مرتضوي لنگرودي ، محمدحسن ، - 1308
عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل / محمدحسن مرتضوي لنگرودي
مشخصات نشر: [قم ]: دفتر آيت الله سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي ، 1419ق . = 1377.
مشخصات ظاهري: ص 336
يادداشت: عنوان ديگر: توضيح المسائل .
موضوع: فقه جعفري - رساله عمليه
موضوع: - فتواها
رده بندي كنگره:
رده بندي ديويي:
شماره كتابشناسي ملي:
عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روي يقين باشد و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد يعني بدون دليل گفته كسي را قبول كند ولي اگر از گفته ديگري يقين پيدا كند كفايت مي كند؛ گرچه دليلي بر آن نداشته باشد.
ولي در احكام دين در غير ضروريات و يقينيات بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد؛ يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است.
مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد؛ اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند آن را به جا آورد؛ پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند؛ واجب است از مجتهد تقليد نمايند.
تقليد در احكام عمل كردن به دستور مجتهد است به نحوي كه هنگام عمل استناد به دستور و فتواي او داشته باشد و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل باشد و بنا بر احتياط واجب نبايد حريص به دنيا و جاه طلب باشد.
عادل كسيست كه حالت ثابتي در او باشد كه كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي كه بر او حرام است ترك كند و راه شناخت آن اينست كه اگر از اهل محل يا همسايگان يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند؛ خوبي او را تصديق كنند.
در صورتي كه دستور اعلم
با دستور غيراعلم اختلاف داشته باشد و دستور غيراعلم خلاف احتياط باشد؛ احتياط واجب در اين صورت تقليد اعلم است و در غير اين صورت تقليد اعلم لازم نيست گرچه بهتر است.
اعلم كسيست كه در فهميدن حكم خدا از مجتهدهاي ديگر استادتر باشد.
مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:
اول:
آنكه خود انسان يقين كند؛ مثل اينكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.
دوم:
آنكه دو نفر عالم عادل كه بتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند؛ به شرط اينكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.
سوم:
آنكه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.
اگر شناخت اعلم مشكل باشد؛ احتياط واجب تقليد كسيست كه گمان به اعلميت يا احتمال به اعلميت او باشد؛ در صورتي كه علم به مخالفت فتواي او با فتواي غيراعلم باشد و فتواي غيراعلم مخالف با احتياط باشد و الا تقليد اعلم واجب نيست گرچه بهتر است.
به دست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:
اول:
شنيدن از خود مجتهد.
دوم:
شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.
سوم:
شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد؛ بلكه اگر گوينده مورد وثوق و راستگو باشد كفايت مي كند و لازم نيست اطمينان پيدا شود.
چهارم:
رساله مجتهد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.
تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است؛ مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.
اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد مقلد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند در فرضي كه بنا بر احتياط واجب تقليد اعلم لازم است؛ نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند؛ ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود؛ مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعني:
سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، بگويند مقلد يا بايد به اين احتياط، كه احتياط واجبش مي گويند (1) عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد؛ پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل است.
اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اي فتوي داده احتياط
1 احتياط واجب اعلم بر دو گونه است.
در صورتي كه جهت احتياط اعلم تخطئه نظر غير باشد رجوع به غيراعلم مشكل است؛ ولي اگر احتياط اعلم به جهت مراجعه ننمودن؛ يا اشكال در مسأله باشد؛ رجوع به غير جائز است.
بعيد نيست بيشتر احتياطات اعلم از قسم دوم باشد كه مي تواند به غير مراجعه كند.
كند؛ مثلاً بفرمايد ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند؛ مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند؛ مگر اينكه فتواي مجتهد ديگر نزديك تر به احتياط باشد مانند همين مسأله كه مي تواند
در شستن سه مرتبه تقليد غيراعلم نمايد؛ بلكه بايد يا به فتوي عمل كند يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.
اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود؛ حكم بعد از مرگ او حكم زنده بودنش را دارد. در موردي كه احتياط واجب تقليد اعلم است؛ اگر او از مجتهد زنده اعلم باشد؛ بايد در مسائلي كه به آنها عمل كرده باقي بماند و چنانچه مجتهد زنده اعلم باشد بنا بر احتياط به مجتهد زنده رجوع كند و اگر مساوي باشند مخيّر است بين اينكه باقي باشد بر تقليد مجتهدي كه مرده است در مسائلي كه به آنها عمل كرده؛ يا اينكه عدول كند به مجتهدي كه زنده است؛ ولي اَوْلي و احوط عدول به مجتهد زنده است.
اگر در رساله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد؛ در صورتي كه عدول از مجتهد مرده به زنده جايز باشد؛ نمي تواند آن را مطابق مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد. ولي در صورتي كه واجب باشد باقي ماندن بر تقليد مجتهد مرده، چنانچه در مسأله گذشته به آن اشاره شد؛ عمل به دستور مجتهد زنده درست نبوده بايد عدول به مجتهد مرده كند؛ ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدتي به آن احتياط عمل كرده؛ دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد؛ مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه: سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد؛ چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و
مجتهد زنده احتياط را در سه مرتبه بداند و مدتي مكلف به اين احتياط عمل كند؛ دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.
مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد؛ بلكه مسائلي را كه گمان دارد به آنها احتياج پيدا مي كند بايد ياد بگيرد.
اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند؛ در صورتي كه احتياط ممكن باشد؛ لازم نيست صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد بلكه مي تواند از راه احتياط وظيفه خود را به جا آورد؛ بلكه اگر احتياط هم ممكن نباشد؛ واجب نيست صبر كند مي تواند عمل را به نحوي انجام دهد و پس از انجام عمل در صورتي كه عمل مخالف با واقع، يا دستور مجتهدي باشد كه بايد از او تقليد كند؛ اعاده نمايد و الا اعاده لازم نيست.
اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد؛ چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده؛ ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده؛ اگر فتوايي كه گفته مخالف با احتياط بوده؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند و الا برطرف كردن اشتباه لازم نيست.
اگر مكلّف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام داده؛ در صورتي كه اعمالش مطابق با فتواي مجتهدي كه فعلاً بايد از او تقليد كند مي باشد و اگر عبادي بوده با قصد قربت انجام داده؛ صحيح است و همچنين است اگر اعمالي كه انجام داده مطابق با احتياط بوده.
آب يا مطلق است يا مضاف، آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند؛ مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد؛ مثل اينكه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:
اول:
آب كر.
دوم:
آب قليل.
سوم:
آب جاري.
چهارم:
آب باران.
پنجم:
آب چاه.
آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك، سه وجب و نيم است بريزند؛ آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت مَنْ تبريز بيست مثقال كمتر است.
(1) در تطبيق اين مقدار با كيلوگرم اختلافيست بايد به اهل اطلاع مراجعه شود.
اگر عين نجس مانند بول و خون، يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد؛ چنانچه آن آب بو، يا رنگ، يا مزه نجاست را بگيرد؛ نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.
اگر بوي آب كر به واسطه غيرنجاست تغيير كند نجس نمي شود
اگر عين نجس مانند خون، به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو، يا رنگ، يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد؛ چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد؛ تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد؛ فقط مقداري كه بو، يا رنگ، يا مزه آن تغيير كرده نجس است.
آب فواره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند؛ ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد؛ آن را پاك نمي كند؛ مگر اينكه چيزي روي فواره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.
اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند؛ آبي كه از آن چيز مي ريزد؛ اگر متصل به كر باشد و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد؛ پاك است.
اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هرقدر از يخ هم آب شود نجس است.
آبي كه به اندازه كر بوده؛ اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر را ندارد.
كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:
اول:
آنكه خود انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند.
دوم:
آنكه دو مرد عادل خبر دهند و اگر كسي كه آب در اختيار اوست به كر بودن آن خبر دهد؛ مثلاً حمامي بگويد آب حوض كر است؛ كريّت ثابت نمي شود؛ مگر اينكه به گفته او اطمينان حاصل شود.
آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.
اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد؛ يا چيز نجس به آن برسد؛ نجس مي شود. ولي اگر از بالا، يا با فشار روي نجس بريزد؛ مقدار آبي كه به آن چيز نجس مي رسد نجس و هرچه بالاتر از آن است پاك مي باشد.
آبي كه با فواره از پايين به بالا مي رود؛ در صورتي كه بالاي آن با نجاست ملاقات كند؛ پايين نجس نمي شود.
آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود؛ اجتناب كنند.
ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند؛ با پنج شرط پاك است:
اول:
آنكه بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد.
دوم:
نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.
سوم:
نجاست ديگري مثل خون، يا بول، يا غائط بيرون نيامده باشد.
چهارم:
ذرّه هاي غائط در آب پيدا نباشد.
پنجم:
بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.
آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد؛ مانند آب چشمه و قنات.
آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو، يا رنگ، يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.
اگر نجاستي به آب جاري برسد مقداري از آنكه بو، يا رنگ، يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است؛ اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آب هاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد؛ يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد؛ پاك، وگرنه نجس است.
آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است؛ حكم آب جاري دارد در نجس نشدن به مجرد ملاقات نجس، در صورتي كه تغيير نكند.
اما اجراء تمام احكام آب جاري بر آن مشكل است.
چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد؛ فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.
آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است؛ متصل باشد؛ يا مجموع آب حوض و خزينه به مقدار كر باشد؛ مثل آب جاري است.
آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوش ها مي ريزد؛ اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.
آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد؛ چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد؛ نجس مي شود. اما اگر از بالا، يا با فشار به پايين بريزد؛ چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود و اگر از پايين با فشار بالا رود؛ مانند فواره، اگر بالاي آن با نجاست ملاقات كند پايين نجس نمي شود.
اگر به چيزي كه عين نجاست در آن نيست؛ يك مرتبه آب باران ببارد؛ جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست؛ ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد؛ بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد؛ بلكه احتياط اينست كه باران به حدي باشد كه اگر روي زمين سخت ببارد بگويند باران روي زمين جاري شده.
اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند؛ چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته؛ پاك است.
پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند؛ چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد؛ يا اينكه بو، يا رنگ، يا مزه خون گرفته باشد؛ نجس مي شود.
اگر بر سقف عمارت، يا روي بام آن عين نجاست باشد؛ تا وقتي كه باران مي بارد؛ آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است؛ نجس مي باشد.
زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد؛ در حال باريدن باران آن را نيز پاك مي كند.
خاك نجسي كه به واسطه باران گِل مي شود پاك است؛ در صورتي كه علم يا اطمينان پيدا شود كه باران به وصف اطلاق به همه اجزاء آن رسيده است.
هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجس را در آن بشويند و آب بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگيرد؛ آن چيز پاك مي شود.
اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود؛ فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد؛ بلكه اگر بر زمين برسد و در حال باريدن باشد؛ پاك مي شود اگر چه جريان نداشته باشد.
آب چاهي كه از زمين مي جوشد اگر چه كمتر از كر باشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو، يا رنگ، يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است؛ ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها، مقداري كه در كتاب هاي مفصل گفته شده؛ از آب آن بكشند.
اگر نجاستي در چاه بريزد و بو، يا رنگ، يا مزه آب را تغيير دهد؛ چنانچه تغيير آب چاه از بين برود؛ بنا بر احتياط واجب موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.
اگر آب باران، يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد؛ به رسيدن نجاست، نجس مي شود.
آب مضاف كه معني آن گفته شد؛ چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
آب مضاف گرچه به مقدار كر باشد؛ اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد نجس مي شود. ولي نجس شدن مضاف در زيادت هاي فوق العاده محل تأمل است؛ بلكه بعيد نيست نجس نشدن آن. به هر حال چنانچه آب مضاف از بالا روي آن بريزد؛ مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس مي شود و مقداري كه به چيز نجس نرسيده؛ پاك مي باشد و اگر با فشار باشد گرچه از پايين باشد؛ مانند فواره، به ملاقات بالا با نجاست، پايين نجس نمي شود.
اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند؛ پاك مي شود.
آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است؛ يعني چيز نجس را پاك مي كند؛ وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است؛ يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو هم با آن صحيح نيست.
آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده؛ نجاست را پاك نمي كند؛ وضو و غسل هم با آن صحيح نيست و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد؛ بنا بر احتياط واجب حكم به نجس بودن آن مي شود.
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو، يا رنگ، يا مزه آن را تغيير دهد؛ اگر چه كر يا جاري باشد؛ نجس مي شود. ولي اگر بو، يا رنگ، يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است تغيير كند؛ مثلاً مرداري كه پهلوي آب باشد و بوي آن را تغيير دهد؛ نجس نمي شود.
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو، يا رنگ، يا مزه آن را تغيير داده؛ چنانچه به كر يا جاري متصل شود؛ يا باران بر آن ببارد؛ يا باد باران را بر آن بريزد؛ يا آب باران در حال باريدن از ناودان در آن جاري شود؛ در صورتي كه تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بنا بر احتياط واجب بايد آب باران، يا كر، يا جاري با آن مخلوط گردد.
اگر چيز نجس را در كر يا جاري آب بكشند؛ آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن چيز مي ريزد پاك است؛ در جايي كه تعدد در شستن معتبر نباشد و در جايي كه تعدد معتبر باشد؛ در دفعه آخر پاك است.
آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.
نيم خورده سگ، خوك و كافر غيركتابي نجس و خوردن آن حرام است.
اما نيم خورده كتابي مستحب است از آن اجتناب شود؛ مگر اينكه معلوم باشد كه بدنشان آلوده به نجاست است.
نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مي باشد؛ مگر نيم خورده گربه كه مكروه نيست و نيم خورده مؤمن كه شفاء است.
واجب است انسان مكلّف وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّفند؛ اگر چه مثل خواهر و مادر كه با او محرم هستند و همچنين از ديوانه، در صورتي كه اهل تميز باشد و بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد؛ بپوشاند. ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنان هستند؛ مانند كنيز و مالك آن، لازم نيست خود را از يكديگر بپوشانند.
لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر با دست هم آن را بپوشاند كافي است.
موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن، يعني شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.
اگر در اين حالت زانوها رو به قبله يا پشت به قبله باشد؛ مانعي ندارد.
اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد؛ احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.
احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء، كه احكام آن بعداً گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.
ولي در صورتي كه حال استبراء و حال شستن مخرجين، بول يا غائط خارج مي شود؛ نبايد رو به قبله يا پشت به قبله باشد.
اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند؛ مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند؛ بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. ولي در صورتي كه بتواند در اين صورت يا صورت بعدي رفع اضطرار به نشستن به پشت به قبله بشود؛ رو به قبله ننشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد و در هر دو صورت اگر تأخير انداختن بول يا غائط ضرر نداشته باشد تأخير بيندازد.
احتياط واجب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند. ولي اگر خود بچّه بنشيند؛ جلوگيري از او واجب نيست.
در پنج جا تخلّي حرام است:
اول:
در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.
دوم:
در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است.
سوم:
در جايي كه براي عدّه مخصوص وقف شده؛ مثل بعضي از مدارس.
چهارم:
روي قبر مؤمنين، در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.
پنچم:
هر جايي كه تخلّي باعث بي احترامي به يكي از مقدسات ديني باشد.
در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:
اول:
آنكه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.
دوم:
آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.
سوم:
آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود؛ با پارچه و سنگ و مانند اينها تمييز كرد. اگر چه شستن با آب بهتر است و جمع بين آنها أكمل است.
مخرج بول با غيرآب پاك نمي شود و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويد كافي است؛ ولي با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.
اگر مخرج غائط را با آب بشويند؛ بايد چيزي از غائط در آن نماند؛ ولي رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذرّه اي از غائط در آن نماند؛ دوباره شستن لازم نيست.
گرچه پاك شدن مخرج غائط با سنگ و كلوخ و مانند اينها در صورتي كه خشك و پاك باشند؛ محل تأمل است؛ ولي عفو اَست و نماز خواندن با آن اشكال ندارد ولي بايد از سه دفعه كمتر نباشد و اگر مخرج به يك مرتبه يا دو مرتبه پاكيزه شود؛ احتياط واجب اينست كه سه مرتبه باشد.
لازم نيست سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند سه قطعه باشد؛ با اطراف يك سنگ، يا اطراف يك پارچه كفايت مي كند و اگر با سه قطعه يا سه گوشه برطرف نشود؛ بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود. ولي باقي ماندن ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.
پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است؛ مانند كاغذي كه نام خدا و پيغمبران و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و فاطمه زهرا عَلَيْهاالسَّلَام بنا بر احتياط واجب، بر آن نوشته شده حرام است و چه بسا مستلزم كفر مي شود و اگر مستلزم كفر نشود؛ گرچه معصيت كرده ولي اكتفاء به آن مي شود. استنجاء با استخوان و سرگين گرچه حرام نيست؛ ولي اكتفاء به آنها محل تأمل است.
اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، واجب است تطهير كند و اگر هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده؛ احتياط واجب است كه تطهير كند.
اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، در صورتي كه احتمال دهد كه قبل از شروع نماز ملتفت بوده؛ نمازي كه خوانده صحيح است؛ ولي براي نمازهاي بعدي بايد تطهير كند.
استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن بول اگر مخرج غائط نجس شده اول آن را تطهير كنند؛ بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ با فشار از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه با فشار تا سر آلت بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.
آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذْي مي گويند؛ پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وَذْي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدْي مي گويند؛ اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و مخرج را تطهير كرده باشد و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.
اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.
كسي كه استبراء نكرده؛ اگر به واسطه اينكه مدتي از بول كردن او گذشته يقين كند؛ يا اطمينان حاصل كند كه بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.
اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد؛ چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه نداند بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد.
ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.
براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد؛ وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.
استحباب يا كراهت بعض اموري كه در اين باب و ساير ابواب اين رساله ذكر مي شود ثابت نيست؛ شايسته است آنها را به رجاء مطلوبيت انجام، يا ترك كنند.
شايسته است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلّي اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن پاي راست را بگذارد.
نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلّي و نشستن روبروي باد و در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد در حال تخلّي و تطهير كردن با دست راست شايسته نيست و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، ولي اگر ناچار باشد؛ يا ذكر خدا بگويد؛ اشكال ندارد.
ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سفت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده، مكروه است.
خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براي بدن ضرر معتني به داشته باشد حرام است.
مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.
نجاسات يازده چيز است:
اول:
بول.
دوم:
غائط.
سوم:
مَني.
چهارم:
مردار.
پنجم:
خون.
ششم و هفتم:
سگ و خوك.
هشتم:
كافر.
نهم:
شراب.
دهم:
فُقّاع.
يازدهم:
عرق حيوان نجاست خوار.
بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند؛ مانند ماهي حرام گوشت، اجتناب كرد. ولي فضله ي حيوانات كوچك، مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند؛ يا گوشت كمي كه به آن اعتناء نمي شود داشته باشند؛ پاك است.
بنا بر احتياط واجب بايد از فضله پرندگان حرام گوشت، خصوصاً از فضله خفاش، مخصوصاً از بول آن اجتناب كرد.
بول و غائط حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفند، بلكه بنا بر احتياط هر حيوان حلال گوشت، كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.
مَني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.
مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است؛ چه خودش مرده باشد؛ يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد اگر چه در آب بميرد؛ پاك است.
چيزهايي از حيواني كه نجس العين نيست؛ مثل پشم، مو، كرك و استخوان پاك است؛ ولي چون در دندان روح خفيفي است؛ بايد اجتناب كرد.
اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند؛ نجس است.
پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن، كه موقع افتادنشان رسيده؛ اگر چه آنها را بكنند پاك است؛ ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را بكنند؛ اجتناب نمايند.
تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد اگر پوست روي آن باشد پاك است گرچه پوست سفت نشده باشد؛ ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.
اگر برّه و بزغاله، پيش از آنكه علف خوار شوند بميرند؛ پنيرمايه اي كه در شير آنها مي باشد پاك است؛ ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.
دواجات روان، عطر، روغن، واكس و صابون كه از خارج مي آورند؛ اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.
گوشت، پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است؛ مگر اينكه در دست كافر باشد كه احوط اجتناب است؛ مگر اينكه دانسته شود كه از دست مسلمان گرفته است و همچنين اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد و او در بلد اسلام باشد و اگر در بلد كفر باشد در صورتي حكم به پاك بودن مي شود كه مسلمان با او معامله پاكي كند و احتمال داده شود كه طهارت آن را به نحوي به دست آورده؛ وگرنه حكم به طهارت مشكل است.
خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است.
پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه، خون جهنده ندارد پاك است.
اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد؛ خوني كه در بدنش مي ماند پاك است؛ ولي اگر به علت نفس كشيدن؛ يا به واسطه اينكه حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن برگردد؛ آن خون نجس است.
بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است بايد اجتناب كرد. ولي اگر خون در زرده باشد؛ تا پوست نازك روي آن پاره نشده؛ سفيده پاك است و اگر ذرّه خون در پوسته باشد زرده هم نجس نمي شود.
خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.
خوني كه از لاي دندان ها مي آيد؛ اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است؛ ولي بهتر آن است كه آن را فرونبرند.
خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن، يا زير پوست مي ميرد؛ اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگوييد پاك است و اگر به آن خون بگويند؛ تا زير پوست است و ظاهر نشده پاك است.
چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود؛ در صورتي كه با سوراخ شدن از ظاهر محسوب شود؛ اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمم هم بكنند و اگر باطن به حساب آيد بيرون آوردن لازم نيست.
اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده، يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده؛ پاك است؛ بلكه اگر بداند خون مرده است؛ مادامي كه زير پوست است و ظاهر نشده پاك است.
اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.
زردآبه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود و آن را پلاسما مي گويند؛ اگر معلوم نباشد با خون مخلوط است پاك مي باشد.
سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند؛ حتي مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است؛ ولي سگ و خوك دريايي پاك است.
كافر يعني كسي كه منكر خدا است؛ يا براي خدا شريك قرار مي دهد؛ يا منكر نبوّت و معاد است نجس است و همچنين غُلات يعني كساني كه قائل به ربوبيّت حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام يا يكي از اهل البيت عَلَيْهم ُالسَّلَام يا حلول خداوند در آنان باشند و خوارج و نواصب يعني كساني كه دشمني با ائمه اطهار عَلَيْهم ُالسَّلَام را اظهار مي كنند نجسند. اما اهل كتاب كه مراد يهود، نصاري و مجوسند، كه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را قبول ندارند؛ بعيد نيست طهارت ذاتي آنان در صورتي كه آلوده به نجاستي نشده باشند؛ گرچه اجتناب از آنها بهتر است و كسي كه ضروري دين يعني چيزي را كه از واضحات دين اسلام است كه هر مسلماني آن را مي داند؛ مانند نماز و روزه را منكر شود؛ در صورتي كه انكارش برگردد به انكار خداوند، يا توحيد، يا نبوت، نجس است و اگر برنگردد احتياطاً اجتناب شود.
تمام بدن كافر حتي مو، ناخن و رطوبت هاي او نجس است.
اگر پدر و مادر و جد و جده بچّه نابالغ كافر باشند؛ آن بچّه نجس است؛ مگر اينكه بچه مميّز باشد و اظهار اسلام كند؛ در اين صورت پاك است و اگر يكي از اينها مسلمان باشند بچه غيرمميّز پاك است؛ ولي پاك بودن بچه مميّز محل اشكال است.
كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد.
ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و در قبرستان مسلمانان دفن شود؛ مگر اينكه اماره بر مسلمان بودنش داشته باشيم؛ يا در بلد اسلام باشد؛ در اين صورت در قبرستان مسلمين دفن شود.
اگر مسلماني با يكي از دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام دشمني داشته باشد نجس است و دشنام دادن به آنان كاشف از دشمني است.
شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند؛ چنانچه به خودي خود روان باشد نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد؛ گرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود؛ پاك است؛ ولي خوردنش حرام است.
الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب، ميز، صندلي و مانند اينها به كار مي برند؛ اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست شده پاك است؛ ولي اگر بداند خود الكل مست كننده است احتياط اجتناب است.
اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد؛ حرام و نجس است؛ در صورتي كه ثابت شود كه مست كننده است؛ چنانچه مرحوم آيت الله شريعت اصفهاني ( قدس سره ) فرموده و پاك نمي شود تا اينكه به سركه منقلب شود و اگر ثابت نشود مسكر بودنش؛ پاك است؛ گرچه اجتناب اوليست و به هر تقدير خوردنش حرام است و اگر به واسطه پختن جوش بيايد؛ خوردن آن حرام، ولي نجس نيست و احتياط مستحب اجتناب است.
خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر به واسطه پختن به آتش جوش بيايد پاك و خوردن آنها حلال است؛ گرچه دو ثلث آن كم نشده باشد.
اما احتياط مستحب خصوصاً در مويز، آن است كه از آنها اجتناب كند و اين حكم تا وقتيست كه دو ثلث آن به وسيله پختن كم نشود و الا استحباب اجتناب نيست.
فقّاع كه از جو مي گيرند و به آن آبجو مي گويند؛ نجس است؛ ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند؛ پاك است.
عرق جنب از حرام نجس نيست گرچه سزاوار است اجتناب از آن، چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد؛ يا از لواط، يا از وطي و نزديكي با حيوانات، يا استمناء حرام. استمناء حرام آن است كه انسان با خود يا ديگري غير از حليله خود كاري كند كه از او مَني بيرون آيد؛ ولي احتياط واجب بلكه خالي از قوّة نيست با بدن، يا لباسي كه آلوده به عرق جنب از حرام است نماز خوانده نشود.
اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است؛ مثلاً در روزهاي ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند؛ از عرق خود در نماز اجتناب كند.
اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند؛ از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.
اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند؛ از عرق آن در نماز اجتناب كند و اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود؛ احتياط واجب آن است كه از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.
عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده؛ نجس است.
نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:
اول:
آنكه خود انسان يقين، يا اطمينان كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمان خانه اي كه مردمان لااُبالي و كساني كه نجس را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند؛ اگر انسان يقين، يا اطمينان نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است؛ اشكال ندارد.
دوم:
كسي كه چيزي در اختيار اوست و متّهم به دروغ گفتن نباشد؛ بگويد آن چيز نجس است.
مثلا همسر انسان، يا نوكر، يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.
سوم:
آنكه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل، يا شخص مُوثق بگويد چيزي نجس است؛ اگر يقين، يا اطمينان پيدا شود؛ بايد از آن چيز اجتناب كرد.
اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس و پاك بودن چيزي را نداند؛ مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد. ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.
چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است؛ اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.
اگر بداند يكي از دو ظرف، يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است؛ بايد از هر دو اجتناب كند؛ ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است؛ از لباس خودش لازم نيست اجتناب نمايد.
اگر چيز پاك به چيز نجس يا متنجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد؛ چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد؛ چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.
اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو، يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.
دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است؛ اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود؛ مگر اينكه يكي از آن دو قبلا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي با رطوبت به آن برسد نجس مي شود.
زمين، پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد؛ هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار، خربزه و مانند اينها ولي اگر رطوبت به حدي باشد كه اگر يك قسمت نجس شود به جاي ديگر سرايت مي كند در اين صورت حكم به پاكي نمي شود.
هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه روان و مايع باشد؛ همين كه يك نقطه از آن نجس شود؛ تمام آن نجس مي شود و اگر روان نباشد؛ اگر نقطه اي نجس شود تمام آن نجس نمي شود؛ گرچه به مجرد برداشتن مقداري جاي آن پر شود؛ فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد.
پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايي كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.
اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجس كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند؛ چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده؛ چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است؛ مگر اينكه بداند هنگامي كه روي نجس نشسته رطوبت مسريه داشته و شك كند كه برطرف شده؛ در اين صورت بايد اجتناب كرد.
اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود؛ هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود؛ جاهاي ديگر بدن پاك است؛ مگر اينكه عرق زياد و متصل باشد گرچه جريان نداشته؛ در اين حال نجس مي شود.
خِلطي كه از بيني يا گلو مي آيد اگر خون داشته باشد؛ جايي كه خون دارد نجس است و بقيه آن پاك است؛ در صورتي كه غليظ باشد.
پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد؛ مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس خلط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.
اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند؛ در حالي كه آب آفتابه با فشار بيرون مي آيد؛ آب داخل آفتابه نجس نمي شود؛ چه آب بر زمين جاري شود يا به زمين فرورود؛ بلكه اگر آب آفتابه با آبي كه در زير آن جمع شده يكي حساب شود. ولي اگر آب آفتابه با فشار بيرون نيايد و يا با آبي كه زير آن جمع شده متصل باشد نجس مي شود؛ گرچه دو آب حساب شود.
اگر چيزي داخل بدن بشود و به نجاست برسد؛ در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.
پس اگر اسباب اِماله، يا آب آن در مخرج غائط وارد شود؛ يا سوزن، چاقو و مانند اينها در بدن فرورود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد؛ نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.
نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.
اگر جلد قرآن نجس شود؛ در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد؛ بايد آن را آب بكشند.
گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، گرچه آن عين نجس خشك باشد؛ حرام است؛ در صورتي كه بي احترامي و هتك به قرآن باشد؛ در اين حال برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.
ولي در صورتي كه بي احترامي و هتك نباشد حرام نيست؛ چنانچه قرآن را روي صندلي چرمي كه از بلاد كفر آمده؛ يا بر سينه ميت مسلمان قبل از غسل دادن؛ بگذارند.
نوشتن قرآن با مُركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد؛ حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند؛ يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.
دادن قرآن به كافر حرام است؛ در صورتي كه در معرض هتك و اهانت به قرآن باشد و اگر در اختيار او باشد بايد از او گرفته شود. ولي اگر وسيله هدايت كافر، يا به اميد هدايت او، يا تبليغ هدايت اسلام باشد جايز است و چه بسا واجب است.
اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام او لازم است؛ مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و يا امام عَلَيْهِ السَّلَام بر آن نوشته شده؛ در مستراح بيفتد درآوردن و آب كشيدن؛ اگر چه خرج داشته باشد؛ واجب است و اگر بيرون آوردن ممكن نباشد؛ يا مستلزم حرج و ضرر باشد؛ بايد به آن مستراح نروند تا يقين، يا اطمينان پيدا كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين، يا اطمينان پيدا نكرده اند به كلّي از بين رفته؛ به آن مستراح نروند.
خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري حتي به اطفال. در صورتي كه عين نجس باشد مانند مردار يا شراب، يا اينكه خوردنش براي طفل ضرر داشته باشد؛ بايد طفل را از خوردن آن منع كرد و الا خورانيدن چيز نجس به طفل از جهت نجاست جايز است گرچه مستحب است ترك آن. چنانچه خود طفل غذاي نجس را بخورد؛ يا با دست نجس آن را نجس كند و بخورد؛ لازم نيست از او جلوگيري شود.
فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه قابل پاك شدن مي باشد صحيح است؛ گرچه به طرف نگويد. ولي اگر آن چيز را در كاري كه شرط آن طهارت است استعمال مي كند؛ مانند ظرفي كه در خوردن و آشاميدن استعمال مي شود؛ واجب است نجاست آن را به طرف بگويد. اما اگر آن چيز را در نماز استعمال مي كند لازم نيست بگويد؛ براي اينكه پاك بودن در نماز شرط واقعي نيست.
اگر انسان ببيند كسي چيز نجس را مي خورد؛ لازم نيست به او بگويد؛ مگر اينكه آن چيز نجس، مانند شراب يا مردار و مانند آن باشد كه خوردن و آشاميدن به هر نحو منع شده؛ در اين صورت لازم است به او بگويند و اگر با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.
اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است؛ بايد به آنان بگويد؛ در صورتي كه در معرض اين باشد كه نجاست به خوردني يا آشاميدني سرايت كند و الا گفتن لازم نيست.
اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است؛ بايد به مهمان ها بگويد. اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد؛ ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند به واسطه نگفتن؛ خود او هم نجس مي شود؛ بايد بعد از غذا به آنان بگويد و الا واجب نيست.
اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود؛ در صورتي كه بداند صاحبش آن را در كاري كه پاكي شرط آن است استعمال مي كند؛ مانند خوردن و آشاميدن، واجب است به او بگويد. اما اگر پاك بودن شرط استعمال در آن نباشد؛ يا شرط واقعي آن نباشد؛ مانند پاك بودن لباس نمازگزار كه اگر در واقع لباس نجس باشد و نمازگزار نداند نماز در آن درست است؛ واجب نيست به او بگويد.
بچه مميّزي كه مسأله طهارت و نجاست را مي داند و بي مبالات نباشد؛ اگر بگويد چيزي نجس است؛ يا چيزي را آب كشيده؛ در صورتي كه از گفته او اطمينان حاصل شود حرف او قبول مي شود و اگر نزديك به بلوغ باشد و به پاكي يا نجاست چيزي كه در اختيار اوست خبر دهد؛ گفته او پذيرفته است و اگر به پاكي يا نجاست چيزي كه در اختيار او نيست خبر دهد و اطمينان حاصل نشود؛ گفته اش پذيرفته نيست.
يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهِّرات گويند:
اول:
آب.
دوم:
زمين.
سوم:
آفتاب.
چهارم:
استحاله.
پنجم:
انقلاب.
ششم:
انتقال.
هفتم:
اسلام.
هشتم:
تبعيّت.
نهم:
برطرف شدن نجاست.
دهم:
استبراء حيوان نجاست خوار.
يازدهم:
غايب شدن مسلمان.
احكام آنها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.
آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:
اول:
آنكه مطلق باشد.
پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.
دوم:
آنكه پاك باشد.
سوم:
آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو، يا رنگ، يا مزه نجاست هم نگيرد.
چهارم:
آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست حتي اجزاء ريز نجاست در او نباشد.
ولي باقي ماندن رنگ و بوي نجاست ضرر ندارد. پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر، شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.
ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است؛ ولي ظرفي را كه سگ ليسيده؛ يا از آن آب يا چيز روان ديگر خورده؛ بايد اول بنا بر احتياط واجب با خاك پاك، خاك مالي كنند و احوط اينكه پس از آن خاك را با كمي آب مخلوط كنند و سپس بمالند و با آب خالص خاك را زايل، سپس يك مرتبه در آب باران و احتياط آنكه در آب كر يا جاري دو مرتبه باشد، يا دو مرتبه در آب قليل شسته شود و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در او ريخته؛ بايد پيش از شستن خاك مال كرد.
اگر دهانه ظرفي را كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد؛ چنانچه ممكن است بايد كهنه اي به چوبي بپيچند و به توسط آن با مراعات احتياطي كه در مسأله پيش گفته شد؛ خاك را به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را با احتياطي كه در مسأله پيش گفته شد؛ در آن بريزند و به شدّت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد. ولي با اين وجود پاك شدن ظرف خالي از اشكال نيست.
ظرفي را كه خوك بليسد؛ يا از آن چيز رواني بخورد؛ با آب قليل بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري هم بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مال كنند؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.
ظرفي را كه به شراب نجس شده؛ بعد از آنكه دست بمالند و شراب زايل شود؛ سه مرتبه بشويند كفايت مي كند و هفت مرتبه مستحب است و فرقي بين آب قليل، كر و جاري نيست. بعيد نيست در تطهير با آب باران يك مرتبه كفايت كند.
كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن رفته؛ اگر در آب كر يا جاري بگذارند؛ به هر جاي آن آب برسد پاك مي شود؛ در صورتي كه رطوبتي در آن باشد كه مانع از رسيدن آب به باطن باشد.
اگر اين كار پس از خشك كردن كوزه انجام شود؛ بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرورود.
ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:
اول:
آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند؛
دوم:
آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.
اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود؛ چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود. همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آب ها را بيرون مي آورند و همچنين دست را اگر تر شده باشد آب بكشند.
اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند؛ ظاهرش پاك مي شود.
تنوري كه به بول نجس شده است؛ بنا بر احتياط واجب اگر از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد؛ پاك مي شود. در غير بول بعد از برطرف شدن نجاست بنا بر احتياط واجب اگر سه مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست و بهتر است گودالي ته آن بكنند؛ تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پر كنند.
اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فروبرند؛ كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها احتياط لازم در فشار دادن؛ يا ماليدن؛ يا لگد كردن و مانند اينها است، به نحوي كه بيشتر آب آن خارج شود.
اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند پاك مي شود؛ در صورتي كه در مرتبه اول پس از زوال بول آب بر آن جاري شده باشد ولو در يك آن و الا دو مرتبه بريزند. ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد.
اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و بنا بر احتياط شير خوك و زن كافره نخورده؛ نجس شود؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و احتياط واجب اينست كه غساله آن خارج شود. ولي احتياط مستحب آنكه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها احتياط واجب فشار دادن است.
اگر چيزي به غير بول نجس شود؛ چنانچه بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا بشود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.
اگر حصير نجس را با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فروبرند؛ بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود و احتياط واجب اينست كه توأم با ماليدن و لگد باشد و اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر قسم كه ممكن است؛ اگر چه به لگد كردن باشد؛ در صورتي كه به بول نجس شده دو دفعه فشار دهند و اگر به غير بول نجس شده يك مرتبه فشار كفايت مي كند و اگر ممكن نباشد پاك شدن آن با آب قليل مشكل است.
اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد؛ بلكه با آب قليل هم ظاهر آنها پاك مي شود و اگر باطن آنها نجس شود پاك شدن باطن آنها محل اشكال است؛ مگر اينكه يقين شود كه آب به وصف اطلاق به مقداري كه نجس شده فرورفته باشد؛ در اين صورت باطن آنها پاك مي شود.
اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن صابون پاك است.
اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد؛ چنانچه آن را در ظرفي كه نجس باشد بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند؛ پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد و اگر ظرف پاك باشد پس از زوال عين نجاست اگر متنجس به بول شده باشد دو مرتبه و اگر به غير بول نجس شده باشد يك مرتبه كفايت مي كند.
از آنچه گفته شد حكم آب كشيدن چيزهايي كه فشار لازم دارد روشن مي شود؛ در صورتي كه ظرف هم نجس باشد سه مرتبه آب روي آن بريزند و هر مرتبه آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد و اگر ظرف پاك باشد پس از زوال عين نجاست در صورتي كه متنجس به بول شده آن كار را دو مرتبه و اگر به غير بول نجس شده يك مرتبه انجام دهد.
لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده؛ اگر در آب كر يا جاري فروبرند و يا با آب قليل بشويند؛ چنانچه در موقع فشار دادن؛ آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مي شود.
اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند؛ چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده؛ آن لباس پاك است.
اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گِل يا اشنان در آن ديده شود و بداند كه آب مطلق زير گِل و اشنان رسيده پاك است؛ ولي اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن نجس است؛ ولي اگر بداند كه آب مطلق به باطن آن رسيده باطن آنها هم پاك مي شود.
هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود؛ ولي اگر بو، يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد.
اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند؛ يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن مانده نجس است.
اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.
غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده؛ اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود؛ در صورتي كه آب به جوف رسيده و الا فقط ظاهر آن پاك مي شود.
اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند؛ بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود؛ در صورتي كه موها انبوه باشد كه بدون فشار غساله از آن خارج نشود؛ وگرنه جدا شدن غساله به نحو متعارف در اكثر موارد كافيست و فشار لازم نيست.
اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند؛ اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مي كند؛ با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود؛ يعني آب كشيدن اطراف آنها مستقلا لازم نيست بلكه اطراف محل نجس با آب كشيدن با هم پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس روي همه انگشت ها آب بريزند و آب به همه آنها برسد؛ بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشت ها پاك مي شود.
گوشت و دنبه اي كه نجس شده؛ مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.
اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند؛ چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.
چيز نجس كه عين نجاست در آن نيست؛ اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن زير شير، يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نگرفته باشد؛ با آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو، يا رنگ، يا مزه نجاست گرفته باشد؛ بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو، يا رنگ، يا مزه نجاست نباشد.
اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده آن چيز پاك است؛ در صورتي كه احتمال ندهد چيزي كه مشاهده نموده عين نجاست باشد و الا پاك بودنش محل اشكال است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده؛ بايد بنا بر احتياط واجب دوباره آن را آب بكشد.
زميني كه آب روي آن جاري نمي شود؛ اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد؛ مگر اينكه ممكن باشد به وسيله پارچه پاكي آب را از روي آن بردارند و دوباره آب بريزند. ولي زميني كه روي آن شن و ريگ باشد؛ چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن فرو مي رود؛ با آب قليل پاك مي شود اما زير ريگ ها نجس مي ماند؛ در موردي كه غساله محكوم به نجاست باشد.
زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود؛ اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد؛ ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند؛ در موردي كه غساله محكوم به نجاست باشد.
اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود؛ با آب كمتر از كر پاك مي شود؛ در صورتي كه آب به مجرد برخورد به آن مضاف نشود.
اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود؛ مگر اينكه قند در آب كر يا جاري در حالي كه وصف اطلاق دارند؛ مستهلك شود.
اول:
آنكه زمين پاك باشد.
دوم:
آنكه خشك باشد.
سوم:
آنكه اگر عين نجاست مثل خون و بول، يا متنجس مثل گِلي كه نجس شده؛ در كف پا و ته كفش است؛ به واسطه راه رفتن؛ يا ماليدن پا به زمين، يا به وسيله ديگر برطرف بشود. ولي بعداً روي زمين راه برود يا پا را بر آن بمالد.
چهارم:
آنكه زمين بايد خاك، يا سنگ، يا آجرفرش و مانند آن باشد و با راه رفتن روي فرش، حصير و سبزه، پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.
پنجم:
بنا بر احتياط واجب بايد نجاست از راه رفتن روي زمين باشد؛ يا اينكه از زمين باشد؛ گرچه از راه رفتن نباشد.
بنا بر اين پاك شدن كف پا و ته كفش كه به غيرزمين نجس شده باشد به اين وسيله مشكل است.
كف پا و ته كفش به واسطه راه رفتن روي آسفالت و زميني كه با چوب فرش شده پاك نمي شود.
براي پاك شدن كف پا و كف كفش، چنانچه در خبر است؛ پانزده ذراع، كه تقريباً ده قدم مي شود؛ يا بيشتر راه بروند؛ اگر چه به كمتر از پانزده ذراع، يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.
لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد؛ بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.
بعد از آنكه كف پا و ته كفش نجس با راه رفتن به زمين پاك شد؛ مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گِل آلوده مي شود پاك مي گردد؛ به شرطي كه آن مقدار هم در راه رفتن به زمين برسد و آلودگي آن برطرف گردد.
كسي كه با دست و زانو راه مي رود؛ اگر كف دست، يا زانوي او نجس شود با راه رفتن پاك مي گردد؛ گرچه خالي از اشكال نيست. همچنين است ته عصا، ته پاي مصنوعي، نعل چهارپايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.
اگر بعد از راه رفتن بو، يا رنگ، يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود و معمولا بدون آب زايل نمي شود؛ در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد و الا بايد ذره هاي كوچك را نيز برطرف كند.
توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد؛ به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است؛ مگر اينكه جوراب از چرم و مانند آن باشد كه به طور متعارف به جاي كفش مي پوشند؛ در اين صورت به وسيله راه رفتن پاك مي شود.
آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان محسوب شده؛ با شش شرط پاك مي كند.
بنا بر اين ميخي كه به ديوار براي بستن ريسمان و مانند آن كوبيده مي شود پاك نمي شود.
اول:
چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تَر شود. پس اگر خشك باشد؛ يا نَم داشته باشد؛ بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب آن را خشك كند.
دوم:
آنكه اگر عين نجاست در آن باشد؛ پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.
سوم:
آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند.
پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند آن چيز پاك نمي شود. ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.
چهارم:
آنكه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند؛ پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد. ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده؛ اشكال ندارد.
پنجم:
آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرورفته يك مرتبه خشك كند.
پس اگر يك
مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد؛ فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.
ششم:
آنكه مابين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد؛ با داخل آن، هوا يا جسم پاك ديگر فاصله نباشد.
بنا بر اين اگر هوا يا جسم پاك ديگري فاصله باشد قسمت داخل آن پاك نمي شود؛ هر چند در اثر تابش آفتاب خشك شود.
پاك كردن آفتاب حصير را محل اشكال است و ظاهر اينست كه درخت، شاخه، برگ و ميوه آن گرچه چيدن آن نزديك باشد و گياهان در حال اتصال به زمين، به تابش آفتاب پاك مي شوند.
اگر آفتاب به زمين نجس بتابد و بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بود يا نه.
اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد؛ طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود؛ مگر اينكه ديوار نازك باشد به نحوي كه با تابش آفتاب به يك طرف، طرف ديگر خشك شود؛ در اين صورت بعيد نيست آن طرف هم پاك شود.
اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد؛ پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است؛ مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد؛ يا سگ در نمكزار استحاله شود. ولي پاك شدن به فرورفتن سگ در نمك و نمك شدن آن مشكل است؛ براي اينكه به مجرد افتادن سگ در نمكزار محل نجس مي شود و با نجس شدن نمكزار چگونه مي توان به پاك شدن سگ حكم كرد. به هر حال اگر جنس چيز نجس عوض نشود؛ مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند؛ يا نان بپزند؛ پاك نمي شود.
كوزه گِلي و مانند آن، كه از گِل نجس ساخته شده نجس است و پاك شدن آن چنانچه گذشت به اينست كه پس از خشك شدن در آب جاري يا كر بگذارند كه آب به جوف آن فرورود. واجب نيست اجتناب از ذغال خالصي كه از چوب نجس درست شده. ولي از ذغال نيم سوز بايد اجتناب نمايد.
چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.
اگر شراب به خودي خود، يا به واسطه آنكه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند؛ سركه شود؛ پاك مي گردد.
شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند؛ يا نجاست ديگري به آن برسد؛ با سركه شدن پاك نمي شود.
سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.
اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد. ولي بنا بر اينكه خرما، كشمش و انگور با جوش آمدن مسكر و نجس مي شوند؛ بنا بر احتياط واجب تا سركه نشده؛ خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.
گذشت آب انگوري كه به آتش جوش آمده؛ پيش از آنكه ثلثان شود؛ يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند؛ نجس نيست. گرچه خوردن آن حرام است؛ ولي اگر ثابت شود كه مست كننده است؛ حرام و نجس مي باشد و فقط با سركه شدن پاك مي شود.
اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود؛ چنانچه باقي مانده آن جوش بيايد نجس نيست؛ ولي خوردن آن حرام است.
آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه، پاك است؛ بلكه گذشت اگر جوش هم بيايد؛ تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده؛ پاك است.
اگر مثلاً در يك خوشه غوره، يك دانه، يا دو دانه انگور باشد؛ چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب غوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد؛ پاك و خوردن آن حلال است؛ بلكه اگر آب انگور نگويند پاك و حلال است.
اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد؛ اجتناب از آن واجب نيست؛ بلكه خوردن آن دانه هم حلال است؛ مگر اينكه يقين كنند آب داخلش جوش آمده باشد.
اگر آب انگور به جوشيدن نجس شود؛ اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند؛ بايد كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند؛ در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشد؛ بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده؛ در ديگي كه ثلثان شده نزنند. ولي گذشت كه انگور به جوش آمدن نجس نمي شود.
چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود و خوردن آن هم حرام نيست.
اگر خون بدن انسان، يا خون حيواني كه خون جهنده دارد يعني وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد منتقل شود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال مي گويند و همچنين است حكم در ساير نجاسات. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد؛ چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است؛ نجس مي باشد.
اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خون پشه مي باشد؛ پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزء بدن پشه حساب شده. اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است؛ آن خون نجس مي باشد و اگر بداند كه آن خون را از انسان مكيده و شك كند كه جزء بدن پشه شده يا نه، احتياط واجب اجتناب از آن است.
اگر كافر شهادتين بگويد يعني به وحدانيّت خداوند متعال و نبوّت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شهادت بدهد به هر لغتي باشد؛ گرچه به عربي نباشد؛ مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن؛ بدن، آب دهان، بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده؛ بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد و اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد؛ احتياط مستحب آن است كه جاي آن را آب بكشد
اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس، بلكه اگر در بدن او هم باشد؛ بايد از آن اجتناب كند.
اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است؛ بلكه اگر بداند قلباً مسلمان نشده كه منافق است؛ پاك است مادامي كه چيزي كه منافي با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.
تبعيّت آن است كه چيز نجس به واسطه پاكي چيز ديگر پاك شود.
اگر شراب سركه شود؛ ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند؛ اگر به آن رطوبت نجس شود؛ پاك مي گردد. ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود؛ احتياط آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.
ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور به كار مي رود بنا بر قول به نجاست آب انگور به جوشيدن بعد از كم شدن دو قسمت آب انگور پاك مي شود. ولي گذشت كه آب انگور به جوشيدن نجس نمي شود.
تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند و يا پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و كيسه و صابوني كه با آن ميّت شسته مي شود؛ بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود. ولي پاك شدن آنها به لحاظ تبعيّت نيست بلكه به جهت اينست كه آنها به همراه ميت شسته مي شوند.
كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد؛ بعد از پاك شدن آن چيز، دست هم پاك مي شود. ولي چنانچه در مسأله گذشته بيان شد؛ پاك شدن دست به جهت تبعيّت نيست بلكه به لحاظ اينست كه دست با آن چيز شسته مي شود.
اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود؛ آبي كه در آن مي ماند پاك است.
ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند؛ بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند؛ آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.
اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس، آلوده شود؛ چنانچه آنها برطرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خون لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود؛ آب كشيدن توي دهان لازم نيست. ولي اگر دندان مصنوعي در دهان نجس شود؛ در صورتي كه نجاست از خارج باشد بايد آن را آب بكشند؛ بلكه اگر نجاست از داخل هم باشد احتياطاً آب بكشند.
اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد؛ چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده؛ آن غذا پاك است و اگر خون به آن رسيده احتياطاً نجس مي شود.
مقداري از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشند.
اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند؛ چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمي شود و بايد طوري تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد. ولي اگر گرد و خاك، يا لباس و مانند آن تر باشند؛ بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.
بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبراء كنند.
يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند؛ نگذارند نجاست بخورد و احتياط واجب آن است كه غذاي پاك به آن بدهند و بنا بر احتياط واجب، بلكه در بعضي از آنها خالي از قوة نيست؛ بايد شتر نجاست خوار را چهل روز، گاو را بيست روز، گوسفند را ده روز، مرغابي را پنج روز و مرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيري كنند و احتياط واجب آن است كه غذاي پاك به آنها بدهند.
اگر بدن، يا لباس مسلمان، يا چيز ديگري مانند ظرف و فرش كه در اختيار اوست نجس شود و آن مسلمان غايب گردد؛ اگر انسان احتمال پاك شدن آن را بدهد؛ ولو به نحو اتفاق، اجتناب از آن لازم نيست. مثلاً احتمال دهد كه آب باران به آن رسيده يا در آب كر يا جاري داخل شده. در صورتي كه آن مسلمان آن را در امري كه طهارت شرط اوست استعمال كند؛ اجتناب از آن لازم نيست و شرطهاي ديگري كه فرموده اند لازم نيست گرچه موافق با احتياط است.
اگر مسلماني يقين كند چيزي كه نجس بوده پاك شده است؛ يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند؛ آن چيز پاك است و همچنين اگر مسلماني كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك است؛ در صورتي كه بي مبالات نباشد؛ يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد و بي مبالات نباشد؛ اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.
مسلماني كه وكيل شده لباس انسان را آب بكشد؛ اگر بگويد آب كشيده و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند؛ آن لباس پاك است و اگر لباس در اختيار و تصرف او باشد گفته او قبول مي شود گرچه اطمينان به گفته او پيدا نشود
اگر انسان حالتي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند؛ در صورتي كه به نحو متعارف نجس را آب بكشد؛ مي تواند به گمان اكتفا كند.
ظرفي كه از پوست سگ و خوك، يا مردار ساخته شده؛ آشاميدن از آن ظرف حرام است و در صورتي كه در معرض اين باشد كه نجاست به خوردني برسد؛ خوردن از آن هم حرام است و الا خوردن در آن حرام نيست و نبايد آن ظرف را در وضوء يا غُسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد؛ استعمال كنند و احتياط مستحب آن است كه آن را به صورت غيرظرف، يا به صورت ظرف چيزي كه طهارت شرط او نيست؛ استعمال نكنند.
خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها اگر براي زينت اتاق هم باشد؛ حرام است و احتياط واجب اينست كه آنها را نگه ندارند؛ گرچه استعمال هم نكنند و احتياط واجب اينست كه آنها را طوري بشكنند كه ديگر به آن ظرف نگويند.
ساختن ظرف طلا و نقره، به قصد خوردن و آشاميدن و ساير استعمالات محرّمه و اجرت ساختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه براي نگهداري ساخته نشود و از اجرت آن اجتناب كند.
حكم خريد و فروش ظرف طلا و نقره و گرفتن عوضي كه فروشنده مي گيرد؛ از مسأله گذشته معلوم مي شود.
گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند؛ اگر بعد از برداشتن استكان ظرف به آن گفته شود؛ استعمال آن به تنهايي و با استكان، حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود؛ استعمال آن مانعي ندارد.
استعمال ظرفي كه روي آن آب طلا يا آب نقره داده اند؛ به نحوي كه مثل رنگ باشد و به تنهايي ظرف نباشد؛ اشكال ندارد.
اگر فلزي را با طلا يا نقره، مخلوط كنند و ظرف بسازند؛ چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند؛ بلكه به نام آن فلز بگويند؛ استعمال آن مانعي ندارد.
اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا و نقره است؛ به قصد اينكه غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد؛ در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد؛ ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره، در ظرف ديگر حرام است؛ ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعي ندارد.
استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير، كارد و قاب قرآن اگر از طلا و نقره باشد خالي از اشكال نيست و استعمال عطردان، سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره جايز نيست.
استعمال ظرف طلا و نقره در حال ناچاري، اگر نتواند آنچه در طلا و نقره است در محلي بريزد؛ اشكال ندارد. ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري، نمي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد؛ بلكه وظيفه تيمّم است؛ مگر اينكه به واسطه تقيّه مجبور شود از استعمال ظرف طلا و نقره، در اين حال به مقدار رفع ضرورت وضو و غسل با آنها درست است و اگر بتواند آنچه كه در ظرف طلا و نقره است در محلي بريزد؛ بايد بريزد و با آن غسل و وضو بگيرد.
استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است؛ يا چيز ديگر، اشكال ندارد.
در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند.
درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد؛ تا آخر چانه شست و پهناي آن مقداري كه بين انگشت وسط و شصت فرا مي گيرد؛ بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آنكه يقين كند آن مقدار كاملاً شسته شده؛ بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.
اگر صورت يا دست كسي كوچكتر، يا بزرگتر از معمول مردم باشد؛ بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند؛ او هم تا همان جا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو بر خلاف معمول باشد؛ ولي با هم متناسب باشند؛ ملاحظه ديگران را نكند و به نحوي كه در مسأله پيش گفته شد وضو بگيرد.
اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم عقلايي باشد؛ بايد پيش از وضو، يا حال وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد و الا وارسي لازم نيست.
اگر پوست صورت از لاي مو پيدا شود؛ بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.
اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.
شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود؛ واجب نيست. ولي براي آنكه يقين كند از جايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده؛ واجب است مقداري از آنها را هم بشويد. كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد؛ در صورتي كه بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه اين مقدار را شسته صحيح است؛ وگرنه اگر وقت نماز نگذشته باشد لازم است وضو بگيرد و نماز را دوباره بخواند. ولي اگر وقت نماز گذشته قضاي نمازي كه وقتش گذشته واجب نيست.
بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد؛ وضو باطل است.
اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد؛ چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست آب كمي بر آن جاري شود؛ به نحوي كه شستن از بالا به پايين صدق كند؛ كافي است.
بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتان بشويد.
براي آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته؛ بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.
كسي كه پيش از شستن صورت، دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.
در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام است.
بهتر اينست كه به شستن يك مرتبه اكتفا كند مخصوصاً در شستن دست چپ و اگر دو مرتبه مي شويد؛ مرتبه دوم را به قصد تجديد و اسباغ وضو انجام دهد. مقصود از شستن هر مرتبه، شستن تمام عضو است.
اگر با ريختن يك مشت به قصد وضو يقين نمايد كه تمام عضو را فراگرفته؛ يك مرتبه حساب مي شود؛ ولي اگر با بيش از يك مشت تمام عضو شسته شود يك شستن حساب مي شود.
بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند.
حتي المقدور با دست راست از بالا به پايين مسح كند.
يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است؛ جاي مسح مي باشد و احتياط واجب اينست كه از درازا، كمتر از درازاي يك انگشت و از پهنا، كمتر از سه انگشت نباشد.
لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛ ولي اگر مثلاً موي سر را شانه كند به صورتش مي ريزد؛ يا به جاهاي ديگر سر مي رسد؛ بايد بيخ موها را مسح كند؛ يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد؛ يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد؛ يا بر موي جاهاي ديگر كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.
پس از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده؛ روي پاها را از سر يكي از انگشت ها حتي المقدور از سر انگشت ابهام باشد تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پاست با تمام كف دست.
پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است؛ ولي بهتر آن است كه به اندازه سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پاست با تمام كف دست.
احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد نه آنكه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد
در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد؛ وضو باطل است؛ ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.
جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند؛ مسح باطل است؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود؛ بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.
اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد؛ نمي تواند دست را با آب خارج تَر كند؛ بلكه بايد از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح كند و احتياط اينست كه از خصوص تري ريش كه داخل صورت است و مژگان و ابرو كه محاذي صورت است؛ بگيرد.
اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد؛ احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها چنانچه در مسأله گذشته گفته شد؛ از تري ريش كه در حد صورت و مژگان و ابرو كه محاذي صورت است بگيرد.
مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است؛ ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و مانند اينها، نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد؛ مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و احتياط واجب اينست كه تيمم نمايد؛ خصوصاً در ترسي كه غير از جهت تقيه باشد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن مسح كند و احتياط واجب آن است كه تيمم هم بكند.
اگر همه روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد؛ بايد تيمم كند و بنا بر احتياط لازم وضو هم بگيرد و چيز پاكي روي پا بگذارد و مسح كند.
وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فروببرد؛ با مراعات شستن از بالا به پايين و حركت تدريجي آنها و براي اينكه مسح سر و پاها با آب وضو باشد بايستي در شستن ارتماسي دسته ا، قصد شستن را ادامه دهد تا هنگامي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب از آنها ادامه دارد. به هر حال بهتر و احتياط آن است كه مقداري از دست چپ را باقي بگذارد تا آن را با دست راست ترتيبي بشويد.
اگر وضو بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غيرارتماسي انجام دهد؛ اشكال ندارد.
دعاهايي كه موقع گرفتن وضو شايسته ست
كسي كه وضو مي گيرد شايسته است به رجاء مطلوبيت، موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً. در صحيح زراره از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام اين دعا را در موقعي كه دست خود را در آب فرو مي برد فرموده و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:
اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد:
اَللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمِ اَلْقاك و اَطْلِقْ لِساني بِذِكرِك و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:
اَللّهُمَّ لاتُحَرِّمْ عَلَي ريحَ الْجَنَّة وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَرَوْحَها وَطيبَها و موقع شستن صورت بگويد:
اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ الْوُجُوهُ و در وقت شستن دست راست بخواند:
اَللّهُمَّ اَعْطِني كتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً
و موقع شستن دست چپ بگويد:
اَللّهُمَّ لا تُعْطِني كتابي بِشِمالي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْري وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلي عُنُقي وَ اَعُوذُ بِك مِنْ مُقَطِّعاتِ النّيرانِ
و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:
اَللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِك وَ بَرِكاتِك وَ عَفْوِك
و در موقع مسح پا بگويد:
اَللّهُمَّ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضيك عَنّي ياذَالْجَلالِ وَ الاِْكرامِ
و چون فارغ شدي از وضو مي گويي:
اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُك تَمامَ الْوُضُوءِ وَ تَمامَ الصَّلاةِ وَ تَمامَ رِضْوانِك وَ الْجَنَّةَ
وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.
شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:
آنكه آب وضو پاك باشد.
وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است؛ گرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند؛ يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.
اگر غير از آب گِل آلودِ مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد؛ چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد واجب است صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.
وضو با آب غصبي و آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است؛ مگر اينكه بداند پيش از اين صاحبش راضي بوده و نداند كه از رضايتش برگشته يا نه، در اين حال جايز و وضويش صحيح است.
بنا بر احتياط اگر وضو گرفتن سبب ريختن آب وضو در محل غصبي شود؛ وضو باطل است و در غير اين صورت وضو صحيح است و فرقي نيست بين اينكه بتواند در غير آنجا وضو بگيرد يا نه. پس اگر محل ريزش آب وضو غصبي باشد؛ بنا بر احتياط وضو باطل است؛ گرچه بتواند در غير آنجا و يا آخر وقت وضو بگيرد و اگر محل ريزش آب وضو مباح باشد و پس از ريختن به جاي غصبي برسد وضو صحيح است.
وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند؛ يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا از آب آن وضو مي گيرند و از وضو گرفتن آنان اطمينان پيدا شود كه وقف عام است؛ اشكال ندارد و الا وضو اشكال دارد.
كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند؛ اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند؛ يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند؛ نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد.
ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند؛ اگر از وضو گرفتن آنان اطمينان پيدا شود كه وقف عمومي است؛ مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.
والا مشكل است.
وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجا نيستند؛ در صورتي صحيح است كه از وضو گرفتن كساني كه ساكن آنجا نيستند اطمينان به رضايت صاحبانش حاصل شود و الا مشكل است.
سيره متشرّعه بر جواز آشاميدن و وضو گرفتن و مانند اينها در نهرهاي بزرگ است؛ بدون اذن و اجازه و قدر متيقن از آن صورتيست كه نداند صاحب آن راضي نيست؛ يا صاحب آن ديوانه، يا صغير و يا در تصرف غاصب است؛ ولي در صورتي كه صاحب آن راضي نباشد؛ يا مالك آن ديوانه، يا صغير است؛ يا در تصرف غاصب است؛ مخصوصاً در صورتي كه غاصب مجراي آب را عوض كرده باشد؛ از آن آب وضو نگيرد.
اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد؛ صحيح است؛ ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند؛ بنا بر احتياط واجب وضوي او باطل است؛ مگر اينكه پس از غصب كردن توبه كرده و پس از آن فراموش كرده؛ در اين صورت وضويش صحيح است.
آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.
اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد؛ در صورتي كه بتواند؛ به وجه شرعي آن آب را در ظرفي ديگر خالي كند و وضو بگيرد و اگر ميسور نشد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد؛ چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد؛ يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد؛ وضوي او باطل است و در صورتي كه با مشت و يا چيز ديگر آب را بردارد و به صورت و دستها بريزد؛ وضوي او صحيح است.
هر چند از جهت تصرف در ظرف غصبي و طلا و نقره معصيت كرده.
بنا بر احتياط واجب بايد در حوضي كه مثلاً يك آجر و يا يك سنگ آن غصبيست وضو نگيرد.
اگر در صحن يكي از امامان يا امام زادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند؛ چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده؛ وضو گرفتن در آن حوض و نهر مانعي ندارد.
اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود وضو صحيح است.
اگر غير از اعضاء وضو جايي از بدن نجس باشد؛ وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد؛ احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند؛ بعد وضو بگيرد.
اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده؛ بنا بر احتياط وضو باطل است و همچنين است در صورتي كه شك دارد كه ملتفت بوده يا نه. فقط در صورتي كه يقين، يا اطمينان دارد كه ملتفت بوده؛ وضويش صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده و جاهايي كه نجاست از آنجا به آنها سرايت كرده؛ بايد آب بكشد.
اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد؛ عضو را به قصد وضو در آب كر يا جاري فرو برد و پس از شستن آن عضو از بالا به پايين انگشت خود را روي بريدگي يا زخم بگذارد و قدري فشار دهد تا خون بند بيايد سپس انگشت خود را از بالا به پايين بكشد تا آب بر آن جاري شود؛ چنانچه در مسأله (267) گفته شد؛ بايد ملاحظه شود كه مسح با آب خارجي مخلوط نشود و اگر آب ضرر داشته باشد بايد وضوي جبيره اي كه بعداً گفته مي شود بگيرد
هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز، يا مقداري از آن، بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.
كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند؛ اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن، وضو بگيرد؛ صحيح است و اگر صرفاً داعي او بر وضو گرفتن؛ آن نماز باشد؛ باطل است.
لازم نيست نيّت وضو را به زبان بياورد؛ يا از قلب خود بگذراند؛ ولي بايد در تمام افعال وضو متوجه باشد كه وضو را به داعي امر الهي انجام دهد. به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؛ بگويد وضو مي گيرم.
آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد يعني اول صورت، بعد دست راست، بعد دست چپ را بشويد؛ بعد از آن سر و احتياط واجب آنكه بعد پاي راست را مسح كند و در آخر پاي چپ را مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.
اگر افعال وضو را پي در پي انجام دهد كه عرفاً يك عمل حساب شود؛ وضو صحيح است؛ گرچه عضو قبلي از جهت وزيدن باد و مانند آن خشك شده باشد.
ولي در صورتي كه فاصله زياد باشد كه يك عمل عرفاً حساب نشود؛ وضو باطل است.
در صورتي كه وضو صحيح نباشد؛ باطل كردن وضو لازم نيست. فقط از سر بگيرد.
اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد؛ ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها، رطوبت خشك شود؛ وضوي او صحيح است؛ در صورتي كه رطوبت براي مسح داشته باشد و الا اگر نتواند وضوي ديگري بگيرد؛ احتياط اينست كه ابتداء با دست بي رطوبت مسح كند؛ سپس با آب خارج مسح نمايد و در آخر هم تيمم نمايد.
راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد. پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند؛ وضوي او صحيح است.
هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد؛ نبايد در آن كمك بگيرد.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد؛ بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد. چنانچه مزد هم بخواهد؛ در صورتي كه بتواند و ضرر به حالش نداشته باشد؛ بايد بدهد. ولي بايد خود او نيّت وضو بكند و احتياط واجب اينست كه نايب هم نيّت وضو داشته باشد و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كند و احتياط واجب اينست كه در صورت امكان تيمم هم بنمايد.
كسي كه مي ترسد اگر وضو بگيرد؛ مريض مي شود؛ يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه مي ماند؛ نبايد وضو بگيرد؛ بلكه بايد تيمم كند.
در صورتي كه تشنگي موجب هلاكت خود يا نفس محترمه ديگري بشود؛ اگر وضو بگيرد وضويش باطل است؛ ولي اگر تحمل تشنگي برايش دشوار است و مشقّت دارد؛ با اين حال وضو بگيرد وضويش صحيح است؛ ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد؛ گرچه بعد بفهمد ضرر داشته؛ وضوي او صحيح است.
گرچه احتياط اينست كه اگر ضرر به حدي بوده كه ارتكاب آن جايز نبوده؛ اكتفاء به آن وضو نكند و وضوي ديگري، مثلاً با آب گرم وضو بگيرد؛ اگر ضرر نداشته باشد و اگر آن هم ضرر داشته باشد تيمم كند و اگر نمازي با وضو خوانده احتياطاً اعاده كند.
اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است:
ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد؛ بايد به همان مقدار وضو بگيرد.
اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده؛ ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند؛ يا آب به زير آن برساند.
اگر زير ناخن چرك باشد وضو اشكال ندارد اگر از باطن حساب شود و الا خالي از اشكال نيست. ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو، آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است؛ برطرف نمايند.
اگر در صورت و دستها و جلو سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود؛ شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست؛ بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند. ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود؛ بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.
اگر انسان شك كند كه به اعضاء وضو او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ مثل آنكه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند كه اگر بوده برطرف شده؛ يا آب به زير آن رسيده است.
جايي را كه بايد شست و مسح كرد هرقدر چرك باشد؛ اگر چرك آن مانع رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد. همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي كند؛ بر دست بماند. ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، آنها را برطرف كند.
اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب است و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است؛ در صورتي كه بداند در حال وضو التفات به مانع داشته. وگرنه وضو را اعاده كند.
اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب به زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده؛ وضوي او صحيح است؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه، در صورتي كه بداند در حال وضو ملتفت بوده وضو صحيح است و الا لازم است دوباره وضو بگيرد.
كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند؛ در صورتي كه به حد وسواسي برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا گذارد كه وضوي او باقي است؛ ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.
كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.
كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سرزده؛ مثلاً بول كرده؛ اگر نداند كدام جلوتر بوده؛ چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد؛ مگر اينكه تاريخ وضو را بداند در اين صورت بنا گذارد بر وضو و اگر در بين نماز است؛ احتياط اينست كه نماز را تمام كند و نماز را با وضوي ديگري اعاده كند و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است؛ در صورتي كه احتمال دهد حال شروع به نماز ملتفت بوده. مع ذلك احتياط اينست كه نماز را اعاده كند.
به هر حال براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته؛ يا مسح نكرده است؛ چنانچه رطوبت جايي كه پيش از آن است خشك شده؛ در صورتي كه موالات عرفي به هم خورده؛ بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده؛ بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است؛ بشويد يا مسح كند و همچنين است در صورتي كه به جهت حرارت هوا و وزيدن باد و مانند آن خشك شده باشد و اگر در بين وضو و شستن؛ يا مسح كردن جايي، شك كند؛ بايد به همين دستور عمل نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است؛ در صورتي كه بداند يا احتمال دهد كه در اول نماز توجه داشته و يا اينكه شك بعد از گذشتن وقت نماز باشد.
اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند؛ بعد از آن وضو بگيرد و نماز را اعاده كند.
اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.
اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد؛ يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند؛ چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند؛ بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.
اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست؛ احتياط آن است كه ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد؛ فوراً به نحوي كه موالات ترك نشود وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند. گرچه ظاهر اينست كه اگر همان نماز را با يك وضو، مخصوصاً در مورد بول بخواند؛ كفايت مي كند.
كسي كه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است؛ اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند؛ بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد؛ مگر اينكه حدث ديگري غير از حدث مرض از او سرزند؛ در اين صورت وضوي ديگر لازم است.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند؛ احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.
اگر كسي مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد معده جلوگيري كند؛ بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كنند؛ عمل نمايد.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ چنانچه گذشت بايد براي هر نماز وضو بگيرد.
سجده و تشهد فراموش شده حكم ساير اجزاء نماز را داشته و وضو لازم ندارد. ولي در نماز احتياط، احتياطاً مراعات نماز مستقل شود. به اين طور: نماز احتياط را با همان وضو بخواند و پس از آن احتياطاً وضو بگيرد و نماز احتياط را بخواند.
كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد؛ بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند؛ خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و آن مقدار كه از اطراف آلوده شده؛ آب بكشد و آب كشيدن كيسه لازم نيست و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند؛ چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد؛ مخرج غائط و اطراف آن را كه آلوده شده آب بكشد.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ در صورتي كه ممكن باشد و مشقت، زحمت و خوف ضرر نداشته باشد؛ بايد بنا بر احتياط به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد؛ گرچه خرج داشته باشد؛ بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود؛ احتياط واجب آن است كه خود را معالجه كند.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بعد از آنكه مرض او خوب شد؛ لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده؛ قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود؛ بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.
فرموده اند:
براي هفت چيز وضو گرفتن واجب است؛ ولي مي توان گفت كه وضو در هيچيك از آن چيزها، حتي براي نماز واجب، وضو واجب تكليفي نمي شود؛ بلكه مستحب است؛ ولي شرط صحت آن چيزها و هر نماز واجب و مستحب، غير از نماز ميّت است.
اول:
براي نمازهاي واجب، غير از نماز ميّت.
دوم:
براي سجده و تشهد فراموش شده. اگر بين نماز و انجام سجده و تشهد فراموش شده حدثي از او سر زده؛ مثلاً بول كرده باشد؛ احتياط واجب آن است كه بعد از وضو گرفتن و قضاي سجده و تشهد فراموش شده؛ اصل نماز را اعاده كند.
سوم:
براي طواف واجب خانه كعبه.
چهارم:
بنا بر احتياط واجب براي انجام دو سجده سهو واجب، اگر بين نماز و انجام دو سجده سهو حدثي از او سر زده باشد.
پنجم:
اگر نذر، يا عهد كرده؛ يا قسم خورده كه وضو بگيرد.
ششم:
اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ در صورتي كه اين كار رجحان داشته باشد.
هفتم:
براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده؛ يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر از بدن خود را به خط قرآن برساند. ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن است؛ اگر معطل شدن به مقدار تيمم كردن
هتك نمي شود بايد تيمم كند و اگر معطل شدن به مقدار تيمم هم هتك به قرآن است؛ بدون اينكه وضو بگيرد و تيمم كند؛ بايد قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد و يا اگر نجس شده آب بكشد و تا بتواند از تماس بدن به خط قرآن خود داري كند.
مس نمودن خط قرآن يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است و احتياط واجب، بلكه واجب است موي خود را در صورتي كه مو كوتاه باشد به حدي كه عرفاً مس بدن صدق كند؛ به خط قرآن نرساند. ولي اگر مو بلند باشد؛ احتياط مستحب است كه به خط قرآن نرساند. به هر حال اگر قرآن را به زبان فارسي، يا به زبان ديگر ترجمه كنند؛ در غيرنام هاي خداوند و نام هاي انبياء عَلَيْهم ُالسَّلَام مس آن اشكال ندارد.
جلوگيري بچه و ديوانه از مس قرآن واجب نيست. ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد بايد از آن جلوگيري كنند.
كسي كه وضو ندارد حرام است اسم خداوند و صفات مختصّه ايشان را، به هر زباني نوشته شده باشد؛ مس نمايد و تا مي تواند اسم مبارك پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امامان معصوم و حضرت زهرا عَلَيْهم ُالسَّلَام را مس ننمايد. ولي اگر مس اسماء ذوات، بدون وضو هتك و بي احترامي باشد جايز نيست.
اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ صحيح است و نزديك وقت نماز اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد؛ خالي از اشكال نيست. ولي اگر وضو را به قصد پاك بودن بگيرد؛ خالي از اشكال است.
كسي كه يقين دارد وقت داخل شده؛ اگر نيّت وضو واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده؛ اگر وضو را عَلي اَي حال و به قصد امر واقعي به جا آورده باشد صحيح است و الا در صورتي كه اگر يقين به وقت نداشته وضو نمي گرفته؛ صحت وضويش محل اشكال است.
فرموده اند:
مستحب است انسان براي نماز ميّت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اينها وضو بگيرد؛ هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد. مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند؛ ولي چون استحباب وضو براي بعضي از امور ياد شده ثابت نيست؛ بهتر اينست كه در تمام موارد وضو را به قصد پاك بودن انجام دهد و هر يك از اين موارد، بلكه تمام آنها، بلكه غير آنها را انجام دهد.
هفت چيز وضو را باطل مي كند:
اول و دوم:
بول و غائط.
سوم:
باد معده كه از مخرج غائط خارج شود.
چهارم:
خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود به نحوي كه خواب بر قلب غلبه كرده باشد و اگر خواب بر قلب غلبه نكرده باشد؛ مجرد اينكه چشم نبيند و گوش نشنود؛ وضو باطل نمي شود.
پنجم:
چيزهايي كه عقل را از بين مي برد؛ مانند ديوانگي، مستي و بيهوشي.
ششم:
استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود.
هفتم:
كاري كه براي آن بايد غسل كرد؛ مانند حيض و نفاس و جنابت، ولي باطل شدن وضو به مس ميّت معلوم نيست.
احكام وضوي جبيره اي
چيزي كه با آن زخم شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند؛ جبيره ناميده مي شود.
اگر در يكي از جاهاي وضو زخم، يا دمل، يا شكستگي باشد؛ چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد؛ بايد به طور معمول وضو گرفت.
اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در صورت يا دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد؛ چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد؛ واجب است دست بر آن بكشد و اگر بتواند؛ تري به حدي باشد كه اقل مرتبه شستن تحقق پيدا كند
و مستحب است پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي آن پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد؛ يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد؛ بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه روي آن ممكن نيست؛ بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد.
اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است و زخم و مانند آن تمام محل را گرفته باشد و يا اينكه ممكن نباشد جاي سالم را مسح كند؛ بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بكند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست. ولي بايد بعد از وضو تيمم نمايد.
اگر روي دمل، يا زخم، يا شكستگي بسته باشد؛ چنانچه بدون زحمت و مشقّت باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن هم ضرر ندارد؛ بايد باز كند و وضو بگيرد؛ چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد؛ يا جلو سر و روي پاها.
اگر زخم، يا دمل، يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد؛ چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر روي آن ضرر ندارد؛ واجب است دست بر آن بكشد و اگر بتواند تري به حدي باشد كه اقل مرتبه شستن تحقق يابد
و مستحب است پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد.
اگر نمي شود روي زخم را باز كرد؛ ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم بدون زحمت و مشقت ممكن است و ضرر هم ندارد؛ بايد آب را به روي زخم از بالا به پايين برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد؛ يا اينكه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست؛ يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد؛ بايد اطراف زخم را بشويد. در صورتي كه نتواند آب بكشد؛ اگر شستن آن ضرر ندارد لازم است تيمم كند و اگر جبيره پاك است؛ روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد؛ مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد؛ پارچه پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي آن بگذارد و دست تر از بالا به پايين روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست؛ احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد؛ در صورتي كه تمام محل تيمم يا بعض آن بي مانع باشد؛ تيمم هم بنمايد و اگر تمام مواضع تيمم پوشيده باشد؛ وضوي جبيره كفايت مي كند و تيمم جبيره لازم نيست.
اگر جبيره تمام صورت، يا تمام يكي از دسته ا، يا تمام هر دو دست را گرفته باشد؛ بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.
اگر جبيره تمام اعضاء وضو را گرفته باشد؛ بنا بر احتياط بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمم هم بنمايد؛ در صورتي كه ممكن باشد به خود بشره تيمم كند و الا تيمم مستحب است.
كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است؛ بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند و احوط آن است كه اگر بتواند از رطوبتي كه در اعضاي وضو هست ايضاً استفاده كند.
اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته؛ ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است؛ بايد جاهايي كه باز است؛ روي پا را و جاهايي كه جبيره است؛ روي جبيره را مسح كند.
اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد؛ بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد؛ بايد بين آنها را مسح كند و در جايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل كند.
اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن بدون زحمت و مشقت ممكن نيست؛ بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد. پس اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل كند.
اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست؛ ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد؛ بايد تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضو جبيره اي هم بگيرد.
اگر جايي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد؛ يا آب براي آن ضرر دارد؛ بايد به دستور جبيره عمل كند.
گذشت در مسأله (335) كه اگر شستن عضو ضرر ندارد تيمم هم لازم است.
اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست يا به قدري مشقت دارد كه عادةً نمي شود تحمل كرد؛ بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد؛ در صورتي كه تمام يا بعض محل تيمم بي مانع باشد.
غسل جبيره اي، مثل وضوي جبيره اي است.
اگر بتواند غسل ارتماسي انجام دهد لازم نيست ترتيب ي به جا آورد گرچه بهتر است ترتيبي به جا آورد
كسي كه وظيفه او تيمم است؛ اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم، يا دمل، يا شكستگي باشد؛ بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.
كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند؛ چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ بلكه اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود؛ مي تواند به اميد بقاء عذر، در اول وقت بخواند. ولي اگر تا آخر وقت عذرش برطرف شد؛ لازم است وضو يا غسل بگيرد و نماز را در وقت اعاده كند.
اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است؛ موي چشم خود را بچسباند؛ بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط لازم آن است كه تيمم هم بنمايد.
كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، اگر چگونگي زخم و مانند آن را نمي داند؛ بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد. ولي اگر حكم مساله را نمي داند مي تواند رجوع به مرجع تقليد خود كند.
نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي مي خواند؛ اگر عذرش تا آخر وقت استمرار داشته باشد صحيح است و اگر در اثناء وقت عذرش برطرف شود؛ لازم است نماز را با وضوي بي جبيره اعاده نمايد.
غسل هاي واجب هفت تا است:
اول:
غسل جنابت.
دوم:
غسل حيض.
سوم:
غسل نفاس.
چهارم:
غسل استحاضه.
پنجم:
غسل مس ميت.
ششم:
غسل ميت.
هفتم:
غسلي كه به واسطه نذر، قسم و مانند اينها واجب مي شود.
به دو چيز انسان جنب مي شود:
اول:
جماع، ولو به مقدار داخل شدن ختنه گاه.
دوم:
بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.
اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول، يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن بدن سست شده؛ آن رطوبت حكم مني دارد و همچنين است اگر جستن يا يكي از سستي و شهوت باشد؛ اجتماع هر سه صفت لازم نيست. اگر هيچيك از اين دو نشانه را ندارد حكم مني ندارد؛ مگر اينكه علم، يا اطمينان پيدا كند كه مني بوده.
ولي در مريض و زن لازم نيست آن آب با جستن بيرون آيد؛ بلكه اگر با شهوت خارج شود؛ گرچه سست هم نشود؛ حكم به جنابت مريض و زن مي شود.
اگر از مردي كه مريض نيست رطوبتي خارج شود و نداند بول است يا مني و از نشانه هايي كه در مسأله پيش گفته شد؛ نشود وضع آن را روشن نمود؛ چنانچه قبل از خارج شدن اين رطوبت وضو داشته غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته؛ احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد.
مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، احتياط واجب آن است كه غسل كند چون مترقب است آن رطوبت مني باشد و احتياط آن است كه وضو هم بگيرد چون محتمل است آن رطوبت بول باشد.
اگر انسان با زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود؛ در قُبُل باشد يا دُبُر، بالغ باشد يا نابالغ، گرچه مني بيرون نيايد؛ هر دو جنب مي شوند و اگر كمتر از ختنه گاه داخل شود؛ در صورتي كه مني خارج نشود احتياط واجب آن است كه غسل كند و اگر وضو نداشته وضو هم بگيرد.
اگر شك كند كه كمتر از ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل براو واجب نيست. ولي اگر شك كند به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، در صورتي كه مني از او خارج نشده؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند و اگر وضو نداشته وضو بگيرد.
اگر نعوذبالله حيواني را وطي كند يعني با او نزديكي كند و مني از او بيرون آيد؛ غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد؛ چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد و العياذ بالله وطي در دُبُر مرد، بر فاعل و مفعول حكم وطي با حيوان را دارد.
اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد؛ يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل براو واجب نيست.
كسي كه نمي تواند غسل كند؛ ولي تيمم برايش ممكن است؛ بعد از دخول وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.
چون اين حكم برخلاف قاعده است بايد اكتفا كرد بر مورد نص و آن در خصوص نزديكي با اهل در سفر است.
اگر در لباس خود مني ببيند و بداند از خود اوست و براي آن غسل نكرده؛ بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند؛ ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده؛ لازم نيست قضا كند.
پنج چيز بر جنب حرام است:
اول:
رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خداوند متعال، اما نام پيغمبران و امامان معصوم و حضرت زهرا عَلَيْهم ُالسَّلَام در صورتي كه مس اسامي آنان هتك و بي احترامي باشد و الا چنانچه در وضو گفته شد شايسته نيست مس اسامي آنان.
دوم:
رفتن در مسجدالحرام و مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و احتياط لازم نرفتن جنب است در حرم ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام گرچه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود.
سوم:
توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در وارد و از در ديگر خارج شود؛ مانعي ندارد. داخل شدن در مساجد در صورتي كه صرفاً براي برداشتن چيزي باشد جايز نيست و شايسته است جاري كردن حكم مساجد در رواق ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام.
چهارم:
گذاشتن چيزي در مسجد و بنا بر احتياط واجب اگر خارج از مسجد باشد چيزي در مسجد نگذارد.
پنجم:
خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:
اول:
سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل).
دوم:
سوره چهل و يكم (حم سجده).
سوم:
سوره پنجاه و سوم (وَ النَّجْم).
چهارم:
سوره نودوششم (اقراء ) و همچنين احتياط بر ترك خواندن يك كلمه، بلكه يك حرف از اين چهار سوره است و آنچه كه حرمتش مسلم
است؛ خواندن چهار آيه سجده از آن چهار سوره است.
فرموده اند:
نه چيز بر جنب مكروه است.
چون كراهت بعضي از آنها ثابت نيست شايسته است رجاءً آنها را ترك كند.
اول و دوم:
خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا استنشاق و مضمضه نمايد؛ يا دستها را بشويد؛ اگر كراهت را برطرف نكند باعث كراهت كمتر مي شود.
سوم:
خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.
چهارم:
رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.
پنجم:
همراه داشتن قرآن.
ششم:
خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد؛ يا به واسطه نداشتن آب تيمم كند؛ مكروه نيست.
هفتم:
خضاب كردن به حنا و مانند آن.
هشتم:
ماليدن روغن به بدن.
نهم:
جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده؛ يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.
مستحب بودن غسل جنابت في حد نفسه روشن نيست؛ ولي استحباب تحصيل طهارت از جنابت ثابت است؛ ولي براي خواندن نماز واجب و مانند آن، واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن، غسل جنابت لازم نيست.
لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.
اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند و بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده؛ غسل او صحيح است.
غسل را چه واجب و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد:
ترتيبي و ارتماسي.
در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً، يا از روي فراموشي، يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند؛ غسل او باطل است.
نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد. ولي بهتر است تمام ناف و عورت، با هر دو طرف شسته شود.
براي آنكه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده؛ بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن طرف بشويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بشويد.
اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است؛ بايد دوباره غسل كند.
اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته؛ چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.
اگر پيش از تمام شدن غسل، در مقداري از طرف چپ شك كند؛ شستن همان مقدار كافي است؛ ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند و هنوز مشغول شستن طرف چپ نشده بايد بعد از شستن آن مقدار طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند و هنوز مشغول شستن طرف راست نشده؛ بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف راست و طرف چپ را بشويد. ولي اگر مشغول شستن طرف چپ باشد و شك كند در شستن مقداري از طرف راست، لازم نيست برگردد و آن مقدار را بشويد و همچنين اگر شك در شستن مقداري از سر كند؛ پس از داخل شدن در طرف راست يا چپ، شستن آن مقدار لازم نيست و غسلش صحيح است.
در غسل ارتماسي اگر نيت غسل ارتماسي كند و يك مرتبه يا به تدريج در آب فرورود تا تمام بدن زير آب رود و چنانچه پاي او بر زمين باشد بلند كند؛ غسلش صحيح است.
گرچه بهتر است در يك آن عرفي باشد.
در غسل ارتماسي بنا بر احتياط واجب بايد موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون باشد.
اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده؛ چه جاي آن را بداند يا نداند؛ بايد دوباره غسل كند.
اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد؛ بايد غسل ارتماسي كند.
كسي كه روزه واجبي بر او متعيّن شده و لو به جهت ضيق وقت و روزه گرفته؛ يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند؛ ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.
در غسل ارتماسي بنا بر احتياط بايد تمام بدن پاك باشد؛ گرچه در موردي كه در شستن بدن تعدد لازم نباشد بعيد نيست به يك دفعه فرورفتن زير آب براي پاك شدن محل و غسل كفايت كند و اگر تعدد لازم باشد در شستن آخري مي تواند براي پاك شدن محل و غسل اكتفا نمايد. در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد؛ كافي است.
گذشت در مسأله (117) كه عرق جنب از حرام نجس نيست؛ بنا بر اين كسي كه از حرام جنب شده لازم نيست در آب سرد غسل كند؛ مي تواند با آب گرم غسل كند؛ چه آب سرد ضرر داشته باشد يا نه.
در غسل ارتماسي اگر به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند؛ غسل باطل است؛ ولي در غسل ترتيبي غسل باطل نيست و لازم است شستن همان اندازه اي كه شسته نشده. اگر اندازه در سر و صورت، يا طرف راست بوده؛ شستن عضو يا اعضايي كه بعد از آن است لازم است؛ ولي شستن باطن بدن واجب نيست؛ گرچه ديده شود؛ مانند درون چشم و توي گوش يا بيني.
جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنا بر احتياط واجب بشويد و اگر آن محل سابق ظاهر بود لازم است آن را بشويد.
اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن، به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود و جزء ظاهر به حساب آيد؛ بايد آن را شست؛ گذشت كه ديده شدن ميزان شستن نيست و اگر جزء باطن حساب شود؛ شستن داخل آن لازم نيست.
چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد؛ غسل صحيح نيست.
اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از آب است؛ در بدن او هست يا نه، بايد اگر وسواسي نيست وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.
در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست. ولي اگر رسانيدن آب به پوست بدن بدون شستن آنها ممكن نباشد بايد آنها را بشويد؛ تا آب به بدن برسد.
تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد؛ مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد؛ بلكه لازم نيست تمام هر قسمت را فوراً بشويد؛ بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد و يا اينكه سر را بشويد و مقداري صبر كند و بعد گردن را بشويد؛ اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمي آيد؛ بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل بدهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است اگر فقط به اندازه غسل كردن مهلت دارد؛ بايد هر قسمت را فوراً بعد از هر قسمت ديگر غسل دهد.
كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد؛ يا بدون اينكه بداند حمامي راضيست بخواهد نسيه بگذارد اگر چه بعد حمامي را راضي كند؛ غسل او صحيح نيست مگر اينكه از راضي نبودن حمامي غافل باشد و بتواند با قصد قربت انجام دهد غسلش صحيح و ضامن پول مقدار آبيست كه مصرف كرده.
اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند؛ ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد؛ يا از مال حرام بدهد؛ غسلش باطل است.
اگر بخواهد پول حرام به حمامي بدهد غسل او باطل است؛ در صورتي كه از اول چنين قصدي داشته باشد و الا غسلش صحيح است و ضامن پول مقدار آبيست كه مصرف كرده. اگر بخواهد از پولي كه خمس آن را نداده به حمامي كه شيعه دوازده امامي باشد بدهد؛ گرچه معصيت كرده؛ ولي غسلش صحيح است و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول است.
اگر مخرج غائط را در خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او صحيح نيست؛ مگر اينكه پيش از غسل حمامي را راضي كند و يا اينكه به اميد راضي بودن حمامي با قصد قربت غسل كند؛ در صورتي كه حمامي راضي باشد؛ غسلش صحيح است.
اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند و اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل كند؛ در صورتي كه بداند يا احتمال دهد كه هنگام غسل كردن ملتفت بوده. ولي اگر منشاء شك در درست بودن غسل، شك در شستن طرف چپ، يا جزيي از آن باشد؛ بايد آن را به قصد غسل بشويد.
اگر در بين غسل كردن حدث اصغر از او سرزند؛ مثلاً بول كند؛ احتياط واجب آن است كه غسل را تمام كند و دوباره غسل كند؛ به قصد آنچه بر ذمّه اوست واقعاً و وضو هم بگيرد.
يا غسل را رها كرده و غسل ديگري نمايد و بعد از آن وضو هم بگيرد.
اگر به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند؛ چنانچه بعد از غسل به اندازه خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد غسل او صحيح است و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد غسل او باطل است؛ در صورتي كه غسل براي خصوص آن نماز كرده؛ به اين معني كه اگر آن نماز نبود فعلا غسل نمي كرد. ولي اگر به قصد پاك بودن از جنابت، يا يكي از غايات ديگر بوده غسلش صحيح است.
كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است؛ در صورتي كه احتمال دهد وقت شروع به نماز ملتفت بوده.
كسي كه چند غسل به او واجب است مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل به جا آورد. اگر يكي از آنها غسل جنابت بوده و غسل جنابت را به تنهايي قصد كند غسل هاي ديگر از او ساقط مي شود و وضو هم لازم نيست. جدا جدا انجام دادن غسل ها خالي از اشكال نيست و اگر انجام مي دهد در غير غسل اول نيّت وجوب نكند و به رجاء اينكه شايد در واقع واجب باشد انجام دهد.
كسي كه بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده؛ شايسته است آن را از بين ببرد. ولي در حالي كه محدث است؛ جايز نيست دست بر آن بگذارد. بنا بر اين عضو را در وضو و غسل، ارتماسي انجام دهد و اگر ترتيبي به جا مي آورد به نحوي آب را به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.
كسي كه غسل جنابت كرده نبايد براي نماز وضو بگيرد.
ولي در غسل هاي ديگر بايد وضو بگيرد.
يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.
خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست. ولي ممكن است گاهي سياه، يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.
استحاضه سه قسم است:
قليله، متوسطه و كثيره، استحاضه قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرونرود. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرورود؛ اگر چه در يك گوشه آن باشد؛ ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند؛ نرسد. استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.
در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.
در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله قبل گفته شد انجام دهد. اين در صورتيست كه قبل از نماز صبح يا در بين آن اين حالت دست دهد؛ ولي اگر بعد از نماز صبح تا قبل از نماز ظهر، يا در بين آن، اين حالت حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين كيفيت قبل از هر نماز يا بين هر نمازي استحاضه متوسطه شده براي آن بايد غسل كند.
در صورتي كه قبل از نماز صبح اين حالت پيدا شده باشد؛ اگر عمداً، يا از روي فراموشي، براي نماز صبح غسل نكند؛ بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند؛ بايد پيش از نماز مغرب و عشا، بعد از داخل شدن وقت آنان، غسل كند و بلافاصله نماز مغرب و عشا را بخواند و نمازهايي كه بدون غسل خوانده بايد غسل كند وضو بگيرد و آنها را قضا كند.
در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد؛ بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا و احتياط آن است كه قبل از غسل وضو بگيرد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و احتياط اينست كه وضو براي نماز عصر يا عشا در حال گفتن اقامه باشد و اگر بين نماز ظهر و عصر و
يا بين مغرب و عشا، فاصله بيندازد و خون بيرون آمده باشد هر چند در فضاي فرج باشد براي نماز عصر يا عشا دوباره غسل كند.
اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بند بيايد؛ چنانچه زن براي آن خون، وضو و غسل براي كاري به جا آورده باشد؛ احتياط واجب آن است كه در موقع نماز، وضو و غسل به جا آورد.
مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند؛ در استحاضه كثيره احوط آن است كه وضو را پيش از غسل انجام دهد و در استحاضه متوسطه بهتر آن است كه پيش از غسل انجام دهد.
اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود؛ بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود؛ بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن، بعد از نماز صبح كثيره شود؛ بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل، به نحوي كه در مسأله (402) بيان شد به جا آورد و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به نحوي كه در آن مسأله بيان شد به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود؛ بايد براي نماز مغرب و عشا به نحوي كه گفته شد غسل نمايد.
مستحاضه كثيره يا متوسطه، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز، براي نماز غسل كند؛ غسل او باطل است؛ ولي اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب به قصد رجاء غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد؛ احتياط واجب آن است كه براي نماز صبح، وضو و غسل دوباره به جا آورد.
زن مستحاضه براي هر نمازي، چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند؛ يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند؛ بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد؛ مگر اينكه پس از غسلي كه براي نماز پيش كرده؛ خون بيرون نيامده باشد؛ هر چند در فضاي فرج؛ در اين صورت غسل لازم نيست. براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد؛ لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.
زن مستحاضه بعد از اينكه خونش قطع شد؛ فقط براي نماز اولي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.
اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است؛ موقعي كه مي خواهد نماز بخواند بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از اينكه فهميد استحاضه او كداميك از آن سه قسم است؛ كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد. ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند؛ پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.
زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند مشغول نماز شود؛ چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده؛ مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده؛ نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته؛ يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده؛ مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده؛ نماز او باطل است.
مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد كه قليله است؛ يا متوسطه، يا كثيره، بايد بنا بر احتياط به نحوي عمل كند كه يقين به برائت ذمه حاصل كند.
پس در شك ميان قليله و متوسطه، يا متوسطه و كثيره، عمل به وظيفه هر دو نمايد و در شك بين هر سه قسم عمل به وظيفه هر سه قسم نمايد. ولي اگر بداند سابقاً كداميك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.
اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد؛ وضو و غسل باطل نمي شود؛ مگر اينكه خون از محل خارج شده و به فضاي فرج برسد؛ گرچه از فرج خارج نشده باشد؛ در اين صورت احتياط لازم جاري كردن احكام مستحاضه است و اگر خون بيرون بيايد؛ هر چند كم باشد؛ وضو و غسل را باطل مي كند.
زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند و در فضاي فرج هم خون نباشد؛ گرچه بداند دوباره خون مي آيد؛ با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.
زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و در فضاي فرج هم نباشد؛ در صورتي كه علم، يا اطمينان داشته باشد كه تا آخر وقت خون بيرون نمي آيد و داخل فرج هم آلوده نمي شود؛ مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.
اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود؛ يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد؛ بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.
اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند اگر نماز را تأخير اندازد؛ به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد؛ به كلي پاك مي شود؛ بايد نماز را تأخير اندازد و موقعي كه به كلي پاك شده دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند. اگر وقت نماز تنگ شد؛ اگر وقت براي يكي از آن دو را داشته باشد لازم است آن را به جا آورد و در صورتي كه وقت براي هيچيك از غسل و وضو را ندارد؛ اگر وقت براي تيمم دارد به جاي هر يك از وضو و غسل تيمم كند و نماز را به جا آورد و اگر وقت براي تيمم هم ندارد؛ به همان حال نماز بخواند و بعد آن نماز را قضا كند.
مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند؛ ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده؛ ديگر خون حتي در باطن نيامده؛ لازم نيست دوباره غسل نمايد.
مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه متوسطه و كثيره بعد از وضو و غسل، بايد فوراً مشغول نماز شود؛ ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد. ولي اگر بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه بعد از وضو و غسل فقط به مقداري كه واجبات را انجام مي دهد خون نمي آيد؛ اذان و اقامه و مستحبات را ترك كند.
زن مستحاضه اگر بين وظيفه اي كه دارد از وضو يا غسل، يا هر دو و نماز، فاصله بيندازد؛ بايد دوباره وظيفه اش را به جا آورد؛ در صورتي كه خون از او خارج شده؛ يا در فضاي فرج آمده باشد و الا لازم نيست.
اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود؛ چنانچه براي او ضرر ندارد؛ بايد پيش از غسل و بعد از آن، تا نماز را به پايان رساند؛ به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند؛ ولي اگر هميشه جريان ندارد؛ فقط بايد بعد از وضو و غسل تا آخر نماز از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد؛ يا در فضاي فرج بيايد؛ بايد دوباره غسل كند و وضو بگيرد و اگر نماز هم خوانده؛ بايد دوباره بخواند.
اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود؛ واجب است غسل را از سر بگيرد.
احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است؛ به مقداري كه مي تواند؛ اگر ضرر و حرجي نباشد؛ از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.
روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد؛ در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد و نيز در روز غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد. ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و احتياط آن است كه غسل را نزديك اذان صبح به جا آورد به نحوي كه فاصله اي بين غسل و نماز صبح بيشتر از مقدار نافله صبح نباشد؛ روزه او صحيح است.
اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند؛ وضوي او صحيح است.
اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود؛ بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود؛ بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد؛ بايد دوباره براي كثيره غسل كند.
اگر در بين نماز استحاضه متوسطه زن، كثيره شود؛ بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و احتياطاً وضو را پيش از غسل انجام دهد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي هيچكدام از وضو و غسل وقت ندارد؛ بايد دو تيمم كند؛ يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد؛ بايد عوض آن تيمم كند و ديگري را به جا آورد. ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و لازم است آن را قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه قليله او، متوسطه يا كثيره شود.
اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بود؛ بايد وضو و غسل و نماز را دوباره انجام دهد؛ در صورتي كه وقت باشد كه در حال پاكي نماز را دوباره بخواند.
اگر استحاضه كثيره زن، متوسطه شود؛ بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود؛ بايد براي نماز ظهر غسل كند و وضو هم بگيرد و احتياط آن است كه وضو را قبل از غسل به جا آورد و براي نماز عصر و مغرب و عشا وضو بگيرد.
ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد؛ بايد براي نماز عصر غسل كند و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند؛ بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط براي نماز عشا وقت داشته باشد؛ بايد براي نماز عشا غسل نمايد.
اگر پيش از هر نماز خون استحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد؛ براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.
اگر استحاضه كثيره، قليله شود؛ بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود؛ بايد براي نماز اول عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.
اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد؛ حتي عوض كردن پنبه را ترك كند؛ نمازش باطل است.
مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز، كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است؛ مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ بايد وضو بگيرد؛ در صورتي كه آن امر بر او واجب باشد و الا زن مستحاضه غير از نماز، كاري كه شرطش طهارت است انجام ندهد.
اگر مستحاضه غسل هاي واجب خود را به جا آورد؛ رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او، حلال مي شود. گرچه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.
اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز سوره اي را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود؛ بنا بر احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند؛ ولي اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند؛ اگر اين كار واجب باشد؛ بايد وضو بگيرد و اگر واجب نباشد؛ چنانچه گذشت اين كار را انجام ندهد.
نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم، كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.
هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ گرچه بخواهد هر دو را پشت سرهم به جا آورد؛ بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد؛ در صورتي كه خون خارج شده باشد؛ هر چند در فضاي فرج باشد و الا مي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.
احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه نماز قضا نخواند و آن را تاخير اندازد تا پاك شود؛ مگر اينكه وقت نماز ضيق شده باشد؛ يا اينكه اگر نخواند خوف فوت دارد؛ در اين صورت بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.
اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و مردد باشد بين خون حيض و نفاس و استحاضه، بايد به دستور استحاضه عمل كند؛ بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خون هاي ديگر چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.
حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مي گويند.
خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي، يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.
زن هاي قرشيّه بعد از تمام شدن شصت سال قمري، يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند زن هايي كه قرشيّه نيستند؛ بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.
خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند؛ حيض نيست.
زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد؛ ممكن است حيض ببيند.
دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودن پيدا شود؛ حيض است و معلوم مي شود نُه سال او تمام شده است.
زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.
مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.
زني كه در سه روز اول پشت سرهم خون نبيند؛ مثل آنكه دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود دوباره خون ببيند؛ در صورتي كه خون در سه روز نشانه هاي حيض را داشته؛ يا در روزهاي عادتش باشد؛ احتياط لازم آن است كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
لازم است در ابتداي حيض خون بيرون بيايد؛ گرچه كم باشد و اگر خون در فضاي فرج ريخته و هنوز خارج نشده؛ احتياط آن است كه جمع كند بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه بر حائض حرام است و اگر در بين سه روز مختصري پاك شود؛ اما مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز خون در فرج بوده باز هم حيض است.
گرچه مشهور فقها فرموده اند:
لازم نيست شب اول و چهارم را خون ببيند؛ ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود. پس اگر از اذان صبح روز اول، تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد؛ يا در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود؛ حيض است؛ ولي بعيد نيست مراد از سه روز در باب حيض، سه شبانه روز، يعني هفتاد و دو ساعت باشد و در صورتي كه سه شبانه روز پشت سرهم نباشد؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
اگر سه شبانه روز با نشانه هاي حيض خون ببيند؛ يا در روزهاي عادت باشد و پاك نشود؛ چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده؛ روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ احتياط لازم آن است كه در روزهاي پاكي جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است؛ يا خون حيض، در صورتي كه خون به صفات حيض باشد و يا در ايام عادتش باشد؛ بايد آن را حيض بداند. وگرنه احتياط واجب آن است كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است؛ مگر اينكه حالت سابقه اش حيض باشد؛ در اين صورت بناگذارد كه حيض است.
اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد بايد حيض قرار دهد.
اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند.
يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن خط دايره مانندي از خون روي آن ديده شود خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده حيض مي باشد.
اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند؛ خون دوم در صورتي كه به صفات حيض باشد؛ يا در زمان عادت باشد حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست؛ مگر اينكه مدت دو خون و پاكي بين آن دو خون مجموعاً ده روز يا كمتر از آن باشد؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه در زمان خون اول و پاكي وسط، جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
چند چيز بر حائض حرام است:
اول:
عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو، يا غسل، يا تيمم به جا آورده شود. ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو، غسل و تيمم براي آنها لازم نيست؛ مانند نماز ميت، مانعي ندارد.
دوم:
تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.
سوم:
جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، گرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند.
وطي در دُبر زن چه در حال حيض و چه در پاكي، كراهت شديد دارد.
جماع كردن در روزهايي كه حيض زن قطعي نيست؛ ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است.
پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود؛ روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي كند.
اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در اول آن با زن خود در قُبل جماع كند؛ استغفار نمايد
و مستحب است بلكه احوط است كه هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند؛ نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند؛ چهار نخود و نيم بدهد مثلاً زني كه شش روز خون مي بيند؛ اگر شوهرش در شب، يا روز اول و دوم با او جماع كند؛ مستحب است بلكه احوط كه هيجده نخود طلا بدهد و در شب، يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب، يا روز پنجم و ششم، چهار نخود و نيم بدهد.
كفاره براي وطي در دُبر حائض واجب نيست.
لازم نيست هيجده نخود طلاي كفاره، سكه دار باشد؛ مي تواند قيمت آن را بدهد. ولي اگر قيمت آن را مي دهد بهتر است قيمت دينار باشد؛ اگر قيمت آن با هيجده نخود طلا فرق داشته باشد.
اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده؛ با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق دارد؛ بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.
اگر كسي در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند؛ واجب نيست؛ ولي احوط آن است كه هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم طلا مي شود؛ بدهد.
اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده؛ دوباره جماع كند؛ احوط آن است كه بازهم كفاره بدهد.
اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد؛ واجب نيست براي هر جماع كفاره بدهد. گرچه بهتر است.
اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده؛ بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط كفاره بدهد.
اگر مرد با زن حائض زنا كند؛ يا با زن حائض نامحرمي به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد؛ احتياط آن است كه كفاره بدهد.
كسي كه نمي تواند كفاره بدهد؛ واجب است استغفار كند و بهتر است صدقه اي به فقير بدهد و هر وقت توانست مستحب است كفاره بدهد.
طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.
اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شدم؛ در صورتي كه متهم نباشد؛ بايد حرف او را قبول كرد و الا احتياط شود.
اگر زن در بين نماز حائض شود؛ نماز او باطل است.
اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، چون نماز در حال حيض حرمت ذاتي دارد؛ اگر ممكن است وارسي كند و اگر ممكن نيست ادامه دهد و نمازش را تمام كند؛ ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده؛ نمازي كه خوانده باطل است.
بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو، يا غسل يا تيمم به جا آورده شود؛ غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است؛ ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.
بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ اگر چه غسل نكرده باشد؛ طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند و احتياط شديد شستن فرج است از خون، قبل از جماع، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل، از جماع با او خود داري نمايد. اما كارهاي ديگر كه در وقت حيض بر او حرام بوده؛ مثل مس خط قرآن و نام خداوند متعال، بر او حلال نمي شود؛ اما داخل شدن در مسجد و توقف در آن، بنا بر احتياط واجب ترك شود.
اگر آب براي وضو و غسل، كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد؛ بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد؛ بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچيك از آنها آب ندارد؛ دو تيمم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.
نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد. ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.
هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير اندازد حائض مي شود؛ بايد فوراً نماز بخواند.
اگر زن حائض نماز را تأخير اندازد و از اول وقت به اندازه خواندن واجبات يك نماز، به حسب حالش از نظر شرايط و واجبات، بگذرد و حائض شود؛ قضاي آن نماز واجب و الا واجب نيست و در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه خود را بكند.
مثلا زني كه مسافر نيست؛ اگر در اول ظهر نماز نخواند؛ قضاي آن روز در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت به دستوري كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت به دستوري كه گفته شد كافي است.
اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد؛ بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد و الا واجب نيست؛ مگر اينكه توانسته باشد اين مقدمات را قبل از پاك شدن انجام دهد؛ در اين صورت اگر بتواند با طهارت يك ركعت نماز در وقت بخواند احتياط لازم آن است كه نماز بخواند؛ گرچه وقت براي انجام ساير شرايط نداشته باشد و اگر نخواند قضاي آن را به جا آورد.
اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد؛ ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند؛ واجب است آن نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.
اگر زن حائض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.
اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه ي مقدمات نماز و خواندن يك ركعت، وقت ندارد؛ نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته؛ بايد قضاي نماز را به جا آورد.
مستحب است زن حائض در وقت نماز خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.
خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.
زن هاي حائض بر شش قسمند:
اول:
صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه، يك اندازه باشد.
مثل آنكه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.
دوم:
صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين حيض ببيند؛ ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه، يك اندازه نباشد.
مثلا دو ماه پشت سرهم از اول ماه خون ببيند؛ ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.
سوم:
صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد؛ ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد.
مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم، خون ببيند.
چهارم:
مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده و هر ماه به يك نحو نبوده؛ يا عادتي داشته و به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده؛ يا اينكه مثلاً سه دفعه يا بيشتر بر خلاف عادتش خون ببيند.
پنجم:
مبتدئه و آن زني است كه دفعه اولِ خون ديدن او است.
ششم:
ناسيه و از او به متحيّره و چه بسا مضطربه هم تعبير مي شود و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته
مي شود.
زن هايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:
اول:
زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين پاك شود. مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود؛ كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين، مثلاً از اول ماه تا هشتم، خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد يعني سرخ مايل به سياهي و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد. كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود. در اين مدت جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
سوم:
زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد؛ يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده؛ از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد.
كه عادت او به اندازه تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است.
حكم به حيض كردن زمان پاكي در بين، مشكل است.
عادت او روزهاييست كه به نحو متفرقه خون مي بيند؛ بنا بر اين احتياط در پاكي بين، اينست كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است
و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خون ببيند؛ گرچه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده؛ مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود؛ بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد و در صورتي كه خون بيش از يك يا دو روز عادتش باشد؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و در صورتي كه خون چند روز از عادتش تأخير افتاده؛ در ايام عادتش اگر به صفات حيض باشد احتياط كند و اگر به صفات حيض نباشد؛ حيض نيست.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر يك روز يا دو روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت، خون ببيند و به صفات حيض باشد و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است و الا حكم به حيض بودن آن مشكل است؛ پس احتياط كند به جمع بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر خون از ده روز بيشتر شود؛ فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر مقداري از روزهاي عادت را، با يكي دو روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است و اگر بيش از يكي دو روز بود؛ احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر بيشتر شود؛ روزهايي كه در عادت خون ديده با يكي دو روز بيش از آنكه روي هم رفته به مقدار عادت شود؛ حيض است و روزهاي اول را جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر مقداري از روزهاي عادت را با يكي يا دو روز بعد از عادت خون ببيند و روي
هم از ده روز بيشتر نباشد؛ همه حيض است و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده؛ با چند روز بعد از آن، كه روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه را حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه.
زني كه عادت دارد بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد؛ پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده؛ از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند؛ چند صورت دارد:
1 آنكه تمام خوني كه در دفعه اول ديده؛ يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد؛ بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.
2 آنكه خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد؛ بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.
3 آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و يا پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد؛ در اين صورت خون اول و دوم را كه در روزهاي عادت بوده حيض قرار دهد و در خوني كه يكي دو روز قبل از زمان
عادت و همچنين بعد از عادت و پاكي در بين مي بيند؛ احتياط اينست كه جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده؛ در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و يك روز پاك شود و بعد تا چهاردهم خون ببيند؛ در روز اول و دوم ماه و نهم و دهم، بايد چنانچه گفته شد احتياط نمايد و روز سوم تا ششم و هشتم را حيض قرار دهد و در هفتم كه پاكي در بين است؛ به نحوي كه گفته شد احتياط كند.
4 آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد؛ ولي هر يك از خون اولي و دومي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد؛ بايد در تمام دو خون جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و در پاكي بين هم، همين احتياط را به جا آورد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره هاي روز حيض خون ببيند؛ در صورتي كه به نشانه هاي حيض باشد؛ همان را حيض قرار دهد؛ چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن و اگر نشانه هاي خون حيض در آن نباشد؛ در سه روز اول جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خود خون ببيند؛ ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره، به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند؛ بايد خوني كه در ايام عادت مي بيند حيض قرار دهد؛ گرچه كمتر از روزهاي عادتش باشد و خوني كه در روزهاي غيرعادتش مي بيند؛ در صورتي كه مدت پاكي در بين دو خون كمتر از ده روز باشد استحاضه قرار دهد و اگر بيشتر از ده روز باشد جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند؛ خوني كه در روزهاي عادت ديده؛ اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده؛ اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ استحاضه است.
مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است؛ اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند؛ هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه است.
زن هايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:
اول:
زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود؛ ولي شماره روزهاي آن در هر ماه يك اندازه نباشد.
مثلا دو ماه پشت سرهم روز اول ماه خون ببيند؛ ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود؛ كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت خود قرار دهد.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد يعني غليظ و سرخ مايل به سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه هاي حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه نيست. مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه هاي استحاضه را داشته باشد؛ كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز عادت حيض خود قرار دهد.
سوم:
زني كه دو ماه پشت سرهم در
وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود؛ ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد؛ مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد؛ گذشت در مسأله (485) كه در روز اول جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر در وقت عادت خود، يا دو سه روز پيش از عادت، يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند؛ حكم او در مسأله (485) بيان شد.
زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد؛ بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد؛ مثلاً عادت بعضي پنچ روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد؛ نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد؛ مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشد كه در مقابل آنان هيچ حساب نشود؛ كه در اين صورت در مقدار تفاوت عادت جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد؛ بايد روزي را كه در هر ماه، اول عادت او بوده اول حيض قرار دهد. مثلاً زني كه هر ماه روز اول ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شود؛ چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد؛ بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.
زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ چنانچه خويش نداشته باشد؛ يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد؛ بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد؛ ولي اگر در خون روزهاي وسط يا آخر، نشانه هاي حيض بيشتر باشد؛ بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد؛ در صورتي كه عادت وقتيه نداشته و اگر عادت داشته باشد؛ هفت روز اول را عادت خود قرار دهد و در هفت روز وسط تا هفت روز آخر احتياط كند.
زن هايي كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:
اول:
زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد؛ ولي خون ديدن او يكي نباشد؛ در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود. مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند؛ عادت او پنج روز مي شود.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود؛ ولي دو ماه پشت سرهم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر ماه يك اندازه است اما وقت آن يكي نيست؛ در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه هاي حيض را دارد مشكل است عادت او شود؛ احتياط آن است كه جمع كند بين انجام آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
مثلا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او
نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد؛ شماره روزهايي كه بايد احتياط كند پنج روز مي شود.
سوم:
زني كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر خون ببيند و نشانه هاي خون حيض داشته باشد و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد؛ كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم يك اندازه باشد؛ تمام روزهايي كه به طور متفرق خون ديده عادت او مي شود و در پاكي در بين، احتياط كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود؛ چنانچه همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خون هايي كه ديده يك جور نباشد بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد؛ تا ده روز احتياط كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد؛ از روزهاي عادت او بيشتر است؛ به اندازه روزهاي عادت او حيض قرار دهد و بقيه را اگر از ده روز تجاوز نكند؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و
ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است؛ بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده؛ ولي عادت معيني پيدا نكرده؛ يا عادتش به هم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ چنانچه عادت خويشان او هفت روز است بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است؛ مثلاً پنج روز است؛ بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز، كه دو روز است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز است؛ مثلاً نُه روز است؛ بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان، كه دو روز است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
مضطربه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند؛ كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد؛ بايد به احتياطي كه در مسأله قبل گفته شد رفتار كند و اگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد؛ دوباره خوني بييند كه آن هم نشانه حيض را
داشته باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون سرخ سياه رنگ و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سرخ سياه رنگ ببيند؛ به احتياطي كه در مسأله گذشته گفته شد رفتار نمايد.
مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد؛ بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد؛ حيض، بقيه را استحاضه قرار دهد و در صورتي كه خويش نداشته باشد و يا اگر داشته باشد عادت آنها يكسان نباشد؛ احتياط آن است كه هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون سرخ سياه رنگ و نُه روز خون زرد و دوباره خون سرخ سياه رنگ ببيند؛ بايد از اول ديدن خون اول، كه نشانه حيض دارد؛ حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشان كند و احتياط آن است كه در خون دوم كه نشانه حيض است؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر، يا از ده روز بيشتر باشد؛ در اين مسأله نيز مانند مسأله گذشته؛ بايد از ابتداء خوني كه نشانه حيض دارد حيض و در عدد به خويشاوندان رجوع كند.
ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد؛ حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد؛ هر اندازه را كه احتمال مي دهد عادتش بوده؛ حيض قرار دهد و در صورتي كه احتمال بيش از هفت روز باشد؛ احوط اينست كه در آن زيادي احتياط كند.
مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد؛ بايد عبادت را ترك كند و در صورتي كه يقين دارد كه سه روز طول مي كشد؛ در صورتي كه خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ به مجرد يقين مذكور ترك عبادت نكند؛ بلكه احتياط كند در جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است؛ بلكه در صورتي كه يقين نداشته باشد كه تا سه روز طول مي كشد احتياط كند و اگر خون ادامه پيدا كرد؛ تا ده روز احتياط كند؛ ولي خوني كه بعد از ده روز مي بيند حيض نيست.
زني كه در حيض عادت دارد؛ چه در وقت حيض عادت داشته باشد؛ چه در عدد حيض؛ يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم برخلاف عادت خوني ببيند كه وقت آن با شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد؛ عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است.
مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديد و پاك مي شد؛ چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم خون ببيند و پاك شود؛ از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.
مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا به سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.
زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند؛ اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد؛ بايد هر دو را حيض قرار دهد.
اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد؛ بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند؛ بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته؛ حيض قرار دهد.
اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست؛ بايد براي عبادت هاي خود غسل كند؛ اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند. ولي اگر يقين داشته كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند؛ بايد خود را حائض بداند و نماز نخواند.
اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون است؛ بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد؛ پس اگر پاك بود غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد؛ چنانچه در حيض عادت ندارد؛ يا عادت او ده روزه است؛ بايد صبر كند اگر پيش از ده روز پاك شود غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد؛ يا خون او از ده روز گذشت؛ سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است؛ در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز، يا سر ده روز، پاك مي شود؛ نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد؛ احتياط واجب آن است كه تا ظن پيدا نكند كه خون از ده روز مي گذرد؛ ترك عبادت كند و در صورتي كه ظن پيدا كند كه خون از ده روز مي گذرد؛ روزهاي عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز، يا سر ده روز، از خون پاك شود تمامش حيض است و اگر
از ده روز گذشت؛ بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.
اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند؛ بعد بفهمد حيض نبوده است؛ بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر بفهمد حيض بوده؛ قضاي روزه واجب است و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند؛ بعد بفهمد حيض بوده؛ چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا كند.
از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد؛ هر خوني كه مي بيند اگر پيش از ده روز، يا سر ده روز قطع شود؛ خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفسا گويند.
خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند؛ نفاس نيست.
لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد بلكه اگر ناتمام باشد؛ در صورتي كه در عرف زاييدن گفته شود؛ خوني كه تا آخر ده روز ببيند نفاس است.
وگرنه اگر عرفاً زاييدن صدق نكند؛ حكم به نفاس كردن مشكل است؛ در اين صورت احتياط كند به جمع بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نباشد؛ ولي بيشتر از ده روز نمي شود.
هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا بچه است يا نه، چون امرش مردد بين وجوب عبادت يا حرمت آن است؛ احتياطاً وارسي كند تا تكليفش روشن شود.
آنچه كه بر حائض واجب است بر نفسا هم واجب است؛ ولي حرمت بعضي محرمات بر حائض، بر نفسا احتياطي است.
بنا بر اين احتياط آن است كه از توقف در مسجد و رفتن در مسجدين و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است؛ خود داري كند و در مكروه بودن بعضي مكروهات حائض بر نفسا اشكال شده.
طلاق دادن زني كه در حال نفاس است باطل است؛ حرام نيست. ولي نزديكي كردن با او حرام است و اگر شوهرش با او نزديكي كند تا ممكن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.
وقتي زن از خون نفاس پاك شد؛ بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند؛ چنانچه روزهايي را كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز، يا كمتر از ده روز باشد؛ بنا بر احتياط روزهايي را كه خون ديده نفاس قرار دهد و روزهايي كه پاك بوده حكم مستحاضه را اجرا كند.
اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون است؛ بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است براي عبادت هاي خود غسل كند.
اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد؛ چنانچه در حيض عادت دارد؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد؛ به مقدار عادت خويشان خود نفاس قرار دهد و تا ده روز احتياط كند و احتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد؛ از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد؛ بعد از روز دهم، تا هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و آنچه كه بر نفسا حرام است ترك كند.
زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است؛ اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند؛ بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و احتياط آن است كه تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و آنچه كه بر نفسا حرام است ترك نمايد و اگر خون از ده روز بگذرد عادت خود را نفاس قرار دهد و تا روز دهم آنچه كه بر نفسا حرام است ترك كند و آنچه كه بر مستحاضه است انجام دهد.
فرموده اند:
يك يا دو روز بعد از عادت عبادت را ترك كند؛ پس اگر خون از ده روز بگذرد روزهاي عادتش حيض و بعد استحاضه است و اگر عبادت را در آن روزها ترك كرد قضا كند.
زني كه در حيض عادت دارد؛ اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند؛ گرچه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد؛ استحاضه است.
مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم ماه تا بيست و هفتم است؛ اگر روز دهم ماه زاييد و يا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد؛ تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم ماه تا بيست و هفتم است؛ مي بيند استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است؛ چه نشانه حيض داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش
نباشد؛ ولي نشانه حيض داشته باشد و اگر بعد از گذشتن ده روز از نفاس، در روزهايي كه عادت حيض او نباشد خوني ببيند كه نشانه حيض نداشته باشد؛ بايد احتياطاً تا وقتي كه ممكن است آن خون حيض باشد؛ جمع كند بين انجام دادن آنچه كه بر مستحاضه لازم است و ترك آنچه كه بر حائض حرام است.
زني كه در حيض عادت ندارد؛ اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند؛ حكم ده روز اول آن در مساله (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند اگر نشانه حيض را داشته باشد؛ يا در وقت عادتش باشد حيض، وگرنه آن هم استحاضه مي باشد.
اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند؛ مس كند يعني جايي از بدن را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد؛ چه در خواب مس كند؛ چه در بيداري، با اختيار مس كند؛ يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد؛ بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.
براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده؛ غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.
اگر موي خود را به بدن ميت برساند؛ يا بدن خود را به موي ميت، يا موي خود را به موي ميت برساند؛ احتياط واجب آن است كه غسل كند؛ مگر اينكه در هر سه صورت مو بلند باشد؛ به نحوي كه در عرف مس بدن انسان به بدن ميت گفته نشود؛ در اين حال غسل واجب نيست.
براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده يعني پس از دميدن روح بر بچه سقط شده غسل مس ميت واجب است؛ بلكه بنا بر احتياط واجب براي مس بچه سقط شده اي كه چهار ماه كمتر دارد يعني قبل از دميدن روح بر آن بايد غسل كرد. مخصوصاً پس از آنكه خلقتش تمام شده ولي روح بر آن دميده نشده. بنا بر اين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد؛ مادر او بايد غسل مس ميت كند؛ بلكه اگر از چهار ماه كمتر باشد مخصوصاً اگر خلقتش تمام شده بنا بر احتياط واجب بايد مادر او غسل نمايد.
بچه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدنش به دنيا مي آيد؛ وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.
بچه مميز قبل از بالغ شدن اگر غسل كند غسلش صحيح است.
اگر انسان ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد؛ غسل بر او واجب نمي شود. ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند؛ اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد؛ بايد غسل مس ميت نمايد.
اگر ديوانه يا بچه نابالغي، ميت را مس كند؛ بعد از آنكه آن ديوانه عاقل، يا بچه بالغ شده؛ بايد غسل مس ميت نمايد و اگر آن بچه مميز شود و قبل از بالغ شدن غسل مس ميت كند غسلش صحيح است.
اگر بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند؛ قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس نمايد؛ بايد غسل مس ميت كند و اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد؛ احتياط واجب آن است كه براي مس آن غسل مس ميت كند.
براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند؛ بايد غسل كرد. ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد و يا گوشت آن خيلي كم است؛ غسل واجب نيست.
غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند. ولي كسي كه غسل مس ميت كرده؛ اگر بخواهد نماز بخواند بايد وضو بگيرد.
اگر چند ميت را مس كند؛ يا يك ميت را چند بار مس نمايد؛ يك غسل كافي است.
براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده؛ توقف در مسجد، جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد؛ مانعي ندارد. ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.
مسلماني كه محكوم به كفر نباشد؛ اگر محتضر باشد يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.
بعيد نيست كه اين كار مخصوص مؤمن باشد؛ چرا كه اين كار كرامتيست براي محتضر و غيرمؤمن كرامتي ندارد. اگر خواباندن محتضر كاملاً به اين طور ممكن نيست؛ تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خوابانيدن او به هيچ قسم ممكن نباشد؛ اگر اذيت نشود او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود؛ او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.
احتياط واجب آن است كه تا وقتي كه غسل ميت تمام نشده؛ او را رو به قبله بخوابانند. ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد؛ بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.
رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و در صورت امكان از خود محتضر اجازه بگيرد و اگر نشود در صورت امكان از ولي يا حاكم شرع اجازه بگيرد.
مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته اگر باعث ملال محتضر نشود تا وقت مرگ تكرار كنند و مناسب است خواندن دعاء عديله در حال جان دادن.
مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:
1
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي الْكثيرَ مِنْ مَعاصيك وَ اقْبِلْ مِنِّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِك.
2 يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكثيرِ اِقْبِلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكثيرَ اِنَّك اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ.
3
اَللّهُمَّ ارْحَمْني فَاِنَّك رَحيمٌ.
شايسته است در حال احتضار كلمات فرج را به او تلقين كنند؛ كلمات فرج به چند كيفيت ذكر شده؛ كيفيتي كه زراره از حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت كرده از اين قرار است:
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.
مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.
مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس، الصافات، احزاب، آية الكرسي تا هم فيها خالِدُون آيه پنجاه و پنج از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره، بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.
تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او، بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او، مكروه است.
بعد از مرگ مستحب است پلك هاي چشم و لب هاي ميت را به هم گذارند كه باز نماند و چانه اش را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جاي او چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند؛ ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد؛ بايد به قدري دفن را عقب اندازند كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند
غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن مسلمان دوازده امامي بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند و بنا بر احتياط حكم مسلماني كه دوازده امامي نيست همين است؛ در صورتي كه محكوم به كفر نباشد.
پس اگر از خوارج يا نواصب يا غُلات و مانند آن باشد واجب نيست.
اگر كسي مشغول كارهاي ميت بشود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند؛ ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد؛ بايد ديگران تمام كنند.
اگر انسان يقين كند؛ يا اطمينان داشته باشد كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده؛ واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند؛ ولي اگر شك، يا گمان دارد بايد اقدام كند.
اگر كسي بداند غسل، يا كفن، يا نماز، يا دفن ميت را باطل انجام داده اند؛ بايد دوباره انجام دهد؛ مگر اينكه ميت غيرامامي را طبق مذهبش غسل داده باشند؛ در اين صورت دوباره غسل دادن بر طبق مذهب دوازده امامي لازم نيست.
براي غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن ميت بايد از ولي او اجازه گرفت.
ولي زن شوهر اوست و بعد از او مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زن هاي ايشانند؛ يعني به همان ترتيبي كه در طبقات گفته شده؛ هر طبقه اي كه در ارث مقدمند در اين امر هم مقدمند و در هر طبقه اي مردها بر زن ها مقدم هستند و اگر در طبقه اي مرد نبود ولايت با زن است.
اگر كسي بگويد من ولي يا وصي ميت در غسل، كفن، حنوط و دفن او مي باشم؛ يا ولي ميت به من اجازه انجام اين كارها را داده و احتمال داده شود كه راست مي گويد؛ در صورتي كه ميت در اختيار او باشد؛ انجام كارهاي ميت با اوست و اطمينان به گفته او لازم نيست؛ مگر اينكه ميت در اختيار او نباشد و كس ديگر بگويد كه من ولي يا وصي او در انجام اين كارها هستم؛ يا ولي ميت به من اجازه داده؛ در اين صورت حرف كسي پذيرفته است كه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند.
اگر ميت براي غسل، كفن، حنوط، دفن و نماز خود غير از ولي كس ديگر را معين كند؛ تعيين ميت نافذ و ولايت اين امور با اوست و لازم نيست از ولي اجازه گرفت. ولي تا مي شود از ولي هم اجازه بگيرد.
كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده؛ در صورتي كه نتواند رد وصيت را ابلاغ كند و حرجي در عمل به وصيت نباشد؛ احتياط قبول وصيت است و همچنين است اگر بعد از مرگ موصي مطلع شود احتياط واجب عمل به وصيت است
واجب است ميت را سه غسل بدهند:
اول:
با آبي كه به سدر مخلوط باشد؛
دوم:
به آبي كه با كافور مخلوط باشد؛
سوم:
با آب خالص.
سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آن مخلوط شده است.
اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود؛ بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.
كسي كه در احرام حج، به هر قسمش، پيش از تمام شدن سعي بين صفا و مروه، بميرد و در احرام عمره، پيش از كوتاه كردن مو يا ناخن بميرد؛ نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن با آب خالص غسلش بدهند.
اگر سدر و كافور يا يكي از آنها پيدا نشود؛ يا استعمال آن جايز نباشد؛ مثل آنكه غصبي باشد؛ بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست بنا بر احتياط ميت را با آب خالص غسل دهند و بدل از هر كدام كه ممكن نشد تيمم هم بدهند
كسي كه ميت دوازده امامي را غسل مي دهد؛ بايد دوازده امامي باشد و اگر ميت غيرامامي باشد؛ در صورتي كه مطابق مذهبش غسلش دهند تكليف از امامي ساقط است و بايد عاقل و بالغ باشد و اگر بچه مميزي باشد كه بتواند غسل را درست انجام دهد كفايت مي كند و بايد مسائل غسل را بداند؛ ولي لازم نيست قبل از غسل دادن دانسته باشد؛ همين كه در حال غسل دادن ديگري به او ياد بدهد كافي است.
كسي كه ميت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و همين كه از ابتداء غسل بنا داشته باشد كه ميت را غسل بدهد كفايت مي كند؛ لازم نيست براي غسل دوم و سوم تجديد نمايد. اساساً بنا بر اينكه نيت عبارت است از داعي بر عمل، تجديد نيت براي غسل دوم و سوم وجهي ندارد.
غسل بچه مسلمان، اگر چه از زنا باشد؛ واجب است و غسل، كفن، حنوط و دفن كافر و اولاد او جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده؛ چنانچه پدر و مادر او، يا يكي از آنان مسلمان باشد؛ يا از جهت ديگر حكم به اسلام او شده باشد؛ مثل اينكه در دار الاسلام پيدا شده و اسلام پدر يا مادرش معلوم نباشد؛ بايد او را غسل بدهند و اگر به نحوي محكوم به اسلام نباشد؛ غسل دادن او جايز نيست.
بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد؛ بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد؛ ولي خلقتش تمام شده؛ چنانچه احياناً مشاهده شده؛ احتياط واجب آن است كه غسلش دهند. ولي اگر خلقتش تمام نشده؛ در پارچه اي بپيچند و بدون غسل، دفن كنند.
اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است؛ ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد و بهتر آن است كه از زير پيراهن باشد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را در حال اختيار غسل ندهد.
مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او تا حال مرگ از سه سال بيشتر نيست غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر تا حال مرگ ندارد غسل دهد.
اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است؛ مرد پيدا نشود؛ زناني كه با او نسبت دارند و محرمند؛ مثل مادر، خواهر، عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ بنا بر احتياط واجب مي توانند از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند؛ غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن پيدا نشود؛ مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ بنا بر احتياط واجب مي توانند از زير پوشش او را غسل دهند. ولي پوشيدن عورت در هر دو صورت واجب است.
اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد، يا هر دو زن باشند؛ گرچه بعضي فرموده اند:
بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد؛ ولي ثابت نيست؛ مخير است بين برهنه بودن جاهاي ديگر و بين اينكه از زير لباس غسل دهند.
نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده ولي غسل باطل نمي شود.
اگر جايي از بدن ميت نجس باشد؛ بنا بر احتياط واجب پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند؛ آب بكشند. چنانچه در مسأله (378) گذشت و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.
غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميت را غسل ارتماسي ندهند و در غسل ترتيبي واجب نيست آب بر روي هر يك از سه قسمت بريزد؛ مي تواند هر يك از سه قسمت را در آب كثير با تحفظ ترتيب فرو برد.
كسي كه در حال حيض يا جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند؛ بلكه همان غسل ميت براي او كافيست.
بنا بر احتياط واجب مزد گرفتن براي غسل دادن ميت جايز نيست و غسلش درست نيست. ولي اگر گرفتن مزد داعي شود كه غسل براي خدا انجام شود؛ صحيح است.
چنانچه در عبادات استيجاريه تصوير مي شود. به هر حال مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي جايز است.
اگر آب پيدا نشود؛ يا استعمال آن مانعي داشته باشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند؛ لازم نيست تيمم چهارمي عوض هر سه غسل به جا آورد. اگر در تيمم اول قصد ما في الذمه يعني نيت كند اين تيمم را براي انجام تكليفي كه به عهده ام مي باشد به جا مي آورم كفايت مي كند.
كسي كه ميت را تيمم مي دهد احتياط لازم آن است كه تا ممكن است دست ميت را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهايش بكشد و اگر ممكن نشد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميت بكشد.
ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ، پيراهن و سرتاسري مي گويند؛ كفن كنند.
لنگ بايد از ناف تا زانو و اطراف بدن را بپوشاند؛ در صورتي كه صغير در ورثه نباشد بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و بهتر در صورتي كه صغير در بين نباشد آن است كه تا روي پا برسد و درازاي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.
مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند؛ مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار كه در مسأله قبل گفته شد؛ مقدار مستحب مي باشد.
اگر ورثه بالغ و عاقل، خلاصه محجور نباشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد؛ از سهم آنان بردارند؛
اشكال ندارد و اگر بيشتر از مقدار واجب كفن، در حدود متعارف باشد و مطابق با شأن ميت باشد؛ مي توان آن را از مال ميت برداشت؛ گرچه وارث محجور در ورثه باشد.
اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد؛ از ثلث مال او بردارند؛ يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد؛ يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد؛ مي توان مقدار مستحب كفن را، گرچه از متعارف بيشتر باشد؛ از ثلث مال بردارند.
اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند؛ واجب نيست كه مقدار واجب كفن را به ارزانترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند؛ مي توان به مقدار متعارف كه لايق شأن ميت است از كفن و چيزهاي ديگري كه واجب است از اصل مال برداشت؛ بلكه چه بسا جايز نباشد؛ در صورتي كه استفاده از ارزانترين توهين به ميت حساب شود.
كفن زن بر شوهر است؛ اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين است اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود؛ طلاق رجعي بدهد و پيش از تمام شدن عده بميرد؛ شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد؛ ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.
كفن ميت بر خويشان او واجب نيست؛ اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب بوده. ولي احتياط واجب آن است كه اگر ميت از خود مالي نداشته باشد؛ كفن او را بدهند.
احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.
كفن كردن در حال اضطرار با پوست مردار، مخصوصاً اگر پاك باشد واجب است؛ ولي كفن كردن با چيز غصبي، اگر چه چيز ديگري نباشد جايز نيست. چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد؛ بايد از تنش بيرون آورند؛ اگر چه او را دفن كرده باشند؛ ولي در موردي كه نبش قبر جايز باشد.
كفن كردن ميت با چيز نجس و پارچه ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست. ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.
كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده؛ در حال اختيار، جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع كشته شده؛ ميت را كفن نكنند.
ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.
اگر كفن ميت به نجاست ديگري نجس شود؛ چنانچه كفن ضايع نمي شود؛ بايد مقدار نجس را بشويند؛ يا ببرند و در صورتي كه در قبر گذاشته اند؛ بهتر آن است كه كفن را ببرند؛ بلكه چه بسا لازم باشد؛ اگر بيرون آوردن ميت از قبر توهين حساب شود.
كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد؛ بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.
مستحب است انسان در حال سلامتي كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.
بعد از غسل، واجب است ميت را حنوط كنند يعني به پيشاني، كف دسته ا، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند
و مستحب است؛ بلكه تا مي شود به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده، تازه، پاك و مباح باشد و اگر به واسطه كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.
واجب نيست كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند؛ ولي حتي المقدور مراعات شود و در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.
بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند؛ اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.
كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته؛ چنانچه در احكام غسل ميت گذشت؛ اگر در احرام حج به جميع اقسامش پيش از تمام شدن سعي بين صفا و مروه و در احرام عمره، پيش از كوتاه كردن مو يا ناخن، بميرد؛ حنوط جايز نيست.
زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده؛ اگر چه حرام است خود را خوشبو كند؛ ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.
احتياط واجب آن است كه ميت را با مُشك، عنبر، عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.
مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.
اگر كافور پيدا نشود؛ يا فقط به اندازه غسل باشد؛ حنوط ساقط است.
چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد؛ بايد اول به پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.
مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند. بهتر آن است كه طول هر كدام به مقدار يك ذراع باشد و بهتر آن است كه بر آن دو چوب بنويسند:
فلاني نام ميت پسر يا دختر فلاني نام پدر ميت شهادت مي دهد به وحدانيت خداوند متعال و شهادت به رسالت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و به امامت ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام، نام هر يك از ائمه، از امام اول تا دوازدهم را بنويسند.
نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچه باشد واجب است؛ ولي بايد پدر و مادر آن بچه، يا يكي از آنان مسلمان باشند يعني اقرار به شهادتين كرده باشند و محكوم به كفر نباشند مانند خوارج، نواصب و غلات و يا به جهت ديگري حكم به اسلام بچه شده باشد؛ به اينكه در دار الاسلام پيدا شده باشد و پدر و مادرش معلوم نباشد و بايد شش سال بچه تمام شده باشد.
فرموده اند:
نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او تمام نشده مستحب است؛ ولي استحبابش معلوم نيست مگر اينكه نماز را بشناسد. ولي نماز خواندن بر بچه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.
نماز ميت بايد بعد از غسل، حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند؛ اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن باشد؛ كافي نيست.
كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند لازم نيست با وضو، يا غسل، يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد.
احتياط لازم آن است كه لباسش مباح باشد و مكاني كه در آن نماز مي خواند بايد مباح باشد؛ بلكه احتياط لازم آن است كه كارهايي را كه نماز را باطل مي كند؛ مانند حرف زدن؛ پشت به قبله كردن؛ نپوشاندن عورت، جهيدن و مانند آنها را مراعات كند و حتي المقدور تمام شرايط و موانع نماز را مراعات كند.
كسي كه به ميت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند؛ به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.
گذشت كه مكان نمازگزار نبايد غصبي باشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد؛ ولي پستي و بلندي مختصر مانعي ندارد.
نمازگزار نبايد از ميت دور باشد؛ ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ اگر از ميت دور باشد؛ چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.
نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد. ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد؛ نماز كساني كه مقابل ميت نيستند؛ اشكال ندارد.
بين ميت و نمازگزار نبايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها باشد؛ ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد. ولي احتياط آن است كه تابوت دربسته نباشد.
اگر كفن كردن ميت در حال نماز خواندن ممكن نيست؛ بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد؛ بپوشانند.
نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت ميت را معين كند؛ مثلاً نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي الله.
اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند؛ مي شود نشسته بر او نماز خواند.
اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معين بر او نماز بخواند؛ واجب نيست كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد.
مستحب است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند و اگر ميت اهل علم و تقوي باشد تأكيد بيشتر شده.
اگر ميت را عمداً، يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري، بدون نماز دفن كردند؛ يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است؛ تا وقتي كه جسد او از هم نپاشيده؛ واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.
نماز ميت پنچ تكبير دارد؛ اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است؛ بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ
و احتياط آن است كه در شهادتين و در دعاهاي اين نماز قصد معني بشود؛ نه آنكه مجرد حكايت الفاظ باشد و بعد از تكبير دوم بگويد:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
و بعد از تكبير سوم بگويد:
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ
و بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد:
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ
و اگر زن است بگويد:
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتِ
و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ، اِلهاً واحِداً اَحَداً صَمَداً فَرْداً قَيُّوماً دائِماً اَبَداً، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَي السّاعَةِ.
يا بگويد:
اَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقْ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُشْرِكونَ
و بعد از تكبير دوم بگويد:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ بارِك عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّدً وَ آلَ مُحَمَّد، اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ، اِنَّك حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الاَْنْبياءِ وَ
الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ
و بعد از تكبير سوم بگويد:
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ، اَلاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ، تابِعِ اللّهُمَّ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ، اِنَّك مُجيبُ الدَّعَواتِ، اِنَّك عَلي كلِّ شَيْيء قَدير
و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بنا بر آنچه در كتاب عروة الوثقي آمده بگويد:
اَللّهُمَّ اِنَّ الْمُسَجّي قُدّامَنا عَبْدُك وَ ابْنُ عَبْدِك وَ ابْنُ اَمَتِك، نَزَلَ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ،
اَللّهُمَّ اَنْتَ قَبَضْتَ رُوحَهُ اِلَيْك وَ قَدْ احْتاجَ اِلي رَحْمَتِك وَ اَنْتَ غَني عَنْ عَذابِهِ،
اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا،
اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتِهِ وَ اغْفِرْ لَنا وَ لَهُ،
اَللّهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَوَلاّهُ وَ اَبْعِدْهُ عَنْ مَنْ يَتَبَرَّءُ مِنْهُ وَ يُبْغِضُهُ،
اَللّهُمَّ اَلْحِقْهُ بِنَبيِّك وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ وَ ارْحَمْنا اِذا تَوَفَّيْتَنا يا اِلهَ الْعالَمينَ،
اَللّهُمَّ اكتُبْهُ عِنْدَك في اَعْلي عِلّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي عَقِبِهِ فِي الْغابِرينَ وَ اجْعَلْهُ مِنْ رُفَقاءِ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ ارْحَمْهُ وَ ايّانا بِرَحْمَتِك يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
و در صورتي كه ميت زن باشد؛ بعد از تكبير چهارم بگويد:
اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ الْمُسَجّاةَ قُدّامَنا اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِك وَ ابْنَةُ اَمَتِك، نَزَلَتْ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ،
اَللّهُمَّ اَنْتَ قَبَضْتَ رُوحَها اِلَيْك وَ قَدْ احْتاجَتْ اِلي رَحْمَتِك وَ اَنْتَ غَني عَنْ عَذابِها،
اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمْ مِنْها اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا،
اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتِها وَ اغْفِرْ لَنا وَ لَها،
اَللّهُمَّ احْشُرْها مَعَ مَنْ تَتَوَلاّهُ وَ تُحِبُّهُ وَ اَبْعِدْها عَنْ مَنْ تَتَبَرَّءُ مِنْهُ
وَ تُبْغِضُهُ،
اَللّهُمَّ اَلْحِقْها بِنَبيِّك وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَها
بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سرهم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.
كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.
اگر بيش از يك ميت باشد مي توان براي هر يك، يك نماز ميت خواند و مي توان يك نماز ميت به نيت آنان به جا آورد. اگر دو ميت باشد بعد از تكبير چهارم بگويد:
اَللّهُمَّ اِنَّ هذَيْنِ الْمُسَجَّيَيْنِ قُدّامَنا عَبْدَاك وَ ابْنَا اَمَتَيْك، نَزَلَتا بَك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ مِنّا،
اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُما اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِما مِنّا،
اَللّهُمَّ اِنْ كانا مُحْسِنَيْنِ فَزِدْ في اِحْسانِهِما وَ اِنْ كانا مُسيئَيْنِ فَتَجاوَزْ عَنْهُما وَ احْشُرْهُما مَعَ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ
و اگر بيش از دو ميت باشد ضميرهاي تثنيه را با ضمير جمع بگويد.
چند چيز در نماز ميت مستحب است:
اول:
كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد؛ احتياط لازم آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد؛ يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند؛ به نماز ميت نرسد.
دوم:
اگر ميت مرد است؛ امام جماعت، يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند؛ مقابل وسط قامت او باشد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.
سوم:
بدون كفش باشد؛ گرچه با جوراب باشد.
چهارم:
در هر تكبير دستها را بلند كند.
پنجم:
فاصله او با ميت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت داد؛ به جنازه برسد.
ششم:
نماز ميت را به جماعت بخواند.
هفتم:
امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.
هشتم:
در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد؛ در عقب امام بايستد.
نهم:
نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.
دهم:
پيش از نماز در جماعت سه مرتبه بگويد:
الصلاة و در غيرجماعت رجاءً بگويد.
يازدهم:
نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به
آنجا مي روند.
دوازدهم:
زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.
خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است؛ ولي در مسجدالحرام مكروه نيست.
واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن را بيرون آورد بايد قبر را با آجر محكم كنند.
اگر دفن در زمين ممكن نباشد؛ لازم است او را در بنا يا تابوت بگذارند.
ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.
اگر كسي در كشتي بميرد چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد؛ بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند؛ وگرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت، بنا بر احتياط واجب در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و اولي و احوط آن است كه در حالي كه رو به قبله هستند به دريا بيندازند و الا چيز سنگين به پايش بسته، اولي و احوط، در حالي كه رو به قبله هستند به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.
اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد؛ چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسأله گذشته گفته شد به دريا بيندازد.
مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت در صورتي كه لازم باشد؛ بايد از اصل مال ميت بردارند.
اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد؛ چنانچه پدر بچه مسلمان باشد؛ بايد زن را در قبر به پهلوي چپ، پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد؛ بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.
دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست. چنانچه دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد؛ مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند جايز نيست.
دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد، براي غيردفن كردن وقف شده؛ جايز نيست.
دفن ميت در قبر مرده ديگر در صورتي كه موجب نبش قبر بشود جايز نيست. ولي اگر قبر به وسيله زلزله يا امر ديگر باز شده باشد مانعي ندارد و همچنين است اگر قبر كهنه شده و ميت اوّلي از بين رفته باشد.
چيزي كه از ميت جدا مي شود اگر چه مو و ناخن و دندان باشد؛ اگر قبل از دفن ميت به دست آمده باشد بايد با او دفن شود و اگر پس از دفن به دست آمده و مستلزم نبش قبر مي شود؛ جداگانه دفن شود.
اگر كسي در چاه بميرد و در آوردنش ممكن نباشد؛ غسل، حنوط و كفن كردن به جهت عدم تمكن ساقط است؛ ولي واجب است نماز ميت بر او خوانده شود و بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند. در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند.
اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد؛ بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد؛ ولي بايد به وسيله شوهرش باشد؛ اگر اهل فن است و در صورتي كه شوهرش نتواند بيرون بياورد زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورد و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد؛ بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود؛ افراد غيراهل فن به ترتيبي كه در بالا بيان شد بچه را بيرون بياورند.
هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد؛ اگر چه اميد زنده ماندن بچه را نداشته باشند؛ بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد؛ پهلوي چپ او را بشكافند؛ اگر احتمال دهند كه شكافتن پهلوي چپ به سلامت بچه نزديك است؛ وگرنه از هر طرفي كه به سلامت بچه نزديك است بيرون آورند و اگر هيچ طرف ترجيحي ندارد؛ احتياط آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند و آن را بدوزند.
چنانچه قبلا اشاره شد مستحباتي كه در اين مسأله و مسائل بعدي، بلكه در تمام رساله ذكر مي شود؛ رجاءً و به اميد اينكه مطلوب خداوند متعال باشد انجام شود. قبر را به اندازه قد يا گلو گاه انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند؛ مگر اينكه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد؛ مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند؛ يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا مي روند.
و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر زمين گذارند براي اينكه ميت آمادگي بيشتري پيدا كند؛ مناسب نيست ميت را يك مرتبه داخل قبر كنند و تا سه مرتبه كم كم نزديك قبر ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن ميت زن، پارچه
اي روي قبر بگيرند.
و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند؛ مثلاً هنگامي كه جنازه را از تابوت خارج مي كنند بخوانند:
اَللّهُمَّ اِلي رَحْمَتِك لا اِلي عَذابِك،
اگر ميت مرد است؛ بگويند:
اَللّهُمَّ افْسَحْ لَهُ في قَبْرِهِ وَ لَقِّنْهُ حُجَّتَهُ وَ ثَبِّتْهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ قِنا وَ ايّاهُ عَذابَ الْقَبْرِ
و هنگام ديدن قبر گفته شود:
اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ رَوْضَةً مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ وَ لا تَجْعَلْهُ حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النّارِ
و اگر زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند.
و هنگام قرار دادن ميت در قبر، اگر ميت مرد است؛ گفته شود:
اَللّهُمَّ عَبْدُك وَ ابْنُ عَبْدِك وَ ابْنُ اَمَتِك، نَزَلَ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ
و اگر زن است گفته شود:
اَللّهُمَّ اَمَتُك وَ ابْنَةُ عَبْدِك وَ ابْنَةُ اَمَتِك، نَزَلَتْ بِك وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ
و بعد از آنكه در قبر گذاشته شد؛ اگر مرد است؛ گفته شود:
اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ صاعِدْ عَمَلَهُ وَ لَقِّنْهُ مِنْك رِضْواناً
و اگر زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند. بعد بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم
سپس سوره مباركه حمد و آية الكرسي و سورهاي فلق، ناس و توحيد بخوانند و گفته شود:
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
و اين دعا را بخوانند:
اَللّهُمَّ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ آمِنْ رَوْعَتَهُ وَ أَسْكنْ اِلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِك رَحْمَةً تُغْنيهِ بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك، فَاِنَّما رَحْمَتُك لِلْعالَمينَ
و اگر ميت زن است؛ ضميرها را مؤنث بياورند
و بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را
روي خاك بگذارند؛ ابتداء گره طرف سر را باز كنند و كفن را از صورت كنار زنند و صورت ميت را روي خاك گذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و مقداري از تربت حضرت اباعبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلَام مقابل صورتش قرار دهند؛ به نحوي كه در معرض نجاست قرار نگيرد و پيش از آنكه لحد را بپوشانند؛ دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت، بر شانه چپ ميت بگذارند و اگر ميت مرد است؛ سه مرتبه بگويند:
اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان
و به جاي فلان بن فلان، اسم ميت و پدرش را بگويند:
هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ النَّبيينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلينَ وَ اَنَّ عَليّاً اَميرُالْمُؤْمِنينَ وَ سَيِّدُ الْوَصيينَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمينَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلي بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر وَ عَلي بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلي وَ عَلي بْنَ مُحَمَّد وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلي وَ الْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدي صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ، أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنينَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعينَ وَ أَئِمَّتَك أَئِمَّةُ هُدي بِك اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فلان بن فلان،
اسم ميت و پدرش را بگويند و بعد بگويند:
اِذا اَتاك الْمَلِكانِ الْمُقَرَّبانِ، رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَك وَ تَعالي وَ سَئَلاك عَنْ رَبِّك وَ عَنْ نَبيِّك
وَ عَنْ دينِك وَ عَنْ كتابِك وَ عَنِْ قبْلَتِك وَ عَنْ أَئِمَّتِك، فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما، اللهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نَبيّي وَ الاِْسْلامُ ديني وَ الْقُرْآنُ كتابي وَ الْكعْبَةُ قِبْلَتي وَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلي بْنُ اَبي طالِب اِمامي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلي الْمجُْتَبي اِمامي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلي الشَّهيدُ بِكرْبَلاءَ اِمامي وَ عَلي زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامي وَ عَلي الرِّضا اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامي وَ عَلي الْهادي اِمامي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكري اِمامي وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامي، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ، أَئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعائي، بِهِمْ اَتَوَلّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ. ثُمَّ اَعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان
و به جاي فلان بن فلان، اسم ميت و پدرش را بگويند و بعد بگويند:
اِنَّ اللهَ تَبارَك وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نِعْمَ الرَّسُولُ وَ اَنَّ عَلي بْنَ اَبي طالِب وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْني عَشَرَ نِعْمَ الاَْئِمَّةُ وَ اَنَّ ما جاءَ بِه مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حَقٌ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وَ سُئوالِ مُنْكر وَ نَكير فِي الْقَبْرِ حَقٌ وَ الْبَعْثَ حَقٌ وَ النُّشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌ وَ الْميزانَ حَقٌ وَ تَطايُرَ الْكتُبَ حَقٌ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَ النّارَ حَقٌ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتيَةٌ لارَيْبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.
سپس بگويند:
اَفَهِمْتَ فَهِمْتَ يا فُلانٌ!
به جاي فلان اسم ميت را بگويند. پس از آن بگويند:
ثَبَّتَك اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هَداك اللهُ
اِلي صِراط مُسْتَقيم، عَرَّفَك اللهُ بَيْنَك وَ بَيْنَ اَوْليائِك في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ.
سپس بگويند:
اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اَصْعِدْ بِرُوحِهِ اِلَيْ
مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد؛ با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد.
گفته شده اين قسمت درب قبر است و غير از خويشان ميت، كساني كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:
اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ و اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد؛ يا شوهرش او را در قبر بگذارند و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند و اگر خويشان نباشند اجنبي او را در قبر بگذارد.
مستحب است قبر را مربع بسازند مراد آن است كه قبر چهار زاويه قائمه داشته باشد نه مربع در مقابل مربع مستطيل و به اندازه چهار انگشت باز، يا بسته بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود؛ بلكه اسم ميت را روي قبر، يا بر لوح و سنگي بنويسند و در قسمت سر ميت نصب كنند و روي قبر آب بپاشند؛ بهتر آن است كه در حال پاشيدن آب رو به قبله باشند و از قسمت سر شروع كنند تا قسمت پا و از آنجا دور بزنند تا قسمت سر و آنچه آب زياد بيايد در وسط قبر بپاشند.
فرموده اند:
بعيد نيست استحباب پاشيدن آب چهل روز يا چهل ماه باشد و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشت ها را باز كنند و در خاك فروبرند به مقداري كه اثر انگشت باقي بماند. ولي اگر ميت هاشمي باشد انگشت ها را بيشتر فروبرند و بهتر آن است كه رو به قبله باشند و در قسمت
سر ميت باشند و اين جمله را بگويند:
بِسِمِ اللهِ خَتَمْتُك مِنَ الشَّيطانِ اَنْ يَدْخُلَك
و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلنا بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:
اَللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اَصْعِدْ اِلَيْك رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْك رِضْواناً وَ أَسْكنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِك ما تُغْنيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك.
يا بگويند:
اَللّهُمَّ ارْحَمْ غُرْبَتَهُ وَ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ آمِنْ رَوْعَتَهُ وَ أَفِضْ عَلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِك وَ أَسْكنْ اِلَيْهِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِك وَ يَسَعَهُ غُفْرانِك وَ رَحْمَتِك ما يَسْتَغْني بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواك وَ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ كانَ يَتَوَلاّهُ
و اگر ميت زن است ضميرها مونث آورده شود. مخفي نماند كه خواندن هفت مرتبه سوره قدر و طلب مغفرت و دعاء مذكور مخصوص اين حالت نيست؛ بلكه در زيارت قبر مؤمن و مؤمنه شايسته است خوانده شود.
پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند؛ مستحب است ولي ميت، يا كسي كه از طرف ميت اجازه دارد؛ دوباره به صداي بلند دعاهايي را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.
فرموده اند:
كه اين تلقين سبب مي شود كه نكيرين از او سؤال نكنند.
بعد از دفن و قبل از دفن، گرچه بعد از دفن تأكيد بيشتري شده؛ مستحب است كه صاحبان عزا را سرسلامتي دهند؛ ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سرسلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد؛ ترك آن بهتر است
و مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذا خوردن آنان در منزلشان مكروه است و در خبر است اين كار اهل جاهليت بوده.
مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند، صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند؛ اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.
جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد؛ در صورتي كه تعرض بر قضاي الهي و منافي با رضاي آن حضرت باشد؛ وگرنه احوط ترك است؛ ولي در بعضي موارد اگر ضرر معتني به نداشته باشد راجح است؛ مانند لطمه زدن بر مصائب حضرات معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام.
بنا بر احتياط واجب جايز نيست پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و مادر و در مصيبت آنان بهتر است كه يقه پاره نكند.
بنا بر احتياط واجب، زن در عزاي ميت صورت خود را نخراشد و موي خود را نكند و اگر كرد؛ بنا بر احتياط يك بنده آزاد كند؛ يا ده فقير را اطعام دهد؛ يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند.
احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكند.
از روايت استفاده مي شود كه خواندن نماز وحشت در شب اول قبر، در صورتيست كه نتوانند صدقه براي ميت بدهند و بهتر آن است كه جمع كنند بين دادن صدقه و خواندن اين نماز. دستور نماز وحشت آن است كه در ركعت اول بعد از حمد، آية الكرسي بخواند و احتياط آن است كه تا هم فيها خالِدُون خوانده شود و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره انا انزلنا بخواند و بعد از سلام نماز بگويد:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوابِها اِلي قَبْرِ فُلان و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويد و در روايتي دستور ديگري براي اين نماز ذكر شده به اينكه در ركعت اول بعد از حمد، دو مرتبه سوره توحيد و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره ألْهيكُمُ التَّكاثُرُ بخواند و بعد از سلام آن دعا را بخواند و بهتر آن است كه هر دو نماز خوانده شود.
نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند؛ ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشا خوانده شود.
اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند؛ يا به جهت ديگري دفن او تأخير بيفتد؛ نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند و بهتر آن است كه در صورت تأخير در دفن، در شب اول پس از مرگ هم خوانده شود.
نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد؛ حرام است؛ ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده اشكال ندارد و همچنين است اگر استخوان باشد ولي پوك شده به حدي كه به مجرد حركت دادن خاك شود و در صورتي كه استخوان سفت باشد؛ نبش قبر محل اشكال است.
نبش قبر امامزاده ها، شهدا، علما و صلحا، اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد؛ در صورتي كه زيارتگاه باشد حرام است؛ بلكه اگر زيارتگاه هم نباشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد آن را نبش كرد؛ مگر آنكه نبش قبر براي نقل ميت به مشاهد مشرفه باشد؛ مخصوصاً در صورتي كه وصيت كرده باشد.
ولي بايد در صورتي باشد كه مستلزم هتك ميت نباشد.
شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست؛ بلكه در بيشتر مواردي كه ذكر مي شود نبش قبر واجب است:
اول:
آنكه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.
دوم:
آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند. ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا، يا قرآن، يا انگشتري را با او دفن كنند؛ براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند. در صورتي كه وصيت ميت نافذ باشد؛ چنانچه قيمت آنها كمتر از ثلث باشد و اگر بيشتر باشد و ورثه غيرصغير رضايت ندهند؛ مي توانند نبش قبر نمايند.
سوم:
چنانچه فرموده اند؛ اگر ميت بي غسل و بي كفن دفن شده باشد؛ يا بفهمند غسلش باطل بوده؛ يا به غيردستور شرع كفن شده؛ يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند؛ مي توان نبش قبر كرد. ولي در صورتي كه نبش قبر در اين موارد مستلزم هتك ميت و ايذاء مردم بشود جايز نيست و اگر مستلزم هتك نباشد؛ در صورتي كه
بي غسل، يا غسلش باطل بوده؛ يا بي كفن دفن شده؛ يا پشت به قبله دفن شده؛ واجب است شكافتن قبر و اگر در پوست ميته يا حرام گوشت كفن شده؛ نبش قبر مشكل، بلكه بعيد نيست جايز نباشد و اگر دفن بدون نماز ميت بوده؛ يا بفهمند كه نماز بر او باطل بوده؛ جايز نيست نبش قبر، بلكه بايد روي قبرش نماز بخوانند.
چهارم:
آنكه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند؛ در صورتي كه اهميتش از نبش قبر بيشتر باشد و به وسيله نبش قبر بتوان اثبات حق نمود. ولي اگر تغييري در هيأت و صورت ميت پيدا شده باشد كه نتوان اثبات حق كرد؛ نبش قبر جايز نيست.
پنجم:
آنكه ميت را در جايي كه موجب هتك حرمت او است؛ مثل قبرستان كفار، يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند؛ دفن كرده باشند؛ ولي اين در صورتيست كه نبش قبر هتك بيشتري ببار نياورد و الا جايز نيست.
ششم:
آنكه براي مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند؛ مثلاً بخواهند بچه را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.
هفتم:
آنكه بترسند درنده اي ميت را پاره كند؛ يا سيل او را ببرد؛ يا دشمن بيرون آورد.
هشتم:
آنكه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند؛
ولي احتياط لازم آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود. موارد ديگري براي نبش قبر ذكر شده به كتاب عروة الوثقي و غير آن مراجعه شود.
غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:
1 غسل جمعه، وقت آن از
اذان صبح است تا ظهر و محتمل است وقت آن تا غروب آفتاب باشد.
بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام داده نشود؛ تا غروب جمعه بدون نيت اداء و قضا به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند؛ جايز است شب شنبه قضا كند؛ ولي بهتر آن است كه از صبح روز شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند؛ مي تواند روز پنج شنبه غسل را انجام دهد و در شب جمعه به قصد رجاء غسل كند.
مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،
اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنْ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ
و در خبر عمار اين دعا ذكر شده:
اَللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبي مِنْ كلِّ آفَة تَمْحَقِّ ديني وَ تُبْطِلُ عَمَلي،
اَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنْ التَّوّابينَ وَ اجْعَلْني مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ.
2 غسل شب ها و روزهاي اول، پانزدهم، بيست و هفتم و روز آخر ماه رجب، وقت غسل هاي روز از اذان صبح است تا غروب آفتاب.
3 غسل شب نيمه شعبان كه باعث تخفيف گناهان مي شود.
4 غسل شب اول ماه رمضان، فرموده اند:
غسل شب اول ماه رمضان را اگر ممكن است در آب جاري انجام دهد و سي مشت آب بر سر بريزد كه دواي آن سال است و شب هاي طاق آن ماه مثل شب سوم، پنجم، هفتم، چنانچه بعضي بزرگان فرموده اند؛ ولي روايت معتبري بر آن ديده نشده؛ به رجاء مطلوبيت انجام شود و در غسل هاي ديگري كه ذكر مي شود بهتر آن است كه آنها را به رجاء مطلوبيت
به جا آورد. براي بيشتر از آنها روايت معتبري ذكر نشده و در شب هاي نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم، بيست و نهم سفارش بيشتري به غسل شده. وقت غسل شب هاي ماه رمضان تمام شب است؛ مستحب است مقارن غروب به جا آورد. در خبر زراره است كه نزديك غروب به جا آورد تا نماز و افطار با غسل باشد.
ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.
5 6 غسل شب عيد فطر، وقت آن از غروب آفتاب است تا اذان صبح و غسل روز عيد فطر و عيد قربان، غسل در اين دو روز از مستحبات مؤكد است.
وقت آن از اذان صبح است تا غروب ولي بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد احتياط آن است كه به قصد رجاء انجام دهد.
7 غسل روز هشتم و نهم ذيحجه، در روز نهم بهتر است نزديك ظهر به جا آورد و غسل روز عيد غدير (هيجدهم) بهتر است نيم ساعت به ظهر باشد؛ هنگامي كه حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم حضرت علي بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلَام را در غدير خم به امامت و خلافت نصب كردند و غسل روز بيست و چهارم ذيحجه، براي مباهله كردن؛ نه براي روز مباهله، چنانچه به بعضي بزرگان نسبت داده اند.
8 9
غسل روز هفدهم ربيع الاول و روز اول نوروز.
10 غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده؛ بعضي آن را واجب دانسته اند.
وقت آن پس از ولادت تا چند روز و بعضي آن را تا هفت روز و بعضي تا آخر ماه دانسته اند.
بهتر آن است تا هنگامي كه عرفاً گفته شود تازه به دنيا آمده؛ غسل دهند و در صورتي كه از آن مقدار تأخير شد به رجاء مطلوبيت انجام دهند.
11 غسل زني كه براي غيرشوهرش بوي خوش استعمال كرده است.
12 غسلي كسي كه در حال مستي خوابيده.
13 غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.
14 غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد يا ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده؛ در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد.
جمعي از قدماء اصحاب آن را واجب دانسته. احتياط ترك نكردن اين غسل است و احتياط آن است كه اين غسل را به قصد ما في الذمه از جهت تأخير نماز، يا به جهت به جا آوردن قضا آن باشد؛ نه خصوص يكي از آنها.
15 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد و از ظاهر اصحاب شرط ديگري هم اضافه شده و آن در صورتيست كه از راه ستم به دار آويخته باشد و اگر به حق دار كشيده شده باشد؛ بايد پس از گذشت سه روز باشد و اگر در روز اول باشد غسل نيست. ولي اگر اتفاقاً، يا از روي ناچاري نگاهش به دار آويخته بيفتد؛ يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد؛ غسل مستحب نيست.
بعضي غسل براي احرام داخل شدن به حرم
مكه را واجب دانسته اند؛ ولي مستحب مؤكد است.
پيش از داخل شدن به شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود؛ بنا بر مشهور يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود؛ اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شود؛ يك غسل براي همه كفايت مي كند.
براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك، براي حاجت خواستن از خداوند عالم، براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن؛ خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد؛ مثلاً بخوابد؛ فرموده اند:
غسل او باطل مي شود؛
و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد. ولي از بعضي روايات استفاده مي شود كه غسل زيارت و احرام به اين وسيله باطل نمي شود.
انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كارهايي كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.
اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد؛ كافي است.
در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد.
اگر انسان در آبادي باشد؛ بايد براي تهيه آب وضو و غسل به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود و اگر در بيابان باشد؛ چنانچه زمين آن پست و بلند است؛ يا به جهات ديگري عبور و مرور دشوار باشد؛ مانند اينكه زمين نيزار باشد يا درخت هاي زيادي باشد كه راه رفتن در آن دشوار باشد؛ بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند؛ در جستجوي آب برود. از علامه مجلسي اول ( قدس سره ) نقل شده كه مقدار پرتاب تير دويست گام است و اگر زمين آن پست و بلند نيست؛ يا عبور و مرور در آن دشوار نيست؛ بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو كند.
احتياط واجب آن است كه همه وسعت دايره اي كه مركز آن مبدء حركت و محيط آن انتهاي پرتاب يك تير يا دو تير است؛ جستجو كند.
احتياط مستحب در اين زمان براي كسي كه وسيله نقليه در اختيار او باشد و برايش مشكل نيست؛ تا مقداري كه مأيوس شود جستجو كند.
اگر بعضي از چهار جهت هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد؛ يا عبور و مرور دشوار است؛ بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير، به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد؛ جستجو كند.
در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست؛ در آن طرف جستجو لازم نيست.
كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد؛ اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست؛ بايد براي تهيه آب برود؛ در صورتي كه زحمت زياد يا مانع ديگري نباشد و الا لازم نيست و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست؛ گرچه مستحب است؛ ولي اگر گمانش به حد اطمينان باشد؛ بايد براي تهيه آب به آن محل برود.
لازم است خود انسان به جستجوي آب برود؛ مگر اينكه از جستجوي شخص ديگر، گرچه آن شخص نايب او هم نباشد؛ علم، يا اطمينان پيدا كند.
در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.
اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب هست؛ بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين، يا اطمينان پيدا كند؛ يا از پيدا كردن آن نا اميد شود. ولي اگر در سابق يقين داشته كه آب نبوده؛ به مجرد احتمال بودن آب جستجو لازم نيست.
اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود؛ واجب نيست كه دوباره در جستجوي آب برود؛ مگر اينكه تغييري در اوضاع محل شده باشد؛ يا اينكه قبل از وقت در بعضي اطراف به لحاظ آنكه يقين داشته آب در آن طرف نبوده جستجو نكرده ولي پس از وقت احتمال عقلايي دهد كه آب در آن طرف باشد؛ در اين صورت دوباره جستجو كند.
اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت ديگر آنجا بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود؛ حكم آن از آنچه كه در مسأله گذشته بيان شد؛ روشن است.
اگر وقت نماز تنگ باشد به اندازه اي كه نتواند به هيچ طرف جستجو كند؛ لازم نيست. وگرنه به مقداري كه مي تواند جستجو كند؛ بايد جستجو كند و اگر از دزد به جان يا مالي كه قابل اعتنا باشد مي ترسد؛ نبايد در جستجوي آب برود. ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حالش قابل اعتنا نباشد؛ در اين صورت جستجو لازم است.
اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود؛ در صورتي كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي كرد؛ معصيت كرده و الا معصيت نكرده؛ مگر آنكه تجرّي را معصيت بدانيم. در هر دو صورت نمازش صحيح است.
گرچه احتياط آن است كه قضا نمايد مخصوصاً در صورتي كه يقين پيدا كند اگر جستجو مي كرده آب پيدا مي كرده.
كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد؛ اگر در وقت بفهمد؛ وضو بگيرد و نماز را اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد قضا كند
اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده؛ اگر وقت باقيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و نمازش را اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد قضا لازم نيست.
كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است؛ اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته و احتمال پيدا شدن آب را هم مي داده احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد و اما اگر يقين داشته كه آب پيدا نمي شود اعاده و قضا لازم نيست ولي اگر يقين پيدا كند كه آب پيدا مي شده اعاده و قضا لازم است
اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضو داشته باشد و بداند؛ يا دو عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست؛ اگر بتواند بدون ضرر و مشقت شديد وضوي خود را نگهدارد نبايد آن را باطل كند؛ بلكه اگر احتمال صحيح عقلايي دهد؛ احتياط واجب آن است كه وضو را باطل نكند؛ ولي در مسأله (350) گذشت مي تواند با عيال خود نزديكي كند.
اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند؛ يا دو عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست؛ چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت شديد وضوي خود را نگهدارد؛ احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.
كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند؛ يا دو نفر عادل خبر دهند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند؛ چنانچه وقت نماز داخل شده باشد؛ ريختن آن حرام است.
احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز آن را نريزد. اگر احتمال عقلايي بدهد كه پيدا نشود اين احتياط مراعات شود.
كسي كه مي داند؛ يا دو نفر عادل خبر دهند كه آب پيدا نمي كند؛ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند؛ يا آبي كه دارد بريزد؛ معصيت كرده؛ ولي نمازش با تيمم صحيح است.
اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.
اگر به واسطه پيري و ناتواني، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها بر جان خود، يا نفس محترمه، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد؛ دسترسي به آب نداشته باشد؛ بايد تيمم كند و همچنين است اگر بترسد بر مال ارزشمند، ولي اگر مال ارزشمند نباشد نبايد تيمم كند و اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند؛ بايد تيمم كند؛ در صورتي كه مشقت براي شخص او داشته باشد؛ ولي اگر براي نوع مردم مشقت دارد؛ ولي براي شخص او مشقت نداشته باشد؛ تيمم جايز نيست و در صورتي كه وضو گرفتن مشقت داشته؛ اگر تيمم نكند و تحمل مشقت كرده و وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ وضو و غسلش صحيح است.
اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم است و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد؛ اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد؛ بايد تهيه كند و همچنين است اگر آن را به چندين برابر قيمتش بفروشند. ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد؛ ضرري كه قابل تحمل نباشد؛ واجب نيست تهيه نمايد.
اگر ناچار شود كه براي تهيه آب، قرض كند بايد قرض نمايد و اكتفا به تيمم مشكل است؛ ولي كسي كه مي داند؛ يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ يا دادن قرض بر او مشكل است؛ واجب نيست قرض كند.
اگر كندن چاه مشقت ندارد؛ بايد براي تهيه آب چاه بكند.
اگر كسي مقداري از آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.
اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد؛ يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود؛ يا مرضش طول بكشد؛ يا شدت كند؛ يا به سختي معالجه شود؛ بايد تيمم نمايد. ولي اگر بتواند وضو يا غسل جبيره اي بگيرد؛ علاوه بر تيمم، واجب است وضو يا غسل جبيره اي هم بگيرد.
لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد؛ بلكه اگر احتمال ضرر بدهد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود؛ بايد تيمم نمايد.
كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر وضو يا غسل جبيره اي ضرر نداشته باشد؛ واجب است بعد از تيمم، وضو يا غسل جبيره اي هم بكند.
اگر به واسطه يقين، يا ترس ضرر تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد؛ تيمم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد؛ بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند؛ ولي اگر وقت گذشته قضا واجب نيست.
كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد؛ چنانچه غسل كند؛ يا وضو بگيرد و بعد بفهمد آب براي او ضرر داشته؛ وضو و غسل او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب اعاده است.
هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند؛ خود او، يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند؛ مانند نوكر و كلفت، از تشنگي بميرند؛ يا مريض شوند؛ يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن براي شخص مشقت داشته باشد؛ بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست از تشنگي تلف شود؛ بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد؛ بلكه اگر حيوان مال او هم نباشد؛ خصوصاً مانند اسب و قاطر كه متعارف نيست براي خوردن سرش را ببرند؛ در خوف مردن آن هم بايد تيمم كند و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است؛ به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.
اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد؛ آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد؛ بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند؛ در صورتي كه مربوطين از نجاست آب با خبر باشند و الا مي تواند از آب نجس بياشامند و اگر آب را براي حيوانش يا بچه نابالغ بخواهد؛ بايد آب نجس را به آنها بدهد و با آب پاك وضو و غسل نمايد.
كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند؛ بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند؛ بهتر آن است كه ابتدا بدن يا لباسش را آب بكشد سپس تيمم نمايد. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند؛ بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است؛ آب يا ظرف ديگري ندارد؛ مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد و خالي كردن آب هم از ظرف جايز نباشد؛ به جاي وضو و غسل تيمم كند؛ ولي اگر آب مباح باشد در حالي كه آب را تدريجاً از ظرف غصبي خارج مي كند؛ غسل يا وضو بگيرد.
هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند؛ تمام نماز، يا كمتر از يك ركعت بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر بتواند يك ركعت از نماز را با وضو يا غسل در وقت به جا آورد؛ نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و پس از وقت احتياط واجب آن است كه آن را قضا كند.
اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده؛ ولي نماز او با تيمم صحيح است گرچه تا مي تواند قضاي آن نماز را بخواند.
كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو يا غسل را به جا آورد؛ در صورتي كه شك در كم و زياد وقت باشد؛ به اينكه مثلاً نداند يك ساعت وقت دارد يا نيم ساعت. ولي اگر بداند وقت تنگ است؛ به اينكه مثلاً مي داند نيم ساعت بيشتر وقت نمانده ولي شك دارد كه در اين وقت مي تواند وضو يا غسل بگيرد؛ احتياط آن است كه تيمم كند و نماز بخواند و پس از وقت قضا نمايد.
كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده؛ چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود؛ اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد؛ اگر بخواهد عملي كه مشروط به طهارت است به جا آورد؛ تيمم دوباره نمايد؛ در صورتي كه پس از نماز وقت براي وضو يا غسل داشته سپس آب از دستش برود و الا تيمم ديگر لازم نيست گرچه احوط است.
كسي كه آب دارد اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود؛ چنانچه وظيفه اش تيمم باشد همان تيمم سابق كفايت مي كند؛ لازم نيست براي نمازهاي بعد دوباره تيمم كند.
اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند؛ بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد؛ بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.
تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ صحيح است؛ ولي احتياط مستحب، بلكه تا مي شود؛ اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند و اگر خاك نباشد؛ با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ نباشد؛ با سنگ تيمم نمايد.
تيمم بر سنگ گچ، سنگ آهك، سنگ مرمر سياه و ساير اقسام سنگ ها صحيح است؛ ولي تيمم به جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه و قير كه اسم زمين بر آنها گفته نمي شود؛ باطل مي باشد.
احتياط واجب آن است كه با بودن خاك يا چيز ديگري كه تيمم به آن صحيح است؛ به گچ پخته و آهك پخته، تيمم نكند و اگر آن چيزها نباشد احتياط لازم آن است كه به گچ پخته و آهك پخته تيمم كند و نماز بخواند و بعد اعاده يا قضا نمايد.
اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود؛ بايد به گرد و غباري كه روي فرش و مانند آن باشد تيمم كند و اگر لاي آنها باشد بايد اول كاري شود كه غبار روي آنها قرار گيرد سپس تيمم كند.
اگر غبار لاي آنها نباشد يا خارج نشود؛ تيمم روي فرش و مانند آن درست نيست. ظاهراً گرد و غباري در مرتبه بعديست كه كم باشد و اگر گرد و غبار زياد باشد در مرتبه خاك و سنگ است و چنانچه گرد پيدا نشود؛ بايد به گِل تيمم كرد؛ اگر نتواند گِل را خشك كند و الا واجب است گِل را خشك كند و بر آن تيمم كند در اين صورت در رديف خاك خواهد شد و اگر گِل هم پيدا نشود؛ اگر بتواند به سفال و آجر و خاكستر و مانند اينها تيمم كند و نماز بخواند سپس بنا بر احتياط واجب اعاده يا قضا نمايد و اگر هيچيك از اينها نبود احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط واجب نماز را
اعاده يا قضا نمايد.
چنانچه در مسأله گذشته اشاره شد؛ اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك و گرد زيادي تهيه كند؛ تيمم كردن به فرش و مانند آن كه گرد كمي دارد باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد؛ تيمم به گِل باطل است.
كسي كه آب ندارد؛ اگر برف يا يخ داشته باشد؛ چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست يا اينكه اين كار برايش مشقت دارد و چيزي كه به آن تيمم صحيح است ندارد؛ احتياط واجب آن است كه برف و يخ را به اعضا بمالد به حدي كه اول مرتبه جريان حاصل شود و با رطوبت كف دست در وضو سر و پشت پاها را مسح كند و نماز بخواند و اگر اين هم ممكن نيست؛ يا مشقت شديد دارد؛ خوب است اعضاء وضو و غسل را نمناك كند و نماز بخواند و در دو صورت اخير نماز را كه خوانده اعاده يا قضا كند.
اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود نمي تواند به آن تيمم كند؛ ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود؛ تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.
اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند؛ چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن، تهيه نمايد.
تيمم به ديوار گِلي صحيح است و احتياط واجب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.
چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد بنا بر احتياط واجب تيمم بر آن چيز نجس بكند و نماز بخواند و بعد آن را اعاده يا قضا نمايد.
اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد؛ بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده؛ نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.
چيزي كه بر آن تيمم مي كند و مكان آن چيز، بايد غصبي نباشد.
پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند يا خاكي را كه مال اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمم كند؛ تيمم او باطل مي باشد.
بنا بر احتياط تيمم در فضاي غصبي باطل است.
پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد؛ تيمم او باطل است.
تيمم به چيز غصبي، يا در فضاي غصبي، يا بر چيزي كه در ملك غصبي است؛ در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمم كند و چنانچه نداند؛ يا فراموش كرده باشد؛ تيمم او صحيح است؛ ولي اگر چيزي را خودش غصب كرده و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند؛ يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمم مي كند در آن ملك باشد و يا در فضاي آن ملك تيمم نمايد؛ بنا بر احتياط واجب تيمم او باطل است مگر اينكه بعد از غصب كردن توبه كرده باشد پس از آن فراموش كرده باشد؛ در اين صورت تيمم او صحيح است.
كسي كه در جاي غصبي حبس است؛ اگر آب و خاك او غصبيست بايد با تيمم نماز بخواند؛ در صورتي كه تصرف زايدي حساب نشود؛ چنانچه غالباً چنين است؛ ولي اگر تصرف زايدي حساب شود بي تيمم نماز بخواند سپس نماز را اعاده يا قضا نمايد.
تا مي تواند بر چيزي كه گَردي داشته باشد كه به دست بماند تيمم كند و بعد از زدن دست بر آن بهتر است كف دستها را به هم بزند؛ ريختن گرد لازم نيست بلكه غالباً در تيمم بر غيرخاك چيزي ريخته نمي شود.
تيمم به زمين گرد و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته؛ مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.
در تيمم بدل از وضو چهار چيز واجب است:
اول:
نيت.
دوم:
بنا بر احتياط واجب زدن دو كف دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.
سوم:
كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد؛ تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.
چهارم:
كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.
در تيمم بدل از غسل بعد از آنكه نيت كرد و به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد دستها را به زمين و به پيشاني كشيد؛ بايد بنا بر احتياط واجب يك مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد و تا ممكن است تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب به جا آورد:
يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح كند.
اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است؛ چه عمداً مسح نكند؛ يا مسأله را نداند؛ يا فراموش كرده باشد.
ولي دقت زياد لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها را مسح كرده كافي است.
براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده؛ بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد؛ ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.
پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سرهم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند؛ باطل است.
در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين كند و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو بدل از غسل، يا به جاي بدل از غسل بدل از وضو نيت كند؛ يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت نيت بدل از غسل مس ميت نمايد؛ تيمم او باطل است؛ مگر اينكه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلي خود را انجام مي دهد؛ در تمام صور صحيح است؛ اگر چه اشتباه در تشخيص كرده باشد.
در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد.
اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد؛ اگر نجاست كف دست مُسري نيست؛ تيمم با كف دست كفايت مي كند و احتياط مستحب آن است كه دو تيمم كند:
يكي با كف دست و يكي با پشت دست، يعني پشت دست را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.
انسان بايد براي تيمم انگشتري را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني، يا پشت دسته ا، يا در كف دستها مانعي باشد؛ مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد؛ بايد برطرف نمايد.
اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند؛ بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند؛ بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و احتياط آن است كه يك مرتبه هم پشت دستها را به چيزي كه تيمم بر آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.
اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد بايد آن را عقب بزند.
اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ بايد جستجو كند تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.
اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند؛ بايد نايب بگيرد و كسي كه نايب مي شود بايد او را با دست خود او تيمم دهد و خودش هم بايد نيت تيمم داشته باشد و اگر ممكن نباشد با دست او تيمم دهد؛ بايد نايب دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد و احتياط واجب آن است كه هر دو نيت داشته باشند.
اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، اگر از محل آن نگذشته است؛ بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد. ولي اگر شك پس از داخل شدن در جزء ديگر باشد؛ به شكش اعتنا نكند؛ تيمم صحيح است.
اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، در صورتي كه احتمال دهد حال عمل ملتفت بوده؛ تيمم او صحيح است؛ ولي اگر شك او در مسح دست چپ باشد و موالات فوت نشده؛ يا وارد عملي كه مشروط به طهارت است نشده باشد؛ احتياط آن است كه آن را به جا آورد.
كسي كه وظيفه اش تيمم است نمي تواند پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند؛ ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد و از پيدا كردن آب مأيوس باشد؛ مي تواند با همان تيمم نماز بخواند و اگر بداند در وقت نماز تيمم هم براي او ميسر نيست؛ بايد قبل از وقت تيمم كند.
كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر بداند يا اطمينان داشته باشد عذر او باقي مي ماند؛ در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند و اگر بعد از نماز عذرش برطرف شد؛ نماز را با وضو يا غسل اعاده كند؛ ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود لازم نيست صبر كند؛ مي تواند با تيمم نماز بخواند و اگر عذرش برطرف شد نماز را با وضو يا غسل اعاده كند.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد؛ يا غسل كند؛ اگر احتمال ندهد كه عذرش به زودي برطرف شود مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند و اگر بعداً عذرش برطرف شد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد؛ بلكه اگر احتمال دهد به زودي عذر او برطرف مي شود؛ مي تواند نماز قضا بخواند ولي اگر بعداً عذرش برطرف شد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند؛ جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روزي وقت معين دارد؛ با تيمم بخواند و همچنين اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها برطرف مي شود؛ مي تواند آنها را در اول وقتشان به جا آورد.
كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد؛ مثلاً جراحتي در پشت او است؛ اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر زند؛ مثلاً بول كند؛ تا عذرش باقيست وضو كفايت مي كند و تيمم بدل از غسل واجب نيست گرچه خوب است.
اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند؛ بعد از برطرف شدن عذر تيمم او باطل مي شود.
چيزهايي كه وضو را باطل مي كند؛ تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد؛ تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.
كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر چند غسل بر او واجب باشد؛ واجب نيست براي هر يك از آنها يك تيمم كند.
اگر يك تيمم را به نيت همه آنها به جا آورد كفايت مي كند.
كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از وضو تيمم نمايد.
اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند؛ لازم نيست براي نماز وضو بگيرد.
ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمم كند؛ بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.
اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد؛ چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد بايد بدل از وضو تيمم نمايد و تا زماني كه عذر باقيست لازم نيست تيمم بدل از غسل هم بكند.
كسي كه براي انجام عملي، مثلاً براي نماز خواندن؛ بايد بدل از غسل و وضو تيمم كند؛ همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم سوم لازم نيست.
كسي كه وظيفه اش تيمم است؛ اگر براي كاري تيمم كند؛ تا تيمم و عذر او باقي است؛ كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد. ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميت، يا خوابيدن، تيمم كرده؛ فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد و در مورد تيمم به خاطر تنگي وقت، بنا بر احتياط آن است كه كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام شود؛ انجام ندهد؛ ولي در حال نماز خواندن مي تواند آن كارها را انجام دهد.
فرموده اند:
در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:
اول:
آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.
دوم:
آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.
سوم:
آنكه تا آخر وقت عمداً در جستجو آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد.
چهارم:
آنكه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.
پنجم:
آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته و با تيمم نماز خوانده.
ششم:
آنكه از ترس مزاحمت جمعيَّت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمم خوانده است؛ ولي احتياط آن است كه در مورد سوم، چهارم و پنجم دوباره نماز بخواند و در مورد ششم، داخل شدن در نماز جمعه با تيمم، با دو وجهي كه ذكر شد محل اشكال است؛ ظاهر آن است كه نماز را به عنوان
ظهر اعاده كند.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
نماز مهم ترين اعمال دين است در روايت است اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود. همان طور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند؛ چرك در بدنش نمي ماند؛ نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كنند و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند. كسي كه نماز را پست و سبك شمارد؛ مانند كسيست كه نماز نمي خواند.
پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است؛ روزي حضرت در مسجد تشريف داشنتد مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد؛ حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است.
پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خشوع و خضوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند ممكن است از خود بي خبر شود چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام نقل شده در حال نماز تير را از پاي مبارك آن حضرت بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.
و نيز بايد هر مسلمان مؤمني، گذشته بر اين كه در
هر حال باشد بايد توبه و استغفار داشته باشد؛ در حال نماز هم بايد توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد؛ مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از بول و غائط به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند بلكه اگر صورتش را به طرف آسمان بلند كند نمازش درست نيست و نيز شايسته است كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد؛ مثلاً انگشتري عقيق، مخصوصاً اگر يمني باشد؛ به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.
نمازهاي واجب در زمان غيبت كبري شش است؛ ولي در زمان حضور امام عصر عجل الله فرجه الشريف نماز عيد فطر و قربان هم واجب است؛ چنانچه خواهد آمد:
اول:
نماز يوميه، نماز جمعه جزء نماز يوميه به جاي نماز ظهر جمعه است.
دوم:
نماز آيات.
سوم:
نماز ميت.
چهارم:
نماز طواف واجب خانه كعبه.
پنجم:
نماز قضاي پدر، بنا بر اقوي كه بر پسر بزرگتر است و نسبت به قضاي مادر بنا بر احتياط واجب، چنانچه تفصيلش در محلش ذكر شده.
ششم:
نمازي كه به واسطه اجاره، نذر، قسم و عهد واجب مي شود؛ آنچه در اين موارد واجب مي شود وفاي به اجاره و نذر و مانند آن است نه نماز، به تفصيلي كه بيانش مناسب نيست.
نمازهاي واجب يوميه پنج است:
ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت نماز جمعه در روز جمعه با شرايطش به جاي نماز ظهر خوانده مي شود و دو ركعت است به كيفيتي كه در محلش ذكر شده مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.
در سفر و در حال خوف، به تفصيلي كه در محلش ذكر شده؛ بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود؛ دو ركعت خواند.
اگر چوب يا چيزي مانند آن را راست در زمين هموار فروبرند؛ صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت سايه آن از سمت شمال به طرف شرق ميل مي كند و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود؛ بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت؛ معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي در بعضي شهرها مثل مكه معظمه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود؛ بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.
چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند؛ شاخص گويند.
نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر، از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است.
وقت مخصوص نماز عصر، موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر به غروب آفتاب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و اگر تا غروب آفتاب نماز عصر را نخوانده پس از غروب آفتاب تا مغرب به عنوان ما في الذمه انجام دهد. مابين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و عصر است كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند؛ نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.
اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است؛ چنانچه در وقت مشترك باشد بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد؛ اگر التفات هم در وقت مخصوص باشد نمازش باطل است؛ ولي اگر در وقت مشترك باشد برگرداندن نيت به نماز ظهر صحيح است؛ گرچه شروع در وقت مخصوص به نماز ظهر باشد.
بنا بر اين
نماز را تمام كند و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر بخواند.
بعيد نيست در زمان حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام و غيبت امام زمان عجل الله فرجه الشريف انسان مخير باشد در روز جمعه بين نماز ظهر و نماز جمعه، ولي در زمان حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام در صورتي كه نماز جمعه را خود آن حضرت، يا به امر ايشان بپا شده باشد؛ واجب است شركت كنند و اگر نماز جمعه در زمان غيبت با شرايط آن، از آن جمله آنكه امر اقامه آن به نظر مجتهد جامع الشرايط باشد؛ واجب نيست بعد از خواندن نماز جمعه نماز ظهر خوانده شود؛ گرچه احتياط خوب است.
به مشهور نسبت داده شده كه وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود؛ ولي بعيد نيست كه بايد آن را در اول وقت عرفي بعد از زوال ظهر به جا آورد و اين مقدار ظاهراً قبل از رسيدن سايه شاخص است به اندازه خود شاخص و اگر نماز جمعه از اول وقت عرفي به عقب افتاد؛ نماز ظهر را به جاي نماز جمعه بخواند و در صورتي كه در آن وقت نماز جمعه خوانده شد احتياطاً نماز ظهر را هم بخواند.
مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود؛ از بالاي سر انسان بگذرد.
نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند؛ وقت مخصوص نماز مغرب، از اول مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد؛ كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند؛ نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشا، موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب وقت مانده باشد؛ كه اگر كسي تا اين وقت نماز مغرب را نخوانده؛ بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود؛ نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.
وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد؛ براي اشخاص فرق مي كند؛ مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد؛ وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.
اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده؛ چنانچه تمام آنچه را خوانده؛ يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است؛ بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد از نماز مغرب، نماز عشا را اعاده كند.
اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد؛ واجب است نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند.
دوباره خواندن نماز مغرب واجب نيست گرچه خوب است بعد از آن نماز عشا بخواند.
آخر وقت نماز عشا نصف شب است؛ ولي كسي كه تا آن وقت نماز مغرب يا عشا را نخوانده؛ مخصوصاً كسي كه داراي عذر بوده تا طلوع فجر، به رجاء بدون اينكه نيت ادا و قضا كند بخواند و شب را بايد از اول مغرب تا اذان صبح حساب كرد؛ نه تا اول آفتاب. ولي بهتر آن است كه در فاصله بين اين دو حد احتياط شود.
اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري، نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.
نزديك اذان صبح از طرف مشرق سفيده اي رو به بالا حركت مي كند؛ آن را فجر اول گويند. موقعي كه آن سفيده پهن شد؛ فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.
موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين، يا اطمينان پيدا كند كه وقت داخل شده است؛ يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ بلكه به اذان مؤذن وقت شناس مورد وثوق هم مي توان نماز خواند.
اگر به واسطه ابر، يا غبار، يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن اول وقت يقين، يا اطمينان پيدا كند و دو راهي را كه در مسأله گذشته ذكر شد در اختيارش نباشد؛ چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده مي تواند مشغول نماز شود؛ ولي احتياط، مخصوصاً در مثل نابينا و كسي كه در حبس است؛ نماز را تأخير اندازد تا يكي از راه هايي كه در مسأله گذشته ذكر شد حاصل شود.
اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ يا انسان يقين كند؛ يا از راه ديگري داخل شدن وقت را به دست آورد و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده؛ نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده. ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده؛ يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده؛ نماز او صحيح است.
اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين، يا يكي از راه هاي گذشته داخل شدن وقت را به دست آورد؛ مشغول نماز شود؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده؛ نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده؛ يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است؛ بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است؛ واجب آن است كه دوباره نماز را بخواند.
اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است؛ ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.
اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز، بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد قنوت نخواند.
كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز را به نيت ادا بخواند. ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.
كسي كه مسافر نيست؛ اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر، هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا عشا را بخواند و بعد نماز مغرب را به جا آورد؛ ولي نيت ادا و قضا نكند و اگر كمتر از پنج ركعت به طلوع فجر مانده ابتدا نماز عشا بخواند و بعد نماز مغرب را به نيت قضا به جا آورد.
كسي كه مسافر است؛ اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد ابتدا نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد ابتدا عشا را بخواند و بعد مغرب را به جا آورد و نيت ادا و قضا نكند و اگر چهار ركعت به طلوع فجر مانده؛ ابتدا نماز عشا را به جا آورد و بعد نماز مغرب را به نيت قضا بخواند.
مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديك تر باشد بهتر است؛ مگر آنكه تأخير آن از جهتي بهتر باشد؛ مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.
هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند؛ ناچار است مثلاً با تيمم يا لباس نجس نماز بخواند؛ چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ بلكه اگر احتمال دهد كه عذرش از بين مي رود مي تواند به رجاء باقي بودن عذر تا آخر وقت بخواند؛ ولي اگر عذرش تا آخر وقت برطرف شود نمازش را اعاده كند.
كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند؛ اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند؛ مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود. پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد؛ نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل كند و نماز را تمام كند؛ ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده دوباره بخواند و اگر صحيح بود لازم نيست دوباره به جا آورد و اگر احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نمازش پيش آيد مي تواند اول وقت به رجاء اينكه آنچه انجام مي دهد درست است؛ بخواند. اگر بعد از نماز معلوم شود كه درست نبوده؛ دوباره بخواند و اگر درست بوده؛ لازم نيست دوباره بخواند؛ گرچه خوب است.
اگر وقت نماز وسعت دارد و طلب كار هم طلب خود را مطالبه مي كند؛ در صورتي كه ممكن است بايد اول قرض خود را بدهد بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند؛ مثلاً ببيند مسجد نجس است؛ كه بايد اول مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.
انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.
اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند و بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.
اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است؛ نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده؛ بنا بر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن؛ دوباره نماز عصر را بخواند؛ در صورتي كه پس از برگرداندن نيت به نماز ظهر چيزي به جا آورده باشد.
ولي اگر پس از برگرداندن نيت به ظهر كاري انجام نداده و يا اگر انجام داده دو مرتبه آن كار را به نيت نماز عصر خوانده؛ دوباره خواندن نماز عصر لازم نيست.
اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود؛ بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.
اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود؛ بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و پس از آن نماز مغرب را بدون نيت ادا و قضا بخواند.
اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، اگر در وقت مختص عشا باشد نماز را تمام كند؛ لازم نيست نماز مغرب را بعد از آن بخواند و اگر در وقت مشترك باشد؛ احتياطاً نماز را تمام كند و پس از نماز مغرب، بنا بر احتياط واجب نماز عشا را اعاده كند.
اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند؛ مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند اگر يادش آمد نماز ظهر را نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.
برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست؛ ولي برگرداندن نماز واجب به مستحب در بعضي موارد جايز است؛ چنانچه در احكام جماعت ذكر شده.
اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد؛ انسان مي تواند؛ بلكه مستحب است در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند؛ در صورتي كه در بين نماز يادش بيايد كه نماز قضا در ذمه داشته و از آن غفلت نموده. اگر با توجه به داشتن قضا به ادا شروع نموده؛ احتياط لازم آن است كه نمازش را به قضا برنگرداند و برگرداندن نيت به نماز قضا در صورتي كه ممكن باشد؛ مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه به ركوع ركعت سوم نرفته باشد.
نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند:
كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشند. چون دو ركعت نافله عشا را بايد نشسته خواند؛ يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر چهار ركعت اضافه مي شود.
از يازده ركعت نافله شب هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود. دستور كامل نافله شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.
نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند؛ ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند؛ مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند؛ بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند؛ دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.
نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند. ولي نافله عشا را كه از او به وتيره تعبير مي شود؛ در سفر به رجاء مطلوبيت مي توان خواند.
نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به اندازه دو هفتم آن شود. مثلاً اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد هر وقت مقداري از سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد؛ آخر وقت فضيلت نافله ظهر است.
مي توان نافله ظهر را تا آخر وقت، پيش از خواندن نماز ظهر به قصد قربت مطلقه بدون تعرض ادا يا قضا به جا آورد و اگر بخواهد بعد از نماز ظهر بخواند؛ احتياط آن است كه به قصد ما في الذمه باشد و نيت ادا و قضا نكند.
نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به چهار هفتم آن برسد. مي توان نافله عصر را تا آخر وقت پيش از خواندن نماز عصر به قصد قربت مطلقه بدون تعرض ادا يا قضا به جا آورد و اگر بخواهد بعد از نماز عصر بخواند؛ نيت ادا يا قضا نكند به قصد ما في الذمه به جا آورد.
وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است؛ بعيد نيست وقت فضيلت آن تا وقتي باشد كه سرخي مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود؛ گرچه بعيد نيست وقت آن امتداد داشته باشد تا آخر وقت نماز مغرب، لكن احتياط آن است كه بعد از بين رفتن آن سرخي رجاءً بدون نيت ادا يا قضا به جا آورد.
وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خواند؛ مگر اينكه بنا دارد بعضي نمازهاي وارده بعد از عشا را به جا آورد؛ در اين صورت نافله عشا را بعد از آنها بخواند.
نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود؛ وقت آن بعد از فجر اول است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود؛ نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد؛ كسي كه نماز شب خوانده مي تواند نافله صبح را دنبال آن بخواند.
وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود و از آن بهتر خواندن نماز شب است به ترتيبي كه حضرت رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به جا مي آورد؛ به اين كيفيت: چهار ركعت پس از نيمه شب مي خواندند؛ مقداري مي خوابيدند؛ سپس چهار ركعت مي خواندند؛ سپس مي خوابيدند و نزديك اذان صبح سه ركعت را به جا مي آوردند.
مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند؛ مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.
يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود؛ وقت فضيلت آن پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود؛ گرچه اين نماز از نافله هاي شبانه روزي نيست؛ ولي مي توان آن را به قصد نافله مغرب هم به جا آورد؛ بنا بر اين اين دو ركعت هم نافله مغرب و هم غفيله واقع مي شود. در ركعت اول بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخواند:
وَ ذَالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَك اِنّي كنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كذلِك نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ
و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخواند:
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّة في ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يابِس اِلا في كتاب مُبين
و در قنوت آن بگويد:
اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُك بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بي كَذَا وَ كَذَا
و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجت خود را بگويد و بعد بگويد:
اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلي نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأَسْئَلُك بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لي.
خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد و جاي خانه از اعماق تا عنان آسمان قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند؛ ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله
نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام بگيرد.
كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند؛ بايد صورت، سينه، شكم و جلوي پاهاي او رو به قبله باشد.
همين كه گفته شود پاها رو به قبله است كفايت مي كند؛ روبروي حقيقي انگشتان لازم نيست گرچه بهتر است.
كسي كه بايد نشسته نماز بخواند؛ اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد؛ بايد به نحوي باشد كه گفته شود رو به قبله نماز مي خواند. اگر صورت و سينه و شكم در حال نماز رو به قبله باشد؛ رو به قبله است؛ لازم نيست ساق پاها رو به قبله باشد.
كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي روي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند؛ بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.
نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو را هم رو به قبله به جا آورد.
نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند لازم نيست رو به قبله باشد ولي افضل آن است كه در حال گفتن تكبيرة الاحرام رو به قبله باشد.
كسي كه مي خواهد نماز بخواند بايد براي پيدا كردن قبله كوشش كند تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه قبله كدام طرف است و به گفته دو شاهد عادل مي تواند عمل كند در صورتي كه شهادت، حسّي باشد و مي توان به گفته كسي كه از قواعد علمي قبله را بشناسد؛ در صورتي كه مورد اطمينان باشد؛ عمل كند و اگر نتواند يقين، يا اطمينان پيدا كند و يا دو شاهد عادل و گفته اهل خبره نباشد؛ مي تواند به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاي آنان، يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود؛ عمل نمايد. حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند؛ كافي است.
كسي كه گمان به قبله دارد؛ اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند؛ نمي تواند به گمان خود عمل نمايد؛ مثلاً اگر مهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند؛ ولي بتواند از راه ديگري گمان قويتري پيدا كند؛ نبايد به حرف او اكتفا كند.
اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد؛ يا اينكه كوشش كرده و گمانش به طرفي نمي رود؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و بنا بر احتياط واجب چهار نماز را در چهار سمت مقابل به يكديگر بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد؛ بايد بنا بر احتياط واجب به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند؛ مثلاً اگر به اندازه يك نماز وقت دارد بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند؛ در اين صورت اگر بعد از وقت يقين كند نمازي كه خوانده به طرف قبله نبوده؛ احتياطاً نماز را قضا كند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده؛ يا اگر قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.
اگر يقين، يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است؛ بايد به هر دو طرف نماز بخواند؛ ولي احتياط واجب آن است كه در صورت گمان به چهار طرف نماز بخواند.
كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند؛ اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر، بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود؛ واجب نيست كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند بعد نماز دوم را شروع كند؛ مي تواند دو نماز را پشت سرهم به يك طرف بخواند؛ سپس به طرف ديگر شروع كند.
كسي كه يقين به قبله ندارد؛ اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد؛ مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد؛ در صورتي كه ضرورت به كشتن آن حيوان باشد؛ گرچه از جهت خوف مردن حيوان باشد؛ مي تواند به گمان خود عمل نمايد و گرنه بايد سر بريدن حيوان را تأخير اندازد تا جهت قبله روشن شود و همچنين است اگر گمان ممكن نيست. اگر ضرورت به كشتن آن حيوان باشد به هر طرفي كه انجام دهد صحيح است و الا بايد سر بريدن حيوان را تأخير اندازد تا جهت قبله روشن شود.
مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند؛ عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.
زن بايد در موقع نماز تمام بدن، حتي سر و موي خود را بپوشاند؛ پوشانيدن كف پاها مانند روي پاها، واجب نيست؛ گرچه خوب است؛ همچنان كه پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ لازم نيست؛ اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشيده است؛ بايد مقداري پايين تر از مفصل پا و مچ و مقداري از اطراف صورت را هم بپوشاند.
موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده؛ يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد؛ بلكه بنا بر احتياط در موقع سجده سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.
اگر انسان عمداً يا از روي ندانستن مسأله، در صورتي كه ندانستن مسأله تقصيري باشد؛ در نماز عورتش را نپوشاند؛ نمازش باطل است.
اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است؛ اگر فوراً بپوشاند و نماز را تمام كند؛ دوباره خواندن نماز لازم نيست. احتياط واجب آن است كه در حال پيدا شدن عورت كاري انجام ندهد و لي اگر پوشاندن آن وقت زياد ببرد؛ در اين صورت نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده نمازش صحيح است.
اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند؛ ولي ممكن است در حال ديگر مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند؛ چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود به وسيله اي كه پوشاندن عورت در حال اختيار جايز است بپوشاند نه با دست و مانند آن نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.
احتياط لازم آن است كه در نماز خود را به علف و برگ درختان نپوشاند؛ مگر اينكه چيز ديگري نداشته باشد كه خود را بپوشاند.
انسان در حال ناچاري در صورتي كه ساتري مثل برگ درخت و علف و مانند آنها نداشته؛ مي تواند در نماز، خود را با گِل بپوشاند.
اگر چيزي ندارد كه در نماز، خود را بپوشاند؛ چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند؛ واجب است نماز را تأخير بيندازد. ولي اگر در اول وقت نماز را به اميد باقي بودن عذر بخواند و عذرش تا آخر وقت باقي باشد؛ نمازش صحيح است.
كسي كه مي خواهد نماز بخواند؛ اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف و گِل و لجن نداشته باشد چه آب گِل آلود يا چاله اي هم كه در آن بايستد داشته باشد يا نه در صورتي كه احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند؛ در صورتي كه احتمال دهد شخص نامحرم، بلكه شخص مميزي غيرهمسرش او را مي بيند؛ بايد نشسته نماز بخواند و اگر ممكن است براي ركوع و سجود به قدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر ممكن نيست نمازش را با اشاره بخواند و اگر اطمينان دارد كه شخص مميزي غير از همسرش او را نمي بيند؛ احتياط آن است كه دو نماز ايستاده بخواند به اين كيفيت: يك بار ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و ركوع و سجود را با اشاره انجام دهد و سر خود را براي سجود قدري پايين تر ببرد و براي سجده چيزي كه بر آن سجده جايز است؛ بلند كند و پيشاني خود را بر آن نهد و يك بار هم مانند كسي كه پوشش دارد ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و ركوع و
سجود را به طور متعارف انجام دهد. بعيد نيست لازم نباشد به اين كيفيت هم بخواند تنها به كيفيت اول بخواند كفايت مي كند.
لباس نمازگزار شش شرط دارد:
اول:
آنكه پاك باشد.
دوم:
آنكه بنا بر احتياط واجب مباح باشد.
سوم:
آنكه از اجزاء مردار نباشد.
چهارم:
آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.
پنجم و ششم:
آنكه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد.
تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.
لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل است.
كسي كه نمي داند با بدن يا لباس نجس نماز باطل است و مقصر در ندانستن حكم مسأله باشد؛ اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل مي باشد و بنا بر احتياط واجب در غيرصورت تقصير.
اگر به واسطه تقصير در ندانستن مسأله چيز نجس را نداند نجس است؛ مثلاً نداند عرق شتر نجاست خوار نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است و در غيرصورت تقصير بنا بر احتياط واجب.
اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده؛ نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.
اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند؛ ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس، يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند؛ بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد؛ يا لباس را عوض كند؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد. ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد؛ نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند؛ نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده؛ يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن؛ يا عوض كردن؛ يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد؛ بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشاند و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند و به اندازه عوض كردن يا آب كشيدن و
درك يك ركعت نماز در وقت، وقت نداشته باشد؛ قدماء اصحاب فرموده اند:
بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند؛ ولي بعيد نيست مخير باشد بين انجام دستور برهنگان، يا با همان لباس نجس نماز را تمام كند و چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد؛ بايد به همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند؛ ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم نمي زند؛ بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.
كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد؛ در صورتي كه سابقاً يقين به نجاست نداشته؛ چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده؛ نماز او صحيح است.
اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست؛ مثلاً يقين كند كه خون پشه است؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند؛ نماز او صحيح است.
اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است؛ احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد؛ صحت نمازش محل اشكال است و احوط اعاده يا قضاي آن نماز است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند؛ غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد وضو بگيرد و نماز بخواند؛ وضو و نمازش باطل مي باشد؛ مگر آنكه محل نجس به ريختن آب به قصد وضو و غسل، پاك شود در اين صورت محل پاك و نمازش صحيح است.
كسي كه يك لباس دارد؛ اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد؛ لازم نيست لباسش را بيرون آورد؛ مي تواند بدن را آب بكشد و با همان لباس نجس نماز بخواند و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد؛ هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد مي تواند آب بكشد؛ مگر اينكه نجاست بدن زيادتر يا شديدتر باشد در اين صورت احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد.
كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است و يا اينكه احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا مي شود؛ مخير است بين آنكه نماز را در لباس نجس بخواند يا به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد.
كسي كه دو لباس دارد اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آب بكشد و نداند كداميك از آنها است؛ چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند؛ مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند. ولي اگر وقت تنگ است بايد در يكي از اين دو لباس نماز بخواند و پس از وقت نماز را در لباس پاك قضا كند.
لباس نمازگزار بنا بر احتياط واجب بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است؛ يا آنكه از روي تقصير حكم مسأله را نداند؛ اگر عمداً در لباس غصبي، يا در لباسي كه نخ، يا تكمه، يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه به حركت نمازگزار حركت كند؛ نمازش باطل است و گرنه نمازش صحيح است.
كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است؛ ولي نمي داند نماز را باطل مي كند؛ اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند بنا بر احتياط به نحوي كه در مسأله گذشته گفته شد نمازش باطل است.
اگر نداند؛ يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ مگر آنكه توبه كرده باشد و بعد فراموش كرده باشد؛ در اين صورت نمازش صحيح است.
اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد؛ چنانچه چيز ديگر عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد لباس غصبي را بيرون آورد؛ بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است؛ مگر اينكه در مورد فراموشي خودش غصب كرده باشد و توبه نكرده باشد؛ در اين صورت احتياط لازم اعاده است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشاند؛ يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد؛ يا اگر بيرون آورد موالات نماز به هم مي خورد؛ در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد؛ بايد نماز را بشكند و با لباس غيرغصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار هم وقت ندارد؛ بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.
اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند؛ يا مثلاً براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد؛ با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش غصب كرده باشد احتياط لازم اعاده است.
اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد؛ بنا بر احتياط واجب نماز خواندن در آن لباس باطل است.
لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه در حال زنده بودن خون جهنده داشته يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند نباشد؛ بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد؛ لباس تهيه كند؛ احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد؛ اگر چه لباس او نباشد؛ نمازش باطل است.
اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد؛ يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند؛ نمازش صحيح است.
لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد؛ به نحوي كه به بدن يا لباس نمازگزار چسبيده باشد؛ نماز او باطل است و در غير اين صورت احتياط لازم اجتناب از آن است.
اگر آب دهان يا بيني، يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك باشد و عين آن برطرف شده باشد؛ نماز صحيح است.
اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد، موم و عسل همراه او باشد.
اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشتست يا حرام گوشت، چه در مملكت اسلامي تهيه شده باشد و چه در مملكت غيراسلامي، خوب است با آن نماز نخواند.
معلوم نيست صدف از حيوان حرام گوشت باشد بنا بر اين نماز خواندن با آن جايز است.
پوشيدن خز خالص، بلكه پوست آن در نماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط آن است كه در پوست و پشم آن نماز نخوانند.
اگر با لباسي كه نمي داند؛ يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند؛ نمازش صحيح است؛ مگر اينكه با فراموشي در جزء نجس حيوان، نماز خوانده باشد؛ در اين صورت اعاده در وقت يا قضا در خارج وقت لازم است.
پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است؛ ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست، در صورتي كه زينت حساب شود؛ براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها در خصوص جهل تقصيري باطل است.
اما در جهل قصوري و در فراموشي، نماز درست است؛ اعاده و قضا لازم نيست و از استعمال عينك طلا در صورتي كه زينت به طلا حساب شود؛ خود داري شود. ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد
اگر مردي نداند؛ يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس او از طلا است؛ يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.
احتياط لازم آن است كه مرد عرقچين و بند شلوار و چيزي كه به تنهايي ستر عورت نمي كند؛ نپوشد و نماز در آنها نخواند.
اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن كه عورت را مي پوشاند از ابريشم خالص باشد؛ پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي اگر آستر حاشيه لباس باشد و مقداري نباشد كه عورت را بپوشاند؛ حرام نيست و نماز در آن باطل نيست.
لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن آن جايز و نماز خواندن در آن مانعي ندارد.
دستمال ابريشمي و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.
پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
پوشيدن لباس غصبي، ابريشمي خالص، طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده؛ در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد؛ در صورتي كه تا آخر وقت ناچار باشد مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.
اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده؛ لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند.
اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.
اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف لباس ديگري نداشته باشد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند.
اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند واجب است؛ اگر چه به كرايه يا خريداري باشد؛ تهيه نمايد. ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است؛ به حدي كه تحمل آن برايش مشقت دارد؛ يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد؛ مي تواند به دستوري كه براي برهنگان گفته شده نماز بخواند و مي تواند تحمل مشقت و ضرر كند و با لباس نماز بخواند.
كسي كه لباس ندارد؛ اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد؛ چنانچه قبول كردن براي او مشقتي كه معمولا آن را تحمل نمي كنند نداشته باشد؛ بايد قبول كند؛ بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست بايد از كسي كه لباس دارد؛ طلب بخشش يا عاريه نمايد.
پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد؛ اگر باعث هتك حرمت و اهانت و استهزا و خلاف مروت و مانند آنها باشد؛ حرام است و در صورتي كه ساتر عورتش باشد نماز خواندن در آن خالي از اشكال نيست.
احتياط واجب آن است كه مرد لباس مخصوص زنان و زن لباس مخصوص مردان را زي خود قرار ندهد و نماز خواندن در آن لباس در صورتي كه ساتر عورت باشد خالي از اشكال نيست. ولي پوشيدن آن لباس به طور موقت به جهت عقلايي مانعي ندارد و نماز خواندن در آن هم بي مانع است.
كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند؛ اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد؛ نماز در آن صحيح نيست گرچه نمازگزار برهنه نباشد و اگر نجس يا ابريشم باشد؛ در صورتي كه پوشيدن بر آن صدق كند نمازش درست نيست؛ بلكه در ابريشم استعمال آن در غير نماز هم براي مردان جايز نيست و اگر پوشيدن بر آن صدق نكند انداختن آن روي خود مانعي ندارد و ضرري هم به نماز نمي رساند و اما تشك به هر حال عيب ندارد مگر اينكه مقداري از آن را به خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود؛ در اين صورت حكم آن حكم لحاف است.
در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود؛ اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است.
اول:
آنكه به واسطه زخم، يا جراحت، يا دملي كه در بدن اوست لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.
دوم:
آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم، كه تقريباً به اندازه يك اشرفي مي شود؛ به خون آلوده باشد.
چون اشرفي در اختيار همگان نيست بهتر آن است كه گفته شود تقريباً كمتر از اندازه سر انگشت سبابه شهادت باشد.
سوم:
آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:
اول:
آنكه لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.
دوم:
لباس زني كه پرستار بچه است؛ گرچه بچه پسر نباشد؛ نجس شده باشد.
ولي احتياط مستحب آن است كه پرستار غير پسر در آن لباس نماز نخواند.
احكام اين پنج صورت مفصلا در مسائل آينده گفته مي شود.
اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد؛ چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس براي خصوص نمازگزار سخت باشد؛ گرچه براي مردم سخت نباشد؛ تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است؛ مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون آمده؛ يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده؛ در بدن يا لباس او باشد.
اگر خون بريدگي و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است؛ مگر آنكه خون كمتر از يك درهم باشد.
اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد؛ به رطوبت زخم، نجس شود؛ جايز نيست با آن نماز بخواند؛ مگر آنكه براي شخص نمازگزار آب كشيدن آن سخت باشد.
ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود؛ به رطوبت آن نجس شود؛ نماز خواندن با آن مانعي ندارد.
اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها استخواني به بدن يا لباس برسد؛ اگر بيشتر از يك درهم باشد نمي توان با آن نماز خواند؛ مگر اينكه شستن آن براي نمازگزار سخت باشد.
همچنين است خون بواسير در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد.
ولي با خون بواسيري كه دانه هايش بيرون است مي شود نماز خواند.
كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خون ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، اگر اندازه آن بيشتر از يك درهم باشد با آن نماز نخواند.
اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود؛ تا وقتي كه همه خوب نشده اند نماز خواندن در آن مانعي ندارد. ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود؛ هر كدام كه خوب شد اگر بيشتر از يك درهم باشد؛ براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.
اگر سر سوزني خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار در بدن انسان، يا لباس نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است و اگر از حيوان حرام گوشت باشد بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد؛ در صورتي كه كمتر از درهم باشد كه تقريباً به اندازه يك اشرفي (1) مي شود نماز خواندن با آن اشكال ندارد.
خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد؛ يك خون حساب مي شود. ولي اگر پشت آن جدا خوني شود؛ در صورتي كه آن دو خون
1 به مسأله (856) مراجعه شود.
بهم نرسند؛ بايد هر كدام را جدا حساب نمود. ولي اگر آن دو خون به هم برسد بنا بر احتياط واجب جدا حساب كند.
پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس روي هم كمتر از درهم باشد؛ نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد؛ نماز با آن باطل است.
اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود؛ بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ مگر آنكه به واسطه اتصال عرفاً يك خون حساب شود؛ در اين صورت جداگانه حساب نمي شود. پس در موردي كه روي لباس و آستر در صورت اول و در صورتي كه يك خون حساب شود؛ اگر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح است و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.
اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد؛ در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده؛ به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند نماز با آن باطل است؛ ولي اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند اشكال ندارد.
اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود؛ اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد بنا بر احتياط واجب با آن نماز نخواند.
اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد؛ مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد؛ نماز خواندن با آن صحيح نيست.
اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشاند؛ نجس باشد؛ چنانچه از مردار و حيوان نجس العين و حرام گوشت و بنا بر احتياط واجب براي مردها از ابريشم و طلا درست نشده باشد؛ نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند؛ نمازش باطل نيست.
احتياط مستحب آن است كه چيز نجس مانند دستمال، كليد، چاقو و مانند اينها همراه نمازگزار نباشد و اگر چيزي باشد كه بتوان با آن عورت را پوشاند؛ احتياط واجب آن است كه همراه نمازگزار نباشد.
زني كه پرستار پسربچه، يا دختربچه، يا خنثي باشد و بيشتر از يك لباس ندارد؛ چنانچه نتواند لباس ديگري بخرد؛ يا كرايه كند و يا عاريه نمايد؛ هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد؛ اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس بشود؛ مي تواند با آن لباس، نماز بخواند. گرچه بهتر آن است كه پرستار دختربچه و خنثي در لباس پاك نماز بخواند؛ مگر آنكه شستن لباس براي نماز برايش مشقت شخصي داشته باشد.
ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را در شبانه روز يك مرتبه براي اولين نمازي كه پيش از آن نجس شده آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد؛ چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شد؛ همه آنها را آب بكشد كافي است.
چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها، استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.
بعيد نيست بعضي امور مذكوره در غيرحال نماز هم رجحان داشته باشد.
چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است پوشيدن لباس سياه، چرك و تنگ و لباس شراب خوار، در صورتي كه نداند لباسش به شراب و غيره نجس شده باشد و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند؛ در صورتي كه نداند لباسش نجس است و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد؛ مكروه مي باشد.
بعيد نيست بعضي امور ذكر شده در غيرحال نماز هم مكروه باشد.
مكان نمازگزار چند شرط دارد:
كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد؛ در صورتي كه مواضع سجودش غصبي باشد نمازش باطل است و در غيرحال سجده بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است؛ ولي نماز خواندن زير سقف غصبي در صورتي كه عرفاً تصرف در سقف نباشد مانعي ندارد.
نماز خواندن در ملكي كه منفعت ملك مال ديگري است؛ بدون اجاره كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد باطل است.
مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند؛ نمازش باطل است.
همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد؛ مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند؛ تا وقتي كه ثلث را جدا نكرده اند نمي شود در ملك او نماز خواند.
كسي كه در مسجد نشسته، يا رحل گذاشته؛ اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند؛ به نحوي كه در مسأله (874) بيان شد؛ نمازش باطل است.
اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد؛ يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد؛ نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند بنا بر احتياط نمازش باطل است؛ چنانچه در مسأله (875) بيان شد؛ مگر اينكه پس از غصب كردن توبه كرده باشد؛ در اين صورت نمازش درست است.
اگر بداند جايي غصبيست ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند؛ نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.
كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند؛ چنانچه حيوان سواري، يا زين، يا نعل آن غصبي باشد؛ نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.
كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.
اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده ملكي بخرد؛ تصرف او در آن ملك حرام و نمازش به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.
اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست؛ نماز خواندن در ملك او به نحوي كه در
مسأله (875) بيان شد؛ باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضيست نماز صحيح است.
تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز خواندن در آن به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است؛ ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا كنند؛ به نحوي كه دين از عهده ميت ساقط شود؛ تصرف در ملك او اشكال ندارد. ولي اگر عين زكات يا خمس در مال ميت باشد بايد عين آن را بدهند؛ مگر اينكه حاكم شرع اجازه دهد.
تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است حرام است مگر تصرفات متعارفه براي برداشتن و كفن و دفن ميت و نماز در آن به نحوي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است؛ ولي اگر ضامن شوند به نحوي كه در مسأله گذشته ذكر شد؛ كه قرض هاي او را بپردازند؛ يا اينكه طلب كارها و وصي ميت، يا طلب كارها و حاكم شرع اجازه بدهند؛ تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد. اجازه وصي يا حاكم شرع در صورتيست كه وصيت به ثلث كرده باشد و الا اجازه طلب كاران كفايت مي كند.
اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه باشند؛ تصرف در ملك او در غيرت صرفات جزيي كه متعارف است و براي برداشتن ميت انجام مي شود؛ بدون مراجعه به قَيِّم يا حاكم شرع حرام است و نماز در آن به تفصيلي كه در مسأله (875) بيان شد؛ باطل است.
نماز خواندن در مسافرخانه براي كسي كه در مسافرخانه منزل مي كند يا مهمان او باشد و در حمام براي كسي كه به جهت استحمام وارد شده اشكال ندارد و غير آنان در اين گونه مكان ها، در صورتي مي توانند نماز بخوانند كه با رضايت مالك باشد و در غير اين قبيل جاها در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد؛ يا حرفي بزند كه معلوم شود؛ يا اطمينان حاصل شود براي نماز خواندن اذن داده است؛ مثل اينكه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد؛ كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن رضايت دارد.
در زمين هاي وسيعي كه ديوار ندارند؛ مي توان نماز و تصرفات جزيي ديگر كه به ملك ضرر نمي رساند؛ مانند نشستن يا خوابيدن؛ بدون اجازه مالك انجام داد؛ گرچه احتمال دهد كه مالك آن راضي نباشد؛ يا احتمال دهد كه مالك آن صغير يا ديوانه باشد.
ولي اگر مالك اظهار نارضايتي كند؛ يا آثار و علائم آن موجود باشد؛ يا معلوم شود مالك آن صغير يا مجنون مي باشد؛ اين تصرفات جزيي را هم نمي توان كرد.
مكان نمازگزار در نمازهاي واجب نبايد حركتي داشته باشد كه مانع آرامش بدن نمازگزار بشود و نتواند قبله و ساير جهات نماز را مراعات كند و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در چنين جايي باشد؛ به قدري كه ممكن است بايد استقرار داشته باشد و قبله را مراعات كند و اگر از قبله به طرف ديگر حركت كرد به طرف قبله برگردد.
نماز خواندن در كشتي، ترن، اتومبيل و مانند اينها وقتي كه ايستاده اند مانعي ندارد.
خواندن نماز در حال اختيار در كشتي هاي بزرگ و ترن و اتومبيل و مانند اينها در حال حركت، در صورتي كه تكان آنها به حدي نباشد كه مانع آرامش بدن نمازگزار بشود؛ مانع ندارد.
روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند؛ نماز باطل است.
در جايي كه به واسطه وزيدن باد و باران و حركت قطار و زيادي جمعيَّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند؛ اگر به اميد تمام كردن نماز شروع كند؛ اشكال ندارد و اگر به مانعي برخورد نكرد نمازش صحيح است.
در جايي كه ماندن در آن حرام است؛ مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود؛ نماز نخواند؛ مگر اينكه بداند به اندازه خواندن نماز خراب نمي شود؛ در اين صورت ماندن در آن جايز و نماز هم درست است.
بنا بر احتياط روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است؛ مثل فرشي كه نام خدا بر آن نوشته شده؛ نماز نخواند.
در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد؛ يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد نماز نخواند و اگر ناچار شود در چنين جايي نماز بخواند بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد و اگر نتواند به طور كلي قيام را به جا آورد؛ نشسته بخواند و اگر نتواند ركوع و سجود را انجام دهد با سر اشاره كند.
بنا بر احتياط واجب نبايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام عَلَيْهم ُالسَّلَام نماز بخواند. احوط و اولي آن است كه مساوي قبر مطهر هم نماز نخواند.
اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد؛ اشكال ندارد. ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده؛ كافي نيست.
مكان نمازگزار اگر نجس است؛ به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ مگر نجاستي باشد كه در نماز بخشيده شده است.
مثلا اگر خون كمتر از يك درهم باشد در اين صورت اشكال ندارد. جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد؛ در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.
بنا بر احتياط واجب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده زن از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.
اگر زن برابر مرد، يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد نماز او صحيح است و كسي كه بعد مشغول شده بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.
اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند؛ يا بين آنها اقلا ده ذراع، كه تقريباً پنج ذرع مي شود؛ فاصله باشد؛ چنانچه زن برابر مرد، يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است و همچنين است اگر مكان يكي از آنها به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.
جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد.
تفصيل اين مسأله در احكام سجده مي آيد.
بودن مرد و زن نامحرم در اتاق يا جايي كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود؛ حرام است؛ در صورتي كه احتمال واقع شدن در معصيت باشد و در غير اين صورت بنا بر احتياط واجب نباشند و احتياط واجب آن است كه در آنجا نماز نخوانند و اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال دارد.
احتياط واجب آن است كه در وسعت وقت در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند نماز نخوانند و اگر خواندن نماز در آنجا امضاء عملي باشد باطل است.
به هر حال گوش دادن به آنها حرام است.
خواندن نماز واجب در خانه كعبه و بام آن مكروه است؛ ولي بايد مقداري از فضاي كعبه را در تمام حالات نماز جلوي خود قرار دهد.
خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه كعبه مقابل هرركني دو ركعت نماز بخواند.
در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است؛ در خبر است نماز در مسجدالحرام برابر با هزار هزار يك ميليون نماز است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در خبر است نماز در مسجد النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم برابر با ده هزار نماز است و بعد مسجد كوفه و مسجد بيت المقدس، در خبر است نماز در مسجد كوفه برابر با هزار نماز است و نيز در خبر است نماز در مسجد بيت المقدس برابر با هزار نماز است و بعد مسجد جامع هر شهر، در خبر است نماز در مسجد اعظم جامع برابر با صد نماز است.
بعد از آن مسجد محله، در خبر است نماز در مسجد قبيله برابر است با بيست و پنج نماز و بعد از مسجد محله مسجد بازار است در خبر است نماز در مسجد بازار برابر است با دوازده نماز.
براي زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوق خانه و اتاق بهتر است؛ بلكه اگر زن بتواند كاملاً هم خود را از نامحرم بپوشاند معلوم نيست نماز خواندن در مسجد بهتر باشد.
نماز خواندن در حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب است؛ بلكه در خبر است نماز نزد حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام برابر با دويست هزار نماز است.
زياد رفتن به مسجد و رفتن به مسجدي كه نمازگزار ندارد؛ مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد مكروه است در غير آن مسجد نماز بخواند.
مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.
نماز خواندن در چند جا مكروه است مراد از كراهت نماز در اين جاها آن است كه ثوابش كمتر از خواندن نماز در منزل است و از آن جمله است حمام، بعضي فرموده اند:
حتي رخت كن آن، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده، خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنا بر احتياط واجب نماز باطل است.
مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد؛ مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد؛ روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد؛ مگر اينكه روي آن پرده بكشد.
در اتاقي كه جنب در آن باشد؛ در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد؛ مقابل قبر، روي قبر، بين قبر و در قبرستان. مسأله 908 كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند؛ گرچه بداند در حال نماز عبوري صورت نمي گيرد؛ يا كسي روبروي او است؛ مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسمان، بلكه فرموده اند:
اگر خطي هم بكشد كفايت مي كند.
نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند؛ بلكه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكند؛ مگر اينكه از قراين يا تصريح واقف روشن شود كه طرف بيرون ديوار، مسجد نيست. در موردي اگر شك شود كه طرف بيرون ديوار عنوان مسجد را دارد؛ حكم مسجد را ندارد مگر اينكه نجس كردن باعث هتك مسجد شود در اين صورت جايز نيست و
اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند.
اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد؛ يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند؛ تطهير مسجد بر او واجب نيست. ولي واجب است اگر بداند كه به گفته اش ترتيب اثر داده مي شود؛ به شخص يا اشخاصي كه مي توانند تطهير كنند اطلاع دهد؛ مخصوصاً در صورتي كه نجس بودن مسجد هتك و بي احترامي به مسجد باشد.
اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست؛ بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند؛ در صورتي كه خراب كردن جزيي باشد؛ يا باقي بودن نجاست مسجد باعث بي احترامي مسجد باشد و در غير اين دو صورت كندن يا خراب كردن مسجد بايد به نظر حاكم شرع باشد.
پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند؛ بر ديگران واجب نيست. ولي اگر كسي كه نجس كرده؛ بكند يا خراب كند؛ در صورت امكان واجب است پر كند و تعمير نمايد. ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد بعد از آب كشيدن به جاي اولش بگذارند.
اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند؛ يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد؛ باز هم نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است و اگر مسجد در حكم تلفقرار گرفته مانند اينكه مسجد در مسير خيابان كشي قرار گرفته و خراب شده باشد؛ در اين صورت احتياط آن است كه آن را نجس نكنند و اگر نجس شده احتياط آن است كه آن را آب بكشند.
نجس كردن حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام در صورتي كه باعث بي احترامي بشود؛ حرام است؛ بلكه اگر باعث بي احترامي هم نشود بنا بر احتياط واجب نجس نكنند و اگر يكي از آنها نجس شود چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد؛ تطهير آن واجب است؛ بلكه احتياط آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.
اگر حصير مسجد نجس شود بايد آن را آب بكشند؛ اگر بشود داخل مسجد باشد.
ولي چنانچه نشود در مسجد آب بكشند؛ يا به واسطه آب كشيدن خراب مي شود و نجس بودن حصير بي احترامي مسجد است و بريدن جاي نجس بهتر است آن را ببرند و احتياط واجب آن است كه نجس كننده بايد اصلاح حصير نمايد.
بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است؛ بلكه احتياط آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد عين نجاست را در مسجد نبرند؛ در صورتي كه نجاست از توابع شخصي كه به مسجد وارد مي شود نباشد و گرنه مانعي ندارد. مثل اينكه در بدن يا لباس كسي كه وارد مسجد مي شود خون دمل يا جراحت و مانند آن باشد.
اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چايي در آن ببرند؛ در صورتي كه اين كارها و مانند آنها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود؛ اشكال ندارد.
بنا بر احتياط واجب زينت كردن مسجد به طلا حرام است و بنا بر احتياط نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد؛ مثل گل و بوته مكروه است.
شايسته است مسجد و پايگاه عبادت مسلمين از زينت هاي دنيايي به دور باشد.
هرچه ساده و بي آلايش باشد؛ تا يادآور مبدء آفرينش و آخرت باشد.
اگر مسجد خراب هم بشود نمي توانند آن را بفروشند؛ يا داخل ملك و جاده نمايند.
فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود؛ بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند.
چنانچه به درد آن مسجد نخورد؛ بايد در مسجد ديگر مصرف شود و اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد چون وقفيت مسجد فك ملك است؛ قابل تملك نيست؛ مشكل است فروش اجزاء آن، با حاكم شرعي به نحوي مصالحه شود و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.
ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد؛ مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد؛ مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند؛ بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم به جهت خواندن نماز در آن مسجد خراب كنند و بزرگتر بسازند.
تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و ارزشمند خود را بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد رود و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.
غير از اينها مستحبات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
وقتي انسان وارد به مسجد مي شود مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب و مستحب ديگري هم بخواند كافي است.
خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صحبت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد؛ مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد؛ در صورتي كه بي احترامي و هتك مسجد نباشد و الا جايز نيست و نيز مكروه است در مسجد گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند؛ ولي بلند كردن صدا براي اذان و مانند آن مثل صلوات فرستادن و وعظ و تبليغ مانعي ندارد.
راه دادن ديوانه و بچه، در صورتي كه بچه مؤدّب به آداب شرع نباشد مكروه است و اگر بچه مؤدّب به آداب شرع باشد ظاهراً راه دادنش به مسجد كراهت نداشته باشد؛ بلكه رجحان دارد عادت دادن بچه مميز به رفتن به مسجد و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود و چه بسا از بعضي اخبار استفاده مي شود با دهاني كه بوي پياز و سير و مانند آنها مي دهد وارد مسجد نشود؛ گرچه كسي در مسجد نباشد.
غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند و در گفتن اقامه تأكيد بيشتر شده شايسته است تا ممكن است ترك نشود. ولي پيش از نمازهاي واجب غيريوميه، در نماز عيدين، در صورتي كه به جماعت خوانده بشود؛ گفتن سه مرتبه: الصلاة مستحب است؛ ولي گفتن آن در نمازهاي واجب ديگر كه به جماعت خوانده مي شود به نيت رجاء گفته شود.
مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد؛ بلكه تا پيش از آنكه بند نافش بيفتد؛ در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.
اذان هيجده جمله است:
اَللهُ اَكبَرُ، چهار مرتبه.
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، حَي عَلَي الصَّلاةِ، حَي عَلَي الْفَلاحِ، حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، اَللهُ اَكبَرُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، هر يك دو مرتبه و اقامه هفده جمله است؛ يعني دو مرتبه اَللهُ اَكبَرُ، از اول اذان و يك مرتبه لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، بايد دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، اضافه نمود.
اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَلي اللهِ، جزء اذان و اقامه نيست؛ ولي گفتن آن بعد از اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، اهميت دارد؛ از شعار شيعه به حساب آمده؛ تا مي شود ترك نشود و چه بسا گفتن آن به اين جهت واجب شود. شايسته است به صورتي گفته شود كه معلوم شود جزء فصول اذان و اقامه نيست.
ترجمه اذان و اقامه
اَللهُ اَكبَرُ، يعني:
خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، يعني:
شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتا است؛ خداي ديگري سزاوار پرستش نيست.
اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، يعني:
شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پيغمبر و فرستاده خدا است.
اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَلي اللهِ، يعني:
شهادت مي دهم كه حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام ولي خدا بر همه خلق است.
حَي عَلَي الصَّلاةِ، يعني:
بشتاب براي نماز.
حَي عَلَي الْفَلاحِ، يعني:
بشتاب براي رستگاري.
حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، يعني:
بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.
قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، يعني:
به تحقيق نماز بر پا شد.
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.
بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود؛ فاصله بين جمله هاي اقامه كمتر از فاصله جمله هاي اذان باشد و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيفتد بايد دوباره آن را از سر بگيرد.
اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد؛ چنانچه با غنا يعني به طور آوازخواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود كراهت ندارد بلكه چه بسا رجحان دارد.
در پنج نماز اذان ساقط مي شود:
اول:
نماز عصر روز جمعه، در صورتي كه نماز اول، نماز جمعه باشد.
دوم:
نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است؛ براي كسي كه در عرفات باشد.
سوم:
نماز عشاء شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعرالحرام باشد.
چهارم:
نماز عصر و عشاء زن مستحاضه، شايسته است زن مستحاضه كه در معرض خارج شدن خون است پس از غسل و وضو نماز را بدون اذان و اقامه بخواند.
پنجم:
نماز عصر و عشاء كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بلكه شايسته است پس از غسل يا وضو بدون اذان و اقامه نماز بخواند.
گفتن اذان در اين پنج مورد مشروع نيست و در غير اين موارد در صورتي كه بخواهد جمع كند بين دو نماز و هيچ فاصله نشود؛ يا فاصله كمي باشد احتياط آن است كه براي نماز دوم اذان نگويد. ظاهر آن است كه به خواندن نافله با مقداري از تعقيب فاصله تحقق پيدا مي كند و اذان ساقط نيست.
اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند؛ كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.
اگر براي خواندن نماز جماعت، يا براي نماز فرادي به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده؛ تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيَّت متفرق نشده؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.
در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است؛ اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:
اول:
آنكه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد ساقط شدن اذان و اقامه اشكال دارد در اين صورت مي تواند اذان و اقامه را به رجاء مطلوبيت بگويد.
دوم:
آنكه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.
سوم:
آنكه نماز جماعت به نظر امام و مأمومين باطل نباشد؛ گرچه به نظر كسي كه وارد مي شود باطل باشد.
چهارم:
آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد.
پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند؛ مستحب است اذان و اقامه بگويد.
پنجم:
آنكه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد و در صورتي كه ادا نباشد به رجاء مطلوبيت اذان و اقامه بگويد.
ششم:
آنكه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد.
مثلا هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند؛ يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند؛ يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.
ولي اگر وقت نماز او و نماز جماعت مشترك نباشد؛ به رجاء مطلوبيت اذان و اقامه بگويد.
اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مسأله قبل گفته شد شك كند يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه اذان و اقامه از او ساقط است؛ ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند مشكل است مستحب باشد كه اذان
و اقامه بگويد. ولي در آن موارد به رجاء مطلوبيت به جا آورد اشكال ندارد.
كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود به نيت رجاء مطلوبيت هر قسمتي را كه مي شنود بدون فاصله آهسته بگويد؛ ولي بهتر آن است كه از جمله حَي عَلَي الصَّلاةِ، تا حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ، به جاي هر يك از آنها لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلا بِاللهِ، بگويد و هنگامي كه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ، را شنيد شايسته است بگويد:
اَللّهُمَّ اَقِمْنا وَ اَدِمْنا وَ اجْعَلْني مِنْ خَيْرِ صالِحي اَهْلِها.
كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيد چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.
اگر مرد اذان زن را با قصد لذت يعني به شنيدني كه حرام است بشنود؛ اذان از او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد؛ ساقط شدن اذان، به اذان زن مشكل است؛ مي تواند به رجاء مطلوبيت بگويد.
اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد؛ ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.
اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.
اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد؛ مثلاً حَي عَلَي الْفَلاحِ را پيش از حَي عَلَي الصَّلاةِ بگويد؛ بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.
بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود؛ مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.
اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود؛ پس اگر به عربي غلط بگويد؛ يا به جاي حرفي، حرف ديگر را عمداً بگويد؛ يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي بگويد؛ صحيح نيست. ولي اگر نتواند؛ مثلاً شين اشهد را سين بگويد؛ چنانچه از صحابي بزرگ بلال (رحمه الله) نقل شده؛ ظاهراً كفايت مي كند.
اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود. اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.
اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد؛ ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.
اگر در بين اذان و اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد؛ شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد. ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.
مستحب است انسان در موقع اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و اما در اقامه بايد با طهارت باشد و احتياط ايجاب مي كند در حال ايستاده و رو به قبله باشد و در حال اذان گفتن انگشت سبابه راست را در گوش راست و انگشت سبابه چپ را در گوش چپ بگذارد.
احتياط ايجاب مي كند بدن انسان در موقع اقامه آرام باشد؛
و مستحب است آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند؛ ولي به اندازه اي كه در بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.
مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد؛ يا قدري بنشيند؛ يا سجده كند؛ يا ذكر بگويد؛ يا دعا بخواند؛ يا قدري ساكت باشد؛ يا حرفي بزند؛ يا دو ركعت نماز بخواند. ولي حرف زدن بين اذان و اقامه صبح مكروه است و نماز خواندن بين اذان و اقامه مغرب را به اميد ثواب به جا آورد.
مستحب است كسي كه را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.
واجبات نماز يازده چيز است:
اول:
نيت.
دوم:
قيام، يعني ايستادن.
سوم:
تكبيرة الاحرام، يعني گفتن: اَللهُ اَكبَرُ در اول نماز.
چهارم:
ركوع.
پنجم:
سجود.
ششم:
قرائت.
هفتم:
ذكر.
هشتم:
تشهد.
نهم:
سلام.
دهم:
ترتيب.
يازدهم:
موالات، يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.
بعضي از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آن را به جا نياورد؛ يا در نماز اضافه كند؛ عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود. ولي در بعضي واجبات ركني كه ذكر مي شود زيادي در آن تصور نمي شود؛ چنانچه اگر نيت را داعي بر عمل بدانيم؛ نه گذراندن از قلب و چنانچه زيادي قيام ركني، به تنهايي بدون زيادي ركوع و تكبيرة الاحرام ممكن نيست و چنانچه خواهد آمد باطل شدن نماز به زياد شدن تكبيرة الاحرام اشتباهاً، محل اشكال است و بعضي ديگر ركن نيست؛ يعني اگر عمداً كم يا زياد شود باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود. ولي تصوير زيادي عمدي در ترتيب و موالات ممكن نيست و در بعضي موارد؛ چنانچه مي آيد؛ اخلال به ترتيب و موالات اشتباهاً نماز را باطل مي كند.
اركان نماز پنج چيز است:
اول:
نيت.
دوم:
تكبيرة الاحرام.
سوم:
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع.
چهارم:
ركوع.
پنجم:
دو سجده در صورتي كه از يك ركعت نماز باشد و اگر از دو ركعت باشد زياد شدن يا كم شدنشان اشتباهاً نماز را باطل نمي كند
انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند؛ يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي الله، بلكه در نماز احتياط نبايد به زبان بگويد بلكه همين كه توجه داشته باشد اگر از او سؤال شود:
چه مي كني؟
بگويد:
براي خدا نماز مي خوانم؛ كفايت مي كند.
اگر در نماز ظهر، يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نمازش درست نيست. ولي اگر اجمالا نيت داشته باشد؛ مثلاً در نماز ظهر و عصر بگويد نماز اولي كه بر من واجب است؛ كفايت مي كند و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است؛ اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا، يا نماز ظهر بخواند؛ بايد نمازي را كه مي خواند در نيت معين كند.
انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد؛ پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند:
چه مي كني؟
نداند چه بگويد؛ نمازش درست نيست.
انسان بايد فقط براي انجام دادن امر خداوند عالم نماز بخواند پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش درست نيست؛ خواه فقط براي مردم باشد؛ يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.
اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد؛ نمازش درست نيست؛ چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد؛ ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوص مثل مسجد، يا در وقت مخصوص مثل اول وقت، يا به طرز مخصوص مثلاً با جماعت، بخواند؛ نمازش درست نيست.
گفتن اَللهُ اَكبَرُ، در اول نماز واجب و ركن است؛ ولي اگر اشتباهاً زياد شود؛ نمازش باطل نمي شود و بايد حروف اَلله و حروف اَكبَر و دو كلمه اَللهُ اَكبَرُ را پشت سرهم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد؛ يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد؛ صحيح نيست.
اگر نيت را به لفظ بگويد؛ احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام را به او نچسباند و اگر بخواهد اقامه يا دعايي كه قبل از تكبيرة الاحرام مي خواند به او بچسباند مانعي ندارد.
اگر وصل به سكون جايز نباشد و انسان بخواهد اَللهُ اَكبَرُ را به چيزي كه بعد از آن مي خواند؛ مثلاً به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بچسباند؛ بايد (ر) اكبر را پيش (ُ) دهد. ولي خواهيم گفت وصل به سكون مانعي ندارد؛ بنا بر اين لازم نيست پيش (ُ) دهد.
موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد؛ نمازش باطل است و اگر سهواً حركت داشته باشد به آن تكبير اكتفا نكند.
احتياط آن است كه يا نماز را تمام كند و دوباره نماز را بخواند؛ يا اينكه ابتدا عملي كه نماز را باطل مي كند به جا آورد سپس تكبيرة الاحرام بگويد.
تكبيرة الاحرام، حمد، سوره، ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود؛ يا كسي كه گوشش نزديك دهانش باشد بشنود؛ گرچه خودش نشنود اگر فرضي داشته باشد و اگر به واسطه سنگيني، يا كري گوش، يا سرو صداي زياد نمي شنود؛ بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.
كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند اَللهُ اَكبَرُ را درست بگويد؛ بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند؛ اگر اين حالت بر او عارض شده بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد. چون اين كار براي لال مادرزاد ميسور نيست؛ بايد لال، زبان و دو لبش را مانند كسي كه زبان دارد حركت دهد. به هر حال چنانچه در خبر است با انگشت بايد اشاره داشته باشد.
مستحب است پيش از تكبيرة الاحرام بگويد:
يا مُحْسِنُ قَدْ اَتاك الْمُسئُ وَ قَدْ اَمَرْتَ الْمحُْسِنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسئِ اَنْتَ الْمحُْسِنُ وَ اَنَا الْمُسئُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي يعني:
اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني؛ بنده گنه كار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد. تو نيكوكاري و من گناهكار، به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سرزده بگذر.
مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوش ها، يا برابر صورت، يا زير گلو بالا ببرد. چون تخيير بين اقل و اكثر درست نيست؛ اگر دستها را به اندازه اي بلند كند كه انگشت سبابه به نرمي گوش برسد؛ ظاهراً هر سه تحقق پيدا مي كند.
اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.
اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نه، به شك خود اعتنا نكند و به هم زدن نماز در صورتي كه چيزي نخوانده؛ خلاف احتياط است.
احتياط مستحب در اين صورت آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند؛ ركن است؛ ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع، ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.
واجب است پيش از گفتن تكبيرة الاحرام و بعد از آن، مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.
اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده؛ بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد؛ چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده نماز او باطل است.
در حال گفتن تكبيرة الاحرام و خواندن قرائت و ساير ذكرهاي وارده و قيام متصل به ركوع، نبايد بدن را حركت دهد و به طرفي خم شود و به جايي تكيه كند؛ ولي اگر از روي ناچاري باشد؛ يا چيزي نمي خواند؛ يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد؛ اشكال ندارد.
اگر موقعي كه ايستاده از روي فراموشي بدن را حركت دهد؛ يا به طرفي خم شود؛ يا به جايي تكيه كند؛ اشكال ندارد. ولي در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، اگر از روي فراموشي هم باشد واجب است نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد و سنگيني بدن روي پاها باشد.
ولي لازم نيست سنگيني بدن بر دو پا يكسان باشد.
كسي كه مي تواند درست بايستد؛ اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نيست و به حدي باشد كه عرفاً به او ايستاده گفته نشود؛ نمازش باطل است.
موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است؛ حتي موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي عقب يا جلو رود؛ يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد؛ بايد چيزي از مقررات شرعي را نگويد ولي بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدْ را بايد در حال برخاستن بگويد و گفتن ذكرهاي غيروارده را در حال حركت، در صورتي كه به قصد ورود نباشد اشكال ندارد.
اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد؛ مثلاً موقع رفتن به ركوع، يا رفتن به سجده تكبير بگويد؛ چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد؛ بلكه بخواهد ذكري گفته باشد؛ نمازش صحيح است.
حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد؛ اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.
اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود؛ احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.
اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود؛ بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود؛ بايد بخوابد. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند نخواند؛ در اين صورت نمازش صحيح است و دوباره خواندن لازم نيست؛ مگر اينكه بداند بعد از اين حالتي كه پيدا شده قبل از گذشتن وقت، توانايي بر ايستاده خواندن نماز را پيدا مي كند در اين صورت نماز را قطع كند و بعد از آن نماز را ايستاده بخواند و همچنين در صورت عاجز شدن از نشستن.
تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند. مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند؛ يا مجبور است به چيزي تكيه دهد؛ يا بدنش را كج كند؛ يا خم شود؛ يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد؛ به حدي كه عرفاً به او ايستاده گفته نشود؛ بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند. ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.
تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد؛ به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند؛ به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد؛ به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر بعد از خواندن حمد و سوره، بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد؛ بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر اين قدرت تا بعد از نماز ادامه داشته باشد احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره ايستاده بخواند و اگر نتواند بعد از خواندن حمد و سوره بايستد؛ بايد ركوع را هم نشسته بخواند.
كسي كه خوابيده نماز مي خواند؛ اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند؛ نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند نخواند. چنانچه در مسأله گذشته اشاره شد؛ اگر قدرت نشستن يا ايستادن تا بعد از نماز باقي باشد؛ بايد در هر دو صورت به نحوي كه قادر است نماز را دوباره بخواند.
كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند. ولي تا بدنش آرام نگرفته نبايد از ذكرهايي كه در نماز دستور داده اند بخواند و اگر قدرتش تا بعد از نماز باقي باشد احتياط آن است كه نماز را دوباره ايستاده بخواند.
كسي كه مي تواند بايستد؛ اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود؛ يا ضرري به او برسد؛ مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد مي تواند خوابيده نماز بخواند.
اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند؛ لازم نيست نماز را تاخير بيندازد؛ گرچه بهتر است؛ مي تواند به همان حالت به اميد باقي بودن عذر نماز بخواند. ولي اگر آخر وقت توانست ايستاده نماز بخواند؛ نماز را دوباره ايستاده بخواند.
مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد؛ شانه ها را پايين بيندازد؛ دستها را روي ران ها بگذارد؛ انگشت ها را به هم بچسباند؛ جاي سجده را نگاه كند؛ سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد؛ با خضوع و خشوع باشد؛ پاها را پس و پيش نگذارد؛ اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.
در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند. ولي سوره و الضحي و سوره الم نشرح و همچنين سوره فيل و سوره لأيلاف، در نماز يك سوره حساب مي شود.
اگر وقت نماز تنگ باشد؛ يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند؛ مثلاً بترسد اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند؛ نبايد سوره را بخواند و مي تواند سوره را نخواند در موردي كه عجله و شتاب دارد براي انجام كار شرعي يا عرفي، مثل اينكه مي خواهد غريقي را نجات دهد؛ يا مسجدي كه نجس شده تطهير كند؛ يا قضاوت و حكم كند؛ يا براي رسيدن به قافله، در صورتي كه در نرسيدن به آن برايش مشكلاتي دارد.
اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد؛ بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره كامل بخواند.
اگر حمد و سوره، يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.
اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند. ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده؛ بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم بشود و پيش از آنكه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده؛ بايد بايستد و به همين دستور عمل كند.
اگر در نماز واجب آيه سجده واجب را بخواند و سجده رود نمازش باطل است؛ ولي اگر پس از شروع به خواندن يكي از چهار سوره اي كه آيه سجده واجب دارد و در مسأله (361) بيان شد؛ به سوره ديگر عدول كند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند؛ دوباره نماز را بخواند.
اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد؛ چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد؛ بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد؛ مي تواند سوره را تمام كند و به همان سوره اكتفا كند؛ ولي واجب است در بين نماز با سر اشاره به سجده كند.
اگر در نماز آيه سجده را بشنود نمازش صحيح است؛ در بين نماز با اشاره سر سجده كند.
در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست گرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد؛ مگر اينكه نذر انصراف به نماز مستحبي داشته باشد كه با سوره خوانده مي شود؛ در اين صورت خواندن سوره لازم است و در بعضي نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت، كه سوره مخصوص دارد اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد؛ بايد همان سوره را بخواند.
در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند؛ بلكه چنانچه در خبر است در نماز صبح و نماز عصر روز جمعه نيز مستحب است و اگر مشغول يكي از اينها شود؛ نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ گرچه به نصف سوره هم نرسيده باشد.
اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ شود؛ نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند. ولي در نماز ظهر روز جمعه، بلكه در نماز صبح و نماز عصر آن روز، اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند؛ مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين بخواند؛ گرچه به نصف رسيده باشد.
محتمل است مراد از نصف از نظر آيات، يا كلمات، يا حروف باشد؛ احتياطاً ملاحظه حروف شود.
اگر در نماز جمعه، يا ظهر روز جمعه، عمداً سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ بخواند؛ اگر چه به نصف نرسيده؛ بعيد نيست بتواند رها كند و سوره جمعه و منافقين بخواند.
اگر در نماز غيرسوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد و قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ، سوره ديگري بخواند؛ تا از نصف تجاوز نكرده؛ مي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.
اگر مقداري از سوره را فراموش كند؛ يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا به جهت ديگر نشود آن را تمام كند؛ مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ گرچه از نصف گذشته باشد؛ يا سوره اي كه مي خواند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يا قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ باشد.
بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.
مرد بايد در نماز صبح، مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره، حتي آخر آنها را اگر وصل كند به كلمه بعدي، بلند بخواند. ولي اگر خواسته باشد وقف كند؛ بعيد نيست كه بلند گفتن حرف آخر لازم نباشد؛ چنانچه معمولا هم بلند گفته نمي شود.
زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند. ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود؛ در صورتي كه در معرض فتنه و ريبه باشد؛ بنا بر احتياط واجب آهسته بخواند.
اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند؛ يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده؛ لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.
اگر كسي در خواندن حمد و سوره، بيشتر از معمول صدايش را بلند كند؛ مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند؛ نمازش باطل است.
بر انسان لازم است نماز را صحيح بخواند؛ ولو به وسيله تلقين باشد؛ نه خصوص يادگيري، گرچه يادگيري بهترين راه است.
كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح بخواند؛ بايد به هر طور كه مي تواند نماز بخواند و اگر برايش مشقت و حرج نباشد؛ احتياط آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.
كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ بايد ياد بگيرد؛ يا در سايه تلقين آنها را درست انجام دهد و اگر وقت است و نتواند درست انجام دهد؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه مشقت و حرج نباشد؛ نماز را به جماعت بخواند.
مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز حرام است؛ ولي اجرت گرفتن براي ياد دادن مستحبات آن مانع ندارد؛ مگر اينكه از شعائر دين باشد؛ يا ياد ندادن باعث تعطيل آن مستحب شود؛ در اين صورت احتياط واجب نگرفتن اجرت است.
اگر يكي از كلمات حمد، يا سوره، يا چيزهاي واجب نماز را نداند؛ يا عمداً آن را نگويد؛ يا به جاي حرفي، حرف ديگر بگويد؛ مثلاً به جاي (ض) (ظ) بگويد؛ يا جايي كه بايد بدون زير (-ِ) و زِبَر (َ) خوانده شود؛ زير (-ِ) و زِبَر (َ) دهد؛ يا تشديد را نگويد؛ نماز او باطل است.
اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده؛ دوباره خواندن در وقت و قضاي آن بعد از وقت، لازم نيست.
اگر زير (-ِ) و زبر (-َ) كلمه اي را نداند؛ يا نداند مثلاً كلمه اي به (س) است يا (ص)، بايد ياد بگيرد.
ولي آخر كلمه اي را كه وقف بر آن جايز است؛ اگر هميشه وقف كند لازم نيست ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند نمازش باطل است؛ ولي در اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم، مستقيم را مي توان با (سين) يا (صاد) خواند؛ گرچه بهتر است با (صاد) خوانده شود؛ پس اگر يك مرتبه با (سين) و يك مرتبه با (صاد) بخواند؛ نمازش باطل نيست.
علماء تجويد گفته اند اگر در كلمه اي (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن كلمه پيش (ُ) داشته باشد و حرف بعد از (واو) در آن كلمه همزه باشد؛ مثل كلمه سُوء، بايد آن (واو) را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن كلمه زير (-ِ) داشته باشد و حرف بعد از (الف) در آن كلمه همزه باشد؛ مثل جَاء، بايد (الف) آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير (-ِ) داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد؛ مانند جِئ، بايد (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين (واو) و (الف) و (ي) به جاي همزه حرفي باشد كه ساكنست؛ يعني زير (-ِ) و زِبَر (َ) و پيش (ُ) ندارد؛ باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند؛ مثلاً در وَ لا الضّالّين، كه بعد از (الف) حرف ساكن است؛ بايد (الف) آن را با مد بخواند.
ولي چون صحيح ادا كردن كلمات در سه مورد اول توقف بر دادن مد نيست؛ بهتر است در آن موارد مد دهد و اگر مد نداد نمازش باطل نيست. ولي در مثل وَ لا الضّالّين، كه اداء كلمه صحيح توقف بر تشديد و مقداري مد دارد؛ بايد به همان اندازه (الف) را مد داد و اگر مد نداد نمازش باطل است.
احتياط مستحب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. معني وقف به حركت آن است كه زير (-ِ) يا زِبَر (َ) يا پيش (ُ) آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدي فاصله دهد؛ مثلاً بگويد:
اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ و (ميم) الرحيم را زير (-ِ) دهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:
مالِك يَوْمِ الدّين و معني وصل به سكون آن است كه زير (-ِ) يا زِبَر (َ) يا پيش (ُ) كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعدي بچسباند؛ مثل آنكه بگويد:
اَلرَّحْمنِ الرَّحيمْ و (ميم) الرحيم را زير (-ِ) ندهد و فوراً مالِك يَوْمِ الدّين را بگويد.
در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند؛ يا بنا بر احتياط واجب سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد؛ يعني سه مرتبه بگويد:
سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بگويد.
در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.
بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد، يا تسبيحات اربعه را آهسته بخوانند.
اگر در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند؛ بنا بر احتياط بايد
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ آن را هم آهسته بگويد.
كسي كه نمي تواند تسبيحات اربعه را ياد بگيرد؛ يا درست بخواند؛ بايد در ركعت سوم و چهارم، حمد بخواند.
اگر در دو ركعت اول نماز، به خيال اينكه دو ركعت آخرست؛ تسبيحات اربعه بگويد؛ چنانچه پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع، يا بعد از ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.
اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند؛ يا در ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.
اگر در ركعت سوم و چهارم مي خواست حمد بخواند؛ تسبيحات به زبانش آمد؛ يا مي خواست تسبيحات اربعه بخواند؛ حمد به زبانش آمد؛ بايد آن را رها كند و دوباره حمد، يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده به اينكه قصد اجمالي آن را داشته باشد مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است و گرنه آن را رها كند و از سر شروع كند.
كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات اربعه بخواند؛ اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.
در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات اربعه استغفار كند؛ مثلاً بگويد:
اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ.
يا بگويد:
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لي و كسي كه مشغول گفتن استغفار است اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا ننمايد؛ چه در جاهاي ديگر به گفتن استغفار عادت داشته يا نه، ولي اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست؛ شك كند كه حمد، يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد، يا تسبيحات را بخواند.
اگر در موقع ركوع ركعت سوم و چهارم، يا در حال رفتن به ركوع، شك كند كه حمد، يا تسبيحات اربعه را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
هرگاه بعد از تمام شدن آيه يا كلمه اي شك كند؛ كه آيه يا كلمه را درست گفته يا نه، تا داخل ركن بعد نشده مي تواند برگردد و احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد. ولي اگر جزء بعدي ركن باشد؛ مثلاً در ركوع شك كند كه آيه را درست خوانده يا نه، نمي تواند برگردد و بايد به شك خود اعتنا نكند.
مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد:
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آخر آيه بعدي نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره، به معناي آيه توجه داشته باشد.
اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند بعد از آنكه حمد خودش تمام شد؛ بگويد:
اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين. بعيد نيست براي امام گفتن: اَلْحَمْدُ للهِِ، بعد از تمام شدن حمد، رجحان داشته باشد؛ بهتر آن است كه به قصد قربت مطلقه بگويد و بعد از خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، يك، يا دو، يا سه مرتبه كذلِك اللهُ رَبّي، يا سه مرتبه كذلِك اللهُ رَبُّنا، بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند؛ بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد؛ يا قنوت را بخواند.
مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره انا انزلنا و در ركعت دوم سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را بخواند.
مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را نخواند.
خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد به يك نفس مكروه است.
سوره اي را كه در ركعت اول خوانده؛ مكروه است در ركعت دوم بخواند؛ ولي اگر سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.
در هر ركعت بعد از قرائت، بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.
اگر به اندازه ركوع خم شود؛ ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.
هرگاه ركوع را به طور غيرمعمول به جا آورد؛ مثلاً به چپ يا راست خم شود؛ اگر چه دسته اي او به زانو برسد؛ صحيح نيست.
خم شدن بايد به قصد ركوع باشد؛ پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم بشود؛ نمي تواند آن را ركوع حساب كند؛ بلكه بايد بايستد دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.
كسي كه دست يا زانوي او، با دست و زانوي ديگران فرق دارد؛ مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد؛ يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد؛ بايد به اندازه معمول خم شود.
كسي كه نشسته ركوع مي كند؛ بايد به قدري كه اگر ايستاده ركوع مي كرده؛ كمرش را خم كند.
احتياط واجب آن است كه در ركوع سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ يا يك مرتبه: سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ بگويد. ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري، گفتن يك سُبْحانَ اللهِ كافي است.
ذكر ركوع بايد دنبال هم و بدون فاصله زياد و به عربي صحيح گفته شود
و مستحب است آن را سه مرتبه، يا پنج، يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويد.
در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و در ذكر مستحب است اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد؛ بنا بر احتياط آرام بودن بدن لازم است؛ ولي اگر به قصد مطلق ذكر كه در همه حالات نماز مستحب است بگويد؛ آرام بودن بدن لازم نيست.
اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود؛ بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد. ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود؛ يا انگشتان را حركت دهد؛ اشكال ندارد.
اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد؛ عمداً ذكر ركوع را بگويد؛ نمازش باطل است.
اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد؛ نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد؛ چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده؛ بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد؛ نمازش صحيح است.
اگر نتواند به مقدار ذكر ركوع بماند؛ واجب آن است كه در حال حركت بگويد؛ ولو در حال رفتن به ركوع باشد.
اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز او صحيح است؛ ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب، يعني:
سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ، يا سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ را بگويد.
هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود؛ بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند؛ بايد به هر اندازه كه مي تواند خم شود؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند و ركوع آن را نشسته به جا آورد و اگر هيچ نتواند خم شود؛ بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط لازم آن است كه نماز ديگري ايستاده بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره كند.
كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند؛ بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است؛ بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.
كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود؛ يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هرقدر مي تواند براي ركوع خم شود.
اگر بعد از رسيدن به حد ركوع، چه بدن آرام گرفته باشد يا نه، سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود؛ چون ركوع زياد شده نمازش باطل است و اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد چه آرام گرفته باشد يا نه، به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره نماز را بخواند.
بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود؛ نمازش باطل است.
اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد؛ بايستد بعد ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد؛ نمازش باطل است.
اگر بعد از آنكه پيشاني در سجده دوم به زمين رسيد يادش بيايد؛ نمازش باطل است و اگر قبل از داخل شدن در سجده دوم يادش بيايد؛ بايد پا شود و ركوع كند و نمازش صحيح است و به جهت زيادي سجده، دو سجده سهو به جا آورد. بهتر اينست كه نماز را دوباره بخواند.
مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده، تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد؛ مي تواند آن را به نيت ذكر ركوع بگويد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد:
سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه.
مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب بدهند.
نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه به هيأت مخصوصي پيشاني را به قصد خضوع به زمين گذارد. گذاشتن پيشاني، كف دو دست، سر زانو و دو انگشت بزرگ پاها به زمين، از واجبات سجده در حال نماز است.
دو سجده از يك ركعت، با هم ركن است؛ كه اگر كسي در نماز واجب عمداً، يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند؛ يا دو سجده اضافه نمايد؛ نمازش باطل است.
پس اگر از هر ركعتي يك سجده را فراموش كند؛ يا سهواً زياد كند؛ نمازش باطل نيست.
اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.
اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد؛ سجده نكرده است؛ اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند؛ يا سهواً ذكر نگويد؛ سجده صحيح است.
احتياط واجب آن است كه در سجده سه مرتبه: سُبْحانَ اللهِ، يا يك مرتبه: سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود؛
و مستحب است سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ را سه، يا پنج، يا هفت مرتبه بگويد.
در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد؛ آرام بودن بدن لازم است.
اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد؛ عمداً ذكر سجده را بگويد؛ يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد؛ نماز باطل است.
اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد؛ سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است؛ بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.
اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته؛ يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته؛ نمازش صحيح است.
اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد؛ يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد؛ بنا بر احتياط واجب نماز باطل مي شود. بنا بر اين پس از آرامش بدن دوباره ذكر را بگويد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست؛ اگر غيرپيشاني، جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد؛ اشكال ندارد.
اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهواً پيشاني را از زمين بردارد؛ نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند؛ ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد؛ بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.
بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره سجده رود.
جاي پيشاني نمازگزار بايد با جاي زانوها و سر انگشتان پاي او مساوي باشد و اگر بلندتر يا پست تر از كلفتي آجري كه در صدر اسلام درست مي شد؛ كه تقريباً به مقدار چهار انگشت بسته است؛ نباشد مانعي ندارد.
در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست؛ اگر پيشاني نمازگزار از جاي انگشتان پا و سر زانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد؛ اشكال دارد.
اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است؛ چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است؛ بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته، يا كمتر است بگذارد. ولي اگر سر را عمداً به جاي بلند گذاشته باشد نمازش باطل است و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است؛ چنانچه پس از انجام ذكر واجب ملتفت شود؛ مي تواند سر از سجده بردارد و نماز را تمام كند و اگر قبل از انجام ذكر واجب ملتفت شود؛ بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته، يا كمتر است بكشد و ذكر واجب را به جا آورد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نباشد؛ مي تواند ذكر واجب را در همان حال به جا آورد و نماز را تمام كند و احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند.
بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد؛ پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد؛ سجده باطل است؛ ولي اگر رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.
در سجده بايد كف دست را به زمين بگذارد. ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند؛ بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.
در سجده بنا بر احتياط واجب بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد؛ يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد؛ نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله در صورتي كه جاهل مقصر بوده نمازهاي خود را اين طور خوانده؛ بايد دوباره بخواند و اگر جاهل قاصر بوده لازم نيست دوباره بخواند.
كسي كه مقداري از شست پايش بريده؛ بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده؛ يا اگر مانده خيلي كوتاه است؛ بايد بقيه انگشتان را بگذارد و احتياط آن است كه اگر بتواند ذكر را در حالي كه جاي شست يا باقي مانده آن روي زمين است تكرار كند.
اگر به طور غيرمعمول سجده كند؛ مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند؛ يا پاها را دراز كند؛ اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه صدق سجده بكند بايد نماز را دوباره بخواند. ولي اگر عرفاً سجده صادق نباشد بايد نمازش را دوباره بخواند.
مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد.
ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد؛ يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد؛ اشكال ندارد و اگر مقداري از مهر كه لازم است پيشاني بر آن قرار بگيرد پاك باشد و مابقي نجس باشد مانعي ندارد.
اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد؛ چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين گذارد.
اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته؛ اگر ابروها را نگرفته ابروها را به زمين گذارد و اگر ابروها را هم گرفته؛ بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و احتياط مقدم داشتن طرف راست است بر طرف چپ و اگر ممكن نيست به بيني و اگر ممكن نباشد به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست؛ بايد به هر جايي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جايي از صورت ممكن نباشد؛ سجده با جلو سر واجب نيست ولي به قصد رجاء انجامش موافق با احتياط است و براي سجده اشاره كند.
كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند؛ بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر و چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛ ولي بايد كف دسته ا، زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد و اگر نتواند تمام آنها را به طور معمول به زمين بگذارد؛ به مقداري كه مي تواند به زمين بگذارد.
كسي كه هيچ نمي تواند خم شود؛ بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند و به پيشاني بگذارد؛ در صورتي كه نتواند پيشاني را روي آن بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند؛ بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.
كسي كه نمي تواند بنشيند؛ بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشم ها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند؛ در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.
اگر پيشاني بي اختيار به جاي سجده به خورد و بلند شود؛ بعيد است كه سجده تحقق پيدا كرده باشد.
بايد سجده را به طور صحيح به جا آورد و احتياط آن است كه نماز را دوباره بخواند.
جايي كه انسان ناچار است تقيه كند؛ مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود. ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد؛ طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد؛ نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.
اگر چيزي كه بر آن سجده مي كند مانند فنر باشد كه بدن روي آن هيچ آرام نمي گيرد؛ باطل است؛ ولي اگر مثل تشك پر باشد كه بعد از سر گذاشتن بر آن و قدري پايين رفتن بدن آرام مي گيرد؛ سجده بر آن مانعي ندارد.
اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند؛ چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت ندارد؛ بايد سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقت دارد مي تواند در جايي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهد را به طور معمول هم به جا آورد نمازش صحيح است.
در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد؛ مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، واجب است بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.
بايد بر زمين و چيزهاي غيرخوراكي كه از زمين مي رويد؛ مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي، پوشاكي و معدني، در صورتي كه از اجزاء زمين شمرده نشود؛ مانند عقيق، فيروزه، طلا، نقره، قير و مانند آنها باطل است؛ ولي اگر از اجزاء زمين شمرده مي شود؛ مانند انواع سنگ مرمر و سنگ هاي سياه، سجده بر آن صحيح است.
احتياط واجب آن است كه بر برگ مو اگر تازه باشد؛ سجده نكنند.
ولي اگر برگ خشك شده باشد؛ سجده بر آن جايز است.
سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است؛ مثل علف و كاه، صحيح است.
سجده بر گُل هايي كه خوراكي نيستند صحيح است و بنا بر احتياط واجب سجده نكند بر مثل گُل بنفشه و گُل گاوزبان و مانند آن كه از زمين مي رويد و آن را دَم مي كنند يا مي جوشانند و آبش را مي نوشند.
سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست؛ صحيح نيست و همچنين ميوه نارس كه استعداد خوردن را دارد مانند بادام نارس و اگر استعداد خوردن را ندارد؛ بعيد نيست سجده بر آن جايز باشد.
سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ و مانند آنها صحيح است؛ ولي در حال اختيار سجده بر گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گِلي و مانند آنها جايز نيست.
اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است؛ مثلاً از كاه ساخته باشند؛ مي شود بر آن سجده كرد. ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال دارد و اگر از مثل حرير يا ابريشم و مانند آنها كه نه از زمين هستند و نه از او روييده شده؛ ساخته شده باشد؛ بعيد نيست سجده بر آن جايز نباشد.
براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد؛ بعد از آن، از خاك و سنگ و بعد از سنگ، گياه است.
اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد؛ يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند؛ چنانچه پنبه يا كتان، رشته نشده باشد بر آن سجده كند و در درجه دوم به لباس يا غيرلباس كه از كتان يا پنبه رشته شده باشد سجده كند و در درجه سوم لازم است بر پشت دست سجده كند و اگر بر آن هم ممكن نيست؛ بر مثل عقيق و فيروزه و مانند آنها سجده كند.
سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است؛ مگر اينكه چنانچه گذشت سر را كه روي آنها گذاشته پس از فرورفتن مقداري آرام بگيرد؛ سجده بر آن صحيح است.
اگر در سجده اول مهر به پيشاني بچسبد؛ براي سجده دوم بايد مهر را از پيشاني جدا كند و پيشاني را بر آن بگذارد.
اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد؛ چنانچه وقت دارد بهتر است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند و اگر تنگ است به دستوري كه در مسأله (1093) بيان شد عمل كند.
هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن صحيح نيست؛ اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن بر روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد از آنچه كه در مسأله (1093) بيان شد روشن است.
اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن صحيح نبوده اشكال ندارد.
سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام پيشاني را بر زمين مي گذارند؛ اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد وگرنه حرام است.
در سجده چند چيز مستحب است:
1 كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملاً نشست؛ براي رفتن به سجده تكبير بگويد.
2 موقعي كه مرد مي خواهد سجده برود اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.
3 بيني را به مهر يا به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.
4 در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.
5 در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:
يا خَيْرَ الْمَسْئُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ، اُرْزُقْني وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِك فَاِنَّك ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ.
يعني:
اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطاكنندگان، روزي بده به من و عيال من، از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي و اينكه متعارف است در خصوص سجده آخر ركعت آخري نماز دعا مي كنند؛ دليلي بر آن نيست.
6 بعد از سجده، بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.
7 بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.
8 بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت؛ اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ،
1 شنيده مي شود بعضي عين عيال را به فتح مي خوانند؛ ولي
بايد به كسر خواند.
بگويد.
9 سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي ران ها بگذارد.
10 براي رفتن به سجده در حال آرامي بدن، اَللهُ اَكبَرُ بگويد.
11 در سجده صلوات بفرستد؛ چنانچه در ركوع گفته شد؛ مي تواند به قصد دستوري كه در سجده داده شده بگويد.
12 در موقع بلند شدن دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.
13 مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زن ها آرنج ها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند.
مستحبات ديگر سجده در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد؛ نماز باطل مي شود.
غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
در هر يك از چهار سوره وَ النَّجْم و اقْرَأْ بِاسْم و الم تنزيل و حم سجده يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند؛ يا گوش به آن فرا دهد؛ بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد هر وقت يادش بيايد بايد سجده كند و اگر به آيه سجده گوش فرا نداده باشد؛ بلكه فقط به گوشش برسد؛ سجده بر او واجب نيست گرچه بهتر است سجده نمايد.
اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند از ديگري هم بشنود؛ در صورتي كه گوش فرا داده باشد؛ بنا بر احتياط بايد دو سجده نمايد. ولي اگر به گوشش برسد؛ فقط يك سجده براي خواندن واجب است.
در غير نماز، اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند؛ يا گوش فرا دهد؛ بايد سر بر دارد و دوباره سجده كند.
اگر انسان از بچه غيرمميز كه خوب و بد را نمي فهمد؛ يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد؛ آيه سجده را بشنود؛ احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است اگر از مثل نوار آيه سجده را گوش فرا دهد و همچنين است گوش فرا دادن از راديو، اگر از نوار پخش شود؛ ولي اگر مستقيماً از راديو پخش مي شود؛ واجب است سجده كند.
گوش فرا دادن از بلندگو هم به دو گونه است:
اگر مستقيماً پخش شود سجده واجب و اگر از نوار باشد احتياطاً سجده كند.
در سجده واجب قرآن بنا بر احتياط واجب بايد جاي انسان غصبي نباشد و در صورتي كه صدق سجده بكند مانعي ندارد جاي پيشاني او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر از جاي زانوها و انگشتان باشد و لازم نيست با وضو، يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط است در لباس او شرط نيست. چون سجده تصرف در لباس غصبي نيست؛ اگر لباسش غصبي باشد سجده اش صحيح است.
احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگر كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط مستحب جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.
هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگر چه ذكر نگويد؛ كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ ايماناً وَ تَصْديقاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عُبُوديَّةً وَ رِقاً، سَجَدْتُ لَك يا رَبِّ تَعَبُداً وَ رِقاً، لا مُسْتَكبِراً عَنْ عِبادَتِك وَ لا مُسْتَنْكفاً وَ لا مُسْتَعْظِماً، بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ خائِفٌ مُسْتَجير.
در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، انسان بايد بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعني بگويد:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
و بايد تشهد به همين ترتيب و كمتر از اين نباشد.
كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سرهم گفته شود.
اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده؛ بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب بعد از نماز براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع، يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز تشهد را قضا نمايد و براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.
مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:
اَلْحَمْدُ للهِِ، يا بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ للهِِ و نيز مستحب است دستها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهد بگويد:
وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.
مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهد ران ها را به هم بچسبانند.
بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ و بعد از آن بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يا بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ. ولي اگر اين سلام را بگويد احتياط واجب آن است كه بعد از آن اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ. را هم بگويد.
اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن؛ انجام نداده؛ بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.
اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است؛ چنانچه پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند؛ مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد؛ سلام دهد نمازش صحيح است و اگر پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام داده باشد؛ نمازش باطل است.
اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند؛ مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند؛ يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد؛ نمازش باطل مي شود.
اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلاً پيش از آنكه ركوع كند؛ دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.
اگر ركني از نماز را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد؛ مثلاً پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند؛ بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند و دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود نمازش صحيح است.
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد؛ مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند؛ چنانچه مشغول ركن بعدي شده باشد؛ مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده؛ بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد؛ بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.
اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است؛ يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است به جا آورد؛ نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم، حساب مي شود.
انسان بايد نماز را با موالات بخواند؛ يعني كارهاي نماز مانند ركوع، سجود و تشهد را پشت سرهم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سرهم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند؛ نمازش باطل است.
اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود؛ گرچه صورت قرائت يا ذكر از بين برود؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن شده باشد نمازش صحيح است؛ مگر اينكه بين كلمات تكبيرة الاحرام به قدري فاصله شود كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شده باشد؛ در اين صورت نمازش باطل است.
طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.
در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد؛ قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد؛ در ركعت اول پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت دارد و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت دارد و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.
اگر بخواهد قنوت بخواند؛ به احتياط واجب بايد دستها را مقابل صورت بلند كند و شايسته است كف دستها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد؛ دستها را به جز ابهام به هم بچسباند و نگاهش هنگام قنوت به كف دستها باشد.
در قنوت هر ذكري بگويد؛ اگر چه يك سُبْحانَ اللهِ باشد؛ كافيست و بهتر است بگويد:
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ.
مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند. ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند مستحب نيست بلند بخواند؛ بلكه در صورتي كه امام جماعت صداي او را مي شنود مكروه است بلند بخواند.
اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد؛ مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد؛ مستحب است بعد از سلام قضا كند.
1 ترجمه سوره حمد
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يعني:
ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.
الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، يعني:
ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده همه موجودات است.
اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ، گذشت معناي آن.
مالِك يَوْمِ الدّينِ، يعني:
حكمران و صاحب اختيار روز جزا.
اِيّاك نَعْبُدُ وَ اِيّاك نَسْتَعينُ.
يعني:
فقط تو را عبادت مي كنم و فقط از تو كمك مي خواهم.
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، يعني:
هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.
صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعني:
به راه كساني كه به آنان نعمت دادي؛ كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.
غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضّالّينَ، يعني:
نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه كساني كه گمراهند.
2 ترجمه سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، گذشت معناي آن.
قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، يعني:
بگو اي محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه خداوند، خداي يگانه است.
اَللهُ الصَّمَدُ، يعني:
خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، يعني:
فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.
وَ لَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً اَحَدٌ، يعني:
هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.
3 ترجمه ذكر ركوع و سجود
و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است
سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ، يعني:
پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك
و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.
سُبْحانَ رَبّي الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ، يعني:
پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد و از هر عيب و نقص پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.
سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه، يعني:
خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.
اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ، يعني:
طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.
بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدْ، يعني:
به ياري خداي متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم.
4 ترجمه قنوت
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، يعني:
نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.
لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، يعني:
نيست خدايي سزاوار پرستش، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.
سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ، يعني:
پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.
وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، يعني:
پروردگار هر چيزيست كه در آسمان ها و زمين ها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.
وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، يعني:
حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.
5 ترجمه تسبيحات اربعه
سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ، يعني:
پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.
6 ترجمه تشهد و سلام كامل
اَلْحَمْدُ للهِ، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريك لَهُ، يعني:
ستايش مخصوص پروردگار
است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست؛ مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.
و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، يعني:
شهادت مي دهم كه محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بنده خدا و فرستاده او است.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، يعني:
خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.
وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ، يعني:
قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.
اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يعني:
سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ، يعني:
سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان شايسته او.
اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، يعني:
سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.
مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل نشده؛ رو به قبله تعقيب خود را بخواند. لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتاب هاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام است كه به اين ترتيب گفته شود:
(34) مرتبه: اَللهُ اَكبَرُ، بعد (33) مرتبه: اَلْحَمْدُ للهِِ، بعد از آن (33) مرتبه: سُبْحانَ اللهِ، مي شود سُبْحانَ اللهِ را پيش از اَلْحَمْدُ للهِِ گفت؛ ولي بهتر است بعد از اَلْحَمْدُ للهِِ گفته شود.
مستحب است بعد از نماز سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه، شُكراً للهِِ يا صلوات بر پيغمبرشُكراً يا عَفْواً بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد؛ يا بلايي از او دور مي شود؛ سجده شكر به جا آورد.
هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مانند، محمد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم، را بگويد يا بشنود؛ اگر چه در نماز باشد؛ مستحب است صلوات بفرستد.
موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.
دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات نماز مي گويند:
آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود؛ مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبيست و وقت وسعت داشته باشد و بتواند نماز را در مكاني كه مباح است انجام دهد. ولي اگر وقت تنگ است به حدي كه اگر بخواهد نماز را بعد از بيرون رفتن از مكان غصبي بخواند وقت مي گذرد؛ به مجرد التفات به غصبي بودن؛ نماز باطل نمي شود؛ ولي بايد نماز را در حال بيرون رفتن بخواند و همچنين اگر نتواند از آن مكان بيرون رود؛ مثل آنكه در آن مكان زنداني شده باشد؛ در همان جا نماز را تمام كند؛ نمازش صحيح است.
آنكه در بين نماز عمداً، يا سهواً، يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد؛ مثلاً بول از او بيرون آيد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خود داري كند؛ اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود؛ چنانچه به دستوري كه در احكام وضو در مسائل (313 تا 322) گفته شد رفتار نمايد؛ نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود؛ در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد نمازش صحيح است.
كسي كه بي اختيار خوابش برده؛ اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند. ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد از آن، نمازش صحيح است
اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده؛ يا در بين نماز يادش رفته مشغول نماز بوده و خوابيده؛ حكم آن از آنچه در مسأله گذشته بيان شد معلوم مي شود.
اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند؛ در صورتي كه بداند كه بي اختيار خوابش برده. ولي اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روي غفلت در سجده نماز خوابيده؛ نمازش صحيح است.
آنكه مثل بعضي كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.
هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد اگر چه مثل آنها نباشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند. ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري، براي كار ديگر مثل خاراندن پشت دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد؛ اشكال ندارد.
آنكه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد. ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد نمازش باطل نمي شود.
آنكه عمداً، يا از روي فراموشي پشت به قبله كند؛ يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد؛ بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است؛ اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد؛ نمازش باطل است.
اگر عمداً سر را به قدري بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند؛ نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار بگرداند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند و اگر سر را عمداً كمي بگرداند كه استقبال به صورت گفته نشود؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر اشتباهاً باشد نمازش صحيح است.
آنكه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد؛ اگر چه معني نداشته باشد؛ بلكه بنا بر احتياط يك حرف هم همين حكم را دارد. ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود. ولي بهتر است دو سجده سهو براي كلام بي جا بعد از نماز انجام دهد.
اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد؛ چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (ق) كه در زبان عربي به معناي اينست كه نگهداري كن؛ چه معني آن را بداند و قصد كند؛ چه قصد نداشته باشد؛ نمازش باطل مي شود.
سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد. ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است؛ اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند؛ مگر اينكه آه را در مقام ترس از خداوند بگويد؛ مخصوصاً اگر ضمن دعا و مناجات باشد؛ مثل اينكه بگويد:
آه مِْن ذُنُوبي در اين صورت نماز باطل نمي شود.
اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد؛ مثلاً به قصد ذكر بگويد:
اَللهُ اَكبَرُ و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند؛ اشكال ندارد. ولي چنانچه به قصد اينكه چيزي به كسي بفهماند بگويد؛ اگر چه قصد ذكر هم داشته بنا بر احتياط نماز باطل مي شود. اگر ذكر را به قصد قربت بگويد و فهماندن داعي بر ذكر باشد؛ در اين صورت نماز باطل نمي شود.
خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت در مسأله (361) گفته شد و نيز دعا كردن در نماز، اشكال ندارد. ولي احتياط واجب آن است كه به غيرعربي دعا نكند.
اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً، يا احتياطاً چند مرتبه بگويد؛ اشكال ندارد. ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد بنا بر احتياط واجب نماز باطل مي شود.
در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كرد به يكي از صيغه هاي معهود در سلام به اينكه بگويد:
سلام عليك، يا سلام عليكم، يا السلام عليك، يا السلام عليكم و صحيح ادا كند؛ بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد. مثلاً اگر گفته سلام عليكم، در جواب بگويد:
سلام عليكم و بنا بر احتياط قصد قرائت قرآن، يا قصد دعا داشته باشد.
ولي در جواب عليكم السلام، بنا بر احتياط بگويد:
سلام عليكم.
انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز، فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد؛ جواب آن سلام حساب نشود؛ چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد جواب دادن واجب نيست.
بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود. ولي اگر سلام كننده كرْ باشد؛ يا اينكه پس از سلام كردن به تندي برود؛ چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافيست و احتياط اينست كه در جواب سلام كسي كه كرْ است اگر بتواند به حركت دادن لب يا اشاره بفهماند.
جواب سلام در غير نماز بايد به نحوي باشد كه از عنوان تحيت خارج نشود؛ قصد قرآن و دعا كفايت نمي كند مي تواند قصد تحيت كند با در نظر گرفتن دعا.
اگر زن يا مرد نامحرم، يا بچه مميز، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد؛ به نمازگزار سلام كند؛ واجب است نمازگزار جواب او را بدهد. ولي در جواب سلام زن بايد بگويد:
سلام عليك و بنا بر احتياط واجب كاف را زير (-ِ) و زبر (َ) ندهد؛ در صورتي كه زن سلام عليك بدون الف و لام گفته باشد و اگر با الف و لام گفته، بايد با الف و لام جواب دهد.
اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.
اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند؛ به طوري كه سلام حساب نشود؛ جوابش جايز نيست و اگر سلام حساب شود؛ جواب آن واجب و همچنين اگر شكسته سلام بگويد؛ ولي بنا بر احتياط جواب بايد صحيح باشد.
جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند؛ واجب نيست. ولي جواب مرد و زن غيرمسلمان بنا بر احتياط، واجب است و در جواب بگويد:
سلام فقط، يا عليك بدون سلام.
اگر كسي به عده اي سلام كند؛ جواب سلام او بر آنان واجب است؛ ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.
اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد؛ باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.
اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد؛ بايد جواب او را بگويد.
سلام كردن مستحب و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچك تر به بزرگتر سلام كند.
اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند؛ بنا بر احتياط بر هر يك واجب است جواب ديگري را بدهد.
در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد:
مثلا اگر كسي بگويد:
سَلامٌ عَلَيْكمْ، در جواب بگويد:
سَلامٌ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ الله.
آنكه با صداي بلند و عمداً خنده كند.
چنانچه سهواً با صدا بخندد نمازش باطل نيست؛ مگر اينكه از صورت نمازگزاري خارج شود در اين صورت نمازش باطل است.
اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند؛ مثلاً رنگش سرخ بشود به حدي كه از صورت نمازگزار خارج شود؛ نمازش باطل است.
وگرنه دوباره خواندن لازم نيست گرچه خوب است.
آنكه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا، بي صدا هم گريه نكند؛ ولي اگر از ترس خدا، يا براي آخرت گريه كند؛ آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.
آنكه كاري كند كه صورت نماز را به هم بزند؛ مثل كف زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمدي باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند؛ مثل اشاره كردن با دست، مانع ندارد.
اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل مي شود.
اگر در بين نماز كاري انجام دهد؛ يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.
خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند؛ عمداً باشد يا از روي فراموشي، نمازش باطل است و احتياط واجب آن است كه عمداً از خوردن و آشاميدني كه از حال نماز هم انسان را خارج نمي كند؛ استفاده نشود. بلي بلعيدن باقي مانده غذا كه در بين دندان ها قرار مي گيرد مانعي ندارد. كسي كه در نماز وتر تشنه شود؛ چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود؛ در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي، يا يكي از دو طرف، يا پشت باشد؛ مي تواند در بين نماز وتر آب بياشامد؛ اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گردانيدن از قبله انجام ندهد.
اگر به واسطه خوردن و آشاميدن عمدي موالات نماز به هم خورد يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سرهم مي خواند؛ بايد نماز را دوباره بخواند؛ بلكه بنا بر احتياط اگر موالات را هم به هم نزند نماز را دوباره بخواند
گذشت اگر در بين نماز غذايي را كه در دهان يا لاي دندان ها مانده؛ فرو برد نمازش باطل نمي شود. ولي اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرورود؛ اشكال دارد.
شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي.
آنكه ركن نماز را عمداً يا سهواً، كم يا زياد كند؛ يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است
مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند؛ به نحوي كه نگويند صورت خود را از قبله گردانيده و الا نماز باطل است و چشم ها را هم بگذارد؛ يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود؛ بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه است.
موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خود داري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پاها را فشار دهد در نماز مكروه است.
غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
شكستن نماز واجب از روي اختيار بنا بر احتياط واجب حرام است؛ ولي براي حفظ مال با ارزش، جلوگيري از ضرر مالي يا بدني، مانعي ندارد. جايي كه جايز يا واجب باشد شكستن نماز، در حال شكستن بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.
اگر حفظ جان خود انسان، يا كسي كه حفظ جان او واجب است؛ يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد؛ بدون شكستن نماز ممكن نباشد؛ بايد نماز را بشكند؛ ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد شايسته نيست.
اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلب كار طلب خود را از او مطالبه كند؛ چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد؛ بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست؛ بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد؛ بعد نماز بخواند.
اگر بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است؛ چنانچه وقت تنگ باشد؛ بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند؛ بايد در بين نماز تطهير كند؛ بعد بقيه نماز را بخواند و اگر به هم مي زند؛ در صورتي كه بعد از نماز تطهير ممكن باشد بنا بر احتياط واجب نماز را نشكند؛ در صورتي كه تمام كردن نماز منافات با فوريت عرفيه نباشد و بودن نجاست در مسجد باعث هتك نباشد و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد؛ يا تأخير تا بعد از نماز هتك مسجد باشد؛ بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير كند و بعد نماز را بخواند.
كسي كه بايد نماز را بشكند؛ اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.
اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.
اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع ركعت اول خم شود؛ يادش بيايد كه اذان و اقامه، يا اقامه را فراموش كرده؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند؛ ولي اگر اذان تنها را فراموش كرده باشد؛ نمي تواند نماز را بشكند.
شكيات نماز (23) قسم است:
هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.
شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:
اول:
شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي، مثل نماز صبح و نماز مسافر و نماز جمعه. ولي شك در شماره ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط، نماز را باطل نمي كند؛ مگر اينكه طرف شكش باعث باطل شدن نماز احتياط شود؛ مثل اينكه شك كند كه ركعت دوم نماز احتياط است يا سوم آن، در اين صورت گذشته بر اينكه نماز احتياط باطل مي شود؛ اصل نماز هم باطل مي شود؛ ولي احتياط در اين صورت آن است كه بنا را بر دو بگذارد؛ نماز را تمام كند و بعد اصل نماز را دوباره بخواند.
دوم:
شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي.
سوم:
آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.
چهارم:
آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر و تمام شدن سجده دوم به تمام شدن ذكر واجب آن است چنانچه خواهد آمد.
پنجم:
شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج، گرچه پس از تمام شدن سجده دوم باشد.
ششم:
شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش.
هفتم:
شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.
گرچه اين صورت را فقها مستقلا از ساير شكوك مبطله ذكر كرده اند.
ولي تصوير اينكه انسان نداند اساساً چند ركعت خوانده درست نيست براي اينكه شك در ركعات قدر متيقن دارد ولو اينكه يك ركعت باشد؛ بنا بر
اين بازگشت اين شك، به يكي از شكوك مبطله است.
هشتم:
شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن.
اگر يكي از شك هاي هشت گانه براي انسان پيش آيد؛ نمي تواند نماز را به هم بزند؛ بايد به مقداري كه شكش پا برجا شد فكر كند سپس نماز را بشكند.
شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:
اول:
شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است؛ مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.
دوم:
شك بعد از سلام.
سوم:
شك بعد از گذشتن وقت نماز.
چهارم:
شك كثيرالشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند.
پنجم:
شك امام در شماره ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند.
ششم:
شك در نماز مستحبي.
تفصيل آنها در مسائل آينده روشن مي شود.
اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده؛ بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده؛ به شك خود اعتنا نكند.
اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خواندهيا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد و اگر شك كند تشهد را به جا آورده يا نه، احتياطاً به نيت رجا به جا آورد.
كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛ اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، احتياطاً به نيت رجا به جا آورد.
اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده؛ بايد آن را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده؛ چون ركن زياد شده؛ نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده؛ بايد آن را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده؛ چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.
اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است؛ اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده؛ بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است.
مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده؛ بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد؛ نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.
مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است؛ اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است.
بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ نماز او صحيح است.
اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، اگر مشغول تعقيب نماز، يا مشغول نماز ديگر شده؛ يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند از حال نمازگزار بيرون رفته؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد. ولي اگر شك در اين باشد كه سلام را درست گفته يا نه، در همه صورت هايي كه ذكر شد به شك اعتنا نكند؛ هر چند وارد عمل نشده باشد.
اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد؛ مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده؛ خواندن آن لازم نيست. ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز را خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده؛ بايد آن نماز را بخواند؛ بلكه اگر گمان كند كه خوانده بايد آن را به جا آورد.
اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده؛ ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده؛ ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.
اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند؛ يا در سه نماز پشت سرهم مثلاً در نماز صبح، ظهر و عصر شك كند؛ كثيرالشك است.
كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند؛ چنانچه به جا آوردن آن، نماز را باطل نمي كند؛ بايد بنا بگذارد آن را به جا آورده. مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده. مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.
كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند؛ چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد. مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد؛ يعني اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.
كسي كه در نماز مخصوصي، مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند؛ اگر در نماز ديگر، مثلاً در نماز عصر شك كند؛ بايد به دستور شك رفتار نمايد.
كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند؛ اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد؛ بايد به دستور شك عمل نمايد.
اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.
كسي كه زياد شك مي كند؛ اگر شك كند ركني به جا آورده يا نه و اعتنا نكند؛ بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است.
مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد نمازش باطل است.
كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته؛ نمازش صحيح است.
مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ نماز او صحيح است.
اگر امام جماعت در شماره ركعت هاي نماز شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است؛ امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاي نماز شك كند؛ بايد به شك خود اعتنا ننمايد. ولي در مراجعه امام به گمان مأموم، يا به عكس، در صورتي اعتنا نمي شود كه براي مراجعه كننده هم گمان حاصل شود و الا بايد به شك خود اعتنا كند.
اگر در شماره ركعت هاي نماز مستحبي شك كند؛ چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد. مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا را بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند؛ مثلاً شك كند كه دو ركعت نماز خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.
گرچه افضل آن است كه بنا را بر كمتر بگذارد.
كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند؛ ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند.
پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده؛ بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد. مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده؛ بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.
اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند؛ خواه ركن باشد يا غيرركن، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته؛ به شك خود اعتنا نكند.
اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به طرف بيشتري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل اينكه گمانش به سه ركعت يا بيشتر، برود؛ به شك اعتنا نكند نمازش صحيح است؛ ولي اگر طرف بيشتر، نماز را باطل نمي كند؛ مثل اينكه گمان داشته باشد كه ركعت دوم است؛ به گمان عمل كند و اگر گمانش به طرف كمتر باشد؛ مثل اينكه گمانش يك ركعت است؛ بنا بر احتياط به همان عمل كند و يك ركعت ديگر بخواند.
اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ يا يك سجده، يا تشهد را فراموش نمايد؛ لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.
اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار وقت معين نداشته باشد؛ بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
در نُه صورت اگر در شماره ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند بايد فوراً فكر نمايد؛ پس اگر يقين، يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند؛ وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:
اول:
اگر بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، گرچه سر از سجده بر نداشته باشد؛ شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، احتياط لازم آن است كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده كه بعداً گفته مي شود؛ به جا آورد و اگر خواسته باشد نماز احتياط را دو ركعت نشسته بخواند؛ احتياط آن است كه بعد از خواندن نماز احتياط، نماز را اعاده كند.
دوم:
شك بين دو و چهار، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت نماز خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.
سوم:
شك بين دو و سه و چهار، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم،
كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده؛ نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.
چهارم:
شك بين چهار و پنج، بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر بعد از سجده اول، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد نمازش باطل است؛ نماز را رها كند و دوباره بخواند.
پنجم:
شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته به جا آورد؛ چون بعد از نشستن، شك به سه و چهار بر مي گردد؛ احتياط مستحب آن است كه دو ركعت نشسته بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد؛ به جهت ايستادن در جايي كه بايد بنشيند؛ يا نشستن در جايي كه بايد بايستد.
هفتم:
شك بين سه و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و پس از نشستن، شكش بر مي گردد به دو و چهار، پس وظيفه آن صورت را انجام دهد و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.
هشتم:
شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و پس از نشستن، شكش بر مي گردد به شك دو و چهار، وظيفه آن صورت را انجام دهد و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.
نهم:
شك بين
پنج و شش، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و به نشستن شكش بر مي گردد به شك بين چهار و پنج، در اين صورت فقط دو سجده سهو واجب است.
اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد؛ نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است.
پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل روگرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد؛ نماز دومش باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود؛ نماز دومش صحيح است.
اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آن واجب است در نماز پيش آيد؛ چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد؛ معصيت كرده است.
پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته؛ نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده؛ نماز دومش صحيح است.
وقتي يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد؛ چنانچه گفته شد بايد فوراً فكر كند؛ ولي اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين، يا گمان به يك طرف شك پيدا شود؛ از بين نمي رود. چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد. مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد.
اگر گمانش به يك طرف بيشتر باشد؛ بعد دو طرف در نظر او مساوي شود؛ بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد؛ بعد گمانش به طرف ديگر برود؛ بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.
كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است؛ يا هر دو طرف در نظر او مساوي است؛ احتياط واجب جمع بين دو وظيفه است.
اگر شكش از شك هاي صحيح باشد و گمان محتمل او موافق با بيشتر باشد؛ احتياط آن است كه عمل بر طبق گمان محتمل نمايد و بعد از تمام كردن نماز، نماز احتياط به جا آورد. ولي اگر گمان محتمل او موافق با بيشتر نباشد؛ يا اينكه شكش از شك هاي باطل باشد؛ احتياط آن است كه طبق گمان محتمل عمل نمايد؛ نماز را تمام كند؛ دوباره نماز بخواند.
اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا بر سه گذاشته؛ ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده؛ بايد نماز احتياط را بخواند.
اگر موقعي كه تشهد مي خواند؛ يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد؛ براي او پيش آيد. مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند؛ نمازش صحيح است و احتياط واجب آن است كه بعد از عمل كردن به دستور آن شك، نماز را دوباره بخواند.
اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود؛ يا پيش از ايستادن در ركعت هايي كه تشهد ندارد؛ شك كند كه دو سجده يا يك سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه بعد از تمام شدن دو سجده يا يك سجده صحيح است برايش پيش آيد؛ نماز باطل است.
اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج، شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده؛ نمازش باطل است.
اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد؛ مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل كند.
اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده؛ يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.
اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده؛ ولي نداند از شك هاي باطل بوده يا از شك هاي صحيح و اگر از شك هاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده؛ بنا بر احتياط بايد به دستور شك هايي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.
كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر شكي كند كه مخير است براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته بخواند؛ بايد دو ركعت نشسته را به جا آورد و اگر شكي كند كه معين است يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند؛ مي تواند يك ركعت نشسته بخواند و احتياط آن است كه بعد از نماز احتياط، نماز را دوباره بخواند.
كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود؛ بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد؛ نماز احتياط را به جا آورد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد؛ بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.
كسي كه نماز احتياط بر او واجب است؛ بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد. پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.
نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط آن است كه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ آن را هم آهسته بگويند.
اگر پيش از خواندن نماز بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده؛ لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد؛ لازم نيست آن را تمام كند.
اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده؛ چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده؛ مثلاً پشت به قبله كرده؛ بايد نماز را دوباره به جا آورد.
اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ نمازش صحيح است.
اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ در صورتي كه چيزي كه نماز را باطل مي كند به جا آورد؛ بايد نماز را دوباره بخواند. ولي در صورتي كه منافي به جا نياورده؛ كسري نماز را به نماز متصل كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا انجام دهد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند.
اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده؛ چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ يك ركعت كسري را متصلاً به جا آورد و براي هر يك از زيادي سلام در اصل نماز و نماز احتياط، دو سجده سهو به جا آورد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند.
اگر بين دو و سه و چهار، شك كند و بعد از خواندند و ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده؛ لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند؛ ولي دو سجده سهو براي زيادتي دو سجده به جا آورد.
اگر بين سه و چهار، شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط را مي خواند؛ يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ اگر نماز احتياط را ايستاده مي خواند؛ نماز را برابر كسري نماز تمام كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا به جا آورد و اگر نماز احتياط را نشسته مي خواند؛ اگر قبل از رفتن به ركوع يادش بيايد؛ آن را به هم نزند بايستد نماز را برابر كسري كه دارد تمام كند و دو سجده سهو براي سلام بي جا انجام دهد و احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر بعد از ركوع يادش بيايد؛ نمازش باطل است.
اگر بين دو و سه و چهار، شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و براي هر يك از زيادي سلام و قيام بي جا، دو سجده سهو به جا آورد. دوباره خواندن نماز لازم نيست.
اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده؛ حكم آن از آنچه در مسأله (1232) گفته شد روشن مي شود.
اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد؛ در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده؛ يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده؛ يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده؛ واجب نيست نماز احتياط بخواند؛ دوباره نماز را بخواند كافي است.
اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند؛ يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند؛ نماز احتياط باطل مي شود. نماز را دوباره بخواند.
موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند؛ چنانچه محل آن نگذشته؛ بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته؛ بايد بخواند و اگر به ركوع رفته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر در شماره ركعت هاي نماز احتياط شك كند؛ بنا را بر بيشتر بگذارد و نماز را تمام كند و احتياط آن است كه اصل نماز را اعاده كند؛ ولي چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند؛ لازم نيست نماز احتياط را به جا آورد؛ اصل نماز را از سر بگيرد.
اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود؛ چنانچه از چيزهايي باشد كه در خود نماز دو سجده سهو دارد؛ احتياط لازم آن است كه دو سجده سهو به جا آورد. ولي اگر از چيزهايي باشد كه سجده سهو ندارد؛ در نماز احتياط لازم نيست
اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در نماز احتياط تشهد يا يك سجده را فراموش كند؛ احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز دو سجده سهو براي تشهد يا سجده فراموش شده به جا آورد و نماز را قضا نمايد.
اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده، يا قضاي يك تشهد، يا دو سجده سهو بر او واجب شود؛ بايد اول نماز احتياط را به جا آورد؛ بعد دو سجده سهو را و احتياط آن است كه قضاي سجده و تشهد را هم بعد انجام دهد.
حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است؛ مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده؛ نبايد نماز احتياط بخواند و اگر گمان دارد ركوع كرده؛ نبايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده؛ چنانچه به ركوع نرفته؛ بايد بخواند و اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.
حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد؛ مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است؛ نمازش باطل است.
براي هفت چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.
اول:
آنكه در بين نماز سهواً حرف بزند.
دوم:
جايي كه نبايد نماز را سلام دهد؛ مثلاً در ركعت اول، سهواً سلام دهد
سوم:
آنكه يك سجده را فراموش كند؛ بنا بر احتياط واجب.
چهارم:
آنكه تشهد را فراموش كند.
پنجم:
آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.
ششم:
بنا بر احتياط واجب نشستن در جايي كه بايد بايستد؛ مثلاً موقع خواندن حمد و سوره، اشتباهاً بنشيند.
هفتم:
بنا بر احتياط واجب ايستادن در جايي كه بايد بنشيند؛ مثلاً موقع خواندن تشهد، اشتباهاً بايستد؛ بلكه براي هر چيزي كه در نماز كم يا زياد كند؛ تا مي تواند دو سجده سهو بنمايد و احكام اين چند مورد در مسائل آينده گفته مي شود.
اگر انسان اشتباهاً، يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد.
براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود؛ سجده سهو واجب نيست. ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد؛ بايد سجده سهو نمايد.
اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند؛ براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.
اگر در نماز سهواً چند كلمه اي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود؛ دو سجده بعد از نماز كافي است؛ ولي اگر حرف زدن زياد طول بكشد كه از حالت نماز خواندن خارج شود؛ نمازش باطل است.
اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد؛ يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد؛ احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.
اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد؛ سهواً بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ، يا بگويد:
اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، بايد دو سجده سهو بنمايد و در صورتي كه اشتباهاً مقداري از دو سلام را بگويد؛ بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد و اگر اشتباهاً اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، بگويد؛ دو سجده سهو واجب نيست.
اگر در جايي كه نبايد سلام دهد هر سه سلام را بگويد؛ احتياط واجب آن است كه دو مرتبه سجده سهو براي دو سلام آخري به جا آورد.
اگر يك سجده، يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد؛ بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.
اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده؛ بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.
اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد؛ معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.
اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.
كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.
اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده و تدارك آن ممكن نباشد؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد و الا يك سجده سهو كفايت مي كند و اگر بداند سهواً سه سجده كرده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.
دستور سجده سهو اينست كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، يا بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. ولي احتياط واجب آن است كه بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْك اَيُّهَا النَّبي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ و احتياط واجب آن است كه سلام را بدون (واو) بگويد؛ چنانچه در كافي و فقيه آمده؛ نه با (واو) چنانچه در تهذيب آمده. براي اينكه آنچه در كافي و فقيه آمده اضبط از تهذيب است و ظاهراً تصريح مرحوم وحيد بهبهاني ( قدس سره ) به ترك (واو) و احتياط مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي ( قدس سره ) به حذف (واو) به همين جهت است.
بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و بنا بر احتياط واجب ذكر سوم را به نحوي كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد، سلام آخر نماز را بگويد.
سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را به جا مي آورد؛ بايد تمام شرايط نماز را مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.
اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند؛ مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد؛ بايد بعد از نماز هر دو سجده را به جا آورد و بعد از آن سجده هاي سهوي كه برايش لازم است به جا آورد و اولي و احوط آن است كه معين كند قضاي كداميك از آنهاست و بهتر ملاحظه ترتيب در فوت است.
اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند؛ چون قضاي تشهد، احتياطي است؛ احتياط واجب آن است كه اول قضاي سجده را به جا آورد؛ گرچه بعد از تشهد فراموش شده باشد.
اگر در بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد، كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد؛ نماز باطل مي شود؛ مثلاً پشت به قبله نمايد؛ واجب نيست كه بعد از قضاي سجده و تشهد دوباره نماز بخواند. گرچه مستحب مؤكد است.
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر، يا تشهد آن را فراموش كرده؛ چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند؛ مثل روگرداندن از قبله، انجام نداده؛ سجده يا تشهد را قضا كند و بعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد.
اگر در بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ مثل آنكه سهواً حرف بزند؛ بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده، كه براي قضاي سجده يا تشهد، لازم است؛ دو سجده سهو ديگر بنمايد.
اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد. احتياط لازم اينست كه اول سجده را به جا آورد؛ سپس تشهد و در آخر دو سجده سهو به جا آورد.
اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.
اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.
كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ بعد دو سجده سهو را به جا آورد و همچنين است اگر سجده سهو براي كار ديگري، مثلاً كلام بي جا واجب شده؛ بايد بعد از قضاي آنها، به جا آورد.
اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته؛ احتياط واجب قضاي آن است.
هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند؛ اگر چه يك حرف آن باشد؛ نماز باطل است.
اگر به واسطه ندانستن مسأله چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند؛ در صورتي كه از اركان نماز باشد؛ نماز باطل است و اگر غيرركن باشد؛ در صورتي كه جاهل قاصر باشد نمازش صحيح است و اگر جاهل مقصر باشد احتياطاً نمازش باطل است.
به هر حال در صورتي كه نمازش باطل است بايد مسأله را ياد بگيرد؛ چنانچه وقت باقيست نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند؛ يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند؛ يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند؛ نمازش صحيح است.
اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده؛ يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده؛ بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده؛ نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد؛ بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز واجب است براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.
اگر پيش از گفتن اَلسَّلامُ عَلَيْنا … و اَلسَّلامُ عَلَيْكمْ …، يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده؛ بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.
اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده؛ بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد. در صورتي كه يك ركعت بخواند دو سجده سهو براي زيادي تشهد به جا آورد.
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از
آخر نماز را نخوانده؛ چنانچه كاري را انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله كرده؛ نمازش باطل است و اگر آن كار را انجام نداده بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد و براي زيادي هر يك از تشهد بي جا و سلام بي جا، دو سجده سهو به جا آورد.
هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده؛ نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد؛ بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد. احتياط واجب آن است كه دو سجده سهو ديگر براي تشهد زياد شده به جا آورد.
اگر بفهمد همه نماز را پيش از وقت خوانده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. ولي اگر يقين داشته باشد بعضي از نماز در وقت واقع شده؛ دوباره خواندن و قضا لازم نيست و اگر بفهمد نماز را پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده؛ در صورتي كه از روي جهل و غفلت و فراموشي بوده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد. ولي اگر تفحص در قبله كرده باشد و در تشخيص قبله اشتباه كرده باشد؛ اگر وقت باقيست دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا واجب نيست. گرچه مستحب است.
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد؛ يعني دو ركعت بخواند.
آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي عبارت از سه ميل و هر ميل، چهار هزار ذراع متوسط و ذراع فاصله بين سر انگشتان دست و آرنج مرفق است.
ذراع معمولا برابر با عرض بيست و چهار انگشت متعارف است و در تطبيق آن به كيلومتر بايد علم، يا اطمينان حاصل شود؛ گرچه بعضي فقها پنج كيلومتر و نيم فرموده اند؛ ولي بعضي ديگر كمتر از آن مي دانند.
كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است؛ چنانچه رفتن او و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند. بنا بر اين اگر رفتن او سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا به عكس باشد؛ بايد نماز را تمام، يعني چهار ركعتي بخواند.
اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد؛ اگر چه روزي كه مي رود همان روز يا شب آن برنگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار كند.
اگر سفر، مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد؛ يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن لازم نيست؛ همين كه شك دارد؛ نماز را تمام بخواند؛ مگر اينكه به راحتي بتواند بفهمد.
اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است؛ به گفته او ثابت نمي شود؛ بايد نماز را تمام و روزه را بگيرد.
كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است؛ اگر نماز را شكسته بخواند بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده؛ بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
كسي كه قصد سفر به جايي دارد و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست؛ يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده؛ بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر چه كمي از راه باقي باشد و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.
اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است؛ چند مرتبه رفت و آمد كند؛ اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود؛ بايد نماز را تمام بخواند.
اگر محلي دو راه داشته باشد؛ يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود؛ بايد تمام بخواند.
اگر شهر ديوار دارد؛ بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد؛ بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد و در اين جهت فرقي بين شهرهاي بزرگ و كوچك نيست؛ مگر اينكه شهر به حدي بزرگ باشد كه محلات آن از يكديگر دور و جدا باشد؛ به نحوي كه اگر شخص از يك محله به محله ديگر برود؛ عنوان مسافر بر او صدق كند؛ در اين صورت آخر محله را حساب نمايد.
آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد؛ يا قصد جايي را داشته باشد كه هشت فرسخ است.
پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود؛ چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ ديگر به وطنش، يا محلي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است؛ مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن چنانچه تا وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود. پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود؛ چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد؛ بايد تمام بخواند.
كسي كه قصد هشت فرسخ دارد؛ اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود؛ وقتي به جايي برسد كه ساختمان شهر را نبيند و اذان آن را نشنود؛ يا يكي از اين دو، در صورتي كه نداند كه ديگري حاصل نشده؛ بايد نماز را شكسته بخواند. مراد ساختمان كم ارتفاع است كه در صدر اسلام بوده؛ نه ساختمان عصر ما، ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است؛ بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.
كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند؛ يا متهمي كه به اضطرار با مأمور مسافرت مي كند؛ چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند؛ نماز را تمام به جا آورد و پرسيدن لازم نيست.
كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ اگر بداند؛ يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و سفر نمي كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در سفر تابع ديگري است؛ اگر شك دارد كه پيشاز رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند؛ مگر اينكه اطمينان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ جدا مي شود؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.
آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد. پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود؛ نماز را تمام بخواند.
اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود؛ چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند؛ يا بعد از ده روز برگردد؛ يا در برگشتن و ماندن مردد باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.
اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد قبل از ده روز برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ باشد حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود؛ چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد؛ در صورتي كه چهار فرسخ رفته باشد؛ مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود؛ بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند. ولي اگر قبل از چهار فرسخ مردد شود؛ در حال تردد نمازش تمام است.
اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد؛ در صورتي كه چهار فرسخ رفته باشد؛ مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود؛ تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر قبل از رسيدن به چهار فرسخ مردد شود؛ نماز را بايد تمام بخواند گرچه چهار فرسخ برود.
اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود؛ چنانچه باقي مانده آن، چهار فرسخ يا بيشتر باشد؛ در صورتي كه مسافتي كه قبل از ترديد رفته چهار فرسخ بوده؛ نمازش شكسته است؛ چه در آن روز برگردد يا نه.
آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد؛ يا ده روز يا بيشتر، در جايي بماند. پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود؛ بازهم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقي مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد؛ در صورتي كه برگشتن چهار فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
آنكه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد؛ مثل آنكه براي او ضرري كه اقدام بر آن شرعاً حرام است؛ داشته باشد.
ولي در صورتي كه ضرر جزئي، مثلاً تب يكي دو روزه و مانند آن، مخصوصاً در صورتي كه منافع زياد بر آن سفر مترتب باشد؛ دليل براي حرمت آن سفر نيست و همچنين است سفر زن بدون اجازه شوهر، در صورتي كه صدق نُشُوزْ بر آن سفر شود و منافي حق زوج باشد.
پس اگر زوج در سفر، يا غايب است و دسترسي به او نيست؛ اگر زن با تحفظ بر تمام جهات مقرره شرعيه، به زيارت امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا پدر و مادر برود؛ معلوم نيست حرام باشد و همچنين سفر فرزند با نهي پدر و مادر در جايي كه اطاعت آنان واجب باشد و آن جاييست كه نهي آنان غرض شرعي يا عقلايي داشته باشد؛ چه براي منفعت به فرزند، يا براي مصلحت و منفعت راجع به خودشان باشد؛ در اين موارد
اطاعت پدر و مادر واجب است خصوصاً اگر در ترك اطاعت اذيت شوند؛ يا خداي ناكرده باعث عاق آنان شود. ولي در صورتي كه نهي پدر و مادر به جهت غرض شرعي و عقلايي نباشد؛ بعيد نيست اطاعت فرزند واجب نباشد.
به هر حال اگر سفر واجب باشد؛ مثل سفر حج واجب، زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر، بايد نماز را شكسته بخواند.
سفري كه واجب نيست؛ اگر سبب اذيت پدر و مادر باشد؛ حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.
كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند؛ اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد؛ مثلاً غيبت كند يا آزاري به مؤمنين برساند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر براي آنكه كار واجبي را ترك كند؛ مسافرت نمايد؛ نمازش تمام است.
پس كسي كه بدهكار است اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلب كار هم مطالبه كند؛ چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر براي ترك واجب مسافرت نكند؛ بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط لازم آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
اگر سفر او حرام نباشد؛ ولي حيوان سواري يا مَركب ديگري كه سوار است غصبي باشد؛ يا در زمين غصبي مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه با ظالم مسافرت مي كند؛ اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك و تقويت ظالم در ظلمش باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد؛ يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند؛ نمازش شكسته است.
اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند؛ حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود؛ در حال رفتن به شكار، نمازش تمام است؛ ولي در حال برگشتن از شكار در صورتي كه مسافت هشت فرسخ باشد؛ نماز شكسته است و چنانچه براي تهيه معاش خود، يا عيال و مهمانش به شكار رود؛ نماز شكسته و روزه را بايد بگيرد و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود؛ بايد نماز را شكسته و روزه را بگيرد.
ولي چون جمعي از قدما در اين مسأله فرموده اند:
بايد نماز را تمام بخواند؛ احتياطاً تمام هم بخواند.
كسي كه براي معصيت سفر كرده؛ موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده بايد نماز را شكسته بخواند؛ در صورتي كه راه برگشت به مقدار هشت فرسخ باشد و اگر توبه نكرده در صورتي كه برگشتن جزء آن سفر حساب شود؛ بايد تمام بخواند. ولي اگر سفر جداگانه حساب شود نمازش شكسته است؛ در صورتي كه مسافت برگشتن به تنهايي هشت فرسخ باشد؛ مگر اينكه در برگشت هم قصد معصيت داشته باشد؛ در اين صورت نمازش تمام است.
كسي كه سفر او سفر معصيت است؛ اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد؛ چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد؛ يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و قبل از ده روز برگردد؛ نماز را شكسته بخواند.
كسي كه براي معصيت سفر نكرده؛ اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است؛ مگر اينكه مقداري كه گذشته به حد مسافت نبوده؛ در اين صورت احتياط واجب آن است كه آن نمازها را تمام اعاده كند.
آنكه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند يعني خانه بدوش نباشد صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.
اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند؛ چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد؛ در صورتي كه با لوازم زندگي حركت كرده باشد؛ نمازش تمام است؛ ولي اگر بدون لوازم، فقط به منظور تعيين محل سكونت خود و احشام خود باشد؛ نمازش شكسته است.
اگر صحرانشين براي زيارت، يا حج، يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند؛ در صورتي كه با لوازم زندگيش كه هميشه همراهش بوده نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر سفر زيارت و حج و تجارت ادامه همان خانه بدوشي باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.
آنكه شغل او مسافرت نباشد؛ بنا بر اين ساربان، راننده، خلبان، كاپيتان كشتي و مانند اينها اگر چه در سفر معمولي خود كه شغل اوست براي بردن اثاثيه خود سفر كند؛ در غير سفر اول، بايد نماز را تمام بخواند؛ بلكه در سفر اول هم اگر سفر طولاني باشد؛ يا به نحوي باشد كه بگويند شغلش مسافرت است؛ بايد نمازشان را تمام بخوانند و ملحق مي شود به كسي كه شغل او سفر است؛ كسي كه سفر مقدمه شغلش باشد؛ به اينكه در محلي اقامت دارد و محل كارش جاي ديگري ست و هر روز، يا يك روز در ميان، مثلاً براي تدريس يا تجارت به آنجا سفر كرده و بر مي گردد.
كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا سفر مقدمه شغلش باشد؛ اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر مثلاً راننده، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه دهد و در ضمن خودش هم زيارت كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.
حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكه مسافرت مي كند چنانچه شغلش مسافرت باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد؛ بايد شكسته بخواند؛ مخصوصاً در صورتي كه مدت سفر او كم باشد.
مانند اين زمان كه سفر حج پيش از چند هفته نيست.
كسي كه شغل او حمله داريست و حاجي ها را از راه دور به مكه مي برد؛ چنانچه تمام سال، يا قسمت عمده سال را در راه باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است؛ مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان مسافركشي مي كند؛ بايد در سفري كه مشغول به كارش هست؛ نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.
راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند؛ چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند؛ چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد؛ چه بدون قصد بماند؛ بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود نماز را شكسته بخواند. در روايت ابن سنان آمده اگر پنج روز در منزل خود بماند؛ نماز ظهر و عصر را هم شكسته و هم تمام بخواند. ولي نماز عشا را تمام و روزه هم بگيرد.
گرچه كمتر طبق آن فتوي داده شده ولي مناسب است مراعات آن.
كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر در غيروطن خود ده روز بماند؛ چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته؛ در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته؛ در سفر اول تمام بخواند. احتياط لازم آن است كه شكسته هم بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است؛ يا مسافرت مقدمه شغلش باشد؛ اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده؛ بايد نماز را تمام بخواند. احتياط مستحب آن است كه شكسته هم بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت نيست؛ اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن اتفاقاً مسافرت هاي پي در پي مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر به حدي رفت و آمد كند كه عرفاً اين كار شغلش به حساب آيد؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.
كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند؛ اگر شغلش مسافرت نباشد؛ بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.
آنكه به حد ترخص برسد و معني حد ترخص در مسأله (1292) گذشت. اعتبار حد ترخص در غيروطن و جايي كه قصد كرده ده روز بماند روشن نيست. احتياط لازم آن است كه نماز را بعد از حد ترخص شكسته بخواند و اگر بخواهد قبل از رسيدن به حد ترخص نماز بخواند؛ نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند؛ يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود؛ چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.
مسافري كه به وطنش بر مي گردد؛ وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود؛ بايد نماز را تمام بخواند. گذشت اعتبارحد ترخص در جايي كه قصد ماندن ده روز را دارد روشن نيست. اگر بخواهد در حد ترخص نماز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.
هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود؛ يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند؛ كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند؛ وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود؛ ديوارش از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد؛ بايد ملاحظه معمول را بنمايد.
اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد؛ وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود؛ صداي اذان است يا صداي ديگر، احتياط لازم آن است كه در آن مكان هم تمام بخواند؛ هم شكسته. احتياط آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا برسد به جايي كه چنين صدايي شنيده نشود. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد؛ بايد تمام بخواند.
اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود؛ ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود؛ نبايد نماز را شكسته بخواند.
اگر به جايي برسد كه اذان شهر كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود؛ ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند به طوري كه خارج از متعارف باشد بشنود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر چشم، يا گوش او، يا صداي اذان، غير معمولي باشد؛ در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.
اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند. ولي شخصي كه از يك محل به مسافرت مي رود و بر مي گردد؛ چنانچه در هر دو موقع نماز را در آنجايي كه شك دارد خواهد خواند؛ احتياط لازم آن است كه هم تمام بخواند و هم شكسته، بنا بر اين اگر در رفتن نماز را تمام خوانده؛ اگر وقت باقيست شكسته هم بخواند و اگر وقت گذشته قضاي آن را به جا آورد.
مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند؛ وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود؛ بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده تا وقتي كه در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و برگردد؛ وقتي به حد ترخص برسد بايد نماز را شكسته بخواند.
محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي اختيار كرده وطن او است؛ گرچه قصد ماندن دائم در آن محل را نداشته باشد.
ولي اگر ماندنشان را محدود به زمان، گرچه طولاني، بكند؛ وطن او نمي شود. خلاصه همين كه شخص بخواهد در محلي اقامت و زندگي كند و آن را محدود به مدتي نكند؛ وطن او حساب مي شود؛ گرچه نيت ماندن دائم را نداشته باشد.
به هر حال به ماندن در محلي ولو چند سال، گرچه وطن او حساب نمي شود؛ ولي آثار و احكام وطن بر آن مترتب است.
همين كه به كسي كه در محلي زندگي مي كند مسافر نگويند؛ مادامي كه در آن محل مي باشد نماز را بايد تمام و روزه را بايد بگيرد.
كسي كه قصد كرده در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند؛ در صورتي كه از ماندن در آنجا منصرف شود؛ آثار وطن بر او مترتب نيست؛ هر وقت به آنجا برود بايد به احكام مسافر عمل كند.
جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده؛ كه اگر مسافرتي برايش پيش بيايد دوباره به همانجا بر مي گردد؛ اگر چه قصد ماندن هميشگي را در آنجا نداشته باشد؛ در حكم وطن است.
كسي كه در دو محل يا بيشتر زندگي مي كند؛ مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه يا كمتر در شهر ديگري مي ماند و بناي زندگي هميشگي دارد؛ همه آنها وطن او حساب مي شود.
محلي را كه صرف نظر كرده از ماندن در آن، احكام وطن بر او جاري نيست؛ چه در آنجا ملك داشته باشد يا نه و چه در آنجا شش ماه ولو پي در پي مانده باشد يا نه، هر وقت در مسافرت به آنجا مي رسد؛ اگر قصد ماندن ده روز نداشته باشد؛ نمازش شكسته است.
اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده؛ نبايد نماز را تمام بخواند؛ اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد؛ مگر اينكه بخواهد براي هميشه بي جا و سكني باشد و جايي را براي ماندن در آن انتخاب نكند؛ اين شخص به حكم خانه بدوش است و گذشت كه بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سرهم در محلي بماند؛ يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند؛ در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد؛ همين كه قصد كند از اول آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مراعات مغرب و زايل شدن سرخي از طرف شرق است و همچنين است اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت شكسته هم بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند. ميزان در تشخيص يك جا بودن و تعدد آن، عرف است؛ بنا بر اين اگر بنا دارد در يك شهر در محلات آن حركت كند نمازش تمام است؛ گرچه آن شهر بزرگ باشد مگر اينكه محلات آن شهر به نحوي از يكديگر دور و جدا باشند كه حركت شخص از محلي به محل ديگر در عرف مسافرت حساب شود؛ در اين صورت نمازش شكسته است.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ قصد بيرون رفتن به اطراف و توابع آن مانند باغات و مزارع آن ضرر به اقامت در آن محل نمي رساند؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ بلكه اگر قصد بيرون رفتن به اطراف و توابع كه كمتر از مسافت شرعيست داشته باشد؛ ضرر به اقامت نمي رساند؛ در صورتي كه رفت و برگشت به اندازه اي نباشد كه در نظر عرف با قصد اقامت در محل منافات داشته باشد.
ولي اگر قصد داشته باشد كه در آن روز برنگردد؛ نمازش شكسته است؛ مگر اينكه آن روز را از ده روز حساب نكند و در محل ده روز كامل بماند؛ در اين صورت نماز را تمام بخواند.
مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند؛ مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد؛ يا منزل خوبي پيدا كند؛ ده روز بماند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند؛ اگر چه احتمال دهد كه براي ماندن او مانعي برسد؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ در صورتي كه احتمالش نزد عقلا مورد اعتنا نباشد.
ولي اگر احتمالش عقلايي باشد؛ به قصد اقامت ضرر مي رساند؛ نمازش شكسته است.
اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ماه در جايي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر نداند تا آخر ماه چند روز مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند؛ بايد نماز را شكسته بخواند؛ در صورتي كه ترديد در اين باشد كه اگر ماه تمام است ده روز بماند و اگر ناقص است نه روز بماند. ولي اگر ترديد در اين نباشد؛ مثلاً بداند آخر ماه شنبه است و قصد ماندن تا آن روز را داشته باشد؛ ولي نداند روز اولي كه قصد ماندن كرده پنج شنبه بوده يا جمعه، بعد معلوم شود پنج شنبه بوده؛ در اين صورت نمازش تمام است.
اگر مسافري كه قصد كند ده روز در محلي بماند؛ چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود؛ يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف، يا مردد شود؛ تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود؛ چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد؛ روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد؛ روزه آن روزش صحيح است.
صحيح بودن روزه اش از صحيح بودن روزه كسي كه بعد از ظهر مسافرت مي كند به خوبي روشن است؛ ولي نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند؛ مگر اينكه شك بعد از گذشتن وقت حاصل شود؛ در اين صورت بعيد نيست نمازها را تمام بخواند و احتياط جمع بين شكسته و تمام است.
اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.
مسافري كه قصد دارد ده روز در محلي بماند؛ اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصدش برگردد؛ چنانچه مشغول ركعت سوم نشده؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته؛ بايد بنشيند و نمازش را دو ركعتي با تشهد و سلام تمام كند و دو سجده سهو براي ايستادن بي جا انجام دهد و تا هنگامي كه در آنجاست نمازها را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته؛ نمازش با اين زيادتي قهري ركوع باطل شده؛ بايد نماز را دوباره شكسته بخواند و تا هنگامي كه در آنجاست بايد نمازها را شكسته بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند؛ تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نافله ظهر و عصر را بخواند. نافله عشا (وتيره) را در سفر گرچه قصد ماندن ده روز را نداشته باشد مي تواند بخواند. مسافري كه قصد ماندن ده روز را ندارد مي تواند نماز جمعه بخواند؛ ولي نمي تواند امام جماعت شود؛ مگر اينكه قصد ماندن ده روز را داشته باشد.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي، يا بعد از آنكه ده روز در آنجا مانده؛ گرچه نماز چهار ركعتي نخوانده باشد؛ به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اول خود ده روز بماند؛ از وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند بايد در رفتن و در مدتي كه در آنجا مي ماند و در موقع برگشتن و بعد از آنكه به آن محل برگشت؛ نمازش را تمام بخواند؛ مگر اينكه آن محل را در برگشت يكي از منازل خود قرار دهد؛ در صورتي كه قصد مسافت شرعي را داشته باشد در برگشت به آن محل نمازش شكسته است و اگر قصد هشت فرسخ نداشته باشد نمازش تمام است.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند؛ بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد؛ نمازهاي خود را تمام بخواند. ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرده نمازش را تمام بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود؛ چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد؛ يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد؛ بايد وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن؛ نمازهاي خود را تمام بخواند و احتياط واجب آن است كه نماز شكسته هم بخواند.
اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند؛ قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند؛ اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود؛ تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند؛ در صورتي كه قصد رفقا داعي بر قصدش باشد.
ولي اگر قصدش وابسته به قصد آنان باشد به نحوي كه اگر رفقا قصد ماندن ده روز را داشته باشند قصد داشته؛ در اين صورت نمازش شكسته است.
اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد؛ بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ مردد شود بين ماندن در آنجا و ادامه سفر، از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر مردد شود بين ادامه سفر و برگشتن به محل خود، اگر به مقدار چهار فرسخ رفته؛ بايد شكسته بخواند و اگر كمتر از چهار فرسخ باشد تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند؛ اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند؛ بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه سي روز مردد بوده؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند. پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند؛ بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.
افضل اينست كه مسافر در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و مسجد كوفه، نمازش را تمام بخواند؛ ولي شكسته خواندن احوط است.
بعيد نيست اين حكم در تمام شهر مكه و مدينه، جاري باشد و نيز مسافر مي تواند در حائر حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام در فاصله كمتر از بيست و پنج ذراع از قبر مطهر، نماز را تمام بخواند و در فاصله دورتر از اين مقدار احتياط واجب آن است كه نماز را شكسته بخواند.
كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد؛ عمداً تمام بخواند؛ نمازش باطل است و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند؛ اگر در وقت ملتفت شود لازم است نماز را شكسته اعاده كند و اگر اعاده نكرد واجب است قضاي آن را شكسته در خارج وقت به جا آورد. ولي اگر بعد از گذشتن وقت ملتفت شود؛ قضاي آن لازم نيست.
كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي سهواً بدون توجه به طور عادت تمام بخواند؛ اگر در وقت يادش بيايد لازم است شكسته اعاده كند و اگر اعاده نكرد بعد از وقت شكسته قضا كند و اگر بعد از وقت ملتفت شد بنا بر احتياط لازم شكسته قضا نمايد.
مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند؛ مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند؛ چنانچه تمام بخواند؛ اگر در وقت ملتفت شود بنا بر احتياط واجب اعاده كند و اگر بعد از وقت بفهمد؛ قضا لازم نيست.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند؛ وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده؛ نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضا لازم نيست گرچه خوب است.
اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند؛ چنانچه در وقت يادش بيايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.
كسي كه بايد نماز تمام بخواند؛ اگر شكسته به جا آورد؛ در هر صورت نمازش باطل است.
هر چند اين حكم در مسافري كه قصد ماندن ده روز در جايي داشته و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته خوانده؛ احتياطي است.
اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است؛ يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته؛ نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت وقت داشته باشد؛ بايد نماز را از سر شكسته بخواند.
اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند؛ مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد شكسته بخواند. چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود؛ نمازش باطل است.
در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد؛ بايد نماز را از سر شكسته بخواند.
مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند؛ اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.
احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.
مسافري كه نماز نخوانده؛ اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست اگر در اول وقت نماز نخوانده و مسافرت كند؛ در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند؛ نماز ظهر، يا عصر، يا عشا، قضا شود؛ بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غيرسفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود؛ بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا كند.
مستحب است مسافر، بلكه هر نمازگزار، بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد:
سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ و در تعقيب نماز ظهر، عصر و عشا بيشتر سفارش شده؛ بلكه بهتر است مسافري كه اين سه نماز را شكسته مي خواند در تعقيب آنها شصت مرتبه بگويد؛ بنا بر اين سي مرتبه به عنوان تعقيب نماز و سي مرتبه آن به جاي دو ركعتي كه در سفر كم شده.
كسي كه نماز واجب خود را در وقت نخوانده؛ بايد قضاي آن را به جا آورد اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده؛ يا به واسطه مستي نخوانده و اگر در تمام وقت، بيهوشي به اختيار حاصل شده باشد؛ احتياط واجب آن است كه قضا نمايد. ولي اگر بيهوشي بي اختيار بوده؛ قضا لازم نيست گرچه مستحب است و همچنين نمازهاي يوميه، بلكه نماز آيات و نذر معين كه زن در حال حيض و نفاس نخوانده؛ قضا ندارد.
اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده؛ بايد قضاي آن را بخواند.
كسي كه نماز قضا دارد؛ بايد در خواندن آن كوتاهي نكند؛ ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.
كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.
اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد؛ يا نمازهايي كه خوانده صحيح نبوده؛ مستحب است احتياطاً قضاي آنها را به جا آورد.
نمازهاي قضاي يوميه خوب است به ترتيب خوانده شود ولي لازم نيست؛ خصوصاً در صورتي كه ترتيب را فراموش كرده. ولي اگر ترتيب در فوت را بداند؛ احتياطاً به ترتيب قضا نمايد. بله فقط در قضاي نماز ظهر و عصر يك روز و قضاي نماز مغرب و عشاء يك شب، ترتيب لازم است.
اگر بخواهد قضاي چند نماز غيريوميه مانند نماز آيات را بخواند؛ يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غيريوميه را بخواند؛ لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.
در مسأله (1384) گفته شد ترتيب در قضاي نمازهاي يوميه لازم نيست مگر در بعضي موارد. اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند؛ بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده؛ مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده؛ اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند؛ يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند؛ تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده؛ اول خوانده.
اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر، يا دو نماز عصر، از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است؛ چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اينكه اولي قضاي نماز روز اول و دومي قضاي نماز روز دوم باشد؛ كافي است.
اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا، از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است؛ بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است؛ مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند؛ اول يك نماز ظهر و بعد يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند؛ يا اول يك نماز عشا، بعد يك نماز ظهر دوباره يك نماز عشا بخواند.
كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده؛ ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد؛ كافي است.
كسي كه پنج نماز پشت سرهم از او قضا شده و نمي داند اوّلي آنها كدام است و بخواهد به ترتيبي كه فوت شده به جا آورد؛ نُه نماز به اين كيفيت بخواند:
مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند؛ دو مرتبه نماز صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا را بخواند و اگر شش نماز پشت سرهم از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند؛ ده نماز به ترتيب قضا كند و همين طور براي هر نماز يك نماز به نمازهاي او اضافه مي شود؛ در صورتي كه پشت سرهم قضا شده باشد.
كسي كه مي داند نمازهاي پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند؛ نماز يك شبانه روز را به جا آورد كافي است؛ ولي اگر بخواهد احتياط كند؛ پنج شبانه روز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده؛ شش شبانه روز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود؛ يك روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده.
كسي كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده؛ مثلاً نمي داند كه سه، يا چهار، يا پنج نماز بوده؛ چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي بهتر اينست كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است؛ مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده نماز نبوده؛ احتياطاً ده نماز صبح بخواند.
كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز بشود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است؛ در صورتي كه ممكن باشد بنا بر احتياط واجب نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.
اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر، از همان روز از او قضا شده؛ يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است؛ نيت را به نماز قضا برگرداند. بنا بر احتياط نيت قضا كند؛ مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده؛ در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد؛ احتياطاً نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند؛ بعد نماز ظهر را بخواند. ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند؛ مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده؛ چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود؛ نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.
اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده؛ چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد؛ يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند؛ احتياط واجب آن است كه نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و اگر ترتيب فوت شده نمازهاي گذشته را بداند؛ احتياط واجب آن است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز، پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.
تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد؛ ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.
نماز قضا را با جماعت مي شود خواند؛ بلكه مستحب است؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، به شرط اينكه نماز قضا بر ذمه اما مقطعي باشد و لازم نيست هر دو، يك نماز را بخوانند. مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند؛ اشكال ندارد.
مستحب است بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند؛ بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند
كه بر پسر بزرگتر واجب است
اگر پدر به جهت عذري نماز يا روزه خود را به جا نياورده است؛ بلكه اگر بدون عذر هم نياورده؛ در صورتي كه از روي طغيان و سركشي نبوده؛ بر پسر بزرگتر واجب است پس از مرگ پدر به جا آورد و اين حكم در باره مادر بنا بر احتياط واجب است و پسر بزرگتر مي تواند نماز و روزه اي كه به عهده اش واقع شده؛ اجير بگيرد كه آنها را انجام دهد.
اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشتهو شك كند به جا آورده؛ بنا بر احتياط بايد قضا نمايد.
اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است؛ قضاي نماز و روزه پدر و مادر بر هيچكدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه آنان را بين خودشان قسمت كنند؛ يا براي آن قرعه بزنند.
اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند؛ بعد از آنكه اجير نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد؛ بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر خود را بخواند؛ بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند؛ مثلاً قضاي نماز صبح و مغرب و عشاي مادر را بايد بلند بخواند.
كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد؛ اگر نماز و روزهپدر و مادر هم بر او واجب شود؛ هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.
اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر، نابالغ يا ديوانه باشد؛ وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد؛ بايد نماز و روزه پدر و مادر را قضا نمايد. چنانچه پيش از بالغ شدن؛ يا عاقل شدن بميرد؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر يا مادر راقضا كند بميرد؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.
مستحب است نمازهاي واجب، خصوصاً نمازهاي يوميهرا به جماعت بخوانند و در نماز صبح، مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود؛ سفارش بيشتر شده. ولي خواندن نماز به جماعت در نماز طواف واجب در حج و عمره و نماز احتياط و نمازي كه به نذر واجب شده باشد؛ درست نيست و جماعت در بعضي نمازها مانند نماز جمعه و نماز عيدين، در صورتي كه شرايط واجب شدن آن باشد؛ شرط صحت آنها است.
در روايت معتبر وارد شده كه نماز جماعت بيست و پنجدرجه برتر از نماز فراديست و در خبر ابي سعيد خدري از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت كرده اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند؛ ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت؛ اگر آسمان ها كاغذ و درياها مُركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند؛ نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.
حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست؛ بلكه كراهت دارد انسان بدون عذر جماعت را ترك كند.
مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است؛ در صورتي كه نماز جماعت در وقت فضيلت واقع شود؛ وگرنه برتري نماز جماعت در غير وقت فضيلت، بر نماز فرادي اول وقت روشن نيست و نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند؛ بهتر است.
وقتي كه جماعت برپا مي شود؛ مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره به جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده؛ نماز دوم او كافي است.
اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده؛ دوباره با جماعت بخواند اشكال ندارد.
كسي كه در نماز وسواس دارد؛ به حدي كه تحملش بر او دشوار و مشقت داشته باشد؛ در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود؛ بايد نماز را با جماعت بخواند.
اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند؛ نماز جماعت واجب نمي شود بلكه اطاعت از پدر يا مادر واجب است و اطاعت آنان، به خواندن نماز جماعت مستحب است.
نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند؛ مگر نمازاستسقا كه براي آمدن باران مي خوانند و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است؛ مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب بوده و به واسطه غايب شدن ايشان مستحب مي باشد.
موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند؛ هر كدام از نماز يوميه را مي شود به او اقتدا كرد. ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند اقتدا كردن به او اشكال دارد؛ مگر اينكه سبب احتياط هر دو، يكي باشد در اين صورت مي شود به او اقتدا كرد و به رجاء مشروعيت بخواند و حمد را هم رجاءً بخواند.
اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند؛ مي شود به او اقتدا كرد. ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند يا قضاي نماز احتياطي ديگر را مي خواند؛ اگر چه براي آن پول نگرفته؛ اقتدا به او اشكال دارد. اما در صورتي كه قضاي نماز ديگري يقيني باشد؛ اقتدا به او جايز است.
اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است؛ يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.
اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكردهباشد كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند؛ نمي توانند اقتدا كنند؛ بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد؛ كساني كه در صف اول دو طرف او ايستاده باشند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند؛ اشكال دارد. ولي اقتداء صف هاي بعدي اگر متصل باشند به شخص يا اشخاصي كه پشت سر امام هستند صحيح است؛ گرچه امام را نبينند.
اگر به واسطه درازاي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند؛ مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازاي يكي از صف هاي ديگر، كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند؛ مي توانند اقتدا نمايند.
اگر صف هاي جماعت تا درب مسجد برسد؛ كسي كه مقابل درب، پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند؛ صحيح مي باشد.
ولي نماز كساني كه دو طرف ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند؛ اشكال دارد.
كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد؛ نمي تواند اقتدا كند؛ ولي اگر از يك طرف يا دو طرف اتصال داشته باشد و صف جلو را ببيند؛ اقتدايش صحيح است.
جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد؛ ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد؛ اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد؛ در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطح بگويند؛ مانعي ندارد.
اگر جاي مأموم بلندتر از امام باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري بلند باشد كه نگويند اجتماع در محلي كرده اند؛ جماعت صحيح نيست.
اگر در بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصلهبه اندازه نشستن بچه مميز، گرچه نمازش باطل باشد؛ بلكه بچه غيرمميز، باشد؛ مي توانند اقتدا كنند.
ولي اگر فاصله بيش از يك گام باشد؛ در صورتي كه نماز مميز درست باشد اقتدا مانعي ندارد و حمل نماز بچه مميز بر صحت، در صورتي كه شك در صحت نماز او باشد؛ مشكل است.
بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد؛ كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد. ولي احتياط آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.
اگر بداند نماز يك صف از صف هاي جلو باطل است؛ در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند؛ ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا كند.
هرگاه بداند نماز امام باطل است؛ مثلاً بداند امام وضوندارد؛ اگر چه خود امام ملتفت نباشد؛ نمي تواند به او اقتدا كند.
اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده؛ يا كافربوده؛ يا به جهتي نمازش باطل بوده؛ مثلاً بيوضو نماز خوانده؛ نمازش صحيح است؛ مگر اينكه از مأموم كاري كه نماز فرادي را ولو سهواً، باطل مي كند؛ مانند زياد كردن ركوع، صادر شده باشد در اين صورت نمازش را اعاده كند.
اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه مأموم است؛ مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد؛ در صورتي كه بنايش بر خواندن جماعت بوده و احتمال دهد از روي فراموشي نيت جماعت نكرده؛ بايد نماز را به جماعت تمام كند؛ ولي مع ذلك احتياط آن است كه در تمام حالات نماز را به نيت فرادي تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه منفرد و هم وظيفه مأموم است؛ مثلاً در ركوع يا سجده باشد؛ بايد نماز را به نيت فرادي تمام كند.
احتياط مستحب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود نيت فرادي نكند؛ ولي احتياط آن است كه به نحوي نباشد كه صفوف جماعت را به هم زند. چنانچه احتياط آن است كه قبل از تمام شدن ركعتي كه اقتدا كرده نيت فرادي نكند.
اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام، نيت فرادي كند؛ بنا بر احتياط واجب حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند و اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد؛ حمد و سوره را بخواند.
اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد؛ نمي تواند دوباره نيت جماعت كند و اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه، بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند صحت نماز به عنوان جماعت خالي از اشكال نيست
اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذاردكه نيت فرادي نكرده است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد؛ اگر چه ذكر امام تمام شده باشد؛ نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد؛ نمازش به عنوان جماعت باطل است؛ مي تواند نماز را فرادي تمام كند و احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، حكم آن از آنچه در مسأله گذشته گفته شد روشن است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد؛ احتياط واجب آن است كه قصد فرادي كند.
اگر اول نماز، يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد؛ چنانچه عمداً ركوع خود را تأخير نيندازد؛ نماز او صحيح و الا احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است؛ چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد؛ بايد بعد از نيت و گفتنتكبيرة الاحرام، بنشيند و تشهد را به قصد قربت مطلقه، يا رجاءً با امام بخواند؛ ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيت كند و تكبيرة الاحرام بگويد؛ حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.
مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنا بر احتياط واجبمأموم اگر مرد باشد؛ قدري عقب تر در طرف راست امام بايستد و اگر قد او بلندتر از امام است؛ بنا بر احتياط طوري بايستد كه در ركوع و سجود، جلوتر از امام نباشد و اگر مأموم متعدد باشد؛ پشت سر امام بايستند.
در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آنكه پشت آن ديده نمي شود؛ فاصله نباشد؛ بلكه بنا بر احتياط واجب شيشه و مانند آن هم فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است؛ ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد؛ چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است؛ پرده و مانند آن باشد؛ اشكال ندارد.
اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است؛ پرده يا چيز ديگري، گرچه ديده بشود بنا بر احتياط، فاصله شود؛ چنانچه مأموم فوراً قصد فرادي بكند؛ جماعتش باطل است؛ قهراً نمازش فرادي مي شود و نمازش صحيح است؛ در صورتي كه به وظيفه منفرد عمل كند.
واجب است بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام بيشتر از يك قدم باز كه قريب يك متر و به مقدار خواب گاه گوسفند است؛ فاصله نباشد و نيز بين ايستادن انسان به واسطه مأمومي كه جلو او ايستاده و به واسطه او متصل به امام است؛ بيش از اين اندازه نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلو او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.
اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتداكرده به امام متصل باشد و از جلو متصل نباشد؛ نبايد بيش از يك قدم باز كه در مسأله گذشته بيان شد؛ فاصله باشد.
اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است؛ بيشتر از يك قدم باز فاصله پيدا شود؛ چنانچه قصد فرادي نكند؛ جماعتش باطل مي شود. قهراً نمازش فرادي مي شود؛ در صورتي كه به وظيفه منفرد عمل كند نمازش صحيح است.
اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود؛ يا همه نيت فرادي نمايند؛ نماز صف بعد فرادي مي شود؛ هر چند صف جلو فوراً براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند.
اگر در ركعت دوم اقتدا كند؛ در نمازهاي جهريه كه صداي قرائت امام را مي شنود؛ نبايد حمد و سوره بخواند و در نمازهاي اخفاتيه كه صداي قرائت امام را نمي شنود؛ احتياط بر نخواندن حمد و سوره است؛ ولي قنوت و تشهد را با امام بخواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و در صورتي كه در ركوع به امام نرسد بنا بر احتياط فرادي كند و يا نماز را با امام تمام كند و دوباره بخواند.
اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند؛ بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است؛ بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند؛ در صورتي كه بترسد كه به قيام امام نرسد؛ وگرنه خواندن بعضي تسبيحات مانع ندارد؛ سپس برخيزد و احتياط واجب آن است كه سه مرتبه تسبيحات بگويد و چنانچه بعد از گفتن سه مرتبه تسبيحات در ركوع به امام نرسد؛ قصد فرادي كند.
اگر امام در ركعت سوم و چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد؛ واجب است صبر كند تا امام به ركوع رود بعداً اقتدا نمايد.
اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ بايد حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر به ركوع امام نرسد احتياط واجب آن است كه فرادي كند؛ يا اينكه نماز را با امام تمام كند و دوباره نماز را بخواند.
كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد؛ چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد؛ بعيد نيست نمازش صحيح باشد بايد به وظيفه فرادي عمل كند.
كسي كه اطمينان دارد اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد؛ به ركوع امام مي رسد؛ واجب است سوره را شروع كند؛ يا اگر شروع كرده تمام نمايد. ولي همين كه امام به ركوع رفت در هر دو صورت مي تواند سوره را ترك كند و به ركوع رود و اگر با تمام كردن سوره بتواند ركوع امام را درك كند مي تواند سوره را تمام كند و به ركوع رود.
كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد؛ چنانچه سوره را بخواند و به ركوع امام نرسد؛ نمازش صحيح است؛ ولي احتياط آن است كه قصد فرادي كند.
اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است؛ مي تواند اقتدا كند؛ ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند؛ اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده؛ نمازش صحيح است.
اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است؛ حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر به ركوع امام نرسد؛ احتياط واجب آن است كه فرادي كند؛ يا اينكه نماز را با امام تمام كند و نماز را دوباره بخواند.
اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم و چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع، يا بعد از آن، بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده؛ نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد؛ لازم نيست آنها را قطع كند.
اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت برپا شود؛ چنانچه اطمينان ندارد كه اگر آنها را تمام كند به جماعت برسد؛ مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود؛ بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد؛ مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.
اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت برپا شود؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد؛ مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته به نماز مستحبي برنگرداند.
اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد؛ لازم نيست نيت فرادي كند.
كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده؛ لازم نيست وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد؛ مي تواند قصد فرادي كند و نماز را تمام كند.
امام جماعت بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است؛ امام او هم بايد مرد باشد؛ بلكه احتياط آن است كه زن براي زن ها هم امامت نكند؛ خصوصاً در مثل نماز جمعه و نماز عيدين، بلكه جايز نبودن امامت زن در اين نمازها كه مشتمل بر خطبه است؛ روشن است.
بلي در نماز ميت در صورتي كه كسي از آن زن به ميت اولي نباشد مي تواند امام بشود؛ در اين صورت زن در وسط زن ها قرار گيرد؛ جلوتر از آنها نايستد. اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد؛ به بچه مميز ديگر، خالي از اشكال نيست. ولي به عنوان تمرين مانعي ندارد؛ آثار جماعت بر آن مترتب نمي شود.
امامي را كه عادل مي دانسته اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.
كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه نشسته، يا خوابيده نماز مي خواند؛ اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند؛ ولي اقتدا كسي كه خوابيده نماز مي خواند؛ به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛ محل اشكال است.
اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس نماز مي خواند؛ احتياط واجب آن است كه به او اقتدا نشود. ولي اگر امام جماعت به واسطه عذري با وضو جبيره اي يا تيمم نماز مي خواند؛ مي شود به او اقتدا كرد.
اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند؛ بنا بر احتياط واجب نمي شود به او اقتدا كرد و زني كه مستحاضه نيست به زن مستحاضه بنا بر احتياط واجب اقتدا نكند؛ گذشته [از اينكه] اساساً امامت زن خلاف احتياط است.
كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد؛ مكروه است امام جماعت شود.
موقعي كه مأموم نيت مي كند؛ بايد امام را معين كند؛ ولي دانستن اسم او لازم نيست؛ مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.
مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند؛ بلكه اگر ركعت اول يا دوم او، ركعت سوم يا چهارم امام باشد؛ بايد حمد و سوره را هم بخواند.
اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود؛ اگر چه كلمات را تشخيص ندهد؛ نبايد حمد و سوره بخواند و بهتر آن است كه به قرائت امام گوش فرا دهد و اگر صداي امام را نشنود؛ مستحب است حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه، آهسته بخواند؛ نه به قصد جزئيت و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.
اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود؛ احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.
اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند؛ يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده؛ نمازش صحيح است.
اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند.
احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره نخواند
و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.
مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده؛ تكبير نگويد.
اگر مأموم سلام امام را بشنود؛ يا بداند چه وقت سلام مي گويد؛ در صورتي كه بخواهد نماز را با جماعت تمام كند؛ احتياط واجب آن است كه پيش از امام سلام ندهد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد؛ نمازش خالي از اشكال نيست. ولي اگر قصد فرادي كند و پيش از امام سلام دهد؛ اشكال ندارد و چنانچه سهواً پيش از امام سلام دهد؛ نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.
اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود؛ يا بداند امام چه وقت مي گويد؛ تا مي شود پيش از امام نگويد.
مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود؛ كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را تا مي تواند كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدتي طولاني بعد از امام انجام دهد؛ معصيت كرده؛ احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد؛ چنانچه امام در ركوع باشد؛ بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند و اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد امام سر بردارد؛ چون به قصد متابعت بوده؛ باطل شدن نماز معلوم نيست. احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است؛ بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد؛ براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.
كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته؛ هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد؛ نمازش صحيح و اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد؛ چنانچه در مسأله گذشته گفته شد چون به قصد متابعت بوده معلوم نيست نماز باطل شود. احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً، يا به خيال اينكه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود؛ نمازش صحيح است.
اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است؛ چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده؛ سجده دوم حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول بوده؛ بايد به قصد اينكه با امام سجده كند تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد؛ چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است؛ ولي جماعت را به قصد احتياط تمام كند و در نظر داشته باشد كه از وظيفه فرادي چيزي كم نشود.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد؛ در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است؛ ولي جماعت را به قصد احتياط تمام كند و در نظر داشته باشد كه از وظيفه فرادي چيزي كم نشود و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود؛ واجب نيست نماز را با امام تمام كند فقط دوباره به جا آورد.
اگر سهواً پيش از امام سجده رود؛ در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد؛ نمازش صحيح است و اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود؛ واجب نيست نماز را با امام تمام كند؛ فقط دوباره به جا آورد.
اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند؛ يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود؛ مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند؛ ولي پيش از امام نمي تواند به ركوع رود؛ يا پيش از ايستادن امام بايستد؛ بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند. در صورت امكان، احتياط آن است كه امام را به نحوي متوجه سازد.
گذشت در مسأله (1441) به اينكه احتياط آن است كه اگر
1 موارد ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مانند كتاب عروة الوثقي مراجعه شود.
مأموم يك مرد باشد؛ طرف راست امام كمي عقب تر بايستد و اگر چند مرد باشند؛ پشت سر امام قرار گيرند و اگر يك زن باشد؛ احتياط آن است كه مخير است بين اينكه در طرف راست امام به طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي با زانوي امام، يا قدم امام باشد؛ يا پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند؛ احوط آن است كه مرد طرف راست امام كمي عقب تر و باقي پشت سر امام بايستند. اگر چند مرد يا چند زن باشند؛ مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند؛ احوط آن است كه مردها عقب امام و زن ها پشت سر مردها بايستند.
گذشت احتياط آن است كه زن در غير نماز ميت امامت نكند و در موردي كه جايز است امامت كند؛ احتياط آن است كه كمي جلوتر باشد.
مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي، در غير نماز ميت، در صف اول بايستند و در نماز ميت افضل است در صف هاي آخرين آنها بايستند.
مستحب است صف هاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند؛ فاصله نباشد و شانه آنها رديف يكديگر باشد.
مستحب است بعد از گفتن: قَدْ قامَتِ الصَّلاة، مأمومين برخيزند.
مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد؛ مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند؛ مايلند.
مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند؛ صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند؛ مخصوصاً در تشهد و سلام، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.
اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند؛ مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد؛ اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.
اگر در صف هاي جماعت جا باشد؛ مكروه است انسان تنها بايستد.
مكروه است مأموم آنچه را مي گويد از ذكرها و دعا، گرچه در قنوت باشد؛ طوري بگويد كه امام بشنود.
مسافري كه نماز ظهر، عصر و عشا را دو ركعت مي خواند؛ مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.
نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد؛ به واسطه چهار چيز واجب مي شود:
اول و دوم:
گرفتن خورشيد و ماه، گرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.
سوم:
زلزله، گرچه كسي نترسد.
چهارم:
رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند آنها از حوادث آسماني، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند و در حوادث زميني مانند ريزش كوه،
1 مكروهات ديگري هم هست؛ به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
و فرورفتن زمين، كه باعث ترس بيشتر مردم شود؛ بنا بر احتياط واجب.
اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است؛ بيشتر از يكي اتفاق بيفتد؛ انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند. مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود؛ بايد دو نماز آيات بخواند.
كسي كه چند نماز آيات بر او واجب شده؛ چه همه آنها براي يك چيز واجب شده؛ مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است و چه براي چند چيز، مثلاً براي گرفتن آفتاب، ماه و زلزله، نمازهايي بر او واجب شده باشد؛ بنا بر احتياط واجب موقع نيت معين كند براي كداميك از آنهاست و لو اينكه نيت اجمالي باشد؛ به اينكه اول نماز آياتي كه واجب شده يا دوم يا سوم.
چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است؛ در هر جايي اتفاق بيفتد فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.
وقت نماز آيات موقعيست كه خورشيد، يا ماه شروع به گرفتن مي كند و تا زماني كه تمام قرص باز نشده؛ ادامه دارد. گرچه بهتر آن است كه به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.
اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه تمام قرص آفتاب، يا ماه، باز شود؛ بايد نيت قضا نمايد و اگر قبل از باز شدن كامل بخواند؛ به نيت ادا بخواند.
اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز، يا كمتر باشد؛ واجب شدن نماز آيات در اين صورت بنا بر احتياط است؛ در خواندنش نيت ادا و قضا نكند به قصد ما في الذمه به جا آورد و اگر مدت بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر آن مانده باشد؛ در اين صورت نماز آيات واجب و ادا است.
موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد؛ انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند به نحوي كه در نظر مردم تأخير حساب نشود و اگر تأخير كرد معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت خواند ادا است.
اگر بعد از باز شدن آفتاب بفهمد كه تمام آن گرفته بوده؛ بايد قضاي نماز آيات را بخواند. ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده؛ قضا بر او واجب نيست.
اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است؛ چنانچه انسان از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند؛ در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد؛ بايد نماز آيات را بخواند؛ بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد؛ بنا بر احتياط نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست؛ بگويند خورشيد يا ماه گرفته؛ بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.
اگر انسان به گفته كساني كه از روي قواعد علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند؛ اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته؛ بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند؛ بايد به حرف آنان عمل نمايد. مثلاً اگر بگويند آفتاب يا ماه، فلان ساعت باز مي شود؛ نبايد نماز را تا آن وقت تأخير بيندازد.
اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود؛ چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد؛ هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد؛ گرچه بهتر است نماز يوميه را اول بخواند و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد؛ بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد؛ بايد اول نماز يوميه را بخواند.
اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است؛ چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد؛ بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد؛ بايد آن را رها كند اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.
اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است؛ بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آنكه نماز را تمام كرد؛ پيش از انجام كاري كه نماز را به هم مي زند؛ بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.
اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و تا باز شدن آنها پاك نشوند؛ نماز آيات بر او واجب نيست. ولي اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد؛ احتياط واجب آن است كه بعد از پاك شدن نماز آيات را بخواند.
نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت، تكبيرة الاحرام بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد؛ دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.
در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبيرة الاحرام و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر، يا كمتر از يك آيه، ولي بنا بر احتياط به مقدار جمله اي تام باشد؛ بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام كند؛ مي تواند يك سوره را به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند؛ لكن هر وقت سوره تمام شد لازم است حمد را پيش از ركوع بعدي بخواند. مثلاً به قصد سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بگويد و به ركوع رود؛ بعد بايستد و بگويد:
قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:
اَللهُ الصَّمَدُ، باز ركوع رود و بايستد و بگويد:
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد:
وَلَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً اَحَدٌ و بعد از آن به ركوع
پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد و سوره را پنج قسمت كند؛ مانعي ندارد.
چيزهايي كه در نماز يوميه واجب
و مستحب است؛ در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد.
ولي در نماز آيات در صورتي كه به جماعت خوانده مي شود؛ به جاي اذان و اقامه، سه مرتبه بگويد:
الصلاة.
مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:
سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن، تكبير بگويد. ولي بعد از ركوع پنجم و دهم، گفتن تكبير مستحب نيست؛ ولي براي رفتن به سجود در اين دو مورد مستحب است.
مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هفتم و دهم، قنوت بخواند و اگر يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست و در روايتي كه صد و ق (رحمه الله) نقل كرده؛ دو قنوت، يكي قبل از ركوع پنجم و ديگري قبل از ركوع دهم، جايز است.
اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد؛ نماز باطل است.
اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است؛ يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد؛ نماز باطل است؛ ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده؛ بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده؛ بايد به شك خود عمل نكند.
هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است؛ كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود؛ نماز باطل است.
نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام و بسط يد آن حضرت واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عَلَيْهِ السَّلَام غايب است مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت و فرادي خواند.
وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر
مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند و كسي كه مي خواهد نماز عيد بخواند؛ احتياط آن است كه زكات فطره را پيش از نماز عيد بدهد؛ يا جدا كند؛ بعد نماز عيد را بخواند.
نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند؛ بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد و سلام بخواند و نماز را سلام دهد.
در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكري بخواند كافي است؛ ولي بهتر است اين دعا را بخواند:
اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ، أَسْئَلُك بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ، اَلَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمحَُمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كرامَةً وَ مَزيداً، اَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَني في كلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَنْ تُخْرِجَني مِنْ كلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُك عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ،
اَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُك خَيْرَ ما سَئَلُك بِهِ عِبادُك الصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِك مِمّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُك الْمخُْلِصُونَ.
در زمان غايب بودن امام عَلَيْهِ السَّلَام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند.
نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره88) را بخواند؛ يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخواند.
مستحب است نماز عيد را در صحرا، يا جايي باز بخوانند؛ ولي در مكه معظمه مستحب است در مسجدالحرام خوانده شود.
مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد از پنبه بر سر بگذارند.
مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند.
از صحيح معاوية بن عمار استفاده مي شود؛ مستحب است در تمام حالات نماز عيد روي زمين باشند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند؛ اگر امام جماعت است نماز را بلند بخواند. ولي بلند خواندن نماز عيد براي كسي كه فرادي مي خواند؛ ثابت نيست؛ بلكه از روايتي خلافش استفاده مي شود.
بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد:
اَللهُ اَكبَرُ، اَللهُ اَكبَرُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ و اَللهُ اَكبَرُ، اَللهُ اَكبَرُ وَللهِِ الْحَمْدُ، اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما هَدانا وَ لَهُ الشُّكرُ عَلي ما اَوْلينا و از روايت اَعْمَش استفاده مي شود كه گفتن اين تكبيرها بعد از نماز ظهر و عصر روز عيد هم وارد است.
مستحب است كسي كه عيد قربان در مني نباشد بعد از ده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است؛ تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد به اضافه اَللهُ اَكبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الاَْنْعامِ وَ لَهُ الْحَمْدُ عَلي ما اَبْلانا و كسي كه عيد قربان در مني است؛ مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجه است؛ اين تكبيرها را بگويد.
احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خود داري كنند.
ولي اين احتياط براي زن هاي پير نيست.
در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.
اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته؛ بعد از آنكه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در هر قنوت يك سُبْحانَ اللهِ، يا يك اَلْحَمْدُ للهِِ بگويد؛ كافيست و اگر در ركوع نرسد احتياط آن است كه نماز را فرادي تمام كند.
اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است؛ مي تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.
اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند؛ احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد؛ بنا بر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.
بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زنده بودن به جا نياورده؛ ديگري را اجير كنند؛ يعني به او مزد بدهند كه آن عمل عبادي را به نيابت از ميت به جا آورد. گرچه اگر كسي بدون مزد و اجرت آنها را انجام دهد؛ بهتر است.
انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام از طرف زندگان اجير شود؛ يعني به نيابت از شخص يا اشخاص، آن كار را انجام دهد و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.
كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده؛ بايد يا مجتهد باشد؛ يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند و اگر نماز را مطابق با فتواي مجتهدي كه فتوايش حجت است باشد كفايت مي كند؛ گرچه تمام مسائل نماز را از روي تقليد صحيح نداند؛ يا اينكه عمل به احتياط كند؛ در صورتي كه موارد احتياط را بداند و عمل كند.
اجير بايد موقع نيت ميت را معين نمايد؛ لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خواند كه براي او اجير شده؛ كافي است.
لازم نيست اجير خود را به جاي ميت فرض كند؛ بلكه اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمه ميت است به جا آورد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي ميت هديه كند؛ كافي نيست.
بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.
كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده؛ اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده؛ يا باطل انجام داده؛ بايد دوباره اجير بگيرد.
هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، در صورتي كه اجير بگويد انجام داده ام؛ گفته او معتبر است؛ دوباره اجير گرفتن لازم نيست مگر اينكه مورد تهمت باشد؛ در اين صورت بايد دوباره اجير بگيرد.
كسي كه عذري دارد؛ مثلاً نشسته نماز مي خواند؛ نمي شود براي نمازهاي ميت اجير شود؛ بلكه بنا بر احتياط واجب نبايد كسي را كه با تيمم يا جبيره، نماز مي خواند؛ اجير كنند.
گرچه نماز ميت نشسته يا با تيمم و جبيره قضا شده باشد.
مرد براي زن و زن هم براي مرد، مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن؛ بايد به تكليف خود عمل كند و در صورتي كه زن از طرف مرد اجير شده؛ احوط آن است كه در نمازهايي كه مرد بايد حمد و سوره را بلند بخواند؛ قرائت را بلند بخواند.
گذشت كه ترتيب در قضاي نمازهاي ميت در غير نماز ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب، واجب نيست؛ مگر اينكه بدانند كه ميت مي دانسته كداميك اول قضا شده؛ در اين صورت احتياط لازم مراعات ترتيب است.
بنا بر اين اگر ترتيب را نمي دانند؛ لازم نيست با اجير شرط كنند به قدري نماز بخواند كه ترتيب به عمل آيد.
اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد؛ بايد همان طور به جا آورد؛ در صورتي كه مخالف با تكليف اجير نباشد و اگر با او شرط نكنند؛ بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت، هر كدام به احتياط نزديك تر است؛ به آن عمل كند.
مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است؛ سه مرتبه بگويد.
اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند؛ بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.
اگر انسان چند نفر را براي نمازهاي قضا شده ميت اجير كند؛ در غير مواردي كه در مسأله (1552) بيان شد؛ لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين كند.
گرچه خوب است.
اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد؛ بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده؛ ديگري را اجير نمايند و اگر احتمال مي دهند كه به جا نياورده؛ بنا بر احتياط واجب اجير بگيرند.
كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند؛ اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد؛ چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند؛ يا اينكه قرينه اي در بين بوده كه بايد خودش به جا آورد؛ بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند مثلاً اگر نصف آن را نخوانده؛ بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند. اين در صورتيست كه تفاوتي در اجرت نماز قضا قبل از فوت اجير و بعد از فوت، نباشد و الا اگر اجرت بالا رفته باشد؛ اكتفا به آن مبلغ مشكل است؛ بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند. اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست. ولي عهده ميت نسبت به آن مقدار فارغ نشده بايد اجير بگيرند.
اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد؛ بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير شده؛ ديگري را اجير نمايند؛ در صورتي كه شرط نشده يا قرينه اي نباشد كه خودش عمل را انجام دهد و الا حكم آن در مسأله گذشته بيان شد و مي توانند خودشان آن نمازها را از طرف او تبرعاً به جا آورند و اگر چيزي از مال او زياد بيايد؛ در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند؛ براي نمازهاي او اجير بگيرند و اگر ورثه اجازه ندهند؛ ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند و در صورتي كه وصيت نكرده باشد؛ پسر بزرگتر يا وارث ديگري كه عهده دار كارهاي ميت
است؛ بايد ذمه ميت را به نحوي فارغ كنند.
نماز جمعه نمازيست كه در شريعت مقدسه اسلام واجب شده و مورد اتفاق همه مسلمانان است؛ بلكه از واجبات ضروري اسلام است.
شايسته است در اينجا اشاره اجمالي به نحوه واجب بودن آن و كيفيت و شرايط تشكيل آن و شرايط كساني كه واجب است در آن شركت كنند و به قسمتي از آداب مستحبات و مكروهات آن بشود.
(1) نماز جمعه مانند نماز صبح دو ركعت است؛ با تفاوت جزيي كه بيان خواهد شد.
اجزا و شرايط و موانع نماز جمعه مانند نمازهاي شبانه روزي است.
چيزهايي كه نمازهاي واجب را باطل مي كند؛ اين نماز را هم باطل مي كند و همچنين احكام شكيات و سهويات و زياد و كم شدن اركان و غيرذلك در اين نماز جاري است.
بعيد نيست نماز جمعه در زمان پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و در زمان غيبت كبراي حضرت حجة بن الحسن العسكري عجل الله فرجه الشريف واجب تخييري باشد؛ به اين معني كه در روز جمعه انسان مي تواند به جاي نماز ظهر، نماز جمعه بخواند. ولي در زمان پيامبر
1 اينكه شماره مسائل احكام نماز جمعه جداگانه آورده شده به لحاظ هماهنگ شدن شماره هاي توضيح المسائل، با شماره مسلسل توضيح المسائل حضرات آيات است.
گرامي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام در صورتي كه نماز جمعه را خودشان، يا به امرشان بپا شود؛ شركت در آن واجب است.
اما در زمان غيبت كبري، در صورتي كه با شرايطش باشد؛ از آن جمله آنكه مجتهد جامع الشرايط آن را به جا آورد يا به امر ايشان تشكيل شود؛ واجب تخييري است؛ انسان مي تواند در آن نماز شركت نكند؛ گرچه افضل شركت كردن است و خواندن نماز ظهر احوط است و احتياط بيشتر آن است كه هم نماز جمعه بخواند و هم نماز ظهر.
كسي كه نماز جمعه را با شرايطش مي خواند؛ لازم نيست نماز ظهر را بخواند؛ ولي احتياط آن است كه نماز ظهر را هم بعد از آن به جا آورد.
نماز جمعه بايد به جماعت خوانده شود؛ نمي شود آن را فرادي خواند.
كمترين عدد لازم در تشكيل نماز جمعه پنج نفر است؛ مي تواند يكي از آنها امام جمعه باشد و بعضي هفت نفر گفته اند.
با كمتر از پنج نفر نماز جمعه تشكيل نمي شود. اگر هفت نفر و بيشتر باشند؛ فضيلت بيشتري دارد.
نماز جمعه بايد توسط مردان تشكيل شود؛ امام جمعه و اقل عدد جماعت، بايد مردان باشند. با زن ها و كسي كه مرد بودن يا زن بودن آن معلوم نيست و از او خنثي مشكل تعبير مي شود و كودكان، گرچه مميز باشند؛ صحيح نيست و تشكيل نمي شود. ولي پس از تشكيل نماز جمعه با مردان، زنان و خنثي و كودكان مي توانند شركت كنند و نمازشان هم صحيح است.
تمام شرايطي كه در تشكيل نماز جماعت معتبر است بايد در نماز جمعه مراعات شود؛ مانند فاصله نبودن بين امام جمعه و مأمومين و بين مأمومين، بيش از مقدار خوابگاه گوسفند و بالا نبودن جاي امام نسبت به مأمومين و نبودن حايل و غير اينها، چنانچه در شرايط نماز جماعت ذكر شد.
گذشته از اينكه امام جمعه بايد مجتهد جامع الشرايط يا به امر ايشان باشد؛ تمام شرايطي كه در امام جماعت معتبر است؛ مانند عقل، ايمان، حلال زاده بودن؛ عدالت، صحيح خواندن نماز و غير اينها، چنانچه در شرايط امام جماعت بيان شد؛ در امام جمعه معتبر است؛ ولي امامت زنان و كودكان در نماز جمعه جايز نيست؛ گرچه در نماز جماعت زنان و كودكان، امامت زن در جماعت زنان و كودك مميز براي كودكان، صحيح است؛ ولي شايسته است خانم ها امامت نكنند.
به مشهور نسبت داده شده كه وقت نماز جمعه از ابتداي زوال ظهر است تا هنگامي كه سايه شاخص به اندازه خودش برسد. ولي بعيد نيست لازم باشد نماز جمعه در اول وقت عرفي بعد از زوال خوانده شود.
نماز جمعه در شرايطي، حتي در زمان حضور معصوم عَلَيْهِ السَّلَام واجب مي شود؛ بايد انسان مكلف، مرد، آزاد، حاضر، سالم و بينا باشد؛ پير نباشد؛ بين جايي كه انسان در اوست و جايي كه در آن نماز برپا شده كمتر از يك فرسخ فاصله باشد و شركت در نماز جمعه برايش دشواري و مشقت نداشته باشد؛ بنا بر اين بر بچه مميز، ديوانه، زن، بيمار، كسي كه پا ندارد؛ كور، مسافر، كسي كه بين او و محل برگزاري نماز جمعه بيش از يك فرسخ فاصله باشد و كسي كه به جهت برف، باران و سرماي شديد و مانند اينها شركت در نماز جمعه برايش سخت و دشوار است؛ نماز جمعه واجب نيست. مي تواند در اول وقت نماز ظهر بخواند.
مستحب است حمد و سوره نماز جمعه بلند خوانده شود و در ركعت اولبعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين، خوانده شود؛ بلكه احتياط آن است كه تا مي شود در نماز جمعه غير از اين دو سوره، سوره ديگر خوانده نشود.
در نماز جمعه دو قنوت مستحب است؛ اول در ركعت اول قبل از رفتن به ركوع، دوم در ركعت دوم بعد از سر برداشتن از ركوع، در اين دو قنوت مانند قنوت هاي نمازهاي ديگر، هر دعايي مي توان خواند. خواندن كلمات فرج در قنوت فضيلت بيشتري دارد؛ در خبر ابي بصير از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت كرده كه حضرت فرمودند:
در قنوت ركعت اول نماز جمعه مي خواني: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَلي الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين،
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كما هَدَيْتَنا بِهِ،
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كما اَكرَمْتَنا بِهِ،
اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ اخْتَرْتَهُ لِدينِك وَ خَلَقْتَهُ لَجَنَّتِك،
اَللّهُمَّلا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْك رَحْمَةً، إِنَّك اَنْتَ الْوَهّابُ.
در صورتي كه شرطي از شرايط نماز جمعه نباشد؛ يا بوده ولي از بين رفته باشد؛ بايد نماز ظهر خواند و همچنين است اگر شك كند كه شرط، يا شرايط مقرره هست يا نه.
اگر مأموم ركعت دوم نماز جمعه را درك كند؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر به ركوع ركعت دوم امام برسد؛ نماز خالي از اشكال نيست.
اقتداء كسي كه نماز جمعه نخوانده به كسي كه بعد از نماز جمعه، نماز عصر مي خواند؛ خلاف احتياط است.
در صورتي كه اقتدا كرده؛ احتياط آن است كه نماز ظهر را دوباره بخواند؛ مگر آنكه امام جمعه بعد از نماز جمعه احتياطاً نماز ظهر را خوانده باشد؛ در اين صورت اقتدا به نماز عصر بي اشكال است.
در صورتي كه نماز ظهر احتياطاً بعد از نماز جمعه خوانده شود؛ كسي كه نماز جمعه نخوانده نمي تواند نماز ظهر يا عصر را به او اقتدا كند؛ ولي كسي كه نماز جمعه خوانده مي تواند ظهر احتياطي را به او اقتدا كند.
كسي كه نماز جمعه بر او واجب بوده؛ به هر علتي، ولو از روي عمد و التفات، نماز جمعه از او ترك شود؛ بايد نماز ظهر بخواند.
در صورتي كه نماز جمعه واجب تخييري باشد؛ خريد و فروش هنگام برپا بودن نماز جمعه حرام نيست. ولي در صورتي كه نماز جمعه واجب تعيني باشد؛ در صورتي حرام است كه منافي با نماز جمعه باشد و الا حرام نيست و در فرضي كه خريد و فروش حرام باشد اگر خريد و فروش كند؛ معصيت كرده ولي معامله صحيح است.
بر كساني كه نماز جمعه بر آنان واجب نيست؛ در صورتي كه در نماز شركت كردند؛ مانند مسافر، يا پيرمرد، يا كور، يا زن، يا مريض و كسي كه با وجود برف و باران سرماي شديد و مانند اينها در نماز جمعه شركت كرده اند؛ نمازشان صحيح است و لازم نيست نماز ظهر بخوانند.
فاصله بين دو نماز جمعه نبايد كمتر از يك فرسخ باشد و اگر دو نماز جمعه در فاصله كمتر از يك فرسخ در يك زمان تشكيل شود هر دو باطل است؛ ولي اگر يكي از آنها سابق بوده؛ ولو به گفتن الله اكبر، دومي باطل است.
كسي كه نماز جمعه نمي خواند و داراي شرايط واجب شدن نماز جمعه است؛ بهتر است خواندن نماز ظهر را تأخير بيندازد تا وقت نماز جمعه بگذرد. ولي كسي كه بر او نماز جمعه واجب نيست؛ مانعي ندارد هنگامي كه نماز جمعه خوانده مي شود نماز ظهر بخواند.
نماز جمعه داراي دو خطبه است كه مانند اصل نماز واجب است؛ بدون اين دو خطبه نماز جمعه تحقق پيدا نمي كند.
دو خطبه نماز جمعه قبل از نماز است؛ بايد مانند ساير عبادات به قصد قربت ادا شود و بايد توسط امام جمعه ايراد شود. اگر نماز جمعه قبل از دو خطبه خوانده شود صحيح نيست.
احتياط آن است كه خطبه هاي نماز جمعه هنگام زوال ظهر باشد و در صورتي كه نزديك ظهر ادا شود؛ اگر به نحوي باشد كه هنگام زوال ظهر پايان يابد و نماز جمعه خوانده شود؛ جايز است.
امام جمعه بايد خطبه ها را ايستاده ايراد كند و لازم است بين دو خطبه مقداري بنشيند و احتياط آن است كه مقدار نشستن كم و كوتاه باشد.
در خطبه اول نماز جمعه ابتدا حمد و ثناي الهي، سپس بنا بر احتياط صلوات بر محمد و آل محمد و توصيه و سفارش به تقوي و پرهيزگاري شود و در آخر سوره كوتاهي از قرآن خوانده شود؛ سپس امام جمعه مقدار كمي بنشيند؛ سپس خطبه دوم را شروع كند و ابتدا حمد و ثناي الهي و سپس صلوات و درود بر پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه هدي عَلَيْهم ُالسَّلَام بفرستد و بنا بر احتياط نامي هم از حضرت صديقه كبري عَلَيْهاالسَّلَام برده شود و شايسته است؛ بلكه احوط است كه براي مؤمنين و مؤمنات استغفار و طلب آمرزش شود.
احتياط آن است كه حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام و وصيت به تقوي، به عربي ادا شود؛ مخصوصاً در حمد و ثناي الهي و در صورتي كه تمام مستمعين غيرعرب زبان باشند؛ احتياط آن است كه به زبان آنها هم تكرار شود؛ بلكه در وعظ و وصيت به تقوي در صورتي كه مستمعين غيرعرب زبان هستند؛ بايد به نحوي ادا شود كه مستمعين درك كنند و الا كاري بي فايده است.
بايد خطبه هاي نماز جمعه به نحوي ادا شود كه نماز جمعه در اول وقت عرفي آن، يا قبل از رسيدن سايه شاخص به اندازه شاخص، باشد.
چون وقت نماز جمعه تنگ است؛ در صورتي كه خطبه ها طول بكشد؛ يا نحوي شود كه نماز از اول وقت مقرر آن تأخير بيفتد؛ به نحوي كه حتي يك ركعت آن هم در وقت واقع نمي شود؛ بايد نماز ظهر بخواند و در صورتي كه به مقدار يك ركعت وقت را درك مي كند؛ احتياط آن است كه اكتفاء به نماز جمعه نشود و نماز ظهر هم بخواند.
هنگامي كه خطيب نماز جمعه خطبه مي خواند؛ احتياط آن است كه مستمعين حرف نزنند؛ بلكه احتياط آن است كه به خطبه گوش فرا دهند. ولي كساني كه معني خطبه را نمي فهمند؛ گوش دادن بر آنها واجب نيست؛ گرچه خوب است.
شايسته است خطيب نماز جمعه شجاع باشد و در بيان حقايق و واقعيات، ترس و اضطراب نداشته باشد و در اظهار حق و ابطال باطل، صراحت لهجه داشته باشد؛ آگاه به مصالح اسلام و مسلمين باشد؛ فصيح و بليغ باشد؛ مقتضي حال را مراعات كند و از كلمات و عبارات غير مأنوس خود داري كند؛ مواظبت بيشتري در انجام وظايف محوله داشته باشد؛ از آن جمله مراقبت داشته باشد كه نمازها را در اول وقت آنها به جا آورد؛ مراقبت در انجام مستحبات و ترك مشتبهات داشته باشد؛ زبانش از گفتار ناهنجار و كردارش از كارهاي زننده به دور باشد و در زمستان و تابستان با عمامه نماز بخواند و شايسته است با تحت الحنك باشد؛ تميزترين لباس هاي خود را بپوشد؛ بوي خوش استعمال كند؛ تكيه بر سلاح داشته باشد؛ در حال ايراد خطبه روبروي مردم باشد و مردم هم خود را روبروي او قرار دهند؛ در ابتداي خطبه به مردم سلام كند و شايسته است در خطبه مصالح اسلام و مسلمين، مخصوصاً آنچه كه مربوط به محلي كه در آن نماز مي خواند يادآور شود و آنچه كه مربوط به معاش و معاد است متذكر شود و مردم را به آنچه كه در جهان اسلام و غيراسلام مي گذرد آگاه كند.
خلاصه نماز جمعه موقف عظيمي دارد شايسته است خطيب نماز جمعه مسلمانان را به آنچه كه
مربوط به استقلال و كيان و عظمت آنان است آگاه كند و از اموري كه سبب ضعف و ناتواني مسلمانان است برحذر دارد. شايسته نيست در حال ايراد خطبه حرف ديگر كه غير مربوط به خطبه ها باشد؛ بزند و خلاف احتياط است؛ بلكه هر كاري كه صورت خطبه را از بين مي برد؛ مانند راه رفتن و فعل كثير، خطبه را باطل مي كند.
بهتر آن است كه بين خطبه ها و بين خطبه و نماز، حرف نزند.
خطبه هاي نماز جمعه بايد به نحوي بلند ادا شود كه مستمعين بشنوند؛ ولو اينكه به وسيله بلندگو و مانند آن باشد؛ مخصوصاً قسمتي كه مربوط به موعظه و وصيت به تقوي و مانند آن است.
در صورت وجود شرايط واجب شدن نماز جمعه، فرقي بين ساكنين شهر، حاشيه نشينان، چادر نشينان، روستاييان و بيابانگردان نيست. بر همه نماز جمعه واجب است.
اذان دوم روز جمعه، كه در بعضي كلمات اذان سوم تعبير شده؛ بدعت و حرام است و آن اذاني است كه مخالفين بعد از اذان مؤظف انجام مي دهند؛ ريشه آن از عثمان و معاويه است و براي سوم بودن آن وجوهي ذكر شده از آن جمله به ملاحظه اذان نماز صبح و اذان ظهر و اذان نماز جمعه است.
اين بود اجمالي از احكام مربوط به نماز جمعه، تفصيل آنها در كتاب هاي مفصل بيان شده.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از طلوع فجر دوم (اذان صبح) تا مغرب، از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود؛ خود داري نمايد.
لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند؛ يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم؛ بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد؛ كافي است.
در صورتي كه يقين، يا اطمينان به وقت طلوع فجر دوم يا مغرب را ندارد؛ براي آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده؛ بايد مقداري پيش از طلوع فجر و مقداري بعد از مغرب، از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند؛ خود داري كند؛ وگرنه لازم نيست پيش از طلوع فجر يا بعد از مغرب خود داري كند.
بهتر آن است كه شب اول ماه رمضان نيت روزه همه ماه را بنمايد و احتياط لازم آن است كه هر شب نيت را ترك نكند؛ يعني داعي بر امساك فردا را داشته باشد.
مي تواند روزه ماه رمضان را از اول شب تا طلوع نيت كند؛ ولي اگر اول شب نيت كند بايد به نيت خود تا طلوع فجر باقي بماند. در صورتي كه بنا داشته باشد كه فردا را روزه بگيرد؛ نيت اول شب كفايت مي كند؛
گرچه به واسطه خواب و مانند آن در تمام شب بدان توجه نداشته باشد؛ بلكه اگر روز قبل بنا داشته باشد كه فردا روزه باشد و با همين نيت بخوابد تا مغرب فردا، روزه اش صحيح است.
وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن و امساك مختصري به مغرب وقت مانده باشد؛ كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند؛ روزه او صحيح است.
كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است؛ اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت روزه كند؛ اكتفاء به آن در روزه واجب مشكل است و در روزه ماه رمضان و واجب معين، احتياط واجب آن است كه نيت روزه كند و آن روز را تمام كند و بعد قضاي آن روز را به جا آورد و اگر بعد از ظهر بيدار شود؛ نمي تواند نيت روزه واجب نمايد. ولي در ماه رمضان و واجب معين، بايد تا مغرب امساك داشته باشد و قضاي آن را به جا آورد.
اگر بخواهد غير روزه ماه رمضان، روزه ديگري بگيرد؛ بايد آن را معين نمايد. مثلاً نيت كند كه روزه قضا، يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم. بعيد نيست در روزه مستحبي و روزه اي كه زمانش معين است؛ مثل اول ماه، يا ايام البيض، تعيين لازم نباشد؛ بلكه در روزه ماه رمضان اگر نداند ماه رمضان است؛ يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند؛ روزه ماه رمضان حساب مي شود.
اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غيررمضان كند؛ نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.
اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد؛ بعد بفهمد دوم يا سوم بوده؛ روزه اش صحيح است.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز بهوش آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كند و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز بهوش آيد؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود؛ روزه اش صحيح است.
اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بنا بر احتياط واجب نيت روزه كند و آن را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد؛ يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است؛ روزه او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از ماه رمضان هم آن روز را قضا نمايد.
اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود؛ بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود؛ روزه آن روز واجب نيست؛ مگر اينكه پيش از ظهر بالغ شود و چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورده باشد؛ در اين صورت احتياط واجب آن است كه آن روز را روزه بگيرد؛ مخصوصاً اگر از اول طلوع فجر نيت روزه را كرده باشد.
كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده؛ گرفتن روزه مستحبي بي اشكال نيست؛ احتياط در ترك است؛ ولي كسي كه روزه قضاي ماه رمضان و بنا بر احتياط روزه واجب ديگري غير از روزه قضاي ماه رمضان داشته باشد؛ نمي تواند روزه مستحبي بگيرد؛ مگر اينكه در سفر باشد و در مدينه منوره بخواهد سه روز مستحبي براي قضاء حاجت بگيرد؛ در اين صورت بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.
به هر حال كسي كه روزه واجب دارد؛ چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد؛ در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد؛ روزه مستحبي او به هم مي خورد؛ مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود؛ روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد؛ روزه اش خالي از اشكال نيست.
اگر غير از روزه ماه رمضان، روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند؛ روزه اش باطل است و اگر نداند كه در آن روز مي بايد روزه باشد؛ يا مي دانسته ولي فراموش كرده و پيش از ظهر يادش بيايد؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و بعد از آنكه يادش بيايد بدون فاصله نيت كند؛ روزه اش صحيح، وگرنه باطل مي باشد.
اگر براي روزه اي كه واجب است و روز آن معين نيست؛ مثل روزه كفاره، عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند؛ اشكال ندارد بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد؛ يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند؛ روزه او صحيح است.
اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر، مسلمان شود؛ روزه آن روز بر او واجب نيست؛ اگر چه از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.
ولي بعد از آنكه اسلام آورد تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري كند.
اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بنا بر احتياط واجب نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود؛ روزه آن روز بر او واجب نيست. ولي احتياطاً بقيه روز را امساك كند.
روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه ماه رمضان كند؛ نيت كند اگر ماه رمضان است روزه رمضان و اگر ماه رمضان نيست روزه قضا و مانند آن باشد.
ولي در صورتي كه قضا به ذمه اش نباشد اگر نيت كند روزه فردا را به نيت آنچه كه فعلا خداوند از او خواسته؛ از واجب يا مستحب، صحيح است و نيز چنانچه قضا به ذمه اش باشد و نيت كند روزه فردا را يا ادا يا قضا، صحيح است و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده؛ از رمضان حساب مي شود.
اگر روزي را كه آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است؛ بايد نيت روزه رمضان كند.
اگر در روزه واجب معيني مثل روزه ماه رمضان قصد كند كه روزه را باطل كند؛ يا مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، روزه اش باطل مي شود؛ اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد. ولي اگر ترديد به جهت رخ دادن چيزي باشد كه نمي داند روزه را باطل مي كند يا نه، روزه اش صحيح است.
مثلا كسي كه روز ماه رمضان محتلم شود و شك كند كه احتلام روزه را باطل مي كند يا نه، قهراً حالت ترديد پيدا مي شود؛ ولي تصميم دارد اگر احتلام روزه را باطل نكند روزه باشد و پس از پرسش در روز يا شب، معلوم شود كه مبطل نيست. اين نحو از ترديد روزه را باطل نمي كند.
در روزه مستحبي و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ يا مردد شود كه به جا آورده يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند؛ روزه او صحيح است؛ بلكه در روزه مستحبي اگر نزديك مغرب نيت روزه كند؛ روزه او صحيح است.
نُه چيز روزه را باطل مي كند؛ گرچه باطل كردن بعضي آنها احتياطيست چنانچه خواهد آمد.
اول:
خوردن و آشاميدن.
دوم:
جماع.
سوم:
استمنا، استمنا آن است كه انسان با خود يا با ديگري، به غير از جماع، كاري كند كه مني از او بيرون آيد.
چهارم:
دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.
پنجم:
رسانيدن غبار غليظ به حلق.
ششم:
فرو بردن تمام سر در آب.
هفتم:
باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس، تا اذان صبح.
هشتم:
اماله كردن با چيزهاي روان.
نهم:
قي كردن.
احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.
اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه او باطل مي شود. چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد؛ مثل نان و آب و چه معمول نباشد؛ مثل خاك و شيره درخت، چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون بياورد و دوباره به دهان فروببرد و رطوبت آن را فرو برد؛ روزه او باطل مي شود؛ مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود. ولي در صورتي كه بداند آب خارج در دهان است گرچه مستهلك شده؛ احتياط لزومي آن است كه آن را فرونبرد؛ وگرنه مي توان يك ليوان آب يا ماست را به وسيله سر انگشت مثلاً، در مدت طولاني در دهان قرارداد به نحوي كه در هر دفعه رطوبت سر انگشت در آب دهان مستهلك شود.
اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده؛ بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.
اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه اش باطل نمي شود.
احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول و سرمي كه به جاي دوا و غذا به كار مي رود؛ خود داري كند؛ ولي ترزيق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند اشكال ندارد. در صورتي كه روزه دار مرضي داشته باشد كه روزه برايش ضرر ندارد؛ ولي در روز ناچار به ترزيق آمپول و سرم است؛ در صورت ترزيق احتياط لازم آن است كه روزه آن روز را به پايان برساند و قضاي آن روز را به جا آورد. مسأله 1586 اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فروببرد؛ روزه اش باطل مي شود؛ بلكه اگر آن چيز فاسد شده باشد به نحوي كه از خبائث محسوب شود شبهه خوردن چيز حرام است و كفاره جمع در بين است.
كسي كه مي خواهد روزه بگيرد لازم نيست پيش از اذان دندان هايش را خلال كند؛ ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود؛ چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرورود روزه اش باطل است؛ بلكه اگر فرو هم نرود باطل است براي اينكه با اين علم، نيت امساك در تمام روز را نكرده است.
فرو بردن آب دهان گرچه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد؛ روزه را باطل نمي كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه آن آب را فرونبرد؛ مخصوصاً در صورتي كه سبب جمع شدن آب از روي عمد باشد.
فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده؛ اشكال ندارد. ولي اگر داخل فضاي دهان شود احتياط واجب آن است كه آن را فرونبرند.
اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد؛ يا اينكه مي ترسد كه تشنگي به او ضرر معتني به مي رساند و يا اينكه اگر آب نخورد در مشقت شديد واقع مي شود؛ مي تواند به اندازه اي كه از مردن، يا از ضرر تشنگي و از مشقت شديد نجات پيدا كند؛ آب بياشامد؛ بلكه در مورد ترس از مردن و ضرر معتني به واجب است به مقداري كه از مرگ و ضرر نجات پيدا كند؛ آب بياشامد. به هر حال در تمام اين موارد روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري كند.
جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد؛ در صورتي كه مجرد رسيدن به حلق روزه را باطل بكند؛ اگر اتفاقاً به حلق برسد؛ روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد؛ روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و اگر به حلق برسد؛ كفاره هم بر او واجب است و الا فقط قضا واجب است.
انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد؛ ولي اگر ضعف به قدريست كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد؛ خوردن روزه اشكال ندارد.
جماع روزه را باطل مي كند؛ گرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.
اگر كمتر از ختنه گاه داخل شود؛ در صورتي كه مني بيرون نيايد روزه باطل نمي شود؛ مگر اينكه ختنه گاهش بريده شده باشد در اين صورت احتياط واجب آن است كه به هر اندازه داخل شود؛ گرچه كمتر از ختنه گاه باشد؛ روزه اش باطل مي شود.
كسي كه آلتش صحيح است؛ اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است؛ ولي اگر كسي كه ختنه گاهش بريده است اين شك را بكند؛ بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود و اگر اين شخص شك كند كه داخل شده يا نه، روزه اش صحيح است.
اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد؛ يا او را به جماع مجبور نمايند به نحوي كه از اختيار خارج شود؛ مثل آنكه دست و پاي او را ببندند و با او جماع كنند؛ روزه او باطل نمي شود. ولي اگر او را تهديد به اين كار كنند و از ترس اين عمل را انجام دهد؛ گرچه گناه نكرده ولي روزه اش باطل مي شود بايد قضا كند.
به هر حال كسي كه فراموش كرده بود كه روزه است و جماع كرده؛ يا مجبور به جماع بوده؛ اگر در بين جماع يادش بيايد؛ يا ديگر مجبور نباشد؛ بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است.
اگر روزه دار استمنا كند يعني با خود، يا با ديگري، به غير از نزديكي، كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود.
اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود؛ بلكه در اين صورت اگر علم، يا اطمينان داشته باشد كه از او مني خارج مي شود؛ گرچه مني از او خارج نشود؛ روزه اش باطل مي شود.
هرگاه روزه دار بداند كه در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد بنا بر احتياط مستحب نخوابد و اگر بخوابد روزه اش باطل نمي شود.
اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود؛ واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.
روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله (73) گفته شد؛ استبراء نمايد؛ اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن؛ باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد. ولي اگر غسل كرده باشد نمي تواند استبراء يا بول كند؛ در صورتي كه بداند مني بيرون مي آيد.
روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند و اگر بعد از غسل به اختيار خود بول كند و مني از او خارج شود؛ بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود؛ بلكه خالي از وجه نيست.
كسي كه مي داند اگر عمداً مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود؛ در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي شوخي و بازي كند؛ روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را به جا آورد اگر چه مني از او بيرون نيايد و اگر مني بيرون آيد علاوه بر قضا، كفاره نيز بر او لازم مي شود و در هر دو صورت در ماه رمضان، در بقيه روز از آنچه روزه را باطل مي كند؛ خود داري نمايد.
اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند؛ چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود؛ اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است؛ ولي اگر اطمينان ندارد؛ اما عادتش اين بوده كه با مثل چنين كاري مني از او خارج مي شود؛ در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.
اگر روزه دار به گفتن؛ يا به نوشتن؛ يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و رسول خدا و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام عمداً نسبت دروغ بدهد؛ اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم؛ يا توبه كند؛ روزه او باطل است و همچنين نسبت دروغ به ساير پيغمبران و جانشينانشان، در صورتي كه دروغ به آنان برگردد به دروغ به خدا، مثلاً حكم دروغي به شريعت حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام كه از طرف خداست نسبت دهد. اما اگر دروغ به شخص آن حضرت باشد به اينكه آن حضرت لباسش چنين بوده يا فلان غذا را مصرف مي كرده؛ باطل شدن بنا بر احتياط واجب است و همچنين نسبت دروغ به حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام، اگر نسبت دروغ به آن حضرت، برگردد به دروغ به خدا و رسول خدا و ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام روزه را باطل مي كند و اگر به شخص آن حضرت باشد بنا بر احتياط واجب روزه را باطل مي كند.
اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند؛ بايد از كسي كه آن خبر را گفته؛ يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده؛ نقل نمايد؛ يا به نحو اجمال بگويد خبري به اين مضمون وارد شده.
اگر چيزي را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده؛ روزه اش باطل نمي شود.
اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را گفته راست بوده؛ روزه اش باطل است براي اينكه قصد مفطِر كرده و در ماه رمضان بايد تا مغرب از آنچه روزه را باطل مي كند خود داري كند و بعداً قضا نمايد.
اگر دروغي را كه ديگري ساخته؛ عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت نسبت دهد؛ روزه اش باطل است؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند؛ روزه اش باطل نمي شود.
اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده؟ و او جايي كه در جواب بايد بگويد:
نه، عمداً بگويد:
بلي، يا جايي كه بايد بگويد:
بلي، عمداً بگويد:
نه، روزه اش باطل مي شود.
اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم؛ يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه در شب گفتم راست است؛ روزه اش باطل مي شود.
رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند؛ چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است؛ مثل آرد گندم، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است؛ مثل خاك و بنا بر احتياط واجب بايد غباري را كه غليظ نيست؛ به حلق نرساند.
اگر به واسطه باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است؛ مواظبت نكند و به حلق برسد؛ روزه اش باطل مي شود.
احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ، دود سيگار، تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.
در صورتي كه مواظبت نكند و غبار، يا بخار، يا دود و مانند اينها داخل حلق شود؛ چنانچه يقين، يا اطمينان داشته باشد كه به حلق نمي رسد؛ روزه اش صحيح است و اگر در معرض رسيدن به حلق باشد؛ بنا بر احتياط واجب آن روز را قضا كند.
اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند؛ يا عمداً، يا بي اختيار، غبار و مانند آن به حلق او برسد؛ روزه اش باطل نمي شود. چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.
اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد؛ گرچه باقي بدن او از آب بيرون باشد؛ روزه اش باطل مي شود. ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد؛ روزه اش باطل نمي شود.
اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر را دفعه ديگر، در آب فرو برد؛ به طوري كه در يك آن تمام سر زير آب نباشد؛ روزه اش باطل نمي شود
اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.
اگر تمام سر زير آب برود؛ ولي مقداري از موها بيرون بماند؛ روزه باطل مي شود.
احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب كه مضاف است و آب هاي مضاف ديگر فرونبرد. ولي در چيزهاي ديگري كه روان نيست اشكال ندارد.
اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد؛ يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد؛ روزه او باطل نمي شود.
اگر به خيال اينكه آب سر او را نمي گيرد خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد؛ روزه اش اشكال دارد. ولي اگر با اطمينان به اينكه آب سر او را نمي گيرد بوده؛ اشكال ندارد.
اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد؛ يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است؛ يا آن كس دست خود را بردارد؛ بايد فوراً سر را بيرون آورد. چنانچه بيرون نياورد؛ روزه اش باطل است.
اگر فراموش كند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد؛ روزه و غسل او صحيح است.
اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد؛ چنانچه روزه او مثل روزه ماه رمضان واجب معين باشد؛ روزه و غسل، هر دو باطل است و اگر روزه مستحب باشد؛ يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد و شرعاً هم جايز باشد باطل كردن آن، چنانچه پيش از ظهر باشد غسل صحيح و روزه باطل مي شود و اگر بعد از ظهر باشد چون باطل كردن روزه واجب جايز نيست؛ روزه و غسل باطل است.
اگر براي آنكه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد؛ گرچه نجات دادن او واجب باشد؛ روزه اش باطل مي شود و اگر روزه واجب معين باشد بايد بقيه روز را امساك كند و قضاي آن را هم بگيرد.
اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند؛ يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد؛ روزه اش باطل است؛ در صورتي كه در روز ماه رمضان يا قضاي آن باشد و بنا بر احتياط واجب در روزه هاي واجب ديگر، اما در روزه مستحبي ثابت نيست؛ مستحب است قبل از طلوع فجر غسل كند.
اگر در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم نكند؛ ولي به جهت اين باشد كه ديگري اختيار از او سلب كرده و نگذارد غسل و تيمم كند؛ روزه اش صحيح است؛ ولي در صورتي كه مكره باشد قضا دارد.
كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد؛ كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است؛ چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود؛ معصيت كرده؛ ولي واجب است تيمم كند و روزه اش صحيح است و قضا واجب نيست.
اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد؛ بايد روزه هر چند روز را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد. مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، سه روز قضا كند.
كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچكدام از غسل و تيمم وقت ندارد؛ اگر خود را جنب كند و با حالت جنابت صبح كند؛ روزه اش باطل، قضا و كفاره بر او واجب مي شود. ولي اگر وقت براي تيمم دارد؛ چنانچه خود را جنب كند؛ گرچه معصيت كرده ولي بايد تيمم كند و روزه اش صحيح است.
اگر گمان كند كه براي غسل وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده؛ چه جستجو كرده باشد چه نكرده؛ واجب است تيمم كند و روزه اش صحيح است.
كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند؛ يا اطمينان دارد؛ اگر بخوابد تا اذان صبح بيدار نمي شود؛ نبايد بخوابد. چنانچه بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ روزه اش باطل و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.
هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود؛ در صورتي كه اطمينان به بيدار شدن قبل از اذان صبح را ندارد؛ احتياط واجب آن است كه نخوابد و اگر خوابيد و تا اذان صبح بيدار نشد؛ بايد قضاي روزه را بگيرد و كفاره هم دارد.
كسي كه در شب ماه رمضان جنب است اگر يقين، يا اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح دارد؛ با تصميم به اينكه بعد از بيدار شدن غسل كند؛ جايز است بخوابد و چنانچه اتفاقاً تا اذان صبح خواب بماند؛ روزه اش صحيح است.
كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند؛ يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ در صورتي كه عادت بر بيدار شدن دارد؛ چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند؛ در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند؛ قضا و كفاره بر او نيست و اگر عادت بر بيدار شدن ندارد و تا اذان صبح بخوابد؛ بنا بر احتياط قضا و كفاره واجب است.
كسي كه در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند؛ يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند؛ يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود؛ روزه اش باطل است؛ قضا و كفاره دارد.
اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند؛ يا احتمال دهد؛ در صورتي كه عادت بر بيدار شدن باشد؛ به اينكه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند؛ چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ بايد روزه آن روز را قضا كند و اگر عادت بر بيدار شدن نبوده؛ احتياط واجب كفاره هم هست و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ قضاي روزه بر او واجب و بنا بر احتياط واجب كفاره هم واجب مي شود.
خوابي كه انسان در آن محتلم شده؛ خواب اول حساب نمي شود؛ بلكه اگر از آن بيدار شود و دوباره بخوابد؛ خواب اول است و اگر بعد از آن بخوابد خواب دوم و اگر بعد از آن بخوابد خواب سوم است.
اگر روزه دار در روز محتلم شود؛ واجب نيست فوراً غسل كند؛ گرچه بهتر است.
هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده؛ اگر چه بداند پيش از اذان صبح محتلم شده؛ روزه اش صحيح است.
كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد؛ هرگاه تا اذان صبح جنب بماند؛ اگر از روي عمد نباشد و وقت وسعت داشته باشد؛ روزه او درست نيست و اگر وقت تنگ باشد؛ احتياط واجب گرفتن روزه آن روز و عوض آن است.
كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد؛ اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان صبح محتلم شده؛ چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است؛ مثلاً يك روز قضاي ماه رمضان دارد و روز آخر شعبان است؛ بنا بر احتياط واجب بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست؛ روزه باطل است.
اگر در روزه واجب، غير روزه ماه رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند ولي از روي عمد نباشد؛ چنانچه وقت آن روز معين باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد كه آن روز را روزه بگيرد؛ روزه اش صحيح است و اگر مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست؛ احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند؛ يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند؛ روزه اش باطل است.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد؛ چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است؛ بايد تيمم نمايد و بنا بر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي كه وقت آن معين نيست بگيرد؛ مثل روزه كفاره، نمي تواند با تيمم بگيرد.
اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد؛ يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ چنانچه روزه اي را مي گيرد كه مثل روزه ماه رمضان واجب معين باشد؛ صحيح است و اگر روزه مستحب، يا روزه واجب غيرمعين باشد؛ صحيح بودن آن خالي از اشكال نيست.
اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود؛ يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند؛ اگر چه نزديك مغرب باشد روزه او باطل است.
اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد؛ روزه هايي را كه گرفته خالي از اشكال نيست؛ احتياطاً آنها را قضا كند.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در وقت تنگ تيمم هم نكند؛ روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند؛ مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود؛ اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان صبح غسل نكند؛ در صورتي كه در تنگي وقت تيمم كند؛ يا اينكه از تيمم كردن هم عاجز باشد؛ روزه او صحيح است.
اگر زني كه در حال استحاضه است غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه در مسأله (401 و 405) گفته شد به جا آورد؛ روزه او صحيح است.
كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس كند؛ روزه او باطل نمي شود.
اماله كردن با چيز روان، اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد؛ روزه را باطل مي كند.
هرگاه روزه دار عمداً قي كند؛ اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد؛ روزه اش باطل مي شود. ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند؛ اشكال ندارد.
اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز، بي اختيار قي مي كند؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.
اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند؛ چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد؛ بايد خود داري نمايد. ولي در صورتي كه موجبات قي كردن غيراختياري فراهم شده؛ به نحوي كه عرفاً گفته شود كه قي كردن به اختيار او نبوده؛ لازم نيست از آن خود داري كند.
مسأله1658 اگر مگس در گلوي روزه دار برود؛ چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود. ولي اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن قي مي كند؛ در صورتي كه به حدي فرورفته باشد كه به فرورفتن آن خوردن گفته نمي شود؛ واجب نيست او را بيرون آورد و روزه اش صحيح است؛ ولي اگر هنوز بَلْع حاصل نشده به نحوي كه به بلعيدن آن خوردن گفته شود؛ بايد آن را بيرون آورد؛ گرچه سبب قي كردن و باطل شدن روزه بشود. براي اينكه به فرو بردن گذشته بر باطل شدن روزه، چون مگس يكي از خبائث است؛ شبهه كفاره جمع است.
اگر سهواً چيزي را فروببرد؛ اگر پيش از رسيدن به آخرين نقطه حلق يادش بيايد كه روزه است؛ چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر از آخرين نقطه حلق گذشته باشد؛ نبايد بيرون كشيد.
اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد؛ نبايد عمداً آروغ بزند؛ بلكه در صورتي كه شك دارد در آروغ زدن چيزي خارج مي شود؛ بنا بر احتياط واجب ترك كند.
اگر آروغ بزند و چيزي قهراً و بي اختيار در گلو يا دهانش بيايد؛ بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرورود؛ روزه اش صحيح است.
احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كنند
اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد. ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد؛ تا اذان صبح غسل نكند؛ روزه او باطل است.
اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد؛ روزه او باطل مي شود.
اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند؛ يا سر او را به زور در آب فروبرند؛ روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند؛ مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر جاني يا مالي به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد؛ روزه او باطل مي شود؛ گرچه معصيت نكرده است.
روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند؛ يا اطمينان دارد كه چيزي در گلويش مي ريزند؛ يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند؛ اگر برود و چيزي در گلويش بريزند؛ يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود؛ بلكه اگر قصد رفتن كند گرچه نرود روزه اش باطل مي شود.
چند چيز براي روزه دار مكروه است:
و از آن جمله: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن و در صورتي كه مزه و بوي آن به حلق مي رسد كراهت شديد دارد بلكه احتياط در ترك آن است؛ يا انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن؛ باعث ضعف مي شود؛ يا انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند كه به حلق مي رسد جائز نيست؛ يا بو كردن گياه هاي معطر، ولي احتياط در ترك نشستن زن است در آب به نحوي كه آب بالا رود؛ يا استعمال شياف؛ تر كردن لباسي كه در بدن است؛ كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد؛ يا مسواك كردن به چوب تر، بي جهت آب در دهان كردن؛ ولي كراهت در دهان گذاشتن هر چيز در دهان حتي دندان مصنوعي و عقيق معلوم نيست و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد؛ يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.
كسي كه در ماه رمضان يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند از روي عمد و اختيار، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند؛ انجام دهد؛ مثلاً اگر بخورد يا بياشامد؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود. ولي در باقي ماندن جنب در شب، تفصيلي بود كه در مسأله (1639) گذشت؛ در بعضي صور فقط قضا و در بعضي صور ديگر كفاره هم داشت.
اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه
1 چيزهاي ديگري هم براي روزه دار مكروه است به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
را باطل مي كند؛ چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد و ياد نگرفته يعني جاهل مقصر بوده بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مي شود. ولي در صورتي كه عقيده داشته كه آن كار حلال است؛ يا اينكه غفلت داشته آن كار روزه را باطل مي كند؛ كفاره واجب نيست گرچه خوب است و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد يعني جاهل قاصر بوده كفاره بر او واجب نيست.
كسي كه كفاره روزه ماه رمضان بر او واجب است؛ بايد يك بنده آزاد كند؛ يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود؛ دو ماه روزه بگيرد؛ يا شصت فقير را سير كند؛ يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم، يا جو و مانند اينها بدهد و احتياط بر دادن گندم يا آرد يا نان است.
بهتر، دادن دو مُد طعام به هر يك از فقراست و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد؛ احتياط لازم آن است كه هر چند مُد طعام مي تواند به فقرا بدهد و اگر از دادن آن هم عاجز باشد؛ هيجده روز پي در پي روزه بگيرد و اگر از آن هم عاجز است؛ استغفار كند و احتياط آن است كه هرقدر مي تواند روزه بگيرد و اگر آن را هم نمي تواند بگيرد؛ فقط به استغفار اكتفا كند؛ اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:
اَسْتَغْفِرُ اللهِ و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.
كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد؛ بايد سي و يك روز آنرا پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.
كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه ماه رمضان را بگيرد؛ با علم و توجه نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد مثل عيد قربان كه روزه آن حرام است؛ ولي اگر غافل بوده؛ يا معتقد بوده كه به عيد تصادف نمي كند؛ اشكال ندارد.
كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد؛ اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد؛ يا وقتي شروع كند؛ در صورتي كه علم و توجه داشته باشد كه در بين آن به روزي مي رسد كه روزه آن واجب است؛ مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد؛ بايد روزه را از سر بگيرد.
ولي اگر نمي دانسته؛ اشكال ندارد.
اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد؛ عذر غير اختياري مانند حيض و نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد؛ بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر بلافاصله به جا آورد.
اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند؛ در صورتي كه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، كفاره جمع بر او واجب مي شود يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد و احوط خصوص گندم يا آرد يا نان است و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد؛ هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد و اگر آن چيز به جهتي حرام شده باشد؛ مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر كلي دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط واجب كفاره جمع به نحوي كه بيان شد واجب مي شود.
اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد؛ بنا بر احتياط واجب كفاره جمع واجب مي شود.
اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند؛ بنا بر احتياط، بلكه خالي از قوت نيست؛ براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است و اگر جماع او حرام باشد؛ براي هر دفعه يك كفاره جمع واجب مي شود.
اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غيرجماع و استمنا، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ براي همه آنها يك كفاره كافي است.
اگر روزه دار غيرجماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد؛ بنا بر احتياط، بلكه خالي از وجه نيست براي هر كدام يك كفاره واجب مي شود. ولي اگر ابتدا با حلال خود جماع كند؛ سپس كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ يك كفاره كفايت مي كند.
اگر روزه دار غيرجماع كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند؛ غيرجماع، انجام دهد؛ مثلاً غذاي حرامي بخورد؛ يك كفاره كافي است.
اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد؛ چنانچه عمداً آن را فروببرد روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن حرام باشد؛ مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد؛ بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.
اگر نذر كرده كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند؛ بايد يك بنده آزاد نمايد؛ يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد؛ يا شصت فقير طعام دهد.
كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد؛ اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد نبوده؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود؛ مگر اينكه شرعاً به گفته او اعتماد جايز باشد؛ مثلاً دو نفر عادل گفته باشند؛ در اين صورت كفاره واجب نيست فقط قضا كند.
كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده؛ اگر بعد از ظهرمسافرت كند؛ يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد؛ كفاره از او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند بنا بر احتياط، بلكه خالي از وجه نيست؛ كفاره بر او واجب است.
اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض، يا نفاس، يا مرض، براي او پيدا شود؛ بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.
اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند و بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده؛ گرچه تجري كرده و در صورتي كه تجري حرام باشد آن شخص فاسق مي شود؛ ولي كفاره بر او واجب نيست.
اگر شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند و بعد معلوم شود كه اول شوال بوده؛ گرچه تجري كرده؛ ولي كفاره بر او واجب نيست.
اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار استجماع كند؛ چنانچه زن را مجبور كرده باشد؛ كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و پنجاه ضربه شلاق دارد و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود و هر كدام بيست و پنج ضربه شلاق دارند.
اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه با او جماع كند؛ يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.
اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع، زن راضي شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.
اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خوابست جماع نمايد؛ يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.
اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غيرجماع، كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد؛ بر هيچيك از آنها كفاره واجب نيست.
كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض، روزه نمي گيرد؛ نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند؛ ولي اگر او را مجبور نمايد؛ كفاره بر مرد واجب نيست.
انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند؛ ولي لازم نيست فوراً آن را به جا آورد. ولي اگر اطمينان نداشته باشد كه در آتيه انجام مي دهد؛ تأخير نيندازد.
اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد؛ چيزي بر آن اضافه نمي شود.
كسي كه بايد براي كفاره افطار عمدي يك روز، شصت فقير را طعام دهد؛ نمي تواند به هر كدام آنها بيشتر از يك مُد طعام، كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد؛ يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد. ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد؛ يا به آنها مي خوراند؛ مي تواند براي هر يك از عيالات فقير، اگر چه صغير باشند؛ يك مُد به آن فقير بدهد.
كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته؛ اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بايد به ده فقير هر كدام يك مُد، كه تقريباً ده سير است؛ طعام بدهد و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد و احتياط آن است كه سه روز پي در پي باشد.
در چند مورد فقط قضاي روزه بر انسان واجب مي شود و كفاره واجب نيست:
اول:
آنكه در شب اول ماه رمضان جنب شود و در خواب دوم به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد؛ تا اذان صبح بيدار نشود.
دوم:
جنبي كه در ماه رمضان غسل را فراموش كند و با حال جنابت يك روز، يا چند روز، روزه بگيرد.
چنانچه در مسأله (1631) گذشت.
سوم:
گذشت در مسأله (1629) كسي كه مكره باشد و نتواند تا اذان صبح غسل و تيمم كند؛ روزه اش صحيح است ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.
چهارم:
عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد؛ ولي نيت روزه نكند؛ يا ريا كند؛ يا قصد كند كه روزه نباشد؛ يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.
پنجم:
آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق، يا اينكه گمان دارد كه صبح شده؛ كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضاي آن روز بر او واجب است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند صبح شده يا نه، يا ظن پيدا كند به آنكه صبح نشده و كاري كه روزه را
باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ احتياط واجب آن است كه قضاي روزه آن روز را به جا آورد.
ششم:
آنكه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.
هفتم:
آنكه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين، يا اطمينان پيدا نكند؛ يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.
هشتم:
آنكه كور و مانند آن، به گفته كس ديگر افطار كند؛ در صورتي كه از گفته آن كس اطمينان پيدا كرده باشد؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده است.
نهم:
آنكه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مغرب شده و افطار كند؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده و اگر شك داشته باشد كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده؛ كفاره هم واجب است؛ ولي اگر در هواي ابر، به گمان اينكه مغرب شده؛ در صورتي كه به حد اطمينان برسد و افطار كند؛ بعد معلوم شود كه مغرب نبوده؛ قضا لازم نيست.
دهم:
آنكه براي خنك شدن؛ يا بي جهت، مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرورود. ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آن را فرودهد؛ يا براي وضو مضمضه كند؛ در صورتي كه مضمضه براي وضو واجب باشد و بي اختيار فرورود؛ قضا بر او واجب نيست. ولي در صورتي كه در وضو نماز مستحب باشد؛ احتياط اينست كه قضا نمايد.
اگر غيرآب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرورود؛ يا آب داخل بيني كند
و بي اختيار فرورود؛ قضا بر او واجب نيست.
مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد؛ بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد؛ در صورتي كه بداند بعد از سه مرتبه ريختن؛ آب خارج در دهان نيست و الا بايد به قدري آب دهان را بيرون بريزد تا يقين، يا اطمينان پيدا كند كه آب خارج در دهان باقي نمانده.
اگر انسان بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه به وسيله مضمضه بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلو مي شود؛ نبايد مضمضه كند.
اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين، يا اطمينان پيدا كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضا لازم نيست.
اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند؛ ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، يا گمان نمايد كه صبح نشده؛ پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد. ولي در صورتي كه ممكن باشد فحص و تحقيق كند؛ احتياط واجب آن است كه قبل از فحص كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.
اگر ديوانه عاقل شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.
اگر كافر مسلمان شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد. ولي اگر پيش از ظهر مسلمان شده و چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورده؛ احتياط آن است كه آن روز را روزه باشد و اگر ترك نمود قضا نمايد.
روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده بايد قضا نمايد؛ اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده. وليدر جايي كه نيت روزه كرده باشد و مست شده و در حال مستي روزه را تمام كرده؛ احتياط واجب آن است كه آن روز را قضا كند.
اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند چه وقت عذر او برطرف شده؛ واجب نيست مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد. مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا ششم، يا اينكه در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از ماه رمضان برگشته؛ نمي داند كه بيست و پنجم ماه مسافرت كرده يا بيست و ششم، در هر دو صورت مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند؛ ولي در صورتي كه عدد روزهاي قضا شده را مي دانسته بعد فراموش كرده؛ احتياط آن است كه مقدار بيشتر را قضا كند.
اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد؛ قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخرتنگ باشد؛ مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز همبه ماه رمضان مانده است؛ اول قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.
اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب شده؛ بنا بر احتياط، گرچه به طور اجمال باشد؛ بايد تعين كند.
مخصوصاً اگر تأخير يكي از آنها كفاره داشته. مثلاً نيت كند اولين روزه قضايي كه بر من واجب شده؛ يا آخرين آن را به جا مي آورم.
كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته؛ اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل كند.
اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد؛ احتياط واجب آنست كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.
اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه ماه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد؛ لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.
اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و مرض او تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد؛ قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست. بايد براي هر روز يك مُد، كه تقريباً ده سير است؛ طعام به فقير بدهد و احوط دادن گندم، آرد، يا نان است؛ ولي اگر به واسطه عذر ديگري، مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند؛ روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.
اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان مرض او برطرف شود؛ ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد؛ بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غيرمرض، عذر ديگري داشته باشد و بعد از ماه رمضان آن عذر برطرف شود و تا ماه رمضان بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد؛ روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و در هر دو صورت احتياط آن است كه براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.
اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از ماه رمضان عذر او برطرف شود و تا ماه رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد؛ بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه گندم، يا آرد، يا نان باشد.
اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي عذري پيدا كند؛ بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد. گذشت احتياط آن است كه گندم، يا آرد، يا نان باشد.
ولي اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر، روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد؛ در تنگي وقت عذر پيدا كند؛ قضا كافيست و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام نيز به فقير بدهد.
اگر مرض انسان چند سال طول بكشد؛ بعد از آنكه خوب شد بايد قضاي رمضان آخر را، به مقداري كه پس از خوب شدن بتواند؛ قضا كند و براي هر روز از سال هاي پيش يك مُد طعام، بنا بر احتياط گندم، يا آرد، يا نان باشد؛ به فقير بدهد.
كسي كه بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد؛ مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.
اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال تأخير بيندازد؛ بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك طعام به فقير بدهد.
اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد؛ بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد؛ يا به شصت فقير طعام بدهد؛ يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاي آن روز را به جا نياورد؛ براي هر روز يك مُد طعام بدهد.
اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع يا استمنا كند؛ بنا بر احتياط واجب كفاره هم مكرر مي شود. ولي اگر چند مرتبه كار ديگري را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلاً چند مرتبه غذا بخورد؛ يك كفاره كافي است.
بعد از مرگ پدر و در مرگ مادر بنا بر احتياط واجب، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه آنان را به تفصيلي كه در مسأله (1399) گفته شد؛ به جا آورد.
اگر پدر و مادر غير از روزه ماه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشند؛ احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.
مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند؛ نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند؛ مثل كسي كه شغلش مسافرت، يا سفر او معصيت است؛ بايد در سفر روزه بگيرد.
اساساً سفر در ماه رمضان مكروه است مگر اينكه سفر براي حج، يا عمره، يا به جهت ضرورتي باشد و از مرسل علي بن اسباط استفاده مي شود كه بعد از بيست و سوم ماه سفر كراهت ندارد.
اگر غير روزه ماه رمضان، روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلاً نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد؛ تا ناچار نشود بنا بر احتياط واجب در آن روز مسافرت نكند و اگر در سفر باشد چنانچه ممكن است بنا بر احتياط واجب بايد قصد كند ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.
اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند؛ نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد؛ بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد؛ بايد آن روز اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.
مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد و از صحيح معاوية بن عمار، استفاده مي شود كه آن سه روز چهار شنبه، پنج شنبه و جمعه باشد؛ آن هم با كيفيت خاصي، به وسائل الشيعه باب (11) ابواب نماز مسافر مراجعه شود.
كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است؛ اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد؛ روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد؛ روزه اش صحيح است.
اگر فراموش كند كه مسافر است؛ يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد؛ روزه او باطل است.
اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد؛ بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند؛ وقتي به حد ترخص به تفصيلي كه در نماز مسافر گذشت برسد؛ بايد نيت روزه نداشته باشد و اگر پيش از آن روزه را باطل كند كفاره بر او واجب مي شود و اگر قبل از ظهر به وطن برگردد؛ در صورتي كه مفطر به جا نياورده باشد؛ به حد ترخص كه رسيد بايد نيت روزه نمايد و روزه اش صحيح است.
اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده؛ نمي تواند آن روز را روزه باشد.
اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد؛ يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ نبايد آن روز را روزه بگيرد.
مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد؛ مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و ابوالصلاح حلبي آن را حرام دانسته و مكروه است در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.
كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد؛ يا براي او مشقت دارد؛ روزه بر او واجب نيست؛ بلكه در صورتي كه روزه برايش ضرر معتني به داشته باشد؛ جايز نيست و در صورتي كه روزه برايش مشقت دارد؛ براي هر روز يك مُد طعام، به نحوي كه در مسائل گذشته بيان شد؛ به فقيربدهد؛ بلكه در صورتي كه نمي تواند روزه بگيرد بنا بر احتياط واجب يك مُد طعام به فقير بدهد.
كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته؛ اگر بعد از ماه رمضان بتواند بدون زحمت و مشقت روزه بگيرد؛ بايد بنا بر احتياط قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.
اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند؛ يا براي او مشقت و زحمت دارد؛ روزه بر او واجب نيست و در صورت دوم، بلكه در صورت اول، بنا بر احتياط واجب براي هر روز، يك مُد طعام به فقير بدهد. مكرر گذشت احتياط دادن گندم، يا آرد، يا نان است و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بتواند بدون زحمت و مشقت روزه بگيرد؛ بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا كند.
زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.
زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است؛ چه مادر بچه، يا دايه او باشد؛ يا بي اجرت شير دهد؛ اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد. ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد؛ يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه، يا از كسي ديگر كه اجرت او را بدهد؛ اجرت بگيرد؛ واجب است بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.
اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:
اول:
آنكه خود انسان ماه را ببيند.
دوم:
آنكه عده اي كه از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا مي شود؛ بگويند:
ماه را ديده ايم.
سوم:
آنكه دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم؛ در صورتي كه به نحوي باشد كه مورد قبول باشد.
مثلا اگر در هوا علتي باشد.
ولي اگر هوا صاف و بي گرد و خاك باشد بعيد است در شهري غير از اين دو نفر نبينند؛ در اين صورت اول ماه به گفته آنان ثابت نمي شود و همچنين شرط است كه شهادتشان بر خلاف واقع نباشد؛ مثل اينكه هر دو، يا يكي از آن دو، بگويند كه دايره ماه داخل به طرف افق بوده. ولي اگر اختلاف در شهادتشان در تشخيص بعضي خصوصيات ماه باشد؛ شهادتشان مقبول است؛ مثل اينكه يكي بگويد ماه بلند بود
و ديگري بگويد بلند نبوده است.
چهارم:
آنكه سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه شوال ثابت مي شود.
پنجم:
آنكه حاكم شرع يعني مجتهد جامع الشرايط حكم كند كه اول ماه است.
اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است؛ كسي هم كه تقليد او را نمي كند بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.
اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا كند؛ بايد به آن عمل كند.
بلند بودن ماه، يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.
اگر ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد؛ چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر در همان روز ثابت شود؛ بايد بقيه روز را هم امساك نمايد.
اگر در شهري اول ماه ثابت شود براي مردم شهر ديگر فايده ندارد؛ مگر آنكه آن دو شهر با هم نزديك باشند؛ يا انسان بداند كه افق آنها يكي است؛ يا اينكه بداند در شهري كه ماه ديده شده آفتاب زودتر از شهري كه در اوست غروب مي كند.
براي اينكه اگر ماه در شهري كه در قسمت شرقيست رؤيت شود؛ حتماً در شهري كه در قسمت غربيست قابل رؤيت است.
اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود؛ مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند نزديك، يا هم افق باشند؛ يا در شهري كه ماه ديده شده آفتاب زودتر غروب كند و انسان بداند كه تلگراف از روي حكم حاكم شرع، يا شهادت دو مرد، يا از راه ديگري كه شرعاً معتبر است؛ بوده است.
روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اول ماه شوال، بايد روزه بگيرد.
ولي اگر در بين روز، ولو نزديك مغرب، بفهمد كه اول شوال است؛ بايد افطار كند.
اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند؛ بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد؛ هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است؛ ولي بايد بعد از يازده ماه از ماهي كه احتمال مي داده ماه رمضان بوده و روزه گرفته؛ دوباره يك ماه روزه بگيرد؛ مگر اينكه بعد گمان پيدا كند؛ كه بايد بدان عمل كند.
روزه عيد فطر و عيد قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، اگر به نيت اول ماه رمضان روزه بگيرد؛ حرام مي باشد.
اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود؛ روزه او حرام است و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبي نهي كند؛ بنا بر احتياط واجب روزه نگيرد؛ گرچه حق شوهر از بين نرود. احتياط مستحب آن است كه بدون اجازه شوهر روزه مستحبي نگيرد.
لازم نيست اجازه خصوصي به جهت گرفتن روزه بگيرد؛ اگر اجازه عمومي داشته باشد كفايت مي كند
روزه مستحبي اولاد، اگر سبب اذيت پدر و مادر، يا جد بنا بر احتياط واجب، شود حرام است؛ بلكه احتياط واجب آن است كه اگر نهي كنند و نهي آنان جهت عقلايي داشته باشد؛ روزه نگيرند گرچه اذيت هم نشوند.
اگر پسر يا دختر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روزه پدر او را نهي كند؛ بايد افطار كند.
كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد؛ اگر چه دكتر بگويد:
ضرر دارد؛ بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين، يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد؛ اگر چه دكتر بگويد:
ضرر ندارد؛ بايد روزه نگيرد و اگر بگيرد صحيح نيست؛ مگر اينكه بتواند قصد قربت كند در صورتي كه واقعاً روزه برايش ضرر نداشته؛ بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.
اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد؛ نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست؛ مگر اينكه چنانچه گذشت بتواند قصد قربت كند و بعد معلوم شود كه ضرر نداشته؛ بعيد نيست روزه اش صحيح باشد.
كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد؛ اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته؛ در صورتي كه ضرر معتني به داشته بايد قضاي آن را به جا آورد.
غير از روزه هايي كه گفته شد؛ روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
روزه عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه، ياعيد قربان است؛ مكروه است.
روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد و در كتاب هاي مفصل بيان شده؛ مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله:
1 پنج شنبه اول و پنج شنبه آخر ماه و چهار شنبه اولي كه در دهه دوم ماه است.
گرچه اين كيفيت فضيلت بيشتري دارد ولي گرفتن سه روز روزه در هر ماه به غير اين كيفيت هم فضيلت دارد. در خبر است سه روز روزه گرفتن در هر ماه برابر روزه دهر است و وسوسه، كينه، غضب و غيظ قلب را از بين مي برد و اگر كسي در آن سه روز كه فضيلت زياد دارد به جا نياورد؛ مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد؛ مستحب است براي هر روز يك مُد طعام، يا يك درهم كه (6 / 12) نقره است؛ به فقير بدهد.
2 ايام البيض هر ماه كه سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه است.
3 تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه گرچه يك روز باشد.
4 روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب).
5 روز چهارم تا نهم شوال.
6 روز بيست و پنجم ذيقعده.
7 روز اول تا نهم ذيحجه (روز عرفه). ولي اگر به واسطه ضعف روزه در عرفه، نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند؛ روزه آن روز مكروه است.
8 عيد سعيد غدير (18 ذيحجه).
9 روز مباهله (24 ذيحجه).
10 روز اول، سوم و هفتم محرم.
11 ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ
وَ آلِه وَ سَلَّم (17ربيع الاول).
12 پانزدهم جمادي الاولي.
13 روز عيد نوروز.
استحباب روزه در بعضي روزهايي كه در اينجا ذكر شد؛ ثابت نيست. شايسته است به اميد ثواب به جا آورد و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند؛ گرچه بعد از زوال ظهر مكروه است روزه را باطل كند و اگر مؤمني او را به غذا دعوت كند؛ مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.
براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند؛ خود داري نمايند:
اول:
مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.
دوم:
مسافري كه بعد از ظهر به وطنش، يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.
سوم:
مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.
چهارم:
مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.
پنجم:
زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس، پاك شود.
ششم:
كافري كه بعد از ظهر مسلمان شود؛ يا قبل از ظهر مسلمان شود؛ در صورتي كه قبل از مسلمان شدن چيزي كه روزه را باطل مي كند به جا آورده باشد و الا احتياط لازم آن است كه بقيه روز را امساك كند.
مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند. ولي اگر كسي منتظر او است؛ يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند؛ بهتر است اول افطار كند؛ ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.
در هفت چيز خمس واجب مي شود:
اول:
منفعت كسب.
دوم:
معدن.
سوم:
گنج.
چهارم:
مال حلال مخلوط به حرام.
پنجم:
جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرورفتن دردريا به دست آيد.
ششم:
غنيمت جنگي.
هفتم:
زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.
احكام اينها مفصلا گفته خواهد شد.
هرگاه انسان از تجارت، يا صنعت، يا كسب هاي ديگر، مالي به دست آورد؛ اگر چه نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن مالي تهيه كند؛ چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.
اگر غير از كسب مالي به دست آورد؛ مثلاً چيزي به او ببخشند؛ در صورتي كه از مخارج سالش زياد بيايد؛ واجب است خمس آن را بدهد.
مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين ارثي كه به انسان مي رسد خمس ندارد. ولي ارث از كسي كه گمان ارث بردن از او نباشد خمس دارد. در اين حكم فرق نمي كند كه خويشاوندي دور باشد يا نزديك، بداند خويشاوندي او را، يا نداند.
اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده؛ احتياط واجب آن است كه خمس آن را با اجازه حاكم شرع بدهد و همچنين اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده بدهكار است بنا بر احتياط واجب خمس آن را با اجازه حاكم شرع ازمال او بدهد؛ بلكه بر وارث واجب است به نحوي كه ذمه ميت را فارغ كند؛ ولو به اينكه از مال خود بدهد و بعد از مال ميت بردارد.
اگر به واسطه قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد؛ بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر آن مال را در مثل زيارت و مانند آن مصرف كرده؛ فقط خمس باقي مانده را بدهد.
اگر ملكي را بر افراد معيني، مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد؛ چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهند؛ بلكه اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند؛ مثلاً اجاره آن را بگيرند؛ بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد؛ بدهند.
اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته؛ از مخارج سالش زياد بيايد؛ واجب است خمس آن را بدهد و همچنين است اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد؛ مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.
اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را با اين پول مي خرم چنانچه فروشنده شيعه دوازده امامي باشد؛ بعيد نيست معامله نسبت به جميع مال صحيح باشد و خمس به جنسي كه با اين پول خريده است تعلق مي گيرد و احتياجي به اجازه يا امضاء حاكم شرع نيست.
اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد؛ معامله اي كه كرده صحيح است و خمس پولي كه به فروشنده داده به صاحبان خمس مديون مي باشد.
اگر شيعه دوازده امامي مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد؛ خمس به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزي نيست.
اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به شيعه اثني عشري ببخشند؛ پنج يك آن به عهده خود بخشنده است؛ چيزي بر آن شخص نيست.
اگر از كافر، يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد؛ مالي به دست انسان آيد؛ واجب نيست خمس آن را بدهد.
تاجر، كاسب، صنعتگر و مانند اينها، اگر از وقتي كه منفعت مي برند يك سال بگذرد؛ بايد خمس آنچه كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و همچنين كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتفاقاً منفعتي ببرد؛ بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد؛ بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.
انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آمد؛ در صورتي كه مترقب باشد از مخارج سالش زيادتر خواهد بود؛ خمس آن را بدهد و جايز است؛ بلكه بهتر است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد. در صورتي كه درآمد و مخارجش را با سال شمسي حساب مي كند؛ مي تواند براي دادن خمس با سال شمسي حساب كند وگرنه قمري قرار دهد.
كسي كه مانند تاجر و كاسب، بايد براي دادن خمس سال قرار دهد؛ اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد؛ بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.
اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد؛ خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.
اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود؛ تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمت پايين آيد؛ در صورتي كه پايين آمدن قيمت بعد از تمام شدن سال باشد؛ خمس مقداري كه بالا رفته واجب است.
اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده؛ يا خمس ندارد؛ چنانچه قيمتش بالا رود؛ اگر آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده زيادي جزء منافع آن سال حساب مي شود؛ اگر از مخارج سال زياد بيايد خمس دارد و اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه بياورد؛ يا گوسفند چاق شود؛ در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد؛ بايد خمس آنچه زياد شده بدهد؛ بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده؛ واجب است خمس آن را بدهد؛ در صورتي كه زايد بر مؤنه سال او باشد.
اگر باغي احداث كند براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد؛ بايد خمس درختها و زيادي قيمت باغ و ميوه ها را بدهد. ولي به مقداري كه از ميوه ها جهت احتياج سالش استفاده كرده خمس ندارد و اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن باغ استفاده كند؛ در صورتي كه ميوه و نمو درخت ها از مصارف ساليانه خود و عيالش زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.
اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد؛ بايد در هر سال خمس زيادي آن را در نظر بگيرد؛ اگر چه آنها را نفروشد و همچنين اگر مثلاً از شاخه هايي كه معمولا هر سال مي برند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر، از مخارج سال او زياد بيايد؛ در آخر سال بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه چند رشته كسب دارد؛ مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند؛ بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند؛ مي تواند ضرر يك رشته را به نفع رشته ديگر تدارك نمايد. احتياط مستحب آن است كه خمس نفعي را كه برده بدهد.
خرج هايي كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند؛ مانند دلالي و حمالي، مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.
آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسي و جهيزيه دختر، اگر موقعي تهيه شود كه معمولا تهيه آن نياز است و زيارت و مانند اينها مي رساند؛ در صورتي كه از شأن او زيادتر نباشد و زياده روي هم نكرده باشد؛ خمس ندارد.
مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند؛ جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد؛ يا جايزه مي دهد؛ در صورتي كه از شأن او زيادتر نباشد؛ از مخارج ساليانه حساب مي شود.
اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد؛ يا در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از آن را تهيه مي كنند؛ به طوري كه تهيه نكردن آن عيب است؛ چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد؛ خمس ندارد و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد بايد خمس آن را بدهد.
مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند؛ از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن شروع به مسافرت كرده؛ اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد؛ در صورتي كه عين مال باقي باشد مانند مركب سواري و اثاثيه اي كه براي سفر تهيه كرده. ولي مالي كه عين آن مصرف مي شود مانند خوراكيها، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال مي ماند بدهد.
كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست؛ مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب بردارد و به مصرف برساند.
اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش از منافع آن سال خريده باشد در آخر سال زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد؛ در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.
اگر از درآمد، گرچه از كسب نباشد؛ پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد؛ هر وقت احتياجش از آن برطرف شد؛ احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.
اگر در يك سال منفعتي نبرد؛ نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد؛ مگر اينكه در آن سال براي ادامه زندگي قرض كرده باشد و تا درآمد سال بعد نتوانسته باشد آن را ادا كند؛ در اين صورت مي تواند از درآمد سال بعد كسر كند.
اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد؛ احتياط واجب آن است مقداري را كه از سرمايه برداشته برندارد؛ مگر اينكه براي ادامه زندگي آن مقدار را قرض كرده باشد؛ در اين صورت مي تواند از منافع كسر كند.
اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقي مانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد و نيز اگر با سرمايه اي كه براي او مانده نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد؛ يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد؛ احتياط واجب آن است مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر ننمايد.
اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود؛ بنا بر احتياط نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند؛ ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد؛ مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه كند.
اگر در اول سال براي مخارج سال خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد؛ مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد؛ مگر اينكه مال ديگري داشته باشد كه بتواند قرض خود را بدهد؛ در اين صورت كسر نكند.
اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند؛ در صورتي كه مالي نداشته و نتوانسته قرض خود را ادا كند؛ مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.
اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند؛ بايد خمس آن چيز را بدهد و نمي تواند از منافع كسب و غيره آن قرض را بدهد و اگر مالي را قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد؛ مشكل است بتواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.
بنا بر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد و در غير آن مي تواند از همان چيز خمسبدهد؛ يا به مقدار آن، پول بدهد. دادن جنس ديگر محل اشكال است مگر با اجازه حاكم شرع باشد.
كسي كه قصد دادن خمس را دارد پس از تمام شدن سال، احتياط واجب اينست كه قبل از دادن خمس، بدون اجازه حاكم شرع در آن مال تصرف نكند.
كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه خمس بدهكار است مي تواند با اذن حاكم شرع خمس را به ذمه بگيرد كه بعداً پرداخت كند؛ در اين صورت مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.
شخصي كه با ديگري شريك است؛ اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمس را نداده براي سرمايه شركت بگذارد؛ در صورتي كه آن شخص شيعه دوازده امامي باشد؛ مي تواند در آن مال تصرف كند.
اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد؛ بعيد نيست به مقتضاي حديث رفع قلم، خمس بر او واجب نباشد.
كسي كه مالي از ديگري به دست آورده و شك دارد خمس آن را داده يا نه، مي تواند در آن مال تصرف كند؛ بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه خمس آن را نداده؛ در صورتي كه شيعه دوازده امامي باشد مي تواند در آن تصرف نمايد.
كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود؛ چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد؛ مثلاً زميني را براي زراعت خريده است؛ در صورتي كه آن را به ذمه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده؛ بنا بر احتياط لازم خمس قيمتي كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد و اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مي خرم؛ بايد خمس مقداري را كه فعلا ارزش دارد بدهد و در صورتي كه خريدار شيعه دوازده امامي باشد؛ اجازه حاكم لازم نيست و معامله نسبت به تمام صحيح است.
كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن آن گذشته باشد؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد و مطابق شأن خود خريده؛ در صورتي كه خريد آنها از منفعت به دست آمده همان سال باشد؛ لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند از منفعت آن سال خريده يا از منفعت سال گذشته است؛ بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.
اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر، چيزي به دست آورد؛ در صورتي كه به مقدار نصاب باشد بايد خمس آن را بدهد.
نصاب معدن گرچه از نقره باشد؛ (15) مثقال معمولي طلاي سكه دار است كه مساوي با (20) مثقال شرعي است؛ يعني اگر قيمت چيزي كه از معدن بيرون آمده پس از كم كردن مخارجي كه براي آن شده به مقدار (15) مثقال طلاي سكه دار برسد؛ خمس دارد و اگر كمتر باشد خمس ندارد.
استفاده اي كه از معدن برده اگر قيمت آن به مقدار (15) مثقال طلاي سكه دار نرسد خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي، يا با منفعت هاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد.
احتياط واجب اينست كه حكم معدن بر گچ، آهك، گِل سرخ و گِل سرشور جاري شود. پس اگر به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدون خارج كردن هزينه سال بدهد.
كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد بايد خمس آن را بدهد؛ چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.
اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به (15) مثقال طلاي سكه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب چنانچه ممكن است بايد به وزن، يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.
اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند؛ چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند قيمت آن به (15) مثقال طلاي سكه دار برسد؛ اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.
اگر معدن را كه در ملك ديگري ست بدون اجازه مالك بيرون آورد؛ مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن خرجي نكرده؛ در صورتي كه به مقدار نصاب برسد بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.
گنج ماليست كه در زمين، يا درخت، يا كوه، يا ديوار، پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند. واجب شدن خمس در گنجي كه غير از طلا، نقره و جواهر باشد؛ بنا بر احتياط است.
اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند؛ مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.
نصاب گنج (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار است كه مساوي با (15) مثقال طلاي صيرفي است؛ يعني اگر قيمت چيزي كه از گنج به دست آورده بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به (15) مثقال طلاي صيرفي برسد؛ خمس آن را بدهد.
اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست؛ مال خود او مي شود؛ بايد خمس آن را بدهد. ولي اگر بداند كه مال يكي از آنهاست بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نبوده بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنهاست بنا بر احتياط لازم اعلام كند و اگر معلوم شود مال هيچيك از آنها نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.
اگر در ظرف هاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند؛ كه قيمت آنها روي هم (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ واجب است خمس آن را بدهد. ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند؛ هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد بايد خمس آن را بدهد و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسد خمس ندارد.
اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ گرچه سهم هر يك به اين مقدار نباشد؛ بنا بر احتياط واجب خمس آن را بدهند.
اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند؛ چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بنا بر احتياط واجب بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچيك از آنها نيست؛ گرچه قيمت آن (20) مثقال شرعي طلاي سكه دار باشد؛ خمس ندارد؛ ولي اگر سال بر آن بگذرد خمس دارد.
اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچكدام معلوم نباشد؛ در صورتي كه نداند مال حرام كمتر از خمس يا زيادتر از آن باشد؛ بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس بقيه مال حلال مي شود. ولي اگر بداند كه مال حرام بيشتر از مقدار خمس است؛ احتياط لازم است آن مقدار را از بابت مجهول المالك با اجازه حاكم شرع به فقير بدهد.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد؛ در صورتي كه به نحوي باشد كه اگر جستجو كند عادتاً صاحب آن را پيدا نمي كند؛ بايد آن مقدار را به نيت صاحبش با اذن حاكم شرع به فقير صدقه بدهد.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد؛ بايد يكديگر را راضي نمايند؛ مي توانند با هم صلح كنند ولي واجب نيست و چنانچه صاحب مال راضي نشود؛ در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال اوست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست به او بدهد؛ مگر اينكه شخص غاصب بوده در اين صورت احتياط واجب دادن بيشتر است.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده؛ بنا بر احتياط بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده با اجازه حاكم شرع از طرف صاحب آن به فقير صدقه بدهد.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد؛ يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد؛ بعد از آنكه صاحبش پيدا شد لازم است در مالي كه از طرف صاحبش صدقه داده به نحوي با صاحبش تراضي شود. ولي در خمس مال حلال مخلوط به حرام لازم نيست.
اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست؛ اگر بتواند بايد رضايت همه را تحصيل كند و اگر ممكن نباشد مالك را با قرعه تعيين كند و احتياط آن است كه حاكم شرع يا وكيل او متصدي قرعه باشد.
اگر به واسطه غواصي يعني فرورفتن در دريا لؤلؤ و مرجان، يا جواهر ديگري بيرون آورند؛ روييدني باشد مانند مرجان و يسر، كه از او تسبيح درست مي كنند يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن كرده اند قيمت آن به (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بايد خمس آن را بدهند؛ چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند؛ يا در چند دفعه، در صورتي كه چند دفعه پي در پي باشد به نحوي كه عرفاً يكي حساب شود. ولي اگر فاصله ها زياد باشد مثلاً يك روز فاصله شود؛ اگر در هر دفعه كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد؛ واجب شدن خمس بنا بر احتياط است؛ آنچه كه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد؛ يا چند نفر در صورتي كه مشتركاً اين كار را انجام دهند؛ ولي اگر هر كدام علي حده بيرون آورند و قيمت هر كدام كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد؛ خمس واجب نيست.
اگر بدون فرورفتن در دريا، يا به وسيله اسبابي، جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بنا بر احتياط خمس آن واجب است؛ ولي اگر از روي آب دريا، يا از كنار دريا، جواهر بگيرد؛ در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه به دست آورده به تنهايي، يا با منفعت هاي ديگر از مخارج سالش زيادتر باشد گرچه كمتر از (18) نخود طلاي سكه دار باشد.
خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرورفتن در دريا، يا با فرورفتن در دريا مي گيرد؛ در صورتي واجب است كه به تنهايي، يا با منفعت هايي كه به دست مي آورد از مخارج سالش زيادتر باشد.
اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرورود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد؛ در صورتي كه قيمت آن (18) نخود طلاي سكه دار باشد و در صورتي كه قصد تملك كرده؛ واجب است خمس آن را بدهد و اگر قيمت آن كمتر باشد از فوايد سال حساب مي شود.
اگر انسان در دريا فرورود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش (18) نخود طلاي سكه دار يا بيشتر باشد؛ چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد؛ در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي، يا با درآمدهاي ديگر او از مخارج سالش زيادتر باشد.
اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات، فرورود و جواهري بيرون آورد؛ چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد؛ بايد خمس آن را بدهد.
اگر در آب فرورود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن (18) نخود طلاي سكه دار يا بيشتر باشد؛ بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورده؛ اگر قيمت آن به مقدار (18) نخود طلاي سكه دار برسد؛ بنا بر احتياط واجب خمس آن واجب است.
كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است؛ اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد؛ لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.
اگر بچه اي معدني را بيرون آورد؛ يا گنجي پيدا كند؛ يا به واسطه فرورفتن در دريا جواهري به دست آورد؛ بعيد نيست خمس واجب نباشد.
ولي اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد؛ ولي او بايد آن مال را تطهير نمايد.
اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند؛ به آنها غنيمت گفته مي شود. مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند؛ مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري كه امام عَلَيْهِ السَّلَام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام عَلَيْهِ السَّلَام است؛ بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند. عنوان مسأله به نحوي كه ذكر شد چنانچه در توضيح المسائل حضرات عنوان شده؛ در زمان غيبت كبري موقفي ندارد و مناسب بود اشاره اي به آن مي شد چنانچه در كتاب عروة الوثقي اشاره به آن شده. اشارةً عرض مي شود آنچه در زمان غيبت كبري در جنگ با كفار به دست آيد؛ در صورتي كه به دستور حاكم شرع باشد؛ احتياط واجب آن است كه حكم غنيمت را دارد.
اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد؛ بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و مي تواند پول آن را هم بدهد و نيز اگر مثل خانه و دكان و مانند آنها را از مسلمان بخرد؛ چنانچه زمين را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس آن را بدهند؛ بلكه اگر خانه و دكان فروش رود و زمين به تبع آنها منتقل شود؛ بنا بر احتياط واجب دادن خمس زمين لازم است و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست بلكه حاكم شرع هم كه خمس از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.
اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري بفروشد؛ خمس از كافر ساقط نمي شود؛ ولي بر مسلمان واجب نيست خمس آن را بدهد و همچنين است اگر ذمي بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد. ولي بنا بر احتياط مستحب در هر دو صورت در صورتي كه خمس آن داده نشده؛ مسلمان خمس آن زمين را بدهد.
اگر كافر ذمي موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد؛ يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد؛ شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد. ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد؛ اشكال ندارد ولي حق خمس ساقط نمي شود مگر بعد از اداء آن.
اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافركند و عوض آن را بگيرد؛ مثلاً با او صلح نمايد؛ بنا بر احتياط واجب بايد كافرذمي خمس آن را بدهد.
اگر كافر ذمي صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد؛ احتياط واجب آن است كه در ضمن معامله با ولي صغير ذمي شرط كند كه خمس آن را بدهد.
خمس را بايد دو قسمت كنند؛ يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا بر احتياط واجب با اذن مجتهد جامع الشرايط بايد به سيد فقير، يا به ولي سيد يتيم داد؛ كه در حوايج يتيم مصرف نمايد؛ يا به سيدي كه در سفر مانده بدهند و در صورتي كه سهم سادات از مواردش زياد بيايد مجتهد جامع الشرايط مي تواند آن را صرف مواردي كند كه سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام را در آنها مصرف مي كند و نصف ديگر آن سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان به مجتهد جامع الشرايط بدهد؛ يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برساند؛ در صورتي كه مصرف مجتهد با مجتهدي كه از او تقليد مي كند يك طور باشد.
اساساً سهم مبارك امام عَلَيْهِ السَّلَام در مواردي كه اطمينان به رضايت آن حضرت است مقتصدانه و با احتياط مصرف شود؛ زياده روي در اموال آن حضرت درست نيست و احوط و اولي اينست كه با اذن و اجازه هاشمي باشد.
سيد يتيمي كه به او سهم سادات داده مي شود بايد فقير باشد.
ولي به سيدي كه در سفر مانده گرچه در محلش فقير نباشد؛ در صورتي كه نتواند به محل خود، ولو به قرض كردن برود؛ به مقداري كه او را به محلش برساند مي شود خمس داد.
به سيدي كه در سفر درمانده شده اگر سفر او معصيت باشد؛ يا خود او در معصيت باشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند مگر اينكه توبه كرده باشد.
به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد؛ ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست نمي شود خمس داد.
به سيدي كه معصيت كار است اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد؛ نمي شود خمس داد و به سيدي كه شراب مي خورد؛ يا نماز نمي خواند؛ يا آشكارا معصيت مي كند؛ اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.
اگر كسي بگويد سيدم، نمي شود به او خمس داد؛ مگر اينكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند؛ يا در بين مردم به طوري معروفباشد كه انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند سيد است.
به كسي كه در شهر خودش، يا شهر ديگر، مشهور باشد كه سيد است؛ به نحوي كه به سيد بودن او وثوق پيدا كند؛ گرچه يقين، يا اطمينان نداشته باشد؛ مي شود خمس داد.
كسي كه زنش سيده فقيره است؛ نبايد به او خمس دهد كه در مخارجي كه بايد شوهر آن را تأمين كند؛ برساند. ولي مي تواند براي مخارجي كه بر شوهر واجب نيست؛ به او خمس دهد كه مصرف كند و نيز اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد؛ جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.
اگر مخارج سيدي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد؛ نمي تواند از خمس، خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبه او را بدهد. ولي اگر مقداري خمس به او بدهد كه در مصارف خودش كه بر انسان واجب نيست برساند؛ مانع ندارد.
به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است؛ ولي او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد؛ مي شود خمس داد.
بيشتر از مخارج يك سال به سيد فقير خمس ندهند.
اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود؛ يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد؛ بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده؛ چيزي بر او واجب نيست.
هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود؛ گرچه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد؛ مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد. چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و بنا بر احتياط در نگهداري آن از حاكم شرع اذن گرفته باشد؛ در صورتي كه تلف شود چيزي بر او واجب نيست؛ ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.
اگر در شهر خودش مستحق باشد باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند. ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود اگر بدون اجازه حاكم شرع بوده باشد؛ اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد؛ ضامن است.
اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود؛ لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.
اگر خمس را از خود مال ندهد بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و دادن جنس ديگر غير از پول محل اشكال است؛ مگر اينكه با اجازه حاكم شرع باشد.
كسي كه از مستحق طلب كار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند از مستحق وكالت بگيرد و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.
مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد.
ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد چيزدار شدن به او نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد؛ اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و در صورتي كه در شأنش باشد به او ببخشد؛ مانع ندارد.
اگر خمس را با حاكم شرع، يا وكيل او، يا با سيد فقير، دست گردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد؛ نمي تواند از درآمد آن سال كسر كند؛ مگر اينكه خمس آن را خارج كرده باشد.
پس اگر مثلاً هزار تومان دست گردان كرده و از درآمد سال بعد دو هزار تومان به دست آورده؛ ابتدا خمس دو هزار تومان را خارج كند و آنگاه هزار تومان كه از بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.
زكات در نُه چيز واجب است:
اول:
گندم.
دوم:
جو.
سوم:
خرما.
چهارم:
كشمش.
پنجم:
طلا.
ششم:
نقره.
هفتم:
شتر.
هشتم:
گاو.
نهم:
گوسفند.
اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد؛ با شرايطي كه بعداً گفته مي شود؛ بايد به قصد قربت و براي خدا مقداري كه معين شده به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.
احتياط واجب آن است كه در سَلْت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد و عَلَسْ كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد؛ زكات داده شود. مخصوصاً در عَلَس.
زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.
اگر انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد؛ اول ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد. ولي اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.
اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات بر او واجب نيست. ابتداء سال او از اول بلوغش حساب مي شود.
بنا بر احتياط واجب وقت واجب شدن زكات گندم و جو، هنگام بستن دانه است و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آنهاست و در خرما و انگور، موقعيست كه به خرما تَمْر و به انگور كشمش گفته شود.
اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما، كه در مسأله پيش گفته شد؛ صاحب آن بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.
اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، در تمام سال يا در مقداري از آن ديوانه باشد؛ زكات بر او واجب نيست؛ مگر اينكه وقت ديوانگي به قدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده؛ در اين صورت زكات واجب است.
اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، در تمام سال مست يا بيهوش باشد؛ زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.
مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند؛ زكات ندارد. ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غصب كننده باشد؛ هر وقت به صاحبش برگشت، احتياط واجب در موردي كه گذشتن سال در آن شرط نباشد زكات آن را بدهد.
اگر طلا و نقره، يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند؛ بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.
زكات گندم، جو، خرما و كشمش، وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد و نصاب آنها (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، است و هر يك مَن تبريز معادل با (640) مثقال معمولي است.
در رساله برابر با (207 / 847) كيلوگرم ذكر شده؛ ولي ظاهراً چنانچه فرموده اند؛ اين اندازه با نصاب مَن تبريز اختلاف دارد؛ بايد با دقت با كيلوگرم حساب شود. خلاصه نصاب غلات كمي كمتر از سه خروار است.
اگر پيش از دادن زكات از انگور، خرما، جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده؛ خود و عيالاتش بخورند؛ يا به فقير بدهد؛ در صورتي كه به غير عنوان زكات داده باشد؛ بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.
اگر بعد از آنكه زكات گندم، جو و خرما، واجب شد مالك آن بميرد؛ بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد؛ هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.
كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است؛ موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از آنكه خرما تَمْر و انگور كشمش شده باشد؛ مي تواند زكات مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.
اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور، يا زراعت گندم و جو، زكات آنها واجب شود؛ مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود؛ بايد زكات آن را بدهد و اگر بعد از واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و انگور، زراعت و درخت را بفروشد؛ بايد زكات آنها را بدهد.
اگر انسان گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده؛ يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده؛ چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد؛ معامله آن مقدار باطل است؛ بلكه بنا بر احتياط واجب معامله باقي مانده هم باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد؛ معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد؛ مي تواند از او پس بگيرد و اگر فروشنده بعد از معامله زكات آن را بدهد؛ معامله صحيح مي شود.
اگر وزن گندم، خرما و كشمش، موقعي كه تر است به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود؛ زكات آن واجب نيست.
اگر گندم، جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند؛ چنانچه خشك شده آنها به اندازه نصاب باشد بايد زكات آنها را بدهد.
خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود؛ يا بعد از خشك شدن خرما به آن نمي گويند؛ چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد؛ زكات آن واجب است.
گندم، جو، خرما و كشمش، كه زكات آنها را داده؛ اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.
اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا نهر مشروب شود؛ يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند؛ زكات آن ده يك است و اگر با دَلو و مانند آن آبياري شود؛ زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين، استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دَلو و مانند آن استفاده نمايد؛ زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد؛ يعني از چهل قسمت آن سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهد.
اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دَلو و مانند آن استفاده كند؛ چنانچه طوري باشد كهعرفاً بگويند آبياري با دَلو و مانند آن، غلبه داشته؛ زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران، غلبه داشته؛ زكات آن ده يك است؛ بلكه در صورتي كه عرفاً صدق كند آبياري با هر دو است؛ ولي آبياري با باران يا نهر بيشتر بوده؛ احتياط واجب آن است كه زكات آن ده يك است.
اگر در صدق عرفي شك كند و نداند كه آبياري طوريست كه در عرف مي گويند با آب باران و آب دلو و مانند آن، با هم آبياري شده؛ يا اينكه مي گويند آبياري با آب باران شده؛ در اين صورت اگر سه چهلم بدهد كفايت مي كند و اگر شك كند و نداند كه در عرف مي گويند با هر دو آبياري شده؛ يا اينكه مي گويند آبياري با دلو و مانند آن شده؛ در اين صورت يك بيستم كفايت مي كند.
اگر گندم، جو، خرما و انگور، با آب باران و نهر، مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد؛ ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند؛ زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد؛ ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها بر زياد شدن محصول كمك نكنند؛ زكات آن بيست يك است.
اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود؛ زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده؛ بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است؛ ده يك مي باشد.
مخارجي را كه براي گندم، جو، خرما و انگور كرده؛ حتي مقداري از قيمت اسباب و لباسي را كه به واسطه زراعت كم شده؛ مي تواند از حاصل كسر كند؛ نسبت به مخارجي كه متعارف است از زراعت مي دهند و در غير آن احتياط واجب آن است كه كسر نكند و چنانچه باقي مانده آن به (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، برسد بايد زكات آن را بدهد.
تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده اگر از خودش باشد؛ به مقدار قيمت آن در هنگامي كه كاشته؛ مي تواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد؛ مي تواند قيمتي را كه براي خريد آن داده جزء مخارج حساب نمايد.
اگر زمين و اسباب زراعت، يا يكي از اين دو ملك خود او باشد؛ نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده؛ چيزي از حاصل كسر نمي شود.
اگر درخت انگور يا خرما را بخرد؛ قيمت آن جزء مخارج نيست و اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد؛ بنا بر احتياط واجب چنانچه گذشت پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب ننمايد.
اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد؛ پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود و اگر زراعت را بخرد؛ بنا بر احتياط واجب چنانچه گذشت پولي را كه براي خريد داده جزء مخارج حساب ننمايد.
كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند؛ اگر اينها را بخرد نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.
كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند؛ اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت به كلي از بين برود؛ يا اگر مقداري از قيمت آنها كم شود؛ چنانچه گذشت بنا بر احتياط واجب نمي تواند آنها را جزء مخارج حساب كند.
اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا، كه زكات آن واجب نيست بكارد؛ چنانچه مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات ندارد و بعداً چيزي را كه زكات دارد زراعت كرده؛ نبايد مخارج را حساب كند و اگر مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات دارد و بعداً چيزي را كه زكات ندارد زراعت كرده؛ چنانچه گذشت بنا بر احتياط واجب نمي تواند مخارج را حساب كند و همچنين است در صورتي كه مقصودش زراعت هر دو بوده؛ مخارج را حساب نكند.
اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خرجي كند؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را جزء مخارج سال اول و سال هاي بعد حساب كند.
اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد؛ گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود؛ چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب، يعني (288) من تبريز و (45) مثقال كم، باشد؛ بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد؛ در صورتي كه يقين دارد با آنچه به دست مي آيد به اندازه نصاب مي شود؛ واجب نيست زكات آنچه را كه رسيده همان وقت بدهد؛ مي تواند صبر كند وقتي كه به حد نصاب رسيد بدهد و همچنين است اگر يقين ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود؛ صبر كند تا بقيه آن برسد اگر روي هم به مقدار نصاب شود زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.
اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد؛ چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد؛ زكات آن واجب است.
اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود؛ چنانچه به قصد زكات از تازه آن مقداري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است؛ اشكال ندارد.
اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد؛ نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد؛ مگر اينكه خرماي تازه يا انگور از جمله همان خرما و كشمش باشد كه زكات به آن تعلق گرفته و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را از خرماي خشك يا كشمش بدهد؛ مگر آنكه خرماي خشك يا كشمش از جمله خرما و انگوري باشد كه زكات به آن تعلق گرفته و اگر يكي از اينها يا چيز ديگر را به قصد زكات بدهد؛ محل اشكال است؛ احتياط آن است كه آن را بفروشد و پول آن را به قصد زكات بدهد.
كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد اول بايد تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند؛ بعد قرض او را ادا نمايند.
كسي كه بدهكار است و گندم، يا جو، يا خرما، يا انگور هم دارد؛ اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود؛ ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند؛ هر كدام كه سهمش (288) مَن تبريز و (45) مثقال كم، باشد؛ بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند؛ چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد؛ واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد؛ بايد جنس زكات دار نسبت به مجموع ماترك ميت ملاحظه شود و به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود؛ در اين حال اگر سهم هر يك از ورثه به اندازه نصاب باشد؛ زكات بر او واجب است.
اگر گندم، جو، خرما و كشمش، كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد؛ بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و مي تواند زكات همه را از خوب بدهد.
طلا دو نصاب دارد:
نصاب اول:
(20) مثقال شرعيست كه هر مثقال آن (18) نخود است.
پس وقتي طلا به (20) مثقال شرعي كه (15) مثقال معمولي (صيرفي) است برسد؛ اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد چهل يك آن را، كه نُه نخود مي شود؛ از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
نصاب دوم:
چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود؛ يعني اگر سه مثقال به (15) مثقال اضافه شود؛ بايد زكات (18) مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود؛ فقط بايد زكات (15) مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود؛ يعني اگر سه مثقال اضافه شود؛ بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.
نقره دو نصاب دارد:
نصاب اول:
(105) مثقال معمولي (صيرفي) است كه اگر نقره به (105) مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد چهل يك آن را كه (2) مثقال و (15) نخود ( آنچه در خبر است پنج درهم است) است؛ از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد؛ زكات آن واجب نيست.
نصاب دوم:
(21) مثقال است؛ يعني اگر (21) مثقال به (105) مثقال اضافه شود؛ بايد زكات تمام (126) مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود فقط بايد زكات (105) مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود؛ يعني اگر (21) مثقال اضافه
شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود؛ مقداري كه اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است؛ زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هرچه طلا و نقره دارد را بدهد؛ زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است.
مثلا كسي كه (110) مثقال نقره دارد اگر چهل يك آن را بدهد زكات (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.
كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است؛ اگر چه زكات آن را داده باشد؛ تا وقتي كه از نصاب اول كم نشده؛ همه ساله بايد زكات آن را بدهد.
زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهد. مراد از رواج داشتن معامله با سكه آن است كه جاي پول با آنها معامله شود؛ بنا بر اين سكه هاي آزادي و مانند آن، كه جاي پول در معامله كاربرد ندارد و با آنها معامله اجناس مي شود؛ زكات ندارد.
طلا و نقره سكه دار كه زنها براي زينت به كار مي برند؛ در صورتي كه معامله پول طلا و نقره دار با آن مي شود؛ زكات آن واجب است؛ بلكه اگر معامله با آن رايج نباشد؛ ولي پول طلا و نقره به آن بگويند؛ بنا بر احتياط زكات دارد.
كسي كه طلا و نقره دارد اگر هيچكدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد؛ مثلاً (14) مثقال طلاي معمولي و (104) مثقال نقره داشته باشد؛ زكات بر او واجب نيست.
چنانچه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماهطلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود؛ زكات بر او واجب نيست.
اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد؛ با طلا، يا نقره، يا چيز ديگري عوض نمايد؛ يا آنها را آب كند؛ زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند؛ احتياط مستحب آن است كه زكات بدهد.
اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند؛ بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن وزن، يا قيمت آنها كم شود؛ بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.
اگر طلا و نقره اي دارد كه خوب و بد داشته باشد؛ مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد. ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.
پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد؛ اگر به آن پول طلا و نقره بگويند در صورتي كه به حد نصاب برسد؛ زكاتواجب مي شود؛ هر چند خالص آن به حد نصاب نرسد. ولي اگر پول طلا و نقره به آن گفته نشود؛ واجب شدن زكات بر آن مشكل است؛ گرچه خالص آن به حد نصاب برسد؛ در اين صورت احتياط واجب دادن زكات است.
اگر پول طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد؛ چنانچه زكات آن را از پول طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد؛ يا از پول غير طلا و نقره بدهد؛ ولي به قدري باشد كه قيمت آن به اندازه قيمت زكاتي باشد كه بر او واجب شده؛ اشكال ندارد.
زكات شتر، گاو و گوسفند، غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:
اول:
آنكه حيوان در تمام سال بي كار باشد.
ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز كار كرده باشد؛ بنا بر احتياط زكات آن واجب است.
دوم:
آنكه در تمام سال از علف بيابان بخورد. پس اگر تمام سال، يا مقداري از آن را، از علف چيده شده؛ در صورتي كه براي علف چيدن آن هزينه اي كرده باشد؛ يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بخورد؛ زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز، يا دو روز از علف مالك بخورد؛ بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.
اگر انسان براي شتر، گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد؛ يا اجاره كند؛ بنا بر احتياط واجب زكات بدهد. ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد زكات آن واجب است.
شتر دوازده نصاب دارد:
اول:
پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد؛ زكات ندارد.
دوم:
ده شتر، زكات آن دو گوسفند است.
سوم:
پانزده شتر، زكات آن سه گوسفند است.
چهارم:
بيست شتر، زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم:
بيست و پنج شتر، زكات آن پنج گوسفند است.
ششم:
بيست و شش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و از آن در خبر به «بنت مَخاض» تعبير شده.
هفتم:
سيوشش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «ابن لبون» تعبير شده.
هشتم:
چهلوشش شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده و از آن در خبر به «حقّه» تعبير شده.
فرموده اند:
شتري كه به اين سال برسد چون شايسته است كه بر او سوار شد؛ حقه گفته اند.
نهم:
شصتويك شتر، زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد و از آن در خبر به «جذعه» تعبير شده.
دهم:
هفتاد و شش شتر، زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.
يازدهم:
نودويك شتر، زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.
دوازدهم:
صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتري بدهد كه داخل سال دوم شده باشد؛ يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا،
يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند؛ ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد.
مثلا اگر (140) شتر دارد بايد براي (100) شتر، دو شتر كه داخل سال چهارم شده و براي (40) شتر ديگر، يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد. شتري كه به عنوان زكات داده مي شود؛ بايد ماده باشد و اگر ندارد؛ نر بدهد و چنانچه هيچيك از شترهاي ذكر شده را ندارد؛ بايد بخرد و در خريدن احتياط اينست كه ماده بخرد.
زكات مابين دو نصاب واجب نيست؛ پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد؛ تا نصاب دوم كه ده تاست نرسيده؛ فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصاب هاي بعد.
گاو دو نصاب دارد:
نصاب اول:
سي تاست كه تا وقتي شماره گاو به سي رسيد؛ اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد و از آن در خبر به «تبيع» تعبير شده. احتياط واجب آن است كه گوساله نر باشد.
نصاب دوم:
چهل تاست و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «مسنّه» تعبير شده. زكات مابين سي و چهل، واجب نيست. مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد؛ فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده؛ فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آنكه به شصت رسيد چون دو برابر نصاب اول را دارد؛ بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هرچه بالا رود؛ بايد يا سي تا سي تا، حساب كند يا چهل تا چهل تا، يا سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد. ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد.
مثلا اگر هفتاد گاو دارد بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي
تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد. چون اگر به حساب سي تا حساب كند ده تا زكات نداده مي ماند. ولي در جايي كه رعايت اين جهت ممكن نباشد مثل اينكه پنجاه گاو داشته باشد؛ در اين صورت احتياط اينست كه چهل را بگيرد گرچه ده تا زياد بيايد.
گوسفند پنج نصاب دارد:
اول:
چهل و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.
دوم:
صد و بيست و يك، زكات آن دو گوسفند است.
سوم:
دويست و يك، زكات آن سه گوسفند است.
چهارم:
سي صد و يك، زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم:
چهارصد و بالاتر از آن است؛ كه بايد آنها را صدتا صدتا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد.
لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد؛ بلكه مي تواند گوسفند ديگري بدهد؛ يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد كافيست و دادن جنس ديگر خلاف احتياط است مگر اينكه با اجازه حاكم شرع باشد.
زكات مابين دو نصاب واجب نيست. پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد؛ تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده؛ فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.
زكات شتر، گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است؛ چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.
در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شترعربي و غيرعربي يك جنس است و همچنين بز، ميش و شيشك، در زكات با هم فرق ندارند.
اگر گوسفند براي زكات بدهد؛ بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد و از آن در خبر به «جَذع» تعبير شده و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوم شده باشد و از آن در خبر به «ثني» تعبير شده.
گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد؛ اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد؛ در صورتي كه قيمتش از قيمت متوسط گوسفندها كمتر نباشد؛ اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.
اگر چند نفر با هم شريك باشند؛ هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول برسد؛ بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.
اگر يك نفر در چندجا گاو، يا شتر، يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند؛ بايد زكات آنها را بدهد.
اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند؛ بايد زكات آنها را بدهد.
اگر گاو، گوسفند و شتري كه دارد همه مريض، يا معيوب، يا پير باشند؛ مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند؛ نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد؛ بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند؛ احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها، سالم و بي عيب و جوان بدهد.
اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند؛ يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد؛ مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد؛ زكات بر او واجب نيست.
كسي كه بايد زكات گاو، گوسفند و شتر را بدهد؛ اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد؛ تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده؛ همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند؛ زكات بر او واجب نيست. مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد؛ اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد؛ تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده؛ همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد؛ تا وقتي به چهل نرسيده؛ زكات بر او واجب نيست.
انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:
اول:
فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد. كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند از منافع آنها مخارج سال خود را بگذراند؛ فقير نيست.
دوم:
مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند به نحوي كه مجبور شود خواري سؤال را بر خود روا دارد.
سوم:
كسي كه از طرف امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام عَلَيْهِ السَّلَام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نايب امام عَلَيْهِ السَّلَام برساند
چهارم:
كافرهايي كه اگر زكات به آنها بدهند به دين اسلام مايل مي شوند؛ يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند و همچنين مسلماناني كه ضعيف الايمان باشند كه با دادن زكات تقويت ايمانشان مي شود؛ يا به انحراف كشيده نشوند؛ يا رغبت و گرايش به مذهب حقه اماميه اثني عشري پيدا كنند.
خلاصه زكات را مي توان در تقويت اسلام و مسلمين و مذهب تشيع صرف
كرد و اگر در بعضي موارد دادن زكات به عنوان مؤلفة قلوبهم روشن نباشد؛ به عنوان سبيل الله بي اشكال است.
پنجم:
خريداري بنده و آزاد كردن آن، گرچه مورد اين سهم در اين زمان نيست و قدر متيقن آن بنده مؤمني است كه در فشار شديد باشد؛ يا بنده مكاتبيست كه نمي تواند مال خود را ادا كند.
شايد بتوان از اين سهم در آزاد كردن مؤمني كه به ناحق زنداني شده و در فشار شديد باشد و راهي براي رهايي او نباشد؛ استفاده كرد. گرچه از سهم سبيل الله مي توان استفاده كرد.
ششم:
بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ در صورتي كه قرض را صرف در معصيت نكرده باشد.
هفتم:
سبيل الله، يعني كارهايي كه منفعت عمومي ديني دارد؛ مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده شود؛ يا نفعش به عموم مسلمين مي رسد مانند راه سازي، يا براي اسلام فايده داشته باشد به هر نحوي كه باشد؛ بلكه در هر كار خير، ولو نفعش عمومي نباشد؛ مانند اصلاح بين طرفين و آزاد كردن اسير و زنداني بي گناه و مانند اينها.
هشتم:
ابن سبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده به تفصيلي كه در مسأله (1948 / 1989) خواهد آمد.
احكام اين موارد در مسائل آينده بيان مي شود.
كسي كه فقير و مسكين است و چيزي اصلاً ندارد؛ يا كسري دارد؛ مي تواند يك جا بيش از مخارج سال خود و عيالاتش زكات بگيرد.
ولي احتياط آن است كه بيش از مخارج سال نگيرد.
اگر به مقدار مخارج يك سال زكات گرفت؛ تا وقتي كه به مقدار مخارج سال دارد نمي تواند زكات بگيرد.
كسي كه مخارج سالش را داشته؛ اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.
صنعتگر، يا مالك، يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار، يا ملك، يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.
فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد؛ اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته؛ يا مال سواري دارد؛ چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند؛ اگر چه براي حفظ آبرويش باشد؛ مي تواند زكات بگيرد.
همچنين است اثاث خانه، ظرف، لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد اگر به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از زكات خريداري نمايد.
فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست؛ بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند؛ ولي تا وقتي كه مشغول ياد گرفتن است؛ بلكه مادامي كه از تحصيل مخارج عاجز است؛ مي تواند زكات بگيرد.
به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم و شك پيدا شود؛ اگر چه از گفته او اطمينان پيدا نكند؛ مي شود زكات داد.
كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده؛ يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود؛ نمي شود به او زكات داد. ولي اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است؛ بعيد نيست بشود به او زكات داد.
كسي كه بايد زكات بدهد اگر از فقيري طلب كار باشد؛ مي تواند طلبي را كه از او دارد؛ در صورتي كه قرض گرفته شده را در معصيت صرف نكرده باشد؛ بابت زكات حساب كند و بنا بر آنچه در مسأله (1859) گذشت؛ احتياط واجب آن است كه زكات را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند از مستحق وكالت بگيرد و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.
اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد؛ در صورتي كه قرض را در معصيت مصرف نكرده بوده؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند و در مسأله گذشته حكم احتياطي آن بيان شد و همچنين است اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند؛ يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد؛ مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه حساب نكند.
چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد؛ لازم نيست به او بگويد كه زكات است؛ بلكه اگر فقير خجالت بكشد؛ مستحب است به اسم پيش كش بدهد به نحوي كه مستلزم دروغ گفتن نشود؛ يعني آن چيز را به قصد زكات به صورت پيش كش به او بدهد؛ ولي فقير نفهمد از چه بابت است.
اگر به خيال اينكه كسي فقير است به او زكات بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده؛ يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه فقير نيست زكات بدهد؛ كافي نيست. پس چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته؛ يا احتمال مي داده زكات است؛ انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است؛ بلكه اگر به غير عنوان زكات داده؛ نمي تواند از او بگيرد و بايد از مال خود زكات را به مستحق بدهد. ولي در صورتي كه مسأله را مي دانسته ولي در تشخيص مستحق دچار اشتباه شده و كوتاهي هم از طرف او نشده باشد؛ لازم نيست دوباره زكات بدهد.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه مخارج سالش را داشته باشد؛ مي تواند از سهم بدهكاران براي دادن بدهي خود زكات بگيرد؛ ولي بايد مالي را كه قرض كرده بوده در معصيت خرج نكرده باشد؛ گرچه از آن معصيت توبه كرده باشد.
ولي اگر فقير باشد حكم آن از مسأله آينده روشن مي شود.
اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ زكات بدهد بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده؛ در صورتي كه زكات را به قصد دادن بدهي او داده باشد؛ بنا بر احتياط از زكات حساب نكند و چنانچه آن بدهكار فقير باشد؛ مي تواند از سهم فقرا حساب كند و لازم نيست دوباره زكات بدهد؛ مگر اينكه از آن معصيت توبه نكرده و قرض را در شراب خواري، يا در معصيت ديگر به طور آشكارا صرف كرده.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه فقير نباشد؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات از سهم بدهكاران حساب كند.
مسافري كه خرجي او تمام شده؛ يا مركبش از كار افتاده؛ چنانچه سفر او معصيت نباشد و خود او هم در معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن؛ يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند؛ اگر چه در محل خود فقير نباشد؛ مي تواند به مقداري كه او را به محل برساند زكات بگيرد.
مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته؛ بعد از آنكه به محلش رسيد؛ اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد؛ در صورتي كه بدون مشقت نتواند به صاحب مال يا نايب او برساند؛ بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.
كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد؛ ولي از سهم مؤلفة قلوبهم يا سبيل الله اگر مصلحت ديني اقتضا كند؛ مي توان بهغير شيعه دوازده امامي زكات داد. اگر از راه شرعي دوازده امامي بودن كسي ثابت شود و زكات تلف شود بعد معلوم شود دوازده امامي نبوده؛ لازم نيست دوباره زكات بدهد.
اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه دوازده امامي فقير باشد؛ انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد به قصد اينكه آنچه را مي داده ملك طفل ياديوانه باشد؛ در صورتي كه ولي به همين قصد بگيرد و مي توان به ولي بدهد كه صرف در طفل و ديوانه شود.
اگر به ولي طفل يا ديوانه دسترسي ندارد؛ مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و احتياطاً با اجازه حاكم شرع باشد و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كند.
به فقيري كه گدايي مي كند؛ در صورتي كه گدايي را كسبه خود قرار نداده باشد؛ مي شود زكات داد. ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند؛ نمي شود زكات داد.
به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد؛ يا نماز نمي خواند؛ يا شراب مي خورد؛ گرچه آشكارا نباشد؛ احتياط آن است كه زكات ندهند؛ بلكه اگر نداند كه دادن زكات به او سبب مي شود كه گناه را ترك كند؛ نبايد بدهد.
به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگر چه مخارج او بر انسان واجب مي باشد؛ مي شود زكات داد. ولي اگر زن براي مخارج خودش كه بر شوهر واجب است قرض كرده باشد؛ شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات خودش بدهد. احتياط واجب آن است كه از زكات خودش بدهي مربوط به مخارج كسي كه خرجش بر او واجب است را ندهد.
انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد؛ ولي اگر مخارج آنان را ندهد ديگرانمي توانند به آنان زكات بدهند.
اگر انسان زكات به پسر فقيرش بدهد كه خرج زن، نوكر و كلفت خود نمايد؛ مانع ندارد. ولي اگر زن گرفتن براي پسر لازم و داشتن نوكر و كلفت برايش حتمي باشد؛ مشكل است از زكات تأمين مخارج آنان بشود؛ احتياط آن است كه بايد پدر از مال خود مخارج آنان را تأمين كند.
اگر پسر به كتاب هاي علمي ديني احتياج داشته باشد؛ پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.
در صورتي كه زن گرفتن براي پسر فقير لازم نباشد؛ پدر مي تواند به او زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد و نيز در صورتي كه زن گرفتن براي پدر فقير لازم نباشد؛ پسر مي تواند به او زكات دهد كه براي خود زن بگيرد.
ولي در صورتي كه زن گرفتن براي پدر يا پسر لازم باشد؛ احتياط لازم آن است كه مخارج زن گرفتن را از مال خود تأمين كنند نه از زكات.
به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد؛ يا خرجي نمي دهد ولي زن مي تواند او را به دادن خرجي وادار كند؛ نمي شود زكات داد. ولي اگر نتواند او را وادار به دادن خرجي كند؛ مي توان به او زكات داد.
زني كه صيغه شده اگر فقير باشد؛ شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد؛ يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد؛ در صورتي كه خرجش را بدهد؛ يا زن بتواند او را وادار به دادن خرجي كند؛ نمي شود به آن زن زكات داد. ولي اگر خرجيش را نداد و زن نتوانست او را وادار به دادن خرجي كند؛ مي توان به او زكات داد.
زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد؛ اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.
سيد فقير نمي تواند از غيرسيد زكات بگيرد؛ ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد؛ مي تواند به مقدار حوايج ضروريه روزانه خود از غيرسيد زكات بگيرد.
در خبر است چنانچه اگر چيزي نباشد؛ مي توان به مقدار ضرورت از ميته مصرف نمود؛ همين طور اگر سيد چيزي نداشت مي تواند از زكات به مقدار ضرورت مصرف كند.
كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود به او زكات داد؛ در صورتي كه او بداند زكات غيرسيد است و بگيرد.
انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است؛ يا زكات فطره، بلكه اگر زكات گندم و جو بر او واجب باشد؛ احتياط آن است كه، ولو به نحو اجمال، تعيين كند؛ به نحوي كه بشود بابت زكات هر كدام از آنها حساب كند.
كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقداري زكات بدهد؛ احتياط واجب آن است كه به نحوي ولو اجمالا تعيين كند؛ اگر از جنس يكي از آنها، يا پول باشد و اگر از جنس هيچيك از آنها نباشد؛ با تعيين اجمالي هم مشكل است.
اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد؛ چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد از طرف مالك نيت زكات كند؛ كفايت مي كند لازم نيست مالك هنگام دادن زكات به وكيل نيت زكات كند؛ ولي اگر شخصي را وكيل در رسانيدن زكات كرده لازم است هنگام دادن زكات به وكيل نيت زكات كند و احتياطاً به نيتش ادامه دهد تا هنگامي كه مال را به فقير مي رساند.
اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت، زكات به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود خود مالك نيت زكات كند؛ واجب است مجدداً به قبض فقير دهد.
موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، بايد زكات را به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا كند و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم و داخل شدن در ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا نمايد. اگر منتظر فقير معيني باشد؛ يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد؛ احتياط لازم آن است كه زكات را از مال خود جدا كند.
بعد از جدا كردن زكات، اگر انتظار مورد معيني را نداشته باشد؛ احتياط لازم آن است كه فوراً آن را به مستحق بدهد.
كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند؛ اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند؛ اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود؛ چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته؛ مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده؛ در صورتي كه مستحق حاضر نبوده و تمكن رساندن به مستحق هم نداشته؛ چيزي بر او واجب نيست و الا بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد مخصوصاً در صورتي كه مستحق حاضر بوده و مطالبه هم كرده.
اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد؛ مي تواند در بقيه آن تصرف كند و نيز اگر از مال ديگرش كنار بگذارد؛ مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.
انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.
اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد؛ مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته؛ بره بياورد؛ حكم زكات را دارد.
اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحق حاضر باشد؛ احتياط لازم آن است كه زكات را به او بدهد؛ مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.
بدون اجازه حاكم شرع، تجارت در مالي كه براي زكات كنار گذاشته صحيح نيست؛ گرچه منفعت كند؛ ولي با اجازه حاكم شرع، در صورتي كه مصلحت زكات باشد و نفعي داشته باشد؛ تجارت صحيح و منفعت حكم زكات را دارد.
اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود چيزي بابت زكات بدهد؛ زكات حساب نمي شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد اگر چيزي را كه به فقير داده؛ گرچه از بين نرفته و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد؛ احتياط واجب آن است كه بابت زكات به قبض فقير درآورد و فقير بعد از آن بابت بدهي خود بدهد.
فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود؛ ضامن است.
پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود؛ اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند و احتياط آن است كه قبض و اقباض صورت گيرد.
فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود؛ در صورتي كه در گرفتن زكات و تلف شدنش معصيتي نكرده باشد؛ ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.
مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهند و زكات طلا، نقره و غلات را به فقرايي كه سخت نيازمندند و به اصطلاح خاك نشينند؛ بدهند و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال، مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد؛ مستحب است زكات را به او بدهد.
بهتر است زكات واجب را آشكارا و صدقه مستحبي را مخفي بدهد.
اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحق نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند؛ بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند. در صورتي كه بردن به آن شهر با اجازه حاكم شرع باشد؛ مي تواند مخارج بردن را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود؛ ضامن نيست.
اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود؛ مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است؛ مگر آنكه با اجازه حاكم شرع بوده باشد.
اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.
كسي كه (2) مثقال و (15) نخود نقره يا بيشتر، از بابت زكات بدهكار است؛ بنا بر احتياط واجب كمتر از (2) مثقال و (15) نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غيرنقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به (2) مثقال و (15) نخود برسد؛ احتياط واجب آن است كه كمتر از آن به يك فقير ندهد.
مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد.
ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد؛ بعد از آنكه به قيمت رساند؛ كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.
اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، زكات را بدهد؛ هر چند شك او براي زكات سال هاي پيش باشد؛ مگر اينكه حالش به نحوي بوده كه ابتداء هر سال زكات را مي داده؛ در اين سال شك كرده كه خارج كرده يا نه، در اين صورت بعيد نيست دادن زكات واجب نباشد؛ ولي مع ذلك احتياط ترك نشود به دادن زكات.
در بعضي موارد حتماً فقير حق ندارد زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند؛ يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد؛ يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد و در بعضي موارد احتياط واجب آن است كه اين كارها را انجام ندهد. ولي كسي كه زكات زياد بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد اينكه دارا شود نيست؛ چنانچه توبه كند؛ در اين صورت فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.
ومع ذلك احتياط آن است كه بر مالك شرط كند اگر خداوند وسعتي داد؛ ادا كند؛ ولي بهتر، بلكه موافق با احتياط آن است كه اين كار را هم نكند.
كسي كه نمي تواند زكات را ادا كند بر ذمه او مي ماند مانند بدهي هاي ديگرش، صلح به كمتر از مقدار، يا قبول گران تر، يا گرفتن و بخشيدن؛ مناسب نيست.
انسان مي تواند از سهم سبيل الله زكات، قران، يا كتاب ديني، يا كتاب دعا، به اندازه اي كه مورد نياز و استفاده مسلمانان باشد بخرد و وقف نمايد؛ اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجبست و احتياط آن است كه توليت آن را براي حاكم شرع قرار دهد.
انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود، يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است؛ وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.
فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد؛ بهتر آن است كه از سهم سبيل الله باشد.
ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند از سهم فقرا براي زيارت و مانند آن زكات بگيرد؛ ولي از سهم سبيل الله مي تواند بگيرد.
اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد؛ چنانچه فقير يقين داشته باشد قصد مالك اين بوده كه خودش برندارد؛ نمي تواند براي خود بردارد و چنانچه يقين داشته كه قصد مالك اين نبوده؛ مي تواند براي خودش هم بردارد؛ بلكه چنانچه فقير احتمال دهد قصد مالك اين بوده كه خودش برندارد؛ بعيد نيست بتواند به مقداري كه به ديگران مي دهد؛ خودش هم بردارد.
اگر فقير هر يك از شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را به عنوان زكات بگيرد؛ چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن گفته شد در آنها جمع شود؛ بايد زكات آنها را بدهد.
اگر دو نفر در مالي كه سهم هر يك به حد نصاب رسيده و زكات واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود رابدهد و بعد مال را تقسيم كنند؛ چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده و بعد هم نمي دهد؛ تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد؛ مگر اينكه زكات شريكش را با اذنش تبرعاً، يا با اذن حاكم شرع بدهد.
كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد؛ چنانچه نتواند همه آنها را بدهد؛ اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده؛ از بين نرفته؛ بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ احتياط آن است كه آنچه كه دارد به نسبت بدهي تقسيم كند.
كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و حج و مانند اينها بر او واجب است و قرض هم دارد؛ اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد؛ چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده؛ از بين نرفته باشد؛ بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده؛ از بين رفته باشد؛ بايد مال او را به خمس و زكات و حج و قرض و مانند آن قسمت نمايند. مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب شده و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است؛ بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.
كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند؛ چنانچه تحصيل آن بر او واجب باشد؛ مي شود به او زكات داد. ولي اگر تحصيل آن علم مستحب باشد؛ فقط از سهم سبيل الله مي توان به او داد و اگر تحصيل آن علم نه واجب و نه مستحب باشد؛ زكات دادن به او اشكال دارد؛ مگر اينكه تحصيل آن علم منفعت عمومي داشته باشد در اين صورت مي توان از سهم سبيل الله داد و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد.
كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ، عاقل و هشيارست يعني در حالت اغماء نباشد و فقير و بنده كسي نيست؛ بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند؛ هر نفري يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ گندم، يا جو، يا خرما، يا كشمش، يا برنج و مانند اينها به مستحق بدهد و احتياط آن است كه يكي از چهار تاي اول باشد؛ مخصوصاً اگر بيشتر خوراك خود و عيالاتش يكي از آنها باشد و در بين آن چهار تا، بهتر دادن خرماست و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.
كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند؛ فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.
انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.
اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است؛ وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد؛ چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد؛ لازم نيست خودش فطره او را بدهد.
فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده؛ به نحوي باشد كه در عرف بگويند امشب غذاي او را داده؛ بر او واجب است.
فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند؛ بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد؛ احتياط آن است كه خودش هم فطره بدهد.
فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود؛ بر صاحب خانه واجب نيست؛ اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.
اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد؛ زكات فطره بر او واجب نيست و اگر بعد از غروب بهوش آمد؛ احتياطاً فطره را بدهد.
اگر پيش از غروب يا مقارن غروب، بچه بالغ شود؛ يا ديوانه عاقل گردد؛ يا فقير غني شود؛ در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد بايد زكات فطره را بدهد.
كسي كه موقع غروب شب عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود؛ مستحب است زكات فطره را بدهد.
كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شود؛ فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه دوازده امامي نبوده؛ اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكات فطره را بدهد.
كسي كه فقط به اندازه يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ گندم و مانند آن را دارد؛ مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد؛ مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد؛ به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.
اگر بعد از غروب شب عيد فطر، بچه دار شود؛ يا كسي نان خور او حساب شود؛ واجب نيست فطره او را بدهد؛ اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب آفتاب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مي شوند؛ بدهد.
اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كسي ديگر شود؛ فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است.
مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود؛ شوهرش بايد فطره او را بدهد.
كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد؛ واجب نيست فطره خود را بدهد؛ مگر اينكه غني نان خور فقير باشد؛ در اين صورت احتياط لازم آن است كه غني، فطره خود را بدهد.
اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره او را ندهد؛ در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارد؛ بنا بر احتياط واجب فطره خود را بدهد.
اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است؛ خودش فطره را بدهد؛ از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود؛ مگر اينكه به اذن، يا به وكالت او باشد.
زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد؛ چنانچه نان خور كس ديگر باشد؛ فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست؛ در صورتي كه فقير نباشد؛ بايد فطره خود را بدهد.
كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد؛ حتي اگر سيدي نان خور او باشد نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.
فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد؛ بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه، مخارج خود را از طفل بر مي دارد؛ فطره طفل بر كسي واجب نيست.
انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد؛ بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.
اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد؛ در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود؛ بايد فطره او را هم بدهد. ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد؛ مثلاً پولي براي مخارجش بدهد؛ واجب نيست فطره او را بدهد؛ مگر اينكه نان خور او حساب شود. اساساً اگر نان خور او حساب شود؛ فطره بر او واجب است و الا واجب نيست.
اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد؛ بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از غروب بميرد؛ واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.
احتياط واجب آن است كه زكات فطره را به فقرا و مساكين شيعه دوازده امامي بدهد.
اگر طفل شيعه اي فقير باشد؛ انسان مي تواند بنا بر احتياط واجب به اذن ولي شرعي او به مصرف او برساند؛ يا به واسطه دادن به ولي طفل، ملك طفل نمايد.
فقيري كه فطره به او مي دهند؛ لازم نيست عادل باشد.
ولي احتياط واجب آن است كه به بي نماز، شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند؛ فطره ندهند.
به كسي كه فطره را در معصيت صرف مي كند نبايد فطره داد.
احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ فطره ندهند. ولي اگر بيشتر، يعني چند صاع تمام، كه فطره چند نفر است به يك فقير بدهند اشكال ندارد.
گرچه در زكات فطره مي شود آن اجناس را داد؛ ولي احتياط واجب آن است كه قيمت از چيزهايي باشد كه به عنوان قيمت شناخته مي شود؛ مانند اسكناس و مسكوكات رايج در اين زمان، بنا بر اين اجناس ديگر به عنوان قيمت اشكال دارد.
انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو، بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.
فرموده اند:
مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند؛ مستحب است آنها را مقدم بدارد. ولي چه بسا دادن به اهل علم و دين فقير، سزاوارتر از خويشان و همسايگان باشد.
اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده؛ چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته است؛ بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند پس بگيرد؛ بايد از مال خودش فطره را بدهد. ولي در صورتي كه در دادن فطره به آن شخص جهت شرعي داشته و بدون تقصير و مسامحه، در تشخيص اشتباه نموده؛ بعيد نيست دوباره دادن لازم نباشد و اگر فطره از بين رفته باشد؛ در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته؛ يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است؛ بايد عوض آن را بدهد و الا دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد. ولي چنانچه در صورت قبلي اشاره شد؛ اگر دادن زكات به آن شخص با جهت شرعي و بدون تقصير و مسامحه، در تشخيص اشتباه نموده؛ دوباره دادن لازم نيست.
اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد؛ مگر آنكه از گفته او اطمينان پيدا كند؛ يا ظاهر حالش گواهي دهد كه فقير است؛ يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.
انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد؛ نيت دادن فطره نمايد.
اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از ماه رمضان، يا در ماه رمضان، به فقير قرض دهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد؛ احتياط واجب آن است كه قرض را گرفته؛ در صورتي كه در حال فقر باشد؛ به عنوان فطره به او بدهد.
گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد؛ بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد اگر چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و به نحوي باشد كه بگويند گندم خالص است؛ اشكال ندارد و اگر بيش از اين مقدار باشد؛ در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع، كه تقريباً سه كيلو است؛ برسد. ولي اگر مثلاً يك صاع گندم به مقدار زيادي با خاك مخلوط شده به نحوي كه خالص كردن آن نياز به خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد؛ دادن آن خالي از اشكال نيست.
اگر فطره را از چيز معيوب بدهد؛ بنا بر احتياط واجب كفايت نمي كند؛ مگر آنكه در جايي باشد كه خوراك آنها معيوب باشد؛ در اين صورت بعيد نيست دادن معيوب كفايت كند.
كسي كه فطره چند نفر را مي دهد؛ لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي را خرما بدهد؛ كافي است.
كسي كه نماز عيد مي خواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد و اگر نداد؛ يا مستحق نبود؛ بعد از نماز تا ظهر بدهد و اگر نماز عيد نمي خواند؛ مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.
اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد؛ واجب است هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد ولي نيت ادا و قضا نكند.
اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد؛ بعداً بنا بر احتياط بايد بدون اينكه نيت ادا و قضا كند؛ به نيت انجام آنچه را كه در واقع از او خواسته شده فطره را بدهد.
اگر فطره را كنار بگذارد؛ نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.
گذشت احتياط واجب آن است كه قيمت فطره از چيزهايي باشد كه به عنوان قيمت شناخته شده باشد؛ مانند اسكناس و دادن غيرپول به عنوان قيمت اشكال دارد. ولي اگر جايز باشد دادن غيرپول به عنوان قيمت، چنانچه انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است؛ در صورتي اشكال دارد كه مقداري از آن مال براي فطره باشد كه بخواهد مقدار بيشتر از فطره را براي خود بردارد؛ ولي چنانچه بخواهد همه را به فقير بدهد؛ اشكال ندارد.
اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود؛ چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست؛ مگر اينكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.
اگر در محل خودش مستحق پيدا شود؛ احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.
حج زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و از آنها به مناسك حج تعبير مي شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد؛ يك مرتبه واجب مي شود:
اول:
آنكه بالغ باشد.
دوم:
آنكه عاقل باشد.
سوم:
آنكه آزاد باشد.
چهارم:
آنكه به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كار حرامي كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است؛ انجام دهد. يا عمل واجبي را كه از حج مهم تر است ترك نمايد.
پنجم:
آنكه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:
اول:
آنكه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آنها محتاج است و در كتاب هاي مناسك مفصل بيان شده؛ دارا باشد و نيز مركب سواري، يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند؛ داشته باشد.
دوم:
آنكه سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند به مكه رود و حج را بدون زحمت طاقت فرسا كه تحملش فوق العاده باشد؛ به جا آورد.
سوم:
آنكه در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد؛ يا انسان بترسد كه در راه جان يا عِرض او از بين برود؛ يا مال او در صورتي كه معتني به باشد از بين برود؛ حج بر او واجب نيست. ولي اگر از راه ديگري بتواند؛ اگر چه دورتر باشد؛ بايد از آن راه برود؛ مگر اينكه راه دور غيرعادي باشد به نحوي كه زحمت طاقت فرسا داشته باشد و
كسي از آن راه نمي رود؛ در اين صورت واجب نيست.
چهارم:
آنكه به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.
پنجم:
آنكه مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است؛ مثل زن و بچه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند؛ از قبيل نوكر و كلفت و راننده كه در زندگي حاجت به آنها دارد؛ داشته باشد.
ششم:
آنكه بعد از برگشتن از حج، كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.
يعني طوري نباشد كه به واسطه مخارج لازم حج، پس از برگشتن از حج به زحمت و فشار زندگي كند.
كسي كه بدون خانه ملكي در زندگي كه مناسب حال خودش خانه براي او لازم و ضروري باشد؛ وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.
زني كه مي تواند مكه برود؛ اگر بعد از برگشتن از خودش مالي نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار باشد با مشقت زندگي كند؛ حج بر او واجب نيست.
اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو من خرج عيالات تو را در موقعي كه سفر حج هستي مي دهم؛ در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد و قبول برايش ذلت و خواري نداشته باشد؛ حج بر او واجب مي شود گرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن محل درآمدي هم نداشته باشد.
اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشد و با او شرط كند كه حج كند؛ در صورتي كه قبول برايش ذلت و خواري نداشته باشد؛ واجب است قبول كند و حج بر او واجب مي شود اگر چه در موقع برگشتن مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد و قرض هم داشته باشد.
ولي اگر پرداخت بدهي رسيده باشد و طلب كار مطالبه داشته باشد و بتواند در صورت نرفتن به حج قرض خود را پرداخت كند؛ در اين صورت حج بر او واجب نيست.
اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولي ملك او نكنند؛ در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند؛ حج بر او واجب مي شود.
اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد؛ قبول آن مال بر او واجب نيست. ولي اگر خدمت كردن براي او عادي باشد و سنخ كارش خدمت، ولو در سفر است؛ در اين صورت احتياط واجب قبول آن مال است و پس از قبول حج واجب مي شود.
اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود؛ چنانچه حج نمايد؛ هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند كه بتواند با آن به مكه رود؛ ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر براي تجارت، مثلاً تا جَدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه برود مستطيع باشد و ساير شرايط ديگر راهم دارا باشد؛ بايد حج نمايد و در صورتي كه حج نمايد اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه برود؛ ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج را مباشرةً انجام دهد؛ چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد؛ بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.
ولي اگر اجير شده حج را انجام دهد؛ چه خودش يا ديگري، در اين صورت اجازه گرفتن لازم نيست.
اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود؛ بايد اگر چه به زحمت باشد؛ بعداً حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود؛ چنانچه كسي او را براي حج اجير كند؛ بايد به مكه برود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد؛ در صورتي كه بتواند با اجرتي كه گرفته؛ يا غير آن، حج نمايد. ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او را در سال بعد به جا آورد؛ بايد سال اول براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.
اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه برود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعرالحرام نرسد؛ در صورتي كه پس از استطاعت بدون سستي و تأخير، به مكه رفته باشد؛ چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد؛ حج بر او واجب نيست. ولي اگر سستي كرده و با كاروان پيشين مثلاً نرفته؛ چنانچه اگر با آن كاروان سفر مي كرد مي توانست در وقت معين در عرفات و مشعرالحرام باشد؛ ظاهراً حكم كسي را دارد كه از سال هاي گذشته مستطيع بوده و نرفته؛ بايد به هر نحوي كه شده؛ گرچه به زحمت باشد؛ حج كند.
اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري، يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند؛ بايد ديگري را از طرف خود بفرستد؛ بلكه اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرد به واسطه پيري، يا مرض، يا ناتواني نتواند حج كند؛ احتياط واجب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج به جا آورد.
كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده بايد طواف نسا را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد؛ زن بر آن اجير حرام مي شود.
اگر طواف نسا را درست به جا نياورد؛ يا فراموش كند؛ چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد؛ صحيح است.
آنچه در اينجا آمده اجمالي بود از شرايط حج، تفصيل شرايط و اعمال و مناسك حج و اقسام حج و عمره و آداب آنها در كتاب هاي مناسك حج بيان شده.
ياد گرفتن احكام مربوط به خريد و فروش، بلكه احكام مربوط به معاملات، مانند ساير تكاليف، به قدري كه مورد احتياج مكلف باشد؛ واجب است.
از حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كسي كه بدون علم و آگاهي تجارت كند؛ به نحوي در ربا وارد مي شود و اگر بخواهد از آن رهايي پيدا كند؛ بيشتر به آن آلوده مي شود و از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند؛ بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد و فروش كند؛ به واسطه معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.
هرگاه انسان به جهت ندانستن حكم مسأله، نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف كند؛ مگر اين كه بداند كه طرف راضي به تصرف در آن است؛ هر چند معامله درست نباشد.
ولي كسي كه هنگام معامله حكم آن را مي دانسته؛ اگر پس از انجام معامله شك كند كه درست انجام شده يا نه، معامله درست است و تصرف در آن اشكال ندارد.
كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است؛ مانند خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و دست گيري از فقرا، كسب كردن مستحب است.
از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
عبادت هفتاد جزء است و افضل آن طلب معاش حلال است و از امام باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:
كسي كه سعي كند در طلب مال دنيا براي آن كه بي نياز از سؤال از مردم باشد و اهل بيتش آسوده باشند و به همسايگان خود مهرباني كند؛ روز قيامت خداوند عز و جل را ملاقات مي كند با صورتي نوراني مانند ماه شب چهارده.
به بعضي از چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است اشاره مي شود:
اول:
در كسب و تجارت ميانه رو باشد و به نحو شايسته كسب كند؛ نه بي توجهي و اهمال كاري در كسب و كار داشته باشد و نه حريص در آن باشد.
از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:
در طلب معيشت بيش از بيكار و كمتر از حريص باشيد.
دوم:
در قيمت جنس بين مشتري ها فرق نگذارد مگر اين كه به جهتي شايسته آن باشد؛ چنانچه مشتري از اهل علم و تقوي، يا خويشاوند و يا تهي دست و مانند آن باشد؛ در اين موارد شايسته است تخفيف داده شود.
سوم:
در قيمت جنس سخت گيري نكند و به اصطلاح چَك و چانه نكند؛ مگر اين كه معامله در معرض غبن باشد؛ چنانچه در بعضي اخبار از فعل معصوم عَلَيْهِ السَّلَام نقل شده.
چهارم:
چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را مي خرد كمتر بگيرد.
پنجم:
اگر خريدار يا فروشنده از
معامله پشيمان شود و از طرف مقابل درخواست كند كه معامله را به هم بزند؛ براي به هم زدن معامله حاضر باشد و اين كار را اقاله گويند. در خبر است هر بنده اي كه اقاله كند بيع مسلماني را، خداوند در قيامت از لغزش هاي او درگذرد.
ششم:
شايسته است انسان جنس خوب را بفروشد؛ چنانچه شايسته است خريدار جنس خوب را بخرد. در خبر است به كسي كه جنس خوب فروخته، گفته مي شود خداوند به تو و كسي كه به تو فروخته، بركت دهد و به كسي كه جنس بد فروخته، گفته مي شود خداوند به تو و به كسي كه به تو فروخته، بركت ندهد.
به بعضي از چيزهايي كه در خريد و فروش مكروه است اشاره مي شود:
اول و دوم:
فروشنده از چيزي كه مي فروشد تعريف و خريدار از آن مذمت كند.
سوم:
قسم خوردن راست در معامله، وگرنه حرام است.
از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
چهار چيز اگر انسان متصف به آن باشد كسبش پاكيزه است؛ اگر چيزي را مي خرد مذمت نكند و اگر مي فروشد تعريف نكند و تدليس نكند و در بين معامله قسم نخورد.
چهارم:
فروختن جنس در جايي كه عيب جنس مخفي است.
پنچم:
داد و ستد بين طلوع فجر و طلوع آفتاب.
ششم:
داخل شدن در بازار پيش از ديگران و خارج شدن از آن بعد از ديگران، شايسته است آخر كسي باشد كه داخل بازار مي شود و اول كسي باشد كه از بازار خارج مي شود؛ به عكس رفتن به مسجد، شايسته است اول كسي باشد كه وارد مسجد مي شود و آخر كسي باشد كه از آن خارج مي شود.
هفتم:
معامله كردن با اشخاص پست كه باك
ندارند چه مي گويند و چه مي شنوند و از خوبي ديگران خرسند نگرديده و از بدي آنان متأثر نمي شوند و سخت گيري در معامله دارند و براي چيزهاي جزيي و پست سخت گيري و دقت دارند.
هشتم:
مشتري بعد از تعيين قيمت جنس، از فروشنده بخواهد كه قيمت آن را كمتر بگيرد.
نهم:
داخل شدن در معامله ديگري پس از توافق در جنس و قيمت به اين صورت كه بخواهد آن جنس را گران تر بخرد؛ يا جنس بهتري به آن قيمت يا كمتر از آن عرضه كند.
بعضي اين كار را حرام دانسته اند.
مكروهات ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
به بعضي از معاملاتي كه مكروه دانسته اند اشاره مي شود؛ شايسته است از آنها اجتناب شود:
اول:
شغل كفن فروشي، فرموده اند:
چه بسا كفن فروش از شيوع مرگ وبايي خوشحال مي شود.
دوم:
شغل صرافي، فرموده اند:
چه بسا از ربا سالم نمي ماند.
سوم:
شغل خريد و فروش آذوقه، فرموده اند:
چه بسا به احتكار كشيده مي شود و رحم از دلش خارج مي شود.
چهارم:
شغل قصابي، يعني سر بريدن و نحر حيوانات، فرموده اند:
قساوت قلب مي آورد.
پنجم:
شغل حجامت گري، مخصوصاً اگر شرط گرفتن اجرت كند.
ششم:
شغل بافندگي.
هفتم:
فروش زمين مگر اين كه با پول آن زمين ديگري بخرد.
معاملات مكروه ديگري هم هست به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
در چند مورد معامله باطل و تصرف در عوض آن حرام است:
اول:
خريد و فروش بعضي نجاسات مانند خوك، مسكرات، بول و سگ ولگرد باطل است و تصرف در عوض آن حرام است و در بعضي ديگر مانند ميته، غائط و خون كه منفعت حلال متعارف دارد؛ بنا بر احتياط واجب باطل است و در بعضي ديگر مانند سگ شكاري، كافر و آب انگور كه جوش آمده قبل از رفتن دو سوم آن (بنا بر اين كه آب انگور به جوشيدن نجس شود ) خريد و فروش آنها صحيح است.
در صورتي كه عين نجاست منفعت متعارف حلال ندارد؛ بلكه در صورتي كه منفعت حلال داشته باشد؛ مي تواند مال يا پولي براي دست برداشتن از آنچه در اختيار اوست بگيرد.
دوم:
خريد و فروش مال غصبي باطل و تصرف در آن بدون اجازه مالك آن حرام است.
سوم:
خريد و فروش چيزي كه نزد مردم ماليت ندارد؛ مثل حيوانات درنده، در صورتي كه منفعت حلال قابل توجه عقلايي نداشته باشد.
چهارم:
معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط حرام است مانند اسباب قمار، كه تصرف در آن و در عوض آن حرام است.
پنجم:
معامله اي كه در آن ربا باشد خود معامله هم حرام است.
ششم:
جنسي را بر خلاف جنسش بفروشد؛ مثل اين كه مس را به طلا روكش كند و به اسم طلا بفروشد؛ اين عمل را غِش مي گويند و حرام است؛ ولي در صورتي كه جنسي را با جنس ديگر مخلوط كند؛ مثل اين كه رو غني را با پيه مخلوط كرده بفروشد و خريدار نداند و فروشنده هم به او نگويد؛ گرچه اين را هم غِش مي گويند و حرام است؛ ولي هر
وقت خريدار فهميد مي تواند معامله را به هم بزند. از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند؛ به آنان ضرر بزند؛ يا تقلب و حيله نمايد؛ هر كس با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.
فروختن چيزهايي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد؛ ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را در كاري كه پاك بودن شرط آن است استعمال كند؛ مثل اين كه بخواهد آن را بخورد؛ بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد. ولي اگر مثل لباس است لازم نيست به او بگويد؛ گرچه مشتري در آن نماز بخواند؛ براي اين كه لازم نيست لباس و بدن نمازگزار واقعاً پاك باشد بلكه همين كه ظاهراً پاك باشد كفايت مي كند.
هرگاه چيزهايي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود؛ چنانچه منافع محلّله متعارفه دارد؛ خريد و فروش آن جايز است و در صورتي كه در معرض نجاست خوراكي و بدن مشتري مي شود لازم است فروشنده نجاست او را به مشتري بگويد. ولي اگر منافع محلّله متعارفه ندارد؛ فروش آن براي خوردن حرام و باطل است.
خريد و فروش دوايي كه از عين نجس مانند مردار و شراب درست شده حرام و باطل است؛ همچنين است اگر متنجس باشد؛ در صورتي كه مصرف آن فقط خوردن و آشاميدن باشد؛ ولي اگر پول را در مقابل ظرف آن، يا زحمت دوافروش بدهد اشكال ندارد و اگر متنجس مصرف غيرخوراكي مثلاً ماليدني داشته باشد؛ خريد و فروش آن جايز است؛ ولي در صورتي كه در معرض نجاست مشتري مي شود؛ لازم است نجاست را به مشتري بگويد.
خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند؛ اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد؛ اشكال ندارد. ولي رو غني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند؛ چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند؛ در صورتي كه از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند؛ نجس است و معامله آن باطل مي باشد؛ بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند معامله آن باطل است؛ مگر بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است؛ بلكه اگر در شهر مسلمانان از دست مسلمان بگيرند نجس و معامله باطل است؛ در صورتي كه يقين داشته باشند كه قبلا در دست كافر يا در شهرهاي آنان بوده و آن مسلمان هيچ گونه جستجويي از پاك بودن آن نكرده است؛ ولي اگر يقين، يا شك داشته باشند كه جستجو كرده پاك و معامله صحيح است.
هرگاه روباه يا پلنگ و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند؛ يا خودش مرده باشد؛ بنا بر احتياط واجب خريد و فروش آن باطل است و تصرف در عوض آن بنا بر احتياط واجب جايز نيست.
خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند؛ يا از دست كافر گرفته مي شود؛ باطل است؛ ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواناتيست كه به دستور شرع كشته شده؛ يا از بازار اسلامي به دست كافر رسيده؛ خريد و فروش آنها اشكال ندارد.
خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد. ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و جستجو نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد و فروش آن باطل است.
خريد و فروش مسكرات حرام بوده و معامله آنها باطل است.
فروختن مال غصبي بدون رضايت صاحب آن باطل است و خريدار نمي تواند در آن تصرف كند و بايد فروشنده پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.
هرگاه خريدار جداً نيت معامله را دارد؛ ولي نيتش اينست كه پول جنسي را كه مي خرد ندهد؛ معامله درست است و واجب است پول آن را به فروشنده بدهد. ولي اگر ندادن پول جنس به نحوي باشد كه نيت معامله نداشته باشد؛ معامله اشكال دارد بلكه درست نيست.
هرگاه خريدار چيزي را به ذمه بخرد و بخواهد پول آن را بعداً از حرام بدهد؛ معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد و اگر از حرام بدهد دينش ادا نمي شود.
خريد و فروش آلات لهو حرام، مانند تار و ساز، حرام و باطل است و بنا بر احتياط واجب سازهاي كوچك كه مخصوص بازي بچه ها استاين حكم را دارد.
هرگاه چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند؛ مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب درست كنند؛ معامله آن حرام و باطل است.
ساختن مجسمه جاندار حرام است و خريد و فروش آن براي زينت و مانند آن كراهت شديد دارد و احوط اجتناب است؛ ولي خريد و فروش صابوني كه روي آن مجسمه دارد؛ اگر مقصود معامله صابون باشد اشكال ندارد.
خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل به دست آمده باطل و تصرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.
هرگاه رو غني را كه با مقداري پيه مخلوط است بفروشد؛ اين معامله غِش دارد. اگر معامله بر عين شخصي باشد؛ به اين كه بگويد اين يك من روغن را مي فروشم؛ معامله صحيح است و مشتري در صورتي كه از اول نمي دانسته مي تواند معامله را به هم بزند و اگر معامله بر عين شخصي نباشد؛ به اين كه يك من كلي روغن را فروخته باشد بعد رو غني را كه پيه دارد بدهد؛ مشتري مي تواند آن را پس داده و روغن خالص مطالبه نمايد.
هرگاه مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند؛ به زيادتر از همان جنس بفروشند؛ مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشند؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است؛ بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد؛ يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشد؛ چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ باز هم ربا و حرام بوده و معامله باطل است.
پس اگر يك من برنج سالم را بدهد و بيشتر از آن يك من شكسته بگيرد؛ يا يك من برنج صدري بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد؛ يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.
در خبر است گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه زنا كند.
هرگاه چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد؛ مثلاً يك من گندم را به يك من گندم و يك قران پول بفروشد؛ باز هم ربا و حرام بوده و معامله باطل است؛ بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.
هرگاه كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند كه ارزش داشته باشد؛ مثلاً يك من گندم و يك دستمال را با هم به يك من و نيم گندم بفروشد؛ اشكال ندارد و همچنين است اگر هر دو طرف چيز با ارزشي زياد كنند؛ مثلاً يك من گندم و يك دستمال را با نيم يا يك من و نيم گندم و يك جوراب بفروشد.
هرگاه چيزي را كه مثل پارچه متري مي فروشند؛ يا چيزي را كه با شمارش معامله مي كنند بفروشد و زيادتر بگيرد؛ مثلاً در صورتي كه گردو و تخم مرغ را با شمارش معامله مي كنند؛ ده تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد؛ اشكال ندارد.
جنسي را كه در غالب شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند؛ احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشد و در صورتي كه شهرها مختلف باشند و چنين غلبه اي در بين نباشد؛ حكم آن در هر شهري بر طبق معمول آن شهر است.
هرگاه جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد؛ پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.
هرگاه جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس عمل آمده باشند؛ اگر مخالفت بين آن دو چيز فقط در صفت و خواص باشد؛ مثل اين كه گندم را آرد كند يا شير را پنير نمايد؛ ظاهر اينست كه يك جنس حساب مي شوند و بايد در معامله زيادي گرفته نشود. ولي اگر چيزي را كه از آن گرفته شده مثل كره و روغن باشد كه از شير گرفته مي شود؛ بعيد نيست دو جنس حساب شود؛ ولي مع ذلك گرفتن زيادي خلاف احتياط است.
اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد.
جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شوند گرچه در باب زكات يك جنس نيستند و نمي شود نصاب هر يك به ديگري تكميل شود؛ پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه عوض از آن سر خرمن ده من گندم بدهد؛ چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد مثل آن است كه زيادي گرفته باشد؛ ربا و حرام بوده و معامله باطل است.
مسلمان مي تواند از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد؛ بلكه اگر كافر ذمي باشد و به شرايط ذمه عمل نكند بعيد نيست بتوان از او ربا گرفت و نيز پدر و فرزند و زن دائم و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.
براي فروشنده و خريدار شش شرط است:
اول:
بالغ باشند.
دوم:
عاقل باشند.
سوم:
سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
چهارم:
قصد خريد و فروش داشته باشند؛ پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم؛ معامله باطل است.
پنجم:
شخص يا اشخاصي آنان را مجبور نكرده باشند.
ششم:
جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند؛ يا حق تصرف در آن را ولايةً يا وكالةً يا با اجازه بعدي داشته باشند.
احكام آنها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
معامله با بچه نابالغ باطل است اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند.
احتياط واجب بر ترك معامله بچه مميِّز است گرچه در چيزهاي كم قيمت باشد.
اما اگر طفل مميز و غيرمميز وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند؛ يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند؛ چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است؛ ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند؛ يا آن كه صاحب پول يا جنس اذن داده باشند كه آن را به بچه بدهد تا به او برساند.
هرگاه از بچه نابالغ چيزي بخرد يا چيزي به او بفروشد؛ بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد؛ يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او راهي ندارد؛ بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن مظالم بدهد و احتياط آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.
ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود بچه باشد بايد به ولي او برساند يا از ولي او اذن بگيرد و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد.
هرگاه كاسب بداند پولي كه در اختيار بچه نابالغ است پدر يا مادر يا ديگري داده كه چيزي از كاسب تهيه و به مصرف خود برساند؛ در صورتي كه كاسب او را مغبون نكند؛ پولي كه از آن بچه مي گيرد ظاهراً بر او حلال است؛ گرچه معامله شرعاً واقع نشده باشد.
هرگاه كسي با بچه غيرمميز معامله كند و جنس يا پولي كه به او داده از بين برود؛ نمي تواند از بچه يا ولي او مطالبه نمايد. ولي اگر بچه مميز باشد بعيد نيست بتواند مطالبه كند.
هرگاه خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند؛ چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم؛ معامله صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.
هرگاه انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد؛ چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند؛ معامله باطل است.
پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد؛ بلكه احتياط آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند. اما وصي پدر او و وصي جد پدري در صورتي كه براي طفل مصلحت باشد مي توانند بفروشند. مجتهد عادل با نبودن ولي و با رعايت مصلحت مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است بفروشد.
هرگاه كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد؛ معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري و صاحب مال در منافعي كه براي جنس و عوض آن بوده با يكديگر مصالحه كنند.
هرگاه انسان مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد؛ چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد صحيح بودن معامله اشكال دارد.
جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:
اول:
مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.
دوم:
بتواند آن را تحويل دهد؛ بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست مگر آن كه مشتري بتواند بر آن دسترسي پيدا كند و تصرف كند؛ ولي اگر بنده يا كنيزي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند آن را تحويل دهد؛ در صورتي كه آن چيز ماليت و قيمت داشته باشد مثلاً با يك قطعه فرش، بفروشد معامله صحيح است اگر چه آن بنده يا كنيز پيدا نشود. ولي اگر اسب و مانند آن فرار كرده باشد فروش آن با ضميمه اشكال دارد.
سوم:
خصوصياتي كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند را معين كند.
چهارم:
جنس يا عوض آن ملك طلق باشد؛ پس فروختن مباحات اصلي مانند آب رودخانه و علف بيابان و ماهيان دريا قبل از حيازت آنها صحيح نيست و مالي كه انسان پيش كسي گرو گذاشته بدون اجازه او نمي تواند بفروشد و همچنين مالي را كه وقف كرده نمي تواند بفروشد مگر در چند مورد كه خواهد آمد.
پنجم:
بنا بر احتياط واجب خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك سال خانه را بفروشد صحيح نيست ولي چنانچه خريدار به جاي پول
منفعت ملك خود را بدهد؛ مثلاً فرش را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد.
احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد. ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند؛ با ديدن خريداري نمايد.
چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند؛ با پيمانه اي كه وزن آن معلوم باشد مي شود معامله كرد؛ به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من مي گيرد ده پيمانه بدهد.
هرگاه يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد؛ معامله باطل است؛ مگر اين كه مال متعلق حق غير بوده و صاحب حق بعد اجازه بدهد؛ يا اين كه ملك از گرو خارج شود كه در اين صورت معامله صحيح مي شود. همچنين اگر خريدار و فروشنده با فرض باطل بودن معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند؛ تصرف آنها اشكال ندارد.
معامله چيزي كه وقف شده باطل است؛ ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند؛ مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند؛ چنانچه ممكن است آن را در همان مسجد به مصرف ديگري برسانند و اگر در آن مسجد هم مصرف ندارد در مسجدي كه به مقصود واقف نزديك تر است صرف شود و اگر آن هم نشد به نحوي آن را متولي مسجد يا حاكم شرع در صورتي كه متولي ندارد؛ تبديل كنند و عوض آن را در همان مسجد اول به مصرفي كه مقصود واقف بوده وقف كنند.
هرگاه بين كساني كه مال را براي آنها وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند علم، يا اطمينان عقلايي برود كه مال وقف يا جاني تلف شود؛ مي توانند با نظر متولي وقف يا حاكم شرع در صورت نبودن متولي، آن مال را بفروشند و عوض آن را طبق وقف اولي وقف كنند.
خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد. ولي استفاده از آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند؛ يا به عنوان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد؛ پس از اطلاع مي تواند معامله را به هم بزند.
در خريد و فروش لازم نيست صيغه را به عربي بخوانند و اگر مثلاً فروشنده به فارسي بگويد:
اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:
قبول كردم؛ معامله صحيح است؛ ولي فروشنده و خريدار بايد قصد انشاء داشته باشند؛ يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد نه حكايت از خريد و فروش سابق.
هرگاه در موقع معامله صيغه نخوانند؛ ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند و اين عمل را معامله معاطاتي مي گويند.
فروش خرمايي كه زرد يا سرخ شده؛ يا ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته به طوري كه معمولا از آفت رسته باشد؛ پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد. البته مقدار آنها بايد به وسيله تخمين خبره معلوم شود.
هرگاه بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند؛ بنا بر احتياط واجب بايد چيزي كه داراي ماليت و قابليت فروش جداگانه و ملك فروشنده باشد ضميمه كند؛ مانند چيزي از حاصل زمين مثل سبزي ها، يا چيز ديگر، يا ميوه بيشتر از يك سال را به او بفروشد.
هرگاه خرمايي كه زرد يا سرخ شده و بر درخت است بفروشد اشكال ندارد؛ ولي نبايد عوض آن را از خرما بگيرد و از اين به بيع مزابنه تعبير مي شود كه مورد نهي قرار گرفته است.
فروختن خيار و بادمجان و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود؛ در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند؛ اشكال ندارد.
هرگاه خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته به چيز ديگري غيرگندم و جو بفروشند؛ اشكال ندارد.
هرگاه جنسي را نقد بفروشند؛ خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها از اموال غيرمنقول به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارد كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن لباس و حيوان و مانند اينها از اموال منقول، به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارد كه اگر بخواهد از آنان استفاده كند؛ بتواند.
در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد؛ پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد؛ چون كاملاً روشن نشده معامله باطل است.
هرگاه جنسي را نسيه بفروشد پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار بميرد و از او مالي باقي مانده باشد فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه كند.
هرگاه جنسي نسيه فروخته شود؛ بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند فروشنده مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد يا معامله را فسخ كند و در صورتي كه آن جنس موجود است پس بگيرد.
هرگاه به كسي كه قيمت جنس را نمي داند مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد؛ معامله باطل است؛ ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند؛ مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گران تر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.
كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده است؛ اگر مثلاً پس از گذشتن نصف مدت مقداري از طلب خود را با موافقت بدهكار كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.
معامله سلف آن است كه شخص با پول نقد جنس كلي را كه بعد از مدتي تحويل مي دهد بفروشد.
پس اگر خريدار بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً پس از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم؛ يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه پس از شش ماه تحويل دهم؛ معامله صحيح است.
هرگاه پول طلا و نقره را سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا و نقره بگيرد؛ معامله باطل است؛ ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد؛ معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.
معامله سلف هفت شرط دارد:
اول:
خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايد؛ ولي دقت زياد لازم نيست همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شد كافي است.
پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند و براي مشتري مجهول باشد و معامله غرري باشد؛ باطل است؛ ولي اگر بشود به نحوي معين كند كه براي مشتري مجهول نباشد؛ معامله صحيح است.
دوم:
پيش از جدا شدن خريدار و فروشنده از هم، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد و چنانچه مقداري از قيمت را ندهد؛ گرچه معامله در آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند به طور كلي معامله را به هم بزند و اگر مشتري از فروشنده طلبكار باشد و وقت طلبش رسيده باشد و بخواهد پول جنس را بابت طلب حساب كند و خريدار قبول كند صحيح است.
سوم:
مدت را كاملاً معين كنند.
پس اگر فروشنده بگويند تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم؛ چون مدت كاملاً معلوم نشده معامله باطل است.
چهارم:
وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت فروشنده بتواند جنس را تحويل دهد؛ گرچه جنس در آن زمان كمياب باشد.
پنجم:
جاي تحويل جنس را معين نمايند؛ در صورتي كه
اختلاف جاها باعث خسارت شود؛ يا رساندن آن زحمت داشته باشد كه موجب غرر شود. ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد يا قرينه اي در بين باشد لازم نيست اسم آن جا را ببرند.
ششم:
وزن يا پيمانه يا عدد جنس را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند مي توانند سلف بفروشند. ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.
هفتم:
چيزي را كه مي فروشند چنانچه از اجناسي باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود؛ عوض آن از آن جنس نباشد؛ مثلاً گندم را با گندم، سلف نكنند؛ بلكه احتياط لازم آن است كه از اجناس ديگري هم كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود نباشد
انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده است پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت اگر چه آن را تحويل نگرفته؛ فروختن آن اشكال ندارد؛ ولي شايسته نيست فروختن غلّه مانند جو و گندم قبل از تحويل گرفتن آن باشد.
در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده در موعد مقرر تحويل دهد مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته در موعد مقرر بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود؛ مشتري بايد قبول نمايد مگر اين كه در وقت معامله قرار گذاشته باشند كه فروشنده جنس بهتر ندهد.
هرگاه جنسي را كه فروشنده مي دهد پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده اند مشتري مي تواند قبول نكند.
هرگاه فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده جنس ديگري بدهد؛ در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.
هرگاه فروشنده جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند؛ مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد؛ يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.
هرگاه جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد؛ معامله باطل است.
هرگاه طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد خواه سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است.
هرگاه طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد؛ معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشند.
هرگاه طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند؛ بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند؛ معامله باطل است.
هرگاه فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند؛ اگر چه معامله به آن مقداري كه تحويل شده صحيح است؛ ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.
هرگاه مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند؛ معامله باطل است؛ ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.
حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند.
خريدار و فروشنده در دوازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:
اول:
از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.
دوم:
مشتري يا فروشنده، در بيع يا در يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را خيار غبن گويند.
سوم:
در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معين هر دو، يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند كه آن را خيار شرط گويند.
چهارم:
يكي از دو طرف معامله مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه طرف در آن رغبت كند؛ يا رغبت او به آن زيادتر شود كه طرف مقابل مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تدليس گويند.
پنجم:
يكي از دو طرف معامله با ديگري شرط كند كه كاري را انجام دهد و به آن شرط عمل نكند؛ يا شرط كند مال معيني را كه مي دهد به طور مخصوصي باشد و آن مال داراي آن خصوصيات نباشد كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تخلف شرط گويند.
ششم:
در جنس يا عوض آن عيبي باشد و آن را خيار عيب گويند.
هفتم:
هرگاه معلوم شود جنسي كه فروخته شده ميان فروشنده و ديگري به طور مشاع يا امتزاج مشترك بوده؛ ولي فروشنده نگفته باشد كه با ديگري
مشترك است.
اگر خريدار به معامله راضي نشد مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار شركت گويند.
هشتم:
هرگاه فروشنده مال خود را كه جداست با مال شخص ديگر بفروشد و آن شخص رد كند؛ خريدار مي تواند پول آن را از فروشنده پس بگيرد يا اصل معامله را به هم بزند و آن را خيار تبعّض صَفْقه گويند.
نهم:
هرگاه فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه فروشنده نديده بگويد بعد معلوم شود آن طور نبوده؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين اگر با رؤيت سابقه معلوم شود و بعد معلوم شود كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده؛ در صورت اول خريدار و در صورت دوم فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار رؤيت گويند.
دهم:
هرگاه مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل نداده؛ در صورتي كه مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند خراب مي شود؛ چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تأخير گويند.
يازدهم:
هرگاه خريدار حيواني را خريده باشد
تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض حيواني كه خريده حيوان ديگري داده باشد؛ فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار حيوان گويند.
دوازدهم:
اگر فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد؛ مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد؛ در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اين را خيار تعذر تسليم گويند.
احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.
هرگاه خريدار قيمت جنس را نداند؛ يا در موقع معامله غفلت داشته باشد و جنس را گران تر از قيمت آن بخرد؛ چنانچه به مقدار قابل توجهي گران تر خريده باشد كه مردم او را مغبون بدانند؛ مي تواند معامله را به هم بزند و نيز هرگاه فروشنده قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت داشته باشد و جنس را ارزان تر از قيمت آن بفروشد؛ چنانچه به مقدار قابل توجهي ارزان تر فروخته باشد كه مردم او را مغبون بدانند؛ مي تواند معامله را به هم بزند.
در معامله بيعِ شرط كه مثلاً خانه يك ميليون توماني را به پانصد هزار تومان مي فروشند و قرار مي گذارند اگر فروشنده سر مدت پول را ندهد بتواند معامله را به هم بزند؛ در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد جدي خريد و فروش را داشته باشند؛ معامله صحيح است.
در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد خريدار ملك را به او مي دهد؛ معامله صحيح است؛ ولي اگر سر مدت پول را ندهد حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه كند.
هرگاه چاي اعلا را با چاي پَست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد در صورتي كه مشتري هنگام معامله نمي دانسته و بعداً بفهمد؛ مي تواند معامله را به هم بزند.
هرگاه معامله بر مال معيني واقع شده باشد و خريدار بفهمد كه مال معيوب است؛ مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم بزند و آن مال را به فروشنده برگرداند و چنانچه برگرداندن ممكن نباشد؛ مثل اينكه در آن مال تغييري حاصل شده؛ يا تصرفي كه مانع از رد است در آن شده باشد؛ در اين دو صورت تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوتِ قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد.
مثلا حيواني را كه به چهار هزار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است در صورتي كه قيمت سالم آن هشت هزار تومان است و قيمت معيوب آن شش هزار تومان است؛ چون تفاوت قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده؛ يعني يك هزار تومان، از فروشنده بگيرد.
بعضي بزرگان فرموده اند در اين صورت مانند آن كه قيمت معيوب بيش از مقدار پوليست كه در دست فروشنده باقي مي ماند؛ خيار غبن براي فروشنده پيدا نمي شود مگر اين كه خود را براي مغبون شدن حاضر كرده باشد.
هرگاه فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست؛ در صورتي كه معامله بر شخص آن عوض واقع شده باشد؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده واو نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم بزند و آن عوض را به صاحبش برگرداند و چنانچه از جهت تغيير يا تصرف در آن نتواند برگرداند؛ مي تواند تفاوت قيمت سالم و
معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.
هرگاه بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال، عيبي در آن پيدا شود؛ خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن؛ عيبي پيدا شود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند در صورت عدم امكان رد جايز است.
هرگاه بعد از معامله عيب مال را بفهمد؛ گرچه بعضي فرموده اند اگر فوراً معامله را به هم نزند ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد؛ ولي بعيد نيست فوري نباشد.
ولي احتياط آن است كه بيش از مقدار معمول، با در نظر گرفتن اختلاف مواردش، تأخير نيندازد. ولي اگر جاهل به مسأله باشد وقتي كه حكم مسأله را بفهمد بي اشكال مي تواند معامله را به هم بزند.
هرگاه بعد از معامله عيب مال را بفهمد؛ اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند و بنا بر فوري بودن خيار عيب، شايسته است بر رد معامله شاهد بگيرد تا طرف نتواند رد كند.
در چهار صورت خريدار به واسطه عيبي كه در مال است نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:
اول:
موقع خريد، عيب مال را بداند.
دوم:
به عيب مال راضي باشد.
سوم:
در وقت معامله بگويد اگر مال عيب داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.
چهارم:
فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم. ولي اگر عيب را معين كند و بگويد مال را با عيب مخصوص مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد؛ خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد و در صورتي كه نتواند پس دهد تفاوت قيمت بگيرد.
در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:
اول:
بعد از معامله در مال تصرفي كرده باشد كه سبب تغيير مال مورد معامله شده باشد؛ مثلاً گندم را آرد كرده؛ يا لباس را بريده باشد.
دوم:
بعد از معامله و تغييري كه در مال پيدا شده باشد بفهمد كه مال عيب دارد. ولي اگر قبل از تغيير در مال بفهمد كه مال عيب دارد؛ چنانچه گذشت گرفتن تفاوت قيمت محل اشكال است.
سوم:
بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز بدون تفريط مشتري، عيب ديگري پيدا كند؛ اگر چه آن را تحويل گرفته باشد بازهم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت بدون تفريط مشتري، مال عيب ديگري پيدا كند؛ اگر چه آن را تحويل
گرفته باشد مي تواند معامله را به هم بزند.
اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد؛ چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و پس از فروختن بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.
هرگاه فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد. مثلاً بايد بگويد نقد خريده است يا نسيه، ولي اگر نگفت معامله باطل نيست و چنانچه بعضي خصوصيات آن را بگويد و بعداً مشتري بفهمد؛ مي تواند معامله را به هم بزند.
هرگاه انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي مال خودت باشد؛ هرچه زيادتر از قيمت آن بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد.
ولي اگر زيادتي را به عنوان جعاله (1) براي او قرار دهد و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختي زيادي مال خودت باشد اشكال ندارد و هرچه زياد فروخت مال فروشنده است و نيز اگر صاحب مال بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم؛ يا اين كه به قصد فروختن جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد؛ هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال فروشنده است.
هرگاه قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است؛ پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم؛ خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده؛ در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.
هرگاه مشتري به بزّاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه خاصي را به او بفروشد كه رنگ آن برود؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.
قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.
1 - معني جعاله در مسأله (2231) بيان شده.
هرگاه دو نفر بخواهند با هم شركت كنند؛ چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كنند كه از يكديگر تشخيص داده نشود؛ يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند؛ مثل اين كه هر كدام نصف مشاع سرمايه خود را با ديگري صلح نمايد؛ شركت بين آنها حاصل مي شود و صحيح است و احتياجي به خواندن صيغه ندارد؛ ولي تصرف هر كدام در مال مشترك و تجارت و بردن سود و زيان هر يك و مانند اينها تابع قرار و عقد شركت است؛ به عربي يا به زبان ديگر بايد خوانده شود.
هرگاه چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند؛ مثلاً چند دلاك حمام با هم قرار بگذارند كه هرقدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند؛ شركت آنها صحيح نيست و هر كدام مزد كار خود را مالك مي شود. ولي اگر بخواهند به رضايت آنچه را مزد گرفته اند تقسيم نمايند مانعي ندارد؛ يا اين كه با هم مصالحه كنند به اين كه مثلاً نصف مزد كار هر يك تا مدت معيني براي ديگري باشد در مقابل نصف مزد كار او در آن مدت، بنا بر اين هر كدام با ديگري در مزد كار او شريك مي شود.
هرگاه دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در سود جنسي كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند؛ صحيح نيست. ولي اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه او را در آنچه به نسيه مي خرد شريك كند به نحوي كه هر دو بدهكار شوند؛ شركت صحيح است و همچنين است اگر جنسي را كه انسان براي خود بخرد و ديگري خواهش كند كه او را شريك كند و او هم بگويد تو را شريك كردم در اين صورت نيز شركت حاصل مي شود و او نصف پول را به خواهش كننده بدهكار مي شود.
كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند. بنا بر اين ورشكسته اي كه از طرف حاكم شرع حكم به افلاس او صادر شده شركت او صحيح نيست و همچنين است سفيه، كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ چون حق ندارد در مال خود مستقلا تصرف كند اگر شركت كند صحيح نيست. ولي اگر به اذن ولي او باشد؛ يا ولي او شركت او را اجازه بدهد صحيح است.
هرگاه در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند؛ يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛ بايد به شرط خود عمل كنند.
ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛ شرط محل اشكال است ولي شركت صحيح است و هر كدام آنها به اندازه مال خود از منافع سهم مي برد مگر اين كه آن شرط در ضمن عقد لازم مانند عقد صلح باشد؛ در اين صورت آن شرط مانعي ندارد.
هرگاه قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد؛ يا بيش از سهم خود استفاده ببرد صحت اين قرارداد، بلكه صحت اصل شركت محل اشكال است و همچنين است اگر قرار بگذارند تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان تدارك كند؛ صحت قرارداد و اصل شركت محل اشكال است؛ مگر اين كه هر دو شريك مصالحه نمايند كه يك نفر همه ضرر را بدهد يا همه استفاده را ببرد؛ در اين صورت اصل شركت و شرط هر دو صحيح است.
هرگاه شرط نكنند كه يكي از شركا بيشتر منفعت ببرد؛ چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد بايد منفعت و ضرر را نسبت به سرمايه قسمت نمايند؛ مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگري است؛ چه هر دو يك اندازه كار كنند؛ يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند؛ ولي اگر كار با اجازه شريك بوده مزد كار خود را طلبكار است.
هرگاه در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند؛ يا هر كدام به تنهايي معامله كنند؛ بايد به قرارداد عمل نمايند.
هرگاه در عقد شركت معين نكنند كه كداميك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد؛ هيچيك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.
شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند؛ مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد؛ يا نقد بفروشد؛ يا جنس را از محل مخصوصي بخرد؛ بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته اند بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و
معاملات را به طوري كه متعارف است انجام دهد. پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد؛ يا مال شركت را در مسافرت با خود نبرد؛ بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد؛ يا مال را با خود به سفر ببرد؛ مي تواند همين طور عمل كند.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا اين كه قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند؛ معامله در اين دو صورت نسبت به قدر سهم شريك فضولي است؛ ولي اگر معامله زيان آور باشد؛ يا قسمتي از مال شركت تلف شود؛ شريكي كه خلاف قرارداد، يا خلاف معمول رفتار كرده ضامن است.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند؛ اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند؛ ولي اتفاقاً مقداري از آن، يا تمام آن تلف شود؛ ضامن نيست.
شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده؛ اگر نزد شريك مأمون باشد بايد حرف او را قبول كند وگرنه اگر پيش حاكم شرع قسم بخورد بايد حرف او را قبول كرد.
هرگاه تمام شركا از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند؛ هيچكدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنها از اجازه خود برگشته باشد؛ شركاي ديگر حق تصرف ندارند و كسي كه از اجازه خود برگشته هم نمي تواند در مال شركت تصرف كند.
هر وقت يكي از شركا تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند؛ اگر چه شركت مدت داشته باشد بايد ديگران قبول كنند ولي در صورتي كه مستلزم ضرر و خسارت معتني به بر شركا باشد؛ يا اين كه مدت در ضمن عقد لازمي شرط شده باشد؛ قبول لازم نيست.
هرگاه يكي از شركا بميرد، يا ديوانه و يا بيهوش شود؛ يا سفيه شود به طوري كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي نمايد؛ يا از جهت مفلس شدن به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع شود؛ شركاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.
هرگاه شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد؛ نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و معامله نسيه متعارف باشد؛ يا از طرف شريك مجاز باشد؛ يا شريك بگويد به آن معامله راضي هستم؛ نفع و ضررش مال هر دوي آنها است.
هرگاه با سرمايه شركت معامله اي كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده؛ معامله فضوليست و محتاج به امضاء شركا مي باشد مگر اين كه اذن در معامله مقيد به صحت شركت نباشد؛ به اين معني كه اگر مي دانستند شركت نيست بازهم به تصرف در مال يكديگر راضي بودند؛ در اين صورت معامله بدون امضا صحيح است و هرچه از آن معامله در اين دو صورت پيدا شود مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد؛ معامله باطل است و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده اند اگر به قصد مجاني كار نكرده باشند و با اجازه شركا بوده؛ مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه معمول از شركاي ديگر بگيرد.
ولي چنانچه مزد معمولي بيشتر از فايده اي باشد كه در فرض صحت شركت مي برده؛ در آن مقدار بيشتر مصالحه شود.
صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند؛ يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد؛ يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد. بنا بر اين صلح بايد در مقابل چيزي باشد؛ اگر چه آن چيز ساكت شدن و مرافعه نكردن باشد؛ مجرد واگذار كردن مال يا منفعت، يا گذشتن از طلب و حق، گرچه طرف قبول كند؛ صحيح نيست.
دو نفري كه چيزي را با يكديگر صلح مي كنند؛ گذشته بر اين كه بايد قصد صلح داشته باشند؛ بايد بالغ و عاقل باشند؛ كسي آنها را مجبور نكرده باشد؛ سفيه نباشند و ممنوع از تصرف در مال به حكم حاكم شرع به واسطه ورشكستگي هم نباشند.
لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود بلكه با هر لفظي كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.
هرگاه كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه يك سال از آنها نگهداري كند و از شير آنها استفاده كرده و مقداري روغن بدهد؛ چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن مقدار روغن را در ذمه چوپان قرار دهد نه از روغن حاصل از گوسفندان، صحيح است و نيز اگر گوسفندها را به چوپان اجاره بدهد و اجاره آنها استفاده از شير آنها باشد و در عوض مقداري روغن در عهده چوپان باشد نه از روغن حاصل از گوسفندان، صحيح است.
هرگاه كسي بخواهد طلب يا حق خود را با ديگري صلح كند؛ در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد گرچه با سكوت او باشد.
هرگاه انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند؛ اگر طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند؛ مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد؛ زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر اين كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست بازهم به آن مقدار صلح مي كرد.
هرگاه بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند؛ احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد.
ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد؛ اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است؛ صلح صحيح است.
هرگاه دو نفر از يك نفر طلبكار باشند؛ يا دو نفر از دو نفر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند؛ چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد؛ مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند؛ مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد؛ مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد.
ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند؛ در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد؛ مصالحه آنان اشكال دارد.
هرگاه از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد؛ در صورتي كه طلبش از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگري باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود؛ چنانچه بخواهد طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقداً بگيرد؛ اشكال ندارد. ولي اگر بخواهد طلب خود را به كمتر مصالحه كند اشكال دارد و اگر طلبش از غير اينها باشد؛ طلبه كار مي تواند طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد.
هرگاه دو نفر چيزي را با هم صلح كنند؛ با رضايت مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند؛ كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.
چنانچه در مسأله (2136) گفته شد؛ تا وقتي كه خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز هرگاه مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچين هرگاه پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل هم نگيرد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد. ولي در صورتي كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند يا اين كه شرط شده باشد كه مثلاً مال المصالحه را نقد بدهد و عمل به شرط ننمايد؛ در اين صورت طرف ديگر مي تواند صلح را به هم بزند. همچنين در بقيه صورت ها كه در مسأله (2136) گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند مگر در صورتي كه يكي از دو طرف مغبون باشد كه در اين صورت معلوم نيست بتواند معامله را به هم بزند.
هرگاه چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.
هرگاه مال خود را با كسي صلح كند و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند؛ بايد به شرط عمل نمايد و احتياط آن است كه با اذن حاكم شرع باشد.
اجاره آن است كه انسان منافع ملك، يا منافع شخص خود را به ديگري در مقابل عوضي واگذار كند.
اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد بالغ و عاقل باشند و به اختيار و اراده خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند؛ پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و كسي كه از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع شده؛ اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد؛ صحيح نيست.
انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود كه مال او را اجاره دهد يا از طرفي وكيل شود كه مالي را براي او اجاره كند.
هرگاه ولي يا قَيِّم بچه مال او را با رعايت مصلحت او اجاره دهد؛ يا خود بچه را با رعايت مصلحت او اجير ديگري قرار دهد؛ اشكال ندارد. ولي اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره او قرار دهد؛ بعد از آن كه بچه بالغ شد نمي تواند بقيه اجاره را نسبت به اجاره اموال خود به هم زند. ولي نسبت به اجير شدن خود بعد از بالغ شدن مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند.
بچه صغيري را كه ولي ندارد بدون اجازه مجتهد جامع الشرايط نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد اجازه بگيرد و او را اجير نمايد به شرط اين كه اجير گرفتن بچه به مصلحت او باشد.
اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند؛ به هر زباني مي شود خواند. مثلاً اگر مالك به كسي بگويد ملك خود را به تو اجاره دادم و طرف بگويد قبول كردم؛ اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي هم نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد؛ اجاره صحيح مي باشد.
هرگاه انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود؛ همين كه با رضايت طرف معامله مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.
كسي كه نمي تواند حرف بزند؛ اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده؛ يا اجاره كرده؛ صحيح است.
هرگاه خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده كند يا اجاره منصرف به اين معني باشد؛ مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد مگر اين كه اجاره دوم طوري باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد؛ مثل اين كه زني اتاقي يا منزلي را اجاره كند و بعداً شوهر كند؛ اتاق يا منزل را جهت سكني خودش به شوهرش اجاره دهد و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد؛ مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد. ولي احتياط آن است كه در تسليم به ديگري از مالك اجازه بگيرد.
اجاره دادن به كمتر از مقداري كه اجاره كرده يا مساوي آن مقدار اشكال ندارد ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد بايد در آن كاري مانند تعمير يا سفيدكاري و مانند اينها انجام داده باشد؛ خواه به جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد يا به غير آن جنس مثل اين كه با پول ايراني اجاره كرده باشد و با پولي خارجي اجاره دهد و احتياط واجب آن است كه اگر با پول اجاره كرده باشد با مثل گندم و روغن و حبوبات و مانند اينها اگر قيمتشان بيش از پوليست كه اجاره كرده اجاره ندهد و احتياط واجب آن است كه اجاره اسب، كشتي، اتومبيل، هواپيما و مانند اينها به اتاق و خانه ملحق شود.
هرگاه اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود استفاده كند؛ يا اجاره منصرف با اين معني باشد؛ نمي شود او را به ديگري
اجاره داد مگر اين كه اجاره به او براي خود موجر باشد؛ چنانچه در مسأله قبلي گذشت و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد مي تواند او را به ديگري اجاره دهد ولي چنانچه در مسأله گذشته بيان شد زيادتر نگيرد.
هرگاه غير خانه، دكان، اتاق و مانند اينها چيز ديگري مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد؛ اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده اجاره بدهد اشكال ندارد.
هرگاه خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به هزار تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده كند؛ مي تواند نصف ديگر را به كمتر از هزار تومان، مثلاً به 999 تومان اجاره دهد و اجاره دادن آن به مقدار هزار تومان خلاف احتياط است و اگر بخواهد نصف آن را به مقدار هزار تومان يا بيشتر اجاره دهد بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد.
مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:
اول:
معين باشد؛ پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم؛ درست نيست.
دوم:
مستأجر آن را ببيند؛ يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.
سوم:
تحويل دادن آن ممكن باشد؛ پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده اگر مستأجر نتواند آن را بگيرد باطل است ولي اگر بتواند آن را بگيرد صحيح است.
چهارم:
آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود؛ پس اجاره دادن نان و ميوه و شيريني هاي ديگر صحيح نيست؛ مگر اين كه تزيين مجلس، مثلاً از منافع ميوه و شيريني نزد عقلا حساب شود در اين صورت اجاره ميوه و شيريني براي تزيين صحيح است.
پنجم:
استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد؛ پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت نكند و از آب نهر هم مشروب نشود؛ صحيح نيست. ولي اگر مستأجر بتواند؛ ولو به واسطه كندن چاه و مانند آن استفاده كند؛ اجاره صحيح است.
ششم:
چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد در صورتي صحيح است كه صاحبش اجازه دهد.
اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه آن استفاده كنند در صورتي كه ميوه اش فعلا موجود نباشد صحيح است و همچنين است اجاره دادن حيوان براي استفاده از شيرش.
زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد ولي اگر به واسطه شير دادن حق شوهرش از بين برود بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.
استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند پنج شرط دارد:
اول:
حلال باشد؛ بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان و اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.
دوم:
پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.
سوم:
آن عمل در شريعت مقدسه به طور رايگان واجب نشده باشد؛ پس اجير شدن براي ياد دادن مسائل واجبات و محرماتي كه محل ابتلاء است؛ مخصوصاً احكام واجب نمازهاي شبانه روزي باطل است.
چهارم:
هرگاه چيزي را كه اجاره مي دهند چند فايده داشته باشد استفاده اي كه مستأجر بايد از آن بكند معين نمايند. مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند؛ بايد در موقع اجاره معين كنند كه فقط سواري يا باربري آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.
پنجم:
مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند؛ مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوص بدوزد كافيست مگر اين كه تعيين نكردن مدت قرينه باشد كه بايد در دوخت آن تعجيل كند در اين صورت تعجيل در دوخت لازم است.
هرگاه ابتداي مدت اجاره را معين نكنند ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.
هرگاه خانه را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه پس از خواندن صيغه قرار دهند صحيح است گرچه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.
هرگاه مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي هزار تومان است اجاره صحيح نيست ولي در صورتي كه منظورش از كلمه اجاره جعاله باشد اشكال ندارد. معني جعاله در مسأله (2231) بيان شده است.
هرگاه به مستأجر بگويد خانه را ماهي هزار تومان به تو اجاره دادم؛ يا بگويد خانه را يك ماهه هزار تومان اجاره دادم و بعد از آن هم هرقدر بنشيني اجاره آن ماهي هزار تومان است؛ در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كند يا ابتداي آن معلوم باشد؛ اجاره ماه اول صحيح است؛ ولي اگر بگويد هر ماهي هزار تومان و اول و آخر آن را معين نكند؛ اجاره حتي براي ماه اول هم صحيح نيست.
خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند؛ اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي صد تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود؛ چون صرفاً مقصود استفاده است نه اجاره، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي به جهت اين كه مدت را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.
مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد؛ پس اگر از چيزهايست كه مثل گندم با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ بايد وزن يا پيمانه آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مانند تخم مرغ با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند باشد بايد اجاره دهنده آن را ببيند؛ يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.
هرگاه زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد؛ اجاره صحيح نيست. ولي اگر مستأجر مال را به ذمه بگيرد؛ از حاصل آن زمين پرداخت گندم صحيح است.
كسي كه چيزي را اجاره داده؛ تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد پيش از انجام آن حق مطالبه اجرت ندارد. ولي در هر دو صورت اگر شرط كنند كه اجاره را جلوتر بگيرد؛ يا معمول باشد جلوتر بگيرند؛ مثل اجير شدن در نماز، روزه و حج استيجاري، مي تواند قبل از تحويل و عمل مطالبه كند.
هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد؛ اگر چه مستأجر تحويل نگيرد؛ يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند؛ بايد مال الاجاره آن را بدهد. ولي اگر مستأجر به طور كلي بدون تقصير از استفاده بيفتد؛ مثل اين كه در مدت اجاره مريض شود و نتواند از چيزي كه اجاره داده شده استفاده كند.
احتياط لازم آن است كه در مال الاجاره با موجر مصالحه كنند.
هرگاه انسان اجير شود كه در روز معين كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود؛ كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند بايد اجرت او را بدهد. مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباس اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد؛ اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد؛ بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار بماند؛ چه براي خودش يا ديگري كار كند.
هرگاه بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد؛ مثلاً اگر اتاقي را يك سال به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده؛ چنانچه اجاره آن اتاق معمولا پانصد تومان است بايد پانصد تومان را بدهد و اگر دو هزار تومان است در صورتي كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل مطلق او بوده و از اجاره معمولي خانه هم اطلاع داشته؛ لازم نيست بيش از هزار تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دو هزار تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جاري است.
هرگاه چيزي را كه اجاره كرده از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده؛ ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود؛ در صورتي كه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و زياده روي هم نكرده باشد؛ لازم نيست عوض آن را بدهد.
گفته مستأجر در اين زمينه پذيرفته است.
هرگاه صنعت گر چيزي را كه گرفته ضايع كند؛ ضامن است.
هرگاه قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند؛ چه مزد گرفته باشد يا مجاني سر بريده باشد؛ بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.
هرگاه حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد؛ چنانچه بيشتر از آن مقدار بارش كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود؛ ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشد و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد؛ ضامن مي باشد و در هر دو صورت اجرت زيادي بار را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.
هرگاه حيواني را براي بردن بار سنگين اجاره دهد؛ چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند؛ صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه بردن مقدار غيرمعمول و مانند آن، كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند؛ ضامن است.
هرگاه با اجازه ولي بچه كسي كه متخصص است بچه را ختنه كند و در كار خود كوتاهي نكرده باشد؛ اگر ضرري به بچه برسد؛ چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد؛ در صورتي كه فقط براي ختنه كردن به او مراجعه شده باشد و نيز اگر نمي دانسته كه ختنه به بچه ضرر مي رساند؛ بعيد نيست كه ضامن نباشد ولي احتياطاً مصالحه شود. ولي اگر براي تشخيص اين كه ختنه براي بچه ضرر دارد مراجعه شده باشد؛ ضامن است و در تمام صور اگر بچه بميرد جراح ضامن است.
هرگاه پزشك به دست خود به مريض دوا بدهد و مريض دوا را بخورد و نيز بنا بر احتياط واجب چنانچه متعارف است در صورتي كه پزشك براي مريض دوايي را توصيه كند و مريض آن دوا را به توصيه پزشك بخورد؛ چنانچه پزشك در معالجه خطا كند و ضرري به مريض برسد؛ يا بميرد ضامن است؛ گرچه در معالجه كوتاهي نكرده باشد.
ولي اگر پزشك بگويد فلان دوا براي فلان مرض فايده دارد؛ به اين معني كه فقط اظهار عقيده كند و اختيار معالجه را به عهده خود مريض واگذارد؛ يا اين كه بگويد اگر فلان مرض را داري علاج آن فلان دواست و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد؛ بعيد نيست پزشك ضامن نباشد.
هرگاه پزشك حاذق به مريض بگويد اگر ضرري برسد ضامن نيستم؛ در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد؛ گرچه پزشك به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست. ولي در باره بچه صغير آنچه كه در مسأله (2217) گفته شد جاري است.
مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره كرده با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكياز آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشد؛ مي توانند مطابق قرارداد اجاره را به هم بزنند.
هرگاه اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است؛ چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است مي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند؛ نمي توانند اجاره را به هم بزنند.
هرگاه چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد؛ مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد؛ يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كنند بوده به ميزان معمول از او بگيرد.
پس اگر حيواني را يك ماهه به هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن چهارصد تومان است؛ مي تواند چهارصد تومان را از غاصب بگيرد.
هرگاه چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند؛ نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.
هرگاه پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به ديگري بفروشد؛ اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن ملك را به مستأجر بفروشد؛ ولي احتياط در اين صورت آن است كه در اجاره مدتي كه باقي مانده مستأجر و اجاره دهنده با هم مصالحه نمايند.
هرگاه پيش از ابتداي مدت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد؛ بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري از آن ببرد؛ بلكه اگر نتواند آن را به اندازه اي كه در اجاره معين شده استفاده كند؛ مي تواند اجاره را به هم بزند.
هرگاه ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد؛ اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر نتواند از او به اندازه اي كه در اجاره معين شده؛ گرچه مختصر هم نباشد؛ استفاده كند مي تواند اجاره مدت باقي مانده را به هم بزند؛ بلكه مي تواند اجاره تمام مدت اجاره را به هم بزند و پولي كه به صاحب ملك داده پس بگيرد ولي در اين صورت بايد مستأجر اجرت معمولي مدتي كه از آن ملك استفاده كرده به صاحب ملك بدهد.
هرگاه خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهند و يك اتاق آن خراب شود؛ چنانچه اجاره دهنده آن را به طوري بسازد كه با حالت قبلي آن فرق زيادي دارد؛ ظاهراً حكم آن چنان است كه در مسأله پيش گفته شد و اگر به طوري بسازد كه با حالت قبلي آن چندان فرق ندارد؛ چنانچه فوراً بسازد به نحوي كه هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود؛ اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود؛ اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را به هم بزند؛ بلكه مي تواند اجاره تمام مدت را به هم بزند ولي براي استفاده اي كه كرده اجرت معمول آن را بدهد.
هرگاه اجاره دهنده يا مستأجر بميرد؛ اجاره باطل نمي شود مگر اين كه در اجاره شرط شده باشد كه فقط مستأجر استفاده كند در اين صورت به مردن مستأجر اجاره باطل مي شود و نيز اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد بلكه تنها منافع خانه در مدت حياتش مال او باشد؛ مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت بميرد؛ از وقتي كه مرده اجاره باطل است ولياگر مالك فعلي آن اجاره را امضاء كند صحيح مي شود و وجه اجاره در باقيمانده وقت پس از مرگ اجاره دهند راجع به مالك فعلي خانه است.
هرگاه صاحب كار بنّاء را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد؛ چنانچه بناء كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد. ولي هرگاه اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد؛ يا به ديگري بدهد؛ در صورتي كه مقداري را خودش كار كرده باشد و براي تمام كردن آن ساختمان به كمتر از مقداري كه اجير شده بدهد؛ زيادي آن بر او حلال مي باشد و اگر هيچ كاري خودش در آن ساختمان نكرده باشد گرفتن زيادي بر او حرام است.
هرگاه رنگ رز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند؛ چنانچه با رنگ ديگري رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.
جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد؛ مثلاً بگويد هر كس گمشده من را پيدا كند هزار تومان به او مي دهم و به كسي كه اين كار را قرار مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند. از جهاتي جعاله با اجاره فرق دارد:
يكي از آنها اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود؛ ولي در جعاله اگر چه عامل شخص معين باشد مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام نداده جاعل بدهكار نمي شود.
جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد؛ بنا بر اين جعاله انسان سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست مگر اين كه ولي شرعي او اجازه كند و همچنين جعاله ورشكسته اي كه حاكم شرع حكم به افلاس او را صادر كرده باشد در آن قسم از اموالش كه حق تصرف ندارد صحيح نيست.
كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد؛ يا از واجباتي كه شرعاً لازم است مجاناً آورده شود نباشد؛ پس اگر بگويد:
هر كس شراب بخورد؛ يا در شب تاريك بدون مقصد عقلايي به جايي برود؛ يا نماز واجب خود را بخواند صد تومان مي دهم؛ جعاله صحيح نيست.
هرگاه مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند؛ مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين كيسه گندم را به او مي دهم؛ لازم نيست بگويد آن گندم از كجاست و قيمت آن چه اندازه است؛ ولي اگر مال را معين نكند؛ مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم؛ در صورتي كه تعيين نكردن موجب نزاع شود بايد خصوصيات آن را كاملاً معين كند و الا لازم نيست.
هرگاه جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد؛ مثلاً بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معلوم نكند؛ چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد مگر اين كه ظاهر گفته جاعل اين باشد كه مبلغ كمتري را در نظر گرفته است.
هرگاه عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد؛ يا بعد از قرارداد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد؛ حقي به مزد ندارد.
پيش از آن كه عامل شروع به كار كند؛ جاعل مي تواند جعاله را به هم بزند.
بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند مانع ندارد ولي بايد به نسبت مقدار كاري كه عامل انجام دادهاز حق مقرري كه قرار داده بدهد.
عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد ولي اگر تمام نكردن عمل باعث ضرر جاعل باشد بايد آن را تمام نمايد؛ مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مبلغ به او مي دهم و چشم پزشك شروع به عمل كند چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مي شود؛ بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد حقي بر جاعل ندارد بلكه ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز هست.
هرگاه عامل كار را ناتمام بگذارد؛ چنانچه آن كار مثل پيدا كردن است كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد؛ عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد؛ مثلاً بگويد:
هر كس لباس مرا بدوزد صد تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد؛ جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد. اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.
مزارعه چند نوع دارد يك نوع آن است كه مالك با زارع به اين نحو معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري مشاع از حاصل آن را به مالك بدهد.
مزارعه چهارده شرط دارد:
اول:
صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم و زارع بگويد قبول كردم؛ يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع آن را تحويل بگيرد.
دوم و سوم:
صاحب زمين و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند.
چهارم و پنجم:
مالك و زارع با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند.
ششم:
مالك و زارع سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند؛ مگر اين كه ولي آنها اجازه كند.
هفتم:
حاكم شرع صاحب زمين و زارع را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد؛ مگر اين كه زارع احتياج به صرف مال نداشته باشد.
هشتم:
مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند؛ پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مي رسد مال يكي از آنان باشد؛ مزارعه باطل است.
نهم:
سهم هر كدام به طور مشاع باشد؛ مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده صحيح نيست و همچنين اگر مقدار معيني از حاصل را مثلاً ده من فقط براي زارع يا مالك قرار دهند؛ صحيح نيست.
دهم:
مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر وقت رسيدن حاصل عادةً معلوم باشد تعيين
اول وقت كفايت مي كند.
يازدهم:
زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد؛ اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود؛ مزارعه صحيح است.
دوازدهم:
اگر در محلي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند؛ چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايد؛ مگر آن كه معمولي داشته باشد كه بايد به همان نحو عمل شود.
سيزدهم:
مالك، زمين را معين كند؛ پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است؛ ولي اگر تفاوت نداشته باشد تعيين لازم نيست؛ در اين صورت اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه صحيح است.
چهاردهم:
خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند. ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد لازم نيست آن را معين نمايند.
احتياط لازم آن است كه مالك با زارع شرط نكند كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند؛ هر چند بدانند بعد از برداشتن آن مقدار چيزي از حاصل باقي مي ماند.
هرگاه مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد؛ چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود؛ در صورتي كه زارع هيچ گونه كوتاهي نكرده باشد ولي به جهتي زراعت به دست نيامده باشد؛ وادار كردن زارع به چيدن زراعت خالي از اشكال نيست. در اين صورت لازم نيست زارع زراعت را بچيند بلكه مي تواند تا موقع دِرو صبر كند و مال الاجاره زمين را بپردازد و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم است عوض آن را به زارع بدهد. ولي هرگاه زارع كوتاهي كرده باشد مالك مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد. ولي در صورتي كه چيدن زراعت بر زارع ضرر باشد و زارع راضي شود كه به مالك تا وقت دِرو اجرت دهد و باقي بودن زراعت ضرري بر مالك نباشد؛ مي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.
هرگاه به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد؛ مثلاً آب از زمين قطع شود؛ در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق با قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيه مزارعه به هم مي خورد.
هرگاه زارع زراعت نكند چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته باشد؛ اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد؛ بلكه بايد با نظر اهل خبره تخمين بزنند كه اگر در آن سال آن زمين طبق قرارداد زراعت مي شد چه مقدار محصول آن سهم مالك مي شد به او بدهند و احتياط آن است كه با هم مصالحه كنند و اگر به جهت ترك زراعت خسارت و ضرري به زمين وارد شده زارع ضامن است.
هرگاه مالك و زارع صيغه مزارعه خوانده باشند بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد.
ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراردادي كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.
هرگاه بعد از قرارداد مزارعه مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان هستند.
ولي در صورتي كه شرط شده باشد كه خود زارع زراعت را انجام دهد اگر زارع بميرد مزارعه به هم مي خورد مگر اين كه كارهايي را كه بر عهده او بوده تمام شده باشد كه در اين صورت مزارعه به هم نمي خورد و بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم اگر زارع داشته ورثه او ارث مي برند و در صورتي كه چيدن زراعت مدت داشته باشد ورثه مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت تا تمام شدن مدت زراعت در زمين او باقي بماند.
هرگاه بعد از زراعت بفهمد كه مزارعه باطل بوده؛ چنانچه بذر مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و چون زارع با اجازه مالك در آن زارعت كرده مزد زارع و مخارجي كه كرده و كرايه گاو يا چيز ديگري كه مال زارع بوده و در آن زمين به كار برده به او بدهد و اگر بذر مال زارع بوده زراعت مال او است؛ چون زارع با اجازه مالك زراعت كرده بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه گاو و يا چيز ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد و در هر دو صورت چنانچه مقدار استحقاق معمولي بيشتر از مقدار قرارداد باشد زيادي واجب نيست.
هرگاه بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمد كه مزارعه باطل بوده؛ چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي بشود پيش از رسيدن زراعت مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند اگر ضرر به زارع نرسد. ولي اگر به او ضرر مي رسد نمي تواند او را وادار به چيدن كند و زارع بايد اجاره زمين را به مالك بدهد و اگر بودن زراعت چه با عوض و چه بدون عوض موجب ضرر مالك شود بايد زراعت خود را بچيند. شايسته است در اين گونه موارد مالك راضي شود كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند.
هرگاه بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد؛ چنانچه قرارداد بين مالك و زارع بر اشتراك در زرع و اصول آن بوده و از زراعت صرف نظر نكرده باشند؛ حاصل سال دوم را مثل سال اول قسمت كنند.
ولي اگر قرارداد فقط بر اشتراك در آنچه از زراعت در سال اول حاصل مي شود بوده و اگر هم مخصوص سال اول نبوده از زراعت صرف نظر كرده باشند؛ حاصل سال دوم متعلق به صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك زمين نباشد بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.
قرارداد واگذاري درخت هاي ميوه دار به كسي براي آبياري و تربيت و نگهداري آنها در مدت معين و دادن مقداري مشاع از محصولات درختان را به آن كس، مساقات مي گويند.
در قرارداد مساقات بايد واگذار كننده مالك درخت ها و منافع آنها باشد؛ يا اختيار آنها به نحوي در دست او باشد.
قرارداد مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهند صحيح نيست ولي به عنوان جعاله اشكال ندارد و مساقات در مثل درخت حنا و توت نر كه از برگ آنها استفاده مي شود؛ يا از درختي كه از گُل آنها استفاده مي كنند اشكال ندارد.
در مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت يا كسي كه اختيار درخت در دست اوست به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد قرارداد صحيح است.
مالك و كسي كه مراقبت درخت ها را به عهده مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز مالك بايد سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند؛ مگر اين كه ولي او اجازه كند و نيز بايد مالك از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع نباشد.
ولي كسي كه مراقبت درخت ها به عهده او است؛ در صورتي كه مساقات مستلزم تصرف او در اموالي كه از تصرف در آنها منع شده نباشد؛ اشكال ندارد.
مدت مساقات بايد معلوم باشد و بايد به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد و اگر آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به حسب عادت به دست مي آيد صحيح است.
بايد سهم هر كدام به صورت نسبت معين شود؛ مثلاً نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر انواعي از درخت ها باشد مي توانند براي هر نوعي سهم مخصوص براي هر كدام قرار دهند و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند قرارداد باطل است.
لازم نيست قرار قرارداد مساقات پيش از ظاهر شدن ميوه باشد؛ بلكه اگر بعد از ظاهر شدن ميوه هم قرار بگذارند چنانچه كاري مانده باشد كه براي زيادتي ميوه، يا بهتر شدن آن، يا سالم ماندنش از آفات لازم باشد؛ قرارداد صحيح است؛ ولي اگر چنين نباشد؛ هر چند كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است؛ يا چيدن؛ يا نگهداري از آن باشد اشكال دارد.
بنا بر احتياط قرارداد مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.
درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد؛ اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن و مانند اينها كه در زيادي محصول، يا بهتر شدن آن، يا سالم ماندنش از آفات دخالت دارد احتياج داشته باشد؛ قرارداد مساقات صحيح است؛ ولي اگر چنين نباشد محل اشكال است.
دو نفري كه مساقات كرده اند با رضايت يكديگر مي توانند قرارداد را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن قرارداد را داشته باشند مطابق قراري كه گذاشته اند؛ به هم زدن قرارداد اشكال ندارد؛ بلكه اگر در قرارداد شرطي كنند و عملي نشود و اجبار مشروط عليه نيز ممكن نباشد؛ كسي كه براي نفع او شرط كرده اند مي تواند قرارداد را به هم بزند.
هرگاه مالك بميرد قرارداد مساقات به هم نمي خورد؛ ورثه اش به جاي او هستند.
هرگاه كسي كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد؛ چنانچه در قرارداد، مباشرت خود عامل را شرط نكرده باشند؛ ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند و اجبار آنان ولو به مراجعه حاكم شرع ممكن نباشد؛ حاكم از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را تربيت كند؛ پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند؛ يعني در قرارداد مساقات مباشرت شرط شده باشد؛ با مردن او قرارداد به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند؛ مالك مي تواند قرارداد را به هم بزند يا راضي شود كه ورثه يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند درخت ها را تربيت نمايد.
هرگاه شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد مساقات باطل است؛ ولي مع ذلك تمام حاصل، مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند چون براي مالك مجاناً انجام مي دهد نمي تواند مطالبه اجرت نمايد. ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگري باشد؛ در صورتي كه آبياري و كارهاي ديگر به امر يا درخواست مالك بوده؛ بايد مالك مزد آنها را به مقدار معمول به اوبدهد و اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد و او از آن اطلاع داشته باشد دادن زيادي لازم نيست.
هرگاه زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه به دست مي آيد مال هر دو باشد؛ چه سهم هر يك برابر ديگري باشد يا بيشتر، اين معامله را به اصطلاح مغارسه گويند و در بين فقها اختلاف شده؛ بعضي اين معامله را باطل، برخي صحيح و دسته اي آن را خلاف احتياط مي دانند؛ بعيد نيست اين معامله صحيح باشد؛ ولي احتياط در ترك آن است و در صورتي كه مغارسه باطل، يا خلاف احتياط باشد؛ مي توان به همان نتيجه رسيد به اين كه طرفين صلح و سازش كنند كه آنچه به دست مي آيد مال هر دو باشد؛ يا اين كه مالك زمين را به باغبان در مدت معين، مثلاً به نصف منافع زمين اجاره دهد و باغبان قبول كند.
كسي كه نمي تواند شرعاً در مال خود تصرف كنند او را محجور گويند.
كساني كه نمي توانند در اموال خود تصرف كنند بسيارند؛ به بعضي آنها اشاره مي شود:
1 بچه غيربالغ.
2 ديوانه.
3 سفيه.
4 ورشكسته اي كه به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش منع شده باشد.
5 تصرفات بيش از ثلث مريضي كه به آن مرض از دنيا مي رود.
بچه اي كه بالغ نشده؛ گرچه مميز باشد نمي تواند در مال خود تصرف كند.
گذشت احتياط واجب آن است كه در چيزهاي كم قيمت هم خريد و فروش نكند.
نشانه بالغ شدن در مرد و زن يكي از سه چيز است:
اول:
تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و نُه سال قمري در زن.
دوم:
روييدن موي درشت بالاي عورت، زير شكم.
سوم:
بيرون آمدن مني، چه در خواب و چه در بيداري.
درشت شدن صدا و روييدن موي زير بغل و روي سينه، نشانه بالغ شدن نيست بلكه روييدن موي درشت در پشت لب و صورت علامت نيست؛ مگر اين كه انسان به واسطه اين امور به بالغ شدن يقين كند.
ديوانه و سفيه، يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ نمي توانند در مال خود تصرف كنند؛ بلكه بايد توسط ولي آنها باشد.
كسي كه ورشكست شده؛ يعني بدهكاري او بيش از سرمايه موجود اوست و طلبكار او از حاكم شرع درخواست كرده باشد كه او را از تصرف در اموالش بازدارد كند؛ بعد از حكم حاكم بدون اجازه طلبكار نمي تواند در اموال خود تصرف كند.
كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است؛ تصرفي كه هنگام ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.
انسان چنانچه مي تواند قبل از مرگ خود چه در حال صحت و سلامت باشد و چه در حال مرض، هرقدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند؛ مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود؛ يعني در آستانه مرگ، آنها را انجام دهد و نيز مي تواند كسي كه در آستانه مرگ است مال خود را به قيمتش بفروشد يا اجاره دهد و نيز اگر مثلاً بخواهد مال خود را به كسي ببخشد؛ يا ارزان تر از قيمت معمول بفروشد؛ چنانچه به مقدار ثلث مال او، يا كمتر باشد تصرفش صحيح و نافذ است؛ ولي اگر بيشتر از ثلث باشد احتياط آن است كه با اجازه ورثه باشد.
چنانچه اگر چيزي را پس از مرگ وصيت كند يا ببخشد؛ نسبت به مازاد بر ثلث صحيح نيست؛ مگر اين كه ورثه اجازه دهند.
وكالت آن است كه انسان كاري كه حق دارد خود انجام بدهد به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد. مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد؛ يا زني را براي او عقد نمايد. پس آدم سفيه كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ چون حق ندارد در مال خود تصرف كند و همچنين كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش منع شده؛ نمي تواند براي فروش كسي را وكيل بگيرد.
در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهمد و قبول كند؛ مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال او را بگيرد؛ وكالت صحيح است.
هرگاه انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند؛ اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي به او برسد وكالت صحيح است.
موكل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.
ولي بچه مميز در صورتي كه فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرايطش بخواند؛ صيغه اي كه خوانده است صحيح است و چنانچه خواهد آمد وصيت طفل ده ساله صحيح است در اين صورت وكالت او هم نافذ است.
كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد؛ يا شرعاً نبايد انجام دهد؛ نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود. بنا بر اين كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند نمي تواند براي خواندن صيغه زناشويي از طرف ديگري وكيل شود.
هرگاه انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است؛ ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست مگر اين كه مورد وكالت را معين كند و اختيار كار را به عهده وكيل بگذارد؛ مثلاً شخصي را وكيل كند كه خانه اش را بفروشد يا اجاره دهد؛ وكالت صحيح است.
هرگاه وكيل را عزل كند؛ يعني از كار بركنار نمايد؛ بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد. ولي اگر پيش از رسيدن خبر عزل، آن كار را انجام داده باشد صحيح است.
وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند گرچه موكل هم غايب باشد.
وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد؛ ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد؛ به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد. پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير بايد از طرف موكل خود وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.
هرگاه وكيل با اجازه موكل كسي را از طرف او وكيل كند نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد؛ يا موكل او را عزل كند؛ وكالت دومي باطل نمي شود.
هرگاه چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه بدهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند؛ هر يك از آنان مي توانند آن كار را انجام دهند و چنانچه يكي از آنها بميرد وكالت ديگران باطل نمي شود. ولي اگر نگفته باشد با هم يا به تنهايي انجام دهند و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند؛ يا گفته باشد كه با هم انجام دهند؛ نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و اگر با هم وكيل شده باشند؛ در صورتي كه يكي از آنها بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.
هرگاه وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه يا بيهوش هميشگي شود؛ وكالت باطل مي شود و نيز اگر گاه گاهي ديوانه، يا بيهوش شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند و بعد از برطرف شدن حالت ديوانگي و بيهوشي، احوط آن است كه بايد به وكالت جديد انجام شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده از بين برود؛ مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد وكالت باطل مي شود.
هرگاه انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد بعد از انجام آن كار چيزي را كه قرار گذاشته بايد بدهد.
هرگاه وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود؛ لازم نيست عوض آن را بدهد. اگر وكيل بگويد كه مال بدون كوتاهي در نگهداري آن، تلف شده؛ چنانچه بيّنه بر خلافش نباشد گفته اش پذيرفته است.
هرگاه وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند؛ يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود ضامن است؛ مثلاً اگر لباس را كه گفته اند بفروش؛ بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
هرگاه وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در مال بكند؛ مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد آن تصرف صحيح است.
قرض دادن؛ به خصوص به مؤمنين، مخصوصاً به محتاجين آنان، از كارهاي بسيار پسنديده است.
در قرآن و اخبار راجع به آن سفارش شده است.
از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار مدارا كند؛ بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد؛ بهشت بر او حرام مي شود.
در قرض لازم نيست صيغه بخوانند؛ بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين نيت بگيرد صحيح است و براي اين كه بين آنها نزاع و اختلاف واقع نشود به نحوي مقدار آن را معلوم كنند.
هرگاه در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازد؛ در صورتي كه شرط تأخير به نفع طلبكار بوده لازم نيست طلبكار قبول كند؛ ولي اگر تعين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت قرض را بدهد بايد قبول كند.
هرگاه در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند؛ طلبكار نمي تواند پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه كند؛ ولي اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد مگر اين كه بدهكار قدرت پرداختن بدهي خود را نداشته باشد.
هرگاه طلب مدت نداشته باشد؛ يا مدت آن رسيده باشد و طلبكار طلب خود را مطالبه كند؛ چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.
هرگاه بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و به اندازه شأن اوست و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد چيزي نداشته باشد؛ طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد؛ بلكه چنانچه در قرآن مجيد آمده بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر كاسب است بايد براي پرداخت بدهي خود كسب كند و كسي هم كه كاسب نيست چنانچه بتواند كسبي كه لايق شأنش باشد بكند و برايش حرج نباشد؛ احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.
كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا مي كند و احتمال مرگ او را بدهد و در صورتي كه احتمال مرگش را مي دهد ورثه او را نشناسد؛ بايد طلب او را از طرف صاحبش به فقير بدهد و اگر خودش فقير باشد مي تواند بردارد و بنا بر احتياط واجب از حاكم شرع براي اين كار اجازه بگيرد و اگر طلبكار سيد نباشد احتياط واجب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.
هرگاه مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد؛ بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند و به وارث چيزي نمي رسد.
هرگاه كسي مقداري پول طلا يا نقره يا چيزهايي كه مانند آن در بازار موجود است قرض كند و قيمت آن كم شود؛ يا چند برابر گردد؛ چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است؛ ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد. ولكن جريان حكم مذكور در مثل اسكناس كه به لحاظ قدرت خريد با آنها معامله مي شود و بيشتر اوقات در حال نوسان وترقي و تنزل مي باشد؛ خالي از اشكال نيست و بنا بر احتياط لازم با يكديگر مصالحه كنند.
هرگاه مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند؛ احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.
هرگاه كسي كه قرض مي دهد شرط كند زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ مثلاً يك من گندم قرض بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد؛ يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد؛ ربا و حرام است؛ بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد؛ يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد؛ مثلاً شرط كند صد توماني كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد؛ ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد؛ مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد بازهم ربا و حرام مي باشد.
ولي اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.
ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند؛ ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا با هم نداده بودند صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن تصرف كند؛ يا اين كه صاحب پول به گيرنده اجازه دهد كه در پولش تصرف كند؛ گرچه معامله او باطل است؛ قرض گيرنده مي تواند در آن تصرف كند.
هرگاه گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است مگر اين كه چنانچه در مسأله گذشته ذكر شد مالك گندم هم اجازه داده باشد كه در آن تصرف كند؛ گرچه معامله او باطل باشد.
هرگاه لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه به قرض ربايي گرفته؛ يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد؛ پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد؛ ولي مديون صاحب لباس است بايد پول حلال به او بدهد و اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول معين مي خرم؛ پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز هم به تفصيلي كه در لباس نمازگزار گذشت؛ صحيح نيست.
هرگاه انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد اشكال ندارد و اين را صَرْفِ بَرات مي گويند و همچنين است اگر شرط كند همان مقدار را در شهر ديگر به او بدهد.
هرگاه مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد؛ مثلاً نه صد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد؛ ربا و حرام است؛ ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنسي بدهد؛ يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.
هرگاه در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا چك مدت دار داشته باشد و بخواهد مقداري از طلب خود را پيش از موعد آن گذشت كند و بقيه را از بدهكار نقداً بگيرد اشكال ندارد.
حواله آن است كه بدهكار بدهي خود را با قبول طلبكار به عهده ديگري بگذارد كه طلب خود را از او بگيرد.
بعد از آن كه حواله درست شد كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.
بدهكار، طلبكار و كسي كه به او حواله شده؛ بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نيز نبايد به واسطه ورشكستگي به حكم حاكم شرع از تصرف در اموالشان منع شده باشند. ولي كسي كه از تصرف در اموالش از طرف حاكم شرع منع شده اگر حواله بر كسي كه مديون نيست بدهد اشكال ندارد.
حواله دادن بر كسي كه بدهكار نيست در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است جنس ديگري حواله دهد؛ مثلاً به كسي كه گندم بدهكار است جو حواله بدهد؛ تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.
موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد؛ پس اگر بدهي به كسي ندارد؛ گرچه بخواهد از او قرض كند تا وقتي كه از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.
حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند؛ پس اگر مثلاً ده من گندم و يكصد تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگيرد و آن را معين نكند حواله درست نيست.
هرگاه بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار آن، يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است؛ مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار طلبش را بگويد حواله صحيح است.
طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند؛ اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.
هرگاه بر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست؛ چنانچه او حواله را قبول كند؛ پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد.
ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند كسي كه حواله را قبول كرده مي تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد و احتياط آن است كه در بيشتر از مقداري كه با طلبكار مصالحه كرده با حواله دهنده مصالحه كند يا او را بري الذمه نمايد.
بعد از آن كه حواله درست شد حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده نمي توانند حواله را به هم بزنند و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد؛ يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد؛ اگر چه بعداً فقير شود طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقيرست.
ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد؛ اگر در آن وقت مال دار نشده باشد طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.
ولي اگر مال دار شده باشد معلوم نيست بتواند معامله را به هم بزند.
هرگاه بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده؛ يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند مطابق قراري كه گذاشته مي توانند حواله را به هم بزنند.
هرگاه حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله داده است مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.
رهن آن است كه انسان مقداري از مال خود را به عنوان گِرو نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال مطابق دستور خاص كه در مسائل آينده ذكر خواهد شد؛ بردارد.
در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهنش صحيح است.
گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و همچنين نبايد حاكم شرع از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد.
ولي كسي كه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده اگر بخواهد غيرمال خود، يا از مال خود كه از تصرف در آنها جلوگيري نشده گرو بگذارد مي تواند.
انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.
چيزي را كه گرو مي گذارد بايد خريد و فروش آن صحيح باشد؛ پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارد درست نيست.
استفاده چيزي را كه گرو مي گذارد مال صاحب آن است؛ چه گرو دهنده و چه كس ديگر باشد.
طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند؛ مثلاً ببخشند يا بفروشند. ولي اگر مالك آن را ببخشد يا بفروشد؛ بعد طلبكار بگويد راضي هستم اشكال ندارد. اما طلبكار حق بخشيدن يا فروختن را ندارد فقط مي تواند اجازه يا رد كند.
هرگاه طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد؛ پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد و همچنين است اگر بي اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضا كند؛ ولي قبل از امضا، آن چيز به گرو بودن خود باقيست و اگر خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد عوض آن گرو مي شود.
هرگاه موقعي كه بايد بدهكار بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد؛ طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش و برداشت طلب خود از پول او داشته باشد مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و در صورتي كه وكالت نداشته اگر مي تواند؛ مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد؛ ولي بايد به مقدار طلبش اكتفا كند و اگر وصول طلبش توقف بر فروش تمام آن داشته باشد مي تواند تمام آن را بفروشد.
به هر حال اگر دسترسي به حاكم شرع دارد تا مي شود در فروش و برداشت طلب خود اجازه بگيرد و در هر دو صورت اگر زيادي داشته باشد بايد زيادي را به بدهكار بدهد و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد بقيه را از بدهكار مطالبه مي كند.
هرگاه بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج اوست چيز ديگري نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند؛ بلكه بايد مهلت دهد. ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه مورد حاجتش هم باشد طلبه كار مي تواند آن را بفروشد و طلب خود را بردارد ولي شايسته و سزاوار نيست طلبكار اين كار را بكند و مسلمان را از خانه و كاشانه اش بيرون كند.
در بين مردم متعارف است وامي به صاحب خانه مي دهند و خانه او را گرو بر مي دارند به شرط اينكه اجاره كمتري بپردازند يا اصلاً اجاره ندهند؛ اين كار ربا و حرام است؛ ولي جايز و صحيح است اول خانه را گرو بردارد و سپس استفاده از خانه را از صاحب خانه به مقدار كمتر مصالحه كنند يا اين كه ابتدا خانه را به مبلغي ولو به مقدار كم اجاره كند و در ضمن اجاره شرط كند كه بايد فلان مقدار وام به او بدهد و خانه را در مقابل آن گرو بگذارد.
ضمانت در مال نزد فقهاء اماميه (رضوان الله عليهم) عبارت است از انتقال بدهي بدهكار به عهده شخصي به نفع طلب كار.
هرگاه انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛ ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي، اگر چه عربي نباشد؛ يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند. ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.
ضامن و طلبكار بايد بالغ و عاقل باشند و كسي هم آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نبايد شرعاً از تصرف در مالشان منع شده باشند. ولي اين شرطها در بدهكار نيست؛ مثلاً هرگاه كسي ضامن شود كه بدهي بچه، يا ديوانه، يا سفيه، يا كسي كه از تصرف در اموالش منع شده را بدهد صحيح است.
هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد؛ مثلاً بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم ضامن شدن او صحيح نيست. ولي اگر در همين زمان عهده دار قرض شود و قرض را از عهده بدهكار به عهده خود بگذارد كه در صورت ندادن بدهكار از عهده برآيد؛ بعيد نيست صحيح باشد و طلبكار در صورت ندادن بدهكار بتواند از ضامن مطالبه نمايد. ولي احتياط آن است كه اين طور ضمانت نكند.
كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد؛ پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند؛ تا وقتي كه قرض نكرده نمي تواند ضامن او شود.
در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلب كار، بدهكار و جنس بدهي همه در واقع و نفس الامر معين باشند؛ پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم؛ چون معين نكرده طلب كدام را مي دهد؛ ضامن شدن او صحيح نيست و نيز هرگاه كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم؛ چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد ضامن شدن او صحيح نيست و همچنين اگر كسي از ديگري ده من گندم و صد تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از اين دو طلب هستم و معين نكرده كه ضامن گندم است يا ضامن پول صحيح نيست.
اگر طلبكار تمام طلب خود را به ضامن ببخشد؛ يعني او را بري الذمه كند؛ ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد؛ نمي تواند آن مقدار را از بدهكار مطالبه كند.
هرگاه انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.
ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن را به هم بزنند.
هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود؛ طلبكار نمي تواند ضامن بودن را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.
هرگاه انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود؛ مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند؛ اگر چه پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود ضامن قدرت پيدا كرده باشد.
هرگاه كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ نمي تواند چيزي از او بگيرد.
هرگاه كسي با اجازه بدهكار به شرط آن كه اهليت اجازه داشته و بچه نابالغ و ديوانه نباشد؛ ضامن شود كه بدهي او را بدهد و در ضمانت نيز قصد تبرع نداشته باشد؛ مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد. ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد؛ مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن شده ده من برنج بدهد نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد. اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.
كفالت آن است كه كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست او را تحويل دهد و يا اين كه اگر كسي بر ديگري حقي داشته يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل طرح در محضر حاكم شرع باشد؛ چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي طرف را خواست او را در محضر حاكم شرع حاضر كند.
بنا بر اين كفالت اختصاص به طلب ندارد. به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل و عملش را كفالت مي گويند.
كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي، اگر چه عربي نباشد؛ يا به هر عملي به طلبكار يا طرف بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهي، يا طرف دعوي را خواسته باشي تحويل دهم و طلبكار و مدعي حق هم قبول نمايد و احتياط آن است كه قبول بدهكار و طرف حق هم در كفالت باشد.
كفيل بايد بالغ و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد و همچنين بايد سفيه نباشد؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و نبايد شرعاً از تصرف در مالش منع شده باشد؛ در صورتي كه حاضر كردن بدهكار، يا طرف مستلزم تصرف در مالش باشد؛ بلكه چه بسا كفالت در صورتي كه نتواند بدهكار و طرف را حاضر كند مستلزم تصرف در مالش مي شود؛ پس كفيلن بايد سفيه و محجور باشد.
كسي كه انسان كفالت او را مي كند لازم نيست شرايطي كه براي كفيل در مسأله گذشته بيان شد دارا باشد؛ پس مي شود از بچه و ديوانه و سفيه كفالت كرد؛ در صورتي كه ولي آنها قبول كند.
واجب است بر كفيل به هر وسيله اي كه مشروع باشد بدهكار و طرف را حاضر كند.
يكي از هفت چيز كفالت را به هم مي زند:
اول:
كفيل بدهكار و طرف را به دست طلبكار بدهد.
دوم:
طلب طلبكار داده شود.
سوم:
طلبكار از طلب خود بگذرد.
چهارم:
بدهكار بميرد.
پنجم:
طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.
ششم:
كفيل بميرد.
هفتم:
كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.
هرگاه انسان به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند؛ چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد؛ كسي كه بدهكار را رها كرده بايد او را به دست طلبكار بدهد؛ يا بدهي او را به طلبكار بپردازد.
وديعه آن است كه انسان مالي را نزد كسي به عنوان امانت بگذارد كه از آن مال براي مالك محافظت و نگهداري كند.
هرگاه انسان مالي را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند؛ يا بدون اين كه حرفي بزند به صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد بايد به احكام وديعه و امانت داري كه در مسائل آينده گفته مي شود عمل نمايد.
امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هر دو بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و همچنين بايد كسي كه امانت مي گذارد سفيه نباشد و از تصرف در اموالش به حكم حاكم شرع منع نشده باشد.
ولي اگر مالي را كه امانت مي گذارد از اموالي نباشد كه از تصرف در آنها منع شده؛ مانعي ندارد و در صورتي كه امانت دار در حفظ و نگهداري امانت مستلزم تصرف در مالش باشد بايد سفيه نباشد و از تصرف در اموالش به حكم حاكم شرع منع نشده باشد.
هرگاه از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است به ولي او برساند و چنانچه پيش از آن كه به صاحبش يا به ولي طفل برساند تلف شود بايد عوض آن را بدهد مگر آن كه به جهت ترس از تلف و از بين رفتن مال به قصد حفظ و رساندن به آنان گرفته باشد.
در صورتي كه در رساندن مال به آنان كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.
كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد جايز نيست امانت را قبول كند مگر اين كه حال خود را به صاحب مال اظهار دارد؛ يا اين كه صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد؛ در اين موارد بعيد نيست قبول جايز باشد.
هرگاه انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست؛ چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود؛ كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.
كسي كه چيزي را امانت مي گذارد هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.
هرگاه انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد در صورت امكان هرچه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل، يا ولي صاحبش برساند؛ يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري آن حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد؛ چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه امانت را قبول مي كند اگر براي آن جاي مناسبي ندارد بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه امانت را قبول مي كند اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي، يعني زياده روي، هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست. ولي اگر در نگهداري آن كوتاهي كند؛ مثلاً آن را در جايي بگذارد كه مأمون از آن نباشد كه ظالمي بفهمد و آن را ببرد؛ يا تعدي كند يعني در مال به طوري كه مالك اذن نداده تصرف نمايد؛ مثلاً لباس را بپوشد يا حيوان را سوار شود؛ چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.
هرگاه صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري؛ نمي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ ضامن است اگر چه احتمال دهد اگر در جايي كه صاحب مال معين كرده بگذارد از بين مي رود.
هرگاه صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و كسي كه امانت را قبول كرد بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتي نداشته بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده؛ مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر، يا مثل محل اول است ببرد و چنانچه در آنجا تلف شد ضامن نيست.
هرگاه صاحب مال ديوانه شود؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي نرساند و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف
شود؛ بايد عوض آن را بدهد.
هرگاه صاحب مال بميرد امانت دار بايد مال را به وارث او يا وصي او برساند؛ يا به آنان خبر دهد و چنانچه مال را به وارث يا وصي او نرساند و از خبر دادن به آنان هم كوتاهي كند و مال تلف شود؛ ضامن است؛ ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث يا وصي ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگر دارد يا نه، مال را ندهد و خبر هم ندهد و در حفظ آن كوتاهي نكند و مال تلف شود ضامن نيست.
هرگاه صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد؛ يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند و اگر وصي داشته باشد تا مقدار ثلث به وصي هم مراجعه شود. پس اگر بدون اجازه ديگران مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.
هرگاه كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود؛ وارث يا ولي او يا كسي كه امانت پيش او باشد بايد هرچه زودتر آن را به صاحبش برساند يا به او اطلاع دهد.
هرگاه امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند؛ چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل آن برساند؛ يا به آنان خبر دهد و اگر ممكن نيست بايد به طوري عمل كند كه اطمينان پيدا كند كه مال پس از مرگش به صاحبش خواهد رسيد. شايسته است چنانچه فرموده اند آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد؛ در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد لازم نيست وصيت كند؛ وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.
هرگاه امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند؛ چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوض آن را بدهد و اگر در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند؛ چنانچه آن امانت از بين برود بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.
عاريه آن است كه انسان مال خود را در اختيار ديگري بگذارد كه از او استفاده كند بدون اين كه چيزي بدهد.
لازم نيست در عاريه صيغه عربي يا فارسي بخوانند. همين كه مال موردنظر را به قصد عاريه در اختيار كسي قرار دهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.
عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار نموده؛ مثل آن كه آن را اجاره داده؛ صحيح نيست؛ مگر اين كه مالك آن چيز يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد راضي هستم يا از قراين معلوم شود كه راضي است.
چيزي كه منفعتش مال انسان است؛ مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند با اذن مالك جنس، يا در موردي كه عاريه گيرنده محل وثوق باشد؛ آن را عاريه دهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش استفاده كند نمي تواند به ديگري عاريه دهد.
ديوانه، بچه، سفيه و مفلس نمي توانند مال خود را عاريه دهند. ولي اگر ولي بچه يا ديوانه يا سفيه مصلحت بداند كه عاريه داده شود؛ مانعي ندارد و همچنين است اگر مفلس با اذن طلبكار عاريه دهد اشكال ندارد.
هرگاه در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود؛ ضامن نيست. ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد؛ يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد؛ بايد عوض آن را بدهد.
هرگاه طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد؛ چنانچه تلف شود ضامن نيست.
هرگاه عاريه دهنده بميرد؛ عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.
هرگاه عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند؛ مثلاً ديوانه شود؛ عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او برساند.
كسي كه چيزي عاريه داده؛ هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.
عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد؛ مثل آلات لهو و قمار، باطل است.
عاريه دادن گوسفند براي استفاده از پشم و شير آن و عاريه دادن ساير حيوانات براي منافع مشروع آنها صحيح است.
هرگاه چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولي او بدهد؛ بعداً آن چيز تلف شود؛ عاريه كننده ضامن نيست. ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را به جايي ببرد؛ اگر چه جايي باشد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده؛ مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود؛ يا كسي آن را تلف كند؛ ضامن است.
هرگاه چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي واقعيست عاريه دهد؛ مثلاً ظرف نجس را براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد؛ بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد و اما اگر لباس را براي نماز خواندن عاريه دهد؛ چون نماز خواندن در لباسي كه واقعاً نجسست و نمازگزار نداند صحيح است؛ لازم نيست نجس بودن لباس را به او بگويد گرچه گفتنش خوب است.
چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.
هرگاه چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن و از طرف او به ديگري عاريه دهد؛ چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود؛ عاريه دومي باطل نمي شود.
هرگاه بعد از عاريه گرفتن معلوم شود چيزي را كه عاريه كرده غصبي است؛ اگر صاحب آن را مي شناسد بايد به صاحبش برساند و اگر نمي شناسد مطابق دستور مجهول المالك عمل كند و در هر حال نمي تواند آن را به عاريه دهنده بدهد.
هرگاه مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود؛ مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
هرگاه نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او اتفاقاً از بين برود؛ چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه كند؛ ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشند؛ يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد؛ نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
ازدواج از مستحباتيست كه در شريعت مقدسه اسلام بسيار بر انجام آن تأكيد شده و بر ترك آن مذمت شده است.
از حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:
بنيادي در اسلام محبوب تر نزد خداوند از ازدواج نيست و از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:
دو ركعت نماز كسي كه ازدواج كرده برتر است از هفتاد نمازي كه عذب مي خواند و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
بيشتر دوزخيان كساني هستند كه ازدواج نكرده اند.
شايسته نيست فقر و ناداري انسان را از ازدواج بازدارد؛ بعد از آن كه خداوند متعال در قرآن مجيد وعده بي نيازي و وسعت رزق داده است و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
كسي كه براي ترس از فقر و تنگدستي ازدواج نكند؛ به خداوند متعال بد گمان است.
به واسطه عقد ازدواج زن و مرد به هم حلال مي شوند و آن بر دو قسم است:
ازدواج دائم و ازدواج موقت. ازدواج دائم آن است كه مدت نداشته باشد و زني را كه به اين قسم به عقد در مي آيد زوجه دائمه گويند و ازدواج موقت آن است كه در آن مدت زناشويي معين شده باشد خواه آن مدت كوتاه باشد؛ مثلاً يك ساعت يا يك روز، يا طولاني مثلاً يك سال يا بيشتر، ولي بايد مدت ازدواج از مقدار متعارف عمر زن و شوهر بيشتر نباشد و الا صحت عقد محل اشكال است؛ زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه گويند.
در زناشويي چه دائم و چه موقت، بايد صيغه خوانده شود و رضايت طرفين به تنهايي كافي نيست. صيغه عقد را مي توانند خود زن و مرد بخوانند؛ در صورتي كه بتوانند قصد انشاء كنند؛ يا ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنان بخواند و مي شود يك طرف عقد را خودشان بخوانند و براي طرف ديگر وكيل بگيرند.
وكيل در اجراء عقد لازم نيست مرد باشد؛ زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد وكيل شود.
هرگاه زن و مردي به كسي وكالت داده باشند كه صيغه عقد آنها را بخواند؛ تا يقين نكنند كه وكيل صيغه را خوانده؛ بر يكديگر حلال نمي شوند. ولي هرگاه وكيل مورد اعتماد باشد و بگويد صيغه را خوانده ام كفايت مي كند.
هرگاه زن كسي را وكيل كند كه او را مثلاً براي ده روز به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معين نكند؛ در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده؛ آن وكيل مي تواند هر وقت بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيني را قصد كرده بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند و اگر معلوم نباشد چگونه وكالت داده از خواندن عقد خود داري كند.
يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا موقت از طرف دو نفر وكيل شود ولي احتياط آن است كه عقد ازدواج را دو نفر بخوانند؛ بلكه زوج بنا بر احتياط واجب نمي تواند از طرف زن وكيل شود كه او را براي خود به طور دائم يا موقت عقد كند.
در صورتي كه صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند؛ بعد از مذاكره و تعيين مهر و رضايت طرفين، اول زن بگويد:
زَوَّجْتُك نَفْسي عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:
خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده. پس از آن مرد بدون فاصله بگويد:
قَبِلْتُ التَّزْويجَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:
قبول كردم ازدواج را به مهري كه معلوم شده. عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند بعد از آن كه وكلاء طرفين، موكلين و رضايت و مهر را معين كنند؛ چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه و اسم مرد احمد باشد؛ وكيل زن بگويد:
زَوَّجْتُ مُوَكلَتي فاطِمَةَ مُوَكلَك اَحْمَدَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، يعني:
زن قرار دادم موكله خودم فاطمه را براي موكل شما احمد به مهري كه معين شده. سپس وكيل مرد بلافاصله بگويد:
قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِمُوَكلي اَحْمَدَ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومَ، يعني:
قبول كردم ازدواج را براي موكل خودم احمد به مهر معلوم شده؛ صحيح مي باشد.
بهتر آن است؛ بلكه احتياط آن است لفظي كه مرد يا وكيل او مي گويد با لفظي كه زن يا وكيل او گفته مطابق باشد؛ مثلاً اگر زن يا وكيل او زَوَّجْتُ، گفته؛ مرد يا وكيل او هم قَبِلْتُ التَّزْويجَ، بگويد.
هرگاه خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد را بخوانند بعد از آن كه مدت و مبلغ مورد توافق را معين كردند؛ چنانچه زن بگويد:
زَوَّجْتُك نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، بهتر آن است كه جاي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ، بگويد:
اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ و آخر مدت را قصد نمايد. بعد مرد بدون فاصله بگويد:
قَبِلْتُ التَّزْويجَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ) عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، صحيح است
و اگر ديگري را وكيل كنند؛ اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:
مَتَّعْتُ مُوَكلَتي مُوَكلَك فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ) عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ، سپس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:
قَبِلْتُ التمَّْتيعَ لِمُوَكلي عَلَي الْمَبْلَغِ الْمَعْلُومِ (اِلَي الاَْجَلِ الْمَعْلُومِ)، صحيح مي باشد.
عقد ازدواج يازده شرط دارد. گرچه شرط بودن بعضي آنها محل اشكال است ولي چون امر نكاح مهم است و احتياط در آن حتي المقدور مورد عنايت شريعت مقدسه است؛ بنا بر احتياط لازم شرايطي كه ذكر مي شود مراعات گردد:
اول:
چنانچه گذشت بايد چه در ازدواج دائم و چه موقت، صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست.
دوم:
بنا بر احتياط واجب، بلكه خالي از وجه نيست كه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود زن و مرد نتوانند صيغه را به عربي بخوانند؛ چنانچه ممكن باشد احتياط واجب آن است كسي را كه مي تواند عربي صحيح بخواند وكيل كنند؛ بلكه اگر آن هم ممكن نباشد احتياط واجب آن است كه به غير عربي نخوانند و تأخير بيندازند تا كسي كه عربي صحيح مي داند بخواند؛ مگر اين كه با ترك ازدواج در معصيت زنا واقع شوند در اين حال مي توانند به غير عربي بخوانند. اما بايد لفظي بگويند كه معني زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ، را بفهماند. ولي بعد از آن اگر گرفتن وكيل ممكن باشد احتياطاً به عربي صحيح هم خوانده شود.
سوم:
زن و مرد يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود زن و مرد صيغه را مي خوانند زن به گفتن زَوَّجْتُك نَفْسي … قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به
گفتن قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِنَفْسي … زن بودن او را براي خودش قبول نمايد و اگر وكيل آنان صيغه را مي خوانند به گفتن زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ، قصدشان اين باشد كه زن و مردي كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر كنند.
چهارم و پنجم:
كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد و بنا بر احتياط لازم بالغ باشد؛ چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.
ششم:
هرگاه وكيل زن و مرد يا ولي آنها صيغه را مي خوانند در عقد، زن و مرد را معين كنند؛ مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد اگر به مردي بگويد:
زَوَّجْتُك اِحْدَي بَناتي … يعني:
زن تو نمودم يكي از دخترانم را و او بگويد:
قَبِلْتُ … يعني:
قبول كردم؛ چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده عقد باطل است و همچنين اگر كسي كه چند پسر دارد صحيح نيست در حال عقد دختر معين خود را به يكي از پسرها تزويج كند.
وكيل يا ولي پسرها از طرف يكي از آنها قبول كند.
هفتم:
زن و مرد به ازدواج راضي باشند. ولي اگر زن ظاهراً به سختي اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضيست عقد صحيح است.
هشتم:
ايجاب و قبول عرفاً پي در پي باشد؛ يعني فاصله بين آنها نباشد.
نهم:
صيغه منجزاً خوانده شود؛ معلق بر چيزي نباشد.
پس اگر مثلاً صيغه را مشروط بر آمدن كسي يا چيزي بكند عقد باطل است.
دهم:
بنا بر احتياط لازم، بلكه خالي از وجه نيست ايجاب صيغه از طرف زن و قبول آن از طرف مرد باشد؛ بلكه اولي و احوط آن است كه اول از طرف زن خوانده شود و قبول
آن از طرف مرد باشد.
يازدهم:
زن و مرد بر اهليت ازدواج از ابتداي خواندن صيغه عقد تا پايان باشند. پس اگر بعد از گفتن زوجت … و قبل از گفتن قبلت ديوانه، يا بيهوش شوند؛ يا به كلي از عقد غافل شوند عقد باطل است.
هرگاه در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند؛ عقد باطل است.
كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند اگر قرائتش صحيح باشد و معني هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و قصد انشاء هم داشته باشد و از هر لفظي معني آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.
هرگاه زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعد زن و مرد راضي شوند و اجازه دهند؛ عقد صحيح است.
هرگاه زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و اجازه دهند؛ احتياط واجب آن است كه دوباره صيغه عقد را بخوانند.
پدر و جد پدري در صورتي كه مفسده نباشد؛ بلكه اگر مصلحت باشد؛ مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است همسر بگيرند و بعد از آن كه طفل بالغ شد؛ يا ديوانه عاقل گرديد اگر همسري كه براي او گرفته اند با رعايت مصلحت او بوده نمي تواند آن را به هم بزند و اگر بدون رعايت مصلحت او بوده؛ گرچه مفسده هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب دوباره صيغه عقد را بخوانند.
دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است؛ يعني مصلحت خود را درست تشخيص مي دهد؛ اگر بخواهد شوهر كند چنانچه باكره باشد بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست و در صورتي كه باكره بدون اجازه پدر يا جد شوهر كند؛ يا در صورتي كه پدر يا جد بدون اذن باكره او را شوهر دهند احتياط واجب آن است كه طرف مقابل اجازه دهد يا اين كه طلاق داده شود.
هرگاه پدر و جد پدري غايب باشند به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از آنان اجازه بگيرد و نيز اگر دختر باكره نباشد؛ در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد اجازه پدر و جد لازم نيست. ولي اگر به وسيله پرش و مانند آن از بين رفته بنا بر احتياط واجب اجازه پدر و جد لازم است.
هرگاه پدر يا جد پدري در موردي كه مي توانند؛ براي پسر نابالغ خود زن بگيرند پسر بايد بعد از بالغ شدن در صورتي كه زن قابليت استمتاع و تمكين داشته باشد خرج او را بدهد بلكه بنا بر احتياط قبل از بلوغ در صورت قابليت استمتاع و تمكين زن و قابليت استمتاع پسر از او بايد از مال پسر نفقه زن داده شود.
هرگاه پدر يا جد پدري در موردي كه مي توانند؛ براي پسر نابالغ خود زن بگيرند چنانچه پسر در موقع عقد مالي نداشته؛ پدر يا جد او بايد مهر او را بدهند و همچنين اگر مالي داشته باشد ولي پدر يا جد ضامن مهر شوند و در غير اين دو صورت چنانچه مهر بيش از مهرالمثل نباشد؛ يا آن كه مصلحتي اقتضي كند كه مهر بيش از مهرالمثل باشد مي توانند مهر را از مال پسر بپردازند و الا نمي توانند بيش از مهرالمثل را از مال پسر بپردازند مگر اين كه پسر بعد از بلوغ آن را قبول كند.
هرگاه مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيبي كه ذكر مي شود در حال عقد داشته؛ مي تواند عقد را به هم بزند:
اول:
ديوانگي، هر چند هميشگي نباشد؛ بلكه هر چند گاهي باشد.
دوم:
بيماري جذام (خوره).
سوم:
بيماري برص (پيسي).
چهارم:
كوري.
پنجم:
شل بودن به طوري كه روشن باشد گرچه زمين گير نباشد.
ششم:
افضا شده باشد؛ يعني راه بول و حيض او يكي شده باشد و با اختلافي كه در معني افضا شده در صورتي كه راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد. احتياط لازم آن است كه چنانچه بخواهد عقد را به هم بزند طلاق هم بدهد.
هفتم:
گوشت يا استخوان يا غدّه اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.
هرگاه زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او در وقت عقد ديوانه بوده؛ يا بعد از عقد ديوانه شده؛ يا بفهمد آلت مردي ندارد؛ يا عنّين است به طوريست كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد؛ يا تخم هاي او كشيده يا كوبيده شده؛ مي تواند عقد را به هم بزند. براي شرح اين مسأله، بلكه مسأله گذشته در صورتي كه لازم باشد به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
هرگاه مرد يا زن به واسطه يكي از عيب هايي كه در دو مسأله پيش گفته شد بخواهد عقد را به هم بزند؛ بدون طلاق از هم جدا شوند.
هرگاه به واسطه آن كه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند؛ شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد مرد يا زن عقد را به هم بزند؛ چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده بايد تمام مهر را بدهد.
ازدواج با زن هايي كه با انسان محرم هستند حرام است؛ مثل مادر، دختر، نوه، خواهر، دختر خواهر، دختر برادر، عروس (زن پسر)، زن پدر، مادرزن و غير اينها چنانچه در مسائل آينده اشاره مي شود.
هرگاه كسي زني را براي خود عقد نمايد؛ اگر چه با او نزديكي نكند؛ مادر و مادر مادر آن و مادر پدر او هرچه بالا روند؛ به آن مرد محرم مي شوند.
هرگاه زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد؛ دختر و نوه دختري و پسري آن زن هرچه پايين روند؛ چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند؛ به آن مرد محرم هستند.
هرگاه با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد؛ تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.
عمه و خاله پدر، عمه و خاله پدر پدر، عمه و خاله مادر، عمه و خاله مادر مادر، هرچه بالا روند به انسان محرمند.
پدر و جد شوهر هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هرچه پايين آيند؛ چه در موقع عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند؛ به زن او محرم هستند.
هرگاه زني را براي خود عقد كند؛ خواه در عقد دائم باشد يا موقت، وقتي كه زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند.
هرگاه زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد؛ تا عده او تمام نشده نمي تواند خواهر او را عقد كند و بنا بر احتياط واجب در عده متعه با خواهر او ازدواج نكند؛ بلكه در طلاق باين هم كه بعداً بيان مي شود؛ احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد بلكه تا مي تواند اجتناب كند.
انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده، يا برادرزاده او ازدواج كند و اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم احتياط واجب تجديد عقد است.
هرگاه زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند؛ چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است؛ بلكه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادرزاده يا خواهرزاده او به طلاق جدا شود؛ مگر آن كه صريحاً اذن دهد و عقد را دوباره بخوانند.
هرگاه انسان پيش از آن كه با دختر خاله خود ازدواج كند با مادر او زنا كند ديگر نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و همچنين است بنا بر احتياط واجب نسبت به دختر عمه خود، در صورتي كه با عمه خود زنا كرده باشد.
هرگاه با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد احتياط واجب آن است كه از آنان با طلاق جدا شود.
هرگاه با زني غير از عمه و خاله خود زنا كرده احتياط واجب آن است كه با دختر و مادر او ازدواج نكند؛ ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود. ولي اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر يا دختر او زنا كرده احتياط واجب آن است كه به طلاق از آن زن جدا شود.
زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر به طور دائم يا موقت درآيد و همچنين مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافره غيراهل كتاب ازدواج به طور دائم يا موقت كند و بعضي فرقه ها از قبيل خوارج و غلات و نواصب كه خود را مسلمان مي دانند در حكم كفارند و مرد و زن مسلمان نمي توانند با آنها به طور دائم يا موقت ازدواج نمايند و همچنين بنا بر احتياط واجب ازدواج دائم با زن هاي اهل كتاب ننمايد ولي ازدواج موقت با زن هاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.
هرگاه با زني كه در عده طلاق رجعيست زنا كند؛ آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده ازدواج موقت است؛ يا طلاق باين، يا عده وفات است زنا كند بعداً مي تواند او را عقد كند؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.
معناي طلاق رجعي، طلاق باين، عده ازدواج موقت و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.
هرگاه با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند بعداً مي تواند زن را براي خود عقد نمايد. ولي احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعداً او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند و از بعضي اخبار استفاده مي شود كه عقد بعد از توبه زن باشد.
ازدواج با زني كه مشهور به زناست قبل از توبه بنا بر احتياط واجب جايز نيست و همچنين ازدواج با مردي كه مشهور به زناست قبل از توبه بنا بر احتياط واجب جايز نيست.
هرگاه زني را كه در عده ديگري ست براي خود عقد كند چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بداند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.
هرگاه زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده؛ چنانچه هيچكدام نمي دانسته اند زن در عده است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است؛ يا اين كه بودن زن را در عده مي دانسته اما حرام بودن عقد در عده را نمي دانسته؛ يا به عكس حرام بودن عقد در عده را مي دانسته اما بودن آن زن را در عده نمي دانسته است؛ در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد آن زن بر او حرام ابدي مي شود.
هرگاه انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد فوراً از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را به عقد خود درآورد؛ چه با او نزديكي كرده باشد يا نه و چنانچه نداند كه شوهر دارد و با او ازدواج كرده؛ در صورتي كه نزديكي و دخول واقع شده باشد آن زن بر او حرام ابدي مي شود و اگر پيش از دخول متوجه شود واجب است فوراً از او جدا شود ولي بعداً مي تواند او را براي خود عقد كند.
زن شوهردار اگر زنا بدهد بر مردي كه با او زنا كرده حرام ابدي مي شود ولي بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد و اگر آن زن مشهور به دادن زنا بشود احتياط لازم آن است كه شوهر، او را طلاق دهد و تا توبه نكند او را نگيرد.
به هر حال مهريه زن با زنا دادن ساقط نمي شود و در صورتي كه زن را طلاق داد؛ اگر با زنش نزديكي كرده تمام مهر و اگر نزديكي نكرده نصف مهر را بايد بدهد.
زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده؛ چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، در صورتي كه احتمال بدهد كه در حال عقد توجه داشته كه عقد در عده درست نيست به شك خود اعتنا نكند.
مادر، مادربزرگ، خواهر، دختر و نوه پسري كسي كه لواط داده بر لواط كننده حرام ابدي است؛ اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند. ولي اگر گمان كند كه دخول شده يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شود. اما مادر و مادربزرگ لواط كننده و خواهر و دختر و نوه او بر لواط دهنده حرام نيست.
هرگاه با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن كس لواط كند؛ بنا بر احتياط آنها بر او حرام مي شوند.
هرگاه كسي در حال احرام، كه يكي از كارهاي حج و عمره است؛ با زني ازدواج كند عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن در حال احرام بر او حرام است؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود. ولي اگر نمي دانسته؛ عقد او باطل است ولي حرام ابدي نمي شود.
هرگاه زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است؛ احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.
هرگاه مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاييست كه بعد از حج و عمره مفرده بايد به جا آورد انجام ندهد؛ زنش و زن هاي ديگر كه به واسطه مُحرِم شدن بر او حرام شده بودند حلال نمي شوند تا طواف نساء را انجام دهد و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش، بلكه مرد بر او حلال نمي شود تا طواف نساء را به جا آورد.
دختر بالغي را كه براي خود عقد كرده جايز نيست قبل از آن كه نه سالش تمام شود با او نزديكي كند و اگر نزديكي كرد چنانچه او را افضا نمايد؛ گرچه از زنيت او خارج نمي شود ولي تا آخر عمر نمي تواند با او نزديكي كند و اما اگر افضا نشده بعد از بالغ شدن نزديكي با او جايز است؛ گرچه احتياط بر ترك است.
معناي افضا در مسأله (2407) گذشت.
زني كه شوهرش او را سه مرتبه طلاق داده؛ بر شوهرش حرام مي شود. ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند؛ بعد از مرگ، يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.
زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود و بنا بر احتياط براي كارهاي جزيي نيز از خانه بيرون نرود هر چند با حق شوهر مناقات نداشته باشد و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند تهيه غذا، لباس، منزل و لوازم ديگري كه در كتب مفصله ذكر شده بر شوهرش واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد؛ مديون زن است.
هرگاه زن كارهايي را كه در مسأله گذشته گفته شد انجام ندهد گناهكار است و حق غذا، لباس، منزل و ساير لوازم ديگر را ندارد؛ هر چند نزد او بماند و به مشهور نسبت داده شده اگر در بعضي اوقات به وظايف خود عمل نكند بازهم حق غذا و مانند آن را ندارد. ولي اين حكم مادامي كه زن نزد شوهر خود باشد محل اشكال است.
به هر صورت مهر او بدون اشكال از بين نمي رود.
مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند ولي شايسته است زن، خود به جا آورد؛ بداند پاداش و اجر دارد.
مخارج سفر غيرضروري و غيرمتعارف اگر بيشتر از مخارج محل سكونت باشد با شوهر نيست. ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را به سفر ببرد؛ بايد خرج او را بدهد و در صورتي كه مخارج ضروري و متعارف باشد؛ چنانچه زن مريض باشد و ناگزير بر سفر و معالجه در خارج محل سكونت باشد هزينه سفر و مداوا به عهده شوهر است؛ اگر چه بيشتر از هزينه او در محل سكونت باشد.
ولي اگر سفر زن براي انجام واجبي كه بر عهده او است؛ مثلاً چنانچه مستطيع باشد يا نذر كرده كه حج مستحبي را با اجازه شوهر به جا آورد و شوهر اجازه داده باشد؛ هزينه او به عهده شوهر نيست. چنانچه هزينه كفارات و مانند آنها كه بر زن واجب مي شود بر عهده شوهر نيست.
زني كه از شوهرش اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد؛ مي تواند جهت الزام شوهر بر پرداخت نفقه به حاكم شرع مراجعه نمايد و چنانچه الزام شوهر بر دادن نفقه به هيچ وجه ممكن نباشد؛ مي تواند در هر روز به اندازه خرج آن روز بدون اجازه شوهر از مال او بر دارد. ولي احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند اگر نمي تواند با اطاعت شوهر تهيه معاش كند در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست و احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد.
مرد حق ندارد زن دائمي خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد؛ نه مثل زن بي شوهر. ولي واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند؛ گرچه اولي و احوط است؛ ولي اگر مرد همسرهاي متعددي داشته باشد؛ در صورتي كه شبي نزد يكي از آنها بخوابد بايد يك شب هم نزد ديگري بخوابد؛ ولي نزديكي كردن لازم نيست.
شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با زن جوان خود را ترك كند؛ مگر اين كه زن راضي به ترك آن باشد؛ يا اين كه نزديكي براي شوهر ضرر يا مشقت زياد داشته باشد؛ يا اين كه در ضمن عقد ازدواج ترك آن را بر زن شرط كرده باشد و بنا بر احتياط اين حكم در غيرزن جوان هم جاري است.
هرگاه در عقد دائم مهر را معين نكند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند بايد مهر او را مطابق مهر زناني كه مثل او هستند بدهد. ولي اگر در عقد موقت مهر را معين نكند عقد باطل است.
هرگاه موقع خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشد؛ زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند؛ چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد.
ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي كردن شوهر جلوگيري نمايد.
ازدواج موقت اگر چه براي لذت بردن هم نباشد بلكه به قصد محرم شدن باشد صحيح است؛ ولي بايد حقيقةً قصد زناشويي موقت را داشته باشند و به همين قصد عقد را جاري كنند بنا بر اين دختري را كه به ازدواج موقت در مي آورند بنا بر احتياط بايد در حدي باشد كه قابل لذت جنسي باشد؛ مثلاً اگر دختر كوچك است وقت را به اندازه اي زياد كنند كه دوران آمادگي دختر را شامل شود هر چند بعد از اجراء عقد مدت را ببخشد.
احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با همسر خود در ازدواج موقت را ترك نكند مگر در مواردي كه در مسأله (2446) ذكر شد.
زن مي تواند در ازدواج موقت شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند؛ عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذت هاي ديگر از او ببرد. ولي اگر بعداً به اين امر راضي شود شوهر مي تواند با او نزديكي كند.
زن در ازدواج موقت حق خرجي ندارد هر چند باردار شود.
زن در ازدواج موقت حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد مگر اين كه ارث بردن را از يك طرف، يا از هر دو طرف در عقد شرط كرده باشند در اين صورت طبق شرطي كه كرده اند ارث مي برند و احتياط آن است كه با ساير ورثه مصالحه كنند.
زني كه به ازدواج موقت درآمده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد؛ عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته حقي به شوهر پيدا نمي كند.
زني كه به ازدواج موقت درآمده مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود يا كاري در بيرون خانه براي خود انتخاب كند؛ ولي اگر به بيرون رفتن حق شوهر از بين مي رود جايز نيست.
هرگاه زني مردي را وكيل كرده كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود به ازدواج موقت درآورد؛ چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد؛ يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را به عقد خود درآورد وقتي كه آن زن فهميد؛ اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح است؛ وگرنه باطل است.
پدر يا جد پدري مي توانند براي محرم شدن؛ زني را به عقد موقت پسر نابالغ خود درآورند به شرط اين كه بنا بر احتياط واجب عقد براي آن پسر فايده اي داشته باشد؛ مثلاً زن پولي به پسر نابالغ تمليك كند و نيز بنا بر احتياط مدت عقد به اندازه اي باشد كه پسر به حد بهره گيري جنسي برسد و در صورتي كه زن بخواهد از او جدا شود ولي بچه پول يا چيزي كه براي بچه فايده داشته باشد بگيرد و مدت را ببخشد و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد موقت كسي درآورند؛ در صورتي كه عقد براي دختر بچه فايده داشته باشد و بنا بر احتياط مدت عقد به اندازه اي باشد كه دختر قابل لذت جنسي باشد هر چند بعد از عقد مدت را ببخشد.
هرگاه پدر يا جد پدري دختر بچه خود را كه در محل ديگر است و نمي داند زنده است يا مرده براي محرم شدن به عقد موقت كسي درآورد؛ در صورتي كه مدت ازدواج به حدي باشد كه قابل بهره گيري جنسي باشد بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.
مرد مي تواند مدت ازدواج موقت را ببخشد؛ در اين صورت چنانچه با آن زن نزديكي كرده بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد و احتياط آن است كه تمام آن را بدهد.
مرد مي تواند زني را كه در ازدواج موقت او است؛ يا مدتش تمام شده؛ يا مدتش را بخشيده و هنوز در عده است به عقد دائمي، يا به عقد موقت خود درآورد. ولي بايد در موردي كه در مدت ازدواج موقت است ابتدا مدت را ببخشد سپس او را عقد كند.
نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم و همچنين نگاه كردن به موي او چه با قصد لذت باشد چه بدون آن، چه با ترس به اين كه در حرام بيفتد يا نه، حرام است؛ بلكه نگاه كردن به صورت و دست آنان اگر به قصد لذت يا ترس از اين كه در حرام بيفتد باشد؛ حرام است؛ ولي نگاه كردن به صورت و دست آنان تا مچ بدون قصد لذت يا ترس از اين كه در حرام بيفتد؛ حرام نيست گرچه احتياط مستحب آن است كه اجتناب كند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم به تفصيلي كه در نگاه كردن مرد به زن گفته شد حرام است مگر به جاهايي از بدن مرد كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده؛ مانند سر، صورت، دستها و ساق پاها، در صورتي كه بدون قصد لذت و ترس از واقع شدن در حرام باشد؛ حرام نيست.
بدن و موي دختري كه نه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بنا بر احتياط حكم بدن و موي زن را دارد؛ فقط نگاه كردن به صورت و دسته اي او تا مچ بدون لذت و ترس از اين كه در حرام نيفتد؛ جايز است و همچنين بنا بر احتياط پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد حكم مرد را دارد فقط نگاه كردن به جاهايي كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده به نحوي كه در مسأله گذشته بيان شد جايز است.
دست زدن مرد به بدن زن نامحرم، يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم حرام است و فرقي بين صورت و دستها و ساير بدن آنان نيست.
نگاه كردن به صورت و دسته اي زن كافر گرچه از يهود و نصاري نباشد و جاهايي از بدن آنها كه در سابق عادت به پوشاندنش نبوده؛ مانند مقداري از ساق پاها و موي سر و مانند اينها، بدون قصد لذت در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد و احتياط آن است كه به غير صورت و دسته اي آنان نگاه نكند.
زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند؛ ولي پوشاندن صورت و دستها از مچ به پايين در صورتي كه مورد نظر لذت مرد و ترس از واقع شدن او در حرام نباشد واجب نيست؛ گرچه شايسته است و بنا بر احتياط واجب اين حكم در مورد پسري كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد به حدي كه احتمال داده شود كه به قصد لذت نگاه مي كند جاري است.
احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را غير از جاهايي كه عادتاً التزام به پوشيدنش نبوده؛ مانند سر، صورت، دستها و ساق پاها از زن نامحرم بپوشاند و در صورتي كه در معرض نظر لذتي زن و ترس از واقع شدن او در حرام باشد لازم است خود را بپوشاند و همچنين بنا بر احتياط مرد بدن خود را از دختر نامحرمي كه نه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند. همچنين زن بدن خود را از پسر بچه نامحرمي كه به تكليف نرسيده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.
زن و مرد گرچه محرم باشند حرام است به عورتين ديگري نگاه كنند گرچه از پشت شيشه يا در آينه يا آب و مانند اينها باشد و اين حكم بنا بر احتياط نسبت به عورتين بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد جاري است؛ ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
مرد نبايد با قصد لذت شهواني به بدن مرد ديگر نگاه كند و زن هم نبايد به بدن زن ديگر با قصد شهواني نگاه كند.
لذت بردن پدر و مادر از ديدن فرزند كه غير از لذت شهواني باشد اشكال ندارد.
مرد و زني كه با يكديگر محرمند اگر قصد لذت شهواني نداشته باشند مي توانند به بدن يكديگر غير از عورتين، به آن مقداري كه در ميان محارم معمول است نگاه كنند و در غير آن احتياط آن است كه نگاه نكنند.
عكس و فيلم برداشتن مرد و زن نامحرم از يكديگر حرام نيست مگر اين كه ناچار شوند كه دست به بدن يكديگر بزنند؛ يا به جاهايي از بدن يكديگر كه نگاه كردن به آنها حرام است نگاه كنند.
شايسته نيست نگاه كردن به عكس و فيلم جاهايي از بدن زن نامحرم كه نگاه كردن به آنها حرام است؛ در صورتي كه آن زن مقيد به حجاب شرعي باشد مخصوصاً در صورتي كه او را بشناسد. ولي در صورتي كه نگاه كردن در معرض هتك و فساد و تحريك شهواني باشد جايز نيست.
هرگاه در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را آب بكشد بايد دستكش يا مانند آن در دست كند كه دست او به عورت نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد در حال ناچاري مرد ديگر، يا زني غير از زن خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را آب بكشد.
هرگاه پرستار يا طبيب مرد يا زن براي معالجه نامحرم ناچار باشد كه بدن او را نگاه كند و دست به بدن او بزند چنانچه ناچاري نسبت به اصل معالجه باشد اشكال ندارد. ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند؛ ولي اگر ضرورت به اصل معالجه نباشد؛ ولكن چون بنا بر معالجه مي شود اضطرار به معالجه نامحرم پيدا مي شود نگاه كردن و دست زدن به بدن او جايز نيست؛ بلكه معرض قرار دادن انسان خود را براي نگاه كردن و دست زدن نامحرم جايز نيست.
هرگاه انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند چنانچه ناچاري نسبت به اصل معالجه باشد بنا بر احتياط واجب بايد آينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند؛ ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد. ولكن اگر ضرورت به اصل معالجه نباشد ولكن چون بنا بر معالجه مي شود اضطرار به معالجه نامحرم پيدا مي شود نگاه كردن و دست زدن به بدن او جايز نيست.
مردي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد و زني كه به واسطه نداشتن شوهر به حرام مي افتد لازم است ازدواج كنند.
هرگاه شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه بكارتش از راه نزديكي از بين رفته است مي تواند عقد را به هم بزند ولي در صورتي كه احتمال داده شود بكارتش به نحو ديگري مثل پريدن و مانند آن از بين رفته باشد؛ مخصوصاً در موردي كه اين احتمال بعد از عقد باشد؛ معلوم نيست شوهر بتواند عقد را به هم بزند. مي تواند تفاوت بين مهر باكره و غيرباكره را از مهر او كم كند.
بودن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آنجا نيست؛ در صورتي كه احتمال فساد برود حرام است؛ هر چند طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود و نمازشان هم در آنجا صحيح نيست بلكه بنا بر احتياط جريان اين حكم است در آن محل خلوت هر چند احتمال افتادن به حرام نباشد و ديگري هم بتواند داخل شود؛ در صورتي كه طوري باشد در عرف مردم خلوت با اجنبي گفته شود. ولي اگر به نحوي باشد كه در عرف مردم خلوت با اجنبيه گفته نشود؛ يا اين كه بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آنجا باشد اشكال ندارد.
هرگاه مرد مهر زن را در عقد معين كند و هنگام عقد با قصد جدي صيغه عقد را جاري كرده باشد ولي قصدش اين باشد كه آن را ندهد عقد صحيح است و بايد مهر را بدهد. ولي اگر در حال خواندن صيغه عقد قصد جدي نداشته بلكه قصدش بوده كه مهر را ندهد چون رضاي زن به دادن مهر است صحت عقد خالي از اشكال نيست.
مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد بشود؛ يا انكار حكم ضروري دين بكند؛ يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است و انكار آن حكم به انكار خدا يا پيغمبر برگردد؛ مرتد است.
بعضي از فرقه هاي مسلماني كه محكوم به كفرند مانند نواصب و خوارج و غلات، احكامي كه در مسائل آينده ذكر مي شود بر آنها مترتب است.
هرگاه زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود؛ عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد.
(1) اما اگر زن در بين زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد. پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد او به حال خود باقي مي ماند و اگر تا آخر عده به حال ارتداد بماند عقد باطل است.
كسي كه پدر و مادرش يا يكي از اين دو هنگام بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند اگر مرتد شود (2) زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده وفات نگه دارد.
مردي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود (3) يا زنش يائسه باشد عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود و زن او در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگه
1 - يعني اگر زن سيده باشد شصت سال، ولي بين پنجاه و شصت سال احتياط شود و اگر سيده نباشد پنجاه سال او تمام شده باشد.
2 - به اين شخص در اصطلاح مرتد فطري گفته مي شود.
3 - به اين شخص در اصطلاح مرتد ملي گفته مي شود.
دارد. پس اگر پيش از تمام شدن عده شوهر او مسلمان شود عقد باقيست و احتياط آن است كه عقد را تجديد كند و گرنه عقد باطل است.
هرگاه زن در عقد ازدواج با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند نبايد زن را از آن شهر بدون رضايت او بيرون ببرد.
هرگاه زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج كند.
هرگاه زني از زنا آبستن شود جايز نيست بچه اش را سقط كند.
هرگاه كسي با زني كه شوهر ندارد و در عده كسي هم نيست زنا كند چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود در صورتي كه ندانند بچه از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.
هرگاه مرد نداند زن در عده است؛ حتي از نظر استصحاب، يا نداند كه عقد در عده حرام است و با او ازدواج كند؛ چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد.
ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است و مي دانسته كه عقد در عده حرام است شرعاً بچه فرزند پدر است و از او ارث مي برد ولي فرزند شرعي مادر نيست و از او ارث نمي برد؛ گرچه ظاهراً ازدواج بين مادر و آن فرزند حرام و محرم هستند و مي توانند به يكديگر نگاه كنند و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام ابدي مي باشند.
هرگاه زن بگويد يائسه ام (1) حرف او قبول نيست مگر اين كه از حرف او اطمينان پيدا شود. ولي اگر بگويد شوهر ندارم؛ يا بگويد در عده نيستم حرف او قبول مي شود؛ بلكه در صورتي كه گفته او به اين كه شوهر ندارم؛ يا در عده نيستم؛ با يائسه بودن ملازمه داشته باشد بعيد نيست گفته او به اين كه يائسه ام پذيرفته شود.
هرگاه بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم؛ چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته بايد حرف زن را قبول كرد ولي اگر آن كس مورد وثوق باشد بنا بر احتياط واجب مرد با طلاق از آن زن جدا شود.
مشهور فرموده اند و مطابق با احتياط است؛ نوزاد پسر تا دو سال و نوزاد دختر تا هفت سال حق مادر است كه از او حضانت و نگهداري كند؛ پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند در صورتي كه مادر عاقل و مسلمان و آزاده باشد و به ديگري شوهر نكند؛ وگرنه پدر مقدم است؛ ولي اگر پدر مرده باشد مادر هر چند شوهر كرده باشد بر جد و ديگران مقدم است.
مستحب است در شوهر دادن دختري كه به حد تكليف و رشد رسيده شتاب داشته باشند. از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده فرمودند:
يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند و شايسته است ديانت و اخلاق خواستگار مورد رضايت باشد؛ در صورتي كه مي تواند زندگي را اداره كند سخت گيري از جهت حسب و نسب و ساير امور نشود و از پيغمبر
1 - معناي يائسه در پاورقي مسأله (2481) گفته شد.
اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده هرگاه خواستگاري براي دختر شما آمد كه اخلاق و ديانت او مورد رضايت شما بود؛ دختر را به ازدواج او درآوريد گرچه از لحاظ نسب پايين باشد؛ اگر چنين نكنيد فتنه و فساد بزرگي در زمين به پا خواهد شد صدق رسول الله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.
هرگاه زن مهر خود را به شوهر خود صلح كند كه زن ديگر نگيرد و شوهر هم قبول كند احتياط واجب آن است كه زن مهر نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.
كسي كه از زنا به دنيا آمده اگر زن بگيرد و فرزندي پيدا كند آن فرزند حلال زاده است ولي ممكن است با ديگران در بعضي از رفتارها تفاوت داشته باشد.
هرگاه مرد روزه دار در روز ماه رمضان، يا در حال حيض زن خود با او نزديكي كند معصيت كرده. ولي اگر فرزندي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است و از آنان ارث مي برد.
زني كه يقين دارد شوهرش در سفر يا در جبهه جنگ يا به جهت ديگري مرده است بايد عده وفات بگيرد؛ مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد و بعد از آن مي تواند شوهر كند؛ در صورتي كه شوهر كرد اگر شوهر اول برگردد بايد از شوهر دوم جدا شود و شوهر اول بر او حلال است؛ ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد زن بايد عده نگه دارد و شوهر دوم بايد مهر او را بدهد و اگر مهري كه براي او تعيين كرده بود با مهري كه براي زن هايي كه مثل او هستند تفاوت داشته باشد بنا بر احتياط در مقدار تفاوت بين آنها با هم مصالحه كنند ولي زن خرج عده را طلبكار نيست و شوهر دوم حرام ابدي مي شود.
يكي از اسباب محرميت، شير دادن كودك و نوزاد است.
هرگاه زني كودكي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود؛ شير دهد؛ زني كه او را شير داده به حكم مادر اوست و شوهر آن زن كه صاحب شير است به حكم پدر او و پدر شوهر به حكم جد و مادرش به حكم جده اوست و برادران شوهر به حكم عموي آن كودك و خواهرش عمه او و فرزندان آن زن برادر و خواهر آن كودك محسوب مي شوند و پدر آن زن به حكم جد مادري و مادرش به حكم جده مادري و برادر و خواهرش به حكم دايي و خاله كودك به حساب مي آيند و دختري را كه زن شير داده بر شوهر او حرام است در صورتي كه با آن زن نزديكي كرده باشد و
انسان نمي تواند با مادر رضاعي زن خود ازدواج كند براي آن كه به حكم مادر زن اوست و براي توضيح بيشتر اينكه هرگاه زني كودكي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد آن كودك بر اين دسته محرم مي شود:
اول:
زني كه او را شير داده و او را مادر رضاعي گويند.
دوم:
شوهر آن زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي گويند.
سوم:
پدر و مادر آن زن، هرچه بالا روند اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.
چهارم:
بچه هايي كه از او به دنيا آمده اند يا به دنيا مي آيند.
پنجم:
بچه هاي اولاد آن زن هرچه پايين روند؛ چه از اولاد او به دنيا آمده؛ يا اولاد او آنها را شير داده باشند.
ششم:
خواهر و برادر آن زن، گرچه رضاعي باشند.
هفتم:
عمو و عمه آن زن، گرچه رضاعي باشند.
هشتم:
دايي و خاله آن زن، گرچه رضاعي باشند.
نهم:
اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است؛ هرچه پايين روند گرچه اولاد رضاعي او باشند.
دهم:
پدر و مادرشوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است؛ هرچه بالا روند.
يازدهم:
خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است؛ گرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند.
دوازدهم:
عمو، عمه، دايي و خاله شوهري كه شير مال او است؛ هرچه بالا روند گرچه رضاعي باشند. همچنين عده ديگري كه در مسائل آينده گفته مي شود؛ به وسيله شير دادن محرم مي شوند.
هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود شير بدهد پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است؛ گرچه دختران رضاعي او باشند؛ براي خود عقد نمايد
ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند گرچه احتياط مستحب، بلكه تا مي شود با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه، يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند؛ به آنان ننمايد.
هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته مي شود شير دهد؛ شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادران آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود.
هرگاه زني بچه اي را با شرايطي كه گفته مي شود شير دهد به برادرهاي آن بچه كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه با او شير نخورده اند محرم نمي شود.
هرگاه انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد؛ ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.
هرگاه انسان با دختري ازدواج كند ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج كند.
انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادربزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد؛ انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند بعد مادر يا مادربزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر، آن دختر را شير دهد عقد باطل است.
با دختري كه خواهر، يا زن برادر انساني از شير برادر، او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير كامل داده باشد.
اگر زني بچه دختر خود را شير كامل دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود براي اين كه آن بچه به وسيله شير دادن مادربزرگ خواهر زنش مي شود و ازدواج با خواهر بچه انسان باطل است و همچنين اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگري دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير كامل دهد زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.
هرگاه زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر باشد.
ولي اگر زن پدر دختر از شوهر سابقش شير داشته باشد و بچه شوهر آن دختر را شير دهد؛ به شوهر حرام نمي شود. علت حرام شدن آن دختر به شوهر خود از آنچه در مسأله گذشته گفته شد روشن است.
هرگاه زني كودكي را شير دهد با نه شرط، سبب محرم شدن خواهد شد:
اول:
كودك از شير زن زنده شير بخورد؛ پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.
دوم:
شير آن زن از حرام نباشد؛ پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند به كسي محرم نمي شود.
سوم:
بچه شير را از پستان بمكد؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر شير زن را به وسيله پستانك و مانند آن بمكد؛ با آن زن و محارم او ازدواج نكند و نگاه محرمانه هم به آنها نكند.
چهارم:
شير از زايمان باشد؛ پس اگر شير در پستان زن بدون زايمان به وسيله مكيدن بچه و مانند آن پيدا شود سبب محرميت نمي شود.
پنجم:
شير خالص بوده و با چيزي مخلوط نباشد؛ مگر اين كه آن چيز مانند نبات، به قدري كم باشد كه به حساب نيايد و در شير مستهلك شود.
ششم:
بچه پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد؛ يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است؛ بلكه اگر ده
مرتبه به او شير دهند در صورتي كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله، حتي به غذا دادن نباشد؛ احتياط واجب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن به او محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او نكنند.
هفتم:
شير از يك شوهر باشد؛ پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن شيري را كه از شوهر اول داشته باقي باشد؛ مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شوهر دوم، بچه را شير دهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.
هشتم:
بچه به واسطه بيماري شير را قي نكند و اگر قي كند بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
نهم:
دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود. پس اگر پيش از تمام شدن دو سال چند مرتبه و بعد از دو سال يك مرتبه شير بخورد؛ به كسي محرم نمي شود. ولي اگر پيش از تمام شدن دو سال ده مرتبه يا چهارده مرتبه و بعد از آن پنج مرتبه يا يك مرتبه شير بخورد احتياط واجب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند و همچنين اگر از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي
باشد و بچه كمتر از دو سال را شير دهد؛ بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن با آن بچه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
چنانچه در مسأله گذشته گفته شد به سبب شير خوردن بچه در يك شبانه روز، يا پانزده مرتبه محرميت حاصل، ولي در مورد شير خوردن شبانه روزي نبايد در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگري را بخورد مگر اين كه به اندازه اي كم باشد كه به حساب نيايد و در مورد پانزده مرتبه يا ده مرتبه بنا بر احتياط واجب بايد پانزده مرتبه يا ده مرتبه را از شير يك زن بخورد و شير زن ديگري را نخورد و در هر مرتبه بايد به قدري بخورد كه سير شود و در هر دفعه بايد بدون فاصله شير بخورد؛ ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند؛ يا كمي صبر كند كه از اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي كه سير مي شود يك دفعه حساب شود اشكال ندارد ولي اگر فاصله زياد شود دو شير را نمي توان دو دفعه حساب كرد و بنا بر احتياط يك دفعه هم حساب نشود.
هرگاه زن از شير خود كودكي را شير كامل دهد و بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم كودكي را شير كامل دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به يكديگر ننمايند.
هرگاه زني از شير يك شوهر چندين بچه را شير كامل دهد همه آنان به يكديگر و به شوهر و زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.
هرگاه كسي داراي چند همسر است و هر كدام از آنان بچه اي را شير كامل دهد؛ آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.
هرگاه كسي دو زن شيرده داشته باشد يكي از آن دو بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و زن ديگر هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.
هرگاه زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل دهد آنها به هم محرم مي شوند ولي خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند. ولي احتياط مستحب آن است كه با يكديگر ازدواج نكنند.
مرد نمي تواند بدون اذن همسر خود با خواهرزاده يا برادرزاده رضاعي زن خود ازدواج كند و نيز اگر با پسري العياذ بالله لواط كرده؛ بنا بر احتياط واجب با دختر، خواهر، مادر، مادربزرگ و نوه هاي دختري و پسري رضاعي آن پسر ازدواج نكند و اين حكم بنا بر احتياط در موردي كه لواط كننده بالغ نباشد؛ يا لواط دهنده بالغ باشد جاري است.
به هر حال اگر عقد واقع شده باشد احتياط واجب آن است كه طلاق داده شود.
در صورتي كه زني برادر شخصي را شير كامل دهد به آن شخص محرم نمي شود؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.
انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند؛ يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند؛ ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بودند؛ در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و در روايت است اگر هر دو را به يك عقد خوانده مخير است كه يكي از آنها را اختيار كند.
مع ذلك احتياط در اين فرض باطل بودن هر دوست و اگر عقد آنان در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.
در صورتي كه زني از شير شوهر خود كساني را كه در زير گفته مي شود شير كامل دهد شوهرش بر او حرام نمي شود؛ گرچه تا مي شود اين كار را نكند:
اول:
برادر و خواهر خودش را.
دوم:
عمو، عمه، دايي و خاله خودش را.
سوم:
عموزاده و دايي زاده خودش را.
چهارم:
برادرزاده خودش را.
پنجم:
برادر شوهر يا خواهر شوهر خودش را.
ششم:
خواهرزاده خودش يا خواهرزاده شوهرش را.
هفتم:
عمو، عمه، دايي و خاله شوهرش را.
هشتم:
نوه زن ديگر شوهر خود را.
هرگاه زني دختر عمه يا دختر خاله شخصي را شير دهد به آن شخص محرم نمي شود. ولي احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.
مردي كه دو همسر دارد اگر يكي از آن دو همسر فرزند عموي همسر ديگر را شير كامل دهد همسري كه فرزند عموي او شير خورده به شوهرش حرام نمي شود.
بهتر از هر كس براي شير دادن كودك مادر اوست و كسي سزاوارتر از او نيست؛ بهتر است مادر در برابر شير دادن كودك خود مزدي از شوهر نگيرد ولي حق دارد؛ خوب است شوهر مزدي به او بدهد. ولي اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد شوهر مي تواند كودك را از او بگيرد و به دايه بدهد.
در اخبار آمده دايه اي كه براي كودك خود انتخاب مي كند داراي عقل، ايمان، عفت، خلق خوش، صورت نيكو و دوازده امامي باشد و از گرفتن دايه كم عقل، يا بي ايمان، يا كج خلق و بد صورت، يا زنازاده خود داري شود و از انتخاب دايه اي كه كودك او از زنا به دنيا آمده پرهيز شود.
شايسته است زن ها هر بچه اي را شير ندهند مخصوصاً در اين زمان كه استفاده از شير غيردايه متعارف است زيرا ممكن است فراموش شود به چه كساني شير داده شده و سر انجام دو نفر كه محرم اند با يكديگر ازدواج كنند.
كساني كه به واسطه شير خوردن با يكديگر خويشي پيدا مي كنند شايسته است يكديگر را احترام كنند و رفت و آمد داشته باشند؛ ولي حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان نسبي خود دارد براي آنان نيست و از يكديگر ارث نمي برند.
مستحب است در صورتي كه ممكن باشد بچه را دو سال تمام شير دهد.
زن مي تواند بدون اجازه شوهرش، در صورتي كه حق شوهر از بين نرود بچه ديگري را شير دهد گرچه خلاف ادب است چنانكه از امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده. ولي جايز نيست بچه اي را شير كامل دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه، به شوهر خود حرام شود؛ مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد به آن دختر شير دهد؛ چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادرزن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد.
هرگاه كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود مي تواند دختر شيرخواري را با اجازه ولي او به عقد موقت خود درآورد؛ گذشت احتياط واجب آن است كه مدت عقد موقت به قدري زياد باشد كه دختر به قابليت بهره گيري جنسي برسد و چنين عقدي براي دختر مصلحت باشد و در همان حال كه دختربچه در عقد موقت اوست زن برادرش آن دختر را شير كامل دهد و پس از آن كه شير دادن تمام شد عقد دختر باطل مي شود و براي او محرم و حرام ابدي مي شود؛ براي اين كه آن دختر، بچه برادرش مي شود و دختر برادر بر انسان حرام است.
هرگاه مرد پيش از آن كه با زني ازدواج كند؛ يا زن پيش از آن كه با مردي ازدواج كند؛ مرد در صورت اول بگويد:
آن زن بر او حرام شده و زن در صورت دوم بگويد:
آن مرد بر او حرام شده؛ مثلاً بگويد:
شير مادر او را خورده؛ در صورتي كه معلوم نباشد دروغ مي گويد نمي تواند در صورت اول آن مرد با آن زن و در صورت دوم آن زن با آن مرد ازدواج كند و در هر دو صورت چنانچه بعد از ازدواج بگويند و طرف مقابل هم حرف او را قبول كند؛ عقد ازدواج آنها باطل است؛ پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد؛ يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است؛ مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده؛ شوهر بايد مهر او را بدهد. در صورتي كه مهري كه براي آن زن در
عقد تعيين شده با مهر زن هايي كه مثل او هستند تفاوت داشته؛ احتياط واجب آن است كه در مقدار تفاوت مصالحه نمايند.
شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:
اول:
خبر دادن عده اي كه از گفته آنان يقين، يا اطمينان پيدا شود.
دوم:
شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن، يا يك مرد و دو زن كه همگي عادل باشند؛ ولي شاهدها بايد شرايط شير دادن را هم بگويند؛ مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه پانزده بار از پستان فلان زن شير كامل با شرايطي كه در مسأله (2507) گفته شده شير خورده است؛ ولي اگر معلوم باشد كه همه آنها شرايط را مي دانند و در آن توافق دارند شرح دادن لازم نيست و در صورتي كه كمتر از اين تعداد شهادت دهند؛ مثلاً يك مرد يا دو زن شهادت دهند گرچه محرميت حاصل نمي شود ولي احتياط آن است كه با او ازدواج نشود و نگاه محرمانه هم نكنند.
هرگاه شك كند كه كودك به مقداري كه سبب محرميت مي شود شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده؛ كودك به كسي محرم نمي شود. ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.
طلاق آن است كه مرد همسر خود را از قيد همسري آزاد كند.
مردي كه همسر خود را طلاق مي دهد بايد بالغ و عاقل باشد.
پس طلاق كسي كه بالغ نشده گرچه ده سالش شده؛ يا ديوانه باشد گرچه ديوانه هميشگي نباشد باطل است و بايد طلاق به اختيار شوهر باشد؛ بنا بر اين طلاق از روي اجبار و اكراه باطل است و نيز بايد قصد جدي داشته باشد بنا بر اين اگر صيغه طلاق را به شوخي يا در حال مستي و بيهوشي بگويد صحيح نيست.
طلاق بايد به صيغه عربي صحيح ادا شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم همسر او صغريست بايد بگويد؛ زَوْجَتي صُغْري طالِقٌ، يعني:
همسر من صغري از همسري رهاست و اگر ديگري را وكيل كند كه طلاق دهد وكيل بايد بگويد:
زَوْجَةَ مُوَكلي صُغْري طالِقٌ، يعني:
همسر موكل من صغري رها است.
زن بايد هنگام طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و نيز بايد شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد بلكه بنا بر احتياط واجب نبايد در حيض پيش از اين پاكي هم با او نزديكي كرده باشد.
پس اگر در پاكي يا در حال حيض پيش از آن، نزديكي كرده باشد طلاق دهد كافي نيست بايد دوباره پس از آن كه عادت شود و پاك گردد؛ طلاق دهد. ولي در بعضي موارد طلاق زني كه در حال حيض و نفاس است صحيح است؛ تفضيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.
طلاق دادن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:
اول:
شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.
دوم:
معلوم باشد آبستن است؛ ولي اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد بعد بفهمد آبستن بوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.
سوم:
مرد به واسطه غايب بودن؛ يا به جهت ديگري مانند حبس بودن از زن خود جدا باشد به طوري كه نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه، بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و احتياط آن است كه اقلا يك ماه صبر كند بعد او را طلاق دهد.
هرگاه زن را از خون حيض پاك مي دانسته طلاقش داده بعد معلوم شود كه هنگام طلاق در حال حيض بوده؛ طلاق او باطل است و به عكس هرگاه بداند زن در حال حيض است و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده؛ با تحقق قصد انشاء طلاق، طلاق او صحيح است.
هرگاه كسي كه مي داند همسرش در حال حيض يا نفاس است اگر از او جدا شود؛ مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد در صورتي كه بتواند از حالش اطلاع پيدا كند؛ اگر چه از راه عادت حيض زن باشد؛ يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده؛ بايد حال او را استعلام كند و اگر نتواند بايد تا مدتي كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و احتياط آن است كه اقلا تا يك ماه صبر كند.
هرگاه با همسرش كه از خون حيض يا نفاس پاك شده نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد؛ بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولي زني كه نه سالش تمام شده و هنوز حيض نشده؛ يا معلوم است كه باردار است اگر بعد از نزديكي كردن طلاقش دهد اشكال ندارد و همچنين اگر يائسه باشد.
هرگاه با همسر خود كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد؛ چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده بنا بر احتياط واجب دوباره او را طلاق دهد.
هرگاه با همسرش كه از خون حيض و نفاس پاك بوده نزديكي كند سپس مسافرت نمايد؛ چنانچه بخواهد او را طلاق دهد و راهي براي تحقيق حال زن نداشته باشد بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند و احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.
هرگاه مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه اصل خلقت يا مرضي حيض نمي بيند و زن هاي مانند او حيض مي بينند طلاق دهد؛ بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.
طلاق بايد در ازدواج دائمي باشد.
زني كه در ازدواج موقت باشد؛ مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده؛ طلاق ندارد و هر زمان مدت قرار داده شده تمام شود؛ يا مرد مدت را ابراء كند؛ يعني به او ببخشد به اين كه بگويد مدت را به تو ابراء كردم و بخشيدم؛ از قيد همسري او رها مي شود پاك بودن از حيض و نفاس و شاهد گرفتن لازم نيست.
زني كه از شوهرش طلاق گرفته بايد عده نگه دارد؛ مگر اين كه شوهرش با او اصلاً نزديكي نكرده؛ يا نه سالش تمام نشده باشد؛ يا زن يائسه باشد در اين سه صورت بعد از طلاق مي تواند بلافاصله شوهر كند.
زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد؛ بعد از طلاق بايد عده نگه دارد و عده زن آزاد آن است كه بعد از آن كه شوهرش در پاكي طلاقش داد و پس از طلاق هنوز پاكي ولو به مقدار كم باقي باشد بايد به قدري صبر كند كه دو مرتبه حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مي شود؛ مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش دهد عده ندارد؛ مي تواند بعد از طلاق بلافاصله شوهر كند؛ مگر آن كه مني شوهر به طور جذب يا مانند آن داخل فرج زن شده باشد كه در اين صورت بايد عده نگه دارد.
عده زن آزاد كه حيض نمي بيند اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگه دارد و عده كنيز بنا بر مشهور دو پاكي است؛ همين كه حيض دوم شد از عده خارج مي شود ولي احتياط آن است كه تا آخر اين حيض صبر كند.
زني كه عده او سه ماه است احتياط واجب آن است كه نود روز تمام عده نگه دارد؛ نه سه ماه هلالي اگر كمتر از نود روز باشد.
هرگاه زن آبستن را كه از شوهرش باردار شده طلاق دهد؛ گرچه آبستني آن زن از راه نزديكي شوهرش نبوده بلكه به ريختن مني شوهر در فرج او باشد؛ عده اش به وضع حمل يا سقط شدن بچه است.
بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آمد عده اش تمام مي شود. ولي اگر حمل از شوهرش نباشد؛ چه از راه وطي شبهه باشد يا از زنا، به وضع حمل عده طلاق تمام نمي شود بلكه در صورتي كه بارداري از راه وطي شبهه باشد پس از وضع حمل، كه عده كسيست كه با او به شبهه هم بستر شده؛ بايد عده طلاق بگيرد.
ولي اگر از زنا باردار شده پس از وضع حمل بايد سه پاكي يا سه ماه عده نگه دارد.
زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر ازدواج موقت كند؛ مثلاً يك ماه يا يك سال شوهر كند چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگه دارد پس اگر حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض عده نگه دارد و شوهر نكند و اگر مدت دو پاكي بيشتر از مقدار دو حيض باشد احتياط مراعات آن است و اگر حيض نمي بيند چهل و پنج روز از شوهر كردن خود داري كند.
ابتداي شروع عده طلاق از آن موقعيست كه صيغه طلاق خوانده مي شود؛ خواه زن بداند يا نداند، حتي اگر بعد از تمام شدن مدت عده بفهمد او را طلاق داده اند لازم نيست دوباره عده نگه دارد.
زني كه شوهرش مرده بايد چهار ماه و ده روز عده نگه دارد؛ يعني از شوهر كردن خود داري نمايد؛ خواه از ازدواج دائم باشد يا موقت، شوهرش با او نزديكي كرده باشد يا نه، حتي اگر زن صغيره يا يائسه باشد و اگر آبستن است بايد تا هنگام زاييدن عده نگه دارد ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز فرزندش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عده را عده وفات مي گويند.
حرام است زن در مدت عده وفات لباس هاي رنگارنگ كه عرفاً لباس زينتي باشد بپوشد و سرمه در چشم و خضاب و آرايش بكند؛ بلكه هر كاري كه زينت حساب مي شود بر او حرام است.
هرگاه زن يقين كند كه همسرش از دنيا رفته و عده وفات نگه دارد و پس از تمام شدن عده وفات شوهر كند؛ چنانچه معلوم شود كه شوهر او بعداً از دنيا رفته و او پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز از تاريخ مرگ شوهرش به شوهر رفته است؛ بايد از شوهر دوم جدا شود و بنا بر احتياط واجب در صورتي كه آبستن باشد تا وضع حمل براي شوهر دوم عده وطي شبهه كه مانند عده طلاق است و بعد براي شوهر اول چهار ماه و ده روز عده وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده طلاق نگه دارد.
ابتداء عده وفات در صورتي كه شوهر زن غايب، يا در حكم غايب باشد از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شده نه از زمان مرگ شوهر و بنا بر احتياط مراعات اين حكم است در شوهري كه حاضر باشد و تا مدتي خبر مرگش به زن نرسيده باشد.
هرگاه زن بگويد عده من تمام شده از او قبول مي شود در صورتي كه مورد اتهام نباشد بلكه بنا بر احتياط بايد مورد وثوق باشد.
طلاق بر دو قسم است:
بائن و رجعي. طلاق بائن آن است كه مرد بعد از طلاق دادن بدون عقد حق ندارد به زن خود رجوع كند و او را به همسري درآورد و طلاق رجعي آن است كه مرد مي تواند بعد از طلاق تا وقتي كه زن در عده است بدون عقد جديد به او رجوع كند.
طلاق بائن بر پنج قسم است:
اول:
طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.
دوم:
طلاق زني كه يائسه باشد.
سوم:
طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.
چهارم:
طلاق سوم زني كه او را سه مرتبه طلاق داده اند.
پنجم:
طلاق خلع و مبارات كه شرح آن بعداً خواهد آمد.
و غير اينها طلاق رجعي است.
هرگاه مرد همسرش را طلاق رجعي داده جايز نيست او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند؛ مگر در بعضي موارد مثل اين كه كارهاي زشتي انجام دهد مثلاً با اجنبي ها رفت و آمد داشته باشد و يا به اهل خانه آزار و اذيت و بد زباني و فحاشي داشته باشد در اين گونه موارد بيرون كردن او اشكال ندارد و همچنين جايز نيست آن زن براي كارهاي غيرضروري و واجب از خانه بيرون برود.
در طلاق رجعي مرد مي تواند به دو قسم به زن خود رجوع كند:
اول:
حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است؛ يعني با حرف زدن؛ انشاء رجوع كند.
دوم:
با قصد رجوع كاري كند كه از آن معلوم شود رجوع كرده است مثل اين كه او را ببوسد.
لازم نيست مرد براي رجوع كردن دو مرد عادل را شاهد بگيرد و يا به زن خود خبر دهد؛ حتي اگر بدون اين كه كسي بفهمد بگويد همسرم را به زنيت خود برگردانيدم؛ صحيح است؛ ولي مستحب است براي رجوع شاهد بگيرد.
ولي اگر بعد از تمام شدن عده مرد بگويد در اثناء عده رجوع كردم بايد اثبات كند.
مردي كه همسر خود را طلاق رجعي داده اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند؛ اين مصالحه گرچه صحيح است و لازم است رجوع ننمايد؛ ولي حق رجوع او از بين نمي رود. ولي اگر مخالفت كرد و رجوع كرد طلاقي كه داده سبب جدايي نمي شود.
هرگاه همسرش را دو بار طلاق دهد و بعد از طلاق به او رجوع كند؛ يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق و گذشتن عده عقدش كند؛ يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند؛ در مرتبه سوم كه او را طلاق داد آن زن بر او حرام مي شود. ولي چنانچه بعد از طلاق سوم آن زن با مرد ديگري ازدواج كند با پنج شرط شوهر اول مي تواند آن زن را دوباره به عقد خود درآورد:
اول:
شوهر دوم بالغ باشد؛ پس اگر غيربالغ باشد گرچه نزديك به بلوغ باشد فايده ندارد.
دوم:
عقد شوهر دوم دائمي باشد؛ پس اگر مثلاً يك ماه يا يك سال او را به عقد موقت درآورد بعد از تمام شدن مدت عقد موقت، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.
سوم:
شوهر دوم با او نزديكي و دخول در جلو زن كرده باشد و به نحوي باشد كه هر دو لذت ببرند.
چهارم:
شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.
پنجم:
عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.
زني كه از شوهرش بدش مي آيد و كراهت دارد با او زندگي كند به نحوي كه ادامه همسري ترس واقع شدن در معصيت و خارج شدن از دستورات شرعي در باره شوهر دارد؛ مقداري از مهر، يا تمام مهر، يا مال ديگر خود را به شوهر مي بخشد كه طلاقش دهد؛ اين طلاق را طلاق خلع گويند. بعيد نيست چنانچه بعضي فرموده اند:
كراهت زن و بد آمدنش نبايد از جهت اذيت كردن و فحش و ناسزا گفتن شوهر و مانند اينها باشد و الا تصرف شوهر در آن مال حرام است.
طلاق خلع يكي از اقسام طلاق هاي بائن است تمام شرائطي كه در طلاق بائن گفته شد در او جاريست به اضافه اين كه در طلاق خلع بايد كراهت و بي ميلي تنها از طرف زن باشد و اگر كراهت از طرفين باشد طلاق مبارات است و چنانچه اگر كراهت فقط از طرف مرد باشد طلاق غيرخلعي و غيرمباراتي است.
صيغه طلاق خلع را به چند صورت مي توان خواند؛ به يكي از
آنها اشاره مي شود؛ هرگاه خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند پس از بخشيدن زن مهر، يا مالي را براي طلاق گرفتن؛ چنانچه اسم زن مثلاً صغريست بگويد:
زَوْجَتي صُغْري خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ، يعني:
زنم صغري را در برابر چيزي كه بخشيده است طلاق دادم و او رها است.
هرگاه وكيل شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و زن هم همان كس را وكيل كرده باشد؛ چنانچه مثلاً اسم شوهر محسن و اسم زن صغري باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور بخواند:
عَنْ مُوَكلَتي صُغْري بَذَلَتْ مَهْرَها (1) لَمُوَكلي مُحْسِنَ لِيَخْلِعَها عَلَيْهِ و احتياطاً از طرف مرد بگويد:
قَبِلْتُ ذلِك، پس از آن بدون فاصله بگويد:
زَوْجَةُ مُوَكلي خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ.
چنانچه اشاره شد هرگاه زن و شوهر يكديگر را نخواهند و از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مهر خود را به شوهرش بدهد كه او را طلاق دهد؛ اين را طلاق مبارات گويند.
مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد بايد بيشتر از مهر نباشد و احتياط آن است كه كمتر از آن باشد.
ولي در طلاق خلع اگر بيشتر از مهر باشد مانعي ندارد.
هرگاه خود شوهر بخواهد صيغه طلاق مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن صغريست پس از آن كه زن، مهر را بخشيد بلافاصله
1 - و اگر زن چيز ديگري غير از مهر را بخواهد به شوهر ببخشد كه طلا لقش دهد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد؛ مثلاً بگويد:
بذلت الف تومان.
بگويد:
بارَأْتُ زَوْجَتي صُغْري عَلي مَهْرِها (بِمَهْرِها) (1) فَهي طالِقٌ، يعني:
من و زنم صغري در مقابل مهر او از هم جدا شديم؛ پس او رهاست و هرگاه ديگري را وكيل كند؛ وكيل پس از آن كه زن مهر را ببخشد بلافاصله بگويد:
بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكلي صُغْري عَلي مَهْرِها (بِمَهْرِها) فَهي طالِقٌ.
صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود ولي اگر زن براي بخشيدن مال خود به شوهر، مثلاً به فارسي بگويد فلان مال را به تو بخشيدم تا مرا طلاق دهي اشكال ندارد.
هرگاه زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از مهر يا مالي كه به شوهرش بخشيده بود كه طلاقش دهد برگردد؛ شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد جديد دوباره او را زن خود قرار دهد. ولي اگر اين كار بعد از تمام شدن عده باشد فايده ندارد.
هرگاه مردي با زن نامحرمي به گمان اين كه همسر خود اوست نزديكي كند؛ زن بايد عده طلاق نگه دارد؛ خواه زن بداند كه او شوهرش نيست؛ يا گمان داشته باشد كه شوهرش مي باشد.
ولي اگر مرد بداند كه زن همسر او نيست و با او زنا كند؛ چنانچه زن هم بداند آن مرد شوهر او نيست لازم نيست زن عده بگيرد ولي استبراء رحم لازم است؛ ولي در صورتي كه زن گمان مي كرده شوهرش مي باشد احتياط واجب آن است كه عده نگه دارد.
هرگاه مرد زني را فريب دهد كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن
1 - و اگر مال غير مهر باشد به جاي كلمه (علي مهرها) آن چيز را ذكر كند.
او شود؛ گرچه هر دو معصيت بزرگي انجام داده اند ولي طلاق و عقد آن زن صحيح است؛ در صورتي كه با آن زن قبلا زنا نكرده باشد و الا عقد او جايز نيست.
هرگاه زن در موقع عقد ازدواج يا عقد لازم ديگري با شوهر خود شرط كند كه اگر مثلاً شوهرش مسافرت نمايد؛ يا خرجي او را شش ماه ندهد؛ يا زن بگيرد اختيار طلاق با او باشد؛ اين شرط باطل است؛ بلكه هرگاه شرط كند اگر يكي از اين كارها را شوهرش انجام دهد از طرف او وكيل باشد كه خود را طلاق دهد؛ يعني وكالت معلق داشته باشد؛ مشكل است بتواند خود را از طرف شوهرش طلاق دهد بلكه صحيح نيست. ولي اگر به زن در ضمن عقد ازدواج، يا عقد لازم ديگر وكالت فعلي داده شود به نحوي كه از هنگام عقد از طرف شوهرش وكيل باشد كه خود را در يكي از آن موارد طلاق دهد؛ چنانچه شوهر او را از وكالت عزل نكرده باشد؛ يا عزلش از وكالت به او نرسيده باشد هرگاه خود را طلاق دهد صحيح است.
زني كه شوهرش مفقودالاثر شده و نمي داند زنده است يا نه، چنانچه بخواهد شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل رود و مطابق دستور مخصوصي كه در شرع وارد شده عمل نمايد.
پدر و جد پدري ديوانه اي كه از بچگي ديوانه بوده؛ در صورتي كه طلاق مصلحت او باشد مي توانند زن او را طلاق دهند و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و در صورتي كه بعد از بالغ شدن ديوانه شده طلاق او با حاكم شرع است و احتياط لازم آن است كه حاكم شرع از آنان هم اذن بگيرد.
هرگاه پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را به ازدواج موقت درآورند در صورتي كه مصلحت بچه باشد مي توانند مدت آن زن را ببخشند. ولي اگر مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت باشد؛ مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله عقد كنند؛ مشكل است بتوانند مدت آن را ببخشند گرچه صلاح بچه باشد.
به هر حال پدر يا جد پدري نمي توانند زن دائمي طفل خود را طلاق دهند.
هرگاه از روي علاماتي كه در شرع معين شده شوهر دو مرد را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد و ديگري اگر آن دو را فاسق مي داند نمي تواند با آن زن بعد از تمام شدن عده ازدواج كند يا او را به عقد ديگري درآورد. ولي اگر عدالت آن دو نفر پيش او ثابت نباشد مي تواند بعد از تمام شدن عده با آن زن ازدواج كند يا او را به عقد ديگري درآورد؛ گرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.
مرد مي تواند زن خود را بدون اطلاع او طلاق دهد؛ پس هرگاه كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد يك سال پيش تو را طلاق داده ام و شرعاً هم ثابت كند؛ مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او به مصرف نرسانيده است از او پس بگيرد ولي چيزهايي را كه به مصرف رسانيده نمي تواند از او مطالبه كند.
غصب آن است كه انسان بر مال يا حق ديگري از روي ظلم مسلط شود. غصب يكي از گناهان بزرگ است كه عقل و شرع آن را تقبيح كرده اند.
هرگاه كسي ظلم كند در دنيا پيامدهاي دردناك و در قيامت مجازات سخت دارد و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند و نيز از حضرت روايت شده كسي كه زميني را به ناحق از كسي بگيرد او را وادار مي كنند خاك آن زمين را تا محشر حمل نمايد و نيز از آن حضرت روايت شده كسي كه مال مؤمني را به ناحق بردارد همواره خداوند عالم از او اعراض دارد و كارهاي نيك و خير او را دشمن دارد و آنها را در ديوان حسنات او ثبت نمي كند تا اين كه توبه كند و مالي را كه به ناحق گرفته به صاحبش برگرداند.
هرگاه كسي نگذارد مردم از مسجد يا مدرسه يا پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند حق آنان را غصب نموده است و همچنين اگر كسي در مسجد و مانند آن جايي را براي خود بگيرد و ديگري نگذارد از آن استفاده كند حق او را غصب كرده است.
مالي را كه نزد طلبكار رهن (گرو) گذاشته بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد؛ پس چنانچه پيش از دادن طلب او آن مال را از او بگيرد حق او را غصب كرده است.
مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند اگر ديگري آن را غصب كرده صاحب مال و طلبكار هر كدام مي توانند آن را از او مطالبه كنند و چنانچه آن مال را از او بگيرند بازهم در گروست و چنانچه آن مال از بين برود عوض آن را بگيرند آن عوض به جاي آن مال گرو خواهد بود.
هرگاه كسي مالي را غصب كند واجب است هرچه زودتر آن را به صاحبش برگرداند و هر اندازه تأخير كند گناه زيادتر براي او نوشته مي شود و اگر تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
هرگاه از مالي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مانند اين كه از گوسفند غصبي بره اي متولد شود يا از درختي كه غصب كرده ميوه اي به دست آيد تمام آن ملك صاحب مال است هر چند كسي كه غصب كرده در تحصيل آن زحمت كشيده باشد و نيز هرگاه كسي خانه اي، يا اتومبيلي را غصب كند بايد اجاره آنها را در مدتي كه در دست اوست مطابق معمول بدهد هر چند از آنها استفاده نكرده باشد.
هرگاه مالي را از بچه يا ديوانه غصب كند بايد آن را به ولي او بدهد و اگر به دست آن بچه يا ديوانه بدهد و از بين برود عوض آن را بايد بدهد.
هرگاه دو نفر با هم مالي را غصب كنند؛ گرچه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند؛ هر كدام آنان ضامن نصف آن است مگر اين كه هر كدام از آنان استيلاي كامل بر آن مال داشته به نحوي كه بتواند هر گونه مصرفي در آن بنمايد در اين صورت بعيد نيست هر كدام ضامن همه آن مال باشند.
هرگاه مالي را كه غصب كرده با مال ديگر مخلوط شود؛ مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط شود چنانچه جدا كردن آنها ممكن باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند گرچه زحمت داشته باشد.
هرگاه ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري كه ساختن و نگهداري آن حرام است غصب كند و خراب نمايد لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد. ولي اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و همچنين مالك نمي تواند غاصب را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد فقط مي تواند تفاوت قيمت را بگيرد.
هرگاه مالي را كه غصب كرده طوري آن را تغيير دهد كه از اولش بهتر باشد؛ مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد؛ چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده بايد به همان صورت به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد؛ بلكه نمي تواند بدون اجازه مالك آن را به صورت اول درآورد.
هرگاه مالي را كه غصب كرده طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود ولي صاحب مال به جهت خاصي بگويد آن را به صورت اول بازگردان واجب است آن را به صورت اولش بازگرداند و اگر عيبي پيدا كند كه قيمت آن از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را به صاحب مال بدهد.
هرگاه در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال غاصب است ولي چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند غاصب بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند؛ مثلاً جاي درخت ها را پر نمايد و هرگاه به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره بدهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
هرگاه صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند؛ ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.
هرگاه چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش معمولا با هم فرق ندارد؛ بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد. ولي بايد چيزي را كه مي دهد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.
هرگاه چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گوسفند و گاو باشد كه قيمت افراد آن با هم تفاوت دارد؛ بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن در حالي كه غصب كرده و زماني كه تلف شده و زماني كه مي خواهد رد كند فرق كرده باشد؛ احتياط لازم آن است كه بالاترين قيمت از روز تلف تا روز ادا كردن را بدهد؛ يا يكديگر را راضي كنند.
هرگاه حيواني را مثل گوسفند كه افراد آن در قيمت با هم فرق دارند غصب نمايد و از بين برود؛ چنانچه قيمت بازاري آن از زماني كه غصب كرده تا زماني كه مي خواهد ادا كند تفاوت نداشته باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد.
هرگاه مالي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود؛ صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد و يا از هر كدام مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از غاصب اول بگيرد او مي تواند از غاصب دوم بگيرد.
ولي اگر از غاصب دوم بگيرد دومي نمي تواند از اولي مطالبه كند مگر اين كه دومي مال را به اولي برگردانده باشد و نزد او تلف شده در اين صورت اولي ديگر نمي تواند از دومي مطالبه كند.
هرگاه معامله باطلي انجام گيرد؛ مثلاً جنسي را كه بايد با وزن يا پيمانه خريد و فروش شود بدون آنها معامله كنند معامله باطل است؛ نه خريدار مي تواند در جنس و نه فروشنده در قيمت آن تصرف كند و حكم مال غصبي را دارد و بايد آن را برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود بايد عوض آن را بدهد خواه بداند كه معامله باطل بوده يا نه، ولي اگر هر دو نفر با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند مي توانند در مال يكديگر تصرف كنند.
هرگاه خريدار مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را درست ببيند كه اگر پسنديد بخرد؛ چنانچه آن مال در دست او تلف شود گرچه مشهور فرموده اند بايد عوض آن را به صاحبش بدهد. ولي حكم به ضمان با اين كه با اجازه مالك در اختيارش بوده مشكل است مگر اين كه در نگهداري آن سهل انگاري كرده باشد.
هرگاه انسان مال گمشده اي كه از قسم حيوان نباشد پيدا كند و صاحب آن را نشناسد و در كلمات فقها از آن به لقطه تعبير شده احكام مخصوصي دارد كه در مسائل آينده گفته مي شود.
مال گمشده كه از قسم حيوان نباشد چنانچه انسان پيدا كند و نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود و قيمتش كمتر از يك درهم (6 / 12 نخود سكه دار) باشد بنا بر احتياط واجب آن را از طرف صاحبش با اجازه حاكم شرع صدقه بدهد و اگر خود او مستحق است مي تواند بردارد.
هرگاه مالي پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم كمتر است؛ چنانچه صاحب آن، ولو اجمالا، معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن، ولو اجمالا، معلوم نباشد اگر در غير حرم خدا پيدا شده باشد مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد در صورتي كه عين مال باقيست او را به صاحبش بدهد و اگر عين باقي نيست لازم نيست عوض آن را بدهد گرچه احوط است و اگر در حرم باشد احتياط اينست كه برندارد.
هرگاه مالي را كه پيدا كرده در صورتي كه قيمت آن به يك درهم برسد چنانچه آن مال نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند؛ گرچه بداند صاحب آن كافريست كه در امان مسلمانان است؛ بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماعات مردم و جايي كه احتمال مي دهد صاحبش آنجا باشد اعلان كند به نحوي كه در عرف مردم بگويند در مدت يك سال مرتباً اعلان كرده است و چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روز و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند بعيد نيست كافي باشد و همچنين است بنا بر احتياط جريان اين حكم در مالي كه ارزش آن به يك درهم رسيده باشد گرچه نشان نداشته باشد ولي بشود به نحوي صاحبش را پيدا كرد؛ مثلاً بگويند در فلان ساعت، يا فلان روز، يا فلان محل و مانند
اينها مالي پيدا شد.
هرگاه كسي كه مال را پيدا كرده نتواند؛ يا نخواهد خودش اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد تا از طرف او اعلان كند.
هرگاه تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود؛ اگر آن مال را در غير حرم پيدا كرده مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد خود آن و اگر تلف شده عوض آن را به او بدهد و مي تواند آن را براي صاحبش نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد و مي تواند بلكه مستحب و موافق با احتياط است كه از طرف صاحبش صدقه دهد و بنا بر احتياط با اذن حاكم شرع باشد و اگر آن مال در حرم پيدا شده احتياط آن است كه خودش برندارد بلكه با اجازه حاكم شرع از طرف صاحبش صدقه دهد.
هرگاه بعد از اين كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد در صورتي كه مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي، يعني زياده روي، هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد؛ يا براي خود برداشته اگر صاحب آن آمد و راضي نشود بايد اگر خود مال موجود است آن را به صاحبش رد كند و اگر تلف شده اگر مانند آن در بازار باشد مانند آن، وگرنه قيمت آن را بدهد.
كسي كه مالي را پيدا كرده اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند گذشته از اين كه معصيت كرده باز هم واجب است اعلان كند.
هرگاه ديوانه يا بچه نابالغ مالي را پيدا كند كه نشانه دار باشد؛ يا چنانچه در مسأله (2600) گفته شد بشود صاحبش را پيدا كرد و قيمت آن به مقدار يك درهم برسد؛ ولي او مي تواند اعلان نمايد بلكه اگر آن چيز را از ديوانه يا بچه گرفته باشد واجب است اعلان كند و اگر يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد؛ بايد به چيزي كه در مسأله (2600) گفته شد عمل كند و احتياط آن است كه هر كدام براي صغير شايسته تر و بهتر باشد انتخاب كند.
هرگاه انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود به حدي كه اعلان كردن او بي فايده و لغو باشد؛ احتياط واجب آن است كه آن را با اجازه حاكم شرع صدقه دهد با توجه به اين كه اگر فرضاً صاحبش پيدا شد و صدقه را قبول نكرد عوضش را به او بدهد.
اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي يا زياده روي نكرده چيزي بر او واجب نيست.
هرگاه مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به مقدار يك درهم باشد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمي شود؛ مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه دهد و احتياط آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است.
هرگاه مالي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود اوست بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده؛ بايد چنانچه در مسأله (2600) گفته شد تا يك سال اعلان كند و همچنين است اگر با پاي خود گمشده را جابجا كند؛ در صورتي كه صدق تصرف كند و الا اعلان واجب نيست گرچه احوط است.
مالي را كه پيدا كرده بايد به طوري اعلان كند كه اگر صاحب آن بشنود احتمال معتني به بدهد كه آن مال از اوست و اين امر به حسب موارد فرق مي كند گاهي همين قدر كفايت مي كند بگويد چيزي پيدا شده و گاهي مي بايد نام جنس پيدا شده را ببرد مثلاً بگويد:
قطعه اي طلا پيدا شده؛ بلكه چه بسا مقتضيست در بعضي موارد خصوصيات آن جنس را هم بيان كند؛ مثلاً بگويد گردنبند طلا پيدا شده. در هر صورت نبايد تمام خصوصيات مال پيدا شده را بگويد تا متعين نشود. خلاصه اكتفا كردن به گفتن چيزي پيدا شده در جميع موارد كفايت نمي كند بلكه بايد به نحوي باشد كه در نظر عرف تعريف صدق كند.
هرگاه مالي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است در صورتي كه نشانه يا نشانه هايي از آن بگويد كه انسان يقين، يا اطمينان پيدا كند كه مال اوست بايد به او بدهد و لازم نيست نشانه هايي كه بيشتر اوقات صاحب مال ملتفت آنها نيست بگويد.
هرگاه قيمت مالي را كه پيدا كرده به يك درهم برسد؛ چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جايي ديگر كه محل اجتماع است بگذارد و آن مال از بين برود يا ديگري آن را ببرد؛ كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.
هرگاه مالي را پيدا كند كه يك سال نمي ماند و فاسد مي شود؛ بايد تا آخرين زماني كه باقي مي ماند آن را حفظ كند و در طي اين مدت اعلان كند و چنانچه صاحبش پيدا نشود مي تواند بنا بر احتياط واجب با اجازه حاكم شرع يا وكيل او و اگر نشد با نظر مؤمن عادل، قيمت آن را معين كند و بفروشد؛ يا خودش بردارد و پولش را نگه دارد و اعلان را ادامه دهد و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد بايد به آنچه كه در مسأله (2600) گفته شد عمل كند.
هرگاه مالي را كه پيدا كرده هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند؛ يا اين كه براي حفظ از دزد، يا گمشدن همراهش باشد اشكال ندارد.
هرگاه كفش يا عباي شخصي را ببرند و كفش يا عباي ديگري به جاي آن بگذارند؛ چنانچه بداند كفش يا عباي مانده مال بالغ و عاقليست كه كفش يا عباي او را برده و راضيست كفش يا عبايش عوض آنچه برده است بردارد مي تواند به جاي آن بردارد و همچنين است اگر بداند كه آن را عمداً برده در صورتي كه قيمت آنچه كه مانده بيشتر از آنچه برده نباشد و در صورتي كه بيشتر باشد مقدار زيادي حكم مجهول المالك دارد و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آنچه مانده جاريست و در مجهول المالك ابتدا بايد جستجو كند تا صاحبش پيدا شود و در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس شد احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش با اجازه حاكم شرع صدقه دهد.
هرگاه مالي را كه كمتر از يك درهم ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جايي ديگر بگذارد؛ چنانچه كسي آن را بردارد براي او حلال است.
حلال شدن گوشت حيوانات حلال گوشت و پاك بودن بدنشان از چند راه حاصل مي شود:
اول:
سر بريدن حيوان اهلي يا وحشي.
دوم:
نحر شتر، يعني فرو بردن كارد يا مانند آن در گودي بين گردن و سينه شتر.
سوم:
صيد ماهي و ملخ.
چهارم:
شكار با اسلحه يا سگ شكاري.
تفصيل احكام مربوط به آنها در مسائل آينده خواهد آمد.
حيوان حلال گوشت چه اهلي باشد مانند گاو و گوسفند و چه وحشي باشد مانند آهو و بز كوهي، هرگاه آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند پس از جان دادن گوشت آن حلال و بدنش پاك است؛ ولي حيوان حلال گوشتي كه العياذ بالله انسان با او وطي و نزديكي كرده؛ يا از شير خوك خورده؛ به تفصيلي كه خواهد آمد؛ يا نجاست خوار شده؛ اگر به دستوري كه در شرع معين شده استبرا نكرده باشند بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.
حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو، كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو يا شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند؛ پاك و حلال است؛ ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده؛ با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.
حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند؛ يا پرواز نمايد. بنا بر اين بچه آهو يا كبك كه نمي تواند فرار كند و بچه مرغ هوايي كه نمي تواند پرواز نمايد با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و هرگاه آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند با اسلحه اي شكار كنند؛ آهو حلال و بچه اش حرام است.
حيوان حلال گوشت مانند ماهي كه خون جهنده ندارد؛ هرگاه به خودي خود مثلاً در آب بميرد پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.
حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد؛ با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاك است؛ گرچه خودش بميرد.
سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي كه درنده و گوشت خوار است مانند گرگ، پلنگ و روباه اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند؛ يا با اسلحه شكار كنند پاكند ولي گوشت آنها حلال نمي شود. ولي اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند پاك بودن بدنش هم اشكال دارد.
انسان به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شود و پاك شدنش اگر مسلمان غيرشهيد است به غسل دادن است و كافر به تمام اقسامش پس از مرگ نجس مي باشد؛ گرچه بعضي اقسام آن را در زماني كه زنده است پاك مي دانيم.
حيواناتي كه مسخ شده اند مانند فيل، خرس، بوزينه، موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند؛ اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند؛ بلكه اگر سر آنها را هم ببرند؛ يا آنها را شكار كنند پاك بودن بدنشان اشكال دارد و احتياط لازم اجتناب از آنها است.
هرگاه از شكم حيوان حلال گوشت زنده، بچه مرده اي بيرون آيد؛ يا آن را بيرون آورند گوشت آن حرام است.
دستور سر بريدن حيوانات آن است كه حلقوم حيوان (مجراي نفس كشيدن) و مري (مجراي آب و غذا) و دو رگ بزرگ در دو طرف حلقوم را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست. مجموع حلقوم و مري و دو رگ را چهار رگ گويند.
هرگاه بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند؛ فايده ندارد؛ بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را طوري پشت سرهم نبرند كه يك كار شمرده شود؛ اشكال دارد اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند.
هرگاه گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند؛ آن حيوان حرام مي شود. ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد؛ يا جاي ديگر بدن را بكند در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته شد سر آن را ببرند؛ حلال و پاك مي باشد.
سر بريدن حيوان نه شرط دارد:
اول:
كسي كه سر حيوان را مي برد بايد مسلمان باشد؛ چه مرد باشد و چه زن و بچه مسلمان اگر مميز باشد؛ يعني خوب و بد را بفهمد؛ مي تواند سر حيوان را ببرد؛ ولي بهتر است تا دسترسي به مرد باشد زنان و كودكان سر نبرند. پس حيواني را كه كافر سر ببرد اگر چه از اهل كتاب باشد حلال نمي شود و بعضي فرقه هاي مسلمان مانند بعض غلات كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام را العياذ بالله خدا مي دانند و كساني كه اظهار دشمني با اهل بيت گرامي پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را دارند مانند خوارج و نواصب، به حكم كافرند.
دوم:
سر حيوان را در حال اختيار با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند حيوان مي ميرد؛ يا در صورتي كه ضرورت به سر بريدن حيوان باشد با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا مي كند مانند شيشه و سنگ تيز، سر آن را ببرند و احتياط واجب آن است كه با دندان و ناخن نباشد.
سوم:
هنگام سر بريدن، حيوان رو به قبله باشد.
رو به قبله بودن حيوان اگر نشسته يا ايستاده
باشد همانند رو به قبله بودن انسان در نماز بايد باشد و اگر حيوان به طرف راست يا چپ باشد بايد محل بريدن و شكم حيوان رو به قبله باشد و لازم نيست صورت و دستها و پاها رو به قبله باشد.
كسي كه مي داند بايد حيوان را رو به قبله سر ببرند اگر عمداً او را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود ولي اگر فراموش كند؛ يا مسأله را نداند؛ يا قبله را اشتباه كند؛ يا نداند قبله كدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد؛ يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد و بنا بر احتياط واجب كسي كه سر حيوان را مي برد رو به قبله باشد.
چهارم:
هنگامي كه سر حيوان را مي برد؛ يا كارد به نيت سر بريدن به گلويش مي گذارد بايد نام خدا را ببرد و احتياط آن است كه نام خدا را به عظمت و بزرگي ياد كند مثل اين كه بگويد:
الحمد لله و الله اكبر و بسم الله و به گفتن الله فقط اكتفاء نكند و اگر عمداً نام خدا را نبرد؛ يا اين كه بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است و همچنين است اگر از روي جهل به مسأله نام خدا را نبرد. ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد ولي احتياط مستحب است هر وقت يادش بيفتد نام خدا را ببرد و بگويد:
بسم الله علي اوّله و آخره.
پنچم:
حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد؛ يا پاي
خود را به زمين بزند؛ تا معلوم شود زنده است.
ششم:
بنا بر احتياط واجب از بدن حيوان به اندازه معمول خون بيرون آيد. پس اگر خون در رگهايش بماند و از او خارج نشود؛ يا آن كه خون بيرون بيايد ولي نسبت به نوع آن كم باشد بنا بر احتياط واجب از گوشت آن حيوان اجتناب شود. ولي اگر كم بيرون آمدن خون از حيوان به جهت مرض، يا اين كه پيش از سر بريدن خونريزي كرده است باشد؛ اشكال ندارد.
هفتم:
سر بريدن حيوان از جلوي گردن حيوان باشد نه از پشت گردن او، بلكه احتياط واجب آن است كه كارد را روي گردن بگذارند سپس چهار رگ را قطع كنند نه اين كه كارد را پشت رگ ها قرار دهند و به طرف جلو ببرند.
هشتم:
سر حيوان، مخصوصاً غير پرندگان، را عمداً پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكنند.
ولي اگر از روي غفلت، يا به جهت تيزي چاقو جدا شود اشكال ندارد.
نهم:
بنا بر احتياط واجب عمداً رگ سفيدي را كه از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد و آن را نخاع (مغز حرام) مي گويند؛ قطع نكنند.
احتياط واجب آن است كه پيش از جدا شدن روح از بدن حيوان پوستش را نكنند.
در بين حيوانات تنها شتر است كه به وسيله نحر گوشتش حلال و بدنش پاك مي شود.
نحر شكافتن گودي بين گردن و سينه شتر است.
اگر با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد؛ كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد در گودي بين گردن و سينه شتر فرو كنند گوشتش حلال و بدنش پاك مي شود.
از بعضي اخبار استفاده مي شود بهتر است وقتي كه مي خواهند كارد را در گودي گردن شتر فرو ببرند شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوهايش را به زمين زده؛ يا به پهلو خوابيده و رو به قبله است كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.
هرگاه به جاي اين كه كارد را در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند؛ يا گوسفند و گاو و مانند اينها مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند؛ گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است؛ ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدنش پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گوسفند يا گاو و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آنها را به دستوري كه گفته شد ببرند حلال و پاك مي باشند.
هرگاه حيوان سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و همچنين حيواني كه در چاه افتاده و امكان كشتن آن مطابق دستور شرع نيست و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد؛ چنانچه با چيز برنده اي مانند كارد جايي از بدنش را زخم زنند به طوري كه در اثر زحم زدن جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي شرطهاي ديگري كه در كشتن حيوانات گفته شد بايد مراعات شود.
چنانچه بعض فقها (رضوان الله عليهم) فرموده اند چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:
اول:
هنگام سر بريدن گوسفند، بز و ميش دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و پشم و موي آن را نگيرند تا سرد شود و هنگام سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و هنگام كشتن شتر در حال نشسته دو دست آن را از پايين تا زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند؛ ولي در حالي كه ايستاده شايسته است دست چپش بسته باشد و پرنده را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.
دوم:
پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.
سوم:
كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود؛ مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.
چهارم:
حيوان كارد را نبيند.
پنجم:
حيوان را جابجا نكنند تا بميرد.
ششم:
كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد ولي گذشت احتياط واجب آن است كه رو به قبله باشد.
بعض فقها (رضوان الله عليهم) چند چيز را در كشتن حيوانات مكروه شمرده اند:
اول:
در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.
دوم:
كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود؛ گذشت احتياط اينست كه اين كار را نكنند.
سوم:
پيش از بيرون رفتن روح از بدن حيوان سرش را جدا كنند؛ گذشت كه احتياط واجب آن است كه اين كار را نكنند.
چهارم:
پيش از بيرون رفتن روح پوست حيوان را بكنند؛ گذشت احتياط آن است كه اين كار را نكنند.
پنجم:
در شب يا پيش
از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند؛ ولي در صورت احتياج كراهت ندارد.
ششم:
خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد.
هرگاه حيوان حلال گوشت وحشي و يا اهلي را كه وحشي شده با اسلحه شكار كنند و بميرد؛ با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:
اول:
اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد؛ يا مثل نيزه و تير تيز باشد كه به وسيله تيز بودن بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و هرگاه حيواني را با تفنگ شكار كنند چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند و از آن خون جاري شود؛ پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد؛ يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر فشار و سوزاندن حيوان بميرد؛ پاك و حلال بودنش اشكال دارد.
دوم:
كسي كه شكار مي كند مسلمان باشد؛ يا بچه مسلماني باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر، يا مسلماني كه در حكم كافر است مانند ناصبي يا خارجي يا غالي، حيواني را شكار كند پاك و حلال نيست.
سوم:
اسلحه را به قصد شكار حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشانه گيري كند و اتفاقاً تير به حيواني اصابت كند؛ آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.
چهارم:
هنگام به كار بردن اسلحه نام خدا را به عظمت ببرد و چنانچه عمداً نام
خدا را نبرد شكار پاك و حلال نمي شود. ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.
پنجم:
وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد و يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد و بميرد نجس و حرام است.
هرگاه دو نفر حيواني را شكار كنند كه يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد؛ آن حيوان نجس و حرام است و اگر هر دو مسلمان باشند و يكي از آن دو نام خدا را به عظمت ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد بنا بر احتياط نجس و حرام است.
هرگاه بعد از آن كه حيواني را تير زند در آب بيفتد و انسان بداند حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده؛ پاك و حلال نيست بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده؛ پاك و حلال نيست.
هرگاه با اسلحه يا سگ غصبي حيواني را شكار كند شكار حلال است و مال او مي باشد.
ولي گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.
هرگاه با شمشير يا سلاح ديگري كه شكار با آن صحيح است با شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد عضوي از حيوان مانند دست و پاي آن را جدا كنند؛ اگر حيوان تا مدتي زنده بماند عضو جدا شده نجس و حرام است ولي اگر با آن حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد هر دو قسمت پاك و حلال است و اگر حيوان زنده باشد ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد بنا بر احتياط واجب قسمتي كه سر و گردن ندارد نجس و حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد پاك و حلال است و اگر براي سر بريدن وقت باشد آن قسمت كه سر در آن نيست نجس و حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند پاك و حلال است وگرنه آن هم نجس و حرام است.
هرگاه با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند؛ قسمتي كه سر و گردن ندارد نجس و حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند پاك و حلال، وگرنه نجس و حرام است.
هرگاه حيواني را سر ببرند يا شكار كنند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند پاك و حلال، وگرنه نجس و حرام مي باشد.
هرگاه حيواني را سر ببرند؛ يا شكار كنند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و در اثر كشتن مادرش مرده باشد پاك و حلال است؛ ولي اگر پيش از كشتن مادرش مرده باشد حرام و نجس است.
هرگاه سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشت، يا اهلي وحشي شده حلال گوشت را شكار كند پاك و حلال بودن آن حيوان هفت شرط دارد:
اول:
سگ طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد. ولي اگر پس از نزديك شدن به شكار و ديدن آن با جلوگيري نايستد ضرر ندارد و نيز بايد عادتش اين باشد تا صاحبش نرسد از شكار نخورد؛ ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد؛ يا عادت به خوردن خون شكار داشته باشد اشكال ندارد.
دوم:
صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حرام است؛ بلكه در صورتي كه از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند؛ اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند بنا بر احتياط واجب از خوردن آن شكار خود داري شود.
سوم:
كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر، يا كسي كه در حكم كافر است؛ مانند خارجي و ناصبي و غالي سگ را بفرستد شكار آن سگ حرام است.
چهارم:
وقت فرستادن نام خدا را به بزرگي ببرد و اگر عمداً نام
خدا را به عظمت نبرد آن شكار حرام است؛ بلكه اگر هنگام فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را به عظمت ببرد بنا بر احتياط واجب از آن شكار اجتناب شود. ولي اگر نام خدا را از روي فراموشي نبرده باشد اشكال ندارد.
پنجم:
شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد. پس اگر سگ شكار را خفه كند؛ يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.
ششم:
كسي كه سگ را فرستاده تند يا به نحو متعارف به طرف شكار برود. ولي اگر به كندي برود و شكار مرده باشد حلال نيست.
هفتم:
كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد كه حيوان مرده باشد؛ يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثلاً چشم يا دم خود را حركت، يا پاي خود را به زمين بزند چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.
كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلاً كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است؛ ولي اگر به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آمدن كارد طول بكشد و وقت بگذرد بنا بر احتياط واجب از خوردن آن خود داري شود و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري شود مگر
اين كه سگ را وادار كند كه آن حيوان را بكشد در اين صورت پاك و حلال است.
هرگاه چند سگ شكاري را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند؛ چنانچه همه آنها داراي شرايطي كه در مسأله (2647) گفته شد بوده اند شكار حلال است و اگر بعضي از آنها داراي آن شرايط نباشند شكار حرام است.
هرگاه سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند آن شكار پاك و حلال است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند هر دوي آنها پاك و حلال مي باشند.
هرگاه چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر يا به حكم كافر باشد آن شكار حرام و نجس است و اگر همه مسلمان باشند و يكي از آنها عمداً نام خدا را به عظمت نبرد بنا بر احتياط واجب از آن شكار اجتناب شود.
هرگاه به وسيله باز شكاري يا حيوان ديگر تربيت شده اي غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند آن شكار حلال نيست مگر اين كه وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند در اين صورت حلال و پاك است.
از حيوانات دريايي فقط ماهي فلس (پولك) دار خوردنش حلال است خواه فلس او كم باشد يا زياد، ريز باشد يا درشت، حتي ماهياني كه به حسب خلقت داراي فلس باشند ولي در اثر تحرك زياد و افتادن در دام فلس آنها بريزد حلالند.
هرگاه ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام است؛ ولي اگر تور ماهي گيري را در آب بيندازند و ماهي بعد از آن كه به تور افتاد در آب بميرد بعيد نيست حلال باشد گرچه احتياط در ترك خوردن او است.
ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد خوردنش حرام است ولي پاك است.
هرگاه ماهي از آب بيرون بيفتد؛ يا موج آن را بيرون بيندازد؛ يا بر اثر جزر و مد دريا در خشكي بماند چنانچه پيش از آن كه جان دهد با دست، يا به وسيله ديگري كسي او را بگيرد بعد جان دهد حلال است.
صيد كننده ماهي لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن ماهي نام خدا را ببرد.
ماهي مرده اي كه معلوم نيست زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است و اگر در دست كافر باشد اگر چه بگويد آن را زنده از آب گرفته ام حرام است مگر اين كه يقين حاصل شود؛ يا دو نفر عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.
بنا بر احتياط واجب از خوردن ماهي هاي كوچك زنده خود داري شود مگر براي درمان در مقام حاجت.
هرگاه ماهي را كه هنوز كاملاً جان نداده بريان كنند؛ يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند بنا بر احتياط از خوردن آن خود داري شود گرچه بعيد نيست حلال باشد.
هرگاه ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد و بميرد بنا بر احتياط واجب از خوردن قسمتي كه بيرون آب است خود داري شود.
هرگاه ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد. ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر اين كه يقين حاصل شود يا دو نفر عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.
خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.
خوردن گوشت گوسفند، بز، گاو، گاوميش، شتر اهلي، آهو، گوزن، خر وحشي، قوچ، بز كوهي و گورخر حلال است؛ ولي خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و خوردن گوشت الاغ كراهت بيشتري دارد.
خوردن گوشت حيوانات درنده كه با ناخن و چنگال و دندان حيوانات را مي درند و مي خوردند؛ مانند شير، گرگ، پلنگ، گربه و مانند آنها و همچنين فيل و خرگوش حرام است.
خوردن گوشت حيواناتي كه در زير زمين زندگي مي كنند مانند موش خانگي، موش صحرايي، سوسمار، مار، افعي و خارپشت حرام است.
خوردن گوشت مرغ و خروس خانگي، مرغ آبي و هوايي، انواع كبوترها، قمري، كبك، بلدرچين، طيهو، سار و اقسام گنجشگ ها حلال است؛ ولي خوردن گوشت هدهد و پرستو مكروه است.
خوردن گوشت پرندگاني كه داراي چنگال هستند مانند عقاب، شاهين و همچنين پرندگاني كه موقع پرواز بال هاي خود را صاف نگه مي دارند؛ يا اگر بال مي زنند بال زندنشان كمتر از صاف بودنشان باشد گوشتشان حرام است و همچنين گوشت شب پره و طاووس حرام است.
اما پرندگاني كه بال مي زنند؛ يا بال زدن آنها از صاف نگه داشتنشان بيشتر است گوشتشان حلال است.
گذشت از حيوانات دريايي فقط ماهي فلس (پولك) دار حلال است؛ هر چند به واسطه تحرك زياد و بازي گوشي فلسش ريخته باشد و ماهي بي فلس و ساير حيوانات آبي مانند نهنگ، خرچنگ، مارماهي، قورباغه و مانند اينها حرام مي باشد.
ميگو كه آن را روبيان نيز مي گويند؛ از اقسام ماهي فلس دار و حلال است.
تخم ماهي حلال گوشت خوردنش حلال و تخم ماهي حرام گوشت خوردنش حرام است.
هرگاه از حيوان زنده حلال گوشتي كه خون جهنده دارد قطعه اي كه روح دارد مانند دنبه و گوشت، جدا كنند نجس و خوردنش حرام است؛ ولي اگر از حيواني كه خون جهنده ندارد جدا كنند پاك است ولي خوردن آن حرام است.
فرموده اند خوردن چيزهايي از حيوان حلال گوشت غير پرنده كه به دستور شرعي كشته شده حرام است؛ ولي اجتناب در بعضي آنها بنا بر احتياط واجب است:
1 خون.
2 فضله.
3 نري.
4 فرج.
5 بچه دان.
6 غده اي كه آن را دشول مي گويند.
7 تخم كه آن را دنبلان مي گويند.
8 چيزي كه در مغز كله، به شكل نصف نخود است.
9 مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.
10 پِي كه در دو طرف گردن قرار دارد و تا تيره ادامه دارد.
11 زهره دان.
12 - سپرز (طحال).
13 مثانه، محل اجتماع بول.
14 عدسي و سياهي چشم.
15 چيزي كه در ميان سم حيوان است و به آن ذات الاشاجع گويند.
16 دريچه هاي قلب.
در پرندگان كه خيلي از اين چيزها موجود نيست؛ يا اين كه قابل تشخيص و جدا كردن نيست مانند گنجشك، خوردن آن اشكال ندارد.
حيواني كه پخته شده باشد اگر آب چيزهايي كه در مسأله قبل ذكر شد در آن مستهلك شود اشكال ندارد. ولي اگر مستهلك نشده باشد چنانچه پخته شده باشند اگر آبي از آنها به تنهايي گرفته شود خوردنش حرام است.
خوردن كليه مكروه است؛ از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده آن حضرت براي آن كه كليتين نزديك به مجراي بول است از خوردن آن خود داري مي كردند ولي آن را حرام نمي دانستند.
خوردن چيزهاي نجس و خبيث و پليد كه طبع انسان از آن تنفر دارد مانند سرگين و بول حيوانات (گرچه حلال گوشت باشند) آب بيني و مانند آنها حرام است هر چند پاك باشند. ولي اگر پاك باشند و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم مستهلك و نابود حساب شود خوردن آن مانعي ندارد. ولي خوردن بول شتر براي استشفا تجويز شده.
خوردن خاك و گِل حرام است؛ ولي خوردن مقدار كمي كه از مقدار نخود متوسط تجاوز نكند؛ از تربت قبر حضرت سيدالشهدا عَلَيْهِ السَّلَام براي استشفاء شيعيان تأكيد شده. چون پيدا شدن تربت قبر شريف در اين زمان معلوم نيست بنا بر احتياط واجب تربت به دست آمده را در آب مستهلك كنند و به قصد استشفا بخورند و خوردن گِل داغستان و گِل ارمني براي معالجه اشكال ندارد.
فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در فضاي دهان نيامده اشكال ندارد. ولي در صورتي كه در فضاي دهان داخل شده باشد بنا بر احتياط واجب تا مي شود آن را فرو نبرند و فرو بردن غذايي كه هنگام خلال كردن از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.
خوردن چيزي كه براي انسان ضرر قابل توجهي دارد حرام است؛ ولي اگر ضرر كمي داشته باشد كه عقلا به آن اعتناء نمي كنند اشكال ندارد.
چهارپاي حلال گوشتي كه انسان العياذ بالله با او نزديكي كرده گوشتش حرام و بول و سرگين آن حيوان نجس و نسلش هم حرام گوشت مي شود. چنانچه معمولا از آن حيوان استفاده سواري مي شود مانند اسب و قاطر و الاغ بايد او را به شهر ديگر ببرند و در آنجا بفروش برسانند و كسي كه اين عمل شنيع را با او انجام داده بايد خسارت آن را به صاحبش بدهد و چنانچه معمولا از گوشت و شير آن استفاده مي شود مانند گاو و گوسفند بايد آن را بدون تأخير بكشند و او را بسوزانند و كسي كه اين عمل زشت را به جا آورده بايد پولش را به صاحبش بدهد. فرق نمي كند كسي كه با او نزديكي كرده كوچك باشد يا بزرگ، عالم به حكم باشد يا جاهل، مجبور بر اين كار شده باشد يا با اختيار به جا آورده باشد؛ حيوان نر باشد يا ماده.
آشاميدن شراب حرام و در بعضي اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است.
از حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه فرمودند:
شراب ريشه بدي ها و منشاء گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و هيچ حرمتي را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او خارج مي شود و روح ناقص خبيثي كه
از رحمت خداوند دور است در او مي ماند و خداوند، فرشتگان، پيامبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهانش به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.
تمام مايعات مست كننده مانند آب جو حكم شراب را دارند و خوردن چيزهاي جامد مست كننده مانند بنگ، حرام است ولي نجس نيستند.
سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند اگر انسان يكي از آنها حساب شود نبايد بنشيند و از غذا خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كند هر چند غذاي حلال باشد.
حيوان حلال گوشتي كه منحصراً از نجاست انساني غذا مي خورد حكم حيوان حرام گوشت را دارد؛ گوشتش حرام و شير و تخمي كه از آن حيوان به دست مي آيد حرام است بلكه بنا بر احتياط واجب نماز خواندن در اجزاء آن حيوان گرچه به دستور شرعي كشته شده باشد صحيح نيست؛ ولي به وسيله استبرا حلال مي شود و استبراء حيوان نجاست خوار به اينست كه او را تا مدتي از خوردن نجاست انساني باز دارند به اندازه اي كه نجاست خوار گفته نشود.
فرموده اند استبرا در شتر چهل روز، در گاو بيست روز و احتياط سي روز، در گوسفند ده روز، در مرغابي پنج روز، در مرغ سه روز و در ماهي يك شبانه روز است و در آن مدت نبايد نجاست بخورد و احتياط آن است كه در آن مدت غذا و آب پاك بخورد.
بزغاله اي كه از خوك به مقداري شير خورده كه گوشت و استخوانش قوت گرفته باشد؛ خودش و نسلش حرام مي شود و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد بنا بر احتياط لازم استبرا شود و پس از آن حلال مي شود و استبراء آن به اينست كه اگر شيرخور است هفت روز شير پاك بخورد و اگر علف خور است هفت روز علف بخورد و بنا بر احتياط واجب بره شيرخوار، گوساله و بچه هاي ديگر حيوانات حكم بزغاله را دارند.
هرگاه جان مسلماني به جهت گرسنگي يا تشنگي در خطر مرگ باشد بر همه مسلمانان واجب است به او غذا و آب بدهند و از مرگ او را نجات دهند.
فرموده اند چيزهايي هنگام خوردن غذا مستحب است ولي استحباب شرعي بعضي آنها ثابت نيست؛ بعيد نيست اخبار، ارشاد به منافعيست كه در اين اعمال مي باشد و اعتبار سند بعضي آنها محل اشكال و تأمل است.
بنا بر اين شايسته است به قصد رجاء مطلوبيت انجام شود:
1 هر دو دست را پيش از خوردن غذا بشويد گرچه با يك دست غذا بخورد و غذا مانند نان مايع نباشد و با قاشق غذا بخورد و شايسته است دستها را با دستمال خشك نكند و با همان حال رطوبت دستها غذا بخورد. در خبر است تا وقتي كه رطوبت در دست است غذا بركت دارد.
2 بعد از خوردن غذا دستها را بشويد و دستها را با رطوبت به صورت و سر و ابروها بكشد سپس با دستمال خشك كند.
3 4 در ابتداء غذا و بعد از غذا از نمك و سركه استفاده شود. در خبر است كسي كه در ابتداء غذا خوردن و در آخر آن از نمك استفاده كند از هفتاد و دو مرض از آن جمله ديوانگي، خوره و پيسي در امان خواهد بود و از گلو درد، دندان درد و شكم درد در امان خواهد بود و در خبر است خداوند و ملائكه بر سفره اي كه در آن نمك و سركه است درود مي فرستند و از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام روايت شده ابتداء غذا به نمك و آخر آن را به سركه ختم مي كردند.
5 در ابتداي غذا
خوردن نام خدا را ببرد. در خبر است كسي كه هنگام غذا خوردن نام خدا را ببرد شيطان از او دور مي شود و اگر نام خدا را نبرد شيطان با او شريك مي شود؛ بلكه اگر در سفره چند جور غذا باشد شايسته است هنگام خوردن هر كدام نام خدا را ببرد. در صورتي كه هنگام غذا حرف بزند پس از آن كه حرفش تمام شد مجدداً نام خدا را ببرد و اگر نام خدا را در ابتداي غذا خوردن فراموش كند هر وقت يادش آمد بگويد:
بِسْمِ اللهِ عَلي اَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ.
6 بعد از آن كه نام خدا را برد حمد خدا را بكند.
در خبر است كسي كه هنگام برداشتن لقمه بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمين سپس لقمه را در دهان بگذارد خداوند از گناهاني كه تا قبل از دهان گذاشتن لقمه انجام داده مي گذرد.
7 تا مي شود با دست راست غذا بخورد؛ نه با دست چپ و نه با هر دو دست، مگر اين كه بخواهد انگور يا انار بخورد.
8 با دست غذا بخورد.
9 لقمه را كوچك بردارد.
10 لقمه را خوب بجود.
11 با سه انگشت، انگشت شهادت و وسطي و شست، يا بيشتر غذا بخورد؛ بلكه اگر با تمام انگشت ها باشد افضل است.
با دو انگشت غذا نخورد كه خوردن شيطاني است.
12 سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.
13 در حال غذا خوردن كفش را از پا در آورد.
14 هرگاه چند نفري سر سفره نشسته اند هر كس از غذاي جلوي خودش بخورد.
15 غذا به اندازه اي بخورد كه مقداري از معده براي آب و مقداري براي هوا جا داشته باشد.
16 ميزبان پيش از
مهمانان شروع به خوردن غذا كند و بعد از همه از غذا دست بكشد.
17 ميزبان پيش از غذا خوردن دست خود را بشويد بعد كسي كه طرف راست او نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف چپ ميزبان برسد و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد و بعد از آن ميزبان دست خود را
بشويد و از بعضي اخبار استفاده مي شود كه مراعات اين ترتيب در صورتيست كه امام و فقيه عادل نباشند؛ وگرنه شايسته است ابتدا به آنها بشود.
18 بعد از غذا خوردن خداوند عالم را حمد و ستايش كند.
19 بعد از غذا انگشتان را بليسد.
20 بعد از غذا خلال كند؛ ولي با چوب انار، شاخه ريحان، ني و برگ درخت خرما خلال نكند.
21 آنچه از سفره بريزد جمع كند و بخورد؛ گرچه دانه كنجد باشد.
ولي اگر در بيابان غذا مي خورد مستحب است آنچه مي ريزد براي حيوانات و درندگان بگذارد.
22 در ابتداي روز و ابتداي شب بعد از خواندن نماز عشا غذا بخورد. خوردن غذا در ابتداي روز عمر را طولاني مي كند و در خبر است ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام بعد از نماز عشا غذا مي خوردند.
23 بعد از غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بگذارد.
24 بعد از غذا آب در دهان بكند؛ بگرداند و بخورد؛ ولي غذايي كه به وسيله خلال از لاي دندان ها خارج مي شود بيرون بيندازد كه خوردنش زخم معده مي آورد.
25 نوشيدن و خوردن سؤر مؤمني كه صحيح و سالم است شفاي از هر درد است.
26 شايسته است
غذا را دست جمعي بخورند؛ عيالات و فرزندان كوچك و بزرگ و نوكر و كارگرها شركت داشته باشند؛ مگر اين كه نقصي براي انسان به حساب آيد؛ از حضرت امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده كه با غلامان و خادمين، حتي با دربانان و كساني كه حيوانات را تيمار مي كردند غذا مي خوردند.
27 ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد. (1)
فرموده اند چيزهايي هنگام غذا خوردن مكروه است؛ ولي چنانچه در مسأله گذشته ذكر شد كراهت شرعي بعضي آنها ثابت نيست شايسته است به اميد رجا ترك و خود داري شود:
1 خوردن غذا در حال سيري.
2 پر خوردن. در خبر است خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد. وارد شده ثلث معده را براي غذا، ثلث ديگر آن را براي آب و ثلث آخر را براي نفس كشيدن خالي بگذارد.
3 غذاي داغ خوردن. شايسته است غذا را قبل از آن كه به كلي سرد شود خورد؛ در خبر است غذاي گرم گواراتر است.
4 فوت كردن به چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.
5 نگاه كردن به صورت ديگران هنگام غذا خوردن.
6 پس از گذاشتن نان در سفره منتظر چيز ديگر شدن.
7 پاره كردن نان با كارد.
8 گذاشتن نان زير ظرف غذا.
9 پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.
1 - آنچه در اينجا آورديم و در مكروهات ذكر مي كنيم از مرآة الكمال علامه مامقاني ( قدس سره ) اقتباس شده.
10 خوردن و نوشيدن سؤر حيوان حرام گوشتي كه پاك است؛ مخصوصاً موش كه باعث فراموشي مي شود؛ مگر گربه كه سؤر آن كراهت ندارد.
11 تنها غذا خوردن.
12 بلند
كردن سر به آسمان هنگام آروغ زدن و هنگام تف كردن.
13 نگه داشتن حوله و دستمال كثيف.
14 پاك كردن دستي كه با آن غذا خورده با دستمال، مگر اين كه دست را شسته يا ليسيده باشد.
15 غذا خوردن با حالت جنابت، در خبر است غذا خوردن با حالت جنابت فقر مي آورد و ترس اينست كه مبتلا به مرض پيسي شود و در صورتي كه دو دستش را بشويد و آب در دهان بگرداند و بيرون بريزد كراهتش كمتر مي شود و افضل آن است كه وضو بگيرد.
16 غذا خوردن در بازار.
17 غذا خوردن در حال راه رفتن؛ مگر اين كه ضرورت باشد.
18 روي تخت غذا خوردن.
19 چهار زانو نشستن.
20 رد كردن سائل بعد از آن كه غذا حاضر شده باشد.
21 پوست كندن ميوه هايي كه پوست آنها قابل خوردن است.
22 دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.
23 گذاشتن خوردني و نوشيدني بدون روپوش، در خبر است شيطان در او تف مي كند و چيزي از آن بر مي دارد.
24 بلند شدن در بين غذا خوردن، گرچه بنده براي اربابش باشد.
در خبر است آب بهترين نوشيدني در دنيا و آخرت است.
چند چيز را در آشاميدن آب مستحب دانسته اند:
1 پيش از آشاميدن آب بسم الله بگويد و بعد از آن الحمد لله بگويد.
2 آب را به طور مكيدن بياشامد.
3 در روز ايستاده آب بخورد.
4 آب را به سه نفس بياشامد در بين آنها خدا را حمد كند.
5 بعد از غذا خوردن مخصوصاً بعد از خوردن خرما آب بخورد.
6 تا مي شود آب كم بخورد.
7 بعد از آشاميدن آب حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلَام را ياد كند و سلام به آن حضرت كند و قاتلان آن حضرت را لعنت كند.
8 به عنوان تبرك خوردن آب نيم خورده مؤمن صحيح و سالم.
9 با دست راست آب بياشامد.
در آشاميدن آب چند چيز را مكروه دانسته اند:
1 زياد آشاميدن آب.
2 آشاميدن آب بعد از غذاي چرب، در خبر است درد را تحريك مي كند.
3 آب را يك نفس خوردن.
4 در شب ايستاده آب خوردن.
5 با دست چپ آب خوردن.
6 فوت كردن در ظرف آب.
7 آب خوردن از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته كوزه است.
نذر آن است كه انسان كار خيري را براي خدا بر عهده خود قرار دهد؛ يا ترك كاري كه نكردن آن بهتر است براي خدا بر عهده خود قرار دهد.
در نذر بايد صيغه خوانده شود؛ ولي لازم نيست آن را به عربي بخواند. پس اگر بگويد براي خدا بر من است كه فلان مقدار پول را به فقير بدهم؛ واجب است به نذر خود عمل كند.
نذر بر دو قسم است:
نذر مشروط و نذر مطلق، نذر مشروط بر دو گونه است:
نذر شكر و نذر زجر. نذر شكر آن است كه مثلاً بگويد اگر مريض من خوب شود هزار تومان براي خدا بر عهده ام باشد كه به فقير بدهم و نذر زجر آن است كه بگويد مثلاً اگر دروغ گفتم يك روز روزه براي خدا بر عهده من باشد كه بگيرم و نذر مطلق آن است كه بدون هيچ قيد و شرطي بگويد مثلاً براي خدا بر عهده من باشد كه نماز شب بخوانم. در همه اين موارد نذر صحيح است و واجب است به آن وفا كند.
نذر در صورتي صحيح است كه انسان بالغ و عاقل، با اختيار و قصد خود نذر كند و در صورتي كه نذر تصرف در مال باشد نبايد سفيه باشد و نبايد از طرف حاكم شرع به خاطر ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري شده باشد.
بنا بر اين نذر غيربالغ و ديوانه و كسي كه او را مجبور كرده اند؛ يا بدون اختيار نذر كرده؛ صحيح نيست و همچنين نذرهاي مربوط به مال كسي كه سفيه است يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند و كسي كه از طرف حاكم شرع به لحاظ ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري شده صحيح نيست.
نذر زن بدون اجازه شوهرش محل اشكال است و اگر شوهر از نذر كردن زنش جلوگيري نمايد زن نمي تواند نذر كند و اگر با جلوگيري شوهر نذر كند نذر او باطل است.
در صورتي كه زن با اجازه شوهر نذر كند شوهر نمي تواند نذر او را به هم بزند؛ يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري كند.
هرگاه فرزند بدون اجازه پدر يا مادر، يا با اجازه آنان نذر كند بايد به آن نذر عمل كند؛ ولي در صورتي كه پدر يا مادر بنا بر احتياط واجب از عملي كه نذر كرد منعش كنند به طوري كه آن عمل ديگر در حق فرزند رجحان نداشته باشد؛ مخصوصاً در صورتي كه پدر و مادر در انجام عمل اذيت شوند؛ نذرش منحل مي شود.
نذر در موردي صحيح است كه نذر كننده بتواند آن را عقلا يا عادتاً انجام دهد؛ يا مشقت شديد نداشته باشد كه عادتاً نشود آن را تحمل كرد. بنا بر اين كسي كه مثلاً نمي تواند از محلي پياده به كربلا برود؛ اگر نذر كند پياده به كربلا برود نذر او صحيح نيست.
كاري را كه انسان نذر مي كند بايد شرعاً مطلوب باشد بنا بر اين در صورتي كه نذر كند كار حرام يا مكروه را انجام دهد؛ يا كار واجب يا مستحب را ترك كند نذر او صحيح نيست و نيز اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد؛ چنانچه به جا آوردن آن يا تركش از هر جهت مساوي باشد نذر او صحيح نيست. ولي در صورتي كه انجام يا ترك آن از جهتي بهتر باشد و به همان منظور نذر كند نذر او صحيح است؛ مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد يا غذايي را كه سبب سستي او در عبادت مي شود ترك نمايد.
هرگاه نذر كند نماز خود را در اتاق مخصوصي از منزل بخواند؛ گرچه آن اتاق از جاهاي ديگر منزل ثواب بيشتري نداشته باشد؛ ولي هرگاه به واسطه اين كه جاي خلوتيست و حضور قلب بيشتري پيدا مي شود نذرش صحيح است.
بايد عمل را همان طور كه نذر كرده انجام دهد. پس اگر نذر كرده كه روز اول ماه صدقه بدهد؛ يا روزه بگيرد؛ يا نماز خاصي بخواند؛ بايد صدقه يا روزه يا نماز خاص را در روز اول ماه انجام دهد؛ چنانچه قبل از آن يا بعد از آن انجام دهد كافي نيست و نيز اگر نذر كند وقتي كه مريض او خوب شد صدقه بدهد چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.
هرگاه نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند؛ چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و نيز اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكرده باشد؛ چنانچه يك نماز بخواند كفايت مي كند و نذر ساير كارهاي ديگر هم همين گونه است.
هرگاه نذر كند روز معين را روزه بگيرد بايد همان روز را روزه بگيرد و چنانچه عمداً روزه نگيرد قضا و كفاره بر او واجب است و تا مي تواند در آن روز مسافرت نكند ولي اگر مسافرت كرد در سفر روزه بگيرد و چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامت كند و روزه بگيرد ولي قضاي آن روزه بر او واجب است و در صورتي كه آن روز مصادف با عيد فطر يا قربان شود؛ يا حيض و نفاس شود؛ يا مريض شود واجب آن است كه قضاي آن روز را بگيرد ولي كفاره ندارد.
هرگاه انسان از روي اختيار و عمد به نذر خود عمل نكند بايد كفاره دهد و كفاره آن بنا بر احتياط واجب كفاره افطار عمديست يعني يك بنده آزاد كند؛ يا شصت فقير را طعام دهد؛ يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.
هرگاه نذر كند تا وقت معيني عملي را ترك كند بعد از گذشتن آن وقت مي تواند عمل را به جا آورد و چنانچه پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي، يا ناچاري، يا اشتباه و ندانستن موضوع انجام دهد چيزي بر او واجب نيست؛ ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد؛ بلكه چه بسا چنانچه در مسأله آينده گفته مي شود كفاره متعدد بايد بدهد.
كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا اشتباه و ندانستن موضوع آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست. ولي چنانچه از روي التفات و اختيار آن را به جا آورد در صورتي كه نذر او به يك نذر برگردد؛ به اين معني كه ترك عمل را صرفاً اعتبار كرده و آن را نذر كرده براي دفعه اول بايد كفاره بدهد و بعد از آن ديگر كفاره ندارد و نذرش منحل و تمام مي شود. ولي اگر نذر او به چند نذر برگردد به اين معني كه هرفردي از افراد آن عمل را مستقلا اعتبار كرده و نذر كرده؛ براي هر دفعه يك كفاره بدهد و نذرش تمام نمي شود و اگر شك دارد كه به صورت اول بوده يا دوم، بيش از يك كفاره واجب نيست.
هرگاه نذر كند كه در هرهفته روز معيني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد نبايد آن روز راروزه بگيرد ولي قضاي آن را به جا آورد. ولي اگر در آن روز حيض يا نفاس شود گرچه نبايد آن روز را روزه بگيرد ولي واجب شدن قضا محل اشكال است.
هرگاه نذر كند مقدار معيني صدقه بدهد چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد بايد آن مقدار را صدقه بدهند و احتياط واجب آن است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود، از طرف ميت صدقه دهند.
هرگاه نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد احتياط آن است كه به ورثه او بدهد.
هرگاه نذر كند به زيارت يكي از امامان معصوم عَلَيْهم ُالسَّلَام مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلَام مشرف شود چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي براو واجب نيست.
كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده لازم نيست آنها را به جا آورد.
هرگاه براي حرم يكي از امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام يا امام زادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارفهمان حرم از قبيل تعمير، فرش، پرده، روشنايي، پنكه و مانند اينها برساند.
هرگاه چيزي را براي خود پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، يا امام عَلَيْهِ السَّلَام، يا امامزاده يا يكي از اولياء خدا نذر كند بي آن كه نام حرم را ببرد؛ چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده مي تواند علاوه بر اموري كه در مسأله گذشته ذكر شد در مصارفي كه نسبتي به آن پيغمبر يا امام يا امامزاده داشته باشد مانند زوار فقير و خادمين آنان مصرف بنمايد و ثواب آن را هديه آن معصوم يا امامزاده نمايد.
هرگاه گوسفندي را براي صدقه يا براي يكي از امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام نذر كرده پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد؛ اگر چنانچه شير و بچه قبل از نذر منعقد شده باشد مال كسيست كه نذر كرده و اگر بعد از نذر منعقد شده باشد احتياط واجب آن است كه به مصرف نذر برساند.
هرگاه نذر كند اگر مريض او خوب شود؛ يا مسافر او بيايد كاري را انجام دهد چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده عمل كردن به نذر واجب نيست.
هرگاه پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد احتياط آن است كه اگر بتواند او را راضي كند كه به سيد شوهر كند و اگر راضي نشود نذرشان اعتبار ندارد و اختيار با خود دختر است.
عهد آن است كه انسان با خدا پيمان ببندد كاري را انجام دهد.
عهد مانند نذر بر دو قسم است:
عهد معلق و عهد مطلق. عهد معلق آن است كه انسان با خدا عهد كند اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري انجام دهد و عهد مطلق آن است كه با خدا عهد كند كه فلان كار خير را انجام دهد.
در عهد مانند نذر بايد صيغه خوانده شود و نام خدا را به زبان آورد ولي لازم نيست به عربي بخواند. پس اگر بگويد با خدا عهد مي كنم اگر به حاجت شرعي خود برسم فلان كار خير را انجام دهم بعد از آن كه حاجتش برآورده شد بايد آن كار خير را انجام دهد و نيز اگر بدون اين كه حاجتي داشته باشد با خدا عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد آن عمل واجب مي شود.
كاري را كه عهد مي كند انجام دهد بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد؛ بلكه اگر مباحي باشد كه فعل و ترك آن مساوي باشد احتياط آن است كه آن را انجام دهد.
عمل كردن به عهد مثل عمل به نذر واجب است؛ چنانچه با اختيار خود به عهد عمل نكند بايد كفاره بدهد.
در كفاره مخالفت عهد يا بايد يك بنده آزاد كند؛ يا شصت روز پي در پي روزه بگيرد؛ يا شصت نفر فقير را سير كند.
هرگاه قسم بخورد كه كاري را انجام دهد؛ يا كاري را ترك كند؛ مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد؛ يا دود استعمال نكند چنانچه عمداً مخالفت كند بايد كفاره بدهد.
كفاره مخالفت قسم يكي از اين سه چيز است:
يا يك بنده آزاد كند؛ يا ده فقير را با غذاي معمولي كه مي خورند سير كند؛ يا ده فقير را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.
كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل و از روي قصد و اختيار باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد سفيه نباشد و نيز حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع نكرده باشد.
پس هرگاه بچه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند و يا در حال عصبانيت بي قصد يا بي اختيار قسم بخورد؛ يا سفيه باشد؛ يا از طرف حاكم شرع از تصرف در اموالش منع شده باشد درست نيست.
اموري در قسم معتبر است:
اول:
كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب و مستحب نباشد و هرگاه قسم بخورد كار مباحي را به جا آورد چنانچه انجامش از نظر عقلا بهتر از تركش باشد صحيح است و نيز هرگاه قسم بخورد كاري را ترك كند چنانچه تركش از نظر عقلا بهتر از انجامش باشد صحيح است؛ بلكه در هر دو مورد هرگاه انجام يا تركش از نظر شخص خودش بهتر باشد باز هم قسمش صحيح است و هرگاه قسم بخورد به انجام يا ترك مباحي كه انجام يا ترك آن در نظر شرع و عقلا و خودش مساوي باشد احتياط آن است كه به آن عمل كند.
دوم:
به يكي از اسامي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود؛ مانند الله و خدا و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدس حق در نظر مي آيد مثل اين كه به خالق
و رازق قسم بخورد صحيح است؛ بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.
سوم:
قسم را به زبان بياورد پس اگر بنويسد؛ يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست. ولي آدم لال هرگاه با اشاره قسم بخورد صحيح است.
چهارم:
عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود؛ يا برايش مشقت و حرج شديد پيدا شود كه نتواند آن را تحمل كند قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.
هرگاه پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند؛ يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد در صورتي كه قسم به انجام عمل واجب يا ترك چيز حرام نباشد قسم آنان صحيح نيست؛ بلكه اگر بدون اطلاع و استجازه از آنان قسم بخورند صحت قسم آنان محل اشكال است و احتياط عمل به قسم است مگر اين كه پدر يا شوهر قسم آنان را به هم بزنند و از عمل به آن نهي كنند؛ يا عمل كردن زن به قسم مزاحم حقوق شوهر باشد.
هرگاه انسان از روي فراموشي يا ناچاري به قسم عمل نكند كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد مثل اين كه مي گويد و الله الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود؛ در صورتي كه وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.
قَسم بر دو قِسم است:
اول:
قسم بخورد براي انجام يا ترك كاري در آينده.
دوم:
قسم بخورد براي اثبات يا نفي چيزي.
آنچه كه در مسائل پيش گفته شد مربوط به احكام قِسم اول قَسم است و در قِسم دوم هرگاه كسي كه براي اثبات يا نفي چيزي قَسم مي خورد اگر حرف راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد ولي كفاره ندارد و اگر مثلاً براي اين كه خودش، يا مسلماني را از شر ظالمي نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه چه بسا واجب مي شود. ولي اگر توجه به توريه دارد و مي تواند توريه كند؛ احتياط آن است كه توريه كند.
مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد احتياط آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.
وقف آن است كه ملكي را حبس كند و هيچ گونه نقل و انتقالي در عين آن انجام نشود ولي از منافع آن استفاده شود. اخبار زيادي در فضيلت و ثواب وقف كردن وارد شده از آن جمله از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
فرزند آدم به مردن كارش پايان مي گيرد مگر از سه راه:
1 فرزند صالحي داشته باشد كه او را دعا كند.
2 عملي به يادگار گذاشته باشد كه مردم از آن بهره مند شوند.
3 صدقه جاريه اي كه به وقف تفسير شده از خود گذاشته باشد.
هرگاه چيزي را وقف كند و تحويل موقوف عليه يا متولي آن دهد آن چيز از اختيار مالك خارج مي شود؛ خود او و ديگران نمي توانند آن را بفروشند يا ببخشند و هيچكس از آن ارث نمي برد ولي در بعضي موارد كه در مسأله (2106) گفته شد فروختن آن مانعي ندارد.
لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخواند؛ پس اگر به فارسي مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم؛ وقف صحيح است و نيز اگر بدون صيغه چيزي را به صورت معاطات وقف كند و به قبض متولي يا موقوف عليهم درآورد وقف صحيح است؛ بلكه به عمل هم وقف محقق مي شود مثلاً چنانچه فرشي را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد و روي آن نماز بخوانند صحيح است.
هرگاه ملكي را براي وقف معين كند و پيش از انشاء وقف، يا خواندن صيغه وقف، يا تحويل دادن آن به قصد وقف پشيمان شود؛ يا بميرد وقف درست نيست.
كسي كه مالي را وقف مي كند بايد هنگامي كه وقف مي كند براي هميشه وقف كند؛ پس اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد؛ يا بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد؛ وقف صحيح نيست.
وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف متولي وقف يا كسي كه براي او وقف شده؛ يا وكيل، يا ولي او بدهند ولي اگر چيزي بر فرزند صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز وقف او باشد از طرف او نگهداري نمايد وقف صحيح است.
هرگاه مسجدي را وقف كند بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند وقف درست مي شود و همچنين است اگر آن مسجد را تحويل متولي دهد.
كسي كه مال خود را وقف مي كند بايد بالغ و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند بنا بر اين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند و كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش جلوگيري شده چون حق ندارند در مال خود تصرف نمايند اگر مالي را وقف كنند صحيح نيست.
هرگاه مالي را فقط براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست؛ ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند وقف نمايد؛ مثلاً چيزي را براي اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته اي ديگر از آن استفاده كنند صحيح است و همچنين اگر وقف كند بر اولادش كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند و بعضي به دنيا نيامده اند صحيح است و آنها كه بعد به دنيا مي آيند با موج و دين شريك مي شوند.
هرگاه چيزي را بر خودش وقف كند مثل اين كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را به مصرف زندگي خود برساند صحيح نيست بلكه هرگاه آن را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند محل اشكال است؛ ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند در صورتي كه وقف به نحو تشريك نباشد بلكه به عنوان فقرا باشد و خودش فقير شود مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد. اما در صورتي كه به عنوان فقرا وقف كرده و خود را شريك كند وقف نسبت به خودش باطل است و اگر فقير شد نمي تواند از منافع آن استفاده كند.
هرگاه براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كرده بايد مطابق قرارداد رفتار شود و اگر معين نكرده باشد چنانچه بر افراد مخصوص، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد در صورتي كه بالغ باشند اختيار در استفاده از آن با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست ولي براي چيزي هايي كه مربوط به مصلحت وقف، يا مصلحت طبقات آينده مثل تعمير كردن وقف و اجاره دادن آن به نفع طبقات بعدي و مانند اينها باشد اختيار با حاكم شرع است.
هرگاه ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند؛ يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.
هرگاه ملكي را براي افراد مخصوص مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند چنانچه متولي ملك، آن را اجاره دهد و بميرد گرچه متولي مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد احتياط لازم آن است كه مستأجر از متولي بعد اجازه بگيرد ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند در صورتي كه طبقه بعدي اجازه نكنند اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردن آن طبقه تا آخر مدت اجاره را از آنها پس مي گيرد.
مسجد به خراب شدن از مسجديت خارج نمي شود گرچه تعمير آن ممكن نباشد و گرچه دهي كه در آن مسجد است خراب شده باشد و در غير مسجد نيز عين موقوفه به مجرد خراب شدن از وقفيت خارج نمي شود مگر در بعضي موارد كه در كتاب هاي مفصل بيان شده.
ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده حاكم شرع يا متولي وقف مي تواند با نظر اهل خبره سهم وقف را جدا كند.
هرگاه متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند اگر با تعيين ناظر امين مي شود از خيانت او جلوگيري كرد بايد حاكم شرع ناظر اميني بر او بگمارد و اگر نمي شود در صورت امكان حاكم شرع بايد به جاي او متولي اميني معين نمايد.
فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند نمي شود براي نماز به مسجد ببرند اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.
هرگاه ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير نداشته باشد و احتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند؛ در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.
هرگاه ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند؛ يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين، يا اطمينان نداشته باشند بايد اول مسجد را تعمير كنند اگر چيزي زياد آمد امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند.
وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش كارهايي برايش انجام دهند و آن را وصيت عهديه گويند؛ مانند وصيتي كه براي كفن و محل دفن و مراسم ديگر مي كنند.
يا اين كه سفارش كند بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي يا فقرا باشد و آن را وصيت تمليكيه گويند. يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قَيِّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كند وصي مي گويند.
كسي كه نمي تواند حرف بزند اگر با اشاره بتواند مقصود خود را بفهماند براي هر كاري مي تواند با اشاره وصيت كند ولي كسي كه مي تواند حرف بزند احتياط آن است كه به اشاره يا نوشته اكتفا نكند.
هرگاه نوشته اي با امضا و مهر ميت ديده شود چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته باشد مطابق آن عمل نمايند.
كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل باشد؛ ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تمييز مي دهد اگر براي كارهاي خير و نيكي به ارحام وصيت كند صحيح مي باشد و بايد از روي اختيار وصيت كند و سفيه نباشد و حاكم شرع هم او را از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد و نبايد قاتل خودش باشد؛ پس كسي كه از روي عمد به قصد خودكشي مثلاً زخمي به خود بزند؛ يا سمي بخورد؛ يا خود را از جاي بلندي پرت كرده باشد كه به واسطه آن يقين، يا گمان به مردن خود پيدا كرده اگر بعد از اين عمل وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست. ولي اگر قبل از اين عمل وصيت كرده باشد؛ يا اين كه اين كار به قصد خودكشي نبوده و تصادفاً منجر به اين وضع شده؛ يا اين كه قصد جهاد در راه خدا كرده؛ يا از روي خطا و اشتباه بوده صحيح است.
در وصيت تمليكي قبول موصي له معتبر است؛ پس در صورتي كه انسان وصيت كند چيزي به كسي بدهند مي تواند آن كس آن چيز را در زمان حيات وصيت كننده قبول كند؛ ولي اگر قبول كند مالك نمي شود تا بعد از مرگ او، همين كه وصيت كننده مرد مالك مي شود و احتياج به قبول مجدد ندارد و اگر قبول بعد از مرگ وصيت كننده باشد همين كه قبول كرد مالك مي شود.
هنگامي كه انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد و امانت هاي مردم پيش اوست چنانچه احتمال مي دهد خطري بعد از مرگش متوجه آنها شود بايد فوراً آنها را به صاحبانش يا وكلاي آنها برگرداند يا به آنها اطلاع دهد و اگر ممكن نيست مي تواند آنها را به حاكم شرع بسپارد؛ يا وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد نشانه صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل او را بگويد. ولي اگر وارث امين دارد و از امانت اطلاع دارد لازم نيست وصيت كند گرچه بهتر است و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده و طلبكار هم مطالبه طلب خود را دارد بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد؛ يا موقع دادن بدهي نرسيده؛ يا طلبكار هنوز مطالبه نكرده بايد كاري كند كه اطمينان پيدا كند كه بدهي او پس از مرگش به طلبه كار مي رسد مثلاً در موردي كه بدهي او براي ديگران معلوم نيست وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد و اگر بدهي معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست گرچه خوب است.
كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند در صورتي كه نماز و روزه قضا شده دارد بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند؛ بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال مي دهد كسي از ارحام يا دوستانش تبرعاً آنها را انجام مي دهند بازهم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاء نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسائل مربوط به نماز قضا در احكام نماز گفته شد كه بر پسر
بزرگتر و سائر ورثه واجب باشد؛ بايد اطلاع دهد يا وصيت كند كه برايش انجام دهند.
كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده كه ورثه نمي دانند چنانچه به واسطه ندانستن؛ حقشان از بين برود بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قَيِّم و سرپرست معين كند ولي در صورتي كه بدون قَيِّم مالشان از بين مي رود؛ يا خودشان ضايع مي شوند بايد براي آنان قَيِّم اميني معين نمايد.
وصي بايد عاقل و مورد اطمينان و مسلمان بالغ باشد؛ ولي جايز است صغير و كبير با هم وصي شوند؛ به اين نحو كه كبير به تنهايي عمل به وصيت كند تا صغير كبير شود پس از آن با هم به وصيت عمل كنند.
هرگاه كسي چند وصي براي خود معين كند چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد؛ چه گفته باشد كه با هم به وصيت عمل كنند؛ يا نگفته باشد بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن سبب بشود كه عمل به وصيت معطل بماند حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند؛ به جاي آنان اشخاص ديگري را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد نفر ديگري را به جاي او معين مي نمايد.
هرگاه انسان از وصيت خود برگردد مثلاً اول بگويد ثلث مالم را به فلاني بدهيد بعد بگويد به او ندهيد؛ وصيت باطل مي شود و همچنين اگر وصيت خود را تغيير دهد مثلاً قيّمي براي صغير خود معين كند بعد ديگري را به جاي او تعيين نمايد؛ وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل شود و نيز اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته است مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد؛ يا كسي را براي فروش آن وكيل كند وصيت باطل مي شود.
هرگاه وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر نصف آن را بدهند.
هرگاه كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كسي ديگر بدهند چنانچه روي هم بيشتر از ثلث نباشد؛ يا اگر باشد ورثه اجازه بدهند كه به گفته او عمل شود بايد به آنچه گفته عمل كنند و اگر روي هم بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ندهند بايد بنا بر احتياط مالي را كه پيش از مرگ بخشيده از ثلث بدهند و احتياط آن است كسي كه مالي را در زمان حيات به او بخشيده شده با كسي كه وصيت شده بعد از مرگش به او مال بدهند با رضايت و مصالحه رفتار كنند.
هرگاه وصيت كند كه ثلث مال او را نگه دارند و عائدي آن را به مصرفي برسانند مطابق گفته او عمل نمايند.
هرگاه در مرضي كه به آن مرض مي ميرد بگويد مقداري به كسي بدهكار است چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد بايد از اصل مالش بدهند.
شخصي كه وصيت شده چيزي به او بدهند بنا بر مشهور كه موافق با احتياط است؛ بايد در حال وصيت وجود داشته باشد؛ پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است؛ ولي هرگاه وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند اگر چه هنوز روح نداشته باشد وصيت صحيح است.
پس اگر زنده به دنيا آمد بايد آنچه را وصيت شده به او بدهند و بنا بر احتياط واجب ولي او هم براي او قبول كند و اگر مرده به دنيا آمد وصيت باطل مي شود و آن مال به ورثه مي رسد.
هرگاه انسان با خبر شود كسي او را وصي خود كرده چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه حاضر به انجام وصيت نيست لازم نيست بعد از مرگ او به وصيت عمل كند؛ ولي اگر پيش از مردن او بفهمد كه او را وصي كرده؛ يا بفهمد ولي اطلاع ندهد كه براي عمل به وصيت حاضر نيست؛ بايد به وصيت او عمل كند مگر اين كه عمل به وصيت مشقت و حرج شديد داشته باشد و نيز هرگاه وصي پيش از مرگ موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند بنا بر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.
هرگاه كسي كه وصيت كرده بميرد و وصي نداند كه مقصود ميت اين بوده كه خودش كارهايي را كه وصيت كرده انجام دهد و در گفته ميت قرينه و شاهدي هم بر اين معني نباشد وصي مي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت وكيل كند؛ ولي اگر بداند؛ يا قرينه در گفته او باشد كه مقصود ميت اين بوده كه خودش انجام دهد نمي تواند به ديگري واگذار كند.
هرگاه كسي دو نفر را وصي كند و تصريح كند؛ يا از وصيت نامه استفاده شود كه بايد با هم به وصيت او عمل كنند چنانچه يكي از آن دو نفر بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند دو نفر ديگر را به جاي آنان معين مي كند؛ ولي اگر معلوم نباشد كه ميت در نظر داشته دو نفر كارهايش را مستقلا انجام دهند در صورتي كه حاكم شرع يك نفر را معين كند كفايت مي كند گرچه هر دو مرده، يا ديوانه، يا كافر شده باشند.
هرگاه وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد و نتواند كسي را هم كمك بگيرد؛ حاكم شرع براي كمك او فردي را تعيين مي كند.
هرگاه مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي و تعدي نكرده باشد ضامن نيست. ولي اگر كوتاهي كرده؛ يا تعدي نموده؛ مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته ضامن است؛ بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود و به فقراي شهري دهد كه مورد وصيت نبوده ضامن است.
هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد؛ بعد از آن كه وصي اول مرد وصي دوم كارهاي ميت را انجام دهد.
هرگاه حجي بر ميت واجب شده باشد و بدهكاري و حقوقي مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب شده؛ بايد از اصل مال ميت ادا شود اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.
ولي اگر وصيت كرده كه آنها را از ثلث مال بدهند لازم نيست از اصل مال بدهند مگر اين كه ثلث مال كافي نباشد در اين صورت كمبود آن را از اصل مال بدهند.
هرگاه مال ميت از بدهي و حج و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد آنچه مي ماند مال ورثه است.
هرگاه مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه زيادي را اجازه كنند و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي رد نمايند وصيت فقط در قدر سهم آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.
هرگاه مصرفي را كه معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.
هرگاه وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات، يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند؛ بايد اول بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه وصيت كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود وصيت براي نماز، روزه و كارهاي مستحبي باطل است.
هرگاه كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند؛ يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.
هرگاه كسي بگويد من وصي ميت هستم كه وصيت كرده مال او را به مصرفي برسانم؛ يا بگويد ميت من را قَيِّم بچه هاي خود قرار داده اگر دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند بايد حرف او را قبول كنند.
هرگاه وصيت كند چيزي از مال او را به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد؛ تا وقتي كه ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند و اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگشته باشد وگرنه حقي به آن چيز ندارند.
كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه طبقه هستند:
طبقه اول:
پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هرچه پايين روند هر كدام آنان كه به ميت نزديك ترند ارث مي برند. مثلاً اگر نوه ميت هست نبيره او ارث نمي برد و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمي برند مگر اين كه كسي كه در اين طبقه وجود دارد شرعاً از ارث بردن ممنوع شده باشد در اين صورت طبقه دوم ارث مي برند.
طبقه دوم:
جد يعني پدربزرگ و پدر او هرچه بالا روند و جده يعني مادربزرگ و مادر او هرچه بالا روند؛ پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان هر كدام از آنها كه به ميت نزديك ترند ارث مي برند و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمي برند.
طبقه سوم:
عمو، عمه، دايي و خاله هرچه بالا روند و اولاد آنها هرچه پايين آيند و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايي ها و خاله هاي ميت زنده باشند اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدري و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد
و عموي پدري ارث نمي برد.
هرگاه عمو، عمه، دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند عمو، عمه، دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و هرگاه اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و هرگاه اينها هم نباشند عمو، عمه، دايي و خاله پدربزرگ و مادربزرگ ميت ارث مي برند و چنانچه آنها هم نباشند اولادشان ارث مي برند.
زن و شوهر به شرحي كه در مسائل آينده گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.
هرگاه وارث ميت يك نفر از طبقه اول باشد مثلاً پدر، يا مادر، يا يك پسر، يا يك دختر باشد تمام مال ميت به او مي رسد و هرگاه چند پسر، يا چند دختر باشند تمام مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و هرگاه يك پسر و يك دختر باشند مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند مال را طوري قسمت كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد. ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان هنگام مرگ ميت متولد شده باشند و مسلمان و آزاد و پدري باشند؛ يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.
هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشند؛ چنانچه ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايطي كه در مسأله گذشته گفته شد نداشته باشد مال را پنج قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري با شرايطي كه در مسأله گذشته گفته شد داشته باشد مال را شش قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند؛ در نتيجه مال ميت را بيست و چهار قسمت كنند؛ پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر بدهند. ولي در مقدار تفاوت ميان يك
پنجم و يك ششم از سهم مادر احتياط ترك نشود.
هرگاه وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر، يا چند دختر باشند آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.
هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و اگر يك پسر باشد تمام پنج قسمت را مي برد و در صورتي كه چند پسر باشند پنج قسمت را به طور مساوي قسمت مي كنند.
هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و پسر و دختر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.
هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشند؛ مال را چهار قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشند؛ مال را پنج قسمت مي كنند يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.
هرگاه ميت فرزند نداشته باشد نوه پسري او اگر چه دختر باشد؛ سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختر او اگر چه پسر باشد سهم دختر ميت را مي برد؛ مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.
طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدربزرگ و جده يعني مادربزرگ و برادر و خواهر ميتند و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان ارث مي برند.
هرگاه وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند برادر يا چند خواهر پدر و مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و هرگاه برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند هر برادر دو برابر خواهر مي برد؛ مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد؛ مال را پنج قسمت مي كنند هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.
هرگاه ميت برادر و خواهر پدري و مادري دارد برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برند. ولي اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد؛ چنانچه فقط يك برادر يا يك خواهر داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر داشته باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد هر برادر دو برابر خواهر مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جداست تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.
هرگاه وارث ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري باشند؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
هرگاه ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشند؛ زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشند؛ شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند. ولي براي اين كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري، يا پدري كم مي شود؛ مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشند؛ نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است.
پس اگر تمام مال شش هزار تومان باشد سه هزار تومان را به شوهر، دو هزار تومان را به برادر و خواهر مادري و يك هزار تومان را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.
هرگاه ميت خواهر و برادر نداشته باشد سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدري و مادري مي رسد هر پسر دو برابر دختر مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ باشد؛
چه پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن آنان پدر پدربزرگ، يا پدر مادربزرگ ارث نمي برند.
هرگاه وارث ميت فقط پدربزرگ و مادربزرگ پدري باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت را پدربزرگ و يك قسمت را مادربزرگ مي برد و اگر پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند مال به طور مساوي بين آنها قسمت مي شود.
هرگاه وارث ميت فقط يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ پدري و يك پدربزرگ يا يك مادربزرگ مادري باشند؛ مال سه قسمت مي شود دو قسمت را پدربزرگ و مادربزرگ پدري و يك قسمت را پدربزرگ يا مادربزرگ مادري مي برد.
هرگاه وارث ميت پدربزرگ و مادربزرگ پدري و پدربزرگ و مادربزرگ مادري باشند؛ مال سه قسمت مي شود يك قسمت آن را پدربزرگ و مادربزرگ مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت را به پدربزرگ و مادربزرگ پدري مي دهند و پدربزرگ دو برابر مادربزرگ مي برد.
هرگاه وارث ميت فقط زن و پدربزرگ و مادربزرگ پدري و پدربزرگ و مادربزرگ مادري او باشند؛ زن به تفصيلي كه در مسائل آينده گفته مي شود ارث مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به پدربزرگ و مادربزرگ مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به پدربزرگ و مادربزرگ پدري مي دهند و پدربزرگ دو برابر مادربزرگ مي برد و هرگاه وارث ميت شوهر و پدربزرگ و مادربزرگ باشند شوهر نصف مال را مي برد و پدربزرگ و مادربزرگ به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.
طبقه سوم عمو، عمه، دايي، خاله و اولاد آنان است؛ در صورتي كه از طبقه اول و دوم كسي نباشد آنها ارث مي برند.
هرگاه وارث ميت فقط يك عمو، يا يك عمه است؛ چه پدري و مادري باشند؛ يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد؛ يا پدري فقط، يامادري فقط باشد تمام مال به او مي رسد و هرگاه چند عمو، يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا پدري باشند مال به طور تساوي ميان آنان تقسيم مي شود و هرگاه عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه مي برد؛ مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشند مال را پنج قسمت مي كنند يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.
هرگاه وارث ميت فقط چند عموي مادري، يا چند عمه مادري باشند؛ مال به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود. ولي اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد؛ گرچه به مشهور نسبت داده شده كه به طور مساوي بين آنها تقسيم شود ولي خالي از اشكال نيست؛ محتمل است عمو دو برابر عمه ببرد لذا بنا بر احتياط واجب در مقدار زيادي با هم صلح كنند.
هرگاه وارث ميت عمو و عمه باشند ولي بعضي پدري، بعضي مادري، بعضي پدر و مادري باشند؛ عمو و عمه پدري ارث نمي برند. به مشهور نسبت داده شده هرگاه يك عمو يا يك عمه مادري دارد مال را شش قسمت بكنند و اگر بيش از يكي دارد مال را سه قسمت كنند؛ در صورت اول يك ششم و در صورت دوم يك سوم مال را به عمو و عمه مادري بدهند و در صورتي كه عمو و عمه متعدد باشند به طور تساوي قسمت كنند و مابقي به عمو و عمه پدر و مادري داده شود و در صورتي كه متعدد باشند عمو دو برابر عمه مي برد؛ ولي ممكن است عمو و عمه مادري برابر عمو و عمه پدر و مادري ببرند؛ بنا بر اين در مقدار زيادي با هم صلح كنند.
هرگاه وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد؛ همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشند و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند مال به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط واجب آن است كه در پدر و مادري، يا پدري در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
هرگاه وارث فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشند؛ دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور تساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند.
هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو و يا يك عمه باشند؛ مال را سه قسمت كنند يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برند.
هرگاه وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشند؛ دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور تساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشند؛ چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت را به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند؛ بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله، چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه بدهند.
هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند؛ مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري، يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين هرگاه مال را نه قسمت كنند سه قسمت را به دايي و خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري بدهند.
هرگاه وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند؛ مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند يك سهم آن را به طور تساوي بين عمو و عمه مادري قسمت مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد و احتياط آن است كه در مقدار زيادي صلح كنند.
هرگاه وارث ميت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد؛ مال را سه سهم كنند يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور تساوي قسمت كنند و دو سهم را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت كنند.
هرگاه وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشند؛ مال سه سهم مي شود دو سهم آن به دستوري كه گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه ورثه در تقسيم يك سهم باقي مانده بنا بر احتياط با هم صلح كنند.
هرگاه ميت عمو، عمه، دايي و خاله نداشته باشد؛ مقداري كه به عمو و عمه مي رسد به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.
هرگاه وارث ميت عمو، عمه، دايي و خاله پدر و عمو، عمه، دايي و خاله مادر او باشند؛ مال سه سهم مي شود يك سهم آن را عمو، عمه، دايي و خاله مادر ميت به طور تساوي بين خودشان قسمت كنند ولي احتياط آن است كه با هم صلح كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.
هرگاه زن دائم بميرد و اولاد نداشته باشد؛ نصف تمام مال را چه منقول باشد يا غيرمنقول شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند و هرگاه از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد يك چهارم تمام مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.
هرگاه مردي بميرد و فرزند نداشته باشد؛ يك چهارم مال را همسر دائمي او مي برد و بقيه را ورثه ديگر مي برند و هرگاه از آن زن يا زن ديگر فرزند داشته باشد يك هشتم مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند.
زن از تمام اموال منقول شوهرش ارث مي برد ولي از زمينِ خانه و باغ و زمين زراعتي ارث نمي برد؛ نه از خود زمين و نه از قيمت آن، ولي احتياط آن است كه در زمين غير خانه با ورثه صلح كند و نيز از هوايي خانه و درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ بنا شده ارث نمي برد ولي از قيمت آنها ارث مي برد. احتياط آن است كه در اينها هم با ورثه صلح كند.
هرگاه زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد مانند زمين خانه تصرف كند بايد از ورثه اجازه بگيرد و جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف كنند.
هرگاه بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند همان طور كه نزد كارشناسان متعارف است آنها را بدون در نظر گرفتن خصوصيت زميني كه در آن هستند حساب كنند چه اندازه قيمت دارد؛ سپس سهم زن را از قيمت آن بدهند.
مَجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و سنگ و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته در حكم ساختمان است.
هرگاه ميت بيش از يك زن دائم داشته باشد چنانچه فرزند نداشته باشد چهار يك مال و اگر فرزند داشته باشد هشت يك مال به شرحي كه گفته شد به طور تساوي بين آنان قسمت مي شود اگر چه شوهر با هيچيك از آنان، يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد.
ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده باشد آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد و اگر با او نزديكي كرده باشد زن از او ارث مي برد و مهر هم دارد.
هرگاه زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش از او ارث مي برد هر چند با او نزديكي نكرده باشد.
هرگاه زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد زن از او ارث مي برد. ولي چنانچه بعد از تمام شدن عده طلاق رجعي، يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد ديگري از او ارث نمي برد.
هرگاه شوهر در حال بيماري، زنش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه قمري بميرد زن با سه شرط از او ارث مي برد:
اول:
زن در آن مدت بعد از طلاق و گذشتن عده شوهر نكرده باشد.
دوم:
طلاق به درخواست و رضاي زن انجام نگرفته باشد وگرنه ارث نمي برد؛ خواه چيزي به شوهر داده باشد كه او را طلاق دهد يا نه.
سوم:
شوهر در آن بيماري كه زن را طلاق داده بميرد؛ پس اگر از بيماري خوب شود و به جهت ديگر بميرد زن از او ارث نمي برد.
لباس و زينت آلات و مانند آنها كه مرد براي همسرش مي گيرد ظاهر آن است كه مال اوست مگر اين كه ثابت شود كه قصد تمليك نكرده و جنبه عاريتي داشته در اين صورت جزء مال شوهر است گرچه آنها را استعمال كرده باشد.
قرآن، انگشتري و شمشير ميت مرد و لباسي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و به آنها اصطلاحاً حبوة مي گويند. هرگاه ميت غير از لباس از اينها بيشتر از يكي دارد مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد و در لباسي كه براي دوختن گرفته و دوخته ولي نپوشيده و در مورد كتاب ها، رحل، راحله و اسلحه ميت احتياط آن است كه پسر بزرگتر در تمام اينها با ورثه مصالحه كند.
هرگاه پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد چيزهايي را كه در مسأله گذشته ذكر شد به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.
هرگاه ميت قرض داشته باشد چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد چيزهايي را كه مال پسر بزرگتر است و در دو مسأله پيشين گفته شد به قرض ميت بدهند و در صورتي كه قرضش كمتر از مال او باشد بايد آن چيزهايي كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند؛ مثلاً اگر همه دارايي ميت شصت هزار تومان است و مقدار بيست هزار تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي هزار تومان هم قرض دارد پسر بزرگتر بايد به مقدار ده هزار تومان از چيزهايي كه به او مي رسد بابت قرض ميت بدهد.
مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر هر چند پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.
هرگاه كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد از او ارث نمي برد؛ ولي اگر از روي خطا باشد ارث مي برد مثل اين كه تيري براي شكار حيواني پرتاب كند اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد.
ولي ارث بردن او از ديه اين قتل كه بعداً گفته مي شود؛ گرچه به مشهور نسبت داده شده ولي محل اشكال است.
هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچه اي در شكم همسرش داشته باشد؛ اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد. در صورتي كه در طبقه او وارث ديگري همانند اولاد و پدر و مادر باشند اگر احتمال بيشتر از يك بچه نرود؛ سهم يك پسر را كنار مي گذارند و زيادي بين ورثه تقسيم مي شود. ولي اگر احتمال بدهند كه بيشتر از يكيست مثلاً احتمال دهند كه زن دو قلو حامله است به مقدار سهم دو يا سه پسر كنار بگذارند؛ چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.
ولي اگر در طبقه او وارث ديگري نباشد طبقه بعدي نمي توانند در مال ميت تصرف كنند؛ هرگاه حمل زنده متولد شد تمام مال به او مي رسد و الا به طبقه بعدي مي رسد.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
امر به معروف كه امر به نيكي هاست و نهي از منكر كه نهي از بدي ها است؛ از واجبات با عظمت و منزلت و از واجبات ضروري دين دانسته شده اند.
در قرآن عزيز و اخبار شريفه تأكيدات زيادي بر آنها شده. به وسيله امر به معروف و نهي از منكر حيثيت، شرافت و عزت مسلمانان تأمين مي شود؛ اجراء احكام اسلام تحقق پيدا مي كند؛ جامعه مسلمين از فحشا و منكر در امان خواهد بود و به خوبي ها كشيده مي شوند و در نتيجه امنيت اجتماعي و شكوفايي احكام نوراني اسلام در جامعه جلوه مي كند و چنانچه از معصوم عَلَيْهِ السَّلَام وارد شده امر به معروف و نهي از منكر از واجبات بزرگيست كه به وسيله آنها احكام و واجبات ديني در جامعه پياده و استوار
مي شود.
امر به چيزهايي كه در شريعت مقدسه واجبند و نهي از چيزهايي كه در شريعت مقدسه حرامند با شرايطي كه ذكر مي شود واجب و ترك آنها معصيت است و امر به چيزها و نهي از چيزهايي كه در شريعت مقدسه مستحب و مكروه هستند مستحب است.
امر به معروف و نهي از منكر از واجبات كفايي هستند؛ هرگاه بعضي از مكلفين اقدام به آن كنند از ديگران ساقط است ولي هرگاه بپا داشتن معروف و جلوگيري از منكر به اقدام بعضي ممكن نباشد؛ بلكه توقف بر اجتماع جمعيَّتي از مكلفين داشته باشد واجب است همگان اجتماع كنند.
هرگاه بعضي امر و نهي كنند ولي مؤثر واقع نشود ولي بعضي ديگر احتمال دهند كه امر يا نهي آنان مؤثر باشد واجب است امر و نهي كنند.
امر به معروف و نهي از منكر به مجرد بيان مسأله شرعي كفايت نمي كند بايد امر و نهي در كار باشد مگر اين كه از بيان مسأله شرعي حاصل شود يا طرف مقابل از آن امر و نهي بفهمد.
امر به معروف و نهي از منكر از واجبات توصليه هستند؛ قصد قربت و اخلاص در آنها معتبر نيست؛ مقصود اقامه واجب و قطع فساد است ولي هرگاه با قصد قربت و اخلاص باشد ثواب دارد.
امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي واجب مي شود:
كسي كه به نحوي مي خواهد امر به معروف يا نهي از منكر كند بايد بداند چيزي را كه طرف بجا نمي آورد واجب است و بايد به جا آورد و چيزي را كه به جا مي آورد حرام است و نبايد انجام دهد. پس كسي كه واجب بودن يا حرام بودن چيزي را نمي داند واجب نيست؛ بلكه چه بسا اعتراض جايز نباشد.
هرگاه مسأله اي محل خلاف باشد و احتمال داده شود كه طرف از روي اجتهاد يا تقليد عملي را انجام مي دهد يا ترك مي كند واجب نيست امر و نهي كند بلكه چنانچه در مسأله گذشته گفته شد اعتراض جايز نباشد.
هرگاه مسأله گرچه اختلافي نباشد ولي احتمال داده شود كه انجام دادن يا ترك طرف براي اينست كه مسأله را نمي داند در اين صورت احتياط آن است كه ابتدا حكم مسأله را بيان كند هرگاه معلوم شود كه با علم و آگاهي بوده امر و نهي كند.
هرگاه كسي حكم مسأله را مي داند ولي از روي اشتباه و غفلت، يا از روي فراموشي كاري را انجام مي دهد لازم نيست به او بگويد؛ مثلاً كسي كه مي داند در حال ادرار كردن نبايد رو به قبله يا پشت به قبله باشد ولي اشتباهاً به طرف قبله ادرار كند؛ لازم نيست به او تذكر داد. ولي هرگاه موضوعي را كه از روي ناداني انجام مي دهد اهميت بسزايي دارد و مي دانيم كه شرع مقدس به هيچ وجه راضي به انجام يا ترك آن نيست؛ مثل اين كه طرف مي داند شراب خوردن حرام است ولي اشتباهاً به خيال اين كه آب است مي خواهد بخورد؛ يا اين كه انساني را كه مورد احترام است طرف به خيال اين كه بايد او را كشت مي خواهد او را بكشد؛ در اين موارد لازم است به او اعلام كند.
هرگاه بدانيم طرف كاري را كه انجام مي دهد يا ترك مي كند خلاف احتياط است؛ احتياط آن است؛ بلكه بعيد نيست امر و نهي لازم باشد.
احتمال بدهد كه امر و نهي او در طرف تأثير مي كند.
پس هرگاه بداند يا احتمال عقلايي ندهد كه امر و نهيش تأثير دارد واجب نيست. ولي جواز، بلكه رجحان آن در صورتي كه نترسد ضرري به او برسد خالي از وجه نيست.
هرگاه بداند كه طرف با استدعا و خواهش بدون امر و نهي عمل واجب را انجام، يا عمل حرام را ترك مي كند بعيد نيست استدعا و خواهش واجب باشد.
هرگاه انسان بداند؛ يا احتمال عقلايي دهد اگر امر و نهي را مكرراً بگويد در طرف مؤثر واقع مي شود واجب است مكرر بگويد.
كسي كه عمل حرامي را آشكارا انجام مي دهد هرگاه بدانيم اگر در بين مردم آشكارا نهي كنيم مؤثر واقع مي شود جايز، بلكه واجب است اين كار را انجام دهيم و هرگاه بدانيم كه مؤثر نيست ولي اگر دور از ديدگان مردم بگوييم مؤثر است در بين مردم گفته نشود.
هرگاه كسي تصميم گرفته حرام را انجام دهد و احتمال عقلايي داده شود كه نهي در او مؤثر باشد واجب است نهي شود.
هرگاه امر در انجام كلي عمل واجب يا نهي از ترك اصل عمل حرام مؤثر نباشد ولي سبب مي شود كه واجب را كمتر ترك كند؛ يا حرام را كمتر انجام دهد واجب است امر و نهي كردن.
گرچه از شرايط امر به معروف و نهي از منكر عمل كردن كسي كه امر و نهي مي كند نيست؛ ولي هرگاه كسي كه امر به معروف مي كند خود عمل كند و كسي كه نهي مي كند خود آن عمل را انجام ندهد تأثير بيشتري دارد بلكه چه بسا در صورتي كه عمل نداشته باشد تأثير نكند؛ بلكه ممكن است خداي نكرده بدتر بكند.
در خبر است مردم را با غير زبان خود دعوت به كارهاي خوب و ترك كارهاي زشت بكنيد.
بداند يا مطمئن باشد كه شخص معصيت كار بنا دارد معصيت خود را تكرار كند پس هرگاه بداند پس از ترك واجب و انجام حرام توبه كرده يا نشانه هايي بر پشيماني او باشد؛ يا گمان كند؛ يا احتمال عقلايي دهد كه تكرار نمي كند؛ امر يا نهي واجب نيست.
در امر و نهي مفسده اي نباشد؛ پس هرگاه بداند يا گمان كند به وسيله امر يا نهي ضرر جاني يا آبرويي يا مالي قابل توجهي به خودش يا خويشان، بلكه به مؤمنين مي رسد واجب نيست و چه بسا جايز نباشد.
هرگاه امري كه معروف يا منكر است از اموري باشد كه مورد اهتمام جدي شريعت مقدسه است به نحوي كه بدانيم به هيچ وجه راضي به انجام يا ترك آن نيست مثل اين كه جان جمعيَّت زيادي از مؤمنين در خطر باشد؛ يا عرض نواميس آنان در معرض هتك حرمت باشد؛ يا آثار اسلام مورد تهديد مخالفين قرار گيرد و منجر به گمراهي مسلمانان شود؛ يا اين كه بعض شعائر اسلام مورد تهديد قرار گيرد مثل اين كه العياذ بالله كعبه معظمه مورد تهديد و نابودي قرار گيرد در اين گونه موارد به مجرد ضرر جاني و مالي نمي توان از انجام آنها شانه خالي نمود بلكه بايد ملاحظه اهميت امر را نمود. بنا بر اين مثلاً هرگاه براي اثبات حقانيت اسلام و رد شبهات معاندين و مخالفين و جلوگيري از انحراف افكار مسلمانان يا بازگشت آنان به اسلام لازم باشد انسان در ضرر و حرج واقع شود بايد تحمل كند بلكه هرگاه توقف بر دادن مال و جان باشد نبايد دريغ كند.
هرگاه بدعتي در اسلام واقع شود چنانچه منكراتي در مملكت اسلامي به نام اسلام و مذهب تشيع اجرا شود واجب است؛ مخصوصاً بر علماء اسلام كه اظهار حق و انكار باطل كنند.
هرگاه سكوت علماء دين سبب تقويت ظالم در ظلمش، يا تأييد او گردد؛ يا باعث جرأت او بر انجام ساير محرمات شود واجب است اظهار حق و انكار باطل شود.
شايسته است بچه هاي غيربالغ را بر انجام واجبات و ترك محرمات تمرين و عادت داد مخصوصاً بچه هايي كه نزديك به بلوغ هستند تا پس از بالغ شدن واجبي از آنان ترك نشود يا حرامي از آنان سر نزند.
از لوازم ايمان به دين و مذهب و احكام الهي اينست كه شخص مؤمن گذشته از انجام واجبات و ترك محرمات، راضي به ترك واجبات و انجام محرمات نباشد بلكه لازم است قلباً از ترك واجبات و انجام محرمات كراهت داشته باشد.
معلوم است كه اين وضع مربوط به امر به معروف و نهي از منكر نيست بلكه از لوازم ايمان است.
از آنچه در مسأله گذشته ذكر شد براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبي است؛ با تأثير مرتبه پايين تر نوبت به مرتبه بعدي نمي رسد براي اين كه مقصود از امر به معروف و نهي از منكر اينست كه طرف وادار به انجام معروف و ترك منكر شود. پس هرگاه مجرد اظهار كراهت و انزجار نسبت به خلافي كه از طرف واقع شد سبب شود كه طرف از عمل خلاف بازايستد؛ وظيفه امر به معروف و نهي از منكر انجام شده نيازي به مرتبه بعدي و گفتن به زبان مثلاً نيست.
اينست كه انسان با معصيت كار طوري برخورد كند كه طرف بفهمد براي كار خلاف او اين نحو برخورد با او شده مثل اين كه چشم يا صورت يا بدنش را از او برگرداند؛ يا با چهره عصبانيت با او برخورد كند؛ يا ترك رفت و آمد با او كند و از او اعراض كند و مانند اين كارها بهنحوي باشد كه بفهمد اين كارها براي اينست كه او معصيت مي كند.
هرگاه انسان بداند؛ يا احتمال عقلايي دهد كه با اين كارها و مانند آن معصيت كار از معصيت باز مي ايستد؛ واجب را انجام مي دهد و حرام را ترك مي كند؛ به همين اندازه اكتفا كند.
درست نيست از مرتبه بعدي استفاده كند.
چنانچه بيان شد مرتبه اول درجاتي دارد هرگاه به درجه اول مثل اين كه چشم يا صورتش را از معصيت كار برگرداند غرض حاصل مي شود درست نيست از درجه بعدي مثلاً با قهر و عصبانيت با او برخورد كند يا رفت و آمد را با او ترك كند؛ خصوصاً اگر طرف كسي باشد كه به اين نحو برخورد هتك مي شود.
امر و نهي زباني است.
با احتمال تأثير و بودن شرايط ديگر كه گفته شد واجب است نهي كند كسي را كه معصيت مي كند و امر كند كسي كه واجب را ترك مي كند.
اين مرتبه هم درجاتي دارد هرگاه بشود با حسن خلق و گفتار زيبا و نرم طرف را وادار به انجام واجب و ترك حرام نمود از كلمات زننده و تند استفاده نكند و هرگاه بشود با موعظه و نصيحت و بيان مصالح انجام واجب و مفاسد ارتكاب حرام او را به انجام واجب وادار و از ترك حرام بازدارد از درجه بعدي استفاده نكند.
هرگاه بداند گفتار نرم، موعظه، نصيحت و بيان مصالح و مفاسد كه در مسأله گذشته اشاره شد تأثير ندارد ولي احتمال مي دهد گفتن با امر و نهي مؤثر است لازم است امر و نهي كند و هرگاه احتمال دهد اگر امر و نهي با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت توأم باشد تأثير دارد لازم است اين كار را انجام دهد ولي نبايد در اين راستا دروغ و معصيتي ديگر مرتكب شود.
جايز نيست براي جلوگيري از معصيت يا انجام دادن واجب از گناه استفاده كند؛ مثل اين كه با فحش، ناسزا، اهانت، دروغ و مانند آنها بخواهد امر به معروف و نهي منكر كند؛ مگر اين كه مثلاً معصيتي كه انجام مي دهد از گناهان بزرگ باشد كه مورد اهتمام شريعت مقدسه است و به هيچ وجه راضي نيست انجام شود مثل اين كه طرف مي خواهد مؤمن بي گناهي را بي جهت بكشد در اين گونه موارد براي جلوگيري از اين عمل زشت از هر وسيله اي كه اشاره شد بايد استفاده كرد.
هرگاه طرف معصيت را ترك نمي كند؛ يا واجب را بجا نمي آورد مگر اين كه انسان جمع كند بين مرتبه اول و دوم، لازم است اين كار را بكند مثلاً ترك معاشرت و اعراض كند و با چهره عبوس و مانند اينها باشد و امر و نهي لفظي هم داشته باشد؛ خلاصه به هر نحوي كه بتوان معصيت كار را از معصيت بازداشت لازم است به كار برده شود.
توسل به زور است.
هرگاه از راه هايي كه گفته شد نشود طرف را از معصيت بازداشت يا او را به انجام واجب وادار كرد بلكه اصرار بر معصيت دارد هرگاه انسان بداند؛ يا اطمينان داشته باشد كه زدن و مانند آن مؤثر است؛ در صورتي كه از ضرر به خود و مال ارزشمند و عرض خود يا مسلمان ديگري محفوظ باشد مي تواند بزند به مقداري كه ترك معصيت كند يا واجب را انجام دهد ولي منجر به جراحت و قتل نشود و احتياط واجب در مورد زدن و مانند آن استجازه از مجتهد جامع الشرايط است.
هرگاه براي جلوگيري از معصيتي اگر احتمال بدهد كه زدن منجر به جرح يا قتل مي شود بنا بر احتياط واجب در زمان غيت كبري كهدسترسي به ولي امر مسلمين (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نيست با اذن مستقيم مجتهد جامع الشرايط باشد و هرگاه در معرض جرح و قتل باشد جايز نيست زدن مگر با اذن مستقيم مجتهد جامع الشرايط در صورتي كه ساير مراتب امر به معروف و نهي از منكر موجود باشد.
هرگاه انسان مي تواند بين شخص و معصيت حائل شود كه معصيت نكند لازم است مانع شود در صورتي كه شرايط ديگر باشد و محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر باشد.
هرگاه جلوگيري از گناه شخصي توقف داشته باشد كه دست گناهكار را بگيرد يا او را از محل گناه بيرون كند؛ يا در چيزي كه به آن معصيت مي كند تصرف كند جايز است بلكه لازم است عمل كند در صورتي كه ساير شرايط باشد.
هرگاه عملي كه شخص انجام مي دهد مورد اهتمام شريعت مقدسه است و به هيچ وجه راضي به تحقق آن نيست مثل اين كه مي خواهد مؤمن بي گناهي را بكشد؛ به هر نحو ممكن بايد از او جلوگيري كند بلكه هرگاه ممكن نباشد دفاع از كشتن مظلوم مگر به كشتن ظالم در صورتي كه محفوظ از ضرر خود و عيالات باشد با اجازه مستقيم مجتهد جامع الشرايط مي تواند او را بكشد ولي بايد صددرصد مراعات احتياط بشود به اين كه هرگاه ممكن باشد جلوگيري ظالم از كشتن مؤمن بي گناه به نحو ديگر ولو با مشقات زياد و تحمل شدايد، بايد از آن استفاده كند و هرگاه راه منحصر به جرح و قتل باشد اگر از حد تجاوز كند معصيت كرده و احكام متجاوز از حد بر او جاري مي شود.
گرچه فرموده اند هرگاه كسي بخواهد با زني زنا كند؛ يا با پسري لواط نمايد و بدون اين كه او را بكشند جلوگيري ممكن نباشد كشتن او جايز است؛ ولي اين حكم به نحو كلي حتي در موردي كه جريمه فاعل يا مفعول كشتن نباشد؛ ثابت نيست.
حد جريمه بدني معصيتيست كه شريعت مقدسه براي ارتكاب بعضي گناهان تعيين فرموده كه حاكم شرع بايد آن را انجام دهد. در اخبار تأكيدات زيادي بر اجراء حدود الهي وارد شده به اين كه انجام دادن حدود الهي سبب مي شود كه مردم كار نامشروع انجام ندهند؛ نظم در جامعه حاصل شود و دنيا و آخرتشان محفوظ بماند و از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده فرمودند:
فايده اجراء حدي از حدود الهي براي مردم بهتر است از اين كه چهل روز باران رحمت بر آنان ببارد و نيز فرمودند:
حدي كه روي زمين بپا شود پاكيزه تر و بهتر از عبادت شصت سال است.
اجراء حدود شرعي وظيفه حاكم شرع، يعني مجتهد جامع الشرايط است و ديگران حق دخالت ندارند مگر در موارد خاص.
در باب اجراء حدود شرعي بايد احتياط شديد بشود و به اندك شبهه اي از اجراء حد خود داري شود.
هرگاه كسي با يكي از زن هايي كه محرم نسبي او هستند؛ مانند مادر، عمه، خاله، خواهر، دختر، دختر برادر، دختر خواهر زنا كند گرچه مفاد بعضي اخبار آن است كه با شمشير يك ضربه به گردن او بزنند و اگر زنده ماند بايد او را حبس كنند تا بميرد؛ ولي مورد عمل اكثر فقهاء عظام نيست فرموده اند بايد سر او را با شمشير به حكم حاكم شرع از تنش جدا كنند و جريان اين حكم در زنا با كساني كه با او از جهت شير خوردن يا سببي غير از زن بابا، با او محرم شده اند خالي از اشكال نيست.
هرگاه كافري كه در پناه اسلام است با زن مسلمان زنا كند حد او كشتن است و اگر هنگام اجراء حد مسلمان شود حد از او ساقط نمي شود.
هرگاه كسي به زور و جبر با زني زنا كند حد او كشتن است چه زن داشته باشد يا نداشته باشد.
هرگاه مرد مسلمان آزادي با زني كه محرم او نيست به اختيار خود زنا كند حد او صد تازيانه است و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند؛ دفعه چهارم حد او كشتن است.
كسي كه بالغ و عاقل و آزاد باشد و زن دائمي يا كنيز داشته باشد و با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند اگر با زني كه محرم او نيست ولي بالغ و عاقل هست به اختيار زنا كند بايد او را سنگسار نمايند. ولي اگر زن يا كنيز داشته باشد ولي با او نزديكي نكرده باشد علاوه بر زدن صد تازيانه سر او را بتراشند و مدت يك سال از شهرش تبعيد كنند.
هرگاه زن بالغه عاقله كه شوهر دارد و شوهرش با او نزديكي كرده و فعلا هم شوهر در اختيار او است؛ اگر به اختيار خود زنا دهد سنگسار مي شود. ولي اگر شوهر با او نزديكي نكرده و در اختيار او نيست حد او صد تازيانه است؛ تبعيد و تراشيدن سر ندارد.
هرگاه پيرمردي كه زن دارد زنا كند؛ يا پيرزني كه شوهر دارد زنا دهد؛ اين دو را صد تازيانه مي زنند و بعد سنگسارشان مي كنند.
هرگاه مردي ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند؛ اگر بداند زن او هم راضي به اين عمل است مي تواند هر دو را بكشد وگرنه زن را نمي تواند بكشد؛ به هر حال زن بر او حرام نمي شود و چون اجراء اين دستور به حكم حاكم شرع نيست از حدود به حساب نمي آيد.
مردي كه زنا كرده؛ يا زني كه زنا داده قبل از اين كه نزد حاكم شرع ثابت شود توبه كنند توبه ايشان قبول است.
هرگاه مرد بالغ و عاقل و آزاد به اختيار خود با بچه يا مردي لواط كند در صورتي كه محصن باشد به نحوي كه در مسأله (2881) گذشت حدش كشتن است ولي اگر محصن نباشد گرچه مشهور فرموده اند حدش كشتن است ولي محل اشكال است احتياط آن است كه حدش مانند مرد زنا كار است؛ او را صد ضربه تازيانه مي زنند.
حاكم شرع در كشتن لواط كننده اي كه محصن است مخير است بين اين كه او را با شمشير بكشد و بعد از كشتن او را بسوزاند؛ يا سنگسار كند؛ يا زنده در آتش بسوزاند؛ يا دست و پاي او را بسته از جاي بلندي پرت كند؛ يا ديواري را روي او خراب كند تا بميرد.
كسي كه با او عمل شنيع لواط انجام شده اگر بالغ و عاقل باشد و به اختيار و رضايت او بوده حدش كشتن است چه محصن باشد يا غيرمحصن به نحوي كه در مسأله قبل براي لواط كننده گفته شد.
هرگاه مقدمات عمل لواط تحقق پيدا كرده باشد ولي دخول واقع نشده باشد هر كدام را صد تازيانه مي زنند.
كسي كه عمل شنيع لواط را انجام داده؛ يا كسي كه با او عمل شنيع لواط انجام شده؛ اگر قبل از آن كه نزد حاكم شرع ثابت شود توبه كنند توبه آنان قبول است.
زنا و لواط به يكي از دو راه ثابت مي شود:
اول:
خودشان هرگاه بالغ، عاقل و آزاد باشند و با اختيار چهار مرتبه اقرار كنند.
دوم:
چهار مرد عادل شهادت حسي دهند كه عمل زنا يا لواط را به چشم ديده اند و اگر سه مرد عادل و دو زن عادله شهادت دهند كفايت مي كند.
هرگاه زني كه عاقل و بالغ و با اختيار است همجنس بازي كند گناه بزرگي انجام داده؛ حد او يكصد تازيانه است و فرقي هم بين زن مسلمان و كافر نيست و اگر زني كه با او اين عمل شنيع شده عاقل و بالغ و مختار باشد همين حكم جاري است؛ گرچه بعضي فرموده اند اين حكم در موردي كه زن شوهر دارد هم جاريست ولي ظاهر اينست كه بايد سنگسار شود.
حرام است كسي مرد و زني را براي زنا، يا دو نفر را براي لواط، يا براي مساحقه به هم برساند. در خبر است كسي كه مرد و زني را به حرام به هم برساند خداوند بهشت را بر او حرام گرداند و جهنم براي او مهيا خواهد بود و بدجايي است؛ چنانچه آن كس زن باشد حد او هفتاد و پنج تازيانه است و اگر مرد باشد علاوه بر هفتاد و پنج تازيانه مشهور فرموده اند سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و بنا بر احتياط اگر در مرتبه دوم اين عمل را مرتكب شده از شهري كه در آن اين كار زشت را انجام داده بيرونش كنند.
نزديكي با چهارپا
هرگاه كسي با يكي از چهارپايان نزديكي كند عمل حرامي انجام داده؛ به حكم حاكم شرع تعزير مي شود و در خبر اسحاق بن عمار وارد شده و فقها هم فرموده اند:
بيست و پنج تازيانه به او مي زنند. حكم حيواني كه با او اين عمل شنيع واقع شده در احكام خوردني ها گذشت.
هرگاه دو مرد لخت، يا دو زن لخت، يا يك مرد لخت و يك زن لخت، غير از مرد با همسر يا كنيز خود، زير يك لحاف بدون اين كه بين آنها مانعي باشد بخوابند مشهور فرموده اند:
هر كدام از آنان از سي تا نودونه شلاق بايد تعزير شوند. در اين حكم فرقي نمي كند كه با يكديگر خويشي داشته باشند يا نه.
هرگاه كسي پسري را گرچه از محارم باشد؛ بلكه غير از پسر را از روي شهوت ببوسد حاكم شرع تا نود تازيانه، هرقدر صلاح بداند به او تازيانه مي زند. در خبر است كسي كه جواني را از روي شهوت ببوسد ملائكه آسمان، ملائكه زمين، ملائكه رحمت و ملائكه غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيا خواهد بود و بد جايگاهيست و در خبر ديگر است خداوند دهانه اي از آتش به دهن او مي زند. ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.
هرگاه كسي كه بالغ و عاقل است به مرد يا زن مسلماني كه بالغ، عاقل، آزاد و عفيف است نسبت زنا يا لواط دهد حدش هشتاد تازيانه است به مقدار متوسط نه به مقداري كه در حد زنا زده مي شود؛ تازيانه را از روي لباس به او مي زنند. ولي اگر به كسي بگويد ولدالزنا به قصد خشم و فحش دادن؛ مثل اين كه به كسي بگويد اي الاغ، بعيد نيست هشتاد تازيانه نداشته باشد ولي عزير مي شود. چنانچه هرگاه فحش هاي ديگر بدهد؛ يا اهانت و اذيت به شخص يا اشخاص بكند از طرف حاكم تعزير مي شود.
يكي از گناهان كبيره استمنا كردن است؛ يعني با خود يا چيز ديگر غير از همسر و كنيزش كاري كند كه از او مني خارج شود؛ اگر چنين كرد به دستور حاكم شرع تعزير مي شود. در روايتي وارد شده حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام تازيانه بر دست كسي كه استمنا كرده بود زدند به حدي كه سرخ شد سپس او را از بيت المال زن دادند.
هرگاه مسلمان بالغ و عاقل با اختيار و توجه شراب، يا عرق، يا آب جو، يا ساير مشروبات مست كننده را بخورد هر چند كم باشد؛ از طرف حاكم شرع به او هشتاد تازيانه مي زنند و اگر دو مرتبه مشروب بخورد و در هر مرتبه او را تازيانه بزنند در مرتبه سوم يا چهارم حدّش كشتن است و كافري كه در ذمه حكومت اسلاميست اگر علناً مشروب بخورد همين حكم را دارد.
مشروب خوار اگر مرد باشد بدنش را منهاي عورتش برهنه مي كنند و در حال برهنگي بين دو شانه اش تازيانه بزنند به نحوي كه به صورت و عورتش تازيانه نخورد. ولي اگر زن باشد نبايد برهنه شود.
مشروب خوردن به دو راه ثابت مي شود:
اول:
شهادت دو مرد عادل.
دوم:
دو مرتبه خودش اقرار كند.
هرگاه مشروب خوار قبل از اين كه دو مرد عادل شهادت دهند توبه كند حد از او ساقط مي شود. ولي اگر بعد از اين كه دو مرد عادل شهادت بدهند توبه كند حد ساقط نمي شود.
هرگاه كسي با شرايطي كه در مسأله بعدي گفته مي شود دزدي كند؛ در دفعه اول به دستور حاكم شرع چهار انگشت دست راستش را از بيخ مي برند و كف دست و شصت او را باقي مي گذارند و در دفعه دوم پاي چپش را از وسط قدم مي برند و پاشنه پا را باقي مي گذارند؛ كه روي او بايستد و نماز بخواند و راه برود و در دفعه سوم او را حبس مي كنند تا بميرد و مخارجش را اگر ندارد از بيت المال مي دهند و اگر در زندان هم دزدي كرد او را مي كشند. در اين حكم فرقي بين مرد و زن، كافر و مسلمان و بنده و آزاد نيست.
شرايط اجراء حد دزدي كه در مسأله قبل آمده يازده چيز است:
اول:
دزد بالغ باشد؛ پس غيربالغ اگر يك مرتبه يا دو مرتبه دزدي كند كاري با او ندارند ولي در مرتبه سوم تعزير مي شود.
دوم:
عاقل باشد.
سوم:
به اختيار خود دزدي كرده باشد.
چهارم:
مال دزدي حداقل يك چهارم دينار، يعني چهار نخود و نيم طلاي سكه دار، يا چيز ديگري به اين ارزش باشد.
پنجم:
او در مالي كه بر مي دارد شريك نباشد؛ پس اگر در مال مشتركي كه بين او و ديگري ست به مقدار حق خود يا كمتر از آن بردارد حد ندارد ولي تعزير مي شود.
ششم:
بداند مالي را كه بر مي دارد مال مردم است؛ پس اگر خيال كرده مال خود اوست حد جاري نمي شود هر چند ضامن است.
هفتم:
مال در جاي محفوظ و دربسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد؛ مثل اين كه قفل را بشكند يا باز كند؛ يا ديوار را سوراخ يا خراب كند؛ يا از ديوار بالا
رود و مال را ببرد؛ پس اگر مال را در مثل حمام و مسجد و جاهاي عمومي يا جاهايي كه اجازه وارد شدن در آن داشته ببرد؛ يا ديگري در را باز كند يا ديوار را خراب كند و او مال را ببرد حد ندارد ولي او را تعزير مي كنند.
هشتم:
مخفيانه مال را ببرد؛ پس اگر ظالمي به زور علناً در را باز كند و مال را ببرد؛ يا به زور مال را از صاحبش بگيرد؛ يا از دست او بر بايد؛ يا مالي را كه به عنوان امانت نزد اوست تصرف كند و پس ندهد دست او را نمي برند هر چند ضامن است و تعزير مي شود.
نهم:
دزد پدر صاحب مال نباشد؛ پس دست پدر را براي دزدي مال فرزندش نمي برند ولي دست فرزند را براي دزدي مال پدر مي برند.
دهم:
دزد بنده صاحب مال نباشد؛ پس اگر بنده اي از مال مالكش دزدي كند دستش قطع نمي شود.
يازدهم:
اضطرار و ناچاري او را وادار به دزدي نكرده باشد.
؛ پس كسي كه مثلاً در زمان قحطي، مواد غذايي مورد نياز را بدزدد دست او را نمي برند.
بر دزد واجب است چيزي را كه دزديده به مالكش برگرداند و اگر مالكش مرده به ورثه اش برساند و در صورتي كه آن چيز معيوب شده؛ يا قيمتش كم شده بايد خسارت آن را جبران كند و اگر آن چيز تلف شده اگر مانند آن باشد بايد مانند آن را بدهد و اگر مانند ندارد بايد قيمت آن را پرداخت كند.
هرگاه صاحب مال پيش از آن كه كار دزد به حاكم شرع مراجعه شود او را ببخشد حد از او ساقط مي شود؛ ولي اگر بعد از آن كه به حاكم شرع مراجعه شود او را عفو كند حد ساقط نمي شود.
هرگاه دزد قبل از اين كه دزديش ثابت شود توبه كند حد از او ساقط مي شود ولي اگر بعد از آن كه با بينه ثابت شده باشد توبه كند فايده ندارد.
دزدي به دو راه ثابت مي شود:
اول:
شهادت دو مرد عادل، پس اگر يك مرد عادل و دو زن عادله، يا زن هاي عادله شهادت دهند فايده ندارد.
دوم:
اقرار خود دزد، بنا بر احتياط چنانچه مشهور فرموده اند دو مرتبه اقرار كند.
كسي كه بالغ، عاقل و تواناست اگر با شمشير برهنه يا سلاح ديگري به منظور ترساندن مردم و اخلال در نظم اجتماعي يا ترور اشخاص و غارت اموال به آنها يورش ببرد مُحارب و مفسد في الارض است.
حكم محارب در قرآن مجيد و اخبار اينست كه او را بكشند؛ يا به دار بياويزند؛ يا دست راست و پاي چپ او را قطع كنند؛ يا از وطنش آواره و تبعيد نمايند. در اين حكم فرق نمي كند محارب و مفسد في الارض مرد باشد يا زن، در شب اين كارها را انجام دهد يا روز، در شهر و ديار باشد يا در صحرا و دريا. در اين كه حاكم شرع مخير است و مي تواند هر يك از اين كارها را در باره محارب انجام دهد؛ يا مثلاً كشتن و دار زدن را درباره كسي كه شخصي را كشته و قطع دست و پا را درباره كسي كه دزدي كرده و تبعيد را در موردي كه با شمشير و سلاح مردم را ترسانده؛ در روايات و كلمات فقها اختلاف است به كتاب هاي مفصل مراجعه شود.
مرتد، يعني مسلماني كه در حال بلوغ و عقل با قصد و اختيار خود از اسلام خارج شود و بر دو قسم است:
اول:
مرتد فطري، مسلماني كه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان بوده و از اسلام خارج شده.
دوم:
مرتد ملي، مسلماني كه پدر و مادر او كافر بوده پس از گرايش به اسلام دوباره كافر شده.
هرگاه مرتد فطري مرد باشد به محض كافر شدن زنش از او جدا مي شود و احتياج به طلاق ندارد و بايد عده وفات نگه دارد و پس از تمام شدن عده مي تواند شوهر كند و مالش هم به محض كافر شدن پس از پرداخت بدهي هاي او بين ورثه او تقسيم مي شود و كشتنش واجب است و هرگاه توبه كند و به اسلام برگردد توبه او بين خود و خدا درست است ولي به حسب ظاهر پذيرفته نيست؛ يعني اسلام او تأثيري در حفظ جان و برگشت زن و مال او ندارد. ولي به هر علتي اگر كشته نشد هرگاه مالي بعد از توبه به دست آورد مال خود اوست و حق ازدواج مجدد حتي با زن سابق خود را نيز دارد.
مرتد ملي اگر مرد باشد اموالش به ملك او باقي مي ماند و به مجرد ارتداد كشته نمي شود بلكه تا سه روز از او مي خواهند توبه كند اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد روز چهارم از طرف حاكم شرع به اعدام محكوم مي شود و اگر بين او و همسرش كه مسلمان است نزديكي واقع نشده؛ يا زن يائسه است ازدواج آنان فوراً باطل مي شود و اگر نزديكي واقع شده و زن هم يائسه نباشد تا تمام شدن عده كه عده طلاق است صبر مي كند در صورتي كه در اين مدت مرتد توبه كند ازدواج باقيست و اگر توبه نكرد حكم به جدايي آنان از همان زماني كه مرتد شده مي شود.
هرگاه مرتد زن باشد گرچه مرتد فطري باشد؛ اموالش به ملك خودش باقي مي ماند و كشته نمي شود؛ بلكه حبس مي شود و در زندان به او سخت گيري مي كنند و در اوقات نمازها او را مي زنند تا توبه كند اگر توبه كرد آزاد مي شود و اگر توبه نكرد در زندان مي ماند تا بميرد. شوهرش اگر با او نزديكي نكرده باشد؛ يا يائسه باشد پس از آن كه كافر شد از شوهرش جدا مي شود و عده ندارد؛ ولي اگر شوهر با او نزديكي كرده باشد و يائسه هم نباشد از زماني كه مرتد شده تا تمام شدن عده اش صبر مي كند (عده او عده طلاق است) اگر در اين مدت توبه كرد ازدواج آنان باقيست و اگر توبه نكرد حكم مي شود به جدايي آنان از زماني كه كافر شده.
هرگاه كسي ادعاي نبوت و پيغمبري كند؛ يا به پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا صديقه كبري عَلَيْهاالسَّلَام يا يكي از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام دشنام دهد بر هر كس كه بشنود و بتواند؛ جايز، بلكه واجب است او را بكشد در صورتي كه بر جان يا مال يا ناموس خود يا مسلمان ديگري نترسد.
هرگاه انسان بالغ و عاقل به اختيار خود عمداً و به ناحق مسلمان آزاد عاقلي را كه فرزندش نيست بكشد؛ ورثه مقتول حق دارند به عنوان قصاص او را بكشند گرچه مقتول زن باشد؛ ولي در اين صورت بايد نصف ديه را به اولياء قاتل بدهند. ولي هرگاه قاتل زن باشد و او را بكشند چه مرد را كشته باشد يا زن را، مطالبه ديه نمي شود.
ورثه مقتول مي توانند قاتل را قصاص نكنند و با او در گرفتن ديه توافق كنند؛ يا به طور كلي او را عفو كنند.
در مواردي كه قصاص مي شود؛ چه قصاص در كشتن باشد يا در بريدن و جراحات وارده بر اعضاء احتياط واجب آن است كه با اجازه حاكم شرع باشد و در قصاص بر اعضاء احتياط مؤكدي بر استجازه از حاكم شرع است بلكه خالي از قوة نيست.
هرگاه بچه غيربالغ يا ديوانه كسي را بكشد؛ گرچه مقتول بالغ و عاقل باشد قصاص نمي شود حكم قتل خطايي را دارد؛ ديه بر عاقله او است؛ يعني خويشاوندان پدري او بايد ديه او را بدهند.
هرگاه عاقلي ديوانه را بكشد قصاص نمي شود بايد ديه او را بدهد. ولي اگر ديوانه به عاقلي حمله كند و او به عنوان دفاع او را كشته باشد مشهور فرموده اند كه خونش هدر است و قصاص نمي شود و ديه هم ندارد؛ ولي چنانچه بعضي بزرگان فرموده اند از بيت المال ديه او داده مي شود.
كسي كه مست است اگر در حال مستي كسي را بكشد مشهور فرموده اند قصاص مي شود؛ ولي چنانچه بعضي فقها فرموده اند ديه بايد بدهد.
هرگاه عاقل بالغ بچه غيربالغي را بكشد گرچه بعضي در قصاص كردن اشكال كرده اند ولي ظاهراً فقها اتفاق بر جواز قصاص دارند. بلي در بچه اي كه در رحم است هر چند روح بر آن دميده باشد قصاص كردن مشكل است احتياط واجب گرفتن ديه است.
هرگاه قاتل كور باشد گرچه به مشهور بين متأخرين نسبت داده اند كه مي توانند او را قصاص كنند ولي چنانچه قدما فرموده اند و روايت هم داريم بايد ديه پرداخت كند و ديه بر عاقله اوست و اگر عاقله ندارد از مال او پرداخت مي شود و اگر مال نداشته باشد تحت نظر حاكم شرع يعني مجتهد جامع الشرايط، ديه او از بيت المال پرداخت مي شود.
هرگاه پدري فرزند خود را عمداً و به ناحق بكشد؛ گرچه گناه بزرگي مرتكب شده؛ ولي قصاص نمي شود بلكه بايد ديه بدهد و به دستور حاكم شرع تعزير مي شود. ولي اگر فرزند عمداً و به ناحق پدر يا مادر خود را بكشد قصاص مي شود؛ چنانچه هرگاه مادر فرزند خود را بكشد قصاص مي شود.
هرگاه مرد زن خود را بكشد و از آن زن فرزندي داشته باشد پسر نمي تواند پدر را قصاص كند بايد ديه بگيرد
هرگاه دو نفر يا بيشتر مسلماني را عمداً و به ناحق بكشند به نحوي كه همه در كشتن او شريك باشند مثل اين كه هر دو نفر مثلاً او را بزنند به نحوي كه از زدن هر دو نفر بميرد؛ گرچه زدن يكي از آن دو از ديگري بيشتر باشد؛ ورثه مقتول مي توانند بعضي را بكشند و از بعضي ديگر سهم ديه بگيرند و مي توانند همه را بكشند و در هر حال بايد تفاوت ديه كسي را كه مي كشند بپردازند؛ مثلاً هرگاه دو نفر را بكشند بايد به ورثه آنان هر كدام نصف ديه را بدهند. ولي بهتر اينست كه در اين موارد قصاص نشود فقط از هر يك از قاتل ها سهم ديه را بگيرند.
در كشتني كه حق قصاص براي اولياء مقتول است فرق نمي كند به چه كيفيتي كشته شده باشد؛ چه سر او را بريده باشند؛ يا ترور كرده باشند؛ يا خفه كرده باشند؛ يا از جاي بلند پرت كرده باشند؛ يا در آب انداخته باشند كه غرق شده باشد؛ يا پيش درندگان انداخته و او را دريده باشند؛ يا غذاي مسموم به او بخورانند؛ يا از غذا و خوراك او را بازدارند تا بميرد.
هرگاه كسي شخصي را امر كند كه كسي را عمداً و به ناحق بكشد و آن شخص او را بكشد؛ كسي كه او را كشته قصاص مي شود و كسي كه او را امر كرده حبس مي شود تا بميرد.
هرگاه بالغ عاقلي را به اكراه وادار كنند به كشتن كسي كه اگر نكشد جريمه سنگيني غير از كشتن برايش مقرر كرده باشند حق ندارد او را بكشد و اگر كشت قصاص مي شود و كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود و در صورتي كه جريمه، كشتنش باشد گرچه بعضي فرموده اند مي تواند او را بكشد ولي بايد ديه بدهد؛ ولي مشهور فرموده اند حق ندارد او را بكشد و اگر كشت قصاص مي شود. به هر حال كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود.
هرگاه كسي كه اكراه شده ديوانه باشد؛ يا بچه غيرمميز باشد؛
كسي كه او را اكراه كرده قصاص مي شود. ولي هرگاه بچه مميز باشد؛ بچه و كسي كه او را اكراه كرده قصاص نمي شوند و ديه بر عاقله بچه است و كسي كه او را اكراه كرده حبس ابد مي شود.
هرگاه دو زن در كشتن مردي شركت داشته باشند اولياء مقتول مي توانند هر دو زن را بكشند و ديه اي هم نمي دهند. ولي اگر بيش از دو زن در كشتن مردي شركت داشته باشند گرچه مي توانند همه آنان را بكشند ولي بعد از آن كه سهم ديه را به آنها بدهند.
هرگاه مسلمان، كافري را عمداً و به ناحق بكشد قصاص نمي شود و اگر كشتن آن كافر جايز بوده حاكم شرع قاتل را تعزير مي كند و در مورد يهودي، نصراني و مجوس كه در ذمه حكومت اسلامي اند بايد ديه بدهد.
هرگاه مسلمان عادت به كشتن كفاري كه در ذمه حكومت اسلامي باشند داشته باشد ولي كسي كه كشته شده مي تواند او را بكشد؛ ولي بايد تفاوت ديه مسلمان و كافر ذمي را بدهد. ديه مسلمان ده هزار درهم و ديه كافر ذمي هشت صد درهم است.
هرگاه كافري كه در ذمه حكومت اسلاميست عمداً مسلماني را بكشد او را بايد تحويل اولياء مقتول دهند؛ آنان مي توانند او را بكشند و مي توانند او را ببخشند و مي توانند او را به بندگي درآورند و اگر مالي هم دارد مال آنان است.
كشتن بر سه قسم است:
هرگاه كسي به قصد كشتن شخصي كاري انجام دهد كه منجر به مرگش شود كشتن عمديست گرچه به وسيله اي باشد كه ندرتاً كشتن به آن واقع مي شود و همچنين اگر با توجه و التفات كاري را كه معمولا كشتن به آن واقع مي شود نسبت به كسي انجام دهد و او بميرد كشتن عمدي حساب مي شود هر چند هدف اصلي خود آن كار بوده نه كشتن.
حكم كشتن عمدي در مسأله (2915) گذشت.
هرگاه كسي قصد كشتن شخصي را نداشته باشد ولي با توجه و التفات كاري را كه معمولا كشتن به آن واقع نمي شود نسبت به او انجام داده ولي بر حسب تصادف منجر به مرگ شود كشتن شبه عمد است.
مثلا براي ادب كردن چند تازيانه به شخصي بزند و بر حسب تصادف منجر به مرگ او شود و همچنين هرگاه قصد كشتن داشته باشد و كسي را بكشد ولي فكر مي كرده طرف كافريست كه خونش حلال است بعد معلوم شود مسلمان بوده؛ اين هم كشتن خطاء شبه عمد است.
در كشتن شبه عمد ورثه مقتول حق قصاص ندارند فقط مي توانند از قاتل ديه بگيرند يا او را عفو كنند.
هرگاه كاري انجام بدهد ولي قصد كشتن شخصي را نداشته باشد و نمي خواسته كاري را نسبت به او انجام دهد ولي بر حسب تصادف منجر به مرگ آن شخص بشود كشتن خطايي است.
مثل اين كه براي شكار آهويي تيري را رها كند و بر حسب تصادف به انساني بخورد و او را بكشد؛ يا اين كه انسان در حال خواب روي طفلي بغلتد و او بميرد؛ يا پايش بلغزد و روي شخصي بيفتد و او بميرد.
در كشتن خطايي محض ورثه مقتول حق قصاص ندارند؛ مي توانند عفو كنند يا ديه بگيرند؛ ولي در صورتي كه كشتن به اقرار قاتل ثابت شود ديه بر خود قاتل است ولي هرگاه كشتن به دو شاهد عادل ثابت شود برخود قاتل چيزي نيست ديه بر عاقله، يعني خويشاوندان پدري او است.
ديه كشتن مرد مسلمان آزاد، چه در كشتن عمدي و چه در كشتن شبه عمد و چه در كشتن خطايي محض، يكي از اين شش چيز است:
اول:
صد شتر، كه داخل سال ششم شده باشد و احتياط آن است كه شتر نر باشد.
دوم:
دويست گاو، فرق نمي كند ماده باشد يا نر و در هر سني باشد.
سوم:
هزار گوسفند، فرق نمي كند ماده باشد يا نر و در هر سني باشد.
چهارم:
دويست حله، كه هر حله دو پارچه است.
بعضي فرموده اند از حله هاي معروف يمن باشد كه در آن زمان ها متعارف بوده؛ ولي ثابت نيست گرچه احوط است.
پنجم:
هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار، كه هر مثقال آن هيجده نخود است.
ششم:
ده هزار درهم، كه هر درهمي دوازده و يك چهارم نخود سكه دار است.
ديه زن مسلمان آزاد نصف ديه مرد مسلمان آزاد است.
ديه كافر آزادي كه در ذمه حكومت اسلاميست چه يهودي باشد چه نصراني و چه مجوس، هشت صد درهم است و ديه زن آزاد آنان نصف ديه مرد آنان است.
در قتل عمدي كه ورثه مقتول حق قصاص دارند هرگاه توافق بر گرفتن ديه كنند قاتل مخير است در انتخاب هر يك از آن شش چيز و ورثه نمي توانند او را به يكي از آنها مجبور كنند.
پس مثلاً هرگاه دويست حله را كه بعيد نيست از نظر قيمت كمتر از آن پنج چيز باشد انتخاب كند؛ كفايت مي كند.
ديه كشتن عمدي را قاتل بايد از مال خود در مدت يك سال بدهد.
در كشتن شبه عمد هم قاتل مخير است هر يك از شش چيز را از مال خود به عنوان ديه پرداخت كند و در مدت پرداخت ديه شبه عمد اختلاف شده بعضي مدت آن را يك سال و مشهور دو سال، ولي ظاهر ايناست كه مي تواند در سه سال پرداخت كند.
ديه كشتن خطاء محض گرچه يكي از آن شش چيز است و در مدت سه سال پرداخت مي شود ولي به عهده عاقله است يعني خويشاوندان پدري قاتل است كه بايد پرداخت كنند.
هرگاه قتل در يكي از چهار ماه حرام، يعني رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم واقع شود مقدار يك ثلث ديه بر ديه افزوده مي شود و دو ماه پي در پي در ماه هاي حرام بايد روزه كفاره بگيرد گرچه به روز عيد قربان برخورد كند.
هرگاه قتل در حرم معظمه واقع شود مشهور آن را ملحق به قتل در يكي از ماه هاي حرام دانسته و ثلث ديه بر ديه افزوده اند؛ ولي محل اشكال است.
احتياط ترك نشود.
در كشتن عمدي هرگاه ورثه مقتول با قاتل توافق بر ديه نمايند؛ يا عفو كنند قاتل بايد كفاره جمع بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند و شصت روز روزه بگيرد و شصت فقير را طعام دهد تا سير شوند. در اين زمان ها كه بنده نيست دو عمل ديگر را بايد انجام دهد و در صورتي كه ورثه بخواهند قصاص كنند احتياط واجب آن است كه خود قاتل پيش از قصاص شدن از مال خود، يا ورثه اي كه كبير و محجور نيستند از سهم خودشان كفاره جمع را بدهند.
در كشتن شبه عمد يا خطاء محض علاوه بر دادن ديه به تفصيلي كه گفته شد بايد قاتل كفاره بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند و اگر نتوانست شصت روز روزه بگيرد و اگر نتوانست شصت فقير را طعام دهد تا سير شوند.
هرگاه كسي كه عمداً شخصي را كشته به حرم امن الهي پناه برد در آنجا قصاص نمي شود بلكه بر او از نظر سكني، داد و ستد، خوردن، آشاميدن و مانند آنها فشار وارد مي شود تا از حرم خارج شود و آنگاه قصاص شود. ولي هرگاه در حرم الهي جنايت كرد قصاص مي شود.
بعضي فقها حرم رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مخصوصاً روضه مقدسه و صحن شريف و مشاهد مشرفه ائمه معصومين عَلَيْهِ السَّلَام را به حرم الهي از نظر قصاص شدن ملحق كرده اند ولي ثابت نيست. احتياط ترك نشود.
چنانچه در كشتن عمدي گفته شد هرگاه شخص بالغ و عاقل به اختيار خود عمداً و به ناحق عضوي از اعضاء مسلمان آزادي را كه فرزند او نيست قطع كند؛ مثل اين كه دست او را قطع كند؛ يا خسارتي بر او وارد كند مثل اين كه چشم او را كور كند؛ طرف مي تواند به عنوان قصاص دست او را قطع يا چشم او را كور كند.
در قصاص اعضاء و ايجاد جراحت در بدن جاني در صورتي كه قابل كنترل باشد بايد با دقت هرچه تمام تر انجام شود تا زياده روي نشود و بنا بر احتياط واجب با اجازه حاكم باشد و در صورتي كه ممكن نباشد به اين كه طرف در معرض تلف يا زياده روي باشد بايد ديه گرفت.
هرگاه زن جنايتي بر بدن مرد وارد كند مرد مي تواند بدون پرداخت چيزي قصاص كند و نيز هرگاه مرد بر زن جنايتي وارد كند زن مي تواند قصاص كند ولي در صورتي كه ديه جنايت به مقدار ثلث ديه كامل برسد مقدار تفاوت را بايد بپردازد؛ مثلاً هرگاه مرد انگشت زني را قطع كند انگشت مرد قطع مي شود و چيزي هم به او داده نمي شود؛ ولي اگر دست زني را قطع كرده باشد زن مي تواند دست او را قطع كند ولي بايد نصف ديه دست را به او بدهد.
هرگاه دست راست مردي را قطع كند دست راست اوقصاص مي شود و اگر دست راست نداشته باشد دست چپ او قصاص مي شود؛ احتياط آن است كه در اين صورت ديه گرفته بشود.
هرگاه كاري كند كه نور چشم طرف از بين برود ولي به حدقه چشم آسيبي نرسيده باشد مي تواند كاري كند كه فقط نور چشم او از بين برود و آسيبي به جاي ديگر وارد نشود.
جناياتي كه بر اعضاء وارد مي شود دو قسم است:
قسم اول:
ديه خاصي از طرف شرع مقدس برايش تعيين نشده.
قسم دوم:
ديه خاصي بر آن تعيين شده.
در قسم اول يعني در جناياتي كه بر اعضاء وارد مي شود و شرع مقدس چيز خاصي برايش تعيين نكرده؛ گرچه مشهور بين فقها اينست كه اگر جنايت موجب تفاوت قيمت شود بايد ارش گرفت و اگر موجب تفاوت قيمت نشود هر مقدار حاكم شرع صلاح بداند از كسي كه جنايت كرده خسارت مي گيرد.
ولي بعيد نيست در هر دو مورد به حاكم شرع مراجعه شود؛ هر مقدار كه صلاح بداند از كسي كه جنايت كرده خسارت بگيرد.
كيفيت ارش گرفتن به اين نحو است؛ فرض مي شود اگر شخصي كه بر او جنايت وارد شده بنده باشد و قابل خريد و فروش، سالم آنچه قدر ارزش دارد و تفاوت بين قيمت سالم و معيوب ملاحظه شود و به همان نسبت از ديه كامل انسان پرداخت شود. مثلاً اگر سالم آن يك ميليون تومان و معيوب آن هشت صدهزار تومان ارزش داشته باشد بايد يك پنجم ديه كامل كه مثلاً دويست حله يماني، يا دويست مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد.
قسم دوم از جنايات وارده بر اعضاء كه از طرف شرع مقدس ديه آن معين شده در مسائل آينده بيان مي شود.
ميزان اصلي در ديه اعضاء اصلي انسان اينست كه هر عضوي كه در بدن انسان تك باشد مانند زبان و آلت تناسلي مرد هرگاه بريده و از بين رود ديه كامل دارد؛ يعني يكي از شش چيزي كه در كشتن عمدي انسان در مسأله (2937) گفته شد بايد بدهد و هر عضو اصلي كه جفت باشد مانند دست، پا، گوش و چشم، هرگاه بريده يا از بين برود ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آنها بريده يا از بين برود نصف ديه دارد.
هرگاه دو چشم كسي را در آورند يا كور كنند ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آن دو را در آورند يا كور كنند بايد نصف ديه كامل را بدهند.
هرگاه چهار پلك دو چشم كسي را ببرد گرچه مشهور فرموده اند ديه كامل دارد ولي بعيد نيست در بريدن پلك بالا ثلث ديه چشم كه صد و بيست و شش دينار و ثلث دينار است و در بريدن پلك پايين نصف ديه چشم كه دويست و پنجاه دينار است باشد احتياط آن است كه بر مقدار ديه مصالحه شود.
هرگاه تمام بيني يا تمام نرمه بيني كسي را ببرد؛ يا صدمه اي بر او وارد كند كه حس بويايي او به كلي از بين برود و اميد خوب شدن هم نباشد؛ ديه كامل دارد و هرگاه حس بويايي يك طرف بيني از بين برود نصف ديه دارد.
هرگاه هر دو گوش كسي را از بيخ ببرد؛ يا آنها را به طور كلي كر كند كه ديگر نشنود و اميد خوب شدن هم در بين نباشد ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آن دو را ببرد يا كر كند نصف ديه كامل دارد و هرگاه مقداري از گوشرا ببرد به همان نسبت از ديه گوش بايد بدهد و هرگاه نرمي گوش را ببرد ثلث ديه گوش را بايد بدهد.
هرگاه دو لب كسي را ببرد ديه كامل دارد و هرگاه يكي از آنها را ببرد بنا بر احتياط واجب بر نصف ديه توافق و تصالح كنند و هرگاه مقداري از لب بريده شود به همان نسبت بايد از ديه لب بدهد.
هرگاه زبان كسي را كه لال است ببرد ثلث ديه كامل دارد و اگر مقداري از زبانش را ببرد آن را نسبت به همه زبان او بسنجند و حساب كنند و هرگاه زبان كسي كه لال نيست از بيخ ببرد ديه كامل دارد و اگر مقداري از زبانش را ببرد اقوالي در مسأله گفته شده احتياط واجب آن است كه مقدار بريده شده را با همه زبان بسنجند و نيز نقصي كه بر مخارج حروف بيست و هشت گانه (از بعضي اخبار استفاده مي شود كه حروف بيست و نه است.) وارده شده حساب كنند؛ يعني ديه كامل را بر حروف بيست و هشت گانه، يا بيست و نه گانه تقسيم كنند و به مقداري كه نمي تواند حرفي يا حروفي را ادا كند ديه دهد و در تفاوت اين دو نسبت با هم مصالحه كنند.
هرگاه تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد ديه كامل دارد و ديه هر يك از دوازده دنداني كه جلوي دهان است كه شش عدد آنها بالا و شش عدد آنها در پايين است؛ پنجاه مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار است و ديه مجموع آنها مي شود سي صد مثقال و ديه هر يك از شانزده دندان عقب دهان كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد آنها در پايين است؛ بيست و پنج مثقال طلاي شرعي هيجده نخودي سكه دار است و ديه مجموع آنها مي شود چهارصد مثقال.
هرگاه بر سر مرد يا پسر بچه صدمه اي وارد كند مثل اين كه آب جوش بر سرش بريزد كه موي تمام سر او بريزد و ديگر نرويد؛ ديه كامل دارد و اگر برويد ارش دارد (مقدار ارش در مسأله (2957) گفته شد.) و همچنين هرگاه صدمه اي بر صورت مرد وارد شود؛ يا به زور ريش او را بتراشد يا بكند و ديگر نرويد؛ ديه كامل دارد و اگر برويد يك سوم ديه كامل دارد.
هرگاه صدمه اي بر سر زن وارد كند كه موي تمام سر او بريزد و ديگر نرويد ديه كامل دارد و اگر برويد بايد مهر زن هايي كه مثل او هستند بدهد.
هرگاه موهاي دو ابروي كسي را از بين ببرد كه ديگر نرويد ديه او پانصد مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار است و اگر موهاي يك ابرو را از بين ببرد كه بيرون نيايد؛ نصف آن مقدار ديه اوست و هرگاه بعضي از ابرو را از بين ببرد به همان نسبت حساب مي شود.
هرگاه دو دست كسي را از مچ ببرد و جدا كند ديه كامل دارد و هرگاه يك دست را ببرد نصف ديه دارد. فرقي بين دست راست و چپ نيست.
هرگاه تمام انگشتان دو دست را قطع كند ديه كامل دارد و هرگاه يكي از انگشتان را قطع كند يك دهم ديه دارد و فرقي بين انگشت ابهام (شصت) و ديگر انگشتان نيست.
ديه قطع هر بند انگشت يك سوم ديه انگشت است و در انگشت ابهام ديه قطع هر بند ديه نصف انگشت است.
هرگاه دو پاي كسي را از مفصل، يا از ساق، يا از زانو، يا از ران ببرد؛ يا تمام انگشتان دو پا را قطع كند ديه كامل دارد و اگر انگشتان يك پا را تا بيخ انگشتان ببرد نصف ديه كامل دارد.
هرگاه ناخن هر انگشتي را قطع كند پنج مثقال شرعي هيجده نخودي طلاي سكه دار بايد بدهد. ولي مشهور فرموده اند هرگاه ناخن انگشتي را قطع كند كه ديگر نرويد يا سياه و فاسد شود ده دينار و اگر برويد پنج دينار است.
تا ممكن است احتياط شود.
هرگاه دو پستان زني را ببرد ديه كشتن يك زن است و هرگاه يك پستان زن را ببرد نصف ديه كشتن زن است.
هرگاه آلت تناسلي مردي را از ختنه گاه به بالا ببرد ديه كامل دارد. فرقي بين پير، جوان، كوچك و بزرگ نيست.
هرگاه تخم هاي مرد را از بين ببرد ديه كامل دارد و اگر يك تخم آن را از بين ببرد از بعضي اخبار استفاده مي شود اگر تخم چپ است دو ثلث ديه و اگر تخم راست است يك ثلث دارد؛ ولي مشهور فرموده اند برابر هستند هر كدام نصف ديه دارد. احتياط مراعات شود.
هرگاه دو لبه عورت زن را كه محيط به فرج است قطع كند ديه كامل دارد و اگر يكي از آنها را قطع كند نصف ديه دارد؛ فرقي بين زن بزرگ و كوچك، باكره و ثيبه، سالم و معيوب نيست.
هرگاه دو ران كسي را از بيخ قطع كند ديه كامل دارد و اگر يكي از آنها را قطع كند نصف ديه دارد.
هرگاه پشت كسي (ستون فقرات) را بشكند؛ يا صدمه به آن وارد كند كه تا نشود؛ يا به نحوي شود كه قدرت نشستن نداشته باشد ديه كامل دارد.
هرگاه صدمه اي به كسي وارد كند كه عقل او از بين برود و برنگردد ديه كامل دارد. ولي هرگاه نقصي در عقل او حاصل شود؛ يا اين كه عقلش در بعضي اوقات نباشد و به اصطلاح جنون ادواري پيدا كند؛ بايد ارش پرداخت شود.
هرگاه صدمه اي بر كسي وارد كند كه به طور كلي نطق او يا صداي او از بين برود ديه كامل دارد.
هرگاه بر شخصي صدمه اي وارد كند كه نتواند جلوي ادرار و مدفوع خود را بگيرد ديه كامل دارد.
هرگاه مرد اجنبي زني را افضا كند؛ يعني مخرج بول و حيض او را يكي كند؛ ديه كامل دارد. ولي هرگاه شوهرش به سبب نزديكي با او افضا كرده باشد اگر بعد از نه سالگي باشد چيزي بر شوهر نيست؛ ولي اگر پيش از نه سالگي باشد گرچه بعضي فقها فرموده اند اگر او را طلاق دهد ديه كامل دارد و اگر او را نگه دارد چيزي بر او نيست؛ ولي مشهور فرموده اند در هر دو صورت ديه دارد. احتياط مراعات شود.
در جناياتي كه بر مرد وارد مي شود هرگاه ديه كامل داشته باشد؛ مثل اين كه بيني او را ببرد؛ يا دو دست او را جدا كند در صورتي كه بر زن وارد شود نصف آن مقدار واجب مي شود. پس هرگاه بيني مردي را ببرد يكي از شش چيزي را كه در كشتن عمدي در مسأله (2937) گفته شد بايد بدهد و اگر بيني زني را ببرد نصف آن مقدار بايد بدهد و هرگاه يك پاي مرد را جدا كنند نصف ديه كامل را بايد بدهد و اگر يك پاي زن را جدا كند نصف مقداري كه در جدا كردن پاي مرد گفته شد بايد بدهد.
ديه زن و مرد تا يك سوم ديه كامل با هم برابر هستند و چنانچه ديه از يك سوم بيشتر باشد ديه زن نصف ديه مرد مي شود؛ مثلاً هرگاه يك انگشت زن را جدا كند مانند جدا كردن يك انگشت مرد بايد يك دهم ديه كامل بدهد و هرگاه دو انگشت زن را جدا كند بايد دو دهم ديه كامل بدهد چنانچه در جدا كردن دو انگشت مرد بايد بدهد و نيز هرگاه سه انگشت زن را جدا كند سه دهم ديه بايد بدهد چنانچه در جدا كردن سه انگشت مرد بايد بدهد؛ ولي هرگاه چهار انگشت زن را جدا كند ديه آن نصف ديه جدا كردن چهار انگشت مرد است؛ يعني دو دهم ديه كامل است؛ در صورتي كه ديه جدا كردن چهار انگشت مرد چهار دهم ديه كامل است.
هرگاه بيش از يكي از جنايت هايي كه در مسائل گذشته بيان شد بر كسي وارد شود ديه تكرار مي شود و فرق نمي كند بين اين كه به يك ضربه باشد يا بيشتر، مثلاً هرگاه شخصي بر ديگري ضربه اي وارد كند كه هم كور شود و هم كر، بايد دو ديه به او بدهد.
هرگاه جراحتي بر سر و صورت مسلماني وارد كند به حدي كه پوست را پاره كند بايد يك شتر به او بدهد و هرگاه به گوشت برسد و مقداري از آن را هم ببرد بايد دو شتر و هرگاه خيلي از گوشت را پاره كند بايد سه شتر و هرگاه به پرده نازك روي استخوان برسد چهار شتر و هرگاه استخوان ظاهر شود پنج شتر و هرگاه استخوان بشكند گرچه جراحت نباشد ده شتر و هرگاه بعضي از اجزاء استخوان نمايان شود گرچه جراحت نباشد پانزده شتر و هرگاه به مغز سر برسد سي و سه شتر بايد بدهد.
ظاهراً دادن شتر خصوصيت ندارد بلكه مقصود از يك شتر يك صدم ديه كامل است؛ بنا بر اين كسي كه جراحت وارد كرده مي تواند ديه را از اشياء ديگر مانند طلا و نقره انتخاب كند.
هرگاه به صورت مسلماني سيلي يا چيز ديگري بزند به طوري كه صورت او سرخ شود بايد يك مثقال و نيم شرعي طلاي سكه دار كه هر مثقال آن هيجده نخود است به او بدهد و هرگاه سبز و كبود شود سه مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد و هرگاه سياه شود بايد شش مثقال طلاي شرعي سكه دار بدهد.
هرگاه جاي ديگري غير از سر و صورت مسلماني را به واسطه زدن سرخ يا كبود يا سياه كند بايد نصف آنچه كه در مسأله گذشته نسبت به سرخ يا كبود يا سياه كردن سر و صورت گفته شد بدهد.
هرگاه پوست خربزه و مانند آن را در مسير مردم بيندازد؛ يا آب در مسير مردم جاري كند به نحوي كه عرفاً ضرر به عابرين حساب شود و انساني ليز بخورد و تلف شود؛ يا پايش بشكند؛ كسي كه اين كار را كرده ضامن است؛ ولي هرگاه براي مصلحت آب پاشي كرده ضامن نيست.
هرگاه چيزي را در جايي بگذارد كه در معرض افتادن است اگر بيفتد و انسان يا حيواني تلف شود ضامن است؛ ولي هرگاه در جاي امني بگذارد و تصادفاً به جهتي بيفتد ضامن نيست.
واجب است انسان حيوان چموش يا سگ گيرنده خود را محافظت كند كه به كسي ضرر وارد نكند و هرگاه با علم و التفات كوتاهي در نگهداري آنان بكند و به كسي خسارتي وارد كند؛ صاحب حيوان ضامن است؛ ولي هرگاه حال حيوان را نمي دانسته؛ يا اين كه گرچه مي دانسته ولي كوتاهي در حفظ آنان نكرده ولي تصادفاً خسارت وارد شده ضامن نيست.
هرگاه حيواني انساني را كه سوار بر اوست پرت كند و او بميرد يا مجروح شود؛ مالك حيوان ضامن نيست. ولي اگر مالك كاري كند كه حيوان رم كند ضامن است.
هرگاه كسي براي مصلحت عابرين گودالي در بين راه مسلمانان بكند و تصادفاً كسي در آن بيفتد و بميرد يا مجروح شود؛ كسي كه گودال را كنده ضامن نيست و همچنين اگر چيزي را براي مصلحت عابرين درراه بگذارد ولي تصادفاً سبب مرگ يا مجروح شدن عابرين شود ضامن نيست.
هرگاه حيواني حمله كند و انسان براي دفاع از جان و مال ارزشمند خود خسارتي بر او وارد كند ضامن نيست.
هرگاه گربه انسان مال كسي را تلف كند اگر صاحب گربه در حفاظت و نگهداري او كوتاهي نكرده و تصادفاً مالي را تلف كرد ضامن نيست.
هرگاه انسان در ملك خود آتشي بيفروزد و تصادفاً به ملك ديگري سرايت كند و خسارت وارد كند ضامن نيست ولي اگر آتش در معرض سرايت باشد؛ مثل اين كه در جايي باشد كه باد شديد مي وزد ضامن است.
هرگاه كسي كه سوار حيوان است كاري بكند كه آن حيوان رم كند و به كسي آسيب رساند ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان رم كند و به سوار خود يا ديگري آسيب بزند ضامن است.
هرگاه شخصي با اجازه صاحب خانه وارد خانه او شود و سگ صاحب خانه بر او خسارتي وارد كند صاحب خانه ضامن است؛ ولي اگر بدون اجازه وارد شده و خسارتي بر او وارد كرده ضامن نيست.
هرگاه سگ كسي بيرون از خانه بر كسي خسارت وارد كند اگر در روز باشد صاحب سگ ضامن است ولي اگر در شب بوده ضامن نيست.
هرگاه بر زن باردار كاري شود كه سقط جنين كند هرگاه بر جنين روح دميده باشد و آزاد و محكوم به اسلام باشد؛ اگر پسر بچه است ديه كامل دارد كه عبارت از هزار مثقال طلاي شرعي هيجده نخودي سكه دار است و اگر دختر بچه است پانصد مثقال شرعي طلاي سكه دار است؛ ولي هرگاه سقط شده نطفه باشد ديه او بيست مثقال شرعي طلاي سكه دار است و اگر علقه است؛ يعني خون بسته شده باشد؛ چهل مثقال طلاي سكه دار است و اگر مضغه است؛ يعني مانند پاره گوشت باشد؛ شصت مثقال طلاي سكه دار است و هرگاه استخوان شده باشد هشتاد مثقال طلاي سكه دار است و هرگاه بر آن گوشت روييده ولي هنوز روح ندميده باشد صد مثقال طلاي سكه دار است.
در احكام جناياتي كه بر جنين قبل از دميدن روح بر آن وارد شود فرق نمي كند جنين پسر باشد يا دختر.
هرگاه جنين بيش از يكي باشد هر كدام ديه جداگانه دارد.
هرگاه سقط جنين پس از دميدن روح بر آن بوده؛ گذشته از اين كه ديه بر كسي كه مباشرت بر انداختن جنين كرده واجب است؛ كفاره هم ثابت است؛ ولي اگر سقط قبل از دميدن روح بر آن بوده فقط ديه دارد و كفاره ثابت نيست.
هرگاه زن آبستني را بكشند و بچه اش با او كشته شود هر كدام علي حده ديه دارند.
هرگاه زن باردار كاري كند كه سقط جنين كند ديه آن به تفصيلي كه در مسأله (3003) گفته شد بايد به وارث جنين بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.
هرگاه صدمه و فشاري بر باردار وارد شود كه سقط جنين كند كسي كه اين عمل را انجام داده بايد ديه دهد.
هرگاه جنايتي كه بر جنين وارد شده عمدي يا شبه عمد باشد ديه در مال كسيست كه جنايت وارد كرده؛ ولي هرگاه جنايت خطايي باشد ديه بر عاقله است.
زني كه باردار است قصاص نمي شود تا بچه را بزايد؛ گرچه جنايتي كه كرده در بارداري بوده و بچه اي كه در شكم دارد از زنا باشد؛ بلكه هرگاه حيات نوزاد توقف بر شير دادن مادرش داشته باشد اجراي حد را تا وقتي كه لازم است شير بدهد تأخير بيندازند.
ولي مقتول كه حق قصاص دارد مرديست كه از مقتول ارث مي برد؛ ولي شوهر در اين حق شركت ندارد گرچه اگر ديه گرفته شود ارث مي برد و نيز برادر و خواهر مادري، بلكه ساير خويشان مادري و زن ها در اين حق شركت ندارند گرچه اگر ديه گرفته شود شريكند.
هرگاه ولي مقتول يك نفر باشد مي تواند به تنهايي قصاص كند ولي گذشت در مسأله (2917) كه احتياط واجب آن است كه قصاص با اجازه حاكم شرع باشد.
هرگاه ولي مقتول بيش از يك نفر باشد احتياط آن است كه هر كدام از آنها به تنهايي بدون استجازه از ديگران قصاص نكند.
هرگاه بعضي اولياء ميت قصاص كند اگر سايرين رضايت بر قصاص بدهند چيزي بر او نيست. ولي هرگاه رضايت ندهند به مقدار حقشان ضامن است اگر مطالبه كنند بايد به آنها پرداخت كند و اگر قاتل را عفو كرده باشند بايد به ورثه قاتل پرداخت كند.
جايز نيست قاتل را قطعه قطعه كنند و يا در قصاص كشتن و اعضاء از وسيله كند كه زجر بيشتري بر قاتل وارد مي كند استفاده شود مثل اين كه با اره قصاص شود.
مشهور فرموده اند قاتل را با شمشير قصاص كنند ولي بعيد نيست بشود به وسيله اي كه راحت تر از شمشير باشد كشت مثل اين كه تير به مغز او بزنند؛ يا او را به برق وصل كنند.
قصاص كردن كه حق وليست مي تواند خودش انجام دهد يا كسي را مجاناً يا با اجرت وادار به قصاص كند.
هرگاه بعضي اولياء مقتول غايب باشند يا صغير باشند؛ ولي يا اوليايي كه حاضر و مكلف هستند مي توانند قصاص كنند با تضمين قدر سهم ديه غايب و صغير.
در قصاص اعضاء هرگاه در معرض سرايت باشد در سرماي شديد يا گرماي شديد انجام نشود. ولي اگر در معرض سرايت نباشد هر وقت مي تواند قصاص كند.
ديه كسي كه كشته شده از تركه او حساب مي شود در درجه اول بايد به مصرف بدهكاري او برسد اگر چيزي باقي ماند هرگاه وصيتي داشته باشد يك سوم آن صرف وصيت او مي شود و دو سوم آن بين ورثه تقسيم مي شود؛ زن و شوهر سهم خود را مي برنند ولي خواهر و برادر مادري، بلكه بنا بر مشهور هيچيك از خويشان مادري از ديه ارث نمي برند.
مراد از عاقله
مقصود از عاقله كه در جنايت خطايي بايد ديه را بدهد در مرتبه اول مردان بالغ و عاقل از خويشاوندان پدري جاني است؛ مانند برادران، برادرزاده ها، عموها و عموزادگان و اين كه پدر و اجداد و اولاد جاني داخل در عاقله باشند اختلاف شده و ظاهر اينست كه داخل هستند.
ولي احتياط آن است كه مصالحه شود. پس بچه، ديوانه، زن و خويشاوندان مادري جزء عاقله نيستند و در مرتبه آخر امام عَلَيْهِ السَّلَام عاقله است و از بيت المال پرداخت مي كند.
مواردي كه ديه بر عاقله است از اين قرار است:
1 كشتني كه از روي خطا واقع شده باشد.
2 جنايتي كه از طفل يا ديوانه واقع شده باشد.
3 جراحت خطايي بر كسي وارد كند به حدي كه پوست را بشكافد و به پرده نازك روي استخوان برسد و استخوان نمايان شده باشد و از اين جراحت در اصطلاح موضحه گويند و همچنين بالاتر از اين مرتبه اگر جراحتي خطايي به كسي وارد كند ديه بر عاقله است؛ ولي اگر جراحت چه عمدي باشد و چه خطايي كمتر از اين حد باشد ديه در مال خود جاني است.
4 جنايت عمدي كور خطايي حساب مي شود قصاص نمي شود بلكه ديه او بر عاقله اوست و در صورتي كه عاقله نداشته باشد در مال اوست و اگر مال ندارد بر امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه از بيت المال مسلمين پرداخت مي كند.
هرگاه قتل خطايي يا جنايت ديگر به وسيله اقرار شخص ثابت شود ديه در مال خودش مي باشد؛ بر عاقله نيست و همچنين هرگاه در قتل خطايي به مال ديگر غير از ديه مصالحه شده باشد بر خود او است؛ بر عاقله چيزي نيست. فقط در موردي كه به وسيله بيّنه (دو شاهد عادل) ثابت شود بر عاقله است.
در كيفيت تقسيم بر عاقله اختلاف شده كه آيا همه بستگان بايد بدهند چه فقير باشند يا غني و در مقداري كه از فقير و غني گرفته مي شود نيز اختلاف شده احتياط آن است كه با نظر حاكم شرع و تشخيص او انجام شود.
در تقسيم ديه بر عاقله اختلاف شده كه بايد مراعات مراتب ارث شود يا تمام خويشاوندان پدري در تمام مراتب ارث حساب شود؛ احتياط آن است كه رعايت مراتب ارث بشود هرگاه طبقه نزديك تر نباشند به عهده طبقه بعدي گذاشته شود.
ديه خطايي را كه عاقله پرداخت مي كنند در سه سال قسط بندي مي شود در هر سال يك سوم آن را پرداخت مي كنند؛ در اين حكم فرقي بين ديه كامل و ديه ناقص و ديه كشتن و جراحت نيست.
ابتداء مدتي كه در ديه خطايي حساب مي شود زمان استقرار ديه است پس در مورد كشتن هنگام مردن و در مورد جنايت بر اطراف از زمان تحقق جنايت حساب مي شود در صورتي كه جراحت سرايت نكرده باشد و اگر سرايت كرده باشد از هنگامي كه جراحت رو به بهبودي است.
در كشتن خطايي كه ديه بر عاقله است هرگاه قاتل عاقله ندارد؛ يا عاقله تمكن ندارد خود قاتل بايد بدهد و اگر خودش هم تمكن ندارد امام عَلَيْهِ السَّلَام از بيت المال پرداخت مي كند.
هرگاه بعضي از عاقله تمكن پرداخت ندارد بر كساني كه قدرت پرداخت دارند واجب مي شود.
ميزان در فقير بودن عاقله كه تحميل بر او واجب نيست وقت اداء ديه است نه هنگام واقع شدن جنايت.
در مورد ديه جنايت خطايي كه به اقرار خود جاني ثابت شود چنانچه بيان شد بر عاقله و بيت المال مسلمين نيست بلكه حكم بدهي هاي ديگر او را دارد هرگاه قدرت پرداخت، ولو به كار كردن به تدريج را داشته باشد بايد پرداخت كند و اگر بتواند از مردم استمداد كند و اگر اين را هم نتواند معذور است.
هرگاه كسي كه از روي عمد يا شبه عمد كسي را كشته و فرار كند و دسترسي به او نباشد؛ يا بميرد مي توان ديه را از مال او برداشت و اگر مال ندارد با رعايت طبقات ارث از عاقله او مي گيرند و اگر عاقله ندارد امام عَلَيْهِ السَّلَام از بيت المال مسلمين مي دهد. بعيد نيست جريان اين حكم در صورتي كه به جهات خارجي نشود او را قصاص كرد. ولي احتياط ترك نشود.
هرگاه حيواني را كه قابل تذكيه شدن باشد؛ چه حلال گوشت باشد مانند گاو و گوسفند، يا حرام گوشت باشد مانند خرگوش و روباه، بدون اجازه صاحبش ذبح شرعي كنند صاحب حيوان اختيار دارد بين اين كه تفاوت قيمت حيوان زنده و حيوان ذبح شده را مطالبه كند يا اين كه از حيوان صرف نظر كند و تمام قيمت حيوان را از او بگيرد و هرگاه قيمت حيوان را داد حيواني را كه سرش را بريده مال او خواهد بود.
هرگاه حيوان حلال گوشت يا حرام گوشت كسي را كه ارزش دارد زخمي كند يا جايي از بدنش را ببرد؛ بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد و هرگاه آن حيوان را تلف كند بايد تمام قيمتش را بدهد.
مشهور فرموده اند هرگاه سگ گله كسي را تلف كند بيست مثقال درهم نقره سكه دار به او بدهد و بعضي فرموده اند يك گوسفند بدهد و هرگاه سگ محافظ خانه يا باغ را تلف كند بيست مثقال درهم نقره سكه دار بدهد.
و هرگاه سگ محافظ مزرعه را تلف كند يك قفيز گندم كه ده صاع مي شود به او بدهد و هرگاه سگ شكاري را تلف كند چهل درهم نقره سكه دار كه بيست و يك مثقال درهم معمولي ست به او بدهد. ولي چون اين سگ ها ماليت و ارزش عرفي دارند هرگاه قيمت آنها بيش از آنچه ذكر شد باشد احتياط واجب بلكه خالي از وجه نيست كه قيمت معمولي آنها را بدهد و احتياط آن است كه در مازاد مصالحه كنند.
هرگاه خوك كسي را تلف كند؛ يا سگ او را، غير از سگ هايي كه در مسأله گذشته ذكر شد تلف كند؛ يا آلات قمار و آلاتي كه فقط منفعت حرام دارد از بين ببرد ضامن نيست.
هرگاه حيوان به زراعت كسي خسارت وارد كند مشهور فرموده اند اگر در شب باشد صاحب حيوان ضامن خسارت است و اگر در روز باشد ضامن خسارت نيست. بعيد نيست اين فرق به اين جهت باشد كه متعارف است صاحب زراعت در روز از زراعت خود محافظت مي كند و نمي گذارد آسيبي به او برسد؛ پس هرگاه حيواني در روز به زراعت وارد شود كاَنَّ صاحب زراعت كوتاهي در حفاظت از زراعت كرده؛ ولي در شب چنين تعارفي نيست. به هر حال هرگاه صاحب حيوان در حفاظت حيوان كوتاهي كرده باشد بنا بر احتياط واجب در روز هم خسارت بدهد.
آنچه در اين رساله آمده اجمالي از احكام حدود و قصاص و ديات است براي اطلاع و آگهي بيشتر به كتاب هاي مفصل فقهي كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه شود و الحمد لله اولا و آخراً و اللهم وفقنا لما تحب و ترضي.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
توضيح بعض كلمات و اصطلاحات فقهي
كه در رساله هاي عمليه آمده و براي بعضي درست مفهوم نيست.
آبيست كه از زمين بجوشد و روي زمين جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.
آبيست كه از زمين مي جوشد و جريان ندارد.
آبيست كه از زمين نجوشد و كمتر از كر باشد.
مقدار معيني از آب است كه اندازه و كيفيت آن در احكام آب ها بيان شده.
آبيست كه با چيزي مخلوط شده باشد مانند شربت آلات، يا از چيزي گرفته شده باشد مانند گلاب و آب هندوانه.
آبيست كه با چيزي مخلوط نشده باشد و از چيزي هم گرفته نشده باشد و به او آب خالص هم گفته مي شود.
اسباب عياشي و خوشگذراني نامشروع مانند تار و تنبك.
بخشيدن و صرف نظر كردن از مال يا حقي كه بر عهده ديگري است.
مسافري كه در سفر مانده و هزينه بازگشت به محل را نداشته باشد.
قرارداديست كه منافع ملك يا شخص به ديگري واگذار مي شود.
پرهيز و دوري كردن.
مقدار ارزش و اجرتي كه مردم معمولا براي چيزهايي كه نظير هم هستند پرداخت مي كنند.
اجزاء جمع جزء است؛ جزء چيزيست كه در عمل مركبي كه واجب شده دخالت دارد و جزء بر دو گونه است:
ركني و غيرركني، جزء ركني آن است كه هرگاه عمداً يا سهواً ترك شوند عمل باطل مي شود ولي جزء غيرركني اگر عمداً ترك شود عمل باطل مي شود.
كسي كه طبق قرارداد در مقابل كاري كه مي كند مستحق مزد مي شود.
خارج شدن مني از انسان در حال خواب.
احتياط آن است كه انسان در انجام عملي يا ترك آن رعايت تمام جوانب را بكند به نحوي كه واقع را درك كند مثلاً هرگاه چيزي را بعضي واجب و بعضي مستحب بدانند آن را انجام دهد و هرگاه چيزي را بعضي حرام و بعضي مكروه بدانند انجام ندهد. احتياطي كه در رساله ذكر مي شود هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي ذكر شده باشد احتياط مستحب است و لازم نيست آن را انجام يا ترك كند و هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي نباشد از او به احتياط واجب، يا احتياط لازم، يا احتياط مطلق تعبير مي شود؛ نمي تواند آن را ترك كند ولي در بعض اقسام آن مي تواند به مجتهد ديگر كه فتوي داشته باشد مراجعه كند و هرگاه گفته شود احتياط ترك نشود يا احتياطاً انجام شود؛ هرگاه قبل يا بعد از آن فتوي باشد احتياط مستحب است و هرگاه فتوايي نباشد احتياط واجبيست و احوط همان احتياطيست كه ذكر شد و احوط القولين يا احوط الاقوال فتواييست كه به احتياط نزديك تر از فتواي ديگر يا فتاواي ديگر است.
روشن شدن و اطمينان پيدا كردن.
احكامي كه واضح و بديهي دين اسلام است مانند واجب بودن نماز، روزه، حج و مانند آنها.
آباد كردن زمين دست نخورده.
در مورد انجام عمل در وقت مقرر مثل نماز ادايي و به معناي تحويل دادن چيزي و انجام كاري مثل اداء دين استعمال مي شود.
اذكار جمع ذكر است؛ يعني اورادي كه مثلاً در نماز وارد شده.
درآمدي كه از كسب و كار به دست مي آيد.
فرو رفتن تمام بدن يا بعض آن در آب.
آنچه كه انسان پس از مرگش مي گذارد.
در عوض چيزي.
سعي و كوشش در پاكي از آلودگي و نجاست، در سه مورد به كار رفته:
1 استبراء از بول به دستوري كه در مسأله (73) بيان شد حاصل مي شود.
2 استبراء از مني كه به وسيله ادرار كردن بعد از خارج شدن مني حاصل مي شود.
3 استبراء حيوان نجاست خوار به وسيله بازداشتن آن حيوان از خوردن نجاست در مدت مقرر، چنانچه در مسأله (226) بيان شده.
اجازه و اذن گرفتن.
خوني كه زن در بعضي حالات مي بيند و اين بر سه قسم است قليله، متوسطه و كثيره به مسأله (339) مراجعه شود.
دگرگون شدن چيزي حقيقةً به چيزي ديگر، مثل اين كه چوب خاكستر شود.
توانايي، توانايي در انجام عمل حج از جهت بدن و مال و راه.
تحقيق و بررسي براي دانستن.
طلب آمرزش، گفتن استغفر الله.
كسب نظر مجتهد در حكم شرعي مسأله.
ساقط كردن چيزي يا حقي.
كاري كه سبب خارج شدن مني مي شود.
سلطه پيدا كردن بر شخص يا مال.
شايع كردن و تبليغ چيزهايي كه از نظر اسلام ناشايسته است.
گرو و در عهده داشتن.
عملي كه انجامش از نظر شريعت مقدسه روشن نيست؛ نمي شود به آن در انجام تكليف اكتفاء كرد.
عملي كه مانعي از انجامش در شريعت مقدسه نباشد.
مجموع اموالي كه انسان پس از مرگش مي گذارد.
توحيد، نبوت و معاد.
عدل و امامت.
كاري كه از روي ناچاري انجام شود.
ظاهرتر، روشن تر، فتواي مجتهد اگر به اين عبارت گفته شود بايد به آن عمل شود.
كسي كه عدالتش بر ديگري برتري دارد.
روي گرداندن از كسي يا كاري.
كسي كه علمش بر ديگري برتري دارد.
يكي شدن مجراي بول و حيض زن، يا يكي شدن مجراي حيض و غائط او.
باز كردن روزه.
نظري كه به واقع نزديك تر است؛ مقلد بايد به آن عمل كند.
نظري كه قوه بيشتري دارد و مقلد بايد به آن عمل كند.
رهبر، پيشوا، هنگامي كه بدون قيد در اخبار اهل البيت عَلَيْهم ُالسَّلَام استعمال شده امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام مراد است.
كسي كه در نماز جماعت به او اقتدا مي شود.
كسي كه نماز جمعه را به او اقتدا مي كنند.
درازا و طول آن.
وادار كردن به خوبي، به واجبات.
خود داري از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند.
بهره بردن.
بيرون ريختن مني.
كفاري كه داراي كتاب هستند (يهود، نصاري و مجوس) و در پناه حكومت اسلامي با شرايط و مقررات خاصه زندگي مي كنند.
كسي كه تقوايش بر ديگري برتري دارد.
قراري كه از يك طرف انجام مي شود و نياز به قبول طرف ديگر ندارد مانند طلاق.
بالغ كسيست كه به حد بلوغ و تكليف رسيده؛ در صورتي كه علائم بلوغ در انسان ظاهر شود نشانه اينست كه به حد بلوغ رسيده.
به طور مساوي.
در موردي كه مكلف يقين به تكليف داشته باشد بايد عمل را به نحوي به جا آورد كه يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزي در عهده و ذمه او نيست.
قدرت داشتن؛ در رأس حكومت بودن.
دور از ذهن است؛ مطابق نبودن فتوي بر آن.
دور نيست؛ ظهور مرتبه اي از فتوي است.
بلاد جمع بلد يعني شهرهاي بزرگ.
معامله اي كه در آن شرط شود طرفين، يا يك طرف بتوانند تا مدت معيني آن را به هم بزنند.
خريد و فروش چيزي به مانند آن، مثل اين كه گندم را به گندم معامله كنند.
خريد و فروش معمولي.
مجاني و بدون عوض كار كردن.
پيروي كردن؛ پاك شدن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز ديگر، مانند پاك شدن ظرفي كه در آن انگور جوشيده باشد پس از آن كه دو سوم آب انگور بخار شد پاك مي شود.
نيم خيز نشستن، مأمومي كه به ركعت دوم نماز جماعت رسيده هنگام تشهد خواندن امام جماعت به حالت نيم خيز مي نشيند.
زير چانه، گوشه عمامه كه زير گلو يا روي شانه انداخته مي شود.
انجام ندادن كاري عمداً.
تخليه كردن؛ بول و غائط كردن.
يك پنجم، خارج كردن خمس مال، دادن خمس مال.
تفكر، فكر كردن در افعال نماز براي كشف چگونگي آن، مثلاً چند ركعت خوانده.
پاكيزه شدن؛ كشتن حيوان به دستور شرع.
چهار جمله سبحان الله و الحمد لله، ولا اله الا الله و الله اكبر است كه در ركعت سوم و چهارم نماز خوانده مي شود.
بنا بر مشهور گفتن سي و چهار مرتبه الله اكبر و سي و سه مرتبه الحمد لله و سي و سه مرتبه سبحان الله.
خود را پوشاندن.
نام بردن؛ جاري كردن نام خدا بر زبان.
پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براي اطلاعات پزشكي و غيره.
تأييد كردن؛ گواهي نمودن.
پاك كردن؛ آب كشيدن.
زياده روي، ستم كردن.
مقدار مجازاتي كه از طرف شارع تعيين نشده ولي به نظر حاكم شرع در بعضي گناهان تعيين مي شود.
دنبال كردن؛ پس از نماز با ذكر، دعا و قرآن خود را مشغول كردن.
مقدار اختلافي كه از نظر قيمت بين جنس صحيح و غيرسالم وجود دارد.
كوتاهي كردن؛ مسامحه نمودن.
قصاص كردن؛ مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.
تبعيت، عمل كردن و التزام عملي به دستور مجتهد.
گفتن يا انجام دادن كاري از روي ترس.
از بين رفتن.
وارد كردن مني نر به وسيله اي نظير سرنگ در رحم ماده.
گفتن الله اكبر ابتداء نماز كه به قصد اقامه نماز گفته مي شود.
دارايي، ثروت داشتن؛ قدرت بر كاري.
اجازه همبستر شدن شوهر با او.
مالك شدن با ضمانت، مثل اين كه مالي را قرض مي كند به شرط اين كه آن را ادا كند.
چيزي را ملك كسي يا مؤسسه اي قرار دادن.
مبادله كردن سفته با مبلغي كمتر از اعتبار آن.
تأييد نهايي، لازم الاجراء نمودن.
اماله كردن با چيز روان.
پنهان كاري در گفتار و كردار است كه به منظور رهايي از دروغ به كار برده مي شود.
وكيل يا نماينده قرار دادن.
افترا بستن، نسبت ناروا دادن.
عملي كه به جاي وضو و غسل انجام مي شود.
به مسأله (708) مراجعه شود.
به مسأله (709) مراجعه شود.
تيمم كسي كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.
يك سوم مال يا هر چيز ديگر.
دو سوم، تبخير شدن دو سوم آب انگور جوش آمده كه موجب پاك شدن ثلث باقي مانده است.
قيمت و ارزش كالا.
قيمت و ارزش مشابه كالاي مورد نظر.
قيمتي كه در معامله براي كالا تعيين شده.
كسي كه قرار عقد جعاله را منعقد مي كند.
ناآگاه به مسأله، كسي كه مسأله شرعي خود را نمي داند.
ناداني كه ياد گرفتن احكام شرعي خود را نمي داند.
ناداني كه امكان ياد گرفتن احكام شرعي را داشته ولي از ياد گرفتن آنها كوتاهي كرده باشد.
مرهم يا پارچه يا پوششي كه زخم يا شكستگي را با او مي بندند.
جرح زخم و جراحت است و جمع آن جروح است.
قرارداديست كه شخص اعلام مي كند هر كس براي او كار معيني را انجام دهد مال معيني بدهد؛ به كسي كه قرار گذاشته جاعل، به كسي كه عمل را انجام مي دهد عامل و به مال معيني كه تعيين شده جُعْل گويند.
حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده.
مقاربت، آميزش جنسي.
كسي كه از او مني در خواب يا بيداري خارج شده باشد؛ يا مقاربت كرده باشد گرچه مني از او خارج نشده.
حمل نارس در رحم.
صداي بلند، چيزي را با صداي بلند خواندن.
داخل و باطن چيزي.
زني كه در عادت ماهيانه است.
متخصص، ماهر.
اطراف صفحه هاي قرآن.
مجتهد جامع الشرايطي كه بر اساس موازين شرعي داراي فتوي است.
حال احساس خطر و ترس از دشمن و تلاش براي حفظ جان.
زيارت خانه خدا و انجام اعمالي مخصوص در زمان خاص.
حجي كه از شهري كه مستطيع شده انجام مي شود.
حجي كه از يكي از ميقات هاي مقرره انجام مي شود.
زيارت خانه خدا و انجام مناسك از طرف ديگري.
مقدار مسافتي از شهر است كه در آن صداي مؤذن و ديوار شهر شنيده و ديده نشود.
چيزي كه فقط موجب وضو شود مانند بول و مدفوع.
چيزي كه موجب غسل شود مانند احتلام و جماع.
شخصي كه در افعالش غيرعادي باشد به حدي كه نزد عرف و مردم وسواسي شناخته شود.
ممنوع، عملي كه تركش از نظر شرع يا عقل لازم است.
سختي و مشقت بيش از متعارف.
چهار پايان.
سهم.
محل سكونت.
مجاز، عملي كه از نظر شرع و عقل جايز است.
جايي از فضاء دهان كه حرف خاء از آن ادا مي شود
ماليدن كافور بر اعضاء ميت.
ارجاع طلبكار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.
قاعدگي، عادت ماهيانه زن.
چاره جويي، مقصود از حيله شرعي در باب رباء چاره جويي و فرار از رباء است و در باب نماز چاره جويي و درست كردن نماز است.
خلاف عادت، غير معمول.
قوتي دارد؛ بي مورد نيست. اين دو جمله غالباً در مورد فتوي به كار برده مي شود ولي با قوة كمتر مگر اين كه قرينه اي بر خلاف باشد.
بايد مقلد بر طبق آن عمل كند.
كارشناسي.
پليد، زشت.
كارشناس.
ويژگي ها.
يك پنجم، يك پنجم چيزهايي كه در آنها خمس واجب مي شود كه بايد به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او پرداخت شود؛ يا در مصارفي كه مورد رضايت حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه الشريف) است مصرف شود.
كساني كه عليه امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام قيام مسلحانه نمايند مانند خوارج نهروان كه بر عليه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام قيام كردند.
ترس، واهمه.
خوني كه زن بعد از حيض و نفاس مي بيند؛ خوني كه زن مي بيند و حكم حيض و نفاس را ندارد.
خوني كه هنگام بريدن رگ حيوان جستن مي كند.
خوني كه زن در ايام عادت ماهيانه مي بيند.
خوني كه زن هنگام بچه دار شدن مي بيند.
گزينش بهتر، اختيار به هم زدن معامله براي يك طرف يا طرفين.
زني كه به همسري دائمي مردي در آمده باشد.
پشت، مقعد.
دوازده و يك ششم نخود نقره سكه دار.
پرداخت وجوه شرعيه به مجتهد جامع الشرايط يا وكيل او و قرض گرفتن مجدد از او.
دادخواهي.
دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.
مالي كه به جبران خوني كه ريخته؛ يا نقص بدني كه به كسي وارد كرده بايد پرداخت كند و جمع ديه ديات است.
يكي از اين شش چيزيست كه قاتلي كه قصاص نشده بايد پرداخت كند:
1 صد شتر كه داخل سال ششم باشد.
2 دويست گاو.
3 هزار گوسفند.
4 هزار مثقال شرعي طلاي سكه دار.
5 ده هزار درهم.
6 دويست حُله.
يك مثقال شرعي طلاي سكه دار كه هيجده نخود است.
كشتن حيوان با رعايت ضوابط شرعي.
مقدار امتداد آرنج تا سر انگشت وسط.
تعهد به اداي چيزي، يا انجام عملي.
كافر كتابي كه در مقابل تعهد به رعايت قوانين اجتماعي اسلام از حمايت و امنيت حكومت اسلامي برخوردار مي شود و در حكومت اسلامي زندگي مي كند.
مركب سواري.
زيادي، اضافه، زيادي نامشروعي كه به وسيله قرض و بعض معاملات رد و بدل مي شود.
زيادتي كه پرداخت آن ضمن قرض دادن شرط شده باشد.
زيادتي كه در معامله اي شرط شده باشد.
بازگشت، بازگشتن.
چيزي كه براي استفاده شخصي در جاهاي عمومي گذاشته مي شود؛ مثل گذاشتن جا نماز در مسجد.
شير دادن؛ پسر و دختري كه از يك زن با شرايطي شير بخورند خواهر و برادر رضاعي مي شوند و با هم محرمند و آن زن را مادر رضاعي مي گويند.
رطوبتي كه قابل انتقال به جسم ديگري نباشد.
رطوبتي كه قابل انتقال به جسم ديگر است.
پايه و اساس، جزيي از نماز كه اگر عمداً يا سهواً، كم يا زياد شود نماز باطل مي شود و جمع ركن اركان است.
خم شدن به حدي كه دستها به زانو برسد. ركوع يكي از اجزاء نماز است.
گروگيري، معامله ايست كه در مقابل دادن قرض چيزي به گروي بر مي دارد.
روزه ايست كه به عنوان كفاره روزه خواري عمدي، يا كشتن عمدي، يا عمل نكردن به عهد، نذر و قسم بايد گرفته شود.
شك، ترديد، شبهه.
اضافه بر هزينه زندگي، آنچه از مخارج ساليانه زياد بيايد.
پاكي از آلودگي، مقدار معيني از اموال مخصوص، در صورتي كه به حد نصاب برسد بايد در موارد مشخصي مصرف شود.
زماني كه حضرت بقية الله (عجل الله فرجه الشريف) در پشت پرده غيبت بودند ولي نواب مخصوصي داشتند اين جريان تا سال 328 امتداد داشت؛ مدت اين غيبت 74 سال بود.
پس از سال 328 غيبت كبري آن حضرت شروع مي شود؛ در اين زمان نائب مخصوصي ندارند ولي مجتهدين جامع الشرايط نواب عام آن حضرت هستند و اكنون ما در غيبت كبري آن حضرت زندگي مي كنيم. اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه.
آرايش، زيور.
يك سال تمام از زمان رسيدگي انسان به حساب اموال خود براي پرداخت خمس آغاز مي گردد؛ بايد هر سال همان تاريخ را مبدء رسيدگي مجدد خود قرار دهد.
مدت يك بار حركت انتقالي زمين به دور خورشيد كه 365 روز و چند ساعت است؛ كه برابر 12 برج از فروردين تا اسفند است.
مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين است كه 354 روز و چند ساعت است؛ برابر با 12 ماه عربي از محرم تا ذيحجه است.
گذاشتن پيشاني است بر زمين به كيفيت مخصوص به قصد خضوع، يك سجده ركن نيست بلكه دو سجده از يك ركعت ركن است.
سجده اي كه نمازگزار در برابر اشتباهاتي كه سهواً از او سر مي زند به جا مي آورد.
سجده اي كه به منظور سپاسگزاري از نعمت الهي انجام مي شود.
سجده اي كه با خواندن يكي از چهار آيه كه در چهار سوره قرآني است واجب مي شود.
يك ششم مال يا چيز ديگر.
مدفوع حيوانات.
كسي كه قدرت نگهداري مال خود را ندارد و آن را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند.
كاري كه موجب خارج شدن حمل نارس از رحم گردد.
زكات واجب هشت سهم مي شود از آن جمله سهم ابن سبيل، سهم فقرا و مساكين و سهم سبيل الله است و مراد از سهم در زكات مصرف است؛ براي آگاهي بيشتر به مسأله (1933) مراجعه شود.
منزلت فردي، خانوادگي و اجتماعي انسان.
چيزي كه براي تعيين وقت ظهر و عصر و نوافل آنها در زمين نصب مي كنند.
بنيانگذار شريعت مقدس اسلام در مرتبه اول خداوند متعال است و بر رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم هم اطلاق مي شود و به عنايتي به امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) هم اطلاق مي شود.
گواه.
شرايطي كه هرگاه اهل كتاب كه در مملكت اسلامي هستند به آنها عمل كنند؛ جان و مالشان محفوظ خواهد بود.
گواهي دادن.
گواهي دادن به يكتايي خداوند متعال و رسالت حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.
مشهور و معروف شدن.
انجام تمام شرايطي كه براي محرم شدن از راه شير دادن گفته شده.
آشكار شدن.
پيمانه اي كه گنجايش حدود سه كيلوگرم دارد.
پسري كه بالغ نشده.
دختري كه بالغ نشده.
سازش طرفين در مال يا حق.
خواندن كلماتي كه به وسيله آنها عقد تحقق پيدا مي كند.
كسي كه قرض ديگري را به عهده (گردن) گرفته؛ كسي كه ضرر و زيان بدني يا مالي به ديگري وارد مي كند.
وجوب، حتميّت.
آنچه بدون ترديد جزء دين اسلام است مانند نماز و روزه.
آنچه بدون ترديد جزء مذهب اماميه است مانند عدل و امامت.
رهايي، گسستن پيمان زناشويي.
طلاقيست كه پس از طلاق مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر با عقد جديد.
طلاقيست كه زن مايل به ادامه زندگي زناشويي نيست و مهر يا مال ديگرش را به شوهرش مي بخشد تا او را طلاق دهد.
طلاقيست كه شوهر در عده همسرش مي تواند به او رجوع كند.
طلاقيست كه در نتيجه سازش نكردن مرد و زن با يكديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.
طلايي كه داراي سكه رائج كشور است و در معاملات ارزش اجناس با آنها تعيين مي شود؛ در مقابل طلاي شمش و زيور آلات.
پاكي.
حالت معنوي كه در نتيجه وضو و غسل و تيمم حاصل مي شود.
پاكي كه از برطرف كردن بول و مدفوع و مانند آنها حاصل مي شود.
پاكي كه بر اساس حكم شرعيست گرچه در واقع نجس باشد مثل اين كه اگر چيزي را ندانيم پاك است يا نجس به حكم شارع پاك است گرچه در واقع نجس باشد.
پاكي كه بر اساس حكم شرعي واقعاً پاك باشد مثل آبي كه از چشمه بيرون مي آيد.
دور زدن به قصد عبادت بر محور كعبه معظمه از مقابل حجرالاسود آغاز و به آن پايان مي پذيرد.
طوافيست كه از مناسك عمره و حج است و مقدار آن هفت شوط است.
بعد از انجام عمره حج و عمره مفرده انجام مي شود و در صورت انجام ندادن آن همبستر شدن طواف كننده با همسرش حرام است.
طوافي كه حاج و كسي كه عمره مفرده انجام داده به هنگامي كه مي خواهد از مكه خارج شود انجام مي دهد.
جايي كه در رساله اين تعبير به كار رفته مقصود اظهار فتوي است؛ مقلد بايد مورد عمل قرار دهد.
افراد ظالم.
وقتي كه آفتاب به نصف النهار مي رسد؛ سايه شاخص از بين مي رود يا به كمترين حد خود مي رسد؛ در آن وقت است كه مي توان اذان ظهر را گفت و نماز ظهر و جمعه را خواند.
ناتوان، درمانده.
زني كه عادت ماهيانه اش از نظر عدد مشخص باشد.
زني كه عادت ماهيانه اش از نظر عدد و وقت مشخص باشد.
قاعدگي و حيض.
زني كه عادت ماهيانه اش از نظر وقت مشخص باشد.
كسي كه حالت ثابتي داشته باشد كه واجبات را به آساني انجام مي دهد و گناهان را به راحتي ترك مي كند.
دادن مال خود به ديگري براي استفاده موقت بدون عوض.
گناهكار.
خويشان پدري كسي كه جنايتي را از روي خطا انجام داده.
عمل كننده:
1 كسي كه متصدي جمع آوري و حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زكات است.
2 كسي كه به قرارداد جعاله عمل مي كند.
3 اجير.
در آمد و جمع آن درآمدها است.
جمع عادل و به معني برگشت از نظريه هم آمده و به معناي بازگشت از تقليد يك مجتهد به مجتهد ديگر نيز به كار گرفته مي شود و همچنين در مورد عدول از جماعت به فرادي و بر عكس نيز استعمال مي شود.
بهانه شرعي.
زمين بدون ساختمان و درخت.
فرهنگ مردم ي.
عرقي كه پس از آميزش نامشروع، يا استمنا از انسان خارج شود.
كنار گذاشتن:
سختي، تنگدستي.
گره، پيوند، پيوند زناشويي.
قراردادي كه مي توان آن را به هم زد.
قرارداد خريد و فروش.
قرارداد ازدواج هميشگي.
قرارداد ازدواج موقت و از او به متعه و صيغه تعبير مي شود.
قراردادي كه شرعاً بدون رضايت طرفين به هم نمي خورد.
قراردادهاي دو طرفه مانند قرارداد خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.
كارگزاران.
انجام دادن كاري از روي قصد با علم و آگاهي.
زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه و بر دو قسم است:
عمره تمتع و عمره مفرده.
عمره تمتع قبل از حج تمتع انجام مي شود.
عمره مفرده بعد از حج قِرآن و افراد يا بدون حج انجام مي گيرد.
انجام يا ترك عمل به نحوي كه يقين كند كه تكليف شرعي را انجام داده.
گياهيست خوش بو در دريا.
كاري كه به زور و بدون رضايت طرف انجام شود.
مردي كه از انجام عمل زناشويي عاجز است.
پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام كار پسنديده، يا ترك كار ناپسند كه با صيغه مخصوص ادا مي شود.
آنچه كه انسان از ظاهر كردنش حيا مي كند؛ اعضاء تناسلي.
زن، همسر.
افراد عاقله انسان.
اولين روز ماه شوال كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
دهمين روز ماه ذيحجه كه يكي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
مدفوع انسان.
پنهان شدن؛ پنهان شدن شوهر نسبت به هزينه زن، فرزند و طلاق زوجه كه به حاكم شرع مراجعه مي شود.
هدفي كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
آبي كه معمولا پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن جدا مي شود.
شستن، شستشوي بدن با كيفيت مخصوص و آن بر دو قسم است:
به نيت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.
به نيت غسل اول سر و گردن، بعد سمت راست، سپس چپ را شستن.
غسلي كه با وجود مرهم يا چيز ديگر بر اعضاء بدن انجام مي گيرد.
غسلي كه به مناسبت شب و روز خاص، يا عبادتي يا زيارتي شايسته است انجام شود مانند غسل جمعه و غسل شب هاي احياء ماه رمضان و غسل زيارت.
غسلي كه انجام آن الزاميست مانند غسل جنابت و غسل حيض براي انجام اعمال واجب مشروط به طهارت.
كساني كه در باره ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام غلو مي كنند و آنان را به حد خدايي مي رسانند. مانند علي الهي ها كه حضرت علي بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلَام را خدا مي دانند.
اموالي كه در جنگ با كفار به دست مسلمانان مي افتد.
رأي، رأي مجتهد در مسائل شرعي.
سپيده صبح.
نزديك اذان صبح در طرف مشرق سپيده اي مانند دم گرگ رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول و فجر كاذب مي گويند.
پس از گذشت مقداري از زمان فجر اول سپيده اي در پهناي طرف مشرق مانند رودي گسترده ظاهر مي شود كه آن را فجر دوم (ثاني) و فجر صادق گويند و اول وقت نماز صبح و روزه است.
نمازي كه انسان به طور انفرادي و تنهايي به جا مي آورد.
عورت انسان، عورت زن.
امر الزامي، چيزي كه انجام دادن آن واجب است.
عبارت از سه ميل است؛ به شرط اول نماز مسافر مسأله (1280) مراجعه شود.
مقررات و وظايف شرعي كه در مقابل اصول و پايه هاي دين است فروع دين گويند مانند نماز و روزه.
مقصود از فضا چيزي وسيع تر از مكان و جاست و شامل هوا هم مي شود.
مدفوع حيوانات.
مراد زكات فطره است.
آب جو.
كسي كه خرج ساليانه خود و عيالاتش را ندارد.
در راه خدا، كاري كه نفعش به مسلمانان برسد؛ مانند ساختن مسجد، پل و مانند آنها.
در اختيار گرفتن.
پيش، كنايه از عضو جنسي كه در جلو بدن قرار دارد.
كشتن.
كشتن كسي كه خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد كشته شود.
نسبت زنا يا لواط به كسي دادن.
خواندن، خواندن حمد و سوره در نماز.
شرط بهره و سود در دادن قرض.
اين دو جمله در موردي گفته مي شوند كه اصل عمل معلوم باشد ولي واجب بودن يا مستحب بودن آن روشن نباشد؛ بنا بر اين بايد عمل را بدون اين كه نيت واجب يا مستحب كند به جا آورد.
نزديك، نزديك به واقع و حقيقت.
زن سيّده، زني كه از طرف پدر به نضربن كنانه كه از اجداد رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم است برسد؛ خلاصه زني كه از قبيله قريش محسوب مي شود.
نوشتن نام مورد نظر بر كاغذ و مانند آن و به هم ريختن آنها و برداشتن يكي از آنها.
دُمل، زخم چركين، جمع آن قروح است.
نشانه، علامت.
تلافي به مثل در كشتن عمدي و جراحات بدني.
سوگند، سوگند به نام خداوند براي انجام كار پسنديده يا ترك كار ناپسند.
تصميم مسافر بر ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.
تصميم بر ايجاد يا ابراز امر اعتباري مانند قصد نكاح و زوجيت، يا قصد طلاق و قطع زوجيت و مانند اينها.
اميد ثواب داشتن براي عمل، انجام دادن عمل به احتمال اين كه مورد خواسته خداوند است.
قصد و نيت تكليفي كه واقعاً بر عهده انسان است ولي خصوصيات آن معلوم نباشد.
انجام دادن عمل با نيت واجب يا مستحب.
دانه هاي جو كه هنوز در خوشه است؛ براي علوفه حيوان
قضاوت كردن؛ انجام عمل پس از گذشتن وقتي كه برايش مقرر شده.
قيام پيش از ركوع به نحوي كه از حال قيام به ركوع رود.
اطاعت، تواضع در برابر خداوند، دستها را در نماز در مقابل صورت گرفتن و ذكر و دعا خواندن.
استفراغ.
سرپرست، كسي كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسؤول كارهاي يتيم و غيره مي شود.
قيمي در برابر مثلي گفته مي شود؛ مراد چيزهاييست كه هر كدام قيمت علي حده دارند مانند حيوانات و جواهرات.
كسي كه اعتقاد به توحيد و نبوت يا هر دو يا معاد به تفصيلي كه در مسأله (107) بيان شد نداشته باشد.
كافري كه با مسلمانان در حال جنگ است.
اهل كتاب كه در پناه حكومت اسلامي طبق مقررات خاصي زندگي مي كنند.
همه علما.
وارثان بزرگسال ميت.
كسي كه زياد شك مي كند.
عملي كه انسان براي كار خلافش بايد انجام دهد.
كفاره جمع عبارت است از يك بنده آزاد كردن و شصت روز روزه گرفتن و شصت فقير را سير كردن.
ضمانت.
هم شأن، هم طراز شرعي و عرفي انسان.
ضامن.
چگونگي كار.
گِل ارمني و گِل داغستان دو قسم از گِل هاي معدني هستند كه براي معالجه بعضي مرض ها استفاده مي شوند.
واجب، گفته مي شود فرق بين واجب و لازم اينست كه هرگاه مجتهد دليل لازم بودن امري را از آيات و روايات استفاده كند و بتواند به شارع مقدس نسبت دهد از او به واجب تعبير مي شود و هرگاه از راه ديگر مانند دليل عقل، لازم بودن امري را بفهمد و نشود آن را به شارع استناد داد از او به لازم تعبير مي شود و همين تفاوت را در تعبير به احتياط واجب و لازم بايد در نظر داشت. ولي فكر نمي كنيم اين فرق صددرصد در جميع موارد مراعات شده باشد؛ به هر حال براي مقلد فرق نمي كند امر واجب باشد يا لازم، احتياط لازم باشد يا واجب، بايد آن امر را انجام دهد و احتياط را مراعات كند.
بايد به آن عمل شود.
بي فايده يا بيهوده.
پيرو، كسي كه در نماز به امام جماعت اقتدا مي كند.
كساني كه با دادن زكات و صدقات به آنان به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند؛ به مسأله (1933) مراجعه شود.
مخارج، هزينه.
مقدار تفاوت بين قيمت دو چيز، معمولا تفاوت بين جنس صحيح و مَعيب ملاحظه مي شود.
مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مالي كه مورد توافق و سازش قرار گرفته باشد.
چيزي كه از نظر اسلام ماليت داشته باشد مانند مال مشروعي كه با ضوابط شرعي مشخص شده باشد.
ماه هاي شمسي از فروردين شروع و به اسفند ختم مي شود.
ماه هاي هلالي همان ماه هاي قمريست و از محرم شروع مي شود و به ذيحجه پايان مي يابد.
كاري كه از نظر شرعي انجام و تركش برابر باشد.
انجام كاري به دست خود، انجام معامله بدون واسطه كسي.
زني كه براي اولين بار عادت مي شود.
چيزهايي كه نماز را باطل مي كند.
معناي متعدي را دارد.
كسي كه آشكارا گناه مي كند.
چيزي كه قابل درك و تصور باشد.
كسي كه بر ديگري تجاوز و خسارت زند.
زني كه به همسري موقت مردي درآمده.
چيزي كه پاك بوده ولي در اثر برخورد با نجس آلوده شده باشد.
كسي كه مورد تهمت است.
سرپرست.
كسي كه سرپرستي وقف را دارد.
مثلي چيزي را گويند كه مانند آن در بيرون باشد؛ مانند پول طلا، نقره، اسكناس، حبوبات، مصنوعات ماشيني و مانند آنها.
مقدار آن هيجده نخود است.
همان مثقال معمولي است.
مقدار آن بيست و چهار نخود است.
كوشا، كسي كه در فهم احكام الهي به درجه اي رسيده كه مي تواند احكام الهي را از مدركش به خوبي استنباط كند.
مجتهدي كه داراي شرايط مرجعيت تقليد است.
مسير طبيعي هر چيز، معمولا در خارج شدن بول، مدفوع و مني ذكر مي شود.
كافي، ساقط كننده تكليف.
مالي كه صاحبش معلوم نباشد.
كسي كه با مردم و مقررات عمومي و اجتماعي و ديني آنان وارد جنگ شده و عملا افساد مي كند.
كسي كه در حال جان كندن است.
كسي كه در خواب مني از او خارج شده.
كسي كه از تصرف در اموالش ممنوع شده.
كسي كه حدث اصغر، يعني چيزي كه وضو را باطل مي كند؛ يا حدث اكبر، يعني چيزي كه غسل را واجب مي كند؛ از او سر زده است.
كنار گذاشته شده؛ آنچه از آن پرهيز شده است.
روشن، قطعي، يقيني، ثابت شده.
كسي كه به انسان محرم است و ازدواج با او حرام است.
جمع آن محارم است.
كسي كه در حال احرام حج يا عمره باشد.
مردي كه زن دارد با شرايط مقرره.
زني كه شوهر دارد با شرايط مقرره.
ممنوع.
حفظ شده؛ نگهداري شده.
اين دو جمله در موردي به كار برده مي شود كه مرجع تقليد نتوانسته حكم قطعي را بفهمد و ابراز كند؛ مقلد مي تواند احتياط كند يا به مرجع تقليد ديگري با شرايطش مراجعه كند.
مجراي طبيعي.
مجراي طبيعي خارج شدن ادرار و مدفوع.
چيزي كه خمس آن داده شده.
هرگاه در فتوي گفته شود مخير است؛ مقلد لازم نيست يك طرف به خصوصي را انجام دهد؛ ولي بايد يكي از دو طرف يا اطراف را انتخاب كند.
پيمانه اي كه تقريباً ده سير كه 750 گرم است گنجايش داشته باشد.
خواهان، كسي كه براي خودش حقي قائل است.
رطوبتي كه پس از تحريك شهواني و ملاعبه از انسان خارج مي شود.
مسلماني كه كافر شده.
كسي كه از پدر يا مادر مسلمان به دنيا آمده و مسلمان بوده ولي از اسلام خارج شده.
كسي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و پس از مسلمان شدن كافر شده.
چيزي كه از نظر شرع مناسب نباشد.
حيواني كه خود مرده يا بدون شرايط مقرره در شرع كشته شده باشد.
قراردادي كه بين مالك زمين و زارع منعقد مي شود كه بر اساس آن مالك مقداري از محصول را صاحب مي شود.
لمس كردن؛ رساندن جايي از بدن به جايي.
هشت فرسخ مستقيم يا رفت و برگشت.
آبياري كردن؛ قراردادي بين صاحب باغ و باغبان منعقد مي شود كه بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان حق استفاده از مقدار معين از ميوه باغ را پيدا مي كند.
كسي كه خون استحاضه مي بيند.
پسنديده، مطلوب، چيزي كه مورد درخواست شارع است ولي واجب نيست؛ مي تواند او را ترك كند ولي هرگاه براي خدا انجام داد ثواب دارد.
توانا، كسي كه امكانات و شرايط سفر حج و انجام مناسك حج را داشته باشد.
چيزي در چيز ديگر به نحوي منحل شود كه نام و چيزي از او باقي نمانده باشد.
دست كشيدن؛ دست كشيدن به پيش روي سر و روي پاها در وضو.
چيزي كه مست كننده است؛ جمع آن مسكرات است.
بيچاره، كسي كه از فقير زندگي را سخت تر مي گذراند.
لمس كردن انسان مرده.
آنچه كه از نظر اسلام شرعيت دارد.
سختي، رنج، دشواري.
سازش، آشتي.
قرارداديست كه بين صاحب مال و عامل منعقد مي شود كه بر اساس آن صاحب مال در درآمد از مال با عامل شريك مي شود.
زني كه عادت ماهيانه اش منظم نيست.
چرخانيدن آب در دهان.
بدون قيد و شرطي كه قبلا يا بعداً گفته شده يا مي شود.
پاك كننده؛ جمع آن مطهرات است.
كسي كه به او ظلم شده.
معامله اي كه بدون اجازه صاحب مال انجام شده.
گناه بزرگ.
كسي كه سرش كلاه رفته و متضرر شده.
جايي كه عضوي از عضو ديگر جدا مي شود.
چيزي كه روزه را باطل مي كند؛ جمع آن مفطرات است.
ورشكسته، كسي كه دارائيش كمتر از بدهكاريش باشد.
وظايف و تكاليفي كه از طرف شريعت مقدسه تعيين شده.
ناپسند، نامطلوب، چيزي كه انجام ندادنش مورد نظر شارع است ولي انجامش حرام نيست.
انساني كه بالغ و عاقل است.
بازي كردن.
بچه اي كه خوب و بد را تمييز مي دهد.
كسي كه از طرف حاكم شرع تعيين شده.
ماده لزجي كه مبدء تكون انسان و حيوان است.
پشت سرهم، پياپي انجام دادن.
كسي كه ملكي را اجاره مي دهد.
افراد يا طبقات يا اصنافي كه چيزي براي آنان وقف شده.
چيزي كه وقف شده.
پانصد درهم نقره سكه دار كه مهريه حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام بوده.
آنچه كه متعارف است در مقدار مهريه زن هايي مثل زن مورد نظر تعيين مي كنند.
مرده، جسد بي جان انسان.
زني كه وقت عادت ماهيانه خود را فراموش كرده.
كسي كه دشمني و عداوت اهل بيت عَلَيْهم ُالسَّلَام را دارد و اظهار عملي هم مي كند.
جمع آن نواصب است.
نماز مستحبي
شكافتن قبر.
پليد، ناپاك.
بيضه.
خوني كه پس از زايمان از رحم خارج مي شود.
زني كه خون نفاس مي بيند.
مقدار معيني است از طلا، نقره، گندم، جو، خرما، كشمش و تعداد معيني از گاو و گوسفند كه زكات در آنها واجب مي شود.
ازدواج.
ازدواج هميشگي.
ازدواج محدود.
نماز مخصوصيست كه در مواردي نظير زلزله و گرفتن خورشيد و ماه واجب مي شود.
نماز مخصوصيست كه بدون سوره براي جبران ركعت يا ركعات مورد شك به جا آورده مي شود.
نمازي كه با كيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده مي شود.
نمازي كه با دو نفر يا بيشتر به امامت يكي از آنها خوانده مي شود.
دو ركعت نمازي كه روز جمعه با شرايطي به جاي نماز ظهر با جماعت خوانده مي شود.
نماز يوميه را شكسته با كيفيت مخصوصي كه در حال ترس از دشمن خوانده مي شود.
هشت ركعت نماز مستحبيست كه به صورت دو ركعتي پس از نيمه شب، مخصوصاً در ثلث آخر شب خوانده مي شود.
دو ركعت نماز مستحبي كه پس از هشت ركعت نماز شب خوانده مي شود.
دو ركعت نماز است كه در مراسم حج و عمره پس از طواف كعبه خوانده مي شود.
دو ركعت نماز مخصوصيست كه روز عيد فطر و قربان خوانده مي شود.
دو ركعت نماز مخصوصي كه شايسته است پس از نماز مغرب تا وقتي كه سرخي در طرفي كه خورشيد غروب كرده باقيست خوانده شود.
نماز چهار ركعتي كه در سفر با شرايط مخصوص دو ركعت خوانده مي شود.
نمازي كه پس از گذشتن وقتش خوانده مي شود.
نمازي كه به جا آوردن آن واجب نيست ولي شايسته است.
نماز مخصوصي كه بر ميت انساني خوانده مي شود.
نمازي كه بر انسان واجب است.
يك ركعت نماز مستحبي كه پس از نماز شفع خوانده مي شود.
دو ركعت نماز مخصوصيست كه شب اول پس از مرگ انسان برايش خوانده مي شود.
نماز روزانه، نمازهاي واجب شبانه روزي كه هفده ركعت است.
بازداشتن از عملي كه در شريعت مقدسه زشت و حرام است.
مجموع يازده ركعت نماز شب و نافله هاي نمازهاي واجب پنج گانه است.
نمازهاي مستحبي شبانه روزي كه سي و چهار ركعت است.
قصد، تصميم انجام عمل.
امري كه انجام دادن آن از نظر شرعي الزامي است.
واجبيست كه انسان اختيار دارد بين اين كه آن را يا ديگري را انجام دهد مانند كفاره افطار
عمدي روزه ماه رمضان، به غير حرام، كه انسان اختيار دارد بين اين كه يك بنده آزاد كند؛ يا شصت روز روزه بگيرد؛ يا شصت فقير را سير كند.
واجبيست كه بايد هر مكلف آن را به جا آورد و انجام دادن ديگري اثري ندارد؛ مانند نماز و روزه.
واجبيست كه هرگاه يك نفر يا بيشتر آن را انجام دهند تكليف از ديگران ساقط مي شود؛ ولي هرگاه هيچيك آن را انجام ندهند همه معصيت كرده اند مانند كفن كردن ميت و دفن آن.
واجبيست كه وقت عمل برابر خود عمل است مانند روزه كه امساك از مفطرات از اذان صبح است تا مغرب.
واجبيست كه وقت انجام عمل بيشتر از خود عمل است مانند نماز صبح كه وقت آن از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب.
كسي كه از مرده ارث مي برد.
كسي كه چيزي را وقف كرده.
سپرده، گروي.
صورت، عنوان.
رطوبتي كه گاهي پس از بول كردن مشاهده مي شود و پاك است.
امانت.
رطوبتي كه گاهي پس از مني مشاهده مي شود و پاك است.
كساني كه از مرده ارث مي برند.
وصل كردن كلمه به كلمه بعد در حالي كه آخر كلمه بي حركت باشد.
كسي كه مسؤول انجام وصيتي مي شود.
سفارش، توصيه اي كه انسان براي كارهاي پس از مرگش به ديگري مي كند.
شستن صورت و دستها از آرنج تا سر انگشت و مسح سر و پاها با نيت وضو.
شستن صورت و دستها با فرو بردن آنها در آب با نيت وضو.
شستن صورت و دستها با ريختن آب بر آنها به قصد وضو.
وضو گرفتن در حالي كه در محل وضو مرهم يا چيزي باشد.
لگدمال كردن؛ كنايه از عمل جنسي است.
محل اصلي يا جايي كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده.
چيزي كه قابل خريد و فروش و نقل و انتقال نيست مگر در موارد خاص.
ظاهر كردن حركت آخر كلمه در حال وصل نكردن كلمه به كلمه بعد.
وقف براي طبقه يا صنف خاص.
وقف براي عموم مردم يا فقرا.
سرپرستي، صاحب اختيار.
كسي كه از طرف شريعت مقدسه سرپرستي شخص يا اشخاصي را دارد؛ مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.
پدر و جد پدري ولي طفلند و در نبودن آنان كسي كه از طرف حاكم شرع تعيين مي شود و از او به قيّم هم تعبير مي شود.
كسي كه از مقتول ارث مي برد غير از زن و شوهر.
سرپرست ميت، مرد نسبت به همسر مرده اش ولايت دارد و بر ديگران مقدم است و در غير زن و شوهر ولي ميت يا اولياء ميت كساني هستند كه در ارث بر ديگران مقدمند.
بخشش.
تحفه، ارمغان.
زني كه سنش به حدي رسيده كه عادت زنانه نمي شود. در قرشيه بنا بر مشهور پس از پايان شصت سال و در غيرقرشيه بعد از پايان پنجاه سال است
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
سيد محمدحسن مرتضوي لنگرودي
بهار 1378