سرشناسه : نیریزی قطب الدین محمد، 1100 - 1173ق عنوان قراردادی : الامام الرضا یقود الحیاه عنوان و نام پديدآور : نقش رهبری حضرت امام رضا علیه السلام محمد حسینی شیرازی ترجمه و تحقیق باقر فالی مشخصات نشر : قم کانون نشر اندیشه های اسلامی 1410ق 1368. مشخصات ظاهری : 83 ص. شابک : 200 ریال وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری. يادداشت : چاپ اول: 1364. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : علی بن موسی (ع ، امام هشتم 153؟ - 203ق. موضوع : امامت شناسه افزوده : فالی محمدباقر، مترجم رده بندی کنگره : BP47 /ح 5الف 8041 1368 رده بندی دیویی : 297/957 شماره کتابشناسی ملی : م 69-665
يكى از امور فطرى نهفته در درون انسان دوستى و محبّت است كه گاهى صرفاً از روى عاطفه سرگرفته ، و گاهى مربوط به ريشه هاى عقيدتى اوست ، و اگر اين محبّت الهى با شرايط صحيحش كه پيروى از محبوب است صورت پذيرد ، اجراى صحيح مقررات و به طور كلى پايبندى به ايدئولوژى ناشى از آن را به دنبال خواهد داشت .
از همين نقطه نظر است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت ( ص ) به فرمان خدا نسبت به دوستى و محبّت به خاندانش تأكيد نموده ، و در موارد بسيارى مى فرمايد كه : ( خاندانم در ميان شما چون كشتى نوح هستند كه هركس به آن پناه برد نجات مى يابد ) ، ( محبّت حضرت على ( ع ) امان است از آتش جهنم ) ، ( كسى كه بر محبّت اميرالمؤمنين (
ع ) از دنيا برود شهيد است ) ، ( ذكر و مدح و ثناى على بن ابى طالب ( ع ) به انسان زينت مي بخشد ) و دهها رواياتى كه از طرق عامه و خاصّه در اين باب نقل شده ، كه مفاد اينها مسئله محبّت به اميرالمؤمنان ( ع ) و خاندان پيامبر را از اين كه صرفاً از روى جنبه عاطفى باشد جداً ساخته و يك خط عقيدتى صحيحى را ترسيم مى كند ، به اينكه اگر زندگانى سراسر شرف و افتخار اين خاندان مقدس به عنوان نمونه هائى از تبلور اسلام در تمام زمينه هاى حياتى براى بشريت معيار قرار گيرد ، انسانيت به كمال مطلوب خود رسيده ، و از مشكلات فراوانى كه دامنگير آن شده ، رهائى مى يابد .
و لذا ذكر روش زندگى اميرمؤمنان ( ع ) و حضرت زهرا ( ع ) و يازده فرزندشان و ذكر فداكاريها و نيكوكاريهاى آن بزرگان و ذكر اخلاق و كردارشان را پيامبر خدا ( ص ) كه مربوط به سرچشمه وحى است عبادت مى داند و سفارش مى كند كه زينت محافل و مجالستان يادواره هائى از اميرمؤمنان ( ع ) باشد .
از طرفى حضرت امام جعفر صادق ( ع ) مى فرمايد ( . . . ان المحب لمن يحب مطيع ) يعنى كسى كه شخصى را دوست داشته باشد از او اطاعت مى كند ، و اينجاست كه مى بينيم مكتب مقدس اسلام زيربناى تشيّع را محبّت و دوستى به خاندان رسالت بايد تشكيل بدهد ، چون اگر محبّت مورد نظر امام صادق ( ع ) صورت پذيرد ، نتيجه آن اطاعت از محبوب خواهد بود ، و
اطاعت از اين دودمان مطهّر كه خداوند متعال در قرآن مجيد به اظهار دوستى و مودّتشان امر فرموده موجب تعالى و پيشرفت روز افزون جامعه بشرى ، و موفقيت آن در همه زمينه هاست .
زيرا اين بزرگان پيوسته به همراه قرآن بوده و تفسير و بيان اين كتاب مقدس را به عهده داشته اند ، و پيامبر اسلام ( ص ) هم مكرراً فرموده اند من دو امانت گرانبها در ميان شما مى گذارم ، كتاب خدا قرآن و خاندانم ، و خداوند متعال آگاهم ساخته به اينكه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا روزى كه بر سر حوض كوثر بر من وارد گردند ، و همان طورى كه هرچه راه بيشترى در بيابان پيموده شود ، نياز به آب شيرين بيشتر شده و تشنگى افزايش مى يابد و هرچه سير بشر در عمق زمان بيشتر شود ، نياز به سيره اولياى الهى و شناخت روش زندگانى آنان افزايش مى يابد .
و به همين جهت است كه نويسنده معظم حضرت آيت الله العظمى شيرازى به هنگام فراغت از كارهاى دشوار علمى و فقهى ، به معرفى اولياى الهى پرداخته ، و اين بزرگان را به عنوان مثالهاى كاملى از رهبران شايسته اسلامى به جامعه انسانى معرفى مى كند ، و هميشه تأكيد دارد كه بايد به جامعه رشد فكرى داد ، و مردم و بويژه نسل جوان را از جهان بينى اسلامى و شناخت بزرگان اسلام و رهبران شايسته آن آگاه ساخت .
كتابى كه در دست داريد ، ترجمه كتاب نفيس ( الامام الرضا يقود الحياة ) است ، كه ضمن صدها كتاب نويسنده محترم در زمينه هاى مختلف علمى ، تاريخى ،
اخلاقى ، فقهى ، اجتماعى ، سياسى ، و غيره ، از سلسله كتابهائى است كه از ايشان راجع به معصومين ( عليهم السلام ) نگاشته شده است .
در اين كتاب به تحليل پاره اى از نكات مهم سياسى و اخلاقى از زندگانى پرافتخار هشتمين جانشين به حق پيامبر اسلام ( ص ) حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) پرداخته است كه ترجمه آن را به زبان فارسى شايسته ديدم ، تا مورد استفاده رهروان راه مقدسش قرار بگيرد ، البته تذكّر دو نكته را نيز لازم مى بينم :
1 _ مؤلّف محترم تنها به نقل مطالب تاريخى أكتفا كرده و مدارك آنها را ارائه نداده است ، كه اينجانب مدارك تاريخى را تحقيق ، و در پاورقى توضيح داده ام .
2 _ برخى از مطالب به طور مختصر و يا غير مفصل آمده بود كه به هنگام نقل آنها ، با اجازه مؤلف محترم اضافات لازم را آورده ، و يا در پاورقى عين مطلب روايتى را به عربى نقل كرده ام .
در خاتمه اميد است كه اين خدمت ناچيز مورد رضاى خاطر مبارك امام زمان ( ارواحنا فداه ) ، وگامى جهت شناخت پيشوايان اسلام ، و رشد بيشتر جامعه اسلامى قرار بگيرد انشاءالله .
مكتب ، رهبران و حكومت سه عامل مهمّى است كه توسط آنها كشورها آباد ، و مردم به رفاه و پيشرفت دست مى يابند ، و اگر احياناً امر دائر شد بين تقديم دو عامل اوّل و دوّم و يا عامل سوّم ، در اين مورد آن دو عامل مقدّم است ، زيرا اساس حكومت را تشكيل مى دهند ، اما حكومت نمى تواند
زيربناى مكتب و يا رهبران آن باشد .
و چون خداوند متعال اراده كرده اين سه عامل را در درازمدت تا روز قيامت مهيّا سازد ، از اين رو چهارده معصوم مقدس را برگزيد كه پيامبر و امير مؤمنان على ( ع ) به حكومت رسيدند ، تا حكومت شايسته را نشان بدهند چون اسوه هستند امّا بقيه ائمه عليهم السلام تمام سعى و كوشش خود را جهت بيان مكتب و ارائه رهبران مبذول داشته اند ، تا بشريت در طول تاريخ به سبب عقل و عاطفه پيرامون آنها گرد آيند ، و به همين جهت بود كه انواع فشارها را از سوى طاغوتها به خود راه دادند ، چون تنها راه جذب عواطف همين بود .
البته آنان فرزندان و به طور كلّى آشنايان خود را بر شورش و قيام بر عليه ستمگران تربيت دادند ، چنانچه تاريخ هم در موارد مختلفى به آن اشاره برده است .
و اين جزوه ( الامام الرضا ( ع ) يقودالحياة ) كوشش ساده و مختصرى است در بيان نكاتى از نقش اين رهبر الهى و عظيم الشأن ، تا شايد بتوانيم از اشعه خورشيد وجودش فيض ببريم .
اميدوارم خداوند سبحان آن را به خوبى بپذيرد ، و مورد لطف آن امام بزرگوار ( ع ) قرار بگيرد ، ( ما كالاى اندكى به همراه آورده ايم ) [1] ، والله الموفق المستعان .
[1] _ اين عبارت از آيه88 سوره يوسف اقتباس شده كه برادران درمانده اش به ايشان عرض كردند ( . . يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة . . . ) ( مترجم ) .
حضرت پيامبر اسلام
( ص ) بارها و بارها راجع به خاندانش سفارش فرمود ، و از جمله در ( حديث ثقلين ) [1]كه از طرق خاصه و عامّه بما رسيده براى چندمين بار در آخرين روزهاى زندگيش نقش آنان را بيان داشته و فرمود : ( من دو سپرده گرانبها را در ميان شما مى گذارم : كتاب خدا ، و خاندانم ، تا زمانى كه به اين دو باهم چنگ بزنيد ، هيچگاه پس از من گمراه نخواهيد شد ) [2] .
او به فرمان خداوند متعال اجر رسالتش را از امت اسلامى خواست كه نسبت به خاندانش اظهار محبّت كنند ، و به فرمان خداوند متعال مردم را آگاه ساخت و فرمود : ( اين أجرى كه از شما خواسته ام براى خودتان مى باشد ، به درستى كه اجر من بر خداست ) [3] .
و در حديثى مشهور و متواتر فرمود : ( مثال خاندانم در ميان امّتم ، مانند كشتى نوح است ، هركس به آن كشتى پناه برد نجات مىيابد ، و هركس به آن پناه نبرد غرق گرديده و به هلاكت مىرسد ) [4] .
پيامبر اسلام به فرمان خداوند متعال دوازده جانشين براى خود تعيين نمود كه هشتمين آنان حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) است .
حضرت رضا ( ع ) مدت24 سال در زمان پدرشان بوده ، و تا سن49 سالگى يعنى به مدت25 سال نيز بعد از پدرشان زيسته اند ، تاريخ پر نشيب و فرازى را بعد از پدر ، و حتى در زمان پدرشان به ثبت رسانده اند ، كه فعلاً در اين مختصر برّرسى فشرده از دوران امامتشان بيان مىگردد .
[1] _
ثقلين تثنيه ثقل به معناى بار سنگين است كه عبارت باشد از قرآن و دودمان مقدس پيامبر اسلام ( ص ) و اين حديث را صدها راوى از اهل سنت نقل كرده اند ، كه از جمله تنها مرحوم ميرحامد حسين متوفاى به سال ( 1306ه_ ) صاحب كتاب ارزشمند ( عبقات الانوار ) براى آن حدود دويست مدرك از علماى اهل سنت نقل مى فرمايد ، وآنگهى اكثر تفاسير معتبر اهل سنت در ذيل تفسير آيه شريفه ( قل لا اسألكم عليه أجراً الا المودّة فى القربى ) ( شورى آيه23 ) نوشته اند كه مقصود از ( قربى ) يعنى خويشاوندان و خاندان پيامبر ، و به روايتهاى رسيده از آن بزرگوار همانا : حضرت على ( ع ) ، حضرت فاطمه ( س ) و دو فرزندشان حسن و حسين عليهم السلام اند ، و براى توضيح بيشتر مى توانيد به تفاسير معتبر عامه از جمله تفسير كشّاف زمخشرى ، و تفسير كبير رازى مراجعه كنيد . ( مترجم )
[2] _ انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا .
[3] _ قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ، ان اجرى الاعلى الله و هو على كل شى ء شهيد ( سبأ : آيه 47 ) .
[4] _ انّ مثل اهل بيتى فى امتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق و هوى ، اين حديث شريف از شهرت عظيمى در ميان محدثين برخوردار است ، كه از جمله مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب ( غايةالمرام ) يازده سند از علماى عامه ، و سى و نه
سند از علماى شيعه براى آن نقل كرده ، و همچنين نويسنده كتاب ( عبقات الانوار ) اين حديث را از طريق نود نفر از علماى اهل سنت نقل كرده است . ( مترجم )
هارون عباسى كه فرمانروائى عيّاش بود ، و در راه نيل به حكومت همه جانبه اش از هيچ ظلم و ستمى أبا نداشت ، خاندان پيامبر و به اصطلاح آن روز علويان را مهمترين رقيب خود مى ديد ، و حتى روزى به حرم مطهّر پيامبر اسلام ( ص ) شرفياب شده و عرضه داشت : سلام بر تو اى پسر عمو و مقصودش اين بود كه به مردم وا نمود كند من پسر عموى پيامبرم ، اما حضرت امام موسى بن جعفر ( ع ) كه در آن موقع در حرم بودند ، آمدند در برابر پيامبر اكرم ( ص ) و عرضه داشتند : سلام بر تو اى پدر و اين تعرضى به هارون بود كه اگر تو پسر عموى پيامبرى ، من فرزند او هستم ، به هرحال امام هفتم را به زندان افكند و پس از سالهاى بسيار كه امام در زندان به سر بردند ، آن بزرگوار را مسموم نمود ، و به قتل رسانيد .
امام هشتم حضرت رضا ( ع ) پس از پدر بزرگوارشان سياست كناره گيرى ظاهرى را پيش گرفته ، و به طور نهانى مسئوليتهاى امامت را انجام مى دادند ، به نهضتها و قيامهاى مسلّحانه علويان بر عليه ظلم و ستم عباسيان كمك مى كردند ، اما با سياستى آرام و حكيمانه ، زيرا در روايتى از حضرت امام صادق ( ع ) آمده :
با فرمانرواى قدرتمند و مستبد ، در وقت قدرتش نمى توان مبارزه كرد ، و ما در كتاب ( الفقه : السياسه ) [1] راجع به قيامهاى علويان ، و پشتيبانى مخفى ائمّه اطهار عليهم السلام از آنان به تفصيل بحث كرده ايم ، كه از تكرار آن در اين كتاب صرف نظر مى شود .
و در روايت تاريخ آمده : امام رضا ( ع ) بعد از شهادت پدرشان وارد بازار شد ، و يك رأس گوسفند ، يك سگ و يك خروس خريده و به منزلشان آوردند ، و اين خبر كه به هارون عباسى رسيد . گفت : از خطر على بن موسى آسوده خاطر شديم[2] ، و لذا هنگامى كه يك سخن چين براى هارون نوشت كه امام رضا درب خانه اش را باز كرده ، و مردم را به سوى خود دعوت مى كند ، هارون گفت : شگفتا به من خبر رسيده كه على بن موسى يك سگ ، خروس و گوسفند خريده ، و از طرفى درباره اش چنين مى شنوم ! [3] .
در سالهاى آخر خلافت هارون امام رضا ( ع ) در شهر مدينه منوّره علاوه بر اداره خاندان پيامبر ، و رسيدگى به مشكلات مختلف مردم ، توانست شاگردانى[4] را در مكتب خود تربيت بدهد ، و كارها به روال طبيعى و آرام پيش مى رفت ، البته حداقل يك مرتبه هارون آن حضرت را احضار كرد تا به او آسيبى برساند ، ولى از هدف خود باز مانده و امام را با احترام به خانه اش باز گرداند[5] .
[1] _ دوره ( الفقه ) دائرةالمعارف وسيع و مفصلى است از فقه و حقوق اسلامى كه تاكنون
در حدود هفتاد مجلد آن به چاپ رسيده و هنوز ادامه دارد ، و كتاب فوق جزء همين دوره است كه به زبان فارسى ترجمه شده و به نام ( سياست از ديدگاه اسلام ) در دو جلد به چاپ رسيده است . ( مترجم )
[2] _ عن على بن جعفر عن ابى الحسن الطبيب قال سمعته يقول : لما توفى ابوالحسن موسى بن جعفر ( ع ) ، دخل ابوالحسن على بن موسى الرضا ( ع ) السوق فاشترى كلبا و ديكا و كبشا ، فلما كتب صاحب الخبر الى هارون بذلك قال : قد أمنا جانبه ، و كتب الزبيرى ان على بن موسى ( ع ) قد فتح بابه ، و دعا الى نفسه ، فقال هارون : واعجبا من هذا يكتب انّ علىّ بن موسى قد اشترى كلبا و ديكا و كبشا ، و يكتب فيه ما يكتب . اين روايت در دوكتاب : كشف الغمة ج3 ص109 و مناقب آل ابى طالب ج4 ص369 آمده است . ( مترجم )
[3] _ شايد مقصود از خريدن خروس و سگ و گوسفند اين بود كه امام نشان بدهد من با سياست هارون به ظاهر كارى ندارم .
[4] _ شاگردان آن حضرت بسيارند كه به عنوان نمونه به ذكر نام چند نفر از آنان بسنده مى كنيم : احمد بن محمد بزنطى ، محمد بن الفضل الكوفى ، عبدالله بن جندب بجلى ، اسماعيل بن سعد اشعرى ، حسن بن على وشاء ، محمد بن سليمان ديلمى ، حسن بن سعيد اهوازى ، ابراهيم بن محمد همدانى و ريّان بن شبيب ( مترجم ) .
[5] _ بحارالانوار
، چاپ جديد ، جلد49 صفحه 116 ( مترجم ) .
پس از به شهادت رسيدن امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع ) به دست هارون عباسى ، شيعيان آن حضرت با اعلام مظلوميّت امامشان ، و افشاى جنايتهاى عباسيان ، مردم را بر عليه آنان شورانده و تا حدودى در اين كار موفق شدند ، تا اينكه هارون عباسى به هلاكت رسيد و قدرت به دست مأمون عباسى افتاد ، مأمون كه از شيطنت خاصى برخوردار بود ، به فكر افتاد كه از نقمت و نارضايتى شيعيان بكاهد و خودش را ارادتمند و دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام وانمود كند .
او به حدى دلباخته ملك و حكومت خود بود كه در اين راه برادر خود امين را كشت ، و سر بريده اش را مدتها بر در دروازه شهر قرار داد ، تا مردم به آن سر بريده آب دهان افكنده و اهانتش كنند .
ولى در مورد حضرت امام رضا ( ع ) چنين تصميم گرفت كه با نيرنگهاى سياسى آن امام را از سر راه خود بردارد ، وآنگهى از طرفى نهضتهاى پياپى علويان چه قبل از زمامدارى مأمون ، و چه بعد آن ، آسايش را از سردمداران عباسى سلب كرده بود ، به همين جهت مأمون بر آن شد كه امام رضا ( ع ) را نزد خود فرا خواند ، و او را به ظاهر خليفه و شخص اول مملكت اسلامى آن روز _ كه چه خونهاى بيگناهى به پاى آن ريخته شده بود _ قرار بدهد ، و خود و اطرافيانش از زير پرده نقشه هاى خويش را به اجرا در آورند و بالاخره امام رضا ( ع
) را پس از پذيرش مقام خلافت به قتل برساند تا در نتيجه :
1 _ مردم متوجه بشوند كه خاندان پيامبر _ والعياذ بالله _ ظاهرى زاهد مآبانه داشته چون حكومت به دستشان نمى رسيد ، و حال كه شتر حكومت درب خانه آنان زانو خم كرده ، دو دستى به آن چنگ زده اند .
2 _ چون بزرگ علويان در آن زمان حضرت رضا ( ع ) است وايشان به حكومت رسيده ، ديگر علويان ناراضى دست از شورش و قيام بر خواهند داشت .
3 _ با سپردن قدرت به دست حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) ، مخالفين مخفى مأمون كه عليه او فعاليتهاى زيرزمينى دارند ، خود را ظاهر كرده ، و به طمع احراز پستهاى حكومتى دست از فعاليتهاى مخالف برداشته و در نتيجه دست آنان رو خواهد شد ، تا همه آنان در آينده با شمشير استبداد مأمون از ميان برداشته شوند .
4 _ با تشكيل مجالس علمى و دعوت از دانشمندان بنام آن زمان ، جهت بحث با حضرت رضا _ والعياذ بالله _ امام مغلوب شده ، و عدم حقّانيّتش برملا خواهد شد .
البته أهداف و افكار ديگرى را نيز از اين كار در سر مى پرورانيد ، تا پايه هاى حكومتش را هرچه محكم تر بسازد .
مأمون عباسى طبق يك توطئه سياسى حساب شده ، عده اى را به سركردگى ( رجاء بن ابى الضحاك ) به مدينه فرستاد تا امام رضا ( ع ) را به طور اجبارى از مدينه منوّره زادگاه آن حضرت به طرف خراسان جلب نمايند ، امام رضا ( ع ) كه بر حسب ظاهر[1] با
تهديدهاى مأمون روبرو شده بود ، نخست براى خداحافظى به طرف خانه اش رفت ، و تمام خاندان خود را امر به گريه و ندبه براى خود كرد ، و هنگامى كه به آن حضرت عرض شد : كه گريه براى مسافر پسنديده نيست ! فرمود : آرى اما آن مسافرى كه اميد بازگشت داشته باشد ، و من ديگر بازگشتى ندارم ، و در غربت به قتل خواهم رسيد .
و سپس به سوى مسجد پيامبر رفت ، و چندين بار با جدّش وداع كرده و چه بسا گاهى با صداى بلند گريه كرد ، و همانجا به كسانى كه علت را از آن حضرت مى پرسيدند ؟ ! مى فرمود : ( اين آخرين وداع من است چون من در غربت از دار دنيا مى روم ، و همانجا به خاك سپرده خواهم شد[2] .
حضرت رضا با اين روش مظلوميت خويش را اعلام داشته و براى همگان آشكار شد كه آنحضرت نه تنها علاقه اى به دستگاه حكومتى نداشته بلكه به اجبار از زادگاهشان دور شده ، و به غربت مى روند .
[1] _ راجع به علم امام به واقعيات ، و اطلاعش از غيب به خواست خدا و اينكه چرا بر حسب ظاهر عمل مى كرده ، و مأموريّت او از سوى خداوند متعال چگونه بوده ، به كتاب ( نكاتى از تاريخ سياسى اسلام ) از همين نويسنده مراجعه فرمائيد . ( مترجم ) .
[2] _ بحار الانوار ، ج49 ص 117 ( مترجم ) .
حضرت رضا ( ع ) بر سر راه خود به شهر نيشابور[1] رسيدند ، در اين شهر متجاوز از يكصد هزار نفر مشتاقانه
به استقبال ايشان شتافته و اطراف كجاوه حضرت گرد آمدند ، و در ميان اين جمعيت تعداد بسيارى از دانشمندان و محدثين بودند و همه با أشك شوق والتماس از آن حضرت مى خواستند كه رخسار نورانيش را به آنان نشان بدهد ، و هنگامى كه حضرت رضا ( ع ) پرده كجاوه را كنار زده و در مقابل انظار مردم ظاهر شدند ، جمعيت از شدت شوق به گريه افتاد ، و دو نفر از محدثين[2] به نمايندگى از سوى ديگران از امام خواستند كه برايشان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به ايشان رسيده است .
حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) در پاسخ آنان روايتى را فرمودند كه ما نص آن را از كتاب ( العروة الوثقى ) نقل مى كنيم :
( هذا الحديث المعروف بسلسلة الذهب هو : حدثنا محمد بن موسى المتوكل ، قال : حدثنا علي بن ابراهيم عن ابيه عن يوسف بن عقيل ، عن اسحق بن راهويه قال : لمّا وافى ابوالحسن الرضا ( ع ) نيسابور و اراد ان يرتحل الى المأمون ، اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا : يابن رسول الله تدخل علينا ولا تحدثنا بحديث فنستفيده منك ؟ و قد كان قعد فى العماريه ، فاطلع رأسه فقال ( ع ) :
( سمعت ابى موسى بن جعفر يقول ) :
( سمعت ابى جعفر بن محمد يقول ) :
( سمعت ابى محمد بن على يقول ) :
( سمعت ابى على بن الحسين يقول ) :
( سمعت ابى الحسين بن على يقول ) :
( سمعت ابى اميرالمؤمنين على بن طالب يقول ) :
( سمعت رسول الله ( ص )
يقول ) :
( سمعت جبرئيل ( ع ) يقول ) :
( سمعت الله عز و جل يقول : كلمة لا اله إلاّ الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى ، فلما مرّت الراحله نادى : بشروطها و انا من شروطها ) .
[1] _ شهر نيشابور در آن روز وسعت زيادى داشت ، كه در حمله مغولها تاراج شده و نابود شد ، و در نتيجه بعد از پايان اين حمله محدود شده و از مركزيّت علما و دانشمندان و رونقى كه قبلا داشت افتاد ، و امروزه يكى از شهرهاى استان خراسان به شمار مى رود .
[2] _ اين دو نفر عبارتند از : أبوزرعه رازى و محمد بن أسلم طوسى ، كه به هركدام ازاين دو ( حافظ ) مى گفتند ، و اين اصطلاح بركسى اطلاق مى شد كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن از حفظ باشد . ( مترجم ) .
اين حديث معروف به حديث زنجيره طلائى است ، كه محمد بن موساى متوكل مى گويد : على بن ابراهيم از پدرش از يوسف بن عقيل از اسحاق بن راهويه براى ما چنين نقل كرده : حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا ( ع ) هنگامى كه به شهر نيشابور رسيد ، و مى خواست به سوى مأمون روانه شود اصحاب حديث نزدش گرد آمده و عرضه داشتند : اى فرزند پيامبر ، آيا بر ما وارد مى شوى و حديثى برايمان نقل نمى كنى تا از تو استفاده كنيم ؟ !
آن حضرت كه داخل كجاوه نشسته بود ، سر خود را بيرون آورد و فرمود : شنيدم پدرم موسى بن جعفر را مى گويد
: شنيدم پدرم جعفر بن محمد مى گويد : شنيدم پدرم محمد بن على مى گويد : شنيدم پدرم على بن الحسين مى گويد : شنيدم پدرم حسين بن على مى گويد : شنيدم پدرم على بن ابى طالب ( ع ) مىگويد : شنيدم پيامبر اسلام ( ص ) مى گويد : شنيدم جبرئيل ( ع ) مى گويد : شنيدم خداى عز و جل را كه مى گفت : سخن لا اله الاّ الله دژ من است ، و هركس كه وارد دژ من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود ، پس هنگامى كه مركب امام حركت كرد مجدداً ايستاده و امام فرمود : اما با شرايط آن و من از جمله آن شرايط هستم ) .
اين حديث را كه امام رضا ( ع ) به هنگام حركت از نيشابور بسوى مرو[1] فرمودند ، معروف است به حديث زنجيره طلائى زيرا تمام ناقلين آن معصوم بوده ، و بمانند حلقه هاى پيوسته زنجير طلا از يكديگر نقلش فرموده اند البته طلا ارزش مادّى دارد ، در حالى كه چنين احاديثى براى هميشه باقى مانده و ارزش معنوى دارد ، و لذا اين مشابهت از باب مشابهت معقول و محسوب است .
[1] _ شهر مرو امروزه در كشور شوروى نزديك مرزهاى افغانستان واقع شده كه البته در آن روز جزو منطقه خراسان به شمار مى رفته ، و ملاقات حضرت امام رضا ( ع ) با مأمون عباسى در آن شهر رخ داد ، و بطور كلى كشور افغانستان هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام قطعه اى از ايران بوده كه متأسفانه در زمان قاجاريان توسط انگليسيها از ايران جدا شده و
به ظاهر استقلال مى يابد .
و يكى از نقشه هاى شوم استعمارگران و به ويژه انگليسيها همين بود كه كشورهاى اسلامى را از يكديگر جدا كرده و با مرزبندى در ميان آنها و دادن استقلال ظاهرى به آنان ، مسئله ملّى گرائى و ناسيوناليسم را زنده كنند ، كه در اين كار موفق هم شده ، و در ميان مسلمين جدائى براساس مليّت هاى مختلف افكندند ، تا جائى كه مثلا يك افغانى در ايران ، و يا يك ايرانى در عراق و غيره اجنبى محسوب مى شود ، وهمين موجب شده كه در طى شش سال گذشته شورويها بيش از يك ميليون مسلمان افغانى را كشته و بيش از پنج ميليون از آنان را آواره و دربه در ساخته و هيچكس از مسلمين غير افغانى به دليل بودن مرزهاى جداكننده با آنان نمى توانند كمكى به اين مسلمين مظلوم افغانى بنمايند .
اين حديث شريف كه از سرچشمه زلال وحى به ما رسيده و تمام ناقلين آن معصوم هستند ، مسئله رهبرى صحيح مسلمين را بيان مى دارد ، البته بعد از بيان جاذبه و دافعه اسلام ، يا به زبان ساده ترى بگوئيم بعد از بيان تبرّى و تولّى زيرا قسمت اول اين حديث چنين اظهار مى دارد كه ( لا اله . . . ) يعنى هيچ خدائى نيست ، و اين اعلام بيزارى و تنّفر از تمام خدايان غير واقعى است ، و قسمت دوم اين حديث تولّى را به اين صورت بيان داشته كه ( . . . الاّ اللّه ) يعنى مگر خداوند متعال ، بنا بر اين شرط اساسى ايمان نخست اعلام تنفّر و انكار تمام آنچه را
كه در خط الهى نيست ، و بعد اثبات ايمان به خداوند متعال و خطّ مستقيم الهى است .
و لذا حضرت امام رضا ( ع ) پس از كمى تأمّل به جهت توجّه بيشتر مردم فرمودند : كه اين ايمان شرايطى دارد و من يعنى قبول رهبرى ائمه معصوم پس از پيامبر و از جمله امام رضا ( ع ) از جمله آن شرايط هستم .
نكته مهم در اين مسئله اين است كه آن حضرت به طور غير مستقيم ، نامشروع بودن حكومت مأمون عباسى را بيان داشتند و مأمون كوچكتر از آن بود كه بتواند آن حجّت خدا را فريب بدهد .
امام رضا ( ع ) در شهر نيشابور در طول اقامت چندروزه خود ، چند مؤسسه دينى و اجتماعى ساختند ، مثل مسجد ، حمام ، قنات و غيره[1] ، تا به پيروانشان بياموزند كه بايد از فرصت حداكثر استفاده را كرد ، حتى اگر انسان در جائى اقامت موقت داشته باشد ، زيرا بناى مؤسسات دينى و مذهبى از عوامل مهم پيشرفت جامعه اسلامى در تمام زمينه هاست[2] .
[1] _ مناقب آل أبى طالب ، چاپ ايران ، ج4 ص . 348 ( مترجم ) .
[2] _ لازم به يادآورى است كه از همين نقطه نظر حضرت آيت الله مؤلف دركشورهاى مختلف دست به تأسيس مؤسسات خيرى و جمعيتهاى مختلف ، مذهبى ، اجتماعى ، هنرى ، ادبى ، تبليغى و غيره زده ، و يا اينكه مؤمنين را تشويق به تأسيس آنها نموده است كه از جمله بيش از200 مؤسسه و جمعيت در عراق و بيش از50 مؤسسه در ايران اعم از درمانگاه ،
مسجد ، حسينيه ، كتابخانه ، مدرسه دينى آموزشگاه ، نوارخانه ، هنركده صنعتى ، صندوق قرض الحسنه ، چاپخانه و غيره ، اضافه بر دهها مؤسسه خيرى ديگرى در كشورهاى كويت ، خليج ، هند ، پاكستان ، سوريه ، لبنان ، اروپا ، آمريكا و آفريقا است . ( مترجم ) .
موكب امامت به شهر مرو نزديك مى شد ، و مردم با شور و شوقى چشم براه بودند ، و مأمون عباسى با اطرافيان به استقبال امام شتافته بودند ، مأمون در پيشاپيش همه آن حضرت را به هنگام ورود به مرو به آغوش كشيده و به ايشان خوش آمد گفت ، و پيوسته تظاهر به ارادت و محبّت نسبت به امام رضا ( ع ) مى كرد ، تا بالاخره امام به محل اقامتشان رسيدند .
در ميان باغى دو ساختمان در كنار هم بناء شده بود ، كه از راه نسبتا باريكى به هم متّصل مى شدند ، و به عبارت ديگر ( يك ساختمان دو قلو ) بناء شده بود كه در يك طرف آن مأمون اقامت داشت ، و در طرف ديگر امام رضا ( ع ) نزول اجلال فرمودند .
مأمون به حضور آن امام معصوم شرفياب شده ، و با زيركى و نيرنگ خاصّى عرضه داشت : اى فرزند پيامبر من از فضيلت و علم و عبادت شما آگاه شده ام ، و شما را براى خلافت از خودم شايسته تر مى بينم ، پس اجازه بدهيد خودم را از مقام خلافت خلع كرد ، و آن را به شما واگذارم ، و قبل از همه اوّل خودم با شما بيعت كنم .
حضرت على
بن موسى ( ع ) كه از اهداف شوم مأمون عباسى آگاه بودند ، پاسخى به وى دادند ، كه در اثر آن مأمون محكوم شده و بناى بر اين گذاشت كه امام را تحت فشار قرار بدهد .
پاسخ امام به مأمون چنين بود : اگر خلافت حق تو بوده و خداوند اين مقام را براى تو قرار داده است ، حق ندارى آن را به ديگرى بسپارى ، و پيراهنى را كه خداوند بر قامت تو پوشانيده از خودت خلع كنى ، و اما اگر مقام خلافت از آن تو نبوده ، در اينصورت حق ندارى چيزى را كه مربوط به تو نيست براى من قرارش بدهى .
اينجا ممكن است اشكالى به اذهان خطور كند ، به اينكه با كناره گيرى مأمون عباسى ، چرا امام رضا ( ع ) رهبرى و خلافت را نپذيرفتند ؟ ! و آيا در چنان شرايطى وظيفه چه كسى بود كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد ؟ !
پاسخ اين است كه مأمون بر حسب ظاهر از خلافت كناره مى گيرفت ، ولى چنين نبود كه كاملا معزول بشود ، بلكه او قصد داشت كه خودش در كنار امام رضا ( ع ) نيز به امور مختلف رسيدگى كند ، بلكه به عبارت واضح تر ، او مى خواست كه امام رضا ( ع ) تنها يك رهبر تشريفاتى باشد ، و خودش زمام همه چيز را در دست بگيرد ، تا هرگونه اقدامى كه انجام بدهد ، به ظاهر زير پوشش رهبرى امام ، اما در واقع در جهت حفظ منافع مأمون و اطرافيانش قرار بگيرد .
از طرفى كادر حكومتى
و هيئت اجرائى آن روز ، تمام برخلاف جهت حكومت الهى امام رضا ( ع ) بود ، و تمام مجريان مهم امور همرديفان عياش مأمون بودند ، كه با طرز حكومت حضرت امام رضا ( ع ) اختلاف اساسى داشتند ، و لذا رهبرى آن حضرت به آن ترتيب و كادر حكومتى امكان نداشت . .
وآنگهى عقب نشينى مأمون عباسى چنانچه قبلا توضيح داديم تنها جنبه سياسى و تاكتيكى داشت ، تا به مردم وانمود كند كه امام معصوم هم اگر به لذّت حكومت برسد _ والعياذ بالله _ از آن دست بردار نيست ، و زهد را كنار مى گذارد ، و ألّا مأمون آنقدر عاشق ملك و حكومت خويش بود كه در راه آن نه تنها خون هزاران انسان را بر زمين ريخت بلكه حتى از خون برادر خودش هم نگذشت ، و به طرز وحشيانه اى او را نابود ساخت .
بله اگر واقعاً مأمون عباسى ، و تمام كادر حكومتيش بر كنار مى شد و زمينه حكومت حضرت على بن موسى الرضا ( عليه آلاف التحية والثناء ) فراهم مى شد ، در آن صورت بار سنگين حكومت و وظيفه مهم رهبرى و مسئوليتى را كه از سوى خداوند متعال بر عهده وى گذاشته شده بود به منزل مى رسانيد و مانند جدّ بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين على ( ع ) عدالت و دادگرى را احياء و گسترش داده ، و روش حكومت پيامبر اكرم ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) [1] را الگوى خويش قرار داده ، و بر آن سير مى نمود .
[1] _ در اين زمين نويسنده محترم كتابى بسيار روشنگر و ارزشمند تأليف نموده
، كه به نام ( روش حكومت پيامبر و اميرمؤمنان ) به زبان فارسى ترجمه و چاپ شده است ، اين كتاب در افزايش رشد فكرى جامعه اسلامى بسيار موثّر و مفيد است ، و مطالعه آن به عموم دانش پژوهان سفارش مى شود . ( مترجم ) .
گرچه مسئله رهبرى در اسلام را در بخشى از كتاب هايمان[1] به طور مفصّل بيان نموده ايم ، ولى در اين كتاب به مناسبت پاسخ امام رضا ( ع ) نيز اشاره اى به مسئله رهبرى مى نمائيم :
قرآن مجيد مى فرمايد : جز اين نيست كه رهبر و ولّى امر شماخدا ، پيامبر خدا و مؤمنينى هستند كه نماز را به پا داشته ، و در حال ركوع زكات مى پردازند ( انما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون ) [2] و اجماع قريب به اتفاق مفسّرين خاصّه و عامّه بر اين است كه مقصود از مؤمنين با اين شرايط حضرت على بن ابى طالب ( ع ) است ، و آن امام معصوم نيز به پيروى از پيامبراكرم ( ص ) ائمه بعد از خودش را مشخص كرده ، كه همه از سوى خداوند متعال نصب و تعيين شده اند ، و حضرت ولى عصر امام زمان _ ارواحنا فداه _ كه براى مصالحى از ديده ها غايب شده ، به خواست خداوند متعال روزى ظاهر ، و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد .
اما در زمان غيبت امام زمان ( ع ) كه ما هم اكنون معاصر آن هستيم بايد طبق دستور خود آن حضرت مراجع جامع شرايط تقليد در رأس حكومت باشند ،
و اگر مراجع متعدّد شدند ، بايد شوراى مراجع تقليد ، رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرند ، كه اعضاى اين شورى پس از دارا بودن شرايط رهبرى طىّ انتخاباتى واقعى و آزاد توسط عموم مسلمين بايد انتخاب گردند ، و اگر رهبرى جامعه اسلامى جز از اين راه ، مثلا از طريق كودتا ، يا تعيين جانشين و ولى عهد و يا ديگر راههاى ديكتاتورى و استبدادى روى كار آيد ، پوشالى و دروغ است ، و مصداق آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد : ( و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ) [3] و در آيه اى ديگر مى فرمايد : ( فاولئك هم الظالمون ) [4] ، و بالاخره در آيه اى ديگر مى فرمايد : ( . . . فاولئك هم الفاسقون ) [5] ، يعنى كسى كه به آنچه خداوند نازل كرده حكومت نكند ، كافر ، ظالم و فاسق است ، و وظيفه جميع مسلمين است كه با چنين حكومتى همكارى نكنند ، و از آن فرمان نبرند ، بلكه سعى در براندازى آن كنند تا حكومت الهى مورد رضاى خدا ، پيامبر ، ائمه طاهرين عليهم السلام و اكثريت امت اسلامى جايگزين آن گردد .
[1] _ كتابهائى كه معظم له در مورد سياست و حكومت اسلامى و از جمله رهبرى در اسلام نگاشته عبارتند از : ( سياست از ديدگاه اسلام ، در دو جلد ) ، ( به سوى حكومت هزار ميليون مسلمان ) ، ( حكومت در اسلام ) ، ( به سوى حكومت اسلامى ) ( روش حكومت پيامبر و امير مؤمنان ) ، ( اسلام و نظامهاى
معاصر ) ، ( راه بيدارى مسلمين ) ، ( و نريدها حكومه اسلاميه ) . ( مترجم ) .
[2] _ سوره مائده _ آيه55 .
[3] _ سوره مائده _ آيه44 .
[4] _ سوره مائده _ آيه45 .
[5] _ سوره مائده _ آيه47 .
مأمون عباسى كه پاسخ امام را در ردّ مقام خلافت از سوى او شنيد ، چهره اش رنگ باخته ، و از پاسخ به آن حضرت عاجز ماند ، اما خشم خود را فرو برد و به ظاهر پوزخند مرده و تلخى زد و در حالى كه كينه اش نسبت به امام رضا ( ع ) هرچه بيشتر افزوده شده بود عرضه داشت : اى فرزند پيغمبر گريزى نيست ، و بايد اين پيشنهاد را بپذيرى ، حضرت فرمودند : من به اختيار خودم چنين كارى را نمى كنم و مأمون كه از پيشنهاد خودش نااميد شده بود ، پيشنهاد ديگرى را ارائه داد و گفت : حال كه پيشنهاد خلافت را نپذيرفتى و دوست نداشتى كه من با تو بيعت كنم ، پس بايد ولايت عهديم را بپذيرى ، تا لااقل پس ازمن خلافت از آن تو باشد .
حضرت رضا ( ع ) فرمودند : سوگند بخدا كه پدرم از پدرانش از پيامبر اسلام ( صلوات الله عليهم اجمعين ) به من خبر داده كه من در اثر مسموميت ، قبل از تو _ يعنى مأمون _ از دنيا خواهم رفت ، و اين پاسخ حضرت كه در متون تاريخى[1] به ثبت رسيده ، برخورد ايشان را با حكومت مأمون و اعلان مظلوميّتش را براى هميشه نشان مى دهد .
مأمون كه به نظر خودش توطئه
را درست چيده بود ، با شنيدن اين پاسخ سخت گريه كرد ! ! و اين شيوه فريبكاران تشنه قدرت است ، كه براى رسيدن به حكومت گاهى برادر مى كشتند و گاهى هم از روى عاطفه ظاهر مآبانه گريه سر مى دهند !
مأمون چشمهاى اشك آلودش را با گوشه آستين بلندش خشك كرد و سپس ابروانش را درهم كشيده و گفت : با بودن من چه كسى جرأت دارد به شما اسائه ادب كند ؟ من مى دانم كه مى خواهيد از قدرت كنار باشيد ، تا مردم بگويند شما زاهد هستيد ، بخدا سوگند يا بايد بالاجبار ولايت عهديم را بپذيرى ، و يا اينكه گردن تو را مى زنم !
ملاحظه كنيد چگونه مأمون عباسى دست به نيرنگ سياسى مى زند ، او پس از اينكه گريه مى كند ، و خود را پشتيبان امام رضا ( ع ) نشان مى دهد ، هنگامى كه به هدف شوم خود دست نمى يابد ، سياست خشونت و تهديد را پيش كشيده ، و بر آن حضرت فشار وارد مى آورد ! و لذا حضرت رضا ( ع ) فرمودند : خداوند مرا نهى كرده از اينكه خودم را به هلاكت اندازم ، حال كه چنين است ولايت عهد را مى پذيرم ، امّا با دو شرط :
1 _ اينكه هيچكس را از سوى خود به هيچ پستى منصوب ، و يا اينكه از پستش معزول نسازم .
2 _ اينكه هيچ رسم و يا سنتى را نقض نكنم ، و تنها از دور مستشارتان باشم .
و با اين دو شرط امام رضا ( ع ) نقش مهمى را از نظر سياسى ايفا كرده ، و مأمون
را از رسيدن به اهدافش ناكام گذاشتند ، زيرا اگر حضرت كسى را منصوب و يا معزول مى داشته و يا اينكه در آداب و رسوم عباسيان دخالت مى كردند ، معنى اين كار دخالت در امور دولتى بود ، كه امام از همين كار اجتناب مى كردند .
[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ج49 ص129 اين مطلب را مرحوم علامه مجلسى ( ره ) بطور مشروح از چند مدرك تاريخى نقل كرده است . ( مترجم ) .
مأمون كه از ولايت عهدى امام رضا ( ع ) تظاهر به خشنودى مى كرد ، امر كرد كه همه افراد با آن حضرت بيعت كنند ، و كسانى را كه احياناً امتناع مى ورزيدند ، به زندان مى افكند[1] ، از طرفى دستور داد تا در سراسر كشور اسلامى با عظمت آن روز سكّه به نام امام رضا ( ع ) بزنند و خطبه بنامش بخوانند و همچنين مجالس جشنى ترتيب داده ، و در آن مجالس شعرا و اديبان را دعوت مى كرد كه راجع به وليعهد جديد شعر سروده و به او تبريك گويند ، و بالاخره در اين زمينه پولهاى كلانى را از بيت المال خرج كرد ، و جوايز و صله هاى بسيارى به مدّاحان و تبريك گويان بخشيد .
اما از طرفى علماى مذاهب مختلف و شخصيّتهاى علمى آن روز را دعوت كرد ، تا با امام رضا ( ع ) بحث كنند ، شايد حتى براى يك بار هم كه شده امام شكست بخورد ، تا سوژه اى به دست مأمون آيد و بتواند شخصيت آن امام را از نظر علمى مخدوش سازد ، اما مشهور است كه ( عدو
شود سبب خير اگر خدا خواهد ) امام رضا ( ع ) با بحثهاى خود و بيان مسائل دشوار و دقيق علمى و فلسفى در موارد اديان و عقايد مختلف ، شخصيت الهيش روز به روز جلوه بيشترى يافته و مردم به حقّانيت ايشان پىمى بردند .
[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ج49 ص134 .
مأمون به قصد اينكه حضرت رضا ( ع ) با دربار رابطه دارد و به عموم مردم معرّفى كند ، به اين مناسبت يك روز عيد از ايشان خواست كه بجاى خود به نماز عيد برود ، و چنين اظهار داشت كه مى خواهم قلوب مردم از تثبيت ولايت عهدى شما اطمينان يافته ، و مسلمين از فضل و مقام شما آگاه گردند و در نتيجه نظام دولتى ثبات بيشترى يابد .
اما حضرت امام رضا ( ع ) در پاسخ فرمودند : از شرايط من اين بوده كنار باشم ، و در كارهاى شما دخالت نكنم ، ولى مأمون با ادّعاى اينكه مى خواهم نزد عموم مردم و لشكريان و چاكران مقام شما آشكار گردد ، اصرار زيادى به خرج داد ، تا جائى كه امام فرمودند : من اگر به نماز عيد بروم به مانند جدّم پيامبر اسلام ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) خواهم رفت ، و مأمون پذيرفت كه تشريفات دولتى در كار نباشد .
به همين جهت با طلوع خورشيد روز عيد ، كه جمعيت بسيارى اعم از افراد دولتى . و توده مردم درب خانه امام اجتماع كرده بودند ، حضرت با حالتى خارج شدند كه تمام مردم به گريه افتاده و حالتى از معنويّت و روحانيت
همه را فرا گرفت ، آن حضرت عمامه اى سفيد بر سر بسته و دو سر آن را يكى روى سينه و ديگرى را روى كمر نهادند ، و در حالى كه پاى برهنه و عصائى به دستشان بود ، از خانه خود خارج شده و چهار مرتبه تكبير گفتند ، و مردم همه با ايشان تكبير گفته و گريه مى كردند ، در روايت آمده[1] ، كه لشكريان از اسبهاى خود پياده و پا برهنه مى شدند ، و چه بسا كسانى كه چكمه هايشان را با بند محكم كرده بودند با تيغ و يا چاقوئى بندها را پاره كرده و به دنبال امام پاهايشان را برهنه مى كردند ، امام هرچند قدم كه مى رفت يك توقّف مى فرمود و با صداى بلند چهار مرتبه تكبير مى گفت ، و حكومت امام بر قلوب مردم آن روز آشكار شد ، و مأمون هنگامى كه از اين وضع مطلع شد ، كسى را نزد امام فرستاد و از ايشان خواست كه بازگردد ، و همانجا حضرت كفشى بپا كرده و به منزلشان باز گشتند .
[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ، ج49 ص135 .
حضرت امام رضا ( ع ) بر حسب ظاهر دوّمين شخصيّت كشور اسلامى آن روز بودند ، و اين كشور از مجموع دو ابرقدرت آمريكا و شوروى هم بزرگتر بود ، زيرا از شمال تا نصف شوروى و تركيه ، از جنوب تا آفريقا ، از مشرق تا چين و هند و از مغرب تا اسپانيا را شامل مى شد ، و حضرت رضا ( ع ) با مقامى كه داشتند ، بر حسب ظاهر آن روز وليّعهد بوده
، و قادر بر هرگونه كارى بودند .
امّا به خودشان تغييرى راه نداده ، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مى زيستند ، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا . تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش را احضار مى فرموده و با سخنان خود آنان را مأنوس مى كرده و بعد همه باهم دسته جمعى بر سر يك سفره به صرف غذا مشغول مى شده اند ، و هنگامى كه يكى از حضار عرضه داشت : براى زيردستان سفره جداگانه اى بگسترانيد ، امام فرمودند : خداى ما يكى ، و پدر و مادرمان حضرت آدم و حوّا هم يكى است ، و جزاى هركسى در گرو عمل اوست .
و در روايتى وارد شده كه آن حضرت به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگى را ميطلبيده ، و از هرچه كه در سفره وجود داشت مقدارى در آن ظرف بزرگ قرار مى داده ، و سپس آن را براى تعدادى از فقرا و بينوايان مى فرستاده است ، و اين گونه اخلاق اسلامى را جز در امامان معصوم و رهبران به حق اسلام در هيچ مكتب و مذهبى نمى توان يافت[1] .
آن حضرت همه جا در دسترس مردم بوده ، و از تشريفات حكومتى و قراردادن حاجب و نگهبان و امثال آن كه معمولاً شيوه حاكمان جداى از مردم است متنفّر بود ، و اگر در خانه او دربان و يا حاجبى بوده ، از سوى مأمون عباسى تعيين شده ، و نه تنها ارتباطى به آن حضرت نداشت ، بلكه بر آن امام معصوم جاسوس هم بوده است ، مثلا
در تاريخ وارد شده كه شخصى به نام ( هشام ) [2] از سوى فضل بن سهل ذوالرياستين ( صدر اعظم مأمون ) و همچنين از سوى خود مأمون عباسى مأموريت يافت كه به عنوان حاجب امام رضا ( ع ) جاسوسى كند ، و تا آنجائى كه مى تواند اخبار بيت امام را گزارش بدهد ، اين شخص خودش را به عنوان يكى از خدمتگزاران امام جا زده و به امر مأمون عباسى به عنوان پيشخدمت حضرت رضا ( ع ) به خانه آن حضرت راه يافت .
او كم كم ملاقاتهاى حضرت را با مردم كنترل كرده ، و روز به روز فشار بر حضرت را مى افزود ، تا آنجائى كه تعداد بسيارى از شيعيان را از ملاقات با آن حضرت اجباراً منع كرد ، و حتى فرمايشاتى را كه از امام با ديگران ردّ و بدل مى شد گزارش مى داد .
امروزه تاريخ ، اعمال مأمون و امثال او را محكوم مى كند و اين ضعف مأمون عباسى را نشان مى دهد كه شخصى به عنوان جاسوس بر در خانه حضرت رضا ( ع ) منصوب بدارد تا اينكه رفت و آمد را كنترل كرده و آنچه در خانه امام واقع مى شود گزارش بدهد ، علاوه بر اينكه خود تجسّس بر خانه افراد و به ويژه رهبران مذهبى حرام است ، و از اين جهت مأمون مرتكب خلاف اسلام مى شده ، و اين منطق توجيهى هميشگى ستمگران است كه ( هدف وسيله را توجيه مى كند ) .
تاريخ افرادى را معرّفى مى كند كه داوطلبانه و به طور افتخارى در خدمت حضرت امام رضا ( ع ) در آمدند از قبيل
( معروف كرخى ) كه در ايام كودكيش به پيروى از آئين پدر و مادرش مسيحى بوده ، و بعد بر دست شريف حضرت رضا ( ع ) مسلمان شده ، و پيوسته ملازم خانه و خدمتگذار آن حضرت شد ، و به شرف خدمت امام افتخار و مباهات مى ورزيد[3] .
[1] _ اين روايت را مرحوم ثقه الاسلام كلينى در كتاب شريف كافى ج4 ص52 چنين نقل مى كند : احمد بن محمد ، عن ابيه ، عن معمّر بن خلاّد قال : كان ابوالحسن الرضا ( ع ) اذا أكل اتى بصحفة ( قصعة كبيرة منبسطة ) فتوضع بقرب مائدته ، فيعمد الى اطيب الطعام ممّا يؤتى به فيأخذ من كل شى ء شيئا ، فيضع فى تلك الصحفة ثم يأمر بها للمساكين ثمّ يتلو هذه الآية ( فلا اقتحم العقبة ) ثم يقول : علم الله عز و جل انه ليس كل انسان يقدر على عتق رقبة ، فجعل لهم السبيل الى الجنة . ( مترجم )
[2] _ نام اين شخص ( هشام بن ابراهيم راشد همدانى ) بوده ، و تفصيل اين مطلب در بحارالانوار ج49 چاپ جديد ص139 آمده است . ( مترجم )
[3] _ البته در باره معروف كرخى خلاف اين را نيز گفته اند .
بر هر مسلمانى واجب است كه آبروى برادر و خواهر مسلمانش را نگاه دارد ، و حتى در غيابش نيز بايد آبرويش حفظ شود ، و اسلام غيبت مرد و يا زن مسلمان را از گناهان كبيره شمرده است .
و خاندان عصمت و طهارت كه تجلّى اسلام در تمام شئون زندگى هستند در اين مسئله پيش قدم
بوده ، و حتى اگر كسى براى رفع نيازش به آنان رجوع مى كرد ، نه تنها نيازش را برآورده بلكه پس از برآوردن آن از نگاه كردن به رويش خوددارى كرده تا نكند آن فرد نيازمند كمى خجالت بكشد .
مثلاً در تاريخ حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) ( افضل التحية والثناء آمده كه شخصى به حضورشان شرفياب شده و اظهار داشت كه : در سفر حج خرجى سفرم را گم كرده و مى خواهم به وطنم باز گردم در حالى كه پولى به همراه ندارم ، اگر بر من لطف كنيد و خرج سفرم را بپردازيد ، هنگام رسيدن به شهر خودم به قدر آنچه را كه به من داده ايد از سوى شما صدقه مى دهم ، چون من از موارد مصرف صدقه نيستم .
حضرت اين مرد را نشانده و احترامش كردند ، و سپس به اندرون خانه تشريف برده و درب حجره را بستند ، بعد از چند لحظه دست شريفشان را از بالاى در بيرون آورده و آن مرد را صدا زدند ، آن مرد كه نزديك آمد ، حضرت فرمودند : اين دويست دينار[1] است ، با خودت ببر و به مصرف برسان و از سوى من هم صدقه نده ، آن مرد كيسه زر را دريافته و از خانه حضرت خارج شد .
يكى از اصحاب پرسيد : شما كه لطف زيادى بر اين مرد روا داشتيد ، ديگر چرا چهره خودتان را از او مخفى نموديد ؟ ! امام فرمودند : نخواستم چون حاجتش را برآورده ام ذلّت خواهش و سؤال را در چهره اش ببينم ، پيغمبر اكرم فرمود : (
كسى كه كار نيكى را مخفيانه انجام بدهد ، معادل پاداش هفتاد حج است ، و خداوند گناهان او را مى بخشد ) [2] .
[1] _ لازم به تذكر است كه هريك دينار شرعى لااقل معادل يك مثقال طلا ، عيار 18 نخود است . ( مترجم )
[2] _ تفصيل اين واقعه در كتاب شريف كافى ، جلد4 صفحه24 آمده است . ( مترجم ) .
يكى از نكات بارز در اخلاق ائمّه اطهار عليهم السلام ، همان جنبه مردمى آنان مى باشد ، به طور مثال حضرت امام رضا ( ع ) كه مى توانستند در خانه براى خودشان حمّام اختصاصى بسازند ، و يا لااقل هنگام رفتن به حمام عمومى ، مثل بسيارى از قدرتمندان دستور بدهند كه آنجا را خلوت كنند ، در نهايت تواضع و فروتنى مثل تمام مردم روزى به حمام عمومى تشريف بردند ، داخل آن حمام مردى غريب و ناشناس بود كه مى خواست كسى بدنش را كيسه بكشد ، نگاهى به اطراف حمّام انداخت و چشمش به رخسار پر مهر و لطف امام هشتم ( ع ) افتاد ، آنگاه از امام خواهش كرد كه : آقا اگر ممكن است پشتم را كيسه بكشيد ؟
و امام رضا ( ع ) با آن شخصيّت معنوى و همچنين مقام ظاهرى كه داشتند بدون هيچگونه تكبّرى ، خواسته آن مرد ناشناس را بر آورده ، و كيسه را بدست گرفته ، و او را شستشو مى دادند كه در اين ميان افرادى وارد حمام شده ، و بر آن حضرت با خطاب : يابن رسول الله سلام كردند ، آن مرد غريب كه متوجّه اشتباه خود
شده بود ، با دستپاچگى از جاى برخواسته و از حضرت معذرت خواهى كرد ، ولى حضرت به او امركردند كه بنشيند تا كارشان تمام بشود ، و همينطور هم شد[1] ، از اين داستان دو نكته مهم به دست مى آيد :
1 _ اينكه حضرت امام رضا ( ع ) آنقدر مردمى بوده اند كه نه تنها بدون تشريفات وارد حمام عمومى مى شده ، بلكه با حالتى ساده ظاهر مى شدند تا آنجائى كه افرادى او را نشناخته ، و از وى درخواست كشيدن كيسه به بدنشان مى كرده اند .
2 _ حضرت امام رضا ( ع ) علاوه بر مقام امامت دوّمين شخصيت دولت اسلامى آن روز از نظر ظاهر و با اين وجود بدون تكبر از برآوردن حاجت پيش پاافتاده مؤمنى ابا نكرده ، بلكه از او مى خواهند كه كارشان را به آخر برسانند ، و اين درس مهمّى است براى حاكمان و فرمانروايان كه در ميان مردم چگونه زندگى كنند .
[1] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد4 صفحه . 362 ( مترجم ) .
اينجا شايسته است كه در برابر اين فروتنى امام رضا ( ع ) با يك مسلمان غريب و ناشناس ، نمونه اى از برخورد آن حضرت با افراد متكبّر و خود باخته بيان شود :
فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود ، به دستور مأمون عباسى براى خود امان نامه اى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده ، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد ، مأمون هم آن نامه را
مهر زده و توشيح كرد ، و سپس تمام خواسته هاى ذوالرياستين را برآورده ساخت ، علاوه بر آنكه نامه اى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد .
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا ( ع ) نيز دارا باشد ، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا ( ع ) نيز برساند ، اما مأمون نپذيرفته و گفت : كه حضرت رضا ( ع ) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند ، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى .
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته ، و بر امام رضا ( ع ) وارد شد ، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است ، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند ، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند ، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند ، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى ؟
ذوالرياستين با چهره اى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامه اى براى اينجانب شايسته تر هستيد ، چون ولى عهد مسلمين مى باشيد .
حضرت رضا ( ع ) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند : آن را بخوان ، و ذوالرياستين همان
طور كه ايستاده بود ، همه آن نوشته را قرائت كرد ، آنگاه حضرت رضا ( ع ) فرمودند : تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم ، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند ، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته ، و قيافه اى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد[1] .
[1] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، جلد49 صفحه168 .
يكى از اخلاق پسنديده اسلامى عيادت از بيماران و به طور كلى ديد و بازديد در ميان مؤمنين است ، در تاريخ حضرت امام رضا ( ع ) وارد شده كه آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پيامبر اسلام ( ص ) اگرچند روز يكى از دوستان و مؤمنين را نمى ديد ، حالش را مى پرسيد ، و اگر مطّلع مى شد كه بيمار است به ديدار او مى شتافت .
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد ، و حضرت امام رضا ( ع ) براى ديدار او به خانه اش تشريف برده و حالش را پرسيدند ؟ و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند : مردم دو گروه هستند ، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مى يابد ، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مى كند ، و تو اگر مى خواهى از گروه اول باشى ، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى آن مرد چنين كرد و پس
از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا ( ع ) چشم از جهان بست[1] .
[1] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ج49 .
يكى از عوامل مهم پيشرفت و گسترش دين مبين اسلام امور اخلاقى و جنبه هاى مثبت اجتماعى آن بود ، بخصوص اينكه مردم امامان خود را مثالهاى كاملى از تبلور اسلام در تمام ابعادش حتى در موارد جزئى مى يافتند ، به عنوان مثال به يك مورد جزئى اشارت مى بريم :
در تاريخ آمده كه حضرت رضا ( ع ) هنگامى كه به شهر طوس رسيدند ، به جنازه اى برخوردند كه بر دوش عده اى از مردم حمل مى شد ، آن حضرت فوراً از مركب خود پياده شده ، و گوشه اى از جنازه را بر دوش شريفشان حمل كردند ، و سپس به اطراف آن جنازه رفته ، و هر طرف را چند لحظه برداشته و آنگاه مانند ساير تشييع كنندگان پشت جنازه حركت كرده ، و تا كنار قبر آن ميّت ناشناس را تشييع نمودند[1] .
ملاحظه كنيد اين طرز رفتار يك امام معصوم با جنازه يك مسلمان ناشناس ، و احترام به مرده اوست ، چه رسد اگر زنده و شناس و يا اينكه صاحب حقّى باشد ؟
[1] _ اين روايت را مرحوم علامه مجلسى از كتاب مناقب آل ابى طالب ج4 ص341 نقل كرده كه ما ذيلا نصّ آن را نقل مى كنيم :
موسى بن سيّار قال : كنت مع الرضا ( ع ) و قد اشرف على حيطان طوس و سمعت واعية فاتبعتها فاذا نحن بجنازة ، فلما بصرت بها رأيت سيّدى و قد ثنّى رجله عن فرسه ، ثم اقبل
نحو الجنازة فرفعها ، ثم اقبل يلوذ بها كما تلوذ السخله بامها ، ثم اقبل علىّ و قال : يا موسى بن سيار من شيّع جنازة ولىّ من اوليائنا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه لا ذنب عليه ، حتى اذا وضع الرجل على شفير قبره رأيت سيد قد اقبل فأخرج الناس عن الجنازة حتى بداله الميت فوضع يده على صدره ، ثم قال : يا فلان بن فلان ابشر بالجنه فلا خوف عليك بعد هذه الساعه فقلت جعلت فداك ، هل تعرف الرجل ؟ فوالله انها بقعه لم تطأها قبل يومك هذا فقال لى يا موسى بن سيار أما علمت انا معاشر الائمة تعرض علينا اعمال شيعتنا صباحاً و مساءا ؟ فما كان من التقصير فى اعمالهم سألنا الله تعالى الصفح لصاحبه ، و ما كان من العلوّ سألا الله الشكر لصاحبه . ( مترجم )
در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع ) ، عدّه اى به فرماندهى ( جلودى ) كه مردى سفّاك و بي رحم بود ، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند ، و تمام خانه ها را به تاراج بكشند .
جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده ، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر ( ع ) كه امام رضا ( ع ) در آنجا بودند يورش برده ، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد .
حضرت رضا ( ع ) كه از مقصد جلودى آگاه بودند ، تمام بانوان و علويان
را به اطاقى برده ، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند ، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت : كه من طبق دستور اميرالمؤمنين ! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم ، و اين كار بايد انجام پذيرد .
امام هشتم در پاسخش فرمودند : كه تو همين جا منتظر بمان و صبر كن ، من سوگند ياد مى كنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم ، جلودى نپذيرفت و برخواسته اش اصرار مى ورزيد ، و حضرت امام رضا ( ع ) پيوسته مى فرمودند كه اگر صبر كنى من قول مى دهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم ، تا اينكه جلودى پذيرفت .
امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن ، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات ، خلخال ، گوشواره و حتى مقنعه هاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند .
از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا ( ع ) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند ، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند ، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود .
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا ( ع ) به زندان افكند .
جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه
نسبت به امام رضا ( ع ) روا داشت ، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد ، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا ( ع ) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم ( ع ) شرفياب شده ، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد ، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند .
حضرت امام رضا ( ع ) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد ، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دل آزرده بودند ، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند ، و بالاخره مى دانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد ، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند ، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشاده اى فرمودند : اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن ، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت : اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است !
اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا ( ع ) داشت ، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى خواهند ، از اين رو به مأمون گفت : ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مى دهم كه خواهش اين آقا را نسبت به
من نپذيرى !
مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا ( ع ) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت : نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمى كنم ، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند[1] .
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر ، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود ، پيامبر بزرگ اسلام ( ص ) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مى گذشت با وجودى كه قدرت داشت ، و مى توانست انتقام بگيرد .
حضرت علىّ بن ابى طالب ( ع ) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفته اند ( در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست ) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مى باشد ، و گفته شاعر فارسى ( سعدى ) :
اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى ( ع ) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند[2] .
حضرت امام حسين ( ع ) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود ، بلكه او را كمك هم كرد[3] .
امام سجاد ( ع ) از مروانى كه به جدّش پيامبر ، اميرالمؤمنين ، حضرت فاطمه زهرا ، امام حسن مجتبى و امام حسين ( صلوات الله عليهم اجمعين ) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود ،
نه تنها چشم پوشيدند ، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند[4] .
امام محمد باقر ( ع ) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند[5] .
امام جعفر صادق ( ع ) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بى اختيار از بلندى به زمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده ، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند[6] .
امام موسى بن جعفر كاظم ( ع ) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند ، به مزرعه اش رفته و كيسه اى زر به وى داده ، و گناهش را هم عفو كردند[7] .
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا ( ع ) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده ، و مردم را دوست مى داشت .
متأسفانه حكومتهائى كه به نام اسلام سركار آمدند ، از قبيل بنى اميه ، بنى العبّاس ، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته ، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند ، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمى كرده ، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند ، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش را به عنوان
معيارها و نمونه هاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمى كرد ، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود ، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دسته جمعى ، مصادره اموال ، زندانهاى مخوف ، شكنجه هاى وحشيانه ، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف ، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف ، به بند كشيدن علما و دانشمندان ، دريافت مالياتهاى ظالمانه ، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مى خورد ، به طورى كه هيچكس ديگر نمى توانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد .
و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجه ها ، زندانها ، فاجعه هاى خونين و ديگر نابسامانيها را به جان خريدند ، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند ، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند .
يكى از شاعران شيعه از زبان اهل بيت پيامبر اكرم ( عليهم السلام ) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومت هاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مى سنجد :
ملكنا فكان العفو منّا سج_ي_ة***ولما ملك_تم سال بالدم ابط__ع
وح_لّلتم قتل الاسارى وظ_الما***غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بين__نا***و كل ان_اء بال_ذى فيه ينض_ح
ترجمه شعر : زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد ، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود ، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمين هاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت .
و شما كشتن اسيران را حلال كرديد ، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و
از آنان گذشت مى كرديم .
و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است ، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست .
[1] _ اعيان الشيعه ج1 ص42 چاپ بيروت نوشته سيد محسن امين .
[2] عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121 .
[3] _ تفصيل اين مطلب در كتاب ( پيشواى شهيدان ) نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72 آمده كه ما بخشى از آن را عينا نقل مى كنيم :
( از سپاه يزيد ، ( تميم بن فتّى ) به ميدان آمد ، ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد چيزى نگذشت كه پاى تميم قطع گرديد ، و برزمين افتاد و توان حركت نداشت ، حسين در كنارش بايستاد ، و از او پرسيد : چه كمكى مى توانم به تو بكنم ؟ ! تميم پاسخ داد : قوم مرا ندا كنيد بيايند و مرا ببرند ، حسين ندا كرد ، آنها آمدند و تميم را بردند ، حسين ازين شاهكارها بسيار دارد . . ) ( مترجم ) .
[4] _ الكامل فى التاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113 .
[5] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد3 صفحه337 .
[6] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج47 ص . 24
[7] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج48 ص102 .
راوى نقل مى كند كه حضرت رضا ( ع ) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مى ساخت ، در كارهاى خير پيشقدم بود ، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مى كرد ، بيشتر شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد ،
و روزه بسيار مى گرفت ، بر سر خوان غذا با غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست ، به كسى تكبّر نمى فروخت هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت ، و با صداى بلند خنده نمى كرد ، اگر در مجلسى حاضر مى شد كسى را با زبانش از خود نمى راند ، سخن كسى را قطع نمى كرد ، بلكه صبر مى كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود ، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز كند ، و يا در برابر كسى تكيه كند ، معمولاً چهره شريفش گشاده بود ، و هيچگاه شنيده نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد ، درب خانه اش به روى عموم مردم باز بود و به همگان احترام مى گذاشت[1] ، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به مشكلات مردم كرده ، و مى فرمود : فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد[2] ، تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد .
[1] _ تفصيل اين روايت را محروم علامه مجلسى از كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص184 نقل كرده است . ( مترجم ) .
[2] _ اين جمله بخشى از مواعظ حضرت امام رضا ( ع ) است به مأمون عباسى كه تفصيل آن در كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص160 به بعد آمده است . ( مترجم ) .
جولان حق و جولان باطل
در روايت آمده كه هميشه حق داراى دولتى پايدار ، و باطل داراى جولانى موقت است ( للحق دولة و للباطل جولة ) از اين جهت كه حق و طرفداران حق در قلوب مردم جاى
دارند به خلاف باطل كه با تكيه بر قدرت مالى ، نظامى و يا فريبكارى چند روزى به ظاهر سلطه مى يابد ، ولى به طور موقّت و ناپايدار است به طور مثال بنى اميه چند روزى به قدرت رسيده و چه ستمهائى كه روا نداشتند ! ولى با روى كار آمدن عباسيان كار امويان به جائى رسيد كه زندگانشان را به طرز دلخراشى مى كشتند ، و مردگانشان را با نبش قبرهايشان از زير خاك در آورده و آتش مى زدند ، و يا اينكه بر آن بدنهاى پوسيده نيم خاك خورده شلاّق مى زدند ، و زنانشان را برسم اسيرى به بردگى و كنيزى در مى آوردند .
و امروز پس از گذشت قرنها از دوران عباسيان مشاهده مى شود كه از هارون و مأمون و امثالشان هيچ نام و نشانى نيست ، در حالى كه ائمه اطهار عليهم السلام تاريخى سرشار از عظمت ، شرف ، علم و فضيلت از خود به يادگار گذاشته تا جائى كه تا به امروز در هيچ تاريخى نيامده كه پيرامون يكى از اين بزرگان عيب و نقصى ذكر كند ، و يا اينكه بگويد كه فلان امام معصوم در پاسخ مسئله اى در هر زمينه درمانده باشد .
و در مقابل مشاهده مى شود كه تواريخ مختلف موارد بسيارى از نادانى ، فساد ، شهوترانى و ستم خلفاى بنى اميه ، بنى الاعباس و امثالشان را نقل مى كند ، كه نه تنها پس از گذشت قرنها ، بلكه حتى در زمان خودشان منفور ، و نفرين شده اند ، مثلاً به عنوان نمونه به يك شاهد تاريخى اشارت مى بريم :
پس از شهادت امام هشتم ، ايشان را در
طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند ، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا ( ع ) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد .
دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مى گويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به او گفتم ، اجازه مى دهى شعر جديدى را كه سروده ام بخوانم ؟ گفت بخوان ، و من چنين سرودم :
قبران فى طوس خير الن_اس كل_هم***و شرّ كلّه__م ه_ذا من الع_بر
ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما***على الزّكى بقرب الرجس من ضرر
ترجمه شعر : در طوس دو آرامگاه است ، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان ، و اين از عبرتها و پندهاست .
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مى رسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است[1] .
مأمون عباسى بر افروخته شده ، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد ، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند !
[1] _ اين دو بيت از قصيده ايست كه دعبل پس از شهادت امام رضا ( ع ) در شهر مقدس قم سروده و كتاب ( امالى الصدوق ) ص661 آنرا آورده و در آنجا مى گويد :
أرى اميّه مع_ذوري_ن ان ق_تل__وا***ولا ارى لب_نى العب__اس من ع__ذر
واولاد ح_رب و مروان واس__رتهم *** بنو معي_ط ولاة الحق__د والوغ__ر
قوم قتلتم على الاس__لام اوّله__م *** حتى اذا استمسكوا جازوا على الكف__ر
اربع بطوس على قبر الزّك__ى ب_ه *** ان كنت تربع من دين ع__لى وط__ر
قبران فى طوس خير
الناس كلّه__م *** و ش_ر كلّه__م ه_ذا م_ن الع__بر
ما ينفع الرجس من قرب الزكى و ما *** على الزّكى بقرب النج__س من ض_رر
هيهات كل امرى ء رهن بما كسب_ت *** له ي_داه فخ_ذ ما ش__ئت أو ف__ذر
( مترجم ) .
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا ( ع ) برخود و حكومتش بيم داشت ، در پى بهانه اى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد ، گويند كه از بهانه هاى مأمون حقگوئى امام رضا ( ع ) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است :
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا ( ع ) هم در آنجا تشريف داشتند ، بر اريكه حكومت نشسته ، و رفت و آمد مردم عمومى بود ، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است ، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد ، آن مرد را كه آوردند ، ديد كه حالتى رقّت بار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد ، و اثر سجده بر پيشانيش هست !
مأمون بدو گفت : آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زده اى ؟ !
آن مرد گفت : از روى اضطرار بوده نه اختيار ، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كرده اى .
_ چه حقّى ؟
_ حقّ من از بيت المال ، چون من ابن السبيل[1] و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم ! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من .
مأمون كه از سخنان آن مرد
به خشم آمده بود به حضرت امام رضا ( ع ) عرضه داشت : شما چه مى گوئيد ؟ ! و حضرت به آرامى فرمودند : او مى گويد كه تو هم دزد هستى ، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت : بخدا سوگند دستت را قطع مى كنم .
آن مرد بى اينكه ترسى به دل راه دهد گفت :
_ چگونه دستم را قطع مى كنى ؟ ! حال آنكه تو بنده من هستى ؟ !
_ واى بر تو از كجا بنده تو هستم ؟ !
_ از آنجائى كه پدر تو هارون ، مادرت[2] را از بيت المال مسلمين خريدارى كرده ، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند ، امّا من هنوز آزادت نكرده ام .
مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود ، مجدداً روى به امام رضا ( ع ) كرده و عرضه داشت : مى گوئيد با او چه كنم ؟
حضرت فرمودند : كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است ، و من مى بينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى .
مأمون عباسى برخلاف اراده اش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود ، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت ، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا ( ع ) تصميم گرفت[3] .
[1] _ ابن السبيل : به مسافرى گفته مى شود كه در راه سفر خرجى سفرش را به علّتى از دست مى دهد . ( مترجم ) .
[2] _ لازم به توضيح است كه مادر
مأمون كنيزى بدچهره بنام ( مراحل ) از خراسان بود ، و به نقل دميرى در كتاب حيوةالحيوان ماده ( اوز ) روزى هارون عباسى با همسرش زبيده بازى قمار مى كرد ، و بنا بر اين شد كه برنده هرچه بخواهد بتواند به بازنده امر كند ، و بازنده بايستى انجام بدهد ، اتفاقا در اين بازى قمار زبيده برنده شد ، و از هارون كه بازنده شده بود خواست كه بدچهره ترين و زشت ترين كنيزش ( مراحل ) نزديكى كند ، و هارون كه اين كار برايش خيلى دشوار بود از زبيده خواست كه از او چيزهاى ديگرى بطلبد ولى زبيده كه از تعدّد زوجات و كنيزان هارون خشمگين بود نپذيرفت ، و با اصرار بر هارون برهمان خواسته اش به عنوان انتقام از هارون بناچار وى را ناگزير ساخت كه به خواسته اش تن دهد ، كه نتيجه اين آميزش برخواسته از قمار بسته شدن نطفه مأمون بود ، و مأمون كه نطفه اش در اثر شرط قمار منعقد شده ، پسر همين زبيده ( امين ) را به طرز دلخراشى كشت . ( مترجم ) .
[3] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد4 صفحه368 .
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است ؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مى كشد ؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ ، پاسخ سؤال اول مثبت است ، آنان فكر مى كنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند ، براى هميشه پوشيده مى ماند ، غافل از اينكه خودشان نابود مى شوند ، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر
ياد نمى كند ، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مى يابد .
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا ( ع ) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود ، چنين مى انديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز ، نام آن حضرت را مى تواند از دلها خارج ساخته ، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد .
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمى انديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد ، هتك حرمت كند ، شكنجه بدهد ، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد ، اموال مردم را مصادره كند ، علما و دانشمندان را خانه نشين و تحت نظر قرار بدهد ، تهمت به بيگناهان ببندد ، و به طور كلّى به نام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام ( ص ) ، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند ، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا ( ع ) بپا داشته و دستور مى دهد تا بنى عباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند ، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مى زند ، و دستور مى دهد تا نام شريفش را به عنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند ، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته ، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مى كند ، و به طرز دلخراشى به شهادتش مى رساند
، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب ساده لوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مى دهد ، يقه چاك مى زند شال عزا بگردن مى نهد و مجلس عزا بپا مى دارد ! !
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا ( ع ) ايستاده و عرضه داشت : اى سرور من بخدا سوگند نمى دانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگين تر است ، آيا از دست دادن و فراق تو ، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست ؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا ( ع ) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده ، و آنجا را مركز خود قرار داد ، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا ( ع ) علويان و شيعيان را شناخته بود ، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده ، و پيوسته به قتل مى رسانيد ، و لذا مشاهده مى شود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان ، در دامنه كوهها ، در وسط جنگلها و نقاط دور دست ، آرامگاه امامزادگان ديده مى شود ، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده ، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده اند .
اما با تمام آن ستمها و حق كشيها ، و پس از آن شب نشينيها و عيّاشيها بالاخره عباسيان تار و مار شده ، و نامشان با خودشان دفن شد ، و جز لعنت و نفرين چيزى از خود به جاى نگذاشتند ، در حالى كه بارگاه مقدس امام رضا (
ع ) تا كنون چندين بار در زمانهاى مختلف بنائى شده ، و پيوسته قلوب ميليونها شيعه و دوستدار آن حضرت چشم اميد به آن قرارگاه فرشتگان و آن حرم مقدس دوخته است ، گويا اين خورشيد پايانى نداشته ، و اين نور هر روز ميلادى جديد و طلوعى دوباره و پربركت دارد .
و به همين مناسبت به چند روايت راجع به فضيلت زيارت امام رضا ( ع ) كه در كتاب ( الدعاء والزياره ) [1] آورده ايم اشارت برده ، و با ذكر اين مختصر بسنده كرده ، و اين جزوه را به پايان مى بريم :
1 _ حضرت امام صادق ( ع ) از پدرانش از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود : پاره اى از بدن من در زمين خراسان به خاك سپرده خواهد شد ، و هيچ مؤمنى به زيارت او نمى رود مگر آنكه خداوند متعال بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند[2] .
2 _ حضرت امام موسى بن جعفر ( ع ) فرمود : فرزندم على به زهر جفا كشته شده ، و در شهر طوس در كنار هارون عباسى به خاك سپرده خواهد شد ، هركس او را زيارت كند ، مانند كسى است كه پيامبر خدا ( ص ) را زيارت كرده باشد[3] .
3 _ حضرت امام رضا ( ع ) فرمود : كسى كه در آن بارگاه دور دست زيارتم كند ، روز قيامت در سه جا به فريادش مى رسم تااو را از هولهاى آنجا نجات بخشم ، يكى هنگامى كه نامه عمل افراد به دست چپ يا راست داده مى شود ،
يكى به هنگام عبوراز پل صراط ، و سوّم نزد ترازوى اعمال[4] .
در خاتمه آرزو داريم روزى بيايد كه زندگى پرافتخار و سراسر شرف اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براى همگان و به ويژه رهبران جامعه اسلامى نمونه قرار گرفته ، و امّت اسلامى با شناخت رهبران الهى و واقعى خود به پيروى از آنان گام برداشته و همه باهم در پرتو اسلام و يك حكومت عظيم شامل بيش از يك هزار ميليون مسلمان برادرانه در كنار يكديگر زندگى مسالمت آميز داشته باشيم ، انشاءالله و ما ذلك على الله بعزيز .
[1] _ الدعاء والزيارة : كتابى است مفصل بيش از ( 800 ) صفحه از همين مؤلف محترم كه راجع به ادعيه مختلف و زيارت معصومين و اولياى دين عليهم السلام نگاشته شده است . ( مترجم ) .
[2] _ عن الامام الصادق عن آبائه عليهم السلام قال : قال رسول الله ( ص ) ستدفن بضعفه منى بارض خراسان لا يزورها مؤمن الاّ اوجب الله عز وجل له الجنة و حرم جسده على النار .
[3] _ قال موسى بن جعفر ( ع ) : ان ابنى عليّا مقتول بالسّم ظلما و مدفون الى جانب هارون بطوس من زاره كمن زار رسول الله ( ص ) .
[4] _ قال الرضا ( ع ) : من زارني على بعد داري اتيته يوم القيامه في ثلاثة مواطن حتى اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا ، و عند الصراط و عند الميزان .