عصمت پيامبر گرامي

مشخصات كتاب

جعفر سبحاني

نوع:مقاله

عنوان و شرح مسئوليت:عصمت پيامبر گرامي (ص) [منبع الكترونيكي]

توصيف ظاهري:1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (16 بايگاني: 99.8KB)

موضوع:عصمت پيامبران

محمد (ص)، پيامبر اسلام

عصمت پيامبر گرامي (ص)

مقدمه

مصونيت و پيراستگي پيامبر از خلاف و خطا، بسان ديگر پيامبران داراي مراحل سه گانه است، و اين مراحل عبارتنداز:1- مصونيت مطلق (عمدي و سهوي) در تبليغ شريعت.2- عصمت از خلاف و گناه در رفتار و گفتار.3- پيراستگي از خطا و لغزش در جريانهاي عادي.

پيامبر اسلام و پيراستگي از گناه

گذشته از آيات فراواني كه بر عصمت همه پيامبران از گناه دلالت دارند، مي توان از آيه ذيل مصونيت او را از گناه استفاده كرد:«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذاً لا تخذوك خليلاً»«آنان (مشركان) نزديك بود كه با پيشنهاد خود، تو را از آنچه، به تو وحي كرديم، بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهي در اين هنگام تو را دوست خود بر مي گزيدند».«و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلاً»«اگر به تو استواري نمي بخشيديم، نزديك بود كه مقدار كمي به آنان متمايل گردي».«اذا لا ذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لاتجد لك علينا نصيراً» (اسراء /73-75).«در اين صورت دو برابر مجازات (مشركين) در زندگي دنيا و دو برابر مجازات آنان در سراي ديگر را به تو مي چشانديم، آنگاه در برابر ما، ياوري پيدا نمي كردي».مفسران درباره علت نزول آيات، شأن نزولهاي گوناگوني نقل كرده اند كه بسياري از آنها به خاطر مكي بودن آيات، صحيح و استوار نيست، تنها شأن نزولي كه با زمان نزول آنها تطبيق مي كند، همان است كه ابي حفص «صائغ» از امام باقر (ع) نقل مي كند كه قريش به پيامبر پيشنهاد كردند كه آنها خداي او را يك سال بپرستند مشروط بر اين كه پيامبر نيز بتان قريش را به همين اندازه پرستش نمايد.اختلاف شأن نزولها در مفاد

آيه تأثيري ندارد آنچه مهم است اين است كه در آيه «ولو لا ان ثبتنناك لقد كدت تركن اليهم» دقت كافي انجام دهيم و براي توضيح دلالت آيه نكاتي يادآور مي شويم:1- برخي از كوته نظران خواسته اند آيه را گواه بر عدم عصمت پيامبر بگيرند، در حالي كه از نظر محققان آيه از دلائل نقلي عصمت او مي باشد، و در حقيقت، باريك بينان و ژرف نگران از درختي كه در نظر مخالفان تلخ است ميوه شيرين چيده و خلاف مقصود آنان را استخراج كرده اند.2- لازم است در تعيين فاعل فعل «كادوا» كه ضمير متصل «و ان كادوا ليفتنونك» از آن حاكي است، دقت كنيم ظاهر آيه نشان مي دهد كه مقصود از ضمير «كادوا» همان مشركان است و فاعل «ليفتنونك» نيز از آن حاكي مي باشد، و روي هم رفته مفاد آيه اين است: مشركان نزديك شدند كه او را بفريبند، و در اين آيه سخني از نزديك شدن پيامبر (ص) به ميان نيامده است.3- آيه «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً» از دو جمله كه يكي شرط (ثبتناك» و ديگري جزا (لقد كدت تركن) تشكيل يافته است و لفظ «لولا» در زبان عرب، معادل «اگر نبود» (يا اگر نه اين بود) در زبان فارسي است در اين صورت مفاد آيه اين است اگر نه اين بود كه تو را ثابت قدم نگه داشتيم، نزديك بود كه به آنها متمايل شوي، ولي تثبيت الهي مانع از تحقق نزديكي شد، نه تنها ميل و انعطافي از تو سر نزد، بلكه به آن هم نزديك نشدي.4- اين ثبيت الهي، جز تثبيت در مرحله فكر و انديشه، آنگاه

در مرحله عمل و رفتار چيزي نيست؛ يعني لطف الهي آنچنان شامل حال او گرديد كه قرب به مشركان و سازش با آنها درباره پرستش بتان آنها، نه در ذهن و انديشه او جوانه زد و نه در خارج جامه عمل پوشيد.و تثبيت به اين معني جز عصمت و «تسديد» پيامبران به وسيله روح القدس و غيره چيز ديگري نيست.5- بايد توجه داشت كه اين تثبيت به يك مورد و دو مورد اختصاص ندارد، بلكه پيوسته شامل حال او مي باشد زيرا همان جهت كه سبب شد خدا به پيامبر در اين مورد خاص، استقامت قدم و استواري گام بخشد، در ديگر موارد نيز وجود دارد، و جهتي ندارد كه در يك مورد او را تثبيت كند و در مراحل ديگر او را به خود واگذارد.6- تثبيت الهي آنچنان نيست كه عنان اختيار و آزادي را از كف بربايد و ديگر، پيامبر تثبيت شده نتواند بر خلاف آن كاري صورت ندهد بلكه با اين وضع مي تواند يكي از دو طرف كار را برگزيند براي بيان اين جهت در آيه سوم مي فرمايد:«اذا لا ذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لا تجدلك علينا نصيراً»«در اين موقع دو برابر عذاب (مشركان) را در زندگي اين جهان و جهان ديگر به تو مي چشانيم، آنگاه در برابر ما ياوري پيدا نمي كردي».با توجه به اين نكات روشن شد كه نه تنها مفاد آيه در كام «عدليه» كه عصمت را حالت لازم در پيامبران مي دانند، تلخ نيست، بلكه بسيار شيرين و نويد بخش است و آن اين است كه: خداوند پيامبر خود را به خود او واگذار نمي كند و در لغزشها و سراشيبي ها به

او تثبيت و استواري مي بخشد و او را از قرب و نزديك شدن به گناه (تا چه رسد به خود آن) باز مي دارد.و در حقيقت، جمله «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن» بسان «ولولا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة ان يضلوك»(نساء /113) است جز اين كه آيه مورد بحث مربوط به تثبيت در برابر گناه و آيه دوم مربوط به صيانت پيامبر از لغزشهاي سهوي و غير عمدي است و با صرف نظر از اين تفاوت شيوه بيان و نحوه دلالت در همه يكسان است و هم اكنون در بحث بعد كه پيرامون پيراستگي پيامبر از خطا است گفتگو مي كنيم، و پيرامون آيه توضيح كافي خواهيم داد.

پيراستگي پيامبر از خطا و اشتباه

مصونيت پيامبر از خطا واشتباه در امور زندگي و جريانهاي عادي از جمله مسائلي است كه در علم كلام پيرامون آن بحث و گفتگو شده و اقوال فراواني درباره آن به چشم مي خورد، در اين مورد، خرد براي حفظ «اعتماد مردم» به گفتار و رفتار پيامبر (ص) مصونيت را يك حالت لازم و شرط حتمي تلقي مي كند:خطا و اشتباه در غير تبليغ دين به دو صورت متصور است:الف - خطا در انجام وظيفه مذهبي اعم از فردي مانند اشتباه در ركعات نماز و يا اجتماعي مانند كشتن فرد بي گناه.ب - اشتباه در امور روزانه زندگي.مسأله جلب اعتماد مردم كه عامل مهم در پيشرفت مقاصد پيامبران است ايجاب مي كند كه پيامبران در قسمت عمل به وظائف مذهبي اعم از فردي و اجتماعي مصون از اشتباه باشند، زيرا اشتباه در اين قسمت كم كم سبب مي شود كه مردم در تعاليم و گفته هاي آنان به ديده شك و ترديد

بنگرند و با خود چنين بينديشند:«وقتي پيامبر در عمل به وظائف، اشتباه و خطا مي كند، از كجا معلوم كه در بيان تعاليم دچار اشتباه نشود؟».اين انديشه ايجاب مي كند كه پيامبران در كارهاي عادي و جريانهاي روزمره نيز از اشتباه و خطا مصون باشند، زيرا اشتباه در اين مورد از اعتماد مردم مي كاهد و سبب مي شود كه مردم به تعاليم او از ديده ديگري بنگرند.اشتباه نشود! ما نمي گوئيم اشتباه در امور زندگي ملازم با اشتباه در بيان وظائف و تعاليم است زيرا چه بسا ممكن است مردي از جانب خدا در قسمت دوم مصونيت داشته باشد ولي در امور عادي دچار خطا و لغزش گردد و تفكيك ميان اين دو كاملاً صحيح و پابرجاست.اين تفكيك براي دانشمندان كاملاً امكان پذير است، ولي روي سخن در اينجا با افراد ديگر است كه نمي توانند به اين نوع از مسائل با ديده تفكيك بنگرند، بلكه همه را به يك چوب مي رانند و وجود شك و ترديد يا خطا و خلاف در زندگي روزمره خود، موجب جوانه زدن شك در ديگر امور مربوط به پيامبر مي شود.خداوند براي پيشرفت مقاصد بعثت، بايد پيامبران را با مصونيت و پيراستگي كامل مجهز سازد، تا از اين جهت اعتماد صددرصد مردم را به آموزگاران وحي جلب نمايد و در نتيجه هدف و مقصد بعثت كه تربيت و گرايش مردم است جامعه عمل بپوشد.لذا امام ششم در روايتي مي فرمايد:«روح القدس تحمل النبوه و روح القدس لاينام ولا يغفل ولا يلهور ولا يسهو:روح القدس حامل نبوت است، او نمي خوابد و غفلت نمي كند و از او اشتباهي رخ نمي دهد» [1] .تا اينجا با داوري خرد در مسأله تجويز

خطا و سهو بر پيامبران آشنا شديم اكنون وقت آن رسيده است كه با منطق قرآن در اين مورد نيز آشنا شويم، طبعاً منطق هر دو يكسان بوده و كوچك ترين اختلافي ميان آن دو نخواهد بود.

قرآن و خطا و سهو پيامبران

از آيه زير مي توان مصونيت پيامبر الهي را از اشتباه و سهو استفاده كرد:«ولولا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شي ء و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً» (نساء /113).«اگر كرم و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهي از آنان تصميم مي گرفتند كه تو را گمراه كنند، و آنان جز خويش كسي را گمراه نمي سازند(و در پرتو همين رحمت) هرگز ضرري به تو نمي رسانند، خدا آنچه را كه تو نمي داني به تو آموخت و كرم خدا در حق تو بزرگ است».مفسران در شأن نزول آيه، جريانهاي مختلفي ياد كرده اند كه نقل آنها مايه گستردگي سخن است؛ در اينجا ما يكي را به عنوان نمونه ذكر مي كنيم:زره فردي از صحابه پيامبر به سرقت رفت صاحب آن به يك نفر از طائفه «بني ابيرق» ظنين شد، سارق وقتي متوجه خطر شد، زره را به خانه يك نفر يهودي انداخت، و از قبيله خود خواست كه نزد پيامبر بر پاكي او گواهي دهند و وجود زره را در خانه يهودي گواه بر برائت او گيرند، در اين شرائط «سارق» تبرئه شد و يهودي متهم گرديد، خدا پيامبر خود را از جريان آگاه ساخت و آيه ياد شده به ضميمه آيه اي كه يادآور مي شويم، فرود آمد.خواه اين

شأن نزول صحيح باشد يا نباشد، بالأخره از مجموع شأن نزول هائي كه در اين مورد نقل شده است، استفاده مي شود كه پيامبر در آستانه داوري بر خلاف واقع (از روي خطا) قرار گرفته بود، و گروهي با صحنه سازي مي خواستند پيامبر را فريب داده و ظواهر قضيه را به رخ پيامبر بكشند تا وي بر خلاف حق حكم نمايد، ولي خداوند او را از خطا و اشتباه حفظ و صيانت نمود و آن اين كه پرده از چهره حقيقت برداشته و چيزي را كه او نمي دانست به او آموخت و كرم خدا نسبت به پيامبر بزرگ است؛ اكنون بايد ببينيم چگونه آيات مورد بحث بر مصونيت پيامبر (ص) از خطا گواهي مي دهد.در آيه مورد بحث سه جمله بايد مورد توجه قرار گيرد:الف: «و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة».ب: «و علمك ما لم تكن تعلم».ج: «و كان فضل الله عليك عظيماً».جمله نخست ناظر به مباني داوري اوست و آن كتاب و سنت (حكمت) مي باشد. آگاهي از اين دو منبع وسيع تشريع، مايه مصونيت در احكام كلي الهي مي گردد و در نتيجه پيامبر در تبيين احكام خدا هرگز دچار اشتباه و لغزش نمي گردد زيرا آنچه بشرتا روز رستاخيز به آن نياز دارد در اين دو منبع وارد شده است ولي روشن است كه علم به قوانين كلي، مايه مصونيت از اشتباه در موضوعات، و جزئيات، و به اصطلاح در تطبيق آن كليات بر موارد خود، نمي گردد بلكه براي مصونيت از اشتباه، به چيز ديگري نياز دارد.در همان مورد شأن نزولي كه پيامبر در آستانه داوري بر خلاف واقع قرار گرفته بود، و خداوند او را از

لغزش حفظ كرد، او از تمام احكام كلي الهي آگاه بود - مع الوصف - علم به كليات، موجب مصونيت او نگرديد بلكه اين علم به ضميمه امر ديگر، به او مصونيت داد و اين امر دوم همان است كه در جمله دوم وارد شده است آنجا كه مي فرمايد:«و علمك ما لم تكن تعلم: چيزي را كه نمي دانستي به تو آموخت» اين كدام علم است كه پيامبر نمي دانست و خدإ؛ّّ به او آموخت؟ آيا علم به احكام كلي الهي است كه در كتاب و سنت آمده است، يا مقصود علم به واقعيات و خصوصيات وقايع و جريانها است؟ شكي نيست كه احتمال نخست كاملاً بي اساس است زيرا علم به كليات احكام كلي در جمله پيشين به روشني بيان گرديد، ديگر نيازي به تكرار و تأكيد نيست و هيچ كس احتمال نمي دهد كه پيامبر الهي، از احكام شريعت خود بي اطلاع باشد، تا زمينه تأكيد فراهم گردد.مقصود از اين جمله همان احتمال دوم است يعني پرده از چهره واقعيات برداشت و او را در جريان توطئه برلغزاندن پيامبر، و وارد آوردن تهمت بر يك بي گناه قرار داد و اين همان است كه در آيه ديگري كه در اين رابطه نازل گرديده با جمله «بما اريك الله» بيان گرديده است چنانكه مي فرمايد:«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ولا تكن للخائنين خصيماً»در اين آيه براي داوري پيامبر (ص)، دو اصل بيان گرديده است:1- «انزلنا اليك الكتاب: كتاب را بر تو فرو فرستاديم».2- «بما اريك الله: به سبب آنچه كه به تو ارائه نموده است».و «با» در كلمه «بما» به معناي «سببيت» است يعني:

خداوند كتاب را براي تو فرستاد تا در سايه آن به ضميمه آنچه كه از حقائق براي تو ارائه كرده است، داوري نمائي و هرگز نلغزي.بنابراين، پيامبر گرامي گذشته از علم به كتاب و سنت، با علم و آگاهي خاصي مجهز است كه از آن در دو آيه قبل گاهي با جمله «و عملك ما لم تكن تعلم» تعبير آورده است.و گاهي آن را با جمله «بما اريك الله» بيان كرده است.براي اين كه تصور نشود كه اين نوع مصونيت، مخصوص به يك مورد يا در خصوص داوري است و باب اشتباه به روي پيامبر (ص) در موارد ديگر باز است، خداوند در آيه مورد بحث جمله سوم را مي آورد و مي فرمايد:«كان فضل الله عليك عظيماً: كرم خدا بر تو بسيار بزرگ است».جايي كه خداوند چيزي را بزرگ بشمارد، بايد حساب آن را از چيزي كه ما بزرگ مي نمائيم، جدا كرد، فضل و كرم بزرگ نشانه آن است كه پيامبر گرامي در مسير زندگي در قضاوتها و داوريها، در معاشرتها و برخوردها از خطا و لغزش مصون مي باشد.خلاصه: به خاطر مصلحتي كه در امر رسالت نهفته است و براي اين كه پيامبر اسوه و الگو و سرمشق امت است، بايد در مسير زندگي به گونه اي باشد كه امت درباره او احتمال اشتباه و خطا ندهد تا در مسأله اطاعت از رفتار و گفتار او، دچار سرگرداني و دو دلي نباشد.

دلائل مخالفان

اشاره

مخالفان عصمت پيامبر اسلام در مرحله خلاف و گناه و يا مصونيت او از خطا و لغزش با يك رشته آيات و احاديثي استدلال كرده اند، و از اين طريق اذهان ساده لوحان را نسبت به

اصل عصمت مشوش ساخته اند، براي تكميل مطلب بايد مجموع دلائل آنان مورد بحث و بررسي قرار گيرد.نخست آيات را وارد بحث مي كنيم آنگاه به توصيح پاره اي از روايات مي پردازيم.

اگر از هوي و هوسهاي آنان پيروي كني...

خدا پيامبر را با يك رشته «قضاياي شرطيه» مورد خطاب قرار مي دهد و مي فرمايد:«ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي ولا نصير» (بقره /120)«اگر از هوي و هوسهاي آنان (اهل كتاب) پس از آنكه آگاه شدي پيروي كني، از جانب خدا براي تو، حامي و ياوري نيست».در همين سوره در آيه 145 همين مضمون نيز وارد شده جز اين كه در آخر آيه به جاي «مالك من الله»... جمله «انك اذا لمن الظالمين» آمده است و در سوره رعد آيه 37 آيه نخست بدون كم و زياد وارد شده جز اين كه به جاي «ولا نصيراً» كلمه «ولا واق» آمده است.اين آيات و مشابه آنها كه هم اكنون يادآور مي شويم، كوچك ترين گواه بر نفي عصمت نيست زيرا:اين آيات به صورت قضيه شرطيه وارد شده و يك چنين قضايايي هرگز گواه بر تحقق شرط (پيروي از هوي و هوسها) نيست، بلكه با پيراستگي كامل شخص نيز سازگار است.اين گونه گزارشها به صورت قضاياي شرطيه گواه بر آن نيست كه روزي طرفين آن محقق مي گردد؛ خداوند به پيامبر خود مي گويد:«ولئن شئنا لتذهبنّ بالّذي اوحينا اليك ثم لا تجدلك به علينا و كيلاً» (اسراء /86)«اگربخواهيم آنچه را كه بر تو وحي كرديم از تو مي گيريم و هرگز مدافعي بر خود پيدا نمي كني».در حالي كه خدا از تعلق مشيت وي برگرفتن وحي از پيامبر به صورت قضيه شرطيه سخن مي گويد، همگي مي دانيم كه چنين

مشيتي هرگز انجام نخواهد گرفت. بلكه خدا به وسيله پيامبر (ص) خود، شريعت خويش را تكميل خواهد نمود.اين گونه آيات كه خدا پيامبر خود را به صورت قضيه شرطيه تهديد و توبيخ مي كند، بيش از آن است كه در اين منعكس گردد فقط دو آيه ديگر را متذكر مي شويم آنگاه به بيان نكته اين گونه خبرها مي پردازيم.«ولقد اوحي اليك والي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين» (زمر /65).«بر تو و بر كساني كه پيش از تو بودند وحي كرديم كه اگر شرك بورزي عملهاي نيك تو حبط و بي اثر مي گردد و از زيانكاران مي باشي».«ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين» (حاقه /44-47).«اگر او سخن دروغي را به ما نسبت دهد وي را با قدرت مي گيريم، و رگ حيات او را قطع مي كنيم، و كسي ازشما مانع از اين كار نمي شود».همه اين اخبار و گزارشها كه به صورت «اگر» وارد شده دليل بر تحقق طرفين نمي گردد تا با مسأله عصمت منافاتي داشته باشد. تنها سؤالي كه در اينجا باقي است اين است كه هدف از طرح اين گونه احكام شرطي كه هيچ گاه عملي نمي گردد چه بوده است در اين جا مي توان از ميان نكات متنوع به دو نكته اشاره كرد:1- اين قضايا ناظر به طبيعت انساني پيامبران است كه صدورگناه و خلاف را از آنان كاملاً ممكن مي سازد، پيامبر طبيعت مافوق انساني و بشري ندارند كه بر عصيان و گناه قادر و توانا نباشند بلكه از آن نظر كه انسانند، بسان افراد ديگر در معرض لغزشها و توبيخها

مي باشند و اگر مشمول عنايت الهي (عصمت) نشوند، تحقق گناه از آنها كاملاً مترقب خواهد بود؛ اين تنها عنايت رباني است كه با افاضه عصمت، صدور گناه رابه صورت «محال عادي» در مي آورد و بر آنها قداست و طهارت مي بخشد.اين بخش از آيات ناظر به جنبه هاي بشري آنان مي باشد و در اين قلمرو، عصمت و مصونيتي مطرح نيست و اگر پيامبران مصون و پيراسته اند به خاطر نيم ديگر از شخصيت آنها است كه آنان را به صورت موجودي الهي در مي آورد كه هرگز از در مخالفت وارد نمي شوند.2- اين آيات همگي جنبه «تربيتي» دارد و هدف تعليم ديگران است در قالب خطاب به پيامبر گرامي، و اين نوع خطابهاي حاد و تند نه تنها تعصب جاهلي و عناد و نادان را تحريك نمي كند بلكه او را به پذيرش اين تعاليم تحريك و تشويق مي نمايد و با خود چنين مي انديشد جائي كه پيامبر با آن عظمت در صورت صدور خلاف و گناه به توبيخ و كيفر محكوم مي شود، تكليف من جاهل روشن است.يكي از راههاي تربيت صحيح تفهيم حقيقت در ضمن گفتگو درباره ديگران است و در اين مورد در زبان عرب مي گويند: «اياك أعني واسمعي يا جارة» و در زبان فارسي مي گويند: «به در مي گويم تا ديوار بشنود!».كساني اين نوع خطابها را دستاويز انديشه هاي كج خود قرار مي دهند با الفباي قرآن آشنا نمي باشند و از اصول تربيت صحيح ناآگاه هستند و با توجه به اين اصل، هر نوع تصور نادرست، پيرامون عصمت حضرت رسول كاملاً برطرف مي گردد.با توجه به اين اصل، هدف بسياري از آيات كه دستاويز براي نافيان عصمت شده است روشن مي گردد و

براي تكميل مطلب بخشي از اين آيات را مي آوريم:1- مسلمانان مدتي به سوي بيت المقدس نماز مي گزاردند سپس روي مصالحي دستور آمد كه به سوي كعبه نماز گزارند، در اين موقع مسأله تغيير قبله جنجالي ميان يهود و منافقان بر پا كرد كه آيات قرآن و احاديث از آن حاكي است. قرآن با قاطعيت هر چه تمامتر بر ايرادهاي نا آگاهان از علل تشريع پاسخ مي گويد آنگاه رو به پيامبر مي كند و مي فرمايد:«الحق من ربك فلا تكوين من الممترين (بقره /147): حق، از براي پروردگار تو است؛ پس هيچ شكي به دل راه مده!».قرآن مسأله الوهيت مسيح را ابطال مي كند و تولد او را از مريم با كره، بسان آفرينش آدم از خاك مي داند كه هيچ كدام گواه بر «فرزند بودن» آنها نسبت به خدا نيست آنگاه رو به پيامبر مي كند و مي فرمايد:«الحق من ربك فلا تكن من الممترين (آل عمران /60) فرمان و سخن خدا حق است، هرگز در اين مورد شك و ترديد به خود راه مده!»پيامبر كه جهان غيب براي او به صورت شهود در آمده و فرشته وحي را ديده و سخن او را شنيده و آيات خدا را در شب معراج مشاهده كرده، هرگز شك و ترديد به خود راه نمي دهد، هدف تذكر ديگران است كه هرگز فريب سخنان پوچ ديگران را نخورند و خود را در آتش شك نسوزانند.2- خداوند در مسأله قضاوت درباره فردي كه تفصيل آن در دلائل عصمت پيامبر از خطا و لغزش گذشت پيامبر خود را چنين خطاب مي كند:«ولا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ان الله لا يحب من كان خوانا اثيماً» (نساء /105 - 107).«از

آنها كه به خود خيانت كرده اند دفاع مكن، خداوند افراد خيانت پيشه و گنهكار را دوست نمي دارد».«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ولا تكن للخائنين خصيماً»«كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا ميان مردم به آنچه كه پروردگارت ارائه كرده داوري كني، هرگز حامي افراد خائن مباش!»اين نوع خطابها به خاطر هدايت گروهي است كه رك گوئي را تحمل نمي كنند و زبان حال آنان اين است كه انتقاد خوب است اما از ديگران! از اين جهت بهترين راه سخن گفتن با اين طائفه، سخن گفتن طي «حديث ديگران» است حديث ديگران هر چه هم تلخ و زهرآگين باشد چون درباره ديگران است واكنش حاد و تندي نخواهد داشت.پيامبر در مسأله زره مسروقه، ناچار بود كه طبق ظواهر داوري كند و هرگز نه از خائني دفاع كرد و نه طرفدار خائني بود، اين ضوابط قضائي است كه گاهي با واقع تطبيق نمي كند و در نتيجه حق پايمال مي گردد لذا خداوند فوراً پيامبر را در جريان واقع قرار داد«بما اريك الله» و خطايي از او سر نزد!ولي خداوند براي سركوبي گروهي كه عالمانه به سود خائني گواه داده بودند به پيامبر خود خطاب مي كند تا آنان حساب خود را دانسته باشند.3- خداوند در سوره اسراء فرمانهاي حكيمانه اي دارد كه ما از آنها به عنوان «منشور جاويد» ياد كرديم و اين فرمانها با مضمون واحدي آغاز و پايان يافته است.آنجا كه مي فرمايد:«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً (اسراء /22): با خدا، خداي ديگري قرار مده كه مذموم و ياور مي شوي».و در پايان «منشور» مي فرمايد: «ولا تجعل مع الله الها

اخر فتلقي في جهنم ملوما مدحورا (اسراء /39): با خدا، خداي ديگري فراز مده كه سرزنش و رانده شده در جهنم مي افتي».تحليل اين نوع خطابها و دستورها در همگي يكي است و همگي ناظر به يكي و يا دو جهت است:1- صدور هر نوع خلاف و گناه از فرد معصوم از آن نظر كه انسان است كاملاً ممكن و مترقب مي باشد و اين نوع خطاب ناظربه اين ويژگي است نه از آن نظر كه او معصوم و پيراسته از گناه مي باشد.2- مورد خطاب در ظاهر، پيامبر است ولي مخاطب واقعي امت او است و اين نوع سخن گفتن در ميان تمام ملل جهان رائج است.با توجه به اين دو بيان و با توجه به اين كه قسمتي از اين آيات در اين صفحات منعكس شده، نياز به نقل آيات ديگر نيست.

هدف از طلب مغفرت ها چيست؟

قرآن در مواردي به پيامبر دستور مي دهد كه از خدا طلب مغفرت نمايد، و در برخي از موارد كلمه «ذنب» را نيز بر آن اضافه مي كند مثلاً در سوره نساء آيه 106 مي فرمايد:«و استغفر الله ان الله كان غفوراً رحيماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاينده و رحيم است».و در سوره غافر آيه 55 مي فرمايد: «استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشي والابكار: براي گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناي او، تنزيه كن».و در سوره محمد (ص) فرمان مي دهد كه هم بر خود و هم افراد با ايمان طلب آمرزش كند آنجا كه مي فرمايد:«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات والله يعلم متقلبكم و مثويكم».«بدان خدايي جز او نيست و بر

گناهت و افراد با ايمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از كارها و حركات و سكنات شما آگاه است».اكنون سؤال مي شود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پيامبر اكرم وفق مي دهد؟پاسخ: آگاهي از مفاد اين آيات با شناخت مسؤوليتهاي پيامبران و اين كه شخصيتهاي بزرگ، مسؤؤليتهاي خطيرتري دارند، و از اين جهت چه بسا ممكن است عملي از نظر خرد، در محيطي جرم و گناه شمرده شود، در حالي كه همان عمل نسبت به محيط ديگر داراي چنين حالتي نباشد، كاملا امكان پذير است - و براي توضيح يادآور مي شويم:دستورهاي الهي در واجبات و محرمات منحصر نمي شود، بلكه در كنار واجبات، مستحبات و در كنار محرمات،مكروهات نيز وجود دارد، واجب شرعي چيزي است كه بايد انجام شود و ترك آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعي چيزي است كه بايد ترك شود وانجام آن موجب عذاب است.اما مستحبات و مكروهات در عين اينكه ترك، انجام آن، كيفر و موأخذه اي همراه ندارد، ولي گاهي شرائط به گونه اي مي شود كه عقل و خرد آن را فرض و لازم مي شمارد. البته اين سخن نه به اين معني است كه مستحب، واجب و يا مكروه، حرام شرعي مي گردند - زيرا حدود و احكام الهي هيچ گاه تغيير نمي پذيرند - بلكه هدف اين است كه عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترك مكروه را لازم و ضروري تلقي مي كند، و آن را در نزد خود يك نوع واجب قلمداد مي نمايد و اگر شخصي در آن شرائط به نداي خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارك اولي» و در نزد خرد، مذنب

و گنهكار شمرده مي شود؛ درست است كه انجام مستحبات و ترك مكروهات، مايه جمال و آرايش رفتار و كردار است، و مخالفت با آنها پي آمدي دربر ندارد،ولي گاهي خرد با توجه به يك رشته شرايط از قبيل علم و آگاهي بيشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤليتهاي خطيرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترك محرمات، لازم مي شمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مي داند.براي روشن شدن اين حقيقت (كه چه بسا رفتاري در محيط و شرائطي خاص، كار خوب و يا لااقل بي عيب تلقي مي گردد ولي همان كار در شرائط ديگري عيب و مذموم شمرده مي شود) دو مثال مي آوريم:1- زندگي يك انسان بياباني را در نظر بگيريد كه از آداب معاشرت فقط يك سري آداب بسيط و ضروري را مي داند، چنين افرادي به حكم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انساني دور مي باشند و به خاطر همين دوري از تمدن نمي توان انتظار داشت كه آداب و رسوم انساني را كاملاً رعايت كند در حالي كه از يك انسان شهرنشين، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار ديگري است اگر او در رفتار و كردار خود، ظرافت هاي اخلاقي را رعايت نكند، كاملاً توبيخ مي شود و مورد نكوهش قرار مي گيرد.در ميان شهرنشينان، انتظار از يك فرد درس خوانده و تحصيل كرده، غير از انتظار از افرادي عادي و معمولي است همچنانكه انتظار از ساكنان بخشها و شهرها غير از انتظار از ساكنان مراكز استانها است. بنابراين كارهايي كه افراد عادي انجام مي دهند، اگر يك فرد فوق العاده

آن را انجام داد، قبيح و زشت شمرده مي شود - ولذا - در محيطهاي نظامي، يك لحظه تأخير، يك سخن خشن، يك حركت نابجا، يك نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مي شود و انضباط نظامي ايجاب مي كند كه فرد با تمام اين ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل كند.بنابراين هر چه مقام بزرگتر، و مسؤوليتها بيشتر باشد، تكاليف افزايش يافته و الزامات بيشتر مي شود.2- حال عاشق دل بسته اي را در نظر بگيريد كه با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولي غفلت او در مورد علاقه هر چه هم كم باشد - حتي اگر در آن لحظه به كارهاي ضروري خود برسد - جرم و گناه شمرده مي شود، زيرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگي دارد و غفلت از او و توجه به غير، از ارزش آن مي كاهد و اگر چنين كرد، براي جبران، بايد راه توبه را در پيش گيرد.بنابراين اشتغال به كارهاي ضروري از خوردن و آشاميدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشكال است، ولي آنگاه كه موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غير او مي شود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و يا مصيبت زده از اكل و شرب،اعراض نموده و به مقدار بس ضروري كه حافظ رمق آنان است اكتفا مي كنند.با توجه به اين مثالها مي توان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را كه به معناي گناه است، تحديد كرد.پيامبر گرامي به حكم آيات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانين الهي مصون و محفوظ مي باشد، و هرگز واجبي را ترك

نمي كند و يا حرامي را مرتكب نمي شود ولي وظائف عرفاني و اخلاقي او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترك محرمات) خلاصه نمي گردد و مقتضاي عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبي ايجاب مي كند كه در وجود او لحظه اي انقطاع رخ ندهد و شايسته تر را بر شايسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام روبوبي را به نحو اكمل رعايت كند، هرگاه او به مقتضاي عنصر بشري در موردي موفق به رعايت اين وظايف عرفاني نشد و شايسته را بر شايسته تر، مقدم داشت و لحظه اي به غير مقام ربوبي پرداخت و در او نوعي انقطاع رخ داد، يك چنين اعمالي در اين شرائط در منطق عرفان جرم و گناهي محسوب مي شود كه استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازين كتاب و سنت، جرم و گناه نيست.هرگاه شأن نزول برخي از اين آيات و يا قرائني كه در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گيرد، روشن مي گردد كه استغفار به خاطر يكي از اين امور بوده كه عرفان و معرفت فوق العاده نبوي ايجاب مي كرد كه او كار را به صورت ديگري انجام دهد. اين همان است كه در اصطلاح مفسران به آن «ترك اولي»مي گويند.اگر پيامبر گرامي در اين آيات، به طلب مغفرت مأمور گرديد، و يا پيامبران ديگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهيم و موسي همگي گويندگان كلمه «اغفر» شدند همگي به همين معني هستند مثلاً:حضرت نوح مي گويد: «رب اغفرلي ولوالدي و لمن دخل بيتي مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدينم و آن كسي را كه وارد خانه ام مي شود بيامرز».حضرت

ابراهيم مي گويد: «ربنا اغفرلي ولوالدي و للمؤمنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم /41):بارالها! من و والدينم و مومنان را، روزي كه حساب برپا مي شود، بيامرز».حضرت موسي مي گويد: «خدايا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».پيامبر گرامي مي فرمايد: «سمعنا و اطعنا غفرا نك ربنا و اليك المصير: شنيدم و اطاعت نمودم، خدايا خواهان مغفرت تو هستيم و به سوي توست بازگشت».تمام اين مغفرت ها، ناظر به جهتي است كه بيان گرديد، و هر انساني هر چه هم از نظر كار و كوشش و سعي و تلاش براي كسب رضايت خدا در درجه استوار و بس ستوده اي باشد وقتي عمل و كار خود را با آن مقام مي سنجد، كار خود را شايسته مقام ربوبي ندنسته و به قصور خود اعتراف مي نمايد و پيوسته مي گويد: «ما عبدناك حق معرفتك».مسلم در صحيح خود از فردي به نام مزني نقل مي كند كه پيامبر (ص) فرمود: «انه ليغان علي قلبي و اني لاستغفرالله في اليوم ماة مرة [2] پرده هايي بر قلب من هجوم مي آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مي كنم».مفسران حديث در توضيح آن لطائفي را ياد كرده اند ك به حق ظريف و زيبا است. [3] .باز پيامبر طبق نقل مسلم در صحيح خود فرمود: «يا ايها الناس توبوا الي الله فاني اتوب الي الله ماة مرة» اي مردم به سوي خدا باز گرديد، و من هر روز صد مرتبه توبه مي كنم».ما در گذشته در كتاب پرسشها و پاسخها اين مطلب را به نوعي مطرح كرده و از آن پاسخ داده ايم براي تكميل مطلب آن را به گونه اي در اين جا مي آوريم.آيا استغفار با معصوم

بودن منافات دارد؟ با اينكه مي دانيم پيامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هيچ گاه از آنها گناه صادر نمي شود، در عين حال در برخي از دعاهايي كه از آن بزرگواران رسيده است، ديده مي شود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پيشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خويش شده اند.مثلاً در دعاي معروف «كميل» علي (ع) به پيشگاه خدا عرض مي كند:«اللهم اغفرلي الذنوب التي تهتك العصم.... اللهم اغفرلي الذنوب التي تحبس الدعاء... اللهم اغفرلي كل ذنب ادنبته و كل خطيئة اخطاتها».«بار خدايا آن گناهان مرا كه رابطه ام را از تو قطع مي كند ببخش بارالها هرگناه و خطائي كه از من سر زده همه را بيامرز!...»آيا منظور آنها از اين تعبيرات، تنها مردم بوده كه طرز مكالمه با خدا و طريق طلب آمرزش را ياد بگيرند، و يا آنكه حقيقت ديگري در اين نوع تعبيرات نهفته است؟پاسخ: دانشمندان اسلامي از دير زماني به اين ايراد، توجه داشت و پاسخهاي گوناگون به آن گفته اند كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد، و آن اين است كه گناه و معصيت، در اينگونه موارد، همه جنبه نسبي دارد، نه اين كه از قبيل گناهان مطلق و معمولي باشد.توضيح اينكه: در تمام امور اجتماعي، اخلاقي، علمي، تربيتي و ديني انتظاراتي كه از افراد مختلف مي رود همه يكسان نيست.ما از ميان صدها مثالي كه ممكن است براي روشن شدن اين مطلب آورد، تنها به نمونه زير اكتفا مي نمائيم:هنگامي كه عده اي براي انجام يك خدمت اجتماعي پيشقدم مي شوند، و تصميم مي گيرند مثلاً يك بيمارستان براي مستمندان بسازند، اگر يك كارگر و فرد معمولي كه درآمدش

براي مخارج خودش كافي نيست، مبلغ مختصري به اين كار كمك كند، بسيار شايان تقدير است، اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشايان تقدير نيست، بلكه يك نوع نفرت و ناراحتي و انزجار نيز ايجاد مي كند.يعني: همان چيزي كه نسبت به يك فرد، خدمت قابل تحسيني محسوب مي شد، از يك فرد ديگر، كارناپسندي شمرده مي شود با آنكه ازنظر قانوني چنين شخصي به هيچ وجه مرتكب حرام و خلافي نشده است.دليل اين موضوع، همان طوري كه در بالا تذكر داده شد، اين است كه انتظاراتي كه از هر كس مي رود، بسته به امكانات او است يعني: عقل او، دانش او، ايمان او، و بالاخره قدرت و توانائي او است.اي بسا كاري كه انجام آن از يكنفر، عين ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مي شود، اما از فرد ديگري عين بي ادبي، خيانت، خلاف صميمت، و كوتاهي دربندگي و اطاعت محسبوب مي گردد.اكنون با توجه به اين حقيقت، موقعيت پيامبران و امامان را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوق العاده عظيم مقايسه نمائيم.آنها مستقيماً با مبدأ جهان هستي مربوط مي باشند و شعاع علم و دانش بي پايان، بر دلهاي آنها مي تابد، حقايق بسياري بر آنها آشكار است كه از دگران مخفي است، علم و ايمان و تقواي آنها در عاليترين درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازه اي به خدا نزديكند كه يك لحظه سلب توجه از خداوند براي آنها لغزش محسوب مي شود. بنابراين جاي تعجب نيست كه افعالي كه براي ديگران مباح يا مكروه شمرده مي شود، براي آنها «گناه» ناميده شود.گناهاني كه در آيات

و سخنان پيشوايان بزرگ ديني، به آنها نسبت داده شده، و يا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمده اند، همه از اين قبيل است يعني: مقام و موقعيت معنوي آنها، علم و دانش و ايمان آنها، آن قدر برجسته است كه يك غفلت جزئي، در يك كار ساده معمولي كه بايد توجه خاص و هميشگي به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» [4] نيز ناظر به همين حقيقت است.فيلسوف عالي قدر شيعه، خواجه نصيرالدين طوسي نيز در يكي از كتابهاي خود پاسخ فوق را اين طور توضيح مي دهد:«هرگاه كسي مرتكب كار حرامي شود، و يا امر واجبي را ترك كند، معصيتكار است و بايد توبه كند، اين نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادي و معمولي است. ولي مستحب را ترك كند و كارهاي مكروه را بجا آورد، اين نيز نوعي گناه شمرده مي شود و بايد از آن توبه نمايد، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادي است كه از گناه قسم اول معصومند.گناهاني كه در قرآن و روايات به برخي از انبياء گذشته مانند: آدم، موسي، يونس... نسبت داده شده از اين نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه كسي التفات به غير خدا پيدا كند و با اشتغال به امور دنيا از توجه به خدا آني غافل شود اين نيز براي اهل حقيقت، نوعي گناه به شمار مي آيد و بايستي از آن توبه كند و از خدا براي آن طلب آمرزش نمايد.پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دين ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و ازخدا آمرزش

و بخشش خواسته اند، گناهان آنان، از اين نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم. [5] .بد نيست براي تكميل اين پاسخ، موضوعي را كه دانشمند بزرگوار شيعه، مرحوم «علي بن عيسي اربلي» در جلد سوم كتاب نفيس «كشف الغمه في معرفة الائمه» ضمن بيان تاريخ زندگاني حضرت موسي بن جعفر (ع) نوشته در اينجا نقل نمائيم:او مي نويسد: امام هفتم، دعائي دارد كه آن را هنگام سجده شكر مي خوانده و در آن اقرار به انواع گناه كرده و از خدا پوزش خواسته است. [6] .من هنگامي كه آن دعا را ديدم در فهم معناي آن، زياد فكر كردم و با خود گفتم چگونه از كسي كه شيعه عقيده به عصمت او دارد اينگونه كلماتي كه اقرار به انواع گناهان است صادر مي شود؟ هر چند كه فكر كردم فكرم به جايي نرسيد تا روزي فرصتي دست داد و بارضي الدين ابي الحسن علي بن موسي بن طاووس در يكجا بوديم، اين مشكل را از او پرسيدم او فرمود:«مؤيد الدين علقمي وزير، همين سؤال را چندي پيش از من كرد، و من در جواب او گفتم، اين نوع دعاها براي تعليم مردم بوده است».من بعد از اين پاسخ، كمي فكر كردم و با خود گفتم: آخر، اين دعا را حضرت موسي بن جعفر (ع) در سجده هاي نيمه شب خود مي خواند و در آن ساعتها كسي كنارش نبوده تا منظورش تعليم آنها باشد؟مدتي از اين واقعه گذشت، روزي «مؤيد الدين محمد بن علقمي وزير» همين سؤال را از من كرد، و من همان پاسخ اول و ايرادي را كه به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه

كردم كه شايد معناي صحيح اين دعا جز اين نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتني نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد.ولي بيان «ابن طاووس» مشكل من را حل نكرد و اين عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفاني را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازي از توجهات امام موسي بن جعفر (ع) مشكلم حل شد، و پاسخ صحيح آن را يافتم كه اينك براي شما مي نويسم:اوقات پيامبران و ائمه (ع) مشغول به ذكر خدا است، و دلهاي آنها بسته به جهان بالا است، آنه هميشه، همچنانكه معصوم فرموده است: خدا را آنچنان عبادت كن مثل اينكه تو او را مي بيني، كه اگر تو او را نبيني، او تو را مي بيند، مراقب اين حقيقتند.آنها هميشه متوجه او و به تمام معني رو به سوي او دارند، كه هرگاه لحظه اي از اين حالت غافل شوند، و كارهاي مباحي از قبيل خوردن و آشاميدن آنها را از اين حالت توجه باز دارد آنها همين مقدار غفلت را براي خود گناه و خطا مي دانند، و از خدا طلب آمرزش مي نمايند.و گفته پيامبر اسلام كه فرمود: «انه ليغان علي قلبي و اني استغفر بالنهار سبعين مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» و نظاير اينها اشاره به همين واقعيت است كه ما توضيح داديم» [7] .

عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است؟

سؤال: آيه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر اين كه گروهي از منافقان نزد پيامبر آمدند و با طرح عذرهاي گوناگون اجازه خواستند كه در جنگ تبوك شركت نكنند، و پيامبر نيز عذر آنان را به ظاهر پذيرفت و اجازه داد.در اين موقع وحي قرآن،

پيامبر را چنين مورد خطاب قرار داد:«عفا الله عنك لم اذنت لهم حتي يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين» (توبه /43)«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادي؟ پيش از آنكه راستگويان را از دروغگويان بشناسي؟»محل پرستش در آيه دو مورد است:الف: «عفا الله عنك» و عفو با عصمت سازگار نيست.ب: «لم اذنت لهم» كه لحن توبيخ و عتاب دارد.پاسخ: درباره پرستش نخست يادآور مي شويم كه جمله «عفا الله عنك» را مي توان به دو نحو معني كرد و هر دو معني مطابق قانون زبان عربي است ولي بايد ديد قرينه، كدام يك از دو معني را معين مي كند:1- جمله خبري باشد: به معني اخبار از تحقق عفو در گذشته يعني خدا تو را بخشيد چنانكه مي گوئيم «نصر زيد عمراً: زيد عمرو را كمك كرد».2- جمله خبري باشد اما نه به معني اخبار از گذشته بلكه به معناي انشاء عفو و درخواست آن از خدا، يعني خدا تو را ببخشد؛ مانند «ايدك الله» خدا تو را كمك كند».بنا به معني اول، جمله، جمله خبري است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در اين صورت در نظر برخي سخن تلويحاً دلالت مي كند كه از مخاطب رفتاري سر زده بود كه مشمول عفو الهي شد.ولي اين نظر كاملاً بي پايه است زيرا هر انساني هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالي و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بي نياز از عفو الهي نمي داند و «آنان كه غني ترند محتاج ترند» و «هر كه بامش بيش برفش بيشتر» و عارفان الهي و مقربان درگاه حق، وقتي به

عظمت مسؤوليت خود و بزرگي مقام ربوبي مي نگرند به قصور و نامرغوبي اعمال خود پي برده و بي اختيار به تضرع در مي آيند و مي گويند: «ما عبدناك حق عبادتك: ما تو را آن طور كه شايسته است عبادت نكرديم».اگرمعصيت بندگان عادي نياز به درخواست عفو الهي دارد ترك اولاي معصومان و انجام برخي از مباحات عارفان در شرائط خاص، بي نياز از عفو نيست.بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبري است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهي و رحمت اوست يعني خدا تو را ببخشد، و يا تو را رحمت كند. يك چنين درخواستها درباره هيچ فردي دليل بر صدور خلاف و گناه از او نيست تا چه رسد به نبي گرامي، زيرا:چنين درخواستي در مقام احترام و تكريم و توقير و بزرگداشت افراد به كار مي رود و هرگز ملازم با صدور معصيت و گناه از طرف نمي باشد و لذا اگر ما به كسي بگوئيم: «غفر الله لك» حتما مفاد آن اين نيست كه آن شخص دچار گناه بوده و هم اكنون مذنب و گنهكار است و بايد در حق او چنين دعائي كرد.با اين بيان روشن گرديد كه آيه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نيست و ظاهر آيه اين است كه اين جمله جمله انشائي و دعا است آن هم به منظور تكريم پيامبر گرامي پاسخ مورد دوم نيز واضح است زيرا درست است كه لحن آيه لحن اعتراض است: ولي اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترك اولي و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعليلي است. كه پس از اين

جمله آمده.توضيح اينكه: گروه منافق كه ازپيامبر اجازه گرفتند كه در جهاد تبوك شركت نكنند و پيامبر نيز اجازه داد، داراي دو ويژگي بودند:الف: آنان خواه پيامبر اجازه مي داد، يا اجازه نمي داد هرگز در جهاد شركت نمي كردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازي و حفظ حريم چيز ديگري نبود آيه ياد شده در زير (علاوه بر جمله «و تعلم الكاذبين» در خود آيه مورد بحث) بر اين مطلب گواهي مي دهد.«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين» (توبه /46)«اگر آنان راست مي گفتند و بناي رفتن به ميدان جهاد داشتند، وسيله اي براي آن فراهم مي ساختند، ولي خدا حركت آنها را مكروه داشت و از شركت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدين (مانند افراد كودك و پير و بيمار» بنشينيد».آيه به روشني مي رساند كه آنان در فكر شركت در جهاد نبودند و اصلا چنين تصميمي نداشتند، در اين صورت، استجازه چنين گروهي جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم كردن چيز ديگري نبوده است.ب: اين گروه بر فرض شركت در جهاد نه تنها گرهي ازكار نمي گشودند، بلكه جز اضطراب و ترديد چيزي نمي افزودند چنانكه مي فرمايد:«لو خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لكم يبغونكم الفقتنة و فيكم سماعون لهم و الله عليم بالظالمين» (توبه /47).«اگر همراه شما خارج مي شدند، جز شك و ترديد نمي افزودند و در ميان شما به فتنه انگيزي مي پرداختند و در ميان شما افراد دهن بين است كه پذيراي سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».بنابراين، پذيرفتن استجازه گروهي كه يا قصد شركت

در جهاد نداشتند و بر فرض شركت جز ضرر چيزي نصيب اسلام و مسلمانان نمي كردند، مصلحتي را تقويت نمي كند، تنها چيزي كه با پذيرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصي خود پيامبر بود، كه اگر اجازه نمي داد و آنها شركت نمي كردند، سرانجام مشت دروغين آنها باز مي شد و او و مسلمانان به ماهيت آنها زودتر پي مي بردند چنانكه مي فرمايد:«لم اذنت لهم حتي يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين چرا اذن دادي (بهتر بود اذن ندهي) تا مؤمنان راستگو را از دروغگويان، به روشني بشناسي» و تقويت يك چنين مصلح با توجه به آن دو ويژگي و سوگندهاي فراواني كه منافقان مي خوردند، جز ترك اولي، چيز ديگري نمي تواند باشد.بلكه مي توان گفت در اين مورد حتي ترك اولائي نيز صورت نپذيرفته است و آيه هدف ديگري را تعقيب مي كند و آن اظهار ملاطفت و مهرباني به رسول گرامي است؛ گوئي آيه مي خواهد بگويد: اي پيامبر خدا؛ چرا تا اين حد انعطاف و نرمش نشان دادي و در حجب و حيا و فروتني و به آنها اذن دادي و سرانجام نگذاشتي ماهيت كثيف دشمنانت بر تو آشكار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسي؟هدف از اين خطابهاي تند بيان ماهيت منافقان دروغگو است ولي در لباس عتاب به عزيزترين افراد كه به حكم عواطف بي پايان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف اين نوع سخن گفتن را كسي مي فهمد كه از شيوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزيز آگاه باشد.در اينجا ذكر اين نكته را لازم مي دانيم: درست است كه پيامبر از اين طريق از شناسائي دشمن خود محروم گرديد

اما او از دو راه ديگري مي توانست منافقان را از مؤمنان راستگويان را ازدروغگويان تميز دهد:الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق كاملاً با يك فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از اين طريق پيامبر (ص) مي توانست آنان را بشناسد چنانكه مي فرمايد:«ولو نشاء لارينا كهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم في لحن القول و الله يعلم اعمالكم» (محمد /30)«اگر بخواهيم آنان را نشان تو مي دهيم تا آنان را با قيافه هاي خود بشناسي، البته آنها را از طرز سخن گفتن مي شناسي، خدا از كارهاي شما آگاه است».ب: از طريق آگاهي سوم، يعني علم غيب كه نه علم حس است و نه عقلي و اين حقيقت در آيه ياد شده وارد شده است:«ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب ولكن الله يجتبي من رسله من يشاء» (آل عمران /179).«ممكن نيست كه خدا افراد با ايمان را به آن صورتي كه هم اكنون هستند واگذارد، تا ناپاك را از پاك جدا سازد، ممكن نيست خدا شما را به اسرار پنهاني مطلح كند، ولي آن دست از رسولان را كه بخواهد بر اين اسرار آگاه مي سازد».اين آيه با در نظر گرفتن آغاز و پايان آن مي رساند كه خداوند رسولان خود را از حقيت اين دو گروه (منافق و مؤمن) از طريق علم غيب آگاه مي سازد، بنابراين اگر پيامبر از اين طريق، محروم از شناسائي گشت و به شناسائي آنان موفق نشد، ولي از دور راه ديگر، آنها را مي شناسد، تنها چيزي كه از دست رفت و قابل جبران نبود، اين بود كه افراد با ايمان

از شناسائي آنها محروم شدند و اين چيزي نيست كه آن را بتوان گناه ناميد.

مقصود از بخشيدن ذنب پيامبر چيست؟

سؤال: اگر پيامبران خدا و بالأخص پيامبر گرامي ما از هر خلاف و گناهي پيراسته اند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پيامبر بزرگوار ما كه در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چيست؟پاسخ: بزرگ ترين دستاويز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامي (ص) همين آيه است كه خدا در آن از مغفرت «ذنب» پيامبر خبر مي دهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا كه مي فرمايد:«انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخرويتم نعمته عليك و يهديك صراطاً مستقيماً و ينصرك الله نصراً عزيزاً» (فتح /1-3).«ما پيروزي آشكاري را نصيب تو كرديم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بيامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، و تو را به راه راست هدايت نمايد و تو را با نصرت قدرتمندي كمك كند».ولي اگر در مجموع آيات سه گانه دقت كافي به عمل آيد، روشن مي شود كه مقصود چيز ديگري است و به ذنب شرعي - كه كتاب و سنت آن را ذنب مي داند و براي آن كيفر تعيين مي نمايد - ارتباطي ندارد و براي توضيح اين قسمت نكاتي را يادآور مي شويم و توجه به اين نكات هدف آيه را روشن مي سازد.1- مقصود از اين فتح چيست؟درباره اين فتح در ميان مفسران سه احتمال وجود دارد:1- فتح مكه. 2- فتح خيبر. 3- صلح حديبيه.دو احتمال نخست با سياق آيات سازگار نيست زيرا متون آيات سوره چنانكه بعداً خواهيم گفت، ناظر به صلح حديبيه مي باشد.به خاطر وجود چنين دشواري در اين دو احتمال، برخي بر

آن شدند كه بگويند آيه به معني گزارش از تحقق پيروزي در گذشته نيست، بلكه مقصود گزارش از تقدير و قضاي الهي است كه در آينده چنين فتحي انجام خواهد گرفت و معناي «انا فتحنا»، «انا قضينا الفتح» است يعني چنين پيروزي و فتحي را مقدر ساختيم.مشكلي كه در احتمال سوم وجود دارد اين است كه آيه از «فتح» و پيروزي سخن مي گويد و صلح حديبيه، سازش بود، نه پيروزي.ولي اين اشكال كاملاً قابل دفع است زيرا:درست است كه صلح حديبيه به ظاهر صلح و سازش بود نه پيروزي و غلبه بر دشمن، امام همين صلح به اندازه اي سود به حال اسلام داشت كه فتح خيبر و مكه را بايد يكي از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگير اين پيمان را در كتاب «فروغ ابديت» به صورت گسترده نوشته ايم علاقمندان به آنجا مراجعه كنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشن تر است و اين احتمال را دو مطلب تأييد مي كند:الف: آياتي در خود سوره گواهي مي دهند كه مقصود از آن صلح حديبيه است مانند:1- «لقد رضي الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» (فتح /18).«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد كه زير درخت با تو بيعت مي كردند» و اين بيعت در صلح حديبيه انجام گرفت.2- «و هو الذي كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفر كم عليهم و كان الله بما تعملون بصيراً» (فتح /24).«او است كه دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمين مكه باز داشت، پس از آن كه شما را بر آنها پيروز كرد، خدا به آنچه

كه انجام مي دهيد، بينا است».مفسران مي نويسد: هنگامي كه پيامبر (ص) در صلح حديبيه در سرزمين «تنعيم» فرود آمد، ناگهان هشتاد يا سي جوان مسلح قرشي از طريق كوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پيامبر (ص) و كشتن ياران او بود، ولي بر اثر دعاي پيامبر (ص) كاري صورت ندادند و همگي اسير شدند. [8] .3- روشن تر اينكه در ذيل آيه بيست و هفتم پس از بيان سرگذشت حديبيه جمله «فجعل من دون ذلك فتحا قريبا» آمده است و معني آن اين است كه در كنار اين «فتح مبين» فتح نزديكي قرار داده است كه همان فتح مكه است از اين جمله معلوم مي شود كه «فتح مبين» غير از «فتح قريب» است، مقصود از «فتح قريب» حتماً فتح مكه مي باشد.ب: واحدي در «اسباب النزول» خود كه مرجع نسبتاً موثقي براي شأن نزول آيات است رواياتي نقل مي كند كه همگي حاكي از آن است كه شان نزول آيات صلح حديبيه است.رواياتي كه محدثان شيعه نقل كرده اند مختلف است علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود [9] فتح را مربوط به فتح حديبيه مي داند، ولي صدوق در كتاب «عيون اخبارالرضا» و ابن طاووس در كتاب «سعد السعود» بنا به روايتي آن را مربوط به فتح مكه مي داند و اگر روايت صدوق از نظر سند بي اشكال باشد، بايد روايت دوم را پذيرفت.در حال خواه مقصود صلح حديبيه باشد، يا فتح مكه اين اختلاف تأثيري در هدفي كه ما آن را تعقيب مي كنيم، ندارد.2- مقصود از «ذنب» چيست؟«ذنب - بر وزن بند - به معني جرم است كه در فارسي آن را گناه مي نامند ابن فارس در المقايس

مي گويد: «ذنب» به معني جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معني دم حيوان، و گاهي در معناي «حظ» و «نصيب» به كار مي رود. [10] .ابن منظور مي گويد: ذنب به معني اثم و جرم و معصيت و جمع آن «ذنوب» است.حضرت موسي در مناجات خود با خدا، آنگاه كه او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد كه به سوي فرعون برود، چنين گفت:«و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون (شعرا /14): برگردن من گناهي دارند از آن ترسم كه مرا بكشند» و مقصود از آن، قتل قبطي است كه به وسيله موسي در مصر كشته شد. [11] .بنابراين در اين كه ذنب به معني جرم و گناه است، نبايد ترديد كرد، در قرآن اين واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنين توصيف مي كند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /3): بخشاينده گناهان و پذيرنده توبه ها است» و درباره فرزندان زنده به گور مي فرمايد: «و اذ الموؤدة سئلت، باي ذنب قتلت (تكوير /9): آنگاه كه از دختر زنده به گور شده سؤال مي شود به چه گناهي كشته شد؟» و همچنين است موارد ديگر.مهم اين نيست كه بدانيم معني ذنب چيست، مهم اين است كه بدانيم كه ذنب يك معني نسبي است كه درباره آن انظار و ديدها كاملاً ممكن است مختلف باشد، چه بسا كرداري در نظر فرد يا گروهي جرم و گناه محسوب شود در حالي كه همان كردار در نظر فرد و يا گروه ديگر كاملاً يك كردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا كردار و رفتاري از شخص جائر مطلوب

است ولي همان كردار از شخصي ديگر نامطلوب و مذموم مي باشد.تصور اين كه ذنب به معناي مخالفت با تكليف الزامي الهي است كه كيفر به دنبال دارد كاملاً بي پايه است، بلكه حقيقت جرم و گناه، عصيان و طغيان و به اصطلاح قانون شكني است و اما «قانون» چه كسي؟ آيا قانون خدا، يا قانون ديگران؟ آيا قانون مطلق كه تمام انسانها را در بردارد؟ يا قانون نسبي كه از آن گروه برجسته است؟و هرگز در لفظ ذنب خصوصيتي به نام خدا يا غير خدا يا قانون مطلق و يا نسبي نهفته نيست و بايد خصوصيات را از قرائن خارجي به دست آورد؟ و اين مطلب راه حل مشكل آيه است كه بعداً توضيح داده مي شود.3- غفران در لغت عرب غفر و غفران به معني ستر و پوشيدن است و اگر به كلاهخود «مِغفر» مي گويند به خاطر اين است كه سر رإ؛ّّ مي پوشاند.عرب به موي گسترده اي كه گردن و پائين تر از آن را مي پوشاند، غفر مي گويد [12] و قريب به اين مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا كه يادآور مي شود جمله «غفر الله ذنوبه» به معني «ستر الله ذنوبه» است، البته اين لفظ در موردي به كار مي رود كه متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.4- چگونه پيروي علت مغفرت است؟5- مقصود از «ذنب» چيست؟ظاهر آيه مي رساند كه «هدف» از انجام چنين فتحي اين بود كه خدا گناهان متقدم و يا متأخر پيامبر (ص) را بخشد ولي غفران زنب در صورتي مي تواند هدف و غايت شمرده شود كه يك نوع رابطه اي ميان آندو باشد. در صورتي كه به حسب ظاهر ميان آندو، چنين رابطه اي وجود ندارد، زيرا

موفقيت پيامبر گرامي (ص) و چيرگي او بر دشمن مي تواند، مايه نشر و گسترش اسلام، و يا شهرت و بلند آوازگي پيامبر باشد، نه مايه بخشوده شدن گناه وي.اين همان نكته مهم در آيه است كه اگر به صورت صحيح تحليل گردد، مخالف عصمت، كاملاً خلع سلاح مي گردد. اصولاً كساني كه با اين آيه بر عدم عصمت پيامبر (ص) استدلال مي نمايند از توضيح اين رابطه غفلت جسته و در نتيجه، گام در بيراهه نهاده اند، بيان اين رابطه و اين كه چگونه پيروزي سبب شد كه خدا گناهان او را ببخشد، كليد فهم آيه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعي و مخالفت با امر الهي» باشد، يك چنين مغفرتي نمي تواند هدف پيروزي و ياغايت آن باشد زيرا هيچ گونه رابطه منطقي ميان آن دو نيست و در اين موقع مفهوم آيه به صورت مبهم در مي آيد زيرا چگونه مي تواند پيروزي در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آينده انساني گردد و يك چنين تلازم شبيه گفتار گوينده اي مي شود كه در زبانهاي معروف است.گنه كرد در بلغ آهنگري به شوشتر زدند گردن مسگريولي هرگاه مقصود از آن «ذنبي» باشد كه قريش او را به آن متهم مي كردند به شرحي كه هم اكنون يادآور مي شويم، در اين صورت رابطه ميان اين دو فعل روشن مي گردد.شكي نيست كه پيامبر (ص) از نخستين لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نياكان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدايان دروغين آنان را كه پرستش مي كردند، نكوهش نمود، و سرانجام آئين او مايه تفرقه و دو دستگي گشت، از اين جهت وي در نظر آنان مجرم و خلافكار شمرده

شد - لذا - سران قريش در ديدار خود با ابوطالب به عنوان شكايت چنين گفتند:«ان ابن اخيك قد سب الهتنا و عاب ديننا و ظلل آبائنا فاما ان تكفه عنا و اما ان تخلي بيننا و بينه». [13] .«برادر زاده تو به خدايان ما ناسزا گفته و آئين ما را به زشتي ياد كرده و افكار و عقائد ما را باطل، و نياكان ما را گمراه قلمداد كرده است يا او را از اين كار باز دار، و يا حمايت خود را از او بردار».جرمهاي او پيش از هجرت بر محور چنين مسائل دور مي زند در حالي كه جرم او از نظر قريش پس از هجرت شديدتر شد زيرا او موجب برخوردهاي نظامي و نبردهاي خونين در بدر واحد و احزاب گرديد و در نتيجه گروهي از بزرگان قريش به خاك مذلت افتادند و سرانجام قريش با قياسهاي باطل خود، او را مجرم تر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشيده بودند.در صلح حديبيه كه پيامبر (ص) انعطاف و نرمش بسيار عظيمي از خود نشان داد آنان به عظمت روحي پيامبر (ص) پي بردند و بسياري از آنان فهميدند كه در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه كه جانبازي جوانان مسلمان در بيابان حديبيه از نزديك مشاهد كردند،معنويت پيامبر (ص) و عظمت او در نظر آنان تجلي كرد،و در سال بعد كه پيامبر براي انجام عمره با گروهي از ياران خود به زيارت خانه خدا مشرف شد، مشركان با انضباط اسلامي و شعارهاي كوبنده و در عين حال روح بخش، و تقيد پيامبر (ص) به مفاد صلح نامه، كاملاً آشنا شدند و در نتيجه

ازپيامبر چهره ديگري در قلوب آنان ترسيم گرديد و انسان مجرم، به صورت يك انسان ملكوتي وارسته و مقيد به اصول اخلاقي، و منادي صلح و صفا و خيرخواه انسانها تجلي كرد و همگان به خاطر مشاهده اين نوع از صفات نيك، و كردار پسنديده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و يا پس از آن، فراموش كردند و لذا به صورت فردي و يا دستجمعي به تدريج سرزمين شرك را ترك مي گفتند و به پيامبر مي پيوستند و اسلام خالد بن وليد و عمرو عاص و افراد ديگر پيش از فتح مكه از ثمرات صلح حديبيه و يا فتح آن است.خداوند اين پيروزي را نصيب پيامبر نمود تا تمام اين بدانگاريها و زشت انديشيهاي قريش درباره رسول گرامي از ميان برود و مخالفان با قيافه معصومانه وملكوتي او آشنا گردند و اگر اين پيروزي نبود مخالفان بر عقيده خود نسبت به وي باقي مي ماندند.اين پيروزي نه تنها اين نوع از جرمها و گناهان را برچيد، و بر همه پرده نسيان افكند، بلكه او را از يك رشته اتهامهايي مانند كاهن ساحر و مفتري و كذاب و... اقتباس كننده كتابهاي پيشينيان، و مانند اينها كاملاً تبرئه كرد زيرا يك فرد كاهن وساحر، نمي تواند چنين دولت عظيمي را در يثرب تشكيل دهد كه شعاع قدرت آن تا قلب جزيره برسد و سراسر قبائل و ساكنان شبه جزيره متوجه دين و آئين او گردند وهر روز، قلوب بيشتري را تسخير كند.اصولاً يكي از سنن اجتماعي اين است كه اگر فردي مدعي مقام و منصبي گردد و يا اصل و تزي را ارائه كند و يا

مدعي اصلاح اجتماعي شود، روز نخست انواع ناسزاگوئيها و دشنامها و بلكه تهمتها به سوي او سرازير مي گردد ولي آنگاه كه اوبه ادعاي خود عينيت بخشيد و عملاً داراي مقام و منصبي شد و اصل و تز خود را پياده كرد و اصلاح خود را به گونه اي ارائه داد، طبعاً يك چنين عينيتي بر تمام آن همه انديشه ها و ذهنيات خاتمه مي بخشد.حيات پيامبر (ص) نيزاز اين اصل جدا نبود فتح و پيروزي چشمگير پيامبر در حديبيه و يا مكه جرمهاي خيالي قريش را پنهان ساخت، بلكه همه ناسزاگوئيهايي كه ممكن بود بدون پيروزي در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و ديگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهكار بود و نه كاهن و غيب گو، و يا ساحر و جادوگر، بلكه انساني ملكوتي بود كه با واقع بيني و درك واقعيتها و شناخت قوانين آفرينش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبري كرد.6- مقصود از متقدم و متأخر چيست؟در آيات سوره هر چند حد زماني اين تقدم و تأخر بيان نشده ولي طبق بيان ياد شده مي توان گفت مقصود حوادث به پيش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازي اين دو، از هم اين است كه گناهان پيش از هجرت از دائره لفظ بيرون نبوده و فقط گناه وي همان تبليغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است.در حالي كه يكي از گناهان او پس از هجرت تشكيل حكومت قدرتمندي بود كه توانست در پرتو يك ارتش منظم، قواي كفر را درهم بشكند و قهرمانان آنها را به خاك مذلت بيفكند.با توجه به اين مقدمات پنجگانه، مفاد

آيه آنچنان روشن مي گردد كه ديگر به توضيح زائد احتياج نيست و كليد فهم مفاد آيه دو چيز است:الف: مقصود از ذنب، ذنب الهي نيست، بلكه ذنبي است كه قريش او را به آن متهم كرده بودند.ب: هدف بودن مغفرت و پوشانيدن ذنوب در صورتي به نحو صحيح تجلي مي كند كه مقصود ذنب نسبي و حاكم و داور آن قريش و دشمنان پيامبر باشد، نه ذنب الهي و مخالفت با تكاليف الزامي خداوند بزرگ.گفتاري از امام هشتم - بيان ياد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (ع) است آنگاه كه مأمون از حضرف مفاد آيه را سؤال كرد:مأمون: اي فرزند پيامبر آيا از عقائد شما اين نيست كه پيامبران از گناه معصوم و پيراسته اند؟امام: چرا.مأمون: پس معني گفتار خدا درباره پيامبر بزرگوارمان چيست؟ آنگاه كه فرمود: «ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر»؟امام: هيچ كس در نزد مشركان مكه به اندازه پيامبر خدا، جرم نداشت آنان سيصد و شصت بت را مي پرستيدند آنگاه پيامبر (ص) آنان را به يكتا پرستي دعوت كرد اين كار بر آنان سخت گران آمد و همگي گفتند:«اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشي ء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا علي الهتكم ان هذا لشي ء يرادما سمعنا بهذا في الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق» (ص /5-7)«آيا خدايان متعدد را يك خدا قرار داده اين چيز عجيبي است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بيرون آمدند و گفتند برويد در راه حفظ خدايان بردبار و با استقامت باشيد اين چيزي است كه خواسته شده است ما اين سخن را در آخرين شريعت نيز نشنيده ايم (طبعاً از

افسانه هاي پيشينيان است) اين جز دورغ چيزي نيست».آنگاه كه پيامبر (ص) مكه را فتح كرد و پيامبر را با خطا «انا فتحنا لك فتحا بينا» مخاطب ساخت در اين موقع گروهي از مشركان مكه اسلام آوردند و برخي ديگر مكه را ترك گفتند، و گروه ديگر كه به حالت شركت باقي ماندند، نتوانستند يكتاپرستي را انكار نمايند از اين جهت گناه او نزد مردم مكه بخشوده و پوشيده شد.مأمون: خدا خيرت دهد اي ابا الحسن. [14] .

پاورقي

[1] بصائر الدرجات، ص 134.

[2] صحيح مسلم، ج 8، ص 72، باب استحباب الاستغفار و الاستكشار منه - لفظ يغان صيغه مجهول از ماده «غين» به معني ستر و پرده و ابر است.

[3] به شفاي قاضي مراجعه فرمائيد.

[4] اعمال نيك خوبان، گناه مقربان خدا محسوب مي شود.

[5] اوصاف الاشراف، ص 17.

[6] براي اطلاع از اصل دعا رجوع شود به كشف، الغمه، ص 43.

[7] كشف الغمه، ج 3، ص 42 - 44.

[8] اسباب النزول واحدي، ص 218.

[9] تفسير قمي، ج 2، ص. [

[10] المقاييس، ج 2، ص 361.

[11] لسان العرب، ص 389.

[12] مقاييس اللغه، ج 4، ص 386.

[13] سيره ابن هشام، ج 1، ص 265.

[14] بحارالانوار.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109