سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: حضرت امام محمدتقی جواد علیه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : امام محمدتقی جواد علیه السلام/ تالیف کاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران: نشر تربت: فیض کاشانی، 1380.

مشخصات ظاهری : 36 ص.

فروست : سیره عملی اهل بیت علیهم السلام؛ 11.

شابک : 1800ریال: 964-7351-09-7

يادداشت : کتاب حاضر در سال 1372 تحت عنوان "امام محمدتقی جواد(ع)" و در سال 1374 تحت عنوان "حضرت امام محمدتقی(ع)" توسط فیض منتشر شده است.

يادداشت : عنوان روی جلد: حضرت امام محمدتقی علیه السلام.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : حضرت امام محمدتقی علیه السلام.

عنوان دیگر : حضرت امام محمدتقی علیه السلام.

عنوان دیگر : امام محمدتقی جواد(ع).

موضوع : محمدبن علی (ع)، امام نهم، 195 - 220ق.

رده بندی کنگره : BP48/الف 4الف 8 1380

رده بندی دیویی : 297/9582

شماره کتابشناسی ملی : م 79-19485

ص: 1

اشاره

ص : 2

ص : 3

ص : 4

امام محمد تقي جوادالائمه

ص : 5

شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه مي فرمايد: «و مضي الرضا علي بن موسي عليه السلام و لم يترك ولدا نعلمه الا ابنه الامام بعده ابا جعفر محمد بن علي عليه السلام» حضرت رضا عليه السلام رحلت فرمود و فرزندي نداشت كه ما مطلع باشيم مگر پسرش، امام بعدش أبا جعفر محمد بن علي (جوادالائمه) عليه السلام.(1) كليم بن عمران مي گويد به امام رضا عليه السلام عرض كردم دعا كنيد كه خداوند به شما فرزندي عنايت فرمايد. امام در پاسخ مي فرمود: «انما ارزق ولدا واحدا و هو يرثني» خداوند تنها يك فرزند به من عطا مي كند كه وارث من و امام پس از من خواهد بود. وقتي حضرت جواد عليه السلام متولد شد امام عليه السلام به اصحاب خويش فرمود: كسي براي من به دنيا آمد كه شبيه موسي بن عمران گشاينده درياهاست و شبيه عيسي بن مريم كه مادري مقدس داشت او نيز مادري طاهره و مطهره دارد.(2)


1- ارشاد مفيد، ص 296.
2- بحار، ج 50، ص 15.

ص : 6

اسامي و القاب حضرت عبارت است از: محمد، تقي، جواد، ابوجعفر، مختار، منتخب، مرتضي، قانع، عالم. نام مادرش سبيكه و امام رضا عليه السلام او را خيزران صدا مي زد و ريحانه هم به او مي گفتند، او از خاندان ماريه قبطيه همسر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و در فضايل اخلاقي از برترين زنان عصر خويش بود، پيامبر به ماريه خطاب مي كرد «خيرةالاماء» بهترين كنيزان.(1) حكيمه خواهر حضرت رضا عليه السلام مي گويد: در هنگام ولادت حضرت جواد عليه السلام برادرم از من خواست در كنار خيزران بمانم درست روز سوم ولادت حضرت جواد عليه السلام بود كه مشاهده كردم چشمانش را گشود و به چپ و راست خود نگريست و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله».(2) من با ديدن چنين منظره اي از جا كنده شدم خود را به برادر رساندم و آنچه ديده بودم براي او گفتم. امام رضا عليه السلام فرمود: «يا حكيمة ما ترون من عجائبه اكبر» اي حكيمه بعد از اين بيشتر از آنچه تا كنون ديده ايد شگفتيهايي از او خواهيد ديد.(3) در آن هنگام كه مولود را به دست مبارك امام رضا عليه السلام دادند فرمود: «هذا المولود الذي لم يولد مولود اعظم علي شيعتنا بركة منه». اين مولودي است كه براي شيعه مولودي مباركتر از او به دنيا نيامده است.(4)

سيره ي عملي امام


1- اصول كافي، ج 1، ص 315.
2- مناقب، ج 4، ص 394.
3- مناقب، ج 4، ص 394.
4- ارشاد مفيد، ص 299.

ص : 7

مردي به محضر امام جواد عليه السلام شرفياب شد در حاليكه خيلي شاد و سر حال بود. امام علت شادماني را از او پرسيد. عرض كرد اي پسر رسول خدا از پدرت شنيدم كه مي فرمود: شايسته ترين روزي كه انسان بايد شادمان باشد روزي است كه او را صدقات و نيكي به نفع به برادران ديني از جانب پروردگار نصيب شده باشد. امروز ده نفر از برادران ديني ام بر من وارد شدند همه بي بضاعت و گرفتار، آنها را پذيرايي كردم و به هر يك مقداري كمك نمودم از اين جهت خوشحال هستم. امام عليه السلام فرمود: به جان خودم سوگند كه ترا اين شادماني شايسته است به شرط اينكه آن عمل را نابود نكرده باشي و يا بعد از اين نابود نكني. عرض كرد چگونه از بين ببرم با اينكه از شيعيان خالص شما مي باشم. فرمود: هم اكنون نابود كردي. پرسيد با چه خبر؟ فرمود: اين آيه را بخوان «و لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذي» صدقه هاي خود را با منت نهادن و آزار كردن باطل نكنيد. عرض كرد من به آنهايي كه كمك كردم نه منت گذاردم و نه آزاري رساندم. فرمود: منظور هر نوع اذيتي است، در نظر تو آزردن آنهايي كه كمك كرده اي مهمتر است يا آزردن فرشتگاني كه مأمور تو هستند و يا آزردن ما؟! جواب داد آزردن شما و فرشتگان. امام فرمود: براستي مرا آزردي و صدقه ي خود را باطل كردي! پرسيد: با چه كاري؟ فرمود: با همين سخنت كه گفتي چگونه باطل كنم در حاليكه از شيعيان خالص شمايم. آيا مي داني شيعه ي خالص ما كيست؟ با تعجب گفت: نه، فرمود: سلمان،

ص : 8

ابوذر، مقداد و عمار، تو خود را با چنين اشخاص برابر دانستي آيا با اين سخن فرشتگان و ما را نيازردي؟ عرض كرد: استغفرالله و اتوب اليه اي پسر رسول خدا پس چه بگويم؟ فرمود: بگو من از دوستان شمايم و دشمن دشمنانتان و دوست دوستانتان هستم. عرض كرد: همين را مي گويم و همينطور نيز هستم و از آنچه گفتم كه به واسطه ي نپسنديدن خدا مورد پسند شما و فرشتگان نيز نبود توبه كردم. امام جواد عليه السلام فرمود: اكنون ثوابهاي از بين رفته ي صدقه ات بازگشت نمود(1). علي بن جرير مي گويد: در محضر حضرت جواد عليه السلام بودم، گوسفندي از خانه ي امام عليه السلام گم شده بود، يكي از همسايگان را به اتهام دزدي گوسفند نزد امام آوردند، فرمود: واي بر شما او را رها كنيد گوسفند را او ندزديده هم اكنون گوسفند در فلان خانه است برويد گوسفند را بگيريد. به همان خانه اي كه امام فرموده بود رفتند و گوسفند را يافتند و صاحب خانه را به اتهام دزدي دستگير كرده و كتك زدند و لباسش را پاره كردند، اما او سوگند ياد مي كرد كه گوسفند را ندزديده است. او را نزد امام عليه السلام آوردند، فرمود: واي بر شما بر اين شخص ستم كرديد، گوسفند، خودش به خانه ي او وارد شده و او اطلاعي نداشته است. آنگاه حضرت جواد عليه السلام از او دلجويي كرد و مبلغي براي تهيه لباس به او عنايت نمود.(2) موسي بن ابوالقاسم مي گويد به حضرت جواد عليه السلام عرض كردم كه من تصميم دارم كه از طرف شما و پدرت طواف كعبه نمايم ولي بعضي مي گويند كه از براي اوصياء طواف كردن جايز نيست. امام عليه السلام فرمود: بلكه


1- كلمه ي طيبه، ص 264.
2- بحار، ج 50، ص 47.

ص : 9

طواف كن و هر چه مي تواني اين كار را انجام بده و جايز است. موسي مي گويد: پس از سه سال بار ديگر به محضر آن حضرت شرفياب شدم و عرض كردم كه مولاي من چند سال پيش از شما اجازه گرفتم تا براي شما طواف كنم، بر دلم چيزي گذشت و عمل كردم. امام فرمود: چه گذشت؟ عرض كردم يك روز را اختصاص به رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم دادم. (در اين بين حضرت جواد تا اسم پيامبر را شنيد سه مرتبه فرمود: (صلي الله علي رسول الله). روز ديگر براي اميرالمؤمنين عليه السلام و روز بعد امام حسن و بعد امام حسين تا دهمين روز كه براي شما طواف كردم. در ادامه صحبت عرض كردم اي آقاي من ولايت اين بزرگواران را دين خود قرار داده ام. امام عليه السلام فرمود: در اين هنگام متدين به ديني شدي كه خداوند غير آن را از بندگانش نمي پذيرد. عرض كردم گاهي براي مادرت فاطمه صلوات الله عليها طواف كردم و گاهي موفق نشدم. به من پاسخ فرمود: اين كار را زياد انجام بده كه انشاءالله از بهترين اعمال و كارهايي است كه انجام مي دهي.(1) علي بن ابراهيم از پدرش نقل مي كند كه پس از شهادت امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام به حج مشرف شده و به محضر أبي جعفر جوادالائمه شرفياب شدم، عده ي زيادي از شيعيان براي ديدار آن بزرگوار آمده بودند، در اين بين عموي حضرت عبدالله بن موسي كه پيرمردي با محاسن سفيد بود و لباس خشن به تن داشت و اثر سجده بر پيشاني اش نقش بسته بود وارد مجلس شد و در گوشه اي نشست. ناگاه درب حجره باز شد امام عليه السلام در حاليكه لباس وزين بر تن و عبايي زيبا بر دوش و كفشي سفيد و نو بر پا داشت قدم بر محفل گذاشت. عبدالله از جا برخاست از


1- منتهي الآمال، ج 2، ص 373

ص : 10

امام عليه السلام استقبال كرد و بين دو ديده اش را بوسه زد و همه حاضرين به احترام آن حضرت ايستادند. امام بر كرسي نشست، مردم به هم نگاه مي كردند و از كمي سن آن شريف در شگفت بودند. يكي از افراد مجلس روي به عموي حضرت كرد و گفت: خداوند ترا اصلاح كند نظرت درباره ي كسي كه با چهارپايي آميزش كرده است چه مي باشد؟ او پاسخ داد دست راستش را قطع كنند و حد زنا را كه چند ضربه شلاق است به او بزنند!! امام جواد عليه السلام در حالي كه خشمناك شده و نگاهي به عمو كرد و فرمود: اي عمو از خدا بترس از خدا بترس اين خيلي سخت و مشكل است كه فرداي قيامت در محضر پروردگار حاضر شوي و از تو بپرسند چرا چيزي را كه به آن علم نداشتي درباره اش فتوي دادي! عموي حضرت عرض كرد آقاي من مگر پدرت صلوات الله عليه اينگونه حكم نكرده بود؟ امام عليه السلام فرمود: مردي از پدرم سؤال كرد كه شخصي قبري را شكافته و زني را از آن خارج كرده و با آن آميزش نموده است. پدرم فرمود: به خاطر نبش قبر دستش را قطع كنند و به خاطر آميزش حد زنا را بر او بزنند زيرا كه حرمت آميزش با مرده همانند حرمت آميزش با زنده است. در اينجا عموي حضرت عبدالله بن موسي گفت: درست فرمودي اي آقاي من و من استغفار مي كنم. جمعي كه در آن مجلس بودند همگي شگفت زده شدند و پي در پي از امام عليه السلام سؤال كردند و جواب گرفتند.(1) يك بار مأمون عازم شكار شد در بين راه به عده اي نوجوان برخورد


1- اختصاص، ص 102.

ص : 11

كرد كه تا چشمشان به مأمون و كاروانش افتاد همگي فرار كردند ولي حضرت جواد كه سنش در حدود پانزده سال بود از جا حركت نكرد و به جاي خود ايستاد. وقتي مأمون ديد همه بچه ها از ترس او پراكنده شده اند ولي يك نوجوان سر جاي خود ايستاده با تعجب گفت: اي جوان چرا تو هم مثل همه بچه ها فرار نكردي؟ امام عليه السلام فورا جواب داد: براي چه بروم، راه را كه تنگ نكردم كه كنار بروم تا براي تو باز شود، جرمي هم مرتكب نشدم كه وحشت داشته باشم. و اين گمان را هم دارم كه تو كسي را كه گناهي نداشته باشد آسيبي نمي رساني. كلمات امام و چهره ي جذابش مأمون را حيرت زده كرده پرسيد: اسم تو چيست؟ فرمود: محمد. گفت: پسر چه كسي هستي؟ فرمود: فرزند علي بن موسي الرضا عليه السلام هستم. گفت: واقعا تو بايد فرزند آن حضرت باشي.(1) امام عليه السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارش در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و چنين فرمود: منم محمد فرزند علي الرضا، منم جوادالائمه، منم آگاه به انسابي كه در صلبهاي مردم است. منم آشناي به اسرار و ظاهرتان، خداوند تبارك و تعالي علم اولين و آخرين را به ما داده است و اگر نبود مخالفت اهل باطل و دولت اهل ضلالت هر آينه مي گفتم چيزهايي را كه اولين و آخرين را به شگفتي وادارم. در اين هنگام امام عليه السلام دست بر دهان شريف خود گذاشت و به خود خطاب كرد و فرمود: «يا محمد أصمت كما صمت آباؤك من قبل»


1- بحار، ج 50. ص 91 و 108.

ص : 12

اي محمد ساكت باش و لب فروبند همانطور كه پدرانت لب فرو بستند.(1)

احمد بن حديد مي گويد: با گروهي براي انجام مراسم حج مي رفتيم، راهزنان راه بر ما بستند و اموالمان را بردند. وقتي به مدينه رسيديم حضرت جواد عليه السلام را در كوچه اي ملاقات كردم و به منزل آن گرامي رفتم و داستان را به عرض امام رساندم. امام عليه السلام فرمان داد لباسي و پولي برايم آوردند و فرمود: پول را ميان همسفران خويش به همان مقدار كه دزدها از آنان برده اند تقسيم كن. پس از آن كه تقسيم كردم دريافتم پولي كه امام عطا كرده بود درست به همان اندازه بود كه دزدها برده بودند نه كمتر و نه بيشتر.(2) محمد بن أبي العلا مي گويد: از يحيي بن اكثم قاضي شهر سامراء (كه بارها با امام جواد مناظره كرد و مطلب مهمي از علوم آل محمد عليه السلام را از آن بزرگوار فرا گرفت) شنيدم كه مي گفت: روزي نزديك قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، امام جواد عليه السلام را ديدم با او در مسائل مختلفي بحث كردم و همه را پاسخ داد. گفتم به خدا سوگند مي خواهم چيزي از شما بپرسم ولي شرم دارم، امام عليه السلام فرمود: «انا اخبرك قبل ان تسألني، تسألني عن الامام» من پاسخ را بدون آنكه پرسشت را به زبان آوري مي گويم: تو مي خواهي بپرسي امام كيست؟ گفتم: آري به خدا قسم پرسشم همين است. فرمود: امام منم. گفتم: نشانه اي بر اين ادعا داريد؟ «فكان في يده عصا فنطقت فقالت: انه مولاي امام هذا الزمان و هو الحجة. در اين هنگام عصايي كه در دست آن حضرت بود به سخن آمد و گفت:


1- بحار، ج 50، ص 91 و 108
2- بحار، ج 50، ص 44.

ص : 13

او مولاي من و امام اين زمان و حجت خدا است.(1) «اگر كسي از اين معجزه امام در شگفت شد به داستان عصاي موسي و اعجاز او به قرآن مراجعه نمايد». عمران بن محمد اشعري مي گويد: به محضر امام جواد عليه السلام شرفياب شدم پس از انجام كارهايم به امام عرض كردم كه خانمي به نام ام الحسن به شما سلام رساند و خواهش كرد يكي از لباسهايتان را براي آنكه كفن خود كند به او عنايت نماييد. امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بي نياز شد. من بازگشتم و نفهميدم منظور امام از اين سخن چه بوده تا آنكه خبر رسيد ام الحسن سيزده يا چهارده روز پيش از آن هنگام كه من خدمت امام بودم فوت كرده است.(2) محمد بن سهل مي گويد: ساكن مكه شده بودم، يك بار به مدينه سفر كردم و به خدمت امام جواد عليه السلام رفتم. مي خواستم از امام لباسي تقاضا كنم اما تا وقت خداحافظي نشد كه خواهش خود را بگويم با خود فكر كردم كه توسط نامه از حضرت تقاضا كنم و همين كار را كردم و بعد به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم رفتم و با خود قرار گذاشتم كه دو ركعت نماز بخوانم و صد بار از خداي متعال خير و صلاح بطلبم اگر به قلبم الهام شد كه نامه را براي امام بفرستم مي فرستم و گر نه نامه را پاره كنم. چنان كردم و به قلبم گذشت كه نامه را نفرستم، نامه را پاره كردم و به سوي مكه رهسپار شدم. در اين حال شخصي را ديدم دستمالي در دست و لباسي در آن دارد و ميان كاروان مرا مي جويد، به من رسيد و گفت: مولايت اين لباس را برايت فرستاده است، وقتي دستمال را باز كردم ديدم دو دست لباس است. شخصي به نام احمد بن محمد مي گويد قضاي الهي سبب شد كه بعد از


1- اصول كافي، ج 1، ص 353.
2- بحار، ج 50، ص 43.

ص : 14

فوت محمد بن سهل من او را با اين لباسها كفن كردم.(1) محمد بن ريان مي گويد: مأمون تلاش مي كرد كه امام جواد عليه السلام را همانند خود اهل دنيا كند و به لهو و فسوق مايل سازد ولي موفق نشد تا اينكه تصميم گرفت دخترش را به خانه ي آن حضرت بفرستد و زفاف واقع شود. دستور داد صد كنيزي كه از همه كنيزان زيباتر بودند هر كدام جامي در دست گيرند كه در آن جواهري باشد به اين هيأت او را استقبال كنند. كنيزان به آن دستورالعمل رفتار نمودند ولي حضرت جواد كوچكترين اعتنايي به آنها نكرد. مأمون وقتي از اين نيرنگ مأيوس شد مردي به نام مخارق آوازه خوان را طلبيد كه ساز مي زد و آواز مي خواند و ريش بلندي داشت. مخارق به مأمون اطمينان داد كه من حتما امام جواد عليه السلام را به عيش و طرب خواهم كشاند و مايل به دنيايش خواهم نمود. مخارق مقابل امام عليه السلام نشست و آواز خود را بلند كرد به طوري كه همه اهل خانه دور او جمع شدند و بعد شروع كرد به نواختن! يك ساعت چنين كرد ولي ديد حضرت جواد عليه السلام هيچ توجهي به او ندارد حتي سر خود را بلند نكرده كه به طرف راست و چپ بنگرد. پس از آنكه مخارق دست از خواندن و نواختن برداشت امام عليه السلام سر مبارك را بلند كرد و فرمود: «اتق الله يا ذاالعثنون، قال: فسقط المضراب من يده و العود فلم ينتفع بيده الي ان مات» از خدا بترس اي مرد ريش بلند. راوي مي گويد تا امام عليه السلام اين فرمايش را نمودند وسايل ساز و آواز دست مخارق افتاد و ديگر تا هنگام مرگ نتوانست از دست خود براي اجراي موسيقي استفاده كند.(2)


1- بحار، ج 50، ص 44.
2- مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 396

ص : 15

زكريا بن آدم مي گويد: يكبار در محضر امام رضا عليه السلام بودم كه حضرت جواد عليه السلام در سن چهارسالكي بود. مشاهده كردم كه اين آقازاده دست خود را بر زمين زد و سر مبارك را به طرف آسمان بلند نمود و مدتي فكر كرد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: جان من فداي تو باد براي چه اينقدر فكر مي كني؟ عرض كرد فكرم درباره ي آن چيزي است كه با مادرم فاطمه عليهاالسلام بجا آوردند. «اما والله لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانفسفنما في اليم نسفا» قسم به خدا كه آن دو را از قبر بيرون مي كشم و آتش مي زنم و خاكسترشان را به دريا مي ريزم. امام رضا عليه السلام او را در آغوش گرفت و ما بين ديدگانش را بوسيد و فرمود پدر و مادرم فداي تو باد تويي شايسته از براي امامت.(1) علي بن حسان واسطي مي گويد تعدادي اسباب بازي همراه برداشتم و گفتم چون امام خردسال است آنها را براي آن حضرت هديه مي برم خدمت آن گرامي شرفياب شدم و مردم مسائل خود را مي پرسيدند و او پاسخ مي داد چون پرسشهايشان پايان يافت و رفتند، امام عليه السلام برخاست و رفت، و من نيز به دنبال او رفتم و به وسيله ي خادمش اجازه ي ملاقات گرفتم و داخل شدم. سلام كردم جواب سلام دادند اما ناراحت به نظر مي رسيدند و به من نيز اجازه نشستن ندادند، پيش رفتم و اسباب بازيها را نزد او نهادم، خشمگين به من نگاه كرد و اسباب بازيها را به چپ و راست پرتاپ نمود و فرمود: «ما لهذا خلقني الله ما انا و اللعب». خدا مرا براي بازي نيافريده است، مرا با بازي چكار! من اسباب بازيها را برداشتم و از آن بزرگوار طلب بخشش كردم و او پذيرفت و مرا عفو كرد و بيرون آمدم.(2)


1- منتهي الآمال، ج 2، ص 374.
2- دلائل الامامه، ص 212.

ص : 16

مأمون امام جواد عليه السلام را به بغداد آورد ولي امام عليه السلام در بغداد نماند و به مدينه بازگشت. به هنگام بازگشت گروهي از مردم براي وداع و خداحافظي امام را تا خارج شهر بدرقه كردند، هنگام نماز مغرب به محلي كه مسجدي قديمي داشت رسيدند، امام به آن مسجد رفت تا نماز مغرب بگزارد، در صحن مسجد درخت سدري بود كه تا آن هنگام ميوه نداده بود، آن بزرگوار آبي خواست و در بن درخت وضو ساخت، و نماز مغرب را به جماعت بجاي آورد، و پس از آن چهار ركعت نافله خواند و سجده ي شكر بجا آورد، آنگاه با مردم خداحافظي فرمود و رفت. فرداي آن شب درخت به بار نشست و ميوه خوبي داد، مردم از اين موضوع بسيار تعجب كردند! از مرحوم شيخ مفيد نقل كرده اند كه سالها بعد خود اين درخت را ديده و از ميوه ي آن استفاده كرده است.(1)

حسين مكاري گفت: در آن ايام كه حضرت جواد عليه السلام در بغداد بود و در نزد خليفه در نهايت جلالت بود. من با خودم گفتم كه ديگر حضرت جواد عليه السلام به مدينه بر نخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم آن حضرت سر بزير افكند پس سربلند كرد در حاليكه رنگ مبارك زرد شده بود فرمود: اي حسين نان جو با نمك نيمكوب در حرم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم نزد من بهتر است از آنچه مشاهده مي كني.(2) علي بن أسباط مصري مي گويد چشمم به جمال امام جواد عليه السلام افتاد در حالي كه امام عليه السلام طفل بود با دقت به سر و پا و قامتش نگاه مي كردم تا شكل و شمائل حضرت را براي مردم مصر تعريف كنم. در اين موقع امام عليه السلام نشست و فرمود: «يا علي ان الله احتج في الامامة بمثل ما احتج في النبوة قال الله تعالي: «و


1- احقاق، ج 12، ص 424.
2- بحار، ج 50، ص 20 و 48.

ص : 17

آتيناه الحكم صبيا». «و لما بلغ اشده و بلغ اربعين سنة»»(1). اي علي: خداوند در امامت نيز همانند نبوت احتجاج كرده و فرموده است. به يحيي در خردسالي نبوت داديم - و چون به قوت رسيده و به چهل سال رسيد. بنابراين جايز است كه خداوند حكمت و مقام پيامبري در كودكي به كسي عنايت كند و جايز است كه در سن چهل سالگي بدين مقام برساند.(2) علي بن خالد گفت: در آن روزهايي كه در سپاه در شهر سامراء بودم مطلع شدم كه مردي را از شام با قيد و بند آورده و در اينجا زنداني كرده اند، و مي گويند مدعي پيغمبري شده است. به زندان مراجعه كردم و با زندانبانان مدارا و محبت نمودم تا مرا نزد او بردند. او را مردي با فهم و خردمند يافتم، پرسيدم داستان تو چيست؟ گفت: در شام در محلي كه مي گويند سر مقدس حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليه السلام را در آنجا نصب كرده بودند عبادت مي كردم، يك شب در حاليكه به ذكر خدا مشغول بودم ناگهان شخصي را جلوي خود ديدم كه به من گفت: برخيز. برخاستم و به همراه او چند قدمي پيمودم، ديدم در مسجد كوفه هستم، از من پرسيد: اين مسجد را مي شناسي؟ گفتم: آري مسجد كوفه است. در آنجا نماز خوانديم و بيرون آمديم، باز اندكي راه رفتيم، ديدم در مسجد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در مدينه هستيم، تربت پيامبر را زيارت كرديم، و در مسجد نماز خوانديم و بيرون آمديم. اندكي ديگر رفتيم، ديدم در مكه در خانه ي خدا هستم، طواف كرديم و بيرون آمديم و اندكي ديگر پيموديم خود را در شام در جاي خود يافتم و آن شخص از نظرم پنهان شد. از آنچه ديده بودم در تعجب و شگفتي ماندم، تا يك سال گذشت و باز


1- ص 13 - 12 و احقاف - 15.
2- بحار، ج 50، ص 20، 48.

ص : 18

همان شخص آمد و همان مسافرت و ماجرا كه سال پيش ديده بودم به همان شكل تكرار شد، اما اين بار، وقتي مي خواست از من جدا شود او را سوگند دادم كه خود را معرفي كند، فرمود: من «محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب» هستم. اين داستان را براي برخي نقل كردم و خبر آن به «محمد بن عبد الملك زيات» وزير معتصم عباسي رسيد، فرمان داد مرا در قيد و بند به اينجا آوردند و زنداني سازند و به دروغ شايع كردند كه من ادعاي پيامبري كرده ام. (آنانكه اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند علي بن خالد مي گويد: به او گفتم مي خواهي ماجراي تو را به «زيات» بنويسم تا اگر از حقيقت ماجرا مطلع نيست مطلع شود؟ گفت: بنويس. داستان را به «زيات» نوشتم، در پشت همان نامه ي من پاسخ داد: به او بگو كسي كه يك شبه او را از شام به كوفه و مدينه و مكه برده و باز گردانده است بخواهد از زندان نجاتش دهد. از اين پاسخ اندوهگين شدم، و فرداي آن روز به زندان رفتم تا پاسخ را به او بگويم و او را به صبر و شكيبايي توصيه نمايم، اما ديدم زندانبانان و پاسبانان و بسياري ديگر ناراحت و مضطربند، پرسيدم: چه شده است؟ گفتند: مردي كه ادعاي پيامبري داشت، ديشب از زندان بيرون رفته و نمي دانيم چگونه رفته است؟ به زمين فرو رفته و يا به آسمان پرواز كرده است؟ و هر چه جستجو كردند اثري از او به دست نياوردند.(1) ابوالصلت از ياران نزديك امام رضا عليه السلام مي گويد: پس از شهادت امام هشتم عليه السلام به فرمان مأمون زنداني شدم. يك سال زنداني بودم و دلتنگ


1- ارشاد مفيد، ص 304.

ص : 19

شدم، شبي بيدار ماندم و به عبادت و دعا پرداختم و پيامبر و خاندان گرامي او را شفيع خويش قرار دادم و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم كه مرا نجات بخشد. هنوز دعايم پايان نيافته بود كه ديدم امام جواد عليه السلام در زندان نزد من است. فرمود: اي ابوالصلت سينه ات تنگ شده است؟ عرض كردم: آري به خدا سوگند. فرمود: برخيز و دست بر زنجيرهاي من زد و قيدها باز شد و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، نگهبانان مرا ديدند، اما به كرامت آن حضرت ياراي سخن گفتن نداشتند، امام چون مرا بيرون آورد فرمود: برو در امان خدا، بعد از اين كه هرگز مأمون را نخواهي ديد و او نيز تو را نخواهد ديد و همچنان شد كه امام فرموده بود.(1) محمد بن ميمون مي گويد در دوران كودكي حضرت جواد عليه السلام يعني موقعي كه حضرت رضا عليه السلام هنوز به خراسان نرفته بود همراه ايشان سفري به مكه نمودم. در هنگام مراجعت عرضه داشتم كه من تصميم بازگشت دارم نامه اي براي ابوجعفر محمد تقي عليه السلام بنويسيد تا براي او ببرم امام رضا عليه السلام تبسمي كرد و نامه اي نوشت من آن نامه را به مدينه آوردم و در آن وقت چشمان من نابينا شده بود. خادم امام جواد عليه السلام به نام موفق آن عزيز را در حالي كه در گهواره بود، آورد و من نامه را به آن حضرت دادم. امام جواد عليه السلام فرمود: موفق مهر را از نامه بردار و كاغذ را باز كن، پس از قرائت نامه فرمود: اي محمد احوال چشمت چگونه است عرض كردم اي پسر رسول خدا چشمم عليل شده و بينايي از او رفته چنانچه مشاهده مي فرمايي پس حضرت دست مبارك به چشمان من كشيد از بركت دست آن حضرت چشمان من شفا يافت پس من دست و پاي آن حضرت را بوسيدم و از خدمتش مرخص شدم در حالي كه بينا شده بودم.(2)


1- عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 247.
2- بحار، ج 50، ص 46.

ص : 20

قاسم بن عبد الرحمن مي گويد كه من زيدي مذهب بودم يك روز در شهر بغداد گذر مي كردم كه ديدم مردم در حركت و اضطرابند بعضي مي دوند و بعضي بالاي بلنديها مي روند و بعضي ايستاده اند، پرسيدم چه خبر است گفتند ابن الرضا عليه السلام مي آيد گفتم به خدا سوگند كه من نيز مي ايستم و او را مشاهده مي كنم، ناگاه ديدم كه آن حضرت پيدا شد و سوار بر استري بود من با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الاماميه» دور باشند از رحمت خدا گروه اماميه كه چگونه معتقدند خداوند طاعت اين جوان را واجب گردانيده است. تا اين خيال در دل من گذشت. امام جواد عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «يا قاسم بن عبدالرحمن: ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر» آيا آدمي كه از جنس ماست و يگانه است و هيچكس را ندارد پيروي كنيم در نتيجه در گمراهي و آتشهاي سوزان خواهيم بود؟ دوباره در دل خود گفتم كه او ساحر است، اين بار امام عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «ءالقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر».(1) آيا وحي بر او القا شده است در حاليكه در ميان ما بهتر و احق از او يافت مي شوند نه چنين است كه وحي مختص به او باشد بلكه او دروغگو است و خود پسند و متكبر مي باشد. وقتي مشاهده كردم امام جواد عليه السلام از افكار و خيالات من خبر مي دهد اعتقادم كامل شد و اقرار به امامت او نمودم و اعتراف كردم كه او حجت خدا بر خلق خدا مي باشد.(2) قاسم بن محسن مي گويد: بين مكه و مدينه سفر مي كردم كه مردي اعرابي و ناتوان از من تقاضاي كمك كرد من هم به اندازه ي قدرتم به او كمك


1- قمر - 24 و 25.
2- منتهي الآمال، ج 2، ص 377.

ص : 21

كردم پس از چند لحظه، يك باره طوفان شديدي در بيابان شروع شد كه عمامه را از سرم برد پس از آرامش هر چه جستجو كردم آن را نيافتم به ناچار به سوي مدينه رفتم و به محضر امام جواد عليه السلام شرفياب شدم همين كه چشم آن بزرگوار به من افتاد فرمود: اي اباالقاسم عمامه ات در راه گم شده بود؟ عرض كردم: آري، امام عليه السلام به يكي از غلامان خويش فرمود: عمامه ايشان را بياور. عرض كردم اي پسر رسول خدا عمامه من چگونه نزد شما آمد؟ فرمود: «تصدقت علي اعرابي فشكره الله لك، فرد اليك عمامتك و ان الله لا يضيع اجر المحسنين» به آن اعرابي ناتوان صدقه دادي خداوند هم از تو سپاسگزاري كرد و عمامه ات را به تو برگرداند زيرا كه خداوند تبارك و تعالي أجر نيكوكاران را ضايع نمي كند.(1) شخصي به نام مطرفي مي گويد: امام رضا عليه السلام از دنيا رفت در حاليكه چهارهزار درهم من از آن حضرت طلب داشتم هيچكس جز من و آن بزرگوار از اين قضيه خبر نداشت. امام جواد عليه السلام پيغام فرستاد كه فردا به سراغ من بيا، فردا به محضر امام عليه السلام شرفياب شدم فرمود: امام رضا عليه السلام از دنيا رفت و تو چهارهزار درهم از او طلب داري؟ عرض كردم آري. سجاده ي خود را كنار زد و يك مشت دنانير را در مقابل من گذاشت وقتي شمردم ديدم درست چهارهزار درهم است.(2) بكربن صالح مي گويد: داماد من براي امام جواد عليه السلام نامه نوشت كه پدري دارم ناصبي و بدسرشت و بسيار لجباز و تند، از شما تقاضاي دعاي خير در حق خويش دارم و مي خواهم بدانم كه تكليف من با چنين پدري چيست، آيا او را رسوا كنم و يا آنكه با او مدارا نمايم؟


1- بحار، ج 50، ص 47.
2- ارشاد مفيد، ص 306.

ص : 22

امام عليه السلام پاسخ دادند كه از نوشته ات مطلع شدم و آنچه را درباره ي پدرت گفتي متوجه گرديدم، برايت دعا مي كنم و تو هم با پدرت مدارا كن كه براي تو بهتر است تا اينكه او را رسوا كني. پس از هر سختي راحتي هست، صابر باش كه پايان كار ويژه ي اهل تقوي است. خداوند تبارك و تعالي تو را در ولايت آنهايي كه مولاي خويش قرار داده اي ثابت بدارد، ما و شما در وديعه الهي هستيم و خدا ودايع و امانات خويش را ضايع نمي كند. بكربن صالح مي گويد: پس از دعاي امام عليه السلام قلب پدر دامادم نرم شد تا آنجا كه هيچگاه نديدم با عقايد او مخالفت نمايد.(1)

مناظرات امام

مأمون مجلسي ترتيب داد كه در يك طرف امام جواد عليه السلام نشست و يحيي بن اكثم از علماء بزرگ مخالفين اهل بيت عليهم السلام در مقابل حضرت نشست. يحيي بن اكثم به مأمون گفت: اجازه مي دهيد از ابوجعفر سؤالي بنمايم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بخواه. يحيي به امام عليه السلام رو كرد و گفت: فدايت شوم اجازه مي دهي سؤالي مطرح كنم؟ امام عليه السلام فرمود: اگر مي خواهي بپرس. يحيي گفت: در مورد كسي كه در حال احرام شكاري را بكشد چه مي فرماييد؟ امام فرمود: اين مسأله صورتهاي فراواني دارد، آيا در خارج حرم بوده


1- بحار، ج 50، ص 55.

ص : 23

يا در داخل حرم، از حرمت اين كار اطلاع داشته يا بي اطلاع بوده، عمدا كشته يا سهوا، عبد بوده يا آزاده، صغير بوده يا كبير، بار اول او بوده كه چنين كاري كرده يا بار دوم، صيد پرنده بوده يا غير پرنده، كوچك بوده يا بزرگ، كشنده از كار خود پشيمان شده يا قصد تكرار آن را دارد، در شب صيد كرده يا در روز، احرام او احرام عمره بوده يا احرام حج! يحيي بن اكثم از اينكه امام كه در آن هنگام تقريبا نه ساله بود، اصل سؤال او را چنين عالمانه تشريح كرد متحير ماند و آثار عجز و شكست در چهره اش پديدار شد و زبانش به لكنت افتاد، چنانكه همه حاضران قدرت علمي امام و شكست يحيي را دريافتند. مأمون از امام تقاضا كرد كه خود پاسخ صورتهاي گوناگون صيد در حال احرام را بگويد، و امام پذيرفت و به تفصيل به شرح آن پرداخت. مأمون با شنيدن پاسخ، امام را بسيار تحسين كرد و تقاضا نمود اين بار امام عليه السلام از يحيي بن اكثم مسأله اي بپرسد. امام رو به يحيي كرد و فرمود: آيا بپرسم؟ يحيي كه شكست خورده و مرعوب عظمت علمي امام بود گفت: ميل شماست فدايتان شوم. اگر بدانم پاسخ مي دهم و اگر ندانم از خود شما استفاده مي كنم و مي آموزم. امام فرمود: بگو چگونه است كه مردي در بامداد بر زني نگاه كرد در حالي كه اين نگاه كردن بر او حرام بود. و هنگامي كه آفتاب بالا آمد بر او حلال شد، و چون ظهر شد بر او حرام شد، و چون عصر در رسيد بر او حلال شد، و چون آفتاب غروب كرد بر او حرام شد، و شب، هنگام نماز عشاء بر او حلال شد، و نيمه شب بر او حرام شد و چون صبح بر دميد بر او حلال شد! چرا چنين بود و بر چه جهت بر او حلال مي شد و حرام مي شد؟!

ص : 24

يحيي گفت: به خدا سوگند پاسخ و چگونگي آنرا نمي دانم، اگر مايليد خودتان بيان فرماييد تا استفاده كنيم. امام فرمود: آن زن كنيز مردي بود، مرد نامحرمي در بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرام بود، هنگامي كه آفتاب بالا آمد آن كنيز را از صاحبش خريد بر او حلال شد، و چون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت بر او حرام شد، و هنگام عصر با او ازدواج كرد بر او حلال شد، چون آفتاب غروب كرد «ظهار» نمود. (ظهار يعني مرد به زن خود بگويد تو به من يا نسبت به من چون پشت مادرم يا خواهرم يا دخترم هستي كه در اين صورت بايد كفاره ي ظهار را بدهد تا همسرش بر او مجددا حلال شود). و بر او حرام شد، و شب هنگام نماز عشاء كفاره ي ظهار داد بر او حلال شد، و نيمه شب يك بار او را طلاق داد بر او حرام شد و چون صبح بر دميد رجوع كرد بر او حلال شد. مأمون شگفت زده به خويشان خود كه حاضر بودند رو كرد و گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه اينگونه پاسخ چنين مسأله اي را بيان كند يا پاسخ مسأله ي قبلي را بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند.(1) داود بن قاسم جعفري مي گويد: از امام جواد عليه السلام معناي «قل هو الله احد» را پرسيدم؟ فرمود: يعني همگي به وحدانيت و يكتايي او اتفاق دارند، مگر نشنيده اي كه: «و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فاني يؤفكون».(2) اگر از آنها بپرسي آسمانها و زمين را كي آفريده و خورشيد و ماه را به خدمت گرفته است، خواهند گفت خداي يكتا، پس چرا سرگردان


1- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 245.
2- عنكبوت - 61.

ص : 25

مي شوند. و بعد از اين باز مي گويند كه براي خدا شريك و مصاحب هست! عرض كردم كلام خدا كه مي فرمايد: «لا تدركه الابصار»(1) چشمها نمي توانند او را درك كنند. منظور چيست؟ فرمود: اي ابا هاشم، درك قلبها دقيقتر از درك چشمهاست، تو با فكرت سند و هند را درك مي كني و همينطور شهرهايي را كه به آن سفر نكرده اي ولي با چشم سرت درك نمي كني پس اوهام قلبها و افكار نمي توانند وجود خدا را درك كنند پس چگونه با چشم مي توان او را ديد. و نيز از امام عليه السلام سؤال شد كه جايز است به خداوند تبارك و تعالي اطلاق شيئي كرد؟ فرمود: بلي، ولي بايد خداوند را از حد ابطال و تشبيه خارج كرد. «ليس كمثله شيي».(2) مجلس ديگري براي مناظره بين امام عليه السلام و يحيي بن اكثم تشكيل شد. يحيي گفت: نظر شما درباره ي روايتي كه نقل شده «جبرئيل بر رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم نازل شد و گفت اي محمد خداوند عزوجل سلام مي رساند و از تو مي خواهد كه از أبابكر سؤال كني كه آيا او از من راضي است كه به درستي من از او راضي هستم. امام جواد عليه السلام فرمود: هر گاه حديثي نقل شد آن را به كتاب خدا عرضه بداريد، هر گاه موافق بود قبول كنيد و اگر مخالف بود قبول نكنيد. اين روايت موافق كتاب خدا نيست! خداوند مي فرمايد: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد».(3) ما انسان را آفريده ايم و دانيم كه ضميرش چه وسوسه ها مي كند و ما از


1- انعام - 103.
2- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 244
3- ق - 16.

ص : 26

رشته سياهرگ به او نزديكتريم. آيا براي پروردگار رضايت أبابكر مخفي بوده تا از ضمير او سؤال كند اين عقلا محال است! يحيي بن اكثم پرسيد نظر شما درباره ي اين روايت چيست. مثل ابي بكر و عمر در روي زمين همانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است. اين هم بايد درباره اش دقت شود زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته اي هستند كه در تمام مدت عمر معصيت نكرده اند و لحظه اي از طاعت پروردگار غافل نبوده اند ولي آن دو مدتي در شرك بودند و اكثر روزهاي زندگي را در شرك گذراندند. پس محال است كه آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كنيم. بار ديگر سؤال كرد در روايت است كه «آن دو از دو آقايان و سادات پيران اهل بهشت هستند.» فرمود: اين هم منطبق با واقع نيست براي آنكه همه ي اهل بهشت جوان هستند و در ميان آنها پيري وجود ندارد و اين روايت را بني اميه ساخته اند تا با روايت رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم ضديت كنند كه فرمود: «الحسن و الحسين عليهماالسلام سيدا شباب اهل الجنة» حسن و حسين عليهماالسلام دو آقاي جوانان اهل بهشتند.(1)

يكبار حضرت عبدالعظيم حسني رضوان الله تعالي عليه به امام جواد عليه السلام عرض كرد: اي مولاي من، آرزوي قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم را دارم يعني همان كسي كه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. امام عليه السلام فرمود: ما امامان همگي قائم به أمر پروردگار و هدايتگر به دين


1- الغدير، ج 6 و احتجاج، ج 2، ص 146.

ص : 27

حضرت حق هستيم. و لكن آن قائمي كه خداوند زمين را توسط او از اهل كفر و انكار پاكيزه خواهد كرد و عدالت را در سطح گيتي مي گستراند. آن كسي است كه ولادتش مخفي است و از نظرها پنهان است، بردن نامش (م ح م د) حرام و همنام پيامبر مي باشد. خداوند زمين را برايش آماده و هر مشكلي را برايش سهل خواهد كرد. از اطراف عالم به تعداد اصحاب جنگ بدر يعني سيصد و سيزده نفر به او ملحق مي شوند و اين همان كلام خداست كه مي فرمايد: «اين ما تكونوا يأت بكم الله جميعا ان الله علي كل شيي قدير».(1) هر كجا باشيد خداوند تبارك و تعالي شما را جمع خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر است. هنگامي كه اين عده از اهل اخلاص تجمع كردند خداوند فرمانش را ظاهر مي سازد و بعد ده هزار نفر به اجازه پروردگار قيام مي كنند آنقدر از دشمنان خدا را مي كشند تا رضايت پروردگار جلب شود در اينجا حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي گويد عرض كردم اي آقاي من چگونه متوجه مي شوند كه خداوند راضي شده است؟ فرمود: در دلشان رحم مي افتد.(2)

شاگردان ممتاز امام

بزنطي: احمد بن أبي نصر

او اهل كوفه، ثقه و جليل القدر است، خدمت امام رضا عليه السلام رسيد. نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت جوادالائمه عليه السلام داشت. علماء بر روايات او مهر تأييد زده و او را مجتهدي


1- بقره - 148.
2- احتجاج، ج 2، ص 250.

ص : 28

مسلم مي دانند. بزنطي مي گويد كه يك بار به اتفاق صفوان بن يحيي و محمد بن سنان و عبدالله بن المغيره به محضر امام رضا عليه السلام شرفياب شديم و بعد از ساعتي نشستن در محضر آن گرامي، برخاستيم كه مرخص شويم. امام عليه السلام فرمود: تو بنشين، پس نشستم و آن حضرت با من به سخن گفتن مشغول شد و من نيز از آن حضرت سؤالها نمودم و جواب گرفتم تا پاسي از شب گذشت.(1)

علي بن مهزيار

او اهوازي و داراي مقامي بس بلند است. از نوشته هاي حضرت جواد عليه السلام استفاده مي شود كه وي قدر و منزلت خاصي نزد آن حضرت داسته است. امام عليه السلام در يكي از نوشته هايشان موجود است كه اي علي بن مهزيار تو مرا شادمان كردي به آنچه بيان نمودي و هميشه مرا مسرور مي نمايي خداوند تو را به بهشت مسرور سازد و راضي شود از تو به رضاي من. در نوشته ديگر امام عليه السلام است كه: «بسم الله الرحمن الرحيم يا علي احسن الله جزاك، و أسكنك جنته و منعك من الخزي في الدنيا و الآخرة و حشرك الله معنا». اي علي خداوند به تو جزاي شايسته عنايت فرمايد و در بهشتش جاي دهد و تو را از زبوني دنيا و آخرت بر حذر دارد و با ما محشورت نمايد. در نوشته ديگر امام جواد عليه السلام است كه: «و أسأل الله ان يحفضك من بين يدك و من خلفك و في كل حالاتك و ابشر فاني ارجوا ان يدفع الله عنك و أسأل الله ان يجعل لك الخيرة» از خداوند مسئلت مي جويم كه تو را از همه اطراف و حالات حفظ كند و


1- معجم رجال الحديث، ج 2، ص 232.

ص : 29

من اميدوارم كه خداوند بلايا را از تو دفع نمايد و من از خداوند تقاضاي خير برايت مي نمايم. نقل شده كه علي بن مهزيار پدرش مسيحي بوده و اسلام اختيار كرده و او نيز چنين بوده و پس از قبول اسلام در مقام تفقه و تدبر در دين بر آمده تا آنجا كه جزء راويان حديث از امام رضا و امام جواد عليهماالسلام شده است. امام جواد عليه السلام به او وكالت در امور را تفويض فرمود همانطور كه از طرف هادي عليه السلام در بعضي نواحي وكالت داشته است. امام جواد عليه السلام درباره اش فرمود: از خداوند مي خواهم به مقامي برسي كه در روز قيامت خلايق به مقام و منزلت تو غبطه بخورند. ناگفته نماند كه اين علي بن مهزيار آن علي بن ابراهيم بن مهزيار نيست كه در زمان غيبت حضرت بقيةالله عليه السلام زندگي مي كرده و به ملاقات آن بزرگوار نائل شده است و به احتمال قوي كسي كه با امام زمان عليه السلام ديدار كرده فرزند اوست. در احوالات علي بن مهزيار نوشته اند كه وقتي آفتاب طلوع مي كرد سر به سجده مي گذاشت و تا هزار مؤمن را دعا نمي كرد سر از سجده بر نمي داشت. پيشانيش همانند زانوي شترش پينه بسته بود. سي و سه كتاب از تأليفات علي بن مهزيار است كه بعضي از آنها عبارت است از: «كتاب الوضوء، كتاب الصلوة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب التفسير، كتاب المكاسب، كتاب الدعاء، كتاب فضائل المؤمنين، كتاب الزهد.» او در موطن خود اهواز مدفون و قبرش زيارتگاه اهل دل مي باشد.(1)

فضل بن شاذان


1- معجم رجال الحديث ج 12 ص 192.

ص : 30

او اهل نيشابور از اصحاب امام جواد عليه السلام از فقها و متكلمين شيعه و شيخ الطائفه و بسيار عظيم الشأن بوده است. فضل حدود صد و هشتاد كتاب تصنيف كرده است كه بعضي از آنها عبارت است از كتاب در اعراض و جواهر، كتاب العلل، كتاب الايمان، كتاب الرد علي الثنويه، كتاب اثبات الرجعه، كتاب التوحيد و غيره. يك بار عبدالله بن طاهر او را از موطنش نيشابور اخراج كرد و بعد او را نزد خود طلبيد و از كتابهايش تفتيش نمود تا به عقايدش پي برد. حضرت ابو محمد عسكري عليه السلام چند بار بر او رحمت فرستاد. قبر فضل يك فرسخ بيرون شهر نيشابور است و بر سنگ مزارش نوشته شده كه اين بزرگوار راوي رواياتي از دو امام گرامي ابي الحسن علي بن موسي و ابي جعفر الثاني جواد الائمه عليهماالسلام است. او در سال دويست و شصت به لقا پروردگار نائل شد.(1)

كلمات حكمت آميز

«الناس اخوان فمن كانت اخوته في غير ذات الله تعالي فانها تعود عداوة و ذلك قوله عزوجل: الأخلاء بعضهم لبعض عدو الا المتقين». انسانها با يكديگر برادرند و هر كس بر غير رضا و مسير حقتعالي طرح برادري ريزد منجر به دشمني خواهد شد و اين از كلام خداوند تبارك و تعالي الهام گرفته شده كه دوستان و برادران بعضي با بعضي ديگر دشمنند مگر آنهايي كه اهل تقوي هستند. «موت الانسان بالذنوب اكثر من موته باالاجل و حياته بالبر اكثر من حياته بالعمر»


1- منتهي الآمال، ج 2، ص 406.

ص : 31

مرگ انسان به گناه بيشتر از مرگ به اجل است، زنده بودن انسان به نيكي و كارهاي خير بيشتر از زنده بودن به عمر است. «العامل بالظلم و المعين عليه و الراضي شركاء». عامل ظلم و ياور ظالم و كسي كه راضي به ظلم است هر سه با هم شريك هستند. «لو سكت الجاهل مااختلف الناس» اگر نادان ساكت بماند هيچگاه مردم گرفتار اختلاف نمي شوند. «من وعظ أخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانية فقد شانه» كسي كه برادر ديني خويش را در پنهاني نصيحت كند و عيبش را بگويد به او عزت و زينت بخشيده و اگر در حضور جمع او را موعظه كند او را بي حرمتي و ضايع نموده است. «القصد الي الله بالقلوب ابلغ من اثبات الجوارح بالاعمال». با قلب روانتر و سريعتر مي توان به خدا رسيد تا اعضاء و جوارح و اعمال. العفاف زينة الفقير زينت فقر پاكدامني است. الشكر زينة الغني زينت بي نيازي شكر است. الصبر زينة البلاء زينت بلا صبر است. التواضع زينة الحسب زينت حسب و نسب تواضع است. الفصاحة زينة الكلام زينت كلام فصاحت است. الحفظ زينة الرواية زينت روايت حفظ آن است. خفض الجناح زينة العلم زينت علم فروتني است. حسن الأدب زينة العقل زينت عقل حسن ادب است. بسط الوجه زينة الكرم زينت كرم گشاده رويي است. ترك المن زينة المعروف زينت كار خير كردن، ترك منت است.

ص : 32

الخشوع زينة الصلوة زينت نماز خشوع است. «لو كانت السماوات و الارض رتقا علي عبد ثم اتقي الله تعالي لجعل منها مخرجا» اگر آسمانها و زمين بر روي بنده اي بسته شود مي تواند توسط تقوي براي خويش گشايش ايجاد كند. «يوم العدل علي الظالم اشد من يوم الجور علي المظلوم» روز اجراي عدالت براي شخص ظالم سخت تر است بر روزي كه بر مظلوم ستم روا داشته است. «اربع خصال تعين المرء علي العمل: الصحة و الغني و العلم و التوفيق» چهار چيز انسان را در انجام كارها ياري مي دهند، سلامتي، بي نيازي، علم و آگاهي و توفيق. «من امل فاجرا كان ادني عقوبته الحرمان» كمترين چيزي كه شخص در اثر اميد داشتن به انسان فاجر و گنهكار نصيبش مي شود حرمان و نرسيدن به آرزو است. «ان لله عبادا يخصهم بدوام النعم فلا تزال فيهم ما بذلوا لها فاذا منعوها نزعها عنهم و حولها الي غيرهم» خداوند تبارك و تعالي بندگاني دارد كه نعمتهايي را به آنها اختصاص داده و تا مادامي كه اهل بذل و بخشش هستند نعمات از آن گرفته نمي شود ولي بمحض آنكه بخل ورزيده و به كسي انفاق نكردند از آنها گرفته مي شود و به ديگران داده خواهد شد. «ثلاث يبلغن بالعبد رضوان الله تعالي: كثرة الاستغفار، و لين الجانب و كثرة الصدقة» . سه چيز است كه انسان را به رضوان خداوند تبارك و تعالي مي رساند: استغفار زياد، خوش رويي و خوش برخوردي با مردم و زياد صدقه دادن. «ثلاث من كن فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة والتوكل علي الله عند العزم».

ص : 33

سه چيز در هر كس باشد پشيمان نمي شود: ترك عجله، مشورت با اهلش و توكل بر پروردگار در هنگام انجام كارها. «من عمل علي غير علم افسد اكثر مما يصلح» هر كس بدون آكاهي و آشنايي دست به كاري بزند فساد كارش بيشتر از صلاح كارش مي باشد. «كيف يضيع من الله كافله، و كيف ينجو من الله طالبه» چگونه ممكن است كسي كه خدا سرپرست اوست تباه شود. و چگونه ممكن است كسي كه خدا در تعقيب اوست رهايي يابد. شخصي از امام عليه السلام تقاضا كرد او را در جمله اي كوتاه نصيحتي جامع فرمايد، امام فرمود: «صن نفسك عن عار العاجلة و نار الآجلة» خود را از كارهايي كه موجب ننگ در دنيا و عذاب در آخرت است حفظ كن. (احقاق الحق، 439 - 428) «من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله فقد عبدالله، و ان كان الناطق ينطق عن لسان ابليس فقد عبد ابليس» كسي كه گوش جان به سخناني سپرد مثل آن است كه او را بندگي كرده است پس اگر گوينده از خدا بگويد، بندگي خدا كرده و از زبان شيطان سخن گويد شنونده بندگي شيطان را نموده است. «المؤمن يحتاج الي توفيق من الله و واعظ من نفسه و قبول ممن ينصحه» مؤمن محتاج است به توفيقي از جانب پروردگار و واعظي براي خويشتن و قبول نصايح اهل نصيحت. (تحف العقول ص 456)

شهادت امام

ص : 34

ذرقان رفيق صميمي احمد بن ابي داود قاضي معتصم عباسي مي گويد: روزي احمد از پيش معتصم برگشته بود با حالي بسيار خشمگين. پرسيدم چرا اينقدر عصباني هستي؟ گفت از دست اين سياه چهره ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا عليه السلام. آرزو داشتم بيست سال پيش از اين مرده بودم و امروز را نمي ديدم. گفتم مگر چه شده؟! گفت دزدي را پيش خليفه آوردند كه اعتراف به دزدي خود مي كرد معتصم طريقه ي تطهير و حد او را پرسيد. بيشتر فقها، حاضر بودند دستور داد بقيه را نيز احضار كنند محمد بن علي عليه السلام را هم خواست، از ما پرسيد حد دزد را چگونه بايد جاري كرد «فقلت من الكرسوع» گفتم از مچ دست بايد جدا كرد. پرسيد: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف تا مچ مي شود در آيه ي تيمم نيز مي فرمايد: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم» بسياري از علما، در اين نظريه با من موافقت كرده و تأييد نمودند، دسته ي ديگر از دانشمندان گفتند بايد دست را از مرفق بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل. گفتند: به دليل آيه ي وضوء «و ايديكم الي المرافق» چون حد دست را خداوند در اين آيه تا مرفق معين مي كند. برخي نيز فتوي به قطع از شانه دادند و استدلال بر اين كردند كه دست شامل از انگشتان تا شانه مي شود. در اين هنگام خليفه روي به محمد بن علي عليه السلام كرده گفت يا ابا جعفر شما چه مي گوييد درباره ي مسئله ي مورد بحث. فرمود علماء گفتار خود را گفتند مرا از نظر دادن معاف دار. گفت شما را به خدا سوگند مي دهم نظريه ي خود را بگوييد. حضرت جواد عليه السلام فرمود: اكنون كه قسم دادي مي گويم اين حدود كه اهل سنت و علماي حاضر تعيين كردند اشتباه و خطاست. درباره ي دزد

ص : 35

بايد انگشتان او را بدون ابهام بريد. پرسيد: دليل شما چيست؟ فرمود: «قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم السجود علي سبعة اعضاء، الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين فاذا قطعت يد من الكرسوع او المرفق لم يبق له يد يسجد عليها و قال الله تعالي ان المساجد لله» پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: سجده بر هفت محل لازم است انجام شود. پيشاني، دو دست، دو زانو و دو انگشت ابهام پا، هر گاه دست را از مچ يا مرفق جدا كنند ديگر دستي براي سجده باقي نمي ماند در صورتي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «ان المساجد لله» مواضع سجود اختصاص به خداوند دارد. «ما كان لله لم يقطع» هر چه براي خدا باشد بريده نمي شود. معتصم از اين حكم شادمان شد و تصديق كرد و دستور داد انگشتان دزد را طبق نظريه ي حضرت جواد عليه السلام بريدند. ذرقان مي گويد: احمد بن ابي داود سخت افسرده و ناراحت بود كه چرا نظريه ي او رد شده از حسادت به خود مي پيچيد. سه روز پس از اين جريان پيش معتصم رفت و گفت: اي خليفه آمده ام تو را نصيحتي بكنم اين اندرز به شكرانه ي محبتي است كه به ما داري و مي ترسم اگر نگويم كفران نعمت كرده باشم و به آتش جهنم بسوزم. پرسيد آن نصيحت چيست؟ گفت: وقتي شما مجلسي از علماء و فقهاء تشكيل مي دهيد تا امر مهمي از امور ديني مطرح شود، وزرا، امراء، صاحب منصبان لشكري و كشوري و خدمتكاران و دربانان حضور دارند مذاكرات اين مجالس در خارج مطرح مي شود اگر در چنين مجلسي شما رأي فقهاء را رد كنيد و

ص : 36

گفته ي محمد بن علي عليه السلام را قبول نماييد كم كم موجب مي شود كه مردم به او توجه كنند و از بني عباس منصرف شوند، خلافت را از تو گرفته و به او تحويل دهند با اينكه عده اي از مردم هم اكنون به امامت او اعتراف دارند. معتصم چنان تحت تأثير حرفهاي او قرار گرفت كه احمد بن ابي داود را دعا كرد گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا» روز چهارم دستور داد مقدمات مسموم كردن و كشتن امام عليه السلام را آماده سازند.(1) محدث قمي رضوان الله تعالي عليه مي فرمايد مشهور آن است كه همسر امام عليه السلام دختر مأمون لعنةالله عليهما به تحريك برادر مأمون يعني معتصم عباسي آن بزرگوار را مسموم كرد. معتصم زهري براي ام الفضل فرستاد كه داخل طعام و خوراك حضرت كند، ام الفضل انگور رازقي را زهر آلوده كرد و براي امام عليه السلام آورد و امام به محض تناول اثر زهر را در بدن خويش مشاهده كردند. امام عليه السلام فرمود سزاي عملت را خواهي ديد قسم به خدا به بلايي مبتلا خواهي شد كه مرهم پذير نباشد.


1- بحار، ج 50، ص 100.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109