نويسنده : مجله حوزه
ناشر : مجله حوزه
در عام الفيل (سالي كه سپاه ابرهه به قصد تخريب خانه خدا به مكه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعيل پيامبر (عليه السلام) و از صلب پدراني مؤمن و موحد و مادراني پاك، فرزندي به دنيا آورد كه قرار بود با ابلاغ آخرين شريعت الهي، بزرگترين تحول را در تاريخ بشريت ايجاد كند، و مكتبي حيات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نمايد.نام پدر اين كودك، عبدالله و نام مادرش آمنه بود.پس از تولد نوزاد، طي مراسمي خاص، نام محمد را (كه پيش از آن كمتر سابقه داشت) براي او برگزيدند.اين نام را عبدالمطلب جد پيامبر انتخاب كرد و مادرش، نام احمد را برگزيد و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است. [1] .پدر او بنابر آنچه مشهور است، پيش از ولادت محمد از دنيا رفت.تربيت و نگهداري كودك را عبدالمطلب، جد او و پس از وي ابوطالب، عموي ايشان متكفل شدند.كودك سه روز از مادر شير خورد.پس از آن، وي را به ثويبه، كنيز ابولهب - عموي پيامبر- سپردند.او چهار ماه كودك را شير داد، سپس وي را به حليمه سعديه سپردند و او آخرين دايه حضرت بود.محمد (ص) در سرزمين سخت و خشن عربستان رشد و كمال يافت.سرزميني با مردمي خرافي، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان؛ مردمي كه دختران را زندهبهگور ميكردند و گاه به خاطر تعصبات بيجاي قبيلهاي، سالها با يكديگر ميجنگيدند.اگر شتر يك قبيله وارد سرزمين قبيله ديگري شده و كشته ميشد، همين براي آغاز جنگي بزرگ كافي بود! هر خانواده و قبيلهاي براي خود بتي داشت، آنان از سنگ، چوپ و حتي از خرما بت ميساختند و هنگام گرسنگي و قحطي خداي خود را ميخوردند! پيش از بعثت، در ميان مردم مكه فقط 17 نفر و در ميان مردم مدينه فقط 11 نفر باسواد بودند.كعبه كه پايگاه توحيد و مركز يكتاپرستي است، به بتخانه و محل آويختن اشعاري پوچ و بيمحتوا در وصف زن و شراب و.تبديل شده بود.آثار خداپرستي محو و رذايل، فضايل و فضايل انساني، رذايل به شمار ميآمدند، ولي نور فطرت در دل اين مولودپاك روشن بود.در چهار سالگي هنگامي كه به رسم جاهليت به گردن طفل مهرههايي آويختند تا از شر ديوهاي صحرا محفوظ بماند(!) كودك مهرهها را از گردن درآورد و فرمود: مادر جان! خداي من كه پيوسته با من است، نگهدار و حافظ من ميباشد.در سنين جواني در سفري كه به شام كردند، زماني كه با تاجري اختلاف پيدا كردند و تاجر از ايشان خواست تا به لات و عزي [2] سوگند بخورد، فرمود: پستترين و مبغوضترين موجودات نزد من، همان لات و عزي است كه تو ميپرستي!.محمد در دوران جواني چنان معروف و خوشنام و درستكار بود كه به امين ملقب شد؛ و حتي در ميان منازعات قومي، وي را به عنوان داور انتخاب ميكردند.از جمله، هنگام نزاع بين قبايل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خودش، كه ميانجيگري پيامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد.در دوران جواني مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود.محمد امين از امضاكنندگان پيماني بود كه به حلف الفضول شهرت داشت و اين، پيماني بود كه جمعي براي احقاق حق ستمديدگان، آن را امضا كردند و آن حضرت در 20 سالگي در آن شركت داشتند و به آن نيز افتخار مينمودند.از ايشان نقل شده است: در خانه عبدالله بن جدعان در پيماني حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت ميشدم، اجابت ميكردم.اسلام جز استحكام، چيزي به آن نيفزوده است.محمد در آن سن مدتي به چوپاني مشغول بود و گوسفندان اهل مكه را در سرزمين قرايط شباني ميكرد.امانت و حسن شهرت محمد سبب شد كه خديجه، دختر خويلد، از ثروتمندان قريش و صاحب قافلههاي تجاري، وي را به استخدام درآورد.سپس پيشنهاد كرد كه محمد رياست قافله تجاري او را كه به شام ميرفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.پس از بازگشت، در سن 25 سالگي با خديجه بنت خويلد ازدواج كرد.خديحه در آن وقت 40 ساله بود، حاصل اين ازدواج، دو پسر به نامهاي قاسم و عبدالله و چهار دختر به نامهاي رقيه، زينب، ام كلثوم و فاطمه (سلام الله عليها) بود كه همه پسران قبل از بعثت درگذشتند.پيامبر (صلي الله عليه و آله) پيش از بعثت، هر سال مدتي را در غار حرا به عزلت و تنهايي ميگذراندند.در اين مورد در نهج البلاغه علي (عليه السلام) آمده است: ولقد كان يجاور في كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيري: ايشان هر سال مدتي را در غار حرا ميگذراند و من او را ميديدم و جز من، كسي او را نميديد.(خطبه 190).روزي آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود كه فرشته وحي نازلشد و لوحي در دست داشت، آن را در برابر ايشان گرفت و گفت: إقرأ يعني بخوان.ايشان كه امّي يعني درس نخوانده بودند، فرمودند: من خواندن بلد نيستم فرشته وحي ايشان را بسختي فشرد و دوباره گفت إقرأ و باز همان جواب را شنيد.براي بار سوم حضرت را فشرد و گفت: إقرأ اين بار جواب شنيد: چه بخوانم؟ فرشته وحي عرض كرد: إقرأ باسم ربك الذي خلق - خلق الإنسان من علق - اقرأ و ربك الأكرم - الذي علّم بالقلم - علّم الإنسان مالم يعلم: بخوان به نام پروردگارت، كسي كه آفريد - انسان را از خون بسته آفريد - بخوان! و پروردگارت كريمترين موجودات است- كسي است كه با قلم آموخت- به انسان آنچه را كه نميدانست، آموخت (سوره علق، آيات 1 الي 5)بدين سان آيات اول سوره علق بر حضرتش نازل شد.فرشته وحي سپس عرض كرد:اي محمد! تو رسول خدايي و من جبرئيلم.حضرت از كوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت.چون به منزل وارد شد، خديجه پرسيد: اي محمد! اين چه نوري است كه در تو مشاهده ميكنم؟ فرمود:اين نور نبوت است.بگو: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله! خديجه عرض كرد: سالها است كه من پيامبري تو را ميدانم.سپس شهادتين را گفت و او اولين مسلمان بود.آنگاه پيامبر فرموند: من در خود سرمايي احساس ميكنم، جامهاي به من بپوشان! سپس جامهاي پوشيده، خوابيد.در اين هنگام از جانب حق تعالي وحي آمد: يا أيها المدّثّر - قم فأنذر - و ربّك فكبّر: اي جامه به خود پيچيده - برخيز و انذار كن - و پروردگارت را به بزرگي ياد كن - سوره مدثر حضرت برخاسته، انگشت در گوش خود گذاشت و فرمود: الله أكبر، الله أكبر! بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) واضح بود، اسلام كه همه را به برابري ميخواند و تبعيضها و ثروت اندوزيها و بهرهكشيهاي ظالمانه را ممنوع ميسازد، در مقابل خود، مخالفين بسياري خواهد داشت، كساني كه حاضر به ازدستدادن منافع مادي و معنوي و امتيازات اجتماعي خويش نبودند، بهيكباره و بدون زمينهسازيهاي قبلي نميتوان دعوت را علني كرد.لذا مدت سه سال مخفيانه اسلام را تبليغ ميكردند.پس از خديجه، علي (عليه السلام) ايمان آورد و اينها تا مدتي تنها كساني بودند كه با پيامبر نماز ميخواندند.سپس، زيد بن حارثه و به دنبال او ساير مردم ايمان آوردند و نام اسلام شيوع پيدا كرد.سه سال پس از بعثت پيامبر، طي دو مرحله، دستور علني كردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالي ابلاغ شد.ابتدا دستور رسيد كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) خويشاوندان نزديك خود را دعوت كند.آيه و أنذر عشيرتك الأقربين: خويشاوندان نزديكت را انذار كن (سوره شعراء، آيه 214 در اين باره نازل شدهاست).بدين منظور، جلسهاي تشكيل شد.در آن جلسه، علي (عليه السلام) كه نوجواني بود و ابولهب عموي پيامبر و ساير خويشاوندان حضور داشتند.حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) پس از ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت او دعوت خود را علني كرد و از آنان خواست كه به يگانگي خداوند و پيامبري ايشان اعتراف كنند تا رستگار شوند و فرمود: كدام يك از شما از من پشتيباني ميكند، تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟ سكوت همه را فراگرفت.از ميان جمعيت، تنها علي(ع) كه در آن زمان 13 يا 15 ساله بود برخاست، و عرض كرد: اي پيامبر خدا من آماده پشتيباني از شما هستم!.حضرت، ايشان را به نشستن امر كردند و تا سه بار تقاضاي خود را مطرح نمودند و هر بار، اين علي (ع) بود كه دعوت پيامبر را اجابت كرد.آنگاه پيامبر (ص) فرمود: اي مردم! اين جوان برادر و جانشين من است.به سخنان او گوش دهيد و از وي پيروي كنيد! جمعيت بپاخاستند و در حالي كه از روي استهزاء ميخنديدند، به ابوطالب رو كرده، گفتند: به تو امر كرد كه از پسرت اطاعت كني!.در مرحله دوم اين آيات نازل شد: فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين - إنّا كفيناك المستهزئين.(سوره حجر، آيه 94 و 95)در اين مرحله، پيامبر (صلي الله عليه و آله) همه مردم را بطور علني و آشكارا دعوت كرد.از اينجا بود كه قريش با تمام قوا به مقابله برخاستند.اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را بسختي شكنجه كردند، آنان را تحت شديدترين محاصرههاي اقتصادي و اجتماعي قرار دادند و حتي با پيشنهادهاي فريبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولي پيامبر با قاطعيت فرمود: به خدا قسم، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قراردهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد.! در طي 13 سال كه از بعثت پيامبر (ص) ميگذشت، آن حضرت با ياران خود به مدت سه سال در سختترين شرايط در شعب ابي طالب (درهاي در ميان كوههاي مكه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشركين نيز هر لحظه شدت ميگرفت.پس از آن، رسول خدا (ص) مخفيانه به مدينه مهاجرت كرده و در آنجا در محيطي امن، حكومتي اسلامي تشكيل دادند.در 10 سالي كه از حيات شريف آن حضرت باقي مانده بود، اسلام با سرعتي باور نكردني قلبها را تسخير كرد و مرزها را در نورديد.بر طبق گفته مورخين، در طول مدت حكومت اسلامي پيامبر (صلي الله عليه و آله) جنگهاي فراواني رخ داد كه در 26 و به روايتي 27 نبرد، خود پيامبر شخصا شركت داشتند (كه به اين نبردها غزوه ميگويند) و 35 و به روايتي 48 و حتي 66 جنگ نيز تحت فرماندهي منصوبين آن حضرت به وقوع پيوست (كه به اين جنگها،سريه ميگويند).مهتمرين عواملي كه در پيشبرد دين مقدس اسلام مؤثر بود، در درجه اول، همان نداي آسماني اين دين بود كه هر فطرت پاك و عقل سليمي آن را براحتي ميپذيرفت.همچنين حمايت مالي حضرت خديجه از ايشان، حمايتهاي سياسي، اجتماعي ابوطالب- عموي پيامبر- و برخي ديگر از خويشاوندان ايشان از جمله حمزه سيد الشهداء- عموي حضرت- و در رأس همگان، اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب- عليه السلام- كه با دفاع دليرانه خود سد راه تهاجم كفر به سرزمين نوپاي اسلامي گرديد، از عوامل مؤثر پيشبرد نهضت اسلام بود.اخلاق حميده و صبر مردانه پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز دلها را به خود جلب ميكرد.قرآن كريم در مدح پيامبر (ص) ميفرمايد:فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك: رحمت الهي سبب شد كه با مردم نرمي كني و ملايمت پيشه سازي و اگر خشن و سنگدل بودي، مردم از اطرافت ميگريختند.(آل عمران.) 159 و نيز ميفرمايد: إنّك لعلي خلق عظيم: تو داراي اخلاق بزرگ و شريفي هستي.(سوره قلم، آيه 4)رسول گرامي اسلام (ص) بارها تكليف جامعه اسلامي را پس از خود به صراحت يا كنايه معلوم كردهبودند، و به اعتقاد اماميه، علي بنابي طالب(ع) و فرزندان معصوم ايشان را به عنوان خليفه پس از خود، از جانب خداوند متعال معرفي كرده بود و به مردم تمامي نسلها وعده داده بود كه اگر مردم به دو يادگار پيامبر، يعني كتاب خدا و اهل بيت (عليهم السلام) چنگ زنند، سيادت و سروري دنيا و آخرت از آن ايشان خواهد بود.پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجري در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالي بود كه سر در سينه برادر خويش علي بن ابي طالب (عليه السلام) داشتند:ولقد قبض رسول الله الخ: و رسول خدا در حالي قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولي غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك ميكردند و در و ديوار خانهاش ناله ميكردند؛ گروهي از ملائكه از آسمان نازل ميشدند و گروهي بالا ميرفتند و گوش من از صداي آهسته آنان كه بر او نماز ميخواندند خالي نميشد تا آنكه او را در ضريحش به خاك سپرديم..نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 88.و در غم رحلت پيامبر (ص) در حالي كه حضرت را غسل ميداد و كفن ميكرد، چنين فرمود: بأبي أنت و أمي يا رسول الله لقد انقطع بموتك الخ: پدر و مادرم فداي تو اي رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتي محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نميشديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسماني بود.مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاي ديگر تسليت ميدهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستي و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت داري و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودي و از جزع و ناله نهي نمودي، سرچشمههاي اشك را خشك ميكرديم و درد و غم ما همواره باقي ميبود و اندوه ما زدوده نميشد و اينها نيز براي تو اندك است، ولي مرگ را نميتوان برطرف كرد، پدر و مادرم فداي تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 226)رسول خدا (ص) لحظاتي پيش از رحلت فرمود: براي من كاغذ و دواتي بياوريد تا مكتوبي بنويسم كه پس از من گمراه نشويد! در اين لحظه، عمربن الخطاب گفت: اين مرد هذيان ميگويد و بيماري بر او غلبهكردهاست! ما را كتاب خدا بس است! و شعار حسبنا كتاب الله كه نقضكننده فرمايش نبي اكرم (ص)- إنّي تارك فيكم الثقلين الخ است- از همان مجلس ريشه گرفت.پس از آن، در حالي كه علي (ع) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهي در محلي به نام سقيفه جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيري بود كه به نوبه خود نتايجي به همراه داشت..
وادي خيبر سرزميني بسيار حاصلخيز بود كه در فاصله 32 فرسخي شمال مدينه قرار داشت و حدود 20 هزار نفر از يهوديان، كه مهارتي تام در جنگاوري و امور زراعت داشتند، در آنجا ساكن بودند.منازل آنها داخل قلعههايي مستحكم بود كه بخوبي آنان را از هر خطري محافظت ميكرد.يهوديان خيبر به واسطه اينكه پذيراي دشمنان ديرينه اسلام، يعني يهوديان بني قينقاع و بني نضير بودند و خود نيز عداوتي تام با اسلام داشتند و همچنين از ثروتي سرشار برخوردار بودند، از محركان و مشوقان جنگ احزاب به شمار ميآمدند و قسمت عمده هزينه جنگ را آنان تقبل كرده بودند.در شرايطي كه مسلمين در سايه صلح حديبيه از جانب قريش در امان بودند، فرصتي مناسب دست داد تا اين دشمن ديرينه ادب شود.بدين منظور، سپاهي تربيب داده شد.اين سپاه در اوايل ماه محرم سال هفتم هجري ابتدا به طرف بيابان رجيع، در شمال مدينه، حركت كرد تا چنين وانمود شود كه مقصد اصلي خيبر نيست و چون به بيابان رجيع رسيد، ناگهان به طرف خيبر تغيير مسير داد.اين كار سبب شد كه سپاه اسلام بين دو قبيله غطفان و فزاره از يك سو و خيبر از سوي ديگر قرار گيرد و در نتيجه ارتباط اين دو قبيله (كه از متحدين يهوديان خيبر بودند) با آنان گسسته شود.خيبر متشكل از هفت قلعه مستحكم به نامهاي ناعم، قموص، كتيبه، نسطاة، شق،وطيح و سلالم بود و هر يك از اين قلعهها داراي برج مراقبت بود كه نگاهباناني از آنجا به بررسي اوضاع ميپرداختند.تسلط برجها به اطراف، سبب ميشد كه مهاجمين در تيررس نگهبانان قرار گيرند.لذا چنين به نظر ميرسيد كه نزديك شدن و فتح قلعهها غير ممكن است.بمنظور جلوگيري از آمادگي دشمن، مسلمانان شبانه به اطراف قلعه نزديك شدند و راهها و نقاط حساس آن را تصرف كردند.بطوري كه يهوديان هنوز از ورود سپاه بيخبر بودند.صحبگاهان كه كشاورزان براي زراعت از قلعه خارج شدند، ناگهان با مردان مسلح روبرو شدند و بسرعت در حالي كه فرار ميكردند به قلعه پناه بردند.خبر لشكركشي مسلمين از اينجا به يهوديان رسيد.بيدرنگ درهاي دژها بسته شد و همگي تصميم گرفتند زنان و كودكان را در يك دژ و مواد غذايي را در دژي ديگر جاي دهند و نگهبانان از بالاي قلعهها به مراقبت و تيراندازي مشغول شوند و هنگام ضرورت پهلوانان يهود از قلعهها خارج شوند و با مسلمانان به نبرد بپردازند.بدين ترتيب، يهوديان به مدت يك ماه مقاومت كردند.گاه براي تسخير يك قلعه، روزها وقت صرف ميشد؛ ولي نتيجهاي به دست نميآمد.پس ازتلاش فراوان، يكي از قلعهها فتح شد و پس از آن قلعهاي ديگر تسخير گرديد.اين دو پيروزي، روحيه مسلمانان را بالا برد و وحشت دشمن افزون گرديد.در جريان فتح قلعه دوم، صفيّه دختر حييّ بن أخطب (از سران يهود بني نضير كه پيش از اين كشته شده بود) به اسارت درآمد.وي بعدها افتخار همسري پيامبر (ص) را كسب كرد.كار فتح يكي از قلعهها بسيار سخت شد.به منظور تسلط بر آن، تعدادي از سپاهيان، تحت فرماندهي ابوبكر به طرف قلعه روان شدند.وي نتوانست از عهده برآيد.لذا پيامبر (ص) عمربن خطاب را به فرماندهي دسته نصب كردند.او نيز پس از مدتي بازگشت و از شجاعت مرحب، پهلوان يهود، و سختي نبرد سخناني گفت.در اين لحظه پيامبر (ص) فرمودند: لأعطين الرّاية غدا رجلا يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله يفتح الله علي يديه ليس بفرّار: فردا رايت جنگ را به كسي خواهم داد كه خدا و رسولش او را دوست ميدارند و او نيز خدا و رسولش را دوست ميدارد؛ خداوند فتح را به دست او جاري خواهد ساخت و او هرگز از ميدان فرار نميكند! او كيست؟ همه منتظر فردا بودند تا ببينند اين قهرمان چه كسي است.هر كس دوست داشت افتخار اين پيروزي نصيب او شود.صبحگاهان با اين سخن پيامبر (ص) انتظار پايان يافت: علي كجاست؟ پاسخ دادند: او دچار چشمدرد است و در گوشهاي استراحت ميكند.فرمودند: او را بياوريد! علي (ع) را بر شتري سوار كردند و به محضر پيامبر (ص) آوردند.حضرت به اعجاز، چشم علي (ع) را با آب دهان خود معالجه نمودند و آنگاه دستور پيشروي صادر شد.رسول اكرم (ص) به علي (ع) دستور دادند كه پيش از نبرد، از آنان طلب اسلام كند و اگر خوداري كردند، از آنان بخواهد خلع سلاح شوند و در سايه حكومت اسلامي آزادانه زندگي كنند و جزيه بدهند و اگر باز هم ابا كردند، با آنان بجنگد و در آخرين لحظات فرمودند: اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو به راه راست هدايت كند، بهتر از اين است كه تو شتران سرخ موي داشته باشي و همه را در راه خدا مصرف كني! سپاه اسلام به راه افتاد و علي (ع) پرچم سفيد جنگ را نزديك خيبر نصب كردند.درهاي دژ باز شد و پهلوانان براي نبرد بيرون آمدند.نخست پهلواني به نام حارث به ميدان آمد.با شنيدن صداي او، سربازان عقب نشستند؛ ولي علي (ع) با او جنگيد و او را به هلاكت رساند.سپس برادر وي به نام مرحب در حالي كه غرق آهن و پولاد بود جلو آمد و رجز خوانداو نيز پس از نبردي توسط علي (ع) به هلاكت رسيد.قتل اين پهلوان نامدار سبب عقبنشيني يهوديان و فرار آنان شد.علي (ع) آنان را تعقيب كردند و عدهاي را كشتند تا به در دژ رسيدند؛ آنگاه در مقابل ديدگان متعجب همگان، در عظيم قلعه را با دست كندند و بر زمين انداختند و بدين ترتيب فتح اين دژ محكم، به آساني ميسر گرديد.مورخ بزرگ شيعه، شيخ مفيد- رضوان الله عليه- از علي (ع) در مورد اين واقعه چنين روايت ميكند: من در خيبر را كندم و بجاي سپري به كار بردم و پس از پايان نبرد، آن را مانند پل بر روي خندقي كه يهوديان كنده بودند قرار دادم؛ سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم.كسي از من پرسيد: آيا سنگيني آن را حس نكردي؟ گفتم: به همان مقدار كه از سپر خود احساس سنگيني كردم.پس از فتح خيبر معلوم شد كه يهوديان بني نضير پس از كوچ كردن از مدينه به خيبر، صندوق مشتركي براي امور همگاني و هزينههاي جنگي و پرداخت خونبهاي كساني كه افراد اين قبيله را كشتهاند تشكيل دادهاند و صندوقدار، شخصي بنام كنانة بن ربيع است.مسلمانان وي را دستگير كردند و به محضر پيامبر (ص) آوردند.او مطلب را انكار كرد؛ ولي يك نفر گفت: من فكر ميكنم محل گنج، فلان منطقه باشد؛ زيرا در ايام جنگ و پس از آن، كنانه را ميديدم كه زياد به آنجا رفت و آمد ميكرد.بار ديگر در اين مورد از كنانه سؤال شد و پيامبر به وي فرمود: اگر گنج در آنجا به دست آيد، كشته خواهي شد.ولي او همچنان انكار ميكرد.سرانجام پس از حفاري محل، به گنجي دست يافتند و كنانة بن ربيع اعدام شد.او پيش از اين نيز يكي از افسران اسلام را كشته بود.پيامبر دستور داده بودند كه هر كس هر چه از غنائم برداشته است بياورد، اگر چه نخ و سوزني باشد.روز حركت از خيبر، تيري به پاي يكي از مسلمين اصابت كرد و او را كشت.مسلمين گفتند: بهشت بر او گوارا باد! پيامبر (ص) فرمودند: چنين نيست؛ زيرا عبايي كه بر تن او است از غنائم بود و او خيانت كرد و تحويل نداد آل عبا در روز قيامت به صورت آتشي او را احاطه خواهد كرد! و حتي بر جنازه او نيز نماز نخواندند.يكي از مسلمين عرض كرد: من دو بند كفشي را بدون اجازه از غنايم برداشتهام.رسول خدا (ص) فرمودند: آن را برگردان وگرنه در روز رستاخيز به صورت آتشي بر پاي تو خواهد بود! اهالي خيبر پس از فتح، از پيامبر اكرم (ص) تقاضا كردند كه دوباره در اين سرزمين حكومت كنند و اراضي و نخلهاي خيبر را در اختيار گيرند و حاضر شدند نيمي از درآمد خيبر را در اختيار مسلمين قرار دهند.اين پيشنهاد پذيرفته شد و حضرت محمد (ص) از تمام خطاهاي آنان درگذشتند.در خاتمه به ذكر چند نكته ميپردازيم: 1- قاتل مرحب، پهلوان خيبر، كيست؟ در اين خصوص كتب اهل سنت نام دو نفر را ذكر كرده است و احتمال داده شده كه يكي از اين دو نفر، قاتل مرحب باشند: علي بن ابيطالب- عليه السلام- و محمد بن مسلمه.اين نظر را بعضي از مورخين رد كردهاند.محمد بن مسلمه، به گواهي تاريخ شخصيتي نبود كه داراي چنين شجاعتي باشد؛ بلكه فردي ترسو بود.وي هنگامي كه براي ترور كعب بن اشرف يهودي (كه پس از جنگ بدر، مشركان را تحريك به جنگي ديگر كرد و آتش جنگ احد را شعلهور ساخت) مأمور شده بود، از ترس، سه شبانه روز غذا نخورد و وقتي مورد اعتراض رسول خدا (ص) قرار گرفت، در پاسخ عرض كرد: نميدانم دراين مأموريت موفق خواهم شد يا نه! حضرت براي اطمينان بيشتر، چهار نفر را با وي همراه كردند.آنان كعب بن اشرف را كشتند؛ ولي محمد بن مسلمه، از ترس يكي از ياران خود را مجروح كرد.بطور مسلم، چنين كسي نميتواند قاتل يكي از معروفترين پهلوانان عرب باشد؛ كسي كه پس از ورودش به ميدان، همه از ترس عقبنشيني كردند جز يك نفر كه همان قاتل مرحب بوده است.همچنين جمله لأعطين الرّاية غدا...با اين احتمال كه قاتل وي علي (ع) باشد مناسبت دارد؛ زيرا در ذيل فرمايش رسول خدا (ص) اين جمله بود: ليس بفرّار: صاحب رايت جنگ، هرگز عقبنشيني نميكند.بعضي از مورخين اهل سنت نيز تصريح كردهاند كه قاتل مرحب، علي (ع) بوده است.2- واقعه كندن در بزرگ قلعه خيبر از نكاتي است كه مورخين اهل سنت نيز نقل كردهاند و گفتهاند كه پس از كنده شدن آن، هشت نفر از سربازان اسلام سعي كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند؛ ولي نتوانستند و در اين مورد سخناني نيز از خود علي (ع) نقل گرديد.اما آيا اساسا اين واقعه قابل پذيرش است؟ شكي نيست كه چنين حادثهاي هيچ منع عقلي ندارد و تنها مانع بر سر راه پذيرش آن، پس از نقلهاي محكم تاريخي، استبعاد و نامأنوس بودن چنين واقعهاي به ذهن است.علي (ع) خود در اين مورد فرمودهاند: ما قلعتها بقوّة بشرية؛ ولكن قلعتها بقوّة الهية و نفس بلقاء ربّها مطمئنّة رضيّة: من درب قلعه را با نيروي بشري از جاي نكندم؛ بلكه آن را با نيرويي الهي و به مدد نفسي كه به واسطه ديدار پرودگاررش به مقام اطمينان و رضايت رسيده است از جاي كندم.همچنان كه در نامه 45 نهج البلاغه ميفرمايند: ممكن است كسي بپرسد: اگر اين قوت علي بن ابيطالب است (كه فقط به نان جو اكتفا ميكند)، پس بايد از شدت ضعف نتواند با هماوردان و شجاعان پهلوان بجنگد! (پاسخ اين حرف، اين است:) بدانيد كه درخت بياباني كه كمتر آب ميخورد، چوبش محكمتر است و گياهان مزارع سرسبز (كه دائما آب ميخورند) پوستشان نازكتر است و گياهاني كه فقط از آب باران سيراب ميشوند، آتشي قويتر دارند كه ديرتر خاموش ميشود.ديده با انصاف و عقل مستقيم هيچ گاه به صرف استبعاد ذهني و اينكه اين كار بعيد است! يا بنظر نميرسد كه صحيح باشد! واقعهاي را كه عقل آن را نفي نميكند و مانعي برسر راه ايجادش نميبيند و از آن طرف تاريخ قطعي آن را اثبات كرده است، نفي نميكند.3- از نمونههاي بارز اخلاق نبوي (ص)، اين است كه در اين جنگ، بلال حبشي، مؤذن اسلام، صفيّه دختر حييّ بن اخطب را از كنار كشتگان يهود عبور داد.رسول خدا (ص) پس از اطلاع از اين عمل بلال، از صفيه دلجويي كردند؛ از جاي خويش برخاسته، عبا بر سر او انداختند و از وي با احترام ياد نمودند و محلي را براي استراحت او معين كردند؛ سپس بلال را مؤاخذه كردند و فرمودند: مگر مهر و عاطفه از دلت رفته است كه اين زن را از كنار اجساد عزيزانش عبور ميدهي! همچنين هنگامي كه كسي پيشنهاد كرد كه آب را بر روي يكي از قلعهها ببندند، حضرت فرمودند:من هرگز آب را بر روي كسي نميبندم تا از تشنگي بميرد! ولي بطور موقت آب را بستند تا دشمن از نظر روحي تضعيف شود و همين سبب تسليم آنان شد.4- پس از فتح خيبر، اهالي يكي از سرزمينهاي مجاور به نام فدك به علت هراسي كه از مسلمانان و فتح خيبر به آنان دست داده بود، با پيامبر(ص) صلح كردند و حاضر شدند نيمي و به روايتي، تمام سرزمين خود را به رسول خدا(ص) ببخشند تا در امان باشند.فدك، سرزميني حاصلخيز بود و به موجب حكم خداوند مبني بر اينكه غنائمي كه بدون جنگ و خونريزي به دست ميآيد ملك پيامبر(ص) است، فدك نيز ملك آن حضرت گرديد.بنا به روايتي، هنگامي كه آيه شريفه و آت ذا القربي حقه و المسكين و ابن السبيل...: به خويشاوند و مسكين و درراهمانده حقش را بپرداز (سوره اسراء، آيه 26)نازل شد، پيامبر براي عمل به اين دستور، فدك را به فاطمه- عليها السلام- كه مصداق ذا القرابي: خويشاوند در آيه بودند بخشيدند، و اين سرزمين تا زمان خلافت ابوبكر، تحت مالكيت ايشان قرار داشت و پس از آن توسط او گرفته شد (كه تفصيل اين واقعه، در زندگاني حضرت زهرا- سلام الله عليها- خواهيم آورد.همانطور كه در تاريخ ذكر شده است، سپاه اسلام در اوايل محرم سال هفتم هجري به طرف خيبر حركت كردند.
پس از فتح مكه در 20 رمضان سال هشتم هجري، اكثريت قبيله هوازن و گروهي از مردان ساير قبايل، گرد يكديگر جمع شدند و خود را براي رويارويي با موج روزافزون اسلامخواهي و گسترش آيين الهي آماده كردند.رهبر آنان جواني 30 ساله به نام مالك بن عوف نصري بود.همچنين آنان، پيرمردي فرتوت و نابينا را، كه كولهباري از تجربه ساليان دراز را بر دوش داشت، همراه خود آورده بودند تا از تجربيات و نظرات وي استفاده كنند.نام وي دريد بن صمه بود.سپاه دشمن به حركت درآمد.پس از مدتي دريد پرسيد: چرا صداي كودكان و زنان را ميشنوم؟ به وي گفتند: مالك بن عوف دستور داده است زنان و كودكان را همراه خود بياوريم تا مردان جنگي فرار نكنند و به خاطر حفظ خانواده خود تا آخرين نفس بجنگند.پيرمرد باتجربه گفت: به خدا قسم، اين مرد گوسفندچراني بيش نيست (و لياقت رهبري ميدان جنگ را ندارد)، زيرا اگر جنگ به نفع ما باشد، آنچه سودمند است شمشير مردان است و اگر به زيان ما تمام شود، هر كس در فكر فرار خواهد بود و به رسوايي اسارت خانوادهاش تن در خواهد داد! مالك بن عوف، نظر او را مبني بر بازگرداندن خانوادهها نپذيرفت و آينده نيز نشان داد كه سخن آن مرد باتجربه صحيح بود.خبر حركت قبيله هوازن به گوش رسول خدا (ص) رسيد و جاسوسان آن حضرت نيز آن را تأييد كردند.روز شنبه ششم شوال سال هشتم هجري، (يعني كمتر از 20 روز پس از فتح مكه) سپاهي از مكه به حركت درآمد.در ميان سپاه، عدهاي تازهمسلمان و عده كمي از مشركان نيز حضور داشتند؛ مسلماناني همچمون ابوسفيان، دشمن ديرينه و تازهمسلمان امروزي و فرزندش معاويه كه او نيز دست كمي از پدرش نداشت و بعدها صحنههاي خونين اسلام را به وجود آورد.عده سپاه اسلام به 12 هزار نفر ميرسيد.هنگامي كه چشم ابوبكر به اين سپاه عظيم افتاد، گفت: ما هرگز به خاطر كمي نفرات شكست نخواهيم خورد؛ زيرا عده ما صد برابر دشمن است.ولي آينده خلاف اين سخن را اثبات كرد.سپاه هوازن لابلاي شكافها و پشت صخرههاي منطقه حنين موضع گرفتند و در كمين سپاه اسلام نشستند.مالك بن عوف- رهبر سپاه- دستور داده بود كه به محض ورود مسلمانان، بي درنگ بر آنان بتازند و با هجوم ناگهاني آنان را غافلگير كنند.ارتش اسلام وارد درهاي شد كه به منزله گذرگاهي به منطقه حنين بود و در آنجا شب را به استراحت گذراند.هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه نخستين دسته مسلمانان دره را ترك كرد و وارد حنين شد؛ اما ناگهان با فرياد مردان جنگي و پرتاب تيرهاي آنان مواجه گرديد.به هيچ وجه اين حركت دشمن، پيشبيني نشده بود.هراس عجيبي همه را فرا گرفت و با عجله عقبنشيني كردند و موج وحشت در ميان قسمت عمده سپاه كه عقب آنان بود و هنوز وارد منطقه حنين نشده بود پديد آمد و همه فرار كردند.در اين هنگام منافقين خوشحال شدند.ابوسفيان گفت: حتما مسلمانان تا ساحل دريا خواهند دويد! يكي ديگر گفت: سحر و جادو باطل شد! و آن ديگري نيز تصميم گرفت از فرصت استفاده كند و پيامبر (ص) را بكشد.رسول خدا (ص) در حالي كه بر مركب سوار بودند، فرياد زدند: اي ياران خدا و رسول خدا! من بنده خدا و رسول او هستم! سپس در حالي كه عدهاي انگشتشمار حفاظت ايشان را به عهده داشتند به سوي ميدان حركت كردند.از ميان سپاه عظيم اسلام همه گريخته بودند، بجز 9 نفر كه نام آنان در تاريخ ثبت شده است، از جمله علي بن ابيطالب (ع) و عباس بن عبدالمطلب، عموي رسول خدا (ص).عباس كه صداي رسايي داشت به دستور پيامبر (ص) مسلمانان را صدا زد: اي انصار كه رسول خدا را ياري كرديد و اي كساني كه زير درخت رضوان با پيامبر بيعت كرديد! كجا ميرويد؟ پيامبر اينجاست! تشويقهاي رسول خدا و عباس موجب تهييج مجدد مسلمين شد و اندك اندك گرد يكديگر مجتمع شدند.رسول خدا (ص) دوباره به آنان فرمودند: من پيامبر خدا هستم و هرگز دروغ نميگويم؛ خدا به من وعده پيروزي داده است.اتحاد دوباره مسلمين، موجب شكست دشمن و متواري شدن آنان گرديد.مسلمين با نثار كمتر از ده شهيد به پيروزي رسيدند؛ در حالي كه از دشمن شش هزار نفر اسير شدند و 24 هزار شتر، 40 هزار گوسفند و 4 هزار وقيه (كه هر وقيه حدود 213 گرم است) نقره به دست آمد.علت دستيابي به اين همه اسير و غنيمت، همان تصميم نابجاي رهبر سپاه بود كه تمامي خانوادها و اموال را پشت سر سپاه قرار داده بود تا به اتكاي آنان، جنگجويان تا آخرين نفس بجنگند و اكنون همه آنان به چنگ مسلمين افتاده بود.در مورد اين جنگ، آيات 25 و 26 سوره توبه نازل شد كه ترجمه آنها چنين است: خداوند شما را در جاهاي متعددي ياري كرد؛ همچنين در روز حنين، آن زماني كه فراواني سپاهيان، شما را شگفتزده كرد؛ اما اين كثرت براي شما هيچ سودي نداشت و زمين با تمام فراخي و وسعتش بر شما تنگ شد؛ سپس پشت كرديد و گريختيد - آنگاه خداوند آرامش را بر رسولش و بر مؤمنين نازل كرد و سپاهياني از فرشتگان را كه شما نميديديد نازل فرمود و كفار را شكنجه و عذاب كرد و اين، كيفر كافران است.يكي از صحنههاي عجيب، بلكه تأسفآور در راه حركت به سوي حنين، اين بود كه مسلمين در بين راه به درخت سدر سرسبز و بزرگي برخورد كردند و به ياد درخت بزرگي به نام ذات أنواط افتادند.ذات أنواط درختي بود بزرگ و سرسبز كه كفار قريش و ساير اعراب هر سال آن را زيارت ميكردند؛ اسلحه خود را به آن ميآويختند و آنجا قرباني ميكردند و پس از يك روز اقامت، آنجا را ترك مينمودند.مسلمانان چون آن درخت سرسبز را ديدند و به ياد ذات أنواط افتادند، از هر طرف صدا زدند و گفتند: اي رسول خدا! همانطور كه مشركان عرب ذات أنواط دارند، براي ما هم درختي مثل آن قرار بده! پيامبر فرمودند: الله اكبر! به خدا قسم، شما همان سخني را گفتيد كه قوم موسي به او گفتند؛ آنان گفتند: اي موسي، براي ما هم بتي درست كن، همانطور كه اين مشركان بتي دارند و موسي پاسخ داد: شما مردم ناداني هستيد! (به آيه 138 به بعد سوره اعراف رجوع شود).اين روش گذشتگان بود كه شما هنوز بر آن روش باقي هستيد.اين واقعه نشان داد كه هنوز افكار جاهلي از فكر و دل مردم رخت برنبسته بود و مايل بودند با شباهت يافتن به كفار و بر پا كردن مراسم خرافي و پوچ و بيمحتوا، با آنان به رقابت بپردازند؛ گويي پس از مسلمان شدن، عزت خود را گم كردهاند و يا كاستي و حقارتي مشاهده ميكنند و با تقليد كوركورانه در پي جبران چيزي هستند كه با اسلام از دست دادهاند!! هشدار پيامبر (ص) آنان و هر مسلماني را در تمامي اعصار و نسلها، متوجه اين نكته ميكند كه پرستش خداوند جايي براي خرافهپرستي باقي نميگذارد و شوكت مسلمين به پيروي از خدا و رسول (ص) است نه تقليد كوركورانه از بيگانگان.
بيش از يك سال از انعقاد و صلح حديبيه، بين پيامبر اسلام (ص) و كفار قريش ميگذشت.بر طبق مفاد اين قرارداد، دو طرف ميبايستي به مدت 10 سال معترض يكديگر نشوند و هر طرف ميتوانست با هرگروه و قبيلهاي كه ميخواست پيمان صلح را امضا كند.پس از قرارداد حديبيه، قبيله بني خزاعه با مسلمين و دشمن ديرينه آنان يعني بني كنانه با قريش هم پيمان شدند.پس از گذشت 18أ ماه از صلح حديبيه، گروهي از قريش با گروهي از قبيله هم پيمان خود، بر سر قبيله بني خزاعه حمله ور شدند و حدود 23 نفر از آنان را كشتند.افرادي از قبيله خزاع،ه نزد رسول خدا (ص) آمدند و زبان به شكايت گشودند و از آن حضرت تقاضاي ياري كردند.پيامبر نيز تقاضاي آنان را پذيرفته وعده نصرت و ياري دادند.واز آنجا كه اين عمل قريش، نقض پيمان حديبيه بود، پيش بيني ميشد آنان دوباره خواستار تجديد پيمان شوند.پيامبر (ص) در اين مورد پيش گويي كرده، فرمودند: بزودي ابوسفيان براي تجديد پيمان حديبيه و تمديد آن خواهد آمد.پيشگويي رسول خدا (ص) صحيح بود.ابوسفيان وارد مدينه شد و به طرف منزل دختر مسلمان خود، ام حبيبه كه افتخار همسري پيامبر (ص) را پيدا كرده بود رهسپار شد.چون به منزل داخل شد، خواست روي تشك مخصوص رسول خدا (ص) بنشيند؛ ولي ام حبيبه آن را جمع كرد.ابوسفيان به وي اعتراض كرد ولي ام حبيبه پاسخ داد: اين بستر، مخصوص پيامبر (ص) است و تو مرد كافري هستي و من نخواستم كه روي آن بنشيني.پس از آن ابوسفيان با رسول خدا (ص) ملاقات كرد و تقاضاي تجديد پيمان را مطرح ساخت؛ ولي جوابي نشنيد.لذا عدهاي از اصحاب، همچون علي (ع) و زهرا- سلام عليها- را واسطه قرار داد؛ ولي آنها هم در اين مورد اقدامي نكردند.ابوسفيان، مأيوسانه به مسجد رفت و با صداي بلند اعلام كرد كه بطور يك طرفه صلحنامه را تمديد كرده است (!) و به مكه بازگشت.اهل مكه او را ملامت كردند و دانستند كه كاري از پيش نبرده است؛ زيرا پيمان يك طرفه سودي ندارد.در ابتداي ماه رمضان سال هشتم هجري، در مدينه بسيج عمومي اعلام شد.مقصد حركت، مكه بود؛ ولي تا زمان حركت كسي از هدف مطلع نبود و رسول گرامي (ص) عمدا در اين مورد سكوت كرده بود تا دشمن با يك هجوم ناگهاني روبرو گردد و كاملا غافلگير شود.سپاهي مشتمل بر 10 هزار نفر مهيا شد.تمامي راهها و طرق منتهي به مكه، تحت كنترل و مراقبت قرار گرفت تا جاسوسان قريش به مكه وارد نشوند.يكي از مسلمين به نام حاطب پيش از حركت سپاه، نامههايي به سران قريش نوشت و به آنان اعلام نمود كه پيامبر (ص) در صدد حمله به آنان است و پيام را به زني به نام ساره تحويل دادند تا به مكه ببرد.ساره، نامه را در ميان گيسوان بافته خود پنهان كرد و راهي مكه شد.هنوز سپاه حركت نكرده بود كه جبرئيل، رسول گرامي را از اين عمل مطلع ساخت.بي درنگ علي (ع) و زبيربن عوام رهسپار شدند و آن را در بين راه دستگير كردند.ولي چون او را بازرسي كردند، چيزي نيافتند.علي (ع) به آن زن فرمود: به قسم پيامبر دروغ نگفته و ما نيز دروغ نميگويم! نامه را تحول بده! آن زن ميدانست مقاومت در برابر علي(ع) بي ثمر است، نامه را از ميان گيسوان خود در آورد و تحويل داد.در مورد جاسوسي حاطب براي كفار، آياتي از ابتداي سوره ممتحنه نازل گرديد كه خداوند در آن آيهها، مسلمين را از دوستي با مشكركان بر حذر ميدارد.روز دهم ماه مبارك رمضان، سپاه به حركت در آمد و مدينه را ترك كرد.از آن طرف عموي رسول خدا (ص)، عباس بن عبدالمطلب، كه مسلمان بود ولي اسلام خود را تا زمان فتح خيبر در سال ششم هجري پنهان كرده بود، از مكه خارج شد تا به مسلمين بپيوندد.وي در محلي به نام جحفه به مسلمين پيوست.رسول خدا (ص) در مسير حركت در سرزميني به نام مر الظهران در نزديكي مكه فرود آمدند.تا اين لحظه، اهل مكه از حركت سپاه بي خبر بودند؛ ولي اين عمل را يقين نميدانستند؛ لذا افرادي از جمله ابوسفيان از مكه خارج شدند تا اطلاعاتي كسب كنند.پيامبر اسلام (ص) دستور دادند هر نفر از افراد سپاه، براي خود آتشي بيفروزد تا سپاه اسلام از دور هرچه عظيمتر جلوه كند.ابوسفيان، پس از آنكه اندكي از مكه خارج شد، شعلههاي آتش بسيار زياد ديد كه حاكي از اردوي عظيم سپاهياني مجهز بود.در اين فكر بود كه اين لشكر از كدام قبيله است كه ناگهان عباس بن عبدالمطلب او را ديد و صدا زد، به او گفت كه اين سپاه رسول خدا (ص) است و قريش هرگز تاب مقاومت ندارند.ابوسفيان چنان هراسان شد كه دندانهايش از شدت ترس به هم ميخورد و با اضطراب از عباس چاره جويي كرد.عباس براي اينكه عظمت سپاه اسلام را به او نشان دهد تا قدرت هرگونه مقاومتي را سلب كند و فتح مكه به آساني ميسر شود، از ابوسفيان خواست به اردوي سپاه اسلام بيايد و از رسول خدا (ص) امان بخواهد.عباس، ابوسفيان را از ميان اردوي شعلههاي آتش عبور داد تا كثرت سپاه را ببيند و آنگاه او را به محضر رسول گرامي اسلام (ص) آورد.عمربن خطاب كه ابوسفيان را ديد اصرار داشت كه او به قتل برسد؛ ولي عباس اصرار داشت كه او در امان است.رسول خدا (ص) دستور دادند ابوسفيان را تا صبح در خيمهاي نگه دارند و صبح به حضور ايشان بياورند.صحبگاهان ابوسفيان در برابر پيامبر قرار گرفت: رسول خدا (ص) فرمودند: هنوز نفهميدهاي كه معبودي جز خداي يگانه نيست؟ ابوسفيان پاسخ: پدر و مادرم فداي تو باد! تو چقدر بردبار و كريم و با خويشاوندان خود مهربان هستي! اگر جز خدا، خدايي بود، حتما به داد من ميرسيد.- هنوز مرا پيامبرخدا نميداني؟ - پدر و مادرم فداي تو باد! تو چقدر بردبار و كريم و خويشاوند پروري! در اين مطلب (پيامبري تو) هنوز ترديدهايي است! در اين بين عباس گفت: واي بر تو! اسلام بياور پيش از آنكه گردنت قطع شود! ابوسفيان چون جان خود را در خطر ميديد، بناچار شهادتين را به زبان آورد و مسلمان شد.آنگاه پيامبر (ص) فرمودند: ابوسفيان ميتواند به مردم مكه اطمينان دهد كه هر كس به محيط مسجد الحرام پناهنده شود، يا اسلحه را بر زمين بگذارد و بي طرفي خود را اعلام كند، يا در خانهاش را ببندد و يا به خانه ابوسفيان پناه ببرد، مورد تعرض قرار نخواهد گرفت.اسلام ابوسفيان گرچه تصنعي و ظاهري بود، ولي مردم قريش را كه سالها در كفر و ترديد باقي بودند، به طرف اسلام متمايل ساخت؛ زيرا در بالاترين مقام تصميم گيرنده اهل مكه بود، همچنين گذشت پيامبر (ص) از او و جملات فوق كه نشان دهنده از حلم و جوانمردي ايشان بود، زمينه گسترش هر چه بيشتر اسلام را فراهم آورد.ابوسفيان به مكه بازگشت و به مردم حيران شهر چنين گفت: سپاهي در راه است كه كسي را ياراي مقاومت در برابرش نيست! شهر محاصره شده و تا لحظاتي ديگر سقوط ميكند.پيشواي آنان به من قول داده كه هر كس به محيط كعبه و مسجد پناه برد، يا سلاح خود را بر زمين بگذارد، يا در خانه خود را به عنوان بي طرفي ببندد، يا وارد خانه حكيم بن حزام شود، جان و مالش در امان است.اين سخنان روحيهها را كاملا سست كرد؛ ولي تعداد اندكي سوگند خوردند كه از ورود مسلمين جلو گيري كنند؛ لذا با شمشير راه را برروي نخستين دسته مسلمين بستند.اما پس از اندكي مقاومت و با كشته شدن 12 يا 13 نفر متواري شدند.
با سقوط مكه.به دستور پيامبر (ص) سپاه اسلام تقسيم شد.از اطراف مكه، از تمام راههاي منتهي به شهر دستههايي وارد شدند.شهر از هر طرف در محاصره بود و راهي براي فرار نبود.ابوسفيان فرياد زد: اي مردم قريش! مقاومت بي نتيجه است.اسلحه را بر زمين بگذاريد و در خانه بنشينيد و درها را ببنديد و يا به محيط مسجد و كعبه پناه ببريد تا جانتان در امان باشد! هيچ مقاومتي مشاهده نشد.شهر به آساني تسليم شد.پيامبر (ص) پس از استراحت در خيمه مخصوص خود، سوار بر شتر شدند و از مقابل صفوف منظم سپاه اسلام گذشتند و وارد مسجدالحرام شدند.آنگاه پس از هفت بار طواف كعبه، در مقابل حجرالاسود قرار گرفتند و با چوبدستي خود به آن اشاره كردند و تكبير گفتند.فرياد تكبير از همه جا بلند شد و با اشاره حضرت دوباره سكوت حكمفرما شد.سپس با چوبدستي، ضربهاي به سه بت بزرگ يعني هبل، اساف و نائله زدند و اين مظاهر شرك را سرنگون كردند و اين آيه را تلاوت نمودند: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا: حق آمد و باطل از ميان رفت؛ بيقين باطل از ميان رفتني است (سوره اسراء، آيه 81).آري؛ بتهايي كه ساليان دراز، افكار مردم را چون تارهاي عنكبوت احاطه كرده بود و قدرت تعقل و انديشه را از مردم گرفته بود، اكنون شكسته شد و نور حق، جلوه گر گرديد.سپس پيامبر، كليددار كعبه، عثمان بن طلحه را طلبيدند.او قفل را گشود.مجسمههايي از حيوانات و حتي صورتهايي از پيامبران الهي (ع) كعبه را پر كرده بود.رسول خدا (ص) تعداي از آنها را شكستند؛ آنگاه به علي (ع) فرمودند: علي! بنشين تا من بردوش تو قرارگيرم و بتها را سرنگون كنم! علي (ع) نشستند.و پيامبر (ص) بر دوش وي بالا رفتند؛ ولي متوجه شدند كه علي (ع) احساس ضعف و فشار شديدي مينمايد.لذا پايين آمدند و نشستند و علي (ع) بر دوش برادر خود، رسول خدا (ص) بالا رفتند و بتهاي باقيمانده را سرنگون كردند.بار ديگر در كعبه باز شد.رسول خدا (ص) دستها را بر چهارچوبه در گذاشتند و فرمودند: الحمدلله الذي صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده: ستايش مخصوص خداوندي است كه وعدهاش را عملي ساخت و بندهاش را ياري نمود و تمام گروهها و احزاب را به تنهايي شكست داد! هر يك از اهل مكه به ياد اعمال زشت خود افتاده بود؛ هر كس قدمي عليه اسلام برداشته بود، يا سخني گفته بود، يا خوني ريخته بود، الآن خود را ملامت ميكرد.رسول خدا (ص) فرمودند: اكنون چه ميگوييد؟ چه گمان ميكنيد؟ مردم گفتند: ما جز نيكي و خوبي درباره تو نميانديشيم و تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خويش ميدانيم! اين اظهار ندامت و عجز را رسول خدا (ص) چنين پاسخ دادند: من نيز همان سخني را ميگويم كه يوسف به برادران ستمگر خود گفت: امروز بر شما ملامت و سرزنشي نيست، خداوند گناهان شما را مي آمرزد و او ارحم الراحمين است آنگاه فرمودند: شما مردم، هموطنان بدي بوديد؛ رسالت مرا تكذيب كرديد و از خانهام بيرون كرديد.من در دورترين نقطه، پناهنده شده بودم كه به جنگ من آمديد؛ ولي من جرم شما را ميبخشم و بند رقيت و بندگي را از پاي شما باز ميكنم؛ برويد كه همه شما آزاديد! چه اخلاقي! چه گذشتي و چه عطوفتي! مردم لحظاتي پيش را به ياد آوردند كه رئيس قبيله خزرج، سعدبن عباده بعنوان پرچمدار يكي از دستهها هنگام ورود به شهر، شعار ميداد، اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة: امروز روز نبرد است؛ امروز جان و مال شما حال ميشود! و به ياد ميآوردند كه پيامبر (ص) با ناراحتي پرچم را از او گرفتند و به كسي ديگري دادند و اكنون نيز سخن از عفو است و گذشت.اين صحنهها نشاگر از روحي بزرگ بود كه دلها را مسخر ميكرد و همه را به طرف اسلام ميكشانيد.بلال، مؤذن پيامبر (ص) بربام كعبه رفت و نداي اسلام را به گوش همگان رسانيد.يكي از مشركان لجوج گفت: خوشا به حال فلاني كه مرد و اين صدا را نشنيد! ابوسفيان گفت: من چيزي نميگويم؛ كه ميترسم همين ريگهاي مسجد حرف ما را به گوش او برسانند! نماز ظهر اقامه شد.سپس رسول خدا (ص) تمام مناصب كعبه را جز كليدداري، پرده داري و سقايت (آب رساني به حجاج) باطل كردند و خط بطلافي بر سوء استفاده از دين خدا كشيدند.پس از فتح مكه، رسول گرامي (ص) ضمن سخناني به خويشاوندان خود، رابطه محكم خود با آنان را يادآوري فرمودند و متذكر شدند كه اين خويشاوندي بهتنهايي نجات بخش نيست و تنها كساني دوست پيامبر محسوب ميشوند كه پرهيزكار باشند و اضافه نمودند: ارتباط من با كساني كه روز رستاخيز با گناهي گران به سوي خدا ميآيند، بريده است.در آن روز از دست من كاري ساخته نيست؛ من و شما در آن روز در گرو اعمال خود هستيم.همچنين خطاب به مردم نيز سخناني بيان فرمودند كه گوشههايي از آن چنين است: اي مردم! خداوند به وسيله اسلام نخوت جاهليت و تفاخر به آباء و اجداد را از ميان برداشته است.همه از آدم هستيد و او نيز از گل است.بهترين بنده خدا كسي است كه متقي باشد.مردم در پيشگاه خداوند دو دستهاند: گروهي مؤمن و پرهيزكار كه در پيشگاه خداوند مورد اكرام و احترامند و گروهي گناهكار و شقي كه نزد خداوند خوار و ذليلند.بدانيد كه هر كس در انجام وظيفه خود كوتاهي كند، افتخارات پدري، او را به جايي نميرساند.تمام مردم از زمان آدم تا كنون مثل دندانهاي شانه مساوي هستند؛ نه عرب بر عجم برتري دارد و سرخ بر سياه؛ ملاك فضيلت فقط تقوي است.تمام ادعاهاي مالي و جاني مربوط به دوران جاهليت را زيرپا ميگذارم و همه را باطل و بي اساس اعلام ميكنم.مسلمان برادر مسلمان است و همه با هم برادرند و همه مانند يد واحده در برابر اجانب متحد هستند؛ خون همه آنها با هم برابر است و كوچكترين آنان ميتواند از طرف مسلمانان ديگر تعهد نمايد.اين سخنان كه در حضور هزاران نفر در لحظات حساس و با شكوه فتح مكه عنوان گرديد، مبين اساسي ترين تعاليم اسلام است كه ميبايستي سرمشق مسلمين باشد.
پس از فتح شهر به دستور پيامبر، ظرفي را پر از آب كردند و مقداري عطر در آن ريخته شد.آنگاه رسول خدا (ص) دست خود را در آب گذاشتند و آيه 12 سوره ممتحنه را تلاوت فرمودند و به زنان فرمودند: كساني كه حاضرند با شرايط ياد شده (در آيه فوق) با من بيعت كنند، دست خود را در ظرف آب كنند و رسما وفاداري خود را اعلام نمايند! شرايط ياد شده عبارت از: 1- زنان براي خداوند شريكي قرار ندهند.2- خيانت نكنند.3- گرد فحشا نگردند.4- فرزندان خود را نكشند.5- فرزنداني را كه به ديگران مربوط است، به خود نسبت ندهند.6- در كارهاي خير و نيك، پيامبر (ص) مخالفت ننمايند.همچنين به دستور رسول خدا (ص) گروههايي به اطراف مكه اعزام شدند و بتخانههاي اطراف را كه در قبايل مجاور قرار داشت تخريب نموده و آثار شرك را بطور كلي زدودند.شهر مكه روز 20 رمضان سال هشتم هجري فتح شد و رسول خدا (ص) پس از مدتي دوباره به مدينه بازگشتند.
در ماه ذي قعده سال ششم هجري، رسول اكرم (ص) تصميم گرفتند مدينه را به قصد انجام مراسم عمره ترك كنند و براي آنكه قريش بدانند هدف از اين حركت تنها زيارت خانه خداوند است نه جنگ با آنان، به ياران خود دستور دادند كه هيچ كس با خود اسلحه حمل نكند، مگر سلاح مسافر كه عبارت است از، تنها يك شمشير (بدون زره و ساير آلات جنگي) كه هر مسافري بطور معمول آن را با خود حمل ميكرد.رسول خدا (ص) با حدود هزار و هشتصد نفر به راه افتادند و در بين راه در محلي به نام ذوالحليفه احرام بستند.گزارشگران پيامبر (ص)، پيشاپيش آن حضرت، براي كسب خبر و اطلاع يافتن از عكسالعمل اهل مكه در حركت بودند.يكي از اين جاسوسان به پيامبر (ص) چنين گزارش داد: قريش از حركت شما باخبر شدهاند و نيروهاي خود را آماده كردهاند و به لات و عزي (دو بت بزرگ) سوگند خوردهاند كه نگذارند شما وارد مكه شويد.آنان براي جلوگيري از حركتتان، سردار خود، خالد بن وليد را با دويست سرباز فرستادهاند تا از ورود شما جلوگيري كنند و آمادهاند در اين راه كشته شوند.پيامبر (ص) از شنيدن اين خبر متاسف شدند و فرمودند: قريش چه خيال كردهاند! به خدا قسم، آن قدر در راه تبليغ دين جهاد خواهم كرد تا خدا آن را گسترش دهد و يا خودم از ميان بروم! سپس شخصي كه به منطقه آشنا بود، به دستور ايشان، مسلمين را از راهي به طرف مكه برد كه با قريشيان روبرو نشوند.پس از گذشتن از راهي پر پيچ و خم، شتر رسول خدا (ص) در محلي به نام حديبيه از حركت ايستاد و زانو زد.حضرت فرمودند: اين حيوان به فرمان خداوند در اين محل خوابيده است تا تكليف ما روشن شود سپس همگي پياده شدند و خيمهها برافراشته شد.قريش از تغيير حركت مسلمانان مطلع گرديدند و خود را مقابل آنان رساندند و جلو ادامه حركت را گرفتند.مسلمين با يكي از دو راه مواجه بودند: يا با يك شمشير خالي با نفرات مسلح قريش بجنگند و از صف دشمن عبور كنند - كه اين عملي نبود؛ زيرا هم حرمت ماه حرام هتك ميشد و هم دشمن به سبب نزديكي با مكه ميتوانست نيروهاي كمكي اعزام كند و كار بسيار مشكل ميشد - و يا اينكه باب مذاكره گشوده شود تا كفار را راضي كنند كه به مكه وارد شوند.پيامبر (ص) راه دوم را كه منطقيتر بود برگزيدند و فرمودند: اگر قريش امروز از من چيزي بخواهند كه باعث تحكيم روابط خويشاوندي شود، آن را ميپذيرم و مصالحه ميكنم.نمايندهاي از سوي قريش با رسول اكرم (ص) وارد مذاكره شد و هدف حركت حضرت را جويا شد.رسول اكرم (ص) فرمودند: ما هدفي جز زيارت نداريم.او برگشت؛ ولي قريش راضي نشدند و نماينده ديگري را فرستادند.او نيز با همان پاسخ بازگشت.سپس فرستاده سوم قريش روانه شد.وي هنگامي كه شتران مخصوص قرباني را كه براي مراسم حج ميبردند ديد، دانست كه هدف اصلي همان زيارت است نه جنگ؛ لذا بدون هيچ مذاكرهاي بازگشت و به قريش اعلام كرد كه هدف، همان است كه گفتهاند و بايد بدانند كه اگر مانع زيارت اين عده شوند، او و تمامي يارانش بر سر قريش خواهند ريخت و با آنان نبرد خواهند كرد؛ زيرا براي جلوگيري از حمله به شهر، با قريشيان همراه شدهاند؛ نه براي جلوگيري از مراسم مذهبي.سران قريش او را به آرامش دعوت كردند و چهارمين فرستاده خود را روانه كردند.وي به محضر پيامبر (ص) رسيد و گفت: اي محمد! تو مردم را جمع كردهاي تا بر قبايل و عشيرههاي خود حملهكنند؟ الآن پير و جوان قريش جمع شدهاند و عهد كردهاند كه نگذارند به مكه بيايي و بدان كه اگر نبردي روي دهد، ياران تو، تو را تنها خواهند گذاشت.رسول اكرم (ص) ابتدا همان پاسخ قبلي را دادند و فرمودند كه هدف ايشان فقط اجراي مراسم مذهبي است نه جنگ، و براي آنكه به آخرين بخش از سخنان وي نيز پاسخي داده باشند، برخاستند و وضو گرفتند.در مقابل چشمان متعجب نماينده قريش، مردم براي تيمن و تبرك به طرف حضرت هجوم بردند و آب وضوي ايشان را به خود ماليدند.نماينده به ميان سپاه قريش بازگشت و پس از بازگو كردن هدف پيامبر (ص) گفت: من پادشاهان زيادي را ديدهام؛ با قيصر روم، كسري (شاه ايران) و سلطان حبشه و...ملاقات كردهام؛ ولي محمد چيز ديگري است؛ ياران او حتي نگذاشتند آب وضوي او به زمين بريزد.اگر مويي از محمد بيفتد، ياران او بيدرنگ برميدارند! سران قريش در اين موقعيت بحراني بايد با فكر و تأمل اقدام كنند! از آن طرف براي اطمينان هر چه بيشتر قريش، نمايندهاي از سوي رسول خدا (ص) روانه شد؛ ولي كفار شتر او را كشتند و نزديك بود خود او نيز كشته شود و با اين عمل، نشان دادند كه قصد عقبنشيني ندارند و در يك اقدام ديگر 50 نفر از قريش مأمور شدند كه در اطراف سپاه مسلمين به گردش بپردازند و اگر ميتوانند اموال مسلمين را غارت كنند، يا كساني را اسير كنند؛ ولي خوشبختانه تمام اين 50 نفر دستگير شدند و نقشه آنان برملا شد.رسول خدا (ص) براي جلب قلوب كفار، همه آنان را آزاد كردند و فهماندند كه هدف ايشان جنگ نيست.سپس عثمان بن عفان را به عنوان نماينده خود به سوي قريش فرستادند.عثمان از بني اميه و خويشاوند ابوسفيان بود و اميد ميرفت كه سخن او را بپذيرند؛ ولي قريش همان پاسخ سابق را دادند: محمد نبايد وارد مكه شود! و عثمان را دستگير نمودند و مانع بازگشت او شدند.تأخير نماينده پيامبر (ص) در بازگشت، همه را به فكر فرو برد؛ شايد عثمان را كشته باشند! همه به جنب و جوش افتادند و يك شور عمومي در همه مشاهده ميشد.پيامبر (ص) نيز با توجه به موج افكار عمومي فرمودند: از اينجا نميروم تا كار را يكسره كنم! خطر نزديك بود؛ ممكن بود هر آن، جنگي در بگيرد؛ نبردي كه يك طرف آن عدهاي اندك، بدون سلاح و دور از وطن و طرف ديگر گروهي عظيم و مسلح ميباشند.بنا بر اين، در اين شرايط بحراني بار ديگر بايد دلها را آزمود تا ميزان وفاداري هر مسلمان حاضر در محل، معين شود و همه بار ديگر با تجديد ميثاق دوباره و بيعتي مجدد، با روحيهاي قوي، آماده هرگونه برخورد احتمالي باشند.بدين منظور، پيامبر (ص) زير سايه درختي نشستند و همه اصحاب با ايشان دست بيعت دادند و سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفس از حريم آيين پاك اسلام، دفاع كنند.اين بيعت، در تاريخ به بيعت رضوان و بيعت شجره و همچنين بيعت سمره معروف گرديد (سمره نام درختي بود كه پيامبر (ص) زير آن نشسته بودند).در مورد اين بيعت، آيه 18 سوره فتح نازل گرديد: خداوند از مؤمنين راضي شد آن زماني كه زير درخت با تو بيعت كردند؛ خداوند از آنچه در دل آنان بود آگاهي داشت؛ لذا آرامش و اطمينان خاطر را بر آنان فرو فرستاد و به آنان پيروزي نزديكي را پاداش داد.آخرين سفير قريش، سهيل بن عمرو به محضر پيامبر (ص) شرفياب شد.پس از رد و بدل شدن سخناني، سهيل گفت: نظر سران قريش اين است كه امسال بازگرديد و مراسم حج را به سال آينده موكول نماييد مشروط بر اينكه مسلمانان جز سلاح مسافر با خود سلاحي همراه نياورند و بيش از سه روز توقف نكنند.از آنجا كه طرفين مايل به مصالحه بودند، قرار شد قراردادي منعقد گردد.رسول خدا (ص) علي (ع) را طلبيدند و فرمودند: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم.سهيل گفت من اين خدا را نميشناسم؛ بنويس بسمك اللهم.رسول خدا (ص) فرمودند: بنويس بسمك اللهم.سپس فرمودند: بنويس: اين قرارداد صلحي است ميان محمد، رسول خدا و سهيل بن عمرو.سهيل گفت: اگر من تو را پيغمبر خدا ميدانستم كه با تو جنگ نميكردم! به جاي لقب خودت، اسم خود و پدرت را بنويس! باز حضرت پذيرفتند و به جاي آن كلمه محمد بن عبدالله نوشته شد.مواد قرارداد از اين قرار بود: 1- ده سال جنگ بين مسلمين و قريش متوقف باشد.2- هر يك از اصحاب محمد كه براي حج يا عمره به مكه رود، جان و مالش در امان باشد و بالعكس، هر يك از افراد قريش كه براي رفتن به مصر يا شام از مدينه عبور كرد، جان و مالش در امان باشد.3- مسلمين، امسال از همين جا برگردند؛ ولي سال آينده ميتوانند خانه خدا را زيات كنند، مشروط بر آنكه تنها، سلاح مسافر (يك شمشير) با خود آورده باشند و بيش از سه روز نيز توقف نكنند.4- هر يك از سران قريش كه بدون اذن ولي و بزرگتر خود به محمد پيوست، تحويل قريش داده شود؛ ولي هر يك از مسلمانان كه به قريش پيوست عودت داده نشود.(چون اين بند قرائت شد، مسلمين سخت برآشفتند؛ زيرا تنها جانب قريش در نظر گرفته شده بود.پيامبر (ص) در پاسخ به اعتراض فرمودند: اگر كسي از ما نزد قريش برود، معلوم است كه از رحمت خداوند به دور است (زيرا خودش كفر را بر اسلام ترجيح داده؛ پس چه نيازي به او هست؟) و اگر كسي از قريش به ما پيوست و قلبا اسلام آورده بود، خداوند براي او فرجي و گشايشي قرار خواهد داد.گذشت زمان نشان داد كه اين ماده به نفع قريش تمام نشد؛ زيرا خود آنان تقاضاي فسخ آن را نمودند).5- مسلمانان و قريش آزادند كه با هر قبيلهاي كه خواستند پيمان ببندند.6- مسلمانان مقيم مكه آزادند كه مراسم ديني خود را آزادانه انجام دهند و قريش حق آزار يا تمسخر يا وادار كردن آنان به بازگشت از دين خود را ندارند.7- طرفين، اموال يكديگر را محترم ميشمرند و نسبت به يكديگر هيچ خدعه و نيرنگي به كار نخواهند برد.پس از مدتي با توجه به ماده پنج، قبيله خزاعه با مسلمين و قبيله بني كنانه با قريش پيمان بستند.مسلمانان پس از 19 روز توقف در حديبيه، به مدينه بازگشتند.در بين راه، سوره فتح نازل شد كه در آن به اموري اشاره شده است، همچون بيعت رضوان، تخلف عدهاي از اعراب و باديهنشينان از درخواست پيامبر (ص)، هنگامي كه حضرت از آنان خواستند با وي همراه شوند و به مكه بيايند؛ ولي آنان نپذيرفتند.آثار صلح حديبيه ---- اولا در طول شش سالي كه پيامبر در مدينه به سر ميبردند، هيچ وقت فرصت پيدا نكردند كه به تبليغ اسلام بپردازند.از يك طرف وقوع جنگهاي پياپي (كه تا لحظه انعقاد قرارداد، شماره آنها- اعم از غزوه يا سريه- بالغ بر 50 جنگ ميشد) فرصت كافي باقي نميگذارد و از طرفي بعضي از هئيتهاي تبليغي كه به قبايل فرستاده ميشدند، قتل عام ميشدند (كه از اين موارد ميتوان به فاجعه بئر معونه اشاره نمود كه در طي آن دهها نفر به شهادت رسيدند).ثانيا مسلماناني كه در مكه بودند از امنيت جاني و مالي برخوردار نبودند و بسياري از مردم كه هنوز به كفر خود باقي بودند، آشنايي چنداني با اسلام نداشتند.ثالثا پيامبر (ص) به عنوان شخصي خونريز و جنگطلب معرفي شده بودند، و اين خود مانعي بر سر راه تمايل مردم به اسلام بود.ماده(6)سبب امنيت جاني و مالي مسلمين مكه گرديد و مواد(1)و(7)سبب شد كه مسلمين خاطرشان از جانب قريش آسوده باشد و ماده(2)، هم امنيت مسافران مسلمان به مكه را تضمين مينمود و هم سبب ميشد مردمي كه از مكه راهي مصر و شام هستند و از مدينه عبور ميكنند، در آنجا حق توقف داشته باشند.اين كار موجب آشنايي آنان با رفتار مسلمين و تعاليم اسلام ميشد و شايعاتي را كه در مورد شخص پيامبر (ص) شنيده ميشد خنثي ميكرد.اين امور سبب شد كه در طي مدت دو سال كه از اجراي قرارداد ميگذشت، تعداد بسياري به اسلام گرويدند، كه از جمله آنان ميتوان به سرداراني چون خالد بن وليد عمروعاص و مغيرة بن شعبه اشاره كرد.تعداد مسلماناني كه همراه پيامبر (ص) در صلح حديبيه حاضر بودند حدود هزار و هشتصد نفر بود؛ ولي دو سال بعد كه مسلمين براي فتح مكه روان شدند، عدد مسلمين حاضر در ركاب، به ده هزار نفر ميرسيد.علاوه بر اين، محيط امن سبب شد كه پيامبر با فرستادن سفرايي به ممالك گوناگون، دعوت اسلام را به گوش همه جهانيان برسانند؛ بنابراين، ميتوان اين صلح را يك پيروزي به حساب آورد.پس از مدتي مسلماني به نام ابوبصير كه مدتها در زندان مشركين بود، گريخت و به مدينه آمد.قريش بر طبق ماده(4)تصميم گرفتند او را بازگردانند؛ لذا دو نفر را براي تحويل گرفتن وي به مدينه فرستادند.پيامبر (ص) به ابوبصير فرمودند: بايد نزد قوم خود بازگردي و شايسته نيست كه ما با مشركين مكر و حيله كنيم! ابوبصير عرض كرد: اي رسول خدا مرا نزد مشركان ميفرستي تا مرا از دين خود بازگردانند و يا شكنجهام كنند؟ پيامبر (ص) فرمودند: برو و مطمئن باش كه خداوند براي تو و ساير بيچارگان راه گشايشي باز خواهد كرد! دو مأمور قريش به همراه ابوبصير بازگشتند و در بين راه در محلي به نام ذوالحليفه به استراحت پرداختند.ابوبصير با قيافهاي دوستانه به يكي از آن دو گفت: چه شمشير برندهاي داري! بده آن را خوب تماشا كنم! آن مرد فريب خورد و همين كه شمشير را به او داد، ابوبصير بي درنگ او را كشت.نفر دومي از ترس گريخت و به محضر رسول خدا (ص) آمد.پس از مدتي ابوبصير به مدينه برگشت و به رسول خدا عرض كرد: يا رسول الله! شما به پيمان خود وفا كرديد؛ ولي من حاضر نشدم از دينم برگردم، يا شكنجه شوم.حضرت فرمودند: واي بر مادرش! اگر ياراني همراه داشت، جنگ به راه ميانداخت! سپس ابوبصير راه ساحل دريا را پيش گرفت و در نقطهاي به نام عيص كه در بين راه قافلههاي تجاري قرار داشت، مسكن گزيد.اين خبر به گوش مردم مكه رسيد.به دنبال آن، مسلمانان يكي يكي از زندان ميگريختند و خود را به ابوبصير ميرساندند تا آنجا كه در عيص هفتاد نفر با وي همراه شدند و تصميم گرفتند به تلافي از دست دادن خانه و كاشانه و اموالشان، قافلههاي مكه را مصادره كنند و به زندگي ادامه دهند.قريش كه امنيت تجاري خود را از دست داده بودند و از طرفي جنگ با آنان را صلاح نميدانستند، از رسول خدا درخواست كردند تا بند چهارم از پيمان را - با وجودي كه به اصرار خود قريش امضا شده بود - لغو كنند.با لغو اين ماده، آزادي بيشتري براي مسلمين فراهم آمد.البته پيش از لغو اين ماده، زني به نام ام كلثوم به مدينه گريخت و پناهنده شد.برادران او از پيامبر (ص) خواستند آن زن را تحويل دهد.حضرت خودداري كردند و فرمودند اين قرارداد شامل زنان نميشود.در مورد اين واقعه آيهاي از سوره ممتحنه نازل شد: اي مومنان! هنگامي كه زنان مؤمني هجرت ميكنند و نزد شما ميآيند، آنان را بيازماييد تا ايمان آنان معلوم شود؛ خداوند به ايمان آنان داناتر است.پس اگر آنان را مؤمن يافتيد، به كفار باز نگردانيد؛ زيرا نه اين زنان بر مردان كافر حلال هستند و نه مردان كافر بر اين زنان حلال ميباشند....اين پيمان تا سال هشتم هجري به اعتبار خود باقي بود تا آنكه در آن سال به دليل عهدشكني قريش فسخ گرديد و زمينه براي فتح مكه مهيا شد.
بامداد روز 24 ذيقعده سال پنجم هجري، هنگامي كه مسلمين مشاهده كردند حتي يك نفر از سپاه احزاب (كه در جنگ خندق شركت كرده بودند) باقي نمانده و همه صحنه نبرد را ترك كردهاند، دانستند كه جنگ پايان يافته است.آرامش، دوباره به شهر بازگشته بود.همگي به منازل خود مراجعت نمودند.اما هنوز ظهر نشده بود كه جبرئيل نازل شد و دستور داد كه بايد كار طايفه عهدشكن بني قريظه كه پيمان خود را با رسول خدا (ص) شكسته بودند و بنفع احزاب وارد جنگ با مسلمين شده بودند، يكسره شود.لذا پس از نماز ظهر، مؤذن، پيام رسول اكرم (ص) را ابلاغ كرد: نماز عصر را همه بايد در محله بني قريظه بخوانند! سپاه آماده شد و بي درنگ به حركت درآمد.دژ بني قريظه بسرعت به محاصره درآمد.يهوديان در قلعهها ماندند و 25 روز محاصره سختي را تحمل نمودند تا آنكه به تنگ آمدند.يكي از سران بني نضير اكنون در قلعه بني قريظه است.وي همان حييّ بن أخطب است كه آتش جنگ احزاب را با تحريك قريش روشن كرده بود و در حين جنگ نيز بني قريظه را وادار به پيمانشكني نموده و متعهد گرديده بود تا آخرين لحظه جنگ در ميان بني قريظه بماند تا اگر احزاب شكست بخورند او در مقابل سپاه مسلمين از بني قريظه پيمانشكن دفاع نمايد.رهبر بني قريظه، كعب بن اسد خطاب به مردم خود چنين گفت: - اي يهوديان! ميبينيد كه چه بلايي به سر شما آمده است.من سه پيشنهاد براي شما دارم؛ يكي را انتخاب كنيد! اول اينكه همگي مسلمان شويم.به خدا سوگند كه شما نيز ميدانيد كه اين مرد، همان پيامبري است كه نام او در كتابهاي شما آمده است! اگر مسلمان شويم، جان و مال و فرزندان و زنان ما در امان خواهند بود.- هرگز! ما از تورات دست برداريم و مسلمان شويم؟ هرگز! - پس پيشنهاد دوم خود را ميگويم: بياييد همگي زنان و فرزندان خود را بكشيم! آنگاه بدون نگراني از خانواده، با شمشيرهاي آخته بر محمد و يارانش حمله كنيم تا خدا بين ما داوري كند.- عجب! اين بيچارهها را با دست خود بكشيم! بعد از اين، زندگي چه ارزشي خواهد داشت؟ نه، اين كار عملي نيست.- پس بياييد امشب كه شنبه است و محمد و يارانش از جانب ما آسوده خاطرند، به آنان حمله كنيم! - نه؛ شنبه خود را تباه كنيم و مانند گروهي از پيشينيان خود مسخ شويم! ما اين كار را نميكنيم.- پس، حتي يك خردمند دورانديش در ميان شما نيست! يهوديان از رسول خدا (ص) خواستند ابولبابة بن عبدالمنذر را براي مشورت نزد آنان بفرستد.ابولبابه از قبيله اوس بود و با بني قريظه سابقه دوستي داشت.رسول اكرم (ص) اين تقاضا را پذيرفتند.مردان يهود چون ابولبابه را ديدند، ناله و زاري كردند و پرسيدند: آيا به عقيده تو تسليم شويم؟ ابولبابه گفت: آري و از آنجا كه به حال آنان تأسف ميخورد، با دست به گلوي خود اشاره كرد و فهماند كه اگر تسليم شوند، همگي كشته خواهند شد.وي خودش در اين مورد چنين ميگويد: به خدا پس از اين عمل، هنوز قدمي برنداشته بودم كه فهميدم چه خيانتي مرتكب شدهام! آري، او به جاي اينكه دشمن را به تسليم ترغيب كند، عملا آنان را از تسليم بازداشته بود؛ لذا بدون اينكه نزد پيامبر برگردد، راهي مسجد شد، خود را به يكي از ستونهاي مسجد بست و گفت: از اينجا نخواهم رفت تا خداوند توبهام را بپذيرد و با خدا عهد ميكنم كه ديگر در ميان قبيله بني قريظه وارد نشوم و در سرزميني كه در آن به خدا و رسولش خيانت كردهام ديده نشوم! او فهميده بود كه فاش ساختن اسرار نظامي مسلمين چه خيانت بزرگي است.خبر ابولبابه به پيامبر رسيد.حضرت فرمودند: اگر او نزد من ميآمد، برايش طلب آمرزش ميكردم و خداوند او را ميبخشيد، ولي حالا كه خودش اين طور خواسته است، بايد منتظر عفو خداوند بود.پس از گذشت شش روز، آيه 102 سوره توبه در مورد او نازل شد: گروه ديگر به گناه خود اعتراف كردند، آنان عمل نيك را با بد درآميختهاند، شايد خداوند توبه آنان را بپذيرد.خداوند آمرزنده رحيم است.پيامبر (ص) در حالي كه لبخند ميزدند، فرمودند: خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت! آنگاه شخصا بندها را از بدن ابولبابه باز كردند.شخصي به نام شاس بن قيس به نمايندگي يهوديان از قلعه خارج شده، نزد پيامبر آمد و درخواست كرد ايشان اجازه دهند آنان اموال خود را بردارند و مانند بني نضير جلاي وطن كنند.پيامبر (ص) اين پيشنهاد را نپذيرفتند.سپس پيشنهاد كرد اموالشان نيز مال مسلمين باشد؛ ولي آن حضرت باز هم نپذيرفتند و اظهار داشتند كه جز تسليم راهي نمانده است.افراد قبيله اوس بسيار اصرار كردند كه بني قريظه بخشيده شوند؛ ولي رسول خدا (ص) با اين پيشنهاد بشدت مخالفت كردند و در نهايت فرمودند: داوري در ميان اين گروه را به عهده بزرگ شما (يعني رهبر اوس، سعد بن معاذ) ميگذارم.هر چه او حكم كرد، من نيز خواهم پذيرفت.اين پيشنهاد مورد استقبال يهوديان قرار گرفت؛ زيرا بين دو قبيله اوس و بني قريظه سابقه دوستي و پيمان وجود داشت.سعد بن معاذ پيش از اين در جنگ احزاب شركت كرده بود.در آن زمان حضور وي در جنگ كمي طول كشيده بود؛ لذا با عجله زرهي را كه كوتاهتر از تنش بود بر تن كرده، به ميدان آمد.دشمن از فرصت استفاده كرد و تن او را هدف قرار داد و او بسختي مجروح شد.اين واقعه در زماني رخ داد كه بني قريظه پيمان خود با رسول خدا را شكسته بودند و مدينه را دچار آشوب و اغتشاش داخلي كرده بودند.سعد در حال مجروحيت دعا كرد و گفت: خداوندا! اگر از اين جنگ هنوز چيزي مانده است، مرا براي آن زنده نگهدار؛ زيرا من نبرد با كساني را كه رسولت را آزردند و او را دروغگو خواندند و بيرونش كردند، بيشتر از هر جنگي دوست ميدارم و اگر اين جنگ به پايان رسيده، همين پيشامد را سبب شهادت من قرار ده، ولي مرا آن قدر زنده نگهدار تا چشمم به انتقام گرفتن از بنيقريظه روشن شود! شدت خشم او از پيمانشكني بني قريظه، كاملا از سخنش مشهود است.اكنون سعد بن معاذ مجروح و بستري است.مردم اوس پيكر مجروح رهبر خود را با احترام به محضر رسول اكرم (ص) آوردند.حضرت فرمودند: همگي نسبت به سرورتان اداي احترام كنيد! همه حاضرين برخاستند و احترام كردند.افراد قبيله اوس اصرار داشتند او در حق بني قريظه نيكي كند؛ ولي پاسخي كه شنيده بودند اين بود: براي سعد زماني فرا رسيده است كه در راه خدا سرزنش هيچ ملامتگري او را تحت تأثير قرار ندهد! سعد بن معاذ در محضر رسول خدا (ص) چنين حكم كرد: حكم من آن است كه همه مردان بني قريظه كشته شوند؛ اموالشان تقسيم شود و فرزندان و زنانشان اسير شوند! پيامبر فرمودند: لقد حكمت فيهم بحكم الله من فوق سبعة أرقعة: حكم تو همان حكم خداوند در بالاي هفت آسمان است.و اين، يعني تأييد صريح اين قضاوت در مورد گروهي پيمانشكن.حكم او دقيقا بر طبق مفاد همان قراردادي بود كه سابقا، وقتي رسول اكرم (ص) به مدينه هجرت كرده بودند، بين آن حضرت و سه طايفه بني نضير، بني قينقاع و بني قريظه از يهود به امضا رسيده بود.در آن پيمان، يهوديان پذيرفته بودند كه هيچ اقدامي عليه پيامبر (ص) و يارانشان نكنند و اگر از اين پيمان تخلف كردند، دست رسول خدا (ص) بر جان و مال و خانواده آنان باز باشد و اكنون نيز سعد بن معاذ بر طبق همان قرارداد حكم نموده بود.گذشته از اين اگر بني قريظه بخشيده ميشدند، يا مانند بني نضير محكوم به تبعيد ميگرديدند، اين خطر وجود داشت كه دست به فتنهگري بزنند و توطئه جنگ ديگري را پايهريزي كنند؛ همان طور كه كعب بن اشرف، رهبر بني قينقاع (يكي از طوايف يهود كه با كشتن يكي از مسلمين مجبور شدند وطن آباء و اجدادي خود را ترك كنند) پس از صدور حكم تبعيد و ترك مدينه، راه مكه را در پيش گرفت و آن قدر براي كشتگان بدر اشك تمساح ريخت تا نبرد احد را پايهريزي كرد و يا حييّ بن أخطب كه شخصا مقدمات جنگ احزاب را فراهم ساخت.لذا نميبايست اين تجربه تلخ تكرار شود.در بازار مدينه، خندقهايي كندند؛ سپس مردان بني قريظه را دسته دسته به آنجا آوردند و گردن زدند.يك زن نيز به جرم قتل يك مسلمان كشته شد.حيي بن اخطب، (از بني نضير)، هنگامي كه چشمش به رسول خدا افتاد، گفت: من از كنيهتوزي با تو پيشيمان نيستم؛ ولي خداوند هر كس را كه خوار سازد، خوار ميگردد! سپس به يهوديان گفت: از فرمان خداوند نگران نباشيد؛ ذلت و خواري بني اسرائيل از ناحيه خداوند حتمي است! او نيز به سزاي خيانت خود رسيد.غائله بني قريظه در روز نوزدهم ذي حجه سال پنجم هجري پايان يافت و در اين مورد آيات 26 و 27 سوره احزاب نازل گرديد.همچنين سعد بن معاذ، پس از حكم كردن، براثر همان زخمي كه در جنگ خندق برداشته بود به شهادت رسيد.
بني نضير نام گروهي از يهوديان ساكن مدينه بود كه پس از مهاجرت حضرت رسول- صلوات الله عليه و آله- به مدينه، همراه قبايلي ديگر، با آن حضرت پيمان صلح امضا كردند و متعهد شدند كه هيچ اقدامي عليه مسلمين انجام ندهند و هرگاه برخلاف پيمان، رفتار كنند، دست پيامبر براي ريختن خون آنان نيز و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان آنان باز خواهد بود.يهود، خود اين موارد را پذيرفته بودند.از طرفي بني نضير با قبيله بني عامر نيز پيمان صلح امضا كرده بودند.واقعه غزوه بني نضير از آنجا آغاز ميشود كه يكي از مسلمين به نام عمرو بن اميه، دو نفر را كه گمان ميكرد قاتلين عدهاي از مبلغان اسلام هستند به قتل رسانيد.ولي او اشتباه كرده بود، زيرا آنان از افراد قبيله بني عامر بودند كه از هم پيمانان بني نضير به حساب ميآمدند.لذا براي اينكه جلوي هر اقدام احتمالي يهوديان گرفته شود، پيامبر با تعدادي از سربازان به طرف قلعه بني نضير حركت كردند.يهوديان كه همواره مترصد فرصتي براي ضربه زدن بودند، وقتي مشاهده كردند حضرت با تعدادي اندك به طرف آنان ميآيد، از ايشان خواستند وارد قلعه شوند و روز را با آنان به سر بردند؛ ولي پيامبر (ص) نپذيرفتند و در كنار قلعه، زير سايه ديوار، با ياران خود نشستند.در اين بين رفت و آمدهاي مشكوكي به چشم ميخورد و گويي توطئهاي در كار بود.شخصي به نام عمرو حجاش قبول كرد كه بالاي بام برود و سنگي را بر سر پيامبر انداخته، ايشان را به قتل برساند.جبرئيل بر حضرت نازل شد و ايشان را از توطئه، باخبر ساخت؛ لذا نبي اكرم (ص) فورا برخاستند و به تنهايي حركت كردند، حتي به همراهان خود خبر ندادند كه به كجا ميروند.همه تصور ميكردند ايشان براي انجام كاري ميروند و برخواهند گشت.انتظار همراهان و يهوديان درون قلعه به طول انجاميد.از اين رو سخت ترسيدند و احتمال دادند كه حضرت، از تصميم آنان باخبر شده است و از مقابله به مثل ايشان بشدت ميهراسيدند.ياران پيامبر از مردي كه به طرف آنان ميآمد، شنيدند كه پيامبر به مدينه وارد شدهاست.لذا بازگشتند و در آنجا از توطئه يهوديان آگاه شدند.در مدينه دستور آمادهباش نظامي صادر شد.شخصي به نام محمد بن مسلمه اوسي از طرف رسول خدا (ص) مأمور شد تا پيامي را به يهوديان بني نضير برساند.در اين پيام، از يهوديان خواسته شده بود در ازاي اين پيمانشكني، ظرف مدت 10 روز خانه و كاشانه خود را ترك كنند، در غير اين صورت خون آنان هدر است.يهوديان پس از دريافت پيام سخت ترسيدند.يكي از سران آنان پيشنهاد كرد همگي مسلمان شوند تا از قتل و تبعيد نجات يابند، ولي اين پيشنهاد با مخالفت اكثريت روبرو گرديد و رد شد.از طرفي منافقين مدينه به سركردگي عبدالله بن ابي بن سلول با يهوديان، طي پيامي اعلام همبستگي كردند و وعده دادند كه با دو هزار سرباز به كمك آنان خواهند آمد و با آنان در برابر هجوم پيامبر (ص) ايستادگي خواهند كرد.يهوديان از اين پيشنهاد استقبال كردند و درهاي دژ را بستند و مسلحانه منتظر حمله پيامبر شدند.اين عمل يهوديان با مخالفت مردي به نام سلام بن مشكم روبرو شد.وي معتقد بود كه وعده عبدالله بن ابي قابل اعتماد نيست.او قبلا نيز مخالفت خود را با توطئه نقشه براي قتل پيامبر (ص) اعلام كرده بود و در آنجا نيز به سخن وي توجهي نشده بود.لشكر اسلام، بزودي قلعهها را به محاصره كامل درآورد، ولي با مقاومت روبرو شد.پيامبر (ص) براي شكستن مقاومت دشمن، دستور دادند درختان خرماي آنان را قطع و مزارع آنان را تخريب كنند تا مجبور شوند از ديار خود دل بكنند و بدانند جز تسليم راهي ندارند.يهوديان كه چنين ديدند، پس از 6 روز و بنابه بعضي روايات تاريخي پس از 15 روز تسليم شدند و موافقت كردند مدينه را ترك كنند و در عوض اموال منقول خود، غير از اسلحهها، را با خود ببرند.لذا سلاحها را تحويل داده، تا ميتوانستند اموال خود را بار مركبها كردند؛ حتي درهاي خانهها را با چهارچوبها كندند و خانهها را به دست خود تخريب كردند.عدهاي به سمت خيبر و عدهاي به سمت شام حركت كردند در اين بين 2 نفر نيز اسلام آوردند و بدين ترتيب يكي از بزرگترين دشمنان داخلي از ميان برداشته شد.در رابطه با اين غزوه ذكر چند نكته لازم است: ا- هنگامي كه پيامبر (ص)، دستور قطع درختان خرما را دادند، يهوديان كه شريان اقتصادي خود را قطعشده ديدند، گفتند: اي ابوالقاسم (كنيه حضرت پيامبر (ص)، ابوالقاسم است)! تو هميشه سربازانت را از قطع درختان نهي ميكردي، اكنون چرا خودت به اين كار دست ميزني؟.گرچه اسلام به كاشت درخت و مراقبت از آن بسيار اهميت داده است، ولي اين بدان معني نيست كه اگر حفظ مصالح مهمتر، (از قبيل دفع دشمن از حريم اسلام) وابسته به اموري كماهميتتر همچون قطع درختان باشد، باز بايد از اين كار خودداري كرد.در اين موارد پيامبر (ص) به عملي اقدام كردند كه اگر چه في نفسه مضراتي را به دنبال داشت، ولي مصلحت آن بيش از مفسده و سود آن بيش از زيان آن بود.علاوه بر آنكه اين عمل در سوره حشر (كه در مورد اين غزوه نازل شده است) مورد تأييد قرار گرفته است.ترجمه آيه 5 از اين سوره چنين است: اين عمل شما كه بعضي از درختان خرما را قطع كرديد و بعضي را به حال خود گذاشتيد به اجازه پروردگار بود و بدين جهت بود كه خداوند فاسقان را خوار و ذليل كند.2- بنا به فرموده خداوند در همين سوره (حشر)، سرزمينهايي كه بدون خونريزي فتح ميشوند، ملك شخصي پيامبر (ص) محسوب ميشوند و مسلمين در آن شريك نيستند.مزارع و قلعههاي بني نضير نيز چون بدون جنگ، تسليم مسلمين شدند، به تملك شخصي آن حضرت درآمد.با اين حال، از آنجا كه مهاجرين در خانههاي انصار زندگي ميكردند و از خود نيز مالي نداشتند و در حقيقت سربار آنان به شمار ميآمدند، پيامبر، انصار را بين يكي از اين دو كار مخير ساختند: يا آن حضرت غنائم را (با وجود اين كه ملك شخصي ايشان بود) بين هر دو گروه تقسيم كنند و مهاجرين همچنان در خانههاي انصار زندگي كنند و يا بين مهاجرين تقسيم كنند و آنان از خانههاي انصار خارج شوند.انصار جملگي موافقت كردند كه حضرت، غنائم را فقط بين مهاجرين تقسيم كنند و باز هم آنان در خانههاي انصار ميهمان باشند.نبي گرامي اسلام در مقابل اين ازخودگذشتگي فرمودند: خداوندا! انصار و فرزندان انصار را رحمت فرما! سپس اموال را بين مهاجرين تقسيم كردند تا گشايشي در وضع اقتصادي آنان فراهم شود، زيرا مهاجران، با دست خالي به مدينه آمده بودند و تمامي داراييهاي ايشان نيز در مكه توسط قريش مصادره شده بود.3- اين واقعه، در ماه ربيع الاول سال چهارم هجري رخ داد و همان طور كه گفته شد، درباره اين غزوه، سوره حشر نازل گرديد و در آن به مسائل مختلفي همچون مسأله پيمانشكني يهوديان، قطع درختان خرما، تكليف غنايم، ايثارگري انصار و وعده فريب و دروغ منافقين اشاره شده است.همچنين خداوند، تصريح فرموده است كه دشمنان اسلام گرچه بحسب ظاهر، فراوان و متعدد هستند و همگي در مواقع خطر با يكديگر متحد ميشوند، ولي چون محور فعاليتهاي آنان دنيا و منافع دنيوي است، لذا اين اتحاد، يك اتحاد ظاهري است و دلهاي آنان هيچگاه با هم متحد نيست، بلكه متفرق و پراكنده است، همانطور كه منافقين در دل با يهوديان متحد نبودند، اگر چه هر دو دسته، از دشمنان اسلام به شمار ميآمدند: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي: تو آنها را متحد ميپنداري، حال آنكه دلهاي آنها پراكنده و متفرق است.
پس از وقوع جنگ بدر در سال دوم هجري و پيروزي مسلمين، بزرگان قريش كه داغ فرزندان و عزيزان خود را بر سينه داشتند، با يكديگر مشورت كردند و تصميم گرفتند تا لشكري مجهز، عليه پيامبر خدا (ص) بسيج كنند.بدين منظور مالالتجاره كارواني را كه سال پيش از جنگ بدر بسلامت به مكه رسيده بود و از خطر غارت شدن رسته بود، فروختند و سود حاصل از آن را براي جنگ، هزينه كردند.همچنين از قبايل كنانهو تهامه جنگجوياني را بسيج كردند و در نهايت، ارتشي مجهز شامل چهار هزار نفر تشكيل شد.تعدادي از اين گروه، غلامان و بردگان بودند.از آن جمله غلامي حبشي به نام وحشي بن حرب در لشكر حضور داشت كه در به كار بردن زوبين، كه از آلات جنگي آن زمان بود، مهارتي تام داشت.به وي وعده داده بودند كه اگر يكي از سه شخصيت اسلام، يعني محمد (ص) علي (ع) و حمزه را از بين ببرد، او را آزاد خواهند كرد.جز اين، چهار هزار نفر از زنان قريش نيز در ميدان حاضر شدند تا علاوه بر تحريك هر چه بيشتر حس انتقامجويي مردان، از فرار احتمالي آنان جلوگيري كنند، زيرا چنين به نظر ميرسيد كه فرار مردان، اسارت زنان و خانواده آنان را در پي خواهد داشت و اين، يعني خفت و خواري براي يك جنگجو! عباس،- عموي پيامبر (ص)- كه مسلمان بود ولي اسلام خود را پنهان ميكرد، طي نامهاي خبر بسيج قريش را به اطلاع آن حضرت رسانيد.پيامبر (ص)، پس از قرائت آن بر همگان، جاسوساني را براي كسب خبر گسيل كردند.ارتش قريش به حركت درآمده بود.جاسوسان خبر دادند كه ارتش دشمن به مدينه نزديك شده است و در محلي به نام وادي عقيق واقع در دامنه كوههاي احد و شمال مدينه موضع گرفته است.اين منطقه، به دليل نبودن موانع طبيعي، مناسبترين محل براي اجراي عمليات نظامي بود و در اين هنگام مدينه بسيار آسيبپذير مينمود.روز جمعه ششم شوال سال سوم هجري، جلسه مشورتي تشكيل شد.شخص پيامبر (ص) معتقد بودند كه بايد در مدينه ماند و از شهر دفاع كرد.ولي با اين حال براي اين كه نظر اصحاب معلوم شود و آنان نيز در تصميمگيريها دخالت داشته باشند، فرمودند: أشيروا إليّ: رأي خود را بيان كنيد! عبدالله بن ابي بن سلول (سركرده منافقين در مدينه) نظر پيامبر را تأييد كرد و گفت: ما در زمانهاي گذشته نيز در جنگها از مدينه به عنوان قلعه استفاده ميكرديم و تاكنون نيز آسيبي نديدهايم و هرگاه از شهر خارج شديم شكست خورديم.اين نظر، (يعني بهره بردن از شهر به عنوان مانعي طبيعي در برابر دشمن) با مخالفت جواناني كه روح جنگجو و پرخروش آنان به هيجان آمده بود بشدت رد شد، زيرا آنها معتقد بودند بايد به استقبال دشمن رفت.اصرار اين عده سبب شد كه پيامبر (ص) علي رغم تمايل قلبي خود، آماده خروج شوند.همان روز در حالي كه پيامبر زره پوشيده بودند، به همراه يكهزار مرد جنگي آماده خروج از مدينه شدند؛ اما جواناني كه تا لحظاتي پيش اصرار بر خروج داشتند، متوجه خطاي خود شدند و حاضر شدند در شهر بمانند و با دشمن بجنگند و از عمل خود عذرخواهي نمودند.ولي حضرت رسول (ص) فرمودند: هنگامي كه پيامبري زره پوشيد، شايسته نيست آن را از تن بيرون آورد، مگر آنكه با دشمن بجنگد! نماز جمعه اقامه گرديد و لشكر اسلام، مدينه را ترك كرد.در ميان سپاه اسلام، نوجواناني بودند كه سن آنان براي نبرد كافي به نظر نميرسيد.همه آنان مگر 2 نفر به نامهاي سمرة بن جندب و رافع بن خديج از ميان راه بازگردانده شدند.اين بدان سبب بود كه سمرة بن جندب تيرانداز خوبي بود و رافع نيز چون در يك مسابقه كشتي توانسته بود بر نوجوان تيراندازي فائق آيد و او را به زمين بزند، اجازه حضور در ميدان را يافت و در حقيقت اجازه حضور در ميدان جنگ، جايزهاي بود كه در مقابل مهارت و شجاعت اين دو نوجوان به آنان داده ميشد و نيز تشويقي بود براي ساير جوانان تا فنون رزمي را بياموزند و خود را هرچه بيشتر و بهتر به قواي جسمي و مهارتهاي مختلف مجهز كنند.پيامبر (ص) نماز صبح را در ميان منطقه احد به جاي آوردند؛ آنگاه صفوف سپاه را با دقت تمام مرتب نمودند و پنجاه نفر را مأمور حفاظت از شكافي نمودند كه پشت به سپاه بود و دشمن براحتي ميتوانست از آنجا بتازد و مسلمين را غافلگير سازد.در مورد حفاظت از اين نقطه دستور اكيد داده شد و حضرت به نگهبانان فرمودند: چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم، شما همين جا بمانيد و سواران دشمن را با تيراندازي خود دور كنيد تا از پشت سر بر ما نتازند.اگر ما كشته هم شديم به ما ياري نرسانيد و اگر پيروز هم شديم در جمعآوري غنائم به كمك ما نياييد! زمينههايي فراهم شده بود كه ممكن بود روحيه جنگويان را تضعيف كند.يكي از اين عوامل، تخلف عدهاي از منافقين به سركردگي عبدالله بن ابي بود كه ابتدا همراه سپاه حركت كرده بودند؛ ولي در ميان راه بازگشتند تا به گمان باطل خود، سبب تضعيف مسلمين شوند.مسأله ديگر، صفآرايي مسلمين در مقابل سپاهي بود كه از نظر عدد و جنگافزار بمراتب قويتر بودند و چون ماري زخمخورده، منتظر فرصتي براي تلافي شكست پيشين بودند.لذا پيامبر (ص) طي سخناني ابتدا جمعيت را به تقوي و پرهيزكاري امر نمودند و آنان را از مخالفت پروردگار برحذر داشتند، واقعيتهاي جنگ و سختي نبرد را گوشزد نموده، فرمودند: مبارزه با دشمن، بسيار پرزحمت و مشكل است و كمتر كسي ميتواند در مقابل آنان ايستادگي كند، مگر آنان كه خداوند تقويتشان كرده باشد، زيرا خداوند با اطاعتكنندگان فرمانش است و شيطان با كساني است كه او را نافرماني ميكنند.بيش از هر چيز در جهاد استقامت داشته باشيد و از اين طريق سعادتهايي را كه خداوند به شما وعده داده است.براي خود فراهم كنيد! جبرئيل، به من خبر داده است كه هيچ كس در اين جهان نميميرد مگر اين كه آخرين ذره روزي خود را خورده باشد - و فرمودند: - تا لحظهاي كه فرمان نبرد صادر نشده است، نبايد كسي دست به حمله بزند! اين، در حالي بود كه انصار به رسول خدا (ص) پيشنهاد كرده بودند كه از يهوديان همپيمان خود كمك بگيرند.پيامبر آنان را نهي كردند و فرمودند: در جنگ با مشركان، از مشركان كمك نگيريد! پيش از آغاز نبرد، رسول اكرم (ص) شمشيري را به دست گرفتند و فرمودند: كيست كه اين شمشير را به دست بگيرد و حق آن را ادا كند.عدهاي داوطلب شدند، اما حضرت از تحويل دادن شمشير به آنان خودداري كرد.سربازي دلير به نام ابودجانه برخاست و عرض كرد: حق اين شمشير چيست و چگونه ادا ميشود؟ حضرت فرمودند: اين است كه آن قدر با آن بجنگي تا خم شود! ابودجانه عرض كرد: من حاضرم حقش را ادا كنم! سپس دستمال سرخرنگي را كه خود به آن دستمال مرگ ميگفت به سر بست و با افتخار تمام، شمشير را تحويل گرفت.او براستي حق اين شمشير را ادا كرد؛ زيرا در جنگ با هر كس روبرو شد، او را از دم تيغ گذراند.نبرد آغاز شد.ابتدا فردي به نام ابوعامر پيش تاخت و ضمن معرفي خود تقاضاي نبرد كرد؛ ولي پس از مختصر درگيري بين طرفين، عقب نشست.پس از آن پرچمداران قريش كه تعداد آنان را 9 يا 12 نفر گفتهاند، يكي يكي به ميدان آمدند، ولي همگي به دست باكفايت سربازاني همچون علي بن ابيطالب (ع) و حمزه بن عبدالمطلب كه بعدها به سيدالشهدا ملقب گرديد، كشته شدند.قريش با مشاهده اين صحنهها، پا به فرار گذاشتند و غنائم بسياري از خود باقي گذاردند.تا اين لحظه، پيروزي مسلمين قطعي به نظر ميرسيد؛ ولي يك تخلف بظاهر كوچك از دستور فرماندهي، صحنه را كاملا عوض كرد.سربازاني كه در شكاف كوه موضع گرفته بودند، چون هجوم مسلمين را براي جمعآوري غنائم مشاهده كردند، تأكيدات پيامبر (ص) و يادآوريهاي مجدد فرماندهشان را ناديده گرفتند و از شكاف كوه به پايين سرازير شدند و تنها عدهاي بسيار اندك باقي ماندند.دو تن از سرداران قريش به نام خالد بن وليد و عكرمة ابيجهل از فرصت استفاده كردند و با از پا درآوردن نفرات باقيمانده، از پشت به سپاه مسلمين حمله كردند.سپاه كه مشغول جمعآوري غنائم و سلاح بر زمين گذارده.فرياد مهاجمين، فراريان قريش را متوجه ساخت و آنان نيز از مقابل، مسلمين را در حلقه محاصره قرار دادند.در اين ميان، عبدالله بن قمئه كه پرچمدار مسلمين يعني مصعب بن عمير را به شهادت رسانده است، به گمان اينكه پيامبر را كشته است، با صداي بلند فرياد ميزند: محمد را كشتم! طولي نكشيد كه در سراسر ميدان، اين جمله با صداي بلند تكرار شد: محمد كشته شد! محمد كشته شد! مسلمين، خودباخته از هر طرف پا به فرار نهادند، زيرا پيامبر را كشته ميپنداشتند و جنگ را مغلوبه ميديدند.در برخي از كتب تاريخي، همچون سيره ابن هشام نام بعضي از اين فراريان ثبت شده است.باقيماندگان، عدهاي اندك بودند كه بسختي دفاع ميكردند.وحشي، غلام هند، همسر ابوسفيان (كه پيشتر از وي ياد كرديم)، از فرصت استفاده كرد و در پي حمزه شتافت، زيرا براي او دسترسي به پيامبر و علي- عليهما الصلوة والسلام- امكان نداشت.وي خودش پيش از اين در پاسخ هند گفته بود: من هرگز به محمد دسترسي پيدا نخواهم كرد، زيرا ياران او از همه كس به او، نزديكترند.علي نيز در ميدان نبرد فوقالعاده هوشيار است، ولي خشم و غضب حمزه بقدري زياد است كه از اطراف خود غافل ميشود، شايد بتوانم با حيلهاي او را از پا درآورم! هند به همين مقدار نيز راضي شده بود.لذا وحشي، كه در پشت درختان و سنگها كمين كرده بود، در فرصتي مناسب زوبين خود را نشانه گرفت و حمزه را از پاي درآورد.بنا به بعضي روايات، هند- همسر ابوسفيان- و زنان همراه وي، جنازه شهدا را مثله ميكردند.او هنگامي كه به پيكر حمزه رسيد، شكمش را شكافت و جگر او را بيرون كشيد و به دندان گرفت تا ببلعد، ولي نتوانست و آن را بيرون انداخت.از آن زمان به بعد به او آكلة الأكباد: جگرخوار لقب دادند.در چنين لحظات سختي، عدهاي از سران قريش كه پيامبر را زنده ميديدند، تصميم گرفتند آن حضرت را به قتل برسانند و كار را يكسره كنند.اين عده گر چه به مقصود خود نرسيدند، ولي بسختي رسول خدا را آزردند، بطوري كه براثر حمله همين گروه، پيشاني ايشان مجروح شد، تعدادي از دندانهايشان شكست و حلقههاي كلاهخود حضرت شكافت و در صورت ايشان فرو رفت.وجود مقدس پيامبر (ص) هدف اصلي به شمار ميرفت و لبه تيز حملات، متوجه ايشان بود.بهر ترتيب هجوم سخت دشمن، با پايداري كساني همچون علي بن ابيطالب- عليه السلام-، ابودجانه، عاصم بن ثابت، سهل بن حنيف و عده ديگري كه تا 36 نفر شمرده شدهاند دفع شد، به روايت بسياري از تاريخنويسان، از جمله ابن اثير در كتاب كامل و ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغهاش، هرگاه پيامبر (ص) از سمتي مورد حمله قرار ميگرفت، به فرمان حضرتش، علي (ع) آنان را با حملات خود دفع ميكرد.جوانمردي و فداكاري اميرالمؤمنين (ع) چنان بود كه پيك وحي، جبرئيل امين نازل شد و به رسول خدا عرض كرد: اين نهايت فداكاري است كه از خود نشان ميدهد! پيامبر نيز تصديق نموده، فرمودند: من از علي هستم و او نيز از من است.سپس ندايي در صحنه جنگ شنيده شد كه: لا فتي إلا علي لا سيف إلا ذوالفقار: هيچ جوانمردي چون علي و هيچ شمشيري چون ذوالفقار نيست! علي (ع) در اين جنگ، هفتاد زخم برداشتند.در ميان اين مردان پير، زني به نام نسيبه كه كنيه او ام عامر است وجود دارد كه ابتدا آبرسان صحنه جنگ بود، ولي در چنين لحظاتي، شمشير به دست گرفته، ميجنگيد، بطوري كه نبرد او پيامبر را به خنده آورد و براي او دعاي خير كردند.سرانجام جانبازي اين عده، مفيد واقع شد و كفار عقبنشيني كردند.ابوسفيان و عكرمة بن ابي جهل كه غرق سرور و شادي بودند، سرمستانه فرياد كشيدند: أعل هبل! أعل هبل!: زنده باد هبل! زنده باد هبل! پيامبر نگذاشتند اين شعار بي پاسخ بماند و دستور دادند تا مسلمين چنين پاسخ دهند: الله أعلي و أجل!: خداوند برتر و والاتر است! ابوسفيان مجددا گفت: نحن لنا العزّي و لا عزّي لكم!: ما عزّي داريم ولي شما نداريد! مسلمين به دستور پيامبر پاسخ دادند: الله مولانا و لا مولي لكم: خداوند مولي و سرپرست ما است و شما سرپرست و مولايي نداريد! ابوسفيان گفت: امروز به جاي روز بدر! مسلمين به دستور پيامبر پاسخ دادند: اين دو روز هرگز با هم مساوي نيستند! كشتههاي ما در بهشت و كشتههاي شما در دوزخند.ابوسفيان گفت: وعده ما و شما سال آينده در بدر! مسلمين پاسخ دادند: آري، وعده ما همين باشد! مسلمين در اين جنگ 70 نفر شهيد دادند، شهداي گرانقدر و والامقامي همچون مصعب بن زبير و حمزة بن عبدالمطلب.هنگامي كه پيامبر جنازه تكه تكه حمزه را ديدند، بشدت منقلب شدند و فرمودند: خشم و غضبي كه من الآن احساس ميكنم، بيسابقه است! سپس بر جنازهها نماز گذاردند و آنها را يكي يكي و دوتا دوتا دفن كردند.پس از بازگشت به مدينه، نبي مكرم اسلام (ص) چون مشاهده كردند مسلمين بر عزيزان خود ميگريند، گريستند و فرمودند: افسوس كه حمزه، كسي را ندارد كه بر او بگريد! اين سخن سبب شد كه زنان بر آن فرمانده شجاع، نوحهسرايي كرده، موجبات رضايت پيامبر (ص) را فراهم آورند.در خاتمه نكاتي و صحنههايي از اين نبرد را خاطر نشان ميسازيم: 1- يكي از شهداي احد، جوان بيست و چند سالهاي به نام حنظله است.او فرزند ابوعامر از دشمنان سرسخت پبامبر (ص) و بنيانگذار مسجدي بود كه به نام مسجد ضرار معروف است و توسط پيامبر تخريب شد.حنظله، شب پيش از نبرد، عروسي كرده بود و از پيامبر (ص) اجازه گرفت شب زفاف را در مدينه بماند.و رسول خدا به او اجازه دادند يك شب در مدينه بماند.بامدادان در حالي كه هنوز حنظله غسل جنابت نكرده بود، با همسر گريانش وداع كرد و راهي جبهه شد و به شهادت رسيد.پيامبر (ص) در حق وي فرمودند: من ديدم كه ملائكه، حنظله را غسل ميدادند.لذا وي به حنظله غسيل الملائكه ناميده شد.گرچه پدر حنظله و پدر همسرش يعني عبدالله بن ابي، از دشمنان اسلام بودند، ولي اين زوج جوان، شادترين لحظات زندگي خود را فداي اسلام نمودند.2- بعضي از اصحاب در حالي كه آخرين لحظات زندگي را ميگذراندند، وقتي كه شايعه قتل پيامبر (ص) را شنيدند، گفتند: اگر محمد كشته شد، خداي محمد زنده است، پس از دين او دفاع كنيد! و سعي داشتند فراريان را به صحنه باز گردانند.3- همانطور كه گفته شد در پاسخ به گزافهگوييهاي ابوسفيان، پيامبر (ص) وعده دادند كه سال بعد در بدر يكديگر را ملاقات كنند.پس از يك سال، آن حضرت با لشكريان آماده خروج شدند تا به دشمن نشان دهند كه در راه مبارزه هرگز قدمي به عقب برنخواهند داشت.شخصي به نام نعيم بن مسعود كه با مسلمين و قريش روابط حسنهاي داشت با ابوسفيان ملاقات نمود.او كه از تصميم پيامبر مطلع شده بود، هراسان از نعيم درخواست كرد كه به مدينه برگردد و پيامبر را از تصميم خود منصرف كند و گفت: ما امسال نميتوانيم مكه را ترك كنيم و حركت نظامي محمد در منطقه بدر، كه بازار عمومي عرب است، موجب شكست ما خواهد شد.نعيم بازگشت و پيامبر را مطلع ساخت، ولي رسول خدا (ص) تحت تأثير قرار نگرفتند و با قاطيت تمام، لشكري متشكل از هزار و پانصد سرباز و چند رأس اسب و مقاديري كالاهاي بازرگاني را به طرف بدر حركت دادند تا قدرت اسلام را به نمايش بگذارند.سپاه، در آغاز ماه ذي قعده سال چهارم هجري در منطقه بدر مستقر شد و هشت روز توقف كرد.مسلمين كالاهاي خود را در بازار موسمي عرب فروخته، سود هنگفتي به دست آورند.پس از رفتن اعراب و خالي شدن منطقه، پيامبر باقي ماندند و عملا آمادگي خود را براي جنگ اعلام كردند.ابوسفيان براي حفظ ظاهر با تجهيزات كافي به طرف بدر حركت كرد، ولي چون به منطقه مر الظهران رسيد، به بهانه قحطي و گراني بازگشت.اين عقبنشيني مفتضحانه سبب شد عدهاي به او اعتراض كنند كه چرا سال پيش وعده جنگ مجدد داده است.بدين ترتيب يك پيروزي سياسي براي مسلمين به دست آمد.4- درباره اين نبرد بنابه برخي اقوال، 60 آيه از سوره آل عمران نازل شد.در اين آيات به نكاتي همچون شايعه قتل پيامبر (ص)، توطئههاي منافقين، سستي بعضي از اصحاب و فرار آنان اشاره شده است.تاريخ وقوع اين غزوه را هفتم، ماه شوال سال سوم هجري ذكر كردهاند.
پس از مهاجرت پيامبر- صلي الله عليه و آله- از مكه به مدينه و هجرت مسلمين، قريش سخت به ايجاد جوسازي و آزار مسلمين باقيمانده در مكه و پرداختند و به هر وسيله ممكن سعي ميكردند مانع اشاعه پيام اسلام شوند.پيامبر براي جلوگيري از آزار قريش و سنگاندازيهاي آنان، با قبايلي كه بر سر راه خطوط بازرگاني تجار مكه واقع شده بود، پيمان دوستي منعقد ميكردند تا به قريش بفهمانند كه هرگاه بخواهيم، ميتوانيم جلو بازرگاني شما را بگيريم و بدين ترتيب يك موازنه قوا برقرار كردند؛ زيرا تجارت، تنها منبع اصلي درآمد اهل مكه بود.بدين منظور و براي انعقاد چنين پيمانهايي، رسول خدا (ص) شخصا اقدام ميكردند.همچنين گروههايي را براي تعقيب كاروانهاي قريش ميفرستادند تا راههاي بازرگاني آنان هر چه ناامنتر شود، زيرا هدف پيامبر تنها جلوگيري از آزار مسلمين (توسط قريش) و آزاد شدن تبليغ اسلام بود نه سودجويي يا انتقامجويي و...در حقيقت اين عمل، يك عمل تدافعي محسوب ميشد.كاروانهاي قريش دائما تحت نظر بودند.در نيمه جمادي الاولي سال دوم هجري، خبر رسيد كه كارواني از قريش به سرپرستي ابوسفيان از مكه به شام ميرود.اطلاعات جاسوسان پيامبر (ص) حاكي از آن بود كه: تمامي اهل مكه در اين كاروان عظيم حاضرند.ديگر اينكه ابوسفيان سرپرست كاروان است و 40 نفر محافظ براي كاروان گماشته شده است و مالالتجاره را هزار شتر حمل ميكنند كه ارزش كالاها در حدود پنجاه هزار دينار است.از آنجا كه ثروت مسلمن پس از مهاجرت به مدينه، توسط كفار مكه مصادره شده بود، پيامبر تصميم گرفتند در عوض، كاروان را مصادره كنند.لذا به ياران خود فرمودند: اي مردم! آگاه باشيد كه اين كاروان، كاروان قريش است.ميتوانيد براي تصرف اموال خويش از مدينه بيرون رويد؛ شايد در كار شما گشايشي رخ دهد! لذا روز دوشنبه هشتم رمضان سال دوم هجري آن حضرت با 313 نفر از مكه خارج شدند.اين حركت به فرمان الهي انجام شد: أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و إنّ الله علي نصرهم لقدير...: به كساني كه به آنان ظلم شده است اجازه دفاع داده شد و خداوند به كمك و ياري آنان قادر و تواناست (سوره حج، آيه 39)سپاه پيامبر مجموعا داراي 3 اسب و 70 شتر بود.پرچمداران سپاه، علي بن ابي طالب (ع) و مصعب بن عمير بودند.ابوسفيان متوجه تعقيب كاروان شد و فهميد كه مسلمانان در سرزميني به نام ذفران (كه دو منزگاه با چاههاي بدر فاصله دارد) مستقر شدهاند؛ لذا از پيشروي خودداري كرد و شخصي را به مكه گسيل داشت تا صاحبان كالاها را براي نجات كاروان از حمله مسلمين، همراه خود بياورد.بدين ترتيب دلاوران و جنگجويان مكه بسيج شدند و براي نجات كاروان به راه افتادند.در اين هنگام به پيامبر خبر رسيد كه ارتش مكه براي نجات كاروان مجهز شده است.رسول خدا خود را در ميان يك دوراهي ميديدند: از طرفي براي نبرد نظامي آماده نبودند و بعضي از همپيمانان ايشان تنها متعهد شده بودند كه از شخص پيامبر دفاع كنند؛ نه اينكه در جنگ با ايشان شركت كنند و از سويي ديگر بازگشت به مدينه سبب ضعيف جلوه داده شدن آنان در مقابل قريش ميشد و چه بسا همين ارتش قوي مكه، به مدينه حمله ميكرد؛ لذا چاره را در اين ديدند كه به آراي عمومي مراجعه كنند.عدهاي ميگفتند بايد به مدينه بازگشت؛ زيرا ما نيروي كافي همراه خود نداريم و عدهاي اظهار داشتند كه اگر پيامبر دستور حمله صادر كند، حتما ايشان را همراهي خواهند كرد.كساني كه در اين ماجرا بيش از همه ذي نفع بودند، مهاجرين بودند؛ زيرا كالاهاي آنان به دست قريش مصادره شده بود و از خانه و كاشانه خود نيز رانده شده بودند، لذا اينها تصميم داشتند مقابله به مثل كنند ولي انصار در خانه حضور داشتند و ضرر اقتصادي نيز متوجه آنان نبود.در اين موقعيت، پيامبر (ص) از انصار خواستند كه نظر خود را ابراز كنند.سعد بن معاذ كه از انصار بود قاطعانه حمايت خود و مردم مدينه را از پيامبر اعلام كرد و اين سبب شد كه آن حضرت فرمان حركت را صادر كند.آنگاه فرمود: حركت كنيد و خوشدل باشيد؛ يا كاروان را مصادره خواهيد كرد و يا با كفار نبرد خواهيد نمود! (اشاره به آيه 7 سوره انفال) من اكنون به كشتارگاه مردان قريش مينگرم كه صدمات سنگيني را متحمل شدهاند! مسلمين حركت كرده، در نزديكي بدر موضع گرفتند.پيامبر براي كسب خبر شخصا همراه يك سرباز به راه افتادند و از رئيس يكي از قبايل بطور ناشناس خبرهايي گرفتند.همچنين يك گروه شناسايي ديگر را به فرماندهي علي (ع) به چاههاي بدر فرستادند.آنان دو نفر از غلامان قريش را كه براي بردن آب آمده بودند دستگير كردند و نزد رسول خدا (ص) آوردند.اسرا اظهار داشتند قريش هر روز 9 الي 10 شتر ميكشند و در ميان آنان افرادي چون عتبة بن ربيعه، شيبة بن ربيعه، ابوجهل، امية بن خلف و... حضور دارند.پيامبر از تعداد شتران قرباني حدس زدند كه عده آن 900 تا 1000 نفراست و فرمودند: شهر مكه، جگرگوشهي خود را جلو شما افكنده است! ابوسفيان پس از رسيدن كاروان به نزديكي مسلمين، خود به تحقيق پرداخت و متوجه شد كه آنان در همين حوالي هستند.لذا مسير كاروان را عوض كرد از حوزه نفوذ مسلمين خارج شد و به سران قريش پيغام داد كه برگردند و خود را درگير نكنند و بدين ترتيب از معركه گريخت.مسلمانان با شنيدن اين خبر ناراحت شدند و خداوند اين آيه را نازل فرمود: و اذ يعدكم الله...: ياد آوريد موقعي را كه خداوند يكي از دو طايفه (كاروان، يا سپاه قريش) را به شما نويد ميداد و شما خواستار آن گروهي بوديد كه داراي عظمت و شوكت نبود (يعني كاروان) ولي خداوند ميخواهد كه حق را روي زمين پايدار بدارد و ريشه كفار را قطع كند (سوره انفال، آيه 7)پس از رسيدن پيام ابوسفيان به سپاه قريش، عدهاي خواهان بازگشت شدند و تعدادي نيز طرفدار جنگ بودند؛ از جمله، ابوجهل كه گفت: هرگز باز نخواهيم گشت مگر آنكه در بدر فرود آييم و سه روز بمانيم و گوشتخواري و ميگساري كنيم و كنيزان براي ما آوازهخواني كنند و بنوازند تا عرب از اين حركت ما باخبر شوند و براي هميشه از ما بترسند! قريش به راه افتادند و در منطقه شمالي سرزمين بدر (كه عدوة القصوي نام داشت) فرود آمدند.عدوة القصوي، منطقهاي پست بود.در اين هنگام باران شديدي باريد و زمين پست منطقه، غير قابل حركت شد و قريش باز ماندند.ولي مسلمين كه در نقطه جنوبي به نام عدوة الدنيا قرار داشتند، از باران آسيب نديدند؛ زيرا آنجا نقطهاي مرتفع بود كه آب در آنجا نميايستاد.به پيشنهاد حباب بن منذر و تأييد پيامبر- صلي الله عليه وآله وسلم-، سپاه اسلام در كنار نزديكترين چاههاي آب فرود آمدند؛ سپس حوضچهاي ساختند و آن را پر از آب كردند تا به آب دسترسي داشته باشند و دست قريش را از آب كوتاه كنند.روز هفدهم رمضان سال دوم هجري، قريش به دشت بدر سرازير شدند و در نقطهاي موضع گرفتند.سپس شخصي براي كسب اطلاعات به طرف سپاه اسلام حركت كرد.چون بازگشت، گفت: مسلمين كمين و پناهگاهي ندارند؛ ولي شتراني را ديدم كه براي شما مرگ را سوغات آوردهاند! گروهي هستند كه تنها پناهگاه آنان شمشير است و تا هر كدام از آنها يك نفر را نكشد، كشته نخواهد شد! اگر به تعداد خودشان از شما بكشند، ديگر زندگي چه سودي خواهد داشت؟ تصميم نهايي خود را بگيريد! عتبة بن ربيعه گفت: بهتر است ما برگرديم؛ زيرا در اين صورت ما در اوج قدرت از جنگ با او صرف نظر كردهايم.كار او را نيز به عرب واگذار كنيد؛ اگر توانستند، بساط قدرتش را در هم ميريزند و گرنه از او آسيبي به ما نخواهد رسيد.ولي مجددا ابوجهل، جمعيت را به نبرد تحريك كرد.قريش آماده نبرد شد و مسلمين كه از رفتن كاروان مطلع بودند، ميدانستند كه تنها هدف باقيمانده، سپاهي عظيم و مجهز است؛ لذا با روحيهاي قوي آماده نبرد بودند.پس از صفآرايي سپاه مسلمين توسط پيامبر (ص)، حضرت فرمودند: خدايا! اين قبيله قريش است كه با ناز و تبختر روي آورده است و با تو دشمني ميكند و پيامبرت را دروغگو ميپندارد.خدايا! خواهان ياري تو هستم كه وعده كردهاي! خدايا همين امروز صبح اينها را نابود كن!
يكي از قريش به نام اسود مخزومي سوگند خورد كه يا از حوض آب مسلمين، آب بنوشد، يا آن را خراب كند و يا كشته شود.او خود را به حوض رساند؛ ولي در نزديكي آن با حمزة بن عبدالمطلب روبرو شد.بين آن دو نفر نبرد آغاز شد.حمزه ساق پاي اسود را قطع كرد و او براي اينكه به سوگند خود عمل كند، خود را كنار حوض كشيد تا از آب آن بنوشد كه حمزه با ضربتي او را در ميان آب كشت.اين واقعه آتش جنگ را شعلهور كرد.بنا به رسم ديرينه عرب كه در آغاز جنگها ابتدا نبرد تن به تن ميكردند، از از قريش سه نفر به نامهاي عتبة بن ربيعه و برادرش شيبة بن ربيعه و فرزند عتبه، وليد بن عتبه جلو آمده، هماورد طلبيدند.در برابر آنان سه نفر از جوانان انصار جلو آمدند؛ ولي عتبه گفت: ما با شما كاري نداريم.سپس كسي فرياد زد: اي محمد! هماوردي براي ما بفرست كه همشأن ما باشد! پيامبر (ص)، علي (ع)، حمزه و عبيدة بن حارث را روانه ساختند.آنان با صورتهاي پوشيده عازم نبرد شدند.علي (ع) با وليد بن عتبه، حمزه با شيبة بن ربيعه و عبيد با عتبة بن ربيعه روبرو، شدند.علي (ع) و حمزه بيدرنگ رقيبان خود را به خاك افكندند؛ ولي جنگ عبيدة بن حارث با عتبه طول كشيد.از اين رو علي (ع) و حمزه بر سر عتبه ريختند و او را كشتند.آنگاه حملههاي دستهجمعي قريش شروع شد.ابتدا مسلمين با تيراندازي از پيشروي آنان جلوگيري كردند.آنگاه پيامبر (ص) از مقر فرماندهي خود پائين آمدند، صفها را مرتب كردند و با صداي بلند فرمودند: قسم به خدايي كه جان محمد در دست او است، هر كس امروز با بردباري نبرد كند و نبرد او براي خدا باشد و در اين راه كشته شود، خدا او را وارد بهشت ميكند! سپس مشتي خاك برداشته، به سوي قريش پاشيد و فرمود: رويهاي شما دگرگون باد! و سپس فرمان حمله عمومي را صادر فرمود.چيزي نگذشت كه آثار پيروزي نمايان شد و قريش عقبنشيني كرد و پا به فرار گذاشت.در اين جنگ، سران اصلي قريش همچون ابوجهل، عتبه و شيبه (فرزندان ربيعة) و وليد (فرزند عتبه)، همچنين امية بن خلف كشته شدند.قريش متحمل 70 كشته و 70 اسير شدند و از مسلمين نيز 14 نفر به شهادت رسيدند.مسلمانان پس از جنگ، جنازه كشتگان قريش را در چاه ريختند جز جنازه امية بن خلف را كه همانجا زير خاكها پنهان كردند.پيامبر (ص) بر سر چاه آمدند و كشتگان قريش را يكي يكي نام برده، آنان را مخاطب قرار دادند و فرمودند: آيا آنچه را كه پروردگار به شما وعده داده بود، حق يافتيد؟ من كه آنها را حق يافتم.بعضي از صحابه گفتند: اي رسول خدا! با لاشه مردگان سخن ميگويي! نبي خاتم (ص) فرمود: اين طور نيست كه شما سخن مرا بهتر از آنان بشنويد.اما آنها نميتوانند پاسخي بدهند! آنچه را گفتم، شنيدند و دانستند كه وعده پروردگارشان حق است.بعضي از اسيران به فرمان پيامبر خدا (ص) گردن زده شدند و بقيه به مدينه فرستاده شدند.چون خبر شكست سران قريش به مكه رسيد، همه غرق اندوه و ماتم شدند.ابولهب، عموي پيامبر (ص) پس از شنيدن اين خبر، بشدت غمگين شد و پس از هفت روز از شدت ناراحتي درگذشت.بزرگان قريش دستور دادند تا اهل مكه بر كشتههاي خود نگريند تا توسط مسلمين شماتت نشوند و همچنين در بازخريد اسراي خود عجله نكنند؛ زيرا ممكن است مسلمين قيمت آنان را بالا ببرند.پس از مدتي 68 نفر از اسرا خريده شدند و عدهاي به واسطه عدم توان مالي نتوانستند خون بهاي خود را بپردازند؛ اما چون باسواد بودند، هر كدام از آنها در مقابل باسواد كردن ده پسر از پسران انصار آزاد شدند.در مورد اين جنگ و وقايع پيش از آن، آياتي از سوره انفال و سوره آل عمران نازل شده است.همچنين آيه 97 سوره نساء (إنّ الذين توفّيهم الملائكة ظالمي انفسهم...) در مورد جواناني از قريش نازل شد كه اسلام آورده بودند؛ ولي پس از هجرت پيامبر (ص) در اثر حبس و شكنجه پدران و خويشان خود، موفق به هجرت نشدند و از دين اسلام بازگشتند و در نبرد شركت كردند و كشته شدند.
نجران بخشي مسيحينشين از نواحي مرزي حجاز و يمن بود كه دهكدههاي متعددي را شامل ميشد.رسول گرامي اسلام (ص) به موازات مكاتبه با سران دول و مراكز مذهبي جهان، نامهاي به اسقف نجران، ابوحارثه نگاشتند و او را به اسلام دعوت نمودند و از او خواستند در صورت عدم تمايل به اسلام، جزيه (مالياتي كه دولت اسلام از غير مسلمين ميگيرد تا از جان و مال آنان محافظت كند) بپردازند؛ در غير اين صورت امنيت آنان مورد تعهد نخواهد بود.اسقف نجران نامه را بدقت خواند و براي تصميمگيري نهايي، شورايي از شخصيتهاي مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد.يكي از افراد شورا بنام شرحبيل گفت: ما از پيشوايان مذهبي و غير مذهبي خود بسيار شنيدهايم كه روزي نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل منتقل خواهد شد و بعيد نيست محمد (كه از اولاد اسماعيل است)، همان پيامبر موعود باشد! براي بررسي اين امر، شورا تصميم گرفت گروهي را به عنوان هيأت نمايندگي به مدينه بفرستد تا از نزديك با رسول خدا (ص) تماس گرفته، صحت و سقم ادعاي ايشان را در مورد نبوت بررسي كنند.اين هيئت متشكل از 60 نفر بود كه در رأس آنان سه نفر پيشواي مذهبي قرار داشتند: ابوحارثة بن علقمه (اسقف نجران و نماينده رسمي كليساهاي روم در حجاز)، عبدالمسيح (رئيس هيأت) و ايهم.نمايندگان با لباسهاي ابريشمي مزين و انگشترهاي طلا و صليبهاي آويخته بر گردن، در مسجد به حضور رسول خدا شرفياب شدند، ولي مورد استقبال قرار نگرفتند.آنان علت ناراحتي رسول خدا (ص) را نميدانستند.علي (ع) به ايشان گوشزد كردند كه آنان بايد با وضع ساده و بدون زر و زيور به حضور حضرت بيايند و در اين صورت، مورد تكريم و احترام قرار خواهند گرفت.نمايندگان پس از تغيير دادن وضعيت خود، به حضور پذيرفته شدند.گوشهاي از مذاكرات انجام شده بين رسول خدا (ص) و هيأت نمايندگي بدين شرح است: پيامبر اكرم فرمودند: من شما را به آيين توحيد و پرستش خداي يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت ميكنم (آنگاه آياتي از قرآن را براي آنان خواندند).- هيأت نمايندگي گفتند: اگر منظور از اسلام، ايمان به خداي يگانه جهان است، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام او عمل ميكنيم.پبامبر افزودند: اسلام علائمي دارد و برخي از اعمال شما حاكي از عدم گرايش واقعي به اسلام است.شما صليب را ميپرستيد، از خوردن گوشت خوك پرهيز نميكنيد و معتقديد خداوند فرزند دارد.آنها پاسخ دادند: ما عيسي را خدا ميدانيم، زيرا او مردگان را زنده ميكرد و بيماران را شفا ميبخشيد.از گل مجسمهاي ساخت و آن را به پرواز درآورد.اينها دليل بر خداوندي او است.پيامبر فرمودند: نه؛ او بنده و مخلوق خداست كه او را در رحم مريم قرار داد و اين قدرت و توانايي از سوي خدا به او داده شده بود.يكي از نمايندگان گفت: آري، او فرزند خدا است؛ زيرا مادر او بدون اينكه شوهري داشته باشد او را به دنيا آورد، پس پدر او همان خداي جهانيان است.در اين موقع فرشته وحي نازل شد و در جواب آنان اين آيه (آيهاي از سوره آل عمران) را نازل كرد: مثل عيسي نزد خداوند، مثل آدم است كه او را از خاك آفريد (بدون اينكه پدر و مادري داشته باشد...) اگر قرار بر اين باشد كه هر كس پدر ندارد فرزند خدا باشد، آدم نيز بايد چنين باشد! نمايندگان نجران با اين پاسخ قانع نشدند و گفتند: چاره در اين است كه در وقت معيني با يكديگر مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگو را نابود كند.با نزول آيه مباهله (آيه 61 سوره آل عمران) به اين درخواست پاسخ مثبت داده شد: فمن حاجّك فيه...: حال كه مطلب برتو معلوم است، پس هر كس با تو مجادله كرد به او بگو: بياييد فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان را همراه با خودمان و خودتان بياوريم؛ سپس بناليم و لابه كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.بدينسان طرفين پذيرفتند كه در وقت و مكان معيني با هم مباهله كنند.چه كساني بايد به مباهله بيايند؟ برطبق آيه، سه گروه بايد در مباهله حاضر باشند كه هر گروه به لفظ جمع ذكر شده است: 1- أبناءنا: فرزندان ما؛ 2- نساءنا: زنان ما؛ 3- أنفسنا: جانهاي ما (يا به تعبير ديگر خودمان و هر كه به منزله خود ماست).اما اين فرزندان و زنان و جانها چه كساني ميتوانند باشند؟ طبيعي است كه ببينيم رسول خدا (ص) با چه گروهي به مباهله ميآيند تا معلوم شود آنان مصاديق واقعي اين كلمات و الفاظ هستند.پس از وعده مباهله، سران نجران با يكديگر چنين گفتگو كردند: اگر محمد، افسران و سربازان خود را با شوكت و جلال به مباهله آورد، با او مباهله خواهيم كرد؛ زيرا معلوم ميشود كه او به نيروي مادي و ظاهري خود متكي است؛ نه به قدرت الهي و اگر بدون شوكت ظاهري و فقط با خويشان نزديك خود به مباهله آمد، با او مباهله نميكنيم؛ زيرا در خطر قرار دادن خانوادهاش، يقين او را به صدق ادعايش ثابت ميكند و در اين صورت حتما هلاك خواهيم شد.زمان مباهله فرا ميرسد.رسول گرامي (ص) همراه علي بن ابيطالب- عليه السلام-، فاطمه زهرا(س) و امام حسن و امام حسين- عليهما السلام- به طرف محل مباهله در بيرون مدينه رهسپار شدند.رسول خدا (ص) به همراهان خود فرمودند: هرگاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد! هيئت مسيحيت مشاهده كردند كه كساني به مباهله آنان ميآيند كه هيچ قدرت ظاهري ندارند و از نزديكان رسول خدا (ص) هستند.اسقف نجران به همراهان خود گفت: من چهرههايي را ميبينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهي بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاي خود بكند، از جاي كنده ميشود.اگر ما با آنان مباهله كنيم، بعيد نيست كه نابود شويم و ممكن است دامنه عذاب، همه مسيحيان را بگيرد و هيچ فرد مسيحيي روي زمين باقي نماند! لذا حاضر شدند جزيه بدهند و از مباهله دست كشيدند.رسول خدا (ص) در اين مورد فرمودند: عذاب، سايه شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر مباهله ميكردند، صورت انساني خود را از دست ميدادند و در آتشي كه در بيابان افروخته ميشد ميسوختند و عذاب، اهل نجران را نيز فرا ميگرفت.مضمون صلحنامهاي كه منعقد شده بود چنين است: بنام خداوند بخشنده مهربان.اين نامهاي است از محمد، رسول خدا به ملت نجران و حومه آن.حكم و داوري محمد درباره تمام املاك و ثروت ملت نجران اين شد كه اهالي نجران هر سال 2000 دست لباس كه قيمت هر يك از 40 درهم تجاوز نميكند به حكومت اسلامي بپردازند.آنان ميتوانند نيمي از آن را در ماه صفر و نيمي را در ماه رجب پرداخت كنند و هرگاه از جانب يمن، آتش جنگ برافروخته شد، بايد 30 زره، 30 اسب و 30 شتر به صورت عاريه مضمونه به ارتش اسلام بدهند.همچنين پذيرايي نمايندگان پيامبر در سرزمين نجران، به مدت يك ماه به عهده آنان است، و هرگاه نمايندهاي از ناحيه وي به سوي آنان آمد، بايد از او پذيرايي كنند و جان و مال و سرزمينها و معابد اهل نجران در امان خدا و رسول اوست، مشروط بر اينكه از هم اكنون از رباخواري خودداري كنند؛ در غير اين صورت ذمه محمد از آنان بري است و تعهدي در قبال آنان نخواهد داشت.اينك به سؤال پيشين باز ميگرديم: چه كساني مصداق الفاظ مذكور در آيه مباهله هستند؟ از صحنه مباهله معلوم ميشود كه منظور از أبناءنا دو فرزند رسول خدا (ص)، يعني امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) و منظور از نساءنا دختر رسول خدا، فاطمه زهرا (س) و منظور از أنفسنا علي (ع) هستند.اينكه حاضران در صحنه مباهله، تنها اين عده بهمراه پيامبر (ص) بودند، از نظر تاريخي غير قابل خدشه است و در اينكه تعيين اين عده، توسط پيامبر (براي مباهله) و قرار دادن اين افراد (بعنوان مصاديق آيه شريفه)، از بارزترين تأييدها و جاودانهترين افتخارات اهل بيت (عليهمالسلام) است جاي بحثي وجود ندارد.با اينكه رسول خدا (ص) همسران متعددي داشتند و در بني هاشم فرزندان بسياري بود و حتي افراد منتسب به رسول خدا و خويشاوندان نزديك آن حضرت نيز فراوان بودند، ولي رسول خدا فقط چهار نفر را با خود همراه نمود: دو كودك خردسال به جاي تمامي فرزندان بني هاشم، دختر گراميشان به جاي تمامي زنان و علي (ع) به جاي همه منتسبين و كساني كه بمنزله جان ميتوانستند قرار گيرند.حضور اين عده، تقرب آنان به پيشگاه الهي را ثابت مينمايد كه خداوند متعال به دعا و درخواست آنان پاسخ مثبت ميدهد و عذاب را بر گروه مخالف اسلام نازل مينمايد.در اينجا نكتهاي قابل ذكر است و آن اينكه، اگر مقصود پروردگار از أبناء: فرزندان تنها دو نفر و منظور از نساء: زنان تنها يك نفر و مقصود از أنفس:جانها نيز تنها يك نفر است، پس چرا هر يك از الفاظ را به صورت جمع ذكر فرموده است (فرزندان، زنان، جانها) و به جاي جمع، الفاظ دو فرزند، يك زن، يك جان نياورد؟ خصوصا با توجه به اين نكته كه كلمه جمع اگر بصورت اضافه به كار رود، يعني مضاف قرار گيرد و پس از آن مضاف اليه بيايد، دلالت بر شمول و فراگيري ميكند.به عنوان مثال اگر كسي بگويد:رجال المدينه معنايش تمامي مردان شهر است بطوري كه هيچ مردي را از قلم نمياندازد.چگونه دو نفر به جاي تمام فرزندان، يك نفر به جاي تمام زنان و يك نفر به جاي تمامي جانها باشند؟ پاسخ اين است كه ذكر لفظ جمع در اين مورد براي دلالت بر افراد معدود، بدين جهت است كه موقعيت ويژه آنان را به ما گوشزد كند؛ گويي با وجود اين دو كودك خردسال، كسي باقي نميماند و با وجود فاطمه زهرا (س) به ديگر زنان نيازي نيست و با حضور علي (ع)، رسول خدا، تمامي جان خويش را آورده است و حضور آنان جاي تمامي را پر ميكند و اين مبالغه، ما را به مقام اهل بيت (عليهمالسلام) ارشاد مينمايد.گرچه عدهاي از علماي اهل سنت و جماعت از دلالت آيه فوق بر فضيلت اهل بيت(عليهمالسلام) ايراد كرفتهاند، ولي گروهي همچون فخر رازي و زمخشري در برابر دلالتش سر تسليم فرود آوردهاند.تاريخ اين واقعه تاريخي را 24 يا 25 و به قولي 21 يا 27 ذيحجه سال دهم هجري دانستهاند كه قول دوم مشهورتر است.
چند ماهي از هجرت پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله وسلم- به مدينه نگذشته بود كه امين وحي الهي، (جبرئيل) مؤكدا دستور داد آن حضرت به سمت كعبه نماز گزارند.در طي 13 سال كه مسلمين در مكه زندگي ميكردند، قبله آنان بيت المقدس بود.اين سبب ميشد كه يهوديان بين خود و مسلمين رابطه نزديكي بيابند و بيشتر به اسلام گرايش پيدا كنند.اما پس از هجرت، مخالفت يهوديان شكل وسيعي به خود گرفت تا جايي كه ادعا ميكردند اسلام، دين مستقلي نيست، زيرا به طرف قبله ما نماز ميگزارند و از خود قبلهاي ندارند.اين سخنان بر پيامبر گرامي (ص) بسيار گران ميآمد؛ لذا نيمههاي شب از خانه بيرون ميآمدند و به آسمان مينگريستند و در انتظار نزول وحي بودند.همانطور كه خداوند ميفرمايد: قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره: ما ميبينيم كه تو رو به آسمان ميكني؛ پس تو را به طرف قبلهاي متوجه خواهيم كرد كه راضي باشي؛ پس به طرف مسجدالحرام رو كن و شما مسلمين نيز هر جا هستيد، بدان جهت رو كنيد (سوره بقره، آيه 144).در نيمه شعبان سال دوم هجري، در حالي كه پيامبر دو ركعت از نماز ظهر را اقامه فرموده بودند، جبرئيل نازل شد و ايشان را مأمور كرد تا به طرف مسجدالحرام رو كنند.حضرت به سمت كعبه توجه كردند و بهمراه مسلمين، بقيه نماز را به طرف قبله جديد خواندند.به روايتي، جبرئيل دست حضرت را گرفته، به طرف قبله سوق داد.علاوه برجهت سياسي مذكور، يكي از علل تغيير قبله، آزمايش ميزان خلوص و ايمان مردم بود تا سرپيچي و شك و ترديد منافقين آشكار شود، همانطور كه قرآن در اين مورد ميفرمايد: و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه و إن كانت لكبيرة إلا علي الذين هدي الله: ما آن قبلهاي را كه به طرفش متوجه شدي مقرر نساختيم مگر براي اينكه كساني كه از رسول تبعيت ميكنند، از كساني كه پشت ميكنند متمايز شوند و شناخته گردند.و بهيقين اين كار دشوار است مگر بر كساني كه خدا آنان را هدايت كرده است (سوره بقره، آيه 143).مسلمين گمان كردند نمازهاي قبلي آنان باطل است؛ ولي وحي الهي آمد كه:و ما كان الله ليضيع إيمانكم: خدا هرگز اعمال شما را تباه نخواهد كرد (سوره بقره، آيه 143).در زمان پيامبر (ص) محرابي ساخته شد كه هم اكنون نيز باقي است.در اينكه آيا اين محراب دقيقا به طرف قبله است؟ تا چندي پيش گمان ميكردند كه محراب، دقيق نيست؛ زيرا در محاسبات خود، عرض جغرافيايي شهر مدينه را 25 درجه و طول آن را 75 درجه و 20 دقيقه فرض ميكردند.اما در عصر ما يكي از علما و منجمين و رياضيدانان معاصر به نام مرحوم سردار كابلي، (از معاصرين مرحوم آيت الله العظمي بروجردي- قدس سره الشريف-) ثابت كرد كه عرض جغرافيايي مدينه 24 درجه و 25 دقيقه و طول آن 39 درجه و 59 دقيقه است؛ در نتيجه قبله رو به سمت جنوب است و تنها 45 دقيقه منحرف خواهد بود.لذا متوجه شدند محرابي كه بر اساس حركت پيامبر (ص) بدان جهت ساخته شده است، كاملا دقيق است.اين در حالي است كه نه تنها در آن زمان ابزارهاي امروزي وجود نداشت، بلكه تغيير قبله بطور ناگهاني صورت گرفت و اين معجزه و كرامت نبوي (ص) از عالم اسرار غيب و ملكوت و مبرا از هر خطا و لغزشي، شگفتآور نيست.
در روز عيد غدير خم كه عيد بزرگ خداوند، روز اكمال دين و اتمام نعمت است، اسلام به عنوان دين كامل براي بشر برگزيد شد و همگان به نعمت ولايت اميرالمؤمنين، علي بن ابيطالب- صلوات الله و سلامه عليه- مفتخر شدند.حجة الوداع، آخرين حج پيامبر به پايان رسيد و مسلمين مراسم حج را آموختند و همراه با پيامبر از مكه عازم مدينه شدند.هنگامي كه كاروان به سرزمين رابغ (در سه ميلي جحفه) رسيد، جبرئيل در نقطهاي به نام غدير خم اين آيه را نازل كرد: يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل اليك من ربك وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس إنّ الله لا يهدي القوم الكافرين: اي پيامبر! آنچه را كه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن كه اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت خود را ابلاغ نكردهاي و خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد؛ بدرستي كه خداوند كافران را هدايت نميكند (سوره مائده، آيه 67).به دنبال نزول اين فرمان، دستور توقف حركت صادر شد.آنهايي كه جلو بودند، ايستادند و كساني كه پشت سر بودند به ايشان پيوستند.ظهر هنگام و در نهايت گرما، در حالي كه مردم قسمتي از رداي خود را زير پا و قسمتي را روي سر انداخته بودند و براي پيامبر سايهباني ساخته بودند، نماز ظهر را به امامت پيامبر اكرم (ص) به جاي آوردند.آنگاه رسول خدا (ص) بر فراز منبري، كه از جهاز شتر ترتيب يافته بود، قرار گرفته، خطبهاي خواندند: حمد و ثنا مخصوص خداوند است؛ از او ياري ميطلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكل ميكنيم.از بديهاي خود و اعمال ناشايست خود به او پناه ميبريم؛ خدايي كه جز او هادي و راهنمايي نيست.هر كسي را كه هدايت نموده، گمراهكنندهاي براي او نخواهد بود.گواهي ميدهم كه جز او معبودي نيست و محمد، بنده و پيامبر او است.هان اي مردم! نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم.من مسؤلم و شما نيز مسؤليد.درباره من چه فكر ميكنيد؟ در اين هنگام، جمعيت، با صداي بلند، حضرت را تأييد كردند و گفتند:ما گواهي ميدهيم كه تو رسالت خود را انجام دادي و كوشش كردي.خدا تو را پاداش نيكو دهد! پيامبر فرمودند:آيا گواهي ميدهيد كه معبود جهان يكي است و محمد، بنده خدا و پيامبر او ميباشد و بهشت و دوزخ و زندگي جاويدان در سراي ديگر، جاي ترديدي ندارد؟ همگي گفتند:صحيح است و گواهي ميدهيم! سپس فرمودند: مردم! من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانمايه ميگذارم؛ ببينم با دو يادگار من چگونه رفتار ميكنيد! در اين هنگام كسي برخاست و با صداي بلند گفت:منظور شما از اين دو چيز نفيس چيست؟ حضرت فرمودند:يكي كتاب خدا است كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است و ديگري عترت و اهلبيت من است.خداوند به من خبر داده است كه اين دو يادگار هرگز از هم جدا نخواهند شد.هان اي مردم! بر قرآن و عترت من پيشي نگيريد و در عمل به آن دو كوتاهي نكنيد كه هلاك ميشويد! در اين لحظه، پيامبر (ص) دست علي (ع) را گرفتند و آن قدر بلند كردند كه سفيدي زير بغل هر دو براي مردم نمايان شد و ايشان را به همه مردم معرفي نموده، فرمودند:چه كسي سزاوارتر از مؤمنان بر خود آنان است؟ حاضران جواب دادند: خدا و پبامبر او داناترند.پيامبر فرمود: خدا، مولاي من و من، مولاي مؤمنان هستم و من بر آنها از خودشان سزاوارترم.هان اي مردم! من كنت مولاه فهذا علي مولاه: هر كه من مولاي او هستم، اين علي هم مولاي او است (اين جمله را سه مرتبه تكرار فرمودند) اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أدر الحق معه حيث دار: پروردگارا! كساني را كه دوست علي هستند دوست بدار و با دشمنان او دشمن باش! علي را ياري كن؛ دشمنان علي را خوار و ذليل فرما و او را محور حق و حقيقت قرار بده! آنگاه پيامبر فرمودند: مردم! اكنون فرشته وحي نازل گرديد و اين آيه را آورد: اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا: امروز دينتان را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما به اتمام رسانيدم و اسلام را بعنوان دين و آيين، براي شما پسنديدم (سوره مائده، آيه 3)در اين موقع صداي تكبير پيامبر بلند شد؛ سپس فرمودند: خدا را سپاسگزاريم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد و از وصايت و ولايت و جانشيني علي (ع) پس از من خشنود گشت! آنگاه حضرت از آن نقطه بلند فرود آمدند و به همسران خود دستور دادند تا به علي (ع)- بواسطه اين فضيلت بزرگ- تبريك بگويند.سران و شخصيتهاي اسلامي، همگي با علي (ع) بيعت كردند و پيش از همه، ابوبكر و عمر با آن حضرت بيعت كردند و ايشان را مولاي خود خواندند.شاعر بزرگ، حسان بن ثابت اشعاري در مدح علي (ع) و بيان واقعه تاريخي غدير خم سرود.سپس پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود:برخيز كه من تو را به جانشيني خود و راهنمايي مردم پس از خويش برگزيدم.من مولاي هر كسي هستم كه علي مولاي او است.شما در حالي كه او را از صميم دل دوست ميداريد، از پيروان او باشيد! اين واقعه تاريخي را 110 نفر از اصحاب روايت كردهاند و در ميان دانشمندان اهل سنت نيز نام 110 نفر به چشم ميخورد كه آن را نقل كردهاند.همچنين از ميان تابعين (يعني كساني كه موفق به ديدار پيامبر (ص) نشده بودند، ولي اصحاب ايشان را ديده بودند) 89 نفر اين حديث را روايت كردهاند؛ لذا در صحت واقعه جاي هيچ ترديدي نيست.ولي با اين حال و با وجود آن كه پيامبر (ص) با جمله من كنت مولاه فهذا علي مولاه با صراحت تمام، علي (ع) را بعنوان ولي امر مسلمين معرفي كردند و در نهايت، همگي با آن حضرت بيعت نمودند، باز هم عدهاي كه راهي براي انكار اصل واقعه نداشتند، ادعا كردند كه معني مولي در جمله مذكور،دوست است؛ نه ولي امر و خليفه و آنچه در نهايت از اين واقعه نتيجهگيري ميشود، لزوم محبت و دوستي علي (ع) است؛ نه ولايت ايشان بر مسلمين و خواستند با اين توجيهات، چنين سند مهمي را از سنديت بيندازند؛ ولي قرائن متعددي خلاف اين گفته را ثابت ميكند: اولا: در آن روز بسيار گرم چه لزومي داشت كه مردم جمع شوند تا وجوب دوست داشتن علي (ع) به آنان ابلاغ شود؟ بر همگان از پيش معلوم بود كه مسلمانان بايد دوستدار و ياور يكديگر باشند.ثانيا: كسي كه نسبت به خود مسلمين، از آنان اولي و سزاوارتر است و تصميم او در مورد جان و مال و ساير امور مربوط به آنان بر تصميم خودشان اولويت دارد، فقط و فقط حاكم و ولي امر مسلمين است؛ نه دوست و ياور و پيامبر.همين نكته را ابتداء با جمله من از خود مسلمين نسبت به خودشان سزوارترم براي خودشان اثبات كردند و بلافاصله فرمودند:هر كسي من مولاي او هستم، علي مولاي او است؛ بنابر اين معناي اين جمله به قرينه كلام پيامبر چنين ميشود:هر كسي من مولا و ولي امر او هستم، علي ولي امر او است.به عبارت ديگر، رسول خدا (ص) براي علي (ع) همان ولايتي را ثابت كردند كه براي خودشان ثابت نمودند و آن ولايتي كه براي خودشان از آن سخن گفتند، ولايت بمعني محبت نبود، بلكه ولايت بمعني سرپرستي و حكومت بود؛ پس همين معني براي علي (ع) نيز ثابت ميشود.ثالثا: بيعت همسران پيامبر و مردم و صحابه، مانند ابوبكر و عمر و عثمان بعنوان ولايت با آن حضرت، دليل قاطعي است بر اينكه برداشت آنان از سخن پيامبر (ص) اين بود كه علي (ع) به جانشيني معرفي شده است.رابعا: نزول آيه اليوم أكملت لكم دينكم.ميرساند كه هر فضيلتي براي علي (ع) اثبات شده، فضيلتي است كه سبب اكمال دين اسلام شده است و اگر اين فضيلت نبود، اسلام كامل نبود و بعنوان دين الهي، مورد رضايت حق تعالي واقع نميشد.بديهي است كه اين فضيلت مهم، صرف دوستي نيست؛ بلكه دوستي همراه با لزوم اطاعت است و اين، همان معناي ولايت امر است.بهرحال واقعه غدير خم، سندي مهم براي اثبات فضيلت اهل بيت است؛ ولي با كمال تأسف پس از رحلت پيامبر(ص) فتنهاي عظيم برپا شد و مسأله حكومت (كه مهمترين مسأله بود)، از محور اصلي خودش جدا شد و براي هميشه مسلمين از نعمت وحدت و يكپارچگي حول محور دو يادگار پيامبر خدا(ص)، يعني قرآن و عترت، محروم ماندند.شايسته است در چنين زماني از خداوند طلب هدايت كنيم و بگوييم: اللّهم اهدني لما اختلف فيه من الحقّ بإذنك إنّك تهدي من تشاء إلي صراط مستقيم: خداوندا! مرا به اذن خود به راه حق و صحيح كه در آن اختلاف نظر وجود دارد هدايت كن؛ زيرا تنها تو هستي كه هر كه را بخواهي، به راه راست هدايت ميكني! (مفاتيح الجنان، تعقيبات نماز صبح).
هجرت مسلمين از مدينه به مكه، نقطه عطفي در تاريخ اسلام محسوب ميشود.اهميت قضيه از آن جهت است كه سبب شد حلقه محاصره سياسي، اجتماعي و اقتصادي كفار كه هر لحظه تنگتر ميشد، شكسته شود و مسلمين توانستند در مدينه حكومتي بر مبناي قوانين اسلام تشكيل دهند.اين بزرگترين ضربه بر پيكر كفر ابوسفياني بود؛ زيرا قرار گرفتن مسلمين در محيطي امن و آرام، نه تنها باعث تقويت روحيه آنان و آمادگي هرچه بيشتر براي مقابله با قريش ميشد، بلكه نداي حياتبخش اسلام (كه هر وجدان بيداري را تحت تأثير قرار ميدهد) هر لحظه فراگيرتر ميشد و اسلام بيش از پيش قوي ميگشت.مسلمين در چند مرحله دست به مهاجرت زدند.براي نخستين بار، گروهي از آنان در ماه رجب سال پنچم بعثت، (دو سال پس از علني شدن اسلام) دست به مهاجرت زدند.پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله و سلم- در اين باره فرمودند: لو خرجتم إلي أرض حبشة فإن بها ملكا لا يظلم عنده أحد و هي أرض صدق حتي يجعل الله لكم فرجا مما أنتم فيه: اگر به سرزمين حبشه مهاجرت كنيد، براي شما سودمند است؛ زيرا در آنجا پادشاهي است كه به كسي ظلم نميكند و آنجا سرزمين صداقت و راستي است.پس مهاجرت كنيد و آنجا بمانيد تا خداوند براي شما فرجي فراهم آورد.بدين منظور يازده يا دوازده مرد همراه با چهار زن به سرپرستي عثمان بن مظعون از راه دريا، پنهاني به حبشه گريختند.كفار آنان را تعقيب كردند؛ ولي هنگامي به آنان رسيدند كه كشتي از بندر دور شده بود و مسلمين نجات يافته بودند.آنان در طول ماههاي شعبان و رمضان در حبشه ماندند؛ ولي ماه شوال دوباره به مكه برگشتند؛ زيرا شنيده بودند كه قريش دست از آزار آنان برداشتهاند؛ اما پس از رسيدن به مكه، متوجه شدند كه اين سخنان، شايعاتي بيش نبوده؛ لذا بار ديگر به حبشه بازگشتند.در مرحله دوم، بيش از هشتاد نفر به سرپرستي جعفر بن ابيطالب به حبشه مهاجرت كردند.قريش كه از نفوذ مسلمين در ساير كشورها به وحشت افتاده بودند، نمايندگاني را همراه با هدايايي به دربار نجاشي،- پادشاه حبشه- فرستادند تا مسلمين را بازگرداند.اين تصميم در دار الندوة گرفته شد (دار الندوة محلي در كنار كعبه بود كه سران قريش در امور مهم، آنجا به تصميم گيري مينشستند و در حقيقت مجلس شوراي مكه محسوب ميشد) قرار بر اين شد كه عمروعاص و عبدالله بن ربيعه به هر يك از اميران و وزيران دربار نجاشي هدايايي بدهند، آنگاه هداياي نجاشي را به وي تقديم نمايند و از او بازگشت مسلمين را طلب كنند و بخواهند پيش از هر ملاقاتي با مسلمانان، آنان را به نمايندگان تحويل دهد.هنگامي كه نمايندگان قريش درخواست خود را نزد نجاشي مطرح ساختند، وزيران او (كه از قبل آماده بودند)، زبان به تأييد گشودند و از وي خواستند كه مجرمين را بازگرداند؛ ولي نجاشي نپذيرفت و اظهار داشت چون مسلمين به وي پناهنده شدهاند، آنان را به دشمنانشان تحويل نخواهند داد مگر اينكه با آنان صحبت كند و علت گرايش به دين جديد را از ايشان بپرسد، ديني كه نه با آيين پدرانشان تطبيق ميكرد و نه با مسيحيت (كه دين نجاشي بود)؛ لذا مسلمين را به حضور طلبيد.جعفر بن ابيطالب، سرپرست و سخنگوي مسلمين، ابتدا با بيان صفات زشت و ناپسندي كه يك عرب جاهلي بدان مبتلا بود، وضع مردم پيش از اسلام را بخوبي ترسيم كرده؛ سپس به بيان احكام عادلانه و سفارشات حكيمانه پيامبر - صلي الله عليه وآله وسلم-، مبني بر وجوب نماز، روزه، ترك پرستش خداياني كه هيچ نفع و ضرري ندارند و پرستش خداي واحد، لزوم راستگويي، رعايت امانت، صله رحم، نيكي به همسايگان و حرمت نسبت زشت دادن به زنان پاكدامن و...پرداخت و گفت:چون اين قوم ما را شكنجه كردند و بر ما ستم روا داشتند و از دينمان جلوگيري كردند، به كشورت آمديم و تو را بر ديگران برگزيديم و خواستيم در پناه تو باشيم تا بر ما ستم نشود.نجاشي از وي خواست مقداري از كتاب آسماني جديد را براي وي بخواند.جعفر با حسن انتخاب خود، قسمتي از اوايل سوره مريم را كه به داستان تولد و زندگاني حضرت عيسي- عليه السلام - مربوط ميشد قرائت كرد تا به اين آيه رسيد: و هزّي إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّا: به مريم خطاب شد: شاخه درخت خرما را به طرف خودت بكش تا بر تو خرماي تازه فرو ريزد.نجاشي ميگريست و اطرافيان او نيز تأثير قرار گرفته، ميگريستند.آنگاه رو به عمرو و عبدالله (نمايندگان قريش) كرده، گفت:اين سخنان و آنچه عيسي آورده است، هر دو از يك جا فرود آمده است.برويد كه به خدا قسم اينها را به شما تسليم نخواهم كرد! و هديههاي آنان را پس داد و اعلام كرد كه مسلمين در حبشه آزادند و در امان خواهند بود.سران قريش كه نقشههاي خود را نقش بر آب ديدند، در يك اقدام عمومي تصميم گرفتند مسلمين را از هر جهت تحت محاصره قرار دهند.بدين منظور عهدنامهاي نوشته، همگي متعهد شدند كه تا دم مرگ به مفاد آن عمل كنند.عهدنامه شامل اين موارد بود: 1- هر گونه خريد و فروش كالا با هواداران محمد تحريم ميشود.2- در تمام پيشامدها بايد از مخالفين محمد طرفداري كرد.3- ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.4- كسي حق ندارد با مسلمين رابطه زناشويي برقرار كند.عهدنامه را تمام متنفذين امضا كردند و مسلمين مجبور شدند به شعب ابيطالب (درهاي در ميان كوههاي مكه) پناه ببرند.اين محاصره سه سال طول كشيد.پس از سه سال، پيامبر- صلي الله عليه و آله- از طريق وحي آگاه شدند كه عهدنامه توسط موريانه خورده شده است و فقط كلمه بسمك اللهم كه در ابتداي آن نوشته شده بود، باقي مانده است.عدهاي از قريش نيز از شدت سختگيري بر مسلمين بشدت آزرده شدند و خواستار آن بودند كه تحريم هر چه زودتر شكسته شود و به اين ظلم خاتمه داده شود.لذا تصميم گرفتند كه در يك اقدام ناگهاني، عهدنامه را پاره كنند؛ ولي ابوجهل كه از تندروترين مخالفان پيامبر (ص) بود، مانع عملي شدن اقدام آنان شد.از طرفي ابوطالب، عموي پيامبر- صلي الله عليه وآله- به كفار خبر داد كه وحي الهي نازل شده است و خبر از خورده شدن عهدنامه توسط موريانه داده است و به آنان پيشنهاد كرد عهدنامه را بررسي كنند؛ اگر حرف پيامبر درست بود، محاصره را بشكنند و اگر دروغ بود، متعهد شود كه پيامبر را به قريش تحويل دهد.قريش نيز پيشنهاد او را پذيرفتند.عهدنامه گشوده شد و متوجه شدند چيزي از آن باقي نمانده است مگر كلمه بسمك اللهم و بدين سان پس از سه سال، محاصره شكسته شد.در سال 13 بعثت، جلسه مشورتي سران قريش در دار الندوه تشكيل شد تا راهي براي ضربه زدن به اسلام بيابند.در آنجا هر كسي پيشنهادي ارائه كرد.مهمترين پيشنهاد كه به تصويب همگان رسيد، توسط ابوجهل و بنا به قولي توسط مردي ناشناس مطرح شد.وي گفت: از ميان هر يك از قبايل، فردي دلير و اصل و نسبدار انتخاب شود، آنگاه شبانه همگي به خانه محمد هجوم ميبريم و او را ميكشيم.خون او بين همه قبايل پخش خواهد شد و هيچ كس نميتواند از او خونخواهي كند.در شب اول ربيع الاول سال 13 بعثت، خانه پيامبر گرامي- صلي الله عيله و آله- به محاصره درآمد؛ ولي پيك وحي پيش از آن، توطئه را به اطلاع پيامبر رسانيده بود و رسول خدا از قبل، از علي- عليه السلام- خواسته بودند تا در بستر ايشان بخوابند و روپوش ايشان را بر خويش بپوشاند تا كفار متوجه عدم حضور پيامبر نشوند، سپس در مكه بماند و امانتهاي مردم را كه نزد رسول خدا بود بپردازد، آنگاه به مدينه بيايد و به پيامبر بپيوندد.در آن شب تاريك، خانه پيامبر- صلوات الله عليه وآله- به محاصره كامل درآمد و همه منتظر بودند تا وقت هجوم فرا رسد.در اين ميان ابوجهل بالحني مسخره آميز گفت: محمد گمان ميكند اگر شما از او پيروي كنيد، پادشاه عرب و عجم خواهيد شد و پس از مردن برانگيخته ميشويد و در بهشتهايي مانند باغهاي اردن سكونت خواهيد كرد و اگر ايمان نياوريد، كساني از شما را ميكشد و سپس كه مرديد، به آتشي كه براي شما آماده شده است گداخته خواهيد شد! در اين هنگام پيامبر- صلي الله عليه و آله- از خانه خارج شدند، مشتي خاك از زمين برداشتند و فرمودند: آري چنين ميگويم و تو، خود نيز يكي از آنها هستي! خاك را بر سر و روي آنان پاشيدند و ابتداي آيات سوره يس را قرائت فرمودند تا به آيه و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون رسيدند؛ و بي آنكه كفار متوجه شوند، از ميان آنان عبور كردند و دور شدند.پس از دور شدن پيامبر، شخصي به آنان رسيد و پرسيد: در انتظار چه كسي هستيد؟ گفتند: در كمين محمد نشستهايم.او گفت: به خدا قسم محمد رفت و راه خود را در پيش گرفت! قريش به منزل هجوم بردند و چون روپوش را كنار زدند، ديدند علي (ع) در بستر خوابيده است و دانستند كه توطئه آنان نقش بر آب شده است.اين شب را ليلة المبيت ناميدند و درباره فداكاري امير المؤمنين- عليه السلام- اين آيه نازل شد: و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد: و بعضي از مردم كساني هستند كه در راه خشنودي خداوند جان خود را ميفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است (سوره بقره - آيه 207)و اين افتخار براي آن حضرت جاودانه گشت.پيامبر- صلي الله عليه و آله- همراه با ابوبكر به طرف مدينه حركت كردند و اين در حالي بود كه قريش به تعقيب حضرت ميپرداختند و براي يافتن ايشان جايزه تعيين كرده بودند.رسول خدا- صلي الله عليه و آله- در بين راه مكه و مدينه، داخل غاري به نام ثور شدند.به دستور پروردگار، عنكبوتي بر در غار تار تنيد و كبوتري نيز در آنجا تخم گذاشت.تعقيب كنندگان چون از روي رد پاي حضرت به غار رسيدند و تارها و كبوتر را مشاهده كردند، گمان كردند كسي داخل غار نيست؛ زيرا با ورود هر كسي ميبايستي تارها پاره شود و كبوتر نيز بگريزد.لذا از آنجا منصرف شدند و ادامه تعقيب نيز سودي نداشت.پس از سه روز اقامت در غار ثور، روز چهارم ربيع الاول، پيامبر- صلوات الله عليه و آله- همراه با ابوبكر از غار خارج شدند و روز دوازدهم ربيع الاول، نزديك ظهر، وارد محله قبا در مدينه شدند و از آن پس محيطي امن براي اجراي فرامين الهي و عبادت خداوند فراهم آمد.در مورد مقدمات اين هجرت، از توطئه كفار براي قتل پيامبر- صلي الله عليه وآله- تا ورود به غار ثور آياتي نازل شده است.از جمله آيه 30 سوره انفال: و إذ يمكر بك الذين كفروا...كه در مورد جلسه مشورتي دار الندوه است و آيه 40 سوره توبه: إن لا تنصروه فقد نصره الله...در مورد غار ثور و وقايع مربوط به آن و نيز آيه 207 بقره: و من الناس من يشري نفسه...در مورد ليلة المبيت.پس از رحلت نبي اكرم (ص) و در زمان خلفاي سه گانه، مسلمين مبدأ تاريخ را هجرت پيامبر از مدينه به مكه قرار دادند.
در صدر اسلام كشور سوريه از مستعمرات امپراتوري روم به شمار ميرفت و فرمانرواي شام از دستنشاندگان امپراتور بود.اسلام بسرعت گسترش مييافت و در اندك زماني آوازه آن به خارج از مرزها رسيد.امپراتوري روم كه خود را با موج تازهاي روبرو ميديد و از نفوذ آيين الهي اسلام هراسان بود، تصميم گرفت پيشدستي كند و با يك حمله عظيم، مسلمين را نابود كند.بدين منظور ارتشي مجهز و متشكل از 40 هزار نفر با كليه سلاحهاي جنگي آن زمان، در نوار مرزي شام مستقر شد و قبايل مرزنشين نيز به آنان پيوستند.هرقل امپراتور روم، جيره جنگي يك سال سپاه را پرداخته بود و براي جنگي عظميم و طولاني آماده شده بود.خبر حركت سپاه روم، توسط كاروانهاي تجاري به پيامبر گرامي اسلام، حضرت محمد (ص) رسيد و حضرت تصميم گرفتند براي مقابله با آنان از مدينه خارج شوند.اين، در حالي بود كه محصولات كشاورزي در مدينه هنوز جمعآوري نشده بود و برشدت گرماي هوا افزوده ميشد بود.حركت از وطن براي يك سفر طولاني، بسيار سخت و مشكل مينمود.از اين رو گروهي از منافقين به بهانههاي مختلف از نبرد روي گردان شدند.و از پيامبر اجازه گرفتند كه در شهر بمانند.يكي ميگفت: ميترسم چشمم به زنان رومي بيفتد و به گناه بيفتم! و ديگري بهانهاش گرمي شديد هوا بود.در اين ميان عدهاي نيز با يادآوري عظمت روميان سعي ميكردند روحيه مسلمانان را تضعيف كنند.در پاسخ اين عذرتراشيها، و كارشكنيها آياتي از سوره مباركه توبه نازل گرديد و كفر دروني منافقين را كه در پشت نقاب اسلام پنهان شده بود، آشكار ساخت.در مقابل، عدهاي از فقراي مسلمان كه شوق جهاد وجود آنان را فرا گرفته بود، به علت نداشتن وسيله سفر به محضر رسول گرامي (ص) شرفياب شدند و تقاضاي مركب سواري نمودند؛ اما چون با پاسخ منفي رسول خدا (ص) روبرو شدند، بشدت ناراحت شدند و از اين كه توفيق جهاد در راه خدا را از دست دادهاند ميگريستند.در باره اين گروه نيز در سوره توبه آيهاي نازل شد.لانه جاسوسي يهوديان در مدينه ----- به رسول خدا (ص) خبر رسيد كه منزل يكي از يهوديان به نام سويلم مركز جلسات سري منافقين شده است و آنان در صدد بازداشتن مسلمين از جنگ هستند.به دستور پيامبر (ص) زماني كه منافقين در آن خانه مجتمع بودند، خانه به آتش كشيده شد.رعب و وحشت همه اهل خانه را فرا گرفت و منافقين غافلگير شده، با هراس از ميان شعلههاي آتش ميگريختند.با اين اقدام قاطعانه، اين شبكه جاسوسي داخلي منهدم شد.بعد از اين مقصد حركت مسلمين، قلعه تبوك در نوار مرزي شام بود.اين جنگ،جنگي بود با امپراتوري عظيم آن زمان، در منطقهاي بسيار دور و در زماني كه هر نوع امكانات آسايشي در مدينه فراهم بود.لذا هر كه ميخواست در اين نبرد شركت كند، ميبايستي با روحيهاي بسيار بالا و ديدي باز به استقبال خطر رود و خود را براي هر نوع حادثهاي آماده كند.بنابراين بر خلاف جنگهاي گذشته، از همان ابتدا مقصد حركت به همه ابلاع شد تا متوجه هدف عظيم خود باشند.رسول خدا (ص) تصميم گرفتند برادر خود، علي (ع) را بعنوان جانشين در مدينه باقي گذارند.شايد علت اين كار چنين بود كه دوري سپاه اسلام و رهبر مسلمين از مدينه، ميتوانست فرصت خوبي براي دشمنان داخلي و خارجي به وجود آورد تا نقشههاي شوم خود را در غياب حضرت رسول (ص) به اجرا گذارند و احيانا به مدينه حمله كنند يا جو داخلي شهر را متشنج نمايند.از اين رو حضور سرداري دلاور و پرآوازه، همچون علي بن ابيطالب- عليه السلام -در شهر ضروري بود تا امنيت داخلي تأمين گردد.منافقين كه وجود ايشان را مانع اجراي نقشههاي خود ميديدند، دست به شايعهپراكني زدند و چنين شايع كردند كه علي (ع) به خاطر گرما و دوري راه به جنگ نرفته است.هدف آنان، تحريك كردن علي (ع) به خروج از مدينه بود تا فرصت اجراي نقشههاي شوم آنان فراهم شود.اين در حالي بود كه سپاه اسلام از مدينه حركت كرده بود.علي (ع) براي رد تهمت آنان از مدينه خارج شدند و خود را به پيامبر (ص) رسانده، جريان را به اطلاع رسول خدا (ص) رساندند.پيامبر گرامي فرمودند: برادرم! به مدينه باز گرد كه كسي جز من و تو شايستگي ماندن در مدينه را ندارد.تو جانشين من در ميان خاندان من و محل هجرت من و عشيره من هستي.آنگاه اين جمله معروف را در حق حضرت علي (ع) فرمودند: أ ما ترضي يا علي أن تكون مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي: آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسي باشد، با اين تفاوت كه هارون، پيامبر بود؛ ولي پس از من پيامبري نيست؟ آنگاه علي (ع) به مدينه بازگشتند.اين سخن، به حديث منزلت معروف گشت و از محكمترين ادله خلافت علي (ع) پس از رسول اكرم (ص) ميباشد كه همواره مورداستناد علماي شيعه قرار گرفته است.منافقين، حتي در ميان سپاه اسلام نيز حاضر بودند و با سخنان بيجاي خود رسول خدا (ص) را ميآزردند كه در اين باره نيز آياتي از قرآن نازل گرديد.پس از طي مسافتي طولاني و بسيار پرمشقت، در ابتداي ماه شعبان سال نهم هجري، مسلمين به تبوك رسيدند؛ ولي بر خلاف انتظار اثري از سپاه روم نديدند.به عقيده برخي، خبر آمادگي روم براي حمله از ابتدا صحت نداشت و تنها براي اطمينان خاطر و اعلام آمادگي، مسلمين رنج و مشقت اين سفر را بر خود هموار نمودند و به عقيده برخي ديگر بر اين باور بودند، ممكن است روميان، كه از آمادگي مسلمين با خبر شده بودند، پيش از درگيري عقبنشيني كرده باشند.اين سفر گرچه جنگي به همراه نداشت؛ ولي فوايد زيادي بر آن مترتب بود كه به گوشهاي از آنها اشاره ميشود: 1- كارشكنيهاي منافقين و نزول آياتي از قرآن در مورد آنان، چهره پليد اين مسلماننماها را بخوبي آشكار كرد.بديهي است كه دانستن ويژگيهاي منافقين توسط مسلمانان، از عوامل مهم ثبات و پايداري آنان محسوب ميشود.2- رسول خدا (ص) عملا آمادگي خود را براي مقابله با هر گونه خطر احتمالي نشان دادند و خاطرنشان كردند كه حاضرند صدها كيلومتر راه پرمشقت را طي كنند تا دشمن را به لرزه درآورند، اگر چه جنگي در كار نباشد.از اين رو پس از ورود سپاه به مدينه، بعضي از قبايل كه هنوز تسليم نشده بودند و اسلام اختيار نمينمودند، داوطلبانه تسليم شدند و اطاعت خود را ابراز داشتند.3- مسلمانان در طي سفر، با راه شام آشنا شدند و نخستين تجربه يك لشكركشي عظيم را براي رسيدن به هدفي دور از مركز، با موفقيت آزمودند.4- يكي از بزرگترين ثمرات اين حركت، آن بود كه مسلمانان چون به مرزهاي شام رسيدند و اثري از لشكر روم مشاهده نكردند، تصميم گرفتند براي جلوگيري از تكرار چنين حوادثي، با قبايل مرزنشين پيمانهاي صلح و عدم تعرض منعقد كنند و بدين ترتيب گروه عظيمي از دشمنان اسلام از در صلح و آشتي با رسول خدا (ص) برآمدند و امنيت مرزها تا حدود زيادي تأمين شد.همانطور كه گفته شد، مسير حركت، بسيار طولاني و پرزحمت بود.از اين رو وقايع تاريخي متعددي اتفاق افتاد كه بسيار آموزنده است.در اينجا به چند واقعه اشاره ميكنيم:1- پس از دستور بسيج عمومي براي حركت، سه نفر به نامهاي كعب، هلال و مره سرپيچي كردند و آسودگي را بر رنج سفر ترجيح دادند.رسول خدا (ص) چون به تبوك رسيدند، پرسيدند: كعب چه كرد؟ پاسخ شنيدند: جامههاي فاخر و تكبر، او را در مدينه نگه داشت.پس از بازگشت، رسول گرامي (ص) دستور دادند تا مسلمانان از سخن گفتن با اين سه نفر خودداري كنند.همه از آنان دوري كردند و بدين ترتيب مدينه، درگير يك مبارزه منفي عليه كساني شد كه بدون هيچ عذر و بهانهاي، جهاد را ترك كرده بودند.روزها بدين منوال ميگذشت.پادشاه غساني كه از مخالفين اسلام بود، نامهاي به كعب نوشت كه در آن چنين آمده بود: شنيدهام كه سرورت به تو ستم كرده است و بر تو نيز تحمل رسوايي و خواري واجب نيست؛ نزد ما بيا تا تو را همراهي كنيم! او بدين ترتيب ميخواست از آب گل آلود ماهي بگيرد و ناراضيان داخلي را به سمت خود جذب كند؛ ولي كعب بسيار ناراحت شد و نامه را در تنور افكند و آتش زد و با هوشياري، دعوت دشمن خدا را رد كرد.پس از 40 روز، رسول خدا (ص) دستور دادند كه همسران اين سه نفر نيز بايد از آنان كنارهگيري كنند و اين، وضعيت را بر آنان سختتر كرد.ده روز ديگر گذشت، بطوري كه عرصه بر آنان تنگ شد و كاري جز اظهار ندامت و پشيماني نداشتند تا آنكه پس از 50 روز از اين واقعه، با نزول آيه 118 سوره توبه، پيك وحي، توبه آنان را پذيرفته اعلام كرد.2- يكي از مسلمانان به نام مالك بن قيس (كه كنيه اشابوخيثمه بود) پس از حركت سپاه، از ميان راه بازگشت و به مدينه آمد.او هنگامي كه به منزل رسيد و چشمش به همسرانش افتاد و به سايباني كه در باغ آماده بود و آب و غذايي كه براي او تدارك ديده شده بود نگريست، پيش خود گفت: آيا سزاوار است كه رسول خدا (ص) در باد و گرماي سوزان حركت كند و ابوخيثمه در زير سايه خنك و با خوراكي مهيا، دركنار همسرانش باشد؟ اين از انصاف به دور است! وي دوباره مدينه را ترك كرد و خود را به پيامبر (ص) رسانيد.رسول خدا (ص) به او فرمودند: نزديك بود هلاك شوي! 3- شتر ابوذر غفاري، صحابي گرامي، از حركت باز ماند و او از ارتش اسلام عقب افتاد.لذا شتر را رها كرد و پياده به راه افتاد.ارتش اسلام، مشغول استراحت بودند كه شبحي از دور نمايان شد.چون نزديكتر آمد، ديدند مردي است كه باري بر دوش دارد.پيامبر (ص) فرمودند: او ابوذر است.خدا ابوذر را رحمت كند! تنها راه ميرود؛ تنها ميميرد و تنها برانگيخته ميشود.اين پيشگويي، پس از 23 سال به حقيقت پيوست و تبعيدي بنياميه، تنها و بيكس در بيابان ربذه به ديدار معبود شتافت.4- هزينه اين جنگ از طريق كمكهاي مردمي و پرداخت زكات تأمين ميشد.در اينجا نيز منافقين خبث طينت خود را ظاهر كردند.اگر مرد توانگري كمك ميكرد، ميگفتند: اينها قصد قربت ندارند و رياكاري ميكنند! و اگر نيازمندي كمك مالي مختصري ميكرد، او را مسخره ميكردند و ميگفتند: خدا به اين كمكهاي كوچك نيازي ندارد! درمورد اين گروه، آيات 79 و 80 سوره توبه نازل شد.5- توطئه ترور رسول خدا (ص): پس از ده روز اقامت در تبوك، رسول خدا (ص) به طرف مدينه رهسپار گرديدند.در بين راه 12 نفر از منافقين تصميم گرفتند كه شتر رسول خدا (ص) را از فراز گردنهاي كه در ميان راه بود، رم دهند و به دره بيفكنند.رسول خدا (ص) سوار بر شتر بودند؛ حذيفه يكي از ياران آن حضرت، شتر را از عقب هل ميداد و عمار ياسر مهار آن را به دست داشت و از گردنه بالا ميرفت.هنوز مقداري از گردنه بالا نرفته بودند كه پيامبر (ص) به عقب نگاه كردند.شب بود و آسمان، مهتابي.سواراني به دنبال حضرت ميآمدند كه صورت خود را پوشانده بودند و با هم پچ پچ ميكردند.رسول خدا (ص) بر آنان نهيب زدند و به حذيفه دستور دادند با عصاي خود شتران آنان را براند.نقابداران فهميدند كه نقشه آنان برملا شده است؛ لذا بسرعت عقبنشيني كردند و به سپاه پيوستند.حذيفه كه آنان را از نشانهاي كه بر شترانشان بود شناخته بود، به رسول خدا (ص) عرض كرد: اگر بخواهيد، من آنان را به شما معرفي ميكنم تا به سزاي اعمالشان برسند! حضرت بنا به مصالحي به او دستور دادند از افشاي اين راز خودداري كند؛ باشد كه آنان توبه كنند و فرمودند: اگر من آنان را مجازات كنم، بيگانگان خواهند گفت محمد پس از آنكه به اوج قدرت رسيد، شمشير بر گردن ياران خود نهاد.6- ارتش اسلام در آستانه ورود به مدينه است.شوري دلها را فرا گرفته است و برق شادي در چشمها هويدا است.اما گروهي نيز در مدينه باقي ماندهاند كه معذور بودهاند و از عدم حضور در سپاه بسيار متأسف ميباشند.ممكن است اين سپاه پرافتخار به مدينه وارد شود و اظهار سربلندي آنان، موجب سرافكندگي و خجالت اين عده باقيمانده شود.براي پيشگيري از اين توهين ناخواسته، رسول خدا (ص) در نزديكي مدينه، با تذكري همه را متوجه يك نكته اخلاقي سودمند كردند: در مدينه، اقوام و گروههايي هستند كه در اين سفر با شما شريك بودند و به هر جا كه قدم نهاديد، آنان نيز قدم نهادهاند.با تعجب از حضرت سوال شد: چطور در اين سفر همراه ما بودند، حال آنكه در مدينه ماندهاند! پيامبر (ص) فرمودند: آنان معذور بودند.آري؛ إنما الأعمال بالنيات: اعمال بندگان با محك نيتها و انگيزهها سنجيده ميشوند و إن الله لا ينظر إلي صوركم و أعمالكم و لكن ينظر إلي قلوبكم و نياتكم: خداوند به ظاهر شما و صورت كردارتان نمينگرد؛ بلكه به دلها و نيتهاي شما مينگرد.(در مورد احاديث رجوع شود به: 7- يكي از منافقين مدينه، شخصي به نام ابو عامر (پدر حنظله، شهيد معروف جنگ احد) بود.او كه به بخاطر تمايل داشتن به آيين مسحيت، از گسترش اسلام در مدينه و تحت الشعاع قرار گرفتن اقليتهاي مذهبي بشدت ناراحت بود با منافقين قبايل همكاري ميكرد.پيامبر (ص) قصد داشتند او را دستگير كنند؛ اما او از مدينه به مكه گريخت و از آنجا به طائف رفت و پس از سقوط طائف، به شام متواري شد.وي در نامهاي به يكي از دوستانش چنين مينويسد: در دهكده قبا در برابر مسجد مسلمانان، مسجدي بسازيد و به بهانه نماز در آنجا جمع شويد! او بخوبي ميدانست كه كفر نميتواند مانع موج رو به گسترش اسلام شود و بهترين وسيله براي ضربه زدن به مذهب، اين است كه با پرچم دين و شعار مذهب وارد ميدان نبرد شد.زماني كه پيامبر (ص) عازم تبوك بودند، منافقين از حضرت خواستند كه اجازه دهد آنها براي خود مسجدي بسازند و بهانهشان اين بود كه راه ميان منازل بعضي از آنان تا مسجد قبا طولاني است و آنان در شبهاي باراني نميتوانند در آنجا حاضر شوند.پيامبر (ص) در برابر خواسته آنان پاسخي ندادند و تصميم نهايي را به بازگشت از سفر موكول كردند.پس از حركت سپاه، منافقين با شتاب هر چه تمامتر مسجد خود را ساختند و پس از مراجعه رسول اكرم (ص) از ايشان خواستند تا در آنجا نماز بگذارند و مسجد را افتتاح كنند.جبرئيل امين بر پيامبر خدا (ص) نازل شد و توطئه دشمنان را به حضرت گوشزد كرد.به دستور رسول خدا (ص)، بيدرنگ مسجد تخريب شد و دستور داده شد كه براي مدتي، آنجا مركز جمعآوري زبالههاي شهر شود تا عنوان مقدس مسجد كاملا از آن محل پاك شود.اين مسجد به مسجد ضرار موسوم گشت و در قرآن مجيد چهار آيه (سوره توبه، آيات 107 تا 110)در اين مورد نازل شد كه ترجمه آنها چنين است: و كساني كه مسجد ساختند و هدفشان تنها اين بود كه زيان وارد كنند و كفر بورزند و تفرقهافكني كنند و پايگاهي ايجاد كنند براي كساني كه از قبل با خدا و رسولش به جنگ برخاسته بودند.البته سوگند ميخوردند كه قصد ما تنها نيكي است؛ ولي خداوند گواهي ميدهد كه آنها دروغگو هستند - (اي پيامبر!) در آن مسجد هرگز به نماز مايست! يقينا مسجدي كه بر اساس تقوي و پرهيزكاري بنا شده است، سزاوارتر است كه در آن به نماز بايستي؛ زيرا در آن مسجد، مردماني هستند كه دوست دارند پاك شوند و خدا هم كساني را كه خود را پاك ميكنند دوست دارد - آيا كسي كه ساختمان خود را بر اساس تقوي و رضايت خداوند بنا ميكند بهتر است يا كسي كه آن را بر لبه رودخانهاي بنا ميكند كه از زير خالي شده و در شرف فروريختن است و در نتيجه او را در آتش دوزخ ميافكند؟ و خداوند مردم ستمگر را هدايت نميكند - ساختماني كه بنا كردهاند، مايه شك و ترديد در دلهايشان خواهد بود، مگر اين كه دلهاشان تكه تكه شود و خداوند دانا و حكيم است.رسول خدا (ص) در ماه رجب سال نهم هجري، مدينه را به مقصد تبوك ترك كردند و در آغاز ماه شعبان به تبوك رسيدند و پس از 20 روز اقامت در آنجا، به طرف مدينه حركت كردند.اين، آخرين نبردي بود كه رسول خدا (ص) شخصا در آن شركت داشتند.
[1] سوره (فتح)، آيه 29 و سوره (صف)، آيه 6.
[2] نام دو بت بزرگ در زمان جاهليت.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».