مرد غيرتمند ايراني (سيري در زندگاني ابولؤلؤ)

مشخصات كتاب

مرد غيرتمند ايراني (سيري در زندگاني ابولؤلؤ)

نویسنده :مهدي آقابابايي

ناشر دیجیتالی: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مقدّمه:

از آنجا كه تاريخ صدر اسلام عموما بر گرفته از منابع و متون عامه بوده و در اين بين تحريفات و برداشتهاي غير صحيح و مغرضانه حتي نسبت به شخصيتهاي ممتاز تاريخ از شخصيت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله گرفته تا ساير بزرگان تاريخ اسلام به وفور به چشم مي خورد از اين رو بديهي است كه در نزد اين طيف ، چگونه ديدگاه و نظري نسبت به شخصي چون جناب ابولؤلؤ رحمه الله قاتل دومي اعمال گردد. و در يك جمله در نزد عامه ، مبغوضترين افراد جناب ابولؤلؤ رحمه الله مي باشد.

فلذا مجموعه ي حاضر تلاشي بس اندك و در خور وسع اين كمترين است تا با وجود همه نواقص و كاستي ها و موانع فوق از لابلاي متون روائي و حديثي اعم از منابع شيعه و سني شناختي اجمالي در احوال آن بزرگوار ارائه نمائيم.

شخصيتي كه در حقيقت با اقدام بزرگ خويش قلب مقدس حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه معصومين عليهم السلام را خشنود ساخت و ريشه ظلم و فتنه و تحريف و بدعت را از بيخ و بن بر كند و نفرين حضرت زهرا سلام الله عليها را نسبت به او كه خطاب به وي فرمود:

@« خداوند شكمت را پاره كند» محقق ساخت.

فرحه الزهرا سلام الله عليها

رسول خدا براي مؤمنين راستين در تمام ابعاد زندگي الگو و مقتداي بسيار پسنديده اي است (1) عيد الزهرا سلام الله عليها در نهم ربيع الاول يك عمل احساسي و اختراعي شيعه نيست كه بر اثر القائات شيطاني دشمنان و مخالفان و مزدوران سقيفه سخيفه و سر سپردگان

غاصبان خلافت بر اذهان نا پاك گروهي از كجانديشان و منحرفان و هويت باختگان و سادهلوحان و … توهم كردهاند بلكه برگزاري مجالس جشن و سرور در نهم ربيع الاول يك عمل اعتقادي و اصولي با پيروي از رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السّلام مي باشد چه اين كه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نخستين كسي بود كه به امر خداوند متعال روز نهم را روز جشن و سرور اعلان كرد و بدان عمل نمود.

فصل اول؛ روايات در باب تبرّي و بيزاري از دشمنان اهل بيت عليهم السّلام

شايسته است خوانندگان محترم قبل از ورود در اصل متن، تاملي دقيق در روايات ذيل نمايند تا به اهميت اقدام منحصر به فرد آن بزرگوار بيش از پيش واقف گردند.

1 - قال رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

«من تاثم ان يلعن من يلعنه الله فعليه لعنه الله».

(هر كس از لعنت نمودن كسي كه خداوند او را لعنت نموده خود داري نمايد، لعنت خداوند بر او باد). (2)

2 - امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودهاند:

(هر كس گناه شمارد لعن بر كساني كه مورد لعن خداوند قرار گرفته اند پس لعنت خدا بر او باد). (3)

3 - عن الامام زين العابدين عَلَيْهِ السَّلَام:

«من لعن الجبت و الطاغوت لعنه واحده كتب الله له سبعين الف الف حسنه و محي عنه سبعين الف الف سيئه و رفع له سبعين الف الف درجه و من امسي يلعنهما واحده كتب له مثل ذلك».

(هر كس جبت و طاغوت (ابوبكر و عمر) را در هر روز يك مرتبه لعن كند، خداوند متعال هفتاد هزار هزار (هفتاد ميليون) حسنه براي او بنويسد و هفتاد هزار هزار گناه از او محو كند و هفتاد

هزار هزار درجه براي او بلند كند و هر كس در شب يك مرتبه لعن كند براي او همين اجر و پاداش است). (4)

4 - امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرموده اند:

( هيچ خوني به ناحق از دماغ كسي ريخته نشده و هيچ مال حرامي بدست نيامده و هيچ عمل زنايي در اسلام تا روز قيامت انجام مگرفته، مگر آنكه گناه اين همه بر گردن ابوبكر و عمر است تا اين كه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف قيام كند و ما بني هاشم بزرگ و كوچكمان را امر به دشنام به آن دو و برائت از آن دو مي كنيم). (5)

5 - حسين بن ثوير و ابو سلمه سراج نقل كرده كه اين دو گفتند ما شنيديم كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام بعد از هر نماز واجب چهار نفر مرد، ابوبكر، عمر، عثمان بن عفان و معاويه بن ابي سفيان و چهار نفر زن عائشه، حفصه، هند جگر خواره و ام حكم خواهر معاويه را اسم مي برده و آنها را لعن كرده است (6)

6 - قال الصادق عَلَيْهِ السَّلَام:

«كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنا و لم يتبرّء مِنْ أَعْدَائِنَا».

(دروغ مي گويد كسي كه گمان مي كند ما را د وست دارد ولي از دشمنان ما برائت نمي جويد). (7)

7 - قال الرّضا عَلَيْهِ السَّلَام:

«كَمَالُ الدِّينِ وَلَايَتُنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ عَدُوِّنَا».

(كمال و نهايت دين در ولايت و دوستي ما و برائت از دشمنان ما است). (8)

8 - قال الصادق عَلَيْهِ السَّلَام:

«مَنْ شَكَّ فِي كُفْرِ أَعْدَائِنَا وَ الظَّالِمِينَ لَنَا فَهُوَ كَافِر».

(هر كس در كفر دشمنان ما (اهل بيت عَلَيْهمُالسَّلَام) و كساني كه به ما ظلم كرده اند شك كند او خود كافر است).

(9)

فصل دوم؛ عظمت و شناخت ابولؤلؤ رحمه الله

الف) شجاع الدين فيروز ابولؤلؤ رحمه الله كيست؟

نام اصلي آن بزرگوار فيروز و كنيه اش ابولؤلؤه (به علت داشتن دختري به نام لولوه كه بعدها به علت سهولت و آساني تلفظ به ابولؤلؤ مشهور گرديده) و لقبش شجاع الدين (به سبب شجاعت منحصر به فرد وي در آن اقدام بزرگ) بوده است. اصليت وي ايراني و زادگاهش شهر نهاوند بوده است (10)

ب) ازدواج ابولؤلؤ رحمه الله پس از كشتن عمر

مرحوم علامه عظيم الشلان نوراني ماندراني در كتاب شريف «شجره طوبي» ص 107 مي نويسد:

در ميان شيعه معروف است كه ابولؤلؤ رحمه الله بعد از زخم زدن آن نابكار به خدمت اميرالمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام آمد و قتل عمر را نقل نمود حضرت به اعجاز او را كاشان فرستاد و دختر قاضي كاشان را به او دادند و از آن فرزندان صالحي به وجود آمد. (11)

ج) قدمت تاريخي بقعه و بارگاه او

به اتفاق نظر كارشناسان ميراث فرهنگي، بقعه و بنايي كه هم اكنون بر فراز قبر آن بزرگوار در خارج شهر كاشان و در نزديكي باغ فين كاشان خودنمايي مي كند، بجا مانده از معماري سبك ايلخاني مغول يعني بين 800 - 700 سال قبل مي باشد و نيز در بازديد دقيقي كه اخيراً يكي ديگر از كارشناسان ميراث فرهنگي شهرستان كاشان به عمل آورد و تعجب و حيرت بيشتري را بر انگيخت نكته اي مهم بود كه وي اين گونه ابراز داشتند:

«با توجه به اسناد و مدارك معتبر از كاوشها و تحقيقات تاريخي پيرامون ابنيه و اماكن داراي قدمت در اين شهرستان، در سال 1192 هجري قمري يعني حدود 233 سال قبل، زلزله مهيب و ويران كننده اي بوقوع مي پيوندد كه طبق مدرك فوق، شهر به كلي ويران شده و از هر 800 نفر 600 نفر آن كشته و 200 نفر متواري گشته اند و اين در حاليست كه در اوايل همان قرن نيز زلزله اي ديگر شبيه اين زلزله كه حدود 330 سال قبل بوده بوقوع پيوسته است، اما با توجه به اين كه تقريباً كليه ابنيه و اماكن تاريخي كاشان كه بر اثر آن دو زلزله تخريب و يا در معرض تخريب قرار گرفته، اما

عجيب اينست كه اين بناي منحصر به فرد بدون هيچ گونه تزلزل و باز سازي اساسي همچنان از جمله استوارترين و محكمترين سازه هاي معماري سبك قديم بوده و مي باشد » و اين علي رغم كم لطفي ها و بعضا دشمنيهايي بوده است كه در زمانهاي گذشته و به خصوص در زمان سلاطين جور و ظلم در بي اعتنايي به اين مكان و يا حتي اقدامات زمينهساز در جهت تخريب اين مكان به عمل آمده است.

شايان توجه بيشتر اين كه در ديداري كه اخيراً با مسؤول ميراث فرهنگي شهرستان كاشان و معاونت فني ميراث فرهنگي كشور جناب مهندس امينيان صورت پذيرفت، ايشان اظهار داشتند كه دلائلي قوي در دست است كه تائيد مي كند پايه گذاري اصلي بناي بقعه ي ابولؤلؤ رحمه الله به قرن دوم و يا سوم قمري يعني حدودا 1100 - 1200 سال قبل (يعني از زمان ائمه معصومين عَلَيْهمُالسَّلَام) صورت پذيرفته است.

كه مطلب فوق، شاهد ديگريست بر قدمت و اصالت غير قابل انكاري بر نزديكي و اتصال اين مكان و صاحب اين قبر شريف به زمان ائمه معصومين عَلَيْهمُالسَّلَام و تكريم و احترامي كه از قديم الايام در بين مؤمنين و متشرّعه نسبت به اين مكان و بقعه و بارگاه موجود بوده است (12)

د) وصيت امامزاده عزالدين رحمه الله مبني بر دفن شدن در آن بارگاه ملكوتي

از نكات حائز اهميتي كه تامل و توجه هر زائري را بر مي انگيزد اين كه يكي از اولاد و نوادگان امام زين العابدين عَلَيْهِ السَّلَام متوفاي سال 946 ه ق كه در عصر خود عالم و فقيهي بزرگ محسوب مي گرديده به وصيت خود، مدفن و مزار خود را پايين پاي قبر مطهر جناب ابولؤلؤ رحمه الله و در آستانه ي ورودي زيارت وي قرار

داده است، كه هم اكنون نيز محل زيارت زوّار مرقد جناب ابولؤلؤ رحمه الله مي باشد.

كه اين گوياي مقام رفيع و عظمت شان جناب ابولؤلؤ رحمه الله در نزد آن بزرگوار بوده است كه او را به چنين وصيتي ترغيب نموده است (13)

فصل سوم؛ سخنان علماء و بزرگان دربارهي ابولؤلؤ رحمه الله

الف: سخنان صاحب مشارق انوار اليقين

صاحب رجب برسي حلي در كتاب «مشارق انوار اليقين في حقايق كشف اسرار اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام» در باب تتمه ي اسرار اميرالمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام از محمد بن سنان نقل كرده است كه روزي حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام به عمر بن خطاب فرمود:

«اي مغرور! همانا تو را در دنيا كشته ي زخم بنده ي ام معمّر مي بينم كه به جور و جفا بر او حكم كرده ا ي پس او تو را با توفيق الهي خواهد كشت و به آن وسيله علي رغم ميل تو وارد بهشت مي شود ».

ابولؤلؤ رحمه الله داراي جلالت قدر و مورد توجه حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام بوده است و قدر و منزلت ابولؤلؤ رحمه الله همان بس كه نفرين حضرت صديقه ي طاهره سلام الله عليها به عمر بن خطاب زماني كه قباله ي فدك را پاره كرد، بدست ابولؤلؤ رحمه الله اجرا شد (14)

ب: سخنان صاحب رياض العلماء

مرحوم افندي در كتاب «رياض العلماء » مي نويسد:

فيروز ابولؤلؤ رحمه الله از بزرگان مسلمانان و مجاهدان آنها و از پيروان خالص حضرت اميرالمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام بوده است از اين رو بعضي ها نوشته اند كه انگيزه ي تصميم ابولؤلؤ رحمه الله بر قتل عمر بن الخطاب يك امر اعتقادي و حمايت از خاندان رسالت عَلَيْهمُالسَّلَام بوده است، چه اين كه او داستان سقيفه، غصب خلافت از اميرالمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام و غصب فدك از حضرت زهرا سلام الله عليها و اهانت و هتك حرمت به خاندان رسالت عَلَيْهمُالسَّلَام و شهادت صديقه طاهره سلام الله عليها بر اثر ضربت عمر بن الخطاب و شهادت حضرت محسن عَلَيْهِ السَّلَام و ديگر ظلم و ستمش بر اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهمُالسَّلَام را از برادرش ذكوان كه عالم

مدينه بوده و از ديگران شنيده بود، ابولؤلؤ رحمه الله كه سواد خواندن و نوشتن داشت، روزي به عمر بن الخطاب نوشت كه:

(كسي كه بر مولايش عصيان و حقّش و ملكش را غصب كند و همسرش را بزند و به شهادت برساند و هتاكي نمايد … جزايش چيست؟!

عمر بن الخطاب نوشت: «چنين كسي واجب القتل است». وقتي جواب عمر به دست ابولؤلؤ رحمه الله رسيد، تصميم بر قتل او گرفت، زماني كه به قصد قتل عمر با او روبرو شد به عمر بن الخطاب گفت:

تو چرا بر مولايت اميرالمؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام عصيان و خلافتش را غصب و فدك كه حق فاطمه ي زهرا سلام الله عليها بوده غصب كردي و او و محسنش را كشتي و ظلم و ستم و هتك حرمت به خاندان رسالت عَلَيْهم ُالسَّلَام نمودي؟ و آنگاه با چند ضربه كارد شكم عمر را دريد و به جهنم واصل كرد. (15)

چه نيكو گفت شاه شجاع:

ابولؤلؤ عجب كاري نموده

دَرِ شادي به قلب ما گشوده

درك را عرضه كرده بر ابا حفص

به اين كارش ز شيعه دل ربوده

بهشتي شد ابولؤلؤ به اين كار

اميرالمؤمنين مدحش نموده

ج: سخنان قاضي سيد نور الله شو شتري

كتاب مجالس المؤمنين ج 1 ص 87 و 88 در ذكر كاشان مي نويسد:

اهل كاشان ابولؤلؤ رحمه الله را قاتل عمر مي دانند وقتي عمر را كشت گريخت و اهل كاشان به واسطه محبت به خاندان رسالت عَلَيْهم ُالسَّلَام او را تعظيم و تكريم نمودند و از شر دشمنان محافظت كردند تا اين كه در كاشان از دنيا رفت. مزار او در داخل شهر كاشان است.

به واسطه ي اين كاري كه انجام داده او را بابا شجاع الدين مي نامند. چه اين كه هر كس دشمن

دين را به قتل برساند او شجاع الدين است و «بابا» اگر چه در لغت به معني پدر است ولي كسي كه كار عظيمي انجام دهد او را بابا مي نامند و عمر بن خطاب در نظر اهل كاشان همچون ابوبكر در نظر اهل سبزوار خوار و بي اعتبار است از اين رو ملا حيرتي گفته:

خوارم اندر ولايت قزوين

چون عمر در ولايت كاشان

شيعه را اين اعتقاد است كه ابولؤلؤ رحمه الله از شيعيان خلص اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام است (16)

فصل چهارم؛ شان و مقام ابولؤلؤ رحمه الله و خبر داشتن حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام از اقدام او

الف: شان و مقام جناب ابولؤلؤ رحمه الله در لسان روايات اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام

اوصاف و تعابير دلالت كننده بر مقام آن بزرگوار و عظمت اقدام منحصر به فرد وي در نزد اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهمُالسَّلَام متعدد است كه ما در اينجا به ذكر او صافي كه در روايت «احمد بن اسحاق قمي» بسنده مي كنيم:

◄ او كسيست كه خداوند به دست او دشمن خود و رسولش را هلاك نمود.

◄ او كسيست كه به دست او خداوند نفرين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را در حق عمر مستجاب فرمود.

◄ او كسيست كه خداوند به واسطه ي او قول خود در قرآن را محقق نمود كه: « فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ».

◄ او كسيست كه شوكت مبغض رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را در هم شكست.

5 - او كسيست كه به واسطه ي او فرعون اهل بيت پيامبر و ظالم در حق آنان و غاصب حقوق و از بين برنده حرمت آنان را هلاك ساخت.

6 - او كسيست كه رئيس منافقان و بت «جبت» را از بين برد.

7 - او كسيست كه خداوند به واسطه ي اقدام او چشم رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم

را روشن ساخت.

8 - او كسيست كه خداوند به واسطه ي او غم و غصه اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را مبدل به خشنودي ساخت.

9 - او كسيست كه خداوند به واسطه ي او انتقام اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را باز ستاند.

10 - او كسيست كه خداوند به واسطه ي او لباس سياه را از اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام و پيروانش بيرون كرد.

11 - او كسيست كه غمهاي اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را بر طرف ساخت.

12 - او كسيست كه خشنودي و سرور را به شيعيان اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام باز گردانيد.

13 - او كسيست كه عيد را براي اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام ايجاد كرد.

14 - او كسيست كه خشنودي را براي اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام پديد آورد.

15 - او كسيست كه دشمن اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را مغلوب ساخت.

16 - او كسيست كه ضلالت و گمراهي را از بين برد.

17 - او كسيست كه مؤمنين را راحت ساخت.

18 - او كسيست كه سر و راز منافقين را افشاء ساخت.

19 - او كسيست كه مظلوم را نصرت بخشيد.

20 - او كسيست كه بدعتها را براي مسلمانان كشف نمود. (17)

كه اوصاف فوق و ديگر او صافي كه براي او از روايات استفاده مي گردد نشانگر علو ايمان او و بلندي مقام و مرتبه ي او در بهشت خواهد بود.

كه ناگفته پيداست كه رسيدن به چنين توفيقاتي كه در بالا ذكر گرديد بدون توفيقي از سوي خداوند جل و علي ميسّر نمي گردد. « إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ». (18) (19)

ب؛ اطلاع اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام از اقدام جناب ابولؤلؤ رحمه الله

از جمله ي زير به خوبي مي توان بر داشت نمود كه جناب ابولؤلؤ رحمه الله تصميم خود را به اطلاع اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام رسانده بود و تقرير و تائيد حضرت را نسبت

به عمل خود به دست آورده بود و يا به نحوي ديگر آن حضرت عَلَيْهِ السَّلَام در جريان اين امر قرار داشت چرا كه طبق اين نقل «سيقتلك ابولؤلؤ توفيقا، يدخل به و الله الجنان علي الرغم منك». كه ابولؤلؤ رحمه الله تو را به زودي از توفيقي كه خداوند نصيب او مي سازد به قتل مي رساند و علي رغم ميل باطني تو وارد بهشت مي گردد. (20) و يا طبق نقل ديگري:

«ان اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام قال للثاني: يا مغرور! أَنِّي أَرَاكَ فِي الدُّنْيَا قَتِيلًا بِجَرَاحِةٍ مِنْ عَبْدِ [أُمِّ مَعْمَرٍ] تَحْكُمُ عَلَيْهِ جَوْراً فَيَقْتُلُك ».

امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام خطاب به دومي فرمود:

«اي مغرور! همانا تو را مي بينم كه در دنيا به واسطه ضربت و جراختي از عبدي كه تو بر او از روي ظلم و جور بر او حكم مي راني كشته مي شوي و اين توفيقيست كه نصيب او مي گردد. (21) استفاده مي گردد كه حضرت عَلَيْهِ السَّلَام به نحوي از اين اقدام با خبر بودند و آن را براي جناب ابولؤلؤ رحمه الله توفيقي از سوي خداوند شمرده و باعث متنعم شدن به بهشت خداوند مي داند.

فصل پنجم، سؤالات و شبهات درباره ي ابولؤلؤ رحمه الله خود كشي ابولؤلؤ رحمه الله

اشاره

يكي از مطالبي كه در متون اهل سنّت درباره ي عاقبت و سر انجام كار جناب ابولؤلؤ رحمه الله به چشم مي خورد كه متاسفانه در برخي از كتابهاي شيعه نيز متاثر از همان مطالب، بدون توجه به سنديّت و اعتبار آن تكرار شده اين دروغ و كذب محض است كه بعضي گفته اند:

ابولؤلؤ رحمه الله بعد از اقدام به مضروب نمودن عمر خطاب در حالي كه خود را در محاصره ماموران حكومت ديد با ضربه اي به

خود اقدام به خود كشي نمود.

براي پاسخ به اين دروغ محض علاوه بر تصريحاتي كه در برخي از متون علماي بزرگوار جهان تشيّع مبني بر اعجاز اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام در انتقال جناب ابولؤلؤ رحمه الله به كاشان و موجود بودن بقعه و بارگاه وي در آن مكان بايد به چند نكته ي ديگر توجه نمود:

اولا: همانطور كه قبلا نيز اشاره شد طرح اين گونه مطالب از سوي بعضي از متون اهل سنّت كه در نزد آنان منفورترين و دشمن ترين افراد، جناب ابولؤلؤ رحمه الله مي باشد جاي تعجب و شگفتي ندارد.

ثانياً:

اين نيز يكي از تناقضات و اكاذيبيست كه در متون خود خلاف آن را مي توان يافت نمود. از جمله اين كه در بعضي از متون آنها آمده است:

«لا يدري اََينَ ذَهَبَ» (دانسته نشد كه ابولؤلؤ رحمه الله كجا رفت) و يا در بعضي از ديگر از متون آنها آمده است كه ابولؤلؤ رحمه الله در حالي كه ماموران حكومت در تعقيب او بودند اما او غيب گرديد و يافت نشد و از سوي ديگر هرگز در كتابهاي آنان نيامده است كه اگر او خود كشي كرد با جنازه و پيكر او چه كردند؟ آيا مدفون گرديد يا خير؟ و اگر مدفون گرديد كجا و چگونه؟

ثالثاً:

از دو نكته فوق كه بگذريم مطلبي ديگر كه به طور متعدد در كتابهاي تاريخي اهل تسنّن به چشم مي خورد اين مطلب است كه بعد از اقدام ابولؤلؤ رحمه الله، عبيدالله فرزند عمر در حالي كه پدرش در بستر مرگ افتاده بود به عنوان قصاص و خونخواهي سه نفر را كه عبارت بودند از «هرمزان»، «جفينه» و «لؤلؤه» (دختر ابولؤلؤ رحمه الله)

را كشت و هنگامي كه خبر اين اقدام او به پدرش كه در حال مرگ بود رسيد، او نيز عمل فرزندش را تقبيح نمود و گفت:

«قاتل من ابولؤلؤ بوده است نه كس ديگر». كه معلوم مي گردد اگر جناب ابولؤلؤ رحمه الله اقدام به خود كشي نموده بود ديگر نياز به اين اقدامات نبود و نبايد اشخاص ديگري كه از آنها نامبرده شد به خونخواهي پدر مورد قتل واقع گردند. پس به علت عدم دسترسي به آن بزرگوار به جاي او نزديكانش را به قتل رسانيدند. (22)

رابعاً:

در كتابهاي اهل تسنّن نقض اين مطلب آمده است كه: «ابولؤلؤ رحمه الله بعد از اقدام به مضروب نمودن عمر در حال گريختن، تعداد ديگري از اطرافيان عمر كه معمولا حدود 13 نفر را ذكر كرده اند زخمي نمود و فرار كرد». (23)

خامساً: تناقضات متعددي كه در اين رابطه در كتابهاي اهل سنّت موجود مي باشد خود گوياي كذب و جعلي بودن مطلب مي باشد، كه در بعضي متون آمده كه ابولؤلؤ رحمه الله خنجري به خود زد و كشته شد.

(24) در جاي ديگر آمده:

عبيدالله بن عمر او را كشت. (25) و نيز در جاي ديگر آمده كه مردي از قبيله ي بني تميم او را كشت. (26) و نهايتاً در متني ديگر آمده كه: عبدالله بن عوف سر او را از تن جدا كرد. (27)

سادساً: وقتي در نزد ما شيعيان، اسلام و ايمان آن بزرگوار ثابت گرديد و به تعبير صاحب مستدرك او از اكابر مسلمين و از ياران مخلص اميرالمؤمنين است و نيز آنچه كه قبلا حضرت امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام كه خطاب به دومي ذكر گرديد كه فرمود:

«اي مغرور! مي بينم تو

را كه به واسطه ضربتي كه از عبدي كه مورد ظلم تو قرار مي گيرد كشته مي شوي و او بر خلاف ميل تو وارد بهشت خواهد گرديد». طبعا ديگر اقدام به خود كشي كه در روايات ائمه ي معصومين ما برابر با آتش جهنم و عذاب الهي ذكر گرديده است هرگز از شخصيت آن بزرگوار ممكن به نظر نمي رسد. (28)

اتهام مجوسيّت و يا نصرانيت به جناب ابولؤلؤ رحمه الله

جناب ابولؤلؤ رحمه الله قبل از تشرف به دين مبين اسلام و همچون ساير ايرانيان آييني نصراني يا مجوسي داشته است (29) (كه ناگفته پيداست كه داشتن دين مسيحيت و يا زرتشتي (قبل از اسلام) كه از اديان الهي بودند براي كسي منقصت و عيب محسوب نمي گردد كه عامه سعي نموده اند با بزرگ جلوه دادن اين نكته آن را به عنوان دين هميشگي آن بزرگوار اثبات نمايند و حال آنكه بزرگان و شيوخ و خلفاي خودشان قبل از اسلام آوردن ظاهري به آيين كفر و بت پرستي مشهور بوده اند).

اتهام مجوسيّت و يا نصرانيت و غير اين دو به جناب ابولؤلؤ رحمة الله از سوي پيروان اهل عامه امري بسيار طبيعيست و اين اتهام از سوي آنان منحصر به شخصيت وي نيست، بلكه در خصوص حضرت ابو طالب عَلَيْهِ السَّلَام پدر بزرگوار اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام نيز اتهام كفر وارد كرده اند و اين چيزي نيست مگر عداوت و دشمني آنان با حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و از اين بالاتر از پيروان و اتباع آل اميه جاي تعصب نخواهد بود وقتي در خصوص شخصيت منحصر به فرد عالم خلقت حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام پس از شهادت آن حضرت در مسجد كوفه گفتند:

«و هل كان علي يصلّي» مگر علي بن ابيطالب

نماز مي خوانده كه در مسجد او را كشته اند؟

پس ديگر در خصوص جناب ابولؤلؤ رحمه الله به عنوان يار و ياور خالص اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام در وارد ساختن اين گونه اتهامات نسبت به وي جاي تعجب نخواهد بود.

و اين در حاليست كه با وجود تمام تلاش ها بر اثبات اتهام همچنان مي توان از كتب عامه ادله و شواهد متقن و محكمي را در اثبات اسلام، بلكه ايمان قوي وي يافت نمود. از جمله متن زير از كتب عامه:

«انّه قد تشرّف بالاسلام بعد سكناه المدينه».

ابولؤلؤ رحمه الله بعد از سكونت در شهر مدينه به دين اسلام مشرف گرديد. (30)

و نيز متن زير از متون تاريخي عامه به نحوي تشكيك و ترديد آنان در اثبات مجوسي بودن ابولؤلؤ رحمه الله را مي رساند:

«كانت طعنته لعمر اسلامه». ضربه زدن ابولؤلؤ رحمه الله به عمر دليل بر اسلام اوست. (31)

ادله ي علماي شيعه در اثبات ايمان و اخلاص جناب ابولؤلؤ رحمه الله

دليل وجداني و شاهد دروني:

كه در حقيقت مي توان از آن به عنوان قوي ترين دليل بلكه قوي تر از هزار دليل به كار آيد و آن اين كه در حقيقت اقدام و عمل جناب ابولولوء رحمه الله به جز توفيقي بزرگ از سوي خداوند سبحان و فاعل علي الاطلاق نمي تواند باشد، كه اين توفيق را به سادگي به هر كس ندهند؛ توفيقي در ريشه كن ساختن مؤسس و بنيانگذار بدعت ها و هلاك نمودن متهم كننده ي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به هذيان و بيهوده گويي و نابود كردن آزار دهنده ي دختر او و آتش زننده ي درب خانه و شكننده ي سينه و پهلوي او و سقط كننده ي فرزند در شكم او كه ابولولوء رحمه الله با اين اقدام خود قلب مقدس حضرت زهرا سلام

الله عليها را خشنود ساخت و نفرين آن حضرت را در حق ضارب و قاتل خويش محقق ساخت و چه توفيقي از اين بالاتر؟! (و انما يتقبل الله من المتقين).

اوصاف نامبرده شده براي جناب ابولولوء رحمه الله در روايت احمد بن اسحاق قمي رحمه الله:

كه در جاي خود پيرامون وثوق و اطمينان از صدور اين روايت از امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام بحث گرديده (32) كه پيامبر مكرم اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم درباره ي قاتل عمر او صاف متعددي را ذكر فرمودند كه دلالت بر مراتب بالاي ايمان آن شخصيت بزرگوار مي نمايد.

ارتكاز ذهني مؤمنين و محبين اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام:

علماي اماميه از زمان قديم تاكنون همواره بدون شك و ترديد جناب ابولولوء رحمه الله را از شيعيان امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بلكه از خواص و اكابر آن حضرت مي دانسته اند و همواره به مدح آن بزرگوار و طلب رحمت خداوند براي او و سرودن اشعار و قصايد در منقبت او مي پرداخته اند و با تمام سعي و تلاشي كه اهل سنت در ايجاد شك و ترديد در اسلام ابولولوء رحمه الله كرده اند (تا چه رسد به ايمان خالص و بالاي او) و اين گونه مطالب همواره در معرض ديد و دسترس علماي اعلام و بزرگوار ما بوده است اما با وجود اين در هيچيك از كتابهاي رجالي شيعه نمي توان مطلبي از علماي بزرگ ما يافت كه دال بر ترديد در ايمان آن بزرگوار باشد، بلكه چه بسا در موارد متعدد به دفاع از او و پاسخ به شبهات مطرح شده پيرامون شخصيت وي پرداخته اند و دليل فوق را كه ما از آن به (ارتكاز ذهني مؤمنين و محبين اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام ) تعبير كرديم، مرحوم آيت الله العظمي خويي رحمه الله و از آن به عنوان «الدليل الخامس من ادله الحجيه» ياد مي نمودند. همواره به عنوان يكي از ادله ي حجيت در مسائل فقهي و اصولي مورد تاكيد قرار مي دادند

پس ارتكاز اذهان متشرعه در مورد بحث ما

مي تواند يكي از ادله ي قوي بر ايمان حضرت ابولولوء رحمه الله به حساب آيد.

اخبار اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بر استحقاق بهشت براي جناب ابولولوء رحمه الله:

روايتي كه حسين بن حمدان خصيبي (متوفاي 334 هِ) در كتاب هدايه الكبري از پدرش احمد بن خضيب از ابومطلب جعفر بن محمد بن مفصل از محمد بن سنان زاهري از عبدالله بن عبدالرحمن اصم از مديح بن هارون بن سهد روايت مي كند كه گفت:

شنيدم از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام كه خطاب به عمر مي فرمود:

«تو را مي بينم كه به خاطر ظلمهايي كه به بدترين وجه به عترت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روا داشتي در اين دنيا به واسطه ي ضربتي كه از سوي يكي از بندگاني كه تو با ظلم و جور بر او حكم مي راني كشته خواهي گرديد و به خدا قسم كه او با توفيقي كه نصيبش مي گردد بر خلاف ميل باطني تو وارد بهشت مي گردد» و عمر در پاسخ گفت:

«آيا از كهانت و پيشگويي ابايي نداري؟» اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام پاسخ داد:

«هر آن چه گفتم بر اساس دانسته ها و معلوماتم بود و نه چيز ديگر». (33)

كه روايت فوق از حديث سند روايت، محمد بن سنان را دارد كه وي از ثقات بوده و علماء جليل القدر به روايت و كتابهاي او اعتماد مي نموده اند و از حيث دلالت، نمي توان روايتي را در دلالت بر اسلام و ايمان ابولولوء رحمه الله صريح تر از اين روايت از امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام خطاب به عمر پيدا نمود.

حضور جناب ابولولوء رحمه الله در نماز جماعت مسجد مدينه:

جمله دلائل و شواهد بر اثبات اسلام و ايمان ابولولوء رحمه الله اين كه، مسلمانان در آن زمان حتي از ورود كفار كتابي به همه مساجد جلوگيري بعمل مي آوردند، حال اگر ابولولوء رحمه الله در نزد مسلمانان آن زمان كافر محسوب مي گرديده است، چگونه او را به

مسجد مدينه راه مي داده اند، بلكه حتي خود ابولولوء هرگز به خود چنين جرأتي نمي توانست بدهد كه به مسجدي كه در نزد مسلمانان آن زمان داراي اهميت به ويژه بوده است نزديم و يا داخل گردد.

اما با اين وجود مي بينيم كه در صحاح ستّه اهل سنت و كتب تاريخي ديگر آنان اين مطلب ذكر شده است كه ابولولوء رحمه الله وارد مسجد شد و در صف اول جماعت و آن هم پشت سر عمر بن خطاب قرار گرفت». (34)

بلكه در بعض روايات آنان آمده است كه: «ابولولوء رحمه الله و عمر در مسجد چند جمله اي با يكديگر نجوي نمودند». (35)

طلب رحمت از خداوند براي ابولولوء رحمه الله از سوي حذيفه بن يمان صحابي رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

كه در روايت احمد بن اسحاق قمي رحمه الله از قول حذيفه بن يمان نقل گرديده كه گفت:

«پس خداوند نفرين حضرت زهرا سلام الله عليها را در حق آن منافق مستجاب فرمود و قتل او را بدست ابولولوء رحمه الله قرار داد».

و حال آنكه حذيفه از جمله بزرگان صحابي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و صاحب اسرار پيامبر و از خواص شيعيان اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بوده كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم براي او اسامي مؤمنين و منافقين را ذكر مي نموده است.

از اين رو طلب رحمت كردن از خداوند براي ابولولوء رحمه الله از سوي حذيفه كاشف از تبعيت حذيفه از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام در طلب رحمت كردن براي ابولولوء رحمه الله مي باشد.

و نيز در آن زمان هرگز مسلماني براي كافر و يا مجوسي طلب رحمت از خداوند نمي كرد مخصوصاً كه شخصي چون اين صحابي جليل القدر

يعني حذيفه بن يمان باشد و نيز وقتي ناقل اين حديث امام معصوم حضرت امام هادي عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد، اين خود دليل قطعي ديگريست بر اين كه اين طلب رحمت از خداوند براي جناب ابولولوء رحمه الله «صدر من اهله و وقع في محله».

مسلمان بودن دختر ابولولوء رحمه الله:

تاريخ و سيره نويسان از عبدالرحمن بن ابي بكر نقل نموده اند كه دختر كوچك ابولولوء رحمه الله مسلمان بوده است.

(36)

و از آن جا كه ابولولوء رحمه الله ازاهالي نهاوند بود، كه در سال 19 هجري قمري (37) و يا در سال 21 هجري قمري (38) فتح گرديده و هيچيك از مورخين از داشتن دختري به نام لؤلؤء و يا دختري ديگر براي ابولولوء رحمه الله به هنگام اسارت مطلبي ذكر نكرده اند و از سوي ديگر نام لولوه كه اسمي عربي ومرادف با كلمه ي «مرواريد» در فارسي مي باشد مي رساند كه سن دختر ابولولوء رحمه الله (لؤلؤه) به هنگام قتل عمر حداقل 4 سال بوده است و يا حداقل كمتر از سن بلوغ بوده است و فرزند خردسال به بلوغ نرسيده اشتهار به اسلام پيدا نمي كند مگر به تبعيت از اسلام پدر. پس يعني در حقيقت جناب ابولولوء رحمه الله از روي شدت اهتمامش به اسلام دختري در پرتو اسلام تربيت نموده است كه در نزد تمامي صحابه معروف و مشهور به مسلماني بوده است و اين چيزي نمي تواند باشد مگر دلالت بر نهايت توجه و تقيد پدر اين دختر يعني جناب ابولولوء رحمه الله.

خونخواهي اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام نسبت به خون دختر ابولولوء رحمه الله:

تمامي تاريخ و سيره نويسان متفق القولند كه بعد از كشته شدن (لؤلؤه) به دست عبيدالله بن عمر فرزند عمر بن خطاب كه به خاطر انتقام از خون پدرش و عدم دسترسي به قاتل اصلي يعني جناب ابولولوء رحمه الله صورت پذيرفت، عده اي از صحابه، در راس آنان حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و مقداد رحمه الله خواهان قصاص. قتل عبيدالله فرزند عمر بودند كه مطلب بن عبدالله نقل مي كند كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ

السَّلَام خطاب به فرزند عمر فرمود:

«به چه جرم و گناهي دختر ابولولوء رحمه الله را كشتي؟ و راي و نظر اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و جمعي از بزرگان و صحابه هنگامي كه عثمان درباره ي جزا و حكم عبيدالله بن عمر از آنان سؤال كرد بر قتل و قصاص عبيدالله مستقر گرديد. (39) و اين دليل متقن ديگريست كه بر اين كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و بزرگان از صحابه، دختر ابولولوء رحمه الله را در زمره ي اهل ايمان و اسلام مي دانسته اند كه شديداً خواهان قتل عبيدالله بن عمر به عنوان قاتل وي بوده اند و الا هرگز مسلماني به خونخواهي كافري قصاص نمي گردد؛ مخصوصاً با توجه به اين كه دختر جناب ابولولوء رحمه الله هنوز به سن تكليف بلكه سن تمييز نرسيده بوده است.

ارتباط ابولولوء رحمه الله با اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و نيز خواص از ياران حضرت:

شيخ عماد الدين طبري نقل مي كند:

«به هنگام تقسيم غنايم (درجنگ بين مسلمانان و روميان) فيروز (ابولولوء رحمه الله) در سهم «مغيره بن شعبه» قرار گرفت، اما چيزي نگذشت كه رفت و آمد وي با منزل و خانه ي اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام آغاز شد … و پس از مضروب ساختن عمر فرار كرد و به خانه ي حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام پناه برد … ». (40)

و قبلا نيز ذكر كرديم كه هنگامي كه عبيدالله بن عمر، دختر ابولولوء رحمه الله را به شهادت رسانيد اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام و جناب مقداد رحمه الله و تعداد ديگري از صحابه خواهان دستگيري و قصاص وي بودند و در اين امر از همه پيگيرتر و شديدتر حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بود كه عبيدالله را همواره تهديد به قصاص مي نمود، فلذا به محض اين كه حضرت امير عَلَيْهِ السَّلَام به خلافت ظاهري

نيز رسيدند، عبيدالله بن عمر از ترس اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام به سوي معاويه گريخت و به وي پناهنده شد و همواره ملازم معاويه بود تا اين كه در جنگ صفين در زمره ي ياران معاويه به هلاكت رسيد. (41) و عثمان نيز همواره خطاب به عبيدالله بن عمر مي گفنت: « خداوند تو را بكشد كه مردي (هرمزان) و دختر بچه اي (لؤلؤه دختر ابولولوء رحمه الله) را كشتي كه از نمازگزاران بودند …». (قاتلك الله، قتلت رجلا يصلي و صبيّه …) (42) و عجيب تر اين كه عبدالرحمن بن ابي بكر و غير او نيز روايت نموده اند كه: «زمين در روز قتل دختر ابولولوء رحمه الله تيره و تاريك گرديد». (43)

تكريم و بزرگداشت مرقد و بارگاه آن بزرگوار از قديم الايام در بين شيعيان و علماي شيعه:

شيعيان ايران از قديم الايام بر فراز مضجع و قبر مطهر آن بزرگوار قبر و بارگاه و صحن و سرايي بنا نموده اند كه همواره مورد تحسين بوده است و اين بناء صرفاً به خاطر تعظيم شان او و ايجاد رفاه و آسايش زائرين مرقد آن بزرگوار كه از اقصي نقاط جهان تشيع با اعتقاد به علو مقام وي و بر آورده شدن حاجات آنان در نزد خداوند و دست يافتن به قرب الهي به آن مكان مقدس مشرف بر پا گشته است.

و تمامي اين اقدامات از قديم الايام در مراي و منظر بزرگان از علماء شيعه چه در شهر كاشان كه به دارالمؤمنين اشتهار داشته و نيز علماي بزرگ شيعه ئر شهر مقدس قم كه پايگاه بزرگترين حوزه ي علميه ايران در طول تاريخ بوده قرار داشته است، بلكه چه بسا از بزرگان علماي شيعه همواره آن مكان مقدس را مورد زيارت قرار مي داده اند، مخصوصاً كه اين زيارت

غالباً در روز نهم ربيع الاول و ايام عيد الزهراء سلام الله عليها بوده است كه حرم مطهر و بارگاه مقدس آن بزرگوار مورد ازدحام جمع كثيري از علماء و موالين و دوستداران اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام از اكثر نقاط جهان تشيع قرار مي گيرد.

و تمام اين جلوه ها و مناظر كاشف ديگريست بر اين كه شيعيان عالم از قديم الايام اعم از علماء و توده ي مردم بر اين اعتقاد راسخ بوده اند كه جناب فيروز شجاع الدين ابولولوء رحمه الله داراي شاني رفيع و منزلتي منيع در نزد خداوند بوده است و دربارگاه مطهر او مي توانند حوائج خود را از خداوند متعال مسألت نمايند.

فصل ششم؛ زيارت مراجع تقليد و ساير علماء از بارگاه ملكوتي جناب ابولؤلؤ رحمه الله

مرقد و بارگاه ملكوتي جناب ابولؤلؤ رحمه الله همواره محل زيارت علماء و بزرگان و مراجع تقليد جهان تشيّع از قديم الايام بوده است كه به عنوان نمونه توجّه خوانندگان محترم را به متن زير جلب مي نمائيم:

«در ماه صفر سال 1381 هجري قمري حضرت آيت الله العظمي سيد شهاب الدين مرعشي نجفي رحمه الله به اتفاق جمعي از فضلاء و مدرسين حوزه علميه قم به شهر كاشان تشريف فرما شده، تا از قبور امامزادگاني كه در اين شهر و حومه آن مدفون هستند زيارت نمايند كه از جمله برنامه ايشان زيارت بقعه بابا شجاع الدين ابولؤلؤ رحمه الله بود كه در زمان خود مورد توجه عام و خاص گرديد». (44)

فصل هفتم؛ فوت عمر بن الخطاب

الف: جواز قصاص عمر بن خطاب به فتواي اهل سنّت

در كتاب بيت الاحزان ص 165 آمده است:

«ابنابيالحديد خبري را درباره ي «هبار بن اسود» مي آورد و مي نويسد:

رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در روز فتح مكه خون هبار بن اسود را مباح فرمود، زيرا هبار زينب دختر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را با نيزه ترسانيده بود، زينب كه در كجاوه مي رفت و حامله بود، از ترس آن نيزه، جنينش را سقط كرد.

سپس ابنابيالحديد مي گويد:

اين خبر را براي استادم ابو جعفر نقيب خواندم. وي گفت:

… وقتي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم خون هبار را براي ترساندن دخترش زينب كه موجب سقط جنين او گرديد، مباح مي كند، چنين به نظر مي آيد كه اگر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم زنده مي بود خون آن كس (عمر) را كه دختر ديگرش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را ترسانده و موجب

سقط جنينش (محسن بن علي عليهما السلام) شده را مباح مي نمود.

ابنابيالحديد مي گويد:

از استادم سؤال كردم آيا اين سخن را مي توانم از شما روايت كنم؟

او گفت:

روايت كن اما نه از قول من». (45)

ب؛ چگونگي فوت عمر

مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب معتبر خود «الكني و القاب ج 1 ص 147» مي نويسد:

ابولؤلؤ اسمش فيروز و ملقب به بابا شجاع الدين، ايراني و اهل نهاوند و در مدينه به دنيا آمده و برادر زكوان، عالم مدينه بوده است.

ابولؤلؤ در يكي از جنگ هاي ايران و روم به دست روميان اسير شد و پيش از سال (21ه ق) مسلمانان او را از رومها به اسارت گرفتند.

دليل بر اين كه ايراني و اهل نهاوند بود، اينست كه وقتي اسيران نهاوند را در سال (21ه ق) به مدينه آوردند وي به هيچ كودكي از آنها نمي رسيد مگر اين كه دست نوازش بر سر آن كودك مي كشيد و گريه مي كرد و مي گفت:

عمر جگر مرا پاره كرد زيرا عمر هر روز دو درهم خراج و ماليات از من مي گيرد - در حالي كه از قنفذ به خاطر مساعدتش با عمر در حمله به خانه ي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خراج نمي گيرد - اين مقدار خراج بر او زياد و سنگين بود.

روزي نزد عمر آمد و به عنوان تظلم گفت:

اين مقدار خراج روزانه بر من زياد و سنگين است؟

عمر به او گفت:

اين خراج براي تو زياد نيست زيرا شنيدم تو مرد صنعتگر و ماهري هستي كه مي تواني آسياب را با باد بچرخاني، ابولؤلؤ رحمه الله به عمر گفت:

باشد من سنگ آسيابي براي تو با باد به چرخش در خواهم آورد كه همواره تا روز قيامت بچرخد

و يا آسيابي را براي تو بسازم كه داستانش زبانزد اهل شرق و غرب عالم گردد.

عمر گفت:

اين غلام مرا تهديد مي كند اگر من كسي را با تهمت مي كشتم، حتما اين غلام را به قتل مي رسانيدم، پس از چندي ابولؤلؤ رحمه الله عمر را به قتل رسانيد. (46)

ج: نامه ي جناب ابولؤلؤ رحمه الله به عمر بن الخطاب

كياست و زيركي جناب ابولؤلؤ رحمه الله در اقدام خود به حدي بود كه او مدتي قبل از مضروب نمودن عمر ضمن نامه اي به عمر به شكل سر پوشيده و بدون آنكه عمر غرض او را بفهمد از او حكم و سزاي كسي كه نسبت به حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام و همسر مطهرشان سلام الله عليها هتك حرمت و مورد ظلم و آزار قرار دهد را سؤال نمود و اقدام اينده خود را مستند به نوشته ي خود او ساخت.

به متن زير توجه نمائيد:

«ابولؤلؤ رحمه الله به عمر نامه نوشت كه جزاي كسي كه عصيان مولايش را نمايد و ملك مولايش را غضب كند و همسر مولايش را مورد اذيت و ضرب و شتم قرار دهد چيست؟

عمر نيز در پاسخ مكتوب داشت: به درستي كه قتل چنين كسي واجب است.

فلذا هنگامي كه ابولؤلؤ رحمه الله خود را به عمر رسانيد تا او را به هلاكت برساند با استناد به مكتوبه او خطاب به او كرد و فرمود:

چرا عصيان مولايت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام را نمودي؟ آنگاه در حالي كه او را لعن مي نمود ضربه هاي پي در پي بر او وارد مي كرد». (47)

د) خواب ديدن عمر

عمر شب جمعه خواب ديد كه خروس سرخ رنگي او را با نوك خود يك يا دو يا سه بار زده است، عمر كه جهل محض بود و به قول خودش زنهاي پشت پرده از او داناترند خواب را براي اسماء بنت عميس نقل كرد و تعبيرش را از او خواست، اسماء گفت:

تو را يك مرد عجمي خواهد كشت و خواب عمر روز ششم تعبير شد و روز چهارشنبه بدست ابولؤلؤ رحمه الله فارسي

به قتل رسيد (48)

از اين كه عمر خواب ديد كه خروس سرخ رنگي او را نوك زد و خود نتوانست خوابش را تعبير كند و از زني به نام اسماء بنت عميس پرسيد و او خوابش را تعبير نمود كه مرد عجمي تو را خواهد كشت چه اين كه خروس در خواب به مرد با غيرت تعبير مي شود.

ه) سخنان صاحب ناسخ التواريخ

چون بايد حق مطلب ادا شود كه ابولؤلؤ رحمه الله مرد با غيرتمند ايراني و نهاوندي الاصل و شيعه ي اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام است تمام آنچه را كه مرحوم سپهر در ناسخ آورده است را در اين جزوه مي نگاريم تا حقيقت امر معلوم شود و كساني كه مي خواهند اين فضيلت بزرگ را مخفي كنند و روز عيدالزهراء سلام الله عليها را محو كنند تا نامي از آن نباشد و فضائل روز نهم ربيع الاول را از بين ببرند و مي گويند كه ابولؤلؤ رحمه الله خود كشي كرد به طور كامل مي نويسيم تا سندي بزرگ و مشتي بر دهان دشمنان تشيّع باشد.

خبر كشته شدن عمر بن الخطاب به دست ابولؤلؤ رحمه الله در سال 23 ه. ق

چون در اين سال زمان موسم حج نزديك شد عمر بن الخطاب بسيج سفر مكه كرد و زوجات مطهر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را نيز با خود كوچ داد و از بيت المال ساز و سازمان سفر ايشان را بساخت و مقرر داشت كه عبدالرحمن بن عوف همه جا از پيش روي هودج ايشان كوچ دهد و عثمان بن عفان از قفا برود.

جبير بن مطعم گويد:

گاهي كه در موقف عرفات بوديم مردي از قبيله ي «ازد» كه زجر طير مي دانست از قفاي من ايستاده بر عمر بن الخطاب نگران بود، گفت:

سوگند با خداي كه پس از اين سال هرگز عمر را وقوف عرفات بدست نشود و آن گاه كه باتفاق عمر به رمي اجحار مشغول بوديم از قضا سنگريزه بر سر عمر آمد و جراحت كرد، آنمرد گفت:

قطع الله يده، همانا عمر مقتول خواهد شد بالجمله چون عمر بن الخطاب مناسك حج به پايان برد و به سوي مدينه مراجعت كرد

از اين سوي مغيره بن شعبه كه اين وقت حكومت كوفه را داشت هم بمدينه آمد تا عمر را ديدار كند و مغيره بن شعبه را غلامي بود كه ابولؤلؤ كنيت داشت نام او فيروز بود و مغيره بر او ضريبه اي بسته بود كه هر ماه صد درهم از او مي گرفت و اين بر ابولؤلؤ رحمه الله گران مي آمد تا يك روز به نزديك عمر بن الخطاب آمد و گفت:

«اي امير! مغيره بر من ضريبهاي بيرون از طاقت من نهاده كه من نمي توانم از درآمدم چندان به دست بياورم كه هر ماه صد درهم مغيره را بدهم فرمان ده تا از حمل من چيزي كم نهد».

عمر، مغيره را خواند و به رعايت حال ابولؤلؤ رحمه الله سخني بگفت، روزي ديگر ابولؤلؤ رحمه الله آمد و گفت:

فرمان امير فايده اي نبخشيد مغيره از من همان ضريبت را مطالبت مي كند.

عمر گفت:

حرفه و صنعت تو چيست؟

ابولؤلؤ رحمه الله گفت:

من درودگر، نقاش، كندهگر و آهنگرم و از همه اين صنعتها آسياي بادي را نيكوتر توانم ساخت،

عمر گفت:

با اين همه حرفه و صنعت كه تو داري اين مقدار ضريبت زياد نيست.

ابولؤلؤ رحمه الله خاموش شد و روي بر تافت كه بيرون رود، عمر او را باز خواند و گفت:

از براي ما آسياي بادي بساز كه بدان حاجت داريم.

گفت:

چنين كنم و براي تو آسيايي بسازم كه آوازه ي آن گوش تا گوش جهان را فرو گيرد اين را گفت و رفت.

عمر به همه گفت:

اين غلام مرا تهديد قتل داد و سينه ي او را از كينه ي خويش آكنده يافتم.

بالجمله روز ديگر چون عمر به مسجد شد و نماز گذاشت و بر منبر

صعود كرد و گفت:

اي مردمان دوش (ديشب) در خواب چنان ديدم كه خروسي نزديك من آمد و مرا دو نوك يا سه نوك زد از اين خواب چنان فهم كرده ام كه اجل من نزديك شده، مردم گفتند:

اي امير! خوابي نيك ديده اي و تعبير آن به خير بودي، پس از منبر فرود شد و دست عبدالله بن عباس را گرفت و از مسجد بيرون رفت و مدتي با هم رفتند، پس عمر نفسي سرد بر آورد و آهي كشيد.

ابن عباس گفت:

اين دلتنگي و انديشناكي تو چيست؟

عمر گفت:

همانا اجل من نزديك شده و مرگ من فرا مي رسد و نمي دانم اين امر (خلافت) كه در آن هستم با چه كسي تعويض كنم!

ابن عباس گفت:

چه مي گويي در حق حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام كه او را با رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در قرابت و قربت و موافقت در هجرت نظيري ندارد و فضيلت و شجاعت و سبقتش در اسلام نيز مكشوف است.

عمر گفت:

چنين است كه تو مي گويي و او مردم را بر راه راست برد، لكن در طبع او مزاجيست و در طلب اين امر سخت حريص باشد و خواهان اين امر بر او روا نيست.

ابن عباس گفت:

چه گويي در حق عثمان؟

عمر گفت:

شرف و فضل او فراوان است لكن اگر او والي امر شود بني اميّه و آل ابي معيط را بر گردن مردم سوار كند و در پايان كار به دست شما هلاك مي شود.

گفت:

در حق طلحه بن عبيد الله چه مي فرمائي؟

عمر گفت:

اي ابن عباس! مبادا كه اين كار بر او قرار گيرد كه او مردي خودستاي و متكبّر و متنمّر است.

گفت:

در حق زبير

بن عوام چه مي گويي؟

عمر گفت:

او مردي شجاع و سواري دلير است لكن مردي بخيل است از بامداد تا شامگاه در بقيع مي ايستد و از بهر يك صاع جو سخن مي گويد.

گفت:

درباره ي سعد وقاص چه انديشي؟

عمر گفت:

سعد مردي لشكر كش است لكن اين كار را نشايد.

ابن عباس گفت:

عبدالرحمن بن عوف چگونه است؟

عمرگفت:

مردي نيك است لكن مردي ضعيف است و اين كار را بايد كسي به عهده بگيرد كه عنيف و ضعيف نباشد و با آهستگي ضعيف نباشد، بي آلايش اسراف جوانمرد باشد و بي شائبه بخل نگاهدارنده ي مال باشد.

آن گاه گفت:

اي ابن عباس، اگر معاذ بن جبل زنده بود اين كار شايسته ي او بود، چون من از پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شنيدم كه فرمود:

در قيامت ميان معاذ و خداوند جز انبياء واسطه نباشد و اگر سالم مولي حذيفه زنده بود اين كار را به او واگذار مي كردم، كه از پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شنيدم كه فرمود:

سالم خدا را دوست مي دارد و جز از خدا از كسي نمي ترسد و اگر ابو عبيده جرّاح زنده بود اين امر را به او مي سپردم كه پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

هر امّتي را اميني است و امين اين امّت ابو عبيده است.

بالجمله عمر بن الخطّاب اين سخنها بگفت و دست ابن عباس را رها كرد و به سراي خويش روانه شد.

مردم شيعه مي گويند:

كه اغراض نفساني و عداوت عمر با حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام، از اين كلمات برهاني روشن است.

آيا فضائل حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام را از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به اندازه ي معاذ، سالم و

ابوعبيده نشنيده بودند كه افسوس بر مرده ي ايشان مي خورد و حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام را يكي از ايشان نمي پنداشت.

و چون چند روزي گذشت ابولؤلؤ رحمة الله عليه قتل عمر را تصميم عزم داد و او را خنجري بود مانند خنجر حبشيان كه آن دو سر داشت و دسته اي در ميان داشت تا بشود از هر دو سو زد، آن را گرفت و چيزي بر سر پيچيد تا كمتر شناخته شود و به مسجد آمد و در صف اول براي نماز بامداد ايستاد، عمر رسيد و پيش روي صف شد و تكبير گفت:

و مسلمانان تكبير گفتند، اينوقت ابولؤلؤ رحمه الله از صف جدا شد و بر پيش عمر آمد و او را از چپ و راست شش ضربت زد بر بازو و شكم و از آن زخمها زخمي گران بر زير ناف آمد و عمر از پاي افتاد و بانك در داد كه عبدالرحمن كجاست؟

گفتند:

حاضر است.

گفت:

پيش روي صف شود و نماز را به پايان ببرد، عبدالرحمن آمد و در ركعت اول فاتحه و قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ قرائت كرد و در ركعت دوم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد خواند و چون سلام نماز را داد مردم به طرف ابولؤلؤ رحمه الله تاختند و بانك بگيريد بگيريد در دادند هر كس به او نزديك مي شد روي بر مي تافت و او را خنجر مي زد و سيزده كس را با خنجر زد و شش نفر از آنان مردند؛ از اينجا حديث ذوشجون شود. بعضي از مورخين اهل سنت و جماعتند مي گويند:

◄ از آنان كه از قفاي ابولؤلؤ رحمه الله مي شتافتند مردي به او رسيد و گليمي بر سر او

افكند و مردم رسيدند و او را گرفتند، ابولؤلؤ @رحمه الله چون ديد گرفتار شده، خويش را زخمي گران زد و بمرد. (49)

◄ محمد بن جرير طبري از گرفتاري ابولؤلؤ رحمه الله سخني مرقوم نداشته است.

اما جماعتي از مردم شيعه بر آنند:

كه ابولؤلؤ رحمه الله بعد از قتل عمر و جراحت كردن چند كس كه از قفاي او مي شتافتند از مدينه بيرون شد و از راه بيراهه طي طريق كرده خود را به قم رسانيد و از آنجا به كاشان آمد و مردي شيعي بود و در كاشان بود تا وفات يافت سپس شيعيان او را از دروازه ي شهر بيرون برده در كنار راهي كه به قريه ي فين مي رود به خاك سپردند و لقب او را شجاع الدين دانند و هم اكنون قبر او در كاشان معروف است و بر فراز قبر او گنبدي عظيم و مقصوره ي بزرگ است.

عده اي از مردم عامه و جماعت ابولؤلؤ رحمه الله را غلامي سياه از اهالي حبشه دانند كه كيش نصاري داشت و روز بيست و هفتم ذي الحجه عمر را زخم بزد و او در سلخ ذي حجه مرد و روز يك شنبه اول محرم به خاك سپردند.

◄ مردم شيعه مي گويند:

ابولؤلؤ رحمه الله از مردم عجم بود و فيروز نام داشت و از شيعيان حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام بود (50) و اگر غلام مغيره بود از آن است كه هر كس از عجم را اسير مي گرفتند حكم عبد بر او مي رفت و در حبشه كسي فيروز نام نكند و كشته نشد چه مقبره ي او در كاشان از زمان پيش تاكنون زيارتگاه جماعتي از شيعيان است و از

پدران و پسران اين خبر رسيده است و قتل عمر بن الخطاب روز نهم ربيع الاول است.

(51)

و محمد بن جرير طبري مرگ او را در 27 ذي الحجه مي داند يعني مدت خلافت عمر را 10 سال و 5 ماه و 20 روز دانسته است كه با هيچ حديث برابر نشود و مردن ابوبكر را در 22 جمادي الآخر خبر مي دهد. (52)

جا داشت كه مرحوم سپهر رحمه الله روايتي را كه نقل مي كنند كه ابولؤلؤ رحمه الله آسيايي ساخت و دومي را خواست كه بيايد دست بكشد از باب تبرك و آن گاه با خنجر ضربه اي به شكم دومي زد و او را هلاك كرد را مي آورد چون كه حضرت زهرا سلام الله عليها هنگامي كه عمر نامه فدك را گرفت و پاره كرد و چنان سيلي به فاطمه زهرا سلام الله زد كه پخش زمين شدند و حضرت فرمودند:

(مزّق الله بطنك كما مزّقت كتابي) خدا شكمت را پاره كند كه توسط ابولؤلؤ رحمه الله محقق شد را نقل مي كردند.

فصل هشتم؛ ابولؤلؤ رحمه الله پس از قتل عمر چگونه به كاشان آمد

مرحوم عماد الدين طبري شيعي مازندراني در كتاب پر ارج «كامل بهايي» تاليف 675 ه ق مي نويسد:

پس از آنكه ابولؤلؤ رحمه الله، عمر بن خطاب را به درك واصل كرد، خدمت حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام رسيد در حالي كه آن حضرت بر روي سكوي درب خانه اش نشسته بود، از روي آن سكو برخاست و روي سكوي ديگر درب منزلش نشست، وقتي سر سپردگان عمر، ابولؤلؤ رحمه الله را تعقيب كردند به در منزل حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام رسيدند ديدند حضرت روي سكوي درب منزلش نشسته است سراغ ابولؤلؤ رحمه الله را از آن حضرت گرفتند.

حضرت

فرمود:

از وقتي كه من اينجا نشستم كسي را نديدم و حضرت آن شب ابولؤلؤ رحمه الله را بر دلدل (اسب مخصوص، آن حضرت) نشاند و فرمود:

هر كجا دلدل بايستد پياده شو و دلدل ابولؤلؤ رحمه الله را به كاشان رسانيد. (53)

فصل نهم؛ روز به درك واصل شدن عمر

علمائي كه قائلند به روز نهم ربيع الاول به عنوان روز قتل عمر

1 - شيخ صدوق از علماي قرن چهارم، طبق روايتي كه از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت مي نمايد.

2 - محمد بن جرير طبري از علماي قرن پنجم در «دلائل الامامه».

3 - هاشم بن محمد از علماي قرن پنجم در «مصباح الانوار».

4 - سيد علي بن طاووس ( فرزند سيد بن طاووس) در «زوائد الفوائد».

5 - حسن بن سليمان حلي از علماي قرن نهم در «المختصر».

6 - علامه مجلسي از علماي قرن دوازدهم در كتاب ارزشمند «بحار الانوار».

7 - سيد نعمت الله جزايري از علماي قرن دوازدهم در «الانوار النعمانيّه».

8 - شيخ حسين نوري طبرسي از علماي قرن چهاردهم در «مستدرك الوسائل».

9 - مرحوم شيخ عباس قمي از علماي قرن چهاردهم در «مفاتيح الجنان» و بعضي از علماي متآخرين. (54)

علمائيكه قائل به روز 26 و 27 ذي الحجه هستند

1- شيخ مفيد در كتاب مسارالشيعه / ص 48 - 51.

2- شيخ بهايي در ايضاح المقاصد

ابن ادريس در كتاب سرائر / ص 96.

پي نوشتها:

1 - سوره احزاب آيه 21

2 - بحار الانوار ج 2 ص 202

3 - رجال كشي ص 528

4 - شفاء الصدور ج 2 ص 372

5 - بحار الانوار ج 47 باب 10 ح 17 و حقيقت وحدت ص 137و مجمع النورين ص 124

6 - حقيقت وحدت ص 138 و فروع كافي ج 3 باب تعقيب و الدعاء بعد الصلاه

7 - بحار الانوارج27 ص 57

8 - بحار الانوار ج 27 ص 58

9 - بحار الانوار ج 8 ص 337

10 - مستدرك سفينه البحار ج 9 ص 213 و آسياب تبري ص 6 و 7

11 - حكمت عيدالزهراء سلام الله عليها ص 183

12 - آسياب تبري صص 40 تا 42

13 - آسياب تبري ص 45

14 - حكمت عيد الزهراء سلام الله عليها صص 179 و 180

15 -

16 - 3 - حكمت عيدالزهراء سلام الله عليها صص 182 و 183

17 - بحار الانوار ج 31 و ج 95 ص 120 و ص 351، به نقل از زوائد الفوائد و نيز المختصر ص 44

18 - سوره مائده آيه 27

19 - آسياب تبري صفحات 30 تا 32

20 - ارشاد القلوب ديلمي ج2 ص 285 و آسياب تبري ص 16

21 - مستدرك سفينه البحار ج 9 ص 213 به نقل از مشارق الانوار اليقين ص 79، مدينه المعاجز ج 2 ص 44 و ص 244، الهدايه الكبري ص 162 و بحار الانوار ج 30 ص 276 و آسياب تبري ص 17

22 - تاريخ دمشق ج 38 ص

68، الغدير ج 8 ص 134، المصنّف ج 5 ص 479، المعلّي ج 11 ص 115، تاريخ طبري ج 3 ص 302 و تاريخ يعقوبي ج 2 ص 161

23 - الفتوح ج 2 ص 161

24 - العدد القويه ص 328، صحيح بخاري ج 4 ص 204، سنن الكبري بيهقي ج 3 ص 113 و المصنّف صنعاني ج 3 ص 549

25 - الثقات ابن حيان ج 2 ص 240

26 - تاريخ طبري ج 3 ص 303 و تاريخ دمشق ج 38 ص 61

27 - فتح الباري ابن حجر ج 7 ص 51

28 - فصل الخطاب في تاريخ قتل عمر بن خطاب ص 203

29 - مستدرك سفينه البحار ج 9 ص 213

30 - آسياب تبري ص 8 و المصنّف صنعاني ج 5 ص 474

31 - عيون الاخبار ج 2 ص 143 و فصل الخطاب في تاريخ قتل عمر بن خطاب ص 178 و آسياب تبري ص 8

32 - المستدرك ج2 ص 522، التذكره في اصول الفقه ص 44، فصل الخطاب في تاريخ قتل عمر بن خطاب ص 58.

33 - هدايه الكبري ص 162

34 - مسند ابي يعلي، ج5، ص 116؛ صحيح ابن حيان، ج 15، ص 332؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 410؛ اسدالغابه، ج4، ص76؛ موارد الظمان، ص 537.

35 - طبقات الكبري، ج3، ص341؛ تاريخ المدينه، ج3، ص 896؛ تاريخ المدينه، ج3، ص 894؛ نيل الاوطار، ج6، ص 160

36 - المحلي ج 1 ص 115؛ المصنف ج 5 ص 479

37 - البدايه و النهايه ج 7 ص 127

38 - تاريخ يعقوبي ج 2 ص156

39 - تاريخ دمشق ج 38 ص 68 و الغدير ج 8 ص

68.

40 - كامل بهايي ص 283 نسخه خطي و اسرار الامامه ص 325

41 - الغدير ج 8 ص 136

42 - الطبقات الكبري ج 5 ص 16؛ تاريخ دمشق ج 38 ص 64 و الغدير ج 8 ص 133

43 - المحلي ج 11 ص 15 و المصنف صنعاني ج 5 ص 479

44 - تذكره امامزاده آقا علي عباس و بابا شجاع الدين ص 15 و آسياب تبري ص 45

45 - بيت الاحزان ص 165، زيور عرش الهي ص 98 و آسياب تبري ص 32 و33

46 - حكمت عيد الزهرا سلام الله عليها صص 178 و 179

47 - طريق الارشاد ص 456 و آسياب تبري ص 17 و 18

48 - حكمت عيدالزهراء ص 176 به نقل از حيوه الحيوان دميري ج 1 ص 492

49 - ما در اين جزوه در صفحاتي ثابت كرديم كه ابولؤلؤ رحمه الله خودكشي نكرده است.

50 - ما در اين جزوه ثابت كرديم كه ابولؤلؤ رحمه الله از شيعيان خاص مولي الموحدين حضرت اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلَام بوده است.

51 - ناسخ التواريخ ج 3 صص 46 - 50

52 - ناسخ التواريخ ج 3 ص 55

53 - حكمت عيدالزهراء سلام الله عليها ص 182

54 - آسياب تبري ص 30

55 - حكمت عيدالزهراء سلام الله عليها ص 145

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109