تاریخچه زندگی رسول اکرم

مشخصات کتاب

نویسنده : مجله حوزه
ناشر : مجله حوزه

ولادت و دوران کودکی

ولادت پیغمبر اکرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است - گو اینکه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را - به استثنای شیخ کلینی صاحب کتاب کافی که ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می دانند. رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟ در فصل بهار. در السیرة الحلبیة می نویسد: ولد فی فصل الربیع در فصل ربیع به دنیا آمد. بعضی از دانشمندان امروز حساب کرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اکرم با چه روزی از ایام ماههای شمسی منطبق می شود - به این نتیجه رسیده اند که دوازدهم ربیع آن سال مطابق می شود با بیستم آوریل - و بیستم آوریل مطابق است با سی و یکم فروردین. و قهرا هفدهم ربیع مطابق می شود با پنجم اردیبهشت. پس قدر مسلم این است که رسول اکرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یکم فروردین یا پنجم اردیبهشت. در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟ شیعه معتقد است که در روز جمعه به دنیا آمده اند - اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه. در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده اند؟ شاید اتفاق نظر باشد که بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند - در بین الطلوعین.

مسافرتها

رسول اکرم - به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است. یکسفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب - و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج کرد. البته به بعد از رسالت - در داخل عربستان مسافرتهایی کرده اند. مثلا به طائفرفته اند - به خیبر که شصتفرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفته اند - به تبوک که تقریبا مرز سوریه استو صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند - ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده اند.

شغلها

پیغمبر اکرم چه شغلهایی داشته است؟ جز شبانی و بازرگانی - شغل و کار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم. بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می کرده اند (حالا این چه از الهی ای دارد - ما درست نمی دانیم) همچنانکه موسی شبانی کرده است. پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانی می کرده است. گوسفندانی را با خودش به صحرا می برده است - رعایت می کرده و می چرانیده و بر می گشته است. بازرگانی هم که کرده است. با اینکه یک سفر - سفر اولی بود که خودش می رفت به بازرگانی (فقط یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود). آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد که موجب تعجب همگان شد.

پیغمبر اکرم در عصر جاهلیت

سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است؟ در میان همه پیغمبران جهان - پیغمبر اکرم یگانه پیغمبری استکه تاریخ کاملا مشخصی دارد... الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت - در آن محیط که فقط و فقط محیط بت پرستی بود - او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بوده اند معروف به (حنفا(که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشته اند ولی نه اینکه از اول تا آخر عمرشان - بلکه بعدا این فکر برایشان پیدا شد که این کار - کار غلطی است و از سجده کردن بتها اعراض کردند و بعضی از آنها مسیحی شدند. اما پیغمبر اکرم در همه عمرش - از اول کودکی تا آخر - هرگز اعتنائی به بت و سجده بت نکرد. این - یکی از مشخصات ایشان است.ب -پیش از بعثت برای خدیجه که بعد به همسری اش در آمد - یک سفر تجارتی به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانتو درستکاری اش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستی شهره شده بود که لقب (محمد امین(یافته بود امانتها را به او می سپردند. پس از که با او پیدا کردند - باز هم امانتهای خود را به او می سپردند - از همین بعثت نیز قریش با همه دشمنی ای رو پس از هجرت به مدینه - علی (علیه السلام) را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلی برساند.در بسیاری از کارها به عقل او اتکا می کردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود که پیغمبر اکرم سختبه آنها مشهور بود به طوری که در زمان رسالت وقتی که فرمود آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده اید - همه گفتند: ابدا - ما تو را به صدق و امانت می شناسیم.یکی از جریانهایی که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است - این است که وقتی خانه خدا را خراب کردند (دیوارهای آن را برداشتند) تا دو مرتبه بسازند - حجر الاسود را نیز برداشتند. هنگامی که می خواستند دو مرتبه آنرا نصب کنند - این قبیله می گفت من باید نصب کنم - آن قبیله می گفتمن باید نصب کنم - و عنقریب بود که زد و خورد شدیدی روی دهد. پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلی ساده ای حل کرد. قضیه - معروف است - دیگر نمی خواهم وقت شما را بگیرم.مسئله دیگری که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست - مسئله احساس تأییدات الهی است. پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت - از کودکی خودش فرمود. از جمله فرمود من در کارهای اینها شرکت نمی کردم... گاهی هم احساس می کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می کند. می گوید من هفت سالم بیشتر نبود - عبدالله بن جدعان که یکی از اشراف مکه بود - عمارتی می ساخت. بچه های مکه به عنوان کار ذوقی و کمکدادن به او می رفتند از نقطه ای به نقطه دیگر سنگ حمل می کردند. من هم می رفتم همین کار را می کردم. آنها سنگها را در دامنشان می ریختند - دامنشان را بالا می زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت می شد. من یک دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم - مثل اینکه احساس کردم که دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت- حس کردم که من نباید این کار را بکنم - با اینکه کودکی هفت ساله بودم.از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان - به اصطلاح متکلمین (ارهاصات(است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار میآید. رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده که پیغمبر اکرم مخصوصا در ایام نزدیک به رسالتش می دیده است. می گوید من خوابهایی می دیدم که: یأتی مثل فلق الصبح مثل فجر - مثل صبح صادق - صادق و مطابق بود - اینچنین خوابهای روشن می دیدم. چون بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است- نه هر رؤیایی - نه رؤیایی که از معده انسان بر می خیزد - نه رؤیایی که محصول عقده ها - خیالات و توهمات پیشین است. جزء اولین مراحلی که پیغمبر اکرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می کرد - دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می کرد - چون گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست - پراکنده است- و گاهی خوابروشن است ولی تعبیرش صادق نیست - اما گاه خواب در نهایت روشنی است - هیچ ابهام و تاریکی و به اصطلاح آشفتگی ندارد - و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت - این است که - عرض کردیم - تا سن بیستو پنج سالگی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد.پیغمبر فقیر بود - از خودش نداشت یعنی به اصطلاح یک سرمایه دار نبود. هم یتیم بود - هم فقیر و هم تنها. یتیم بود - خوب معلوم است - بلکه به قول (نصا ب(لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند. فقیر بود - برای اینکه یکشخص سرمایه داری نبود - خودش شخصا کار می کرد و زندگی می نمود - و تنها بود. وقتی انسان روحی پیدا می کند و به مرحله ای از فکر و افق فکری و احساسات روحی و معنویات می رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد - تنها می ماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی صد درجه بدتر است. اگر چه این مثال خیلی رسا نیست - ولی مطلب را روشن می کند: شما یک عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانی را در میان مردمی جاهل و بی ایمان قرار بدهید. ولو آن افراد - پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیکش باشند - او تنهاست. یعنی پیوند جسمانی نمی تواند او را با اینها پیوند بدهد. او از نظر روحی در یک افق زندگی می کند و اینها در افق دیگری. گفت: (چندان که نادان را از دانا وحشت است - دانا را صد چندان از نادان نفرت است(.پیغمبر اکرم در میان قوم خودش تنها بود - همفکر نداشت. بعد از سی سالگی در حالی که خودش با خدیجه زندگی و عائله تشکیل داده است - کودکی را در دو سالگی از پدرش می گیرد و میآورد در خانه خودش. کودک - علی بن ابی طالب است. تا وقتی که مبعوث می شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحی الهی تقریبا از بین می رود - یعنی تا حدود دوازده سالگی این کودک - مصاحب و همراهش فقط این کودک است. یعنی در میان همه مردم مکه کسی که لیاقت همفکری و همروحی و هم افقی او را داشته باشد - غیر از این کودک نیست. خود علی (ع) نقل می کند که من بچه بودم - پیغمبر وقتی به صحرا می رفت - مرا روی دوش خود سوار می کرد و می برد.در بیست و پنج سالگی - معنی خدیجه از او خواستگاری می کند. البته مردم باید خواستگاری بکند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است. خودش افرادی را تحریک می کند که این جوان را وادار کنید که بیاید از من خواستگاری کند. میآیند - می فرماید آخر من چیزی ندارم. خلاصه به او می گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند که خدیجه ای که تو می گویی اشرافو اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری کرده اند و حاضر نشده است - خودش می خواهد. تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می دهد. عجیب این است:حالا که همسر یک زن بازرگان و ثروتمند شده است- دیگر دنبال کار بازرگانی نمی رود. تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا - دوره خلوت - دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می شود. آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی ای که او با قوم خودش پیدا کرده است - روز بروز زیادتر می شود. دیگر این مکه و اجتماع مکه - گویی روحش را می خورد. حرکتمی کند تنها در کوههای اطراف مکه راه می رود - تفکر و تدبر می کند. خدا می داند که چه عالمی دارد - ما که نمی توانیم بفهمیم. در همین وقت است که غیر از آن کودک یعنی علی (ع) کس دیگر - همراه و مصاحب او نیست.ماه رمضان که می شود در یکی از همین کوههای اطراف مکه - که در شمال شرقی این شهر است و از سلسله کوههای مکه مجزا و مخروطی شکل است - به نام کوه (حرا) که بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور (کوه نور) خلوت می گزیند. شاید خیلی از شما که به حج مشرف شده اید این توفیق را پیدا کرده اید که به کوه حرا و غار حرا بروید. و من دو بار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است که مکرر در مکرر این توفیق برای من نصیب بشود. برای یک آدم متوسط حداقل یک ساعتطول می کشد که از پائین دامنه این کوه برسد به قله آن - و حدود سه ربع هم طول می کشد تا پائین بیاید.ماه رمضان که می شود اصلا به کلی مکه را رها می کند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند. یک توشه خیلی مختصر - آبی - نانی با خودش بر می دارد و می رود به کوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یک مرتبه کسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد. تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذراند. البته گاهی فقط علی (ع) در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی (ع) بوده - این را من الان نمی دانم. قدر مسلم این است که گاهی علی (ع) بوده است - چون می فرماید:و لقد جاورت رسول الله (ص) بحراء حبن نزول الوحی.آن ساعتی که وحی نزول پیدا کرد من آنجا بودم.از آن کوه پائین نمیآمد و در آنجا خدای خودش را عبادت می کرد. اینکه چگونه تفکر می کرد - چگونه به خدای خودش عشق می ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می کرد - برای ما قابل تصور نیست. علی (ع) در این وقتبچه ای است حداکثر دوازده ساله. در آن ساعتی که بر پیغمبر اکرم وحی نازل می شود - او آنجا حاضر است. پیغمبر یک عالم دیگری را دارد طی می کند. هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند چیزی را در اطراف خود احساس نمی کردند ولی علی (ع) یک دگرگونیهایی را احساس می کند. قسمتهای زیادی از عوالم پیغمبر را درک می کرده است - چون می گوید:و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی.من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم.مثل شاگرد معنوی که حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد - به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله! آن ساعتی که وحی داشت بر شما نازل می شد - من صدای ناله این ملعون را شنیدم. فرمود بله علی جان!انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی.شاگرد من! تو آنها که من می شنوم - می شنوی و آنها که من می بینم - می بینی ولی تو پیغمبر نیستی.پاره ای از شب- گاهی نصف- گاهی ثلثو گاهی دو ثلث شب را به عبادت می پرداخت با اینکه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود - از وقت عبادتش نمی کاست او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق می یافت عبادتش به منظور طمع بهشتو یا ترس از جهنم نبود - عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت می کنی؟ تو که آمرزیده ای! جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟بسیار روزه می گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتی از شعبان - یک روز در میان روزه می گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش بکلی جمع می شد و در مسجد معتکف می گشت و یکسره به عبادتمی پرداخت - ولی به دیگران می گفت: کافی است در هر ماه سه روز روزه بگیرید می گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید - بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد.با رهبانیت و انزوا و گوشه گیری و ترک اهل و عیال مخالف بود - بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند می فرمود: بدن شما - زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند و می باید آنها را رعایت کنید.در حال انفراد - عبادت را طول می داد - گاهی در حال تهجد ساعتها سرگرم بود - اما در جماعتبه اختصار می کوشید - رعایت حال اضعف مامومین را لازم می شمرد و به آن توصیه می کرد.یکی ازسوابق رسول خدااین است که امی بود یعنیمکتب نرفته ودرس نخواندهبود و نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است.احدی از مورخان - مسلمان یا غیر مسلمان - مدعی نشده است که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی - چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت است - نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است - و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده است که آن حضرت قبل از دوران رسالت یکسطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.مردم عرب - بالاخص عرب حجاز - در آن عصر و عهد به طور کلی مردمی بی سواد بودند. افرادی از آنها که می توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند. عادتا ممکن نیست که شخصی در آن محیط - این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفتمعروف نشود...خاور شناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلامی می نگرند کوچکترین نشانه ای بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته - اعتراف کرده اند که او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست. کارلایل در کتاب معروف الابطال می گوید:(یک چیز را نباید فراموش کنیم و آن اینکه محمد هیچ درسی از هیچ استادی نیاموخته است - صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود.به عقیده من حقیقت این است که محمد با خط و خواندن آشنا نبود - جز زندگی صحرا چیزی نیاموخته بود(.ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید:(ظاهرا هیچ کس در این فکر نبود که وی (رسول اکرم) را نوشتن و خواندن آموزد. در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهمیتی نداشت ء به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نیست که محمد شخصا چیزی نوشته باشد. از پس پیمبری کاتب مخصوص داشت. معذلک معروف ترین و بلیغ ترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت.غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست. برای اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق - خود مسلمانان و مشرق زمینیها شایسته ترند. نقل سخن اینان برای این است که کسانی که خود شخصا مطالعه ای ندارند بدانند که اگر کوچکترین نشانه ای در این زمینه وجود می داشت از نظر مورخان کنجکاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمی ماند.رسول اکرم در خلال سفری که همراه ابو طالب به شام رفت - ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه - برخورد کوتاهی با یک راهب به نام بحیرا داشته است. این برخورد - توجه خاورشناسان را جلب کرده است که آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد کوتاه چیزی آموخته است؟وقتی که چنین حادثه کوچکی توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد - به طریق اولی اگر کوچکترین سندی برای سابقه آشنایی رسول اکرم با خواندن و نوشتن وجود می داشت - از نظر آنان مخفی نمی ماند و در زیر ذره بینهای قوی این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده می شد...آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمای مسلمین و غیر آنهاست این است که ایشان قبل از رسالت کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته اند. اما دوره رسالتآن اندازه قطعی نیست. در دوره رسالت نیز آنچه مسلم تر استننوشتن ایشان است - ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست. از برخی روایات شیعه ظاهر می شود که ایشان در دوره رسالت می خوانده اند ولی نمی نوشته اند - هر چند روایات شیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند. آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده می شود این است که در دوره رسالت نیز نه خوانده اند و نه نوشته اندبرای اینکه دوره ما قبل رسالترا رسیدگی کنیم لازم است درباره وضع عمومی عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث کنیم.از تواریخ چنین استفاده می شود که مقارن ظهور اسلام - افرادی در آن محیط که خواندن و نوشتن می دانسته اند بسیار معدود بوده اند.در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفی داستانی از او نقل می کند که به صراحت می فهماند پیغمبر اکرم حتی در دوره رسالتنه می خوانده و نه می نوشته است -در کتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است. یعقوبی در جلد دوم تاریخ خویش می گوید:دبیران رسول خدا که وحی - نامه ها و پیمان نامه ها را می نوشتند اینان اند: علی بن ابی طالب (ع) - عثمان بن عفان - عمرو بن العاص - معاویة بن ابی سفیان - شرحبیل بن حسنه - عبدالله بن سعد بن ابی سرح - مغیره بن شعبه - معاذ بن جبل - زید بن ثابت - حنظلة بن الربیع - ابی بن کعب - جهیم بن الصلت - حصین النمیری.مسعودی در التنبیه والاشراف تا اندازه ای تفصیل می دهد که این دبیران - هر کدام چه نوع کاری را به عهده داشته اند و نشان می دهد که این دبیران بیش از این توسعه کار داشته و نوعی نظم و تشکیلات و تقسیم کار در میان بوده است.

دعوت ازخویشاوندان

در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد: - انذر عشیرتک الاقربین - خویشاوندان نزدیکت را انذار و اعلام خطر کن. هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نکرده بودند. می دانیم در آن هنگام علی (ع) بچه ای بوده در خانه پیغمبر. (علی (ع) از کودکی در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانی دارد) رسول اکرم به غذایی ترتیب بده و بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کن. علی (ع) هم غذایی از گوشت درست کرد و مقداری شیر نیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا خوردند. پیغمبر اکرم اعلام دعوتکرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم. من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیبشما خواهد شد. ابولهب که عمومی پیغمبر بود تا این جمله را شنید - عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت کردی برای اینکه چنین مزخرفی را به ما بگویی؟! جارو جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد. پیغمبر اکرم برای بار دوم به علی (ع) دستور تشکیل جلسه را داد. خود امیرالمؤمنین که راوی هم هست می فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکی کم یا یکی زیاد. در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنها فرمود هر کسی از شما که اول دعوت مرا بپذیرد - وصی - وزیر و جانشین من خواهد بود. غیر از علی (ع) احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار که پیغمبر اعلام کرد - علی (ع) از جا بلند شد. در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصی و وزیر و خلیفه من خواهی بود.

قریش وبیامبر

زمانی که هنوز حضرت رسول در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع سخت و دشوار بود - در ماههای حرام مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی شدند یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده می کرد و وقتی مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع می شدند (آن موقع هم حج بود ولی با یک سبک مخصوص) می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود. نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکتمی کرد و هر چه پیغمبر می فرمود - او می گفت دروغ می گوید - به حرفش گوش نکنید. رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود. بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد - به قوم خودش گفت اگر این شخص از من می بود لاکلتبه العرب. یعنی من اینقدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود - به وسیله وی عربرا می خوردم. او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود) به شرط اینکه تو هم به ما قولی بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی. فرمود اینکه چه کسی بعد از من باشد - با من نیست با خداست. این - مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است.

مردم مدینه و رسول اکرم

مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند. یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراره میآید به مکه برای اینکه از قریش استمداد کند. وارد می شود بر یکی از مردم قریش.کعبه از قدیم معبد بود گو اینکه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هرکس که میآمد - یک طوافی هم دور کعبه می کرد. این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف بکند - میزبانش به او گفت: (مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده - ساحر و جادوگری که گاهی در مسجد الحرام پیدا می شود و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بی اختیار می کند. سحری در سخنان او هست(. اتفاقا او موقعی می رود برای طواف که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یکوقت چیزی نشنود. مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد. (رسول اکرم سیمای عجیبی داشتند). گفت نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟ یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کرده ام. من آدمم - حرفهای او را می شنوم - پنبه را از گوشش انداخت بیرون. آیات قرآن را شنید. تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم (ص) شد. بعد آمد صحبتهایی کرد و بعدها ملاقاتهای محرمانه ای با حضرت رسول کردند تا اینکه عده ای از اینها به مکه آمدند و قرار شد در موسم حج در یکی از شبهای تشریق یعنی شب دوازدهم وقتی که همه خواب هستند بیایند در منا - در عقبه وسطی - در یکی از گردنه های آنجا - رسول اکرم (ص) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند. در آنجا رسول اکرم فرمود من شما را دعوتمی کنم به خدای یگانه و... و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید - من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم قبول کردند و مسلمان شدند - که جریانش مفصل است. زمینه اینکه رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد. این اولین حادثهبود. بعد حضرت رسول (ص) مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد. اینهایی که ابتدا آمده بودند - عده اندکی بودند - به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگری مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد. قریش هم روز بروز بر سختگیری خود می افزودند - و در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند. در (دارالندوه) تشکیل جلسه دادند - که این آیه قرآن یکسره اشاره به آنهاست.

جلسه دارالندوه

دار الندوه حکم مجلس سنای مکه بوده. مکه اساسا نه از خودش حکومتی داشت به شکل پادشاهی یا جمهوری - و نه تابع یک مرکزی بود. یکنوع حکومت ملوک الطوایفی داشتند. قراری داشتند که از هر قبیله ای چند نفر با شرایطی و از جمله اینکه از چهل سال کمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشکلاتی که پیش میآید با یکدیگر مشورت کنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند - دیگر مردم قریش عمل می کردند. (دارالندوه(یکی از اطاقهایی بود که در اطراف مسجد الحرام بود. الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است.در آنجا پیشنهادهایی کردند - گفتند بالاخره باید به یک شکلی آزادی را از محمد سلب کنیم - یا اساسا او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم - هر جا می خواهد برود. در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشته اند پیرمردی در این مجلس ظاهر شد با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه - من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد. و در اخبار وارد شده که این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. به هر حال در تاریخ - او به نام (شیخ نجدی(معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد که گفتند یک نفر را بفرستند پیغمبر را بکشد رد شد. همان شیخ نجدی گفت این عملی نیست. اگر شما یک نفر بفرستید - قطعا بنی هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد. گفتند او را حبس می کنیم. گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنی هاشم به اعتبار اینکه به آنها بر می خورند که فردی از آنها محبوس باشد - اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند - از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت این از همه خطرناکتر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الان به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند.یک وقت می بینید رفتدر میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما. در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند - و از بنی هاشم هم یک نفر باشد (چون از بنی هاشم - ابولهب را در میان خودشان داشتند) و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند - و اگر بنی هاشم ادعا کردند - می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه می دهیم. دیه ده انسان را هم خواستند - می دهیم.

هجرت پیامبر اکرم

همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بکنند وحی الهی بر پیغمبر اکرم نازل شد (همان حرفی که به موسی گفته شد: - ان الملا یأتمرون بک یقتلوک فاخرج): و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوکاو یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین -. از مکه بیرون برو - خواستند شبانه بریزند. ابولهب که یکی از آنها بود مانع شد. گفت شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست. در آنجا زن هست - بچه هست - یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند. باید صبر کنیم تا صبح شود. (باز همین مقدار وجدان و شرف داشت). گفتند بسیار خوب. آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و کشیک می دادند - منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیغمبر. این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین استو در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم - علی علیه السلام را خواست و فرمود علی جان! تو امشب باید برای من فداکاری بکنی. عرض کرد یا رسول الله! هر چه شما امر بفرمایید. فرمود امشب - تو در بستر من می خوابی و همان برد و جامه ای را که من موقع خواب به سر می کشم به سر میکشی. عرض کرد: بسیار خوب. قبلا علی علیه السلام و (هند بن ابی هاله(آن نقطه ای که رسول اکرم باید بروند در آنجا مخفی بشوند یعنی غار ثور را در نظر گرفتند - چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانه ای در کار باشد و این دو - مرکب فراهم کنند و آذوقه برایشان بفرستند. شب - علی (ع) آمد خوابید و پیغمبر اکرم (ص) بیرون رفت. در بین راه که حضرت می رفتند به ابوبکر برخورد کردند. حضرت- ابوبکر را با خودشان بردند. در نزدیکی مکه غاری است به نام غار ثور - در غربمکه و در یکراهی است که اگر کسی بخواهد به مدینه برود از آنجا نمی رود. مخصوصا راه را منحرف کردند. پیغمبر اکرم (ص) با ابوبکر رفتند و در آن محل مخفی شدند. قریش هم منتظر که صبح دسته جمعی بریزند و اینقدر کارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشیر که بگویند یک نفر کشته که حضرت کشته بشود و بعد هم اگر بگویند کی کشت - بگویند هر کسی یک وسیله ای داشت و ضربه ای زد. اول صبح که شد اینها مراقب بودند که یک وقت پیغمبر اکرم از آنجا بیرون نرود. ناگاه کسی از جا بلند شد. نگاه کردند دیدند علی است. این صاحبک رفیقت کجاست؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ گفتند پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید - او هم خودش تبعید شد. خیلی ناراحت شدند. گفتند بریزیم همین را به جای او بکشیم - حالا خودش نیست جانشینش را بکشیم. یکی از آنها گفت او را رها کنیم - جوان است و محمد فریبش داده است. فرمود: به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند - اگر همه دیوانه باشند عاقل می شوند. از همه تان عاقل تر و فهمیده ترم.

غارثور

حضرت رسول (ص) را تعقیب کردند. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد نیست. عنکبوتی هست و در اینجا تنیده است - و مرغی هست و لانه او. گفتند نه - اینجا نمی شود کسی آمده باشد. تا آنجا رسیدند که حضرت رسول (ص) و ابوبکر صدای آنها را می شنیدند و همین جا بود که ابوبکر خیلی مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و می ترسید. این آیه قرآن است- یعنی روایت نیست که بگوییم فقط شیعه ها قبول دارند و سنیها قبول ندارند. آیه این است: - الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا -. یعنی اگر شما مردم قریش پیغمبر را یاری نکنید - خدا او را یاری کرد و یاری می کند همچنانکه در داستان غار - پیغمبر را یاری کرد - در شب هجرت در حالی که آن دو در غار بودند. (هما(نشان می دهد که غیر از پیغمبر یکنفر دیگر هم بوده است که همان ابوبکر است. - اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا -. (کلمه (صاحب(اصلا در لغت عرب یعنی همراه. حتی به حیوانی هم که همراه کسی باشد عرب می گوید: صاحب). آنگاه که پیغمبر به همراه خود گفت: نترس - غصه نخور - خدا با ماست. - فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها - خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل کرد. دیگر نمی گوید وقار را بر هر دو نفر نازل کرد. رحمت خودش را بر پیغمبر نازل کرد و پیغمبر را تأیید نمود. نمی گوید هر دو را تأیید کرد. حالا بگذاریم از این قضیه.تا به این مرحله رسید - از همان جا برگشتند. گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند. پیدا نکردند که نکردند. سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اکرم (ص) در همان غار بسر بردند. آن دلهای شب که می شد - هند بن ابی هاله که پسر خدیجه است از شوهر دیگری - و مرد بسیار بزرگواری است محرمانه آذوقه می برد و بر می گشت. قبلا قرار گذاشته بودند مرکب تهیه کنند. دو تا مرکب تهیه کردند و شبانه بردند کنار غار - آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند.حالا قرآن می گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایی به چه نحوی کمک و مدد کرد. آنها نقشه کشیدند و فکر کردند و سیاست به کار بردند ولی نمی دانستند که خدا اگر بخواهد - مکر او بالاتر است. - و اذ یمکر بک الذین کفروا - و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله به کار می برند برای اینکه یکی از سه کار را درباره تو انجام بدهند: - لیثبتوک - (اثبات(معنایش حبس است. چون کسی را که حبس می کنند در یکجا ثابت و ساکن نگه می دارند. عرب وقتی می گوید (اثبت(یعنی حبس کن) برای اینکه تو را در یک جا ثابتنگه دارند یعنی زندانیت کنند. - او یقتلوک - یا خونت را بریزند. - او یخرجوک - یا تبعیدت کنند. - و یمکرون - آنها مکر می کنند. قریش به مکر و حیله های خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلا می گفتند چنان می کنیم که خونش لوث بشود - ولی نمی دانستند که بالای همه این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده الهی است و اگر بنده ای مشمول عنایت الهی بشود - هیچ قدرتی نمی تواند او را از میان ببرد. (مکر) نقشه ای استکه هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه ای بکشد که آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم که می بینند خیال می کنند برای هدف دیگری است - این را می گویند (مکر(. خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود میآورد که انسان نمی داند این حادثه برای فلان هدف و مقصد است - خیال می کند برای هدف دیگری است - ولی نتیجه نهائیش چیز دیگری است. این است که خدا هم مکر می کند یعنی خدا هم حوادثی به وجود میآورد که ظاهرش یک طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است. آنها مکر می کنند- خدا هم مکر می کند - و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است.

مهاجرین

گروهی از مسلمانهای صدر اسلام - مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن - سابقون الاولون- نامیده می شوند. مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را - مکه را رها کنند و بیایند به مدینه - اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یکجا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند. این یک مسئله شوخی نیست. فرض کنید برای ما چنین چیزی پیش بیاید و بخواهیم برای ایمان خودمان کار بکنیم. خودمان را در نظر بگیریم با کار و شغل و زن و بچه خود - با همین وضعی که الان داریم. یکدفعه از طرف رهبر دینی و ایمانی ما فرمان صادر می شود که همه یکجا باید از اینجا حرکت کنیم برویم در یک مملکت دیگر یا در یک شهر دیگر - آنجا را مرکز قرار بدهیم. ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها کنیم و راه بیفتیم. این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می کند. قرآن اینها را مهاجرین اولین می نامد...

انصار

دسته دوم که اینجا به آنها اشاره شده است - کسانی هستند که قرآن آنها را (انصار) می نامد یعنی یاوران. مقصود - مسلمانانی هستند که در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار کرده بودند و حاضر شدند که شهر خودشان را مرکز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را که از مکه و جاهای دیگر و البته بیشتر از مکه میآیند در حالی که هیچ ندارند و دست خالی میآیند بپذیرند و نه تنها در خانه های خود جای بدهند و به عنوان یک مهمان بپذیرند بلکه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت کنند مثل خودشان. به طوری که در تاریخ آمده است - منهای ناموس - هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراکدر میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدم می داشتند: - و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه -. آن هجرت بزرگمسلمین صدر اسلام خیلی اهمیت داشتولی اگر پذیرش انصار نمی بود آنها نمی توانستند کاری انجام بدهند. اینها را هم قرآن تحت عنوان - و الذین آووا و نصروا -ذکر می کند.آنان که پناه دادند و یاری کردند این مهاجران را. هم مهاجرت آنها در روزهای سختی اسلام بود - هم یاری کردن اینها. هم آنها گذشت و فداکاریشان زیاد بود هم اینها.

منافقین وبیامبر اکرم

ان الذین جاؤا بالافک عصبه منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل مریء منهم ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم 0 لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین.-آیات به اصطلاح (افک(است.(افک(دروغ بزرگی (تهمتی) است که برای بردن آبروی رسول خدا بعضی از منافقین برای همسر رسول خدا جعل کردند. داستانش را قبلا به تفصیل نقل کردیم. اکنون آیاترا می خوانیم و نکاتی که از این آیات استفاده می شود که نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی است و حتی مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است بیان می کنیم. آیه می فرماید. (- ان الذین جاؤا بالافک عصبه منکم(- آنان که (افک(را ساختند و خلق کردند - بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند. قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما - از متظاهران به اسلام - افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدفهای خطرناکمی باشند - یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این (افک) از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود - روی منظور و هدف بود - هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود - که به هدفشان نرسیدند. قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند - و بعد می گوید این شری بود که نتیجه اش خیر بود - و در واقع این شر نبود: (- لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم(- - گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود - خیر - این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلامی بود. حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهای متوالی حدود چهل روز گذشت تا اینکه وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است: یکدلیل اینکه این گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعه ای یکی از بزرگترین خطرها این استکه صفوف مشخص نباشد - افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد.یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که برای جامعه پیش میآید باطنها آشکار می شود و آزمایش پیش میآید - مؤمنها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند. این یک خیر بزرگ برای جامعه است.آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند - آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند (اثم(بود. (اثم(یعنی داغ گناه. تا زنده بودند - دیگر اعتبار پیدا نکردند.فایده دوم این بود که سازندگان داستان - این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه - ولی عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این (عصبه(قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با اینکه مسلمان بودند - با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلند گوی این (عصبه(قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه - که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند.این یک خطر بزرگ است برای یک اجتماع - که افرادش نا آگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد - یک داستان جعل می کند - بعد این داستان را به زبان خود اینها می اندازد - تا خودشان قصه ای را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند. این علتش ناآگاهی است و نباید مردمی اینقدر نا آگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته ندانسته بازگو کنند. حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید. اصلا دشمن می خواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید - تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش برآب کنید.فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردنداین بود که (مشخص شد) یعنی حرفی را که یک عصبه (یک جمعیت و یک دستهبه هم وابسته) جعل کردند - ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند - گفتند: چنین حرفی شنیدم - آن یکی گفت: من هم شنیدم - دیگری گفت: نمی دانم خدا عالم است - باز این برای او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان - ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوی یک جمعیت چند نفری شد.این داستان (افک(که پیدا شد یک بیدار باش عجیبی بود. همه چشمها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرفدیگر خودمان را شناختیم. ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکبشدیم - چرا ابزار دست اینها شدیم؟!...فایده دومداستان افک همین بود که به مسلمین یک آگاهی و یک هوشیاری داد. در خود قرآن آورد که برای همیشه بماند - مردم بخوانند و برای همیشه درس بگیرند که مسلمان! نا آگاهانه ابزار قرار نگیر - نا آگاهانه بلندگوی دشمن نباش.خدا می داند این یهودیها در درجه اول و بهاییها که ابزار دستیهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل کردند. گاهی یک چیزی را یکیهودی یا یک مسیحی علیه مسلمین جعل کرده - آنقدر شایع شده که کم کم داخل کتابها آمده - بعد آنقدر مسلم فرض شده که خود مسلمین باورشان آمده است - مثل داستان کتابسوزی اسکندریه.

تاریخجه نبرد مسلمین

می دانیم که اسلام دین توحید است و برای هیچ مسئله ای به اندازه توحید یعنی خدای یگانه را پرستش کردن و غیر او را پرستش نکردن اهمیتقائل نیست و نسبت به هیچ مسئله ای به اندازه این مسئله حساسیت ندارد. مردم قریش که در مکه بودند مشرک بودند. این بود که یک نبرد پی گیری میان پیغمبر اکرم و مردم قریش که همان قبیله رسول اکرم بودند در گرفت. سیزده سال پیغمبر اکرم در مکه بودند.در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد - تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند - اما سایرین ماندند و زجر کشیدند. تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد.در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند - با روح اسلام آشنا شدند - ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف می فرستاد خوب از عهده بر میآمدند. هنگامی هم که به جهاد می رفتند می دانستند برای چه هدف و ایده ای می جنگند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام:و حملوا بصائرهم علی اسیافهم.(همانا بصیرتها و اندیشه های روشن و حساب شده خود را بر شمشیرهای خود حمل می کردند.چنین شمشیرهای آبدیده و انسانهای تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتی که تاریخ را می خوانیم و گفتگوهای این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی را نمی شناختند می بینیم - از اندیشه بلند و ثقافت اسلامی اینها غرق در حیرت می شویم.بعداز13سال -رسول اکرم (ص) آمدند مدینه و در مدینه بود که مسلمین قوت و قدرتی پیدا کردند. جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ کوچک دیگر میان مسلمین که در مدینه بودند با مشرکین قریش که در مکه بودند درگرفت. در جنگ بدر مسلمانها فتح خیلی بزرگی نمودند.

غزوه احد

چنانکه می دانیم - ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه - عموی پیغمبر - شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی که از طرف رسول خدا بر روی یک (تل(گماشته شدند - مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم باقی ماندند. آخر کار همان گروه اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصا شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت- اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند.

صلح حدیبیه

پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب ناراحتی اصحابشان شد - ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است - بعد از آن است که جنگ بدر - آن جنگ خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگترین کینه ها را با پیغمبر پیدا کرده اند - وبعد از آن است که جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه ای از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمین نسبتبه آنها کینه بسیار شدیدی دارند - و به هر حال - از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر - و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است. ماه ذی القعده پیش آمد که به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیتنیز این بود که اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمنهای خونی - در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر می رسیدند - البته همدیگر را قتل عام می کردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمی کردند.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».