نظرات سياسى در نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه : مشایخ فریدنی محمدحسین 1369 - 1291 عنوان و نام پديدآور : نظرات سیاسی در نهج البلاغه نوشته محمدحسین مشایخ فریدنی مشخصات نشر : [تهران : بنیاد نهج البلاغه 1366. مشخصات ظاهری : ص 115 فروست : (بنیاد نهج البلاغه "نشر روشنگر"28) شابک : 220ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه ص [80] - 91 موضوع : علی بن ابیطالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- نهج البلاغه -- نقد و تفسیر موضوع : اسلام و دولت موضوع : اسلام و سیاست شناسه افزوده : بنیاد نهج البلاغه رده بندی کنگره : BP38/042 /م 5 1366 رده بندی دیویی : 9515/297 شماره کتابشناسی ملی : م 66-617

سياست در عرف استعمار

از قرن شانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه جوى غرب شد ، علاوه بر بدعتها و رسوم نوظهور در شؤون زندگى ، واژه ها و اصطلاحات تازه نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه «سياست است . اين واژه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى واداره و امر و نهى و تربيت به كار رفته است ، ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربيها با ملل شرق ، اكنون غالبا در معنى نفاق و قريب و دورويى استعمال مى شود .

كلمه «سياست در قرآن مجيد نيامده است ليكن در اخبار و آثار ، زياد ذكر شده است .

در نهج البلاغه (حكمت شماره 437) مى خوانيم : «والعدل سائس عام (عدل و داد سياستى است همگانى) ، يا دادگر و

دادگستر ، سياستمدارى است عمومى . و در ضمن نامه اى به معاويه چنين آمده است : «و ما انت و الفاضل والمفضول والسائس و المسوس . . . » (تو كجا و تشخيص فاضل از مفضول وسياست كننده از سياست شونده كجا ؟ ) . و در نامه اى ديگر چنين آمده است : «و متى كنتم يا معاويه ساسة الرعية و ولاة امرالامة ؟ » يعنى كى شما بنى اميه- اى معاويه- ياست دار امت و حاكم بر لت بوده ايد با كدام سابقه درخشان ؟

در كتاب غرر و درر نيز در اطراف مفاهيم سياست جمله هاى كوتاهى آمده كه از جمله فرموده است :

«آفت زمامداران و رؤسا ضعف بينش سياسى است (شرح غرر خوانسارى ، ج 3 ، ص 103) .

«آراستگى سياست ، دادگرى و عدل پرورى است بهنگام حكومت ، و عفو و بخشش است در وقت قدرت و توان (همان ماخذ ، ص 375) .

«نكويى سياست بپا داشتن و زنده دل نگاه داشتن ملت است (همان ماخذ ، ص 384) .

«تدبير نيكو و پرهيز از اسراف و ولخرجى زينت و آراستگى سياست است (همان ماخذ ، ص 385) .

پس ، ملاحظه مى كنيم كه سياست در سخنان على عليه السلام به طور مكرر و به صورت عميق ذكر شده است .

در كتب معاجم و فرهنگهاى لغت و ادب اسلامى نيز مطالبى پيرامون كلمه سياست مى بينيم .

در مجمع البحرين آمده است : «ائمه به ساسة العباد توصيف شده و امام ، عارف با سياست معرفى گشته است . و در خبر است كه انبيا امر سياست بنى اسرائيل را به عهده داشتند و اصل سياست به معنى تصدى امرامت و قيام به مصالح مردم است (ج 4 ،

ص 78 ، چ مرتضوى) .

در قاموس راجع به ريشه سياست آمده است : «سوس ، ريشه را گويند; ريشه اى كه شيرين است ليكن شاخه آن تلخ . و سست الرعية سياسة : ملت را سياست كردم سياستى . يعنى امر و نهى كردم ، فرمان دادم وبازداشتم (ج 2 ، ص 222) . در لغت نامه دهخدا به نقل از چندين ماخذ مى نويسد : «سياست : پاس داشتن ملك ، نگهدارى ، حراست ، حكم راندن بر رعيت ، رياست و داورى .

در دعاى جامعه كبيره مى خوانيم : «وانتم ساسة العباد» .

پس ، از مطالب فوق چنين دستگير مى شود كه سياست و مشتقات آن در معارف اسلامى فراوان به كاررفته و از نظر فقه اللغة مى توان گفت كه سياست يك سلسله تدابير و طرحها و برنامه هايى است كه هر چندممكن است تلخ و ناگوار به نظر آيد ليكن در دراز مدت و به طور ريشه اى و در اصل و جوهر ، مفيد وثمربخش است و اگر امروز از كلمه سياست در اذهان مردم ، شيطنت و خدعه و نيرنگ و سالوس تداعى مى شود ، مظلوميتى است كه براى اين واژه پيش آمده است ، همانند ظلمى كه بر سر كلمات زيبايى چون استعمار ، توده ، حقوق بشر و امثال آن آمده است .

از سال 1498 ميلادى كه واسكو دوگاما دريانورد پرتغالى راه دريايى اروپا را به هند كشف كرد و در بندركاليكوت پياده شد ، پاى استعمار غربى هم به آسيا باز گشت . ابتدا پرتغاليها و اسپانياييها و هلنديها و سپس فرانسويها و انگليسيها و آلمانيها و سرانجام روسها و امريكاييها با به كار گرفتن تمام وسايل استعمار مثل كشيش

و راهبه و پزشك و پرستار و معلم و امدادگر و بازرگان و خبرنگار و . . . و از طريق كليسا و دير ومدرسه و بيمارستان و كارخانه و تجارتخانه و بنيادهاى به اصطلاح خيريه ، در قلب كشورهاى شرقى جا بازكردند و بعد هم قدرتهاى نظامى و اقتصادى خود را تحميل نمودند و بازارها و خطوط بازرگانى واستراتژيك و مخابراتى را به اشغال خود درآوردند .

اما از همه خطرناكتر استعمار مغزها بود . مهاجمان استعمارگر نه تنها زمامداران و دولتمردان و سرداران و زمينداران و رؤساى عشاير و شخصيتهاى اقتصادى و مالى كشورهاى تحت سلطه را مرعوب و مجذوب كردند بلكه شرق را پايگاه سلطه خود ساختند و بر مقدسات و فرهنگ شرقيان هجوم بردند و با نقشه هاى دقيق و جوانان را به سوى كشور خود جذب كردند و زبان و رسوم و عادات خويش را در بين ملل شرق رواج دادند تا جايى كه آنها را با فرهنگ اصيل خود بيگانه ساختند و در نتيجه آنان به تحقير دين و شعائر ملى وفرهنگى خويش كمر بستند و سنن و رسوم مذهبى و ملى را كه سد محكمى در برابر نفوذ بيگانگان بود ، ازياد بردند و به فرنگى مآبى افتخار كردند .

برنامه هاى استعمارى ، چه استعمار كهنه و چه استعمار نو ، چه در آسيا و چه در اقريقا ، چه در بلاداسلامى و چه در كشورهاى مسيحى و هندو و بودايى و . . . ، اگر در وسيله اختلاف داشت در هدف يكسان بود و در تفرقه افكنى و شكستن معيارهاى روحانى و اخلاقى و قطع پيوستگيهاى گذشته و وابسته كردن رژيمهاى محلى و شيوع جهل و

فقر و ترس و ظلم و بيمارى و اعتياد و . . . خلاصه مى شد . در بين هر ملتى كه پاى استعمار غرب باز شد ، ميان علم و دين ، و دين و سياست شكاف افتاد . مذاهب و آراء و احزاب تازه پيداشد و بدعتهاى الحادى و اقليتهاى گوناگون ظهور كرد و از مكاتب فكرى ضدمذهبى پشتيبانى و تشويق به عمل آمد . لااباليگرى و بى تعصبى و ادبيات و هنر و موسيقى اغواكننده روزافزون گشت و انجمنهاى سرى به منظور رخنه كردن در اعماق جوامع مترقى و شكستن مقاومتهاى دينى و اخلاقى با كمك طرفداران قسم خورده و سرسپرده تاسيس گرديد و همه آن چيزهايى كه موجب حماسه و سلحشورى و مقاومت ملى مى شد ، ناتوان يا نابود شد .

تفرقه و نفاق

اين ماجراى تلخ از همان سالهاى اول ظهور اسلام در بين مسلمانان چهره كريه خود را نشان داد . به همين جهت است كه مى بينيم على عليه السلام كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ مسلمان است ، در خطبه ها ونامه هاى خود اين جريان را افشا مى كند و سردمداران نفاق و دشمنان دوست نما را با شديدترين عبارات مورد حمله قرار مى دهد و آنان را منافق و حزب شيطان مى خواند . در خطبه 194 چنين مى فرمايد :

اوصيكم ، عبادالله ، بتقوى الله ، واحذركم اهل النفاق ، فانهم الضالون المضلون ، والزالون المزلون ، يتلونون الوانا ، و يفتنون . افتنانا ، ويعمدونكم بكل عماد و يرصدونكم (يسدونكم) بكل مرصاد قلوبهم دوية ، وصفاحهم نقية . يمشون الخفاء ، و يدبون الضراء وصفهم دواء ، و قولهم شفاء ، و فعلهم الداء العياد ، حسدة الرخاء ، و مؤكدو (مولدوا) البلاء و مقنطور الرجاء

لهم بكل طريق صريع ، والى كل قلب شفيع ، و لكل شجودموع . يتقارضون الثناء . و يتراقبون الجزاء : ان سالوا (ساقوا) الحقوا ، و ان عذلوا كشفوا ، و ان حكموااسرفوا . قد اعدوا لكل حق باطلا ، و لكل قائم مائلا . و لكل حى قاتلا ، و لكل باب مفتاحا ، و لكل ليل مصباحا . يتوصلون الى الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم ، و ينفقوا به اعلاقهم . يقولون فيشبهون ، و يصفون فيموهون . قد هونوا الطريق (الدين) ، و اضلعوا المضيق فهم لمة الشيطان ، وحمة النيران : «اولئك حزب الشيطان ، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون

اى بندگان خداى ، شما را به خدا ترسى سفارش مى كنم و از اهل نفاق برحذر مى دارم . منافقان هم خودگمراهند و هم ديگران را گمراه مى كنند; هم خود خطاكارند و هم ديگران را به راه خطا مى برند . آنها به رنگهاى مختلف در مى آيند و براى فريبكارى شيوه هاى بسيار دارند . به هر وسيله در پى شما هستند و در هركمينگاه در انتظار شما نشسته اند . دلهايشان بيمارى زاست اما چهره هايى شسته و پاكيزه دارند . به آهستگى گام برمى دارند اما مثل مرض آرام آرام در تن شما مى خزند . وضعشان به دوا و حرفشان به شفا مى ماند اماكارشان درد بى درمان است . به آسايش ديگران حسد مى برند و بند بلا را محكم مى كنند و رشته اميد رامى گسلند . در هر راهى ، افتاده اى و به سوى هر دلى ، شفيعى و براى هر غصه اى ، اشكى آماده دارند . به يكديگر ثنا و ستايش وام مى دهند و انتظار معامله بمثل و پاداش دارند . در

سؤال اصرار مى ورزند و ملامت كسان را بر سر جمع به رخ ايشان مى كشند و در صدور حكم عدالت را رعايت نمى كنند و اسراف مى ورزند . در برابر هر حقى ، باطلى و براى هر راستى ، كجى اى و براى هر زنده اى ، كشته اى و براى هر درى ، كليدى وبراى هر شبى ، چراغى آماده كرده اند . نوميدى را به آزمندى پيوند مى دهند تا بازارهاى خود را داير بدارندو كالاهاى پرزرق و برق خود را رواج دهند . باطل را در لباس حق بر زبان مى آورند و ناسره را به شكل سره باز مى نمايند . راه را آسان نشان مى دهند اما گذرگاهها تنگ را پرپيچ و خم مى سازند . پس ، ايشان ياران ابليس و زبانه آتش اند . آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بى گمان زيانكار خواهد بود .

يك نگاه اجمالى به عملكرد سياستمداران عرب روشن مى سازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله درراه هدف و عدم اعتقاد به مبدء ثابت و بى اعتنايى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى ، متفق اندو سياست آنها چه در رژيمهاى سرمايه دارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى ، چه در كشورهاى مذهبى و چه در رژيمهاى لامذهبى (سكولاريسم) هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راه بدفرجامى است كه در صدر اسلام به وسيله منافقان و بانيان مسجد ضرار (1) و عمر و عاص ها و معاويه ها واشعث ها و . . . و ناكثين و مارقين و قاسطين پيموده شده و همان جرثومه و مايه فساد است كه همه مذاهب ومكاتب دينى وا خلاقى عليه آن قيام كرده اند . متاسفانه تاريخ اسلام ، بجز يك دوره بسيار

كوتاه ، پيوسته دستخوش همين سياستها و سياستمداران شرانگيز بوده است كه عدل و مساوات اسلامى را به رژيمهاى استبدادى و سرمايه دارى مبدل ساخته و آيات بينات را در راه مقاصد خود تاويل و تفسير كرده اند .

نخستين جمهورى اسلامى

بعضى از مورخان كوشيده اند دوران سى ساله حكومت خلفاى راشدين (11-40 ه . ق) را «جمهورى اسلامى بنامند . اين اسم گذارى لااقل در مورد خلافت شصت و نه ماهه اميرالمؤمنين على عليه السلام صادق است . چون آن حضرت به اجماع مهاجر و انصار بر مسند خلافت نشست (2) و با وجود اختيارى كه در تاويل احكام داشت ، گامى از قانون اساسى اسلام (قرآن) فراتر ننهاد . علاوه بر آنكه نخستين گردآورنده قرآن على عليه السلام بود ، فقه و حقوق اسلامى را هم او تدوين فرمود و در دولت اسلامى اصول محاكمات و نظامات دادرسى و ادارى را بنيان نهاد . براى استانداران و سران سپاه و قضات و عمال خراج ، آيين نامه ودستورالعمل نوشت و جامعه اسلامى را از نظر شغل و وظيفه طبقه بندى نمود و حدود و شرايط هر طبقه راتعيين فرمود . با اينكه از سوى پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به خلافت و ولايت برگزيده و معرفى شده بود ، پيوسته در مهام امور با مهاجر و انصار مشورت مى فرمود و هرگز استبداد راى نداشت و پيوسته در بين جمهور مردم و درمسجد و بازار يا در ميدان جنگ در بين مردم مى زيست .

خليفة الله واميرالمؤمنين

24 محرم 35 - 21 رمضان 40 ه . ق

در سالهاى اقامت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه ، قبايل بدوى عربستان تبديل به ملتى مستقل با مذهب وقانون و حكومت واحد گشتند . در عهد خلافت عمر بن خطاب دامنه فتوحات عرب به ايران و روم و افريقاكشيده شد و تازيان چادرنشين با ملل متمدن ارتباط يافتند و در وضع زندگى و خوراك و پوشاك و فرهنگ ومعارف و معمارى

و . . . آنها تغييرات محسوس پديد آمد . ثروتها و غنايم و برده هاى فراوان در مدينه جمع شد و علاوه بر اسيران ايرانى و رومى و ترك و افريقايى ، عده زيادى از مسلمانان غيرعرب نيز بنا به مقاصدسياسى و دينى و اقتصادى به عربستان روى آوردند . رفته رفته زبان عربى زبان مشترك دنياى اسلام شد وآيين و رژيم اسلامى در بلاد مفتوحه استقرار يافت .

اما توسعه قدرت و ازدياد ثروت ، اندك اندك تعصبات جاهلى را در اشراف عرب زنده كرد و آتش دشمنيهاى كهن قبيله اى كه در عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم زير خاكستر پنهان شده بود ، دوباره زبانه كشيد و بين قرشى و غيرقرشى و عدنانى و قحطانى و حجازى و شامى و عرب و غيرعرب امتياز و اختلاف به وجودآمد . اعيان قريش مخصوصا بنى اميه در صدد جلب قدرت و ثروت بيشتر برآمدند و قداست و روحانيت اسلامى را فداى تعصبات جاهلى كردند . . . و اين وضع در اواخر خلافت عمر و در سراسر دوران خلافت عثمان ادامه داشت .

رفته رفته مهاجر و انصار از حكومت فتنه و نابرابرى به جان آمدند و به اجماع به سوى على عليه السلام شتافتندو او را با اصرار به خلافت برگزيدند . آن حضرت خود تقاضاى همگانى مسلمانان را در خطبه معروف شقشقيه چنين بيان مى كند :

فما راعنى الا والناس الى كعرف الضبع ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطى ء الحسنان و شق عطا فى مجتمعين حولى كربيضة الغنم .

پس از كشته شدن عثمان ، ناگهان جمعيت از هر سو مانند يال كفتار مرا در ميان گرفتند و به دامنم آويختند .

كار اين ازدحام بدانجا كشيد كه نزديك بود پسرانم حسن و حسين زير دست و پاى مردم پايمال شوند و دو سوى جامه ام از هم دريده شد . مردم مثل گله گوسفند گرگ زده بى شبان مرا در ميان گرفتند .

و در سخن ديگرى چنين مى فرمايد :

قتداكوا على تداك الابل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها ، و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهم قاتل بعض لدى .

مردم مانند شتران تشته اى كه ساربان مهارشان را گشوده و رهايشان كرده باشد و براى نوشيدن آب سراسيمه به سوى آبشخور بشتابند ، به من روى آوردند تا جايى كه گمان بردم مى خواهند خون مرا بريزند يا اينكه دربرابرم با يكديگر بستيزند و يكديگر رابه قتل آورند .

و در خطبه ديگرى فرمايد :

فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون : البيعة ، البيعة .

به سوى من روى آورديد چون ماده شتران كره دار كه به سوى بچه هاى خود شتاب گيرند ، و همه مى گفتيد : بيعت ، بيعت .

و در خطبه اى ديگر مى فرمايد :

ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم ورودها ، حتى انقطعت النعل ، و سقط الرداء .

مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود ، روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست ، ازدحام مى كنند وبه يكديگر تنه مى زنند ، دور مرا گرفتيد و چندان فشار آورديد كه بند كفشم پاره شد و ردا از دوشم افتاد .

اشاره شد كه دوران زمامدارى على عليه السلام عصر حكومت الهى و جمهورى اسلامى بود ، زيرا از بين صحابه تنها او بود كه به قول اقبال لاهورى «نمونه كامل مقام ولايت و خليفة اللهى و جامع دو نيروى علمى و عملى بود

و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مى كرد» (3) . على عليه السلام هرگز بت نپرستيده بود . نخستين مردى بود كه اسلام آورد (4) و نخستين مردى بود كه نماز گزارد (5) . از سوى رسول الله به ولايت مسلمانان و امارت مؤمنان انتخاب شد (6) . پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر بود . (7) داماد و پدرفرزندان و سپهسالار و علمدار (8) و محرم اسرار و دبير رسائل و مامور ويژه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بود . و سيد عرب (10) و سيد مسلمانان و امير مؤمنان و قاتل ناكثين و مارقيان وقاسطين و يعسوب دين (11) و خانه علم (12) و باب مدينه علم (13) و خزانه علم (14) و صديق (15) و فاروق (16) و عبقرى (17) وولى الله (18) و يدالله (19) و حجة الله (20) و بهترين انسانها و دادگرترين و دانشمندترين قاضيان (21) خوانده بود . به حكم رسول الله پيروى از او و دوستى او و اطاعت از او شرط قبول ايمان است (22) و نافرمانى و دشمنى او موجب خروج از اسلام . ايمانش همسنگ زمين و آسمانها و گفته او گفته رسول الله و جان او جان محمدصلى الله عليه وآله وسلم بود . (23) به گفته پيغمبر نگاه كردن به روى على عبادت شمرده مى شد (24) و ضربت پيروزى آفرين او در روزخندق بر عبادت جن و انس برترى يافت . (25) در هيچ جنگى مغلوب نگشت و نگريخت و هرگز بازوانش ازشمشير زدن خسته نشد . . . و اين شجاع فوق بشرى را با زهد و عبادت

و ايثار و شفقت وجود و تواضع وبى اعتنايى به مال و مقام اينجهانى چنان در هم آميخته بود كه به صورت مظهر عجايب و جامع اضدادتجلى مى كرد و چنين جامعيتى در تاريخ زمامداران عالم هرگز ديده نشده است . مع ذلك ، در مدت بيست وپنج سال زمامدارى سه خليفه پيش از خود ، از وزارت و همكارى صميمانه با ايشان مضايفه نفرمود و تاقاطبه مردم تقاضا و اصرار نكردند ، مقام خلافت را نپذيرفت . (26)

وظايف ادارى مقام خلافت

خلفاى راشدين جانشينان پيغمبر و رؤساى حكومت و بالاترين مقام دينى و دولتى و سياسى و نظامى بودند . در عهد آنان چيزى به نام «دولت وجود نداشت و كلمه وزير در آن زمان فقط معنى ياور و مشاورمى داد . اما پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار خليفه را در گرفتن تصميم يارى مى دادند . بعضى از اين مشاوران وظايف خاصى را بر عهده داشتند . مثلا در عهد ابوبكر ، على عليه السلام سرپرستى اسيران جنگى و اداره روابط عمومى و مكاتبات را پذيرفته بود و عمر جمع آورى و اداره صدقات و اجراييات را بر عهده داشت . بعضى از صحابه كار فرماندهى و تجهيز سپاه را پذيرفته و بعضى ديگر سرپرست غنايم جنگى بودند وگروهى هم شغل فرماندارى و قضا و عامليت خراج را به عهده داشتند . در تمام دوران سى ساله خلفاى راشيدن كم و بيش وضع بر همين منوال بود و روش جمهورى مشورتى بر اساس قرآن و سنت رسول الله ادامه داشت . مقر خلافت و مركز حكومت اسلامى در عهد سه خليفه پيشين مدينه بود ، ليكن على عليه السلام بنا به اسباب نظامى و سياسى به كوفه منتقل

گشت . دفتر كار و محل ملاقات با مشاوران و عمال و رؤساى قبايل وساير مردم مسجد بود كه نماز را با مردم مى گزاردند و در دسترس همه قرار داشتند .

عدل و مساوات اسلامى

سياست جمهورى اسلامى در عهد على عليه السلام اين بود كه تعصبات نژادى و قومى و اقليمى و امتيازات طبقاتى همه در وحدت اسلامى ذوب شود و از همه ملل مسلمان بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان آنهاملتى يكپارچه و متحدالهدف بر اساس شرايع اسلامى به وجود آيد . اين وحدت و مساوات ، ذميان غيرمسلمان را هم كه به قوانين و نظام دولت اسلامى تسليم شده بودند شامل مى گرديد و فى المثل در دادگاه شرع بين خليفه مسلمين با يك كافر ذمى ، حتى در تشريفات دادرسى ، فرقى نبود .

در عهد سه خليفه پيشين به قوميت عربى توجهى خاص مبذول مى شد و بين عرب و موالى فرق مى گذاشتند . مثلا عمر توصيه مى كرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيات نژادى خود را حفظ كنند و باغيرعرب در نياميزند . او دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان هيچ مليت ديگرى باقى نماند ، (27) تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود . به ترويج خواندن و نوشتن و كسب علوم- حتى علوم اسلامى- و حفظ و جمع آورى حديث و تفسير قرآن اهتمامى نداشت و براى حفظ قوميت عربى اكراه داشت دامنه فتوحات گسترده شود (28) .

به موجب روايات اهل سنت ، عمر در تقسيم عطا بين مجاهدان بدر با ساير مجاهدان فرق مى گذاشت وسهم قرشى را بيش از غيرقرشى مى داد . همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمانان غيرعرب در غنيمت برترمى شمرد و بدين طريق اساس قوميت عربى

را در اسلام بنيان نهاد . حتى او اجازه نمى داد عامه مردم با زنان قريش ، و غيرعربها با عربها ازدواج كنند . (29)

به روايت ابن قتيبه - در عيون الاخبار- اگر يك عرب به پول محتاج مى شد و همسايه اى نبطى ولى مسلمان داشت ، مى توانست او را به غلامى بفروشد (ان عمر بن الخطاب كان يقول : من كان جاره نبطيا واحتاج الى ثمنه فلبيعه) . (30)

نمونه ديگر از احياى امتيازات طبقاتى عربى در عهد عمر ، قصه عبادة بن صامت به شرح ذيل است :

عبادة بن صامت صحابى در بيت المقدس مردى نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد . عمر آن وقت دربيت المقدس بود . خواست او را قصاص كند ، عباده گفت : «اتقيد عبدك من اخيك ؟ » (آيا برادر خود را درقصاص خون يك نبطى كه مثل بنده توست مى كشى ؟ ) . خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عباده صرف نظر كرد . (31)

در عهد عثمان نيز رسوم جاهلى و در حال توسعه بود . بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاوية بن ابى سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى- بويژه اموى - و متمركز ساختن ثروت و قدرت در بنى اميه و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع وقمع آن دسته از صحابه كه روش ثروت اندوزى را مخالف اسلام مى دانستند (مثل ابوذر غفارى) ، از هيچ اقدامى فروگذار نكردند .

ولى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مى دانست . او پيوسته مانند فقيرترين افراد غذا مى خود و لباس مى پوشيد ، (32) بهاى پيراهنش هنگام

خلافت از سه درهم و همه دارايى او بعد از شهادتش هفتصد درهم بود . (34) مقام خلافت ، على عليه السلام را بيشتر به مردم نزديك كرد . او هرگز فرقى بين ضعيف و قوى ، و عرب و عجم ، و ذمى و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمى شد . ماموران دولت او در درجه اول وظيفه دار برقرارى عدل و رفع ظلم وتبعيض و سلطه زورمندان بودند . حكومت آن حضرت با كنز ثروت و تمركز بى قاعده سرمايه و مالكيت بى قيد و شرط افراد- جز بر محور قوانين الهى و عدالت اسلامى- مخالفت داشت . غنايم جنگى ودرآمدهاى شرعى در خزانه جمع نمى شد بلكه در هر استان و شهرستان بين مسلمانان تقسيم مى گرديد (به هر كس به قدر خدمت و احتياجش) . زكات و صدقات را در هر محل به مستحقان و واجدان شرايطمى دادند و آنچه به كوفه مى رسيد ، فورى به دست على عليه السلام قسمت مى شد . بنابراين ، در خزانه هيچ وقت مالى جمع نمى شد كه احتياج به محافظ داشته باشد .

حديث ذيل را احمدبن حنبل ، (35) امام مذهب حنبلى ، روايت كرده است :

ان عليا كان يكنس بيت المال ثم يصلى فيه رجاء ان يشهد له يوم القيام ء انه لم يحبس فيه المال عن المسلمين . (36)

على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيت المال را (بعد از تقسيم اموال) جارو مى كرد و سپس در آن نماز مى گزارد ، باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذره اى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشته است .

همه مردان سالم به حكم خدا و بدون شرط سنى سرباز اسلام بودند و از غنايم

جنگى سهم مى بردند ، چه آزاد و چه بنده . اما بعدها معاش مجاهدان به صورت حقوق ثابت درآمد . همه افراد ، حتى اهل ذمه ، به نسبت خدمتى كه انجام مى دادند حقوق مى گرفتند . خليفه نيز به قدر احتياج خود و خانواده معاش خويش را از بيت المال مى گرفت و از اين بابت هيچ مزيتى بر ساير مسلمانان نداشت . كافران ذمى در پناه اسلام آسوده بسر مى بردند و ساير غيرمسلمانان نيز اگر هم پيمان مسلمانان بودند و دست به جنگ نمى بردند وماليات قانونى را مى پرداختند ، از تعرض مصوم مى ماندند . اراضى مفتوح العنوه بين مجاهدان تقسيم نمى شد و به دولت اسلامى تعلق داشت . فقط در عهد عثمان ، عاملان او چون مروان و معاويه در اين اراضى تصرفات ناروا كردند و ثروت بسيار اندوختند تا جايى كه قسمتى از آنها را به فروش رساندند و قسمتى را به تيول ياران خود دادند . وقتى على عليه السلام به خلافت رسيد ، عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوايد وحقوقهاى گزاف غيرمستحقان را قطع نمود كه همين امر موجب طغيان معاويه و مروان و طلحه و زبير و . . . گرديد . بعضى به آن حضرت توصيه كردند كه براى استحكام پايه هاى قدرت با آنها مماشات كند ولى على عليه السلام به طور كلى اهل سازش نبود .

ابوالحسن على بن محمد مداينى روايت كرده است كه : جمعى از اصحاب نزد على عليه السلام رفتند و گفتند : «اى اميرالمؤمنين ، در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى بده و قريش را از موالى و عجم سهم بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرارشان بيم دارى

، استمالت كن . اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را به كار مى بست . امام در جواب آنان فرمود : «آيا به من پيشنهادمى كنيد پيروزى را به بهاى ظلم و بى عدالتى به دست آورم ؟ نه به خدا ، تا آفتاب مى تابد و تا ستاره اى مى درخشد چنين نخواهم كرد . به خدا سوگند كه اگر اين اموال متعلق به خود من و ملك من بود به تساوى قسمت مى كردم ، چه رسد به اينكه مال مردم است . (37)

و در روايت ديگر چنين آمده است : به يك زن عرب و يك زن ذميه به تساوى عطا داد . زن عرب گفت : «اى اميرالمؤمنين ، من عربم ! » . فرمود : از اين مال همه يكسان بهره مى برند و بنى اسماعيل را بر بنى اسحاق برترى نمى دهم . (38)

بهترين نمونه مساوات و عدل و امانت على عليه السلام رفتارى است كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از اوهم بزرگتر بود ، كرده است . متن كلام امام در نهج البلاغه چنين است :

والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الالوان من فقرهم ، كانما سودت وجوههم بالعظلم ، و عاودنى مؤكدا ، و كرر على القول مرددا . فاصغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقى ، فاحميت له حديدة ، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها . فضج ضجيج ذى دنف من المها ، و كاد ان يحترق من ميسمها ، فقلت له : ثكلتك الثواكل يا عقيل ! اتئن من حديدة احماهاانسانها للعبه ، و

تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه ؟ ا تئن من الاذى و لا ائن من لظى ؟ ! . (39)

به خدا سوگند ، عقيل را ديدم به اندازه اى فقير شده بود كه پيش من آمد و تقاضا كرد از اين گندم بيت المال كه مال شماست يك پيمانه به او بدهم . ديدم كه موى كودكانش ژوليده و چركين و رنگ چهره آنها از فرطفقر خاك آلود شده است . گويى روى آنها را با نيل سياه كرده بودند . او چند بار اين تقاضا را با اصرار وتاكيد ، مكرر نمود و من گوش مى دادم . پنداشت دينم را به او مى فروشم و از راه خود جدا مى شوم و هر جاكه مرا بكشد به دنبال او مى روم . پس ، آهنى را براى او گداختم و به تنش نزديك كردم تا عبرت بگيرد . اوچون كسى كه دچار بيمارى ناگهانى شده باشد از درد فرياد برآورد . نزديك بود تنش از آن آهن داغ بسوزد . پس ، به او گفتم : اى عقيل ، [خدا مرگت دهد] و مادران فرزند مرده بر تو بگريند ! آيا از آهنى كه انسانى براى سرگرمى خود آن را داغ كرده است چنين ناله مى كنى اما مى خواهى مرا به سوى آتشى بكشى كه خداى آن را از خشم خويش برافروخته است ؟ آيا تو از اين رنج مى نالى و من از جهنم ننالم ؟ !

از خصايص اميرالمؤمنين على عليه السلام يكى اين بود كه هرگز براى تصرف زمين و مال و برده و نمايش قدرت نجنگيد و جز در راه جهاد فى سبيل الله و نشر عدالت و يارى حق شمشير نكشيد . او قبل

از هر نبرد ، باخصم اتمام حجت مى كرد و هدف خود را شرح مى داد و دلايل اقدام به جنگ را از قرآن و سنت ارائه مى فرمود و تا دشمن پيشدستى نمى كرد ، فرمان جنگ صادر نمى فرمود و به لشكريان سفارش مى كرد كه : «لاتقاتلوهم حتى يبدؤوكم (40) (تا آنها جنگ را اغاز نكنند شما شروع نكنيد) و به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمود :

لا تدعون الى مبارزة و ان دعيت اليها فاجب ، فان الداعى باغ و الباغى مصروع . (41)

هرگز دعوت به جنگ مكن ، اما اگر به جنگ دعوت شدى بپذير ، زيرا هر جنگ طلبى ستمكار است و هرستمكارى به زمين خواهد خوردهدف امام از قبول زمامدارى و شركتها در جنگها به روايت نهج البلاغه فقط خدمت به خلق و رفع ظلم واحياى معالم دين بود :

اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان ، ولا التماس شى ء من فضول الحطام ، ولكن لنردالمعالم من دينك ، و نظهر الاصلاح فى بلادك ، فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك . (42)

خدايا ، تو مى دانى كه اگر خلافت را پذيرفتم ، نخواستم در قدرت بر كسى پيشى بگيرم يا از اموال دنياچيزى براى خود بيندوزم . اين خدمت را بدان اميد پذيرفتم كه معالم دين تو را بازسازى كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احكام تو را كه تعطيل كرده بودند ، دوباره بر پاى دارم .

اثاث زندگى امام و خانه و خوراك و پوشاك او و خانواده اش در دوران زمامدارى از فقيرترين بينوايان ونادارترين كارگران

بهتر نبود و با قناعت و صبر و بى تكلفى و تواضع و تحمل شدايد ، به ساير مسلمانان درس سازگارى و بردبارى و ايمان و پايدارى مى داد . او در نامه اى كه به عثمان بن حنيف استاندار بصره و دوست ديرين خود نوشته است ، چنين مى فرمايد :

ااقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمؤمنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش ، فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمة المربوطة (43)

آيا خود را به اين خرسند سازم كه مردم بگويند اين اميرالمؤمنين است ، اما در سختى هاى روزگار با آنان مشاركت نداشته باشم ؟ مرا نيافريده اند كه مثل حيوان پروارى به خوردن غذاهاى خوشمزه سرگرم باشم و به كارى ديگر نپردازم .

روش رهبرى

حضرت على عليه السلام در شرط قبول زمامدارى را با كمال صراحت چنين بيان فرمود :

و اعلمو انى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم ولم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب ، و ان تركتمونى فاناكاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم . (44)

بدانيد كه اگر دعوت شما را براى قبول خلافت اجابت كنم ، بر شما و به مقتضاى علم و راى خودحكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و گله هيچ گله گزارى اعتنا نخواهم كرد . اما اگر مرا رها كنيد ، يكى از شما خواهم بود و شايد براى كسى كه او را برمى گزينيد ، از ديگران مطيع تر و شنواتر باشم . اگربگذاريد مثل گذشته براى شما وزير و مشاور باشم ، بهتر از آن است كه امير باشم .

على عليه السلام در اداء وظايف الهى و اجراى احكام و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و اداره

كشور و فرماندهى ارتش باقدرت عمل مى كرد . در خطبه اى روش حكومت خود را بر اساس قدرت و علم معرفى مى كند و مى فرمايد :

ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه ، و اعلمهم بامرالله فيه ، فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل . (45)

سزاوارترين مردم براى خلافت كسى است كه در اجراى وظايف اين سمت نيرومندتر از ديگران باشد وعلم بيشترى به او امر الهى درباره زمامدارى داشته باشد . در برابر چنين خليفه اى اگر كسى دست به فتنه جويى زند ، نخست سرزنش و تنبيه مى شود و اگر باز به نابكارى ادامه داد ، بايد با او به جنگ پرداخت .

سرعت عمل و صراحت و استحكام و دقت او در اجراى احكام تا حدى بود كه بعضى او را به خشونت منسوب مى داشتند ، ولى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمود :

ايها الناس لا تشكو عليا فوالله انه لاخيشن فى ذات الله عزوجل و فى سبيل الله- او لاخيشن فى دين الله- (46) .

اى مردم ، از على شكايت نداشته باشيد . به خدا سوگند كه اگر اندكى خشن ست براى خدا و در راه خداست- يا اينكه در اجراى احكام دين كمى سختگير است- .

مع ذلك ، شخصا از متواضع ترين و خوش مشرب ترين افراد بود ، تا آنجا كه اين خنده رويى و بى تكلفى وطنزگويى را بر او خرده مى گرفتند . عمر مى گفت كه در على عليه السلام «دعابه يعنى خاصيت مزاح و طنز است وعمرو عاص او را «تلعابه مى خواند ، يعنى بسيار مزاح مى كند و جدى نيست . بى تكلفى او تا جايى بود كه شخصا در بازارها بين مردم مى گشت و با طبقات مختلف سخن مى گفت و همه

حق داشتند مستقيما با اوتماس بگيرند و يادآوريهاى لازم را با او در ميان گذارند . به عبارت ديگر ، مهام خلافت هرگز او را از مردم جدا نكرده بود . اينكه سردارى چنان شجاع و زمامدارى چنان پركار زاهدى چنين وارسته باشد و رفتارش باآحاد خلق تا آن اندازه متواضع و صميمى و با شفقت بماند ، معجزه اى است كه جز در وجود على عليه السلام درهيچ زمامدارى ديگرى ديده نشده است .

اداره كشور اسلام

گرچه جنگهاى داخلى كه از سودجويى و جاه طلبى بعضى صحابه و بازگشت قوميت در عهد خلفا وكينه هاى كهن و رقابتهاى قبيله اى و درگيريهاى طبقاتى سرچشمه مى گرفت تقريبا تمام دوران خلافت على عليه السلام را به خود مشغول داشت ، مع ذلك در همان فرصتهاى كوتاه ، نظمى چنان استوار به سازمانهاى ادارى ومالى و ارتشى و قضايى جهان اسلام داده شد كه حتى رژيمهاى «غيرروحانى ششصد ساله خلافت اموى وعباسى هم نتوانستند قالبهاى آن را بشكنند ، و از آن زمان تاكنون هر مسلمان انقلابى به جستجوى آن مى رود و ذره اى از روح سازندگى و جانبخشى اسلام كاسته نشده است .

تقسيمات كشورى

بعد از فتح مكه و استقرار قدرت اسلام در سراسر جزيرة العرب ، از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم استاندارانى به عنوان «امير» به شهرهاى عربستان اعزام شدند . بعدها كه در عهد خلفا دامنه فتوحات در آسيا و افريقاتوسعه يافت ، تقسيمات ادارى كه تابع وضع جغرافيايى و سوابق ادارى و مالياتى بود ، در متصرفات امپراتوريهاى ايران و روم به عمل آمد و اداره هر استان به عهده واليانى از صحابه و سرداران سپرده شد وبراى هر يك از آنها نوابى تعيين گرديد كه ماموريت جمع آورى زكات و صدقات و حفظ نظم و امنيت راعهده دار بودند .

استانداريهاى مهم عبارت بود از : اهواز و بحرين ، طبرستان ، خراسان ، سيستان و مكران ، آذربايجان ، عراقين (كوفه و بصره) ، دمشق و حمص و فلسطين ، مصر عليا ، مصر خاص و ماوراى صحراى ليبى . عربستان هم كه خود به پنج استان تقسيم مى شد ، زير نظر مستقيم خليفه اداره مى شد . هر

اميرى به تناسب ونسبت استان ، نوابى به شهرستانها مى فرستاد . امرا و نواب آنها ، علاوه بر وظايف سياسى و ادارى ، امام جمعه و جماعت شهر خود نيز بودند و عنداللزوم غير از اوقات صلات و جمعه ها و عيدين ، در مواقع اضطرارى مردم را به مسجد دعوت و براى ايشان سخنرانى مى كردند و طى آن ، اوامر رسمى را ابلاغ مى نمودند و يا خلق را به جهاد فرا مى خواندند . قدرت كلام و وسعت معلومات دينى و فصاحت و بلاغت شرط عمده توفيق هر امير بود . وظايف امرا و ماموران دولت اسلام در قرآن و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم معين شده بود و گاهگاه از سوى خليفه نيز دستورالعملهايى دريافت مى كردند . ابتدا در دستگاههاى دولت اسلامى دفتر و بايگانى وجود نداشت . تعيين مبدء تاريخ هجرى و تاريخ گذاشتن روى نامه ها از عهد عمرمرسوم شد . در همان عهد بود كه براى نخستين بار قضاتى جهت فلسطين ، قنسرين و حمص تعيين شدند كه در عين حال وظيفه امام شهر را نيز بر عهده داشتند . (47)

امور مالى

پس از آنكه فتوحات اسلام توسعه يافت و غنايم جنگى و جزيه و خراج رو به افزايش نهاد ، ضرورت تاسيس ديوان خراج براى ايجاد نظم در دخل و خرج و رسيدگى به حسابها و حقوق اشخاص از بيت المال بشدت احساس شد . در مدينه و بعد در ساير بلاد اسلام «بيت المال (خزانه) تاسيس گرديد . هزينه هاى ادارى و نظامى هر شهر از درآمد همان شهر پرداخت مى شد . اگر براى جنگ هزينه فوق العاده اى پيش مى آمد كه بيش از بنيه مالى محل بود ، از مدينه حواله مى گرديد .

در دهه دوم

هجرت ، مساحت اراضى قابل كشت مصر و شام و عراق و جنوب ايران مشخص و براى آنهاخراج وضع شد . مقدار زمين و نوع خاك و نوع محصول و وضع آبيارى آن مشخص و بر اساس آن گزارشهاخراج تعيين مى شد . در حوزه دجله و فرات شبكه آبرسانى مانند عهد ساسانى باقى بود . ماليات اراضى درايران و عراق و شام و مصر و افريقا تقريبا همان ماليات عهد ساسانى و بيزانس بود ، منتها زمامداران مسلمان از ماليات غلات كاسته بودند . بازرگانى تشويق شد و براى تسهيل تجارت دريايى بين مصر وحجاز ، كانال قديمى بين رود نيل و درياى سرخ توسعه يافت . محصولات مصر با كشتى از آن كشورمستقيما به بندر ينبع - نزديك مدينه- حمل مى گرديد كه موجب تخفيف در بهاى خواربار و غلات شد .

در عهد خلفاى راشدين درآمد دولت اسلام از پنج راه عمده تامين مى شد به شرح ذيل :

1- خمس ، كه به بعضى از درآمدهاى معين تعلق مى گرفت بخصوص غنايم جنگى .

2- زكات و صدقات طبق موازين شرع .

3- جزيه يا مالياتى كه از كافران ذمى گرفته مى شد .

4- خراج كه از اراضى مزروعى گرفته مى شد .

5- درآمد اراضى مفتوح العنوه كه ملك دولت اسلام بود و بين مجاهدان تقسيم نمى شد .

جزيه و خراج كه از ديرباز دولتهاى ساسانى و روم از اتباع خود مى گرفتند ، براى مردم ايران و عراق وشام و مصر شناخته شده بود وليكن خمس و زكات و صدقات بكلى تازگى داشت . بعضى از شهرها به دلايلى با اجازه خليفه از پرداخت قسمتى از ماليات معاف مى شدند و كافران ذمى جزيه را با

تشريفات حقارت آميزى مى پرداختند .

وقتى نوبت خلافت به اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد ، نخستين اقدام او اصلاح بيت المال و ماليه و عزل وتبديل ماموران نادرست بود و از همان روز خست خلافت راه اسراف و سوء استفاده را سد كرد و ماموران خائن را از كار بركنار فرمود . از اقدامات بى سابقه آن حضرت احداث روش منظم بازرسى مالى و دادن آموزشهاى فنى و رفتارى به تحصيلداران و كارگزاران بود . در اين زمينه دهها نامه و دستورالعمل درنهج البلاغه مندرج است كه از آن جمله رهنمودهاى ذيل به مالك اشتر والى منتخب مصر است كه حضرت طى آن ، شرايط كارگزاران و ماموران شايسته را بيان فرموده است :

ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا ، ولا تولهم محاباة واثرة ، فانهما جماع من شعب الجوروالخيانة ، و توخ منهم اهل التجربة ، والحياء من اهل البيوتات الصالحة ، والقدم فى الاسلام المتقدمة ، فانهم اكرم اخلاقا ، واصح اعراضا ، واقل فى المطامع اشرافا ، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا ، ثم اسبغ عليهم الارزاق ، فان ذلك قوة لهم على استصلاح انفسهم ، و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم ، و حجة عليهم ان خالفوا امرك ، او ثلموا امانتك ، ثم تفقد اعمالهم ، وابعث العيون من اهل الصدق والوفاء عليهم ، فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة ، والرفق بالرعية ، و تحفظ من الاعوان ، فان احدمنهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك اكتفيت بذلك شاهدا ، فبسطت عليه العقوبة فى بدنه ، واخذته بما اصاب من عمله ، ثم نصبته بمقام المذلة ، و وسمته بالخيانة ، و قلدته عارالتهمة .

و تفقد امر

الخراج بما يصلح اهله ، فان فى صلاحه وصلاحهم صلاحا لمن سواهم ، ولا صلاح لمن سواهم الا بهم ، لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله وليكن نظرك فى عمارة الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج ، لان ذلك لا يدرك الا بالعمارة ، و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد ، و اهلك العباد ، ولم يستقم امره الا قليلا ، فان شكواثقلا اوعلة او انقطاع شرب او بالة او احالة ارض اغتمرها غرق او اجحف بها عطش خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم ، ولا يثقلن عليك شى خففت به المؤونة عنهم ، فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك ، و تزيين ولايتك ، مع استجلابك حسن ثنائهم ، وتبجحك باستقاضة العدل فيهم ، معتمدا فضل قوتهم بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم ، والثقة منهم بماعودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم ، فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعداحتملوه طيبة انفسهم به ، فان العمران محتمل ما حملته ، و انما يؤتى خراب الارض من اعواز اهلها ، و انما يعوز اهلهالاشراف انفس الولاة على الجمع ، و سوء ظنهم بالبقاء ، و قلة انتفاعهم بالعبر .

در كار عاملان و كارگزاران خود دقت كن و آنان را بعد از بررسى و آزمايش ، به خدمت منصوب دار . كسى را به هواى نفس خود بدون مشورت باخبرگان به شغلى مگمار ، زيرا خودرايى و كوتاه نظرى دراستخدام كارمندان همه گونه ستم و خيانت را به دنبال دارد . در ميان خانواده هاى درستكار و پيشقدم دراسلام جستجو كن و اشخاص باحيا و آزموده و لايق را پيدا كن ، چون

اخلاق اين گونه افراد از ديگران كريم تر و دامانشان پاكتر است و طمع كمتر دارند و نظرشان درباره عواقب و پيامد كارها بهتر و عميق تراست . وقتى چنين مامورانى پيدا كردى ، بايد كه دستمزد و مواجب كافى به ايشان بدهى ، زيرا وقتى حقوق كافى داشتند خاطرشان آسوده مى شود و نيرو مى يابند كه خود را اصلاح نمايند و از دستبرد زدن به اموالى كه در اختيار دارند ، بى نياز مى گردند و اگر در امر تو مخالفت يا در امانت تو خيانت ورزند ، حجت رابرايشان تمام كرده اى .

بايد كه كار ماموران را زير نظر خود داشته باشى و بر ايشان ماموران مخفى كه راستگو و وفادار باشندبگمارى ، زيرا مراقبت كار ايشان به صورت مخفى وادارشان مى كند با رعيت به امانت و مهربانى رفتار كنند .

و بايد كه پيوسته مواظب دستياران خود باشى تا اگر يكى از آنان خيانتى كرد و گزارشهاى بازرسان وماموران مخفى از كارهاى بد او نزد تو جمع آمد ، به استناد آن گزارشها او را به سزاى كارهاى زشتش برسانى و خوار و بى مقدارش گردانى و داغ خيانت بر پيشانيش زنى و قلاده ننگ و اتهام بر گردنش آويزى .

به كار خراج و خراجگزاران توجه مخصوص مبذول دار ، زيرا اگر جمع خراج و احوال خراجگزاران بسامان و منظم باشد ، همه در آسايش و راحتى زندگى خواهند كرد . زندگى همه مردم به خراج وخراجگزاران بستگى دارد .

و بايد كه در آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج اهتمام ورزى ، زيرا ماليات جز با عمران و آبادانى اراضى جمع نمى شود . هر كس بدون توجه به عمران زمين خراج بستاند ، كشور را ويران و خلق خدا

را هلاك كرده است و خود او هم جز مدتى كوتاه بر سر كار نخواهد ماند .

اگر كشاورزان از سنگينى خراج يا آفات آسمانى يا قطع آب رودخانه ها و انهار و قنوات يا خشكسالى ياباير شدن اراضى يا با تلاقى شدن آنها بر اثر غرق نزد تو شكايت آورند ، لازم است بارشان را سبك وكارشان را اصلاح كنى .

مبادا تخفيف ماليات و سبك ساختن بار آلام مردم بر تو سنگينى كند . اين كمكها آنان را دلگرم مى كندتا بيش از پيش در آراستن ولايت تو و آبادانى كشور كوشش كنند . بعلاوه ، بر اثر عدالتى كه به خرد و بزرگ روا داشته اى ، به شخص تو و كومتت خوش بين مى شوند و ثناخوان تو خواهند شد و بر توانايى آنهاافزوده مى گردد ، و براى خود تكيه گاهى استوار بنا كرده اى . از آن پس مسائل دشوار را به اشارت تو با طيب خاطر حل خواهند كرد و وظايف محوله را با شور و شوق بسيار انجام خواهند داد . عمران كشور هر چه ترقى مى كند ، باز كوشش كن تا بيشتر شود .

خرابى هر زمينى نتيجه تهيدستى صاحب آن است . كشاورزان بر اثر آزمندى و مالدوستى واليان فقيرمى شوند و واليان هم به سبب عدم اطمينان به ادامه سمت و قدرت خويش و پند نگرفتن از حوادث روزگار ، بيش از حد به مردم ستم روا مى دارند . . . (48)

اين دستورالعمل مانند ساير احكام و رهنمودهايى كه از مقام ولايت على عليه السلام صادر مى شد ، در درجه اول جنبه روحانى و اخلاقى دارد; زيرا در نظر آن حضرت كه حكومت را به امر خدا و براى خدا پذيرفته بود ، وظيفه

و عملى كه به قصد قربت و براى خدمت به خلق نباشد ارزش و اعتبار ندارد .

اداره پليس

از عهد عمر براى حفاظت مدينه از راهزنان و دزدان ، عده اى پاسبان استخدام شده بودند . خود خليفه نيزشبها در شهر مى گشت و امنيت آن را در نظر داشت . اما على عليه السلام در اسلام نخستين زمامدارى بود كه صاحب الشرطه يعنى رئيس پليس تعيين كرد و اداره شهربانى تاسيس فرمود .

همچنين ماموران اطلاعاتى به نام «ع (پليس مخفى) به نقاط مختلف كشور اعزام داشت تا گزارش احوال هر استان و وضع مردم و ماموران دولت را مرتبا گزارش دهند . به واليان خود نيز امر كرده بودماموران مخفى استخدام كنند . تا آنان را از جزئيات رويدادها آگاه سازند . خود نيز با اينكه مى دانست كشته مى شود (49) - و دو خليفه پيش از او را نيز كشته بودند- پيوسته در مسجد و در كوچه و بازار شهر بين المللى وپرازدحام كوفه تنها حركت مى كرد و شخصا احوال مردم و وضع قيمتها و سنگ ترازوها و پيمانها و . . . بازرسى مى فرمود .

امور دفترى

نخستين دفتر ثبت و ضبط اسناد و بايگانى محاسبات و مكاتبات دولتى اسلام نيز در زمان اميرالمؤمنين على عليه السلام تاسيس شد . پيش از آن حضرت در دولت مركزى اداره دفتر و بايگانى وجود نداشت . على عليه السلام دستورالعملها و بعضى از نامه هاى رسمى را به خط خود مى نوشت ، ولى كارهاى عادى و جارى را چهار دبيراو انجام مى دادند .

نوشته مهر على عليه السلام «لله الملك يا «نعم القادرالله بود كه بر نگين او نقش كرده بودند . انگشترى را دردست راست مى كرد و همه نامه ها و اسناد رسمى را خود مهر مى كرد . خط آن حضرت روشن و

خوش بود به دبيران خود و ساير دبيران نيز توصيه مى كرد نامه ها را با مركب مرغوب و قلم خوب بنويسيند . آن حضرت به عبيدالله ابن ابى رافع چنين دستور داد :

الق دواتك و اطل جلفة قلمك ، و فرج بين السطور ، و قرمط بين الحروف ، فان ذلك اجدر بصباحة الخط .

در دوات خود ليقه بگذار و زبان قلم را بلند بتراش و بين سطرها فاصله بده و حروف كلمه را نزديك هم بنويس . اين شيوه خط را زيباتر جلوه مى دهد .

و در بخشنامه ديگرى به ماموران دولت چنين دستور مى فرمايد :

ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا من فضولكم و اقصدوا قصد المعانى و اياكم و الاكثار فان اموال المسلمين لا يحتمل الاضرار (50) .

قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و اضافات و حرفهاى زيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد ، زيرا بيت المال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد .

قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و اضافات و حرفهاى زيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد ، زيرا بيت المال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد .

على عليه السلام زبان عربى را كه ، با درهم شدن مليتها و لهجه ها ، خراب و مغلوط شده بود با وضع علم نحو به شكل يكى از زبان هاى باقاعده و كامل دنياى قديم (مثل سنسكريت و لاتين) درآورد و با سبك شيوا و بليغ ابداعى خود در نظم و نثر و به كار بردن واژه هاى تازه حقوقى و سياسى و فلسفى (مثل قانون و ازليت وكيفيت

و معلول و . . . ) نقايص زبان عربى را رفع كرد و اين زبان را صورت كمال بخشيد تا جايى كه عربى زبان مشترك جهان اسلام شد و تا قرنها همه مسلمانان به آن سخن مى گفتند و مى نوشتند و امروز نيز همه كشورهاى عربى به شيوه واحدى با آن حرف مى زنند و چيز مى نويسيند . درباره اهميت شغل دبيرى و دقتى كه بايد در انتخاب دبير به عمل آيد ، اين قسمت از فرمان على عليه السلام به مالك اشتر نخعى (51) حائز كمال اهميت است :

ثم انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم ، واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لاتبطره الكرامة فيجترئ بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا ، ولاتقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك ، و اصدار جواباتها على الصواب عنك ، و فيما ياخذلك ويعطى منك ، ولايضعف عقدااعتقده لك ، ولا يعجز عن اطلاق ما عقد عليك ، و لايجهل مبلغ قدر نفسه فى الامور ، فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل ، ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك واستنامتك و حسن الظن منك ، فان الرجال يتعرفون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم ، و ليس وراء ذلك من النصيحة و الامانة شى ، ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك ، فاعمد لاحسنهم كان فى العامة اثرا ، واعرفهم بالامانة وجها ، فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره ، واجعل لراس كل امرمن امورك راسامنهم لا يقهره كبيرها ، ولا يتشتت عليه كثيرها ، و مهما كان فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته .

. . . بايد كه به امور

دفترى بپردازى و كارهاى خود را به بهترين دبيران بسپارى . ثبت و ضبط نامه هايى را كه حاوى نقشه ها و اسرار پنهانى توست به كسى بسپارى كه همه صلاحيت هاى اخلاقى را در خود جمع داشته باشد; كسى كه مقام او را سركش و مغرور نسازد و به ستيزه و مخالفت با تو بر سر جمع گستاخى نكند و ازعرض مكاتبات عاملان به تو و نوشتن پاسخهايى كه دستور مى دهى ، غفلت نورزد و در پيامهايى كه براى رساندن به تو مى گيرد يا عواملى كه از طرف تو ابلاغ مى كند ، امانت را رعايت نمايد و پيمانى را كه از سوى تو منعقد مى كند و قراردادهايى را كه براى حفظ منافع تو مى بندد ، سست و ضعيف نكند و از گشودن و فسخ هر پيمان كه به زيان تو بسته شده است ، عاجز نباشد و وظيفه و اندازه نفس خويش را در هر كار خوب بداند ، زيرا كسى كه در شناخت خود جاهل باشد در شناخت ديگران نادانتر است .

و نبايد كه دبيران را تنها به اتكاى هوش و فراست و اطمينان و حسن ظن خود برگزينى ، زيرا بعضى كسان با ظاهرسازى و خوش خدمتى و چابلوسى بر هوش واليان سبقت مى گيرند و در پشت ظاهر آراسته ، فاقد هر گونه صداقت و امانت و درستكارى هستند .

بهترين راه ارزشيابى دبيران ، وضع خدمت و رفتارى است كه با واليان صالح پيش از تو داشته اند و از بين ايشان كسانى را كه در ميان مردم اثر بهترى گذاشته اند و مردم آنها را بيشتر به امانتدارى مى شناسند ، برگزين . اين حسن انتخاب دليل بر آن است كه در پيشگاه خدا و نزد كسى كه

تو را به ولايت گماشته است ، فرمانبردار و مامور شايسته اى هستى . براى هر قسمت از كارهايت يكى از اين دبيران مجرب را مامور كن كه قدرت و شجاعت كار داشته باشد و در برابر شغلهاى بزرگ از ميدان به در نرود و تراكم و كسرت كارهاموجب پريشانى حواس او نشود . اين را هم بدان كه هر عيبى در دبيران تو باشد و خود را از آن به غفلت وبى خبرى زنى ، به حساب تو گذاشته مى شود .

دستگاه عدالت

از دهه دوم هجرى كه قضاتى براى شهرهاى بزرگ جهان اسلام انتخاب و اعزام شدند ، احكام حقوقى وجزايى به وسيله اين قاضيان يا نواب آنها صادر مى شد . قضات را «حاكم ناميدند و اين اصطلاح تا امروزدر سرزمينهاى عربى رايج است . به دستور عمر براى قاضيان حقوق مناسبى از بيت المال تعيين گشت . قضات را با دقت بسيار برمى گزيدند و هر قاضى در كار خود استقلال تام داشت و كار او از قوه مجريه جدابود و حتى خليفه را هم مى توانست به دادگاه احضار و محاكمه كند . از عهد خلافت عثمان كه كارها به دست بنى اميه افتاده بود ، دستگاه دادرسى ضعيف گرديد و تبعيض و خويش پرستى و برترى جويى و قوميت عرب دوباره احيا شد . اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى به خلافت رسيد ، اعاده قدرت قوانين اسلامى وكوتاه كردن دست قاضيان نادرست و بازگرداندن اموال قصب شده بيت المال را وجه همت خود قرار داد و ازهمان روز اول زمامدارى اعلام داشت كه عدالت مطلق بين همه شهروندان كشور اسلام اعم از قرشى وغيرقرشى ، و عرب و عجم ، و سياه و سفيد ،

و مسلمان و ذمى ، برنامه كار خلافت اوست و با دقت اجراخواهد شد . او در يكى از بيانيه هاى نخستين خلافت ، با اشاره به تجاوزات عمال عثمان چنين فرمود :

والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة ، و من ضاق عليه العدل فالجورعليه اضيق (52)

به خدا سوگند اگر مالى از وجود بيت المال را پيدا كنم كه در كابين زنان داده و يا در بهاى خريد كنيزان صرف كرده اند ، آن را پس مى گيرم و به بيت المال برمى گردانم . همانا دامنه عدالت وسيع است و هر كس كه دادگرى بر او تنگى كند . ستم بيشتر او را تحت فشار قرار خواهد داد .

على عليه السلام راه نجات مسلمانان و عظمت اسلام را در تعميم عدالت و اصلاح محاكم و بنيانگذارى «آئين دادرسى مى دانست او از تعصبات عصر جاهليت و ستم هاى اشراف قريش و رفتار بى رحمانه آنها با بردگان و مستضعفان مسلمان خاطرات تلخى به ياد داشت و خاطره مرگ بانوى اول اسلام خديجه كبرى و مرگ پدرش را بر اثر محاصره شعب ابوطالب و نيز آزارها و شكنجه هائى را كه از سوى قريش بر وجودرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و ياران او در مكه ديده بود ، هرگز نمى توانست فراموش كند . از اين رو ، نفرت از جور وستمكارى با گوشت و پوستش عجين شده بود .

از سوى ديگر ، از اوان طفوليت در كنف تربيت پيغمبر درآمده و در تمام عمر خود از مهبط وحى دورنمانده بود . هيچ آيتى از قرآن و وحيى نازل نگشت مگر آنكه او يادداشت نمود و هيچ حديثى از رسول الله صلى

الله عليه وآله وسلم نبود مگر آنكه او به خاطر سپرد . پس ، طبيعى است كه چنين وجودى نسخه دوم مقام رسالت و بلكه نفس او باشد .

بعلاوه ، بعد از رحلت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيست و پنج سال خانه نشين و از نزديك شاهد پايمال شدن حقوق مظلومان و تعطيل حدود الهى به دست نابكاران بود . خود او در نهج البلاغه از سختى اين دوره طولانى مى نالد و مى فرمايد :

فصبرت و فى العين قذى ، و فى الحلق شجا ، ارى تراثى نهبا . (53)

پس ، شكيبايى پيشه ساختم در حالى كه چشمم پر از خاشاك و دلم پر از غصه و درد بود به چشم خودمى ديدم كه ميراثم را غارت كرده اند .

از اينرو ، چون به قدرت رسيد ، به رفع تبعيضها و محو ظلم و اجراى قوانين الهى همت گماشت ، گرچه براى اين عدالت خواهى بهاى گزافى پرداخت و جان خويش را فدا ساخت .

در عهد خلافت على عليه السلام عصر جديدى در تاريخ دادرسى اسلام آغاز شد . او - چنانكه اشاره شد -«آئين دادرسى را در اسلام بوجود آورد «محكمه قضا» را نظم و سر و صورت داد و ضوابط و اصولى براى آن وضع نمود كه همه بى سابقه بود . در عهد او براى نخستين بار علم فقه و قوانين محاكمات مدون شد ويكنواختى در محاكم اسلام بوجود آمد ، زيرا بعضى از خلفاى گذشته اجازه نوشتن احكام و جمع احاديث را نمى دادند .

همچنين در عهد على عليه السلام اصول محاكمات بر اساس علمى رواج يافت و فى المثل او بود كه مقرر كردبراى احتراز از تبانى ، بايد شهود از يكديگر

جدا شوند و براى اداء شهادت تك تك نزد قاضى حاضر گردند . آرائى كه شخص على عليه السلام صادر كرده از بس ماهرانه و عادلانه است تا امروز زبانزد قضات و راهنماى ايشان است . «قضاياى على عليه السلام يعنى حكمهايى كه آن حضرت صادر فرموده نام كتابهايى است كه فقهاى مذاهب مختلف جمع آورى كرده اند .

اقدام اساسى ديگر على عليه السلام براى اصلاح محاكم ، آموزش قضات و امتحان ايشان بود . حافظ ابونعيم اصفهانى روايت كرده است كه آن حضرت قضات را در كوفه جمع آورد و آنان را مورد آزمايش قرار داد و به هر كدام كه به پرسشهاى او پاسخهاى درست گفت ، اجازه دادرسى داد . (54)

اين اقدام در آن زمان كه هر قاضى بنا بر استنباط و درك شخصى از كتاب و سنت به صدور راى مى پرداخت ، مكمل اصلاح دستگاه عدالت در عهد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود .

براى حصول اطمينان از حسن جريان عدالت ، على عليه السلام همان طور كه شخصا به امور شهرى و نرخها وقيمتها و سنگ ترازوها و پيمانه فروشندگان غلات و كار قصابان و بقالان و خرمافروشان و پارچه فروشان و . . . رسيدگى مى كرد ، محاكم كوفه را نيز بخصوص زير نظر داشت و كار دادرسان را شخصا بازرسى مى نمود . در طبقه بندى مشاغل كه از ابتكارات آن حضرت است ، شغل دادرسى را از مشاغل اساسى شمرده است و دردستور جامع خود به مالك اشتر ، صفات قاضى لايق و با ايمان و وظايف او را به صورتى بيان داشته كه تاامروز در مترقى ترين جوامع بشرى سرمشق دستگاههاى عدالت است :

ثم اختر للحكم بين الناس افضل

رعيتك فى نفسك ممن لا تضيق به الامور ، ولا تمحكه الخصوم ، ولايتمادى فى الزلة ، ولا يحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه ، ولا تشرف نفسه على طمع ، ولا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه ، و اوقفهم فى الشبهات ، واخذهم بالحجج ، و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم ، و اصبرهم على تكشف الامور ، و اصرمهم عند اتضاح الحكم ، ممن لا يزدهيه اطراء ، ولا يستميله اغراء ، و اولئك قليل ثم اكثر تعاهد قضائه ، و افسح له فى البذل ما يزيل علته ، و تقل معه حاجته الى الناس ، واعطه من المنزلة لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك ، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك ، فانظر فى ذلك نظرا بليغا ، فان هذاالدين قدكان اسيرا فى ايدى الاشرار : يعمل فيه بالهوى ، و تطلب به الدنيا .

براى داورى بين مردم كسى را انتخاب كن كه شخصا او را از بين ساير مسلمانان برتر مى دانى; كسى كه امور پيچيده و دشوار او را در تنگنا نگذارد و دادخواهان و اصحاب دعوى او را به لجاجت نكشانند و دچاراشتباه و لغزش نكنند; كسى كه چون حق را باز شناخت ، از بازگشت به آن دلتنگ نشود و نفس او به طمع نگرايد و به انديشه كوتاه و بررسى مختصر قناعت نكند و هنگام پيدا شدن شبهه ، بيش از ديگران حوصله وفكر به كار برد و بيش از ساير مردم اهل استدلال و حجت باشد و هنگام مراجعه دادخواهان دلتنگ نشود ودر پژوهش مسائل شكيبايى بيشتر به خرج دهد و در وقت صدور حكم قاطعيت داشته باشد .

بايد قاضى را از بين

كسانى برگزينى كه تعريف و ستايش بسيار آنها را به خود پسندى نكشاند و مغرور وفريفته نسازد و تحت تاثير قرار ندهد . البته چنين اشخاصى اندكند .

وقتى چنين قاضى را پيدا كردى ، بايد كه شخصا كار او را زير نظر بگيرى و مورد حمايت خود قرارش دهى; بايد كه با دستى گشاده به او عطا بخشى تا هيچ كمبود و بهانه اى نداشته باشد و نيازش به ديگران اندك گردد; بايد كه نزد خود چنان منزلت و مقامى به او دهى كه ساير خواص و نزديكان تو در او طمع نكنند و او را تحت تاثير قرار ندهند و در پرتو اين تقرب ، از كارشكنى ساير رجال دولت ايمن گردد .

در كار استقرار عدالت و اصلاح حال قضات به دقت نظر كن و درست بينديش ، زيرا اين دين در دست اشرار اسير بوده كه در آن به هواى نفس خود كار مى كرده اند و آن را وسيله دنياجويى خود ساخته بودند . . .

در عهد خلفاى راشدين- چنانكه گذشت- از لحاظ تشكيلات كشورى و نظامى ، خليفه در راس هرم دولت اسلامى جاى داشت و فرمانده كل قوا بود .

ارتش اسلام

اميرالمؤمنين على عليه السلام فقط رئيس تشريفاتى و اسمى نبود بلكه عملا فرمانده كل ميدان و رئيس ستادجنگ سرباز دلاور صف مقدم در همه جبهه ها بود در هيچ جنگى نگريخت و تسليم نشد و در تمام نبردهاپيروز گرديد . هر جا ساير رزمندگان از برابر دشمن مى گريختند ، او همچنان با تن زخمدار شمشير مى زد ورميدگان را دل مى داد و باز مى گرداند . به قول رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام در ميدان جنگ تمام اسلام بود

كه در برابر تمام كفر پايدارى مى كرد ، (55) و اگر شمشير على عليه السلام نبود اسلام هم نبود ، و «لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار» . (56)

ارتش اسلام در عهد على عليه السلام از پياده نظام و سواره نظام و افراد مهندس و كارگران تشكيل مى شد . درجزاير درياى مديترانه و مصر و شمال افريقا نيروى دريايى نيز وجود داشت . قوانين حفظ نظم و انضباطجنگى و وظايف سربازان سبت به فرماندهان و چگونگى اداء نماز در ميدان جنگ و تقسيم غنايم و . . . درقرآن و سنت رسول الله صلى الله صلى الله عليه وآله وسلم وجود داشت كه طبق آن عمل مى شد .

سلاح عمده سربازان ، شمشير و نيزه و زوبين و تبرزين و تير و كمان و خنجر و كارد و قلماسنگ و . . . بود . درفش بزرگ جنگ را در برابر على عليه السلام برافراشته مى داشتند و گاهى او خود علم را در دست مى گرفت وپيشاپيش سپاه مى تاخت .

على عليه السلام خود پيشايش رزمندگان و در برابر صف اول بود ، واحدها و افراد و سلاح و ساز و برگ سربازان را بازرسى مى كرد و با خطبه ها و ارجوزه هاى حماسى كا با آهنگ مخصوص و با صداى بلند مى خواند ، روحيه مجاهدان را تقويت مى كرد . صدايش چنان رسا و مردانه بود كه همه مى شنيدند و تحت تاثير قرارمى گرفتند .

در دوران شصت و نه ماهه خلافت على عليه السلام سه جنگ بزرگ داخلى بر آن حضرت تحميل شد كه عبارت است از : جنگ جمل ، جنگ صفين و جنگ نهروان . جنگ جمل را ياغيان و متجاسران حجاز

به سركردگى عايشه به راه انداختند ، جنگ دوم را تجزيه طلبان شام به تحريك و اغواى معاويه استاندار معزول و ياغى سوريه باعث شدند و جنگ سوم مولود جهل و عصيانگرى مشتى جاهل قشرى و ظاهربين به نام «خوارج بود . در هر سه جنگ- كه قيام عليه رژيم شرعى و قانونى و بر ضد خليفه برحق و منتخب مردم بود- ياغيان پيشدستى كردند و به جنگ با على عليه السلام آمدند . اميرالمؤمنين عليه السلام به سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم پيش از هر اقدام ، به استناد كتاب و سنت با مخالفان اتمام حجت مى فرمود و آنگاه چون گوش به حرف حق نمى دادند ودست از خيره سرى برنمى داشتند ، به حكم شرع و سياست ، آنها را سركوب مى كرد .

جنگهاى على عليه السلام در عهد خلافت ، مانند زمان حيات رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم به قصد جهاد و اعلاى كلمه حق بود نه براى جمع كردن غنيمت . سپاهيان آن حضرت عربهايى بودند كه از مكه و مدينه و ساير نقاط عربستان به عراق مهاجرت كرده بودند . اسلحه سربازان او خوب و كافى بود .

مسلمانان جنگ را با فرياد تكبير آغاز مى كردند و هر سرباز كلمه رمز خودى و علامت شناسايى را تكرارمى نمود . اين رمز در جنگهاى داخلى كه عربها با عربها جنگ مى كردند ، براى شناختن هماورد پيش ازشمشير زدن ضرورت داشت .

در جريان جنگ ، تلاوت آيات قرآن و خواندن ارجوزه هاى حماسى و صداى طبل و شيپور ، ميدان نبردرا پر غلغله مى ساخت . در عهد عمر كه فتوحات اسلام توسعه يافت ، در بعضى از شهرهاى مهم ، «دارالمرز» و«دارالهجره

ساخته شد تا جنگاوران عرب در آنها اقامت كنند و تعليمات نظامى ببينند . بصره و كوفه درعراق ، فسطاط و اسكندريه در مصر ، اصفهان در ايران ، قيروان در شمال افريقا و غزه و حمص در شام درعهد على عليه السلام از پادگانهاى بزرگ بودند و در بعضى از اين پادگانها نيروهاى واكنش سريع ، آمادگى اجراى اوامر خليفه را در هر زمان كه لازم مى شد ، داشتند .

در فرمان مالك اشتر شرايط و وظيفه سربازان و فرماندهان و اهميت مقام سربازى به صورت ذيل بيان شده است :

فالجنود باذن الله حصون الرعية ، وزين الولاة ، و عزالدين ، و سبل الامن ، وليس تقوم الرعية الابهم ، ثم لاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم ، و يعتمدون عليه فيمايصلحهم و يكون من وراء حاجتهم .

فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله ولرسوله ولامامك ، و انقاهم جيبا ، و افضلهم حلما ، ممن يبطئ عن الغضب ، ويستريح الى العذر ، و يراف بالضعفاء ، و ينبوعلى الاقوياء ، و ممن لا يثيره العنف ، و لايقعد به الضعف .

ثم الصق بذوى الاحساب ، و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ، ثم اهل النجدة ، والشجاعة والسخاء و السماحة ، فانهم جماع من الكرم ، و شعب من العرف ، ثم تفقد من امورهم ما يتفقدالوالدان من ولدهما ، ولا يتفا قمن فى نفسك شى قويتهم به ، ولا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل ، فانه داعية لهم الى بذل النصيحة لك ، و حسن الظن بك ، ولا تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على

جسيمها ، فان لليسير من لطفك موضعا ينتفعون به ، وللجسيم موقعا لا يستغنون عنه .

وليكن اثر رؤس جندك عندك من واساهم فى معونته ، وافضل عليهم من جدته ، بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم ، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو ، فان عطفك عليهم يعطف قلوبهم عليك ، و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد ، و ظهور مودة الرعية ، و انه لا تظهر مودتهم الابسلامة صدورهم ، ولا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة امورهم ، و قلة استثقال دولهم ، و ترك استبطاءانقطاع مدتهم ، فافسح فى امالهم ، و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلاء منهم ، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع ، و تحرض الناكل ، ان شاءالله تعالى .

. . . سپاهيان- به فرمان خدا - دژهاى استوار رعيت و شكوه واليان و عزت دين و موجب ايمنى راهها وآسايش مردمانند و كار توده مردم جز به وجود ايشان استقامت نپذيرد .

از بين سربازان كسى را به فرماندهى برگزين كه نزد تو در پيروى از خدا و رسول او و امام تو از ديگران شايسته تر و دامنش از همه پاكتر و بردبارى و شكيباييش در مصائب از ديگران بيشتر باشد . دير خشم بگيردو زود پوزش بپذيرد و با زيردستان مهربان و در برابر دشمنان سختگير باشد . خشونت او را از جاى به درنبرد و سستى و ناتوانى او را از پاى ننشاند . . .

بايد كه برگزيده ترين سران سپاه تو آن باشد كه با سربازان در يارى و همكارى و فداكارى پيشدستى كندو از هر چه در

دسترس دارد درباره ايشان مضايقه ننمايد و كفاف زندگى سربازان و خانواده ايشان را تامين نمايد . يقين بدان كه هر چه به آنها بيشتر محبت و توجه كنى ، دل آنها بيشتر به سوى تو راغب مى شود و ازهيچ فداكارى خوددارى نخواهند كرد .

بهترين چيزى كه موجب روشنى چشم و خشنودى واليان مى شود ، پافشارى در اجراى عدالت و به كاربردن مهر و محبت با سرباز و رعيت است . دوستى و يك جهتى سپاهيان جز با پاكى و سلامت سينه ها ورفع گله ها آشكار نمى شود و افراد ارتش ، خيرخواه و صميمى نمى مانند مگر آنكه پيوسته به واليان دسترسى داشته باشند و حكومت زمامداران بر دوش مردم سنگينى نكند و در انتظار بسر آمدن دولت ايشان نباشند .

پس ، بكوش تا آرزوى سربازان را برآورى و پيوسته از آنان به نيكى ياد كنى و خدمات ايشان را كه درفرصتهاى مختلف انجام داده اند ، به روى آورى; زيرا تذكار خدمات قابل و شايسته ، مرد دلاور را تشويق مى كند و سرباز كاهل را بر سر غيرت مى آورد . . .

ولى جنگاوران عرب كه در دوران بيست و پنج ساله كشور گشايى جز كشتار و گردآورى غنايم آرزويى نداشتند ، در عهد على عليه السلام وضع را دگرگون ديدند و هدف او را فقط عظمت اسلام و بازگرداندن حكومت حق و قانون مشاهده كردند و از آن اموال غارتى و بردگان زيباروى رومى و ايرانى نشانى نيافتند . از اين رو ، نافرمانى يا كاهلى پيشه ساختند و در جنگها پايدارى نكردند و چه بسا كه قدر عطوفت و هدايت و محبت على عليه السلام را ندانسته به اردوى دشمن مى گريختند . در نهج البلاغه خطبه هاى بسيارى هست

كه آن حضرت ازبى انضباطى و پيمان شكنى و بى ايمانى و دنياپرستى و شكمبارگى سربازان خود شكايت مى كند و حتى آنهارا نامردانى «شبه مرد» (57) مى خواند كه نقشه هاى او را تباه مى كنند .

بطوريكه از نهج البلاغه مستفاد مى شود ، جامعه ايده آل در نظر اميرالمؤمنين عليه السلام - صرف نظر ازاختلافات عقيدتى و مسلكى افراد- وحدتى است مركب از طبقات گوناگون كه هر طبقه به طبقه ديگرپيوسته باشد . اگر اين جامعه را به هرمى تشبيه كنيم ، خليفه مسلمين در راس آن قرار دارد و بدنه آن راطبقات مردم مثل ارتش و ماموران ماليه و دادگسترى و كارمندان ادارى و صنعتگران و بازرگانان و پيشه وران و كشاورزان و كارگران تشكيل مى دهند . ولى قاعده اين هرم توده مردمند كه توقع آنها از همه كمتر ولى ارزششان در جهاد و در عمران و آبادى كشور از همه بيشتر است . على عليه السلام وظيفه خود و ماموران دولت رااعم از لشكرى و كشورى در درجه اول سبك كردن بار محنت و تامين معاش و امنيت اين طبقه در برابرستمكاران مى دانست . از اين رو ، حتى در دوران خلافت- كه بر بزرگترين كشور روى زمين حكومت داشت- زندگى و لباس و خوراك خود را در سطح نادارترين مردم نگاه مى داشت و پيوسته در بين فقيران مى زيست و هرگز از حشمت و شوكت و تشريفات ظاهرى مقام خود استفاده نمى كرد .

شرح مراتب زهد و قناعت و مواسات على عليه السلام با محرومان در اين مقاله نمى گنجد . نهج البلاغه پر است از تخطئه دنياجويان و نكوهش جمع و كنز ثروت و ستايش شرف و فخر فقيران پاكدامن و سفارش طبقه سوم . يكى از فصول فرمان مالك

اشتر توصيه درباره مستمندان است و در همان فرمان ، اين كلام معجز نظام را فرموده است :

. . . فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة ، و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة . . .

اگر توده مردم از تو ناراضى باشند ، خشنودى خواص و طبقه ممتاز را بى ارزش مى سازند ، اما اگر توده مردم از تو خشنود ولى خواص ناخشنود باشند ، عدم رضايت آنها ناچيز و بى مقدار است . . .

زن و سياست

يك بررسى اجمالى در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام ثابت مى كند كه آن حضرت به خانواده و همسردلبستگى و علاقه بسيار داشته و على رغم سنت جاهليت ، به شخصيت و مقام زن احترام مى گذاشته است . او نه تنها در خانه شريك زندگى همسر خود بود بلكه مردان را نيز به پاسدارى از حرمت و حقوق زن توصيه كرده و كوششهاى ايشان را در اداره خانه و تربيت فرزند ارج نهاده و فرموده است : «زن گل خوشبوى زندگى است ، نبايد كارهاى دشوار را بر او تحميل كرد» (المراة ريحانة و ليست بقهرمانة) . اما به حكم سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و تجارب شخصى و با توجه به وضع روحى و جسمى و وظايف فيزيكى زن ، با شركت دادن او درتكاليف و مسؤوليتهاى ويژه مردان مخالفت مى كرد و مخصوصا بعد از آنكه عايشه در مدينه موجبات عصيان مردم و قتل خليفه عثمان را فراهم آورد و در عهد خلافت خود او على رغم دستور قرآن و فرمان پيغمبر از خانه بيرون آمد و لشكر به عراق آورد و جنگ جمل را به راه انداخت و ده هزار مسلمان را به كشتن داد

و موجبات تجزيه و ضعف اسلام را فراهم آورد ، امام على عليه السلام در اين عقيده راسخ تر شد و دخالت زنان را در وظايف خاص مردان بكلى مردود شمرد .

عايشه بانويى پرعقده و بلندپرواز بود . از سويى مى خواست ملكه شود و كنيزان و غلامان كمربسته دربرابرش صف بكشند ، و از سوى ديگر فريب مردان آزمند و جاه طلبى چون زبير و طلحه را خورد و مقام خويش را در اسلام فراموش نمود و خرده حسابهاى شخصى و خانوادگى كه با على عليه السلام داشت ، او را به ميدان جنگ آورد .

اميرالمؤمنين عليه السلام حرمت حرم رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم را رعايت كرد و عايشه را بعد از اينكه شكست خورد بااحترامات لازمه به مدينه پس فرستاد .

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ جمل شديدا رفتار عايشه را تخطئه كرد و ضمن خطبه اى ، درباره اوو طرفدارانش فرمود :

فخرجوا يجرون حرمة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كما تجر الامة عند شرائها ، متوجهين بها الى البصرة . (58)

به طرف بصره بيرون آمدند و حرمت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم را از اين سو به آن سو مى كشيدند ، همان طور كه كنيز را براى فروش به هر سو مى كشند .

خطبه هاى سياسى

در آن ايام كه هنوز وسايل ارتباط جمعى وجود نداشت ، بهترين وسيله تبليغ احكام و نشر بيانيه هاى رسمى ، خطبه و شعر و به طور كلى سخن بليغ و آهنگين بود . اين گونه كلامها زود به خاطر سپرده مى شد وزبان به زبان نقل مى گشت و در فاصله كمى به گوش عده زيادى از مردم مى رسيد و بازگو كردن آنها نشانه معرفت و كمال بود

. در قديم حافظه ها بسيار قوى بود و اكثريت مسلمانان درس خوانده قرآن و احاديث وبسيارى از قصايد و خطب و كلمات بزرگان را از بر داشتند و چه بسا قصيده اى دراز را كه با يك بار شنيدن حفظ مى كردند . بنابراين ، گرچه مثل امروز حرفها زود پراكنده نمى شد اما سعى مى شد سخنان سره گفته شود و اشعار و خطب عالى در اذهان بماند و نقل شود . از اين گذشته ، خطبه در اسلام در بعضى موارد ازشعائر دين است و در هر موضوع دينى و سياسى و اقتصادى و اخلاقى و حماسى از آن استفاده مى شود .

على عليه السلام بيش از ساير خلفا از خطبه استفاده كرده است . دويست و چهل و يك خطبه و كلام و هفتاد و نه نامه كه از آن حضرت در نهج البلاغه جمع آمده شامل مسائل سياسى ، كلامى ، فلسفى و عرفانى است .

امام در اين خطبه ها و مكاتبات ، مسائل دينى و سياسى و نظامى و اجتماعى را بر بنياد كتاب و سنت چنان بليغ اداء كرده كه در زبان عربى بى سابقه بوده و هست : از عقايد علمى و فلسفى خود و روش حكومت اسلامى سخن گفته و دولتهاى گذشته را با آراء خود محك زده است ، مردم را به جهاد دعوت كرده وشخصيت خود و ماهيت دشمنانش را روشن ساخته است ، طبقات جامعه و حدود وظايف هر طبقه رامشخص نموده است ، سياست ولايت و خليفة اللهى و وحدت عقيدتى و فرهنگ اسلام را شرح داده است ، فلسفه حج را كه كنگره بزرگ اسلامى است و ارزش حكومت عدل و علم و معايب حكومت زور را

باز گفته است ، از روش حكومت خود و جنگها و صلحها و عهدنامه هاى عهد خويش دفاع كرده است و . . . بعلاوه ، احاديث و كلمات قصار و حكم و اندرزهاى بسيار از آن حضرت باقى مانده كه همه دستورالعمل زندگى وراه رستگارى است . رويهمرفته ، كلمات على عليه السلام براى محققى كه بخواهد در شرح احوال و سيره و روش حكومت و سياست او مطالعه كند ، بهترين مرجع و راهنماست .

بحث در ماهيت و محتواى خطب و كلمات على عليه السلام و تاثير فوق العاده آنها در شؤون مختلف زندگى مسلمانان - بخصوص در امور سياسى- و رمز تازه ماندن اين معجزه باقيه در طى قرون و اعصار از حوصله اين مقال بيرون است . اگرچه نيروى خطابه و سخنرانى در خاندان على عليه السلام موروثى بود و اجدادش همه درقوت نطق و خطاب ضرب المثل بودند ، اما در عرب و عجم خطيبى را به جامعيت و فصاحت او سراغ نداريم . سخن شناسان متفقا برآنند كه بعد از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ، على عليه السلام شيواترين و زيباترين و پرمغزترين ورساترين سخنان را به زبان عرب عرضه كرده و بعد از او هر خطيب و گوينده اى به استاديش اعتراف نموده است . امام در قوت استدلال و روانى كلام و آرايش جملات و كمال معانى و استحكام نامه نگارى نظيرنداشته و هر سخنى كه از او باقى مانده است ، از جمله خطبه جهاديه و نامه هايش به معاويه و فرمان مالك اشتر ، پهلو به پهلوى اعجاز مى زند . آنان كه با ادب عرب آشنا هستند مى دانند وصفى كه على عليه السلام از طاووس و خفاش و دنيا

كرده است از شاهكارهاى ادبيات جهان به شمار مى رود .

تسلط فوق بشرى على عليه السلام در سخن مديون صحبت و تربيت و پيوستگى دائم او به مقام رسالت بود . علمش از علم رسول الله و علم رسول الله گرفته شده از علم و كمال مطلق ربوبى بود ، وگرنه در هيچ حديث وتاريخى نخوانده ايم كه على عليه السلام پاى به محضر استادى نهاده و نزد معلمى جز پيغمبر تعليم يافته باشد . آن حضرت در خطبه «قاصعه راجع به اتصال خود به مقام رسالت مطالبى فرموده كه قسمتى از خطبه وبرگردان آن به فارسى چنين است :

انا وضعت فى الصغر بكلاكل (كلكل) العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر . و قد علمتم موضعى من رسول الله عليه و آله- بالقرابة القرايبة ، و المنزلة الخصيصة . وضعنى فى حجره و انا ولد (وليد) يضمنى الى صدره ، و يكنفنى فى فراشه ، و يمسنى جسده ، و يشمنى عرفه . و كان يمضع الشى ء ثم يلقمنيه ، و ما وجد لى كذبة فى قول ، ولا خطلة فى فعل . و لقد قرن الله به صلى الله عليه وآله وسلم من لدن ان كان فطيما اعظم مزلك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اخلاق العالم ، ليله و نهاره . و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه ، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما ، و يامرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء (حراء) فاراه ولا يراه غيرى . ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و خديجة و انا ثالثهما . ارى

نورالوحى والرسالة و اشم ريح النبوة .

و لقد سمعت رنة (رنة) الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه وآله وسلم فقلت : يا رسول الله ما هذه الرنة ؟ فقال : «هذاالشيطان قد ايس من عبادته . انك تسمع ما اسمع ، و ترى ما ارى ، الا انك لست بنبى ، و لكنك لوزير و انك لعلى خير»

. . . در آن زمان كه هنوز كودك بودم ، مرا در دامن تربيت خود گرفت . مرا به سينه مى چسبانيد و در بستر دركنار خويش جاى مى داد . بدنش را نزديك بدن من ميآورد و بوى خوش خود را به مشام من مى رسانيد . غذارا با دندان نرم مى كرد و بعد به دهان من مى گذاشت . هرگز از من دروغ نشنيد و در رفتارم خطايى مشاهده نفرمود .

از همان زمان كه رسول الله را از شير گرفتند ، خداى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را با او قرين وهمراه فرمود تا او را به راههاى بزرگى و اخلاق پسنديده رهبرى كند و شب و روز با او باشد . من نيز همچون بچه شترى كه از شيرش گرفته اند و پيوسته دنبال مادر مى رود ، هر جا آن حضرت مى رفت ، پا به پاى اومى رفتم . او هر روز پايه علم مرا با تعليمات تازه اخلاقى بالا مى برد و مرا به پيروى از آن امر مى فرمود .

رسول الله هر سال يك ماه در كوه حرا مجاور مى شد . تنها من بودم كه او را در حرا مى ديدم و غير از من كسى را نزد او بار نبود . در آن وقت هيچ خانه اى نبود كه همه اعضاى آن مسلمان باشند جز

خانه پيغمبر كه خود او و خديجه مسلمان شده بودند و من سيمى ايشان بودم . من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى خوش نبوت را استشمام مى كردم .

يك روز كه وحى بر آن حضرت نازل شد ، صداى ناله شيطان را شنيدم . عرض كردم : «اى رسول خدا ، اين ناله از كيست ؟ » فرمود : «از شيطان است . او از اينكه بعد از اين پرستيده شود مايوس شده است . » سپس فرمود : «اى على ، تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم جز اينكه تو پيغمبرنيستى ، ليكن وزير منى و راهى را كه مى پيمايى طريق خير و سعادت است . . .

هجرت به كوفه و تاسيس پايگاه تشيع

هجرت در تاريخ اسلام اساس توسعه و بسط قدرت و نشر دعوت و مبناى استقلال دولت اسلامى بوده است . «دارالهجره ها از حبشه و مدينه گرفته تا مصر و سودان و الجزاير و ليبى و تونس و مالى و از شام گرفته تا عراق و ايران و افغانستان و هندوستان و چين و آسياى مركزى و كشورهاى جنوب شرقى آسيا و ازعصر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم گرفته تا زمان حاضر ، پيوسته بهترين وسيله رهايى مسلمانان از فشار و ستم و مبدءجنبش و سازندگى و زمينه نشر ايمان و فرهنگ اسلامى بوده است . دامنه اين بحث بقدرى باز و نمونه هاى آن در تاريخ اسلام چندان زياد است كه شرح آن نياز به كتابى جداگانه دارد . در اينجا فقط كلمه اى چنددرباره موجبات هجرت على عليه السلام از مدينه به كوفه و پيامدهاى سياسى و فرهنگى آن نوشته مى شود .

على عليه السلام

پس از اينكه به سال 35 هجرى در مدينه قبول خلافت كرد ، عايشه نخستين قدم را در راه تجزيه دولت اسلام و شكست وحدت مسلمانان برداشت و همراه با طلحه و زبير و جمعى ديگر از متجاسران وياغيان به سوى بصره عزيمت كرد . عده اى از عربها و جمعى از مخالفان برقراى حكومت عدل و مساوات نيزبه دنبال شتر او افتادند و اگر اقدامى عليه اين عصيان به عمل نمى آمد ، دامنه فتنه در سراسر عراق و ايران گسترده مى شد . از اين رو ، اميرالمؤمنين على عليه السلام ناگزير شد نه تنها برق آسا به اين فتنه خاتمه دهد بلكه مقرخود را از مدينه به كوفه كه موقعيت ممتازى داشت ، منتقل سازد . خود او ، چنانكه از نهج البلاغه بر مى آيد ، اين سفر و نظاير آن را هجرت ناميده و فرموده است :

الهجرة قائمة على حدها الاول . ما كان لله تعالى فى اهل الارض حاجة من مستسر الامة و معلنها . (59)

تا خدا را مشيتهاى پنهان و آشكار در امور جارى است ، هجرت نيز به صورت نخستين خود برقرارخواهد بود .

در عهد خلفاى راشدين در پرتو فتوحات و غنايم بى حساب ، رفته رفته شهر مدينه به صورت مركزسرمايه داران و خوشگذرانان و بازار بزرگ برده فروشى عرب در آمد و بخصوص در عهد عثمان روحانيت وقدسيت زمان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم را بكلى از دست داد . بعد از جلوس على عليه السلام بر مسند خلافت ، مالكان بزرگ واشراف قريش و رؤساى عشاير كه در مدينه ساكن بودند و روش عدل و مساوات و زهد او را منافى با مصالح خود مى ديدند به

كارشكنى عليه دولت آن حضرت پرداختند و به دسته بندى و گردآورى لشكر وزمينه سازى براى سقوط او مشغول شدند كه منجر به جنگ جمل و صفين گرديد . از اين رو ، على عليه السلام ناگزيرشد مركز خلافت را به جايى ببرد كه از لحاظ سياسى و معايب مدينه را نداشته باشد و براى اين منظور كوفه مناسب ترين شهر بود .

شهر نوبنياد كوفه كه وارث تمدنهاى بابل و تيسفون بود و در محيطى خوش آب و هوا و حاصلخيز قرارداشت ، در كنار شهر تاريخى حيره ساخته شده و مركز فرهنگى و هنرى و دينى و مجمع شعرا و ادباى عرب بود و تمدن و فرهنگ ايران در آنجا ريشه داشت . علوم ايرانى و فلسفه و فرهنگ مسيحى مرقيونى و ديصانى و مانوى در آنجا رايج بود و ملل گوناگون از يهودى و مسيحى و مزدكى و هندو آنجا را به صورت يك شهربين المللى در آورده بودند . در مدارس آنجا از ديرباز متون و شروح عهد عتيق و عهد جديد (60) و الهيات وفلسفه و كلام و ساير علوم تدريس مى شد و علما به تاليف و تحقيق اشتغال داشتند . در كوفه كتابخانه ومدرسه و معلم و نوشت افزار در دسترس همه بود و زوار فراوانى از ساير كشورها براى زيارت قبول انبيايى چون نوح و يونس و صالح و ذوالكفل و هود و . . . به سوى آن جلب مى شدند . ابراهيم و لوط از «اور» كه درمجاورت كوفه بود برخاسته بودند و بنا به رويات تورات ، ابراهيم در آنجا زمينى خريده و گفته بود : از اين محل در روز قيامت هفتاد هزار شهيد از اولاد او

بپا خواهند خاست . از اين رو ، زوار يهودى و مسيحى مرده هاى خويش را نيز براى دفن به آن سرزمين مى آوردند . بعلاوه ، كوفه يك مركز بزرگ بازرگانى بود كه تجار چينى و هندى و تركستانى و خراسانى و فارسى از طريق خليج فارسى و رود فرات با كشتى به آنجارفت و آمد داشتند و مانند همكاران شامى و حجازى و يمانى و افريقايى ، در آنجا دفتر بازرگانى داير كرده بودند . بنابراين ، در آن مقطع از تاريخ شهر كوفه علاوه بر موقعيت جغرافيايى و مزاياى نظامى و سياسى واقتصادى ، از لحاظ فرهنگى و اجتماعى نيز مناسب ترين محل براى تاسيس مركز خلافت علوى و پايگاه تشيع بود . در كوفه تعصبات قومى عربى و استبداد فكرى حجاز رقيق بود و ايرانيان نو مسلمان و دوستداران اهل بيت و شيعيان على عليه السلام در آنجا جمع بودند و براى نشر و پذيرش تعاليم امام جوى مساعد وجودداشت .

جابجايى دارالخلافه هيچ زحمت و تشريفاتى نداشت . دفتر كار و محل عبادت و موعظه على عليه السلام درمسجد مدينه بود كه اكنون به مسجد كوفه منتقل مى شد . مردان كوفه مثل ساير مردان مسلمان همه سربازان او بودند و صحابه پيغمبر وظايف مشاوره و ادارى و نظامى خود را انجام مى دادند و محل خدمت و اقامت براى آنها اهميت نداشت . اموال و اثاث همسفران امام نيز بر همان شترهايى بار شده بود كه ايشان را ازمدينه به كوفه آوردند .

منبر مسجد كوفه محل مناسبى بود كه غالب خطبه هاى مهم و بيانيه هاى رسمى امام از آنجا خوانده مى شد . در ايام جمعه و عيدين و هر وقت لازم مى شد ، هزاران نفر عرب

و ايرانى و قبطى و هندى و شامى و . . . و ساير مسلمانان و اهل ذمه جمع مى شدند و امام علاوه بر اوامرى مربوط به جهاد و انجام فرايض دينى ، درباره مسائل بسيار چون الهيات و طبيعيات و اخلاق و سياست و تمدن و آداب معاشرت و فنون جنگى و . . . با آنها سخن مى گفت و از فراز همان منبر براى عاملان و سپهسالاران و فرمانداران پيام مى فرستاد . درمسجد كوفه اجتماعاتى از سران سپاه و قضات تشكيل مى داد از و همان جا بود كه خود به كار مردم رسيدگى مى كرد و در دسترس همه قرار داشت .

گرچه دوران اقامت امام در كوفه حدود پنج سال بيشتر نبود و همان جا در مسجد به شهادت رسيد ولى همين مدت كوتاه كافى بود كه آن شهر با به يك مركز بزرگ سياسى و بازرگانى و فرهنگى اسلامى بدل سازد; شهرى كه موقعيت خود را پيوسته در تاريخ اسلام حفظ كرد . علوم اسلامى مثل صرف و نحو و فلسفه و طبيعيات و رياضيات و . . . و نيز فقه و حديث از آنجا نشات گرفت و به بصره و سپس به ساير بلاد اسلامى رفت . به قول ابن ابى الحديد ، شارح نهج البلاغه ، فقه و حديث از مكتب على عليه السلام در كوفه به ساير شهرهاى اسلام گسترده شد و امامان چهارگانه اهل سنت همه از تعاليم او بهره مند شده اند . مسائل كلامى چون توحيد و عدل ، و جبر و اختيار ، و قضا و قدر در محضر على عليه السلام حل مى شد و علماى بزرگ اين رشته شاگردان او بوده اند . يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى 260 ه

. ق) تنها فيلسوف بزرگ عرب است كه شيعى مذهب بوده و از كوفه برخاسته است . صرف نظر از علوم معقول و منقول ، تقريبا همه مدعيان تصوف وعرفان نيز خرقه خود را بنوعى به آن حضرت منتهى مى كردند .

اميرالمؤمنين على عليه السلام با اختراع اصول نحو ، زبان عربى را قاعده و كمال بخشيد و آن را به صورت زبان مشترك جهان اسلام در آورد . او با سبك خاص خود در القاى خطب و انشاى نامه و نظم اشعار و بيان كلمات قصار و استشهاد به غرر اشعار قدما ، درس عربى گويى و عربى نويسى به عرب زبانان داد . او زبان عربى را با استخدام مضامين و تعبيرات و اصطلاحات فارسى و رومى و قبطى و حميرى و . . . از شكل صحرايى محدود به يك زبان علمى و فلسفى و عرفانى بدل كرد و شريعت اسلام را به عنوان آيين عقل وعلم و حريت ضمير به جهانيان عرضه فرمود ، و همه اين فيوضات بعد از تغيير مركز خلافت از مدينه به كوفه تجلى نمود .

به اين نكته هم اشاره كنم كه شهر كوفه همواره پايگاه تشيع و مركز علماى شيعه بوده است .

تعليم و تربيت كارمندان دولت

على عليه السلام را عقيده چنين بود كه انسان يا بايد عالم باشد يا متعلم ، و راه سومى وجود ندارد . و همين عقيده را عملا در همه عمر به كار مى بست . او در كوفه ، با استفاده از منبر خلافت و محيط آزاد شهر ، مى كوشيد هر چه را از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم آموخته يا در ربع قرن خانه نشينى انديشيده است ، به مسلمانان بياموزد و مخصوصا

سعى داشت ماموران جمهورى اسلامى را به وظايف خود آشنا سازد .

از هفتاد و نه نامه كه در نهج البلاغه ثبت است ، آنچه از لحاظ كشوردارى اهميت دارد ، رهنمودهايى است كه به سران لشكر و قضات و استانداران و عاملان خراج و ساير ماموران ارائه شده است . امام در اين رهنمودها به همه تذكار داده كه شغل خود را بر اساس دين و اخلاق انجام دهند و كار دولت اسلامى را ازدين جدا ندانند . در عين حال كه وظيفه خود را قدرت انجام مى دهند ، مظهر رافت و عدالت براى مستضعفان باشند ، بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند . به امام و رهبر خود تاسى كنند واز هواپرستى و آزمندى و شهوت و غضب و آرزوهاى دور دراز و مال اندوزى و كبر و جاه طلبى و . . . دورى جويند و مانند خود او در اجراى احكام خدا خشن و محكم ولى در برابر فقيران و شعيفان و توده مردم دلسوز و گشاده رو و مهربان باشند . از هرگونه بدعت گذارى و تك روى و خودمحورى و خودرايى و بخل وجهل و رشوه خوارى و هر عمل مخالف كتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم اجتناب ورزند و هنگام صدورفرمانها و وضع و جمع ماليات ، خود را به جاى ضعيف ترين مردم قرار دهند .

در دستورالعمل مفصلى كه به صورت بخشنامه براى عاملان صدقات صادر فرمود ، چنين نوشت :

انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له ، ولا تروعن مسلما ، و لا تجتا زن عليه كارها ، ولا تاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله ، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم

، من غير ان تخالط ابياتهم ، ثم امض اليهم بالسكينة والوقار حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم ، ولا تخلج بالتحية لهم ثم تقول : عبادالله ، ارسلنى اليكم ولى الله وخليفته لاخذ منكم حق الله فى اموالكم ، فهل لله فى اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه فان قال قائل : لا ، فلاتراجعه ، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه اوتو عده او تعسفه او ترهقه ، فخذما اعطاك من ذهب او فضة ، فان كان له ما شية او ابل فلا تدخلها الا باذنه ، فان اكثر هاله ، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه ، ولا عنيف به ، ولا تنفرن بهيمة ولا تفزعنها ، ولا تسوءن صاحبها فيها ، واصدع المال صدعين ، ثم خيره : فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره ، ثم اصدع الباقى صدعين ، ثم خيره : فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره ، فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله ، فاقبض حق الله منه ، فان استقالك فاقله ثم اخلطهما ، ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله فى ماله . ولا تاخذن عودا ، ولا هرمة ، ولامكسورة ، ولا مهلوسة ، ولا ذات عوار ، ولا تامنن عليها الا من تثق ، بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم ، ولا توكل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا ، غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لامتعب .

در شغل خويش از راه تقوى و ترس از خدا برو . هرگز هيچ مسلمانى را مترسان و اگر راضى نباشد ،

به خانه اوداخل مشو و بيش از حقى كه خدا معين كرده است ، از او مستان . چون در قبيله اى فرود آمدى ، وارد خانه هاو چادرها مشو و با آنان در مياميز ، بلكه ابتدا بر سر آب آن قوم منزل كن ، سپس باوقار و آرامى نزد ايشان برو . چون به جمع آنان رسيدى ، سلام كن و سپس بگوى : «اى بندگان خداى ، ولى خدا و خليفه او مرا نزدشما فرستاده است تا حق خدا را از اموالى كه داريد دريافت نمايم . آيا از اموال خدا در مالهاى شما حقى هست كه به ولى او اداء كنيد ؟ » . اگر كسى بگويد نه ، ديگر به او مراجعه نكن و اگر صاحب مكنتى پاسخ مثبت داد ، با او راه بيفت بدون اينكه او را بترسانى يا چيزى به ستم بگيرى يا تكليف شاقى به او بكنى . پس ، هر چه خود او داد بستان . . . (61) رهنمودهاى نظامى و مالى و سياسى و قضايى كه در نهج البلاغه مسطور است ، به شرح ذيل است :

1 . رهنمودهاى جنگى به محمد بن حنفيه در جنگ جمل و به ساير فرماندهان و سربازان . (62)

2 . دستورالعمل به عبدالله بن عباس وقتى او را براى مذاكره نزد زبير به بصره فرستاد . (63)

3 . بخشنامه به پيشه وران درباره پيمانه ها و ترازوها . (64)

4 . دستورالعمل به مامور بازرسى پادگان بصره . (65)

5 . دستور كتبى به شريح بن حارث كندى قاضى كوفه . (66)

6 . دستور به يكى از سپهسالاران . (67)

7 . دستور كتبى به اشعث بن قيس كندى والى

آذربايجان . (68)

8 . دستورالعمل به جريربن عبدالله بجلى نماينده اعزامى نزد معاويه . (69)

9 . دستور به دسته اى از سپاهيان كه عازم ماموريت جنگى بودند . (70)

10 . دستورالعمل به معقل بن قيس رياحى كه با سه هزار سپاهى عازم شام بود . (71)

11 . رهنمود به سپاهيان قبل از شروع جنگ صفين . (72)

12 . نامه به عبدالله بن عباس عامل امام در بصره . (73)

13 . نامه به يكى از عاملان . (74)

14 . نامه به زيادبن ابيه قائم مقام عبدالله بن عباس در استاندارى بصره . (75)

15 . نامه ديگرى به زيادبن ابيه . (76)

16 . دستور كتبى براى عبدالله بن عباس . (77)

17 . فرمان مفصل بخشنامه اى به عاملان صدقات . (78)

18 . فرمان به يكى از عاملان صدقات . (79)

19 . فرمان به محمد بن ابى بكر استاندار مصر . (80)

20 . دستور به قثم بن عباس عامل مكه . (81)

21 . نامه به عبدالله بن عباس بعد از شهادت محمدبن ابى بكر . (82)

22 . نامه به اهالى مصر وقتى مالك اشتر به حكمرانى آن استان منصوب شد . (83)

23 . نامه به يكى از عاملان . (84)

24 . نامه به يكى از عاملان . (85)

25 . نامه به عمربن ابى سلمه مخزومى عامل بحرين كه از عمل معزول شده بود . (86)

26 . نامه به مصقله بن هبيره شيبانى عامل اردشير خره . (87)

27 . نامه به عثمان بن حنيف عامل بصره و سرزنش او براى شركت در يك مهمانى مفصل . (88)

28 . نامه به يكى از عاملان . (89)

29 . بخشنامه به سران سپاه . (90)

30 .

بخشنامه به عاملان خراج . (91)

31 . فرمان مالك اشتر نامزد استاندارى مصر كه قانون اساسى سياست و كشوردارى در اسلام است . (92)

32 . اوامر كتبى به شريح بن هانى كه يكى از سران سپاه مامور جنگ شام بود . (93)

33 . بيانيه على عليه السلام به همه بلاد اسلام درباره جنگ صفين . (94)

34 . دستورالعمل به اسود بن قطيبه فرمانده لشكر حلوان . (95)

35 . بيانيه به همه عاملان خراج كه ارتش وارد حوزه عمل ايشان شود . (96)

36 . نامه به كميل بن زياد نخعى عامل هيت كه او را از سهل انگارى در جلوگيرى از غارتگران سرزنش كرده است . (97)

37 . نامه به اهل مصر كه همراه با مالك اشتر فرستاد . (98)

38 . نامه به ابوموسى اشعرى عامل كوفه . (99)

39 . نامه به سلمان فارسى . (100)

40 . نامه حارث همدانى . (101)

41 . نامه به سهل بن حنيف انصارى عامل مدينه (102)

42 . نامه به منذر بن جارود عبدى كه در امانت خيانت كرده بود . (103)

43 . صورت پيمان نامه اى كه براى قبايل ربيعه و يمن نوشت . (104)

44 . نامه به عبدالله بن عباس وقتى او را به استاندارى بصره فرستاد . (105)

45 . رهنمود عبدالله بن عباس وقتى او را براى بحث و احتجاج نزد خوارج فرستاد . (106)

46 . دستورالعمل به ابوموسى اشعرى هنگام نصب او به حكميت . (107)

اين دستورالعملها و رهنمودها و نامه ها كه بعضى به صورت بخشنامه به تمام ماموران و بعضى ديگرعهدنامه و فرمان و دستور مذاكرت و برنامه ماموريت است ، هم از لحاظ موضوع ، هم از ديدگاه كيفيت وسبك

و فصاحت و پرمغزى كلام و هم از نظر تعداد در اسلام سابقه نداشته است .

فرمان مالك اشتر

مفصل ترين و بااهميت ترين دستورالعمل على عليه السلام فرمانى است كه براى مالك بن حارث نخعى ملقب به اشتر» سردار دلير و پاك اعتقاد خود ، هنگامى كه او را مامور استاندارى و فرماندهى ارتش و پيشكارى دارايى و مسؤوليت عمران مصر و رفاه حال مصريان نموده بود ، نوشته است . در اين فرمان كه جامع آراءسياسى و نخستين برنامه و دستور حكمرانى در اسلام است ، امام با نظم منطقى و با استناد به آيات قرآنى وسنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم به مالك اشتر- و از طريق او به همه زمامداران مسلمان- فلسفه و آيين حكومت الهى را توصيه كرده و نشان داده است كه چگونه ممكن است در عين زهد و بى اعتنايى به دنيا امور كشور را به صورتى كه موجب رضاى خدا و خشنودى و آسايش و افتخار خلق باشد ، اداره نمود .

محققان مسلمان و بيگانه از ديرباز در ستايش اين سياستنامه مقالات بسيار نوشته و هر يك جلوه اى ازاين آفتاب عالمتاب را توصيف كرده اند . آنچه همگان در آن اتفاق نظر دارند ، اين است كه در زبان عربى هرگز نظير چنين شاهكارى به وجود نيامده است و اين منشور كبير نه تنها دليل عظمت و اصالت سياست اسلامى است بلكه در فصاحت و بلاغت نيز ايت اعجاز و تالى تلو قرآن است .

نگاهى اجمالى به مندرجات فرمان مالك اشتر

على عليه السلام در اين فرمان ، مانند ساير نوشته ها يا نامه ها خطبه ها ، سخن را با نام خدا و توصيه به طاعت وتقوى آغاز مى كند و مالك را به ضبط نفس و خوددارى در برابر طغيان هوس دستور مى دهد و او را به نيكى و مهربانى نسبت به مردم سفارش مى فرمايد .

همچنين او را به تواضع و اجتناب از گردنكشى مى خواند و به مروت و انصاف و عطوفت دعوت مى كند و از عواقب غرور و ستمكارى بر حذر مى دارد و به او خاطر نشان مى سازد كه هميشه شخصا مراقب جزئيات كار اوست .

به مالك سفارش مى كند كه هميشه طرفدار حق باشد و مبادا با توجه و عايت خواص و اشراف ، از كارتوده مردم غافل بماند . بايد كه از عيبجويان بپرهيزد و كمبودهاى مردم را پرده پوشى كند و كينه را به دل نگيرد و حرف سخن چينان را نپذيرد و با بخيلان و آزمندان مشورت نكند و سخن ترسوها و بزدلان رانشنود .

درباره همكاران و مشاران ، به مالك توصيه مى كند از وزيران و مشاورانى كه سابقا با نابكاران همكارى داشته اند ، بپرهيزد و همكارانى خردمند و پاكنهاد و آزموده و كارآمد برگزيند كه با ستمكاران يار نباشند ونمك روى زخم بندگان خدا نپاشند و حرف حق را گرچه تلخ باشد ، بشنوند و در روى او بگويند و براى كارى كه نكرده است ، او را نستايند و گفتار و كردار ناپسند او را تصديق نكنند و . . .

همچنين به مالك يادآور مى شود كه هيچ چيز چون نيكى به خلق و كاستن از عوارض و ماليات و پايين آوردن هزينه زندگى و زدودن زنگار غم از چهزه مردم و جلب اطمينان ايشان ، براى استوارى اساس دولت مؤثر نيست . بايد كه در همه امور سنتهاى درست پيشينيان را حفظ كند و بدعتهاى زيان آور نگذارد ، تارشته هاى الفت محكم شود و كار رعيت به سرانجام رسد . و بايد كه براى بهبود امور ملك و ملت ازخودكامگى و استبداد دورى جويد و از

مشورت با دانشمندان و خردمندان بهره مند گردد .

امام در اين فرمان جامعه را طبقه بندى كرده و خاطرنشان فرموده است كه همه مردم از يك رسته و يك دسته نيستند و از نظر نوع و اهميت مشاغل و سنخيت و سطح معرفت با هم مختلف اند . او جامعه را به سپاهيان خدا ، نويسندگان ، بخشهاى عمومى و خصوصى ، دادرسان و ماموران عدالت ، ماموران دولت ، پيشكاران دارايى و ماموران جمع اورى خراج ، بازرگانان و پيشه وران و صنعتگران ، و طبقه نادار و نيازمند وتهيدست تقسيم كرده و سپس وظيفه هر دسته از ماموران و خصالى را كه بايد داشته باشند و شرايطى را كه براى انتخاب آنان لازم است به تفصيل شرح داده است .

در بخشى از اين فرمان كارهايى را كه مالك اشتر بايد شخصا و با كمال دقت انجام بدهد ، مشخص فرموده و گفته است : بايد خود او ، و بدون واسطه ، با دادخواهان روبرو شود و به مردم مجال و ميدان بدهدكه او را ببينند و بى ترس و بيم با او حرف بزنند و حق ندارد با مردم تندى كند; بايد عطاى مردم را با روى گشاده بدهد و اگر به كارى برخورد كه مطابق ميل او نيست ، آن را از سر وا نكند; بايد پاسخ گزارشهايى را كه دبيران از عهده بر نمى آيند ، شخصا بنويسيد و نيازمنديهاى مردم را همان روز كه باخبر مى شود ، برآورد وكار امروز را هرگز به فردا نيندازد .

سفارش عمده امام به مالك درباره مواظبت در انجام فرايض دينى است . مى فرمايد كه بايد بهترين بخش از اوقات خود را صرف راز و نياز با خدا كند و

اداء واجبات دينى را با اخلاص توام سازد و عبادت خدا را بدون رياكارى انجام دهد و اگر با مردم نماز مى گزارد ، آن را به درازا نكشد .

امام به مالك دستور مى دهد كه حتى المقدور اوقات خود را در بين مردم بگذراند تا از هر حق وباطلى آگاه گردد و امور بر وى مشتبه نشود . در كارهاى مهم نبايد به اطرافيان و خواص اعتماد كند ، زيرا بعضى ازآنان گردنكش و بى انصافند . نبايد به خويشان و نزديكان ملك و زمينى به تيول دهد تا به رعيت اجحاف نشود . بايد كه از عدالت ، گرچه تلخ به نظر برسد ، روى برنتابد و اگر مردم در او گمان ستمكارى بردند ، بايدكه شخصا حقايق را برايشان روشن كند و آنان را از بدگمانى بيرون آورد .

على عليه السلام به مالك امر مى كند كه اگر دشمن به او پيشنهاد آشتى و سازش كرد بپذيرد ، اما بعد از ترك مخاصمه از كيد او برحذر باشد ، مبادا غافلگير شود . چون با دشمن پيمان صلح بست بايد كه بر سر عهدخود باشد ، زيرا هيچ چيز بهتر از درست پيمانى نيست . به او مى فرمايد :

و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقدة او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء ، وارع ذمتك بالامانة ، واجعل نفسك جنة دون ما اعطيت ، فانه ليس من فرائض الله شى الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت ارائهم من تعظيم الوفاء بالعهود ، وقد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لمااستوبلوا من عواقب الغدر ، فلا تغدرن بذمتك ، ولا تخيسن بعهدك ، ولا تختلن عدوك ، فانه

لا يجترى على الله الا جاهل شقى . و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته ، و حريما يستفيضون الى منعته ، و يستفضون الى جواره ، فلا ادغال ولا مدالسة ولاخداع فيه ، ولا تعقد عقدا تجوز فيه العلل ، ولا تعولن على لحن قول بعد التاكيد والتوثقة ، ولا يدعونك ضيق امر لزمك فيه عهدالله الى طلب انفساخه بغير الحق ، فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته ، و ان تحيط بك من الله فيه طلبة لا تستقيل فيها دنياك ولا اخرتك .

اياك والدماء و سفكها بغير حلها ، فانه ليس شى ادعى لنقمة ، ولا اعظم لتبعة ، ولا احرى بزوال نعمة ، وانقطاع مدة ، من سفك الدماء بغير حقها ، والله سبحانه مبتدئ بالحكم بين العباد فيما تسافكوا من الدماءيوم القيمة ، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام ، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه بل يزيله و ينقله ، ولا عذرلك عندالله ولا عندى فى قتل العمد ، لان فيه قودالبدن مبادا به عهدى كه بسته اى و به زينهارى كه داده اى پشت پا بزنى و دشمن را فريب دهى ، زيرا خداوند زينهاخود را براى بندگان حريمى مطمئن و استوار قرار داده است . هرگز قرارداد مبهم و دو پهلو امضا نكن و يچ وقت بعد از سخن جدى تبسم بر لب نياور . از ريختن خون ناحق حذر كن كه عمر را كوتاه مى سازد و نعمت را به زوال مى كشد . در قتل عمد نزد خدا و نزد من مسؤول مى شوى و هيچ عذر و بهانه اى از تو پذيرفته نيست ، و در قتل

خطا بايد كه خونبهاى مقتول را بپردازى .

سپس مى فرمايد :

اى مالك ، در هيچ كارى شتاب مكن و چون فرصتى به دستت افتاد ، سستى و كاهلى را جايز مشمار . اگردر كارى گره و فروبستگى ديدى ، لجاجت و ستيزه را كنار بگذار . هر كار را در وقت خود انجام بده و هر چيزرا در جاى خود بگذار . مهار خشم و تندى و دستيازى و زبان درازى خويش را بكش و از دشنام و هرزه گويى اجتناب كن و در وقت طغيان غصب ، چندان خاموش بمان تا خشمت فرو نشيند . اين رهنمودها را بدقت به كار بند و هر وقت هوس يا انديشه ناپخته اى در سرت پيدا شد ، به ياد اين سخنان بيفت و هرگز جانب خردمندى را رها مكن . . .

سرفصلهاى مباحث فرمان مالك اشتر

فرمان مالك اشتر عميق تر و جامع تر از آن است كه شرحش در سطور معدود اين مقال بگنجد . آنچه ذكرشد ، به منزله قطره اى از دريا و پرتوى از خورشيد است ، تشنگان فيض هدايت مى توانند به شروح و حواشى و ترجمه هاى بى شمار آن مراجعه كنند . شايد بتوان مباحث اصلى ادارى و سياسى آن را در سرفصلهاى ذيل بررسى نمود :

1 . شخصيت ماموران عاليرتبه دولت و شرايط انتخاب آنان .

2 . لزوم استقلال دادگاه و دادرس

3 . اگر در صدور حكم بين دادرسان اختلاف پيش آمد چه بايد كرد ؟

4 . راه اصلاح ماموران دولت .

5 . آموزش كارمندان و برنامه ريزى در كارهاى ادارى .

6 . كارنامه ماموران دولت و نظام ادارى در عهد اميرالمؤمنين عليه السلام

7 . طبقه بندى مشاغل دولتى .

8 . طبقه بندى ملت اسلام و تعيين وظايف هر طبقه و ويژگيهاى

آنها .

9 . سرفرماندهى ارتش .

10 . آثار ايمان و خداشناسى در پرورش روح سلحشورى .

11 . جنگ و صلح .

12 . معاهدات در اسلام و لزوم پايبندى مقامات دولتى به عهد خويش .

13 . مقايسه اى بين عهدنامه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام با پيمانهاى منطقه اى و بين المللى امروزى .

14 . عقد پيمان وظيفه رئيس قوه مجريه است .

15 . مسؤوليت وزيران و مقامات عاليه دولت .

16 . اصل تفكيك قوا .

17 . زيان ياران و نزديكان بد حكمران .

18 . عوامل ايجاد اعتماد بين رئيس حكومت و مردم .

19 . موضوع عدالت اجتماعى و مقايسه فرمان مالك اشتر با قوانين اساسى رژيمهاى دموكراسى وسوسياليستى .

20 . اساس سيادت ملل و سلطه آراء عمومى .

21 . تاثير فرمان مالك اشتر در تدوين قوانين اساسى عصر حاضر .

22 . مطمئن ترين و غنى ترين خزانه براى دولت كيسه افراد ملت است .

23 . مقايسه علمى بين قوانين ماليه عصر حاضر با آنچه در فرمان مالك آمده است .

24 . اهميت بازرگانان و صنعتگران و پيشه وران در اقتصاد ملتها .

25 . نظريه انساندوستى و نيكوكارى در فرمان مالك .

26 . احتكار و زيانهاى همگانى آن .

27 . كارگران و مساله كارگر .

28 . تاثير فرمان مالك در قوانين جديد مالى و اقتصادى .

29 . حفظ حقوق كارگران و مستضعفان بهترين نگهبان امنيت اجتماعى است .

30 . راه درمان مساله فقر در نظر امام .

31 . بايد قوى و ضعيف در مقابل حق و قانون برابر باشند .

32 . رو نشان ندادن و فاصله گرفتن والى از مردم به عدم رضايت عمومى مى انجامد .

33 . ويژگان والى و نزديكان او مردم را ناراضى

مى كنند .

34 . خون ناحق موجب ويرانى كشور و زيان دولت است .

35 . لزوم حفظ سنتهاى پسنديده پيشين در اداره كشور .

از اين فرمان و از ساير مندرجات نهج البلاغه بر مى آيد كه استانداران و فرمانداران در عين اشتغال به وظايف ادارى و سياسى و فرماندهى نظامى و پيشكارى دارايى ، بايد پاسدار شريعت و رئيس روحانى وامام جمعه و جماعت و اسوه ديگران در سادگى و قناعت و ايثار و عبادت باشند .

امام ميل داشت مردم علاوه بر وحدت دينى و سياسى و حقوقى ، در زبان و فرهنگ هم وحدت داشته باشند . او علم نحو را براى بين المللى كردن زبان عربى وضع نمود .

در نظر على عليه السلام مقام انسان تا حدى والاست كه از او به «عالم اكبر» و «خليفة الله تعبير شده است . اوتنها يك جانور گويا- چنانكه فلاسفه يونان مى گفتند- يا يك ماشين- آن گونه كه فلاسفه مادى عقيده دارند- نيست . بنابراين ، مقام رهبرى انسانها وظيفه اى است الهى و از سوى خدا .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است كه افراد ملت فقط براى فرمانبردارى و دادن ماليات خلق نشده اند ، بلكه بايد در اداره كشور با واليان شريك باشند و حق اظهارنظر و بازخواست و چون و چرا دارند .

همه فرزندان آدم از نظر خلقت برابرند و برترى آنها بر يكديگر تنها بر اساس تقوى و شايستگى است .

همه مسلمانان عالم از هر مليت و اقليم و رنگ و نژاد با هم برابرند .

كافران ذمى هم حقوق سياسى و اجتماعى برابر با مسلمانان دارند .

در حكومت علوى جهان قابل تقسيم نيست . مردم يا مسلمانند و ذمى و يا دشمن و محارب

با مسلمانان ، و بلاد عالم يا دارالسلم است و يا دارالحرب . همه مسلمانان و هم پيمانان ايشان بايد از امنيت سياسى واجتماعى به طور مساوى بهره مند باشند و رهبرى و حكومت جهانى بر عهده «خليفة الله است كه منصوب از سوى خدا و مجرى حدود و احكام الهى است .

كوتاه سخن

كوتاه سخن آنكه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در دوران كوتاه رهبرى سياسى ، على رغم تنگ نظرى ها و كارشكنى هاى مخالفان ، موفق شد بر اساس خرد و دين و دانش و دليرى ، محور استوارى براى حكومت اسلامى بنا نهد و دولت خليفة اللهى را در جهان تاسيس كند وبا خطبه ها ونامه ها و كلمات حكمت بار خود رهنمودهايى باقى گذارد تا براى هميشه محك حكومت عدل و مساوات و چراغ راهنماى سالكان راه حق به سوى سرمنزل امن و رستگارى باشد .

پى نوشتها

1) ضرار در قرآن عنوان مسجدى است كه منافقان در مدينه براى كارشكنى در مقابل اسلام ساخته بودند و به امر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ويران گرديد و به آتش كشيده شد .

2) نهج البلاغه ، خطبه هاى شماره 3 و 137 و كلام شماره 220 .

3) اسرار خودى و رموز بيخودى ، ص 46 ، چ بنياد فرهنگ ايران ، به كوشش نويسنده اين سطور .

4) كنزالعمال ، ج 12 ، حديث 1229 و 1230 و 1231 و 1234 و 1235 و . . .

5) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1232; سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 245 ، چ مصر ، 1375 ه . ق .

6) مناقب ابن حنبل ، نسخه عكسى مجلس شوراى اسلامى ، ورق 61; الغدير ، ج 8 ، ص 87; و . . .

7) سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 245 و ساير منابع .

8) كنزالعمال ، ج 12 ، حديث 1205 .

9) نظم درر السمطين ، تاليف جمال الدين محمد بن يوسف زرندى ، ص 94 ، چ تهران ، به كوشش دكتر محمد هادى امينى .

10) كنزالعمال

، ج 12 ، حديث 1247 و 1248 به روايت از عايشه ام المؤمنين .

11) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1158 و احاديث فراوان ديگر .

12) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1129 : «انا دارالحكمة و على بابها- رواه الترمذى .

13) همان ماخذ ، حديث 1130 كه به اتفاق مسلمانان حديثى است صحيح (پيغمبر فرموده است : «انا مدينة العلم و على بابها فمن ارادالعلم فليات الباب ) در جزء دوازدهم ، و جزء پانزدهم كنزالعمال و در كتاب الغدير ، ج 6 و ساير كتب حديث روايات بسيارى در اين زمينه آمده است .

14) همان ماخذ و همان جزء ، حديث 1151 «على عيبة علمى- رواه ابن عباس .

15) همان ماخذ و همان جزء ، حديث 1230 و احاديث بسيار ديگر .

16) همان ماخذ و همان جزء ، حديث 1297 به روايت ابن عباس .

17) به حكم آيه شريفه «انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا يقيمون الصلاة . . . » كه در شان على عليه السلام نازل شده و به همين جهت شيعيان مستحب مى دانند بعد از «اشهد ان محمد رسول الله در اذان «اشهد ان عليا ولى الله بگويند . . . (كنزالعمال ، ج 15 ، حديث 416)

18) مرحوم سردكتر محمد اقبال در منقبت اميرالمؤمنين عليه السلام گفته است :

دانم كه ادب به كتم راز است در دامن خامشى نياز است اما چه كنم مى تولا تند است برون جهد زمينا

19) كنوز الحقائق ، تاليف عبدالرؤف مناوى ، ص 43 ، چ اسلامبول; تاريخ بغداد ، تاليف خطيب بغدادى ، ج 2 ، ص 85 ، چ مصر;كنزالعمال ، ج

12 ، حديث 1253 .

20) كنزالعمال ، ج 12 ، حديث 1285 : «على خيرالبشر فمن ابى فقد كفر» ، و حديث 1286 : «من لم يقل على خيرالناس فقد كفر» .

21) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1361 و 1362 و 1363 و 1366 و دهها حديث ديگر

22) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1269 و دهها حديث ديگر در همين معنا .

23) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1181 و دهها حديث ديگر : «على منى و انا من على و على ولى كل مؤمن بعدى- رواه البريده .

24) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1279 : عايشه ام المؤمنين از رسول الله روايت كرده است كه : «النظر الى وجه على عباده (نگاه به چهره على عبادت است) .

25) همان ماخذ و همان جلد ، حديث 1275 : «لمبارزة على لعمرو بن عبدود افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة (مبارزه على باعمروبن عبدود در روز خندق ارزشمندترين و بالاتر از عبادات همه امت من تا روز قيامت است) .

26) گرچه على عليه السلام به موجب نصوص غيرقابل انكار (شرح باب حادى عشر ، چاپ قم ، 1399 ، صص 75 به بعد) خليفه رسول الله بود ، مع ذلك وقتى اين سمت را پذيرفت كه مهاجر و انصار به اتفاق او را به خلافت برگزيدند . على عليه السلام پيوسته در احتجاج با مخالفان بر هيمن اصل يعنى انتخابى بودن خود انگشت مى گذاشته است .

27) تاريخ العرب قبل الاسلام ، تاليف دكتر جواد على ، ج 6 ، ص 161 ، چ بغداد .

28) منهاج نهج البلاغه (به زبان اردو) ، تاليف

سيد سبط حسن الهندى ، چ لكنهو ، ص 16 .

29) همان ماخذ ص 17 .

30) همان ماخذ و همان صفحه

31) السنن الكبرى ، تاليف بيهقى; كنزالعمال به نقل از جمع الجوامع سيوطى; منهاج نهج البلاغه ، ص 18 .

32) كنزالعمال ، ج 15 ، حديث 463 و 467; مناقب ابن حنبل ، ورق 4 و ساير احاديث .

33) كنزالعمال ، ج 15 ، حديث 462 .

34) خصايص اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ، تاليف امام نسائى ، به اهتمام دكتر محمدهادى امينى ، ص 60 ، چ تهران .

35) ابوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل (164-241 ه . ق) امام مذهب حنبلى ايرانى تبار بوده است .

36) مناقب ابن حنبل ، ورق 3 .

37) منهاج نهج البلاغه ، ص 18 .

38) همان ماخذ و همان صفحه; شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 181 ، چ مصر .

39) نهج البلاغه ، كلام 224 .

40) نهج البلاغه ، ص 373 .

41) نهج البلاغه ، ص 509 .

42) نهج البلاغه ، ص 189 .

43) نهج البلاغه ، ص 418 .

44) نهج البلاغه ، ص 136 .

45) نهج البلاغه ، ص 248 .

46) كنزالعمال ، ج 12 ، حديث 1255 .

47) اميرعلى ، ص 60 .

48) برگردان فقرات نهج البلاغه به فارسى در مقاله حاضر از نويسنده اين سطور است گرچه كلام خدا و كلام على عليه السلام در هيچ زبانى وتعبير ديگرى نمى گنجد .

49) روايات بسيار از راويان شيعه و سنى آمده است مبنى بر اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام قاتل و مقتل خويش را مى دانسته است (كنزالعمال ، ج 15 ، حديث 470-474 ، 476 ، 478 و . . . ) .

50) منهاج نهج البلاغه ، ص 110;

خصال ابن بابويه ، ج 1 ، ص 149 ، چ ايران .

51) مالك بن حارث بن عبد يغوث نخعى از ياران صديق على عليه السلام و از سرداران شجاع اسلام بود كه در جنگ جمل و صفين خدماتى نمايان تقديم كرد و در راه ماموريت مصر در محل العريش مسموم و شهيد شد ( 37 ه . ق)و اميرالمؤمنين عليه السلام درباره او فرمود : «مالك براى من چنان بود كه من براى رسول الله بودم . » مالك را بدان سبب «اشتر» لقب دادند كه در جنگ يرموك زخمى بر صورت او آمد وپلك چشمش را چاك زد .

52) نهج البلاغه ، ص 57 .

53) نهج البلاغه ، خطبه شقشقيه .

54) حلية الاولياء ، ج 4 ، ص 134 ، چ مصر .

55) اين سخن را رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در جنگ خندق هنگام رويارويى على عليه السلام با عمروبن عبدود فرمود .

56) اين سخن را رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در جنگ بدر و ساير غزوات درباره على عليه السلام بر زبان مى آورد .

57) در خطبه جهاديه (نهج البلاغه) خطاب به لشكريان خود فرمود : «يا اشباه الرجال ولا رجال (اى شبه مردها كه مرد نيستيد) .

58) نهج البلاغه ، ص 247 .

59) نهج البلاغه ، ص 279 .

60) يعنى تورات و انجيل .

61) نهج البلاغه ، صص 380-382 .

62) نهج البلاغه ، ص 55 .

63) نهج البلاغه ، ص 74 .

64) نهج البلاغه ، ص 188 .

65) نهج البلاغه ، ص 26 .

66) نهج البلاغه ، ص 356 .

67) نهج البلاغه ، ص 366 .

68) همان ماخذو همان صفحه .

69) نهج البلاغه ، ص 368 .

70) نهج البلاغه ، ص 371 .

71) نهج البلاغه ، ص 372 .

72)

نهج البلاغه ، ص 373 .

73) نهج البلاغه ، ص 377 .

74) نهج البلاغه ، ص 376 .

75) نهج البلاغه ، ص 377 .

76) همان ماخذ و همان صفحه

77) نهج البلاغه ، ص 378 .

78) نهج البلاغه ، صص 380-382 .

79) نهج البلاغه ، ص 382 .

80) نهج البلاغه ، صص 383-385 . گويند معاويه ان فرمان را دستورالعمل كار خود قرار داده بود و تحرير آن را به ابوبكر منسوب مى داشت .

81) نهج البلاغه ، ص 407 .

82) نهج البلاغه ، ص 408 .

83) نهج البلاغه ، صص 410-411 .

84) نهج البلاغه ، ص 412 .

85) نهج البلاغه ، صص 412-413 .

86) نهج البلاغه ، ص 414 .

87) نهج البلاغه ، ص 415 .

88) نهج البلاغه ، صص 416-420 . اين نامه از آن نامه هايى است كه هر دولتمرد مسلمان بايد آن را بخواند و به كار بندد .

89) نهج البلاغه ، ص 421 .

90) نهج البلاغه ، ص 421 .

91) نهج البلاغه ، ص 424 .

92) نهج البلاغه ، صص 426-445 .

93) نهج البلاغه ، ص 447 .

94) نهج البلاغه ، ص 448-449 .

95) نهج البلاغه ، ص 449 .

96) نهج البلاغه ، ص 450 .

97) نهج البلاغه ، ص 451 .

98) نهج البلاغه ، ص 452 .

99) نهج البلاغه ، ص 453 .

100) نهج البلاغه ، ص 458 .

101) نهج البلاغه ، ص 460 .

102) نهج البلاغه ، ص 461 .

103) نهج البلاغه ، ص 462 .

104) نهج البلاغه ، ص 463 .

105) نهج البلاغه ، ص 465 .

106) نهج البلاغه ، ص 465 .

107) نهج البلاغه ، ص 466 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109