سرشناسه : شفتی بیدآبادی، محمدباقر بن محمدنقی، 1175؟-1260ق.
عنوان و نام پدیدآور : پرسش ها و پاسخ ها پیرامون عقاید شیخیه (زمینه ساز بابیت)/ محمدباقر شفتی قدس سره معروف به حجه الاسلام؛ تحقیق مرکز تحقیقات کتابخانه مسجد سید. 09131650475
مشخصات نشر : قم: عطر عترت ، 1388.
مشخصات ظاهری : 256 ص.
شابک : 40000 ریال : 978-600-5588-02-6
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه:ص. [247] - 256.
موضوع : شیخیه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : شیخیه -- عقاید
شناسه افزوده : مسجد سید اصفهان. کتابخانه. مرکز تحقیقات
رده بندی کنگره : BP239/5 /ش7پ4 1388
رده بندی دیویی : 297/5326
شماره کتابشناسی ملی : 1768685
ص: 1
ص: 2
ص: 3
عن داود بن سرحان عن أبی عبداللَّه عَلَیْهِ السَّلَام قال:
قال رسول اللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:
إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی- فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ- وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلِ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةِ- وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ- وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُوا منْ بِدَعِهِمْ- یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ- وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَة
از حضرت صادق عَلَیْهِ السَّلَام روایت شده که فرمود:
رسول خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرموده است:
هرگاه پس از من اهل ریب و بدعت را دیدید، بیزاری خود را از آنها آشکار کنید و بسیار به آنها دشنام دهید و درباره ی آنها بد گویید و آنها را با برهان و دلیل خفه کنید که (نتوانند در دل مردم القاء شبهه کنند وَ) نتوانند به فساد در اسلام طمع کنند و در نتیجه مردم از آنها دوری کنند و بدعت های آنها را یاد نگیرند و خداوند در برابر این کار برای شما حسنات بنویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد.
کافی: 375 / 2، کتاب الایمان و الکفر، باب مجالسة أهل المعاصی، ح 4
ص: 4
ص: 5
ص: 6
تصویر
ص: 7
تصویر
ص: 8
تصویر
ص: 9
تصویر
ص: 10
بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحیم
حمد و سپاس خالقی را سزاست که مذهب حق، روشن و آشکار ساخت اگر چه نادانان در خاموش ساختن آن بسیار تلاش کرده اند.
بهترین درود و خالص ترین سلام بر آخرین فرستاده و هدایت کننده انسان ها به دین حق حضرت محمّد مصطفی و بر ادامه دهندگان راه او یعنی اهل بیت معصوم و مطهّرش، به ویژه منجی عالم بشریّت مهدی موعود - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف و نفرین ابدی و دوری از رحمت پروردگار بر کسانی که با القاء شبهه، به انحراف راه حق پرداختند.
سبب اصلی به وجود آمدن فرقه های انحرافی و باطل در امّت پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را می توان در کلامِ گهربار خودِ آن حضرت یافت، که فرمودند:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا- کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیْتِی عِتْرَتِی». (1)
ص: 11
من در میان شما دو چیز گرانسنگ به یادگار می گذارم:
کتاب خدا و اهل بیتم را، اگر به آن دو چنگ بزنید، هرگز گمراه نخواهید شد.
نمونه ای از انحرافات که علّت پیدایش آن فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت پیامبر اعظم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بود، گرایش باطلیست که در عصر قاجار ظهور پیدا کرد و آن چنان به پیش رفت که فرقه ای خرافی و باطل با عقائد و افکاری مسموم و بی اساس به نام «کشفیّه» یا «شیخیّه» پدید آورد، که سر انجام دو فرقه گمراه و باطلِ دیگر به نام «بابیّه» و «بهاییّه» از آن متولّد گردید.
کتاب حاضر پاسخی علمی و دندان شکن از عالم ربّانی و فقیه متبحّر مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد محمّد باقر شفتی - معروف به «حجّة الإسلام» - است که به پرسش های شخصی گمنام پیرامون بعضی عقائد فرقه شیخیّه(1) پرداخته است.
آنچه پرسشگر را وادار به سؤال از عقائد دینی آن فرقه نموده، اینست که عقائد آنان «در میان مردمان ظاهر و منتشر، جمعی عقیده را بر آن مسائل محکم بسته و برخی بر رد و انکارِ آن نشسته، گروهی در منابر در نشر و شیاعش آمر و مُباهی و طایفه ای در مساجد در قر و ضیاعش ساعی و ناهی».
و در این میان که آراء و افکاری نو در جامعه آن روز نشر پیدا کرده و ایجاد اختلاف بین مردم نموده بود، بجاست که او یا هر کس دیگر این پرسش را مطرح کند:
«آیا توجّه و اقبال به کدام یک از این شاید و اجتناب و اعراض از کدام باید؟!».
بر همین اساس، وی شش پرسش در متن سؤال خود مطرح کرده که عبارتند از:
1 - آیا حضرت امیرالمؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام خالق سموات و ارضین است؟
ص: 12
2 - آیا خداوند اسم مخصوصش را که «اللَّه» باشد، به حضرت امیرالمؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام تشریفاً و اکراماً کرامت فرموده است؟
3 - آیا مرجع و مقصود ضمیرِ «إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» در سوره حمد، امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام است؟
4 - آیا ائمّه عَلَیْهمُ السَّلَام علل اربعه آفرینش عالمند؟
5 - آیا معراج نبی اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به جسم طبیعی عنصری بوده است؟
6 - آیا انسان پس از مرگ به جسم عنصری دنیایی در قیامت محشور می شود یا به جسم هورقلیایی؟
و مرحوم حجّة الإسلام شفتی - أعلی اللَّه مقامه الشریف - در پاسخ به این پرسش ها، با استناد به دلائلی چند از عقل و کتاب و سنّت، هر پرسش را با تبحّر و روشن بینی خاص خود، پاسخ گفته و در پایان به صراحت نظر خویش را راجع به فرقه شیخیّه، چنین بیان می فرماید:
«بر کافه مسلمین و قاطبه اهل دینِ سیّد المرسلین، لازم است اجتناب و اعراض و بیزاری از این کفره و مشرکین و خصمای دین مبین».
مرحوم علّامه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمندِ: «الذریعة»، از این کتاب با نام «سؤال و جواب» یاد کرده و درباره ی آن می نویسد:
«به زبان فارسی و پیرامون بعضی عقائد شیخیّه است و در سال 1261 ه ق (یعنی یک سال پس از فوت مرحوم حجّة الإسلام) به چاپ رسیده است. (1)
ص: 13
یگانه نسخه شناخته شده از کتاب حاضر، نسخه کتابخانه آیة اللَّه مرعشی نجفی قدس سره است که در آغاز مجموعه خطّی به شماره 5081، می باشد؛ البته در فهرست این کتابخانه(1) به نام «بعض مسائل اعتقادی» معرّفی شده و هیچ گونه اشاره ای به این که این کتاب پیرامون عقائد شیخیّه است، نشده است!
به هر حال، این نسخه به خطِّ نستعلیقِ شکسته در قرن سیزدهم در اصفهان، در هفت برگ نگاشته شده که بر بالای برگ نخستِ آن، این عبارت به چشم می خورد:
«سؤال و جواب افضل المجتهدین جناب حاج سیّد محمّد باقر أعلی اللَّه مقامه … از کتب موقوفه أقل الخلیقة کلبعلی شرندی بر اولاد ذکور».
در گذشته گفتیم که: مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب «الذریعة» می نویسد:
کتاب حاضر در سال 1261 ه ق به چاپ رسیده است؛ ولی ما متأسّفانه به نسخه ای از این چاپ برنخوردیم، چنانچه تا چندی پیش خبری از نسخه خطّی آن نیز نداشتیم و خداوند - جل شأنه و علا - را شاکریم که نعمتِ کشف و رؤیت این نسخه و دستیابی به آن را نصیب ما فرمود.
ص: 14
تصحیح متن کتاب بر اساس تنها نسخه شناخته شده آن، یعنی نسخه کتابخانه بزرگ و ارزشمند آیة اللَّه مرعشی نجفی قدس سره، انجام پذیرفت.
پاره ای از ابهام های راه یافته در متن را با کمک دوستانِ فاضل روشن ساختیم و ایرادهای متن را تا آنجا که ممکن بود بر پایه بعضی قرائن و منابع برطرف کردیم؛ ولی با توجّه به تک نسخه بودن کتاب، خواندن برخی کلمات به خاطر نگارش کتاب به خط نستعلیق شکسته، ممکن نشد که در پی نوشت به آن اشاره کرده ایم.
برخی از کلمات که در متن آورده نشده ولی ذکر آنها ضروری می نمود، در میان کروشه []آورده شد.
خود نیک می دانیم که متن حاضر خالی از اشتباه و لغزش نیست، زیرا نسخه ای دیگر از کتاب نیافتیم؛ لذا امید است که خوانندگان و صاحب نظران محترم با دیده خطاپوش بر آن نگریسته و ما را در برطرف کردن اشتباهات و کاستی ها راهنمایی و یاری نمایند.
سخن آخر
قبل از ارائه متن «سؤال و جواب»، ابتدا خلاصه ای از زندگی نامه مؤلّفِ کتابِ حاضر مرحوم حجّة الإسلام شفتی، ارائه می گردد و سپس برای آشنایی بیشتر خوانندگان عزیز با فرقه شیخیّه و به ویژه مؤسّس و بنیانگذار آن و نیز عقائد و آراء و انشعابات این فرقه، مُقَدَّمه ای در چهار فصل و یک خاتمه تقدیم می شود.
ص: 15
باشد که نوری در اذهان برافروزیم و شاهراه حق نمایان کنیم و به عقبی گِردِ لوای مولا به سر بریم.
از تمام دوستان و بزرگانی که ما را در تهیّه این اثر و چاپ آن یاری رساندند، سپاسگزاریم و توفیق روز افزونِ آنها را از خداوند تبارک و تعالی خواستاریم.
و من اللَّه التوفیق و علیه التکلان
جمعه 1 آذر 22 - 1387 ذی القعده ی الحرام 1429
اصفهان - مرکز تحقیقات کتابخانه مسجد سیّد
ص: 16
بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحیم
سخن به پایه قدرش نمی رساند وَهْم
که همچو عرش بلند است و همچو شرع متین
عالم و فقیه کامل، محقّق، علّامه، جامعِ معقول و منقول، مجتهدِ خبیر و بصیر مرحوم حجّة الإسلام حاج سیّد محمّد باقر موسوی شفتی اصفهانی، از فحول علمای شیعه و مفاخر فقها و مجتهدین امامیّه در سده سیزدهم هجریست.
شهرت و لقب مرحوم حاج سیّد محمّد باقر شفتی، «حجّة الإسلام» است و ایشان در بین دانشمندان شیعه نخستین کسیست که به این لقب مشهور و معروف شده، البته در قرن سیزدهم چند نفر از دیگر بزرگان هم به این لقب نامیده شده اند، ولی هیچ کدام اهمیّت و شهرت و مقام مرحوم سیّد شفتی را نداشته اند.
ص: 17
درباره ی شخصیّتِ علمی و اجتماعی فقیه و مرجع بزرگ مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر شفتی، افراد بسیاری ایراد سخن و اظهار عقیده نموده اند؛ عدّه بسیاری به مدح و ستایش وی پرداخته و بزرگی، علم، زهد، تقوا، فضائل اخلاقی و خدمات اجتماعی وی را ستوده اند و عدّه اندکی نیز بر وی و برخی از کارهای او، خرده گرفته و دهان به انتقاد و اعتراض گشود هاند.
امّا ستایش گرانِ سیّد حجّة الإسلام - که تعداد آنها به بیش از صد نفر می رسد - در دو قالب نظم و نثر و به دو زبان فارسی و عربی، زبان به مدح و ستایشِ وی باز نموده اند، که گزارش و پرداختن به تمامی آن گفته ها، خود به نگارش کتابی جداگانه می انجامد، ولی در اینجا برای نمونه تنها به نقل گفتار بعضی از آنها، بسنده می کنیم.
در گفتار علماء و فقهاء
1 - حکیم ملّا علی نوری قدس سره
وی در تایید نظر مرحوم حجّة الإسلام شفتی درباره ی مسأله ای فقهی، او را با این او صاف ستوده است:
… عَلَامَةُ الْعَهْدِ فَقِیهٌ الْعَصْرِ حُجَّةٌ الطَّائِفَةِ الْمُحِقَّةِ قبلت الْکِرَام الْبَرَرَة الْفَرِیدُ الدَّهْرِیِّ وَ الْوَحِیدُ العصری مُطَاعٌ وَاجِبٌ الِاتِّبَاعِ مُعْظَمُ مَجْمُوعَةُ الْمَنَاقِبِ وَ الْمَفَاخِرِ آقا سَیِّدُ مُحَمَّدِ بَاقِرُ دَامَتْ بَرَکَاتِ فَضَائِلِهِ الْإِنْسِیَّةِ وَ شَمَائِلِهِ الْقُدْسِیَّةِ(1)
ص: 18
2 - مرحوم آیة اللَّه حاج محمّد ابراهیم کرباسی
ایشان از بزرگان اندیشمندان و فقهای نامی اصفهان است، که در علم و زهد و تقوا و دوری از امور دنیوی معروف و مشهور و داستان های احتیاطِ او در امور شرعیّه، بر سرِ زبان هاست و در متن کتاب های بسیاری ثبت شده، تا آنجا که مرحوم میرزا محمّد تنکابنی در شرح زندگانی وی می نویسد:
حاجی کرباسی را اعتقاد آن بود که اجتهاد در نهایت سختیست و آنان که مدّعی اجتهادند، اکثر مجتهد نیستند و اگر کسی ادّعای اجتهاد و مرافعه می نمود، حاجی او را تفسیق می کرد. (1)
با توجّه به این ویژگی ها، سخن ایشان درباره ی سیّد حجّة الإسلام چنین است:
اگر رسول خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در مدینه بود و مردم اصفهان قاضی می خواستند، آن حضرت آقا سیّد محمّد باقر را به قضاوت نصب می نمود. (2)
3 - علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره
ایشان که سال ها در مجلسِ درسِ حجّة الإسلام شفتی قدس سره شرکت می کرده و با وی بسیار معاشر و صمیمی بوده، در وصفِ آن بزرگوار می فرماید:
حجّة الإسلام دین دار به تمام معنا بود، چنانچه تمامی متدیّنان و حافظان و خزینه داران دین، در برابر دیانت او تسلیم بودند؛ بلکه می توان گفت:
ایمان همه مردم تنها جزیی از ایمان حقیقی وی به شمار می آمد. من معتقدم در اثبات حقایق علمی و براهین عقلی
ص: 19
و نقلی، کسی همتای او نبوده است. (1)
4 - محدّث خبیر مرحوم حاج شیخ عبّاس قمّی
ایشان مرحوم حجّة الإسلام را این گونه توصیف می کند:
حجّة الإسلام اطلاق می شود نزد شیعه بر سَیّدِ أجل، وحید الأیّام و مقتدی الأنام، سیّد العلماء العظام، سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی موسوی شفتی اصفهانی قدس سره. جلالت شأنش زیاده از آن است که ذکر شود؛ در عبادات و مناجات و نوافل و اوراد، حکایات بسیار از آن جناب نقل شده و فوایدی که از آن بزرگوار به فقرا و سادات و طلّاب علوم می رسیده، زیاده از آن است که ذکر شود. (2)
5 - علّامه سیّد محسن أمین عاملی رحمه الله
وی در توصیف سیّد حجّة الإسلام می نویسد:
فقیه و امام و رئیس …، او جامع بین مقامات دنیوی و اخروی و از مصادیقِ قول امام عَلَیْهِ السَّلَام بود که فرمود:
«خداوند متعال برای بعضی از افراد دنیا و آخرت را با هم روزی می کند»؛ از علم و فضل و تقوا و سخاوت و اهتمام در امور مسلمین و مقام ارجمند و کوشش در نشرِ احکام و شرایع و تعظیم شعائر اسلام و اقامه حدود و هیبت و عظمت در دل های حکّام و پادشاهان، چیزهایی که در هیچ یک از علما بدین گونه جمع نشده است. (3)
ص: 20
در گفتارِ شُعَرا
باری، شعرا هم به نوبه خود در مدح و منقبت حجّة الإسلام شفتی رحمه الله، به فارسی و عربی، اشعار بسیاری سروده اند؛ مرحوم تنکابنی در این زمینه گوید:
در مدایح او آنقدر از قصائد، عرب و عجم سروده اند که اگر جمع آوری شود، خود دیوان بزرگ و قطوری خواهد شد. (1)
چنانچه معروف و مشهور است:
مرحوم سیّد حجّة الإسلام گرچه خود شعر نمی سرود، ولی شاعران و فاضلانی را گرد خود می پذیرفت و یک روز در هفته در جمع آنها حاضر می شد و به سروده های آنان گوش فرا می داد و برای تشویق و گاهی هم به عنوان کمکِ مالی، به آنها صِلِه می پرداخت.
میرزا محمّد علی زوّاره ای،
در این میان، یکی از آن شاعران به نام میرزا محمّد علی زوّاره ای، متخلّص به «وَفا»، تذکره ای پدید می آورد به نام «مآثر الباقریّة» و در آن بعضی از سروده های خود و پنجاه شاعرِ عصر خویش را که در ستایشِ سیّد حجّة الإسلام و مسجدِ بزرگِ او به نظم آورده اند، به همراه شرح حال کوتاهی از سرایندگان، گردآوری می کند. (2)
ما در این مختصر به ذکر دو رباعی از کتاب تذکره بسنده می کنیم، یکی از محمّد مهدی خان، متخلّص به: «شحنه»، که می گوید:
باشند دو باقر به جهان، فخر انام
و آن هر دو پناه دین و پشت اسلام
ص: 21
از سنّت آن بازوی دین گشت قوی
وز همّت این، شرع نبی یافت نظام(1)
حاجی سیّد محمّد زوّاره ای
و رباعی دیگر از حاجی سیّد محمّد زوّاره ای، متخلّص به: «بحری» است، که می گوید:
ای صاحب فضل و مجد و عز و اقبال
وی حامی دین و ماحی کفر و ضلال
زیبد که فلاطون زمان بنشیند
در حلقه تدریس تو در صف نعال(2)
نسب شریف آن بزرگوار بنا بر آنچه خود در مُقَدَّمه کتاب «مطالع الأنوار» فرموده، با بیست و دو واسطه به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می رسد، که بدین ترتیب است:
سیّد محمّد باقر فرزند محمّد نقی (به نون)، فرزند محمّد زکی، فرزند محمّد تقی، فرزند شاه قاسم، فرزند میر اشرف، فرزند شاه قاسم، فرزند شاه هدایت، فرزند امیر هاشم، فرزند سلطان سیّد علی قاضی، فرزند سیّد علی، فرزند محمّد، فرزند علی، فرزند محمّد، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند اسماعیل، فرزند احمد، فرزند محمّدِ مجدور، فرزند احمد مجدور، فرزند محمّد أعرابی، فرزند أبوالقاسم
ص: 22
أعرابی، فرزند حمزه، فرزند امامِ هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام. (1)
نیاکان حجّة الإسلام شفتی قدس سره بیشتر از دانشمندان محل خود بوده و کلمه «قاضی» در دنباله نام یکی از آنها، نشانه مقام و موقعیّت اجتماعی اوست، که نشان می دهد در حدود قرن دهم و آغاز حکومت و سلطنت پادشاهان صفوی می زیسته است.
پدر مرحوم حجّة الإسلام، مرحوم حاج سیّد محمّد نقی (به نون)، در یکی از روستاهای زنجان، زندگی می کرده و پیشوایی مردم آن سامان را عهدهدار بوده است.
از خصوصیّات زندگانی او هیچ گونه اطّلاعی در دست نیست، جز آن که شاید قبل از سال 1192 ه ق، در شفت وفات یافته(2) و دیگر این که: وی فرزند دانشمندی جز سیّد حجّة الإسلام داشته به نام:
محمّد زکی، که بزرگتر از حجّة الإسلام بوده است. (3)
ص: 23
مرحوم سیّد حجّة الاسلام، ضمنِ جواب مسأله ای شرعی که از ایشان استفتاء شده، می نویسد:
… چنانچه از سوانح ایّام در سال فوت کریم خان، یا سال بعد از آن، خودم در سن چهارده یا کمتر، مدّتی در آنجا (قریه دستجرده از توابع طارم علیا) بودم. (1)
و بنا به گفته تاریخ نویسان که اتّفاق دارند بر این که: فوت کریم خان در سال 1193 ه ق رخ داده(2)، پس سال تولّد سیّد حجّة الإسلام، باید در سال 1179 یا 1180 و یا 1181 ه ق اتّفاق افتاده باشد.
چنانچه مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره - از شاگردان سیّد حجّة الاسلام - نیز در کتابِ شریف: «روضات الجنّات»، به همین تاریخ اشاره نموده، می فرماید:
سیّد حجّة الإسلام در سال 1197 ه ق یا نزدیک به آن، در سن شانزده یا هفده سالگی به عتبات مشرّف گردیده است. (3)
که در حدود پنجاه کیلومتری شهر زنجان و شصت کیلومتری شهر شفت واقع است، در یک خانواده متوسّطِ اصیل و روحانی چشم به جهان گشود و تا سن نزدیک به هفت سالگی در همین روستا اقامت گزید. (1)
وی سپس به اتّفاق پدر و مادر و خانواده خویش به شفت، که در جنوب غربی شهر رشت واقع است، مهاجرت نمود؛ علّت این مهاجرت معلوم نیست، ولی شاید بنا به دعوت مردم شفت از آقا سیّد محمّد نقی - پدر مرحوم حجّة الإسلام - برای سرپرستی امور دینی و امامت جماعت و پیشوایی، بوده است.
مرحوم سیّد حجّة الاسلام در شفت تا سال 1197 ه ق، اقامت نمود و در این مدّت توانست مُقَدَّمات علوم حوزه از صرف و نحو و دیگر علوم مُقَدَّماتی را نزد پدر عالم و فاضل خویش و استادان آن سامان، به خوبی فرا گیرد. (2)
سیّد حجّة الاسلام پس از فرا گرفتن مُقَدَّمات علوم، در سال 1197 ه ق به سن شانزده یا هفده سالگی، جهت ادامه تحصیل و تکمیل علوم خویش، رهسپار عتبات
ص: 25
عالیات در عراق می گردد. (1)
مدّت زمان توقّف ایشان در اعتاب مقدّسه: کربلا، نجف و کاظمین، هشت سال به طول می انجامد؛ مدّت یک سال در شهر مقدّس کربلا به درس اساتیدِ طراز اول و مجتهدین بزرگی چون: مرحوم وحید بهبهانی و مرحوم حاج سیّد علی طباطبایی - صاحب ریاض المسائل - حاضر شده، پس از آن رهسپار شهر مقدّس و عالمپرورِ نجف می گردد و نزد استادانی چون: سیّد بحرالعلوم و مرحوم کاشف الغطاء، به کسب علم و دانش می پردازد.
وی در سال 1204 ه ق به علّت ابتلاء به بیماری استسقاء، برای معالجه به شهر مقدّس کاظمین مهاجرت نموده و در طول مدّت مداوا، در سن بیست و پنج سالگی یا کمتر، نخستین اثر تألیفی خود به نام «الحلیة اللّامعة»، که شرحیست بسیار علمی و تحقیقی و مفصّل بر کتاب «البهجة المرضیّة» تألیف جلال الدین سیوطی، را به پایان می رساند. (2)
او در همین شهر مقدّس از محضر پر فیض علّامه آقا سیّد محسن أعرجی، بهره مند می گردد و در نزد ایشان بحث قضاء و شهادات را می خواند و در همین راستا، دوم اثرِ علمی خود را به سال 1205 ه ق به رشته تحریر در می آورد. (3)
سر انجام حجّة الإسلام پس از هشت سال تحصیل در شهرهای مقدّس عراق، در سال 1205 ه ق(4) به ایران باز می گردد و ابتدا مدّت شش ماه در شهر مقدّس قم
ص: 26
توقّف کرده و در این مدّت کوتاه از محضر مرحوم میرزای قمّی قدس سره - که از بزرگان علما و مجتهدین آن زمان بوده - بهره های فراوان می برد. او سپس راهی کاشان می شود و زمانی کوتاه به درس مرحوم ملّا مهدی نراقی قدس سره حاضر می شود.
وی سر انجام پس از گذراندن مراحل دشوار تحصیلی و نیل به مقامات عالی علم و اجتهاد، با کوله باری از دانش و معرفت و تقوا، در سال 1207 ه ق(1) قدم به شهر اصفهان گذاشته و بالاخره پس از مدّتی تصمیم می گیرد که در همین شهر سکونت کند. (2)
مرحوم حاج سیّد شفیع جاپلقی در «الروضة البهیة» گوید:
بعد از فراغ از تحصیل از عتبات عالیات به دیار عجم مراجعت کرد و با حاج محمّد ابراهیم کرباسی در اصفهان توطن اختیار فرمود و آن دو بزرگوار با هم صدیق و رفیق بودند. شنیده ام هنگامی که به اصفهان آمد از کتب جز یک جلد کتاب مدارک و از اموال غیر از سفره نان چیزی نداشت.
در مدرسه شاه که درش به طرف مدرسه چهارباغ باز می شد، سکونت گزید. طالبین علم و محصّلین از هر سو به گردش
ص: 27
اجتماع نمودند. مدرّس مدرسه به وی رشک برد و او را بیرون کرد و او هم بدون هیچ عکس العملی از مدرسه بیرون رفت. (1)
استادان حجّة الإسلام شفتی قدس سره در کربلا، نجف، کاظمین و سپس در قم و کاشان، عبارتند از:
1 - مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم گیلانی قمّی
مدّت زمان تحصیل سیّد حجّة الإسلام نزد مرحوم میرزای قمّی شش ماه و در شهر مقدّس قم بوده، ولی در همین مدّت کوتاه مرحوم حجّة الإسلام بهره های فراوانی از محضر میرزای قمّی می برد، چنانچه به مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری - از شاگردان خویش - این مطلب را اظهار داشته، می فرماید:
برای من در این مدّت کم، به اندازه تمام مدّت تحصیلم در عتبات - یعنی هشت سال - ترقّی کامل حاصل گشت. (2)
مرحوم میرزای قمّی از مشایخ اجازه سیّد حجّة الإسلام نیز بوده و در اجازه روایتی که در چندین صفحه تنظیم و نگارش آن در شب عید فطر سال 1215 ه ق پایان یافته، بر اجتهاد، نبوغ علمی، زهد و تقوای حجّة الإسلام گواهی داده است.
2 - علّامه آقا محمّد باقر بهبهانی قدس سره
مرحوم سیّد حجّة الإسلام در ابتدای تحصیل، نزد مرحوم وحید بهبهانی، علم اصول فقه را فرا می گیرد؛ چنانچه خود سیّد در بعضی از اجازه نامه هایی که برای
ص: 28
شاگردانش مرقوم فرموده، به این مطلب تصریح کرده، می فرماید:
در ابتدای تحصیل، نزد مرحوم آقا محمّد باقر بهبهانی، کتاب ارزشمندِ وی «الفوائد الحائریّة» را، خواندم. (1)
3 - علّامه حاج شیخ جعفر نجفی رحمه الله
(معروف به: کاشف الغطاء ) مرحوم حجّة الإسلام از محضر مرحوم کاشف الغطاء در نجف اشرف بسیار استفاده می برد و موفّق به کسب اجازه از وی نیز می گردد، که متأسّفانه تاکنون به آن اجازه دست نیافته ایم.
4 - آخوند ملّا علی نوری مازندرانی رحمه الله
وی با میرزای قمّی کمال صداقت و ارادت داشته و در اصفهان به حاجی کرباسی و سیّد حجّة الإسلام ارادت می ورزیده و پس از فوت میرزای قمّی، از سیّد حجّة الإسلام تقلید می کرده است.
مرحوم آخوند در ماه رجب سال 1246 ه ق در اصفهان وفات می کند و مرحوم حجّة الإسلام شفتی بر او نماز می خواند و سپس بدن او به نجف اشرف منتقل و در عتبه مقدّسه رواق مطهّر، به خاک سپرده می شود.
او شعر نیز می سروده، از اشعارش این رباعیست که در وصفِ مَدْرَسِ(2)
ص: 29
مرحوم حجّة الإسلام سروده:
این کاخ خجسته مطلع انوار است
سرّیست در آن که مخزن اسرار است
برجیس در او خادم و ادریس جلیس
چون مدرسِ خاص زبده اخیار است(1)
تراجم نگاران اشاره ای به شاگردی مرحوم حجّة الإسلام نزد آخوند ملّا علی نوری نکرده اند، تنها مؤلّفِ «قصص العلماء» می نویسد:
سیّد و حاجی کرباسی در سوابق ایّام در خدمت آخوند درس خوانده بودند. (2)
5 - علّامه حاج سیّد علی طباطبایی قدس سره
سیّد حجّة الإسلام در کربلا به درس این عالم فقیه حاضر شده و از وی بهره فراوان می برد.
چنین حکایت شده که: در زمانی که حجّة الإسلام نزد آقا سیّد علی طباطبایی، در کربلای معلا درس می خواند، حجّة الاسلام به نحوی فقر داشته که نعلین پایش پاشنه نداشته و پاشنه آن هم از کهنگی و کثرت استعمال در رفته و برای معاش یومیه یکسر معطل و فاقد و عادم و آقا سیّد علی شخصی را قرار داده بود که هر روز دو گرده نان یکی در وقت نهار و یکی در وقت شام به جهت حجّة الإسلام می برد. (3)
ص: 30
6 - آیة اللَّه حاج سیّد محسن اعرجی کاظمینی رحمه الله
مرحوم حجّة الإسلام در شهر مقدّس کاظمین، نزد این عالم فاضل و فقیه زاهد، مبحث «قضاء و شهادات» را می خواند و کتابی هم در این موضوع، در شهر مقدّس کاظمین می نگارد، که علّامه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس سره در کتاب ارزشمندِ «الذریعة»، به نقل از مرحوم آقا سیّد حسن صدر کاظمینی می نویسد:
این کتاب از تقریرات درس استادش مرحوم آقا سیّد محسن اعرجیست. (1)
7 - علّامه مجاهد آقا سیّد محمّد طباطبایی قدس سره
در کتب تراجم و رجال اشاره ای به شاگردی مرحوم سیّد حجّة الإسلام نزد سیّد مجاهد و یا اجازه داشتن ایشان از وی نشده است، تنها مرحوم حاج سیّد محمّد شفیع جاپلقی (متوفّی 1280) - از شاگردان سیّد حجّة الاسلام - در اجازه نامه: «الرَّوْضَةُ الْبَهِیَّة فِی الطُّرُقِ الشفیعیة»، ضمن شرح حال حجّة الإسلام، نامِ استادان ایشان را آورده و می نویسد:
… و علی السیّد الأستاد آقا سیّد محمّد أیضاً. (2)
8 - علّامه حاج سیّد محمّد مهدی طباطبایی قدس سره
(سیّد بحرالعلوم) مرحوم حجّة الإسلام شفتی در نجف اشرف به درس مرحوم سیّد بحرالعلوم حاضر می شود و مدّت زیادی از محضر او استفاده می برد؛ وی در اجازاتش به شاگردی خود نزد سیّد بحرالعلوم تصریح کرده و او را چنین ستوده:
زُبْدَة الْعُلَمَاءِ الْمُحَدِّثِینَ وَ عُمْدَة الْفُضَلَاءِ الْمُتَبَحِّرِینَ أَعْلَمُ عُلَمَاءِ الزَّمَانِ
ص: 31
مُرْبِیَ عُلَمَاءِ الْأَعْیَانِ سُلْطَانُ الْعُلَمَاءِ الْعَامِلِینَ بَرْهَانُ أَهْلِ الْحَقِّ وَ الْیَقِینِ نَامُوسُ شَرِیعَةِ جَدِّهِ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ سَیِّدِنَا وَ أُسْتَادُنَا السَّیِّدُ مُحَمَّدِ مَهْدِیٍّ الطباطبایی النَّجَفِیُّ مَسْکَناً وَ مَدْفِنًا(1)
9 - مرحوم ملّا محمّد مهدی نراقی
در کتاب «معارف الرجال» (2) می نویسد:
مرحوم حجّة الإسلام شفتی در کاشان به درس مرحوم ملّا محمّد مهدی نراقی حاضر شد.
مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری - از شاگردان مبرّز حجّة الإسلام - در کتاب «روضات الجنّات» می نویسد:
حجّة الإسلام به من فرمود:
در آن روزگار که به کسب کمال می پرداختم، انگیزه ای برای گرفتن اجازه از اساتیدِ خود نداشتم و مانند بعضی که خواهان ریاست بودند، در این اندیشه شب را به روز نمی آوردم، با آنکه روش برخورد استادان با من به گونه ای بود که انتظار داشتند از آنان کسب اجازه نمایم و آنها نیز بی درنگ و به محض اظهارِ من، خواسته مرا اجابت می کردند؛ به همین مناسبت از اجازه روایتِ مروّج بهبهانی و سایر دانشمندان زمانِ او محروم ماندم، ای کاش چنان بی نیازی را در خود احساس نمی کردم و این
ص: 32
رویّه را سیره خود قرار نداده بودم، تا امروز این گونه محرومیّت نصیب من نمی شد. (1)
در هر صورت، حجّة الإسلام شفتی قدس سره از شش تن از مجتهدان بزرگ زمانِ خویش اجازه دریافت کرد، که عبارتند از:
1 - مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم قمّی گیلانی
مرحوم محقّق قمّی در اجازه ای که در چندین صفحه تنظیم شده و نگارش آن شب عید فطر سال 1215 ه ق پایان یافته، علاوه بر اجازه نقل روایت، گواهی بر اجتهاد، نبوغ علمی و زهد و تقوای حجّة الإسلام نیز داده است. (2)
2 - مرحوم سیّد محمّد مهدی موسوی شهرستانی
مرحوم شهرستانی در اجازه یک صفحه ای خود به سیّد حجّة الإسلام - که به تاریخ: اواخر رمضان سال 1211 ه ق می باشد - وی را به این او صاف ستوده است:
الْعَالِمُ الْفَاضِلُ الْجَلِیلُ الْکَامِلُ مَوْلَانَا الْأَکْرَمُ الْأَمْجَدُ الْوَلَدُ الرُّوحَانِیِّ السَّیِّدُ مُحَمَّد بَاقِر بْنِ السَّیِّدِ مُحَمَّدُ نَقِیُّ الشفتی الْجِیلَانِیِّ(3)
ص: 33
3 - مرحوم آیة اللَّه شیخ جعفر نجفی (کاشف الغطاء )
حجّة الإسلام شفتی قدس سره در اجازه ای که برای سیّد قوام الدین قزوینی مرقوم فرموده، مرحوم نجفی را از مشایخ خود شمرده و در وصف او می نویسد: (1)
4 - مرحوم أمیر سیّد علی طباطبایی حائری
ایشان از مشایخ اجازه مرحوم سیّد حجّة الإسلام بوده و سیّد در اجازات خود، وی را با این او صاف ستوده:
شَمْسُ فَلَکِ الْإِفَادَةِ وَ الْإِفَاضَة بَدْرُ سَمَاءِ الْمَجْدِ وَ الْعِزِّ وَ السَّعَادَةِ مُحْیِی قَوَاعِدِ الشَّرِیعَةِ الْغَرَّاءِ مقننُ قَوَانِینِ الِاجْتِهَادِ فِی الْمِلَّةِ الْبَیْضَاءِ فَخْرُ الْمُجْتَهِدِینَ مَلَاذُ الْعُلَمَاءِ الْعَامِلِینَ مَلْجَأُ الْفُقَهَاءِ الْکَامِلِینَ سَیِّدِنَا وَ اسْتَأْذَنَّا الْعَلِیُّ الْعَالِی الْأَمِیرُ السَّیِّدُ عَلِی الطباطبایی الْحَائِرِیُّ. (2)
5 - مرحوم سیّد محسن أعرجی بغدادی
مرحوم حجّة الإسلام در اجازاتش، از وی چنین یاد می کند:
ص: 34
سَیِّدِنَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الْوَفِیُّ الْوَرَعُ الْعَابِدُ الْعَالِمُ الزَّکِیُّ قُدْوَةٌ الْعِبَادِ وَ الزُّهَّادِ وَ النساک مَوْلَانَا الْعِمَاد السَّیِّدُ الْجَلِیلُ السَّعِیدُ النَّبِیلِ سَیِّدُنَا السَّیِّدُ مُحَسِّن الْبَغْدَادِی(1)
6 - مرحوم شیخ سلیمان عاملی کاظمینی
حجّة الإسلام شفتی در اجازه ای که برای سیّد قوام الدین قزوینی نوشته، او را از مشایخ خود شمرده و از وی چنین یاد می کند:
«شَیْخُنَا الْعَالِمُ الْعَامِلُ الْکَامِلُ شَیْخُنَا الْمُعَظَّمُ الْمُکَرَّمِ الشَّیْخُ سُلَیْمَان بْنِ الشَّیْخِ الْمَعْتُوقِ الْعَامِلِیِّ»(2)
مرحوم علّامه خوانساری، از شاگردان مرحوم حجّة الإسلام، درباره ی خصوصیّات اخلاقی و رفتاری استاد خویش می نویسد:
در نرمی و ملایمت آن قدر اخلاقش لطیف و ملایم بود که من اخلاق او را همیشه به اخلاق جد بزرگوارش حضرت محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم تشبیه می کردم. در حلم و بردباری او را حلیم ترین افراد در مقام فرو بردن خشم و غیظِ خود دیدم.
در صبر و تحمّل به گونه ای بود که بیشتر از همه بر نفس خویش تسلّط داشت و مانند کوهی مقابل اندوه ها و مشکلات پا بر جا بود و هرگز
ص: 35
تزلزل و ضعف در وجود او راه پیدا نمی کرد.
در صفای نفس و وسعت نظر به گونه ای بود که اگر بسیاری از اشخاص و یا بستگان و برادران او در مقام قطع ارتباط با او بودند، او همیشه در برقراری روابط با آنها و احسان به آنها کوشا بود … در توجّه و رعایت آداب عرفی و حسن معاشرت، یگانه روزگار بود و همه در برابر بزرگواری و خوش رفتاری او خاضع بودند. (1)
سخن از سخاوت مرحوم حجّة الإسلام و بخشش های بسیار او، تنها به این مختصر تمام نمی شود، بلکه نیاز به تالیف کتابی جداگانه دارد، ولی برای نمونه در اینجا به سخن چند تن از بزرگان درباره ی کرم و بخشش سیّد حجّة الإسلام و نیز نمونه ای از بخشش های وی اشاره می کنیم.
1-مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری در کتاب «روضات الجنّات» می فرماید:
حجّة الإسلام در جود و بخشش به پایه ای بود که می توان گفت:
همه موجودات در گرو احسانِ او بوده و او از علم و مال و مقام نسبت به هیچ یک از نیازمندان دریغ نمی داشت. (2)
2-مرحوم میرزا محمّد علی مدرّس می نویسد:
فوائدی که از وی به سادات و فقرا و طلّاب علوم دینیّه عائد
ص: 36
می گردید، خارج از حدِّ احصا می باشد. (1)
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» می نویسد:
روزی از منزلِ خود به مدرسه میرزا حسین (که در کنار مسجد سیّد قرار دارد ) می رفتم، در بین راه به کوچه کنار خانه سیّد حجّة الإسلام گذارم افتاد. جمعیّت زیادی از فقرا و سادات را دیدم که به سمتِ خانه سیّد می رفتند، به گونه ای که از زیادی عدّه آنان، عبور از کوچه سخت شده بود.
علّت را پرسیدم، جواب دادند:
نزدیک به هشتصد تومان سهمِ مبارکِ امام عَلَیْهِ السَّلَام از بروجرد آورده اند نزد سیّد حجّة الإسلام و ایشان دستور فرموده اند فقرا و سادات را خبر کنند تا آن پول را بین ایشان تقسیم کند و وی تمام آن پول را در نیم ساعت تقسیم نمود. (2)
عبادت حجّة الإسلام حاج سیّد محمّد باقر شفتی «به گونه ای بود که از نصف شب تا به صبح به گریه و زاری و تضرّع اشتغال داشته و در صحن کتابخانه اش مانند دیوانگان می گردید و دعا می خواند و تا صبح بر سر و سینه اش می زد.
وی در اواخر زندگانی آن قدر گریسته بود و ناله و بی قراری کرده بود که او را باد فتق عارض شده بود و اطبّا هر چه معالجه کردند، مفید واقع نشد، تا این که او را از گریه منع کردند و گفتند:
گریه بر تو حرام است، پس هر زمان که به مسجد می رفت،
ص: 37
ذاکرین تا او نشسته بود بر بالای منبر نمی رفتند، مگر زمانی که از مسجد بیرون می آمد». (1)
مرحوم آیة اللَّه سیّد حسن صدر کاظمی از پدر خود نقل می کند که:
پدرم - قدّس سرّه - می گفت:
گوشه های چشم حجّة الإسلام از اثر کثرت گریه کردن در مقام تهجّد مجروح شده بود. (2)
و میر سیّد علی جناب، زهد و عبادت سیّد حجّة الإسلام را این گونه توصیف می کند:
دیگر از خصال او حالت تهجّد و تضرّعات او بوده است که می گویند و نوشته اند:
مکرّر نماز صبح را با وضوی مغرب و عشا به جا آورده. تضرّع او مخصوصاً در مجلس روضه خوانی طوری صدا دار و بلند بوده است که صدای آن را در قبرستان آب بخشان شخصی مدّعی شد شنیدم، که به خط مستقیم قریب هفتصد ذرع می شود. (3)
نمازِ سیّد حجّة الإسلام
مرحوم تنکابنی می نویسد:
او همه نماز را با خضوع تمام و با حزن، بلکه با گریه قرائت می کرد و بر هر مستمعی واضح می شد که نماز او با نهایت حضور قلب است و در نوافل هم ذکر رکوع و سجود را سه دفعه می خواند و در
ص: 38
زیر کف های دست هم مهر می گذاشت؛ مجملا نماز آن بزرگوار در حضور و خضوع، عدیل و بدیل نداشت، بلکه مستمع را هم گریه غالب می شد. (1)
آنچه از گفتار گذشتگان درباره ی شیوه تدریس مرحوم سیّد حجّة الإسلام استفاده می شود، آن است که: درس را محقّقانه و بسیار دقیق بیان می فرمود، در نقل هر مسأله از مسائل فقهی کلّیه گفتار بزرگانِ از مجتهدین و صاحب نظران را نقل می فرمود و در بیان مطالب تمام وجوه و احتمالات را به تفصیل شرح می داد، به گونه ای که هیچ نکته مجهولی را برای شاگردانش باقی نمی گذارد، سپس به نقض و ابرام و نقد و انتقاد کلمات فقهاء می پرداخت و در تأیید یا رد گفتار آنها می کوشید و گفته آنها را با ادلّه عقلی و نقلی بیان می فرمود. وی نسبت به فقهاء و دانشمندان گذشته، کمال احترام را رعایت می کرد و همیشه نام آنها را با عظمت و بزرگی یاد می نمود.
مرحوم علّامه حاج میرزا محمّد باقر خوانساری در وصفِ مجلسِ درسِ استادِ خویش گوید:
در مواقع تدریس با مناسبتِ مختصری به شرح احوال راویان حدیث اشاره می کرد و درسش منحصر به فقه و حدیث بود و تعمّقی در اصول و امثالآن نمی نمود. (2)
ص: 39
و به سبب همین ویژگی ها بوده که عدّه بسیاری از دوست داران علم و دانشِ الهی، در محضر او جمع شده و از برکاتِ علمی و معنوی او بهره مند گردیدند.
از ثمرات مجلس درس حجّة الإسلام شفتی، می توان به تربیت و تعلیم شاگردانی اشاره کرد که هر یک مرجعِ عصر خویش گردیدند.
محقّق نامدار مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی، در کتاب ارزشمندِ: «بیان المفاخر» (1) - که آن را در شرح زندگانی سیّد حجّة الإسلام نگاشته - نام و شرح زندگانی یکصد و چهل وهشت نفر از شاگردان سیّد حجّة الإسلام را آورده، که ما در اینجا تنها به ذکر نام تعدادی از آنان بسنده می کنیم:
1 - آیة اللَّه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری (صاحب کتاب: روضات الجنّات)
2 - مرحوم آیة اللَّه حاج محمّد جعفر آباده ای.
3 - آقا محمّد مهدی کرباسی ( فرزند مرحوم حاجی محمّد ابراهیم کرباسی و داماد سیّد حجّة الاسلام)
4 - ملّا علی اکبر خوانساری رحمه الله.
5 - مرحوم ملّا احمد تربتی.
6 - ملّا عبداللَّه زنوزی (حکیم و فیلسوف شهیر)
7 - علّامه سیّد محمّد حسن موسوی (معروف به مجتهد)
8 - مرحوم آیة اللَّه میر سیّد حسن حسینی (معروف به مقدّس)
ص: 40
9 - میرزا محمّد تنکابنی (مؤلّف کتاب: قصص العلماء )
10 - مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد فضل اللَّه استرآبادی.
11 - ملّا محمّد علی محلّاتی قدس سره.
12 - مرحوم حاج سیّد محمّد شفیع جاپلقی.
سیّد حجّة الاسلام، چنان چه معاصر او مرحوم وفا زوّاره ای در کتاب: «تذکره مآثر الباقریّة» نوشته:
دو روز تشریف فرمای مَدْرَسِ مقدّس می شوند، روز دوشنبه را به مرافعه و روز چهارشنبه را به شنیدن اشعار شعرا اختصاص می دادند. (1)
حجّة الإسلام شفتی قدس سره در امور قضایی، از فراست عجیبی برخوردار بود؛ به گونه ای که حیله ها، تزویرها و سند سازی های عجیب - که در آن زمان ها متداول بود - در محضر وی کارگر نمی افتاد.
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی - از شاگردان مرحوم حجّة الإسلام - درباره ی قضاوت وی گوید:
احکامِ ایشان در نهایتِ اتقان و استواری بود و در حکم دادن بسیار دقّت می فرمود و مرافعات را طول می داد و گاهی اتّفاق می افتاد که یک مرافعه و نزاع میانِ دو نفر را مدّت یک سال، یا کمتر و یا بیشتر، به
ص: 41
تأخیر می انداخت و تا یقین به حقیقتِ موضوعی حاصل نمی کرد، حکم صادر نمی فرمود. آن جناب در امرِ قضاوت فراست و زیرکی عجیب داشت؛ چنانکه فقها در کتابِ قضاوت، فراست را یکی از صفاتِ قاضی شمرده اند. (1)
استاد جلال الدین همایی درباره ی قضاوت سیّد حجّة الإسلام می نویسد:
سیّد حجّة الإسلام، عادت داشت خلاصه معاملات و احکام قضایی را در دفتری مخصوص ضبط کند، به همین سبب هیچ گاه احکام متناقض از وی صادر نگردید. (2)
میر سیّد علی جناب (متوفّای 1349 ه ق)، درباره ی اجرای حدود توسط مرحوم حجّة الإسلام شفتی، می نویسد:
دیگر مسأله اجرای حدود او بوده است، که مهمترین عبادات خود آن را می دانسته، حتّی وقتی جهت استسقاء جمعیّت از شهر به منزل او رفته بودند، که به اتّفاق بروند در مسجد مصلّای تخت فولاد، سیّد مردم را به بهانه ای متفرّق می کند و یک نفر سارق که در آن وقت محکوم به بریده شدن دست بوده است، حاضر می سازد و با قلم و مرکّب حد بریدن را روی دستِ سارق معیّن کرده، به مباشر این قبیل امور خود حکم می کند تا می بُرَد؛ اتّفاقاً در آن نزدیکی هم باران
ص: 42
می آید و موافق می شود با عقیده سیّد که: اجرای حدود باعث نزول رحمت است. (1)
در اینجا لازم به ذکر است که: اجرای حد شرعی به دست خودِ مرحوم حجّة الإسلام، تنها یک یا دو مرتبه گزارش شده و بقیّه موارد را مباشرین و عاملانِ سیّد به عهده می گرفتند و چنانچه حکایت شده:
خودِ حجّة الإسلام پس از اجرای حد، به پیروی از جد بزرگوارِ خود مولی الموحّدین حضرت أمیرالمؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام، بر جنازه و پیکرِ کشته شدگان، نماز می خواند و در حالِ نماز به راز و نیاز با معبودِ خویش پرداخته، از برای آنها طلبِ عفو و بخشش می نمود و گاه هم در بینِ نماز از شِدَّت گریه غش می کرد. (2)
بنا به فرموده خودِ حجّة الإسلام قدس سره در کتابِ: «مناسک حج»، ایشان در سال 1231 ه از راه دریا مشرّف به مکّه معظّمه شده(3) و پس از زیارتِ حرمین شریفین، به زیارت اعتاب مقدّسه ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام در عراق مشرّف می گردد.
در کتابِ: «تاریخ علماء و شعرای گیلان» آمده:
و زیارت حج ایشان معروف است که دو هزار شیعه در رکابش به حج مشرّف شدند. (4)
ص: 43
مرحوم سیّد حجّة الاسلام در این سفرِ روحانی، خدمات شایسته ای انجام می دهد، که عبارتند از:
1 - تعیین حدود طواف
مرحوم انصاری در این باره گوید:
در حج بیت اللَّه، علمای مذاهب اربعه(1) تمکین مقامِ بزرگش را نمودند و میخ هایی که برای تعیینِ حدودِ طواف به زمین نصب فرمود را پذیرفتند و شیعه را در رُکنِ شافعی متعرّض نشدند. (2)
2 - تعیین حدود عرفات
میرزا حسین فراهانی در سفرنامه اش - که در سال 1302 و 1303 به مکّه معظّمه مشرّف گردیده - آورده:
از منی تا عرفات با شتر و شقاف چهار ساعت راه است و به جهت حد عرفات این طرف و آن طرف راه دو میل سه ذرعی از گچ و آجر ساخته اند، عجم ها گفتند:
مرحوم حاجی سیّد محمّد باقر اصفهانی در سفری که به بیت اللَّه آمده، عرفات را تحدید نموده و به جهت علامت حدود آن، این دو میل را ساخته است. (3)
3 - باز ستاندن زمین های فدک و واگذاری آن به سادات مدینه
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» در این باره می نویسد:
و زمانی به مکّه مشرّف شد، زمان محمّد علی پاشاه مصری بود و با او
ص: 44
مراوده داشت، باغ فدک را از او گرفت و به سادات مدینه واگذار کرد. (1)
و مرحوم آیة اللَّه حاج شیخ عبدالکریم گزی نیز در کتاب «تذکره ی القبور» می نویسد:
و در سفر مکّه غرائبی از او نقل می کنند که یکی پس گرفتن فدک باشد، ولی همین قدر معلوم است تصرّفات بسیار کرده. (2)
ادیب و شاعر ماهر، مرحوم حاج میرزا حبیب اللَّه نیّر، ضمن اشعاری که در مدح حجّة الإسلام به عربی سروده، به این مطلب اشاره نموده، می گوید:
مِیرَاثُ أَوْلَادِ الزَّهْرَاءِ اسْترد لَهُمْ
مِنْ غاصبی فَدَک فِی طَوْفِهِ الحرما (3)
آثار علمی
مرحوم حجّة الإسلام شفتی قدس سره آثار ارزشمندِ قلمی بسیاری از خود به یادگار گذاشت، که به بیش از هفتاد عنوان کتاب و رساله در موضوعات مختلف می رسد، که تاکنون مورد استفاده و بهره برداری دانشمندان علوم دینی بوده است.
نخستین اثر علمی سیّد حجّة الإسلام، کتاب: «الحلیة اللّامعة للبهجة المرضیّة» است که جزء نخست آن در ماه رجب سال 1204 ه ق در شهر کاظمین، به رشته تحریر درآمده و آخرین اثر ایشان اجازه ایست که برای یکی از شاگردان خود، در
ص: 45
23 ربیع الأوّل سال 1260 ه ق - یعنی چند روز قبل از وفات - مرقوم فرموده است.. (1)
اینک می پردازیم به گزارش کوتاهی پیرامون تألیفات حجّة الإسلام شفتی قدس سره، که در موضوعات: فقه، اصول، حدیث، رجال و نحو، ترتیب یافته است.
فقه
1 - مَطَالِعُ الأَنْوَار فی شَرحِ شَرَائِع الإِسْلام
این کتاب شرحیست بسیار جامع و مفصّل در شش جلد، که تنها شامل شرح «کتاب الصلوة» از کتاب شرائع الإسلام تألیف محقّق حلّی قدس سره، تا بحث «صلوة الأموات»، می باشد.
کتاب مزبور بین سال های 1409 - 1402 ه ق، از روی تصویرِ نسخه ای خطّی که به خطِّ نسخ و تذهیبِ زیبای مرحوم ملّا عبدالکریم اصفهانی است، در شش جلد (پنج مجلّد) به قطع رحلی، با مُقَدَّمه ای از مرحوم آیة اللَّه مرعشی نجفی قدس سره، توسّط انتشارات کتابخانه مسجد سیّد، به چاپ افست رسید.
2 - تُحْفَةُ الأَبْرَار المُلْتَقط مِن آثَارِ الأئمَّةِ الأَطهَار
این کتاب به زبان فارسی و یکی از آثار کم نظیریست که درباره ی احکام و مسائل نماز نگاشته شده است.
این کتاب ارزشمند در دو جلد، به سال 1409 ه ق، با تحقیق حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد مهدی رجایی، توسّط انتشارات
ص: 46
کتابخانه مسجد سیّد، به زیور طبع آراسته گردید.
3 - خلاصه تحفة الأبرار
محقّق مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی، در معرّفی این اثر چنین می نگارد:
نسخه ای از این کتاب در کتابخانه فاضل ارجمند جناب آقای حاج سیّد مرتضی شهشهانی، فرزند واعظ زاهد خبیر مرحوم آقا میرزا سیّد محمّد صدر الواعظین بن آقا میرزا یحیی بن آقا میرزا سیّد جعفر شهشهانی … موجود است، در پشت این نسخه آقا سیّد محمّد جواد موسوی درب امامی نوشته است که:
خلاصه و منتخب تحفة الأبرار از خود سرکار شریعت مدار خلایق افتخار … صاحب المناقب و المفاخر السیّد حجّة الإسلام و المسلمین خاتم المجتهدین … از کتاب تحفة الأبرار خود مختصر فرموده اند و بقیّه آن را هم إن شاء اللَّه به اتمام خواهند رسانید. (1)
4 - سؤال و جواب
این کتاب مجموعه ایست از پرسش ها و پاسخ های فقهی، که توسّط سیّد محمّد ابراهیم فرزند سیّد ابوالحسن موسوی، مشهور به «کابلی»، عمو زاده و شاگرد حجّة الإسلام شفتی قدس سره، جمع آوری شده، که جلد نخست آن در زمان حیات حجّة الإسلام دو بار به چاپ رسیده، یکی سربی به سال 1247 ه ق و دیگری سنگی در تهران به سال 1254 ه ق، که افزوده هم دارد.
مرحوم حجّة الإسلام در پاسخ بعضی سؤال ها، آن قدر استدلالی و همراه با نقل
ص: 47
آراء فقهاء، به بحث پرداخته که خود کتاب و رساله ای شده و شایسته است جداگانه از آن یاد شود.
5 - إقامة الحدود فی زمن الغیبة
رساله ایست استدلالی و مفصّل در موضوع جاری ساختن حدودِ الهی توسّط فقیه جامع الشرایط در زمان غیبت حضرت صاحب الزمان عَلَیْهِ السَّلَام.
مصنّف در این رساله با تمسّک به آیات شریفه قرآن و روایات ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام و کلمات تنی چند از فقهاء، به اثبات این مطلب پرداخته که: به پا داشتن حدود و تعزیرات الهی، از برای فقیه جامع الشرایط، در زمان غیبت امام عَلَیْهِ السَّلَام، جائز است، بلکه در صورت توانایی و وجود امنیّت از ضررِ اهل فساد، بر او واجب می شود.
این رساله از رساله های مجموعه: «سؤال و جواب» می باشد، که بحمد اللَّه به سال 1425 ه ق جداگانه در یک جلد، با تحقیق حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد مهدی شفتی، توسّط انتشارات کتابخانه مسجد سیّد، به چاپ رسید.
6 - رساله در نماز شب و فضیلت آن
علّامه تهرانی رحمه الله در «الذریعة» (1) و مرحوم مدرّس تبریزی در «ریحانة الأدب» (2) و حاج سیّد محمّد ابراهیم زنجانی رحمه الله در «تاریخ زنجان» (3)، هر یک نام این کتاب را در فهرست تألیفات سیّد حجّة الاسلام جداگانه ذکر نموده اند، ولی این رساله در حقیقت پاسخ به سؤالیست از کیفیّت نماز شب، که در کتاب «سؤال و جواب»
ص: 48
آمده است.
7 - قضاء و شهادات
کتابیست استدلالی، که هنگام اشتغال به بحث: «قضاء و شهادات» در محضر استادِ خویش مرحوم علّامه سیّد محسن اعرجی، نگاشته است.
این کتاب در شهر کاظمین تألیف گردیده و دوم یا سوم اثر علمی حجّة الاسلام به شمار می آید. (1)
8 - قضاء و شهادات و برخی از فروع آن
این کتاب غیر از کتابیست که در شماره قبل معرّفی شد. (2)
9 - مناسک حج
رساله ایست در آداب و مناسک حج به فارسی، مرتّب بر یک مُقَدَّمه، سه مقصد و یک خاتمه.
10 - رساله در وقف
موضوع این رساله بحث و تحقیق درباره ی مسأله: قبض و اقباض، در وقف می باشد.
سیّد حجّة الاسلام این رساله را در رد نظر مرحوم ملّا احمد نراقی قدس سره نگاشته است.
این رساله بسیار مفصّل در مجموعه «سؤال و جواب» آمده و جداگانه در یک جلد به سال 1379 ه ش، با مُقَدَّمه، تصحیح و تعلیق حجّة الإسلام دکتر سیّد احمد تویسرکانی، با عنوان: «رساله وقف»، توسّط معاونت فرهنگی سازمان اوقاف و امور خیریّه، به چاپ رسیده است.
ص: 49
11 - رساله در اراضی خراجیه
این رساله در هفتاد صفحه نگارش یافته، که مؤلّف ضمن آن به بحث درباره ی اقسام زمین و احکام و مسائل فقهی مربوط به هر قسم، پرداخته است.
در کتابخانه دانشمند بزرگوار حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد احمد تویسرکانی - دام ظلّه - مجموعه ای شامل هفت رساله موجود است، که چهار رساله آن از تألیفات حجّة الإسلام شفتی قدس سره می باشد، یکی از آنها همین رساله است.
قابل توجّه این که: این اثر در پاسخ به سؤالی نگاشته شده است.
12 - رساله در احکام غُساله
تاکنون به نسخه ای از این رساله دست نیافته ایم، ولی مرحوم علّامه حاج سیّد اسد اللَّه شفتی قدس سره - فرزند حجّة الاسلام رحمه الله - در شرح شرائع خود، می نویسد:
والد علّامه رساله ای در مسأله غساله نوشته است. (1)
13 - رساله ی القِدْریة
نام دیگر آن: «رساله ی فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه» است؛ مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد هاشم چهارسوقی قدس سره، از این رساله این گونه یاد می کند:
وَ مِنْهَا رِسَالَتهِ الْقَدَرِیَّةِ فِی طَهَارَةِ الدَّمِ الَّذِی یلقی فِی الْقَدْرِ فَیغلی حتی یستحیل کَمَا وَرَدَ فِی بَعْضِ الصِّحَاحِ وَ لَعَلَّهَا لاَ تَخْلُو عَنْ قُوتِ إلَّا أَن
ص: 50
ظَاهر أَکْثَر الْأَصْحَابِ الْإِعْرَاضِ عَنْهَا وَ أَعْرَاضِهِمْ مِنْ أُقَوِّی الموهنات(1)
14 - رساله در تقلید از مجتهد میّت
علّامه تهرانی قدس سره در «الکرام البررة»، از قول مرحوم مولی عبدالوهّاب قزوینی، نقل می کند که:
رساله ای فارسی و رساله ای عربی در موضوع جواز بقاء بر تقلید مجتهد فوت شده نوشته ام، ولی چون رساله حجّة الإسلام شفتی درباره ی عدم جواز بقاء بر تقلید میّت را دیدم، این رساله را در رد بر آن نوشتم. (2)
15 - رد بر رساله تعیین سلام سوّم در نافله (1)
مرحوم آیة اللَّه حاج آقا منیر الدین بروجردی قدس سره در کتاب: «الفرق بین الفریضة و النافلةِ» در فرق شصت و پنجم، می نویسد:
در ابتدای قرن سیزدهم هجری، در مسأله سلام نافله، میان دو نفر از علمای بزرگوار اصفهان، یعنی:
مرحوم مولی علی اکبر اژه ای مرودشتی و مرحوم سیّد حجّة الاسلام، اختلاف نظر پیدا شد، اوّلی یک سلام را کافی می دانست - یعنی:
السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته - و بیشتر از آن را بدعت می دانست و مرحوم حجّة الإسلام خلاف آن می فرمود؛ که این اختلاف باعث شد که هر یک درباره ی این موضوع، دو رساله بنویسند. (3)
ص: 51
رساله عنوان شده، رساله نخست حجّة الإسلام شفتی قدس سره است، که آن را بعد از دیدن رساله نخستِ مرحوم ملّا علی اکبر اژه ای، در رد بر آن نگاشته است.
16 - رد بر رساله تعیین سلام سوّم در نافله (2)
پس از آنکه حجّة الإسلام شفتی قدس سره رساله نخست خود - که در شماره قبل از آن یاد کردیم - را در رد بر رساله نخست مرحوم ملّا علی اکبر اژه ای می نویسد، مرحوم اژه ای آن را مشاهده نموده و رساله ای بر رد آن می نویسد؛ سپس آن رد به نظر مرحوم حجّة الاسلام می رسد و وی - برای بار دوم - شروع به نگاشتن رساله ای مفصّل تر از رساله نخست، در رد آن می کند.
وی در این رساله، پس از مُقَدَّمه، عبارات مرحوم ملّا علی اکبر را با عنوان «قوله» آورده و سپس عالمانه، به رد گفتار و نقدِ دلائل او، پرداخته است.
17 - رساله در مقبولیّت قولِ زن در عدم وجود مانع برای ازدواج
نامِ این رساله - بنا بر آنچه مؤلّف در آغازِ آن نوشته -: «رساله ی فی جواز الإتّکال بِقَول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها» است.
این رساله ضمن مجموعه سؤال و جواب می باشد.
18 - رساله در احکام شک و سهو در نماز
علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره، درباره ی این اثر می نویسد:
رساله بزرگی است، با وضع و تفریع خاصّی ترتیب یافته و مرحوم سیّد حجّة الاسلام آن را خاتمه و پایان کتابِ: «تحفة الأبرار» خود، قرار داده است. (1)
ص: 52
19 - رساله در صلحِ حق الرجوع در طلاق
این رساله به زبان عربی، در پاسخ به سؤالی نگاشته شده، که در سال 1383 ش در مجموعه: «میراث حوزه اصفهان»، با تحقیق حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد مهدی شفتی - دام ظلّه - به چاپ رسیده است. (1)
20 - رساله در جواز هبه ولی مدّت را در ازدواج موقّت
در کتابِ: «قصص العلماء» در شرح حال مرحوم حاج ملّا محمّد تقی برغانی قزوینی قدس سره آمده:
حاج ملّا محمّد تقی برغانی قزوینی - معروف به شهید ثالث - قائل به عدم جواز هبه ولیِّ صغیر مدّت منقطعه را بود و در این باره رساله ای هم نوشته، ولی بیشتر علمای زمان - از آن جمله حاج ملّا عبدالوهاب قزوینی و سیّد محمّد مجاهد - قائل به جواز می باشند. سیّد حجّة الإسلام قدس سره نیز از جمله علماییست که قائل به جواز بود و در اثبات نظر خویش هم رساله ای مرقوم فرمود. (2)
21 - شرحِ جوابِ بعضی از مسائل
حجّة الاسلام شفتی قدس سره این کتاب را به عربی، در شرح و بیانِ پاسخ های استادش - مرحوم میرزا أبوالقاسم قمّی قدس سره - به چند مسأله فقهی، نگاشته است؛ وی ابتدا سؤال را ذکر کرده، سپس جوابِ میرزای قمّی رحمه الله را آورده و سپس به شرح و توضیحِ جواب میرزا پرداخته است.
ص: 53
22 - رساله در کیفیّت زیارت عاشورا
این رساله که در جواب پرسشی درباره ی چگونگی خواندن زیارت عاشورا، نگاشته شده، در جلدِ نخستِ مجموعه: «سؤال و جوابِ» حجّة الاسلام قدس سره، یک بار در سال 1247 قمری، به چاپ رسیده است.
23 - رساله در حرمت محارمِ موطوء بر واطی
این رساله به عربی و بسیار مبسوط نگاشته شده و از رساله های مجموعه: «سؤال و جوابِ» سیّد حجّة الاسلام قدس سره، می باشد.
24 - رساله در حکم عقد بر خواهر زوجه مطلّقه
این رساله در جواب پرسشیست و متن پرسش و پاسخ در مجموعه «سؤال و جوابِ» حجّة الإسلام شفتی قدس سره آمده و از آنجا که بسیار مفصّل نگاشته شده، فهرست نگاران از آن جداگانه یاد کرده اند.
این رساله در سال 1383 شمسی، در مجموعه: «میراث حوزه اصفهان»، با تحقیق حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد مهدی شفتی - دام ظلّه - به چاپ رسیده است. (1)
25 - رساله در ثبوت زنا و لواط به اقرار نزد حاکم
این رساله مبسوط در پاسخ به پرسشی نگاشته شده و در مجموعه «سؤال و جوابِ» حجّة الإسلام شفتی قدس سره، می باشد. (2)
ص: 54
26 - رساله عملیّه
رساله فتوایی سیّد حجّة الاسلام است، که آن را به فارسی و مختصر برای مقلّدین خود در احکام و مسائل شرعی، نگاشته؛ از این رساله نسخه های فراوانی در کتابخانه های مختلف، یافت می شود.
27 - کاریزیّه
این کتاب ضمن مجموعه «سؤال و جوابِ» مرحوم حجّة الاسلام، می باشد.
28 - رساله در ولایت حاکم بر بالغه غیر رشیده
این رساله در پاسخ به سؤالی نگاشته شده و در مجموعه سؤال و جواب آمده؛ چون پاسخ بسیار مبسوط و مفصّل نوشته شده، شایسته بود با عنوانی جداگانه معرّفی گردد.
این رساله برای نخستین بار در مجموعه: «میراث حوزه اصفهان» به چاپ رسید. (1)
29 - رساله در نمازِ استیجاری
این رساله در پاسخ به پرسشی نگاشته شده و در مجموعه «سؤال و جوابِ» می باشد.
30 - رساله در تعیین آیة الکرسی
این رساله در پی سؤالی از تعیین آیه آخر آیة الکرسی، تألیف گردیده است و در کتابِ «سؤال و جواب» بود، که برای نخستین بار در مجموعه: «میراث حوزه اصفهان» (2)، به چاپ رسید.
ص: 55
31 - رساله در اخلال به تسلیم در نماز
رساله کوتاهیست به عربی که در مجموعه: «سؤال و جوابِ» حجّة الإسلام آمده و در پاسخ به سؤالی نگاشته شده است.
32 - رساله در طهارت عرق جُنب از حرام
علّامه حاج سیّد اسداللَّه شفتی قدس سره - فرزند حجّة الاسلام رحمه الله - در کتابِ شرح شرائعِ خود، به نام این رساله اشاره و تصریح نموده به این که از تألیفات پدرش می باشد، که در آن قائل به طهارت عرق جنب از حرام، شده است.
33 - رساله در حکم نماز در پوست دبّاغی شده مرده
این رساله ارزشمند در پاسخ به پرسشی نگاشته شده و ضمن مجموعه «سؤال و جوابِ» می باشد؛ مرحوم حجّة الإسلام در پاسخِ مبسوط خود، به بررسی صورت های مختلفِ مسأله - که به پنجاه و شش صورت رسیده! - پرداخته است.
34 - سلطانیه
رساله کوتاهیست به فارسی، که حجّة الإسلام قدس سره آن را برای فتحعلی شاه قاجار و به خواهش او نوشته است.
وی در این رساله احکام طهارت و نماز را به شیوه ساده و مختصر بیان نموده است.
35 - رساله در نمازِ جمعه
حجّة الإسلام شفتی قدس سره خود در کتابِ: «مطالع الأنوار» در بحث نماز جمعه، به این رساله اشاره نموده و می نویسد:
در آن با دلائلی، وجوبِ تخییری نماز جمعه در زمان غیبت حضرت ولی عصر عَلَیْهِ السَّلَام را اثبات کرده ام. (1)
ص: 56
أصول فقه
36 - الزهرة البارقة لمعرفة أحوال المجاز و الحقیقة
این کتاب درباره ی شناختِ: «حقیقت و مجاز»، از مباحث الفاظ در علم اصولِ فقه می باشد، که به گونه ای استدلالی و گسترده، در یک مُقَدَّمه و چند باب و یک خاتمه، به بحث در رابطه با آن پرداخته است. (1)
37 - تقدیم الید علی الإستصحاب
مسأله «تقدیم الید علی الإستصحاب» یکی از مسائل علم اصول فقه بوده و علماء بزرگوارِ شیعه درباره ی آن در کتاب های اصولی خود، مختصر و یا مبسوط به بحث پرداخته اند.
از این میان هم مرحوم حجّة الإسلام شفتی قدس سره رساله ای در این موضوع، در حدود چهار هزار بیت(2)، تألیف نموده است. (3)
38 - حاشیه بر اصول معالم الدین
کتاب معالم الدین (قسمت اصول آن) نوشته: مرحوم علّامه شیخ حسن عاملی (متوفّی 1011 هِ)، یکی از کتاب های مهم در موضوع اصول فقه می باشد، که در حوزه های علمیّه از کتاب های درسی به شمار می رود؛ عدّه بسیاری از علماء بر آن شرح و حاشیه نوشته اند، حجّة الإسلام شفتی قدس سره نیز حاشیه ای بسیار مفصّل و عالمانه بر این کتاب نوشته است. (4)
ص: 57
39 - حاشیه بر تهذیب الوصول «تهذیب الوصول»
39 - حاشیه بر تهذیب الوصول «تهذیب الوصول» نوشته: مرحوم علّامه حلّی، در موضوع اصولِ فقه است، که سیّد حجّة الإسلام حاشیه ای استدلالی بر آن نگاشته، ولی ظاهراً آن را ناتمام گذاشته است. (1)
40 - جواب دو مسأله اصولی
این رساله مختصر در جواب دو مسأله اصولی نگاشته شده و نام دیگر آن: «رسالَة لرفع النزاع و الجدال» است؛ این رساله ضمن بعضی از نسخه های خطّی رسائل رجالیّه مرحوم حجّة الإسلام، آمده است.
حدیث
41 - حاشیه بر فروع کافی
کتاب «کافی» - از مهمترین کتاب های حدیثی شیعه - نوشته: مرحوم ثقة الإسلام کلینی رحمه الله، است.
به همین دلیل عدّه بسیاری از علما بر آن شروح و حواشی نگاشته اند.
حجّة الاسلام شفتی قدس سره هم از اندیشمندانی است که حواشی مختصری بر قسمت فروع آن (شامل کتاب الطهارة تا کتاب الحج) - با نشانی: «محمّد باقر الموسوی» - نگاشته است.
42 - حاشیه بر وافی
سیّد حجّة الإسلام قدس سره در کتابِ معظم و معروفش: «مطالع الأنوار»، به این اثر خویش اشاره نموده است. (2)
ص: 58
رجال
43 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبان بن عثمان و اصحاب اجماع
43 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبان بن عثمان و اصحاب اجماع
44 و 45 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال إبراهیم بن هاشم
44 و 45 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال إبراهیم بن هاشم(1)
46 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبو بصیر
46 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبو بصیر
47 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن خالد برقی
47 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن خالد برقی
48 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن عیسی قمّی
48 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن عیسی قمّی
49 و 50 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال إسحاق بن عمّار ساباطی
49 و 50 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال إسحاق بن عمّار ساباطی
51 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حسین بن خالد
51 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حسین بن خالد
52 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حماد بن عیسی جهنی
52 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حماد بن عیسی جهنی
53 - رساله در تحقیق و بررسی احوال سهل بن زیاد آدمی رازی
53 - رساله در تحقیق و بررسی احوال سهل بن زیاد آدمی رازی
54 - رساله در بیانِ حکمِ روایاتِ شهاب بن عبد ربّه
54 - رساله در بیانِ حکمِ روایاتِ شهاب بن عبد ربّه
55 - رساله در تحقیق احوال عبدالحمید بن سالم عطار و فرزندش محمّد
55 - رساله در تحقیق احوال عبدالحمید بن سالم عطار و فرزندش محمّد
56 - رساله در تحقیق و بررسی احوال عمر بن یزید
56 - رساله در تحقیق و بررسی احوال عمر بن یزید
57 - رساله در تحقیق احوال محمّد بن إسماعیل، واقع در صدر بعضی از اسانید کافی
57 - رساله در تحقیق احوال محمّد بن إسماعیل، واقع در صدر بعضی از اسانید کافی
58 - رساله در تحقیق احوال محمّد بن أحمد که از عمرکی روایت می کند
58 - رساله در تحقیق احوال محمّد بن أحمد که از عمرکی روایت می کند
59 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن خالد برقی
59 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن خالد برقی
ص: 59
60 و 61 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن سنان
60 و 61 - دو رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن سنان
62 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن الفضیل
62 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن الفضیل
63 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن عیسی یقطینی
63 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن عیسی یقطینی
64 - رساله در بررسی احوال اشخاص ملقّب به: ما جیلویه
64 - رساله در بررسی احوال اشخاص ملقّب به: ما جیلویه
65 - رساله در اتّحاد معاویة بن شریح، با معاویة بن میسره
65 - رساله در اتّحاد معاویة بن شریح، با معاویة بن میسره
66 - رساله در این که مقصود از: «عدّه ی من أصحابنا» که در بعضی اسانید کافی تکرار شده، چیست؟
تمامی این رساله ها در یک جلد و با عنوان: «الرسائل الرجالیّة»، با تحقیق حجّة الإسلام و المسلمین حاج سیّد مهدی رجایی - حفظه اللَّه تعالی - در سال 1417 ه ق توسّط انتشارات کتابخانه مسجد سیّد، به چاپ رسیده و اکنون در دسترس پژوهشگران و علاقه مندانِ علم رجال قرار گرفته است.
67 - رساله ی فی تمییز مشترکات الرجال
علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره از آن با نام:
«رساله ی فی مشترکات الرجال» یاد نموده(1)؛ علاوه بر این، نام این رساله در کتاب های: تاریخ زنجان(2)، ریحانة الأدب(3) و الفوائد الرضویّة (4)، نیز به چشم می خورد.
68 - حاشیه بر کتاب فهرست
کتابِ فهرست، از نوشته های مرحوم شیخ طوسی قدس سره در علم رجال است، که
ص: 60
سیّد حجّة الإسلام قدس سره بر آن حواشی مختصری - با نشان: «محمّد باقر الموسوی» - نگاشته است. (1)
69 - حاشیه بر رجال شیخ طوسی
حواشی مختصری بر کتاب: رجالِ شیخ طوسی قدس سره، است. (2)
کلام
70 - اصول دین
این کتاب به فارسی پیرامون اصول دین در چند باب نوشته شده است. (3)
71 - سؤال و جواب درباره ی شیخیّه
همین کتابِ پیش روی شماست که در «پیش گفتار» پیرامون آن سخن گفتیم.
نحو
72 - الحلیة اللّامعة للبهجة المرضیّة
حاشیه ایست بسیار مفصّل و تحقیقی بر کتابِ: «البهجة المرضیّة»، تألیف جلال الدین سیوطی، که - إن شاء اللَّه - به زودی در دو جلد، به چاپ خواهد رسید.
اجازه نامه
73 - کتاب اجازات
از دیگر آثارِ علمی بر جا مانده از حجّة الإسلام شفتی قدس سره، اجازاتیست که برای بعضی از شاگردان و معاصرانش نگاشته؛ بیشتر این اجازات مبسوط و مفصّل بوده
ص: 61
و فوائد رجالی، فقهی و اخلاقی بسیاری را داراست.
تعداد این اجازات - تا آنجا که ما به آن دست یافته ایم - پنجاه و پنج اجازه است، که اگر در کتابی جمع آوری و چاپ گردد، به بیش از هزار صفحه خواهد رسید!
برخی از مجتهدان و بزرگانی که مفتخر به دریافت اجازه از مرحوم حجّة الإسلام شده اند، عبارتند از:
1 - حاج محمّد ابراهیم قزوینی
2 - سیّد محمّد تقی زنجانی
3 - مولی محمّد رفیع گیلانی
4 - میرزا زین العابدین موسوی خوانساری
5 - مولی محمّد صالح استرآبادی
6 - مولی عبدالباقی کاشانی
7 - حاج عبدالوهّاب قزوینی
8 - شیخ علی نخجوانی
9 - سیّد محمّد علی ابرقویی
10 - ملّا محمّد علی محلّاتی
11 - سیّد فضل اللَّه استرآبادی
12 - سیّد میرزا محمّد رضوی(1)
13 - آقا محمّد نائینی اصفهانی
ص: 62
14 - مولی مرتضی قلی ادیب صدری اصفهانی
15 - آقا محمّد مهدی کرباسی ( فرزند حاجی کرباسی و دامادِ حجّة الإسلام)
16 - آقا محمّد کرباسی ( فرزند حاجی کرباسی)
17 - حاج سیّد محمّد شفیع جاپلاقی
18 - ملّا علی اکبر خوانساری
19 - میرزا عبدالواسع زنجانی
20 - ملّا احمد تربتی
یکی از آثار خیر و خدمات مرحوم حجّة الإسلام شفتی، بنای تاریخی و بسیار بزرگ و زیبای مسجد سیّد اصفهان می باشد، که نویسندگان به مناسبت از عظمت و شکوهِ آن یاد نموده اند.
مرحوم میرزا حسن خان جابری انصاری، درباره ی مسجد سیّد می نویسد:
بنای جامع بیدآباد، بر علو همّتش فریاد می زند، زیرا مساجد بزرگ را شاهان متعدّد ساخته اند و این مسجد را آن پادشاهِ علماء به تنهایی کفالت فرمود. (1)
شاعران و ادیبان نیز به نوبه خود، هر یک به سبک و زبانی، بنای با شکوه و پر آوازه او را ستوده اند، که شاعر و ادیب متخلّص به: «وفا» مرحوم میرزا محمّد علی زوّاره ای، در تذکره ادبی و تاریخی خود به نام «مآثر الباقریّة»، سروده های بیش از
ص: 63
هشت نفر از شاعران قرن سیزدهم را، در ستایش مسجد سیّد گردآوری نموده است. (1)
زمین مسجد سیّد و مساحتِ آن
معروف و مشهور است که زمین مسجد سیّد را فتحعلی خان اعتماد الدوله، وزیر شاه سلطان حسین صفوی، خریداری کرد تا در آن مسجدی بنا کند، امّا بر اثر هجوم افغان ها مقدور نگردید، تا آن که در زمان فتحعلی شاه قاجار، سیّد حجّة الاسلام مبادرت به این کار بزرگ نمود. (2)
مساحتِ زمین مسجد سیّد، با طول 95 متر و عرض 85 متر، به 8075 متر مربع می رسد. (3)
شروع و پایانِ ساخت مسجد سیّد
در زمانی نیک و وقتی خوب و هنگامی سعید
داشت مه در ثور و در بیت الشرف برجیس جا
در صفاهان ریخت طرح مسجدی از نو که هست
در حقیقت اصفهان را زینت و زیب و صفا
مسجدی مشهور گیتی، در شهور و در سنین
مسجدی مسجود عالم، در صباح و در مسا(4)
بنا به فرموده علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره، مرحوم حجّة الإسلام
ص: 64
شفتی در حدود سال 1245 هجری قمری، شروع به ساخت مسجدِ بزرگ و با شکوهی در محلّه بید آباد، نزدیک منزل خود، نمود و تا هنگام وفات هم چنان به آن اشتغال داشت و در حالی که تزیینات مسجد ناتمام مانده بود، چشم از دنیا بربست. (1)
و بر اساس گفته میرزا محمّد علی زوّاره ای - از معاصران مرحوم حجّة الإسلام - شروع ساخت مسجد، اواخر سال 1243 هجری قمری بوده(2) و در سال 1248 بنای اصلی به پایان رسیده است؛ وی در کتاب «تذکره مآثر الباقریّة» قصیده ای از میرزا عبدالکریم، متخلّص به: «سیما» - که در پی تاریخ پایانِ ساختِ مسجد، در سلک نظم کشیده - آورده، که بیت پایانی آن چنین است:
دبیر فکرت «سیما» پی تاریخ او گفتا
«ز نو در اصفهان بنگر، قیام کعبه دیگر» (3)
1248 ه ق
پس بنا به گفته میرزای زوّاره ای، سیّد حجّة الاسلام قدس سره اساسِ مسجدِ خویش را در مدّت چهار سال و اندی، پایه ریزی نموده، که این خود جای شگفتیست و نشان از قدرتِ مالی و معنوی حجّة الإسلام دارد!
ولی از آنجا که عمر حجّة الإسلام قدس سره، برای زدودن کاستی های مسجد و نیز انجام کارهایی مانند:
کاشی کاری و تنظیم وقفنامه مسجد، بسنده نکرد، پس از وفاتِ وی، به کوشش فرزندانش به ویژه: مرحوم حاج سیّد اسد اللَّه - معروف به
ص: 65
حجّة الإسلام ثانی - و حاج سیّد محمّد جعفر و پس از آنان به وسیله نوادگانش، تکمیل گردید.
مرحوم حجّة الإسلام شفتی دارای هشت پسر و چند دختر بوده، که دو تن از فرزندان وی به نام های: آقا سیّد هاشم و آقا سیّد ابوالقاسم، در ایّام حیاتش از دنیا رخت بر می بندند. فرزندان پسرِ او عبارتند از:
1- علّامه حاج سیّد اسد اللَّه
(معروف به حجّة الإسلام ثانی) شرح زندگانی این عالم فقیه و محقّق عالی قدر، در اینجا و به چند کلمه خلاصه نمی شود، بلکه شایسته است در این زمینه کتابی جداگانه نگاشته شود (1)؛ ولی شمّه ای از زندگی نامه او چنین است:
وی ششمین فرزند از هشت فرزندِ حجّة الإسلام و اعلم اولاد ایشان بوده، ولادتش در سال 1227 یا 1228 رخ داده، سال ها در نجف اشرف از محضر مرحوم حاج شیخ محمّد حسن نجفی - صاحب کتاب جواهر الکلام - استفاده کرده و موفّق به کسب اجازه از وی شده است.
حجّة الإسلام این بزرگوار را بسیار دوست می داشته و مردم را به متابعت و تجلیل از او امر می فرموده و او را از جهت قوّت نظر و قدرت استنباط بر
ص: 66
فخرالمحقّقین فرزند علّامه حلّی، ترجیح می داده است. (1)
[تألیفات و تصنیفات حجه الاسلام ثانی ]
از مرحوم حجّة الإسلام ثانی تألیفات و تصنیفات بسیاری به جا مانده، که در اینجا به نام تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
1 - کتابی در امامت
2 - کتابی درباره ی امام زمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف(2)
3 - رساله در تقلید
4 - رساله در تقلید میّت
5 - حواشی بر نخبه مرحوم حاج محمّد ابراهیم کرباسی
6 - رسائل رجالیه
7 - رسائل فقهیّه
8 - شرح شرائع الإسلام (شامل شرح: کتاب الطهارة؛ کتاب الصلوة؛ کتاب الزکاة؛ کتاب الصوم؛ کتاب الحج؛ کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر؛ کتاب التجارة؛ کتاب الفرائض و …)
9 - رساله در احکام خمر و عصیر(3)
10 - رساله در استصحاب
ص: 67
11 - منتخب الصحاح(1)
12 - حواشی بر تحفة الأبرار پدر بزرگوارش (با رمز: ا. س. دَ)
مرحوم حاج سیّد اسداللَّه سر انجام در شبِ یک شنبه، آخرِ ماه جمادی الثانیه سال 1290 ه ق، در «کرند» (2) وفات یافته؛ بدن آن بزرگوار را پس از انتقال به نجف اشرف، در اتاقِ سمت راستِ وارده شونده به صحن مطهّر حضرت امیر المؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام از درب قبله، مقابل قبر مرحوم علّامه حاج شیخ مرتضی انصاری، به خاک می سپارند. (3)
2 - میر محمّد مهدی
در تذکره ی القبور می نویسد:
دم ارسی رو به مسجد که قدری بلند بسته است، قبر میر محمّد مهدی پسر بزرگ مرحوم حجّة الإسلام، که از اهل علم و فضل بوده، می باشد. (4)
3 - آقا سیّد مؤمن
در تذکره ی القبور گوید:
از اهل علم و فضل بوده و بعد از مرحوم حاج سیّد اسداللَّه مرجع
ص: 68
ریاست بیدآباد و امام مسجد و پناه خلق به او می رسد؛ او تدریس هم داشته و بعد از مرحوم حاج سیّد اسداللَّه اعلم و افقه از دیگر فرزندان سیّد حجّة الإسلام بوده است. (1)
او از شاگردان مرحوم علّامه حاج شیخ مرتضی انصاری قدس سره بوده و از تألیفاتش کتابیست در فقه به نام «جامع الأقوال»، که آن را عالمانه و با استدلال و بسیار مبسوط نوشته و در آن تنها به احکام نماز پرداخته است. (2)
وی سر انجام در دوم(3) ماه رمضان سال 1294 ه ق وفات یافت؛ قبرِ وی طرف پایین پای پدرش مرحوم حجّة الإسلام است، قدری رو به جلو و سنگ نشانی کمی بالاتر قرار گرفته است.
4 - حاج سیّد محمّد علی
تولّد وی سال 1227 ه ق بوده، چنانچه فرزندش مرحوم سیّد محمّد مهدی در کتابِ: «غرقاب»، ضمن شرح حال او می نویسد:
در آخر شعبانِ سال 1282 ه ق وفات یافت در حالی که پنجاه و پنج سال داشت. (4)
وی را در کنارِ برادرش مرحوم میر محمّد مهدی، در مقبره مرحوم حجّة الاسلام
ص: 69
به خاک می سپارند.
در تذکره ی القبور می نویسد:
از اهل علم و فضل بوده و صبح در مسجد سیّد به اقامه جماعت می پرداخته و نقل عبادت و تقوی از او می شود. (1)
در کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی در قم، مجموعه ای به شماره: 2 (2)، می باشد، که شامل چهار رساله از تألیفات مرحوم حاج سیّد محمّد علی بدین شرح است:
1 - إتلاف العبد مال المولی و جنایته علیه
2 - الصلاة فی المکان المغصوب
3 - شرح شرائع الإسلام (کتاب الوصایا) (3)
4 - شرح کتاب اللمعة الدمشقیّة (4)
در آغاز این مجموعه اجازه مرحوم آیة اللَّه حاج شیخ محمّد حسن نجفی - صاحب جواهر الکلام - جهت مرحوم حاج سیّد محمّد علی، آمد هست. (5)
5 - حاج سیّد محمّد جعفر
ص: 70
وی از رؤسای اندیشمند در محلّه بیدآباد اصفهان بوده، که پس از فوتِ برادرِ عالمِ خود مرحوم آقا سیّد مؤمن، ریاست و عنوان کلّی یافت. وی در مسجد سیّد تعمیرات اساسی انجام داده و قسمت عمده کاشیکاری مسجد در زمان تولیت ایشان بوده است.
در کتاب: «معجم رجال الفکر و الأدب»، این رساله ها از تألیفات وی شمرده شده:
1 - اجتماع امر و نهی
2 - اصالة البراءة
3 - التعادل و التراجیح
4 - حجّیّة الإستصحاب
5 - حجّیّة القطع و الظن. (1)
وی در روز عاشوراء سال 1320 ه ق، در مسافرت عتبات، در کربلا وفات یافت و در نجف اشرف در جنب برادرِ خود مرحوم علّامه حاج سیّد اسداللَّه، مدفون گردید.
6 - آقا سیّد زین العابدین
عالم و فاضل بوده و در شورش مردم اصفهان در سال 1265 ه ق که مردمِ بی پناه به او پناه بردند، از دستگاه حکومت ظلم ها کشیده و ستم ها دیده است.
علّامه تهرانی رحمه الله درباره ی او می نویسد:
از اهل فضل و علم و کمال و شهرت و وجاهت و اعتبار بوده و قبل از برادرش حاج سیّد اسداللَّه (سال 1290) وفات یافته است. (2)
قبر وی جلو قبر سیّد حجّة الاسلام، رو به دم ارسی قرار دارد. (3)
7 - سیّد ابوالقاسم
ص: 71
علّامه تهرانی قدس سره درباره ی وی می گوید:
از علماء بارع و پس از وفات پدر مرجع امور در اصفهان بوده و سال ها قبل از فوت برادرش مرحوم حاج سیّد اسداللَّه (سال 1290) وفات یافته است. (1)
در حاشیه هدایة الانام، وفاتش را در 28 صفر سال 1262 نوشته است. (2)
8 - آقا سیّد هاشم
مرحوم تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» می نویسد:
گویند که حجّة الاسلام در این مدت که به مسجد نماز جماعت می گزارد، هرگز در نماز سهو نکرد، مگر یک روز که فرزندش سیّد هاشم وفات کرده بود، در آن روز در وقت ظهر در نماز سهو کرد.. (3)
بیشتر از این، از زندگانی او آگاهی نداریم و چنانچه گفتیم:
وفات او در زمان حیات مرحوم حجّة الاسلام، اتّفاق افتاده است.
حجّة الإسلام شفتی قدس سره در طول زندگی خود همیشه یاور ستمدیدگان بود و تا حد توان در مقابله با ظلم شاهان و درباریان ایران ایستادگی می کرد؛ دربار ایران که راهی جز حذف فیزیکی سیّد نمی دید، بارها دست به ترور ایشان زد، ولی توطئه های آنان به لطف الهی ناکام ماند.
ص: 72
مرحوم میرزا محمّد تنکابنی - از شاگردان حجّة الاسلام - در این باره گوید:
در بعضی از ازمنه حاکم آن دیار چهار نفر از اشرار را به هر یکی صد تومان وعده داد که در شب به در سرای سیّد آیند و شربت شهادتش چشانند. آن اشرار در نیمه شب با کمند از دیوار برآمده، در صحن کتابخانه داخل شدند و در زیر درختی در محاذی آن خانه پنهان شدند، دیدند که سیّد در میان خانه نشسته و پیرهنی پوشیده و چراغی روشن و کتاب دعایی در پیش روی آن جناب باز و دعا می خواند و چون ابر بهار زار زار می گرید، یکی از آنها تفنگ را کشید خواست به سینه آن جناب نشانه کند، ناگاه هیبتی او را عارض شد و رعشه بر اندامش افتاد و دستش لرزید، خواست که تفنگ از دستش بیفتد، به رفیق دیگر اشاره نمود، او آن تفنگ را برداشت، به او نیز همین حالت عارض شد، پس در همانجا انابه کردند و برگشتند و آن بزرگوار هیچ ملتفت ایشان نگشت. (1)
سر انجام حجّة الاسلام پس از هشتاد و اندی سال عمر پر ثمر و پر خیر و برکت، در بعد از ظهر روز یکشنبه، دوم ماه ربیع الثانی(2) سال 1260 قمری، بر اثر بیماری
ص: 73
استسقاء، در اصفهان دیده از جهان فرو بست. (1)
مرحوم ملّا علی اکبر خوانساری، سیّد حجّة الإسلام را غسل داده و از آن پس دسته ای مبارک آن جناب را بوسیده و کفن نمود. فرزند عالم و بزرگوارش مرحوم حاج سیّد اسداللَّه، بر بدنِ پدر نماز گزارده و سپس بدن آن بزرگوار را در روز چهارشنبه در مقبره ای که خود قبلاً در کنار مسجد خویش مهیّا ساخته بود، به خاک سپردند.
مرحوم علّامه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری درباره ی روز درگذشت استاد خویش می نویسد:
روزِ درگذشت حجّة الإسلام روزِ بزرگی بود، به مجرّدی که مردم از وفات او با خبر شدند، تعطیل عمومی اعلام شد، تمام کوچه ها پر از زن و مرد چنان در مصیبتِ مرگِ او می گریستند که گویا پدرِ مهربانی فرزندِ جوانش را که بی اندازه دوست می داشته، از دست داده است.
بعد از آن خبر درگذشتش به سایر شهرها رسید و در همه جا - به خصوص مشاهدِ مشرّفه - به منظور تجلیل از مقام محترم او مجالس ترحیم بر پا کردند، حتّی در سرزمین هند و شهرهای ترکستان و ماوراء النهر مراتب عزاداری و سوگواری او را رعایت نموده و مجالس با
ص: 74
شکوهی بر پا داشتند، که نزدیک به یک سال مجالس عزاداری به نام او برقرار بود.
مزار و مقبره او اکنون همچون زیارتگاه انبیاء و ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام به شمار می آید و مردم در پنج وقتِ از نماز به زیارت او می روند و مرقد او را مطاف دل های خود می دانند، بلکه مردم از راه های دور به قصد زیارتِ او بارِ سفر می بندند. (1)
در فوت حجّة الإسلام شفتی قدس سره عدّه بسیاری از شاعران به زبان فارسی و عربی مرثیه هایی سروده اند؛ یکی از آنها شاعرِ گمنام اصفهانی متخلّص به «کفّاش» است، که گفته:
دلا به خلد برین خواهی ار گذاری گام
قدم گذار به درگاه حجّة الإسلام
کجا بلندتر از بارگاه رفعت اوست
ز بعد قبّه شاهنشهان عرش مقام
هزار قرن کند مُرغِ وَهْم اگر پرواز
به شرط آن که نگیرد به یک نفس آرام
هنوز مانده به اول مقام رفعت او
دو صد هزار حجاب و دو صد هزار مقام
ص: 75
و در مادّه تاریخ وفات مرحوم حجّة الإسلام، گوید:
چو آن همای بلند آشیان پاک سرشت
به عزمِ سیرِ بهشتِ برین پرید از بام
نوشت از پیِ تاریخ رحلتش کفّاش
که دُرِّ درج کرم «در جَنان نمود مقام» (1)
(1260 ه ق)
ص: 76
فصل اول : خلاصه ای از زندگی نامه شیخ احسائی
فصل دوّم: داوریهای متضاد درباره شیخ احسائی
فصل سوم : انتقادات و اعتراضات
فصل چهارم: فرقه شیخیه و انشعابات آن
خاتمه : سبب به شهادت رسیدن آیة الله برغانی
ص: 77
ص: 78
او در روستای مطیرف از روستاهای احساء (1)، در ماه رجب سال 1166 ه ق زاده شد. (2)
وی در دودمانِ پیرو مذهب تسنّن به دنیا آمد، امّا جد چهارم او یعنی داغر، بادیه نشینی را رها کرده و به تشیّع گراییده و نسل او نیز همگی بر این مذهب بودند. (3)
شیخ احمد در زندگی نامه خود که به خواهش فرزندش محمّد تقی نوشته، گوید:
در رأس سال دوم ولادتم باران شدیدی باریدن آغاز کرد، که در نتیجه جاری شدن سیل، همه خانه ها جز یک مسجد و خانه عمّه ام فاطمه ملقّب به: حبّابه، فرو ریخت. پنج ساله بودم که قرآن را فرا گرفتم. مردم شهرم سخت در جهل و بی سوادی و غفلت به سر می بردند و بی خبری از احکام دینی آنان را می آزرد. کتاب عوامل جرجانی را از شیخ احمد - که آن را نزد شیخ محمّد می خواند - عاریه گرفته و آن را استنساخ کردم، پدرم بر این امر اطّلاع یافت و مرا همراه با هزینه ای برای تحصیل نزد شیخ محمّد فرستاد، که با شهر ما یک فرسخ فاصله داشت. پس من و شیخ احمد کتاب عوامل و اجرومیّه را نزد شیخ محمّد خواندیم. (4)
ص: 80
کودکی او در میان اطرافیانش که توجّهی به آداب و رسوم مذهبی نشان نمی دادند و بیشتر دوست داشتند گرد هم بیایند و به آواز خوانی و نواختن آلات موسیقی بپردازند، گذشت و شیخ علاقه ای به این مجالس نشان نمی داد.
او در پنج سالگی خواندن قرآن را تمام کرد و در میان کودکان زمان خود ممتاز به هوش و فکر بسیار بود.
عقیده باطنی به امام و امام شناسی، طبق آنچه خود او در زندگی نامه اش نوشته و دیگران نیز تکرار کرده اند، از دوران جوانی در وجود او سرشته شد و سراسر دوران جوانی او با کشف و شهود و رویاهای مذهبی و عرفانی بود.
او در سال 1186 ق مقارن با آشوب های ناشی از حملات عبدالعزیز (حاکم سعودی) به احساء، به کربلا و نجف عزیمت کرد و در حوزه درس بزرگان تشیّع همچون: آقا محمّد باقر وحید بهبهانی، سیّد علی طباطبایی صاحب ریاض، میرزا مهدی شهرستانی و سیّد محمّد مهدی طباطبایی معروف به سیّد بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء، بهره مند شد.
شیخ احمد احسایی حافظه ای قوی و عجیب داشت(1) و میل او به فراگرفتن همه دانش ها زیاد بود، حتّی به علوم غریبه از نوع طلسمات و علم اعداد و حروف و کیمیا علاقه خاصّی نشان می داد و از هر علمی اطّلاعاتی اندوخته بود، ولی نسبت به علوم فلسفه و تعقّلی بی لطف بود، زیرا در اثر حافظه زیاد بیشتر مایل به مطالب حفظی بود. (2)
او در سال 1209 ق به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و دوباره
ص: 81
در رجب سال 1212 ق به عراق مراجعت کرد. در سال 1219 برای اعتزال از خلق به قریه «صغاده» بصره رفت و در این زمان بود که برای نخستین بار شروع به بیان بعضی از عبارات معمّا گونه و مرموزانه نمود که خشم علمای متشرّعه بصره را برانگیخت.
احسایی از رؤیایی در ایّام تحصیل خود یاد می کند که در آن، شخصی تفسیر عمیقی از دو آیه قرآن به وی ارائه کرده بود؛ وی می گوید:
«این رؤیا مرا از دنیا و آن درسی که می خواندم، روی گردان ساخت». (1)
این حالت به ادّعای خود شیخ سرآغاز تحوّلی معنوی و رؤیاهای الهام بخش دیگر شد، که او را به عبادت و تفکّر بسیار واداشته و پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمّه اطهار عَلَیْهمُالسَّلَام دریافت داشته و در بیداری به درستی و مطابقت آن پاسخ ها با احادیث پی برده است و بنا به گفته خود او: «چیزها می دیدم که شرح دادن آن برایم ناممکن است». (2)
باری او در سال 1221 ق به قصد زیارت به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زیارت حضرت رضا عَلَیْهِ السَّلَام عازم خراسان شد.
در بین راه در یزد توقّف کرد و مردم یزد از وی استقبال گرمی به عمل آوردند و از وی خواستند تا نزد آنان بماند و شیخ هم اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد مقدّس، یزد را مسکن خویش قرار داد و شهرت بسیاری در آنجا کسب کرد.
چندی بعد، فتحعلی شاه وی را به تهران دعوت نمود و در حق او نهایت احترام را به جا آورد و از شیخ درخواست کرد که در تهران مقیم شود، امّا او این درخواست را
ص: 82
رد نمود و در اوائل ذیالقعده سال 1223 خانواده خود را از بصره به یزد آورد و خود در سال 1226 دوباره به مشهد رفت و باز به یزد بازگشت.
وی در مدّت اقامتش در تهران، رساله «سلطانیه» را در جواب سؤال های فتحعلی شاه قاجار، به رشته تحریر درآورد.
شیخ احمد در سال 1229 ق(1) به قصد مجاورت عتبات عالیات، در راه ابتدا به شهر اصفهان سفر کرد و چهل روز در آنجا اقامت نمود، سپس به طرف کرمانشاه رهسپار و در دوّم ماه رجب همان سال وارد کرمانشاه شد، که با استقبال مردم و حاکم کرمانشاه محمّد علی میرزا دولتشاه ( فرزند فتحعلی شاه)، روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه به مدّت سه سال اقامت کرد.
او در سال 1232 قصد زیارت بیت اللَّه الحرام را از راه شام کرد؛ در ماه رمضان در شام بود و در نیمه شوّال همان سال به مدینه رهسپار گردید و در سال 1233 از حج برگشته به نجف وارد شد و در چهارم محرّم 1234 دوباره به کرمانشاه بازگشت و زمان زیادی در آنجا به تدریس و تبلیغ پرداخت، تا این که محمّد علی میرزای دولتشاه از دنیا رفت و قحطی و و با نیز در آن نواحی شِدَّت گرفت، از این رو شیخ با اهل و عیال خود قصد زیارت حضرت رضا عَلَیْهِ السَّلَام را کرد.
وی پس از زیارت حضرت رضا عَلَیْهِ السَّلَام، از راه طبس مشهد مقدّس را ترک گفت و بار دیگر به یزد بازگشت و سه ماه در آنجا توقّف کرد، سپس دوباره راهی اصفهان شد و مدّتی در آنجا زندگی سپری کرد.
او پس از اصفهان، به قزوین سفر کرد و در آنجا چندی توقّف کرد؛ در همین زمان بود که با مخالفت مرحوم آیة اللَّه ملّا محمّد تقی برغانی (شهید ثالث)، رو به
ص: 83
رو شد که حکم به کفر وی داد، که پس از انتشار و شیوع خبر تکفیر، شیخ دیگر در قزوین نماند و از آنجا به کرمانشاه رفت و مدّت یک سال در آنجا ماند.
او بالاخره با رنجش خاطر از اوضاع اخیر ایران نسبت به خود، در پایان عمر قصد مجاورت حرم سیّد الشهداء عَلَیْهِ السَّلَام کرد، برای همین منظور راهی عتبات عالیات شد و سر انجام آهنگ سفر حج کرد، ولی در دو یا سه منزلی مدینه در جایی به نام:
«هدیه»، در 21 ذیالقعده سال 1241 هجری قمری(1)، به علّت بیماری اسهال، وفات کرد و در قبرستان بقیع، پشت دیوارِ مرقد رسول اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، به خاک سپرده شد، که تا قبل از تخریب وهابیه بقاع بقیع را، قبر او معیّن و بر آن محجری آهنی و سنگ لوحی بود.
رشته های مختلف مانند:
حکمت الهی، اصول فقه، تفسیر قرآن، فلسفه، رسالات ادبی و اصول اعتقادات شیعه، تألیف گردیده است.
البته ناگفته نماند:
بیشتر این تالیفات که از سه یا چهار ورق تجاوز نمی کند، در کتابی به نام «جوامع الکلم» در دو مجلّد، جمع آوری و به چاپ رسیده است.
مرحوم علّامه سیّد محسن امین، در کتاب ارزشمند خود «أعیان الشیعة»، یکصد و دو اثر از او معرّفی کرده و در پایان می نویسد:
وجل تلک المسائل من لزوم ما لا یلزم و تکلّف ما لم یکلّف و أغلبها تدل علی میله إلی التعمّق فی الأمور و الخروج عن الظواهر. (1)
از آثار او می توان به این موارد اشاره کرد:
1 - شرح زیارت جامعه کبیره.
2 - فوائد و شرح آن در حکمت و کلام.
3 - شرح حکمة عرشیّه ملّا صدرا.
4 - شرح کتاب مشاعر ملّا صدرا.
5 - شرح کتاب تبصرة المتعلّمین علّامه حلّی رحمه الله.
6 - رساله در نفی این که کتاب های کافی و فقیه و تهذیب و استبصار، قطعی
ص: 85
هستند، چنانچه فرقه اخباریان بر آن باورند.
7 - مباحث الفاظ در علم اصول فقه.
8 - رساله در بیان حقیقه عقل و روح و نفس با مراتب آنها.
9 - رساله در جواز تقلید غیر اعلم و بعضی از مسائل فقه.
10 - شرح علم صناعت و فلسفه و أحوالآن دو.
11 - جواب به دو سؤالِ یکی از علماء عارفین پیرامون این که: نمازگزار هنگامی که در نماز می گوید:
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، باید چه کسی را به این خطاب مخاطب سازد و دیگر این که: تجلّی حق تعالی بر نیکوکاران در حال نماز چگونه خواهد بود. (1)
12 - جواب مسائل توبلیه، که شیخ عبد علی توبلی از آن سؤال نموده است، این کتاب بسیار مفصّل و شامل: تطبیق باطن با ظاهر و بیان بسیاری از مراتب عرفان و نیز رد بر فرقه های صوفیّه و بیان طریق حق و دیگر مباحث، می باشد.
13 - حدیث النفس إلی حضرة القدس، در معارف پنجگانه.
14 - رساله در حجّیّت اجماع و شهرت.
15 - الرساله ی الحیدریّة فی الفروع الفقهیّة.
16 - مسائل قطیفیه.
17 - رساله صومیّه.
18 - دیوان شعر.
19 - بیان أحوال أهل عرفان و صوفیّه و روش های ریاضت.
ص: 86
20 - شرح رساله ی العلم ملّا محسن فیض کاشانی و رد بر او؛ در قسمتی از این کتاب پس از نقل کلام مرحوم ملّا محسن فیض گوید:
… إنتهی کلامه فی کتابه المسمّی بالکلمات المکنونة؛ تفهم ما قال ممّا هو صریح فی القول بوحدة الوجود الّتی أجمع العلماء علی تکفیر القائل بها. (1)
21 - تحقیق در این که برای خداوند متعال دو علم هست.
22 - رساله در علم نجوم.
23 - رساله در این که آیا قرآن أفضل است یا کعبه.
24 - رساله در تحقیق قول حکماء: «بسیط الحقیقة کل الأشیاء»؛ وی در این رساله درباره ی کفر قائلین به این قول(2)، که در واقع قائل به وحدت وجود، بلکه وحدت موجود هستند، می گوید:
… و أمّا تکفیرهم فذلک شیء عند اللَّه، وأنا لا أعلم حکمهم عند اللَّه سبحانه. (3)
25 - رساله در معنی «أحد» در آیه شریفه: «قل هو اللَّه أحد». وی در آغازِ این رساله بحث فلسفی نسبتاً مفصّلی در معنی «أحد» و نیز «صمد» نموده و ادّعا کرده که: این اسرار را شخصی در هنگام خواندن نماز نافله، به من آموخت! (4)
ص: 87
شیخ احسایی از چند تن از علمای نجف و کربلا و نیز از علمای قطیف و بحرین اجازه دریافت کرد(1)، که نام آنها از این قرار است:
1 - شیخ احمد، فرزند شیخ حسن بحرانی دمستانی، که در سال 1215 ه ق برای او نوشته است. (2)
2 - شیخ جعفر نجفی، صاحب کشف الغطاء (متوفّی 1227 ق)، تاریخ اجازه سال 1209 ه ق است. (3)
3 - شیخ حسین درازی عصفوری بحرانی (متوفّی 1216 ق)، پسر برادر شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق و مجاز از او. تاریخ این اجازه سال 1214 ق می باشد. (4)
4 - امیر سیّد علی طباطبایی حائری، معروف به صاحب ریاض (م 1231 ه ق)، اجازه بدون تاریخ است. (5)
5 - آیة اللَّه سیّد محمّد مهدی طباطبایی بروجردی، معروف به سیّد بحرالعلوم (متوفّی 1212 ق)، تاریخ این اجازه مختصر، آدینه 22 ذی الحجّه 1209 است. (6)
6 - میرزا مهدی شهرستانی حائری؛ تاریخ اجازه سال 1209 است. (7)
ص: 88
مرحوم علّامه سیّد محسن امین، پس از ذکر مشایخ اجازه شیخ احمد، می گوید:
ظاهرا این اجازات در اوائل کار احسایی صادر شده اند. (1)
و این گفته مرحوم علّامه امین، کاملاً صحیح است، چرا که بررسی دقیق در آثار شیخ به خوبی نشان می دهد که اهم آثار مورد اختلاف شیخ احمد، پس از سال 1230 ه ق کتابت شده است:
«شرح الزیارة» در دهم ربیع الأوّل 1230 ه؛ «شرح مشاعر ملّا صدرا» در بیست و هفتم صفر 1234 ه؛ «شرح عرشیّه ملّا صدرا» در بیست و هفتم ربیع الأوّل 1236 ه.
همچنین تاریخ اولین واقعه تکفیر شیخ احمد از جانب ملّا محمّد تقی برغانی در قزوین، مربوط به بعد از سال مرگ «شاهزاده محمّد علی میرزا»، یعنی 1237 ه است و پس از این سال است که آثار شیخ در ایران و عراق نشر یافته است.
در حالی که مرحوم آقا سیّد علی صاحب ریاض در 1231 ه و مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء در سال 1227 ه و مرحوم سیّد مهدی بحر العلوم در سال 1212 ه درگذشته اند.
با توجّه به این که نشر آثار مهم و واقعه تکفیر شیخ احمد، پس از فوت مشایخ اجازه شیخ بوده است، به هیچ وجه منطقی و اصولی نخواهد بود که تمجیدهای مربوط به قبل از نشر کامل آثار و قبل از صدور حکم تکفیر و اعلام نظریه اکابر علمای وقت را بر سالهایی پس از آن جاری و یا آن را مستمسکی برای پرده پوشی بر هر ایرادی به نحوه رفتار و افکار شیخ در هر عصر و اوضاعی نمود. (2)
و نیز بر اهل علم پوشیده نیست که: یک یا چند اجازه نقل روایت، دلیل بر
ص: 89
درستی عقیده و مصحّحِ افکار شخص مُجاز نیست، بلکه تنها فوائدِ خاص به خود را دارد که در جای خود به آن پرداخته شده است.
1 - حاج محمّد إبراهیم کرباسی، صاحبِ «إشارات الأصول»، این اجازه به سال 1229 ه ق نوشته شده است.
2 - شیخ اسد اللَّه کاظمینی (متوفّی 1234 هِ)، اجازه ای شش صفحه ای مورّخه 1229 ه است. (1)
3 - ملّا رجبعلی یزدی.
4 - شیخ محمّد حسن نجفی (صاحب جواهر).
5 - سیّد کاظم رشتی(2)
6 - شیخ مرتضی انصاری. (3)
7 - سیّد عبداللَّه شبّر (متوفّی 1241 هِ(4)).
8 - شیخ محمّد حجّة الاسلام مامقانی (متوفّی 1269 هِ(5)).
9 و 10 - دو فرزندِ شیخ احمد:
محمّد تقی و علینقی، که اجازه آنان در سال 1236 ه ق نوشته شده و با این عبارت آغاز می شود:
الحمد للَّه رافع العلماء درجات و جاعلها متفاضلة فی المراتب و المقامات. (6)
ص: 90
شیخ احمد احسایی از هشت همسر خود بیست و نه فرزند پیدا کرد، که بیشتر آنها در زمان حیاتِ وی از دنیا رفتند؛ چهار فرزند پسر او عبارتند از:
1 - شیخ محمّد تقی (م 1275 هِ) - (1)
وی فرزند بزرگ شیخ بوده که گاهی محمّد نامیده شده. او عالم و فاضل بوده؛ از تألیفات اوست: «جواهر العقول فی تقریر قواعد الأصول» (2) و «رساله ی فی الاجتهاد والاخبار» که در آن با آراء و افکار پدرش مخالفت کرده است. (3)
صاحب روضات الجنّات درباره ی وی در شرح حال پدرش گوید:
او شدیداً مخالف طریقه پدر بود و بسیار او را به باد انتقاد و انکار می گرفت و هر وقت ذکر او می شد می گفت:
«کذا فهم عُفِیَ اللَّهِ تَعَالَیْ عَنْهُ»، خدا او را بیامرزد و از گناهش درگذرد، این گونه در این مسأله فهمیده است. (4)
2 - شیخ علی نقی (حدود 1246 – 1200 هِ- (5))
او به خلاف برادرش شیخ محمّد تقی، موافق آراء و افکار پدرش بوده است؛
ص: 91
از وی تألیفاتی به جای مانده، از جمله: رساله در معاد، نهج المحجّة، منهاج السالکین، رساله ی الإمام علی الهادی عَلَیْهِ السَّلَام فی الرد علی أهل الجبر و التفویض و إثبات المنزلة بین المنزلتین و دیوان شعر.
3- شیخ عبداللَّه
وی رساله ای به عربی در شرح احوال پدرش نگاشته، که آن را محمّد طاهر به امر پدرش حاج محمّد کریم خان کرمانی به فارسی ترجمه کرده است. (1)
4 - شیخ حسن(2)
شیخ احمد احسایی فلسفه نخوانده بود و به علوم عقلیه آشنایی نداشت و خود به خود و بدون استاد و تنها با مطالعه از حکمت متعالیه و عرفان الهی مطلع شد. (3)
او خود را در این فن مجتهد می دانست و در کتاب های خود به بزرگان از حکماء اسلام و عرفا و کسانی که مقام جامعیت در تفسیر و حدیث داشتند ناسزا می گفت و نسبت های ناروا می داد.
وی محی الدین عربی را «ممیت الدین» خواند و او را کافر و ملحد دانست و عباراتش را مزخرفات شمرد. در مقدمه شرح خود بر کتاب «عرشیه» صدرالدین شیرازی، از او انتقاد می کند که به اقوال کسانی چون ابن عربی گراییده و همین عیب
ص: 92
را بر فیض کاشانی نیز می گیرد و فیض کاشانی را اهل ضلال دانسته و آنان را مخالف طریقه اهل بیت و اهل عصمت پنداشت و خود را اهل کشف و معاینه و موافق اهل بیتِ عصمت انگاشت و اگر هر شخص عاقلی به مطالبی که او در نسبت های ناروا اشاره می کند، بنگرد، می فهمد که او مطلب را نفهمیده و دریافت نکرده است.
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی، در «قصص العلماء» می نویسد:
و شیخ احمد ملّا صدرا را کافر می دانست و می گفت که: عبارت ملّا صدرا «بسیط الحقیقة کل الأشیاء» باطل است لفظاً و معنً ی. در این مقام سخن بسیار گفته است و بدین سبب او را کافر دانسته است. (1)
وی همچنین می نویسد:
و شیخ احمد ملّا محسن را نیز تکفیر کرده به واسطه مسأله علم و کتاب قرّة العیون ملّا محسن را شرح کرده و کلمات او را رد کرده و حاجی ملّا هادی سبزواری کتابی نوشته و در آنجا ایرادات شیخ را جواب داده و انتصاری از ملّا محسن فیض کرده … و شیخ در برخی از کلماتش می گوید:
قال المسی القاسانی تبعاً لإمامه ممیت الدین اعرابی و مرادش از مسئ ملّا محسن است و مرادش از ممیت الدین محیی الدین. (2)
لازم به یادآوریست که: مرحوم ملّا محسن فیض کاشانی در ابتدا تمایل به تصوّف داشته، در بعضی از کتاب ها و رسائلش به ویژه اشعارش بر مذاق صوفیان و عارفان سخن گفته و کتاب «کلمات مکنونه» (3) را نیز در بیان معارف عارفان
ص: 93
وحدت وجودی نوشته است، با این که در مُقَدَّمه کتاب مذکور توجّه داده است که متّصف به احوال این جماعت نبوده و بلکه صرفاً ناقل اقوال آنان است. (1)
ولی وی در پایان کار تغییر مذاق می دهد و حتّی در مذمّت متصوّفه سخن می گوید؛ به عنوان نمونه در کتاب «المحجّة البیضاء» در کتاب ذم الغرور، در ذیل کلام غزالی پیرامون متصوّفه، می فرماید:
أقول: و أی فضل و کرامة للصادقین من الصوفیّة حتّی یکون للمتشبّهین بِهم فضل و غرور؟!
فَإِنْ أَکْثَرَهُمْ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ مَنْ السَّمَاع وَ الرَّقْصِ وَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ فِی الدُّعَاءِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ. (2)
و یا در رساله «الإنصاف» که در آخر عمر آن را تألیف کرده(3)، می نویسد:
نه متَکَلُّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلّف، بلکه مقلّد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهل بیت آن سرور؛ از سخنان حیرت افزای طوایف اربع ملول و بر کرانه و از ما سوای قرآن مجید و اهل بیت و آنچه بدین دو آشنا نباشد بیگانه.
من هر آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت
إلّا حدیث دوست که تکرار می کنم(4)
ص: 94
شیخ احمد احسایی از معدود کسانی است که علمای اسلام درباره ی او و سخنانش، متناقض اظهار نظر کرده اند؛ بعضی وی را عارف باللَّه و عالم به اسرار مبانی و معانی معرّفی کرده و بعضی او را کافر و مرتد دانسته اند.
در این میان بعضی هم راه احتیاط را پیش گرفته و در تکفیر شیخ توقّف کرده و تمسّک به ظاهر سخنان وی را در حکمِ به کفرش کافی ندانسته اند.
از گروه نخست، عدّه ای سخنان او را به توجیه و تأویل برده و عدّه ای نفهمیدن آن را، دلیل بر نادرستی داوری درباره ی وی گرفته اند.
البته علم و فضل و وسعت اطّلاعات شیخ احمد، قابل انکار نیست؛ چنانچه متن اجازه نامه های او، که چند تن از مجتهدین طراز اول عصرش نوشته اند، شاهد و گواه بر این مطلب است؛ ولی ناگفته نماند که این اجازه نامه ها در آغازِ امر شیخ احمد نوشته شده و تنها اجازه نقل حدیث است.
طبق نوشته صاحب أحسن الودیعة، شیخ احمد احسایی در آغاز امر از مجتهدین و پارسایان به شمار می رفت و حکیم ملّا علی نوری او را با تعبیر: «بأبی أنت و أمّی»، مورد خطاب قرار می داد، تا آنکه با نشر آثار ش، مسلک او بر همه معلوم گشت و توبیخ و انتقاد را به سوی او روان ساخت و حتّی کسانی چون:
ص: 95
صاحب جواهر، صاحب ضوابط، شریف العلماء، صاحب فصول و اکثر فقهاء معاصرش، در طعن نسبت به او فروگذار نکردند و حاج ملّا علی نوری نیز او را آماج خرده گیری قرار داد. (1)
تذکّر این نکته اینجا بجاست که: اختلاف آراءِ علما تنها درباره ی شیخ احمد احسایی و سخنان اوست، امّا همه آنها بر فساد بعضی از شاگردانش و سخنان آنان که منکر بعضی از ضروریّات شده و فرقه ای به نام:
«شیخیّه» پدید آوردند، اتّفاق نظر دارند.
به عنوان مثال مرحوم آیة اللَّه حاج شیخ محمّد حسین نجفی (صاحب فصول، متوفّی 1255 هِ) از کسانی است که به ماهیّت فرقه شیخیّه پی برد و صراحتاً آنان را از خود طرد کرد؛ صاحب روضات الجنّات در این باره می نویسد:
و کان هذا الشیخ المعظم کثیر الطعن و التشنیع علی طائفة الشیخیّة المنتسبین إلی الشیخ أحمد البحرانی المُقَدَّم إلیه الإشارة، متجاهراً باللعن علیهم و التبرّی عن عقائدهم الفاسدة علی رؤس الأشهاد و قد رأیت أیّام تشرّفی بالزیارة منابر فی هذا المعنی. (2)
همچنین علّامه محقّق شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس سره در شرح حال وی می نویسد:
و کان فی کربلاء یومذاک فریق من الشیخیّة و کان المترجم کثیر التشنیع علیهم حتّی ضعف نفوذهم و کسر شوکتهم. (3)
اینک به سخنان چند نفر از کسانی که شیخ احمد را ستوده اند، اشاره می کنیم.
ص: 96
1 - مرحوم حاجی محمّد ابراهیم کرباسی
مرحوم حاجی کرباسی در جلد دوّم کتابِ خود:
«اشارات الأصول»، در آخر مبحث حجّیّت اخبار، مشایخ اجازه اش را ذکر کرده، که از جمله آنها شیخ احمد احسایی را شمرده و او را چنین توصیف کرده:
… و منهم الفاضل الوحید الجامع بین المعقول و المنقول الزاهد الورع موضّح الحقیقة و الطریقة، بل محییها فی الحقیقة الشیخ احمد بن زین الدین الاحسایی. (1)
و به نوشته مرحوم میرزا محمّد تنکابنی: شیخ احمد هر زمانی که وارد اصفهان می شد، در خانه حاجی کرباسی منزل می کرد و در مسجد حکیم که مسجد حاجی بود، نماز می خواند و حاجی نیز به او اقتدا می کرد. (2)
وی درباره ی اقتداء حاجی کرباسی به شیخ احمد در نماز می نویسد:
شیخ چون در اصفهان وارد بر حاجی کلباسی می شد، قبل از ظهر درب مسجد حکیم می نشست و آلت ساعت و قطب و نحو آنها در آنجا می گذاشت، همین که اوّل ظهر می شد، فوراً نیّت نافله می نمود و تا به محراب رسیدن در بین راه رفتن چند رکعت نافله را ادا می نمود، پس به محراب می رسید و به جای حاجی کلباسی نماز می کرد و حاجی هم به او اقتدا می نمود. (3)
همچنین از مرحوم حاجی کرباسی نقل شده که فرمود:
ص: 97
منسوب داشتن شیخ به برخی امور ناشایست، به ویژه از جانب کسانی که به مطالب و اصطلاحات او وقوفی ندارند، جرأت زیادی می طلبد. (1)
تعظیم و احترام مرحوم حاجی کرباسی از شیخ احمد، تنها خاص به زمان حیات وی نبود، بلکه پس از وفات هم برای او در اصفهان سه روز مجلس عزا برپا کرد. (2)
2 - محدّث نیشابوری
وی در کتاب رجال خود در وصف شیخ می نویسد:
احمد بن زین الدین الإحسایی القاری، فقیه محدّث عارف وحید فی معرفة الأصول الدینیّة. له رسائل وثیقة، اجتمعنا معه فی مشهد الحسین عَلَیْهِ السَّلَام، لا شک فی ثقته و جلالته، إن شاء اللَّه. (3)
3 - علّامه شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء
ایشان درباره ی شیخ احمد گوید:
اختلف الناس فیه بین غال و قال، بین من یقول برکنیّته و بین من یقول بکفره و التوسّط خیر الأمور و الحق أنّه رجل من أکابر علماء الإمامیّة و عرفائهم و کان علی غایة من الورع و الزهد و الإجتهاد فی العبادة، کما سمعناه ممّن نثق به ممّن عاصره و رآه». (4)
یعنی:
مردم درباره ی شیخ احمد اختلاف نظر دارند، عدّه ای قائل به رکنیّت او شده و عدّه ای او را کافر دانسته اند، ولی میانه روی درباره ی او بهترین شیوه است
ص: 98
و سخن درست اینست که او مردی از بزرگانِ علما و عرفای امامیّه و در نهایتِ تقوا و پرهیزگاری و عبادت بوده، چنانچه ما از افراد مورد اعتمادی که او را دیده اند، شنیده ایم.
4 - مرحوم آیة اللَّه شیخ محمّد تقی رازی نجفی
به نوشته مرحوم میرزا محمّد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء»: شیخ محمّد تقی در مجلسِ درس شیخ احمد در اصفهان حاضر می شده است. (1)
علّامه نجفی در رساله «شرب الغلیان فِی شَهْرِ رَمَضَانَ» از شیخ احمد با تعبیر «مرحمت و غفران نشان علیّین آشیان عارف ربّانی شیخ احمد لحسایی طاب ثراه» یاد کرده است. (2)
5 - مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد محمّد باقر چهارسوقی
ایشان در کتاب «روضات الجنّات» تعریف و تمجید بسیاری از شیخ احمد کرده، به گونه ای که هیچ یک از بزرگانِ علما، چنین تعریفی از او ننموده! ترجمه کلامِ ایشان چنین است:
ترجمان حکما و متألّهان و زبان عارفان و متَکَلُّمان، جلوه و درخشش روزگار و فیلسوف عصر، عالم به اسرار مبانی و معانی، شیخ ما احمد پسر زین الدین، پسر شیخ ابراهیم احسایی بحرانی، کسی را مانند و همتای وی در این اواخر، در معرفت و فهم و بزرگواری و دور اندیشی و سلیقه راست و استوار و طریقه نیکو و پسندیده و صافی حقیقت و کثرت معنویّت، وعلم به عربیّت، واخلاق عالی رتبه و صفات
ص: 99
حمیده و ممتاز و حکمت های علمیّه و عملیّه و حسن تعبیر و فصاحت در بیان و لطف تقریر و ملاحت در بحث و کلام و خلوص وداد و محبّت به اهل بیت بزرگوار رسول اللَّه سراغ نداریم؛ به گونه ای که برخی از علماء اهل ظاهرِ ما وی را به افراط و غلو رانده اند، با وجود آنکه بدون شک و تردید او از اهل جلالت و علوست و من خود صورت اجازه ای را که سیّد بحر العلوم برای او نوشته و حاکی از نهایت فضل و دانش و جلالت و بینش اوست، دیده ام. (1)
این توصیف و تحسینِ مرحوم صاحب روضات از شیخ احمد احسایی، شاید به دلیل احترام و تجلیلی بوده که از استادش مرحوم حاجی کرباسی در حقِّ شیخ مشاهده نموده؛ چنانچه گفتیم مرحوم حاجی کرباسی در زمان حیاتِ شیخ احمد از او بسیار ستایش می کرد و حتّی در مسجد حکیم در نماز به او اقتدا می کرد(2) و پس از وفات شیخ نیز برای وی سه روز مجلس عزا بر پا ساخت. (3)
ایشان همچنین در شرحِ حال شیخ حافظ رجب بُرْسی، اشاره ای به فرقه شیخیّه و عقائدِ باطل آنها کرده و درباره ی جایگاه شیخ احمد نسبت به آن فرقه، گوید:
و لا یذهب علیک غب ما ذکرته لک کلّه ان منزلة ذلک الشیخ المُقَدَّم من هذه المقلّدة الغاویة المغویة، انّما هی منزلة العُلوج الثلاثة الّذین ادّعوا النصرانیّة و أفسدوها باظهارهم البدع الثلاث من بعد أن عُرج بنبیّهم المسیح عیسی بن مریم عَلَیْهِ السَّلَام. کیف لا و قد ارتفع بهذه المقلّدة المتمرّدة - واللَّه - الأمان فی هذه الأزمان و وهنت بقوّتهم أرکان
ص: 100
الشریعة و الإیمان. بل حداهم خذلان اللَّه و ضعف سلسلة العلماء إلی أن ادّعوا البابیّة و النیابة الخاصّة عن مولانا الحجّة صاحب العصر و الزمان عَلَیْهِ السَّلَام. (1)
ترجمه: با وجود آنچه که من در گذشته گفتم، مبادا از خاطر تو برود که جایگاه آن شیخ (شیخ احمد احسایی) نسبت به پیروانِ گمراه و گمراه کننده اش، همان جایگاه سه مرد کافریست که پس از آنکه خداوند پیغمبرشان مسیح عیسی بن مریم عَلَیْهِ السَّلَام را عروج داد، آنان ادّعای نصرانیّت کردند و شریعت مسیح را با بدعت های سهگانه ای که از خود گذاردند، به فساد و تباهی کشیدند. چگونه این گونه نباشد با وجودی که به واسطه پیروان او (شیخ احمد احسایی) - سوگند به خدا - در این زمان ها، امان از روی زمین برداشته شد و با قوّت آنان ارکان ایمان و شریعت سست گردید، تا جایی که خذلان الهی و ضعف سلسله علما، آنها را به ادّعای بابیّت و نیابت خاصّه از مولانا الحجّة صاحب العصر و الزمان عَلَیْهِ السَّلَام کشانید.
بعضی این عبارت مرحوم صاحب روضات را به اشتباه فهمیده و ترجمه کرده و آن را علاوه بر نکوهشِ پیروانِ شیخ احمد، در نکوهشِ خودِ وی نیز پنداشته اند و در نتیجه فهم نادرست، نسبت به ساحتِ صاحبِ روضات رحمه الله بسیار جسارت و اهانت روا داشته اند. (2)
در حالی که در عبارتِ صاحب روضات قدس سره هیچ گونه مذمّتی از شیخ احمد به چشم نمی خورد، بلکه آنچه مورد انتقاد و نکوهش قرار گرفته، پیروان گمراهِ شیخ می باشند؛ به این معنی که: فرقه شیخیّه مانند علوج ثلاثه که پس از عروج
ص: 101
مسیح عَلَیْهِ السَّلَام ادّعای نصرانیّت کرده و آن را با بدعت های خود به فساد کشیدند، پس از وفات شیخ احمد احسایی در گفتار و عقیده او بدعت گذاشته و آن را به انحراف کشیدند، تا جایی که به ادّعای بابیّت منجر شد.
6 - سیّد کاظم رشتی حائری
او که شاگرد ارشد شیخ احمد است، از او کمال احترام و بزرگداشت را داشته و در حقّش سخن از حد گذرانیده و او را از همه علما و افاضل مشهور که در آن روزگار می زیسته، برتر و بالاتر دانسته است.
سیّد کاظم در کتاب «دلیل المتحیّرین» شیخ را در کلّیه مراتب و فنون فقه و اصول و رجال و حدیث و علوم غریبه و علوم عربیّه، اعلم از همه دانسته، بلکه او را مبدع و مؤسّس در آن علوم معرّفی کرده و می نویسد:
شیخیّه منسوبند به این شیخ جلیل القدر و عالم نبیل، فهو الشیخ أحمد بن زین الدین بن إبراهیم … الاحسایی، وحید عصر، یگانه دهری که اخذ کرده علوم را از معدنش و برداشته است از معدنش که عبارت باشد از ائمّه طاهرین - سلام اللَّه علیهم أجمعین - و این علوم در خواب های صادق و نوم های صالح از ائمّه هدی عَلَیْهمُالسَّلَام به آن جناب می رسید. (1)
سپس چند مورد از خواب های او را نقل می کند که امام حسن عَلَیْهِ السَّلَام را در خواب دیده و از لعاب مبارک دهان او استفاده کرده و عطش او را از بین برده است.
وی در همان کتاب گوید:
ص: 102
زمانی که شیخ مرحوم به اصفهان وارد شد و مورد احترام و اکرام اعلام اصفهان قرار گرفت و من در آن هنگام در محضر شریفش بودم، از حکیم ربّانی ملّا علی نوری پرسیدند:
مقام آقا محمّد بیدآبادی بالاتر است یا مقام شیخ احسایی؟ حکیم پاسخ داد:
کسی باید این موضوع را تشخیص دهد و تعیین برتری مقام کند که خود به مقام آن دو رسیده باشد و من کجا و آن مقام کجا! (1)
7 - مولی حسن قراچه داغی تبریزی
معروف به مولی گوهری (1266 هِ) وی از شاگردان شیخ احمد احسایی بوده، که در دفاع از استاد خویش رساله ای به نام:
«توجیه الکلمات»، یعنی توجیه و تأویل عبارات شیخ احمد احسایی در رساله معراج و معاد او، ترتیب داده است. (2)
از دیگر تألیفات او: جواب اعتراضات مولی محمّد جعفر استرآبادی (متوفّی 1263 هِ) است که در کتاب «حیاة الأرواح» خود به شیخ احمد بسیار اعتراض کرده است. (3)
او در کتاب نخست خود، بر این اعتقاد رفته که: آراء استادش در دو مسأله معاد و معراج، موافق با متشرّعه است و در کتاب دوّمش موافقت تمام کلمات شیخ احمد را با متشرّعه اثبات نموده، مگر کلام او در شرح زیارت جامعه را، که اعتراف به عجز از توجیه آن کرده است. (4)
البته وی نه با بابیّه و عقائد آنها موافق بوده و نه با حاج محمّد کریم خان کرمانی
ص: 103
رئیس شیخیّه کرمان، بلکه او معتقد بوده که آنها خود را منتسب به شیخ احمد و سیّد کاظم رشتی کرده اند تا بتوانند خود و مذهبشان را ترویج دهند؛ چنانچه رساله ای نیز در اثبات کفر و ضلالت حاج محمّد کریم خان، نگاشت. (1)
8 - شیخ علی نقی، فرزند شیخ احمد احسایی
وی رساله ای هفتاد صفحه ای در دفاع از پدر خود نوشته، که با این عبارت آغاز می شود:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الْإِنْسََانَ مِنْ صَلْصََالٍ(2)
9 - حاج سیّد شفیع موسوی جاپلقی
(متوفّی 1280)
وی در اجازه نامه «الرَّوْضَة الْبَهِیَّة فِی الطُّرُقِ الشفیعیة » شهادت به وثاقت و عدالت شیخ احمد احسایی داده و همه مفاسد منسوب به او را ناشی از شاگرد او سیّد کاظم رشتی دانسته؛ عبارت او چنین است:
و الشیخ المذکور کان ذاکراً متفکّراً لا یتَکَلُّم غالباً إلّا فی العلم والجواب عن السؤالات العلمیّة، أصولاً و فروعاً و حدیثاً و کان مشغولاً بالتدریس و یدرس «أصول الکافی» و «الإستبصار»، ولا نری منه إلّا الخیر، إلّا أن جمعاً من العلماء المعاصرین له قدحوا فیه قدحاً عظیمً ا، بل حکم بعضهم بکفره نظراً إلی ما یستفاد من کلامه من انکار المعاد الجسمانی و المعراج الجسمانی و التفویض إلی الأئمّة و غیر ذلک من المذاهب الفاسدة المنسوبة إلیه و ما رأیت فی کلامه ذلک و ما سمعت منه، إلّا أنّه المنقول منه - استفاده یً من کلماته - و صار هذا داهیةً
ص: 104
عظمی فی الفرقه ی الناجیة و ذهب جمع من الطلبة - بل العلماء الکاملین - إلی المذاهب الفاسدة المنسوبة إلیه و صار هذا سبباً لإضلال جمع من عوام الناس، فالطائفة الشیخیّة فی هذا الزمان معروفة، ولهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السیّد کاظم الرشتی و المنقول عن هذا السیّد مذاهب فاسدة لا أظن أن یقول الشیخ بها.
و در پایان گوید:
و هذا الشیخ یدّعی أنّه إذا أراد الوصول إلی خدمة الأئمّة و سؤالهم، رآهم فی المنام وسألهم و تنکشف علیه العلوم المشکلة. (1)
10 - مرحوم حاج سیّد علی جاپلقی بروجردی
وی نیز همانند پدر خود مرحوم حاج سیّد شفیع - که قبلا عبارت وی را در وصف شیخ احمد آوردیم - از شیخ تجلیل به عمل آورده و او را توثیق می کند و علّت تکفیر شیخ توسّط بعضی علما مانند سیّد صدر را ناشی از ظهور فرقه شیخیّه و نشر عقائد فاسدِ آنان می داند و می نویسد:
… فَالنِّسْبَة إلَیْهِ إنْ کَانَتْ صَحِیحَة فَالْحُکْمُ بِالْکُفْرِ فِی مَحَلِّهِ، إلّا أن وَالِدِی الْعَلَّامَة قَدْ مَدَحَهُ وَ أثْنی عَلَیْهِ وَ شَهِدَ لَهُ بالوثاقة وَ الْعَدَالَةِ وَ جَعَلَ الْمَفَاسِدِ بأسرها ناشیة مِنْ أَجِلَّةِ تَلَامِذَتِهِ وَ هُوَ السَّیِّدُ الْکَاظِمِ الرشتی. (2)
ص: 105
11 - شهید شیخ علی آقا ثقة الإسلام تبریزی
(1330 - 1277 هِ) او در واقع جزو دسته ای از شیخیّه بود معروف به: «شیخیّه ثقة الإسلامیّه» که بر مطالب شیخ احمد و شاگرد او سیّد کاظم چیزی نیفزودند و با کریمخانیه یا رکنیه مخالفت کردند.
این عدّه بیشتر در آذربایجان بوده و بزرگ ایشان میرزا شفیع تبریزی بود و پس از فوت او، پسرش حاج میرزا موسی جانشین او گردید و پس از وی همین صاحب عنوان، یعنی میرزا علی ثقة الإسلام، جانشین او شد که در سال 1330 هجری به جرم آزادی خواهی در تبریز به دست روس ها به دار آویخته شد. (1)
وی بسیار از شیخ تعریف و تمجید کرده و او را با این عبارات ستوده:
فخر الأعلام و ذخر الأیّام، تاج الدهر و ناموس العصر، العلّامة الأوحد و الفاضل الفهامة الأمجد، العالم الربّانی و الفاضل الکبریایی الصمدانی و کان - قدّس سرّه - قلیل النطق کثیر الصمت، لو نطق فبالحق، ولو سکت فعن الباطل، جامعاً بین الشریعة و الحقیقة، مرتاضاً زاهدً ا، معرضاً عن الدنیا و أهلها، ساعیاً فی إظهار ما أراده اللَّه من التدبّر فی آیات الأنفس و الآفاق و کان وجهة همّته رد ما أسّسه المحقّق صدر الدین الشیرازی و قد شرح کتابیه العرشیة و المشاعر. (2)
او در پایانِ کلام خود، دفن شیخ احمد در قبرستان بقیع را، از کرامات او و از عنایات پروردگار نسبت به وی دانسته است.
ص: 106
1 - حکیم ملّا علی نوری
مرحوم علّامه خوانساری، در کتاب «روضات الجنّات» می نویسد:
و قد یحکی أیضاً أن الحکیم المتألّه المحقّق النوری المعاصر أیضاً کان ینکر فضله، بل کونه فی عداد الفضلاء. (1)
و این گونه نقل شده که حکیم متألّه محقّق نوری معاصر نیز فضل او را انکار داشت، بلکه اصلاً وی را در زمره علماء محسوب نمی داشت.
البته شیخیّه ادّعا می کنند که: این انکار مرحوم ملّا علی نوری، قبل از آشنایی وی با شیخ احمد بوده، ولی زمانی که حکیم بر فضل شیخ احمد و مراتب عالی علم و کمال او آگاه می گردد، به ستایش و تمجید از او می پردازد. (2)
حتّی سیّد کاظم رشتی حکایتی از حکیم نوری نقل می کند که وقتی از وی پرسیدند:
مقام آقا محمّد بیدآبادی بالاتر است یا مقام شیخ احسایی؟ حکیم پاسخ داد:
کسی باید تعیین برتری مقام کند، که خود به مقام آن دو رسیده باشد و من کجا و آن مقام کجا. (3)
در اینجا می توان بین فرمایش صاحب روضات الجنّات و گفته سیّد کاظم رشتی، به این صورت جمع کرد که: شیخ احمد احسایی در آغاز امر از مجتهدین و پارسایان به شمار می رفت، برای همین حکیم ملّا علی نوری او را با تعبیر: «بأبی أنت و أمّی»، مورد خطاب قرار می داد، تا آنکه با نشر آثار ش، مسلکِ او بر همه معلوم
ص: 107
گشت و توبیخ و انتقاد را به سوی او روان ساخت و حتّی کسانی چون: صاحب جواهر، صاحب ضوابط، شریف العلماء، صاحب فصول و اکثر فقهاء معاصرش، در طعن نسبت به او فروگذار نکردند و حاج ملّا علی نوری نیز او را آماج خرده گیری قرار داد. (1)
همچنین صاحب کتاب «قصص العلماء» می نویسد:
ملّا علی (نوری) درس و بحث خود را احتراماً برگزار به شیخ احمد نمود … پس از چند جلسه اصحاب ملّا علی نوری دانستند که شیخ از اصطلاحات و مباحث فلسفی بیگانه است، ترک درس او را گفتند و ملّا علی پشیمان شد که چرا در این مدّت ترویج علم شیخ احمد احسایی را می کرد؛ تا آنجا که از استاد علی نوری پرسش کردند که فضل شیخ چگونه است؟
گفت:
عامی صافی ضمیر است! (2)
2 - ملّا اسماعیل اصفهانی (واحد العین)
ملّا محمد اسماعیل اصفهانی از حکماء معاصر شیخ احمد، در مُقَدَّمه کتاب خود:
«شرح الحکمة العرشیّة» یکی از شارحین «الحکمة العرشیة» ملّا صدرا را، شیخ احمد معرّفی و از او ستایش کرده، ولی اشکالات او بر ملّا صدرا را ناشی از عدم فهمش از مراد الفاظ و عبارات، آن هم به خاطر نداشتن اطّلاع از اصطلاحات فلاسفه، دانسته؛ عین عبارت او در آنجا چنین است:
و قد تصدّی لشرحها المولی الجلیل و الفاضل النبیل البارع الشامخ شیخ المشایخ شیخ احمد بن زین الدین الأحسایی - حرسه اللَّه تعالی
ص: 108
عن الآفات و حفظه من العاهات - فشرحها شرحاً کان کلّه جرحً ا، لعدم فهمه ی ما هو المراد من الألفاظ و العبارات، لعدم اطّلاعه علی الإصطلاحات، وإلّا فهو عظیم الشأن فی فهم المطالب و منیع المکان فی نیل المآرب، رفیع الرتبة فی تحقیق الحقائق. (1)
مرحوم میرزا محمّد تنکابنی می نویسد:
وقتی شیخ به اصفهان رفت، ملّا اسماعیل واحد العین که از تلامذه آخوند ملّا علی (نوری) بوده به مجلس شیخ رفت و در مسأله علم میان او و شیخ صحبت شد و ملّا اسماعیل بر او غالب بود. (2)
3 - علّامه حاج سیّد محمّد هاشم چهارسوقی
(1318 - 1235 هِ) ایشان به خلاف برادرِ عالمِ خویش مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد محمّد باقر موسوی چهارسوقی - صاحبِ روضات الجنّات - از شیخ احمد احسایی بسیار مذمّت و نکوهش نموده و کلمات او را بی اساس شمرده و مبانی فکریش را پر از خیال های فاسد و بدون دلیل دانسته و بالاخره کتاب های وی را موجب گمراهی مردم معرّفی کرده است.
البته ایشان بیشتر مطالبِ شیخ احمد را موافق با: «مَجْلی مرآة المَنْجی» تألیفِ ابن أبی جمهور احسایی یافته(3) و این در حالیست که ابن أبی جمهور در مُقَدَّمه
ص: 109
آن کتاب تصریح کرده:
راه و روش من در این کتاب، راه و روش اشراقیّین از حکماء و صوفیّه است.
سپس ایشان به شگفت آمده که چرا مردم گمان کرده اند مطالب شیخ احمد از افکار بدیعِ خود اوست، در حالی که نمی دانند پایه گذار این شبهات کسی نیست جز همشهری او ابن أبی جمهور احسایی و در حقیقت شیخ احمد مطالب خود را از کتاب المجلّی ابن ابی جمهور گرفته و از او تقلید کرده است.
او همچنین فرق گذاشته میان ابن ابی جمهور و شیخ احمد به این که: شخص نخست نتوانست نظریّات و افکارش را بین مردم نشر دهد، ولی دیگری موفّق به این کار گردید به گونه ای که بعضی از پیروانش به کفر و الحاد کشیده شدند.
وی در پایان سخن خود، ابن أبی جمهور را از مشاهیر فقهاء معرّفی می نماید که کسی در وثاقت و جلالت او تأمّل نکرده، برای همین شایسته دانسته که کلمات سستِ او بر احتمالاتِ صحیحه حمل شود.
کلام مرحوم علّامه چهارسوقی درباره ی شیخ احمد، در کتاب «المقالات اللطیفة» در بحث: حجّیّت شهرت، آمده؛ آنجا که روایتی دال بر حجیّت شهرت از ابن أبی جمهور احسایی نقل می کند و پس از بحث و بررسی پیرامون آن، می نویسد:
نعم یمکن المناقشة فی أمر هذا الناقل من جهة أخری قد وقفت علیها و هی انّه من جملة الحکماء الإشراقییّن و الصوفیّة الّذین مبانی أمورهم کثیر من الخیالات الفاسدة و الإستحسانات الردیه ی الکاسدة الّتی
ص: 110
لا یکون مستنده إلی رکن وثیق من الکتاب و السنّة و الإجماع و العقل السلیم، کما یشهد به کتابه الموسوم بالمَجْلی، فانّه مملو من هذه التمویهات و الترّهات و صرّح فی دیباجته بان طریقته طریقة الإشراقیّین من الحکماء و الصوفیّة من العلماء و لا یبعد أن یعد هذا الکتاب من الکتب الّتی یضل بها کثیر من الناس، کما وقع ببعض(1) من ظهر فی قریب عصرنا من أهل اللحساء، حیث بنی أکثر مطالبه الّتی أشاعها بین الناس علی ما وجده فی هذا الکتاب، علی ما وقفنا علیه من کلماته الموافقة لأکثر مطالب ذاک الکتاب.
و العجب ان الناس یظنّون ان ما ذکره هذا البعض من أفکاره البدیعة و انّه مؤسّس هذه الشبهات، مع انّه قلّد فیها ذاک الفاضل الّذی من أهل بلده و الفرق بینهما ان أحدهما لم یتیسّر له اشاعة تلک الشبهات و الآخر قد أقدم علیها فترتّب علی هذه الاذاعة ما یشاهد من جهّال عصرنا من الاضاعة، حتّی آل الأمر فی بعض أتباعه إلی الإلحاد و الزندقة.
لکن یمکن التفصّی عن هذا أیضاً بان الفاضل المتقدّم من مشاهیر الفقهاء الأجلّاء الّذین لم یتأمّل أحد فی وثاقته و جلالته و اشتهر ذکر أقواله فی کلمات فقهائنا المتأخّرین و مثله حقیق بأن یحمل کلماته الم و همه ی علی المحتملات الصحیحة. (2)
ص: 111
4 - مرحوم سیّد محمّد حسین حسینی شهرستانی
(1316 - 1255 هِ) وی از مفاخر فقهاء و افاضل علمای شیعه و علّامه عظیم الشأنی است که در علوم فقه و اصول و ادب و تفسیر و حدیث و فلسفه و کلام و ریاضی تبحّر کامل داشته و در آن فنون کتاب ها نوشته است.
او بالغ بر هشتاد تألیف دارد که از آن جمله است:
1 - «مراصد» در رد فوائد شیخ احمد احسایی رئیس فرقه شیخیّه؛
2 - «تریاق فاروق» در رد شیخیّه، چاپ شده؛
3 - «تنبیه الأنام» در بیان فساد صد مطلبِ کتابِ ارشاد العوامِ حاج کریم خان کرمانی رئیس فرقه شیخیّه کرمان، که در آن کتاب می گوید:
مفاسد ارشاد العوام بیش از اینهاست، ولی من به نقل صد مفسده آن اکتفا کردم. (1)
5 - مرحوم آیة اللَّه شیخ محمّد رضا همدانی
مرحوم محدّث قمّی از وی در «فوائد» چنین یاد می کند:
محمّد رضا بن علینقی بن محمّد رضا الهمدانی الطهرانی، شیخ عالم فاضل محدّث مفسّر متَکَلُّم حکیم عارف واعظ صاحب نخبة الصوارم در فقه و اصول و منظومه تجرید در تجوید و شرح آن و هدیه ی النملة و تربیع الشیخین و تثنیة الثلاثة و رساله ای در احوال امام زمان عَلَیْهِ السَّلَام و دیوان اشعار و غیر ذلک، وفات کرد در حدود سنه 2 (1324(2)). وی با شیخیّه سخت مخالف بود و از آنها زیاد انتقاد می کرد و همچنین نسبت به فرقه بابی ها که از فرقه شیخیّه به وجود آمده بود و در رد آنها کتاب های بزرگی
ص: 112
نوشت؛ یکی از کتاب های او در رد فرقه شیخیّه «السیف المسلول» می باشد و کتاب دیگر او «هدیّة النملة إلی رئیس الملّة» است که آن را به نام مرجع شیعیانِ زمان خود مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد محمّد حسن شیرازی، تألیف کرد؛ وی در این کتاب به بیان اعتقادات شیخ احمد احسایی و پیروان او، که از راه راست منحرف شدند، پرداخته است. (1)
6 - مولی محمّد کاظم هزار جریبی
وی کتابی نوشته به نام:
«منبّه الملحدین فی رد الغالین القائلین بثبوت صفات الخالق للمخلوقین» در رد بر شیخ احمد احسایی و آراء وی. (2)
7 - مرحوم آیة اللَّه سیّد احمد اردکانی یزدی
وی عالم، فقیه و حکیم زمان فتحعلی شاه قاجار بود؛ از تالیفات او می توان به: «فضائل الشیعة» و «سرور المؤمنین فی أحوال أمیر المؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام» و «رساله ی فی فضل الصلاة علی النبی و آله عَلَیْهمُالسَّلَام» و کتاب «الأنساب» اشاره کرد.
زمانی که شیخ احمد احسایی وارد یزد شد، همه علماء از او استقبال کردند، مگر این عالم جلیل القدر که با هوشیاری متوجّه انحراف عقیده او شد. (3)
8 - شیخ سلیمان بن أحمد آل عبد الجبّار قطیفی
وی از علماء هم عصر صاحب جواهر قدس سره بوده؛ از تالیفات او منظومه ایست در رد بر شیخ احمد احسایی، که با این بیت آغاز می شود:
ص: 113
رمت فتینا الشراط المارقة
ببدعة لم ترمها الزنادقة (1)
وی همچنین منظومه ای در توحید دارد، که ضمن آن عقائد کشفیّه یعنی پیروان شیخ احمد احسایی را، نقد کرده است. (2)
9 - شیخ عبد اللَّه بن عبّاس بحرانی
او از علماء هم عصر صاحب جواهر قدس سره و متوفّی حدود 1270 ه است؛ از آثار او کتابی در رد بر شیخ احمد احساییست. (3)
10 - ملّا علی اکبر اژه ای اصفهانی
(متوفی 1232 هِ) وی از علماء زاهد عصر شیخ احمد احسایی بوده و صاحب تألیفات بسیاری از جمله: رد بر کلمات شیخ احمد احسایی در بعضی از رساله ها و تألیفاتش، می باشد. (4)
11 - حاج سیّد حسین بن سیّد دلدار علی نصیر آبادی
(متوفّی 1273 هِ) از تالیفات این عالم جلیل کتابیست به نام:
«الفوائد الحسینیّة فی تصحیح العقائد الدینیّة»؛ وی در این کتاب به تحقیق پیرامون: عینیّت صفات خداوند تعالی با ذات او، پرداخته و عقیده شیخ احمد احسایی در این باره را نقد کرده است. (5)
12 - حاج شیخ أحمد مراغه ای
او از شاگردان شیخ انصاری رحمه الله بوده و از تألیفاتش کتاب «معاد جسمانی» است که در آغاز آن می نویسد:
ص: 114
هنگامی که رساله معاد، تألیف: محمّد بن محمّد کریم کرمانی - که در آن به شرح گفته شیخ احمد احسایی پیرامون این که جسد عنصری باز نمی گردد، پرداخته - به دست فتحعلی شاه قاجار رسید، آن را برای علماء تبریز فرستاد تا نظر آنها را در این باره جویا شود، پس حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی به من امر کرد تا جواب آن رساله را بنویسم. (1)
13 - سیّد حیدر بن ابراهیم بغدادی کاظمی
مرحوم حاج سیّد محمّد مهدی خوانساری در کتاب «أحسن الودیعة» در شرح حال صاحب عنوان می نویسد:
از تألیفات اوست کتابی در دفع شبهات وارده بر شیخ احمد احسایی، که در آن به دفاع از شیخ پرداخته، ولی پس از مدّتی از حُسنِ نظرش درباره ی شیخ بر می گردد و کتابی در رد او می نویسد. (2)
14 - ملّا محمّد رضا سمنانی
او در کتابِ خود به نام:
«هدایة الطالبین فی أصول الدین» که آن را به امر میرزا موسی متولّی آستان قدس رضوی تألیف کرده، به رد عقائد شیخ احمد احسایی پرداخته است. (3)
15 - علّامه سیّد محسن امین عاملی
وی در کتابِ ارزشمندِ «أعیان الشیعة»، شیخ احمد احسایی را عنوان نموده و بسیار او را نکوهش کرده و از عقائدش خرده گرفته، می نویسد:
ص: 115
لصاحب الترجمه ی و أمثاله من الکشفیّة شطحات و عبارات معمیات من خرافات و أمور تلحق بالسخافات تشبه شطحات بعض الصوفیّة، منها ما رأیته صدفة فی شرحه للزیارة الجامعه ی المطبوع وجدته فی بیت من بیوت کربلا فی بعض أسفاری للزیارة و فیه فی أن کل شیء یبکی علی الحسین عَلَیْهِ السَّلَام ما لا أحب نقله و منها: ما رأیته فی رساله ی له صغیرة مخطوطة ذهب عنّی اسمها و قد سأله سائل عن الدلیل علی وجود المهدی عَلَیْهِ السَّلَام لیجیب به من اعترض علیه فیه، فأجابه بعبارات لا تفهم تشبه هذه العبارة: «إذا التقی کاف الکینونة مع باء البینونة»، مع کثیر من أمثال هذا التعبیر ظهر ما سالت عنه. ثم قال له: ابعث بهذا الجواب إلی المعترض، فإن فهمه فقد أخزاه اللَّه و إن لم یفهمه فقد أخزاه اللَّه، فقلت لمّا رأیت ذلک: إن کان بعث إلیه بهذا الجواب، فلا شک أنّه لم یفهمه و قد أخزاه اللَّه.
و فی الناس من یدافع و یحامی عن أمثال هذه الشطحات و العبارات المعمیات و یقول لابد أن یکون لهم فیها مقصد صحیح و لا یجب إذا لم نفهم المراد منها أن نقدح فیها و هو قول من لا یعقل و لا یفهم أو لا یحب أن یعقل و یفهم. (1)
16 - آیة اللَّه حاج سیّد علی قاضی طباطبایی
مؤلّفِ کتاب «روح مجرّد» از وصی مرحوم قاضی: مرحوم آیة اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی، نقل می کند که ایشان می فرمود:
یک روز به حضرت آقا (استاد قاضی) عرض کردم:
در عقیده شیخیّه چه
ص: 116
اشکالیست؟!
مرحوم قاضی فرمود:
فردا «شرح زیارت جامعه» شیخ احمد احسایی را بیاور! من فردا شرح زیارت او را به خدمت آن مرحوم بردم.
فرمود:
بخوان! من قریب به یک ساعت از آن قرائت کردم.
فرمودند:
بس است! حالا برای شما ظاهر شد که اشکال آنها در چیست؟!
اشکال آنها در عقیده شان می باشد.
این شیخ در این کتاب می خواهد اثبات بکند که: ذات خداوند دارای اسم و رسمی نیست و آن ما فوق اسماء و صفات اوست و آنچه در عالم متحقّق می گردد، با اسماء و صفات تحقّق می پذیرد و آنها مبدأ خلقت عالم و آدم و مؤثّر در تدبیر شؤون این عالم می باشند در بقاء و ادامه حیات.
آن خدا اتّحادی با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلّاً کار می کنند و عبادت انسان به سوی اسماء و صفات خداوند صورت می گیرد، نه به سوی ذات او که در وصف نمی آید و در وهم نمی گنجد.
شیخ احسایی خدا را مفهومی پوچ و بدون اثر، خارج از اسماء و صفات می داند و این عین شرک است. (1)
به گفته سرکار آقا ابوالقاسم بن زین العابدین بن کریم کرمانی، چهارمین پیشوای شیخیّه: «چیزی که مسلّم است و قابل انکار نیست و از مجموع روایات مختلفه پیداست، همانا مسأله تکفیر است که قطعا واقع شده و مرتکب اوّل آن مرحوم ملّا محمّد تقی برغانی معروف به شهید ثالث بود». (2)
ص: 117
ده نفر از دانشمندانی که شیخ احمد را تکفیر کرده اند، عبارتند از:
1- آیة اللَّه ملّا محمّد تقی برغانی قزوینی (معروف به شهید ثالث)
نخستین مخالفت آشکار با احسایی از جانب آیة اللَّه ملّا محمّد تقی برغانی، از عالمان با نفوذ قزوین، صورت گرفت؛ وی در یک مباحثه پر سر و صدا با شیخ احمد احسایی، او را به بی اعتقادی به مسأله بسیار مهم معاد و پیروی از فلاسفه یونان تکفیر کرد و در تکفیر نامه اش، شیخ احمد را مرتدّ و خارج از دین اعلام کرد .
میرزا محمّد تنکابنی، در کتاب «قصص العلماء» ضمن شرح حال شهید ثالث می نویسد:
اول کسی که شیخ احمد را تکفیر کرد، جناب شهید ثالث بود. (1)
وی پس از شرحی مفصّل از زندگانی شیخ احمد، دیدار او با شهید ثالث در قزوین و سبب تکفیر شیخ توسّط شهید را چنین بازگو می کند:
شیخ احمد به بازدید علماء قزوین می رفت و علماء به همراه او بودند، روزی به بازدید شهید ثالث حاجی ملّا محمّد تقی رفتند، پس از طی تعارفات مرسومه، شهید از شیخ سؤال کرد که: در معاد مذهب شما و ملا صدرا یکیست؟
شیخ گفت:
چنین نیست و مذهب من ورای مذهب ملا صدراست.
شهید به برادر کوچکش حاجی ملّا علی گفت:
برو در کتابخانه من و شواهد ربوبیّه ملّا صدرا در فلان موضع است، آن را بیاور. حاجی ملّا علی چون از تلامذه شیخ احمد بود، مساهله و مسامحه و مسارفه در احضار شواهد ربوبیّه نمود.
شهید ثالث به شیخ گفت:
اکنون که نزاع نمی کنیم که مذهب شما
ص: 118
و ملّا صدرا در معاد یکیست، لیکن شما بگویید که مذهب شما در معاد چیست؟
شیخ گفت:
که من معاد را جسم هورقلیایی می دانم و آن در همین بدن عنصریست مانند شیشه در سنگ. شهید فرمود که: بدن هورقلیایی غیر عنصریست و ضروری دین اسلام است که در روز قیامت همین بدن عنصری عود می کند، نه بدن هورقلیایی. شیخ گفت که: مراد من همین بدن است.
بالجمله هنگامه مناظره در میان ایشان گرم شد …
وی همچنین گوید:
… حاجی ملّا عبدالوهاب ] قزوینی [ از شیخ احمد خواهش نمود که رساله ای در معاد و اعاده بدن عنصری تألیف نماید تا رفع شبهه شود، شیخ رساله ای نوشت، ثمری نبخشید و همهمه تکفیر شیخ در قزوین شیوع یافت …
شهید در تکفیر شیخ تأکید و تشدید نمود، به حدّی که روزی مؤلّف کتاب در کتابخانه او حاضر بودم، شخصی مدّعی وصایت از شخصی و ورّاث منکر بودند و می نمودند که این شخص شیخی است، شهید حکم بر فساد وصیّت و وصایت نمود و روی به من آورد و فرمود که: این طایفه با فلاسفه موافقت نموده اند در این قاعده که «الفاعل الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد» و دارای این عقیده کافر است … الحاصل تکفیر شهید در غایت اشتهار و شهره هر دیار شد، شیخ دیگر در قزوین مکث نکرد و از آنجا به عراق عرب رفت و به نیّت مکّه عزم
ص: 119
نمود، چون به بصره رسید، وفات یافت. (1)
2 - آیة اللَّه سیّد مهدی طباطبایی، فرزند سیّد علی صاحب ریاض(2)
اساس و ماجرای مخالفت آقا سیّد مهدی با شیخیّه را که در آن زمان ریاست آن با سیّد کاظم رشتی بود، میرزا محمّد تنکابنی چنین نوشته است:
چون خبر تکفیر شیخ اشتهار یافت و شیخ نیز وفات یافت، در آن زمان آقا سیّد مهدی خلف با شرف آقا سیّد علی صاحب ریاض از شِدَّت تقوا و جربزه، فتوا نمی گفت. پس مردم از او درخواست این نمودند که شیخ را شهید ثالث تکفیر کرده، اکنون تکلیف ما با تابعین شیخ چیست؟
آقا سیّد مهدی مجلسی ترتیب داد و «شریف العلماء و حاجی ملا محمّد جعفر استرآبادی و حاجی سیّد کاظم ] رشتی [» را احضار نمود. ایشان با سیّد کاظم مناظره نمودند و مواضعی چند از کتاب شیخ را گرفته که ظاهر این عبایر کفر است، لیکن شیخ ظواهر این عبایر را اراده نکرده است، بلکه این کلمات را تأویلیست که آن تأویل مراد شیخ است.
ایشان گفتند که: ما مأمور به تأویل نیستیم مگر در آیات قرآن و کلمات حضرت سبحان و اخبار پیغمبر و آل اطهار و إلّا هر کافری که به کلمه کفری تَکَلُّم کند، لا محاله تأویلی در او راه دارد. پس به سیّد کاظم
ص: 120
گفتند که: تو بنویس که ظاهر این عبایر کفر است، سیّد کاظم نوشت که ظاهر این عبایر کفر است و آن را به مهر خود ممهور نمود.
پس آقا سیّد مهدی اگر چه فتوی نمی گفت، لیکن به شهادت این دو عادل که شریف العلماء و حاجی ملّا محمّد جعفر استرآبادی بودند، حکم به تکفیر شیخ و تابعین او نمود و از آن پس به مسجد رفته و مردم را موعظه نمود که در این عصر گرگان چند به لباس میش درآمده و دین مردم را فاسد و کاسد ساخته اند و ایشان شیخ احمد احسایی و متابعان او هستند و ایشان کافرند، پس تکفیر ایشان شیوع یافت. (1)
3- آیة اللَّه سیّد محمّد مجاهد
(صاحب مناهل) مرحوم محمّد حسن فرزند ملّا محمّد جعفر استرآبادی، در کتاب «مظاهر الآثار» می نویسد:
در آن زمان سیّد محمّد مجاهد مرجع تقلید شیعیان و پیروانشان در عراق و ایران بودند. گروهی از شاگردانش از سخنان و کلمات شیخ به استاد بزرگوار شکایت کردند، وسیّد هم حکم به کفر شیخ احمد صادر کرد. عموم علمای کربلا و نجف هم با تکفیر شیخ موافق شدند. (2)
4 - آیة اللَّه ملّا محمّد جعفر استرآبادی(3)
ص: 121
شیخ محمّد حسن فرزند ملّا محمّد جعفر استرآبادی در کتاب «مظاهر الآثار» (1) پیرامون عقیده پدرش درباره ی شیخ احمد می نویسد:
عموم علمای کربلا و نجف هم با تکفیر شیخ موافق شدند. در آن روز پدرم در سفر حج بود و شیخ که از ماجرای تکفیر خبر شد گفت:
علمای این دیار فقیه و اصولی هستند، از علوم معقول و حکمت بیگانه اند، کلماتش را تنها حکیمان می فهمند، راضی شد که پدرم در این باره هر چه حکم کند قبول کنند.
اندک مدّتی از این داستان گذشت، پدرم از سفر مکّه بازگشت.
سیّد (منظور سیّد محمّد مجاهد است) کسی را نزد پدرم فرستاد و کتاب «شرح زیارات» و چند رساله از مؤلّفات شیخ را هم برای مطالعه و اظهار نظر ارسال کرد. پدرم پس از مطالعه و دقّت در نوشته ها گفت:
عبارت های این کتاب و رساله متشابه و قابل تأویل است.
به حکم مقبوله ابن حنظله، واجب است که حکم سیّد را اطاعت کرد. امّا برای استوار شدن حکم و حکومت در مسأله تکفیر چاره ای نیست به جز این که با شیخ به گفتگو پرداخت، آنگاه دید که شیخ سزاوار تکفیر هست یا نه؟!
پس از چندی پدرم شیخ را در حمام ملاقات کرد و جویای احوال
ص: 122
یکدیگر شدند. شیخ عقائد و آرای خود را بیان کرد و پدرم وارد بحث و انتقاد گردید. مردم خبر شده برای تماشای بحث در حمام گرد آمدند. شیخ مطابق ظاهر نوشته های خود به بیان آراء و معتقدات خود پرداخت. همان گونه که علّامه سیّد مجاهد و سایر علمای کربلا و نجف از نوشته های او فهمیده بودند، آنگاه علّامه استرآبادی حکم به تکفیر شیخ کرد و هنگامه ای در کربلا و سایر شهرهای ایران آغاز شد. (1)
5- آیة اللَّه ملّا آقا دربندی
در عموم کتاب های تراجم از او به بزرگی یاد شده، مرحوم محمّد علی مدرّس در «ریحانة الأدب» می نویسد:
عالم متتبع جلیل، فقیه، اصولی، جدلی و رجالی، محقّق مدقّق، با شیخ مرتضی انصاری و نظائر وی معاصر و از تلامذه شریف العلمای مازندرانی بود. (2)
به نوشته مرحوم تنکابنی، او یکی از کسانی بود که شیخ احمد را تکفیر کرد. (3)
6- آیة اللَّه شریف العلماء مازندرانی
مرحوم مدرّس به نقل از مرحوم میرزا محمّد باقر خوانساری در «روضات الجنّات» و شیخ عبّاس قمّی در «هدیه ی الأحباب»، می نویسد:
شریف العلما از اعاظم فقها و اصولیین اواسط قرن سیزدهم هجرت می باشد که جامع معقول و منقول، بالخصوص در اصول که استاد فحول بود، در حائر مقدّس مجلس درس معظمی داشته به حدّی که گویند:
زیاده بر هزار نفر از اکابر حاضر حوزه درسش می بوده اند. (4)
7- آیة اللَّه سیّد ابراهیم قزوینی
(صاحب ضوابط) محمّد علی مدرّس به نقل از کتاب «اعیان الشیعة» و کتاب «هدیه ی الأحباب» در شرح حال وی می نویسد:
از اکابر علمای امامیّه اواسط قرن سیزدهم هجرت
ص: 123
می باشد که در تمامی مراتب علمیه و حسن تقریر و انشاء و تحریر بی نظیر و در مکارم اخلاق طاق و در احاطه مسائل فروعیه و اصولیه وحید عصر خود بود. (1)
به نوشته مرحوم تنکابنی، او هم یکی از کسانی بود که شیخ احمد را تکفیر کرد. (2)
8- آیة اللَّه حاج شیخ محمّد حسین مسجد شاهی
(صاحب فصول) مرحوم مدرّس ذیل عنوان «صاحب الفصول فی علم الأصول» در وصف او می نویسد:
از اکابر و متبحّرین علمای امامیه اواسط قرن سیزدهم هجرت می باشد، که فقیه اصولی محقّق مدقّق جامع معقول و منقول، حاوی فروع و اصول و صاحب فکری عمیق بود.
این کتاب او در تحقیقات انیقه و مدقّقات رشیقه، اجمع و اکمل کتب اصولیه بوده و محل
ص: 124
استفاده اکابر و فحول و فهم مطالب و تفطّن بر نکات و دقائق آن مایه افتخار افاضل و بهترین معرّف مقامات علمی وی می باشد. (1)
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی، نام این عالمِ بزرگ را ضمن تکفیر کنندگان شیخ احمد، آورده است. (2)
9- آیة اللَّه حاج شیخ محمّد حسن نجفی
(صاحب جواهر الکلام) صاحب «روضات الجنّات» در شرح حال وی، چنین آغازِ سخن می کند:
هو واحد عصره فی الفقه الأحمدی و أوحد زمانه الفائق علی کل أوحدی، معروفاً بالنبالة التامّة فی علوم الأدیان و موصوف اً بین الخاصّة و العامّة بالفضل علی سائر العلماء الأعیان، ممهّداً له الصواب و مسخّراً له الخطاب، قد أوتی بسطة فی اللسان عجیبه و سعة فی البیان غریبه، لم یر مثله إلی الآن فی تفریع المسائل، ولا شبهة فی توزیع نوادر الأحکام علی الدلائل و لما یستوف المراتب الفقهیّة أحد مثله، ولاحام فی تنسیق القواعد الأصولیّة أحد حوله. (3)
صاحبِ «قصص العلماء» به نام این عالم فقیه، ضمن تکفیر کنندگانِ شیخ احمد احسایی، اشاره کرده است. (4)
10- سیّد کاظم رشتی
البته وی در مجلسی که آقا سیّد مهدی طباطبایی فرزند صاحب ریاض، ترتیب
ص: 125
داده بود، اذعان کرد که ظاهر عبارات شیخ احمد کفر است، ولی شیخ چیزی غیر از ظاهر را اراده کرده است. (1)
مرحوم تنکابنی در کتاب «قصص العلماء»، نظر شیخ احمد احسایی در چهار مسأله را، موجب تکفیر وی دانسته و عقیده او در هر مسأله را آورده و در جواب هر یک دلائل بسیاری از آیات قرآن و روایات اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام اقامه نموده است؛ آن مسائل عبارتند از:
1 - معاد
2 - معراج پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم
3 - علل اربع دانستن ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام
4 - مرادِ نمازگزار از ضمیرِ کاف در: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ». (2)
مرحوم میرزا محمّد تنکابنی (1302 - 1234 هِ) - صاحب کتاب «قصص العلماء» از کسانی است که در تکفیر شیخ احمد احسایی، راه احتیاط را پیش گرفته و به اصطلاح توقّف کرده است.
وی در این باره می نویسد:
امر تکفیر نهایت صعب و اجتهادیست و کتب را حجّیّت در شریعت نیست و عمومِ: «لا عمل بالقرطاس» که از کلام علماء اعلام است، محل وفاق است، مگر این که این کتب محل قطع باشد که قائلش مدالیل و مضامین آن مکاتیب را معتقد باشد و به آن متفوّه باشد و شیخ احمد و ملّا صدرا و ملّا محسن اگر چه ظاهر از بعضی کلمات ایشان بالقطع خلاف ضرورت مذهب مسلمین یا شیعه است، ولیکن
ص: 126
این کتب است و این فقیر به حقایق مراد ایشان برنخورده ام، پس توقّف در تکفیر ایشان او لیست و احتیاط را نباید ترک نمود. (1)
در هیچ کجا راجع به نظر مرحوم آیة اللَّه حاج سیّد محمّد باقر شفتی نسبت به شیخ احمد احسایی، سخن گفته نشده و خود حجّة الإسلام نیز در کتاب هایش نامی از شیخ احمد نبرده و حتّی اشاره ای نیز به او نکرده؛ تنها مرحوم میرزا محمّد تنکابنی - شاگرد حجّة الإسلام - در کتاب «قصص العلماء» آورده که:
مرحوم حاجی سیّد محمّد باقر حجّة الاسلام به نحو علماء دیگر از اعلام، شیخ احمد را احترام نمی کرد، مانند استقبال و مشایعت و نحو آن. (2)
امّا آنچه در بعضی از نوشته های فرقه ضالّه و مضلّه بابیّت است مبنی بر این که: «ملّا حسین بشرویه از طرف سیّد کاظم رشتی به اصفهان سفر کرد تا نظر حاجی سیّد محمّد باقر شفتی را که در اصفهان اقامت داشت و نافذ القول بود، با خویش همراه کند و سیّد رساله مفصّله در فضائل شیخ احمد و سیّد کاظم بنگاشت و مخالفت با آنها را مخالفت با دین اسلام دانست»، چیزی جز رمان نویسی و خیال پردازی نیست؛ زیرا اوّلاً هیچ اثری از نوشته و دستخطِّ حجّة الإسلام شفتی یا حتّی رونوشتی از آن، در این باره وجود ندارد «هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
ص: 127
و ثانیاً در هیچ کتاب معتبر تاریخی هم به این مطلب اشاره نشده است. (1)
و ثالثاً از این گونه دروغ ها در کتاب های فرقه بابیّت و بهاییّت بسیار یافت می شود.
و بهترین دلیل بر این دروغ پردازی آنان، همین رساله پیشِ روی شماست که در آن مرحوم حجّة الإسلام شفتی، با دلایل استوار از قرآن و روایات و عقل، خط بطلان بر عقایدِ شیخ احمد احسایی و پیروان او کشیده است.
ص: 128
با مراجعه به آثار شیخ احمد احسایی مسلّم می شود که او مذاق اخباری داشته، لیکن اخبار و احادیث را به مَشرب فلسفی خود توجیه و تشریح می کرده است.
در عین حال وی با عرفان و عرفاء و فلسفه مَشّاء و إشراق مخالف بوده؛ کتاب «شرح فوائد» او بهترین دلیل بر این مدّعی است، چه او خود دارای اصطلاحات و بیانات خاصّی بوده و در مقابل مشرب سائر فلاسفه و عرفا، مذهبی مخصوص ارائه داد و به همین جهت سخت مورد انتقاد حکمای عصر خود قرار گرفت.
گرایش شیخ احمد احسایی به امور باطنی شریعت، به گونه ایست که موضع اهل ظاهر را در اکتفا به ظاهر شریعت نمی پذیرد و معتقد است که تمسّکش به اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام در دریافت حقایق، سبب شده است که در بعضی از مسائل، با بسیاری از حکیمان و متَکَلُّمان مخالفت کند.
شیخ احمد جمع میان قواعد شرع و حکمت نمود و معقول را به اعتقاد خود با منقول مطابق ساخت، چه در اکثر قواعد معقول، تطبیق آن با ظواهر شرعیّه امکان ندارد (1)؛ از این رو، عقاید وی و پیروانش درباره ی معاد واطوار جسم، معراج پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم
ص: 129
وجود امام زمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - و مقام ائمّه اطهار عَلَیْهمُالسَّلَام، مورد اعتراض و انکار و نقد اندیشمندان و فقیهان بزرگ قرار گرفت.
این که شیخ احمد احسایی دارای چه شخصیّتی بوده و به چه مقاماتی رسیده تا جایی که حتّی خود او ادّعاهایی مانند:
داشتنِ علمِ غیب، مأموریّت از طرف پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام و گرفتن علوم از اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام، داشته، راه تحقیق آن برای ما بسته است، چرا که نه در عصر او زیسته ایم و نه دلیل و شاهدی بر کشف و شهود ش داریم و «شکّی نیست که دانستن حال مردمان گذشته نه از فروع دین است و نه از اصول آن و هیچ فایده ای بر آن مترتّب نیست، زیرا که امر آخرت ایشان با ما نیست و در حیات هم نیستند تا بر دانستن طهارت و نجاست ایشان فایده ای مترتّب شود». (1)
امّا آنچه امروز برای ما مهم است و می توانیم راجع به صحّت و سقمِ آن به بحث و بررسی بپردازیم، سخنان به جا مانده از اوست که در کتاب هایش، به خصوص شرح مفصّل او بر زیارت جامعه کبیره، قابل مشاهده و استناد است.
پس در اینجا دیدگاه های شیخ پیرامون مسائل مختلفی مانند:
معاد و معراج پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را از نوشته های خود او نقل می کنیم، ولی قبل از نقل کلماتِ شیخ، این مطلب لازم به یادآوریست که: شیخ احمد در بسیاری از نوشته هایش - چنانچه گفتیم - ادّعای علم غیب کرده و سخنان خود را از اسراری دانسته که فهم جمهور قادر بر درک آن نبوده و کسی قبل از وی هم آن سخنان را نگفته و در کتابی نیاورده است(2)؛ البته او، نخستین کسی نیست که این ادّعا را نموده، بلکه قبل از او
ص: 130
ابن عربی(1) و سپس ملّا صدرا(2) نیز چنین ادّعایی کرده اند.
در اینجا برای نمونه به چند مورد از آن ادّعاها اشاره می کنیم؛ وی در شرح زیارت جامعه گوید:
به سوی تو کلیدی از کلیدهای غیب را افکندم که بسیاری از غیب های مشکل با آن باز می شود اگر راه باز کردن را بدانی. (3)
باز در همان کتاب گوید:
مطلبی که برای تو نوشتم بالاتر از فهم جمهور است و در کتاب احدی نیامده است و این مطالب در کلمات اهل عصمت آمده و بر آنها هزار حجاب است. (4)
یا در آغاز «شرح فوائد» گوید:
امّا بعد بنده مسکین احمد بن زین الدین احسایی می گوید:
به درستی که ملّا مشهد بن حسینقلی از من تقاضا کرد تا ثابت کنم بعض کلمات را در شرح آنچه که گفته و اشاره کرده ام به آنها در رساله ای که نامش را «فوائد» گذاشته ام …
تا این که می گوید:
… لانّها لمّا کانت مشتملة علی معان لم یذکرها أحد من العلماء
ص: 131
و لم یعثر علیها شخص من الحکماء … و انّما نبّهوا علیها أئمّة الهدی عَلَیْهمُالسَّلَام فی الأخبار المرویّة عنهم عَلَیْهمُالسَّلَام. (1)
یعنی:
زیرا که رساله فوائد شامل معانی است که کسی از علما نگفته و شخصی از حکما به آن نرسیده و در کتابی نوشته نشده، بلکه تنها ائمّه هدی عَلَیْهمُالسَّلَام در اخباری که از آنها نقل شده، انسان را بدان ها متوجّه ساخته اند.
مرحوم علّامه سیّد محسن امین، در رد این گونه گفته های شیخ احمد می نویسد:
… و أمّا أنّه کان یسأل عن أغلب العلوم أو کلّها فیجیب بما لم یوجد فی کتاب و لم یذکر فی خطاب، فهذا لم یکن لغیر الأنبیاء والمرسلین و الأئمّة المعصومین صلوات اللَّه علیهم أجمعین، بل کان النبی - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - کثیراً ما یسأل فینتظر الوحی لیجیب، ولمّا سئل عن الروح أوحی اللَّه تعالی إلیه: «یسألونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی و ما أوتیتم من العلم إلّا قلیلاً»، نعم إذا کان الجواب مثل جوابه عن وجود المهدی عَلَیْهِ السَّلَام، هان علیه الجواب عن کل ما یسأل عنه. (2)
البته شیخ احمد فهم اخبار اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام را کار همه کس نمی داند، بلکه آن را امری توقیفی و به افاضه و افاده خود آن انوار مقدّسه به افراد دانسته و خود را یکی از آن افراد معرّفی می کند؛ عبارت او در این باره چنین است:
… و لا ما یدانیه فی کتاب إلّا فیما یستفاد من کلام أهل البیت عَلَیْهمُالسَّلَام، لان ذلک الّذی ذکرته هو ما استفدته من کلماتهم عَلَیْهمُالسَّلَام بما أفادوا
ص: 132
و تفضلوا و لیس کل من طلب من کلماتهم وجد، لان مدارک هذه الأمور توقیفیّة. (1)
همچنین در کتاب «شرح فوائد» گوید:
… لم یتطرّق إلی کلماتی الخطأ، لان ما أثبت فی کتبی انّما هو عنهم عَلَیْهمُالسَّلَام و هم عَلَیْهمُالسَّلَام معصومون عن الخطأ و الغفلة و الزلل و من أخذ عنهم عَلَیْهمُالسَّلَام لا یخطئ من حیث هو تابع. (2)
یعنی:
اشتباه به گفته های من راه ندارد، چون آنچه در کتاب هایم ثبت است همه از اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام می باشد و آنها معصوم از اشتباه و گمراهی و غفلت هستند و کسی که از آنها علم خود را کسب کند، اشتباه نمی کند و در شرح زیارت جامعه، ذیل فقره: «و اختارکم لسرّه و اجتباکم به قدرته»، در مورد این که تنها ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام از بعضی اسرار اطّلاع دارند و کسی نمی تواند بدان ها دست یابد مگر به تعلیم خاص آنها، یکی از خواب های خود را نقل می کند که:
من در زمان توجّهم، خواب عجیبی دیدم که خلاصه آن چنین است:
در خواب دیدم گویا در صحرای بسیار بزرگی هستم که تا چشم کار می کند، وسعت دارد و آن صحرا با نوری که از نور خورشید بسیار زیادتر است، روشن شده به گونه ای که چشم از شِدَّت روشنایی آن بسته می شود و صدایی را که شخصی مرا طرف خطاب قرار داده بود از هر شش جانب می شنیدم و احساس می کردم که تمام وجودم و نه تنها گوشم، آن صدا را می شنود و وقتی صدا بلند می شود، هر حرف
ص: 133
مانند کره ای که من قطب آن باشم، مرا احاطه می کرد. بدین جهت معنایش را نمی فهمیدم، ولی زمانی که صدا خاموش شد، معنایش را فهمیدم …؛ پس از مدّتی گوینده را که شخصی نورانی و تقریباً به فاصله 30 قامت از من در هوا ایستاده بود، دیدم که رویش به طرف من و از شِدَّت نورانیّت و صفایش می خواست از چشم من پنهان شود.
مدّت شش ماه حال خود را از مردم پنهان داشته و سخنی از آن بر زبان نیاوردم. بعد از مدّتی شبی حضرت رسول اللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را در خواب دیدم و از هویّت شخصی که آن شب با من صحبت کرده بود پرسیدم، فرمودند:
آن شخص که با تو سخن گفت، من بودم.
گفتم:
ای آقای من، من خودم را می شناسم و شما هم مرا می شناسید که من اهل آن خطاب به این معنی نیستم، به چه سبب من اهلیّت این مقام را به دست آوردم؟ فرمودند:
بدان سبب که من مأمور بودم چنین بگویم.
عرض کردم:
شما مأمور بودید درباره ی من چنین بگویید؟ فرمودند:
بلی و همچنین مأمور بودم بگویم:
فلانی اهل بهشت است و عبداللَّه غُوَیدِری گرچه از اهل سنّت است، ولی اهل بهشت خواهد بود و مبادا ظاهر خبیث او تو را فریب دهد …!
وی پس از نقل این خواب گوید:
اینست معنی آنچه من به آن اشاره کردم که ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام بعضی از اسرارشان را به هر که بخواهند، می آموزند و گواه بر این مطلب حدیثیست که روایت شده از امام صادق عَلَیْهِ السَّلَام که فرمود: (1)
إِنَّ حَدِیثَنَا
ص: 134
صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ شَرِیفٌ کَرِیمٌ ذَکْوَانُ ذَکِیٌّ وَعْرٌ لَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ!
قُلْتُ: فَمَنْ یَحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟
قَالَ: مَنْ شِئْنَا». (1)
وی همچنین در شرح احوالِ خود نوشتش، گوید:
… با اخلاص رو به خدا آوردم و با عبادت و تفکّر زیاد و قرآن خواندن زیاد و استغفار در سحرها، خواب های عجیبی در آسمان ها و بهشتها دیدم، همچنین در عالم غیب و برزخ تصاویر و رنگ هایی را مشاهده کردم که عقل ها از دیدن آن به شگفت می آمد، تا این که بابِ دیدار ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام برایم گشوده شد، به گونه ای که هر زمان هر یک از أئمّه عَلَیْهمُالسَّلَام را که اراده می کردم، می دیدم …؛ برادرم شیخ صالح به من گفت:
وقتی امام زمان عَلَیْهِ السَّلَام را دیدی، از آن حضرت بخواه برای من دعا کند.
پس من امام زمان عَلَیْهِ السَّلَام را در خواب دیدم و از آن حضرت خواستم برای برادرم دعا کند …
و در ادامه گوید:
و من در ابتدای گشوده شدنِ باب رؤیا، امام حسن مجتبی عَلَیْهِ السَّلَام را دیدم و از او مسائلی را پرسیدم، پس آن حضرت پاسخ آن مسائل را به من فرمود، سپس زبان شریفش را در دهان من گذاشت و من شروع به نوشیدن آب دهان آن حضرت نمودم. (2)
و در شرح زیارت جامعه گوید:
از جمله چیزهایی که عقل بر آن دلالت دارد، چیزیست که برای تو
ص: 135
می خوانم، پس گوش فرا دار که آن نیست مگر وحی «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی»، «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی ». (1)
چنین عباراتی از شیخ احمد احسایی و امثال او، در ذهن خواننده زمینه را آماده می کند که اگر ادّعای آنان را مخدوش بداند، در خویشتن خویش شک کند، نه در قول و طرز تفکّر و برهان آنان!
خلاصه این که: او خود را مؤیّد از جانب رسول خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمّه طاهرین عَلَیْهمُالسَّلَام قلمداد می کرد و از غیب و عالم بالا سخن می گفت و در اثر این افکار، فتنه ای که قرن ها خوابیده بود، دوباره بیدار شد و آوای نیابت خاصّه امام زمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - در ابتدا تلویحاً و به اشاره و سپس تصریحاً و آشکارا به گوش رسید و نتیجه به آنجا انجامید که علی محمّد باب ادّعای مهدویّت کرد. (2)
اکنون زمان آن رسیده که بپردازیم به نقل عبارات و کلمات شیخ احمد احسایی، که حاکی از عقیده و روش فکری او در مسائل مختلفِ دینی است؛ از این رو یک یک مسائل را عنوان کرده و بعضاً به توضیحِ مختصر پیرامون آن می پردازیم. البته ما تنها اندکی از انبوه نظراتِ غریب وی را در اینجا می آوریم، وگر نه: «مثنوی هفتاد من کاغذ شود!
شیخ احمد احسایی معاد را روحانی می داند و می گوید:
انسان با جسم
ص: 136
هورقلیایی در قیامت محشور می شود؛ ولی به عقیده شیعیان، بلکه همه مسلمانان، معاد یعنی:
بازگشتن مردگان در روز قیامت با همین جسم مادّی و به اصطلاح: «عنصری».
◄ مرحوم علّامه حاج میرزا محمّد مهدی نراقی قدس سره، در باب پنجم از کتاب خود «أنیس الموحّدین»، درباره ی معاد می نویسد:
قسم اول از معاد که جسمانی باشد، ثبوت آن مُتَّفِقٌ عَلَیْه میانه جمیع مسلمین، بلکه مُجْمَعٌ عَلَیْه میانه همه ارباب ملل و شرایع است؛ بلکه جمعی از ملاحده دهریّه و تناسخیّه هم انکار معاد جسمانی را نمی کنند.
قسم دوّم که معاد روحانی باشد، جمعی انکار آن را کرده اند و آنچه مذهب محقّقین حکماء و مدقّقین ارباب شریعت و فقهاء و متألّهین از عرفا است، آن است که: هر دو قسم معاد ثابت است و می گویند:
بعد از مفارقت نفس از بدن، از برای او لذّات یا آلام روحانی خواهد بود تا این که جناب الهی اموات را زنده گرداند و ارواح ایشان را به ابدان ایشان عود فرماید و بعد از تَعَلُّق ارواح به ابدان از برای ایشان هم لذّات جسمانیّه و هم لذّات روحانیّه، هر دو خواهد بود. (1)
وی در ادامه می نویسد:
دلیل بر معاد جسمانی قائم است هم از شرع و هم از عقل، امّا از شرع: آیات کثیره قرآنیّه و احادیث متواتره نبویّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم. کثرت آیات و روایات به حدّیست که هر کس از عوام شنیده است و احتیاج به نقل هم
ص: 137
ندارد و ثبوت آن از جانب شارع رسیده است و از ضروریّات دین مبین است و هر کس اقرار به آن نداشته باشد، کافر واجب القتل است؛ لهذا هر که داخل شریعت است و اقرار به نبوّت محمّد بن عبداللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم دارد، به معاد جسمانی مقر است. (1)
و آشکار است که: به جسدِ مثالی برزخی، اسمی از الفاظ کهنه یونانی گذاشتن (هورقلیایی) - که از آن در احادیث اهل بیت عصمت عَلَیْهمُالسَّلَام هیچ اثری نیست - غیر از معادِ جسمانی است که همه مسلمانان بر آن اتّفاقِ نظر دارند!
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی، یکی از مسائلی را که موجب تکفیر شیخ احمد احسایی گشت، مسأله معاد دانسته و در این باره گوید:
شیخ معاد را به جسم هورقلیایی می داند و تحقیق کلام این که: حکماء اشراق به عالم مثال قائلند و آن را از مکاشفه خویش ثابت نموده اند و آن را اسامی چند است:
عالم مثال و عالم اشباح و عالم اظلّه و کوه قاف و اقلیم ثامن و شهر جابلغا و جابلسا - و در بعضی از عبایر به جابرسا به راء مهمله بدل لام تعبیر شده - و هورقلیا. (2)
و امّا کلام شیخ احمد احسایی در مسأله معاد، در کتاب «شرح زیارت جامعه»، ذیل فقره: «و أبلغ أرواحهم و أجسادهم» صریح است در معاد هورقلیایی؛ او می گوید:
… برای انسان دو جسم و جسد است:
نخست جسمیست که از عناصر زمانی (آب، خاک، هوا و آتش) ترکیب شده که آن را مانند لباس، گاهی می پوشد و گاهی
ص: 138
در می آورد؛ هیچ گونه لذّت و رنج، طاعت و معصیت به او نسبت داده نمی شود، این جسم از حقیقت انسان شمرده نمی شود و هنگام مردن، هر کدام از عناصر و مواد این جسم متفرّق می شود و به اصلش می پیوندد. امّا جسد دوم انسان، جسدیست جاویدان و باقی و از عناصر هورقلیایی می باشد که در جسدِ ظاهر و محسوس او پنهان است.
این جسد هور قلیایی، مَرْکَب روح و از سنخ اوست و پس از مرگ انسان در قیامت با همین جسد هورقلیایی باز خواهد گشت و حساب پس خواهد داد. (1)
وی در حقیقت به این صورت خواسته از شبهه آکل و مأکول جواب دهد که مأکول اجزاء عنصریّه است و آنها عود نمی کنند، آنچه عود می کند اجزاء فلکیّه است و آنها جزء بدن آکل نخواهند شد و این در حالیست که خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله، قبل از شیخ احمد به حل شبهه آکل و مأکول موفّق شده و در کتاب «تجرید الاعتقاد» از این شبهه چنین پاسخ گفته که: آنچه جزء بدن آکل می شود، اجزاء فضلیّه است، نه اجزاء اصلیّه و آنچه پس از مرگ بازخواهد گشت، اجزاء اصلیّه است. (2)
ص: 139
وی همین مطالب را نیز ذیل فقره: «و أجسادکم فی الأجساد» با کمی تغییر عبارت آورده و به صراحت می نویسد:
… وَ هَذَا الْجَسَد الْبَاقِی هُوَ مِنْ أَرْضِ هورقلیا وَ هُوَ الْجَسَدُ الَّذِی فِیهِ یُحْشَرُونَ. (1)
در حالی که به عقیده شیعیان و دیگر پیروان مذاهب اسلام، معاد یعنی بازگشتن مردگان در روز قیامت با همین جسم مادّی و به اصطلاح: عنصری، نه جسم هورقلیایی!
بیفزاییم که: حاج محمّد کریم خان کرمانی (مؤسّس فرقه شیخیّه کرمان) کتابی در شرح این کلام شیخ احمد احسایی که می گوید:
«الجسد العنصری لا یعود»، نوشته است. (2)
امّا این که مراد شیخ احمد از سرزمین «هورقلیا» چیست، آن را باید در کلام خود او جستجو کرد؛
وی در «شرح عرشیّه» در این باره گوید:
در اقلیم هشتم عالمیست به نام «هورقلیا»، که در این عالم دو شهر به نام های: «جابلقا» و «جابلسا» در مشرق و مغرب دیده می شود؛ چهار نهر در این عالم هست که به حوضی می ریزند.
همچنین گوید:
طول شهر «جابرسا» دوازده هزار فرسخ در دوازده هزار فرسخ است و دیوار آن از آهن است که از زمین تا آسمان کشیده شده … و شهر
ص: 140
«جابلقا» هم دوازده هزار فرسخ در دوازده هزار فرسخ طول دارد. اهل جابرسا از اهل جابلقا بی خبر و آنها هم از دیگری خبر ندارند، أفلاکهم الْمُسَمِّی بهورقلیا …
تا آنکه می گوید:
در بعضی از روایات مطالبیست که معنایش اینست که از هر شهری از آنها هر روز هفتاد هزار خارج شده و دیگر بر نمی گردند و هفتاد هزار داخل شده و دیگر خارج نمی شوند تا روز قیامت … وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ جَابَلْقَا دَخَلَ جَابَرْسَا.
وی در ادامه به اینجا می رسد که: «فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَسْمَعَ …» اگر می خواهی صدای آنها را و صدای آبشارها را بشنوی، سوراخ دو گوش خود را بگیر و فشار بده، آن موقع صدای ریختن آب در حوض ها را می شنوی.
سپس می نویسد:
واعلم ان لنا کلاماً فی ترجمةِ لغات أهل هاتین المدینتین علی جهة الاجمال والتمثل، لا تحمله أکثر الأفهام. (1)
جالب است بدانید که: شیخ احمد کلمه «هورقلیا» را از کجا آورده؟! آیا در آیات قرآن به آن تصریح شده یا در روایات اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام آمده، زیرا شیخ احمد ادّعا
ص: 141
می کند هر چه می گوید مطابق با روایات است!
دکتر محمّد معین (1346 - 1291 ش)، استاد دانشگاه تهران، کتابی در تحقیق معنی کلمه «هورقلیا» نوشته و در آن آورده که:
لفظ هورقلیا به معنی حیات برزخی یا حیات انسان در قیامت است، که آن را شیخ احمد احسایی در حق حضرت حجّة بن الحسن علیهما السلام به کار برده و آن را از کتاب «المطارحات» شیخ اشراق سهروردی، اقتباس کرده است و در حقیقت کلمه «هورقلیا» برگردان عربی «هراکلیا» است، که در اصل کلمه ای یونانی است. (1)
امّا راجع به تلفّظِ کلمه «هورقلیا»، اختلاف است، بعضی آن را به ضم هاء و فتح واو و سکون راء خوانده اند (هُوَرْقلیا) و بعضی به ضم هاء و سکون واو و راء خوانده اند (هُوْرْقلیا) مرحوم میرزا محمّد تنکابنی بر این باور است که: تلفّظ دوم غلط مشهور است و صحیح: هُوَرْقلیا، به ضم هاء و فتح واو می باشد؛ وی در این باره - ضمن شرح مفصّلِ سفر خویش به خراسان و رفتن به سبزوار و دیدار از حاج ملّا هادی سبزواری و گفتگو با او - می نویسد:
حاجی از من سؤال کرد که: شیخ احمد را چرا تکفیر کرده اند؟ گفتم:
برای این که به جسم هُوَرقلیایی قائل است - و من او را فتحه دادم - حاجی گفت که: هور به سکون واو است.
من گفتم که: من از یکی از تلامذه آخوند ملّا علی نوری شنیدم که آخوند ملّا علی نوری می گفت که: هُوْر به سکون واو غلط مشهور است و صحیح هُوَر به فتح واو
ص: 142
است.
حاجی گفت:
باید به «برهان قاطع» رجوع نمود. من گفتم که: برهان قاطع در لغت فرس است و آخوند ملّا علی نوری می گفت که: هورقلیا لفظ یونانیست به معنی عالم آخر. (1)
در روایات اسلامی آمده است که پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شبی فرمود که خدا او را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی و از آنجا به سوی آسمانها تا «سدره المنتهی» که نزدیک عرش قرار دارد، سیر داد و در همان شب به جایگاهش بازگردانید.
در این سفر معنوی کیهانی جبرئیل راهنما و «بُراق» مَرْکَب او بوده است.
پیامبرِ خاتم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در این عروج و گردش سماوی، عجایب بسیاری در آسمان ها مشاهده فرموده و خصوصیّات همه آنها را از جبرئیل پرسیده است.
در قرآن، در آغاز سوره اسراء (2) و در سوره نجم(3) و نیز در روایات متواتر(4)
ص: 143
به این مسأله اشاره شده است.
به عقیده مسلمانان این گردش آسمانی و معراج، جسمانی بوده؛ یعنی پیامبر با همان بدن عنصری به آسمان عروج فرمود. آنها داستان معراج را از ضروریّات دین شمرده اند؛ یعنی کسی که از راه لجاجت منکر آن باشد، از اسلام بیرون است.
امّا شیخ احمد احسایی معراج را روحانی دانست و گفت:
روح پیامبر به آسمان رفته نه جسم او؛ زیرا برابر موازین فلسفی قدیم آسمان ها و افلاک پاره شدنی و التیام پذیر نیستند؛ محال است که انسان با جسم عنصری خود آسمان ها را پاره کند و بالا رود.
به نظر او چون پیامبر اعظم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به معراج رفت، هنگام گذشتن از جهان خاکی، عنصر خاکی خود را و در گذشتن از جهان آب، عنصر آبی خود را و در گذشتن از کره هوا، عنصر هوایی خود را گذاشت و در عرش با خداوند دیدار کرد.
در پشت این توصیف یک نظریّه مهم و الحاد آمیز نهفته است:
شیخ اعتقادی به معراج پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نداشت و بی اعتقادی خود را به مسأله معراج به این شکل پیچیده و فلسفی بیان می کرد تا از تعقیب و آزار در امان باشد.
البته شاگرد شیخ احمد، سیّد کاظم رشتی، کتابی درباره ی معراج و معاد تألیف نموده و در آغاز آن ادّعا کرده که معراج جسمانی پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از چیزهاییست که
ص: 144
شیخ احمد به آن عقیده داشت و بر ثبوت آن اصرار می ورزید و مراد او در بسیاری از گفته هایش که توهّم معراج روحانی از آن می شود، همین معراج جسمانی است، نه غیر آن. (1)
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی، یکی از مسائلی را که موجب تکفیر شیخ احمد توسّط تنی چند از فقهاء و علماء گردید، مسأله معراج دانسته و در این باره می نویسد:
… در معراج نیز به همین سبک مشی کرده و می گوید که: در زمان عروجِ عارج معارج نبوّت حضرت ختمی مرتبت به معراج، جزء خاکی و آبی را به زمین انداخت و جزء هوایی را در کره هوا انداخت و جزء ناری را در کره نار گذاشت، با همان اجزاء که از فلک تسعه مأخوذ بود، به افلاک رفت، فلذا خرق و التیام لازم نیامد و عبارت اینست که: فلمّا وصل إلی کره ی الهواء فالقی فیها ما هو منها و هکذا و جمیع کرات عناصر همین سخن را گفته.
وی پس از نقل عبارت شیخ احمد درباره ی معراج، آن را خلاف ضروری دین اسلام دانسته و در جواب گوید:
… اعتقاد ما آن است که جناب ختمی م آب به همین بدن عنصری به آسمان رفت، با همان لباس که در برداشت و دامن او به ابریق برخورد و آب ابریق شروع به ریختن نمود و آن جناب به معراج رفت و سیر نمود و مراجعت فرمود، هنوز آب ابریق تماماً ریخته نشده بود، بلکه با نعلین پای مبارک، به معراج رفت و خواست که به جهت رعایت
ص: 145
ادب نعلین را کنده باشد، خدای تعالی فرمود که با نعلین به عرش بیا، عرش ما از نعلین تو زینت یابد. پس معراج با همه اجزاء عنصریّه و لباس و نعلین اتّفاق افتاد.
و امّا خرق و التیام، پس براهین حکما در این باب مختص به فلک نهم است نه سایر افلاک، علاوه می گوییم که: جسم رسول خدا الطف از محاط است، مانند آنکه اجنّه داخل خانه که درِ آن بسته باشد می شوند، بدون این که خرق و التیامی در دیوارها پدید آید، علاوه براهین خرق و التیام از خلل خالی نیست. (1)
نظرات شیخ احسایی در باره امامان بعضاً غلو آمیز است؛ از این رو، اعتقاد او در باب امامت با شیعیان دیگر متفاوت است.
وی ائمّه اثنی عشر عَلَیْهمُالسَّلَام را علل اربعه آفرینش موجودات، یعنی:
علّت فاعلی، صوری، مادّی و غایی، می داند.
به عقیده او امام مشیّت خدا و قدرت خدا و دست خدا در اجرای جمیع امور بدون استثناء است و صاحب ولایت عامّه مطلقه بر جمیع ما سوی اللَّه و شاهد و مطّلع بر تمام موجودات است.
کلام شیخ احمد احسایی درباره ی مسأله مطرح شده، چنین است:
علّت مادّی تمام آفریده ها، شعاع انوار ائمّه بود، خداوند در آفریدن مخلوقاتش از آنها کمک گرفت …، نسبت ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام به خدا، عین
ص: 146
نسبت حرکات انسان است نسبت به خود انسان. (1)
و نیز گوید:
خداوند حضرت محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را آفرید که نور او روشنایی بخش شد، حتّی عمق اکبر را پر نمود و از آن مواد اشیاء اعم از: غایب و حاضر، مادّی و غیر مادّی، جوهر و عرض را آفرید و چون علی عَلَیْهِ السَّلَام را آفرید، نور او نیز روشنگر شد تا این که عمق اکبر را مملو ساخت و از آن نور صورت اشیاء را آفرید اعم از: غایب و حاضر، مادّی و غیر مادّی، جوهر و عرض را. پس نتیجه این که مادّه پدر است و صورت مادر و مقصود از حدیث معروف که پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:
«من و علی پدر و مادر این امّت هستیم» (2)
همین است. (3)
و باز در شرح زیارت جامعه گوید:
… فان حقائق أجساد ما سواهم لهم عَلَیْهمُالسَّلَام و هم أولی بها من غیرهم، فانّهم یلبسون ما شاؤوا و یخلعون ما شاؤوا، فهم أولی بجسد زید منه، لان ذلک الجسد من شعاعهم أعطوه زیداً عاریةً، فهم أولی به من زید، لان المادّة لهم و منهم. (4)
و در شرح زیارت جامعه ذیل فقره «و أرکاناً لتوحیده»، عبارت او صریح است در این که ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام علل اربعه بوده و تأثیر در وجود متوقّف بر آنها است:
ص: 147
لا یری و لا یجد المستدل مؤثّراً فی الوجود إلّا اللَّه وحده لا شریک له، فهذا التوحید رکنه الأیمن و جانبه الأقوی هم عَلَیْهمُالسَّلَام، لانّهم عضد لقبول الإیجاد فی الأسباب و المواد و القوابل و الغایات …، فلمّا کانوا هم العلل الأربع و التأثیر فی الوجود متوقّف علیها، کانت التأثیر انّما تقوّمت به هم. (1)
مرحوم ملّا محمّد تنکابنی، در کتاب «قصص العلماء» سوّمین مسأله از مسائل خلافیّه میان شیخ احمد احسایی و فقهاء را، مسأله عنوان شده، مطرح کرده و به شِدَّت از این عقیده انتقاد کرده و دلایل شیخ و شاگردان او را در این باره، اوهن از بیت عنکبوت دانسته است.
قسمتی از کلامِ مفصّلِ او در آن کتاب چنین است:
شیخ احمد ائمّه را علل اربع می داند، هم صوریه و هم غائیه و هم مادیه و هم فاعلیّه و این خلاف ضرورت مذهب امامیه است، اگر چه شیخ می گوید که: ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام فاعلند به اذن خدای تعالی مانند وکیل و مُوَکِّل و مقام ائمّه را مقام مشیّت می داند و هو الأقوی، چه نظر به اخبار مقام امام مقام مشیّت و فعل است …
و می گوید که: چرا استبعاد در خالقیّت ائمّه می نمایند و حال این که «تبارک اللَّه أحسن الخالقین» گواه بر آن است که به جز خدا خالق دیگر هست …
و این کلمات و استدلالات اوهن از بیت عنکبوت است، امّا اجمالاً پس از اخبار بسیار از ائمّه اطهار - علیهم صلوات اللَّه الملک الجبّار -
ص: 148
ورود یافت که: نسبت خلق و رزق را به ائمّه دادن موجب کفر و ضلالت است و ائمّه از آن منع نموده اند و این گروه را مفوّضه خلقیّه می نامند و ایشان قائلند به این که: خداوند عالم تفویض نمود خلق و رزق را به امام.
و حضرت صاحب الأمر - روحی فداه و عجّل اللَّه فرجه - توقیعی نوشته که هر که به یکی از من و آباء من چنین نسبتی را دهد، من و پدرانم از او بیزاریم و عبارت آن جناب این است:
«فأنا و آبایی منه برآء» و علّامه مجلسی نیز مانند همه علماء این طایفه را تکفیر نموده اند و حقیقتاً هم این طایفه کافرند.
شیخ احمد را سخن اینست که من قائل به تفویض نیستم، بلکه می گویم:
خداوند خلق کرده است و ائمّه به منزله ید می باشند و ظاهر این که این سخن محض تغییر عبارت باشد و اخبار عموم دارد این معنی و معنی اوّل را و اگر اخباری هم بر خلاف آن ورود یافته باشد، مطروح است … (1)
او سپس یک یک دلائلِ شیخ و پیروان او را نقد کرده و در پایان چنین نتیجه گیری می کند که:
مجملاً ائمّه را علل اربع دانستن، خلاف اخبار مأثوره از ائمّه اطهار است، بلی اعتقاد ما آن است که: پیغمبر و ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام علّت غائیه برای خلقت موجودات امکانیّه می باشند و اخبار بسیار دلالت بر آن دارد، وحدیث قدسی «لولاک لما خلقت الأفلاک» گواه بر این مطلب است. (2)
ص: 149
وی در همان کتاب، حکایتی از مرحوم حاج شیخ محمّد حسن نجفی - صاحب جواهر الکلام - نقل می کند، که ذکر آن در اینجا خالی از فایده نیست، او می نویسد:
در بدو طلوع اقاویل غلات و متشیّخه، بر مرقد مطهّر أمیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام زیارت صفوان جمّال را بر لوحی نوشته و آویخته بودند و از جمله فقراتش این بود:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُنزل الْمَنِّ وَ السلوی»؛ چون مذهب متشیّخه در علل اربع بودن ] اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام [، ظهور پیدا کرد، مرحوم شیخ محمّد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام، حکم فرمود که آن فقره انزال من و سلوی را حک نمایند تا مایه شبهه عوام نشود و میل به مذهب شیخ نکنند، چه عوام نتوانند علّت غائیه بودن را بفهمند و حمل این فقره بر علّت غائیه بودن ائمّه نمایند، پس موجب اضلال و گمراهی ایشان می شود.
پس از چندی که مذهب شیخ شیوع پیدا کرد و هر که باید گمراه شود یا نشود، تحقّق پیدا کرد، آن وقت شیخ محمّد حسن امر کرد که فقره «مُنزل الْمَنِّ وَ السلوی» را دوباره در مقام او نوشتند. (1)
مرحوم میرزا محمّد تنکابنی، در کتاب «قصص العلماء» می نویسد:
بدان که: شیخ احمد رساله ای نوشته است در باب این که مصلّی باید در «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» حضرت امیر المؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام را قصد کند، زیرا که خداوند مجهول الکنه است و آنچه در ذهن درآید، مخلوق ذهن
ص: 150
است، چنانکه حضرت صادق عَلَیْهِ السَّلَام می فرماید:
«کل ما میّزتموه بأوهامکم بأدق معانیه، فهو مخلوق مثلکم مردود إلیکم»، پس باید وجه اللَّه را اراده نمود که امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام است. (1)
سپس وی در جواب این عقیده باطل چنین نوشته:
جواب از این شبهه آن است که: معلوم است این که کنه خدا در ذهن در نمی آید، بلکه به وجوه و او صاف پی به ذات خدا می بریم و قصد می کنیم در «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» آن خدای جامع الأوصاف را و شک نیست که همین نحو قصد کافیست.
علاوه همچنان که خدا مجهول الکنه است، امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام نیز در اذهان مجهول الکنه است، پس اگر امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام را در ذهن بگذرانیم، آن هم مخلوق ذهنی می باشد و همان سخن نیز در اینجا وارد آید.
و ایضا چنانکه خدا مجهول الکنه است برای ما، همچنین مجهول الکنه برای امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام نیز می باشد، پس امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام در وقت گفتن: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» که را قصد می کرد؟!
مجملاً این سخن خارج از مذهب شیعه و طوریست وراء طور عقل و بطلانش از ابده بدیهیّات است و این مذهب جماعتی از صوفیّه است که می گویند:
باید سالک مرشد خود را در وقت عبادات به نظر درآورد. (2)
ص: 151
قابل توجّه است که: شیخ احمد احسایی، نخستین کسی نیست که بر این نظر و مذهب رفته، بلکه می توان گفت:
منشأ و ریشه عقیده او را باید در کلامِ قاضی محمّد سعید قمّی دانشمندِ عارف مسلک، که قبل از شیخ - یعنی در طول نیمه دوم سده یازدهم هجری قمری و بخشی از دوازدهم - می زیسته، جستجو کنیم؛ وی در رساله «روح الصلوة» (1) گوید:
سر قدسی
الآن حصحص الحق و انکشف السر المغلق و ظهر ان الصلاة هی مراتب تجلیات مولی الکونین و إمام العالمین أمیر المؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام للمصلّی فی المقامات الثلاثة لأن یوصله إلی مقام القرب و الزلفة و یدلّه علی حضرة الکبریاء و العظمة؛ لان الصلاة معراج المؤمن و هو عَلَیْهِ السَّلَام دلیلهم و أمیرهم إلی اللَّه المهیمن؛ فأوّل ما یتجلّی المولی فی قوله تعالی: «مالک یوم الدین» لان علیه النشأة الآخرة فیخاطبه المصلّی ب «إیّاک نعبد»، إلخ». (2)
و لازم به ذکر است که: پایه و اساس این اعتقاد - یعنی توجّه به یکی از اهل بیت عَلَیْهمُالسَّلَام در نمازها - حدیثیست که در کتابِ فقه منسوب به حضرت رضا - علیه آلاف التحیّة و الثناء - در باب «الإستقبال فی الصلوة» ذکر شده به این عبارت: «واجعل واحداً من الأئمّة نُصب عینیک». (3)
مرحوم علّامه مجلسی پس از نقل این حدیث از کتاب فقه الرضا، می نویسد:
این
ص: 152
سخن در خبر دیگری نیامده است. (1)
بیفزاییم که: در مؤلّفِ این کتاب، اختلاف زیادی میان علماء وجود دارد؛ بعضی معتقدند که این کتاب همان کتاب «التکلیف» شلمغانی است که از اصحاب حلول و اتّحاد بوده است و بعضی بر این باورند که: مؤلّف آن مجهول است؛ عدّه ای از علماء نیز در عدم حجیّت آن رساله هایی نگاشته اند. (2)
علاوه بر آنکه حدیث فوق با بسیاری از احادیث معتبر تعارض دارد، علّامه نوری قدس سره در «مستدرک الوسائل» از امام صادق عَلَیْهِ السَّلَام روایت نموده:
إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَانْسَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا وَ الْخَلْقَ وَ مَا هُمْ فِیهِ … وَ عَایِنْ بِسِرِّکَ عَظَمَةَ اللَّهِ وَ اذْکُرْ وُقُوفَکَ بَیْنَ یَدَیْهِ …
هنگامی که به نماز می ایستی دنیا و تمامی مخلوقات را فراموش کن و متوجّه عظمت خداوند باش و بیاد بیاور که در مقابل او ایستاده ای. (3)
و یا این که از علی بن موسی الرضا - علیه آلاف التحیّة و الثناء - سؤال شد:
ما آداب الصلاة؟ قال:
حضور القلب و افراغ الجوارح و ذل المقام بین یدی اللَّه تبارک و تعالی.
آداب نماز چه می باشد؟ فرمود:
حضور قلب و توجّه تمامی اعضاء به سوی خداوند و خشوع در مقابل او. (4)
همچنین از پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روایت شده:
ص: 153
إِذَا قَامَ الْعَبْدُ إِلَی الصَّلَاةِ فَکَانَ هَوَاهُ وَ قَلْبُهُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی انْصَرَفَ کَیَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّه
اگر بنده زمانی که به نماز می ایستد، تمام توجّه اش به سوی خدای تعالی باشد، از تمامی گناهانش پاک می گردد. (1)
شیخ احمد در شرحِ زیارت جامعه، مکرّر به امام صادق عَلَیْهِ السَّلَام نسبت می دهد که ایشان فرمود:
ما را با خدا حالاتیست که در آن حالات ما خداییم و خدا ماست. (2)
وی در همان شرح زیارت جامعه، امامان را نفس ملکوتیّه الهیّه و ذات خداوند و شجره طوبی و سدره المنتهی می داند. (3)
شیخ احمد در ذیل این فقره از زیارت جامعه: «و أجسادکم فی الأجساد»، درباره ی ظاهر شدن امیرالمؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام به صورتِ زشتِ مروان بن حکم، گوید:
… حیث انّه ظهر فی الصورة القبیحة و هی صورة مروان بن الحکم، للإتّفاق علی ان طلحة انّما رماه بالنبلة مروان بن الحکم و لمّا کان طلحة قد حضره الموت و عاین الملائکة کشف عنه غطاء ه فبصره حینئذ حدید فشاهد الحقیقة ان الّذی رماه هو علی عَلَیْهِ السَّلَام فی صورة مروان بن الحکم، لکونه آلة هلاکه، فاقتضت قابلیّة هلاکه علی یدیه ظهوره عَلَیْهِ السَّلَام فی صورته. (4)
ص: 154
یعنی:
امیرالمؤمنین علی عَلَیْهِ السَّلَام در صورت ناپسندی که آن صورت مروان بن حکم بود، در مقابل طلحه ظاهر شد و او را تیری زد و کشت؛ زیرا اتّفاق است بر این که طلحه به تیر مروان بن حکم کشته شد، ولی طلحه چون مشاهده مرگ کرد، برداشته شد از چشم او پرده دنیا و دید امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام را در صورت مروان.
مرحوم آیة اللَّه حاج آقا رضا همدانی در کتاب «هدیّة النملة»، پس از نقل عبارت شیخ احمد در این باره می نویسد:
… و صرّح به الخان فی ارشاده و کفر هذه المسألة لا یخفی علی مؤمن و مسلم. (1)
و به این مطلب حاج محمّد کریم خان کرمانی، در کتاب خود «إرشاد العوام» تصریح کرده است و کفر بودن این مطلب، بر انسانِ مؤمن و مسلمان پوشیده نیست.
شیخ احمد احسایی و پیروانش بر آنند که: امام غایب در جسم و قالب هورقلیاییست و زندگی او زندگی برزخی در قالب مثالی، یعنی در جسم هورقلیاییست؛ بنا بر این او در هنگام ظهورش در قالب خود ممکن است نباشد، بلکه روح و جسم هورقلیایی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود.
مکتب شیخیّه بیش از هر مکتب دیگر ظهور امام غایب را ترویج می کرد و این مسأله، انقلابی ترین نظریّات شیخیّه بود.
ص: 155
شیخ در کتابِ «جوامع الکلم» پنجاه صفحه را اختصاص به امام غایب و خصوصیّات او داده است و در رساله «حیات النفس» نیز به ظهور امام زمان در فاصله ای بسیار نزدیک تصریح کرده است. (1)
شیخ احمد به هیچ وجه ولادت، غیبت و حیات حضرت مهدی - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - را انکار نکرده، بلکه درباره ی آن مطابق عقیده همه شیعیان سخن گفته، چنانچه در شرح زیارت جامعه، ذیل جمله «و بذلتم أنفسکم فی مرضاته» جریان هر یک از معصومین که به شهادت رسیده اند را با نام و نشان نقل می کند تا می رسد به حضرت مهدی عَلَیْهِ السَّلَام و درباره ی آن حضرت می گوید:
غیّب اللَّه شخصه، فهو المضطر الّذی یجاب إذا دعی - عجّل اللَّه تعالی فرجه و سهّل مخرجه و رزقنا طاعته آمین رب العالمین. (2)
یعنی:
مخفی کرده است خداوند شخص او را، پس او کسیست که جواب داده می شود هنگامی که خدا را بخواند؛ نزدیک کند خدای بزرگ فرج او را و روزی ما کند پیروی از او را.
ولی ناگهان خیالات و اوهام بر شیخ غالب می شود و در چگونگی حیات و ظهور امام زمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه - عقیده ای بر خلافِ عقیده شیعیان ابراز می دارد. او زندگی آن حضرت را زندگی برزخی در قالب مثالی - یعنی در جسم هورقلیایی - می داند و این گونه نتیجه گیری می کند که: آن امام در هنگام ظهورش ممکن است در قالب خود نباشد، بلکه روح و جسم هورقلیایی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود.
و این نتیجه باطلِ شیخ منجر به این می شود که سیّد علی محمّد باب - شاگرد با
ص: 156
واسطه او - خود را همان واسطه امام غایب و خلق پندارد و بگوید:
من همان امام غایب هستم؛ یعنی حقیقت و یا روح او در من درآمده است.
بدین ترتیب شیخ اعتقاد داشت که امام دوازدهم به جهان هورقلیا یا عالم برزخ و یا بهتر و صریحتر بگوییم:
به همان جهان مُثُل یا ایده افلاطون رفته است، امّا روح او قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگری منتقل می شود.
لذا شیخ احمد احسایی اعتقادی به وجود جسمانی امام غایب در این جهان و جاودانگی هزار ساله او نداشت، در نتیجه عقیده خود را بدین طریق ابراز می کرد.
در رساله قطیفیّه در پاسخ به این که چگونه حضرت عیسی بدون پدر به دنیا آمد، گوید:
نطفه مولد فرزند نیست، بلکه نطفه مولد روح حیاتیست که رائحه یا بوی منی می نامند و این همان بوییست که از درخت «مُزن» ریزش می کند و شاهد بر این مدّعا وجود شهر زنان می باشد که در آنجا هیچ مردی وجود ندارد و در این شهر درختیست که از کنار ریشه آن شاخه ای روییده است به شکل آلت تناسلی مرد و بوی منی می دهد، زن های آنجا نزد آن درخت می روند و با آن شاخه در می آمی زند و به درخت حامله می شوند و از آن شاخه پسر به عمل نمی آید و خداوند چون خواست قدرت نمایی کند، جبرئیل را نزد حضرت مریم روانه کرد و او مقداری از آن بوی را به وسیله هوا در دهان یا گریبان مریم دمید و او به قدرت الهی آبستن شد و لکن پسر زائید و عیسی متولّد گردید. (1)
ص: 157
البته «مُزن» به معنی ابر است، ولی شیخ احمد در اینجا مزن را نام درختی انتخاب کرده است.
او همچنین در «أجوبة مسائل أهل اصفهان» درباره ی درخت مزن گوید:
ثم اعلم:
ان اللَّه بلطیف صنعه قد خلق شجرة تحت العرش اسمها المزن «ءَأنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون» (1) هو المنزل و هو العلی الحکیم …
و الحاصل: و کانت شجرة المزن تقع منها النطف کقطر المطر اللطیف علی الشجر و الثمار المذکورة و البقول، فما أکل تلک الّتی وقعت علیها تلک القطرة من شجرة المزن مؤمن أو کافر إلّا خرج من صلبه مؤمن. (2)
سپس در ادامه به شرح خصوصیّات درخت زقّوم پرداخته، می نویسد:
… أنبت شجرة الزقّوم فی أصل الجحیم طلعها کأنّه رؤس الشیاطین و تلک الشجرة تصعد عنها الجزة إلی أرض الدنیا، فتقع النطف و هی القطر منها علی الشجر و الثمار المذکورة و البقول، فما أکل تلک الّتی وقعت علیها تلک القطرة من شجرة الزقّوم مؤمن أو کافر إلّا خرج من صلبه کافر. (3)
در رساله «طتنجیه»، درباره ی ملائکه آسمان ها گوید:
«رؤسای ملائکه هر آسمان
ص: 158
معلومند».
بعد از فلک اول شروع می کند و حدود شصت و هفت اسم برای رؤسای ملائکه نقل می کند، که به عنوان نمونه در اینجا به تعدادی از آن نام ها اشاره می کنیم:
فلک اول
ملائکه کلّی آن اسماعیل است؛
فلک دوم:
سیخائیل و سیمون و زیتون و شمعون و عطائیل یا عطیائیل؛
فلک سوم:
سیدیائیل، زهریائیل؛
فلک چهارم:
صاصائیل، کلیائیل، شمائیل؛
فلک پنجم:
کاکائیل، فشائیل؛
فلک ششم:
سمهاییل، مشوائیل؛
فلک هفتم:
قرثائیل، رقیائیل؛
فلک هشتم:
نهفائیل، صرصرائیل … (1)
او همچنین در رساله «توبلیه»، حروفی را ترکیب و نام های عجیبی برای ملائکه درست کرده است، مانند:
طمظغائیل، عثائیل، هکثائیل، حصذغائیل، زیزعغغغغغغغغنمائیل و …!. (2)
شیخ احمد احسایی در توصیف درخت طوبی گوید:
بر شاخ های درخت طوبی پرندگانی هستند به شکل طاووس که نمی توانم آنها و کیفیّت صدای آنها را بگویم که اگر مردم بشنوند گروهی هلاک می شوند و جمعی مدهوش شده بر زمین بیفتند، وگر نه بعضی از صداهای آنها را که هلاک کننده و مست کننده است به تو می شنواندم. (3)
ص: 159
در رساله قطیفیّه که جزء جوامع الکلم به چاپ رسیده، در جواب پرسشی درباره ی شیطان گوید:
اسم ابلیس قبل از گناه عزازیل بود و چون طرد شد، نامش ابلیس گشت و برای ابلیس زنی است صاف مانند مار، اسم آن «طرطبه» است، شیطان او را به نکاح خود درآورده، او سی عدد تخم گذاشت، ده تخم در مشرق و ده تخم در مغرب و ده تخم در وسط زمین. (1)
بعد نام های عجیب و غریبی برای بچّه شیطان ها ردیف می کند، که معلوم نیست از کجا آنها را آورده!
عجیب تر این که شاگرد ارشد شیخ، یعنی سیّد کاظم رشتی، درباره ی شیطان گوید:
شیطان زن جداگانه ندارد، خودش هم زن است و هم مرد و مدّعی شده که در بعضی از مکاشفاتش وضعیّت جماع ابلیس با خودش و زائیدن اولاد او را دیده است! (2)
ص: 160
نام دیگر فرقه شیخیّه، «کشفیّه» است و وجه این تسمیه آن است که: شیخ احمد احسایی و پیروانش برای اثبات عقائدِ خاص خود، بسیار به کشف و الهام تمسّک می جستند؛ چنانچه یکی از مبانی اعتقادی مشایخِ صوفیّه نیز کشف و شهود است.
فرقه شیخیّه به «پشت سری» نیز معروف هستند و مخالفان آنها «بالاسری» و «متشرّعه» نامیده می شوند و وجه این تسمیه آن است که شیخیّه به هنگام نماز در حرم پیامبر و ائمّه عَلَیْهمُالسَّلَام، به گونه ای می ایستاده اند که قبر پیامبر و ائمّه میان ایشان و قبله واقع شود؛ یعنی پشت سرِ قبر امام می ایستاده اند و مخالفان ایشان در این امر نوعی غلو دیده و گفته اند:
معنی این کار اینست که شیخیّه آنها را در حقیقت قبله قرار می دهند؛ گویند:
در زمانی که شیخ احمد احسایی در کربلا می زیست، به جهت حرمت امام، پشت سر قبر امام نماز می خواند.
شیخیّه، روایتی هم در این باب از حضرت مهدی - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - در کتاب های خود آورده اند که فرموده:
«لا یجوز أن یصلّی بین یدیه ولا عن یمی نه و لا عن شماله، لان الإمام لا یتقدّم علیه و لا یساوی».
ص: 161
یعنی جایز نیست که در جلوی امام و نه در طرف دست راستش و دست چپش نماز گزارند، زیرا کسی بر امام مُقَدَّم نتواند بود و برابر هم نیست. (1)
فرقه شیخیّه در شرایط خاص اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرن سیزدهم ایران و با تبلیغات شیخ احمد احسایی و جانشینانش، پیروان زیادی به دست آورد و نتیجه به آنجا انجامید که دو فرقه باطل و گمراه: بابیت و بهاییت، از آن پدید آمد، که این نتیجه، محک خوبی برای تشخیص ضعف و سستی و بی پایه بودن سخنان شیخ احمد گردید.
دانه ای که آنها کاشتند، شروع به رشد و ریشه دواندن کرد و زمینه اختلافات مذهبی، مشاجرات و تَفَرُّقه میان مسلمانان و درگیری ها و کشت و کشتارهای زیادی را فراهم آورد.
فضل اللَّه مهتدی معروف به صبحی(2)، در خاطرات خود می نویسد:
ص: 162
چنانکه می دانیم مذهب بابیّه با پیوندهایی که بدان خورده یا بخورد، اصلاً شاخه ای از ساقه شیخیّه و در حقیقت تطوّری از آن طریقه است، از این جهت وقوف بر رسائل مشایخ شیخیّه و فهم اصول مسائل این فئه، جزء معارف بابیّه شمرده می شود.
و شیخیّه شعبه ای از طائفه اثنی عشریّه هستند که در فروع اجتهاد را جائز ندانسته، بر طبق اخبار آل محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عمل می کنند و اصول دین را منحصر در چهار رکن معرفت می دانند:
معرفة اللَّه - معرفة النبی - معرفة الإمام - معرفت شخص کامل و رکن رابع را وسیله معرفت ارکان سائره دانسته، توجّه به او را توجّه به حق می دانند و لازم می شمرند که همیشه در غیبت امام، باب و نایب حقیقی او در میان مردم ظاهر و مشهود باشد.
این بود که پس از شیخ احمد احسایی (مؤسّس این فرقه)، سیّد کاظم رشتی بر جای او نشست و بعد از سیّد رشتی اختلاف در بین اصحاب او پدید شد. (1)
ص: 163
(1259 - 1212 هِ) (1)
پس از شیخ احمد احسایی، سیّد کاظم رشتی به جای او نشست. در بین شیخیّه شیخ احمد احسایی به «شیخ جلیل» و سیّد کاظم رشتی به «سیّد نبیل» شهرت دارند.
سیّد کاظم رشتی فرزند سیّد قاسم حسینی رشتی گیلانی کربلاییست. خاندانش از اشراف سادات حسینی مدینه بودند، که جدّش سیّد احمد به علّت بروز و شیوع طاعون از مدینه فرار و در ایران به رشت پناه آورد. (2) سیّد کاظم در جوانی به یزد رفت و نزد شیخ احمد احسایی درس خواند و شاگرد برجسته او گردید؛ به گونه ای که خود او در کتاب «دلیل المتحیّرین» (3) می نویسد:
هم صحبت او در سفر و حضر بودم. (4)
او سپس به کربلا رهسپار شد و تا پایان عمر در آن شهر به تدریس و ترویج مکتب
ص: 164
شیخیّه مشغول بود و بالغ بر یکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً رمزآسا و غیر مفهوم است. (1)
سیّد کاظم در اثر شاگردی شیخ و استغراق در گفته ها و بافته های شیخ به کلّی در خیالات و اوهام مستغرق شده و دروازه چرند بافی و به هم اندازی را بر روی اهل عالم باز کرده و جملات نامربوط و عجیب و غریبی گفته، به خصوص در کتاب «شرح القصیدة» آشکارا مانند استادش سر و دست روایات را شکسته و بسته در میان عباراتش می گنجانیده و از این راه حوزه را گرم تر از شیخ نگاه داشته و شنوندگان را گیج تر می کرده است. (2)
او در مهمترین کتاب خود «شرح القصیدة اللامیة فی مدح الکاظم عَلَیْهِ السَّلَام»، که در شرح قصیده لامیه پاشا عبدالباقی افندی عُمَری موصلی(3) نوشته است(4)، از غرایب علم به خصوص جغرافیای آسمان سخن گفته است.
وی در آن کتاب برای مدینه علم که به قول او در آسمان قرار دارد و حدیث:
ص: 165
«أنا مدینة العلم و علی بابها» اشاره به آنست، بیست و دو محلّه قایل شده که در وسط محلّه بیست و دوم، صد و شصت کوچه را نام برده و نام و نشان هر کوچه را با اسامی غریب و عجیب یاد کرده است. (1)
چون این شرح را بر پاشای مذکور خواندند، گفت:
خدا می داند که آنچه را سیّد گفته، خارج از منظور و خیالات شعری من است.
نمونه ای دیگر از چرند بافی سیّد کاظم رشتی، در موضوع اسم اعظم است، که پس از یک مشت خیالبافی گوید:
چهار الف که مانند چهار انگشت می باشد (مقصود چهار الفیست که در شکل شرف شمس نقش می نمایند) اشاره به حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی عَلَیْهمُالسَّلَام است، زیرا روز چهارشنبه متَعَلُّق به این چهار امام است و در این روز زیارت مخصوص دارند.
و هاء شق شده (در شرف شمس) اشاره به امام حسن عسکری عَلَیْهِ السَّلَام و روز پنجشنبه روز آن حضرت است.
واو معکوس (در شرف شمس) اشاره به حضرت حجّة بن الحسن علیهما السلام است، زیرا که او پایان عدد دوازده است و او دارای دو» 6 «است که جمعاً» 12 «می شود و سر این که واو در اینجا برگشته است، اینست که آن حضرت بعد از غیبت و پنهان شدن، ظاهر و آشکار می گردد. (2)
سیّد کاظم رشتی در پایان عمرش، ظهور امام غایب را (به صورت ظهور حقیقت
ص: 166
و روح امام در قالب شخصی معیّن) بسیار نزدیک می دانست و به شاگردان و پیروانش سفارش و تأکید می کرد که بر یکایک شما لازم است که شهرها را بگردد و ندای امام غایب را اجابت کند، شاید امام غایب در میان شماها باشد. (1)
او چون استادش شیخ احمد، تصریح به ولادت و حیات و غیبت و طول عمر آن حضرت نموده، چنین گوید:
… او باید پنهان و غایب شود تا موقعی که نطفه های مؤمنین از صلب کفّار تماما بیرون آید، که چون حضرت ظاهر شدند، مانعی برای کشتار کفّار نداشته باشند. (2)
مرحوم آیة اللَّه میرزا محمّد تنکابنی، مجلس درس سیّد کاظم را که خود در آن حضور می یافته، چنین توصیف می کند:
در زمانی که در مجلس درس حاجی سیّد کاظم حاضر می شدم و می خواستم از مذهب ایشان اطّلاعی حاصل نمایم، غالباً مذمّت از فقهاء می کردند و سخنِ درشت، بلکه - العیاذ باللَّه - به فقهاء شتم می نمودند. (3)
از شاگردان سیّد کاظم رشتی، یکی سیّد علی محمّد شیرازی بود، که بعدها مذهب جدید آورد و به «باب» معروف شد و دیگر حاج محمّد کریم خان کرمانی بود که رئیس فرقه شیخیّه کرمان شد.
جالب است بدانید که: بهاییان امروز، شیخ احمد احسایی را مبشّر ظهور
ص: 167
می خوانند و او و سیّد کاظم رشتی را «دو نجم ساطع» می نامند(1)؛ چنانچه میرزا حسینعلی نوری مازندرانی (بهاء اللَّه) در کتاب «ایقان» در مقام ذکر بشارت آسمانی به این مطلب تصریح کرده است، می گوید:
و اکثر از منجمان خبر ظهور نجم را در سماء ظاهر داده اند و همچنین در ارض هم نورین نیّرین احمد و کاظم - قدّس اللَّه سرّهما. (2)
البته این سخن بهاء اللَّه، افترایی بیش نیست که به شیخ احمد و سیّد کاظم بسته است؛ زیرا هم شیخ و هم سیّد در کتاب های خود تصریح بر خاتمیّت حضرت محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم کرده اند؛ شیخ احمد در این باره گوید:
حضرت محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم خاتم انبیاء است و پس از او پیغمبری نخواهد بود و پیغمبری نخواهد آمد، زیرا که خداوند فرموده:
«ولکن رسول اللَّه و خاتم النبیّین» (3) و خداوند دروغ نمی گوید، چون دروغ قبیح است و شایسته خداوند بی نیاز نیست. (4)
و سیّد کاظم نیز تصریح کرده به این که بین پیغمبر خاتم و فناء عالم باید دوازده وصی باشد، نه زیادتر و نه کمتر و وصی دوازدهمی حضرت حجّة بن الحسن علیهما السلام می باشد. (5)
همچنین میرزا ابوالفضل گلپایگانی، این افتراء را مکرّر به شیخ و سیّد بسته و درباره ی بشارت دادن این دو نفر به ظهور باب و بهاء می گوید:
ص: 168
خلق را به قرب ظهور قائم موعود بشارت فرمودند و اهل ارض را به انقضاء اجل محدور امیدوار نمودند.
و یا می گوید:
بشارت حضرت شیخ اکبر و سیّد اجل - انار اللَّه برهانهما - قابل رد و انکار نیست. (1)
سر انجام سیّد کاظم رشتی در یازده ذی الحجّه 1259 ه ق درگذشت و در رواق مطهّر حسینی مدفون شد.
آری او فوت کرد بدون این که کسی را جانشین خود کند و گفته شده:
او وصیّت کرد که یارانش در بلاد پخش شده و اوقات خود را به بحث راجع به موعودی که ظهور خواهد کرد، سپری کنند(2)؛ در حالی که پس از وفاتش بر سر جانشین او برای پیشوایی شیخیّه اختلاف افتاد!
2 - حاج محمّد کریم خان(3)(مؤسّس فرقه شیخیّه کرمان) پس از وفات سیّد کاظم رشتی، بر سر جانشینی وی برای پیشوایی شیخیّه اختلاف افتاد و پیروان شیخیّه چند دسته شدند:
دسته ای پیرو حاج محمّد کریم خان قاجار کرمانی شدند؛ دسته ای پیروی میرزا محمّد شفیع تبریزی را کرده، او را پیشوای خود دانستند؛ دسته ای ملّا حسن گوهر را خلیفه سیّد رشتی دانسته، او را
ص: 169
مقتدای خود شمردند و گروهی نیز گوش به داعیه سیّد باب داده، پیرامون او جمع شدند و فرقه بابیّه از آنها تولید گشت. (1)
ولی اکثریّت شاگردان سیّد رشتی گردن به اطاعت حاجی محمّد کریم خان کرمانی نهادند، که آنها را علاوه بر شیخیّه کریم خانی، «رکنی» نیز می خوانند، به جهت آنکه حاج محمّد کریم خان می گفت که اسلام چهار رکن دارد:
1 - شناختن خدا
2 - شناختن رسول
3 - شناختن ائمّه
4 - شناختن شیعه کامل که مبلّغ و ناطق اول است و او کسیست که احکام را بلا واسطه از امام می گیرد و به دیگران می رساند و او ناطق حقیقی شیعیان است و دیگران نسبت به او صامت هستند. (2)
حاج محمّد کریم خان (1288 - 1225 هِ) فرزند حاج ابراهیم خان ظهیر الدوله، پسر مهدیقلی خان، پسر محمّد حسن خان، پسر فتحعلی خان قاجار است. (3)
پدرش ظهیر الدوله چند سالی از طرف پسر عمو و پدر زن خود فتحعلی شاه قاجار، والی کرمان و بلوچستان بود؛ او به شیخ احمد احسایی دست ارادت داد و فتحعلی شاه را به ملاقات با شیخ تشویق نمود. (4)
محمّد کریم خان نزدیک به هشت ماه خدمت سیّد کاظم رشتی بوده و در 16 یا 17 سالگی در کربلا به نوکری و آشپزی سیّد می پردازد و بعد از یک سال به کرمان باز می گردد. (5)
ص: 170
حاج کریم خان بالغ بر دویست و شصت کتاب و رساله تالیف کرد، از مهمترین تألیفات او کتاب «ارشاد العوام» است، که بعضی از علما بر رد آن کتاب هایی تألیف کردند، از جمله مرحوم میرزا محمّد تنکابنی که در «قصص العلماء» می نویسد:
و مؤلّف این کتاب بر کتاب ارشاد العوام حواشی بسیار در رد بر او نوشتم و اگر در مقام ایراد باشد، رد آن کتاب زیاده از آن کتاب خواهد شد. (1)
همچنین مرحوم آیة اللَّه سیّد محمّد حسین شهرستانی (متوفّی 1316 هِ) کتابی نوشته با نام تنبیه الأنام در بیان فساد صد مطلبِ کتابِ ارشاد العوام و در آن کتاب می گوید:
مفاسد ارشاد العوام بیش از اینهاست، ولی من به نقل صد مفسده آن اکتفا کردم. (2)
حاج محمّد کریم خان بسیار با میرزا علی محمّد باب مخالف بود و در دوازده کتاب از تألیفاتش به نقد از او پرداخته است؛ برای همین بابیّه وی را سد شدیدی در مقابل می دیدند، به این سبب از او کینه شدیدی در دل گرفتند؛ میرزا فضل اللَّه صبحی در این باره گوید:
من به گوش خود از عبدالبهاء شنیدم که شبی از نفوذ روحانی حاجی محمّد کریم خان سخن می گفت و در پایان کلام اظهار داشت: اگر او مؤمن به این دین شده بود، صد هزار نفر به واسطه او اقبال «به أمر مبارک» می نمودند! (3)
ص: 171
بالاخره حاج محمّد کریم خان در 22 شعبان 1288 ه وفات کرد و جنازه او پس از انتقال به کربلا، در کنار سیّد کاظم رشتی به خاک سپرده شد.
اصحاب و پیروانش در مادّه تاریخ وفات او عبارت: «هو الحی الّذی لا یموت» و دشمنانش از بابیّه جمله: «خسوف السفیانی بالبیداء محقّقا» را گفتند. (1)
اصل رکن رابع را حاج محمّد کریم خان کرمانی بنا نهاده است؛ او در مجالس خاص و میان پیروانش ادّعا می کرد که رکن رابع است، ولی بابیّه برای همین ادّعا بر او بسیار خرده می گرفتند و به او لقب «سفیانی» دادند.
امّا شیخیّه آذربایجان به این اصل اعتقاد ندارند، بدان جهت شیخیّه کرمان را که پیرو حاج محمّد کریم خان هستند، «رکنیه» نیز خوانند. «رکنیه» اصول دین را منحصر در چهار اصل: توحید، نبوت، امامت و رکن رابع می دانند و درباره ی دو اصل معاد و عدل گویند:
اعتقاد به این دو اصل لغو و غیر محتاج الیه است، چه اعتقاد به خدا و رسول ناگزیر مستلزم اعتقاد به قرآن و آنچه در آن کتاب آسمانی از صفات ثبوتیّه و صفات سلبیه خداوند و اقرار به معاد و غیر آن است و اگر بنا باشد عدل که یکی از صفات ثبوتیّه خداوند است از اصول دین باشد، چرا سایر صفات ثبوتیّه از قبیل: علم و قدرت و غیره، از اصول دین نباشد؟
به عقیده ایشان رکن چهارم دین، شناختن شیعه کامل است که همان مبلّغ و ناطق اوّل باشد و او واسطه در بین شیعیان و امام غایب است و احکام را بلا واسطه از امام می گیرد و به دیگران می رساند.
ص: 172
ولی مشایخ آنها با غیر اهل این طایفه می گویند:
مقصود از رکن رابع، تولّی و تبرّیست؛ یعنی دوست داشتن ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام و دوری جستن از دشمنان ایشان. (1)
قابل توجّه است که آنان در حقیقت این اصل را در مقابل سفارش ائمّه معصومین عَلَیْهمُالسَّلَام در رجوع به فقهاء که قدرت استنباط احکام را از کتاب، سنّت، عقل و اجماع دارند و حجّت بر عوام هستند، قرار داده اند.
حاج محمّد کریم خان ابتدا در کتاب «هدایة الأطفال»، که در پنجم ذی قعده سال 1260 ه ق از نگارش آن فراغت یافته، می نویسد:
شیعه در زمان غیبت امام، به دانشمندی نیاز دارد که او را ببیند و احکام شرعی را از او دریافت کند و او رکن چهارم است و رکن چهارم به سبب جور و ستم پادشاهان، مخفی بود.
او می افزاید:
… و اوّل ظاهر شدن امر این رکن که رکن چهارم دین است، به واسطه شیخ احمد پسر شیخ زین الدین احسایی بود - أعلی اللَّه مقامه و رفع فی الخلد أعلامه -؛ پس آن بزرگوار به حول و قوّه خدا این رکن را اظهار کرد در عالم و حجّت خدا را تمام کرد - جزاه اللَّه عن الإسلام و المسلمین خیر جزاء المحسنین.
بعد از آن بزرگوار، ظاهر کننده امر جناب سیّد کاظم پسر سیّد قاسم رشتی - أجل اللَّه شأنه و أنار برهانه - پس این دو بزرگوار به حول و قوّه
ص: 173
خداوند احکام دین را از فروع و اصول در همه عالم پهن کردند … و باید دانست که خداوند بعد از ایشان باز زمین را خالی نگذارده و نخواهد گذاشت تا ظهور امام. (1)
ولی وی پس از انتشارِ کتابِ خود، با انتقادِ شدید علماء و فقهاء روبرو می شود که چیزی به نام «رکن رابع» در شریعت اسلامی وجود ندارد، از این رو رساله دیگری به سال 1279 ه ق می نگارد و در آن اثبات می کند که: رکن بودن اختصاص به شخص معیّنی مانند شیخ احمد احسایی یا سیّد کاظم رشتی، ندارد، بلکه آن صفتی عام است که شامل همه علماء در زمان غیبت می شود. (2)
به هر صورت، حاج محمّد کریم خان علاوه بر رکن رابع نمودن خود، با انتصاب فرزندش محمّد خان به جانشینی خود، رکن رابع را موروثی نمود و بنای یک دودمان و سلطنت روحانی را گذاشت، مشابه آنچه در صوفیه باب شده است. (3)
حاج محمّد کریم خان کرمانی هشت فرزند داشت، فرزند بزرگ او حاج محمّد رحیم خان بود که ادّعای جانشینی پدر را نمود و طرفدارانی نیز پیدا کرد، ولی چون برای پدر جز علم فقاهت و تقوی مسندی دیگر قائل نبود و شخصاً با متصوّفه و بالاسری های کرمان سازش داشت، از این جهت مورد توجّه شیخیّه قرار نگرفت.
فرزند دوم حاج محمّد کریم خان، حاج محمّد خان (1324 - 1263 هِ) بود که
ص: 174
طبق وصیّت پدر به رهبری شیخیّه منسوب شد، زیرا مادر او دختر ملک آرا فرزند فتحعلی شاه قاجار بود و پدر به همین جهت بسیار به او علاقه داشت.
حاج محمّد خان نزد پدرش درس آموخت و از عدّه ای علما اجازه دریافت کرد، مانند شیخ علی بحرانی، مولی حسین گنجوی و شیخ جعفر برغانی. عدد کتب و رسالاتی که او نوشته، به دویست و پنجاه جلد کتاب می رسد.
سر انجام وی در 20 محرّم 1324 ه فوت کرد و به کربلا منتقل و در رواق امام حسین عَلَیْهِ السَّلَام در کنار پدرش دفن شد. (1)
پس از حاج محمّد خان، برادرش حاج زین العابدین (1360 - 1276 هِ) جانشین او شد.
مادرش دختر محمّد قلی میرزا ملک آرا فرزند فتحعلی شاه قاجار بود.
وی در هنگام فوت پدر 12 سال داشت که تربیتش را برادرش محمّد خان به عهده گرفت.
او زمانی برای زیارت به نجف و کربلا رفت و با ورودش جو آنجا را متشنّج کرد و مشاجرات میان طلّاب درباره ی او بالا گرفت، تا جایی که عدّه ای او را مورد اذیّت و آزار قرار دادند، که مرجع وقت مرحوم آیة اللَّه سیّد محمّد کاظم یزدی برای رفع غائله دستور فرمود که جلسات او و ملاقاتش با مردم ملغی شود.
وی با یک بدبینی به گردش حوادث در جهان و وضعی که در ایران به وجود آمده بود، می نگریست و می گفت:
اصلاح حال فعلی مردم، کار بشر نیست، باید صبر کرد تا خود این مردم، شعور پیدا کنند و نتایج این خود سری و افسار گسیختگی و دنیا پرستی را ببینند تا آنکه از همه آنها مأیوس شوند.
ص: 175
سر انجام او در روز شنبه 5 جمادی الاولی 1360 ه وفات کرد و در رواق امام حسین عَلَیْهِ السَّلَام در کنار پدر و برادر به خاک سپرده شد. (1)
پس از حاج زین العابدین، پسرش ابو القاسم خان ابراهیمی (1389 - 1314 هِ) جانشین پدر شد.
او را ابراهیمی خواندند به خاطر نسب او که به ابراهیم خان می رسید.
وی نزد پدر و احمد بهمنیار در کرمان علوم ادبیّه را خواند و در رفسنجان نزد میر محمّد دوانی درس آموخت.
از جمله تألیفاتی که او از خود به جای گذاشت، می توان به این دو مورد اشاره کرد:
1 - فهرست کتب شیخ احمد احسایی و سائر مشایخ عظام، در دو جلد که در آن شرح حال خود و مشایخش تا شیخ احمد احسایی را نوشته و مؤلّفات آنان را به هزار کتاب رسانده؛
2 - رساله عملیه.
سر انجام وی در خراسان روز جمعه 18 رمضان 1389 ه وفات یافت و در رواق پایین پای حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام دفن شد. (2)
پس از حاج ابوالقاسم خان، پسرش حاج عبدالرضا خان (1358 - 1340 ش) جانشین پدر شد.
او نزد پدر و جدّش درس آموخت و در علم کیمیا و ریاضی و هندسه مکانیکی استاد بود.
از تألیفات اوست:
1 - نظری به قرن بیستم
2 - تکریم الأولیاء
3 - سیاسة المدن
4 - دوستی و دوستان
5 - شرح کتاب مواریث از کتاب «الجامع لأحکام الشرائع»
ص: 176
تألیف جدّش. (1)
وی سر انجام در سال اول انقلاب ایران (1358 شمسی) ترور شد و درگذشت.
دو مورد از نظریّات حاج عبدالرضا خان، به این شرح است:
1 - تکیه بر اخبار مبنی بر غلو در حق امامان، به عنوان نمونه می نویسد:
فرمایش حضرت امیرالمؤمنین است که: منم چشم خدا و منم دست خدا و منم جنب خدا و منم باب خدا … و فرمایش حضرت امام باقر است که: ماییم سبب خلقت خلق.
2 - درباره ی تحریف قرآن، در جواب سؤالی در باب این که آیا پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم تعداد ائمّه را معیّن کرده بود، می نویسد:
خداوند عدد و نام آنها را بر زبان پیامبر خود به عامه خلق رسانیده است و حتّی در کتاب خود اسم آن بزرگواران را فرموده بوده است. (2)
پس از ترور عبدالرضا ابراهیمی، پیشوایی شیخیّه به سیّد عبداللَّه موسوی (1317 - … ) رسید و مرکز شیخیّه کریمخانی نیز از کرمان به بصره منتقل شد.
او فقه و اصول را نزد سیّد محمّد سویج در بصره آموخت و حکمت الهی و بعض علوم غریبه مثل رمل و جفر را نزد شیخ محمّد طاهر مزیدی فرا گرفت، سپس مدّتی به نجف رفت و در درس مرحوم آیة اللَّه سیّد ابوالحسن اصفهانی و آیة اللَّه شیخ محمّد حسین نائینی حاضر شد.
بعد به کرمان رفت و در درس زین العابدین کرمانی حضور یافته و فلسفه و حکمت الهی را آموخت.
از آثار او می توان به:
1 - ترجمه هدایة الصبیان
2 - ترجمه هدایة المسترشد
3 - ترجمه رساله در رد باب
4 - ترجمه فصول الأربعه حاج محمّد کریم خان
5 - الأنوار الجلیّة فی رفع
ص: 177
الشبهات عن الشیخیّة (1)
، اشاره کرد.
مطلب آخر این که: کریمخانیان ایران بیشتر در کرمان، بهبهان، تهران و نواحی جنوب مانند:
خرمشهر و آبادان و فارس، سکونت دارند و در عراق نیز در بصره و بغداد مقیم اند.
طایفه دیگر شیخیّه، «حجّة الإسلامی» هستند، که از شیخ محمّد حجّة الإسلام مامقانی تبریزی (1269 هِ) تکفیر کننده سیّد علی محمّد باب و محکوم کننده او به مرگ در تبریز، پیروی می کنند.
وی «حجّة الإسلام» لقب داشت و از شاگردان شیخ احمد احسایی و سیّد کاظم رشتی به شمار می رفت. (2)
پس از شیخ محمّد حجّة الإسلام، پسرش میرزا محمّد حسین مامقانی {1303 هِ} جانشین او شد که از شاگردان سیّد کاظم رشتی بود.
در پس اتّهاماتی که به وی زده شد، ناصر الدین شاه او را خواند، پس او کتاب «علم المحجّة» را تألیف کرد و معتقدات خود را در آن بیان داشت. (3)
پس از میرزا محمّد حسین، برادرش شیخ محمّد تقی مامقانی {1312 - 1248} جانشین او شد؛ وی نزد بعضی از شاگردان سیّد کاظم رشتی تحصیل نمود. او شعر
ص: 178
نیز می سرود و «نیّر» تخلّص می کرد.
از تألیفات اوست:
1 - در خوشاب (دیوان شعر فارسی)
2 - شرح أنا النقطة.
3 - آتشکده (فارسی منظوم)
4 - صحیفة الأبرار فی مناقب المعصومین الأطهار (در این کتاب روایت کرده از پدرش از شیخ احمد احسایی) او سر انجام در سال 1312 ه وفات کرد و در وادی السلام نجف اشرف به خاک سپرده شد. (1)
پس از شیخ محمّد تقی، برادرش میرزا اسماعیل مامقانی {1317} بر سر کار آمد. او در سامراء به درس آیة اللَّه سیّد محمّد حسن شیرازی قدس سره حاضر شد و در کربلا مدّتی به حلقه درس میرزا محمّد باقر اسکویی پیوست.
او سر انجام در سال 1317 وفات یافت و در وادی السلام نجف اشرف دفن شد. (2)
آخرین فردی که از خاندان حجّة الإسلام به زعامت رسید، میرزا ابوالقاسم مامقانی فرزند میرزا محمّد حسین فرزند شیخ محمّد حجّة الإسلام بود و با فوت او در سال 1362 زعامت دینی از این خاندان خارج شد. (3)
ص: 179
طایفه دیگر شیخیّه، «احقاقیّه» هستند، که پیرو آخوند ملّا محمّد باقر اسکویی (1301 ه ق) می باشند.
آخوند ملّا محمّد باقر در فقه و اصول شاگرد مرحوم شیخ انصاری و در معقول و حکمت شاگرد شیخ حسن گوهر بود.
او در فقه و اصول بیش از شصت کتاب نگاشت، از تألیفات اوست:
1 - المصباح المنیر رد بر دو فصل «الفصول المهمّة» تألیف حاج محمّد کریم خان کرمانی.
2 - حق الیقین در رد باقی فصول «الفصول المهمّة».
وی پس از درگذشت سیّد کاظم رشتی دعوی جانشینی او را کرد و چون کتابی به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل» در رد حاج محمّد کریم خان کرمانی نوشت، پیروان او به «احقاقی» معروف شدند و اکنون در آذربایجان، کربلا و کویت زندگی می کنند. (1)
پس از شیخ محمّد باقر، فرزندش شیخ موسی (1364 - 1279) بر مسند پدر نشست، او نزد اساتیدی مانند:
شیخ محمّد تقی هروی و شیخ حبیب اللَّه رشتی و شیخ هادی تهرانی، درس آموخت.
از تألیفات او می توان به: احقاق الحق، رد مولی محمّد رضا همدانی صاحب «هدیه ی النملة» اشاره کرد. (2)
ص: 180
پس از شیخ موسی، پسرش شیخ علی حائری (1386 - 1304) جانشین پدر شد.
استادان او در نجف: آیة اللَّه سیّد محمّد کاظم یزدی و شیخ محمّد کاظم خراسانی و شیخ الشریعه اصفهانی، بودند، که از بعضی از آنها اجازه دریافت کرد. از تألیفات اوست کتاب: «عقیده ی الشیعة». (1)
پس از شیخ علی، برادرش شیخ حسن احقاقی (1318 - … )، مرجع شیخیّه در تبریز شد.
از آثار علمی او می توان به:
1 - اصول الشیعة
2 - منهج الرشد
3 - سرمایه سعادت
4 - نامه آدمیّت (رد بر کسروی) اشاره کرد. (2)
دسته دیگر شیخیّه کسانی هستند که بر مطالب شیخ احمد و شاگرد او سیّد کاظم چیزی نیفزودند و با کریمخانیه یا رکنیه مخالفت کردند.
این عدّه بیشتر در آذربایجان بوده و بزرگ ایشان میرزا محمّد شفیع تبریزی بود و پس از فوت او، پسرش حاج میرزا موسی جانشین او گردید و پس از وی میرزا علی ثقة الإسلام جانشین او شد که در سال 1330 هجری به جرم آزادی خواهی در تبریز به دست روس ها به دار آویخته شد و پس از وی برادرش میرزا محمّد به ریاست این طایفه رسید. (3)
به اعتقاد مؤلّفِ کتابِ «بهاییان»، میرزا شفیع و فرزندانش خاصّه «ثقة الإسلام شهید» به قدری در رفع هر نوع اختلاف بین شیخیّه و دیگر فقها و علما با متانت
ص: 181
و تأمّل و آزادمنشی رفتار کردند، که عاقبت الأمر در اثر چنین مساعدت هایی، اختلافات برداشته شد و همه هم صف در برابر بیگانه و اهل استبداد جهاد کردند و اهل خود را به اخذ موازین شرعی از مراجع تقلید تشویق می کردند و هیچ سعی و کوششی برای متمرکز ساختن نیروهای خود اعمال نکردند(1) و صریحا و صرفاً خود را مانند شیخیّه حاج محمّد کریم خانی در اصول و فروع دین، «فرقه ناجیه» (2) نخواندند. (3)
ص: 182
آیة اللَّه ملّا محمّد تقی برغانی، معروف به شهید ثالث، عالم، فقیه، جامع معقول و منقول؛ در برغان از قرای تهران، متولّد شد.
زهد و تقوای او زبانزد عام و خاص بوده، به همین خاطر کلامش در قلوب مردم تأثیر به سزایی داشته، به گونه ای که با کلام نشأت گرفته از ایمان و اعتقادات محکمش توانست بسیاری از گمراهان و پیروان فرقه ضالّه بابیه و بهاییّه را به طریق حق وادارد و همین امر سبب شد که عدّه ای از این فرقه پس از نیمه شب (در سال 1263 هِ) وارد مسجد او در قزوین شده و در حالی که آن جناب در سجده نافله شب به خواندن مناجات خمسة عشر مشغول بود، او را در محراب عبادت به شهادت رسانند.
جالب است بدانید که: سبب اصلی به قتل رسیدن و شهادت مرحوم آیة اللَّه ملّا محمّد تقی قزوینی، مخالفتِ آشکار او با افکار و عقایدِ شیخ احمد احسایی بوده است، چنانچه عبّاس افندی معروف به «عبد البهاء» (1) یکی از رهبران فرقه
ص: 183
بهاییّت، در شرح حال قرّة العین(1)، به این مطلب تصریح دارد، وی می نویسد:
. نام اصلی او «زرّین تاج» بود و به نوشته کتب بهایی ام سلمه است؛ وی دختر آیة اللَّه محمّد صالح برغانی مجتهد قزوینی است، در شهر قزوین در سنه 1230 ه ق یا به قول آیتی در کواکب الدریة در سنه 1231 ه ق متولّد شد.
وی در نزد پدرش ملّا محمّد صالح و عمویش آیة اللَّه ملّا محمّد تقی (شهید ثالث) مشغول تحصیل گردید، در پایان تحصیل پیرو مکتب شیخیّه شد و جزء مریدان سیّد کاظم رشتی به شمار آمد. عموی کوچکش ملّا علی که از این گروه به شمار می رفت او را در این راه تحریص و تشویق می نمود، تا آنجا که ارسال نامه و مراسلات بین زرّین تاج و سیّد کاظم رشتی باز شد و سیّد کاظم رشتی او را قرّة العین (نور چشمی) خواند، از این زمان به بعد او به لقب «قرّة العین» شهرت یافت.
وی با پسر عموی خود ملّا محمّد امام جمعه پسر آیة اللَّه ملّا محمّد تقی (شهید ثالث) ازدواج کرد و از او دارای دو یا سه فرزند شد.
طولی نکشید که در سن حدودا بیست و نه سالگی در سال 1259 ه ق شوهر و فرزندان را ترک کرده و به عنوان این که دستش به استادش سیّد کاظم رشتی برسد، به کربلا رفت، ولی وقتی به کربلا رسید، با خبر فوت سیّد کاظم روبرو شد.
پس از چندی به بغداد رفت و سپس توسّط ملا حسین بشرویه ای به روزی جناب طاهره به خانه پسر خاله ملّا جواد مهمان گشتند، در
ص: 184
کتابخانه ملّا جواد جزوه ای از تألیفات حضرت شیخ احمد احسایی یافت، جناب طاهره بیانات را بسیار پسندید و خواست که با خود به خانه برد، ولی ملّا جواد استیحاش می نماید که: پدرِ شما حاجی ملّا صالح دشمنِ نورین نیّرین شیخ احمد و آقا سیّد کاظم است، اگر استشمام نماید که نفحه ای از گلشن معانی و رسائل آن دو بزرگوار به مشام شما رسیده، قصد جان من نماید و شما را نیز مغضوب نماید.
جناب طاهره در جواب می گوید که: من مدّتی بود تشنه این جام بودم و طالب این معانی و بیانات، شما از این گونه تألیف هر چه دارید بدهید و لو پدر متغیّر گردد، لهذا ملّا جواد تألیف حضرت شیخ و حضرت سیّد را از برای او می فرستد.
شبی جناب طاهره در کتابخانه نزد پدر رفته و از مطالب و مسائل شیخ مرحوم صحبت می دارد، به مجرّد احساس که دختر از مطالب شیخ با خبر است، زبان شتم می گشاید که میرزا جواد تو را گمراه نموده. در جواب می گوید که: من از تألیف شیخ مرحوم این عالم ربّانی، معانی نامتناهی استنباط نمودم و جمیع مضامین ] آن [ مستند به روایات از ائمّه اطهار است، شما خود را عالم ربّانی می نامید و همچنین عموی محترم خود را فاضل و مظهر تقوای الهی می دانید و حال آنکه اثری از آن صفات مشهود نه.
و سبب قتل حاجی ملّا تقی این شد که آن … (1)
روزی بر فراز منبر زبان
ص: 185
به طعن و لعن به شیخ جلیل اکبر گشود - یعنی حضرت شیخ احمد احسایی - ولی با نهایت بی حیایی که او آتش این فتنه بر افروخت و جهانی را به زحمت و آزمایش انداخت، به صوت جَهوَری شتائم بسیار رکیکه بر زبان راند.
شخصی از اهل شیراز از مبتدئین حاضر مجلس بود، تحمّل طعن و لعن شیخ ننمود، شبانه به مسجد رفت و نیز کی در دهن ملّا تقی مذکور زد و خود فرار کرد.
صبحی احبّا را گرفتند و نهایت شکنجه و زجر مجری داشتند، ولی کل مظلوم و بی خبر تحقیقی نیز در میان نبود، آنچه گفتند ما از این واقعه بی خبریم، پذیرفته نشد.
بعد از چند روز شخص قاتل به پای خود نزد حکومت حاضر شد و گفت:
من قاتلم و سبب قتل: شتم و لعن بر شیخ احمد احسایی مرحوم، حال خود را تسلیم می کنم تا این بی گناهان رهایی یابند.
او را نیز گرفتند و اسیر کردند و زنجیر شد و با دیگران در زیر سلاسل و اغلال روانه طهران نمودند. (1)
ص: 186
ص: 187
ص: 188
پیرامون:
عقائد فرقه شیخیه
( زمینه ساز بایت )
تالیف
سلطان فقها و مجتهدین
علامه محقق آية الله حاج سید محمد باقر شفتی قدس سره
معروف به حجة الإسلام
تحقیق
مرکز تحقیقات کتابخانه مسجد سید
ص: 189
ص: 190
سوال و جواب أفضل المجتهدین جناب حاجی سید محمد باقر أعلی الله مقامه
سؤال [1]
بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحیم
به شرف عرض باریافتگانِ دربار دربار ملائک مدار شرایع انتشار محامد آثار عرش اقتدار آن درّه ابرار و عزّة اخیار - أطال اللَّه بقائه ما دامت السموات فی الأدوار و الأکوار و مد ظلّه الظلیل الجمیل و الجلیل علی رؤوس زراری و البحار البراری و فروق جواری مجاری اللیل و النهار - می نگارد که چون بعد از طبقه علّیّه انبیاء و أولیاء زمام ارشاد عباد و عنان اطاعت و انقیادِ اهل جمیع بلاد بوضع خلّاقِ مبرّا از نقایص و اضداد و جعل رزّاق منزّه از معایب و انداد، چنانکه: «فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون» (1) و «لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون» (2)
بر این معنی شاهدِ با سواد و گواهِ با اعتماد است، به یدِ سلطه علمای اوتاد و فقهای امجاد - شیّد اللَّه تعالی بنیانهم بالفتح و النصر و أیّد أرکانهم بالکثرة و الخروج عن الحصر - مطلوب و مرغوب افتاد و تمیز عذب از اجاج و استقامت از اعوجاج و فرمانِ قضا جریان ایشان پیوسته روی داده و نقاب حجاب را همواره از چهره شاهد صواب گشاده و در این زمان جز آن عَمَدِ اهل
ص: 191
ایمان و امین و معتمد سیّد الإنس و الجان، حجّة مقبوله وافیه در میان مردمان غیر نمایان و موصوف به خلافتِ محکمه مسلّمه کافیه از امام زمان - عجّل اللَّه له الفرج والبیان و عمّر بظهوره الأمصار و البلدان - غیر از آن مرکز دایره علمای ایقان و قطبِ فلکِ فقهای اتقان، در کشور اربابِ تکلیف و امتحان ناپیدا و غایب است، لهذا ناچار مبادر و مجاسر به زحمتِ آن فرمانده بزرگوار این که: اکنون مسائل چندی در عقاید دینیّه از جماعتی که خود را از اهل معرفت و علم می پندارند و در عداد اعیان شرع و فضل می شمارند، در میان مردمان ظاهر و منتشر، جمعی عقیده را بر آن مسائل محکم بسته و برخی بر رد و انکارِ آن نشسته، گروهی در منابر در نشر و شیاعش آمر و مباهی(1) و طایفه ] ای [ در مساجد در قر و ضیاعش ساعی و ناهی، آیا توجّه و اقبال به کدام یک از این شاید و اجتناب و اعراض از کدام باید؟
تفصیل مسائل این که:
[ 1 ] علی بن أبی طالب عَلَیْهِ السَّلَام خالق سموات و أرضین است.
[ 2 ] و این که خداوند - جل و علا - اسم مخصوصش را که «اللَّه» باشد به ایشان تشریفاً و اکراماً کرامت فرموده، پس در قرآن از وی در بسیاری از مواضع آن جناب مراد است، مثل: «ألا إلی اللَّه تصیر الأمور» (2)، «واللَّه نور السموات و الأرض» (3) و «اللَّه ولی الّذین آمنوا» (4)
و نحو ایشان.
[ 3 ] و این که مرجع و مقصد ضمیرِ «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» (5) آن جناب است.
ص: 192
[ 4 ] و این که ائمّه - صلوات اللَّه علیهم - عللِ أربعه عالمند؛ علّة فاعلی و علّة غایی و علّة مادّی و علّة صوری.
[ 5 ] و این که: معراج نبی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به طرح هر یک از عناصر در مقامشان بوده و به جسم طبیعی عنصری عروج نفرموده.
[ 6 ] و این که بعد از موت شخص انسانی هر یک از عناصر متفرّق و ملحق به کلّش می شوند و عود به این جسمِ طبیعی نیست، بلکه به جسم دیگر است که آن را «هور قلیا» می گویند و امثال ایشان لا یعد و لا یحصی.
استدعا و التماس از جناب مستطاب این که: آنچه مرضی خدا و رسول است، آن امین آن و جانشین این بر بندگان بیچاره و رعیت آواره و فصل الخطاب بر نهج صواب فرمان فرمایند و این متحیّران را به سوی حقِّ صریح و مقصدِ صحیح اهدا و ارشاد فرمایند، که همیشه ایشان را شیوه بوده و شجره مبارکه وجود کثیر الجود افاده نموده ایشان را، بر کافّه انام و عامّه اسلام این مأدبه بخش و سیره بوده، شاید رفع اختلاف و اماحه این خلاف از التفاتِ آن معدن عدل و انصاف و به حکمت حکومت لازمه و قهرمان قضاوت نافذ و متحتّم به نحو آسانی و سهولت آید و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
جواب: بسم اللَّه تعالی، این خادمِ شریعت مطهّره و سالکِ طریقه مقرّره، گوش زدِ کافّه مسلمین و مؤمنین و جماعة اهل دین می نماید که: خالق دانستن امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام که بنده مقرّب خداست و رعیت و وصی و جانشین سیّد أنبیا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم،
ص: 193
که بعد از عام الفیل سنه مولد نبی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بمدّت سی سال، متولّدِ از فاطمه بنت أسد زوجه أبی طالب - که هاشمیّین بوده - شده و بعد از زمان هجرت در سال چهلم به درجه شهادت فایز گردیده، خلاف ضرورت جمیعِ شرایع و ملل است و عقل و کتاب و سنّت حاکمند بر نفی آن.
أمّا عقل به نحو شایسته فهمِ عامّه ناس باشد، اینست که: لازم می آید که آن جناب پیش از نفسِ نفیس بوده باشد به چندین هزار سال، که تا آباء و امّهاتِ خود را خلق نماید و آن قادر چنین امر از منی به صورتِ نطفه و علقه و نحوِ آن که مخلوق ویند، برآید و این معنی بالبدیهه باطل و بی حاصل است و همچنین لازم می آید - نعوذ باللَّه - که هیچ یک از انبیا و اولیا] ی [ سلف خالقِ خود را نشناخته باشد، بلکه منکر باشند، زیرا که احدی از ایشان اظهارِ آن بر امّت خود ننمودند.
و همچنین نبیِّ ما خاتم الأنبیاء نیز خالقِ خود و پدرانش را رعیت خود دید و وصیِّ خود پسندید، این شهی که خالقش نیز خود را نشناخته و فرموده:
«أنا عبد من عبید محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم» (1)
یعنی من بنده اطاعت و فرمان بَرِ فرمانِ محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّمم، پس این رد است بر جمیع انبیا و اولیا و تکذیب است ایشان را، پس این کفریست ظاهر و شرکیست متجاهر.
و همچنین عبادات آن جناب باید بر این اعتقادِ کفر نهاد، سفه و لغو بوده باشد، زیرا که کمال و ترقّی بالاتر از خلّاقیّتِ ارض و سما نیست و این نسبت با نسبت خالقیّت که ناشی از حکمت و قدرت است، متناقض است و همچنین نسبت خالقیّت ارض و سما به آن جناب دون رسالت مآب، ترجیح
ص: 194
مرجوح است بر راجح، پس این قولِ باطل موجب کفر است، خواه خالقیّت آن جناب به نحو استقلال باشد، یا به نحو تفویض و اذن اللَّه تعالی باشد، یا به طور بالذات و بالعرض بوده باشد، مثل تفریق ثلج و بیاضِ آن مر نور بصر را. (1)
و ادلّه محکمه بر این مدّعا به حسب عقل بسیار است، امّا مقام شایسته نیست، اگر چه این مذکور، عوام و خواص را کافیست و بر اثبات مقصود وافیست.
امّا کتاب، مثل قوله تعالی: «و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض لیقولن اللَّه» (2)
یعنی اگر سؤال کنی از مشرکین و عبده اوثان و از کافرین به کفر جحود، که آسمان و زمین را که آفریده و سرشته است، ناچار به سبب احکام کار که لایق نیست مگر صاحبِ تمام قدرت و کمال اقتدار را، جواب خواهند گفت که: ذات معبود جامع جمیع صفات کمالیّت است و قوله تعالی: «الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السماء بناءً» (3)
یعنی اوست که خلق کرده است از برای شما - که جن و انس هستید - زمین را جایگاه از جهت تعیّش و تمدّد، مثل خوابگاه و نشیمن و مسکن و محل وضع ابنیه و مزارع و مراتع، در غایة اعتدال و نهایت موافقت در احوال و آسمان را سقف بلند محفوظ و حافظِ نافع در تحریک و تدبیرِ کواکب و شمس و قمر به تنظیم و اظهار فصول
ص: 195
و فرو فرستادن از آسمان آبها و بارانها تا این که برویاند به سبب آن حبوبات و میوه ها را روزی از جهتِ شما، پس مگردانید و جعل مکنید از برایِ او مثالی در معبودیّت و شرکایی در خالقیّت.
و قوله تعالی: «هو الّذی جعل لکم ما فی الأرض جمیعاً ثم استوی إلی السماء فسویهن سبع سموات و هو بکل شیء علیم» (1)
یعنی خداست آن چنان کسی که خلق کرده است از جهت شما آنچه در زمین است، پس شروع فرموده است در آفریدن آسمان، پس آفریده است هفت آسمان را.
و قوله تعالی: «هو الّذی خلق السموات و الأرض فی ستّة أیّام ثم استوی علی العرش» (2)
یعنی خداست آن چنان کسی که آفریده است آسمانها و زمینها را به معادل و موافق شش روز بر تقدیر و فرض آن، پس شروع کرده است در آفرینش عرش.
و قوله تعالی که از ابراهیم عَلَیْهِ السَّلَام حکایت می فرماید:
«وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض حنیفاً و ما أنا من المشرکین» (3)
؛ یعنی خالص ساختم روی عبودیت و عبادت را از برای آن چنان کسی که آفریده است آسمانها و زمینها را، حالکونیکه بر صراط مستقیم و بر دین خدا قایم و مقیم و شریک نمی دانم از برای او کسی را در معبودیّت و خالقیّت.
و نحو ایشان از آیات قرآنیه که حاکمه بر خالقیّت خداوند - جل شأنه و علا - و ناهیه از شرک در آن باشد، بسیار و بی شمار است.
ص: 196
وامّا سنّت، مثل خبر صحیح که روایت کرده است عمر بن أذینه از أبا عبداللَّه عَلَیْهِ السَّلَام، در مقام بیان مشیّت اللَّه، در باب اراده و سایر صفات، «قال:
خلق اللَّه المشیّة بنفسها، ثم خلق الأشیاء بالمشیّة». (1)
یعنی:
آفرید معبود بیچند و چون فعل و تأثیرش را لا بنسبة و ربط و واسطه شیء، پس آفرید هر فردی را از افراد آثار مفاعیل را که مصداق شیئند، به سببیّت فعل. پس سموات و أرضین شیئند و شیء مخلوق است به آفرینش خداوند کریم، چنانچه جمع محلّی باللام - که ناص است بر عموم در خبر مذکور - قاضی و اللَّه خالق کل شیء در کتاب حکیم حاکم است، پس آسمان و زمین مخلوقند به آفرینش وی.
و خبرین صحیحین علی الصحیح، که روایت کرده است خیثمه و زراره از صادقین علیهما السلام:
«ان اللَّه تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کل ما وقع علیه إسم شیء ما خلا اللَّه فهو مخلوق، واللَّه خالق کل شیء». (2)
یعنی:
خداوند معبود و منزّه و مقدّس است از آلایش و ممازجتِ ما سوی، چنانکه ممازجه أهل اتّحاد و وصول را - خذلهم اللَّه تعالی و أخزیهم - عقیده است و خلقش هم به سبب علو شأن و رفعتِ ذات مقدّس حق تعالی، نارسا و دست کوتاه از اویند، چنانچه مخالطه و مصاحبت حلولیّه - لعنهم اللَّه تعالی و آباء هم - را مذهب و طریقه است؛ هر موجودی را که چیز توان گفت جز اللَّه تعالی، مخلوق است و آن معبود مستجمع جمیع صفات کمال ] که [ خالق و آفریننده همه اشیا است، پس خالق آسمان و زمین نیز است
ص: 197
و روایت می کند حارث اعور از امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام در خطبه مرسله، که منجبر است سندش به شهرت و همچنین دلالتش به ضرورت دین و عقل، «قال:
لان من کانت السموات و الأرض فطرته و ما فیهن و ما بینهن و هو الصانع لهن، فلا مدفع لقدرته الّذی نأی من الخلق». (1)
یعنی:
به درستی که کسی که باشد آسمانها و زمینها و آن چیزها که منزل دارند در ایشان و چیزها که در میانه ایشان واقعند، مثل سایر عناصر و ما فیها، مخلوقست و او خالق و آفریننده باشد مر ایشان را، نه غیر - چنانچه ] استفاده [ می شود این حصر از خبر محلّی باللام و ضمیر فصل و لام لهن، که ظاهر در اختصاص است با قرینه مقام - پس نیست معارض و دافعی قدرت آن چنانیش را که بلند و بزرگ است از رسای(2) خلق.
و در خطبه مرفوعه که منجبر است بما مر، قال فیها: «الحمد للَّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد الّذی لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان؛ إلی أن قال:
و حد الأشیاء کلّها عند خلقه» (3)، إلی آخره.
یعنی:
ستایش مخصوص معبود کاملیست که یگانه و بی همتا و بی نیاز است در معبودیّت و خالقیّت و صفات کمالیّه، آنچنان کسی که موجودیست غیر مسبوق به شیء و آفریده است اشیاء را من غیر مادّه و صورتِ سابقه و بدون سرمشق و دستور و اندازه قرار داده از جهت اشیاء در نزد آفریدن ایشان.
پس رد شد به این قولِ محکم، ادّله و شبهه ثنویّه که ایجاد را بدون اختراع اصل
ص: 198
قدیم و نزیابخه(1) دائم و قدیم محال می دانند.
و مثل خبر صحیح که روایت کرده است عاصم بن حمید «قال:
قال:
سئل علی بن الحسین علیهما السلام عن التوحید، فقال:
ان اللَّه عز و جل علم انّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون، فأنزل اللَّه تعالی: «قل هو اللَّه أحد» و الآیات من سوره ی الحدید إلی قوله: «و هو علیم بذات الصدور»، فمن رام وراء ذلک فقد هلک». (2)
یعنی:
سؤال کرده شد جناب سیّد الساجدین عَلَیْهِ السَّلَام از توحید، پس فرمود:
به درستی که خداوند - جل و علا - به علم مکنون می دانست که در آخر الزمان جماعتی به هم می رسند که اهل فکرِ عمیق و اندیشه انیقند، پس فرو فرستاد توحید و آیات مذکوره از حدید را.
امّا سوره توحید نحو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
( قل هو اللَّه أحد ( اللَّه الصمد (لم یلد و لم یولد ( و لم یکن له کفواً أحد». (3)
و حاصل و ملخّص مراد از این آیات این که: ذات معبود مستجمع جمیع صفات کمالیّه، مقدّس و مبرّاست از اجزاء ذهنیّه و عینیّه و معنویّه و مقداریّه و فکریّه و وهمیّه و فرضیّه مثل: جنس و فصل و مادّه و صورت و اجسام منقسمه به آلت نفّاذه و کسّاره و انقسام جسم به … (4) رنگ و انقسام جسم ] به [ فلک سازج خالی از غیر و از شرکایی در ذات و صفات و افعال و بی نیاز و مقصود هر چیز است، سابق کل شیء است نه به طور تولید و خروج و انتزاع شیء از وی، بلکه به طور ابداع و اختراع و مسبوق بر مادّه نیست که از او ظاهر شده باشد، او را هیچ احدی
ص: 199
همسری و همتا نمی تواند آمد در خالقیّت و معبودیّت.
این رد است بأبلغ وجه بر یهود که عزیر را پسر خدا و همسر او دیدند و بر نصاری که عیسی را از جهت حق تعالی ولد پسندیدند و رافع شبهه ثنویّه و مجوس است که در خالقیّت وی شریک قدیمی اعتقاد نمودند و قالع شجره خبیثه اعتقاد ضلالت نهاد فرق صوفیّه است که به وصول و حلول و اتّحاد مطلقا رفته بالنسبة به انسان کامل، که این فرقه مسؤوله غیر معقوله را مقصد حاصل آمده است - أذاقهم اللَّه فی الدنیا و الآخرة بأس الحدید و العذاب الشدید.
و امّا آیات سوره حدید:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ( سبّح للَّه ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحکیم» إلی قوله تعالی: «و هو علیم بذات الصدور». (1)
و حاصل معنی آیات سوره حدید این که: منزّه می شمارند مر معبود به حق را هر چیزی که موجود است در آسمانها و زمینها، از نقایص اضداد و انداد، به تنزیه ذاتی، به مقتضای این که خالقشان از جنس و سنخ ایشان نیست، چنانکه علی بن أبی طالب - صلوات اللَّه علیه - اشاره به این فرموده در خطبه از خطبش که در کافی مذکور است:
«بتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له و بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له». (2)
و حالی و قولی کما فی قوله تعالی: «و إن من شیء إلّا یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم». (3)
و فی کل شیء له شاهد
یدل علی انّه واحد(4)
ص: 200
و اوست غالب و سلطان بر همه، محکم کردار و راست گفتار. (1)
نه غیر او مخصوص است پادشاهی آسمانها و زمینها، بلکه هر پست و بلند، زنده می گرداند هر چیز را و می میراند و حال آنکه اوست توانا به هر چیزی و بس. (2)
و اوست مبدع و مبدء مقصود و غایت و پیدا کننده مقوّم و مقرّر هر چیزی و اوست دانا در نهایت دانایی به همه أشیاء. (3)
اوست که آفرید آسمانها و زمینها را در شش روز ربوبی - که هر روزش هزار سال زمانی است، یا روز الهی که هر روزش پنجاه هزار سال زمانیست کما ورد فی القرآن: «فی یوم کان مقدار ه خمسین ألف سنة ممّا تعدّون» (4)
- پس شروع فرمود در آفرینش عرش؛ می داند چیزی که داخل می شود در زمین از کنوز و رموز و بروز و اموات و امتعه و حشرات و غیرها و چیزی را که بیرون می آید از وی از معادن و نباتات و اشجار و ازهار و انوار و اثمار و کنوز و ابخره و ادخنه و غیرها و چیزی که فرو می آید از آسمان از قطره های باران و ریزه های برف و دانه های تگرگ و رعد و برق و صاعقه و سحاب و ریاح و ارواح و نفوس و ملائکه و عطایا و برکات و بلایا و آلام و اسقام و آنچه بالا می رود از مذکورات که شایسته باشد و دعاها و اعمال و اذکار و غیرها، زیرا که همه ایشان به آفرینش اوست و او با شماست هر جا که باشید - زیرا که تخلّف و غیبت معلول از علّة تامّة محال است - و خدا به اعمال شما بیناست. (5)
ص: 201
و مخصوص اوست فرمان فرمایی آسمان و زمین و به سوی خدا رجوع می کند همه امور، زیرا که او متمّم و مکمّل اشیاء است. (1)
مدغم می سازد شب را در رحم روز و مستکن می گرداند روز را در شب به کلّی و حال آنکه اوست دانا به خطرات و اوهام و خیالات که پوشیده در سینه ها هستند. (2)
پس توحید معبود و صفات و افعال و آثار در این آیات ظاهر گردید و اخبار در این باب از حد و احصا بیرون است.
حال می گوییم که: مراد در این آیات و اخبار از لفظ جلاله، یا خدای ازلی قدیم است، در این صورت جناب سیّد اوصیاء را چگونه می توان گفت خالق اشیاء و ارض و سماوات است، اگر بالإستقلال می گویی، لازم آید که با شرک توارد علّتین بر معلول واحد، این تناقضیست باطل.
و یا علّیتش و خالقیّتش را به نحو نقصان می دانی، در این صورت نفی خالقیّت از آن جناب لازم است، زیرا که فاعلیّت ناقصه ایشان بعد از خالقیّت تامّه قاهر رب رحمن، مانند عدم فاعلیّت است در عدم ترتّب اثر و حال آنکه قول به نقصان خالقیّت ایشان در چنین صورتی قو لیست بلا دلیل و مانند صاحبش سقیم و علیل است و یا خالقیّت هر یک را ناقص می دانی، در این صورت منکر واجب الوجود قدیم
ص: 202
ازلی آمدی، زیرا که نقصان فاعلیّت حاکی از نقصان ذات و قدرت ذاتیّه است، پس لازم آید قول به ممکنیّت واجب الوجود، این کفریست صریح و معرض از ادلّه توحید، که آیات و اخبار مذکوره و غیر مذکوره و ضرورت جمیع شرایع و ادیان و عقل قاطع است که دیدی و این شرکیست مبین که لازم کفر انکار است و یا مراد از لفظ جلاله در این آیات و اخبار، آن امام عالی مقدار است - اگر چه بطلان اطلاق و اراده را در جواب سؤال ثانی خواهم واضح و ظاهر ساخت - در این صورت یا خدای ازلی قدیم که منزّه و مبرّاست از تجسّد و تحدّد است ذاتاً و صفةً و فعلً ا، معتقد و قائل هستی یا نیستی، اگر نیستی منکر صانع حق و واجب الوجود مطلق - که ادّله محکمه بر اثباتش اظهر من الشمس است و أبین من الأمس - آمدی، این کفر است بالضرورة، زیرا که انکار جمیع کتب و رسل و احوال قیامت و معاد و ثواب و عقاب را لازم دارد.
و اگر قائل هستی، یا مُعَطَّل و بیکارش می دانی مثل یهود که می گویند - العیاذ باللَّه - ید اللَّه مغلولة (1)
این کمال نقص واجب الفیّاض للوجود و الجود است، زیرا که قدرت کمال است و عمومش در تأثیر، کمالِ دیگر و فی الحقیقة این هم مرجعش انکار است و صاحبش أشَدُّ کُفْراً از کفّار است «یَدُ اللَّه فوق أیدیهم» (2)
«ان اللَّه علی کل شیء قدیر». (3)
یا خلّاق در کارش می گویی، سخن برگشت به سوی شق اول، پس مدّعی را فرار از کفر و شرک و سفه و لغو نیست.
زیاده بر این، عبده اوثان و مشرکین و کفّار جهود که الجاء اعتراف به خالقیّت
ص: 203
واجب الوجود جامع ال صفات الکمالیّة و معبودِ ودود نمودند، سیّد اوصیا را به هیچ مقامی از مقامات پاس، صفت نمی دانستند و مراد از قول ایشان در جواب: «لیقولن اللَّه» (1)، به ضرورت عقل و عرف و شرع، آن جناب عَلَیْهِ السَّلَام نبود، پس بایست مفید مدّعای سائل ملزم نباشد و حال آنکه بود و هست قطعًا.
و ایضً ا، در مقام امتنان باید که منّان خود چون دیگران محتاج و داخل محتاجین نباشد، زیرا که امتنان در این صورت باطل است، شکّی نیست که آن جناب محتاج بود به مسکن و لوازم تعیّش از اکل و شرب و لبس و تزویج و تولّد و تولید، پس داخل در ممنونین است و ممنون را چگونه دعوای منّانیّت شاید، که موجب کذب آید.
و همچنین آن جناب یکی از مفطورین و مخلوقین است به اعتبار هر مقامی از مقامات، چگونه معبود ابراهیم خلیل - که جد جلیلش است - و همچنین سایر انبیا و اولیا تواند آمد، نعوذ باللَّه از این اعتقاد کفر نهاد و اقوال زندقه و الحاد.
همچنین می گویم:
کرامت فرمودن خدای - جل و علا - اسم جلاله را به آن امام جلیل تشریفاً و اکرامً ا، یا به نحو حقیقت است، یا به نحو مجاز و بنا بر حقیقت یا به نحو اشتراک معنوی است، پس باید آن جناب مصداق معبود جامع جمیع صفات کمال آید به آنکه مصداق نمی تواند آمد، زیرا که بالقطع و الیقین مسلوب است از وی ازلیّت و قدیمیّت و واجبیّت و صمدیّت و احدیّت و نحو ایشان، به سبب صدق معلولیّت و مسبوقیّت و ممکنیّت و محتاجیّت و عددیّت و ترکیب و جوهریّت
ص: 204
و تجدّد و تحدّد و تزوّجیّت و نحو ایشان بر آن جناب، به اتّفاق عقل و نقل از ثقلین و ملائکه این سخن موجب شرک بزرگ اعلاست، زیرا که شرک، أدنی حصات را نواة خواندن است و بالعکس(1)
، پس لازم می آید ترکیب در ذات واجب، چه شرکت در ذات واجب باشد یا در صفات لازمه از آنجا مؤدّی می شوند به ذات و بطلانش واضح است و یا به نحو اشتراک لفظیست و آن نیز باطل است، زیرا که خلاف اصل است و اصل عدم آن است و خلاف حکمت است زیرا که موجب اجمال و اضلالست.
و بنا بر مجاز شکّی نیست که علاقه در میان باید و اگر آن سببیّت و مسبّبیّت باشد، مشترک است در جمیع اشیاء، پس اختصاص بیجاست و این باطل است به تصدیق خصم و اگر علاقه تشبّه و تخلّقست، باز مشترک است در میانه جمیع انبیا و اولیا، باز اختصاص بی معنی است که مدّعای خصم است.
همچنین است حال سایر علایق و حال این که احدی از اهل لغت و عرف عام و خاص، بلکه احدی از اهل لسان، اظهار آن ننموده اند، بلکه همه اتّفاق بر انکار آن دارند حتّی نسوان و صبیان و علایم و امارات استعمال را در این مقام ممتنع و محال می شمارند.
و حاکم است بر اختصاص اسماء حسنی به حق تعالی کتاب کریم:
«قل ادعوا اللَّه أو ادعوا الرّحمن أیّاً ما تدعوا فله الأسماء الحسنی» (2)
زیرا که لام اختصاص با تقدیم ما هو حقّه التأخیر، نص در حصر و اختصاص است، پس اللَّه که اعظم اسماء
ص: 205
حسنی است، اختصاصش به طریق اختصاص است، پس اللَّه که اعظم اسماء حسنی … (1) بطریق أولویّت.
و دلالت دارد بر این ظاهراً خبری که روایت می کند ابراهیم بن عمر از: «أبی عبداللَّه عَلَیْهِ السَّلَام قال:
ان اللَّه تبارک و تعالی خلق أسماء بالحروف غیر مصوّت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسّد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ، منفی عنه الاقطار، مبعّد عنه الحدود، محجوب عنه حس کل متوهّم، مستتر غیر مستور، فجعله کلمة تامّة علی أربعة أجزاء معاً لیس منها واحد قبل الآخر، فأظهر منها ثلثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب واحداً منها و هو الإسم المکنون المخزون فی هذه الأسماء الّتی ظهرت، فالظاهر هو اللَّه تبارک و تعالی. إلی أن قال:
و هذه الثلثة أرکان و حجب للإسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثة. (2)
و این خبرِ منجبر السند به قبول اصحابِ حدیث، از مشکلات اخبار است بحسب الدلالة، بلکه بعضی از مشتبهات دانسته اند، الحمد للَّه که معانی متعالیه از خبر، مفهوم و مستفاد می شود، که ذکرش مناسب این مقام نیست، ملخّصش اینست که: چون اسم را گاهی به احکامِ مسمّی محکوم و موصوف می سازند، مثل: کلّیت و جزئیّت و نحو ایشان، پس مراد این که خداوند - جل و علا - آفرید اسمی را از جهت مسمّی که از آن جنس حروف و اصوات و جواهر و اجساد و کیفیّت و الوان و مقادیر و حدود محسوسات و موهومات بیرون و غایب از مدارکست بی پرده و حجاب، پس گردانیدن آن اسم را کلمه تامّة الدلالة به حسب وضع و منقسم گردانید او را تعبیر به چهار قسم که با هم در درجه واحده عظم و کبر بودند و آن
ص: 206
اسماء نیز چون مسمّی مکنون و مستور از مدارک بودند، پس ظاهر فرمود سه نامی ایشان را، یکی: اسم ذات معبود مستجمع جمیع کمالات و دیگر: اسم ذات موصوف به صفات ذاتیه جمالیّه ثبوتیّه و یکی هم:
اسم ذات موصوف به صفات عینیّه و قدسیّه، به سبب احتیاج مردم به سوی آن در شناسایی و پنهان و مستور گردانید یکی از آنها را که اسم کنه مجهول و ذات مرسل است، که مکنون و مخزون است در این سهگانه ظاهره، پس ظاهر اللَّه - تبارک و تعالی - است که همیشه مذکور با همند و این اسماء ثلاثه ارکان و حجبند از برای اسم مکنون و مخزون در ایشان که به منزله روح ایشان است و شکّی نیست که جناب سیّد اوصیاء عَلَیْهِ السَّلَام از اجناس مذکوره است یا به اعتبار ذاتِ مکرّمش و یا به اعتبار اعراض و صفات لازمه و مفارقت و حاجتی نیست مردمان را در شناسایی و بیان آن جناب به سوی این اسماء، بلکه استعمال هر یک از این اسماء بر آن جناب موجب اجمال و ابهام و عمی و اضلال است.
پس از سیاق معنی حدیث معلوم و مبرهن است که این اسماء، بلکه اسماء اضافه فعلیّه، مخصوص ذات ازلی و قدیم است، با این که استعمال اسماء بر واجب تعالی و اسماء واجبی بر غیر واجب از مخلوقین بعد از توقیف لغة و عرف، توقیفیّة شرعیّه نیز دارد و اذن و رخصت از هیچ یک از ایشان نرسیده، بلکه منع لغوی و عرفی و شرعی در نزد عوام و خواص - چه جای علمایی که أخص و خاصّند - ظاهر و هویداست «إن هی إلّا أسماء سمّیتموها أنتم و آباؤکم» (1)
و حال این که عبده اوثان و مشرکین نیز اسم جلاله را - که اللَّه باشد - مخصوص ذات حق دانستند، در غیر آن استعمال نکردند، امان از این طایفه عمیا که اشدّاند از مشرکین!
ص: 207
پس ظاهر شد که این قول خلاف عقل و شرع و لغت و عرف است، بلکه دور نیست که گوییم که خلاف ضرورت مذهب، بلکه مذاهب است.
و امّا قول به مرجع و مقصود بودن آن جناب از کافِ: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ»، خواه آن حضرت را طریق و انیّة خطاب شمارند که در وی حق تعالی منظور آید و یا مخاطب بالاصاله اش گویند، بی شک کفر است به ضرورت از دین، زیرا که مرجع و متَعَلُّقِ کاف مفعول فعلیست، خواه از او منتقل به غیر شوی یا نشوی، پس باید آن جناب ولایت مآب، معبود و مستعانی که موصوف است به مالکیّت و رحیمیّت و رحمانیّت و ربوبیّت و الوهیّت باشد و حال این که خود فرموده اند:
«نزّلونا عن الربوبیّة و قولوا فینا ما شئتم» (1)
؛ این شرک و کفر است، چنانکه قاضیست بر منع این مذهبِ فاسد قول خداوند - جل و علا -: «فلا تجعلوا للَّه أنداداً» (2)
یعنی:
مگردانید از برای خدا شریک و همسری در عبادت و قوله: «و إذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدوا إلّا اللَّه» (3)
یعنی:
عهد گرفتیم از بندگان خدا این که نپرستید مگر خدای را، زیرا که عترت(4)
مخصوص مورد نیست و مانند ایشان
ص: 208
آیات مأخوذ از شرک در عبادت در قرآن بسیار است و اخبار نیز در این باب بی شمار است، که حاجت به ذکر آنها در این مقام نیست.
و در تفسیر: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» از امام عَلَیْهِ السَّلَام در تفسیرش روایت شده است که می فرماید:
«قال اللَّه تعالی: قولوا: یا أیّها الخلق المنعم علیهم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» أیّها المنعم علینا و نطیعک مخلصین موحّدین(1) مع التذلّل و الخضوع بلا رِئَاءٍ ولا سَمْعَةٍ» (2)
و از جناب صادق عَلَیْهِ السَّلَام در این مقام مروی است:
«یعنی لا نرید منک غیرک و لا نعبدک بالعوض و البدل کما یعبدک الجاهلون بک المغیبون عنک». (3)
یعنی:
بگویید ای خلقی که نعمت داده شده اید به هدایت و توفیق در ایمان و طاعت: تو را که معبود پرورش دهنده ما سوی در آفرینش و بخشش و پادشاه اولین و آخرین در روز جمع، می پرستیم و بس، نه غیر تو را - چنانکه تقدیم ما هو حقّه التأخیر، بر این قاضیست - اطاعت می کنیم تو را در بندگی حالکونی که پاک گردانیده ایم توجّه قلب خود را از علاقه و آلایش جمیع ما سوی و یگانه دیده ایم تو را که معبودی از اضداد و انداد و ممازجت و مشابهت و مشاکلت، چه جای حلول و اتّحاد، با عبودیّت و خاکساری، نه به خودی خود نمای.
و قصد نمی کنیم از تو غیر از تو را و نمی بینیم با تو غیر را و پرستش نمی کنیم تو را به عوض و بدل، چنانکه یهود و نصاری و عبده اوثان و اهل شرک کردند، یعنی اسم تو را با تو نیز قرین نمی داریم در قصد و توجّه که موجب شرک شود؛ چنانکه دلالت می کند بر این خبر صحیح که روایت کرده است هشام ابن حکم از صادق آل
ص: 209
محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، در آخر آن خبر می فرماید:
«فمن عبد الإسم دون المعنی فقد کفر ولم یعبد شیئاً و من عبد الإسم و المعنی فقد کفر و عبد اثنین و من عبد المعنی دون الإسم فذاک التوحید، أفهمت یا هشام؟!». (1)
و همچنین خبر صحیح که روایت می کند:
«عن عبدالرحمن ] بن أبی نجران [قال:
کتبت إلی ] أبی [جعفر عَلَیْهِ السَّلَام و قلت له: جعلنی اللَّه فداک، نعبد الرحمن الرحیم الواحد الأحد الصمد، قال:
فقال:
إن من عبد الإسم دون المسمّی بالأسماء فقد أشرک و کفر و جحد و لم یعبد شیئً ا، بل اعبد اللَّه الواحد الأحد الصمد المسمّی بهذه الأسماء دون الأسماء». (2)
حاصل معنی این که: کسی که بپرستد اسم و اثر را، نه مسمّی و مقصود را، کافر است و نپرستیده است چیزی را که سزاوار پرستش است و کسی که پرستد اسم را با مقصود، کافر و مشرک است؛ کسی که بپرستد مسمّی و مقصود را از غیر این که التفات و توجّه به اسم نماید و به نظر درآورد اسم را، او اهل توحید است و قطع داریم که احدی از انبیاء و اولیاء در مقام عبادت که مخاطب می ساختند معبود حق تعالی را، به تمامه متوجّه آن معبود به چند و چون بودند؛ نبودند این که معنی و یا صورت را در نظر برآورند به سبب توصل و وسیله یا به نحو عرض و بدل، که این طریقه اهل حلول و اتّحاد است، که این جماعت نیز از آنها می نمایند، بلکه این فقره با دو فقره گذشته قاضیند بر این، امّا صحّت استعمال و اثبات اسم و حکم را مخصوص به انسانِ کامل می دانند به سبب بروز حقیقت که مصداق حقیقی اسم و حکم است - أشد اللَّه تعالی علیه الغضب کما أشد غضبه علی الیهود حین قالوا:
ص: 210
عزیر بن اللَّه و اشتد غضبه علی النصاری حین قالوا: المسیح بن اللَّه - و الّا بایست انبیاء اهتمام در اظهار آن و ارشادِ امّت به سوی آن نمایند، بلکه اهتمام در منع و ردِّ آن می فرمایند - چنانکه بعضی مذکور شد - و اخبار صحیحه و غیر صحیحه در این باب بسیار است، بلکه ضروری ادیان و ملل است و قطعی عقل است که در معبودیّت بی شریک و بی مانند است، کما نطق به: «لا إله إلّا اللَّه».
پس ظاهر شد که معتقدین و قائلین به این قول، به هر یک از نحوین که باشد، کفر و شرک است.
و امّا قول به این که: ائمّه علل اربعه عالمند، بطلان علّت فاعلی معلوم شد در فقره اوّل(1)، زیاد بر این می گوییم:
چگونه می شود که یک چیز دوازده علّت تامه باشد، اگر چه علی سبیل البدل(2) هم می گویند، باطل است، چنانکه بعضی از متَکَلُّمین به نحو کلّیه تجویز تعدّد علی البدلیّة نمودند، این از عدم تدبّر و تدرّب است و اگر گویند که حقیقت ایشان در عالم دیگر واحد است و به آن اعتبار ایشان را علّت می گوییم، گویم که: این سخن نیز باطل است، از آنجا که ایشان در همه عوالم متعدّدند، هر یک را مقامیست بالخصوص، چنانکه حدیث خلقة النبی که در سما ] و [ عالم بحار مذکور است که: نور شریف آن حضرت در هر حجابی از دوازده حجب، ذکری و زبانی داشت(3)
؛ بلی ایشان از نور واحد که مخلوق به مشیّة
ص: 211
اللَّه باشد، به تفاوت درجات سرشته شده اند و الّا تعدّد ذاتی راه نداشته، پس این گمان فاسد است، سلّمنا که واحد نیز باشد، غیر خداوند - جل و علا - نمی تواند خالق و فاعل باشد، اگر چه نفس مشیّت باشد، به ادلّه که ذکر شد و امّا علّت غایی نیز فی الحقیقة ذات واجب الوجود است، چنانکه: «هو الأوّل و الآخر و یا غایة الغایات و یا غایة کل شیء و لا غایة له»، در دعا و انّا للَّه و إنّا إلیه راجعون، ألا إلی اللَّه تصیر الأمور و إلی اللَّه ترجع الأمور و مانند اینها، قاضیست و این علّت غایی حصو لیست، چنانکه قاعده و اصل در علّت اینست؛ از اینجاست که محقّقین از اهل کلام گفته اند که: در فعل علّت تامّه بسیطه ما منه و ما إلیه واحد است، نه تحصیلی که خلاف اصل است در علّیّت و تقدّم. بلی ایشان علّت غائیه و اضافیّه و غایة و فائده و حکمة ایجاد عالمند، چنانکه: «لولاک لما خلقت الأفلاک» (1) شاهد است بر این.
خلاصه: در علّت غایی فی الجمله مضایقه ندارم و امّا بودن حقیقت ایشان علّت مادّیه و صوریه اشیاء کفر] ی [ است شدید و تقصیریست به غایت بی حد، زیرا که باید حقیقت ایشان جزء صوری و مادّی هر طیب و خبیث و هر طاهر و نجس و هر شریف و خسیس از جمادات و نباتات و حیوانات، از بهائم و سباع و غیره، از افلاک و ملائکه و نفوس و عقول و بهشت و جهنّم و هر چه را که ماسوی نامند حتّی القاذورات و از احبّا و اعدا حتّی عمر و ابی بکر و امثال ایشان باشد.
ص: 212
سبحان اللَّه که این جماعت ضالّه و مضلّه، اعجوبه روزگارند در خباثت، که هم غالیند و هم مقصّرند و هم نفهمیده اند سر حدیث طینت را که در خلقت ثانیه اختیاریّه تکلیفیّه است، نه در خلقت اوّلیّه بدویّه و الّا جبر لازم می آید و این مقام لایق بیان آن نیست.
و امّا قول به طرح هر یک از عناصر و مقامات در محلّش در معراجِ فخر کاینات، در حقیقت انکار معراج است، زیرا که هیچ مقامی از مقامات ذاتیّه که بالا نرفته اند، مطروح و ملقایند و مقام عالی نیز در مقام خود بوده و هست، پس معراج فی الحقیقة تفریقیست و جمعی و موتیست و حیوتی و شکی نیست که انکار ضروری دین و مذهب کفر است، بلکه می گوییم که: این بزرگوار به همین جسد مطهّر که در خانه ام هانی بودند، به همه مقامات علویّه عروج فرمودند و منافی به امتناع خرق و التیام نیست، چنانکه اجزاء علویّه این بدن شریف در زمین محکوم به احکام ارضیّه ترابیّه بودند، یعنی قبضات سمویّة در اینجا مختفی و مستکن بودند عیناً و اثرشان هویدا بود، همچنین در عروج هر ذاتی در عالم مختفی و مستکن می بود عیناً نه اثرً ا، مثل این که در عالم هوا ارضیه مختفی و مستبطن می شود عینً ا، چنانکه هوا در ارض چنین بود و همچنین در فلکی عنصریّه عیناً مستکن و مختفی و فلکیّه ظاهر و غالب است، چنانکه فلکیه در عناصر مختفی بود و هکذا تا مقام اعلا.
باری، تفصیلش را مقام شایسته نیست و حال این که می توانیم گفت که: معجزه به رفع امتناع طبیعی و خرق محال عادی است، امتناع خرق و التیام نیز بر فلک از این قسمی است، نه امتناع عقلی دائمیست مثل: فردیّت اربعه، چنانکه
ص: 213
قاضیست بر این: «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب». (1)
باری قول این جماعت مخالف عقل - چنانکه ذکر شد - و ضرورت دین و کتاب و سنّت است؛ امّا کتاب: «سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی» (2)، شکّی و ریبی نیست که این شخص محسوس مجسّد در مسجد الحرام تشریف فرما بودند، نه عقل کل مجرّد و عبد مفسّر است به همین شخص که می فرمود:
«قولوا لا إله إلّا اللَّه» (3) و با مردم می نشست و گفت و شنید می نمود به اتّفاق مفسّرین از اهل بیت و غیر و از عامّه و خاصّه و مثل: «و هو بالأفق الأعلی ( ثم دنی فتدلّی» (4) و مرجع «هو»، «صاحبکم» (5) است و شکی نیست که صاحب مخاطبین و مصاحبت کننده با ایشان شخص رسول اللَّه که مذکور شده بود به اتّفاق امّت.
و امّا سنّت، مثل خبر مروی از صادقین علیهما السلام:
«أَتَی جَبْرَئِیلُ رَسُولَ اللَّهِ ] صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم [بالبراق» (6)
و فی الآخر: «جَاءَ جَبْرَئِیلُ ُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیل بِالْبُرَاقِ إلی رسول اللَّه ] صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم [» (7)
و مراد از رسول اللَّه که ملائکه براق برای وی آوردند، نیست مگر این شخص محسوس و همچنین «یا محمّد یا محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم» که در همین خبر و اخبار دیگر از معراج مذکور است، ظاهر بلکه منصوص است در شخص جسمانی آن جناب، اگر نه این باشد براق چه حاجت بود؟ و همه اخبار معراج مصرّح بر این
ص: 214
است، پس قول که مخالف ضرورت دین و عقل و کتاب و سنّت باشد، بیّن الکفر است.
و امّا انکار عود جسم، بی شک کفر است و خلاف ضرورت همه ادیان است و خلاف کتاب و سنّت است که از کثرت و شیوع حاجت به ذکر در اینجا نیست، بلکه می گوییم:
خلاف عقل نیز هست، زیرا که مراد از عود، عودِ روح و نفس است به سوی بدن، بنا بر اعتقاد آنها جسم هور قلیا را و یا مثالی، لازم روح و نفس است و به منزله ظل روح است و مفارقت نیست تا عود متصوّر شود، بلکه ایشان عود را ترقّی به سوی مبدء منه می گویند، یعنی:
چنانکه روح از عالم مجرّد و عالم فوق نزول کرده بی تعیّنات طبیعیّه به این عالم و اخذ تعیّنات در این عالم شده است، در نزد صعود و ترقّیش نیز طرح می کند این تعیّنات را در عالمی که اخذ کرده بود و خلع می نماید در آنجایی که پوشیده بود و این فی الحقیقه انکار اصل معاد است که یکی از اصول دین است، نه اختلاف در کیفیّت آن و مستلزم انکار اصول دین، عقبات و اصول قیامت، که همه را به تأویل و تصریف می گذرانند، فهم الّذین ً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوه، أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ المشرکون.
اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ وَ مَنْ شَایَعَهُمْ وَ طایعهم وَ تَابَعَهُمْ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ وَ نَصَرَهُمُ وَلِمَ یَرْدَعُهُمْ وَ لَمْ یَمْنَعْهُمْ وَ لَمْ یَدْفَعْهُمْ عِنْدَ الِاسْتِطَاعَةِ وَ مَالٍ وَ رُکْنٌ إلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ الظَّالِمُونَ الْمُفْسِدُونَ الْکَافِرُونَن.
زهی بی خرد و ادراکی که به فریب این جماعت ضالّه و مضلّه و هالکه و مهلکه،
ص: 215
امام زمان - عجّل اللَّه فرجه - را، بلکه همه اولیا و انبیا و ملائکه و خداوند - جل و علا - را مخاصم بر خود سازد و در تهیّه عذاب ابدی پردازد.
و بر کافه مسلمین و قاطبه اهل دینِ سیّد المرسلین، لازم است اجتناب و اعراض و بیزاری از این کفره و مشرکین و خصمای دین مبین،
أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ و لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون.
ص: 216
1 - آیات
2 - روايات
3 - اشخاص
4 - کتاب ها
5 - مراجع و مآخذ
ص: 217
ص: 218
فاتحه (1)
5 إیّاک نعبد و إیّاک نستعین 209 - 208 - 192 - 151 - 150 - 123 - 86 - 13
بقره (2)
20 ان اللَّه علی کل شیء قدیر 203
22 الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السماء بناءً 195
22 فلا تجعلوا للَّه أنداداً 208
29 هو الّذی جعل لکم ما فی الأرض جمیعاً ثم استوی إلی السماء … 196
83 و إذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدوا إلّا اللَّه 208
111 هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین 127
156 انّا للَّه و إنّا إلیه راجعون 212
257 اللَّه ولی الّذین آمنوا 192
انعام (6)
79 وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض حنیفاً و ما أنا من المشرکین 196
ص: 219
توبه (9)
122 لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون 191
نحل (16)
43 فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون 191
اسراء (17)
1 سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام 214 - 143
44 و إن من شیء إلّا یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم 200
85 ویسألونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی و ما أوتیتم من العلم إلّا قلیلاً 132
110 قل ادعوا اللَّه أو ادعوا الرّحمن أیّاً ما تدعوا فله الأسماء الحسنی 205
طه (20)
13 فاستمع لما یوحی إن هو إلّا وحی یوحی 136
انبیاء (21)
104 یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب 214
نور (24)
35 واللَّه نور السموات و الأرض 192
ص: 220
لقمان (31)
25 و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض لیقولن اللَّه 204 - 195
سجده (32)
5 فی یوم کان مقدار ه خمسین ألف سنة ممّا تعدّون 201
احزاب (33)
40 ولکن رسول اللَّه و خاتم النبیّین 168
زخرف (43)
53 ألا إلی اللَّه تصیر الأمور 192 و 212
فتح (48)
10 یَدُ اللَّه فوق أیدیهم 203
نجم (53)
7 و 8 و هو بالأفق الأعلی، ثم دنی فتدلّی 214
23 إن هی إلّا أسماء سمّیتموها أنتم و آباؤکم 207
ص: 221
واقعه (56)
69 ءَأنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون 158
حدید (57)
6 - 1 سبّح للَّه ما فی السموات و الأرض … 196
اخلاص (112)
4 - 1 قل هو اللَّه أحد، اللَّه الصمد … 199 - 87
ص: 222
أتی جبرئیل رسول اللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بالبراق 214
إذا استقبلت القبلة فانس الدنیا و ما فیها و الخلق و ما هم فیه 153
إذا قام العبد إلی الصلاة فکان هواه و قلبه إلی اللَّه تعالی 154
أنا عبد من عبید محمّد 194
أنا مدینة العلم و علی بابها 166
ان اللَّه تبارک و تعالی خلق أسماء بالحروف غیر مصوّت 206
ان اللَّه تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه 197
ص: 223
أنا و علی أبوا هذه الأمّة 47
انّی تارک فیکم أمرین إن أخذتم بهما لن تضلّوا 11
بتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له 200
جاء جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بالبراق إلی رسول اللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم 214
حدیثنا صعب مستصعب شریف کریم ذکوان ذکی 135
الحمد للَّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد الّذی لا من شیء کان 198
خلق اللَّه المشیّة بنفسها، ثم خلق الأشیاء بالمشیّة 197
سئل علی بن الحسین علیهما السلام عن التوحید، فقال:
ان اللَّه 199
فمن عبد الإسم دون المعنی فقد کفر ولم یعبد شیئاً 210
قال اللَّه تعالی: قولوا: یا أیّها الخلق المنعم علیهم 209
ص: 224
«آ»
آقا بزرگ تهرانی 96 - 71 - 31 - 14 - 13
آیة اللَّه مرعشی نجفی 70 - 46 - 15 - 14
«ا»
أبا عبداللَّه 206 - 197
أبان بن عثمان 59
ابراهیم خلیل (حضرت) 204 - 196
ابراهیم بن عمر 206
ابراهیم بن هاشم 59
ابراهیم خان ظهیر الدوله 170
ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) 124 - 108 - 96
ابن أبی جمهور احسایی 130 - 110 - 109
ابوالحسن اصفهانی 177
ابوالحسن موسوی کابلی 47
ابوالفضل گلپایگانی 168
ابوالقاسم أعرابی 23
ابوالقاسم بن زین العابدین ابراهیمی (سرکار آقا) 176 - 117
ابوالقاسم شفتی (سیّد) 72 - 66
ابوالقاسم گیلانی قمّی (محقّق) 53 - 33 - 28 - 27
ابوالقاسم مامقانی 179
أبو بصیر 59
أبی جعفر 210
احمد احسایی 186 - 185 - 183 - 179 - 178 - 176 - 174 - 173 - 170 - 167 - 164 - 163 - 162 - 161 - 159 - 157 - 155 - 152 - 148 - 147 - 146 - 145 - 144 - 142 - 140 - 138 - 137 - 136 - 131 - 130 - 129 - 128 - 127 - 126 - 125 - 121 - 120 - 118 - 117 - 116 - 115 - 114 - 113 - 112 - 109 - 108 - 107 - 104 - 103
ص: 225
- 102 - 101 - 100 - 98 - 97 - 96 - 95 - 92 - 91 - 90 - 88 - 84 - 82 - 81 - 80 - 79 - 77 - 9 - 8
احمد اردکانی یزدی 113
احمد بحرانی دمستانی 88
أحمد بن محمّد بن خالد برقی 59
أحمد بن محمّد بن عیسی قمّی 59
احمد بهمنیار 176
احمد تربتی (ملّا) 63 - 40
احمد تویسرکانی 50 - 49
احمد کسروی 181
احمد مجدور 22
أحمد مراغه ای 114
اژه ای ف علی اکبر اژه ای (ملّا)
اسحاق بن عمّار ساباطی 59
اسد اللَّه شفتی (سیّد)
ص: 226
74 - 71 - 69 - 66 - 56 - 50
«ب»
باب ف علی محمّد شیرازی
بهاء اللَّه ف حسینعلی نوری
«ث»
ثقة الاسلام تبریزی ف علی ثقة الاسلام
ثقة الإسلام کلینی 58
«ج»
جعفر برغانی 175
جعفر شهشهانی 47
جعفر نجفی (کاشف الغطاء ) 98 - 89 - 88 - 81 - 34 - 29 - 26
جلال الدین سیوطی 61 - 26
جلال الدین همایی 42
جواد آقا مجتهد تبریزی 115
«ح»
حاجی کرباسی ف محمّدابراهیم کرباسی
حارث اعور 198
حبیب اللَّه رشتی 180
حبیب اللَّه نیّر (میرزا) 45
حجّة الإسلام ف محمّد باقر شفتی
حسن احسایی 92
حسن احقاقی 181
حسن حسینی (سیّد مقدّس) 40
حسن خان انصاری (میرزا) 63 - 44
حسن صدر کاظمی (صاحب تکمله) 38 - 31
حسن عاملی (صاحب معالم) 57
حسن قراچه داغی تبریزی (گوهر) 180 - 169 - 103 - 84
حسین بشرویه 184 - 128 - 127
حسین بن خالد 59
حسین بن سیّد دلدار نصیرآبادی 114
حسین درازی عصفوری بحرانی 88
حسین صفوی (سلطان) 64
حسینعلی نوری مازندرانی (بهاء اللَّه) 183 168
حسین فراهانی (میرزا) 44
حسین گنجوی 175
حماد بن عیسی جهنی 59
حمزه بن امام کاظم 23
حیدر بن ابراهیم بغدادی کاظمی 115
ص: 227
«خ»
خیثمه 197
«د»
داغر ( فرزند رمضان) 80 - 79
«ر»
رجب بُرْسی (حافظ) 100
رجبعلی یزدی 90
«ز»
زراره 197
زرّین تاج (قرّة العین) 184
زین العابدین موسوی خوانساری 62
زین العابدین کرمانی 175
«س»
سلیمان آل عبدالجبّار قطیفی 113
سلیمان عاملی کاظمینی 35
سهل بن زیاد آدمی رازی 59
سیّدبحرالعلوم ف محمّدمهدی بحرالعلوم
سیّد کاظم رشتی ف کاظم رشتی
سیّد مجاهد ف محمّد طباطبایی
«ش»
شاه قاسم 22
شاه هدایت 22
محمّد مهدی خان (شحنه) 21
شریف العلماء مازندرانی 123 - 121 - 120 - 108 - 96
شفیع تبریزی (میرزا) 181 - 169 - 106
شهاب بن عبد ربّه 59
شهید ثالث = محمّد تقی برغانی
شیخ الشریعه اصفهانی 181
شیخ طوسی 61 - 60
«ص»
صاحب تکمله = حسن صدر کاظمی
صاحب جواهر = محمّد حسن نجفی
صاحب روضات = محمّد باقرخوانساری
صاحب ریاض = علی طباطبایی
صاحب ضوابط= ابراهیم قزوینی
صاحب فصول = محمّد حسین نجفی
صاحب قصص العلماء = محمّد تنکابنی
صبحی = فضل اللَّه مهتدی
ص: 228
صدر الدین شیرازی (ملّا صدرا) 131 - 126 - 118 - 108 - 106 - - 93 - 89 - 87 - 85
«ط»
طلحه 155 - 154
«ع»
عاصم بن حمید 199
عبّاس افندی (عبدالبهاء ) 183 - 171 - 162
عبّاس قمّی (محدّث) 123 - 112 - 20
عبّاس قوچانی 116
عبدالباقی افندی عُمَری موصلی 165
عبدالباقی کاشانی 62
عبدالحمید بن سالم عطار 59
عبدالرضا خان 177 - 176
عبدالعزیز (حاکم سعودی) 81
عبدالکریم اصفهانی 46
عبدالکریم گزی (ملّا) 45
عبدالکریم (میرزا، سیما) 65
عبداللَّه احسایی 92
عبداللَّه بن عبّاس بحرانی 114
عبداللَّه زنوزی (ملّا) 40
عبداللَّه شبّر (سیّد) 90
عبداللَّه غُوَیدِری 134
عبداللَّه موسوی 177
عبدالبهاء ف عبّاس افندی
عبدالواسع زنجانی 63
عبدالوهّاب قزوینی 119 - 62 - 53 - 51
عبد علی توبلی 86
علّامه حلّی ف یوسف بن مطهّر
علی اکبر اژه ای (ملّا) 114 - 52 - 51
علی اکبر خوانساری (ملّا) 74 - 63 - 40
علی بحرانی 175
علی بن ابیطالب (امیرالمؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام) 208 - 207 - 212 - 200 - 198 - 193 - 192 - 177 - 155 - 154 - 152 - 151 - 150 - 147 - 113 - 68 - 43 - 13 - 12
علی بن موسی الرضا عَلَیْهِ السَّلَام 166 - 152 - 83 - 82
علی ثقة الإسلام تبریزی 181 - 106
ص: 229
علی جاپلقی بروجردی 105
علی جناب 42 - 38
علی حائری اسکویی 181
علی طباطبایی (صاحب ریاض) 88 - 81 - 34 - 30 - 26
علی قاضی طباطبایی (آیة اللَّه) 116 - 22
علی محمّد شیرازی (باب) 184 - 178 - 171 - 167 - 157 - 136 - 128
علی نخجوانی 62
علینقی احسایی 104 - 91 - 90
علی نوری (ملّا) 143 - 108 - 107 - 103 - 96 - 95 - 30 - 29 - 18
عمر بن یزید 59
عمرکی 59
عیسی بن مریم 200 - 158 - 157 - 101 - 100 - 9
«غ»
غزالی 94
«ف»
فتحعلی خان اعتماد الدوله 64
فتحعلی شاه قاجار 175 - 170 - 115 - 113 - 83 - 82 - 64 - 56
فضل اللَّه استرآبادی 62 - 41
فضل اللَّه مهتدی (صبحی) 162 - 171
فیض کاشانی = محسن فیض کاشانی
«ق»
قرّة العین = زرّین تاج
«ک»
کاشف الغطاء = جعفر نجفی (شیخ) کاظم رشتی (سیّد) 184 - 180 - 179 - 178 - 174 - 172 - 170 - 169 - 168 - 167 - 166 - 164 - 163 - 160 - 145 - 127 - 125 - 120 - 107 - 174 - 105 - 104 - 102 - 90 - 84
کریم خان زند 24
کفّاش (شاعر گمنام) 75
کلبعلی شرندی 14
«م»
ما جیلویه 60
محدّث قمّی = عبّاس قمّی
ص: 230
محدّث نیشابوری 98
محسن أعرجی (سیّد) 49 - 34 - 31 - 26
محسن امین (علّامه، سیّد) 132 - 115 - 89 - 85 - 84 - 20
محسن فیض کاشانی 209 - 152 - 126 - 94 - 93 - 92 - 87
محقّق حلّی 46
محمّد ابراهیم زنجانی 48
محمّد ابراهیم قزوینی 62
محمّد ابراهیم کرباسی 100 - 98 - 97 - 90 - 67 - 63 - 40 - 30 - 29 - 27 - 19
محمّد اسماعیل اصفهانی (واحد العین) 109 - 108
محمّد أعرابی 22
محمّد باقر اسکویی 180 - 179
محمّد باقر بهبهانی (وحید) 81 - 29 - 28 - 26
محمّد باقر خوانساری (صاحبِ روضات) 123 - 109 - 107 - 109 - 101 - 100 - 99 - 96 - 91 - 84 - 74 - 65 - 60 - 52 - 40 - 39 - 36 - 32 - 28 - 27 - 24 - 19
محمّد باقر شفتی (حجّة الإسلام) 191 - 189 - 128 - 127 - 75 - 74 - 72 - 71 - 66 - 65 - 64 - 63 - 61 - 60 - 58 - 57 - 56 - 55 - 54 - 53 - 52 - 51 - 50 - 49 - 48 - 47 - 46 - 45 - 44 - 43 - 42 - 41 - 40 - 39 - 38 - 37 - 36 - 35 - 34 - 33 - 32 - 31 - 30 - 29 - 28 - 27 - 25 - 24 - 23 - 21 - 20 - 19 - 18 - 17 - 15 - 14 - 13 - 12
محمّد باقر مجلسی 212 - 153 - 149
محمّد بن إسماعیل 59
محمّد بن الفضیل 60
محمّد بن خالد برقی 59
محمّد بن سنان 60
محمّد بن عبداللَّه (رسول اللَّه صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) 214 - 194 - 193 - 177 - 168 - 161 - 154 - 152 - 147 - 146 - 145 - 144 - 143 - 138 - 136 - 135 - 134 - 130 - 129 - 126 - 100 - 84 - 35 - 22 - 19 - 13 - 12 - 11
محمّد بن عیسی یقطینی 60
ص: 231
محمّد بن محمّد کریم کرمانی 114
محمّد بیدآبادی (آقا) 107 - 103
محمّد تقی احسایی 91 - 90
محمّد تقی برغانی (شهید ثالث) 185 - 183 - 118 - 117 - 89 - 83 - 53 - 10
محمّد تقی رازی نجفی 99
محمّد تقی زنجانی 62
محمّد تقی مامقانی 179
محمّد تقی هروی 180
محمّد تنکابنی (صاحب قصص العلماء ) 171 - 167 - 150 - 148 - 145 - 142 - 138 - 127 - 126 - 125 - 124 - 123 - 120 - 118 - 109 - 108 - 99 - 97 - 93 - 81 - 73 - 72 - 44 - 41 - 38 - 37 - 21 - 19
محمّد جعفر آباده ای 40
محمّد جعفر استرآبادی 121 - 120 103
محمّد جعفر شفتی 71 - 66
محمّد جواد موسوی درب امامی 47
محمّد حجّة الاسلام مامقانی 90
محمّد حجّة الإسلام مامقانی 178
محمّد حسن استرآبادی 121
محمّد حسن شیرازی (میرزا) 179 - 113
محمّد حسن موسوی (مجتهد) 40
محمّد حسن نجفی (صاحب جواهر) 150 - 125 - 114 - 113 - 108 - 96 - 90 - 70 - 66
محمّد حسین شهرستانی 171 - 112
محمّد حسین مامقانی 178
محمّد حسین نائینی 177
محمّد حسین نجفی (صاحب فصول) 124 - 108 - 96
محمّد حسین نوری (محدّث) 153
محمّد خان 175
محمّد رحیم خان 174
محمّد رضا همدانی 180 - 155 - 112
محمّد رضوی (سیّد) 62
محمّد رفیع گیلانی 62
محمّد زکی موسوی 23 - 22
ص: 232
محمّد زوّاره ای (بحری) 22
محمّد سعید قمّی (قاضی) 152
محمّد سویج 177
محمّد شفیع جاپلقی (سیّد) 104 - 63 - 41 - 31 - 27
محمّد صالح استرآبادی 62
محمّد صدر الواعظین 47
محمّد طاهر مزیدی 177
محمّد طباطبایی (سیّد مجاهد) 122 - 121 - 53 - 31
محمّد علی ابرقویی 62
محمّد علی زوّاره ای (وفا) 65 - 63 - 41 - 21
محمّد علی شفتی 69
محمّد علی محلّاتی 62 - 41
محمّد علی مدرّس تبریزی 124 - 123 - 48 - 36
محمّد علی میرزا دولتشاه 83
محمّد علی میرزا (شاهزاده) 89
محمّد کاظم خراسانی 181
محمّد کاظم هزار جریبی 113
محمّد کاظم یزدی 181
محمّد کریم خان کرمانی 180 - 178 - 175 - 174 - 173 - 172 - 171 - 170 - 169 - 167 - 155 - 140 - 112 - 104 - 103 - 92
محمّدِ مجدور 22
محمّد معین (دکتر) 142
محمّد مهدی بحرالعلوم (سیّد بحرالعلوم) 89 - 88 - 81 - 31 - 26
محمّد مهدی خوانساری 115
محمّد مهدی شفتی 68
محمّد مهدی موسوی شهرستانی 88 - 81 - 33
محمّد مهدی کرباسی 63 - 40
محمّد مهدی موسوی کاظمی 95 - 69
محمّد مهدی نراقی 137 - 32 - 27
محمّد نائینی اصفهانی 62
محمّد نقی موسوی 90 - 33 - 25 - 23 - 22 - 20
ص: 233
محمّد هاشم چهارسوقی 111 - 110 - 109 - 51 - 50
محی الدین عربی 92
مرتضی انصاری 180 - 123 - 114 - 90 - 69 - 68
مرتضی شهشهانی 47
مرتضی قلی ادیب صدری 63
مروان بن حکم 155 - 154
مصلح الدین مهدوی 69 - 47 - 40
معاویة بن میسره 60
ملّا آقا دربندی 123
ملّا صدرا ف صدر الدین شیرازی
منیر الدین بروجردی 51
موسی اسکویی (شیخ) 180
موسی تبریزی 181 - 106
مهدی رجایی (سیّد) 60 - 46
مهدی شفتی (سیّد) 67 - 54 - 53 - 48
مهدی طباطبایی ( فرزند صاحب ریاض) 125 - 120
میر اشرف 22
میر محمّد دوانی 176
مؤمن شفتی (سیّد) 71 - 68
«ن»
ناصر الدین شاه قاجار 184 - 178
«و»
واحد العین ف محمّد اسماعیل اصفهانی
وحید بهبهانی ف محمّد باقر بهبهانی
وفا زوّاره ای ف محمّد علی زوّاره ای
«ه»
هادی تهرانی 180
هادی سبزواری (ملّا) 142 - 93
هاشم شفتی (سیّد) 72 - 66
هشام ابن حکم 209
«ی»
یوسف بحرانی (صاحب حدائق) 88
یوسف بن مطهّر (علّامه حلّی) 140 - 85 - 67 - 58
ص: 234
«آ»
آتشکده (فارسی منظوم) 179
آثار ملّی اصفهان 64
«ا»
إتلاف العبد مال المولی و جنایته علیه 70
اجتماع امر و نهی 71
أجوبة مسائل أهل اصفهان 158
أحسن الودیعة 115 - 108 - 96 - 95 - 66
احقاق الحق و ابطال الباطل 180
الأربعونیّات 152
إرشاد العوام 171 - 155 - 112
اسفار 131
إشارات الأصول 97 - 90
اصالة البراء ة 71
اصول الشیعة 181
اصول دین 61
الأعلام 164 - 79
أعلام اصفهان 66
أعیان الشیعة 169 - 132 - 124 - 120 - 116 - 115 - 113 - 91 - 90 - 85 - 84 - 79 - 66 - 20
إقامة الحدود فی زمن الغیبة 48
الأنساب 113
الإنصاف 94
انوار البدرین فی تراجم علماء القطیف والإحساء و البحرین 79
الأنوار الجلیّة فی رفع الشبهات عن
ص: 235
الشیخیّة 178
أنیس الموحّدین 137
ایقان 192 - 168
«ب»
بحار الأنوار 212 - 211 - 153
بصائر الدرجات 208 - 134
بعض مسائل اعتقادی 14
بهاییان 181 - 89
البهجة المرضیّة 61 - 26
بیان المفاخر 76 - 73 - 67 - 66 - 64 - 57 - 49 - 47 - 46 - 44 - 43 - 40 - 39 - 25 - 23
بیان أحوال أهل عرفان و صوفیّه 86
«ت»
تاریخ ابنیه تاریخی اصفهان 64
تاریخ اصفهان و ری 66 - 63 - 44
تاریخ اصفهان (مجلّد ابنیه، همایی) 66 42
تاریخ روضة الصفای ناصری 24
تاریخ زنجان 60 - 48
تاریخ علماء و شعرای گیلان 43
تجرید الاعتقاد 140 - 139
تُحْفَةُ الأَبْرَار 52 - 47 - 46
تذکره ی القبور 114 - 71 - 70 - 69 - 68 - 45
ترجمه فصول الأربعه حاج محمّد کریم خان کرمانی 178
ترجمه هدایة الصبیان 178
ترجمه رساله در رد باب 178
ترجمه هدایة المسترشد 178
تریاق فاروق در رد شیخیّه 112
التعادل و التراجیح 71
تفسیر امام حسن عسکری عَلَیْهِ السَّلَام 209
تفسیر صافی 209
تفسیر قمّی 214
تفسیر نمونه 143
تقدیم الید علی الإستصحاب 57
تکریم الأولیاء 177
التکلیف 153
تکمله امل الآمل 38 - 31
ص: 236
تنبیه الأنام در بیان فساد صد مطلبِ ارشاد العوام 171 - 112
توجیه الکلمات 103
توحید صدوق 197
تهذیب الوصول 58
«ج»
جامع الأقوال 69
جمال ابهی 184 - 183
جواب دو مسأله اصولی 58
جواب مسائل توبلیه 86
جوامع الکلم 168 - 160 - 159 - 156 - 85
جواهر العقول فی تقریر قواعد الأصول 91
«ح»
حاشیه بر اصول معالم الدین 57
حاشیه بر تهذیب الوصول 58
حاشیه بر رجال شیخ طوسی 61
حاشیه بر فروع کافی 58
حاشیه بر کتاب فهرست 60
حاشیه بر وافی 58
حجّیّة الإستصحاب 71
حجّیّة القطع و الظن 71
حدیث النفس إلی حضرة القدس 86
حق الیقین در رد باقی فصول الفصول المهمّة 180
الحلیة اللّامعة 61 - 45 - 26
حواشی بر نخبه حاجی کرباسی 67
حیات النفس 156
حیاة الأرواح 103
«خ»
خاطرات صبحی 172 - 170 - 163
الخرائج و الجرائح 208
خلاصه تحفة الأبرار 47
«د»
دانشمندان آذربایجان 178
دانشمندان و بزرگان اصفهان 69 - 66
داوری درباره ی ابن عربی 93
دایرة المعارف بزرگ تشیّع 106
دایرة المعارف فارسی 170
در خوشاب (دیوان شعر فارسی) 179
ص: 237
دفع شبهات وارده بر شیخ احمد احسایی 115
دلیل المتحیّرین 164 - 126 - 103 - 102 - 84
دوستی و دوستان 177
دیوان شعر (احمد احسایی) 86
دیوان شعر (علینقی احسایی) 92
«ذ»
الذریعة 174 - 145 - 142 - 140 - 115 - 114 - 113 - 103 - 92 - 91 - 90 - 88 - 84 - 68 - 62 - 57 - 49 - 48 - 31 - 14 - 13
«ر»
رجال و مشاهیر اصفهان (جناب) 68 - 66 - 43 - 38
رد بر رساله تعیین سلام سوّم در نافله 52 - 51
رد بر شیخ احمد احسایی 114
رد بر کلمات شیخ احمد احسایی 114
الروضة البهیة 105 104 - 31 - 28 - 27
الرسائل الرجالیّة (حجّة الاسلام) 60
رسائل رجالیه (سیّد اسد اللَّه) 67
رسائل فقهیّه 67
رسائل و مسائل (احمد نراقی) 130
الرساله ی الحیدریّة فی الفروع الفقهیّة 86
رساله در اتّحاد معاویة بن شریح با معاویة بن میسره 60
رساله در احکام خمر و عصیر 67
رساله در احکام شک و سهو 52
رساله در احکام غُساله 50
رساله در اخلال به تسلیم در نماز 56
رساله در اراضی خراجیه 50
رساله در استصحاب (سیّد اسداللَّه) 68
رساله در این که آیا قرآن أفضل است یا کعبه 87
رساله در بیان مقصود از «عدّه ی من أصحابنا» در بعضی اسانید کافی 60
رساله در بررسی احوال اشخاص ملقّب به «ما جیلویه» 60
رساله در بیان حقیقه عقل و روح 86
ص: 238
رساله در بیانِ حکمِ روایاتِ شهاب بن عبد ربّه 59
رساله در تحقیق احوال عبدالحمید بن سالم عطار و فرزندش محمّد 59
رساله در تحقیق احوال محمّد بن إسماعیل، واقع در صدر بعضی از اسانید کافی 59
رساله در تحقیق احوال محمّد بن أحمد روایت کننده از عمرکی 59
رساله در تحقیق قول حکماء «بسیط الحقیقة کل الأشیاء» 87
رساله در تحقیق احوال إبراهیم بن هاشم 59
رساله در تحقیق احوال إسحاق بن عمّار ساباطی 59
رساله در تحقیق احوال أبان بن عثمان و اصحاب اجماع 59
رساله در تحقیق احوال أبوبصیر 59
رساله در تحقیق احوال أحمد بن محمّد بن خالد برقی 59
رساله در تحقیق احوال أحمد بن محمّد بن عیسی قمّی 59
رساله در تحقیق احوال حسین بن خالد 59
رساله در تحقیق احوال حماد بن عیسی جهنی 59
رساله در تحقیق احوال سهل بن زیاد آدمی رازی 59
رساله در تحقیق احوال عمر بن یزید 59
رساله در تحقیق احوال محمّد بن الفضیل 60
رساله در تحقیق احوال محمّد بن خالد برقی 59
رساله در تحقیق احوال محمّد بن سنان 60
رساله در تحقیق احوال محمّد بن عیسی یقطینی 60
رساله در تعیین آیة الکرسی 55
رساله در تقلید از مجتهد میّت 51
ص: 239
رساله در تقلید (سیّد اسد اللَّه) 67
رساله در تقلید میّت (سیّد اسد اللَّه) 67
رساله در ثبوت زنا و لواط به اقرار نزد حاکم 54
رساله در جواز تقلید غیر اعلم و بعضی از مسائل فقه 86
رساله در جواز هبه ولی مدّت را در ازدواج موقّت 53
رساله در حجّیّت اجماع و شهرت 86
رساله در حرمت محارمِ موطوء بر واطی 54
رساله در حکم عقد بر خواهر زوجه مطلّقه 54
رساله در حکم نماز در پوست دبّاغی شده مرده 56
رساله در صلحِ حق الرجوع در طلاق 53
رساله در طهارت عرق جُنب از حرام 56
رساله در علم نجوم 87
رساله در کیفیّت زیارت عاشورا 54
رساله در معاد 92
رساله در معنی «أحد» 87
رساله در مقبولیّت قولِ زن در عدم وجود مانع برای ازدواج 52
رساله در نمازِ استیجاری 55
رساله در نمازِ جمعه 56
رساله در نماز شب و فضیلت آن 48
رساله در وقف 49
رساله در ولایت حاکم بر بالغه غیر رشیده 55
رساله عملیه (ابراهیمی) 176
رساله توبلیه 159
رساله شرب القلیان فی شهر رمضان 99
رساله صومیّه 86
رساله طتنجیه 159
رساله عملیّه (حجّة الاسلام) 55
رساله قطیفیّه 160 - 158 - 157
رساله وقف 49
رساله ی الإمام علی الهادی عَلَیْهِ السَّلَام فی الرد
ص: 240
علی أهل الجبر و التفویض و إثبات المنزلة بین المنزلتین 92
رساله ی القِدْریة 50
رساله ی فی الاجتهاد والاخبار 91
رساله ی فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه 50
رساله ی فی تمییز مشترکات الرجال 60
رساله ی فی جواز الإتّکال به قول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها 52
رساله ی فی فضل الصلاة علی النبی و آله عَلَیْهمُالسَّلَام 113
رساله ی فی مشترکات الرجال 60
رساله ی لرفع النزاع و الجدال 58
روح الصلوة 152
روح مجرّد 117 - 116 - 101
روضات الجنات 164 - 125 - 123 - 107 - 101 - 100 - 99 - 98 - 96 - 91 - 84 - 79 - 75 - 74 - 73 - 65 - 52 - 40 - 39 - 36 - 33 - 32 - 28 - 27 - 26 - 24 - 20
ریاض المسائل 26
ریحانة الأدب 169 - 164 - 125 - 124 - 123 - 96 - 79 - 66 - 48 - 37
«ز»
الزهرة البارقة 57
«س»
سرمایه سعادت 181
سرور المؤمنین فی أحوال أمیر المؤمنین عَلَیْهِ السَّلَام 113
سلطانیه (حجّة الاسلام شفتی) 56
سلطانیه (کریم خان) 83
سیاسة المدن 177
سؤال و جواب (مجموعه) 56 - 54 - 47
سؤال و جواب شیخیّه (حجّة الاسلام شفتی) 61 - 15 - 13
السیف المسلول 112
«ش»
شرح أنا النقطة 179
شرحِ جوابِ بعضی از مسائل 53
شرح حال رجال ایران 128
ص: 241
شرح حال قرّة العین 184
شرح رساله ی العلم 87
شرح روضات الجنّات 109
شرح زیارت جامعه (احسایی) 160 - 156 - 155 - 154 - 148 - 147 - 140 - 139 - 138 - 136 - 135 - 133 - 131 - 116 - 103 - 89 - 85 - 82 - 80 - 79
شرح شرائع الإسلام (سیّد اسداللَّه) 67 50
شرح شرائع الإسلام (سیّد محمّد علی شفتی) 70
شرح عرشیّه 141 - 140 - 108 - 89 - 85،
شرح علم صناعت و فلسفه 86
شرح فوائد 133 - 132 - 131 - 129
شرح قصیده 165 - 160
شرح کتاب اللمعة الدمشقیّة 70
شرح تبصرة المتعلّمین 85
شرح کتاب مشاعر ملّا صدرا 85
شرح کتاب مواریثِ «الجامع لأحکام الشرائع» 177
شرح مشاعرِ ملّا صدرا 89
الشیخیّة 181 - 180 - 179 - 178 - 175 - 172 - 165 - 105 - 104 - 96 - 92 - 91 - 84
شیخیگری بابیگری 181 - 178 - 175 170 - 121 - 92
«ص»
صحیفة الأبرار فی مناقب المعصومین الأطهار 179
الصلاة فی المکان المغصوب 70
«ض»
ضیاء الأبصار فی ترجمه ی علماء خوانسار 51 - 50
«ط»
طبقات اعلام الشیعة 181 - 178 - 106 - 92
طرائف المقال 105
«ع»
العصیریّة = رساله در احکام خمر
ص: 242
عقیده ی الشیعة 181
علماء الأسرة 74
علم المحجّة 178
«غ»
غرقاب 69
«ف»
الفرق بین الفریضة و النافلة 51
فرهنگ فرق اسلامی 177
فصوص الحکم 93
فضائل الشیعة 113
فقه منسوب به حضرت رضا عَلَیْهِ السَّلَام 152
الفوائد الحائریّة 29
الفوائد الحسینیّة فی تصحیح العقائد الدینیّة 114
الفوائد الرضویّة 171 - 112 - 60 - 49،
فوائد و شرح آن در حکمت و کلام 85
فهرس التراث 98
فهرست کتب شیخ احمد 178 - 176 - 175 - 164 - 135 - 117 - 92 - 83 - 80 - 79،
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللَّه گلپایگانی 104 - 58
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللَّه مرعشی نجفی 73 - 70 - 69 - 61
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه جامع گوهرشاد 23
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه دانشکده الهیات تهران 61
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مجلس شورای اسلامی 73
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی 86 - 33
فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مسجد اعظم 70
«ق»
قرّة العیون 94 - 93
قصص العلماء 171 - 167 - 152 - 151 - 150 - 149 - 148 - 146 - 143 - 138 - 129 - 127 - 126 -
ص: 243
125 - 124 - 123 - 121 - 119 - 118 - 109 - 108 - 100 - 99 - 97 - 93 - 81 - 73 - 72 - 53 - 45 - 44 - 42 - 41 - 38 - 37 - 30 - 21 - 19
قضاء و شهادات (حجّة الاسلام) 49
قضاء و شهادات و برخی از فروع آن (حجّة الاسلام) 49
«ک»
کاریزیّه 55 - 18
کافی 210 - 205 - 200 - 199 - 198 - 197 - 194 - 104 - 87 - 60 - 58 - 11
کتاب اجازات 61
کتاب فرائد 169
کتابی در امامت 67
کتابی درباره ی امام زمان 67
کتابی در تحقیق معنی کلمه هورقلیا 142
الکرام البررة 170 - 169 - 164 - 96 - 90 79 - 72 - 71 - 66 - 51
کشف الحجب و الاستار 91 - 79
کلمات مکنونه 93 - 87
الکنی و الألقاب 66
«گ»
گلشن اهل سلوک 54
«ل»
لباب الألقاب 66
«م»
مآثر الباقریّة (تذکره) 65 - 64 - 63 - 41 - 30 - 22 - 21
المآثر و الآثار 178 - 175 - 174 - 171 - 169 - 112
ماضی النجف و حاضرها 66
مباحث الفاظ در علم اصول فقه 86
مباحثی پیرامون بهاییت 165 - 136 - 81
المجلّی 130 - 111 - 110 - 109
مجموعه الرسائل 166
محاسن (برقی) 214
محاکمه و بررسی باب و بهاء 184 - 183
المحجّة البیضاء 94
مرآة الشرق 66
ص: 244
مرآة الکتب 121 - 113 - 106
مراصد (رد فوائد شیخ احسایی) 112
مسائل قطیفیه 86
مستدرک الوسائل 239 - 154 - 153 - 98
المصباح المنیر رد بر دو فصل «الفصول المهمّة» 180
المطارحات 142
مطالع الأنوار (حجّة الاسلام شفتی) 58 - 57 - 56 - 46 - 23 - 22
مطالع الأنوار (شوقی افندی) 169
مظاهر الآثار 123 - 121
معاد جسمانی 114
معادن الجواهر 45
معارف الرجال 66 - 32
معجم رجال الفکر و الأدب 71
معجم المؤلّفین 169 - 91 - 79
مفاخر اسلام 171 - 112
المقالات اللطیفة 111 - 110
مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی 176
مناسک حج 49 - 43
منبّه الملحدین فی رد الغالین القائلین بثبوت صفات الخالق للمخلوقین 113
منتخب الصحاح 68
منظومه ای در توحید 114
منهاج السالکین 92
مناهج المعارف 57 - 50
منهج الرشد 181
موسوعة طبقات الفقهاء 164 - 66
میراث حوزه اصفهان 99 - 55 - 54 - 53
«ن»
نامه آدمیّت (رد بر کسروی) 181
نجوم السماء 164 - 88 - 79
نظری به قرن بیستم 177
نقباء البشر 113
نقد النصوص (جامی) 93
نهج المحجّة 92
«ه»
هدایة الأطفال (الصبیان) 174 - 173
ص: 245
هدایة الأمّة إلی أحکام الأئمّة 23
هدایة الأنام 72
هدایة الطالبین (ترجمه دلیل المتحیّرین) 107
هدایة الطالبین فی أصول الدین 115
هدیه ی الأحباب 245 - 124 - 123 - 66 - 20
هدیه ی العارفین 169 - 79
هدیّة النملة 180 - 155 - 113 - 112
هفتاد و دو ملّت 180
ص: 246
«ا»
1 - اثر آفرینان، گروهی از نویسندگان، تهران، انجام مفاخر فرهنگی، 1379 ش.
2 - الإحتجاج، شیخ طبرسی، دار النعمان، نجف، 1386 ه.
3 - احسن الودیعة فی تراجم مشاهیر مجتهدی الشیعة، محمّد مهدی موسوی اصفهانی کاظمی، حیدریه، نجف، 1388 ه.
4 - ارشاد العوام، حاج محمّد کریم خان کرمانی، تبریز، 1271.
5 - از احساء تا کرمان درباره ی عقاید و آداب و مراسم مذهبی شیخیه، نورالدین چهاردهی، 1362 ش، تهران، انتشارات گوتنبرگ میر.
6 - الأعلام، خیر الدین زرکلی، دار العلم للملایین، بیروت، 1980.
7 - أعیان الشیعة، سیّد محسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1406.
8 - انوار البدرین فی تراجم علماء الاحساء و القطیف و البحرین، علی بلادی، نجف، 1377.
9 - أنیس الموحّدین، ملّا محمّد مهدی نراقی (با تعلیقه آیة اللَّه قاضی طباطبایی)، انتشارات پیام مهدی، قم، 1386 ش.
10 - ایقان، میرزا حسینعلی نوری مازندرانی، چاپ سنگی، 157 صفحه ی 15 سطری.
«ب»
11 - بابیّت و بهاییّت در بستر تاریخ، ع - ایلیایی، عطر عترت، قم، 1382 ش.
ص: 247
12 - بابی گری و بهایی گری، محمّد محمّدی اشتهاردی، گلستان ادب، قم، 1384 ش.
13 - بحار الانوار، علامه محمّد باقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ه.
14 - بصائر الدرجات، محمّد بن حسن صفّار، منشورات اعلمی، تهران، 1404 ه.
15 - بهاییان، سیّد محمّد باقر نجفی، مشعر، تهران، 1383 ش.
16 - بیان المفاخر، سیّد مصلح الدّین مهدوی، کتابخانه مسجد سیّد اصفهان، 1368 ش.
«ت»
17 - تاریخ اصفهان (مجلّد ابنیه و عمارات)، جلال الدین همایی، نشر هما، 1381 ش.
18 - تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان جابری، مشعل، اصفهان، 1378.
19 - تاریخ اصفهان و ری و همه جهان، میرزا حسن خان جابری، 1321.
20 - تاریخ رجال ایران، مهدی ب امداد، تهران، 1363 ش.
21 - تاریخ روضة الصفای ناصری، رضا قلی خان هدایت، اساطیر، تهران، 1385 ش.
22 - تاریخ زنجان (علماء و دانشمندان)، سیّد ابراهیم زنجانی موسوی، تهران، 1352.
23 - تاریخ علما و شعراء گیلان، شیخ حسن شمس، قم، 1368.
24 - تحقیق در تاریخ و عقاید شیخی گری، بابی گری، بهایی گری و کسروی گرایی، یوسف فضایی، 1384 ش، تهران، آشیانه کتاب: عطایی.
25 - تذکره ی القبور، آیة اللَّه شیخ عبدالکریم گزی، کتابخانه آیة اللَّه مرعشی، قم، 1371 ش.
26 - تذکره مآثر الباقریّة، میرزا محمّد علی زوّاره ای، سازمان تفریحی فرهنگی شهرداری، اصفهان، 1385 ش.
27 - تفسیر صافی، ملّا محسن فیض کاشانی، مکتبة الصدر، تهران، 1416 ه.
28 - تفسیر قمّی، علی بن ابراهیم قمّی، مؤسسه دار الکتب، قم، 1404 ه.
ص: 248
29 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع)، مدرسه امام مهدی (ع)، قم، 1409 ه.
30 - تفسیر نمونه، جمعی از مؤلّفان، دار الکتب الإسلامیّة، تهران، 1383 ش.
31 - تکملة أمل الآمل، سیّد حسن صدر کاظمی، دار المؤرخ العربی، بیروت، 1429 ه.
32 - توحید، شیخ صدوق، جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، تصحیح سیّد قاسم تهرانی.
«ج»
33 - جوامع الکلم، شیخ احمد احسایی، تهران، 1272.
«ح»
34 - الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة، ملّا صدرا، چاپ مصطفوی.
«خ»
35 - خاتمه مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نوری، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1415 ه.
36 - خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهاییگری، فضل اللَّه صبحی مهتدی، انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، قم، 1354 ش.
37 - الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مدرسه امام مهدی (ع)، قم، 1409 ه.
«د»
38 - دانشمندان آذربایجان، محمّد علی تربیت، تهران، 1354.
39 - دانشمندان و بزرگان اصفهان، سیّد مصلح الدین مهدوی، انتشارات گل دسته، اصفهان، 1384 ش.
40 - دانشنامه ایران و اسلام، احسان یارشاطر، جلد 9.
41 - داوری های متضاد درباره ی محی الدین عربی، داود الهامی، انتشارات مکتب اسلام، قم، 1379 ش.
ص: 249
42 - دایرة المعارف الإسلامیة الشیعة، حسن امین، بیروت، 1391.
43 - دایرة المعارف بزرگ اسلامی، کاظم موسوی بجنوردی، جلد ششم.
44 - دایرة المعارف فارسی، جلد دوم، بخش اول.
45 - دلیل المتحیّرین، سیّد کاظم رشتی، نجف، 1364.
«ذ»
46 - الذریعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی، دار الاضواء، بیروت، 1403 ه.
«ر»
47 - رجال و مشاهیر اصفهان، میر سیّد علی جناب، تصحیح رضوان پور عصار، نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، 1385 ش.
48 - الرسائل الرجالیّة، حجّة الاسلام سیّد محمّد باقر شفتی، کتابخانه مسجد سیّد، اصفهان، 1417 ه.
49 - رسائل و مسائل، ملّا احمد نراقی، کنگره بزرگداشت ملّا مهدی و ملّا احمد نراقی، قم، 1380 ش.
50 - رساله ترجمه شیخ علی نقی احسایی، شیخ علی حائری اسکویی، کربلا، 1384.
51 - روح مجرّد، محمّد حسین تهرانی، انتشارات علامه طباطبایی، مشهد، 1423 ه.
52 - روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، سیّد محمّد باقر موسوی خوانساری، انتشارات مؤسّسه اسماعیلیان، قم، 1390 ق.
53 - الروضة البهیة فی الطرق الشفیعیة، سید محمّد شفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، تهران، 1280 ق.
54 - ریحانة الادب، میرزا محمّد علی مدرّس، خیام، تهران، چاپ دوم.
ص: 250
«س»
55 - سیری گذرا و کوتاه در ادیان و فرق، محمّد مردانی، سپهر آذین، قم، 1384.
56 - سی فصل، حاج محمّد کریم خان کرمانی، کرمان، جیبی، شعبان 1368.
«ش»
57 - شرح روضات الجنّات فی تراجم العلماء و السادات، سیّد محمّد علی روضاتی، نفائس مخطوطات اصفهان، 1382 ش.
58 - شرح الزیارة الجامعه ی الکبیرة، الشیخ احمد بن زین الدین الأحسایی، دار المفید، بیروت، 1424 ه.
59 - شرح العرشیّة، شیخ احمد احسایی، ایران، 1271.
60 - شرح الفوائد، شیخ احمد احسایی، تبریز، سنگی، 1274 ه.
61 - شرح القصیدة العمریة، سیّد کاظم رشتی، ایران، 1270.
62 - شیخ احمد احسایی، مرتضی چهاردهی، تهران، 1374.
63 - شیخیگری بابیگری از نظر فلسفه تاریخ و اجتماع، مرتضی مدرس چهاردهی، کتابفروشی فروغی، تهران، 1345 ش.
64 - شیخیگری بابیگری بهاییگری و کسروی گرایی، دکتر یوسف فضایی، چاپ تهران.
65 - الشیخیّة نشأتها و تطورها و مصادر دراستها، سیّد محمّد حسن آل طالقانی، الآمال للمطبوعات، بیروت، 1420 ه.
66 - شیعه در اسلام، علّامه سیّد محمّد حسین طباطبایی، طبع تهران.
«ض»
67 - ضیاء الأبصار فی ترجمه ی علماء خوانسار، سیّد مهدی ابن الرضا، انصاریان، قم، 1424 ه.
ص: 251
«ط»
68 - طبقات أعلام الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی، اسماعیلیان، قم.
69 - طرائف المقال، سیّد علی بروجردی، کتابخانه آیة اللَّه مرعشی، قم، 1410 ه.
70 - طرائق الحقائق، محمّد معصوم شیرازی، تهران، 1381.
«ع»
71 - عقیده ی الشیعة، علی اسکویی حائری، کربلاء، 1384.
72 - علماء الاسرة، سیّد محمّد باقر خوانساری، مکتب القرآن، تهران، 1413 ه.
«ف»
73 - الفتوحات المکیّة، ابن عربی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
74 - الفرق بین الفریضة و النافله ی، آیة اللَّه شیخ منیرالدین بروجردی، دارالعلم، قاهرة، 1396 ه.
75 - فرهنگ فرق اسلامی، محمّد جواد مشکور، 1385.
76 - فصل الخطاب، حاج محمّد کریم خان کرمانی، تهران، 1302.
77 - فلاسفه اسلام، مرتضی چهاردهی، 1370.
78 - الفوائد الرضویّة، شیخ عبّاس قمّی، کتابخانه مرکزی، تهران، 1327.
79 - فهرس التراث، محمّد حسین جلالی، دلیل ما، قم، 1422 ه.
80 - فهرست تصانیف شیخ احمد احسایی، طاهر ریاض، نجف، بدون تاریخ.
81 - فهرست کتب خطّی کتابخانه های اصفهان، آیة اللَّه سیّد محمّد علی روضاتی، مؤسّسه نفائس مخطوطات، اصفهان، 1341 ش.
82 - فهرست کتب شیخ احمد احسایی و سائر مشایخ، ابوالقاسم ابراهیمی، کرمان، 1367.
ص: 252
83 - فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللَّه گلپایگانی، سیّد احمد حسینی، خیام، قم، 1357 ش.
84 - فهرست نسخه های خطّی کتابخانه آیة اللَّه مرعشی نجفی، سیّد احمد حسینی، کتابخانه آیة اللَّه مرعشی، قم، 1395 ه.
85 - فهرست نسخه های خطّی کتابخانه جامع گوهرشاد، محمود فاضل، کتابخانه جامع گوهرشاد، مشهد، 1363 ش.
86 - فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، نشر کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1305 تا 1377.
87 - فهرست نسخه های خطّی مرکز احیاء میراث اسلامی، سیّد احمد حسینی، قم، 1419 ه.
88 - فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مسجد اعظم، رضا استادی، کتابخانه مسجد اعظم، قم، 1365 ش.
«ق»
89 - قصص العلماء، میرزا محمّد بن سلیمان تنکابنی، انتشارات علمیّه اسلامیّه، تهران.
«ک»
90 - کافی، ثقة الاسلام کلینی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1363 ه.
91 - الکرام البررة، شیخ آقا بزرگ طهرانی، دار المرتضی، مشهد، 1404 ه.
92 - کشف الحجب و الاستار، سیّد اعجاز حسین، کتابخانه آیة اللَّه مرعشی، قم، 1409 ه.
93 - کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد، علّامه حلّی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، اسلامیه، تهران، 1370 ش.
ص: 253
94 - الکلمات المکنونة، ملّا محسن فیض کاشانی.
95 - الکنی و الألقاب، شیخ عبّاس قمّی، مکتبة الصدر، تهران، 1409 ه.
«گ»
96 - گفتگوی چند ساعته یا مناظره با شیخی مسلک، محمّد مردانی، سپهر آذین، قم، 1384 ش.
97 - گلشن اهل سلوک، رحیم قاسمی، کانون پژوهش، اصفهان، 1387 ش.
«ل»
98 - لباب الألقاب، شیخ حبیب اللَّه کاشانی.
99 - لغت نامه، علی اکبر دهخدا، تهران 1946 - 1966.
«م»
100 - المآثر و الآثار، محمّد حسن مراغی، تهران، 1307.
101 - مباحثی پیرامون بهاییت، تألیف ح. ا، نسخه خطّی.
102 - مجموعة الرسائل، سیّد کاظم رشتی، ایران، 1276.
103 - المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد برقی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1370 ه.
104 - محاکمه و بررسی باب و بهاء، تالیف م. ح. ت، انتشارات اسلامیه، تهران.
105 - المحجّة البیضاء، ملّا محسن فیض کاشانی، جامعه مدرسین، قم، 1383.
106 - مرآة الکتب، ثقة الاسلام تبریزی، کتابخانه آیة اللَّه مرعشی، قم، 1414 ه.
107 - مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نوری، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیروت، 1408 ه.
108 - مطالع الأنوار، ترجمه عربی کتاب Dalon Breakers به قلم شوقی افندی، تعریب
ص: 254
عبدالجلیل سعد، چاپ محافل بهاییان مصر و سودان 1941 م.
109 - مطالع الأنوار، ترجمه عربی تاریخ نبیل زرندی، مترجم عبدالجلیل سعد، مصر، 1941 م.
110 - معارف الرجال، شیخ محمّد حرز الدین، قم، 1405 ه.
111 - معجم البلدان، یاقوت حموی، مصر، 1323.
112 - معجم رجال الفکر و الادب، محمّد هادی امینی، طبع قدیم و طبع جدید.
113 - معجم المؤلّفین، عمر رضا کحالة، دار احیاء التراث، بیروت.
114 - مفاخر اسلام، علی دوانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1381 ش.
115 - المقالات اللطیفة فی المطالب المنیفة (ضمن مجموعه رسائل)، سیّد محمّد هاشم چهارسوقی، چاپ سنگی.
116 - مکارم الآثار در احوال رجال دوره قاجار، محمّد علی معلّم حبیب آبادی، انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، 1382 - 1377.
117 - مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی، هنری کربن، تهران، 1346.
118 - مناهج المعارف، میرزا ابوالقاسم خوانساری، تحقیق میر سیّد احمد روضاتی.
119 - مهدویت و فرقه های انحرافی {2}، احمد عابدی، 1385.
120 - میراث حوزه اصفهان، دفتر سوم و چهارم، مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان، 1386 ش.
«ن»
121 - نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، شیخ آقا بزرگ تهرانی، دار المرتضی، مشهد، 1404 ه.
122 - نقطه ی الکاف در تاریخ ظهور باب و وقائع هشت سال اول از تاریخ بابیه، حاج میرزا جان کاشانی، به اهتمام ادوارد براون، چاپ مطبعه بریل لیدن هلاند، 1328 ه = 1910 م.
ص: 255
123 - نگاهی به مذاهب و فرق، یوسف شاقول، وزارت آموزش و پرورش، تهران، 1369.
«و»
124 - واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، محمد رضا فشاهی، 1356 ش، تهران، انتشارات جاویدان.
«ه»
125 - هدایة الطالبین، حاج محمّد کریم خان کرمانی، مدرسه ابراهیمیه کرمان، چاپ دوم، 1380 ه.
126 - هدایة العارفین، اسماعیل پاشا بغدادی، استامبول، 1955 - 1951.
127 - هدایة المسترشد، حاج محمد کریم خان کرمانی، مدرسه ابراهیمیه کرمان، بمبیی، چاپ سنگی، 1312 ه.
128 - هدیه ی الأحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الألقاب و الانساب، شیخ عبّاس قمّی، نسیم کوثر، قم، 1383 ش.
129 - هدیه ی النملة إلی زعیم الملّة، حاج محمّد رضا همدانی، در تهران و بمبئی در سال های 1310 ه و 1355 ه چاپ سنگی شده است.
130 - هفتاد و دو ملّت، میرزا آقا خان کرمانی، با مُقَدَّمه و تعلیقات دکتر محمّد جواد مشکور، طبع تهران.
ص: 256