چرا و چگونه مسلمان شدند

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : چرا و چگونه مسلمان شدند .../ محمد شیرازی ؛ ترجمه علی کاظمی مشخصات نشر : قم: امام صادق(ع)، [××13] مشخصات ظاهری : [86]ص. وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت) شماره کتابشناسی ملی : 1773102

مقدمه مؤلف

الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على محمد و آله الطاهرين

اين كتاب مجموعه اى از گفتگوهائى است ميان من و عده اى از مسيحيان كه براى ملاقات من آمده اند ، يا آمده اند و در باره اسلام از من چيزهائى پرسيده اند ، و پس از بحثها و گفتگوهائى هدايت شده دين مبين اسلام را اختيار نموده اند .

در اين بحثها ما بيشتر راهى را پيش گرفته ايم كه موجب هدايت آنان گردد؛ چه راه استدلالى باشد؛ و يا سبك خطابى و گاهى هم از راه جدل وارد شده ايم ، زيرا طرف ، راه جدل را پيش گرفته است ، و نيز در اين بحثها از تندى خوددارى شده است .

شگفت آور آنكه در تمام اين بحثهائى كه ميان من و ده ها نفر از مسيحيان انجام گرفت ، در هيچ حالى حتى با يك نفر مسيحى معاند هم روبرو نشدم؛ كه حق را شناخته باشد و انكار كند و اين امر در تمامى بحثهائى كه ميان من و صاحبان مذاهب و مسلكهاى مختلف صورت گرفت وجود داشت .

زيرا در طول بيست و پنج سال مخصوصاً پس از (انقلاب چهارده تموز) تا وقتى كه از كربلا به سوى كويت رهسپار شدم ، در تمام اين مدت كه با صدها نفر از پيروان مذاهب مختلف مانند مسيحى ، صائبى ، منكران ولايت ائمه اطهار(ع) ، يزيدى؛ بعث؛ اگزيستانسياليست ، كمونيست ،

زيدى ، . . . گفتگو و بحث كردم جز يك مورد با يك نفر كمونيست كه دبير كل حزب در يكى از استانهاى عراق بود بحث كردم؛ و اين شخص مقاومت و لجاجت سختى داشت ، در موارد ديگر با لجاجت و عناد روبرو نشدم .

با افراد و دسته جات بسيارى از جوانان در باره عقائد اسلامى و برنامه هاى مذهبى بحث كردم ، جوانانى كه اكثراً داراى طرز تفكرهاى شرقى و غربى بودند ، و اگر بخواهيم تعداد اين جوانان را كه با آنان گفتگو داشته ام ، به ده هزار نفر تخمين بزنيم مبالغه نشده است ، و گاهى هم با افراد معاندى برخورد مى كردم ، و نسبت آنان شايد چهاردرصد يا پنج در صد باشد ، ولى در تمام اين حالات برخورد نكردم كه افراد متعصب داراى برهان و منطق قوى باشند؛ و اصولاً اينگونه افراد با اينكه پايه و اساس مسلك و راهشان ويران مى شد؛ باز هم هدفشان اثبات همان گفتار سابق بود .

براى نمونه : جوانى شيعه و دانشگاهى نزد ما آمد تا نظر ما را نسبت به يكى مؤلف بپرسد ؟ به ايشان گفتم كه : من به اين نويسنده ارادت ندارم؛ زيرا او در باره على(ع) انحراف دارد .

گفت : چگونه مى توانيد اين ادعا را ثابت كنيد ؟ گفتم : به دليل آنكه اين نويسنده ، در كتابش مى گويد : آيه (لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى) در باره حضرت على نازل شده ، و او معتقد است كه على(ع) شراب خورده و در شرب خمر زياده روى نموده ، و به نماز ايستاده و در نمازش آيه قرآن

را عوضى خوانده ، و اين آيه را چن_ين خوان_ده است : (قل يا ايها الكافرون اعبد ما تعبدون)(1) .

جوان شيعى گفت : اين مهم نيست ، زيرا مؤلف مزبور تاريخ نقل كرده است ، به او گفتم : آيا شما اين مطلب را مى توانيد بپذيريد ؟ و كدام تاريخ است كه اين جريان را نقل كرده باشد ؟ و چه دليلى بر صحت آن مى باشد ؟

جوان شيعى گفت : من فكر نمى كردم كه از شما اينطور پاسخى بشنوم ! سپس همراه دوستش از منزل خارج شد در حاليكه آهسته بدوستش مى گفت ! من در باره ايشان اشتباه فكر مى كردم !

با يكى از بزرگان دانشمند زيديه گفتگو كردم ، و به او گفتم : ميزان در شناسائى امام چيست ؟ آيا ميزان در شناخت امام تصريح پيامبر اكرم به امامت آن امام و معجزه آن امام نيست ؟ گفت : چرا ، گفتم : بنا بر اين همان دليلى كه دلالت بر امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) دارد ، بر امامت امام جعفر صادق(ع) نيز دلالت خواهد داشت؛ پاسخى نداد ، ولى گفت : از شرايط امام آنست كه با شمشير قيام كند .

به او گفتم : چه دليلى داريم بر اينكه امام بايد قيام مسلحانه كند ؟ بازهم پاسخى نداشت ، و هميشه از شاخه اى به شاخه ديگر مى پرداخت ، و گفتگو بين ما بطول انجاميد تا اينكه عالم زيدى ساكت شد و از مجلس بتندى بيرون رفت .

وهمچنين با يكى از افراد فرقه اسماعيليه (از فارغ التحصيلان دانشكده دينى (صورت)) كه مخصوص اسماعيليان است و مبلغين آنان را تربيت مى كند بحث كردم و

به او گفتم : شما جوانى فرهنگى هستيد ، و مى دانيد كه هميشه دو طرف كه در مورد مطلبى با نفى و اثبات بحث مى كنند يكى از آن دو بر حق است و ديگرى باطل مى باشد ؟ گفت : آرى .

گفتم بنا بر اين يا آن دسته كه مى گويند : امامان شش نفر هستند بر باطل مى باشند و يا كسانيكه مى گويند : امامان دوازده نفرند ؟ گفت : من براى بحث كردن آمادگى ندارم ، گفتم : چرا ؟

گفت : نه؛ نه براى آنكه بحث حرام است ، به او گفتم : پس چه كسى مى گويد كه : تو بر حق مى باشى ؟ و اگر كسى بتو بگويد كه : خداوندى يا پيامبرى در عالم وجود ندارد چگونه به او پاسخ مى دهى ؟ سپس چون خواستم با او بحث كنم گفت : نه من بحث نمى كنم زيرا بحث حرام است ! و پاسخى نداشته ، صورتش سرخ شد و برخاست و رفت .

بسيار جاى تأسف است كه نتوانستم جزئيات بحثها ، و خصوصيات جريانات را يادداشت كنم ، وگرنه اين يادداشتها به صورت كتاب مفصلى در مى آمد كه بيشتر مفيد بود ، در طول اينهمه بحثها و گفتگوها؛ و ملاقاتها كه با افراد مختلف ، و صاحبان مذاهب و اديان گوناگون داشتيم چه اشخاصى كه تصادفى با آنها برخورد مى كرديم ، و يا كسانى كه دعوت به بحث مى شدند (زيرا در كربلا به رفقا سفارش مى كرديم كه جهان گردان و صاحبان اديان كه در تحقيق مذهب هستند را نزد ما بياورند ، رفقا نيز هر شخص را كه مى ديدند نزد ما مى آوردند .

اما من بسيار تعجب

مى كنم كه در تمام اين بحثها و ملاقاتها در اين مدت طولانى حتى يك نفر را هم نديدم كه بگويد : من يهودى هستم يا بهائى مى باشم تا با او بحث كنم ، نمى دانم اين مطلب براى آنست كه اينان داراى دليل و برهانى نمى باشند ، يا آمادگى براى اينگونه بحثها و مذاكرات فكرى ندارند ، يا اينكه واقعا ما با اين افراد برخوردى نكرده ايم !

و نيز اين را هم بگويم : از بيست و هفت سال پيش (از همان وقتى كه پس از فوت مرحوم آية الله آسيد ابوالحسن اصفهانى ، و مرحوم حاج آقا حسين قمى ره مرجعيت و رياست دينى به عهده مرحوم پدرم (آية الله حاج ميرزا مهدى شيرازى) افتاد) مرتب با وزراء و سفراء و نمايندگان؛ و ساير شخصيتهاى سياسى كه در كربلا به ملاقات ما مى آمده اند . در طول اين مدت و در اين ملاقاتهاى فراوان در باره موضوعات مختلف دينى مرحوم آية الله والد و بنده با آنان بحث و مذاكره مى كرديم ، و هيچگاه در خودم احساس عجز نكرده ام و بيشتر اوقات توفيق پيدا مى كرديم كه طرف مقابل را قانع كنيم كه نظر اسلام درست است و لازم است كه قوانين اسلام در زندگى پياده شود ، و اسلام داراى بهترين برنامه و قوانين است كه موجب سعادت بشر خواهد شد؛ و چنانچه خداوند توفيق عنايت كند در نظر دارم در آتيه كتابى بنويسم كه اين گفتگوها را در بر داشته باشد .

هدف ما از نوشتن اين مقدمه اين است كه اشاره كنيم به اينكه اسلام در هيچ ميدانى مغلوب نشده و نخواهد شد ، و در

اصول و فروع اسلام به اندازه بال مگسى هم ضعف و زبونى راه ندارد ، و امكان ندارد كه هيچ دينى بتواند بهتر از اسلام يا همانند اسلام زندگى بشر را براه سعادت رهبرى كند ، و اگر جهانيان اسلام را همانگونه كه نازل شده است فرا مى گرفتند از هر طرف به سوى آن روى مى آوردند ، و جز افراد سرسخت و لجوج و دشمنان كينه توز كسى باقى نمى ماند كه به اسلام ايمان نياورد ، و اينگونه افراد هم بسيار اندك و ناچيزند .

اين مطلب چيزى است كه من در طول بحثها و مطالعاتم عملا احساس كرده ام و لذا من رجال علم را دعوت مى كنم كه همگى آماده شوند براى اين ميدان؛ كه ميدان بحث و گفتگو است ، و خود را براى اين هدف بزرگ مجهز سازند تا انشاء الله خداوند آنان را بيش از پيش براه حق هدايت نمايد ، خداوند توفيق دهنده و ياور ما است .

1 _ سوره كافرون اصل آيه چنين است : (قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون) . معنى آيه كه طبق ادعاى اين نويسنده على(ع) خوانده است اينطور خواهد بود : (بگو اى كافران من نيز آنچه را شما عبادت مى كنيد مى پرستم ! ) .

مقدمه مترجم

بسم الله الرحمن الرحيم

پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد(ص) و اهلبيت پاكش . .

اسلام داراى چهره اى چنان تابناك و درخشان است ، كه هر بيننده اى ، اگر پرده تعصب و لجاجت از بينش او نكاهد با اولين برخورد شيفته آن خواهد شد ، اما با كمال تأسف ما مسلمانان با اعمال زشت خود ، و با

كوتاهى و تنبلى در نشر حقايق اسلام نتوانسته ايم اسلام را در درون مرزهاى اسلامى به جوانان و جامعه خود بشناسانيم چه رسد به ملتهاى بيگانه ، در اين كتاب متوجه خواهيد شد كه ملتهاى مسيحى اسلام را با چه قيافه هاى زشت و كريهى مى بينند ، و پس از آنكه با يك عالم روحانى و يك اسلام شناس واقعى روبرو مى شوند ، و قيافه حقيقى اسلام را مشاهده مى كنند چگونه يكباره شيفته اين آئين حياتبخش گرديده ، از دين موروثى و پدرى خود دست مى شويند !

مدتها بود كه شنيده بوديم آيت الله شيرازى در كربلاى معلى عده بسيارى از مسيحيان و صاحبان اديان و مكتبهاى مختلف را ضمن بحثها و مناظرات جالب مسلمان كرده اند ، اما از خصوصيات اين برخوردها و گفتگوها بى اطلاع بوديم ، و آرزو داشتيم كه اين جلسات و گفتگوها به صورت كتابى منتشر مى شد ، تا اينكه اخيرا يكى از دوستان اين كتاب را كه بقلم خود آيت الله شيرازى است بما داد .

اين كتاب كه از نظر شما مى گذرد ترجمه كتاب (كيف و لماذا اسلموا ؟ ) است در اين كتاب مذاكراتى است كه حضرت آية الله مجاهد سيد محمد شيرازى از علماى بزرگ و مراجع تقليد بيدار و فعال با عده اى از اساتيد دانشگاه و دكترها و مهندسين و جهانگردان مسيحى انجام داده اند ، كه در خاتمه اين بحثها و گفتگوها افراد مسيحى اسلام آورده اند .

كربلاى معلى كه از اماكن مقدسه اسلامى و يكى از مراكز علمى و تبليغى مهم تشيع است ، همه ساله از تمام ممالك عالم ، زائران و مسافران فراوان بخود مى بيند كه براى زيارت بارگاه

سرور آزادگان حسين بن على(ع) و فداكاران دلير كربلا بآنجا مسافرت مى كنند ، و در اين بين از ملتهاى مسيحى و ساير مذاهب نيز براى سياحت و جهانگردى بآنجا مى رفته اند .

جوانان كربلائى كه اخيرا در اثر كوششهاى آيت الله شيرازى روح فعاليت و تبليغ در آنان دميده شده بود ، در اطراف حرم حسين بن على(ع) مراقب بودند تا افراد مسيحى و ملتهاى ديگر و جهانگردانى كه به كربلا مى آيند را ملاقات نموده ، و با آنان به بحث و گفتگو بپردازند و چنانچه خواستار تحقيقى در باره اسلام باشند آنانرا خدمت آقاى شيرازى ببرند ، از اينرو سايه به سايه ، جهانگردان و مستشرقين را در اطراف حرم تعقيب مى كرده اند و از اين ره گذر عده اى را نسبت به اسلام آشنا نموده سبب شده اند كه جمعى هم توفيق تشرف با سلام نصيبشان گردد .

آنچه كه بيشتر موجب توفيق آيت الله شيرازى شده است كه توانسته اند اين عده از مسيحيان و افراد بسيار ديگرى از ملتهاى ديگر را هدايت كنند احاطه فوق العاده ايشان به جوانب مختلف اسلامى و اطلاعات وسيعى است كه در باره اديان و ملل مختلف دارند ، بخصوص كه در فن مناظره كه هركس از عهده آن بر نمى آيد داراى منطقى قوى و هوشى سرشار و مهارتى خاص مى باشند ، بطوريكه معظم له خود در مقدمه اين كتاب اشاره مى كنند؛ در تماس با رجال بزرگ كه در باره قسمتهاى مختلف اسلام از سياست و اقتصاد و برنامه هاى زندگى با ايشان بحث و گفتگو مى كرده اند هيچگاه در خود زبونى و عجز احساس نكرده اند .

اين مطلب هرچند در اثر استحكام خاص و فوق العاده مبانى اسلام

و دليل بر عظمت و حقانيت ، و نشانه تفوق و پيروزى اسلام بر تمامى اديان و مكتبهاى مختلف جهان معاصر است ، اما دليل بر پختگى و تسلط نويسنده در جوانب مختلف اسلامى و احاطه بر مكاتب و روشهاى سياسى و اقتصادى عصر حاضر است .

ما اميدواريم كه روحانيون اسلام و علما و مبلغين شيعه هرچه بيشتر بكوشند ، و با مطالعه اوضاع فعلى جهان خود را مجهز كنند و براى تماس و مذاكره با گروهها و اديان و مكتبهاى مختلف آمادگى لازم را پيدا كنند؛ آنوقت است كه متوجه خواهند شد چگونه مردم دسته دسته بدين اسلام خواهند گرويد زيرا امروزه اديان و مذاهب مانند سابق نيست كه در باره عقيده خود تعصب به خرج دهند ، چون با پيشرفت علم و دانش پرده هاى لجاجت و تعصب هم كنار رفته است؛ و اگر مى بينيم عده اى از جوانان تحصيل كرده ما هم گاهى نسبت به دين و مذهب اظهار بى علاقه گى مى كنند دليل بر آنستكه اسلام براى آنان تفهيم نشده است .

(ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم) . .

اين دكتر استاد دانشگاه بغداد بود

اين دكتر استاد دانشگاه بغداد بود

جمعى از رفقاى ما از دانشجويان دانشگاه بغداد بودند ، كه هميشه پيرامون اسلام بحث و مذاكره داشتند ، روزى عده اى از دانشجويان دانشكده طب به نزد ما آمدند ، و گفتند كه ما استادى آمريكائى داريم ، كه از طرف حكومت عراق به منظور تدريس در اين دانشكده استخدام شده است؛ و به ظاهر مرد باانصافى است كه جوياى حق و حقيقت مى باشد ، و بسيار در باره اسلام پرسش مى كند ، و به زندگى اسلامى بسيار خوشبين است .

وقتى از من خواستند كه

با او ملاقات و بحث كنم ، چندان اعتماد نداشتند كه در مورد اسلام قانع شود ، براى آنان قرار ملاقات نزديكى تعيين كردم ، و گفتم : انشاء الله خداوند توفيق اسلام آوردن به اين استاد خواهد داد ، دانشجويان مى گفتند : چگونه مى شود يك استاد آمريكائى به اين سادگى اسلام بياورد ؟ !

به دانشجويان گفتم : آيا شما بخاطر اين تعجب داريد كه اسلام دينى قابل قبول نيست ؟ يا اينكه از قدرت ما در بيان اسلام و شرح آن اطمينان نداريد ؟ يا اينكه اين استاد شخص لجوج و سرسختى باشد كه هرچند حق را هم درك كند نپذيرد ؟ دانشجويان ساكت ماندند ، زيرا نمى توانستند بگويند : اسلام قابل قبول نيست ، و يا اينكه به من بگويند كه : تو نمى توانى او را قانع كنى يا از اسلام بى اطلاعى ، يا اينكه بگويند : استادشان داراى تعصب و لجاجت مى باشد ، زيرا قبلا در باره استاد مى گفتند كه مردى بسيار منصف است .

از اين گذشته در فكر بودند كه به چه ترتيبى او را با اينكه استادشان مى باشد وادار نمايند كه از بغداد به كربلا بيايد(1) بخصوص كه اين استاد عقيده به زيارت هم ندارد؛ به آنان گفتم : به عنوان تفريح و گردش او را به كربلا بياوريد ، وقرار ملاقاتى كه با آنان گذاشته بودم با روز عيدى مصادف شد .

وقتى اين استاد وارد منزل ما شد كه گروه بسيارى از اهالى براى تبريك عيد آمده بودند ، به او خوش آمد گفتم ، و پس از تعارفات از اوضاع مملكتش جويا شدم ؟ و پرسيدم كه وضع

بغداد چگونه به نظرش رسيده است ؟ و اوضاع مسلمانان را چگونه يافته است ؟ پس از آنكه استاد از وضع بغداد و اوضاع مسلمين مقدارى تعريف كرد؛ فرصت را غنيمت شمرده به او گفتم : شما از اسلام و مسلمين چيزى نديده اى؛ وگرنه تعجب شما بيشتر مى شد ، گفت : چطور ؟

گفتم : براى نمونه اسلام پيروان خود را با اصرار فراوان وادار به كسب دانش مى كند ، تا جائيكه طلب علم را براى هر زن و مرد مسلمان واجب مى داند ، و مقدارى براى او از فضيلت علم و دانش ، و ثواب آن در اسلام گفتم ، و نيز گفتم كه : اسلام تنها مردم را به فراگرفتن علوم دينى تشويق نمى كند ، بلكه پيروان خود را به فراگرفتن هر دانشى وا مى دارد ، تا جائيكه علما فتوى مى دهند به : وجوب تعليم تمامى صنعت هاى لازمه به نحو وجوب كفائى ، و اين حديث نيز همين معنى را مى رساند ، زيرا در آن متعلق حذف شده است ، و در زبان عرب حذف متعلق افاده عموم مى دهد .

حديث اين است كه پيامبر خدا(ص) مى فرمايد : (طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة)(2) يعنى : (فرا گرفتن دانش بر هر زن و مرد مسلمانى واجب است) در اين حديث حضرت نفرموده است : (طلب علم دين . . . ) يا (طلب علم قرآن) يا (طلب علم رياضيات) .

مؤيد اين مطلب فرمايش على(ع) است كه مى فرمايد : (ارزش هركس بآنى است كه خوب مى داند)(3) و پيش از فرمايش حضرت و گفتار على(ع) قرآن مجيد در اين باره فرموده است : (آيا كسانى

كه عالم هستند ، با كسانى كه از دانش بى بهره اند يكسان خواهند بود ؟ )(4) يعنى آيا كسيكه علم قرآن را مى داند با كسى كه نمى داند يكسان است ؟ آيا كسى كه علم طب را مى داند با كسى كه از دانش طب بى بهره است مساوى خواهد بود ؟ و آيا كسيكه علم رياضيات مى داند با كسى كه از رياضيات بى بهره است مساوى خواهد بود ؟ همچنين راجع به دانش اتمى . . . تاريخ . . . سياست . . . اقتصاد و . . .

دكتر از اين مطالب كه شنيده بود فوق العاده به تعجب آمد؛ سپس به او گفتم از اين بالاتر پيامبر به ياران خود مى فرمود : با قطار عالم ، و در اعماق فضا و در دل دريا به سراغ علم و دانش بگرديد ، و فرموده است : (بسراغ دانش برويد گرچه رفتن به چين باشد)(5) و شما مى دانيد كه در زمانهاى قديم مسافرت نمودن از مدينه تا چين چقدر طاقت فرسا بوده و چقدر مدت و زمان لازم داشته است؛ شايد يكسال راهپيمائى داشته است .

علاوه بر اين در چين از علوم دينى و علم اسلام خبرى نبوده است ، تنها در آنجا از اديان گذشته و علوم دنيوى وجود داشته است .

آيا اين روايت بزرگترين شاهد نيست بر اينكه اسلام دين علم و دانش است ، و هر دانشى را لازم مى داند ، و اسلام دين حق است ؟ اگر اسلام دين باطلى بود از علم و دانش مى ترسيد هماهنگونه كه مى دانيد هر باطلى از روشنائى گريزان است تا واقعيتش بر ديگران . . .

سپس به او گفتم : اولين

سوره اى از قرآن كه بر پيامبر نازل شده است (بنا به نظر عده اى از علما) سوره (علق) مى باشد كه در ابتداى آن مى فرمايد : (بخوان بنام خدايت كه آفريده است و . . . دانش قلم را به انسان آموخته است . . )(6) .

خداوند در اين سوره (خواندن . . و نوشتن) را يادآور شده است كه اين دو هنر اساس دانش (و كليد علوم) است . . از اين مهمتر پيامبر خدا فرموده است : (اگر دانش در ثريا باشد مردانى از فارس بدان دست خواهند يافت)(7) اگر در اين حديث فارس را بغير عربى تفسير كنيم(8) همانگونه كه (عجم در برابر عرب است) مى توان گفت : در اين حديث اشاره اى به سفرهاى اخير فضانوردان به كره ماه مى باشد ، و مژده اى است براى رسيدن بشر به كره ثريا كه از ماه و سيارات ديگر بما دورتر است .

ممكن است بگوئيم : فرموده حضرت فرمانى است كه بصورت خبر بيان شده است؛ كه مى فرمايد : اى مردم جهان برويد در عمق فضا تا به كره ثريا برسيد ، همانگونه كه علماى ادبيات عرب مى گويند : هرگاه به فرزندم گفتم : شما فردا به مدرسه مى روى ، به اين معنا است كه (بايد فردا به مدرسه بروى) يا آنكه تاجرى به فرزندش مى گويد : (اگر سود در سرزمين دشمن هم باشد فرزندم آنرا بچنگ خواهد آورد) .

معناى اين گفتار هم آنستكه تاجر فرزند خود را وادار مى كند كه سود بازرگانى راحتى در سرزمين دشمن هم بايد بچنگ بياورد ، و اينكه فرزندش براى اين كار سزاوار است ، ولذا ما منتظريم كه روزى فرا

رسد ، و بشر پا بكره ثريا بگذارد .

با اينكه شما مى دانيد كه هنگاميكه دانشمندان فضائى شوروى اولين قمر مصنوعى خود را به فضا پرتاب كردند ، فرياد برخى از روحانيون مسيحى به اعتراض بلند شد كه اين عمل از شوروى دخالت در ملكوت الهى است ! ، در حاليكه علماى اسلام در همان جريان اين موفقيت علمى را بجهان بشريت تبريك گفتند؛ و اين جريان را به عنوان اثبات كننده فرمايشات و پيش بينى هاى حضرت رسول(ص) شمردند . . (9) .

سپس گفتم : على(ع) كه شاگرد پيامبر و وصى و جانشين آن حضرت است ، و مسلمانان همگى معتقدند كه او امام بزرگ و رهبرى عاليمقام است ، روى منبر كوفه گفته است : (از راههاى آسمان از من بپرسيد كه من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناتر مى باشم) .

آيا اين گفتار دلالت نمى كند بر اينكه آنحضرت از اوضاع كواكب اطلاع درستى داشته است ، و پيش از آنكه بشر به اين موضوعات برسد چهارده قرن پيش حضرت به آن رسيده بود ، در حاليكه فلاسفه از پنجهزار سال پيش عقيده داشته اند كه بالا رفتن انسان بسوى آسمان و خرق والتيام افلاك جزء محالات است . . .

هر جمله اى از كلمات ما تأثير بسيارى در قلب دكتر مى نمود ، و همانند صاعقه او را تكان مى داد ، اين سخنان مغز او را سخت تحت تأثير قرار داد ، و آثار شگفتى و دهشت در چهره و حركات او بخوبى ظاهر گرديد . . . سپس به او گفتم : در قرآن مجيد آيه اى هست كه تفسير به فضانوردى و دريا نوردى مى شود ، و

اين آيه چنين است : (اى گروه جن و انس اگر توانستيد كه از اقطار آسمانها و زمين عبور كنيد ، بگذريد ، ولى در آسمانها و زمين نفوذ نخواهيد كرد مگر با قدرت و تسلط)(10) و علما اين قدرت را به قدرت علمى تفسير مى كنند .

جلسه بيش از يكساعت ادامه يافت ، در پايان به او گفتم : حال قانع شديد كه اسلام دينى است آسمانى ، و محمد بن عبد الله (ص) پيامبرى است از طرف خداوند ؟

دكتر مقدارى سربزير انداخته در تفكر فرو رفت ، از فرصت سكوت او باز استفاده كرده به او گفتم : اميدوارم كه شما اسلام بياوريد؛ و به افتخارات علمى خود افتخار ايمان را نيز بيفزائيد ، زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد : (خداوند كسانى را كه از شما ايمان آورده اند ، و داراى دانش مى باشند درجات رفيع مى دهد)(11) شما بحمد الله با رفعت دانش داراى بزرگى هستيد ، تنها مانده است كه رفعت اسلام و ايمان را هم بر خود بيفزائيد . . و تاكيد كردم كه از اسلام آوردن زيانى نخواهد ديد ، و نگرانى و اضطراب را از او دور كردم و دكتر در فكرى عميق فرو رفت ، سپس گفت : چگونه اسلام بياورم ؟ گفتم ميگوئى : (اشهد ان لا اله الا الله و حده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله) و به اين دو شهادت؛ شهادت به ولايت على عليه السلام و ائمه طاهرين را هم اضافه مى كنى ، دكتر بالكنت شروع به اداء شهادتين كرد ، سپس از يكى از دوستان ما و محصلين خودش

كه نقش مترجم را بعهده داشت خواست كه هفته اى يكساعت براى او تعيين كند كه احكام و آداب دين مقدس اسلام را به او ياد دهد .

حضار مجلس همگى به او تبريك گفتند ، و به اين مناسبت ميان مردم شيرينى و شكلات تقسيم كرديم ، و همگان در حالى كه جمله (الحمد لله رب العالمين) را برزبان مى راندند جلسه را ترك كردند .

پي نوشتها

1 _ شهر كربلا در قسمت جنوب غربى بغداد ، و در فاصله102 كيلومترى قرار گرفته است .

2 _ نهج الفصاحه ص403 حديث .

3 _ نهج البلاغه _ حكم (قيمة كل امرء ما يحسنه) .

4 _ سوره زمر آيه : (هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون) .

5 _ نهج الفصاحه (اطلبوا العلم ولو بالصين) .

6 _ سوره قلم ايه : (اقرأ باسم ربك الذى خلق . . . الذى علم بالقلم) .

7 _ نهج الفصاحه : (لوكان العلم معلقا بالثريا لتناوله قوم من أبناء فارس) .

8 _ و شايد حديث اشاره بدانشمندان فضائى ايرانى باشد كه در پايگاه هوستون در تهيه آپلو نقش عمده اى دارند .

9 _ اين جريان را در ايران روزنامه وظيفه شماره230 كه نزد ما موجود است ، ضمن مقاله اى نقل مى كند كه : از طرفى شوراى بين المللى كليسا به خروشچف اعتراض مى كند ، و از طرف ديگر از قول خبرگزارى خاورميانه نقل مى كند كه رئيس جامع الازهر شيخ محمود شلتوت اين پيشرفت علمى را تبريك مى گويد .

10 _ سوره الرحمن آيه : (يا معشرالجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات والارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان) .

11 _ سوره مجادله آيه : (يرفع الله الذين آمنوا منكم و

اوتوا العلم درجات) .

سه بانوى تحصيلكرده ايتاليائى اسلام ميآورند

سه بانوى تحصيلكرده ايتاليائى اسلام ميآورند

روزى بقالى از دوستان ما آمد و گفت : من دوستى دارم كه برادرى دارد و برادرش در ايتاليا درس مهندسى خوانده است؛ او و دو نفر از محصلين كربلا سه نفرى با سه خانم ايتاليائى مسيحى ازدواج نموده و هم اكنون با همسران خود به كربلا آمدهاند ، برادر دوستم كوشش بسيار كرده است كه همسرش اسلام بياورد ولى خانمش نمىپذيرد و ايرادها و سئوالاتى دارد ، زيرا اين زن نيز مانند شوهرش تحصيل كرده و دانشگاهى است و علاوه بر اين داراى معلومات مذهبى فراوانى از مسيحيت مى باشد ، چون پدرش از علماى مسيحى است ، دوست بقال ما گفت : آيا شما مى پذيريد كه من اين زن و مرد را نزد شما بياورم ، تا شايد خداوند توفيق دهد و بدست شما اسلام بياورد ، براى آنان وقتى تعيين كردم ، اما بقال اضافه كرد كه اين دختر طبق گفته شوهرش باسواد است و از معلومات عصرى و اطلاعات مذهبى هردو برخوردار است ، و در استدلال و بحث هم بسيار قوى است .

گفتم : اميد است انشاءا خداوند سخنان حقى را بر زبان من جارى فرمايد سپس به دوست بقالم گفتم : ولى بهتر است كه اين جوانهارا هرسه با خانمهاشان همراه بياورى ، و با همه آنان يكجا بحث كنيم !

بقال گفت : كوشش مى كنم كه هرسه را حاضر كنم؛ ولى بعيد مى دانم كه هرسه حاضر شوند ، زيرا آنچه كه موجب شده است كه دوست من اصرار باسلام آوردن خانمش مى كند آنستكه اولا خودش جوان باايمان و با تقوائى است؛ و در ثانى مادر پيرى

دارد كه او هم بسيار تأكيد مى كند كه عروسش اسلام بياورد ، ولى آندو جوان اين وضعيت را ندارند .

گفتم : كوشش و سعى خود را انجام ده همانطور كه در مثل است (زكوشش بهر چيز خواهى رسيد)(1) دوست بقال پذيرفت كه به سراغ هرسه جوان مهندس برود .

دوست بقال ما رفت و پس از چند روز باز گشت و به من گفت : اگر شما امشب با كسى قرار ملاقات نداريد همين امشب خدمت برسيم و إلا وقت ديگرى را تعيين نمائيد .

گفتم : خوش آمديد همين امشب بفرمائيد .

پس از نماز مغرب و عشا به منزل رفتيم ، سه جوان مهندس با خانمهايشان بهمراهى دوست بقال ما و دوست وى كه برادر اين جوان مهندس بود آمدند ، و در جريان گفتگوهاى ما شوهرها مترجم خانمهاى مسيحى خود بودند .

به اين خانم ها گفتم : شما چه مذهبى داريد ؟

گفتند : ما مسيحى هستيم .

گفتم : چرا مسيحى شديد ؟

يكى از آنها به ديگرى اشاره كرد كه بگو : زيرا مسيح فرزند خداست ! گفتم : چه كسى گفته است كه حضرت مسيح فرزند خدا است ؟

گفت : همه مردم .

گفتم : نه اينطور نيست ، مگر نمى دانى كه آمار مردم جهان سه مليارد است ، و آمار مسيحيان تنها هشتصد مليون نفر است ، بنا بر اين بقيه مردم جهان عقيده ندارند كه مسيح فرزند خدا است ! .

خانم ها ساكت شدند و پاسخى نداشتند .

سپس گفتم : علاوه براين تمام مسيحيان عقيده ندارند كه مسيح پسر خدا است ، بلكه بسيارى از مسيحيان معتقدند كه حضرت مسيح(ع) بشر است ! .

يكى از خانمها

گفت : آيا مى توانى بگوئى مليونها نفر مسيحى كه در ميان آنان علماء و زهاد ، و رهبانان ، و افراد فاضلى وجود دارد در اين گفتار كه مسيح فرزند خدا است دروغ مى گويند ؟

گفتم : آيا مى توان گفت كه بيش از دو مليارد نفر غير مسيحى كه در ميان آنان علما و پارسايان ، و راهبان ، و افراد فاضل است در گفتارشان كه مىگويند مسيح فرزند خدا نيست ، دروغ مى گويند ؟

آن خانم مقدارى ساكت شده سپس اضافه كرد كه شما چگونه ثابت مى كنى كه محمد پيامبر خدا است؛ و به چه دليل مرا ارشاد به دين او مىكنى ؟

گفتم : بدليل آنكه حضرت محمد معجزه آورده است ، و ادعاى نبوت كرده؛ و ادعايش نيز خلاف عقل نمى باشد ، و لذا ما به او ايمان آورده ايم .

گفت : اين سه قسمت را كه اشاره كرديد توضيح بدهيد !

گفتم :

_ اما اينكه آنحضرت ادعاى نبوت كرده است معلوم است؛ و شما هم اعتراف داريد كه حضرت محمد ادعاى نبودت كرده است .

گفت : بله اينرا اعتراف دارم !

_ اما اينكه پيامبر اسلام معجزه آورده است ، براى اثبات نبوت آنحضرت تنها معجزه قرآن كافى است ، كه پيامبر بوسيله آن جهانيان را به مقابله خواست و فرمود : اگر مى توانيد يك سوره مانند سوره هاى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بياوريد ، ولى هيچكس نتوانست مانند قرآن كلامى انشاء كند .

گفت : چرا مردم جهان نتوانستند مثل قرآن بياورند ؟

گفتم : همانگونه كه حضرت مسيح(ع) مردگان را زنده مى كرد ، و هيچ يك از يهود قدرت نداشتند مانند حضرت مسيح مرده اى را زنده

كنند .

گفت : قرآن كلام است !

گفتم : بله قرآن كلام است ، وليكن كلامى است ، مافوق كلام مردم ، و لذا نتوانستند مانند آن كلامى انشاء كنند ، اگر محمد پيامبر نبود نمى توانست كلامى بياورد كه از نظر فصاحت و بلاغت و ادبيات مافوق كلام بشر باشد .

_ اما اينكه ادعاى پيامبر خلاف عقل نبود ، زيرا گاهى ممكن است كسى ادعاى چيزى بنمايد ، و كارهاى خارق العاده انجام دهد ، ولكن ادعاى او بر خلاف عقل باشد ، همينكه ادعاى او بر خلاف عقل است ، دليل بر آنستكه خارق العاده او شهادتى از طرف خدا نيست .

براى نمونه اگر كسى مدعى شد كه خورشيد سر ما توليد مى نمايد ، و بمنظور اثبات ادعاى خويشتن كارى خارق عادت انجام داد ، مثلا كارى كرد كه خورشيد گرفته شد ، اينجا بايد بگوئيم : اين عملِ خارق العاده او و خورشيد گرفتن اعجازى از طرف خداوند نيست؛ بلكه عملى است از روى سحر و جادو يا چشم بندى ، يا عملى است مصنوعى نه طبيعى .

البته معلوم است كه ادعاى حضرت محمد(ص) خلاف عقل نبود .

خانم گفت : اگر مسيح پسر خدا نباشد ، پس پسر چه كسى خواهد بود ؟

گفتم : آيا نام حضرت آدم و حوا را شنيده اى ؟

گفت : آرى آدم و حواء اولين انسان روى زمين هستند همانگونه كه در كتاب مقدس آمده است .

گفتم : چه كسى پدر آدم و حواء است ؟

گفت : براى آدم و حواء پدرى نيست .

گفتم : پس چگونه بدنيا آمدند ؟

گفت : بفرمان خداوند :

گفتم : حضرت مسيح(ع) نيز بدون پدر و بفرمان خدا

بدنيا آمد . اينجا بود كه خانم مسيحى ساكت شد .

و چون بحث ما در آنان اثر عميقى گذاشته بود ، فكر كردم كه از نظر روانى اينجا مناسب است كه مقدارى عواطف آنان را تحريك كنم ، و لذا تصميم گرفتم كه از اسلوب محقق بزرگ نصيرالدين طوسى استفاده كنم زيرا در باره ايشان مى گويند :

محقق مى خواست محبت و عظمت اسلام را در دل پادشاه مغول (هلاكوخان) وارد كند؛ و با هر مناسبتى كه پيش ميآمد در اين راه مى كوشيد ، يك روز پادشاه به محقق گفت كتابت ، قرآن را نزد من بياور تا به بينم چيست كه اينهمه از آن تعريف مى كنى ؟

محقق گفت : كتاب ما به اين زودى و به اين آسانى ها آورده نمى شود ، زيرا كتابى است بس عظيم ، بايد بنويسم به مركزى كه اين كتاب در آنجا موجود است تا قرآن مجيد را بياورند .

پادشاه گفت : اقدام كن .

محقق دستور داد كه قرآن را روى لوحه هاى بزرگى با خطى درشت بنويسند ، تا اينكه قرآن كامل شد ، سپس لوحه هاى بزرگ را روى يكصد شتر بار كردند .

سپس محقق به پادشاه گفت : بايد امروز براى استقبال قرآن از شهر خارج شويم ، پادشاه و دربانان و امراء لشكر و سربازان پادشاه به طرف خارج شهر به حركت در آمدند ، مقدارى كه راه رفتند ديدند قافله اى بزرگ از شتران مى آيند كه روى آن شترها لوحه هاى بزرگ بچشم مى خورد !

همينكه محقق قرآن را مشاهده كرد خود را از روى مركب به زمين افكند ، و به پادشاه و امراء لشكر هم دستور داد كه مانند او

انجام دهند .

محقق با اين روش توانست عظمت اسلام را در دل پادشاه و اطرافيانش وارد كند؛ و همين جريان باعث شد كه نسبت به مسلمين ظلم و تجاوز شان كاهش يابد .

من نيز مى خواستم از اين اسلوب پيروى كنم ، لذا به حانم هاى مسيحى گفتم : اسلام آمده است تا حضرت مسيح و مادرش (مريم) را بزرگ كند ، و شروع كردم نسبت بحضرت مريم(ع) تعريف و مدح فراوانى بيان كردن سپس گفتم : چه مانعى دارد كه شما هم وارد دينى شويد كه پيامبر شما و مادرش را تعظيم نموده است !

و به همين ترتيب سخنان خود را با يك سبك عاطفى ادامه دادم ، خانم ها از گفتار من كه مى گفتم : (اسلام حضرت مسيح و مادرش را بسيار بزرگ مى شمارد) خيلى تعجب داشتند ، زيرا اينطور پيش خود خيال مى كردند كه اسلام به حضرت مسيح و مادرش بدبين است .

گفتم : الآن من براى شما كتاب بزرگمان قرآن مجيد را مى آورم تا بچشم خود به بينيد كه قرآن مجيد چگونه حضرت مسيح و مادرش را تعظيم نموده است ؟ تا جائيكه قرآن سوره اى را مخصوصا بنام حضرت مريم عليهاالسلام قرار داده است .

سپس برخاستم و (طبق اسلوب محقق طوسى) قرآن بزرگى را آوردم؛ و براى آنان سوره مريم را باز كردم ، و آن سوره را بآنان نشان دادم ، و يك يك برگهاى آن سوره را ورق زدم و جمله (سوره مريم) را كه روى صفحات قرآن بود بآنان نشان دادم .

بعد از آن استدلالها و گفتگوها و اين سبك عاطفى ، اسلام در دل آنان راه يافت ، و به

آنان شهادتين را تلقين نمودم و گفتند : (اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، و اشهد ان عليا و اولاده المعصومين خلفاء رسول الله ) .

خانمهاى مسيحى هرسه شهادتها را با لكنت ادا كردند و سپس با زبان خودشان معنى آن جملات را هم تكرار نمودند .

شيرينى پخش نموديم و به شوهرانشان سفارش كرديم كه به آنان احكام اسلام را بياموزند ، و كتابهائى (در باره اصول دين و فروع دين) به آنان اهداء نمودم .

و فكر مى كنم كه اين جلسه ما سه ساعت طول كشيده باشد .

پي نوشتها

1 _ حاول تنجح .

اسلام آوردن مهندس مسيحى كه در عراق كارمند بود

اسلام آوردن مهندس مسيحى كه در عراق كارمند بود

روزى يكى از دوستان اهل علم بديدن من آمده گفت : بواسطه يكى از دوستانم با مهندسى مسيحى آشنا شده ام كه در عراق كارمند است ، وى مى خواهد با من در باره اسلام بحث كند ، ولى من شانه از زير بار خالى كرده ام زيرا از مسيحيت اطلاعات كافى ندارم ، و كتب مربوطه را مطالعه نكرده ام و مى ترسم نتوانم از عهده بر بيايم ، معنا باعث شود كه دوست مسيحى من تصور كند كه اسلام اساسى ندارد .

چطور است كه ايشان را بياورم تا با او بحث كنيد ؟

گفتم : مانعى ندارد .

پس از چند روز يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء او را آورد ، پس از تعارفات لازم به من گفت : شما به اسلام بعنوان يك دين عقيده داريد ؟

گفتم : بله .

گفت : و نيز عقيده دارى كه محمد پيامبرى است از طرف خدا ؟

گفتم : بله .

گفت : شما نيز عقيده دارى كه دين محمد بهتر از دين مسيح است ؟

گفتم : بله .

گفت : عقيده دارى كه هركس ايمان به اسلام نياورد وارد آتش دوزخ خواهد شد ؟

گفتم : كسانيكه به اسلام ايمان ندارند بردو قسم مى باشند :

اول كسانيكه عقيده به اسلام ندارند ، بدان جهت كه از حقانيت اسلام بى اطلاعند ، اين دسته از افراد روز قيامت امتحان خواهند شد ، اگر در امتحان الهى پيروز گشتند وارد بهشت مى شوند؛ و اگر در امتحان رد شدند وارد آتش خواهند شد .

و دسته دوم كسانى هستند كه به اسلام عقيده ندارند ، نه از روى جهل ، بلكه با آنكه اسلام

را حق شناخته اند ، آنرا رها مى كنند ، اين دسته معاند هستند ، و اين دسته اگر توبه نكنند راهشان به سوى آتش است .

گفت : بنا بر اين مليونها نفر مسيحى به آتش خواهند افتاد ؟

گفتم : من اين سخن را نگفتم ، بلكه من گفتم : معاندين اسلام داخل جهنم خواهند شد ، اما افراديكه جاهل قاصر هستند روز قيامت امتحان خواهند شد .

گفت : من تا به حال اين بيان را بغير از شما از كسى نشنيده ام ، بلكه از عده بسيارى شنيده بودم كه تمام مسيحيان به آتش دوزخ خواهند رفت .

گفتم : آنچه را كه من گفته ام رأى تمام مسلمانان است و آنرا در كتب كلامى و فلسفى خود نوشته اند .

گفت : بنا بر اين گروهى از مسيحيان بهشت خواهند رفت ؟

گفتم : اما مسيحيان قبل از ظهور اسلام هركدامشان كه بحضرت مسيح و دين او ايمان آورده اند و پيروى كرده اند همگى داخل بهشت خواهند شد؛ و مسيحيان پس از ظهور اسلام ، هركدام روز قيامت از امتحان خوب در آمدند بهشت خواهند رفت .

جوان مسيحى گفت : آيا شما مسيحيت را مى شناسى ؟

گفتم : آرى

گفت : از كجا مسيحيت را آموخته اى ؟

گفتم : با مطالعه كتب مسيحى ، و بحثهائى كه با دانشمندان در باره مسيحيت داشته ام .

گفت : چگوه شما مسيحيت را نمى پذيرى با اينكه از عظمت مسيح با اطلاع هستى ؟

گفتم : من از عظمت حضرت مسيح خبر دارم ، و مى دانم كه حضرت محمد از عظمت بيشترى بهره مند است ، و لذا بحضرت مسيح ايمان دارم ، و پس از حضرت مسيح بحضرت محمد نيز ايمان

آورده ام .

گفت : بنا براين هردوى ما در باره حضرت مسيح اختلافى نداريم ؟

گفتم : بله .

گفت : اينك شما از كجا ثابت مى كنيد كه محمد پيامبر بوده است ؟

گفتم : همان دليل كه بر نبوت مسيح دلالت دارد ، بر نبوت محمد نيز دلالت مى نمايد .

گفت : نه اينطور نيست ، زيرا مسيح فرزند خدا است ، ولى محمد فرزند (عبد الله ) بنده خدا است .

گفتم : منظور تو از اينكه مسيح فرزند خداست چيست ؟ آيا منظورت آنست كه خداوند مسيح را از طريق مريم متولد ساخته است ، به همان طريق كه مرد ديگرى فرزند خود را از طريق زنش متولد مى سازد ؟ يا اينكه منظورت چيز ديگرى است ؟ چه منظورى دارى ؟

در اينجا صورت مهندس برافروخت؛ و مقدارى سر بجيب تفكر فرو برد ، و پس از چند دقيقه سر برداشته گفت : اين جريان مافوق فكر و عقل است .

گفتم : چگونه شما بدينى ايمان مى آوريد كه عقلت به آن نمى رسد ؟

حال براى شما مثالى بياورم : اگر شخصى بيايد و بشما بگويد : من پيامبر خدا هستم ، و بر شما واجب است كه از من پيروى نمائيد ، همينكه شما از او دليل خواستى او بگويد : عقل شما بدليل ما نمى رسد .

آيا شما به اين شخص نمى خندى ؟

سپس به او گفتم : اى استاد ، انسان به چيزيكه عقلش به آن نرسد ايمان نمى آورد .

گفت : پس چگونه شما بخدا ايمان مىآوريد با اينكه عقلت پى بخدا نمى برد ؟

گفتم : من مى دانم كه جهان دارى خداوندى است ، اما حقيقت او را نمى دانم چيست ؟

همانگونه كه ايمان بوجود برق در ميان اين لامپ و سيمها دارم (و اشاره به چراغ برق كردم) در عين حال كه حقيقت آن را نمى شناسم .

گفت : تمام مسيحيان مى گويند : كه مسيح پسر خدا است .

گفتم : اولا تمام مسيحيان اين عقيده را ندارند .

در ثانى گفتار آنان حجت نيست ، وگرنه تمام مسلمانان هم ميگويند : حضرت مسيح پسر خدا نيست !

گفت : شما از كجا ثابت مى كنى كه مسيح پيامبر خدا است ؟

گفتم : چون قرآن و پيامبر اسلام(ص) پيامبرى مسيح(ع) را تصديق كرده اند ، من نيز به او ايمان مى آورم .

گفت : اگر فرض كنيم كه قرآن و محمد پيامبرى مسيح را گواهى نمى كردند ، آيا شما بمسيح ايمان نمى آورديد ؟

گفتم : قطعا در اينصورت من بمسيح ايمان نمى آوردم .

وقتى كه گفته هاى مردم با يكديگر معارضه نمود ، گفتار هردو طرف از اعتبار خواهد افتاد .

بنا بر اين من تنها از راه قرآن و محمد به مسيح(ع) ايمان آورده ام .

گفت : پس حال شما چه نظرى داريد ؟

گفتم : بنظر من بايد من و شما فرض كنيم كه حالا تازه پا بجهان گذاشته ايم و مى خواهيم دينى براى خود اختيار كنيم ، بايد تقليدهاى گذشته و افكار سابق را از مغز خود دور كنيم ، تا به بينيم آن دينى كه سزاوار پيروى است كدام است و از آن پيروى نمائيم .

گفت : بسيار خوب اينك چگونه به حقيقت مى رسيم ؟

گفتم : اينك دو كتاب در اختيار ما هست ، يكى كتاب مقدس (تورات و انجيل) و ديگرى قرآن مجيد؛ اولى كه صلاحيت ندارد كتاب دينى باشد ، براى آنكه مطالب

بر خلاف عقل در آن بسيار ديده مى شود ، بنا بر اين اين كتاب يا از اصل درست نيست ، يا اينكه اصل آن صحيح بوده است؛ دست تحريف در آن راه يافته است ، در هردو صورت اين كتاب صلاحيت ندارد كه به آن استناد شود .

بنا بر اين قرآن حكيم باقى مى ماند ؟

گفت : ممكن است دين ديگرى باشد غير از دين قرآن ، از كجا بفهمم كه قرآن صحيح است تا به آن و به پيامبرى كه آنرا آورده است ايمان بياورم ؟

گفتم : حال كه انصاف دادى اينك گوش فرا ده تا براى صحت قرآن دليل بياورم :

قرآن در يكى از آياتش گفته است : (اگر در قرآنى كه بر بنده خود فرو فرستاده ايم شك داريد ، يك سوره مانند آن بياوريد ، و اگر راست مى گوئيد ، غير از خدا ياران خود را بخوانيد)(1) .

عرب اهل فصاحت و بلاغت بود؛ و محمد(ص) نيز يكى از آنان بود؛ و بظاهر نه خواندن بلد بود نه نوشن ، زيرا نزد كسى درس نخوانده بود ، اگر پيامبر انسانى معمولى بود اعراب مى توانستند با قرآن او برابرى كنند ، اينكه نتوانسته اند با قرآن برابرى كنند دليل بر آنست كه بشر نمى تواند با قرآن برابرى كند؛ و همين كافى است براى آنكه دلالت كند بر اينكه قرآن از طرف خداست .

_ گفت : شايد بعضى از اعراب توانسته اند و مثل قرآن را آورده اند ، و بدست ما نرسيده است .

گفتم : اگر مانند قرآن را آورده بودند حتما مسيحيان و يهوديان آنرا حفظ مى كردند ، زيرا بسيار دنبال چنين چيزى بودند؛ زيرا آنان مى خواستند

سخن پيامبر را نقض كنند؛ و اينكه چيزى در اين باره نقل نشده دليل برآنست كه نتوانسته اند نظير قرآن را بياورند .

و در مثل است كه : (نيافتن _ در مورد يافتن دليل نبودن است) يا در مثل ديگرى است : (بى دليلى دليل نبودن آنست)(2) .

اگر شما در اين اطاق انسانى را نيافتى دليل بر آنست كه در اين اطاق انسانى وجود ندارد(3) .

گفت : حال نظر شما چيست ؟

گفتم : بنظر من شما به محمد(ص) ايمان بياوريد .

گفت : آيا ايمان آوردن به محمد با ايمان من بمسيح منافات دارد ؟

گفتم : نه خير ! بلكه اسلام ايمان داشتن به پيامبرى حضرت مسيح را به پيروان خود با قاطعيت دستور مى دهد ، و حضرت مسيح را يكى از پنج پيامبرى مى شناسد كه از طرف خداوند به شرق و غرب جهان مبعوث برسالت شده اند ، و آنان را لقب (الوالعزم) مى دهد .

گفت : اين پنج پيامبر كيانند ؟

گفتم : حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، و محمد عليهم السلام .

سپس شروع كردم و او را دل و جرأت دادم و خداوند به او توفيق داد و اسلام آورد و شهادتين را بر زبان جارى ساخت ، بدنبال شهادتين ، به ولايت على عليه السلام نيز گواهى داد .

جلسه طولانى شد و تقريبا يكساعت و نيم به درازا كشيد .

پي نوشتها

1 _ سوره بقره : (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله ، وادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين) .

2 _ (عدم الوجدان _ فى مورد الوجدان _ دليل عدم الوجود) و (عدم الدليل ، دليل العدم) .

3

_ البته اين يكى از معجزات آن حضرت بود ، و معجزات فراوان ديگرى از قبيل تسبيح سنگريزه ، و به سخن در آوردن سوسمار و زنده كردن مردگان و . . . داشته است ، و از اينها مهمتر امروزه براى ما بسيارى از آيات قرآن و روايات موجود است كه اشاره بعلوم و كشفيات جديده و فتح كره ماه دارد ، و در اين مورد ما كتابچه اى منتشر كرده ايم بنام (اسلام در عصر فضا) مراجعه فرمائيد (مترجم) .

يك زن مسيحى آلمانى اسلام مى آورد

يك زن مسيحى آلمانى اسلام مى آورد

روزى از روزهاى ماه مبارك رمضان ظهر پس از نماز جماعت به خانه باز گشتم و بسيار خسته و كوفته بودم ، زيرا بعد از نماز ظهر در صحن مقدس قريب يكساعت براى پاسخ دادن به مسائل نشسته بودم؛ و در باره موضوعات مختلفى حرف زده بودم؛ در اين ساعت مى خواستم مقدارى استراحت كنم ، اما صداى دق الباب بلند شد و كسى در منزل نبود كه جواب بدهد .

فكر كردم كه به اين شخص پاسخى ندهم ، باز با خود گفتم : شايد اين شخص احتياجى داشته باشد كه با رفع احتياج او ثوابى عائد من گردد ، باز ترديد پيدا كردم ، و بيادم آمد كه نزديكى همين ساعت با يكى از مسئولان بغداد قرار ملاقاتى داريم ، و اين ملاقات مربوط به درخواست وارد كردن يك ايستگاه فرستنده راديوى محلى براى كربلا و موضوع تأسيس دانشكده اى بنام (دانشكده قرآن حكيم) و هفت موضوع ديگر بود ، و آن هنگام ساعت نزديك همان موعد بود ، و از طرفى هم نمى خواستم پيش از آنكه مقدارى استراحت كنم با آن مسئول ملاقات نمايم گذشته از

اين هنوز بعضى از رفقا كه معمولا با بودن آنان با مسئولان ادارى ملاقات مى كردم نيامده بودند؛ زيرا من براى آنكه اينگونه جلساتم سرى نباشد بنا ندارم با يك مسئول رسمى تنهائى ملاقات كنم ، مگر آنكه در ملاقات ما چند نفر ديگر هم حضور داشته باشند اين عادت ما بود كه هميشه در اينگونه ملاقاتها بعضى از دوستان و رفقا شركت داشتند .

بهرحال و با تمام اين افكار برخاستم و در را باز كردم با مردى سالخورده روبرو شدم كه سن او تقريبا شصت سال بود ، سلام كرده گفت : من و خانواده ام از كاظمين به قصد ملاقات شما آمده ايم ، آيا در اين وقت مى توانيد ما را در منزل خودتان بپذيريد ؟

گفتم : بفرمائيد ! ؟

گفت : من پسرى دارم كه در آلمان درس خوانده است؛ چندى پيش از آلمان بازگشته در حاليكه با خانمى آلمانى و مسيحى ازدواج نموده و او را همراه خود آورده است ، و من و مادرش بسيار با خانم او بحث كرده ايم كه اسلام بياورد ، لكن اين زن مى گويد : مرا قانع كنيد كه اسلام حق است ، و ما موفق نشديم وى را قانع نمائيم .

و اخيرا همگى توافق كرده ايم كه خدمت شما برسيم ، و لذا از كاظمين به اينجا آمده ايم ، زيرا امروز جمعه است و كار ما هم تعطيل بوده است .

به او خوش آمد گفته ، گفتم : بفرمائيد .

رفت و در همان خيابان نزديك كه ماشينش را پارك كرده بود ، زن و فرزند و عروس مسيحيش را همراه خود به منزل آورد .

سپس من از خانم مسيحى خواستم

كه اگر صحبتى دارد بيان نمايد .

جوان محصل هم ترجمه را بعهده گرفت .

خانم گفت : همسر من و پدر و مادرش مرا دعوت به اسلام مى كنند در حاليكه من از مسيحيت بدى نديده ام تا دين خود را عوض كنم؛ من زنى پاكدامن و متدين هستم و كتاب مقدس را هم خوانده ام ، و به كليسا هم مى رفته ام ، خانواده ما همگى متدين و مقيد هستند ، آيا به نظر شما لازم است كه من دين خود را ترك نموده وارد اسلام شوم ؟ و چرا بايد اين كار را انجام دهم ؟

سپس گفت : اگر شما منزل زيبائى داشته باشيد و عيب و نقصى هم در آن نباشد آيا منزل خودت را تبديل مى كنى ؟

(در حاليكه سعى مىكردم متناسب با زمينه فكرى او سخن بگويم) .

به او گفتم : من نمى خواهم كه شما دين خودت را ترك كنى؛ بلكه شما را دعوت مى كنم كه به زيبائيهاى دينت زيبائى ديگرى بيفزائى كه آن زيبائى اسلام باشد ، همانگونه كه من از شما نمى خواهم كه خانه ات را عوض كنى بلكه من از شما مى خواهم كه بر خانه ات يك طبقه ديگر اضافه كنى تا از استراحت بيشتر و هواخورى و نور بهترى بهره مند شوى .

در حالتيكه بسيار تعجب مى كرد گفت : مگر اينطور نيست .

گفتم : نه خير ! بلكه مثال مسيحيت و اسلام مانند دوره متوسطه و دوره دانشگاه است لذا ، من شما را دعوت مى كنم كه پس از اتمام دوره متوسطه با ورود به دانشگاه تحصيلات خود را كامل كنيد .

گفت : چگونه من سخن شما را تصديق كنم با اينكه من از همان

ابتداى كودكى در خانه و در مدرسه و در هر اجتماعى شنيده ام كه اسلام دشمن مسيحيت است؛ و محمد دشمن مسيح است ، و مسلمين دشمنان مسيحيان مى باشند ؟

گفتم : آنچه را كه از ابتداى كودكى شنيده ايد درست برعكس است؛ زيرا اسلام دوست مسيحيت است ، به دليل اينكه قرآن كريم مى فرمايد : (بگوئيد بخدا ايمان آورديم ، و به آنچه بر ما نازل شده . . . و آنچه را موسى و عيسى آورده است ايمان داريم)(1) و محمد دوست حضرت مسيح است زيرا قرآن مجيد مى فرمايد : (حضرت مسيح بن مريم نبود مگر رسول خدا كه پيش از او پيامبران آمده اند)(2) و مسلمانان دوستان مسيحيان هستند به دليل اين آيه :

(و نزديكتر از همه مردم بدوستى مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه گويند ما نصارى هستيم)(3) .

آيا بعد از ديدن اين آيات صريح قرآنى آنچه را كه شنيده اى درست است؛ يا آنچه را كه هم اكنون مى شنوى ؟

خانم مسيحى از سخن من بسيار در شگفت شد و جالب اينكه حتى خانواده شوهر اين زن نيز از بيانات من تعجب داشتند .

و مى گفتند كه ما مثل اين حرفهاى شما نشنيده بوديم ، بلكه مانند آنچه را كه اين زن شنيده است خيال مى كرديم .

گفتم : اين از ضعف تبليغات ما مسلمانان در داخل و خارج است .

گفت : اينك سخن شما را تصديق كردم زيرا از خود قرآن براى من شاهد آورديد ، اگر از خود قرآن شاهد نداشتيد مى گفتم : اين بيانات براى آنستكه مرا به اسلام سوق دهيد ، و اين سخنان در واقع اساسى ندارد ، حال براى من روشن كنيد

تا بفهمم كه اسلام پس از مسيحيت چگونه به منزله دوره دانشگاه بعد از دوره متوسطه است ؟

گفتم : شما خود مسيحى هستيد ، و خوب مى دانيد كه مسيحيت تنها عبارتست از مجموعه اى اخلاقيات .

گفت : آرى .

گفتم : اما اسلام بر اخلاقيات قسمتهاى مهمى اضافه كرده است همانگونه كه دانشگاه بر تحصيلات ما علوم ديگرى اضافه مى نمايد .

گفت : براى نمونه ؟

گفتم : مثلا اسلام سياست آورده ، اقتصاد آورده ، تربيت آورده ، و . . .

در حاليكه بسيار تعجب مى كرد گفت : آيا از اين مطالب هم در اسلام خبرى هست ؟

گفتم : بله چرا نباشد ؟ !

گفت : آخر من قبلا مى شنيدم كه اسلام مجموعه اى از خرافات و تحريفات يهوديت و مسيحيت است .

گفتم : نه خير بلكه برعكس ، اسلام مسيحيت و يهوديت را از خرافات و تحريفات پاك نموده است؛ و لذا در قرآن مجيد وارد شده است : (ما قرآن را بحق برتو نازل ساختيم كه كتب آسمانى موجود را تصديق مى كند ، و آنها را از تحريف حفظ مى كند)(4) .

گفت : اينك دو پرسش براى من پيش آمد ؟

گفتم : آن دو پرسش چيست ؟

گفت : اول اينكه در يهوديت و مسيحيت چه خرافاتى هست ؟ مگر مى شود در مسيحيت خرافات باشد ؟

گفتم : من ميل ندارم كه وارد اين قسمت شوم ، زيرا نمى خواهم عاطفه شما را جريحه دار كنم ، و از نتيجه بحث باز بمانيم؛ اما از باب نمونه براى شما به يك مسئله اشاره مى كنم : مسيحيان معتقد به تثليث هستند ، و مى گويند : سه ، يك است در عين حال كه

سه است آيا اين ممكن است ؟

گفت : چه مانعى دارد ؟

گفتم : (در حاليكه سه عدد كتاب در دست گرفته بودم) اين كتابها سه عدد است يا يك عدد ؟

گفت : سه عدد است .

گفتم : اگر شخصى آمد و به شما گفت : اين كتابها هم سه عدد است ، و هم يك عدد مى باشد ، شما به او چه خواهيد گفت ؟ آيا به او نخواهيد گفت : نمى شود سه عدد يك عدد باشد ؟

دختر مسيحى چنان در فكر و حيرت فرو رفت مانند آنكه براى اولين بار است كه اين تذكر را مى شنود !

گفت : مسيحيان چگونه به اين مسئله عقيده دارند ؟

گفتم : نمى دانم از خودشان بپرس ، من نمى دانم ، تنها من همين را مى دانم كه اين سخن حرف باطلى است .

گفت : اما پرسش دوم : شما ياد آور شديد كه در اسلام همه چيز هست ، مگر اسلام دين نيست ؟ چه رابطه اى ميان دين و سياست و اقتصاد است ؟

گفتم : دين همه چيز را در بردارد ، و مسيحيت چون تحريف شده است جز تنها مقدارى تعليمات اخلاقى چيزى از آن بر جا نمانده است .

گفت : آيا مى توانيد تنها براى نمونه از اقتصاد اسلام براى من بيان كنيد ، اگر اينطور باشد من حتما باسلام ايمان خواهم آورد .

گفتم : بفرمائيد همه را از قرآن مجيد برايت نقل مى كنم :

(بدانيد آنچه را كه سود مى بريد يك پنجم آن سهم خدا است)(5) .

(بدانيد كه صدقات براى بينوايان است)(6) .

(خداوند ربا را حرام فرموده و داد و ستد را حلال نموده است)(7) .

(اى كسانيكه ايمان آورده ايد

به قراردادهاى بازرگانى وفا كنيد)(8) .

سپس شروع كردم به شرح اين آيات در مورد بحث اقتصاد اسلامى بطرزى كه با سطح معلومات او مناسب باشد .

گفت : من اسلام را پذيرفتم ، اما يك چيز باقى مانده است ، كه اگر پاسخ اين مسئله را هم بگوئيد اسلام خواهم آورد وگرنه هرچند هم درستى اسلام برايم روشن شود اسلام نخواهم آورد ، من در باره اين مسئله از همسرم و ديگران پرسيده ام ولى نتوانسته اند جواب قانع كننده اى به من بگويند .

گفتم : پرسش شما چيست ؟ (و ترسيدم كه مبادا اين مسئله را براى وقت گذرانى و فرار از اسلام طرح مى كند) .

گفت : من از اولى كه وارد عراق شده ام اين خانواده به من مى گويند : عبا بپوشم اگر عبا (چادر) از اسلام باشد من بهيچ وجه حاضر نيستم اسلام بياورم .

گفتم : شما ديده ايد كه جواهر فروشان چگونه جواهرات گرانقيمت خود را در گاو صندوق ها و تيرين پنهان مى كنند ؟

گفت : آرى ديده ام .

گفتم : چرا اين عمل را انجام مى دهند ؟

گفت : از ترس دزدان .

گفتم : فلسفه حجاب نزد ما مسلمانان همين است ، شما خانمى جوان هستى . و بخوبى مى دانى كه در هر اجتماعى دزدان نواميس و عفت يافت مى شود ، همانگونه كه جواهرات دزد دارد ، اسلام بخاطر حفظ ناموس و شرافت و آبرويت بتو فرمان حجاب (و پوشيدن عبا و چادر) مى دهد .

گفت : اين پاسخ براى من قانع كننده بود؛ اما حال كه اسلام حجاب را واجب كرده است؛ پس چرا من در تلويزيون عراق زنانى را بدون حجاب مشاهده مى كنم؛ مگر اين مملكت مملكت اسلامى نيست

؟

گفتم : كشور شما آلمان مستقل است يا تحت نفوذ استعمار ؟

گفت : پس از جنگ جهانى دوم ما تحت نفوذ استعمار قرارگرفتيم .

گفتم : آيا استعمارگران مى گذارند شما مثلاً در تطبيق قوانين به اختيار خودتان رفتار كنيد ؟

گفت : نه خير ! نمى گذارند .

گفتم : ما مسلمانان هم از پنجاه سال پيش در چنگال استعمار گرفتار شده ايم و برنامه هاى ماهم در دست آنان است ، بى آنكه ما در اجراى برنامه ها از خود اختيارى داشته باشيم .

گفت : سخنى است درست .

اينجا بود كه خانم مسيحى اسلام آورد و شهادتين را بضميمه شهادت به ولايت بر زبان جارى نمود و خانواده و شوهرش از اسلام آوردن او بسيار شاد شدند .

و مى خواستند مقدارى پول بمن بدهند (نمى دانم چقدر بود) ولى من نپذيرفتم و اين بحثها تقريباً دو ساعت و نيم به طول انجاميد .

پي نوشتها

1 _ سوره بقره آيه : (قولوا آمنا ب الله و ما انزل الينا . . . و ما اوتى موسى و عيسى) .

2 _ سوره مائده آيه : (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل) .

3 _ سوره مائده آيه : (ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى) .

4 _ سوره مائده آيه : (و انزلنا اليك الكتاب مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه) .

5 _ سوره انفال آيه : (واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه) .

6 _ سوره توبه آيه : (انما الصدقات للفقراء . . . ) .

7 _ سوره بقره آيه : (احل الله البيع و حرم الربا) .

8 _ سوره مائده آيه : (يا ايهاالذين

آمنوا اوفوا بالعقود) .

جوان آمريكائى مسلمان مى شود

جوان آمريكائى مسلمان مى شود

يكروز به همراهى جوانى كربلائى يك جوان غربى بصورت هيپيها وارد منزل ما شد؛ از جوان كربلائى پرسيدم كه اين جوان غربى را كجا ديدى ؟

گفت : او خودش از من درخواست كرد كه او را نزد يك عالم اسلامى ببرم تا در باره اسلام مسائلى بپرسد ، من نيز او را نزد شما آوردم ، به جوان غربى خوش آمد گفتم ، و از او نامش و نام مملكتش و علت عراق آمدنش را پرسيدم ، و پرسيدم كه چرا بكربلا آمده است ، و از ميزان تحصيلات و اطلاعات فرهنگى اش جويا شدم .

در پاسخ من گفت كه : جوانى است آمريكائى كه در باره تمام اديان و مذاهب مطالعاتى كرده؛ و فارغ التحصيل يكى از دانشگاهها است ، و بقصد جهانگردى بعراق آمده و همانند يكى از شهرهاى عراق بكربلا هم آمده است ، سپس اضافه كرد كه اسلام را دوست دارد ، زيرا اسلام را از ساير اديان به عقل نزديكتر ديده است ، اما در باره اسلام پرسشهائى دارد كه اگر قانع شود مسيحيت را ترك نموده به اسلام مى گرود . """""گ

به او گفتم : چرا مسيحيت را ترك ميكنى ؟

گفت : بيشتر جوانان مسيحى در آمريكا از صميم دل به مسيحيت ايمان ندارند؛ مخصوصا آنانكه داراى اطلاعات و معلومات عاليه هستند ، زيرا آنان در مسيحيت مراسم دينى بى مغزى مشاهده مى كنند ، و مى بينند كه بعضى از بزرگان و رجال مذهبى افراد خوب و سالمى نيستند (و در مورد مسيحيت و مسيحيان تعبيرات بسيار زننده اى داشت) .

گفتم : اگر اينطور است كه شما توصيف مى كنيد ، پس

چرا جوانان مسيحى مسيحيت را دور نمى اندازند ؟

گفت : اولا بسيارى از جوانان ، مسيحيت را بدور انداخته اند .

در ثانى : آندسته هم كه هنوز مسيحيت را ترك نكرده اند بخاطر يكى از اين دو مطلب اغلب در مسيحيت مانده اند : يا بخاطر تقليد و پيروى از روش پدران ، يا از ترس كفر و كمونيست است كه مى ترسند با ترك مسيحيت كمونيسم در بلاد آنان نفوذ كند ، زيرا آنان مسيحيت را تنها مانع مردم در برابر طوفان كمونيسم مى شناسند؛ زيرا كه اين مرام همه چيز را تهديد مى كند از حكومت تا اقتصاد تا آزادى و نظام موروثى ممالك ما را .

گفتم : پس چرا اسلام را دين خود قرار نمى دهند ؟

گفت : براى آنكه اسلام در نظر آنان بدقواره و مسخ شده جلوه كرده است و در آمريكا مبلغينى كه بتوانند اسلام را بصورت صحيح معرفى كنند وجود ندارد .

گفتم : شما بزيبائى اسلام اعتراف دارى ؟

گفت : آرى ، اما زيبائى اسلام آلوده است .

گفتم : چه آلودگى در جمال اسلام هست ؟

گفت : براى همين منظور نزد شما آمده ام تا از شما مطالبى بپرسم .

گفتم : آيا تا بحال از شخصى از علماى اسلام پرسشى در باره اسلام كرده اى ؟

گفت : بسيار پرسش كرده ام ، اما تا بحال مرا قانع نكرده اند .

گفتم : آيا شما پيش از اين مرا مى شناخته اى ؟

گفت : نه اما در خيابان ديدم اين اين جوان كربلائى سايه بسايه من مى آيد ، به او گفتم : عالمى داريد كه بتواند به پرسشهاى من پاسخ بدهد ؟ پاسخ مثبت داد ، و لذا بنزد شما آمده ام .

جوان آمريكائى زبان

عربى را مانند يك فرد مبتدى مى دانست ، و لذا من خودم بدون واسطه مترجم به پرسشهايش پاسخ مى گفتم ، مگر در بعضى از قسمتها و لغات كه در اين حالت دوستانى كه انگليسى را خوب مى دانستند به او جواب مى گفتند .

گفتم : بفرمائيد بپرسيد .

گفت : به چه دليل مى گوئيد : خدا موجود است ؟

گفتم : بدليل آثار وجودش؛ زيرا هر اثرى دلالت بر مؤثرى دارد ، سپس گفتم : شما مى دانيد كه آمريكا سيصد هزار دانشمند را براى مسائل فضائى (ناسا) اختصاص داده است و سالانه صدها ميليون دلار بودجه براى ساختن اقمار مصنوعى تعيين كرده است ، آيا مى توانيد بگوئيد كه اين اقمار مصنوعى در آمريكا سازنده دارد؛ اما اين ماه شب افروزى كه ميليونها برابر از قمر مصنوعى بزرگتر است سازنده اى ندارد ؟

اين جواب برايش قانع كننده بود ، اما گفت : پس چرا ما خدا را نمى بينيم ؟

گفتم : مگر هرچيزيكه موجود است ديده مى شود ؟

گفت : من ايمان به محسوسات دارم .

گفتم : اينطور نيست شما هم به حس ايمان داريد ، و هم به عقل ايمان داريد .

گفت : چگونه ؟

گفتم : آيا شما به وجود عقل ، روح ، نيروى جاذبه و . . . ايمان داريد ؟

گفت : بله به اينها ايمان دارم .

گفتم : آيا عقل را ديده ايد ؟ و آيا روح را ديده ايد ؟ و آيا نيروى جاذبه را ديده ايد ؟

گفت : نه .

گفتم : بنا بر اين شما به چيزهائى كه حس آنرا درك نمى كند ايمان داريد ، و تنها حس شما آثار اين اشياء را درك مى كند .

گفت : پاسخ نيكوئى بود

.

سپس گفت : با اينكه به ظاهر محمد پيامبر نبوده است شما به چه دليل به پيامبرى او ايمان داريد ؟

گفتم : شما چگونه استدلال مى كنيد بر اينكه محمد پيامبر نبوده است ؟

گفت : بدليل آنكه محمد با شمشير قيام كرد؛ و روشن است كه خداى مهربان شمشير را برسر بندگانش مسلط نمى فرمايد .

گفتم : اولا : آيا شما به نبوت موسى عليه السلام ايمان داريد ؟

گفت : بله ايمان دارم .

گفتم : همانگونه كه در تورات است حضرت موسى با چيزى بدتر از شمشير قيام كرده است ، زيرا طبق اعتراف تورات خداوند موسى را فرمان داده است شهرهائى را كه بر آنها پيروز مى گردد به آتش كشد ، و حتى حيوانات آنها را نيز قتل عام كند ! (1) .

گفت : همينها موجب شده است كه من بيايم و براى خودم دين ديگرى انتخاب كنم ، زيرا در كتاب مقدس ما از اينگونه خرافات بسيار است !

گفتم : در ثانى : آيا شما جنگهاى پيامبر اسلام را مطالعه كرده ايد ، و آيا اين را مى دانيد كه تمام جنگهاى صدر اسلام جنبه دفاعى داشته ، و حتى پيامبر اسلام يك جنگ تهاجمى هم نداشته است ؟

گفت : اين مطلب را براى اولين بار است كه از شما مى شنوم !

گفتم : به تاريخ صحيح مراجعه كنيد تا اين حقيقت براى شما روشن گردد . سپس كتاب (فى ظلال الاسلام)(2) را دادم كه مطالعه كند ، زيرا ما در يكى از بخشهاى اين كتاب به طور مختصر جنگهاى پيامبر اكرم را بيان كرده ايم ، جوان مسيحى شروع به مطالعه اين بخش از كتاب نموده ، و يكى از

رفقا بعنوان مترجم در مطالعه كتاب به او كمك مى كرد .

در اين فرصت با برخى از مؤمنين كه به ملاقات ما آمده بودند مشغول مذاكرده شديم . . .

پس از مدتى با تعجب فراوان از اينكه تاريخ اسلام را چگونه در نظر آنان آلوده و مسخ كرده اند گفت :

پس از آنكه من ايمان پيدا كردم كه محمد با شمشير قيام نكرده؛ از كجا ثابت مى كنيد كه او پيامبر بوده است ؟

گفتم : شما مسيحيان از كجا ثابت مى كنيد كه حضرت عيسى(ع) پيامبر بوده است ؟

گفت : راستش من دليلى براثبات نبوت مسيح ندارم ، زيرا من عقيده به مسيحيت ندارم .

گفتم : بنا براين لازم است ميزانى براى معرفت پيامبر تعيين كنيم ، تا كسانى را كه پيامبراند ، با كسانى كه به دروغ دعوى نبوت مى كنند بشناسيم .

با شوق عجيبى گفت : اين خود يكى از پرسشهاى اساسى من است .

گفتم : از كجا شما پى مى بريد كه فلان كس (دكتر) است ، و فلانى (مهندس) مى باشد ؟

گفت : يا بوسيله گواهينامه ايكه از يك مركز طبى و دانشگاهى صادر شده است ، يا با تجربه ، مثل اينكه بچشم خود به بينم بيمارى را با داروئى شفا بدهد؛ يا به بينم كه شخص مهندس نقشه هاى درستى براى ساختمانى كشيده است .

گفتم : پيامبرى هم همينطور است ، بوسيله گواهى خداوند معلوم خواهد شد كه او پيامبر خدا است .

گفت : چه كسى خداوند را مى بيند تا گواهى بدهد كه محمد پيامبر است ؟

گفتم : گواهى خداوند عبارتست از اعطاى معجزه به كسى كه از طرف او پيامبر شده است .

گفت : چگونه معجزه گواهى

خداوند خواهد بود .

گفتم : نقض نواميس جهان جز از طرف خداوند عالم امكان پذير نيست ، پس هرگاه خداوند جهان اين هنر را به كسى عطا فرمود ، دليل بر آنستكه اين انسان از جانب خداوند پيامبر مى باشد .

گفت : بسيار استدلال عالى است؛ من اين سئوال را از جماعتى از علماى مسيحى و مسلمان پرسيده بودم ، اما تا بحال پاسخ قانع كننده و كافى نشنيده بودم .

سپس گفت : حال وقت آن رسيده است ثابت كنيد كه محمد مجهز به معجزه بوده است ؟

گفتم : معجزه محمد(ص) براى من ثابت شده است؛ و من خودم با چشم معجزه او را ديده ام .

گفت : آيا شما خودت معجزه محمد را ديده اى ؟

گفتم : بله .

گفت : اين معجزه چگونه است ؟

گفتم : همين قرآن (و اشاره به قرآن موجودى كردم) معجزه محمد است .

گفت : چگونه قرآن معجزه محمد است ؟

گفتم : زيرا محمد ، جهان بشريت را رسما دعوت كرد كه يك سطر مانند آن بياورند ، اما بشر در طول اين چهارده قرن نتوانست مانند قرآن نثرى انشاء كند و حتى امروزه نمى توانند مانند قرآن نثرى بياورند .

گفت : چه كسى به شما گفت كه : محمد بشر را به چنين اقدامى دعوت كرده است ؟ و چه كسى گفت كه بشر نتوانسته اند مانند قرآن نثرى بسازند ؟

آيه (فأتو بسورة) را آورده گفتم : اين آيه بمن گفته كه حضرت محمد مردم را دعوت به اين مسابقه ادبى نموده است ، اما بشر نتوانسته است كه نثرى مانند قرآن بياورد ، زيرا اگر توانسته بودند جريان آن در تاريخ براى ما نقل مى شد

، و آيا شما در طول مطالعات خود جائى برخورد كرده اى كه كسى مانند قرآن نثرى آورد باشد ؟

گفت : نه خير !

گفتم : بنا بر اين ثابت شد كه بشر نتوانسته است مانند قرآن بياورد .

گفت : اگر اسلام حق است پس چرا مسلمين عقب افتاده اند ؟

گفتم : براى آنكه مسلمانان به اسلام عمل نمى كنند ؟

گفت : با اينكه مسلمان هستند چگونه عمل به اسلام نمى كنند ؟

گفتم : آيا آمريكائيها مسيحى هستند يانه ؟

گفت : بله مسيحى هستند .

گفتم : آيا همه آنان به مسيحيت عمل مى كنند ؟

گفت : نه .

گفتم : مسلمانان نيز همينطورند به اسلام عمل نمى كنند و لذا عقب افتاده اند ، و در صدر اسلام چون به دستورات اسلام عمل مى كردند پيشرفته بودند .

گفت : اينك شما چگونه مرا دعوت به دينى مى كنيد كه اهل آن عقب افتاده هستند ؟ گفتم : اگر شما جاده مستقيمى را دريافتى ، اما مشاهده كردى كه عابرين آن بچپ و راست انحراف دارند؛ آيا شما در اينراه قدم خواهى گذشت ، يا آنكه مى گوئى چون عابرين آن خود را بهلاكت مى اندازند من در اين راه مستقيم قدم نخواهم گذاشت ؟

گفت : حتما قدم در راه مستقيم خواهم گذاشت و كارى به عابرين بى انضباط ندارم .

گفتم : من اينگونه شما را براه مستقيم اسلام دعوت مى كنم ، و شما كارى به مسلمانان عقب افتاده يا پيش رفته ندارى .

گفت : پاسخى نيكوست؛ سپس گفت : من چند پرسش در باره برخى از آيات قرآن دارم ، آيا اجازه مى دهيد پرسش كنم ؟

گفتم : بفرمائيد .

گفت : در قرآن آيه اى هست (دفترچه اى در آورد تا آيه را

بخواند) : (الله لطيف بعباده)(3) در اين آيه لطيف به چه معنائى است؛ با اينكه من شنيده ام كه مسلمانان مى گويند : خداوند جسم نيست ؟

گفتم : اين يكنوع تشبيه است ، همانگونه كه اجسام لطيف مانند آب در هرچيزى نفوذ مى نمايند دانش خداوند هم در هرچيزى نفوذ مى كند ، و قدرت او نيز در هرچيزى نفوذ دارد ، علماى اسلام مى گويند : (مقدمات را رها كن و به نتيجه را درياب) اين جمله را هم برايش معنى كردم . از اين پاسخ هم شاد شد .

گفت : در سوره فتح خداوند مى فرمايد : (تا خداوند گناهان گذشته و آينده ات را ببخشد)(4) آيا شخص گناهكار مى تواند پيامبر باشد ؟

گفتم : آرى پيامبر در نظر اهل مكه گناهكار بود؛ گناهانى كه قبل از فتح مكه و پس از فتح مكه در حق آنان كرده بود (از اهانت به بتها و شكستن آنها) همينكه خداوند مكه را برايش فتح فرمود گناهانش بخشيده شد ، زيرا هنگاميكه انسان بزرگ شد و همگى در برابرش تسليم شدند ، مردم ديگر به كارهاى او توجه نمى كنند ، با اينكه قبلا بسيارى از كارهاى او را گناه مى شمردند؛ و لذا خداوند مى فرمايد : (ما براى تو فتح آشكارى نموديم تا گناهانت را خدا ببخشد) پس فتح سبب آمرزش است ، و اينرا كه مى گويم در تفسير علماى بزرگ و مفسرين قرآن موجود است ، و اگر اين نبود كه شما قبلا گفته ايد كه به تورات و انجيل ايمان نداريد ، براى شما از تورات و انجيل دليل مىآوردم كه در اين كتاب به پيامبران نسبت گناه و كفر داده شده است .

گفت

: بله ، من به تورات و انجيل ايمان ندارم ، سپس گفت : من در آمريكا به افرادى برخورد كردم كه داراى مذهب (قاديانى) بودند . و مرا دعوت بدين خود كردند و مى گفتند كه قاديانى دينى است بعد از اسلام كه آنرا شخصى بنام (غلام احمد قاديانى) آورده است؛ و او ادعاى پيامبرى نموده است ، آيا شما به اين دين ايمان داريد ؟

گفتم : نه .

گفت : چرا ؟

گفتم : اولا براى آنكه پيامبر اسلام فرموده است (پس از من پيامبرى نيست) بنا بر اين هركس پس از پيامبر اسلام ادعاى پيامبرى كند ادعايش باطل است ، وگرنه لازم مى آيد كه خداى ناخواسته پيامبر درغگو باشد ، و اگر درغگو باشد پيامبر نيست ، با اينكه دانستيم كه او پيامبر خدا است .

در ثانى : غلام احمد تنها ادعاى نبوت كرده است ، معجزه اى نشان نداده ، اگر نبوت تنها با ادعا ثابت مىشد در عالم هزاران پيامبر درست مى شد ، و فردا شما و ديگران هم مى توانستيد ادعاى نبوت كنيد ، آيا به صرف ادعاى پيامبرى كسى پيامبر خواهد شد ؟

با خنده گفت : نه خير ! سپس گفت : ولى قاديانيها در تبليغ نسبت به دينشان بسيار كوشا و جدى هستند .

گفتم : آيا كوشش و جديت در تبليغ دليل بر حقانيت است ؟ اگر اينطور باشد ، بايد بگوئيم : فاشيستها ، كمونيستها و صاحبان مكتبهاى مختلف كه در تبليغ مكتب خود جدى و كوشا هستند ، بر حق مى باشند ؟ !

گفت : در قرآن آيه اى هست كه مى گويد : خير و شر همه از جانب خدا است چون

مى گويد : (قل كل من عند الله )(5) يعنى بگو : (همه از جانب خداست) اگر شر هم از جانب خدا باشد پس چگونه مردم براى انجام آن عذاب خواهند شد ؟

گفتم : منظور از شر چيزهائى است كه از قدرت انسان خارج باشد مانند مرگ ناگهانى ، يا بيمارى كه انسان موجوب آنرا فراهم نكرده است؛ قحطى ، سيلها ، طوفانهاى نابودكننده ، و آفتهائى شبيه اين ، و لذا خداوند در جاى ديگر مى فرمايد (هر نيكى كه بتو رسد از جانب خداوند است ، و هر مصيبتى كه بتو رسد از جانب خودت مى باشد) .

گفت : در دانشگاه مى خوانديم كه مسلمانان عقيده به قضا و قدر دارند ، و استاد ما قضا و قدر را اينطور براى ما معنا مى كرد كه مسلمانان عقيده دارند كه هرچيزى با قضا و قدر الهى تحقق مى يابد ، و لذا مسلمانان كوشش نمى كنند ، و همين امر موجب عقب افتادگى آنان شده است ، آيا اين مطلب درست است ؟

گفتم : نه اصلا درست نيست ، (قضا) بمعنى حكم است يعنى حكم خدا ، و خداوند بچيزهائى حكم مى كند كه در آن صلاح بشريت و خير آنان است ، و (قدر) بمعنى : اندازه گيرى ، و مهندسى جهان آفرينش است كه خداوند جهان را مطابق حكمت خود مى آفريند ، همانگونه كه يك مهندس نقشه ساختمانى را روى اسلوب دقيق و صحيحى طرح مى كند .

و قاعده كلى در اين مورد اينست كه هرچيزى كه در اختيار انسان است ، و انسان مى تواند آنرا انجام دهد ، خداوند در آن اجبارى ندارد ، بلكه انسان آنرا به اختيار خود

بجا مى آورد ، اگر خير باشد عمل خوبى انجام داده ، اگر شر باشد عمل زشتى انجام داده است؛ و هرچيزى كه از قدرت و اختيار انسان خارج باشد با تقدير و اراده الهى انجام گرفته ، وانسان در آن مورد مسئوليت و عذابى نخواهد داشت ، مانند طوفانها و بلاها و . . .

اما گفتار استاد شما كه گفته است مسلمانان عقيده به قضا و قدر دارند ، و لذا كار نمى كنند ، بايد به ايشان بگوئيد : اگر سخن شما راست است چرا مسلمانان صدر اسلام كار كردند و پيشرفت نمودند ؟

اينجا بود كه جوان آمريكائى دست خود را بلند كرده خواستار شد كه اسلام را بر او عرضه كنم تا ايمان بياورد ، شهادتين را به ضميمه شهادت بر ولايت على(ع) برايش گفتم؛ او هم گفت ، قبلا شهادتين را ياد گرفته بود ، اما على و ائمه معصومين عليهم السلام را نمى شناخت ، ائمه اطهار(ع) را نيز به او معرفى كردم ، و اسلام آورد .

جلسه ما در اين بحث از صبح تا نزديك مغرب طول كشيد ، باستثناى نماز ظهر و عصر و يك وعده غذا كه صرف شد .

پي نوشتها

1 _ تورات سفر اعداد باب31 آيه7 _ 22 .

2 _ اين كتاب در ايران بوسيله ما ترجمه شده و بنام (در پرتو اسلام) بوسيله انتشارات علامه (قم خيابان حضرتى) چاپ شده است ، و فعلا نسخه هاى آن كمياب است (مترجم) .

3 _ سوره شورى آيه19 اين آيه مخصوصا جائى براى اشكال ندارد زيرا نسبت لطافت بذات خداوند داده نشده بلكه بفعل خداوند داده شده به اين معنى كه (خداوند در

كار بندگانش دقيق است) ولى جاى سؤال در آيات ديگرى است نظير آيه16 از سوره لقمان (ان الله لطيف خبير) . براى پاسخ به اين شبهه روايت جالبى از حضرت رضا(ع) در اصول كافى آمده است كه قسمتى از آنرا براى شما نقل مى كنيم : .

اصول كافى مترجم ج1 ص160 فتح بن يزيد جرجانى از حضرت رضا(ع) راجع به صفت لطيف جويا مى شود حضرت مى فرمايد :

(اينكه گفتيم : لطيف ، براى خلقت لطيف او است ، و براى آنكه عالم است به اشياء لطيف) و جالب دراين روايت قسمت بعدى آنستكه حضرت اشاره به موجودات لطيف خلقت و به ساختمان دقيق ميكرب و حيوانات ذره بينى فرموده سپس مى فرمايد : (و از حيوانات ريزه و از پشه ها و . . . و چيزهائى از آنهم ريزتر حيواناتيكه بچشم ديده نخواهد شد . . . با آفرينش اين موجودات مى دانيم كه آفريدگار اين موجودات لطيف است) .

4 _ اول سوره فتح : (انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر) .

5 _ سوره نساء آيه : (وان تصبهم حسنة يقولون هذا من عند الله و ان تصبهم سيئة يقولون هذه من عندك قل كل من عند الله ) .

يك زن و شوهر مسيحى مسلمان مى شوند

يك زن و شوهر مسيحى مسلمان مى شوند

زن و شوهرى مسيحى به ملاقات من آمدند ، زن بىحجاب بود ، پس از آنكه فهميدم كه ايندو مسيحى هستند و براى گفتگو در باره اسلام آمده اند ، گفتم : اولا خانم بايد حجاب را رعايت بفرمايند تا من بتوانم با شما حرف بزنم ، زن نوعى تنفر مسخره آميز از اين پيشنهاد اظهار كرد؛ و پيش از اين هم با اينگونه

حالات مواجه شده بوديم؛ به او گفتم : اين عقيده من است ، و شما متوجه هستيد كه عقيده در همه جاى عالم محترم است ! گفت : بله درست است و همانجا خودش را جمع و جور كرده و حجاب پوشيد سپس گفتند ما در اصل اسكاتلندى هستيم اما در لندن زندگى كرده ايم ، و در (هايدپارك) برخى از سخنرانيهاى مسلمانان را شنيده بوديم ، و از اينكه آنجا مى گفتند : اسلام پانصد مليون پيرو دارد ما بسيار تعجب مى كرديم .

با لحن قاطعى بآنان گفتم : بلكه اسلام داراى هشتصد مليون نفر پيرو مى باشد؛ تعجب آنان بيشتر شد ، گفتم : شما براى چه تعجب مى كنيد ؟

يكى از آن دو گفت : زيرا اسلام دين توحش و بربريت است ، و دوران آن سر آمده است ، و خرافات فراوانى دارد ، چگونه بيش از هشتصد مليون انسان از چنين دينى پيروى مى نمايند ؟ !

گفتم : مسائلى را كه شما مى گوئيد مربوط به اسلام نيست ، چه كسى به شما گفته كه اسلام اينگونه است ؟ آيا شما كتابهاى مسلمين را خوانده ايد ؟ يا اينكه آنچه را كه مى گوئيد از روى تقليد از بعضى افراد است كه اسلام را اينگونه مى پندارند ؟

گفت : من با مسلمانان تا بحال گفتگو نكرده ام ، و حتى در شهرها و اجتماعات مسلمانان هم تا ايندفعه وارد نشده ام و اين سفر ، اولين مرتبه است كه براى ديدن عراق و برخى از ممالك عربى آمده ايم ، و تا بحال از كتب مسلمين هم چيزى نخوانده ام ، و اينهائى كه گفتم از همان ابتداى كودكى تا بحال از پدران كليسا مى شنيده ام

، و باور نمى كنم كه پدران كليسا همگى دروغ گفته باشند .

گفتم : آيا تابحال از پدران مسيحى هيچ شنيده اى كه چرا اسلام دين وحشيت است ؟ و چرا دوران اسلام سپرى شده است ؟ و چه خرافاتى در اسلام وجود دارد ؟

گفت : بله شنيده ام ، اما علت اينكه اسلام دين وحشيت است براى آنكه اسلام با شمشير قيام كرده است ، و پيروزى با اسلحه كار حيوانات وحشى است ، نه انسانى كه بايد با منطق و اخلاق پيروز گردد .

اما اينكه اسلام دينى است كه دورانش سپرى شده است؛ براى آنكه قرآن اسب و الاغ را تعريف كرده است ، و شراب و موسيقى را تحريم نموده است ، اين حرفها در دورانهاى گذشته صحيح بود؛ اما امروزه در عصر تمدن و صنعت و علم ديگر جائى براى اينگونه دينى نمانده است؛ و اما خرافاتيكه در اسلام موجود است ، اسلام به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه معتقد است ، و ازدواج با چهار زن را هم جايز مى شمارد .

گفتم : همين بود اشكالات شما نسبت به اسلام ؟

گفت : من همينها را فعلا مى گويم .

گفتم : من دوست ندارم كه بر مسيحيت خورده گيرى كنم ، وگرنه مسيحيت خيلى چيزها دارد كه آنچه شما نسبت به اسلام گفتيد در مقابل آنها هيچ است ، ولى فعلا اكتفا مى كنم به پاسخ اشكالاتى كه شما داشتيد .

گفت : برعكس من از هرنوع انتقادى كه نسبت به مسيحيت باشد با آغوش باز استقبال مى كنم .

گفتم : بهرحال بهتر آنستكه باشكالات شما پاسخ بدهم .

گفت : چه پاسخى به اين اشكال داريد كه : اسلام با

شمشير قيام كرده است ؟

گفتم : اسلام با اخلاق قيام كرده است؛ و در قرآن مجيد راجع به اخلاق پيامبر اكرم آمده است : (و تو داراى اخلاق بسيار بزرگى هستى)(1) ولى اسلام بعنوان دفاع از موجوديت خودش گاهى دست به شمشير برده است ، نه آنكه اسلام براى سيطره خود با شمشير قيام كرده باشد .

و لذا در قرآن مجيد آمده است : (كسانيكه چون ستم ديده اند با دشمن جنگ مى كنند اجازه دارند؛ و خداوند بر يارى آنان توانا است)(2) .

و نيز فرموده است : (هركس بر شما تجاوز كرد شما نيز بهمان ميزان با آنها مقابله نمائيد)(3) اسلام دعوت خود را ظاهر ساخت ، عده اى هم به آن ايمان آوردند كافران اين دسته را طرد كردند ، و عده اى از آنان را كشتند ، و عده اى را هم به حبشه تبعيد نمودند .

همينكه فشار كفار بر مسلمين زياد شد مسلمانان از وطن خود هجرت كردند و بمدينه آمدند ، مشركين مسلمانان را در محاصره اقتصادى قرار دادند ، مسلمانان هم با آنان بمقابله پرداختند ، كفار سر راه بر قافله بازرگانى مسلمانان كه از مدينه به شام مى رفت مى گرفتند مسلمانان براى حمايت از قافله هاى خود آمدند جنگ ميان دو طرف در گرفت و عاقبت به پيروزى مسلمانان تمام شد .

پس از اين جنگ كفار خود را مجهز ساختند تا ايندفعه مسلمانان را بطور كلى از ببين ببرند مسلمانان هم از خويشتن دفاع مى كردند ، تا اينكه باز هم اسلام پيروز شد و كفار شكست خوردند اين معنا در تمام تواريخ موجود است ، آيا بنظر شما دفاع از خويشتن بمعناى قيام با شمشير

و دعوت با شمشير است ؟

گفت : اگر آنچه را كه مى گوئيد درست باشد من حرف خود را پس مى گيرم ، براى اطمينان خاطرش كتابهائى كه راجع به اين موضوع بود به او نشان دادم و برايش ترجمه كردند تا قانع شد .

سپس پرسيده گفت : شما سخنان پدران كليساها را چگونه تفسير ميكنى ؟ آيا همه آنان دروغ مى گويند ؟

گفتم : با اينكه من نسبت به آنان احترام مى گذارم ولى هركس كه بگويد : اسلام با شمشير قيام كرده است يا نادان است يا متعصب؛ وگرنه تاريخ موجود است .

گفت : به اين اشكال چه پاسخى مى دهيد كه مى گويند : دوران اسلام سپرى شده است ؟

گفتم : اسلام مى گويد : جهان داراى خداوندى است عادل ، قادر ، و اين خداوند پيامبرانى دارد كه براى هدايت بشر آمده اند ، و پيامبران هم جانشينانى دارند ، و تمام بشر بسوى خدا باز گشت مى كنند ، تا بپاداش عمل خود برسند ، و نيكو كاران به بهشت و بدكاران بجهنم روند .

پرستش اين خداوند واجب است ، و رفتار نيكو ميان مردم واجب است ، و دستورات و قوانينى راجع به ازدواج و طلاق ، و ارث و ساير احتياجات بشر از هنگام تولد تا وقت مردن وضع نموده است .

اسلام راستى ، امانت؛ وفاء ، حياء ، را واجب دانسته از دروغگوئى و خيانت و جنايت بدش مى آيد . . . آيا دورآن اينها سپرى شده است ؟

گفت : نه خير !

گفتم : اما آنچه كه شما در باره تعريف اسلام از اسب و الاغ يادآور شديد ، آيا اسب و الاغ بد چيزى است

؟ اگر اسلام از چيز خوبى مدح كند گناه كرده است ؟ مگر امروزه دنيا از اسب و حمايت حيوانات دم نمى زند ؟ مگر امروزه بشر از اسب در برخى از احتياجات خود استفاده نمى كند ؟ مگر در همين عصر عده بسيارى از مردم هنوز بار و اثاثيه خود را با الاغ حمل نمى كنند ؟ (4) .

گفت : آنچه مى گوئيد درست است .

گفتم : بنا بر اين اگر اسلام بمناسبتى از اسب و الاغ تعريف كرده ، دلالت بر بدويت اسلام نمى كند .

گفت : اسلام شراب و موسيقى را حرام كرده است ، دراين باره چه مى گوئيد ؟

گفتم : امروزه از نظر بهداشت و روانشناسى ثابت شده است كه شراب و موسيقى هردو براى انسان زيان دارد؛ و موجب بيماريهاى بدنى و روانى فراوان خواهد شد ، و اسلام بمنظور پيشگيرى از اينگونه بيماريها اين دو را براى مردم حرام فرموده است ، و اينرا هم توجه داريد كه پيشگيرى بهتر از درمان است ؟

گفت : اينهم درست است زيرا در پاره اى از جرائد زيانهاى شراب و موسيقى را مطالعه كرده ام . . سپس گفت : چه پاسخى در رابطه با نظريه اسلام در مورد آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه داريد ؟

گفتم : آسمان در لغت بمعنى فضا و مدار است ، و در منظومه شمسى ما هفت مدار بيشتر نيست كه مربوط به سيارات هفتگانه است كه عبارتند از (عطارد) و (مشترى) و (زحل) و (نپتون) و (اورانوس) و (زهره) و (زمين) (كه هريك از اينها زمينى است كه فضاى اطراف آن آسمانش مى باشد) همانگونه كه حضرت رضا(ع) مى فرمايد : (اين زمين ما و

اطرافش آسمان آن قرار گرفته ، سپس زمين ديگرى است كه اطراف آنهم آسمانش مى باشد ، و همينطور تا هفت سياره)(5) و ظاهرا مراد حضرت همين ستارگان سيار در منظومه شمسى ما است .

گفت : جدا تعجب آور است ، من اصلا اين جواب را بخواب نمى ديدم و من فكر مى كردم كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه از افسانه ها و خرافات قدما بوده است ، و اسلام براى آنكه خود را همچون عالمى بر جهان معرفى كند آنرا در قرآن نقل كرده است ، سپس گفت : من از شما بسيار تشكر مى كنم كه حقايقى از اسلام براى من بيان كرديد ، تنها يك چيز مانده است كه براى من بيان كنيد ، بفرمائيد اسلام روى چه حسابى تعدد زوجات را تجويز نموده است ؟

گفتم : شما و همسرتان چند نفر هم سن و سال سراغ داريد كه بسن رشد رسيده اند و هنوز در انتظار بخت مى باشند ؟ خنديدند و گفتند : چه نظرى داريد ؟ مگر مى خواهيد با آنان هم ازدواج كنيد ؟ گفتم نه خير ! ولكن مى خواهم نظر اسلام را دراين باره براى شما توضيح دهم؛ مقدارى فكر كردند و گفتند : تقريبا هفده نفر .

گفتم اين بيچارگان چرا در خانه بدون همسر مانده اند ؟ سپس اضافه نمودم كه اسلام روى حكمت و مصلحت براى يك مرد تا چهار زن را اجازه داده است ، و اين يكنوع ترحم نسبت به زنان است كه بى شوهر در خانه ها نمانند؛ و نوعى رعايت حال مردان است كه نيروهاى آنان معطل نماند ، و بهدر نرود؛ زيرا بسيارى از مردان هستند كه مى توانند بيش از يك

زن را بخوبى اداره كنند؛ آيا بنظر شما اسلام نيروهاى زنان و مردان را ناديده بگيرد تا بهدر رود ، آيا راه مصرفى براى نيروهاى انسانى باز نگذارد ؟ (6) .

علاوه بر اين اسلام تعدد زوجات را براى كسانيكه واقعا نياز دارند جايز شمرده ، واجب كه نكرده تا ايراد بگيرد ، و لذا ملاحظه مى كنيد كه بيشتر مسلمانان بيك زن اكتفاء مى كنند .

هردو گفتند : درست است ما در طول عمر مان تا به حال اينگونه مطالب را نشنيده بوديم .

گفتم : براى آنكه شما در باره اين مسائل با علماى مسلمين بحث نكرده بوديد ، وگرنه بيشتر علما براى پاسخ به مسائل و مشكلات مذهبى آمادگى كامل دارند .

گفتند : اگر ما اسلام بياوريم؛ بحال ما چه سودى خواهد داشت ؟

گفتم : وقتيكه انسان اسلام بياورد خير دو جهان را دريافته است ، زيرا برنامه هاى اسلام انسان را سعادتمند مى سازد ، و پيروى انسان از برنامه هاى اسلام سبب رضايت الهى خواهد شد ، و خداوند در عالم آخرت او را به هشت خواهد فرستاد .

بحثهاى ما بطول انجاميد ، در نتيجه زن مسيحى اسلام آورد ، اما مرد مسيحى از اظهار اسلام وحشت داشت .

گفتم : حال كه خانم شما اسلام آورده است شما چرا درنگ داريد ؟ ساكت ماند ، باز مقدارى از اسلام برايش شرح دادم ، اخيرا گفت : در اين باره فكر خواهم كرد .

گفتم : نه خير ! پس از آنكه درستى اسلام را دريافتيد ديگر جائى براى فكر كردن نمانده است .

گفت : بخاطر سخنان شما دين خودم را رها كنم ؟ !

گفتم : نه شما بر ايمان

به مسيح(ع) ايمان به اسلام را خواهيد افزود زيرا حقانيت اسلام بر شما ظاهر شده است ، همسرش كه قبلا اسلام آورده بود او را تشويق به اسلام كرد ، او نيز اسلام آورد ، سپس بآنان سفارش كردم وقتى كه به لندن باز گشتند براى آنكه در باره اسلام اطلاعات بيشترى كسب كنند به علماى اسلام در آنجا مراجعه كنند .

پي نوشتها

1 _ سوره قلم آيه (وانك لعلى خلق عظيم) .

2 _ سوره حج آيه : (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا ، و ان الله على نصرهم لقدير) .

3 _ سوره بقره آيه : (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى

4 _ اتفاقات كتاب ايوب باب49 آيات19 تا25 از تورات بمدح و تعريف اسب پرداخته است . و در تورات از الاغ هم بسيار ياد شده است . تعجب است پدران كليسا چطور شده كه از تورات خبر نداشته اند(مترجم) .

5 _ مؤلف اشاره اى بحديث فرموده اند و تفصيل آن در كتاب اسلام و هيئت مرحوم شهرستانى صفحه279 موجود است كه ايشان هم از كتب معتبر شيعه نقل كرده اند(مترجم) .

6 _ علاوه بر اين از نظر آمار ثابت شده است كه تعداد سرشمارى زنان بيشتر از مردان است و جهت ديگر زنان چون فشار كارهاى زندگى ، مانند كارگران معدنها و ساختمانى و جنگها و . . . تلفاتى نمى دهند اما مردان تلفات بيشترى مى دهند لذا ، هميشه زنان ، بسيار بيوه مى مانند .

جهت ديگر گاهى نيروى جنسى يك مرد ممكن است با چند زن برابرى كند؛ و لذا يكزن جوابگوى او نمى باشد قهرا تعدد زوجات براى زندگى چنين افرادى يك ضرورت اجتناب ناپذير است ،

و يكى از اساتيد مى گفت : منظور آيه (ان خفتم ان لا تعدلوا) همين است يعنى عدل بكسر(ع) از نظر جنسى نه عدالت(مترجم) .

جهانگرد ايتاليائى اسلام مى آورد

جهانگرد ايتاليائى اسلام مى آورد

يكروز جهانگردى ايتاليائى و مسيحى با حالتى پرهيجان نزد ما آمد؛ و از نظر ظاهرى بسيار عصبانى مزاج بود ، اين جهانگرد از يكى از خدام حرم امام حسين(ع) خواسته بود كه او را نزديك عالم مسلمان بياورند تااز او مسائلى بپرسد؛ خادم او را بمنزل ما آورد؛ سه ساعت بغروب مانده بود ، اين جهانگرد بزبان انگليسى حرف مى زد ، يكى از دوستان را خواستم كه مترجم او باشد .

ايتاليائى گفت : من شنيده بودم كه مسلمانان وحشى هستند ، اما باور نمى كردم كه تا اين حد وحشى باشند !

گفتم : آيا شما تمام مسلمانان را ديده اى ؟

گفت : نه خير :

گفتم : بنا بر اين نگو : تمام مسلمين وحشى هستند شايد بعضى از آنها وحشى باشند .

گفت : فكر مى كنم كه حق با شما است .

گفتم : اجازه مى فرمائيد پيش از آنكه شما مسئله خودتان را بپرسيد من از شما چيزهائى بپرسم ؟

گفت : بفرمائيد .

گفتم : استاد از كجا هستند ؟

گفت : از ايتاليا .

گفتم : چه دينى داريد ؟

گفت : مسيحى هستم .

گفتم : ميزان تحصيلات شما تا چه مقدار است ؟

گفت : فارغ التحصيل دانشكده فلان هستم .

گفتم : حال بفرمائيد بپرسيد .

گفت : برخى از مسلمانان در اين شهر بى نهايت وحشى هستند .

گفتم : چرا ؟

گفت : براى آنكه من مى خواستم وارد موزه حسين بشوم مانع شدند ، همينكه علت آنرا پرسيدم ؟ گفتند : براى آنكه تو نجس هستى آيا اينهم منطق است ؟

آيا ممكن است انسان نجس باشد ؟ !

گفتم : خيلى ناراحت نشويد ، آيا آنكسى كه اين حرف را بشما گفته عالم بوده است يا جاهل ؟

گفت : لابد اين شخص نادان بوده است .

گفتم : آيا شما مسيحيان در ايتاليا مردم نادان نداريد ؟

گفت : چرا .

گفتم : خوب ديگر اين اندازه لازم نيست عصبانى بشويد .

گفت : درست است ، و چون شما در اين شهر معلوم مى شود كه عالم بزرگى هستيد و از شما شنوائى دارند ، دستور بدهيد كه مرا بدرون موزه (منظورش حرم امام(ع) بود) حسين راه بدهند ؟

گفتم : نمى توانم .

با كمال تعجب گفت : چرا نمى توانيد ؟

گفتم : امام حسين صاحب اين خانه است كه فعلا خودش در آن خوابيده است ، صاحب خانه اجازه نمى دهد كه شما وارد منزلش بشويد .

با تعجب گفت : چرا بمن اجازه نمى دهد ؟

گفتم : براى آنكه شما در دينى هستيد كه پيروان آن بحسين(ع) و جدش و نزديكانش حمله مى كنند .

گفت : مسيحيان حمله مى كنند ؟

گفتم : بله .

گفت : چگونه ؟

گفتم : براى آنكه مسيحيان محمد جد حسين(ع) را كه ادعاى پيامبرى كرده است دروغگو مى دانند ، و لذا بعنوان يك پيامبر پس از مسيح به او ايمان نمى آورند ، اگر شما از ورود شخصى كه به شما حمله مىكند به خانه ات جلوگيرى كردى ، آيا حق داشته اى يا نه ؟

جهانگرد سر بزير انداخت مقدارى در فكر فرو رفت سپس آهى كشيده بمن گفت : تو نيز همان حرفى را كه آن شخص بمن گفته بود كه نجس هستى گفتى ، ولى شما الفاظ و عبارات را طور ديگرى ادا

كردى ، من چگونه مى توانم داخل اين موزه شوم ؟

گفتم : به اين طريق كه اعتراف كنى جد حسين(ع) محمد(ص) در ادعاى پيامبرى راستگو بوده است .

گفت : درست است ، اما من چگونه ايمان پيدا كنم كه محمد(ص) پيامبر بوده با اينكه دليلى بر پيامبرى او ندارم ؟

گفتم : حالا آمديم سر منطق و استدلال ، حرف شما حق است : شما اينك از من دليل بر پيامبرى محمد مى خواهيد ؟ و به او گفتم همان دليلى كه بر پيامبرى حضرت عيسى(ع) دلالت داشته همان دليل هم دلالت بر پيامبرى حضرت محمد دارد .

گفت : دليل پيامبرى حضرت عيسى آن بود كه او پسر خدا بود .

گفتم : آيا شما واقعا از روى ايمان مى گوئيد : مسيح پسر خدا است ؟ آيا براستى خداوند مسيح را متولد ساخته است ؟ شما كه انسان تحصيل كرده اى هستيد ، چگونه اين حرف را مى زنيد ؟

گفت : منظورم اين نيست كه مسيح واقعا پسر خدا باشد كه خدا او را بوسيله آميزش با زنى متولد ساخته باشد ، بلكه از نظر شرافت پسر خدا است ، يعنى به خدا نسبت دارد .

گفتم : بسيار خوب . حال بفرمائيد كه چرا مسيح اين نسبت و اين شرافت را دارا شده است ؟

گفت : براى اينكه مسيح بدون پدر متولد شده است .

گفتم : بنا بر اين چرا به حضرت آدم نمى گوئيد پسرخدا ، با اينكه او نه تنها بدون پدر ، بلكه حتى بدون مادر نيز بدنيا آمده است ؟

مقدارى فكركرد و پاسخى بنظرش نرسيد . . . گفت من مى گويم مسيح پيامبر است بدليل آنكه معجزاتى آورده

است .

گفتم : محمد هم معجزاتى آورده است .

گفت : معجزات محمد چيست ؟

گفتم : خداوند بخاطر او كره ماه را بدو نيم كرد .

گفت : اوه ! اين خرافه اى است كه يكى از پدران كليسا براى من تعريف كرده است كه مسلمانها مى گويند ماه دو نيم شده و فرود آمده؛ و در آستين محمد وارد شده است ، آيا معقول است كه كره ماه به اين بزرگى وارد آستين انسانى شود ؟

گفتم : اولا : من نگفتم كه : ماه داخل آستين محمد شده است ، بلكه اين قسمت را شما اضافه كرديد .

در ثانى چه مانعى دارد كه خداوند ماه را در فضا دو نيم كند ، و اجزائى از آن جدا شود ، و هنگاميكه قسمتى از آن اجزاء بزمين برسد بهمان حجمى باشد كه ما هم اكنون ماه را مشاهد مى كنيم؛ و با همين حجم كوچك قطعاتى از ماه وارد آستين پيامبر شده باشد؛ و سپس اين قطعات به جاى اول خودش باز گشته و به همديگر پيوسته تا بصورت اول خود در آمده است ؟

گفت : اين تأويل است ، اينرا رها كنيم ، عقل انسان آنرا باور نمى كند .

گفتم : چطور است كه شما مى توانيد كلام نا معقولى را باور كنيد ، و اما نمى توانيد كلامى معقول را بپذيريد ؟

گفت : چطور ما كلام نامعقولى را پذيرفته ايم ؟

گفتم : شق القمر با اين بيان كه من گفتم كه چگونه پاره هاى ماه آمده وارد آستين محمد شدند اين كلام معقول است ، ولى گفتار شما مسيحيان كه مى گوئيد : اقانيم (سه است؛ و يك است) در همان حال كه سه است يك

است ، اين سخن نامعقول است ، آيا ممكن است كه اين انگشتان (و به سه انگشت خود اشاره كردم) در آن واحد هم يكى باشند و هم سه تا باشند ؟

گفت : اين مانند مثلث خواهد بود ، در عين حال كه داراى سه ضلح است يك مثلث بيش نيست .

گفتم : يعنى : خداوند يكى است و داراى سه طرف مى باشد ؟

گفت : نه .

گفتم : پس تشبيه به مثلث چه معنائى دارد ؟

مقدارى سربزير انداخته گفت : پدران كليسا مى گويند : تثليث مافوق عقل است .

گفتم : بنا براين ما هردو قبول كرديم كه سخن شما معقول نيست . اينجا ساكت شد .

گفتم : بنا بر اين محمد(ص) معجز آورده است كه (شق القمر) باشد ، همانگونه كه حضرت مسيح نيز معجزاتى آورده است .

گفت : از كجا ثابت مى كنيد كه معجز آورده است ؟

گفتم : قرآن مجيد مى گويد : (ساعت نزديك شد و ماه دو نيم گرديد)(1) اگر اين سخن دروغ بود جهان معاصر حضرت ، او را تكذيب مى كردند ، اينكه انكار نكرده اند دليل بر آنستكه اين معجزه واقع شده است .

گفت : من نمى توانم بقرآن ايمان بياورم .

گفتم : چرا ؟

گفت : زيرا قرآن به مسيحيان دشنام مى دهد .

گفتم : قرآن در چه جايى به مسيحيت دشنام داده است ؟

گفت : زيرا قرآن ما را كافر مى نامد .

گفتم : آيا شما معنى كافر را مى دانيد ؟

گفت : كافر دشنام است .

گفتم : كافر كسى را گويند كه خدا را انكار نمايد ، يا منكر يكى از پيامبران الهى ، يا منكر روز قيامت شود ، و چون مسيحيان به حضرت

محمد ايمان نمى آورند ، كافر ناميده مى شوند ، و اين دشنام نيست ، بلكه بيان يك واقعيت است سپس گفتم : وقتيكه شما بقرآن ايمان نمى آوريد بخاطر آنكه مسيحيان را دشنام داده است ، پس چگونه به كتاب مقدس و تورات و انجيل ايمان داريد با اينكه بخود حضرت مسيح دشنام داده است .

گفت : كتاب مقدس مسيح را دشنام مى دهد ؟ !

گفتم : بله .

گفت : در چه جاى كتاب مقدس ؟

گفتم : آنجائيكه يونس به اهل غلاطيه مى گويد : (مسيح ملعون است)(2) .

گفت : اين سخن دروغ است ، كتاب مقدس اين حرف را نمى زند .

گفتم : بله ميگويد ، و فورا كتاب مقدس را باز كردم ، و محل آن مطلب را به او نشان دادم ، و مترجم برايش ترجمه كرد ، تعجب بسيار كرد و گفت : تابحال اين مطلب را اصلا نشنيده بودم .

سپس به او گفتم : آيا شما از يهوديان مى خواهيد كه به انجيل ايمان بياورند ؟

گفت : بله .

گفتم : ولى يهود بشما مى گويند : بكتابى كه ما را دشنام داده است ايمان نمى آوريم ، زيرا انجيل يهوديان را فرزندان افعى (مار) ناميده است(3) شما چه پاسخى به آنان خواهى داد ، حال فرض كنيم قرآن مسيحيان را دشنام داده است؛ ولكن وقتى قرآن حق داشت به آنان ناسزا بگويد ، لازم است بر طرف كه راه خود را درست پيمايد ، نه آنكه سركشى كند و بقرآن ايمان نياورد .

حضرت محمد(ص) پيامبرى همانند حضرت عيسى(ع) است همانگونه كه به مسيح ايمان آورده اى لازم است كه هم اكنون هم به محمد ايمان بياورى ، سپس در

باره اخلاق حضرت محمد(ص) و علوم و جهادش در راه خدا و در راه انسانيت برايش بطور مفصل بيان كردم ، مقدارى در گفته هايم جنبه عاطفى بخرج دادم ، احساساتش تحريك شد و قطرات اشك بر گونه هايش جارى گرديد سپس گفت اگر من اسلام آوردم ، وقتى از من بپرسند كه چرا اسلام آورده ام چه بگويم ؟

گفتم بگو من دريافتم همانگونه كه حضرت مسيح و موسى و ديگر پيامبران ، پيامبر خدا هستند ، حضرت محمد نيز پيامبر است؛ ولذا اسلام آوردم .

گفت : اين سخن مردم را قانع نمى كند .

گفتم : بر انسان واجب است كه وجدان خودش را قانع كند ، نه آنكه مردم را قانع سازد ، آيا هم اكنون شما قانع شده اى كه محمد پيامبر خداست ؟

گفت : آرى

گفتم : بنا بر اين ايمان بياور و كارى بكار مردم نداشته باش .

ساكت ماند .

گفتم : شنيده ايد كه در ايتاليا حزبى هست بنام حزب كمونيست .

گفت : بله .

گفتم : آيا كمونيستها به مسيح ايمان دارند ؟

گفت : نه .

گفتم : شما آن وقتى كه ايمان به مسيح آوردى پاسخ كمونيستها را چه مى دادى ؟ و آيا سخن شما آنان را قانع مى كرد ؟

گفت : نه .

گفتم : بنا بر اين كار بكار مردم نداشته باش ، از مردم هم نترس تنها همت تو در درجه اول خوشنودى خداوند باشد و در درجه دوم قانع ساختن وجدانت ، سپس مقدارى به او جرأت دادم كه اسلام بياورد ، اسلام آورد ، و يك قرآن بزبان انگليسى ، و چند شماره از مجله (مبادى الاسلام) كه در كربلاى مقدسه آنروزها بزبان انگليسى منتشر مى شد به

او اهدا نمودم؛ سپس به خادم گفتم همراه او بحمام بروند (چون بعض از فقها احتياط مى كنند) و پس از حمام او را به زيارت حرم حسين بن على(ع) ببرند ، برخاست و رفت و اين جلسه تا نزديكى غروب طول كشيد .

پي نوشتها

1 _ سوره انشقاق : (اقتربت الساعة وانشق القمر) در باره شق القمر محققين اسلام با توجه بكشفيات روز در جاى خود امكان عقلى آنرا ثابت كرده اند .

2 _ انجيل رساله پولس بغلاطيان باب3 آيه : (مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد ، چونكه در راه ما لعنت شد ، چنانكه مكتوب است ملعونست هركه بردار آويخته شود) حال منشأ اين اين استنباط غلط پولس از كجا است ؟

تورات سفر تثنيه باب21 آيه : (و اگر كسى گناهى را كه مستلزم موت است كرده باشد ، و كشته شود و او را بدار كشيده باشى ، بدنش در شب بردار نماند ، او را البته در همان روز دفن كن ، زيرا آنكه بردار آويخته شود ملعون خدا است ، تا زمين را كه يهوه خدايت ترا به ملكيت مى دهد نجس نسازى) .

3 _ انجيل متى باب3 آيه : (و چون بسيارى از قريشيان و صدوقيان (يهود) را ديد كه بجهت تعميد وى مى آيند به ايشان گفت : اى افعى زادگان . . . ) .

پايان نامه

در اين كتاب ضمن هفت فصل اسلام آوردن ده نفر از مسيحيان را شرح دادم ، تمام جريانات را بدون رتوش همان گونه كه اتفاق افتاده بود يادآور شدم ، البته در بعضى از جريانات جملاتى كه بسيار تكرار شده بود حذف كردم ، مثلا در باره پيامبر اسلام و دليل نبوت آن حضرت در بيشتر جريانات تكرار شده است ، ولى ما در اينجا تكرار نكرديم ، و نيز خواننده متوجه مى شود كه گاهى بحثهاى ما مناسب با سطح درك و فهم طرف بوده است ، و چه

بسا اين بحثها بسيار ساده و ابتدائى بنظر برسد ، ولى اين بحثهائى بوده است كه اتفاق افتاده است و من نخواستم اسلوب آنرا عوض كنم يا بر آن چيزى اضافه كنم .

ناگفته نماند كه بيشتر اوقات افرادى كه مسلمان مى شدند ما نامهاى آنانرا تغيير مى داديم و نامهاى اسلامى براى آنان تعيين مى كرديم ، و احتياطا از نو عقد ازدواج آنان را هم تجديد مى كرديم ، و گاهى كتابها و قرآنها و چيزهائى بآنان هديه مى داديم .

و اين داستانها كه يادآور شده ام اگر بخواهيم حجم زمانى آنها را هنگام بحث با آنان در نظر بگيريم ، تقريبا مى توان گفت پنج برابر نوشته ها طول زمان داشته است ، ولى قسمتى از آنرا من فراموش كرده ام ، و مقدارى را هم خلاصه كرده ام ، و قسمتى را حذف كرده ام تا براى تأليف مناسب باشد .

خداوند هدايتگر همگان براه راست است ، و همو يار و مددكار بندگان است .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109