مروري بر زندگاني پيامبر و امامان

مشخصات كتاب

نوع: كتاب

پديدآور: قاسميان، حسن

عنوان و شرح مسئوليت: مروري بر زندگاني پيامبر و امامان [منبع الكترونيكي] / حسن قاسميان

ناشر: معاونت متون آموزشي و كمك آموزشي مركز تحقيقات اسلامي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

توصيف ظاهري: 1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (45 بايگاني: 116.2KB)

موضوع: سنن انبياء

سنت معصومين

سيره ائمه اطهار(ع)

پيشگفتار

بي گمان انقلاب اسلامي ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشي، فكري و ديني در عصر حاضر است.بنيانگذار اين نظام مقدس، حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه)، با رهبري هاي پيامبر گونه اش، اسلام را از انزواي سياسي بيرون آورده، مسلمانان را بر قله عظمت و عزت نشاند و ابهّت قدرت هاي استكباري را درهم شكست. از اين رو ايران انقلابي به عنوان پايگاه اسلام ناب محمدي (صلي الله عليه و آله) در جهان شناخته شده و صداي دلنشين حق طلبي و آزادگي آن در دورترين نقاط جهان طنين افكنده است.سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به منظور ايفاي رسالت عظيم خود، يعني پاسداري از ارزش ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي و ارتقاء و تعميق اين ارزش ها در ميان اقشار جامعه انقلابي، به ويژه نسل جوان، برخود لازم مي داند كه به (سربازان وظيفه)اي كه بهترين و حساس ترين دوران زندگي خود را به عنوان خدمت سربازي در اين نهاد سپري مي كنند، با ديد سفيران فكري، سياسي و اخلاقي انقلاب براي نسل آينده جامعه بنگرد و با انتقال ارزش ها و مفاهيم ديني در قالب آموزش هاي عقيدتي و سياسي، به اين ميهمانان امروز و مسؤولان فردا، به بخشي از رسالت الهي خود عمل نمايد.حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) در مقام اهميت

اين موضوع و رسالت نيروهاي مسلح در اين زمينه مي فرمايد:دوران خدمت نظام براي جوانان كشور بهترين فرصت و مناسبتي است كه نظام و ارتش و مسؤ ولين عقيدتي سياسي مي توانند از آن استفاده كنند... و تاءكيد مي كنم كه به مساءله آموزش هاي عقيدتي اخلاقي بيشتر توجه شود.از اين رو، اداره آموزش هاي عقيدتي سياسي ستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي تحقق اين رسالت مهم، نظام (آموزش هاي عقيدتي سياسي سربازان را) با بهره گيري از تجارب و برنامه هاي تحقق يافته عقيدتي سياسي در سال هاي گذشته تدوين و پس از تصويب نماينده محترم ولي فقيه در سپاه، اقدام به ابلاغ آن نموده است.الف تعريفنظام آموزش هاي عقيدتي سياسي سربازان، به مجموعه مباحث اعتقادي، اخلاقي،فقهي، سياسي و تاريخي گفته مي شود كه در مدت دو سال سربازي و در سه سطح و مقطع آموزشي (دوره رزم مقدماتي، دوره ضمن خدمت و دوره تخصصي) به منظور آشنايي و تقويت دانش و بينش عقيدتي سياسي سربازان و ايجاد انگيزه هاي فكري و معنوي در آنان براي انجام وظيفه و ماءموريت محوله به اجرا گذاشته مي شود.ب اهداف كلي نظام آموزش1 ايجاد، حفظ و ارتقاء سطح دانش و بينش عقيدتي سياسي در بين سربازان؛2 مقيّد نمودن هرچه بيشتر سربازان به احكام عملي اسلام؛3 تقويت تعهّد عملي سربازان به نظام مقدس جمهوري اسلامي؛4 تقويت يا ايجاد انگيزه هاي معنوي در سربازان براي خدمت و انجام وظيفه.ج سطوح و دوره هاي آموزشيپرسنل وظيفه در بدو ورود به خدمت بر اساس تحصيلات، به سطوح زير تقسيم مي شوند و در كلاس هاي مربوط به

همان سطح شركت مي كنند: زير سطح (افراد بي سواد): سربازاني كه توانايي خواندن و نوشتن را نداشته باشند (با كد شناسايي (0). سطح يك: سربازاني كه داراي مدرك تحصيلي زير ديپلم مي باشند (با كد (1). سطح دو: سربازاني كه داراي مدرك تحصيلي ديپلم و فوق ديپلم مي باشند (با كد (2). سطح سه: سربازاني كه داراي مدرك تحصيلي ليسانس و بالاتر مي باشند (با كد (3).هر يك از سه سطح اخير داراي سه دوره رزم مقدماتي، ضمن خدمت و تخصصي مي باشد. (به استثناء سطح يك كه دوره تخصصي ندارند.) دوره هاي آموزشي نيروهاي وظيفه زير سطح (افراد بي سواد) نيز شامل دوره مقدماتي، سوادآموزي، دوره رزم مقدماتي و دوره تكميلي سوادآموزي است.براي تفكيك موضوعات، سطوح و دوره هاي آموزشي از يكديگر و نيز سهولت كار، براي هر يك از آنها، شماره (كد)هاي مخصوصي در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده موضوع، سطح و دوره است. به عنوان نمونه در كد (1 / 11) رقم سمت چپ نشانگر سطح، رقم وسط بيانگر دوره آموزشي و رقم بعد از مميّز گوياي موضوع آموزشي است.بنابر اين كد ياد شده، يعني دوره نخست از سطح يك از موضوع عقايد. براي بقيه موضوعات نيز شماره هايي به شرح زير در نظر گرفته شده است: د موضوعات نظام آموزش1 اصول عقايد5 تاريخ اسلام2 اخلاق و تربيتهاي اسلامي 6 دانش سياسي3 احكام اسلامي 7 نظام دفاعي4 علوم و معارف قرآنمتون نظام آموزش سربازان، همچون متون نظام آموزش پاسداران در مركز تحقيقات اسلامي نمايندگي ولي فقيه در سپاه تدوين مي شود و پس از طي مراحل بررسي و نظارت،

به تاءييد (هياءت علمي) كه جمعي از فضلا و اساتيد حوزه علميه قم هستند، مي رسد.كتاب حاضر، كد 5 / 13 ويژه سطح يك دوره ضمن خدمت از نظام آموزش عقيدتي سياسي سربازان مي باشد.نظرات، پيشنهادها و انتقال تجربيات شما مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّي، راهگشا و راهنماي ما در تكميل متون آموزشي خواهد بود.اداره آموزش هاي عقيدتي سياسيستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه

مقدمه

ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان، خورشيدي بود كه بر جهان تاريك آن روز پرتوافكن شد. در شرايطي كه انسانيّت پامال و دست خوش خواست عده اي ستمگر شده و چراغ دانش و دين بازيچه دست شيادان گرديده بود؛ نداي توحيد در گوش زمان طنين افكند و ديده جهانيان به نور معنويّت اسلام روشن شد.ديري نپاييد كه بنيان هاي ستم و بت پرستي يكي پس از ديگري فرو ريخت و تمدن نوين اسلامي شكل گرفت. اين همه به بركت زحمت هاي شبانه روزي و طاقت فرساي رسول بزرگوار اسلام در طول 23 سال دوران رسالت بود. آن حضرت تمام عمر شريف خود را در پيكار با پليدي ها صرف كرد و براي برافراشتن پرچم توحيد لحظه اي آرام نگرفت.بعد از پيامبر (ص)، امامان معصوم (ع) به عنوان جانشينان آن حضرت، الگوهاي امت هستند كه با گفتار و كردارشان در شرايط مختلف سياسي و فرهنگي جامعه اسلامي، همواره رهنما و هدايت گر انسانها بودند.امامان معصوم (ع) هر كدام با شرايط و موقعيت سياسي، اجتماعي و فرهنگي خاصي روبرو بودند؛ از اين رو متناسب با آن شرايط اتخاذ موضع مي كردند؛ يكي صلح كرد، ديگري جنگيد، يكي با دعا و نيايش به

پاسداري از مكتب و گسترش معارف اسلامي پرداخت و ديگري با تاءسيس دانشگاه بزرگ علوم و معارف اسلامي به تربيت جمع انبوهي از افراد مستعد پرداخت و... بدين سان در شرايط مختلف، مشعل هدايت را به طور عيني، پيشاروي رهروان حق برافروختند.كتابي كه در پيش رو داريد، دورنمايي از تاريخ دوران رسالت و امامت، شامل 15 درس از نظام آموزش عقيدتي سياسي سربازان مي باشد.مركز تحقيقات اسلاميمعاونت متون آموزشي و كمك آموزشي

عصر رسالت

سيماي شبه جزيره عربستان پيش از بعثت

اشاره

شبه جزيره عربستان گهواره تمدن اسلامي و زادگاه پيامبر گرامي اسلام (ص) است. براي روشن شدن پيامدها و دستاوردهاي رسالت آن حضرت و امامان (ع) لازم است نخست با اين شبه جزيره آشنا شويم.در اين درس، موقعيت جغرافيايي، اوضاع سياسي، اقتصادي، ديني، فرهنگي و خانوادگي جزيرة العرب پيش از بعثت، بررسي مي شود.

موقعيت جغرافيايي

عربستان، بزرگ ترين شبه جزيره دنياست كه در جنوب غربي آسيا واقع است و از سوي شرق به خليج فارس و درياي عمان، از سوي جنوب به اقيانوس هند و خليج عدن از سوي مغرب به درياي سرخ و خليج عقبه و از سوي شمال به عراق و اردن محدود مي شود.بيشتر نواحي اين شبه جزيره، كه بيش از سه ميليون كيلومتر مربع وسعت دارد، صحراست و حاشيه باريكي از زمين هاي آباد و مسكوني، اطراف آن را فرا گرفته و بيشتر محصور به درياست. نواحي كوهستاني، داراي آب و هوايي معتدل و سرزمين هايي حاصلخيز و قسمتهاي ساحلي آن، گرم و مرطوب و دشت ها و ريگزارهاي آن خشك و سوزان است.اين شبه جزيره از نظر جغرافيايي به سه منطقه تقسيم مي شود:1 بخش مركزي، كه به (صحراي عرب) معروف است وگسترده ترين بخش اين شبه جزيره را تشكيل مي دهد.2 بخش شمالي، (حجاز) نام دارد و چون ميان سرزمين هاي (نَجد) و (تِهامه) قرار گرفته، آن را (حجاز) ناميده اند حجاز از ماده (حجز) است به معناي (فاصله وحائل) است حجاز كه از فلسطين تا بحر احمر و از (ايله) تا يمن را شامل مي شود، سرزميني كوهستاني با بياباني وسيع، ولي بيشتر ريگ زار است و بي آب

و بي حاصل.3 بخش جنوبي، كه بر ساحل اقيانوس هند و درياي سرخ قرار گرفته و شامل (يمن) و (حَضَر موت) است وضع سياسي.عرب جاهلي از نظر سياسي، تابع نظم و فرمانبري از قدرت خاصي نبوده، بلكه تنها به قدرت قبيله خويش مي انديشيده و با ديگران همان مي كرده كه ناسيوناليست هاي افراطي و نژادپرستان با ديگر ملت ها و نژادها مي كنند.قبيله، تشكيلاتي مستقل و در همه چيز متكي به خود بود و از نظر افراد قبيله، تمام قبايل ديگر بيگانه به شمار مي رفتند و هيچ گونه حقوق و احترامي نداشتند. از اين رو، غارت اموال، كشتن افراد و ربودن زنان قبايل ديگر هيچ منعي نداشت. افراد هر قبيله نسبت به قبيله خود سخت متعصب بودند و براي بالا بردن ارزش قبيله خويش و افزون نشان دادن افراد خود در برابر قبايل ديگر حتي از شمارش گور مردگان خود نيز دريغ نمي كردند.

وضع اقتصادي

شغل اصلي اعراب بَدَوي دامپروري بود و در آن محيط خشك، پيوسته درجست وجوي چراگاه هاي مناسب بودند تا نياز دام هاي خود را تاءمين كنند. تنها در اطراف (يثرب) و (طائف) باغستان هايي بود كه برخي مردم در آن به كشاورزي مشغول بودند. در (يمن) نيز زراعت رونق داشت.وجود كعبه در اين سرزمين و تقدّسي كه اين خانه ميان قبايل مختلف داشت آن ها را از نقاط دور و نزديك به سوي خود مي كشانيد، از مهمترين عواملي بود كه به رونق بخشيدن تجارت قريش كمك مي كرد همچنين مردم اين منطقه با ابتكار و پيشنهاد (هاشم) جدّ دوم پيامبر(ص)، براي رونق بازرگاني خود، زمستان به (يمن)،

كه گرمسير بود و تابستان به فلسطين و شام، كه سردسير بود سفر و تجارت مي كردند.ديگر راه هاي تاءمين زندگي عرب جاهلي، غارتگري قبايل و كاروان ها و در برخي موارد، حفاظت از كاروان هاي تجاري و راهنمايي آن ها در صحرا بود.

اوضاع ديني

حدود 26 قرن پيش از هجرت، حضرت ابراهيم (ع) به فرمان پروردگار، همسر خود، هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل را در بخش غربي جزيرة العرب و نقطه اي كوهستاني و بي آب و علف سكونت داد. در آن زمان در آن ناحيه هيچ كس زندگي نمي كرد. امّا با فوران چاه زمزم، جمعي از باديه نشينان (شِحْر) و (يَمَن) از قبايل (عماليق) و (جُرْهُم) و باقي ماندگان قوم عاد كه به دليل خشكسالي و در پي آب و چراگاه، روي به تهامه نهاده بودند، به اين ناحيه كوچ كردند.اسماعيل، چون به سنّ جواني رسيد، با دختري از قبيله جُرْهُم ازدواج كرد واز وي داراي دوازده پسر شد كه بعدها هر يك، رئيس قبيله خود شدند و يكي از اعقاب او، عَدْنان، جدّ اعلاي اعراب عدناني و بيست و يكمين نياي رسول خدا(ص) است.اعراب عدناني كه نوادگان حضرت ابراهيم اند، ابتدا بر دين حنيف بودند، عقايد و سنّت هايي مانند عقيده به اللّه، قيامت، مناسك حج، قرباني، نكاح و ختنه كه تا عصر پيامبر(ص) باقي مانده بود، از يادگارهاي همين دوره است. شماري اندك نيز به نام (حنفا) در آستانه ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان مي زيستند كه بر آيين توحيد بودند.اقليت هاي مذهبي، مانند يهوديان و مسيحيان نيز در جزيره عرب زندگي مي كردند. يهوديان بيشتر در نواحي شمال

از جمله (يثرب)، (وادي القُري)،(تَيْما)، (خيبر) و (فدك) بودند و مسيحيان در نواحي جنوب؛ مانند (يمن) و (نجران).بر اساس نوشته برخي مورّخان، نخستين كسي كه مردم را از آيين حضرت ابراهيم به كيش بت پرستي برگردانيد و آن را ميان مردم رواج داد، (عَمْرِو بْنِ لُحَيّ) بود. وي پس از آن كه به عنوان نخستين فرد از قبيله (خزاعه)،سرپرستي كعبه را برعهده گرفت، سفري به شام كرد. جمعي از عمالقه را ديد كه بت مي پرستند. از آنان درباره بت و بت پرستي پرسيد. گفتند: ما از آن ها طلب ياري و باران مي كنيم. آن ها نيز ما را ياري مي كنند و براي ما باران فرو مي آورند. عَمْرو، به هوس افتاد و از آنان بتي خواست تا به مكّه ببرد و عرب آن را پرستش كند. آنان (هُبَل) را به وي دادند. آن را به مكّه برد و در كعبه گذارد و اين نخستين بتي بود كه در مكّه نهادند. سپس بتان (إ ساف) و (نائله) را در دو ركن كعبه جاي دادند.باديه نشينان، چون بر اي حج به مكّه آمدند و بتان را ديدند، از قريش و خزاعه درباره آن ها پرسيدند. پاسخ گفتند: (ما آن ها را بدين دليل كه ما را به خدا نزديك كنند، مي پرستيم) آنان نيز وقتي چنين ديدند، بتاني براي خويش برگزيدند، به گونه اي كه هر قبيله براي خود بتي در كعبه داشت و چون به مكه مي آمدند نخست نزد بتان خود مي رفتند و در پايشان نماز مي گزاردند و بدين سان، بت پرستي در همه جا و در ميان همه قبايل

رايج گشت.

وضع فرهنگي

عرب هاي جاهلي، مردمي (امّي) (درس ناخوانده) بودند. از اين رو، بي فرهنگي و زندگي تواءم با جهل و خرافات بر جامعه آنان حاكم بود. از ميان آنان، تنها چند نفر انگشت شمار با سواد بودند.آشكارترين مظاهر فرهنگ عرب جاهلي، شناخت انساب عرب و شعر و خطابه بود. آنان در مجالس عيش وعشرت، ميدان هاي نبرد و براي نشان دادن مفاخر قبيله خود، به سرودن شعر وايراد خطابه مي پرداختند.عرب جاهلي، نمونه كامل انسان طمعكار و دل بسته به مادّيات بود. آنان به همه چيز از ديد سودجويي مادي مي نگريستند. فرهنگ اجتماعي آنان، فرهنگ بي بندوباري و يغماگري بود. آنان، غيرت و مروّت و شجاعت را مي ستودند، ولي مفهوم شجاعت از نظر آنان عبارت بود از سفّاكي و زورمندي براي كشت و كشتار بيشتر، غيرت را به گونه اي تفسير مي كردند كه زنده به گوركردن دختران، از آشكارترين مصاديق آن به شمار مي رفت.از ديگر ويژگيهاي فرهنگ عرب جاهلي، پايبندي به خرافات و افسانه گرايي بود. البته عقايد تمام ملل جهان، هنگام طلوع اسلام، كم و بيش با خرافات و افسانه ها آميخته بود. تاريخ از مردم شبه جزيره عربستان، خرافاتي بسيار ثبت كرده است. يكي از اعمال خرافي آنان، اين بود كه كهنسالان و كاهنان، به هنگام خشكسالي براي فرود آمدن باران، چوب هايي از درختِ تلخ ميوه (سَلَعْ) و درخت زودسوزي ديگر به نام (عُشَرْ) به دُم و پاهاي گاوهاي ماده مي بستند و آن ها را تابالاي كوه مي راندند. سپس چوب ها را آتش مي زدند. شعله هاي آتش، گاوها را به دويدن و رميدن

ونعره كشيدن وا مي داشت. گويي در نظر آنان ناراحتي و اضطراب گاو، از بزرگترين وسايل باريدن باران بود؛ شايد بدين گمان كه (آلهه) و يا موكّلان باران به دليل قداست گاو، به زودي باران فرو خواهند فرستاد.

وضعيت زن و خانواده در عصر جاهليت

عرب هاي جاهلي، كمترين ارزشي براي زن قائل نبودند. او را از هر گونه حقوق فردي و اجتماعي محروم مي دانستند. در نظام جاهلي، زن نه تنها ارث نمي برد، بلكه خود كالايي بود جزو دارايي پدر، شوهر و يا پسر، و مانند اموال ديگر، به ارث برده مي شد.آنان، غالباً از بيم قحطي و يا ننگ دختر داري، دختران خود را پس از تولد زنده به گور مي كردند. قرآن كريم، رفتار ناشايست آنان را با فرزندانشان نكوهش مي كند و مي فرمايد:وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدَهُمْ بِالاُْنْثي ظَلَّ وَجْهُهُمُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَواري مِنَالْقَوْمِ مِنْ سُوءِمابُشِّرَ بِهِ اَ يُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ اَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ اَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ)و هنگامي كه بشارت تولد دختر به يكي از آنان داده مي شد، چهره اش از غم، سياه مي گرديد و سخت خشمگين مي شد. بر اثر اين خبر ناگوار، از قوم خود مي گريخت و روي پنهان مي كرد و مي انديشيد كه آيا مولود را با خواري نگاه دارد، يا در خاك پنهان سازد. به راستي كه آنان بسيار بد حكم مي كنند.نظام ازدواج عرب جاهلي، بر هيچ پايه و اساسي استوار نبود. آنان براي شمار همسران خود، حدي معين قائل نبودند. و براي شانه خالي كردن از زير بار مهريه، زنان خود را آزار مي دادند و يا آنان را به بي عفتي متهم مي

ساختند. به همسري گرفتن همسران پدر در صورت طلاق يا مرگ پدر براي اولاد جايز بود. اسف انگيزتر اين كه يكي از راه هاي متداول برقراري رابطه زناشويي اين بود كه مثلاً مردي با مردي ديگر از قبيله ديگر، كه زنش همراهش بود، برخورد مي كرد و بر سر تصاحب زن با او مي جنگيد اگر بر مرد پيروز مي شد، زن او را به اسيري مي برد و بي هيچ قيد و شرطي به همسري مي گرفت.خلاصه درسجزيرة العرب، بزرگترين شبه جزيره دنياست كه در جنوب غربي آسيا واقع شده و بيش از سه ميليون كيلومتر مربع وسعت دارد. عرب جاهلي از نظر سياسي تابع نظم و فرمانبرداري از قدرتي خاص نبود، بلكه تنها به قدرت قبيله خويش مي انديشيد. شغل اصلي عرب هاي بدوي دامپروري بود. وجود كعبه و تقدّس آن ميان قبايل، از عوامل رونق بخشيدن به تجارت قريش بود.شايع ترين و رايج ترين انديشه ديني حاكم بر عرب جاهلي، بت پرستي بود. چندنفر نيز موحّد و خداپرست بودند و خود را بر دين حضرت ابراهيم (ع) مي دانستند. زندگي عرب هاي جاهلي تواءم با جهل وخرافات بود.آنان كمترين ارزشي براي زن قائل نبودند و او را از هر گونه حقوق فردي و اجتماعي محروم مي دانستند.

ولادت نور

نياكان رسول خدا

اشاره

نسب رسول خدا (ص) به حضرت اسماعيل (ع)، فرزند ابراهيم خليل (ع)، مي رسد. مورّخان در شمار و اسامي نياكان رسول خدا(ص) تا عدنان، بيست و يكمين نياي آن حضرت به اين ترتيب اتفاق نظر دارند:عَبداللّه، عَبْدُالْمُطَلِّب، هاشم، عَبْدِ مَناف، قُصَيّ، كِلاب، مُرَّه، كَعْب، لُؤَيّ، غالِب، فِهْر، مالِك، نَضْر، كِنانَه، خُزَيْمَه، مُدْرِكَه، اِلْياس، مُضَرْ،

نِزار، مُعَدّ وعدنان.پيش از عدنان تا حضرت ابراهيم (ع) و از آن بزرگوار تا حضرت آدم (ع) مورد اختلاف است. روايتي نيز از پيامبر (ص) نقل شده است كه:اِذا بَلَغَ نَسَبي اِلي عَدْنانَ فَاَمْسِكوُا.)هنگامي كه نسب من به عدنان مي رسد، ديگر فراتر نرويد.اينك چند تن از نياكان نزديك آن حضرت را به اختصار معرفي مي كنيم.

عبدمناف

عبدمناف كه نامش (مغيره) و لقبش (قمر البطحاء) بود، بسيار بزرگوار و خوش سيما بودو ميان مردم جايگاهي نيك داشت. شعار او در زندگي، پرهيزگاري، خوشرفتاري و صله رحم بود.مقام دنيوي در نظرش ناچيز بود و نسبت به منصب داران، حسادت نمي ورزيد و در حالي كه تمام مناصب كعبه دراختيار برادرش، عبدالدار بود، هرگز با او به ستيزه جويي بر نخاست.

هاشم

هاشم، جدّ دوم رسول خدا (ص) و سر سلسله بني هاشم است. وي از چهره هاي سرشناس قريش بود و در مردم داري، مهمان نوازي ودستگيري از مستمندان، نظير نداشت. هاشم در انجام وظيفه اي كه بر دوش داشت، از هيچ كوششي دريغ نمي كرد. با فرا رسيدن موسم حجّ، تمامي امكانات قريش را در خدمت حُجّاج به كار مي گرفت و آب و غذاي مورد نياز آنان را در طول مراسم حج تاءمين مي كرد.يك سال، مردم مكه گرفتار قحطي و خشكسالي شدند و نتوانستند از حاجيان پذيرايي كنند. هاشم، شتران خود را فروخت و غذايي فراهم كرد و تمامي آن را به ميهمانان خانه خدا داد بدون آن كه حتّي نياز يك روز خود را كنار بگذارد. مردم از ايثار او تشكر كردند، آن را همه جا باز مي گفتند.

عبدالمطلب

پس از هاشم، برادرش، (مطلّب)، عهده دار رياست قريش شد. چون وفات يافت،فرزندهاشم، (شَيْبَه)، كه او را (عبدالمطلب) مي گفتند، به سروري قريش رسيد.عبدالمطلّب، ميان قوم خود از جايگاهي بلند و محبوبيتي بسيار برخوردار بود و اين به دليل فضايل و كمالات فراواني است كه در او بود. وي، پناهگاه و حامي درماندگان بود و از جود و بخشش و سفره گسترده اش همگان، حتي پرندگان و حيوانات، بهره مي بردند. از اين رو، لقب (فيّاض) را به او دادند.جدّ بزرگوار رسول خدا(ص)، مردي حكيم و بردبار بود و نه تنها در طول زندگي گِرد كارهاي زشت نرفت، بلكه سنت هاي نيك نيز از خود به جاي گذاشت كه اسلام آن ها را تاءييد كرده است. برخي از سنت هاي باقي مانده از

او عبارتند از:1 حرام كردن زن پدر بر پسر؛2 پرداخت خمس گنج بدست آمده، در راه خدا؛3 تعيين صد شتر به عنوان ديه قتل؛4 مقرر كردن هفت دور براي طواف كعبه؛5 وفاي به نذر، بريدن دست دزد، نهي از كشتن دختران، حكم حرمت شراب و زنا و نهي از طواف برهنه و جز آن.

عبدالله

عبداللّه كوچك ترين فرزند عبدالمطلب و پدر گرامي رسول خدا(ص) است. وي بابرادرش ابوطالب پدر امير المؤ منين (ع) و زُبَير، از يك مادر به نام فاطمه است.عبدالله بيش از ديگر برادران نزد پدر ارج ومنزلت داشت. و اين به دليل كمالاتش بود. دانشمندان و كاهنان بشارت داده بودند كه از نسل او فرزندي متولد مي شود كه به پيامبري مي رسد. چيزي كه بشارت آنان را تاءييد مي كرد، نورانيت و درخشندگي خاصي بود كه در چهره اش به چشم مي آمد.چون به سن جواني رسيد، پدرش بر آن شد تا دختري نجيب و شريف به همسري اش درآورد. از اين رو (آمنه) دختر (وهب بن عبدمناف) رييس تيره (بني زهره) را برايش خواستگاري كرد ثمره اين ازدواج وجود مبارك حضرت محمد(ص) است كه بعدها خاتم پيامبران گرديد.عبدالله، پس از ازدواج با آمنه، همراه كاروان تجارتي عازم شام شد. هنگام بازگشت در (يثرب) بيمار شد و با همان بيماري درگذشت و در همان جا به خاكش سپردند.

ميلاد رسول اكرم

در اين كه ميلاد با سعادت پيامبر(ص) در (عام الفيل)، يعني چهل سال پيش از بعثت و در ماه ربيع الاول بوده است بيشتر محدثان و مورخان اتفاق نظر دارند. آنچه مورد اختلاف است روز ولادت آن حضرت است. بيشتر محدثان و دانشمندان شيعه آن را در هفدهم ربيع الاول و مورخان اهل سنت در دوازدهم اين ماه مي دانند.ولادت پيامبر(ص) با حوادثي شگفت انگيز همراه بود. ايوان كسرا شكافت و چهارده كنگره اش فرو ريخت. آتش آتشكده فارس خاموش گرديد. درياچه ساوه خشك شد، تمامي بتان سرنگون شدند، موبدان و كسرا خواب هايي وحشتناك ديدند، تخت

سلطنتي تمامي پادشاهان جهان سرنگون شد و نوري از وجود آن حضرت به سوي آسمان بلند شد و منطقه اي وسيع را روشن ساخت.بروز اين نوع حوادث شگفت آور به هنگام ولادت پيامبران، در حقيقت اعلام خطري بود براي مردم و به ويژه حكمرانان كه درباره اين حوادث بينديشند و علت آن را دريابند. آيا اين حادثه ها بدان معنا نيست كه قدرتي بزرگتر و برتر رخ نموده و دوران بت پرستي و قدرت هاي اهريمني سپري شده است.؟!

دوران كودكي

رسول خدا(ص) هنگامي چشم به جهان گشود كه پدر خود را از دست داده بود و بدين دليل از همان كودكي تحت سرپرستي جدّش، عبدالمطّلب، قرار گرفت. عبدالمطّلب، در هفتمين روز از ولادت نوه اش، گوسفندي برايش عقيقه كرد و نام آن حضرت را (محمّد) گذاشت.آن حضرت، هفت روز از مادر خود (آمنه) شير خورد، ولي از آن جا كه مادر به اندازه كافي شير نداشت، عبدالمطّلب در صدد برآمد تا دايه اي نجيب برايش برگزيند. اين افتخار نصيب زني صحرانشين از قبيله (بني سعد)، به نام (حليمه) شد.وي كودك را از مادرش گرفت و با خود به صحرا برد تا در دامن طبيعت، سالم پرورش يابد و از خطر بيماري مصون بماند.حضور آن حضرت، در قبيله بني سعد موجب افزايش خير و بركت و نعمت شد؛ چندان كه وقتي حليمه پس از دوران شير خوارگي، كودك را نزد مادرش برد، از وي خواست كه آن حضرت را به وي باز گرداند. آمنه نيز پذيرفت.

درگذشت آمنه

پيامبر(ص)، مدت پنج سال در دامن صحرا و ميان طايفه بني سعد زيست. سپس، به مكه نزد مادر وجدّش باز گشت. چون به سن شش سالگي رسيد، همراه مادر به قصد زيارت آرامگاه پدر و ديدار دايي هايش به يثرب رفت. پس از يك ماه توقف، آمنه هنگام بازگشت به مكه در جايي به نام (اَبْوا) بيمار شد و در همان جا درگذشت. اين حادثه، كودك عبدالمطّلب را افسرده و مصيبت او را دو چندان كرد و آن حضرت را بيش از پيش به جدش نزديك ساخت.قرآن مجيد از اين دوره سخت چنين ياد كرده است:(اَلَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي)آيا تو

را يتيم نيافت و پناهت داد؟!هنوز بيش از هشت بهار از عمر حضرت محمد (ص)نگذشته بود كه جد بزرگوارش، عبدالمطّلب نيز وفات كرد و آن حضرت بنابر وصيت جدّش، تحت سرپرستي عمويش، (ابوطالب)، درآمد.ابوطالب و همسرش، فاطمه بنت اسد، پيامبر (ص) را بسيار دوست مي داشتند و آن حضرت را برفرزندان خودمقدم مي داشتند. هنگام خوردن غذا، ابوطالب به فرزندانش مي گفت:(صبر كنيد تا پسرم (محمّد) بيايدخلاصه درسنسب رسول خدا(ص) به حضرت اسماعيل (ع) فرزند ابراهيم خليل (ع) مي رسد. نياكان رسول خدا (ص) تا (عدنان) مورد اتفاقند. نزديكترين نياكان آن حضرت عبارتند از عبدمناف، هاشم، عبدالمطلّب و عبداللّه.ميلاد با سعادت پيامبر (ص) در (عام الفيل)، يعني چهل سال پيش از بعثت و در ماه ربيع الاوّل بوده است. ولادت آن حضرت با حوادثي شگفت انگيز همراه بوده كه از آن ها مي توان از شكافتن ايوان كسرا، خاموش شدن آتشكده فارس وخشك شدن درياچه ساوه نام برد. اين حوادث اعلام خطري براي حكمرانان آن عصر بود.رسول خدا (ص) هنگامي چشم به جهان گشود كه پدر خود را از دست داده بود. بدين دليل، از همان كودكي تحت سرپرستي جدّش (عبدالمطّلب)، قرار گرفت. از آن جا كه مادر آن حضرت، شير مورد نياز فرزندش را نداشت. عبدالمطلّب برايش دايه اي نجيب به نام (حليمه) از طايفه (بني سعد) برگزيد.آن حضرت چون به سن شش سالگي رسيد، همراه مادر به قصد زيارت آرامگاه پدر به يثرب رفت. آمنه هنگام بازگشت، بيمار شد و درگذشت. هنوز بيش از هشت بهار از عمر آن حضرت نگذشته بود كه جدّ بزرگوارش، عبدالمطّلب، نيز وفات كرد و از آن

پس، سرپرستي اش را (ابوطالب) عموي گرامي اش بر عهده گرفت.

بعثت

در مسير رسالت

بي گمان، بر عهده گرفتن رسالت الهي پس از پديد آمدن و وجود شايستگي و لياقت براي تحمّل چنين مسؤ وليت سنگيني در آن حضرت، و عنايات والطاف ويژه الهي از سوي خداوند، صورت گرفته است.او از همان كودكي با خدا و نيايش و عبادت ماءنوس بود و در آن محيط آلوده جز راه پرستش حقّ و خدمت به او راهي ديگري نپيمود.امير مؤ منان، علي (ع)، مي فرمايد:از روزي كه پيامبر(ص) از شير بازگرفته شد، خداوندبزرگترين فرشته ازفرشتگانش را بااو همراه كرد كه شب و روز او را به راه بزرگواري ها و خوبي هاي جهان رهبري كند.

غار حراء، ميعادگاه پيامبر

در شمال مكّه، در راه (مِني) كوهي بلند به نام (جبل النّور) سر بر افراشته است. اگر ازدامنه اين كوه بالا برويم، پس از حدود يك ساعت به غار (حرا) مي رسيم؛ همان جا كه ميعادگاه وحي، تجلي گاه بعثت و محل نزول نخستين آيات الهي برقلب مبارك پيامبر (ص)است.حضرت محمد(ص)، هر سال، يك ماه (رمضان) در آن غار كوچك، خداوند را عبادت مي كرد. تنها كسي كه با او بود، اميرمؤ منان، علي (ع) بود. او از اين افتخار چنين ياد مي كند:رسول خدا (ص) هر سال در كوه حرا اقامت مي گزيد و جز من كسي او را نمي ديد.پيامبر اكرم (ص) در سن چهل سالگي در حالي كه مشغول عبادت و غرق در تفكر درنظام آفرينش بود، فرشته وحي نازل شد. او لوحي در دست داشت. فرشته گفت: (بخوان!) پيامبر (ص) در پاسخ گفت: (چه بخوانم؟) فرشته وحي او را فشرد و دوباره دستور داد كه بخواند او نيز باري ديگر همان پاسخ

را گفت. بار سوم فرشته همان سخن را تكرار كرد، ولي باز از پيامبر (ص) همان پاسخ را شنيد. پيامبر(ص) ناگهان توان خواندن يافت و لوحي را خواند كه در آن نوشته بود:(اِقْرَاءْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ - خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ - اِقْرَاءْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَم - اَلَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد؛ انسان را از خون بسته اي خلق كرد،بخوان درحالي كه پروردگارت عزيز و گرامي است؛ پروردگاري كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمي دانست. (بتدريج به او) آموخت.رسول خدا (ص) پس از شنيدن اين آيات كريمه و دريافت رسالت الهي خويش،شادمان، از غار پايين آمد و رهسپار خانه خديجه شد. در ميان راه، كوه ها و سخره ها به امر پروردگار به سخن درآمدند و به پيامبر (ص) اداي احترام گزاردند و او را با عبارت (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللّهِ!) خطاب كردند.حادثه بعثت بنابر نظر مشهور محدثان و مورخان شيعه، در روز دوشنبه، بيست و هفتم رجب وچهل سال پس از واقعه عام الفيل رخ داده است.

آغاز دعوت

اشاره

رسول اكرم (ص) پس از فرود آمدن از غار (حرا) و ورود به خانه، در بستر آراميد. در انديشه آينده اسلام و چگونگي دعوت بود كه باري ديگر جبرئيل امين فرود آمد و او را چنين مخاطب ساخت:(يا اَيُّهَا الْمُدَثِّرَُ قُمْ فَاَنْذِرَْ وَ رَبُّكَ فَكَبِّرْ)اي جامه بر خود پيچيده! برخيز و ديگران را از عذاب الهي بيم ده و خدايت را تكبير بگو.بدين سان، دعوت پيامبر آغاز شد. اين دعوت، شامل سه مرحله بود: دعوت سرّي؛دعوت خويشاوندان؛ و دعوت

عمومي.

دعوت سري

در اين مرحله از دعوت، كه مورخان مدتش را سه تا پنج سال ذكر كرده اند، رسول گرامي اسلام (ص) براي مصون ماندن از توطئه هاي مشركان ماءموريت يافت كه به جاي توجه به عموم، به دعوت افرادي خاص بپردازد و با تماس هاي نهاني آيين آسماني خويش را به آنان عرضه كند. بر اثر تلاش هاي آن حضرت، گروهي به آيين توحيد گرويدند. اين گروه همواره مي كوشيدند ايمان خود را از مشركان پنهان كنند واعمال عبادي خود را به دور از چشم آنان انجام دهند.هنگامي كه شمار مسلمانان افزايش يافت و به سي نفر رسيد، رسول خدا (ص) خانه يكي از مسلمانان، به نام (اَرْقَمْ) را مركز تبليغ اسلام و پرستش پروردگار متعال قرار داد و بيش از يك ماه در اين خانه ماند تا شمار مسلمانان به چهل نفر رسيد.نخستين كسي كه به اسلام گرويد، علي (ع) بود كه سنش از ده سال تجاوز نمي كرد و نخستين زني كه حضرت را به پيامبري تصديق كرد، همسرش خديجه (س) بود.واكنش قريش با اين كه قريش كم و بيش از دعوت سرّي رسول خدا(ص) آگاه بود، چندان واكنشي از خود نشان نداد؛ زيرا هنوز به عمق اين حركت پي نبرده بود و احساس خطر نمي كرد، ولي مشركان از دور فعاليت هاي مسلمانان را زير نظر داشتند و به يكديگر گزارش مي كردند. رسول اكرم (ص) از اين فرصت به خوبي استفاده مي كرد و موفق شد كه در اين مدت هسته مركزي (حزب اللّه) را تشكيل دهد.

دعوت خويشاوندان

پيامبر گرامي اسلام (ص) پس از سه سال ماءموريت يافت كه نخست خويشاوندان رابه آيين

توحيد بخواند. طبيعي است كه مي بايد دعوت خويشاوندان بر دعوت عمومي مقدم مي شد؛ زيرا جلب نظر خويشاوندان مي توانست جبهه دفاعي قدرتمندي در برابر توطئه هاي دشمنان اسلام پديد آورد. اين مرحله از دعوت با نزول آيه شريفه (وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقْرَبينَ) آغاز شد. پيامبر (ص) علي (ع) را ماءمور كرد كه غذايي فراهم كند و خويشان آن حضرت را بر سر سفره فراخواند تا ماءموريت الهي خويش را به آنان ابلاغ كند.حدود چهل يا چهل و پنج نفر گرد آمدند. چون رسول خدا (ص) خواست سخن بگويد، (ابولهب) با طرح سخنان نامربوط و متهم كردن پيامبر(ص) به سحر، آمادگي مجلس را براي طرح مساءله اصلي بر هم زد. روز بعد دوباره آنان را دعوت كردند رسول خدا (ص) پس از صرف غذا به پا خاست. فرمود:اي فرزندان عبدالمطّلب! به خدا سوگند، هيچ جوان عربي را نمي شناسم كه بهتر ازآنچه من براي شما آورده ام، براي قوم خود آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام. خداوند مرا ماءمور كرده است كه شما را به سوي او بخوانم. كدام يك از شما مرا در اين امر ياري مي كند تا برادر، وصيّ وجانشين من در ميان شما باشد؟رسول خدا(ص) سخن خويش را سه بار تكرار كرد و هر بار، تنها علي (ع) برخاست و حمايت خود را از آن حضرت اعلام كرد. آن گاه رسول خدا(ص) فرمود:(اِنَّ هذا اَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطيعُوا).اين (علي (ع))، برادر و وصي و جانشين من درميان شماست. سخنش را بشنويد و از اوپيروي كنيد.

دعوت عمومي

رسول گرامي اسلام (ص) در

مرحله سوم دعوت حصار تبليغي مرحله پيش را در هم شكست و با نزول آيه شريفه (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ اِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ)، ماءمور شد كه همگان را به اسلام دعوت كند، از اين رو، بر فراز كوه، صفا رفت و در برابر انبوه جمعيت، فرمود:(اگر من به شما خبر دهم كه در پشت اين كوه انبوهي از دشمن در كمين شما نشسته است و خطري بزرگ شما را تهديد مي كند، آيا مي پذيريد؟) گفتند: (آري، ما تا كنون دروغي از تو نشنيده ايم.) سپس فرمود: (اي گروه قريش! خود رااز آتش نجات دهيد و من براي شما در پيشگاه خدا، نمي توانم كاري انجام دهم. من شما را از عذاب دردناك مي ترسانم....)با انتشار خبر نبوّت پيامبر(ص) در مكّه، آزار قريش نيز آغاز شد وهنگامي كه خطرسخنان پيامبر (ص) را براي عقايد پوشالي و منافع مادي خود احساس كردند، به مبارزه با آيين آسماني آن حضرت برخاستند. بر خي از تلاش هاي آن ها عبارت بود از مذاكره با ابوطالب براي دست برداشتن از حمايت پيامبر(ص)، تطميع پيامبر(ص)، تهمت و افترا، شكنجه و آزار، جلوگيري از ملاقات مردم با پيامبر(ص)، توطئه قتل پيامبر(ص) و محاصره اقتصادي. اما هيچ يك از تهديدها و فشارها، خللي در اراده پولادين پيامبر(ص) براي تبليغ آيين آسماني اسلام وارد نكرد.خلاصه درسرسول اكرم (ص) پس از چهل سال بندگي خدا، در حالي كه در غار (حرا) به راز و نياز با معبود خويش مشغول بود، به رسالت مبعوث شد. پس از فرود آمدن از غار (حرا) در انديشه آينده اسلام و چگونگي ابلاغ رسالت خويش بود

كه سوره (مدّثّر) نازل شد و آن حضرت را ماءمور قيام و انذار كرد. بدين سان، دعوت پيامبر آغاز شد. اين دعوت شامل سه مرحله بود: دعوت سرّي؛ دعوت خويشاوندان؛ و دعوت همگاني.پيامبر (ص) در آغاز بعثت تا سه سال، افراد را مخفيانه به اسلام دعوت مي كرد و سپس ماءموريت يافت كه خويشاوندان خود را به پذيرش اسلام بخواند. پس از انذار خويشاوندان، به دستور پروردگار دامنه دعوت راگسترش داد و عموم قريش را به آيين توحيد فراخواند.

هجرت به مدينه

آشنايي مردم يثرب با اسلام

در يكي از سالهايي كه بني هاشم در شعب ابو طالب در محاصره بودند، دو تن از يثربيان به نام هاي (اسعد بن زراره) و (ذَكْوانِ بْنِ عَبْدُ القَيْس)به نمايندگي قبيله خزرج، براي ياري جستن از هم پيمان خود، (عُتْبَةِ بْنِ ربيعَه)، در جنگ با (اوس) راهي مكه شدند.(عتبه) در پاسخ به درخواست نمايندگان يثرب عذر آورد و گفت: (علاوه بر دوري يثرب از مكه، گرفتاري جديدي پيدا كرده ايم كه به هيچ كار ديگري نمي رسيم.)سپس ماجراي بعثت پيامبر (ص) و فعاليت هاي او را براي نمايندگان خزرج باز گفت و آنان را از ملاقات با آن حضرت بر حذر داشت و گفت: (او ساحري است كه با سخنش افراد را جادو مي كند.) و دستور داد كه اسعد به هنگام طواف در گوش خود پنبه فروكند تا سخنان رسول خدا را نشنود.اسعد براي طواف وارد مسجد الحرام شد. پيامبر (ص) را ديد كه در(حجر اسماعيل) نشسته است. با خود گفت: (من چقدر نادانم! چنين حادثه اي در مكه روي دهد و من از آن آگاه نشوم تا آن را هنگام بازگشت براي خويشانم بازگويم؟!)

سپس پنبه را از گوشهايش بيرون آورد و به حضور پيامبر (ص)رسيد. رسول خدا (ص) اسلام را بر او عرضه كرد. اسعد ايمان آورد و مسلمان شد. پس از او، ذَكوان نيز به شرف اسلام نايل آمد. اين دو نفر، از نخستين اهالي يثرب بودند كه مسلمان شدند و به ميان قوم خود باز گشتند. اين ملاقات در موسم حج روي داده است كه پيامبر (ص) در آن هنگام مي توانسته از شعب ابي طالب خارج شود.در مرحله دوم، شش تن از مردم يثرب، از قبيله خزرج، در سال يازدهم بعثت، هنگام موسم حج با پيامبر ملاقات كردند. پيامبر (ص) آيين خود را بر آنان عرضه كرد و آياتي از قرآن را تلاوت فرمود. آنان پس از ديدن رسول خدا (ص) و شنيدن سخنان آن حضرت به يكديگر گفتند: (سوگند به خدا كه اين همان پيامبري است كه يهوديان ما را از بعثت آن بيم مي دادند، آنان نبايد در گرويدن بدو، از ما پيشي گيرند. سپس همگي اسلام آوردند.

نخستين بيعت عقبه

در مرحله سوم، دوازده تن از يثربيان، كه ده نفر خزرجي و دو تن اوسي بودند، در سال دوازدهم بعثت در عقبه منا به ديدار رسول خدا (ص) نايل آمدند. اين گروه، پس از قبول اسلام، با رسول خدا، بيعت كردند كه به خدا شرك نورزند، دزدي و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند. به يكديگر افترا نزنند و در كارهاي نيك از پيامبر نافرماني نكنند. آنگاه رسول خدا (ص) فرمود:اگر بدانچه تعهد كرديد وفا كنيد، پاداش شما بهشت است و اگر چيزي از آن ها رامرتكب شويد كار شما با خداي عزّوجلّ است. اگر

خواست مي آمرزد و اگر خواست عذاب مي فرمايد.رسول گرامي اسلام (ص) مُصعب بن عمير را همراه آنان به يثرب فرستاد تا به تبليغ اسلام وتعليم قرآن بپردازد. مصعب، نخستين مسلمان مهاجر بود كه به يثرب رفت و نمازهاي روزانه را به جماعت خواند.

دومين بيعت عقبه

حضور نماينده پيامبر (ص) در يثرب و حمايت ها و فعاليت هاي بي دريغ گروهي از خزرجيان واوسيان سبب شد كه افرادي بيشتر از دو قبيله نامبرده شيفته اسلام شوند.در سال سيزدهم بعثت حدود پانصد نفر زن ومرد خود را آماده حج كردند. از اين شمار، هفتاد و پنج نفر مسلمان بودند كه دو زن نيز همراه آنان بود. مسلمانان يثرب پس از انجام مناسك حج، در نيمه شب دوازدهم ذي حجّه، در عقبه منا با پيامبر(ص) ملاقات كردند.رسول خدا (ص) پس از تلاوت آياتي از قرآن بدانان فرمود: (با شما بيعت مي كنم تا چنان كه از زنان و فرزندانتان حمايت مي كنيد، مرا نيز حمايت كنيد.) آنان پذيرفتند و پيمان بستند كه از آن حضرت دفاع كنند. در پايان به امر رسول خدا (ص) دوازده نفر از آنان به عنوان (نقيب) برگزيده شدند تا بر قوم خود نظارت كنند.انعقاد چنين پيماني با سران دو قبيله نيرومند اوس و خزرج و يافتن پايگاهي نو براي اسلام، رسول گرامي (ص) و مسلمانان را در موقعيتي بهتر قرار داد. پيامبر (ص) پس از اين پيمان به مسلمانان اجازه داد تا به يثرب هجرت كنند و فرمود:(اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَ لَكُمْ اِخْوانًا وَ داراً تَاءْمَنُونَ بِها)خداوند بزرگ براي شما برادراني ومحل امني مهيا ساخته است.به دنبال دستور پيامبر(ص) در مدتي كمتر از

سه ماه، بيشتر مسلمانان به بهانه هاي مختلف (مكّه) را ترك كردند و رهسپار يثرب شدند و به برادران انصار خود پيوستند جز پيامبر(ص) وعلي (ع) و گروهي از مسلمانان، كه بيمار و يا در بازداشت قريش بودند، كسي در مكّه نماند.

توطئه قتل پيامبر

باهجرت بيشتر مسلمانان به يثرب و پديد آمدن پايگاهي نو براي اسلام، سران قريش سخت دچار وحشت واضطراب شدند. انعقاد پيمان دفاعي ميان پيامبر (ص) و مردم يثرب، آنان را متوجه خطري بزرگ ساخت. آنان مي ترسيدند كه رسول خدا(ص) با كمك همپيمانان خود، به انتقام برخيزد و يا دست كم با مسلط شدن بر ناحيه يثرب موقعيت اقتصادي و تجاري آنان را به خطر اندازد.از اين رو، سران قريش، در (دارَالنَدْوَهْ) گرد آمدند و پس از بحث و تبادل نظر، توافق كردند كه از هر قبيله جواني دلير برگزيده شود و شبانه خانه پيامبر(ص) را محاصره كنند و بر آن حضرت يورش برند و او را به قتل رسانند. در اين صورت، خون او در ميان همه قبايل پخش مي شد و فرزندان عبد مناف نمي توانستند با تمامي نيروهاي قريش بجنگند و در صورت درخواست خونبها، همه قبايل خونبهاي او را پرداخت مي كردند.رسول اكرم (ص) به واسطه وحي الهي از توطئه آنان آگاه گشت و ماءمور شد كه به يثرب هجرت كند. جوانان قريش شب اوّل ربيع الاول، سال چهاردهم بعثت، خانه پيامبر(ص) را محاصره كردند رسول خدا(ص) از علي (ع) خواسته بود كه در بستر وي بخوابد و روي خود را بپوشاند تا دشمن به خروج آن حضرت از خانه پي نبرد. پيامبر (ص) پس از ترك منزل به

جاي آن كه به سوي شمال برود كه راه يثرب بود، راه جنوب مكه را در پيش گرفت و با ابوبكر وارد غار (ثور) شد. افراد مذكور، هنگام صبح به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند، ولي به جاي آن حضرت، علي (ع) را در بستر خواب يافتند.قريشيان پس از آگاهي از خروج رسول خدا (ص)، تمامي شهر مكه و راه هاي منتهي به يثرب را زير نظر گرفتند و افرادي را كه در رديابي مهارت داشتند به كار گرفتند و حتي تا نزديك غار، پيامبر (ص) را دنبال كردند، ولي با امداد الهي، او را نيافتند و بازگشتند.سرانجام پيامبر(ص) در شب چهارم ربيع الاول، پس از سفارشهاي لازم به اميرمؤ منان (ع) از بيراهه رهسپار يثرب شد.

فضيلت بزرگ

محدثان و مورخان،شبي را كه علي (ع) در بستر پيامبر خوابيد، (ليلة المبيت) ناميده اند. بيتوته علي (ع)در بستر پيامبر (ص) جلوه اي آشكار از عشق او به حقيقت و جانبازي در راه هدف الهي بود؛ عشقي كه از درون سرچشمه مي گرفت. در ارزش اين جانبازي همين بس كه خداوند در قرآن از آن نام برده است آن جا كه مي فرمايد:(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)برخي مردم جان خود را مي فروشند و رضاي خدا را مي خرند و خدا به بندگان خودمهربان است.اين فضيلت، يكي از فضايل مشهور علي (ع) است كه بسياري از محدثان و مفسران آن را نقل كرده اند.

هجرت، مبداء تاريخ اسلام

هر ملتي براي تاريخ خود، مبدئي دارد. معمولاً مبداء تاريخ، هنگام وقوع بزرگترين و سرنوشت سازترين حادثه براي آن ملت است كه در طول حياتش رخ ميدهد.دراسلام، از ميان همه حوادث بزرگ و مهم تنها حادثه هجرت رسول اكرم (ص) از مكه به مدينه به عنوان مبداء تاريخ اسلام برگزيده شده است و اين نشان از اهميت اين حادثه در حيات اسلام ونقش مؤ ثر آن در تاءسيس نظام حكومتي پيامبر(ص) است.خلاصه درسپيامبر در موسم حج، شماري از مردم يثرب را ملاقات و اسلام را برآنان عرضه كرد. اين ديدارها موجب شد كه آنان آنچه را ديده بودند، براي مردم يثرب باز گويند و زمينه نفوذ وگسترش اسلام در اين منطقه فراهم شود.انعقاد پيمان دفاعي ميان پيامبر (ص) و مردم يثرب، قريش را سخت نگران كرد، از اين رو، براي جلوگيري از نفوذ و گسترش اسلام، بر ميزان شكنجه و آزار مسلمانان

افزودند. رسول خدا(ص) براي رفع اين مشكل به مسلمانان فرمان داد كه به يثرب هجرت كنند. با هجرت مسلمانان و پديد آمدن پايگاهي نو براي اسلام، سران قريش سخت به وحشت افتادند و در (دارالندوه) گرد آمدند. پس از بحث و تبادل نظر توافق كردند كه پيامبر (ص) را به قتل رسانند. رسول خدا (ص) از طريق وحي الهي از توطئه آگاه گشت و از علي (ع) خواست كه در بستر آن حضرت بخوابد. پيامبر(ص) پس از چند روز توقف در غار (ثور) به سوي مدينه حركت كرد. اين هجرت سرنوشت ساز، مبداء تاريخ اسلام گرديد.

رويارويي با توطئه گران داخلي

اشاره

گسترش روزافزون اسلام و نفوذ معنوي پيامبر (ص) ميان انصار، كينه يهوديان و منافقان را برانگيخت و آنان را وادار به واكنش در برابر رسول خدا (ص) كرد.در اين درس به توطئه هاي منافقان و كارشكني هاي يهوديان عليه اسلام اشاره مي كنيم.

منافقان

اشاره

(عبدُاللّه بن اُبَيّ) از شخصيتهاي با نفوذ مدينه و از بزرگان قبيله خَزْرج بود. او در هيچ يك از جنگ هاي دو تيره بومي مدينه، اوس و خزرج شركت نكرده بود. از اين رو، در نظر مردم مدينه ارج و منزلتي داشت. مردم مدينه، پيش از آشنايي با رسول خدا (ص)، تصميم گرفته بودند كه او را به فرمانروايي خود برگزينند، ولي با برقراري روابط دو تيره ياد شده، به ويژه خزرجيان، با رسول خدا(ص)، اين تصميم خود به خود از ميان رفت. آنان ديگر پيامبر (ص) را مظهر وحدت و صلح و دوستي مي دانستند. اين امر سبب شد كه (ابن اُبَيّ) كينه رسول خدا (ص) را در بگيرد و آتش حسد در درونش شعله ور گردد.استقبال پر شكوه و بي نظير مردم مدينه از پيامبر (ص) بر آتش كينه و حسد عبداللّه بن اُبَيّ افزود تا آن جا كه حسد و ناراحتي خود را نتوانست پنهان كند و روزي رو به پيامبر كرد و گفت:(فلاني برو پيش كساني كه تو را فريب داده و به اين جا آورده اند، ما را فريب مده!)(سعد بن عباده) از بيم آن كه رسول خدا (ص) سخنش را به دل بگيرد، به آن حضرت عرض كرد:اي رسول خدا! از سخنان اين مرد ناراحت مشو، ما مي خواستيم او را فرمانرواي خودكنيم، اينك كه مي

بيند با آمدن شما مقامش از ميان رفته، چنين مي گويد.

خيانت منافقان

منافقان به رهبري عبدالله بن اُبَيّ در حالي كه به ظاهر اسلام آورده بودند همواره كار شكني مي كردند و براي نهضت اسلامي مشكل مي ساختند. در زير به يك نمونه از خيانت هاي منافقان براي تضعيف روحيه مسلمانان اشاره مي كنيم:در جنگ احد، در حالي كه سپاهيان اسلام و مشركان برابر يكديگر اردو زده بودند و پيامبر مشغول آرايش نظامي سپاه اسلام بود، عبدالله بن اُبَيّ رهبر منافقان براي تضعيف روحيه و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان با سيصد نفر از هوادارانش سپاه اسلام را ترك گفت و به سوي مدينه بازگشت. او علت جدايي خود از سپاه اسلام را چنين باز گفت: (محمد سخن جوانان را مي شنود و سخن مارا نشنيده مي گيرد. اي مردم! ما نمي دانيم براي چه بايد خود را به كشتن دهيم!)به دنبال حركت اين سيصد نفر، قبيله (بنَي حارِثة) و (بَني سَلِمَة) نيز از نبرد سست شدند و خيال بازگشت داشتند كه خداوند استوارشان كرد.

رسوايي نفاق

نبرد (تبوك) بيش از نبردهاي ديگر صدر اسلام، جولانگاه منافقان و صحنه خيانت هاو جنايت هاي آنان بود. از اين رو، خداوند در اين نبرد بيش از جنگ هاي ديگر، نيّت پليد و چهره منافقانه آنان را آشكار ساخت. شايد بدين مناسبت اين غزوه را (فاضحه) (رسوا كننده) گفته اند.كار شكني ها و خيانت هاي منافقان به پيش از حركت سپاه اسلام به سوي (تبوك) محدود نشد، بلكه آنان در طول اين جنگ همواره در صدد توطئه بودند كه اينك به نمونه هايي از خيانت هاي آنان اشاره مي كنيم:1 گروهي از منافقان در منزل (سُوَيْلِم) يهودي گرد آمدند و تصميم بر

كار شكني در امر جنگ و بسيج نيروها گرفتند. پيامبر (ص) پس از آگاه شدن از ماجرا، گروهي را فرستاد تا آن خانه را آتش زدند.2 همزمان با اجتماع سپاهيان اسلام در اردوگاه (ثَنِيَّةُ الْوَداع)، عبدالله بن اُبيّ، رهبر منافقان، با ياران و هم پيمانان يهودي اش پايين تر از مسلمانان در كنار كوه (ذباب) اردو زد و به كار شكني پرداخت و گفت:محمّد مي خواهد با روميان بجنگد، آن هم در اين گرماي سوزان و دوري راه و در برابرسپاهي كه ياراي جنگ با آن را ندارد. او، گويا جنگ با روميان را بازي پنداشته است. گويي هم اكنون مي بينم كه فردا ياران محمد همگي اسير و با طناب ها بسته شده اند. او با سخنان و كردار خائنانه اش در تضعيف روحيه مسلمانان و باز داشتن آنان از جهادمقدّس بود، ولي نيرنگش مؤ ثر نيفتاد و نااميد به مدينه بازگشت.3 با حركت سپاه اسلام به سوي تبوك و ماندن اميرمؤ منان (ع) در مدينه، منافقان كوشيدند با شايعه پراكني، مركز حكومت را از وجود علي (ع) خالي كنند و با آسودگي خاطر توطئه هاي خود را عملي سازند. امير مؤ منان (ع) با شنيدن سخنان واهي آنان كه مي گفتند رسول خدا (ص) از روي بي مهري، آن حضرت را با خود نبرده است خود را به پيامبر (ص) رسانيد و ماجرا را باز گفت. رسول خدا (ص) فرمود:دروغ مي گويند. تو را براي حفظ مدينه در آن جا گذاشته ام. آيا به اين راضي نيستي كه براي من، همان مقام و منزلت را داري كه هارون براي موسي داشت جز آن

كه پس از من پيامبري نيست؟!سپس يه آن حضرت دستور داد كه باز گردد و جانشينش در مدينه و خانواده باشد. 4 فرار ارتش رم از برابر مسلمانان و پيروزي هاي مهم ديگر، كه رسول خدا (ص) در طول اقامت در تبوك به دست آورد، بيش از پيش خشم و كينه منافقان را برانگيخت. از اين رو، هنگام باز گشت سپاه اسلام، تصميم گرفتند پيامبر (ص) را به قتل رسانند. هنگامي كه شتر پيامبر (ص) در دل شب از گردنه اي بلند مي گذشت، دوازده نفر از منافقان كمين كردند تا شتر را رم دهند و در نتيجه آن حضرت به درّه بيفتد و كشته شود. خداوند پيامبرش را از توطئه آگاه ساخت و توطئه آنان خنثي شد.5 منافقان براي سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، همواره از پوشش هاي ديني استفاده مي كردند. آنان در جايي كه به ظاهر مسجد بود، ولي در واقع مركز توطئه عليه اسلام بود، گرد مي آمدند.پيك وحي هنگام باز گشت پيامبر از تبوك، در نزديكي مدينه فرود آمد و با نزول آياتي، پيامبر (ص) را از نيّت شوم بانيان اين مسجد آگاه ساخت. پيامبر (ص) دستور داد تا آن جا را آتش زنند و ويران سازند.

يهوديان

اشاره

پيش از هجرت رسول خدا (ص)، افزون بر مشركان بومي، سه طايفه بزرگ يهودي، به نام يهوديان (بَني قَيْنُقاع)، (بَني نَضير) و (بني قُرَيْظَهْ) در اين شهر زندگي مي كردند كه صنعت، تجارت وبازار شهر را در دست داشتند.هر چند رسول گرامي اسلام (ص) با انعقاد پيوند برادري ميان مهاجر و انصار، گامي مهم در برقراري وحدت ميان مسلمانان برداشت، مشكل داخلي

بزرگ ديگر، يعني توطئه هاي يهوديان همچنان بر جاي بود. از اين رو، پيماني سياسي با يهوديان به امضا رسانيد.با انعقاد اين پيمان، حكومت پيامبر (ص) از شكل ساده خود بيرون آمد و جنبه رسمي به خود گرفت و پيامبر (ص) رسماً به عنوان حاكم مدينه شناخته شد، وحدت سياسي شكل گرفت و بنيه دفاعي اسلام در برابر دشمنان خارجي تقويت شد.

كارشكني هاي يهود

گسترش روز افزون اسلام حسد و كينه يهود را برانگيخت. چيزي كه مايه افزايش كارشكني ها مي شد، اسلام آوردن (عبدالله بن سلاّم) از دانشمندان يهود بود. او پس از مذاكراتي گسترده با پيامبر به آيين اسلام گرويد. خبر اسلام آوردنش موجي از خشم در گروه هاي يهود پديد آورد. چيزي نگذشت كه يكي ديگر از دانشمندان آنان، به نام (مُخَيْرِقْ) به او پيوست.اين امر باعث شد كه يهود موقعيّت سياسي اجتماعي خود را از سوي حكومت اسلامي در خطر ببيند و پيمان خود را با رسول خدا (ص) ناديده بگيرد و عليه آن حضرت توطئه چيني كند.آنان با القاي اشكالات و شبهات اعتقادي بي اساس كوشيدند عقايد مسلمانان را تضعيف كنند و همبستگي آنان را بر هم زنند. همچنين با دامن زدن بر اختلافات و كينه هاي دوران جاهلي ميان دو قبيله اوس و خزرج سعي مي كردند كه ميان مسلمانان آتش افروزي كنند. به عنوان نمونه، روزي يكي از آنان در جمع اوس و خزرج سرگذشت جنگ (بُعاث) را ياد آوري كرد. اين جنگ، در دوران جاهلي بين اين دو قبيله روي داده بود. مرد يهودي، بدين وسيله احساسات آنان را عليه يكديگر تحريك كرد و اگر دخالت پيامبر (ص) و

رهنمودهاي آن حضرت نبود، چه بسا اين دو قبيله مسلمان بر يكديگر شمشير مي كشيدند.

فرجام پيمان شكنان

در ميان يهوديان مدينه، بيش از همه يهوديان (بَني قَيْنُقاع) با جنگ سرد تبليغاتي،عليه پيامبر (ص) توطئه مي كردند و با نشر شعارهاي زننده و توهين آميز، عملاً پيمان خود را شكستند. ديري نپاييد كه آتش فتنه بر افروخته شد و در پي جسارت مردي يهودي به زني مسلمان در بازار بني قينقاع فتنه بالا گرفت و مردي مسلمان كه به كمك زن مسلمان آمده بود، كشته شد. در پي پيمان شكني، اين گروه از مدينه اخراج و به (اذرعات) شام تبعيد شدند.از ديگر طايفه هاي يهودي ساكن مدينه، (بني قريظه) بود. در جنگ احزاب، هنگامي كه سپاه عظيم ده هزار نفري دشمن با تمام امكانات تسليحاتي اش در بيرون شهر اردو زده بود و هر لحظه ممكن بود از خندق بگذرد، يهوديان (بني قريظه)، با پيمان شكني، قصد داشتند از پشت به مسلمانان خنجر بزنند. خطر حمله يهود به شهر، بيشتر از عبور ارتش كفر از خندق بود.به هر حال، جنگ احزاب با امدادهاي غيبي و تدابير پيامبر (ص) و مجاهدت هاي سرداران اسلام به نفع مسلمانان خاتمه يافت. سپس، به دستور خداوند، پيامبر (ص) با سه هزار نفر از رزمندگان اسلام به سوي دژ بني قريظه رفت و آن را به محاصره در آورد پس از روزها مقاومت، سر انجام يهوديان تسليم شدند و پيشنهاد كردند كه، سَعْد بِنْ مَعاذ بر ايشان داوري كند.(سعد بن معاذ) با استناد به كتاب آسماني شان (تورات) و مفاد پيماني كه با رسول خدا (ص) بسته بودند، حكم كرد كه مردانشان را

با شمشير گردن بزنند و زنان و اموالشان را به غنيمت بردارند.خلاصه درسگسترش روز افزون اسلام ميان انصار و قبايل اطراف مدينه حسد يهود و منافقان را برانگيخت و آنان را وادار به كار شكني و توطئه عليه اسلام كرد.منافقان، به رهبري عبد الله بن ابيّ، همواره كار شكني مي كردند و با تضعيف روحيه مسلمانان و شايعه پراكني، نقش ستون پنجم را براي دشمنان خارجي ايفا مي كردند. چهره حقيقي منافقان، در جنگ تبوك آشكار گرديد.يهوديان نيز كه موقعيت سياسي اجتماعي خود را در خطر مي ديدند، پيمان خود با رسول خدا(ص) را ناديده گرفتند و با القاي شبهه هاي بي اساس اعتقادي و با ياد آوري اختلاف ها و كينه هاي دوران جاهلي، مي كوشيدند اعتقادات مسلمانان را سست كنند و اتحاد سياسي مدينه را بگسلند.

دعوت جهانيان به اسلام

اشاره

پيامبر اسلام از نخستين روز بعثت، آيين خود را، آيين جهاني معرفي كرد. همچنين در بسياري از آيات قرآن به جهاني بودن اسلام تصريح شده است؛ چنان كه در قرآن كريم آمده است:(قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّي رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ جَميعاً)اي مردم! من فرستاده خدا به سوي همه شمايم.پيامبر(ص) پيوسته در پي فرصتي بود تا به نشر آيين خود ميان ديگر مردم جهان بپردازد، امّا توطئه هاي قريش و يهود اجازه انجام اين وظيفه را نمي داد. با انعقاد پيمان (حُدَيْبيّه)، رسول خدا از ناحيه جنوب (مكه) آسوده شد. در پرتو اين آرامش، گروهي از سران عرب به آيين اسلام گرويدند. در اين هنگام، رهبر گرامي اسلام (ص) فرصت را غنيمت شمرد و با زمامداران آن روز دنيا و رؤ ساي قبايل و رهبران مذهبي مسيحي، به

مذاكره و مكاتبه پرداخت و آيين خود را به امر خداوند به ملت هاي جهان آن روز عرضه كرد.رسول خدا(ص) در يك روز، شش نفر از ورزيده ترين افراد را با نامه هايي حاكي از رسالت جهاني اش، به ايران، روم، حبشه، مصر، يمامه، بحرين، اردن و حيره گسيل كرد.براي آشنايي با متن اين نامه ها و تاءثيري شگرف كه بر جهان آن روز نهاد، چند نامه از نامه هاي تبليغي پيامبر گرامي (ص) را نقل مي كنيم.

نامه پيامبر به پادشاه ايران

پيامبر گرامي (ص) نامه اي به شرح زير براي خسرو پرويز نوشت:به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد، فرستاده خداوند، به كسرا، بزرگ ايران. درودبر آن كس كه از حقيقت پيروي كند و به خدا و پيامبرش ايمان آورد و گواهي دهد كه جز او خدايي نيست و شريك و همتايي ندارد و گواهي دهد كه محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به فرمان خداوند به سوي او مي خوانم. من فرستاده خداوند به سوي همه مردم ام تا تمام آدميان را از كيفرش بترسانم و حجت را بر كافران تمام كنم. اسلام بياور تا سلامت ماني و اگر از اين كار سر باز زني، گناه ملت مجوس بر گردن توست.سفير پيامبر(ص)، نامه را به خسرو پرويز داد. خسرو، مترجمي خواست. مترجم نامه را باز كرد. بخشي از آغاز نامه را ترجمه كرد. هنوز ترجمه نامه تمام نشده بود كه شاه ايران برآشفت و فرياد كشيد و نامه را از مترجم گرفت، و پاره كرد و گفت: (كار اين مرد به جايي رسيده است كه نام خود را بر نام من مقدّم كرده است!)

آن گاه بي درنگ سفير را از قصر بيرون كرد. او نيز راه مدينه را پيش گرفت و ماجرا را براي پيامبر باز گفت. آثار ناراحتي در چهره پيامبر(ص) پديدار گشت و او را نفرين كرد و فرمود: (خداوندا! رشته سلطنتش را از هم بگسل!)خسرو به اين جسارت اكتفا نكرد و به حاكم يمن، كه دست نشانده دولت ايران در آن سرزمين بود، نامه اي نوشت كه (به من گزارش رسيده است مردي در سرزمين مكه مدّعي پيامبري است. دو نفر از افسران خود را به آن سرزمين روانه كن تا دستگيرش كنند و به سوي من آورند.)(باذان)، حاكم يمن، بنابر دستور دو نفر از افسران خود را به مدينه روانه كرد. آن دو، به راهنمايي مردي از اهالي طائف وارد مدينه شدند و نامه حاكم يمن را به رسول خدا دادند. عظمت و هيبت و آرامش پيامبر(ص) ماءموران را متاءثّر ساخت. پيامبر با آرامش تمام به سخنانشان گوش داد. سپس فرمود: (امروز برويد. فردا پاسخ شما را مي گويم.) وقتي ماءموران باذان بامدادان به حضور رسول خدا(ص) رسيدند، پيامبر فرمود: (پروردگار جهان، مرا مطلع ساخت كه ديشب خسرو پرويز به وسيله فرزندش، شيرويه به قتل رسيده و پسر بر جايش نشسته است.)ماءموران باذان به خود لرزيدند و گفتند: (اين ادّعا، گرانتر از ادّعاي پيامبري است. ما به حضور باذان برمي گرديم و ماجرا را برايش باز مي گوييم.) آن گاه رسول خدا(ص) ماءموران را با هديه اي گرانبها به يمن فرستاد. آنان راه يمن را در پيش گرفتند و باذان را از خبري كه پيامبر(ص) داده بود آگاه ساختند. باذان گفت: (اگر اين

خبر درست باشد، بي گمان او پيامبر است و بايد از او پيروي كرد.) چيزي نگذشت كه نامه اي به اين مضمون از (شيرويه)، به حاكم يمن رسيد:آگاه باش كه من خسرو پرويز را كشتم. خشم مردمان باعث شد كه او را بكشم؛ زيرا اواشراف پارس را كشت و بزرگان را متفرق ساخت. چون نامه ام به دستت رسيد، از مردم برايم بيعت بگير و بر كسي كه مدّعي پيامبري است و... سخت مگير تا دستورم برسد.نامه شيرويه، خبري را كه رسول خدا(ص) از عالم غيب داده بود، تاءييد مي كرد.باذان، حاكم ايراني و همه كارگزاران دولت يمن، كه ايراني بودند، مسلمان شدند و به تدريج، مردم يمن به دين اسلام درآمدند. باذان در نامه اي به رسول خدا(ص)، اسلام آوردن خود و كارگزاران حكومتش را به آن حضرت ابلاغ كرد.

سفير پيامبر در سرزمين روم

پيامبر گرامي اسلام (ص) نامه اي به شرح زير به قيصر، فرمانرواي روم، نوشت:به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد پيامبر خدا، به قيصر بزرگ روم. سلام بركسي باد كه حقيقت را پيروي كند. تو را به اسلام دعوت مي كنم. بپذير تا سالم ماني و خداوند دو بار تو را پاداش دهد. (پاداش ايمان خود و ايمان زير دستانت) (اي اهل كتاب! شما را به سخني كه ميان ما و شما يكسان است مي خوانم. جز خداي واحد را نپرستيم و كسي را شريكش ندانيم و بعضي از ما بعضي را به خدايي نگيرند و هرگاه آنان روي برتافتند بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.)چون، نامه به قيصر رسيد، پس از تحقيقات مفصل درباره اسلام و دين موعود انجيل،نامه اي بدين شرح به

رسول خدا(ص) نوشت:نامه اي است براي احمد، رسول خدا؛ همان كس كه عيسي بدو بشارت داده است، از قيصر، پادشاه روم. نامه و فرستاده ات نزدم رسيد. به راستي گواهي مي دهم كه خدا تو را به رسالت فرستاده است. نام و ياد تو را در انجيل مي بينم. عيسي بن مريم ما را به آمدنت بشارت داده است. مردم روم را دعوت كردم كه به تو ايمان آورند و مسلمان شوند. اما زير بار نرفتند و اسلام نياوردند، با آن كه اگر فرمان مرا برده بودند، برايشان بهتر بود. آرزو دارم كه تو را خدمت مي كردم و پايت را مي شستم.

موضع گيري زمامداران ديگر

نجاشي، پادشاه حبشه، نامه رسول خدا را گرفت و بر چشم نهاد و از تخت خويش فرود آمد و به رسم تواضع بر زمين نشست و شهادتين را بر زبان آورد. آن گاه نامه رسول خدا را چنين پاسخ داد:بِسْم اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِنامه اي است به محمّد، رسول خدا، از نجاشي. درود بر شما باد. نامه شما را مبني بر پيامبر و بشر بودن حضرت عيسي خواندم. به خداي زمين و آسمان سوگند! آنچه گفته اي، حقيقت است و من به حقيقت دين شما آگاهي يافتم و... اينك براي ابلاغ پيام و اسلام آوردن خود، فرزندم، (رارها)، را به سويت مي فرستم...زمامداران مصر و يمامه، هر كدام با هدايايي، نامه رسول خدا(ص) را پاسخ گفتند. ولي مسلمان نشدند. (مُقَوْقِسْ)، زمامدار مصر، نامه رسول خدا را همراه با هدايايي، محترمانه پاسخ داد. زمامدار يمامه در پاسخ نوشت به اين شرط مسلمان مي شود كه زمامداري پس از رسول خدا براي او باشد. پيامبر(ص)

اين پيشنهاد را نپذيرفت و فرمود: (اين (جانشيني پيامبر(ص)) امري الهي است.)زمامدار بحرين مسلمان شد و رسول خدا(ص) او را در همان مقام ابقا كرد. زمامدار دمشق، (حارث بن ابو شِمّر غسّاني)، در حضور سفير پيامبر(ص) با رژه نظامي، به قدرت نمايي پرداخت و انديشه لشكركشي به مدينه را در سر پروراند و بدين منظور از حكومت مركزي (روم) كسب تكليف كرد. وقتي پاسخ منفي امپراطور روم را دريافت، از نظر خويش بازگشت و سفير پيامبر(ص) را احترام گزارد و صد مثقال طلا به او هديه كرد.خلاصه درسدين اسلام، ديني كامل، جهاني و جاودانه است. پيامبر(ص) از نخستين روزهاي بعثت همواره در پي فرصتي بود تا به نشر آيين خود ميان ديگر مردم جهان بپردازد.با گسترش اسلام و انعقاد پيمان صلح (حديبيه) و در پرتو آرامش پس از انعقاد اين پيمان، زمينه مناسب براي مذاكره و مكاتبه با زمامداران و رؤ ساي قبايل آن روز، فراهم آمد.رسول خدا(ص)، چند تن از ورزيده ترين افراد را به عنوان سفير همراه با نامه ها، به كشورهاي مهم جهان آن روز گسيل كرد. مكاتبات پيامبر(ص) با استقبال بيشتر زمامداران جهان روبه رو شد و تاءثيري شگرف در جهان آن روز نهاد.

تدبير و تضمين آينده اسلام

اشاره

بي گمان، اسلام آخِرين دين و آيين جهاني است. تا آن گاه كه رسول خدا(ص) در دنيا بود، رهبري مسلمانان نيز به عهده او بود، ولي پس از رحلت آن پيامبر بزرگ الهي، مقام رهبري بايد به شايسته ترين فرد واگذار مي شد.وضعيت خارجي و داخلي جامعه اسلامي آن زمان ايجاب مي كرد كه براي پيامبر(ص) جانشيني معصوم تعيين شود، آن هم به وسيله خدا. زيرا جامعه

اسلامي آن روز از سه سوي در خطر بود. (خطر روميان، ايرانيان و منافقان).

تعيين جانشين در غدير

آخرين حج پيامبر(ص) به پايان رسيد. پيامبر(ص) به سوي مدينه بازمي گشت، امّا ماءموريت آن حضرت هنوز تمام نشده بود. مسلمانان، هر كدام با بهره هايي كه از اين سفر معنوي اندوخته بودند، در شتاب بودند كه هر چه زودتر بيابان هاي تفتيده و بدون آب و آباداني را پشت سر گذارده، به ديار خود بازگردند. امّا پيامبر(ص) غرق در انديشه ديگري است. انديشه آينده اسلام و رهبري آن.رسول خدا(ص) بيش از هر كسي بر شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه خويش آگاه بود و مي دانست كه هر چند در سايه تعاليم آسماني و رهبري او و فداكاري ياراني چون حضرت علي (ع)، سران قبايل و اشراف قريش زير لواي اسلام گرد آمده اند، ولي جان و نهان بسياري از آنان تسليم حق نگشته است. آنان هر آن، در پي فرصتند تا از درون، اسلام را متلاشي كنند و زمينه بازگشت به جاهليت را فراهم آورند.پيامبر(ص) مي دانست كه چه كسي سزاوار جانشيني اش و رهبري امت اسلامي است. او، خود بارها از اين موضوع با تعبيرهاي مختلف سخن گفته بود. با اين همه، شرايط جامعه اسلامي ايجاب مي كرد كه براي معرّفي جانشين، از سوي خدا فرماني ديگر و نصّي صريحتر برسد. نيز مي دانست كه پروردگارش در اين موضوع مهم او را بلاتكليف نمي گذارد و ياري اش مي دهد؛ چرا كه مقام خلافت و امامت همچون مقام رسالت، موهبتي الهي است و حكمت خداوند ايجاب مي كند كه فرد شايسته اي را براي آن برگزيند. ولي پيامبر(ص)

بيم داشت كه اگر اين اجتماع عظيم كه از حج باز مي گشت پراكنده شود و مسلمانان هر كدام به شهر و ديار خود، فرصتي ديگر براي معرّفي جانشين و ابلاغ فرمان خدا فراهم نشود.كاروان يك صد و بيست و چهار هزار نفري زائران خانه خدا، روز هيجدهم ذي حجّه به (غدير خُمْ) رسيد. فرشته وحي با كلام الهي فرود آمد و انتظار پيامبر خدا(ص) به سر آمد. خداوند فرمود:(يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُيَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ)اي پيامبر! آنچه را از پروردگارت به سوي تو فرود شده است، ابلاغ كن كه اگر چنين نكني، رسالت الهي را به انجام نرسانيده اي؛ خداوند تو را از گزند مردمان حفظ مي كند.به دستور پيامبر(ص)، كاروان كه زنجيروار به طول چند كيلومتر در آن هواي گرم در حال حركت بود از حركت باز ايستاد و مردم در نقطه اي گرد آمدند. رسول خدا(ص) پس از اقامه نماز ظهر به جماعت، در ميان نمازگزاران بر فراز جايگاهي، كه از جهاز شتران بر پا كرده بودند، ايستاد و براي مردم خطبه خواند. متن سخنان رسول خدا(ص) چنين است:حمد و ثنا مخصوص خداست. از او ياري مي طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكّل مي كنيم و از اعمال ناشايست بدو پناه مي بريم؛ خدايي كه جز او هادي و راهنمايي نيست؛ هر كسي را كه او هدايت كند، گمراه كننده اي برايش نخواهد بود. گواهي مي دهم كه جز او معبودي نيست و محمّد بنده و پيامبر اوست.هان اي مردم! نزديك است كه من دعوت حق

را لبّيك گويم و از ميان شما بروم... بي گمان، من در رفتن به سراي ديگر و رسيدن به كنار حوض، بر شما سبقت مي گيرم و شما در كنار حوض، بر من وارد مي شويد... كه در آن به شماره ستارگان، قدح ها و جام هاي سيمين است. بينديشيد و مواظب باشيد كه پس از من، با دو چيز گرانبها و ارجمند، كه ميان شما مي گذارم، چگونه رفتار مي كنيد.) يكي از ميان جمعيت بانگ برآورد كه: (يا رسول اللّه! آن دو چيز گرانبها و ارجمند چيست؟) فرمود: (كتاب خدا كه ريسمان استوار الهي ميان خدا و شماست؛ و عترت و اهل بيت من است. خدايم به من خبر داده است كه اين دو، تا روز رستاخيز از يكديگر جدا نمي شوند. هان اي مردم! بر كتاب خدا و عترت من پيشي مگيريد، و از آن دو عقب نمانيد كه اگر چنين كنيد، نابود مي شويد.)در اين هنگام، پيامبر(ص) دست علي (ع) را گرفت و بالا برد و همه علي (ع)را دركنار پيامبر ديدند و فهميدند كه مقصود از اين اجتماع، علي (ع) است. پيامبر(ص) خطاب به جمعيت فرمود:(چه كسي به مؤ منان از خود آنان سزاوارتر است؟)گفتند: (خدا و رسولش داناترند.)فرمود: (خداوند، مولاي من است و من مولاي مؤ منانم و از خود آنان به آنان سزاوارترم. پس هر كس من مولاي اويم، علي مولاي اوست. خداوندا! دوستان علي را دوست و دشمنانش را دشمن بدار. ياران او را نصرت و خوار كنندگانش را ذليل فرما.هنوز جمعيت پراكنده نشده بود كه جبرئيل رسيد و اين آيه را فرود آورد:(اَلْيَوْمُ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ

وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً)امروز، دينتان را به كمال رسانيدم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين برايتان پسنديدم.در اين هنگام، صداي تكبير پيامبر(ص) بلند شد و گفت: (خدا را سپاس مي گويم كه آيين خود را كامل گردانيد و نعمتش را به پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت علي خشنود گشت.) سپس، از جايگاه پايين آمد و ياران پيامبر(ص) گروه گروه به سوي علي (ع) آمدند و تبريك گفتند و او را مولاي هر مرد و زني با ايمان خواندند. پيش از هر كس، اَبُوبَكر و عُمَر نزد علي (ع) آمدند و گفتند: (بَه بَه اي پسر ابوطالب! مولاي من و مولاي هر مسلماني گشتي).خلاصه درسپيامبر گرامي اسلام (ص)، خاتم پيامبران است و دين اسلام ديني جامع، جاوداني و جهاني است. از اين رو، براي تحقق هدف هاي اسلام و حفظ دستاوردهاي بيست و سه ساله دوران رسالت، لازم بود كه خداوند، از طريق پيامبر(ص)، رهبري براي مسلمانان برگزيند.با اين كه پيامبر مي دانست چه كسي سزاوار جانشيني اش و رهبري اسلام است، لازم بود براي معرّفي او از سوي خدا فرماني ديگر و نص آشكار برسد.سرانجام فرشته وحي در غدير خم بر پيامبر(ص) نازل شد و پيامبر را ماءمور ساخت كه جانشين خود را به مردم معرفي كند. پس از معرفي حضرت علي (ع) به جانشيني، آيات اتمام نعمت بر پيامبر نازل شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109