زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : زندگینامه چهارده معصوم علیهم السلام/محسن خرازی/هیئت تحریریه موسسه در راه حق

وضعیت ویراست : [ویراست ؟]

مشخصات نشر : [قم]: مسجد مقدس جمکران، 1387

مشخصات ظاهری : 632 ص.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

یادداشت : بالای عنوان: پیشوایان معصوم علیهم السلام

شماره کتابشناسی ملی : 2001230

ص: 1

قسمت مربوط به امام سجاد علیه السلام

مشخصات کتاب

عنوان پیشوایان معصوم = زندگینامه چهارده معصوم = عنوان روی جلد: زندگینامه چهارده معصوم = عنوان دیگر: زندگانی چهارده معصوم

نام کتابخانه مرکزی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان

پدیدآورندهمولف : محسن خرازی

موضوعچهارده معصوم - سرگذشتنامه

شماره ردیف29846

شماره مدرک33499 = 9649731209

سرشناسه فارسیخرازی، محسن

محل انتشارقم = مسجد مقدس جمکران = 1386

صفحه632 ص

کتابنامهکتابنامه بصورت زیرنویس

شناسه هاعنوان : زندگانی چهارده معصوم = عنوان : زندگینامه چهارده معصوم

رده بندی کنگره 1386 ،9 پ 4 خ/،5 /36 ،BP

فهرست نویسیربانی = 1387/03/08

ولادت پیشوای چهارم امام سجاد

نام آن گرامی «علی» و مشهورترین لقبش «زین العابدین» و «سجاد» است، در نیمه ی جمادی الاول به سال سی و هشت هجری (1) در مدینه چشم به جهان گشود، سرور شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام پدر او، و «شهربانو» مادر گرامی اوست (2) .

ویژگیهای اخلاقی او

- یکی از بستگان امام سجاد علیه السلام در حضور جمعی به آن گرامی ناسزا گفت و رفت، امام به حاضران فرمود: «گفتار او را شنیدید، اکنون دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید». گفتند: «همراه شما می آییم و چه خوب بود همان وقت که بدگویی می کرد، شما و ما، پاسخش را می دادیم». امام با آنان به سوی خانه ی آن ناسزاگو رفت، و در راه آیه ای را که اوصاف عالی برخی از مؤمنان را شرح می دهد قرائت می فرمود: «... و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین»؛ (3) ... و فرو خورندگان خشم و درگذرندگان از مردم، و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد». همراهان که نخست گمان دیگری داشتند، دریافتند که امام برای تلافی نمی رود.

ص: 256


1- 1. مسارالشیعه، شیخ مفید، ص 34، چاپ 1315 هجری قمری.
2- 2. اصول کافی، ج 1، ص 467، چاپ آخوندی.
3- 3. سوره ی آل عمران، آیه ی 134.

\ به خانه ی آن مرد رسیدند و امام او را صدا زد و فرمود: «به او بگویید علی بن الحسین آمده است». او به گمان آنکه امام علیه السلام برای تلافی آمده خود را آماده ی ستیزه ساخت و بیرون آمد. امام فرمود: «برادرم! تو چند دقیقه پیش نزد من آمدی و حرفهایی زدی، اگر آنچه گفتی در من هست، از خدا می خواهم مرا بیامرزد... و اگر آنها در من نیست از خدا می خواهم تو را بیامرزد». نرمش عظیم امام مرد را شرمنده ساخت، پیش آمد؛ پیشانی امام را بوسید و گفت: «آنچه گفتم در شما نبود، اعتراف می کنم که خود به آنچه گفتم سزاوارترم» (1) . - امام صادق علیه السلام می فرماید:در مدینه بطالی (دلقکی) بود که با کارهای خود مردم را می خندانید، ولی خودش می گفت تاکنون نتوانسته ام علی بن الحسین را بخندانم. روزی هنگام عبور امام علیه السلام، عبای آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام علیه السلام به کردار زشت او توجهی نفرمود. همراهان امام عبا را گرفته آوردند. امام علیه السلام پرسید: «او که بود؟» گفتند: «دلقکی است که مردم را می خنداند». امام فرمود به او بگویید: «ان لله یوما یخسر فیه المبطلون؛ خدای را روزی است که در آن روز یاوه سرایان و بیهوده کاران به زیان کاری خود پی می برند» (2) . - «زید بن اسامه» به حال احتضار در بستر افتاده بود، امام سجاد علیه السلام به رسم عیادت به بالین او آمد، زید می گریست، آن گرامی پرسید: «از چه می گریی؟» گفت: «پانزده هزار دینار قرض دارم و اموالم به میزان بدهکاریم نیست». فرمود: «گریه مکن، بدهی تو بر عهده ی من، من همه را می پردازم، و همچنان که فرموده بود پرداخت». (3) . - امام سجاد علیه السلام شبها را برای بینوایان و نیازمندان مدینه ناشناخته نان می برد و به آنها کمک مالی می کرد، چون درگذشت، دریافتند آن ناشناس نان آور حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام بوده است و نیز پس از وفات امام معلوم شد زندگی صد خانوار از مستمندان مدینه را به طور دائم اداره می کرده است و آنان نمی دانستند که اداره کننده ی زندگیشان علی بن الحسین علیه السلام است». (4) . - یکی از فرزندان خواهر امام سجاد علیه السلام می گوید: «مادرم همیشه به من سفارش می کرد که با دایی خود، علی بن الحسین علیه السلام، معاشرت داشته باشم. هیچگاه خدمت آن حضرت

ص: 257


1- 4. ارشاد شیخ مفید، ض 240، چاپ آخوندی.
2- 5. امالی شیخ صدوق، ص 133، چاپ قدیم.
3- 6. ارشاد شیخ مفید، ص 242، چاپ آخوندی.
4- 7. تذکرة الخواص ابن جوزی، ص 184، چاپ فرهاد میرزا.

\ نرسیدم مگر آنکه از محضر او بهره مند برخاستم؛ گاه از دیدار بیم و تواضع او در پیشگاه خدا، بیم و تواضع قلبی می یافتم و گاه از دانش بیکران او بهره مند می شدم». (1) . امام باقر علیه السلام می فرمود: «پدرم هنگام نماز همچون برده ی افتاده ای بود که در پیشگاه پادشاه بزرگی بر پای ایستد، از بیم خدا می لرزید و رنگش دگرگون می شد، و نماز را چنان به جا می آورد که گویی آخرین نماز اوست...». (2) .

عظمت امام سجاد علیه السلام

هشام فرزند عبدالملک اموری در ایام حج به مکه آمده بود، هنگام طواف انبوه مردمان چنان بسیار بود که هشام به «حجر الاسود» دسترسی نیافت، ناچار به انتظار در کناری نشست تا انبوه مردم طواف کنند. دراین هنگام چهارمین امام زین العابدین علیه السلام به مسجد الحرام آمد و به طواف پرداخت، مردمان با دیدار امام راه را برای او باز کردند و آن گرامی با آسودگی به حجر الاسود نزدیک شد و «استلام» (3) نمود، هشام از دیدار عظمت امام و احترامی که مردم به او می کردند سخت ناراحت شد. یک تن از شامیان از هشام پرسید: «این مرد کیست که مردمان این چنین او را بزرگ می دارند؟» هشام از بیم آنکه مبادا شامیان به آن گرامی مایل شوند و به او روی آورند گفت: «او را نمی شناسم.» «فرزدق» که شاعری معروف و آزاده بود حضور داشت، بی درنگ در پاسخ هشام به پای خاست و گفت: «من او را می شناسم» و قصیده ای طولانی در مدح امام علیه السلام سرود. اشعار فرزدق چنان شیوا و در مدح امام گویا بود که هشام را چون حیوانی زخم دیده برآشفت، پس فرمان داد تا فرزدق را به زندان برند. امام علیه السلام چون از زندانی شدن فرزدق آگاه شد، صله ای (4) برای او فرستاد، فرزدق با اخلاص درمها را برگردانید و پیام داد که من این اشعار را به خاطر خدا و پیامبر سرودم. امام علیه السلام خلوص و درستی او را تصدیق فرمود و دیگر بار آن پول را برای فرزدق فرستاد و او را سوگند داد که صله را بپذیرد، و اجر آخرتش نیز محفوظ باشد و فرمود به او بگویید که: «ما از دودمان نیکی و احسانیم، و آنچه عطا کنیم باز پس نگیریم...». فرزدق صله را پذیرفت و شاد خاطر گشت. (5) .

ص: 258


1- 8. ارشاد شیخ مفید، ص 238، چاپ آخوندی.
2- 9. خصال شیخ صدوق، ص 517، چاپ غفاری.
3- 10. استلام: لمس کردن با دست یا با لب.
4- 11. صله: جایزه و پولی است که بزرگان در برابر مدح به شاعران می دادند.
5- 12. مستفاد از امالی سید مرتضی، ج 1، ص 69، چاپ 1378؛ اصل قصیده ی فرزدق و ترجمه ی آن را در پایان این بخش ببینید.

\

امام مسلمانان را بیدار می کند

بدون شک به اسیری رفتن اهل بیت امام حسین علیه السلام در به ثمر رساندن قیام مقدس آن حضرت نقس بسیار موثری داشته است. چرا که اگر آنان در این سفر اسارت با کمال بردباری و شهامت فاجعه ی کربلا را برای مردم بازگو نمی کردند، و نیز مردم از نزدیک آنان را نمی دیدند هرگز شهادت امام تا این حد شهرت پیدا نمی کرد و بنی امیه به ویژه یزید تا این اندازه مفتضح و رسوا نمی شدند. خاندان امام حسین علیه السلام بر خلاف سایر اسیران و بر خلاف تصور بیشتر مردم آن روزگار که آنان را شکست یافته می پنداشتند، به هر جا می رفتند از پیروزی خود و شکست دشمن سخن می گفتند، و خود را پیروز و سرافراز و یزیدیان را بدبخت و شکست خورده معرفی می کردند. در میان بازماندگان فاجعه ی بیش از همه امام گرامی زین العابدین علیه السلام و حضرت زینب کبری علیهاالسلام در بیدار ساختن مردمان مؤثر بودند. امام سجاد علیه السلام با آنکه هنگام شهادت پدرش بیمار بود، طبیعی است که تا چندی آثار آن بیماری در اندام آن حضرت باقی بوده است، و نیز از شهادت پدر و برادران و یاران دلی سخت غمناک و اندوهگین داشت، ولی در عین حال این رنج ها مانع انجام وظیفه ی او نشد و از هر فرصتی برای روشن ساختن افکار مردم استفاده کرد. در کوفه هنگامی که مردم از شنیدن خطابه های آتشین حضرت زینب و خواهرش و فاطمه ی صغری شرمگین شده بودند و به گریه و شیون پرداختند، امام علیه السلام فرمود ساکت شوید، بی درنگ همه ساکت ماندند، آن گرامی پس از ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای مردم... من علی فرزند حسین بن علی بن ابیطالبم، من فرزند آنم که اموالش را غارت کردند و خاندانش را به اسارت به این جا آوردند، من فرزند آنم که او را در کنار فرات کشتند بی آنکه خونی ریخته باشد، یا حقی بر گردن او باشد. ای مردم! به خدا سوگندتان می دهم آیا می دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و او را به کوفه فرا خواندید، و چون به سوی شما آمد او را کشتید؟ ای مردم! شما در رستاخیز چگونه با پیامبر روبرو خواهید شد، آنگاه که به شما بگوید خاندان مرا کشتید، و حرمت مرا رعایت نکردید، پس شمایان از امت من نیستید؟» کلمات امام علیه السلام چون طوفانی مردم کوفه را برآشفت، فریاد زاری از گوشه و کنار برخاست. کوفیان می گریستند و یکدیگر را ملامت می کردند که هلاک و بدبخت شده اید و خود نمی دانید. (1) .

ص: 259


1- 13. احتجاج طبرسی، ص 166، چاپ نجف، 1350 هجری قمری.

\ به این ترتیب امام وجدان های خفته را برانگیخت و عظمت فاجعه را مجسم ساخت، و کوفیان را از جنایتشان آگاه کرد. خاندان امام حسین را به کاخ ابن زیاد بردند، ابن زیاد وقتی امام سجاد را دید پرسید: «او کیست؟» گفتند: «علی بن الحسین است». گفت: مگر «علی بن الحسین» را خدا نکشت؟! امام فرمود: «برادری داشتم نام او هم علی بود، مردم او را کشتند». ابن زیاد گفت: «نه، خدا او را کشت.» امام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛ خداوند به هنگام مرگ جانها را می گیرد...». (1) . ابن زیاد گفت: «هنوز جرأت جوابگویی در برابر مرا داری؟ و با تکبر به مأمورانش دستور قتل امام را داد. زینب کبری به اعتراض برخاست و گفت: «تو هیچ کس از ما را باقی نگذاشته ای اگر تصمیم به قتل علی بن الحسین داری مرا نیز همراه او بکش». امام علیه السلام به حضرت زینب علیها السلام فرمود: «شما چیزی به او نگویید من خود با او صحبت می کنم». و رو به پسر زیاد کرد و فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی و بیمم می دهی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست...». (2) .

در شام

در شام امام را در حالی که با چند تن دیگر از خاندان به یک ریسمان بسته بودند به کاخ یزید در آوردند. امام با شهامت و دلیری به یزید رو کرد و فرمود: «ما ظنک برسول الله لو رأنا موثقین فی الحبال؛ ای یزید! چه گمان به رسول خدا می بری اگر آن گرامی ما را چنین بسته در بند بیند؟» همین جمله ی کوتاه و قاطع امام، چنان حاضران را تهییج کرد که همگان به گریستن پرداختند. (3) . یکی از مسمانان می گوید در شام بودم که اسیران آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را آوردند، و در بازار شام، درب مسجد، همان جایی که معمولا سایر اسیران را نگه می داشتند باز داشتند.

ص: 260


1- 14. سوره ی زمر، آیه ی 42.
2- 15. لهوف ابن طاووس، ص 144، چاپ 1317، هجری قمری.
3- 16. تذکرة الخواص، ص 149، چاپ فرهاد میرزا.

\ پیرمردی از شامیان پیش رفت و گفت: «سپاس خدای را که شما را هلاک کرد و فتنه را خاموش ساخت» و از این گونه بسیار بدگویی کرد. وقتی سخنش پایان یافت، امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «گفتارت را شنیدم، آنچه از دشمنی و کینه در دل داشتی آشکار ساختی، اکنون تو نیز همچنان که من به گفتارت گوش کردم سخنم را بشنو». گفت: «بگو». فرمود: «آیا قرآن خوانده ای». - «خوانده ام». - «آیا این آیه را خوانده ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ (1) بگو ای پیامبر من از شما پاداشی جز دوستی اهل بیت و خویشان و بستگانم نمی خواهم». پیرمرد گفت: «آری خوانده ام». آنگاه امام فرمود: «اهل بیت و خویشان پیامبر مائیم». آیا این آیه را خوانده ای: «آت ذا القربی حقه؛ (2) حق ذی القربی را بده». - «آری خوانده ام». - «ماییم ذوالقربی که خدا به پیامبرش فرمود حق آنان را بده». - آیا واقعا آنان شما هستید. - آری. آیا آیه ی خمس را خوانده ای «و اعلموا انما عنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی؛ (3) بدانید آنچه بدست می آورید پنج یک آن از آن خدا و پیامبر و ذی القربی است». - آری خوانده ام. - ما ذو القربی هستیم... آیا آیه ی «تطهیر» را خوانده ای «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ (4) همانا خداوند اراده فرموده که هرگونه آلودگی را از شما اهل بیت دور دارد، و پاکتان سازد پاک ساختنی». پیرمرد دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و سه بار گفت: «پروردگارا توبه کردم»، خدایا از دشمنی با خاندان پیامبر توبه کردم و از کشندگان آنان بیزارم، من پیش از این قرآن را خوانده بودم اما این حقایق را نمی دانستم». (5) .

ص: 261


1- 17. سوره ی شوری، آیه ی 23.
2- 18. سوره ی اسراء، آیه ی 26.
3- 19. سوره ی انفال، آیه ی 40.
4- 20. سوره ی احزاب، آیه ی 33.
5- 21. احتجاج طبرسی، ص 167، چاپ نجف، 1350 هجری قمری.

\

امام در مسجد شام

در مسجد جامع شام، یزید به یکی از خطیبان دستور داد به منبر بر آید و امیرمؤمنان و امام حسین علیهاالسلام را به زشتی یاد کند. خطیب بر منبر نشست و دهان به دشنام گشود و از آن دو گرامی بسیار بدگویی کرد، و یزید و معاویه را ستود. امام سجاد علیه السلام حضور داشت، با صدای بلند فرمود: «وای بر تو ای خطیب! خشنودی آفریده (یزید) را به خشم آفریدگار خریدی، و بدین گونه جای خویش را در دوزخ آماده می کنی». آنگاه به یزید رو کرد و فرمود: «بگذار بالای این چوب ها (منبر) بروم و سخنی بگویم که خدا را خشنود سازد و حاضران را اجر و ثواب باشد». یزید ابتدا نپذیرفت، ولی مردم اصرار کردند که بپذیرد. یزید گفت: «اگر او به منبر فراز آید جز با رسوایی من و خاندان ابوسفیان فرود نخواهد آمد». گفتند: «مگر او چه می تواند بگوید؟». گفت: «او از خاندانی است که دانش را از کودکی با شیر بدیشان خورانده اند». مردم بیشتر اصرار کردند، یزید موافقت کرد و امام بر منبر قرار گرفت. خدای را ستود و بر پیامبر درود فرستاد و فرمود: «سپاس خدای را که بی ابتداست و ذات جاویدش تمامی ندارد، اولی است بی اول، و آخری است بی آخر، پس از نابودی همه ی مخلوقات او باقی و برجاست. (1) . ای مردم... خداوند به ما دانش، بردباری، سخاوت، فصاحت، دلیری و دوستی در دلهای مؤمنان عطا فرمود... پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از ماست، صدیق این امت، امیر مؤمنان علی علیه السلام، از ماست، جعفر طیار از ماست، حمزه ی سید الشهداء از ماست، امام حسن و امام حسین دو نواده ی پیامبر از ما هستند... (2) . ... من فرزند مکه و منی، فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن بزرگواری هستم که «حجر الاسود را با اطراف عبا برداشت. (3) . من فرزند بهترین کسی هستم که احرام بست و طواف و سعی نمود و حج به جا آورد. من فرزند کسی هستم که - در یک شب از «مسجد الحرام» - به «مسجد الاقصی» برده شد. (4) . من فرزند کسی هستم که خداوند بزرگ به او وحی کرد.

ص: 262


1- 22. کامل بهائی، ج 2، ص 300.
2- 23. نفس المهموم محدث قمی، ص 284، چاپ اسلامیه.
3- 24. اشاره به داستان نصب حجر الاسود به دست پیامبر، 35 سال پس از عام الفیل.
4- 25. اشاره به داستان معراج پیامبر.

\ من فرزند حسینم که در کربلا کشته شد. من فرزند محمد مصطفی هستم. من فرزند فاطمه ی زهرایم. من فرزند خدیجه ی کبرایم. من فرزند کسی هستم که به خون خویش غوطه ور شد...». (1) . مردم هیجان زده امام را می نگریستند، و امام با هر جمله عظمت خاندان خویش و ژرفای شهادت حسینی را بیشتر بر مردم نمایان می ساخت. کم کم چشم ها دراشک نشست و گریه ها به آرامی گلوگیر شد و ناگهان صدای گریه بی تابانه از هر گوشه برخاست یزید بیمناک شد و برای ساکت کردن و جلوگیری از ادامه ی سخن امام به مؤذن فرمان داد اذان بگوید. فریاد مؤذن برخاست... - الله اکبر امام همچنان بر منبر بود، فرمود: «الله اکبر و اعلی و اجل و اکرم مما اخاف و احذر؛ آری خدا بزرگتر و برتر و جلیل تر و گرامی تر از هر چیزی است که از آن می ترسم». - اشهد ان لا اله الا الله امام فرمود: «آری گواهی می دهم با هر گواهی دهنده که هیچ معبودی و پروردگاری جز او نیست». - اشهد ان محمدا رسول الله سرها همه به زیر بود، و مردم اندیشمندانه اذان و پاسخ امام را گوش می کردند، با نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم چشم ها از زمین برخاست و به سوی امام برگشت، پرده ای از اشک نگاه ها را تار می کرد؛ گویی در چهره ی امام پیامبر را می جستند. امام عمامه از سر برگرفت و فریاد زد: «ای مؤذن به همین محمد سوگند اندکی درنگ کن». مؤذن ساکت ماند و مردمان ساکت تر، و یزید سخت درمانده بود و رنگش دگرگون، که اذان نیز نتوانسته بود امام را ساکت سازد. امام به یزید رو کرد و فرمود: «ای یزید! این رسول عزیز و گرامی جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست همه می دانند دروغ می گویی، و اگر می گویی جد من است، چرا پدرم را کشتی و اموالش را به تاراج دادی، و خاندانش را به اسیری آوردی؟! ... ای یزید! با چنین کارهایی، محمد را پیامبر خدا می دانی و رو به قبله می ایستی و نماز می خوانی؟ وای بر تو که جد و پدرم در قیامت با تو در ستیز باشند».

ص: 263


1- 26. کامل بهائی، ج 2، ص 300.

\ یزید به مؤذن دستور داد که اقامه ی نماز بگو: ولی مردم سخت ناراحت شدند و حتی عده ای نماز نخوانده از مسجد بیرون رفتند. (1) . تاریخ بهترین بازگو کننده ی تأثیر خطابه ها و کلمات امام در این سفر است چرا که در شام با آنکه یزید قصد قتل امام سجاد را داشت مجبور شد آن گرامی و همه ی «اهل بیت» را با احترام و بی مزاحمت به مدینه بازگرداند، و نیز طولی نکشید که پرچم های انقلاب و مخالفت با رژیم اموی در عراق و حجاز به اهتزاز در آمد و هزارها مرد به خونخواهی سرور شهیدان قیام کردند، و بی گفتگو، اسارت خاندان امام حسین علیه السلام و خطابه ها و گفتگوهای آنان با مردم، و به ویژه خطبه های مؤثر امام سجاد علیه السلام در فرصت های گوناگون، متمم و به انجام رساننده ی هدفهای شهادت سرور شهیدان امام حسین علیه السلام بوده است.

ص: 264


1- 27. کامل بهائی، ج 2، ص 302 - 300 با اختصار.

\

امام بیمار

بسیاری از مردم بی خبر هنگامی که نام امام چهارم را می برند، لقب «بیمار» را نیز به آن می افزایند، و شاید چنین می پندارند که آن بزرگوار همواره رنجور و بیمار بوده است، و به همین جهت برخی آن امام گرامی را با چهره ای زرد و روحی افسرده در ذهن خویش ترسیم می کنند. اما واقعیت غیر از این است، و آنان که با تاریخ زندگانی آن گرامی آشنایی دارند می دانند که حضرتش در تمام عمر بیمار نبوده، و فقط مدت کوتاهی در ایام شهادت پدرش در کربلا بیمار بوده است و در حقیقت خدای بزرگ او را در آن روزها با همین وسیله حفظ فرمود تا یزیدیان از او دست بردارند و با ماندن او انجام وظایف امامت آن حضرت ادامه یابد و آینده ی اسلام و امت تأمین گردد. اینک متن چند روایت درباره ی بیماری آن حضرت: - در ارشاد مفید می خوانیم: «شمر با گروهی از سپاهیان به سوی خیمه ها آمد، علی بن الحسین بیمار و بر بستری خوابیده بود». (1) . - تذکرة الخواص می نویسد: «علی بن الحسین را چون بیمار بود نکشتند». (2) . در طبقات آمده است: «پس از شهادت امام حسین علیه السلام، شمر به سوی علی بن الحسین آمد و او بیمار بود، شمر به همراهان خود گفت او را هم بکشید، یکی از همراهان گفت: سبحان الله، آیا این جوان را با آنکه بیمار است و در پیکار هم شرکت نکرده باشیم؟! در این هنگام «عمر سعد» رسید و گفت: به این زنان و این بیمار کاری نداشته باشید». (3) .

ص: 265


1- 28. ارشاد شیخ مفید، ص 226.
2- 29. تذکرة الخواص، ص 183، چاپ فرهاد میرزا.
3- 30. طبقات، ج 5، ص 157، چاپ لندن.

\ - و برخی نیز نوشته اند که بیماری آن حضرت یا اثر آن تا ورود به کوفه ادامه داشته است. (1) . جز این چند روز در هیچ تاریخی دیده نمی شود که امام سجاد تا پایان عمر یا بیشتر عمر را بیمار بوده باشد، و قرینه هائی در دست است که آن بزرگوار مانند سایر امامان در سرتاسر زندگی جز چند مورد کوتاه از سلامتی کامل برخوردار بوده (2) و به انجام وظایف امامت اشتغال داشته است.

ص: 266


1- 31. لهوف ابن طاووس، ص 128، چاپ 1317 هجری قمری.
2- 32. کافی، ج 7، ص 56.

\

امام چهارم با زمامداران عصر جدید

امام سجاد علیه السلام در روزگار امامت خویش با زمامداران ستمگری مواجه بود، «یزید»، «عبدالله بن زبیر»، «مروان حکم»، «عبدالملک بن مروان» و «ولید بن عبدالملک» حکمرانان بیدادگری بودند که در دوران امامت حضرت زین العابدین علیه السلام هر یک مدتی بر جامعه ی مسلمانان فرمانروایی کردند. برای آشنایی با اوضاع آن زمان گوشه هایی از جنایات این بیدادگران را یاد می کنیم: - پس از شهادت سرور شهیدان امام حسین علیه السلام، گروهی از مردم مدینه در سال شصت و دو هجری به شام رفتند، و از نزدیک مشاهده کردند که یزید شراب می نوشد و سگ بازی می کند، روز و شب به عیش و نوش و گناهان دیگر می گذراند، اینان به مدینه بازگشتند و دیده ها را برای مردم بازگو کردند، مردم مدینه که از قتل امام حسین علیه السلام نیز سخت خشمگین بودند علم مخالفت برافراختند. (1) یزید برای سرکوبی مخالفان سپاهی به فرماندهی مردی پلید به نام مسلم بن عقبه به مدینه فرستاد، سپاهیان یزید سه روز مدینه را غارت کردند و به قتل عام پرداختند و ده هزار نفر را کشتند، و از هیچ بی عفتی و جنایتی فرو گذار نکردند. (2) . - در سال شصت و چهار هجری پس از مرگ یزید فرزندش معاویه به جای او بر مسند حکومت نشست و پس از مدت کوتاهی (چهل روز یا سه ماه) به منبر رفت و استعفای خود را اعلام و از حکومت برکنار شد. (3) . - با مرگ یزید، عبدالله بن زبیر که سالها در طمع خلافت و حکومت بود در مکه بپا

ص: 267


1- 33. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 103.
2- 34. البدایة و النهایة ابن کثیر، ج 8، ص 221، چاپ اول.
3- 35. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 130.

\ خاست، و مردم حجاز و یمن و عراق و خراسان نیز با او بیعت کردند، در شام مروان بن حکم پس از استعفای معاویة بن یزید با توطئه به حکومت رسید و به مخالفت با عبدالله بن زبیر پرداخت و با دسیسه و نیرنگ، شام و سپس مصر را به تصرف خود درآورد؛ ولی حکومتش طولی نکشید و با فاصله ای کوتاه درگذشت و پسرش «عبدالملک» به جای او نشست. (1) . - عبدالملک در سال شصت و پنج هجری به حکومت رسید و پس از تحکیم موقعیت خود و تسلط بر شام و مصر در سال هفتاد و سه هجری عبدالله بن زبیر را در مکه محاصره و دستگیر نمود و به قتل رسانید. (2) . عبدالملک مردی بیرحم و بخیل و ستمگر بود، روزی به سعید بن مسیب گفت: «من آنچنان شده ام که از انجام کار نیک مسرور نمی شوم و از کار زشت بدم نمی آید». سعید به وی گفت: «معلوم می شود دلت کاملا مرده است». پس از کشته شدن عبدالله بن زبیر در خطبه ای به مردم گفت: «هر کس مرا به تقوی و پرهیزگاری دعوت کند گردنش را می زنم». (3) . از جنایات بزرگ عبدالملک فرمانروا ساختن حجاج بن یوسف ثقفی در بصره و کوفه است، حجاج از خونریزترین و رذل ترین چهره های حکومت اموی است. او که سادیسم جنایت و خونریزی داشت وحشیانه به آزار و شکنجه و کشتار مردم پرداخت و به ویژه به نابودی شیعیان حضرت علی علیه السلام همت گماشت و در مدت حکومت خود حدود صد و بیست هزار نفر را کشت. (4) . عبدالملک شدیدا مراقب امام سجاد علیه السلام بود، و می کوشید تا از رفتار امام سوژه ای بدست آورد و بدان بهانه بر امام سخت بگیرد یا توهینی برساند. امام سجاد با یکی از کنیزان که آزاد کرده ی خودش بود ازدواج کرد، جاسوسان عبدالملک جریان را به او خبر دادند و عبدالملک نامه ای توهین آمیز به امام نوشت که: «به من خبر رسید تو با کنیز آزاد کرده ی خود ازدواج کرده ای در حالی که در قریش زنان سرشناسی هست که ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار تو می بود، و از آنان فرزندان شایسته ای نصیبت می شد، تو با این ازدواج نه ملاحظه ی خود را کرده ای و نه برای فرزندانت راه بزرگی باقی گذاشته ای. و السلام». امام علیه السلام در پاسخ نوشت: «نامه ی تو به من رسید، مرا به ازدواج با کنیز آزاد شده ام نکوهش کرده ای و پنداشته ای در زنان قریش کسانی هستند که ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من می شود و فرزندان نجیب نصیبم می گردد؛ در حالی که هیچ کس در بزرگواری از پیامبر خدا برتر نیست (یعنی ما از خاندان پیامبریم و خاندانی برتر از ما نیست که ازدواج با آنان موجب

ص: 268


1- 36. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 212، چاپ 1383.
2- 37. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 348 به بعد.
3- 38. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 521 - 522.
4- 39. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 587.

\ بزرگی ما شود)... آنکه در دین خدا پاک باشد هیچ چیز به شخصیت او زیان نمی رساند. خدای بزرگ به وسیله ی اسلام پستی و کمبود را از میان برداشته (هر کس مسلمان شود بزرگوار است گرچه فقیر یا برده باشد و ازدواج با او هیچ عیبی ندارد)...». (1) . عبدالملک یک بار برای توهین به امام علیه السلام و نیز برای ایجاد ترس و وحشت در مردم و جلوگیری از هر گونه فعالیت، امام را با سخت گیری به شام جلب کرد و دوباره به مدینه بازگردانید. (2) . - پس از مرگ عبدالملک در سال هشتاد و شش هجری فرزندش ولید به جای او نشست، ولید نیز مردی ستمگر و بی پروا بود، جلال الدین سیوطی درباره او می نویسد: «کان الولید جبارا ظالما». (3) . ولید در اولین سخنرانی خود گفت: «هر کس در برابر ما گردنکشی کند، او را می کشیم و هر کس سکوت کند، درد سکوت، او را خواهد کشت». (4) . ولید هم مانند دیگر زمامداران ستمگر آن زمان از شهرت و محبوبیت امام علیه السلام هراسان بود و از شخصیت علمی و روحانی آن گرامی رنج می برد، و می ترسید مردمان پیرامون او گرد آمده، برای سلطنت و حکومت او خطری تولید شود. از این رو نتوانست وجود امام چهارم را در جامعه ی مسلمانان تحمل کند و به دسیسه، آن گرامی را مسموم ساخت. (5) . با نگرشی به اوضاع دوران امامت حضرت سجاد علیه السلام که سرتاسر مقارن با آشوبها و بحران های گوناگون اجتماعی بود و با توجه به وجود زمامداران ستمگر و جنایتکار و مراقبت های شدید آنان از امام، و نیز با توجه به نبودن یاران با ایمان و مجاهد و فداکار، به این نتیجه می رسیم که آن گرامی جز مبارزه ی منفی و پرورش شاگردانی ممتاز و نشر آثار علمی و اخلاقی چاره ی دیگری نداشت. در راه مکه شخصی به اعتراض به آن حضرت گفت: «جهاد و سختی آن را رها کرده و به حج که کار آسانی است پرداخته ای؟!» امام علیه السلام فرمود: «اگر یارانی با ایمان و فداکار داشتیم جهاد و مبارزه از حج بهتر می بود». (6) . ابوعمر نهدی می گوید که امام سجاد علیه السلام می فرمود: «ما در مدینه و مکه بیست نفر دوست (واقعی و فداکار) نداریم». (7) .

ص: 269


1- 40. کافی، ج 5، ص 344.
2- 41. تذکرة الخواص، ص 183.
3- 42. تاریخ الخلفاء، ص 223.
4- 43. تاریخ طبری، ج 8، ص 1178، چاپ لندن.
5- 44. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 311، چاپ نجف.
6- 45. احتجاج طبرسی، ص 171، چاپ نجف، 1350 هجری قمری.
7- 46. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 104، چاپ 20 جلدی.

\

امام و تعلیم و تربیت مسلمانان

پس از واقعه ی کربلا و بازگشت به مدینه یکی از برنامه های امام سجاد علیه السلام نشر احادیث و علوم اسلامی به وسیله ی گروهی از مسلمانان و نیز تربیت آنان بود. شیخ طوسی صد و هفتاد نفر را که از اصحاب حضرت سجاد بوده اند، و یا از آن امام روایت کرده اند نام می برد (1) و ما برای نمونه سه تن از یاران چهارمین امام را یاد می کنیم: 1- سعید بن مسیب؛ امام چهارم خود درباره ی سعید بن مسیب می فرمود: «سعید به آثار گذشته از همه ی مردم داناتر است، و در روزگار خود فهمش از همه بیشتر است». (2) . 2- ابوحمزه ی ثمالی؛ امام هشتم علیه السلام فرموده است: «ابوحمزه در زمان خویش همچون سلمان بود در زمان او». (3) . 3- سعید بن جبیر؛ از نظر علمی چنان راه یافته و دانشمند بود که می گفتند: «بر روی زمین کسی نیست که به دانش فرزند جبیر نیازمند نباشد» (4) . سعید بن جبیر را دستگیر کردند و نزد حجاج ثقفی آوردند. حجاج گفت: «تو «شقی بن کسیر» هستی نه «سعید بن جبیر». (5) . سعید گفت: «مادرم بهتر می دانست که مرا سعید نامید». حجاج پرسید: «درباره ی ابوبکر و عمر چه عقیده داری، در بهشتند یا دوزخ؟ (با این پرسش

ص: 270


1- 47. رجال شیخ طوسی، ص 81 به بعد.
2- 48. رجال کشی، ص 119، چاپ دانشگاه مشهد.
3- 49. رجال کشی، ص 485.
4- 50. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 311.
5- 51. «شقی بن کسیر» یعنی «بدبخت فرزند شکسته» و «سعید بن جبیر» یعنی «نیکبخت فرزند جبران یافته» حجاج با این تعبیر می خواست سعید را تحقیر کند.

\ می خواست سعید چیزی بگوید تا آن را بهانه ی قتل او قرار دهد)». سعید گفت: «اگر به بهشت روم و بهشتیان را ببینم آنگاه خواهم دانست که اهل بهشت چه کسانند و اگر به دوزخ درآیم و دوزخیان را بنگرم، آنان را خواهم شناخت». حجاج پرسید: «در مورد خلفا چه عقیده داری؟» سعید: «من وکیل آنها نیستم». حجاج: «کدامیک از خلفا را بیشتر دوست داری؟» سعید: «آن را که آفریدگار جهان از او خشنودتر است». حجاج: «از کدام یک خشنودتر است؟» سعید: «خدایی که دانای رازها و پنهان هاست این را می داند». (1) . حجاج: «چرا نمی خندی؟» سعید: «چگونه بخندد آفریده ای که از خاک آفریده شده و ممکن است آتش او را نابود کند.» حجاج: «پس چرا ما شاد و خندانیم؟» سعید: «دلهای مردم یکسان نیست». حجاج دستور داد جواهراتی آوردند و پیش سعید نهادند. سعید گفت: «اگر این ثروت را اندوخته ای تا از سختی رستاخیز نجات یابی بر تو سرزنشی نیست، وگرنه قیامت چنان وحشتزاست که مادران کودکان شیرخوارشان را فراموش می کنند، پس در اندوختن ثروت ثمری نیست مگر آن مقدار که پاک و خالص باشد». حجاج امر کرد وسائل عشرت و آلات موسیقی آوردند. سعید گریان شد. حجاج: «دوست داری چگونه تو را بکشم؟!» سعید: «هرگونه که خود مایلی، به خدا سوگند هر طور مرا بکشی، خدا تو را در آخرت به همان گونه می کشد.» حجاج: «میل داری عفوت کنم». سعید: «اگر عفوی باشد فقط از آن خداست، ولی از تو هرگز بخشش نمی طلبم.» حجاج دستور داد بساط قتلش را بگسترند، سعید گفت: «وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض، حنیفا و ما انا من المشرکین؛ به سوی آن کسی روی مستقیم می دارم که آسمان ها و زمین را آفرید، و من مسلمانم و از مشرکان نیستم.». (2) . حجاج گفت: «رویش را از قبله بگردانید.»

ص: 271


1- 52. رجال کشی، ص 119.
2- 53. سوره ی انعام، آیه ی 79.

\ سعید گفت: «فاینما تولوا فثم وجه الله؛ به هر سو رو کنید خدا در همان سو است». (1) . حجاج گفت: «رویش را بر خاک گذارید». سعید خواند: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری؛ شما را از خاک آفریدیم و باز به خاک بر می گردانیم و بار دیگر از خاک بیرونتان می آوریم». (2) . حجاج گفت: «سرش را جدا کنید». سعید گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، و ان محمدا عبده و رسوله؛ سپس گفت: بار خدایا! پس از من او را بر هیچ کس مسلط مکن». لحظه ای بعد خون پاک «سعید بن جبیر» به فرمان حجاج ریخته شد. (3) . سعید بن جبیر از پیروان واقعی امام علیه السلام بود و آن حضرت او را گرامی می داشت و سبب اصلی قتل او به وسیله ی حجاج نیز همین ارتباط او با امام علیه السلام بود. (4) .

ص: 272


1- 54. سوره ی بقره، آیه ی 115.
2- 55. سوره ی طه، آیه ی 55.
3- 56. روضات الجنات؛ چاپ دوم قدیم، ص 310، با اختصار.
4- 57. رجال کشی، ص 119.

\

صحیفه ی سجادیه

توجه به دعا و یاری خواستن از خدا و خواندن خداوند به هنگام مشکلات و نیازمندی ها انگیزه ی فطری دارد، و به همین جهت هنگامی که دست آدمی از همه وسیله ها کوتاه می شود و راهها را به روی خود بسته می یابد، خود به خود دست به سوی قدرت برتر و رحمت گسترده ی خدا برمی دارد و او را می خواند و از او می خواهد، به راستی نیز وجدان به این وسیله در طوفان هر مشکلی آرامش می یابد، و اضطراب و نگرانی کاهش می گیرد، و روان تکیه گاهی محکم پیدا می کند. دانشمندان روان شناس و آنان که با مسائل روانی آشنایی دارند، می دانند که دعا بهترین غذا و دوای روح آدمی و نشاط بخش جان های خسته است، دعا دردهای درون را تسکین می بخشد و از فشار مصائب می کاهد. در اسلام از این دریافت فطری برای هدایت و راهنمایی بشر و برای تعلیم و تربیت او استفاده شده است. پیشوایان اسلام با دعاها و نیایش های مختلفی که از خود به یادگار گذاشته اند یک سلسله معارف و معتقدات صحیح را به پیروان خود آموخته اند، و نیز معالجاتی را برای بیماری ها و عقده های مرموز روان انسانها یاد کرده اند. یکی از دانشمندان در این باره چنین می نویسد: «یکی از ذخائر بزرگ علمی و تربیتی اسلام دعاهایی است که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه ی هدی علیهم السلام به جای مانده است، زیرا مسائل توحید و الهیات، نبوت و امامت، نظام حکومت و زمامداری و اخلاق و حقوق مدنی و احکام و آداب مختلفه، همه در دعاهایی که برای ما به یادگار گذاشته اند مطرح شده است، به طوری که می توان گفت مجموعه ی دعاهای رسیده

ص: 273

\ مدرسه ی بزرگی است که در رشد فکری و ترقی روحی و اجتماعی مسلمانان اثری بزرگ دارد و تا مسلمانان این مدرسه را نبینند شخصیت اسلامی آنان کامل نخواهد شد». در میان دعاهایی که از پیشوایان گرامی ما به یادگار مانده صحیفه ی سجادیه از چهارمین امام، زین العابدین علیه السلام همچون آفتاب می درخشد. دانشمند بزرگ اهل تسنن و صاحب تفسیر الجواهر هنگامی که یک نسخه از صحیفه ی سجادیه از حوزه ی علمیه ی قم برای او ارسال شد و با این کتاب ارجمند مواجه گردید، درباره آن نوشت: «کتاب را با دست تکریم گرفتم و آن را کتابی یگانه یافتم که مشتمل بر علوم و معارف و حکمت هایی است که در غیر آن یافت نمی شود، حقا از بدبختی است که ما تاکنون به این اثر گرانبهای جاوید از میراث های نبوت و اهل بیت دست نیافته ایم، من هر چه در آن مطالعه و دقت می کنم می بینم که آن بالاتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق است، راستی چه کتاب کریمی است، خدای شما را در برابر این هدیه پاداش بخشد، و موفق و مؤید بدارد». (1) . برای آشنایی بیشتر با این کتاب پر ارج فهرست دعاهای آن را یادآور می شویم و سپس به ترجمه ی برخی از آنها می پردازیم: 1- ستایش خدا 2- درود بر محمد و خاندان او علیهم السلام 3- درود بر فرشتگان حامل عرش 4- طلب رحمت برای پیروان انبیاء 5- دعای آن حضرت برای خود و دوستانش 6- دعای صبح و شام 7- دعای آن حضرت هنگامی که مهمی پیش می آمد یا حادثه ای رخ می داد و به هنگام اندوه 8- در پناه بردن به خدا از ناملایمات و اخلاق ناپسند و کارهای زشت 9- در اشتیاق به طلب آمرزش 10- در پناه بردن به خدای متعال 11- دعای آن حضرت در طلب نیک فرجامی

ص: 274


1- 58. به خاتمه ی ترجمه ی صحیفه ی سجادیه چاپ آخوندی مراجعه شود.

\ 12- در مقام اعتراف و طلب توبه. 13- در طلب حاجت ها. 14- در شکایت از ستمگران، هنگامی که ستمی به او می رسید یا از ستمگران کاری که دوست نمی داشت می دید. 15- دعای آن حضرت هنگامی که بیمار می شد یا اندوه یا گرفتاری برایش پیش می آمد. 16- در طلب گذشت از گناهان و عیب ها. 17- دعای آن حضرت هنگامی که شیطان را به یاد می آورد و از او و دشمنی و مکر او به خدا پناه می برد. 18- دعای آن حضرت هنگامی که رفع خطری می شد یا حاجتی که داشت به زودی برآورده می شد. 19- در طلب باران پس از قحطی و خشکسالی. 20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسندیده (مکارم الاخلاق). 21- دعای آن حضرت هنگامی که موضوعی او را اندوهگین می ساخت. 22- دعا در هنگام سختی و مشقت و مشکل شدن کارها. 23- در طلب عافیت و شکر بر آن. 24- درباره ی پدر و مادرش. 25- درباره ی فرزندانش. 26- درباره ی همسایگان و دوستانش. 27- درباره ی مرزداران ممالک اسلامی. 28- دعای آن حضرت در حال پناه بردن به خدای متعال و اظهار ترس از او. 29- دعا هنگام تنگ شدن روزی. 30- در طلب کمک از خدای متعال برای پرداخت قرض. 31- در ذکر توبه و طلب آن. 32- دعا پس از نماز شب. 33- در طلب خیر. 34- دعای آن حضرت هنگامی که گرفتاری پیش می آمد یا کسی را به رسوایی گناه گرفتار می دید.

ص: 275

\ 35- دعای آن حضرت در مقام رضا، در آن هنگام که به اهل دنیا و دنیاداران می نگریست. 36- دعا در هنگامی که ابر و برق را می دید و صدای رعد را می شنید. 37- در اعتراف به این که از عهده ی شکر نعمت های الهی نمی توان برآمد. 38- در عذر خواهی از کوتاهی در ادای حقوق بندگان خدا. 39- در طلب عفو و رحمت. 40- دعای آن حضرت هنگامی که یاد مرگ می کرد و یا خبر مرگ کسی را می شنید. 41- در طلب پرده پوشی و نگهداری از گناه. 42- دعا هنگامی که قرائت قرآن را به پایان می برد. 43- دعا هنگام نگاه کردن به ماه نو. 44- دعای اول ماه رمضان. 45- دعای وداع با ماه رمضان. 46- دعای روزهای عید فطر و جمعه. 47- دعای روز عرفه (نهم ذیحجه). 48- دعای روزهای عید قربان و جمعه. 49- دعای آن حضرت برای دفع مکر دشمنان. 50- در ترس از خدا. 51- در تضرع و زاری. 52- اصرار در خواهش از خدای متعال. 53- تواضع و کوچکی به پیشگاه الهی. 54- طلب رفع اندوه ها. برای صحیفه ی سجادیه شرح های بسیاری به عربی و فارسی نوشته شده؛ مرحوم علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب پر ارج الذریعه (1) حدود هفتاد شرح بر صحیفه سجادیه را نام می برد. در میان این شرح ها، شرح سید علیخان کبیر (2) و مختصر آن به نام تلخیص الریاض چاپ شده و در دسترس است. و نیز دانشمندان شیعه در گذشته ترجمه های گوناگونی بر صحیفه ی سجادیه نگاشته اند که فقط برخی از آنها چاپ شده است.

ص: 276


1- 59. الذریعة، ج 13، ص 345 به بعد.
2- 60. از دانشمندان شیعه در قرن 11 هجری.

\ در سالهای اخیر نیز برخی از نویسندگان معاصر صحیفه ی سجادیه را به زبان فارسی ترجمه کرده اند و ما ذیلا برخی از این ترجمه ها را که چاپ شده نام می بریم: 1- ترجمه ی مرحوم حاج شیخ ابو الحسن شعرانی. 2- ترجمه ی مرحوم حاج شیخ مهدی الهی قمشه ای. 3- ترجمه ی فیض الاسلام. 4- ترجمه ی جواد فاضل. 5- ترجمه ی صدر بلاغی. اینک ترجمه ی برخی از دعاهای «صحیفه ی سجادیه»: در دعای هشتم چنین می خوانیم: «بار خدایا! به تو پناه می برم از طغیان حرص و سرکشی خشم، و غلبه ی حسد، و کمبود شکیبایی، و کمی قناعت، و از بدخویی و فشار شهوت، و چیره شدن تعصب، و پیروی هوس، و سرپیچی از هدایت، و خواب غفلت، و کوشیدن بیش از حاجت، و برگزیدن باطل بر حق و پافشاری بر گناه و کوچک شمردن گناه، و بزرگ شمردن طاعت و رقابت و همسری کردن با توانگران و خوار شمردن تهیدستان، و بدرفتاری با زیردستان، و ناسپاسی به کسی که به ما نیکی کرده است، و از آنکه ستمگری را کمک کنیم و یا در یاری ستمدیده ای کوتاهی نماییم، و یا آنچه حق ما نیست بخواهیم، و یا ندانسته در علم دین چیزی بگوییم. پناه می بریم به تو از آنکه قصد خیانت به کسی داشته باشیم، و یا به کردار خود ببالیم و آرزوی دور و دراز نماییم، و پناه می بریم به تو از بدی باطن، و از ناچیز شمردن گناه کوچک و از آنکه شیطان بر ما چیره گردد یا روزگار ما را به بلاها گرفتار سازد یا سلطان بر ما ستم کند. پناه می بریم به تو از زیاده روی و اسراف و از نداشتن (روزی) به قدر کفایت، و پناه می بریم به تو از شماتت دشمنان و نیاز به امثال و اقران و زیستن در سختی، و مردن بدون آمادگی و به طور ناگهان و پناه می بریم به تو از حسرت بزرگ و مصیبت عظیم، و بدترین بدبختی و بدی عاقبت، و محرومیت از پاداش نیک و گرفتاری به عذاب. پروردگارا بر محمد و آلش درود فرست، و من و همه ی مردان و زنان با ایمان را به رحمت خودت از همه ی این بدی ها در پناه گیر. یا ارحم الراحمین». در دعای بیستم می خوانیم:

ص: 277

\ «بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ایمانم را به کامل ترین ایمان برسان، و یقینم را بهترین یقین قرار ده و نیتم را به بهترین نیت ها و عملم را به بهترین اعمال منتهی ساز. بار خدایا! به لطفت نیتم را کامل کن، و یقینم را به آنچه نزد تو است استوار بدار، و به قدرت خود آنچه از من تباه شده اصلاح فرما. بار خدایا! به محمد و آلش درود فرست و آنچه اندیشه مرا به خود مشغول می دارد تو خود کفایت کن، و مرا به آنچه فردای قیامت از من پرسش خواهی کرد وادار، و اوقاتم را در آن چه مرا برای آن آفریده ای فارغ ساز، و مرا بی نیاز گردان، و روزیت را بر من وسعت ده و به ناسپاسی و خودپرستی مبتلایم مفرما، و عزیزم گردان و به تکبر مبتلایم مکن، و مرا توفیق عبادت ده و عبادتم را با خودپسندی تباه مساز، و برای مردم به دست من خیر و نیکی جاری ساز و آن کار نیک را به منت نهادن بر آنها باطل مکن، و اخلاق عالی به من عطا کن، و مرا از فخر فروشی نگاهدار. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و رتبه ی مرا در میان مردم بالا مبر مگر آنکه به همان اندازه نزد خودم پایین آوری، و عزت آشکاری برایم ایجاد مفرما مگر آنکه در باطن به همان اندازه مرا نزد خود خوار سازی. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به هدایت شایسته ای که تغییر ندهم، و راه حقی که از آن منحرف نشوم، و نیت درستی که در آن تردید نکنم برخوردار فرما. هماره تا عمرم در بندگی و طاعت تو می گذرد مرا زنده بدار، و هرگاه زندگیم چراگاه شیطان گشت مرا به سوی خود ببر (جانم را بگیر) پیش از آن که تنفر و دشمنیت بر من رو آورد، یا خشمت بر من استوار شود. پروردگارا هیچ صفت ناپسندی را در من فرو مگذار جز آنکه اصلاح کنی، و نه هیچ عیبی را که بر آن نکوهش شوم جز آنکه آن را نیکو سازی و نه خصلت نیک ناقصی جز آنکه آن را کامل فرمایی. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و برایم کین دشمنان را به مهر، و حسد ستمکاران را به نیک خواهی، و بدگمانی بندگان شایسته ات را درباره من به اعتماد و نیک اندیشی، و دشمنی نزدیکان را به دوستی، و بدرفتاری خویشان را به نیکوکاری، و واگذاشتن بستگان را به یاری و مددکاری، و چاپلوسی دوستان دروغین را به اخلاص، و قهر معاشران را به آمیزش و معاشرتی خوش، و تلخی ترس از ستمگران را به شیرینی امنیت تبدیل فرما. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و مرا بر آنکه بر من ستم کند دستی توانا، و

ص: 278

\ بر آنکه بر من ستیزه جوید زبانی گویا، و بر کسی که با من دشمنی ورزد پیروزی ده، و بر آن کس که زبون و خوارم خواهد توانایی مرحمت کن، و از آنکه آزار من جوید رهایی بخش، و به فرمانبری از کسی که مرا به راستی و درستی وا می دارد و به پیروی از آنکه مرا راهنمایی می کند موفق ساز. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و مرا یاری کن تا با کسی که به من خیانت کرده با خیرخواهی مقابله کنم، و آن کس را که از من دوری گزیده است به نیک پاداش دهم، و به آنکه مرا محروم داشته با بخشش عوض دهم، و آن را که از من بریده با پیوستن تلافی کنم، و آن را که از من بدگویی کرده به نیکی یاد کنم، و خوبی را سپاس گذارم، و از بدی چشم فرو پوشم. بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به زیور شایستگان بیارای، و با زینت پرهیزکاران بپوشان: در گسترش عدل، و فرو خوردن خشم، و خاموش ساختن [آتش] فتنه و عداوت، و جمع آوری دلهای پراکنده، و اصلاح میان مردم، و فاش ساختن نیکی های مسلمانان و پوشاندن عیب آنان، و نرم خویی، و فروتنی، و خوش رفتاری، و وقار و متانت، و خوش خلقی، و پیشی گرفتن در نیکوکاری...».

ص: 279

\

رساله ی حقوق

یکی دیگر از آثار پر ارجی که از امام سجاد علیه السلام به جای مانده رساله ی حقوق است که در کتابهای کهن دانشمندان شیعه از آن یاد شده و همه ی آن در کتاب تحف العقول و نیز کوتاه شده ی آن در کتاب های من لا یحضره الفقیه و خصال و امالی نقل شده است، و ما اینک ترجمه ی تقریبی بخش عمده ی آن را می آوریم: - حق خدا: حق خدای بزرگ بر تو آن است که او را بپرستی، و بدو شرک نورزی، و چون به اخلاص چنین کنی خداوند کار دنیا و آخرتت را کفایت فرماید. - حق نفس: حق نفس تو بر آن است که آن را در طاعت خدای بزرگ به کار گیری. - حق زبان: بازداشتن آن از دشنام است، و عادت دادن آن بر گفتار نیک، و خودداری از سخنی که در آن سودی نیست، و نیکی به مردم و گفتن خوبی های آنان. - حق گوش: بازداشتن آن از شنیدن غیبت است و نیز از شنیدن آنچه حلال نیست. [مانند موسیقی حرام و...] - حق چشم: بازداشتن آن است از آنچه دیدنش حلال نیست [مانند نگاه به نامحرم و برخی فیلم ها]، و عبرت گرفتن با آن. - حق دست: آن است که آن را در آن چه حلال نیست به کار نبری. - حق پا: آن است که با آن به جاهایی که حلال نیست نروی؛ چه، با آن دو پا بر صراط می ایستی، پس بنگر تو را نلغزاند تا در آتش افتی.

ص: 280

\ - حق شکم: آن است که آن را ظرف حرام نسازی، و زیاده بر سیری نخوری. - حق عورت: آن است که آن را از زنا و فحشاء نگاهداری، و از نگاه مردمان بپوشانی. - حق نماز: آن است که بدانی نماز به درگاه خدا رفتن است، و در آن حال در حضور خدای بزرگ ایستاده ای، و اگر این را بدانی همچون بنده ای حقیر و کوچک می ایستی و با دل خویش به او روی می کنی، و نماز را چنانکه شایسته است به جا می آوری. - حق حج: آن است که بدانی این کار به درگاه خدا رفتن و فرار به سوی او از گناهان است، و وسیله ی پذیرش توبه ی تو و انجام فریضه ای است که خداوند بر تو واجب ساخته. - حق روزه: آن است که بدانی روزه پرده ای است که خدای بزرگ بر زبان و گوش و چشم و شکم و عورت تو کشیده، تا به وسیله ی آن تو را از آتش حفظ کند، و اگر روزه را واگذاری پرده ی خدا را بر خویش پاره کرده ای. - حق صدقه: آن است که بدانی آن ذخیره ی تو نزد پروردگارست، و سپرده ای است که نیازی به گواه بر آن نداری؛ اگر این را بدانی اطمینانت به آنچه در پنهان به خدا می سپاری بیشتر خواهد بود از آنچه در آشکار به ودیعت می دهی. و باید بدانی که صدقه در دنیا بلاها و بیماری ها را از تو باز می دارد و در آخرت آتش دوزخ را. - حق قربانی: آن است که به آن خدای بزرگ را بخواهی نه آفریدگان را، و به وسیله ی آن جز رحمت خدا و نجات خود را در رستاخیز نخواهی. - حق معلم: بزرگ داشتن اوست، و مؤدب بودن در مجلس او، و نیکو گوش کردن سخن او، و روی آوردن به او، و باید صدای خویش بر او بلند نکنی، و اگر کسی از او چیزی پرسد تو پاسخ ندهی تا او پاسخ دهد، و در مجلس او با کسی سخن نگویی و نزد او کسی را غیبت نکنی و اگر بد او را نزد تو بگویند از او دفاع کنی، و زشتی های او را بپوشانی، و خوبی هایش را آشکار سازی، و با دشمنش همنشین نشوی، و دوست او را دشمن نباشی؛ پس اگر بدین وظایف عمل کنی فرشتگان گواهی می دهند که تو برای خدا قصد او کرده ای و دانش او آموخته ای نه برای مردم. - حق دانش آموز: حق آنان که از تو دانش می آموزند آن است که بدانی خدای بزرگ با دانشی که به تو داده و گنج های آن را بر تو گشوده تو را سرپرست آنان قرار داده است؛ پس اگر مردمان را نیک بیاموزی، و بر آنان درشتی نکرده و خشمگین نشوی

ص: 281

\ خدا فضل خویش را بر تو افزون سازد، و اگر مردم را از دانش خود بازداشتی یا با آنان درشتی کردی، بر خداست که روشنایی دانش را از تو باز گیرد و تو را از نظرها بیاندازد. - حق زن (همسر): حق همسر تو آن است که بدانی خدا او را وسیله ی آسایش و انس تو قرار داده، و باید بدانی که این نعمت خداست برتو؛ پس او را گرامی بدار و با او مدارا کن. اگرچه حق تو بر او واجب تر است؛ ولی بر تو لازم است که به او مهربان باشی... - حق مادر: آن است که بدانی تو را در جایی حمل کرد (شکم) که دیگری حمل نمی کند، و از میوه ی دل خویش (خون) به تو داد که دیگری نمی دهد، و تو را با همه ی اعضای خود نگاهداری کرد، و باکی نداشت که خود گرسنه بماند و تو را سیر کند، و تشنه بماند و تو را سیراب سازد، و برهنه بماند و تو را بپوشاند، خود در آفتاب باشد و تو را در سایه گذارد، به خاطر تو بی خوابی کشید و از سرما و گرما نگاهت داشت، تا برای او بمانی، پس جز به یاری خدا و توفیق او توانایی سپاس او را نخواهی داشت. حق پدر: آن است که بدانی او بنیاد توست، و اگر او نبود تو نبودی، پس هر گاه در خود چیز پسندیده ای دیدی بدان پدرت اصل آن نعمت است و خدا را سپاس گزار و او را نیز بدین مقدار سپاسگزار باش. - حق فرزند: آن است که بدانی او از توست، و در نیک و بد دنیا وابسته ی به توست، و تو مسئول تربیت و راهنمایی او نسبت به پروردگار و کمک به او در فرمانبرداری از دستورات الهی هستی. پس در کار او چون کسی باش که می داند بر نیکوکاری به او پاداش می یابد و بر بدرفتاری با او کیفر می شود. - حق برادر: آن است که بدانی او دست تو و عزت تو و نیروی توست، او را سلاحی برای نافرمانی خدا و ابراز ستم بر آفریدگان قرار مده، و در مقابل دشمن یاریش کن و خیرخواهش باش، و اگر در راه اطاعت غیر خدا قدم زند خدا را از او بزرگ تر و گرامی تر دار. - حق نیکوکار بر تو: آن است که سپاسگزارش باشی، و نیکی او را به یاد داری. و خوبی او را بگویی و میان خود و خدا او را خالصانه دعا کنی، تا با این کار در نهان و آشکار سپاس او را به جای آورده باشی، آنگاه اگر روزی توانایی پاداش او داشتی او را پاداش دهی.

ص: 282

\ - حق امام نماز جماعت: آن است که بدانی او سفارت میان تو و خدای بزرگ را به عهده گرفته و از جانب تو سخن می گوید، و تو از جانب او سخن نمی گویی، و او تو را دعا می کند و تو او را دعا نمی کنی، و هرگاه نماز او نقصی داشته باشد به عهده ی اوست، و اگر تمام و بی نقص باشد شریک او هستی، و او را بر تو بیشی نیست. پس جان تو را به جان خویش و نماز تو را به نماز خود نگاه داشته است، او را بدین مقدار سپاسگزار باش. - حق همنشین: حق همنشین تو آن است که با او نرمی کنی و در گفتگوی با وی انصاف دهی، و از جای خود بی اجازه ی او برنخیزی ولی آن کس که نزد تو می نشیند می تواند بی اجازه ی تو برخیزد، و لغزش های او را فراموش کنی، و نیکی های او را از یاد نبری، و جز خیر به او نگویی. - حق همسایه: رعایت حقوق اوست در غیاب او، و گرامی داشتن او در حضورش و یاری او اگر ستمدیده باشد، و باید عیب او را مجویی، و اگر از او بدی دیدی بپوشانی، و اگر نصیحت پذیر باشد او را اندرز دهی و به هنگام سختی او را وا مگذاری، و از لغزش او درگذری، و گناه او را ببخشی و با بزرگواری با او معاشرت کنی... - حق دوست: آن است که با او به انصاف و کرم مصاحبت کنی و چنان که تو را گرامی می دارد و او را گرامی بداری که در این کار بر تو پیشی نگیرد و اگر پیشی گیرد او را پاداش دهی، و بر او چنان مهربان باشی که او بر تو مهربان است و اگر آهنگ گناهی کند او را از آن بازداری، و بر او رحمتی باشی نه عذابی. - حق شریک: آن است که اگر غائب باشد کفایت او کنی، و اگر حاضر باشد رعایت وی نمایی، مخالف او حکم نکنی، و بی مشورت او کاری انجام ندهی، و مال او را محفوظ بداری، و در اندک و بسیار آن خیانت نکنی، چه تا آن هنگام که دو شریک به یکدیگر خیانت نکنند دست خدا با آن هاست. - حق مال: آن است که جز از حلال آن را بدست نیاوری، و جز در راه حلال مصرف نکنی، و کسی را که سپاسگزار تو نیست بر خود مقدم نداری، و در مال خودت به اطاعت پروردگار کار کنی، و بر آن بخل نورزی تا حسرت و پشیمانی و وبال آن دامنگیرت نشود. - حق وامخواه: آن است که اگر داری بپردازی، و اگر نداری او را با گفتار نیک خشنود سازی، و به نیکویی و نرمی جواب دهی و رد نمایی.

ص: 283

\ - حق معاشر: حق آن کس که با تو معاشرت کند آن است که او را فریب ندهی و با او نیرنگ نبازی، و در کار او از خدا بپرهیزی. - حق خصم بر تو: حق خصمی که بر تو ادعا کند آن است که اگر ادعایش درست است شاهد او بر خود باشی و بر او ستم نکنی، و حق او بدهی، و اگر ادعایش نادرست است با او مدارا کنی و جز به مدارا رفتار نکنی و در کار او پروردگار خود را به خشم نیاوری. - حق تو بر خصم: حق خصمی که تو بر او ادعا کنی آن است که اگر در دعوی خود راستگویی؛ با او به نیکی سخن بگویی و حق او انکار نکنی، و اگر ادعای تو درست نیست از خدا بپرهیزی و توبه کنی و ادعای خود را پس بگیری. - حق کسی که با تو مشورت می کند: آن است که اگر می دانی او را راهنمایی کنی و اگر نمی دانی او را به کسی که می داند رهبری نمایی. - حق کسی که با مشورت می کنی: آن است که اگر رای او با تو موافق نیست به او تهمت نزنی، و اگر موافق توست خدای را سپاس گویی. - حق نصیحت خواه: حق آن کس که از تو پند خواهد آن است که او را پند دهی و با او به مهربانی و مدارا رفتار کنی. - حق پندگو: آن است که با او فروتنی کنی، و سخنش را بشنوی، اگر درست می گوید خدای را سپاس گویی و اگر درست نگوید به او مهربانی کنی و به او تهمت نزنی... - حق بزرگتر از تو: احترام اوست به خاطر سن او و بزرگداشت او به خاطر پیشی وی در اسلام، و باید با او ستیزه نکنی و پیش از او به راه نیفتی، و پیشاپیش او نروی... - حق کوچکتر از تو: مهربانی بر اوست به هنگام آموزش او، و بخشیدن او، و پوشاندن عیب او، و مدارای با او و کمک به او. - حق سائل: حق کسی که از تو چیزی می خواند بخشیدن به اوست به میزان نیازمندی او. - حق مسئول: حق آن کس که از او چیزی بخواهی آن است که اگر بدهد با سپاسگزاری از او بپذیری، و اگر نداد عذر او را قبول کنی.

ص: 284

\ - حق شاد کننده ی تو: حق آن کس که برای خدا تو را شاد سازد آن است که نخست خدا را شکر کنی و آنگاه او را سپاس گویی. - حق بدی کننده ی به تو: آن است که بر او ببخشی، ولی اگر می دانی که بخشش به زیان اوست (او را به کارهای بد تشویق می کند) سزای بدی او را بدهی، خدا می فرماید: «فمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل: اگر کسی پس از ستم دیدن به انتقام برخیزد بر او گناهی نیست». (1) . - حق هم کیش: حق اهل دین تو آن است که در دل سلامت و رحمت برای آنان بخواهی، و با بدکارانشان مدارا کنی و به نرمی در صدد اصلاحشان بر آیی، و نیکوکارانشان را سپاس گویی، و آزاری به ایشان نرسانی و آنچه برای خود دوست می داری برای آنان نیز دوست بداری و آنچه خوش نداری برای آنان نیز نخواهی، و پیرانشان را چون پدر و جوانانشان را چون برادر و پیر زنانشان را چون مادر و کودکانشان را چون فرزند خویش بدانی. - حق کافرانی که در پناه اسلام هستند: آن است که آنچه خدای بزرگ از آنان می پذیرد بپذیری و تا هنگامی که به عهد خود وفا می کنند بر ایشان ستم نکنی. امام بزرگوار حضرت زین العابدین علیه السلام بنا به مشهور در بیست و پنجم محرم سال نود و پنج هجری در پنجاه و هفت سالگی پس از یک زندگی سراسر رنج و مبارزه و تحمل و تحول، با دستور ستمگر اموی ولید بن عبد الملک و به وسیله ی هشام بن عبد الملک مسموم و شهید شد (2) و هم اکنون آرامگاهش در قبرستان بقیع کنار قبر امام دوم حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام زیارتگاه شیعیان جهان است.

قصیده ی فرزدق

اینک اصل قصیده ی فرزدق را که پیشتر بدان اشاره نمودیم ذکر می کنیم و سپس به ترجمه ی تقریبی آن می پردازیم: 1- یا سائلی این حل الجود و الکرم عندی بیان اذا طلابه قدموا 2- هذا الذی تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحل و الحرم

ص: 285


1- 61. سوره ی شوری، آیه ی 41.
2- 62. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 311.

\ 3- هذا ابن خیر عباد الله کلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم 4- هذا الذی احمد المختار والده صلی علیه الهی ما جری القلم 5- لو یعلم الرکن من ذا جاء یلثمه لخر یلثم منه ما وطی القدم 6- هذا علی رسول الله والده امست بنور هداه تهتدی الامم 7- هذا الذی عمه الطیار و المقتول حمزه لیث حبه قسم 8- هذا ابن سیده النسوان فاطمه و ابن الوصی الذی فی سیفه سقم 9- اذا رأته قریش قال قائلها الی مکارم هذا ینتهی الکرم 10- ینمی الی ذروة العز التی قصرت عن نیلها عرب الاسلام و العجم 11- و لیس قولک: «من هذا» بضائره العرب تعرف من انکرت و العجم 12- یغضی حیاء و یغضی من مهابته فما یکلم الا حین یبتسم 13- ینشق ثوب الدجی عن نور غرته کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم 14- ما قال لا قط الا فی تشهده لو لا التشهد کانت لاوه نعم 15- مشتقة من رسول الله نبعته طابت مغارسه و الخیم و الشیم 16- حمال اثقال اقوام اذا فدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم 17- ان قال قال بما تهوی جمیعهم و ان تکلم یوما زانه الکلم 18- هذا ابن فاطمه ان کنت جاهله بجده انبیاء الله قد ختموا 19- الله شرفه قدما و عظمه جری بذاک له فی لوحه القلم 20- من جده دان فضل الانبیاء له و فضل امته دانت له الامم 21- عم البریة بالاحسان و انقشعت عنها العمایه و الاملاق و الظلم 22- کلتا یدیه غیاث عم نفعهما تستو کفان و لا یعروهما عدم 23- سهل الخلیقة لا تخشی بوادره یزینه خصلتان الحلم و الکرم 24- لا یخلف الوعد میمون نقیبته رحب الفناء اریب حین یعترم 25- من معشر حبهم دین و بغضهم کفر، و قربهم منجی و معتصم 26- یستدفع السوء و البلوی بحبهم و یستزاد به الاحسان و النعم 27- مقدم بعد ذکر الله ذکرهم فی کل بدء و مختوم به الکلم 28- ان عد اهل التقی کانوا ائمتهم او قیل من خیر اهل الارض؟ قیل هم 29- لا یستطیع جواد بعد جودهم و لا یدانیهم قوم و ان کرموا

ص: 286

\ 30- هم الغیوث اذا ما ازمة ازمت و الاسد اسد الشری و البأس محتدم 31- یأبی لهم ان یحل الذم ساحتهم خیم کریم و أید بالندی دیم 32- لا یقبض العسر بسطامن اکفهم سیان ذلک ان أثروا و ان عدموا 33- ای القبائل لیست فی رقابهم لاولیة هذا اوله نعم 34- من یعرف الله یعرف اولیته فالدین من بیت هذا ناله الامم 35- بیوتهم فی قریش یستضاء بها فی النائبات و عند الحکم ان حکموا 36- فجده من قریش فی ارومتها محمد و علی بعده علم 37- بدر له شاهد و الشعب من احد و الخندقان و یوم الفتح قد علموا 38- و خیبر و حنین یشهدان له و فی قریظة یوم صیلم قتم 1- ای پرسشگر که از من جایگاه جود و بزرگواری را پرسیدی. پاسخ روشن آن نزد من است آنگاه که جویندگان آن بیایند. 2- این کسی است که سرزمین مکه جای پایش را می شناسد. و خانه ی کعبه و حرم خداوند و سرزمین های بیرون از حرم نیز او را می شناسند. 3- این فرزند بهترین بندگان خداست. این پرهیزکار و بر کنار از آلایش و پاکیزه و سرشناس است. 4- این آن کسی است که پیامبر برگزیده «احمد» پدر او است، که خداوند هماره بر او درود فرستد. 5- اگر رکن می دانست چه کسی برای بوسیدن او آمده است بی تاب خود را بر زمین می افکند تا خاک پای او را ببوسد. 6- نام این بزرگوار علی است و پیامبر خدا پدر اوست که به روشنی هدایت او امتها راهنمایی می شوند. 7- این کسی است که عمویش جعفر طیار و عموی دیگرش حمزه ی شهید است، همان شیرمردی که به دوستی او سوگند می خورند. 8- این فرزند سرور بانوان فاطمه است. و فرزند وصی پیامبر، همان که در شمشیرش برای کفار و مشرکین مرگ نهفته بود. 9- هنگامی که قریش او را می بیند، اعتراف می کند که کرامت ها به کرامت او پایان پذیرفته است؛ (و هرگز از لحاظ کرامت برتر از او تصور نمی شود). 10- او وابسته به بالاترین عزتی است که دست عرب و عجم از رسیدن بدان کوتاه است.

ص: 287

\ 11- ای هشام! این کار تو که وانمود می کنی او را نمی شناسی و می پرسی: «این کیست؟» به شخصیت او زیانی نمی رساند. زیرا عرب و عجم او را که تو انکار می کنی می شناسد. 12- از حیا چشم خویش را فرو می خواباند و از هیبت او چشمها فرو می خوابد. کسی با او نمی تواند سخن بگوید مگر در حالی که او تبسم کند. 13- پرده ی تاریکی از نور پیشانی او پاره می شود؛ همچون آفتاب که از درخشیدنش تاریکی ها پراکنده می گردد. 14- چنان سخاوتمند است که هرگز جز در تشهد «لا» نگفته است. اگر در مقام شهادت به یگانگی خداوند نبود آنجا نیز «لا» نمی گفت و «آری» می گفت. 15- بنیاد او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، رستنگاهش پاکیزه و پرورشش پاک و خوی او نیکوست. 16- برنده ی بارهای گران گروه هاست گاهی که بر آنها سنگین و توانفرسا باشد. 17- اگر چیزی بگوید چنان است که همه می پذیرند، و سخنش زینت بخش او است. 18- اگر او را نمی شناسی این فرزند فاطمه است که پیامبران خدا به جد او پایان یافتند. 19- خداوند او را از عهد باستان بزرگ و گرامی ساخته، و قلم الهی بر لوح محفوظ برای او چنین نوشته است. 20- کسی است که فضائل انبیاء در برابر فضائل جد او کوتاه است. و امت جد او نیز از امتهای دیگر برترند. 21- بخشش او همه ی آفریدگان را فرا گرفته و گمراهی و گرسنگی و تاریکی ها از ایشان پراکنده شده است. 22- دو دست او ابر رحمتی است که سودش به همگان می رسد، عطا می ریزد و نیستی آنها را در بر نمی گیرد. 23- نرم خویی که تندی و خشونت در او نیست. دو خصلت او را می آراید: بردباری و بزرگواری. 24- هرگز خلف وعده نمی کند و وجودش مبارک است. آستان خانه اش وسیع است؛ (در خانه اش به روی همه باز است). 25- او از گروهی است که دوستی آنان دین و دشمنی شان کفر، و نزدیکی به آنان باعث نجات و رستگاری است. 26- هر فتنه و شری به محبت ایشان رانده می شود. و بخشش و نیکویی به او افزایش می پذیرد. 27- در آغاز و پایان هر سخن پس از نام خدا نام ایشان برده می شود. 28- اگر پرهیزکاران یاد شوند ایشان پیشوایان پرهیزکارانند، و اگر بپرسند بهترین مردم روی

ص: 288

\ زمین کیانند در پاسخ، ایشان معرفی می شوند. 29- هیچ بخشنده ای پس از بخشش ایشان بخشنده شمرده نمی شود و هیچ قومی اگر چه کریم و جوانمرد باشد به ایشان نمی رسند. 30- آنان چون قحطی در رسد باران های سودمندند، و چون آتش جنگ افروخته شود شیران بیشه اند. 31- نکوهش، هرگز بر ساحت ایشان فرود نمی آید؛ اخلاقی بزرگوار دارند و دستهایشان همچون باران مداوم عطاریز است. 32- نداشتن، هرگز بخشش دستهایشان را کم نمی کند؛ برای ایشان مساوی است که داشته باشند یا نداشته باشند. 33- کدام قبیله است که بر گردنش از گذشتگان این بزرگوار یا از خود او نعمتی نباشد. 34- هر کس خدا را می شناسد پدران این بزرگوار را نیز می شناسد؛ مردم دین و هدایت را از خانه ی این بزرگوار به دست آورده اند. 35- در میان قریش تنها از خانه های ایشان برای رفع گرفتاری ها استمداد می جویند، و نیز به هنگام قضاوت اگر ایشان حکمی بکنند. 36- نیای او، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قریش است، و جد دیگر او امیر مؤمنان علی است که پس از پیامبر امام و نشانه ی هدایت است. 37- جنگ بدر شاهد اوست و دره ی احد، و جنگ خندق، و روز فتح مکه، و این ها را همه دانستند. 38- و خیبر و حنین برای او گواهی می دهند، و نیز جنگ با بنی قریظه در آن روز سخت توانفرسا. در پایان با درود فراوان بر روان فرزدق این یادآوری را شایسته می دانیم که اگر چه این قصیده را بسیار شیوا و همراه با فداکاری و در موقعیت حساسی سرود و به حق باید گفت با این کار جهادی بزرگ کرد و خطری عظیم را بر خویشتن خرید و مردانه از حق و حقیقت دفاع نمود؛ اما آنچه گفته تنها گوشه ای از فضایل امام و خاندان گرامی اوست، چه، می دانیم آسمان را با گام نتوان پیمود و دریا را با جام نتوان پیمانه کرد. پس آنچه فرزدق فرموده است مشتی است از خروارها بلکه دانه ای از انبارها. و السلام علی من اتبع الهدی

قسمت مربوط به امام محمد باقر علیه السلام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : زندگینامه چهارده معصوم علیهم السلام/محسن خرازی/هیئت تحریریه موسسه در راه حق

وضعیت ویراست : [ویراست ؟]

مشخصات نشر : [قم]: مسجد مقدس جمکران، 1387

مشخصات ظاهری : 632 ص.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

یادداشت : بالای عنوان: پیشوایان معصوم علیهم السلام

شماره کتابشناسی ملی : 2001230

ولادت پیشوای پنجم امام محمد باقر

امام ابوجعفر، باقر العلوم، پنجمین پیشوای ما، جمعه ی نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. (1) او را محمد نامیدند و ابوجعفر کنیه و باقر العلوم، یعنی؛ شکافنده ی دانش ها لقب آن گرامی است. به هنگام تولد هاله ای از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود، و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد. امام باقر علیه السلام از دو سو - پدر و مادر - نسبت به پیامبر و حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام می رساند؛ زیرا پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین علیه السلام و مادر او بانوی گرامی ام عبدالله (2) دختر امام مجتبی علیه السلام است. عظمت امام باقر علیه السلام زبانزد خاص و عام بود، هر جا سخن از والایی هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان می آمد او را یگانه وارث آن همه قداست و شجاعت و بزرگواری می شناختند و هاشمی و علوی و فاطمی اش می خواندند. راستگوترین لهجه ها و جذاب ترین چهره ها و بخشنده ترین انسان ها؛ برخی از ویژگی های امام باقر علیه السلام است. گوشه ای از شرافت و بزرگواری آن گرامی را در گزارش زیر می خوانیم: - پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به یکی از یاران پارسای خود جابر بن عبدالله انصاری فرمود: «ای جابر! تو زنده می مانی و فرزندم محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، را

ص: 292


1- 1. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 557.
2- 2. امام صادق علیه السلام درباره ی «ام عبدالله» فرمود: «از زن های با ایمان و پرهیزکار و نیکوکار بود»... تواریخ النبی، و الآل تستری، ص 47.

\ که نامش در تورات باقر است در می یابی، آن هنگام سلام مرا به او برسان». پیامبر در گذشت و جابر عموی دراز یافت. بعدها روزی به خانه ی امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکی خردسال بود دید، به او گفت: «پیش بیا...» امام باقر علیه السلام آمد. گفت: «برو...» امام بازگشت. جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت: «به خدای کعبه سوگند آیینه ی تمام نمای پیامبر است». آنگاه از امام سجاد پرسید: «این کودک کیست؟» فرمود: «امام پس از من، فرزندم محمد باقر است». جابر برخاست و بر پای امام باقر بوسه زد و گفت: «فدایت شوم ای فرزند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، سلام و درود پدرت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بپذیر چه او تو را سلام رسانده است». دیدگان امام باقر پر از اشک شد و فرمود: سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمان ها و زمین پایدارند و بر تو ای جابر که سلام او را به من رساندی». (1) .

دانش امام

دانش امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سرچشمه ی وحی بود، آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند. - جابر بن عبدالله انصاری نزد امام باقر علیه السلام می آمد و از آن حضرت دانش فرا می گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می کرد: «ای شکافنده ی علوم! گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خداداد برخورداری». (2) . - عبدالله بن عطاء مکی می گفت: «هرگز دانشمندان را نزد کسی چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه السلام. حکم بن عتیبه که در چشم مردمان جایگاه علمی والایی داشت در پیشگاه امام باقر چونان کودکی برابر آموزگار بود». (3) . - شخصیت آسمانی و شکوه علمی امام باقر علیه السلام چنان خیره کننده بود که جابر بن یزید جعفی به هنگام روایت از آن گرامی می گفت: «وصی اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن علی بن الحسین مرا چنین روایت کرد...». (4) . - مردی از عبدالله عمر مسأله ای پرسید و او در پاسخ درماند، به سؤال کننده امام باقر را نشان داد و گفت: «از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز». آن

ص: 293


1- 3. امالی شیخ صدوق، ص 213، چاپ سنگی.
2- 4. علل الشرایع شیخ صدوق، ج 1، ص 222، چاپ قم.
3- 5. ارشاد شیخ مفید، ص 246، چاپ آخوندی.
4- 6. ارشاد شیخ مفید، ص 246، چاپ آخوندی.

\ مرد از امام پرسید و پاسخی قانع کننده شنید و برای عبدالله عمر بازگو کرد، عبدالله گفت: «اینان خاندانی هستند که دانششان خداداد است». (1) . - ابو بصیر می گوید: با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم، مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای پاسخ منفی شنیدم، درحالی که امام در کنار من ایستاده بود. در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت ابو هارون که نابینا بود به مسجد وارد شد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابو هارون پرسیدم: «آیا ابوجعفر را دیدی؟» فورا پاسخ داد: «مگر کنار تو نایستاده است؟» گفتم: «از کجا دریافتی؟» گفت: «چگونه ندانم در حالی که او نور درخشنده ای است». (2) . - و نیز ابوبصیر می گوید: «امام باقر علیه السلام از یکی از آفریقائیان حال یکی از شیعیان خود به نام راشد را جویا شد. پاسخ داد خوب بود و سلام می رساند. امام فرمود: «خدا رحمتش کند». با تعجب گفت: «مگر او مرده است؟» فرمود: «آری». گفت: «چه وقت در گذشت؟» فرمود: «دو روز پس از خارج شدن تو» گفت: «به خدا سوگند او بیمار نبود...». فرمود: «مگر هر کس می میرد به جهت بیماری است؟» آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد. امام فرمود: «او از دوستان و شیعیان ما بود، گمان می کنید که چشم های بینا و گوش های شنوایی برای ما همراه شما نیست؛ وه چه پندار نادرستی است! به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت شناخته شوید. من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان می دهم». (3) . - یکی از راویان می گوید: در کوفه به زنی قرآن می آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد که به دیدار امام باقر رفتم، فرمود: «آنکه [حتی] در پنهان مرتکب گناه

ص: 294


1- 7. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 329، چاپ نجف.
2- 8. بحار الانوار، ج 46، ص 243؛ به نقل از خرائج راوندی.
3- 9. بحار الانوار، ج 46، ص 243، به نقل از خرائج راوندی. [

\ شود خداوند به او اعتنا و توجهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟» از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: «تکرار نکن». (1) .

اخلاق امام باقر

- مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه ی امام بسیار می آمد و به آن گرامی می گفت: «... در روی زمین بغض و کینه ی کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچ کس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیده ام آن است که اطاعت خدا و پیامبر و امیر مؤمنان، در دشمنی با توست، اگر می بینی به خانه ی تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!» در عین حال امام علیه السلام با او مدارا می فرمود و به نرمی سخن می گفت. مدتی نگذشت که مرد شامی بیمار شد و مرگ را رویاروی خویش دید و از زندگی نومید شد؛ پس وصیت کرد که چون فوت کرد ابوجعفر، امام باقر، بر او نماز گذارد. شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند، بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب (2) نشسته است، آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می پرداخت. عرض کرد: «آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گذارید». فرمود: «او نمرده است... شتاب مکنید تا من بیایم». پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا برآمدن آفتاب، در سجده ماند، آنگاه به خانه ی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد، امام او را نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به دهان او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت. دیری نگذشت که مرد شامی شفا یافت و به نزد امام آمد، عرض کرد: «گواهی می دهم که تو حجت خدا بر مردمانی...». (3) .

ص: 295


1- 10. بحار الانوار، ج 46، ص 247، به نقل از خرائج راوندی.
2- 11. تعقیب: دعاها و ذکرهایی است که بدون فاصله پس از نماز می خوانند.
3- 12. امالی شیخ طوسی، ص 261، چاپ سنگی با اختصار.

\ -محمد بن منکدر، از صوفیان آن روزگار، می گوید: «در روز بسیار گرمی از مدینه بیرون رفتم، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین را دیدم، همراه با دو تن از غلامانشان یا دو تن از دوستانش، از سرکشی به مزرعه ی خویش باز می گردد. با خود گفتم: «مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی دنیاست! باید او را پند دهم. نزدیک آمدم و سلام کردم، امام در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت با تندی پاسخم داد. گفتم: «خدا تو را به سلامت دارد آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با این حال در پی دنیا می رود! اگر در این حالت مرگ تو در رسد چه می کنی؟» فرمود: «به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت خداوند خواهم بود زیرا من به این وسیله خود را از تو و دیگر مردمان بی نیاز می سازم، از مرگ در آن حالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم». گفتم: «رحمت خدا بر تو باد، می پنداشتم که شما را پند می دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی». (1) .

ص: 296


1- 13. ارشاد مفید، چاپ آخوندی، ص 247.

\

امام و امویان

امام چه خانه نشین باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتی رخ نمی دهد؛ زیرا امامت چونان رسالت، منصبی است خدایی و این طور نیست که مردم به دلخواه خویش امامی برگزینند. غاصبان و متجاوزان هموراه به مقام والای امام رشک می بردند و به هر وسیله برای غصب و تصرف حکومت و خلافت که ویژه ی امامان بود دست می یازیدند و در این راه از هیچ جنایتی نیز باک نداشتند. برخی از دوران امامت امام باقر علیه السلام مقارن حکومت ظالمانه ی هشام بن عبد الملک اموی بود و هشام و دیگر امویان به خوبی می دانستند که اگر چه حکومت ظاهر را با ستم و جنایت به غصب گرفته اند ولی هرگز نمی توانند حکومت در دل ها را از خاندان پیامبر بربایند. عظمت معنوی امامان گرامی چنان گیرا بود که گاه دشمنان و غاصبان، خود مرعوب می ماندند و به تواضع بر می خاستند. هشام در یکی از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نیز جزو حاجیان بودند، روزی امام صادق علیه السلام در اجتماع عظیم حج ضمن خطابه ای فرمود: «سپاس خدای را که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به راستی فرستاد و ما را به او گرامی ساخت، پس ما برگزیدگان خدا در میان آفریدگان و جانشینان خدا [در زمین] هستیم، رستگار کسی است که پیرو ما باشد و شور بخت آنکه با ما مخالفت کند...». امام صادق علیه السلام بعدها می فرمود: «گفتار مرا به هشام خبر بردند ولی متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نیز به مدینه برگشتیم پس به حاکم خود در مدینه فرمان

ص: 297

\ داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد. به دمشق که رسیدیم، هشام تا سه روز ما را به بارگاهش راه نداد، روز چهارم به دیدن او رفتیم، هشام بر تخت نشسته بود و درباریان در برابرش ایستاده و به تیراندازی و هدف گیری سرگرم بودند. هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: «با بزرگان قبیله ات تیراندازی کن». پدرم فرمود: «من پیر شده ام و تیراندازی از من گذشته است، مرا معذور دار». هشام اصرار ورزید و سوگند داد که باید این کار را بکنی و به پیرمردی از بنی امیه گفت: کمانت را به او بده. پدرم کمان برگرفت و تیری به زه نهاد و پرتاب کرد، اولین تیر درست در وسط هدف نشست، دومین تیر را در کمان نهاد و چون شست از پیکان برداشت بر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت، تیر سوم بر دوم و چهارم بر سوم... و نهم بر هشتم نشست، فریاد از حاضران برخاست، هشام بی قرار شد و فریاد زد: «آفرین ابا جعفر! تو در عرب و عجم سرآمد تیراندازانی، چطور می پنداری زمان تیراندازی تو گذشته است...» و در همان هنگام تصمیم بر قتل پدرم گرفت و سر به زیر افکنده فکر می کرد و ما در برابر او ایستاده بودیم، ایستادن ما طولانی شد و پدرم از این بابت به خشم آمد و آن گرامی چون خشمگین می شد به آسمان می نگریست و خشم در چهره اش آشکار می شد. هشام غضب او را دریافت و ما را به سوی تخت خود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در بر گرفت و او را کنار دست راست خود بر تخت نشانید و مرا نیز در بر گرفت و کنار دست راست پدرم نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست. گفت: «قریش تا چون تویی را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر می کند، آفرین بر تو، تیراندازی را چنین از چه کسی و در چند مدت آموخته ای؟». پدرم فرمود: «می دانی که مردم مدینه تیراندازی می کنند و من در جوانی مدتی به این کار می پرداختم و بعد ترک کردم تا هم اکنون که تو از من خواستی». هشام گفت: «از زمانی که خویش را شناختم تا کنون تیراندازی بدین زبردستی ندیده بودم و گمان نمی کنم کسی در روی زمین چون تو بر این هنر توانا باشد، آیا فرزندت جعفر نیز می تواند همچون تو تیراندازی کند؟» فرمود: «ما کمال و تمام را به ارث می بریم، همان کمال و تمامی که خدا بر پیامبرش فرود آورد آنجا که می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (1) زمین از کسی که بر این کارها کاملا توانا باشد خالی نمی ماند».

ص: 298


1- 14. سوره ی مائده، آیه ی 3.

\ چشم هشام با شنیدن این جملات در حدقه گردید و چهره اش از خشم سرخ شد اندکی سر فرو افکند و دوباره سر برداشت و گفت: «مگر ما و شما از دودمان عبد مناف نیستیم که در نسبت برابریم؟». امام فرمود: «آری اما خدا ما را ویژگی هایی داده که به دیگران نداده است». پرسید: «مگر خدا پیامبر را از خاندان عبد مناف به سوی همه ی مردم و برای همه ی مردم از سفید و سیاه و سرخ نفرستاده است؟شما از کجا این دانش را به ارث برده اید در حالی که پس از پیامبر اسلام پیامبری نخواهد بود و شمایان پیامبر نیستید؟» امام بی درنگ فرمود: «خداوند در قرآن به پیامبر می فرماید: «زبانت را پیش از آنکه به تو وحی شود برای خواندن قرآن حرکت مده». (1) پیامبری که به تصریح این آیه زبانش تابع وی است به ما ویژگی هایی داده که به دیگران نداده است و به همین جهت با برادرش علی علیه السلام اسراری را می گفت که به دیگران هرگز نگفت و خداوند در این باره می فرماید: «و تعیها اذن واعیة - آنچه به تو وحی می شود و اسرار تو را - گوشی فرا گیرنده فرا می گیرد». و پیامبر خدا به علی علیه السلام فرمود: «از خدا خواستم که آن را گوش تو قرار دهد». و نیز علی بن ابی طالب علیه السلام در کوفه فرمود: «پیامبر خدا هزار در از دانش به روی من گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده شد»... همانطور که خداوند پیامبر را کمالاتی ویژه داد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز علی علیه السلام را برگزید و چیزهایی به او آموخت که به دیگران نیاموخت و دانش ما از آن منبع فیاض است و تنها ما آن را به ارث برده ایم نه دیگران». هشام گفت: «علی مدعی علم غیب بود حال آنکه خدا کسی را بر غیب دانا نساخت». پدرم فرمود: «خدا بر پیامبر خویش کتابی فرود آورد که در آن همه چیز از گذشته و آینده تا روز رستخیز بیان شده است؛ زیرا در همان کتاب می فرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء؛ (2) بر تو کتابی فرو فرستادیم که بیان کننده ی همه چیز است». و در جای دیگر فرمود: «همه چیز را در کتاب روشن به شمار آورده ایم». (3) و نیز «هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم». (4) و خداوند به پیامبر فرمان داد همه ی اسرار قرآن را به علی بیاموزد، و پیامبر به امت می فرمود: «علی از همه ی شما در قضاوت داناتر است». هشام ساکت ماند... و امام از بارگاه خارج شد». (5) .

ص: 299


1- 15. سوره ی قیامة، آیه ی 16.
2- 16. سوره ی نحل، آیه ی 89.
3- 17. سوره ی یس، آیه ی 12.
4- 18. سوره ی انعام، آیه ی 38.
5- 19. دلائل الامامة طبری شیعی، ص 104 - 106، چاپ دوم نجف؛ با اختصار و نقل به معنی در پاره ای از جملات.

\

امام با مخالفان احتجاج می کند

عبدالله بن نافع از دشمنان امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام بود و می گفت: «اگر در روی زمین کسی بتواند مرا قانع سازد که در کشتن خوارج نهروان حق با علی بوده است من بدو روی خواهم آورد. اگرچه در مشرق یا مغرب باشد.» به عبدالله گفتند: «آیا می پنداری فرزندان علی علیه السلام نیز نمی توانند به تو ثابت کنند؟ گفت: «مگر در میان فرزندان او دانشمندی هست؟» گفتند: «این خود سند نادانی توست! مگر ممکن است در دودمان حضرت علی علیه السلام دانشمندی نباشد؟!» پرسید: «در این زمان دانشمندشان کیست؟» امام باقر علیه السلام را به او معرفی کردند؛ او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضای ملاقات کرد... امام به یکی از غلامان خویش فرمان داد بار و بنه ی او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود. بامداد دیگر عبدالله با یاران خویش به مجلس امام آمد؛ آن گرامی نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالی که جامه ای سرخ فام بر تن داشت و دیدگانش چون ماه، درخشنده و زیبا بود فرمود: «سپاس ویژه ی خدایی است که آفریننده ی زمان و مکان و چگونگی هاست. حمد خدایی که نه چرت دارد و نه خواب. آنچه در آسمان ها و زمین است ملک اوست... گواهم که جز الله خدایی نیست و محمد بنده ی برگزیده و پیامبر اوست، سپاس خدایی را که به نبوتش ما را گرامی داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.

ص: 300

\ ای گروه فرزندان مهاجر و انصار! هر کدامتان فضیلتی از علی بن ابی طالب به خاطر دارید بگویید. حاضران هر یک فضیلتی بیان کردند تا سخن به حدیث خیبر رسید. گفتند: «پیامبر در نبرد با یهودان خیبر، فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه؛ فردا پرچم را به مردی می سپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست می دارند، رزم آوری است که هرگز فرار نمی کند و از نبرد باز نمی گردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید». دیگر روز پرچم را به امیرمؤمنان سپرد و آن گرامی با نبردی شگفت آفرین یهودان را منهزم (1) ساخت و قلعه ی عظیم آنان را گشود. امام باقر علیه السلام به عبدالله بن نافع فرمود: «درباره ی این حدیث چه می گویی؟» گفت: «حدیث درستی است اما علی بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!» فرمود: «مادرت در سوگ تو بنشیند، آیا خدا آنگاه که علی را دوست می داشت می دانست که او خوارج را می کشد یا نمی دانست؟ اگر بگویی خدا نمی دانست کافر خواهی بود». گفت: «می دانست». فرمود: «خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست، دوست می داشت یا به جهت نافرمانی و گناه». گفت: «چون فرمانبردار خدا بود، خداوند او را دوست می داشت (یعنی اگر در آینده نیز گناهکار می بود خداوند می دانست و هرگز دوستدار او نمی بود پس معلوم می شود کشتن خوارج طاعت خدا بوده است)». فرمود: «برخیز که محکوم شدی و جوابی نداری». عبدالله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» (2) - اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد و گفت: «خدا بهتر می داند رسالت خویش را در چه خاندانی قرار دهد». (3) (4) .

ص: 301


1- 20. منهزم: گریخته، شکست خورده. (فرهنگ معین).
2- 21. سوره ی بقره، آیه ی 187.
3- 22. سوره ی انعام، آیه ی 124.
4- 23. مستفاد از کافی، ج 8، ص 349 - 351.

\

ضرب سکه ی اسلامی به دستور امام باقر

برخی از دانشمندان این موضوع را به امام سجاد علیه السلام نسبت داده اند و برخی دیگر گفته اند امام باقر علیه السلام به دستور امام سجاد علیه السلام این پیشنهاد را کرده است؛ برای اطلاع بیشتر به کتاب العقد المنیر، ج 1 مراجعه شود. در سده ی اول هجری صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ می ساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان «اب و ابن و روح» بر آن می زدند، «عبد الملک اموی» مرد زیرکی بود، کاغذی از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را برای او به عربی ترجمه کنند. چون معنای آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که کشوری اسلامی است باید مصنوعات، چنین نشانی داشته باشد. بی درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید؛ شهد الله انه لا اله الا هو، بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامی نیز فرمان داد کاغذهایی را که نشان مشرکانه ی مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهای جدید استفاده کنند. کاغذهای جدید با نشان توحید اسلامی رواج یافت و به شهرهای روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه ای به «عبد الملک» نوشت: «صنعت کاغذ هماره با نشان رومی می بود و اگر کار تو در منع آن درست است؛ پس خلفای گذشته ی اسلامی خطاکار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستی (1) من همراه این نامه برای تو هدیه ای لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذاری و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزاری ما خواهد بود». عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت: «این نامه پاسخی ندارد».

ص: 302


1- 24. قیصر با این مقدمه می خواست تعصب عبد الملک را بر انگیزد تا برای تصویب کار خلفای گذشته از منع کاغذ رومی دست باز دارد.

\ قیصر دیگر بار هدیه ای دو چندان دفعه ی پیش برای او گسیل داشت و نوشت: «گمان می کنم چون هدیه را ناچیز دانستی نپذیرفتی، اینکه دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته ی قبلی من بپذیری». عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بی جواب گذاشت. قیصر این بار به عبدالملک نوشت: «دوباره هدیه ی مرا رد کردی و خواسته مرا نیاوردی برای سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش بر نگردانی فرمان می دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو می دانی که ضرب سکه ویژه ی ما رومیان است، آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینی عرق شرم بر پیشانیت می نشیند، پس همان بهتر که هدیه را بپذیری و خواسته ی ما را بر آوری تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا برجا بماند». عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت: «فکر می کنم که ننگین ترین مولودی که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دشنام دهند». با مسلمانان به مشورت پرداخت ولی هیچ کس نتوانست چاره ای بیندیشد یکی از حاضران گفت: «تو خود راه چاره را می دانی اما به عمد آن را وا می گذاری!» عبد الملک گفت: «وای بر تو، چاره ای که من می دانم کدامست؟» گفت: «باید از باقر اهل بیت چاره ی این مشکل را بجویی». عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت که امام باقر علیه السلام را با احترام به شام بفرستد، و خود فرستاده ی قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام به شام آمد و داستان را به ایشان عرض کردند. امام فرمودند: «تهدید قیصر در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عملی نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است، هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره ی توحید و بر روی دیگر نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نقش کنند بدین ترتیب از مسکوکات رومی بی نیاز می شویم» و توضیحاتی نیز در مورد وزن سکه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (1) و نیز فرمود نام شهری که در آن سکه می زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند. عبدالملک دستور امام را عملی ساخت و به همه ی شهرهای اسلامی نوشت که معاملات

ص: 303


1- 25. امام باقر علیه السلام فرمود: «سه نوع سکه ضرب شود: نوع اول هر درهم یک مثقال و ده درهم آن 10 مثقال، و نوع دوم هر ده درهم 6 مثقال و نوع سوم هر ده درهم 5 مثقال باشد». بدین ترتیب هر سی درهم از سه نوع 21 مثقال می شد و این برابر با سکه های رومی بود و مسلمانان موظف بودند سی درهم رومی که 21 مثقال بود بیاورند و سی درهم جدید بگیرند.

\ باید با سکه های جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه ای دارد تحویل دهد و سکه های اسلامی دریافت دارد، آنگاه فرستاده ی قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و بازگرداند. قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملی سازد، قیصر گفت: «من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومی معامله نمی کنند». (1) .

ص: 304


1- 26. المحاسن و المساوی بیهقی، ج 2، ص 232 - 236، چاپ مصر - حیاة الحیوان دمیری، چاپ سنگی، ص 24؛ با اختصار و نقل به معنی در پاره ای از جملات. توجه: در این داستان خواندیم که سکه های اسلامی در زمان امام باقر علیه السلام به صلاح دید آن بزرگوار ساخته و رایج شده است و این مطلب با آنچه در برخی از کتاب ها آمده است در زمان حضرت علی علیه السلام در بصره به دستور آن حضرت سکه های اسلامی زده شده و آن حضرت پایه گذار آن بوده منافاتی ندارد؛ زیرا منظور این است که آغاز سکه زدن در زمان حضرت علی علیه السلام بوده و تکمیل و شیوع آن در زمان امام باقر علیه السلام انجام شده است برای اطلاع بیشتر به کتاب غایة التعدیل مرحوم سردار کابلی، ص 16، مراجعه شود.

\

اصحاب امام باقر

در مکتب امام ابوجعفر باقر العلوم - که درود فرشتگان بر او - شاگردانی نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخی از آنان اشاره می شود: 1- ابان بن تغلب: محضر سه امام را دریافته بود؛ امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام ابان از شخصیت های علمی عصر خود بود و در تفسیر، حدیث، فقه، قرائت و لغت تسلط بسیاری داشت. والایی دانش ابان چنان بود که امام باقر علیه السلام به او فرمود: «در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوی بده؛ زیرا دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند». ابان هر وقت به مدینه می آمد حلقه های درس دیگران می شکست و در مسجد جایگاه خطابه ی پیامبر برای تدریس او خالی می کردند. چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق علیه السلام عرض کردند فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد». (1) . 2- زراره: دانشمندان شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر می شمردند و زراره یکی از آنهاست. امام صادق علیه السلام خود می فرمود: «اگر برید بن معاویه و ابو بصیر و محمد بن مسلم و زراره نمی بودند، آثار پیامبری (معارف شیعه) از میان می رفت، آنان بر حلال و حرام خدا امینند». و باز می فرمود: «برید و زراره و محمد بن مسلم و احول در زندگی و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند».

ص: 305


1- 27. جامع الروات، ج 1، ص 9.

\ زراره در دوستی امام چنان استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد برای حفظ جان او به عیبجویی و بدگویی او تظاهر کند و در پنهان به او پیام داد: «اگر از تو بدگویی می کنم برای ایمن داشتن توست زیرا دشمنان، ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار او می کوشند... و تو به دوستی ما شهرت داری و من ناچارم چنین تظاهر کنم...». زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهره ای گسترده داشت و نشانه های فضیلت و دینداری در او آشکار بود. (1) . 3- کمیت اسدی: شاعری سرآمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل بیت سخنان پر مغز می سرود. شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفای اموی تهدید به مرگ می شد. بازگو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرأت اقدام بدان نداشتند، و کمیت از قوی ترین چهره هایی است که در دوران حکومت اموی از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیمای امویان را بر مردم آشکار ساخت. کمیت در برخی از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنی امیه چنین معرفی می کند: «آن راهبران دادگر همچون بنی امیه نیستند که انسانها و حیوانها را یکی بدانند، آنان همچون عبدالملک و ولید و سلیمان و هشام اموی نیستند که چون بر منبر نشینند سخنانی بگویند که خود هرگز عمل نمی کنند، امویان سخنان پیامبر را می گویند اما خود کارهای زمان جاهلیت را انجام می دهند». (2) . کمیت شیفته ی امام باقر علیه السلام بود و در راه این مهر و محبت، خویشتن را فراموش می کرد. روزی در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایی را که سروده بود می خواند، امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: «خدایا کمیت را رحمت کن و بیامرز». آنگاه به کمیت فرمود: «صد هزار درهم از خاندانم برای تو جمع آوری کرده ام». کمیت گفت: «به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمی خواهم تا خدای عزوجل مرا عوض دهد، فقط یکی از پیراهن های خود را به من عطا فرمایید». امام پیراهن خود را به او داد (3) . روزی دیگر در خدمت امام باقر نشسته بود، امام به دلتنگی از زمانه این شعر برخواند:

ص: 306


1- 28. جامع الروات، ج 1، ص 117 و 324 - 325.
2- 29. الشیعة و الحاکمون، ص 128.
3- 30. سفینة البحار، ج 2، ص 496.

\ ذهب الذین یعاش فی اکنافهم لم یبق الا شامت او حاسد رادمردانی که مردم در پناهشان زندگی می کردند، رفتند و جز حسودان یا شماتت کنندگان کسی باقی نمانده است». کمیت فورا پاسخ داد: و بقی علی ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد «اما بر روی زمین یک تن از آن بزرگ مردان باقی است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یک تن هستی». (1) . 4- محمد بن مسلم: فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود، چنانکه گفتیم امام صادق علیه السلام او را یکی از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبری به وجودشان پابرجا و باقی است. محمد، کوفی بود و برای بهره گرفتن از دانش بی کران امام باقر علیه السلام به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند. عبدالله بن ابی یعفور می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «گاه از من سئوالاتی می شود که پاسخ آن را نمی دانم و به شما نیز دسترسی ندارم، چه کنم؟». امام، محمد بن مسلم را به من معرفی کرد و فرمود: «چرا از او نمی پرسی؟»... (2) . در کوفه، زنی شب هنگام به خانه ی محمد بن مسلم آمد و گفت: همسر پسرم مرده و فرزندی زنده در شکم دارد، تکلیف ما چیست؟» «محمد بن مسلم» گفت: «بنابر آنچه امام باقر العلوم علیه السلام فرموده است باید شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند، سپس مرده را دفن کنند.» آنگاه از زن پرسید: «مرا کجا یافتی؟» زن گفت: «این مسأله را نزد ابوحنیفه بردم و او گفت: در این باره چیزی نمی دانم ولی به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایی داد مرا آگاه ساز...». دیگر روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه ابو حنیفه را دید که در جمع اصحاب خویش همان مسأله را طرح کرده می خواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید! محمد به طعنه سرفه ای کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت: «خدایت بیامرزد بگذار زندگی کنیم». (3) .

ص: 307


1- 31. منتهی الآمال، ج 2، ص 7، چاپ 1372 قمری.
2- 32. تحفة الاحباب محدث قمی، ص 351- جامع الرواة، ج 2، ص 194.
3- 33. رجال کشی، ص 162، چاپ دانشگاه مشهد.

\

شهادت امام باقر

امام گرامی باقر العلوم، هفتم ذیحجه ی سال 114 هجری در پنجاه و هفت سالگی در زمان ستمگر اموی، هشام بن عبد الملک، مسموم و شهید شد. در شامگاه وفات به امام صادق علیه السلام فرمود: «من امشب جهان را بدرود خواهم گفت، هم اکنون پدرم را دیدم که شربتی گوارا نزد من آورد و نوشیدم و مرا به سرای جاوید و دیدار حق بشارت داد». دیگر روز تن پاک آن دریای بیکران دانش خدایی را در خاک بقیع کنار آرامگاه امام مجتبی و امام سجاد علیهما السلام به خاک سپردند، سلام خدا بر او باد. (1) . و اینک بخشی از دانش آن گرامی را در سخنان زیر به تماشا بنشینیم: - دروغ خرابی ایمان است. (2) . - مؤمن، ترسو و حریص و بخیل نمی شود. (3) . - حریص بر دنیا همچون کرم ابریشم است که هر چه پیله را بر خود بیشتر بپیچد بیرون آمدنش مشکل تر می شود... (4) . - از طعن بر مؤمنان بپرهیزید. (5) . -برادر مسلمانت را دوست بدار و برای او آنچه برای خود می خواهی بخواه و آنچه را بر خود نمی پسندی بر او نپسند. (6) .

ص: 308


1- 34. به کتاب های: کافی، ج 1، ص 469، و بصائر الدرجات، ص 141 چاپ سنگی و تواریخ النبی و الآل تستری، ص 40 و انوار البهیه محدث قمی، ص 69 چاپ سنگی مراجعه شود.
2- 35. وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 572 و ج 6، ص 23 و ج 11، ص 318 و ج 8، ص 611 و ج 8، ص 548.
3- 36. وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 572 و ج 6، ص 23 و ج 11، ص 318 و ج 8، ص 611 و ج 8، ص 548.
4- 37. وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 572 و ج 6، ص 23 و ج 11، ص 318 و ج 8، ص 611 و ج 8، ص 548.
5- 38. وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 572 و ج 6، ص 23 و ج 11، ص 318 و ج 8، ص 611 و ج 8، ص 548.
6- 39. وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 572 و ج 6، ص 23 و ج 11، ص 318 و ج 8، ص 611 و ج 8، ص 548.

\ - اگر مسلمانی برای دیدار یا حاجتی به خانه ی مسلمانی بیاید و او در خانه باشد و اجازه ی ورود به او ندهد و خود نیز به دیدار او بیرون نیاید، پیوسته این صاحب خانه در لعنت خدا خواهد بود تا آنگاه که یکدیگر را ملاقات کنند... (1) . - همانا خداوند، [انسان] با حیا و بردبار را دوست می دارد. (2) . - آنکه خشمش را از مردم باز دارد، خداوند عذاب قیامت را از او باز دارد. (3) . - آنان که امر به معروف و نهی از منکر را عیب می دانند، بد مردمانی هستند. (4) . - همانا خداوند بنده ای را که دشمن، داخل خانه ی او شود و او با وی مبارزه نکند دشمن دارد. (5) .

قسمت مربوط به امام جواد علیه السلام

ولادت حضرت امام محمد تقی

چهل و چند سال از عمر شریف هشتمین پیشوا، امام رضا علیه السلام می گذشت، ولی هنوز آن گرامی فرزندی نداشت. این موضوع برای شیعیان نگران کننده بود چرا که بر اساس روایات رسیده از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام معتقد بودند که امام نهم فرزند امام هشتم خواهد بود، به همین جهت سخت در انتظار بودند تا خدای متعال پسری به امام رضا علیه السلام عطا فرماید، حتی گاهی به خدمت امام شرفیاب می شدند و از او می خواستند دعا کند خداوند پسری به او عنایت کند و آن گرامی در پاسخ آنان را دلداری می داد و می فرمود: «خداوند پسری به من می دهد که وارث من و امام پس از من خواهد بود». (6) . سرانجام دهم ماه رجب سال 195 هجری قمری امام محمد تقی علیه السلام به دنیا آمد. (7) نام آن حضرت محمد و کنیه ی او ابوجعفر و مشهورترین القاب او تقی و جواد است. تولد آن گرامی برای جامعه ی شیعه، شادی بخش و موجب استواری ایمان و اعتقاد بود؛ زیرا تردیدی که ممکن بود به جهت دیر شدن تولد آن گرامی برای برخی از شیعیان رخ دهد برطرف شد. نام مادر امام جواد علیه السلام سبیکه است و امام رضا علیه السلام او را خیزران نامید، این بانوی گرامی از خاندان ماریه قبطیه (8) ، همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و در فضایل اخلاقی از برترین زنان عصر خویش بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی او را «خیرة الاماء» بهترین کنیزان نامیده است (9) و امام

ص: 436


1- 40. کافی، ج 2، ص 365.
2- 41. کافی، ج 2، ص 112.
3- 42. کافی؛ ج 2، ص 305.
4- 43. کافی، ج 5، ص 57.
5- 44. وسائل الشیعه، ج 11، ص 91.
6- 1. بحار، ج 50، ص 15 - عیون المعجزات، ص 107.
7- 2. بنابر قولی دیگر تولد آن حضرت در ماه رمضان بوده است.
8- 3. ماریه قبطیه کنیزی است که به همسری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آمد و مادر ابراهیم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
9- 4. کافی، ج 1، ص 323.

\ موسی بن جعفر علیه السلام سالها پیش از آنکه این بانو به خانه ی امام رضا علیه السلام بیاید، برخی از خصوصیات او را بیان فرمود و توسط یزید بن سلیط، یکی از یاران خویش، برای او سلام فرستاد. (1) . - حکیمه خواهر امام رضا علیه السلام می گوید: به هنگام ولادت امام محمد تقی علیه السلام برادرم از من خواست نزد خیزران باشم، نوزاد روز سوم ولادت دیده به سوی آسمان گشود، و به چپ و راست نگریست و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله» من با ملاحظه ی چنین موضوع شگفتی هراسان برخاستم و به خدمت برادرم آمدم و آنچه دیده بودم به عرض رساندم، امام فرمود: «شگفتی هایی که بعد از این از او خواهید دید بیشتر از آنچه تاکنون دیده اید خواهد بود». (2) . - ابو یحیی صنعانی می گوید: خدمت امام رضا علیه السلام بودم امام جواد را که کودکی خردسال بود نزد آن حضرت آوردند، فرمود: «این مولودی است که برای شیعه مولودی مبارکتر از او به دنیا نیامده است». (3) . شاید این فرمایش امام به همان جهت باشد که قبلا اشاره کردیم، زیرا تولد امام جواد نگرانی شیعیان را از اینکه امام رضا علیه السلام جانشینی ندارد برطرف ساخت، و ایمان آنان را از آلودگی به شک و تردید نجات داد. - نوفلی می گوید: هنگام مسافرت امام رضا علیه السلام به خراسان به آن گرامی عرض کردم: «با من امری و فرمانی ندارید؟» فرمود: «بر تو باد که پس از من از فرزندم محمد پیروی کنی، من به سفری می روم که باز نخواهم آمد». (4) . - محمد بن ابی عباد که کاتب امام رضا علیه السلام بود می گوید: «آن گرامی از فرزندش محمد علیه السلام با کنیه (5) یاد می کرد، [و هنگامی که از امام جواد علیه السلام نامه ای می رسید] می فرمود: «ابوجعفر به من نوشته است...» و هنگامی که [به فرمان امام رضا علیه السلام] به ابوجعفر نامه می نوشتم، او را با بزرگی و احترام مورد خطاب قرار می داد، و نامه هایی که از امام جواد علیه السلام می آمد در نهایت بلاغت و زیبایی کلام بود». و نیز محمد بن ابی عباد می گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «پس از من ابوجعفر وصی من و جانشینم در میان خانواده ام خواهد بود». (6) .

ص: 437


1- 5. کافی، ج 1، ص 315.
2- 6. مناقب، ج 4، ص 394.
3- 7. انوار البهیه، ص 125 - کافی، ج 1، ص 321 - ارشاد مفید، 299.
4- 8. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 216.
5- 9. در میان عرب، برای احترام، شخص را به کنیه یاد می کنند. [
6- 10. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 240.

\ - معمر بن خلاد می گوید: امام رضا علیه السلام در حالی که مطلبی را یاد می کرد فرمود: «چه نیازی دارید این مطلب را از من بشنوید؟ این ابوجعفر است که او را به جای خود نشانده ام و در مکان خود قرار داده ام (هر سئوال و مشکلی داشته باشید او پاسخ خواهد داد) ما خاندانی هستیم که فرزندان ما از پدران [حقایق و معارف و علوم را] کاملا به ارث می برند». (1) منظور آن است که همه علوم و مقامات امامت از امام قبلی به امام بعدی می رسد، و این مخصوص امامان علیهم السلام است نه فرزندان دیگر ائمه. - خیرانی از پدرش نقل می کند که گفت: در خراسان نزد امام رضا علیه السلام بودم، کسی از آن حضرت پرسید: «اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه کسی رجوع کنیم؟» فرمود: «به پسرم ابوجعفر». گویا سئوال کننده سن و سال امام جواد را کافی نمی دانست (و فکر می کرد چگونه کودکی می تواند عهده دار امامت باشد) امام رضا علیه السلام فرمود: «خدای متعال، عیسی را به نبوت و رسالت برانگیخت در حالی که سن او از سن کنونی ابوجعفر هم کمتر بود». (2) . - عبدالله بن جعفر می گوید: همراه با صفوان بن یحیی خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شدیم، و امام جواد علیه السلام سه ساله بود و حضور داشت، از امام پرسیدیم: «اگر حادثه ای روی دهد جانشین شما کیست؟» امام به ابوجعفر اشاره کرد و فرمود: «این فرزندم». گفتیم: «با این سن و سال؟» فرمود: «آری با همین سن و سال. خدای متعالی عیسی علیه السلام را حجت خویش قرار داد در حالی که سه سال هم نداشت». (3) .

امامت آن گرامی

امامت مانند نبوت موهبتی الهی است که خدای متعال به بندگان برگزیده و شایسته ی خود عطا فرموده است، و در این موهبت سن و سال دخالتی ندارد. شاید کسانی که پیامبری و امامت کودک خردسال را بعید و نا ممکن پنداشته اند، این امور الهی و آسمانی را با مسائل عادی اشتباه کرده اند و در یک ردیف تصور نموده اند؛ در حالی که این طور نیست و امامت و نبوت به خواست خدای متعال وابسته است. خداوند به بندگانی که با علم نامحدود خویش شایستگی شان را برای چنین مقامی می داند عنایت می کند و هیچ اشکالی ندارد که گاهی بنابر

ص: 438


1- 11. کافی، ج 1، ص 321 - ارشاد مفید، ص 298.
2- 12. کافی، ج 1، ص 322 - ارشاد مفید، ص 299.
3- 13. کفایة الاثر، ص 324 - بحار، ج 50، ص 35؛ جمله ی آخر این روایت نقل به معنا شده است.

\ مصالحی خداوند همه ی علوم را به کودکی خردسال عطا کند و او را در سنین کودکی به پیامبری مبعوث و یا به امامت امت بگمارد. امام نهم حضرت جواد علیه السلام در حدود هشت یا نه سالگی به مقام شامخ امامت رسید. - معلی بن محمد می گوید: پس از شهادت امام رضا علیه السلام امام جواد را دیدم و در قد و اندام او دقیق شدم تا برای شیعیان بازگو کنم، در این حال آن حضرت نشست و فرمود: «ای معلی خداوند در امامت نیز همانند نبوت احتجاج کرده و فرموده است: «و آتیناه الحکم صبیا؛ به یحیی در خردسالی نبوت دادیم»». (1) . - محمد بن حسن بن عمار می گوید: دو سال در مدینه خدمت علی بن جعفر می رفتم و او روایاتی که از برادرش امام موسی بن جعفر علیه السلام شنیده بودم برایم می گفت و می نوشتم. یک روز در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد او نشسته بودم، امام جواد وارد شد؛ علی بن جعفر بدون کفش و ردا از جای جست و دست آن حضرت را بوسید و تعظیم کرد. امام به او فرمود: «ای عمو بنشین خدا تو را رحمت کند». عرض کرد: «سرور من چگونه بنشینم در حالی که شما ایستاده اید». هنگامی که علی بن جعفر به جای خود بازگشت یاران و معاشرانش او را سرزنش کردند که تو عموی پدر او هستی و این گونه او را احترام می کنی! علی بن جعفر گفت: «ساکت باشید، در حالی که خدای عزیز و جلیل این ریش سفید را - و بر محاسن خود دست نهاد - سزاوار امامت ندیده و این جوان را سزاوار یافته و امام قرار داده [می خواهید] فضیلت او را انکار کنم؟! از آنچه می گویید به خدا پناه می برم، من بنده ی اویم». (2) . - عمر بن فرج می گوید: همراه امام جواد علیه السلام در کنار دجله ایستاده بودیم، به ایشان گفتم: «شیعیان شما ادعا می کنند شما وزن آب دجله را می دانید». فرمود: «آیا خدا توانایی آن را دارد که علم به وزن آب دجله را به پشه ای عطا کند؟» گفتم: «آری خدا قادر است». فرمود: «من نزد خدا از پشه و از بیشتر مخلوقاتش گرامی ترم». (3) . - علی بن حسان واسطی می گوید: تعدادی اسباب بازی همراه برداشتم و گفتم: «[چون امام خردسال است] آنها را برای آن حضرت هدیه می برم!» خدمت آن

ص: 439


1- 14. ارشاد مفید، ص 306.
2- 15. کافی، ج 1، ص 322.
3- 16. بحار، ج 50، ص 100 - عیون المعجزات، ص 113.

\ گرامی شرفیاب شدم... پیش رفتم و اسباب بازی ها را نزد او نهادم. خشمگین به من نگاه کرد... و فرمود: «خدا مرا برای بازی نیافریده است، مرا با بازی چکار!» اسباب بازیها را برداشتم و از آن گرامی طلب بخشش کردم، و او پذیرفت و مرا عفو کرد، و بیرون آمدم. (1) . از جمله شگفتی های انبیاء درس ناخواندگی آنان است که علومشان را از استادان بشری فرا نگرفته اند؛ بلکه از ذات لایزال الهی کسب علم نموده اند. همین ویژگی (بی نیازی از درس خواندن و آموزش) موجب آن بود که سن و سال در رسالت و مأموریت الهی پیشوایان آسمانی نقشی نداشت، بلکه به تأیید خدای متعال و به خواست او در هر سن و سالی ممکن بود از جانب خدا به نبوت و پیشوایی و هدایت انسانها برگزیده و گسیل شوند؛ چنانکه برخی در میانسالی و برخی در سنین بالاتر و برخی در جوانی و حتی در کودکی به مقام شامخ نبوت نائل گشتند که نیل به این مقام جز با خواست خدای متعال ممکن نیست، و آنجا که خواست خدا باشد سن و سال نقشی نخواهد داشت. چنین بود که می بینیم به تصریح قرآن حضرت یحیی در کودکی و حضرت عیسی در گهواره پیامبرند: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة و اتیناه الحکم صبیا» (2) . «قالوا کیف نکلم من کان فی المهد صبیا قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا» (3) . بنابراین از خامی و نادانی است که برخی مخالفان بر امامت بعضی از امامان پاک ما که به خواست خدا در سنین کودکی بر مسند امامت نشسته اند، خرده بگیرند که چرا امام جواد علیه السلام در سن هشت یا نه سالگی به امامت رسیده است. حضرت امام ابوجعفر محمد بن علی الجواد علیه السلام پس از شهادت پدر گرامیش، به تصریح پیشوایان گذشته و با تعیین قبلی از طرف امام هشتم، عهده دار امامت و خلافت خدا در زمین شد، و به جهت خردسالی، بسیار اتفاق افتاد که دشمنان و کم خردان ایشان را می آزمودند، اما تجلی علوم الهی آن گرامی چنان چشمگیر بود که به راستی برای تأیید نبوت حضرت یحیی و عیسی باید امامت آن گرامی را شاهد آورد، نه نبوت آن دو را بر امامت ایشان.

ص: 440


1- 17. دلائل الامامه، ص 212 - بحار، ج 50، ص 59.
2- 18. سوره ی مریم، آیه ی 11.
3- 19. سوره ی مریم، آیه ی 28 و 29.

\

اخبار غیبی و معجزات

اشاره

1- پس از شهادت امام رضا علیه السلام هشتاد نفر از دانشمندان و فقهای بغداد و شهرهای دیگر برای انجام مراسم حج به مکه سفر کردند. در سر راه خویش به مدینه وارد شدند تا امام جواد علیه السلام را نیز ملاقات نمایند و در خانه ی امام صادق علیه السلام که خالی بود فرود آمدند... امام علیه السلام که خردسال بود وارد مجلس آنان شد. شخصی به نام موفق او را به حاضران معرفی کرد، همه به احترام برخاستند و سلام کردند. آنگاه پرسش هایی عنوان شد که امام به خوبی پاسخ داد و همگان [از اینکه آثار امامت را در آن گرامی دیدند، به امامتش اطمینان بیشتری پیدا کردند و] خوشحال شدند و آن حضرت را ستودند و دعا کردند... یک نفر از آنان به نام اسحاق می گوید: من نیز در نامه ای ده مسأله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود گفتم: اگر آن بزرگوار به پرسش های من پاسخ داد از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند فرزندی را که همسرم حامله است پسر قرار دهد. مجلس به طول کشید، پیوسته از آن گرامی می پرسیدند و او پاسخ می داد. برخاستم بروم تا روز بعد نامه ی خود را به آن حضرت بدهم. امام تا مرا دیدی فرمود: «ای اسحاق! خدا دعای مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احمد بگذار». گفتم: «سپاس خدای را، بی تردید این همان حجت خداست». اسحاق به وطن خود بازگشت، و خداوند پسری به او عنایت کرد و نام او را احمد نهاد. (1) .

ص: 441


1- 20. عیون المعجزات، ص 109، با تلخیص.

\ 2- عمران بن محمد اشعری می گوید: خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم، پس از انجام کارهایم به امام عرض کردم: «ام الحسن به شما سلام رساند و خواهش کرد یکی از لباس هایتان را برای آنکه کفن خود سازد عنایت فرمایید». امام فرمود: «او از این کار بی نیاز شد». من بازگشتم و نفهمیدم منظور امام از این سخن چه بوده تا آنکه خبر رسید، ام الحسن سیزده یا چهارده روز پیش از آن هنگام که من خدمت امام بودم درگذشته است. (1) . 3- احمد بن حدید می گوید: با گروهی برای انجام مراسم حج می رفتیم. راهزنان راه را بر ما بستند [و اموالمان را بردند] چون به مدینه رسیدیم امام جواد علیه السلام را در کوچه ای ملاقات کردم، به منزل آن گرامی رفتم و داستان را به عرض امام رساندم. فرمان داد لباسی و پولی برایم آوردند، و فرمود: «پول را میان همراهان خویش به همان مقدار که دزدها از آن برده اند تقسیم کن». پس از آنکه تقسیم کردم دریافتم پولی را که امام عطا کرده بود درست به همان اندازه بود که دزدها برده بودند نه کمتر و نه بیشتر. (2) . 4- محمد بن سهل قمی می گوید: در مکه مجاور شده بودم. به مدینه رفتم و بر امام جواد علیه السلام وارد شدم. می خواستم از امام لباسی تقاضا کنم، اما تا هنگام خداحافظی نشد که تقاضای خود را بگویم. با خود اندیشیدم که تقاضایم را در نامه ای به آن حضرت بنویسم، و همین کار را کردم. آنگاه به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و با خود قرار گذاشتم که دو رکعت نماز بخوانم و صد بار از خدای متعال خیر و صلاح بطلبم؛ اگر به قلبم الهام شد که نامه را برای امام بفرستم می فرستم وگرنه نامه را پاره کنم. چنان کردم و به قلبم گذشت که نامه را نفرستم، نامه را پاره کرده به سوی مکه رهسپار شدم. در این حال شخصی را دیدم دستمالی در دست و لباسی در آن دارد و میان کاروانیان مرا می جوید. به من رسید وگفت: «مولایت این لباس را برایت فرستاده است...» (3) .

بارور شدن درخت

5- مأمون، امام جواد علیه السلام را به بغداد آورد، و دختر خود را به همسری او داد؛ ولی امام علیه السلام در بغداد نماند و با همسرش به مدینه بازگشت. به هنگام بازگشت، گروهی از مردم برای وداع و خداحافظی امام را تا خارج از شهر بدرقه کردند؛ هنگام نماز مغرب به محلی که مسجدی قدیمی داشت رسیدند. امام به آن

ص: 442


1- 21. بحار، ج 50، ص 43 - خرائج راوندی، ص 237.
2- 22. بحار، ج 50، ص 44؛ به نقل از خرائج راوندی.
3- 23. خرائج راوندی، ص 237 - بحار، ج 50، ص 44.

\ مسجد رفت تا نماز مغرب بگذارد. در صحن سرای مسجد درخت سدری بود که تا آن هنگام میوه نداده بود، آن گرامی آبی خواست و در بن درخت وضو ساخت و نماز مغرب را به جماعت به جای آورد و پس از آن چهار رکعت نافله خواند و سجده ی شکر کرد، آنگاه با مردم خداحافظی فرمود و رفت. فردای آن شب درخت به بار نشست و میوه ی خوبی داد، مردم از این موضوع بسیار تعجب کردند. (1) از مرحوم شیخ مفید نقل کرده اند که سالها بعد خود این درخت را دیده و از میوه ی آن خورده است.

اعلام شهادت امام رضا

6- امیة بن علی می گوید: هنگامی که امام رضا علیه السلام در خراسان بودند، من در مدینه می زیستم و به خانه ی امام جواد علیه السلام رفت و آمد داشتم؛ معمولا بستگان امام برای عرض سلام می آمدند. یک روز به کنیز خویش فرمود به آن (بانوان فامیل) بگوید برای عزاداری آماده شوند. روز بعد بار دیگر امام به آنان گوشزد کرد که برای عزاداری آماده شوند! پرسیدند: «برای عزای چه کسی؟» فرمود: «عزای بهترین انسان روی زمین». مدتی بعد خبر شهادت امام رضا علیه السلام آمد و معلوم شد همان روز که امام جواد علیه السلام فرموده بود: «برای عزاداری آماده شوید»، امام رضا علیه السلام در خراسان به شهادت رسیده است. (2) .

اعتراف قاضی

7- قاضی یحیی بن اکثم که از دشمنان خاندان نبوت و امامت است خود اعتراف می کند که: روزی نزدیک قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امام جواد علیه السلام را دیدم. با او در مسائل مختلفی به مناظره پرداختم و همه را پاسخ داد. گفتم: «به خدا سوگند می خواهم چیزی از شما بپرسم ولی شرم دارم». امام فرمود: «من پاسخ را بدون آنکه پرسشت را به زبان آوری می گویم؛ تو می خواهی بپرسی امام کیست؟» گفتم: «آری به خدا سوگند پرسشم همین است». فرمود: «امام منم».

ص: 443


1- 24. به نور الابصار شبلنجی، ص 179 و احقاق الحق، ج 12، ص 424 و کافی، ج 1، ص 497 و ارشاد مفید، ص 304 و مناقب، ج 4، ص 390 مراجعه شود.
2- 25. اعلام الوری، ص 334.

\ گفتم: «نشانه ای بر این ادعا دارید؟» در این هنگام عصایی که در دست آن حضرت بود به سخن آمد و گفت: «او مولای من و امام این زمان و حجت خداست». (1) .

نجات همسایه

8- علی بن جریر می گوید: خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب بودم، گوسفندی از خانه ی امام گم شده بود. یکی از همسایگان را به اتهام سرقت آن کشان کشان نزد امام آوردند. امام فرمود: «وای بر شما! او را رها سازید، گوسفند را او ندزدیده، هم اکنون گوسفند در فلان خانه است بروید گوسفند را بگیرید». به همان خانه ای که امام فرموده بود رفتند و گوسفند را یافتند و صاحب خانه را به اتهام دزدی دستگیر کرده و کتک زدند و لباسش را پاره کردند؛ اما او سوگند یاد می کرد که گوسفند را ندزدیده است. او را نزد امام آوردند، فرمود: «وای بر شما، بر این شخص ستم کردید، گوسفند خودش به خانه ی او وارد شده و او اطلاعی نداشته است». آنگاه امام برای دلجویی و جبران لباسش، مبلغی به او عطا کرد. (2) .

رهایی زندانی

9- علی بن خالد می گوید: در سامراء خبر شدم که مردی را با قید و بند از شام آورده و در این جا زندانی کرده اند و می گویند مدعی پیامبری شده است. به زندان مراجعه کردم و با زندانبان مدارا و محبت نمودم تا مرا نزد او بردند. او را مردی با فهم و خردمند یافتم، پرسیدم: «داستان تو چیست؟» گفت: «در شام در محلی که می گویند سر مقدس سید الشهداء حسین بن علی علیه السلام را در آنجا نصب کرده بودند، (3) عبادت می کردم. یک شب در حالی که به ذکر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصی را جلوی خود دیدم که به من گفت: «برخیز». برخاستم و به همراه او چند قدمی پیمودم. دیدم در مسجد کوفه هستیم. از من پرسید: «این مسجد را می شناسی؟» گفتم: «آری مسجد کوفه است». در آنجا نماز خواندیم و بیرون آمدیم. باز اندکی راه رفتیم. دیدم در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

ص: 444


1- 26. کافی، ج 1، ص 353 - بحار، ج 50، ص 68.
2- 27. بحار، ج 50، ص 47؛ به نقل از خرائج راوندی.
3- 28. محلی است معروف به رأس الحسین.

\ در مدینه هستیم. تربت پیامبر را زیارت کردیم و در مسجد نماز خواندیم و بیرون آمدیم. اندکی دیگر رفتیم، دیدم در مکه در خانه ی خدا هستیم؛ طواف کردیم و بیرون آمدیم و اندکی دیگر پیمودیم خود را در شام در جای اول یافتم و آن شخص از نظرم پنهان شد. از آنچه دیده بودم در تعجب و شگفتی ماندم. تا یک سال گذشت و باز همان شخص آمد و همان مسافرت و ماجرا که سال پیش دیده بودم به همان شکل تکرار شد؛ اما این بار وقتی می خواست از من جدا شود او را سوگند دادم که خود را معرفی کند، فرمود: «من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم». این داستان را برای برخی نقل کردم و خبر آن به محمد بن عبدالملک زیات، وزیر معتصم، عباسی، رسید. فرمان داد مرا در قید و بند به اینجا آورند و زندانی سازند و به دروغ شایع کردند که من ادعای پیامبری کرده ام. علی بن خالد می گوید به او گفتم: «می خواهی ماجرای تو را به زیات بنویسم تا اگر از حقیقت ماجرا مطلع نیست مطلع شود؟» گفت: «بنویس». داستان را به زیات نوشتم، در پشت همان نامه ی من پاسخ داد: «به او بگو از کسی که یک شبه او را از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و بازگردانده است بخواهد از زندان نجاتش دهد». از این پاسخ اندوهگین شدم و فردای آن روز به زندان رفتم تا پاسخ را به او بگویم و او را به صبر و شکیبایی توصیه نمایم؛ اما دیدم زندانبانان و پاسبانان و بسیاری دیگر ناراحت و مضطربند؛ پرسیدم: «چه شده است؟» گفتند: «مردی که ادعای پیامبری داشت، دیشب از زندان بیرون رفته و نمی دانیم چگونه رفته است؟ به زمین فرو رفته و یا به آسمان پرواز کرده است؟! و هر چه جستجو کردند اثری از او بدست نیاورند». (1) . 10- ابوالصلت هروی که از یاران نزدیک امام رضا علیه السلام بود و پس از شهادت امام رضا به فرمان مأمون به زندان افتاد، می گوید: «یک سال زندانی بودم و دلتنگ شدم، شبی بیدار ماندم و به عبادت و دعا پرداختم، و پیامبر و خاندان گرامی او را شفیع خویش قرار دادم و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم که مرا نجات بخشد. هنوز دعایم

ص: 445


1- 29. ارشاد مفید، ص 304 - اعلام الوری، ص 332 - احقاق الحق، ج 12، ص 427 - الفصول المهمه، ص 289.

\ پایان نیافته بود که دیدم امام جواد علیه السلام در زندان نزد من است. فرمود: «ای ابوالصلت سینه ات تنگ شده است؟» عرض کردم: «آری به خدا سوگند». فرمود: «برخیز». و دست بر زنجیرهای من زد و قیدها باز شد و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد. نگهبانان مرا دیدند، اما به کرامت آن حضرت یارای سخن گفتن نداشتند. امام چون مرا بیرون آورد فرمود: «برو در امان خدا، بعد از این هرگز مأمون را نخواهی دید و او نیز تو را نخواهد دید». و همچنان شد که امام فرموده بود. (1) .

در مجلس معتصم عباسی

زرقان که با ابن دواد (2) دوستی و صمیمیت داشت می گوید: یک روز ابن ابی دواد از مجلس معتصم بازگشت در حالی که غمگین بود، علت را جویا شدم گفت: «امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم!» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «به خاطر آنچه از ابوجعفر - (امام جواد علیه السلام) - در مجلس معتصم بر سرم آمد!» گفتم: «جریان چیست؟» گفت: «شخصی به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه - [معتصم] - خواست با اجرای حد الهی او را پاک سازد. خلیفه همه ی فقها را گرد آورد و محمد بن علی - [امام جواد علیه السلام] - را نیز فرا خواند، و از ما پرسید: «دست دزد از کجا باید قطع شود؟» من گفتم: «از مچ دست». گفت: «دلیل آن چیست؟» گفتم: «چون منظور از دست در آیه ی تیمم «فامسحوا بوجوهکم وایدیکم؛ (3) صورت و دست هایتان را مسح کنید» تا مچ دست است». گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و می گفتند دست دزد باید از مچ قطع شود. ولی گروهی دیگر گفتند لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل آن را پرسید.

ص: 446


1- 30. منتهی الامال؛ قسمت زندگی امام رضا علیه السلام، ص 67 - عیون اخبار، ج 2، ص 247 - بحار، ج 49، ص 303.
2- 31. ابن ابی دواد یکی از قضاة بغداد در عهد مأمون و معتصم و واثق و متوکل بود.
3- 32. سوره ی مائده، آیه ی 5.

\ گفتند: منظور از دست در آیه ی وضو: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق؛ (1) صورت ها و دست هایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است». آنگاه معتصم به محمد بن علی - [امام جواد علیه السلام] - رو کرد و پرسید: «نظر شما در این مسأله چیست؟» گفت: «اینها نظر دادند، مرا معاف بدار». معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید. محمد بن علی گفت: «چون قسم دادی نظرم را می گویم. اینها در اشتباهند؛ زیرا فقط انگشتان (2) دزد باید قطع شود و بقیه ی دست باقی بماند». معتصم گفت: «به چه دلیل؟» گفت: «زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: سجده بر هفت عضو تحقق می پذیرد، صورت (پیشانی)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستی برای او نمی ماند تا سجده ی نماز را به جا آورد، و نیز خدای متعال می فرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا؛ (3) هفت عضوی که سجده بر آنها انجام می گیرد از آن خداست، پس با خدا هیچ کس را مخوانید و عبادت نکنید» (4) و آنچه برای خداست قطع نمی شود». «ابن ابی دواد» می گوید: معتصم جواب محمد بن علی را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار بی آبرو شدیم) و من همان جا (از شرمساری و اندوه) آرزوی مرگ کردم... (5) .

ص: 447


1- 33. سوره ی مائده، آیه ی 5.
2- 34. مقصود چهار انگشت است زیر انگشت بزرگ (شست) نباید بریده شود.
3- 35. سوره ی جن، آیه ی 18.
4- 36. مسجد: (بکسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معنی محل سجده است و همانطور که مسجدها و خانه ی خدا و مکانی که پیشانی روی آن قرار می گیرد محل سجده هستند، خود پیشانی و شش عضو دیگر که با آنها سجده می کنیم نیز محل سجده محسوب می شوند و به همین اعتبار در این روایت «المساجد» به معنی هفت عضوی که با آنها سجده می شود، تفسیر شده است، و نیز در دو روایت دیگر از امام صادق علیه السلام در کتاب کافی و در یک روایت در تفسیر علی بن ابراهیم قمی هم «المساجد» به هفت عضو تفسیر شده و شیخ صدوق هم در کتاب فقیه «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است و همین معنا را از سعید بن جبیر و زجاج و فراء نیز نقل کرده اند. و نیز باید توجه داشت که اگر تفسیر «المساجد» به هفت عضو، نادرست بود، حتما فقهایی که در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده گیری بر کلام امام علیه السلام بودند اشکال می کردند و با توجه به اینکه خود معتصم نیز عرب بود و معنای «المساجد» را درک می کرد اگر معنایی که امام فرمودند اشکالی داشت، معتصم نیز زبان به اعتراض می گشود. بنابراین چون هیچ گونه اعتراضی از طرف فقهای حاضر در مجلس نشد و خود معتصم نیز تعبیر امام را پسندید و طبق آن عمل کرد. معلوم می شود به نظر آنان نیز «المساجد» به معنی هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یکی از معانی آن محسوب می شده است. به تفسیر صافی، ج 2، ص 752 - و تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440 - وتفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372 مراجعه شود.
5- 37. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 319 - بحار، ج 50، ص 5.

\

توطئه ی ازدواج

در شرح زندگانی امام رضا علیه السلام گفتیم که مأمون عباسی برای نجات از نابسامانی هایی که در جامعه رخ داده بود و برای ایمنی از شورش علویان و نیز جلب محبت شیعیان و ایرانیان کوشید خود را دوستدار اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قلمداد کند و با تحمیل ولایتعهدی خود بر امام رضا علیه السلام می خواست، هم این منظور را عملی سازد و هم امام را ازنزدیک زیر نظر داشته باشد. از سوی دیگر خاندان بنی عباس از این روش مأمون و از این که احتمالا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود سخت ناراضی و خشمگین بودند. به همین جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد، آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روی آوردند. مأمون زهر دادن امام را بسیار سری و مخفیانه انجام داده بود و سعی داشت جامعه از این جنایت آگاهی نیابد. برای پوشاندن جنایت خود به اندوه و عزاداری تظاهر می کرد، حتی سه روز بر آرامگاه امام اقامت کرد و نان و نمک خورد و خود را عزادار معرفی نمود؛ اما با همه ی این پرده پوشی و ریاکاری سرانجام بر علویان آشکار شد که قاتل امام کسی جز مأمون نبوده است؛ لذا سخت آزرده و کین خواه شدند. مأمون بار دیگر حکومت خویش را در خطر دید و برای پیشگیری و چاره سازی توطئه ای دیگر آغاز کرد و مهربانی و دوستداری نسبت به امام جواد علیه السلام از خود نشان داد و برای مزید بهره برداری دختر خود را به ازدواج آن گرامی در آورد و کوشید همان استفاده ای را که در تحمیل ولایتعهدی بر امام رضا علیه السلام می جست از این وصلت نیز به دست آورد. چنین بود که امام جواد علیه السلام را در سال 204 هجری یعنی یک سال پس از شهادت امام

ص: 448

\ رضا علیه السلام از مدینه به بغداد آورد و دختر خود، ام الفضل، را به آیین همسری بدو داد. ریان بن شبیب می گوید: وقتی عباسیان از تصمیم مأمون در مورد ازدواج دخترش یا امام جواد علیه السلام آگاه شدند، ترسیدند مبادا با این کار حکومت از دست عباسیان خارج شود و همان وضعی که در زمان امام رضا علیه السلام پیش آمده بود تکرار شود! به همین جهت نزد مأمون رفتند و اعتراض کردند در ضمن او را سوگند دادند که از این کار منصرف شود و گفتند: «... تو آنچه در گذشته ی دور و نزدیک میان ما و علویان واقع شده می دانی و نیز می دانی خلفای پیش از تو آنان را تبعید و تحقیر می کردند. ما قبلا هم از این که ولیعهدی خود را به امام رضا واگذار کردی نگران بودیم، ولی خدا آن مشکل را برطرف ساخت. اینک تو را به خدا سوگند می دهیم که ما را دوباره اندوهگین مساز و از این ازدواج صرف نظر کن و دخترت را با یکی از عباسیان که صلاحیت این وصلت را داشته باشند همسر ساز». مأمون پاسخ داد: «آنچه میان شما و علویان روی داده، باعث آن شما بودید و اگر به انصاف نظر کنید آنان از شما سزاوارترند؛ و آنچه خلفای پیش از من با علویان انجام دادند قطع رحم (بریدن از خویشاوند) بوده و من از این کار به خدا پناه می برم؛ در مورد ولایتعهدی امام رضا هم پشیمان نیستم، من از او تقاضا کردم خلافت را بپذیرد ولی او قبول نکرد و تقدیر الهی واقع شد. اما در مورد ابوجعفر محمد بن علی - [امام جواد علیه السلام] - باید بگویم که من او را بدان جهت برای ازدواج با دخترم انتخاب کردم که با خردسالی در دانش و فضیلت بر تمامی اهل فضل برتری دارد و همین موجب شگفتی و تعجب است؛ امیدوارم این موضوع همچنانکه برای من روشن شده برای همه مردم روشن شود، تا بدانند که نظر درست همان نظر من [و او سزاوار همسری دختر من] است». عباسیان گفتند: «هر چند این نوجوان موجب شگفتی و تعجب تو شده، ولی هنوز کودک است و علم و دانشی نیاموخته، صبر کن تا ادب بیاموزد و با علم دین آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملی ساز». مأمون گفت: «وای بر شما، من این جوان را بهتر از شما می شناسم، او از خاندانی است که علومشان خدایی است و به آموختن نیازی ندارد، پدران او همیشه در علم دین و ادب از مردم بی نیاز بودند، اگر مایلید او را بیازمایید تا آنچه گفتم بر شما آشکار شود». گفتند: «این پیشنهاد خوبی است، او را می آزماییم، و در حضور شما مسأله ای فقهی از او می پرسیم، اگر به درستی پاسخ داد، ما دیگر اعتراضی نخواهیم داشت و بر همگان درستی نظریه ی خلیفه روشن می گردد و اگر نتوانست پاسخ دهد نیز مشکل ما حل می شود [و خلیفه از این ازدواج منصرف می گردد]».

ص: 449

\ مأمون گفت: «هر وقت خواستید می توانید او را امتحان کنید». عباسیان به یحیی بن اکثم که قاضی آن زمان بود مراجعه کردند و به او وعده ی پاداش هنگفتی دادند تا از امام جواد علیه السلام مسأله ای بپرسد که او پاسخ آن را نداند و یحیی پذیرفت. آنگاه نزد مأمون بازگشتند و از او خواستند روزی را برای این کار تعیین کند. مأمون روزی را تعیین کرد، همه در آن روز گرد آمدند. مأمون فرمان داد در بالای مجلس برای امام جواد علیه السلام جایی را تعیین کردند. امام وارد شد و در محلی که تعیین شده بود نشست. یحیی بن اکثم روبروی او نشست. دیگران نیز در جای خود قرار گرفتند و مأمون هم کنار امام نشسته بود. یحیی بن اکثم به مأمون گفت: «اجازه می دهید از ابو جعفر سؤالی بنمایم؟» مأمون گفت: «از خود او اجازه بخواه». یحیی به امام رو کرد و گفت: «فدایت شوم اجازه می دهی سؤالی مطرح کنم؟» امام فرمود: «اگر می خواهی بپرس». یحیی گفت: «فدایت شوم در مورد کسی که در حال احرام شکاری (1) را بکشد چه می فرمائید؟» امام فرمود: «این مسأله صورت های فراوانی دارد: آیا در خارج حرم بوده یا در داخل، از حرمت این کار اطلاع داشته یا بی اطلاع بوده، عمدا کشته یا سهوا و به خطا، عبد بوده یا آزاد، صغیر بوده یا کبیر، بار اول او بوده که چنین کاری کرده یا بار دوم، صید پرنده بوده یا غیر پرنده، کوچک بوده یا بزرگ، کشنده از کار خود پشیمان شده یا قصد تکرار آن را دارد، در شب صید کرده یا در روز، احرام او احرام عمره بوده یا احرام حج». یحیی بن اکثم از این که امام، اصل سوال او را چنین عالمانه تشریح کرد متحیر ماند و آثار عجز و شکست در چهره اش پدیدار شد و زبانش به لکنت افتاد؛ چنانکه همه حاضران [قدرت علمی امام و شکست یحیی را] دریافتند. مأمون گفت: «سپاس خدای را بر این نعمت و این که نظر من درست درآمد. آنگاه به عباسیان رو کرد و گفت آیا آنچه انکار می کردید دانستید؟!». در همین مجلس مأمون ازدواج با دخترش را به امام پیشنهاد کرد و از او خواست خطبه ی عقد را بخواند. امام پذیرفت و در آغاز خطبه فرمود: الحمد لله اقرارا بنعمته، و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانیته و صلی الله علی

ص: 450


1- 38. بر کسی که برای حج یا عمره احرام بسته است برخی کارها و از جمله؛ صید کردن حرام است. جزئیات این مسأله در کتاب مناسک حج ذکر شده است.

\ محمد سید بریته، و الاصفیاء من عترته. اما بعد فقد کان من فضل الله علی الانام، أن أغناهم بالحلال عن الحرام. و قال سبحانه: و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم؛ خدای را برای اعتراف بر نعمت او سپاسگزارم، و [کلمه ی توحید] - لا اله الا الله می گویم به جهت اخلاص در وحدانیت او و درود خدا بر محمد سرور آفریدگان و بر برگزیدگان از خاندان او. بی تردید از فضل و رحمت خدا بر مردمان است که آنان را به وسیله ی حلال از حرام بی نیاز ساخته - [و به ازدواج فرمان داده] - و فرموده: بی زن و بی شوهر از خودتان و شایستگان از بردگان و کنیزان خود را به ازدواج یکدیگر در آورید - [و به جهت فقر و بی چیزی از ازدواج مانع نشوید] - اگر فقیر باشند خداوند به رحمت خود - [به آنان عطا می فرماید و] - بی نیازشان می سازد و خدای متعال وسعت دهنده ی روزی بندگان و دانای به همه چیز است». آنگاه امام با تعیین مهریه ای معادل مهریه ی حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام (پانصد درهم) موافقت خود را با ازدواج با دختر مأمون اعلام فرمود. مأمون از طرف دختر عقد را خواند و امام جواد قبول فرمود و به فرمان مأمون هدایا و جوائز چشمگیری به حاضران دادند و سفره ها گستردند و مردم غذا خوردند و متفرق شدند. و فقط گروهی از نزدیکان و درباریان مأمون باقی ماندند و مأمون از امام تقاضا کرد که خود پاسخ صورت های گوناگون «صید در حال احرام» را بگوید و امام پذیرفت و به تفصیل به شرح آن پرداختند. (1) . مأمون با شنیدن پاسخ، امام را بسیار تحسین کرد و تقاضا نمود این بار امام از یحیی بن اکثم مسأله ای بپرسد. امام به یحیی رو کرد و فرمود: «آیا بپرسم؟» یحیی که شکست خورده و مرعوب عظمت علمی امام بود گفت: «میل شماست فدایتان شوم، اگر بدانم پاسخ می دهم و اگر ندانم از خود شما استفاده می کنم و می آموزم». امام فرمود: «بگو چگونه است که مردی در بامداد بر زنی نگاه کرد، در حالی که این نگاه کردن بر او حرام بود و هنگامی که آفتاب بالا آمد بر او حلال شد و چون ظهر شد بر او حرام شد و چون عصر در رسید بر او حلال شد و چون آفتاب غروب کرد بر او حرام شد و شب هنگام نماز عشاء بر او حلال شد و نیمه شب بر او حرام شد و چون صبح بر دمید بر او حلال شد. چرا چنین بود و به چه جهت بر او حلال می شد و حرام می شد؟!» یحیی گفت: «به خدا سوگند پاسخ و چگونگی را نمی دانم، اگر مایلید خودتان بیان فرمایید

ص: 451


1- 39. مشروح پاسخ امام در کتاب های حدیث ذکر شده است.

\ تا استفاده کنیم». امام فرمود: «آن زن کنیز مردی بود، مرد نامحرمی در بامداد به او نگاه کرد در این حال این نگاه حرام بود. هنگامی که آفتاب بالا آمد آن کنیز را از صاحبش خرید بر او حلال شد و چون ظهر شد کنیز را آزاد ساخت بر او حرام شد و هنگام عصر با او ازدواج کرد بر او حلال شد. چون آفتاب غروب کرد «ظهار» (1) نمود بر او حرام شد و شب هنگام نماز عشاء کفاره ی ظهار داد بر او حلال شد و نیمه شب یکبار او را طلاق داد بر او حرام شد و چون صبح شد بردمید رجوع کرد، بر او حلال شد». مأمون شگفت زده به خویشان خود که حاضر بودند رو کرد و گفت: «آیا در میان شما کسی هست که این گونه پاسخ چنین مسأله ای را بیان کند یا پاسخ مسأله قبلی را بداند؟» گفتند: «نه به خدا سوگند...». (2) . باید توجه داشت که مأمون با همه ی تظاهرات دوستانه و ریاکاری های مزورانه، از این ازدواج جز اهداف سیاسی منظور دیگری نداشته است و می توان دریافت که به ویژه چند هدف را دنبال می کرده است: 1- با فرستادن دختر خود به خانه ی امام، آن گرامی را برای همیشه دقیقا زیر نظر داشته باشد و از کارهای او بی خبر نماند (و دختر مأمون نیز به راستی وظیفه ی خبرچین و گزارشگر مأمون را انجام می داد و تاریخ شاهد این حقیقت است). 2- با این وصلت، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر عظمت امام لطمه وارد سازد و او را در انظار از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف نماید. 3- محمد بن ریان می گوید: مأمون هر چه می کوشید امام جواد علیه السلام را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمی شد. در مجلسی که به عنوان جشن ازدواج امام برپا ساخت، صد کنیز زیبا را که هر یک جامی پر از جواهرات در دست داشتند واداشت تا چون امام وارد شد و بر جای خود نشست به استقبال او بروند و آنان این کار را کردند؛ اما امام هیچ توجهی و اعتنایی به آنان ننمود و عملا فهماند که از این کارها بیزار است.

ص: 452


1- 40. ظهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت طلاق حساب می شد و موجب حرمت ابدی می گشت. حکم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و کفاره شد. ظهار آن است که مرد به زن خود بگوید تو به من یا نسبت به من چون پشت مادرم یا خواهرم یا دخترم هستی؛ در این صورت باید کفاره ی ظهار بدهد تا همسرش بر او مجددا حلال شود. تفصیل این مسأله را در رساله های علمیه ملاحظه فرمائید.
2- 41. ارشاد مفید، ص 299 - تفسیر قمی، ص 169 - احتجاج طبرسی، ص 245 - بحار، ج 50، ص 74 - 78 با تلخیص.

\ 4- در همین مجلس مطربی را برای خواندن و نواختن آورده بودند؛ اما همین که او کار خود را شروع کرد امام بانگ بر او زد: «از خدا بترس». مطرب از صلابت فرمان امام که از ژرفای معنویت و نیروی الهی آن گرامی مایه داشت، چنان مرعوب شد که آلات موسیقی از دستش فرو افتاد و دیگر هرگز تا زنده بود نتوانست از دستهایش برای ساز و نوا استفاده کند. (1) . 5- همچنانکه اشاره کردیم با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام علیه خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود کند. 6- عوامفریبی، چنانکه گاهی می گفت: «من به این وصلت اقدام کردم تا ابوجعفر علیه السلام از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابیطالب علیه السلام است. (2) اما خوشبختانه این حقه ی مأمون نیز بی نتیجه بود. زیرا دختر مأمون هرگز فرزندی نیاورد و فرزندان امام جواد علیه السلام - امام دهم علی هادی علیه السلام، موسی مبرقع، حسین، عمران، فاطمه، خدیجه، ام کلثوم، حکیمه - همگی از همسر دیگر امام که کنیزی نیک سیرت و بزرگوار به نام سمانه مغربیه بود، به وجود آمدند. (3) . روی هم این ازدواج که مأمون بر آن اصرار می ورزید، کاملا جنبه سیاسی داشت. بنابراین با آنکه این وصلت با زندگی مرفهی توأم بود، برای امام که همچون پدران گرامیش به دنیا توجهی نداشت، نمی توانست ارزشی داشته باشد، بلکه اصولا زندگی با مأمون برای آن حضرت تحمیلی و پر رنج بود. حسین مکاری می گوید: در بغداد خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم در ذهنم خطور کرد که «امام به این زندگی مرفه رسیده هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت». امام لحظه ای سر به زیر افکند، آنگاه سر بر داشت در حالی که از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود: «ای حسین! نام جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیش من، از آنچه مرا در آن می بینی محبوبتر است». (4) . به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه باقی ماند.

ص: 453


1- 42. کافی، ج 1، ص 494 - بحار، ج 50، ص 60.
2- 43. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 454.
3- 44. منتهی الامال، ج 2، ص 235؛ به نقل از تحفة الازهار. محدث قمی در همین کتاب و همین صفحه می نویسد: از تاریخ قم ظاهر می شود که زینب و ام محمد و میمونه نیز دختران حضرت جواد علیه السلام بوده اند و شیخ مفید در دختران آن حضرت دختری به نام امامه یاد کرده است.
4- 45. خرائج راوندی، ص 208 - بحار، ج 50، ص 48.

\

شهادت امام

مأمون در سال 218 هجری مرگش فرا رسید و پس از او برادرش معتصم جای او را گرفت. در سال 220 هجری معتصم امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب او باشد. چنانکه قبلا ذکر شد در مجلسی که برای تعیین محل قطع دست دزد تشکیل داده بودند، امام را نیز شرکت دادند و قاضی بغداد - ابن ابی دواد - و دیگران شرمنده شدند. چند روز بعد از آن ابن ابی دواد از حسد و کینه توزی نزد معتصم رفت و گفت: «به جهت خیرخواهی به شما تذکر می دهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه ی دانشمندان و مقامات عالیه ی مملکتی، فتوای ابوجعفر (امام جواد) یعنی کسی را که نیمی از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او می دانند، بر فتوای دیگران ترجیح دادی و این خبر میان مردم منتشر و خود برهانی برای شیعیان او شد». معتصم که مایه ی هر نوع دشمنی با امام را در خود داشت از سخنان ابن ابی دواد بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد. سرانجام منظور پلید خود را عملی ساخت و امام را در آخر ذیقعده ی سال 220 هجری قمری مسموم و شهید نمود. پیکر پاک امام ابوجعفر، جواد، را در کنار قبر جد گرامیش امام موسی بن جعفر، در قبرستان قریش در بغداد به خاک سپردند، (1) صلی الله علیه و علی آبائه الطاهرین. مزار این دو گرامی هم اکنون به کاظمین مشهور است و از دیرباز زیارتگاه مسلمانان بوده است.

ص: 454


1- 46. به ارشاد مفید، ص 307 و اعلام الوری، ج 50، ص 6 و منتهی الامال، ج 2، ص 234 رجوع شود. «در سال و ماه و روز شهادت امام جواد علیه السلام قولهای دیگری هم هست که از ذکر آنها خودداری شد.».

\

شاگردان مکتب امام جواد

اشاره

امامان پاک ما همچون پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته در تعلیم و تربیت مردم می کوشیدند. در همه ی اوقات ملتزم به راهنمایی و تربیت مردم بودند. رفتار و گفتار معاشرت و حتی هر گوشه از زندگی روزمره ی آنان، آموزشگر کسانی بود که با آنان تماس داشتند؛ هر کس هر وقت (1) با آنان می نشست برایش ممکن بود که از اخلاق و دانش آنان بهره مند شود، اگر سؤالی داشت می توانست مطرح کند و پاسخ آن را بشنود و پرسشها محدود هم نبود. هر مشکلی داشتند می پرسیدند و پاسخ می گرفتند. بدیهی است چنین مدرسه ای هرگز و در هیچ جا جز در مکتب پیامبران و امامان نمونه نداشته و ندارد. طبیعی است که ویژگی و ثمربخشی چنین مکتبی تا چه حد خیره کننده و جاذب بوده است؛ به همین جهت خلفای اموی و عباسی که می دانستند اگر مردم متوجه این ویژگی ها شوند به سوی پیشوایان الهی و امامان بر حق جذب خواهند شد و آنگاه حکومت این غاصبان در خطر قرار خواهد گرفت، تا آنجا که برایشان ممکن بود، می کوشیدند مردم با پیشوایان واقعی اسلام به طور آزاد تماس نداشته باشند. فقط چند سالی در زمان امام باقر علیه السلام به جهت حکومت عمر بن عبدالعزیز که رفتاری انسانی داشت و در زمان امام صادق علیه السلام به جهت آنکه حکومت اموی رو به زوال بود و حکومت عباسی هم هنوز قدرتی نداشت، مردم توانستند از آن دو امام بزرگوار به طور آزادتری استفاده کنند و می بینیم که شماره ی شاگردان و راویان از امام صادق علیه السلام به حدود چهار هزار نفر رسید؛ (2) ولی در دوره های دیگر اصحاب و شاگردان و راویان

ص: 455


1- 47. البته در بسیاری از اوقات حاکمان ظالم مانع از تماس مردم با آن بزرگواران بودند.
2- 48. رجال شیخ طوسی، ص 142 - 342.

\ برخی از ائمه علیهم السلام بسیار کم بوده اند. به عنوان مثال؛ اصحاب و شاگردان و راویان امام جواد علیه السلام قریب صد و ده نفرند. (1) این گویای آن است که در زمان آن گرامی تماس مردم با او تا چه اندازه محدود بوده است. در عین حال در میان همین افراد معدود، چهره های درخشانی وجود دارد که برای نمونه به برخی اشاره می کنیم.

علی بن مهزیار

از یاران خاص و جزو وکلای امام جواد علیه السلام بود و از اصحاب امام رضا و امام هادی علیهماالسلام نیز محسوب می شود. بسیار عبادت می کرد و در اثر سجده های طولانی پیشانیش پینه بسته بود. هنگام طلوع آفتاب سر به سجده می نهاد و سر بر نمی داشت تا هزار تن از مؤمنان را دعا می کرد و از خدای متعال برای آنان آنچه برای خود می خواست مسألت می نمود. علی بن مهزیار در اهواز می زیست و بیش از سی کتاب تألیف کرد. (2) . در مراتب ایمان و عمل به چنان مقام ارجمندی نائل شد که یکبار امام جواد علیه السلام در تقدیر از او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. ای علی! خداوند به تو پاداشی نیکو عطا فرماید و تو را در بهشت جای دهد و در هر دو جهان از خواری نگاهدارد و در آخرت با ما محشور نماید. ای علی! من تو را در خیرخواهی و اطاعت و احترام و خدمت و انجام آنچه بر تو واجب است آزموده ام، و اگر بگویم هیچ کس را چون تو نیافته ام امید آن دارم که در این گفتار راستگو باشم. خداوند بهشت های فردوس را پاداش تو قرار دهد. مقام تو و نیز خدمات تو در گرما و سرما و شب و روز بر من پوشیده نیست. از خدا مسألت می دارم در قیامت هنگامی که همه ی مردم جمع می شوند، تو را به رحمت ویژه ای اختصاص دهد چنانکه مورد غبطه و حسرت دیگران قرار گیری. انه سمیع الدعاء». (3) .

احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی

از مردم کوفه و جزو یاران ویژه ی امام رضا و امام جواد علیهماالسلام و نزد آن دو امام معصوم بسیار ارجمند بود. چندین کتاب و از جمله کتاب الجامع را تألیف کرد. فقاهت او را همه ی دانشمندان شیعه قبول دارند و او را مورد اطمینان کامل می دانند. (4) . این گرامی همان است که همراه با سه تن دیگر به خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شد

ص: 456


1- 49. رجال شیخ طوسی، ص 397 - 409.
2- 50. الکنی و الالقاب، ج 1، ص 424.
3- 51. غیبت شیخ طوسی، ص 225 - بحار، ج 50، ص 105.
4- 52. معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 237 - رجال کشی، 558.

\ و امام نسبت به او محبت و احترام ویژه ای مبذول داشت. (1) .

زکریا بن آدم

زکریا از اهالی قم بود و هم اکنون نیز مزارش در شهرستان قم معلوم و مشهور است؛ از یاران بسیار نزدیک امام رضا و امام جواد علیهما السلام محسوب می شد و امام جواد علیه السلام برای او دعا فرمود و او را از یاران با وفای خویش به شمار آورد. (2) . یکبار که خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شده بود، امام از اول شب تا صبح در خلوت با او سخن می گفت. (3) ونیز در پاسخ کسی که پرسیده بود: «راه من دور است و نمی توانم همیشه خدمت شما برسم، معارف و احکام دینم را از چه کسی فرا گیرم؟» فرمود: «از زکریا بن آدم که در امور دین و دنیا امین است». (4) .

محمد بن اسماعیل بن بزیع

از یاران امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السلام و نزد شیعه از موثقین محسوب می شود. مردی صالح و درست کردار و اهل عبادت بود و کتابهایی تألیف کرد. در عین حال در دربار عباسیان کار می کرد (5) و در این رابطه امام رضا علیه السلام به او فرمود: «خداوند در دربار ستمگران بندگانی دارد که به وسیله ی آنان برهان خویش را آشکار می سازد و آنان را در شهرها قدرت می بخشد تا به وسیله ی آنان دوستان و اولیاء خود را از ستم ستمگران نگاهدارد و امور مسلمانان را اصلاح کند. آنان در خطرها و حوادث پناه اهل ایمانند و گرفتاران و نیازمندان از شیعیان ما به آنان رو می آورند و رفع گرفتاری و نیاز خود را از آنان می خواهند. به وسیله ی چنان افرادی خداوند مؤمنان را از هراس ستمگران ایمنی می بخشد. آنان مؤمنان حقیقی و امنای خدا در زمینند؛ رستخیز از نور آنان نورانی است. به خدا سوگند که بهشت برای آنان و آنان برای بهشت آفریده شده اند و گواراشان باد». آنگاه امام فرمود: «هر یک از شما بخواهد می تواند به همه ی این مقامات نائل شود». محمد بن اسماعیل عرض کرد: «فدایت شوم به چه چیز؟» فرمود: «به این که با ستمگران باشد و با خوشحال کردن شیعیان ما، ما را خوشحال کند (در پست و مقامی که قرار می گیرد هدفش رفع ظلم و ستم از مؤمنان باشد)».

ص: 457


1- 53. در بخش «پیشوای هشتم امام رضا علیه السلام» یاد شد.
2- 54. رجال کشی، ص 503.
3- 55. منتهی الامال، زندگانی امام رضا علیه السلام ص 85.
4- 56. رجال کشی، ص 595.
5- 57. رجال نجاشی، ص 254.

\ در پایان امام به محمد بن اسماعیل که از وزرای دربار عباسی بود فرمود: «ای محمد تو نیز از آنان باش». (1) . حسین بن خالد می گوید: «با گروهی خدمت امام رضا علیه السلام بودیم. از محمد بن اسماعیل بزیع سخن به میان آمد، امام فرمود: «دوست دارم در میان شما مثل اویی باشد». (2) . محمد بن احمد بن یحیی می گوید: با محمد بن علی بن بلال به زیارت قبر (3) محمد بن اسماعیل بن بزیع رفتیم. محمد بن علی در طرف سر قبر رو به قبله نشست و گفت: صاحب این قبر برایم نقل کرد که امام جواد علیه السلام فرمود: «کسی که قبر برادر مؤمن خود را زیارت کند و کنار قبر او رو به قبله بنشیند و دست خود را بر قبر بگذارد و هفت بار سوره ی «انا انزلناه فی لیلة القدر» را بخواند، از فزع اکبر و وحشت و هراس بزرگ قیامت ایمن می گردد». (4) . محمد بن اسماعیل بن بزیع می گوید: «از امام جواد علیه السلام تقاضا کردم پیراهنی از پیراهن های خود برایم بفرستد تا کفن خویش سازم. آن گرامی پیراهنی فرستاد و فرمان داد تا تکمه هایش را بردارم». (5) .

ص: 458


1- 58. رجال نجاشی، ص 255.
2- 59. رجال نجاشی، ص 255.
3- 60. قبر او در «فید» که محلی است در راه مکه، می باشد؛ به تحفة الاحباب محدث قمی، ص 317 مراجعه شود.
4- 61. رجال کشی، ص 564.
5- 62. رجال کشی، ص 245 و 564.

\

برخی سخنان امام

سخنان امامان معصوم که شعاعی از آفتاب دانش ایشان است، برای بندگان خدا رهنمونی روشن و مطمئن بشمار می رود؛ چرا که آن بزرگواران از هر گونه خطا و انحراف و کج اندیشی بر کنارند. رهنمودهای آنان تنها به یک بعد نظر ندارد بلکه همه ی ابعاد وجودی انسان را شامل می شود و مخصوص قشر خاصی هم نیست بلکه همه ی اقشار را به سوی کمال انسانی سوق می دهد و در همه ی مراتب فطرتها را بر می انگیزد و بیدار می سازد. اینک نمونه هایی از سخنان نهمین پیشوا، امام ابوجعفر محمد بن علی الجواد علیه السلام را ذکر می کنیم، به امید آنکه ما را نیز سود بخشد و رهنما باشد. 1- «من استغنی بالله افتقر الناس الیه و من اتقی الله احبه الناس؛ (1) کسی که با اتکاء به خدا روی نیاز از مردم بگرداند مردم به او نیازمند می شوند و کسی که پرهیزکاری پیشه سازد محبوب مردمان می گردد». 2- «الکمال فی العقل؛ (2) کمال آدمی در خردمندی است». 3- «حسب المرء من کمال المروة ان لا یلقی احدا بما یکره؛ (3) کمال مروت آن است که انسان با هیچ کس چنان رفتار نکند که بر خودش نمی پسندد». 4- «لا تعاجلوا الامر قبل بلوغه فتندموا و لا یطولن علیکم الامل فتقسوا قلوبکم

ص: 459


1- 63. نور الابصار، ص 180.
2- 64. الفصول المهمه، ص 290.
3- 65. نور الابصار، ص 180.

\ و ارحموا ضعفائکم و اطلبوا من الله الرحمة بالرحمة فیهم؛ (1) به کاری که وقتش نرسیده اقدام نکنید که پشیمان می شوید، و آرزوهای دور و دراز نداشته باشید که موجب قساوت قلب است، و به ناتوانان خود رحم کنید و با ترحم بر آنان رحمت خدای را بجویید». 5- «من استحسن قبیحا کان شریکا فیه؛ (2) آنکه کار زشتی را نیکو شمارد در آن کار شریک است». 6- «العامل بالظلم و المعین علیه و الراضی شرکاء؛ (3) ستمکار و یاری کننده ی ستمکار و کسی که به ستم او راضی است همه در گناه آن شریکند.» 7- «من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانیة فقد شانه؛ (4) کسی که برادر مؤمن خود را پنهانی پند دهد او را آراسته و کسی که آشکارا و در حضور دیگران نصیحت کند چهره ی اجتماعی او را زشت ساخته است». 8- «القصد الی الله بالقلوب ابلغ من اثبات الجوارح بالاعمال؛ (5) با دل به خدا توجه کردن مؤثرتر از، اعضا را بر عمل، واداشتن است». 9- «یوم العدل علی الظالم اشد من یوم الجور علی المظلوم؛ (6) روز دادخواهی و عدالت بر ستمگر سختتر از روز ستم بر ستمدیده است». 10- «عنوان صحیفة المسلم حسن خلقه؛ (7) سرآغاز نامه ی عمل مسلمان [در قیامت] نیک خلقی اوست». 11- «ثلاث یبلغن بالعبد رضوان الله تعالی: کثرة الاستغفار و لین الجانب و کثرة الصدقة و ثلاث من کن فیه لم یندم: ترک العجلة و المشورة و التوکل علی الله عند العزم؛ (8) سه چیز انسان را به خشنودی خدا می رساند: بسیار آمرزش خواستن از خدا، نرم خویی با مردم، بسیار صدقه دادن. و سه خصلت است که در هر کس باشد پشیمان نمی شود: شتاب نکردن در کارها، مشورت در کارها، توکل بر خدا هنگامی که [پس از مشورت] بر انجام کاری تصمیم می گیرد».

ص: 460


1- 66. الفصول المهمة، ص 292.
2- 67. نور الابصار، ص 180.
3- 68. الفصول المهمه، ص 291.
4- 69. نور الابصار، ص 180.
5- 70. الفصول المهمه، ص 289.
6- 71. الفصول المهمه، ص 291.
7- 72. نور الابصار، ص 180.
8- 73. الفصول المهمه، ص 291.

\ 12- «من امل فاجرا کان ادنی عقوبته الحرمان؛ (1) کسی که به فاسقی امید بندد کمترین کیفرش محرومیت است». 13- «من انقطع الی غیر الله وکله الله الیه و من عمل علی غیر علم افسد اکثر مما یصلح؛ (2) آنکه بر غیر خدا امید بندد، خداوند او را به همان کس وامی گذارد، و آنکه بدون علم و اطلاع کاری انجام دهد، بیش از آنچه آباد کند، خراب می کند». 14- «اهل المعروف الی اصطناعه احوج من اهل الحاجة الیه لان لهم اجرهم و فخره و ذکره فمهما اصطنع الرجل من معروف فانما یبتدء فیه بنفسه؛ (3) نیکی کنندگان، نیازشان به نیکی کردن، بیش از نیازمندان است؛ زیرا نیکوکاری برایشان پاداش و افتخار و خوشنامی به دنبال دارد؛ بنابراین هرگاه کار خیری انجام دهند ابتدا به خود نیکی کرده اند». 15- «العقاف زینة الفقر، و الشکر زینة الغنی، و الصبر زینة البلاء، و التواضع زینة الحسب، و الفصاحة زینة الکلام، و الحفظ زینة الروایة، و خفض الجناح زینة العلم، و حسن الادب زینة العقل، و بسط الوجه زینة الکرم، و ترک المن زینة المعروف، الخشوع زینة الصلاة، و ترک ما لا یعنی زینة الورع؛ (4) پارسایی زینت فقر است، و شکر زینت توانگری است، و شکیبایی زینت بلاست، و فروتنی زینت شأن و بزرگی است، و گویایی زینت سخن است، و نگهداری و ضبط دقیق زینت روایت است، و تواضع زینت دانش است، و ادب زینت خرد است، و گشاده رویی زینت کرم و بخشندگی است، و منت ننهادن زینت احسان و نیکی است، و توجه و حضور قلب زینت نماز است. و ترک کارهای بیهوده زینت تقوی و پرهیزکاری است». 16- «من وثق بالله وتوکل علی الله نجاه الله من کل سوء و حرز من کل عدو؛ (5) هر کس به خدا اعتماد داشته باشد و بر او توکل کند، خدا او را از هر بدی نجات می بخشد و از هر دشمنی حفظ می کند». 17- «الدین عز، و العلم کنز، والصمت نور، و لا هدم للدین مثل البدع، و لا افسد

ص: 461


1- 74. نور الابصار، ص 181.
2- 75. الفصول المهمه، ص 289.
3- 76. نور الابصار، ص 180.
4- 77. الفصول المهمه، ص 291.
5- 78. نور الابصار، ص 181.

\ للرجال من الطمع، و بالراعی تصلح الرعیة و بالدعاء تصرف البلیة؛ (1) دین مایه ی سربلندی است، و دانش گنج است، و سکوت نور است، و هیچ چیز مثل بدعت ها دین را از بین نمی برد، و هیچ چیز مانند طمع، مردان را فاسد نمی سازد، بوسیله ی زمامدار لایق و صالح مردم اصلاح می شوند، و با دعا و خواستن از خدا بلا برطرف می گردد». 18- «الصبر علی المصیبة مصیبة للشامت؛ (2) شکیبایی برمصیبتی که بر انسان وارد شده برای دشمنی که می خواهد شماتت و سرزنش کند مصیبت است». 19- «کیف یضیع من الله کافله، و کیف ینجو من الله طالبه؛ (3) چگونه ممکن است کسی که خدا سرپرست اوست تباه شود، و چگونه ممکن است کسی که خدا در تعقیب اوست رهایی یابد». 20- «قال علیه السلام فی جواب رجل قال له اوصنی بوصیة جامعة مختصرة: صن نفسک عن عار العاجلة و نار الاجلة؛ (4) شخصی از امام علیه السلام تقاضا کرد او را در جمله ای کوتاه نصیحتی جامع فرماید، امام فرمود: خود را از [کارهایی که موجب] ننگ در دنیا و عذاب در آخرت است حفظ کن».


1- 79. الفصول المهمه، ص 290.
2- 80. نور الابصار، ص 180.
3- 81. الفصول المهمه، ص 289.
4- 82. احقاق الحق، ج 12، ص 439؛ به نقل از وسیلة المال و نیز 19 روایت یاد شده که از کتاب های الفصول المهمه و نورالابصار نقل شد در کتاب احقاق الحق، ج 12، ص 428 - 439؛ به نقل از همان دو کتاب آمده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109