پرسش و پاسخ درباره خاتميت

مشخصات كتاب

نوع: كتاب
پديدآور: مطهري، مرتضي1299-1358,Mutahhari, Murtada
عنوان و شرح مسئوليت: پرسش و پاسخ درباره خاتميت: [برگزيده] [منبع الكترونيكي] / مرتضي مطهري
ناشر: صدرا
توصيف ظاهري: 1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (34 بايگاني: 99.1KB)
موضوع: محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.
خاتميت
پرسش و پاسخ درباره خاتميت: [برگزيده]

آيا دروازه‌هاي آسمان به روي انسان بسته شده است؟

اولين پرسشي كه انديشه ختم نبوت به وجود مي‌آورد، درباره رابطه انسان با جهان غيب است.چطور مي‌شود كه انسان اوليه با همه بدويت و بساطت، از طريق وحي و الهام با جهان غيب ارتباط پيدا كرده و دروازه‌هاي آسمان به روي او باز بوده است، اما بشر پيشرفته كمال يافته بعدي از اين موهبت محروم و درهاي آسمان به رويش بسته شده است؟آيا واقعا استعدادهاي معنوي و روحي بشر كاهش يافته و بشريت از اين نظر تنزل كرده است؟ اين شبهه از اين پندار پديد آمده كه ارتباط و اتصال معنوي با غيب مخصوص پيامبران است و لازمه انقطاع نبوت بريده شدن هر گونه رابطه معنوي و روحاني ميان جهان غيب و جهان انسان است.اما اين پندار، سخت بي‌اساس است.قرآن كريم نيز ملازمه‌اي ميان اتصال با غيب و ملكوت و ميان مقام نبوت قائل نيست، همچنانكه خرق عادت را به تنهايي دليل [ صفحه 170] بر پيامبري نمي‌شناسد.قرآن كريم افرادي را ياد مي‌كند كه از زندگي معنوي نيرومندي برخوردار بوده‌اند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر مي‌زده بدون آنكه «نبي بوده باشند.بهترين مثال، مريم دختر عمران مادر عيسي مسيح است كه قرآن داستانهاي حيرت‌انگيزي از او نقل كرده است.قرآن درباره مادر موسي نيز مي‌گويد: «ما به او وحي كرديم كه موسي را شير بده و آنگاه كه بر جان او بيم كردي او را به دريا بسپار، ما او را حفظ كرده، به تو باز خواهيم گرداند.» [1] چنانكه مي‌دانيم نه مادر عيسي پيامبر است و نه مادر موسي.حقيقت اين است كه اتصال به غيب و شهود حقايق ملكوتي، شنيدن سروش غيبي و بالاخره «خبر شدن از غيب، نبوت نيست، نبوت «خبر باز آوردن است و نه «هر كه او را خبر شد، خبر باز آورد».قرآن باب اشراق و الهام را بر روي همه كساني كه باطن خويش را پاك كنند باز مي‌داند: ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا [2] .اگر تقواي الهي داشته باشيد خدا در جان شما نوري قرار مي‌دهد كه مايه تشخيص و تميز شما باشد.و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا [3] .آنان كه در راه ما كوشش كنند ما راههاي خود را به آنها مي‌نمايانيم.براي اينكه نمونه‌اي از زندگي معنوي و عرفاني از نظر منطق اسلام به دست داده باشيم كافي است گوشه‌اي از يكي از خطب نهج البلاغه را ذكر كنيم.در خطبه 220 نهج البلاغه چنين آمده است: [ صفحه 171] ان الله تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله عزت الائه في البرهة بعد البرهة و في ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم.خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است.دلها بدين وسيله از پس كري، شنوا و از پس كوري، بينا و از پس سركشي و عناد، مطيع و رام مي‌گردند.همواره چنين بوده و هست كه خداوند در هر برهه‌اي از زمان، و در زمانهايي كه پيامبري نبوده است، بندگاني داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مي‌گويد و از راه عقلهاي آنها با آنها تكلم مي‌كند.از پيغمبر اكرم روايت است: ان لله عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة [4] .خداوند بندگاني دارد كه پيامبر نيستند، اما پيامبري بر آنها رشك مي‌برد [5] .از نظر شيعيان كه به مقام امامت و ولايت باطني ائمه اطهار(عليهم السلام) قائل‌اند بدون آنكه آنها را نبي بدانند، مطلب كاملا حل شده است.عرفاي اسلامي در قالب اصطلاحات عرفاني مراتب سير و سلوك معنوي را به چهار مرحله تقسيم كرده‌اند، ما به خاطر پرهيز از اطاله كلام فقط به دو مرحله از آن اشاره مي‌كنيم: الف.سفر از خلق به حق ب.سفر از حق به خلق سفر از خلق به حق مخصوص پيامبران نيست، بلكه پيامبران مبعوث شده‌اند كه بشر را در اين سفر مدد نمايند.آنچه مخصوص پيامبران است سفر از حق به خلق است، يعني ماموريت براي ارشاد و هدايت و دستگيري خلق.پيامبري بازگشت به كثرت است براي سوق دادن به وحدت. [ صفحه 172] صدر المتالهين در صفحه 13 مفاتيح الغيب مي‌گويد: «وحي يعني نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموريت و پيامبري، هر چند منقطع شده است و ديگر فرشته‌اي بر كسي نازل نمي‌شود و او را مامور اجراي فرماني نمي‌نمايد، زيرا به حكم «اكملت لكم دينكم آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولي باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممكن نيست اين راه مسدود گردد.» در اين زمينه سخنان زيادي گفته شده كه نقل آنها موجب اطاله كلام است.در ميان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوري سخن لطيفي در اين موضوع دارد.اقبال در فرق ميان نبي و عارف(و به قول خود او مرد باطني)چنين مي‌گويد: «مرد باطني نمي‌خواهد پس از آرامش و اطميناني كه با تجربه اتحادي(وصول به حق)پيدا مي‌كند به زندگي اينجهاني بازگردد.در آن هنگام كه بنا بر ضرورت باز مي‌گردد بازگشت او براي بشريت سود چنداني ندارد، ولي بازگشت پيغمبر جنبه خلاقيت و ثمربخشي دارد، باز مي‌گردد و در جريان زمان وارد مي‌شود به اين قصد كه جريان تاريخ را تحت ضبط در آورد و از اين راه، جهان تازه‌اي از كمال مطلوب‌ها خلق كند.براي مرد باطني آرامش حاصل از تجربه اتحادي مرحله‌اي نهايي است.براي پيغمبر بيدار شدن نيروهاي روانشناختي اوست كه جهان را تكان مي‌دهد.آن نيرو آنچنان حساب شده است كه كاملا جهان بشري را تغيير دهد...پيغمبري را مي‌توان همچون نوعي خودآگاهي باطني تعريف كرد كه در آن، تجربه اتحادي تمايل به آن دارد كه از حدود خود لبريز شود و در پي يافتن فرصتهايي است كه نيروهاي زندگي اجتماعي را از نو توجيه كند يا شكل تازه‌اي به آنها بدهد» [6] .پس انقطاع نبوت به معني انقطاع ماموريت الهي است براي ارشاد و هدايت، نه انقطاع فيض معنوي نسبت به سائرين و سالكين الي الله.بسيار اشتباه است اگر گمان كنيم اسلام با اعلام ختم نبوت منكر زندگي معنوي شده است. [ صفحه 173]

پايان نبوت تبليغي چرا؟

پرسش ديگر اين است: پيامبران مجموعا دو وظيفه انجام مي‌داده‌اند: يكي اينكه از جانب خدا براي بشر قانون و دستور العمل مي‌آورده‌اند، دوم اينكه مردم را به خدا و عمل به دستور العمل‌هاي الهي آن عصر و زمان دعوت و تبليغ مي‌كرده‌اند. غالب پيامبران فقط وظيفه دوم را انجام مي‌داده‌اند، عده بسيار كمي از پيامبران كه قرآن آنها را «اولو العزم مي‌خواند قانون و دستور العمل آورده‌اند. به عبارت ديگر، دو نوع نبوت بوده است: نبوت تشريعي و نبوت تبليغي.پيامبران تشريعي كه عددشان بسيار اندك است صاحب قانون و شريعت بوده‌اند، ولي پيامبران تبليغي كارشان تعليم و تبليغ و ارشاد مردم به تعليمات پيامبر صاحب شريعت بوده است.اسلام كه ختم نبوت را اعلام كرده است نه تنها به نبوت تشريعي خاتمه داده است بلكه به نبوت تبليغي نيز پايان داده است.چرا چنين است؟چرا امت محمد و ملت اسلام از هدايت و ارشاد چنين پيامبراني محروم مانده‌اند؟فرضا اين مطلب را پذيرفتيم كه اسلام به واسطه كمال و كليت و تماميت و جامعيتش به نبوت تشريعي پايان داده است، پايان يافتن نبوت تبليغي را با چه حساب و فلسفه‌اي مي‌توان توجيه كرد؟ حقيقت اين است كه وظيفه اصلي نبوت و هدايت وحي، همان وظيفه اول است، اما تبليغ و تعليم و دعوت، يك وظيفه نيمه بشري و نيمه الهي است.وحي و نبوت، يعني اتصال مرموز با ريشه وجود و سپس ماموريت براي ارشاد خلق، مظهري است از مظاهر «هدايت كه بر سراسر هستي حكمفرماست: ربنا الذي اعطي كل شي‌ء خلقه ثم هدي [7] .الذي خلق فسوي، و الذي قدر فهدي [8] .موجودات با پيمودن پله‌هاي هستي، به تناسب درجه كمالي كه به آن مي‌رسند، از [ صفحه 174] هدايت‌خاص آن درجه بهره‌مند مي‌گردند، يعني خصوصيت و شكل هدايت بر حسب مراحل مختلف هستي متفاوت است. دانشمندان اثبات كرده‌اند كه حيوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهيزات طبيعي ضعيف‌تر و ناتوان‌ترند از لحاظ نيروي مرموز هدايت غريزه كه نوعي حمايت و سرپرستي مستقيم طبيعت است قوي‌ترند، و هر اندازه كه از لحاظ تجهيزات طبيعي و نيروهاي حسي و خيالي و وهمي و عقلي مجهزتر مي‌گردند و بر پله‌هاي وجود بالا مي‌روند، از هدايت غريزي آنها كاسته مي‌شود، درست مانند كودكي كه در مراحل اول كودكي تحت‌حمايت و سرپرستي مستقيم و همه جانبه پدر و مادر است و هر اندازه كه رشد مي‌كند از تحت‌حمايت مستقيم والدين خارج و به خود واگذاشته مي‌شود.بالا رفتن جانداران بر پله‌هاي هستي و مجهز شدن به تجهيزات عضوي و حسي و خيالي و وهمي و هوشي و عقلي، بر امكانات و استقلال آنها مي‌افزايد و به همان نسبت از هدايت غريزي آنها مي‌كاهد.مي‌گويند حشرات از همه حيوانات از لحاظ غريزه مجهزترند، در صورتي كه از لحاظ مراحل تكامل در درجه پايين قرار گرفته‌اند، و انسان كه بر بالاترين پله نردبان تكامل قرار گرفته است از لحاظ غريزه از همه ناتوان‌تر است.وحي، عالي‌ترين و راقي‌ترين مظاهر و مراتب هدايت است.وحي، رهنمونيهايي دارد كه از دسترس حس و خيال و عقل و علم و فلسفه بيرون است و چيزي از اينها جانشين آن نمي‌شود.ولي وحيي كه چنين خاصيتي دارد وحي تشريعي است نه تبليغي. وحي تبليغي بر عكس است.تا زماني بشر نيازمند به وحي تبليغي است كه درجه عقل و علم و تمدن به پايه‌اي نرسيده است كه خود بتواند عهده‌دار دعوت و تعليم و تبليغ و تفسير و اجتهاد در امر دين خود بشود.ظهور علم و عقل، و به عبارت ديگر، رشد و بلوغ انسانيت، خود به خود به وحي تبليغي خاتمه مي‌دهد و علما جانشين چنان انبياء مي‌گردند.مي‌بينيم قرآن در اولين آيه‌اي كه نازل مي‌شود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به ميان مي‌آورد: اقرا باسم ربك الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم [9] . [ صفحه 175] اين آيه اعلام مي‌كند كه عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و ياد دادن و علم و عقل است.اين آيه تلويحا مي‌فهماند كه در عهد قرآن وظيفه تعليم و تبليغ و حفظ آيات آسماني به علما منتقل شده و علما از اين نظر جانشين انبياء مي‌شوند.اين آيه اعلام بلوغ و استقلال بشريت در اين ناحيه است.قرآن در سراسر آياتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عيني و تجربي طبيعت و مطالعه تاريخ و به تفقه و فهم عميق دعوت مي‌كند.اينها همه نشانه‌هاي ختم نبوت و جانشيني عقل و علم به جاي وحي تبليغي است.براي كداميك از كتب آسماني به اندازه قرآن كار شده است؟به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پيدا مي‌شود.هنوز نيم قرن نگذشته، به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوين و لغتهاي زبان عربي جمع‌آوري مي‌گردد، علم معاني و بيان و بديع ابتكار مي‌شود، هزارها تفسير و مفسر و حوزه‌هاي تفسير به وجود مي‌آيد، روي كلمه به كلمه قرآن كار مي‌شود. غالب اين فعاليتها از طرف مردمي صورت مي‌گيرد كه نسبت به زبان عربي بيگانه‌اند.فقط علاقه به قرآن است كه چنين شور و هيجاني به وجود مي‌آورد.چرا براي تورات و انجيل و اوستا چنين فعاليتهايي نشد؟ آيا اين خود دليل بر رشد و بلوغ بشريت و قابليت او براي حفظ و تعليم و تبليغ كتاب آسماني‌اش نيست؟آيا اين خود دليل جانشين شدن دانش به جاي نبوت تبليغي نيست؟ بشر در دوره‌هاي پيشين مانند كودك مكتبي بوده است كه كتابي كه به دستش براي خواندن مي‌دهند پس از چند روز پاره پاره مي‌كند، و بشر دوره اسلامي مانند يك عالم بزرگسال است كه با همه مراجعات مكرري كه به كتابهاي خود مي‌كند، آنها را در نهايت دقت‌حفظ مي‌نمايد.زندگي بشر را معمولا به عهد تاريخي و عهد ما قبل تاريخ تقسيم مي‌كنند.عهد تاريخي از زماني است كه بشر توانسته يادگارهايي به صورت كتيبه يا كتاب از خود باقي بگذارد و همانها امروز ملاك قضاوت درباره زندگي آن روز است، اما از عهد ما قبل تاريخ هيچ گونه اثري كه ملاك قضاوت قرار بگيرد باقي نمانده است.ولي مي‌دانيم كه آثار عهد تاريخي نيز غالبا پراكنده است.دوره‌اي كه از آن به بعد بشر تاريخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ كرده و تحويل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است.خود اسلام نيز عاملي براي اين رشد عقلي محسوب [ صفحه 176] مي‌شود.در دوره اسلامي، مسلمين، هم آثار خود را حفظ و نگهداري كردند و مانع اندراس و نابودي شدند و هم كم و بيش آثار ملل پيشين را نگهداري و به نسلهاي بعد منتقل كردند، يعني تقريبا مقارن با عهد ختم نبوت است كه بشر لياقت‌خود را براي حفظ مواريث علمي و ديني نشان داده است و در واقع دوره تاريخي واقعي مقارن با ظهور اسلام است.در ادوار گذشته، از يك طرف آثار نفيس علمي و فلسفي و ديني به وجود مي‌آمد و از طرف ديگر در كام آتش يا آب مي‌رفت.تاريخ از اين سرگذشتهاي دردناك فراوان به ياد دارد.حوزه علمي و عظيم اسكندريه پس از نفوذ مسيحيت در حوزه امپراطوري روم شرقي منحل شد و كتابخانه تاريخي آن به وسيله متعصبان مسيحي در كام آتش رفت [10] .طلوع و ظهور علم و رسيدن بشر به حدي كه خود حافظ و داعي و مبلغ دين آسماني خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبليغي خاتمه داد.از اين رو است كه پيغمبر اكرم علماي اين امت را همدوش انبياي بني اسرائيل يا برتر از آنها مي‌شمارد.اقبال لاهوري باز هم سخن لطيفي دارد، مي‌گويد: «پيامبر اسلام ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است.تا آنجا كه به منبع الهام وي مربوط مي‌شود به جهان قديم تعلق دارد و آنجا كه پاي روح الهام وي در كار مي‌آيد متعلق به جهان جديد است.زندگي در وي منابع ديگري از معرفت را اكتشاف مي‌كند كه شايسته خط سير جديد آن است.ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهاني استقرائي است.رسالت با ظهور اسلام، در نتيجه اكتشاف ضرورت پايان يافتن خود رسالت به حد كمال مي‌رسد، و اين خود مستلزم دريافت هوشمندانه اين امر است كه زندگي نمي‌تواند پيوسته در مرحله كودكي و رهبري شدن از خارج باقي بماند.الغاي كاهني و سلطنت ميراثي در اسلام، توجه دائمي به عقل و تجربه در قرآن، و اهميتي كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشري [ صفحه 177] مي‌دهد، همه سيماهاي مختلف انديشه واحد ختم رسالت است...انديشه خاتميت را نبايد به اين معني گرفت كه سرنوشت نهايي زندگي، جانشين شدن كامل عقل به جاي عاطفه است.چنين چيزي نه ممكن است نه مطلوب...» [11] .

آيا دين جاويد با اصل تغيير، توسعه و تحول جهان منافات دارد؟

اشاره

اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاويدان ماندن خويش را اعلام كرد: حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة [12] .پر سر و صداترين پرسشها و ايرادها در اطراف همين موضوع است.مي‌گويند: مگر ممكن است چيزي جاويد بماند؟!همه چيز در جهان بر ضد جاويد ماندن است، اساسي‌ترين اصل اين جهان اصل تغيير و تحول است، تنها يك چيز جاوداني است، آن اينكه هيچ چيز جاوداني نيست.منكران جاويد ماندن، گاهي به سخنان خود رنگ فلسفي مي‌دهند و قانون تغيير و تحول را كه قانون عمومي طبيعت است دليل مي‌آورند.اگر به اين مساله صرفا از اين جنبه بنگريم جواب ايراد روشن است: آن چيزي كه همواره در تغيير و تحول است، ماده و تركيبات مادي جهان است، اما قوانين و نظامات - خواه نظامات طبيعي و يا نظامات اجتماعي منطبق بر نواميس طبيعي - مشمول اين قانون نمي‌باشند.ستارگان و منظومه‌هاي شمسي پديد مي‌آيند و پس از چندي فرسوده و فاني مي‌گردند، اما قانون جاذبه همچنان پاي برجاست، گياهان و جانوران زاده مي‌شوند و مي‌زيند و مي‌ميرند، ولي قوانين زيست‌شناسي همچنان زنده است.همچنين است حال انسانها و قانون زندگي آنها، انسانها از آنجمله شخص پيغمبر مي‌ميرد، ولي قانون آسماني او زنده است.مصطفي را وعده داد الطاف حق گر بميري تو نميرد اين سبق [ صفحه 178] در طبيعت، «پديده‌ها» متغيرند نه قانونها.اسلام قانون است نه پديده.اسلام آنوقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنانكه خود مدعي است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگي داشته باشد، چرا بميرد؟! ولي گاهي از جنبه اجتماعي ايراد مي‌كنند، مي‌گويند: مقررات اجتماعي يك سلسله مقررات قراردادي است كه بر اساس نيازمنديهاي اجتماعي وضع مي‌شود.نيازمنديها كه مبنا و اساس مقررات و قوانين اجتماعي مي‌باشند به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن در تغييرند، نيازمنديهاي هر عصر با نيازمنديهاي عصر ديگر متفاوت است، نيازمنديهاي بشر در عصر موشك و هواپيما و برق و تلويزيون با نيازمنديهاي عصر اسب و الاغ و شتر به كلي فرق كرده است، چگونه ممكن است مقررات زندگي او در اين عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟به عبارت ديگر، توسعه و پيشرفت عوامل تمدن، لزوما و جبرا مقتضيات جديدي مي‌آورد، نه ممكن است جلو «جبر تاريخ را گرفت و زمان را به يك حال نگه داشت و نه ممكن است با مقتضيات زمان هماهنگي نكرد.پابند بودن به مقررات ثابت و يكنواخت، مانع انعطاف و انطباق با مقتضيات زمان و هماهنگي با قافله تمدن است.بدون شك مهمترين مساله‌اي كه اديان و بالاخص اسلام در اين عصر با آن مواجه است همين مساله است.نسل جديد جز درباره تحول و دگرگوني و نوطلبي و درك مقتضيات زمان نمي‌انديشد.در مواجهه با اين نسل، اولين سخني كه به گوش مي‌رسد همين است.از نظر افراطيهاي اين نسل، مذهب و نوخواهي دو پديده متضادند: خاصيت نوخواهي، تحرك و پشت كردن به گذشته است و خاصيت مذهب، جمود و سكون و توجه به گذشته و پاسداري وضع موجود.اسلام بيش از هر مذهب ديگر بايد با اين گروه پنجه نرم كند، زيرا اسلام از طرفي دعوي جاودانگي دارد - كه بر گوش اين گروه سخت‌سنگين است - و از طرف ديگر در همه شؤون زندگي مداخله كرده است از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعي افراد، روابط خانوادگي، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.اگر اسلام مانند برخي اديان ديگر به يك سلسله تشريفات عبادي و دستور العمل‌هاي خشك اخلاقي قناعت كرده بود چندان مشكلي نبود، اما با اينهمه مقررات و قوانين مدني، جزائي، قضائي، سياسي، اجتماعي و خانوادگي چه مي‌توان كرد؟ [ صفحه 179] چنانكه مي‌بينيم در اين اشكال، از «جبر تاريخ ، «تغيير نيازمنديها»، «لزوم رعايت مقتضيات زمان سخن به ميان آمده است، از اين رو لازم است ما درباره اين سه موضوع كه عنصر اصلي اين ايراد را تشكيل مي‌دهند اندكي بحث كنيم، سپس راه حل مشكل را از نظر اسلام بيان نماييم.اين مقاله ادعا ندارد كه در اين صفحات محدود بتواند همه جوانب اين مطلب را به تفصيل متعرض شود، زيرا بررسي چنين مساله‌اي كه به فلسفه و فقه و تاريخ و جامعه‌شناسي تواما مربوط است در خور يك كتاب پر حجم و محصول سالها مطالعه است.اين مقاله اميدوار است نشانه‌هايي از راه حل اين مشكل ارائه دهد. [ صفحه 180]

جبر تاريخ

كلمه‌اي است مركب از دو جزء: جبر، تاريخ.جبر يعني حتميت و اجتناب ناپذيري و به اصطلاح فلاسفه: ضرورت و وجوب.وقتي كه مثلا مي‌گوييم 5 ضرب در 5 ضرورتا و جبرا مساوي با 25 است‌يعني حتما چنين است و خلاف آن ناممكن است. بديهي است كه جبر در اين اصطلاح كه مفهومي فلسفي است غير از جبر به مفهوم حقوقي و فقهي و عرفي است كه به معني اكراه و اعمال زور است. «5 ضرب در 5» به حكم طبيعت ذاتي خود مساوي 25 است نه به حكم يك قوه جبريه و با اعمال زور.اما تاريخ: تاريخ يعني مجموعه حوادثي كه سرگذشت بشر را تشكيل مي‌دهد.سرگذشت بشر جرياني طي مي‌كند و نيروهايي در كار است كه آن را مي‌گرداند و اداره مي‌نمايد.همچنانكه يك چرخ دستي يا يك كارخانه با نيروي دست‌يا بخار مي‌گردد، تاريخ نيز با عوامل و نيروهايي مي‌گردد و دور مي‌زند و بالا مي‌رود.پس جبر تاريخ يعني حتميت و اجتناب ناپذيري سرگذشت بشر.اگر گفتيم حركت تاريخ جبري است به معني اين است كه عوامل مؤثر در زندگي اجتماعي بشر تاثيرات قطعي و غير قابل تخلف دارند، اثر بخشيدن اين عوامل، ضروري و حتمي و اجتناب ناپذير است. [ صفحه 181] كلمه «جبر تاريخ در عصر ما ارزش و اعتبار فراواني يافته است.اين كلمه در حال حاضر همان نقشي را بازي مي‌كند كه كلمه «قضا و قدر» در گذشته بازي كرده است: سرپوشي است براي تسليم شدن در مقابل حوادث و عذري است براي تقصيرها.آن شير خونخواره‌اي كه در برابرش جز تسليم و رضا چاره‌اي نيست در گذشته قضا و قدر بود و در زمان حاضر جبر تاريخ است.حقيقت اين است كه هم قضا و قدر و هم جبر تاريخ مفهوم فلسفي صحيحي دارد، درست درك نكردن مفهوم واقعي آنها موجب سوء تعبير شده است.در كتاب انسان و سرنوشت درباره قضا و قدر بحث كرده‌ايم، اما جبر تاريخ: در اينكه سرگذشت بشر مانند همه حوادث جهان قانون لا يتغيري دارد و عوامل تاريخي مانند همه عوامل ديگر تاثيرات قطعي و ضروري دارند سخني نيست.قرآن كريم نيز با زبان مخصوص خود تحت نام «سنة الله آن را تاييد نموده است.ولي سخن در شكل تاثير اين عوامل است كه آيا تاثير جبري عوامل تاريخ به اين شكل است كه همه چيز موقت و محدود و محكوم به زوال است‌يا به شكل ديگر است؟ بديهي است كه بستگي دارد به نوع عامل.اگر عوامل گرداننده تاريخ، ثابت و پايدار باشند، نتيجه تاثير جبري آنها به اين شكل خواهد بود كه جرياني را ادامه دهند، و اگر بر عكس، ناپايدار باشند، نتايج و آثار آنها نيز ناپايدار خواهد بود.يكي از عوامل تاريخي عامل خانوادگي و جنسي است.اين عامل يك عامل ثابت و پايدار است و هميشه به سوي تشكيل خانواده و انتخاب همسر و توليد فرزند گرايش داشته است.در طول تاريخ بشر نهضتهايي عليه زندگي خانوادگي صورت گرفته است، اما همه با شكست مواجه شده است، چرا؟چون بر خلاف جبر تاريخ بوده است، جبر تاريخ ايجاب مي‌كرده كه باقي بماند.يكي ديگر از عوامل تاريخي عامل مذهبي است.در نهاد بشر گرايش به پرستش - به هر شكل و به هر صورت - وجود داشته است.اين عامل در تمام دوره‌ها نقش خود را ايفا كرده است و نگذاشته است توجه به مذهب فراموش شود.پس اينكه جبر تاريخ را مساوي با موقت و محدوديت گرفته و دليلي براي ناپايداري هر قانون و قاعده‌اي بگيريم اشتباه محض است.جبر تاريخ آنجا ناپايداري را نتيجه مي‌دهد كه عامل مورد نظر مانند عامل توليد اقتصادي ناپايدار [ صفحه 182] باشد و عامل ديگر جاي آن را بگيرد.پس بايد سراغ انسان و نيازمنديهاي او و عوامل گرداننده تاريخ و شعاع تاثير هر عاملي در محيط اجتماع رفت تا روشن گردد در چه حدودي است و كداميك ثابت و پايدار و كداميك ناثابت و ناپايدار است.حقيقت اين است كه فرضيه مساوي بودن جبر تاريخ با ناپايداري همه شؤون زندگي انسان مولود فرضيه «يك بعدي بودن انسان است.طبق اين فرضيه انسان يك بعد اصيل بيشتر ندارد و تحول تاريخ يك تحول يك شاخه‌اي است.از نظر طرفداران اين فرضيه عامل اساسي و اصلي تاريخ در هر عصري اقتصاد است، طرز توليد و توزيع ثروت و روابط اقتصادي افراد از قبيل روابط كارگر و كارفرما، كشاورز و ارباب و غيره - كه البته روابط متغير و ناثابتي است - جنبه‌هاي ديگر زندگي از قبيل دين و علم و فلسفه و قانون و اخلاق و هنر را تعيين مي‌كند.اين فرضيه در ابتدا سر و صداي زيادي در جهان راه انداخت، ولي اكنون ارزش و اعتبار سابق خود را از دست داده است.اكنون حتي بسياري از مفسران مادي جهان و تاريخ به اين فرضيه پشت كرده‌اند.هر چند هنوز از نظر علمي نمي‌توان به طور قطع اظهار نظر كرد كه انسان «اين موجود ناشناخته چند بعدي است و تاريخ انسان را با فرض چند بعد مي‌توان توجيه كرد، اما قدر مسلم اين است كه انسان يك بعدي نيست و فرضيه يك بعدي بودن انسان و يك خطي بودن سير تاريخ انسان از بي‌پايه‌ترين فرضيه‌هاست. [ صفحه 183]

نيازمنديها

آيا درست است كه همه نيازمنديهاي بشر در تغيير است و با تغيير نيازمنديها قوانين و مقررات مربوط به آنها تغيير مي‌كند؟ جواب اين است كه نه تمام نيازمنديها در تغيير است و نه لازمه تغيير نيازمنديها اين است كه اصول و قواعد اساسي زندگي تغيير كند.اما قسمت اول: نيازمنديها بر دو گونه است: نيازمنديهاي اولي و نيازمنديهاي ثانوي.نيازمنديهاي اولي از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر و از طبيعت زندگي اجتماعي سرچشمه مي‌گيرد.تا انسان انسان است و تا زندگي وي زندگي اجتماعي است، آن نوع نيازمنديها هست.اين نيازمنديها يا جسمي است‌يا روحي و يا اجتماعي.نيازمنديهاي جسمي از قبيل نيازمندي به خوراك، پوشاك، مسكن، همسر و غيره، نيازمنديهاي روحي از قبيل علم، زيبايي، نيكي، پرستش، احترام و تربيت، نيازمنديهاي اجتماعي از قبيل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادي و مساوات.نيازمنديهاي ثانوي نيازمنديهايي است كه از نيازمنديهاي اولي ناشي مي‌شود.نيازمندي به انواع آلات و وسائل زندگي كه در هر عصر و زماني با عصر و زمان ديگر فرق مي‌كند از اين نوع است. [ صفحه 184] نيازمنديهاي اولي، محرك بشر به سوي توسعه و كمال زندگي است، اما نيازمنديهاي ثانوي ناشي از توسعه و كمال زندگي است و در عين حال محرك به سوي توسعه بيشتر و كمال بالاتر است.تغيير نيازمنديها و نو شدن و كهنه شدن آنها مربوط به نيازمنديهاي ثانوي است.نيازمنديهاي اولي نه كهنه مي‌شود و نه از بين مي‌رود، هميشه زنده و نو است.پاره‌اي از نيازمنديهاي ثانوي نيز چنين است.از آن جمله است نيازمندي به قانون.نيازمندي به قانون ناشي از نيازمندي به زندگي اجتماعي است و در عين حال دائم و هميشگي است.بشر هيچ زماني بي‌نياز از قانون نخواهد شد.اما قسمت دوم: درست است كه توسعه عوامل تمدن، نيازمنديهاي جديدي به وجود مي‌آورد و احيانا يك سلسله قراردادها و قوانين فرعي را ايجاب مي‌كند، مثلا وسائل نقليه ماشيني ايجاب مي‌كند كه يك سلسله قراردادها و مقررات به نام «مقررات راهنمايي براي شهرها و يك سلسله مقررات بين المللي ميان كشورها وضع بشود كه در گذشته نيازي به چنين مقررات نبود، اما توسعه عوامل تمدن ايجاب نمي‌كند كه قوانين حقوقي و جزائي و مدني مربوط به داد و ستدها و وكالتها و غصبها و ضمانها و ارث و ازدواج و امثال اينها - اگر مبتني بر عدالت و حقوق فطري واقعي باشد - عوض بشود چه رسد به قوانين مربوط به رابطه انسان با خدا يا رابطه انسان با طبيعت.قانون، راه و طريقه عادلانه و شرافتمندانه تامين نيازمنديها را مشخص مي‌كند.تغيير و تبديل وسائل و ابزارهاي مورد نياز سبب نمي‌شود كه راه تحصيل و استفاده و مبادله عادلانه آنها عوض بشود مگر آنكه فرض كنيم همان طور كه اسباب و وسائل و ابزارهاي زندگي تغيير مي‌يابد و متكامل مي‌شود، مفاهيم حق و عدالت و اخلاق نيز تغيير مي‌كند، و به عبارت ديگر، فرض كنيم حق و عدالت و اخلاق يك سلسله مفاهيم نسبي هستند، يك چيز كه در يك زمان حق و عدالت و اخلاق است، در عصر و زمان ديگر ضد حق و عدالت و اخلاق است.اين فرضيه در عصر ما زياد بازگو مي‌شود، ولي در اين گفتار مجالي براي طرح و بحث اين مساله نيست، همين قدر مي‌گوييم درك نكردن مفهوم واقعي حق، عدالت و اخلاق سبب چنين فرضيه‌اي شده است و بس.آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغير است، شكل اجرائي و مظهر عملي آنهاست نه حقيقت و ماهيتشان. [ صفحه 185] يك قانون اساسي اگر مبنا و اساس حقوقي و فطري داشته باشد، از يك ديناميسم زنده بهره‌مند باشد، خطوط اصلي زندگي را رسم كند و به شكل و صورت زندگي كه وابسته به درجه تمدن است نپردازد، مي‌تواند با تغييرات زندگي هماهنگي كند بلكه رهنمون آنها باشد.تناقض ميان قانون و احتياجات نو به نو، آنگاه پيدا مي‌شود كه قانون به جاي اينكه خط سير را مشخص كند، به تثبيت‌شكل و ظاهر زندگي بپردازد، مثلا وسائل و ابزارهاي خاصي را كه وابستگي تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدن دارد بخواهد براي هميشه تثبيت نمايد.اگر قانون بگويد الزاما هميشه بايد در نوشتن از دست و در سوار شدن از اسب و الاغ و در روشنايي از چراغ نفتي و در پوشيدن از منسوجات دستي و...استفاده كرد، چنين قانوني به مبارزه با توسعه علم و تمدن و احتياجات ناشي از آن برخاسته است و بديهي است كه جبر تاريخ آن را عوض مي‌كند.قانون هر اندازه جزئي و مادي باشد، يعني خود را به مواد مخصوص و رنگ و شكلهاي مخصوصي بسته باشد، شانس بقا و دوام كمتري دارد، و هر اندازه كلي و معنوي باشد و توجه خود را نه به شكلهاي ظاهري اشياء بلكه به روابط ميان اشياء يا ميان اشخاص معطوف كرده باشد شانس بقا و دوام بيشتري دارد. [ صفحه 186]

مقتضيات زمان

مقتضيات زمان يعني مقتضيات محيط و اجتماع و زندگي.بشر به حكم اينكه به نيروي عقل و ابتكار و اختيار مجهز است و تمايل به زندگي بهتر دارد، پيوسته افكار و انديشه‌ها و عوامل و وسائل بهتري براي رفع احتياجات اقتصادي و اجتماعي و معنوي خود وارد زندگي مي‌كند.ورود عوامل و وسائل كامل‌تر و بهتر خود به خود سبب مي‌شود كه عوامل كهنه و ناقص‌تر جاي خود را به اينها بدهند و انسان به عوامل جديد و نيازمنديهاي خاص آنها وابستگي پيدا كند.وابستگي بشر به يك سلسله احتياجات مادي و معنوي و تغيير دائمي عوامل و وسائل رفع كننده اين احتياجات و كامل‌تر و بهتر شدن دائمي آنها كه به نوبه خود يك سلسله احتياجات جديد نيز به وجود مي‌آورند، سبب مي‌شود كه مقتضيات محيط و اجتماع و زندگي در هر عصري و زماني تغيير كند و انسان الزاما خود را با مقتضيات جديد تطبيق دهد.با چنين مقتضياتي نه بايد نبرد كرد و نه مي‌توان.اما متاسفانه همه پديده‌هاي نوي كه در زمان پيدا مي‌شود، از نوع افكار و انديشه‌هاي بهتر و عوامل و وسائل كامل‌تر براي زندگي سعادتمندانه‌تر نيست.زمان و محيط و اجتماع، مخلوق بشر است و بشر هرگز از خطا مصون نبوده است، از اين رو تنها وظيفه انسان انطباق و پيروي از زمان و افكار و انديشه‌هاي زمان و عادتها و [ صفحه 187] پسندهاي زمان نيست، كنترل و اصلاح زمان نيز هست.اگر انسان بايد صد در صد خود را با زمان تطبيق دهد پس زمان را با چه چيز تطبيق بدهد؟! از نظر افراد كم فكر، «مقتضيات زمان يعني سليقه و پسند رايج روز.جمله «دنياي امروز نمي‌پسندد» از هر منطق نظري و عملي و صوري و مادي و قياسي و تجربي و استقرائي براي كوبيدن شخصيت اينان و تسليم بلا شرط كردنشان مؤثرتر است.از نظر طرز فكر اينان همين كه چيزي از سليقه و مد روز - خصوصا در دنياي غرب - افتاد، كافي است كه حكم كنيم «مقتضيات زمان تغيير كرده است، «جبر تاريخ است، «اجتناب ناپذير» است، «لازمه ترقي و تعالي است، در صورتي كه مي‌دانيم زمان و محيط و عوامل اجتماعي را بشر مي‌سازد، از عالم قدس وارد نمي‌شود، و بشر - هر چند غربي باشد - جايز الخطاست.بشر همان طوري كه عقل و علم دارد، شهوت و هواي نفس هم دارد و همان طوري كه در جهت مصلحت و زندگي بهتر گام بر مي‌دارد، احيانا انحراف هم پيدا مي‌كند، پس زمان نيز، هم امكان پيشروي دارد و هم امكان انحراف.با پيشرويهاي زمان بايد پيش رفت و با انحرافات آن بايد مبارزه كرد.«مقتضيات زمان مانند «آزادي از كلماتي است كه - مخصوصا در مشرق زمين - سرنوشت‌شومي داشته است و اكنون به شكل يك ابزار استعماري كامل براي درهم كوبيدن فرهنگ اصيل شرق و تحميل روح غربي در آمده است.چه سفسطه‌ها كه به اين نام صورت مي‌گيرد و چه بدبختيها كه با اين تابلوي قشنگ تحميل مي‌گردد! مي‌گويند عصر علم است.مي‌گوييم صحيح است، اما آيا همه سرچشمه‌ها جز سرچشمه علم در وجود بشر خشكيده است و هر چه پديد مي‌آيد فرزند خالص و مشروع علم است؟!در كدام عصر، علم و دانش مانند عصر ما قوت و قدرت و گسترش داشته است و در كدام عصر مانند اين عصر آزادي خود را از كف داده و مقهور ديو شهوت و اژدهاي خودخواهي و جاه طلبي و پول پرستي و استخدام و استثمار بوده است؟! كساني كه مدعي هستند مقتضيات متغير زمان ايجاب مي‌كند هيچ قانوني جاويد نماند، اول بايد دو موضوع بالا را از يكديگر تفكيك كنند تا معلوم گردد كه در اسلام هرگز چيزي وجود ندارد كه با پيشروي به سوي زندگي بهتر مخالف باشد.مشكل عصر ما اين است كه بشر امروز كمتر توفيق مي‌يابد ميان ايندو تفكيك [ صفحه 188] كند، يا جمود مي‌ورزد و با كهنه پيمان مي‌بندد و با هر چه نو است مبارزه مي‌كند، و يا جهالت به خرج مي‌دهد و هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان موجه مي‌شمارد. [ صفحه 189]

تحرك و انعطاف

طرح مسائلي از قبيل جبر تاريخ، تغيير نيازمنديها، مقتضيات زمان همين اندازه مفيد است كه بدانيم نمي‌توان اين امور را بهانه قرار داد و چشم بسته قانوني را محكوم كرد و منكر جاويد بودنش شد.ولي بديهي است كه طرح اين مسائل به تنهايي كافي نيست مشكل جاويد بودن را حل نمايد، زيرا مسلما يك قانون جاودانه اگر بخواهد بر تمام صور متغير زندگي احاطه نمايد و راه حل تمام مشكلات را ارائه دهد و هر مشكلي را به صورت خاصي حل نمايد، بايد از نوعي ديناميسم و تحرك و از نوعي انعطاف بهره‌مند باشد، خشك و جامد و انعطاف ناپذير نباشد.اكنون بايد ببينيم اسلام با حفظ اصل «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة چگونه راه حل‌هاي مختلف در صور گوناگون زندگي نشان مي‌دهد؟مسلما بايد در سيستم قانونگذاري اسلام راز و رمزي نهفته باشد تا بتواند بر اين مشكل عظيم فائق آيد.مادر و منبع همه رازها و رمزها روح منطقي اسلام و وابستگي كامل آن به فطرت و طبيعت انسان و اجتماع و جهان است.اسلام در وضع قوانين و مقررات خود رسما احترام فطرت و وابستگي خود را با [ صفحه 190] قوانين فطري اعلام نموده است.اين جهت است كه به قوانين اسلام امكان جاويداني بودن داده است.اتكاء و وابستگي اسلام را با فطرت با مشخصات ذيل مي‌توان شناخت: 1.پذيرش و وارد كردن عقل در حريم دين: هيچ ديني مانند اسلام با عقل پيوند نزديك نداشته است و براي او «حق قائل نشده است.كدام دين را مي‌توان پيدا كرد كه عقل را يكي از منابع احكام خود معرفي كند؟فقهاي اسلام منابع و مدارك احكام را چهار چيز شمرده‌اند: كتاب، سنت، اجماع، عقل.فقهاي اسلام ميان عقل و شرع رابطه ناگسستني قائل‌اند و آن را «قاعده ملازمه مي‌نامند، مي‌گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل.هر چه را عقل دريابد، شرع بر طبق آن حكم مي‌كند، و هر چه شرع حكم كند، مبناي عقلي دارد.عقل در فقه اسلامي، هم مي‌تواند خود اكتشاف كننده يك قانون باشد و هم مي‌تواند قانوني را تقييد و تحديد كند و يا آن را تعميم دهد و هم مي‌تواند در استنباط از ساير منابع و مدارك مددكار خوبي باشد.حق دخالت عقل از آنجا پيدا شده كه مقررات اسلامي با واقعيت زندگي سر و كار دارد.اسلام براي تعليمات خود رمزهاي مجهول لا ينحل آسماني قائل نشده است.2.جامعيت، و به تعبير خود قرآن «وسطيت : يكجانبه بودن يك قانون و يا يك مكتب، دليل منسوخ شدن خود را همراه دارد. عوامل مؤثر و حاكم بر زندگي انسان فراوان است.چشم پوشي از هر يك از آنها خود به خود عدم تعادل ايجاد مي‌كند.مهمترين ركن جاويد ماندن توجه به همه جوانب مادي و روحي و فردي و اجتماعي است.جامعيت و همه جانبه بودن تعليمات اسلامي، مورد قبول اسلام شناسان است.بحث تفصيلي درباره اين مطلب از عهده اين گفتار بيرون است.3.اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگي نپرداخته است.تعليمات اسلامي همه متوجه روح و معني و راهي است كه بشر را به آن هدفها و معاني [ صفحه 191] مي‌رساند.اسلام هدفها و معاني و ارائه طريقه رسيدن به آن هدفها و معاني را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است و به اين وسيله از هر گونه تصادمي با توسعه تمدن و فرهنگ پرهيز كرده است.در اسلام يك وسيله مادي و يك شكل ظاهري نمي‌توان يافت كه جنبه «تقدس داشته باشد و مسلمان وظيفه خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نمايد، از اين رو پرهيز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن، يكي از جهاتي است كه كار انطباق اين دين را با مقتضيات زمان آسان كرده و مانع بزرگ جاويد ماندن را از ميان بر مي‌دارد.4.رمز ديگر خاتميت و جاوداني بودن اين دين كه آن نيز از هماهنگي با قوانين فطري سرچشمه مي‌گيرد اين است كه براي احتياجات ثابت و دائم بشر قوانين ثابت و لا يتغيري در نظر گرفته و براي اوضاع و احوال متغير وي وضع متغيري را پيش بيني كرده است.قبلا گفتيم كه پاره‌اي از احتياجات بشر، چه در زمينه‌هاي فردي و چه در زمينه‌هاي اجتماعي، وضع ثابتي دارد و در همه زمانها يكسان است.نظامي كه انسان بايد به غرايز خود بدهد كه «اخلاق ناميده مي‌شود و نظامي كه بايد به اجتماع بدهد كه «عدالت خوانده مي‌شود و رابطه‌اي كه بايد با خالق خود داشته باشد و ايمان خود را تجديد و تكميل كند كه «عبادت ناميده مي‌شود، از اين قبيل است.قسمتي ديگر از احتياجات بشر متغير است و از لحاظ قانون وضع متغيري را ايجاب مي‌كند.اسلام براي اين احتياجات متغير وضع متغيري در نظر گرفته است از اين راه كه اين اوضاع متغير را با اصول ثابت و لا يتغير مربوط كرده است و آن اصول ثابت در هر وضع جديد و متغيري قانون فرعي خاص و متناسبي توليد مي‌نمايند.به ذكر دو مثال قناعت مي‌كنيم: در اسلام يك اصل اجتماعي هست به اين صورت: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوةتا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو تهيه كنيد و نيرومند باشيد. [ صفحه 192] اين اصل را «كتاب يعني قرآن به ما تعليم مي‌دهد.از طرف ديگر، در سنت‌يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه به نام «سبق و رماية معروف است، دستور رسيده كه خود و فرزندانتان تا حد مهارت كامل، فنون اسب سواري و تيراندازي را ياد بگيريد.اسبدواني و تيراندازي جزء فنون نظامي آن عصر و بهترين وسيله تهيه نيرو و نيرومند شدن در مقابل دشمن در آن عصر بوده است.ريشه و اصل قانون «سبق و رماية اصل «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة است، يعني تير و شمشير و نيزه و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد و جزء هدفهاي اسلامي نيست، آنچه اصالت دارد اين است كه مسلمانان بايد در هر عصر و زماني تا آخرين حد امكان از لحاظ قواي نظامي و دفاعي در برابر دشمن قوي باشند.در حقيقت، لزوم مهارت در تيراندازي و اسبدواني، جامه‌اي است كه به تن لزوم نيرومندي در برابر دشمن پوشانده شده است، و به عبارت ديگر، مهارت در تيراندازي و اسبدواني شكل اجرائي نيرومند بودن در آن عصر و زمان بوده است.لزوم نيرومندي در مقابل دشمن، قانون ثابتي است كه از يك احتياج ثابت و دائم سرچشمه مي‌گيرد، اما لزوم مهارت در تيراندازي و اسبدواني مظهر يك احتياج موقت است و با مقتضيات زمان و توسعه عوامل فرهنگي و فني تغيير مي‌كند و چيزهاي ديگر از قبيل لزوم مهارت در به كار بردن سلاحهاي امروز جاي آن را مي‌گيرد.مثال ديگر: پيغمبر اكرم(ص)فرموده است طلب دانش بر هر مسلمان واجب است.دانشمندان اسلامي به ثبوت رسانيده‌اند كه وجوب تحصيل دانش از نظر اسلام در دو مورد است: يكي در موردي كه تحصيل ايمان، به دانش بستگي دارد، و ديگر در مواردي است كه انجام يك وظيفه بدان بستگي پيدا مي‌كند.در مورد دوم مي‌گويند وجوب طلب دانش «تهيؤي است، يعني براي اين است كه انسان را براي عمل و انجام وظيفه آماده نمايد.اينجاست كه تحصيل علوم از نظر وجوب و عدم وجوب به حسب مقتضيات زمان متفاوت مي‌شود.در برخي از زمانها انجام تكاليف اسلامي حتي تكاليف اجتماعي از قبيل تجارت، صنعت، سياست و غيره نياز چنداني به تحصيل دانش ندارد، تجربيات عادي كافي است، ولي در زمان ديگر مانند زمان ما انجام اين وظايف آنچنان پيچيده و دشوار است كه سالها درس و تخصص لازم است تا انجام تكاليف اجتماعي اسلامي [ صفحه 193] (واجبهاي كفايي)امكان پذير گردد.از اين رو تحصيل علوم سياسي و اقتصادي و فني و غيره كه در عصري واجب نبود در عصر ديگر واجب مي‌شود.چرا؟چون اجرا و عملي ساختن اصل لزوم حفظ حيثيت و عزت و استقلال جامعه اسلامي كه يك اصل ثابت و دائم است در شرايط اين زمان جز با تحصيل و تكميل دانش حاصل نمي‌شود، و انجام اين تكليف در شرايط و زمانهاي مختلف به يك شكل نيست.از اين گونه مثالها زياد مي‌توان پيدا كرد.5.يكي ديگر از جهاتي كه نشانه هماهنگي تعليمات اسلامي با فطرت و طبيعت است و به آن امكان جاويد ماندن مي‌دهد، رابطه علي و معلولي احكام اسلامي با مصالح و مفاسد واقعي و درجه‌بندي احكام از اين نظر است.در اسلام اعلام شده كه احكام تابع يك سلسله مصالح و مفاسد واقعي است و اعلام شده كه اين مصالح و مفاسد در يك درجه نمي‌باشند.اين جهت‌سبب شده كه باب مخصوصي در فقه اسلامي به نام باب «تزاحم يا «اهم و مهم باز شود و كار فقها و كارشناسان اسلامي را در موارد برخورد و اجتماع مصالح و مفاسد گوناگون آسان نمايد.اسلام خود اجازه داده است كه در اين گونه موارد علماي امت درجه اهميت مصلحتها را با توجه به راهنماييهاي خود اسلام بسنجند و مصالح مهمتر را بر مصالح كم اهميت‌تر ترجيح دهند و خود را از بن بست‌خارج نمايند.از رسول اكرم(ص)روايت‌شده: اذا اجتمعت‌حرمتان طرحت الصغري للكبري.آنجا كه دو امر واجب الاحترام جمع شد بايد از كوچكتر به خاطر بزرگتر صرف نظر كرد.ابن اثير در النهاية اين حديث را نقل مي‌كند و مي‌گويد: اي اذا كان امر فيه منفعة للناس و مضرة علي الخاصة قدمت منفعة العامة.اگر چيزي باشد كه در آن فايده جمع و زيان فرد باشد، منفعت جمع بر زيان فرد مقدم است.آنچه ابن اثير گفته است‌يكي از موارد تقدم مصلحت مهمتر بر مصلحت كوچكتر [ صفحه 194] است، مفاد حديث منحصر به اين يك مورد نيست.تشريح بدن ميت كه در عصر ما براي پيشرفت علم ضروري شناخته شده است‌يكي از مصاديق باب «تزاحم است.چنانكه مي‌دانيم اسلام احترام بدن مسلمان و تسريع در مراسم تجهيز ميت را لازم شمرده است.از طرفي قسمتي از تحقيقات و تعليمات پزشكي در عصر ما متوقف بر تشريح است.دو مصلحت در جهت مخالف يكديگر قرار گرفته‌اند.بديهي است مصلحت تحقيقات و تعليمات پزشكي بر مصلحت تسريع تجهيز ميت و احترام بدن او ترجيح دارد.در صورت انحصار به ميت مسلمان و كافي نبودن غير مسلمان، و با مقدم داشتن ميت ناشناخته بر ميت‌شناخته شده و رعايت بعضي خصوصيات ديگر، به حكم قاعده «اهم و مهم از تشريح بدن ميت مسلمان رفع منع مي‌شود.اين قاعده نيز مثالهاي فراوان دارد.6.چيز ديگري كه به مقررات اسلامي خاصيت انعطاف و تحرك و انطباق بخشيده و آن را جاويد نگه مي‌دارد، وجود يك سلسله قواعد كنترل كننده است كه در متن مقررات اسلامي قرار گرفته است.فقها نام بسيار زيبايي روي آنها نهاده، آنها را «قواعد حاكمه مي‌نامند، يعني قواعدي كه بر سراسر احكام و مقررات اسلامي تسلط دارد و بر همه آنها حكومت مي‌كند.اين قواعد مانند يك عده بازرس عالي، احكام و مقررات را تحت نظر قرار مي‌دهد و آنها را كنترل مي‌كند.قاعده «حرج و قاعده «لا ضرر» از اين دسته است.در حقيقت، اسلام براي اين قواعد حق «وتو» قائل شده است.اين قواعد نيز داستان جالب و مفصلي دارد.7.يكي ديگر اختياراتي است كه اسلام به حكومت اسلامي، و به عبارت ديگر، به اجتماع اسلامي داده است.اين اختيارات در درجه اول مربوط به حكومت‌شخص پيغمبر است و از او به حكومت امام و از او به هر حكومت‌شرعي ديگر منتقل مي‌شود.قرآن كريم مي‌فرمايد: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم [13] .پيغمبر از خود مؤمنان بر آنها حق تسلط بيشتري دارد. [ صفحه 195] اين اختيارات دامنه وسيعي دارد.حكومت اسلامي در شرايط جديد و نيازمنديهاي جديد مي‌تواند با توجه به اصول و مباني اساسي اسلامي، يك سلسله مقررات وضع نمايد كه در گذشته موضوعا منتفي بوده است. [14] اختيارات قوه حاكمه اسلامي، شرط لازم حسن اجراي قوانين آسماني و حسن تطبيق با مقتضيات زمان و حسن تنظيم برنامه‌هاي مخصوص هر دوره است. اين اختيارات حدود و شرايطي دارد كه اكنون مجال سخن درباره آنها نيست.

انتقال وظيفه

گفته‌هاي گذشته روشن كرد كه بلوغ عقلي و علمي بشر و طلوع دوره توانايي وي بر دريافت‌حقايق كليه معارف و قوانين الهي و بر حفظ مواريث ديني و مبارزه با تحريفها و بدعتها، دعوت و تبليغ و اشاعه دين، زمينه اصلي پايان يافتن پيامبري است. قسمت عمده وظايفي كه در دوره كودكي بشر اجبارا «وحي انجام مي‌داده است، در دوره رشد و بلوغ عقل و علم، نيروي علمي و عقلي انجام مي‌دهد و «علما وارث انبياء» مي‌گردند.با اينكه اسلام بر خلاف سنت رايج مذهب، هيچ گونه امتيازي براي علماي امت كه منجر به نوعي امتياز طبقاتي بشود قائل نشده است، ايفاي بزرگترين نقشهاي ديني را بر عهده آنان گذاشته است.در هيچ ديني به اندازه اسلام علماي امت نقش اصيل و مؤثري نداشته‌اند و اين از خصيصه خاتميت اين دين ناشي مي‌شود.اولين پستي كه در دوره خاتميت از پيامبران به عالمان انتقال مي‌يابد پست دعوت و تبليغ و ارشاد و مبارزه با تحريفها و بدعتهاست.توده بشر در همه دوره‌ها نيازمند به دعوت و ارشاد است.قرآن با كمال صراحت اين وظيفه را بر عهده گروهي از خود امت مي‌گذارد: [ صفحه 196] و لتكن منكم امة يدعون الي الخير يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر [15] .بايد گروهي از شما باشند كه دعوت به خير كنند، به نيكي فرمان دهند و از زشتي باز دارند.همچنين عللي كه منجر به تحريف و بدعت مي‌شود همه وقت بوده است و خواهد بود، و باز علماي امت هستند كه وظيفه‌دار مبارزه با تحريفها و بدعتها مي‌باشند.رسول اكرم فرمود: اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و من لم يفعل فعليه لعنة الله [16] .آنگاه كه بدعتها پديد مي‌آيند بر عهده دانشمند است كه دانش خويش را آشكار كند و آن كه نكند لعنت‌خدا بر او باد.آن چيزي كه اين مبارزه را ممكن و كار آن را آسان مي‌كند محفوظ ماندن معيار و مقياس اصلي يعني قرآن است.رسول اكرم مخصوصا تاكيد كرده است كه براي صحت و سقم چيزهايي كه از زبان او نقل مي‌شود از مقياس قرآن استفاده كنند.نگهداري متون اصلي از دستبرد حوادث، استنباط فروع از اصول و تطبيق كليات بر جزئيات، طرح و اكتشاف مسائل جديد كه هر عصري با خود مي‌آورد، جلوگيري از گرايشهاي يكجانبه، مبارزه با جمود بر شكلها و ظاهرها و عادتها، تفكيك احكام اصلي و ثابت و مادر از مقررات فرعي و نتيجه، تشخيص اهم و مهم و ترجيح اهم، تعيين حدود اختيارات حكومت در وضع قوانين موقت، و بالاخره تنظيم «برنامه هاي متناسب با احتياجات روز از اهم وظايف علماي امت در دوره خاتميت است.علماي امت اسلاميه بر حسب وظيفه و مسؤوليتي كه دارند عالم‌ترين مردم به زمان خويش خواهند بود، زيرا تشخيص مقتضيات واقعي زمان از مقتضيات انحرافات اخلاقي و انحطاطات روحي انسانها، بدون آشنايي با روح زمان و عوامل دست اندر كار ساختمان زمان و جهت‌سير آن عوامل، امكان پذير نمي‌باشد. [ صفحه 197]

اجتهاد

اهم وظايف و مسؤوليتهاي علماي امت، «اجتهاد» است.اجتهاد يعني كوشش عالمانه با متد صحيح براي درك مقررات اسلام با استفاده از منابع: كتاب، سنت، اجماع، عقل.كلمه «اجتهاد» اولين بار در احاديث نبوي به كار رفته و سپس در ميان مسلمين رايج گرديده است.اين كلمه در قرآن نيامده است.كلمه‌اي كه از لحاظ روح معني مرادف اين كلمه است و در قرآن آمده است «تفقه است.قرآن صريحا به تفقه و فهم عميق دين دعوت كرده‌است.اجتهاد يا تفقه، در دوره خاتميت وظيفه بسيار حساس و اساسي بر عهده دارد و از شرايط امكان جاويد ماندن اسلام است. اجتهاد را به حق نيروي محركه اسلام خوانده‌اند.ابن سينا فيلسوف بزرگ اسلامي با روشن بيني خاصي اين مساله را طرح مي‌كند، مي‌گويد: «كليات اسلامي، ثابت و لا يتغير و محدود است و اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغير است و هر زماني مقتضيات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود دارد.به همين جهت ضرورت دارد كه در هر عصر و زماني گروهي متخصص و عالم به كليات [ صفحه 198] اسلامي و عارف به مسائل و پيشامدهاي زمان، عهده‌دار اجتهاد و استنباط حكم مسائل جديد از كليات اسلامي بوده باشند» [17] .علماي اسلام در دوره‌هاي درخشان تمدن اسلامي - كه جامعه‌اي بسيط و بدوي به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسيا و قسمتهايي از اروپا و افريقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهاي گوناگون كه هر كدام سابقه و فرهنگ خاصي داشتند حكومت كرد و هزارها مساله نو و جديد به وجود آورد - به خوبي از عهده وظيفه‌اي كه به آنها محول شده بود بر آمدند و اعجاب جهانيان را بر انگيختند.علماي اسلام ثابت كردند كه منابع اسلامي اگر مقرون به حسن تشخيص و حسن استنباط باشد قادر است با يك اجتماع متحول و متكامل پيش برود و آن را راهنمايي كند، ثابت كردند كه حقوق اسلامي زنده است و قابليت دارد با مقتضيات ناشي از پيشرفت زمان، هماهنگي كند و به احتياجات هر عصري پاسخ بگويد.شرق شناسان و حقوقدانان كه تاريخ فقه اسلامي را در آن عصر مطالعه كرده‌اند به اين حقيقت معترف‌اند و حقوق اسلامي را يك مكتب حقوقي مستقل و زنده شناخته‌اند.تا قرن هفتم هجري حق اجتهاد محفوظ و باب آن مفتوح بود.در اين قرن به علل خاص تاريخي با يك شورا و اجماع ساختگي اين حق از علما سلب گرديد و علما مجبور شدند كه براي هميشه از نظريات علماي قرن دوم و سوم هجري تبعيت كنند، و از اينجا مساله حصر مذاهب فقهي به مذاهب چهارگانه معروف به وجود آمد.سد باب اجتهاد يك فاجعه بزرگ در جهان اسلام به شمار مي‌رود و شايد تا حدودي عكس العمل يك سلسله اجتهادهاي افراطي بود و به هر حال جمودها و ركودها در فقه اسلامي از آن وقت آغاز گرديد.سد باب اجتهاد در ميان اهل تسنن صورت گرفت و مستقيما به جهان شيعه مربوط نبود، اما خواه ناخواه در جهان شيعه نيز اثر نامطلوب گذاشت.در فقه شيعه پس از قرن هفتم بينشها و ديدهاي عميقي پيدا شده و در بعضي قسمتها تحولات وسيعي رخ داده است.در عين حال نمي‌توان انكار كرد كه در اين سيستم فقهي نيز تمايل به [ صفحه 199] طرح مسائل به صورت هفت قرن پيش و گريز از مواجهه با مسائل مورد احتياج روز و بي‌ميلي به كشف طريقه‌هاي نوتر و عميق‌تر، به شكل واضحي ديده مي‌شود.در قرون اخير با كمال تاسف در ميان جوانان و به اصطلاح طبقه روشنفكر مسلمان، تمايلاتي در جهت غرب گرايي و نفي اصالتهاي شرقي و اسلامي و تسليم و تقليد دربست از «ايسم هاي غربي پديد آمده است و بدبختانه اين گرايش در حال گسترش است، ولي خوشبختانه احساس مي‌شود كه طليعه يك بيداري و آگاهي در برابر اين گونه تمايلات كوركورانه و خواب آلود آشكار مي‌شود.ريشه اين گمراهي خواب آلود، تصور غلطي است كه اين گروه، به اصطلاح از جنبه «دگماتيك مقررات اسلامي در اذهان خويش دارند.عدم تحرك اجتهاد در طي قرون به اين تصورات غلط كمك كرده است.وظيفه مسؤولان و هاديان قوم است كه هر چه زودتر به شكل منطقي در برابر اين قبيل گرايشهاي ناصواب بايستند.علل و عوامل اين جريان بر كسي پوشيده نيست.چيزي كه نبايد كتمان كرد اين است كه جمود و ركود فكري كه در قرون اخير بر جهان اسلام حكمفرما شد و مخصوصا باز ايستادن فقه اسلامي از تحرك، و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته، و پرهيز از مواجهه با روح زمان يكي از علل اين شكست به شمار مي‌رود.امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگذاري است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامي ريشه بگيرد و اين ريسمان استعمار فكري غربي از دست و پاي مسلمانان باز شود.بينشهاي نويكي از اعجاب آميزترين موضوعات در تاريخ علوم و فلسفه اسلامي استعداد پايان ناپذير منابع اسلامي، مخصوصا قرآن كريم، براي تحقيق و كشف و استنباط است.اختصاص به مسائل فقهي و حقوقي ندارد، در همه قسمتها چنين است.هر كتاب بشري، هر چند شاهكار باشد، استعداد محدود و پايان پذيري براي تحقيق و مطالعه دارد و كار كردن چند نفر متخصص كافي است كه تمام نكات آن را روشن نمايد، اما قرآن در طول چهارده قرن با آنكه هميشه صدها متخصص روي آن كار مي‌كرده‌اند، نشان داده است كه از نظر تحقيق و اجتهاد، استعداد پايان ناپذيري دارد. [ صفحه 200] قرآن از اين نظر مانند طبيعت است كه هر چه بينشها وسيع‌تر و عميق‌تر مي‌گردد و تحقيقات و مطالعات بيشتر انجام مي‌گيرد راز جديدتري به دست مي‌آيد.يك مطالعه دقيق درباره مسائل مربوط به مبدا و معاد، حقوق، فقه، اخلاق، قصص تاريخي و طبيعيات كه در قرآن آمده است با مقايسه با «بينش هايي كه در طول چهارده قرن پديد آمده و كهنه شده تا به امروز رسيده است، حقيقت را روشن مي‌كند.بينشها هر چه پيشتر رفته و وسيع‌تر و عميق‌تر گشته خود را با قرآن متجانس‌تر يافته است، و حقا كتابي آسماني كه در عين حال معجزه باقيه آورنده خويش است بايد چنين باشد.بزرگترين دشمن قرآن جمود و توقف بر بينش مخصوص يك زمان و يك دوره معين است، همچنانكه بزرگترين مانع شناخت طبيعت اين بود كه علما فكر مي‌كردند شناخت طبيعت همان است كه در گذشته به وسيله افرادي از قبيل ارسطو و افلاطون و غيرهم صورت گرفته است.اينكه قرآن كريم، و حتي كلمات جامعه خود رسول اكرم، استعداد كاوش و تحقيق پايان‌ناپذيري دارند و نبايد نظرها محدود شود، از اول مورد توجه پيشواي بزرگ اسلام بوده است و آن را به ياران خود گوشزد مي‌فرموده است.رسول اكرم مكرر در كلمات خويش به اين نكته اشاره فرموده است كه قرآن را به بينش مخصوص يك عصر و زمان محدود نكنيد.فرمود: «ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرف است، آن را حد و نهايتي است و فوق آن حد و نهايتي ديگر است، شگفتيهاي آن پايان نمي‌يابد و تازه‌هاي آن كهنه نمي‌گردد» [18] .از امام صادق(عليه السلام)پرسش شد: «چه رمزي در كار است كه قرآن هر چه بيشتر در ميان مردم پخش و قرائت مي‌گردد و هر چه بيشتر در آن بحث و فحص مي‌شود جز بر طراوت و تازگي‌اش افزوده نمي‌گردد؟» امام جواب داد: [ صفحه 201] «اين بدان جهت است كه قرآن براي يك زمان و عصر معين و براي يك مردم خاصي نازل نشده است، قرآن براي همه زمانها و همه مردمهاست.از اين جهت در هر زماني نو است و براي همه مردمان تازه است [19] .رسول اكرم آنگاه كه تاكيد مي‌كرد سخنانش را دقيقا ضبط كنند و به طبقات بعد ابلاغ نمايند، مخصوصا روي اين نكته تاكيد كرده است كه ممكن است آن كه از من مي‌شنود بينشي نداشته باشد و صرفا رابط و منتقل كننده باشد به يك صاحب بينش، و هم ممكن است از بينش بهره‌مند باشد ولي آن كس كه براي او نقل و روايت مي‌شود بينش بيشتر و عميق‌تر داشته باشد [20] .تاريخ نشان داده است كه اعصار بعدي، فهم و بينش بيشتري در درك معاني و مفاهيم گفته‌هاي آن حضرت نشان دادند.

نسبيت اجتهاد

اثر بينشهاي متوالي و متكامل در هيچ جا به اندازه مسائل فقهي، محسوس و مشهود نيست.بر فقه اسلامي ادوار و اطواري گذشته است، در هر دوره‌اي طرز تفكر و بينش خاصي حكمفرما بوده است.اصول و قواعد استنباط امروز با هزار سال پيش و هفتصد سال پيش متفاوت است.علماي حدود هزار سال پيش نظير شيخ طوسي قطعا مجتهدان مبرزي بوده‌اند و توده مردم به حق از آنان تقليد و پيروي مي‌كردند.طرز تفكر و نوع بينش آنها از كتابهايي كه در فقه و مخصوصا اصول نگاشته‌اند كاملا پيداست.كتاب عدة شيخ طوسي كه در «اصول است و طرز تفكر و نوع بينش او را نشان مي‌دهد، اكنون در دست است. اما از نظر فقهاي عصرهاي اخير، آن نوع بينش و آن طرز تفكر منسوخ است، زيرا بينشهاي نوتر و عميق‌تر و وسيع‌تر و واقع‌بين تر از آن آمده و جاي آن را گرفته است، همچنانكه پيشرفت دانشهاي حقوقي و روانشناسي [ صفحه 202] و جامعه‌شناسي در عصر حاضر امكان تعمقهاي بيشتري در مسائل فقهي به وجود آورده است.اگر كسي بپرسد آيا علماي آن عهد و آن عصر با آن بينش و آن طرز تفكر، مجتهد بوده‌اند و توده مردم حق داشته‌اند از آنها تقليد و پيروي كنند و بينش آنها را ملاك تشخيص مقررات اسلامي قرار دهند، جواب مثبت است.باز اگر بپرسد آيا اگر در اين عصر دانشجويي بخواهد تمام كتابها و تاليفات و آثار بعد از قرن چهارم و پنجم را ناديده بگيرد و خود را در قرن پنجم فرض كند، همان مطالعاتي را انجام دهد كه علماي زمان شيخ طوسي انجام مي‌داده‌اند و همان بينش و همان طرز تفكر را پيدا كند كه آنها پيدا كرده‌اند، آيا چنين شخصي واقعا مجتهد است و توده مردم حق دارند از او تقليد و تبعيت كنند، جواب منفي است.چرا؟چه فرقي هست ميان اين شخص و مردم قرن پنچم؟فرق اينجاست كه آنها در عصري زندگي مي‌كرده‌اند كه آن بينش تنها بينش موجود بوده است، و اين شخص در عصري زندگي مي‌كند كه بينشهاي كامل‌تري جانشين آن طرز بينش و آن طرز تفكر شده است و آن نوع بينش و آن طرز تفكر منسوخ شده است.از اينجا به خوبي مي‌توانيم بفهميم كه اجتهاد يك مفهوم «نسبي و متطور و متكامل است و هر عصري و زماني بينش و درك مخصوصي ايجاب مي‌كند.اين نسبيت از دو چيز ناشي مي‌شود: قابليت و استعداد پايان ناپذير منابع اسلامي براي كشف و تحقيق، و ديگر تكامل طبيعي علوم و افكار بشري، و اين است راز بزرگ خاتميت.

پاورقي

[1] قصص/7.
[2] انفال/29.
[3] عنكبوت/69.
[4] رجوع شود به كتاب احاديث مثنوي، ص 105.
[5] صدر المتالهين در مفاتيح الغيب اين حديث را نقل مي‌كند و مي‌گويد: هذا الحديث مما رواه المعتبرون من اهل الحديث في طريقتنا و طريقة غيرنا» يعني اين حديث را محدثين معتبر شيعه و سني روايت كرده‌اند.و نيز رجوع شود به آخرين فصل كتاب الشواهد الربوبيه.
[6] احياء فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144.
[7] طه/50.
[8] اعلي/2 و 3.
[9] علق/1 - 5. [
[10] مدتها شايع شده بود كه اين كتابخانه را مسلمين هنگام فتح مصر آتش زدند.اين شايعه آنقدر قوت گرفت كه متاخران مسلمانان آن را در كتابهاي خود بازگو كردند.گذشته از اينكه در هيچيك از مدارك معتبر اين قضيه نقل نشده است، اخيرا محققين اثبات كرده‌اند كه اين كتابخانه قبلا توسط متعصبين مسيحي سوخته شده است و شايعه نسبت به مسلمين نيز از طرف يك گوينده مسيحي است كه در حدود دو قرن با آن زمان فاصله داشته است. (رجوع شود به جلد يازدهم ترجمه تاريخ تمدن ويل دورانت صفحه 219 و به رساله شبلي نعمان به نام كتابخانه اسكندريه كه در همين موضوع نوشته شده است).
[11] احياي فكر ديني در اسلام، ص 145.
[12] اصول كافي، ج 2/ص 17.
[13] احزاب/6.
[14] رجوع شود به تنبيه الامة مرحوم آية الله نائيني، ص 97 - 102 و مقاله «ولايت و زعامت به قلم علامه طباطبائي در كتاب مرجعيت و روحانيت(چاپ دوم)، ص 82 - 84.
[15] آل عمران/104.
[16] اصول كافي، ج 1/ص 54.
[17] آخر الهيات شفا.
[18] «ظاهره انيق و باطنه عميق، له تخوم و علي تخومه تخوم لا تحصي عجائبه و لا تبلي غرائبه (اصول كافي، ج 2/ص 599).
[19] «ما بال القرآن لا يزيد بالنشر و الدراسة الا غضاضة؟قال(ع)لانه لم ينزل لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس، و لذلك ففي كل زمان جديد و عند كل ناس غض (عيون اخبار الرضا، چاپ سنگي، ص 239).
[20] «نصر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الي من هو افقه منه (اصول كافي، ج 1/ص 403).

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».