وقايع سال دهم هجرت (از هجرت تا رحلت)

مشخصات كتاب

نويسنده : سيد علي اكبر قريشي
ناشر : موسسه فرهنگی تبیان

حجة الوداع

از روزي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به مدينه هجرت فرمود تا آخر عمرش سه بار عمل عمره به جاي آورد و يك بار عمل حج. اولين عمره در جريان صلح حديبيه بود كه در آنجا از احرام خارج شد، مسلمانان نيز چنان كردند.دومي در سال بعد از صلح حديبيه بود كه كفار سه روز مكه را براي وي خالي كردند. سومي بعد از فتح مكه بود كه پس از جنگ حنين از جعرانه احرام عمره بست و به مكه آمد. حج را نيز در سال دهم هجرت به جا آورد كه آن را حجة الوداع و حجة البلاغ گويند، و چون آن حضرت تصميم به عمل حج گرفت در ميان مردم اعلام كرد و مردم را به حج دعوت فرمود، اعلام آن حضرت به همه مسلمانان مدينه و غير مدينه رسيد، به اميرالمؤ مين عليه السلام نيز كه در آن وقت در يمن بود نامه نوشته شد كه از طريق يمن به مكه آمده و در عمل حج شركت نمايد.مورخين عدد شركت كنندگان را مابين هفتاد هزار نفر الي صد و بيست و چهار هزار نفر نوشته اند. به نقل كافي آن حضرت در 26 ذوالقعده از ذوالحليفه احرام بست به حج افراد و شصت و يا شصت و چهار قرباني با خود سوق كرد و در آخر چهارم ذوالحجه با مسلمانان به مكه رسيد و هفت بار به دور كعبه طواف كرد.بعد دو ركعت نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام خواند. بعد به طرف حجرالاسود آمد و آن را استلام كرد و در اول طواف نيز استلام كرده بود. سپس فرمود: ان الصفا و المروة من شعائر الله از صفا شروع مي كنم كه خدا در كلام خود از آن شروع فرموده.مسلمين فكر مي كردند كه سنت صفا و مروه ساخته مشركان است خدا در اين رابطه فرموده: ان الصفا و المروة من شعائرالله فمن حج البيت و او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما آنگاه به صفا آمد و روي به ركن يماني خدا را حمد و ثنا كرد و به قدر خواندن سوره بقره مرتب دعا خواند. بعد به طرف مروه رفت و در آنجا نيز مانند صفا دعا خواند. بعد به صفا آمد و آنگاه به مروه برگشت تا سعي خود را تمام كرد و چون ازسعي فارغ شد، روبه مردم نمود و خدا را حمد و ثنا گفت و بعد فرمود: اين است جبرئيل، كه اشاره به پشت سرش كرد و به من امر مي كند كه شما را امر كنم تا هر كه با خود قرباني سوق نكرده ازاحرام خارج شود (و آن را عمره مستقل قرار دهد) اگر كاري را (سوق قرباني) كه در پيش گرفته ام به تاءخير مي انداختم، من هم مثل گفته خودم از احرام خارج مي شدم اما من سوق قرباني كرده ام و كسي كه سوق قرباني كرده تا رسيدن قرباني به محلش (مني) نمي تواند از احرام خارج شود.ثم قال: ان هذا جبرئيل و اوما بيده الي خلفه - ياءمرني ان آمر من لم يسق هديا ان يحل و لواستقبلت من امري ما استدبرت لصنعت مثل ما امرتكم ولكني سقت الهدي ولاينبغي لسائق الهدي ان يحل حتي يبلغ الهدي محله.مردي گفت: يا رسول الله از محل خود حاجي خارج شويم و در وسط عمل قطرات غسل جنابت از موهاي سر ما بريزد؟ حضرت فرمود: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهي آورد.سراقة بن جشعم از ميان مردم گفت: يا رسول الله صلي الله عليه وآله دين را به ما ياد دادي گويا كه امروز متولد شده ايم، اين كه فرمودي آيا براي امسال است يا براي آينده نيز هست؟ فرمود: بل هو للبلاد الي يوم القيامة آن حكم دائمي تا روز قيامت است. آن وقت انگشتان دو دست مبارك خويش را داخل هم كرد و فرمود: دخلت العمرة في الحج الي يوم القيامة عمره تا روز قيامت در حج داخل شد.مؤ لف گويد: حج تمتع در آن روز تشريع گرديد كه انسان بعد از عمره از احرام خارج مي شد، بعد از چند روز استراحت احرام حج مي بندد، قبل از آن ميان عمره و حج فاصله نبود و اين حكم بر عمربن الخطاب گران آمد كه اعتراض كرد خداوند در اين رابطه فرموده: فمن تمتع بالعمرة الي الحج فما استيسر من الهدي... ذلك لمن لم يكن اهله حاضري السمجد الحرام.امام صادق عليه السلام در تعقيب مطلب بالا فرمايد: چون علي عليه السلام از يمن به مكه آمد به منزل فاطمه عليها السلام وارد شد، ديد او از احرام خارج شده و عطر استعمال كرده و لباس رنگين پوشيده است! فرمود: يا فاطمه اين چيست؟ عرض كرد: يارسول الله صلي الله عليه وآله چنين دستور فرمود كه از احرام خارج شديم. حضرت به محضر رسول خدا صلي الله عليه وآله آمد و عرض كرد: يا رسول الله صلي الله عليه وآله من فاطمه را ديدم عطر مصرف كرده و لباسهاي رنگين پوشيده است. آن حضرت فرمود: به اين كار ماءمور شده ام.تو با چه نيتي احرام بسته اي! گفت:: به وقت نيت گفته ام: اهلال كاهلال النبي احرام مي بندم مانند احرام پيامبر. فرمود: يا علي پس در احرام خود باش مانند من و تو در قرباني من شريكي، فقال رسول الله صلي الله عليه وآله قو علي احرامك مثلي و انت شريكي في هدييفرمود: پس از انجام عمره حضرت و يارانش در خانه هاي مكه استراحت نكردند، بلكه در بطحاء مكه (سيلگاه) توقف كردند و روز ترويه (هشتم ذوالحجه) وقت ظهر به مردم دستور فرمود غسل كرده و احرام حج ببندند...آنگاه حضرت و اصحابش از مكه در حال احرام خارج شدند تا به مني رسيدند، ظهر وعصر و مغرب و عشاء و نماز صبح را در مني خواندند.قريش برمي گشتند ولي ديگران به عرفات رفته و در آنجا وقوف مي كردند و قريش مردم را از افاضه از مشعر مانع مي شدند.حضرت چون به مشعر رسيد، قريش اميدوار بودند كه ديگر به عرفات نرود؛ولي خدا فرمود: ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله و قريش ديدند كه خيمه آن حضرت به طرف عرفات رفت حتي به نمره كه آن را بطن عرفه گويند كنار اراك (درخت مخصوص) رسيد و خيمه حضرت در آنجا زده شد. مردم نيز چادرها را در آنجا زدند و چون ظهر شد، حضرت از چادر بيرون آمد قريش نيز با او بودند غسل كرده و تلبيه را قطع كرده بود، حضرت از چادر بيرون آمد قريش نيز با او بودند غسل كرده و تلبيه را قطع كرده بود، در مسجد آنجا ايستاده مردم را موعظه و امر و نهي كرد، بعد نماز ظهر وعصر را با دو اقامه و يك اذان خواند، بعد به موقف تشريف برده و در عرفات وقوف كرد.مردم قدم برداشتن ناقه حضرت را در نظر گرفته و در كنار آن مي ايستادند، فرمود: ايهاالناس محل وقوف محل قدمهاي ناقه من نيست؛بلكه موقف همه اينجاست و با دستش به اطراف اشاره كرد، مردم به اطراف رفتند اين سخن را در مزدلفه (مشعر) نيز تكرار فرمود. مردم تا غروب قرص خورشيد در عرفات ماندند. آنگاه از عرفات حركت كرد و به مردم فرمود ك با سكينه و آرامش و وقار حركت كنند، تا به مزدلفه يعني مشعرالحرام رسيد. نماز مغرب و عشاء را در آنجا با يك اذان و دو اقامه بجاي آورد. سپس در آنجا ماند تا نماز صبح را خواند. ضعفاء بني هاشم شب به مني آمدند؛ ولي فرمود تا آفتاب طلوع نكرده به جمره عقبه سنگ نيندازند. چون روز روشن شد، از مشعر به مني تشريف آورد، به جمره عقبه سنگ انداخت، تعداد قرباني آن حضرت شصت و شش يا شصت و چهار بود.علي عليه السلام نيز سي و چهار يا سي و شش قرباني آورد. رسول خداصلي الله عليه وآله شصت و شش و علي عليه السلام سي وچهار بار قرباني كرد. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود از هر شتر تكه اي گوشت برداشته و در ديگ پخته شود.آن حضرت و علي عليه السلام از آن خورده و از آب گوشت نوشيدند، به سلاخها پوستها و پلاسها و قلاده هاي قربانيها را ندادند؛ بلكه آنها را صدقه داد و سر مبارك خويش را تراشيد و به زيارت كعبه آمد. بعد به مني برگشت و در آنجا ماند تا روز سوم از ايام تشريق شد. آنگاه رمي جمره كرد و به طرف مكه كوچ فرمود و چون به ابطح رسيد، عايشه به او گفت: آيا همه زنانت با حج و عمره برگردند و من فقط با حج برگردم؟!حضرت در آن جا توقف كرد، عايشه را با برادرش عبدالرحمن بن ابي بكر فرستاد تا از تنعيم احرام عمره بست و به مكه آمد، طواف نماز و سعي آن را به جاي آورد و به محضر حضرت بازگشت. حضرت در همان روز حركت كرد و ديگر به مسجدالحرام نيامد و كعبه را طواف نكرد؛ بلكه از بالاي مكه از عقبه اهل مدينه داخل شد و از پايين آن از ذي طوي خارج گرديد و به طرف مدينه حركت فرمود.

خطبه آن حضرت در عرفات يا در مني

رسول خدا صلي الله عليه وآله در حجة الوداع در عرفات يا در مني خطبه مفصلي براي مردم خواند كه ما آن را به نقل مجلسي رحمه الله از خصال صدوق نقل مي كنيم.آن حضرت بالاي شتر خويش بعد از حمد و ثناي خداوند چنين فرمود: ايهاالناس تمام خونهايي كه در جاهليت ريخته شده هيچ و كان لم يكن مي باشد و كسي نمي تواند آنها را طلب كند. اولين خوني كه هيچ مي كنم خون حارث بن ربيعة بن حارث، نواده عموي من است كه در قبيله هذيل شير مي خورد و بنوليث او را كشتند... و هر ربايي كه در جاهليت بود متروك و نايده است، اولين ربا، رباي عباس بن عبدالمطلب است.بدانيد كه زمان بگرديد و اكنون مانند روزي است كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد: يا ايهاالناس ان الزمان فهواليوم كهيئته يوم خلق الله السموات و الارضين و عدد ماهها در كتاب خدا دوازده تاست از روزي كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد، چهار تا از آنها حرام است رجب مضر كه ميان جمادي و شعبان است و ذوالقعده و ذوالحجة و محرم، در آنها به نفس خود ظلم نكنيد تاءخير انداختن ماههاي حرام زيادت كفر است كه كفار با آن به ضلالت مي افتند. در سالي آن را حلال و در سال ديگري حرام مي كنند تا چهار ماه را تمام نمايند - كفار در يك سال محرم را و صفر را حلال و در سال ديگري صفر را حرام و محرم را حلال مي دانستند.مردم! شيطان ماءيويس شده از اين كه در بلاد شما تا قيامت عبادت شود(يعني شرك برگردد) ولي به اعمال بدي كه شما آنها را حقير ميدانيد اكتفا كرده است (يعني مي خواهد از راه بدكاري شما را اغفال كند)مردم! هر كه در نزد او امانتي باشد به اهلش برگرداند، مردم!زنان كارشان به شما واگذار شده براي خود (در اين رابطه) مالك نفع و ضرري نيستند. شما آنها را به امانت خدا گرفته و آنها را با كلمات خدا بر خود حلال كرده ايد.شما را بر آنها حقي است و آنها را بر شما حقي است. از جمله حقوق شما آن است كه خود را براي شما نگاه دارند و كسي را به رختخواب شما راه ندهند، و در هيچ كار خوب با شما مخالفت نكنند و چون چنين كردند نفقه و كسوت آنها به طور متعارف بر شما واجب است، آنها را نزنيد. مردم! من در ميان شما چيزي گذاشتم كه اگر آن را حفظ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد؛آن كتبا خداي عزوجل است، به آن چنگ بزنيد.مردم: اين روز چه روزي است؟ گفتند: روز حرام است. مردم اين ماه چه ماهي است؟ گفتند: ماه حرام است. مردم اين ديار چه دياري است؟ گفتند: ديار حرام است.فرمود: خداوند عزوجل خونها و اموال و عرضهاي شما را بر يكديگر حرام كرده است؛مانند حرمت اين روز و حرمت اين ماه و حرمت اين بلد، تا روزي كه خدا را ملاقات نماييد.آگاه باشيد، آن كه در اين جا است به آن غايب است برساند بعد از من پيامبري نخواهد آمد، بعد از شما امتي نخواهد شد، آنگاه دو دوست خويش را بلند كرد تاسفيدي زير بغلهايش ديده شد؛بعد فرمود: خدايا شاهد باش كه من آنچه را كه بايد ابلاغ مي كردم گفتم. اللهم اشهد اني قد بلغت

جريان مقدس غدير خم

رسول خدا صلي الله عليه وآله پس از اداي مناسك حج با مسلمانان به طرف مدينه حركت فرمود تا به غدير خم (از جحفه) رسيدند. آنجا محل اردو زدن و توقف كردن نبود، زيرا آبي در آنجا پيدا نمي شد، و علفي وجود نداشت؛ولي به علت نصب اميرالمؤ منين براي خلافت و امامت در آن جا توفق فرمود قبلا خداوند به وي درباره خلافت بدون تعيين وقت وحي كرده بود و حضرت موقع مناسبي جست وج مي كرد كه با ايمني از اختلاف، آن امر مهم را ابلاغ فرمايد.خداي عزوجل مي دانست كه اگر آن حضرت از غدير خم بگذرد، بسياري از مردم متفرق شده و به ديار خويش خواهند رفت؛لذا خواست كه همه نص خلافت را بشنوند، و حجت بر آنها تمام شود، بدين منظور يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك نازل گرديد، يعني: آن چه در رابطه با خلافت علي عليه السلام نازل شده تبليغ كن و به مردم برسان و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس خداوند با اين جمله (كه نظير آن در قرآن نيست و در صورت مخالفت از نبوت ساقط مي گرديد) آن حضرت را ترسانيد و تهديد كرد و نيز ضمانت فرمود كه از حيله مردم و كارشكني آنها محفوظش خواهد فرمود.بدين طريق آن حضرت بناچار در آنجا توقف فرمود، مسلمانان نيز توقف كردند. هوابه شدت گرم بود و چنان آتش مي باريد كه حاضران يك طف عبا را بر سر كشيده و طرف ديگر را زير پا گذاشته بودند تا از تابش آفتاب و ريگهاي گداخته در امان باشند. آنگاه فرمود: زير چند درخت بزرگ را كه در آنجا بود جاروب كردند و وسائل را در آنجا رويهم گذاشتند كه به صورت تلي درآمد.بعد به امر آن حضرت منادي ندا كرد: الصلوة جامعة مردم در آنجا جمع شدند. حضرت روي آن اسباب كه جمع شده بود قرار گرفت، علي عليه السلام را نيز به نزد خود خواند و در طرف راست او ايستاد.آنگاه شروع به خطبه و حمد وثناي الهي نمود و به طور كامل موعظه كرد، و از نزديكي رحلت خويش اطلاع داد، و فرمود: من به طرف خدا خوانده شده ام، نزديك است كه آن دعوت را اجابت كرده و از ميان شما بروم و من در ميان شما چيزهايي مي گذارم كه اگر به آنها تسمك جوييد بعد از من نمي شود تا در كنار حوض كوثر پيش من آييد: واني مخلف فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا من بعدي، كتاب الله و عترتي اهل بيتي فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوضبعد با صداي بلند فرمود: الست اولي بكم من انفسكم آيا برشما از وجودتان مقدمتر نيستم؟ گفتند: اللهم بلي. در همان حال بدون فاصله بازوان علي عليه السلام را گرفته و بلند كرد، به طوري كه سفيدي زير بغل هر دو ديده شد و فرمود: فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه انصر من نصره و اخذل من خذلهآنگاه پايين آمد و دو ركعت نماز خواند، ظهر شد و مؤ ذن اذا گفت.حضرت با مردم نماز ظهر را خواند و در خيمه خود نشست و فرمود علي عليه السلام نيز در خيمهاي مقابل خيمه آن حضرت نشست بعد امر كرد مسلمانان فوج فوج وارد شده و مقام خلافت را به علي عليه السلام تبريك گويند و به او لفظ السلام عيك يا اميرالمؤ منين سلام دهند، مسلمانان چنين كردند، بعد فرمود زنانش و همه زناني كه حاضر بودند داخل شوند و به امام سلام دهند؛آن ها نيز چنان كردند و از كساني كه در تهنيت تفضيل داد عمربن الخطاب بود كه گفت: بخ بخ لك يا علي اصبحت مولاي و مولا كل مؤ من ومؤ منةدر آن وقت حسان بن ثابت آمد و گفت: يا رسول الله صلي الله عليه وآله اجازه مي دهيد اشعاري گويم كه خداوند راضي باشد؟ فرمود: بگو اي حسان! به ياري خدا، حسان در جاي بلندي ايستاد، مسلمانان براي شنيدن سخنان او بر يكديگر پيشي مي گرفتند او جريان غدير را به شعر كشيد و چنين گفت:يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالنبي منادياو قال فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك التعادياالهك مولانا و انت ولينا و لن تجن منا لك اليوم عاصبافقال له قم يا علي فانني رضيتك من بعدي اماما و هاديافمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق موالياهناك دعا اللهم وال وليه و كن للذي عادي عليا معاديايعني مردم را پيامبرشان در روز غدير خم ندا مي كرد؛چه منادي خوبي بود او.فرمود: اي مردم! مولا و سرپرست شما كيست؟ آنها بي آنكه عداوتي اظهار كنند گفتند: خداي تو مولاي ما و تو سرپرست مايي و كسي از ما را نخواهي يافت كه امروز با تو مخالفت كنند.پس آن حضرت فرمود: يا علي برخيز: راضي شدم كه تو بعد از من امام و راهنما باشي، هر كه من سرپرست و پيشواي او هستم علي سرپرست و پيشواي اوست، ياران صديق و دوستداران او باشيد؛و همان جا دعا كرد كه خدايا دوست دارنده علي را دوست و دشمن دارنده علي را دشمن بدار.رسول خدا صلي الله عليه وآله كه از اين اشعار شاد شده بود، فرمود: اي حسان تو تا وقتي كه ما را با زبانت ياري مي كني مؤ يد به روح القدس باشي. اين شرط ازبراي آن بود كه حضرت مي دانست حسان بالاخره با علي عليه السلام مخالفت خواهد كرد واگر مي دانست كه راه را در سلامت به آخر مي رساند اين شرط را نمي فرمود. حسان در آخر از مخالفان آن حضرت گرديد چنان كه در گذشته گفته شد.ناگفته نماند: ابتدا آيه يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك نازل گرديد و رسول خداصلي الله عليه وآله آن حضرت را بر خلافت منصوب كرد وسپس آيه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم و رضيت لكم الاسلام دينا نازل گرديد. رسول خدا صلي الله عليه وآله با تعجب فرمود: الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضاي خدا به رسالت من و به ولايت علي بن ابيطالب بعد از من.ناگفته نماند آنچه درباره نزول دو آيه فوق گفته شد از مسلمات و مورد تصديق شيعه و اهل سنت استپس از اين واقعه بسيار مهم كه سبب تكميل دين و اتمام نعمت گرديد، آن حضرت از حجفه حركت كرده و به مدينه تشريف آورد، اين ماجرا در روز هيجده ذوالحجه به وقت برگشتن از مكه معظمه اتفاق افتاد و در تاريخ ثبت گرديد.

اعزام معاذ بن جبل به يمن

مردم يمن كه به دست علي بن ابيطالب عليه السلام اسلام آورد، حضرت ظاهرا بعد از جريان غدير خم، معاذبن جبل را (براي قضاوت) به يمن و حضرموت فرستاد و به وي فرمد: يا معاذ! تو پيش قومي مي روي كه از اهل كتابند و آنها از تو درباره كليدهاي بهشت خواهند پرسيد. به آنها بگو: كليدهاي بهشت لااله الاالله است كه همه چيز را پاره پاره كرده تا خداي عزوجل مي رسد كه خدا وآن حجابي نيست؛هر كه روز قيامت آن را به طور اخلاص بياورد بر هر گناه ترجيح خواهد داشت: ان مفاتيح الجنة لااله الاالهل و آنهاتخرق كل شي ء حتي تنهتي الي الله عزوجل لاتحجب دونه من جاءبها يوم القيامة رجحت بكل ذنبگفتم: يا رسول الله اگر از چيزي سؤ ال كردند و مخاصمه نمودند و من در قرآن جوابي يافتم نه از شما چيزي شنديده ام چه كنم؟ فرمود: به خدا تواضع كن كه تو را بلند گرداند و قضاوت نكن مگر با علم و يقين، اگر چيزي بر تو مشتبه شد بپرش و شرم نكن و مشورت نما و جهد كن، خداوند اگر در تو صدق بداند توفيقت مي دهد، اگر مطلبي بر تو مشتبه گرديد توقف كن تا تحقيق نمايي يا به من بنويس، از هواي نفس پرهيز كن كه آن قائد اشقيا به آتش است واهل رفق و مدارا باشدر تحفة الاحباب فرموده: معاذ از آن هفتاد نفري است كه در عقبه حاضر شدند و رسول خدا صلي الله عليه وآله او را با عبدالله بن مسعود عقد اخوت بست و او را در بعضي اراضي يمن قضاوت داد و از روايات معلوم مي شود كه او منحرف از اهل بيت عليهم السلام بود و از اصحاب صحيفه بوده... كه با آن دو نفر و سالم و ابوعبيده جراح كه از اصحاب صحيفه بودند در حال مرگ ويل و ثبورگويان مردند، در تحف العقول ص 25 وصيتي از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده كه به معاذ در وقت رفتن به يمن فرمود و در آخر آن آمده: معاذ! بدان كه محبوب ترين شمانزد من كسي است كه مرا روز قيامت ملاقات كند در وضعي كه در آن وضع ازمن جدا شده است اين كلام نيز حكايت از عاقبت بد معاذ دارد.

جريان جيش اسامه

آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ازحجة الوداع به مدينه آمد با رسيدن ماه محرم، سال قمري تجديد شد؛ولي چون ابتداي هجرت از ماه ربيع الاول بود، هنوز آن حضرت در سال دهم بودند؛اما مورخين حوادث محرم و ما بعد آن را از سال يازدهم هجري شمرده اند. به هر حال از كارهايي كه آن حضرت (بعد از ماه محرم ظاهرا) انجام داد تشكيل لشكريان اسامة بن زيد بود. مورخان و محدثان شك ندارند كه آن حضرت قبل از رحلت خويش، به اسامه هجده ساله حكم فرماندهي داد و به اصحاب خويش فرمان داد تا آماده پيكار و جهاد با روم باشند و به اسامة بن زيد فرمود: برو به آن محل از شام كه پدرت زيد بن حارثه در آنجا شهيد شده است.بزرگان مهاجر و انصار از قبيل ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و ديگران را جزء لشكريان او كرد، چنان كه حلبي در سيره ج 3، ص 227 و ابن اثير در تاريخ كامل، ج 2، ص 215 و طبرسي در اعلام الوري، ص 133 و ديگران در كتابهاي خود نقل كرده اند، مرحوم شرف الدين در النص و الاجتهاد، ص 11 فرموده: اهل تاريخ و حدي اتفاق دارند، كه ابوبرك و عمر از لشكريان اسامه بودند و آن را به طور ارسال مسلم نقل كرده اند، آن حضرت صلي الله عليه وآله به تشكيل لشكر اسامه و خروج آنها از مدينه كمال ضرورت را مي داد ومكرر مي فرمود: جهزوا جيش اسامه نفذوا جيش اسامه و خود پرچم او را آماده كرده و به دست وي داد، تا جايي كه به نقل النص و الاجتهاد از ملل و نحل شهرستاني حضرت فرمود: لعن الله من تخلف عن جيش اسامة خدا لعنت كند كسي را كه از لشكر اسامه تخلف نمايند و به هر حال اسامه با هزار رزمنده و هزار اسب از مدينه خارج شد و در لشكرگاه جرف اردو زد؛ولي عمر و ابوبكر و ديگران فرمان آن حضرت را اطاعت نكرده و تخلف نمودند؛مرحوم مفيد در اين رابطه در ارشاد، ص 85، چنين فرموده است: منظور حضرت از اخراج جمعي از مشهورين مهاجر و انصار در جيش اسامه آن بود كه به قوت رحلت آن حضرت كساني كه داعيه رياست و رهبري وامارت داشتند در مدينه نباشند و كار خلافت براي كساني كه خود جانشين كرده بود هموار گردد و كسي با وي در كار خلافت منازعه نكند؛لذا در اخراج آنها جديت به خرج داد و مردم را براي حركت ترغيب مي كرد واز تاءخير و امروز و فردا كردن بر حذر مي داشت كه در آن بين مرض وفات او راگرفت. در الصن و الاجتهاد، ص 15، افزوده: علت آن كه اسامه هفده ساله را بر آنها ايمر كرد، آن بود كه اگر يكي از ديگران را امير مي كرد آن را براي خلافت خويش دستاويز مي نمود؛ليكن آنه به مقصود آن حضرت واقف شده و به امارت اسامه از لحاظ كمي سن تن در ندادند و از جرف حركت ننمودند تا حضرت رحلت فرمود.حلبي در سيره خود ج 3، ص 227 پس از نقل اقوال درباره سن اسامه كه 17 و 18 و 19 گفته اند، نقل مي كند: مهدي عباسي، چون داخل بصره شد، اياس بن معاويه را كه در ذكاوت ضرب المثل بود ديد كه او بچه است و چهار صد نفر از علما پشت سرش هستند، گفت: اف بر اين ريشها، آيا جز اين جوان كم سن، بزرگسالي نبود كه بر اينها رياست كند؟! بعد متوجه آن جوان شد و گفت: جوان چند سال داري؟ گفت: سن من به قدر سن اسامة بن زيد است، آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله او را بر قشوني امير كرد كه ابوبكر و عمر نيز جزء قشون او بودند. مهدي گفت: برو پيش، خدا در تو بركت قرار دهد.رسول خدا صلي الله عليه وآله در جواب آنان كه كمي سن اسامه را اشكال گرفتند فرمود: اين چه حرفي است كه از شما درباره امارت اسامه نقل مي كنند؟! شما همانيد كه چون درگذشته پدر او را نيز امير كردم بر اين كار من طعن زديد، به خدا پدرش شايسته امارت بود، پسرش نيز آن شايستگي را دارد به هر حال متخلفين از جيش اسامه فرمان صريح آن حضرت را نقض كرده و عصيان نمودند و قهرا مشمول سخن شهرستاني در ملل و نحل شدند.

زيارت قبور بقيع

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله را مرض موت دريافت، در اثناي مرض روزي دست علي بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و عده اي نيز همراه آن دو آمدند. حضرت به سوي قبرستان بقيع رفت و به حاضران فرمود: من ماءمور شده ام براي اهل بقيع استغفار نمايم. مردم با وي آمدند با به كنار قبور رسيدند.حضرت به اهل قبور فرمود: السلام عليك يا اهل القبور گوارا باد مردن براي شما از وضعي كه مردم در آن هستند، فتنه ها مانند تكه هاي ظلماني شب روي بياورند؛اول آنها مانند آخر آنهاست.آنگاه براي اهل بقيع به طور مفصل استغفار كرده و به علي عليه السلام فرمود: جبرئيل قرآن را هر سال يك بار بر من عرضه مي كرد، امسال دوبار عرضه كرده است و اين فقط براي نزديك شدن اجل من مي باشد. بعد فرمود: يا علي من مخير شدم اين كه در دنيا بمانم و خزائن دنيا در اختيارم باشد و اهل بهشت باشم.من ملاقات خدا را در بهشت برگزيدم. چون از دنيا رفتم، مرا غسل بده و عرت مرا بپوشان، هر كس آن را ببيند كور مي شود. بعد به منزلش برگشت و سه روز در تب شديد بود.اين مطلب در سيره حلبي، ج 3 ص 455 در بحارالانوار، ج 21، ص 409 از مويهبه غلام آن حضرت نقل شده كه گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله شب هنگام مرا به بقيع برد و فرمود: من ماءمور شده ام كه براي اهل بقيع استغفار نمايم تا آخر... اين مطلب به خوبي نشان ميدهد كه رسول خدا از آينده و شكست رهبري در اسلام كاملا نگران بوده ولي مي توانست بكند، جز اين كه حجت را با كلمات خود بر گوسفندي بياورد چيزي بنويسم كه بعد ازمن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: هذيان مي گويد(نعوذبالله)

ارتحال رسول خدا

شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد چنين مي نويسد: راويان بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله پيش از رحلت خويش، به مردم چنين فرمود: ايهاالناس من پيش از شما از دنيا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهيد شد و من از ثقلين (كتب و عترت) از شما خواهم پرسيد ببينيد چطور به جاي من آن دو را حفظ خواهيدكرد خداي لطيف و خيبر به من اطلاع داده كه آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پيش من آيند از خدا اين را خواسته ام و او به من عطا فرموده است.بدانيد كه من كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش را ميان شما مي گذارم بر آنها پيشي نگيريد وگرنه اتفاق از دستتان مي رود، از آنها دور نمانيد وگرنه هلاك مي شويد. به آنها چيز نياموزيد كه آن ها از شما داناترند. ايهاالناس نبينم كه بعد از من از دين خود برگشته و گردن يكديگر را مي زنيد. آنگاه روز قيامت مرا در كتبيه اي مانند درياي سيل جرار ملاقات مي كنيد.بدانيد علي بن ابيطالب برادر من و وصي من است. بعد از من تاءويل قرآن جهاد خواهد كرد، چنان كه من بر تنزيل آن جهاد كردم.آن حضرت در هر مجلس اين كلمات را تكرار مي كرد، آنگاه اسامة بن زيد را فرماندهي داد و فرمود:و با جمهوريت امت از بلاد روم بجايي رود كه پدرش در آن جا كشته شده است... و بعد به زيارت قبور بقيع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعد به منزلش برگشت و سه روز در حال تب شديد بود، پس از سه روز به مسجد آمد، سرش را بسته بود، بعد بالاي منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنين فرمود: معاشرالناس! رفتن من از ميان شما نزديك شده. به هر كس كه وعده اي كرده ام بيايد و به وعده ام وفا كنم و به هر كس كه مقروض هستم به من اطلاع بدهد. مردم ميان خدا و انسان ها جز عمل صالح چيزي نيست كه با آن خيري بدهد يا شري را دفع كند؛اگر من هم گناه مي كردم هلاك شده بودم؛خدايا شاهد باش كه مطلب را رساندم.بعد از منبر پايين آمد و با مردم نماز خواند، ولي سبك و كوتاه. آنگاه داخل منزلش شد.آنجا منزل ام سلمه بود، كه يك يا دو روز در آنجا بود. عايشه پيش ام سلمه آمد و اجازه خواست تا حضرت را به منزل خويش برده و پرستاري كند، او زنان ديگر حضرت اجازه دادند، حضرت به منزل خودش كه در اختيار عايشه بود منتقل گرديد، مرضش ادامه يافت و سنگين شد، بلال وقت نماز صبح كنار منزل آمد حضرت از مرض در بيهوشي بود، صدا زد الصلوة رحمكم الله.به حضرت گفتند: بلال براي نماز آمده است.فرمود: يكي از مردم نماز بخواند، من به خود مشغولم. عايشه (از فرصت استفاده كرد) گفت: بگوييد پدر ابوبكر بر مردم نماز بخواند.حفصه دختر عمر گفت: بگوييد پدرم عمر بخواند. حضرت چون سخن آن دو را شنيد و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گرديد، فرمود: ساكت باشيد شما مانند زناني هستيد كه در مجلس يوسف حاضر شدند.حضرت چنان ميدانست كه آن دو در لشكر سامه از شهر خارج شده اند ولي از سخن عايشه و حفصه دانست كه از فرمان وي تخلف كرده و در مدينه مانده اند؛لذا مبادا كه يكي از آن دو بر مردم امامت كند، براي زائله شبهه و دفع فتنه، خود با كمال ضعف و در حالي كه پاهايش مي لرزيد و به دست علي عليه السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود، به مسجد آمد و ديد ابوبكر در محراب ايستاده است، به او اشاره فرمود، كه كنار رود. ابوبكر كنار رفت، و حضرت نماز را از سر شروع كرد و به آنچه ابوبكر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد به منزل آمد و ابوبكر و عمر و عده اي را كه در مسجد بودند خواست و فرمود: آيا امر نكرده ام، كه لشكر اسامه را تشكيل و راه اندازي كنيد؟! گفتند: آري، فرمود: پس چرا با او نرفته ايد و امر مرا ناديده گرفته ايد؟!ابوبكر گفت: من از مدينه خارج شده بودم ولي برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم. عمر گفت: يا رسول الله من از شهر خارج نشدم؛زيرا خوش نداشتم كه حال تو را از ديگران بپرسم.حضرت فرمود: نفذوا جيس اسامة، نفذوا جيس اسامة سه بار آن را تكرار فرمود: سپس از كثرت درد و ناراحتي و تاءسف كه بر آن حضرت عارض شده بود بيهوش گرديد و ساعتي بيهوش ماند. مسلمانان گريه كردند.شيون زنان و اولاد آن حضرت و زنان ديگر و مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.فرمود: دواتي و شانه گوسفندي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم، كه بعد از آن هرگز گمراه نشودي. اين را فرمود و باز بيهوش شد.يكي از حاضران به پا خاست كه دواتي و شانه اي بياورد. عمربن الخطاب گفت: برگرد حضرت هذيان مي گويد(نعوذبالله). او برگشت و حاضران يكديگر را در عدم احضار دوات و شانه ملامت مي كردند كه اين كار مخالفت با حضرت شد. در آن وقت حضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بياوريم؟! فرمود: آيا بعد از اينكه سخن را گفتيد و به هذيان نسبت داديد؟ وليكن شما را به اهل بيت خويش وصيت مي كنم كه با آنها نيكي كنيد. بعد از حاضران رو برگردانيد، همه رفتند، فقط علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اهل بيتش ماندند.در اينجا نقل ارشاد مفيد را قطع كرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضيحي مي دهيم؛ناگفته نماند، اين سخن كه حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت: كه او هذيان مي گويد، مورد اتفاق شيعه واهل سنت است.بخاري در صحيح خود ج 7، ص 156 كتاب الطب باب قول المريض قواموا عني از ابن عباس نقل كرده: چون رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله رسيد عده اي از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حضرت بودند. حضرت فرمود: بياييد براي شما نامه اي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: مرض پيغمبر غالب شده (هذيان مي گويد) قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را كافي است. حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.يكي مي گفت: نزديك برويد، پيامبرتان نامه اي بنويسد كه بعد از وي گمراه نشويد. بعضي ديگر سخني مانند عمربن الخطاب مي گفتند و چون زياد قيل وقال كردند، حضرت فرمود: برخيزيد و برويد. عبيدالله گويد: عبدالله بن عباس مي گفت: بلا و تمام بلا آن است كه نگذاشتند رسول خدا صلي الله عليه وآله آن نامه را بنويسد.مسلم در صحيخ خود ج 2، ص 15 باب ترك الوصية با سه طريق آن را نقل كرده كه عبدالله بن عباس اشك ريزان مي گفت: يوم الخميس و ما يوم الخميس... احمدبن حنبل نيز آن در مسند خود ج 1، 325 نقل مي كند، مرحوم شرف الدين در الراجعات، ص 238، مراجعه 86 فرمايد: كلمه اي كه عمر به كار برد اين بود كه: ان النبي يهجر پيامبر هذيان مي گويد چنان كه عبدالعزيز جوهري در كتاب سقيفه آورده است؛ولي محدثان نقل به معني كرده و گفته اند كه عمر گفت: ان النبي غلبه الوجع مرض بر پيامبر غالب آمده است.مؤ لف گويد: متن هر دو يكي است؛يعني عمر گفت: پيامبر از روي شعور سخن نمي گويد(نعوذبالله) حالا بايد ديد منظور عمر از اين جسارت چه بود؟ مرحوم شرف الدين در المراجعات، ص 241، مراجعه 86، از كنزالعمال، ج 3، ص 138 نقل كرده كه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت: منظور پيامبر از اين كه دوات و شانه خواست آن بود كه خلافت علي بن ابيطالب را تثبيت كند و من جلوش را با آن سخن گرفتم. مشروح سخن را در المراجعات، نامه 86 - 89 و در النص والاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرماييد و قضاوت را در مخالفت صريح عمر با رسول خدا بر عهده خوانندگان مي گذاريم و اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ديگر چيزي ننوشت و فرمود: آيا بعد از اين سخن كه گفتيد؟! اصلح آن بود كه چيزي ننويسد و اگر مي نوشت در تاريخ الان فصلي باز شده بودكه رسول خدا صلي الله عليه وآله (نعوذبالله) آن را در حال هذيان گويي نوشته است. محدثان و مورخان اكنون در دفاع از خليفه قداست و آبروي رسول خدا صلي الله عليه وآله را لكه دار كرده بودند شلت يد الطغيان والتعدي اكنون به كلام مرحوم مفيد در ارشاد برمي گرديم.چون رسول خدا صلي الله عليه وآله از حاضران روي برتافت، همه رفتند و فقط اهل بيت عليهم السلام در آنجا ماندند. عباس به حضرت گفت: يا رسول الله صلي الله عليه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده، واگر نه، بفرما چه كار كنيم؟! فرمود: شما بعد از من مستضعفيد. ديگر چيزي نفرمود اهل بيت به حالت گريه برخاسته ورفتند. آنگاه فرمود: برادرم علي و عمويم را برگردانيد. آن دو را در محضرش حاضر كردند. حضرت رو كرد به عباس و فرمود: اي عموي رسول خدا! آيا وصيت مرا قبول مي كني؟ و وعده مرا عمل مي نمايي؟و قرضم را مي دهي؟ عباس گفت: يا رسول الله! عمويت پيرمرد شده، صاحب عيال زياد است و شما مانند وسعت باد، داراي سخا وكرم هستي، و وعده هايي داده اي كه در قدرت عمويت نيست.آن وقت به علي بن ابيطالب رو كرد و فرمود: برادرم آيا وصيت مرا قبول مي كني و وعده هاي مرا انجام ميدهي؟ گفت: آري يا رسلول الله صلي الله عليه وآله.فرمود: نزديك بيا. علي نزديك آمد او را در آغوش گرفت، انگشتر خويش را بيرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود كن شمشير و زره و همه سلاح خويش را خواست و به علي داد و لباسي را كه به وقت جنگ و سلاح پوشيدن بر شكم مي بست، خواست و به وي داد، و فرمود: به ياري خدا برو و به منزلت.از فرداي آن روز ديگر نگذاشتند مردم به محضرش بيايند و مرض كاملا شدت يافت. اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار بسترش دور نمي شد مگر به طور ناچاري.آن حضرت در پي كار ضروري رفته بودكه رسول خدا صلي الله عليه وآله به هوش آمد و ديد علي عليه السلام در آنجا نيست؛فرمود: برادر و يار مرا پيش من بخوانيد. به دنبال اين سخن، ضعف وي را گرفت وساكت ماند، عايشه گفت ابوبكر را بخوانيد ابوبكر آمد، و كنار بستر وي نشست. حضرت چشم باز كرد و از ابوبكر روي گردانيد. او برخاست و رفت و گفت: اگر با من كاري داشت مي گفت: چون ابوبكر رفت، حضرت دوباره فرمود: برادرم ويارم را پيش من بخوانيد، حفصه دختر عمر گفت: عمر را پيش او بخوانيد. عمر وارد حجره شد، حضرت با ديدن او روي برتافت، عمر نيز بيرون رفت.رسول خدا صلي الله عليه وآله بار سوم: ادعوا الي اخي و صاحبي ام سلمه گفت: علي را بخوانيد؛او فقط علي را مي خواهد. چون علي عليه السلام را خواندند حضرت به او اشاره كرد، علي عليه السلام سر خويش را كنار دهان حضرت آورد، رسول خدا صلي الله عليه وآله باوي مناجات مفصلي كرد، علي عليه السلام برخاست و در گوشه حجره نشست و رسول خدا صلي الله عليه وآله را خواب برد. آن حضرت از حجره بيرون آمد. مردم گفتند: يا اباالحسن پيامبر چه چيز به شما گفت؟ فرمود:علمني الف باب من العلم فتح لي باب الف باب و اوصاني بماانا قائم به ان شاءالله؛ هزار باب از علم به من تعليم كرد و هر باب هزار باب ديگر بر من گشود و بر من چيزي وصيت كرد كه ان شاء الله به عمل خواهم آورد بعد مرضش باز شدت يافت و علائم مرگ نمايان گرديد و علي عليه السلام در محضرش حاضر بود. فرمود: يا علي! سر مرا در آغوش خود بگير كه امر خدا آمده وچون روح من خارج شد آن را با دستت بگير و به صورت خويش مسح كن. سپس مرا روبه قبله نماز و به تجهيز من مباشرت كن و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تامرا در قبرم دفن كني و از خداي تعالي مدد بخواه.علي عليه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه عليهاالسلام سر پايين آورد، به چهره پدرش نگاه كرده و ناله و گريه مي نمود و شعر ابوطالب عليه السلام را مي خواند كه در مدح آن حضرت گفته است.و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثما اليتامي عصمة للاراملرسول خدا صلي الله عليه وآله چشمش را باز كرد وبا صداي ضعيف فرمود: دخترم اين شعر سخن عمويت ابوطال است آن را مخوان و بگو: و محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم... آنگاه فاطمه عليهاالسلام بسيار گريه كرد. حضرت با اشاره گفت: نزديك بيا، فاطمه! نزديك رفت. حضرت چيزي به طور سري به يو فرمود كه چهره فاطمه باز شد، و آثار شادي در آن مشهود گرديد. بعدها از فاطمه عليهاالسلام پرسيدند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به شما چه فرمود كه اندوه و اضطراب از شما رفت؟ فرمود: پدرم به من خبر داد كه اولين كسي هستم كه از اهل بيتش به او ملحق مي شوم به جدايي ميان او و من طولاني نخواهد بود. لذا اندوه من زايل شد فاطمه عليهاالسلام گفت: پدرجان روز قيامت تو را در كجا خواهم يافت؟ فرمود: در وقت حساب مردم. گفتم: اگر آنجا نيافتم كجا پيدا كنم؟ فرمود: در وقت شفاعت براي امت. گفتم: اگر در وقت شفاعت پيدا نكنم در كجا پيدا نمايم؟ فرمود: در كنار صراط، جبرئيل در طرف راست و ميكايئل در طرف چپ و ملائكه در جلو و پشت سر من بوده و ندا خواهند كرد: خدايا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنان آسان گردان. فاطمه عليهاالسلام گفت: مادرم خديجه در كجاست؟ فرمود در قصري كه درهايش به بهشت باز مي شود حسن و حسين عليهماالسلام خواست آنها را از رسول خدا صلي الله عليه وآله كنار بكشد. حضرت به هوش آمد و فرمود: يا علي بگذار من حسنين را ببويم و آن ها مرا ببويند. من از آنها توشه برگيرم و آنها از من توشه برگيرند. بدان كه آن ها بعد از من مظلوم و مقتول خواهند شد؛لعنت خدا بر ظالمان آنها باد اين را سه دفعه فرمود.در بحارالانوار، ج 22، ص 505، از امالي صدوق از امام سجاد عليه السلام نقل شده... جبرئيل با ملكوت الموت به محضر رسول خدا صلي الله عليه وآله آمدند. جبرئيل گفت: يا احمد اين ملك الموت است از شما اجازه مي خواهد و تا به حال از كسي اجازه نخواسته است و از كسي من بعد اجازه نخواهد خواست. فرمود: به او اذن بده. جبرئيل به او اذن ورود كرد. ملك الموت، به محضر حضرت آمد و گفت: يا احمد خداون مرا پيش توفرستاده و فرموده: اطاعت تو كنم در آنچه مي گويي، اگر بگويي قبض روح مي كنم و اگر بگويي برمي گردم. فرمود: يا ملك الموت اين كار را مي كني؟ گفت: آري ماءمورم از شما اطاعت كنم. در آن حال جبرئيل گفت: يا احمد خداي تبارك و تعالي به ملاقات تو مشتاق است.حضرت فرمود: يا ملك الموت ماءموريت خود را انجام بده او رسول خدا صلي الله عليه وآله را قبض روح كردو بيست و هشتم صفرالخير وقت غروب آفتاب روح مقدسش پركشان به ملكوت اعلي عروج فرمود.

تجهيز رسول الله

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله داعي حق را لبيك گفت: اميرالمؤ منين چشمهاي مبارك آن حضرت را بست و به فضل بن عباس فرمود آب بريزيد و خود مشغول غسل حضرت گرديد. نخست پيراهن وي را از طرف سينه تا ناف مباركش پاره كرد، بعد جسد مطهرش را غسل داد و بر اعضاي سجده اش كافور ماليد و حنوط نمود و كفن كرد.كمك وي در اين كار فضل بن عباس بود. پس از آن به تنهايي بر آن حضرت نماز خواند. مسلمانان در مسجد مشغول گفتگو بودند كه چه كسي امام جماعت در نماز ميت باشد و كجا دفن شود؟ حضرت از منزل بيرون آمد و فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله امام و پيشواي ماست در زندگي و در مرگ. گروه گروه داخل شويد و بدون امام بر وي نماز بخوانيد و برگرديد. و نيز خداوند متعال پيامبري را در محلي از دنيا نمي برد مگر آن كه به دفنش در آن جا راضي است. من آن حضرت را در حجره اي كه از دنيا رفته است دفن خواهم كرد. مرم به اين كار تسليم و راضي شدند. آنگاه گروه گروه داخل شده و بدون امام بر جنازه مطهر نماز مي خواندند (و صداي ان الله و ملائكته يصلون علي النبي... فضا را پر كرده بود) پس از تمام شدن نماز عباس عموي آن حضرت پي ابوعبيدة بن الجراح فرستاد كه گور كن اهل مكه بود و قبر ساده مي كند و نيز به دنبال زيدبن سهل فرستاد كه گوركن اهل مدينه بود و در قبر لحد مي كند، زيد بن سهل قبلا رسيد و او براي حضرت قبري كند و لحد گذاشت علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل قبر حضرت شدند كه جسد اطهر را در قبر گذارند.انصار از بيرون خانه صدا زدند: يا علي تو را به خدا و به حق ما قسم يك نفر از انصار نيز داخل شود، ما نيز در دفن رسول خدا صلي الله عليه وآله سهمي داشته باشيم، فرمود: اوس بن خولي داخل شود، او از اصحاب بدر و صحابي فاضل از خزرج بود حضرت به او فرمود: داخل قبر شود، او داخل قبر پاك شد، حضرت جسد پاك رسول الله صلي الله عليه وآله را در دست او گذاشت و او حضرت را به قبر گذاشت بعد از آن از قبر حضرت بيرون آمد، اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبر شد و صورت پاك رسول خدا را باز كرد و در خاك گذاشت كه گونه راستش به طرف قبله بر خاك قرار گذاشت و آنگاه خشت ها را بر قبر گذاشته و بر آن خاك ريخت.و آن در روز دوشنبه بيست وهشت صفر سال يازدهم هجرت و آن حضرت در سن شصت و سه بود، اكثر مردم در دفن آن حضرت حاضر شدند و نماز بر آن حضرت از بسياري فوت شد زيرا كه آن ها درباره خلافت به مشاجره پرداخته و مشغول غارت تراث اميرالمؤ منين عليه السلام بودند چنان كه خود در خطبه شقشقيه فرمود: اري تراثي نهباآنها چون ديدند: علي عليه السلام مشغول تجيز رسول الله صلي الله عليه وآله و بني هاشم در مصيبت آن حضرت به چيز ديگري نمي انديشند، از فرصت استفاده كرده هنگامه اي به بار آورد كه تا ظهور حضرت مهدي صلوات الله عليه، عالم اسلامي در آتش آن خواهد سوخت.اللهم صل علي محمد و آل محمد من اول الدنيا الي فنائها والحمدالله و هو خير ختام.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».