نقش رهبري حضرت رضا ( ع )

مشخصات كتاب

سرشناسه : نیریزی قطب الدین محمد، 1100 - 1173ق عنوان قراردادی : الامام الرضا یقود الحیاه عنوان و نام پديدآور : نقش رهبری حضرت امام رضا علیه السلام محمد حسینی شیرازی ترجمه و تحقیق باقر فالی مشخصات نشر : قم کانون نشر اندیشه های اسلامی 1410ق 1368. مشخصات ظاهری : 83 ص. شابک : 200 ریال وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری. يادداشت : چاپ اول: 1364. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : علی بن موسی (ع ، امام هشتم 153؟ - 203ق. موضوع : امامت شناسه افزوده : فالی محمدباقر، مترجم رده بندی کنگره : BP47 /ح 5‮الف 8041 1368 رده بندی دیویی : 297/957 شماره کتابشناسی ملی : م 69-665

پيشگفتار

يكى از امور فطرى نهفته در درون انسان دوستى و محبّت است كه گاهى صرفاً از روى عاطفه سرگرفته ، و گاهى مربوط به ريشه هاى عقيدتى اوست ، و اگر اين محبّت الهى با شرايط صحيحش كه پيروى از محبوب است صورت پذيرد ، اجراى صحيح مقررات و به طور كلى پايبندى به ايدئولوژى ناشى از آن را به دنبال خواهد داشت .

از همين نقطه نظر است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت ( ص ) به فرمان خدا نسبت به دوستى و محبّت به خاندانش تأكيد نموده ، و در موارد بسيارى مى فرمايد كه : ( خاندانم در ميان شما چون كشتى نوح هستند كه هركس به آن پناه برد نجات مى يابد ) ، ( محبّت حضرت على ( ع ) امان است از آتش جهنم ) ، ( كسى كه بر محبّت اميرالمؤمنين (

ع ) از دنيا برود شهيد است ) ، ( ذكر و مدح و ثناى على بن ابى طالب ( ع ) به انسان زينت مي بخشد ) و دهها رواياتى كه از طرق عامه و خاصّه در اين باب نقل شده ، كه مفاد اينها مسئله محبّت به اميرالمؤمنان ( ع ) و خاندان پيامبر را از اين كه صرفاً از روى جنبه عاطفى باشد جداً ساخته و يك خط عقيدتى صحيحى را ترسيم مى كند ، به اينكه اگر زندگانى سراسر شرف و افتخار اين خاندان مقدس به عنوان نمونه هائى از تبلور اسلام در تمام زمينه هاى حياتى براى بشريت معيار قرار گيرد ، انسانيت به كمال مطلوب خود رسيده ، و از مشكلات فراوانى كه دامنگير آن شده ، رهائى مى يابد .

و لذا ذكر روش زندگى اميرمؤمنان ( ع ) و حضرت زهرا ( ع ) و يازده فرزندشان و ذكر فداكاريها و نيكوكاريهاى آن بزرگان و ذكر اخلاق و كردارشان را پيامبر خدا ( ص ) كه مربوط به سرچشمه وحى است عبادت مى داند و سفارش مى كند كه زينت محافل و مجالستان يادواره هائى از اميرمؤمنان ( ع ) باشد .

از طرفى حضرت امام جعفر صادق ( ع ) مى فرمايد ( . . . ان المحب لمن يحب مطيع ) يعنى كسى كه شخصى را دوست داشته باشد از او اطاعت مى كند ، و اينجاست كه مى بينيم مكتب مقدس اسلام زيربناى تشيّع را محبّت و دوستى به خاندان رسالت بايد تشكيل بدهد ، چون اگر محبّت مورد نظر امام صادق ( ع ) صورت پذيرد ، نتيجه آن اطاعت از محبوب خواهد بود ، و

اطاعت از اين دودمان مطهّر كه خداوند متعال در قرآن مجيد به اظهار دوستى و مودّتشان امر فرموده موجب تعالى و پيشرفت روز افزون جامعه بشرى ، و موفقيت آن در همه زمينه هاست .

زيرا اين بزرگان پيوسته به همراه قرآن بوده و تفسير و بيان اين كتاب مقدس را به عهده داشته اند ، و پيامبر اسلام ( ص ) هم مكرراً فرموده اند من دو امانت گرانبها در ميان شما مى گذارم ، كتاب خدا قرآن و خاندانم ، و خداوند متعال آگاهم ساخته به اينكه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا روزى كه بر سر حوض كوثر بر من وارد گردند ، و همان طورى كه هرچه راه بيشترى در بيابان پيموده شود ، نياز به آب شيرين بيشتر شده و تشنگى افزايش مى يابد و هرچه سير بشر در عمق زمان بيشتر شود ، نياز به سيره اولياى الهى و شناخت روش زندگانى آنان افزايش مى يابد .

و به همين جهت است كه نويسنده معظم حضرت آيت الله العظمى شيرازى به هنگام فراغت از كارهاى دشوار علمى و فقهى ، به معرفى اولياى الهى پرداخته ، و اين بزرگان را به عنوان مثالهاى كاملى از رهبران شايسته اسلامى به جامعه انسانى معرفى مى كند ، و هميشه تأكيد دارد كه بايد به جامعه رشد فكرى داد ، و مردم و بويژه نسل جوان را از جهان بينى اسلامى و شناخت بزرگان اسلام و رهبران شايسته آن آگاه ساخت .

كتابى كه در دست داريد ، ترجمه كتاب نفيس ( الامام الرضا يقود الحياة ) است ، كه ضمن صدها كتاب نويسنده محترم در زمينه هاى مختلف علمى ، تاريخى ،

اخلاقى ، فقهى ، اجتماعى ، سياسى ، و غيره ، از سلسله كتابهائى است كه از ايشان راجع به معصومين ( عليهم السلام ) نگاشته شده است .

در اين كتاب به تحليل پاره اى از نكات مهم سياسى و اخلاقى از زندگانى پرافتخار هشتمين جانشين به حق پيامبر اسلام ( ص ) حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) پرداخته است كه ترجمه آن را به زبان فارسى شايسته ديدم ، تا مورد استفاده رهروان راه مقدسش قرار بگيرد ، البته تذكّر دو نكته را نيز لازم مى بينم :

1 _ مؤلّف محترم تنها به نقل مطالب تاريخى أكتفا كرده و مدارك آنها را ارائه نداده است ، كه اينجانب مدارك تاريخى را تحقيق ، و در پاورقى توضيح داده ام .

2 _ برخى از مطالب به طور مختصر و يا غير مفصل آمده بود كه به هنگام نقل آنها ، با اجازه مؤلف محترم اضافات لازم را آورده ، و يا در پاورقى عين مطلب روايتى را به عربى نقل كرده ام .

در خاتمه اميد است كه اين خدمت ناچيز مورد رضاى خاطر مبارك امام زمان ( ارواحنا فداه ) ، وگامى جهت شناخت پيشوايان اسلام ، و رشد بيشتر جامعه اسلامى قرار بگيرد انشاءالله .

مقدمه مؤلف

مكتب ، رهبران و حكومت سه عامل مهمّى است كه توسط آنها كشورها آباد ، و مردم به رفاه و پيشرفت دست مى يابند ، و اگر احياناً امر دائر شد بين تقديم دو عامل اوّل و دوّم و يا عامل سوّم ، در اين مورد آن دو عامل مقدّم است ، زيرا اساس حكومت را تشكيل مى دهند ، اما حكومت نمى تواند

زيربناى مكتب و يا رهبران آن باشد .

و چون خداوند متعال اراده كرده اين سه عامل را در درازمدت تا روز قيامت مهيّا سازد ، از اين رو چهارده معصوم مقدس را برگزيد كه پيامبر و امير مؤمنان على ( ع ) به حكومت رسيدند ، تا حكومت شايسته را نشان بدهند چون اسوه هستند امّا بقيه ائمه عليهم السلام تمام سعى و كوشش خود را جهت بيان مكتب و ارائه رهبران مبذول داشته اند ، تا بشريت در طول تاريخ به سبب عقل و عاطفه پيرامون آنها گرد آيند ، و به همين جهت بود كه انواع فشارها را از سوى طاغوتها به خود راه دادند ، چون تنها راه جذب عواطف همين بود .

البته آنان فرزندان و به طور كلّى آشنايان خود را بر شورش و قيام بر عليه ستمگران تربيت دادند ، چنانچه تاريخ هم در موارد مختلفى به آن اشاره برده است .

و اين جزوه ( الامام الرضا ( ع ) يقودالحياة ) كوشش ساده و مختصرى است در بيان نكاتى از نقش اين رهبر الهى و عظيم الشأن ، تا شايد بتوانيم از اشعه خورشيد وجودش فيض ببريم .

اميدوارم خداوند سبحان آن را به خوبى بپذيرد ، و مورد لطف آن امام بزرگوار ( ع ) قرار بگيرد ، ( ما كالاى اندكى به همراه آورده ايم ) [1] ، والله الموفق المستعان .

[1] _ اين عبارت از آيه88 سوره يوسف اقتباس شده كه برادران درمانده اش به ايشان عرض كردند ( . . يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة . . . ) ( مترجم ) .

دودمان پاك پيامبر

حضرت پيامبر اسلام

( ص ) بارها و بارها راجع به خاندانش سفارش فرمود ، و از جمله در ( حديث ثقلين ) [1]كه از طرق خاصه و عامّه بما رسيده براى چندمين بار در آخرين روزهاى زندگيش نقش آنان را بيان داشته و فرمود : ( من دو سپرده گرانبها را در ميان شما مى گذارم : كتاب خدا ، و خاندانم ، تا زمانى كه به اين دو باهم چنگ بزنيد ، هيچگاه پس از من گمراه نخواهيد شد ) [2] .

او به فرمان خداوند متعال اجر رسالتش را از امت اسلامى خواست كه نسبت به خاندانش اظهار محبّت كنند ، و به فرمان خداوند متعال مردم را آگاه ساخت و فرمود : ( اين أجرى كه از شما خواسته ام براى خودتان مى باشد ، به درستى كه اجر من بر خداست ) [3] .

و در حديثى مشهور و متواتر فرمود : ( مثال خاندانم در ميان امّتم ، مانند كشتى نوح است ، هركس به آن كشتى پناه برد نجات مىيابد ، و هركس به آن پناه نبرد غرق گرديده و به هلاكت مىرسد ) [4] .

پيامبر اسلام به فرمان خداوند متعال دوازده جانشين براى خود تعيين نمود كه هشتمين آنان حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) است .

حضرت رضا ( ع ) مدت24 سال در زمان پدرشان بوده ، و تا سن49 سالگى يعنى به مدت25 سال نيز بعد از پدرشان زيسته اند ، تاريخ پر نشيب و فرازى را بعد از پدر ، و حتى در زمان پدرشان به ثبت رسانده اند ، كه فعلاً در اين مختصر برّرسى فشرده از دوران امامتشان بيان مىگردد .

[1] _

ثقلين تثنيه ثقل به معناى بار سنگين است كه عبارت باشد از قرآن و دودمان مقدس پيامبر اسلام ( ص ) و اين حديث را صدها راوى از اهل سنت نقل كرده اند ، كه از جمله تنها مرحوم ميرحامد حسين متوفاى به سال ( 1306ه_ ) صاحب كتاب ارزشمند ( عبقات الانوار ) براى آن حدود دويست مدرك از علماى اهل سنت نقل مى فرمايد ، وآنگهى اكثر تفاسير معتبر اهل سنت در ذيل تفسير آيه شريفه ( قل لا اسألكم عليه أجراً الا المودّة فى القربى ) ( شورى آيه23 ) نوشته اند كه مقصود از ( قربى ) يعنى خويشاوندان و خاندان پيامبر ، و به روايتهاى رسيده از آن بزرگوار همانا : حضرت على ( ع ) ، حضرت فاطمه ( س ) و دو فرزندشان حسن و حسين عليهم السلام اند ، و براى توضيح بيشتر مى توانيد به تفاسير معتبر عامه از جمله تفسير كشّاف زمخشرى ، و تفسير كبير رازى مراجعه كنيد . ( مترجم )

[2] _ انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا .

[3] _ قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ، ان اجرى الاعلى الله و هو على كل شى ء شهيد ( سبأ : آيه 47 ) .

[4] _ انّ مثل اهل بيتى فى امتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق و هوى ، اين حديث شريف از شهرت عظيمى در ميان محدثين برخوردار است ، كه از جمله مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب ( غايةالمرام ) يازده سند از علماى عامه ، و سى و نه

سند از علماى شيعه براى آن نقل كرده ، و همچنين نويسنده كتاب ( عبقات الانوار ) اين حديث را از طريق نود نفر از علماى اهل سنت نقل كرده است . ( مترجم )

دوران هارون عباسى

هارون عباسى كه فرمانروائى عيّاش بود ، و در راه نيل به حكومت همه جانبه اش از هيچ ظلم و ستمى أبا نداشت ، خاندان پيامبر و به اصطلاح آن روز علويان را مهمترين رقيب خود مى ديد ، و حتى روزى به حرم مطهّر پيامبر اسلام ( ص ) شرفياب شده و عرضه داشت : سلام بر تو اى پسر عمو و مقصودش اين بود كه به مردم وا نمود كند من پسر عموى پيامبرم ، اما حضرت امام موسى بن جعفر ( ع ) كه در آن موقع در حرم بودند ، آمدند در برابر پيامبر اكرم ( ص ) و عرضه داشتند : سلام بر تو اى پدر و اين تعرضى به هارون بود كه اگر تو پسر عموى پيامبرى ، من فرزند او هستم ، به هرحال امام هفتم را به زندان افكند و پس از سالهاى بسيار كه امام در زندان به سر بردند ، آن بزرگوار را مسموم نمود ، و به قتل رسانيد .

امام هشتم حضرت رضا ( ع ) پس از پدر بزرگوارشان سياست كناره گيرى ظاهرى را پيش گرفته ، و به طور نهانى مسئوليتهاى امامت را انجام مى دادند ، به نهضتها و قيامهاى مسلّحانه علويان بر عليه ظلم و ستم عباسيان كمك مى كردند ، اما با سياستى آرام و حكيمانه ، زيرا در روايتى از حضرت امام صادق ( ع ) آمده :

با فرمانرواى قدرتمند و مستبد ، در وقت قدرتش نمى توان مبارزه كرد ، و ما در كتاب ( الفقه : السياسه ) [1] راجع به قيامهاى علويان ، و پشتيبانى مخفى ائمّه اطهار عليهم السلام از آنان به تفصيل بحث كرده ايم ، كه از تكرار آن در اين كتاب صرف نظر مى شود .

و در روايت تاريخ آمده : امام رضا ( ع ) بعد از شهادت پدرشان وارد بازار شد ، و يك رأس گوسفند ، يك سگ و يك خروس خريده و به منزلشان آوردند ، و اين خبر كه به هارون عباسى رسيد . گفت : از خطر على بن موسى آسوده خاطر شديم[2] ، و لذا هنگامى كه يك سخن چين براى هارون نوشت كه امام رضا درب خانه اش را باز كرده ، و مردم را به سوى خود دعوت مى كند ، هارون گفت : شگفتا به من خبر رسيده كه على بن موسى يك سگ ، خروس و گوسفند خريده ، و از طرفى درباره اش چنين مى شنوم ! [3] .

در سالهاى آخر خلافت هارون امام رضا ( ع ) در شهر مدينه منوّره علاوه بر اداره خاندان پيامبر ، و رسيدگى به مشكلات مختلف مردم ، توانست شاگردانى[4] را در مكتب خود تربيت بدهد ، و كارها به روال طبيعى و آرام پيش مى رفت ، البته حداقل يك مرتبه هارون آن حضرت را احضار كرد تا به او آسيبى برساند ، ولى از هدف خود باز مانده و امام را با احترام به خانه اش باز گرداند[5] .

[1] _ دوره ( الفقه ) دائرةالمعارف وسيع و مفصلى است از فقه و حقوق اسلامى كه تاكنون

در حدود هفتاد مجلد آن به چاپ رسيده و هنوز ادامه دارد ، و كتاب فوق جزء همين دوره است كه به زبان فارسى ترجمه شده و به نام ( سياست از ديدگاه اسلام ) در دو جلد به چاپ رسيده است . ( مترجم )

[2] _ عن على بن جعفر عن ابى الحسن الطبيب قال سمعته يقول : لما توفى ابوالحسن موسى بن جعفر ( ع ) ، دخل ابوالحسن على بن موسى الرضا ( ع ) السوق فاشترى كلبا و ديكا و كبشا ، فلما كتب صاحب الخبر الى هارون بذلك قال : قد أمنا جانبه ، و كتب الزبيرى ان على بن موسى ( ع ) قد فتح بابه ، و دعا الى نفسه ، فقال هارون : واعجبا من هذا يكتب انّ علىّ بن موسى قد اشترى كلبا و ديكا و كبشا ، و يكتب فيه ما يكتب . اين روايت در دوكتاب : كشف الغمة ج3 ص109 و مناقب آل ابى طالب ج4 ص369 آمده است . ( مترجم )

[3] _ شايد مقصود از خريدن خروس و سگ و گوسفند اين بود كه امام نشان بدهد من با سياست هارون به ظاهر كارى ندارم .

[4] _ شاگردان آن حضرت بسيارند كه به عنوان نمونه به ذكر نام چند نفر از آنان بسنده مى كنيم : احمد بن محمد بزنطى ، محمد بن الفضل الكوفى ، عبدالله بن جندب بجلى ، اسماعيل بن سعد اشعرى ، حسن بن على وشاء ، محمد بن سليمان ديلمى ، حسن بن سعيد اهوازى ، ابراهيم بن محمد همدانى و ريّان بن شبيب ( مترجم ) .

[5] _ بحارالانوار

، چاپ جديد ، جلد49 صفحه 116 ( مترجم ) .

دوران مأمون عباسى

پس از به شهادت رسيدن امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع ) به دست هارون عباسى ، شيعيان آن حضرت با اعلام مظلوميّت امامشان ، و افشاى جنايتهاى عباسيان ، مردم را بر عليه آنان شورانده و تا حدودى در اين كار موفق شدند ، تا اينكه هارون عباسى به هلاكت رسيد و قدرت به دست مأمون عباسى افتاد ، مأمون كه از شيطنت خاصى برخوردار بود ، به فكر افتاد كه از نقمت و نارضايتى شيعيان بكاهد و خودش را ارادتمند و دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام وانمود كند .

اهداف مأمون عباسى

او به حدى دلباخته ملك و حكومت خود بود كه در اين راه برادر خود امين را كشت ، و سر بريده اش را مدتها بر در دروازه شهر قرار داد ، تا مردم به آن سر بريده آب دهان افكنده و اهانتش كنند .

ولى در مورد حضرت امام رضا ( ع ) چنين تصميم گرفت كه با نيرنگهاى سياسى آن امام را از سر راه خود بردارد ، وآنگهى از طرفى نهضتهاى پياپى علويان چه قبل از زمامدارى مأمون ، و چه بعد آن ، آسايش را از سردمداران عباسى سلب كرده بود ، به همين جهت مأمون بر آن شد كه امام رضا ( ع ) را نزد خود فرا خواند ، و او را به ظاهر خليفه و شخص اول مملكت اسلامى آن روز _ كه چه خونهاى بيگناهى به پاى آن ريخته شده بود _ قرار بدهد ، و خود و اطرافيانش از زير پرده نقشه هاى خويش را به اجرا در آورند و بالاخره امام رضا ( ع

) را پس از پذيرش مقام خلافت به قتل برساند تا در نتيجه :

1 _ مردم متوجه بشوند كه خاندان پيامبر _ والعياذ بالله _ ظاهرى زاهد مآبانه داشته چون حكومت به دستشان نمى رسيد ، و حال كه شتر حكومت درب خانه آنان زانو خم كرده ، دو دستى به آن چنگ زده اند .

2 _ چون بزرگ علويان در آن زمان حضرت رضا ( ع ) است وايشان به حكومت رسيده ، ديگر علويان ناراضى دست از شورش و قيام بر خواهند داشت .

3 _ با سپردن قدرت به دست حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) ، مخالفين مخفى مأمون كه عليه او فعاليتهاى زيرزمينى دارند ، خود را ظاهر كرده ، و به طمع احراز پستهاى حكومتى دست از فعاليتهاى مخالف برداشته و در نتيجه دست آنان رو خواهد شد ، تا همه آنان در آينده با شمشير استبداد مأمون از ميان برداشته شوند .

4 _ با تشكيل مجالس علمى و دعوت از دانشمندان بنام آن زمان ، جهت بحث با حضرت رضا _ والعياذ بالله _ امام مغلوب شده ، و عدم حقّانيّتش برملا خواهد شد .

البته أهداف و افكار ديگرى را نيز از اين كار در سر مى پرورانيد ، تا پايه هاى حكومتش را هرچه محكم تر بسازد .

حركت به سوى مرو

مأمون عباسى طبق يك توطئه سياسى حساب شده ، عده اى را به سركردگى ( رجاء بن ابى الضحاك ) به مدينه فرستاد تا امام رضا ( ع ) را به طور اجبارى از مدينه منوّره زادگاه آن حضرت به طرف خراسان جلب نمايند ، امام رضا ( ع ) كه بر حسب ظاهر[1] با

تهديدهاى مأمون روبرو شده بود ، نخست براى خداحافظى به طرف خانه اش رفت ، و تمام خاندان خود را امر به گريه و ندبه براى خود كرد ، و هنگامى كه به آن حضرت عرض شد : كه گريه براى مسافر پسنديده نيست ! فرمود : آرى اما آن مسافرى كه اميد بازگشت داشته باشد ، و من ديگر بازگشتى ندارم ، و در غربت به قتل خواهم رسيد .

و سپس به سوى مسجد پيامبر رفت ، و چندين بار با جدّش وداع كرده و چه بسا گاهى با صداى بلند گريه كرد ، و همانجا به كسانى كه علت را از آن حضرت مى پرسيدند ؟ ! مى فرمود : ( اين آخرين وداع من است چون من در غربت از دار دنيا مى روم ، و همانجا به خاك سپرده خواهم شد[2] .

حضرت رضا با اين روش مظلوميت خويش را اعلام داشته و براى همگان آشكار شد كه آنحضرت نه تنها علاقه اى به دستگاه حكومتى نداشته بلكه به اجبار از زادگاهشان دور شده ، و به غربت مى روند .

[1] _ راجع به علم امام به واقعيات ، و اطلاعش از غيب به خواست خدا و اينكه چرا بر حسب ظاهر عمل مى كرده ، و مأموريّت او از سوى خداوند متعال چگونه بوده ، به كتاب ( نكاتى از تاريخ سياسى اسلام ) از همين نويسنده مراجعه فرمائيد . ( مترجم ) .

[2] _ بحار الانوار ، ج49 ص 117 ( مترجم ) .

در شهر نيشابور

حضرت رضا ( ع ) بر سر راه خود به شهر نيشابور[1] رسيدند ، در اين شهر متجاوز از يكصد هزار نفر مشتاقانه

به استقبال ايشان شتافته و اطراف كجاوه حضرت گرد آمدند ، و در ميان اين جمعيت تعداد بسيارى از دانشمندان و محدثين بودند و همه با أشك شوق والتماس از آن حضرت مى خواستند كه رخسار نورانيش را به آنان نشان بدهد ، و هنگامى كه حضرت رضا ( ع ) پرده كجاوه را كنار زده و در مقابل انظار مردم ظاهر شدند ، جمعيت از شدت شوق به گريه افتاد ، و دو نفر از محدثين[2] به نمايندگى از سوى ديگران از امام خواستند كه برايشان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به ايشان رسيده است .

حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) در پاسخ آنان روايتى را فرمودند كه ما نص آن را از كتاب ( العروة الوثقى ) نقل مى كنيم :

( هذا الحديث المعروف بسلسلة الذهب هو : حدثنا محمد بن موسى المتوكل ، قال : حدثنا علي بن ابراهيم عن ابيه عن يوسف بن عقيل ، عن اسحق بن راهويه قال : لمّا وافى ابوالحسن الرضا ( ع ) نيسابور و اراد ان يرتحل الى المأمون ، اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا : يابن رسول الله تدخل علينا ولا تحدثنا بحديث فنستفيده منك ؟ و قد كان قعد فى العماريه ، فاطلع رأسه فقال ( ع ) :

( سمعت ابى موسى بن جعفر يقول ) :

( سمعت ابى جعفر بن محمد يقول ) :

( سمعت ابى محمد بن على يقول ) :

( سمعت ابى على بن الحسين يقول ) :

( سمعت ابى الحسين بن على يقول ) :

( سمعت ابى اميرالمؤمنين على بن طالب يقول ) :

( سمعت رسول الله ( ص )

يقول ) :

( سمعت جبرئيل ( ع ) يقول ) :

( سمعت الله عز و جل يقول : كلمة لا اله إلاّ الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى ، فلما مرّت الراحله نادى : بشروطها و انا من شروطها ) .

[1] _ شهر نيشابور در آن روز وسعت زيادى داشت ، كه در حمله مغولها تاراج شده و نابود شد ، و در نتيجه بعد از پايان اين حمله محدود شده و از مركزيّت علما و دانشمندان و رونقى كه قبلا داشت افتاد ، و امروزه يكى از شهرهاى استان خراسان به شمار مى رود .

[2] _ اين دو نفر عبارتند از : أبوزرعه رازى و محمد بن أسلم طوسى ، كه به هركدام ازاين دو ( حافظ ) مى گفتند ، و اين اصطلاح بركسى اطلاق مى شد كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن از حفظ باشد . ( مترجم ) .

ترجمه حديث

اين حديث معروف به حديث زنجيره طلائى است ، كه محمد بن موساى متوكل مى گويد : على بن ابراهيم از پدرش از يوسف بن عقيل از اسحاق بن راهويه براى ما چنين نقل كرده : حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا ( ع ) هنگامى كه به شهر نيشابور رسيد ، و مى خواست به سوى مأمون روانه شود اصحاب حديث نزدش گرد آمده و عرضه داشتند : اى فرزند پيامبر ، آيا بر ما وارد مى شوى و حديثى برايمان نقل نمى كنى تا از تو استفاده كنيم ؟ !

آن حضرت كه داخل كجاوه نشسته بود ، سر خود را بيرون آورد و فرمود : شنيدم پدرم موسى بن جعفر را مى گويد

: شنيدم پدرم جعفر بن محمد مى گويد : شنيدم پدرم محمد بن على مى گويد : شنيدم پدرم على بن الحسين مى گويد : شنيدم پدرم حسين بن على مى گويد : شنيدم پدرم على بن ابى طالب ( ع ) مىگويد : شنيدم پيامبر اسلام ( ص ) مى گويد : شنيدم جبرئيل ( ع ) مى گويد : شنيدم خداى عز و جل را كه مى گفت : سخن لا اله الاّ الله دژ من است ، و هركس كه وارد دژ من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود ، پس هنگامى كه مركب امام حركت كرد مجدداً ايستاده و امام فرمود : اما با شرايط آن و من از جمله آن شرايط هستم ) .

اين حديث را كه امام رضا ( ع ) به هنگام حركت از نيشابور بسوى مرو[1] فرمودند ، معروف است به حديث زنجيره طلائى زيرا تمام ناقلين آن معصوم بوده ، و بمانند حلقه هاى پيوسته زنجير طلا از يكديگر نقلش فرموده اند البته طلا ارزش مادّى دارد ، در حالى كه چنين احاديثى براى هميشه باقى مانده و ارزش معنوى دارد ، و لذا اين مشابهت از باب مشابهت معقول و محسوب است .

[1] _ شهر مرو امروزه در كشور شوروى نزديك مرزهاى افغانستان واقع شده كه البته در آن روز جزو منطقه خراسان به شمار مى رفته ، و ملاقات حضرت امام رضا ( ع ) با مأمون عباسى در آن شهر رخ داد ، و بطور كلى كشور افغانستان هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام قطعه اى از ايران بوده كه متأسفانه در زمان قاجاريان توسط انگليسيها از ايران جدا شده و

به ظاهر استقلال مى يابد .

و يكى از نقشه هاى شوم استعمارگران و به ويژه انگليسيها همين بود كه كشورهاى اسلامى را از يكديگر جدا كرده و با مرزبندى در ميان آنها و دادن استقلال ظاهرى به آنان ، مسئله ملّى گرائى و ناسيوناليسم را زنده كنند ، كه در اين كار موفق هم شده ، و در ميان مسلمين جدائى براساس مليّت هاى مختلف افكندند ، تا جائى كه مثلا يك افغانى در ايران ، و يا يك ايرانى در عراق و غيره اجنبى محسوب مى شود ، وهمين موجب شده كه در طى شش سال گذشته شورويها بيش از يك ميليون مسلمان افغانى را كشته و بيش از پنج ميليون از آنان را آواره و دربه در ساخته و هيچكس از مسلمين غير افغانى به دليل بودن مرزهاى جداكننده با آنان نمى توانند كمكى به اين مسلمين مظلوم افغانى بنمايند .

از سرچشمه وحى

اين حديث شريف كه از سرچشمه زلال وحى به ما رسيده و تمام ناقلين آن معصوم هستند ، مسئله رهبرى صحيح مسلمين را بيان مى دارد ، البته بعد از بيان جاذبه و دافعه اسلام ، يا به زبان ساده ترى بگوئيم بعد از بيان تبرّى و تولّى زيرا قسمت اول اين حديث چنين اظهار مى دارد كه ( لا اله . . . ) يعنى هيچ خدائى نيست ، و اين اعلام بيزارى و تنّفر از تمام خدايان غير واقعى است ، و قسمت دوم اين حديث تولّى را به اين صورت بيان داشته كه ( . . . الاّ اللّه ) يعنى مگر خداوند متعال ، بنا بر اين شرط اساسى ايمان نخست اعلام تنفّر و انكار تمام آنچه را

كه در خط الهى نيست ، و بعد اثبات ايمان به خداوند متعال و خطّ مستقيم الهى است .

و لذا حضرت امام رضا ( ع ) پس از كمى تأمّل به جهت توجّه بيشتر مردم فرمودند : كه اين ايمان شرايطى دارد و من يعنى قبول رهبرى ائمه معصوم پس از پيامبر و از جمله امام رضا ( ع ) از جمله آن شرايط هستم .

نكته مهم در اين مسئله اين است كه آن حضرت به طور غير مستقيم ، نامشروع بودن حكومت مأمون عباسى را بيان داشتند و مأمون كوچكتر از آن بود كه بتواند آن حجّت خدا را فريب بدهد .

امام رضا ( ع ) در شهر نيشابور در طول اقامت چندروزه خود ، چند مؤسسه دينى و اجتماعى ساختند ، مثل مسجد ، حمام ، قنات و غيره[1] ، تا به پيروانشان بياموزند كه بايد از فرصت حداكثر استفاده را كرد ، حتى اگر انسان در جائى اقامت موقت داشته باشد ، زيرا بناى مؤسسات دينى و مذهبى از عوامل مهم پيشرفت جامعه اسلامى در تمام زمينه هاست[2] .

[1] _ مناقب آل أبى طالب ، چاپ ايران ، ج4 ص . 348 ( مترجم ) .

[2] _ لازم به يادآورى است كه از همين نقطه نظر حضرت آيت الله مؤلف دركشورهاى مختلف دست به تأسيس مؤسسات خيرى و جمعيتهاى مختلف ، مذهبى ، اجتماعى ، هنرى ، ادبى ، تبليغى و غيره زده ، و يا اينكه مؤمنين را تشويق به تأسيس آنها نموده است كه از جمله بيش از200 مؤسسه و جمعيت در عراق و بيش از50 مؤسسه در ايران اعم از درمانگاه ،

مسجد ، حسينيه ، كتابخانه ، مدرسه دينى آموزشگاه ، نوارخانه ، هنركده صنعتى ، صندوق قرض الحسنه ، چاپخانه و غيره ، اضافه بر دهها مؤسسه خيرى ديگرى در كشورهاى كويت ، خليج ، هند ، پاكستان ، سوريه ، لبنان ، اروپا ، آمريكا و آفريقا است . ( مترجم ) .

ملاقات با مأمون

موكب امامت به شهر مرو نزديك مى شد ، و مردم با شور و شوقى چشم براه بودند ، و مأمون عباسى با اطرافيان به استقبال امام شتافته بودند ، مأمون در پيشاپيش همه آن حضرت را به هنگام ورود به مرو به آغوش كشيده و به ايشان خوش آمد گفت ، و پيوسته تظاهر به ارادت و محبّت نسبت به امام رضا ( ع ) مى كرد ، تا بالاخره امام به محل اقامتشان رسيدند .

در ميان باغى دو ساختمان در كنار هم بناء شده بود ، كه از راه نسبتا باريكى به هم متّصل مى شدند ، و به عبارت ديگر ( يك ساختمان دو قلو ) بناء شده بود كه در يك طرف آن مأمون اقامت داشت ، و در طرف ديگر امام رضا ( ع ) نزول اجلال فرمودند .

مأمون به حضور آن امام معصوم شرفياب شده ، و با زيركى و نيرنگ خاصّى عرضه داشت : اى فرزند پيامبر من از فضيلت و علم و عبادت شما آگاه شده ام ، و شما را براى خلافت از خودم شايسته تر مى بينم ، پس اجازه بدهيد خودم را از مقام خلافت خلع كرد ، و آن را به شما واگذارم ، و قبل از همه اوّل خودم با شما بيعت كنم .

حضرت على

بن موسى ( ع ) كه از اهداف شوم مأمون عباسى آگاه بودند ، پاسخى به وى دادند ، كه در اثر آن مأمون محكوم شده و بناى بر اين گذاشت كه امام را تحت فشار قرار بدهد .

پاسخ امام به مأمون چنين بود : اگر خلافت حق تو بوده و خداوند اين مقام را براى تو قرار داده است ، حق ندارى آن را به ديگرى بسپارى ، و پيراهنى را كه خداوند بر قامت تو پوشانيده از خودت خلع كنى ، و اما اگر مقام خلافت از آن تو نبوده ، در اينصورت حق ندارى چيزى را كه مربوط به تو نيست براى من قرارش بدهى .

اينجا ممكن است اشكالى به اذهان خطور كند ، به اينكه با كناره گيرى مأمون عباسى ، چرا امام رضا ( ع ) رهبرى و خلافت را نپذيرفتند ؟ ! و آيا در چنان شرايطى وظيفه چه كسى بود كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد ؟ !

پاسخ اين است كه مأمون بر حسب ظاهر از خلافت كناره مى گيرفت ، ولى چنين نبود كه كاملا معزول بشود ، بلكه او قصد داشت كه خودش در كنار امام رضا ( ع ) نيز به امور مختلف رسيدگى كند ، بلكه به عبارت واضح تر ، او مى خواست كه امام رضا ( ع ) تنها يك رهبر تشريفاتى باشد ، و خودش زمام همه چيز را در دست بگيرد ، تا هرگونه اقدامى كه انجام بدهد ، به ظاهر زير پوشش رهبرى امام ، اما در واقع در جهت حفظ منافع مأمون و اطرافيانش قرار بگيرد .

از طرفى كادر حكومتى

و هيئت اجرائى آن روز ، تمام برخلاف جهت حكومت الهى امام رضا ( ع ) بود ، و تمام مجريان مهم امور همرديفان عياش مأمون بودند ، كه با طرز حكومت حضرت امام رضا ( ع ) اختلاف اساسى داشتند ، و لذا رهبرى آن حضرت به آن ترتيب و كادر حكومتى امكان نداشت . .

وآنگهى عقب نشينى مأمون عباسى چنانچه قبلا توضيح داديم تنها جنبه سياسى و تاكتيكى داشت ، تا به مردم وانمود كند كه امام معصوم هم اگر به لذّت حكومت برسد _ والعياذ بالله _ از آن دست بردار نيست ، و زهد را كنار مى گذارد ، و ألّا مأمون آنقدر عاشق ملك و حكومت خويش بود كه در راه آن نه تنها خون هزاران انسان را بر زمين ريخت بلكه حتى از خون برادر خودش هم نگذشت ، و به طرز وحشيانه اى او را نابود ساخت .

بله اگر واقعاً مأمون عباسى ، و تمام كادر حكومتيش بر كنار مى شد و زمينه حكومت حضرت على بن موسى الرضا ( عليه آلاف التحية والثناء ) فراهم مى شد ، در آن صورت بار سنگين حكومت و وظيفه مهم رهبرى و مسئوليتى را كه از سوى خداوند متعال بر عهده وى گذاشته شده بود به منزل مى رسانيد و مانند جدّ بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين على ( ع ) عدالت و دادگرى را احياء و گسترش داده ، و روش حكومت پيامبر اكرم ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) [1] را الگوى خويش قرار داده ، و بر آن سير مى نمود .

[1] _ در اين زمين نويسنده محترم كتابى بسيار روشنگر و ارزشمند تأليف نموده

، كه به نام ( روش حكومت پيامبر و اميرمؤمنان ) به زبان فارسى ترجمه و چاپ شده است ، اين كتاب در افزايش رشد فكرى جامعه اسلامى بسيار موثّر و مفيد است ، و مطالعه آن به عموم دانش پژوهان سفارش مى شود . ( مترجم ) .

رهبرى در اسلام

گرچه مسئله رهبرى در اسلام را در بخشى از كتاب هايمان[1] به طور مفصّل بيان نموده ايم ، ولى در اين كتاب به مناسبت پاسخ امام رضا ( ع ) نيز اشاره اى به مسئله رهبرى مى نمائيم :

قرآن مجيد مى فرمايد : جز اين نيست كه رهبر و ولّى امر شماخدا ، پيامبر خدا و مؤمنينى هستند كه نماز را به پا داشته ، و در حال ركوع زكات مى پردازند ( انما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون ) [2] و اجماع قريب به اتفاق مفسّرين خاصّه و عامّه بر اين است كه مقصود از مؤمنين با اين شرايط حضرت على بن ابى طالب ( ع ) است ، و آن امام معصوم نيز به پيروى از پيامبراكرم ( ص ) ائمه بعد از خودش را مشخص كرده ، كه همه از سوى خداوند متعال نصب و تعيين شده اند ، و حضرت ولى عصر امام زمان _ ارواحنا فداه _ كه براى مصالحى از ديده ها غايب شده ، به خواست خداوند متعال روزى ظاهر ، و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد .

اما در زمان غيبت امام زمان ( ع ) كه ما هم اكنون معاصر آن هستيم بايد طبق دستور خود آن حضرت مراجع جامع شرايط تقليد در رأس حكومت باشند ،

و اگر مراجع متعدّد شدند ، بايد شوراى مراجع تقليد ، رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرند ، كه اعضاى اين شورى پس از دارا بودن شرايط رهبرى طىّ انتخاباتى واقعى و آزاد توسط عموم مسلمين بايد انتخاب گردند ، و اگر رهبرى جامعه اسلامى جز از اين راه ، مثلا از طريق كودتا ، يا تعيين جانشين و ولى عهد و يا ديگر راههاى ديكتاتورى و استبدادى روى كار آيد ، پوشالى و دروغ است ، و مصداق آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد : ( و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ) [3] و در آيه اى ديگر مى فرمايد : ( فاولئك هم الظالمون ) [4] ، و بالاخره در آيه اى ديگر مى فرمايد : ( . . . فاولئك هم الفاسقون ) [5] ، يعنى كسى كه به آنچه خداوند نازل كرده حكومت نكند ، كافر ، ظالم و فاسق است ، و وظيفه جميع مسلمين است كه با چنين حكومتى همكارى نكنند ، و از آن فرمان نبرند ، بلكه سعى در براندازى آن كنند تا حكومت الهى مورد رضاى خدا ، پيامبر ، ائمه طاهرين عليهم السلام و اكثريت امت اسلامى جايگزين آن گردد .

[1] _ كتابهائى كه معظم له در مورد سياست و حكومت اسلامى و از جمله رهبرى در اسلام نگاشته عبارتند از : ( سياست از ديدگاه اسلام ، در دو جلد ) ، ( به سوى حكومت هزار ميليون مسلمان ) ، ( حكومت در اسلام ) ، ( به سوى حكومت اسلامى ) ( روش حكومت پيامبر و امير مؤمنان ) ، ( اسلام و نظامهاى

معاصر ) ، ( راه بيدارى مسلمين ) ، ( و نريدها حكومه اسلاميه ) . ( مترجم ) .

[2] _ سوره مائده _ آيه55 .

[3] _ سوره مائده _ آيه44 .

[4] _ سوره مائده _ آيه45 .

[5] _ سوره مائده _ آيه47 .

ولايت عهد مأمون

مأمون عباسى كه پاسخ امام را در ردّ مقام خلافت از سوى او شنيد ، چهره اش رنگ باخته ، و از پاسخ به آن حضرت عاجز ماند ، اما خشم خود را فرو برد و به ظاهر پوزخند مرده و تلخى زد و در حالى كه كينه اش نسبت به امام رضا ( ع ) هرچه بيشتر افزوده شده بود عرضه داشت : اى فرزند پيغمبر گريزى نيست ، و بايد اين پيشنهاد را بپذيرى ، حضرت فرمودند : من به اختيار خودم چنين كارى را نمى كنم و مأمون كه از پيشنهاد خودش نااميد شده بود ، پيشنهاد ديگرى را ارائه داد و گفت : حال كه پيشنهاد خلافت را نپذيرفتى و دوست نداشتى كه من با تو بيعت كنم ، پس بايد ولايت عهديم را بپذيرى ، تا لااقل پس ازمن خلافت از آن تو باشد .

حضرت رضا ( ع ) فرمودند : سوگند بخدا كه پدرم از پدرانش از پيامبر اسلام ( صلوات الله عليهم اجمعين ) به من خبر داده كه من در اثر مسموميت ، قبل از تو _ يعنى مأمون _ از دنيا خواهم رفت ، و اين پاسخ حضرت كه در متون تاريخى[1] به ثبت رسيده ، برخورد ايشان را با حكومت مأمون و اعلان مظلوميّتش را براى هميشه نشان مى دهد .

مأمون كه به نظر خودش توطئه

را درست چيده بود ، با شنيدن اين پاسخ سخت گريه كرد ! ! و اين شيوه فريبكاران تشنه قدرت است ، كه براى رسيدن به حكومت گاهى برادر مى كشتند و گاهى هم از روى عاطفه ظاهر مآبانه گريه سر مى دهند !

مأمون چشمهاى اشك آلودش را با گوشه آستين بلندش خشك كرد و سپس ابروانش را درهم كشيده و گفت : با بودن من چه كسى جرأت دارد به شما اسائه ادب كند ؟ من مى دانم كه مى خواهيد از قدرت كنار باشيد ، تا مردم بگويند شما زاهد هستيد ، بخدا سوگند يا بايد بالاجبار ولايت عهديم را بپذيرى ، و يا اينكه گردن تو را مى زنم !

ملاحظه كنيد چگونه مأمون عباسى دست به نيرنگ سياسى مى زند ، او پس از اينكه گريه مى كند ، و خود را پشتيبان امام رضا ( ع ) نشان مى دهد ، هنگامى كه به هدف شوم خود دست نمى يابد ، سياست خشونت و تهديد را پيش كشيده ، و بر آن حضرت فشار وارد مى آورد ! و لذا حضرت رضا ( ع ) فرمودند : خداوند مرا نهى كرده از اينكه خودم را به هلاكت اندازم ، حال كه چنين است ولايت عهد را مى پذيرم ، امّا با دو شرط :

1 _ اينكه هيچكس را از سوى خود به هيچ پستى منصوب ، و يا اينكه از پستش معزول نسازم .

2 _ اينكه هيچ رسم و يا سنتى را نقض نكنم ، و تنها از دور مستشارتان باشم .

و با اين دو شرط امام رضا ( ع ) نقش مهمى را از نظر سياسى ايفا كرده ، و مأمون

را از رسيدن به اهدافش ناكام گذاشتند ، زيرا اگر حضرت كسى را منصوب و يا معزول مى داشته و يا اينكه در آداب و رسوم عباسيان دخالت مى كردند ، معنى اين كار دخالت در امور دولتى بود ، كه امام از همين كار اجتناب مى كردند .

[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ج49 ص129 اين مطلب را مرحوم علامه مجلسى ( ره ) بطور مشروح از چند مدرك تاريخى نقل كرده است . ( مترجم ) .

سياست نفاق

مأمون كه از ولايت عهدى امام رضا ( ع ) تظاهر به خشنودى مى كرد ، امر كرد كه همه افراد با آن حضرت بيعت كنند ، و كسانى را كه احياناً امتناع مى ورزيدند ، به زندان مى افكند[1] ، از طرفى دستور داد تا در سراسر كشور اسلامى با عظمت آن روز سكّه به نام امام رضا ( ع ) بزنند و خطبه بنامش بخوانند و همچنين مجالس جشنى ترتيب داده ، و در آن مجالس شعرا و اديبان را دعوت مى كرد كه راجع به وليعهد جديد شعر سروده و به او تبريك گويند ، و بالاخره در اين زمينه پولهاى كلانى را از بيت المال خرج كرد ، و جوايز و صله هاى بسيارى به مدّاحان و تبريك گويان بخشيد .

اما از طرفى علماى مذاهب مختلف و شخصيّتهاى علمى آن روز را دعوت كرد ، تا با امام رضا ( ع ) بحث كنند ، شايد حتى براى يك بار هم كه شده امام شكست بخورد ، تا سوژه اى به دست مأمون آيد و بتواند شخصيت آن امام را از نظر علمى مخدوش سازد ، اما مشهور است كه ( عدو

شود سبب خير اگر خدا خواهد ) امام رضا ( ع ) با بحثهاى خود و بيان مسائل دشوار و دقيق علمى و فلسفى در موارد اديان و عقايد مختلف ، شخصيت الهيش روز به روز جلوه بيشترى يافته و مردم به حقّانيت ايشان پىمى بردند .

[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ج49 ص134 .

نماز عيد

مأمون به قصد اينكه حضرت رضا ( ع ) با دربار رابطه دارد و به عموم مردم معرّفى كند ، به اين مناسبت يك روز عيد از ايشان خواست كه بجاى خود به نماز عيد برود ، و چنين اظهار داشت كه مى خواهم قلوب مردم از تثبيت ولايت عهدى شما اطمينان يافته ، و مسلمين از فضل و مقام شما آگاه گردند و در نتيجه نظام دولتى ثبات بيشترى يابد .

اما حضرت امام رضا ( ع ) در پاسخ فرمودند : از شرايط من اين بوده كنار باشم ، و در كارهاى شما دخالت نكنم ، ولى مأمون با ادّعاى اينكه مى خواهم نزد عموم مردم و لشكريان و چاكران مقام شما آشكار گردد ، اصرار زيادى به خرج داد ، تا جائى كه امام فرمودند : من اگر به نماز عيد بروم به مانند جدّم پيامبر اسلام ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) خواهم رفت ، و مأمون پذيرفت كه تشريفات دولتى در كار نباشد .

به همين جهت با طلوع خورشيد روز عيد ، كه جمعيت بسيارى اعم از افراد دولتى . و توده مردم درب خانه امام اجتماع كرده بودند ، حضرت با حالتى خارج شدند كه تمام مردم به گريه افتاده و حالتى از معنويّت و روحانيت

همه را فرا گرفت ، آن حضرت عمامه اى سفيد بر سر بسته و دو سر آن را يكى روى سينه و ديگرى را روى كمر نهادند ، و در حالى كه پاى برهنه و عصائى به دستشان بود ، از خانه خود خارج شده و چهار مرتبه تكبير گفتند ، و مردم همه با ايشان تكبير گفته و گريه مى كردند ، در روايت آمده[1] ، كه لشكريان از اسبهاى خود پياده و پا برهنه مى شدند ، و چه بسا كسانى كه چكمه هايشان را با بند محكم كرده بودند با تيغ و يا چاقوئى بندها را پاره كرده و به دنبال امام پاهايشان را برهنه مى كردند ، امام هرچند قدم كه مى رفت يك توقّف مى فرمود و با صداى بلند چهار مرتبه تكبير مى گفت ، و حكومت امام بر قلوب مردم آن روز آشكار شد ، و مأمون هنگامى كه از اين وضع مطلع شد ، كسى را نزد امام فرستاد و از ايشان خواست كه بازگردد ، و همانجا حضرت كفشى بپا كرده و به منزلشان باز گشتند .

[1] _ بحارالانوار ، چاپ جديد ، ج49 ص135 .

صفات عاليه انسانى

حضرت امام رضا ( ع ) بر حسب ظاهر دوّمين شخصيّت كشور اسلامى آن روز بودند ، و اين كشور از مجموع دو ابرقدرت آمريكا و شوروى هم بزرگتر بود ، زيرا از شمال تا نصف شوروى و تركيه ، از جنوب تا آفريقا ، از مشرق تا چين و هند و از مغرب تا اسپانيا را شامل مى شد ، و حضرت رضا ( ع ) با مقامى كه داشتند ، بر حسب ظاهر آن روز وليّعهد بوده

، و قادر بر هرگونه كارى بودند .

امّا به خودشان تغييرى راه نداده ، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مى زيستند ، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا . تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش را احضار مى فرموده و با سخنان خود آنان را مأنوس مى كرده و بعد همه باهم دسته جمعى بر سر يك سفره به صرف غذا مشغول مى شده اند ، و هنگامى كه يكى از حضار عرضه داشت : براى زيردستان سفره جداگانه اى بگسترانيد ، امام فرمودند : خداى ما يكى ، و پدر و مادرمان حضرت آدم و حوّا هم يكى است ، و جزاى هركسى در گرو عمل اوست .

و در روايتى وارد شده كه آن حضرت به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگى را ميطلبيده ، و از هرچه كه در سفره وجود داشت مقدارى در آن ظرف بزرگ قرار مى داده ، و سپس آن را براى تعدادى از فقرا و بينوايان مى فرستاده است ، و اين گونه اخلاق اسلامى را جز در امامان معصوم و رهبران به حق اسلام در هيچ مكتب و مذهبى نمى توان يافت[1] .

آن حضرت همه جا در دسترس مردم بوده ، و از تشريفات حكومتى و قراردادن حاجب و نگهبان و امثال آن كه معمولاً شيوه حاكمان جداى از مردم است متنفّر بود ، و اگر در خانه او دربان و يا حاجبى بوده ، از سوى مأمون عباسى تعيين شده ، و نه تنها ارتباطى به آن حضرت نداشت ، بلكه بر آن امام معصوم جاسوس هم بوده است ، مثلا

در تاريخ وارد شده كه شخصى به نام ( هشام ) [2] از سوى فضل بن سهل ذوالرياستين ( صدر اعظم مأمون ) و همچنين از سوى خود مأمون عباسى مأموريت يافت كه به عنوان حاجب امام رضا ( ع ) جاسوسى كند ، و تا آنجائى كه مى تواند اخبار بيت امام را گزارش بدهد ، اين شخص خودش را به عنوان يكى از خدمتگزاران امام جا زده و به امر مأمون عباسى به عنوان پيشخدمت حضرت رضا ( ع ) به خانه آن حضرت راه يافت .

او كم كم ملاقاتهاى حضرت را با مردم كنترل كرده ، و روز به روز فشار بر حضرت را مى افزود ، تا آنجائى كه تعداد بسيارى از شيعيان را از ملاقات با آن حضرت اجباراً منع كرد ، و حتى فرمايشاتى را كه از امام با ديگران ردّ و بدل مى شد گزارش مى داد .

امروزه تاريخ ، اعمال مأمون و امثال او را محكوم مى كند و اين ضعف مأمون عباسى را نشان مى دهد كه شخصى به عنوان جاسوس بر در خانه حضرت رضا ( ع ) منصوب بدارد تا اينكه رفت و آمد را كنترل كرده و آنچه در خانه امام واقع مى شود گزارش بدهد ، علاوه بر اينكه خود تجسّس بر خانه افراد و به ويژه رهبران مذهبى حرام است ، و از اين جهت مأمون مرتكب خلاف اسلام مى شده ، و اين منطق توجيهى هميشگى ستمگران است كه ( هدف وسيله را توجيه مى كند ) .

تاريخ افرادى را معرّفى مى كند كه داوطلبانه و به طور افتخارى در خدمت حضرت امام رضا ( ع ) در آمدند از قبيل

( معروف كرخى ) كه در ايام كودكيش به پيروى از آئين پدر و مادرش مسيحى بوده ، و بعد بر دست شريف حضرت رضا ( ع ) مسلمان شده ، و پيوسته ملازم خانه و خدمتگذار آن حضرت شد ، و به شرف خدمت امام افتخار و مباهات مى ورزيد[3] .

[1] _ اين روايت را مرحوم ثقه الاسلام كلينى در كتاب شريف كافى ج4 ص52 چنين نقل مى كند : احمد بن محمد ، عن ابيه ، عن معمّر بن خلاّد قال : كان ابوالحسن الرضا ( ع ) اذا أكل اتى بصحفة ( قصعة كبيرة منبسطة ) فتوضع بقرب مائدته ، فيعمد الى اطيب الطعام ممّا يؤتى به فيأخذ من كل شى ء شيئا ، فيضع فى تلك الصحفة ثم يأمر بها للمساكين ثمّ يتلو هذه الآية ( فلا اقتحم العقبة ) ثم يقول : علم الله عز و جل انه ليس كل انسان يقدر على عتق رقبة ، فجعل لهم السبيل الى الجنة . ( مترجم )

[2] _ نام اين شخص ( هشام بن ابراهيم راشد همدانى ) بوده ، و تفصيل اين مطلب در بحارالانوار ج49 چاپ جديد ص139 آمده است . ( مترجم )

[3] _ البته در باره معروف كرخى خلاف اين را نيز گفته اند .

حفظ آبروى مردم

بر هر مسلمانى واجب است كه آبروى برادر و خواهر مسلمانش را نگاه دارد ، و حتى در غيابش نيز بايد آبرويش حفظ شود ، و اسلام غيبت مرد و يا زن مسلمان را از گناهان كبيره شمرده است .

و خاندان عصمت و طهارت كه تجلّى اسلام در تمام شئون زندگى هستند در اين مسئله پيش قدم

بوده ، و حتى اگر كسى براى رفع نيازش به آنان رجوع مى كرد ، نه تنها نيازش را برآورده بلكه پس از برآوردن آن از نگاه كردن به رويش خوددارى كرده تا نكند آن فرد نيازمند كمى خجالت بكشد .

مثلاً در تاريخ حضرت على بن موسى الرّضا ( ع ) ( افضل التحية والثناء آمده كه شخصى به حضورشان شرفياب شده و اظهار داشت كه : در سفر حج خرجى سفرم را گم كرده و مى خواهم به وطنم باز گردم در حالى كه پولى به همراه ندارم ، اگر بر من لطف كنيد و خرج سفرم را بپردازيد ، هنگام رسيدن به شهر خودم به قدر آنچه را كه به من داده ايد از سوى شما صدقه مى دهم ، چون من از موارد مصرف صدقه نيستم .

حضرت اين مرد را نشانده و احترامش كردند ، و سپس به اندرون خانه تشريف برده و درب حجره را بستند ، بعد از چند لحظه دست شريفشان را از بالاى در بيرون آورده و آن مرد را صدا زدند ، آن مرد كه نزديك آمد ، حضرت فرمودند : اين دويست دينار[1] است ، با خودت ببر و به مصرف برسان و از سوى من هم صدقه نده ، آن مرد كيسه زر را دريافته و از خانه حضرت خارج شد .

يكى از اصحاب پرسيد : شما كه لطف زيادى بر اين مرد روا داشتيد ، ديگر چرا چهره خودتان را از او مخفى نموديد ؟ ! امام فرمودند : نخواستم چون حاجتش را برآورده ام ذلّت خواهش و سؤال را در چهره اش ببينم ، پيغمبر اكرم فرمود : (

كسى كه كار نيكى را مخفيانه انجام بدهد ، معادل پاداش هفتاد حج است ، و خداوند گناهان او را مى بخشد ) [2] .

[1] _ لازم به تذكر است كه هريك دينار شرعى لااقل معادل يك مثقال طلا ، عيار 18 نخود است . ( مترجم )

[2] _ تفصيل اين واقعه در كتاب شريف كافى ، جلد4 صفحه24 آمده است . ( مترجم ) .

در حمام عمومى

يكى از نكات بارز در اخلاق ائمّه اطهار عليهم السلام ، همان جنبه مردمى آنان مى باشد ، به طور مثال حضرت امام رضا ( ع ) كه مى توانستند در خانه براى خودشان حمّام اختصاصى بسازند ، و يا لااقل هنگام رفتن به حمام عمومى ، مثل بسيارى از قدرتمندان دستور بدهند كه آنجا را خلوت كنند ، در نهايت تواضع و فروتنى مثل تمام مردم روزى به حمام عمومى تشريف بردند ، داخل آن حمام مردى غريب و ناشناس بود كه مى خواست كسى بدنش را كيسه بكشد ، نگاهى به اطراف حمّام انداخت و چشمش به رخسار پر مهر و لطف امام هشتم ( ع ) افتاد ، آنگاه از امام خواهش كرد كه : آقا اگر ممكن است پشتم را كيسه بكشيد ؟

و امام رضا ( ع ) با آن شخصيّت معنوى و همچنين مقام ظاهرى كه داشتند بدون هيچگونه تكبّرى ، خواسته آن مرد ناشناس را بر آورده ، و كيسه را بدست گرفته ، و او را شستشو مى دادند كه در اين ميان افرادى وارد حمام شده ، و بر آن حضرت با خطاب : يابن رسول الله سلام كردند ، آن مرد غريب كه متوجّه اشتباه خود

شده بود ، با دستپاچگى از جاى برخواسته و از حضرت معذرت خواهى كرد ، ولى حضرت به او امركردند كه بنشيند تا كارشان تمام بشود ، و همينطور هم شد[1] ، از اين داستان دو نكته مهم به دست مى آيد :

1 _ اينكه حضرت امام رضا ( ع ) آنقدر مردمى بوده اند كه نه تنها بدون تشريفات وارد حمام عمومى مى شده ، بلكه با حالتى ساده ظاهر مى شدند تا آنجائى كه افرادى او را نشناخته ، و از وى درخواست كشيدن كيسه به بدنشان مى كرده اند .

2 _ حضرت امام رضا ( ع ) علاوه بر مقام امامت دوّمين شخصيت دولت اسلامى آن روز از نظر ظاهر و با اين وجود بدون تكبر از برآوردن حاجت پيش پاافتاده مؤمنى ابا نكرده ، بلكه از او مى خواهند كه كارشان را به آخر برسانند ، و اين درس مهمّى است براى حاكمان و فرمانروايان كه در ميان مردم چگونه زندگى كنند .

[1] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد4 صفحه . 362 ( مترجم ) .

رفتار با متكبر

اينجا شايسته است كه در برابر اين فروتنى امام رضا ( ع ) با يك مسلمان غريب و ناشناس ، نمونه اى از برخورد آن حضرت با افراد متكبّر و خود باخته بيان شود :

فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود ، به دستور مأمون عباسى براى خود امان نامه اى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده ، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد ، مأمون هم آن نامه را

مهر زده و توشيح كرد ، و سپس تمام خواسته هاى ذوالرياستين را برآورده ساخت ، علاوه بر آنكه نامه اى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد .

فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا ( ع ) نيز دارا باشد ، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا ( ع ) نيز برساند ، اما مأمون نپذيرفته و گفت : كه حضرت رضا ( ع ) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند ، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى .

به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته ، و بر امام رضا ( ع ) وارد شد ، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است ، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند ، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند ، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند ، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى ؟

ذوالرياستين با چهره اى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامه اى براى اينجانب شايسته تر هستيد ، چون ولى عهد مسلمين مى باشيد .

حضرت رضا ( ع ) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند : آن را بخوان ، و ذوالرياستين همان

طور كه ايستاده بود ، همه آن نوشته را قرائت كرد ، آنگاه حضرت رضا ( ع ) فرمودند : تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم ، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند ، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته ، و قيافه اى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد[1] .

[1] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، جلد49 صفحه168 .

عيادت از مريض

يكى از اخلاق پسنديده اسلامى عيادت از بيماران و به طور كلى ديد و بازديد در ميان مؤمنين است ، در تاريخ حضرت امام رضا ( ع ) وارد شده كه آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پيامبر اسلام ( ص ) اگرچند روز يكى از دوستان و مؤمنين را نمى ديد ، حالش را مى پرسيد ، و اگر مطّلع مى شد كه بيمار است به ديدار او مى شتافت .

يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد ، و حضرت امام رضا ( ع ) براى ديدار او به خانه اش تشريف برده و حالش را پرسيدند ؟ و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند : مردم دو گروه هستند ، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مى يابد ، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مى كند ، و تو اگر مى خواهى از گروه اول باشى ، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى آن مرد چنين كرد و پس

از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا ( ع ) چشم از جهان بست[1] .

[1] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ج49 .

تشييع جنازه

يكى از عوامل مهم پيشرفت و گسترش دين مبين اسلام امور اخلاقى و جنبه هاى مثبت اجتماعى آن بود ، بخصوص اينكه مردم امامان خود را مثالهاى كاملى از تبلور اسلام در تمام ابعادش حتى در موارد جزئى مى يافتند ، به عنوان مثال به يك مورد جزئى اشارت مى بريم :

در تاريخ آمده كه حضرت رضا ( ع ) هنگامى كه به شهر طوس رسيدند ، به جنازه اى برخوردند كه بر دوش عده اى از مردم حمل مى شد ، آن حضرت فوراً از مركب خود پياده شده ، و گوشه اى از جنازه را بر دوش شريفشان حمل كردند ، و سپس به اطراف آن جنازه رفته ، و هر طرف را چند لحظه برداشته و آنگاه مانند ساير تشييع كنندگان پشت جنازه حركت كرده ، و تا كنار قبر آن ميّت ناشناس را تشييع نمودند[1] .

ملاحظه كنيد اين طرز رفتار يك امام معصوم با جنازه يك مسلمان ناشناس ، و احترام به مرده اوست ، چه رسد اگر زنده و شناس و يا اينكه صاحب حقّى باشد ؟

[1] _ اين روايت را مرحوم علامه مجلسى از كتاب مناقب آل ابى طالب ج4 ص341 نقل كرده كه ما ذيلا نصّ آن را نقل مى كنيم :

موسى بن سيّار قال : كنت مع الرضا ( ع ) و قد اشرف على حيطان طوس و سمعت واعية فاتبعتها فاذا نحن بجنازة ، فلما بصرت بها رأيت سيّدى و قد ثنّى رجله عن فرسه ، ثم اقبل

نحو الجنازة فرفعها ، ثم اقبل يلوذ بها كما تلوذ السخله بامها ، ثم اقبل علىّ و قال : يا موسى بن سيار من شيّع جنازة ولىّ من اوليائنا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه لا ذنب عليه ، حتى اذا وضع الرجل على شفير قبره رأيت سيد قد اقبل فأخرج الناس عن الجنازة حتى بداله الميت فوضع يده على صدره ، ثم قال : يا فلان بن فلان ابشر بالجنه فلا خوف عليك بعد هذه الساعه فقلت جعلت فداك ، هل تعرف الرجل ؟ فوالله انها بقعه لم تطأها قبل يومك هذا فقال لى يا موسى بن سيار أما علمت انا معاشر الائمة تعرض علينا اعمال شيعتنا صباحاً و مساءا ؟ فما كان من التقصير فى اعمالهم سألنا الله تعالى الصفح لصاحبه ، و ما كان من العلوّ سألا الله الشكر لصاحبه . ( مترجم )

عفو گنهكاران

در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع ) ، عدّه اى به فرماندهى ( جلودى ) كه مردى سفّاك و بي رحم بود ، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند ، و تمام خانه ها را به تاراج بكشند .

جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده ، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر ( ع ) كه امام رضا ( ع ) در آنجا بودند يورش برده ، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد .

حضرت رضا ( ع ) كه از مقصد جلودى آگاه بودند ، تمام بانوان و علويان

را به اطاقى برده ، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند ، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت : كه من طبق دستور اميرالمؤمنين ! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم ، و اين كار بايد انجام پذيرد .

امام هشتم در پاسخش فرمودند : كه تو همين جا منتظر بمان و صبر كن ، من سوگند ياد مى كنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم ، جلودى نپذيرفت و برخواسته اش اصرار مى ورزيد ، و حضرت امام رضا ( ع ) پيوسته مى فرمودند كه اگر صبر كنى من قول مى دهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم ، تا اينكه جلودى پذيرفت .

امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن ، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات ، خلخال ، گوشواره و حتى مقنعه هاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند .

از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا ( ع ) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند ، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند ، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود .

مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا ( ع ) به زندان افكند .

جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه

نسبت به امام رضا ( ع ) روا داشت ، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد ، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا ( ع ) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم ( ع ) شرفياب شده ، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد ، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند .

حضرت امام رضا ( ع ) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد ، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دل آزرده بودند ، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند ، و بالاخره مى دانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد ، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند ، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشاده اى فرمودند : اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن ، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت : اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است !

اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا ( ع ) داشت ، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى خواهند ، از اين رو به مأمون گفت : ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مى دهم كه خواهش اين آقا را نسبت به

من نپذيرى !

مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا ( ع ) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت : نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمى كنم ، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند[1] .

اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر ، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود ، پيامبر بزرگ اسلام ( ص ) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مى گذشت با وجودى كه قدرت داشت ، و مى توانست انتقام بگيرد .

حضرت علىّ بن ابى طالب ( ع ) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفته اند ( در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست ) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مى باشد ، و گفته شاعر فارسى ( سعدى ) :

اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى

امام حسن مجتبى ( ع ) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند[2] .

حضرت امام حسين ( ع ) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود ، بلكه او را كمك هم كرد[3] .

امام سجاد ( ع ) از مروانى كه به جدّش پيامبر ، اميرالمؤمنين ، حضرت فاطمه زهرا ، امام حسن مجتبى و امام حسين ( صلوات الله عليهم اجمعين ) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود ،

نه تنها چشم پوشيدند ، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند[4] .

امام محمد باقر ( ع ) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند[5] .

امام جعفر صادق ( ع ) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بى اختيار از بلندى به زمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده ، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند[6] .

امام موسى بن جعفر كاظم ( ع ) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند ، به مزرعه اش رفته و كيسه اى زر به وى داده ، و گناهش را هم عفو كردند[7] .

و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا ( ع ) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده ، و مردم را دوست مى داشت .

متأسفانه حكومتهائى كه به نام اسلام سركار آمدند ، از قبيل بنى اميه ، بنى العبّاس ، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته ، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند ، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمى كرده ، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند ، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش را به عنوان

معيارها و نمونه هاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمى كرد ، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود ، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دسته جمعى ، مصادره اموال ، زندانهاى مخوف ، شكنجه هاى وحشيانه ، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف ، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف ، به بند كشيدن علما و دانشمندان ، دريافت مالياتهاى ظالمانه ، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مى خورد ، به طورى كه هيچكس ديگر نمى توانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد .

و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجه ها ، زندانها ، فاجعه هاى خونين و ديگر نابسامانيها را به جان خريدند ، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند ، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند .

يكى از شاعران شيعه از زبان اهل بيت پيامبر اكرم ( عليهم السلام ) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومت هاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مى سنجد :

ملكنا فكان العفو منّا سج_ي_ة***ولما ملك_تم سال بالدم ابط__ع

وح_لّلتم قتل الاسارى وظ_الما***غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح

فحسبكم هذا التفاوت بين__نا***و كل ان_اء بال_ذى فيه ينض_ح

ترجمه شعر : زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد ، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود ، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمين هاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت .

و شما كشتن اسيران را حلال كرديد ، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و

از آنان گذشت مى كرديم .

و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است ، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست .

[1] _ اعيان الشيعه ج1 ص42 چاپ بيروت نوشته سيد محسن امين .

[2] عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121 .

[3] _ تفصيل اين مطلب در كتاب ( پيشواى شهيدان ) نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72 آمده كه ما بخشى از آن را عينا نقل مى كنيم :

( از سپاه يزيد ، ( تميم بن فتّى ) به ميدان آمد ، ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد چيزى نگذشت كه پاى تميم قطع گرديد ، و برزمين افتاد و توان حركت نداشت ، حسين در كنارش بايستاد ، و از او پرسيد : چه كمكى مى توانم به تو بكنم ؟ ! تميم پاسخ داد : قوم مرا ندا كنيد بيايند و مرا ببرند ، حسين ندا كرد ، آنها آمدند و تميم را بردند ، حسين ازين شاهكارها بسيار دارد . . ) ( مترجم ) .

[4] _ الكامل فى التاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113 .

[5] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد3 صفحه337 .

[6] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج47 ص . 24

[7] _ بحار الانوار ، چاپ جديد ، ج48 ص102 .

اخلاق پسنديده

راوى نقل مى كند كه حضرت رضا ( ع ) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مى ساخت ، در كارهاى خير پيشقدم بود ، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مى كرد ، بيشتر شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد ،

و روزه بسيار مى گرفت ، بر سر خوان غذا با غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست ، به كسى تكبّر نمى فروخت هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت ، و با صداى بلند خنده نمى كرد ، اگر در مجلسى حاضر مى شد كسى را با زبانش از خود نمى راند ، سخن كسى را قطع نمى كرد ، بلكه صبر مى كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود ، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز كند ، و يا در برابر كسى تكيه كند ، معمولاً چهره شريفش گشاده بود ، و هيچگاه شنيده نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد ، درب خانه اش به روى عموم مردم باز بود و به همگان احترام مى گذاشت[1] ، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به مشكلات مردم كرده ، و مى فرمود : فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد[2] ، تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد .

[1] _ تفصيل اين روايت را محروم علامه مجلسى از كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص184 نقل كرده است . ( مترجم ) .

[2] _ اين جمله بخشى از مواعظ حضرت امام رضا ( ع ) است به مأمون عباسى كه تفصيل آن در كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص160 به بعد آمده است . ( مترجم ) .

جولان حق و جولان باطل

در روايت آمده كه هميشه حق داراى دولتى پايدار ، و باطل داراى جولانى موقت است ( للحق دولة و للباطل جولة ) از اين جهت كه حق و طرفداران حق در قلوب مردم جاى

دارند به خلاف باطل كه با تكيه بر قدرت مالى ، نظامى و يا فريبكارى چند روزى به ظاهر سلطه مى يابد ، ولى به طور موقّت و ناپايدار است به طور مثال بنى اميه چند روزى به قدرت رسيده و چه ستمهائى كه روا نداشتند ! ولى با روى كار آمدن عباسيان كار امويان به جائى رسيد كه زندگانشان را به طرز دلخراشى مى كشتند ، و مردگانشان را با نبش قبرهايشان از زير خاك در آورده و آتش مى زدند ، و يا اينكه بر آن بدنهاى پوسيده نيم خاك خورده شلاّق مى زدند ، و زنانشان را برسم اسيرى به بردگى و كنيزى در مى آوردند .

و امروز پس از گذشت قرنها از دوران عباسيان مشاهده مى شود كه از هارون و مأمون و امثالشان هيچ نام و نشانى نيست ، در حالى كه ائمه اطهار عليهم السلام تاريخى سرشار از عظمت ، شرف ، علم و فضيلت از خود به يادگار گذاشته تا جائى كه تا به امروز در هيچ تاريخى نيامده كه پيرامون يكى از اين بزرگان عيب و نقصى ذكر كند ، و يا اينكه بگويد كه فلان امام معصوم در پاسخ مسئله اى در هر زمينه درمانده باشد .

و در مقابل مشاهده مى شود كه تواريخ مختلف موارد بسيارى از نادانى ، فساد ، شهوترانى و ستم خلفاى بنى اميه ، بنى الاعباس و امثالشان را نقل مى كند ، كه نه تنها پس از گذشت قرنها ، بلكه حتى در زمان خودشان منفور ، و نفرين شده اند ، مثلاً به عنوان نمونه به يك شاهد تاريخى اشارت مى بريم :

حقگوئى دعبل

پس از شهادت امام هشتم ، ايشان را در

طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند ، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا ( ع ) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد .

دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مى گويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به او گفتم ، اجازه مى دهى شعر جديدى را كه سروده ام بخوانم ؟ گفت بخوان ، و من چنين سرودم :

قبران فى طوس خير الن_اس كل_هم***و شرّ كلّه__م ه_ذا من الع_بر

ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما***على الزّكى بقرب الرجس من ضرر

ترجمه شعر : در طوس دو آرامگاه است ، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان ، و اين از عبرتها و پندهاست .

نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مى رسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است[1] .

مأمون عباسى بر افروخته شده ، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد ، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند !

[1] _ اين دو بيت از قصيده ايست كه دعبل پس از شهادت امام رضا ( ع ) در شهر مقدس قم سروده و كتاب ( امالى الصدوق ) ص661 آنرا آورده و در آنجا مى گويد :

أرى اميّه مع_ذوري_ن ان ق_تل__وا***ولا ارى لب_نى العب__اس من ع__ذر

واولاد ح_رب و مروان واس__رتهم *** بنو معي_ط ولاة الحق__د والوغ__ر

قوم قتلتم على الاس__لام اوّله__م *** حتى اذا استمسكوا جازوا على الكف__ر

اربع بطوس على قبر الزّك__ى ب_ه *** ان كنت تربع من دين ع__لى وط__ر

قبران فى طوس خير

الناس كلّه__م *** و ش_ر كلّه__م ه_ذا م_ن الع__بر

ما ينفع الرجس من قرب الزكى و ما *** على الزّكى بقرب النج__س من ض_رر

هيهات كل امرى ء رهن بما كسب_ت *** له ي_داه فخ_ذ ما ش__ئت أو ف__ذر

( مترجم ) .

جنايت بزرگ مأمون

بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا ( ع ) برخود و حكومتش بيم داشت ، در پى بهانه اى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد ، گويند كه از بهانه هاى مأمون حقگوئى امام رضا ( ع ) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است :

روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا ( ع ) هم در آنجا تشريف داشتند ، بر اريكه حكومت نشسته ، و رفت و آمد مردم عمومى بود ، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است ، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد ، آن مرد را كه آوردند ، ديد كه حالتى رقّت بار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد ، و اثر سجده بر پيشانيش هست !

مأمون بدو گفت : آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زده اى ؟ !

آن مرد گفت : از روى اضطرار بوده نه اختيار ، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كرده اى .

_ چه حقّى ؟

_ حقّ من از بيت المال ، چون من ابن السبيل[1] و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم ! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من .

مأمون كه از سخنان آن مرد

به خشم آمده بود به حضرت امام رضا ( ع ) عرضه داشت : شما چه مى گوئيد ؟ ! و حضرت به آرامى فرمودند : او مى گويد كه تو هم دزد هستى ، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت : بخدا سوگند دستت را قطع مى كنم .

آن مرد بى اينكه ترسى به دل راه دهد گفت :

_ چگونه دستم را قطع مى كنى ؟ ! حال آنكه تو بنده من هستى ؟ !

_ واى بر تو از كجا بنده تو هستم ؟ !

_ از آنجائى كه پدر تو هارون ، مادرت[2] را از بيت المال مسلمين خريدارى كرده ، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند ، امّا من هنوز آزادت نكرده ام .

مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود ، مجدداً روى به امام رضا ( ع ) كرده و عرضه داشت : مى گوئيد با او چه كنم ؟

حضرت فرمودند : كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است ، و من مى بينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى .

مأمون عباسى برخلاف اراده اش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود ، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت ، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا ( ع ) تصميم گرفت[3] .

[1] _ ابن السبيل : به مسافرى گفته مى شود كه در راه سفر خرجى سفرش را به علّتى از دست مى دهد . ( مترجم ) .

[2] _ لازم به توضيح است كه مادر

مأمون كنيزى بدچهره بنام ( مراحل ) از خراسان بود ، و به نقل دميرى در كتاب حيوةالحيوان ماده ( اوز ) روزى هارون عباسى با همسرش زبيده بازى قمار مى كرد ، و بنا بر اين شد كه برنده هرچه بخواهد بتواند به بازنده امر كند ، و بازنده بايستى انجام بدهد ، اتفاقا در اين بازى قمار زبيده برنده شد ، و از هارون كه بازنده شده بود خواست كه بدچهره ترين و زشت ترين كنيزش ( مراحل ) نزديكى كند ، و هارون كه اين كار برايش خيلى دشوار بود از زبيده خواست كه از او چيزهاى ديگرى بطلبد ولى زبيده كه از تعدّد زوجات و كنيزان هارون خشمگين بود نپذيرفت ، و با اصرار بر هارون برهمان خواسته اش به عنوان انتقام از هارون بناچار وى را ناگزير ساخت كه به خواسته اش تن دهد ، كه نتيجه اين آميزش برخواسته از قمار بسته شدن نطفه مأمون بود ، و مأمون كه نطفه اش در اثر شرط قمار منعقد شده ، پسر همين زبيده ( امين ) را به طرز دلخراشى كشت . ( مترجم ) .

[3] _ مناقب آل ابى طالب ، چاپ ايران ، جلد4 صفحه368 .

خورشيد بى پايان

آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است ؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مى كشد ؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ ، پاسخ سؤال اول مثبت است ، آنان فكر مى كنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند ، براى هميشه پوشيده مى ماند ، غافل از اينكه خودشان نابود مى شوند ، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر

ياد نمى كند ، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مى يابد .

مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا ( ع ) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود ، چنين مى انديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز ، نام آن حضرت را مى تواند از دلها خارج ساخته ، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد .

او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمى انديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد ، هتك حرمت كند ، شكنجه بدهد ، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد ، اموال مردم را مصادره كند ، علما و دانشمندان را خانه نشين و تحت نظر قرار بدهد ، تهمت به بيگناهان ببندد ، و به طور كلّى به نام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام ( ص ) ، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند ، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا ( ع ) بپا داشته و دستور مى دهد تا بنى عباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند ، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مى زند ، و دستور مى دهد تا نام شريفش را به عنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند ، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته ، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مى كند ، و به طرز دلخراشى به شهادتش مى رساند

، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب ساده لوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مى دهد ، يقه چاك مى زند شال عزا بگردن مى نهد و مجلس عزا بپا مى دارد ! !

و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا ( ع ) ايستاده و عرضه داشت : اى سرور من بخدا سوگند نمى دانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگين تر است ، آيا از دست دادن و فراق تو ، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست ؟

سرانجام پس از شهادت حضرت رضا ( ع ) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده ، و آنجا را مركز خود قرار داد ، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا ( ع ) علويان و شيعيان را شناخته بود ، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده ، و پيوسته به قتل مى رسانيد ، و لذا مشاهده مى شود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان ، در دامنه كوهها ، در وسط جنگلها و نقاط دور دست ، آرامگاه امامزادگان ديده مى شود ، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده ، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده اند .

ميلاد نور

اما با تمام آن ستمها و حق كشيها ، و پس از آن شب نشينيها و عيّاشيها بالاخره عباسيان تار و مار شده ، و نامشان با خودشان دفن شد ، و جز لعنت و نفرين چيزى از خود به جاى نگذاشتند ، در حالى كه بارگاه مقدس امام رضا (

ع ) تا كنون چندين بار در زمانهاى مختلف بنائى شده ، و پيوسته قلوب ميليونها شيعه و دوستدار آن حضرت چشم اميد به آن قرارگاه فرشتگان و آن حرم مقدس دوخته است ، گويا اين خورشيد پايانى نداشته ، و اين نور هر روز ميلادى جديد و طلوعى دوباره و پربركت دارد .

و به همين مناسبت به چند روايت راجع به فضيلت زيارت امام رضا ( ع ) كه در كتاب ( الدعاء والزياره ) [1] آورده ايم اشارت برده ، و با ذكر اين مختصر بسنده كرده ، و اين جزوه را به پايان مى بريم :

1 _ حضرت امام صادق ( ع ) از پدرانش از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود : پاره اى از بدن من در زمين خراسان به خاك سپرده خواهد شد ، و هيچ مؤمنى به زيارت او نمى رود مگر آنكه خداوند متعال بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند[2] .

2 _ حضرت امام موسى بن جعفر ( ع ) فرمود : فرزندم على به زهر جفا كشته شده ، و در شهر طوس در كنار هارون عباسى به خاك سپرده خواهد شد ، هركس او را زيارت كند ، مانند كسى است كه پيامبر خدا ( ص ) را زيارت كرده باشد[3] .

3 _ حضرت امام رضا ( ع ) فرمود : كسى كه در آن بارگاه دور دست زيارتم كند ، روز قيامت در سه جا به فريادش مى رسم تااو را از هولهاى آنجا نجات بخشم ، يكى هنگامى كه نامه عمل افراد به دست چپ يا راست داده مى شود ،

يكى به هنگام عبوراز پل صراط ، و سوّم نزد ترازوى اعمال[4] .

در خاتمه آرزو داريم روزى بيايد كه زندگى پرافتخار و سراسر شرف اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براى همگان و به ويژه رهبران جامعه اسلامى نمونه قرار گرفته ، و امّت اسلامى با شناخت رهبران الهى و واقعى خود به پيروى از آنان گام برداشته و همه باهم در پرتو اسلام و يك حكومت عظيم شامل بيش از يك هزار ميليون مسلمان برادرانه در كنار يكديگر زندگى مسالمت آميز داشته باشيم ، انشاءالله و ما ذلك على الله بعزيز .

[1] _ الدعاء والزيارة : كتابى است مفصل بيش از ( 800 ) صفحه از همين مؤلف محترم كه راجع به ادعيه مختلف و زيارت معصومين و اولياى دين عليهم السلام نگاشته شده است . ( مترجم ) .

[2] _ عن الامام الصادق عن آبائه عليهم السلام قال : قال رسول الله ( ص ) ستدفن بضعفه منى بارض خراسان لا يزورها مؤمن الاّ اوجب الله عز وجل له الجنة و حرم جسده على النار .

[3] _ قال موسى بن جعفر ( ع ) : ان ابنى عليّا مقتول بالسّم ظلما و مدفون الى جانب هارون بطوس من زاره كمن زار رسول الله ( ص ) .

[4] _ قال الرضا ( ع ) : من زارني على بعد داري اتيته يوم القيامه في ثلاثة مواطن حتى اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا ، و عند الصراط و عند الميزان .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109