گفتاراميرالمؤمنين على عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : شيخ الاسلامي تويسركاني،حسين

عنوان و نام پديدآور : گفتار امير المومنين علي عليه السلام/سيد حسين شيخ الاسلامي ؛ ترجمه نثار احمد زين پوري

مشخصات نشر : قم: انصاريان پبليكيشنز، 1426ق، =2005م، =1384.

مشخصات ظاهري : 2ج ،1640ص.

شابك : (دوره 9644384717 ؛ (ج.2 9644386841

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي

يادداشت : ترجمه اردو هدايه العلم و غرر الحكم

عنوان روي جلد : ترجمه اردو غرر الحكم گفتار امير المومنين علي عليه السلام

شناسه افزوده : زينپوري،نثار احمد ،مترجم

باب الألف

الآباء

1- برّ الوالدين أكبر فريضة 4423 .

2- برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم 4448 .

3- من برّ والديه برّه ولده 9145 .

4- موت الوالد قاصمة الظّهر 9821 .

5- من استنكف من أبويه فقد خالف الرّشد 8623 .

6- مودّة الآباء نسب بين الأبناء 9805 . پدران و مادران 1- نيكوئى به پدر و مادر بزرگترين فريضه است .

2- به پدرهاى خود نيكى كنيد تا فرزندان شما نسبت بشما نيكى كنند .

3- هر كه به پدر و مادر خود نيكى كند فرزندش به او نيكى خواهد كرد .

4- مرگ پدر شكننده پشت است ( چون بالاترين يار انسان است از خلق ) .

5- هر كس از پدر و مادر خود استنكاف نمايد ( و از آنها ننگ داشته باشد ) در حقيقت راه درست را مخالفت نموده است .

6- دوستى پدران نسبى است ميان پسران ( و در نهج البلاغه كلمات قصار 300 بجاى كلمه ( نسب ) ( قرابة ) بكار برده شده و سپس عبارتى پسوند دارد معناى هر دو ظاهرا اين است كه امر دوستى پدران ميان پسران همچون خويشاوندى است ،

الإبل

1- اطلبوا الخير في أخفاف الإبل طاردة و واردة 2537 .

ابن آدم

1- مسكين ابن آدم ، مكتوم الأجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤلمه زيرا آنان دوستى و دشمنى را به ارث خواهند برد ، از اين رو مى فرمايد : «و القرابة أحوج إلى المودّة من المودّة إلى القرابة» خويشى بدوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشى ، از ابن ابى الحديد نقل شده ، كه از كسى پرسيدند از برادر و دوستت كدام را بيشتر دوست دارى گفت : برادرم اگر دوست باشد ) .

شتر 1- خير را در سر پنجه هاى شتر در حالى كه بار افكننده يا رونده و فرود آينده است طلب نمائيد .

( مرحوم علامه خوانسارى ميان اين روايت و رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه از شتر مذمّت شده كه اقبال آن اقبال و ادبار آن ادبار است چنين جمع فرموده : ممكن است آن دسته از روايات بر شترى حمل شود كه براى «نتاج» كسى نگهدارى كند ) .

فرزند آدم 1- ( حضرت در بيان كمال عجز و بيچارگى و ناتوانى انسان فرموده است ) بى نوا و بيچاره پسر آدم پنهان شده اجل ( كه نمى داند كى مى ميرد ناگهان اجلش فرا مى رسد و چقدر مشكل است ) نهان گردانيده شده بيماريها ( نمى داند چه وقت بيمار مى گردد يك بار مبتلا مى شود ) حفظ كرده شده عمل ( هر چه كند از طرف خدا بايگانى مى شود ) او را پشه اى ( ضعيف و ناتوان ) مى آزارد ، و او را عرقى مى گنداند ( و بد بو

البقّة ، و تنتنه العرقة ، و تقتله الشّرقة 9844 .

2-

ويح ابن آدم ما أغفله ، و عن رشده ما أذهله 10093 .

3- ويح ابن آدم ، أسير الجوع ، صريع الشّبع ، غرض الآفات ، خليفة الأموات 10096 .

الأبّهة

1- ربّ ذي ابّهة أحقر من كلّ حقير 5325 . مى سازد ) و او را يك گلو گيرنده ( گر چه آب دهانش باشد ) خواهد كشت ( بنا بر اين آيا با اين حال فخر و كبر و منيت چه صورتى دارد ) 2- واى بر پسر آدم چه چيز او را بيخبر ساخته ، و از راه راست و درستش غافل و يا زائل كرده است 3- واى بر پسر آدم كه اسير گرسنگى ، افتاده سيرى ، هدف و نشانه بلاها ، جانشين مردگانست ( يعنى بايد بحال او ترحم كرد كه پيوسته گرفتار شكم است و چون سير شود در زيان افتاده ، و دائم در معرض تيرهاى بلاء و بالاترين مقام او جانشينى كسانى است كه مرده اند ) .

بزرگى 1- چه بسيار صاحب عظمت و بزرگى كه ( يا بسبب كفر و عصيان ، و يا از نظر منفوريت او در جامعه ) از هر حقيرى حقيرتر است

الإيثار

1- الإيثار فضيلة ، الاحتكار رذيلة 112 .

2- الإيثار أشرف الإحسان 399 .

3- الإيثار شيمة الأبرار 606 .

4- الإيثار غاية الإحسان 861 .

5- الإيثار أشرف الكرم 916 .

6- الإيثار أعلى الإحسان 951 .

7- الإيثار أعلى المكارم 986 .

8- الإيثار أفضل عبادة ، و أجلّ ( أحسن ) سيادة 1148 .

9- الإيثار أعلى مراتب الكرم ، و أفضل الشّيم 1419 . ايثار 1- مردم را بر خود مقدم داشتن فضيلت ، و حبس مال رذيلت و پستى است .

2- ايثار و ديگران را بر خود برگزيدن برترين احسان است .

3- ايثار خصلت نيكو كاران است .

4- بخشش در صورت نياز به آن نهايت

نيكوئى است .

5- ايثار شريفترين جود و بخشش است .

6- ايثار برترين احسان است .

7- ايثار برترين صفات نيك است .

8- جود و بخشش با احتياج ، برترين عبادت و نيكوتر يا بزرگترين سيادت و بزرگى است .

9- ايثار بالاترين مرتبه هاى شرافت و افزونترين خصلت هاست .

10- الإيثار أحسن الإحسان و أعلى مراتب الإيمان 1705 .

11- الإيثار سجيّة الأبرار ، و شيمة الأخيار 2208 .

12- أفضل السّخاء الإيثار 2888 .

13- أحسن الكرم الإيثار 2914 .

14- بالإيثار يسترقّ الأحرار 4187 .

15- بالإيثار يستحقّ اسم الكرم 4253 .

16- بالإيثار على نفسك تملك الرّقاب 4293 .

17- خير المكارم الإيثار 4953 .

18- عند الإيثار على النّفس تتبيّن جواهر الكرماء 6226 .

19- غاية المكارم الإيثار 6361 . 10- ديگران را بر خود مقدم داشتن بهترين نيكوئى ، و بلندترين پايه هاى ايمان است .

11- ايثار خوى نيكو كاران و شيوه افراد نيك است .

12- افزونترين بخشش ايثار است .

13- نيكوترين بزرگى ، ديگران را بر خود مقدم داشتن است .

14- بواسطه جود و بخشش آزادگان به بندگى كشيده خواهند شد .

15- بسبب ايثار استحقاق نام كرم حاصل مى گردد ، ( يعنى بكسى بايد كريم گفت كه ايثارگر باشد ) .

16- بواسطه ايثار و برگزيدن ديگران بر نفس خود ، گردنها را مالك مى شوى ، ( يعنى فرمانفرما خواهى شد و ديگران مطيع تو خواهند گرديد ) .

17- بهترين بزرگى و جوانمردى ، ديگران را بر خود برگزيدن است .

18- هنگام برگزيدن ديگران بر خود ، گوهرهاى كريمان آشكار مى گردد .

19- نهايت بزرگى ، ديگران را بر خود ترجيح دادن است .

20- كفى بالإيثار مكرمة 7047 .

21- من آثر على نفسه بالغ في

المروءة 8225 .

22- من آثر على نفسه استحقّ اسم الفضيلة 8845 .

23- من آثرك بنشبه فقد اختارك على نفسه 9172 .

24- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الإيثار 9350 .

25- من أحسن الإحسان الإيثار 9386 .

26- من أفضل الاختيار التّحلّي بالإيثار 436 .

27- لا تكمل المكارم إلّا بالعفاف و الإيثار 10745 . 20- براى بزرگوارى ايثار كفايت ميكند .

21- هر كه ديگران را بر نفس خود مقدم دارد ، در جوانمردى بكمال رسيده است .

22- هر كه بر نفس خود ايثار نمايد ، مستحق نام فضيلت مى شود و به او صاحب فضيلت و برترى گويند .

23- كسى كه تو را بر مال و عقار خود مقدم دارد ، يا در چيزى كه خلاصى از آن نباشد ، براى رفاه حال تو خود را در بلاء دچار سازد پس در حقيقت تو را بر نفس خود برگزيده است .

24- از خصلت هاى نيكو كاران ، وادار نمودن نفسهاست بر بخشش ، و تقدم ديگران است بر خويشتن .

25- از نيكوترين نيكوئى ها ، ترجيح ديگران است بر خود .

26- از افزونترين برگزيدن ، زينت يافتن به ايثار است .

27- بزرگواريها بكمال نخواهد رسيد ، مگر با پارسائى و ايثار .

الأجل

1- الأجل محتوم ، و الرّزق مقسوم ، فلا يغمّنّ أحدكم إبطاؤه ، فإنّ الحرص لا يقدّمه ، و العفاف لا يؤخّره ، و المؤمن بالتّحمّل ( بالتّجمّل ) خليق 2086 .

2- أصدق شي ء الأجل 2845 .

3- أقرب شي ء الأجل 2920 .

4- صدق الأجل يفصح ( يفضح ) كذب الأمل 5877 .

5- في كلّ لحظة أجل 6457 .

6- قد غاب عن قلوبكم ذكر الآجال ، و حضرتكم كواذب

الآمال 6686 . مرگ 1- مرگ حتمى ، و روزى قسمت شده است ، پس البته كندى آن فردى از شما را محزون نسازد ، زيرا حرص ، آن را پيش نينداخته ، و عفت و پاكدامنى آن واپس نمى اندازد ، و فرد با ايمان به تحمل كردن سزاوارتر است .

2- راست ترين چيز مرگ است .

3- نزديكترين چيز مرگ است ( نزديكتر بودن آن از جهت حتمى رسيدن آنست ، گر چه مدّت رسيدن آن طولانى باشد ، چنانكه در آرزو كه آدمى به آن نمى رسد تعبير بدورى از آن مى شود .

4- راستى اجل يا اجل صادق بيان يا رسوا مى كند كذب اميد يا اميد دروغ را ( يعنى بطلان آن را ظاهر مى سازد ) .

5- در هر نگاه كردنى اجلى است ( پس بايد در تدارك توشه آن پرداخت ) .

6- در حقيقت از دلهاى شما ياد مرگ ها پنهان شده ، و دروغهاى اميدها شما را حاضر گشته است .

7- قد ذهب عن قلوبكم صدق الأجل ، و غلبكم غرور الأمل 6687 .

8- من راقب أجله اغتنم مهله 8443 .

9- من دنى منه أجله لم تعنه ( لم تغنه ) حيله 8829 .

10- من الآجال انقضاء السّاعات 9249 .

11- ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث من أجله يحدوه 9696 .

12- عند حضور الآجال ، تظهر خيبة الآمال 6208 .

13- عند هجوم الآجال تفتضح الأماني و الآمال 6209 .

14- كلّ آت قريب 6856 . 7- در حقيقت از دلهاى شما راستى مرگ رفته ، و بر شما فريب اميد غلبه كرد است .

8- هر كه مراقب و نگهبان

اجل خود باشد ، مهلت و فرصت را غنيمت شمرد .

9- هر كه مرگش نزديك گردد ( و مدت عمرش بسر آيد ) چاره هايش او را بى نياز ننموده و يا يارى نخواهد نمود ( بنا بر اين هر چه بكوشد بيفائده است ) .

10- از جمله اجلهاست گذشتن ساعت ها ( كه از عمر مى گذرد و آدمى بايد قدر آن را بداند ) .

11- چه نزديك است بقاء كسى كه براى او روزيست كه از آن درنگذرد ، و خواهنده شتابان از اجلش كه او را بخواند ، ( يعنى مرگ سريع و حتمى است كه امكان دارد روزى كه انسان در آنست آخر عمر او باشد ) .

12- هنگام فرا رسيدن اجلها ، زيان و يا نوميدى اميدها آشكار مى گردد .

13- هنگام در آمدن اجلها ، آرزوها و اميدها رسوا مى گردد .

14- هر آينده اى ( مانند مرگ و قيامت ) نزديك است .

15- كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الأجل 6954 .

16- كفى بالأجل حارسا 7030 .

17- لكلّ أجل كتاب 7267 .

18- الأجل يصرع 146 .

19- الرّحيل و شيك 149 .

20- الأجل جنّة 161 .

21- الأجل حصن حصين 494 .

22- الآجال تقطع الآمال 578 .

23- الأجل يفضح الأمل 637 . 15- بسا از كسى كه عمل را تأخير انداخته تا بر او اجل وارد شده است ( و بالأخره نتوانسته بواسطه پس انداختن و آمدن أجل عمل را انجام دهد ) .

16- اجل براى نگهبانى ( انسان ) كفايت مى كند ( يعنى تا مرگ انسان نرسد و مدت عمر بسر نيايد محال است كه رشته عمر كسى بگسلد ) .

17- براى هر اجلى

نوشته اى باشد ( در لوح محفوظ يا غير آن ) .

18- مرگ بر زمين مى زند .

19- كوچ و روانه شدن بسوى آخرت شتابانست .

20- اجل و رسيدن وقت مرگ سپر ( يا بهشت ) است ( البته براى كسانى كه اهل بهشتند ) .

21- مدت عمر حصاريست محكم ( چنانكه شاعر گويد :

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى

نبرّد رگى تا نخواهد خداى )

22- اجلها اميدها را قطع ميكند .

23- رسيدن مرگ اميد را رسوا ميكند ( و روشن مى سازد كه همه آرزوها پوچ بوده است ) .

24- الأجل حصاد الأمل 638 .

25- إذا حضرت الآجال افتضحت الآمال 4007 .

26- إذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال 4008 .

27- آفة الآمال حضور الآجال 3959 .

28- آفة الأمل الأجل 3970 .

29- سوف يأتيك أجلك فأجمل في الطّلب 5585 .

30- سابقوا الأجل فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل فيرهقهم الأجل 5643 .

31- سابقوا الأجل ، و أحسنوا العمل ، تسعدوا بالمهل 5644 . 24- اجل درو اميد است ( يعنى قطع مى نمايد ) .

25- هنگامى كه اجلها فرا رسد اميدها رسوا گردد .

26- هرگاه بنهايت اميدها رسيديد بياد آوريد ناگاه رسيدن هاى اجل ها را ( كه پس از آن بسر بلندى و سركشى اقدام نخواهيد كرد ) .

27- آفت و فساد اميدها فرا رسيدن اجل هاست .

28- آفت اميد اجل است .

29- بزودى اجل تو مى آيد ، پس در طلب ( دنيا يا روزى يا سعادت ) نيكوئى را بكار بر .

30- بر اجل ( مرگ ) در عمل پيشى گيريد ، زيرا كه مرگ از مردم دور نبوده ، نزديك است اميد از آنها منقطع شود ، پس

مرگ آنان را فروگيرد يا لاحق شود و برايشان اميدى باقى نماند .

31- بر مرگ پيشى گيريد ، و عمل را نيكو نمائيد ، تا آنكه در پيش افتادن در خير نيكبخت شويد ، يا سودمند گرديد .

32- كلّما قاربت أجلا فأحسن عملا 7195 .

33- لكلّ أجل حضور 7267 .

34- لكلّ امرء يوم لا يعدوه 7307 .

35- لكلّ أحد سائق من أجله يحدوه 7308 .

36- لو ظهرت الآجال لا فتضحت الآمال 7177 .

37- لو رأيتم الأجل و مسيره لأبغضتم الأمل و غروره 7184 .

38- لو فكّرتم في قرب الأجل و حضوره لأمرّ عندكم حلو العيش و سروره 7185 .

39- من راقب أجله قصّر أمله 7944 . 32- هر چه باجل نزديك مى شوى پس عمل را نيكو نما .

33- براى هر اجلى حضورى است ( يعنى آخر در رسد نبايد از آن غافل ماند ) .

34- براى هر مردى ( و آدمى ) روزيست كه از آن تجاوز نمى كند ( يعنى مدتى دارد كه نه جلو افتد و نه عقب ) .

35- براى هر كسى كشنده ايست از قبيل اجلش كه او را مى كشاند و يا براى او حدى مى خواند ( آدمى را تشبيه بشتر كرده كه شتربان براى سرعت او آواز مى خواند ) .

36- اگر اجلها آشكار مى شدند اميدها رسوا مى گرديدند ، ( يعنى معلوم مى شد كه همه بر باطل بودند ) .

37- اگر شما اجل و مسير آن را مى ديديد ، هر آينه اميد و فريب آن را دشمن مى داشتيد .

38- اگر شما در نزديكى اجل ( مرگ ) و حاضر شدن آن انديشه مى كرديد ، هر آينه در نزد شما شيرينى زندگانى و

شادمانى آن تلخ مى گرديد .

39- هر كه مراقب اجلش باشد ، اميدش را كوتاه گرداند .

40- من استقصر بقائه و أجله قصر رجاؤه و أمله 8821 .

41- من جرى في عنان أمله عثر بأجله 8822 .

42- ما أقرب الأجل من الأمل 9491 .

43- ما أقطع ( أقرب ) الأجل للأمل 9493 .

44- ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من أجله 9630 .

45- نعم الدّواء الأجل 9905 .

46- نفس المرء خطاه إلى أجله 9955 .

47- لا جنّة أوقى من الأجل 10613 .

48- لا شي ء أصدق من الأجل 10648 . 40- هر كه بقاء و مدت عمر خود را كم شمارد ، اميد و آرزوى او كوتاه باشد .

41- كسى كه در جلو اميد خود روان گردد به اجلش برو در افتد .

42- چه نزديك كرده است اجل را باميد .

43- چه برنده كرده اجل را از براى اميد .

44- مرگ را در جايگاه خود فرود نياورده كسى كه فردايش را از اجل خود به حساب آورد ، ( يعنى انسان بايد هر لحظه منتظر مرگ باشد ، و يك لحظه اطمينان به نيامدن آن كمال نادانى است ، بنا بر اين بايد مستعد براى آن بود ) .

45- خوب دوائى است مرگ ( راستى مرگ براى افراد صالح مبتلا بالاترين دواء است ) .

46- نفس هاى مرد گامهاى اوست بسوى مرگش ( يعنى هر نفسى كه مى كشد يك گام به مرگ نزديك تر مى شود ) .

47- هيچ سپرى نگهدارنده تر از اجل نيست .

48- هيچ چيزى راست تر از اجل و مرگ نيست .

49- إنّكم حصائد الآجال و أغراض الحمام 3822 .

50- رحم اللّه امرأ علم أنّ نفسه خطاه

إلى أجله ، فبادر عمله ، و قصّر أمله 5214 .

51- رحم اللّه امرأ بادر الأجل ، و أكذب الأمل ، و أخلص العمل 5216 .

52- ربّ أجل تحت أمل 5296 .

53- مع السّاعات تفنى الآجال 9738 .

54- إنّ علىّ من أجلي جنّة حصينة ، فإذا جاء يومي انفرجت عنّي و أسلمتني ، فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرء الكلم 3701 . 49- براستى كه شما درو كرده هاى اجلها ، و نشانه هاى مرگيد ، ( تا كى شود تركش مرگ شما را بخاك سياه بنشاند ) .

50- خداوند رحمت كند مردى را كه بداند نفس كشيدن او گامهاى اوست بسوى مرگش ، پس در عملش پيشى گرفته ، و اميد و آرزوى خويش را كوتاه سازد .

51- خداوند رحمت كند مردى را كه بر مرگ پيشى گرفته ، و اميد و آرزو را دروغ پنداشته ، و عمل را خالص گرداند .

52- بسا اجلى كه در تحت اميدى باشد ( يعنى در عقب آن اميد مرگ باشد ، بنا بر اين نبايد به اميد مسرور بود ) .

53- با گذشت ساعت ها مدت هاى عمر سپرى مى شود ( پس بايد قدر عمر را دانست ) .

54- براستى كه بر من از اجل و مدت عمر من سپرى است محكم ( كه رشته باريك عمر مرا تيغ عالمى نتوان بريد ) پس هرگاه روز من بسر آيد و اجلم فرا رسد از من گشوده شده و مرا وا مى گذارد ، پس در آن هنگام تير از نشانه منحرف نگشته و زخم خوب نمى شود .

الآخرة

قسمت اول

1- الآخرة فوز السّعداء 695 .

2- اشتغالك بإصلاح معادك ينجيك من عذاب النّار

1484 .

3- الرّابح من باع العاجلة بالآجلة 1488 .

4- المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا ، و العمل الصّالح حرث الآخرة 1841 .

5- أحوال الدّنيا تتبع الاتّفاق و أحوال الآخرة تتبع الاستحقاق 2036 .

6- إنّ أمامك عقبة كؤودا ، المخفّ فيها أحسن حالا من المثقل ، و المبطئ عليها أقبح أمرا من المسرع ، إنّ مهبطها بك لا محالة على جنّة أو نار 3588 . آخرت 1- آخرت پيروزى نيكبختان است .

2- اشتغال تو به اصلاح آخرت خود ، تو را از عذاب آتش نجات مى بخشد .

3- سودمند كسى است كه دنيا را به آخرت بفروشد .

4- مال و پسران و يا فرزندان زينت زندگانى دنيايند ، و عمل شايسته كشته آخرت است .

5- حالات دنيا و چگونگى آن تابع اتفاق بوده ( اهليت و استحقاق در آن ملاحظه نگشته ) و احوال آخرت به دنبال استحقاق خواهد بود .

6- براستى كه در پيش و جلو تو عقبه سختى است كه حال سبكبار در آن از گرانبار نيكوتر ، و آهسته و كند رو بر آن از تندرو به حسب كار زشت تر مى باشد ، بدرستى كه محل فرود آوردن آن يا تو را بر بهشت وارد ساخته يا جهنّم .

7- إنّ الغاية القيامة ، و كفى بذلك واعظا لمن عقل ، و معتبرا لمن جهل ، و بعد ذلك ما تعلمون من هول المطّلع ، و روعات الفزع ، و استكاك الأسماع ، و اختلاف الأضلاع ، و ضيق الأرماس ، و شدّة الأبلاس 3630 .

8- إن رغبتم في الفوز و كرامة الآخرة فخذوا في الفناء للبقاء 3746 .

9- إنّك في سبيل من كان قبلك

، فاجعل جدّك لآخرتك ، و لا تكترث بعمل الدّنيا 3786 .

10- إنّك مخلوق للآخرة فاعمل لها 3810 .

11- إنّك إن عملت للآخرة فاز قدحك 3816 . 7- براستى كه سر انجام كار قيامت بوده ، و چنين امرى براى كسى كه عاقل و دانا باشد كفايت ميكند از نظر واعظ و پند دهنده ، و محل عبرت گرفتن است براى كسى كه جاهل باشد ، و ( كفايت مى كند ) بعد از اين آنچه مى دانيد از هول مطلع ، و انواع دهشت هاى ترس ، و كر شدن گوشها ، و تردد پهلوها و اضطراب و طپيدن آنها و تنگى قبرها ، و سختى نوميدى و يا اندوه و شكستگى ( پوشيده نماند كه ممكن است مراد از «بعد ذلك ما تعلمون» علم تفصيلى نسبت به قيامت باشد ، و يا مراد از قيامت مرگ بوده و يا حساب ترتيب در بيان است يعنى بدانيد سر انجام كار شما قيامت است كه به همين زودى خواهيد فهميد ) .

8- اگر به پيروزى و گرامى بودن آخرت راغب هستيد ، پس از عالم فنا براى جهان باقى برگيريد .

9- براستى كه تو در طريق كسى هستى كه پيش از تو بوده ( يعنى تو هم خواهى رفت ) ، پس جدّيت خود را براى آخرت خويش قرار ده ، و بكار دنيا اهتمام مورز .

10- براستى كه تو براى آخرت آفريده شده اى ، پس عمل كن براى آن .

11- براستى اگر تو براى آخرت كار كنى تير تو پيروزى يابد ( يعنى بمقصد خواهى رسيد چنانكه تير بنشانه اصابت خواهد كرد ) .

12- إنّكم إلى الآخرة

صائرون و على اللّه معروضون 3821 .

13- حلاوة الآخرة تذهب مضاضة شقاء الدّنيا 4880 .

14- حصّلوا الآخرة بترك الدّنيا ، و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا 4916 .

15- الآخرة أبد 4 .

16- طوبى لمن ذكر المعاد فأحسن 5980 .

17- طالب الآخرة يدرك منها أمله و يأتيه من الدّنيا ما قدّر له 6014 .

18- عليك بالجدّ و الاجتهاد في إصلاح المعاد 6135 .

19- عجبت لمن أنكر النشأة الاخرى و هو يرى النّشأة الاولى 6250 .

20- غاية الآخرة البقاء 6353 . 12- براستى كه شما بسوى آخرت اقبال كننده و گرونده مى باشيد و بر خدا عرضه مى شويد .

13- شيرينى آخرت درد بدبختى دنيا را مى برد .

14- آخرت را به ترك دنيا تحصيل نموده ، و دنيا را به ترك دين تحصيل نكنيد .

15- آخرت هميشگى است .

16- خوشا بحال كسى كه ياد كند روز بازگشت را پس احسان كند .

17- طلب كننده آخرت اميد خود را از آن دريافت ميكند ، و آنچه از دنيا براى او تقدير گشته او را خواهد رسيد .

18- بر تو باد به كوشش و اجتهاد ( بذل جهد ) در اصلاح روز باز گشت .

19- تعجب مى كنم از كسى كه زندگانى ديگر ( معاد ) را انكار مى كند در صورتى كه زندگانى اول ( دنيا ) را مى بيند ( يعنى كسى كه مى بيند خداوند جهان عالم را از كتم عدم بوجود آورده ، نبايد در باب معاد كه عدمى در آن تصور نمى شود ، بلكه تبديل و تغيير و حالى بحالى است استبعاد نموده و انكار كند ) .

20- غرض از آخرت پاينده بودن آنست .

21- في الآخرة حساب و لا

عمل 6495 .

22- كونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإنّ كلّ ولد سيلحق بامّه يوم القيمة 7194 .

23- من عمل للمعاد ظفر بالسّداد 8044 .

24- من عمر آخرته بلغ آماله 8348 .

25- من ابتاع آخرته بدنياه ربحهما 8236 .

26- من عمر دار إقامته فهو العاقل 8298 .

27- من أيقن بالآخرة أعرض عن الدّنيا 8421 .

28- من أصلح المعاد ظفر بالسّداد 8368 .

29- من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا 8256 .

30- من حرص على الآخرة ملك 8441 . 21- در آخرت حساب بوده و عملى نيست .

22- از فرزندان آخرت باشيد ، و از فرزندان دنيا نباشيد ، زيرا هر فرزندى بزودى در روز قيامت به مادر خود ملحق خواهد شد .

23- هر كه براى روز باز گشت عمل كند ، به پيروزى دست يابد .

24- كسى كه آخرت خود را آباد سازد ، باميدهاى خود برسد .

25- هر كه آخرت خود را به دنياى خود بخرد ، در هر دو سود نموده است .

26- كسى كه سراى اقامت خود را آباد سازد پس او عاقل است .

27- كسى كه به آخرت يقين كند از دنيا رو گردانده و اعراض نمايد .

28- كسى كه اصلاح معاد نمايد به راه درست پيروزى يافته است .

29- هر كه به آخرت يقين كند بر دنيا حريص نخواهد بود .

30- هر كه بر آخرت حريص باشد مالك ( نفس يا سعادت ) خواهد بود .

31- لكل شي ء من الآخرة خلود و بقاء 7298 .

32- ليس عن الآخرة عوض ، و ليست الدّنيا للنّفس بثمن 7502 .

33- ليس بمؤمن من لم يهتمّ بإصلاح معاده 7531 .

34-

من رغب في نعيم الآخرة قنع بيسير الدّنيا 8507 .

35- من أخسر ممّن تعوّض عن الآخرة بالدنيا 8509 .

36- من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول 8512 .

37- من سعى لدار إقامته خلص عمله و كثر و جله 8599 .

38- من أيقن بالآخرة سلا عن الدّنيا 8665 .

39- من أكثر من ذكر الآخرة قلّت معصيته 8769 .

40- من أصلح أمر آخرته ، أصلح اللّه له أمر دنياه 8857 . 31- براى هر چيزى از آخرت پايندگى و بقاء است .

32- از آخرت عوضى نبوده ، و دنيا براى نفس بهائى نيست .

33- مؤمن نيست كسى كه به اصلاح روز بازگشت خود اهتمام نورزيده است .

34- كسى كه به نعمت آخرت رغبت دارد به اندك دنيا قناعت خواهد نمود .

35- كيست زيانكارتر از كسى كه دنيا را به عوض از آخرت گيرد .

36- هر كه همه همّ و تلاش خود را براى آخرتش قرار دهد به اميدى كه داشته پيروزى يابد .

37- هر كه از براى سراى اقامت خود كوشش نمايد عملش خالص گرديده و خوف و ترس او بسيار باشد .

38- كسى كه بآخرت يقين داشته باشد از دنيا غافل گردد .

39- كسى كه بسيار در ياد آخرت باشد گناه او كم خواهد بود .

40- كسى كه كار آخرت خود را اصلاح نمايد خداوند امر دنيايش را اصلاح

41- من كانت الآخرة همّته بلغ من الخير غاية امنيّته 8902 .

42- من لم يعمل للآخرة لم ينل أمله 8994 .

43- من كان فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة : يأمر بالمعروف و يأتمر به ، و ينهى عن المنكر و ينتهي عنه ، و يحافظ

على حدود اللّه جلّ و علا 9076 .

44- ما أخسر من ليس له في الآخرة نصيب 9625 .

45- مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة 9793 .

46- ما المغرور الّذي ظفر من الدّنيا بأدنى سهمته ( بأعلى همّته ) كالآخر الّذي ظفر من الآخرة بأعلى همّته ( بأدنى سهمته ) 9686 .

47- نال المنى من عمل لدار البقاء 9951 . خواهد نمود .

41- كسى كه آخرت عزم و همت اوست از خير به نهايت اميد خود خواهد رسيد .

42- كسى كه براى آخرت عمل ننموده به اميد خود نرسيده است .

43- كسى كه در وجود او سه چيز باشد براى او دنيا و آخرت سالم خواهد ماند : امر بمعروف كند و خود به آن امر پذير شود ، و نهى از منكر نمايد و خود از آن باز ايستد ، و بر حدود و مقررات خدا جلّ و علا محافظت نمايد .

44- چه زيانكار است كسى كه براى او در آخرت بهره اى نيست .

45- تلخى دنيا شيرينى آخرت است .

46- فريب خورده اى كه از دنيا به كمترين حصه ( يا به بالاترين همّت ) خود پيروزى يافته ، مانند ديگرى كه به بالاترين همّت ( يا به كمترين حصّه ) خود از آخرت ظفر يافته است نخواهد بود .

47- به اميدها رسيده كسى كه براى سراى پاينده عمل كرده باشد .

48- لا تبيعوا الآخرة بالدّنيا ، و لا تستبدلوا الفناء بالبقاء 10335 .

49- لا يشغلنّك عن العمل للآخرة شغل فإنّ المدّة قصيرة 10286 .

قسمت دوم

50- لا تجتمع الآخرة و الدّنيا 10575 .

51- لا تجتمع الفناء و البقاء 10576 .

52- لا يدرك أحد ما يريد من الآخرة إلّا

بترك ما يشتهي من الدّنيا 10822 .

53- ينبغي لمن أيقن ببقاء الآخرة و دوامها أن يعمل لها 10934 .

54- لا يترك النّاس شيئا من دنياهم لإصلاح آخرتهم إلّا عوّضهم اللّه سبحانه خيرا منه 10830 .

55- ارغبوا فيما وعد اللّه المتّقين ، فإنّ أصدق الوعد ميعاده 2514 . 48- آخرت را به دنيا نفروشيد ، و فنا ( دنيا ) را عوض بقاء ( آخرت ) مگيريد .

49- البتّه مشغول نسازد تو را از عمل براى آخرت هيچ شغلى زيرا كه مدّت كوتاه است .

50- آخرت و دنيا جمع نخواهند شد .

51- فنا و بقاء جمع نمى شوند .

52- هيچكس آنچه را كه از آخرت اراده دارد در نمى يابد مگر به ترك آنچه مى خواهد .

53- براى كسى كه يقين به بقاء آخرت و پايندگى آن دارد سزاوار است كه براى آن عمل نمايد .

54- مردم چيزى را از دنيايشان براى اصلاح امر آخرت خود ترك نمى كنند ، مگر آنكه خداوند سبحان بهتر از آن را به آنها عوض خواهد داد .

55- در آنچه خداوند به متقين وعده داده رغبت نمائيد ، زيرا راست ترين وعده ، وعده اوست .

56- إنّ غدا من اليوم قريب ، يذهب اليوم بما فيه ، و يأتي الغد لا حقا به 3503 .

57- إنّ الغاية أمامكم ، و إنّ السّاعة ورائكم تحدوكم 3508 .

58- إنّ لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم ، و إنّ لكم علما فانتهوا بعلمكم 3509 .

59- إنّ المرء قد يسرّه درك ما لم يكن ليفوته ، و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه ، فليكن سرورك بما نلت من آخرتك ، و ليكن أسفك على ما فاتك منها ، و

ليكن همّك لما بعد الموت 3586 .

60- اجعل همّك لآخرتك ، و حزنك على نفسك ، فكم من حزين وفد 56- براستى كه فرداى ( قيامت يا مرگ ) به امروز نزديك است ، امروز با آنچه در آنست مى رود ، و فردا به دنبال آن خواهد آمد ( پس بايد براى آن آماده شد هر چند به نظر دور است بلا فاصله مى آيد ) .

57- براستى كه انجام كار پيش روى شما ، و همانا قيامت پشت سر شما يا پيش روى شماست كه ميراند و مى كشاند شما را .

58- براستى كه براى شما نهايتى است ( نعمتهاى بهشت و خوشنودى الهى ) پس بسوى آن برسيد و به درستى كه براى شما راهنمائى است ( كه چگونه به هدف برسيد ) پس خود را به راهنماى خود برسانيد ( به اين معنى كه خداوند خاندان محمّد و آل- عليهم السلام- را رهبران و راهنمايان شما قرار داده خود را به آنان برسانيد ) .

59- براستى كه مرد گاهى چنين است كه يافتن چيزى كه بنا نبوده از او فوت شود او را شاد گردانده ، و فوت چيزى كه بنا نيست كه آن را بيابد او را غمگين مى سازد ، پس بايد خوشحالى تو نسبت به چيزى باشد كه از آخرت خود به آن مى رسى ، و بايد أسف و غم تو بر چيزى باشد كه از آخرت تو از دستت مى رود ، و بايد كه اندوه تو براى بعد از مرگت باشد .

60- همّ و غم خود را براى آخرت خويش ، و اندوه خويشتن را بر نفس خود

به حزنه على سرور

الأبد ، و كم من مهموم أدرك أمله 2453 .

61- استعدّوا ليوم تشخص فيه الأبصار و تتدلّه لهوله العقول و تتبلّد البصائر 2573 .

62- احذروا يوما تفحص فيه الأعمال ، و تكثر فيه الزّلزال ، و تشيب فيه الأطفال 2629 .

63- إيّاك أن تخدع عن دار القرار ، و محلّ الطّيّبين الأخيار ، و الأولياء الأبرار الّتي نطق القرآن بوصفها ، و أثنى على أهلها ، و دلّك اللّه سبحانه عليها و دعاك إليها 2734 .

64- ألا متزوّد لآخرته قبل ازوف رحلته 2755 .

65- الآخرة دار مستقرّكم ، فجهّزوا إليها ما يبقى لكم 2050 . قرار ده ، چه بسا اندوهناكى كه اندوهش او را بر خوشحالى هميشگى فرود آورد ، و غمناكى كه اميد خود را در يابد ( در صورتى كه براى آخرت باشد ) .

61- براى روزى آماده شويد كه بلند و يا گشوده مى شود در آن چشمها و مدهوش مى گردد در آن عقلها و در آن كند مى شود بينائيها .

62- از روزى بر حذر باشيد كه كردارها در آن جستجو مى شود ، و زلزله در آن بسيار ، و كودكان در آن پير مى گردند .

63- دورى كن از اين كه فريب خورى نسبت به دار القرار ، و محل پاكيزگان برگزيده ، و دوستان نيكو ، خانه اى كه قرآن در وصف آن سخن گفته ، و بر اهل آن ثنا نموده ، و خداوند سبحان شما را بر آن راهنمائى نموده ، و بسوى آن شما را دعوت كرده است .

64- آيا توشه برگيرنده اى براى آخرت خود نيست پيش از نزديك شدن كوچ كردن او از دنيا .

65- آخرت خانه قرار

شماست ، پس بسوى آن چيزى را كه براى شما باقى

66- اجعل همّك و جدّك لآخرتك 2288 .

67- اجعل همّك لمعادك تصلح 2308 .

68- استفرغ جهدك لمعادك تصلح مثواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك 2411 .

69- اجعل جدّك لإعداد الجواب ليوم المسألة ( المسائلة ) و الحساب 2436 .

70- أوفر النّاس حظّا من الآخرة أقلّهم حظّا من الدّنيا 3222 .

71- إنّي آمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون على ما تقدّمون ، و تندمون على ما تخلّفون ، و تجزون بما كنتم تسلّفون 3784 .

72- إذا أعرضت عن دار الفناء ، و تولّهت بدار البقاء ، فقد فاز قدحك ، مى ماند فراهم سازيد .

66- اندوه و كوشش خود را براى آخرت خود قرار ده .

67- اهتمام خود را براى روز بازگشتت ( آخرت ) قرار ده تا اصلاح شوى .

68- تمام كوشش خويش را براى روز بازگشت خود بذل طاقت كن تا جايگاه خود را اصلاح نمائى ، و آخرت خود را به دنيايت مفروش .

69- كوششت را از براى آماده كردن جواب براى روز پرسش و حساب قرار ده .

70- و افرترين مردم به حسب بهره از آخرت كمترين آنهاست از نظر بهره از دنيا .

71- براستى كه من شما را به حسن استعداد ( يعنى به نيكوئى آمادگى ) و توشه بسيار براى روزى كه شما بر آنچه از پيش فرستاده ايد وارد گشته ، و بر آنچه پس انداختيد پشيمان گرديده ، و به آنچه پيش مى اندازيد پاداش داده مى شويد فرمان مى دهم .

72- هر گاه از دنيا روگردانى ، و به سراى هميشگى ( آخرت ) رو آورى و

شيفته

و فتحت لك أبواب النّجاح ، و ظفرت بالفلاح 4140 .

73- ثواب الآخرة ينسي مشقّة الدّنيا 4692 .

74- خذ ممّا لا يبقى لك و لا تبقى له لما لا تفارقه و لا يفارقك 5094 .

75- خذ من صالح العمل ، و خالل خير خليل ، فإنّ للمرء ما اكتسب ، و هو في الآخرة مع من أحبّ 5096 .

76- دار البقاء محلّ الصّدّيقين و موطن الأبرار و الصّالحين 5126 .

77- ذكر الآخرة دواء و شفاء 5175 .

78- رحم اللّه امرء أخذ من حيوة لموت ، و من فناء لبقاء ، و من ذاهب گردى ، در حقيقت تير پيروزى را كه به نامت نوشته شده به دست آورده ( يعنى گل را زدى و خط اعلى را تحصيل نمودى ، و درهاى پيروزى و ظفر به روى تو باز شده ، و به رستگارى رسيدى ) .

73- پاداش آخرت مشقت دنيا را فراموش مى گرداند ، و از ياد مى برد ( يعنى كسى كه ثواب آخرت را در نظر آورد زحمت و مشقت دنيا در نزد او چيزى به حساب نيامده ، همه را به دست فراموشى بسپارد ) .

74- از آنچه براى تو باقى نمى ماند و تو براى آن باقى نمى مانى براى آنچه تو از آن جدا شده و آن از تو جدا نمى شود فرا گير .

75- از عمل خوب و شايسته فراگير ، و با بهترين دوست دوستى نما زيرا كه براى آدمى و براى مرد است آنچه كه كسب كرده ، و او در آخرت با كسى است كه دوست داشته است .

76- خانه جاويد ( بهشت در آخرت ) جايگاه صدّيقين

( كسانى كه ملازم راستى اند ) و وطن نيكو كاران و صالحان است .

77- ياد آخرت دواء ( براى هر درد ) و شفاء ( براى هر بيمارى ) خواهد بود .

78- خداوند رحمت كند مردى را كه از زندگانى براى مرگ ، و از نيستى براى

لدائم 5220 .

79- عليك بالآخرة تأتك الدّنيا صاغرة 6080 .

80- و كلّ شي ء من الآخرة عيانه أعظم من سماعه ، ( فليكفكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر ) 6907 .

81- كيف يعمل للآخرة المشغول بالدّنيا 6976 .

82- إنّكم إلى عمارة دار البقاء أحوج منكم إلى عمارة دار الفناء 3832 .

83- إنّكم إنّما خلقتم للآخرة لا للدّنيا ، و للبقاء لا للفناء 3843 . هستى ، و از رونده اى براى پاينده اى فرا گيرد .

79- بر تو باد به آخرت و ملازم آن باش تا دنيا خوار و ذليل بسوى تو آيد ( يعنى بدون زحمت در اختيارت قرار خواهد گرفت ) .

80- ( اين تتمه كلامى است كه حضرت در تقوا فرموده چنانكه در خطبه 113 نهج البلاغه است ) هر چيزى از آخرت ديدنش بزرگتر از شنيدنش مى باشد ( براى اين كه بشر ديدنيهايش را نديده و تنها شنيدنى است بخلاف دنيا كه ديدنيهايش كوچكتر از شنيدنى هايش مى باشد و چون بيند آن را همراه با رنج و اندوه خواهد ديد ) پس بايد كه شما را كافى باشد از آنچه ديده مى شود شنيدن ( بلكه كمتر و پست تر ) و از غيب ( آخرت ) خبر ( بلكه زيادتر از آنچه مى پنداريد ) .

81- چگونه براى آخرت عمل مى نمايد كسى كه به دنيا اشتغال دارد .

82-

براستى كه شما به آباد كردن سراى آخرت و هميشگى محتاج تريد تا آباد ساختن خانه ناپايدار دنيا .

83- بدرستى كه شما جز اين نيست كه براى آخرت آفريده شده ايد نه براى دنيا و براى هميشگى نه براى فنا و نابودى .

84- إنّما خلقتم للبقاء لا للفناء ، و إنّكم في دار بلغة و منزل قلعة 3862 .

85- صلاح الآخرة رفض الدّنيا 5806 .

86- عجبت لمن عرف ربّه كيف لا يسعى لدار البقاء 6265 .

87- من أيقن بما يبقى زهد فيما يفنى 8422 .

88- من أحبّ الدّار الباقية لهى عن اللّذّات 8593 .

89- من أمّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله 9020 .

90- أيسرّك أن تلقى اللّه غدا في القيامة و هو عليك راض غير غضبان كن في الدّنيا زاهدا ، و في الآخرة راغبا ، و عليك بالتّقوى و الصّدق ، فهما جماع الدّين ، و الزم أهل الحقّ ، و اعمل عملهم تكن منهم 2827 . 84- جز اين نيست كه شما براى باقى بودن آفريده شده ايد نه براى فانى شدن ، و براستى كه شما در خانه اى كه براى زندگانى بتوان به آن اكتفاء كرد ، و جايگاه عاريتى كه آن را وطن نتوان قرار داد مى باشيد .

85- صلاح آخرت ترك دنيا است .

86- شگفتم از كسى كه پروردگارش را مى شناسد چگونه براى سراى جاويد ( آخرت ) نمى كوشد .

87- هر كه به آن چه باقى خواهد ماند يقين كند در آنچه فانى شدنى است بى رغبت باشد .

88- هر كه سراى باقى را دوست دارد از لذتها اعراض كند .

89- هر كه اميدوار ثواب نيكوتر ( آخرت ) است اميدهايش دشوار نگردد

.

90- آيا ترا خوشنود مى گرداند اين كه خدا را فردا در قيامت ملاقات نمائى و او بر تو خوشنود باشد نه خشمناك در دنيا بى رغبت و نسبت بآخرت رغبت كننده باش ، و بر تو باد بتقوى و راستى ، زيرا كه آن دو جمع كننده دينند ، و از اهل حق جدا مشو و

91- ما ظفر بالآخرة من كانت الدّنيا مطلبه 9558 .

92- ما المغبوط الّذي فاز من دار البقاء ببغيته كالمغبون الّذي فاته النّعيم بسوء اختياره و شقاوته 9687 .

93- لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير عمل ، و يسوّف التّوبة بطول الأمل ، يقول في الدّنيا بقول الزّاهدين ، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين 10404 .

94- لا ينعم بنعيم الآخرة إلّا من صبر على بلاء الدّنيا 10752 .

95- لا ينفع العمل للآخرة مع الرّغبة في الدّنيا 10829 .

96- لا يدرك أحد رفعة الآخرة إلّا بإخلاص العمل ، و تقصير الأمل ، و لزوم التّقوى 10864 . بعمل آنها عمل نما تا از آنان باشى .

91- به آخرت پيروز نگشته كسى كه دنيا مطلب و مقصود او باشد .

92- مغبوطى كه ( كسى كه بحال او مردم غبطه مى خورند و آرزوى حال او را دارند ) از سراى جاويد ( آخرت ) به مطلب خود پيروزى يافته مانند مغبونى كه نعمت ( اخروى ) به سبب بدى اختيار ( كه دنيا را برگزيده ) و بدبختى خود از دست داده نخواهد بود ( پس در مطالب اخروى بكوشيد و آخرت را بر دنيا برگزينيد ) .

93- از كسانى مباش كه بدون عمل اميد آخرت دارد و به درازى امل و آرزو توبه را

تأخير مى اندازد در دنيا به گفتار زهاد سخن مى گويد و در آن به عمل رغبت كنندگان عمل مى نمايد .

94- به نعمت آخرت انعام نمى شود مگر كسى كه بر بلاء دنيا صبر نمايد .

95- عمل براى آخرت سودى ندهد در صورتى كه نسبت به دنيا رغبت باشد .

96- احدى به بلندى مقام آخرت نخواهد رسيد مگر به خالص گردانيدن عمل ، و كوتاه نمودن اميد و آرزو ، و ملازمت تقوا ( و از آن جدا نشدن ) .

97- استحقّوا من اللّه ما أعدّ لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده 2515 .

الاخوّة و الصّديق و الرّفيق و المصاحبة

قسمت اول

1- الإخوان أفضل العدد 1045 .

2- المعين على الطّاعة خير الأصحاب 1142 .

3- الصّديق من صدق غيبه ( غيبته ) 1151 .

4- الفقد الممرض ( المرمض ) فقد الأحباب 1158 .

5- الصّاحب كالرّقعة فاتّخذه مشاكلا 1177 . 97- از خدا استحقاق پيدا كنيد و سزاوار گرديد ( بهشت و ) آنچه را كه براى شما آماده ساخته ، بطلب وفاى وعده از او كه وعده اش راست است ، و بجهت ترس از وحشت قيامت او .

برادرى و دوستى 1- برادران ، افزونترين توشه آماده شده هستند ( يعنى در سختى ها و شدائد و دفع دشمن ) .

2- يارى كننده بر طاعت بهترين ياران است .

3- دوست كسى است كه پنهانى يا غيبت او راست باشد ( يعنى باطن و ظاهرش يكى بوده در دوستى صاف باشد ) .

4- نيافتن بيمار كننده ، يا سوزاننده و درد آورنده نيافتن دوستان است ( چنانكه شاعر مى گويد :

يقولون ان الموت صعب على الفتى

مفارقة الأحباب و اللّه أصعب

5- رفيق و يار مانند وصله است

پس آن را همرنگ خود گير ، تا وصله ناجور نگردد .

6- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا 1180 .

7- الغريب من ليس له حبيب 1204 .

8- إخوان الدّين أبقى مودّة 1360 .

9- أخ تستفيده خير من أخ تستزيده 1362 .

10- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق 1479 .

11- الإخوان زينة في الرّخاء وعدّة في البلاء 1527 .

12- إخوان الدّنيا تنقطع مودّتهم لسرعة انقطاع أسبابها 1796 .

13- خير إخوانك من واساك بخيره و خير منه من أغناك عن غيره 5013 . 6- رفيق و يار بمنزله دوست است ، پس آنرا موافق برگزين .

7- غريب كسى است كه براى او دوستى نباشد .

8- برادرانى كه برادريشان از راه دين باشد از نظر دوستى پاينده تر مى باشند .

9- برادرى كه از او استفاده ( علمى ) كنى بهتر از برادرى است كه طلب زاد كنى از او ( يعنى سزاوار است آدمى با كسى رفيق شود كه باعث ترقى و كمال او گردد نه او از ايشان كسب كمال كند زيرا در اين صورت عمده نفع براى رفيق خواهد بود ) .

10- رنجانيدن دوست و او را تباه ساختن از عدم توفيق است .

11- برادران در حال فراخى زينت ، و در بلاء و سختى مهيّا و يار و مدد كارند .

12- برادران دنيا ( كه دوستى آنان بجهت غرضهاى دنيوى مى باشد ) دوستى آنها با سرعت بريده شدن اسباب آن ، بريده خواهد شد ( چون دوستى براى خدا و عميق نبوده است ) .

13- بهترين برادران تو كسى است كه تو را بمال خود كمك نموده و بهتر از او كسى است كه تو را از غير خود

بى نياز سازد .

14- خير الإخوان أنصحهم و شرّهم أغشّهم 5014 .

15- خير الإخوان من لم تكن على الدّنيا اخوّته 5016 .

16- خير الإخوان من كانت في اللّه مودّته 5017 .

17- خير الإخوان من إذا فقدته لم تحبّ البقاء بعده 5018 .

18- خير إخوانك من سارع إلى الخير و جذبك إليه ، و أمرك بالبرّ و أعانك عليه 5021 .

19- خير إخوانك من دعاك إلى صدق المقال بصدق مقاله و ندبك إلى أفضل الأعمال بحسن أعماله 5022 .

20- خير إخوانك من دلّك على هدى ، و ألبسك ( أكسبك ) تقى ، و صدّك عن اتّباع هوى 5029 . 14- بهترين برادران خالص ترين آنها ، و بدترين آنها ناصاف ترين آنها خواهد بود .

15- بهترين برادران كسى است كه برادريش بر سر دنيا نباشد .

16- بهترين برادران كسى است كه دوستى او در راه خدا باشد .

17- بهترين برادران كسى است كه هرگاه او را از دست دهى ماندن بعد از او را دوست نداشته باشى .

18- بهترين برادران تو كسى است كه بسوى خير شتاب كرده ، و تو را به سوى آن كشيده ، و بنيكوئى فرمان داده ، و بر آن مدد كند .

19- بهترين برادران تو كسى است كه تو را به سبب راست گفتاريش براست گفتارى خوانده ، و به وسيله نيكوئى كردارش به افزونترين عملها متوجه سازد .

20- بهترين برادرهاى تو كسى است كه تو را بر راه راست هدايت نموده ، و خويشتن دارى را نصيب تو كرده ، و يا لباس تقوا را بر تو بپوشاند ، و از پيروى هوا و هوس جلو گيرى نمايد .

21- خير إخوانك

من واساك 5035 .

22- ربّ أخ لم يلده امّك 5251 .

23- صديق الجاهل متعوب منكوب 5829 .

24- صاحب الإخوان بالإحسان ، و تغمّد ذنوبهم بالغفران 5832 .

25- صاحب العقلاء تغنم و أعرض عن الدّنيا تسلم 5835 .

26- صاحب العقلاء و جالس العلماء ، و اغلب الهوى ، ترافق الملأ الأعلى 5837 .

27- صاحب الحكماء ، و جالس الحلماء ، و أعرض عن الدّنيا تسكن جنّة المأوى 5838 .

28- صحبة الأشرار تكسب الشّرّ كالرّيح إذا مرّت بالنّتن حملت 21- بهترين برادرهايت كسى است كه تو را در مالش شريك گرداند .

22- بسا برادرى كه او را مادرت نزائيده است ( يعنى از راه دوستى و اخلاص و ايمان برادرت شده ، بايد او را نگه داشته ، و احترام نمائى ) .

23- دوست شخص نادان و يا كم عقل به زحمت افتاده نكبت زده است ( چون از او به غير از ضرر و زيان و ناراحتى و احمقى چيزى نخواهد ديد ) .

24- برادران را با احسان مصاحبت نما و گناهانشان را به گذشت بپوشان .

25- با عقلاء مصاحبت و رفاقت نما تا سود يابى و از دنيا روگردان تا سالم مانى .

26- با عقلاء مصاحبت نما ، و با علماء مجالست كن ، و بر هوا و هوس غلبه كن ، تا با ملأ اعلى رفيق گردى ( يعنى با ملائكه و انبياء و اولياء- صلوات اللّه عليهم أجمعين- ) .

27- با حكماء ( يعنى كسانى كه داراى علم راست و درست باشند ) مصاحبت كن ، و با بردباران همنشينى نما ، و از دنيا روى گردان تا در جنة المأوى جاى گيرى

.

28- صحبت بدان بدى را كسب مى كند مانند بادى كه به بوى بد بگذرد بوى

نتنا 5839 .

29- صحبة الأحمق عذاب الرّوح 5841 .

30- صحبة الوليّ اللّبيب حياة الرّوح 5842 .

31- صديق الأحمق في تعب 5855 .

32- صديق الجاهل معرض للعطب 5856 .

33- صديقك من نهاك ، و عدوّك من أغراك 5857 .

34- صحبة الأشرار توجب سوء الظّنّ بالأخيار 5868 .

35- عليك بمقارنة ذي العقل و الدّين فإنّه خير الأصحاب 6115 . بد را بر مى دارد .

29- مصاحبت احمق ( كم عقل ) عذاب روح است .

30- يار و همدم شدن با دوست عاقل حيات روح است .

31- دوست احمق ( كم عقل ) در رنج است ( براى اين كه احمق كار درستى نمى كند كه دوستش در رفاه باشد ) .

32- دوست نادان در معرض هلاكت است ( زيرا كارهاى نادان تحت برنامه صحيح نيست و لذا ممكن است دوست خود را به هلاكت برساند ) .

33- دوست تو كسى است كه تو را ( از بديها و خطرات ) باز دارد و دشمنت كسى است كه تو را فريب داده و بر انگيزاند .

34- صحبت و معاشرت بابدان موجب بدگمانى شود نسبت به نيكان ( ممكن است از اين جهت باشد كه كسى كه با بدان رفاقت كند آنان را هم قياس به رفقاى بد خود كند و يا چون نيكان ممكن است زياد نكوهش بدان كنند از اين جهت آنان متهم گردند ) .

35- بر تو باد بهمراهى و همنشينى صاحب عقل و دين زيرا كه آن بهترين ياران و مصاحبان است .

36- عليك بإخوان الصّفا فإنّهم زينة في الرّخاء و عون

في البلاء 6128 .

37- عليك بمواخاة من حذّرك و نهاك فإنّه ينجدك و يرشدك 6141 .

38- منّ تألّف النّاس أحبّوه 7895 .

39- الاصطحاب قليل 124 .

40- الصّديق أقرب الأقارب 674 .

41- إنّما سمّي الصّديق صديقا لأنّه يصدقك في نفسك و معايبك ، فمن فعل ذلك فاستنم إليه فإنّه الصّديق 3877 .

42- إنّما سمّى الرّفيق رفيقا لأنّه يرفقك على إصلاح دينك فمن أعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق 3878 . 36- بر تو باد به برادران پاك درون زيرا كه آنان در فراخى زينت و يارى كننده در بلايند .

37- بر تو باد به برادرى كسى كه تو را بترساند و باز دارد زيرا كه آن تو را بلند گرداند و به راه راست وادارد .

38- هر كه با مردم الفت گيرد مردم او را دوست دارند .

39- رفاقت و مصاحبت دو كس با هم كم است .

40- دوست نزديكترين خويشاوندان است .

41- جز اين نيست كه دوست دوست ناميده شده ، براى اين كه تو را در باره نفس و عيبهايت راست مى گويد ، بنا بر اين كسى كه چنين بود به او آرام گير كه او دوست است .

42- جز اين نيست كه رفيق رفيق ناميده شده ، چون تو را بر آنچه صلاح دين تست سود مى رساند ، پس كسى كه تو را بر صلاح دينت يارى نمود ، آن رفيق مهربان است .

43- إذا طالت الصّحبة تأكّدت الحرمة 4017 .

44- إذا أحببت السّلامة فاجتنب مصاحبة الجهول 4042 .

45- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به 4062 .

46- إذا اتّخذك و ليّك أخا فكن له عبدا و امنحه صدق الوفاء و حسن

الصّفاء 4141 .

47- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره 4162 .

48- بحسن الموافقة تدوم الصّحبة 4183 .

49- بحسن الصّحبة تكثر الرّفاق 4282 .

50- بئس الصّديق الملول ( الملوك ) 4392 .

51- بئس القرين الجهول 4395 . 43- هر گاه مصاحبت و رفاقت به درازا كشد و كهنه گرديد احترام زياده خواهد شد .

44- هر گاه سلامتى ( دنيا و آخرت ) را دوست دارى از رفاقت و مصاحبت نادان دورى نما .

45- هر گاه گناهان دوست بسيار شود ، خوشحالى نسبت بآن كم خواهد شد .

46- هر گاه دوست تو تو را برادر گرفت ، پس براى او بنده باش ، و او را راستى وفاء و نيكوئى صفا عطا كن ( يعنى لازمه برادرى وفادارى و صميميّت است ) .

47- هرگاه بيوفائى دوست ظاهر شود دورى گزيدن از او سهل باشد ( يعنى ديگر شرعا و عقلا مانعى ندارد ) .

48- به سبب موافقت نيكو دوستى و رفاقت دوام پيدا خواهد كرد .

49- به سبب خوبى مصاحبت رفيقان زياد خواهد شد .

50- بد دوستى است پادشاهان ملول ( يعنى كسى كه به اندك چيزى از رفيقش افسرده شود ) .

51- بد همنشينى است بسيار نادان ، ( زيرا پيوسته آدمى از آن در رنج بوده و از

52- بئس القرين العدوّ 4398 .

53- بئس الرّفيق الحسود 4400 .

54- تمسّك بكلّ صديق أفادتكه الشّدّة ، ( أفادك نكبة الشّدّة ) 4508 .

55- تحبّب إلى خليلك يحببك ، و أكرمه يكرمك و آثره على نفسك يؤثرك على نفسه و أهله 4530 .

56- جليس الخير نعمة 4719 .

57- جليس الشّرّ نقمة 4720 . او سودى نخواهد برد )

.

52- بد همنشينى است دشمن ، ( زيرا به اسرار آدمى پى برده ، و پيوسته در صدد نابودى انسان است ) .

53- بد رفيقى است حسود ، ( زيرا كه به كم و زياد رفيقش آشنا بوده پيوسته آرزوى زوال آن را دارد و يا مى كوشد به رفيقش ضربه اى وارد سازد ) .

54- چنگ به دامن هر دوستى زن كه در سختى تو را سود رساند ( چنانكه شاعر گفته :

دوست مشمار آنكه در نعمت زند

اف يارى و برادر خواندگى

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشان حالى و درماندگى )

55- بسوى دوست خويش دوستى نما تا تو را دوست دارد ، و او را اكرام كن تا تو را اكرام نمايد ، و او را بر جان خود برگزين تا او تو را بر نفس و بر اهل خود برگزيند .

56- همنشين خوب نعمتى است ، ( زيرا كه آدمى از اخلاق او استفاده مى برد ، چنانكه گفته شده :

همنشين تو از تو به بايد

تا تو را عقل و دين بيفزايد ) .

57- همنشين بد عذاب است ، ( چنانكه شاعر گفته :

ص 38

58- جالس أهل الورع و الحكمة ، و أكثر مناقشتهم ، فإنّك إن كنت جاهلا علّموك ، و إن كنت عالما ازددت علما 4783 .

59- حسن الصّحبة يزيد في محبّة القلوب 4812 .

60- حسد الصّديق من سقم المودّة 4928 .

61- خير الاختيار صحبة الأخيار 4954 .

قسمت دوم

62- خير من صاحبت ذووا العلم و الحلم 4989 .

63- خير من صحبته من لا يحوجك إلى حاكم بينك و بينه 5012 .

64- خير من صحبت من ولّهك بالاخرى ، و زهّدك في

الدّنيا ، و أعانك على طاعة المولى 5030 . روح را صحبت ناجنس عذابى است أليم ) .

58- با اهل پرهيزكارى و حكمت مجالست و همنشينى نما و با آنها دقيقا بحث و گفتگو بسيار كن ، زيرا اگر نادان باشى تو را بياموزند ، و اگر عالم باشى علمى را زياد خواهى نمود ، و بر علم تو افزوده گردد .

59- نيكوئى مصاحبت در دوستى دلها مى افزايد .

60- حسد دوست از بيمارى دوستى است ( يعنى دوستى او صحيح نمى باشد ) .

61- بهترين برگزيدنها صحبت نيكان است و رفاقت و همنشينى با آنها .

62- بهترين كسى كه رفاقت مى نمائى صاحبان علم و بردبارانند .

63- بهترين كسى كه رفاقت كنى با او كسى است كه تو را به حاكمى كه ميان تو و او حكم نمايد محتاج نسازد ، ( بلكه خود رفع اختلاف كند و پيرو حق باشد ) .

64- بهترين كسى كه رفاقت و مصاحبت مى نمائى كسى است كه تو را به آخرت شيفته ، و در دنياى بى رغبت كرده ، و تو را بر طاعت مولا ( پروردگار ) يارى نمايد .

ص 39

65- خليل المرء دليل على عقله ، و كلامه برهان فضله 5088 .

66- خير كلّ شي ء جديده ، و خير الإخوان أقدامهم 5089 .

67- خير الإخوان أعونهم على الخير ، و أعملهم بالبرّ ، و أرفقهم بالمصاحب 5095 .

68- ربّ صديق حسود 5333 .

69- ربّ صديق يؤتى ( يؤبى ) من جهله لا من نيّته 5337 .

70- زين المصاحبة الاحتمال 5461 .

71- شرّ إخوانك من أرضاك بالباطل 5690 . 65- دوست مرد نشانه عقل او ، و سخنش دليل و

برهان فضل و برترى او خواهد بود ، ( يعنى هر اندازه دوست جامع و كامل و متدين ، و يا هر چه سخن عالى و پر محتوا و مفيد باشد فضيلت آدمى بيشتر خواهد بود ) .

66- بهترين هر چيز تازه آنست و بهترين برادرها قديمى ترين آنست .

67- بهترين برادران يارى كننده ترين آنهاست بر كار خير ، و عمل كننده ترين ايشانست بنيكوئى و نرمى و مدارا كننده ترين آنانست بيار و مصاحب .

68- چه بسا دوستى كه حسود است ( يعنى نبايد خيلى به دوستى مغرور شد تا در نتيجه دوست را به همه امور آشنا سازى ) .

69- چه بسا دوستى كه به بدى جزا داده شود يا ناخوش داشته شود از جهت نادانيش نه از راه نيت او ( يعنى اگر عملى ناپسند انجام مى دهد كه مستحق پاداش بد مى گردد سببش نادانى است نه سوء نيّت ) .

70- زينت رفاقت و دوستى تحمل نمودن آزارها است .

71- بدترين برادرهاى تو كسى است كه تو را به باطل راضى و خوشنود نمايد ، ( و اگر زمانى حق تو را خشمناك سازد از آن چشم پوشى كند ) .

ص 40

72- شرّ إخوانك من أحوجك إلى مداراة و ألجأك إلى اعتذار 5699 .

73- شرّ أصدقائك من تتكلّف له 5706 .

74- شرّ الإخوان الخاذل 5708 .

75- شرّ الأصحاب الجاهل 5709 .

76- شرّ الإخوان المواصل عند الرّخاء ، و المفاصل عند البلاء 5714 .

77- شرّ إخوانك من أغراك بهوى ، و ولّهك بالدّنيا 5715 .

78- شرّ إخوانك من داهنك في نفسك ، و ساترك عيبك 5725 .

79- شرّ إخوانك الغاشّ المداهن 5730 .

80- شرّ إخوانك من تثبّط

( يتبطّئ ) عن الخير و ثبّطك ( و يبطّئك ) 72- بدترين برادران تو كسى است كه تو را به مدارا كردن محتاج ساخته ( كه اگر به سوى تو بدى نمود نتوانى منع او كنى ) و تو را به پوزش مجبور سازد ( اگر زمانى به او تقصيرى نمودى ) .

73- بدترين دوستان تو كسى است كه خود را براى او به زحمت اندازى .

74- بدترين برادران برادر خوار كننده است .

75- بدترين ياران ياران نادان يا كم عقل است .

76- بدترين برادرها كسى است كه در وقت فراخى بپيوندد ، و در هنگام بلاء و تنگى جدائى نمايد .

77- بدترين برادرانت كسى است كه تو را بر خواهشى بر انگيزاند ، و به دنيا شيفته و مفتون سازد .

78- بدترين برادرهايت كسى است كه با تو در باب نفست بى تفاوت باشد و سستى نمايد و از تو عيبت را بپوشاند و به تو نگويد .

79- بدترين برادرهاى تو ناصاف مداهن است كه بتو عيبت را نگويد .

80- بدترين برادران تو كسى است كه از خير باز ايستاده و تو را با خود باز دارد

ص 41

معه 5733 .

81- شرّ إخوانك و أغشّهم لك من أغراك بالعاجلة و الهاك عن الآجلة 5738 .

82- شرّ الأصحاب السّريع الانقلاب 5742 .

83- شرّ الأتراب الكثير الارتياب 5743 .

84- شرّ الألفة اطّراح الكلفة 5782 .

85- شرط المصاحبة قلّة المخالفة 5783 .

86- صاحب السّوء قطعة من النّار 5824 .

87- صحبة الأخيار تكسب ( تكتسب ) الخير كالرّيح إذا مرّت بالطّيب و يا كسى است كه در كار خير كندى كند و با خودش تو را به كندى وادار

كند .

81- بدترين برادران تو و ناصافترين ايشان كسى است كه تو را به دنيا فريب داده و از آخرت غافل سازد .

82- بدترين ياران و مصاحبان كسى است كه بزودى از حالى به حالى شود و در دوستى و كارش ثباتى نباشد .

83- بدترين هم سن ها و مصاحبان كسى است كه بسيار تغييرپذير باشد چون ثباتى در او متصور نيست .

84- بدترين الفت و رفاقت ديگرى را بزحمت انداختن است .

85- شرط مصاحبت و رفاقت كمى مخالفت است ( زيرا كه مخالفت ريشه رفاقت را مى سوزاند ) .

86- يار و مصاحب بد پاره اى است از آتش ( چنانكه آتش اگر به جائى افتد اگر چاره آن نشود تا آخر مى سوزاند يار بد هم آدمى را بيچاره كند مگر چاره آن شود ) .

87- با نيكان نشستن نيكى را كسب نموده چنانكه باد وقتى به بوى خوشى

ص 42

حملت طيبا 5826 .

88- معاداة الكريم أسلم من مصادقة اللّئيم 9764 .

89- مصاحبة العاقل مأمونة 9766 .

90- مجالسة الأبرار توجب الشّرف 9767 .

91- مصاحبة الأشرار توجب التّلف 9768 .

92- مجالسة السّفل تضي ء القلوب 9770 .

93- منع خيرك يدعو إلى صحبة غيرك 9783 .

94- مصاحبة الجاهل من أعظم البلاء 9788 .

95- مجالسة العوامّ تفسد العادة 9812 .

96- مصاحب الأشرار كراكب البحر إن سلم من الغرق لم يسلم من مرور نمايد بوى خوش را بر دارد .

88- دشمنى كردن با كريم سالمتر از دوستى لئيم است ( چون دشمنى او زيان آور نيست ، ولى دوستى لئيم پر از رنج خواهد بود ) .

89- همراهى و رفاقت با عاقل ، ايمن از ضرر خواهد بود .

90- همنشينى با نيكو كاران

موجب شرف و سربلندى خواهد شد .

91- همراهى و رفاقت با بدان موجب تلف ( عمر و دين و هستى خواهد گرديد ) .

92- همنشينى با مردم پست دلها را بيمار ميكند .

93- جلو گيرى از خير خود ديگرى را دعوت به مصاحبت غير تو خواهد كرد ، ( يعنى غير تو را دوست اتخاذ خواهد نمود ) .

94- مصاحبت و همراهى نمودن با جاهل از بزرگترين بلاست .

95- همنشينى با عوام ( و اكثر مردم ) عادت و روش را فاسد مى سازد .

96- يار و رفيق اشرار مانند سوار شونده درياست ، اگر از غرق سالم ماند از

ص 43

الفرق 9835 .

97- مجالسة أبناء الدّنيا منساة للإيمان قائدة إلى طاعة الشيطان 9863 .

98- موافقة الأصحاب تديم الاصطحاب ، و الرّفق في المطالب يسهّل الأسباب 9873 .

99- مجالسة الحكماء حياة العقول ، و شفاء النّفوس 9875 .

100- وحدة المرء خير له من قرين السّوء 10136 .

101- بالتّواخي في اللّه تثمر الاخوّة 4225 .

102- تبتنى الاخوّة في اللّه على التّناصح في اللّه ، و التّباذل في اللّه ، و التّعاون على طاعة اللّه ، و التّناهي عن معاصى اللّه ، و التّناصر في اللّه ، و إخلاص ترس سالم نخواهد ماند .

97- همنشينى با فرزندان دنيا وسيله فراموشى و يا جايگاه فراموشى ايمان ، كشنده بسوى اطاعت شيطان خواهد بود .

98- موافقت با ياران دوستى و هم صحبتى را پاينده داشته ، و نرمى در مطالب ( و با حوصله كار را انجام دادن و يا با مردم در باره مطالب نرمى نمودن ) اسباب را آسان مى كند .

99- همنشينى با حكماء حيات عقلها ، و شفاى

نفسهاست .

100- تنهائى مرد ( انسان ) براى او بهتر از همنشين بد است .

101- با برادرى كردن در راه خدا برادرى ثمر بخش خواهد بود ( يعنى رفاقتى ارزشمند است كه فقط براى خدا باشد نه براى دنيا ) .

102- برادرى در راه خدا بنا گذاشته مى شود بر نصيحت كردن يكديگر در راه خدا ، و بخشش بيكديگر در راه خدا ، و مدد كردن و تعاون بر طاعت خدا ، و باز داشتن يكديگر از نافرمانيهاى خدا ، و يارى نمودن يكديگر در راه خدا ، و خالص

ص 44

المحبّة 4532 .

103- تناس مساوى الإخوان ، تستدم ودّهم 4584 .

104- ثمرة الاخوّة حفظ الغيب و إهداء العيب 4633 .

105- من آخى في اللّه غنم 7776 .

106- من آخى في الدّنيا حرم 7777 .

107- من لا إخوان له لا أهل له 8759 .

108- من ناقش الإخوان قلّ صديقه 8772 .

109- من فقد أخا في اللّه فكأنّما فقد أشرف أعضائه 9227 .

110- من كان ذا حفاظ و وفاء لم يعدم حسن الإخاء 8726 . گردانيدن دوستى .

103- بديهاى برادران را فراموش نما تا پاينده دارى دوستى آنها را ، ( يعنى نتيجه فراموشى لغزش و بد سلوكيهاى آنان دوستى دائمى است ) .

104- ثمر و ميوه برادرى و دوستى پشت سر و در غيبت او را نگهداشتن ، و عيب او را بارمغان بردن است .

105- هر كه در راه خدا برادرى كند نفع عظيم برد .

106- هر كه در راه دنيا بردارى نمايد محروم ماند .

107- هر كه برايش برادرانى نيست اهلى ( و دوستانى ) براى او نيست .

108- هر كه با برادران

خورده گيرى كند دوستش كم خواهد شد .

109- هر كه برادرى را در راه خدا نيابد ( و از دست دهد ) گويا در حقيقت شريفترين اعضاى خود را از دست داده است .

110- هر كه صاحب محافظت ( و نگهبانى از محرمات ) و وفاء باشد نيكوئى برادرى را از دست ندهد .

ص 45

111- من عجز الرّأي استفساد الإخوان 9283 .

112- ما أكثر الإخوان عند الجفان و أقلّهم عند حادثات الزّمان 9657 .

113- ما تواخى قوم على غير ذات اللّه سبحانه إلّا كانت اخوّتهم عليهم ترة يوم العرض على اللّه سبحانه 9672 .

114- موت الأخ قصّ الجناح و اليد 9823 .

115- نظام المروّة حسن الاخوّة ، و نظام الدّين حسن اليقين 9976 .

116- لا تصرم أخاك على ارتياب ، و لا تهجره بعد استعتاب 10268 .

117- لا تضيّعنّ حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من 111- از ناتوانى رأى است ( و عجز تدبير است ) فاسد گردانيدن برادران ( و آنها را از خود دور ساختن ) .

112- چه بسيار است برادران نزد كاسه ها ( و در وقت استفاده ) و كمند آنها در وقت حوادث روزگار ( و در نزد حاجت و نياز ) .

113- هيچ قوم و قبيله اى در غير راه خداى سبحان برادرى نكرده اند مگر آنكه برادريشان بر آنها نقصى است در روز عرض ( اعمال ) بر خداى سبحان .

114- مرگ برادر كندن و يا بريدن بال و دست است ( زيرا قدرت انسان تا اندازه اى با برادر است على الخصوص اگر واقعى باشد ) .

115- نظام و رشته آدميت و مردانگى نيكوئى برادرى

، و نظام و رشته دين نيكوئى يقين است .

116- از برادر خود بخاطر شكى كه براى تو حاصل شود مبر و او را بعد از طلب خوشنودى ( و پوزش ) ترك مكن .

117- هرگز حق برادرت را از جهت اعتماد بر آنچه ميان تو و اوست ( از دوستى و برادرى ) ضايع مكن پس برادر تو نخواهد بود كسى كه حق او را ضايع كنى

ص 46

أضعت حقّه 10366 .

118- لا تواخ من يستر مناقبك و ينشر مثالبك 10420 .

119- لا تطلبنّ الإخاء عند أهل الجفاء و اطلبه عند أهل الحفاظ و الوفاء 10421 .

120- لا خير فيمن يهجر أخاه من غير جرم 10741 .

121- لا خير في أخ لا يوجب لك مثل الّذي يوجب لنفسه 10891 .

122- يغتنم مؤاخاة الأخيار ، و يجتنب مصاحبة الأشرار و الفجّار 11015 .

123- إيّاك و مصادقة الكذّاب ، فإنّه يقرّب عليك البعيد ، و يبعّد عليك القريب 2650 . ( و دوستى و برادرى او باقى نخواهد ماند ) .

118- برادرى مكن با كسى كه مناقب تو را بپوشاند و عيبهايت را انتشار دهد .

119- هرگز برادرى را در نزد اهل ستم طلب مكن و آن را در نزد اهل حفاظ ( نگهدارى ) و وفا طلب نما .

120- خيرى نيست در كسى كه از برادر خود بدون جرم و گناهى كنار مى كشد و مى برد .

قسمت سوم

121- خيرى نيست در برادرى كه براى تو واجب نگرداند مثل آنچه براى نفس خود لازم مى دارد ( از قبيل احترام و اقدام براى مطالب ضرورى و امثال آن ) .

122- برادرى نيكان مغتنم و مصاحبت بدان و گنهكاران

اجتناب مى شود ( يعنى بايد آن مغتنم شمرده شده و از اين اجتناب شود ) .

123- بر تو باد بدورى از دوستى كردن بسيار دروغگو ، زيرا كه او بر تو دور را نزديك كرده ، و نزديك را دور مى سازد ، و بالأخره تو را بيچاره مى سازد .

____________________________________________________ص 47

124- إيّاك أن تخرج صديقك إخراجا يخرجه عن مودّتك و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع إليه 2687 .

125- إيّاك أن توحش موادّك وحشة تفضي به إلى اختياره البعد عنك ، و إيثار الفرقة 2689 .

126- إيّاك و صحبة من ألهاك ، و أغراك ، فإنّه يخذلك و يوبقك 2692 .

127- إيّاك و مصاحبة أهل الفسوق ، فإنّ الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل معهم 2702 .

128- إيّاكم و مصادقة الفاجر ، فإنّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتفر 2738 .

129- أكثر الصّلاح و الصّواب في صحبة أولي النّهى و الألباب 3129 . 124- بر حذر باش از اين كه دوستت را بيرون كنى بيرون كردنى كه او را از دوستيت بيرون سازد ، و از انس و پيوند خود براى او جائى را باقى بگذار كه به بازگشت تو اعتماد نمايد .

125- بر تو باد به دورى از اين كه دوستى كننده خود را برمانى رماندنى كه او را بكشاند به سوى اين كه اختيار كند دورى و جدائى از تو را .

126- بر تو باد به دورى از رفاقت كسى كه تو را غافل گرداند و فريب دهد زيرا كه او تو را خوار نموده و به هلاكت مى اندازد .

127- بر حذر باش از رفاقت اهل فسوق ( گنهكاران ) ، زيرا كه راضى به عمل دسته اى

مانند داخل با آنهاست ( يعنى او هم مورد خشم و غضب الهى قرار خواهد گرفت ) .

128- دورى كنيد از دوستى كردن با گنهكار ، زيرا كه دوست خود را به چيز اندك يا زبون و پست يا بى مزه مى فروشد .

129- صلاح و درستى بيشتر در همراهى صاحبان عقل است .

ص 48

130- أحسن الشّيم إكرام المصاحب ، و إسعاف الطّالب 3224 .

131- أشرف الشّيم رعاية الودّ ، و أحسن الهمم إنجاز الوعد 3328 .

132- من دعاك إلى الدّار الباقية ، و أعانك على العمل لها ، فهو الصّديق الشّفيق 8775 .

133- الرّفيق في دنياه كالرّفيق في دينه 1816 .

134- سل ( عن ) الرّفيق قبل الطّريق 5596 .

135- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و إن جفى 10824 .

136- احمل نفسك مع أخيك عند صرمه على الصّلة و عند صدوده على اللّطف و المقاربة ، و عند تباعده على الدّنوّ ، و عند جرمه على العذر حتّى 130- نيكوترين خويها گرامى داشتن مصاحب و رفيق ، و بر آوردن حاجت طلب كننده است .

131- برترين خصلتها رعايت دوستى ، و بهترين همت ها و انديشه ها وفا نمودن به وعده است .

132- هر كه تو را به سوى سراى پاينده ( آخرت ) خوانده و تو را بر عمل براى آن يارى نمايد پس اوست رفيق شفيق ( دوست مهربان ) .

133- رفيق در دنيايش همچون رفيق در دين اوست .

134- قبل از راه سفر از رفيق سؤال كن ( يعنى آدمى در سفر اول بايد رفيق خوب انتخاب نمايد آن گاه به سفر رود ، يا در حق رفقاى همسفر تحقيق كند آن گاه به

سفر رود ) .

135- دوست بسيار راستگو ، از دوستى برنخواهد گشت هر چند به او جفا شود .

136- نفس خود را با برادر خود در وقت بريدن او بر صله ، و در نزد اعراض و روگرانيدنش بر لطف و نزديكى ، و در زمان دورى نمودن او بر نزديك شدن ، و در

ص 49

كأنّك له عبد ، و كأنّه ذو نعمة عليك ، و إيّاك أن تضع ذلك في غير موضعه ، أو تفعله مع غير أهله 2452 .

137- امحض أخاك النّصيحة حسنة كانت أو ( أم ) قبيحة 2441 .

138- احمل نفسك عند شدّة أخيك على اللّين ، و عند قطيعته على الوصل ، و عند جموده على البذل ، و كن للّذي يبدو منه حمولا و له وصولا 2450 .

139- اختر من كلّ شي ء جديده ، و من الإخوان أقدمهم 2462 .

140- اجتنب مصاحبة الكذّاب ، فإن اضطررت إليه فلا تصدّقه ، و لا تعلمه أنّك تكذّبه ، فإنّه ينتقل عن ودّك و لا ينتقل عن طبعه 2416 . وقت گناهش بر معذور داشتن وادار كن ، به طورى كه گويا تو براى او بنده ، و او بر تو صاحب نعمتى است ، و بر حذر باش از اين كه اين طريقه را در غير جايش ، يا آن را با غير اهلش انجام دهى .

«عن المرء لا تسأل و سل عن قرينه

فكلّ قرين بالمقارن تقتدي»

تو اول بگو با كيان زيستى

پس آنگه بگويم كه تو كيستى

137- خالصانه برادر خود را نصيحت كن خواه نيكو باشد آن نصيحت و خواه زشت ( يعنى چه با لطف و مهربانى و چه

با درشتى و تعدّى گفته شود ) .

138- نفس خود را در وقت سختى و درشتى برادرت بر نرمى و مهربانى ، و در نزد بريدنش بر وصل و پيوند ، و در زمان خشكى و بخل او بر بذل و بخشش وادار نما ، و براى آنچه از او از بد سلوكى آشكار مى گردد تحمل كننده ، و پيوند كننده باش .

139- از هر چيزى تازه اش را ، و از برادران قديمى تر آنان را اختيار نما .

140- از رفاقت و همراهى بسيار دروغگو دورى نما ، و اگر از همراهى با آن مضطر شدى او را تصديق مكن ، و اعلام مكن او را كه تو تكذيب او ميكنى ، زيرا او

ص 50

141- ابذل لصديقك كلّ المودّة ، و لا تبذل له كلّ الطّمأنينة و أعطه من نفسك كلّ المواساة ، و لا تقصّ إليه بكلّ أسرارك 2463 .

142- فقد الإخوان موهى الجلد 6543 .

143- ليس لك بأخ ، من احتجت إلى مداراته 7503 .

144- ليس برفيق محمود الطّريقة من أحوج صاحبه إلى مماراته 7504 .

145- ليس لك بأخ من أحوجك إلى حاكم بينك و بينه 7505 .

146- جمال الاخوّة إحسان العشرة ، و المواساة مع العسرة 4793 . از دوستى تو بر مى گردد ، و از خوى خود برنخواهد گشت .

141- براى دوست خود همه دوستيت را بكار بر ، و براى او همه آرام و طمأنينه را بكار مير ، ( كه در حوائج او قرار را از دست دهى ) و باو از نفس خود تمام مواسات و برابرى را ببخش ، و به او همه اسرار خود را مگوى ،

كه گفتن اسرار گر چه به دوست باشد زيان بسيار ببار آورد ، و امكان دارد اگر زمانى دوست دشمن شود ، كم ظرفيت باشد اسرار تو را فاش نمايد .

142- از دست دادن برادران سست كننده سختى و چابكى است .

143- برادر تو نيست كسى كه تو محتاج به مداراى او باشى .

144- رفيق خوش رفتارى نيست كسى كه همراه خود را محتاج جدال با خود سازد .

145- برادر تو نيست كسى كه تو را به سوى حاكمى كه ميان تو و او حكم كند محتاج سازد ( بلكه برادر آنست كه خود فصل خصومت كند زيرا غرض روشن شدن واقع است ) .

146- زيبائى و حسن برادرى حسن معاشرت و مواسات با تنگى حال است ( يعنى در عين احتياج و درماندگى آدمى احسان نموده و ديگرى را با خود برابر داند ) .

ص 51

147- حسن الإخاء يجزل الأجر و يجمل الثّناء 4828 .

148- خير الإخوان أقلّهم مصانعة في النّصيحة 4978 .

149- خير الإخوان من لا يحوج إخوانه إلى سواه 4985 .

150- خير إخوانك من عنّفك في طاعة اللّه 4986 .

151- خير إخوانك من واساك ، و خير منه من كفاك ، و إن احتاج إليك أعفاك 4988 .

152- خير الإخوان من لم يكن على إخوانه مستقصيا 4997 .

153- خير إخوانك من كثر إغضابه لك في الحقّ 5009 . 147- نيكوئى برادرى اجر را عظيم گردانده ، و ستايش را نيكو مى گرداند .

148- بهترين برادران كمترين آنهاست از نظر مداهنه و سستى در نصيحت ( يعنى برادر نبايد در نصيحت برادران خود سستى كند ) .

149- بهترين برادران كسى است كه برادران خود

را به غير خويش محتاج نگرداند ( يعنى خود متكفل امور آنان شود ) .

150- بهترين برادرانت كسى است كه تو را در طاعت خدا سختى كند ( يعنى تو را شبيه اجبار وادار بر اطاعت كند ) .

151- بهترين برادرانت كسى است كه با تو مساوات برقرار سازد و مواسات كند ، و از او بهتر كسى است كه تو را كفايت نمايد ( يعنى هر چه نياز دارى بر آورد ) و چون به تو محتاج گردد معافت دارد ( يعنى از تو چيزى نخواهد مبادا قدرت نداشته باشى از او شرم نمائى ) .

152- بهترين برادران كسى است كه بر برادران خود مستقصى و به نهايت رساننده نباشد ( يعنى سخت گيرى در رعايت حقوق خويش ننمايد و كم توقع باشد ) .

153- بهترين برادران تو كسى است كه تو را در حقّ ( و اجراء آن ) بسيار به خشم آورد .

ص 52

154- الصّديق أفضل الذّخرين 1669 .

155- الصّديق أفضل العدّتين 1691 .

156- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة 1726 .

157- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك 1856 .

158- الصّديق الصّدوق من نصحك في عيبك و حفظك في غيبك و آثرك على نفسه 1904 .

159- الحازم من تخيّر لخلّته فإنّ المرء يوزن بخليله 2026 .

160- الأصدقاء نفس واحدة في جسوم متفرّقة 2059 .

161- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الإحسان 2078 . 154- دوست افزونترين دو ذخيره است .

155- دوست بالاترين دو عدّه است ( يعنى چيزى كه انسان براى خود مهيا كرده كه در وقت نياز بكار برد ) .

156- دوست برترين عدّه

( چيزى كه مهيا كند براى خود در وقت حاجت ) و پاينده تر است از جهت دوستى .

157- دوست انسانى است كه او توئى جز اين كه او غيرتست .

158- دوست راستگو كسى است كه در عيبت تو را نصيحت كند و تو را در غيبتت حفظ نموده و بر نفس خويش برگزيند .

159- دور انديش كسى است كه براى دوستى خود برگزيند و انتخاب كند زيرا مرد به دوستش سنجيده مى شود .

160- دوستان يك روحند در بدنهاى متفرّق .

161- دوست كسى است كه آدمى را منع كننده باشد از ستم و دشمنى يارى كننده باشد بر نيكوئى و بخشش .

ص 53

162- اصحب من لا تراه إلّا و كأنّه لا غناء به عنك ، و إن أسأت إليه أحسن إليك و كأنّه المسي ء 2397 .

163- من لا ( أخا ) إخاء له لا خير فيه 8087 .

164- من جانب الإخوان على كلّ ذنب قلّ أصد قاؤه 8166 .

165- من استفسد صديقه نقص من عدده 8231 .

166- من صحب الأشرار لم يسلم 8242 .

167- من اهتمّ بك فهو صديقك 8263 .

168- من أحسن المصاحبة كثر أصحابه 8341 .

169- من جالس الجهّال فليستعدّ للقيل و القال 8505 . 162- با كسى يار شو كه تو او را نمى بينى مگر چنين كه گويا او را بى نيازى از تو نبوده ، و اگر به سوى او بدى كردى به تو احسان نمايد ، و گويا او گنهكار است .

163- هر كه براى او برادرى نيست يا برادرى نباشد خيرى در او نخواهد بود ( چون داراى اخلاق اسلامى نمى باشد ) .

164- هر كه از برادران خود براى هر گناهى

دورى نمايد دوستانش كم خواهد شد .

165- هر كه دوست خود را ( با گفتار و رفتار خود ) فاسد نمايد از عدد خود كم كند .

166- هر كه با بدان مصاحبت و رفاقت كند سالم نخواهد ماند .

167- هر كه در باره تو اهتمام ورزد ( و بى تفاوت نباشد ) او دوست تست .

168- هر كه مصاحبت و رفاقت او نيكو باشد يارانش بسيار گردد .

169- هر كه با نادانها مجالست و همنشينى كند پس بايد آماده قيل و قال و سخنان پوچ و بى ارزش گردد .

ص 54

170- من لم يتعاهد موادده فقد ضيّع الصّديق 8550 .

171- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته 8582 .

172- من استخفّ بمواليه استثقل وطأة معاديه 8676 .

173- على التّواخي في اللّه تخلص المحبّة 6191 .

174- عند نزول الشّدائد يجرّب حفاظ الإخوان 6205 .

175- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ 6214 .

176- عجبت لمن يرغب في التّكثّر من الأصحاب كيف لا يصحب العلماء الألبّاء الأتقياء الّذين يغنم فضائلهم و تهديه علومهم و تزيّنه صحبتهم 6277 . 170- هر كه دوست دارنده خود را تفقد ( و جستجوى حالش را ) ننمايد در حقيقت دوست را ضايع نموده است .

171- هر كه بر دوست خود خرده گيرى كند دوستيش بريده شود .

172- هر كه دوستانش را سبك شمارد لگد مال و پايمال كردن دشمنان خود را سنگين و گران گرداند ( يعنى نتواند دشمن را پايمال كند و آن را دشوار داند چون بى يار است ) .

173- با برادرى در راه خدا دوستى خالص خواهد ماند .

174- در نزد فرود آمدن سختى ها نگاهدارى برادران آزمايش مى گردد ( يعنى ثابت

بودن برادرى و سستى و ادامه دوستى در روز تنگ معلوم مى گردد ) .

175- در هنگام زوال قدرت دوست از دشمن تشخيص داده مى شود .

176- عجب دارم از كسى كه در بسيارى ياران و مصاحبان رغبت دارد چگونه با علماء عاقل با تقوا كسانى كه از فضائل آنها سود مى برد و علومشان او را رهبرى مى كند و صحبت و همراهى آنها او را زينت مى بخشد مصاحبت و رفاقت نمى نمايد .

ص 55

177- في كلّ صحبة اختيار 6462 .

178- في الشّدّة يختبر الصّديق 6472 .

179- في الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق 6473 .

180- في حسن المصاحبة يرغب الرّفاق 6514 .

181- إيّاك أن تغفل عن حقّ أخيك ، اتّكالا على واجب حقّك عليه ، فإنّ لأخيك عليك من الحقّ مثل الّذي لك عليه 2686 .

182- إيّاك أن تهمل حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من أضعت حقّه 2688 .

183- أفضل العدد ثقات الإخوان 3024 . 177- در هر صحبت و رفاقتى برگزيدنى است ( كه بايد آدمى خوب آن را برگزيند ) و يا آزمايشى است كه تا خوبى و بدى و امانت و خيانت او ظاهر گردد .

178- در سختى دوست آزمايش مى شود ( و گرنه همه در وسعت اظهار دوستى خواهند كرد ) .

179- در تنگى نيكوئى مواسات ( بخشش و عطا چه در حال احتياج خود يا عدم احتياج ) رفيق ظاهر مى شود .

قسمت چهارم

180- در نيكوئى مصاحبت و رفاقت رفيقان رغبت مى نمايند .

181- بر تو باد به دورى از اين كه از حق برادرت غافل شوى از جهت اعتماد بر وجوب حق تو بر او ( يعنى به اين

جهت كه تو بر او حقى دارى ) زيرا حق برادرت بر تو مثل حق تست .

182- بر تو باد به دورى از اين كه مهمل گذاشته و واگذارى حق برادرت را به سبب اعتماد بر آنچه ميان تو و اوست ، پس برادر تو نيست كسى كه حق او را ضايع كنى .

183- افزونترين آماده شده ها ( براى روز تنگى و نياز ) برادرانى است كه اعتماد

ص 56

184- أفضل العدد أخ و فيّ و شقيق زكيّ 3161 .

185- أصدق الإخوان مودّة أفضلهم لإخوانه في السّرّاء و الضّرّاء مواساة 3238 .

186- أبعد النّاس سفرا من كان سفره في ابتغاء أخ صالح 3288 .

187- إنّ أخاك حقّا من غفر زلّتك ، و سدّ خلّتك و قبل عذرك ، و ستر عورتك ، و نفى و جلك ، و حقّق أملك 3645 .

188- لا تصحب من فاته العقل ، و لا تصطنع من خانه الأصل ، فإنّ من لا عقل له يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك ، و من لا أصل له يسي ء إلى من يحسن إليه 10383 . بر ايشان باشد .

184- افزونترين ذخيره و نيرو برادر وفادار ، و دوست پاكيزه است .

185- راست ترين برادران از جهت دوستى افزونترين آنهاست براى برادرانش در شادى و سختى بحسب مواسات .

186- دورترين مردم بحسب سفر كسى است كه سفر او در طلب نمودن برادر شايسته باشد .

187- براستى كه برادر بحقّ تو كسى است كه لغزش تو را بخشيده ، و حاجتت را سدّ كرده ( يعنى تو را محتاج نگذارد ) و عذر تو را پذيرفته ، و عورت و پنهانى تو را پوشانده ،

و ترست را زائل كرده ، و اميد تو را ثابت دارد ( يعنى هر چه به او اميدوار باشى بجا آورد ) .

188- رفاقت و مصاحبت مكن با كسى كه فوت شده او را عقل ( و عقلى براى او تصور نشود ) و به كسى كه او را اصل ( شريف و نژاد خوب ) خيانت كرده احسان مكن زيرا كسى كه عقلى براى او نيست به تو زيان خواهد رسانيد از جائى كه گمان مى كند به تو نفع مى رساند و هر كه اصلى براى او نيست به سوى كسى كه احسان

ص 57

189- تصحب إلّا عاقلا تقيّا ، و لا تعاشر إلّا عالما زكيّا ، و لا تودع سرّك إلّا مؤمنا وفيّا 10395 .

190- لا تصحب من يحفظ مساويك ، و ينسى فضائلك و معاليك 10419 .

191- لا تحلو مصاحبة غير أريب 10598 .

192- لا يصحب الأبرار إلّا نظراؤهم 10604 .

193- لا يأمن مجالسوا الأشرار غوائل البلاء 10823 .

194- الإخوان جلاء الهموم و الأحزان 2119 .

195- أطع أخاك و إن عصاك ، و صله و إن جفاك 2267 .

196- اصحب أخا التّقى و الدّين تسلم ، و استرشده تغنم 2334 . به سوى او مى نمايد بدى مى كند .

189- مصاحبت مكن مگر با عاقل پرهيزكار و آميزش مكن مگر با عالم پاكيزه و سرت را مسپار مگر به مؤمن وفا كننده .

190- رفاقت و مصاحبت مكن با كسى كه بديهاى تو را حفظ كرده و بخاطر نگاه مى دارد ، و فضائل و مناقب تو را فراموش مى نمايد .

191- شيرين نيست مصاحبت غير عاقل ( چون رفتارش غير انسانى است ) .

192- مصاحبت نمى كنند

نيكو كاران مگر به نظائر خود ، و يا با نيكو كاران مصاحبت نخواهند نمود مگر نظائر آنها .

193- همنشينان بدان ايمن نخواهند بود از مصيبت هاى بلاء .

194- برادران پردازگر غمها و اندوههايند .

195- برادر خود را اطاعت نما گر چه او تو را نافرمانى كند ، و به او به پيوند گر چه او جفا نمايد و از تو ببرد .

196- با برادر پرهيز كار يا خويشتن دار و ديندار خود رفاقت كن تا سالم

ص 58

197- أحبب في اللّه من يجاهدك على صلاح دين ، و يكسيك ( يكسبك ) حسن يقين 2358 .

198- ارفق بإخوانك ، و اكفهم غرب لسانك ، و أجر عليهم سيب إحسانك 2381 .

199- ابذل لصديقك نصحك ، و لمعارفك معونتك ، و لكافّة النّاس بشرك 2466 .

200- احذر مصاحبة كلّ من يقبل رأيه ، و ينكر عمله ، فإنّ الصّاحب معتبر بصاحبه 2598 .

201- احذر مجالسة قرين السّوء فإنّه يهلك مقارنه ، و يردي مصاحبه 2599 .

202- لا تؤثر دنيّا على شريف 10160 . باشى ، و از او راه درست را طلب نما تا غنيمت برى .

197- در راه خدا دوست دار كسى را كه بر سر امرى كه صلاح تو در آن باشد با تو مى جنگد ، و به تو نيكوئى يقين را بپوشاند يا فراهم آورد .

198- با برادران خود نرمى كن ، و از آنان تندى زبانت را نگاهدار ، و بر آنها بخشش احسان خود را روان ساز .

199- از براى دوست خود صاف بودن يا نصيحت و پند دادن ، و براى آشنايان خود يارى و امداد ، و براى توده مردم

گشاده روئى خود را بكار بر و عطا نما .

200- از رفاقت كسى كه رأى او پذيرفته ، و عملش ناخوش آيند است دورى نما ، زيرا كه رفيق برفيقش معتبر مى شود .

201- از هم نشينى و رفاقت هم نشين بد دورى كن ، زيرا كه همنشين خود را به هلاكت انداخته ، و همراه خويش را پست مرتبه يا به نابودى خواهد كشانيد .

202- پستى را بر شريفى مگزين ( بلكه در مصاحبت پيوسته برتر و بلند مرتبه

ص 59

203- لا تصحبنّ من لا عقل له 10165 .

204- لا تصحب المائق فيزيّن لك فعله ، و يودّ أنّك مثله 10308 .

205- لا تصحبنّ أبناء الدّنيا فإنّك إن أقللت استثقلوك و إن أكثرت حسدوك 10122 .

206- لا تكثرنّ صحبة اللّئيم ، فإنّه إن صحبتك نعمة حسدك ، و إن طرقتك نائبة قذفك 10341 .

207- لا تستكثرنّ من إخوان الدّنيا ، فإنّك إن عجزت عنهم تحوّلوا أعداء ، و إنّ مثلهم كمثل النّار كثيرها يحرق و قليلها ينفع 10381 .

208- كن بالوحدة آنس منك بقرناء السّوء 7152 . تر را اختيار نما ) .

203- با كسى كه عقلى براى او نيست مصاحبت مكن .

204- با احمق مصاحبت مكن پس كار خود را براى تو زينت بخشيده و دوست دارد كه تو هم مانند او باشى .

205- با پسران دنيا مصاحبت مكن زيرا كه اگر بى چيز باشى تو را كم شمارند و اگر مال بسيار داشته باشى به تو حسد برند .

206- با لئيم مصاحبت بسيار مكن زيرا اگر نعمتى تو را همراه گردد بر تو رشك برد و اگر مصيبتى بر تو وارد شود تو را

دشنام دهد و يا ترك مصاحبت كند .

207- هرگز ( براى رفاقت و دوستى ) از برادران دنيا بسيار مگير زيرا كه تو اگر از آنها ناتوان گردى ( كه نتوانى به آنها خدمت كنى ) دشمنان تو گردند و براستى كه مثل آنان مانند آتش است بسيار آن مى سوزاند و اندك آن سود رساند ( چون على أى حال بشر اجتماعى است ، ناچار خواهد بود كه با كمى بسازد و از آنان كمك خواهد ) .

208- به تنهائى مأنوس تر باش تا به همراهان بد .

ص 60

209- كن بعدوّك العاقل أوثق منك بصديقك الجاهل 7178 .

210- كلّما طالت الصّحبة تأكّدت الحرمة 7206 .

211- لكلّ شي ء آفة و آفة الخير ( الخيّر ) قرين السّوء 7303 .

212- لكلّ شي ء نكد و نكد العمر مقارنة العدوّ 7304 .

213- ليس من خالط الأشرار بذي معقول 7513 .

214- ليس شي ء أدعى لخير و أنجى من شرّ من صحبة الأخيار 7518 .

215- من صاحب العقلاء وقّر 7876 .

216- احذر مصاحبة الفسّاق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى 209- به دشمن عاقلت اعتماد كننده تر باش تا به دوست كم عقل يا نادانت ( چون ضرر دشمن عاقل كمتر از ضرر دوست نادان و يا كم عقل است ) .

210- هر اندازه مصاحبت ( و همراهى دوست ) به درازائى كشد حرمت ( مصاحبت ) محكم تر ( و زيادتر ) گردد .

211- براى هر چيزى آفتى است و آفت خوبى ( يا آفت صاحب خير ) همنشين بد است .

212- براى هر چيزى سختى و دشواريست ، و سختى و دشوارى عمر همنشينى با دشمن است .

213- كسى كه با بدان

آميزش نمايد از صاحبان معقول نيست ( يعنى از كسانى نيست كه عقلش را در آن بكار برده باشد ) .

214- چيزى خواننده تر بسوى خير ( خوبى ) و رستگارى بخشنده تر از بدى ، از همنشينى با نيكان نيست .

215- هر كه با خردمندان مصاحبت و رفاقت نمايد توقير و احترام شود .

216- از رفاقت و همنشينى با فسّاق و فجّار و آشكار كننده هاى معاصى خدا

ص 61

اللّه 2601 .

217- احذر مجالسة الجاهل ، كما تأمن من مصاحبة العاقل 2606 .

218- إيّاك و مصاحبة الفسّاق ، فإنّ الشّرّ بالشّرّ يلحق 2640 .

219- إيّاك أن تخدع عن صديقك ، أو تغلب عن عدوّك 2644 .

220- إيّاك و مصادقة الأحمق ، فإنّه يريد أن ينفعك فيضرّك 2645 .

221- إيّاك و مصادقة البخيل ، فإنّه يقعد عنك ( بك ) أحوج ما تكون إليه 2646 .

222- إيّاك و مصاحبة الأشرار ، فإنّهم يمنّون عليك بالسّلامة منهم 3648 . دورى نما .

217- از همنشينى غير عاقل دورى نما ، چنانكه از هم نشينى و رفاقت عاقل ايمن خواهى بود .

218- بر تو باد بدورى از همنشينى فاسقها زيرا كه بد به بد مى پيوندد .

219- بر تو باد به دورى از اين كه از جانب دوست خود فريب خورده ، و از سوى دشمنت مغلوب شوى ( يعنى بايد حواس خود را جمع كرد ، و بگونه اى سلوك نمود كه نه از دوست فريب خورده ، و نه دشمن آدمى را مغلوب سازد ) .

220- بر تو باد به دورى از دوستى با احمق و كم عقل ، زيرا كه او مى خواهد به تو نفع برساند ، به تو زيان مى رساند

.

221- بر تو باد به دورى از دوستى كردن با بخيل ، چون كه او تو را مى نشاند ، ( و يا مى نشيند به عوض يارى ) ، و قيام نمى كند وقتى كه محتاج ترين اوقات باشى بسوى او ، ( يعنى در آن وقت ترك دوستى كند كه مبادا به كمك تو برخيزد ) .

222- بر تو باد به دورى از همراهى با بدان ، زيرا كه آنها به سبب سالم ماندن بر تو منّت مى گذارند .

ص 62

223- أخوك مواسيك في الشّدّة 420 .

224- إن اردت قطيعة أخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع إليها إن بدا له ذلك يوما ما 3720 .

225- قدّم الاختبار و أجد الاستظهار في اختيار الإخوان و إلّا ألجأك الاضطرار إلى مقارنة الأشرار 6811 .

226- كفى بالصّحبة اختبارا 7034 .

227- إن استنمت إلى و دودك فأحرز له من أمرك و استبق له من سرّك ما لعلّك أن تندم عليه وقتا ما 3721 . 223- برادر تو كسى است كه تو را در سختى مواسات كند ( و تو را در آنچه دارد شريك گرداند ، چنانكه سعدى گويد :

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشان حالى و درماندگى

دوست مشمار آنكه در نعمت زند

لاف يارى و برادر خواندگى )

224- اگر بريدن از برادر خود را خواهى ( و مايل باشى با او قطع رابطه كنى بالكلّ مبر ) براى او از طرف خود باقيمانده اى بگذار كه اگر براى او يك روزى بدا حاصل شد كه به آن برگردد امكان پذير باشد .

225- در گزينش برادران آزمايش را مقدم دار و نيكو احتياط نما و گرنه اضطرار و ناچارى تو

را به همراهى بدان مجبور سازد .

226- براى آزمايش مردم كفايت ميكند صحبت و رفاقت ( كه بالاترين امتحان است ) .

227- اگر به دوست خود آرام و اطمينان پيدا كردى ، پس براى او از امر خود نگه دار ، و از براى او از سرّت باقى بگذار ، بسا باشد بر آن يك وقتى پشيمان شوى ، ( يعنى نبايد به دوست هر پنهانى و سرّى را گفت ، و او را همراز خود دانست ، چون

ص 63

228- إذا تأكّد الإخاء سمج الثّناء 4005 .

229- إذا آخيت فأكرم حقّ الإخاء 4006 .

230- إذا وثقت بمودّة أخيك فلا تبال متى لقيته و لقيك 4087 .

231- من اتّخذ أخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تأكّدت مودّته 8921 .

232- من لم يقدّم في اتّخاذ الإخوان الاعتبار دفعه الاغترار إلى صحبة الفجّار 8922 .

233- من اتّخذ أخا من غير اختبار ألجأه الاضطرار إلى مرافقة الأشرار 8923 . اعتبارى به دوستى ها نخواهد بود .

228- هر گاه برادرى محكم گردد ستايش زشت خواهد گرديد ، چون مدح و ثنا از بيگانگى حكايت كند .

229- چون برادرى كنى پس حق برادرى را گرامى دار .

230- هر گاه بدوستى برادر خود اعتماد پيدا نمودى و برادريتان محكم گرديد پس باك مدار هرگاه او را ملاقات كردى و او تو را ملاقات نمود ، ( يعنى مقيد نباش در برخورد ، چه با دلگرمى باشد يا دل سردى دير ملاقات شود يا زود در وقت مناسب يا غير آن ، اصل اعتماد واقعى و دوستى حقيقى است ) .

231- هر كه بعد از آزمايش نيكو برادرى را فرا گيرد رفاقت

و همراهى او پاينده بوده و دوستيش محكم خواهد شد .

232- هر كه در فرا گرفتن برادران اعتبار ( و آزمايش را ) جلو نيندازد ، فريب و مغرورى او را بر فاقت فاسق ها بيندازد .

233- هر كه برادرى را بدون آزمايش فرا گيرد ، اضطرار او را برفاقت بدان مجبور سازد .

ص 64

234- الإخوان في اللّه تعالى تدوم مودّتهم لدوام سببها 1795 .

235- إخوان الصّدق زينة في السّرّاء و عدّة في الضّرّاء 1805 .

236- الأخ المكتسب في اللّه أقرب الأقرباء و أحمّ من الأمّهات و الآباء 1845 .

237- أخوك في اللّه من هداك إلى رشاد ، و نهاك عن فساد ، و أعانك إلى إصلاح معاد 1918 .

238- أخوك الصّديق من وقاك بنفسه ، و آثرك على ماله و ولده ، و عرسه 3014 .

239- قليل من الإخوان من ينصف 6738 .

240- قرين السّوء شرّ قرين و داء اللّؤم داء دفين 6785 .

241- قارن أهل الخير تكن منهم ، و باين أهل الشّرّ تبن عنهم 6805 . 234- برادران در راه خداى بلند مرتبه دوستى آنها هميشگى است به سبب دوام سبب آن .

235- برادران راستى زينت و آرايشى اند در شادى و توشه اند در سختى .

236- برادرى كه در راه خدا بدست آمده نزديك ترين خويشان و خويش تر از مادران و پدران است .

237- برادر تو در راه خدا كسى است كه تو را براه راست هدايت كرده و از فساد نهى نمايد و تو را بر اصلاح روز قيامت يارى كند .

قسمت پنجم

238- برادر دوست تو كسى است كه بجهت حفظ تو خود را در معرض هلاكت انداخته ، و تو را بر مال

و فرزند و زن خود مقدم دارد .

239- اندكى هستند از برادران كسى كه انصاف بكار برد .

240- همنشين بد بدترين همنشين است و درد دنائت و ناكسى دردى است نهانى .

241- با اهل خير همراه باش تا از آنان باشى و از اهل شرّ جدا شو تا از آنها

ص 65

242- قدّم الاختبار في اتّخاذ الإخوان ، فإنّ الاختبار معيار يفرق بين الأخيار و الأشرار 6810 .

243- من رفق بمصاحبه وافقه ، و من أعنف به أخرجه و فارقه 8929 .

244- من لم يرض من صديقه إلّا بإيثاره على نفسه دام سخطه 8976 .

245- من كانت صحبته في اللّه كانت صحبته كريمة و مودّته مستقيمة 8977 .

246- من لم تكن مودّته في اللّه فاحذره ، فإنّ مودّته لئيمة و صحبته مشومة 8978 .

247- من لم يصحبك معينا على نفسك فصحبته و بال عليك إن علمت 9041 . جدا شوى .

242- در فرا گرفتن برادران ( و دوستان ) آزمايش را مقدّم داريد زيرا كه آزمايش معيار ( و سنگ محكى است كه ) ميان خوبان و بدان جدائى مى افكند .

243- هر كه با رفيق و مصاحب خود نرمى نمايد با او موافقت خواهد نمود و هر كه با او درشتى نمايد ( از رفاقت خود ) او را بيرون نموده و از او جدا شود .

244- هر كه از دوست خود خوشنود نگردد مگر بمقدم داشتن دوست او را بر نفس خود ( يعنى با وجود نياز او را بر خود مقدم دارد ) خشمش دائم خواهد بود ( چون چنين اعمالى رنج آور است بعلاوه چنين دوستانى هم بسيار كم خواهند بود ) .

245-

هر كه رفاقت و آميزش او در راه خدا باشد مصاحبت او گرامى ، و دوستيش مستقيم و راست خواهد بود .

246- هر كه دوستى او در راه خدا نباشد پس از او بر حذر باش زيرا كه دوستيش پست و رفاقت او شوم خواهد بود .

247- هر كه تو را بر يارى نفست مصاحبت و همراهى نكند پس همراهى و

ص 66

248- من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا 9079 .

249- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد 9085 .

250- من دنت همّته فلا تصحبه 9086 .

251- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته 9148 .

252- من لم ينصحك في صداقته فلا تعذّره 9151 .

253- من شرائط الإيمان حسن مصاحبة الإخوان 9282 .

254- من عدم العقل مصاحبة ذوي الجهل 9299 .

255- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادي صديقك 10342 .

256- لا عيش لمن فارق أحبّته 10661 . رفاقت او بر تو و بال است اگر بدانى .

248- هر كه متحمل لغزشهاى دوست نگردد تنها بميرد ( چون همه او را تنها گذارند ) .

249- هر كه دوست راست با وفائى را طلب نمايد چيزى را طلب نمايد كه يافت نمى شود .

250- هر كه همت او پست و دنى باشد با او مصاحبت مكن .

251- هر كه صداقت و دوستى او بتو سودى نرساند دشمنيش به تو ضرر خواهد رسانيد .

252- هر كه در دوستيش با تو ناصاف باشد عذر او را نپذير .

253- از شرائط و كمال ايمان نيكوئى مصاحبت با برادران است .

254- از نبود عقل رفاقت و مصاحبت صاحبان جهل و نادانى است .

255- هرگز دشمن دوستت را دوست مگير پس با

دوست خود دشمنى نمائى .

256- نيست زندگانى براى كسى كه از دوستان خود جدا شود .

ص 67

257- لا خير في صديق ضنين ( ظنين ) 10711 .

258- لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ أخاه في غيبته و نكبته و وفاته 10821 .

259- لا تقطع صديقا و إن كفر 10196 .

260- لا تثق بالصّديق قبل الخبرة 10257 .

261- لا تعدّنّ صديقا من لا يواسي بماله 10276 .

262- لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على أشدّ الحذر 10301 .

263- من أحسن مصاحبة الإخوان استدام منهم الوصلة 8714 .

264- من بصّرك عيبك و حفظك في غيبك فهو الصّديق 257- خيرى در دوست متّهم يا بخيل نيست .

258- دوست دوست نخواهد بود ، تا آنكه برادر خود را در غياب و در رنج و سختى ، و وفات او نگهدارى كند .

259- از هيچ دوستى مبر هر چند كه كفران ( حق دوستى ) كند .

260- بر دوست پيش از آزمايش اعتماد مكن ( زيرا ممكن است منافق باشد ) .

261- هرگز دوست مشمار كسى را كه به مال خود مواسات نمى كند ( و ديگران را در مالش سهيم نمى پندارد ) .

262- دوست خود را امين مدان تا آنكه او را آزمايش كنى و از دشمنت سخت بر حذر باش ( يعنى در باره او شديدا احتياط كن ) .

263- هر كه مصاحبت و رفاقت برادران را نيكو نمايد ، پيوند با آنها را پاينده دارد .

264- هر كه تو را به عيبت بينا گرداند ، و در غيابت حفظ كند ، پس او دوست

ص 68

فاحفظه 8746 .

265- من لا صديق له لا ذخر له

8760 .

266- من دعاك إلى الدّار الباقية و أعانك على العمل لها فهو الصّديق الشّفيق 8775 .

267- من سوء الاختيار صحبة الأشرار 9308 .

268- ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة 9528 .

الأدب

1- الأدب أحد الحسبين 1621 .

2- الأدب في الإنسان كشجرة أصلها العقل 2004 .

3- أشرف حسب حسن الأدب 2949 . است او را نگه دار .

265- هر كه براى او دوستى نيست ، ذخيره ( و نيروئى ) براى او نخواهد بود .

266- هر كه تو را بسوى سراى هميشگى ( آخرت ) بخواند و تو را بر عمل براى آن يارى كند ، او دوست مهربان ( يا دوستى كه بر تو ترسد كه در هلاكت افتى ) خواهد بود .

267- از بدى اختيار ( و بدگزيدگى ) است مصاحبت با بدان .

268- هيچ رعايت حرمت و احترامى مانند رفاقت ، و هم جوارى نيست ( و لذا در روايات سفارش بسيار نسبت به هر دو شده است ) .

ادب 1- ادب يكى از دو حسب است .

2- ادب در آدمى مانند درختى است كه بيخ آن خرد است .

3- بلندترين حسب نيكوئى ادب است .

ص 69

4- أفضل الأدب حفظ المروءة 2987 .

5- أفضل الأدب ما بدأت به نفسك 3115 .

6- أفضل الأدب أن يقف الإنسان عند حدّه و لا يتعدّى قدره 3241 .

7- أحسن الآداب ما كفّك عن المحارم 3298 .

8- أكرم حسب حسن الأدب 3319 .

9- إنّ بذوي العقول من الحاجة إلى الأدب ، كما يظمأ الزّرع إلى المطر 3475 .

10- إنّ النّاس إلى صالح الأدب أحوج منهم إلى الفضّة و الذّهب 3590 .

11- الأدب أفضل حسب 286 .

12-

الآداب حلل مجدّدة 534 . 4- افزونترين ادب نگهدارى لوازم مردى ( يا آدميت ) است .

5- افزونترين ادب آنست كه به وسيله آن نفس خود را جلو بيندازى .

6- افزونترين ادب آنست كه انسان در مرز خود ايستاده ، و از قدر خود تجاوز ننمايد ، ( و به عبارت ديگر پا از گليم خود درازتر نكند ) .

7- بهترين ادب ها آنست كه تو را از حرامها باز دارد .

8- گرامى ترين حسب نيكوئى ادب است .

9- براستى كه نيازمندى خردمندان به ادب ( و آموختن آن ) ، چنانست كه زراعت به باران نياز دارد و نسبت به آن تشنه مى شود .

10- براستى كه مردم به ادب نيكو نيازشان بيشتر است تا به نقره و طلا .

11- ادب افزونترين سرمايه شرف و افتخار است .

12- ادب ها يا رسومات جامه هائى است نو و تازه ، ( هر اندازه از آن كه موافق شرع باشد پذيرفتن آن بى اشكال است .

ص 70

13- الأدب أحسن سجيّة 967 .

14- الأدب صورة العقل 996 .

15- الأدب كمال الرّجل 998 .

16- إنّك مقوّم بأدبك ، فزيّنه بالحلم 3813 .

17- إنّكم إلى اكتساب الأدب أحوج منكم إلى اكتساب الفضّة و الذّهب 3835 .

18- بالأدب تشحذ الفطن 4333 .

19- بئس النّسب سوء الأدب 4411 .

20- ثمرة الأدب حسن الخلق 4603 .

21- حسن الأدب يستر قبح النّسب 4813 . 13- ادب نيكوترين خصلت است .

14- ادب صورت عقل است ، ( يعنى اگر كسى مى خواهد خردمندى طرف را بداند بادب او بنگرد ، به بيند تا چه اندازه انسانيت داشته و حسن سلوك دارد ) .

15- ادب كمال مرد است .

16- براستى كه تو

به ادب خويش قيمت گذارى مى شوى ، پس آن را به سبب بردبارى زينت ده ، ( يعنى بهاء و ارزش هر كسى به اندازه ادب اوست هر اندازه ادب بيشتر باشد قيمت بيشتر خواهد بود ، خصوصا اگر با حلم توأم گردد ) .

17- براستى كه شما به كسب كردن ادب محتاج تريد تا تحصيل نقره و طلا .

18- بواسطه ادب زيركى ها تيز و تند مى شود ( چنانكه چاقو توسط سنگساو و فسان تيز مى گردد ) .

19- بد نسبى است بدى ادب ، ( كه فردى معروف به بى ادبى شود ) .

20- ثمر و ميوه ادب حسن خلق است .

21- نيكوئى ادب زشتى نسب را مى پوشاند .

ص 71

22- حسن الأدب خير موازر و أفضل قرين 4815 .

23- حسن الأدب أفضل نسب و أشرف سبب 4853 .

24- حسب الأدب أشرف من حسب النّسب 4893 .

25- خير ما ورّث الآباء الأبناء الأدب 5036 .

26- سبب تزكية الأخلاق حسن الأدب 5520 .

27- طالب الأدب أحزم من طالب الذّهب 6006 .

28- طلب الأدب جمال الحسب 6007 .

29- عليك بالأدب فإنّه زين الحسب 6096 .

30- قليل الأدب خير من كثير النّسب 6734 . 22- نيكوئى ادب بهترين يار و افزونترين همراه است .

23- نيكوئى ادب افزونترين نسب ، و بلندترين وسيله است ، براى رسيدن به هدف .

24- حسب ادب و شرافت و بلندى مرتبه آن از حسب و بلندى مرتبه نسب بالاتر است .

25- بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى گذارند ادب خواهد بود .

26- سبب پاكيزگى اخلاق حسن ادب است .

27- طلب كننده ادب ( سنگين بودن و يا علم و ذاتش و يا كياست

و زيركى و يا آدابى كه در شرع و عرف براى هر كارى مقرر شده ) دور انديش تر است از طلب كننده طلا .

28- طلب كردن ادب زيبائى حسب است ( كمال و شرفى كه انسان تحصيل كرده ) .

29- بر تو باد به مراعات ادب زيرا كه آن زينت حسب است .

30- اندك ادب بهتر از بسيارى نسب ( بزرگى اصل و نژاد ) است .

ص 72

31- كلّ شي ء يحتاج إلى العقل ، و العقل يحتاج إلى الأدب 6911 .

32- كلّ الحسب متناه إلّا العقل و الأدب 6912 .

33- كفاك مؤدّبا لنفسك تجنّب ما كرهته من غيرك 7077 .

34- لن ينجع الأدب حتّى يقارنه العقل 7412 .

35- من قلّ أدبه كثرت مساويه 8089 .

36- من وضعه دناءة أدبه لم يرفعه شرف حسبه 8142 .

37- من ساء أدبه شان حسبه 8157 .

38- من قعد به حسبه نهض به أدبه 8167 .

39- من أخّره عدم أدبه لم يقدّمه كثافة حسبه 8168 . 31- هر چيزى ( در انسان ) نيازمند به عقل است و عقل نياز به ادب دارد .

32- هر شرافت و فضيلتى نهايتى دارد جز عقل و ادب .

33- براى ادب نفس خود كفايت مى نمايد دورى كردن از آنچه از غير خود دوست نداشته باشى .

34- ادب نفع نمى دهد تا عقل آن را همراه گردد .

35- هر كه ادبش كم باشد بديهايش بسيار باشد .

36- هر كه او را پستى ادبش پست نمايد ( و پائين آورد ) شرف و بلندى حسبش او را بر نخواهد كشيد .

37- هر كه ادبش بد باشد حسب خود را ( و آنچه به سبب آن صاحب فضيلت

شود ) زشت گردانيده است .

38- هر كه او را حسبش بنشاند ( و فاقد فضيلتى كه او را بالا برد باشد ) ادبش او را بلند كند ( يعنى بالاتر از حسب خواهد بود ) .

39- هر كه عقب اندازد او را نداشتن ادب بزرگى و سنگينى حسب او را جلو نخواهد انداخت ( يعنى ادب ما فوق حسب است بايد آن را تحصيل كرد ) .

ص 73

40- من كلف بالأدب قلّت مساويه 8271 .

41- من استهتر بالأدب فقد زان نفسه 8278 .

42- من زاد أدبه على عقله كان كالرّاعي بين غنم كثيرة 8886 .

43- من لم يكن أفضل خلاله أدبه كان أهون أحواله عطبه 8981 .

44- من لم يصلح على أدب اللّه لم يصلح على أدب نفسه 9001 .

45- نعم قرين العقل الأدب 9894 .

46- نعم النسّب حسن الأدب 9895 .

47- لا حسب كالأدب 10462 .

48- لا زينة كالآداب 10466 .

49- لا ميراث كالأدب 10480 . 40- هر كه نسبت به ادب حريص باشد بديهايش كم خواهد بود .

41- هر كه نسبت به ادب حريص باشد نفس خود را زينت داده است .

42- هر كه ادبش بر عقلش بچربد مانند شبانى خواهد بود كه ميان گوسفندان بسيارى باشد .

43- هر كه افزونترين خصلتهاى او ادبش نباشد سهل ترين حالاتش هلاكت او خواهد بود ( چون هلاكت از بى ادبى منشأ گيرد ) .

44- هر كه بر ادب خدا شايسته نگردد ( يعنى به وسيله طريقه و تربيت الهى اصلاح نشود ) بر ادب نفس خويش اصلاح نخواهد گرديد .

45- خوب قرين عقلى است ادب ( اگر باشد زينت او گردد ) .

46- خوب نسبى است

نيكوئى ادب .

47- هيچ حسبى مانند ادب نيست .

48- هيچ زينتى مانند ادبها و روشهاى نيكو نيست .

49- هيچ ميراثى مانند ادب نيست .

ص 74

50- لا حلل كالآداب 10491 .

51- لا شرف مع سوء أدب 10530 .

52- لا أدب لسيّئ النّطق 10596 .

53- لا حسب أرفع من الأدب 10616 .

54- لا عقل لمن لا أدب له 10769 .

55- لا يرأّس من خلا عن الأدب و صبا إلى اللّعب 10875 .

56- ثلاث ليس عليهنّ مستزاد : حسن الأدب و مجانبة الرّيب ، و الكفّ عن المحارم 4659 .

الأذى و كف الأذى

1- الأذى يجلب القلى 581 . 50- هيچ زيورهائى مانند ادب ها نيست .

51- شرفى نيست با بى ادبى ( با يكديگر جمع نخواهد شد ) .

52- نيست ادبى براى بد گفتار .

53- نيست حسبى برتر از ادب .

54- عقلى نيست براى كسى كه براى او ادبى نيست .

55- آقا و مهتر نمى شود كسى كه از ادب ( دور و ) خالى بوده و به بازى ميل كند .

56- سه چيز است كه بر آنها طلب زيادتى نيست : نيكوئى ادب ، و دورى گزيدن از تهمت ، و باز ايستادن از حرام .

آزردن 1- اذيت و آزار دشمنى را مى كشاند .

ص 75

2- من كفّ أذاه لم يعانده أحد 8001 .

3- منع أذاك يصلح لك قلوب عداك 9784 .

الأكل

1- قلّة الأكل من العفاف ، و كثرته من الإسراف 6747 .

2- قلّة الأكل يمنع كثيرا من أعلال الجسم 6768 .

3- كم من أكلة منعت أكلات 6933 .

4- كثرة الأكل من الشّره ، و الشّره شرّ العيوب 7110 .

5- كثرة الأكل و النّوم تفسدان النّفس و تجلبان المضرّة 7120

.

6- كثرة الأكل تذفّر ( تدفر ) 7121 . 2- هر كه اذيت خود را باز دارد با او كسى دشمنى نكند .

3- جلوگيرى از آزار خودت ( كه ديگران را اذيت نكنى ) دلهاى دشمنانت را به نفع تو اصلاح خواهد نمود .

خوردن 1- كم خوردن از باز ايستادن از حرامهاست ، و بسيار خوردن از اسراف است ( البته خوردن بسيار كه داراى ضرر و زيان باشد حرام و اگر موجب كسالت و تنبلى شود مكروه كه مرتبه ضعيف از عفاف است و همچنين است اسراف ) .

2- كم خوردن منع مى كند بسيارى از بيمارى و رنجهاى بدن را .

3- بسا لقمه اى يا يك خوراك كه لقمه ها يا خوردنها را منع نمايد ( يعنى در اثر بدى يا زياده روى و عدم احتياط براى هميشه سلامت را از دست مى دهد ) .

4- زياد خوردن از غلبه حرص ، و غلبه حرص بدترين عيبهاست .

5- خورد و خواب زياد نفس را فاسد نموده و زيان را جلب مى نمايد .

6- پر خورى بوى بد زير بغل را برمى انگيزاند .

ص 76

7- كن كالنّحلة إذا أكلت أكلت طيّبا ، و إذا وضعت وضعت طيّبا ، و إذا وقعت على عود لم تكسّره 7186 .

8- من قلّ أكله صفى فكره 8462 .

9- من اقتصر في أكله كثرت صحّته ، و صلحت فكرته 8803 .

10- من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه 8830 .

11- من كثر أكله قلّت صحّته ، و ثقلت على نفسه مؤنته 8903 .

اللّه و صفاته

1- خرق علم اللّه سبحانه باطن غيب السّترات ، و أحاط بغموض عقائد السّريرات 5053 7- مانند زنبور

عسل باش كه چون مى خورد پاكيزه مى خورد ( از شكوفه هاى گل و گياه تو هم از چيزهاى حلال و پاكيزه بخور ) و هنگامى كه مى نهد پاكيزه مى نهد ( عسل از خود باقى مى گذارد تو هم اعمال خير به جاى خود بگذار ) و زمانى كه بر شاخ درختى بنشيند آن را نمى شكند ( تو هم بر ديگران گران مباش خاطر كسى را مشكن ) .

8- هر كه خوردنش كم باشد فكر و انديشه اش صاف گردد .

9- هر كه در خوردن خود به اندازه اكتفا نمايد ( زياد نخورد ) صحت او بسيار و فكرش شايسته خواهد بود .

10- هر كه همت ( و سعى و تلاشش ) او آنچه در شكم او داخل مى شود باشد ارزش و بهاء او چيزيست كه از او خارج مى شود .

11- هر كه خوراك او بسيار باشد تندرستى او كم ، و خرج و زحمت او بر نفسش سنگين و گران خواهد بود .

خداى تعالى و صفات او 1- علم خداى سبحان باطن و نهان پوشيده ها را دريده ، و گوها و زمين هاى

ص 77

2- كلّ مسمّى بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل ، و كلّ عزيز غيره ذليل ، و كلّ قويّ غيره ضعيف ، و كلّ مالك غيره مملوك ، و كلّ عالم غيره متعلّم ، و كلّ قادر غيره يقدر و يعجز 6877 .

3- كلّ باطن عند اللّه جلّت آلاؤه ظاهر 6890 .

4- كلّ سرّ عند اللّه علانية 6891 .

5- من تفكّر في ذات اللّه ألحد ( تزندق ) 8487 .

6- ما كان اللّه سبحانه ليضلّ أحدا و ليس اللّه بظلّام للعبيد 9627 . پست و مغاك

اعتقادات پنهانى را احاطه نموده است .

2- [اين فرازها از خطبه 64 نهج البلاغه مى باشد و مرحوم آمدى آن را قطعه قطعه كرده و لذا در تمام ضمائر لفظ جلاله را ذكر كرده و براى هر جمله شماره اى نوشته است هر ناميده شده به يكى بودن غير خداى سبحان كم است ( يعنى ما سواى او واحد عددى كه متصف بصفت قلت باشد و مبدأ و جزء كثير است ، به خلاف او جلّ شأنه كه واحد حقيقى است كه كثرت ندارد و دومى برايش فرض نمى شود ، و به عبارت ديگر واحد حقيقى آنست كه اصلا براى آن تركيبى نباشد نه در ذهن و نه در خارج به خلاف واحد عددى كه يا در ذهن و يا در خارج قابل حمل و داراى اجزاء و تركيب است ) و هر عزيزى غير او ذليل و هر نيرومندى غير او ضعيف ، و هر مالكى غير او مملوك ، و هر عالمى غير او متعلم ( كسى كه از ديگرى علم ياد گيرد ) و هر قادرى غير او مقدور خواهد بود .

3- هر نهانى در نزد خدا كه نعمتهايش عظيم است هويدا خواهد بود .

4- هر پنهانى در نزد خدا آشكار است .

5- هر كه در ذات ( و هويت ) خدا انديشه نمايد راه باطلى را پيموده است ( و در نتيجه كافر خواهد شد چون فكر بشر كوچكتر از آنست كه به اقيانوس بيكران ذات الهى پى برده و به عالم نامتناهى الوهيت پرواز نمايد ) .

6- خداوند سبحان چنين نيست كه احدى را گمراه كند و خدا ببندگان ظلم

ص 78

7-

ما أعظم حلم اللّه سبحانه عن أهل العناد ، و ما أكثر عفوه عن مسرفي العباد 9641 .

8- ما أعظم اللّهمّ ما نرى من خلقك ، و ما أصغر عظيمه في جنب ما غاب عنّا من قدرتك 9646 .

9- ما أهول اللّهمّ ما نشاهده من ملكوتك ، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظيم سلطانك 9647 .

10- هو اللّه الّذي تشهد له أعلام الوجود على قلب ذي كننده نيست . ( اگر صيغه نسبت باشد نه صيغه مبالغه و اگر صيغه مبالغه باشد يعنى بسيار ظلم كننده نمى باشد ، مرحوم خوانسارى اين گونه استعمالات را از دو جهت بيان داشته : يكى آنكه خداوند در هر صفتى كمال آن را دارد ، اگر نعوذ باللّه ظالم مى شد كمال آن را بايد داشته باشد و يا اگر نعوذ باللّه اندك ظلمى نمايد از آن ذات مقدس هر چند كم باشد كمال ظلم خواهد بود ) .

7- چه بزرگست بردبارى خداى سبحان به اهل عناد و دشمنى ، و چه بسيار است عفو او از اسراف كنندگان بندگان ( با اين كه استحقاق عفو و غفران ندارند اما در عين حال خداوند حلم و عفوش را بكار مى برد ) .

8- چقدر بزرگ است بار إلها آنچه ما از خلق تو مى بينيم و عظمت آن ( چه ما ديده و مى بينيم ) در جنب آنچه از قدرت تو از ما پنهان است ( چه مانند عوالم ديگر مانند عرش و كرسى و يا آنچه قدرت بالاتر از آن را دارى كه ما نديده ايم ) .

9- چه هولناك است خدايا آنچه ما از سلطنت و ملكوت تو

مشاهده مى نمائيم ، و چه كوچك است آن در جنب آنچه از بزرگى سلطنت تو از ما پنهان است .

10- [تتمه كلامى است كه حضرت در صفات الهى بيان داشته چنانكه از خطبه 49 نهج البلاغه استفاده مى شود] پس اوست كه آثار و علامات جهان

ص 79

الجحود 10045 .

11- لا تدرك اللّه جلّ جلاله العيون بمشاهدة الأعيان ، لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان 10858 .

12- كيف يضيع من اللّه كافله 6982 .

13- ما خلق اللّه سبحانه أمرا عبثا فيلهو 9606 .

14- ما ترك اللّه سبحانه أمرا سدى فيلغو 9607 .

15- قد أحاط علم اللّه سبحانه بالبواطن ، و أحصى الظّواهر 6677 . هستى بر دل منكر گواهى مى دهد ( يعنى بطلان آنچه در دل اوست آشكار مى گردد ) .

11- خداى جلّ جلاله را چشمها به مشاهده چشمها ( و بديدنى كه دارند ) در نيافته ( چون جسم نبوده ) و ليكن دلها او را بحقائق ايمان دريابند .

12- چگونه ضايع مى شود كسى كه خداوند ضامن او است 13- خداوند سبحان هيچ كار عبثى را نيافريده تا بازى كند ( بلكه خلقت هر چيز طبق علم و حكمت و مصلحت خواهد بود ) و در بعض نسخه ها ( شيئا عبثا ) ذكر شده و ممكن است ( امرأ ) باشد چنانكه علّامه بزرگوار خوانسارى احتمال داده و در نهج البلاغه كلمات قصار 362 بآن اشاره شده است پس معنا چنين مى شود ( خداوند سبحان هيچ مردى را بيهوده خلق نكرده تا ببازى مشغول شود بلكه براى معرفت و عبادت خلق شده است ) .

14- خداى سبحان هيچ كارى را و يا هيچ مردى را مهمل

نگذاشته تا باطلى را انجام دهد ( و در نهج البلاغه در كلمات قصار 362 اين چنين ضبط شده است : «فما خلق امرؤ عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو» ) .

15- در حقيقت علم خداى سبحان باطن ها را فرو گرفته ، و ظاهرها را ضبط و احصاء نموده است .

ص 80

16- قد سمّى اللّه سبحانه آثاركم ، و علم أعمالكم ، و كتب آجالكم 6700 .

17- لم يخلق اللّه سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة 7554 .

18- لم يخلقكم اللّه سبحانه عبثا ، و لم يترككم سدى ، و لم يدعكم في ضلالة و لا عمى 7561 .

19- اعجبوا لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم 2566 .

20- و قال في توحيد اللّه تعالى : غوص الفتن لا يدركه و بعد الهمم لا يبلغه 6432 . 16- در حقيقت خداوند سبحان اثرها ( و نشانه و علامتهاى ) شما را نامگذارى كرده ( و در لوح محفوظ و يا در غير آن نوشته شده ) و عملهاى شما را مى داند ، و اجلهاى شما را نوشته است .

17- خداوند سبحان خلق را براى وحشتى ( كه خود تنها بوده ) نيافريده و آنان را براى منفعت و سودى ( كه باو رسد ) به كار امر نفرموده است ( بلكه خلقت براى شناخت و انعام و احسان و كمال خواهد بود ) .

18- خداى سبحان شما را بيهوده نيافريده ، و شما را رها شده ترك نكرده ، و شما را در گمراهى و نه در كورى واگذار ننموده است .

19- از اين آدمى كه

به پاره پيهى نظر مى كند ، و به پاره گوشتى سخن مى گويد ، و به استخوانى مى شنود ، و از رخنه اى نفس مى كشد در شگفت شويد .

20- آن حضرت در توحيد خداى تعالى فرموده : غوطه خوردن فهم و انديشه و خلاقت ها او را درك نكرده ، و بلندى و دورى همت ها بكنه شناخت او نخواهد رسيد ، ( در نهج البلاغه چنين دارد : «الّذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص

ص 81

21- تعنو الوجوه لعظمة اللّه ، و تجلّ القلوب من مخافته ، و تتهالك النفوس على مراضيه 4538 .

22- التّوحيد حيوة النّفس 540 .

23- التّوحيد أن لا تتوهّم 1163 .

24- قد نجا من وحّد ( وجد ، وحد ) 6630 .

25- و قال- عليه السلام- في توحيد اللّه : قريب من الأشياء غير ملابس ، بعيد منها غير مباين 6794 .

26- و قال- عليه السلام- في توحيد اللّه سبحانه : ليس في الأشياء بوالج و لا عنها بخارج 7522 . الفطن» ) .

21- وجوه و چهره ها و سرشناسان از براى عظمت خدا فروتنى كرده ، و دلها از ترس و هيبت او ترسيده ، و نفسها بر خوشنوديهايش خود كشى نموده ( يعنى كمال كوشش كرده و يا مى افتند ، مانند كسى كه از حرص خود را روى چيزى مى اندازد ) .

22- يگانه دانستن خدا ، و يا اعتقاد بتمام صفات جلال و جمال او حيات نفس است .

23- توحيد اعتقاد بيگانگى خدا آنست كه توهّم نكنى ( و احتمال شريكى از براى او ندهى ، و يا آنكه كنه ذات مقدس او را در وهم و خيال خود نياورى

چون عقل و فهم ما قابل درك حقيقت ذات نيست ) .

24- در حقيقت رستگار گرديده كسى كه قائل به يگانگى خدا شده و يا تنها ماند ( از ابناى دنيا و مردم بد ) يا بى نياز شد ، يا براى آخرت اندوهناك شد .

25- حضرت در توحيد و صفات خدا فرموده : به چيزها نزديك است بدون آنكه اجتماع و اختلاطى داشته باشد دور است از آنها بى آنكه جدا باشد .

26- حضرت در توحيد پروردگار سبحان فرموده : در چيزها داخل نيست

ص 82

27- لو كان لربّك شريك لأتتك رسله 7575 .

28- من وحّد اللّه سبحانه لم يشبّهه بالخلق 8648 .

29- لم تره سبحانه العقول فتخبر عنه ، بل كان تعالى قبل الواصفين به له 7556 .

30- لم يطلع اللّه سبحانه العقول على تحديد صفته ، و لم يحجبها عن واجب معرفته 1353 .

31- لم يتناه سبحانه في العقول فيكون في مهبّ فكرها مكيّفا و لا في رويّات خواطرها محدّدا مصرّفا 7559 . ( مانند دخول عرضى يا جسمى در جسم ديگر ) و از آنها خارج نمى باشد ( بلكه ذاتش ظاهر و باطن هر چيزى را فروگرفته است ) .

27- اگر براى پروردگارت شريكى بود هر آينه فرستاده هاى او به سوى ( دعوت ) تو مى آمد .

28- هر كه خداى سبحان را يگانه داند او را به خلق تشبيه ننمايد .

29- خداى سبحان را عقلها نديده تا از او خبر دهند بلكه خداى متعال پيش از وصف كنندگانش خود را وصف كرده است ( در نهج البلاغه خطبه 108 چنين دارد : «لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك»

تو را چشمها نديده تا از تو خبر دهند بلكه تو پيش از وصف كنندگان از خلقت بوده اى بنا بر اين نه عقول و نه عيون توانائى وصف و يا ديدن او را دارند ) .

30- خداوند سبحان عقلها را بر تحديد صفت خود آگاه نگردانيده ( به گونه اى كه عقلها كنه و حقيقت او را دريابند ) و آنها را از واجب معرفت خود ( آن اندازه كه به حقانيت و عظمت او راه پيدا كنند ) منع نفرموده است .

31- ( اين تتمه كلامى است از آن بزرگوار در ضمن خطبه اشباح 90 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى و در آنجا حضرت گواهى مى دهد كه تو خدائى هستى كه

ص 83

32- لم يحلل اللّه سبحانه في الأشياء فيكون ( فيقال هو فيها كائن ) فيها كائنا و لم ينأ عنها فيقال هو عنها بائن 7562 .

33- من استأذن على اللّه أذن له 8291 .

الأمور

1- الأمور بالتّقدير لا بالتّدبير 1947 .

2- استدلّ على ما لم يكن بما كان فإنّ الأمور أشباه 2373 .

3- أنجح الأمور ما أحاط به الكتمان 3284 . نهايت و پايانى در عقول براى تو نيست تا در منشأ فكر آنها داراى كيفيت و چگونگى باشى و نه در انديشه هاى آنها محدود به حدى و موصوف به تغيير از جائى به جائى و از حالى به حالى شوى ) خداى سبحان در عقلها به نهايت نرسيده تا در جايگاه وزيدن فكر در كيفيت و چگونگى باشد ، و نه در انديشه هاى خاطرهاى آنها تحديد ( و تميز كنه ذات او ) و آشكار شده است .

32- ( اين فراز در

ضمن خطبه 64 در صفات خداى بزرگ عنوان شده است ) در چيزها خداى سبحان حلول نكرده ( و فرود نيامده ) تا در آنجا جا كرده باشد ( بلكه او مجرّد است ) و از آنها دور نيست تا گفته شود او از آنها جداست .

33- هر كه اجازه ورود بر خدا را خواهد خداوند اذنش دهد .

كارها 1- امرها كه واقع شود بتقدير خداست نه به تدبير بندگان ( البته منافاتى در اين جهت نيست كه خود انسان هم بايد در كار خود دور انديشى كند ) .

2- بر آنچه نيامده به آنچه آمده استدلال كن چون كه كارها نظير يكديگرند .

3- پيروزمندترين كارها آنست كه احاطه كند آن را پنهان داشتن ( خواه در امور جنگى باشد كه بايد رموز آن پنهان باشد ، و چه در كارهاى خير چون كه پيروزى

ص 84

4- إنّ الأمور إذا تشابهت اعتبر آخرها بأوّلها 3458 .

5- الأمور بالتّجربة 36 .

6- الأمور أشباه 132 .

7- تذلّ الأمور للمقادير حتّى يكون الحتف ( الحيف ) في التّدبير 4517 .

8- تحرّ من أمرك ما يقوم به عذرك ، و تثبت به حجّتك و يفي ء إليك برشدك 4525 .

9- خير الأمور ما أسفر عن اليقين 4966 . در كتمان است ) .

4- براستى كارها هرگاه مانند يكديگر شدند آخر آنها به اول آنها سنجيده مى شود .

5- كارها به آزمايش است ( يعنى درستى آن بعد از تجربه است ) .

6- كارها شبيه يكديگرند ، ( بنا بر اين بايد در كارها دور انديش بوده و از تجربه ها عارف گردد ) .

7- كارها از براى تقديرها هموار و رام

گشته ( و سير طبيعى خود را پيموده ) تا آنكه مرگ در تدبير و يا ظلم و جور در تدبير به كار رود ( و آن را از مسير خود عوض كند ) .

8- از كار خود آنچه را طلب كن كه به آن عذر تو بر پا شود ، و حجتّت به آن ثابت گردد ، و رشد تو را بسويت برگرداند ( و مرحوم علّامه خوانسارى احتمال داده كه ممكن است مقصود از آن توبه باشد زيرا كه به سبب آن عذر بر پا شده ، و بر نفس يا بر شيطان و بر جنود هوا و هوس و يا بر گناهان غلبه نموده و يا دليل بر پاكى طرف خواهد بود ، و رشد از دست رفته برگشته آدمى را براه راست بدارد ) .

9- بهترين كارها آنست كه از يقين ( بمبدأ و معاد و حقيقت آن كار ) برخيزد و از آن پرده بردارد .

ص 85

10- خير الأمور ما أدّى إلى الخلاص 4970 .

11- خير الأمور ما عرى عن الطّمع 4973 .

12- خير الأمور ما أسفر عن الحقّ 4991 .

13- خير الأمور ما سهلت مباديه ، و حسنت خواتمه و حمدت عواقبه 5032 .

14- خير الأمور أعجلها عائدة ، و أحمدها عاقبة 5033 .

15- خذ من أمرك ما يقوم به عذرك ، و تثبت به حجتك 5040 .

16- ربّما تجهّمت ( تحتّمت ) الأمور 5379 .

17- شرّ الأمور أكثرها شكّا 5718 . 10- بهترين كارها آنست كه انسان را به جانب خلاصى ( از عذاب ) بكشاند .

11- بهترين كارها آنست كه از طمع عارى باشد .

12- بهترين كارها

آنست كه از حق پرده بردارد ، و از آن امر حقى ظاهر گردد .

13- بهترين امور آنست كه مقدمات و مبادى آن سهل بوده ، و آخر كار آن نيكو باشد ، و سرانجام و عواقب آن ستوده و مورد پسند قرار گيرد ، زيان و خسرانى بر آن مرتب نگردد .

14- بهترين كارها تندترين آنهاست به حسب فائده ، و ستوده ترين آنست از نظر عاقبت .

15- كار خويش را چنان اتخاذ كن كه عذرت در آن پا بر جا بوده ، و حجت تو نسبت به آن ثابت باشد ( يعنى در زندگانى كارى كن كه احدى نتواند به تو ايراد كند مگر آنكه محكوم گردد ) .

16- بسا باشد كه بنا خوشى رو كند امور و يا به حتمى گرايد ( يعنى مطالب وفق هدف نباشد و يا اگر تغيير يافت نبايد ناراحت گرديد ) .

17- بدترين كارها آنست كه شك ( در صحت و خوبى و سلامت سرانجام ) آن

ص 86

18- طوبى لمن لم تغمّ عليه مشتبهات الأمور 5974 .

19- قد تعمّ ( تغمّ ) الأمور 6633 .

20- من كابد الأمور هلك 7916 .

21- من كابد الأمور عطب 7975 .

22- من ضيّع أمره ضيّع كلّ أمر 8874 .

23- ملاك الأمور حسن الخواتم 9729 .

24- هلك من لم يحرز أمره 10021 .

25- لا تقدمنّ على أمر حتّى تخبره 10169 .

26- يسّروا و لا تعسّروا ، و خفّفوا و لا تثقّلوا 11016 . بيشتر باشد .

18- خوشا به حال كسى كه بر او مشتبهات كارها ( امورى كه شبيه يكديگرند و آدمى را در شك مى اندازد ) پوشيده نشود .

19- گاهى امور

( و سختى ها و بلاها ) عمومى خواهد شد و يا پوشيده خواهد شد كه نمى توان فهميد چه بايد كرد .

20- هر كه در امور به رنج و زحمت افتد ( و يا اقدام در كارهاى سخت و دشوار نمايد ) هلاك گردد .

21- هر كه رنج و سختى كارها را كشد هلاك شود .

22- هر كه كارش را ضايع سازد هر كارى را ( حتى از ديگران ) ضايع گرداند .

23- ملاك ( خوبى ) كارها حسن عاقبت هاست ( اگر خوب باشد آن كار خوب و اگر بد بد خواهد بود ) .

24- هلاك شد كسى كه به كار خود ( در امر معاش و معاد ) نپرداخته است .

25- بر كارى هرگز اقدام مكن ، تا آنكه ( مصلحت و نفع ) آن را بدانى .

26- آسان كنيد ( و كارها را آسان گيريد ) و دشوار و سخت مگيريد و سبك

ص 87

27- لكلّ أمر مال 7294 .

28- يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان 10973 .

29- ليكن أحبّ الأمور إليك أعمّها في العدل و أقسطها بالحقّ 7384 .

30- احذر كلّ أمر إذا ظهر ، أزرى بفاعله و حقّره 2591 .

31- احذر كلّ أمر يفسد الآجلة ، و يصلح الدّانية 2595 .

الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر

قسمت اول

1- الأمر بالمعروف أفضل أعمال الخلق 1977 .

2- اومر بالمعروف تكن من أهله ، و أنكر المنكر بيدك و لسانك ، و باين گردانيد ( بار و كار خود را ) و سنگين مگردانيد .

27- براى هر چيزى عاقبتى است ( چه نيكو و چه زشت ) بنا بر اين بايد عاقبت انديشى كرد .

28- بر آنچه نبوده به

آنچه در حقيقت بوده است استدلال مى گردد ( و مى توان به وسيله آن پى برد به پستى دنيا و تغييرات و حوادث ) .

29- بايد محبوبترين كارها به سوى تو شاملترين آنها در عدل و عادل ترين آنها به حق باشد .

30- از هر كارى كه چون آشكار گردد به عامل آن عيب رسانده ، و او را كوچك مى گرداند دورى نما .

31- از هر كارى كه آخرت را تباه ساخته و دنيا را به صلاح آورد دورى كن .

فرمان به خوبى 1- امر به معروف كردن برترين عملهاى مخلوق است .

2- به معروف فرمان ده تا از اهل آن باشى ، و منكر را با دست و زبانت منع نما ،

ص 88

من فعله بجهدك 2415 .

3- ائتمروا بالمعروف ، و أمروا به ، و تناهوا عن المنكر و انهوا عنه 2557 .

4- إنّ الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر لا يقرّبان من أجل ، و لا ينقصان من رزق ، لكن يضاعفان الثّواب و يعظمان الأجر ، و أفضل منهما كلمة عدل عند إمام جائر 3648 .

5- إنّ من رأى عدوانا يعمل به ، و منكرا يدعى إليه ، فأنكره بقلبه فقد سلم و برئ ، و من أنكره بلسانه فقد أجر ، و هو أفضل من صاحبه ، و من أنكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا ، و كلمة الظّالمين السّفلى ، فذلك الّذي أصاب سبيل و به قدر طاقت خود از كردن بدى جدائى كن و يا به قدر طاقت خود از كسى كه آن را انجام مى دهد جدائى نما .

3- نسبت به معروف فرمان برده و به آن امر كنيد ، و از

منكر باز ايستاده و از آن نهى نمائيد .

4- براستى كه امر به معروف و نهى از منكر اجلى را نزديك نكرده ، و روزى را كم نمى نمايند ، ولى ثواب را دو چندان كرده ، و پاداش را بزرگ مى دارند ، و از آنها افزون تر سخن عدلى است نزد پيشواى ستمگر .

5- براستى كسى كه ببيند ستمى بكار گرفته شده و مردم به سوى كار ناشايسته اى خوانده مى شوند پس آن را بقلب و دل خويش انكار كند در حقيقت سالم مانده و رهائى يابد ، ( ممكن است از اين جهت باشد كه از چنين عملى خوشنود نيست ، پس از زمره آن قماش از افراد نمى باشد ، و يا آنكه بيش از آن از او ساخته نمى شود و گرنه سالم نخواهد ماند بلكه بايد مرتبه ديگر را انتخاب كند ) و هر كه آن را به زبانش انكار نمايد ، پس واقعا مأجور بوده و از رفيق قبلى خود كه فقط با دل انكار نموده برتر است ، و كسى كه آن را با شمشيرش انكار نمايد تا آنكه برهان الهى بلندتر ، و سخن ستمگران پست تر قرار گيرد ، پس چنين كسى به راه درست و روشن

ص 89

الهدى ، و قام على الطّريق ، و نوّر في قلبه اليقين 3576 .

6- إذا رأى أحدكم المنكر ، و لم يستطع أن ينكره بيده و لسانه ، و أنكره بقلبه ، و علم اللّه صدق ذلك منه فقد أنكره 4152 .

7- إذا لم تنفع الكرامة فالإهانة أحزم ، و إذا لم ينجح السّوط فالسّيف أحسم 4164 .

8- و قال- عليه السّلام- في ذكر

الآمرين بالمعروف و النّاهين عن المنكر : فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه ، فذلك المستكمل لخصال الخير ، و منهم المنكر بلسانه و قلبه ، و التّارك بيده ، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال رسيده ، و قيام به راه صحيح نموده ، و در دل خود نور يقين را پديد آورده و دل را نورانى ساخته است ، ( اينها مراتب امر به معروف و نهى از منكر است كه فقهاء ما- رضوان اللّه عليهم- نيز بر طبق آن فتوا داده اند ، گر چه در جائى كه نياز به ضرب و جرح و قتل باشد بعضى آن را منوط بر اجازه از امام يا نائب امام- عليه السلام- مى دانند ) .

6- هرگاه يكى از شما منكرى را ديد و نتوانست كه آن را با دست و زبانش انكار نمايد و آن را در دل انكار نمود و خداوند هم صدق چنين عملى را از او بداند ، پس در حقيقت آن را انكار نموده است .

7- هرگاه نسبت به كسى كرامت و احترام سود ندهد ، پس اهانت و خوار نمودن دور انديش تر است ، و چون تازيانه سود نبخشد پس شمشير برنده تر خواهد بود ( يعنى تنبيهات مراتبى دارد ، تا ممكن است مرتبه ادنى را بايد بكار برد ، اگر سود نكرد درجه بالاتر ) .

8- حضرت در بيان آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر فرموده : پس بعضى از آنان انكار كننده منكرند به دست و زبان و قلب ( يعنى با تمام دل و زبان دست آن را بد دانسته و مبارزه مى كنند ) اين

دسته كامل كننده خصلتهاى خوبى هستند ، و برخى از آنان انكار كننده با زبان و دل بوده و ترك كننده با دست خود مى باشند ( تنها با زبان و دل نهى مى نمايند ) اين دسته به دو خصلت از خصال

ص 90

الخير و مضيّع خصلة ، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده ، فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة ، و منهم تارك لإنكار المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت الأحياء «و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ ، و انّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل ، و لا ينقصان من رزق و أفضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند إمام جائر » 6606 .

9- و الأمر بالمعروف مصلحة للعوامّ ، و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء 6618 .

10- كن بالمعروف آمرا ، و عن المنكر ناهيا ، و لمن قطعك واصلا ، خوبى چنگ زده ، و ضايع كننده يك خصلت اند ، و بعض آنان به دل خود منكر و به زبان و دست خويش ترك كننده است ، اين دسته شريف ترين دو خصلت را از سه خصلت ضايع كننده است ( شريف تر بودن آن بدين جهت است كه پيدايش معروف و ترك منكر با اين دو تحقق پيدا مى كند ، به علاوه رنج و زحمت با اين دو خصلت پديدار گشته به خلاف دل كه داراى رنج و تعبى نيست ) و بيكى متمسك گشته و بعض از آنها تارك انكار منكر است هم

با دل و هم با زبان و دست خود اين دسته مرده زندگانست .

9- ( از جمله فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و امر به معروف را ( واجب كرده ) به جهت مصلحت عوام ( و اكثر مردم كه از احكام بى خبر و نسبت به آن بى تفاوت بلكه بى اعتنااند ) و نهى از منكر را از براى بازداشتن سفيهان ( جاهلان احمق و يا كم عقل ) .

10- به معروف امر كننده ، و از منكر نهى كننده ، و در مقابل كسى كه از تو

ص 91

و لمن حرمك معطيا 7174 .

11- كن بالمعروف آمرا ، و عن المنكر ناهيا ، و بالخير عاملا ، و للشّرّ مانعا 7181 .

12- كن آمرا بالمعروف عاملا به ، و لا تكن ممّن يأمر به و ينأى عنه فيبوء بإثمه ، و يتعرّض مقت ربّه 7189 .

13- لن تهتدي إلى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر 7427 .

14- من عمل ( أمر ) بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين 8248 .

15- من نهى عن المنكر أرغم انوف الفاسقين 8249 .

16- يقبح على الرّجل أن ينكر على النّاس منكرات و ينهاهم عن رذائل بريده پيوند زننده ، و در برابر كسى كه تو را محروم نموده بخشنده باش .

11- آمر به معروف ، و ناهى از منكر و عمل كننده بخوبى و جلوگير بدى باش .

12- آمر به معروف ، عمل كننده به آن باش ، و از كسانى مباش كه به معروف امر كرده ، و از آن دورى مى نمايد ، پس گناه خود را برداشته با گناه خود به سوى خدا برگشته ، و متعرض خشم پروردگارش

گرديده است .

13- هرگز به معروف راه نيابى تا از منكر گمراه نشوى ( يعنى آن را به دست فراموشى بسپارى چنانكه مشهور است تخليه از رذائل بر تحليه فضائل مقدم خواهد بود ) .

14- هر كه به معروف عمل و يا امر كند پشت هاى مؤمنان را سخت نمايد .

15- هر كه از منكر نهى نمايد بينى هاى فاسقان را بر خاك مالد ( زيرا آنها به اميد و آرزوهايشان نخواهند رسيد ) .

16- بر مرد ( و آدمى ) زشت است كه بر مردم منكراتى را انكار كند و آنان را از صفات پست و گناهان نهى نمايد و چون با نفس خود خلوت كند خود مرتكب آنها

ص 92

و سيّئات ، و إذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف من فعلها 11037 .

17- لم يأمركم اللّه سبحانه إلّا بحسن ، و لم ينهكم إلّا عن قبيح 7564 .

18- ما أمر اللّه سبحانه بشي ء إلّا و أعان عليه 9572 .

19- ما نهى اللّه سبحانه عن شي ء إلّا و أغنى عنه 9573 .

20- إنّي لأرفع نفسي أن أنهى النّاس عمّا لست أنتهي عنه أو آمرهم بما لا أسبقهم إليه بعملي أو أرضى منهم بما لا يرضى ربيّ 3780 .

الآمال و الأماني

1- كم من آمل خائب و غائب غير آئب 6935 . شده ، و از انجام دادنشان امتناع نداشته باشد .

17- خداى سبحان شما را فرمان نداده مگر به خوبى ، و نهى ننموده است مگر از زشتى ( اين روايت صريح است در اثبات حسن و قبح عقلى چنانكه شيعه و معتزله بر آن قائلند و نيز دلالت بر اين دارد كه پروردگار به چيزى بيهوده

امر نفرموده ، و از چيزى عبث نهى نكرده است ) .

18- خداوند سبحان بچيزى فرمان نخواهد داد مگر آنكه بر آن يارى نمايد .

19- خداوند سبحان از چيزى نهى نخواهد فرمود مگر آنكه از آن بندگانش را بى نياز فرموده است ( و خلق به آن هيچگاه محتاج نباشند ) .

20- راستى كه من خود را بالاتر از اين مى دانم كه مردم را از آنچه خود از آن باز نايستم نهى كنم يا آنان را به آن چه خود با عمل به سوى آن سبقت بگيرم امر نمايم يا از آنان به آنچه پروردگارم را خوشنود نگرداند خوشنود شوم .

اميد و آرزو 1- چه بسا اميدوارى كه نااميد گشته ، و غائب ( و مسافرى كه ) برنگردد .

ص 93

2- كم من مؤمّل ما لا يدركه 6957 .

3- الأمل يقرّب المنيّة ، و يباعد الامنيّة 1696 .

4- الأمل سلطان الشّياطين على قلوب الغافلين 1828 .

5- الأمل كالسّراب ، يغرّ من راه ، و يخلف من رجاه 1896 .

6- الأمل أبدا في تكذيب ، و طول الحياة للمرء تعذيب 2017 .

7- أكذب الأمل ، و لا تثق به ، فإنّه غرور ، و صاحبه مغرور 2327 .

8- أكذبوا آمالكم ، و اغتنموا آجالكم بأحسن أعمالكم ، و بادروا مبادرة اولي النّهى و الألباب 2502 .

9- اتّقوا خداع الآمال ، فكم من مؤمّل يوم لم يدركه ، و باني بناء لم يسكنه ، و جامع مال لم يأكله ، و لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه ، أصابه 2- چه بسا اميد دارنده چيزى كه آن را در نيابد .

3- اميد مرگ را نزديك كرده

، آرزو را دور مى گرداند .

4- اميد سلطه و غلبه شياطين است بر دلهاى بى خبران .

5- اميد مانند سراب است ، فريب دهد هر كه آن را بيند و خلف وعده كند هر كه اميدوار به آن باشد .

6- اميد دائم در تكذيب است ( ممكن است مراد اين باشد كه اميد هميشه در تكذيب مردم است يا آنكه اميد پيوسته صاحب خود را بر دروغگوئى وادار كند ) و درازى زندگانى براى مرد ( آدمى ) عذاب دهنده است .

7- اميد را دروغگو به حساب آور ، و به آن اعتماد مكن ، زيرا آن فريبنده است و صاحب آن فريب خورده .

8- اميدهاى خود را دروغگو دانيد ، و زمانهاى زندگى خود را به بهترين عملهاى خود غنيمت شماريد ، و بشتابيد شتاب كردن صاحبان خرد و عقلها .

9- بپرهيزيد از فريب اميدها ، چه بسا آرزو كننده روزى كه آن را در نيافته ، و

ص 94

حراما ، و احتمل به أثاما 2563 .

10- اتّقوا باطل الأمل ، فربّ مستقبل يوم ليس بمستدبره ، و مغبوط في أوّل ليلة قامت بواكيه في آخره 2572 .

11- احذروا الأمل المغلوب ، و النّعيم المسلوب 2586 .

12- إيّاك و الثّقة بالآمال فإنّها من شيم الحمقى 2685 .

13- غرور الأمل يفسد العمل 6390 .

14- غرّ جهولا كاذب أمله ففاته حسن عمله 6433 .

15- غرور الأمل ينفد المهل و يدني الأجل 6435 . بنا كننده بنا و ساختمانى كه در آن اسكان نيافته ، و جمع كننده مالى كه آن را نخورده باشد ، و شايد كه از راه باطل آن را جمع نموده ، و از حقى

كه آن را نداده ، به عنوان حرام به آن رسيده ، و آنچه را كه جزاى گناه بوده متحمل شده است .

10- از اميد باطل پرهيز نمائيد ، چه بسا رو آورنده روزى كه نيست او پشت كننده به آن ( يعنى اجل او را مهلت ندهد كه روز را به شب آورد ) و كسى كه مردم در اول شب آرزوى حال او كنند ، در آخر گريه كنندگانى براى او برخيزند و نتواند كه شب را سحر كند .

11- از اميد و آرزوى مغلوب و نعمتهاى ربوده شده ( يعنى اميد و نعمتهاى دنيا كه در حقيقت مغلوب بوده و گرفته خواهد شد )دورى نمائيد .

12- از اعتماد بر اميدها دورى نما ، زيرا كه آن از صفات احمقان است .

13- فريب اميد عمل را فاسد مى سازد .

14- آدم بسيار نادان را اميد دروغ او فريب داده ، پس نيكوئى عملش از دست او رفته است .

15- فريب اميد مهلت را فانى ساخته ، و اجل را نزديك مى گرداند ( ممكن است خود آن مرگ را نزديك كند و امكان دارد كه چون اميدوار عمر طولانى براى خود تصور

ص 95

16- في غرور الآمال انقضاء الآجال 6471 .

17- قد تغرّ الامنيّة 6617 .

18- قد تكذب الآمال 6635 .

19- قلّما تصدق الآمال 6722 .

20- قصّروا الأمل ، و خافوا بغتة الأجل ، و بادروا صالح العمل 6791 .

21- قلّل الآمال ، تخلص لك الأعمال 6793 .

22- قصّر أملك فما أقرب أجلك 6798 .

23- قصّر الأمل فإنّ العمر قصير ، و افعل الخير فإنّ يسيره كثير 6806 .

24- قصّروا الأمل ، و بادروا العمل ،

و خافوا بغتة الأجل ، فإنّه لن يرجى من مى كند يك بار مى بيند عمرش كوتاه شد ) .

16- در فريب اميدها ( كه با اميد مدت عمر بيهوده بگذرد ) منقضى شدن اجلهاست ( يعنى عمر سپرى مى شود و كارى براى آخرت صورت نگرفته است ) .

17- گاهى آرزو فريب مى دهد .

18- گاهى اميدها دروغ از كار در مى آيد .

19- كم است كه اميدها راست شود ( و آدمى به آن رسد ) .

20- اميد را كوتاه كنيد و از ناگاه رسيدن اجل بترسيد و به عمل صالح مبادرت ورزيد .

21- اميدها را كم كن تا براى تو عملها خالص گردد .

22- اميد خود را كوتاه نما پس چه نزديك است اجل تو .

23- اميد را كوتاه كن زيرا كه عمر كوتاه است و كار نيك بجاى آر زيرا كم آن بسيار است .

24- اميد را كوتاه كنيد ، و به عمل مبادرت ورزيد ، و از ناگهان رسيدن اجل بترسيد زيرا از بازگشت عمر هرگز اميد نخواهد رفت ، آنچه را كه از برگشتن روزى

ص 96

رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق ، ما فات اليوم من الرّزق يرجى غدا زيادته ، و ما فات أمس من العمر لم ترج اليوم رجعته 6824 .

25- كلّ امرء طالب امنيّته و مطلوب منيّته 6910 .

26- كم من مخدوع بالأمل مضيّع للعمل 6953 .

27- كفى بالأمل اغترارا 7035 .

قسمت دوم

28- كثرة الأمانيّ من فساد العقل 7093 .

29- لكلّ أمل غرور 7277 .

30- الآمال لا تنتهي 639 .

31- الأمل ينسى الأجل 874 .

32- الأمانيّ همّة الرّجال 946 . اميد آن هست ، آنچه از روزى امروز فوت

مى شود ، باندازه فردا زيادتى آن اميد داشته مى شود ، و آنچه را كه از عمر ديروز فوت شده امروز اميد برگشت آن نخواهد بود .

25- هر مردى ( و هر آدمى ) طلب كننده آرزوى خويش و مطلوب مرگ مى باشد .

26- چه بسا فريب خورده شده به اميد كه ضايع كننده عمل است .

27- براى اميد كفايت ميكند فريب خوردن .

28- بسيارى آرزوها از فساد عقل است .

29- براى هر اميدى غرورى است ( كه آدمى را از آخرت باز مى دارد ) .

30- اميد و آرزوها تمام نشدنى هستند .

31- اميد مرگ را فراموش مى گرداند .

32- آرزوها همت مردانست ( البته آرزوهاى صحيح و بعيد نيست كه صحيحش «المنايا» باشد يعنى مرگ ها همت مردان است چنانكه از حضرت على- عليه السّلام- اين مضمون نقل شده : «و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أمّه» ) .

ص 97

33- الأمل حجاب الأجل 997 .

34- الأمل لا غاية له 1010 .

35- الأمل رفيق مونس 1042 .

36- الأمل خادع ، غارّ ، ضارّ 1145 .

37- الأمل يفسد العمل ، و يفني الأجل 1358 .

38- الأمانيّ تعمي عيون البصائر 1375 .

39- الأمانيّ تخدعك ، و عند الحقائق تدعك 1452 .

40- إنّي محارب أملي ، و منتظر أجلي 3774 .

41- إنّك لن تبلغ أملك ، و لن تعدو أجلك ، فاتّق اللّه ، و أجمل في الطّلب 3788 . 33- اميد و آرزو پرده و حجاب مرگ است ( يعنى نمى گذارد آدمى بياد آن افتد ) .

34- اميد براى آن نهايتى نيست .

35- اميد و آرزو رفيقى است انس گيرنده ( پس نبايد به آن توجه كرد كه

آدمى را گرفتار خواهد نمود ) .

36- اميد و آرزو مكر كننده ، فريب دهنده ، زيان رساننده است .

37- اميد و آرزو عمل را فاسد كرده ، و مدت عمر را فانى مى كند .

38- آرزوها ديده هاى بصيرت ها را كور مى سازد .

39- آرزوها تو را ( نسبت به امور بى حاصل ) فريب داده ، و در نزد حقائق تو را وا مى گذارد .

40- براستى كه من با اميدم در جنگ بوده و منتظر مرگم مى باشم .

41- براستى كه تو هرگز به اميد خود نرسيده ، و از وقت مرگ خود نخواهى گذشت ، پس تقواى الهى را پيشه خود ساز و در طلب ( دنيا ) تأنى نما ( يعنى در آن

ص 98

42- إنّكم إن اغتررتم بالآمال ، تخرّمتكم بوادر الآجال و قد ماتتكم الأعمال 3841 .

43- آفة الآمال حضور الآجال 3959 .

44- آفة الأمل الأجل 3970 .

45- ببلوغ الآمال يهون ركوب الأهوال 4358 .

46- بئس الشّيمة الأمل يفني الأجل ، و يفوّت العمل 4419 .

47- تجنّبوا المنى ، فإنّها تذهب ببهجة نعم اللّه عندكم ، و تلزم استصغارها لديكم ، و على قلّة الشّكر منكم 4585 . افراط مكن ) .

42- براستى كه اگر شما به سبب اميدها فريب خوريد اجلهاى شتاب كننده شما را هلاك سازد ، در صورتى كه حقيقتا عملها از دست رفته باشد ، چون به اميد خود را مشغول ساخته و به عمل نجات بخش نپرداخته ايد .

43- آفت اميدها رسيدن مرگ هاست ( يعنى وقتى مرگ فرا رسد اميد فاسد خواهد گرديد ) .

44- آفت اميد مرگ است .

45- به رسيدن اميدها ارتكاب ترس و هولها آسان گردد (

يعنى ترس و هراس وقتى است كه هنوز انسان به هدف نرسيده باشد اما وقتى رسيد هول و ترسهاى گذشته در نظر سهل آيد ) .

46- بد خصلتى است اميد ( و آرزوهاى طولانى ) مدت عمر را فانى ساخته ، و عمل را از دست مى دهد .

47- از آرزوها دورى نمائيد ، زيرا آنها نيكوئى و يا شادمانى نعمت هاى خدا را در نزد شما مى برد ، و لازم مى سازند كوچك دانستن آنها را در نزد شما ، و كمى شكر از شما ( يعنى وقتى آرزوها آمد شما نعمت ها را بى ارزش و كم و كوچك دانسته ، در

ص 99

48- ثمرة الأمل فساد العمل 4641 .

49- حاصل الأماني ، الأسف ( و ثمرته التّلف ) 4912 .

50- ما أقرب الأجل من الأمل 9491 .

51- ما أفسد الأمل للعمل 9492 .

52- ما أقطع الأجل للأمل 9493 .

53- ما أطال أحد في الأمل إلّا قصّر في العمل 9494 .

54- ما لكم تؤمّلون ما لا تدركونه ، و تجمعون مالا تأكلونه ، و تبنون ما لا تسكنونه 9653 .

55- ما أطال احد الأمل إلّا نسي الأجل ، و أساء العمل 9676 . نتيجه كمتر شكر خدا خواهيد كرد ، در صورتى كه بايد قضيّه به عكس باشد ) .

48- ثمره آرزو و اميد فاسد شدن عمل است .

49- حاصل و نتيجه آرزوها اندوه شديد است ، و ميوه و ثمر آن تلف جان و عمر خواهد بود .

50- چه نزديك كرده اجل را به آرزو ( پس نبايد خيلى آرزو به خود راه داد ) .

51- چه فاسد نموده و يا فاسد كننده است اميد را براى عمل

( يعنى اميدهاى دنيوى عمل آخرتى را فاسد سازد ) .

52- چه چيز برنده كرده اجل را براى اميد 53- هيچ كسى در آرزو اطاله نخواهد نمود ، مگر آنكه در عمل كوتاهى خواهد نمود .

54- چه مى شود شما را كه آرزو داريد آنچه را كه در نمى يابيد ، و جمع مى كنيد آنچه را كه نمى خوريد ، و بنا مى كنيد آنچه را كه ساكن نمى گرديد 55- احدى اميد و آرزو را طولانى ننمايد مگر آنكه اجل را فراموش كرده ، و عمل را بد نمايد .

ص 100

56- نعم عون العمل قصر الأمل 9906 .

57- لا تغرّنّك الأمانيّ و الخدع ، فكفى بذلك خرقا 10433 .

58- لا غارّ أخدع من الأمل 10614 .

59- لا شي ء أكذب من الأمل 10649 .

60- لا تفى الأمانيّ لمن عوّل عليها 10701 .

61- يسير الأمل يوجب فساد العمل 10986 .

62- احذروا الأمانيّ ، فإنّها منايا محقّقة 2589 .

63- إيّاك و الاتّكال على المنى ، فإنّها من بضائع النّوكى 2684 .

64- أنفع الدّواء ترك المنى 3021 . 56- خوب كمك كار عملى است ، كوتاه كردن اميد و آرزو ( چون وقتى اميد كوتاه شد عمل بزودى انجام گيرد ) .

57- هرگز تو را آرزوها و مكرها ( ى دنيا ) فريب ندهد ، كه ( اگر فريب داد ) براى بى عقلى كفايت مى كند .

58- نيست فريب دهنده اى فريب دهنده تر از اميد و آرزو .

59- چيزى دروغ تر از اميد نيست .

60- اميد و آرزوها به كسى كه بر آنها اعتماد كند وفا نخواهد نمود .

61- آرزو و اميد اندك موجب فساد عمل خواهد شد .

62- از آرزوها دورى كنيد زيرا كه آنها

مرگ هائى هستند تحقيق شده ( يعنى دائم انسان را در هلاكت و رنج اندازند ) .

63- بر تو باد به دورى از تكيه كردن بر آرزوها ، زيرا كه آن سرمايه كم خردان است .

64- سودمندترين دواء ترك آرزوهاست ( زيرا آرزو آدمى را بيمار مى سازد و پيوسته انسان با آرزوهاى دراز ناسالم است ) .

ص 101

65- الأمانيّ أشتات 3051 .

66- الأمانيّ تخدع 145 .

67- الأمانيّ شيمة الحمقاء 435 .

68- طاعة الأمل ، تفسد العمل 5987 .

69- عند حضور الاجال تظهر خيبة الآمال 6208 .

70- عجبت لمن لا يملك أجله كيف يطيل أمله 6272 .

71- غاية الأمل الأجل 6356 .

72- ابعد شي ء الأمل 2921 .

73- أكثر النّاس أملا أقلّهم للموت ذكرا 3053 . 65- آرزوها پراكنده و متفرق است ( هر چه در تحصيل آن كوشيده شود باز هم جمع شدنى نيست ) .

66- آرزوها مى فريبد .

67- آرزوها خصلت كم عقلان است .

68- فرمانبردارى اميد عمل را فاسد مى نمايد ( زيرا كسى كه به اميدها پرداخت عمل را كنار مى گذارد ) .

69- در نزد حضور اجل ها زيان و يا نوميدى و يا لغو بودن اميدها آشكار مى گردد .

70- عجب دارم از كسى كه مالك اجل ( مرگ ) خود نيست چگونه آرزوى خود را طولانى مى نمايد .

71- سرانجام اميد ( چه در كار خير و چه در امور دنيا ) مرگ خواهد بود .

72- دورترين چيز اميد و آرزو است ( چون انسان به آن نمى رسد ) .

73- بيشترين مردم به حسب اميد كمترين آنهاست به حسب ياد كردن مرگ ( يعنى هر كه اميد و آرزويش زيادتر باشد بياد مرگ كمتر افتد ) .

ص

102

74- أطول النّاس أملا أسوئهم عملا 3054 .

75- إنّ اللّه سبحانه ليبغض الطّويل الأمل ، السّيّ ء العمل 3455 .

76- إنّ المرء يشرف على أمله ، فيقطعه حضور أجله ، فسبحان اللّه لا أمل يدرك ، و لا مؤمّل يترك 3565 .

77- إيّاك و طول الأمل ، فكم من مغرور افتتن بطول أمله ، و أفسد عمله ، و قطع أجله ، فلا أمله أدرك و لا ما فاته استدرك 2715 .

78- أين تختدعكم كواذب الآمال 2815 .

79- أين يغرّكم سراب الآمال 2816 .

80- أكذب شي ء الأمل 2846 . 74- طولانى ترين مردم از نظر اميد و آرزو بدترين آنهاست به حسب عمل .

75- براستى كه خداوند سبحان هر آينه شخص دراز اميد بدكردار را دشمن مى دارد .

76- براستى كه مرد ( آدمى ) بر اميد و آرزوى خود مشرف مى گردد ، ( و نزديك است كه به هدف خود برسد ) پس رسيدن مرگش آن را مى برد و به هدف نمى رسد ، «فسبحان اللّه» نه اميدى رسيده مى شود ، و نه آرزومندى واگذاشته مى شود .

77- بر تو باد به دورى از درازى اميد ، پس بسا فريب خورده شده اى كه به سبب درازى اميدش بفتنه افتاده ، و عملش را تباه ساخته ، و اجلش را بريده باشد ، پس نه اميد خود را دريافته ، و نه آنچه را كه از او فوت گشته باز يافت كرده باشد .

78- كجا شما را فريب مى دهد اميدهاى دروغ ( يعنى به كجا مى برد شما را و به كجا مى رساند كه به جائى نخواهند رسيد ) .

79- كجا شما را فريب مى دهد اميدهاى بى اصل و اميدهاى باطل 80-

دروغ ترين چيز اميد است ( چون كمتر ديده مى شود كه آرزو و اميد صورت عمل بخود گيرد ) .

ص 103

81- إنّ أخسر النّاس صفقة ، و أخيبهم سعيا ، رجل أخلق بدنه في طلب آماله ، و لم تساعده المقادير على إرادته ، فخرج من الدّنيا بحسراته ، و قدم على الآخرة بتبعاته 3594 .

82- الأمل خوّان 103 .

83- الأمل يغرّ ، العيش يمرّ 148 .

84- الأمل يخدع ، البغي يصرع 200 .

85- المغترّ بالآمال مخدوع 629 .

86- الأمانيّ بضائع النّوكى 630 .

87- الآمال غرور الحمقى 631 .

88- الآمال تدني الآجال 632 . 81- براستى كه زيانكارترين مردم در خريد و فروش ، و نوميدترين آنها به حسب تلاش ، مردى است كه خود را در طلب اميدهايش كهنه نموده ، و تقدير هاى الهى طبق اراده و قصدش او را مساعدت ننمايد ، پس از دنيا با ندامتهاى خود بيرون رفته ، و بر آخرت با تبعات و نتائج زيان بارش وارد شود .

82- اميد ، بسيار خيانت كننده است .

83- آرزو فريب مى دهد ، و زندگانى مى گذرد .

84- آرزو فريب مى دهد ، و سركشى و ستم بر زمين مى اندازد .

85- فريفته شده به آرزوها و اميدها فريب خورده است .

86- آرزوها سرمايه هاى كم عقلان است .

87- اميدها فريبنده احمقان است .

88- آرزو و اميدها اجلها را نزديك گرداند ( ممكن است از اين جهت باشد كه آرزومند پيوسته بدنبال اميدهايش حركت مى كند ، از كارهائى كه عمر را طولانى مى نمايد باز مى ماند ، و يا آنكه از كثرت حرص و اشتغال وقتى اجل رسد خيال

ص 104

89- من كثر مناه قلّ رضاه 7886

.

90- من طال أمله ساء عمله 7908 .

91- من اغترّ بالأمل خدعه 7995 .

92- من غرّته الأمانيّ كذّبته الآجال 8112 .

93- من بلغ غاية أمله فليتوقّع حلول أجله 8288 .

94- من تبع مناه ، كثر عناؤه 8449 .

95- من جرى في ميدان أمله ، عثر بأجله 8598 .

96- من كثر مناه ، كثر عناؤه 8603 .

97- من أمّل ما لا يمكن ، طال ترقّبه 8696 . مى كند زود رسيده است ) .

قسمت سوم

89- هر كه اميدهاى او بسيار باشد خوشنودى او ( نسبت ببهره و نصيب ) كم باشد .

90- هر كه اميدش طولانى باشد عملش بد باشد ( زيرا كار كرد او در مسير اميد و آرزويش است ) .

91- هر كه به اميد مغرور گردد او را فريب دهد .

92- هر كه اميدها او را فريب دهد اجل ها او را تكذيب كند ( يعنى نمى گذارد كه به اميدش رسد پس گويا او را تكذيب نموده است .

93- هر كه به نهايت اميد خود رسد پس بايد متوقع و منتظر فرارسيدن اجل خود باشد ( خيال نكند پس بر خر مراد سوار است ، نه مرگ اميد را بهم زند ) .

94- هر كه پيروى آرزوى خود كند رنج و زحمت او بسيار باشد .

95- هر كه در ميدان اميد خود روان شود ( و در رسيدن به آن كوشش نمايد ) يك بار برو در افتد به وسيله مرگش .

96- هر كه اميدش بسيار باشد رنج و زحمت او بسيار باشد .

97- هر كس چيز غير ممكنى را اميد داشته باشد انتظارش به درازا كشد ( يعنى

ص 105

98- من يكن اللّه أمله

، يدرك غاية الأمل و الرّجاء 8820 .

99- من استقصر بقاءه و أجله ، قصر رجاؤه و أمله 8821 .

100- من جرى في عنان أمله عثر بأجله 8822 .

101- من أمّل غير اللّه سبحانه أكذب آماله 8953 .

102- من استعان بالأمانيّ أفلس 9208 .

103- من الحمق الاتّكال على الأمل 9285 .

104- ذلّ الرّجال في خيبة الآمال 5178 .

105- رحم اللّه امرأ قصّر الأمل ، و بادر الأجل ، و اغتنم المهل ، و تزوّد من العمل 5210 . فقط آرزوست ) .

98- هر كه خداوند اميد او باشد به نهايت اميد و آرزوى دست خواهد يافت .

99- هر كه بقاى خود و مدت عمر خويش را كم شمارد اميد و آرزوى او كوتاه خواهد بود و يا اميد و آرزويش را كوتاه سازد .

100- هر كه جلو اميد و آرزوى خود روان شود و پيش افتد به مرگ و اجلش برو در افتد .

101- هر كه غير خداى سبحان را آرزو كند اميدهايش را دروغ پنداشته ( يعنى همه باطل خواهند بود ) .

102- هر كه از آرزوها كمك يارى جويد درويش گردد .

103- از حماقت است اعتماد و اتكال بر آرزو .

104- ذلت و خوارى مردان در نوميدى اميدهاست ( كه از خداوند بزرگ داشته ، و يا در وقت مرگ كه ديگر وقتى براى كار خير باقى نمانده ) .

105- خداوند رحمت كند مردى را كه اميد را كوتاه كرده ، و بر اجل پيشى گرفته ، و مهلت را غنيمت شمرده ، و از عمل توشه برگيرد .

ص 106

106- ربّ أمنيّة تحت منيّة 5294 .

107- زد من طول أملك في قصر أجلك

، و لا تغرّنّك صحّة جسمك و سلامة أمسك ، فإنّ مدّة العمر قليلة ، و سلامة الجسم مستحيلة 5460 .

108- شرّ الفقر المنى 5720 .

109- ضياع العمر بين الآمال و المنى 5905 .

110- طوبى لمن قصّر أمله و اغتنم مهله 5948 .

111- طوبى لمن كذّب مناه و أخرب دنياه لعمارة اخراه 5958 . 106- بسا آرزوئى كه در زير مرگى است ( در حال احتضار ، و يا آرزو را بگور بردن ، و يا سبب رسيدن به آرزو مرگ باشد مرحوم علّامه خوانسارى احتمال داده «تحثّ» باشد يعنى برانگيزاند مرگى را ، و يا «بحت» باشد بمعناى محض يعنى بسا آرزوئى كه محض مرگ باشد ) .

107- از طول امل و آرزوى درازت در كوتاهى مدّت عمرت بيفزا ( يعنى آرزو را كم كن ) و تو را صحت بدن و سلامت ديروزت فريب ندهد ، زيرا مدّت عمر كم و سلامت بدن تغيير يابنده است ( يعنى اگر ديروز سالم بودى امروز ممكن است به سخت ترين بيمارى مبتلاء شوى ، و اگر ديروز زنده بودى امكان دارد امروز به خاك روى پس آرزو را كم نما و از عمر استفاده كن ) .

108- بدترين درويشى آرزوهاست ( زيرا آرزومند حتى با توانگرى محتاج خواهد شد ) .

109- ضايع شدن عمر ميان اميدها و آرزوهاست .

110- خوشا به حال كسى كه اميدش را كوتاه نموده ، و مهلت خود و فرصتى كه براى انجام كار خير دارد غنيمت بشمارد .

111- خوشا به حال كسى كه آرزوى خود را تكذيب نموده ، ( آن را باطل به حساب آورد ) و دنيايش را براى

آبادى آخرت خود خراب نمايد .

ص 107

112- من اتّكل على الأمانيّ مات دون أمله 8293 .

113- من وثق بالأمنيّة قطعته المنيّة 8312 .

114- من قصر أمله حسن عمله 8444 .

115- من أطال أمله أفسد عمله 8445 .

الإمام

1- إمام عادل خير من مطر وابل 1491 .

2- من أطاع إمامه فقد أطاع ربّه 8705 .

3- يحتاج الإمام إلى قلب عقول ، و لسان قؤول ، و جنان على إقامة الحقّ صؤول 11010 . 112- هر كه بر آرزوهايش اعتماد نمايد باميدش نرسيده خواهد مرد .

113- هر كه به اميد اعتماد داشته باشد مرگ آن را خواهد بريد .

114- هر كه اميدش كوتاه باشد عملش نيكو خواهد بود .

115- هر كه اميد و آرزويش را طولانى كند عملش را تباه ساخته است .

پيشوا 1- امام و پيشواى عادل بهتر از باران دانه درشت است ( يعنى سودش بيشتر است با اين كه باران چقدر مفيد خواهد بود ) .

2- هر كه امامش را اطاعت كند پس در حقيقت پروردگارش را اطاعت نموده است .

3- امام ( و پيشوا ) نيازمند به قلبى است بسيار دريابنده ، و زبانى بسيار گويا ( و كامل ) ، و دلى براى به پا داشتن حق بر جهنده و دلير .

ص 108

الإمامة

1- الإمامة نظام الأمّة 1095 .

2- و الإمامة نظاما للأمّة 6608 .

الأمان و إجارة المستغيث و الخائف

1- من أجار المستغيث ، أجاره اللّه سبحانه من عذابه 8881 .

2- من امن خائفا من مخوفة ، آمنه اللّه سبحانه من عقابه 8882 . امامت و رهبرى 1- امامت و رهبرى نظام امّت است ( زيرا هر كارى نيازمند به تشكيلات خواهد بود ، بالأخص مجتمع بشرى كه اگر داراى نظام صحيحى نباشد و امامى كه از جانب حق تعالى است در رأس كار منصوب نگردد ، و قوانينى بر مردم حكومت نكند ، اجتماع بشرى از هم پاشيده شده و هرج و مرج پديد خواهد آمد ) .

2- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) خداوند امامت را براى انتظام احوال امت ( واجب كرده است چه آنكه هيچ ملّتى بدون حكومت چه حق و چه باطل زندگى نخواهند نمود چه از نظر نظم مملكتى و چه از جهت حفظ از حمله دشمن منتهى اگر حكومت عدل باشد امت در رفاه و آسايش زندگانى نمايند ) .

پناه دادن 1- هر كه فرياد گرى را پناه دهد خداوند سبحان او را از عذاب خود پناه دهد .

2- هر كه ترسنده اى را از بلائى كه آدمى از آن در هراس است ايمن گرداند ، خداوند او را از عقاب خود ايمنى بخشد .

ص 109

الآمن

1- ربّ آمن وجل 5269 .

الأمن

1- ما من شي ء يحصل به الأمان أبلغ من ايمان و إحسان 9700 .

2- و اللّه ما منع الأمن أهله ، و أزاح الحقّ عن مستحقّه إلّا كلّ كافر جاحد ، و منافق ملحد 10132 .

3- لا تغترّنّ بالأمن ، فإنّك مأخوذ من مأمنك 10293 .

4- لا ينبغي للعاقل أن يقيم على الخوف إذا

وجد إلى الأمن سبيلا 10832 . ايمن 1- بسا كسى كه ايمن از چيزى است ( عذاب خدا يا غير آن ) ترسناك گردد .

ايمنى 1- چيزى كه ايمنى به سبب آن حاصل شود رساتر و كامل تر از ايمان ، و احسان نيست .

2- به خدا سوگند هيچ كسى امنيت و ايمنى را از اهلش منع ننموده ، و حق را از مستحقش زائل نكرده ، مگر هر كافرى كه انكار كننده ، و منافقى كه ملحد باشد .

3- هرگز به امنيّت مغرور مشو ، زيرا تو از محل امنيّت خود گرفته خواهى شد .

4- براى عاقل سزاوار نيست آنكه بايستد بر خوف ( و در مركزى كه خوف هلاكت در آن مى رود ) هر گاه به سوى امنيّت راهى را يابد .

ص 110

5- لا نعمة أهنأ من الأمن 10911 .

6- الأمن اغترار ، الخوف استظهار 173 .

7- حلاوة الأمن ، تنكّدها مرارة الخوف و الحذر 4883 .

8- ربّ أمن انقلب خوفا 5287 .

9- رفاهيّة العيش في الأمن 5438 .

الأمن من مكر اللّه

1- من أمن مكر اللّه بطل أمانه ( إيمانه ) 7764 .

2- ما أمن عذاب اللّه من لم يأمن النّاس شرّه 9600 . 5- نعمتى گواراتر از امنيّت نيست .

6- ايمنى ( از دشمن يا از خدا ) فريب خوردن ، و ترس ( از دشمن يا از خدا ) پشت گرمى است ( زيرا چاره آن خواهد كرد ) .

7- شيرينى ايمنى ( در دنيا ) را تلخى ترس و حذر ( از آخرت ) دشوار مى سازد ، ( بنا بر اين بايد در شيرينى آخرت كوشيد كه چيزى آن را ضايع نسازد )

.

8- چه بسا امنيّتى كه بترسى مبدل گردد ( پس نبايد مغرور بود ) .

9- رفاه و آسايش زندگانى در امنيت است .

ايمنى از مكر خدا 1- هر كه از مكر خدا ( و عقوبت و انتقام و تلافى او ) ايمن باشد ايمان و امانش باطل گردد يعنى او را بعذاب گرفتار سازد .

2- از عذاب خدا ايمن نباشد كسى كه مردم از شرّ او در امان نباشند .

ص 111

الأمين

1- ما أقلّ الثّقة المؤتمن ، و أكثر الخوّان 9656 .

الأمانة

1- الأمانة تؤدّي إلى الصّدق 1582 .

2- الأمانة و الوفاء صدق الأفعال ، و الكذب و الافتراء خيانة الأقوال 2083 .

3- أدّ الأمانة إلى من ائتمنك ، و لا تخن من خانك 2330 .

4- أدّ الأمانة إذا ائتمنت ، و لا تتّهم غيرك إذا ائتمنته ، فإنّه لا إيمان لمن لا أمانة له 2395 . امانت دار 1- چه كم است معتمد امين ، و بسيار است خيانت كننده .

امانت دارى 1- امانت دارى به راست گوئى منجر مى شود .

2- امانت دارى و وفادارى درستى كردارهاست ، و دروغ و افتراء خيانت گفتارهاست .

3- امانت را بكسى كه تو را امين دانسته رد نما ، و با كسى كه به تو خيانت كرده خيانت مكن .

4- امانت را رد كن هرگاه امانت داده شوى ، و غير خود را متهم مساز زمانى كه او را امين دانسته و به او امانت سپرده باشى ، پس براستى ايمانى نيست براى كسى كه براى او امانتى نمى باشد ، ( ظاهرا اين تعليل براى جمله اول است گر چه با جمله

ص 112

5- أفضل الأمانة الوفاء بالعهد 3018 .

6- الأمانة إيمان ، البشاشة إحسان 18 .

7- الأمانة صيانة 113 .

8- الأمانة فوز لمن رعاها ( و عاها ) 1127 .

9- الأمانة فضيلة لمن أدّاها 1170 .

10- آفة الأمانة الخيانة 3962 .

11- إذا ائتمنت فلا تخن 3998 .

12- إذا ائتمنت فلا تستخن 3999 .

13- إذا قويت الأمانة كثر الصّدق 4053 . دوم نيز بى مناسبت نمى باشد ) .

5- افزونترين امانت دارى وفا كردن به عهد است .

6- امانت دارى

ايمان يا نشانه ايمان است ، خوشروئى و بشاشت احسان خواهد بود .

7- امانت دارى حفظ و نگهبانى است ( يعنى بايد حفظ شود ، و فاش كردن خيانت خواهد بود ) .

8- امانت دارى براى كسى كه آن را نگه دارد و يا رعايت كند پيروزى خواهد بود .

9- امانت دارى براى كسى كه اداء امانت كند فضيلت است .

10- آفت امانت دارى خيانت كردن است .

11- هرگاه امانتى سپرده شوى خيانت مكن .

12- چون امانتى بسپارى پس نسبت خيانت مده ( يعنى به مجرد خيال و گمان به كسى كه امانت نزد او گذاشتى نسبت خيانت به او روا نباشد ) .

13- هر گاه امانت دادى قوى گردد راستگوئى بيشتر شود .

ص 113

14- رأس الإسلام ( الإيمان ) الأمانة 5226 .

15- صحّة الأمانة عنوان حسن المعتقد 5816 .

16- عليك بالأمانة فإنّها أفضل ديانة 6109 .

17- فساد الأمانة طاعة الخيانة 6555 .

18- فاز من تجلبب الوفاء ، و ادّرع الأمانة 6556 .

19- كلّ شي ء لا يحسن نشره أمانة و إن لم يستكتم 6897 .

20- من لا أمانة له لا إيمان له 7932 .

21- من استهان بالأمانة وقع في الخيانة 8616 .

22- من عمل بالأمانة فقد أكمل الدّيانة 9117 .

23- من أحسن الأمانة رعى الذّمم 9385 . 14- سر اسلام و يا ايمان امانت دارى است .

15- درستى امانت دارى دليل نيكوئى اعتقاد است .

16- بر تو باد به امانت دارى ، زيرا كه آن برترين ديانت است .

17- فساد امانت دارى پيروى خيانت است .

18- به پيروزى رسيده كسى كه وفا دارى را پيراهن كرده و امانت را زره نموده است .

19- هر چيزى كه

نشرش نيكو نباشد امانت خواهد بود ، هر چند پنهان داشتن آن طلب نشود .

20- هر كه برايش امانتى نيست ايمانى براى او نخواهد بود .

21- هر كه امانت را سهل شمارد ( و نسبت به آن بى تفاوت باشد ) در خيانت قرار خواهد گرفت .

22- هر كه به امانت عمل كند در حقيقت ديانت را كامل گردانيده است .

23- از بهترين امانت است رعايت كردن عهد و پيمانها .

ص 114

24- لا إيمان لمن لا أمانة له 10767 .

25- لا أمانة لمن لا دين له 10789 .

الإيمان

1- الإيمان أفضل الأمانتين ( الأمانين ) 1666 .

2- الإيمان قول باللّسان ، و عمل بالأركان 1755 .

3- الإيمان و الحياء مقرونان في قرن ، و لا يفترقان 1784 .

4- الإيمان و العلم ( و العمل ) أخوان توأمان ، و رفيقان لا يفترقان 1785 .

5- الإيمان شجرة ، أصلها اليقين ، و فرعها التّقى ، و نورها الحياء ، و ثمرها السّخاء 1786 .

6- الإيمان ، و الإخلاص ، و اليقين ، و الورع ، الصّبر و الرّضا بما يأتي به 24- ايمانى نيست براى كسى كه براى او امانتى نيست .

25- امانتى نيست براى كسى كه براى او دينى نيست .

ايمان 1- ايمان برترين دو امانت يا دو امان است .

2- ايمان گفتن به زبان و عمل به اعضاء و جوارح است .

3- ايمان و حيا در يك رسن همراهند ، و از يكديگر جدا نمى شوند .

4- ايمان و علم دو برادر توأم ، و دو رفيق كه از هم جدا نمى شوند مى باشند .

5- ايمان درختى است كه بيخ آن يقين ، و شاخه آن خويشتن

دارى ، و شكوفه آن حياء ، و ميوه آن سخاوت است .

6- ايمان ، و اخلاص ، و يقين ، و پارسائى ، شكيبائى و خوشنودى به آنچه آن

ص 115

القدر 1855 .

7- الإيمان و العمل أخوان توأمان ، و رفيقان لا يفترقان ، لا يقبل اللّه أحدهما إلّا بصاحبه 2094 .

8- أفضل الإيمان ، الأمانة 2905 .

9- أفضل الإيمان ، حسن الإيقان 2992 .

10- أقوى النّاس إيمانا أكثرهم توكّلا على اللّه سبحانه 3150 .

11- أقرب النّاس من اللّه سبحانه أحسنهم إيمانا 3193 .

12- أفضل الإيمان الإخلاص و الإحسان ، و أقبح الشّيم التّجافي و العدوان 3316 .

13- أفضل الإيمان حسن الإيقان و أفضل الشّرف بذل الإحسان 3317 . را قضا و قدر آورده مى باشد .

7- ايمان و عمل دو برادر توأم با همند ، و دو رفيقى هستند كه از هم جدا نمى شوند ، و خداوند يكى از آنها را نمى پذيرد جز با رفيقش .

8- افزون ترين ايمان و صفات و افعال مؤمن ، امانت است .

9- افزون ترين ايمان نيكوئى يقين داشتن است ( به اين معنى كه بطور كامل جازم بوده و اعتقادش صد در صد باشد ) .

10- قوى ترين مردم به حسب ايمان بيشترين آنهاست از نظر توكّل بر خداى سبحان .

11- نزديكترين مردم به خداى سبحان نيكوترين آنهاست از نظر ايمان .

12- افزون ترين ايمان اخلاص و احسان است ، و زشت ترين اخلاق سنگدلى يا قطع رحم و ستم مى باشد .

13- افزون ترين ايمان نيكوئى يقين است ( نسبت به مبدأ و معاد يا مطلقا )

ص 116

14- إنّ أفضل الإيمان إنصاف الرّجل من نفسه 3439 .

15- إنّ محلّ الإيمان الجنان ، و سبيله

الأذنان 3472 .

16- الإيمان أمان 69 .

17- الإيمان واضح الولائج 457 .

18- الإيمان شفيع منجح 553 .

19- الإيمان بري ء من الحسد 608 .

20- الإيمان أعلى غاية 850 .

21- الكفر يمحاه ( يمحوه ) الإيمان 867 .

22- الإيمان إخلاص العمل 873 . و برترين بلندى مرتبه بذل احسان مى باشد .

14- براستى كه افزون ترين ايمان انصاف دادن مرد است از جانب نفس خود ، به اين معنى كه حق ديگران را مراعات نمايد .

15- براستى كه جاى ايمان و اعتقاد دل ، و راه تحصيل آن گوشهاست .

16- ايمان رستگاريست .

17- ايمان روشن ترين ملازمين است ، ( وليجه كسى را گويند كه خود را به آدمى بچسباند و ملازم گردد مانند اطرافى نزديك ) .

18- ايمان شفاعتگر پيروزمنديست .

19- ايمان از رشك و حسد بيزار است ( چون با هم جمع نخواهند شد ) .

20- ايمان بالاترين مقصود است ( يعنى كمال و مرتبه كاملتر و بالاتر از آن متصور نمى شود ) .

21- كفر را ايمان محو خواهد نمود .

22- ايمان ، خالص گردانيدن عمل است .

ص 117

23- النّجاة مع الإيمان 891 .

24- الإيمان شهاب لا يخبو 948 .

25- الإيمان بري ء من النّفاق 1244 .

26- الإيمان صبر في البلاء ، و شكر في الرّخاء 1350 .

27- إن امنت باللّه أمن منقلبك 3734 .

28- بالإيمان تكون النّجاة 4206 .

29- بالإيمان يستدلّ على الصّالحات 4325 .

30- بالإيمان يرتقى إلى ذروة السّعادة و نهاية الحبور 4323 . 23- نجات و رستگارى با ايمان است .

24- ايمان آتش يا اختر درخشانى است كه خاموش نمى گردد .

25- ايمان از نفاق بيزار است ( يعنى هرگز با هم جمع نمى شوند ) .

26- ايمان

( يعنى كمال آن ) شكيبائى در بلاء و مصائب ، و شكر در فراخى زندگانى است .

27- اگر به خدا ايمان آورده اى محل بازگشت تو ايمن خواهد بود .

28- به سبب ايمان رستگارى تحقق يابد ( يعنى بدون ايمان نجات تصور نمى گردد ) .

29- به سبب ايمان بر عملهاى شايسته استدلال مى شود ( يعنى اگر از كسى عمل صحيح و نيكو ديديم بايد ديد آيا ايمان دارد يا نه اگر دارد ، پى به نيكوئى عمل او مى بريم ، و گرنه عمل شايسته به تنهائى كفايت نمى كند و ممكن است گفته شود ايمان آدمى را به سوى عملهاى صالح رهبرى مى نمايد ) .

30- به سبب ايمان ( آدمى ) به سوى مرتبه بالاى سعادت و نهايت شادمانى بالا برده مى شود .

ص 118

31- الإيمان نجاة 185 .

32- ثمرة الإيمان الفوز عند اللّه 4587 .

33- ثمرة الإيمان الرّغبة في دار البقاء 4652 .

34- ثلاث من كنّ فيه كمل ايمانه : العقل ، و الحلم ، و العلم 4658 .

35- ثلاث من كنّ فيه استكمل الإيمان : من إذا رضى لم يخرجه رضاه إلى باطل ، و إذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ ، و إذا قدر لم يأخذ ما ليس له 6668 .

36- ثلاث من كنّ فيه فقد أكمل الإيمان : العدل في الغضب و الرّضا ، و القصد في الفقر و الغناء ، و اعتدال الخوف و الرّجاء 4671 . 31- ايمان رستگارى است .

32- ثمره و ميوه ايمان پيروزى يافتن در نزد خداست .

33- ثمره ايمان ميل تمام است به سراى پايدار .

34- سه چيز است كه در هر كه باشد ايمانش كامل

خواهد بود عقل ، حلم ، علم .

35- سه صفت است هر كه واجد آنها باشد ايمان را كامل ساخته است : كسى كه هر گاه خوشنود باشد خوشنودى او او را بسوى باطل نكشاند ، ( مثل اين كه شهادت بنا حقّى گويد چون طرف دوست اوست ) و چون خشمناك باشد خشم او او را از حق خارج نسازد ( مثلا در وقت لزوم شهادت استنكاف كند ) ، و زمانى كه قادر باشد نگيرد آنچه براى او نيست و حق او نمى باشد .

36- سه صفت است هر كه واجد آنها باشد در حقيقت ايمان را كامل نموده است : عدالت در خشم و خوشنودى ، ميانه روى در درويشى و توانگرى ، و برابر بودن خوف و رجاء ( بيم و اميد ) .

ص 119

37- ثلاث من كنوز الإيمان : كتمان المصيبة ، و الصّدقة ، و المرض 4672 .

38- حسن العفاف ، و الرّضا بالكفاف من دعائم الإيمان 4838 .

39- خفض الصّوت و غضّ البصر ، و مشي القصد ، من أمارة الإيمان و حسن التّديّن 5073 .

40- دوام الطّاعات ، و فعل الخيرات ، و المبادرة إلى المكرمات من كمال الإيمان ، و أفضل الإحسان 5141 .

41- زين الإيمان الورع 5468 .

42- و قال- عليه السّلام- في ذكر الإيمان : زلفى لمن ارتقب ، و ثقة لمن توكّل ، و راحة لمن فوّض ، و جنّة لمن صبر 5497 . 37- سه خصلت است كه از گنجهاى ايمان خواهد بود : پنهان داشتن مصيبت ، و صدقه ، و بيمارى ، و يا پنهان داشتن هر يك آنها ( زيرا

در كتمان فوائد بسيار است و در تظاهر آن خوشنودى دشمن و بد حالى دوست تحقق يابد ) .

38- نيكوئى پاكدامنى ( و ترك محرمات ) و خوشنودى بكفاف ( يعنى طلب زياده نكردن ) از اركان ايماناست .

39- پست كردن صدا و آواز و بلند نكردن آن ، و پائين انداختن چشم ، و رفتن ميانه ( كه نه آهسته باشد و نه تند ) از نشانه ايمان و نيكوئى تديّن است .

40- دوام طاعات ، و انجام دادن خيرات ، و پيشى گرفتن به خوبيها ، و يا دوام هر يك اينها از كمال و برترين احسان است .

41- زينت ايمان پارسائى است .

42- در ذكر ايمان آن بزرگوار فرموده : نزديكى است ( به خداى بزرگ ) براى كسى كه ( نفس خويش را از معاصى و تند روى ) نگهبانى و مراقبت نمايد ، و اعتماد يست براى كسى كه به خدا توكل نمايد ، و راحتى است براى كسى كه امور خويش را

ص 120

43- زين الإيمان طهارة السّرائر ، و حسن العمل في الظّاهر 5504 .

44- سلوا اللّه الإيمان ، و اعملوا بموجب القرآن 5649 .

45- شرّ الإيمان ما دخله الشّكّ 5724 .

46- صلاح الإيمان الورع ، و فساده الطّمع 5798 .

47- صدق الإيمان ، و صنايع الإحسان ، أفضل الذّخائر 5814 .

48- صن إيمانك من الشّكّ : فإنّ الشّكّ يفسد الإيمان كما يفسد الملح العسل 5822 .

49- عليكم بإخلاص الإيمان فإنّه السّبيل إلى الجنّة و النّجاة من النّار 6167 .

50- على الصّدق و الأمانة مبنى الإيمان 6198 . تفويض به او كند ، و سپرى خواهد بود براى كسى

كه شكيبائى را بكار برد ( كه تمام اينها از لوازم ايمان كامل است ) .

43- زينت ايمان پاكيزگى نهانيها ، و نيكوئى عمل در ظاهر است .

44- ايمان را از خدا مسئلت نمائيد ، و به اقتضاى قرآن يا به آنچه قرآن آن را واجب كرده است عمل كنيد .

45- بدترين ايمان آنست كه شك داخل آن شود .

46- صلاح ايمان پارسائى ، و فساد آن طمع است .

47- راستى ايمان و انجام دادن احسان افزون ترين ذخيره هاست .

48- ايمانت را از شك نگه دار ( يعنى كارى كن كه پيوسته ايمان همراه با يقين باشد ) زيرا كه شك و ترديد ايمان را فاسد نموده چنانكه نمك عسل را تباه مى سازد .

49- بر شما باد به خالص گردانيدن ايمان زيرا كه آن راه به سوى بهشت و رستگارى از اتش است .

50- بر راستى و امانت دارى است بناى ايمان .

ص 121

51- غاية الإيمان الإيقان 6346 .

52- غاية الإيمان الموالاة في اللّه ، و المعاداة في اللّه ، و التّباذل في اللّه ، و التّواصل في اللّه سبحانه 6378 .

53- فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصّدور 6592 .

54- فرض اللّه سبحانه الإيمان تطهيرا من الشّرك 6608 .

55- قد أوجب الإيمان على معتقده إقامة سنن الإسلام و الفرض 6708 .

56- قوّوا إيمانكم ( قوّ إيمانك ) باليقين فإنّه أفضل الدّين 6797 .

57- كيف يجد حلاوة الإيمان من يسخط الحقّ 7004 . 51- اعلا مراتب ايمان يقين داشتن است .

52- بلندترين مرتبه ايمان دوستى در راه خدا ، و دشمنى با يكديگر در راه خدا ،

و بخشش و عطاء به يكديگر در راه خدا ، و پيوستن به يكديگر در راه خدا خواهد بود .

53- ( اين جمله بعد از فرازهايى از سخنان آن حضرت است ) پس بعض از ايمان آنست كه در دلها ثابت و پا بر جا قرار گيرنده است و بعض از آن آنست كه ميان دلها و سينه ها عاريتى است ( گوئيا در دل جاى نگرفته ) .

54- خداوند سبحان ايمان را واجب كرده از جهت پاك گردانيدن از شرك .

55- در حقيقت ايمان بر معتقد به آن بر پا داشتن طريقه هاى اسلام ( و شعار آن مانند نماز و روزه و حج و امثال آن ) و فرض را ( تأكيد مطلب است چون كه سنن اعم از واجب و مستحب خواهد بود ) واجب كرده است .

56- ايمانتان را با يقين تقويت نمائيد زيرا كه آن افزون ترين دين است .

57- چگونه شيرينى ايمان را مى يابد كسى كه حق ( خدا ) را خشمناك مى سازد ( مرحوم خوانسارى چنين معنى كرده : كسى كه به خشم مى آورد او را

ص 122

58- كسب الإيمان لزوم الحقّ ، و نصح الخلق 7222 .

59- كذب من ادّعى الإيمان و هو مشغوف ( مشعوف ) من الدّنيا بخدع الأمانيّ و زور الملاهي 7238 .

60- لقاح الإيمان تلاوة القرآن 7633 .

61- من ارتاب بالإيمان أشرك 8485 .

62- من لا إيمان له لا أمانة له 8762 .

63- من أحبّ أن يكمل إيمانه فليكن حبّه للّه ، و بغضه للّه ، و رضاه للّه ، و سخطه للّه 8897 .

64- من أعطى في اللّه ، و منع في اللّه ، و أحبّ

في اللّه ، و أبغض في اللّه ، حق ظاهرا اين ترجمه «يسخطه الحقّ» باشد ) .

58- كسب ايمان ( و فائده مهم آن ) جدا نشدن از حق و صاف بودن با خلق است .

59- دروغ گفته كسى كه ادعاى ايمان كند در صورتى كه او از دنيا به مكرهاى آرزوها و دروغ بازيها به غلاف دلش رسيده باشد و يا دلش را مكرهاى آرزوها و دروغ بازيها فرو گرفته باشد ( يعنى بطور خلاصه در آنها غوطه ور باشد ) .

60- آبستنى و بارور شدن ايمان تلاوت قرآن است .

61- هر كه در ايمان شك نمايد مشرك است ( چون مسلمان و مؤمن به خدا و رسول و قيامت بايد اسلام و ايمانش يقينى باشد ، همين كه احتمال خلاف دهد كه شايد دروغ باشد در كفر او كافى است ) .

62- هر كه براى او ايمانى نيست امانتى براى او نخواهد بود .

63- هر كه دوست دارد آنكه ايمان او كامل گردد پس بايد دوستى او براى خدا ، و دشمنى او براى خدا ، و خوشنودى او براى خدا ، و خشم او براى خدا باشد .

64- هر كه در راه خدا ببخشد ، و در راه خدا منع كند و ندهد ، و در راه خدا

ص 123

فقد استكمل الإيمان 9031 .

65- ملاك الإيمان حسن الإيقان 9726 .

66- نجا من صدق إيمانه و هدى من حسن إسلامه 9996 .

67- لا شرف أعلى من الإيمان 10624 .

68- لا وسيلة أنجح من الإيمان 10662 .

69- لا إيمان كالحياء و السّخاء 10753 .

70- لا ينفع الإيمان بغير تقوى 10828 .

71- لا يكمل إيمان عبد حتّى

يحبّ من أحبّه اللّه سبحانه ، و يبغض من أبغضه اللّه سبحانه 10849 .

72- لا يصدق إيمان عبد حتّى يكون بما في يد اللّه سبحانه أوثق منه بما دوست بدارد ، و در راه خدا دشمن دارد ، پس در حقيقت ايمان را كامل نموده است .

65- ملاك ايمان نيكوئى يقين است ( تا يقين نيايد ايمان تحقق نيابد ) .

66- نجات يافته هر كه ايمانش راست باشد ، و هدايت شده كسى كه اسلامش نيكو باشد .

67- نيست شرفى بالاتر از ايمان .

68- وسيله اى رستگار كننده تر از ايمان نيست .

69- نيست ايمانى مانند حيا و سخاوت .

70- ايمان بدون تقوا نفعى نبخشد .

71- ايمان بنده اى كامل نخواهد گرديد تا آنكه دوست دارد كسى را كه خداوند سبحان او را دوست دارد و دشمن دارد كسى را كه خداى سبحان او را دشمن دارد ( يعنى دوستى و دشمنى او براى خدا باشد ) .

72- ايمان بنده اى راست نخواهد بود تا آنكه به آنچه در دست خداى سبحان است اعتماد دارنده تر از آنچه در دست خود اوست باشد ( يعنى ايمانش به خدا

ص 124

في يده 10850 .

73- لا شي ء يدّخره الإنسان كالإيمان باللّه و صنايع الإحسان 10862 .

74- يستدلّ على إيمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة 10955 .

75- يستدلّ على الإيمان بكثرة التّقى ، و ملك الشّهوة ، و غلبة الهوى 10968 .

76- يحتاج الإيمان إلى الإيقان 11019 .

77- يحتاج الإيمان إلى الإخلاص 11022 .

78- من صدّق اللّه سبحانه نجى 9073 .

79- أصل الإيمان حسن التّسليم لأمر اللّه 3087 .

80- آمن تأمن 2261 . و به آنچه در خزانه اوست بيشتر از آن باشد كه

در نزد خود دارد ) .

73- چيزى نيست كه آدمى آن را ذخيره كند مثل ايمان به خدا و احسان كردن .

74- دليل بر ايمان مرد تسليم ( در برابر امر و حكم و تقدير خدا ) و ملازمت طاعت و فرمانبردارى ( از خداست ) .

75- به زيادى تقوا ، و مالك بودن خواهش ، و غلبه بر هوا و هوس بر ايمان ( افراد ) استدلال مى شود .

76- ايمان نيازمند به يقين است ( كه آدمى به اصول عقائد يقين داشته باشد و با دليل شك خود را زائل كند ) .

77- ايمان نيازمند به اخلاص است .

78- هر كه خداى سبحان را تصديق نمايد ( و اوامر و نواهى او فرا گرفته و عمل كند ) رستگار خواهد گرديد .

79- ريشه و اصل ايمان نيكوئى تسليم براى امر خداست .

80- ايمان آور تا ( از عذاب الهى ) ايمن گردى .

ص 125

المؤمن

قسمت اول

1- المؤمن صدوق اللّسان ، بذول الإحسان 1596 .

2- المؤمن يقظان ينتظر إحدى الحسنتين 1639 .

3- المؤمن عفيف ، مقتنع ، متنزّه ، متورّع 1730 .

4- المؤمن من كان حبّه للّه ، و بغضه للّه ، و أخذه للّه ، و تركه للّه 1742 .

5- المؤمن شاكر في السّرّاء ، صابر في البلاء ، خائف في الرّخاء 1743 .

6- المؤمن عفيف في الغنى ، متنزّه عن الدّنيا 1744 .

7- المؤمن بين نعمة و خطيئة لا يصلحهما إلّا الشّكر مؤمن 1- مؤمن ، بسيار راستگو ، بسيار بذل كننده احسان است .

2- مؤمن بيدار است ، انتظار مى برد يكى از دو حسنه را ( ممكن است اشاره باشد بآيه مباركه :

رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ) .

3- مؤمن پاكدامن ، قناعت كننده ، دورى كننده ، پارساست .

4- مؤمن كسى است كه دوستى او براى خدا ، و دشمنيش براى خدا ، و گرفتن او براى خدا ، و تركش براى خدا باشد .

5- مؤمن در شادمانى شكر كننده ، در بلاء صبر كننده ، در فراخى ترسناك است .

6- مؤمن در توانگرى پارسا ، از دنيا پاك است .

7- مؤمن ميان نعمت و خطا است كه آن دو را اصلاح نخواهد كرد مگر شكر و

ص 126

و الاستغفار 1775 .

8- المؤمن عزّ كريم ، مأمون على نفسه ، حذر محزون 1901 .

9- المؤمن دائم الذّكر ، كثير الفكر ، على النّعماء شاكر ، و في البلاء صابر 1932 .

10- المؤمن حييّ ، غنيّ ، موقن ، تقيّ 1852 .

11- المؤمن إذا سئل أسعف ، و إذا سأل خفّف 1825 .

12- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه 1782 .

13- المؤمن الدّنيا مضماره ، و العمل همّته ، و الموت تحفته ، و الجنّة سبقته 1945 .

14- المؤمن من طهّر قلبه من الدّنيّة ( الرّيبة ) 1956 .

15- المؤمن قريب أمره ، بعيد همّه ، كثير صمته ، خالص عمله 1964 . استغفار ( شكر براى نعمت و طلب مغفرت براى خطاء ) .

8- مؤمن عزيز و گرانمايه بر نفس خود مأمون با احتياط اندوهناك است .

9- مؤمن دائم الذكر ، كثير الفكر ، بر نعمت شكر كننده و در بلاء شكيبا خواهد بود .

10- مؤمن شرمناك ، بى نياز ، با يقين ، پرهيز كار است .

11- مؤمن

هرگاه سؤال شود حاجت روا كند و چون مسئلت نمايد سبك گيرد .

12- مؤمن دائم از گناهانش بر حذر و از بلاء ترسيده و اميدوار رحمت پروردگارش مى باشد .

13- مؤمن دنيا ميدان اوست ، و عمل همت او ، و مرگ تحفه اش ، و بهشت مدال مسابقه اش مى باشد .

14- مؤمن كسى است كه دل خود را از اخلاق پست پاك سازد .

15- مؤمن كار او نزديك ، اندوه او دور ، خاموشى او بسيار ، عملش خالص

ص 127

16- المؤمن على الطّاعات حريص ، و عن المحارم عفّ 1994 .

17- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد ، و هو أذلّ من العبد 2064 .

18- المؤمن إذا نظر اعتبر ، و إذا سكت تفكرّ ، و إذا تكلّم ذكر ، و إذا اعطي شكر ، و إذا ابتلي صبر 2075 .

19- المؤمن إذا وعظ ازدجر ، و إذا حذّر حذر ، و إذا عبّر اعتبر ، و إذا ذكّر ذكّر ، و إذا اظلم غفر 2076 .

20- المؤمن دأبه زهادته ، و همّه ديانته ، و عزّه قناعته ، و جدّه لآخرته ، قد كثرت حسناته ، و علت درجاته ، و شارف خلاصه و نجاته 2103 .

21- المؤمن ينظر إلى الدّنيا بعين الاعتبار ، و يقتات فيها ببطن الاضطرار ، و يسمع فيها بأذن المقت و الإبغاض 2126 . مى باشد .

16- مؤمن بر طاعت ها و عبادات حريص ، و از حرامها باز دارنده است .

17- مؤمن نفسش از سنگ سخت محكم تر و از بنده متواضع تر است .

18- مؤمن هرگاه نظر اندازد پند گيرد ، و چون خاموش باشد انديشه نمايد ، و زمانى كه سخن گويد

ذكر خدا نمايد ، و وقتى كه بخشيده شود شكر كند ، و چون مبتلا گردد صبر نمايد .

19- مؤمن هر گاه نصيحت شود باز ايستد ، و چون ترسانيده شود كناره گيرى نمايد ، و زمانى كه پند داده شود عبرت گيرد ، و وقتى بياد آورده شود بياد آورد ، و چون ستم شود عفو نمايد و در گذرد .

20- مؤمن طريقه و روش او زهد ، و قصد و اراده اش ديندارى ، و عزّت او قناعت ، و كوشش براى آخرت مى باشد ، در حقيقت نيكوئيهاى او بسيار و مرتبه هاى او بلند و بر رهائى و رستگارى خود اشراف يافته است .

21- شخص با ايمان به دنيا با چشم عبرت نگاه مى كند ، و ناچارى غذا

ص 128

22- المؤمنون لأنفسهم متّهمون ، و من فارط زللهم و جلون ، و للدّنيا عائفون ، و إلى الآخرة مشتاقون ، و إلى الطّاعات مسارعون 2134 .

23- المؤمن من تحمّل أذى النّاس ، و لا يتأذّى أحد به 2155 .

24- المؤمن من وقى دينه بدنياه ، و الفاجر من وقى دنياه بدينه 2160 .

25- المؤمن أمين على نفسه ، مغالب ( مجاهد ) لهواه و حسّه 2204 .

26- اتّقوا ظنون المؤمنين ، فإنّ اللّه سبحانه أجرى الحقّ على ألسنتهم 2508 .

27- أشرف المؤمنين أكثرهم كيسا 3009 . مى خورد ، و در آن بگوش عداوت و دشمنى مى شنود .

22- افراد با ايمان نفس خود را تهمت زننده اند ، و از گذشته لغزشهاى خود ترسناك ، و نسبت به دنيا ناخوش ، و به سوى آخرت دلباخته ، و به جانب طاعت ها شتابان مى باشند .

23- مؤمن كسى است

كه آزار مردم را متحمل گشته ، و احدى به سبب او متأذّى نگردد .

24- مؤمن كسى است كه دين خود را با دنيايش نگه دارد ، و گنهكار كسى است كه دنياى خويش را با دينش نگه بدارد ( يعنى دين خود را فداى دنيايش كند ) .

25- شخص با ايمان بر نفس خود امين بر هوا و حس خويشتن غلبه كننده است .

26- از گمانهاى افراد با ايمان بترسيد ، زيرا كه خداوند سبحان حق را بر زبانهاى آنها جارى مى سازد ( ممكن است مراد اين باشد : هر چند عمل خود را پنهان داريد آنان با فراست به عمل بد شما پى خواهند برد ) .

27- شريف ترين افراد با ايمان كسى است كه زيركى او بيشتر باشد .

ص 129

28- أفضل المؤمنين إيمانا من كان للّه أخذه ، و عطاه ، و سخطه ، و رضاه 3278 .

29- إنّ المؤمنين مشفقون 3416 .

30- إنّ المؤمنين و جلون 3418 .

31- إنّ بشر المؤمن في وجهه ، و قوّته في دينه ، و حزنه في قلبه 3454 .

32- إنّ المؤمن ليستحيي إذا مضى له عمل في غير ما عقد عليه ايمانه 3463 .

33- غاية المؤمن الجنّة 6358 .

34- غنى المؤمن باللّه سبحانه 6394 .

35- قد أحيا عقله ، و أمات شهوته ، و أطاع ربّه و عصى نفسه 6703 . 28- افزون ترين افراد با ايمان از نظر ايمان كسى است كه گرفتن ، و بخشش ، و خشم ، و خوشنودى او براى خدا باشد .

29- براستى كه مؤمنان مهربانند .

30- براستى كه مؤمنين ( از جائى كه بايد از نظر شرعى بترسند كه مبادا

مسئول شوند ) بيمناكند .

31- براستى كه شكفتگى مؤمن در صورتش ، و قوّت و توانائى او در دينش ، و اندوه او در دلش مى باشد .

32- براستى كه مؤمن هرگاه بگذرد بر او كردارى در غير آنچه ايمانش بر آن بسته شده ( از ترك واجب و فعل حرامى ) همانا شرم مى نمايد ، و از آن خجل است .

33- عاقبت و غرض مؤمن بهشت خواهد بود .

34- توانگرى مؤمن ( به توكل ) بر خداى سبحان است .

35- در حقيقت ( مؤمن ) عقلش را احياء كرده ، و خواهش و شهوت خود را

ص 130

36- كم من مؤمن فاز به الصّبر ، و حسن الظّنّ 6963 .

37- كن مؤمنا ، تقيّا ، متقنّعا ، عفيفا 7183 .

38- للمؤمن عقل و فىّ ، و حلم مرضيّ ، و رغبة في الحسنات ، و فرار من السّيّئات 7365 .

39- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجي فيها ربّه ، و ساعة يحاسب فيها نفسه ، ( و ساعة يرمّ فيها معاشه ) و ساعة يخلّي بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل 7370 .

40- لا يكمل إيمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة ، و البلاء نعمة 10811 .

41- لا يلفى المؤمن حسودا ، و لا حقودا ، و لا بخيلا 10833 . ميرانده و پروردگارش را اطاعت نموده و نفسش را نافرمانى كرده است .

36- بسا مؤمنى كه شكيبائى و نيكوئى گمان او را بپيروزى رساند .

37- مؤمن خويشتن دار ، قناعت كننده ، پارسا باش .

38- براى مؤمن است عقل تمام ، و برد بارى پسنديده ، و رغبت در حسنات ، و گريختن

از سيئات .

39- براى مؤمن سه ساعت است ( يعنى شبانه روز خود را چنين تقسيم مى كند ) ساعتى كه در آن با پروردگارش راز گويد ، و ساعتى كه در آن به حساب نفس خود رسد ، و يا در

قسمت دوم

آن معاش خود را اصلاح كند و ساعتى كه ميان نفس خود و لذت آن در آنچه حلال و نيكوست وا مى گذارد .

40- ايمان مؤمن كامل نخواهد شد تا آنكه وسعت زندگانى را فتنه ، و بلاء را نعمت به حساب آورد .

41- مؤمن نه حسود يافت مى شود ، و نه كينه ور ، و نه بخيل .

ص 131

42- لا يكون المؤمن إلّا حليما ، رحيما 1073 .

43- ينبغي للمؤمن أن يستحيي إذا اتّصلت له فكرة في غير طاعة 10924 .

44- ينبغي للمؤمن أن يلزم الطّاعة ، و يلتحف الورع و القناعة 10925 .

45- يمتحن المؤمن بالبلاء ، كما يمتحن بالنّار الخلاص 11023 .

46- للمؤمن ثلاث علامات : الصّدق ، و اليقين ، و قصر الأمل 7370 .

47- لن يلقى المؤمن إلّا قانعا 7408 .

48- ليس بمؤمن من لم يهتمّ بإصلاح معاده 7531 .

49- لو ضربت خيشوم المؤمن على أن يبغضني ما أبغضني ، و لو صببت 42- مؤمن نمى باشد مگر بردبار ، رحم كننده .

43- براى مؤمن سزاوار چنين است كه حياء كند هرگاه براى او پيوسته شود انديشه اى در غير طاعت ( خدا يعنى اگر در معصيت فكرش را بكار برد بايد شرم نمايد ) .

44- براى مؤمن سزاوار است كه ملازم طاعت شده ، و جامه پارسائى و قناعت را بپوشد .

45- مؤمن به بلاء آزمايش مى شود ، چنانكه طلا به آتش

آزمايش مى شود ( يعنى در بوته امتحان گذاشته مى شود خالص آن از مغشوش تشخيص داده خواهد شد ) .

46- براى مؤمن سه نشانه است راستگوئى ، و يقين ، و كوتاهى اميد .

47- هرگز مؤمن ملاقات نمى شود مگر قانع ( يعنى هميشه خوشنود است ) .

48- مؤمن نيست كسى كه به اصلاح معادش اهتمام نورزد .

49- اگر خيشوم ( منتهاى بينى يا بينى ) مؤمن را بزنم كه مرا دشمن دارد مرا دشمن نخواهد داشت ، و اگر تمام دنيا را بر ( كام ) منافق بريزم براى اين كه مرا دوست

ص 132

الدّنيا بجملتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني 7571 .

50- من آمن أمن 7639 .

51- من يؤمن يزدد يقينا 7987 .

52- من آمن باللّه لجأ إليه 8068 .

53- ما آمن المؤمن حتّى عقل 9553 .

54- مثل المؤمن كالاترجّة طيّب طعمها و ريحها 9879 .

55- هدى من أخلص إيمانه 10015 .

56- همّ المؤمن لآخرته ، و كلّ جدّه لمنقلبه 10052 .

57- لا يشبع المؤمن و أخوه جايع 10691 .

58- لا يقصّر المؤمن عن احتمال ، و لا يجزع لرزيّة 10800 . دارد مرا دوست نخواهد داشت .

50- كسى كه ايمان آورد ( از عذاب و زندگانى تنگ ) ايمن گردد .

51- هر كه ايمان آورد يقين او زياد گردد .

52- هر كه به خدا ايمان آورده باشد به او پناه برد ( نه به ديگران ) .

53- مؤمن ايمان نياورد تا آنكه عاقل شود و دريافت نمايد و يا تا دانا شود .

54- مثل مؤمن مانند اترج ( ترنج يا بالنگ يا مطلق مركبات ) است كه مزه و بوى آن خوش

و پاكيزه است .

55- هدايت يافته كسى كه ايمان خود را خالص گرداند .

56- همّت و يا اندوه مؤمن براى آخرتش ، و تمام كوشش او براى بازگشت او ( و آنچه بكار او آيد ) خواهد بود .

57- مؤمن سير نخواهد بود در حالى كه برادرش گرسنه باشد .

58- مؤمن از تحمل بى ادبيهاى مردم كوتاهى نمى كند ، و براى هيچ مصيبتى بى تابى نخواهد نمود .

ص 133

59- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالي بماذا أسدّ فورة جوعه ، و لا بأيّ ثوبيه ابتذل 10806 .

60- بشر المؤمن في وجهه ، و حزنه في قلبه ، أوسع شي ء صدرا ، و أذلّ شي ء نفسا ، يكره الرّفعة ، و يشنأ السّمعة ، طويل غمّه ، بعيد همّه ، كثير صمته ، مشغول وقته ، صبور شكور ، مغمور بفكرته ، ضنين بخلّته ، سهل الخليقة ، ليّن العريكة ، نفسه أصلب من الصّلد ، و هو أذلّ من العبد 4460 . 59- مرد مؤمن نمى باشد تا آنكه پروا نداشته باشد كه با چه شدّت گرسنگى خود را بسته ( و سد رمق كند با چلو خورشت يا نان خالى ) و به كدام يك از دو لباسش ( لباس تجمل و لباس كار ) خود را پوشانده است . ( بلكه هر لباسى باشد مى پوشد و براى زمانى مانند مهمانى آن را نگه ندارد ، البته پوشيده نماند كه اين منافات ندارد با رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه سزاوار است براى انسان كه وقتى مى خواهد به زيارت برادر دينى خود رود لباس پاكيزه اش را بپوشد زيرا مراد در اينجا دل نبستن و همت

را در آن قرار ندادن است نه داشتن و پوشيدن آن در وقت حاجت ) .

60- حضرت در صفات مؤمن فرموده : شكفتگى مؤمن در روى او ، و اندوهش در دل مى باشد ، سينه او از هر چيز وسيع تر ( يعنى گنجايش علوم و اسرار را داشته هم و غمها او را از جا در نياورد ) و نفسش از هر چيز خوارتر ( خود را خوب و برتر نداند ) از بلندى و برترى مقام كراهت داشته ، و سمعه را ( كارى كه انسان براى شنيدن ديگران انجام دهد ) دشمن دارد ، غم و اندوهش ( از ترس آخرت ) دور و دراز بوده خاموشى او بسيار ، وقتش مشغول ( فراغت بال نداشته و عمر را بيهوده نمى گذاراند ) بسيار شكيباى شكر كننده است ، در فكر عاقبت و صلاح كار خود فرو رفته ، و به دوستى و يا به حاجت خويش بخل كننده است ( يعنى به زودى با هر كسى دوستى نكند تا او را كاملا بشناسد ، و يا حاجت نزد كسى نبرد مگر نزد خداى بزرگ ) هموار خوى ، نرم خصلت است ، نفسش از سنگ سخت ، سخت تر ( يعنى در مقابل مشكلات و نوائب كمال تصلب را دارد ) در صورتى كه نسبت به خدا و مؤمنين از بنده خوارتر

ص 134

61- حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللّه به 4848 .

62- إنّ المؤمن يرى يقينه في عمله و إنّ المنافق يرى شكّه في عمله 3551 .

63- المؤمن كيّس ، عاقل 714 .

64- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق 1245 .

65- المؤمن منيب

، مستغفر ، توّاب 1288 .

66- المؤمن غريزته النّصح ، و سجيّته الكظم 1305 .

67- المؤمنون خيراتهم مأمولة ، و شرورهم مأمونة 1349 .

68- تقيّة المؤمن في قلبه ، و توبته في اعترافه 4496 .

69- ثلاث هنّ زين المؤمن : تقوى اللّه ، و صدق الحديث ، و أداء است .

61- نيكوئى روى مؤمن از حسن عنايت خداست به او .

62- براستى كه مؤمن يقينش در عمل او ديده شده و منافق شك او در عملش ديده مى شود .

63- مؤمن زيرك عاقل است .

64- مؤمن از ميل از حق و از دشمنى پاكيزه است .

65- مؤمن رو آور و باز گشت كننده از گناه و پشيمان از آن ، طلب آمرزش كننده ، توبه نماينده است .

66- مؤمن غريزه و طبيعت او صاف بودن ، و خوى و خصلتش كظم غيظ است .

67- افراد با ايمان خيراتشان اميدوار ، و مردم از بديهاشان در امان خواهند بود .

68- ترس مؤمن در دل اوست ، و توبه و بازگشتش در اعتراف او به گنه كارى و تقصيرات خود خواهد بود .

69- سه خصلت است كه آنها زينت مؤمن اند : تقواى الهى ، راستى سخن ،

ص 135

الأمانة 4676 .

70- جمال المؤمن ورعه 4747 .

71- سرور المؤمن بطاعة ربّه ، و حزنه على ذنبه 5594 .

72- طرف المؤمن نزاهته عن المحارم ، و مبادرته إلى المكارم 6072 .

73- المؤمن هيّن ليّن ، سهل ، مؤتمن 1454 .

74- المؤمن قليل الزّلل ، كثير العمل 1471 .

75- المؤمن سيرته القصد ، و سنّته الرّشد 1501 .

76- المؤمن يعاف اللّهو ، و يألف الجدّ 1502 .

77- إذا صعدت روح المؤمن إلى

السّماء تعجّبت الملائكة و قالت و اداء امانت .

70- زيبائى و جمال مؤمن پارسائى اوست .

71- خوشحالى مؤمن پيروى از پروردگارش ، و اندوه او بر گناهش مى باشد .

72- ظرافت و نيكوئى روى مؤمن پاكيزگى اوست از گناهان ، و پيشى گرفتن او به سوى مكارم ( كارهائى كه باعث سر بلندى گردد خواهد بود ) .

73- مؤمن هموار ، نرم خوى ، آسان گير ، معتمد باشد .

74- مؤمن كم لغزش ، بسيار عمل است .

75- مؤمن شيوه او ميانه روى و رويّه اش ايستادگى يا براه راست رفتن است .

76- مؤمن دنيا و يا بازى را ناخوش داشته ، و با كوشش در امور و يا آخرت انس دارد .

77- هرگاه روح مؤمن بسوى آسمان صعود كند ( بسبب مرگش يا به اتصال معنوى و داخل شدن در زمره فرشتگان يا بالا رفتن خبر فوت ) فرشتگان به شگفت آيند و گويند شگفتا چگونه نجات يافته و رستگار شده از سرائى كه در آن نيكان ما فاسد شدند ( ممكن است اشاره باشد به فاسد شدن شيطان ، زيرا او از جمله فرشتگان

ص 136

عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا 4091 .

78- المؤمن مغموم بفكرته ، ضنين بخلّته 1373 .

79- المؤمن ليّن العريكة ، سهل الخليقة 1381 .

80- المؤمن لا يظلم ، و لا يتأثّم 1383 .

81- المؤمن ينصف من لا ينصفه 1410 . بوده گر چه خلقت او از آتش بود و از جنس جن به حساب مى آيد ، و ليكن چون در زمره فرشتگان بود مخاطب الهى واقع شد و فرشتگان نيز او را از خود مى دانستند ، چنانكه احتمال

مى رود اشاره باشد به حالات هاروت و ماروت دو فرشته الهى كه مأمور شدند بزمين آيند ، و چنانكه نقل شده خداوند آنها را مانند بشر قوه شهوت داد تا مانند بشر قدرت بر گناه داشته باشند ، آن گاه با طريقى كه در تاريخ دارد و در كتب تفسير حالاتشان ذكر شده به معصيت الهى مبتلا گشته خداوند آنها را مؤاخذه نمود و به عذاب مبتلا كرد .

و پوشيده نماند كه چنين واقعه اى با عصمت فرشتگان منافات ندارد ، زيرا ، اوّلا- ممكن است گفته شود آن دو از حالت فرشته اى بيرون آمده و از جنس بشر گرديدند .

ثانيا- ممكن است گفته شود آياتى كه دلالت بر عصمت فرشتگان دارند تنها در باره خزنه جهنم ، و جمعى كه در نزد خدايند ، و يا خصوص حضرت عيسى و عزيز و ائمه- عليهم السّلام- باشد و اللّه تعالى يعلم ) .

78- مؤمن به فكر و انديشه اش مغموم ، و به دوستى خود بخيل ( يعنى بزودى طرح دوستى نريزد ، و بعد از دوستى با كسى دوستى خود را بهم نزند ) .

79- مؤمن نرم خوى و خوش خلق زود گذشت است .

قسمت سوم

80- مؤمن ستم نمى كند و گنهكار نمى شود .

81- مؤمن با كسى كه باو به انصاف رفتار نمى كند انصاف سر دهد .

ص 137

82- المؤمن آلف ، مألوف ، متعطّف 1432 .

83- إنّ المؤمنين هينون ، لينون 3534 .

84- إنّ المؤمنين محسنون 3535 .

85- إنّ المؤمنين خائفون 3536 .

86- المؤمن بعمله 229 .

87- المؤمنون أعظم أحلاما 595 .

الإنسان

1- الإنسان بعقله 230 .

2- صلاح الإنسان في حبس اللّسان و بذل الإحسان 5809 .

3- و قال- عليه السّلام- في وصف من ذمّه : لا يحسب رزيّة ، و لا يخشع تقيّة ، 82- مؤمن انس گيرنده ، انس گرفته شده ، مهربان است .

83- براستى كه مؤمنان همواران ، نرمخويانند .

84- براستى كه مؤمنان نيكو كارانند .

85- براستى كه مؤمنان بيمناك اند ( البته از خداى بزرگ ) .

86- مؤمن به عمل اوست ( يعنى تنها ايمان در صدق مؤمن كفايت نكرده بلكه عمل لازم است ) .

87- اشخاص مؤمن از نظر عقل برتر و بزرگترند .

انسان 1- آدمى بعقل و زيركى اوست ( پس اگر بى عقل باشد حيوانى بيش نيست ) .

2- صلاح انسان در بند كردن زبان و بذل احسان است .

3- ( تتمه كلامى است از خطبه 82 مشهور بخطبه غرّاء كه در اين فرازها صفت انسان را بيان فرموده ) گمان نمى كند هيچ مصيبتى را ، و فروتنى نمى كند از راه تقيه و

ص 138

لا يعرف باب الهدى ، فيتّبعه و لا باب الرّدى فيصدّ عنه 10893 .

الأنس باللّه

1- ثمرة الأنس باللّه الاستيحاش من النّاس 4628 .

2- كيف يأنس باللّه من لا يستوحش من الخلق 7003 .

3- من انس باللّه استوحش من النّاس 8122 .

4- من استوحش عن النّاس أنس باللّه سبحانه 8811 .

الأنس

1- انس الأمن تذهبه وحشة الوحدة ، و أنس الجماعة ينكّده وحشة ترس ، در هدايت را نشاخته پس بدنبال آن رود ، و نه در هلاكت و ضلالت را تا از آن اعراض نمايد .

به خدا خو گرفتن 1- ميوه انس به خدا رميدن از مردم خواهد بود ( چون معمولا انس با مردم از غيبت و دروغ و تزوير و طمع و فوت خالى نيست ) .

2- چگونه به خدا انس گرفته كسى كه از خلق وحشت ندارد ( يعنى يا انسان بايد با خدا انس گيرد يا با خلق ، جمعشان نشايد ) .

3- هر كه به خدا انس گيرد از مردم رم نمايد ( يعنى دورى كند ) .

4- هر كه از مردم وحشت كند ( و از آنان دورى نمايد ) به خداى سبحان انس خواهد گرفت .

خو گرفتن 1- وحشت تنهائى انس و آرامش امنيت را مى برد ، و خوف و ترس آرامش و انس

ص 139

المخافة 2018 .

2- الأنس في ثلاثة : الزّوجة الموافقة ، و الولد الصّالح ، و الأخ الموافق 2109 .

3- أحقّ النّاس أن يونس به ، الودود ، المألوف 2960 .

التأنّي و الأناة

1- التّؤدة ممدوحة في كلّ شي ء إلّا في فرص الخير 1937 .

2- التّثبّت خير من العجلة إلّا في فرص الخير ( البرّ ) 1949 .

3- التّأنّي حزم 193 .

4- التّأنّي يوجب الاستظهار 433 . با ديگران بودن را دشوار نمايد ( يعنى امنيت به تنهائى و با اجتماع به تنهائى آرامش بخش نيست بلكه هم امنيت لازم است و هم تنها نبودن و همراه جماعت بودن ) .

2- انس و آرامش و خو

گرفتن در سه كس مى باشد : زن موافق ، فرزند شايسته ، و برادر موافق .

3- سزاوارترين مردم به اين كه به او خو گرفته شود دوستى است كه الفت گرفته شده باشد .

درنگ و شتاب نكردن 1- درنگ و تأنى در هر چيزى ستوده است مگر در فرصت هاى خير ( كه تعجيل در آنها بهتر است ) .

2- ايستادن و درنگ در كارها بهتر از عجله است مگر در فرصت هاى كار خير .

3- در مصالح و مفاسد درنگ نمودن دور انديشى است .

4- با تأمل و تفكر و بى عجله كار كردن سبب پشت گرمى خواهد گرديد .

ص 140

5- التّأني في الفعل يؤمن الخطل 1310 .

6- بالتّأنّي تسهل المطالب 4226 .

7- التثبّت في القول يؤمن العثار و الزّلل 1359 .

8- بالتّأنّي تسهل الأسباب 4309 .

9- رويدا يسفر الظّلام ، كأن قد وردت الأظعان يوشك من أسرع أن يلحق 5432 .

10- صل عجلتك بتأنّيك ، و سطوتك برفقك ، و شرّك بخيرك ، و انصر 5- شتاب نكردن در كار و آهستگى ( آدمى را ) از دشنام و يا از عمل سست و كارى كه محكم نمى باشد ايمن مى دارد .

6- با تأنّى و درنگ مطالب آسان خواهد شد . ( زيرا شتاب نكردن هميشه با فكر و انديشه و تأمل همراه است و شكى نيست در اين كه با فكر مطالب سهل خواهد گرديد ) .

7- ايستادگى در گفتار ( و حرف نزدن مگر بعد از فكر آدمى را ) از برو در افتادن و لغزيدن ايمن مى گرداند .

8- با تأنّى وسيله ها و اسباب آسان مى گردد .

9- درنگ كن درنگ كردنى ، كه تاريكى روشن

مى گردد ( و راه حق واضح مى شود و با تاريكى و اشتباه حال براهى نبايد رفت مبادا راه باطلى باشد ) گويا در حقيقت كوچ كرده ها ( كه تحقيق نكرده اند بجنهم ) وارد شده اند ، و نزديك است كسى كه شتاب كند اين كه ملحق به آنها گردد ، ( يا آنكه ممكن است مراد حضرت حالات مردم دنيا باشد و آنها را به قافله اى تشبيه نموده كه عده اى رفته و قافله اى هم به دنبال آنها در حركتند ، و بايد در اين تشبيه تأمل و تدبر كرد تا حقيقت حال روشن شود ) .

10- شتابت را به تأنى ، و درشتى خويش به نرمى و مدارا ، و بدى خود را

ص 141

العقل على الهوى تملك النّهى 5849 .

11- عليك بالأناة فإنّ المتأنّي حرىّ بالإصابة 6090 .

12- في التّأنّي استظهار 6477 .

13- في الأناة السّلامة 6526 .

14- من اتّأد أمن من الزّلل 8051 .

15- لا إصابة لمن لا أناة له 10783 .

16- الأناة حسن 60 .

17- الأناة إصابة 128 . به خوبى خويشتن بپيوند ، و عقل را بر هوا و هوس پيروز ساز تا آنكه عقل را مالك شوى .

11- بر تو باد به تأنى و شتاب نكردن در كار زيرا كه تأنّى كننده برسيدن و كار درست سزاوارتر است .

12- در تأنّى و شتاب نكردن احتياط و پشت قوى كردن است .

13- در شتاب نكردن و درنگ سلامتى است .

14- هر كه ( در كارها ) با تأنى باشد از لغزشها ايمن گردد .

15- به مقصود نخواهد رسيد كسى كه درنگ و تأنى براى او نيست .

16- تأنّى و شتاب نكردن نيكوئى است

.

17- درنگ و تأمل رسيدن ( به مطلوب و ) درست انديشيدن است .

ص 142

المتأنّي

1- المتأنّي حريّ بالإصابة 791 .

2- المتأنّي مصيب و إن هلك 1229 .

3- أصاب متأنّ أو كاد 1290 .

التأيّد

1- التّأيّد حزم 155 . درنگ كننده 1- درنگ كننده ( و كسى كه جوانب كار را ملاحظه مى كند ) برسيدن مقصود سزاوار است .

2- تأنّى كننده به هدف رسيده يا درستكار است هر چند هلاك شود ( چون در كار خود انديشه نموده و بى فكر قدم بر نداشته است ) .

3- درنگ كننده درست رفته و يا نزديك است كه نائل شود .

پشتوانه 1- خود را قوى نمودن و به عجز راضى نشدن دور انديشى است .

ص 143

باب الباء

البؤس

1- ما أقرب البؤس من النّعيم ، و الموت من الحياة 9579 .

البخل و الشّحّ

1- البخل أحد الفقرين 1630 .

2- البخل يكسب العار ، و يدخل النّار 1706 .

3- البخل بإخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الأموال أقبح البخل 2038 . تنگدستى 1- چه نزديك است تنگدستى به نعمت ، و مرگ به زندگى ( بنا بر اين نبايد گول نعمت و يا حيات را خورد كه چرا دائمى نخواهند بود ) .

بخيلى 1- بخيلى يكى از دو پريشانى است ( يكى پريشانى ناچيزى و ديگر خود بخيلى ) .

2- بخيلى عار و ننگ را مى اندوزد ، و صاحب خود را در آتش داخل مى كند .

3- بخيلى نسبت به اخراج آنچه خداى پاك و منّزه فرض كرده است از اموال زشت ترين بخيلى است ( چون بخل در مثل زكات و خمس و مانند آن عذاب دارد ) .

ص 144

4- احترسوا من سورة الجمد ( الحمد ) ، و الحقد ، و الغضب ، و الحسد ، و أعدّوا لكلّ شي ء من ذلك عدّة تجاهدونه بها من الفكر في العاقبة ، و منع الرّذيلة ، و طلب الفضيلة ، و صلاح الآخرة ، و لزوم الحلم 2565 .

5- احذروا البخل فإنّه لؤم و مسبّة 2583 .

6- احذروا الشّحّ ، فإنّه يكسب المقت ، و يشين المحاسن ، و يشيع العيوب 2626 .

7- إيّاك و التّحلّي بالبخل ، فإنّه يزري بك عند القريب ( الغريب ) ، و يمقّتك إلى النّسيب 2651 .

8- إيّاك و الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة ، و زمام يقاد به إلى كلّ دناءة 2658 . 4- خود را از تندى وحدّت بخيلى يا ستايش

و كينه ، و خشم ، و حسد نگهداريد ، و براى هر يك از آنها تجهيزات كه بوسيله آن با آنها پيكار نموده ، از قبيل انديشه در عاقبت ، و منع پستى مرتبه ، و افزون طلبى ، و صلاح آخرت و جدا نشدن از بردبارى آماده سازيد .

5- از بخيلى دورى كنيد زيرا كه آن پستى مرتبه و باعث دشنام مى شود .

6- از بخيلى دورى نمائيد زيرا كه آن كسب مى كند دشمنى را ، و عيبناك مى سازد صفات نيكو را ، و عيبها را فاش مى گرداند .

7- بر تو باد از آراستگى به بخيلى ، زيرا كه او تو را در نزد بيگانه يا نزديك عيبناك ساخته ، و خويشاوندان تو را دشمن سازد .

8- بر تو باد به دورى از بخيلى ، زيرا كه آن پيراهن درويشى ، و زمام و مهاريست كه به سبب آن به سوى هر پستى كشيده مى شود ( يعنى سبب ذلت و خوارى بخيل خواهد گرديد ) .

ص 145

9- إيّاكم و البخل ، فإنّ البخيل يمقته الغريب ، و ينفر منه القريب 2748 .

10- أقبح البخل منع الأموال من مستحقّها 31 .

11- البخل فقر 106 .

12- الشّحّ مسبّة 110 .

13- كثرة التّعلّل آية البخل 7090 .

14- الشّحّ يكسب المسبّة 307 .

15- البخل يزري بصاحبه 426 .

16- البخل يكسب الذّمّ 474 .

17- البخل يوجب البغضاء 780 .

18- البخل بالموجود سوء الظّنّ بالمعبود 1258 . 9- از بخيلى دورى نمائيد ، زيرا كه بخيلى را بيگانه دشمن داشته ، و نزديك و خويش از او رم مى كند .

10- زشت ترين بخيلى جلو گيرى مالهاست از مستحقّشان ، كه نگذارد

به اهلش برسد .

11- بخل ورزيدن درويشى است .

12- بخيلى دشنام انگيز است .

13- بسيارى بهانه جوئى ( و عذر خواهى از عدم بخشش ) نشانه بخيلى است .

14- بخيلى ناسزا و دشنام را مى اندوزد ( يعنى سبب آن خواهد شد ) .

15- بخيلى صاحب خود را عيبناك سازد .

16- بخيلى نكوهش و بدگوئى را كسب مى نمايد .

17- بخيلى موجب كمال دشمنى است .

18- بخيلى به آنچه موجود است بدگمانى به پروردگار معبود است .

ص 146

19- البخل يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه 1409 .

20- بالبخل تكثر المسبّة 4195 .

21- بئس الخليقة البخل 4418 .

22- زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الأخوّة 5508 .

23- في الشّحّ المسبّة ( السّبّة ) 6480 .

24- كثرة الشّحّ توجب المسبّة 7102 .

25- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها 7573 .

26- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر ، و ينصرف عنه كلّ قلب 7598 .

27- من لزم الشّحّ عدم النّصيح 8105 . 19- بخيلى مصاحب خود را خوار ، و دورى كننده آن را عزيز مى دارد .

20- با بخيلى دشنام دادن زياد خواهد گرديد .

21- بد صفتى است بخيلى ( زيرا آدمى را در انظار بى ارزش مى كند ، و سبب غضب خداى بزرگ خواهد بود ) .

22- زيادتى بخيلى جوانمردى را زشت نموده و برادرى را تباه مى سازد .

23- در بخيلى عار يا وسيله دشنام است .

24- بسيار بخيلى موجب دشنام خواهد گرديد .

25- اگر شما بخيلى را ( به صورت ) مردى مى ديديد هر آينه آن را شخص بد چهره اى مشاهده مى كرديد .

26- اگر بخيلى را مردى مى ديديد هر آينه آن را بد چهره اى مى ديديد

كه هر چشمى از پائين انداخته شده و هر دلى از آن رو گرداند .

27- هر كه ملازم بخيلى است ( و از آن جدا نشود ) نصيحت كننده را از دست دهد ( زيرا صاحب چنين صفتى كسى را نزد خود نخواهد گذاشت ) .

ص 147

28- من أقبح الخلائق الشّحّ 9380 .

29- ما أقبح البخل مع الإكثار 9539 .

30- ما أقبح البخل بذوى النّبل 9552 .

31- ما اجتلب سخط اللّه بمثل البخل 9575 .

32- ما فرار الكرام من الحمام كفرارهم من البخل و مقارنة اللّئام 9693 .

33- لا مسبّة كالشّحّ 10475 .

34- لا غربة كالشّحّ 10505 .

35- لا مروّة مع شحّ 10521 .

36- لا سوأة أسوأ من الشّحّ 10623 .

37- لا سوأة أسوء من البخل 10764 . 28- از زشت ترين خصلت ها بخيلى است .

29- چه چيز بخيلى را با بسيارى مال زشت نموده است 30- چه چيز بخيلى را به صاحبان بلندى مرتبه زشت نموده است .

31- خشم خدا به چيزى مانند بخيلى ( نسبت به حقوق واجبه ) كشيده نخواهد شد .

32- فرار كريمان از مرگ به اندازه فرار آنان از بخيلى و همراهى لئيمان نخواهد بود ( آگاه باش كه چقدر بخل و همراهى لئيمان بد است ) .

33- هيچ عار و ننگى مانند بخيلى نيست .

34- هيچ غربتى مانند بخيلى نيست .

35- هيچ مروت و مردانگى با بخيلى نيست .

36- نيست خصلتى بدتر از بخيلى .

37- نيست خصلتى بدتر از بخيلى .

ص 148

البخيل و الشّحيح

1- البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه ، و يسمح لورّاثه بكلّها 1884 .

2- البخيل يسمح من عرضه بأكثر ممّا أمسك من عرضه ، و يضيّع من

دينه أضعاف ما حفظ من نشبه 2084 .

3- أبعد الخلائق من اللّه تعالى البخيل الغنيّ 3162 .

4- أبخل النّاس بعرضه أسخاهم بعرضه 3190 .

5- أبخل النّاس من بخل على نفسه بماله ، و خلّفه لورّاثه 3253 .

6- البخيل مذموم ، الحسود مغموم 97 .

7- البخيل خازن لورثته 464 . بخيل 1- بخيل باندك چيزى از دنياى خود بر نفس خويش بخل مى كند ، و تمام دنياى خود را بوارثهاى خود مى بخشد .

2- بخيل از عرض خود مى گذرد بيش از آنچه از متاع خود نگاه مى دارد و از دينش تباه مى سازد چندين برابر آنچه از مال و عقار خود حفظ مى كند .

3- دورترين مخلوق از خداى تعالى بخيل توانگر است .

4- بخيل ترين مردم به مال خويش سخاوتمندترين آنهاست به عرض و آبروى خود .

5- بخيل ترين مردم كسى است كه به مالش بر نفس خود بخل ورزيده و آن را براى وارثان خود بر جاى نهد .

6- بخيل نكوهيده ، و رشكبر ملازم هم و غم خواهد بود .

7- بخيل گنجينه دار وارث خويش است ( چون براى خود نفعى از ثروتش عائد

ص 149

8- البخيل متعجّل الفقر 692 .

9- البخيل أبدا ذليل 781 .

10- البخيل متحجّج ( متبجّج ) بالمعاذير و التّعاليل 1275 .

11- البخيل ذليل بين أعزّته 1441 .

12- عجبت للشّقيّ البخيل يتعجّل الفقر الّذي منه هرب و يفوته الغنى الّذي إيّاه طلب فيعيش في الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب في الآخرة حساب الأغنياء 6280 .

13- ليس لشحيح رفيق 7465 .

14- ليس لبخيل حبيب 7473 .

15- لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره 7535 . نخواهد شد ) .

8- بخيل شتاب كننده

فقر و پريشانى است .

9- بخيل پيوسته خوار و ذليل است .

10- بخيل ( براى ندادن چيزى ) به عذرها و علت ها متمسك خواهد شد ، و دليل خواهد آورد .

11- بخيل در ميان عزيزان خود ذليل است .

12- عجب دارم از بدبخت بخيل ، فقرى كه از آن گريخته پيش انداخته ، و توانگرى كه به دنبال آنست از او فوت مى شود ، پس در دنيا مثل فقرا زندگانى كرده ، و در آخرت به حساب توانگران محاسبه خواهد شد .

13- براى بخيل رفيقى نيست .

14- براى هيچ بخيلى دوستى نيست .

15- توفيق نيافته كسى كه به خوبى و احسانش بر نفس خود بخل ورزيده ، و مالش را براى غير خود پس انداز كند .

ص 150

16- من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر 7877 .

17- من بخل بماله ذلّ 7921 .

18- من بخل بما لا يملكه فقد بالغ في الرّذيلة ( بالرّذيلة ) 8846 .

19- من يقبض يده عن عشيرته ، فإنّما يقبض يدا واحدا عنهم ، و يقبض عنه أيدي كثيرة منهم 8880 .

20- من بخل بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه 9088 .

21- من بخل على المحتاج بما لديه كثر سخط اللّه عليه 9109 .

22- ما عقد إيمانه من بخل بإحسانه 9570 .

23- ما عقل من بخل بإحسانه 9588 . 16- هر كه دست خود را از ترس فقر و تهيدستى ببندد و درهم كشد در حقيقت در پريشانى تعجيل نموده است .

17- هر كه به مال خود بخيلى كند خوار گردد .

18- هر كه به آنچه مالك آن نيست ( شايد حقوق واجبه باشد كه آدمى مالك

آن نخواهد بود ) بخل بورزد در حقيقت در دنائت و پستى به نهايت رسيده است .

19- هر كه دست خزد را از قبيله خود بهم كشد ( نسبت به آنان گرفتگى كند به خود ضرر زده زيرا ) جز اين نيست كه يك دست را از آنها بهم كشيده و از خود دستهاى بسيارى را از آنها بهم كشيده است .

20- هر كه بر نفس خود به مالش بخيلى نمايد بر همسر همسر خود آن را ببخشد .

21- هر كه بر نيازمند به آنچه در نزد اوست بخل ورزد خشم خدا بر او بسيار شود .

22- ايمان خود را نبسته ( و محكم ننموده ) كسى كه به احسان خود بخل ورزد ( و خواهد رفت چنانكه اگر حيوانى را نبندند خواهد رفت ) .

23- عاقل نيست هر كه به احسانش بخيلى كند .

ص 151

24- و قال- عليه السّلام- : و قد مرّ بقذر على مزبلة : هذا ما كنتم ( عليه بالأمس تتنافسون ) تتنافسون فيه بالأمس [و في خبر آخر] أنّه قال : هذا ما بخل به الباخلون 10023 .

25- ويح البخيل المتعجّل الفقر الّذي منه هرب ، و التّارك الغنى الّذي إيّاه طلب 10098 .

26- لا تبخل فتقتّر و لا تسرف فتفرط 10310 .

27- لا مروّة لبخيل 10438 .

28- لا يبقى المال إلّا البخل ، و البخيل معاقب ملوم 10843 .

29- الباخل في الدّنيا مذموم ، و في الآخرة معذّب ملوم 1733 . 24- حضرت در وقتى كه بر چاه بالوعه اى كه سر آن گشوده شده بود و فضلات بيرون آمده فرمود : اين آنست كه شما ديروز در آن رغبت

، نسبت به آن بر يكديگر جلو مى زديد ( و در روايت ديگر دارد ) كه فرمود : اين آن چيزيست كه بخل كنندگان به آن بخل مى ورزيدند . ( و در نهج البلاغه نيز در كلمات قصار 186 نقل گرديده است ) .

25- واى بر بخيلى كه در فقرى كه از آن گريخته شتاب كننده است ( و از ترس درويشى پيوسته درويش است ) و ترك كننده توانگرى كه آن را طلب نموده است ( يعنى بروش درويشان سلوك مى كند كه مبادا فقير شود و يا بلكه بتواند ثروت بيشترى بدست آورد ) .

26- بخيلى مكن پس تنگ گيرى كنى ، و اسراف منما پس افراط نمائى ( و از حدّ در گذرى ) .

27- هيچ مروّتى براى بخيل نيست .

28- باقى نمى گذارد مال را مگر بخيلى ، و بخيل معاقب ملامت شده است .

29- بخل كننده در دنيا بد ، و در آخرت معذب و سرزنش شده است .

ص 152

المبادرة

1- بادروا العمل ، و أكذبوا الأمل ، و لا حظوا الأجل 4464 .

2- بادروا العمل ( الأمل ) ، و خافوا بغتة الأجل ، تدركوا أفضل الأمل 4465 .

3- بادروا بالعمل عمرا ناكسا 4466 .

4- بادروا بالعمل مرضا حابسا ، و موتا خالسا 4467 .

5- بادر البرّ فإنّ أعمال البرّ فرصة 4363 .

6- بادروا صالح الأعمال و الخناق مهمل و الرّوح مرسل 4380 .

7- بادر شبابك قبل هرمك ، و صحّتك قبل سقمك 4381 . پيشى گرفتن 1- مبادرت كنيد به عمل ، و اميد را دروغ گو پنداشته ، و هر دم رسيدن مرگ را ملاحظه نمائيد .

عمل ، و

اميد را دروغ گو پنداشته ، و هر دم رسيدن مرگ را ملاحظه نمائيد .

2- به سوى عمل شتاب كرده و يا به كارهاى خير بر اميدها پيشى گيريد ، و از ناگهان فرارسيدن اجل بهراسيد تا افزون ترين آرزو را دريابيد .

3- عمل را بر عمر سر بزير افكنده و سست و ضعيف را پيش اندازيد ( كه وقتى آدمى بسنّ انحطاط رسيد چندان كارى از او ساخته نيست ) .

4- عمل را پيش اندازيد بر بيمارى حبس كننده ، و مرگ رباينده ( يعنى پيش از آنكه به بيمارى سخت مبتلاء شويد و مرگ شما را دريابد مبادرت به عمل كنيد ) .

5- به كارهاى نيك مبادرت و سبقت نما زيرا كه كارهاى نيك فرصت است .

6- به عملهاى شايسته مبادرت نمائيد چه آنكه گلو واگذاشته شده ( و مرگ گلو را بگيرد ) و روح رها گشته و قبض شود .

7- جوانى خود را پيش از پيرى ، و تندرستيت را قبل از بيمارى خويش مبادرت

ص 153

8- بادر غناك قبل فقرك ، و حياتك قبل موتك 4382 .

9- بادروا في مهل البقيّة ، و أنف المشيّة ، و انتظار التّوبة ، و انفساخ الحوبة 4372 .

10- بادروا و الأبدان صحيحة ، و الألسن مطلقة ، و التّوبة مسموعة ، و الأعمال مقبولة 4373 .

11- بادروا قبل أخذة العزيز المقتدر 4369 .

12- بادروا قبل الضّنك و المضيق 4370 .

13- بادروا قبل الرّوع و الزّهوق 4371 .

14- بادروا آجالكم بأعمالكم ، و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول نما ( يعنى تا جوانى و تندرستى از عمر استفاده كن ) .

8- بر توانگرى خود

پيش از درويشى ، و بر زندگانى و حيات خويش قبل از مردنت سبقت نما ( يعنى تا مال و ثروت دارى و نمردى از فرصت استفاده كن ) .

9- پيشى گيريد در مهلت بقيه عمرى كه باقى مانده ، و در نخستين زمانى كه اراده كار كرده ( و در فصل جوانى كه قدرتى داريد ) ، و بر فرارسيدن انتظار توبه ، و زائل شدن گناه يا وسعت گناه و رسيدن زمان جزاى آن ، ( يعنى تا اين زمانها نرسيده بايد مبادرت كرد ) .

10- پيشى گيريد در صورتى كه بدن ها صحيح ، و زبانها رها ( و به بند نيفتاده ) ، و توبه مسموع ، و عملها مقبول مى باشد ( كه بعد از آن عملى سودمند نخواهد بود ) .

11- سبقت گيريد ، قبل از يك بار گرفتن ( خداى ) غالب توانا ( عمر را ) .

12- پيشى گيريد پيش از تنگى حال و ضيق مجال ( مرگ ) .

13- سبقت گيريد قبل از نرسيدن و بيرون رفتن جان .

14- عملهاى خود را بر اجلها پيش انداخته ، و آنچه را برايتان باقى مانده

ص 154

عنكم 4374 .

15- بادروا بأموالكم قبل حلول آجالكم تزكّكم و تصلحكم و تزلفكم 4375 .

16- بادر ( باكر ) الطّاعة تسعد 4360 .

17- بادر الخير ترشد 4361 .

18- بادروا قبل قدوم الغائب المنتظر 4368 .

19- بادروا الموت و غمراته ، و مهّدوا له قبل حلوله و أعدّوا له قبل نزوله 4376 .

20- بادروا في فينة الإرشاد ، و راحة الأجساد ، و مهل البقيّة ، و أنف المشيّة 4377 . به آنچه از شما

زائل مى شود خريدارى نمائيد ، ( مشهور ارباب عرفان است : اگر تنگ طلائى باشد كه فانى شود ، و كوزه سفالى كه هميشه باقى ماند ، بايد عاقل كوزه را بر تنگ ترجيح دهد ، تا در وقت حاجت تشنه نماند ) .

15- بمالهاى خود قبل از رسيدن اجلهايتان مبادرت ورزيد ، تا شما را پاك گردانيده ، و به صلاح آورده و بدرگاه خدا نزديك كند .

16- به طاعت خدا سبقت گير تا نيكبخت شوى .

17- به سوى خير مبادرت نما تا راه راست يابى .

18- قبل از آمدن غائبى كه انتظار آن كشيده مى شود ( مرگ ) و يا آن انتظار تو را مى كشد سبقت گيريد .

19- بر مرگ و سختى هاى آن پيشى گيريد ، و پيش از در آمد آن براى آن تهيه اسباب كرده اصلاح حال خود نمائيد ، و قبل از فرود آمدنش براى آن توشه و اسباب سفر آماده كنيد .

20- در وقت راهنمائى ، و آسايش بدن ها ، و مهلت بقيه عمر ، و ابتداى

ص 155

21- بادروا أعمالكم ، و سابقوا آجالكم ، فإنّكم مدينون بما أسلفتم ، و مجازون بما قدّمتم ، و مطالبون بما خلّفتم 4378 .

22- بادروا الأمل ، و سابقوا هجوم الأجل ، فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل ، فيرهقهم الأجل 4379 .

23- بادر الفرصة قبل أن تكون غصّة 4362 .

24- طوبى لمن بادر صالح العمل قبل أن تنقطع أسبابه 5961 .

25- طوبى لمن بادر الأجل ، و اغتنم المهل ، و تزوّد من العمل 5975 . مشيّت ( در اوقات جوانى كه اراده سخت تر است ) مبادرت نمائيد .

21-

در اعمال خويش مبادرت نموده ، و بر مرگ ها پيشى گيريد ، زيرا به آنچه پيش فرستاده ايد جزا داده شده ، و به آنچه مقدم داشتيد عوض داده خواهيد شد ، و به آنچه جا گذاشته و پس انداخته ايد باز خواست خواهيد شد .

22- بر آرزو پيشى گرفته ، و بر هجوم اجل سبقت نمائيد ، زيرا نزديك است كه مردم بريده شود اميدشان ، و آنها را مرگ ناگهان فرا رسد .

23- در فرصت پيشى گير ، پيش از آنكه فرصت غصه شود ( يعنى از دست برود و سبب غصه گردد ) .

24- خوشا به حال كسى كه به عمل صالح مبادرت ورزيده ، پيش از آنكه اسباب آن بريده شود ( كه همان حضور مرگ است ) .

25- خوشا به حال كسى كه ( به وسيله كارهاى خوب ) بر مرگ پيشى گرفته ، و مهلت را غنيمت شمرد ، و از عمل توشه برگيرد .

ص 156

البرد

1- توقّو البرد في أوّله ، و تلقّوه في آخره ، فإنّه يفعل بالأبدان كما يفعل في الأغصان ، أوّله يحرق ، و آخره يورق 4551 .

البرّ و البرّ و من منعه

1- البرّ عمل مصلح 554 .

2- البرّ عمل صالح 871 .

3- البرّ غنيمة الحازم 985 .

4- البرّ أعجل شي ء مثوبة 1222 . سرما 1- از سرما در اول آن پرهيز كرده ، و در آخر آن آن را استقبال نمائيد ، زيرا در بدنها آن كند كه در شاخه ها مى كند ، اوّلش مى سوزاند ، و آخرش برگ مى روياند ( شاعر هم گفته :

گفت پيغمبر باصحاب كبار

تن مپوشانيد از باد بهار

آنچه با شاخ درختان مى كند

با تن و جان شما آن مى كند

نيكى و نيكو كارى 1- نيكوئى ، عملى است اصلاح كننده .

2- نيكوئى ، و كار خير عملى است پسنديده .

3- نيكوئى ، يا صله و احسان غنيمت دور انديش است .

4- احسان ، شتابانتر چيزيست به حسب پاداش .

ص 157

5- بالبرّ يملك الحرّ 4213 .

6- تعجيل البرّ زيادة في البرّ 4568 .

7- خير البرّ ما وصل إلى الأحرار 4955 .

8- خير البرّ ما وصل إلى المحتاج 4974 .

9- في كلّ برّ شكر 6507 .

10- من منع برّا منع شكرا 8106 .

11- من بذل برّه انتشر ذكره 8631 .

12- من قرب برّه بعد صيته 8632 .

13- من أتبع الإحسان بالإحسان ، و احتمل جنايات الإخوان و الجيران ، 5- به وسيله احسان ، يا به وسيله نان دادن ، آزاد بنده مى گردد .

6- شتاب كردن در نيكى زيادتى در نيكوئى است .

7- بهترين احسان آنست كه به آزادگان رسد ( يعنى به كسانى كه در بند علائق نباشند )

.

8- بهترين احسان آنست كه به محتاج رسد .

9- در هر خير و نيكى شكريست .

10- هر كه احسانى را منع كند ( و به كسى احسانى كه توانائى آن را دارد ننمايد ) منع شكرى كند ، يا از شكرى منع شده است ( كه ديگران و يا خدا از او تشكر نمايد ) .

11- هر كه نيكى خود را بذل كند ، ياد او ( در ميان مردم ) پراكنده شود ( شهرت پيدا كند ) .

12- هر كه نيكى و احسان او نزديك باشد آوازه او دور باشد ( و به جاهاى دور رسد ) .

13- هر كه احسانى را در پى احسانى كند ، و متحمل جنايات برادران

ص 158

فقد أكمل البرّ 9120 .

14- من بخل عليك ببشره لم يسمح ببرّه 9199 .

15- من أفضل البرّ برّ الأيتام 9433 .

16- مع البرّ تدرّ الرّحمة 9733 .

17- لسان البرّيأبى سفه الجهّال 7637 .

18- من كثر برّه حمد 7888 .

19- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الإيثار 9350 .

الإبرام

1- من أبرم سئم 7685 . و همسايگان گردد ، پس در حقيقت بر و نيكى را كامل گردانيده است .

14- هر كه به شكفته روئى خود بخيلى كند به احسان خود جود نكند .

15- از افزون ترين نيكوئى است ، نيكوئى نمودن به يتيمان .

16- با نيكوئى ، رحمت فراوان و روان مى شود .

17- زبان نيكو كار از سفاهت و سبكى نادانها باز ايستد ( يعنى نيكى سبب مى شود كه نادانها نيكو كار را آزار ندهند ) .

18- هر كه نيكو كاريش بسيار باشد ستايش مى شود .

19- از خصلتهاى نيكو كاران است ، واداشتن

نفسها بر ايثار ( و ديگران را بر خود مقدم داشتن ) .

اصرار در طلب 1- هر كه ( در كارى ) ابرام و اصرار نمايد ديگران از او خسته شوند .

ص 159

البري ء

1- البري ء صحيح ، و المريب عليل 152 .

2- البري ء جري ء 211 .

3- ما أشجع البري ء و أجبن المريب 9626 .

4- لا أشجع من بري ء 10588 .

5- كلّ بري ء صحيح 6840 .

البشر ، البشاشة و طلاقة الوجه

1- البشاشة أحد القرائين 1692 . بى تقصير 1- پاكدامن و بى تقصير ، و يا برىّ از حرص دنيا تندرست است و صاحب شك بيمار است .

2- بى تقصير دلير است ( زيرا خائن ، خائف است ) .

3- چه دلير و بى باك است بى گناه ، و ترسناك است صاحب شكّ ( آرى بى گناه با قاطعيت از خود دفاع مى كند بخلاف گنهكار كه با ترس و بيم حرف مى زند ، يعنى اين دو حالت نشانه گناه و بى گناهى است ) .

4- نيست دليرتر از بى گناه ( چون از خود خاطر جمع است و از چيزى هراسى ندارد ) .

5- هر برى ء ( از بدى و از دنيا ، از امراض باطنى ) صحيح است .

گشاده رويى 1- خوشروئى و شكفتگى ، يكى از دو مهمانى كردن است .

ص 160

2- البشاشة إحسان 18 .

3- البشاشة حبالة المودّة 1075 .

4- عليك بالبشاشة فإنّه حبالة المودّة 6101 .

5- لا بشاشة مع إبرام 10517 .

6- البشر يطفئ نار المعاندة 561 .

7- البشر أوّل النّوال 634 .

8- البشر شيمة الحرّ 656 .

9- البشر يونس الرّفاق 736 .

10- البشر إسداء الصّنيعة بغير مؤنة 1503 .

11- بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل 4313 . 2- گشاده روئى ، احسان است .

3- شكفتگى دام دوستى است ( كه انسان مى تواند با آن مردم را تسخير كند ، و آنان را به عنوان دوست به دام اندازد ) .

4- بر تو باد به

گشاده روئى ، زيرا كه آن دام دوستى است .

5- هيچ گشاده روئى با ابرام ( و اصرار در سؤال و طلب ) نيست ( زيرا طرف ملول و ناراحت گردد ) .

6- شكفته روئى آتش دشمنى را خاموش مى گرداند .

7- شكفته روئى اول عطا و بخشش است .

8- شكفته روئى شيوه مرد آزاده است .

9- شكفته روئى رفقا را مأنوس مى سازد .

10- گشاده روئى احسان را به خوبى بدون زحمت بكار بردن است .

11- به سبب شكفتگى و گشاده روئى جايگاه بخشش نيكو خواهد گرديد ( يعنى با اين عمل هم خدا راضى خواهد شد و هم بنده ) .

ص 161

12- بشرك أوّل برّك و وعدك أوّل عطائك 4452 .

13- بشرك يدلّ على كرم نفسك ، و تواضعك ينبئ عن شريف خلقك 4453 .

14- حسن البشر أوّل العطاء ، و أسهل السّخاء 4835 .

15- حسن البشر أحد البشارتين 4849 .

16- حسن البشر شيمة كلّ حرّ 4858 .

17- حسن البشر من علائم النّجاح 4866 .

18- سبب المحبّة البشر 5546 . 12- شكفته روئى تو اولين احسان تو ، و وعده نمودنت نخستين بخشش تو خواهد بود ( ممكن است مراد حضرت اين باشد كه اگر بر عطا و بخشش توانائى ندارى ، يكى با شكفته روئى با طرف برخورد نما ، و ديگر باو وعده ده كه اگر خداوند قدرت داد با شما همكارى خواهم كرد ، نه آنكه با اخلاق بد او را رد كرده و او را جواب كنى ) .

13- شكفته روئى تو بر گرامى و بلندى مرتبه ذات تو دلالت داشته ، و فروتنيت از خلق شريفت خبر مى دهد .

14- نيكوئى

شكفته روئى اوّلين بخشش ، و آسانترين سخاوت است ، ( چون مؤنه لازم ندارد هر كسى مى تواند آن را به كار برد ) .

15- نيكوئى شكفتگى يكى از دو بشارت است ( نسبت به كسى كه به او وعده احسان مى دهد زيرا با شكفته روئى طرف اميدوار خواهد گرديد كه به او احسان خواهد نمود ) .

16- نيكوئى شكفته روئى شيوه هر آزاده ايست .

17- نيكوئى شكفته روئى از نشانه هاى پيروزيست .

18- سبب دوستى شكفته روئى است .

ص 162

19- طلاقة الوجه بالبشر و العطيّة و فعل البرّ و بذل التّحيّة داع إلى محبّة البريّة 6032 .

20- كثرة البشر آية البذل 7089 .

21- وجه مستبشر خير من قطوب مؤثر 10084 .

22- البشر أحد العطائين 1613 .

23- البشر منظر مونق ، و خلق مشرق 2168 .

24- البشر مبرّة ، العبوس معرّة 236 .

25- البشر أوّل البرّ 296 .

26- الطّلاقة شيمة الحرّ 467 .

27- البشر أوّل النّائل 519 . 19- گشاده روئى به نيكوئى شكفتگى و بخشش ، و كار نيك ، و احسان يا سلام را رواج دادن ، دعوت خلائق است به دوستى .

20- بسيارى شكفته روئى ، نشانه جود و بخشندگى است .

21- روى شكفته ( كه اكرامى در آن نباشد ) بهتر از روى درهم كشنده اكرام كننده است .

22- شكفته روئى يكى از دو بخشش است .

23- گشاده روئى ديداريست خوش آينده ، و خوئى است درخشنده .

24- شكفته روئى نيكى و احسان ، و ترش روئى گناه و اذيت است .

25- گشاده روئى اول نيكوئى است ( يعنى اگر كسى بخواهد نسبت به ديگران كار نيكى انجام دهد نخستين كارش بايد

شكفته روئى باشد ، و گرنه اگر كار نيك هم انجام گيرد اما با ترش روئى گويا عمل نيكى انجام نگرفته است ) .

26- گشاده روئى خصلت آزاد مرد است .

27- شكفته روئى اولين بخشش و عطاء است .

ص 163

البصر و النظر و البصير و البصيرة

1- أين الأبصار اللامحة منار التّقوى 2825 .

2- أبصر النّاس من أبصر عيوبه ، و أقلع عن ذنوبه 3061 .

3- إنّ أبصار هذه الفحول طوامح ، و هو سبب هبابها ، فإذا نظر أحدكم إلى امرأة فأعجبته ، فليمسّ أهله ، فإنّما هي امرأة بامرأة 3635 .

4- إنّما البصير من سمع ففكّر ، و نظر فأبصر ، و انتفع بالعبر 3891 .

5- بالاستبصار يحصل الاعتبار 4351 .

6- ذهاب البصر خير من عمى البصيرة 5182 . بينا و بينش و ديده ها 1- كجايند چشمهائى كه با نشانه و علامت راه پرهيز كارى بيناست 2- بيناترين مردم كسى است كه عيبهاى خود را ديده ، و از گناهان خود باز ايستد .

3- ( نقل شده كه روزى آن بزرگوار با اصحاب خود نشسته بودند كه زن زيبائى از آنجا عبور كرد ، چند نفرى با گوشه چشم به او نگاه كردند حضرت چنين فرمود : ) به راستى كه چشمهاى اين نرها ( بسوى ماده ها ) سخت باز شده ، و نگاه كننده اند ، و اين سبب هيجان خواهش و بالا رفتن شهوت مى شود ، پس هر گاه يكى از شما به زنى نگاه كرد او را به شگفت آورد ، و از آن خوشش آمد ، پس بايد با اهل خود نزديكى كند ، زيرا كه آن نيست مگر زنى به جاى زنى .

4- جز اين

نيست كه بينا كسى است كه بشنود سپس انديشه كند ، و نگاه نمايد پس ( حقائق و دقائق را ) ببيند ، و به عبرتها نفع يابد و پند گيرد .

5- به وسيله نظر از روى بينائى ، عبرت بدست آيد .

6- از بين رفتن چشم بهتر از كورى بصيرت و بينائى است .

ص 164

7- ذهاب النّظر خير من النّظر إلى ما يوجب الفتنة 5183 .

8- ربّما أخطأ البصير رشده 5368 .

9- فقد البصر أهون من فقدان البصيرة 6536 .

10- فاقد البصر فاسد النّظر 6548 .

11- قد انجابت السّرائر لأهل البصائر 6676 .

12- لقد بصّرتم إن أبصرتم ، و أسمعتم إن سمعتم ، و هديتم إن اهتديتم 7346 .

13- من تبصّر في الفطنة ثبتت له الحكمة و عرف العبرة 8849 . 7- از بين رفتن نگاه ( كورى چشم ) بهتر از نگاه كردن به چيزيست كه موجب فتنه مى شود .

8- بسا باشد كه بينا از راه درست خود خطا نمايد .

9- نداشتن چشم سهل تر از نداشتن بينائى و كور دلى است .

10- كسى كه بصيرت و بينائى ندارد ، فكر و نظر او فاسد خواهد بود .

11- در حقيقت پنهانيها و اسرار ( مانند بسيار از علوم و معارف ) براى اهل بصيرت و صاحبان بينائيها گشوده شده است .

12- ( در كلمات قصار 149 نهج البلاغه نيز ذكر شده ) در حقيقت بصيرت بينائى داده شده ايد اگر بينا شويد ، و شنوا شده ايد اگر بشنويد و رهنمود گشته ايد اگر راه يابيد ( يعنى از جانب خدا پيمبران و امامان و كتابهاى آسمانى براى اتمام حجت برايتان آمده اگر عقل خود را بكار

اندازيد ) مخفى نماند كه اين عبارت در ضمن خطبه 20 نهج البلاغه ذكر شده كه بطور واضح مى رساند كه در باره مرگ است ابتدايش اين است «فإنّكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم . . . » .

13- هر كه در زيركى بينا گردد حكمت براى او ثابت و بر قرار بوده ، و عبرت را بشناسد ( يعنى راه درست را به دست آورده و از آثار خوب و بد درس گيرد . و در نهج

ص 165

14- نظر البصر لا يجدي إذا عميت البصيرة 9972 .

15- لا بصيرة لمن لا فكر له 10774 .

16- اللّحظ رائد الفتن 1047 .

17- ربّ صبابة غرست من لحظة 5314 .

18- عمى البصر خير من كثير من النّظر 6307 .

19- كم من صبابة اكتسبت من لحظة 6939 .

20- كم من نظرة جلبت حسرة 6941 .

21- لحظ الإنسان رائد قلبه 7626 . البلاغه حكمت 30 كه از آن حضرت از ايمان پرسيده شد در بيان يقين اين فراز ذكر شده با اين عبارت «فمن تبصر في الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة كان في الأوّلين» ) .

14- ديدن چشم فائده نبخشد هرگاه بينائى كور باشد ( يعنى بايد ديده دل بينا باشد ) .

15- بصيرتى نيست براى كسى كه فكرى براى او نيست .

16- به گوشه آخر چشم نگاه كردن جلو رو و ديدبان فتنه هاست .

17- بسا عشق و گرمى شوقى كه از يك نگاه كردنى كاشته شود ( پس آدمى بايد در نگاه خود نهايت احتياط را بنمايد ) .

18- نابينائى چشم بهتر از بسيارى از

نظر كردن است ( يعنى از نگاه كردنهاى نامشروع ) .

19- بسا سوزش عشقى كه از يك نگاه كردنى منشأ گيرد .

20- بسا نگاه كردنى كه ( سبب عشق و گرفتارى شود ) حسرتى را ( در دنيا و يا در قيامت و يا در هر دو سرا ) بكشاند .

21- نگاه انسان به گوشه آخر چشم ، ديدبان و پيشرو دل اوست ( بنا بر اين بايد از چنين نظرهائى دورى نمود كه زيانهاى بسيار ببار آورد ) .

ص 166

22- من أطلق طرفه كثر أسفه 7949 .

23- ليس الرّؤية مع الأبصار ، قد تكذب الأبصار أهلها 7493 .

البطر

1- البطر يسلب النّعمة ، و يجلب النّقمة 2216 .

الباطل و التعاون عليه

1- الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم ، و لكلّ داخل في باطل إثمان : إثم الرّضا به ، و إثم العمل به 2085 .

2- الباطل مضادّ الحقّ 277 . 22- هر كه چشم خود را رها كند ( و آن را از نگاه هاى نامشروع جلو گيرى ننمايد ) تأسف او بسيار باشد .

23- بينائى با چشمها نيست ( بلكه با عقل و قلب است كه آنها آدمى را به حقيقت مى رساند چنانكه قضيه عمرو بن عبيد و هشام در بحث امامت مشهور است كه وقتى آلات درك اشتباه كنند راهنماى آنها دل خواهد بود ) زيرا گاهى چشمها به اهل خود دروغ مى گويند .

گردنكشى 1- گردنكشى ، و يا بيغمى نعمت را سلب نموده ، و عقوبت را جلب مى كند .

ناحق 1- كسى كه خوشنود به كار جماعتى است ، مانند كسى است كه با آنها در آن كار دخالت مى كند ، و براى هر دخالت كننده اى دو گناه است : گناه خوشنودى به آن باطل و گناه عمل به آن .

2- باطل ضد حق است ( يعنى نبايد اهل حق با اهل باطل آميزش كند ، و يا

ص 167

3- الباطل غرور خادع 549 .

4- الباطل أضعف نصير 717 .

5- الباطل يزلّ براكبه 1100 .

6- الأباطيل موقعة في الأضاليل 1274 .

7- التّظافر على نصر الباطل لؤم و خيانة 1328 .

8- خالف من خالف الحقّ إلى غيره ، و دعه ، و ما رضي لنفسه 5057 .

9- طلب التّعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة 6031 .

10- ظلم الحقّ من نصر الباطل 6041 .

11- كيف

ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ 7006 . حقگو نبايد گاهى باطل بگويد كه آن عمل كردن بضدّ است ) .

3- باطل فريب دهنده مكر كننده است .

4- باطل ناتوانترين يار و ياور است .

5- باطل سوار خود را مى لغزاند ، و يا برو در مى اندازد .

6- باطل و ناحق ها ( آدمى را ) در گمراهى ها خواهد انداخت . ( چنانكه در باب خلافت به تجربه ثابت شده است ) .

7- رساندن پيروزى بر يارى باطل ، دنائت و خيانت است .

8- با كسى كه با حق مخالفت كرده به سوى باطل رو آورده مخالفت نما ، و او را با آنچه به آن براى نفس خود راضى شده ( از باطل ) واگذار .

9- طلب يارى بر نصرت باطل خيانت و جنايت است .

10- به حق ستم نموده كسى كه يارى باطل كند .

11- چگونه از باطل جدا مى شود كسى كه به حق ( خدا يا رسول يا قرآن و دين ) نپيوسته است

ص 168

12- للباطل جولة 7318 .

13- ليس في البرق اللّامع مستمتع لمن يخوض الظّلمة 7515 .

14- من ركب الباطل ندم 7651 .

15- من كثر باطله لم يتّبع حقّه 8135 .

16- من ركب الباطل أهلكه مركبه 8221 .

17- من ركب الباطل زلّ قدمه 8515 .

18- من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان أشهر من الشّمس 9023 .

19- من نصر الباطل ندم 9201 .

20- ما أقبح الباطل 9587 . 12- براى باطل دور زدنى است ( آن گاه مضمحل مى شود ) .

13- در برق درخشنده بهره و تمتعّى براى كسى كه در تاريكى ( باطل ) فرو مى رود

نيست ( بلكه روشنائى هميشگى لازم است درخشندگى آنى سودى ندارد ) .

14- هر كه مرتكب باطل شود پشيمان گردد .

15- هر كه باطل او بسيار باشد حق او ( هم ) پيروى نمى شود ( يعنى مردم حقش را هم باطل قلمداد كنند ) .

16- هر كه بر ( مركب ) باطل سوار شود ، مركب او وى را هلاك گرداند .

17- هر كه سوار بر باطل شود قدمش بلغزد .

18- هر كه غرض او ( و هدف و مقصودش ) باطل باشد حق را در نيابد ، هر چند از آفتاب مشهورتر باشد ( بنا بر اين انسانى به حق خواهد رسيد كه بى غرض و يا طالب حق بوده باشد ) .

19- هر كه باطل را يارى كند پشيمان گردد .

20- چه چيز باطل را زشت نموده است ( يعنى چه زشت است آنچه حق

ص 169

21- مستعمل الباطل معذّب ملوم 9868 .

22- لا يعزّ من لجأ إلى الباطل 10704 .

المبطل

1- غرض المبطل الفساد 6424 .

البطن و الفرج

1- احفظ بطنك و فرجك من الحرام 2284 .

2- احفظ بطنك و فرجك ففيهما فتنتك 2289 .

3- بطن المرء عدوّه 4424 .

4- ما أبعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه 9642 . نيست ) .

21- بكار برنده باطل ، عذاب شونده ملامت شده است .

22- عزيز نمى شود كسى كه به سوى باطل پناه برد .

باطل گرا 1- غرض كسى كه بر باطل است فساد خواهد بود .

شكم و عورت 1- شكم و فرج ( عورت ) خود را از حرام نگاه دار .

2- شكم و فرج خود را نگاه دار چون به فتنه افتادن تو در اين دو است .

3- شكم آدمى دشمن اوست .

4- چقدر خير دور است از كسى كه همت او شكم و فرج او باشد ( و در صدد توشه آخرت نباشد . و يا همچون چار پايان به خود برسد و به مسلمين اهميّت

ص 170

5- أمقت العباد إلى اللّه سبحانه من كان همّه ( همّته ) بطنه و فرجه 3294 .

المباكرة

1- باكروا فالبركة في المباكرة ، و شاوروا فالنّجح في المشاورة 4441 .

البكاء

1- البكاء من خيفة اللّه للبعد عن اللّه عبادة العارفين 1791 .

2- البكاء من خشية اللّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذّنب 2016 .

3- البكاء من خشية اللّه مفتاح الرّحمة 2051 .

4- البكاء سجيّة المشفقين 669 . ندهد ) .

5- دشمن ترين بندگان در نزد خداى سبحان ، كسى است كه اهتمام و انديشه و فكر او شكم و فرج او باشد .

سحرخيزى 1- صبح زود به دنبال كار برويد ، زيرا بركت در اول بامداد است ، و در كارهاى خود مشورت نمائيد ، چون پيروزى در مشورت نمودن است .

گريه 1- گريه از ترس خدا براى دورى از خدا ، عبادت عارفانست .

2- گريه از ترس خدا دل را روشن نموده ، و از بازگشتن به گناه نگه مى دارد .

3- گريه از ترس خدا كليد باب رحمت است .

4- گريه روش افراد مهربان و نرم دل است .

ص 171

5- بالبكاء من خشية اللّه تمحّص الذّنوب 4355 .

6- بكاء العبد من خشية اللّه يمحّص ذنوبه 4432 .

7- طوبى لمن وفّق لطاعته ، و بكى على خطيئته 5946 .

البلاد و الأوطان

1- شرّ البلاد بلد لا أمن فيه و لا خصب 5684 .

2- شرّ الأوطان ما لم يأمن ( لا يأمن ) فيه القطّان 5712 .

3- ليس بلد أحقّ البلاد بك من بلد ، خير البلاد ما حملك 7496 .

البلاغة

1- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة 1881 . 5- به وسيله گريه از خوف خدا ، گناهان پاك و ريخته خواهد شد .

6- گريه بنده از ترس خدا ، گناهانش را پاك مى سازد .

7- خوشا به حال كسى كه براى اطاعت خدا

توفيق داده شده ، و بر گناه خود گريه نمايد .

شهرها و وطن ها 1- بدترين شهرها شهريست كه در آن نه امنيت باشد ، و نه ارزانى .

2- بدترين وطن ها آنست كه اقامت كنندگان در آن ايمن نباشند .

3- هيچ شهرى سزاوارترين شهرها به تو نيست ، بهترين شهرها آنست كه تو را بردارد ( يعنى در آن در آسايش باشى ) .

بلاغت 1- بلاغت آنست كه بر زبان سهل و آسان بوده ، و براى فهم و دريافت

ص 172

2- البلاغة أن تجيب فلا تبطئ و تصيب فلا تخطئ 2150 .

3- قد يكتفى من البلاغة بالإيجاز 6666 .

4- من قام بفتق القول و رتقه فقد حاز البلاغة 9045 .

5- آلة ( آية ) البلاغة : قلب عقول ، و لسان قائل 1493 .

6- ربّما ارتج على الفصيح الجواب 5378 .

المبالات

1- من قلّت مبالاته صرع 7900 . سبك باشد .

2- بلاغت آنست كه جوابگوئى و درنگ ننمائى ، و درست بگوئى و خطا نكنى .

3- گاهى از بلاغت به اختصار اكتفا مى شود .

4- هر كه به فتق ( شكافتن ) و رتق ( پيوستن ) سخن بپردازد ( يعنى مقتضاى حال را در نظر گيرد از نظر تفصيل و اجمال ، اطناب و اختصار ) پس در حقيقت بلاغت را جمع كرده است .

5- نشانه و يا آلت و ابزار بلاغت ( و رديف كردن كلمات فصيح كه متناسب باشد رسا ، بى نقص و عيب ) دلى است انديشمند ، و زبانى است گويا ، ( كه با اين دو وسيله يعنى قلبى كه درك معانى كند و زبانى كه سخنور باشد بلاغت حاصل

گردد ) .

6- بسا كه بسته شود بر فصيح جواب گفتن ( كه نتواند بعلتى جواب گويد ) .

مواظب 1- كسى كه مبالات و پرواى او كم باشد برو در خواهد افتاد .

ص 173

بني اميّة

1- في ذكر بني اميّة : هي مجاجة من لذيد العيش ، يتطعّمونها برهة ، و يلفظونها جملة 10029 .

البهائم و السّباع

1- إنّ البهائم همّها بطونها 3412 .

2- إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها 3414 . بنى اميه 1- ( تتمه كلامى است كه در خطبه 86 نهج البلاغه بيان فرموده و در اين فراز از بنى اميه ياد فرموده : بلكه دولت بنى اميه آب دهانى است ( كه از دهان مى ريزند يا عسلى است كه زنبور آن را از دهن بيرون مى اندازد و يك بار قطع مى شود ) از زندگانى لذيذ كه از روى حرص آن را زمانى مى خورند ، و از دهان يك بار آن را بيرون مى اندازند ( كه مدت هزار ماه كه هشتاد و اندى سال مى شود حكومت كردند و يك بار كلّا قطع شد و سوره قدر بر آن ناظر خواهد بود ) .

چار پايان و درندگان 1- براستى كه چارپايان انديشه آنها شكمهاى آنهاست .

2- براستى كه درندگان انديشه آنها ستم بر غير خود است .

ص 174

البهت

1- لا قحة كالبهت 10455 .

بيت اللّه

1- زيارة بيت اللّه أمن من عذاب جهنّم 5473 .

بيت المال

1- إنّ هذا المال ليس لي و لا لك ، و إنّما هو للمسلمين ، و جلب أسيافهم ، فإن شركتهم في حربهم شركتهم فيه ، و إلّا فجنا أيديهم ، لا يكون لغير أفواههم 3702 . افتراء 1- هيچ بى شرمى مانند بهتان نيست .

خانه خدا 1- زيارت خانه خدا ايمنى از عذاب جهنم است .

بيت المال 1- براستى كه اين مال نه براى من و نه براى تست ، و جز اين نيست كه آن براى مسلمين و كشيده شده شمشيرهاى آنهاست ، پس اگر در جنگ آنها شريك مى شدى در آن شريك خواهى بود ، و گرنه چيده دستهاى آنان براى غير دهنهاى آنها نمى باشد ( يعنى اى كسى كه تقاضاى بيت المال مى نمائى ، بدان كه چنين مالى مخصوص پيكار كنندگان در جبهه هاست ، براى ديگران جايز نيست ) .

ص 175

باب التاء

التجارة و التجارة مع اللّه

1- تاجر اللّه تربح 4461 .

2- من تاجر اللّه ربح 7872 .

3- من اتّجر بغير علم ، فقد ارتطم في الرّبا 8401 .

التاجر

1- التّاجر مخاطر 121 . معامله با خدا 1- با خدا تجارت كن تا سودى يابى ( تجارت با خدا اين است كه انسان مال و اولاد و عمر خود را در راه او صرف كند ، و به خدا و رسول و معاد ايمان آورد ) .

2- هر كه با خدا سودا كند سود برد .

3- هر كه بدون علم ( و بدون ياد گرفتن احكام و مسائل شرعيه ) تجارت نمايد در حقيقت در ربا فرو رود .

سوداگر 1- تاجر خود را بر لب هلاكت اندازنده است ( چون پيوسته در ارتكاب معاصى مانند كم فروشى و احتكار و . . . مى باشد ) .

ص 176

التّراب

1- نعم الطّهور التّراب 9949 .

التارك للّه

1- من ترك للّه سبحانه شيئا عوّضه اللّه خيرا ممّا ترك 8909 .

التوبة و الإنابة و التائب

1- التّوبة ندم بالقلب ، و استغفار باللّسان ، و ترك بالجوارح ، و إضمار أن لا يعود 2072 .

2- إيّاك أن تسلف المعصية ، و تسوّف بالتّوبة ، فتعظم لك خاك 1- خوب پاك كننده ايست خاك ( حكم آن در رساله هاى عمليه گفته شده است ) .

ترك كننده براى خدا 1- هر كه براى خدا سبحان چيزى را واگذارد ( چه مال باشد يا معصيت و عمل نامشروع ) خداوند بهتر از آنچه ترك نموده به او عوض دهد .

بازگشت بسوى خدا 1- توبه پشيمانى است به دل ، و طلب آمرزش است به زبان ، و ترك كردنست به اعضا ، و قصد عدم برگشت به معصيت مى باشد .

2- دورى نما از اين كه معصيت را جلو انداخته ، و توبه را تأخير اندازى ، پس براى تو عقوبت عظيم گردد ( پوشيده نماند كه فتواى علماء هم در فوريت وجوب

ص 177

العقوبة 2710 .

3- ألا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته 2756 .

4- التّوبة ممحاة 186 .

5- المقرّ بالذّنوب تائب 1065 .

6- التّوبة تستنزل الرّحمة 1069 .

7- إخلاص التّوبة يسقط الحوبة 1264 .

8- التّوبة تطهّر القلوب ، و تغسل الذّنوب 1355 .

9- بالتّوبة تمحّص السّيّئات 4324 .

10- بالتّوبة تكفّر الذّنوب 4357 . توبه اتفاقى است بنا بر اين تأخير در آن حرام ، و موجب عذاب اخروى خواهد شد ، پس بر گنهكار بعد از ارتكاب معصيت توبه واجب خواهد بود ، و براى او تسويف يا ترك آن جائز نيست ) .

3- آيا نيست توبه كننده اى از

گناه خود قبل از حاضر شدن مرگ او .

4- بازگشت به خدا و پشيمانى ، محو كننده است .

5- اقرار كننده به گناهان ( در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى ) توبه كننده است ( البته اين مطلب در صورتى است كه همراه اقرار پشيمانى ، و تصميم بر عدم بازگشت به معصيت بوده باشد و گرنه صرف اقرار كافى نخواهد بود ، مگر آنكه مربوط به بندگان باشد كه شايد مجرد اقرار نسبت به طرف توبه به حساب آيد ) .

6- توبه رحمت را فرود آورد .

7- خالص گردانيدن توبه گناه را اسقاط مى نمايد .

8- توبه دلها را پاك كرده ، و گناهان را مى شويد .

9- به وسيله توبه گناهان پاك و نابود خواهند شد .

10- به وسيله توبه ( يعنى بازگشت و پشيمانى ) گناهان پوشيده مى شود .

ص 178

11- ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس 4657 .

12- حسن التّوبة يمحو الحوبة 4862 .

13- من تاب فقد أناب 7844 .

14- من أعطي التّوبة لم يحرم القبول 8148 .

15- ما أهدم التّوبة لعظيم الجرم 9520 .

16- لا خير في الدّنيا إلّا لأحد رجلين : رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتّوبة ، و رجل يجاهد نفسه على طاعة اللّه سبحانه 10885 .

17- يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصي و الإصرار 10992 .

18- مع الإنابة تكون المغفرة 9747 . 11- ثمره توبه و بازگشت به خدا تلافى و تدارك تقصيرات نفس است .

12- نيكوئى توبه گناه را محو و نابود مى سازد .

13- هر كه توبه كند در حقيقت ( به سوى خدا ) برگشته است .

14- هر كه ( به او توفيق ) توبه داده شود از قبول

محروم نگردد .

15- چه چيز توبه را براى گناه بزرگ ويران گر كرده است ( يعنى بازگشت حقيقى و پشيمانى گناه بزرگ را نابود سازد البته با شرائطش ) .

16- خيرى در دنيا نيست مگر براى يكى از دو مرد : مردى كه گناهى را مرتكب شده پس آن را با توبه تدارك و تلافى نمايد ، و مرديكه با نفس خود بر طاعت خداى سبحان مجاهده نمايد .

17- اندك توبه ، و استغفار ، گناهان ، و اصرار بر آنها را پاك مى كند .

18- با توبه و بازگشت به سوى خدا آمرزش حاصل خواهد گرديد .

ص 179

باب الثاء

الثقة باللّه

1- أصل الرّضا حسن الثّقة باللّه 3085 .

2- الثّقة باللّه أقوى أمل 605 .

الثواب

1- اكتساب الثّواب أفضل الأرباح ، و الإقبال على اللّه رأس النّجاح 1971 .

2- الثّواب بالمشقّة 44 . اعتماد به خدا 1- ريشه خوشنودى نيكوئى اعتماد است به خدا ، ( چون هر كه تكيه گاهش خدا بود به نصيب و بهره راضى خواهد شد ) .

2- اعتماد به خدا قوى ترين اميد و آرزو است .

پاداش 1- كسب كردن ثواب برترين سودها ، و به سوى خدا رو آوردن سر پيروزى است .

2- پاداش به اندازه زحمت و مشقت است .

ص 180

3- لا ربح كالثّواب 10467 .

4- لا ذخر كالثّواب 10490 .

الثوب

1- ارفع ثوبك فإنّه أنقى لك ، و أتقى لقلبك ، و أبقى عليك 2294 .

2- البس ما لا تشتهر به و لا يزري بك 2316 . 3- هيچ سودى مانند ثواب ( و پاداش الهى نيست ) .

4- هيچ ذخيره اى مانند ثواب نيست .

لباس 1- جامه خود را بالا گير ( يعنى بلند نباشد ، كه آن از براى تو پاكيزه تر ، و براى دل تو خويشتن دارتر ، و بر تو پاينده تر است ) .

2- لباسى بپوش كه با آن مشهور نشده ، و تو را عيبناك نسازد . ( ممكن است از دو جهت باشد يكى آنكه از جهت نفاست و قيمت بالا بوده كه از زىّ طرف بيرون باشد ، و ديگر آنكه از جهت درشتى و كهنگى و پستى آن بوده كه آنهم مورد حرف مردم قرار گيرد ، و بطور خلاصه لباسى نپوش كه سبب مسخره مردم گشته و او را عيب كنند ) .

ص 181

باب الجيم

الجبن

1- احذروا الجبن ، فإنّه عار ، و منقصة 2582 .

2- الجبن افة ، العجز سخافة 89 .

3- شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين 5773 .

الجدّ و الاجتهاد

1- خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق 5000 . ترس 1- از ترس دورى كنيد ، زيرا كه آن ننگ ، و سبب نقص و كمى مرتبه يا نقصان و زيان است .

2- ترس آفت است و ناتوانى ( و خود را عاجز نشان دادن ) كوته عقلى است .

3- ترس شديد از ناتوانى نفس و سستى يقين است . ( بالأخص اگر در جبهه و جهاد با اعداء باشد كه بايد كارى كند كه آن را از خود دور سازد ) .

كوشش 1- بهترين جد و جهد آنست كه آن را توفيق همراهى نمايد ( يعنى خداوند كوشش آدمى را در فرمانبردارى خود قرار داده كه او را در آن راه يارى كند ) .

ص 182

2- عليك بالجدّ و إن لم يساعد الجدّ 6149 .

3- قد سعد من جدّ 6629 .

4- قرن الاجتهاد بالوجدان 6715 .

5- من ضعف جدّه قوي ضدّه 8031 .

6- من ركب جدّه قهر ضدّه 8032 .

7- من أعمل اجتهاده بلغ مراده 8058 .

8- من بذل جهد طاقته بلغ كنه إرادته 8785 .

9- لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق 10681 .

10- لا ينفع اجتهاد بغير توفيق 10803 . 2- بر تو باد به كوشيدن گر چه بخت مساعد نباشد .

3- بتحقيق كسى كه جد و جهد نمايد نيكبخت گردد .

4- اجتهاد و كوشش با دريافت مقرون است . ( چنانكه مشهور است )

گفت پيغمبر اگر كوبى درى

عاقبت ز آن در برون آيد سرى

«من قرع

بابا و لجّ ولج» هر كه درى را بكوبد و لجاجت كند داخل شود ) .

5- هر كه جدّ و جهد او ضعيف باشد دشمن او قوى گردد . ( چه دشمن شيطانى يا انسانى ) .

6- هر كه بر جدّ و جهد خود سوار شود بر دشمن خود غلبه نمايد .

7- هر كه جد و جهد خود را بكار برد به مراد و مقصودش رسيده است .

8- هر كه نهايت سعى و كوشش خود را به كار برد به منتهاى اراده و مقصود خود خواهد رسيد .

9- هيچ اجتهاد و كوششى بدون تحقيق سود نخواهد داشت .

10- هيچ اجتهاد و كوششى بدون توفيق ( الهى ) سود نبخشد .

ص 183

التجربة

1- التّجارب لا تنقضي ( و العاقل منها في زيادة ) 364 ، 1543 .

2- التّجارب علم مستفاد 1036 .

3- التّجربة تثمر الاعتبار 1104 .

4- ثمرة التجربة حسن الاختيار 4617 .

5- حفظ التّجارب رأس العقل 4916 .

6- خير ما جرّبت ما وعظك 4961 .

7- في كلّ تجربة موعظة 6460 .

8- كفى بالتّجارب مؤدّبا 7016 . آزمايش 1- تجربه ها ، منقضى نمى شود ( هر چه آدمى آزمايش كند باز هم نياز به آزمايش دارد ، و يا تجربه كار از جهت فائده آن از تجربه دست نخواهد كشيد ) و خردمند از آن در زيادتى است ، ( يعنى سبب افزونى مرتبه او گردد ) .

2- تجربه ها ، علمى است سود برده شده .

3- تجربه ، مثمر عبرت گرفتن است ( چنانكه در حديث آمده : لا يلدع المؤمن من جحر مرّتين» مؤمن از سوراخى دو بار گزيده نمى شود ) .

4- ميوه تجربه و آزمايش

، نيكوئى گزينش است .

5- حفظ و نگهدارى تجربه ها رأس عقل است .

6- بهترين چيزى كه آزمايش كنى آنست كه تو را پند دهد .

7- در هر آزمايشى پنديست .

8- براى تجربه ها همين بس كه ادب كننده اند .

ص 184

9- من يجرّب يزدد حزما 7986 .

10- من كثرت تجربته قلّت غرّته 8038 .

11- من أحكم التّجارب سلم من المعاطب 8040 .

12- من غني عن التّجارب عمي عن العواقب 8680 .

13- من حفظ التّجارب أصابت أفعاله 9180 .

14- من قلّت تجربته خدع 7899 .

المجرّب

1- المجرّب أحكم من الطّبيب 1203 .

الجزع

1- الجزع عند البلاء من تمام المحنة 1563 . 9- هر كه تجربه كند دور انديشى او زياد گردد .

10- هر كه تجربه اش بسيار باشد فريب خوردنش كم باشد .

11- هر كه تجربه ها را محكم كند ( و در آزمايشهايش دقت كند ) از مهلكه ها سالم ماند .

12- هر كه از تجربه ها بى نياز گردد ( و به فكر آن ها نباشد ) از عاقبت ها كور گردد .

13- هر كه تجربه ها را حفظ كند كارهايش درست باشد .

14- هر كه تجربه و آزمايش او كم باشد فريب خورده است .

تجربه كار 1- مرد آزموده و يا آزمايش كننده از طبيب داناتر است .

بى تابى 1- زارى كردن در نزد بلاء از تمامى محنت و بلاء است .

ص 185

2- الجزع عند المصيبة أشدّ من المصيبة 1562 .

3- المصيبة واحدة ، و إن جزعت صارت اثنتين 1623 .

4- المصيبة بالصّبر أعظم المصيبتين 1608 .

5- الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الأجر 1876 .

6- الجزع عند المصيبة يزيدها ، و الصّبر عليها يبيدها 2043 .

7- اغلبوا الجزع بالصّبر ، فإنّ الجزع يحبط الأجر ، و يعظّم الفجيعة 2527 .

8- الجزع هلاك 58 .

9- الجزع من أعوان الزّمان 255 .

10- الجزع يعظّم المحنة 653 . 2- زارى كردن نزد مصيبت از مصيبت سخت تر است .

3- مصيبت يكى است ، و اگر بى تابى كنى دو تا مى گردد .

4- مصيبت به صبر ، و از دست دادن شكيبائى ، بزرگترين مصيبت است .

5- بى تابى تقدير خدا را بر طرف نمى كند ولى پاداش را تباه مى سازد .

6- بى تابى در مصيبت مصيبت را مى افزايد ، و شكيبائى بر

مصيبت تباه مى سازد آن را ، و آن را سهل و آسان مى گرداند .

7- بر جزع و زارى به وسيله صبر و شكيبائى غلبه نمائيد ، زيرا كه بى تابى اجر را باطل نموده ، و مصيبت را عظيم گرداند .

8- ناشكيبائى تباهى است . ( يعنى سبب تباه شدن اجر و پاداش است ) .

9- در بلاها شكيبائى نكردن ، از يارى كننده هاى زمان است . ( چون روزگار پيوسته در آزار و شكنجه آدمى است ، بيتابى كه آمد كمك آن خواهد گرديد ) .

10- بى تابى مصيبت را بزرگ مى گرداند .

ص 186

11- الجزع أتعب من الصّبر 1198 .

12- إن كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل إليك 3716 .

13- بكثرة الجزع تعظم الفجيعة 4202 .

14- ضادّوا الجزع بالصّبر 5913 .

15- ليس مع الجزع مثوبة 7475 .

16- من جزع عظمت مصيبته 7936 .

17- من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر 8086 .

18- من جزع فنفسه عذّب ، و أمر اللّه سبحانه أضاع ، و ثوابه باع 8925 .

19- لا تجزعوا من قليل ما أكرهكم ( كرهتم ) ، فيوقعكم ذلك في كثير ممّا تكرهون 10314 . 11- بى تابى از شكيبائى پرزحمت تر است .

12- اگر بر هر چه از دست تو مى رود جزع كننده باشى ( و سزاوار بى صبرى باشد ) پس بر آنچه به سوى تو نرسيده بيتابى نما .

13- به سبب بيتابى و ناشكيبائى فراوان مصيبت بزرگ مى شود .

14- بى تابى را با شكيبائى مخالفت نمائيد .

15- با بى تابى ثوابى نيست ( پاداش از آن صابر است ) .

16- هر كه بى تابى كند مصيبت او بزرگ شود .

17- هر كه بى تابى

مالك او شود از فضيلت صبر محروم ماند .

18- هر كه بيتابى كند نفس خويش را عذاب نموده ، و فرمان خداى سبحان را ضايع كرده ، و ثواب او را بفروشد ( بجزع و بى تابى ) .

19- از اندك آنچه ناخوش داريد بى تابى منمائيد ، پس شما را چنين كارى در

ص 187

20- لا تجتمع الصّبر و الجزع 10579 .

المجازاة و الجزاء

1- من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى 8257 .

2- من أيقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى 8646 .

3- على قدر البلاء يكون الجزاء 6186 .

4- على قدر النّيّة تكون من اللّه العطيّة 6193 .

5- من لم يوقن بالجزاء أفسد الشّكّ يقينه 8961 .

6- لا تسرعنّ إلى بادرة و لا تعجّلن بعقوبة وجدت عنها مندوحة فإنّ بيشتر از آنچه كراهت داريد بيندازد .

20- صبر و جزع ( شكيبائى و بيتابى ) جمع نمى شود ( پس كسانى كه دعوى صبر مى كنند و در عين حال بى تابى مى نمايند دعوى باطل كنند ) .

كيفر و پاداش 1- هر كه به پاداش اعمال از سوى خدا تصديق نمايد ( و آن را باور كند ) غير از نيكوئى را اختيار ننمايد .

2- هر كه به پاداش اعمال يقين نمايد غير نيكوئى را اختيار ننايد .

3- به اندازه بلاء پاداش مى باشد .

4- به اندازه نيت و قصد است عطا و بخشش از خدا .

5- هر كه به پاداش يقين نداشته ، شك يقينش را فاسد نمايد ( زيرا بالأخره در خود مبدأ و معاد شك خواهد نمود و شكى نيست در اين كه چنين شكى منجر به كفر خواهد شد ) .

6- ( تتمه كلامى است با مختصر تغييرى از

نامه 53 كه حضرت براى مالك اشتر نوشته است ) به خشمى كه تند است شتاب مكن ، و به عقوبتى كه براى آن

ص 188

ذلك منهكة للدّين مقرّب من الغير 10345 .

7- إنّ أعجل العقوبة عقوبة البغى 3381 .

8- إنّ اللّه سبحانه قد وضع العقاب على معاصيه زيادة لعباده عن نقمته 3483 .

9- عقوبة الكرام أحسن من عفو اللّئام 6324 .

10- عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدء بأنفسهم 6325 .

11- عقوبة العقلاء التّلويح 6328 .

12- عقوبة الجهلاء التّصريح 6329 . توسعه اى هست ( و مى توانى انجام ندهى ) عجله منما ، زيرا كه آن كهنه كردن دين ، و نزديك كننده حوادث است .

7- به راستى كه شتابان ترين عقوبت عقوبت سربلندى و يا عقوبت ستمگرى است .

8- به راستى كه خداوند سبحان عقوبت را بر نافرمانيهاى خود قرار داد ، تا رادع و مانع باشد بندگانش را از انتقام خود ( و در نهج البلاغه چنين دارد : «إنّ اللّه سبحانه وضع الثّواب على طاعته و العقاب على معصيته زيادة لعباده عن نقمته و حياشة لهم إلى جنّته» براستى كه خداوند سبحان پاداش را بر فرمانبردارى ، و عقوبت را بر نافرمانى خود از براى راندن يا دفع بندگان از عقوبت و جمع كردن يا راندن آنها به سوى بهشت خود قرار داد ) .

9- عقوبت كردن افراد كريم و بزرگوار ، نيكوتر از عفو افراد پست مرتبه است .

10- عقوبت خشمناك و كينه ور ، و رشكبر ، به نفسهاى خود ابتداء مى شود ( يعنى نخست خود آنان آزار و زيان بينند آن گاه ديگران ) .

11- عقوبت خردمندان اشاره و كنايه است

.

12- عقوبت كم عقلان تصريح است . ( ممكن است مراد عقوبتى باشد كه از

ص 189

13- ليس لمن طلبه اللّه مجير 7479 .

14- من عاقب معتذرا عظمت إساءته 8719 .

15- من عاقب بالذّنب فلا فضل له 9071 .

16- ما كلّ مذنب يعاقب 9464 .

17- ما أقبح العقوبة مع الاعتذار 9541 .

الجسد و الأجسام

1- خدمة الجسد إعطاؤه ما يستدعيه من الملاذّ و الشّهوات و المقتنيات جانب آنها شود زيرا وقتى عاقل بخواهد كسى را عقوبت كند با كنايه و اشاره به طرف مى فهماند ، به خلاف جاهل ، گر چه امكان دارد معنا اين باشد : اگر كسى بخواهد عاقلى را عقوبت كند كنايه در باره او كفايت كرده بخلاف جاهل كه بايد براى او عيب را واضح گويند ) .

13- براى كسى كه خداوند او را طلب كند ( براى عقوبت ) پناه دهنده اى نيست .

14- هر كه پوزش طلب را ( عذر خواه ) عقوبت نمايد گناهش بزرگ باشد ( زيرا نامردى است بعد از عذر خواهى كيفر كردن ) .

15- هر كه به گناه عقوبت كند فضل و افزونى براى او نيست .

16- چنين نيست كه هر گنهكارى كيفرى شود ( بلكه امكان دارد در غلط افتاده باشد و يا اگر مربوط بخداست توبه كند ) .

17- چه زشت كرده عقوبت و انتقام را با پوزش خواستن .

بدن و جسم 1- خدمت بدن كردن ، دادن به آنست آنچه را كه مى خواهد ، از لذت ها ، و خواهش ها ، و ذخيره شده ها ، ولى در آنست هلاكت نفس ( يعنى اگر كسى

ص 190

و في ذلك هلاك النّفس 5097 .

2- صحّة الأجسام من أهنأ الأقسام

5812 .

3- كيف يغترّ بسلامة جسم معرّض للآفات 6984 .

الجفاء

1- إيّاك و الجفاء ، فإنّه يفسد الإخاء ، و يمقّت إلى اللّه و النّاس 2662 .

2- الجفاء شين ، المعصية حين 99 .

3- الجفاء يفسد الإخاء 562 . مى خواهد نفس او به هلاكت نرسد بايد توجهى به جسد نداشته باشد ، و خواسته آن را بر نياورد ، و گرنه نفس خويش را هلاك ساخته است ، از ابو الفتح بستى نقل شده : اى خدمت گزار بدن تا چه اندازه در خدمت آن كوشائى ، ارزش و انسانيت تو به نفس است نه به جسم ) .

2- صحت بدنها از گواراترين قسمت هاست كه خداوند ببندگان داده است .

3- چگونه به سلامت بدينكه در معرض آفت ها در آورده شده ، فريب خورده مى شود بى وفائى و بى مهرى 1- بر تو باد به دورى از ترك احسان و پيوند ، و بى مهرى ، و بى وفائى و جور و ستم ، زيرا كه آن برادرى را تباه ساخته ، و خدا و مردم را دشمن مى نمايد .

2- خلاف آداب عيب ، و معصيت سبب هلاكت و محنت خواهد بود .

3- بى وفائى و ترك صله برادرى را فاسد مى گرداند .

ص 191

الجلالة

1- عند كثرة الإفضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة 6218 .

الجماع

1- سئل- عليه السّلام- عن الجماع فقال : حياء يرتفع ، و عورات تجتمع ، أشبه شي ء بالجنون ، الإصرار عليه هرم ، و الإفاقة منه ندم ، ثمرة حلاله الولد ، إن عاش فتن ، و إن مات حزن 4943 .

الجمال

1- الجمال الظّاهر حسن الصّورة 1193 .

2- الجمال الباطن حسن السّريرة 1193 . بزرگى 1- در وقت زيادى بخشش و احسان ، و سختى متحمل شدن ( مخارج مردم يا بى ادبيهاى آنها ) جلالت و بزرگى ثابت مى شود .

آميزش جنسى 1- از آن حضرت از مقاربت پرسيدند حضرت فرمود : شرم و حيائى است كه برداشته شده ، و عورتهائى است كه جمع گشته ، شبيه ترين چيز است بديوانگى ، اصرار بر آن پيرى ، و بخود آمدن از آن پشيمانى خواهد بود ، ثمره حلالش فرزند است ، كه اگر زنده بماند به فتنه اندازد ، و اگر بميرد اندوهگين مى سازد .

زيبائى 1- جمال و زيبائى ظاهر ، نيكوئى صورت است .

2- جمال و زيبائى باطن ، حسن سريره است .

ص 192

3- جمال الرّجل حلمه 4718 .

4- جمال الرّجل الوقار 4744 .

5- جمال الحرّ تجنّب العار 4745 .

6- زكاة الجمال العفاف 5449 .

الجميل

1- من كثر جميله أجمع النّاس على تفضيله 8407 .

التّجمّل

1- التّجمّل مروءة ظاهرة 320 .

2- التّجمل من أخلاق المؤمنين 1175 . 3- جمال و زيبائى مرد ، برد بارى اوست .

4- زيبائى مرد ، وقار و تمكين است .

5- زيبائى آزاده ، گزيدن از عيب و عار است .

6- زكات زيبائى ، باز ايستادن از محرمات است .

زيبا 1- هر كه كارهاى نيكو و زيباى او بسيار باشد مردم بر فزونى مرتبه او اتفاق كنند ( و همه گويند شخص با فضيلتى است ) .

آرايش 1- خود آرائى و زينت كردن ، انسانيت و جوانمردى آشكاريست .

2- خود آرائى و زينت كردن ، از صفات افراد مؤمن است .

ص 193

المجمل

1- ليس كلّ مجمل بمحروم 7466 .

الجنّة و أهل الجنّة

1- الجنّة خير مال ، و النّار شرّ مقيل 1765 .

2- ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها ، و لا كالنّار نام هاربها 2761 .

3- إنّ أهل الجنّة كلّ مؤمن هين لين 3400 .

4- إنّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة 3544 .

5- الجنّة دار الأمان 397 . نيك طلب 1- نيست هر معتدل و نيكو طلب ، بمحروم ( يعنى به اندازه كافى به او خواهد رسيد ) .

بهشت 1- بهشت بهترين عاقبت ، و آتش بدترين خوابگاه است .

2- آگاه باشيد كه من نديدم مثل بهشت ، كه طلب كننده اش در خواب باشد ، و نه مانند آتش دوزخ ، كه گريزان از آن در خواب باشد .

3- به راستى كه اهل بهشت ، هر مؤمن نرمخوى هموارى است .

4- به راستى كه خداى تعالى بواسطه حسن نيت ، و شايستگى سريره و نهان ، از بندگانش هر كه را كه خواهد داخل بهشت مى نمايد ( يعنى هر چند كارى كه استحقاق بهشت را برساند نكرده باشد ) .

5- بهشت سراى امان است .

ص 194

6- إن كنتم راغبين لا محالة ، فارغبوا في جنّة عرضها السّموات و الأرض 3736 .

7- الجنّة جزاء المطيع 417 .

8- الجنّة دار الأتقياء 438 .

9- الجنة غاية السّابقين 478 .

10- الجنّة أفضل غاية 1024 .

11- الجنّة مال الفائز 1074 .

12- الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن 1431 .

13- نيل الجنّة بالتّنزّه عن المأثم 9953 .

14- إنّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك ، و تنتهي ، و ترتدع عن 6- اگر ناچار

در چيزى رغبت كنندگانيد ، پس در بهشتى رغبت نمائيد كه وسعت و عرض آن آسمانها و زمين است ، و يا قيمت و ارزش و عرض آن آسمانها و زمين است ( يعنى اگر آسمانها و زمين را قيمت كنند ارزش آن بهشت اين اندازه خواهد بود ) .

7- بهشت پاداش فرمانبر است .

8- بهشت سراى پرهيز كاران است .

9- بهشت آخرين هدف سبقت گيرندگان ، و آتش سرانجام افراط كنندگان است .

10- بهشت افزونترين غرض و مقصود است .

11- بهشت سرانجام كار پيروزمند است .

12- بهشت پاداش هر مؤمن احسان كننده است .

13- رسيدن به بهشت با پاكيزگى ، و دورى از گناهانست .

14- به راستى كه تو داخل بهشت نخواهى شد ، تا آنكه از گمراهى خود باز

ص 195

معاصيك ، و ترعوي 3795 .

15- إذا آمنت باللّه و اتّقيت محارمه أحلّك دار الأمان ، و إذا أرضيته تغمّدك بالرّضوان 4146 .

16- ثمن الجنّة العمل الصّالح 4698 .

17- ثمن الجنّة الزّهد في الدّنيا 4700 .

18- سادة أهل الجنّة الأسخياء ، و المتّقون 5584 .

19- سادة أهل الجنّة المخلصون 5591 .

20- سادة أهل الجنّة الأتقياء الأبرار 5599 .

21- طلب الجنّة بلا عمل حمق 5991 .

22- لا تحصل الجنّة بالتّمنّي 10566 . ايستاده و دور شوى ، و از گناهان خود دست كشى و باز گردى .

15- هر گاه به خدا ايمان آورده اى ، و از حرامهايش دورى نمائى تو را در خانه امان فرود آورده چون او را خوشنود گردانى تو را بخوشنودى فرو پوشاند . ( شكى نيست در اين كه خوشنودى خدا از نعمتى بالاتر خواهد ، رزقنا اللّه و إياكم بمحمد

و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين ) .

16- بهاى بهشت عمل صالح است . ( يعنى هر كه بهشت خواهد بايد عمل صالح انجام دهد ) .

17- بهاى بهشت بى رغبتى در دنياست .

18- بزرگان اهل بهشت سخاوتمندان ، و خويشتن داران است .

19- بزرگان اهل بهشت افراد مخلصند .

20- مهتران اهل بهشت خويشتن داران نيكو كار است .

21- طلب كردن بهشت بدون عمل حماقت است .

22- بهشت با آرزو كردن حاصل نخواهد شد ( بلكه نيازمند به عمل است ) .

ص 196

23- لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان 10792 .

24- لا يفوز بالجنّة إلّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته 10868 .

25- كلّ نعيم دون الجنّة محقور 6867 .

26- لن يفوز بالجنّة إلّا السّاعي لها 7403 .

27- لن يحوز الجنّة إلّا من جاهد نفسه 7421 .

28- من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشّهوات 8591 .

29- نيل الجنّة بالتّنزّه عن المآثم 9953 .

30- نال الجنّة من اتّقى عن المحارم 9954 .

31- هيهات لا يخدع اللّه عن جنّته ، و لا ينال ما عنده إلّا بمرضاته 10043 . 23- بسيار مكر كننده ، و بسيار منّت گذارنده وارد بهشت نخواهند شد .

24- به بهشت پيروز نخواهد گرديد مگر كسى كه نهان او نيكو بوده ، و نيّتش خالص باشد .

25- هر نعمتى غير از بهشت كوچك است .

26- هرگز به بهشت پيروزى حاصل نكند ، مگر سعى كننده و كوشا براى آن .

27- هرگز بهشت را حيازت نخواهد نمود ، مگر كسى كه با نفس خود پيكار كند .

28- هر كه مشتاق بهشت باشد ، شهوتها را فراموش نمايد .

29- رسيدن به بهشت ، به پاكيزگى

از گناهان است .

30- به بهشت رسيده است ، هر كه از حرامها پرهيز نمايد .

31- ( تتمه كلامى است از خطبه 129 نهج البلاغه كه در باره وزن وكيل بيان داشته ) چه دور است ( انديشه شما ) خداوند از بهشت او فريب داده نشده ، و به آنچه در نزد اوست رسيده نمى شود مگر به خشنودى او .

ص 197

32- و فد الجنّة أبدا منعّمون 10113 .

33- وارد الجنّة مخلّد النّعماء 10115 .

الجود

1- الجود في اللّه عبادة المقرّبين 1756 .

2- الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة ، حقيقة الجود 2073 .

3- اسمح تكرم 2224 .

4- أسمحكم أربحكم 3840 .

5- أحسن المكارم الجود 2930 .

6- أحسن الجود عفو بعد مقدرة 2972 .

7- أفضل الجود بذل الموجود 3019 . 32- وارد شوندگان بهشت هميشه نعمت داده شدگانند .

33- وارد شونده بهشت پاينده نعمت است .

بخشش 1- بخشش در راه خدا عبادت مقربين است .

2- بخشش بدون ترس و اميد مكافات ( انتظار تلافى ) ، حقيقت جود و بخشش است .

3- بخشش كن تا گرامى شوى .

4- بخشنده ترين شما سودمندترين شماست .

5- بهترين صفاتى كه باعث سربلندى است جود و سخا مى باشد .

6- بهترين بخشش در گذشتن از گناه كسى است بعد از قدرت بر انتقام .

7- افزون ترين بخشش بخشش موجود است . ( هر چه باشد ، خواه كم باشد يا زياد ، خوب باشد يا بد ) .

ص 198

8- أفضل الجود إيصال الحقوق إلى أهلها 3153 .

9- أفضل الجود ما كان عن عسرة 3185 .

10- الجود رياسة ، الملك سياسة 17 .

11- الجود عزّ موجود 330 .

12- الجود حارس الأعراض

333 .

13- آفة الجود الفقر 3951 .

14- آفة الجود التّبذير 3964 .

15- بالجود تكون السّيادة 4197 .

16- الجود من كرم الطّبيعة 509 .

17- بالجود تسود الرّجال 4260 . 8- افزون ترين بخشش رساندن حقوق است به اهلش .

9- افزون ترين بخشش آنست كه از سختى باشد . ( يعنى انسان با وجود پريشانى و نياز چيزى را ببخشد ) .

10- بخشش رياست است . ( يعنى باعث انقياد مردم مى شود ) ، و پادشاهى نگهبانى است . ( يعنى رعيت را از رفتار زشت حفاظت مى كند ) .

11- كرم و بخشش عزتى است موجود .

12- جود و بخشش نگهبان عرض هاست ( هم نسبت به بخشنده و هم نسبت به بخشيده شده يعنى طرف بخشش ) .

13- آفت جود و بخشش درويشى است .

14- آفت جود و بخشش زياده روى است .

15- با بخشش سرورى و بزرگى بدست آيد .

16- بخشش از گرامى بودن طبع آدمى است .

17- با بخشش مردان سرور و مهتر مى گردند .

ص 199

18- بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد 4335 .

19- جد بما تجد تحمد 4716 .

20- جد تسد ، و اصبر تظفر 4724 .

21- جود الفقير أفضل الجود 4726 .

22- جودوا بالموجود ، و أنجزوا الوعود ، و أوفوا بالعهود 4727 .

23- جود الفقير يجلّه ، و بخل الغنيّ يذلّه 4728 .

24- جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى 4732 .

25- جودوا في اللّه و جاهدوا أنفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء 4733 .

26- سنّة الكرام الجود 5558 . 18- با بخشش مجد و بزرگى بنا نهاده شده ، و ستايش كشانيده مى شود .

19- به آنچه مى يابى

بخشش نما ، تا ستايش شوى .

20- بخشش نما تا آقا شوى ، و شكيبائى كن تا به پيروزى رسى .

21- بخشش فقير افزونترين بخشش است ، ( زيرا با تهيدستى چيزى را مى بخشد ) .

22- به آنچه موجود است بخشش نمائيد ، و وعده ها را بجا آورده ، و به پيمان و عهدها وفا كنيد .

23- بخشش فقير او را بزرگ نموده ، و بخيلى توانگر او را خوار خواهد ساخت .

24- به آن چه فانى مى شود بخشندگى كن ، تا از آنچه پاينده مى ماند عوض گيريد .

25- در راه خدا بخشندگى نما ، و با نفس هاى خود بر طاعت او مجاهده كن ، تا پاداش شما بزرگ شده ، و براى شما عطا را نيكو گرداند .

26- طريقه بزرگان بخشش است .

ص 200

27- غاية الجود بذل الموجود 6372 .

28- من جاد اصطنع 7725 .

29- من جاد ساد 7732 .

30- من لم يجد لم يحمد 8212 .

31- ما أحسن الجود مع الإعسار 9538 .

32- من لم يسمح و هو محمود سمح و هو ملوم 8204 .

33- من لم يسمح لم يسد 8213 .

34- جود الرّجل يحبّبه إلى أضداده ، و بخله يبغّضه إلى أولاده 4729 . 27- نهايت بخشش عطا كردن موجود است ( هر چه هست ) .

28- كسى كه صاحب جود و بخشش باشد احسان كند .

29- هر كه ببخشد بزرگ گردد .

30- هر كه نيابد و يا نبخشد ستوده نشود . ( چون اكثر اوقات مدح و ثنا در مقابل بخشش مال خواهد بود ) .

31- چه چيز بخشندگى را با تنگدستى نيكو گردانيده است 32- هر كه جود و بخشش

ننمايد و حال آنكه پسنديده باشد ( يعنى در خيرات آن را مصرف نمايد ) آن را خواهد بخشيد و حال آنكه سرزنش شده است ( به وسيله مرگ براى ديگران بگذارد و خود بهره اخروى نبرده باشد ) .

33- هر كه نبخشد آقا و بزرگ نشود .

34- بخشندگى مرد او را به سوى دشمنانش دوست گردانيده ، و بخيلى او او را بسوى فرزندانش دشمن خواهد داشت .

ص 201

الجواد

1- الجواد محبوب ، محمود ، و إن لم يصل من جوده إلى مادحه شي ء ، و البخيل ضدّ ذلك 1909 .

2- الجواد في الدّنيا محمود ، و في الآخرة مسعود 2152 .

3- إنّما سادة أهل الدّنيا ( و الآخرة ) الأجواد 3869 .

4- كن جوادا بالحقّ ، بخيلا بالباطل 7149 .

5- كن جوادا مؤثرا ، أو مقتصدا مقدّرا ، و إيّاك أن تكون الثّالث 7156 .

جار اللّه و جواره

1- جار اللّه سبحانه آمن ، و عدوّه خائف 4730 . بخشنده 1- بخشنده محبوب ستايش شده است هر چند از بخشش او به ستايش كننده چيزى نرسيده باشد ، و بخيل بر خلاف اين است .

2- بخشنده در دنيا ستوده ، و در آخرت نيكبخت است .

3- جز اين نيست كه سروران اهل دنيا و آخرت صاحبان بخشش اند .

4- بخشنده بحق ، ( و در مصرفهاى آن ) بخل كننده به باطل باش .

5- صاحب جودى ايثارگر ، يا ميانه روى اندازه گير باش ، و از اين كه قسم سومى باشى بپرهيز .

پناه آورنده به خدا 1- پناه آورنده بخداى سبحانه ، يا كسى كه در پناه خداست ايمن بوده ، و دشمن خدا ترسناك است .

ص 202

2- جوار اللّه مبذول لمن أطاعه و تجنّب مخالفته 4736 .

الجيران

1- بئس الجار جار السّوء 4399 .

2- جار السّوء أعظم الضّرّاء ، و أشدّ البلاء 4734 .

3- جاور من تأمن شرّه ، و لا يعدوك خيره 4737 .

4- سل عن الجار قبل الدّار 5598 .

5- سوء الجوار و الإساءة إلى الأبرار من أعظم اللّؤم 5627 .

6- من حسن جواره كثر جيرانه 7012 . 2- پناه خدا ، و يا همسايگى خدا به كسى كه او را اطاعت نموده ، و از مخالفت او دورى گزيده داده شده است .

همسايگان 1- بد همسايه ايست همسايه بد . ( چون همسايه در حكم اهل خانه است آدمى از او انتظار خدمت و انسانيت و آدميت دارد وقتى كه بد شد رنج بسيار دارد گر چه آزار هم به حسب ظاهر نرساند ) .

2- همسايه بد بزرگترين سختى و

سخت ترين بلاء است .

3- با كسى كه از شر او ايمنى ، و نيكوئى او از تو تجاوز نكند همسايگى نما ، نه با كسى كه پيوسته از او ترسانى ، و خيرش به تو نمى رسد .

4- قبل از ( تهيه و خريد ) خانه از همسايه سؤال كن و جستجو نما ( زيرا كه همسايه بد از همه بديها بدتر است ) .

5- بد همسايگى و بى ادبى نسبت به نيكو كاران از بزرگترين دنائت و پستى است .

6- هر كه همسايگى او نيكو باشد ( و حسن جوار داشته باشد ) همسايگانش

ص 203

7- من أحسن إلى جيرانه كثر خدمه 7967 .

8- من المروّة تعهّد الجيران 9281 .

الجوع

1- الجوع خير من ذلّ الخضوع 1769 .

2- التّجوّع أنفع الدّواء ، الشّبع يكثر الأدواء 903 .

3- الجوع خير من الخضوع 1446 .

4- تأدّم بالجوع و تأدّب بالقنوع 4561 . بسيار گردد .

7- هر كه به همسايگانش نيكى كند خادمانش بسيار گردند ( يعنى همه يا اكثر خدمتگذار او شوند ) .

8- از مردانگى است ، عهده دار شدن امور همسايگان .

گرسنگى 1- گرسنگى را هموار نمودن بهتر از خوارى فروتنى است نسبت به مردم .

2- خود را گرسنه داشتن سودمندترين دواء است ، ( چنانكه مشهور است : «المعدة بيت كلّ داء و الحمية رأس كلّ دواء» معده خانه هر درد ، و پرهيز و خود دارى از خوردن زياد رأس هر دوائى خواهد بود ) و سيرى دردها و بيماريها را فراوان كند .

3- گرسنگى بهتر از خضوع در مقابل مردم است .

4- گرسنگى را نان خورش كن ( يعنى تا خوب گرسنه نشوى غذا

نخور تا گرسنگى نان خالى مانند نان خورش باشد ) و خوشنودى و رضايت بقسمت را براى خود ادب قرار ده .

ص 204

5- نعم الإدام الجوع 9918 .

6- نعم عون الورع التّجوّع 9923 .

7- نعم العون على أشر ( أسر ) النّفس و كسر عادتها التّجوّع 9942 .

الجاه و ذو الجاه

1- زكاة الجاه بذله 5445 .

2- من الواجب على ذي الجاه أن يبذله لطالبه 9364 .

3- من بذل جاهه استحمد 7937 . 5- خوب نان خورشى است گرسنگى . ( كه با آن نان تنها بسيار گوارا است بعلاوه بدون تعب و رنج است ) .

6- خوب يار پارسائى است خود را گرسنه نگهداشتن .

7- خوب يارى است براى درهم شكافتن نفس ، ( و يا بر اسارت نفس ) ، و شكستن عادت آن گرسنگى خواهد بود .

منصب 1- زكات مقام و منصب ( بكار بردن و صرف آن در قضاء حوائج مشروعه مردم ) و بذل و بخشش آنست .

2- از جمله واجب بر صاحب جاه و مقام آنست كه آن را براى طلب كننده او بذل نمايد . ( و بكوشد حاجت او را بر آورد ، مرحوم خوانسارى احتمال داده كه معنى اين باشد يعنى كسى از او طلب جاه كند و او جاه خود را باو بذل نمايد ) .

3- هر كه بذل جاه كند ( و از مقام و رتبه اى كه دارد در خدمت مردم دريغ ننمايد ) طلب ستايش كند .

ص 205

الجهاد

1- إنّ من بذل نفسه في طاعة اللّه و رسوله كانت نفسه ناجية سالمة ، و صفقته رابحة غانمة 3584 .

2- إنّ أوّل ما تغلبون عليه من الجهاد ، جهاد بأيديكم ، ثمّ بألسنتكم ، ثمّ بقلوبكم ، فمن لم يعرف بقلبه معروفا ، و لم ينكر منكرا ، قلّب فجعل أعلاه أسفله 3608 .

3- الجهاد عماد الدّين ، و منهاج السّعداء 1346 .

4- المجاهدون تفتح لهم أبواب السّماء 1347 .

5- إن كانت الرّعايا قبلي تشكوا

حيف رعاتها فإنّي اليوم أشكو حيف پيكار 1- براستى كسى كه در طاعت خدا و رسولش بذل نفس كند ، نفس او رستگار به سلامت مانده ، و معامله او سود برنده غنيمت بدست آورنده است .

2- براستى نخستين چيزى كه شما بر آن از جهاد غالب مى شويد ، يا مغلوب خواهيد شد ( بعد از من كه عمل به گفتار من نمائيد ) ، جهاد با دست ، سپس با زبان ، آن گاه با دلهاى خود است ، پس كسى كه با دلش كار خوبى را نشناخته و خوب نداند ، و منكرى را بد نشمرد و انكار نكند ، برگردانده و وارونه شود ، پس بالايش پائين او قرار گيرد .

3- جهاد ستون دين ، و راه و روش نيك بختان است .

4- جهاد گران براى آنان درهاى آسمان گشوده مى شود ، ( تا بدين وسيله پاداشهاى خود را در بهشت ديده ، و ارواح پاك انبياء و اولياء و مقربين درگاه إله ، و دعا كنندگان ، و ياران و لطف الهى را مشاهده نمايند ) .

5- اگر رعيتها قبل از من از ستم واليان و فرماندهان شكايت مى كردند ،

ص 206

رعيّتي ، كأنّي المقود و هم القادة ، و الموزع و هم الوزعة 3732 .

6- ثواب الجهاد أعظم الثّواب 4695 .

7- و الجهاد عزّا للإسلام 6608 .

8- لا تجتمع عزيمة و وليمة 10580 .

9- زكاة البدن الجهاد و الصّيام 5452 . پس بدرستى كه من از ستم رعيت خود شكوه مى كنم ( زيرا در جنگها و جهادها اطاعت من نخواهند نمود تابستان آنها را به جنگ مى خوانم گويند : اكنون گرماست

، زمستان فرمان جنگشان مى دهم گويند : سرماست ) گويا من كشيده شده و آنان كشنده و من تحريص و ترغيب شده و آنها واليانند ( يعنى گويا آنها فرمانده و من سرباز آنها هستم ) .

6- پاداش جهاد ( چه با دشمن و چه با نفس ) بزرگترين ثواب خواهد بود ، ( زيرا متضمن رياضت ها و انواع صبر است ) .

7- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) جهاد را ( خداوند واجب فرموده ) از جهت عزّت اسلام ( و غلبه مسلمين بر كفار و شكى نيست در اين كه تا شمشير بكار نيايد اطاعت و انقياد تحقق نيابد ، و بايد گفت چنانكه نصائح و مواعظ پيمبران براى دين و مسلمين لازم است به همان اندازه جنگ لازم است ، و لذا سبب مجد و عظمت براى اولاد و اعقاب خواهد گرديد ) .

8- ( تتمه كلامى است از خطبه 211 نهج البلاغه كه حضرت اصحابش را ترغيب به جهاد فرمود : كه بندهاى جامه ها را ببنديد ، و زيادى زير پهلوها را تا گرده درهم پيچيد و در ميدان چست و چالاك بوده ، از خوردن و آشاميدن بسيار دورى نمائيد آن گاه مى فرمايد : ) انديشه كار با ميهمانى جمع نمى شود . ( يعنى بايد تن پرستى را رها كنيد ) .

9- زكات بدن جهاد و روزه است . ( زيرا در هر يك از آنها نقصى در بدن وارد شود و همان باعث پاكيزگى بدن خواهد بود ) .

ص 207

جهاد النفس

1- ألا و إنّ الجهاد ثمن الجنّة ، فمن جاهد نفسه ملكها ، و هي أكرم

ثواب اللّه لمن عرفها 2784 .

2- أفضل الجهاد مجاهدة المرء نفسه 2943 .

3- أفضل الجهاد جهاد النّفس عن الهوى ، و فطامها عن لذّات الدّنيا 3232 .

4- أوّل ما تنكرون من الجهاد ، جهاد أنفسكم 3331 .

5- آخر ما تفقدون مجاهدة أهوائكم و طاعة أولي الأمر منكم 3332 .

6- إنّ أفضل الجهاد مجاهدة الرّجل نفسه 3440 . پيكار با نفس 1- آگاه باشيد ، براستى كه جهاد بهاى بهشت است ، پس هر كه با نفس خود پيكار نمايد آن را مالك شده ، و آن ( بهشت ) گرامى تر پاداش خداوند است براى كسى كه آن را بشناسد .

2- افزون ترين جهاد جهاد كردن مرد است با نفس خود .

3- افزون ترين جهاد پيكار با نفس است از براى منع آن از خواهش و باز گرفتن آنست از لذّتهاى دنيا .

4- نخستين چيزى كه خوش آيند شما از جهاد نيست جهاد با نفسهاى خود است ( در صورتى كه عمده ترين جهاد است ) .

5- آخرين و نهايت چيزى كه شما آن را گم كرده و نمى يابيد پيكار با هواهاى نفسانى ، و پيروى اولو الأمر از شماست ( يعنى ائمه- عليهم السلام- ) .

6- براستى كه افزون ترين جهاد پيكار نمودن مرد است با نفس خود .

ص 208

7- إنّ مجاهدة النّفس لتزمّها عن المعاصي ، و تعصمها عن الرّدى 3488 .

8- إنّ المجاهد نفسه على طاعة اللّه و عن معاصيه ، عند اللّه سبحانه بمنزلة برّ شهيد 3546 .

9- إنّ المجاهد نفسه ، و المغالب غضبه ، و المحافظ على طاعة ربّه ، يرفع اللّه سبحانه له ثواب الصّائم القائم و ينيله درجة المرابط الصّابر 3653 .

10-

إنّك إن جاهدت نفسك حزت رضى اللّه 3802 .

11- ثمرة المجاهدة قهر النّفس 4655 .

12- جهاد النّفس مهر الجنّة 4755 .

13- جهاد الهوى ثمن الجنّة 4756 . 7- براستى كه پيكار با نفس هر آينه آن را از نافرمانيها مهار كرده ، و از هلاكت نگه مى دارد .

8- براستى كسى كه با نفس خود بر طاعت خدا و از معاصى او پيكار كننده است در نزد خداى سبحان بمنزله نيكوكار شهيد است .

9- براستى پيكار كننده با نفس ، و غلبه كننده بر خشم ، و مواظبت كننده بر فرمانبردارى پروردگار خود ، خداوند سبحان براى او پاداش روزه دار به نماز ايستاده را بلند گردانده ، و او را به درجه نگهبان شكيباى سر حدّ مرز كشور اسلامى مى رساند .

10- براستى اگر تو با نفس خود جهاد كنى خوشنودى خدا را فراهم آورى .

11- ثمره پيكار با نفس مغلوب ساختن نفس است .

12- جهاد نفس و پيكار با آن كابين بهشت است .

13- جهاد با هوا و هوس بهاى بهشت است .

ص 209

14- جهاد النّفس أفضل جهاد 4757 .

15- جاهد نفسك ، و قدّم توبتك ، تفز بطاعة ربّك 4759 .

16- جاهد شهوتك ، و غالب غضبك ، و خالف سوء عادتك ، تزك نفسك ، و يكمل عقلك ، و تستكمل ثواب ربّك 4760 .

17- جاهد نفسك على طاعة اللّه مجاهدة العدوّ عدوّه ، و غالبها مغالبة الضّدّ ضدّه ، فإنّ أقوى النّاس من قوي على نفسه 4761 .

18- جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه ، فإنّ أسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه 4762 . 14-

جهاد با نفس افزونترين جهاد است .

15- با نفس خويش مجاهده و پيكار كن ، و توبه خود را مقدم دار ، تا آنكه به طاعت پروردگارت پيروزمند گردى .

16- با خواهش خود پيكار نموده ، و بر خشم خويش غلبه كرده ، و با عادت بدت مخالفت نما ، تا نفست پاكيزه شده ، و عقلت كامل گشته ، و پاداش پروردگارت را كامل سازى .

17- با نفس خود بر طاعت خدا مانند پيكار دشمن با دشمن خود پيكار نما ، و بر آن مانند غلبه ضد بر ضد خويش غلبه كن ، زيرا قويترين مردم كسى است كه بر نفس خود قوى باشد .

18- با نفست مجاهده نما ، و آن را محاسبه كن چنانكه شريك شريكش را محاسبه مى كند ، و از آن حقوق خدا را مطالبه نما مانند مطالبه دشمن دشمن خود را ، زيرا نيكبخت ترين مردم كسى است كه ضامن و يا متكفّل محاسبه نفس خود مى شود .

ص 210

19- جهاد النّفس ثمن الجنّة ، فمن جاهدها ملكها و هي أكرم ثواب اللّه لمن عرفها 4763 .

20- جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل 4772 .

21- جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل 4773 .

22- خير الجهاد جهاد النّفس 4950 .

23- غاية المجاهدة أن يجاهد المرء نفسه 6370 .

24- كفاك في مجاهدة نفسك أن لا تزال أبدا لها مغالبا ، و على أهويتها محاربا 7080 .

25- من جاهد نفسه أكمل التّقى 7751 .

26- من عرف نفسه جاهدها 7855 .

27- من لم يجاهد نفسه لم ينل الفوز 8207 . 19- جهاد نفس بهاى بهشت است ، پس كسى كه با نفس پيكار نمايد مالك آن شده

، و آن گرامى ترين پاداش خداست براى كسى كه آن را مى شناسد .

20- پيكار كردن با نفس به وسيله علم و دانائى نشانه عقل است .

21- پيكار نمودن با خشم توسط بردبارى دليل نجابت يا زيركى است .

22- بهترين جهاد ، جهاد با نفس است . ( يعنى با آن پيكار كند تا بر طاعات موفق گشته و از معاصى دورى گزيند ) .

23- بالاترين مرتبه جهاد آنست كه مرد با نفس خود جهاد كند .

24- تو را در پيكار با نفس خود كفايت نموده آنكه پيوسته و دائم بر آن غالب بوده ، و بر خواهشهاى آن جنگ كننده باشى .

25- هر كه با نفسش جهاد كند تقوا را كامل گردانيده است .

26- هر كه نفسش را شناخت با آن جهاد كند .

27- هر كه با نفس خود پيكار ننمايد به پيروزى نخواهد رسيد .

ص 211

28- ما من جهاد أفضل من جهاد النّفس 9614 .

29- مجاهدة النّفس شيمة النّبلاء 9756 .

30- مجاهدة النّفس عنوان النّبل 9792 .

31- مجاهدة النّفس أفضل جهاد 9816 .

32- لا جهاد كجهاد النّفس 10551 .

الجهل

1- الجهل ، و البخل ، مساءة ، و مضرّة 1585 .

2- الجهل في الإنسان أضرّ من الآكلة في البدن 1830 .

3- الجهل مطيّة شموس ، من ركبها زلّ ، و من صحبها ضلّ 1969 .

4- الجهل بالفضائل من أقبح الرّذائل 2054 . 28- هيچ جهادى افزون تر از جهاد نفس نيست .

29- پيكار با نفس شيوه و خوى افراد بزرگ است .

30- پيكار با نفس دليل و نشانه بزرگوارى است .

31- پيكار با نفس افزون ترين پيكار است .

32- نيست هيچ جهادى مانند جهاد نفس .

نادانى

1- نادانى ، و بخيلى ، بدى ، و ضرر است .

2- نادانى در انسان از مرض خوره در بدن مضرتر است .

3- نادانى مركبى است چموش هر كه بر آن سوار شود بلغزد ، و هر كه همراه آن باشد گمراه گردد .

4- به فضائل جاهل بودن از زشت ترين خويهاى پست است .

ص 212

5- أعظم المصائب الجهل 2844 .

6- أسوء السّقم ( القسم ) الجهل 2882 .

7- أعظم الجهل جهل الإنسان أمر نفسه 2936 .

8- أعظم الجهل معاداة القادر ، و مصادقة الفاجر ، و الثّقة بالغادر 3358 .

9- الجهل وبال 237 .

10- الجهل موت 47 .

11- النّاس أعداء ما جهلوا 288 .

12- الجهل أنكى عدوّ 480 .

13- الجهل يزلّ القدم 485 . 5- بزرگترين مصيبت ها نادانى است ( زيرا نادانى مصيبت ها و فاجعه ها ببار آورد ) .

6- بدترين نصيب يا بيمارى نادانى است .

7- بزرگترين جهل و نادانى جهل انسان است بكار خود ( و نداند براى چه آفريده شده و سرانجام به كجا خواهد رفت ) .

8- بزرگترين نادانى : با شخص مقتدر دشمنى كردن ، و با فاسق و فاجر دوستى نمودن ، و به بيوفا اعتماد داشتن است .

9- نادانى و بال و گناه است .

10- نادانى نوعى است از مرگ ( و نادان از اقسام ميت است ) .

11- مردم دشمن آنچه هستند كه نمى دانند .

12- نادانى فانى كننده يا زخم زننده ترين دشمن است ( زيرا اگر از طرف دشمن هم ضررى عائد نادان گردد سببش جهل و نادانى او بوده است ) .

13- نادانى قدم را مى لغزاند .

ص 213

14- الجهل يفسد المعاد 598 .

15- الجهل معدن الشّرّ 658

.

16- الجهل داء و عياء 689 .

17- الجهل يجلب الغرر 815 .

18- الجهل أصل كلّ شرّ 819 .

19- الجهل أدوأ الدّاء 820 .

20- الجهل فساد كلّ أمر 930 .

21- الجهل يزلّ القدم ، و يورث النّدم 1339 .

22- الجهل مميت الأحياء ، و مخلّد الشّقاء 1464 .

23- إنّكم لن تحصّلوا بالجهل أربا ، و لن تبلغوا به من الخير سببا ، و لن تدركوا به من الآخرة مطلبا 3856 . 14- نادانى معاد را فاسد مى نمايد ( چون پيوسته در گناهان غوطه ور است ) .

15- نادانى معدن بدى است .

16- نادانى درد فروماندگى است .

17- نادانى جلب ضرر خواهد نمود .

18- نادانى ريشه هر بدى است .

19- نادانى بدترين كوفتهاست .

20- نادانى فساد هر امرى است .

21- نادانى قدم را لغزانده ، و پشيمانى آورد .

22- نادانى ميراننده زنده ها ، و مخلّد كننده بدبختى است . ( يعنى بدبختى هميشگى ببار آورد ، و نادان هر چند زنده باشد در زمره مرده ها خواهد بود ) .

23- براستى شما هرگز به سبب نادانى حاجتى را بدست نخواهيد آورد ، و بدست آويزى از خير نخواهيد رسيد ، و مطلبى را از آخرت در نيابيد .

ص 214

24- بالجهل يستثار كلّ شرّ 4321 .

25- ربّ جهل أنفع من حلم ( علم ) 5319 .

26- ردّوا الجهل بالعلم 5405 .

27- زيادة الجهل تردي 5485 .

28- شرّ المصائب الجهل 5680 .

29- ضادّوا الجهل بالعلم 5912 .

30- عقبى الجهل مضرّة ، و الحسود لا تدوم له مسرّة 6330 .

31- غاية الجهل تبجّج المرء بجهله 6371 . 24- به وسيله نادانى هر شر و بدى بر انگيخته مى شود .

25- بسا نادانى كه

از بردبارى و يا از دانائى و عقل سودمندتر است ( چون گاهى بردبارى در مقابل ظلم و جور اشقياء ممدوح نبوده ، و يا در برابر ارتكاب معاصى ، و يا از علمى كه به آن عمل نشده ، و يا در عقلى كه به كار برده نمى شود بهتر خواهد بود ) .

26- جهل و نادانى را به وسيله علم برگردانيد . ( چه جهل نفسانى باشد و يا جهل در ديگران ) .

27- زيادتى نادانى و يا كم عقلى به هلاكت مى اندازد . ( پس آدمى بايد در كارش دانا گشته و تعقل كند ) .

28- بدترين مصيبت ها نادانى است .

29- نادانى را با دانش مخالفت نمائيد . ( يعنى بايد با علم آن را از ميان برد ) .

30- عاقبت كم عقلى و يا نادانى زيان بوده ، و براى حسود شادمانى پاينده نخواهد ماند .

31- نهايت نادانى شادمان بودن مرد است به نادانى خود .

ص 215

32- كم من عزيز أذلّه جهله 6922 .

33- كفى بالجهل ضعة 7012 .

34- كفى بالمرء جهلا أن يجهل نفسه 7037 .

35- كفى بالمرء جهلا أن يرضى عن نفسه 7049 .

36- كفى بالمرء جهلا أن يضحك من غير عجب 7051 .

37- كفى بالمرء جهلا أن يجهل قدره 7054 .

38- كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيبه 7061 .

39- كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيوب نفسه ، و يطعن على النّاس بما لا يستطيع التّحوّل عنه 7071 .

40- كفى بالمرء جهلا أن ينكر على النّاس ما يأتي مثله 7073 . 32- بسا عزيزى كه جهل و نادانيش او را خوار ساخته است .

33- براى جهل ( نادانى يا كم

عقلى ) كفايت مى كند پستى مرتبه .

34- براى جهالت و نادانى مرد كفايت مى كند كه نسبت به نفس خويش جاهل باشد .

35- براى جهالت مرد ( آدمى ) آنست كه از نفسش خوشنود گردد .

36- براى جهالت و نادانى ( انسان ) مرد كفايت مى كند كه بدون تعجب بخندد .

37- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه قدر خود را نداند . ( يعنى خارج از اندازه با مردم رفتار كند ) .

38- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه عيب خود را نداند .

39- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه در خصوص عيبهاى نفس خويش جاهل بوده ، و به آنچه خود از برگشتن از آن توانائى ندارد بر مردم طعنه زند .

40- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه بر مردم آنچه را مثل آن را

ص 216

41- لسان الجهل الخرق 7613 .

42- من استطاره الجهل فقد عصى العقل 8498 .

43- من قاتل جهله بعلمه فاز بالحظّ الأسعد 8859 .

44- من أشدّ المصائب غلبة الجهل 9301 .

45- لا فقر كالجهل 10473 .

46- لا يزكو مع الجهل مذهب 10542 .

47- لا فقر أشدّ من الجهل 10619 .

48- لا سوأة أشين من الجهل 10640 .

49- لا مصيبة أشدّ من جهل 10673 .

50- رأس الجهل معاداة النّاس 5247 . انجام مى دهد انكار كند .

41- زبان نادانى درشتى و تندى است . ( يعنى اگر كسى درشتى كرد آن زبانى خواهد بود براى جهل و نادانى ) .

42- هر كه نادانى او را به پرواز در آورد على التحقيق نافرمانى عقل را كرده است .

43- هر كه با علم

( و يا عقل ) خود با جهل ( و يا بى عقلى ) خويشتن قتال كند به بهره پر بركت خواهد رسيد .

44- از سخت ترين مصيبت ها غلبه جهل است .

45- هيچ فقرى مانند نادانى نيست .

46- با نادانى هيچ راه و مذهبى پاكيزه نخواهد شد .

47- نيست فقر و درويشى سخت تر از نادانى . 498- خوئى زشت تر از نادانى نيست .

49- مصيبتى سخت تر از نادانى نيست .

50- رأس نادانى دشمن كردن با مردم است .

ص 217

الجاهل و الجهول

1- الجاهل لن يلقى أبدا إلا مفرّطا ، أو مفرطا 1716 .

2- الجاهل لا يرتدع ، و بالمواعظ لا ينتفع 1729 .

3- الجاهل من أطاع هواه في معصية ربّه 1748 .

4- الجاهل يستوحش ممّا يأنس به الحكيم 1772 .

5- الجاهل لا يعرف العالم لأنّه لم يكن قبل عالما 1780 .

6- الجاهل لا يعرف تقصيره ، و لا يقبل من النّصيح له 1809 .

7- الجاهل يعتمد على أمله ، و يقصّر في عمله 1967 .

8- الجاهل صخرة لا ينفجر ماؤها ، و شجرة لا يخضرّ عودها ، و أرض لا يظهر عشبها 2081 . نادان 1- نادان هرگز ملاقات نمى شود مگر تقصير كننده ، يا از حد در گذرنده ( و از مرحوم آية اللّه خوانسارى عبارت به صيغه معلوم ذكر شده : بنا بر اين معنا چنين مى شود : نادان ملاقات نمى كند مگر مفرّط يا مفرط ) .

2- نادان ( از بديها ) باز نمى ايستد ، و به پند و اندرزها سود نمى برد .

3- نادان كسى است كه هواى نفس خود را در نافرمانى پروردگارش فرمان برد .

4- نادان از آنچه حكيم به آن انس مى گيرد ( از تحصيل

علوم و غيره ) مى رمد .

5- نادان عالم را نمى شناسد ، زيرا در پيش عالم نبوده است .

6- نادان تقصير خود را نمى شناسد ، و قبول نمى كند كه كسى او را نصيحت كند .

7- نادان بى عقل بر اميد خود تكيه كرده و در كارش كوتاهى مى نمايد .

8- نادان سنگى است كه آب از آن بيرون نمى آيد ، و درختى است كه چوب آن

ص 218

9- الجاهل ميّت بين الأحياء 2118 .

10- أشقى النّاس الجاهل 2894 .

11- أجهل النّاس مسى ء مستأنف 2938 .

12- أجهل النّاس المغترّ بقول مادح متملّق ، يحسّن له القبيح ، و يبغّض إليه النّصيح 3262 .

13- أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى ، الجاهل لأنّه حرمه ما منّ به على خلقه ، و هو العقل 3359 .

14- إنّ الجاهل من جهله في إغواء ، و من هواه في إغرا`، فقوله سقيم ، سبز نمى شود ، و زمينى است كه گياه آن ظاهر نمى گردد .

9- نادان ميان زنده ها ( علماء ) مرده است .

10- بدبخت ترين مردم نادان است ( زيرا كه نادانى سبب بدبختى دنيا و آخرت خواهد بود ) .

11- نادان ترين مردم گنهكار از سرگيرنده است . ( يعنى با اين كه گناه كرده توبه نكند ، و دوباره گناه را مرتكب شود ، با اين كه بر گنهكار لازم است فورا توبه كند ، و آن را تأخير نيندازد ، و براى او جايز نيست وارد گناه ديگر شود ، گر چه گناه صغير باشد ، زيرا اصرار بر گناه خود از گناهان كبيره است ) .

12- نادان ترين مردم فريب خورنده به گفتار ستايشگر چاپلوس است ، كه از براى او زشت

را نيكو جلوه داده ، و بسوى او ناصح را دشمن سازد .

13- دشمن ترين مخلوقات در نزد خداى تعالى نادان و بى عقل است ( زيرا كه خداوند او را از آنچه كه بر خلق خود به آن منّت نهاده ، كه عقل باشد محروم ساخته است ) .

14- براستى كه نادان كسى است كه نادانى او در گمراه كردن اوست ، و فردى است كه خواهش او در تحريص نمودن باشد ، پس گفتار او بيمار ، و كردار او

ص 219

و فعله ذميم 3548 .

15- الجاهل حيران 198 .

16- الجاهل يميل ( يألفه مثله ) إلى شكله 327 .

17- المرء عدوّ ما جهل 423 .

18- الجاهل لا يرتدع 428 .

19- الجاهل عبد شهوته 449 .

20- الجاهل لا يرعوي 640 .

21- الجاهل يرفع نفسه فيتّضع 678 .

22- الجاهل من جهل قدره 1114 .

23- الجاهل ميّت و إن كان حيّا 1125 . نكوهيده است .

15- نادان حيران است .

16- نادان به مانند خود ميل كند ، و يا نادانى مثل او با او الفت گيرد .

17- آدمى دشمن آن چيزيست كه نمى داند .

18- نادان ( از بدى ) باز نمى ايستد .

19- نادان بنده خواهش خويش است .

20- نادان ( از بديها و كارهاى زشت ) بر نمى گردد .

21- نادان نفس خويش را برمى كشد ، در نتيجه پست خواهد شد .

22- نادان كسى است كه پايه و قدر خود را نداند .

23- نادان مرده است گر چه ( به حسب ظاهر ) زنده است ، ( زيرا زنده بايد از خود اثرى نشان دهد ، اما وقتى كسى وجود بى اثرى شد در ظاهر زنده است و در حقيقت

ميّت خواهد بود ) .

ص 220

24- الجاهل كزلّة العالم صوابه 1162 .

25- الجاهل من خدعته المطالب 1190 .

26- الجاهل من جهل أمره 1239 .

27- الجاهل من انخدع لهواه ( بهواه ) و غروره 1285 .

28- الجاهل من استغشّ النّصيح 1394 .

29- الجاهل إذا جمد ( جحد ) وجد ، و إذا وجد ( وحّد ) ألحد 1534 .

30- إنّما الجاهل من استعبدته المطالب 3864 .

31- إذا شاب الجاهل شبّ جهله 4170 .

32- ثروة الجاهل في ماله و أمله 4709 . 24- نادان رأى و انديشه درست او مانند لغزش عالم است . ( يعنى هر چه فكرش بالا رود به مرحله لغزش دانا در آيد .

25- نادان كسى است كه مطلب ها او را فريب دهد .

26- نادان كسى است كه جاهل به كار خود باشد .

27- نادان كسى است كه به خواهش و غرور خود فريب خورد .

28- نادان كسى است كه پند دهنده يا كسى را كه با او صاف مى باشد ناصاف بشمارد .

29- نادان وقتى بخل ورزد ( يا انكار كند ) ( يعنى اگر كسى بيچارگى خود را به او اطلاع دهد منكر گردد ) صاحب مال شود ، و چون توانگر گردد ( و يا دعوت به توحيد گشته ) ميل از حق به باطل نمايد .

30- جز اين نيست كه نادان كسى است كه مطالب ( دنيا ) او را بنده سازد .

31- هرگاه غير عاقل و نادان پير گردد ، نادانى او هم پير خواهد شد ( يعنى نادانى و يا كم عقلى او بيشتر خواهد گرديد ) .

32- ثروت و دارائى جاهل در مال و اميد اوست .

ص

221

33- دولة الجاهل كالغريب المتحرّك إلى النّقلة 5108 .

34- ربّ جاهل نجاته جهله 5301 .

35- زلّة الجاهل معذورة 5481 .

36- سلطان الجاهل يبدي معايبه 5578 .

37- شرّ من صاحبت الجاهل 5691 .

38- صواب الجاهل كالزّلّة من العاقل 5821 .

39- ضالّة الجاهل غير موجود 5898 .

40- طاعة الجهول تدلّ على الجهل 5988 . 33- دولت نادان و كم عقل مانند بيگانه ايست حركت كننده به سوى انتقال .

( يعنى به زودى به ديگرى انتقال يابد ، چون توانائى حفظ آن را ندارد ) .

34- چه بسا نادانى كه جهل او او را نجات دهد ( چون عمل نكردنش وابسته به علم نيست ، بلكه نادانى باعث عمل نكردن بوده ، خداوند او را معذور دارد ) .

35- لغزش نادان و يا غير عاقل عذر خواسته شده است ( يعنى خيلى او را مؤاخذه نكنند بخلاف عالم و يا عاقل كه مردم او را مؤاخذه كنند ) .

36- سلطنت جاهل ، و يا كم عقل عيبهاى او را آشكار مى سازد .

37- بدترين كسى كه با او مصاحبت كنى و همراه او باشى نادان است .

38- كار درست نادان يا كم عقل مانند لغزش عاقل است ( زيرا هر چه عمل را صحيح انجام دهد چون از جهل سرچشمه مى گيرد مانند لغزش خردمند است ، چون لغزش او ممكن است راهى به عقل داشته باشد ) .

39- گمشده جاهل ( نادان يا كم عقل ) يافت شده نيست ( يعنى چيزى نيست كه آن را بيابد ) .

40- فرمانبردارى از بسيار نادان دلالت مى كند بر نادانى .

ص 222

41- طاعة الجهول ، و كثرة الفضول تدلّان على الجهل 5998

.

42- عادة الأغمار قطع موادّ الإحسان 6239 .

43- غنى الجاهل بماله 6382 .

44- غرور الجاهل بمجالات الباطل 6391 .

45- كلّ جاهل مفتون 6845 .

46- للجاهل في كلّ حالة خسران 7329 .

47- من جهل أهمل 7687 .

48- من جهل قلّ اعتباره 7837 .

49- من جهل علما عاداه 7885 . 41- فرمانبردارى بسيار نادان ، و بسيارى پرگوئى ( يا هر زياده كارى ) بر نادانى دلالت دارند .

42- عادت نادانها كه بى تجربه هستند بريدن مادّه هاى احسان است ( يا از خود و يا به سبب كفران از ديگران ) .

43- توانگرى كم عقل يا نادان به مال اوست ( كارى به علم و دانش ندارد بخلاف عاقل كه با مال خود را توانگر ندانسته به دنبال دانش مى رود ) .

44- فريب خوردن نادان يا كم عقل ، به مكرها و كيدهاى باطل و يا به شبهه هائى است كه قدرت بر حل و تشخيص آنها را ندارد .

45- هر نادان و يا بى عقلى مفتون ( در فتنه افتاده شده ) است .

46- براى جاهل ( بى عقل و نادان ) در هر حالتى زيانى است . ( هم نسبت به خود و هم نسبت به ديگران ) .

47- كسى كه نادان باشد واگذاشته شود . ( و مردم به او اهميت ندهند ) .

48- هر كه نادان باشد عبرت گرفتنش كم باشد .

49- هر كه علمى را نداند با آن دشمنى كند . ( چنانكه بعضى از بعض علوم

ص 223

50- من جهل موضع قدمه زلّ 7920 .

51- من جهل كثر عثاره 8390 .

52- من جهل اغترّ بنفسه و كان يومه شرّا من أمسه 8744 .

53- من

طبايع الجهّال التّسرّع إلى الغضب في كلّ حال 9351 .

54- ما ضادّ العلماء كالجهّال 9612 .

55- ويل لمن تمادى في جهله ، و طوبى لمن عقل و اهتدى 10089 .

56- لا غنى لجاهل 10450 .

57- لا يرى الجاهل إلّا مفرّطا ( مفرطا ) 10697 .

58- لا يردع الجهول إلّا حدّ الحسام 10816 . مذمت مى نمايند و خواننده آن را گمراه مى دانند ) .

50- هر كه جاى پاى خود را نداند ( پا فراتر گذارده و به كارى كه در خور او نيست اشتغال يابد ) بلغزد .

51- هر كه جاهل باشد برو در افتادنش بسيار باشد .

52- هر كه جاهل ( بى عقل ) باشد به نفس خود مغرور گشته ، و روز آن ( كه در آنست ) از روز گذشته او بدتر خواهد بود .

53- از خصلتهاى جاهل هاست شتاب كردن به خشم در هر حال .

54- كسى با علماء دشمنى ننموده مانند نادانها .

55- واى بر كسى كه در جهل و نادانى خود به آخر رسد ، و خوشا به حال كسى كه دريافت كند و راه راست يابد .

56- هيچ توانگرى براى نادان نيست . ( زيرا بالاترين ثروت را از دست داده ) .

57- نادان ديده نمى شود مگر تقصير كننده ، يا افراط كننده .

58- شخص بسيار نادان را از ( از بدى ) باز ندارد مگر تندى و يا دم شمشير .

ص 224

59- اعص الجاهل تسلم 2264 .

جهنم و النّار

1- كفى بجهنّم نكالا 7018 .

2- و قال- عليه السّلام- في وصف جهنّم : نار شديد كلبها ، عال لجبها ، ساطع لهبها ، متأجّج سعيرها ، متغيّظ زفيرها ، بعيد خمودها ،

ذاك و قودها ، متخوّف وعيدها 9995 .

3- و قال- عليه السّلام- في وصف جهنّم : لا يظعن مقيمها ، و لا يفادى أسيرها ، و لا تقصم كبولها ، لا مدّة للدّار فتفنى ، و لا أجل للقوم فيقضى 10892 . 59- نادان را نافرمانى كن تا سالم مانى .

جهنم 1- بس است براى دوزخ عقوبت بودن آن .

2- ( تتمه كلامى است از خطبه مفصّل 232 نهج البلاغه كه آن حضرت ) در وصف دوزخ فرموده است : آتشى است كه شدّت آن سخت ، آواز آن بلند ، زبانه آن بالا رونده ، شعله آن فروزان ، زفير و صدايش خشمناك ، خاموشيش دور ، هيزم آن پر شعله ، تهديد آن ترسناك و يا گدازنده بدن خواهد بود .

3- ( اين فرازها از خطبه 108 نهج البلاغه است كه در صفات كمال الهى و صفات فرشتگان و احوال قيامت بيان داشته تا مى رسد به اينجا كه مى فرمايد : و خانه اى كه در را به روى اهل آن بسته باشند در آتشى هستند بسيار سوزان . . . ) مقيم آن حركت نكرده ( بيرون نروند ) و اسير آن فديه داده نمى شود ( كه با فديه و رشوه آزاد شوند ) و بندهاى گرانش شكسته نمى شود ( تا خلاص گردند بلكه پيوسته در بندند ) مدّتى براى آن خانه نيست تا خراب و فانى شود ، و اجلى براى قوم نبوده تا بگذرد ( و ايشان از عذاب رهائى يابند ) .

ص 225

4- إنّ أهل النّار كلّ كفور مكور 3402 .

5- و قال- عليه السّلام- في وصف النّار : غمر قرارها

، مظلمة أقطارها ، حامية قدورها ، فظيعة أمورها 6420 .

6- لن ينجو من النّار إلّا التّارك عملها 7404 .

7- ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر على النّار 7458 .

8- من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات 8592 .

9- وفد النّار أبدا معذّبون 10114 .

10- وارد النّار مؤبّد الشّقاء 10116 .

11- و قود النّار يوم القيمة كلّ غنيّ بخل بماله على الفقراء ، و كلّ عالم باع الدّين بالدّنيا 10126 . 4- براستى كه اهل آتش ( جهنم ) هر كفران كننده بسيار مكر كننده است .

5- ( حضرت در توصيف آتش جهنم فرموده است : ) سخت يا پوشاننده است ته آن ، تاريك است اطراف آن ، گرم است ديگهاى آن ، رسواست كارهاى آن .

6- هرگز از آتش ( دوزخ احدى ) رستگارى نيابد مگر ترك كننده عمل آن .

( يعنى با ترك گناهان رستگارى حاصل شود و يا با توبه و بازگشت ) .

7- براى اين پوست نازك و باريك صبرى بر آتش نيست .

8- هر كه از آتش ( جهنّم ) بترسد از حرامها دورى نمايد .

9- وارد شوندگان آتش هميشه در عذابند .

10- وارد شونده جهنّم بدبخت دائمى است ( البته دوام نسبى است چون ممكن است بعد از ورود به جهنم ، به بهشت هم وارد شود ) .

11- هيزم آتش ( جهنّم ) در روز قيامت هر ثروتمندى است كه به مال خود بر بيچارگان بخل ورزد ، و هر عالمى كه دين را به دنيا بفروشد .

ص 226

12- احذروا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليّها حديد 2619 .

13- احذروا نارا لحيبها عتيد و لهبها شديد و

عذابها أبدا جديد 2620 .

14- النّار غاية المفرطين 477 . 12- از آتشى به ترسيد كه گرمى آن شديد و قعر آن دور و زيور آن آهن است .

13- از آتشى دورى كنيد كه فرياد يا اضطراب موج آن مهيا و آماده و زبانه آن سخت و عذابش هميشه تازه است .

14- آتش نتيجه ( عمل ) افراط كنندگان است .

ص 227

باب الحاء

محبّ أهل البيت

1- من أحبّنا بقلبه و كان معنا بلسانه و قاتل عدوّنا بسيفه فهو معنا في الجنّة في درجتنا 8146 .

2- من أحبّنا بقلبه و أعاننا بلسانه و لم يقاتل معنا بيده فهو في الجنّة دون درجتنا 8147 .

3- من أحبّنا بقلبه و أبغضنا بلسانه فهو في الجنّة 8173 .

4- من أحبّنا فليعمل بعملنا ، و ليتجلبب الورع 8483 .

5- من أحبّنا فليعدّ للبلاء جلبابا 9037 . دوستدار اهل بيت- عليهم السلام 1- هر كه ما را به دلش دوست دارد و با زبان با ما باشد و با دشمنان ما با شمشيرش بجنگد پس او با ما در بهشت در درجه ما خواهد بود .

2- هر كه ما را به دل خود دوست دارد و ما را با زبانش كمك كند و با ما با دست خود نجنگد پس او در بهشت پست تر از درجه ما خواهد بود .

3- هر كه ما را به دل خود دوست دارد و ما را به زبانش دشمن داشته باشد پس او در بهشت است ( ظاهرا مراد حضرت موارد تقيه است ) .

4- هر كه ما را دوست مى دارد بايد به عمل ما عمل نموده ، و پارسائى را پيراهن خود كند ( يعنى از ورع

جدا نشود ) .

5- هر كه ما را دوست باشد بايد براى بلا پيراهنى را آماده كند ( چون اجر

ص 228

6- من تولّانا فليلبس للمحن إهابا 9038 .

7- هلك فيّ رجلان : محبّ غال ، و مبغض قال 10019 .

8- لو أحبّني جبل لتهافت 7586 .

المحب و المحبوب

1- فقد الأحبّة غربة 6533 .

2- من أحبّك نهاك 7718 . و پاداش او زياد گردد و محبين ما پيوسته مبتلا خواهند بود چنانكه آدمى بايد پيوسته پيراهن به تن كند ) .

6- هر كه ما را دوست دارد پس بايد براى محنت ها پوستى ( ديگر ) بپوشد .

7- در باره من ( على- عليه السلام- ) دو كس هلاك شوند : دوست غلو كننده ( كه مرا به مرتبه الوهيت رسانده ) و دشمن قالى ( كه ما را همچون ديگران پنداشته بلكه از جهت دشمنى پائين تر قرار دهند ) .

8- ( اين فراز را در ضمن گفتار 108 نهج البلاغه در وفات سهل بن حنيف انصارى وقتى كه از جنگ صفين برگشته بود و محبوب ترين مردم در نزد آن حضرت بود فرمود : ) اگر كوهى مرا دوست داشته باشد هر آينه درهم فرو ريزد و تكّه تكّه شود ، مرحوم آية اللّه سيد رضى- رضوان اللّه عليه- مى فرمايد : معناى آن آنست كه گرفتارى بر او سخت شده اندوهها و مصائب به جانب او شتابانست و چنين كارى انجام نمى گيرد مگر با پرهيزكاران نيكوكار و برگزيدگان بزرگوار و آن مثل گفتار آن حضرت است كه فرموده : «من أحبّنا أهل البيت فليستعدّ للفقر جلبابا» ) .

دوستان 1- از دست دادن دوستان غربت است ( هر چند

در وطن باشد ) .

2- هر كه تو را دوست دارد ( از كارهاى بد ) تو را نهى كند .

ص 229

3- من أحبّ شيئا لهج بذكره 7851 .

4- إنّما يحبّك من لا يتملّقك و يثني عليك من لا يسمعك 3875 .

5- ليكن أحبّ النّاس إليك و أحظاهم لديك أكثرهم سعيا في منافع النّاس 7377 .

6- ليكن أحبّ النّاس إليك المشفق النّاصح 7386 .

الحجّة و الدليل

1- قوّة سلطان الحجّة أعظم من قوّة سلطان القدرة 6781 .

الحجّة

1- لم يخل اللّه سبحانه عباده من حجّة لازمة أو محجّة قائمة 7555 . 3- هر كه چيزى را دوست بدارد در يادش حريص گردد . ( يعنى نام آن را زياد ببرد ) .

4- جز اين نيست كسى تو را دوست دارد كه تملق نكند و تو را ستايش كند كسى كه نشنواند تو را ( و گرنه دوست نخواهد بود زيرا مقصودش واقع نيست بلكه خوش آيند تست ) .

5- بايد محبوب ترين مردم به سوى تو و بهره مندترين آنها در نزد تو كوشاترين آنها در منافع مردم باشد .

6- بايد محبوبترين مردم به سوى تو مهربان خالص يا پند دهنده باشد .

دليل و برهان 1- نيروى سلطنت حجت و دليل ، بزرگتر از نيروى سلطنت قدرت است ( زيرا قدرت زائل شدنى است اما دليل پايدار است به علاوه طرف با دليل آسوده خاطر شود ولى با قدرت و زور در ظاهر رام خواهد گرديد ) .

حجت الهى 1- خداى سبحان بندگان خودش را از حجتى لازم ( مانند پيمبران و امامان

ص 230

2- لم يترك اللّه سبحانه خلقه مغفلا ، و لا أمرهم مهملا 7557 .

3- لم يخل اللّه سبحانه عباده من نبيّ مرسل ، أو كتاب منزل 7558 .

المحجوج

1- لا حقّ لمحجوج 10500 .

المحتجّ

1- قد يستظهر المحتجّ 6626 .

2- من احتجّ بالحقّ فلج 7727 . و عقول ) يا راه واضحى كه ثابت باشد ( و در آن تغيير و تبديلى راه پيدا نكند ) خالى نگذاشته است .

2- خداى سبحان خلق خود را غافل شده وانگذاشته ( كه به آنها نپردازد ) و كارشان را مهمل نگذاشته ( بلكه بر آنها حجت را تمام كرده قوانينى براى آنها مقرر فرموده است ) .

3- خداى سبحان بندگانش را از پيامبرى فرستاده شده يا كتابى فرود آمده خالى نگذاشته است .

مغلوب 1- هيچ حقى براى كسى كه با دليل مغلوب گشته نيست .

صاحب برهان 1- گاهى صاحب حجت و برهان يا كسى كه مغلوب گشته كه ( محتج عليه ) باشد قوى پشت مى گردد . ( يعنى غالب شود ) .

2- هر كه به حق احتجاج كند ( و دليل آورد ) پيروز گردد .

ص 231

الحج

1- و الحجّ تقوية للّدين 6608 .

الحدّة

1- الحدّة ضرب من الجنون ، لأنّ صاحبها يندم ، فإن لم يندم فجنونه مستحكم 2040 .

2- دع الحدّة ، و تفكّر في الحجّة ، و تحفّظ من الخطل تأمن الزّلل 5136 . حج 1- و حج را ( خداوند ) واجب نموده به جهت تقويت دين ، ( پر واضح است كه خانه خدا مهبط نزول قرآن ، و مركز ولادت پيغمبر و على- عليهما السلام- ، و سنگر مسلمين و اهل ايمان ، و جاى رسيدگى به امور مسلمين جهان ، و محل شور و مشورت حجاج و دل باختگان دين و قرآن ، و بالأخره مكان محترم جهت تصميم گيرى و طرح نقشه هاى دينى براى تقويت دين و نابودى كفر و نفاق خواهد بود ) .

تند خوئى 1- تند خوئى قسمى از ديوانگى است ، زيرا صاحبش پشيمان مى گردد ، پس اگر نادم نشود ديوانگى او قوى و محكم گشته است .

2- حدّت و تندى را واگذار ، و در حجت ( دليل و برهان و يا حجت خود در روز قيامت ) بينديش ، و از پرگوئى و سخنان فاسد خود دارى نما ، تا از لغزش ايمن گردى .

ص 232

الحذر و المتحذّر

1- قد يعطب المتحذّر 6637 .

2- من مأمنه يؤتي الحذر 9261 .

المحذّر

1- من حذّرك كمن بشّرك 7982 .

الحرب و الجنود و الزحف

1- الجنود عزّ الدّين ، و حصون الولاة 1953 .

2- الفرار في أوانه يعدل الظّفر في زمانه 2003 . محتاط 1- گاهى بسيار حذر كننده زيان كرده يا به هلاكت افتد .

2- از محل امنيت خودش بسيار حذر كننده آمده مى شود . ( يعنى هلاكت و بلائى به سويش آيد و يا هلاك مى شود بنا بر اين بايد به خدا پناه برد و گرنه حذر هميشه سودمند نباشد ) .

ترساننده ، اخطار 1- هر كه تو را بترساند مانند كسى است كه تو را مژده دهد . ( زيرا در كارش مصلحت تو را ملاحظه كرده است ) .

جنگ و قتال 1- قشون عزّت دين ، و قلعه هاى فرماندهانند .

2- گريختن در هنگام آن برابر است با پيروزى در زمان آن .

ص 233

3- الجنود حصون الرّعيّة 701 .

4- آفة الجند مخالفة القادة 3932 .

5- من خذل جنده نصر أضداده 8329 .

6- غضّوا الأبصار في الحروب ، فإنّه أربط للجأش ، و أسكن للقلوب 6439 .

7- قدّموا الدّارع ، و أخّروا الحاسر ، و عضّوا على الأضراس ، فإنّه أنبا للسّيوف عن الهام 6809 . 3- لشكرها قلعه هاى رعيتّند ( بنا بر اين بر زمامداران نگهدارى لشكرها لازم است ) .

4- آفت لشكر مخالفت سرداران و فرماندهان است .

5- هر كه لشكر و قشون خود را خوار سازد ( و آنان را يارى نكند ) دشمنانش را يارى نموده است .

6- چشم ها را در جنگها پائين اندازيد ، زيرا كه آن نفس را آرامش بيشتر داده ، و دلها را آرام كننده تر خواهد بود ، ( ممكن است از

اين جهت باشد كه با ديدن قشون بسيار و كشته ها و مشاهده ساير احوال خوف و اضطراب بهم رسد ، چنانكه امكان دارد مراد اين باشد كه فكر نوع دوستى و عاطفه را كنار بگذار چشم را بهم بگذار و مقاتله نما و جلو برو ) .

7- زره پوش را مقدم داريد ، و بى زره را مؤخر ، و دندانها را روى دندانها بگذاريد ، زيرا كه آن كند كننده تر است شمشيرها را از سرها . ( علماء فرموده اند ، وقتى چنين كنند شمشير كمتر كارگر خواهد بود ، ولى بنظر مى رسد وقتى سربازان اسلام چنين كنند دشمن مى هراسد كمتر بجنگ آيد در نتيجه سرها از ضربت شمشير محفوظ تر خواهند بود . و اگر زمانى بجنگ آيد فشار دندانها اراده او را سست تر كند بازو از قوت بيفتد از اين جهت كارى نشود ) .

ص 234

8- و من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه 8854 .

9- نافحوا بالظّبى ، و صلوا السّيوف بالخطى ، و طيبوا عن أنفسكم نفسا ، و امشوا إلى الموت مشيا سجحا 9982 .

10- و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة ، ما أسلموا ، و لكن استسلموا ، و أسرّوا الكفر ، فلمّا وجدوا أعوانا عليه أعلنوا ما كانوا أسرّوا ، و أظهروا ما كانوا أبطنوا 10142 .

11- و أيم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلموا من سيوف الآخرة ، 8- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت در بيان اقسام كفر و شك چنانكه در حكمت 30 نهج البلاغه ذكر شده بيان فرموده است و ممكن است در ترغيب بر جلو رفتن در جنگ

با دشمن باشد ) و هر كه آنچه جلو روى اوست او را بترساند بر پاشنه هاى خود ( به عقب ) برگردد .

9- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت در بعض روزهاى جنگ صفين به اصحاب خود فرموده است چنانكه گذشت ( نهج البلاغه خطبه 65 ) دشمنان خود را به طرف هاى شمشير ( دم آنها ) بزنيد ، و شمشيرها را قبل از بيرون كشيدن بجنبانيد ( تا در وقت حاجت روان باشد مثل اين كه در زمان ما در جبهه ها قبلا اسلحه ها را پاك كرده روان مى نمايند كه در وقت تيراندازى گير نكند ) و خوشحال باشيد كه روحتان در جنگ از بدن جدا مى شود ، و به آسانى به سوى مرگ برويد رفتن هموارى .

10- ( تتمه كلامى است چنانكه در كتاب 16 نهج البلاغه است كه در جنگ به اصحاب خود فرمود ) سوگند به كسى كه دانه را شكافت و تن بنده را آفريد اسلام نياوردند ، و ليكن اطاعت كردند ، و كفر را پنهان داشتند ، و چون يارانى را يافتند آنچه را كه پنهان داشتند آشكار نموده ، و آنچه را كه نهان كرده بودند ظاهر كردند .

11- به خدا سوگند هر آينه اگر از شمشير دنيا فرار كنيد ( و از قتال بگريزيد ) از شمشيرهاى آخرت سالم نخواهيد ماند ، و شما بزرگان عرب و گروه بلند مرتبه

ص 235

و أنتم لهاميم العرب ، و السّنام الأعظم ، فاستحيوا من الفرار ، فإنّ فيه ادّراع العار ، و ولوج النّار 10147 .

12- لا تحارب من يعتصم بالدّين ، فإنّ مغالب الدّين محروب 10330

.

13- لا تغالب من يستظهر بالحقّ ، فإنّ مغالب الحقّ مغلوب 10331 .

14- لا تدعونّ إلى مبارزة ، و إن دعيت إليها فأجب ، فإنّ الدّاعي إليها باغ ، و الباغي مصروع 10380 .

15- لا تشتدّنّ عليكم فرّة بعدها كرّة ، و لا جولة بعدها صولة ، و أعطوا عظيم تريد ، پس از گريختن شرم نمائيد ، زيرا در آنست پوشيدن پيراهن عار و ننگ ، و دخول در آتش ( اين جمله ها از فرازهاى خطبه 124 نهج البلاغه است كه سحضرت اصحاب خود را بر قتال تحريص مى فرمود ) .

12- با كسى كه به دين چنگ درميزند جنگ مكن ، زيرا كسى كه بر دين غلبه مى كند محروب است . ( يعنى دين و سعادت از او گريخته شود و بدبخت و شقى گردد ) .

13- بر هر كه به وسيله حق پشت قوى كند غلبه مجوى ، زيرا غلبه جوينده حق مغلوب است .

14- ( از سفارشات حضرت است به امام حسن- عليه السّلام- چنانكه در حكمت 225 نهج البلاغه ذكر شده ) هرگز نبايد كسى را به مبارزه خوانى و اگر تو به آن خوانده شدى اجابت كن ، زيرا خواننده بسوى آن باغى است ( سربلندى كرده ) و باغى افتاده شده ( و مغلوب ) است .

15- ( از كلمات 16 جزء پنجم نهج البلاغه است كه براى اصحاب در جنگ فرموده ) هرگز گريزى كه بعد از آن بازگشت ، و شكستى كه بعد از آن هجوم و حمله به دشمن است بر شما ناگوار نباشد ، ( بلكه فرارى ناپسند است كه از جبهه

ص 236

السّيوف حقوقها ،

و قصّوا ( و وطّنوا للجنوب ) للحرب مصارعها ، و اذمروا أنفسكم على الطّعن الدّعسيّ و الضّرب الطّلخفى ، و أميتوا الأصوات ، فإنّه أطرد للفشل 10430 .

16- صمدا صمدا ، حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ ، و أنتم الأعلون ، و اللّه معكم ، و لن يتركم أعمالكم 5880 .

17- ضاربوا عن دينكم بالظّبى ، و صلوا السّيوف بالخطا ، و انتصروا باللّه باشد نه نقل و انتقال و عقب نشينى براى حمله گسترده تر ) و حقوق شمشيرها ( و اسلحه هاى جنگى را ) بپردازيد ( با قدرت هر چه بيشتر نيرو را بر آنها فرو ريزيد ) و براى جنگ جايگاههاى افتادن آن را پيروى كرده ( تتبع و جستجوى بيشتر كنيد ممكن است مراد پناهگاهها باشد تا از شكست محفوظ باشيد ) و يا براى پهلوها جايگاههاى افتادنها را بگسترانيد ( و بكشته شدن و شهادت دل ببنديد ) و يا پهلوهاى دشمن را بر زمين برسانيد و نفسهاى خود را بر زدن دشمنان به نيزه زدنى سخت كه خوب كارگر شود ، يا پر كند جوف دشمن را بر انگيزانيد و تحريص نمائيد ، و آوازها را آهسته كنيد ( تا دشمن بمكان شما پى نبرد ) زيرا آن ترس را دور كننده تر است ) .

16- آهنگ جهاد كنيد آهنگ تمام تا عمود حق و ستون پيروزى ( همچون عمود سپيده صبح كه تاريكى شب را بر طرف مى سازد ) منجلى گردد ، و شما بلندتريد ( غلبه با شماست ) و خدا با شما مى باشد ، و هرگز عملهاى شما را ضايع نكند ، ( حضرت اين كلمات

را در ترغيب به جهاد در روزى از روزهاى جنگ صفين ايراد فرموده اند ) .

17- از براى حفظ دين خود با دمهاى شمشير و يا با تنديهاى آن بزنيد ، و شمشيرها را با گامها بپيونديد ، ( يا وقتى كه مى خواهيد بزنيد پيوسته جلو برويد تا دشمن يقين كند قصد كشتن او را داريد ، و يا اگر شمشير كوتاه است با گامى كه بر مى داريد آن را بلندتر خواهيد نمود ، در نتيجه گام شما در پيروزى بر دشمن مؤثر

ص 237

تظفروا و تنصروا 5933 .

18- طيبوا عن أنفسكم نفسا و امشوا إلى الموت مشيا سجحا 6018 .

19- بقيّة السّيف أنمى عددا و أكثر ولدا 4439 .

20- ربّ حرب أعود من سلم 5320 .

21- ربّما أتيت من مأمنك 5381 . است ) و از خدا طلب نصرت كنيد ، تا پيروزى يافته ، و يارى شويد ، «نقل شده : كه مردى از قبيله ازد شمشير خود را به مهلب ازدى كه از شجاعان عرب بود نشان داد ، و گفت : اى عم اين شمشير را چگونه مى بينى گفت : خوب شمشيرى است اگر كوتاه نبود آن مرد گفت : آن را با گام خود بلند مى كنم مهلب گفت : اى پسر برادرم و اللّه كه رفتن به چين يا آذربايجان آسان تر است تا اين گام يعنى چنين گامى مردانگى لازم دارد» .

18- ( اين فراز را روزى در جنگ صفين به اصحاب فرمودند كه شما مى دانيد حقيقت خود را و اجر و ثواب شهادت را و حيات جاويد تحصيل نمود را پس ) نيكو باشيد از نفسهاى خود به حسب نفس .

( يعنى به طيب خاطر از نفس بگذريد ) و به سوى مرگ برويد رفتن نرم هموارى . ( يعنى به آسانى زيرا پيروزى على أى حال به آن حاصل خواهد شد ) .

19- باقيمانده از شمشير ( يعنى كسى كه در جنگ با دشمن جان زنده بدر برده مانند حضرت سجّاد- عليه السلام- در كربلا ) از جهت عدد ، فزاينده تر و فرزندانشان بيشتر خواهد بود . ( يعنى خداوند از راه امداد غيبى بر عكس خواسته دشمن عدد را زيادتر نمايد ) .

20- بسا جنگى كه از آشتى سودمندتر است .

21- بسا باشد كه مأمنت دشمن بر تو بيايد . ( يعنى مشرف گشته و مسلط شود

ص 238

22- أفضل العدد الاستظهار 2886 .

23- إنّ في الفرار موجدة اللّه سبحانه ، و الذّلّ اللّازم ، و العار الدّائم ، و إنّ الفارّ غير مزيد في عمره ، و لا مؤخّر عن يومه 3585 .

24- خفّت عقولكم ، و سفهت حلومكم ، فأنتم غرض لنابل ( عرض لنائل ) ، و أكلة لآكل ، و فريسة لصائل 5076 .

25- عاودوا الكرّ ، و استحيوا من الفرّ ، فإنّه عار في الأعقاب ، و نار يوم الحساب 6317 .

26- عضّوا على النّواجد ، فإنّه أنبا للسّيوف عن الهام 6323 . پس بايد در عين دور انديشى و احتياط به خدا پناه برد ، و محتمل است كه مطلق مأمن مراد باشد يعنى از هر چيزى كه ايمنى از مرض ، مرگ ، ناامنى ، و مانند آن بسا بر تو ناگهان فرود آيد پس نبايد فريب خورد ) .

22- افزون ترين نيروها خدا را پشتيبان قرار دادن

است .

23- براستى كه در فرار از جهاد خشم خداى سبحانه ، و خوارى لازم و ننگ دائم است ، و بدرستى كه فرار كننده در عمر خود زياد نكرده ، و از روز او ( كه اجلش مقرر شده ) تأخير نمى شود .

24- در باره طايفه اى كه آنها را آن بزرگوار در باره جنگ نكوهش كرده گويا اهل بصره باشند مى فرمايد : عقلهاى شما سبك ، و بلوغتان سفيهانه است ، زيرا شما نشانه سازنده تير و يا صاحب تير بوده ( نمى توانيد آن را از خود رد سازيد قدرت دفاعى نداريد چون عقل نداريد ) ( و يا متاع كسى هستيد كه برسد به شما ) ، و لقمه هستيد براى خورنده و طعمه شيريد كه گردنتان را درهم شكند .

25- به حمله ( بر دشمن ) عادت كنيد ، و از فرار ( از جبهه ) شرم نمائيد زيرا كه آن ننگ اولاد ، و آتشى است در روز حساب .

26- نواجد ( دندانهاى چهارگانه بعد از دندانهاى آسيا از بالا و پائين ) را

ص 239

27- الفرار أحد الذلّين 1663 .

28- استحيوا من الفرار ، فإنّه عار في الأعقاب ، و نار يوم الحساب 2503 .

29- التووا في أطراف الرّماح فإنّه أمور للأسنّة 2528 . دندان بگيريد ( يعنى همه دندانها را بر روى يكديگر سخت بگذاريد و فشار دهيد نواجد كنايه از همه دندانهاست زيرا وقتى آن چهار دندان سخت روى هم قرار گرفتند همه دندانها روى هم قرار خواهند گرفت ) زيرا كه آن كند كننده تر است شمشيرها را از سرها .

27- گريختن يكى از دو خوارى است .

28- از

گريختن شرم نمائيد زيرا آن ننگ و عار در آيندگان ، و آتش است در روز حساب .

29- در اطراف يا در سرهاى نيزه ها پيچيده شويد يا بپيچيد ، زيرا آن كارگر تر يا روان كننده تر است نيزه ها را . ( احتمالاتى كه بزرگان در معناى آن داده اند : يكى آنكه در وقت نيزه زدن بجانب سر نيزه خم شويد ، يا نيزه را در زير بغل خود گيريد ، گويا خود را بر آن پيچيده ايد كه سر نيزه بهتر نفوذ كند ، در اين حال نيزه بسه نيرو بكار برده مى شود : 1- زير بغل 2- ذراع 3- كف دست ديگر آنكه مراد پيچيدن چيزى باشد در اطراف نيزه مثل زه و پى ، سوم آنكه اطراف نيكو به دست آوريد كه عبارت از فولاد خوب كه آبگيرى نيكو شده ، يا آنكه به معنى پيچيدگى طرفين نيزه باشد مانند مارپيچى ، چهارم آنكه پيچيدن خود انسان باشد اطراف نيزه ها كه نيزه به انسان اصابت نكند . و اما كلمه ( امور ) ممكن است به معناى تجاوز كننده باشد ، چنانكه احتمال دارد كنايه از تمرين بوده كه در وقت به كار بردن بيشتر كارگر خواهد بود زيرا مهارت بيشتر است ) .

ص 240

المحاربة

1- من عاند اللّه قصم 7879 .

2- من حارب اللّه حرب 7880 .

3- إنّك إن حاربت اللّه حربت و هلكت 3797 .

4- من حارب النّاس حرب ، و من أمن السّلب سلب 9013 .

الحرّ و الحرّية

1- الحرّ حرّ و إن مسّه الضّرّ 1322 .

2- الحرّية منزّهة من الغلّ و المكر 1485 .

3- قد يضام الحرّ 6644 . جنگيدن 1- هر كه با خدا دشمنى كند شكسته شود .

2- هر كه با خدا بجنگد ( سعادت و آنچه خير او در آن باشد از او ) گرفته شود .

3- براستى كه تو اگر با خدا بجنگى ربوده شوى و به هلاكت رسى .

4- هر كه با مردم محاربه و جنگ نمايد ( اموالش ) ربوده شود و كسى كه از ربوده شدن اموال ايمن نشيند ( اموالش ) ربوده شود .

آزاد و آزادى 1- آزاد مرد آزاد است هر چند كه باو سختى و زيان رسد .

2- آزادگى از كينه و حيله پاك است .

3- گاهى ستم ديده مى شود مرد آزاده .

ص 241

4- لن يتعبّد الحرّ حتّى يزال عنه الضّرّ 7414 .

5- ليس للأحرار جزاء إلّا الإكرام 7491 .

6- لا تكوننّ عبد غيرك ، و قد جعلك اللّه سبحانه حرّا ، فما خير خير لا ينال إلّا بشرّ ، و يسر لا ينال إلّا بعسر 10371 .

المحترس ، الاحتراس

1- المحترس ملقّي 160 .

2- من كثر احتراسه سلم غيبه 8412 . 4- هرگز آزاد بنده نمى شود تا از او بدى حال برطرف گردد . ( يعنى با احسان بنده خواهد گرديد ) .

5- براى آزاد منشان پاداشى نيست مگر اعزاز و احترام .

6- هرگز بنده غير خود مباشى در صورتى كه خداى سبحان ( ذاتا ) تو را آزاد قرار داده است ، و چه خوبى دارد نيكوئى ( مال و جاهى ) كه رسيده نشود مگر به بدى و ( چه سودى

دارد ) گشايشى كه بدست نيايد مگر با سختى ( اين فراز با فرازهاى زيادى در وصيت آن حضرت به فرزندش امام حسن- عليه السّلام- 31 نهج البلاغه ذكر گرديده است ) .

محافظ 1- حراست كننده ( از رنج و زحمت عبادت و جهاد ) فرستاده شده است .

( يعنى هر چه دورى كند خداوند آفات و بلاها را به سوى او بيشتر فرستد ، و يا انداخته شده است در هلاكت ) .

2- هر كه نگهبانى او ( از بديها و منكرات ) بسيار باشد غيب او ( آخرت ) سالم خواهد بود و يا وقتى كه غائب است مردم از او بدگوئى نكنند .

ص 242

الحرص

1- الحرص ذلّ و مهانة لمن يستشعره 1561 .

2- الحرص رأس الفقر ، و أسّ الشّرّ 1574 .

3- الحرص أحد الشّقائين 1629 .

4- الحرص ، و الشّره ، و البخل ، نتيجة الجهل 1694 .

5- الحرص لا يزيد في الرّزق ، و لكن يذلّ القدر 1877 .

6- انتقم من حرصك بالقنوع ، كما تنتقم من عدوّك بالقصاص 2339 .

7- اتّقوا الحرص ، فإنّ صاحبه رهين ذلّ و عناء 2530 .

8- إيّاك و الحرص فإنّه شين الدّين ، و بئس القرين 2633 .

9- إنّ في الحرص لعناء 3378 . حرص و آز 1- حرص ذلت و خواريست از براى كسى كه آن را دريابد .

2- حرص ، سر پريشانى و اصل بناى بدى است .

3- حرص يكى از دو بدبختى است .

4- حرص ، و غلبه حرص ، و بخيلى ، نتيجه نادانى است .

5- حرص در روزى نمى افزايد ، و ليكن قدر و مرتبه را خوار مى سازد .

6-

به وسيله قناعت و سازگارى از حرص خود انتقام كش چنانكه از دشمنت به قصاص انتقام مى كشى .

7- از حرص پرهيز نمائيد زيرا كه صاحب آن در گرو ذلّت و رنج است .

8- بر تو باد به دورى از حرص ، زيرا كه آن عيب ديندارى بوده ، و بد همنشينى مى باشد .

9- بدرستى كه در حرص هر آينه زحمت است .

ص 243

10- الحرص مطيّة التّعب 280 .

11- الحرص علامة الفقر 352 .

12- الحرص ذميم المغبّة 430 .

13- الحرص علامة الأشقياء 626 .

14- الحرص ذلّ ، و عناء 691 .

15- الحرص يفسد الإيقان 724 .

16- الحرص يذلّ و يشقي 869 .

17- الحرص عناء مؤبّد 982 .

18- الحرص يزري بالمروّة 1107 .

19- الحرص موقع في كثير ( كبير ) العيوب ( الذّنوب ) 1131 .

20- الحرص ، و الشّره ، يكسبان الشّقاء و الذّلّة 1369 . 10- حرص مركب رنج و زحمت است .

11- حرص نشانه احتياج و تهيدستى است .

12- حرص بد عاقبت و سرانجام آن نكوهيده است .

13- حرص نشانه بدبختان است .

14- حرص و آز خوارى و رنج است .

15- حرص يقين را فاسد مى نمايد .

16- حرص خوار ساخته و بدبخت مى كند .

17- حرص رنج و زحمت هميشگى است .

18- حرص مردانگى را عيبناك سازد .

19- حرص آدمى را در گناهان بزرگ ، و يا در عيبهاى بسيار اندازنده است .

20- حرص و غلبه حرص بدبختى و ذلّت را كسب مى نمايند .

ص 244

21- الحرص ينقص قدر الرّجل ، و لا يزيد في رزقه 1550 .

22- إنّك لست بسابق أجلك ، و لا بمرزوق ما ليس لك ، فلما ذا تشقي نفسك يا شقيّ

3790 .

23- بالحرص يكون العناء 4249 .

24- بئس الرّفيق الحرص 4385 .

25- ثمرة الحرص العناء 4598 .

26- ثمرة الحرص النّصب 4648 .

27- ردّ الحرص يحسم الشّره ، و المطامع 5396 .

28- شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين 5772 .

29- ضادّوا الحرص بالقنوع 5919 . 21- حرص قدر و اندازه مرد را كم كرده ، و در روزى او نمى افزايد .

22- براستى كه تو از اجلت پيشى گيرنده نيستى و به آنچه روزى تو نمى باشد نمى رسى ( بنا بر اين ) پس براى چه نفس خود را بدبخت مى گردانى اى ( حريص ) بدبخت .

23- به سبب حرص رنج حاصل خواهد شد .

24- بد رفيقى است آز ( چون آدمى را از آخرت باز مى دارد ) .

25- ميوه حرص تعب و رنج است .

26- ثمره حرص درد و بلاء است .

27- برگردانيدن حرص غلبه حرص ، و طمعها را قطع خواهد نمود . ( يعنى كسى كه حرص را ترك كرد حرص و طمع بر او غلبه نكند ) .

28- سختى حرص و زيادى آن از قوت نشاط و حرص و بى غمى نسبت به عاقبت كار و ضعف دين است .

29- حرص را به راضى شدن به قسمت مخالفت نمائيد .

ص 245

30- طاعة الحرص تفسد اليقين 5986 .

31- على الشّكّ و قلّة الثّقة باللّه مبنى الحرص و الشّحّ 6195 .

32- عبد الحرص مخلّد الشّقاء 6303 .

33- في الحرص العناء 6469 .

34- في الحرص الشّقاء ، و النّصب 6501 .

35- قرن الحرص بالعناء 6719 .

36- قتل الحرص راكبه 6730 .

37- قصّر من حرصك ، وقف عند المقدور لك من رزقك ، تحرز دينّك 6789 .

38-

كيف يتخلّص من عناء الحرص من لم يصدق توكّله 7007 . 30- فرمانبردارى حرص يقين را فاسد مى سازد . ( زيرا با وجود حرص كم كم يقين به معارف الهيه و مقدرات ضعيف شده در نتيجه فاسد خواهد گرديد ) .

31- بر شك و كمى اعتماد بر خداست بناى حرص و بخيلى . ( و گرنه اگر كسى به خدا يقين اعتماد داشته باشد هرگز حريص و بخيل نخواهد شد ) .

32- بنده حرص بدبخت دائمى است . ( چون هميشه در رنج و زحمت بسر مى برد ) .

33- در حرص ( آز ) تعب و رنج است .

34- در حرص و آز بدبختى و تعب است .

35- حرص با تعب و زحمت همراه است .

36- حرص سوار خود را كشته و هلاك گردانيده است .

37- از حرصت كوتاه كن ، و در نزد آنچه براى تو تقدير گشته بايست ، تا دينت را جمع و يا حفظ نمائى .

38- چگونه از رنج و زحمت حرص خلاص مى گردد كسى كه توكّل او (

ص 246

39- كثرة الحرص تشقي صاحبه ، و تذلّ جانبه 7108 .

40- ليس كلّ من طلب وجد ، ليس كلّ من أضلّ فقد 7527 .

41- من حرص شقى و تعنّى 7723 .

42- من كثر حرصه ذلّ قدره 7852 .

43- من ادّرع الحرص افتقر 7962 .

44- من كثر حرصه قلّ يقينه 7996 .

45- من غلب عليه الحرص عظمت ذلّته 8020 .

46- ما أذلّ النّفس كالحرص ، و لا شان العرض كالبخل 9550 .

47- ما أجلب الحرص للنّصب 9622 . بر خدا ) راست نباشد 39- بسيارى حرص صاحب خود را بدبخت گردانده و جانب

و طرفش را خوار خواهد ساخت .

40- چنان نيست هر كسى كه طلب كند بيابد ( يعنى آنچه مقدر شده بدست آيد سعى بيشتر رنج فراوان ببار آورد ) و نيست چنين هر كه واگذارد و طلب نكند نيابد و يا هر كه در طلب ، اخلال نمايد نيابد ( ممكن است «ليس كلّ من ضلّ فقد» باشد يعنى چنان نيست هر كه گمراه شد مفقود گردد و ناياب شود ) .

41- هر كه حريص باشد بدبخت گردد و تعب كشد .

42- هر كه حرص او بسيار باشد قدر و منزلت او خوار گردد .

43- هر كه حرص را پيراهن خود كند ( يعنى از آن جدا نشود ) فقير گردد .

44- هر كه حرصش زياد باشد يقينش كم خواهد بود .

45- هر كه بر او حرص غلبه نمايد خواريش عظيم گردد .

46- نفس را چيزى مانند حرص خوار نساخته ، و عرض و آبرو را چيزى مانند بخيلى عيبناك ننموده است .

47- چه چيز نزديك كرده حرص را به رنج و اندوه ( يعنى از هم جدا نخواهند شد

ص 247

48- مستعمل الحرص شقيّ مذموم 9869 .

49- لا يغلب الحرص صبركم 10235 .

50- لا صحّة مع نهم 10524 .

51- يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع 10982 .

الحريص

1- الحريص فقير ، و لو ملك الدّنيا بحذافيرها 1753 .

2- الحريص تعب 241 .

3- الحريص لا يكتفي 365 .

4- الحريص عبد المطامع 625 .

5- الحريص متعوب فيما يضرّه 676 . پس نبايد حرص زد ) .

48- بكار برنده حرص بدبخت نكوهش شده است .

49- حرص بر شكيبائى شما غلبه نكند .

50- با افراط در شهوت و يا

با حرص هيچ تندرستى نيست .

51- اندك طمع ( و طمع كم صاحب خود را ) بر بسيارى طمع و اميدارد .

آزمند 1- حريص پريشان است هر چند دنيا را بتمامى آن مالك گردد .

2- حريص پيوسته در رنج و تعب است .

3- حريص اكتفا نمى كند ( يعنى دست از طلب بر ندارد ) .

4- حريص بنده طمع هاست .

5- حريص در آنچه او را مضر خواهد بود در زحمت است . ( ظاهرا متعوب غلط باشد صحيح آن «متعب» است و در اقرب الموارد گفته : و لا يقال متعوب ) .

ص 248

6- الشّره لا يرضى 885 .

7- الحريص أسير مهانة لا يفكّ أسره 1370 .

8- إن كنت حريصا على طلب المضمون لك فكن حريصا على أداء المفروض عليك 3717 .

9- ربّ حريص قتله حرصه 5302 .

10- عجبت لمن علم أنّ اللّه قد ضمن الأرزاق ، و قدّرها ، و أنّ سعيه لا يزيده فيما قدّر له منها ، و هو حريص دائب في طلب الرّزق 6279 .

11- كلّ حريص فقير 6833 .

12- كم من حريص خائب و مجمل لم يخب 6966 .

13- ليس لحريص غناء 7452 . 6- حريص خوشنود نمى گردد .

7- حريص در بند خواريست كه بند گرفتاريش جدا نمى شود .

8- اگر تو بر طلب آنچه در عهده گرفته شده است ( روزى ) حريص مى باشى ، پس بر اداء آنچه بر تو واجب گشته است ( از طاعات و عبادات و مقررات الهى ) حريص باش .

9- بسا حريصى كه حرص او او را بكشد .

10- عجب دارم از كسى كه مى داند خداوند در حقيقت متكفل روزيهاست و آن را تقدير كرده

، و سعى و تلاشش در آنچه از آن برايش تقدير شده چيزى را زياد نخواهد كرد ، در عين حال در طلب روزى حريص رنجبر است .

11- هر حريصى فقير است . ( يعنى بيچاره دنيا و آخرت خواهد بود ) .

12- بسا حريصى كه نااميد است و نيكو طلب كننده اى كه نوميد نگشته است .

13- براى هيچ حريصى توانگرى نيست ( زيرا طالب بيشتر است ) .

ص 249

14- من كان حريصا لم يعدم الإهانة 8129 .

15- من كثر حرصه كثر شقائه 8602 .

16- من جمع له مع الحرص على الدّنيا البخل بها فقد استمسك بعمودي اللّؤم 9082 .

17- لا حياء لحريص 10499 .

18- لا يلفى الحريص مستريحا 10561 .

19- لا يجمع المال إلّا الحرص ، و الحريص شقيّ مذموم 10842 .

الحرفة

1- على قدر الحرمان تكون الحرفة 6182 .

2- الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور 1974 . 14- هر كه حريص باشد از اهانت بى بهره نخواهد بود .

15- هر كه حرص او فراوان است بدبختى او بسيار باشد .

16- هر كه با حرص بر دنيا بخل نسبت به آن جمع شود ( هم بخيل باشد و هم حريص ) پس در حقيقت به دو ستون دنائت و پستى چنگ زده است .

17- براى هيچ حريصى حيائى نيست .

18- حريص راحت يافت نمى شود ( بلكه پيوسته در رنج و تعب است ) .

19- فراهم نياورد مال را مگر حرص و حريص بدبختى است مذمت شده .

پيشه 1- به اندازه محروميت جزا يا تنگى روزى و يا طعمه مى باشد .

2- پيشه با پاكدامنى بهتر از توانگرى با گناه است .

ص 250

الحرام

1- الحرام سحت 239 .

الحرمان و الخيبة

1- الحرمان خذلان 101 .

2- عجبت لمن يرجو فضل من فوقه ، كيف يحرم من دونه 6285 .

3- لن تسكن حرقة الحرمان حتّى يتحقّق الوجدان 7419 .

4- لا تحرم المضطرّ و إن أسرف 10427 .

5- لا تخيّب المحتاج و إن ألحف 10428 . حرام 1- حرام پليد است .

محروميت 1- محروم نمودن يا محروميّت ( خود از عنايات الهى و از نعمتها ) خواريست .

2- عجب دارم از كسى كه اميدوار فضل و احسان كسى كه بالاتر از اوست مى باشد چگونه محروم مى سازد كسى را كه پائين تر از اوست .

3- هرگز سوزش محروميت ساكن نشود تا دريافت ( آنچه محروميت آن تحقق يافته از نعمتهاى دنيوى باشد يا اخروى ) تحقق يابد .

4- بيچاره را محروم مگردان هر چند اسراف كند .

5- محتاج را نوميد مگردان هر چند در سؤال مبالغه كند .

ص 251

حزب اللّه

1- أيسرّك أن تكون من حزب اللّه الغالبين : اتّق اللّه سبحانه ، و أحسن في كلّ أمورك ، فإنّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون 2828 .

الحزم

1- الحزم تجرّع الغصّة ، حتّى تمكّن الفرصة 1759 .

2- أواخر مصادر التّوقّي أوائل موارد الحذر 1812 .

3- الحزم النّظر في العواقب ، و مشاورة ذوي العقول 1915 .

4- ألا و إنّ من تورّط في الأمور من غير نظر في العواقب فقد تعرّض لمفدحات النّوائب 2777 . حزب خدا 1- آيا تو را خوشنود مى سازد كه از حزب غالب خدا باشى : از خداى سبحان بترس ، و در تمام كارهاى خود نيكوئى كن ، زيرا كه خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه خود ساخته ، و با افرادى است كه احسان كننده اند .

دور انديشى 1- دور انديشى فرو بردن غصه است تا فرصت ممكن شود .

2- اواخر مصادر خويشتن دارى اوائل موارد احتراز است .

3- دور انديشى نگاه كردن به عاقبت هاى كار ، و مشورت نمودن با خردمندانست .

4- آگاه باشيد ، به راستى هر كه بدون نظر و انديشه در سرانجام كارها وارد شود ، در حقيقت خود را در عرصه مصيبت هاى سنگين قرار داده است .

ص 252

5- أصل العزم الحزم ، و ثمرته الظّفر 3095 .

6- الحزم بضاعة ( و ) التّواني إضاعة 9 .

7- الحزم صناعة 117 .

8- الحزم أسدّ الآراء 471 .

9- الحزم حفظ التّجربة 961 .

10- الحزم بإجالة الرّأي 1077 .

11- الحزم شدّة الاستظهار 1103 .

12- الرّأي كثير ، و الحزم قليل 1213 .

13- الحزم حفظ ما كلّفت ، و ترك ما كفيت 1489 . 5- ريشه

اراده و تصميم دور انديشى ، و ميوه آن پيروزى است .

6- دور انديشى سرمايه خيرات است ، و سستى و كاهلى ضايع كردن است .

7- دور انديشى پيشه اى است نيكو .

8- دور انديشى محكم ترين انديشه هاست .

9- دور انديشى نگهدارى تجربه است ( يعنى كسى دور انديش است كه از تجربه ها نتيجه و بهره كافى ببرد و همه را حفظ نمايد .

10- دور انديشى به جولان در آوردن انديشه است ( يعنى دور انديش فكر خود را زياد به گردش در مى آورد تا به صواب نزديكتر شود ) .

11- دور انديشى سخت استظهار است ( يعنى با احتياط پشت خود را به وسيله افراد يا عمل قوى مى كند ، بى گدار به آب نمى زند .

12- رأى بسيار و دور انديشى كم است . ( يعنى بايد كوشيد از رأى دور انديش استفاده كرد نه از رأى هر كسى ) .

13- دور انديشى نگهدارى آنچه تو به آن تكليف شدى ( از قبيل نماز ، روزه ، حج ، جهاد ، امر بمعروف و نهى از منكر و ساير عبادات و تكاليف الهى از واجبات

ص 253

14- الطّمأنينة قبل الخبرة خلاف الحزم 1514 .

15- إنّما الحزم طاعة اللّه ، و معصية النّفس 3860 .

16- آفة الحزم فوت الأمر 3961 .

17- إذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة 4067 .

18- ثمرة الحزم السّلامة 4590 .

19- خذ بالحزم ، و الزم العلم ، تحمد عواقبك 5045 .

20- غاية الحزم الاستظهار 6362 . و ترك محرّمات ) و ترك آنچه را كه كفايت شدى ، ( مانند تلاش براى حفظ و حراست از نفس و روزى كه به عهده خداست و

در دست مأمورين الهى مى باشد و امثال آن ) .

14- اطمينان و آرام گرفتن پيش از آگاهى بر خلاف دور انديشى است . ( يعنى وقتى انسان پى ببرد در كمين است ، و يا بلائى متوجه اوست يا پيش از آنكه عاقبت كار در قيامت معلوم گردد خاطر جمع باشد ، و هيچ عكس العملى نشان ندهد و آرام گيرد ، چنين عملى ضدّ دورانديشى است .

15- جز اين نيست كه دور انديشى فرمانبردارى خدا و نافرمانى كردن نفس است .

16- آفت دور انديشى فوت كار است . ( يعنى از دست رفتن آنست ) .

17- هر گاه عزم و تصميم با دور انديشى توأم گردد نيكبختى كامل خواهد گرديد .

18- ميوه دور انديشى سلامتى ( از مفاسد دنيوى و اخروى ) است .

19- دور انديشى را فرا گرفته ، و ملازم علم باش و از آن جدا مشو تا عاقبت هاى تو ستوده شود .

20- عاقبت و غرض از دور انديشى احتياط و پشت قوى نمودن است .

ص 254

21- كمال الحزم استصلاح الأضداد ، و مداجاة الأعداء 7232 .

22- من خالف الحزم هلك 7910 .

23- من أخذ بالحزم استظهر 7913 .

24- من أضاع الحزم تهوّر 7914 .

25- من قلّ حزمه ضعف عزمه 7981 .

26- من لم يقدّمه الحزم ، أخّره العجز 8208 .

27- من الحزم قوّة العزم 9263 .

28- من الحزم التّأهّب و الاستعداد 9370 .

29- من الحزم حفظ التّجربة 9391 .

30- من الحزم صحّة العزم 9399 . 21- كمال دور انديشى به صلاح آوردن مخالفان و مدارا نمودن با دشمنان است .

22- هر كه مخالفت دور انديشى كند هلاك گردد .

23- هر كه

دور انديشى را فرا گيرد قوى پشت گردد .

24- هر كه دور انديشى را ضايع كند بى پروا در مهالك افتد .

25- هر كه دور انديشى او كم باشد عزم و تصميمش ناتوان و سست باشد .

26- هر كه دور انديشى او را مقدم ندارد ، ناتوانى او را مؤخّر دارد .

27- از دور انديشى است نيروى عزم ( و با سستى در كار دور انديشى محقق نشود ) .

28- از جمله دور انديشى است ، تهيه گرفتن و آماده شدن ( براى سفر آخرت ) .

29- از دور انديشى است نگهداشتن آزمايش ( تا آن را در وقت خود به كار برد ) .

30- از دور انديشى است صحيح بودن عزم و تصميم ( و سست نبودن آن ) .

ص 255

31- من الحزم الوقوف عند الشّبهة 9403 .

32- من كمال الحزم الاستعداد للنّقلة ، و التّأهّب للرّحلة 9411 .

الحازم

1- الحازم من لا يشغله النّعمة عن العمل للعاقبة 1878 .

2- الحازم من جاد بما في يده ، و لم يؤخّر عمل يومه إلى غده 1921 .

3- الحازم من لم يشغله غرور دنياه عن العمل لأخراه 1985 .

4- الحازم من دارى زمانه 1592 .

5- الحازم من حنّكته التّجارب ، و هذّبته النّوائب 2028 . 31- از دور انديشى است توقف و ايستادن در نزد شبهه .

32- از كمال دور انديشى است آمادگى براى نقل و انتقال ( از دنيا به سوى آخرت ) و تهيه گرفتن براى كوچ نمودن .

دور انديش 1- دور انديش كسى است كه نعمت او را از عمل براى عاقبت مشغول نسازد .

2- دور انديش كسى است كه به آنچه در دست

اوست بخشش كند ، و كار روز خود را به فرداى خود پس نيندازد .

3- دور انديش كسى است كه فريب دنيايش او را از عمل براى آخرت او مشغول نساخته است .

4- دور انديش كسى است كه با زمان خود مدارا كند . ( يعنى با اهل زمان حسن سلوك داشته باشد ) .

5- دور انديش كسى است كه تجربه ها كام او را ماليده يا محكم نموده و مصيبتها او را پاكيزه كرده باشد .

ص 256

6- الحازم من شكر النّعمة مقبلة ، و صبر عنها ، و سلاها مولّية مدبرة 2114 .

7- الحازم من يؤخّر العقوبة في سلطان الغضب ، و يعجّل مكافاة الإحسان اغتناما لفرصة الإمكان 2179 .

8- أحزمكم أزهدكم 2833 .

9- أحزم النّاس من استهان بأمر دنياه 3092 .

10- أحزم النّاس من توهّم العجز لفرط استظهاره 3274 .

11- أحزم النّاس من كان الصّبر و النّظر في العواقب شعاره و دثاره 3275 .

12- أحزم النّاس رأيا من أنجز وعده ، و لم يؤخّر عمل يومه 6- دور انديش چنين كسى است : در وقتى كه نعمت رو مى آورد شكر كند ، و هنگامى كه بر گردد و پشت گرداند شكيبائى به كار برده ، و فراموش نمايد آن را خيالى بدل راه نده .

7- دور انديش كسى است كه عقوبت را در وقت تسلط خشم عقب انداخته ، و در پاداش دادن نيكوئى و احسان از جهت غنيمت شمردن فرصت توانائى شتاب مى كند .

8- دور انديش ترين شما بى رغبت ترين شماست به دنيا .

9- دور انديش ترين مردم كسى است كه امر دنيا را خوار شمارد .

10- دور انديش ترين مردم كسى است كه با بسيارى يار

و معين و پشتيبانان خود را ناتوان پندارد ، ( و عمده اعتمادش بر خدا باشد ) .

11- دور انديش ترين مردم كسى است كه شكيبائى و انديشه در عاقبت كارها شعار و دثار ( لباس زيرين و روئين ) او باشد .

12- دور انديش ترين مردم به حسب رأى و انديشه كسى است كه وعده

ص 257

لغده 3341 .

13- إنّ الحازم من لا يغترّ بالخدع 3423 .

14- إنّ الحازم من شغل نفسه بجهاد نفسه ، فأصلحها ، و حبسها عن أهويتها و لذّاتها فملكها ، و إنّ للعاقل بنفسه عن الدّنيا و ما فيها و أهلها شغلا 3568 .

15- إنّ الحازم من قيّد نفسه بالمحاسبة ، و ملكها بالمغاضبة ( بالمغالبة ) ، و قتلها بالمجاهدة 3574 .

16- الحازم يقظان ، الغافل و سنان 100 .

17- الحازم من كفّ أذاه 1263 . خويش را بجا آورده ، و كار امروز خود را براى فرداى خود تأخير نيندازد ( مثل اين كه بگويد بعدا بجا مى آورم . نه نه ، و به قول شاعر :

خار در ديده فرصت بشكن

كار امروز به فردا مفكن

13- براستى كه دور انديش كسى است كه به فريب ها فريب نخورد .

14- براستى كه دور انديش كسى است كه نفس خويش را به جهاد نفسش مشغول ساخته ، پس آن را اصلاح نمايد ، و آن را از خواهشها و لذتهايش جلوگيرى كند ، پس مالك آن شود ، و به درستى كه براى عاقل به جاى دنيا و آنچه در آنست و اهل آن به نفس خود اشتغالى است ، كه ديگر به غير آن نپردازد .

15- براستى كه دور انديش كسى

است كه نفس خود را به محاسبه در بند كشد . ( يعنى لحظه اى خود را باز جوئى نمايد كارهاى نفس را كنترل كرده دقيقا حساب نمايد عمل نيك و زشت آن را متذكر شده كارهاى آن را بسنجد ) ، و مالك آن شود ( به تسلط بر آن ) يا بخشم آوردن آن ، و آن را بكشد به جنگيدن با آن .

16- دور انديش بيدار بوده ، بى خبر و غافل در پينگى و آغاز خواب خواهد بود .

17- دور انديش كسى است كه آزار خود را باز دارد .

ص 258

18- الحازم من اطّرح المؤن ، و الكلف 1392 .

19- الحازم من ترك الدّنيا للآخرة 1487 .

20- الحازم من تجنّب التّبذير ، و عاف السّرف 1506 .

21- إنّما الحازم من كان بنفسه كلّ شغله ، و لدينه كلّ همّه ، و لآخرته كلّ جدّه 3897 .

22- ربّ صغير أحزم من كبير 5348 .

23- سلاح الحازم الاستظهار 5563 . 18- دور انديش كسى است كه مؤنه و كلفت ها را بيندازد . ( يعنى زندگانى و معاشرت ها را سهل و آسان گيرد و خود را به زحمت نيندازد ) .

19- دور انديش كسى است كه دنيا را براى آخرت ترك نمايد . ( يعنى آنچه از دنيا باعث فراموشى آخرت مى گردد آنها را واگذارد ، و گرنه دنيائى كه به وسيله آن آخرت تحصيل مى گردد عين آخرت خواهد بود ، بايد انسان بدنبال آن رود و ترك آن صحيح نيست ) .

20- دور انديش كسى است كه از ولخرجى و بيهوده خرج كردن دورى كند ، و از زياده روى كراهت داشته باشد .

21- جز

اين نيست دور انديش كسى است كه تمام اشتغال او در باره نفسش ، و تمام اندوه و يا همتش براى دين خويش ، و همه كوشش و اجتهادش براى آخرت خود باشد .

22- بسا كوچكى كه دور انديش تر از بزرگى است ، چون عقل او بيشتر مى باشد ، چنانكه سعدى گويد :

گه بود كز حكيم روشن رأى

بر نيايد درست تدبيرى

گاه باشد كه كودكى نادان

بغلط بر هدف زند تيرى

23- اسلحه دور انديش احتياط و پشت قوى كردن است .

ص 259

24- للحازم في كلّ فعل فضل 7335 .

25- للحازم من عقله عن كلّ دنيّة زاجر 7350 .

26- لا يدهش عند البلاء الحازم 10696 .

27- لا يكون حازما من لا يجود بما في يده ، و لا يؤخّر ( و لا يدّخر ) عمل يومه إلى غده 10851 .

28- لا يستغني الحازم أبدا عن رأي سديد راجح 10878 .

الحزن على ما فات

1- لا تأس على ما فات 10153 . 24- براى دور انديشى در هر كارى فضلى است ( زيرا كارى را بدون فكر انجام نخواهد داد حساب شده به عملى دست زند نه بيهوده و عبث ) .

25- براى دور انديش از جانب عقلش از هر صفت پست منع كننده ايست .

26- دور انديش در نزد بلاء مدهوش نمى شود ( و عقل را از دست نداده در عاقبت آن انديشه مى نمايد ) .

27- دور انديش نيست كسى كه به آنچه در دست اوست بخشش نكرده و عمل روز خود را به فرداى آن پس نيندازد ( و در آن شتاب نكند كه سبب زيان گردد ) . و يا عمل امروزش را براى فردايش ( قيامت

) ذخيره ننمايد .

28- دور انديش هرگز از رأى درستى كه راجح است ( كه در سنجش بچربد ) بى نياز نخواهد بود .

اندوه بر آنچه فوت شده 1- اندوهگين مشو بر آنچه فوت شده است .

ص 260

الحساب

1- الحساب قبل العقاب ، الثّواب بعد الحساب 380 .

الحسب

1- لا جمال كالحسب 10481 .

الحسد

1- الحسد أحد العذابين 1635 .

2- الحسد الأم الرّذيلتين 1650 .

3- الحسد داء عياء ، لا يزول إلّا بهلك الحاسد ، أو موت المحسود 1889 .

4- الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب 1891 . حساب 1- حساب پيش از عقاب ، و ثواب و پاداش بعد از حساب خواهد بود .

شرافتمندى 1- هيچ زيبائى مانند حسب نيست ( كه آدمى به وسيله كسب فضائل به مرتبه بلند رسد ) .

رشك 1- حسد يكى از دو عذاب است .

2- حسد پست ترين دو صفت پست است .

3- رشك مرضى است خوب نشدنى برطرف نگردد مگر به هلاكت حسد برنده ، يا مردن آنكه بر او رشك برده شده است .

4- حسد حسنات را مى خورد ، چنانكه آتش هيزم را مى خورد .

ص 261

5- الحسد عيب فاضح ، و شحّ ( شجىّ ) فادح ، لا يشفي صاحبه إلّا بلوغ آماله فيمن يحسده 2205 .

6- احذروا الحسد ، فإنّه يزري بالنّفس 2585 .

7- إيّاك و الحسد ، فإنّه شرّ شيمة ، و أقبح سجيّة ، و خليقة إبليس 3653 .

8- الحسد يضني 29 .

9- الحسد شرّ الأمراض 332 .

10- الحسد حبس الرّوح 372 .

11- الحسد رأس العيوب 558 .

12- الحسد ينكّد العيش 809 .

13- الحسد ينضي ( يضني ) الجسد 943 . 5- رشك عيبى است رسوا ، و بخيلى يا غصه است سنگين ، صاحب خود را شفا ندهد مگر رسيدن به آرزوهاى خود در حق كسى كه بر او حسد مى برد .

6- از حسد دورى نمائيد ، زيرا كه آن نفس را عيبناك مى سازد .

7- بر تو باد به دورى

از حسد زيرا كه آن بدترين خصلت ، و زشت ترين خو ، و خوى شيطان است .

8- حسد رنجور مى سازد ( زيرا كه رشكبر نمى تواند نعمت ديگران را ببيند لذا پيوسته رنجور است ) .

9- حسد بدترين مرض هاست .

10- حسد منع كردن جان است .

11- رشك و حسد رأس عيب هاست .

12- رشك زندگانى را دشوار مى گرداند .

13- رشك تن را لاغر مى سازد .

ص 262

14- الحسد يذيب الجسد 981 .

15- الحسد ينشئ الكمد 1038 .

16- الحسد مقنصة ( منقصة ) إبليس الكبرى 1133 .

17- الحسد مرض لا يؤسى 1378 .

18- الحسد دأب السّفل ، و أعداء الدّول 1472 .

19- إذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد 4131 .

20- ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة 4632 .

21- دع الحسد ، و الكذب ، و الحقد ، فإنّهن ثلاثة تشين الدّين ، و تهلك الرّجل 5137 .

22- رأس الرّذائل الحسد 5242 . 14- رشك جسد را آب مى كند ( چون حسود پيوسته در غم و اندوه بسر مى برد ) .

15- رشك تغيير رنگ و يا بيمارى دل و يا اندوه ببار آورد .

16- رشك صفت بزرگ نقص و يا دام بزرگ شيطان است .

17- حسد مرض است كه مداوا نخواهد شد و قطع شدنى نيست .

18- حسد شيوه و دأب انسان پست و فرو مايه ، و دشمنان دولت ها و دارائى هاست .

19- هرگاه ( باران ) حسد بر يكديگر ببارد ، تباه شدن و فساد حال هر يك برويد ( حضرت حسد را چون باران فرض كرده و حاصل آن را فساد و تباهى ) .

20- ميوه حسد بدبختى دنيا و آخرت است .

21- حسد ، و دروغ ،

و كينه را واگذار ، زيرا آنها سه خصلتند كه دين را عيبناك كرده ، و مرد را هلاك مى سازند .

22- رأس صفات رذل حسد است .

ص 263

23- سبب الكمد الحسد 5521 .

24- سلاح اللّؤم الحسد 5554 .

25- شرّ ما صحب المرء الحسد 5678 .

26- طهّروا قلوبكم من الحسد ، فإنّه مكمد مضني 6016 .

27- كما أنّ الصّدأ يأكل الحديد حتّى يفنيه ، كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه 7216 .

28- ليس الحسد من خلق الأتقياء 7454 .

29- من صغر الهمّة حسد الصّديق على النّعمة 9256 .

30- ويح الحسد ما أعدله ، بدأ بصاحبه فقتله 10095 . 23- سبب تغيير رنگ و بيمارى دل حسد خواهد بود .

24- سلاح دنائت و پستى حسد است .

25- بدترين چيزى كه با آدمى همراه گردد حسد خواهد بود .

26- دلهايتان را از حسد پاك سازيد زيرا كه آن مكمد ( بيمار كننده دل يا سخت اندوهناك سازنده و يا تغيير دهنده رنگ و زائل كننده صفاى آنست ) و بيمار كننده اى است كه علاج ندارد .

27- چنانكه زنگ آهن را مى خورد تا آن را نابود سازد همچنين رشك بدن را متغير سازد ( و مى برد صفاى آن را ) تا آن را فانى گرداند .

28- حسد از اخلاق افراد با تقوا نيست .

29- از كوچكى ( و كوتاهى ) همت است رشك بردن دوست بر نعمت ( دوست خود ) .

30- واى بر حسد چه چيز آن را عادل ساخته كه ( در زيان رساندن ) به صاحب خود ابتداء نموده پس او را مى كشد .

ص 264

31- لا تحاسدوا فإنّ الحسد يأكل الإيمان ، كما تأكل النّار الحطب

، و لا تباغضوا فإنّها الحالقة 10376 .

32- لا داء كالحسد 10478 .

الحسود

1- الحسود ، و الحقود لا تدوم لهما مسرّة 1586 .

2- الحسود أبدا عليل ، و البخيل أبدا ذليل 1764 .

3- الحسود دائم السّقم و إن كان صحيح الجسم 1963 .

4- الحسود أبدا عليل 782 .

5- الحسود لا يبرء 884 .

6- الحسود لا يسود 1017 .

7- الحسود غضبان على القدر 1270 . 31- بر يكديگر حسد مبريد ، زيرا كه حسد ايمان را مى خورد ، چنانكه آتش هيزم را مى خورد ، و با يكديگر دشمنى مكنيد زيرا كه آن شوم و برنده است .

32- هيچ دردى مانند حسد نيست . ( زيرا به تن و روان زيان رساند ) .

رشكبر 1- رشكبر و كينه توز بر ايشان شادمانى دائم نيست .

2- رشكبر پيوسته بيمار ، و بخيل هميشه خوار است .

3- رشكبر پيوسته بيمار است گر چه تندرست باشد .

4- رشكبر هميشه رنجور و بيمار است .

5- رشكبر صحّت نمى يابد ( يعنى از بيمارى غم و اندوه مگر آنكه رياضت كشد و آن را از خود بر طرف سازد ) .

6- حسود آقا نخواهد گرديد و مهترى نيابد .

7- رشكبر بر تقدير ( خداى بزرگ ) خشمناك است .

ص 265

8- الحسود كثير الحسرات ، متضاعف السّيّئات 1520 .

9- عند تظاهر النّعم يكثر الحسّاد 6213 .

10- عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد 6262 .

11- ليس لحسود خلّة 7484 .

12- من كثر حسده ، طال كمده 8427 .

13- ما أقلّ راحة الحسود 9479 .

14- لا تكونوا لفضل اللّه عليكم حسّادا 10233 . 8- حسود حسرتها و ندامتهايش بسيار و گناهان او دو چندان خواهد بود

.

( ممكن است دو چندان بودن گناه يا از جهت زشتى اصل حسد باشد ، و يا آنكه چون رشكبر داراى صفت بدى است يك گناهش از جهت رشك است ، و گناه ديگرش از ناحيه ارتكاب تبعات حسد باشد ) .

9- در هنگام ظاهر شدن نعمت ها ( كه از پى يكديگر در آيند ) حسودان بسيار مى شودند .

10- عجب دارم از بى خبرى و غفلت حسودان از سلامتى بدنها ( چون كه حسد بدن را بيمار مى سازد ) .

11- براى حسود دوستى نيست ( زيرا با صفت حسدش دوستى را از ميان بر مى دارد ) .

12- هر كه حسدش بسيار باشد ، اندوه سخت او و يا بيمارى جسم و روح او طولانى خواهد بود .

13- چه اندازه كم است راحتى و آسايش حسود ( زيرا هميشه از نعمتهاى ديگران رنج مى برد ) و يا چه كم كرده راحتى حسود را 14- ( تتمه كلامى است از خطبه قاصعه 234 نهج البلاغه ) مباشيد براى فضل خدا بر خود حسد برندگان .

ص 266

15- لا راحة لحسود 10435 .

16- لا يوجد الحسود مسرورا 10562 .

17- لا يكون المؤمن حسودا 10565 .

18- لا عيش أنكد من عيش الحسود و الحقود 10747 .

19- لا يرضى الحسود عمّن يحسده إلّا بالموت ، أو بزوال النّعمة 10812 .

20- يشفيك من حاسدك أنّه يغتاظ عند سرورك 11030 .

21- الحسود لا خلّة له 886 .

22- الحسود لا شفاء له 1005 .

23- الحاسد يرى أنّ زوال النّعمة عمّن يحسده نعمة عليه 1832 . 15- آسايشى براى حسود نيست .

16- حسود شادمان يافت نمى شود ( بلكه پيوسته اندوهگين است ) .

17- مؤمن حسود نمى باشد

.

18- زندگانى تيره تر و سخت تر از زندگانى حسود و كينه ور نيست .

19- حسود از كسى كه بر او حسد مى برد خوشنود نخواهد گرديد مگر به مرگ طرف يا به زوال نعمت ( از او ) .

20- تو را ( در ناراحتى و كدورتى كه از حسد برنده دارى ) از حسد برنده ات شفا خواهد داد اين كه او در وقت خوشحال و شادمانيت خشمناك خواهد شد .

21- رشكبر براى او دوستى نيست ( چون نمى تواند نعمت را در او ببيند ) .

22- رشكبر براى او شفائى نيست .

23- رشك برنده چنين مى بيند كه زائل شدن نعمت از كسى كه بر او رشك مى برد نعمتى است بر او .

ص 267

24- العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد 1803 .

25- الحاسد يظهر ودّه في أقواله ، و يخفي بغضه في أفعاله ، فله اسم الصّديق ، و صفة العدوّ 2105 .

26- الحاسد يفرح بالشّرور ، و يغتمّ بالسّرور 1474 .

27- الحاسد لا يشفيه إلّا زوال النّعمة 1478 .

المحسود

1- كلّ ذي رتبة سنيّة محسود 6862 .

الحسام و الجواد

1- قد يكبو الجواد 6411 . 24- جاى شگفت است از غافل بودن حسودان از سلامتى بدنها .

25- رشكبر دوستى خود را در گفتارهاى خود آشكار ساخته ، و دشمنيش را در كردارهاى خويش پنهان مى دارد ، پس براى اوست نام دوست ، و صفت دشمن .

26- حسد برنده ببديهاى ( ديگران ) خوشحال بوده ، و بمسرّت و شادى ( آنان ) غمناك گردد .

27- رشكبر او را شفا نخواهد داد مگر زوال نعمت از ديگرى ( پس بايد خود را مداوا كند يعنى حسد را ترك كند و گرنه

دائم عليل و بيمار خواهد بود چون نعمت ها هميشگى است ) .

رشك برده شده 1- هر صاحب رتبه بلندى حسد برده شده است .

تيز هوش 1- گاهى اسب نيكو ( و انسان تيز هوش و تند رو ) برو مى افتد و عقب مى ماند .

ص 268

2- قد ينبو الحسام 6650 .

الحسنات

1- اكتساب الحسنات من أفضل المكاسب 1572 .

2- لكلّ حسنة ثواب 7268 .

3- في كلّ حسنة مثوبة 6463 .

4- كلّ حسنة لا يراد بها وجه اللّه تعالى فعليها قبح الرّياء و ثمرتها قبح الجزاء 6919 .

الإحسان و الصنيعة

قسمت اول

1- الأخذ على العدوّ بالفضل أحد الظّفرين 1676 .

2- إتباع الإحسان بالإحسان من كمال الجود 2020 . 2- گاهى شمشير كند مى گردد ( ضرب المثلى است براى عالم و يا عاقل و يا تيز هوشى كه گاهى به غلط مى رود ) .

نيكى ها 1- تحصيل نيكوئى ها ، از برترين كسب هاست .

2- براى هر كار نيكى پاداش نيكى است .

3- در هر حسنه و كار خوبى ثواب و پاداشى است .

4- هر حسنه اى كه به آن راه خداى تعالى اراده نشود پس بر آنست زشتى رياء و ميوه آنست زشتى پاداش .

احسان 1- بر دشمن احسان نمودن ( و جلو او را با احسان گرفتن ) يكى از دو پيروزى است ( زيرا با اين عمل دشمن تسخير مى شود ) .

2- احسان نمودن بعد از احسان از تمامى بخشش است .

ص 269

3- الإحسان غريزة الأخيار ، و الإساءة غريزة الأشرار 2029 .

4- الكرامة تفسد من اللّئيم بقدر ما تصلّح من الكريم 2080 .

5- الصّنيعة إذا لم تربّ أخلقت ، كالثّوب البالي و الأبنية المتداعية 2189 .

6- أحسن تسترقّ 2227 .

7- أفضل تقدّم 2230 .

8- أحسن تشكر 2235 .

9- انس رفدك ، اذكر وعدك 2249 .

10- أعط تستطع ( تصطنع ) 2251 . 3- نيكى كردن خصلت نيكوكاران و بدى خوى مردمان بد است .

4- بخشندگى و احسان اندازه كه از كريم صالح مى باشد ، بهمان مقدار از پست مرتبه فاسد مى گردد

، و يا گفته شود فاسد مى كند از لئيم بقدر آنچه از كريم صالح مى گرداند .

5- هر گاه احسان تربيت نشود كهنه گردد مانند لباس كهنه و بناهاى درهم شكسته شده ( مرحوم خوانسارى گويد يعنى در عقب احسان احسان ديگرى نكنند و آن را تازه ننمايند كهنه شود ) .

6- احسان نما تا بنده بسازى .

7- احسان كن تا مقدّم شوى .

8- احسان نما تا مورد شكر واقع شوى .

9- عطا و بخشش خود را فراموش كن وعده خويش را ياد آور .

10- بخشش نما توانا گردى ، يا بخشش كن تا ملكه تو گردد ، يا آنكه خداوند تو را براى قرب و منزلت فرا گيرد .

ص 270

11- اسمح تسد 2255 .

12- انعم تحمد 2257 .

13- ابذل معروفك ، و كفّ أذاك 2266 .

14- أحسن يحسن إليك 2270 .

15- أحسن إلى المسي ء تملكه 2273 .

16- أفضل على النّاس يعظم قدرك 2280 .

17- أحسن إلى من شئت و كن ( تكن ) أميره 2311 .

18- أنعم تشكر ، و ارهب تحذر ، و لا تمازح فتحقر 2348 .

19- اغتنم صنايع الإحسان ، و ارع ذمم الإخوان 2355 .

20- ابدأ بالعطيّة من لم يسئلك ، و ابذل معروفك لمن طلبه ، و إيّاك أن تردّ السّائل 2379 . 11- بخشش كن تا آقا شوى .

12- احسان نما تا ستايش كرده شوى .

13- احسان خود را مبذول دار ، و آزار خويشتن را نگهدارى كن .

14- نيكوئى نما تا به تو احسان شود .

15- به گنهكار احسان كن تا او را مالك شوى .

16- بر مردم احسان نما تا قدر و مرتبه تو بزرگ شود .

17-

به هر كه خواهى احسان نما ، فرمانفرماى او شو .

18- به مردم انعام و احسان نما تا تو را سپاس كنند ، و از خدا بترس تا مردم از تو بترسند ، و شوخى و مزاح مكن پس كوچك و حقير به حساب آئى .

19- غنيمت شمار احسانهاى انجام شده را ، و عهده هاى برادران را مراعات كن .

20- به بخشش كسى كه از تو سؤال نكرده ابتداء كن ، و احسان خود را براى

ص 271

21- ابذل مالك في الحقوق ، و واس به الصّديق ، فإنّ السّخاء بالحرّ أخلق 2384 .

22- أحسن إلى من تملك رقّه ، يحسن إليك من تملّك رقّك 2454 .

23- أفضل الإيمان الإحسان 2870 .

24- أحسن الصّنايع ما وافق الشّرايع 2946 .

25- أفضل البرّ ما أصيب به الأبرار 2954 .

26- أفضل البرّ ما أصيب به أهله 2957 .

27- أفضل من الصّنيعة مزيّة الصّنيعة 2975 .

28- أوفر البرّ صلة الرّحم 2984 . كسى كه آن را طلب نموده بذل نما ، و دورى كن از اين كه سائلى را رد كنى .

21- مال خود را در حقها ( مانند زكات و خمس و انفاق بر اهل و عيال و غير آن ) بذل نما ، و مواسات كن در آن با دوست ، زيرا بخشش به آزاده سزاوارتر است .

22- به سوى كسى كه بندگى او را مالك مى شوى احسان نما ، تا اين كه احسان كند به تو كسى كه بندگى تو را مالك شده . ( يعنى مالك الملوك ) .

23- افزون ترين ايمان ، احسان است .

24- بهترين احسانها آنست كه موافق شريعت ها باشد . ( يعنى

نه اسراف كند و نه خود را محتاج گذارد ، و نه از راه حرام بدست آورده و در راه حرام مصرف نمايد بلكه عمل خود را با دين وفق دهد كه آن بهترين احسان است ) .

25- افزون ترين نيكوئى و احسان آنست كه نيكوكاران به آن رسند .

26- افزون ترين نيكوئى آنست كه به اهل آن رسيده شود .

27- افزون تر از احسان مزيّت و شرفى است كه از احسان عائد بشر مى گردد .

28- و افرترين نيكوئى پيوند با خويش است .

ص 272

29- أجمل أفعال ذوي القدرة الإنعام 3002 .

30- أفضل الكنوز حرّ يدّخر 3012 .

31- أحسن الإحسان مواساة الإخوان 3023 .

32- أفضل العطاء ترك المنّ 3028 .

33- أشرف الصّنايع اصطناع الكرام 3045 .

34- أولى النّاس بالنّوال أغناهم عن السّؤال 3062 .

35- أفضل النّوال ما وصل قبل السّؤال 3063 .

36- أحلى النّوال بذل بغير سؤال 3142 .

37- أفضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السّؤال 3143 . 29- زيباترين كردارهاى صاحبان قدرت نعمت بخشيدن است .

30- افزون ترين گنجها آزاد مردى است كه ذخيره شود ( به اين معنى كه به او احسان گردد تا براى روز تنگى مدد كار انسان باشد ) .

31- بهترين احسان برابر دانستن برادران است .

32- افزون ترين بخشش منّت نگذاشتن است .

33- برترين احسانها احسان كريمان و افراد بلند مرتبه است ، ( چون با روى باز ، و بدون منت خواهد بود ، و ممكن است مقصود احسان نسبت به كريمان باشد كه اگر كريم نيازمند شود بهترين احسان رفع نيازمنديهاى اوست ، چون عفيف است به كسى رو نمى زند ) .

34- سزاوارترين مردم به بخشش ( كه نسبت به او بذل

احسان شود ) بى نيازترين آنهاست از سؤال .

35- افزون ترين بخشش آنست كه پيش از خواستن و اصل شود .

36- شيرين ترين عطا بخششى است كه بدون سؤال باشد .

37- افزون ترين بخشش آنست كه پيش از خوارى سؤال باشد ، ( زيرا در

ص 273

38- أفضل النّاس سالفة عندك ، من أسلفك حسن التّأميل لك 3173 .

39- أولى النّاس بالاصطناع ، من إذا مطل صبر ، و إذا منع عذر ، و إذا أعطي شكر 3347 .

40- أحقّ النّاس بالإحسان من أحسن اللّه إليه ، و بسط بالقدرة يديه 3369 .

41- أولى النّاس بالإنعام من كثرت نعم اللّه عليه 3370 .

42- إنّ أسرع الخير ثوابا البرّ 3383 .

43- إنّ إعطاء هذا المال قنية ، و إنّ إمساكه فتنة 3391 . طلب يك نوع ذلّت هست ، پس نبايد گذاشت كه يك فرد مسلمان تن به ذلت دهد قبل از طلب بايد حاجت او را روا كرد ) .

38- افزون ترين مردم در نزد تو از نظر تقدّم ( و جلو انداختن در احسان و كار گشائى ) كسى است كه در نيكوئى ميل و اميد نسبت به تو پيشى گرفته باشد .

39- سزاوارترين مردم به احسان ( كه نسبت به او انجام گيرد ) ، كسى است كه هر گاه وعده به او تأخير افتد صبر كند ، و زمانى كه چيزى به او داده نشود معذور دارد و بگذرد ، و چون به او احسانى شود سپاس گذارد .

40- سزاوارترين مردم به اين كه احسان كند ، كسى است كه خداوند نسبت به او احسان نموده ، و دستهاى او را بتوانائى گشوده باشد . ( يعنى

او را توسعه در مال داده است ، و يا داراى جاه و اعتباريست كه به آسانى چاره سازى نمايد ) .

41- سزاوارترين مردم به نعمت بخشيدن كسى است كه نعمتهاى خداوند بر او بسيار باشد .

42- براستى كه شتابان ترين نيكوئى از نظر ثواب و پاداش احسان است .

43- براستى كه بخشيدن اين مال و ثروت دنيا ذخيره است ، و نگهداشتن آن در معرض فتنه مى باشد .

ص 274

44- إنّ إنفاق هذا المال في طاعة اللّه أعظم نعمة ، و إنّ إنفاقه في معاصيه أعظم محنة 3393 .

45- إنّ بذل التّحيّة من محاسن الأخلاق 3404 .

46- إنّ اللّه سبحانه يحبّ كلّ سمح اليدين ، حريز الدّين 3436 .

47- إنّ قدر السّؤال أكثر من قيمة النّوال ، فلا تستكثروا ما أعطيتموه ، فإنّه لن يوازي قدر السّؤال 3496 .

48- إنّ اليسير من اللّه سبحانه لأكرم من الكثير من خلقه 3497 .

49- إنّ مكرمة صنعتها إلى أحد من النّاس ، إنّما أكرمت بها نفسك ، و زيّنت بها عرضك ، فلا تطلب من غيرك شكر ما صنعت إلى نفسك 3542 .

50- إنّ إحسانك إلى من كادك من الأضداد و الحسّاد لأغيظ عليهم من 44- براستى كه انفاق اين مال در طاعت خدا بزرگترين نعمت ، و انفاقش در نافرمانيهاى او بزرگترين محنت خواهد بود .

45- براستى كه عطا و بخشش يا سلام از نيكوئيهاى خصلت هاست .

46- براستى كه خداى سبحان هر دستهاى دهنده محكم دين را دوست دارد .

47- براستى كه قدر سؤال و ارزش آبرو از قيمت عطا و بخشش بيشتر است ، پس آنچه را كه به سائل مى دهيد بسيار مشماريد ، زيرا كه آن

هرگز با قدر سؤال و خفّت و ذلّت آن برابرى نمى كند .

48- براستى كه اندك و كم از خداى سبحانه هر آينه از بسيار خلقش گرامى تر است .

49- براستى احسانيكه به فردى از مردم مى نمائى جز اين نيست كه نفس خود را به آن گرامى داشتى ، و عرض و آبروى خود را بوسيله آن زينت داده اى ، پس از غير خود تشكر از آنچه نسبت به نفست انجام داده اى طلب منما .

50- براستى احسان تو نسبت به كسى از دشمنان و رشكبرانت با تو مكر كنند

ص 275

مواقع إسائتك منهم و هو داع إلى صلاحهم 3637 .

51- إنّ كرامتك لا تتّسع لجميع الخلق ، فتوخّ بها أفاضل الخلق 3640 .

52- ليس من عادة الكرام تأخير الإنعام 7489 .

53- المعروف سيادة 32 .

54- المعروف حسب 80 .

قسمت دوم

55- الإحسان محبّة 109 .

56- المعروف قروض 133 .

57- الإحسان غنم 156 . بر آنها خشم آورنده تر است بر آنها از مواقع بدى كردن تو به آنها ، و چنين كارى آنها را به صلاحشان خواننده تر است . ( يعنى چنين كارى سبب ترك دشمنى و حسد خواهد گرديد ) .

51- براستى كه اكرام تو گنجايش همه مردم را ندارد ، پس با آن مزيّت دارترين خلق را طلب نما .

52- از عادت مردم گرامى و بلند مرتبه نمى باشد پس انداختن احسان ( بلكه انعام احسان آنان فوى است ) .

53- احسان سرورى است .

54- كار پسنديده سرمايه شرف و افتخار است .

55- احسان سبب دوستى خواهد بود .

56- احسان و خدمت به مردم قرضهائى است كه به يكديگر مى دهند ( بنا بر اين انسان بايد در فكر تلافى

آن بر آيد ) .

57- ( به مردم ) نيكى كردن غنيمت و نفع است .

ص 276

58- المعروف فضل ، الكرم نبل 195 .

59- المعروف كنز 220 .

60- الإنسان عبد الإحسان 263 .

61- المعروف زكاة النّعم 470 .

62- المعروف أفضل المغانم 521 .

63- الإحسان رأس الفضل 744 .

64- الإحسان يستعبد ( يسترقّ ) الإنسان 783 .

65- المعروف أشرف سيادة 857 .

66- الإسائة يمحاها الإحسان 866 .

67- الفضل مع الإحسان 892 .

68- الإفضال أفضل الكرم 972 . 58- احسان سبب زيادتى و برترى ، و كرم دليل نجابت و هوشيارى است .

59- نيكى به مردم گنجى است ( زيرا در وقت حاجت به كار آيد ) .

60- آدمى بنده احسان است ( از هر كه احسان بيند بنده اش گردد ) .

61- احسان به مردم زكات نعمت هاست ( چنانكه زكات مال فوائد بسيارى را نسبت به مال در بر دارد همچنين احسان به مردم نسبت به نعمتها آن نتائج را دارد ) .

62- احسان به مردم برترين غنيمت هاست .

63- احسان رأس برترى است .

64- احسان آدمى را برده و بنده مى كند .

65- احسان و يا نيكوئى برترين بزرگى است .

66- بدى را احسان محو و نابود خواهد كرد .

67- برترى و فزونى مرتبه با احسان و نيكوئى به مردم است .

68- به مردم احسان نمودن برترين بزرگى و كرم است .

ص 277

69- المعروف ذخيرة الأبد 980 .

70- الإحسان ذخر ، و الكريم من حازه ( جازه ) 1135 .

71- النّاس أبناء ما يحسنون 1177 .

72- اصطناع العاقل ( الكريم ) أحسن فضيلة 1232 .

73- اصطناع اللّئيم أقبح رذيلة 1233 .

74- الجزاء على الإحسان بالإسائة كفران 1237 .

75-

المعروف أنمى زرع و أفضل كنز 1329 .

76- الإحسان إلى المسي ء أحسن الفضل 1344 .

77- المعروف يكدّره تكرار المنّ به 1397 . 69- احسان بمردم ذخيره پاداش هميشگى است .

70- احسان كردن ذخيره و كريم و بزرگوار كسى است كه آن را نگهدارى كند .

71- مردم پسران آنچه از عمل و كار خوب انجام مى دهند مى باشند ( گويا عمل ، پدر و يا مادر انسان خواهد گرديد ، اگر عمل خوب باشد فرزند خوبى خواهد شد . و اگر بد باشد فرزند بدى است ، و يا مردم فرزندان احسانند ، نظير روايت «الإنسان عبيد الإحسان» ) .

72- احسان كردن خردمند يا كريم ( كه مى داند بچه كسى احسان كند و چه نحو انجام دهد ) نيكوترين فضيلت است .

73- احسان كردن بخيل يا بد كردار زشت ترين پستى مرتبه و رذيله است .

74- پاداش دادن احسان را ببدى كفران ( نعمت يا به منزله كفر به خداى بزرگ ) است .

75- احسان به مردم نمو كننده ترين كشت و افزون ترين گنج است .

76- احسان كردن به گنهكار و عفو از او نيكوترين فضيلت است .

77- احسان نمودن را منّت مكرّر ناصاف مى گرداند .

ص 278

78- اصطناع الأكارم أفضل ذخر و أكرم اصطناع 1498 .

79- الإحسان إلى المسي ء يستصلح العدوّ 1517 .

80- المعروف كنز فانظر عند من تودعه 1539 .

81- الاصطناع ذخر فارتد عند من تضعه 1540 .

82- إن تفضّلت خدمت 3754 .

83- إنّك إن أحسنت فنفسك تكرم و إليها تحسن 3808 .

84- إنّكم إلى اصطناع الرّجال أحوج منكم إلى جمع الأموال 3840 .

85- آفة العطاء المطل 3941 . 78- به نيكان احسان نمودن بهترين ذخيره و نيكوترين

احسان است .

79- به گنهكار و كسى كه به انسان بد كرده احسان كردن دشمن را به صلاح مى آورد ، ( و سبب مى شود كه ديگر دشمنى نكند ) .

80- احسان گنج است ، پس نگاه كن در نزد چه كسى آن را به امانت مى گذارى .

81- احسان ذخيره ايست ، پس جويا باش در نزد كه آن را مى نهى . ( يعنى متوجه باش كه در نزد اهلش بگذارى احسان به غير اهل نكنى ) .

82- اگر بخشش كنى مخدوم مردم گردى . ( يعنى مردم خادم تو گردند ) .

83- براستى كه تو اگر احسان و نيكى نمائى نفس خود را گرامى داشتى و به سوى آن نيكوئى نمودى .

84- براستى كه شما به نيكو پروريدن و احسان به مردان را محتاج تريد تا جمع كردن اموال .

85- آفت بخشش پس انداختن است ( يعنى آدمى داشته باشد و ندهد و قول بعدى دهد ) .

ص 279

86- إذا صنعت معروفا فاستره 3981 .

87- إذا صنع إليك معروف فانشره 3982 .

88- إذا أعطيت فأوجز 3986 .

89- إذا صنع إليك معروف فاذكر 4000 .

90- إذا صنعت معروفا فانسه 4001 .

91- إذا أحسنت على اللّئيم و ترك بإحسانك إليه 4089 .

92- أنا مخيّر في الإحسان إلى من لم أحسن إليه ، و مرتهن بإتمام الإحسان إلى من أحسنت إليه ، لأنّي إذا أتممته فقد حفظته ، و إذا قطعته فقد أضعته ، و إذا أضعته فلم فعلته 3766 . 86- هر گاه نيكى انجام دادى آن را بپوشان ( تا برياء آميخته نشود ) .

87- هرگاه به سوى تو احسانى شد آن را انتشار ده ( كه

چنين كارى تشكر از نيكو كار خواهد بود ، و باعث تشويق او خواهد گرديد ) .

88- هرگاه مى دهى زود بده ، و در آن عجله نما ( كه طرف در زحمت انتظار و شرمندگى بيشتر دچار نگردد ) .

89- چون به سوى تو احسانى شد ياد آورى نما .

90- هرگاه به كسى احسانى نمودى آن را فراموش كن . ( يعنى هيچگاه برخ طرف مكش گويا فراموشش نمودى ) .

91- هر گاه بر لئيم ( بخيل يا ناكس ) احسان نمائى به جاى احسانت نسبت به او به تو مكروهى رساند .

92- ( از آن حضرت نقل است كه فرموده : ) من در احسان به كسى كه به آن احسان نكرده ام مخيّر بوده و با تمام احسان نسبت به كسى كه به او احسان نمودم در گرو مى باشم ، زيرا هرگاه تمام احسان نمايم آن را در حقيقت نگهدارى نمودم ، و چون قطع احسان كنم در حقيقت آن را ضايع كردم ، و هر گاه آن را ضايع كنم پس

ص 280

93- إذا عجز عن الضّعفاء نيلك فلتسعهم رحمتك 4121 .

94- إذا وجدت من أهل الفاقة من يحمل لك زادك إلى يوم القيمة ، فيوفّيك به غدا حيث تحتاج إليه فاغتنمه ، و حمّله إيّاه و أكثر من تزويده ، و أنت قادر عليه ، فلعلّك أن تطلبه فلا تجده 4155 .

95- بالإحسان يستعبد الإنسان 4188 .

96- بفعل المعروف يستدام الشّكر 4214 .

97- بالإحسان تملك القلوب 4298 . چرا چنين كارى كردم ( يعنى انسان يا احسان نكند و يا اگر مى كند تمام نمايد ، و اگر بنا دارد قطع كند از

اول نكند ، زيرا خوبى ها هم خنثى خواهد گرديد و چنانست كه از اول احسانى نكرده است ) .

93- هرگاه از ناتوانها بخشش و دهش تو فرو ماند ( يعنى از جهت ندارائى قدرت بخشش ندارى ) پس بايد ملاطفت و مهربانى تو آنها را فرا گيرد .

94- هرگاه از اهل حاجت كسى را يافتى كه توشه تو را تا روز قيامت حمل كند و در فرداى قيامت در وقتى كه به آن محتاجى آن را به تو باز پس دهد ، آن را غنيمت دار ، و آن را بر او بار نما ، و توشه دادن او را زياد كن و حال آنكه بر چنين عملى قادرى ، پس بسا باشد كه چنين شخصى را طلب كنى و او را نيابى .

95- به سبب احسان آدمى بنده مى شود .

96- به سبب احسان نمودن شكر ادامه خواهد داشت . ( يعنى اگر كسى انتظار سپاسگزارى را دارد بايد احسان كند ، و گرنه گاهى خدمت كند و سپس ببرد تشكر هم بريده خواهد شد ، و احتمال مى رود مراد اين باشد كه شكر خدا با انجام كارهاى خوب است ) .

97- به سبب احسان دلها بنده خواهند شد .

ص 281

98- بالإحسان تملك الأحرار 4330 .

99- بالإحسان و تغمّد الذّنوب بالغفران يعظم المجد 4336 .

100- بالإحسان تسترقّ الرّقاب 4353 .

101- بذل العطاء زكاة النّعماء 4438 .

102- بذل اليد بالعطيّة أجمل منقبة ، و أفضل سجيّة 4445 .

103- بسط اليد بالعطاء يجزل الأجر ، و يضاعف الجزاء 4456 .

104- تعجيل المعروف ملاك المعروف 4469 .

105- تضييع المعروف وضعه في غير عروف 4470 . 98- به وسيله

احسان آزادگان بنده مى شوند .

99- به واسطه احسان و پوشيدن گناهان به عفو و بخشش مجد و بزرگى عظمت پيدا مى كند .

100- به وسيله احسان گردنها بنده مى شوند . ( يعنى كسانى كه به آنها احسان شده در فرمان احسان كننده در آيند گويا بنده زر خريد آنانند .

101- دادن عطا زكات نعمت است . ( يعنى با بخشش نعمت زياد و پاكيزه خواهد شد ) .

102- بذل يد و يا بكار انداختن آن به بخشش زيباترين منقبت و افزون ترين خصلت است .

103- گشودن دست به بخشش مزد را بسيار گردانده ، و پاداش را افزون مى سازد .

104- در احسان شتاب نمودن ملاك احسان است ( زيرا در تأخير آن رنج متوقع احسان بوده و از طرفى امكان دارد آفتى رسد و آدمى را محروم سازد ) .

105- ضايع كردن احسان گذاشتن آنست در حق غير كسى كه بشناسد ( حق احسان را ) .

ص 282

106- تفضّل تخدم و احلم ( و اعلم ) تقدّم 4479 .

107- تمام الإحسان ترك المنّ به 4483 .

108- تأميل النّاس نوالك خير من خوفهم نكالك 4510 .

109- تحلّوا بالأخذ بالفضل ، و الكفّ عن البغي ، و العمل بالحقّ ، و الإنصاف من النّفس ، و اجتناب الفساد ، و إصلاح المعاد 4534 .

110- جمال الإحسان ترك الامتنان 4750 .

111- جمال المعروف إتمامه 4752 .

112- جحود الإحسان يحدو على قبح الامتنان 4798 . 106- عطا و بخشش كن تا خدمت كرده شوى ، و بردبارى نما ( و يا عالم شو ) تا مقدم گردى .

قسمت سوم

107- تمام احسان ترك منّت گذاشتن به آنست .

108- اميد داشتن مردم به

احسان و عطاى تو بهتر از ترس آنهاست از سياست تو . ( يعنى زمامدار و يا مطلق انسان بايد كارى كند كه مردم به بخششهاى او چشم اميد داشته باشند نه آنكه از او بترسند و از سياست او هراس به خود راه دهند ) .

109- به فرا گرفتن احسان و بخشش ، و باز ايستادن از ستم و سركشى يا دروغ و خود بينى ، و عمل كردن به حق ، و انصاف دادن از نفس ، ( يعنى خود را نصف ديگران و ديگران را نصف خود دانستن ) و دورى از فساد ، و اصلاح معاد آراسته شويد .

110- زيبائى احسان ترك منّت گذاشتن است .

111- زيبائى احسان تمام كردن آن است .

112- انكار احسان ( كه كسى بگويد به من احسانى نشده آدمى را ) بر زشتى منّت نهادن مى خواند ( كه احسان كننده احسانش را به زبان آرد و در نتيجه منت گذارد ) .

ص 283

113- جحود الإحسان يوجب الحرمان 4899 .

114- خير المعروف ما أصيب به الأبرار 4983 .

115- خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل ، و لم يتبعه المنّ 4999 .

116- خير العطاء ما كان عن غير طلب 5037 .

117- خذ على عدوّك بالفضل ، فإنّه أحد الظّفرين 5038 .

118- ذو الإفضال مشكور السّيادة 5194 .

119- ذو المعروف محمود العادة 5195 .

120- رأس الإحسان الإحسان إلى المؤمنين 5229 . 113- انكار احسان موجب محروميّت خواهد شد . ( يعنى باعث خواهد شد كه ديگر احسان كننده احسان ننمايد ) .

114- بهترين احسان آنست كه به نيكو كاران رسد .

115- بهترين احسان آنست كه پس انداختن آن را

پيشى نگرفته باشد ( كه وعده كند و تأخير اندازد ) ، و دنبال در نيايد او را منّتى .

116- بهترين بخشش آنست كه ابتدائى و بدون طلب و تقاضا باشد .

117- بر دشمن خود با احسان غلبه نما ، زيرا آن يكى از دو پيروزيست . ( يعنى بر دشمن از دو طريق مى توان پيروز شد ، يكى با قهر و غلبه و ديگر با احسان ، و شكى نيست در اين كه اين طريق آسان تر است ) .

118- صاحب احسان سپاسگزارى شده به بزرگى است ( يعنى مردم او را ببزرگى و جلالت شكر كنند ) .

119- صاحب بخشش ستوده عادت است . ( يعنى عادتا از او تشكر شود و او را بستايند ) .

120- سر احسان احسان كردن به مؤمنان است .

ص 284

121- رأس السّخاء تعجيل العطاء 5250 .

122- رأس الإيمان الإحسان إلى النّاس 5253 .

123- رأس الفضائل اصطناع الأفاضل 5254 .

124- رأس الرّذائل اصطناع الأراذل 5255 .

125- ربّ المعروف أحسن من ابتدائه 5428 .

126- زد في اصطناع المعروف ، و أكثر من إسداء الإحسان ، فإنّه أبقى ذخرا ، و أجمل ذكرا 5498 .

127- سبب المحبّة الإحسان 5518 .

128- سنّة الكرام ترادف الإنعام 5550 .

129- سل المعروف من ينساه ، و اصطنعه إلى من يذكره 5629 . 121- سر سخاوت ( و دليل آن ) زود دادن بخشش است .

122- سر ايمان ( و عمده آثار آن ) احسان كردن به مردم است .

123- سر فضيلت ها و عمده افزونيها احسان كردن به مردم شريف است .

124- سر رذيلت ها و عمده صفات ناپسند احسان نمودن به مردم پست است .

125- پروراندن

احسان ( و دائم داشتن آن ) نيكوتر از ابتداء كردن آنست ( زيرا كسى كه به او احسان شده منتظر احسان ديگر است ، ولى كسى كه هنوز به او احسانى نشده از كسى متوقع نخواهد بود ) .

126- در نيكوئى كردن زياد كن ، و از احسان نمودن بسيار نما ، زيرا كه آن از نظر ذخيره پاينده تر ، و به حسب ياد آورى ( هم در نزد خدا و هم در نزد خلائق ) زيباتر خواهد بود .

127- سبب دوستى احسان است .

128- طريقه كريمان پى در پى انعام كردن است .

129- احسان را از كسى كه آن را فراموش مى نمايد مسئلت نما ، و به كسى كه

ص 285

130- شرّ النّوال ما تقدّمه المطل ، و تعقّبه المنّ 5731 .

131- صنايع المعروف تقي مصارع الهوان 5833 .

132- صنايع الإحسان من فضائل الإنسان 5834 .

133- صنايع المعروف تدرّ النّعماء ، و تدفع البلاء 5840 .

134- صنيع المال يزول بزواله 5853 .

135- طوبى لمن أحسن إلى العباد و تزوّد للمعاد 5955 .

136- ظلم المعروف من وضعه في غير أهله 6063 .

137- ظفر بسنيّ المغانم واضع صنايعه في الأكارم 6073 . آن را ياد آورد احسان نما ( زيرا كه دسته اول از جهت بلند همتى آن را بازگو نمى كند گويا فراموشش كرده ، و دسته دوم شكر گذار و حق شناس است ) .

130- بدترين عطا و احسان آنست كه بر آن تأخير انداختن بعد از وعده پيشى گرفته ( يعنى وقتى وعده داده عمل نكرده آن را عقب اندازد ) ، و از پى در آيد آن را منّت ( يعنى و

چون عمل نمايد منّت گذارد ) .

131- احسانهاى انجام شده ( آدمى را ) از افتادنهاى خوارى نگه مى دارد .

132- انجام دادن احسان از برترى هاى آدمى است .

133- احسان كردن نعمت ها را روان ساخته ، و بلاء را دفع مى كند .

134- احسان شده مال ( يعنى دوستى كه از آن بوجود آمده ) با زوال مال زائل خواهد شد .

135- خوشا به حال كسى كه به بندگان احسان نموده و براى روز بازگشت توشه برگيرد .

136- به احسان ستم نموده كسى كه آنها را در غير اهلش بنهد ( يعنى مصرف نمايد ، زيرا او اهليت احسان را نداشته يا ستمكار است يا كفران مى نمايد .

137- به درخشنده يا بلندترين غنيمت ها پيروزى يافته كسى كه احسانهاى

ص 286

138- عليك بالإحسان فإنّه أفضل زراعة و أربح بضاعة 6112 .

139- عليكم بالإحسان إلى العباد و العدل في البلاد تأمنوا عند قيام الأشهاد 6164 .

140- عليكم بصنايع المعروف فإنّها نعم الزّاد إلى المعاد 6166 .

141- عليكم بصنايع الإحسان و حسن البرّ بذوي الرّحم و الجيران فإنّهما تزيدان في الأعمار و يعمران الدّيار 6168 .

142- عند تواتر البرّ و الإحسان يتعبّد الحرّ 6217 .

143- عادة الإحسان مادّة الإمكان 6237 . خود را در مردم گرامى نهد ( يعنى در حق افراد بلند مرتبه نه پست مرتبه احسان نمايد ) .

138- بر تو باد به احسان زيرا كه آن افزون ترين زراعت و سود كننده ترين سرمايه است .

139- بر شما باد به احسان كردن به بندگان و عدالت در شهرها ( ممكن است خطاب به حكام و قضات باشد چنانكه امكان دارد خطاب به همه مردم شود ) تا در نزد

ايستادن حاضران ( در قيامت يا بر خواستن گواهان ائمه طاهرين- عليهم السلام- و يا مطلق گواهان ) ايمن گردد .

140- بر شما باد به انجام دادن احسان زيرا كه آن خوب توشه اى است به سوى روز بازگشت .

141- بر شما باد به كرده هاى احسان و نيكوئى نيكى و احسان به صاحبان رحم و همسايگان زيرا كه آن دو در عمرها افزوده و شهرها را آباد مى نمايد .

142- در وقت نيكى و احسان مكرر انسان آزاد بنده خواهد شد .

143- عادت كردن به احسان ، ماده و سرچشمه متمكن ساختن خود و يا صاحب منزلت خواهد بود .

ص 287

144- عجبت لمن يشتري العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشتري الأحرار بإحسانه فيسترقّهم 6276 .

145- في كلّ معروف إحسان 6497 .

146- في كلّ صنيعة امتنان 6498 .

147- قد يهنأ العطاء للإنجاز 6667 .

148- قدّم إحسانك تغنم 6753 .

149- كلّ معروف إحسان 6859 .

150- كم من إنسان استعبده إحسان 6930 .

151- كثرة اصطناع المعروف تزيد في العمر و تنشر الذّكر 7113 . 144- عجب دارم از كسى كه بندگان را با مالش مى خرد و آزاد مى كند چگونه آزادگان را به احسان خود نمى خرد تا آن ها را بنده خود سازد .

145- در هر بخشش و عطائى احسانى است .

146- در هر عطيّه ( چه از جانب خدا باشد و يا از سوى مخلوق ) منت گذاشتن و يا احسانى است ( يعنى بايد آدمى آن را بزرگ شمارد چه امتنان و احسان كم باشد و چه زياد و ممكن است كه مقصود اين باشد كه در خود عطاء منّت خوابيده پس نبايد منّت ديگرى اضافه كرد ) .

147- گاهى

بخشش و دهش به عمل به وعده ( و عدم تأخير و يا به اين كه در قيامت يا در دنيا به پاداش آن بطور حتم خواهد رسيد ) گوارا مى شود .

148- احسانت را پيش انداز ( چه در باره آخرت و چه در باره مردم ) تا نفع عمده و غنيمت برى .

149- هر معروفى احسان است ( گر چه خيلى كم باشد ) .

150- بسا آدمى كه او را احسانى بنده گردانيده باشد .

151- بسيارى احسان كردن در عمر افزوده و نشر ذكر و ياد آورى مى نمايد .

ص 288

152- كثرة الصّنايع ترفع الشّرف و تستديم الشّكر 7114 .

153- كافل دوام الغنى و الإمكان اتباع الإحسان الإحسان 7250 .

154- لكلّ شي ء فضيلة و فضيلة الكرام اصطناع الرّجال 7302 .

155- ليكن سجيّتك السّخاء و الإحسان 7390 .

156- لن يستطيع أحد أن يشكر النّعم بمثل الإنعام بها 7436 .

157- لو رأيتم الإحسان شخصا لرأيتموه شكلا جميلا يفوق العالمين 7601 .

158- من تفضّل خدم 7660 .

159- من بذل ماله جلّ 7680 .

160- من أنعم قضى حقّ السّيادة 7747 . 152- بسيارى احسانها شرف را بلند كرده و شكر را پاينده مى دارد .

153- ضامن پايندگى توانگرى و توانائى ، احسان را به دنبال احسان كردن است .

154- براى هر چيزى فضيلتى است و فضيلت كريمان احسان كردن به مردانست .

155- بايد خوى و خصلت تو سخاوت و احسان باشد .

156- هرگز احدى توانائى ندارد كه نعمت را به مثل انعام و احسان آن شكر نمايد .

157- اگر احسان را شخصى مى ديديد هر آينه آن را شكل زيبا كه در شرف بر جهانيان فائق آيد خواهيد ديد .

158- هر

كه عطا و احسان كند مخدوم گردد ( و مردم در خدمت او در آيند ) .

159- كسى كه مالش را عطا كند و ببخشد بزرگوار شود .

160- هر كه انعام و احسان كند حق بزرگى و آقائى را به جا آورده است .

ص 289

161- من منّ بإحسانه كدّره 7760 .

162- من بذل معروفه استحقّ الرّياسة 8014 .

163- من صنع العارفة الجميلة حاز المحمدة الجزيلة 8082 .

164- من صنع معروفا نال أجرا و شكرا 8107 .

165- من قطع معهود إحسانه قطع اللّه موجود إمكانه 8130 .

166- من لم يتفضّل لم ينبل 8188 .

167- من لم يعط قاعدا لم يعط قائما 8199 .

168- من لم يعط قاعدا منع قائما 8200 .

169- من اصطنع جاهلا برهن عن وفور جهله 8241 . 161- هر كه به احسان خود منت گذارد آن را تيره ساخته است .

162- هر كه بذل احسان كند مستحق رياست شود .

قسمت چهارم

163- هر كه احسان نيكو كند ستايش بزرگ را فراهم ساخته است .

164- هر كه احسانى كند به پاداش و شكرى نائل گردد .

165- هر كه احسان خود را كه قبلا مى نموده قطع نمايد خداوند امكانات موجود او را قطع نمايد .

166- هر كه احسان و بخشش نكند به نجابت و بزرگى نرسد .

167- هر كه نشسته ( و بدون سعى ) داده نشود ايستاده ( و با طلب و دويدن ) داده نشود ( يعنى سعى زياد بى فائده است و يا هر كه نشسته ( و در حال توانگرى ) ندهد در حال ايستاده ( و حركت براى طلب ) داده نشود ) .

168- هر كه نشسته داده نشود ( يا ندهد

) ايستاده منع شود .

169- هر كه به نادان و يا كم عقلى احسان نمايد از بسيارى نادانى خود برهان آورده است . ( يعنى چنين كارى دليل روشن نادانى خود اوست ) .

ص 290

170- من كتم الإحسان عوقب بالحرمان 8333 .

171- من منع الإحسان سلب الإمكان 8334 .

172- من اصطنع حرّا استفاد أجرا 8338 .

173- من أحسن اكتسب حسن الثّناء 8362 .

174- من كثرت عوارفه أبان عن كثرة نبله 8420 .

175- من كثرت إحسانه أحبّه إخوانه 8473 .

176- من بذل معروفه كثر الرّاغب إليه 8492 .

177- من قبل عطاءك فقد أعانك على الكرم 8525 .

178- من أكمل الإفضال بذل النّوال قبل السّؤال 8544 . 170- هر كه احسانى را بپوشاند ( چه از طرف خدا باشد و چه از ناحيه خلق ) به محروميت پاداش داده مى شود .

171- هر كه احسانى را منع كند ( چه دولتى و چه كشورى ) از او تمكين و قدرت ربوده شود .

172- هر كه به آزاده اى احسان كند پاداش بزرگى ( و تشكر عظيمى ) را فائده برد .

173- هر كه احسان نمايد ثناى نيكو كسب كند .

174- هر كه عطاياى او بسيار باشد بسيارى نجابت و افزونى مرتبه خود را آشكار ساخته است .

175- هر كه احسانش بسيار باشد او را برادرانش دوست دارند .

176- هر كه بذل احسان كند رغبت كننده به سوى او فراوان باشد ( زيرا آدمى بنده احسان است ) .

177- هر كه عطايت را بپذيرد در حقيقت تو را در كرم يارى نموده است .

178- هر كه ( خواهد ) احسان را كامل كند پيش از سؤال بذل عطا كند .

ص

291

179- من أسدى معروفا إلى غير أهله ظلم معروفه 8547 .

180- من أعطى في غير الحقوق قصّر عن الحقوق 8549 .

181- من كفر حسن الصّنيعة استوجب قبح القطيعة 8567 .

182- من قابل الإحسان بأفضل منه فقد جازاه 8588 .

183- من كثر إحسانه كثر خدمه و أعوانه 8615 .

184- من بذل معروفه مالت إليه القلوب 8642 .

185- من بذل النّوال قبل السّؤال فهو الكريم المحبوب 8643 .

186- من كافئ الإحسان بالإسائة فقد برئ من الŘљșјɠ8674 .

187- من أحسن إلى النّاس استدام منهم المحبّة 8715 . 179- هر كه احسانى را به غير اهلش بنمايد به احسان خود ستم نموده است .

180- هر كه در غير حقوق عطا كند ( و به غير اهل احسان احسان نمايد ) از حق ها كوتاهى كرده ( و طبق وظيفه عمل ننموده است ) .

181- هر كه نيكوئى احسان را كفران نمايد مستوجب زشتى بريدن خواهد شد ( كه ديگر به او احسان نشود ) .

182- هر كه احسان را به افزون تر از آن ( يا به وسيله شكر و يا به احسانى بالاتر ) برابر اندازد پس در حقيقت آن را تلافى كرده و پاداش آن را داده است .

183- هر كه احسانش بسيار باشد خدمت كنندگان و يارانش بسيار باشند .

184- هر كه بذل احسان كند دلها به سوى او ميل نمايد .

185- هر كه پيش از مسئلت بذل عطا كند او كريم محبوب است .

186- هر كه احسان و نيكى را به بدى تلافى كند پس در حقيقت از مروّت عارى و برى شده است .

187- هر كه به مردم احسان و نيكى كند دوستى را در

حق آنان پاينده دارد .

ص 292

188- من قضى ما أسلف من الإحسان فهو كامل الحرّيّة 8721 .

189- من انتجعك مؤمّلا فقد أسلفك حسن الظّنّ بك فلا تخيّب ظنّه 8753 .

190- من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده 8777 .

191- من أحسن إلى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه 8833 .

192- من قبل معروفا فقد ملك مسديه إليه رقّه 8884 .

193- من قبل معروفك فقد أوجب عليك حقّه 8885 .

194- من أحسن إلى من أساء إليه فقد أخذ بجوامع الفضل 8905 . 188- هر كه قضا كند آنچه را كه از احسان نسبت به او در سابق انجام گرفته ( و در صدد تلافى باشد ) پس او در آزادگى كامل است .

189- هر كه با اميد از تو طلب احسان كند پس در حقيقت گمان نيك را به تو جلو انداخته ( با اين كه هنوز نسبت به او احسانى نشده ) پس گمانش را نوميد مگردان .

190- هر كه بجا آورد حق ( احسان ) كسى را كه حق ( احسان ) او را بجا نياورد ( يا از جهت عدم قدرت و يا به سبب عداوت و دشمنى ) پس در حقيقت او را بنده خود گردانده ( اين فراز در نهج البلاغه كلمات قصار 155 نيز نقل گرديده است ) .

191- هر كه به سوى مردم احسان نمايد عاقبت هاى او نيكو گشته و راههاى ( مطالب و مقاصد ) او آسان گردد .

192- هر كه احسانى را قبول نمايد پس در حقيقت احسان كننده به آن مالك بندگى او شده است .

193- هر كه قبول احسان تو را كند

در حقيقت بر تو حقش را ثابت نمايد ( كه سبب گشته تو به اجر و پاداش برسى ) .

194- هر كه احسان نمايد به كسى كه به او بدى نموده است پس در حقيقت

ص 293

195- من لم يشكر الإحسان لم يعده الحرمان 8996 .

196- من بدأ العطيّة من غير طلب و أكمل المعروف من غير امتنان فقد أكمل الإحسان 9032 .

197- من أنعم على الكفور طال غيظه 9066 .

198- من سمحت نفسه بالعطاء استعبد أبناء الدّنيا 9077 .

199- من لم يربّ معروفه فقد ضيّعه 9115 .

200- من قبل معروفك فقد باعك عزّته و مروّته 9140 .

201- من قبل معروفك فقد أذلّ لك جلالته و عزّته 9141 .

202- من لم يربّ معروفه فكأنّه لم يصنعه 9146 . ( همه اخلاق را كه ) جوامع فضل و همه افزون هاى مرتبه را فراهم نموده فرا گرفته است .

195- هر كه احسانى را شكر نكند محروميت از او تجاوز ننمايد .

196- هر كه بدون در خواست و طلب به بخشش ابتداء نمايد و احسان را بدون منّت كامل سازد پس در حقيقت احسان را تمام نموده است .

197- هر كه بر كفران كننده نعمت انعام و احسان نمايد خشمش به درازا كشد .

198- هر كه نفس او به عطا بخشش نمايد ابناى دنيا را بنده گرداند .

199- هر كه احسان خود را تربيت نكند ( و آن را به كمال نرساند يعنى پى در پى احسان ننمايد ) پس در حقيقت احسانش را ضايع ساخته است .

200- هر كه احسان تو را بپذيرد در حقيقت عزّت و جوانمردى خود را به تو فروخته است .

201- هر كه

احسانت را قبول كرده باشد على التحقيق جلالت و عزّتش را خوار كرده است ( زيرا آنها را داده و احسان را پذيرفته است ) .

202- هر كه احسانش را تربيت نكند گويا احسانى نكرده است .

ص 294

203- من شرف الهمّة بذل الإحسان 9280 .

204- من أعظم الفجايع إضاعة الصّنايع 9309 .

205- من أفضل الإحسان الإحسان إلى الأبرار 9438 .

206- ما اكتسب الشّكر بمثل بذل المعروف 9502 .

207- ما استرقّت الأعناق بمثل الإحسان 9503 .

208- ما توسّل أحد إليّ بوسيلة أجلّ عندي من يد سبقت منّي إليه لأربّيها عنده باتباعها أختها فإنّ منع الأواخر يقطع شكر الأوائل 9674 .

209- ملاك المعروف ترك المنّ به 9724 .

210- مع الإحسان تكون الرّفعة 9745 .

211- مربّة المعروف أحسن من ابتدائه 9781 . 203- از بلندى همت بذل احسانست .

204- از بزرگترين دردها ضايع كردن احسانهاست ( مثل اين كه در آن ريا كند ) .

205- از افزون ترين احسان است احسان كردن به سوى نيكو كاران .

206- شكر به چيزى مانند بذل احسان كسب نشده است .

207- گردنها ( و آزادگان ) بچيزى مانند احسان بنده گردانيده نخواهد شد .

208- احدى به سوى من به وسيله اى متوسل نشده كه در نزد من بزرگتر باشد از دستى كه از جانب من به سوى او پيشى گرفته تا در نزد آن به وسيله در پى در آوردن مثل آن ( احسان ديگر ) را تربيت نمايم ( و قطع احسان نكنم ) زيرا منع كردن اواخر ( احسانهاى ديگر ) شكر اوائل را قطع خواهد كرد .

209- ملاك احسان ( و كمال آن ) ترك منت به آنست .

210- با احسان

بلندى مرتبه خواهد بود ( يعنى اگر كسى مى خواهد بزرگ شود بايد احسان نمايد ) .

211- تمام احسان ( كه هميشه كند و ناقض نگذارد ) نيكوتر از ابتداء نمودن به

ص 295

212- نعم الذّخر المعروف 9891 .

213- نعم زاد المعاد الإحسان إلى العباد 9912 .

214- نيل المآثر ببذل المكارم 9952 .

215- لا تستكثرنّ العطاء و إن كثر فإنّ حسن الثّناء أكثر منه 10200 .

216- لا تستعظمنّ النّوال و إن عظم فإنّ قدر السّؤال أعظم منه 10201 .

217- من لم يحسن في دولته خذل في نكبته 9107 .

218- واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له 10128 .

219- وضع الصّنيعة في أهلها يكبت العدوّ و يقي مصارع السّوء 10137 . آن است .

212- خوب ذخيره و پس اندازى است احسان نمودن .

213- خوب توشه معادى است احسان نمودن به بندگان .

214- رسيدن به فضائل به بذل عطا و احسان است .

215- عطا و بخشش را بسيار مشمار هر چند بسيار باشد زيرا كه نيكوئى ستايش ( كه در باره عطاء مى شود ) بيشتر از آنست .

216- عطا را بزرگ مشمار هر چند عظيم باشد زيرا كه قدر سؤال ( و آبروئى كه بدينوسيله خرج مى شود ) از آن عظيم تر است .

217- هر كه در دولت خود احسان ننمايد در نكبت و بيچارگى خود بى ياور گردد .

218- گذارنده احسان خود در نزد غير مستحقش ( كه قدر احسان را نمى داند ) ضايع كننده آنست .

219- احسان را در اهل آن به كار بردن دشمن را شكافنده و از افتادنهاى بد يا جايگاه افتادن بد نگهدارى مى نمايد .

ص 296

220- لا تضعنّ معروفك عند غير عروف (

معروف ) 10172 .

221- لا تصطنع من يكفر برّك 10210 .

222- لا تمنعنّ المعروف ، و إن لم تجد عروفا 10219 .

223- لا تستحي من إعطاء القليل ، فإنّ الحرمان أقلّ منه 10263 .

224- لا تستكثرنّ الكثير من نوالك ، فإنّك أكثر منه 10264 .

225- لا تمتنعنّ من فعل المعروف و الإحسان فتسلب الإمكان 10291 .

226- لا تؤخّر إنالة المحتاج إلى غد ، فإنّك لا تدري ما يعرض لك و له في غد 10364 .

227- لا يكوننّ أخوك على الإساءة إليك أقوى منك على 220- احسان خود را در نزد غير شناسا ( و كسى كه قدر احسان را نداند ) مگذار .

قسمت پنجم

221- به كسى كه احسان تو را كفران مى كند احسان مكن .

222- احسان را هرگز منع مكن ، گر چه اهل معروفى را ( كه قدر احسان را بداند ) نيابى .

223- از عطا و بخشش كم شرم مكن ، زيرا كه محروميت كمتر از آنست .

224- بسيار از بخشش خود را بسيار مشمار ، زيرا كه ( شرافت و منزلت و آقائى ) تو بيشتر از آنست .

225- از انجام دادن كار نيك و احسان هرگز امتناع مورز پس از توانائى سلب شوى ( و قدرت از تو سلب گردد ) .

226- بخشش به محتاج را به سوى فردا پس مينداز ، زيرا كه تو نمى دانى چه بر تو و بر او در فردا عارض خواهد شد ( كه در نتيجه با تأخير از احسان و عطا محروم مانى ) .

227- هرگز نبايد برادر تو بر بدى به سويت قوى تر از تو باشد بر احسان .

ص 297

الإحسان 10368 .

228- لا يزهدنّك

في اصطناع المعروف قلّة من يشكره ، فقد يشكرك عليه من لا ينتفع بشي ء منه ، و قد يدرك من شكر الشّاكر أكثر ممّا أضاع الكافر 10388 .

229- لا تعن على من أنعم عليك فمن أعان على من أنعم عليه سلب الإمكان 10402 .

230- لا تزكو الصّنيعة مع غير أصيل 10600 .

231- لا يصطنع اللّئام إلّا أمثالهم 10603 .

232- لا فضيلة أجل من الإحسان 10625 . ( يعنى احسان تو بايد بالاتر از بدى او و برتر باشد ) .

228- هرگز تو را در احسان كردن كمى كسى كه او را شكر مى كند بى رغبت مسازد ، پس در حقيقت كسى شكر آن را خواهد كرد كه از آن مختصر چيزى منتفع نشود ( خدا ) و گاهى از شكر شكر كننده بيشتر از آنچه كفران كننده احسان ضايع ساخته دريافت خواهد شد ( يعنى خداوند به شكر گذار بيش از آن اندازه كه كفران كننده ضايع ساخته مرحمت خواهد فرمود ) .

229- بر ضرر كسى كه بر تو انعام و احسان مى نمايد يارى مكن زيرا كسى كه بر ضرر كسى كه بر او انعام نموده است از قدرت سلب شود ( ممكن است مقصود سلب قدرت شود از كسى كه مخالفت خدا كند و يا عليه احسان كننده هاى بشرى قيام نمايد ) .

230- احسان به غير اصيل ( كه حسب و نسبى ندارد ) پاكيزه نمى باشد .

231- احسان نخواهند كرد لئيمان مگر به امثال خود و يا به لئيمان احسان ننمايند مگر امثال آنها .

232- نيست فضيلتى بزرگتر از احسان .

ص 298

233- لا منقبة أفضل من الإحسان 10663 .

234- لا معروف أضيع من اصطناع الكفور

10761 .

235- لا خير في المعروف إلى غير عروف 10881 .

236- لا تنفع الصّنيعة إلّا في ذي وفاء و حفيظة 10900 .

237- يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار 10991 .

238- لا تزكو إلّا عند الكرام الصّنايع 10692 .

239- لا خير في المعروف المحصى 10706 .

240- لا تذمّ أبدا عواقب الإحسان 10718 .

241- لا يحمد إلّا من بذل إحسانه 10755 . 233- منقبتى افزون تر از احسان نيست .

234- نيست احسانى ضايع تر از احسان كردن به كفران كننده .

235- نيست چيزى در احسان كردن به غير كسى كه به خوبى حق احسان شناسد .

236- احسان نفع نمى بخشد مگر در صاحب وفا و حميّت ( كه نگهدارى كند ) .

237- اندك عطا بهتر از تعلّل به عذر خواهى است .

238- احسانها پاكيزه نخواهد شد و يا افزايش نخواهد نمود مگر در نزد كريمان ( چون آنان اهليت آن را داشته و باعث اجر و ثواب خواهند بود ) .

239- خيرى نيست در احسانى كه ( يا از جهت منت گذاردن و يا از جهت كمى ) شمرده شود .

240- هرگز عاقبت هاى احسان مذّمت نخواهد شد ( بلكه پيوسته قابل ستايش است ) .

241- ستايش نمى شود مگر كسى كه بذل احسان نمايد .

ص 299

242- كفى بالميسور رفدا 7022 .

243- المعروف أفضل الكنزين 1681 .

244- المعروف غلّ لا يفكّه إلّا شكر ، أو مكافاة 1773 .

245- إكمال المعروف أحسن من ابتدائه 1899 .

246- المعروف لا يتمّ إلّا بثلاث : بتصغيره ، و تعجيله ، و ستره ، فإنّك إذا صغّرته فقد عظّمته ، و إذا عجّلته فقد هنّأته و إذا سترته فقد تمّمته 2136 .

247- الإفضال أفضل قنية ، و

السّخاء أحسن حلية 1939 .

248- إذا قلّ أهل الفضل هلك أهل التّجمّل 4171 .

249- بالإفضال تعظم الأقدار 4181 . 242- ( در فضيلت بخشش ) كفايت مى كند آنچه از عطا و بخشش ميسر است ( يعنى اقدام بيشتر لازم نيست ) .

243- احسان افزون ترين دو گنج است .

244- احسان غل و زنجيرى است كه آن را نمى گشايد مگر شكر يا تلافى .

245- تمام نمودن احسان نيكوتر از آغاز كردن آنست .

246- احسان تمام نمى گردد مگر به سه چيز : به كوچك شمردن و شتاب كردن در آن و پوشش آن ، زيرا هرگاه آن را كوچك دانستى پس در حقيقت آن را عظيم گردانيده اى ( نزد احسان شده ) و چون در آن شتاب كردى آن را در حقيقت گوارا نموده اى و زمانى كه بپوشانى آن را پس تمام گردانيده اى آن را .

247- احسان كردن بالاترين ذخيره ، و سخاوت نيكوترين زيور است .

248- هرگاه اهل فضل و بخشش كم گردد ، اهل تجمل و آرايش ( توانگران ) هلاك گردند . ( يعنى عيش و زندگى آنان به بركت احسان و بخشش خواهد بود ) .

249- با دهش و بخشش قدر و مرتبه ها بزرگ خواهد گرديد .

ص 300

250- بالإفضال تسترقّ الأعناق 4232 .

251- بكثرة الإفضال يعرف الكريم 4328 .

252- بالإفضال تستر العيوب 4340 .

253- أحي معروفك بإماتته 2282 .

254- افعل المعروف ما أمكن ، و ازجر المسي ء بفعل المحسن 2307 .

255- ابذل معروفك للنّاس كافّة فإنّ فضيلة فعل المعروف لا يعدلها عند اللّه سبحانه شي ء 2470 .

256- أحيوا المعروف بإماتته ، فإنّ المنّة تهدم الصنيعة 2526 .

257- أفضل المعروف إغاثة الملهوف 2959 .

258- أجلّ

المعروف ما صنع إلى أهله 3049 . 250- به وسيله احسان و انعام ، گردنها به بندگى كشيده مى شود .

251- به كثرت بخشش شخص كريم شناخته مى شود .

252- به سبب بخشش عيبها پوشيده مى شود .

253- احسان خود را بميرانيدن آن ، زنده دار ( كه هرگز آن را ياد نكنى ) .

254- تا ممكن است احسان خود را انجام ده و بد كننده و گنهكار را به كردار شخص نيكوكار منع كن ( يعنى وقتى در برابر او عمل نيك انجام دادى او هم نيكو كار خواهد شد ، و يا از كردارش منفعل خواهد گرديد ) .

255- احسان خود را براى همه مردم بكار بر ، زيرا كه فضيلت انجام دادن احسان را چيزى در نزد خداى سبحان برابرى نمى كند .

256- احسان را بميرانيدن آن و منت نگذاشتن زنده كنيد زيرا كه منّت نهادن احسان را خراب مى كند .

257- افزون ترين نيكوئى به فرياد ستمديده يا بيچاره رسيدن است .

258- بزرگترين احسان آنست كه به اهلش انجام گرفته باشد .

ص 301

259- أفضل معروف اللّئيم منع أذائه 3106 .

260- أقبح أفعال الكريم منع عطائه 3107 .

261- إنّ بأهل المعروف من الحاجة إلى اصطناعه أكثر ممّا بأهل الرّغبة إليهم منه 3511 .

262- المعروف رقّ 55 .

263- أربح البضايع اصطناع الصّنايع 2944 .

264- كمال العطيّة تعجيلها 7241 . 259- افزون ترين احسان ناكس جلوگيرى از آزار خويش است ( نسبت بديگران ، چنانكه شاعر گفته :

مرا بخير تو اميد نيست شر مرسان .

چون پيوسته كار او اذيت است ، چنانكه باز شاعر گفته :

نيش عقرب نه از ره كين است

مقتضاى طبيعتش اين است

و اگر زمانى اذيتى نرساند آن را

احسان به حساب آورد ، و كمال را در آن مى بيند ) .

260- زشت ترين كردارهاى كريم و بلند مرتبه جلو گيرى از بخشش خويش است ( چون طبيعت او نيكى و احسان است بر عكس لئيم و شخص پست مرتبه ) .

261- به راستى نياز اهل معروف و احسان كننده به احسانش بيشتر از حاجت رغبت كنندگان به آنهاست از احسان ( چون در احسان نفع بيشتر عائد صاحب نعمت مى شود ، و فى الجمله نفعى كه همان نفع دنيوى است عائد اهل رغبت خواهد شد ، از اين جهت احتياج در احسان كننده بيشتر خواهد بود ) .

262- احسان بندگى است .

قسمت ششم

263- سودمندترين سرمايه ها انجام دادن احسانهاست .

264- كمال بخشش زود دادن آنست ( نه بعد از وعده و انتظار ) .

ص 302

265- لن يسترقّ الإنسان حتّى يغمره الإحسان 7417 .

266- من لم يحسن الاستعطاف قوبل بالاستخفاف 8205 .

267- ما استعبد الكرام بمثل الإكرام 9701 .

268- أفضل الكنوز معروف يودع ( يودعه ) الأحرار ، و علم يتدارسه الأخيار 3281 .

269- كفران الإحسان يوجب الحرمان 7249 .

270- من منع العطاء منع الثّناء 7740 .

271- العطيّة بعد المنع أجمل من المنع بعد العطيّة 1810 . 265- هرگز انسانى بنده نخواهد شد تا آنكه فرو گيرد او را احسان . ( يعنى از ديگران به او احسان زيادى شود ) .

266- هر كه محبت را نيكو به حساب نياورد روبرو مى شود به استخفاف .

( يعنى با توهين روبرو خواهد شد ) .

267- افراد بزرگ و بلند مرتبه به مثل اكرام و احسان بنده و برده نخواهند گرديد .

268- افزون ترين گنجها احسانى است كه به آزادگان

سپرده شود يا بسپارى آن را ( يعنى وقتى به آنها احسان شد يا از طرف خود آنها و يا از جانب خداى بزرگ تلافى خواهد گرديد پس احسان به آنها به منزله امانت به آنها سپردن است ) و علمى است كه نيكو كاران آن را با درس تحصيل كنند .

269- كفران احسان ( ديگران ) موجب محروميت خواهد گرديد ( چون احسان كننده بى رغبت خواهد شد ) .

270- هر كه بخشش و عطا را منع كند منع ستايش كند .

271- دادن بعد از منع نيكوتر است از جلوگيرى و ندادن بعد از دادن .

ص 303

272- من أحسن إلى الرّعيّة ، نشر اللّه عليه جناح رحمته و أدخله في مغفرته 8724 .

273- أعط ما تعطيه معجّلا مهنّأ و إن منعت فليكن في إجمال و إعذار 2444 .

274- من هان عليه بذل الأموال توجّهت إليه الآمال 8111 .

275- من أحبّ الذّكر الجميل فليبذل ماله 8572 .

276- من بذل ماله استرقّ الرّقاب 8639 .

277- ما شاع الذّكر بمثل البذل 9549 .

278- البذل مادّة الإمكان 586 .

279- البذل يكسب الحمد 776 . 272- هر كه ( و هر حاكم و سلطانى ) به رعيت خود احسان نمايد خداوند بر او بال رحمت خود را پهن كرده و او را در مغفرت خود داخل نمايد .

273- آنچه را كه مى دهى بشتاب و گوارائى بده و اگر منع مى نمائى پس بايد در نيكوئى و پوزش طلبيدن باشد ( نه با تندى و خشونت و بى اعتنائى ) .

274- هر كه بر او بذل اموال ( و بخشش آن ) آسان باشد به سوى او اميدها رو آورد .

275- هر كه

نام نيكو و ياد خوب را دوست دارد بايد بذل مال كند .

276- هر كه مالش را بذل نمايد گردنها را به بندگى در آورد .

277- ذكر ( و ياد كسى به نيكى ) به چيزى مانند بذل و بخشش شايع نخواهد گرديد .

278- جود و بخشش سرمايه به منزلت رسيدن است ( يعنى آدمى را بالا برده داراى مقام و منزلت مى نمايد ) .

279- بذل و بخشش كسب ستايش مى كند .

ص 304

280- بالبذل تكثر المحامد 4338 .

281- ببذل النّعمة تستدام النّعمة 4344 .

282- كثرة البذل آية النّبل 7128 .

المحسن

1- لا يكن المحسن و المسي ء عندك سواء ، فإنّ ذلك يزهّد المحسن في الإحسان ، و يتابع المسي ء إلى الإسائة 10375 .

2- يحتاج ذو النّائل إلى السّائل 11021 .

3- كن سمحا و لا تكن مبذّرا 7138 .

4- المحسن من عمّ النّاس بالإحسان 1699 . 280- به وسيله بخشش ستايشها زياد خواهد شد .

281- به دادن نعمت نعمت الهى پايدار خواهد ماند .

282- بذل و بخشش بسيار ، نشانه نجابت و يا زيركى است .

نيكو كار 1- ( فرازهايى است از نامه 53 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى كه به مالك اشتر نوشته است ) نبايد احسان كننده و بد كننده در نزد تو مساوى باشد ، زيرا كه اين كار احسان كننده را در احسان بى رغبت كرده ، و بد كننده را به سوى بد كردن تند مى گرداند .

2- صاحب عطا و بخشنده نيازمند به سائل است ( كه از او درخواست كند تا او به نياز او مطلع شود ) .

3- بخشنده باش و اسراف كننده مباش .

4- نيكو كار كسى است كه فرا

گيرد مردم را به نيكى كردن .

ص 305

5- المحسن معان ، المسي ء مهان 191 .

6- المحسن من صدّق أقواله أفعاله 1138 .

7- المحسن حيّ و إن نقل إلى منازل الأموات 1521 .

8- إذا رأيتم الخير فسارعتم إليه ، و رأيتم الشّرّ فتباعدتم عنه ، و كنتم بالطّاعات عاملين ، و في المكارم متنافسين ، كنتم محسنين فائزين 4154 .

9- شرّ المحسنين الممتنّ بإحسانه 5745 .

10- صاحب المعروف لا يعثر ، و إذا عثر وجد متّكأ 5825 .

11- كلّ محسن مستأنس 6841 .

12- يستدلّ على المحسنين بما يجري لهم على السن الأخيار ، و حسن الأفعال ، و جميل السّيرة 10964 . 5- نيكو كار يارى شده ، و بد كار خوار خواهد بود .

6- نيكوكار كسى است كه كردارهايش گفتارهاى او را تصديق نمايد .

7- نيكو كار زنده است هر چند به سوى منزلهاى مردگان حمل و نقل شود .

8- هر گاه خيرى را ديديد پس به جانب آن شتافتيد ، و شرى را ملاحظه كرديد و از آن دورى نموديد ، و بطاعتها عامل بوديد ، و در صفت هاى نيكو رغبت كرده بر يكديگر سبقت گرفتيد ، از نيكو كاران پيروزمند خواهيد بود .

9- بدترين احسان كننده ها كسى است كه بر احسان خود منت گذار باشد .

10- صاحب احسان نمى لغزد ، و چون بلغزد تكيه گاهى را مى يابد ، ( كه همان احسانها و يا قصد او مى باشد ) .

11- هر احسان كننده اى انس گيرنده است .

12- بر نيكو كاران به آنچه از براى آنان بر زبانهاى نيكان جارى شده ( در مدح و وصف آنان ) و نيكوئى كردارها ، و زيبائى سيرت

( و طريقه نيكو در آنها ) استدلال مى شود .

ص 306

الحسن

1- لا ينفع الحسن بغير نجابة 10679 .

الحصر

1- قبح الحصر خير من جرح الهذر 6802 .

2- الحصر يضعّف الحجّة 1266 .

3- الحصر خير من الهذر 1268 .

الحظّ

1- الحظّ للإنسان في الأذن لنفسه و في اللّسان لغيره 1749 . نيكوئى 1- حسن ( صورت و يا مطلق نيكوئى ) بدون نجابت سود نمى دهد .

عجز و ناتوانى در سخن 1- ناتوانى و عجز در سخن گفتن بهتر از زخم زبان يا زخم سخن پست و باطل است .

2- عاجز بودن از سخن گفتن حجت و دليل را ناتوان مى سازد ( بنا بر اين نمى تواند بر طرف غلبه كند پس شيرينى بيان و روان بودن زبان نعمت بزرگى است ) .

3- ( با اين حال كه ناتوانى سخن يك نوع نقص است اما ) عجز از سخن گفتن بهتر از هرزه گوئى و يا سخن بسيار گفتن است .

بهره 1- بهره آدمى در گوش براى نفس او ، و در زبان براى غير اوست .

ص 307

2- الحظّ يسعى إلى من لا يخطبه 1407 .

الحظوة

1- الحظوة عند الخالق بالرّغبة فيما لديه ، الحظوة عند المخلوق بالرّغبة عمّا في يديه 2055 .

حفر البئر للأخ

1- من حفر بئرا لأخيه أوقعه اللّه في بئره 8767 .

2- من حفر لأخيه المؤمن بئرا أوقع فيها 8787 .

الحقد

1- الحقد من طبايع الأشرار 2202 . 2- بهره به سوى كسى كه آن را خواستگارى نمى كند مى شتابد . ( يعنى آنچه از جانب حق تعالى حواله شده به سوى انسان خواهد آمد گر چه از آن بگريزد ) .

بهره مندى 1- بهره مندى در نزد آفريدگار و يا مكانت و منزلت در نزد او رغبت كردن به آنچه نزد اوست ، و بهره يافتن نزد مخلوق به اعراض نمودن از آنچه در دستهاى اوست . ( يعنى طلب نكردن از او و بى اعتنائى به آنچه در دست اوست ) .

چاه كنى براى برادر 1- هر كه چاهى براى برادر خود بكند خداوند او را در همان چاه خواهد انداخت .

2- هر كه براى برادر مؤمن خود چاهى را بكند در آن واقع خواهد گرديد .

كينه توزى 1- كينه توزى از صفات مردم بد است .

ص 308

2- الحقد نار لا تطفئ إلّا بالظّفر . ( نار كامنة لا يطفئها إلّا موت أو ظفر ) 2203 .

3- الحقد يذري 30 .

4- الحقد شيمة الحسدة 422 .

5- الحقد مثار الغضب 530 .

6- الحقد الأم العيوب 966 .

7- الحقد داء دويّ ، و مرض موبي 1499 .

8- الحقد خلق دنيّ ، و مرض مردي 1500 .

9- تجنّبوا تضاغن القلوب ، و تشاحن الصّدور و تدابر النّفوس ، و تخاذل الأيدي تملكوا أمركم 4544 . 2- كينه آتشى است كه فرو ننشيند مگر با ظفر ( يا آتشى است پنهان ، فرو ننشاند آن را مگر مرگ يا دست يافتن )

.

3- كينه فانى مى سازد ، ( چون هميشه در صدد انتقام و تلافى است و چون قادر بر انتقام نگردد پيوسته در غم و غصه بوده لذا از غصه تباه خواهد گرديد ) .

4- كينه خصلت حسودان است ، ( زيرا نوعا كينه و دشمنى با حسد ملازم است حسود كينه ور هم هست ) .

5- كينه جايگاه برانگيختن خشم است .

6- كينه بدترين و پست ترين عيب هاست .

7- كينه مرضى است دردناك ، و بيمارى است و بازا .

8- كينه خوئى است پست ، و مرضى است هلاك كننده .

9- از كينه ورزى دلها با يكديگر ، و دشمنى داشتن سينه ها با يكديگر ، و پشت گردانيدن نفسها از يكديگر ، و يارى نكردن دستها نسبت به ديگرى دورى گزينيد تا مالك كار خود شويد .

ص 309

10- رأس العيوب الحقد 5242 .

11- سبب الفتن الحقد 5522 .

12- سلاح الشّرّ الحقد 5555 .

13- شرّ ما سكن القلب الحقد 5679 .

14- شدّة الحقد من شدّة الحسد 5757 .

15- طهّروا قلوبكم من الحقد فإنّه داء موبي 6017 .

16- عند الشّدائد تذهب الأحقاد 6212 .

17- من اطّرح الحقد استراح قلبه و لبّه 8584 .

الحقود

1- ليس لحقود أخوّة 7483 . 10- سر عيبها كينه است . ( جدا كينه منشأ بسيارى از عيب ها خواهد بود ) .

11- سبب فتنه ها كينه است .

12- اسلحه بدى كينه است .

13- بدترين چيزى كه در قلب قرار گيرد كينه است .

14- شدت كينه از شدّت حسد است .

15- دلهايتان را از كينه پاك سازيد زيرا كه آن دردى است و بازا ( اين عبارت مبالغه در شدّت بيمارى است ) .

16- در هنگام سختى ها

كينه ها زائل شود ( يعنى همه در فكر يكديگر باشند بعلاوه كينه اكثرا از راه رشك و حسد و بغض و عداوت است در آن زمان فرصت ياد آورى آنها نيست ) .

17- هر كه كينه را كنار اندازد ، دل و عقل او راحت باشد .

كينه توز 1- براى كينه ور برادرى نيست .

ص 310

2- من كثر حقده قلّ عتابه 7984 .

3- من زرع الإحن حصد المحن 9157 .

4- ما أنكد عيش الحقود 9480 .

5- لا مودّة لحقود 10436 .

6- الحقود معذّب النّفس متضاعف الهمّ 1962 .

7- الحقود لا راحة له 1007 .

التحقير

1- لا تزّدرينّ أحدا حتّى تستنطقه 10207 . 2- هر كه كينه اش بسيار باشد سرزنش و گله گزاريش كم باشد ( زيرا مايل نيست نگرانى برطرف شود ) .

3- هر كه كينه ها را زراعت نمايد محنت ها را درو كند .

4- چه تيره ساخته است زندگانى كينه ور را ( مسلّم كينه ورى او ) و يا چقدر عيش كينه ور تيره است .

5- براى هيچ كينه ورى دوستى نيست .

6- كينه ور نفسش در عذاب و اندوهش دو چندان است .

7- كينه ور برايش آسايشى نيست .

كوچك شمردن 1- هرگز احدى را حقير مشمار تا آن را به سخن در آورى ( اگر مستحق بود حقير شمار ) .

ص 311

التحقيق

1- لا عمل كالتّحقيق 10483 .

2- لا سنّة أفضل من التّحقيق 10638 .

الحق

1- الحقّ سيف قاطع 548 .

2- الحقّ أفضل سبيل 589 .

3- الحقّ أقوى ظهير 716 .

4- الحقّ أوضح سبيل 745 .

5- الحقّ أحقّ أن يتّبع 1215 .

6- التّعاون على إقامة الحقّ أمانة و ديانة 1327 . تحقيق 1- هيچ عملى مانند تحقيق ( و بررسى حالات بيچارگان يا در علوم شرعيه ) نيست .

2- طريقه اى افزون تر از تحقيق ( در علوم و مسائل ) نيست .

حق 1- حق شمشيرى است برنده .

2- حق بهترين راه است .

3- حق قوى ترين يار و پشتوانه است .

4- حق روشن ترين راه است .

5- حق ( امر ثابت پاينده مانند آخرت ) و يا راستى سزاوار است كه پيروى شود .

6- تعاون و يكديگر را بر اقامه حق امانت و ديانت است ، ( زيرا حق امانتى

ص 312

7- الحقّ سيف على أهل الباطل 1444 .

8- الحقّ منجاة لكلّ عامل ( و حجّة لكلّ قائل ) 1445 .

9- بالحقّ يستظهر المحتجّ 4235 .

10- بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة 4266 .

11- بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار 4352 .

12- حقّ و باطل ، و لكلّ أهل 4915 .

13- حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ 4917 .

14- خض الغمرات إلى الحقّ حيث كان 5066 .

15- رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان عليه ، و رأى جورا فردّه و كان عونا است در دست همه و ديندارى هم منوط به آنست ) .

7- حق شمشيرى است عليه اهل باطل ، ( كه در وقت مناسب به وسيله آن حاكم اسلام و قشون مسلمين آنها را به جهنم واصل كنند ) .

8- حق

رستگاريست براى هر عمل كننده ، و برهانست براى هر گوينده .

9- به وسيله حق دليل آورنده پشت قوى مى كند .

10- به وسيله ميل از حق گمراهى تحقق پيدا مى كند .

11- به سبب ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن استظهار ( پشت قوى كردن ) حاصل گردد .

12- ( در جهان پيوسته ) حق و باطلى است ، و براى هر يك اهلى خواهد بود .

13- حقى كه زيان كند بهتر از باطلى است كه خوشحالى رساند ( چون ضرر حق ضررى است دنيوى اما نفع اخروى دارد ، ولى در باطل به عكس است ) .

14- براى رسيدن به حق هر كجا كه هست در سختى ها فرو رو ( چه علوم حقه باشد و يا هر عمل واجبى ) .

15- خداوند رحمت كند مردى را كه حق را ببيند و آن را يارى كند ، و جور و

ص 313

بالحقّ على صاحبه 5215 .

16- رحم اللّه امرأ أحيى حقّا ، و أمات باطلا ، و أدحض الجور ، و أقام العدل 5217 .

17- رأس الحكمة لزوم الحقّ ، و طاعة المحقّ 5258 .

18- طلب التّعاون على إقامة الحقّ ديانة و أمانة 603 .

19- عليكم بموجبات الحقّ فالزموها ، و إيّاكم و محالات التّرهات 6154 .

20- عودك إلى الحقّ خير من تماديك في الباطل 6286 . ستم را ملاحظه نمايد پس آن را رد سازد ، و ياور حق باشد بر صاحب آن ، و يا به وسيله حق يار و مدد كار رفيق خود گردد .

16- خداوند رحمت كند مردى را كه حق را زنده كرده و باطلى را بميراند ، و ستم

را زائل كرده ، و عدل را بر پا دارد .

17- سر حكمت ( يعنى علم راست و درست ) ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن و فرمانبردارى هر كه در آن باب محق بوده ( كه امكان دارد مراد حجت خدا در هر عصر و زمانى باشد ) .

18- طلب يارى بر اقامه حق ديندارى و امان دارى است .

19- بر شما باد به حق ها يا به واجب كننده هاى حق ( دلائل و براهينى كه حق را لازم كنند ) بس از آن جدا نشويد ، و دورى كنيد از بر گرديده شده هاى باطل ( كه به واسطه شبهات از صورت باطل به صورت حق در آمده اند ) .

20- بر گشتن تو به حق بهتر از كشيدن تو در باطل خواهد بود . ( يعنى كسى كه راه باطلى را رفت و ببطلان آن پى برد وظيفه آنست كه به حق برگردد و بر باطل خود نايستد خجالت و انفعال را كنار بگذارد به حق بپيوندد ) .

ص 314

21- عودك إلى الحقّ و إن تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل 6287 .

22- في لزوم الحقّ تكون السّعادة 6489 .

23- فارق من فارق الحقّ إلى غيره ، و دعه و ما رضي لنفسه 6578 .

24- قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما أنّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب 6735 .

25- قولوا الحقّ تغنموا ، و اسكتوا عن الباطل تسلموا 6778 .

26- للحقّ دولة 7317 .

27- ليكن موئلك إلى الحقّ ، فإنّ الحقّ أقوى معين 7381 .

28- لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ 7430 . 21- برگشتن تو به سوى حق گر چه

در رنج افتى بهتر از راحتى و آسايش تست كه همراه باطل باشى .

22- در ملازم بودن با حق نيكبختى مى باشد .

23- از كسى كه از حق جدا شده و به غير آن ميل نموده مفارقت نما ، و او را با آنچه براى نفسش پسنديده است ( از ميل به باطل ) واگذار .

24- اندك حق بسيار باطل را دفع كرده چنانكه اندك از آتش بسيار هيزم را مى سوزاند .

25- حق را بگوئيد تا نفع تمام بريد و از باطل خاموش باشيد تا سالم مانيد .

26- براى حق دولتى است ( دائمى بر خلاف باطل كه براى آن جولان و دور زدنى است ) .

27- بايد برگشت تو به سوى حق باشد زيرا كه حق نيرومندترين يارى كننده است .

28- هرگز رستگارى را به دست نياورد كسى كه به حق عمل نكرده است .

ص 315

29- من عمل بالحقّ غنم 7650 .

30- من عمل بالحقّ ربح 7694 .

31- من عمل بالحقّ نجا 7739 .

32- من عمل بالحقّ أفلح 7811 .

33- من صارع الحقّ صرع 7813 .

34- من قال بالحقّ صدّق 7841 .

35- من غالب الحقّ غلب 7881 .

36- من حارب الحقّ حرب 7882 .

37- من عاند الحقّ قتله ( صرعه ) 7889 .

38- من عاند الحقّ لزمه الوهن 8077 . 29- كسى كه به حق عمل نمايد نفع عمده برد .

30- كسى كه به حق عمل كند فائده برد .

31- كسى كه به حق عمل كرد نجات يافت .

32- هر كسى كه به حق عمل نمايد رستگار گردد .

33- هر كه با حق كشتى گيرد ( و با آن مبارزه كند ) به زمين انداخته

شود . ( يعنى مغلوب گردد ) .

34- هر كه حق بگويد تصديق شود ( گر چه ديگران به آن عمل ننمايند ) .

35- هر كه بر حق غلبه كند مغلوب گردد ( زيرا آخرتى هم هست ) .

36- هر كه با حق بجنگد ( آنچه وسيله سعادت اوست از او ) گرفته شود .

37- هر كه با حق دشمنى كند حق او را بكشد ، و يا او را بيندازد .

38- هر كه با حق دشمنى نمايد سستى و ضعف ملازم او باشد . ( يعنى از او جدا نشود ) .

ص 316

39- من عاند الحقّ كان اللّه خصمه 8109 .

40- من لم ينجه الحقّ ، أهلكه الباطل 8191 .

41- من تعدّى الحقّ ، ضاق مذهبه 8222 .

42- من اعتزّ بالحقّ أعزّه الحقّ 8433 .

43- من أبدى صفحته للحقّ هلك 8486 .

44- من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس إماما 8560 .

45- من عمل بالحقّ مال إليه الخلق 8646 .

46- من استحيى من قول الحقّ فهو أحمق 8650 .

47- من جاهد على إقامة الحقّ وفّق 8651 .

48- من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته 8655 . 39- هر كه با حق دشمنى كند خداوند خصم او خواهد بود .

40- هر كه حق او را نجات نبخشد باطل او را هلاك خواهد كرد .

41- هر كه از حق تجاوز كند راه او تنگ گردد .

42- هر كه به سبب حق عزت جويد حق او را عزت بخشد .

43- هر كه چهره خود را مقبل حق نمايان سازد ( يعنى روبروى حق قرار گيرد و با آن مبارزه كند ) هلاك گردد ( در نهج البلاغه كلمات قصار

179 اين عبارت هم اضافه شده «عند جهلة النّاس» ولى در خطبه 16 عبارت همين است بدون اضافه ) .

44- هر كه حق را لجام ( و وسيله كنترل خود ) قرار دهد ( چنانكه لجام اسب آن را كنترل نمايد ) مردم او را پيشواى خود قرار دهند .

45- هر كه به حق عمل نمايد خلق به سوى او رو آورد .

46- هر كه از گفتار حق حيا نمايد او احمق ( كم عقل ) است .

47- هر كه بر اقامه حق پيكار نمايد توفيق يابد .

48- هر كه از حق عدول كند عاقبت او مذموم گردد .

ص 317

49- من استسلم للحقّ ، و أطاع المحقّ كان من المحسنين 8851 .

50- من جعل الحقّ مطلبه ، لان له الشّديد ، و قرب عليه البعيد 8899 .

51- من أضعف الحقّ و خذله أهلكه الباطل و قتله 8910 .

52- من كان مقصده الحقّ أدركه ، و لو كان كثير اللّبس 9024 .

53- من عاند الحقّ قتله ، و من تعزّز عليه ( على الباطل ) ذلّله 9167 .

54- من نصر الحقّ غنم 9200 .

55- ما أكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه 9521 .

56- منازع الحقّ مخصوم 9750 . 49- هر كه تسليم حق باشد ، و فرمانبردار كسى باشد كه بر حق است ، از نيكوكاران خواهد بود .

50- هر كه حق را هدف و مقصود خود قرار دهد ، براى او سخت نرم شده ، و دور بر او نزديك خواهد گرديد .

51- هر كه حق را ضعيف نموده و ترك يارى آن كند باطل او را هلاك كرده و بكشد .

52- هر كه

مقصد ( و غرض و هدف ) او حق باشد آن را خواهد يافت هر چند بسيار پوشيده باشد ( و در زير پرده ها و حاجب قرار گرفته باشد ) .

53- هر كه با حق دشمنى كند حق او را بكشد ، و كسى كه بر آن غلبه خواهد حق او را خوار گرداند .

54- هر كه حق را يارى نمود نفع عظيم برد .

55- چه چيز بسيار كرده كسى را كه اعتراف به حق مى نمايد و آن را فرمان نمى برد ( يعنى چه باعث شده است جز هوا و هوس و نادانى ) .

56- نزاع كننده با حق ( چه خداوند باشد و يا هر امر حقى از جانب خدا و يا از طرف ذى حق ) دشمنى شده است .

ص 318

57- نعم الدّليل الحقّ 9880 .

58- لا تمسك عن إظهار الحقّ ، إذا وجدت له أهلا 10188 .

59- لا يؤنسنّك إلّا الحقّ ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل 10303 .

60- لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لأحد عن إقامة الحقّ عليه 10328 .

61- لا يجتمع الباطل و الحقّ 10584 .

62- لا يصبر على الحقّ إلّا الحازم الأريب 10610 .

63- لا رسول أبلغ من الحقّ 10627 .

64- لا ناصح أنصح من الحقّ 10642 .

65- لا صاحب أعزّ من الحقّ 10667 . 57- خوب راهنمائى است حق ( زيرا آدمى را به مقصد مى رساند ) .

58- از اظهار حق امساك مكن هرگاه براى آن اهلى را يافتى .

59- هرگز تو را انس ندهد مگر حقّ و تو را رم ندهد مگر باطل .

60- هرگز رعايت حقى براى كسى ( كه نسبت به شما دارد ) از اقامه

حقى بر او جلوگيرى نكند ( يعنى بايد حق را بپا داشت گر چه در باره ذى حقى باشد ) .

61- باطل و حق جمع نمى شود ( هر كه به دنبال باطل رود حق را از دست دهد و بالعكس هر كه پيرو حق بود از باطل بگريزد ) .

62- بر حق ( و بر تلخى و عظمت آن ) صبر نخواهد نمود مگر دور انديش عاقل .

63- نيست پيامبرى رساتر از حق ( چون خود بخود منتشر خواهد شد و ممكن است مراد از حق خدا باشد كه رساتر بودن او جلّ و عزّ معلوم است ) .

64- نصيحت كننده و يا صاف دلى صاف تر و يا پند دهنده تر از حق نيست .

65- مصاحبى عزيزتر از حق نيست .

ص 319

66- لا يغلب من يستظهر بالحقّ 10685 .

67- لا يخصم من يحتجّ بالحقّ 10686 .

68- لا يدرك ( لا يذلّ ) من اعتزّ بالحقّ 10702 .

69- لا يصبر للحقّ إلّا من يعرف فضله 10748 .

70- لا يعاب الرّجل بأخذ حقّه ، و إنّما يعاب بأخذ ما ليس له 10819 .

71- يسير الحقّ يدفع كثير الباطل 10989 .

72- خذلوا الحقّ ، و لم ينصروا الباطل 5077 .

73- الحقّ أبلج منزّه عن المحاباة و المراياة 1774 .

74- اركب الحقّ و إن خالف هواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك 2297 . 66- مغلوب نخواهد شد كسى كه به حق پشت قوى مى كند .

67- مغلوب نخواهد شد كسى كه به حق احتجاج مى كند .

68- خوار نمى شود و يا ديده نمى شود كه خوارى به كسى رسد كه به سبب حق عزيز گشته است .

69- براى حق ( خدا و

آخرت و دين اسلام ) صبر نخواهد نمود مگر كسى كه افزونى مرتبه آن را مى شناسد .

70- مرد به گرفتن حقّش عيب نمى شود ، همانا بگرفتن آنچه براى او نيست عيب خواهد شد .

71- اندك حق بسيار باطل را دفع مى كند .

72- حق را ترك گفته و باطل را يارى ننمودند ( يعنى آن اندازه بى رگ و بى غيرتند كه نه تنها حق را يارى نكردن به نصرت باطل نيز قيام نمودند ) .

73- حق درخشنده و روشن و دور از يارى كردن و انكار و جدال است .

74- سوار بر حق شو گر چه بر خلاف خواهش تو باشد ، و آخرت خود را به دنيايت مفروش .

ص 320

75- الزم الحقّ ينزّلك منازل أهل الحقّ يوم لا يقضى إلّا بالحقّ 2360 .

76- الزموا الحقّ تلزمكم النّجاة 2485 .

77- اعرفوا الحقّ لمن عرفه لكم ، صغيرا كان أو كبيرا ، و ضيعا كان أو رفيعا 2564 .

78- ألا و من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل ، و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى 2767 .

79- أخسر النّاس من قدر على أن يقول الحقّ و لم يقل 3178 .

80- أفضل الخلق أقضاهم بالحقّ ، و أحبّهم إلى اللّه سبحانه أقولهم للصّدق 3323 .

81- المغلوب بالحقّ غالب 1066 . 75- ملازم حق باش و از آن جدا مشو تا فرود آورد تو را در منزل هاى اهل حق روزى كه حكم نشود مگر به حقّ ( قيامت ) .

76- از حق جدا نشويد ، تا رستگارى از شما جدا نشود .

77- در مقابل كسى كه حق تو را مى شناسد حق شناس باشيد كوچك باشد

يا بزرگ ، پست مرتبه باشد يا بلند مرتبه .

78- آگاه باشيد كسى كه او را حق سودى نمى رساند او را باطل زيان مى رساند و كسى كه طريق هدايت او را مستقيم نمى نمايد ضلالت و گمراهى او را به سوى پستى و رذالت مى كشاند .

79- زيانكارترين مردم كسى است كه بر گفتن حق قدرت دارد و نگويد .

80- افزون ترين خلق حكم كننده ترين آنهاست به حق ، و محبوب ترين آنها نزد خداى سبحان گوينده ترين آنهاست به سخن راست .

81- مغلوب به حق ( و كسى كه با ستم حقى را از او گرفته باشند ) غالب است .

ص 321

82- المحارب للحقّ محروب 1086 .

83- القول بالحقّ خير من العيّ و الصّمت 1462 .

المحق

1- غرض المحقّ الرّشاد 6423 .

حقوق اللّه تعالى

1- إعطاء هذا المال في حقوق اللّه دخل في باب الجود 2074 .

2- أخرج من مالك الحقوق ، و أشرك فيه الصّديق ، و ليكن كلامك في تقدير ، و همّتك في تفكير ، تأمن الملامة و النّدامة 2448 . 82- جنگ كننده براى حق ( كسى و بردن آن بستم ) غارت شده است ( چون در حقيقت كلاه سر او رفته و گرنه مغلوب گشته در واقع غارت شده نيست زيرا عوض اخروى دارد ) .

83- گفتن حق از عجز و خاموشى بهتر است . ( يعنى اگر آدمى حق نمى گويد بايد عجز و خاموشى را اختيار كند ) .

ذى حق 1- غرض كسى كه بر حق است راه درست خواهد بود .

حقوق خدا 1- بخشيدن اين مال در مصارفى كه خداوند واجب كرده است داخل شده در باب جود خواهد بود . ( يعنى در حقيقت جود نيست به زور خود را داخل كرده است ) .

2- از مال خود حقوق را ( مانند زكات و خمس و ديون ، انفاقات واجب ) بيرون نما ، و دوست خود را در آن شريك گردان ، و بايد كه سخنت به اندازه ، و همتت در

ص 322

3- حق اللّه سبحانه عليكم في اليسر البرّ و الشّكر و في العسر الرّضا و الصّبر 4918 .

حقوق الناس

1- جعل اللّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه ، فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا إلى القيام بحقوق اللّه 4780 .

الاحتكار و المحتكر

1- المحتكر البخيل جامع لمن لا يشكره ، و قادم على من لا يعذره 1842 . فكر كردن باشد ، تا از سرزنش و پشيمانى ايمن باشى .

3- حق خداى سبحان بر شما در آسانى و فراخى نيكى و شكر است ، و در عسرت و تنگى راضى بودن و شكيبائى خواهد بود .

حقوق مردم 1- خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه حقوق خويش قرار داده ، پس كسى كه قيام به حقوق بندگان خدا كرد اين عمل كشيده مى شود به قيام نسبت به حقوق خدا . ( يعنى اگر كسى حقوق بندگان را مراعات نمود و آنها را ضايع نكرد حقوق پروردگار را هم ضايع نخواهد ساخت ) .

احتكار و محتكر 1- محتكر بخيل جمع كننده است براى كسى كه او را شكر گذار نيست و فرود آينده است بر كسى كه معذور ندارد او را ، ( احتكار يا حبس مال است و ندادن حقوق واجب مانند خمس و زكات ، و يا معناى اصطلاحى آنست كه عبارت باشد ، از نگهداشتن اجناس مانند گندم و جو و . . . و نفروختن به طمع گران شدن كه در كتب

ص 323

2- الاحتكار رذيلة 111 .

3- الاحتكار داعية الحرمان 256 .

4- المحتكر محروم من نعمته 465 .

5- من طبايع الأغمار إتعاب النّفوس في الاحتكار 9349 .

6- كن مقتدرا ( مقدّرا ) ، و لا تكن محتكرا 7139 .

7- الاحتكار شيمة الفجّار 607 .

أحكام اللّه و حدوده

1- في حمل ( عمل ) عباد اللّه على أحكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق 6524 . فقهيّه مفصل بيان گرديده است ) .

2- احتكار صفت ناپسندى است .

3-

احتكار خواننده محروميت است .

4- احتكار كننده از نعمت خويش محروم است ( يا به جهت اين كه از عمل خود سود ظاهرى نبرد و يا از ثواب و مزد حبيب اللهى محروم گردد ) .

5- از طبايع و خصلتهاى عوام مردم است و يا كسانى كه بدى عاقبت آن را نمى دانند به زحمت انداختن مردم در احتكار .

6- اندازه گيرنده ( يا با قدرت ) باش ، و ظالم و يا احتكار كننده مباش .

7- احتكار خوى و خصلت گنه كاران است .

احكام خدا و حدود آن 1- در واداشتن بندگان خدا ( يا عمل بندگان خدا ) بر احكام الهى استيفاى حقوق ( و باعث اين خواهد بود كه هيچ حقى از كسى ضايع نشود ) و تمام لطف است ( زيرا كه آن سبب شود همه امور دينى و دنيوى منظم گردد و بعيد نيست كه اين

ص 324

2- لو حفظتم حدود اللّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود 7591 .

3- من قصّر عن أحكام الحرّيّة أعيد إلى الرّقّ 8530 .

الحكمة

1- الحكمة روضة العقلاء ، و نزهة النّبلاء 1715 . عبارت به وظيفه حاكم و زمامداران ناظر باشد كه اگر آنها مردم را بر احكام خدا وادارند چنين خواهد شد ) .

2- اگر شما حدود خداى سبحان را نگهدارى كنيد ( مانند اوامر و نواهى ) هر آينه براى شما از فضل خود موعود را ( آنچه را كه خدا وعده فرموده ) تعجيل كند ، ( ممكن است مقصود مهدى موعود- ارواحنا فداه- باشد و امكان دارد هر چه را كه در برابر حفظ حدود و مقررات خود قرار داده

است باشد مانند نصرت ، اجابت ، روزى و . . . ) .

3- هر كه از احكام آزادى ( يعنى احكام الهى كه سبب آزادى انسان در آخرت خواهد شد و يا احكام افراد آزاد ) كوتاهى كند به سوى بندگى برگردانيده مى شود ( و در آخرت گرفتار خواهد شد ) .

حكمت 1- حكمت بوستان خردمندان و تفريح گاه مردم نجيب يا تند فطنتان است ، ( حكمت در بعض از روايات به طاعت خدا و فرمانبردارى همراه با معرفت امام ، و در بعض روايات ديگر به معرفت امام و اجتناب كبائر ، و در حديثى به معرفت فقه در دين ، و مى توان آن را بطور خلاصه به معرفت علم درست و صحيح تعريف كرد .

و در كتب معتبره مانند كافى جلد 2 ص 53 و خصال روايت شده : روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بعضى از سفرهايش به جمعيتى برخورد نمود پرسيد شما چه كسانى هستيد گفتند : مؤمنانيم فرمود : نشانه و حقيقت ايمان شما چيست گفتند : رضا بقضاى الهى ، و تسليم فرمان او و تفويض به سوى او ، حضرت فرمود : علماء

ص 325

2- الحكمة لا تحلّ قلب المنافق إلّا و هي على ارتحال 1922 .

3- الحكمة ضالّة كلّ مؤمن ، فخذوها و لو من أفواه المنافقين 1829 .

4- الحكمة شجرة تنبت في القلب ، و تثمر على اللّسان 1992 .

5- استشعر الحكمة ، و تجلبب السّكينة ، فإنّهما حلية الأبرار 2324 .

6- أوّل الحكمة ترك اللّذّات ، و آخرها مقت الفانيات 3052 .

7- أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه ، و

وقوفه عند قدره 3105 .

8- الحكمة ترشد 5 . حكماء يعنى آنها دانشمندان و حكيمانند ، اگر راست گويان باشند . و نيز از آن حضرت روايت شده : كه خداى تعالى عطا كرده مرا قرآن ، و از حكمت مثل قرآن ، و خانه اى نيست كه در آن چيزى از حكمت نباشد مگر آنكه خراب مى باشد ، آگاه باشيد فقيه شويد ، و بياموزيد ، و نادان مميريد ) .

2- حكمت در دل منافق در نمى آيد مگر بدين نحو كه در آيد و از آن بيرون رود .

3- حكمت گمشده هر مؤمن است ، پس آن را فرا گيريد گر چه از دهان منافقين باشد .

4- حكمت درختى است كه در دل مى رويد و بر زبان ميوه مى دهد .

5- حكمت را لباس و شعار ، آرامش و وقار را پيراهن خود قرار ده ، زيرا كه آن دو زيور نيكوكاران است .

6- اول حكمت ترك لذتها ، و آخر آن دشمن داشتن چيزهاى فانى است .

7- افزون ترين حكمت شناختن آدمى است نفس خود را ( چنانكه در حديث دارد : «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر كه نفس خود را شناخت پروردگار خود را مى شناسد ، و معرفة النفس عامل شناخت مبدأ و معاد خواهد گرديد ) و ايستادن اوست نزد قدر خود ( يعنى بيش از گليم خود پا را درازتر نكند ، از مردم توقع بيجا و بيش از اندازه نداشته باشد ) .

8- دانستن علوم دينيه و معارف شرعيه و علم درست باعث رشد مى گردد .

ص 326

9- الحكمة عصمة 12 .

10- الحكم رياض النّبلاء 992 .

11- إذا ضللت عن حكمة

اللّه فقف عند قدرته ، فإنّك إن فاتك من حكمته ما يشفيك فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك 4086 .

12- بالحكمة يكشف غطاء العلم 4273 .

13- ثمرة الحكمة الفوز 4645 .

14- ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا ، و الوله بجنّة المأوى 4653 .

15- جمال الحكمة الرّفق ، و حسن المداراة 4794 .

16- حدّ الحكمة الإعراض عن دار الفناء ، و التّولّه بدار البقاء 4900 . 9- حكمت و دانائى نگهبان است .

10- دانش و حكمت ها بوستانهاى زيركان است .

11- هرگاه از حكمت خدا تو گم و محروم گردى و پى بحكمت او نبردى پس در نزد قدرت او توقف نما ، زيرا اگر از حكمت او آنچه را كه شفا بخشد تو را از تو فوت گردد ( از جهت مصالحى نصيب تو نگردد ) پس هرگز از قدرت ( و نشانه هاى عظمت ) او كه تو را بس خواهد بود از تو فوت نخواهد گرديد ( يعنى پيوسته مى توانى از راه ديدن آثار ، دين خود را محكم سازى ، و ديدن آثار قدرت هميشگى است ) .

12- به وسيله حكمت پرده علم برداشته مى شود .

13- ثمره حكمت رستگارى و پيروزى است .

14- ثمره و ميوه حكمت دورى و پاكيزگى از دنيا و شيفتگى نسبت به جنّة المأوى است ( چنانكه گذشت يا نام بهشت مخصوصى است و يا نام مطلق بهشت خواهد بود ) .

15- زيبائى حكمت نرمى و حسن مدارا كردن است .

16- ميزان و يا حقيقت و يا منتهاى حكمت اعراض از سراى فانى ( دنيا )

ص 327

17- حكمة الدّنيّ ترفعه ، و جهل الشّريف يضعه 4927 .

18- خذ الحكمة أنّى

كانت ، فإنّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن 5043 .

19- خذ الحكمة ممّن أتاك بها ، و انظر إلى ما قال ، و لا تنظره إلى من قال 5048 .

20- زين الحكمة الزّهد في الدّنيا 5470 .

21- ضالّة العاقل الحكمة ، فهو أحقّ بها حيث كانت 5896 .

22- ضالّة الحكيم الحكمة ، فهو يطلبها حيث كانت 5897 .

23- عليك بالحكمة فإنّها الحلية الفاخرة 6081 . و شيفتگى نسبت به سراى باقى ( آخرت ) خواهد بود .

17- حكمت پست مرتبه او را بلند مرتبه گردانيده ، و نادانى بلند مرتبه او را پست مى گرداند .

18- حكمت را هر كجا كه هست فرا گير زيرا كه حكمت گم شده هر مؤمن است .

19- حكمت را از كسى كه آن را براى تو آورد فرا گير ، و به آن چه گفته نظر نما ، و بسوى كسى كه آن را گفته نظر مكن ( يعنى به مطلب نگاه كن نه به گوينده مطلب ) .

20- زينت حكمت بى رغبتى در دنياست .

21- گمشده عاقل حكمت است پس او به آن سزاوارتر است هر جا كه باشد .

22- گمشده حكيم ( صاحب علم و عمل راست و درست ) حكمت است پس او آن را هر جا كه باشد جستجو مى نمايد .

23- بر تو باد به حكمت زيرا كه آن زيور فاخرى است .

ص 328

24- غنيمة الأكياس مدارسة الحكمة 6441 .

25- قد يقول الحكمة غير الحكيم 6655 .

26- قرنت الحكمة بالعصمة 6712 .

27- كلّ شي ء يملّ ما خلا طرائف الحكم 6896 .

28- كيف يصبر على مباينة الأضداد من لم تعنه الحكمة 6991 .

29- كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة 7205

.

30- كسب الحكمة إجمال النّطق ، و استعمال الرّفق 7223 .

31- من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذّة 8127 .

32- من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه 8279 . 24- غنيمت و عمده سود زيركان مدارسه ( درس گفتن و يا درس خواندن ) حكمت است .

25- گاهى غير حكيم حكمت را مى گويد .

26- حكمت با نگهدارى از گناهان مقرون است .

27- هر چيزى خسته كننده و ملالت آور است جز حكمتهاى تازه ( كه طبع انسان از آن ملول نشود ) .

28- چگونه بر دورى كردن از اضداد ( اخلاق ذميمه و كردار ناشايست ) صبر مى كند كسى كه حكمت او را يارى نكرده است 29- هر اندازه حكمت قوى گردد خواهش ضعيف شود .

30- كسب حكمت ( و فايده عمده آن ) نيكو گردانيدن گفتار و به كار بردن نرمى است .

31- هر كه به حكمت ها بهره مند شود لذّت را از دست ندهد .

32- هر كه به حكمت حريص باشد پس در حقيقت نفس خود را بلند مرتبه گردانيده است .

ص 329

33- من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار 8518 .

34- من ثبتت له الحكمة عرف العبرة 8706 .

35- من خزائن الغيب تظهر الحكمة 9254 .

36- من الحكمة طاعتك لمن فوقك و إجلالك من في طبقتك ، و إنصافك لمن دونك 9422 .

37- من الحكمة أن لا تنازع من فوقك ، و لا تستذلّ من دونك ، و لا تتعاطى ما ليس في قدرتك ، و لا يخالف لسانك قلبك ، و لا قولك فعلك ، و لا تتكلّم فيما لا تعلم ، و لا تترك الأمر عند الإقبال ، و تطلبه عند الإدبار 9450

. 33- هر كه به حكمت شناخته شود چشمها او را به وقار بنگرند ( يعنى مردم برايش احترام قائل بوده به گوشه چشم به او نظر كنند ) .

34- هر كه براى او حكمت ثابت شود عبرت را بشناسد ( يعنى از حوادث عبرت خواهد گرفت و اما در نهج البلاغه حكمت 30 چنين دارد «و من تبيّنت» هر كه براى او حكمت آشكار گرديد إلخ ) .

35- از خزانه هاى غيب ( الهى ) حكمت ظاهر مى شود .

36- از حكمت است فرمانبردارى تو از ما فوق خود ، و احترام تو از كسى كه در مرتبه تو مى باشد ، و انصاف و عدل تو در حق كسى كه مادون خودت خواهد بود .

37- از حكمت اين است كه با ما فوق خود نزاع ننمائى ، و مادون خود را خوار و ذليل نگردانى ، و چيزى را كه در قدرت تو نيست ( و مقدورت نمى باشد ) عهده دار نشوى ، و زبانت با دلت ، و گفتارت با كردارت مخالف نباشد ، و در آنچه نمى دانى سخن نگوئى ، و كار در وقت اقبال ترك نكنى ، و در نزد ادبار طلب نمائى ( بلكه بهر حال بايد به دنبال كار رفت و ممكن است مراد از ( امر ) فرمان خدا باشد كه اكثر مردم در فراخى و اقبال دولت امر خدا را زمين زده ولى در وقت تنگى و پشت كردن دولت رو به خدا آورند ) .

ص 330

38- مجلس الحكمة غرس ( عرس ) الفضلاء 9754 .

39- لا تجتمع الشّهوة و الحكمة 10573 .

40- لا تسكن الحكمة قلبا مع شهوة 10915

.

41- لا حكمة إلّا بعصمة 10916 .

الحكماء

1- الحكماء أشرف النّاس أنفسا ، و أكثرهم صبرا ، و أسرعهم عفوا ، و أوسعهم أخلاقا 2107 .

2- الحكيم يشفي السّائل ، و يجود بالفضائل 1525 . 38- مجلس حكمت درخت كاشتن ( كه هر يك نهال فكرى غرس كرده و يا عروسى و خوردن و ليمه و غذاهاى رنگارنگ فكرى ) فضلاء است .

39- خواهش و حكمت جمع نمى شوند .

40- حكمت ساكن نمى شود در دلى كه با شهوت باشد ( كه در آن خواهشهاى دنيوى زياد باشد ) .

41- نيست حكمت مگر به نگهدارى ( از جانب خدا و يا نگهدارى خود از گناهان ) .

حكيمان 1- حكماء ( صاحبان علم راست و درست ) شريفترين مردم هستند از جهت نفسها ، و بيشترين آنانند از نظر شكيبائى ، و سريع ترين آنانند از راه عفو ، و وسيع ترين ايشانست به حسب اخلاق و خويها .

2- حكيم سؤال كننده را شفا بخشد ( يعنى جوابى گويد كه مرض او را مداوا كند ) و با فزونى ها بخشش مى نمايد .

ص 331

3- جالس الحكماء يكمل عقلك ، و تشرف نفسك ، و ينتف عنك جهلك 4787 .

4- قد يزلّ الحكيم 6609 .

5- ليس بحكيم من شكى ضرّه إلى غير رحيم 7467 .

6- ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه إلى غير حميم 7498 .

7- ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم ( كريم ) 7499 .

8- من كشف عن مقالات الحكماء انتفع بحقائقها 9241 .

9- إنّ كلام الحكيم إذا كان صوابا كان دواء ، و إذا كان خطاء كان داء 3513 . 3- با حكيمان مجالست نما ، تا عقل

تو كامل گشته ، و نفست بلند مرتبه شده ، و از تو نادانيت منتفى گردد .

4- گاهى حكيم مى لغزد ( يعنى چنان نيست كه هميشه به حق رسد ) .

5- حكيم نيست كسى كه بدى حال خود را به سوى غير رحيم ( خدا يا صاحب ترحم ) شكايت برد .

6- حكيم نيست كسى كه شكفته روئى خود را به سوى غير خويش بذل كند ( مرحوم خوانسارى مى فرمايد : غرض اين است كه حكيم نسبت به غير خويشان اندازه شكفته روئى خود را نگاه مى دارد ، و چندان زياد نمى كند كه باعث عدم وقار او شود در نظر ايشان ) .

7- حكيم نيست كسى كه براى حاجت خود غير كريم يا غير حكيمى را ( خدا و يا مطلق حكيم ) قصد كند .

8- هر كه از گفتار حكماء پرده بردارد به حقائق آنها سودمند گردد .

9- براستى كه كلام و گفتار حكيم هرگاه درست باشد دواء خواهد بود ، و چون خطاء از كار در آيد درد است ( بنا بر اين خيلى بايد حكيم در گفتارش دقت كند ) .

ص 332

الحكومة و الولاية

1- الطّاعة جنّة الرعيّة ، و العدل جنّة الدّول 1873 .

2- الذّلّ بعد العزل يوازي عزّ الولاية 2113 .

3- استكانة الرّجل فى العزل ، بقدر شرّه في الولاية 1898 .

4- اعدل فيما ولّيت ، اشكر للّه فيما أوليت 2265 .

5- احرس منزلتك عند سلطانك ، و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه 2396 .

6- أقم النّاس على سنّتهم و دينهم ، و ليأمنك برئهم ، و ليخفك مريبهم ، و تعاهد ثغورهم و أطرافهم 2419 .

حكومت 1- فرمانبردارى سپر رعيت ، و عدل سپر دولتهاست .

2- ذلّت و خوارى بعد از عزل با عزّت حكومت برابرى مى كند ( پس نبايد براى تحصيل آن كوشيد چون چنين خوارى را پشت سر دارد ) .

3- خوارى مرد در بر كنارى و عزل به اندازه بدى آنست در حكومت .

4- در آنچه والى شدى عدالت نما ، و در آنچه بخشيده شده اى شكر خدا كن . ( در بعض نسخه ها چنين است : «أشكر على ما أوليت» ) .

5- منزلت و مرتبه اى كه در نزد فرمانده خود دارى حفظ نما ، و دورى كن از اين كه تو را از آن منزلت فرود آورد سستى و سهل انگارى از نگهدارى آنچه تو را بلند مرتبه كرده به سوى آن .

6- مردم را بر سنّت و طريقه و دينشان بر پاى دار ، و بايد كه بى گناهشان از تو ايمن بوده ، و كسى كه گمان گناهى به او باشد از تو بترسد ، و به سر حدّها و اطراف بلادشان رسيدگى كن .

ص 333

7- اجعل الدّين كهفك ، و العدل سيفك ، تنج من كلّ سوء ، و تظفر ( تظهر ) على كلّ عدوّ 2433 .

8- احذر الحيف و الجور ، فإنّ الحيف يدعو إلى السّيف ، و الجور يعود بالجلاء ، و يعجّل العقوبة و العقوبة و الانتقام 2446 .

9- أقبح شي ء جور الولاة 3010 .

10- الملك سياسة 17 .

11- الملك ( الملل ) يفسد الأخوّة 1108 .

12- الرّياسة عطب 223 .

13- الإنصاف زين الإمرة 923 . 7- دين را پناه ، و عدالت را شمشير خود قرار ده ، تا

از هر بدى رهائى يافته ، و بر هر دشمنى پيروز شوى ، و يا غلبه كنى .

8- ( تتمه كلامى است كه آن حضرت به زياد بن ابيه فرموده چنانكه با مختصر تفاوتى در نهج البلاغه حكمت 468 ذكر شده است ) از حيف و ميل بيت المال و از ستم بپرهيز ، زيرا كه حيف و ميل دعوت به شمشير كرده . ( يعنى مردم و يا حكومت عدل او را با شمشير ادب كنند ) ، و ستم به جلا بر مى گردد ، ( يعنى باعث مى شود كه رعيّت زود جلاى وطن كرده ملك خراب گردد ) و عقوبت و انتقام را به شتاب آورد ( و خداى منتقم به زودى در دنيا انتقام كشد ) .

9- زشت ترين چيز ستمگرى فرمانفرمايان است .

10- پادشاهى نگهبانى و حفظ و حراست رعيت است .

11- پادشاهى ( يا آزرده كردن ) برادرى را تباه مى سازد .

12- رياست و فرماندهى هلاكت است ( زيرا كمتر اتفاق مى افتد كه حقى به وسيله او پامال نگشته ، و حقوق بندگان خدا تضييع نگردد ) .

13- انصاف زينت امارت و حكومت است .

ص 334

14- التّكبّر في الولاية ذلّ في العزل 1000 .

15- الولايات مضامير الرّجال 1089 .

16- آلة الرّياسة سعة الصّدر 1256 .

17- آفة الرّياسة الفخر 3950 .

18- إذا ولّيت فاعدل 3996 .

19- إذا ملك الأراذل هلك الأفاضل 4033 .

20- إذا ساد السّفل خاب الأمل 4034 .

21- إذا استولى اللّئام اضطهد الكرام 4035 .

22- تولّي الأراذل و الأحداث الدّول ، دليل انحلالها و إدبارها 4523 . 14- تكبر در وقت حكومت خوارى و ذلّت در حالت بر كنارى است

.

15- حكومت ها ميدانهاى مردان است ( كه به وسيله آن ماهيت هر كدام از قبيل اداره ، مديريت ، عدالت ، آگاهى ، و رشد روشن خواهد گرديد ) .

16- آلت و ابزار رياست و سر كردگى و فرماندهى سعه صدر است . ( يعنى بزودى از جا بدر نرود ، و از طرفى گذشت داشته باشد ) .

17- آفت رياست و فرمانروائى فخر و سر بلندى نمودن است .

18- هرگاه فرمانفرما گردى پس عدالت كن .

19- هر گاه اراذل و اوباش زمامدار شدند افراد با فضيلت ( خانه نشين شده ) هلاك گردند .

20- هرگاه مردم پست مرتبه در رأس كار قرار گيرند اميد به نوميدى تبديل خواهد شد .

21- هرگاه بخيلان يا افراد پست استيلاء يافتند كريمان مغلوب خواهند شد .

22- بر عهده گرفتن اراذل و جوانان ( و يا تازه به دولت رسيده ها ) دولت ها را ذليل انحلال و پشت گرداندن آنست ( البته چنين است زيرا بايد كسانى مباشر امر

ص 335

23- تكبّرك في الولاية ذلّ في العزل 4575 .

24- ثبات الدّول بإقامة سنن العدل 4715 .

25- حبّ الرّياسة رأس المحن 6871 .

26- زين الرّياسة الإفضال 5462 .

27- زوال الدّول باصطناع السّفل 5486 .

28- فضيلة الرّياسة حسن السّياسة 6563 .

29- فقدان الرّؤساء أهون من رياسة السّفل 6569 .

30- لكلّ دولة برهة 7285 .

31- لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها 7444 . حكومتى گردند كه از هر نظر لايق و شايسته و تجربه كار و مدير و مدبر و متدين باشند ، و گرنه بر سر ملت و دولت آيد آنچه نبايد آيد و انتظار آن نمى رود ) .

23- گردن كشى و

تكبّر تو در حكومت خوارى و ذلّت است در معزولى .

( آن گاه مردم تلافى خواهند نمود ) .

24- ثبات و پابرجائى دولت ها به بر پاداشتن روشهاى عدل خواهد بود .

25- دوستى رياست ريشه و سر منشأ محنت هاست .

26- زينت رياست و سر كردگى عطا و بخشش است .

27- زائل شدن دولت ها به گزينش و كار فرمائى مردم پست مرتبه است .

( يعنى آنها در رأس امور باشند ) .

28- فضيلت رياست ( و حكومت ) حسن سياست است . ( يعنى خوب رعيت تربيت شود ) .

29- نداشتن رؤساء آسان تر است تا رياست مردم پست مرتبه .

30- براى هر دولت و حكومتى زمانى است ( معين كه بالنتيجة سپرى شود ) .

31- هرگز دولت و حكومتها به مثل به كار بردن عدل در آنها نگه داشته

ص 336

32- من ظلم رعيّته نصر أضداده 7815 .

33- و الّذي فلق الحبّة و برء النّسمة ، لولا حضور الحاضر ، و قيام الحجّة بوجود النّاصر ، و ما أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم ، و لا سغب مظلوم ، لألقيت حبلها على غاربها ، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها ، و لألفيتم دنياكم هذه عندي أزهد من عفطة عنز 10149 .

الحاكم و الوالي

1- جود الولاة بفي ء المسلمين جور و ختر 4725 . نمى شوند .

32- هر كه رعيت خود را ستم كند دشمنان خويش را يارى نموده است .

33- ( اين فرازها از جمله كلمات آن حضرت است در خطبه 3 شقشقيه كه در جواب ابن عباس فرمود شكايت از سه خليفه ) سوگند به خدائى كه دانه حبه را شكافت و انسان

را آفريد ، اگر نبود حاضر شدن ( جمعيّت ) حاضر ( براى بيعت با من ) و قيام حجت به وجود ناصر ( كه مرا يارى كردند و بر من پذيرش آن واجب گرديد ) و آنچه خداوند سبحان بر علماء گرفته ( از عهد و پيمان ) كه بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم قرار نگيرند ( و نسبت به آنان بى تفاوت نباشند ) هر آينه ريسمان آن را بر دوش آن مى انداختم ( همچون شترى كه مهار آن را به پشت آن اندازند و آن را رها كنند ) و آخر آن را به جام اول آن سيراب مى نمودم ( يعنى همچون زمان سابق دخالت در امر حكومت نمى كردم و شما را در گمراهى مى گذاشتم ) و هر آينه دنياى خود را نزد من ( در بى ارزشى ) كمتر از عطسه بزى و يا . . . مى يافتند .

حاكم و زمامدار 1- بخشش حكام به غنيمت مسلمانان ستم و فساد است ( بلكه بايد در مصرف شرعى با احتياط به كار رود ) .

ص 337

2- سبع أكول حطوم ، خير من وال ظلوم غشوم 5626 .

3- شرّ الولاة من يخافه البري ء 5687 .

4- من جارت ولايته زالت دولته 8365 .

5- من تكبّر في ولايته كثر عند عزله ذلّته 8717 .

6- من اختال في ولايته أبان عن حماقته 8718 .

7- من حقّ الرّاعي أن يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه 9335 .

8- من النّبل أن تتيقّظ لإيجاب حقّ الرّعيّة إليك ، و تتغابى عن الجناية عليك 9407 .

9- وال ظلوم غشوم ، خير من فتنة تدوم 10109 . 2- جانور درنده خورد كننده

( به وسيله خوردن ) بهتر از زمامدار ستمكار ظلم كننده و غاصب است .

3- بدترين حكام كسى است كه از او بى گناه بترسد .

4- هر كه رهبرى و حكومت او بر ستم باشد دولتش زائل گردد .

5- هر كه در امارت و حكومت خود تكبر نمايد در معزول شدنش خوارى او بسيار گردد .

6- هر كه در حكومت خود تكبر نمايد كم عقلى خود را ظاهر نمايد .

7- از حق چوپان ( امير و حاكم و زمامدار ) آنست كه آنچه را كه براى نفس خود اختيار مى كند براى رعيتّش برگزيند .

8- از آقائى و نجابت و زيركى است كه براى اثبات حق رعيت بر خود بيدار بوده ( حقوق آنها را مراعات كرده دفع ستم كنى ) و از جنايت بر خود ( كه از سوى آنان نسبت به تو انجام مى گيرد ) تغافل نمائى و ناديده به حساب آورى .

9- والى ستمگر بسيار ظلم كننده از فتنه دائمى ( و هرج و مرج كه مملكت بدون حاكم و بدون زمامدار باشد ) بهتر است .

ص 338

10- لا جور أفظع من جور حاكم 10675 .

الحلف و اليمين الفاجرة

1- كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع إلى اليمين الفاجرة 6988 .

2- يكثر حلف الرّجل لأربع : مهانة يعرفها من نفسه ، أو ضراعة يجعلها سبيلا إلى تصديقه ، أو عيّ لمنطقه فيتّخذ الأيمان حشوا و صلة لكلامه ، أو لتهمة قد عرف بها 11036 .

3- أسرع شي ء عقوبة اليمين الفاجرة 3041 .

4- لا تعوّد نفسك اليمين ، فإنّ الحلّاف لا يسلم من الإثم 10299 . 10- ستمى از ستم حاكم شنيع تر نيست ( زيرا حاكم براى رفع

ستم منصوب است ) .

سوگند 1- چگونه از عذاب خدا سالم مى ماند كسى كه به سوى سوگند دروغ شتابان است 2- سوگند مرد ( و آدمى ) براى چهار چيز بسيار مى شود : مهانت و خوارى كه از نفس خود مى شناسد ، يا فروتنى كه آن را راهى به سوى تصديق خود قرار مى دهد ، يا عجز و ناتوانى در گفتار خود ، پس سوگندها را پر كننده ، و پيوندى براى سخن خود مى گيرد . يا براى تهمتى كه به آن شناخته شده است .

3- شتابان تر چيزى به حسب عقاب و كيفر سوگند دروغ است .

4- نفس خود را به سوگند عادت مده ، زيرا كه بسيار سوگند خورنده از گناه سالم نخواهد ماند .

ص 339

الحلال

1- عليك بلزوم الحلال ، و حسن البرّ بالعيال ، و ذكر اللّه في كلّ حال 6131 .

الأحلام و الرؤيا

1- قد تصدق الأحلام 6651 .

2- الرّؤيا الصّالحة إحدى البشارتين 1610 .

الحليم

1- أوّل عوض الحليم عن حلمه أنّ النّاس كلّهم أنصاره على خصمه 1859 .

2- الحليم يعلي همّته فيما جني عليه من طلب سوء المكافاة . حلال 1- بر تو باد به ملازم بودن حلال ، و نيكوئى احسان نسبت به زن و بچه ( و يا مطلق نان خورهاى خانه ) ، و ياد خدا در هر حال .

خوابها 1- گاهى خوابها راست از كار در مى آيد .

2- خواب شايسته و درست يكى از دو بشارت است .

بردبار 1- اول عوضى كه به شخص بردبار مى رسد از بردباريش آنست كه ، تمام مردم عليه دشمن او يار و انصار او باشند .

2- بردبار همت خود را در آنچه بر او از جنايت واقع شده برتر داند كه جانى را

ص 340

3- إنّ أفضل النّاس من حلم عن قدرة ، و زهد عن غنية ، و أنصف عن قوّة 3477 .

4- الحليم من احتمل إخوانه 1111 .

5- الحليم الّذي لا يشقّ عليه مؤنة الحلم 1303 .

6- إن لم تكن حليما فتحلّم ، فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلّا أوشك أن يصير منهم 3726 .

7- إنّما الحليم من إذا أوذي صبر ، و إذا ظلم غفر 3892 .

8- جالس الحلماء تزدد حلما 4722 .

9- قد يزهق الحليم 6610 . به بدى پاداش داده و مكافات نمايد ( بلكه از او بگذرد و او را ببخشد ) .

3- به راستى كه افزون ترين مردم كسى است كه با قدرت

و توانائى بردبار بوده ، و با توانگرى و بى نيازى بى رغبت است ، و با قدرت بر انتقام عدل نمايد .

4- بردبار كسى است كه متحمل ( بد سلوكيهاى ) برادران خود شود .

5- بردبار كسى است كه بر او مؤنه بردبارى ( مانند فرو نشاندن غضب و فكر و تأمّل در باره آن ) دشوار نباشد .

6- اگر بردبار نمى باشى پس طلب بردبارى كن زيرا كمتر كسى به طايفه اى شبيه مى گردد مگر آنكه نزديك باشد كه مانند آنها گردد . ( يعنى اگر كسى چنين كارى كند با اين عمل امكان دارد كه داراى صفت بردبارى شود ) .

7- جز اين نيست بردبار كسى است كه هرگاه اذيت شود شكيبائى كند و چون ستم شود ببخشايد .

8- با بردباران بنشين تا بردبارى زياد نمائى .

9- گاهى بردبار يا عاقل ( بسبب فكر و يا عملش ) هلاك مى شود .

ص 341

10- قد يتزيّى بالحلم غير الحليم 6654 .

11- كن حليما في الغضب ، صبورا في الرّهب ، مجملا في الطّلب 7168 .

12- ليس الحليم من عجز فهجم ، و إذا قدر انتقم إنّما الحليم من إذا قدر عفا ، و كان الحلم غالبا على كلّ أمره 7529 .

13- من تحلّم حلم 7655 .

14- من حلم أكرم 7677 .

15- من تحلّى بالحلم سكن طيشه 8012 .

16- من لم يتحلّم لم يحلم 8183 .

17- من غاظك بقبح السّفه عليك ، فغظه بحسن الحلم عنه 8620 . 10- گاهى غير حليم خود را به زور بردبار نشان دهد ( اگر با حقيقت باشد خوب است و گرنه نكوهيده خواهد بود ) .

11- در خشم بردبار ، در ترس

بسيار شكيبا ، نيكو كننده در طلب باش .

12- بردبار نيست كسى كه ناتوان باشد پس خاموش شود و به زمين نگاه كند و چون توانا گردد انتقام كشد ، جز اين نيست حليم كسى است كه هر وقت قادر گردد عفو كند ، و بردبارى بر هر كارش غالب شود .

13- هر كه در تحصيل بردبارى رود بردبار گردد .

14- كسى كه بردبارى كند اكرام شود .

15- هر كه به بردبارى زينت يافت از جا بر آمدن او ساكن خواهد شد .

16- هر كه خود را به بردبارى وادار نسازد بردبار نشود . ( يعنى در حقيقت بايد رياضت كشيد و به جبر نفس را به بردبارى واداشت .

17- هر كه تو را به زشتى سفاهت نسبت به تو بخشم آورد ( يعنى كارى كند كه باعث خشم تو گردد ) پس تو او را به نيكوئى بردبارى به خشم آور .

ص 342

18- من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك 9132 .

الحلم

1- الحلم أحد المنقبتين 1648 .

2- الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار 1776 .

3- الحلم يطفئ نار الغضب ، و الحدّة تؤجّج إحراقه 2063 .

4- أحلم تكرم 2229 .

5- أحلم توقّر 2240 .

6- أغض على القذى ، و إلّا لم ترض أبدا 2319 .

7- احتجب عن الغضب بالحلم ، و غضّ عن الوهم بالفهم 2365 . 18- هر كه به سبب بردبارى نسبت به تو يارى جويد ( و در مقابل بى ادبيهايت انتقام نكشد ) بر تو غالب شده و در باره ات تفضّل و احسان نموده است .

بردبار و بردبارى 1- بردبارى يكى از دو صفت عالى است .

2- بردبارى

در وقت سختى غضب ايمن مى سازد از خشم جبّار ( ممكن است مراد ستمگر بوده چنانكه محتمل است مراد پروردگار باشد ) .

3- بردبارى آتش غضب را خاموش نموده ، و تندى سوزش آن را مى افزايد .

4- بردبار باش تا بلند مرتبه گردى .

5- بردبار باش تا مورد احترام واقع شوى .

6- بر خاشاك و خار روزگار و بر اذيت و آزارها چشم بپوش و گرنه هرگز خوشنود نخواهى شد .

7- از غضب به بردبارى پنهان شو ، و از تو هم به سبب فهم چشم بپوشان .

ص 343

8- أقوى النّاس من قوي على غضبه بحلمه 3182 .

9- أفضل الحلم كظم الغيظ ، و ملك النّفس مع القدرة 3183 .

10- أشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم 3257 .

11- إنّ أفضل أخلاق الرّجال الحلم 3386 .

12- من كمال الحلم تأخير العقوبة 9332 .

13- الحلم عشيرة 143 .

14- الحلم زين الخلق 278 .

15- الحلم عنوان الفضل 498 .

16- الحلم رأس الرّياسة 771 .

17- الحلم ثمرة العلم 842 . 8- قوى ترين مردم كسى است كه به وسيله بردباريش بر خشمش استوار باشد .

9- افزون ترين بردبارى فرونشاندن خشم ، و مالك شدن نفس است با قدرت و توانائى ( يعنى انسان بتواند تلافى كند و نكند ) .

10- شجاع ترين مردم كسى است كه به وسيله بردبارى بر نادانى غلبه كند .

11- براستى كه افزون ترين اخلاق مردان بردبارى است ( چون وقتى از ناملائمات عصبانى نشد ، و از تقصيرات گذشت ، و از مشكلات از كوره بدر نرفت ، و تحمل سوء ادبها را نمود ، بساير صفات برجسته توفيق حاصل خواهد كرد ) .

12- از كمال بردبارى پس

انداختن عقوبت و انتقام گيرى است .

13- بردبارى قبيله اى است ( يعنى كار آن را مى كند ) .

14- بردبارى زينت خصلت است .

15- بردبارى نشانه و يا سر سخن فضيلت است .

16- بردبارى رأس رياست و سركردگى است .

17- بردبارى ميوه دانش است .

ص 344

18- الحلم فدام السّفيه 994 .

19- الحلم زينة العلم 1004 .

20- الحلم تمام العقل 1055 .

21- الحلم ( الحكمة ) نور ، جوهره ( جوهرته ) العقل 1185 .

22- الحلم حلية العلم ، و علّة السّلم 1336 .

23- الحلم نظام أمر المؤمن 1420 .

24- إن كان في الغضب الانتصار ، ففي الحلم ثواب الأبرار 3715 .

25- إنّما الحلم كظم الغيظ ، و ملك النّفس 3859 .

26- آفة الحلم الذّلّ 3940 .

27- إذا حلمت عن السّفيه غممته ، فزده غمّا بحلمك عنه 4088 . 18- بردبارى دهن بند ابله است .

19- بردبارى زينت و آرايش دانش است .

20- بردبارى تمام خرد است . ( يعنى كسى كه بردبار بود علامت كمال عقل اوست ) .

21- بردبارى يا حكمت نوريست كه ذات و جوهر آن عقل است .

22- بردبارى زينت دانش و سبب صلح و آشتى است .

23- بردبارى رشته كار فرد با ايمان است .

24- اگر در خشم و غضب انتقام گيرى است ولى در بردبارى پاداش نيكو كارانست .

25- جز اين نيست كه بردبارى فرو بردن خشم و مالك شدن نفس است .

26- آفت بردبارى خوارى است . ( يعنى در وقتى آدمى بايد در مقابل بى ادبيها بردبارى كند كه سبب خفت و خوارى نگردد ) .

27- هرگاه از كردار نادان و كم عقل بردبارى نمائى او را غمگين گردانى (

چون

ص 345

28- إذا حلمت عن الجاهل فقد أوسعته جوابا 4104 .

29- إذا سمعت من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك 4166 .

30- إذا كان الحلم مفسدة ، كان العفو معجزة 4178 .

31- بالحلم تكثر الأنصار 4185 .

32- بالكظم يكون الحلم 4219 .

33- تجرّع غصص الحلم يطفئ نار الغضب 4487 .

34- تجرّع الغصص ، فإنّي لم أر جرعة أحلى منها عاقبة و لا ألذّ مغبّة 4531 . هميشه در انتظار جواب است تو وقتى بى اعتنائى كنى بيشتر ناراحت مى شود ) پس به وسيله بردباريت او را بيشتر غمگين ساز .

28- هرگاه در مقابل نادان بردبارى كنى پس در حقيقت پاسخ وسيعى به او دادى ( چنانكه گفته اند : جواب ابلهان خاموشى است ) .

29- هرگاه از ناخوشى چيزى كه تو را آزار مى دهد شنيدى براى آن سر بزير افكن ( يعنى آن را نديده و نشنيده انگار كن ) از تو رد خواهد شد .

30- هرگاه بردبارى مفسده باشد عفو ناتوانى خواهد بود . ( يعنى در چنين جائى كه بردبارى مضر باشد بايد انتقام گرفت عفو و گذشت بى مورد است ) .

31- به سبب بردبارى ياران و انصار زياد خواهد گرديد .

32- به سبب فرو بردن خشم بردبارى حاصل شود . ( يعنى تا كسى خشم را فرونبرد از انتقام و تلافى دست بر نخواهد داشت ) .

33- جرعه در كشيدن و فرو بردن غصه هاى بردبارى ( كه از بد سلوكيهاى ديگران بوجود آيد ) آتش خشم ( خود و خدا ) را خاموش خواهد كرد .

34- غصه ها را يك دفعه سركش ، زيرا كه من سر كشيدن دفعى را از آن شيرين تر بحسب

عاقبت و لذيذتر از نظر پايان نديدم . ( راستى چنين است وقتى

ص 346

35- تجرّع مضض الحلم ، فإنّه رأس الحكمة ، و ثمرة العلم 4546 .

36- ثمرة الحلم الرّفق 4644 .

37- حسن الحلم دليل و فور العلم 4822 .

38- خير الحلم التّحلّم 4965 .

39- رأس العلم الحلم 5233 .

40- زكاة الحلم الاحتمال 5446 .

41- سبب الوقار الحلم 5534 .

42- عليك بالحلم فإنّه ثمرة العلم 6084 . غضبناك خشم خود را فرو مى برد و در نتايج به كار بردن خشم و غضب انديشه مى نمايد و نفع و ضررش را مى سنجد ، آن گاه به عاقبت آن پى مى برد ، و مى داند كه چه نعمتى خدا نصيبش كرده ، و چقدر بردباريش شيرين و خوش عاقبت و سود بخش بوده ، و تا چه حدّ از آن لذت مى برد ) .

35- درد و غصه حلم و بردبارى را يك بار به كام دركش ( چنانكه آب را به آسانى با يك نفس سر مى كشى ) زيرا كه آن سر حكمت ، و ميوه دانش است .

36- ميوه بردبارى هموارى با مردم و درشتى نكردن است .

37- نيكوئى بردبارى نشانه بسيارى دانش است . ( چون تا دانش كسى زياد نباشد نتواند در مقابل ناملائمات حوصله كند ) .

38- بهترين حلم خود را بر حلم واداشتن است . ( يعنى ذاتا حليم نباشد با رياضت خود را نگه دارد ) .

39- سر علم و دانش بردبارى است ( زيرا علم بدون آن زيان بخش خواهد بود ) .

40- زكات بردبارى تحمل بى ادبيها و آزار مردم است .

41- سبب وقار و سنگينى بردبارى است .

42- بر تو باد

به بردبارى زيرا كه آن ميوه دانش است .

ص 347

43- عليك بالحلم فإنّه خلق مرضيّ 6105 .

44- عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء 6225 .

45- قوّة الحلم عند الغضب أفضل من القوّة على الانتقام 6808 .

46- كفى بالحلم وقارا 7026 .

47- من كمال الحلم تأخير العقوبة 9332 .

48- نعم وزير العلم الحلم 9929 .

49- وقار الحلم زينة العلم 10073 .

50- وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لي من شجعان الرّجال 10139 .

51- لا تفضحوا أنفسكم لتشفوا غيظكم ، و إن جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم 10240 . 43- بر تو باد به بردبارى زيرا كه آن خوئى است پسنديده .

44- در هنگام غلبه خشم و غضب بردبارى بردباران آزمايش مى شود .

45- نيروى بردبارى در هنگام خشم افزون تر از نيروى انتقام است .

46- بس است براى بردبارى سنگينى و آرامش .

47- از كمال بردبارى است تأخير جزاى بد .

48- خوب وزير علمى است بردبارى .

49- سنگينى بردبارى زينت علم است .

50- من بردبارى و متحمل شدن ( بى ادبيهاى مردم ) را يارى كننده تر از مردان شجاع ( كه مرا يارى كنند ) يافته ام .

51- نفسهاى خود را مفتضح و رسوا مسازيد براى آنكه خشم خود را شفا دهد و اگر نادانى بر شما اظهار نادانى كرد بايد بردبارى شما او را فرا گيرد ( يعنى از او انتقام نگيريد ) .

52- لا فضيلة كالحلم 10459 .

53- لا ظهير كالحلم 10485 .

54- لا حلم كالتّغافل 10502 .

55- لا عزّ أرفع من الحلم 10632 .

56- لا شرف أعلى من الحلم 10657 .

57- لا يحلم عن السّفيه إلّا العاقل 10734 .

58- لا علم لمن لا حلم له 10784

.

59- يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله ، و على نبله بكثرة إنعامه 10971 . 52- هيچ فضيلتى مانند بردبارى نيست .

53- هيچ يار و پشتيبانى مانند بردبارى نيست .

54- هيچ بردبارى مانند خود را به غفلت زدن ( كه گويا از سوء ادب ديگرى متوجه نشده ) نيست .

55- نيست عزّتى بالاتر از بردبارى .

56- شرفى بلندتر از بردبارى نيست .

57- از كم حلم و يا از نادان بردبارى نخواهد نمود مگر عاقل . ( چون ميداند با انتقام او بدتر خواهد نمود و يا آنكه او را براى انتقام كشيدن اهل نمى داند ) .

58- علمى نيست براى كسى كه حلمى براى او نيست .

59- بر بردبارى مرد ببسيارى تحمل او ( بى ادبيها و يا زحمات و اخراجات مردم را ) و بر نجابت او به بسيارى احسانش استدلال مى شود .

ص 349

الحمد

قسمت اول

1- لا يحمد حامد إلّا ربّه 10150 .

2- من جعل الحمد ختام النّعمة جعله اللّه سبحانه مفتاح المزيد 8898 .

3- من حمد اللّه أغناه 9098 .

المحامد و المذام

قسمت اول

1- استكثر من المحامد ، فإنّ المذامّ قلّ من ينجو منها 2476 .

محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و اهل بيته

1- ارض بمحمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم رائدا ، و إلى النّجاة قائدا 2430 . ستايش 1- ستايش نكند ستايش كننده اى مگر پروردگارش را . ( يعنى غير او مستحق ستايش نيست ) .

2- هر كه حمد ( خدا ) را ختام و پايان نعمت قرار دهد خداوند سبحان آن را كليد زيادتى قرار دهد .

3- هر كه حمد خدا كند او را بى نياز خواهد فرمود .

ستايش ها و سرزنش 1- كوشش نما كه محامد بسيار ( صفات و افعالى كه موجب ستايش گردد ) تحصيل كنى ، زيرا كم است كسى كه از مذامّ ( مقابل محامد است ) رستگار باشد .

محمد و آل صلّى اللّه عليه و اله و سلّم 2- به رهبرى و پيشرو و قائد بودن به سوى نجات حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم خوشنود باش .

ص 350

2- اقتدوا بهدى نبيّكم ، فإنّه أصدق الهدى ، و استنّوا بسنّته ، فإنّها أهدى السّنن 2546 .

3- إيّاكم و الغلوّ فينا ، قولوا : إنّا مربوبون ، و اعتقدوا في فضلنا ما شئتم 2740 .

4- ألا و إنّا أهل البيت أبواب الحكم ، و أنوار الظّلم ، و ضياء الأمم 2786 .

5- أين تتيهون ، و من أين تؤتون ، و أنّى تؤفكون ، و علام تعمهون ، و

بينكم عترة نبيّكم ، و هم أزمّة الصّدق و ألسنة الحقّ 2819 .

6- أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا كذبا و بغيا علينا 2- به رهنمودهاى پيامبر خود اقتداء نمائيد ، زيرا كه آن راست ترين هدايت است ، و سيره و طريقه او را سيره خود سازيد كه آن راه نماينده ترين سنت هاست .

3- بر حذر باشيد از غلّو و تجاوز از حدّ در حق ما بگوئيد كه ما مخلوق پرورده شده ايم ، و در فضل و افزونى مرتبه ما هر چه خواهيد معتقد شويد . ( يعنى نگوئيد ما خدا هستيم ، بلكه معتقد به عبوديت ما شده ديگر در باره هر عقيده نسبت به ما مجازيد ، به اين معنى كه هر چه معتقد شويد در باره ما بى اشكال است مانند عقيده به اين كه ، ما عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن بوده ، و يا مرده را زنده كرده و صاحب معجزات و كرامات و خارق العاده مى باشيم ) .

4- آگاه باشيد : به راستى كه ما اهل بيت درهاى حكمت ها ، و نورهاى تاريكيها ، و روشنى امّتها هستيم .

5- كجا سر گردانيد ، و از كجا آمده ، و كجا برگردانده مى شويد ، و بر چه در گمراهى بر مى گرديد ، و حال آنكه در ميان شماست عترت پيامبرتان ، و آنها زمامهاى راستى و زبانهاى حقّند 6- كجا رفتند كسانى كه گمان كردند آنها را سخان در علمند نه ما ، ( مراد

ص 351

و حسدا لنا ، أن رفعنا اللّه سبحانه و وضعهم ، و أعطانا و حرمهم ، و أدخلنا و أخرجهم

، بنا يستعطي الهدى ، و يستجلي العمى لا بهم 2826 .

7- أحسن الحسنات حبّنا ، و أسوء السّيّئات بغضنا 3363 .

8- أسعد النّاس من عرف فضلنا ، و تقرّب إلى اللّه بنا ، و أخلص حبّنا ، و عمل بما إليه ندبنا ، و انتهى عمّا عنه نهينا ، فذاك منّا ، و هو في دار المقامة معنا 3297 .

9- أولى النّاس بنا من والانا ، و عادا من عادانا 3364 . خلفائى بودند كه حق آن حضرت را غصب كردند ) ، و اين گمان و ادعا از راه دروغ ، و سر بلندى و ستم بر ما ، و حسد نسبت بما بود ، چون خداوند سبحان ما را بلند گردانيد و آنها را پست نمود ، و بما بخشيد از علوم و معارف و نشانه هاى امامت و آنها را محروم كرد ، و ما را داخل گردانيد در قرب و منزلت خود و آنها را خارج ساخت ، به وسيله ما هدايت طلب شود و كورى جهالت گشايش يابد نه به وسيله آنها .

7- نيكوترين حسنات و خوبيها دوستى ما ، و بدترين گناهان و بديها دشمنى ماست ، ( به جهت اين كه حب و بغض خاندان محمد و آل- صلوات اللّه عليهم أجمعين- با حب و بغض الهى توأم است ، و شكى نيست در اين كه دوستى خدا بالاترين حسنات ، و دشمنى او بدترين گناهان بوده ، چون موجب خلود در آتش است ) .

8- نيكبخت ترين مردم كسى است كه فضيلت ما را شناخته ، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد ، و در دوستى

ما اخلاص ورزيده ، و به آنچه ما او را خوانده ايم عمل نموده ، و از آنچه ما از آن نهى كرده ايم باز ايستد ، پس چنين كسى از ما بوده و او در خانه اقامت ( بهشت ) با ماست .

9- سزاوارترين مردم به ما ( كه ما او را دوست داشته يا شفاعت كرده يا از شيعيان ما به حساب آيد يا آنكه در آن نشأه در جوار ما باشد ) كسى است كه ما را دوست داشته ، و دشمن دارد كسى را كه با ما دشمنى كند .

ص 352

10- إنّ للا إله إلّا اللّه شروطا و إنّي و ذرّيتي من شروطها 3479 .

11- إنّ المسكين رسول اللّه فمن أعطاه فقد أعطى اللّه و من منعه فقد منع اللّه سبحانه 3539 .

12- إنّ أمرنا صعب مستصعب ، لا يحتمله إلّا عبد امتحن اللّه قلبه للإيمان ، و لا يعي حديثنا إلّا صدور أمينه ، و أحلام رزينة 3553 .

13- إلينا يرجع الغالي ، و بنا يلحق التّالي 1554 . 10- براستى كه براى «لا إله إلّا اللّه» شرطهائى است ، و بدرستى كه من و ذريّه من از شرطهاى آنيم . ( نظير آن از پيامبر بزرگ اسلام و حضرت على بن موسى الرّضا- عليهم السلام- روايت شده است ، بنا بر اين در نيكبختى دنيا و آخرت توحيد به تنهائى كفايت نكرده ، بلكه نيازمند به ولايت ائمه و اعتقاد به امامت آنهاست ، گر چه در دنيا به نجاست آنها مانند كفار حكمى نشود ، اما بطور مسلّم كسى كه ولايت آنها را نپذيرفته كافر خواهد بود و داخل بهشت

نخواهد گرديد ، زيرا از شرائط دخول بهشت اعتقاد به امامت و رهبرى دوازده امام است ) .

11- به راستى كه طلب كننده رسول خداست ، پس هر كه به او ببخشد به خدا بخشيده ، و كسى كه او را منع نمايد از خداى سبحان منع نموده است .

12- به راستى كه امر ما ( شأن و رتبه و منزلت و يا فرمان و يا احاديث ما خاندان عصمت و طهارت ) دشوار سخت مشكل است ، نمى تواند آن را بردارد ( و قبول كند و به كنه آن برسد ) مگر بنده اى كه خداوند دلش را از براى ايمان آزموده ، ( و دلش را از ايمان پر كرده ) ، و حفظ نمى كند حديث ما را ( به سبب عمل چون امر ما با ساير اوامر فرق دارد ، در امر ما سستى و تنبلى و تغيير و تبديل نيست ، و يا به سبب فهم و تعقل چون مشكل است ) مگر سينه هاى امين و استوار ، و عقلهاى آرام و با وقار ، ( اما عقلهاى ديگر و سينه هاى ديگران از درك آن قاصر است ) .

13- به سوى ما بر مى گردد آنكه غلو مى كند ( و ما را خدا مى داند ) و به ما ملحق مى شود عقب مانده .

ص 353

14- إنّ اللّه تعالى أطلع على الأرض فاختارنا ، و اختار لنا شيعة ينصروننا ، و يفرحون لفرحنا ، و يحزنون لحزننا ، و يبذلون أنفسهم و أموالهم فينا ، فأولئك منّا ، و إلينا ، و هم معنا في الجنان 3554 .

15- إنّ أمرنا صعب مستصعب ، خشن مخشوشن

، سرّ مستسرّ ، مقنّع ، لا يحمله إلّا ملك مقرّب ، أو نبيّ مرسل ، أو مؤمن امتحن اللّه سبحانه قلبه للإيمان 3555 .

16- إنّ هاهنا «و أشار بيده إلى صدره» لعلما جمّا ، لو أصبت له حملة ، بلى أصيب لقنا غير مأمون عليه ، مستعملا آلة الدّين للدّنيا ، أو مستظهرا بنعم اللّه على عباده ، و بحججه على أوليائه ، أو منقادا لحملة الحقّ ، لا بصيرة له في 14- به راستى كه خداوند تعالى اشراف بر زمين پيدا كرد و نظرى نمود ، پس ما را از ميان خلق برگزيد ، و براى ما پيروانى كه ما را يارى كرده ، و براى شادى ما شاد ، و به جهت اندوه ما اندوهناك مى باشند برگزيد ، آنها جانها و اموالشان را در راه ما داده ، پس آنان از ما و به سوى ما بوده ، و آنها در بهشت با ما خواهند بود .

15- به راستى كه امر ما سخت دشوار مشكل ، درشت ، سخت درشت پنهان ، پوشيده ، پرده بر آن انداخته شده و سر پوشيده است ، آن را بر نمى دارد مگر فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا مؤمنى كه خداى سبحان دلش براى ايمان گنجايش داده است ، ( بنا بر اين در ديدن و شنيدن احاديث نبايد سريعا وارد شد و آن را طرد كرد ، اگر فهميده نشد بايد امر آن را به خود ائمه- عليهم السلام- برگردانيد ) .

16- به راستى كه در اينجا ( و اشاره كرد با دست خود به سينه اش ) هر آينه علم بسيارى است ، اگر

براى آن بردارندگانى مى يافتم يا اى كاش مى يافتم ، آرى تند فهم غير امينى را مى يابم كه به كار برنده آلت دين است براى دنيا ، يا كسى كه با نعمت هاى خدا بر بندگان و به برهانها و حجتهاى او بر اوليائش پشت قوى كننده است ، يا فرمانبردار حمله حق ( ائمه هدى- عليهم السلام- ) است كه براى او در متشابهات آن

ص 354

إحنائه ، ينقدح الشّكّ في قلبه لأوّل عارض من شبهة 3657 .

17- أهل الذّكر ( القرآن ) ، أهل اللّه ، و خاصّته ( حامّته ) 1467 .

18- أنا قسيم النّار ، و خازن الجنان ، و صاحب الحوض ، و صاحب الأعراف ، و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عارف ( عالم ) بأهل ولايته ، و ذلك لقول اللّه تعالى : إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ 3760 . بينائى نبوده ، به نخستين شبهه اى كه در دلش عارض شود آتش شك در دل او بر افروخته مى گردد . ( خلاصه حضرت بر دارندگان علم را به چند قسمت تقسيم فرموده : الف- دراك است ولى امين نبوده اسرار را به ديگرى مى گويد ، و يا به جهت امور دنيا مردم را از راه دين فريب مى دهد .

ب- نعمتها و حجتهاى الهى را پشتوانه خود كرده مطالب دينى را تحريف ساخته با اين عمل پشت قوى نمايد .

ج- فرمانبردارانى كه ناآگاهند كه با مختصر شبهه اى عوض شده مرددّ خواهند شد ) .

17- اهل ذكر يا اهل قرآن اهل خدا و خواصّ اويند .

18- من ( كه على بن ابى طالبم ) قسمت كننده

جهنّم ، و گنجور و خزانه دار بهشت ، و صاحب حوض كوثر ، و صاحب اعرافم ، و از ما اهل بيت امام و پيشوائى نيست مگر آنكه او دانا و شناساى اهل ولايت و رعيت خويش است ، و چنين امرى از براى گفتار خداى تعالى است كه فرموده : جز اين نيست كه تو ترساننده ، و از براى هر قومى هدايت كننده ايست ( پوشيده نماند كه مناصب بالا و چنين منقبت ها در اكثر كتابهاى شيعه و سنّى چه در كتابهاى مربوط به عقايد و چه كتابهاى تاريخى و روايى ذكر شده است نيازى به شرح آن نبوده طالبين بى غرض به آنها مراجعه كرده

ص 355

19- أنا صنو رسول اللّه ، و السّابق إلى الإسلام ، و كاسر الأصنام ، و مجاهد الكفّار ، و قامع الأضداد 3761 .

20- أنا كابّ الدّنيا لوجهها ، و قادرها بقدرها ، و رادّها على عقبها 3762 .

21- أنا يعسوب المؤمنين ، و المال يعسوب الفجّار 3764 .

22- أنا مع رسول اللّه صلوات اللّه عليه و معي عترتي على الحوض ( فليأخذ آخذكم بقولنا ، و ليعمل بعملنا ، إنّا لننافس على الحوض ) و إنّا لنذود عنه أعدائنا ، و نسقي منه أولياءنا ، فمن شرب منه شربة ، لم يظمأ بعدها و از حق پيروى نموده و از پيروى هواى نفس پرهيز نمايند ) .

19- من برادر مهربان و يا همتاى رسول خدا ، و پيشى گيرنده به سوى اسلام ، و شكننده بت ها ، و پيكار كننده با كفار ، و ريشه كن كننده و يا خوار سازنده مخالفانم ، ( تمام اين امور

از كتب شيعه و سنّى به طور واضح و كامل استفاده خواهد گرديد ) .

20- منم برو در اندازه دنيا ( گويا آن حضرت با آن كشتى گرفته و آن را به زمين زده و آن را به صورت به خاك انداخته است ) ، و شناساى آنم به اندازه آن ( از قدر و مرتبه خوارى و بى اعتبارى ) و بر پاشنه برگرداننده آنم ( به گونه اى كه روى آن از من گرديده و پشت آن به من شده است ) .

21- من سركرده و سلطان مؤمنانم ، و مال فرمان فرماى گنهكاران خواهد بود .

22- من ( در روز محشر ) با رسول خدا- صلوات اللّه عليه- مى باشم ، و همراه با من فرزندان من بر سر حوض كوثرند ( پس هر يك از شما و يا فرا گيرنده شما بايد قول ما را گرفته و به عمل ما عمل نمايد ، زيرا ما بر حوض كوثر منافسه و معارضه مى كنيم و يا ديگران نسبت باين منصب و توليت منازعه دارند ) و دشمنان خود را از آن دور ساخته ، و از آن دوستان خويش را سيراب مى سازيم ، پس كسى كه از آن جرعه اى بنوشد بعد

ص 356

أبدا 3763 .

23- أنا وضعت بكلكل ( بكلاكل ) العرب ، و كسرت نواجم ( قرون ) ربيعة و مضر 3765 .

24- أنا شاهد لكم ، و حجيج يوم القيمة عليكم 3768 .

25- أنا داعيكم إلى طاعة ربّكم ، و مرشدكم إلى فرائض دينكم ، و دليلكم إلى ما ينجيكم 3769 .

26- أنا و أهل بيتي أمان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء

3770 . از آن هرگز تشنه نخواهند گرديد .

23- من سينه هاى عرب را ( بخاك ) گذاشتم يعنى آنها را خوار و ذليل كردم و بر آمدهاى شاخها و سركشان ربيعه و مضر ( كه دو طايفه مهم عرب بودند ) را شكستم ، ( پوشيده نماند كه مبارزه حضرت با ربيعه در جنگ جمل و صفين در ميان لشكر عايشه و معاويه بوده كه جمع كثيرى از آنها به دست آن اسد اللّه اعظم به قتل رسيدند چنانكه علامه خوانسارى- ره- از ابن ابى الحديد نقل كرده است ، فداى آن بازوان پر توانت آى على بن ابى طالب و درود فراوان بر آن روح بلندت اى خيبر گشا ) .

24- من براى شما گواه ( در صورت فرمانبردارى ) و حجّت گيرنده ام ( در صورت عصيان و سركشى ) در روز قيامت عليه شما .

25- من شما را به سوى فرمانبردارى پروردگارتان خواننده ، و به واجبات دينتان هدايت كننده ، و به سوى چيزى كه شما را رستگار سازد رهنما مى باشم .

26- من و اهل بيتم براى اهل زمين امانيم چنانكه ستارگان براى اهل آسمانها امان خواهند بود ( به نظر مى رسد كه مراد حضرت اين باشد چنانكه شهب ثاقب در آسمان تيرى هستند براى شياطين ما هم تيرى هستيم در زمين در برابر شياطين

ص 357

27- أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم ، و داعيكم إلى جنّة المأوى 3771 .

28- إنّي لعلى بيّنة من ربّي ، و بصيرة من ديني ، و يقين من أمري 3772 .

29- إنّي لعلى جادّة الحقّ ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل 3776

.

30- إنّي لعلى إقامة حجج اللّه أقاول ، و على نصرة دينه أجاهد و أقاتل 3777 .

31- إنّي لأرفع نفسي أن تكون حاجة لا يسعها جودي ، أو جهل لا يسعه حلمي ، أو ذنب لا يسعه عفوي ، أو أن يكون زمان أطول من انسى ) .

27- من جانشين رسول خدايم در ميان شما ، و بر پا دارنده شما بر حدود و اطراف و شرايط دينتان و شما را به سوى جنة المأوى ( نام بهشت خاصى كه جايگاه شهداء است و يا منزل خاصان الهى ) خواننده ام .

28- به راستى كه من بر حجتى روشن از جانب پروردگارم ، و بينائى از دين ، و يقين از كارم مى باشم . ( يعنى من گتره ادعاى امامت نكرده ام ، قرآن و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم گواه من است ، و من با بينائى در دين با يقين بر شما امام خواهم بود ) .

29- به راستى كه من همانا بر جاده حق و آنها ( خلفاء جور كه حق آن بزرگوار را غصب كرده اند ) بر لغزشگاه باطل خواهند بود .

30- به راستى كه من براى بر پاداشتن حجت هاى خدا ( مانند قرآن و سنّت ) گفتگو كرده ، و بر يارى دينش پيكار نموده و مى جنگم .

قسمت دوم

31- به راستى كه من نفس خود را بالاتر از اين مى دارم كه حاجتى باشد كه جود و بخشش من گنجايش آن را نداشته باشد ، و يا نادانى باشد كه حلم من آن را در برنگيرد ، و يا گناهى باشد كه عفو من آن را فرونگيرد ، يا آنكه

زمانى و روزگارى

ص 358

زماني 3778 .

32- إنّي كنت إذا سئلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم أعطاني ، و إذا سكتّ عن مسألته ابتدأني 3779 .

33- إنّما مثلي بينكم كالسّراج في الظّلمة ، يستضي ء بها من و لجها 3883 .

34- إنّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه ، و عرفاؤه على عباده ، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه ، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه 3911 .

35- إنّما المستحفظون لدين اللّه هم الّذين أقاموا الدّين ، و نصروه ، و حاطوه من جميع جوانبه ، و حفظوه على عباد اللّه و رعوه 3912 . درازتر از روزگار من باشد ( چه از نظر طاعت و بندگى و يا از نظر خلقت زيرا در روايت دارد كه خلقت آن حضرت هزار سال قبل از خلقت عالم بوده است ) .

32- به راستى كه چنين بودم كه هرگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم مى پرسيدم عطا مى فرمود و چون از پرسش او ساكت مى شدم خود ابتداء مى فرمود . ( يعنى پيوسته از آن حضرت بهره مند بودم كه ديگران چنين نبودند ) .

33- جز اين نيست كه حال و شأن من در ميان شما مانند چراغى است در تاريكى كه به وسيله آن روشن شود هر كه بر آن داخل گردد .

34- جز اين نيست كه امامان فرمانفرمايان خدايند بر خلقش و عرفاء و شناسندگان اويند بر بندگان خود ، و به بهشت داخل نخواهد گرديد مگر كسى كه آنان را شناخته و آنان او را شناخته باشند ، ( در اطاعت و بندگى

و انقياد ) ، و به دوزخ داخل نخواهد شد مگر كسى كه آنان را انكار كرده و آنان او را انكار كرده باشند .

35- همانا پس مستحفظين و نگهبانان دين خدا يا كسانى كه مأموريت حفظ دين بعهده او قرار گرفته ، آنها افرادى هستند كه دين را بر پاداشته و آن را يارى نموده ، و از تمام جوانب و از هر طرف آن را حراست كرده و بر بندگان خدا حفظ كرده و رعايت

ص 359

36- ( في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ) بلّغ عن ربّه معذرا ، و نصح لأمّته منذرا ، و دعا إلى الجنّة مبشّرا 4457 .

37- بنا اهتديتم ( في ) الظّلماء ، و بنا تسنّمتم العلياء ، و بنا انفجرتم عن السّرار 4458 .

38- بنا فتح اللّه ، و بنا يختم ، و بنا يمحو ما يشاء ، و يثبت ، و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب ، و بنا ينزّل اللّه الغيث فلا يغرنّكم باللّه الغرور 4459 . آن كنند ، يعنى افراد ديگر كه داراى اين صفات نبوده براى پست خلافت و امامت لايق نمى باشند ) .

36- ( در ياد پيامبر الهى صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود : ) پيامهاى الهى را رسانيد در حالى كه عذر و بهانه را برطرف ساخته ، و براى امت خود نصيحت نمود در حالى كه ترساننده بود ، و به سوى بهشت خواند در حالى كه مژده دهنده بود ( مراد اين است كه پيغام خدا را آن طور كه بايد برساند رسانيد كم از آن نگذاشت و كوتاهى

نكرد ) .

37- به وسيله ما در تاريكى راه يافتيد ( يعنى شما در تاريكى كفر بوديد ، راه اسلام را از ما ياد گرفتيد ، و به سبب ما به قلّه بلند ( يعنى اسلام و ايمان ) بالا رفته ، و به واسطه ما از نهايت تاريكى ( همچون شب آخر ماه ) گشوده شده و به صبح روشن هدايت رسيديد .

38- به ما خدا ابتداء كرد ، و بما منتهى ساخت ، و به سبب ما آنچه را كه بخواهد محو و اثبات مى نمايد ( يعنى ابتداء شروع عالم به اعتبار ما بوده چنانكه ختم آن به ما خواهد بود ) و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را دفع كرده ، و به بركت ما باران فرو مى فرستد ، پس البته شما را نبايد شيطان فريبنده بخدا گول زند و فريب دهد ( يعنى بدانيد هر چه در عالم وجود تحقق مى يابد خداوند آن را به وسيله ما و براى خاطر انجام داده پس عجز و ناتوانى در ما متصور نبوده ، و آنچه در حق ما صورت مى گيرد جز حكمت و مصلحت الهى چيز ديگرى نبوده و نخواهد بود .

ص 360

39- خالطوا النّاس بما يعرفون ، و دعوهم ممّا ينكرون ، و لا تحمّلوهم على أنفسكم و علينا ، فإنّ أمرنا صعب مستصعب 5051 .

40- و قال- عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : خرج من الدّنيا خميصا ، و ورد الآخرة سليما ، لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و أجاب داعي ربّه 5085 .

41- داع دعا ، و راع

رعا ، فاستجيبوا للدّاعي ، و اتّبعوا الرّاعي 5123 . «خواننده محترم در اين عبارتها دقت كامل كن ، و دقيق بنگر ببين آن حضرت چه فرموده ، و چه مى فرمايد سرسرى از نزد آن رد مشو ، و قدر خود را بدان ، و بفهم كه چه گنجهاى بسيار ارزنده و بزرگ و ارزشمندى دارى ، مبادا با وجود چنين وسيله ها و چنگ آويزهائى به جاى ديگر روى آورى و چنگ زنى كه خسارت كلى نصيبت خواهد شد ) .

39- با مردم يا با اهل سنّت آميزش كنيد به مقدار آنچه از مناقب ما مى شناسند و از آنچه انكار آن دارند ( از فضائل و مناقب كه اگر بر آنها تحميل شود حمل بر غلوّ نموده و منكر آن هستند و سبب دشمنى و مانند آن خواهد شد ) آنان را واگذاريد ، و آنها را بر نفسهاى خود و بر ما بار مكنيد و چيره مسازيد زيرا كه شأن و مرتبه ما دشوار شمرده شده است .

40- حضرت در باره رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين فرمود : از دنيا گرسنه بيرون رفت و در آخرت سليم ( و سلامت از هر عيب و نقص و تقصيرى در تبليغ و غير آن ) وارد شد ، سنگى روى سنگى نگذاشت ( و ساختمانى نكرد و خانه اى نساخت ) تا به راه خود رفت و خواننده پروردگارش را اجابت فرمود .

41- دعوت كننده ايست كه دعوت نموده ( خدا و رسول ) و رعايت كننده ، و يا شبانى است كه شبانى كرده ( خدا چون متولى امور خلق است

، و يا ائمه- عليهم السلام- بدين مناسبت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلّم داعى باشد و آنان راعى ) پس خواننده را اجابت

ص 361

42- سلوني قبل أن تفقدوني ، فإنّي بطرق السّماء أخبر ( أعلم ) منكم بطرق الأرض 5635 .

43- سلوني قبل أن تفقدوني ، فو اللّه ما في القرآن آية إلّا و أنا أعلم فيمن نزلت ، و أين نزلت ، في سهل أو في جبل ، و إنّ ربّي وهب لي قلبا عقولا ، و لسانا ناطقا 5637 .

44- و قال عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : سنّته القصد ، و فعله الرّشد ، و قوله الفصل ، و حكمه العدل ، كلامه بيان ، و صمته أفصح لسان 5648 .

45- صلوا الّذي بينكم و بين اللّه تسعدوا 5846 . كنيد ، و راعى را پيروى نمائيد ، چنانكه گوسفند در اختيار چوپان است ، ( اين عبارت از جمله هاى خطبه 153 نهج البلاغه شرح خوئى مى باشد ) غرض اين است كه شما مهمل گذاشته نشديد بلكه داراى مربّى و معلم خواهيد بود ) .

42- قبل از آنكه از دست بدهيد و نيابيد مرا از من بپرسيد ، زيرا كه من به راههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين .

43- پيش از آنكه مرا از دست دهيد سؤال نمائيد زيرا به خدا سوگند در قرآن آيه اى نيست مگر آنكه من داناترم ، و يا مى دانم در باره چه كسى نازل شده ، و در كجا نازل گشته در هموارى يا در كوه ، و به راستى كه پروردگارم

بمن دل دريابنده و زبان گويايى بخشيده است .

44- حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده است : طريقه و سلوك او ميانه روى ( نه افراط و نه تفريط ) و كردارش رشد ( راست و درست ) و گفتارش جدا كننده حق و باطل ، و حكمش عدل و سخن او بيان كننده مشكلات و معضلات و يا احكام و شرايع و خاموشيش فصيح ترين زبان است ( يعنى مردم را به بهترين آداب دعوت مى كند ) .

45- با كسانى كه وسائط ميان شما و خدا مى باشند بپيونديد تا نيكبخت شويد .

ص 362

46- صل الّذي بينك و بين اللّه تسعد بمنقلبك 5864 .

47- و قال- عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : طبيب دوّار بطبّه ، قد أحكم مراهمه ، و أحمى مواسمه ، يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي ، و آذان صمّ ، و السنة بكم ، يتتبّع ( متّبع ) بدوائه مواضع الغفلة ، و مواطن الحيرة 6033 .

48- عليكم بحبّ آل نبيّكم ، فإنّه حقّ اللّه عليكم ، و الموجب على اللّه حقّكم ، ألا ترون إلى قول اللّه تعالى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى 6169 . 46- به كسى كه ميان تو و خداست ( حجت خدا ) بپيوند تا در بازگشت خود نيكبخت گردى .

47- حضرت در ذكر و وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده : طبيبى است كه به طبّ خود گردنده است ( مى گردد هر كجا بيمارى است جسمى يا نفسى علاج

كند ) مرهم هاى خود را در حقيقت محكم كرده ( به گونه اى كه بر هر زخمى بگذارد بر او برگرد ندارد خوبش كند ) شترها و داغهاى خود را گرم نگه داشته ( تا هر كجا كه نياز به داغ دارد مانند ران اسب و الاغ كه داغ مى كنند ) آن را در جائى كه به آن حاجت باشد از دلهاى كور ، و گوشهاى كر ، و زبانهاى لال ، از براى مصرف دواى خويش جستجوى جايگاه غفلت و حيرت خواهد بود كه چون بيدار كند آن را بگذارد .

48- بر شما باد به دوستى آل پيامبر خود به راستى كه آن حق خداست بر شما و واجب كننده حق شماست بر خدا ( يعنى اگر آنان را دوست بداريد باعث اين مى شود كه شما بر خدا حقّى پيدا كنيد ) ، آيا به گفتار خداى تعالى نظر نمى كنيد : بگو ( آى پيغمبر ) من از شما بر آن ( يعنى رسالت ) مزدى را طلب نمى كنم مگر دوستى را در باره نزديكان ( كه همان دوستى ائمه اثنى عشر- عليهم السلام- و حضرت زهرا- سلام اللّه

ص 363

49- عليكم بطاعة أئمّتكم ، فإنّهم الشّهداء عليكم اليوم ، و الشّفعاء لكم عند اللّه غدا 6170 .

50- على الإمام أن يعلّم أهل ولايته حدود الإسلام و الإيمان 6199 .

51- فليصدق رائد أهله ، و ليحضر عقله ، و ليكن من أبناء الآخرة ، فمنها قدم و إليها ينقلب 6558 .

52- قد طلع طالع ، و لمع لامع ، و لاح لائح ، و اعتدل مائل 6691 . عليها- و كسانى كه مربوط به

آنان مى باشند ، گر چه در بعض روايات نزديكان به اصحاب عبا تفسير شده است ) .

49- بر شما باد به فرمانبردارى ائمّه خود زيرا كه آنان بر شما امروز گواهان ، و فرداى قيامت در نزد خدا براى شما شفيعان خواهند بود .

50- بر امام است كه اهل مملكت خود را به حدود اسلام و ايمان دانا نمايد ( يعنى شرايط و آداب و عقايد و احكام آن را براى مردم بيان فرمايد ) .

51- ( حضرت بعد از آنكه مناقب اهل بيت عصمت و طهارت را بيان فرموده چنانكه در نهج البلاغه خطبه 152 مى باشد مى فرمايد : ) پس بايد هر امام و پيشوايى ( كه مانند جلو رو صحرا نشينان كه براى گرفتن منزلى پر آب و علف از جلو مى رود ) باهل خود راست گويد ، و عقلش را حاضر گرداند ( يعنى از روى فكر حرف زند ، و بايد كه از فرزندان آخرت باشد زيرا كه از براى آن آمده ( يعنى علت غائى از خلقت آخرت است ) و به سوى آن بازگشت خواهد نمود . ( بنا بر اين هر فردى لياقت اين پست و مقام را ندارد و اگر كسى داراى اين منصب شد بايد كه متصف به اين صفات باشد ) .

52- ( در باره انتقال خلافت به آن بزرگوار و ستودن ائمه- عليهم السلام- چنانكه در خطبه 150 نهج البلاغه است فرموده : ) آگاه باشيد طلوع كرد طلوع كننده ، و درخشيد درخشنده ، و هويدا گشت هويدا شونده ، و راست شد كجى ( و خلافت

ص 364

53- و قال- عليه السّلام-

في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : قد حقّر الدّنيا و أهون بها و هوّنها ، و علم أنّ اللّه زواها عنه اختيارا ، و بسطها لغيره اختبارا 6705 .

54- كنت إذا سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم أعطاني ، و إذا أمسكت ابتدأني 7236 .

55- لبغضنا أمواج من سخط اللّه سبحانه 7342 .

56- لقد رقعت مدرعتي هذه حتّى استحييت من راقعها ، فقال لي قائل ألا تنبذها فقلت له : اعزب عنّي ، على الصّباح يحمد القوم السّرى 7345 . در جاى خود قرار گرفت ) .

53- حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده : در حقيقت دنيا را حقير شمرده و كوچك دانسته ، و آن را سبك گردانيده و خوار نموده آن را ، و دانسته كه خداوند از روى اختيار ( كه خود برگزيده وقتى كه خداوند او را بين دنيا و آخرت مخير گردانيده است ) دنيا را از او گردانيده و براى غير او آن را از جهت آزمايش پهن گردانيده است .

54- من چنين بودم كه هرگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم مى پرسيدم به من عطا مى كرد ( جواب سؤالم را مى گفت ) و چون خاموش مى نشستم خود ابتداء مى كرد مرا ، يعنى در تعليم من كوتاهى نداشت بلكه جدّى بود ) .

55- از براى دشمنى ما موجهائى است از ( درياى ) غضب خداى سبحان ( نعوذ باللّه من بغضهم و من سخطه ) .

56- ( اين فراز تتمه كلامى است كه در آخر خطبه 159 نهج

البلاغه ذكر شده با مختصر تفاوتى در آنجا حضرت سوگند مى خورد قسم به خدا ) بر اين جبه و جامه پشمينه خود چندان پينه دوختم كه از پينه زننده آن شرمنده شدم كه گوينده اى به من گفت : آيا آن را از خود دور نمى كنى ( يعنى دور نمى اندازى ) من به او گفتم : دور شو از من كه هنگام بامداد شب رو سپاسگزارى مى شود ( اين مثلى است كه براى كاروانها مى زنند ، در وقتى كه شب رنج و زحمت راه را كشيد بى خوابى

ص 365

57- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها 7366 .

58- لقد كنت و ما أهدّد بالحرب ، و لا أرهّب بالضّرب 7399 .

59- لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا 7569 .

60- لو استوت قدماي من هذه المداحض لغيّرت أشياء 7570 .

61- لو كنّا نأتي ما تأتون ( آنيتم ) ، لما قام للدّين عمود ، و لا اخضرّ را متحمل گشته خود را از خطرات نجات داده صبح كه مى شود همه زحمت و رنجها را فراموش كرده ، خرسندند كه بى خطر به منزل رسيدند حضرت نيز در اينجا به اين مثال متمسك مى گردد يعنى نتيجه اين زحمت ها قيامت معلوم مى شود ) .

57- هر آينه بر ما دنيا بعد از چموشى خود مهربان خواهد شد ، مانند مهربانى شتر بدخوى ( كه دوشنده اش را دندان گيرد به حساب شفقت ) بر بچه اش ( در نهج البلاغه حكمت 200 چنين دارد «و تلا عقيب ذلك : وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ سوره 28 5 بنا بر اين مربوط

به ظهور حضرت ولى عصر و برگشتن دولت حقه آل محمّد- عليهم السلام- است ) .

58- هر آينه در حقيقت چنين بودم كه من به جنگ تهديد نخواهم گرديد و نه بزدن ترسيده مى شوم .

59- اگر پرده برداشته شود ( و با چشم ببينم ) يقينم ( به احوال مبدأ و معاد ) زياد نمى شود .

60- ( اين جمله در كلمات قصار 264 نهج البلاغه ذكر گرديده و حضرت در آن از بدعتهاى مخالفين گله كرده است كه ) اگر پاهاى من از اين لغزشگاهها راست مى شد هر آينه چيزهائى را تغيير مى دادم .

61- ( اين تتمه كلامى است كه حضرت در وصف خودشان ( اهل بيت ) و ثبات

ص 366

للإيمان عود 7590 .

62- لو شئت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت ، لكنّي أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه ، إلّا أنّي مفضيه إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه ، و الّذي بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلّا صادقا ، و لقد عهد إليّ بذلك كلّه ، و بمهلك من يهلك ، و بمنجا من ينجو ( و مآل هذا الأمر ) و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسي إلّا أفرغه في أذنيّ و أفضى به إليّ 7606 . قدم در جنگها بيان فرموده كلام 55 نهج البلاغه ) به جان خود قسم- اگر ما آنچه را شما انجام مى داديد انجام دهيم ( از گناه و سستى و سهل انگارى در جنگ و غيره ) براى دين ستونى باقى نمانده و براى ايمان چوبى سبز نمى شد .

62- ( اين

فرازها در ضمن خطبه 174 نهج البلاغه در شأن و مقام خود براى افراد غافل و تارك بيان شده مى فرمايد : و اللّه ) اگر بخواهم آنكه هر مردى را از شما كه از كجا آمده و به كجا مى رود ( يا از كجا بيرون آمده و به كجا داخل خواهد شد يا در قيامت از كجا داخلش شده و به كجا داخل خواهد شد يا چه وقت داخل در دين شده و كى بيرون خواهد و . . . ) و جميع حال او خبر دهم هر آينه مى توانم ، ليكن ترس اين را دارم كه در باره من نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم كافر شويد ( مرا بر او بچربانيد و از او برتر دانيد و يا آن خبر را تكذيب كنيد و يا از راه دشمنى كه چرا مرا در اين امر برگزيده كافر گرديد ، و يا به پيغمبرى من قائل شده آن حضرت را در إخبار به ختم نبوت تكذيب نمائيد ) آگاه باشيد كه من همانا آن را به خواصّ از كسانى كه از غلو و كفر ايمن است خواهم رسانيد ، و سوگند به خدا كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم را به حق و راستى فرستاده و او را بر خلائق برگزيده نمى گويم ( اين سخن را ) مگر به راستى ، و آن حضرت همه اين اخبار و تباه شدن آنكه هلاك مى گردد و رهايى آنكه نجات مى يابد و عاقبت امر خلافت را بمن داده است ، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سوم بگذارد مگر آنكه

آن را در گوشهايم فرو برده و به من رسانيده است .

ص 367

63- لنا حقّ إن أعطيناه ، و إلّا ركبنا أعجاز الإبل و إن طال السّرى 7627 .

64- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية ، و لهم من اللّه سبحانه حسن الجزاء 7628 .

65- من تمسّك بنا لحق 7891 .

66- من تخلّف عنّا محق 7892 .

67- من اتّبع أمرنا سبق 7893 .

68- من ركب غير سفينتنا غرق 7894 . 63- براى ما حقى است ( خلافت ) اگر به ما داده شود و گرنه بر عجزهاى شتران ( و بر كفل و منتهاى پشت سر آنها ) سوار خواهيم شد ( و جنگ و جدال راه نمى اندازيم و بر ذلت مانند عبد و اسيران حاضريم ) گر چه شبروى و اين مسير با زحمت بدرازا مى كشد . ( يعنى سختى را بر خود هموار نموده صبر مى كنيم هر چند خيلى طول كشد ( در نهج البلاغه هم در كلمات قصار 21 ذكر شده و همين معنى را سيد رضى- رحمه اللّه- از آن فهميده و عبارت لطيفى دارد . پوشيده نماند كه مترجم نهج البلاغه فيض الإسلام احتمالى داده كه شايد بى مناسبت نباشد و آن اين است كه اگر خلافت كه حق ماست به ما داده شد كه هيچ و گرنه اگر به پشت شتر خلافت هم سوار شده مهار را به دست آنها نخواهيم داد گر چه بطول انجامد ) .

64- براى ماست بر عهده مردم حق فرمانبردارى و دوستى يا حكومت و براى آنهاست از جانب خداى سبحان نيكوئى پاداش .

65- هر كه به ما ( و به ذيل عنايات اهل

بيت ) چنگ زند به ما ملحق شود .

66- هر كه تخلف از ما كند ( و در عقب ما نيايد ) باطل و هلاك شود .

67- هر كه پيروى از فرمان ما كند ، پيشى گرفته است .

68- هر كه به غير كشتى ما سوار شود ( يعنى از ديگران پيروى كند ) غرق

ص 368

69- هم موضع سرّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و حماة أمره ، و عيبة علمه ، و موئل حكمه ، و كهوف كتبه ، و جبال دينه 10062 .

70- هم كرائم الإيمان ، و كنوز الرّحمن ، إن قالوا صدقوا ، و إن صمتوا لم يسبقوا 10062 .

قسمت سوم

71- هم كنوز الإيمان ، و معادن الإحسان ، إن حكموا عدلوا ، و إن حاجّوا خصموا 10062 .

72- هم أساس الدّين ، و عماد اليقين ، إليهم يفي ء الغالي ، و بهم يلحق خواهد گرديد .

69- ( تتمه كلامى است از خطبه 2نهج البلاغه در وصف آل محمد- عليهم السلام- ) آنان جايگاه سرّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و حمايت كنندگان فرمان او ، و صندوق علمش ، و مرجع حكمش ، و پناهگاه كتابهاى او ، و كوههاى دين او خواهند بود ( يعنى چنانكه كوه سبب قرار و استقرار زمين خواهد بود آن بزرگواران نيز وسيله استقرار دين و بر پائى آن مى باشند ) .

70- ( تتمه كلامى است از خطبه 153 نهج البلاغه كه در آنجا دارد : در ميان ايشان و در حق آنان است كرائم قرآن ) آنان كرائم ( چشم و يا

عضو گرانمايه ) ايمان ، و گنجهاى پروردگار بخشنده اند ، اگر لب به سخن بگشايند راست گويند ، و چون خاموشى اختيار كنند پيشى گرفته نشوند .

71- آنان گنجهاى ايمان و معدنهاى احسانند اگر حكم كنند عدالت بكار برند ، و اگر حجت آورند غالب شوند ( چون جز حق چيزى نگفته و گفتارشان با برهان و حقايق توأم است ) .

72- ( تتمه كلامى است از خطبه 2 نهج البلاغه ) ايشانند اساس دين ( وزير بناى آن ) ، و ستون يقين ( و پشتيبان آن كه به وسيله آنان آدمى به يقين دست يابد ) به سوى آنان از حدّ گذرندگان ( كه در حقشان غلو كنند ) به سوى آنان برگشته ، و عقب

ص 369

التّالي 10062 .

73- هم مصابيح الظّلم ، و ينابيع الحكم ، و معادن العلم ، و مواطن الحلم 10062 .

74- هم عيش العلم ، و موت الجهل ، يخبركم حلمهم ( حكمهم ) عن علمهم ، و صمتهم عن منطقهم ( و ظاهرهم عن باطنهم ) ، لا يخالفون الحقّ ( الدّين ) ، و لا يختلفون فيه ، فهو بينهم صامت ناطق ، و شاهد صادق 10062 .

75- لا تزلّوا عن الحقّ و أهله ، فإنه من استبدل بنا أهل البيت هلك ، و فاتته الدّنيا و الآخرة 10413 .

76- لا تخلو الأرض من قائم للّه بحججه ( بحجّة ) ، إمّا ظاهرا مشهورا ، ماندگان ( كه در حق ايشان معرفتى پيدا نكرده اند ) به آنها ملحق خواهند گرديد .

( يعنى بايد برگردند و راه اعتدال را پيش گيرند ) .

73- ايشانند چراغهاى تاريكيها

، و چشمه هاى حكمت ها ، و معدنهاى علم ، و جايگاه بردبارى ( احتمالا بعض خطبه 108 نهج البلاغه باشد ) .

74- ( تتمه خطبه 147 نهج البلاغه است با مختصر تفاوتى ) آنان هستند زندگانى علم ، و مردن جهل ( يعنى به وسيله آنان علم زنده شده و جهل مى ميرد ) شما را بردبارى ، و يا حكم آنان از علمشان و خاموشى آنان از گويائيشان ( و ظاهرشان از باطن ايشان ) خبر مى دهد ، با حق يا با دين مخالفت ننموده ، و در آن اختلاف ندارند . پس آن در ميان آنان خاموشى است گويا و گواهى است راستگو .

75- از حق و اهل آن ملغزيد زيرا كسى كه ديگرى به جاى ما اهل بيت بدل ( و عوض ) گيرد به هلاكت رسد و دنيا و آخرت از دست او برود .

76- ( از فرازهاى حكمت 139 نهج البلاغه كه كميل را راهنمائى فرموده است : بار خدايا آرى ) زمين خالى نماند از كسى كه به دليل و حجت ها دين خدا را

ص 370

و إمّا باطنا ( خائفا ) مغمورا ، لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته 10820 .

77- لا يقاس بآل محمّد صلوات اللّه عليهم من هذه الأمّة أحد ، و لا يستوي ( و لا يسوّى ) بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا 10902 .

78- يا أيّها النّاس إنّه لم يكن للّه سبحانه حجّة في أرضه أوكد من نبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و لا حكمة أبلغ من كتابه القرآن العظيم ، و لا مدح اللّه تعالى منكم إلّا من اعتصم بحبله

، و اقتدى بنبيّه ، و إنّما هلك من هلك عند ما عصاه و خالفه ، و اتّبع هواه ، فلذلك يقول عزّ من قائل : فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ 11004 . بر پاى دارد ، يا آشكار مشهور ( مانند انبياء و امامان يازده گانه ) و يا ترسان پنهان و يا باطن پوشيده شده ( مانند امام زمان- عليه السلام- ) تا آنكه حجت هاى خدا و دليلهاى روشنش باطل نشود ( مردم بگويند اگر خبرى بود خدا بر ما حجت خود را بيفزايد ) .

77- ( اين فراز از فرازهاى خطبه 2 نهج البلاغه است كه در مدح و ثناى آل محمد- عليهم السلام- فرموده ) احدى از اين امت به آل محمد- صلوات اللّه عليهم- قياس نشده ، و كسانى كه هميشه از نعمت علوم و معارف آنان برخوردارند با آنان برابر نخواهند بود .

78- اى مردم به راستى كه براى خداى سبحان در زمين خود حجتى محكم تر از پيغمبر ما محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و حكمتى رساتر از كتابش قرآن عظيم نيست ، و خداوند از شما احدى را ستايش نكرده مگر كسى كه به ريسمان او چنگ زده ، و به پيامبر او اقتداء كرده است ، و جز اين نيست كه هلاك شده كسى كه هلاك گشته از جهت آنچه او را عصيان نموده و او را نافرمانى كرده ، و از خواهش خود پيروى نموده است به همين جهت خداوند بزرگ فرموده : پس بايد حذر كنند ، كسانى كه مخالفت فرمان او نموده اين

كه فتنه اى به ايشان رسد يا عذابى دردناك فرا گيرد آنها را .

ص 371

79- ناظر قلب اللّبيب به يبصر رشده ( أمده ) ، و يعرف غوره و نجده 9986 .

80- نحن دعاة الحقّ ، و أئمّة الخلق ، و السنة الصّدق ، من أطاعنا ملك ، و من عصانا هلك 10001 .

81- و اللّه ما كنت و شمة ، و لا كذبت كذبة 10124 .

82- و اللّه ما فجعني من الموت وارد كرهته ، و لا طالع أنكرته ، و ما كنت إلّا كغارب ( كقارب ) ورد ، أو طالب وجد 10131 . 79- فكر و يا مردمك چشم دل عاقل به وسيله آن ( ديده دل ) رشد و يا منتهاى حال خود را ديده ، و مرتبه پست و بلند خود را خواهد شناخت ( در نهج البلاغه خطبه 153 اين فراز در وصف امام و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نقل گرديده است مى فرمايد : و چشم دل خردمند كه با آن رشد خود را ديده و نشيب و فراز خود را مى شناسد دعوت كننده ايست كه دعوت فرمود و نگهبانى است كه حفظ نمود ، پس دعوت كننده را اجابت كرده و نگهبان را پيروى نمائيد إلخ ) .

80- مائيم خوانندگان حق ، و پيشوايان خلق ، و زبانهاى صدق ، هر كه ما را فرمان برد مالك ( سعادت ) شود ، و كسى كه نافرمانى ما كند به هلاكت رسد .

81- ( تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 16 نهج البلاغه كه در باره بيعت مردم مدينه با آن بزرگوار فرموده است )

به خدا سوگند به اندازه سر سوزنى حقى را پنهان نكردم ، و دروغى را نگفتم ( هر چه گفتم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بوده است ) .

82- ( تتمه كلامى است از وصيت آن حضرت كلام 23 نهج البلاغه وقتى كه ابن ملجم ملعون او را مضروب ساخت فرمود : ) به خدا سوگند كه ناگاه نيامد مرا از مرگ وارد شونده اى كه آن را ناخوش داشته باشم ( بلكه بآن انسم بسيار چنانكه بچه بپستان مادر انس گيرنده است ) و نه طلوع كننده ( از مرگ ) كه من آن را شناخته باشم ، و نبودم من مگر مانند مسافرى كه ( بر مقصد خود ) وارد شده باشد يا طلب كننده اى كه

ص 372

83- و اللّه لأن أبيت على حسك السّعدان مسهّدا ، و أجرّ في الأغلال مصفّدا ، أحبّ إليّ من أن ألقي اللّه و رسوله ظالما لبعض العباد ، أو غاصبا لشي ء من الحطام ، و كيف أظلم لنفس يسرع إلى البلى قفولها ، و يطول في الثّرى حلولها 10144 .

84- و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم إنّني لم أردّ على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ ، و لقد واسيته بنفسي في المواطن الّتي تنكص فيها الأبطال ، و تتأخّر عنها الأقدام نجدة ، أكرمني اللّه بها ، و لقد ( مطلوب خويش را ) يافته باشد .

83- به خدا سوگند اگر شب را بيدار بروى خار خسك ( گياهى است خاردار سه گوشه ) بگذرانم و شب را بروز آورم

و در غلهاى بسته كشيده شوم ، به سوى من دوست تر است تا آنكه خدا و رسولش را ( در روز قيامت ) ظلم كننده بعض بندگان ، يا غصب كننده چيزى از مال دنيا ( كه در بى ارزشى مانند حطام و ريزه گياهان خشك شده مى باشد ) ملاقات نمايم ، و چگونه براى نفسى ستم كنم كه رجوع آن به سوى كهنگى شتاب كرده ( و معدوم خواهد شد ) و فرود آمدنش در خاك به درازا مى كشد ( در قبر ) ( اين فرازها نخستين فرازهاى خطبه 215 نهج البلاغه كه در آنجا راجع به عقيل عنوان فرموده است ) .

84- ( مقدارى از اين فرازها در خطبه 188 نهج البلاغه ذكر گرديده است كه در آن لياقت خود را براى خلافت بيان داشته فرموده : ) و هر آينه مستحفظان و نگهداران دين از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم مى دانند كه من هرگز ساعتى بر خداى سبحان و رسول او رد ننمودم ( و پيوسته تابع و آنها را مقتداى خود دانستم ) و همانا على التحقيق او را در تمام جاها كه شجاعان در آن باز ايستاده ، و قدمها از آنها پس مى رفت ( مانند جنگ احد و بدر و حنين و غير آن ) شجاعتى كه خداوند مرا به آن گرامى گردانيده بود ، و هر آينه به تحقيق در اطاعت و فرمانبردارى او- صلوات اللّه عليه و آله-

ص 373

بذلت في طاعته صلوات اللّه عليه و آله جهدي ، و جاهدت أعدائه بكلّ طاقتي ، و وقيته بنفسي ، و لقد أفضى إليّ من

علمه بما لم يفض به إلى أحد غيري 10145 .

85- هجم بهم العلم على حقيقة الإيمان ( البصيرة ) ، و باشروا روح اليقين ، فاستسهلوا ( فاستلانوا ) ، ما استوعر المترفون ، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى ، أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدّعاة إلى دينه آه آه شوقا إلى رؤيتهم 10061 .

86- هم دعائم الإسلام ، و ولائج الاعتصام ، بهم عاد الحقّ في نصابه نهايت طاقت خود را بكار برده ، و با دشمنانش با تمام توان خود مجاهده كردم ، و او را به نفس خود نگه داشتم ، و هر آينه در حقيقت از علم خود به من رسانيد آنچه را كه به سوى غير من نرسانيد . ( در نهج البلاغه بعد از عبارت «و نجدة أكرمني اللّه» داستان قبض روح رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم را بيان داشته كه بر روى سينه آن حضرت دعوت حق را لبيك فرموده است ) .

85- ( تتمه كلامى است كه حضرت براى كميل بن زياد كه از خواص آن بزرگوار بود در صحرا فرمود چنانكه در حكمت 139 نهج البلاغه ذكر گرديده ، بعد از آنكه مردم را به سه دسته تقسيم فرمود آن گاه در خصوص زمين كه از حجت خالى نخواهد بود سخن به ميان آورد تا آنكه فرمود : ) علم با بصيرت و يا با ايمان به آنان يك باره رو آورده ، و راحت يا نسيم يقين و يا روح يقين را در بر گرفته اند ، پس سهل شمرده اند آنچه

را كه به ناز و نعمت پروده ها سخت به حساب آورده اند ( يعنى لذتهاى دنيا را ) و خو گرفته اند به آن چه نادانها از آن رميده اند ، و با بدنهائى كه ارواح آنان به جاى بسيار بلند ( بهشت و يا عالم مجردات ) آويخته شده همراه گشته اند آنان هستند جانشينان خدا در زمين او ، و خوانندگان به سوى دين او آه آه از روى شوق بسوى ديدن آنان .

86- ( تتمه كلامى است كه حضرت در وصف آل محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده چنانكه در

ص 374

و انزاح الباطل عن مقامه ، و انقطع لسانه من منبته ، عقلوا الدّين عقل و عاية ، و رعاية ، لا عقل سماع و رواية 10062 .

87- و إنّا لأمراء الكلام فينا تشبّثت ( و فينا تنشّبت عروقه ) فروعه و علينا تهدّلت أغصانه ( غصونه ) 2774 .

88- لن تنقطع سلسلة الهذيان حتّى يدرك الثّار من الزّمان 7420 .

89- نحن باب حطّة ، و هو باب السّلام ، من دخله سلم و نجا ، و من تخلّف عنه هلك 10002 .

90- نحن النّمرقة الوسطى ، بها يلحق التّالي ، و إليها يرجع خطبه 239 نهج البلاغه ذكر گرديده است ) آنان ستونهاى اسلام ، و معتمدين اعتصام مى باشند به وسيله ايشان حق به محل رجوع ( و اصل ) خود برگشته ، و باطل از جايگاهش دور گرديده ، و زبانش از رستنگاه خود بريده است ، دين را دريافته ( و شناخته اند ) در يافتن نگهدارى و رعايت ( كه آنها را به دست آورده و عمل نموده اند ) نه

شناخت و دريافت شنيدن و روايت ( و صرف نقل كه در آن عملى نباشد كه اگر چنين بودند بر ديگران مزيتى نداشتند و نمى شد به آنها اعتماد نمود ) .

87- و به راستى كه ما فرمانفرمايان سخنيم ، در ما رگهاى آن و يا فروع آن پراكنده شده و بر ما شاخه هاى آن آويخته گشته است .

88- هرگز سلسله بيهوده گوئى و دروغ بريده نخواهد شد ، تا خون خواهى از روزگار دريافت شود ( زمان حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- ) .

89- مائيم باب حطّه ( كه به وسيله درگاه آنان گناهان ريخته مى شود چنانكه باب حطه بنى اسرائيل چنين بود كه مأمور شدند از درگاهى به حالت سجده و يا خضوع و خشوع براى حطه گناهان خود وارد شوند ) و آن درگاه سلامتى است هر كه داخل آن شد سالم ماند و رستگارى يافت ، و كسى كه از آن تخلف ورزيد به هلاكت رسيد .

90- ما بالش و تكيه گاه ميانه ايم ( كه وظيفه مردم است چنانكه به بالش تكيه

ص 375

الغالي 10003 .

91- نحن أمناء اللّه على عباده ، و مقيموا الحقّ في بلاده ، بنا ينجو الموالي ، و بنا يهلك المعادي 10004 .

92- نحن شجرة النّبوّة ، و محطّ الرّسالة ، و مختلف الملائكة ، و ينابيع الحكم ، و معادن العلم ، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة ، و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة 10005 .

93- نحن الشّعار و الأصحاب ، و السّدنة و الأبواب ، و لا يؤتى البيوت إلّا من أبوابها ، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة 10006

. مى زنند ما را تكيه گاه خود قرار دهند ) به آن عقب مانده ( كسى كه به حقانيت آنان اعتراف ننموده ) ملحق گشته ، و به سوى آن از حد در گذرنده ( كه قائل به الوهيت آنان شده ) بر مى گردد .

91- مائيم امينان خدا بر بندگانش ، و بر پاى دارنده حق در شهرهاى او ، به وسيله ما دوست رستگار گشته ، و به سبب ما دشمن به هلاكت خواهد رسيد .

92- مائيم درخت نبوّت ، و محل فرود آمدن رسالت ، و جايگاه آمد و شد فرشتگان ، و چشمه هاى حكمت ها و معدنهاى علم ، يارى كننده و دوست ما منتظر رحمت ، و دشمن و كينه توز ما در انتظار قهر ( الهى ) خواهد بود .

93- مائيم شعار و اصحاب ( كه هيچگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم جدا نشده و همچون پيراهن تن حضرت بوده ايم ) و خدمه و درهاى ( رسيدن به او ) و خانه ها ( ى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ) آمده نمى شود مگر از درهاى آن ( كه ما باشيم ) و هر كه از غير درهاى آن وارد شود ، دزدى باشد كه عقوبت از او درنگذرد ( يعنى كسى كه در شرع اسلام از غير راه ما دستور گيرد مستحق عذاب خدا خواهد گرديد ، بنا بر اين بايد غير شيعه در سرنوشت خود تجديد نظر كنند ) .

ص 376

94- هيهات لولا التّقى لكنت أدهى العرب 10041 .

95- ما أنكرت اللّه تعالى منذ عرفته 9481 .

96- ما شككت في الحقّ مذ أريته

9482 .

97- ما كذبت و لا كذّبت 9483 .

98- ما ضللت و لا ضلّ بي 9484 .

99- ما نزلت آية إلّا و قد علمت فيما نزلت و أين نزلت ، في نهار ، أو ليل ، في جبل ، أو سهل ، و إنّ ربّي وهب لي قلبا عقولا ، و لسانا قؤولا 9677 . 94- ( اين نظير تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 191 نهج البلاغه در رد تدبير معاويه فرموده كه اگر مكر و بى وفائى نكوهيده نبود من زيرك ترين مردم بودم و در اينجا چنين فرموده : ) دور است اين اگر تقوا لازم نمى بود من مكارترين و زيركترين عرب بودم .

95- من خداى تعالى را از وقتى كه او را شناخته ام انكار ننمودم ( يعنى ديگران آلوده به كفر و ظلم و جنايت بوده اند اما من ، نه ) .

96- من در حق ( تعالى ) از وقتى كه بمن نشان داده شد ( و رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم او را بمن معرفى فرمود ) شك ننموده ام .

97- من ( هرگز ) دروغ نگفته ام و تكذيب هم نشده ام ( كه ديگران منقولات مرا تكذيب كنند ( و يا «كذبت» خوانده شود يعنى و دروغ گفته نشدم ، نهج البلاغه كلمات قصار 176 و يا «كذّبت» باشد يعنى تكذيب حقى نكرده ام ) .

98- ( در نهج البلاغه اين فراز دنبال فراز پيش است كلمات 176 ) من ( هرگز ) گمراه نشدم ، و كسى بوسيله من گمراه نگرديده است .

99- هيچ آيه اى نازل نگرديده ، مگر آنكه در حقيقت من مى دانم در چه باب نازل

شده ، و كجا نازل گشته در روز يا شب در كوه يا هموار ، و به راستى كه پروردگارم به من دل بسيار دريافت كننده ، و زبان كامل در گويندگى بخشيده است .

ص 377

100- نحن أقمنا عمود الحقّ ، و هزمنا جيوش الباطل 9969 .

الحمق

1- الحمق الاستهتار بالفضول ، و مصاحبة الجهول 1914 .

2- الحمق داء لا يداوى ، و مرض لا يبرء 1793 .

3- أفقر الفقر الحمق 2849 .

4- أضرّ شي ء الحمق 2884 .

5- أحمق الحمق الاغترار 2915 .

6- أكبر الحمق الإغراق في المدح و الذّمّ 2985 .

7- أعظم الحماقة الاختيال في الفاقة 3248 .

8- الحمق شين 14 .

9- الحمق أضرّ الأصحاب 500 . 100- ما ستون حق را برپا داشته ، و لشكرهاى باطل را شكستيم .

حماقت 1- كم عقلى و حماقت مشغول شدن به زيادتيها و همراهى با نادانست .

2- حماقت درديست كه مداوا نگشته ، و بيماريست كه خوب نمى شود .

3- بيچاره ترين بيچارگى حماقت است .

4- مضرترين چيز حماقت و كم خردى است .

5- نهايت كم عقلى فريب خوردن است .

6- بزرگترين حماقت مبالغه در ستايش و نكوهش است .

7- بزرگترين كم عقلى تكبر كردن در حالت تهيدستى است .

8- حماقت و كم عقلى عيب و ننگ است .

9- كم خردى مضرترين يارانست .

ص 378

10- الحمق أدوا الدّاء 687 .

11- الحمق يوجب الفضول 936 .

12- الحمق من ثمار الجهل 1197 .

13- الحمق في الوطن غربة 1292 .

14- بئس الدّاء الحمق 4383 .

15- فقر الحمق لا يغنيه المال 6549 .

16- من كمال الحماقة الاختيال في الفاقة 9302 .

17- من أعظم الحمق مواخاة الفجّار 9312 .

18- من الحمق الدّالّة على السّلطان

9395 . 10- كم عقلى بدترين مرض است .

11- كم عقلى موجب كارهاى زيادى كه بيهوده است خواهد بود .

12- حماقت از ميوه هاى نادانى است ( ممكن است مراد حماقتى باشد كه از روى تنبلى و سستى و بى اعتنايى به كارهاى عقلايى انجام گيرد كه آن ميوه نادانى است و گرنه اگر كم عقلى باشد كه از نظر خلقت باشد ميوه نادانى نخواهد بود بلكه ذاتى و از نظر عقلاء نكوهيده هم نيست ) .

13- كم خردى در وطن غربت است . ( يعنى كم عقل اگر در وطن هم باشد چون عقل خود را به كار نمى اندازد حسن سلوك ندارد ، مانند غريب بى مونس خواهد بود ) .

14- بد دردى است كم عقلى و حماقت .

15- فقر و بيچارگى حماقت را مال توانگر نكند .

16- از كمال حماقت است تكبر نمودن در ناچيزى و تنگدستى .

17- از بالاترين حماقت است برادرى كردن با فاسقان .

18- از حماقت است ناز كردن بر پادشاه ( چون ناز كننده در معرض خشم آن

ص 379

19- من دلائل الحمق دالّة بغير آلة ، و صلف بغير شرف 9418 .

20- لا يدرك مع الحمق مطلب 10543 .

21- لاداء أدوأ من الحمق 10629 .

22- لا فاقة أشدّ من الحمق 10650 .

23- الحمق شقاء 207 .

الأحمق

1- الأحمق غريب في بلدته ، مهان بين أعزّته 1728 .

2- الأحمق لا يحسن بالهوان ، و لا ينفكّ عن نقص و خسران 1790 .

3- احذر الأحمق ، فإنّ مداراته تعنّيك ( تعييك ) ، و موافقته ترديك ، قرار خواهد گرفت ) .

19- از دليلهاى حماقت است ناز كردن بدون آلت ( وسائل و

ابزار و كمالاتيكه قابليت ناز كردن داشته باشد ) و لاف زدن بدون شرف و بلندى مرتبه ( كه اگر در اسلام صحيح بود جا داشت لاف زند و ناز كند ) .

20- با حماقت و كم عقلى هيچ مطلبى دريافت نخواهد شد .

21- هيچ دردى از حماقت دردناكتر نيست .

22- هيچ بيچارگى و ناچيزى سخت تر از حماقت نيست .

23- كم عقلى بدبختى است .

احمق 1- كم عقل غريب است در شهر خود ، و خوار است در ميان عزيزانش .

2- كم عقل به خوارى نيكو نمى شود ، و از نقصان و زيان جدا نمى گردد .

3- از كم عقل دورى نما ، زيرا كه مدارا كردن با او تو را به تعب و رنج

ص 380

و مخالفته تؤذيك ، و مصاحبته و بال عليك 2593 .

4- أحمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس 3089 .

5- أحمق النّاس من يمنع البرّ ، و يطلب الشّكر ، و يفعل الشّرّ ، و يتوقّع ثواب الخير 3283 .

6- أحمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها 3343 .

7- الأحمق لا يحسن بالهوان 1236 .

8- بعد الأحمق خير من قربه ، و سكوته خير من نطقه 4451 .

9- تعرف حماقة الرّجل بالأشر في النّعمة ، و كثرة الذّلّ في المحنة 4520 . مى اندازد ( يا عاجز مى گرداند تو را ) و موافقت كردن با او تو را هلاك مى گرداند ، و مخالفت كردن با او تو را آزار مى دهد ، و همراهى و رفاقت با او و زر و وبالى است بر تو .

4- كم عقل ترين مردم كسى است كه گمان مى كند كه او عاقل ترين مردم

است .

5- كم عقل ترين مردم كسى است كه جلو احسان را گرفته ، و از مردم سپاسگزارى خواسته ، و بدى نموده ، و پاداش نيكو را متوقع است .

6- كم عقل ترين مردم كسى است كه بر غير خود صفت رذل و پستى را زشت شمارد ، و بد داند ، و خود بر آن ايستادگى داشته باشد ، و داراى آن صفت باشد .

7- كم عقل نيكو نشود بخوار شدن .

8- دورى كم عقل بهتر از نزديكى او و سكوتش بهتر از سخن گفتنش مى باشد .

9- كم عقلى مرد به خوشحالى زياد در نعمت و بسيار ذلّت ( و خضوع و فروتنى نزد مردم ) در محنت شناخته مى شود .

ص 381

10- تعرف حماقة الرّجل في ثلاث : في كلامه فيما لا يعنيه ، و جوابه عمّا لا يسئل عنه ، و تهوّره في الأمور 4542 .

11- قطيعة الأحمق حزم 6732 .

12- كن على حذر من الأحمق إذا صاحبته ، و من الفاجر إذا عاشرته ، و من الظّالم إذا عاملته 7185 .

13- للأحمق مع كلّ قول يمين 7336 .

14- إيّاك و مودّة الأحمق ، فإنّه يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك ، و يسوءك و هو يرى أنّه يسرّك 2731 .

15- السّكوت على الأحمق أفضل جوابه 1160 . 10- حماقت و كم عقلى مرد ( و انسان ) در سه چيز شناخته مى شود : در سخن گفتنش در آنچه به كار او نيايد ، و پاسخ او از چيزى كه از او پرسيده نشود ، و دليرى و جرأت او در هر كارى بى تأمّل و تفكّر .

11- بريدن از كم عقل دور انديشى است

.

12- از احمق هرگاه با او دوستى و رفاقت نمائى ( چون به جاى نفع زيان رساند ) و از فاسق هرگاه معاشرت نمائى با او ، و از ستمگر هرگاه با او معامله كنى بر حذر باش .

13- براى كم عقل با هر سخنى سوگندى است ( يعنى هر حرفى كه مى زند با آن قسم مى خورد ) .

14- دورى نما از دوستى كم عقل ، زيرا كه او به تو زيان رسانده به خيال اين كه چنين مى بيند كه به تو سود مى رساند ، و تو را ناخوش دارد ، و حال اين كه گمان مى كند تو را خوشحال مى نمايد .

15- خاموشى در مقابل احمق بهترين جواب اوست .

ص 382

16- من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه 9445 .

17- مقاساة الأحمق عذاب الرّوح 9831 .

18- لا تعظمنّ الأحمق ، و إن كان كبيرا 10281 .

الاحتمال

1- الاحتمال برهان العقل ، و عنوان الفضل 1602 .

2- الاحتمال زين الرّفاق 752 .

3- الاحتمال زين السّياسة 772 .

4- الاحتمال يجلّ القدر 833 .

5- الاحتمال خلق سجيح 932 .

6- احتمال الدّنيّة ( الأذيّة ) من كرم السّجيّة 1353 . 16- از نشانه هاى احمق تلوّن بسيار اوست ( كه هر روزى به يك رنگ در آيد و يك رنگ نيست ) .

17- رنج كشيدن از احمق ( به سبب رفاقت و مصاحبت ) عذاب روح است .

18- احمق را بزرگ مشمار هر چند ( در انظار ) كبير و بزرگ باشد .

متحمل شدن 1- متحمل شدن ( كار و اذيت و خلاف آداب ديگران و تلافى نكردن ) دليل عقل و نشانه يا سر سخن فزونى مرتبه است .

2- متحمل شدن

( امور ناگوار ) زينت رفقا يا رفاقت است .

3- متحمل گشتن زيور سياست و حكومت است .

4- متحمل گشتن سبب بزرگى قدر آدمى گردد .

5- تحمّل ناگواريها خصلتى است نرم و معتدل .

6- تحمّل ( اذيت مردم و يا ) روشهاى پست آنها از نيكوئى خصلت است .

ص 383

7- بتحمّل المؤن تكثر المحامد 4237 .

8- بكثرة الاحتمال يكثر الفضل ( العقل ) 4292 .

9- بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس أنصارا و أعوانا 4310 .

10- بكثرة الاحتمال يعرف الحليم 4329 .

11- تحمّل يجلّ قدرك 4571 .

12- عليك بالاحتمال فإنّه ستر العيوب 6102 .

13- من كثر حمله نبل 7863 .

14- من لم يحتمل مؤنة النّاس فقد أهّل قدرته لانتقالها 8982 .

15- من الكرم احتمال جنايات الإخوان 9278 . 7- به متحمل شدن مخارج ستايشها بسيار مى شود .

8- به سبب بسيارى متحمّل شدن ( عقل و يا ) فضل و يا احسان زياد مى گردد .

9- به وسيله تحمل مشقت ها و ناراحتى ها و بردبارى مردم براى تو انصار و اعوان ( ياران و ياوران ) خواهند شد .

10- به زياد تحمل نمودن بردبار شناخته مى شود .

11- تحمل كن تا قدر و مرتبه ات بلند شود .

12- بر تو باد به تحمل بى ادبيها با مطلق زحمات زيرا كه آن پرده عيب هاست .

13- هر كه تحمل ( و بر خود گرفتن اخراجات مردم ) او بسيار گردد بزرگ باشد .

14- هر كه متحمل مخارج مردم نگردد ، پس در حقيقت قدرت خود را براى انتقال آن سزاوار دانسته است ( يعنى قدرت مكنت را از دست خواهد داد ) .

15- از كرم است متحمل شدن گناهان برادران ( و

تلافى نكردن و گذشت از آنان ) .

ص 384

16- احتمل ما يمرّ عليك ، فإنّ الاحتمال ستر العيوب ، و إنّ العاقل نصفه احتمال ، و نصفه تغافل 2378 .

17- إدمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة 3138 .

الحميّة

1- على قدر الحميّة تكون الغيرة 6175 .

2- فاللّه اللّه عباد اللّه في كبر الحميّة و فخر الجاهليّة فإنّه ملاقح الشّنأن و منافح الشّيطان 6594 .

3- لا حميّة لمن لا أنفة له 10787 . 16- آنچه را كه بر تو مى گذرد متحمل شو ، چون كه متحمل شدن پوشيدن عيبهاست ، و به راستى كه خردمند نصفش تحمّل ، و نصف او تغافل و خود را به بى خبرى زدن است .

17- متحمل شدن دائمى تاوانها ( مانند دين و مخارج اهل و عيال و امثال آن ) موجب جلالت و بزرگى است .

تعصّب 1- به اندازه حميّت ( تعصب فاميلى و دفاع از آنها ) غيرت مى باشد .

2- ( از فقرات خطبه قاصعه است ) پس از خدا بترسيد از خدا بترسيد اى بندگان خدا در نخوت حميت ( ننگ داشتن از چيزى كه در واقع عيب نيست ولى از راه جهل و غرور از آن ننگ داشته باشند ) و مفاخرت جاهليت ( كه بر يكديگر در مال و ثروت و فرزند و نسب مباهات مى نمودند ) زيرا كه آن آبستنهاى دشمنى و محلهاى دميدن شيطان است .

3- ننگ داشتن و حمايت از ناموسى نيست براى كسى كه از عيبها و نقايص عار و ننگى براى او نيست .

ص 385

الحميّة

1- صلاح البدن الحمية 5793 .

2- من لم يصبر على مضض الحمية طال سقمه 9210 .

الحوائج و قضائها

1- إنّ حوائج النّاس إليكم نعمة من اللّه عليكم فاغتنموها و لا تملّوها فتتحوّل نقما 3599 .

2- لا تؤخّر إنالة المحتاج إلى غد ، فإنّك لا تدري ما يعرض لك و له في غد 10364 .

3- عليكم في قضاء حوائجكم بكرام الأنفس و الأصول تنجح لكم پرهيز 1- صلاح و صحت بدن پرهيز است ( چنانكه روايت شده «المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء» يعنى معده خانه هر درد و پرهيز رأس هر دوائى است ) .

2- هر كه بر درد حميه ( منع از طعام ) صبر نكند بيماريش بدرازا كشد ( پس بايد بر پرهيز صبر نمود ) .

حاجت ها و قضاء حوائج 1- به راستى كه حاجت هاى مردم به سوى شما نعمتى است از جانب خدا بر شما ، پس آنها را غنيمت بشماريد ، و از آن ملول نشويد كه بر مى گردد به انتقام خدا ، ( كه در نتيجه نعمت از انسان گرفته مى شود ) .

2- رسانيدن و بخشش به محتاج را بفردا تأخير مينداز ، زيرا كه تو نخواهى دانست كه براى تو و براى او در فردا چه عارض خواهد شد .

3- بر شما باد در قضاء حوائج خود به كسانى كه داراى نفسها و نژادهاى بزرگوار

ص 386

عندهم من غير مطال و لا منّ 6158 .

4- عليكم في طلب الحوائج بشراف النّفوس ذوي الأصول الطيّبة ، فإنّها ( فإنّه ) عندهم أقصى و هي ( و هم ) لديكم ( لديهم ) أزكى 6162 .

5- عجبت لرجل يأتيه أخوه المسلم

في حاجة ، فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير أهلا ، فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى ، أ فتزهدون في مكارم الأخلاق 6278 .

6- فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها 6582 .

7- بذل الجاه زكاة الجاه 4440 .

8- تعجيل السّراح نجاح 4491 . مى باشند تا براى شما بى تأخير و منّتى بر آورده شود .

4- بر شما باد در طلب حاجت ها به مردم شريف النفوس صاحبان نژادهاى پاك ، زيرا كه در نزد آنان حوائج يا طلب حوائج بر آورده تر ، و در نزد شما و يا در نزد آنها پاكيزه تر خواهد بود يا آنان در نزد شما پاكيزه ترند .

5- عجب دارم از مردى كه برادر مسلمانش در حضورش حاجتى نزد او آيد در قضاء حاجت او امتناع ورزيده نفس خود را براى كار خيرى اهل نديده پس گمان كن كه او به ثوابى اميدوار نبوده و عقابى نيست كه از آن ترسيده شود آيا در خصلت هاى نيكو بى رغبتند .

6- به حاجت نرسيدن بهتر است تا طلب كردن آن از غير اهلش ( يعنى از لئيمان ) .

7- بذل و عطاء جاه و منصب ( و آن را در برآوردن حاجتهاى مؤمنان صرف نمودن ) زكات جاه است ( يعنى سبب زيادى و پاكيزگى آن خواهد شد ) .

8- شتاب در رهائى پيروزى است . ( امكان دارد مراد اين باشد كه شتاب در تعيين تكليف حاجتمند از دادن و ندادن براى او پيروزى خواهد بود ، زيرا ديگر رنج

ص 387

9- لا يستقيم قضاء الحوائج إلّا بثلاث : بتصغيرها لتعظم ، و سترها لتظهر ، و تعجيلها

لتهنأ 10863 .

10- كلّ مؤجّل يتعلّل بالتّسويف 6903 .

11- سبب زوال اليسار منع المحتاج 5526 .

الاحتياجات

1- احتج إلى من شئت و كن ( تكن ) أسيره 1313 .

2- من احتجت إليه هنت عليه 8610 .

3- من احتاج إليك كانت طاعته لك بقدر حاجته إليك 8778 . انتظار را نخواهد كشيد ) .

9- بر آوردن حاجت ها مستقيم نخواهد گرديد مگر به سه چيز : به كوچك شمردن آن تا بزرگ شود ، و پوشيدن آن تا ( از جانب خدا ) ظاهر گردد ، و تعجيل آن تا گوارا باشد .

10- هر مهلت داده شده تعلل كند به تأخير ( يعنى بهانه مى جويد ) .

11- سبب زائل شدن توانگرى محروم گردانيدن محتاج است .

نيازمنديها 1- از هر كه خواستى طلب حاجت كن و اسير او باش .

2- هر كه به سوى آن محتاج شوى خوار و ذليل گردى نزد او ( بنا بر اين آدمى بايد كارى كند كه به ديگرى محتاج نشود البته اين موضوع در غير نيازمنديهائى است كه چاره اى در آن نمى باشد ) .

3- هر كه به سوى تو محتاج باشد فرمانبردارى او از تو به اندازه نيازمنديش به سوى تو خواهد بود ( پس بكوش و در زندگى چنان باش كه ديگران به تو محتاج شوند نه تو محتاج ديگران باشى ) .

ص 388

4- من احتاج إليك وجب إسعافه عليك 9215 .

كيف الحال

1- ( و قيل له- عليه السّلام- كيف تجدك يا أمير المؤمنين فقال : ) كيف يكون ( حال ) من يفنى ببقائه ، و يسقم بصحّته و يؤتى من مأمنه 7010 .

المتحيّر

1- قد بعذر المتحيّر المبهوت 6671 .

الحيلة

1- التّلطّف في الحيلة أجدى من الوسيلة 2025 .

4- هر كه به سوى تو محتاج باشد بر آوردن حاجت او بر تو واجب خواهد بود . احوالپرسى 1- ( از آن حضرت مى پرسند خود را چگونه مى يابى فرمود : ) چگونه است حال كسى كه به هستى خود نيست گشته ، و به صحت و تندرستى خويش بيمار شده ، و آمده شود از جايگاه امنيت خود ( يعنى ملك الموت در مأمن او خانه محفوظ او اطاق در بسته وارد شود ) .

متحير 1- گاهى حيران مبهوت معذور است ( يعنى سرزنش نمى شود ) .

چاره 1- تأمل در باطن امر و يا مهربانى در چاره گرى از وسيله و دست آويز سودمندتر

ص 389

2- لكلّ شي ء حيلة 7291 .

3- من قعد عن حيلته ( جبلّته ) ، أقامته الشّدائد 8671 .

الحيّ و الحياة

1- الحيّ لا يكتفي 641 .

2- ثمرة طول الحياة السّقم و الهرم 4623 .

3- غاية الحياة الموت 6354 .

4- ما أقرب الحياة من الموت 9487 . است ( زيرا بسيارى از امور هست كه جز با چاره لطيف و فكر و نرمى به دست نخواهد آمد ) .

2- براى هر چيزى چاره ايست ( پس آدمى در هر كارى بايد فكر چاره باشد ) .

3- هر كه از چاره خود يا از كوششى كه در سرشت او هست بنشيند ( و چاره كار خود نكند ) سختى ها او را به پا خواهند داشت ( يعنى به زودى رو به او كنند كه براى چاره به پا خيزد ) .

زنده و زندگى 1- زنده بس نمى كند . ( ممكن است مقصود زنده واقعى باشد يعنى آدمى كه

حيات دارد از تحصيل علوم و معارف و عبادت و رياضت خسته نمى گردد ، و امكان دارد مراد زنده باشد در مقابل مرده آن گاه از آن نكوهش شده باشد ، يعنى تا انسان زنده است حريص است و به كم اكتفا نمى نمايد ) .

2- ميوه درازى زندگانى و طول عمر بيمارى و پيريست .

3- پايان و عاقبت زندگانى مردن است . ( پس بايد براى مردن آماده بود ) .

4- چه نزديك است زندگانى به مرگ ، و يا چه نزديك ساخته زندگانى را به مرگ

ص 390

5- ما أقرب الحيّ من الميّت للحاقه به 9598 .

6- ما أبعد الميّت من الحيّ لا نقطاعه عنه 9599 .

الحياء

1- الحياء من اللّه سبحانه تقي عذاب النّار 2122 .

2- أحياكم أحلمكم 2833 .

3- أحسن ملابس الدّين الحياء 2997 .

4- أفضل الحياء استحياؤك من اللّه 3112 .

5- أحسن الحياء استحياؤك من نفسك 3114 . 5- چه چيز زنده را به مرده نزديك نموده براى ملحق شدن آن به او ( يعنى بايد قدر حيات را دانست كه چه زود است ملحق شدن زندها به مرده ها ) .

6- و چه چيز ميّت را از زنده دور ساخته چون آن از او منقطع شده است .

( يعنى ديگر شخصى كه مرد زنده نمى شود پس تا زنده است توشه برگيرد ) .

شرم 1- شرم از خداى پاك و منزه نگه مى دارد از عذاب آتش .

2- شرم دارترين شما بردبارترين شماست .

3- بهترين پوششهاى دين حياء است ( زيرا كه شرم از خالق و مخلوق كمال ديندارى است ) .

4- افزون ترين شرم شرم تست از خدا .

5- بهترين شرم شرم داشتن

تست از نفس خود . ( به جهت اين كه اگر كسى نزد وجدانش شرمنده بود نزد خدا خوار و ذليل شود ، و از طرفى در تمام حالات ترك گناه كند ، ولى شرم از مردم فقط در آشكارا باعث معصيت خواهد شد ، اما در خفا مرتكب خواهد گرديد ) .

ص 391

6- إنّ الحياء و العفّة من خلائق الإيمان ، و إنّهما لسجيّة الأحرار ، و شيمة الأبرار 3605 .

7- الحياء جميل 125 .

8- الحياء محرمة 139 .

9- الحياء يمنع الرّزق 274 .

10- الحياء مفتاح ( كلّ ) الخير 340 .

11- الحياء مقرون بالحرمان 350 .

12- الحياء غضّ الطّرف 462 . 6- به راستى كه حيا و عفّت از خصلت ها و سجاياى ايمان بوده ، و بدرستى آنها هر آينه خوى آزادگان و شيوه نيكو كاران است .

7- شرم خلق زيبائى است .

8- شرم جا و يا آلت منع است كه آدمى را از كارهاى زشت جلوگيرى كند .

9- شرم مانع روزى است ( ممكن است از حياء مذمت شده باشد چنانكه در بعض روايات دارد : «الحياء حيائان حياء عقل و حياء حمق» زيرا كسى كه قسم دوم حياء را دارا باشد از بسيارى از كسب محروم ماند ، و بعيد نيست كه نكوهش از حياء نباشد بلكه حقيقت مطلب را بيان فرموده باشد كه هر كس حياء داشته باشد از بسيارى از روزيها محروم ماند ، چون به دنبالش نخواهد رفت ، بر عكس كسى كه پررو باشد از هر راهى شده روزى خود را بدست آورد ) .

10- شرم كليد ( هر ) خير است ( زيرا كسى كه حياء

داشت نزديك گناه نرفته هم از خدا حياء كرده و هم از مخلوق ) .

11- حيا و شرم با محروميت مقرون است .

12- شرم چشم بهم گذاشتن و پائين انداختن آنست . ( و يا پوشيدن چشم از محرمات ، يا اغماض عين از بديهاى مردم مى باشد ) .

ص 392

13- الحياء تمام الكرم 469 .

14- الحياء قرين العفاف 571 .

15- الحياء خلق جميل 838 .

16- الحياء خلق مرضيّ 1035 .

17- الحياء تمام الكرم ، و أحسن الشّيم 1049 .

18- الحياء يصدّ عن فعل القبيح 1393 .

19- الحياء من اللّه يمحو كثيرا من الخطايا 1548 .

20- تسربل الحياء ، و ادّرع الوفاء ، و احفظ الإخاء ، و أقلل محادثة النّساء يكمل لك السّناء 4536 . 13- شرم تمام و همه كرم و بلندى مرتبه است . ( زيرا كسى كه از خدا و خلق حياء كرد انقياد كامل را دارا خواهد گرديد ) .

14- شرم و حياء قرين پاكدامنى است .

15- شرم خصلتى است نيكو .

16- شرم خلقى است پسنديده .

17- شرم تمام نيكوكارى و بهترين خصلت هاست .

18- شرم ( آدمى را ) از كردار زشت باز مى دارد .

19- شرم از خدا بسيارى از گناهان را محو و نابود خواهد كرد .

20- حياء و شرم را پيراهن نما ، و وفادارى را زره كرده ، و برادرى را نگه دار ، و سخن گفتن با زنان را كم كن ( چون زنها طبق گفتار حضرت در نهج البلاغه كم عقل بوده در نتيجه آثار كم عقلى در وجود تو هم اثر بخش است ) تا براى تو بلندى مرتبه كامل گردد . ( پوشيده نماند

كه موضوع عقل ناقص زنها به استثناء بعض از زنها همچون سيّده نساء حضرت زهرا- عليها السلام- و عدّه ديگر ، از روايات بسيار استفاده خواهد شد ، و كتب فقهى ما از طهارت تا حدود و ديات روشنگر آن خواهد بود ، كه

ص 393

21- ثمرة الحياء العفّة 4612 .

22- ثلاث لا يستحيى منهنّ : خدمة الرّجل ضيفه ، و قيامه عن مجلسه لأبيه و معلّمه ، و طلب الحقّ و إن قلّ 4666 .

23- حياء الرّجل من نفسه ثمرة الإيمان 4944 .

24- سبب العفّة الحياء 5527 .

25- عليك بالحياء فإنّه عنوان النّبل 6082 .

26- غاية الحياء أن يستحيي المرء من نفسه 6369 .

27- قرن الحياء بالحرمان 6714 .

28- كثرة حياء الرّجل دليل إيمانه 7097 . حتى شهادت زنها يا قبول نيست و يا نصف مرد خواهد بود ) .

21- ميوه شرم و حياء باز ايستادن از حرام است .

22- سه چيز است كه نبايد از آنها شرم كرد : خدمت آدمى نسبت به مهمانش و برخواستن و پا شدن از جايگاه خود براى ورود پدر و معلمش ( و احيانا جاى خود را به آنها دادن ) و طلب كردن حق هر چند كم باشد .

23- شرم آدمى از نفس خود ثمره ايمان است . ( يعنى كسى حياء كند كه صاحب ايمان باشد ) .

24- سبب پاكدامنى و باز ايستادن از حرام حياء است .

25- بر تو باد به حياء پس به درستى كه آن نشانه نجابت است .

26- منتهى مرتبه حياء و شرم آنست كه مرد از نفس خود حيا كند . ( يعنى كسى كه از نفس خود شرم كرد

در باره ديگران به طريق اولى حياء خواهد كرد ) .

27- حيا با محروميت مقرون است . ( يعنى اكثر كسانى كه محروم از چيزى شده اند بر اثر حياء و شرم آنهاست ) .

28- بسيارى شرم مرد نشانه ايمان اوست .

ص 394

29- من استحيا حرم 7678 .

30- من لا حياء له فلا خير فيه 8275 .

31- من قلّ حياؤه قلّ ورعه 8300 .

32- من كساه الحياء ثوبه خفي عن النّاس عيبه 8516 .

33- من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللّه سبحانه 9080 .

34- من لم يستحي من النّاس لم يستحي من اللّه سبحانه 9081 .

35- ما لا ينبغي أن تفعله في الجهر فلا تفعله في السّرّ 9636 .

36- نعم قرين السّخاء الحياء 9900 .

37- نعم قرين الإيمان الحياء 9932 . 29- كسى كه شرم كند محروم ماند ( معلوم است زيرا كه كسانى كه شرح حال خود را به ديگران نمى گويند يا از كسب علوم شرم دارند از همه چيز محروم خواهند ماند و از همه كس در امور عقب مانده تر هستند ) .

30- هر كه داراى شرمى نباشد خيرى در او نيست .

31- هر كه شرمش كم باشد پارسائى او كم خواهد بود .

32- هر كه حياء جامه اش را بر او بپوشاند ( يعنى داراى شرم باشد ) از مردم عيبش پوشيده و پنهان است .

33- هر كه از روهاى مردان نپرهيزد ( و در مقابل مردم بى شرمى كند ) از خداى سبحان پرهيز نخواهد نمود .

34- هر كه از مردم شرم نكند از خداى سبحان شرم نخواهد نمود .

35- آنچه سزاوار آن نيست كه در آشكارا بجا آورى ( و از آن

شرم دارى ) آن را در پنهانى انجام مده ( و از آن شرم دار ) .

36- خوب قرين سخاوتمندى است شرم و حيا .

37- خوب همراه ايمانى است شرم .

ص 395

38- لا شيمة كالحياء 10488 .

باب الخاء

الإخبار و الخبر و الحديث

1- لا تخبر بما لم تحط به علما 10179 .

2- لا تخبرنّ إلّا عن ثقة فتكون كذّابا ، و إن أخبرت عن غيره فإنّ الكذب مهانة و ذلّ 10429 .

3- لا تسرع إلى النّاس بما يكرهون ، فيقولوا فيك ما لا يعلمون 10313 .

4- اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية ، فإنّ رواة العلم كثير ، و رعاته قليل 2552 . 38- هيچ خوى و خصلتى مانند شرم نيست .

خبر دادن 1- به چيزى كه احاطه علمى به آن پيدا نكرده اى خبر مده ( چون در اخبار آدمى بايد احاطه به تمام جوانب داشته باشد ) .

2- خبر مده مگر از ثقه ( و نگو مگر با اعتماد كامل به گفته ) پس بسيار دروغگو به حساب آيى هر چند از غير او خبر دهى ، زيرا كه دروغ سبكى و خوارى است .

3- به سوى مردم نسبت به آنچه ناخوش آيندشان است شتاب مكن ( و خبرهاى بد را به آنان مرسان ) پس در باره تو آنچه را كه نمى دانند مى گويند .

4- خبر و حديث را هرگاه شنيديد آن را به عنوان عقل درايت ( دريافتن و دانستن ) دريابيد ، نه عقول روايت ( درك و روايت و نقل كردن بدون دريافت ) ، زيرا

ص 396

5- لن يصدق الخبر حتّى يتحقّق العيان 7418 .

الاختبار

1- اصحب تختبر 2238 .

2- من اختبر قلا ( و هجر ) 7731 .

3- الطمأنينة إلى كلّ أحد قبل الاختبار من قصور العقل 1980 .

4- من اطمأنّ قبل الاختبار ندم 9178 .

الخدعة و الخديعة و الخداع

1- إيّاك و الخديعة ، فإنّ الخديعة من خلق اللّئيم 2704 . كه روايت كنندگان علم بسيارند ، و رعايت كنندگان آن ( كه آن را بشنوند و بفهمند ) اندك مى باشند .

5- هرگز خبرى راست نخواهد شد تا آنكه به چشم ديده شود . ( يعنى علم قطعى به آن حاصل گردد ) .

آزمودن 1- همراه شو تا آزمايش كنى .

2- هر كه آزمايش كند دشمن گردد ( ممكن است مراد آزمايش مردم باشد كه پس از آن بر اثر اعمال زشت آنان دشمن آنها گردد ) و ترك كند .

3- اطمينان كردن بهر فردى پيش از آزمايش از كوتاهى عقل است .

4- هر كه پيش از آزمايش ( به دوست و يا غير آن ) مطمئن شود پشيمان خواهد گرديد .

نيرنگ 1- از خدعه و نيرنگ دورى نما ، زيرا كه فريب از خوى لئيم است .

ص 397

2- غرّ عقله من أتبعه الخدع 6402 .

3- من خادع اللّه خدع 7812 .

4- لا دين لخدّاع 10723 .

الخادم

1- اضرب خادمك إذا عصى اللّه ، و اعف عنه إذا عصاك 2350 .

الخذلان و المخذول

1- من علامات الخذلان استحسان القبيح 9405 .

2- من دلائل الخذلان الاستهانة بحقوق الإخوان 9412 .

3- الخذلان ممدّ الجهل 719 . 2- عقل خود را فريب داده كسى كه مكر و خدعه ها را از پى آن آورده ( يعنى عقل را آلت استفاده آنها قرار داده است ) .

3- هر كه با خدا خدعه كند خدعه شود ( يعنى خداوند با او مكر نمايد ) .

4- دينى براى بسيار فريبنده و مكر كننده نيست .

خادم 1- هرگاه خادمت خدا را عصيان كرد او را بزن ، و هر زمانى كه خودت را نافرمانى نمود از او در گذر .

درماندگى 1- از نشانه هاى خذلان ( بى بهرگى از يارى الهى ) نيكو شمردن زشت است .

2- از نشانه هاى بى بهرگى از يارى ( كه خداوند او را به خود واگذاشته ) مراعات ننمودن حقوق برادران است .

3- ترك توفيق ، كمك كار بى عقلى و نادانى است . ( چون با توفيق است كه بشر خردمند و يا دانا به حساب آيد ) .

ص 398

4- المخذول من له إلى اللّئام حاجة 1541 .

الخرس

1- الخرس خير من الكذب 283 .

الخرق

1- الخرق معاداة الآراء ، و معاداة من يقدر على الضّرّاء 1807 .

2- إيّاك و الخرق ، فإنّه شين الأخلاق 2654 .

3- أقبح شي ء الخرق 2848 .

4- اسوء شي ء الخرق 2885 .

5- الخرق شين الخلق 787 . 4- بدبخت و خوار كسى است كه او را به سوى بخيلان و يا افراد پست حاجتى افتد .

گنگ 1- گنگى و لال بهتر از دروغگويى است .

درشتى 1- كم عقلى ، دشمنى كردن با انديشه ها ، و دشمنى نمودن با كسى است كه قادر بر ضرر رساندن بر اين كس باشد .

2- بر تو باد به دورى از بدخويى ، و كم عقلى ، زيرا كه آن عيب اخلاق است .

3- زشت ترين چيز ، درشتى و خوى بد يا حماقت و ابلهى است .

4- بدترين چيز ، درشتى و بدخويى است .

5- درشتى و كم خردى ، عيب خصلت و يا عيب مخلوق است .

ص 399

6- الخرق شرّ خلق 788 .

7- بئس الشّيمة الخرق 4384 .

8- رأس الجهل الخرق 5225 .

9- من كثر خرقه استرذل 7884 .

10- كم من رفيع وضعه قبح خرقه 6973 .

11- من الخرق العجلة قبل الإمكان ، و الأناة بعد إصابة الفرصة 9325 .

12- من الفحش كثرة الخرق 9389 .

13- من الخرق ترك الفرصة عند الإمكان 9441 .

14- ما كان الخرق في شي ء إلّا شانه 9518 .

15- لا خلق أشين من الخرق 10630 . 6- درشتى يا كم خردى ، بدترين خوى است .

7- بد خويى است درشتى و يا كودنى و احمقى .

8- سر جهل و نادانى درشتى و بدخويى است .

9- هر كه درشتى

و يا بدخويى او بسيار گردد پست به حساب آيد .

10- بسا بلند مرتبه اى كه زشتى تند خويى يا كم عقلى او او را پست گرداند .

11- از حماقت است در كارها شتاب كردن پيش از توانائى و درنگ نمودن بعد از رسيدن به فرصت .

12- از جمله فحش ( و گناه ) است بسيارى بدخويى .

13- از حماقت است ترك فرصت در وقت مقدور بودن آن ( كه آدمى بتواند كارى را انجام دهد و نكند ) .

14- درشت خويى در چيزى نمى باشد جز آنكه آن را زشت خواهد نمود .

15- نيست خلقى زشت تر از درشت خويى .

ص 400

16- لا خلّة أزرى من الخرق 10651 .

الخاسر و الخسران

1- ربّ رابح خاسر 5275 .

2- أخسركم أظلمكم 2841 .

3- ما أخسر من ليس له في الآخرة نصيب 9625 .

الخشوع و الخضوع للّه تعالى

1- إذا أنت هديت لقصدك فكن أخشع ما تكون لربّك 4120 .

2- كلّ شي ء خاضع للّه 6892 .

3- كلّ شي ء خاشع للّه 6893 . 16- خصلت و خويى خوارتر از درشتى نيست .

زيانكار 1- بسا سود برنده اى كه زيانبار است ( يا به اعتبار اين كه در سود او مصلحتى نبوده ، و يا نسبت به آخرتش مضر خواهد بود ) .

2- زيانكارترين شما ستمكارترين شماست .

3- چه زيان كار است كسى كه براى او در آخرت نصيبى نيست .

فروتنى در برابر خدا 1- هر گاه تو به مقصود خود رسيدى و به انگيزه ات هدايت شدى پس ( به شكرانه رسيدن به هدف ) براى پروردگارت خاشع ترين حالات باش .

2- هر چيزى از براى خدا خضوع كننده است .

3- هر چيزى براى خدا خشوع كننده است .

ص 401

4- من خشع قلبه خشعت جوارحه 8172 .

5- من خضع لعظمة اللّه ذلّت له الرّقاب 8919 .

6- نعم الطّاعة الانقياد ، و الخضوع 9943 .

7- نعم عون الدّعاء الخشوع 9945 .

8- لا عبادة كالخضوع 10506 .

9- الخضوع دناءة 130 .

من خصمه اللّه

1- من يكن اللّه سبحانه خصمه يدحض حجّته ، و يعذّبه في الدّنيا و معاده 8251 . 4- هر كه دلش خاشع شد ( و در برابر خداى با عظمت فروتن گرديد ) اعضاء او خاشع خواهد گرديد ( در نتيجه به عبادات الهى خواهد پرداخت ) .

5- هر كه براى عظمت خدا فروتنى كند گردنها ( مردم ) براى او رام شوند ( و اظهار ذلّت نمايند ) .

6- خوب طاعتى است فرمانبردارى و فروتنى ( در مقابل حضرت حق جلّ و علا ) .

7- خوب يار

دعائى است خشوع ( و فروتنى در برابر حق ) .

8- هيچ عبادتى مانند فروتنى نيست .

9- فروتنى ( نسبت به خدا و دوستان خدا ) قرب و نزديكى و يا ( در مقابل دشمن ) پستى است .

دشمن خدا 1- هر كه خداى سبحان خصم او باشد دليلش را باطل ساخته و او را در دنيا و روز بازگشت او معذّب سازد ( نعوذ باللّه من عذابه ) .

ص 402

2- من يكن اللّه خصمه يدحض حجّته ، و يكن له حربا 8817 .

الخطّ و القلم و الكتابة

1- الق دواتك ، و أطل جلفة قلمك ، و فرّق بين سطورك ، و قرمط بين حروفك ، فإنّ ذلك أجدر بصباحة الخطّ 2459 .

2- افتح برية قلمك ، و اسمك شحمته ، و أيمن قطّتك ، يجد خطّك 2465 .

3- الخطّ لسان اليد 706 . 2- هر كه خدا دشمن او باشد حجّت او باطل گشته و خدا دشمن جنگ افروز او مى باشد .

خط ، قلم و نوشتن 1- دوات خود را ليقه بگذار و مركّب آن را اصلاح نما ، و زبانه قلم خويش را دراز كن ، و ميان سطرهاى خود جدايى انداز ، و حرفهاى خود را نزديك به يكديگر بنويس ، زيرا چنين كارى به زيبايى خط سزاوارتر است .

2- تراشيده قلم خود را واكن ( يعنى آن را شق نما ) و پره آن را ستبر و كلفت گردان ( يعنى خيلى آن را نتراش كه نازك شود كه زود بشكند ) ، و قطّ زدن خود را راست بزن ( يعنى به طرف راست به نحوى كه اگر باطن قلم را در دست

گرفته قطّ به طرف راست انسان و قلم قرار گيرد ) تا خط تو نيكو و شيرين گردد .

3- خط زبان دست است . ( يعنى چنانكه زبان مقصود آدمى را به ديگران مى رساند با خط هم مقصود فهميده مى شود ) .

ص 403

الخواطر

1- لقاح الخواطر المذاكرة 7624 .

المخاطر

1- المخاطر متهجّم على الغرر 1271 .

الخطاء

1- كثرة الخطاء ينذر بوفور الجهل 7092 . خاطره ها 1- آنچه خاطره ها به آن ( به علوم و معارف ) آبستن مى گردد مذاكره است ( كه اگر مذاكره نشود فراموش خواهند گرديد ) .

به خطر افتاده 1- كسى كه خود را به خطر اندازد ( يعنى كارى كند كه زيان در آن باشد ) و يا گروبند ، داخل شونده بر غرر است ( يعنى در چنين كارى فريب خوردن متصور است ، پوشيده نماند كه در اسلام گروبندى در اسب دوانى و تير اندازى استثناء شده ، و ممكن است مسابقه وسائل روز هم به آن ملحق شود ، چون ملاك در هر دو يكى است ، اما مانند كشتى ، فوتبال ، وزنه بردارى ، و مشت زنى نه تنها ستايش نشده بلكه معلوم نيست شرعا جايز باشد ( چنين احكامى را بايد از مرجع تقليد ياد گرفت ) .

خطا 1- بسيارى خطا ( گفتار و كردار نادرست ) به بسيارى نادانى اعلام مى نمايد .

ص 404

الإخلاص و الخالص و المخلص

1- الإخلاص خطر عظيم حتّى ينظر بما يختم له 1560 .

2- أخلص تنل 2248 .

3- أخلص للّه عملك ، و علمك ، و حبّك ، و بغضك ، و أخذك ، و تركك ، و كلامك ، و صمتك 2400 .

4- الزم الإخلاص في السّرّ و العلانية ، و الخشية في الغيب و الشهادة ، و القصد في الفقر و الغنى ، و العدل في الرّضا و السّخط 2460 .

5- أخلصوا إذا عملتم 2480 .

6- الإخلاص غاية 74 .

7- الإخلاص فوز 209 . اخلاص

1- خالص نمودن طاعات و عبادات از براى خدا خطر عظيمى است تا به

خاتمه كار و عاقبت احوال او نگاه شود .

2- خالص گردان تا برسى .

3- از براى خدا عمل ، و علم ، و دوستى ، و دشمنى ، و گرفتن ، و واگذاشتن ، و گفتار ، و خاموشى خود را خالص گردان .

4- اخلاص را در نهان و آشكار ، و ترس ( از خدا ) را در غيب و شهود ، و ميانه روى را در تهيدستى و توانگرى ، و عدالت را در خوشنودى و سخط لازم باش و جدا مشو .

5- ( براى خدا ) خالص گرانيد هرگاه عمل كنيد .

6- اخلاص غايت ( عبادات ) و يا پايان كمال است .

7- اخلاص پيروزيست .

ص 405

8- الإخلاص خير العمل 305 .

9- الإخلاص ثمرة العبادة 390 .

10- الإخلاص شيمة أفاضل النّاس 597 .

11- الإخلاص أعلى فوز 621 .

12- الإخلاص عبادة المقرّبين 667 .

13- الإخلاص غاية الدّين 727 .

14- الإخلاص أشرف نهاية 851 .

15- الإخلاص ثمرة اليقين 853 .

16- الإخلاص ملاك العبادة 859 .

17- الإخلاص أعلى الإيمان 860 .

18- إخلاص العمل من قوّة اليقين ، و صلاح النّيّة 1301 . 8- اخلاص بهترين عمل است .

9- اخلاص ثمره عبادت است .

10- خالص بودن در طاعات شيوه افراد برتر مردم است .

11- اخلاص بالاترين پيروزيست .

12- اخلاص ( خود را خالص نمودن ) عبادت مقربان درگاه الهى است .

13- اخلاص غايت و منظور دين است .

14- اخلاص شريف ترين نهايت است .

15- اخلاص ميوه يقين است .

16- اخلاص ملاك عبادت است .

17- اخلاص بلندترين مرتبه ايمان است . ( يعنى كسى كه قربة إلى اللّه عبادات را انجام داد بالاترين درجه ايمان را طى كرده

است ) .

18- خالص گردانيدن عمل از قوت يقين و درستى نيت و قصد است .

ص 406

19- إن تخلص تفز 3757 .

20- بالإخلاص ترفع الأعمال 4242 .

21- بالإخلاص يتفاضل العمّال 4259 .

22- صدق إخلاص المرء يعظم زلفته و يجزل مثوبته 5870 .

23- طوبى لمن بادر أجله و أخلص عمله 5949 .

24- طوبى لمن أخلص للّه علمه ، و عمله ، و حبّه ، و بغضه ، و أخذه ، و تركه و كلامه ، و صمته 5964 .

25- طوبى لمن قدّم خالصا ، و عمل صالحا ، و اكتسب مذخورا ، و اجتنب محذورا 5950 . 19- اگر ( از صفات زشت خود را پاك ساخته و عمل را ) خالص گردانى پيروز شوى .

20- به وسيله اخلاص عملها بالا برده مى شود . ( يعنى قبول خواهد شد ) .

21- به وسيله اخلاص عمل كنندگان يا كار گردانان ( در تقرب به خدا و اجر و ثواب ) بر يكديگر زيادتى كنند .

22- راستى اخلاص مرد نزديكى او را ( به درگاه خدا ) بزرگ گردانيده و پاداشش را عظيم مى دارد .

23- خوشا به حال كسى كه بر اجلش پيشى گيرد ، و عمل خويش را خالص گرداند .

24- خوشا به حال كسى كه براى خدا علم ، و عمل ، و حب ، و بغض ، و گرفتن ، و واگذاشتن ، و سخن ، و خاموشى خود را خالص گرداند .

25- خوشا به حال كسى كه عمل خالصى را پيش فرستاده و عمل صالحى كرده و ذخيره شده اى را ( براى آخرت ) كسب نموده و از حذر كرده شده ( و نافرمانيهاى

الهى ) دورى كند .

ص 407

26- عليكم بصدق الإخلاص ، و حسن اليقين ، فإنّهما أفضل عبادة المقرّبين 6159 .

27- غاية الإخلاص الخلاص 6348 .

28- في إخلاص الأعمال تنافس اولى النّهى و الألباب 6494 .

29- كيف يستطيع الإخلاص من يغلبه الهوى 6978 .

30- من أخلص للّه استظهر لمعاشه و معاده 8255 .

31- من لم يصحب الإخلاص عمله لم يقبل 9003 .

32- مع الإخلاص ترفع الأعمال 9737 .

33- لا يحرز الأجر إلّا من أخلص عمله 10749 .

34- لا شي ء أفضل من إخلاص عمل في صدق نيّته 10908 . 26- بر شما باد به راستى اخلاص و نيكوئى يقين زيرا كه آن دو افزون ترين عبادت نزديكان درگاه الهى است .

27- پايان و عاقبت اخلاص خلاصى ( از عذاب و گرفتارى ) است .

28- در اخلاص ( و خالص گردانيدن ) اعمال معارضه و مسابقه صاحبان عقلها و خردهاست .

29- چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه خواهش بر او غلبه نموده است 30- هر كه براى خدا ( اعمال خود را ) خالص گرداند براى معاش و معادش ( دنيا و آخرت ) قوى پشت گردد .

31- هر كه عملش همراه با اخلاص نباشد قبول نخواهد شد .

32- با اخلاص عملها ( به سوى خدا ) بالا برده مى شود .

33- اجر و پاداش را فراهم نمى كند مگر كسى كه عمل خود را خالص گرداند .

34- نيست چيزى افزون تر از خالص گردانيدن عمل در راستاى نيّت خود ( كه

ص 408

35- المخلص حريّ بالإجابة 793 .

36- من أخلص بلغ الآمال 7675 .

الخلافة

1- واعجبا أن تكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة 10123 . در عمل

دروغ انجام ندهد ) .

35- شخص با اخلاص به اجابت دعا سزاوارتر است .

36- كسى كه ( اعمال و نيات خود را ) خالص گرداند به اميدها برسد .

خلافت 1- ( اين عبارت در حكمت 181 نهج البلاغه هم ذكر شده كه در شكايت از خلفاء و اهل عصر خود فرموده است ) اى شگفتا كه خلافت به صحابت بوده و به صحابت و به قرابت نباشد ( يعنى اگر فرض كنيم خلافت به سبب همراه بودن با رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم باشد ، من هم از صحابه آن حضرت مى باشم و هم خويش آن بزرگوار ، ولى بايد دانست كه خلافت ربطى به صحابت ندارد بلكه از جانب خدا بايد تعيين گردد ) .

حضرت خطاب به ابى بكر فرموده : كه اگر تو به سبب شورى زمام كارهاى مردم را به دست گرفتى ، پس چگونه به اين رسيدى كه صاحبان رأى و مشورت ( بنى هاشم و بزرگان از صحابه ) غايب بودند ، و اگر با خويشاوندى بر دشمنشان غلبه نمودى ، پس غير تو ( كه من باشم ) به پيامبر سزاوارتر و نزديك تر است ، ( زيرا هم داماد او و هم پسر عمو و هم از نظر كمالات برتر و بالاتر خواهم بود ) .

ص 409

الخلفاء ( عثمان و . . . )

1- للّه سبحانه حكم بيّن في المستأثر و الجازع 7352 .

الخلاف و الاختلاف

1- الخلاف يهدم الآراء 1080 . خليفه ها 1- ( اين تتمه كلامى است از آن حضرت در كلام 30 نهج البلاغه در باره قتل عثمان كه فرموده : اگر من به كشتن او امر كرده بودم كشنده او بودم ، و اگر جلو گيرى نموده بودم ياورش بودم ، ولى كسى كه او را يارى كرده ( مروان و عدّه اى از بنى اميه ) نمى تواند بگويد : من از كسى كه او را خوار نمود بهترم ، و كسى كه او را خوار نمود و يارى نكرد نمى تواند بگويد او را يارى نمود كسى كه از من بهتر است ، اكنون من حقيقت امر او را بيان مى كنم : عثمان خلافت را براى خود اختيار كرد ( بدون مشورت ) و در آن استبداد نشان داد ، پس بد كرد كه چنين امرى را برگزيد ، و شما بى تابى مى كرديد ، و شما هم در اين بى تابى بد كرديد ( يعنى حال كه خلافت را او غصب كرد شما وظيفه داشتيد با مشورت دور او را خلوت كنيد ، نكرديد و به كشتن او دست زديد ، خودسرى نموديد آن گاه اين عبارت را بيان مى فرمايد : ) براى خداى سبحان است حكم ثابت و آشكار در حق برگزيننده ( خلافت يعنى عثمان ) و بى تابى كننده ( قاتلين او يعنى خداوند در قيامت خود مى داند چگونه حكم نمايد .

مرحوم خوانسارى- رحمه اللّه- احتمال داده مخاطبين حضرت طرفداران عثمان بوده بنا بر اين حضرت به آنها چنين فرموده است : كه خيلى به

خود رنج ندهيد خداوند حاكم على الإطلاق خواهد بود اگر عثمان خطا كار است كه هيچ و گرنه خداوند قاتلين را جزاء دهد و كيفر نمايد ) .

ناسازگارى 1- ناسازگارى و مخالفت انديشه ها را خراب مى كند . ( يعنى دست اندر

ص 410

2- الامور المنتظمة يفسدها الخلاف 1174 .

3- سبب الفرقة الاختلاف 5530 .

4- ليس مع الخلاف ايتلاف 7509 .

5- من الخلاف تكون النّبوة 9252 .

6- كثرة الخلاف شقاق 7084 .

7- الخلف مثار الحروب 705 .

8- المخاصمة تبدي سفه الرّجل و لا تزيد في حقّه 1551 .

الأخلاق

قسمت اول

1- الخلق السّجيح أحد النّعمتين 1658 . كاران بايد با هم هم عقيده شده از مخالفت و تخطئه يكديگر اجتناب ورزند ) .

2- كارهاى منظم و پيوسته به يكديگر را مخالفت و ناسازگارى فاسد و مختل خواهد نمود .

3- سبب جدائى مخالفت نمودن است .

4- با مخالفت التيامى ( جوش و وصلى ) نيست .

5- از مخالفت جفا و بى انصافى مى باشد ( علامه خوانسارى- رحمه اللّه- فرموده از مخالفت نفس بلندى مرتبه حاصل مى شود ) .

6- مخالفت بسيار دشمنى است ( بنا بر اين بايد از آن پرهيز كرد ) .

7- ناسازگارى و مخالفت بر انگيختن جنگهاست .

8- دشمنى سبكى و نادانى مرد را آشكار كرده ، و در حق او ( كه برايش ثابت و مقدر شده ) زياد نمى كند .

خويها و صفات 1- خوى نرم يكى از دو نعمت است .

ص 411

2- أحسن شي ء الخلق 2847 .

3- أكرم الحسب الخلق 2866 .

4- أحسن الشّيم شرف الهمم 2982 .

5- أزين الشّيم الحلم و العفاف 3006 .

6- أطهر النّاس أعراقا أحسنهم أخلاقا 3032 .

7- أرضى النّاس من كانت أخلاقه

رضيّة 3072 .

8- أحسن السّناء الخلق السّجيح 3203 .

9- أشرف أخلاق الكريم تغافله عمّا يعلم 3256 .

10- أفضل الشّيم السّخاء و العفّة و السّكينة 3271 .

11- أحسن الأخلاق ما حملك على المكارم 3299 . 2- بهترين چيز خوى نيكوست .

3- گرامى ترين حسب ( چيزى كه باعث مزيّت انسان گردد ) خلق نيكوست .

4- بهترين خويها برترى همّت هاست .

5- آراسته ترين خصلتها بردبارى و پاكدامنى است .

6- پاكترين مردم به حسب ريشه ها و اصل و نژادها نيكوترين آنهاست از نظر اخلاق .

7- خوشنودترين مردم كسى است كه اخلاق او پسنديده است .

8- نيكوترين بلندى مرتبه خوى نرم است .

9- برترين خلقهاى گرامى تغافل اوست از آنچه مى داند . ( يعنى از تقصيرات و بد رفتاريهاى مردم غمض عين نمايد ، و چنان وانمود كند كه من چيزى را نديدم ) .

10- افزون ترين خصلتها سخاوت ، پاكدامنى ، طمأنينه و آرامش است .

11- بهترين اخلاق آنست كه تو را بر افعال نيكو وادار كند .

ص 412

12- إنّ اللّه سبحانه و تعالى يحبّ السّهل النّفس ، السّمح الخليقة ، القريب الأمر 3476 .

13- إنّ من مكارم الأخلاق : أن تصل من قطعك ، و تعطي من حرمك ، و تعفو عمّن ظلمك 3543 .

14- المكارم بالمكاره 43 .

15- الخلق المحمود من ثمار العقل 1280 .

16- «و قال- عليه السّلام- فيمن أثنى عليه» : إن نطقوا صدقوا ، و إن صمتوا لم يسبقوا ، إن نظروا اعتبروا ، و إن أعرضوا لم يلهوا ، إن تكلّموا ذكروا ، و إن سكتوا تفكّروا 3728 . 12- به راستى كه خداوند سبحانه و تعالى انسان هموار نفس ( كسى كه با مردم

خوش سلوكى كند و با خشونت رفتار ننمايد ) ، بخشنده خوى ، نزديك كار ( كسى كه كارهاى او بزودى انجام مى گيرد و ديگران را به زحمت نمى اندازد ) را دوست مى دارد .

13- به راستى از جمله خصلت هاى نيكو آنست : با كسى كه از تو بريده پيوند نمائى ، و به كسى كه تو را محروم ساخته عطا كنى ، و از كسى كه به تو ستم نموده در گذرى .

14- صفات و اخلاق پسنديده به اموريست كه مكروه طبع باشد كه تحمل آنها دشوار است .

15- خوى پسنديده از ميوه هاى خرد است .

16- و در حق كسانى كه حضرت آنها را ثنا گفته فرموده : هرگاه گويا شوند راست گويند ، و اگر خاموشى را برگزينند پيشى گرفته نشوند . ( يعنى ديگران در انتظار سخن آنها باشند ، و يا در گفتار بر ديگران طالب پيشى نيستند ) . و اگر نگاه كنند عبرت گرفته ، و چون رو بگردانند بازى نكنند و يا غافل نشوند ، اگر سخن گويند بياد آورند

ص 413

17- إن كنتم لا محالة متنافسين فتنافسوا في الخصال الرّغيبة ، و خلال المجد 3740 .

18- من ساءت سجيّته سرّت منيّته 8317 .

19- إذا حسن الخلق لطف النّطق 4050 .

20- إذا كان في الرّجل خلّة رائقة فانتظر منه أخواتها 4142 .

21- إذا دعاك القرآن إلى خلّة جميلة فخذ نفسك بأمثالها 4143 .

22- بحسن الأخلاق يطيب العيش 4263 .

23- بحسن الأخلاق تدرّ الأرزاق 4281 . و يا ياد خدا كنند ، و زمانى كه سكوت اختيار نمايند فكر و انديشه كنند .

17- اگر ناچار در كرم و خصلت هاى نيكو معارضه

داريد پس در خصلت هاى نيكو و خويهاى بزرگى معارضه نمائيد . ( يعنى در چنين خصلت هايى بكوشيد ) .

18- هر كه خوى او بد باشد مرگ او خوشحالى است .

19- هرگاه خلق نيكو شد نطق و بيان نرم خواهد گرديد .

20- هرگاه در مردى ( يا در انسانى ) خوى خوش آيندى بود پس از او خواهرها ( و خصلت هاى خوب ديگر ) آن را منتظر باش ( يا از اين جهت است كه انسان خوش خوى صفات نيك ديگر هم دارد و يا از جهت اين است كه صفت خوب صفات ديگر را هم به خود جذب مى نمايد ) .

21- هرگاه قرآن تو را به خوبى نيكو دعوت نمود پس نفس خود را به امثال آن بگير ( و آن را بر كسب همه آنها وادار كن ) .

22- با حسن اخلاق زندگانى پاكيزه و شيرين مى شود .

23- با نيكويى خويها روزيها روان شده و وسعت پيدا مى كند .

ص 414

24- تحرّي الصّدق ، و تجنّب الكذب ، أجمل شيمة و أفضل أدب 4488 .

25- تنافسوا في الأخلاق الرّغيبة ، و الأحلام العظيمة ، و الأخطار الجليلة ، يعظم لكم الجزاء 4556 .

26- تعصّبوا لخلال الحمد ، من الحفظ للجار ، و الوفاء بالذّمام ، و الطّاعة للبرّ ، و المعصية للكبر ، و تحلّوا بمكارم الخلال 4558 .

27- تخيّر لنفسك من كلّ خلق أحسنه ، فإنّ الخير عادة 4564 .

28- حسن الخلق للنّفس ، و حسن الخلق للبدن 4808 .

29- حسن الخلق أفضل الدّين 4809 .

30- حسن الخلق خير قرين ، و العجب داء دفين 4840 . 24- برگزيدن راستى ، و دورى

نمودن از دروغ زيباترين خصلت و بالاترين ادب است .

25- در اخلاق پسنديده ، و بردباريهاى بزرگ ، و انديشه هاى بلند و يا مراتب بلند در سبقت رغبت نمائيد تا پاداش شما بزرگ شود .

26- از براى خصلت هاى حميده يا خصلتهايى كه سبب حمد و ثنا شود مانند حفظ حرمت همسايه ، و وفا به عهد و پيمان ، و طاعت براى نيكويى ، و نافرمانى براى سركشى و تكبر تعصب كشيد ، و بخصلتهاى گرامى آراسته گرديد .

27- براى نفس خود از هر خصلتى بهتر آن را برگزين ، زيرا كه خوبى عادت است . ( يعنى خوب است كه انسان عادت به خير كند نه به غير آن ) .

28- حسن خلق براى نفس است ( يعنى سبب زيبايى آنست ) و نيكويى خلقت براى بدن و سبب زيبايى آن خواهد بود .

29- حسن خلق افزون ترين دينداريست .

30- حسن خلق بهترين همراه ، و خود بينى مرضى است پنهان .

ص 415

31- حسن الخلق من أفضل القسم ، و أحسن الشّيم 4842 .

32- حسن الخلق أحد العطائين 4851 .

33- حسن الأخلاق برهان كرم الأعراق 4855 .

34- حسن الأخلاق يدرّ الأرزاق ، و يونس الرّفاق 4856 .

35- حسن الخلق رأس كلّ برّ 4857 .

36- حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكّد المودّة 4864 .

37- خير الأخلاق أبعدها عن اللّجاج 4975 .

38- خير الشّيم أرضاها 4981 .

39- خير الخلائق الرّفق 4995 .

40- خير الخلال صدق المقال ، و مكارم الأفعال 5004 . 31- حسن خلق از افزون ترين بهره و قسمت ها ، و نيكوترين خصلت هاست .

32- حسن خلق يكى از دو بخشش است ( از سوى خدا نسبت

به بنده اش ) ، و يا حسن خلق نسبت به كسى كه به او احسان شود چنان است .

33- نيكوئى اخلاق دليل گرامى بودن اصل و نسب و ريشه هاست .

34- نيكويى اخلاق روزيها را روان ساخته و رفيقان را آرامش مى بخشد .

35- حسن خلق رأس نيكويى است .

36- حسن خلق محبت را از پى آورده ، و مودّت و دوستى را محكم مى نمايد .

37- بهترين اخلاق دورترين آنهاست از لجاجت ( و ايستادگى بر باطل و يا دشمنى ) .

38- بهترين خصلت ها پسنديده ترين آنهاست .

39- بهترين خصلت ها نرمى است .

40- بهترين خصلت ها سخن راست گفتن و افعال نيكوست .

ص 416

41- رأس الإيمان حسن الخلق ، و التّحلّي بالصّدق 5259 .

42- كان لي ( 1 ) فيما مضى أخ في اللّه و كان يعظّمه في عيني صغر الدّنيا في عينه ( 2 ) و كان خارجا من ( عن ) سلطان بطنه ، فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر إذا وجد ( 3 ) و كان أكثر دهره صامتا فإن قال بذّ القائلين و نقع غليل السّائلين ( 4 ) و كان ضعيفا مستضعفا فإن جاء الجدّ فهو ليث عاد وصلّ واد ( 5 ) لا يدلي بحجّة حتّى يأتي قاضيا ( 6 ) و كان لا يلوم أحدا على ما ( لا ) يجد العذر في مثله حتّى يسمع اعتذاره ( 7 ) و كان لا يشكو وجعا إلّا عند برئه ( 8 ) 41- رأس ايمان نيكويى خلق و زيور يافتن به راستى است .

42- ( حضرت على- عليه السلام- در اين فرازها كه در كلمات قصار نهج البلاغه 281 نيز به

همين نحو ذكر شده خوى خصلت هاى شخص بزرگى را بيان مى فرمايد كه : 1- براى من در زمان گذشته برادرى بود در راه خدا ( يعنى برادرى ما دنيايى و براى غرضى نبود بلكه تنها برادرى براى خدا بود احتمال مى رود مراد ، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم يا ابو ذر يا مقداد يا عثمان بن مظعون يا غير آنها باشد ) و چنين بود كه كوچكى دنيا در چشم او او را در چشم من بزرگ مى نمود . 2- و از سلطنت شكم خود بيرون بود آنچه را نمى يافت خواهش نمى كرد و هرگاه مى يافت بسيار نمى خورد 3- در اكثر روزگارش خاموش بود ، چون سخن مى گفت بر گويندگان غلبه نموده و تشنگى سؤال كنندگان را فرو مى نشاند ( يعنى جامع و كامل سخن مى گفت در ميان هم كيشان و يا بر اثر طاعت و بندگى به حسب ظاهر ) 4- ضعيف و مستضعف بود و هرگاه زمان كوشش پيش مى آمد ( در جنگ و جهاد ) شير غضبناك و از حد در گذرنده و مار سيلگاه يا مار ميان دو كوه و دو تلّه ( كنايه از كشندگى آنست از جهت زهر و آب نديده بودن آن ) خواهد بود ، 5- حجت و دليلى را حاضر نمى نمود تا در نزد قاضى آيد ( مبادا دشمن فكر چاره بر آيد ) 6- چنين بود كه احدى را سرزنش نمى نمود در باره آنچه در مثل آن عذرى را مى يافت ( كه شايد عذرى داشته ) تا وقتى كه مى شنيد پوزش

ص 417

و كان يفعل ما يقول و لا يقول ما لا يفعل (

9 ) و كان إذا ( إن ) غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت ( 10 ) و كان على أن يسمع أحرص منه على أن يتكلّم ( 11 ) و كان إذا بدهه أمران نظر أيّهما أقرب إلى الهوى فخالفه ( 12 ) فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فإن لم تستطيعوها فاعلموا أنّ أخذ القليل خير من ترك الكثير 7264 .

43- لم يضق شي ء مع حسن الخلق 7545 .

44- من كرم خلقه اتّسع رزقه 8024 .

45- من حسنت خليقته طابت عشرته 8153 .

قسمت دوم

46- من حسن خلقه سهلت له طرقه 8493 . او را ( اگر معقول بود مى پذيرفت و گرنه آن گاه او را ملامت مى كرد ) 7- و چنين بود كه هيچ دردى را شكايت نمى كرد مگر در وقت خوب شدن آن 8- و انجام مى داد آنچه را كه مى گفت و نمى گفت چيزى را كه انجام نمى داد 9- و چنين بود كه چون در سخن مغلوب مى شد ( يعنى ديگران بيشتر از او حرف مى زدند ) در سكوت مغلوب نمى شد ( سكوتش از همه بيشتر بود ) 10- و چنين بود بر اين كه بشنود حريص تر بود از آن تا اين كه سخن گويد 11- و چنين بود كه هرگاه دو كار به او رو مى آورد نظر مى كرد كدام يك آنها به خواهش او نزديكتر است پس آن را مخالفت مى نمود 12- پس بر شما باد به اين خصلت ها پس ملازم آنها شويد ( و از آنها جدا مشويد ) و در آنها رغبت نمائيد و پيشقدم شويد پس اگر توانايى ( همه آنها را ) نداريد بدانيد كه

فرا گرفتن كم بهتر از ترك بسيار است .

43- چيزى با حسن خلق تنگ نخواهد شد .

44- هر كه خلقش گرامى باشد روزيش فراخ گردد ( فراخى روزى يا از جهت توجه بيشتر پروردگار است باو ، و يا از جهت جذب مردم خواهد بود ) .

45- هر كه خلق و خويش نيكو باشد معاشرت و آميزش او پاكيزه خواهد بود .

46- هر كه خلقش نيكو باشد راههاى ( زندگانى و سعادت و معاش ) او سهل

ص 418

47- من حسن خلقه كثر محبّوه ، و أنست النّفوس به 9131 .

48- ما أعطى اللّه سبحانه العبد شيئا من خير الدّنيا و الآخرة إلّا بحسن خلقه ، و حسن نيّته 9670 .

49- نعم الحسب حسن الخلق 9882 .

50- نعم الشّيمة حسن الخلق 9934 .

51- نعم الإيمان جميل الخلق 9946 .

52- خوافي الأخلاق تكشفها المعاشرة 5099 .

53- رأس العلم التّميز بين الأخلاق و إظهار محمودها و قمع مذمومها 5267 . و هموار باشد .

47- هر كه خلقش نيكو باشد دوستدارندگانش بسيار و نفوس ( مردم ) به او انس گيرند .

48- خداوند سبحان به بنده اى چيزى از خير دنيا و آخرت را مرحمت نفرموده مگر به واسطه حسن خلق او ، و حسن نيتش .

49- خوب حسبى است حسن خلق ( زيرا كه به آدمى اعتبار مى بخشد ) .

50- خوب خصلتى است حسن خلق .

51- خوب ايمانى است خوى نيكو .

52- پنهانيهاى خصلت ها را معاشرت آشكار مى نمايد . ( يعنى وقتى با كسى معاشرت نمودى معلوم خواهد شد كه دوست است يا دشمن ، دوستى و دشمنى او چه مقدار خواهد بود ، در دوستى خود آيا

زبانى است يا عملى ) .

53- رأس علم و عمده فائده آن تميز دادن ميان اخلاق ، و اظهار پسنديده آن ، و قلع و قمع نكوهيده آنست .

ص 419

54- زين الشّيم رعى الذّمم 5465 .

55- ستّة تختبر بها أخلاق الرّجال : الرّضا ، و الغضب ، و الأمن ، و الرّهب ، و المنع ، و الرّغب 5631 .

56- عليك بحسن الخلق فإنّه يكسبك المحبّة 6100 .

57- في سعة الأخلاق كنوز الأرزاق 6513 .

58- كلّ شي ء يستطاع إلّا نقل الطّباع 6906 .

59- كم من وضيع رفعه حسن خلقه 6972 .

60- من لم يحسن خلقه لم ينتفع به قرينه 9005 .

61- من لم تحسن خلائقه لم تحمد طرائقه 9188 . 54- زينت خصلت ها رعايت نمودن عهد و پيمانهاست .

55- شش چيز است كه به وسيله آنها خويهاى مردان آزمايش مى گردد : خوشنودى ( و رضا به احوال و اوضاع خود ) ، خشم ( كه با فرو بردن آن معلوم مى گردد ) ، و امنيّت ، و ترس ( و قلق و اضطراب كه در هر دو حال معلوم مى شود ) و منع ( زيرا در صورتى كه مطابق خواهش او عمل نشود از جا بدر نرود ) ، و رغبت ( كه با وجود آن اگر خود را جلوگيرى نمايد روشن خواهد گرديد ) .

56- بر تو باد به حسن خلق زيرا كه دوستى را نصيب تو خواهد كرد .

57- در وسعت خلق و خويها ( كه آدمى خلقش را به خوبى نيكو كند ) گنجهاى روزيهاست ( يعنى سبب آن خواهد گرديد ) .

58- هر چيزى توانايى آن باشد جز تغيير و نقل

خوى و خصلت ها ( كه تغيير آن بسيار دشوار است بايد خيلى در آن كوشيد ) .

59- بسا پست مرتبه اى كه حسن خلقش او را بلند گرداند .

60- هر كه خلقش را نيكو ننمايد همراهش از او انتفاع نمى برد .

61- هر كه خصلتهاى او نيكو نباشد روشهاى او پسنديده نخواهد بود .

ص 420

62- لا قرين كحسن الخلق 10547 .

63- لا عيش أهنأ من حسن الخلق 10765 .

64- إذا رأيت في غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك أمثاله 4098 .

65- إنّ طباعك تدعوك إلى ما ألفته 3420 .

66- إنّ هذه الطّبايع متباينة ، و خيرها أبعدها من الشّرّ 3450 .

67- إنّما طبايع الأبرار طبايع محتملة للخير ، فمهما حمّلت منه احتملته 3902 .

68- و قال- عليه السّلام- في حقّ من ذمّه : إن سقم فهو نادم على ترك العمل ، و إن صحّ أمن مغترّا فأخّر العمل ، إن دعى إلى حرث الدّنيا عمل ، و إن دعى 62- هيچ رفيقى مانند حسن خلق نيست .

63- هيچ زندگانى گواراتر از حسن خلق نيست .

64- هرگاه در غير خود خلق و خوى بدى را ديدى پس نظائر آن را از نفس خود دور كن .

65- به راستى كه خوى و خصلتهايت تو را به آنچه به آن انس و الفت گرفته باشى دعوت مى نمايد ( اگر به طاعات و عبادات انس گرفته به همان خواند ، و اگر به ضدش خو گرفته همان را طلب كند ) .

66- به راستى كه اين خصلتها جدا و ممتازند ، و بهترين آنها دورترين آنهاست از بدى .

67- جز اين نيست كه طبيعت و خصلت هاى نيكو كاران طبيعت هاى بر دارنده

خيرند ، پس هر چه را از آن بار شوند خواهند برداشت .

68- ( حضرت على- عليه السلام- ) در حق كسى كه او را نكوهش نموده فرموده : اگر بيمار شود از ترك عمل پشيمان است ، و اگر خوب شود در حال غرور ايمن از كيفر بوده عمل را تأخير اندازد ، اگر به كشت و زراعت دنيا دعوت شود عمل كرده ،

ص 421

إلى حرث الآخرة كسل ، إن استغنى بطر و فتن ، إن افتقر قنط و وهن ، إن أحسن إليه جحد ، و إن أحسن تطاول ، و امتنّ ، إن عرضت له معصية واقعها بالاتّكال على التّوبة ، إن عزم على التّوبة سوّفها ، و أصرّ على الحوبة إن عوفي ظنّ أن قد تاب ، إن ابتلي ظنّ و ارتاب ، إن مرض أخلص و أناب ، إن صحّ نسي و عاد و اجترى على مظالم العباد ، إن أمن افتتن لاهيا بالعاجلة ، فنسي الآخرة و غفل عن المعاد 3731 .

69- إذا رأيت في غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك أمثاله 4099 .

70- بئس السّجيّة الغلول 4393 . و اگر به عمل و زراعت آخرت خوانده شود سنگينى كرده سستى مى نمايد ، اگر توانگر شود شادى يا طغيان كرده و به فتنه افتد ، اگر درويش شود نوميد گشته و سست و ناتوان گردد ، اگر به او احسان شود انكار كرده ، و اگر خود احسان كند سر بلندى كرده و منّت گذارد ، اگر برايش گناهى رو دهد به اعتماد بر توبه در آن واقع شده ، هرگاه عزم بر توبه نمايد آن را پس انداخته

و بر گناه ايستادگى مى نمايد ، اگر تندرستى و عافيت بيند گمان كند كه توبه كرده ، اگر به بلائى مبتلا شود ( در باره خود و يا در حق خدا ) گمان بد مى كند و به شك افتاده و قلق و اضطراب در او راه پيدا نمايد ، اگر بيمار شود ( به خدا ) اخلاص ورزيده و بازگشت مى كند ، اگر تندرست گردد ، فراموش كرده و به گناهان برگشته و به مظلمه هاى بندگان دلير مى شود ، اگر ايمنى احساس كند در حالى كه مشغول بازى است نسبت به دنيا به فتنه افتاده آخرت را فراموش كرده از روز بازگشت غفلت مى نمايد .

69- هرگاه در غير خود خوى نكوهيده اى را ديدى از نفس خود امثال آن را دور نما و از آن اجتناب كن .

70- بد خصلتى است خيانت .

ص 422

71- بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة 4425 .

72- تجنّبوا البخل و النّفاق ، فهما من أذمّ الأخلاق 4540 .

73- تجنّب من كلّ خلق أسوأه ، و جاهد نفسك على تجنّبه فإنّ الشّرّ لجاجة 4565 .

74- خلّتان لا تجتمعان في قلب مؤمن : سوء الخلق و البخل 5069 .

75- سوء الخلق شؤم ، و الإساءة إلى المحسن لؤم 5566 .

76- سوء الخلق شرّ قرين 5567 .

77- سوء الخلق يوحش القريب ، و ينفّر البعيد 5593 .

78- سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس 5639 .

79- الخلال المنتجة للشّرّ الكذب ، و البخل ، و الجور ، و الجهل 2005 . 71- دورى مرد ( آدمى ) از صفات و اخلاق پست جوانمردى است .

72- از بخيلى و دو چهره بودن دورى كنيد زيرا كه

آنها از نكوهيده ترين خويهاست .

73- از هر خصلتى بدتر آن را اجتناب نما ، و با نفس خود بر سر دورى گزيدن از آن پيكار كن ، زيرا كه بدى ايستادگى بر باطل است .

74- دو خصلت است كه در دل مؤمن جمع نخواهد شد : بد خلقى ، و بخيلى .

75- خلق بد شوم و بدى كردن به احسان كننده پستى است .

76- خلق بدترين همراه است .

77- بدى خلق نزديك را رمانده و دور را رم مى دهد .

78- بدى خلق تيرگى زندگانى و عذاب نفس است .

79- خوى و خصلتهائى كه زاينده شرّند : دروغ ، و بخل و ستم ، و نادانى هستند .

ص 423

80- سوء الخلق يوحش النّفس و يرفع الأنس 5640 .

81- شرّ الأخلاق الكذب و النّفاق 5689 .

82- شرّ الشّيم الكذب 5721 .

83- قد تزري الدّنيّة 6619 .

84- كلّ داء يداوى إلّا سوء الخلق 6880 .

85- من خشنت عريكته أقفرت حاشيته 8581 .

86- من ساء خلقه عذّب نفسه 8156 .

87- من ساء خلقه ملّه أهله 8595 .

88- من ساء خلقه قلاه مصاحبه و رفيقه 8773 .

89- من ساء خلقه أعوزه الصّديق ، و الرّفيق 9187 . 80- بدى خلق ، نفس را رمانده و انس و خو گرفتن را بر مى دارد ( يعنى آدمى را تنها گذاشته و از بى رفاقتى او را رنج خواهد داد ) .

81- بدترين خلقها دروغ و نفاق است . ( يعنى موافق نبودن ظاهر با باطن ) .

82- بدترين خصلت ها دروغگويى است .

83- گاهى خصلت پست و نكوهيده عيبناك مى گرداند .

84- هر دردى مداوا مى گردد مگر بدى خلق ( يعنى به وسيله دواهاى متداوله

و گرنه به سبب رياضت و فكر و تأمل در عاقبت بد آن مداوا خواهد گرديد ) .

85- هر كه خوى او درشت باشد كنارش خالى گردد ( و مردم از او برمند ) .

86- هر كه خويش بد باشد نفس خود را معذّب سازد .

87- هر كه خلقش بد باشد اهلش از او منزجر گردند .

88- هر كه خلق و خويش بد باشد يار و رفيقش او را دشمن دارد .

89- هر كه خلق و خويش بد باشد او را دوست و رفيق ناياب گردد ( يعنى دوستانش كم و يا بى دوست خواهد شد ) .

ص 424

90- من سوء الخلق البخل ، و سوء التّقاضي 9324 .

91- احذر الهزل ، و اللّعب ، و كثرة المزح ، و الضّحك ، و التّرهات 2603 .

92- احذروا منافخ الكبر ، و غلبة الحميّة ، و تعصّب الجاهليّة 2628 .

93- إيّاك و خبث الطّويّة ، و إفساد النّيّة ، و ركوب الدّنيّة ، و غرور الأمنيّة 2729 .

94- أقبح الأخلاق الخيانة 2906 .

95- الأم الخلق الحقد 2917 .

96- أسوء الخلائق التّحلّي بالرّذائل 2981 .

97- الخلق المذموم من ثمار الجهل 1281 . 90- از بدى خلق و خويست بخيلى ، و بدى تقاضا كردن ( مثل آنكه با شدّت و درشتى چيزى را طلب كند ) .

91- از گفتار و رفتار غير جدّى ، بازى ، بسيارى مزاح ، خنده و سخنان باطل و بى فايده دورى كن .

92- از موجبات و آلات دميدن كبر ، و از غلبه غيرت و ننگى كه نبايد از آن ننگ داشت ، و از تعصب جاهليت ( براى خويشان و دوستان با

اين كه حق به جانب نباشند ) دورى نماييد .

93- بر حذر باش از بدى باطن ، و فاسد كردن نيّت ( طاعات را براى غير خدا كند و يا نيت معاصى نمايد ) ، و ارتكاب امور پست ، و فريب خوردن آرزو .

94- زشت ترين خصلتها خيانت است .

95- نكوهيده ترين خوى كينه است .

96- بدترين خصلتها آراستگى بر ذǘƙĠو صفات و اعمالى است كه سبب پستى مرتبه انسان شود .

97- خوى نكوهيده از ميوه هاى نادانى است .

ص 425

98- ما أقبح شيم اللّئام ، و أحسن سجايا الكرام 9702 .

99- مقاربة الرّجال في خلائقهم أمن من غوائلهم 9803 .

100- لا خير في خلق لا يزينه حلم 10709 .

101- لا خير في شيمة كبر ، و تجبّر ، و فخر 10897 .

102- لا عيش لسيّئ الخلق 10514 .

103- لا وحشة أوحش من سوء الخلق 10766 .

104- السّيّئ الخلق كثير الطّيش منغّص العيش 1604 .

105- الخلق السّيّ ء أحد العذابين 1667 .

106- من أساء خلقه عذّب نفسه 7798 .

107- من ضاق خلقه ملّه أهله 7952 . 98- چه زشت است اخلاق و صفات لئيمان ، و نيكوست اخلاق كريمان .

99- با مردان در خلق و خويشان نزديك شدن ( و طبق رويه آنان سلوك نمودن ) ايمنى از مصائب آنان خواهد بود ( يعنى بايد كوشيد در معاشرت با چنان افرادى اخلاقشان را بدست آورد البته بايد به گونه اى باشد كه از مرز شرع اسلام تجاوز ننمايد ) .

100- خيرى نيست در خلقى كه بردبارى آن را زينت ندهد .

101- خيرى نيست در خوى و خصلت تكبّر و نخوت و فخر كردن .

102- هيچ زندگانى براى بد خونيست

.

103- نيست رميدن و وحشتى وحشتناك تر از بدى خلق .

104- فرد بدخو بسيار سبك عقل ، زندگانيش آميخته به غم و اندوه است .

105- خوى بد يكى از دو عذاب است .

106- هر كه خلق و خويش را بد كند نفس خود را معذّب ساخته است .

107- هر كه خلقش تنگ باشد ( انسان بد اخلاقى باشد ) اهل او او را ملول

ص 426

108- من ساء خلقه ضاق رزقه 8023 .

109- من لم يؤكّد قديمه بحديثه ، شان سلفه و خان خلفه 8963 .

المخلوق

1- كلّ مخلوق يجري إلى ما لا يدري 6881 .

الخلوة

1- سبب الفجور الخلوة 5532 .

2- ملازمة الخلوة دأب الصّلحاء 9758 . سازند .

108- هر كه خلقش بد باشد روزيش تنگ گردد ( يا تنگى روزى از اين جهت است كه خدا مى برد ، و يا از جهت ترك معامله است از جانب مردم ) .

109- هر كه قديم خود را به تازه خود تأكيد نكند ( و محاسن و مكارم اخلاق پدران خويش را به خوبيها و صفات پسنديده تجديد ننمايد ) سلف ( گذشتگان ) خود را عيبناك ساخته و به خلف ( و باقيماندگان و آيندگان ) خويش خيانت نموده است .

پديده 1- هر مخلوقى به سوى آنچه نمى داند ( يعنى از عاقبت حال خود در آن نشأه يا مطلق آنچه نمى داند ) روان مى شود .

خلوت 1- سبب زنا و ارتكاب معاصى تنهائى است . ( مرحوم علامه خوانسارى- رحمه اللّه- احتمال ( جلوة ) يعنى جلوه زنان و ( حلوة ) بمعناى زن شيرين را نيز داده است كه هر كدام از اين ها سبب زنا خواهد گرديد ) .

2- ملازمت خلوت ( و گوشه نشينى هنگامى كه معاشرت و خلطه و آميزش دين

ص 427

الخمر

1- و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل 6608 .

خمس و خمسة

1- خمسة ينبغي أن يهانوا : الدّاخل بين اثنين ، لم يدخلاه في أمرهما ، و المتأمّر على صاحب البيت في بيته ، و المتقدّم على مائدة لم يدع إليها ، و المقبل بحديثه على غير مستمع ، و الجالس فى المجالس الّتي لا يستحقّها 5079 . آدمى را فاسد كند كه نوعا هم چنين است ) عادت و روش افراد شايسته است .

شراب 1- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و ترك شرب خمر را ( خدا واجب كرده ) به جهت محكم نگهداشتن عقل ( زيرا كه خمر عقل را سست نموده و پرده روى آن خواهد كشيد در نتيجه صاحب آن مرتكب معصيت خواهد گرديد ) .

پنج صفت ناپسند 1- پنج طايفه اند كه سزاوار اهانتند : كسى كه ميان دو نفر يا دو دسته وارد شده كه آنان او را در كار خود دخالت نداده باشند ، و كسى كه در خانه اى وارد شده و به صاحبخانه فرمان دهد و اختيار كار را از او سلب كند ، و كسى كه ناخوانده و بى دعوت بر خوان طعام و سفره اى در آمده ، و كسى كه بدون مستمع سخنى گويد ( به اين معنى كه وقتى مشغول صحبت است كسى به حرف او گوش ندهد ) ، و فردى كه در جائى نشسته كه استحقاق آن را نداشته باشد . ( ولى بر عكس كسى كه استحقاق بالا نشينى را دارد اگر پايين تر بنشيند آقاتر است ) .

ص 428

2- خمس يستقبحن من خمس : كثرة الفجور من العلماء ، و

الحرص في الحكماء ، و البخل في الأغنياء ، و القحة في النّساء و من المشايخ الزّنا 5080 .

الخمول

1- إنّ في الخمول لراحة 3375 .

الخوف و الخشية

1- الخوف سجن النّفس عن الذّنوب ، و رادعها عن المعاصي 1987 .

2- الخوف من اللّه في الدّنيا ، يؤمن الخوف في الآخرة منه 2156 .

3- ارهب تحذر 2234 . 2- پنج صفت است كه از پنج كس و يا از پنج طايفه قبيح است : بسيارى فجور ( ميل از حق به باطل و يا دروغ و يا مطلق گناه ) از علماء ، و حرص از حكماء و كسانى كه صاحب علم راست و كردار درستند و بخيلى در توانگران ، و بى شرمى در زنها ، و زنا از پيران ( چون عمر خود را كرده به سوى جهان ديگرى سرازير است بعلاوه قدرت شهوت كم گشته اگر زنا كند از روى بى اعتنايى كامل بدين خواهد بود ) .

گمنامى 1- به راستى كه در گمنامى همانا آسايشى است ( بر عكس كسى كه مشهور گرديد به واسطه مراجعه و سرشناس بودن پر زحمت خواهد بود ) .

ترس و خشيت 1- ترس از خدا زندان نفس است از گناهان ، و رادع و مانع آنست از نافرمانيها .

2- ترس از خدا در دنيا ايمن مى سازد ترس از او را در آخرت .

3- ( از خداى بزرگ ) بترس ( يا از عصيان او كناره گيرى كن ) تا مردم از تو

ص 429

4- ارهب تحذر ، و لا تهزل فتحتقر 2300 .

5- أخوفكم أعرفكم 2842 .

6- الخوف أمان 75 .

7- الخشية من عذاب اللّه شيمة المتّقين 1757 .

8- الخوف جلباب العارفين 664 .

9- الوجل شعار المؤمنين 668 .

12- المداراة أحمد الخلال 1313 . 3- با دشمنت مدارا كن

، و براى دوستت نفس خود را خالص گردان يا براى دوست خود خالص شو ، تا برادرى را حفظ كرده ، و مروّت را احراز نمايى .

4- سر حكمت ( علم راست و كردار درست ) مدارا كردن با مردم است .

5- سلامت زندگانى در مدارا نمودن است .

6- هر كه با مردم مدارا كند سالم ماند .

7- هر كه او را نيكويى مدارا اصلاح ننمايد او را بدى مكافات اصلاح خواهد نمود ( يعنى راهش اين است كه يا از جانب خدا عقوبت شود و يا توسط بندگان ) .

8- هر كه با مردم مدارا نمايد از مكرشان ايمن خواهد بود .

9- هر كه با ما فوق خود مدارا نكند به مطلب خود نخواهد رسيد .

10- مدارا نمودن ( و دشمنى ننمودن ) با مردان از افزون ترين عملهاست .

11- با احمق ( و كم عقل ) مدارا نمودن از سخت ترين رنج است .

12- نرمى و نيكو سلوك كردن با مردم ستوده ترين خصلت هاست ( چنانكه

ص 457

الدّعاء و الداعي

1- الدّعاء للسّائل أحد الصّدقتين 1620 .

2- أنفذ السّهام دعوة المظلوم 2979 .

3- أعجز النّاس من عجز عن الدّعاء 3080 .

4- إنّ كرم اللّه سبحانه لا ينقض حكمته ، فلذلك لا يقع الإجابة في كلّ دعوة 3478 . شاعر گفته :

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است

با دوستان مروّت با دشمنان مدارا

خواندن 1- دعاء براى سائل يكى از دو صدقه است ( يكى اصل صدقه است و ديگرى دعاء است ) .

2- گذر كننده ترين تيرها دعاى ستمديده است . ( كه نفرين او از تير اثر بخش تر است ) .

3- عاجزترين مردم كسى است كه از

دعاء عاجز باشد . ( يا از جهت تنبلى كه به دنبال دعا نرود و يا آنكه مطلب او با دعا هم به دست نيايد كه چنين شخصى ناتوان ترين مردم است ) .

4- به راستى كه كرم خداوند سبحان حكمت او را بر هم نزده و خراب نمى كند ، و به همين جهت در هر دعايى اجابت واقع نمى شود ، ( به اين معنى كه حضرت حق رعايت حكمت و مصلحت را نموده ، و گرنه نهايت كرم را در حق بندگانش دارد ) .

ص 458

5- إنّ للّه سبحانه سطوات و نقمات ، فإذا نزلت بكم فادفعوها بالدّعاء ، فإنّه لا يدفع البلاء إلّا الدّعاء 3512 .

6- الدّعاء سلاح الأولياء 778 .

7- إذا أراد أحدكم أن لا يسأل اللّه سبحانه شيئا إلّا أعطاه فلييئس من النّاس ، و لا يكون له رجاء إلّا اللّه سبحانه 4127 .

8- إذا كانت لك إلى اللّه سبحانه حاجة فابدأ بالصّلاة على النّبيّ صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، ثمّ اسأل اللّه حاجتك ، فإنّ اللّه تعالى أكرم من أن يسأل حاجتين فيقضي إحداهما و يمنع الأخرى 4149 .

9- بالدّعاء يستدفع البلاء 4240 . 5- به راستى كه براى خداوند سبحان قهرها و عقوبتهاست ، پس هرگاه به شما فرود آمدند ، ( يا آثار و علامت نزول عذاب ديده شد ، پس قبل از آن ) آنها را به وسيله دعا دفع كنيد ، زيرا كه بلاء را دفع نخواهد كرد مگر دعا .

6- دعا سلاح اولياء است .

7- هر گاه يكى از شما بخواهد كه از خداى سبحان چيزى را مسئلت ننمايد مگر آنكه او

را اجابت كند پس بايد كه از مردم مأيوس بوده ، و برايش اميدى به غير از خداى سبحان نباشد .

8- هر گاه تو را به سوى خدا حاجتى باشد پس به صلوات بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ابتداء نموده ، آن گاه حاجت خود را طلب نما ، زيرا خداى تعالى كريم تر و گرامى تر از آنست كه دو حاجت از او خواسته شود ، يكى از آنها را بر آورد ، و ديگرى را جلو گيرى كند .

( پوشيده نماند كه در بعض روايات ذكر ثناء الهى نيز در ابتداء دعا و صلوات در آخر نيز وارد شده است بلكه شرايط ديگرى نيز بيان گرديده كه اين ناچيز در كتاب وظائف ما در ماه رمضان مفصلا آنها را ذكر كرده ام مراجعه شود ) .

9- به وسيله دعا بلاء دفع شود .

ص 459

10- ربّما سألت الشّي ء فلم تعطه و اعطيت خيرا منه 5371 .

11- سلاح المؤمن الدّعاء 5559 .

12- سلوا اللّه العفو و العافية و حسن التّوفيق 5597 .

13- عليك بإخلاص الدّعاء فإنّه أخلق بالإجابة 6091 .

14- ليس كلّ دعاء يجاب 7469 .

15- من أعطي الدّعاء لم يحرم الإجابة 8143 .

16- من دعا اللّه أجابه 9100 .

17- ما المبتلى الّذي قد اشتدّ به البلاء أحوج إلى الدّعاء من المعافى 10- بسا چيزى را از خدا خواستى كه داده نشدى ( از جهت حكمت و مصلحت ) و بهتر از آنچه كه مسئلت نمودى عطا شده اى ، ( پس از درگاه خدا نااميد مباش ) .

11- اسلحه مؤمن دعاء است .

12- از خدا بخشش و عافيت ( سلامت از بيماريها و بلاها

) و نيكويى توفيق ( تهيه اسباب خير ) را مسئلت نماييد .

13- بر تو باد به اخلاص دعا ( با كمال حضور قلب و توجه تام به خدا ) زيرا كه آن به اجابت سزاوارتر است .

14- چنين نيست كه هر دعايى مستجاب شود ( گاهى براى آخرت مانده و زمانى جامع الشرائط نيست و ممكن است كه اجابت صلاح نباشد ولى خداوند از راه ديگرى جبران كند ) .

15- هر كه ( توفيق ) دعا داده شود از اجابت محروم نگردد .

16- هر كه خدا را بخواند خداوند او را جواب گويد .

17- مبتلايى كه در حقيقت بلاء بر او سخت شده از عافيت داده شده اى كه ايمن از بلاء نيست به دعا محتاج تر نخواهد بود ( زيرا او هم پيوسته در معرض بلاء

ص 460

الّذي لا يأمن البلاء 9678 .

18- نعم السّلاح الدّعاء 9938 .

19- لا تستبطئ إجابة دعائك و قد سددت طريقه بالذّنوب 10329 .

20- لا يقنّطنّك تأخير إجابة الدّعاء فإنّ العطيّة على قدر النّيّة ، و ربّما تأخّرت الإجابة ليكون ذلك أعظم لأجر السّائل ، و أجزل لعطاء النّائل 10356 .

21- من سأل اللّه أعطاه 8073 .

22- ما من شي ء أحبّ إلى اللّه سبحانه من أن يسأل 9604 .

23- لا تسألوا إلّا اللّه سبحانه ، فإنّه إن أعطاكم أكرمكم ، و إن منعكم خار ( حاز ) لكم 10425 . است و امكان دارد به بلايى سخت تر مبتلاء شود و يا امكان دارد خداوند به او مهلت داده تا در آخرت تلافى كند ) .

18- خوب سلاحى است ( براى كوبيدن دشمن ) دعا .

19- دير و يا كند مشمار اجابت

دعاى خود را ( كه چرا اجابت نمى شود ) در حالى كه در حقيقت راه آن را به وسيله گناهان سدّ كرده اى .

20- هرگز تو را تأخير اجابت دعا نوميد نسازد ، زيرا عطيه و بخشش به اندازه عزم و نيت است ( هر چه نيت پاكتر و عزم قوى تر عطا بيشتر ) و بسا اجابت تأخير افتد تا براى سائل مزد بزرگتر بوده ، و براى بخشش عطيه عظيم تر باشد ( پس هميشه سرعت در اجابت مطلوب نيست ) .

21- هر كه از خدا در خواست نمايد به او عطا خواهد نمود .

22- چيزى در نزد خداى سبحان محبوب تر نيست از اين كه از او مسئلت شود .

23- سؤال مكنيد مگر از خداى سبحان ، زيرا كه او اگر به شما عطا كند و ببخشد شما را گرامى داشته ، و اگر منع كند شما را خير شما را خواهد ، و يا براى آخرت شما مى اندازد .

ص 461

24- أللّهمّ احقن دمائنا و دمائهم ، و أصلح ذات بيننا و بينهم ، و أنقذهم ( و اهدهم ) من ضلالتهم ، حتّى يعرف الحقّ من جهله ، و يرعوى عن الغيّ و الغدر من لهج به 2140 .

25- من قرع باب اللّه فتح له 8292 .

26- الدّاعي بلا عمل كالقوس بلا وتر 1814 .

الدعوة و الداعية

1- وقر سمع لم تسمع الدّاعية 10105 .

2- ما اختلفت دعوتان إلّا كانت إحداهما ضلالة 9592 .

الدليل

1- ضلال الدّليل هلاك المستدلّ 5900 . 24- خدايا خونهاى ما و خونهاى آنها را نگهدارى كن ، و ميان ما و آنان اصلاح فرما ، و ايشان را از گمراهيشان هدايت

نموده و يا برهان ، تا آنكه حق را بشناسد كسى كه نداند آن را ، و از گمراهى و بى وفايى برگردد كسى كه به آن حريص بود .

25- هر كه در خانه خدا را بكوبد ( در رحمت خدا ) برايش گشوده شود .

26- خواننده بى عمل مانند كمان بى زه است .

دعوت 1- كر گرديده و يا كر باد گوشى كه دعوت ( خدا و پيامبران و امامان ) را نشنيده است .

2- دو دعوت مختلف ( و ضد يكديگر ) نمى شود مگر آنكه يكى از آنها گمراهى است ( يا دعوت به امامت حضرت على- عليه السلام- و يا دعوت به خلافت ديگرى ) .

راهنما 1- گمراهى راهنما هلاكت راه جوست ( از اينجا بايد دانست كه چرا مردم در

ص 462

الدنف

1- كم دنف نجا و صحيح هوى 7233 .

الدّنيّة

1- من قرب من الدّنيّة اتّهم 8397 .

الدّنايا

2- مباينة الدّنايا تكبت العدوّ 9774 .

الدنيا

قسمت اول

1- الدّنيا لا تصفو لشارب ، و لا تفي لصاحب 1721 . امامت بايد به دنبال اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السلام- روند ) .

بيمار 1- چه بسيار بيمارى كه رستگارى يابد و تندرستى كه بيفتد ، ( بنا بر اين نبايد گول صحت و تندرستى را خورد و يا از بيمارى ناراحت بود ) .

پست 1- هر كه به دنيّه ( به اعمال و يا افراد پست ) نزديك گردد متهّم گردد .

پستيها 1- جدايى و دورى از صفات و اعمال پست دشمن را خوار مى سازد و يا او را از دشمنى بر مى گرداند ( چون مى داند در تشخيص اشتباه كرده است ) .

دنيا 1- دنيا از براى آشامنده صاف نبوده ، و براى هيچ صاحبى وفا نكند .

ص 463

2- الدّنيا مليئة بالمصائب طارقة بالفجايع و النّوائب 1724 .

3- الدّنيا منتقلة فانية ، إن بقيت لك لم تبق لها 1802 .

4- الدّنيا أصغر و أحقر و أنزر من أن تطاع فيها الأحقاد 1804 .

5- الدّنيا سجن المؤمن ، و الموت تحفته ، و الجنّة مأواه 1860 .

6- الدّنيا جنّة الكافر ، و الموت مشخصه ، و النّار مثواه 1861 .

7- الدّنيا صفقة مغبون و الإنسان مغبون بها 1883 .

8- الدّنيا إن انجلت انجلت ، و إذا جلت ارتحلت 1908 .

9- الدّنيا دول فأجمل في طلبها ، و اصطبر حتّى تأتيك دولتك 1913 .

10- الدّنيا عرض حاضر ، يأكل منه البرّ و الفاجر ، و الآخرة دار حقّ يحكم فيها ملك قادر 1934 . 2- دنيا به مصيبت ها مالامال ، و به دردها و حادثه ها در شب

در آينده است .

3- دنيا از شخصى به شخص ديگر نقل گشته فانى شود ، اگر براى تو باقى ماند تو براى آن باقى نخواهى ماند .

4- دنيا كوچكتر و خوارتر و كمتر از آنست كه در باره آن كينه ها فرمان برده شود .

5- دنيا زندان مؤمن ، و مرگ تحفه او ، و بهشت جايگاه اوست .

6- دنيا بهشت كافر و مرگ بر كننده او و آتش محل اقامت اوست .

7- دنيا فروخته شده به مغبونى است و آدمى به آن مغبون است .

8- دنيا اگر گشوده شود گشوده شود ، و هرگاه پراكنده شود برود .

9- دنيا دولت هايى است پس در طلب آن نيكو قدم بردار ، و شكيبا باش تا دولتت به تو رو آورد .

10- دنيا متاعى است حاضر ، كه نيكوكار و بدكار از آن مى خورد ، و آخرت خانه پا بر جا و ثابتى است كه در آن سلطانى توانا حاكم است .

ص 464

11- الدّنيا ظلّ الغمام ، و حلم المنام 1960 .

12- الرّكون إلى الدّنيا مع ما يعاين من غيرها جهل 1979 .

13- أحوال الدّنيا تتبع الاتّفاق ، و أحوال الآخرة تتبع الاستحقاق 2036 .

14- الدّنيا مصائب مفجعة ، و منايا موجعة ، و عبر مقطّعة ( غير مفظّعة ) 2042 .

15- الدّنيا شرك النّفوس ، و قرارة كلّ ضرّ و بؤس 2047 .

16- الدّنيا غرور حائل ، و سراب زائل ، و سناد مائل 2053 .

17- أوقات الدّنيا و إن طالت قصيرة ، و المتعة ( و المنعة ) بها و إن كثرت يسيرة 2188 . 11- دنيا سايه ابر ، و خوابى است كه آدمى در

خواب بيند .

12- آرام گرفتن به دنيا و ميل به آن با آنچه از تغييرات و تبدّلات آن ديده مى شود جهل و نادانى است .

13- حالات دنيا تابع اتفاق بوده ، اهليت و استحقاق در آن معتبر نيست ، و حالات آخرت منوط بر استحقاق است .

14- دنيا مصيبت هاى درد آورنده ، و مرگ هاى دردناك ، و عبرتهاى برنده است ، و يا حادثه هايى است سخت و شنيع .

15- دنيا دام نفسها و جايگاه هر ضرر و امر سنگين و گرانى است .

16- دنيا فريب دهنده ايست گردنده ، و سرابى است زائل شونده ، و تكيه گاهى است ميل كرده . ( پس هيچ عاقلى بر چنين تكيه گاهى تكيه نزند ) .

17- وقت و زمانهاى دنيا و اگر چه طولانى باشد كوتاه است و بهره و يا عزّت و بزرگى يافتن به آن اگر چه بسيار باشد اندك است .

ص 465

18- من رغب فيها أتعبته و أشقته 8480 .

19- الرّابح من باع العاجلة بالآجلة 1488 .

20- اجعل كلّ همّك و سعيك للخلاص من محلّ الشّقاء و العقاب ، و النّجاة من مقام البلاء و العذاب 2438 .

21- ارفضوا هذه الدّنيا ذميمة ، فقد رفضت من كان أشعف بها منكم 2496 .

22- أخرجوا الدّنيا من قلوبكم ، قبل أن تخرج منها أجسادكم ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم 2500 .

23- أقبلوا على من أقبلت عليه الدّنيا فإنّه أجدر بالغنى 2529 .

24- اهربوا من الدّنيا ، و اصرفوا قلوبكم عنها ، فإنّها سجن المؤمن ، 18- كسى كه در آن ( دنيا ) رغبت كند او را به تعب انداخته و بدبخت گرداند .

19- سودمند كسى

است كه دنيا را به آخرت بفروشد .

20- تمام همّ و كوششت را براى خلاصى از جايگاه بدبختى و عقاب ( دنيا ) و رستگارى از محل بلاء و عذاب قرار ده .

21- اين دنيايى كه نكوهيده است ترك نماييد ، پس به تحقيق اين دنيا ترك نمود كسانى را كه به دنيا علاقمندتر بودند از شما .

22- دنيا را از دلهايتان بيرون نماييد ، قبل از آنكه بدنهاى شما از آن بيرون رود ، پس در آن آزمايش شده ، و براى غير آن آفريده شده ايد .

23- به كسى رو آوريد كه دنيا بر او رو كرده باشد ، زيرا كه او به توانگرى سزاوارتر است ( معلوم است كسى كه دنيا از او روگردانيده يا ناتوان است و يا چشم تنگ و يا دل بسته به آنست در حاجت طرف اقدام نمى كند ، اما در قسم اول كه طرف سير است بزودى به نيازمنديها مى رسد ) .

24- از دنيا بگريزيد ، و دلهايتان را از آن بگردانيد ، زيرا كه آن زندان مؤمن

ص 466

حظّه منها قليل ، و عقله بها عليل ، و ناظره فيها كليل 2551 .

25- انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها ، الصّارفين عنها ، فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوي السّاكن ، و تفجع المترف الآمن 2561 .

26- اتّقوا غرور الدّنيا ، فإنّها تسترجع أبدا ما خدعت به من المحاسن ، و تزعج المطمئنّ إليها و القاطن 2562 .

27- ارفضوا هذه الدّنيا ، التّاركة لكم ، و إن لم تحبّوا تركها ، و المبلية أجسادكم على محبّتكم لتجديدها 2577 .

28- احذروا الزّائل الشّهيّ ، و الفاني المحبوب

2587 .

29- احذر الدّنيا ، فإنّها شبكة الشّيطان ، و مفسدة الإيمان 2608 .

30- إيّاك و حبّ الدّنيا فإنّها أصل كلّ خطيئة ، و معدن كلّ بليّة 2669 . است ، بهره اش از آن اندك ، و عقلش به سبب آن بيمار بوده ، و نظر كننده در آن ( يعنى عقل و شعور او در آن ) كند است .

25- به دنيا نگاه كنيد نگاه بى رغبتان در آن ، و روگردانان از آن ، پس به خدا سوگند كه آن پس از اندك زمانى اقامت كننده آن را زائل و فانى گردانده ، و مترف و متنعم ايمن را دردناك مى سازد .

26- از فريب دنيا بپرهيزيد ، زيرا كه آن پس مى گيرد آنچه را كه از نيكوييها فريب دهد ، و از جاى خود كسى را كه به آن آرام گرفته و در آن ساكن است بر مى كند .

27- ترك كنيد اين دنيا را كه ترك كننده شماست گر چه دوست نداشته باشيد ترك آن را ، و كهنه كننده بدنهاى شماست در مقابل دوستى نو كردن و تجديد آن .

28- از زائل و برطرف شونده دلكش ، و فانى شونده محبوب دورى نماييد .

29- از دنيا دورى نما ، زيرا كه آن دام شيطان ، و جايگاه و خانه فساد ايمان است .

30- بر تو باد به دورى از دوستى دنيا ، زيرا كه آن ريشه هر گناه ، و كان و معدن هر بلايى است .

ص 467

31- إيّاك أن ينزل بك الموت ، و أنت ابق عن ربّك في طلب الدّنيا 2700 .

32- إيّاك أن تبيع حظّك من ربّك ، و زلفتك

لديه ، بحقير من حطام الدّنيا 2701 .

33- إيّاك و الوله بالدّنيا ، فإنّها تورثك الشّقاء و البلاء و تحدوك على بيع البقاء بالفناء 2707 .

34- إيّاك أن تغلبك نفسك على ما تظنّ ، و لا تغلبها على ما تستيقن ، فإنّ ذلك من أعظم الشّرّ 2708 .

35- إيّاك أن تغترّ بما ترى من إخلاد أهل الدّنيا إليها ، و تكالبهم عليها ، فقد نبّأك اللّه عنها ، و تكشّفت لك عن عيوبها و مساويها 2733 . 31- بپرهيز از اين كه مرگ به تو فرود آيد ، و تو در طلب دنيا از پروردگار خود گريخته باشى .

32- دورى كن از اين كه بهره خود را از پروردگارت ، و قرب و منزلتت را در نزد او ، بنا چيزى از گياه خشك شده دنيا بفروشى .

33- بر تو باد به دورى از واله و حيران شدن و عشق به دنيا ، زيرا كه آن بدبختى و بلاء را در پى مى آورد ، و تو را بر مبادله بقاء ( آخرت ) به فناء ( دنيا ) مى كشاند .

34- بر تو باد به دورى از اين كه نفست بر آنچه گمان آن دارى بر تو غلبه كند ( يعنى دنيا ) و بر آنچه يقين دارى بر آن غلبه نكنى ( يعنى آخرت ) زيرا چنين كارى از بزرگترين بديست .

35- بر حذر باش از اين كه فريب خورى نسبت به آنچه مى بينى از تمايل اهل دنيا به سوى آن ، و برجستن آنها بر آن ، پس به تحقيق كه خداوند تو را از آن خبر داده ( فرموده زندگانى دنيا جز لهو

و لعب چيز ديگرى نيست ) و دنيا براى تو از عيبها و بديهايش پرده برداشته است .

ص 468

36- إيّاكم و غلبة الدّنيا على أنفسكم فإنّ عاجلها نغصة و اجلها غصّة 2744 .

37- ألا و إنّ الدّنيا دار لا يسلم منها إلّا بالزّهد فيها و لا ينجى منها بشي ء كان لها 2762 .

38- ألا حرّ يدع هذه اللّماظة لأهلها 2063 .

39- ألا و إنّ الدّنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء ، و تنكّر معروفها ، و صار جديدها رثّا ، و سمينها غثّا 2865 .

40- ألا و ما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة ، و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه ، و يبقى عليه حسابه و تبعته 2768 .

41- ألا و إنّ اليوم المضمار ، و غدا السّباق ، و السّبقة الجنّة ، و الغاية 36- بپرهيزيد از غلبه دنيا بر نفسهايتان ، زيرا كه حاضر آن عيش مكدّر و ناصاف ، و آينده آن غصّه است .

37- آگاه باش كه دنيا خانه ايست كه از آن جان سالم كسى بدر نبرد مگر با بى رغبتى در آن ، و از آن رهايى پيدا نشود به چيزى كه براى آنست ، از امور دنيوى .

38- آيا آزاد مردى نيست كه اين باقيمانده را براى اهل آن واگذارد . ( آن بزرگوار دنيا را به باقيمانده از طعام تشبيه نموده ، يعنى بايد اين پس مانده را براى دنيا پرستان گذاشت ، نه آنكه دلباخته آن شد ) .

39- آگاه باش كه دنيا در حقيقت بريده و منقضى گشته ، و اعلام كرده به آخر شدن ، و نيكوى آن ناخوش ، و نو آن

كهنه ، و فربه آن لاغر خواهد بود .

40- آگاه باش و چه مى كند با دنيا كسى كه براى آخرت آفريده شده است ، و چه مى كند با مال كسى كه پس از اندك زمانى مال از او ربوده مى شود و بر او حساب وزر و وبال آن باقى مى ماند 41- آگاه باشيد كه امروز ميدان مسابقه ، و فردا پيش دوانيدن ، و آنچه پيشى

ص 469

النّار 2771 .

42- ألا و إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا ، و أقبل منها ما كان مدبرا ، و أزمع التّرحال عباد اللّه الأخيار ، و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى ، بكثير من الآخرة لا يفنى 2781 .

43- أو لستم ترون أهل الدّنيا يمسون و يصبحون على أحوال شتّى ، فميّت يبكى ، و حىّ يعزّى ، و صريع مبتلى ، و عائد يعود ، و آخر بنفسه يجود ، و طالب للدّنيا و الموت يطلبه ، و غافل ليس بمغفول عنه ، و على أثر الماضين ما يمضي الباقون 2829 . گيرند به آن بهشت و نهايت آتش است . ( يعنى بايد امروز دنيا آدمى خود را به طاعات و عبادات ساغر سازد ، و فردا به بهشت پيشى گيرد ، و سر انجام آتش دوزخ است ) .

42- آگاه باشيد كه در حقيقت از دنيا پشت نموده آنچه رو آورنده بود ، و از آن رو آورده آنچه پشت كننده بوده است ، ( ممكن است مذّمت از اصل دنيا باشد كه پيوسته كارش چنين است ، و يا مذّمت از زمان حكومت است كه بر اثر پيروى نكردن از

حكومت نيكيها پشت كرده و بدى ها رو آورده است ) و بندگان نيكو كار خدا عازم كوچ كردن شدند ، و قليل از دنيايى را كه باقى نمى ماند به بسيار از آخرتى كه فانى شدنى نبوده فروختند .

43- آيا چنين نيستند كه ملاحظه مى كنيد اهل دنيا شب و صبح مى نمايند بر حالات پراكنده پس مرده اى است كه بر آن گريه مى كنند و زنده ايست كه به او تسليت داده مى شود و افتاده ايست كه مبتلا گشته ، و عيادت كننده ايست كه عيادت مى كند ، و ديگرى در جان دادن است ، و طلب كننده دنيايى است كه مرگ او را طلب مى نمايد ، و غافلى است كه مغفول عنه نيست ، و بر پى گذشتگان است رفتن كسانى كه باقيند ( بنا بر اين شايسته نيست كه به چنين دنيايى كسى دل ببندد ) .

ص 470

44- أعظم الخطايا حبّ الدّنيا 2999 .

45- أعظم المصائب و الشّقاء الوله بالدّنيا 3081 .

46- أهل الدّنيا غرض النّوائب ، و ذريّة المصائب ، و نهب الرّزايا 3196 .

47- أسعد النّاس من ترك لذّة فانية للذّة باقية 3218 .

48- أسعد النّاس بالدّنيا التّارك لها ، و أسعدهم بالآخرة العامل لها 3310 .

49- إنّ بطن الأرض ميّت ، و ظهره سقيم 3411 . 44- بزرگترين خطاها دوستى دنياست . ( چون سر منشأ بسيارى از گناهان مى شود ) .

45- بزرگترين مصيبت ها و بدبختى محبت زياد به دنيا داشتن است .

46- اهل دنيا نشانه تيرهاى حوادث ، و به باد برده شده ماتمها ، و به غارت برده شده مصيبت هاست .

47- نيكبخت ترين مردم كسى است كه لذّت فانى ( دنيا )

را براى خاطر لذّت باقى ( آخرت ) ترك نمايد .

48- نيكبخت ترين مردم در دنيا ترك كننده آن ، و نيكبخت ترين آنان در آخرت عمل كنند . براى آخرت است .

49- براستى كه باطن زمين مرده ، و ظاهر آن بيمار است ( شايد كنايه از اين باشد كه دنيا آن اندازه قابل نبوده كه انسان دل به آن بندد ، زيرا كه زمين ظاهر و باطنش اين است ، روى آن محل بيماران ، و وزير آن مركز اموات مى باشد ، يا ظاهر آن در كمال نقص و باطن آن موات ، پس بايد به تحصيل منزلى پرداخت كه ظاهر و باطن آن آباد است يعنى آخرت ، و امكان دارد كه مراد حضرت نكوهش انسان باشد ، كه آى بشر اين زمين است كه باطن و ظاهر آن چنين است تو نبايد چنين باشى ) .

ص 471

قسمت دوم

50- إنّ اليوم عمل و لا حساب ، و غدا حساب لا عمل 3445 .

51- إنّ جدّ الدّنيا هزا ، و عزّها ذلّ ، و علوها سفل 3446 .

52- إنّ الدّنيا دار خبال ، و وبال ، و زوال ، و انتقال ، لا تساوي لذّاتها تنغيصها ، و لا تفي سعودها بنحوسها ، و لا يقوم صعودها بهبوطها 3480 .

53- إنّ من باع جنّة المأوى لعاجلة الدّنيا ، تعس جدّه و خسرت صفقته 3484 .

54- إنّ الدّنيا ماضية بكم على سنن ، و أنتم و الآخرة في قرن 3517 .

55- إنّ الدّنيا لمفسدة الدّين ، مسلبة اليقين ، و إنّها لرأس الفتن ، و أصل 50- براستى كه امروز ( دنيا ) وقت عمل است

و حسابى نيست ، و فردا ( آخرت ) حساب است و عملى نيست .

51- براستى كه امور جدّى دنيا بازى ، و عزّتش خوارى ، و بلندى آن پستى است .

52- براستى كه دنيا خانه زيان و هلاكت يا تعب و گرانى ، و سنگينى و سختى و زوال و انتقال است ، لذت هاى آن با مكدر ساختن آن برابرى نكرده ، و نيكبختيهاى آن به بدبختى هاى آن نرسيده ، و ترقيات آن به تنزلات آن نخواهد رسيد .

53- براستى كسى كه جنة المأوى را ( نام بهشت است ) براى دنياى حاضر بفروشد ، كوشش او تباه شده ، و در معامله زيان كند .

54- براستى كه دنيا بر سنت ها و روش خود بر شما خواهد گذشت ، و يا شما را بر يك راه ، و يا بر تندى و شتاب و يا بر جهتى برنده است ، و شما و آخرت در يك رسن بهم بسته شده ( مانند دو گاو كه براى شخم زمين بكار مى برند ) و يا در يك شاخيد ، و از هم جدا نخواهيد شد .

55- براستى كه دنيا ( يعنى اهتمام به دنيا و حرص نسبت به آن ) هر آينه تباه كننده دين ، سلب كننده يقين بوده ، و بدرستى كه آن هر آينه سر فتنه ها و اصل و ريشه

ص 472

المحن 3518 .

56- إنّ مثل الدّنيا و الآخرة كرجل له امرأتان إذا أرضى إحداهما أسخط الأخرى 3531 .

57- إنّ من غرّته الدّنيا بمحال الآمال ، و خدعته بزور الأماني ، أورثته كمها ، و ألبسته عمى ، و قطعته عن الأخرى ،

و أوردته موارد الرّدى 3532 .

58- إنّ للّه سبحانه ملكا ينادي في كلّ يوم ، يا أهل الدّنيا لدوا للموت ، و ابنوا للخراب ، و اجمعوا للذّهاب 3561 .

59- إنّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم 3562 .

60- إنّ من كانت العاجلة أملك به من الآجلة ، و أمور الدّنيا أغلب عليه من أمور الآخرة ، فقد باع الباقي بالفاني ، و تعوّض البائد عن الخالد ، و أهلك محنت هاست .

56- براستى كه مثل دنيا و آخرت مانند مردى است كه داراى دو زن بوده ، هر گاه يكى از آنها را خوشنود سازد ديگرى را خشمناك سازد .

57- براستى كسى كه دنيا او را به اميدهاى محال مغرور ساخته ، و به آرزوهاى دروغ او را فريب دهد براى چنين كسى نابينائى بجاى گذارد ، و لباس كورى را به او پوشانده ، و از آخرت او را بريده ، و در جايگاه هلاكت فرود آورد .

58- براستى كه براى خداى سبحان فرشته اى است كه در هر روزى بانگ مى زند : اى اهل دنيا ، براى مرگ و مردن بزائيد ، و براى خراب شدن بنا نمائيد ، و براى رفتن فراهم آوريد .

59- براستى كه نيكبختان به دنيا فردا ( در قيامت ) ، آنان گريزان از آنند امروز ( يعنى در دنيا ) .

60- براستى كسى كه او را اين نشأة دنيا از نشأة آينده ( آخرت ) مالك تر شده ، و امور دنيا از امور آخرت بر او غالب تر گشته ، پس در حقيقت جهان باقى را به دنياى

ص 473

نفسه ، و رضي لها بالحائل الزّائل ، و

نكب بها عن نهج السّبيل 3607 .

61- إنّ الدّنيا دار عناء ، و فناء ، و غير ، و عبر ، و محلّ فتنة و محنة 3658 .

62- إنّ الدّنيا دار فجائع ، من عوجل فيها فجع بنفسه ، و من امهل فيها فجع بأحبّته 3659 .

63- إنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع ، و إنّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت بإطلاع 3660 .

64- إنّ الدّنيا معكوسة ، منكوسة ، لذّاتها تنغيص ، و مواهبها تغصيص ، و عيشها عناء ، و بقائها فناء ، تجمح بطالبها ، و تردي راكبها ، و تخون الواثق فانى فروخته ، و ناپايدار را به پاينده عوض گرفته ، و نفس خويش را هلاك ساخته ، و براى آن به امر تغيير يابنده زائل شونده خوشنود بوده ، و آن را از راه واضح و درست برگردانيده است .

61- براستى كه دنيا خانه رنج و فنا و تغييرات و عبرت ها و جايگاه فتنه و محنت است .

62- براستى كه دنيا خانه مصائب است ، هر كه در آن تعجيل شود ( و زودتر از ديگران از دنيا چشم بر بندد ) به نفس خود مصيبت زده شده يا به مرگ خود دردناك گردد ، و كسى كه مهلت داده شود در آن ( و عمر طولانى كند ) به مصيبت دوستانش گرفتار يا در مرگشان دردناك گردد .

63- براستى كه دنيا در حقيقت پشت كرده و اعلام وداع نموده است ، و بدرستى كه آخرت در حقيقت رو آورده ، و مشرف به ظاهر شدن يا آمدن گرديده است .

64- براستى كه دنيا واژگون شده وارونه است

، لذت هاى آن تيره كردن ( عيش دنيا و آخرت ) ، و بخششهاى آن غصه دادن ، و زندگانى آن رنج ، و بقاى آن فناء ، به

ص 474

بها ، و تزعج المطمئنّ إليها ، و إنّ جمعها إلى انصداع ، و وصلها إلى انقطاع 3661 .

65- إنّ من هوان الدّنيا على اللّه أن لا يعصى إلّا فيها ، و لا ينال ما عنده إلّا بتركها 3662 .

66- إنّ الدّنيا كالحيّة ، ليّن مسّها ، قاتل سمّها ، فأعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها ، و كن آنس ما تكون بها أحذر ما تكون منها 3663 .

67- إنّ دنياكم هذه لأهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم ، و أحقر من ورقة في جرادة ، ما لعليّ و نعيم يفنى ، و لذّة لا تبقى 3664 . جوينده و طالب آن سركشى كرده ، و سوار خود را هلاك گردانده ، و به اعتماد كننده آن خيانت نموده ، و آرام گيرنده آن را از جا كنده است ، و براستى كه جمعيت آن بسوى جدائى ، و پيوند آن بريده شدن گراييده است .

65- براستى كه از خوارى دنيا نزد خدا آنست كه نافرمانى خداوند نمى شود مگر در آن ، و به آنچه در نزد اوست رسيده نمى شود مگر بواسطه ترك آن .

66- براستى كه دنيا مانند مار بوده ، دست ماليدن به آن نرم ، سمّ آن كشنده است ، پس از آنچه تو را در آن خوش آمده و بشگفت آورد تو را رو بگردان ، به جهت كمى آنچه با تو همراه خواهد بود از

آن ، و در آرام گيرنده ترين حال از آن بر حذر كننده ترين حال باش از آن . ( يعنى هر چه انسان بيشتر از آن دورى كند آرامشش بيشتر خواهد بود ) .

67- براستى كه اين دنياى شما هر آينه در چشم من از استخوان بى گوشت خوك كه در دست مبتلا به مرض جذام ( خوره ) باشد خوارتر ، و از برگى كه در دهان ملخى است كوچكتر مى باشد ، على چه علاقه اى دارد به نعمتى كه فنا پذير بوده ، و لذتى كه دوام ندارد

ص 475

68- إنّ الدّنيا كالغول ، تغوي من أطاعها ، و تهلك من أجابها ، و أنّها لسريعة الزّوال ، و شيكة الانتقال 3665 .

69- إنّ الدّنيا تقبل إقبال الطّالب ، و تدبر إدبار الهارب ، و تصل مواصلة الملوك ، و تفارق مفارقة العجول 3666 .

70- إنّ الدّنيا منزل قلعة ، و ليست بدار نجعة ، خيرها زهيد ، و شرّها عتيد ، و ملكها يسلب ، و عامرها يخرب 3667 .

71- إنّ الدّنيا لهي الكنود العنود ، و الصّدود الجحود ، و الحيود الميود ، 68- براستى كه دنيا مانند غول است ، كسى كه آن را فرمان برد گمراهش كرده ، و هر كه اجابت نمايد آن را نابودش سازد ، و براستى كه دنيا زود گذر ، و به سرعت انتقال يابنده است ، ( از اين روايت و روايت «إذا تغوّلت الغيلان فبادروا بالأذان» استفاده مى شود كه غول حقيقت دارد ، و عبارت از فردى يا نوعى از جنيان است كه در بيابان به هر رنگ و صورتى انسان را اغواء كند چنانكه در مجمع

البحرين نيز علّامه طريحى فرموده : «هو جنس من الجن و الشياطين و هم سحرتهم» ، گر چه روايتى هم وارد شده : «لا غول و لكن سحرة الجنّ» كه امكان دارد نفى غول نباشد بلكه نفى ضرر باشد ، يعنى زيان از ناحيه غول نيست بلكه از طرف جادوگران جن مى باشد ، و اللّه العالم ) .

69- براستى كه دنيا رو آورد نوع رو آوردن جوينده ، و پشت كند نوع پشت كردن گريزنده ، و مى پيوندد نوع پيوستن پادشاهان ، و جدا مى شود نوع جدا شدن شتاب كننده . ( خلاصه بيوفايى دنيا را مى رساند ) .

70- براستى كه دنيا عاريت سرا بوده ، و محل توطّن و خانه اى كه طلب گياه از آن كنند نمى باشد ، خير آن كم ، و شر آن آماده است ، ملك آن ربوده مى شود ، و آباد آن خراب مى گردد .

71- براستى كه دنيا هر آينه بسيار كفران كننده نعمت ، جدايى و دورى و يا

ص 476

حالها انتقال ، و سكونها زلزال ، و عزّها ذلّ ، و جدّها هزل ، و كثرتها قلّ ، و علوها سفل ، أهلها على ساق و سياق ، و لحاق و فراق ، و هي دار حرب و سلب و نهب و عطب 3668 .

72- إنّ الدّنيا غرور حائل ، و ظلّ زائل ، و سناد مائل ، تصل العطيّة بالرّزيّة ، و الأمنيّة بالمنيّة 3669 .

73- إنّ الدّنيا عيشها قصير ، و خيرها يسير ، و إقبالها خديعة ، و إدبارها فجيعة ، و لذّاتها فانية ، و تبعاتها باقية 3670 .

74- إنّ الدّنيا دار أوّلها عناء ،

و آخرها فناء ، في حلالها حساب ، و في حرامها عقاب ، من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن 3671 . معارضه كننده ، و مكر نماينده يا اعراض كننده انكار كننده حق ، و ميل كننده بسيار بى خبر و يا پر حركت بوده ، حالش انتقال ، و آرامشش حركت و اضطراب ، و عزتّش خوارى و جدّى آن بازى و پوچ و باطل ، و بسيارى آن كمى ، و بلنديش پستى ، اهل آن بر سختى و جان كندن و يا راندن ، و پيوستن و جدا شدن است ، و آن خانه ربودن ، و سلب ، و غارت و هلاكت مى باشد .

72- براستى كه دنيا فريب دهنده تغيير يابنده ، و سايه زائل شده ، و تكيه گاه كج شونده است ، بخشش را به مصيبت پيوسته و آرزو را به مرگ .

73- براستى كه دنيا زندگانيش كوتاه ، و خير آن اندك ، و رو آوردن آن مكر ، و پشت نمودن آن مصيبت ، و لذت هاى آن فانى ، و پى آمدهايش ( از وزر و وبال ) باقى خواهد بود .

74- براستى كه دنيا سرائى است كه اولش تعب و رنج ، و آخرش فانى شدن است ، در حلال آن حساب ، و در حرامش عقاب بوده ، هر كه در آن طلب بى نيازى كند به فتنه افتاده ، و كسى كه درمانده شود اندوهناك خواهد گرديد .

ص 477

75- إنّ الدّنيا دار شخوص ، و محلّة تنغيص ، ساكنها ظاعن ، و قاطنها بائن ، و برقها خالب ، و نطقها كاذب ، و أموالها محروبة

، و أعلاقها مسلوبة ، ألا و هي المتصدّية العتون ( العنون ) ، و الجامحة الحرون ، و المانية الخؤن 3672 .

76- إنّ الدّنيا دار محن ، و محلّ فتن ، من ساعاها فاتته ، و من قعد عنها واتته ، و من أبصر إليها أعمته ، و من بصر بها ( أبصر بها ) بصّرته 3673 .

77- إنّ الدّنيا تدني الآجال ، و تباعد الآمال ، و تبيد الرّجال ، و تغيّر الأحوال ، من غالبها غالبته ( غلبته ) ، و من صارعها صرعته ، و من عصاها أطاعته ، و من تركها أتته 3674 . 75- براستى كه دنيا خانه رفتن ، و جايگاه مكدّر نمودن زندگانى است ، ساكن آن رونده ، و اقامت كننده آن جدا شونده ، و برق آن فريب دهنده ، و گفتن يا گفته آن دروغ ، و اموالش گرفته شده ، و نفائس آن ربوده شده است ، آگاه باش و آن سخت متعرض شونده ( براى صيد و بدام كشيدن ) يا پيشرو است و مردم پسرو ، و اسب سركش چموش ، و دروغگوى خيانت كننده است .

76- براستى كه دنيا خانه محنت و رنجها ، و جايگاه فتنه هاست ، هر كه آن را طلب كرده او را فوت شده از دستش برود ، و كسى كه آن را طلب نكند و در طلبش قيام ننمايد او را موافقت كند ، و هر كه به سوى آن نظر افكند كور گرداند او را ، و كسى كه نسبت به آن بينا گردد بينا گرداند او را .

77- براستى كه دنيا اجل ها را

نزديك گردانيده ، و اميدها را دور ساخته ، و مردان را هلاك كرده ، و احوال را تغيير مى دهد ( گاهى بالا مى برد و زمانى پائين آورد ) ، هر كه بر آن غلبه جويد دنيا بر او غالب گشته ، و كسى كه با آن كشتى گيرد او را بر زمين زند ، و هر كه آن را نافرمانى نمايد او را اطاعت كند ، و كسى كه واگذارد آن را او را خواهد آمد .

ص 478

78- إنّ الدّنيا تخلق الأبدان ، و تجدّد الآمال ، و تقرّب المنيّة ، و تباعد الأمنيّة ، كلّما اطمئنّ صاحبها منها إلى سرور أشخصته منها إلى محذور 3675 .

79- إنّ الدّنيا خيرها زهيد ، و شرّها عتيد ، و لذّتها قليلة و حسرتها طويلة ، تشوب نعيمها ببؤس ، و تقرن سعودها بنحوس و تصل نفعها بضرّ ، و تمزج حلوها بمرّ 3676 .

80- إنّ الدّنيا غرّارة خدوع ، معطية منوع ، ملبسة نزوع ، لا يدوم رخاؤها ، و لا ينقضي عناؤها ، و لا يركد بلاؤها 3677 .

81- إنّ الدّنيا كالشّبكة ، تلتفّ على من رغب فيها ، و تتحرّز عمّن أعرض عنها ، فلا تمل إليها بقلبك ، و لا تقبل عليها بوجهك ، فتوقعك في شبكتها ، و تلقيك في هلكتها 3678 . 78- براستى كه دنيا بدن ها را كهنه كرده ، و اميدها را تازه نموده ، و مرگ را نزديك ساخته ، و آرزوها را دور مى گرداند ، هر زمان كه صاحب آن از آن به شادمانى مطمئن گردد او را به محذورى بر مى انگيزاند .

79- براستى كه دنيا خيرش

كم ، و شرش آماده ، و لذّتش قليل ، و حسرتش دراز است ، نعمت خود را بسختى آميخته ، و سعدهايش را به نحسها همراه ساخته ، و نفعش را به ضرر پيوند نموده ، و شيرينى خود را به تلخى آميخته مى سازد .

80- براستى كه دنيا بسيار فريب دهنده بسيار مكار است ، بخشنده منع كننده ، پوشاننده بر كننده بوده ، فراخى عيش آن هميشگى نبوده ، و رنجش بسر نمى آيد ، و بلايش نخواهد ايستاد .

81- براستى كه دنيا همچون دامى است ، بر كسى كه در آن رغبت نمايد پيچيده شده ، و از كسى كه از آن در گذرد باز مى ايستد ، پس ميل قلبى به سوى آن نداشته ، و به روى خود بر آن رو مياور ، پس تو را در دام خود انداخته ، و تو را در

ص 479

82- إنّ الدّنيا تعطي و ترتجع ، و تنقاد و تمتنع ، و توحش و تؤنس ، و تطمع و تؤيس ، يعرض عنها السّعداء ، و يرغب فيها الأشقياء 3679 .

83- إنّ الدّنيا دار بالبلاء معروفة ، و بالغدر موصوفة ، لا تدوم أحوالها ، و لا يسلم نزّالها ، العيش فيها مذموم ، و الأمان فيها معدوم 3680 .

84- إنّ الدّنيا ظلّ الغمام ، و حلم المنام ، و الفرح الموصول بالغمّ ، و العسل المشوب بالسّمّ ، سلّابة النّعم ، أكّالة الأمم ، جلّابة النّقم 3681 .

85- إنّ الدّنيا لا تفي لصاحب ، و لا تصفو لشارب ، نعيمها ينتقل ، و أحوالها تتبدّل ، و لذّاتها تفنى ، و تبعاتها تبقى ، فأعرض

عنها قبل أن تعرض عنك ، و استبدل بها قبل أن تستبدل بك 3682 . هلاكت خود اندازد .

82- براستى كه دنيا مى بخشد و باز پس مى گيرد ، و اطاعت كرده و گردنكشى مى نمايد ، و به طمع انداخته و نوميد مى گرداند ، نيكبختان از آن اعراض نموده ، و بدبختان در آن رغبت مى نمايند .

83- براستى كه دنيا خانه ايست به بلاء شناخته شده ، و به بى وفايى توصيف گشته ، احوال آن پاينده نمانده ، و فرود آيندگان آن سالم نمى مانند ، زندگانى در آن نكوهيده ، و امنيت در آن ناياب است .

84- براستى كه دنيا سايه ابر ، و مجرد خواب و خيال ، و شادى به اندوه پيوسته ، و عسل به زهر آميخته گشته است ، رباينده نعمتها ، خورنده جماعتها ، كشنده عقوبت ها با مكروهات مى باشد .

85- براستى كه دنيا هيچ يارى را وفا نكرده ، و هيچ آشامنده اى را صاف نمى باشد ، نعمت آن انتقال يابنده ، و احوال آن تغيير پذير ، لذت هاى آن فانى شده ، و تبعات و مظلمه هاى آن باقى خواهد ماند ، پس از آن روى گردان پيش از آنكه از تو اعراض كند ، و آن را بدل كن و معاوضه نما قبل از آنكه آن تو را بدل نمايد .

ص 480

86- إنّ الدّنيا ربّما أقبلت على الجاهل بالاتّفاق ، و أدبرت عن العاقل بالاستحقاق ، فإن أتتك منها سهمة مع جهل أو فاتتك منها بغية مع عقل ، فإيّاك أن يحملك ذلك على الرّغبة في الجهل ، و الزّهد في العقل ، فإنّ ذلك يزري بك و يرديك 3683 .

87-

إنّ من نكد الدّنيا ، أنّها لا تبقى على حالة ، و لا تخلو من استحالة ، تصلح جانبا بفساد جانب ، و تسرّ صاحبا بمساءة صاحب ، فالكون فيها خطر ، و الثّقة بها غرر ، و الإخلاد إليها محال ، و الاعتماد عليها ضلال 3684 . 86- براستى كه دنيا بسا بر نادان رو آورد به اتفاق ، و از دانا پشت گرداند به استحقاق ( يعنى با اين كه استحقاق اقبال را دارد و يا رو گردانيدن براى او نفعى دارد كه ممكن است با اقبال دچار معاصى گردد ) پس اگر از آن بخش يا حصّه اى با نادانى آمد ، يا تو را از آن مطلوبى با دانش از دست رفت ، پس از اين معنى پرهيز نما كه نسبت به نادانى رغبت نموده و خيال كنى كه به سبب جهل است در دانائى بى رغب ، به گمان اين كه عقل سبب پشت كردن دنيا گشته ، زيرا كه چنين كارى تو را عيبناك ساخته ، و تو را هلاك مى سازد ، ( پس آدمى نبايد به وسيله اقبال و ادبار دنيا به چيزى راغب گشته زيرا اقبال و ادبار بستگى به چيزى ندارد بلكه اتفاقى است و همچنين نبايد نسبت به چيزى بى رغبت گردد ، و مرحوم خوانسارى احتمال ديگر در اتفاق و استحقاق داده است : كه ممكن است اتفاق به معناى موافقت باشد نه تصادف بنا بر اين معنا چنين است اقبال و ادبار به عنوان موافقت و استحقاق است در جاهل و در عاقل ) .

87- براستى كه از كمى نفع دنيا و يا از سختى

آن آنست كه بر يك حالت باقى نمانده و از حالى به حالى شدن خالى نمى باشد جانبى را با تباه ساختن طرفى اصلاح نموده و

قسمت سوم

مصاحب و يارى را با محزون ساختن مصاحبى شادمان مى نمايد پس بودن در آن خطر و اعتماد بر آن غرور و هلاكت و ملازم و ميل به آن امكان پذير نبوده و يا خود

ص 481

88- إنّ الدّنيا سريعة التّحوّل ، كثيرة التّنقّل ، شديدة الغدر ، دائمة المكر ، فأهوالها تتزلزل ، و نعيمها يتبدّل ، و رخاؤها يتنقّص ، و لذّاتها تتنغّص ، و طالبها يذلّ ، و راكبها يزلّ 3685 .

89- إنّ الدّنيا حلوة نضرة ، حفّت بالشّهوات ، و راقت بالقليل ، و تحلّت بالآمال ، و تزيّنت بالغرور ، لا تدوم حبرتها ، و لا تؤمن فجعتها ، غرّارة ، ضرّارة ، حائلة زائلة ، نافدة بائدة ، أكّالة غوّالة 3686 .

90- إنّ الدّنيا يونق منظرها ، و يوبق مخبرها ، قد تزيّنت بالغرور ، و غرّت بزينتها ، دار هانت على ربّها ، فخلط حلالها بحرامها ، و خيرها بشرّها ، و حلوها بمرّها ، لم يصفّها اللّه لأوليائه ، و لم يضنّ بها على أعدائه 3687 . را فريب دادن و بر آن تكيه كردن گمراهى مى باشد .

88- بدرستى كه دنيا تغيير و تحولش سريع ، انتقالش از كسى به ديگرى بسيار ، سخت بى وفا ، دائم المكر و فريبش هميشگى است ، پس احوال آن متغير و متزلزل ، و نعمتش متبدل ، و فراخى آن كم ، و لذتهايش تيره ، و طلب كننده آن خوار ، و راكب و سوارش مى لغزد

.

89- براستى كه دنيا شيرين سر سبز يا نيكو صورت است ، به خواهشها محاصره و فرو گرفته شده ، به كمى بارنده ( يعنى عطاى اندك ) و به اميدها زينت گشته ، و به فريب آرايش يافته ، شادمانيش هميشگى نبوده ، و از مصيبت آن ايمنى نيست ، بسيار فريب دهنده ، بسيار زيان رساننده ، تغيّر يابنده يا حيله گر ، فانى شونده ، نيست شونده ، رونده ، خورنده ، هلاك كننده است .

90- براستى كه دنيا ديدن آن يا آنچه از آن ديده مى شود خوش آيند بوده ، و شادمانى يا نيكويى صورت آن هلاك مى گرداند ، در حقيقت به فريب زينت يافته ، و به زينتى كه در بر دارد مى فريبد ، خانه ايست كه بر صاحب آن خوار بوده ، حلالش به حرام آن ، و خير آن به شرش ، و شيرينيش به تلخى آن آميخته شده ، خداوند براى

ص 482

91- إنّ للدّنيا مع كلّ شربة شرقا ، و مع كلّ أكلة غصصا ، لا تنال منها نعمة إلّا بفراق أخرى ، و لا يستقبل فيها المرء يوما من عمره إلّا بفراق آخر من أجله ، و لا يحيى له فيها أثر إلّا مات له أثر 3688 .

92- براستى كه دنيا براى كسى كه آن را تصديق نمايد سراى صدق و راستى است ( چون احوال خود را از بيوفايى و تغيّر و تبدّل بطور كامل نشان مى دهد ) ، و خانه عافيت است براى كسى كه درك آن كند و فريب آن را نخورد ، و سراى بى نيازيست براى كسى كه از آن توشه برگيرد

، و خانه پند و اندرز است براى كسى كه از آن پند پذيرد ، جزما به جدايى خود اعلام نموده ، و به مفارقت خويش ندا كرده ، و از مرگ خود و اهلش خبر داده ، پس براى اهل خود به بلاى خود بلا را تمثيل و تصوير نموده ، و آنها را به شادمانى خود به سوى شادمانى تشويق كرده است ( ممكن است مراد اين باشد كه بلاها و شادمانيهايش نمونه اى از بلاها و شادمانيهاى آخرت باشد پس بايد آدمى

ص 483

فذكروا ، و حدّثتهم فصدّقوا ، و وعظتهم فاتّعظوا منها الغير و العبر ( بالغير و العبر ) 3689 .

93- إنّ الدّنيا منتهى بصر الأعمى لا يبصر ممّا ورائها شيئا ، و البصير ينفذها بصره ، و يعلم أنّ الدّار ورائها ، فالبصير منها شاخص ، و الأعمى إليها شاخص ، و البصير منها متزوّد ، و الأعمى لها متزوّد 3690 .

94- إنّ للدّنيا رجالا لديهم كنوز مذخورة ، مذمومة عندكم مدحورة ، يكشف بهم الدّين ، ككشف أحدكم رأس قدره ، يلوذون كالجراد ، فيهلكون جبابرة البلاد 3691 . متنبه گردد ) شام كرده به عافيت و صبح نموده به مصيبت براى رغبت ، و ترس ، و خوف و دورى كردن ، پس آن را مردانى در بامداد پشيمانى ( قيامت يا همين دنيا وقتى كه انسان پى به بدى عمل خود مى برد پشيمان مى شود ) نكوهش نموده ، و مردان ديگر آن را ستايش نمايند به اين جهت كه ياد آورد ايشان را پس ياد آورده اند ( كه دنيا راستى جاى راحتى و سكونت و خوشى و

آسايش نيست ) و با آنها سخن گفته پس تصديق نموده ، و آنها را نصيحت كرده پس از آن تغييرها و عبرتها پند گرفته اند .

93- براستى كه دنيا پايان ديد نابيناست ، چيزى را از آنچه در پشت سر آنست نخواهد ديد ، ولى بينا بينشش از آن عبور كرده و مى داند كه سراى پايدار عقب آنست ، پس بينا از آن در گذرد ، و نابينا به سوى آن حركت مى كند ، بينا از آن توشه بر مى گيرد ، و نابينا براى آن توشه تهيه مى نمايد .

94- بدرستى كه براى دنيا مردانى است كه در نزد آنهاست گنجهاى ذخيره شده ، كه در نزد شما نكوهيده ، رانده شده است ، به وسيله آنها دين گشوده مى شود ، مانند گشودن يكى از شما سر ديگ خود را مثل ملخ فرو گرفته ( با هم متحد گشته ) پس سر كشان شهرها را هلاك مى گردانند ( مرحوم خوانسارى احتمال داده : كه ممكن است مراد حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه و سلامه عليه- و اصحاب آن

ص 484

95- إنّ الدّنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ، فمن أحبّ الدّنيا و توالاها أبغض الآخرة و عاداها ، و هما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بينهما ، فكلّما قرب من واحد بعد من الآخر ، و هما بعد ضرّتان 3692 .

96- إنّ الدّنيا لمشغلة عن الآخرة ، لم يصب صاحبها منها سببا ( سيبا ) ، إلّا فتحت عليه حرصا عليها و لهجا بها 3695 .

97- إنّ اللّه تعالى جعل الدّنيا لما بعدها ، و ابتلى فيها أهلها ليعلم أيّهم أحسن عملا

، و لسنا للدّنيا خلقنا ، و لا بالسّعي لها امرنا ، و إنّما وضعنا حضرت باشند ، زيرا در نزد آنهاست گنجهاى علوم و با اين وصف گردنكشان را هلاك سازند ، ولى ما در زمان خود وحدت علماء را ديده كه چگونه با توجه باطنى و دعا و اخلاص خود سركشان و طاغوتيان را به زباله دان تاريخ انداخته و ريشه كن كردند و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه و سبحان اللّه و الشكر للّه ) .

95- براستى كه دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت ، و دو راه مخالف همند ، پس كسى كه دنيا را دوست داشته و پيروى كند آخرت را دشمن داشته و با آن عداوت نمايد ، و آن دو به منزله مشرق و مغرب و رونده ميان آنهاست كه هر چه به يكى نزديكتر شود از ديگرى دورتر گردد ، و آنها بعد از اين دو همشوى و هوو مى باشند ( يعنى چنانكه اكثر مردم مى كوشند كه ميان دو زن جمع كنند نتوانند دنيا و آخرت هم چنين هستند مردم غافلند از اين كه با يكديگر جمع نخواهند گرديد ) .

96- بدرستى كه دنيا هر آينه آلت مشغول شدن از آخرت و نپرداختن به آنست ، مصاحب آن از آن به عطايى و يا به ريسمانى نرسيده مگر آنكه بر او در حرصى بر آن و ولهى نسبت به آن باز مى گردد ، ( بنا بر اين هر كه آخرت خواهد بايد خود را مشغول دنيا نسازد ، كه اشتغال به دنيا آدمى را حريص كرده و از آخرت باز دارد ) .

97- براستى كه خداوند

بلند مرتبه دنيا را براى آنچه بعد از آنست آفريده ، و اهلش را در آن آزمايش كرده تا دانسته شود يا بداند كداميك آنها به حسب كردار

ص 485

فيها لنبتلى بها ، و نعمل فيها لما بعدها 3696 .

98- إنّ الدّنيا دار مني لها ( منهالها ) الفناء ، و لأهلها منها الجلاء ، و هي حلوة خضرة ، قد عجلت للطّالب ، و التبست بقلب النّاظر ، فارتحلوا عنها بأحسن ما يحضركم من الزّاد ، و لا تسألوا فيها إلّا الكفاف ، و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ 3697 .

99- إنّ الدّنيا لم تخلق لكم دار مقام ، و لا محلّ قرار ، و إنّما جعلت لكم مجازا لتزوّدوا منها الأعمال الصّالحة لدار القرار ، فكونوا منها على أوفاز ، و لا تخدعنّكم منها العاجلة ، و لا تغرّنّكم فيها الفتنة 3699 .

100- إنّ الدّنيا لا يسلم منها إلّا بالزّهد فيها ، ابتلي النّاس بها فتنة ، فما نيكوتر است ، و ما براى دنيا آفريده نشده ، و به كوشش از براى آن مأمور نگشته ايم ، و فقط ما در آن گذاشته شده ايم تا به وسيله آن آزمايش شده ، و در آن براى ما بعد آن ( قيامت ) عمل نماييم .

98- براستى كه دنيا سرايى است كه فناء براى آن و جلاء و پراكندگى از آن براى اهل آن مقدّر گشته ، و آن براى راغب شيرين سرسبز است ، بتحقيق براى خواهنده شتاب نموده ، و به قلب نگاه كننده مشتبه شده است ، پس از آن با بهترين آنچه از توشه آماده مى گردد كوچ نماييد ، و

در آن بر غير كفاف و آنچه شما را از روزى بس باشد مسئلت ننموده ، و از آن بيش از قدر كفايت طلب منماييد .

99- براستى كه دنيا براى شما سراى اقامت و جايگاه قرار آفريده نشده است ، همانا برايتان آن گذرگاهى قرار داده شده تا از آن عملهاى پسنديده براى خانه قرار توشه برگيريد ، پس از آن بر حد شتابها بوده گويا سواريد و با سرعت تمام از آن مى گذريد نعمتهاى حاضر آن شما را نفريبد ، و فتنه و آزمايش در آن شما را مغرور نسازد .

100- براستى كه دنيا احدى از آن سالم نخواهد ماند مگر با بى رغبتى در آن ،

ص 486

أخذوا منها لها أخرجوا منه و حوسبوا عليه ، و ما أخذوا منها لغيرها قدموا عليه و أقاموا فيه ، و إنّها عند ذوي العقول كالظّلّ بينا تراه سائغا حتّى قلص و زائدا حتّى نقص و قد أعذر اللّه سبحانه إليكم في النّهي عنها ، و أنذركم و حذّركم منها فأبلغ 3698 .

101- الدّنيا تسلم 2 .

102- الدّنيا تذلّ 3 .

103- الدّنيا أمد ، الآخرة أبد 4 .

104- إذا كان البقاء لا يوجد فالنّعيم زائل 4070 .

105- ما يعطي البقاء من أحبّه 9509 . مردم به سبب آن آزمايش شوند آزمايشى ، پس آنچه از آن براى آن بر گيرند از آن اخراج گشته و بر آن حساب شوند ، و آنچه از آن براى غير آن ( آخرت ) برگيرند بر آن وارد شده و در آن اقامت نمايند ، و بدرستى كه آن در نزد خردمندان مانند سايه ايست در ميان اوقاتى كه مى بينى آن را

دراز كشيده تا اين كه بهم كشيده شود ، و زياد شونده تا اين كه كم گردد ، و در حقيقت خداوند سبحان در نهى از آن عذر خود را به سوى شما بر طرف ساخته ، و شما را ترسانيده ، و از آن بر حذر داشته ، پس آنچه را بايد برساند رسانيده ( يعنى اتمام حجت كرده است ) .

101- دنيا خوار مى كند .

102- دنيا ذلّت آورد .

103- دنيا مدتى است زود گذر ، آخرت هميشگى است .

104- هرگاه بقاء يافت نشود ( و آدمى از دنيا خواهد رفت ) پس نعمت فنا پذير و زائل شونده است .

105- بقاء ( ماندن دايمى ) به كسى كه آن را دوست دارد داده نمى شود .

ص 487

106- الرّكون إلى الدّنيا مع ما يعاين من سوء تقلّبها جهل 2037 .

107- كلّ فان يسير 6838 .

108- لا ترفع من رفعته الدّنيا 10229 .

109- يا أهل الغرور ما ألهجكم بدار ، خيرها زهيد ، و شرّها عتيد ، و نعيمها مسلوب ، و مسالمها محروب ، و مالكها مملوك ، و تراثها متروك 11003 .

110- يا دنيا يا دنيا إليك عنّي ، أ بي تعرّضت أم إليّ تشوّقت ، لا حان 106- ميل و يا اعتماد به دنيا با آنچه از بدى گردش آن مشاهده مى شود جهل و نادانى است .

107- هر فانى شونده اى اندك است ( بنا بر اين نعمت اخروى بزرگ خواهد بود ) .

108- بلند مگردان كسى را كه دنيا او را بلند كرده است .

109- آى اهل غرور ( كه فريب دنيا را خورده ايد ) چه چيز شما را حريص كرده به سرايى

كه خير آن كم ، و شر آن آماده ، و نعمت آن گرفته شده ، و آشتى كننده آن شكست خورده ( كه او را برهنه كرده و بيچاره سازند ) و مالك آن مملوك ( و بنده هوا گشته ) و ميراث آن براى ديگر واگذاشته شده است .

110- ( اين فرازها در حكمت 74 نهج البلاغه از ضرار بن ضمره الضبابى نقل شده هنگامى كه بر معاويه داخل شد و او از امير المؤمنين- عليه السلام- پرسيد گفت : گواهى مى دهم همانا او را در بعض جاهائى كه عبادت مى كرد ديدم وقتى كه شب پرده هاى تاريكى گسترده و آن حضرت در محراب عبادت ايستاده ريش خود را در دست گرفته مى پيچيد مانند پيچيدن مار گزيده و گريه مى كرد مانند گريه كردن اندوه رسيده و در باره دنيا مى فرمود : ) آى دنيا آى دنيا از من دور شو ، آيا متعرض من شدى ( خود را بمن عرضه مى دارى ) به سوى من مشتاق شده ( خواهان منى ) وقت تو نزديك

ص 488

حينك ، غرّي غيري لا حاجة لي فيك ، قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة لي فيها ، فعيشك قصير ، و خطرك يسير ، و أملك حقير ، آه من قلّة الزّاد و طول الطّريق ، و بعد السّفر ، و عظم المورد 10998 .

111- يا عبيد الدّنيا ، و العاملين لها إذا كنتم في النّهار تبيعون و تشترون ، و في اللّيل على فروشكم تتقلّبون ، و تنامون و فيما بين ذلك عن الآخرة تغفلون ، و بالعمل تسوّفون ، فمتى تفكّرون في الإرشاد و تقدّمون الزّاد ،

و متى تهتمّون بأمر المعاد 10999 .

112- يا أيّها النّاس ازهدوا في الدّنيا ، فإنّ عيشها قصير ، و خيرها يسير ، نيست ( اين خيال باطل است كه من به تو دل ببندم تو بچه كسى رغبت مى كنى برو ) غير مرا فريب ده ، برايمن در تو نيازى نيست ، من تو را در حقيقت سه طلاقه كردم كه برگشتى در آن نمى باشد ( آن گاه جهت اين كه ديگر بتو رجوع نخواهم كرد بيان مى فرمايد كه داراى چنين عيبهايى هستى ) پس زندگانى تو كوتاه ، و قدر تو اندك ، و اميد تو كوچك و حقير خواهد بود ، آه از كمى توشه و درازى راه ، و دورى سفر و بزرگى جاييكه بايد وارد شد ( قبر و قيامت آن گاه معاويه گريست و گفت : خداوند ابو الحسن را رحمت كند چنين بود اى ضرار اندوه تو بر آن حضرت چگونه است گفت مانند اندوه زنى كه فرزندش را كنارش سر ببرند ) .

111- آى بندگان دنيا و كاركنان براى آن هرگاه شما در روز مى فروشيد و مى خريد ، و در شب بر فرشهاى خود غلطيده و مى خوابيد ، و در ميان آن از آخرت غافل بوده و عمل را پس اندازيد ، پس كى در ارشاد ( و رسيدن به راه راست ) فكر و انديشه كرده ، و توشه را پيش مى فرستيد و چه وقت به كار معاد اهتمام مى ورزيد 112- ( مقدارى از خطبه 233 نهج البلاغه در اين فرازها ذكر شده ) آى مردم در دنيا بى رغبت باشيد ، زيرا كه زندگانى آن كوتاه و

خيرش اندك است ، و براستى كه

ص 489

و إنّها لدار شخوص ، و محلّة تنغيص ، و إنّها لتدني الآجال ، و تقطع الآمال ، ألا و هي المتصدّية العنون ، و الجامحة الحرون ، و المانية ( المائنة ) الخئون 11001 .

113- الدّنيا تغوي 25 .

114- الدّنيا تضرّ ، الآخرة تسرّ 147 .

115- الدّنيا خسران 199 .

116- الدّنيا بالاتّفاق ، الآخرة بالاستحقاق 228 .

117- الدّنيا بالأمل 235 .

118- الدّنيا فانية 244 . آن سراى رفتن و گذر كردن و محل مكدر و تيره ساختن بوده ، و بدرستى كه آن اجلها را نزديك ساخته ، و آمال و آرزو را خواهد بريد ، آگاه باشيد دنيا به زن فاجره اى ماند كه خود را نشان داده روى گرداند ، و به اسب سركشى ماند كه هنگام حركت توقف نموده فرمان نبرد ، و وعده دهنده ايست خيانت گر و يا دروغگوى بسيار خيانت كار است .

113- دنيا گمراه مى گرداند .

114- دنيا زيان بخش ، و آخرت شاد مى گرداند .

115- دنيا زيان است .

116- دنيا به بخت و اتفاق به دست آمده ( بدون رعايت استحقاق ) و آخرت به استحقاق داده خواهد شد . ( بايد در مقابل آن كار كرد تا پاداش بدست آيد ، پوشيده نماند كه تفضلات الهى در آخرت هم بسبب استحقاق است و ثروت در دنيا هم گر چه با علل و اسباب است اما در عين حال از راه استحقاق نمى باشد ) .

117- دنيا ( سراسر ) به اميد است .

118- دنيا فنا پذير است ( بيش از چند روزى در دست انسان نمى ماند ) .

ص 490

119- الدّنيا

ظلّ زائل 318 .

120- الدّنيا سوق الخسران 396 .

121- الدّنيا مزرعة الشّرّ 401 .

122- الدّنيا ضحكة مستعبر ( مغترّ ) 403 .

123- الدّنيا دار المحن 409 .

124- الدّنيا دار الأشقياء 437 .

125- الدّنيا معبرة الآخرة 439 .

126- الدّنيا مطلّقة الأكياس 441 .

127- العاجلة منية الأرجاس 442 .

128- الفرح بالدّنيا حمق 454 . 119- دنيا سايه ايست زائل شونده و گذرا .

120- دنيا بازار زيان است ، ( زيرا كه غالبا سرمايه عمر را با متاع بى ارزش متاعهاى دنيوى معامله كنند و جز خسران چيزى عائد آنان نخواهد گرديد ) .

121- دنيا كشت زار بدى است .

122- دنيا چيزى است كه بر آن گريان ( يا صاحب ديده بصيرت و يا صاحب اندك عقلى و يا اندوهگين يا اهل عبرت و يا عابر از دنيا ) و يا فريب خورده بسيار مى خندد . ( و سرّ آن معلوم است نياز به شرح نيست ) .

123- دنيا سراى محنت هاست .

124- دنيا خانه بدبختان است .

125- دنيا گذرگاه آخرت است . ( يعنى نبايد خيلى در آن كوشيد ) .

126- دنيا طلاق داده شده زيركانست .

127- سراى عاجل دنيا آرزوى پليدان است .

128- شادمانى نسبت به دنيا احمقى است .

ص 491

129- الاغترار بالعاجلة خرق 455 .

130- الدّنيا تغرّ ، و تضرّ ، و تمرّ 513 .

131- الدّنيا محلّ الآفات 576 .

قسمت چهارم

132- المواصل للدّنيا مقطوع 628 .

133- الدّنيا منية الأشقياء 694 .

134- العاجلة غرور الحمقى 896 .

135- الدّنيا مصرع العقول 921 .

136- الدّنيا محلّ الغير 1027 .

137- الدّنيا دار المحنة 1097 .

138- الدّنيا غنيمة الحمقى 1110 .

139- الاشتغال بالفائت يضيّع الوقت 1200 . 129- مغرور شدن به دنيا كم

خردى است .

130- دنيا فريب دهد ، و زيان مى رساند ، و مى گذرد .

131- دنيا محل آفت هاست .

132- چسبنده به دنيا بريده شده است ( يا از دنيا و يا از خدا ) .

133- دنيا آرزوى بدبختان است .

134- دنيا فريب ( و يا فريب دهنده ) كم عقلان است .

135- دنيا جاى لغزيدن و افتادن عقلهاست .

136- دنيا محل تغيير و تحول هاست ، ( پس بايد در مشكلات صبور بود ) .

137- دنيا سراى محنت و رنجهاست .

138- دنيا غنيمت كم عقلان است .

139- اشتغال به مطالب دنيويّه كه از دست رود تضييع وقت است .

ص 492

140- الرّغبة في الدّنيا توجب المقت 1201 .

141- الدّنيا كيوم مضى ، و شهر انقضى 1205 .

142- الدّنيا دار الغرباء ، و موطن الأشقياء 1206 .

143- الوله بالدّنيا أعظم فتنة 1210 .

144- الدّولة كما تقبل تدبر 1226 .

145- الدّنيا كما تجبر تكسر 1227 .

146- أسباب الدّنيا منقطعة ، و عواريها مرتجعة 1365 .

147- الدّنيا حلم ، و الاغترار بها ندم 1384 .

148- الدّنيا سمّ يأكله ( اكله ) من لا يعرفه 1411 .

149- الدّنيا معدن الشّرّ ، و محلّ الغرور 1473 . 140- رغبت در دنيا موجب دشمنى است .

141- دنيا مانند روزيست كه رفته ، و ماهى است كه بسر آمده باشد .

142- دنيا خانه غريبان و وطن بدبختان است .

143- شيفته شدن به دنيا عظيم ترين فتنه است .

144- ثروت دنيا ( و آنچه از مال متداول بين مردم است ) چنانكه رو مى كند پشت مى نمايد .

145- دنيا همان طورى كه اصلاح شكستگى مى كند مى شكند .

146- اسباب و وسيله هاى امور دنيا منقطع و عاريه هاى آن ( مانند

مال و ثروت و مقام و . . . كه مدتى نزد انسان است بعد به ديگرى منتقل مى گردد ) برگشت كننده است .

147- دنيا خوابى است ، و فريفته شدن به آن پشيمانى است .

148- دنيا زهر و سمّ است ، كسى آن را مى خورد كه نمى شناسد آن را .

149- دنيا كان بدى و جايگاه فريب است .

ص 493

150- إن عقلت أمرك ، أو أصبت معرفة نفسك فأعرض عن الدّنيا ، و ازهد فيها ، فإنّها دار الأشقياء ، و ليست بدار السّعداء ، بهجتها زور ، و زينتها غرور ، و سحائبها متقشّعة ، و مواهبها مرتجعة 3733 .

151- إن كنتم للنّعيم طالبين فأعتقوا أنفسكم من دار الشّقاء 3745 .

152- إن كنتم تحبّون اللّه فأخرجوا من قلوبكم حبّ الدّنيا 3747 .

153- إن جعلت دنياك تبعا لدينك أحرزت دينك و دنياك ، و كنت في الآخرة من الفائزين 3751 .

154- إنّي طلّقت الدّنيا ثلاثا بتاتا لا رجعة لي فيها ، و ألقيت حبلها على غاربها 3782 . 150- اگر كار خود را در يافته يا به شناخت نفس خود رسيده اى پس از دنيا اعراض كرده و در آن بى رغبت باش ، زيرا كه آن سراى بدبختان بوده ، و خانه نيكبختان نمى باشد ، طراوت و نيكويى آن دروغ ، و آرايشش فريب و ابرهاى آن پراكنده ، و بخششهايش برگردنده و باز گرفتنى است .

151- اگر شما طالب نعمت ( اخروى ) هستيد پس نفسهاى خود را از سراى بدبختى آزاد سازيد .

152- اگر شما چنين هستيد كه خدا را دوست داريد پس از دلهاى خود دوستى دنيا را بيرون سازيد .

153- اگر دنيايت

را پيرو دينت قرار دهى دين و دنيايت را جمع نمودى . ( يعنى هر دو را حفظ كردى ) و در آخرت از پيروزمندان خواهى بود .

154- براستى كه من دنيا را سه طلاقه نمودم طلاق بائنى كه براى من در آن بازگشتى نيست ، و من ريسمان آن را بر دوش آن انداختم . ( كنايه از اين است كه هرگز من نزديك آن نشده ، و هرگز نزديك آن نخواهم شد ، و لذا مى گويد من ريسمان آن را به گردنش انداختم ، يعنى هر جا مى خواهد برود ديگر بآن كارى ندارم ) .

ص 494

155- إنّك إن أقبلت إلى الدّنيا أدبرت 3798 .

156- إنّك إن أدبرت عن الدّنيا أقبلت 3799 .

157- إنّك لن ( لم ) تخلق للدّنيا فازهد فيها و أعرض عنها 3811 .

158- إنّك إن عملت للدّنيا خسرت صفقتك 3817 .

159- إنّك لن تلقى اللّه سبحانه بعمل أضرّ عليك من حبّ الدّنيا 3818 .

160- إنّكم إن رغبتم في الدّنيا أفنيتم أعماركم فيما لا تبقون له و لا يبقى لكم 3848 .

161- إنّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه 3865 . 155- براستى كه اگر تو به دنيا اقبال كنى دنيا پشت خواهد نمود . ( و يا بر سعادت پشت خواهى نمود ) .

156- براستى كه اگر تو از دنيا پشت بگردانى رو خواهد آورد . ( و يا به نيكبختى رو خواهى كرد ) .

157- براستى كه تو براى دنيا آفريده نشده و يا هرگز براى دنيا خلق نگشته اى ، پس در آن بى رغبت بوده ، و از آن رو بگردان .

158- براستى تو اگر براى دنيا

كار كنى معامله ات زيان كرده است .

159- براستى كه تو هرگز خداى سبحان را با عملى ملاقات نخواهى كرد كه بر تو از دوستى دنيا زيانبارتر باشد .

160- بدرستى كه شما اگر در دنيا رغبت نماييد ، عمرهاى خود را در چيزى فانى مى كنيد كه نه شما براى آن باقى مانده و نه آن براى شما .

161- جز اين نيست دنيا دامى است كه در آن كسى واقع مى شود كه آن را نمى شناسد .

ص 495

162- إنّما الدّنيا أحوال مختلفة ، و تارات متصرّفة ، و أغراض مستهدفة 3866 .

163- إنّما الدّنيا جيفة ، و المتواخون عليها أشباه الكلاب ، فلا تمنعهم أخوّتهم لها من التّهارش عليها 3881 .

164- إنّما أهل الدّنيا كلاب عاوية ، و سباع ضارية ، يهرّ بعضها بعضا ، و يأكل عزيزها ذليلها ، و يقهر كبيرها صغيرها ، نعم معقّلة ، و أخرى مهملة ، قد أضلّت عقولها ، و ركبت مجهولها 3882 .

165- إنّما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى باليسير يؤمرون 3885 .

166- إنّما الدّنيا متاع أيّام قلائل ، ثمّ تزول كما يزول السّراب و تقثع كما 162- جز اين نيست كه دنيا حالاتى است مختلف ، و زمانهاى بريده شده ، و نشانه هاى نصب شده ( از براى تيرهاى مصائب ) مى باشد .

163- جز اين نيست كه دنيا مردارى است ، و عده اى كه بر سر آن برادر يكديگر شده اند مانند سگهايند ، و برادريشان در باره آن آنها را از دريدن و گزيدن يكديگر بر سر آن باز ندارد .

164- جز اين نيست كه اهل دنيا سگهاى فرياد كننده ، و درندگان شكارى هستند كه بعضى از

آنها بعض ديگر را به صدا در آورد ، و عزيزشان ذليلشان را خورده ، و بزرگشان بر كوچك خود غلبه مى كند ، شترانيند زانو بسته شده ، و پاره ديگر باز گذاشته شده ، در حقيقت خردهاى خويش را گم كرده و يا ضايع كرده اند ، و به مجهول خود سوار و يا مرتكب امورى بوده كه نسبت به صلاح و فساد آنها نادان خواهند بود .

165- جز اين نيست كه شما مانند سوارانى هستيد ايستاده و آماده كه ندانند چه وقت مأمور به رفتن خواهند شد .

166- جز اين نيست كه دنيا متاع روزهاى اندك بوده كه مانند سراب ( شوره زار

ص 496

يقثع السّحاب 3890 .

167- إنّما حظّ أحدكم من الأرض ذات الطّول و العرض قيد قدّه متعفّرا على خدّه 3896 .

168- إنّما الدّنيا دار ممرّ ، و الآخرة دار مستقرّ ، فخذوا من ممرّكم لمستقرّكم ، و لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم 3898 .

169- إنّما مثل من خبر ( خير ) الدّنيا كمثل قوم سفر ، نبا بهم منزل جديب ، فأمّوا منزلا خصيبا ، و جنابا مريعا ، فاحتملوا وعثاء الطّريق ، و خشونة السّفر ، و جشوبة المطعم ليأتوا سعة دارهم ، و محلّ قرارهم 3899 . و جائى از بيابان كه از دور آب نما باشد ) زائل شود و پراكنده خواهد گرديد چنانكه ابر گشوده شود .

167- جز اين نيست كه بهره و نصيب يكى از شما از زمين داراى طول و عرض به اندازه قدّ او در حالى كه بر گونه خويش در خاك غلطيده باشد . ( يعنى بهره هر كس به همان مقداريست كه

در آن دفن مى شود و بر او خاك مى ريزند ، پس نبايد به دنيا دل بست و حريص شد ) .

168- جز اين نيست كه دنيا سراى گذرگاه ، و آخرت خانه قرار گاه است ، پس از گذرگاه خود براى قرارگاه خويش فرا گيريد ، و پرده هاى خود را در نزد كسى كه اسرار شما را مى داند مدريد و پاره نسازيد ، ( يعنى به فكر آخرت بوده دنيا را خانه معصيت قرار ندهيد ) .

169- جز اين نيست كه مثل كسى كه دنيا را دانسته و يا آزمايش نموده مثل قومى است مسافر ، كه منزل بى آب و علف موافق طبع آنها نبوده ، قصد منزل پر گياه و فضاى خوش آب و هوا را نموده ، آن گاه براى آنكه به خانه وسيع و آسايشگاه خود رسند زحمت راه ، و مشقت و سختى مسافرت ، و درشتى خوراك را بر عهده گرفته و بر خود هموار سازند .

ص 497

170- إنّما المرء ( في الدّنيا ) غرض تنتضله المنايا و نهب تبادره المصائب و الحوادث 3903 .

171- آفة النّفس الوله بالدّنيا 3926 .

172- إذا أقبلت الدّنيا على عبد كسته محاسن غيره ، و إذا أدبرت عنه سلبته محاسنه 4126 .

173- إذا فاتك من الدّنيا شي ء فلا تحزن ، و إذا أحسنت فلا تمنن 4134 .

174- بالفناء تختم الدّنيا 4248 .

175- بإيثار حبّ العاجلة صار من صار إلى سوء الآجلة 4314 .

176- بئست الدّار الدّنيا 4420 . 170- جز اين نيست ، آدمى در دنيا نشانه ايست كه مرگ ها در زدن آن مسابقه گذاشته اند ، و غنيمت و مركز تاراجى است كه

مصيبت ها و حوادث به آن پيشى گيرند .

171- آفت نفس شيفتگى نسبت به دنياست .

172- هرگاه دنيا بر بنده اى رو آورد نيكوييهاى غيرش را بر او بپوشاند ( يعنى اگر خود او هم خوبى نداشته باشد اقبال دنيا خوبيهاى ديگران را به او نسبت دهد ) ، و چون از او پشت گرداند نيكوييهايش را از او سلب كند .

173- هرگاه از دنيا چيزى از دست تو رفت محزون مباش ، و چون احسان نمودى منّت مگذار .

174- به فناء و نيستى دنيا ختم مى شود ( پس به آن دل مبند ) .

175- با برگزيدن دوستى دنيا ، رفته است كسى كه بسوى بدى آخرت رفته است . ( يعنى راه بدى رفته و بد راهى را برگزيده است ) .

176- بد خانه ايست دنيا ( زيرا كه آدمى را از آخرت باز مى دارد ) .

ص 498

177- بئس الاختيار التّعوّض بما يفنى عمّا يبقى 4421 .

178- بقاؤكم إلى فناء ، و فناؤكم إلى بقاء 4454 .

179- بيعوا ما يفنى بما يبقى ، و تعوّضوا بنعيم الآخرة عن شقاء الدّنيا 4455 .

180- تعزّ عن الشّي ء إذا منعته بقلّة ما يصحبك إذا أوتيته 4555 .

181- ثمرة الوله بالدّنيا عظيم المحنة 4611 .

182- جار الدّنيا محروب ، و موفورها منكوب 4738 .

183- جود الدّنيا فناء ، و راحتها عناء ، و سلامتها عطب و مواهبها سبب 4739 . 177- بد برگزيدنى است عوض گرفتن آنچه فانى مى شود از آنچه باقى مى ماند .

178- باقى بودن شما بسوى نيستى ، و فنايتان بجانب باقى بودن خواهد بود . ( يعنى شما از اين دنيا خواهيد رفت و بعد از رفتن به

حيات ابدى خواهيد رسيد ) .

179- آنچه را كه فانى شدنى است به آنچه باقى خواهد ماند فروخته ، و نعمت آخرت را به جاى بدبختى و سختى و دشوارى دنيا عوض بگيريد .

180- هرگاه در دنيا از چيزى منع شوى ( و از نعمتى محروم شدى ) خود را تسلّى ده به اين كه اگر داده شده بودى مدّت كمى همراه تو بود ( و چنان نيست كه هميشه همراه تو باشد ، پس ناراحتى ندارد گويا داراى نعمت بودى و از دستت رفته است ) .

181- ميوه شيفتگى به دنيا رنج و محنت بزرگ است .

182- پناه آورنده به دنيا ( يا كسى كه دنيا او را پناه داده است ) ربوده شده ( از او مال او ) ، و بهره تامّ از آن ( يا كسى كه بهره او از آن تمام باشد ) منكوب خواهد بود .

183- جود و بخشش دنيا نيستى ، و آسايش آن رنج ، و سلامت آن هلاكت ،

ص 499

184- حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة 4868 .

185- حبّ الدّنيا رأس الفتن و أصل المحن 4870 .

186- حبّ الدّنيا يوجب الطّمع 4872 .

187- حبّ الدّنيا يفسد العقل ، و يهمّ القلب ، عن سماع الحكمة ، و يوجب أليم العقاب 4878 .

188- حلاوة الدّنيا توجب مرارة الآخرة و سوء العقبى 4881 .

189- حلو الدّنيا صبر ، و غذاؤها سمام ، و أسبابها رمام 4886 .

190- حيّ الدّنيا بعرض موت ، و صحيحها عرض الأسقام ، و دريئة الحمام 4887 . و بخششهايش ربوده شده است .

قسمت پنجم

184- دوستى دنيا رأس هر گناه و منشأ هر خطايى است

، ( علامه بزرگوار خوانسارى فرموده : احتمال مى رود «حبّ الدّينار» باشد بنا بر اين روايت چنين خوانده مى شود «حبّ الدّينار أسّ كلّ خطيئة» دوستى دينار و طلا اساس هر گناهى است .

185- دوستى دنيا سر فتنه ها و ريشه و بيخ محنت ها خواهد بود . ( احتمال بالا در اين روايت هم مى رود ) .

186- دوستى دنيا سبب طمع خواهد شد .

187- دوستى دنيا عقل را فاسد نموده ، و قلب را از شنيدن حكمت ( علم راست و درست ) كر كرده ، و سبب عذاب دردناك خواهد شد .

188- شيرينى دنيا موجب تلخى آخرت و بدى آن سرا خواهد شد .

189- شيرينى دنيا دواى تلخ ، و غذاى آن زهر ، و اسباب آن پاره هاى ريسمان پوسيده است .

190- زنده دنيا در معرض مرگ ، و تندرست آن نشانه بيماريها و هدف تيرهاى

ص 500

191- حكم على أهل الدّنيا بالشّقاء ، و الفناء ، و الدّمار ، و البوار 4932 .

192- حفّت الدّنيا بالشّهوات ، و تحبّبت بالعاجلة ، و تزيّنت بالغرور و تحلّت بالآمال 4935 .

193- حاربوا أنفسكم على الدّنيا ، و اصرفوها عنها ، فإنّها سريعة الزّوال ، كثيرة الزّلزال ، و شيكة الانتقال 4936 .

194- حكم على مكثري أهل الدّنيا بالفاقة ، و أعين من غني عنها بالرّاحة 4938 .

195- خير الدّنيا حسرة ، و شرّها ندم 4963 .

196- خير الدّنيا زهيد ، و شرّها عتيد 5006 . قضاء و قدر مرگ خواهد بود .

191- بر اهل دنيا ( يعنى كسانى كه شيفته دنيايند و آخرت را واگذاشته اند از جانب خدا ) به بدبختى و نيستى و ريشه در آمدن

و هلاكت حكم گرديده است .

192- دنيا به خواهشها پيچيده و فرو گرفته شده ، و به لذت هاى حاضر دوستى كرده ، و بفريب آراسته گشته ، و به اميدها زيور گرفته است .

193- با نفسهاى خود بر سر دنيا بجنگيد ، و آن را از دنيا برگردانيد زيرا كه دنيا زود گذر ، حركت و بلايش بسيار ، و سريع الانتقال است .

194- بر ثروتمندان و زياد مالداران اهل دنيا به نياز حكم داده شده ، و بر كسى كه از آن بى نياز گشته به راحتى و آسايش كمك شده است .

195- خير دنيا حسرت ، و شرّ آن پشيمانى خواهد بود . ( يعنى در آخرت آدمى حسرت خورد كه چرا بيشتر انجام نداده و يا در وقت خروج از دنيا كه از اموال و املاك جدا مى شود حسرت خواهد خورد ، و پشيمانى شرّ روشن است ) .

196- خير دنيا اندك و شرّ آن آماده است .

ص 501

197- خذ ممّا لا يبقى لك لما يبقى لك و لا يفارقك 5041 .

198- خذ من قليل الدّنيا ما يكفيك ، و دع من كثيرها ما يطغيك 5044 .

199- خذ من الدّنيا ما أتاك ، و تولّ عمّا تولّى منها عنك فإن لم تفعل فأجمل في الطّلب 5050 .

200- خلطة أبناء الدّنيا رأس البلوى و فساد التّقوى 5060 .

201- خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين ، و تضعف اليقين 5072 .

202- خطر الدّنيا يسير ، و حاصلها حقير ، و بهجتها زور ، و مواهبها غرور 5074 .

203- خاب رجاؤه و مطلبه من كانت الدّنيا أمله و أربه 5086 . 197- از آنچه براى تو باقى

نمى ماند ( دنيا ) براى آنچه برايت باقى مى ماند و از تو جدا نمى گردد فراگير .

198- از اندك دنيا آنچه را كه بس باشد تو را فرا گرفته ، و از بسيار آن كه تو را ياغى نمايد واگذار .

199- از دنيا آنچه تو را بيايد فرا گير ، و از آنچه از آن از تو رو بگرداند رو بگردان ، پس اگر چنين نكنى در طلب اجمال نما ( يعنى اعتدال را مراعات كن ) .

200- آميزش فرزندان دنيا ( و كسانى كه به دنيا حريص اند ) سر بلا و فساد تقوا خواهد بود .

201- آميزش فرزندان دنيا دين را عيبناك ساخته و يقين را ضعيف مى گرداند .

202- قدر دنيا اندك ، و حاصل آن حقير و پست ، و شادمانيش باطل ، و بخششهاى آن فريب خواهد بود .

203- اميد و مطلب و مقصود او نااميد شده كسى كه دنيا آرزو و حاجت او باشد . ( و يا نااميد باد كسى كه چنين باشد ) .

ص 502

204- دار بالبلاء محفوفة ، و بالغدر موصوفة ( معروفة ) ، لا تدوم أحوالها ، و لا يسلم نزّالها 5124 .

205- دار هانت على ربّها ، فخلط حلالها بحرامها ، و خيرها بشرّها ، و حلوها بمرّها 5125 .

206- دار الفناء مقيل العاصين و محلّ الأشقياء و المعتدين ( المبعدين ، المتعدّين ) 5127 .

207- دعاكم اللّه سبحانه إلى دار البقاء ، و قرارة الخلود ، و النّعماء ، و مجاورة الأنبياء و السّعداء ، فعصيتم ، و أعرضتم ، و دعتكم الدّنيا إلى قرارة الشّقاء و محلّ الفناء و أنواع البلاء و العناء فأطعتم

و بادرتم و أسرعتم 5158 . 204- سرايى است كه به بلاء فرو گرفته شده و به بى وفايى معروف و يا توصيف گشته ، احوال آن پاينده نبوده ، و فرود آيندگان آن سالم نخواهند ماند .

205- ( دنيا ) خانه ايست كه خوار است نزد صاحبش ( و بى قدر و منزلت است نزد پروردگار ) حلال آن را به حرام آن و خوبش را به بدش ، و شيرين آن را به تلخ آن آميخته نموده است ( بنا بر اين دنيا سرايى است كه چند روزى براى آزمايش پديد آمده تا نيك و بد از هم جدا شوند ) .

206- خانه فنا پذير خوابگاه گنهكاران و جايگاه بدبختان و تبعيد شدگان و يا از حدّ در گذرندگانست .

207- خداوند سبحان شما را بسوى سراى جاويد و قرار گاه هميشگى و نعمت و مجاورت و همسايگى پيمبران و نيكبختان دعوت نموده شما نافرمانى كرده و اعراض نموديد ، و اما دنيا شما را به جايگاه بدبختى و محل فنا و نيستى و انواع بلا و رنج و زحمت خوانده پيروى نموده و پيشى گرفته و شتاب كرديد .

ص 503

208- ذكر الدّنيا أدوأ الأدواء 5176 .

209- ذلّ الدّنيا عزّ الآخرة 5181 .

210- ذر ما قلّ لما كثر و ما ضاق لما اتّسع 5185 .

211- رأس الآفات الوله بالدّنيا 5264 .

212- ربّ ناصح من الدّنيا عندك متّهم 5355 .

213- ربّ صادق من خير ( خبر ) الدّنيا عندك مكذّب 5357 .

214- ربّ محذور من الدّنيا عندك غير محتسب 5358 .

215- رغبتك في المستحيل جهل 5384 .

216- رضاك بالدّنيا من سوء اختيارك و شقاء جدّك 5413 .

208- ياد دنيا بدترين دردها و بيماريهاست .

209- خوارى دنيا عزّت آخرت است . ( يعنى كسى كه دنيا را خوار دارد و يا به حسب ظاهر خداوند از دنيا به او چيزى نداده ، اين كار سبب خواهد شد كه در آخرت خداوند او را عزيز دارد ) .

210- آنچه را اندك است براى آنچه بسيار است و آنچه را تنك است براى آنچه وسيع

خواهد بود ( دنيا و آخرت ) واگذار .

211- سر آفت ها و سبب آنها شيفتگى به دنياست .

212- بسا نصيحت كننده از دنيا كه در نزد تو متهم است .

213- بسا راستگويى از خير دنيا ( و يا از خبر دنيا به بدى ) كه در نزد تو دروغگو پنداشته شده است .

214- بسا حذر كرده شده از دنيا كه در نزد تو در شمار نيايد . ( يعنى بايد از آن دورى نمود و كناره گرفت ولى مردم بى تفاوت باشند ) .

215- ميل و رغبت تو در تغيير يابنده ( دنيا و مراتب آن ) نادانى است .

216- رضا و خوشنودى تو به دنيا از بدى گزينش و بدبختى تست .

ص 504

217- زيادة الدّنيا تفسد الآخرة 5490 .

218- زخارف الدّنيا تفسد العقول الضّعيفة 5494 .

219- سبب الشّقاء حبّ الدّنيا 5516 .

220- سبب فساد العقل حبّ الدّنيا 5543 .

221- سلطان الدّنيا ذلّ ، و علوها سفل 5570 .

222- سرور الدّنيا غرور ، و متاعها ثبور 5576 .

223- سكون النّفس إلى الدّنيا من أعظم الغرور 5650 .

224- شرّ المحن حبّ الدّنيا 5721 .

225- شرّ الفتن محبّة الدّنيا 5747 . 217- زيادتى دنيا آخرت را فاسد مى نمايد ، چون غالبا از حرام

مصون نبوده و آدمى را شيفته مى نمايد .

218- آرايشهاى دنيا عقلهاى ضعيف را فاسد مى نمايد . ( اما عقلهاى قوى فريب داده نشوند چون دنائت و پستى دنيا را درك كرده اند ) .

219- سبب بدبختى دوستى دنياست ( به نحوى كه آدمى را از آخرت باز دارد ) .

220- سبب تباهى عقل دوستى دنياست .

221- سلطنت دنيا خوارى ، و بلندى آن پستى است .

222- شادمانى دنيا فريب ، و متاع آن هلاكت است .

223- آرام گرفتن نفس بدنيا از بزرگترين فريب است ، ( زيرا كه دنيا رهگذر و بى ارزش خواهد بود ) .

224- بدترين محنت ها دوستى دنياست .

225- بدترين فتنه ها دوستى دنياست .

ص 505

226- صحّة الدّنيا أسقام ، و لذّاتها آلام 5811 .

227- صار الفسوق في الدّنيا ( النّاس ) نسبا ، و العفاف عجبا ، و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا 5862 .

228- طلاق الدّنيا مهر الجنّة 5989 .

229- طلب الدّنيا رأس الفتنة 5990 .

230- طالب الدّنيا بالدّين معاقب مذموم 5994 .

231- طلب الجمع بين الدّنيا و الآخرة من خداع النّفس 5995 .

232- طالب الدّنيا تفوته الآخرة ، و يدركه الموت حتّى يأخذه بغتة ( بعنفه ) ، و لا يدرك من الدّنيا إلّا ما قسّم له 6015 . 226- درستى و صحت دنيا بيماريها ، و لذت هاى آن دردهاست .

227- نافرمانى و گناه در دنيا ( يا در ميان مردم ) نسب ، و باز ايستادن از حرام و پاكدامنى عجب و شگفت انگيز گرديده ، و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده شده است ( راستى جاى تعجب خواهد بود ) .

228- طلاق دنيا كابين بهشت است .

229- طلب كردن دنيا

سر فتنه است .

230- طلب كننده دنيا بدين ( و كسى كه براى دنيا بدين ضرر زند ) معاقب نكوهيده است .

231- طلب جمع كردن ميان دنيا و آخرت از حيله و مكر نفس است . ( يعنى اين دو با هم جمع نخواهند شد ) .

232- طلب كننده دنيا آخرت از او فوت شده و مرگ او را درك نموده تا او را ناگهان بگيرد يا گلوى او را بگيرد و از دنيا دريافت نمى نمايد مگر آنچه قسمت او خواهد شد .

ص 506

233- ظفر بفرحة البشرى من أعرض عن زخارف الدّنيا 6052 .

234- عجبت لعامر دار الفناء ، و تارك دار البقاء 6251 .

235- عبد الدّنيا مؤبّد الفتنة و البلاء 6304 .

236- غاية الدّنيا الفناء 6352 .

237- غرور الدّنيا يصرع 6387 .

238- غرّي يا دنيا من جهل حيلك ، و خفي عليه حبائل كيدك 6413 .

239- و قال- عليه السّلام- في وصف الدّنيا : غرّارة ، غرور ما فيها ، فانية فان من عليها 6419 .

240- غرّارة ، ضرّارة ، حائلة ، زائلة ، بائدة ، نافدة 6426 . 233- به شادمانى مژده ( دخول بهشت ) پيروزى يافته كسى كه از زخارف و زينت هاى دنيا رو بگرداند .

234- من از آباد كننده سراى نيستى ( دنيا ) و ترك كننده سراى جاويد ( آخرت ) تعجب دارم .

235- بنده دنيا دائم در فتنه و بلاء است .

236- پايان و عاقبت دنيا فانى شدن است .

237- فريب دنيا ( آدمى را در هلاكت ) مى اندازد .

238- اى دنيا كسى را فريب ده كه حيله هاى تو را نداند ، و دامهاى مكر تو بر او

پنهان باشد .

239- حضرت در وصف دنيا فرموده : فريب دهنده است ، فريب خواهد بود آنچه در آنست ، نيست شونده است ، فانى شونده خواهد بود هر كه بر آنست .

240- ( دنيا ) سخت فريب دهنده ، سخت زيان رساننده ، تغيير يابنده ، زائل شونده ، هلاك شونده ، تمام شونده است .

قسمت ششم

ص 507

241- غذاء الدّنيا سمام ، و أسبابها رمام 6428 .

242- في العزوف عن الدّنيا درك النّجاح 6448 .

243- في تصاريف الدّنيا اعتبار 6453 .

244- في الدّنيا عمل ، و لا حساب 6493 .

245- في الدّنيا رغبة الأشقياء 6503 .

246- قد يتفاصل المتواصلان ( المتفاصلان ) ، و يشتّ جمع الأليفين 6461 .

247- قد أمرّ من الدّنيا ما كان حلوا ، و كدر منها ما كان صفوا 6694 .

248- قد تزيّنت الدّنيا بغرورها ، و غرّت بزينتها 6696 . 241- غذا و خورش دنيا سم و زهرها ، و اسباب آن ريسمان كهنه هاست . ( يعنى هميشه در شرف گسستن و بريدن خواهد بود ) .

242- در بازگشت و پشت كردن به دنياست درك پيروزى .

243- در تغييرهاى دنيا عبرت گرفتنى است .

244- در دنيا عمل است و حسابى نيست ( بلكه حساب در آخرت مى باشد ) .

245- در دنيا رغبت بدبختان است .

246- گاهى دو بهم پيوسته از يكديگر جدا شده ، و دو جمعيت به يكديگر خو گرفته ، پراكنده مى گردند ( پس نبايد فريب اين دنيا را خورد و نبايد به آن دل بست ) .

247- در حقيقت از دنيا آنچه شيرين بوده تلخ گشته ، و آنچه صاف بود تيره و مكدر شده

است .

248- در حقيقت دنيا به فريب خود آراسته شده ، و به آرايش خود فريب داده است .

ص 508

249- قليل الدّنيا يذهب بكثير الآخرة 6795 .

250- قليل الدّنيا لا يدوم بقائه ، و كثيرها لا يؤمن بلاؤه 6812 .

251- قوام الدّنيا بأربع : عالم يعمل بعلمه ، و جاهل لا يستنكف أن يتعلّم ، و غنيّ يجود بماله على الفقراء ، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه فإذا لم يعمل العالم بعلمه ، استنكف الجاهل أن يتعلّم ، و إذا بخل الغنيّ بماله باع الفقير آخرته بدنياه 6818 .

252- كلّ جمع إلى شتات 6851 .

253- كلّ أرباح الدّنيا خسران 6858 . 249- كم دنيا بسيار آخرت را از بين مى برد .

250- اندك دنيا بقايش پاينده نمى ماند ، و بسيار آن از بلايش ايمنى نيست ( بلكه منشأ بلاهاى گوناگون خواهد بود ) .

251- نظام دنيا به چهار چيز است : عالمى كه به علم خود عمل كند ، و جاهلى كه ننگ نداشته باشد از اين كه بياموزد ، و ثروتمندى كه بر فقراء از مالش بخشش نمايد ، و فقيرى كه آخرت خود را به دنيايش نفروشد ، پس زمانى كه عالم به علمش عمل ننمود ، جاهل استنكاف كند از اين كه ياد گيرد ، و چون ثروتمند به مال خود بخل ورزد ، فقير آخرت خويش را به دنيايش مى فروشد . ( از اين روايت استفاده مى شود كه خداوند صلاح دانسته نظام دنيا را با اين چهار صنف بر قرار سازد ، بنا بر اين مساواتى كه بعضى مى كوشند آن را بر قرار سازند غلط خواهد بود ، و پوشيده نماند

كه اين روايت در خصال و كتب ديگر نوع ديگر ذكر شده است ) .

252- هر جمعيتى بسوى پراكندگى است . ( يعنى دنيا به چنين حالتى منتهى مى شود ) .

253- همه سودهاى دنيا زيان است .

ص 509

254- كلّ ماض فكأن لم يكن 6860 .

255- كلّ يسار الدّنيا إعسار 6901 .

256- كلّ مؤن الدّنيا خفيفة على القانع و العفيف 6904 .

257- كلّ شي ء من الدّنيا سماعه أعظم من عيانه 6908 .

258- كلّ أحوال الدّنيا زلزال ، و ملكها سلب و انتقال 6916 .

259- كلّ مدّة من الدّنيا إلى انتهاء ، و كلّ حيّ فيها إلى ممات و فناء 6920 .

260- كم من واثق بالدّنيا قد فجعته 6947 .

261- كم من ذي طمأنينة إلى الدّنيا قد صرعته 6948 . 254- هر گذشته اى ( همچون دنيا ) گويا نبوده است ( يعنى به منزله آنست ) .

255- هر آسانى ( و توانگرى ) دنيا سختى ( و درويشى ) است .

256- همه مؤنه ها ( و زحمات دنيا و مخارج آن ) بر قناعت كننده و پارسا سبك خواهد بود .

257- هر چيزى از دنيا شنيدنش بزرگتر باشد از ديدنش ( چون در وصف چيزى بشر شيفته آن شود ولى وقتى ببيند ملاحظه مى نمايد كه آن گونه كه خيال مى كرده نبوده است ) .

258- همه حالات دنيا حركت و جنبش است ، و ملك آن ربودن و انتقال خواهد بود .

259- هر مدتى از دنيا ( از فراخى و تنگى ) بسوى انتهايى است ( يعنى بقاء ندارد ) ، و هر زنده اى در آن بسوى مردن و فناء خواهد بود .

260- بسا اعتماد كننده به دنيا كه

در حقيقت دنيا او را دردناك ساخته است .

261- بسا آرام بخشى به سبب دنيا كه در حقيقت دنيا او را هلاك كرده باشد .

ص 510

262- كم ذي أبّهة جعلته الدّنيا حقيرا 6949 .

263- كم ذي عزّة ردّته الدّنيا ذليلا 6950 .

264- كفى مخبرا عمّا بقي من الدّنيا ما مضى منها 7057 .

265- كثرة الدّنيا قلّة ، و عزّها ذلّة ، و زخارفها مضلّة ، و مواهبها فتنة 7125 .

266- كن في الدّنيا ببدنك ، و في الآخرة بقلبك و عملك 7164 .

267- كن آنس ما تكون بالدّنيا أحذر ما تكون منها 7169 .

268- كونوا عن الدّنيا نزّاها ، و إلى الآخرة ولّاها 7190 .

269- كونوا ممّن عرف فناء الدّنيا فزهد فيها و علم بقاء الآخرة فعمل لها 7191 . 262- بسا صاحب عظمت و بزرگى كه دنيا او را كوچك قرار داده است .

263- بسا صاحب عزتى كه دنيا او را به خوارى برگرداند .

264- براى آنچه از دنيا باقى مانده به عنوان مخبر آنچه از آن گذشته است كفايت مى كند ( يعنى تمام حالات دنيا يك رقم است پس بايد از دنيا پند گرفت ) .

265- بسيارى دنيا كمى است ( چون در مقابل بهره اخروى قرار گرفته ) و عزتش ذلت و خوارى ، و زخارف آن گمراه كننده ، و بخششهايش فتنه است .

266- در دنيا به بدن خود و در آخرت به دل و عملت باش .

267- ( از نامه هاى حضرت است به سلمان فارسى- رحمه اللّه- بعد از آنكه دنيا را به مار مثل مى زند فرازهايى دارد چنانكه در نهج البلاغه كتاب 68 ديده مى شود آن گاه مى فرمايد :

) و هر زمان انس و خوى تو به دنيا بيشتر است از آن هراسان تر باش .

268- از دنيا پاكان و پاكيزه دامنان ، و بسوى آخرت شيفتگان باشيد .

269- از كسانى باشيد كه فناء و نيستى دنيا را شناخته پس در آن بى رغبت

ص 511

270- كونوا قوما علموا أنّ الدّنيا ليست بدارهم فاستبدلوا 7193 .

271- كونوا من أبناء الآخرة ، و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإنّ كلّ ولد سيلحق بأمّه يوم القيامة 7194 .

272- كلّما ازداد المرء بالدّنيا شغلا و زاد بها ولها أوردته المسالك و أوقعته في المهالك 7200 .

273- كلّما لا ينفع يضرّ ، و الدّنيا مع حلاوتها تمرّ ، و الفقر مع الغنى باللّه لا يضرّ 7201 .

274- كلّما فاتك من الدّنيا شي ء فهو غنيمة 7207 .

275- كما أنّ الشّمس و اللّيل لا يجتمعان كذلك حبّ اللّه و حبّ الدّنيا لا يجتمعان 7219 . گشته اند و بقاء و هستى آخرت را دانسته پس براى آن عمل نموده است .

270- از دسته جمعيتى باشيد كه فهميده اند دنيا سراى آنها نيست پس ( آن را به سراى جاويد آخرت ) بدل نموده اند .

271- از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد زيرا كه هر فرزندى بزودى به مادر خود روز قيامت ملحق مى شود .

272- هر اندازه اشتغال مرد ( آدمى ) به دنيا زياد گردد و شيفتگى او نسبت به آن فراوان شود ، دنيا او را در راهها ( ى زيان بخش ) وارد ساخته و او را در مهالك مى اندازد .

273- هر چه سود ندهد ضرر كند ، و دنيا با شيرينيش تلخ مى شود ، و بيچارگى با

توانگرى به خدا ضرر نمى كند .

274- هر اندازه از دنيايت چيزى فوت شود پس آن غنيمت و نفع عظيمى است .

275- چنانكه آفتاب و شب با هم جمع نمى شوند همچنين دوستى خدا و

ص 512

276- كذب من ادّعى اليقين بالباقي و هو مواصل للفاني 7237 .

277- لكلّ كثرة قلّة 7283 .

278- لكلّ شي ء من الدّنيا انقضاء و فناء 7297 .

279- للمستحلي لذّة الدّنيا غصّة 7333 .

280- لقد كاشفتكم الدّنيا الغطاء ، و آذنتكم على سواء 7344 .

281- لدنياكم عندي أهون من عراق خنزير على يد مجذوم 7347 .

282- ليس المتجر أن ترى الدّنيا لنفسك ثمنا ، و ممّا لك عند اللّه عوضا 7355 .

283- لحبّ الدّنيا صمّت الأسماع عن سماع الحكمة ، و عميت دوستى دنيا با يكديگر جمع نخواهند شد .

276- دروغ گفته كسى كه ادعاى يقين به آخرت دارد و حال آنكه به دنيا پيوند كننده است .

277- براى هر بسيارى ( در دنيا ) كمى خواهد بود .

278- براى هر چيزى از دنيا گذشتنى و فانى شدنى است .

279- براى شيرين شمرنده لذّت دنيا غصه ايست ( در آخرت كه چرا من به دنيا چسبيدم ، و يا در دنيا زمانى كه متنبّه شود و فرصت از دست رفته باشد ) .

280- همانا در حقيقت دنيا پرده ( خفا ) را ( از بى اعتبارى خود ) برداشته ، و بر سبيل تساوى همه شما را اعلام داشته ( يعنى ميان شما امتيازى قرار نداده است ) .

281- همانا دنياى شما در نزد من خوارتر است از استخوانهاى خوكى كه در دست جذامى باشد .

282- تجارت اين نيست كه دنيا را بهاء نفس و بهاء

از آنچه برايت در نزد خدا عوضى است ( عمر ، و بهشت ) ببينى .

283- براى دوستى دنيا گوشها از شنيدن حكمت ( علم راست و درست ) كر

ص 513

القلوب عن نور البصيرة 7363 .

284- لم ينل أحد من الدّنيا حبرة إلّا أعقبته عبرة 7536 .

285- لم يصف اللّه سبحانه الدّنيا لأوليائه ، و لم يضنّ بها على أعدائه 7539 .

286- لم يلق أحد من سرّاء الدّنيا بطنا إلّا منحته من ضرّائها ظهرا 7541 .

287- لم يفد من كانت همّته الدّنيا عوضا ، و لم يقض مفترضا 7542 .

288- لم تظلّ امرء من الدّنيا ديمة رخاء إلّا هتنت عليه مزنة بلاء 7560 . شده و دلها از نور بصيرت و بينايى ( در امور بر نهج حق ) كور گشته اند .

284- احدى به سرور و شادمانى از دنيا نرسيده جز آنكه اشك و اندوهى آن را به دنبال آورد .

285- خداوند سبحان دنيا را براى دوستانش صاف نگردانيده ( بلكه پيوسته به آلام و كدورات آميخته است ) و بر دشمنانش به آن بخيلى ننموده است ( چون دنيا بى ارزش است ) .

286- احدى به رو خوشى برخورد ننموده مگر آنكه از سختى و گرفتارى خود پشتى را به او عطاء كرده است ( يعنى هر اقبالى از آن ادبارى دارد و هر آشتى و دوستى از آن جنگ و دشمنى به دنبال دارد ) .

287- كسى كه همت او دنيا باشد عوضى را كسب نكرده و واجبى يا امر ضرورى لازمى را بجا نياورده است .

288- بر مردى ( يا انسانى ) ابر وسعت و فراخى از دنيا سايه نينداخته ( و

يا مشرف نگرديده ) جز آنكه ابر بلايى بر او بريزد .

ص 514

289- لو عقل أهل الدّنيا لخربت الدّنيا 7574 .

290- لو كانت الدّنيا عند اللّه محمودا لاختصّ بها أوليائه لكنّه صرف قلوبهم عنها و محا عنهم منها المطامع 7603 .

291- لو بقيت الدّنيا على أحدكم لم تصل إلى من هي في يديه 7608 .

292- من ساعي الدّنيا فاتته 7785 .

293- من قعد عن الدّنيا طلبته 7786 .

294- من صارع الدّنيا صرعته 7788 .

295- من عصى الدّنيا أطاعته 7789 .

296- من أعرض عن الدّنيا أتته 7790 . 289- اگر اهل دنيا عاقل بودند هر آينه دنيا خراب مى شد ( چون كسى به دنيا مشغول نمى شد در نتيجه نظام آن بهم مى خورد ) .

290- اگر دنيا در نزد خدا پسنديده بود هر آينه دوستانش را به آن اختصاص مى داد ليكن دلهاى آنان را از آن برگردانيده ، و از آنان مطامع دنيا را محو و نابود كرده است .

291- اگر دنيا بر احدى از شما باقى مى ماند به كسى كه آن در دستهاى اوست نمى رسيد ( يعنى در دست پيشينيان و پادشاهان مى ماند ) .

292- هر كه براى دنيا كوشش كند دنيا از دستش برود .

293- هر كه از دنيا بنشيند ( و در طلب آن نكوشد ) دنيا او را طلب كند ( و بسويش رو آورد ) .

294- هر كسى با دنيا كشتى گيرد دنيا او را به زمين زند .

295- هر كه نافرمانى دنيا كند دنيا او را اطاعت كند .

296- هر كه از دنيا اعراض كند دنيا او را بيابد .

ص 515

297- من عرف الدّنيا تزهّد 7831 .

298- من سلا عن الدّنيا

أتته راغمة 8079 .

299- من ملكته الدّنيا كثر صرعه 8160 .

300- من راقه زبرج الدّنيا ملكته الخدع 8170 .

301- من ابتاع آخرته بدنياه ربحهما 8236 .

302- من باع آخرته بدنياه خسرهما 8237 .

قسمت هفتم

303- من استقلّ من الدّنيا استكثر ممّا يؤمنه 8252 .

304- من استكثر من الدّنيا استكثر ممّا يوبقه 8253 .

305- من عمر دنياه خرّب مآله 8347 . 297- هر كه دنيا را شناخت ( در آن ) بى رغبت گردد .

298- هر كه از دنيا دست كشد ( و آن را فراموش نمايد ) دنيا بسويش بينى به خاك ماليده ( و ذليل و خوار ) خواهد آمد .

299- هر كه دنيا مالك او گردد بسر افتادنش فراوان گردد .

300- هر كه زينت دنيا او را خوش آيد فريب ها او را مالك گردد .

301- هر كه آخرت خود را به دنيايش خريدارى كند ، در هر دو سود نمايد .

302- هر كه آخرت خود را به دنيايش بفروشد در هر دو زيان كند .

303- هر كه دنيا را كم كند و يا از آن كم طلب نمايد از آنچه او را ايمنى بخشد زياد نمايد و يا زياد طلب كند .

304- هر كه از دنيا زياد طلب كند از آنچه او را به هلاكت رساند بسيار طلب خواهد نمود .

305- هر كه دنيايش را آباد سازد جاى بازگشت ( آخرت ) خود را خراب نموده است .

ص 516

306- من اغترّ بالدّنيا اغترّ بالمنى 8351 .

307- من رضي بالدّنيا فاتته الآخرة 8376 .

308- من حرص على الدّنيا هلك 8442 .

309- من كان بيسير الدّنيا لا يقنع لم يغنه من كثيرها ما يجمع 8484 .

310- من

أغبن ممّن باع البقاء بالفناء 8508 .

311- من أخسر ممّن تعوّض عن الآخرة بالدّنيا 8509 .

312- من طلب من الدّنيا ما يرضيه كثر تجنّيه و طال تعدّيه 8521 .

313- من وثق بغرور الدّنيا أمن مخوفه 8548 .

314- من قعد عن طلب الدّنيا قامت إليه 8563 . 306- هر كه به دنيا فريب خورد به آرزوها فريب خورد .

307- هر كه به دنيا خوشنود شود آخرت از دستش رود .

308- هر كه بر دنيا حريص باشد به هلاكت رسد .

309- هر كه چنين است كه به اندك دنيا قانع نباشد او را بسيار آن از آنچه جمع كند بى نياز نخواهد نمود .

310- كيست مغبون تر از كسى كه پاينده ( آخرت ) را بنا پايدار ( دنيا ) بفروشد 311- كيست زيانكارتر از كسى كه دنيا را از آخرت به عوض گيرد ( و به جاى آخرت به دنيا چسبد ) 312- هر كه طلب كند از دنيا آنچه را كه او را خوشحال سازد تجنّى ( چيدن و يا در گناه افتادن ) او بسيار بوده و تجاوز و ظلم او به درازا كشد ( مانند بعض از حكاّم ) .

313- هر كه به فريب دنيا اعتماد كند از آنچه بايد خوف آن را داشته باشد ايمن خواهد بود .

314- هر كه از طلب كردن دنيا بنشيند ( و نسبت به آن بى تفاوت باشد ) بسوى

ص 517

315- من أسرف في طلب الدّنيا مات فقيرا 8608 .

316- من عرف عن الدّنيا أتته صاغرة 8522 .

317- من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط منها بثلاث : همّ لا يغنيه ( لا يغبّه ) ، و حرص لا يتركه

، و أمل لا يدركه 8741 .

318- من راقه زبرج الدّنيا أعقب ناظريه كمها 8786 .

319- من رغب في زخارف الدّنيا فاته البقاء المطلوب 8801 .

320- من غلبت الدّنيا عليه عمي عمّا بين يديه 8856 .

321- من عمر دنياه أفسد دينه و أخرب أخراه 8808 . او بپاخيزد ( يعنى دنيا رو به او آورد ) .

315- هر كه در طلب دنيا از حد تجاوز كند فقير ( و تهيدست از توشه آخرت بميرد ) .

316- هر كه از دنيا برگردد ( و نسبت به آن بى رغبت باشد ) او را خوار و ذليل خواهد آمد .

317- هر كه دلش به دوستى دنيا حريص باشد به سه چيز از آن خواهد چسبيد : اندوهى كه ( از او جدا نگردد ) يا او را بى نياز نسازد ، و حرصى كه از او دست بر ندارد ، و اميدى كه آن را نخواهد يافت ( نهج البلاغه كلمات قصار 219 ) .

318- هر كه زينت دنيا او را خوش آيد كورى مادر زاد را به چشمهاى خود به ميراث دهد ( يعنى ديگر صلاح كار را نخواهد ديد ) .

319- هر كه در زينت هاى دنيا رغبت كند سراى جاويدى كه مطلوب است ( آخرت ) از او فوت شود .

320- هر كه دنيا بر او غلبه نمايد از آنچه پيش روى اوست ( مرگ و قيامت ) كور خواهد بود .

321- هر كه دنيايش را آباد سازد دينش را فاسد نموده و آخرت خود را خراب

ص 518

322- من أحبّ رفعة الدّنيا و الآخرة فليمقت في الدّنيا الرّفعة 8868 .

323- من تذلّل لأبناء الدّنيا ، تعرّى

من لباس التّقوى 8869 .

324- من قصّر نظره على أبناء الدّنيا ، عمى عن سبيل الهدى 8870 .

325- من طلب من الدّنيا شيئا ، فاته من الآخرة أكثر ممّا طلب 8895 .

326- من طلب الدّنيا بعمل الآخرة ، كان أبعد له ممّا طلب 8901 .

327- من سخت نفسه عن مواهب الدّنيا ، فقد استكمل العقل 8904 .

328- من ملك من الدّنيا شيئا ، فاته من الآخرة أكثر ممّا ملك 8908 . نمايد .

322- هر كه رفعت و بلندى دنيا و آخرت را دوست دارد پس بايد رفعت و بلندى در دنيا را دشمن داشته باشد .

323- هر كه براى فرزندان دنيا فروتنى كند ، از لباس تقوا برهنه گرديده است .

324- هر كه نگاه خود را بر فرزندان دنيا مقصور سازد ( و ديده بر آنها دوزد ) از راه رسيدن به حق كور گردد .

325- هر كه چيزى را از دنيا طلب كند ، بيش از آنچه از دنيا طلب نموده از آخرت او فوت شود .

326- هر كه به سبب عمل آخرت دنيا را طلب كند ( مثل رياء كه منظور از آن نفع دنيوى باشد ) آن عمل دورتر از آنچه طلب كرده است خواهد بود . ( يعنى به آن نخواهد رسيد ) .

327- هر كه نفسش بخشش هاى دنيا را ترك نمايد ( و به زخارف آن بى اعتنا باشد ) پس على التحقيق عقل را كامل نموده است .

328- هر كه مالك چيزى از دنيا شود بيش از آنچه مالك گرديده از آخرت او فوت شود ( مراد ثوابهاى اخروى است كه خداوند در مقابل صبر بر فقر به او مرحمت

ص 519

329- من عرف الدّنيا لم يحزن على ما أصابه 8935 .

330- من عرف خداع الدّنيا لم يغترّ منها بمحالات الأحلام 8939 .

331- من ظفر بالدّنيا نصب ، و من فاتته تعب 9012 .

332- من عظمت الدّنيا في عينه ، و كبر موقعها في قلبه ، أثرها على اللّه ، و انقطع إليها ، و صار عبدا لها 9030 .

333- من استشعر الشّغف بالدّنيا ، ملأت ضميره أشجانا لها رقص على سويداء قلبه ، همّ يشغله ، و غمّ يحزنه حتّى يؤخذ بكظمه ، فيلقى بالفضاء منقطعا أبهراه ، هيّنا على اللّه فناءه بعيدا على الإخوان لقاؤه ( بقائه ) 9060 . مى كند ) .

329- هر كه دنيا را بشناسد ( كه وفا و بقايى در آن تصور ندارد ) بر آنچه به او مى رسد اندوهناك نخواهد گرديد .

330- هر كه مكر دنيا را بشناسد به خوابهاى محال ( اعتبارات و دولت هاى دنيا كه پوچ و خواب و خيال است ) فريب نخورد .

331- هر كه به دنيا پيروزى يابد به زحمت افتد و هر كه دنيا از او فوت شود رنجور شود ( يعنى آدمى در هر صورت بدون رنج نخواهد بود چنانكه سعدى گويد : 332- هر كه دنيا پيش چشمش بزرگ جلوه كند و موقعيت آن در دل او بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده ، و بريده شود بسوى آن و بنده آن خواهد گرديد .

333- هر كه دوستى عميق دنيا را شعار خود كند ( كه از آن جدا نشود ) دلش را از اندوه هايى كه بر سويدا و اصل دانه دلش براى آن رقص و بازى و حركتى

است پر نمايد اندوهى كه او را ( به خود ) مشغول سازد و غمى كه او را اندوهگين نمايد ( تا وقت مرگ ) تا آنكه او با خشم خود ( و ناراحتى كه از جهت نرسيدن به آرزوها دارد ) فرا گرفته شود پس در فضا ( در وقت جان كندن ) انداخته شود ، در حالى كه دو رگ دلش بريده بر خدا فنا و ميراندن او آسان ، بر دوستان و برادرانش لقاء و ديدارش دور

ص 520

334- من اعتمد على الدّنيا فهو الشّقيّ المحروم 9083 .

335- من خدم الدّنيا استخدمته ، و من خدم اللّه سبحانه خدمته 9091 .

336- من كانت الدّنيا همّه ، طال يوم القيامة شقاؤه و غمّه 9010 .

337- من سلا عن مواهب الدّنيا عزّ 9184 .

338- من نكد الدّنيا تنغيص الاجتماع بالفرقة ، و السّرور بالغصّة 9326 .

339- من هوان الدّنيا على اللّه أن لا يعصى إلّا فيها 9366 .

340- من ذمامة الدّنيا عند اللّه أن لا ينال ما عنده إلّا بتركها 9367 . خواهد بود ( و ملاقات و ديدار به آخرت افتد ) .

334- هر كه بر دنيا اعتماد كند پس او بدبخت محروم است .

335- هر كه دنيا را خدمت كند او را دنيا استخدام خواهد نمود ، و كسى كه خداى سبحان را خدمت نمايد دنيا او را خدمت كند .

336- هر كه دنيا هم و مقصد او باشد روز قيامت بدبختى و غمش بدرازا كشد .

337- هر كه بخششهاى دنيا را فراموش كند عزيز شود .

338- از سختى دنيا ( و بى اعتبارى آن ) تيره كردن اجتماع است به جدايى و شادمانى

است بغصّه .

339- از خوارى و پستى دنيا بر خدا ( و در نزد او ) آنست كه خداوند نافرمانى نمى شود مگر در آن ( و لذا در احاديث وارد شده اگر دنيا در نزد خدا به اندازه بال مگس و يا پشه اى ارزش داشت از آن شربت آبى به كافران نمى چشاند .

340- از كفالت و تكفل دنيا در نزد خدا آنست كه رسيده نمى شود به آنچه در نزد اوست ( خدا ) مگر به ترك آن ( دنيا ، بنا بر اين كسانى كه مايلند به كمال فضل الهى

ص 521

341- ما أفسد الدّين كالدّنيا 9476 .

342- ما بقاء فرع بعد ذهاب أصل 9555 .

343- ما دنياك الّتي تحبّبت إليك بخير من الآخرة الّتي قبّحها سوء النّظر عندك 9610 .

344- ما قدّمت من دنياك فلنفسك ، و ما أخّرت منها فللعدوّ 9615 .

345- ما زاد في الدّنيا نقص في الآخرة 9619 .

346- ما نقص في الدّنيا زاد في الآخرة 9620 .

347- ما نلت من دنياك فلا تكثر به فرحا ، و ما فاتك منها فلا تأس عليه در دنيا برسند بايد ترك دنيا كنند ، و گرنه دنيا نخواهد گذاشت به مقامى رسند ) .

341- چيزى مانند دنيا دين را فاسد نخواهد نمود .

342- ( اين فراز بعد از فرازهاى ديگريست چنانكه در نهج البلاغه خطبه 145 ذكر گرديده كه آن حضرت در بى وفايى دنيا ايراد فرموده است تا به اينجا كه مى فرمايد : در حقيقت اصول ما پدران و مادران ما كه ما فرع آنها هستيم در گذشتند ، پس ) چگونه فرعى بعد از رفتن اصلش باقى خواهد ماند .

343- دنيايى كه

بسوى تو دوستى مى نمايد ( و نسبت به تو علاقه نشان مى دهد ) از آخرتى كه بدى نظر در نزد تو ( و بدانديشگى تو در باره آن ) آن را زشت گردانيده بهتر نخواهد بود . ( زيرا دنيا تمامش خواب و خيالات و اوهام و آخرت بر عكس آن خواهد بود ) .

344- آنچه از دنيايت پيش فرستادى براى نفس تست ، و آنچه پس انداختى براى دشمن خود مى باشد .

345- آنچه ( بشر ) در دنيا زياد نمايد ، در آخرت كم كرده است .

346- آنچه را كه ( آدمى ) در دنيا كم كند ، در آخرت زياد نمايد .

347- به آنچه از دنيايت مى رسى زياد خوشحال مباش ، و از آنچه از تو فوت

ص 522

حزنا 9633 .

348- ما خير دار تنقض نقض البناء ، و عمر يفنى فناء الزّاد 9640 .

349- ما بالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه ، و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه 9652 .

350- ما الدّنيا غرّتك ، و لكن بها اغتررت 9654 .

351- ما العاجلة خدعتك ، و لكن بها انخدعت 9655 .

352- مالك و ما إن أدركته شغلك بصلاحه عن الاستمتاع به ، و إن تمتّعت به نغّصه عليك ظفر الموت بك 9683 .

353- ما المغرور الّذي ظفر من الدّنيا بأدنى سهمته كالآخر الّذي ظفر شود بر آن اندوهى نداشته باش .

348- خوب خانه اى نيست سرايى كه همچون خراب شدن عمارت خراب شود ، و عمرى كه مانند فانى شدن توشه ( كه روز بروز كم مى شود ) فانى گردد ( بلكه بهترين سرا و عمر سرا و عمر جاويد آخرت است )

.

349- چگونه است حال شما كه به اندكى از دنيا كه به آن مى رسيد خوشحال شده ، و شما را بسيارى از آخرت كه از آن محروم مى گرديد محزون نمى سازد 350- چنين نيست كه دنيا تو را فريب داده باشد بلكه به آن فريب خورده اى ( يعنى خود گنهكارى كه به دنبال آن رفته اى ) .

351- چنين نيست كه دنيا با تو مكر كرده باشد بلكه خود به آن مكر پذيرفته شده اى .

352- چيست تو را و آنچه اگر آن ( دنيا ) را درك كنى تو را به صلاح خود از بهره يافتن به آن مشغول سازد ، و اگر به سبب آن تمتع برى پيروزى مرگ بر تو آن را تيره خواهد نمود ( بنا بر اين نبايد در طلب آن شتافت ) .

353- مغرورى كه از دنيا به كمترين حصه خود پيروز گشته مانند ديگرى كه با

ص 523

من الآخرة بأعلى همّته 9686 .

354- ما أقرب الدّنيا من الذّهاب ، و الشّيب من الشّباب ، و الشّكّ من الارتياب 9689 .

355- مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة 9793 .

356- مصاحب الدّنيا هدف النّوائب و الغير 9798 .

قسمت هشتم

357- مثل الدّنيا كظلّك ، إن وقفت وقف ، و إن طلبته بعد 9818 .

358- مثل الدّنيا كمثل الحيّة ، ليّن مسّها ، و السّمّ القاتل في جوفها ، يهوي إليها الغرّ الجاهل ، و يحذرها اللّبيب العاقل 9834 . همت والاى خود به آخرت رسيده است نخواهد بود ( در نهج البلاغه حكمت 362 در ضمن گفتار خود حضرت اين فراز را بيان داشته است ، فرقى كه دارد اين است كه جمله «أعلى همته و أدنى

سهمته» بر عكس است و ترجمه چنين مى شود : مغرورى كه از دنيا به بالاترين همت خود رسيده مانند ديگرى كه از آخرت به كمترين حصه خود پيروز گشته است نخواهد بود ) .

چنين مى شود : مغرورى كه از دنيا به بالاترين همت خود رسيده مانند ديگرى كه از آخرت به كمترين حصه خود پيروز گشته است نخواهد بود ) .

354- چه نزديك است دنيا به رفتن ( و زوال ) ، و پيرى به جوانى ، و شك به تردّد ( بنا بر اين آدمى بايد نسبت به دنيا حريص نبوده ، و قدر جوانى را دانسته ، و در عقايد مذهبى از شك دورى نموده كه باعث ترديد در عقيده گشته ، در نتيجه ايمان ناقص بلكه زائل خواهد شد ) .

355- تلخى دنيا ( سبب ) شيرينى آخرت خواهد شد ( پس نبايد آدمى از مصائب و بليات كراهت داشته باشد ) .

356- همراه و رفيق دنيا نشانه ( و هدف تيرهاى ) مصائب و حوادث است .

357- مثل دنيا مانند سايه تست اگر توقف كنى بايستد و چون آن را طلب نمايى دور شود .

358- مثل دنيا مانند ماريست كه دست ماليدن به آن نرم ، و سمّ كشنده در

ص 524

359- متاع الدّنيا حطام موبئ ، فتجنّبوا مرعاة ، قلعتها أحظى من طمأنينتها ، و بلغتها أزكى من ثروتها 9851 .

360- هلك من استنام إلى الدّنيا ، و أمهرها دينه فهو حيثما مالت مال إليها ، قد اتّخذها همّه و معبوده 10033 .

361- هوّن عليك فإنّ الأمر قريب ، و الاصطحاب قليل ، و المقام يسير 10039 .

362- هي الصّدود العنود

، و الحيود الميود ، و الخدوع الكنود 10046 . اندرون آنست ، فريب خورده نادان بسوى آن ميل كرده ، و خردمند عاقل از آن ترسيده و دورى مى نمايد .

359- متاع و بهره دنيا حطامى است و با دار ( يعنى در ارزش و كم قدرى مانند ريزه هاى علفهايى است كه بين راه ريخته ) پس از چراگاهى كه كوچيدن از آن سودمندتر از آرام گرفتن در آن و اكتفاء به آن ( به اندازه كفاف ) پاكيزه تر از ثروت آنست دورى نماييد .

360- هلاك گرديده كسى كه به دنيا آرام گرفته ، و دين خود را كابين آن كرده ، پس هر كجا كه ميل نموده بسوى همان ميل كرده ، در حقيقت آن را اندوه و معبود خود قرار داده است .

361- ( در نهج البلاغه يك فراز آن نقل گرديده است كلمات قصار 159 ( دنيا را ) بر خود سهل شمار ، زيرا كه كار ( و رحلت از آن ) نزديك ، و مصاحبت با آن كم ، و اقامت در آن اندك خواهد بود .

362- ( تتمه كلامى است كه حضرت در باره دل نبستن به دنيا فرموده نهج البلاغه خطبه 233 ) آن ( دنيا ) بسيار منع كننده ( مردم از آخرت ) بسيار دشمن ، و بسيار ميل كننده ( از حق به باطل ) و بسيار متكبر و بسيار فريبنده ، و بسيار كفران

ص 525

363- هلك الفرحون بالدّنيا يوم القيامة ، و نجا المحزونون بها 10048 .

364- لا ترغب في كلّ ما يفنى و يذهب ، فكفى بذلك مضرّة 10195 .

365- لا ترغب

في الدّنيا فتخسر آخرتك 10213 .

366- لا ترغب فيما يفنى ، و خذ من الفناء للبقاء 10253 .

367- لا تنافس في مواهب الدّنيا ، فإنّ مواهبها حقيرة 10287 .

368- لا تمهر الدّنيا دينك ، فإنّ من مهر الدّنيا دينه زفّت إليه بالشّقاء ، و العناء ، و المحنة ، و البلاء 10334 .

369- لا تبيعوا الآخرة بالدّنيا ، و لا تستبدلوا الفناء بالبقاء 10335 . كننده ( و يا بى ثمر ) خواهد بود .

363- هلاك شوند در روز قيامت خوشحالان به دنيا ، و رستگار گردند اندوهناكان آن .

364- در هر چه فانى مى شود و مى رود ( دنيا ) رغبت مكن ، چه آنكه براى زيان بردن همين كفايت مى كند .

365- در دنيا رغبت مكن ، پس در آخرت خود زيان كنى .

366- در آنچه فانى است ( دنيا ) رغبت مكن ، و از فناء ( دنيا ) براى بقاء ( آخرت ) فرا گير .

367- در بخششهاى دنيا منافسه مكن ( و بر ديگران سبقت مگير ) زيرا كه بخششهاى دنيا كوچك است .

368- دين خود را كابين دنيا قرار مده ، زيرا كسى كه دينش را كابين دنيا قرار دهد ، دنيا بسوى او با بدبختى ، و رنج ، و بلاء زفاف شود ( و چون عروس براى داماد خود را زينت كند ) .

369- آخرت را به دنيا مفروشيد ، و فنا ( دنيا ) را به بقاء ( آخرت ) عوض نگيريد .

ص 526

370- لا تفتننّكم الدّنيا ، و لا يغلبنّكم الهوى ، و لا يطولنّ عليكم الأمد ، و لا يغرّنّكم الأمل ، فإنّ الأمل ليس من الدّين

في شي ء 10338 .

371- لا يكوننّ أفضل ما نلت من دنياك بلوغ لذّة ، و شفاء غيظ ، و ليكن إحياء حقّ ، و إماتة باطل 10355 .

372- لا تفتننّك دنياك بحسن العواري ، فعوارى الدّنيا ترتجع ، و يبقى عليك ما احتقبته من المحارم 10362 .

373- لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهي ، فإنّ اللّهو ينقطع ، و يلزمك ما اكتسبت من المآثم 10363 .

374- لا يحننّ أحدكم حنين الأمة على ما زوي عنه من الدّنيا 10393 . 370- هرگز شما را دنيا به فتنه نيندازد ، و خواهش غلبه ننمايد ، و پايان يا مدّت از عمر بر شما دراز نكشد ، و اميد شما را فريب ندهد ، پس بدرستى كه اميد و آرزو در چيزى از دين نيست ( و ديندارى اميدهاى دنيوى براى خود قرار نمى دهد ) .

371- هرگز نبايد افزون ترين چيزى كه از دنيايت به آن مى رسى رسيدن به لذتى و شفاء خشمى باشد ، بلكه بايد احياء حقى و ميراندن باطلى باشد .

372- هرگز تو را دنيايت به نيكويى عاريت ها به فتنه نيندازد ، چون كه عاريت هاى دنيا پس گرفته مى شود ، و بر تو آنچه از محارم كسب كرده اى باقى خواهد ماند .

373- هرگز عاجله ( دنيا ) تو را به دروغ بازى ( و اسباب لهو لعب كه جز بازى چيزى نيست ) فريب ندهد ، زيرا كه لهو بريده مى شود ، و تو را آنچه از گناهان كسب كرده لازم آيد . ( يعنى بازى خواهد گذشت و عاقبت بد آن كه گناهان باشد براى تو باقى خواهد ماند ) .

374- هرگز احدى از شما

مانند گريه كنيز بر آنچه از دنيا از او دور شده گريه سخت ننمايد .

ص 527

375- لا تلتمس الدّنيا بعمل الآخرة ، و لا تؤثر العاجلة على الآجلة ، فإنّ ذلك شيمة المنافقين ، و سجيّة المارقين 10405 .

376- لا يغرّنّك ما أصبح فيه أهل الغرور بالدّنيا ، فإنّما هو ظلّ ممدود إلى أجل محدود 10406 .

377- لا يستفزّ خدع الدّنيا العالم 10695 .

378- لا تعصم الدّنيا من لجأ إليها 10700 .

379- لا يترك النّاس شيئا من دينهم لإصلاح دنياهم إلّا فتح اللّه عليهم ما هو أضرّ منه 10831 .

380- لا تدوم حبرة الدّنيا ، و لا يبقى سرورها ، و لا تؤمن فجعتها 10852 . 375- دنيا را به عمل آخرت ( بگونه اى كه آدمى در عبادت خود رياء كند ) طلب مكن ، و عاجله ( دنيا ) را بر آجله ( آخرت ) اختيار مكن ، زيرا چنين كارى شيوه منافقان ، و خوى و خصلت از دين خارج شوندگان است .

376- هرگز تو را آنچه در آن اهل غرور به دنيا صبح كرده اند ( متاع و اسباب آن ) فريب ندهد ، زيرا جز اين نيست كه آن سايه اى است كشيده شده تا پايانى معيّن .

377- فريب هاى دنيا عالم را سبك نكرده و از جا نمى جنباند .

378- دنيا كسى را كه بسوى آن پناه برده نگهدارى نخواهد نمود .

379- مردم چيزى را از دين خود براى اصلاح دنيايشان ترك نمى كنند ، جز آنكه خداوند چيزى كه آن مضرتر از آن باشد بر ايشان بگشايد .

380- شادى دنيا پاينده نبوده ، و خوشحالى آن باقى نمانده ، و از مصيبت آن ايمنى

نيست .

ص 528

381- ينبغي لمن عرف الدّنيا أن يزهد فيها ، و يعزف عنها 10928 .

382- ينبغي لمن عرف دار الفناء أن يعمل لدار البقاء 10929 .

383- ينبغي لمن علم سرعة زوال الدّنيا أن يزهد فيها 10933 .

384- ينبغي أن يتداوى المرء من أدواء الدّنيا كما يتداوى ذو العلّة ، و يحتمي من شهواتها و لذّاتها كما يحتمي المريض 10945 .

385- يسير الدّنيا يفسد الدّين 10980 .

386- يسير الدّنيا يكفي ، و كثيرها يردي 10988 .

387- يسير الدّنيا خير من كثيرها ، و بلغتها أجدر من هلكتها 10993 . 381- براى كسى كه دنيا را شناخته سزاوار اين است كه در آن بى رغبت بوده و از آن برگردد .

382- براى كسى كه سراى فنا ( دنيا ) را شناخته سزاوار اين است كه براى سراى بقاء ( آخرت ) عمل نمايد .

383- براى كسى كه سرعت زوال دنيا را مى داند سزاوار است كه در آن بى رغبت باشد .

384- سزاوار اين است كه مرد ( آدمى ) از دردهاى دنيا ( كه دوستى آن و خواهش آنست ) مداوا كند چنانكه صاحب درد ( بيمار ) مداوا مى نمايد ، و از خواهشها و لذتها ى آن پرهيز كند چنانكه مريض پرهيز مى نمايد .

385- اندك دنيا دين را فاسد مى نمايد .

386- اندك دنيا كفايت كرده و بسيار آن به هلاكت مى اندازد .

387- اندك دنيا بهتر از بسيار آن ، و توشه آن كه به آن اكتفاء توان نمود از آنكه باعث هلاكت شود سزاوارتر خواهد بود .

ص 529

388- يا أسرى الرّغبة أقصروا ، فإنّ المعرّج على الدّنيا لا يروعه منها إلّا صريف أنياب الحدثان 10994 .

389-

من عمل للدّنيا خسر 7874 .

الدّواء و الداء

1- ربّ دواء جلب داء 5305 .

2- ربّ داء انقلب دواء 5306 .

3- ربّما كان الدّواء داء 5369 .

4- ربّما كان الدّاء شفاء 5370 .

5- من كثرت أدواؤه لم يعرف شفاؤه 8138 . 388- ( اين فراز از حكمت 351 نهج البلاغه است ) آى گرفتاران رغبت در دنيا كوتاه كنيد ( اميد و آرزو را ) زيرا كه ايستادگى كننده بر دنيا نمى ترساند او را از آن مگر صدا و آواز و نداى مصيبت و اندوه .

389- هر كه براى دنيا عمل نمود زيان كند .

درد و درمان 1- چه بسا دوايى كه دردى را بكشاند .

2- چه بسا دردى كه به دواء و شفايى منقلب گردد ( بنا بر اين نبايد خيلى به دواء رو آورده و دل خوش كرد ، زيرا ممكن است خود آن كه انسان مى خواهد به وسيله آن مداوا كند درد ديگرى پديد آورد ، و ديگر آنكه نبايد از دردى ناراحت شد زيرا ممكن است در همان شفايى از درد ديگر وجود داشته باشد ) .

3- چه بسا دواء دردى باشد . ( يعنى بستگى به تقدير الهى دارد ) .

4- چه بسا كه درد شفاء باشد . ( يعنى منوط بر مشيت الهى است ) .

5- هر كه بيماريهاى ( جسمى و روحى ) او بسيار باشد ، شفايش شناخته

ص 530

6- من لم يحتمل مرارة الدّواء دام ألمه 9209 .

7- لا دواء لمشغوف ( لمشعوف ) بدائه 10515 .

8- لا شفاء لمن كتم طبيبه داءه 10516 .

9- عجبت لمن عرف دواء دائه فلا يطلبه و إن وجده لم يتداو به

6271 .

10- لكلّ حيّ داء 7274 .

11- لكلّ علّة دواء 7275 .

12- امش بدائك ( بدأبك ) ما مشى بك 2317 . نمى شود ( هر زمان كه مختصر شفايى پيدا كند اعتمادى به آن نخواهد بود ) .

6- هر كه تلخى دواء را متحمل نگردد ، دردش دائمى خواهد شد .

7- هيچ دوايى نيست براى كسى كه دوستى درد در غلاف دل او جا كرده است ( ظاهرا مراد دردهاى باطنى است مانند جهل و تكبر و حب دنيا ) .

8- نيست شفايى براى كسى كه از طبيب خود دردش را پنهان كند .

9- عجب دارم از كسى كه دواى دردش را مى شناسد پس جوياى آن نمى شود ، و اگر آن را يافت به وسيله آن مداوا نمى نمايد .

10- براى هر زنده اى درد يا بيمارى است ( ممكن است مراد تسلى دل بيماران باشد كه بيمارى نصيب هر فردى خواهد گرديد ) .

11- براى هر بيمارى دوايى است ( گاهى طبيب آن را تشخيص نمى دهد يا ممكن است مراد اين باشد كه هر كارى و هر دردى علاجى دارد نبايد مأيوس بود ) .

12- با درد خود مدارا كن وقتى نسبت به تو مدارا مى نمايد و يا براه و رسم خود و يا به هر طريقى كه با مردم مى توانى سلوك كنى ( البته به نحو شرعى ) سلوك كن به هر نحو كه تو را ببرد ( و تغيير راه و رسم مده ) .

ص 531

الدّول و الدّولة

1- أمارات الدّول إنشاء الحيل 1230 .

2- من أمارات الدّولة التّيقّظ ( اليقظة ) لحراسة الأمور 9360 .

3- من أعود الغنائم دولة الأكارم 9381 .

4- من دلائل الدّولة

قلّة الغفلة 9410 .

5- ما حصّن الدّول بمثل العدل 9574 .

6- يستدلّ على إدبار الدّول بأربع : تضييع الأصول ، و التّمسّك بالغرور ، و تقديم الأراذل ، و تأخير الأفاضل 10965 .

7- دولة الأوغاد مبنيّة على الجور و الفساد 5118 .

8- دولة الأكابر ( الاكارم ) من أفضل المغانم 5112 . دولت ها 1- نشانه هاى دولت ها ( در انقلاب و دگرگونى آن ) پديد آوردن حيله ها و مكر را پيشه خود ساختن است .

2- از نشانه هاى دولت ( و بقاى آن ) بيدارى براى كارها خواهد بود .

3- از سودمندترين غنيمت ها دولت مردم بلند مرتبه است .

4- از نشانه هاى دولت ( كه باقى خواهد ماند ) كمى غفلت است .

5- دولت ها به چيزى مانند عدل محكم نگه داشته نشده است .

6- بر ادبار و پشت كردن دولت ها به چهار چيز استدلال مى شود : تضييع اصلها ( قوانين حسنه و يا مردمان اصيل ) و دست زدن به غرور ( و به فريب دادن اقدام نمودن ) و جلو انداختن اراذل و اوباش ، و پس زدن افاضل و مردم بلند مرتبه .

7- دولت مردم پست مرتبه بر ستم و فساد بنا گذاشته شده است .

8- دولت بزرگان از افزونترين غنيمت هاست ( چون مردم از آن سودمند

ص 532

9- لكلّ دولة برهة 7285 .

المداهنة

1- لا تداهنوا فيقتحم بكم الإدهان على المعصية 10244 .

الدّين

1- بئس القلادة قلادة الدّين 4413 .

2- كثرة الدّين تصيّر الصّادق كاذبا ، و المنجز مخلفا 7105 .

3- الدّين أحد الرّقّين 1687 .

4- الدّين رقّ ، القضاء عتق 78 .

شوند ) . 9- براى هر دولتى يك مقطع از زمانى است ( كه چون در گذرد و سپرى شود ) .

سهل انگارى 1- ( در امور دين و نسبت به نفس ) سهل انگارى و سستى نكنيد پس شما را مساهله بر معصيت برو در اندازد .

وام 1- بد طوقى است طوق قرض ( زيرا آدمى را جدّا پير و خسته مى نمايد ) .

2- بسيارى قرض راستگو را دروغگو ، و وفا كننده به وعده را خلاف كننده مى گرداند .

3- وام يكى از دو بندگى است .

4- وام بندگى ، و اداء آن آزادى است . ( يعنى تا انسان قرض خود را اداء نمايد گويا بنده طرف مى باشد ) .

ص 533

الدّين و الشريعة

قسمت اول

1- الدّين أشرف النّسبين 1622 .

2- الدّين و الأدب ، نتيجة العقل 1693 .

3- أصل الدّين أداء الأمانة ، و الوفاء بالعهود 1762 .

4- اعلم أنّ أوّل الدّين التّسليم ، و آخره الإخلاص 2339 .

5- ألا و إنّ شرايع الدّين واحدة ، و سبله قاصدة ، فمن أخذ بها لحق و غنم ، و من وقف عنها ضلّ و ندم 2785 .

6- أين تذهب بكم المذاهب 2817 .

7- أين تتيه بكم الغياهب ، و تختدعكم الكواذب 2818 .

8- أين تضلّ عقولكم ، و تزيغ نفوسكم ، أ تستبدلون الكذب بالصّدق ، دين دارى ، شريعت 1- دين برترين دو قسم خويشى است .

2- دين دارى و رعايت ادب نتيجه خرد است .

3- اصل

دين دارى اداى امانت ، و بجا آوردن عهدهاست .

4- بدان كه اول دين اطاعت و انقياد ، و آخر آن خالص كردن طاعت است .

5- آگاه باشيد براستى كه احكام و راههاى دين يكى ، و طرق آن راست و مستقيم است ، پس هر كه آن را فرا گيرد بمقصد رسيده و پيروز گردد ، و كسى كه متوقف گشته و به آن راه پيدا نكند گمراه شده و پشيمان خواهد گرديد .

6- كجا شما را مذاهب و دين هاى مختلف و طرق گوناگون مى برد 7- كجا حيران مى نمايد شما را تاريكى هاى ضلالت و گمراهى ، و فريب مى دهد شما را دروغگويان يا رهبران دروغگو 8- كجا گمراه مى شود عقلهايتان ، و ميل مى كند نفس هاى شما ، آيا دروغ را

ص 534

و تعتاضون الباطل بالحقّ 2820 .

9- أفضل السّعادة استقامة الدّين 2869 .

10- يسير الدّين خير من كثير الدّنيا 10983 .

11- أدين النّاس من لم تفسد الشّهوة دينه 3207 .

12- أفضل الدّين قصر الأمل ، و أعلى العبادة إخلاص العمل 3315 .

13- إنّ اللّه سبحانه يعطي الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ ، و لا يعطى الدّين إلّا من يحبّ 3521 .

14- إنّ اللّه تعالى لا يعطى الدّين إلّا لخاصّته و صفوته من خلقه 3523 .

15- إنّ أفضل الدّين الحبّ في اللّه ، و البغض في اللّه و الأخذ في اللّه ، به راستى تبديل كرده ، و باطل را از حق عوض مى گيريد 9- افزونترين نيكبختى راستى و درستى دين است .

10- اندك دين بهتر از بسيار دنياست .

11- ديندارترين مردم كسى است كه خواهش دين او را تباه نساخته باشد .

12- افزونترين

دين كوتاه نمودن آرزو ، و برترين عبادت خالص گردانيدن عمل است .

13- براستى كه خداوند سبحان دنيا را به كسى كه دوست مى دارد و كسى كه دوست نمى دارد مى بخشد ، و دين را نمى بخشد مگر بكسى كه دوست مى دارد . ( يعنى او را آگاه مى كند تا در نتيجه به نعمتها و جوائز اخروى هم نائل گردد ) .

14- براستى كه خداى تعالى دين را نمى بخشد مگر به خواص و برگزيده از خلق خود .

15- براستى كه بهترين ديندارى دوستى در راه خدا ، و دشمنى در راه خدا ،

ص 535

و العطاء في اللّه سبحانه 3540 .

16- إنّ الدّين كشجرة أصلها اليقين باللّه ، و ثمرها الموالاة في اللّه و المعاداة في اللّه سبحانه 3541 .

17- إنّ اللّه سبحانه قد أنار سبيل الحقّ ، و أوضح طرقه ، فشقوة لازمة ، أو سعادة دائمة 3583 .

18- الدّين يعصم 1 .

19- الدّين يجلّ ، الدّنيا تذلّ 3 .

20- الدّين حبور 67 .

21- الدّين نور ، اليقين حبور 213 .

22- الدّين أفضل مطلوب 323 . و گرفتن در راه خدا ، و بخشيدن در راه خداى سبحان مى باشد . ( يعنى تمام كارهايش از براى خدا و در راه او باشد ، و جهات ديگر و اغراض گوناگون خلقى را كنار بگذارد ) .

16- براستى كه دين مانند درختى است ، ريشه آن يقين به خدا ، و ميوه آن دوستى كردن و دشمنى كردن در راه خداى سبحان است .

17- براستى كه خداى سبحان در حقيقت راه حق را روشن ساخته ، و راههاى آن را آشكار نموده است ، پس يا بدبختى است لازم

( براى كسى كه از آن جدا شود و به آن راه نرود ) ، يا نيكبختى دائمى است ( براى كسى كه آن را طى كرده و ملازم آن شده است ) .

18- دين نگاه مى دارد .

19- دين بزرگ مى كند ، دنيا خوار مى گرداند .

20- دين شادمانى است .

21- دين روشنائى ، و يقين شادمانى است .

22- دين افزونترين مقصود و طلب شده آدمى است . ( يعنى بالاترين مطلوب

ص 536

23- الدّين أقوى عماد 489 .

24- الشّريعة رياضة النّفس 543 .

25- الشّريعة صلاح البريّة 698 .

26- الدّين ذخر ، و العلم دليل 1224 .

27- الدّين شجرة ، أصلها التّسليم و الرّضا 1255 .

28- الدّين يصدّ عن المحارم 1295 .

29- الدّين لا يصلحه إلّا العقل 1341 .

30- إن جعلت دينك تبعا لدنياك أهلكت دينك و دنياك ، و كنت في الآخرة من الخاسرين 3750 . انسان در دنيا بايد دين باشد و دين مقدم بر هر چيزى و در رأس همه امور است ) .

23- دين قوي ترين و محكم ترين ستون است .

24- دين و ملّت رياضت نفس است ( شريعت جايى را گويند كه مردم از آن آب خورده و آب بر دارند ، و دين را بهمين جهت شريعت گويند ، كه آدمى آيين خود را از آن برگيرد ، و از آنجا آب حيات بردارد و بنوشد ) .

25- شريعت و دين صلاح خلائق است ( و مخلوق بدون شريعت فاسد خواهند شد ) .

26- دين ذخيره و دانش راهنما خواهد بود .

27- دين درختى است ، كه ريشه و بيخ آن تسليم و رضاء است .

28- دين ( آدمى را )

از حرامها باز مى دارد .

29- دين آن را اصلاح نخواهد كرد مگر عقل .

30- اگر دين خود را پيرو دنيايت قرار دهى دين و دنيايت را تباه ساختى ، و در آخرت از زيانكاران خواهى بود .

ص 537

31- ثمرة الدّين الأمانة 4594 .

32- ثمرة الدّين قوّة اليقين 4635 .

33- ثلاث هنّ شين الدّين : الفجور ، و الغدر ، و الخيانة 4677 .

34- ثلاث هنّ جماع الدّين : العفّة ، و الورع ، و الحياء 4679 .

35- ثلاث هنّ كمال الدّين : الإخلاص ، و اليقين ، و التّقنّع 4685 .

36- ثبات الدّين بقوّة اليقين 4702 .

37- جماع الدّين في إخلاص العمل ، و تقصير الأمل ، و بذل الإحسان ، و الكفّ عن القبيح 4770 .

38- جمال الدّين الورع 4790 . 31- ثمره و ميوه دين امانت دارى است .

32- ثمره و ميوه دين و ديندارى قوّت يقين ( به مبدأ و معاد و ساير اصول عقائد است ) .

33- سه صفت است كه آنها عيب دينند : زنا ( يا مطلق ارتكاب گناه ) و بيوفائى ، و خيانت كردن .

34- سه صفت است كه آنها جمع كننده دينند : باز ايستادن از حرامها ، و پارسائى ، و شرم .

35- سه صفت اند كه آنها كمال دين اند ، اخلاص ، و يقين ، و خرسندى ( نسبت به تقديرات الهى ) .

36- پا بر جا بودن دين به سبب قوت يقين خواهد بود .

37- جمع كردن دين در خالص گردانيدن عمل ، و كوتاه نمودن اميد ، و بكار بردن احسان ، و باز داشتن از زشتى خواهد بود ( يعنى اگر كسى

مى خواهد همه دين را دارا باشد بايد امور بالا را عملى سازد ) .

38- زيبائى دين و حسن آن پارسائى است .

ص 538

39- حسن الدّين من قوّة اليقين 4814 .

40- حفظ الدّين ثمرة المعرفة ، و رأس الحكمة 4903 .

41- حصّنوا الدّين بالدّنيا ، و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين 4910 .

42- خير أمور الدّين الورع 4972 .

43- دليل دين العبد ورعه 5103 .

44- ذد عن شرايع الدّين ، و حط ثغور المسلمين ، و أحرز دينك و أمانتك بإنصافك من نفسك ، و العمل بالعدل في رعيّتك 5193 .

45- رأس الدّين اكتساب الحسنات 5245 . 39- نيكوئى دين دارى از قوّت يقين است . ( يعنى هر چه يقين انسان به مبدأ و معاد زيادتر باشد دين داريش نيكوتر خواهد بود ) .

40- نگهداشتن دين ثمره معرفت ( و شناخت نسبت به مبدء و معاد ) و سر حكمت خواهد بود .

41- دين را به سبب دنيا نگهداريد ، و دنيا را بوسيله دين در حصار نكنيد . ( يعنى براى خاطر دنيا دين را از دست ندهيد ، كه آن را فداى دنيا كنيد ) .

42- بهترين كارهاى دين پارسائى است .

43- دليل و نشانه ديندارى بنده پارسائى اوست ، ( اگر پارسا و پرهيز كار بود معلوم مى شود ديندار است ) .

44- از قواعد و احكام دين دفاع كن ، و سرحدهاى مسلمانان را حفظ نما ( با قشون و تجهيزات و كمك هاى مختلف به جبهه ها ) و دين و امانت خود را به اين كه از خود انصاف داده ( خود را نصف مردم قرار دهى و مردم را نصف ديگر )

و به عدالت در ميان رعيت عمل نموده جمع كرده و يا نگهدارى كن .

45- سر دين ( و عمده ثمره آن ) كسب كردن كارهاى نيكوست .

ص 539

46- زين الدّين العقل 5466 .

47- زين الدّين الصّبر و الرّضا 5471 .

48- سبب الورع صحّة الدّين 5539 .

49- سياسة الدّين بحسن الورع ، و اليقين 5590 .

50- سلامة الدّين في اعتزال النّاس 5609 .

51- سلامة الدّين و الدّنيا في مداراة النّاس 5610 .

52- ستّة يختبر بها دين الرّجل : قوّة الدّين ، و صدق اليقين ، و شدّة التّقوى ، و مغالبة الهوى ، و قلّة الرّغب ، و الإجمال في الطّلب 5632 .

53- سنام الدّين : الصّبر ، و اليقين ، و مجاهدة الهوى 5633 .

54- ستّ من قواعد الدّين : إخلاص اليقين ، و نصح المسلمين ، و إقامة 46- زينت دين خرد ، و آن را بكار بردن است .

47- زينت دين شكيبايى و خوشنودى به قسمت و تقدير الهى است .

48- سبب پارسايى درستى دين دارى است .

49- كامل گردانيدن دين به نيكويى پارسايى و يقين است .

50- سلامت دين در كناره گيرى از مردم است .

51- سلامت دين و دنيا در مدارا نمودن با مردم است .

52- شش چيز است كه به وسيله آنها دين آدمى آزمايش مى گردد : قوت ديندارى ( و عمل به شرايع آن با جدّيت ) ، و راستى يقين ( كه هر چه از بلايا و حوادث روى آورد از جا

قسمت دوم

بدر نرود ) و سختى تقوا و پرهيز از گناهان ، و غلبه بر خواهش ( به گونه اى كه عمل به آن ننمايد ) و

كمى رغبت نسبت به دنيا ، و اجمال در طلب ( و اعتدال در آن و افراط ننمودن ) .

53- مرتبه بلند ديندارى شكيبايى و يقين و پيكار با هوا و هوس است .

54- شش چيز از اركان دين است : خالص گردانيدن يقين ( از شك و شبهه در

ص 540

الصّلاة ، و إيتاء الزّكاة ، و حجّ البيت ، و الزّهد في الدّنيا 5638 .

55- صلاح الدّين الورع 5796 .

56- صلاح الدّين بحسن اليقين 5810 .

57- صيّر الدّين حصن دولتك ، و الشّكر حرز نعمتك ، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب ، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب 5831 .

58- صيّر الدّين جنّة حياتك ، و التّقوى عدّة وفاتك 5858 .

59- صيانة المرء على قدر ديانته 5860 .

60- صن دينك بدنياك تربحهما ، و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما 5861 . عقايد ) و خالص بودن ( يا نصيحت كردن مسلمانها ) و بر پا داشتن نماز ، و دادن زكات ، و حج خانه خدا ، و بى رغبتى در دنيا .

55- صلاح و شايستگى دين پارسايى است .

56- صلاح دين و كمال آن به نيكويى يقين است هر چه يقين محكمتر دين دارى تمام تر خواهد بود .

57- دين دارى را حصن دولت خود ، و شكر را حرز نعمت خويش بگردان ، زيرا هر دولتى كه آن را دين دارى حفظ نموده مغلوب نمى شود و هر نعمتى كه آن را شكر نگهدارى كند ربوده نخواهد شد .

58- دين را سپر زندگانى خود ، و تقوا را توشه و ذخيره مردن خود بگردان .

59- نگهدارى مرد ( خود را از گناه )

به اندازه ديندارى است .

60- دين خود را به دنياى خود نگه دار تا از هر دو سود برى ، و دنيايت را به وسيله دينت نگهدارى مكن كه از هر دو زيان كنى . ( يعنى نكند كارى كنى كه دينت را براى دنيا از دست بدهى كه بدبخت شوى ) .

ص 541

61- صن الدّين بالدّنيا ينجك ، و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك 5863 .

62- طوبى لمن عمل بسنّة الدّين ، و اقتفى آثار النّبييّن 5969 .

63- عليكم بلزوم الدّين ، و التّقوى ، و اليقين ، فهنّ أحسن الحسنات ، و بهنّ ينال رفيع الدّرجات 6155 .

64- على قدر العقل يكون الدّين 6183 .

65- غاية الدّين الإيمان 6345 .

66- غاية الدّين الرّضا 6351 .

67- غاية الدّين الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر و إقامة الحدود 6373 . 61- دين را به دنيا نگاهدارى كن تا تو را رستگار گرداند ، و دنيا را به دين نگه مدار پس تو را هلاك سازد .

62- خوشا به حال كسى كه به احكام و اوامر و نواهى دين عمل نموده ، و طريقه و آثار پيمبران را پيروى نمايد .

63- بر شما باد به جدا نشدن از دين ، و تقوا ، و يقين ، چون كه آنها نيكوترين حسناتند و به وسيله آنها ( بشر ) به مرتبه هاى بلند و به درجات رفيعه خواهد رسيد .

64- به اندازه عقل دين مى باشد .

65- منتها درجه دين و اعلا مراتب ( يا غرض و علت غايى ) آن ايمان است . ( يعنى نخستين درجه آن اعتراف به زبان و آخرين مرحله تصديق بدل و عمل

است ) .

66- فائده و مرتبه كامل دين خوشنودى ( به تقديرات الهى ) است .

67- نهايت ديندارى امر به معروف و نهى از منكر و بر پاى داشتن حدود است . ( ممكن است مراد حدودى باشد كه خداوند براى بعض از گناهان قرار داده و

ص 542

68- فاقد الدّين متردّ في الكفر و الضّلال 6550 .

69- فساد الدّين الدّنيا 6554 .

70- قوام الشّريعة الأمر بالمعروف ، و النّهي عن المنكر ، و إقامة الحدود 6817 .

71- كما أنّ الجسم و الظّلّ لا يفترقان ، كذلك الدّين و التّوفيق لا يفترقان 7218 .

72- لكلّ دين خلق ، و خلق الإيمان الرّفق 7296 .

73- من دان تحصّن 7710 .

74- من بخل بدينه جلّ 7922 .

75- من لا دين له لا مروّة له 7930 . امكان دارد مراد حدّ مطلق و مرز احكام الهى باشد ) .

68- آنكه دين را از دست مى دهد در كفر و گمراهى خواهد افتاد .

69- فساد دين ، دنيا ( و ميل به آن ) است .

70- قوام ( دين و ) شريعت ، امر بمعروف و نهى از منكر ، و بر پاى داشتن حدود است .

71- چنانكه جسم و سايه از يكديگر جدا نمى شود ، همچنين دين و توفيق از يكديگر جدا نخواهند گرديد .

72- براى هر دينى خوى و خصلتى است ، و خوى و خصلت ايمان مدارا است .

73- هر كه ديندار شد متحصن شود . ( يعنى در حصار عافيت دنيا و آخرت قرار گيرد ) .

74- هر كه به دين خود بخيلى كند ( و آن را براى خاطر دنيا از دست ندهد ) بزرگ شود

.

75- هر كه دينى براى او نيست آدميت و يا مردانگى براى او نخواهد بود .

ص 543

76- من تفقّه في الدّين كثر 7961 .

77- من صحّت ديانته قويت أمانته 8021 .

78- من أفسد دينه أفسد معاده 8327 .

79- من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة 8523 .

80- من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه 8605 .

81- من قوي دينه أيقن بالجزاء و رضي بمواقع القضاء 8691 .

82- من لا دين له لا نجاة له 8761 .

83- من دقّ في الدّين نظره ، جلّ يوم القيمة خطره 8807 .

84- من تهاون بالدّين هان ، و من غالب الحقّ لان 9018 . 76- هر كه در دين دانا شود ( سعادت يا يارانش ) بسيار شود .

77- هر كه ديانت او درست باشد امانت او قوى خواهد بود .

78- هر كه دين خود را فاسد نمايد معادش را فاسد نموده است .

79- هر كه دين روزى او گردد پس در حقيقت خير دنيا و آخرت روزى او گرديده است .

80- هر كه دينش در نزد او گرامى باشد دنيا بر او سهل گردد .

81- هر كه دينش قوى باشد به پاداش الهى يقين كرده و به مواقع قضا و جاهائى كه تقدير خدا بر آن تعلق گرفته خوشنود باشد .

82- هر كه براى او دينى نيست نجاتى براى او نخواهد بود .

83- هر كه نظرش در دين دقيق باشد ( و در مسائل اعتقادى و غير آن باريك گردد ) شرفش در قيامت بزرگ خواهد بود .

84- هر كه دين را خوار شمارد ( و در آن سستى نمايد ) خوار گردد ، و كسى

كه بر حق غلبه جويد ( براى حق و يا براى مردم ) نرم گردد . ( يعنى مغلوب خواهد گرديد ) .

ص 544

85- من اتّخذ دين اللّه لهوا و لعبا أدخله اللّه سبحانه النّار مخلّدا فيها 9029 .

86- من أشفق على دينه سلم من الرّدى 9074 .

87- ما أوهن الدّين كترك إقامة دين اللّه و تضييع الفرائض 9697 .

88- ملاك الدّين الورع 9719 .

89- ملاك الدّين مخالفة الهوى 9722 .

90- نعم القرين الدّين 9892 .

91- نزّهوا أديانكم عن الشّبهات ، و صونوا أنفسكم عن مواقع الرّيب الموبقات 9971 .

92- نظام الدّين مخالفة الهوى ، و التّنزّه عن الدّنيا 9981 . 85- هر كه دين خدا را لهو و لعب بگيرد ( و آن را بازيچه قرار دهد ) خداوند سبحان او را براى هميشه در آتش داخل كند .

86- هر كه بر دينش ترسد ( و كارى نكند كه بر آن ضرر زند ) از هلاكت ( اخروى ) سالم ماند .

87- دين را چيزى مانند ترك اقامه دين خدا ( و بر پا نداشتن آن مانند ترك امر به معروف و نهى از منكر و اجراء نكردن حدود و بى تفاوت بودن نسبت به مقدسات ) و ضايع ساختن واجبات ضعيف و خوار نخواهد ساخت .

88- ملاك دين ( و نشانه ديندارى و كمال آن ) پارسايى است .

89- ملاك دين ( و كمال ديندارى ) مخالفت با خواهش است .

90- خوب همراهى است دين ( چون آدمى را به سعادت دنيا و آخرت رساند ) .

91- دين هاى خود را از شبهه ها پاكيزه داشته ، و نفس هاى خود را از جايگاه هاى شك و

يا تهمت هلاك كننده نگهدارى نماييد .

92- نظام و رشته دين مخالفت كردن خواهش ، و پاكيزگى از دنياست .

ص 545

93- نظام الدّين خصلتان : إنصافك من نفسك ، و مواساة إخوانك 9983 .

94- هدى من تجلبب جلباب الدّين 10012 .

95- في ذكر دين الإسلام : هو أبلج المناهج ، نيّر الولائج ، مشرف الأقطار ، رفيع الغاية 10053 .

96- وقّوا دينكم بالاستعانة باللّه 10107 .

97- لا تكن غافلا عن دينك ، حريصا على دنياك ، مستكثرا ممّا لا يبقى عليك ، مستقلّا ممّا يبقى لك ، فيوردك ذلك العذاب الشّديد 10407 .

98- لا يسلم الدّين مع الطّمع 10690 .

99- لا يسلم الدّين من تحصّن به 10699 . 93- نظام و رشته پيوستگى دين دو خصلت است : انصاف دادن تو از جانب نفس خود ، و با برادران خود مواسات نمودن .

94- هدايت شده هر كه پيراهن دين را لباس تن قرار داده است .

95- ( تتمه كلامى است با مختصر تغييرى كه در خطبه 105 نهج البلاغه در وصف دين مقدس اسلام فرموده است : ) آن درخشنده ترين راه ها ، و روشن تر و يا آشكارترين شرايع ، بلند اطراف است ( و در ميان اديان بلندترين دين است ) بلند پايان خواهد بود .

96- دين خود را به يارى جستن از خدا نگهدارى كنيد .

97- مباش از دين خود غافل ، بر دنيايت حريص ، طلب كننده بسيار از آنچه بر تو باقى نمانده ( دنيا ) طلب كننده كم از آنچه براى تو باقى خواهد ماند ( آخرت ) كه تو را چنين كارى بر عذاب سخت وارد سازد .

98- سالم نمى ماند

دين با طمع .

99- دين را از دست نمى دهد كسى را كه به آن متحصن گشته است .

ص 546

100- يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه 10959 .

باب الذال

الذّخر

1- أفضل الذّخر الصّنايع 2902 .

2- أفضل الذّخائر حسن الصّنايع 2945 .

3- أفضل الذّخائر علم يعمل به ، و معروف لا يمنّ به 3312 .

الذكر و المذكّر

1- الذّكر أفضل الغنيمتين 1670 .

2- الذّكر يؤنس اللّبّ ، و ينير القلب ، و يستنزل الرّحمة 1858 . 100- بر دين مرد به نيكويى تقوا و راستى پارسائى او استدلال مى شود .

اندوخته 1- افزونترين پس اندوخته احسانهاست .

2- افزونترين پس اندوخته ها نيكويى احسانهاست .

3- افزونترين ذخيره ها علمى است كه به آن عمل شده ، و احسانى است كه به آن منّت گذاشته نشود .

ياد خدا و ياد آورى 1- ياد خدا افزونترين دو غنيمت است .

2- ياد خدا خرد را آرامش داده ، و دل را روشن گردانده ، و رحمت را فرود آورد .

ص 547

3- الذّكر نور العقل ، و حياة النّفوس ، و جلاء الصّدور 1999 .

4- الجلوس في المسجد من بعد طلوع الفجر إلى حين طلوع الشّمس للاشتغال بذكر اللّه سبحانه أسرع في تيسير الرّزق من الضّرب في أقطار الأرض 2127 .

5- الذّكر الجميل أحد الحياتين 1612 .

6- الذّكر الجميل أحد العمرين 1628 .

7- الذّكر ليس من مراسم اللّسان ، و لا من مناسم الفكر ، و لكنّه أوّل من المذكور ، و ثان من الذّاكر 2091 . 3- ذكر خدا و ياد او روشنى عقل ، و حيات نفسها و جلاء سينه هاست .

4- نشستن در مسجد بعد از طلوع فجر تا هنگام طلوع آفتاب از براى مشغول بودن به ذكر خداى پاك و منزّه سريعتر است در آسان كردن روزى از مسافرت در اطراف زمين .

5- ياد نيكو ( كه از كسى بماند ) يكى

از دو زندگى است ( چنانكه از بزرگان دين ياد نيكو كنند گويا زنده هستند ) .

6- ياد نيكو يكى از دو عمر است ( چنانكه گذشت ) .

7- ياد نه از مراسم زبان است ، و نه از مذاهب فكر ، و ليكن اولى است از ياد كرده شده ، و دومى است از ياد كننده ( مرحوم آقا جمال علامه بزرگوار در شرح آن چنين فرموده ، يعنى چنين نيست كه ذكر وظيفه زبان باشد ، و نتواند زبان كه ذكر نكند ، و اين در ذكر زبانى است و نه اين كه از مذهبهاى فكر و انديشه باشد ، و البته آنها به اين راه روند و نتوانند كه به اين راه نروند ، و اين در ذكر و ياد بدل است بلكه اوّلى است يعنى مبدأ آن ياد كرده شده است يعنى حق تعالى كه بايد كه توفيق اين معنى بدهد و اسباب آن را از براى او مهيا سازد ، و دوّمى است از ياد كننده كه متصدى و مباشر آن گردد ) .

ص 548

8- اشحن الخلوة بالذّكر ، و اصحب النّعم بالشّكر 2374 .

9- أفيضوا في ذكر اللّه ، فإنّه أحسن الذّكر 2512 .

10- استديموا الذّكر ، فإنّه ينير القلب ، و هو أفضل العبادة 2536 .

11- أحقّ من ذكرت ، من لا ينساك 3070 .

12- اذكروا مفرّق الجماعات ، و مباعد الأمنيّات ، و مدني المنيّات ، و المؤذن بالبين و الشّتات 2576 .

13- أصل صلاح القلب اشتغاله بذكر اللّه 3083 .

14- إنّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاء القلوب ، تبصر به بعد العشوة ، و تسمع به

بعد الوقرة ، و تنقاد به بعد المعاندة 3573 . 8- خلوت را با ياد خدا پر گردان ، و نعمت ها را با شكر همراه ساز و يا همراه شو .

9- لبريز شويد در ياد خدا ، زيرا آن بهترين ذكر است .

10- ذكر خدا را هميشه داريد ، زيرا كه آن دل را نورانى كرده و آن برترين عبادت است ( محتمل است ضمير ( هو ) به قلب نورانى برگردد كه معنا چنين شود كه قلب نورانى كه انسان با عملى آن را نورانى سازد افضل عبادتها گردد ولى معناى اول ظاهر تر است ) .

11- سزاوارتر كسى كه او را ياد كنى فردى است كه تو را فراموش نكند .

12- ياد كنيد پراكنده كننده جماعت ها ، و دور كننده آرزوها ، و نزديك كننده مرگ ها ، و اعلام كننده دورى و پراكندگى را . ( يعنى پروردگار قادر توانا را به ياد آوريد كه اوست داراى اين صفات ) .

13- اصل و ريشه صلاح دل و تباه نشدن آن ، اشتغال آنست به ياد خدا .

14- براستى كه خداوند سبحان ذكر و ياد خود را جلاء دلها قرار داده ، به سبب آن دلها بعد از اشتباه و مشتبه شدن امور يا تاريكى بينا گشته ، و بعد از كرى يا سنگينى

ص 549

15- إنّ للذّكر أهلا أخذوه من الدّنيا بدلا ، فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عن ذكر ، يقطعون به أيّام الحياة ، و يهتفون به في آذان الغافلين 3575 .

16- الذّكر مجالسة المحبوب 322 .

17- الذّكر مفتاح الأنس 541 .

18- الذّكر نور ، و رشد 602 .

19- الذّكر

لذّة المحبّين 670 .

20- الذّكر يشرح الصّدر 835 .

21- الذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر 1377 .

22- الذّكر هداية العقول ، و تبصرة النّفوس 1403 . گوش شنوا شده ، و بعد از دشمنى فروتن يا رام خواهند شد . ( يعنى فائده ذكر خدا چنين است ) .

15- براستى كه براى ذكر خدا اهلى است ، كه آن را عوض از دنيا گرفته اند ، پس آنان را هيچ تجارت و داد و ستدى از ياد خدا مشغول نساخته ، با آن روزهاى زندگانى را بريده ، و به وسيله آن در گوشهاى بى خبران ندا در مى دهند .

16- ياد آورى و ذكر هم نشينى با دوست است .

17- ياد و ذكر ( خدا ) كليد انس است .

18- ياد خدا نور و ترقى و به راه راست رفتن است .

19- ياد خدا لذّت محبّان الهى است . ( و يا ياد آورى لذت افراد با محبت خواهد بود زيرا دوست پيوسته به ياد دوست مى باشد ) .

20- ياد خدا سينه را گشايش مى دهد ، و تنگى را بر طرف مى سازد .

21- ياد خدا جلاء و پرداخت بينايى ها ، و نور باطن هاست .

22- ياد خدا هدايت گر عقلها ، و بينايى نفسها خواهد بود .

ص 550

23- إذا رأيت اللّه يؤنسك بذكره فقد أحبّك 4040 .

24- إذا رأيت اللّه يؤنسك بخلقه ، و يوحشك من ذكره فقد أبغضك 4041 .

25- بذكر اللّه تستنزل الرّحمة 4209 .

26- بداوم ذكر اللّه تنجاب الغفلة 4269 .

27- ثمرة الذّكر استنارة القلوب 4631 .

28- خير ما استنجحت به الأمور ذكر اللّه سبحانه 4987 .

29- دوام الذّكر ينير القلب و الفكر 5144 .

30- ذكر

اللّه نور الإيمان 5161 .

31- ذكر اللّه مطردة الشّيطان 5162 . 23- هرگاه ديدى كه خداوند تو را به ياد خودش انس داده پس در حقيقت تو را دوست دارد .

24- هرگاه ديدى خداوند تو را به مخلوق خود آرامش داده و از ياد خويش رم مى دهد پس در حقيقت تو را دشمن داشته است .

25- به سبب ذكر خدا و ياد او رحمت فرود آيد .

26- به وسيله ذكر دايمى خدا غفلت بر طرف مى شود .

27- ميوه ذكر و ياد خدا نورانى شدن دلهاست .

28- بهترين چيزى كه كارها به وسيله آن بر آورده مى شود و يا تو بر مى آورى ذكر خداى سبحانه است .

29- ذكر هميشگى ، دل و فكر را نورانى خواهد نمود .

30- ذكر خدا نور ايمان است .

31- ياد خدا وسيله راندن شيطان است .

ص 551

32- ذكر اللّه شيمة المتّقين 5163 .

33- ذكر اللّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب 5165 .

34- ذكر اللّه قوت النّفوس و مجالسة المحبوب 5166 .

35- ذكر اللّه ينير البصائر ، و يؤنس الضّمائر 5167 .

36- ذكر اللّه تستنجح به الأمور و تستنير به السّرائر 5168 .

37- ذكر اللّه دواء أعلال النّفوس 5169 .

38- ذكر اللّه طارد اللّاواء ( الأدواء ) و البؤس 5170 .

39- ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن ، و ربحه السّلامة من الشّيطان 5171 .

40- ذكر اللّه دعامة الإيمان ، و عصمة من الشّيطان 5172 . 32- ياد خدا شيوه خويشتن داران است .

33- ياد خدا جلاء سينه ها ( و وسيله نفى و تبعيد وسائل بدبختى و ناراحتى ها ) و آرامش دلهاست ( چنانكه خدا فرموده است : أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ

الْقُلُوبُ ) .

34- ياد خدا قوت نفسها ( و غذائى است كه قوام نفس به آن بستگى دارد ) و همنشينى محبوب است ( يعنى گويا انسان بلا تشبيه با خدا در يك جا نشسته و با او سخن مى گويد .

35- ياد خدا بينائى ها را نور بخش بوده ، و ضمير و پنهانى ها ( قلوب ) را انس و آرامش مى دهد .

36- ياد خدا به سبب آن كارها بر آورده شده ، و پوشيده ها نورانى مى گردد .

37- ياد خدا دواى بيماريهاى نفس هاست .

38- ياد خدا دور كننده سختى ( و يا دردها ) و شدت حاجت است .

39- ياد خدا سرمايه هر مؤمن است ، و سود آن سلامتى از شيطان خواهد بود .

40- ياد خدا استوانه ايمان ، و نگهدارى از شيطان است .

ص 552

41- ذكر اللّه سجيّة كلّ محسن ، و شيمة كلّ مؤمن 5173 .

42- ذكر اللّه مسرّة كلّ متّق ، و لذّة كلّ موقن 5174 .

43- سامع ذكر اللّه ذاكر 5579 .

44- عليك بذكر اللّه فإنّه نور القلب 6103 .

45- في الذّكر حياة القلوب 6445 .

46- من ذكر اللّه ذكره 7758 .

47- من ذكر اللّه استبصر 7800 .

48- من اشتغل بذكر النّاس قطعه اللّه سبحانه عن ذكره 8234 .

49- من اشتغل بذكر اللّه طيّب اللّه ذكره 8235 .

50- من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت أفعاله في السّرّ و الجهر 8872 . 41- ياد خدا خوى و شيوه هر نيكوكار ، و روش هر مؤمن است .

42- ياد خدا شادمانى هر پرهيزگار ، و لذّت هر صاحب يقين است .

43- شنونده ذكر خدا ذكر كننده است . ( يعنى ثواب او را

دارد ) .

44- بر تو باد به ذكر خدا زيرا كه آن نور دل است .

45- در ياد خداست حيات دلها .

46- هر كه ياد خدا كند او را خدا ياد خواهد كرد .

47- هر كه ياد خدا كند بينا گردد .

48- هر كه به ياد مردم اشتغال ورزد خداوند سبحان او را از ذكر خود ببرد .

49- هر كه به ذكر خدا مشغول باشد خداوند ياد او را پاكيزه گرداند . ( يعنى پاداش نيكو دهد يا خداوند كارى كند كه مردم او را به نيكويى ياد كنند ) .

50- هر كه دلش را به دوام ذكر ( و ياد خدا ) آباد سازد كردار او در پنهانى و آشكار نيكو خواهد شد .

ص 553

51- من ذكر اللّه سبحانه أحيى اللّه قلبه و نوّر عقله و لبّه 8876 .

52- من كثر ذكره استنار لبّه 9123 .

53- مداومة الذّكر خلصان الأولياء 9757 .

54- مداومة الذّكر قوت الأرواح ، و مفتاح الصّلاح 9832 .

55- لا تذكر اللّه سبحانه ساهيا ، و لا تنسه لاهيا ، و اذكره كاملا ، يوافق فيه قلبك لسانك ، و يطابق إضمارك إعلانك ، و لن تذكره حقيقة الذّكر حتّى تنسى نفسك في ذكرك ، و تفقدها في أمرك 10359 .

56- لا هداية كالذّكر 10460 .

57- ذاكر اللّه سبحانه مجالسه 5159 . 51- هر كه خدا را ياد نمايد خداوند دلش را زنده كرده ، و عقل و خردش را نورانى گرداند .

52- هر كه ذكرش ( در دل و در زبان ) بسيار باشد عقلش نورانى گردد .

53- مداومت ذكر ( و پيوسته متذكر خدا و قيامت بودن نتيجه و

نشانه ) خالص بودن دوستان ( الهى ) است .

54- مداومت ذكر قوت و غذاى جانها و كليد صلاح ( و شايستگى حال ) است .

55- ذكر خداى سبحان مكن در حالت غفلت ، و او را فراموش منما در حالت بازى ( كه به بازى مشغول شوى ) و او را بطور كامل بگونه اى كه دل تو زبانت را موافق بوده ، و نهان تو آشكارت را مطابق باشد ، ذكر كن و او را به حقيقت ذكر ذكر نخواهى كرد تا آنكه نفس خود را در ذكرت فراموش كرده ، و نيابى آن را در كار خود . ( يعنى در آن حال از نفس غافل باشى ) .

56- هيچ هدايتى مانند ذكر نيست ( كه آدمى را به خدا رسانده و راهنمايى مى كند ) .

57- ياد كننده خداى سبحان همنشين اوست .

ص 554

58- ذاكر اللّه مؤانسه 5160 .

59- ذاكر اللّه من الفائزين 5164 .

60- من ذكّرك فقد أنذرك 7983 .

الذّنوب و المعاصي و أهلها

قسمت اول

1- الذّنوب الداء ، و الدّواء الاستغفار ، و الشّفاء أن لا تعود 1890 .

2- تهوين الذّنب أعظم من ركوب الذّنب 4490 .

3- ترك الذّنب شديد ، و أشدّ منه ترك الجنّة 4521 . 58- ياد كننده خدا انس گيرنده با اوست . ( چنانكه دو نفر با هم انس گيرند ) .

59- ياد كننده خدا از پيروزمندانست .

60- هر كه ( خدا و معاد را ) به ياد تو آورد پس در حقيقت تو را ( از عقوبت گناهان و بدبختى ) ترسانيده است .

گناهان ، گنهكاران 1- گناهان بيماريند ، و طلب آمرزش دواى آن ، و شفاى از آن

به اين است كه به گناه برگشت ننمايى .

2- سهل شمردن گناه از ارتكاب گناه بزرگتر است ( ممكن است از اين جهت باشد كه در ارتكاب گناه امكان دارد غلبه شهوت و غفلت او را بر اين كار واداشته ، بخلاف آنكه گناه را كوچك به نظر مى آورد و به آن اهميت نداده و سهل مى شمارد ، چون چنين كسى نسبت به خداى بزرگ قادر متعال توهين نموده و براى او نعوذ باللّه ارزشى قائل نمى باشد ) .

3- ترك گناه سخت است ، و سخت تر از آن ترك بهشت خواهد بود ، ( براى اين كه به هيچ وجه عاقل از سر بهشت و نعمتهاى ارزنده آن بخاطر لذّت چند لحظه فانى شونده دنيا نخواهد گذشت ) .

ص 555

4- تأتينا أشياء نستكثرها إذا جمعناها ، و نستقلّها إذا قسمناها 4524 .

5- احذروا الذّنوب المورطة ، و العيوب المسخطة 2621 .

6- إيّاك و انتهاك المحارم ، فإنّها شيمة الفسّاق و أولي الفجور ، و الغواية 2659 .

7- إيّاك و الإصرار ، فإنّه من أكبر الكبائر و أعظم الجرائم 2676 .

8- إيّاك و المجاهرة بالفجور ، فإنّها من أشدّ المآثم 2677 .

9- إيّاك و المعصية ، فإنّ اللّئيم ( الشّقيّ ) من باع جنّة المأوى بمعصية دنيّة من معاصي الدّنيا 2706 . 4- بر ما چيزهايى مى آيد كه هر گاه آن را جمع كنيم بسيارش مى شماريم ، و چون آنها را قسمت كنيم كم به حساب آريم ، ( ظاهرا مقصود اين است ما نبايد گناهان را كم شمرده بى تفاوت باشيم ، زيرا هر گاه جمع شوند كوهى از گناه بحساب آيد ، و ممكن است

مذّمت از مال باشد كه وقتى جمع مى شود ما خيال مى كنيم زياد است ولى وقتى قسمت مى شود مى دانيم نه تنها زياد نبوده بلكه كم هم خواهد بود ، پس نبايد ما بآن دلخوش نماييم ) .

5- از گناهانى كه به هلاكت اندازنده ، و عيوبى كه خشم آورنده اند . ( يعنى باعث غضب خدا مى گردند ) دورى نمائيد .

6- بر تو باد به دورى از ارتكاب معاصى ، و مبالغه در دريدن آنها ، ( يعنى دريدن پرده عصمت ) زيرا كه آن خوى فاسقان ، و صاحبان فجور و گمراهى است .

7- بر تو باد به دورى از اصرار بر گناهان ، زيرا كه آن از بزرگترين گناهان كبيره ، و از عظيم ترين جرمهاست .

8- بر تو باد به دورى از آشكار كردن گناه ، زيرا كه آن از سخت ترين گناهان است .

9- بر تو باد به دورى از نافرمانى خدا ، زيرا كه بدبخت يا پست مرتبه كسى

ص 556

10- إيّاك أن تستسهل ركوب المعاصي ، فإنّها تكسوك في الدّنيا ذلّة ، و تكسبك في الآخرة سخط اللّه 2725 .

11- ألا و إنّ الخطايا خيل شمس حمل عليها أهلها ، و خلعت لجمها فأوردتهم النّار 2770 .

12- أكبر الأوزار تزكية الأشرار 2967 .

13- أعظم الوزر منع قبول العذر 3004 .

14- أعظم الذّنوب عند اللّه ذنب أصرّ عليه عامله 3131 .

15- أشدّ الذّنوب عند اللّه سبحانه ذنب استهان به راكبه 3140 .

16- أسرع المعاصي عقوبة أن تبغي على من لا يبغي عليك 3146 . است كه جنّة المأوى را به معصيت پستى از معاصى دنيا فروخته باشد .

10- دورى نما از اين كه سهل

شمارى ارتكاب معاصى را ، زيرا كه آن خوارى را در دنيا بر تو مى پوشاند ، و در آخرت سخط و غضب خدا را جهت تو كسب خواهد نمود .

11- آگاه باشيد ، كه گناهان اسبانى هستند چموش كه بر آنها اهل آن سوار و لجامهاى آنها گسيخته شده ، پس گنهكاران را در جهنم فرود آورند .

12- بزرگترين گناهان حكم به خوبى و پاكيزگى بدان است .

13- عظيم ترين گناه نپذيرفتن عذر است ( چون با بزرگى و بلندى مرتبه منافات دارد ) .

14- بزرگترين گناهان در نزد خدا گناهى است كه عمل كننده بر آن مصرّ باشد و مكرّر آن را انجام دهد .

15- سخت ترين گناهان در نزد خداى سبحان گناهى است كه مرتكب آن آن را خوار شمارد ( يعنى آن را كوچك بداند و به آن اهميت ندهد مثلا بگويد : اى كاش گناه من همين باشد و بس ) .

16- شتابان ترين گناهان از نظر كيفر و عقوبت آنست كه بر كسى ستم كنى كه

ص 557

17- أقبح المعاصي قطيعة الرّحم و العقوق 3251 .

18- أعظم الذّنوب ذنب أصرّ عليه صاحبه 3266 .

19- إنّ أسوء المعاصي مغبّة ألغيّ 3382 .

20- إنّ اللّه سبحانه ليبغض الوقح المتجرّئ على المعاصي 3437 .

21- إنّ عدوّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من عصى اللّه و إن قربت قرابته 3452 .

22- إنّ حلم اللّه تعالى على المعاصي جرّأك ، و بهلكة نفسك أغراك 3467 .

23- الإصرار شيمة الفّجار 343 . او بر تو ستم نمى كند ، و يا سر بلندى نمائى بر كسى كه نسبت به تو سر بلندى نمى نمايد .

17- زشت ترين معصيت ها بريدن

از خويشان و بد سلوكى با پدر و مادر است .

18- بزرگترين گناهان گناهى است كه صاحب آن بر آن اصرار ورزد .

19- براستى كه بدترين گناهان از نظر عاقبت ، گمراهى است .

20- براستى كه خداى سبحان هر آينه هر بى شرم دلير بر ارتكاب گناهان را دشمن مى دارد .

21- براستى دشمن محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه خدا را نافرمانى كرده ، هر چند قرابت و خويشى او با آن حضرت نزديك باشد .

22- براستى كه بردبارى خداى تعالى بر معاصى تو را بر ارتكاب آن جرى ساخته ، و به جاى هلاكت نفست تو را بر انگيخته است . ( يعنى خدا قادر است تو را به سبب گناهان نابود سازد و انتقام كشد ، نكرده و تو دلير شده اى ، و به كارهايى كه موجب هلاكت خويش است اقدام مى نمايى ، جاى شرم است و حياء ) .

23- ايستادگى و تكرار گناه خوى و خصلت گنهكارانست .

ص 558

24- الإصرار يوجب النّار 434 .

25- المعلن بالمعصية مجاهر 525 .

26- المعصية تفريط الفجرة ( العجزة ) 622 .

27- المعصية تمنع الإجابة 792 .

28- الإصرار شرّ الآراء 811 .

29- الإصرار أعظم حوبة 880 .

30- الإصرار سجيّة الهلكى 898 .

31- العقاب ثمار السّيّئات 920 .

32- الإصرار يجلب النّقمة 1070 . 24- تكرار گناه و ايستادگى در آن موجب آتش خواهد شد .

25- آشكار كننده گناه مجاهر است . ( گويا به آواز بلند ندا دهد كه من فرمانبردار خدا نبوده و مخالفم ) .

26- نافرمانى ، تفريط گنهكاران يا افراد ناتوان است . ( كه خود را از جلوگيرى گناه ناتوان

بينند ) .

27- نافرمانى و گناه از اجابت دعا جلوگيرى خواهد نمود .

28- نافرمانى مكرّر و ايستادگى بر گناه بدترين انديشه هاست .

29- اصرار بر گناه به حسب گناه بزرگتر خواهد بود يا بزرگترين گناه است ( زيرا ساير گناهان كبيره را اگر انجام دهد يك بار انجام مى دهد ، و در اصرار ايستادگى و پر رويى در مقابل خدا و شرع است كه خود بالاترين هتك به حساب آيد ) .

30- اصرار رويّه تبه كاران است .

31- بدى پاداش و عقاب ميوه هاى گناهان است .

32- اصرار بر گناه انتقام الهى را مى كشاند .

ص 559

33- المعصية تجتلب العقوبة 1072 .

34- المعاودة إلى الذّنب إصرار 1212 .

35- الإصرار أعظم حوبة ، و أسرع عقوبة 1495 .

36- اجتناب السّيّئات أولى من اكتساب الحسنات 1522 .

37- إن كنتم لا محالة متنزّهين ، فتنزّهوا عن معاصي القلوب 3742 .

38- إن كنتم لا محالة متطهّرين ، فتطهّروا من دنس العيوب و الذّنوب 3743 .

39- إن تنزّهوا عن المعاصي يحببكم اللّه 3759 . 33- گناه و نافرمانى خدا جلب عقوبت مى نمايد .

34- عود به گناه ( يعنى دوباره مرتكب آن شدن ) اصرار است . ( به اين معنى كه از گناهان كبيره خواهد بود ، گر چه گناه صغيره باشد ) .

35- اصرار بر گناه از نظر گناه عظيم تر و به حسب عقوبت سريعتر خواهد بود .

36- از گناهان و بديها دورى گزيدن بهتر از كسب كردن كارهاى خوب است .

37- اگر ناچار از پاكيزگان مى باشيد پس از گناهان دلها پاكيزه شويد . ( يعنى پاكيزگى ظاهر كفايت نكرده پاكيزگى نفس لازم است ، و يا آنكه اگر اراده داريد كه

از معاصى پاك باشيد پس از معاصى دلها پاك شويد كه كنايه از ترك جميع معاصى باشد ) .

38- اگر ناچار مى خواهيد پاك باشيد پس از پليدى عيب ها و گناهان پاك شويد .

39- اگر از معاصى دورى جسته ( و پاكيزه دامان باشيد ) خداوند شما را دوست دارد .

ص 560

40- إنّك إن اجتنبت السّيّئات نلت رفيع الدّرجات 3804 .

41- آفة الطّاعة العصيان 3918 .

42- إذا قارفت ذنبا فكن عليه نادما 4045 .

43- بالمعصية تكون الشّقاء 4251 .

44- بالمعصية تؤصد النّار للغاوين 4305 .

45- بئس العمل المعصية 4402 .

46- توقّ معاصي اللّه تفلح 4465 .

47- توقّوا المعاصي ، و احبسوا أنفسكم عنها ، فإنّ الشّقيّ من أطلق فيها عنانه 4499 .

48- تعالى اللّه من قويّ ما أحلمه ، و تواضعت من ضعيف ما أجرأك على معاصيه 4537 . 40- براستى كه تو اگر از گناهان دورى گزينى به درجات بالا خواهى رسيد .

41- آفت فرمانبردارى و اطاعت ( خدا ) نافرمانى است .

42- هر گاه مرتكب گناهى شدى پس بر آن پشيمان باش .

43- به واسطه گناه بدبختى و شقاوت تحقق مى يابد .

44- به واسطه گناه آتش براى گمراهان بسته و يا پوشانيده مى شود . ( كنايه از شدت عذاب است چون وقتى در بسته يا سر پوشيده شد حرارت شديدتر خواهد گرديد ) .

45- بد عملى است نافرمانى ( خداى بزرگ ) .

46- از نافرمانيهاى خدا پرهيز كن تا رستگار گردى .

47- از گناهان خود دارى نموده ، نفسهاى خويش را از آنها منع فرمائيد ، زيرا بدبخت كسى است كه عنان نفس خويش را در آنها رها نمايد .

48- بلند است خدا آن

قدرتمندى كه چه بردبار كرده است او را و تو از راه

ص 561

49- حلاوة المعصية يفسدها أليم العقوبة 4884 .

50- حاصل المعاصي التّلف 4913 .

51- ربّ كبير من ذنبك تستصغره 5345 .

52- راكب المعصية مثواه النّار 5385 .

53- طاعة المعصية سجيّة الهلكى 6023 .

54- عجبت لمن علم شدّة انتقام اللّه منه و هو مقيم على الإصرار 6259 .

55- قرين المعاصي رهين السّيّئات 6756 . ناتوانيت ( و از راه تذلّل و پستى مرتبه و موجود شدنت به امر و فرمان او ) فروتنى كرده ( و يا از آن دورى كرده به اعتبار پستى مرتبه ) چه جرأت داده تو را بر نافرمانيهاى او 49- شيرينى گناه را ، عذاب دردناك تباه مى سازد .

50- حاصل و نتيجه گناهان تلف و هلاكت اخروى است ( زيرا ضرر گناه هم در دنيا محسوس است و هم در آخرت ) .

قسمت دوم

51- چه بسا بزرگ از گناه خود را كه آن را كوچك شمارى ( يعنى نبايد گناه بزرگ خود را كوچك شمرد ) .

52- سوار گناه و مرتكب شونده معصيت جايگاه او آتش است .

53- فرمانبردن گناه ( يعنى نافرمانى خداى سبحان ) خوى و خصلت هلاك شدگانست .

54- عجب دارم از كسى كه سختى انتقام خدا را از خود مى داند چگونه بر تكرار گناه ايستادگى مى كند .

55- همراه و كسى كه با معاصى محشور است در گرو گناهان خواهد بود ( تا اگر توبه كرد رستگار شود و گرنه به كيفر خود خواهد رسيد ) .

ص 562

56- لكلّ سيّئة عقاب 7271 .

57- للمجترئ على المعاصي نقم من عذاب اللّه سبحانه 7343 .

58- لو لم ينه

اللّه سبحانه عن محاربه لوجب أن يجتنبها العاقل 7595 .

59- التّبجّج بالمعاصي أقبح من ركوبها 2045 .

60- هل من خلاص أو مناص أو ملاذ أو معاذ أو فرار أو محار 10038 .

61- لا تصرّ على ما يعقّب الإثم 10226 56- براى هر گناهى عقابى است .

57- براى دليرى كننده بر معصيت ها عقوبتهايى است از عذاب خداى سبحان .

58- اگر خداى سبحان از حرامهاى خود نهى نمى نمود ، هر آينه واجب بود كه خردمند از آنها دورى گزيند .

59- به گناهان شادمان بودن ، زشت تر از ارتكاب گناهانست ( زيرا غالبا گناه در اثر غلبه شهوت انجام مى گيرد ، ولى شادمانى به سبب بى باكى و استخفاف به دين تحقق مى يابد ) .

60- ( تتمه كلامى است از خطبه 82 مشهور به غرّاء در باره دورى از گناهان ) آيا خلاص يا پناهگاه ( كه به آنجا بگريزند ) يا پناهى ( كه به او پناه برند ) يا فرار و برگشت و يا محل برگشتى ( از مرگ با عذاب ) هست 61- بر آنچه از پى در آيد گناه را اصرار مورز ( مرحوم علامه خوانسارى چنين معنى فرموده : يعنى بر جزاى آن و انتقام از صاحب آن ايستادگى مكن بنا بر اين مقصود عفو و بخشش ديگران است ) .

ص 563

62- لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم 10239 .

63- لا تعرّض لمعاصي اللّه سبحانه ، و اعمل بطاعته يكن لك ذخرا 10318 .

64- لا تحقّرنّ صغائر الآثام ، فإنّها الموبقات ، و من أحاطت به محقّراته أهلكته 10409 . 62- پرده هاى ( عصمت ) خود را پاره نكنيد ، در نزد كسى

كه اسرار شما را مى داند . ( يعنى به ارتكاب معاصى در برابر خدا دست نزنيد ) .

63- متعرض نافرمانيهاى خداى سبحان مشو ، و به طاعت و فرمانبردارى او عمل كن تا براى تو ذخيره اى باشد .

64- هرگز كوچك هاى گناهان را كوچك مشمار ، زيرا كه آنها هلاك كننده ها هستند ، و هر كه كوچك هاى گناهان او او را احاطه نمايد او را به هلاكت خواهند رسانيد .

( پوشيده نماند كه از آيات و روايات هر دو قسم از گناهان صغيره و كبيره ) استفاده خواهد شد ، و بزرگان دين براى تشخيص آنها موازينى را بيان كرده اند چنانكه عده اى گويند : گناهانى كه در خصوص ارتكاب آن وعده آتش داده شده كبيره ، و غير آن صغيره بوده ، و يا آنكه گفته شده : آنچه به عنوان كبائر گفته شده كبيره ، و غير آن صغيره مى باشد ، و بعضى گويند : همه گناهان كبيره اند ، منتهى بعض آنها نسبت به بعض ديگر بزرگتر خواهد بود ، مانند فحش نسبت به زدن ، و زدن نسبت به قتل نفس ، و بر هر تقدير شكى در تفاوت ميان گناهان نيست ، چنانكه شبه اى هم در اين جهت نمى باشد ، كه هر شخصى موظف است محرمات را مطلقا ترك كند ، و نبايد هيچ فردى از اقسام آن را كوچك و حقير شمرد ، زيرا در معصيت و گناه بايد كسى را در نظر گرفت كه مخالفت او مى شود ، و آن ذات حضرت احديّت جلّت عظمته مى باشد ، و نبايد احدى جرأت گناه را نيز داشته باشد ، چون كه ارتكاب آن

بنده را از خالق جهان دور ساخته ، و سبب طرد و سقوط خواهد گرديد ، نعوذ

ص 564

65- لا يرعوي الباقون اجتراما 10595 .

66- لا وزر أعظم من الإصرار 10659 .

67- لا وزر أعظم من التّبجّج بالفجور 10762 .

68- من أصرّ على ذنبه اجترى على سخط ربّه 8764 .

69- من تلذّذ بمعاصي اللّه أورثه اللّه ذلّا 8823 .

70- من كثرت معصيته وجبت إهانته 9093 .

71- ما زالت عنكم نعمة و لا غضارة عيش إلّا بذنوب اجترحتموها ، و ما اللّه بظلّام للعبيد 9629 .

72- ما من شي ء من معصية اللّه سبحانه يأتي إلّا في شهوة 9667 . باللّه من سخطه و غضبه ) .

65- ترك نمى كنند باز ماندگان ( كسانى كه از مرگ سالمند ) گناهى را . ( يعنى عده اى را مرگ ترك نكند ، و زنده ها گناه را ترك ننمايند ) .

66- گناهى عظيم تر از اصرار ( بر گناه ) نيست .

67- نيست گناهى عظيم تر از شاد شدن به گناه و بيرون رفتن از فرمان خدا .

68- هر كه بر گناه خود اصرار ورزد ( يعنى مكرّر آن را انجام دهد ) بر خشم پروردگارش دليرى نموده است ( يعنى از عقوبت الهى باكى ندارد ) .

69- هر كه به معاصى خدا لذّت ببرد خداوند خوارى را دچار او خواهد كرد .

70- هر كه معصيت او بسيار باشد اهانت و خوار گردانيدن او واجب باشد .

71- از شما نعمتى و يا خوشى زندگانى زائل نگشته مگر به سبب گناهانى كه آنها را كسب كرده ايد ، و خداوند ببندگانش ستم نخواهد نمود .

72- چيزى از نافرمانى خداى سبحان نخواهد آمد مگر در ميل و

رغبت نفس به آن ( پس بايد نفس را تهذيب نمود و با آن مجاهده كرد ) .

ص 565

73- مداومة المعاصي تقطع الرّزق 9771 .

74- مجاهرة اللّه سبحانه بالمعاصي تعجّل النّقم 9811 .

75- نعوذ باللّه من سيّئات العقل ( العمل ) و قبح الزّلل و به نستعين 9975 .

76- هيهات ما تناكرتم إلّا لما قبلكم من الخطايا و الذّنوب 10037 .

77- كلّ عاص متأثّم 6844 .

78- من عصى اللّه ذلّ قدره 7821 .

79- ويح العاصي ما أجهله و عن حظّه ما أعدله 10094 .

80- ويل لمن بلي بعصيان و حرمان و خذلان 10101 . 73- مداومت گناهان روزى را قطع خواهد كرد .

74- آشكارا نمودن گناهان ( و پنهان نكردن آن ) در مقابل خداى سبحان انتقامها را تعجيل خواهد نمود ( يعنى خداوند در عقوبت شتاب نمايد چون گنهكار بى باك است ) .

75- به خدا پناه مى بريم ( از بديهاى عمل و يا ) از بديهاى عقل و زشتى لغزش ( گناه ) و از او يارى مى طلبيم .

76- چقدر دور است ناخوش نمى داريد ( خلافت مرا و يا مرگ و سفر آخرت را ) جز براى آنچه پيش شماست از خطايا و گناهان .

77- هر فرمان نبرنده اى گنهكار و يا پشيمان است .

78- هر كه نافرمانى خدا كند قدر و مرتبه اش خوار گردد .

79- واى بر گنهكار چه چيز او را نادان كرده و چه چيز او را از بهره اش عدول داده است 80- واى بر كسى كه بنا فرمانى و محروميت و خوارى گرفتار شده باشد .

ص 566

81- التّهجّم على المعاصي يوجب عقاب النّار 2123 .

82- اذكروا عند المعاصي ذهاب اللّذّات ،

و بقاء التّبعات 2504 .

83- اتّقوا معاصي الخلوات فإنّ الشّاهد هو الحاكم 2524 .

84- الحذر الحذر أيّها المستمع ، و الجدّ الجدّ أيّها العاقل ، و لا ينبّئك مثل خبير 2610 .

85- عجبت لمن يحتمي الطّعام لأذيّته كيف لا يحتمي الذّنب لأليم عقوبته 6254 .

86- المعصية همّة الأرجاس 617 . 81- بر گناهان داخل شدن موجب مى گرداند عقاب آتش را .

82- در وقت انجام گناهان به ياد آوريد رفتن لذّت ها و باقى ماندن وزر و بالهاى آنها را . ( كه اگر چنين كرديد معصيت ترك خواهد شد ) .

83- از گناهان پنهانى بپرهيزيد ، زيرا كه گواه خود حاكم است . ( يعنى در معاصى ظاهر ، شاهد خلق و مخلوق است ، امكان دارد گنهكار اهميت بيشترى دهد و آن را ترك نمايد ، اما در گناهان پنهانى اهميتى ندهد از باب اين كه كسى مطلع نيست ، حضرت على- عليه السلام- هشدار مى دهد كه از آنها بپرهيزيد كه گواه خود پروردگار مى باشد ) .

84- طلب كن دورى را طلب كن دورى را ، ( يا دورى مطلوب است دورى مطلوب است ) آى شنونده ، طلب كن كوشش را طلب كن كوشش را ، ( يا كوشش مطلوب است ) اى خردمند و تو را خبر ندهد مانند دانايى . ( احتمال مى رود مراد از جمله اخير خود حضرت باشد چنانكه محتمل است خدا باشد ) .

85- تعجب مى كنم از كسى كه از طعام براى اذيّتش پرهيز مى كند چگونه از گناه براى جزاء و عقوبت دردناك باز نمى ايستد 86- گناه و نافرمانى همت ناپاكان است .

ص 567

87- بئس القلادة قلادة الآثام 4391

.

88- في كلّ سيّئة عقوبة 6464 .

89- المذنب على بصيرة غير مستحقّ للعفو 1516 .

90- الإنكار إصرار 180 .

91- المذنب عن غير علم بري ء من الذّنب 1723 .

92- سلاح المذنب الاستغفار 5562 .

93- عاص يقرّ بذنبه خير من مطيع يفتخر بعمله 6334 .

94- لا تؤيسنّ مذنبا فكم عاكف على ذنبه ختم له بالمغفرة ، و كم مقبل على عمل هو مفسد له ختم له في آخر عمره بالنّار 10389 . 87- بد طوق و گردن بنديست طوق و گردن بند گناهان .

88- در هر بدى عقوبت و كيفرى است .

89- گنهكارى كه گناهش از روى دانايى باشد مستحق بخشش نيست . ( يعنى اگر خداوند او را ببخشد از راه تفضل است ) .

90- انكار ( گناه و يا مجرد اعتراف ننمودن به آن ) اصرار ( و ايستادگى بر گناه ) است .

91- گنهكار از روى نادانى از گناه برى است .

92- اسلحه گنهكار طلب آمرزش از خدا است .

93- گنهكارى كه به گناهش اقرار كند بهتر از فرمانبردارى است كه به عمل خود افتخار و مباهات مى نمايد .

94- هرگز گنهكارى را مأيوس مگردان پس بسا رو آورنده بر گناه خود كه براى او به آمرزش ختم گرديده ، و بسا رو آورنده بر عملى كه او فاسد كننده آنست كه در آخر عمرش براى او به آتش ختم گردد .

ص 568

الإذاعة

1- الإذاعة خيانة 114 .

2- الإذاعة شيمة الأغيار 1082 . فاش كردن 1- فاش كردن خيانت است .

2- فاش كردن خوى و خصلت اغيار است .

ص 569

باب الراء

الرّؤف

1- نعم المرء الرّؤف ( المعروف ) 9890 .

الرأي و الآراء و المستبد بالرأي

1- اقصر رأيك على ما يلزمك تسلم ، ودع الخوض فيما لا يعنيك تكرم 2335 .

2- امخضوا الرّأي مخض السّقاء ، ينتج سديد الآراء 2569 . مهربان 1- خوب مردى است ( مرد ) مهربان .

انديشه ، خود محورى 1- رأى خود را بر آنچه ضرور باشد بر گمار تا سالم مانى ، و خوض را در چيزى كه لازم نيست واگذار تا گرامى گردى ، ( ممكن است مراد عام بوده ، چنانكه امكان دارد مقصود دنيا و آخرت باشد كه بر انسان لازم است در امور اخرويه رأى خود را بكار اندازد زيرا كه آن مهم است ) .

2- انديشه را بجنبانيد و رأى را به حركت در آوريد ، مانند جنبانيدن و حركت دادن مشك و خيك ( پر از ماست كه در اثر حركت كره از آن مى گيرند ) ، تا رأى درست و صحيح از آن ظاهر شود .

ص 570

3- أقرب الآراء من النّهى أبعدها من الهوى 3022 .

4- أملك النّاس لسداد الرّأي كلّ مجرّب 3048 .

5- أفضل النّاس رأيا من لا يستغني عن رأي مشير 3152 .

6- أفضل الرّأي ما لم يفت الفرص ، و لم يورث الغصص 3216 .

7- إنّ رأيك لا يتّسع لكلّ شي ء ، ففرّغه للمهمّ 3638 .

8- الرّأي بتحصين الأسرار 1081 .

9- بإصابة ( بأصالة ) الرّأي يقوى الحزم 4290 .

10- خير الآراء أبعدها عن

الهوى ، و أقربها من السّداد 5011 . 3- نزديكترين رأى و انديشه ها به عقل دورترين آنهاست از خواهش .

4- مالك ترين مردم براى درستى رأى و انديشه هر تجربه كننده ايست .

5- افزونترين مردم در رأى ، كسى است كه از رأى مشير بى نياز نباشد ، و پيوسته در امور مشورت كند .

6- افزونترين رأى و انديشه آنست كه فرصت ها را از دست نداده ، و از عقب نياورد غصّه ها را .

7- براستى كه رأى و انديشه تو گنجايش هر چيزى را ندارد ، پس آن را براى آنچه مهمّ و لازم است فارغ ساز .

8- رأى و تدبير به محكم نگاهداشتن اسرار است ، ( بويژه در موضوع جنگ و اسرار نظامى كه پيشرفت در مخفى بودن آن است ) .

9- به تدبير درست ( كه بوسيله فكر و تأمل به دست آيد ) و يا به محكم بودن رأى ( و يا به اصالت رأى كه انسان تابع ديگرى نباشد و استقلال فكرى داشته باشد ) دور انديشى قوى گردد .

10- بهترين رأيها دورترين آنهاست از هوا و هوس ، و نزديكترين آنهاست به راه درست .

ص 571

11- خوافي الآراء تكشفها المشاورة 5100 .

12- رأي الشّيخ أحبّ إليّ من جلد الغلام 5417 .

13- رأي الرّجل ميزان عقله 5422 .

14- رأي العاقل ينجي 5424 .

15- رأي الجاهل يردي 5425 .

16- رأي الرّجل على قدر تجربته 5426 .

17- زلّة الرّأي تأتي على الملك و تؤذن بالهلك 5476 .

18- شرّ الآراء ما خالف الشّريعة 5674 . 11- پوشيده ها و پنهانى هاى رأيها را مشورت كردن ظاهر خواهد ساخت ( كه آيا عمل صلاح است يا نه ، آيا

طرف مقابل خوش نفس است يا بد باطن ، دوست است يا دشمن ) .

12- رأى و انديشه پير در نزد من از جلادت و قوت جوان محبوب تر است ، ( زيرا گاهى مثلا در معركه جنگ تجربه كار يك نقشه مى كشد كه با هزاران نيروى جوان قابل مقايسه نيست ) .

13- رأى مرد ميزان و ترازوى عقل اوست ( يعنى بدينوسيله آدمى پى به عقل او مى برد ) .

14- انديشه و رأى خردمند ، رستگار مى گرداند .

15- رأى نادان و بى عقل ، به هلاكت مى اندازد .

16- رأى مرد ، به اندازه تجربه اوست .

17- لغزش رأى و انديشه ، پادشاهى را هلاك كرده ، و اعلام هلاكت مى نمايد ( بنا بر اين بايد اهتمام و احتياط زياد نمود ) .

18- بدترين انديشه ها آنست كه مخالف شريعت باشد .

ص 572

19- صلاح الرّأي بنصح المستشير 5795 .

20- صواب الرّأي يؤمن الزّلل 5817 .

21- صواب الرّأي بالدّول و يذهب بذهابها 5819 .

22- صواب الرّأي بإجالة الأفكار 5823 .

23- ضلّة الرّأي تفسد المقاصد 5902 .

24- على قدر الرّأي تكون العزيمة 6173 .

25- قد يزلّ الرّأي الفذّ 6646 .

26- قد خاطر من استغنى برأيه 6662 .

27- من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل 7865 . 19- صلاح رأى و درستى آن به خالص بودن مشورت كننده است .

20- درستى رأى ( آدمى را ) از لغزش ايمن مى دارد .

21- درستى انديشه به دولت هاست ، و به رفتن آن مى رود و خطا ظاهر مى شود ( شايد حضرت نوع انديشه ها را فرموده باشد كه وقتى دولت برقرار است رأى هم بصواب نزديكتر خواهد بود .

22- درستى رأى به جولان در آوردن فكرهاست

( شايد مراد مشورت باشد و يا خود انسان زياد در كارى انديشه كند ) .

23- گمراهى رأى و باطل انديشيدن يا فساد مذهب و اعتقاد مقصدها را فاسد مى سازد .

24- به اندازه رأى و انديشه ( از قوت و ضعف ) عزيمت و تصميم خواهد بود .

25- گاهى رأى تنها مى لغزد ( يعنى بايد در امور مشورت كرد ) .

26- در حقيقت ( خود را ) مشرف بر هلاكت ساخته كسى كه به رأى خود بى نياز شده است ( يعنى در كارها مشورت نكند و استقلال نشان دهد ) .

27- هر كه اقسام انديشه ها و طرق رأى ها را جاهل باشد چاره ها او را عاجز

ص 573

28- من أضاع الرّأي ارتبك 7909 .

29- من أعمل الرّأي غنم 7911 .

30- من ضعفت آراؤه قويت أعداؤه 8048 .

31- من أعجبته آراؤه غلبته أعداؤه 8165 .

32- من اعجب برأيه ملكه ( أهلكه ) العجز 8218 .

33- لا تستبدّ برأيك ، فمن استبدّ برأيه هلك 10311 .

34- لا تستعملوا الرّأي فيما لا يدركه البصر ، و لا تتغلغل فيه الفكر 10347 . گرداند ( نتواند راه صحيح را به دست آورد ، متحير ماند ) .

28- هر كه رأى ( خود ) را ضايع كند در گل فرو رود .

29- هر كه رأى ( خويش ) را بكار اندازد نفع مهم برد .

30- هر كه آراء او ضعيف باشد دشمنانش قوى باشد .

31- هر كه آراء او او را خودبين كند ( و او را به عجب وادارد ) دشمنانش بر او غلبه خواهند كرد ( چون مشورت نخواهد كرد و اشتباه زياد خواهد نمود ) .

32- هر كه

به رأى و انديشه خود عجب آورده شود ( خودبين و خود محور باشد ) عجز و ناتوانى مالك او شود ( يعنى در كارها ناتوان گردد ، و يا او را هلاك گرداند ) .

33- به رأى و انديشه خود منفرد و مستبد مباش ، پس هر كه به رأى خود منفرد باشد هلاك خواهد شد .

34- ( تتمه كلامى است از خطبه 86 كه حضرت على- عليه السلام- در آن صفات خدا و پيروى از ائمه و غير آن را بيان داشته است ) رأى و انديشه را در آنچه چشم آن را در نمى يابد ، و فكرتها در آن داخل نمى شود بكار نبريد ( بلكه در اصول و معارف الهيه به اهل آن ( ائمه ) مراجعه كنيد ) .

ص 574

35- لا رأي لمن لا يطاع 10722 .

36- من قنع برأيه فقد هلك 7769 .

37- من استبدّ برأيه خفّت و طأته على أعدائه 8675 .

38- من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء 8819 .

39- من استبدّ برأيه خاطر و غرّر 9177 .

40- المستبدّ متهوّر في الخطاء و الغلط 1208 .

41- قد أخطاء المستبدّ 6628 . 35- ( اين جمله در آخر خطبه 27 نهج البلاغه كه در باره جهاد و سرزنش مردم است آمده كه هر وقت شما را بقتال دعوت كردم بهانه آورديد ، گرما و سرما را پيش كشيديد ، تا آخر كه فرموده : هنوز من به سنّ بيست سالگى نرسيده كه آماده جنگ گرديدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد ، و ليكن آگاه باشيد كه ) رأى و تدبير ندارد كسى كه اطاعت نمى شود

.

36- هر كه به رأى و انديشه خود قانع باشد ( و با ديگران مشورت نكند ) پس در حقيقت هلاك گشته است .

37- هر كه به رأى و انديشه خود منفرد باشد ( و با ديگران مشورت ننمايد ) پامال كردنش بر دشمنان او سهل و سبك باشد .

38- هر كه وجوه رأى و انديشه ها را استقبال نمايد ( يعنى وجه و سبب هر فكر و انديشه اى را در نظر گيرد ) مواقع خطاء را خواهد شناخت ( و مى داند كه اشتباه كجاست ) .

39- هر كه استبداد رأى بكار برد ، خود را به هلاكت انداخته و فريب داده است .

40- كسى كه مشورت را ترك مى كند و در كار خود مستبد و متفرد است در خطا و غلط متهور خواهد بود .

41- در حقيقت كسى كه در رأى و انديشه منفرد است خطا مى رود .

ص 575

42- من استبدّ برأيه زلّ 7819 .

43- الاستبداد برأيك يزلّك ، و يهوّرك في المهاوي 1510 .

44- بئس الاستعداد الاستبداد 4414 .

الريا و المرائي

1- المرائي ظاهره جميل ، و باطنه عليل 1577 .

2- اعملوا في غير رياء و لا سمعة ، فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه سبحانه إلى من عمل له 2534 .

3- الرّياء إشراك 46 . 42- هر كه به رأى خود استبداد بكار برد ( و با ديگرى مشورت ننمايد و يا در مسائل دينى و غير آن منفرد باشد ) خواهد لغزيد .

43- روى فكر خود ايستادن و با كسى مشورت ننمودن ، تو را لغزانده و در پرتگاهها مى اندازد .

44- بد آمادگى است ( براى زيان و خسران ) خود رأى بودن

.

ريا و ريا كننده 1- ريا كار ظاهر او نيكو ، و باطنش بيمار است .

2- در غير ريا و سمعه عمل نماييد ، زيرا كسى كه براى غير خدا عملى را انجام مى دهد ، خداوند سبحان او را حواله مى دهد به كسى كه عمل را براى او انجام داده است . ( «رياء» عملى است كه فردى آن را انجام دهد تا مردم او را ببينند و «سمعه» كارى است كه شخصى انجام دهد كه مردم آوازه او را بشنوند ) .

3- عمل كردن به منظور ديدن غير خدا شرك آوردن به خداست .

ص 576

4- آفة العبادة الرّياء 3921 .

5- يسير الرّياء شرك 10976 .

6- لسان المرائي جميل ، و في قلبه الدّاء الدّخيل 7631 .

الرّباح و الرابح

1- ربّ رباح ( أرباح تؤل ) يؤل إلى خسران 5308 .

2- الرّابح من باع الدّنيا بالآخرة ، و استبدل بالآجلة عن العاجلة 1879 .

الرجاء من اللّه و غيره

1- اجعلوا كلّ رجائكم للّه سبحانه ، و لا ترجوا أحدا سواه فإنّه ما رجا أحد غير اللّه تعالى إلّا خاب 2511 . 4- آفت عبادت رياء است .

5- رياء اندك شرك است .

6- زبان ريا كار ( يا منافق ) زيباست ، و در دل او دردى است كه در باطنش داخل شده است .

سود و سود برنده 1- بسا سودها ( يا سودى ) كه به زيان بر گردد ( چون متضمن زيان اخروى خواهد بود ) .

2- سود برنده كسى است كه دنيا را به آخرت فروخته ، و آخرت را به جاى دنيا عوض گيرد .

اميد 1- تمام اميد خود را براى خداى سبحان قرار داده ، و به احدى غير او اميدوار

ص 577

2- أعظم البلاء انقطاع الرّجاء 2860 .

3- الرّجاء لرحمة اللّه أنجح 1321 .

4- إنّكم إن رجوتم اللّه بلغتم آمالكم ، و إن رجوتم غير اللّه خابت أمانيّكم و آمالكم 3854 .

5- ربّ رجاء يؤدّي إلى حرمان 5307 .

6- ربّ رجاء خائب لأمل كاذب 5312 .

7- كن لما لا ترجو أقرب منك لما ترجو 7151 .

8- لكلّ غيبة إياب 7272 .

9- لربّما قرب البعيد و بعد القريب 7400 . نشويد ، زيرا هيچ كسى به غير خدا اميدوار نشد مگر آنكه نوميد گرديد .

2- بزرگترين بلاء قطع اميد است ( از درگاه خداوند بزرگ هر چند انسان گنهكار باشد ) .

3- اميد به رحمت خدا پيروزى بخش تر است .

4- براستى اگر شما اميد به

خدا داشته باشيد به اميدهاى خود خواهيد رسيد ، و اگر به غير خدا اميدوار گرديد آرزوها و اميدهاى شما نوميد شود .

5- بسا اميدى كه به محروميت و حرمان كشيده مى شود .

6- بسا اميد نوميدى كه براى آرزوى دروغى باشد ( پس نبايد فريب آن را خورد ) .

7- در باره آنچه نااميدى نزديكتر باش تا در باره آنچه اميدوارى ( اى بسا به آنچه اميد ندارى برسى و از آنچه اميدوارى محروم گردى ) .

8- براى هر غائبى برگشتى است . ( يعنى نبايد انسان از چيزى كه از دستش رفت نااميد گردد ، بلكه بايد اميدوار بود ) .

9- هر آينه ممكن است دور نزديك گشته ( نبايد نااميد شد ) و نزديك دور

ص 578

10- من رجاك فلا تخيّب أمله 8067 .

11- من لم تعرف الكرم من طبعه فلا ترجه 8975 .

12- من ذا الّذي يرجو فضلك إذا قطعت ذوي رحمك 9058 .

13- من جعل اللّه سبحانه موئل رجائه كفاه أمر دينه و دنياه 9070 .

14- من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره 9087 .

15- من كفّ شرّه فارج خيره 9198 .

16- لا ترج إلّا ربّك 10162 .

17- لا ترج ما تعنّف برجائك 10180 . گردد ( كه نبايد فريب خورد ) .

10- هر كه به تو اميدوار بود اميد و آرزويش را نوميد مساز ( مثل اين كه اميد دارد به او احسانى كنى به او احسان نما و . . . ) 11- هر كه كرم را از طبع و خوى او نشناسى به او اميدوار مباش .

12- كيست اميدوار فضل و احسان تو هرگاه تو از صاحبان خويشى (

و فاميل و بستگان ) خود ببرى .

13- هر كه خداى سبحان را محل بازگشت اميد خود قرار دهد امر دين و دنيايش را كفايت نمايد .

14- هر كه نفسش پيش او خوار باشد ( و در كامل گردانيدن آن اهتمام نورزد و نسبت به آن بى تفاوت باشد ) پس اميد خير از او نداشته باش .

15- هر كه شر و بدى خود را باز دارد ، اميد خير او را داشته باش .

16- اميدوار مباش مگر به پروردگار خود .

17- آنچه را كه نسبت به اميد آن سرزنش شوى ( مثل اميد به چيزى كه در شأن و مقام آدمى نيست ) اميدوار مباش .

ص 579

18- لا تخاطر بشي ء رجاء أكثر منه 10202 .

19- لا ترجونّ فضل منّان ، و لا تأتمن الأحمق و الخوّان 10206 .

20- يا أبا ذرّ إنّك ( إن ) غضبت للّه فارج من غضبت له ، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك ، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه ، و اهرب منهم بما خفتهم عليه ، فما أحوجهم إلى ما منعتهم ، و ما أغناك عمّا منعوك ، و لو أنّ السّموات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل له منهما 18- به مخاطره و هلاكت مينداز چيزى را به اميد زيادتر از آن ( مثل اين كه پول زياد خرج مى كنند باميد رسيدن به منصبى ) .

19- هرگز بر احسان منت گذارنده اميدوار مباش ، و احمق و بسيار خيانت كننده را امين مدان .

20- ( اين فرازها خطبه 130 نهج البلاغه است كه حضرت براى ابى ذر فرموده هنگامى كه

او را از مدينه به ربذه اخراج نمودند و سبب اخراج او اين بود كه معاويه براى عثمان نوشت كه ابو ذر جنايات تو را افشاگرى مى كند او هم دستور داد اين صحابى بزرگ را بر شتر بى جهاز تبعيد نمايند لذا او را به چنان شترى سوار كردند كه پوست و گوشت رانهاى او سائيده شده بود ، داستان او مفصل است كه بايد در جاى خود آن را مطالعه كرد على أى حال حضرت او را خطاب مى كند و مى فرمايد : ) اى ابا ذر تو براى خدا به خشم آمدى ، پس اميدوار باش به آنكه براى او خشمگين شدى ، براستى كه اين قوم ( عثمان و پيروانش ) بر دنيايشان از تو ترسيدند ، و تو بر دين خود از آنها ترسيدى ، پس واگذار در دست آنها آنچه را كه بر آن از تو ترسيدند ( دنيا ) ، و از ايشان بگريز با آنچه از آنها ترس داشتى ( دين ) ، پس چه محتاجند آنان بسوى آنچه تو ايشان را منع كرده اى ، و چه تو بى نيازى از آنچه منع كرده اى از ايشان ، و زود است كه بدانى فردا ( ى قيامت ) چه كسى سود برنده بوده ، و چه كسى رشك بسيار برد ، و اگر آسمانها و زمينها بر بنده اى بهم آمده ، آن گاه آن بنده

ص 580

مخرجا ، فلا يؤنسنّك إلّا الحقّ ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل ، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك ، و لو قرضت منها لأمنوك 11002 .

الرّحم و الرحمة

1- ببذل الرّحمة تستنزل الرّحمة 4343 .

2- رحمة الضّعفاء

تستنزل الرّحمة 5415 .

3- رحمة من لا يرحم تمنع الرّحمة ، و استبقاء من لا يبقي يهلك الأمّة 5430 . تقوا را پيشه خود سازد ، هر آينه خداوند از براى او راه خلاصى قرار دهد ( كه از آنجا بيرون رود ) بنا بر اين هرگز با تو انس نگيرد مگر حق ، و تو را به وحشت نيندازد مگر باطل ، پس اگر دنياى آنها را مى پذيرفتى بطور حتم تو را دوست مى داشتند ، و اگر مى بريدى چيزى از دنيا ( و پاره اى از دنيا براى خود انتخاب مى كردى و دنيا پرست مى شدى ) هر آينه از تو ايمن مى شدند .

ترحم كردن 1- با بكار بردن رحمت ( و ترحم بر بندگان خدا ) رحمت الهى نازل خواهد گرديد .

2- ترحم بر ضعفاء رحمت را فرود آورد .

3- ترحم نمودن بر كسى كه رحم نمى كند رحمت را منع مى كند ، و باقى گذاشتن كسى كه باقى نمى گذارد امّت را بنابودى مى كشاند ، ( بنا بر اين بايد ستمگرى را كه در صدد كشت و كشتار مردم است ، بزانو در آورده ، نابودش سازند ، و گرنه امتى را به هلاكت رساند ، و اگر با وجود توانايى مردم قيام نكنند خداوند آنها را به وسيله غضب نابود سازد آرى :

ترحم بر پلنگ تيز دندان

ستمكارى بود بر گوسفندان ) .

ص 581

4- عجبت لمن يرجو رحمة من فوقه كيف لا يرحم من دونه 6255 .

5- أشعر قلبك الرّحمة لجميع النّاس و الإحسان إليهم تنلهم حيفا و لا تكن عليهم سيفا 2392 .

6- أولى النّاس بالرّحمة المحتاج إليها 3064 .

7- أبلغ ما تستدرّ به الرّحمة

أن تضمر لجميع النّاس الرّحمة 3353 .

8- إذا عجز عن الضّعفاء نيلك فلتسعهم رحمتك 4121 .

9- كما ترحم ترحم 7210 .

10- من لم يرحم لم يرحم 8186 .

11- من لم يرحم النّاس منعه اللّه رحمته 8965 .

12- من لم تسكن الرّحمة قلبه قلّ لقاؤها له عند حاجته 8974 . 4- عجب دارم از كسى كه اميدوار رحمت كسى است كه ما فوق اوست ( خداوند بخشنده ) چگونه به كسى كه زير دست اوست رحم نمى كند .

5- ترحم بر جميع مردم و احسان بسوى آنان را شعار دل خود قرار ده ، و بر آنان ستمى نرسان و بر آنها شمشيرى ( كه از تو به آنها ضررى برسد ) مباش .

6- سزاوارترين مردم به رحمت محتاج به رحمت است .

7- رساترين چيزى كه رحمت به وسيله آن روان مى گردد آنست كه ترحم و رحمت را براى همه مردم در دل داشته باشى .

8- هرگاه از ناتوانها احسان تو ناتوان گرديد پس بايد رحمت تو آنان را شامل گردد .

9- چنانكه رحم كنى رحم شوى .

10- هر كه رحم نكرده رحم نشود .

11- هر كه بر مردم رحم نكند خداوند از رحمت خود او را منع نمايد .

12- هر كه رحم در دل او جاى نگيرد ، در وقت نياز برحم كم برخورد

ص 582

13- من ترحّم رحم 9203 .

14- من الكرام تكون الرّحمة 9255 .

15- من أوكد أسباب العقل رحمة الجهّال 9295 .

الأرحام و صلتها و قطيعتها

1- بصلة الرّحم تستدرّ النّعم 4346 .

2- بقطيعة الرّحم تستجلب النّقم 4347 .

3- برّ الرّجل ذوي رحمه صدقة 4427 .

4- حراسة النّعم في صلة الرّحم 4929 .

5- حلول النّقم في قطيعة الرّحم

4930 . نمايد . ( يعنى خداوند او را در وقت ترحم رحم ننمايد ، يا ديگران از نظر مكافات او را رحم نكنند ) .

13- هر كه ترحم كند رحم كرده شود .

14- از ( اخلاق ) كريمان است رحمت و ترحم .

15- از محكم ترين اسباب عقل ، ترحم بر نادانهاست .

خويشاوندان و پيوند و بريدن از آنها 1- بوسيله پيوند با خويشاوندان نعمت ها بسيار مى شود .

2- بسبب بريدن از خويشاوندان انتقامها و عذاب ها كشيده مى شود .

3- نيكى كردن آدمى با خويشاوندانش صدقه است . ( يعنى ثواب صدقه را دارد ، و گرنه صدقه دادن به خويشاوندان بيست و چهار برابر خواهد بود ) .

4- حفظ و حراست نعمتها در پيوند با خويشاوندان است .

5- فرود آمدن نقمت و عقوبت ها در بريدن از خويشاوندان است .

ص 583

6- ربّ قريب أبعد من بعيد 5332 .

7- ربّ مواصلة خير منها القطيعة 5341 .

8- ربّ مواصلة أدّت إلى تثقيل 5350 .

9- صلة الرّحم تدرّ النّعم و تدفع النّقم 5836 .

10- صلة الرّحم من أحسن الشّيم 5843 .

11- صلة الرّحم منماة للعدد مثراة للنّعم 5844 .

12- صلة الرّحم تسوء العدوّ ، و تقي مصارع السّوء 5845 .

13- صلة الأرحام تثمر الأموال ، و تنسئ في الآجال 5847 . 6- اى بسا خويشى كه از غريبه دورتر است . ( يعنى پيوند نكند و بسا غريبه اى كه از هر فاميلى نزديكتر باشد ، چون صافتر و پيوند و خدمتش بيشتر است ) .

7- چه بسا پيوندى كه بريدن از آن بهتر است ( مثل اين كه پيوند كننده يا كسى كه پيوند مى شود آدم بدى بوده كه براى

دين و دنيا ضرر داشته باشد ، يا هر يك آنها منت گذار باشند ) .

8- اى بسا پيوندى كه به سنگينى كشاند . ( يعنى چون قدرت بر تلافى ندارد و يا خيال مى كند طرف منت مى گذارد ، و يا متكبرست زير بار نمى رود ، در اين صورت ها پيوند نكردن بهتر است ) .

9- پيوستن به خويشاوندان نعمت ها را روان ساخته ، و عقوبتها را دفع مى نمايد .

10- صله رحم از نيكوترين خصلت هاست .

11- پيوستن با خويش سبب افزايش عدد اولاد و قوم و قبيله ، و وسيله افزونى نعمت ها خواهد شد .

12- صله رحم دشمن را اندوهگين ساخته ، و از برو در آمدن هاى بد نگه مى دارد .

13- پيوستن به خويشاوندان اموال را بارور نموده ، و اجل ها را عقب

ص 584

14- صلة الرّحم توجب المحبّة ، و تكبت العدوّ 5852 .

15- صلة الرّحم توسّع الآجال ، و تنمى الأموال 5878 .

16- صلة الأرحام مثراة في الأموال ، مرفعة للأعمال 5879 .

17- صلة الأرحام من أفضل شيم الكرام 5882 .

18- صلة الرّحم عمارة النّعم ، و دفاعة النّقم 5883 .

19- صلة الرّحم تنمي العدد ، و توجب السّؤدد 5884 .

20- من ضيّعه الأقرب ، اقيح له الأبعد 8860 .

21- من جفا أهل رحمه ، فقد شان كرمه 9230 .

22- من الكرم صلة الرّحم 9264 . اندازد . ( يعنى سبب طول عمر گردد ) .

14- صله رحم موجب محبت شده ، و دشمن را بر مى اندازد و رسوا مى كند .

15- صله رحم مدت عمر را توسعه داده ، و اموال را مى افزايد .

16- صله ارحام وسيله فزونى در اموال ، و بلند كردن

عملهاست .

17- به خويشاوندان پيوستن از افزونترين خصلت هاى كريمان است .

18- صله رحم آباد نمودن نعمت ها ، و دفع كردن عقوبتهاست .

19- به خويش پيوستن عدد ( اولاد و فاميل و قبيله ) را زياد نموده ، و موجب آقائى مى شود .

20- هر كه فاميل و نزديكش او را ضايع سازند ( يعنى او را ترك كنند ) دورتر ( بيگانه ) برايش تقدير شود ( كه نسبت به او احسان نمايد ) .

21- هر كه به خويشاوند خود جفا نمايد ( و به جا نياورد صله رحم را ) پس بتحقيق كرم خود را عيبناك ساخته است .

22- از بلندى مرتبه است پيوند رحم ( با خويشان ) .

ص 585

23- في صلة الرّحم حراسة النّعم 6487 .

24- في قطيعة الرّحم حلول النّقم 6488 .

25- وصلة الأرحام منماة للعدد 6608 .

26- قطيعة الرّحم تجلب النّقم 6769 .

27- قطيعة الرّحم من أقبح الشّيم 6782 .

28- قطيعة الرّحم تزيل النّعم 6783 .

29- ليس مع قطيعة الرّحم نماء 7455 .

30- ليس لقاطع رحم قريب 7472 .

31- ليس من الكرم قطيعة الرّحم 7485 .

32- أكرم عشيرتك فإنّهم جناحك الّذي به تطير ، و أصلك الّذي إليه تصير ، و يدك الّتي بها تصول 2451 . 23- در پيوستن با خويش نگهبانى نعمت هاست .

24- در بريدن با خويش در آمدن عقوبتهاست .

25- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و پيوند با خويشان را ( واجب كرده ) براى زياد شدن عدد ( اولاد و قوم و قبيله و اين موضوع در روايات بسيارى عنوان گرديده است ) .

26- بريدن از خويش انتقامها را جلب مى كند .

27- بريدن

از خويش از زشت ترين خصلت هاست .

28- بريدن از خويش نعمت را زائل مى كند .

29- با بريدن از خويش فزايشى ( در مال و عمر ) نيست .

30- براى هيچ قطع كننده رحمى نزديك نيست .

31- از كرم ( و بلندى مرتبه يا جود و سخاوت ) قطع رحم نيست .

32- قبيله خود را گرامى دار ، زيرا آنان بال تواند كه به آن پرواز مى كنى ، و اصل

ص 586

33- أكرم ذوي رحمك ، و وقّر حليمهم ، و احلم عن سفيههم و تيسّر لمعسرهم ، فإنّهم لك نعم العدّة في الشدّة و الرّخاء 2458 .

34- أفضل الشّيم صلة الأرحام 3306 .

35- إنّ الرّحم إذا تماسّت تعاطفت 3394 .

36- إنّ صلة الأرحام لمن موجبات الإسلام ، و إنّ اللّه سبحانه أمر بإكرامها ، و إنّه تعالى يصل من وصلها ، و يقطع من قطعها ، و يكرم من أكرمها 3651 .

37- التّجنّي أوّل القطيعة 511 .

38- ألا لا يعدلنّ أحدكم عن القرابة ، يرى بها الخصاصة أن يسدّها تو بوده كه بسوى آن برگشته ، و دست تو مى باشند كه به آن حمله مى نمايى .

33- خويشاوندانت را گرامى دار ، و بردبارشان را تجليل نما ، و نسبت به كم عقلشان بردبارى كن ، و با تنگدست آنها سهل گير ، زيرا آنها براى تو در تنگى و وسعت بهترين ذخائر تواند .

34- افزونترين خصلت ها پيوستن با خويشان است .

35- براستى كه خويش هرگاه تماس برقرار سازد ( با يكديگر ملاقات نموده يا مصافحه و معانقه كنند ) مهربان شود .

36- براستى كه پيوند با خويشاوندان هر آينه از چيزهايى است كه اسلام آن را

واجب كرده ، و خداى سبحان به گرامى داشتن آن فرمان داده است ، و خداى تعالى با كسى كه به آنها بپيوندد پيوسته ، و با هر كه از آنها ببرد بريده ، و گرامى دارد كسى را كه آنها را گرامى دارد .

37- خود را جمع كردن ، و نداشتن حسن سلوك با خويشاوندان يا گناه تراشى اول قطع رحم است . ( يعنى اول مراتب بريدن ، چنين حالتى است ) .

38- آگاه باشيد هرگز فردى از شما تجاوز نكند از خويشى و قرابتى كه در آن

ص 587

بالّذي لا يزيده إن أمسكه و لا ينقصه إن أنفقه 2779 .

39- التّجنّي رسول القطيعة 532 .

40- ما آمن باللّه من قطع رحمه 9576 .

41- ما أقبح القطيعة بعد الصّلة و الجفاء بعد الإخاء و العداوة بعد الصّفاء ، و زوال الألفة بعد استحكامها 9709 .

42- من ذا الّذي يثق بك إذا غدرت بذوي رحمك 9059 .

43- ربّ بعيد أقرب من كلّ قريب 5334 .

الرّخاء

1- عند تضائق حلق البلاء يكون الرّخاء 6202 . تهيدستى مشاهده مى كند ، اين كه ببندد تهيدستى را به آنچه او را زياد نمى كند اگر آن را نگاه دارد ، و كم نمى نمايد او را اگر آن را انفاق نمايد . ( يعنى نبايد در انفاق به خويشان دريغ كرد ، على الخصوص جائى كه انفاق او را زيان نرسانده ، و امساك و خود دارى او را سودى نمى بخشد ، بلكه انفاقش سود بخش است ) .

39- گناه تراشى و يا خود را گرفتن رسول و پيام آور بريدن رحم است .

40- به خدا ايمان نياورده است كسى كه

از خويشاوند خود ببرد .

41- چه زشت است بريدن بعد از پيوند ، و جفا ( بى مهرى و جور و ستم ) بعد از برادرى ، و دشمنى بعد از پاكدلى و دوستى ، و زوال الفت و انس بعد از محكمى آن ( بنا بر اين بايد آن حالات پسنديده را نگهدارى كرد ) .

42- كيست آنكه بتو اعتماد نمايد ، هرگاه به صاحبان خويشى ( و فاميل و بستگان ) خود بيوفايى نمايى .

43- بسا دورى كه از هر نزديكى نزديكتر است .

گشايش 1- در وقت تنگى حلقه هاى بلاء ( كه آدمى را بلاء چون حلقه احاطه كند )

ص 588

2- في الرّخاء تكون فضيلة الشّكر 6474 .

الارتداع

1- من لم ترتدع يجهل 8187 .

الرّذائل

1- بتجنّب الرّذائل تنجو من العاب 4294 .

2- لا تغن بالرّذائل فتسقط قيمتك 10214 .

3- لا يفلح من يتبجّج بالرّذائل 10705 .

4- كفى بالمرء رذيلة أن يعجب بنفسه 7038 .

5- الانحطاط إلى الرّذائل سهل مرد 1137 . گشايش و فراخى حاصل شود .

2- در فراخى و گشايش است برترى شكر .

خود دارى 1- هر كه ( از گناهان ) باز نايستد نادان است ( چون دانا دست به معصيت نمى زند ) .

صفات ناپسند 1- با دورى گزيدن از صفات پست ( از عيب و ننگ ) رستگار خواهى شد .

2- بوسيله صفات پست بى نياز مشو ، كه ارزش و بهاى تو سقوط كند .

3- رستگار نگردد كسى كه به رذائل و صفات پست شاد گردد .

4- براى رذالت و پستى مرد ( انسان ) كفايت مى كند اين كه به نفس خود عجب نمايد ( و خود بين باشد ) .

5- پايين آمدن بسوى صفات پست ، ( و نفس را به خود واگذاشتن ) آسان به

ص 589

الرّزق و طالبه

1- استنزلوا الرّزق بالصّدقة 2487 .

2- إنّ اللّه سبحانه أبى أن يجعل أرزاق عباده المؤمنين إلّا من حيث لا يحتسبون 3533 .

3- تنزل من اللّه المعونة على قدر المؤنة 4485 .

4- رزقك يطلبك ، فأرح نفسك من طلبه 5411 .

5- رضي بالحرمان طالب الرّزق من اللّئام 5416 .

6- رزق كلّ امرء مقدّر كتقدير أجله 5423 .

7- رزق المرء على قدر نيّته 5427 . هلاكت اندازنده است ( و با راحتى آدمى به هلاكت رسد ) .

روزى 1- روزى را با صدقه فرود آوريد .

2- براستى كه خداى سبحان ابا دارد كه روزيهاى بندگان مؤمنش را مقرر فرمايد مگر

از جائى كه گمان نداشته باشند .

3- روزى و يارى از جانب خدا به اندازه مخارج و نياز فرود مى آيد .

4- روزى تو تو را طلب خواهد نمود ، پس نفس خويش را از جستجوى آن آسوده ساز .

5- راضى و خوشنود به محروميت شده كسى كه از بخيلان يا مردم پست مرتبه روزى طلب كند .

6- روزى هر مردى مانند تقدير اجل و مرگش مقدر شده است .

7- روزى مرد به اندازه نيت و قصد اوست ( هر اندازه قصد توسعه اهل و عيال

ص 590

8- سوف يأتيك ما قدر لك ، فخفّض في المكتسب 5586 .

9- كلّكم عيال اللّه و اللّه سبحانه كافل عياله 7253 .

10- لكلّ رزق سبب ، فأجملوا في الطّلب 7305 .

11- لن يسبقك إلى رزقك طالب 7437 .

12- لن يغلبك على ما قدّر لك غالب 7438 .

13- لن يفوتك ما قسم لك فأجمل في الطّلب 7439 .

14- لم يفت نفسا ما قدّر لها من الرّزق 7546 .

15- لو جرت الأرزاق بالألباب و العقول لم تعش البهائم و الحمقى 7607 . و خدمت داشته باشد به همان اندازه خداوند برساند ) .

8- بزودى آنچه براى تو تقدير شده ( از روزى ) مى آيد پس در طلب و كسب آن سهل گيرى نما .

9- همه شما روزى خور خدائيد و خداى سبحان ضامن عيال و روزى خوار خويش است .

10- براى هر روزى سببى است ، پس در طلب روزى در حد اعتدال طلب نماييد .

11- هرگز طلب كننده اى بسوى روزى تو تو را سبقت نخواهد گرفت ( بنا بر اين براى چه حرص خواهى زد ) .

12- هرگز بر آنچه

براى تو مقدر شده غلبه كننده اى غلبه نخواهد كرد .

13- هرگز آنچه براى تو قسمت شده از تو فوت نشود ، پس در طلب اعتدال را بكار بر ( و افراط مكن ) .

14- فوت نشده كسى را آنچه براى آن از روزى مقدّر گرديده است .

15- اگر روزيها با خردهاى خالص و عقلها روان مى شدند ( و روزى بدين

ص 591

16- من اهتمّ برزق غد لم يفلح أبدا 9113 .

17- من هني ء النّعم سعة الأرزاق 9289 .

18- نعم البركة سعة الرّزق 9883 .

19- لا يكن المضمون لك طلبه أولى بك من المفروض عليك عمله 10333 .

20- لا تحمل همّ يومك الّذي لم يأتك على يومك الّذي قد أتاك ، فإنّه إن يكن من عمرك يأتك اللّه سبحانه فيه برزقك و إن لم يكن من عمرك فما همّك بما ليس من أجلك 10382 .

21- لا ينال الرّزق بالتّعنّي 10567 . وسيله مى رسيد ) چهارپايان و احمقان زندگانى نمى كردند .

16- هر كه بروزى فردا اهتمام ورزد ( و در غم روزى آينده باشد ) هرگز رستگارى نيابد .

17- از گوارائى نعمت ها فراخى و توسعه روزيهاست .

18- خوب بركتى است فراخى روزى ( چون وسيله احسانها و خيرات خواهد گرديد ) .

19- نبايد آنچه براى تو ضمانت شده ( روزى ) طلب آن از چيزى كه بر تو عملش واجب گشته ( طاعات و عبادات ) سزاوارتر باشد .

20- اندوه روز خود را كه تو را نيامده بر روزى كه در حقيقت تو را آمده بار مكن ، زيرا كه اگر از عمر تو باشد خداوند سبحان در آن روزى تو را خواهد آورد و اگر از

عمر تو نباشد پس اندوه تو چيست براى آنچه از مدت عمر تو نيست .

21- روزى با رنج بردن رسيده نمى شود ( بلكه بايد با تقدير خدا باشد البته وظيفه مردم است رفتن به دنبال آن ) .

ص 592

22- لا يملك إمساك الأرزاق و إدرارها إلّا الرّزّاق 10838 .

23- يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له فأجمل في طلبه 11049 .

24- أجملوا في الطّلب ، فكم من حريص خائب ، و مجمل لم يخب 2538 .

25- الرّزق يطلب من لا يطلبه 1408 .

26- الأرزاق لا تنال بالحرص و المطالبة 1413 .

27- إنّي مستوف رزقي ، و مجاهد نفسي ، و منته إلى قسمي 3775 .

28- إنّك مدرك قسمك ، و مضمون رزقك ، و مستوف ما كتب لك ، فأرح نفسك من شقاء الحرص ، و مذلّة الطّلب ، وثق باللّه ، و خفّض في 22- مالك امساك روزيها و روان ساختن آنها نيست مگر ( خداوند ) بسيار روزى دهنده .

23- روزى تو تو را از طلب كردن تو آن را شديدتر طلب خواهد نمود پس در طلب آن تأنى نما . ( يعنى در طلب حرص مورز بلكه همين اندازه كه در طلب آن روى كفايت مى كند ) .

24- به وجه نيكو طلب معيشت كنيد ، چه بسا حريصى كه نوميد گشته ، و طلب كننده اى كه نوميد نشده باشد .

25- روزى جوياى كسى است كه آن را طلب ننمايد .

26- روزيها با حرص و زيادى طلب رسيده نشوند . ( يعنى هر چه از جانب خداى بزرگ تقدير شود همان مقدار خواهد رسيد ) .

27- براستى كه من روزيم را استيفاء و تمام

كننده خواهم بود ( و تا تمام نشود مرگ راهى بسوى من ندارد ) و نفسم را پيكارگر ، و خط و نصيبم را به پايان رساننده ام 28- براستى كه تو بهره و نصيب خود را در يابنده اى ، و روزيت تضمين گرديده ، و آنچه براى تو نوشته شده مستوفى به آن خواهى رسيد ، پس نفس خود را از

ص 593

المكتسب 3789 .

29- ارض تسترح 2243 .

30- ارض بما قسم لك تكن مؤمنا 2328 .

31- ارض من الرّزق بما قسم لك تعش غنيّا 2332 .

32- الرّزق مقسوم ، الحريص محروم 96 .

33- من طلب الزّيادة وقع في النّقصان 8332 .

34- قد يرزق المحروم 6639 . بدبختى حرص و خوارى طلب آسايش ده ، و به خدا اعتماد كن ، و در كسب كردن سهل انگارى نما ( پوشيده نماند چنانكه گذشت به اندازه لازم هر فردى بايد به دنبال كسب برود ولى از ولع و حرص بايد دورى گزيند ) .

29- خوشنود باش تا راحت باشى .

30- به آنچه قسمت تو گرديده خوشنود باش ، تا اين كه مؤمن باشى .

31- به آنچه از روزى قسمت تو گرديده خوشنود باش ، تا توانگر زندگانى نمايى .

32- روزى تقسيم شده است ، و حريص محروم خواهد بود . ( پوشيده نماند كه از اين قبيل روايات استفاده نمى شود بر اين كه انسان نبايد به دنبال روزى رود چون روزى خود بخود خواهد آمد ، آرى بعض از روزيها خود بخود خواهد آمد چنانكه مرگ خواهد آمد ، و بر اين مطلب يك دسته از روايات دلالت دارد ، ولى از بعض روايات ديگر استفاده مى شود

كه آمدن روزى منوط بر سعى و تلاش خواهد بود چنانكه روايت شده ، دعاى كسى كه در خانه بنشيند ، و به دنبال روزى نرود ، و دعا كند خدا يا روزى مرا برسان مستجاب نمى گردد ، پس بايد به دنبال آن برود ) .

33- هر كه طلب زيادتى كند ( و به مقدار كفاف قانع نباشد ) در كمى واقع خواهد شد .

34- گاهى محروم روزى داده مى شود ( پس نبايد مأيوس شد ) .

ص 594

35- إنّك لست بسابق أجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقي نفسك يا شقيّ 3790 .

الاسترسال

1- من أقلّ الاسترسال سلم 7774 .

2- من أكثر الاسترسال ندم 7775 .

3- قلّة الاسترسال إلى النّاس أحزم 6748 .

الرسول و أدبه و الكتاب

1- بعقل الرّسول و أدبه يستدلّ على عقل المرسل 4312 . 35- براستى كه تو نسبت به مرگ و روزى كه از آن تو نيست پيشى گيرنده نخواهى بود ، پس براى چه نفست را بدبخت كرده ( و به زحمت مى اندازى ) اى بدبخت .

اعتماد بر مردم 1- هر كه كمتر اعتماد بر مردم كند سالم ماند .

2- هر كه بيشتر بر مردم اعتماد نمايد پشيمان گردد .

3- كمى اعتماد بر مردم ( و اظهار اسرار خود به آنان نكردن ) دور انديش تر است ( يعنى كسى كه مراعات آن كند دور انديش تر است ) .

فرستاده ، نامه 1- بوسيله عقل فرستاده شده و ادبش بر عقل فرستنده استدلال مى شود . ( يعنى اگر كسى بخواهد بدست آورد فرستنده پيام آور تا چه اندازه عقل دارد ، و تا چه حد مؤدّب است از فرستاده و مأمورش مى توان بدست آورد ) .

ص 595

2- رسول الرّجل ترجمان عقله ، و كتابه أبلغ من نطقه 5431 .

3- رسولك ترجمان عقلك ، و احتمالك دليل حلمك 5436 .

4- رسولك ميزان نبلك ، و قلمك أبلغ من ينطق عنك 5437 .

الرّشد و الاسترشاد و المسترشد

1- لقد أخطأ العاقل اللّاهي الرّشد ، و أصابه ذو الاجتهاد و الجدّ 7401 .

2- لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذي تركه 74041 .

3- من استرشد علم 7672 . 2- فرستاده مرد ( آدمى ) مترجم عقلش است ( يعنى مردم عقل و دانش طرف را از فرستاده اش مى سنجند ) ، و نوشته او رساتر از سخن گفتن اوست . ( و لذا انسان بايد در هر دو دقت كامل را بكار برد ) .

3- فرستاده

تو نماينده و مترجم عقل تو ، و تحمل تو ( آزارها و بى ادبيهاى مردم را ) دليل بردباريت مى باشد .

4- فرستاده تو ميزان نجابت و يا تند زيركى تست ، و نوشته و قلمت رساتر كسى است كه از جانب تو سخن مى گويد .

راه صواب 1- همانا در حقيقت عاقل غافل يا بازى كننده راه صواب را خطا كند ، و صاحب كوشش و جدّيت به آن برسد .

2- هرگز راه صواب را نشناسيد تا بشناسيد آنكه آن را ترك نموده است ( كه از عمل و رفتار او رشد را خواهيد شناخت چنانكه در باره خلفاى باطل اين موضوع ديده مى شود ) .

3- هر كه طلب راه راست و درست كند دانا گردد .

ص 596

4- من استرشد غويّا ضلّ 7903 .

5- من خالف رشده تبع هواه 8353 .

6- أفضل السّبل الرّشد 2916 .

7- قد أصاب المسترشد 6627 .

8- من أصدقك في نفسك فقد أرشدك 7768 .

9- لا ضلال مع إرشاد 10535 .

10- من وفّق لرشاده تزوّد لمعاده 8059 .

الرّضا و الراضي

1- من رضي بالقضاء استراح 7738 .

2- أجدر الأشياء بصدق الإيمان الرّضا و التّسليم 3247 . 4- هر كه از گمراه طلب راه راست كند گمراه گردد .

5- هر كه مخالفت رشد خود كند هوا و هوس خود را پيروى نمايد .

6- افزونترين راهها راه راست يافتن است .

7- گاهى طلب كننده راه راست به مقصد رسد .

8- هر كه در باره نفست به تو راست گويد ( و عيوب تو را از روى حقيقت بيان كند ) پس در حقيقت تو را ارشاد نموده ( و به راه راست هدايت كرده است )

.

9- ضلالت و گمراهى نيست با ارشاد ( و مرشد بايد از گمراهى بر كنار باشد ) .

10- هر كه به راه راست رفتن خود توفيق يابد ، براى معادش توشه برگيرد .

خوشنودى و خوشنود 1- هر كه به قضاء و قدر الهى خوشنود باشد راحت گردد .

2- سزاوارترين چيزها به راستى ايمان خوشنود بودن به مقدرات و تسليم ( اوامر

ص 597

3- الرّضا غناء و السّخط عناء 71 .

4- الرّضا ينفي الحزن 410 .

5- الرّضا ثمرة اليقين 728 .

6- الرّضا بقضاء اللّه يهوّن عظيم الرّزايا 1549 .

7- إن عقدت أيمانك فارض بالمقضيّ عليك و لك و لا ترج أحدا إلّا اللّه سبحانه ، و انتظر ما أتاك به القدر 3723 .

8- إنّكم إن رضيتم بالقضاء طابت عيشتكم و فزتم بالغناء 3844 .

9- إذا لم يكن ما تريد ، فلا تبل كيف كنت 4060 . و نواهى خداى بزرگ ) است .

3- رضا ( به تقدير الهى ) توانگرى ، و خشمناك بودن تعب و رنج است .

4- خوشنود بودن ( به تقدير الهى و هر چه به او از بلاها و مصائب رسد ) اندوه را بر طرف مى سازد .

5- خوشنودى ميوه يقين است .

6- خوشنودى به قضاء و قدر الهى مصيبت هاى بزرگ را آسان مى كند . ( زيرا مى داند كه خير او در آنست چه رسد به مصائب كوچكتر ) .

7- اگر قسم ها و يا عهد و پيمانها را محكم كنى ( و يا اگر در دل ايمان خود را گره زدى ) پس به آنچه عليه تو و له تو حكم شده و مقدّر گشته راضى باش ، واحدى را غير از خداى

سبحان اميدوار نبوده ، و آنچه را كه تقدير الهى براى تو آورد منتظر باش 8- بدرستى كه شما اگر به تقدير الهى خوشنود باشيد زندگانيتان نيكو گشته ، و به توانگرى دست يابيد و پيروز شويد .

9- هرگاه آنچه مى خواهى نبود پس باك مدار چگونه خواهى بود ( بلكه به مقدرات راضى باش ) .

ص 598

10- بالرّضا بقضاء اللّه يستدلّ على حسن اليقين 4284 .

11- توخّ رضا اللّه ، و توقّ سخطه ، و زعزع قلبك بخوفه 4501 .

12- تحرّ رضا اللّه برضاك بقدره 4502 .

13- تحرّ رضا اللّه ، و تجنّب سخطه ، فإنّه لا يد ( ى ) لك بنقمته ، و لا غنى بك عن مغفرته ، و لا ملجأ لك منه إلّا إليه 4553 .

14- ثمرة الرّضا الغناء 4608 .

15- رأس الطّاعة الرّضا 5256 .

16- رأس القناعة الرّضا 5262 .

17- عليك بالرّضا في الشّدّة و الرّخاء 6087 . 10- با خشنود بودن به قضاء و قدر الهى بر نيكوئى يقين استدلال مى شود . ( يعنى خوشنودى به مقدرات دليل يقين نيكوى طرف است ) .

11- طلب كن رضاى خدا را ، و حذر كن از خشم او ، و دلت را از ترس او بلرزان .

12- خوشنودى خدا را در مقابل رضايتت به تقدير الهى طلب نما .

13- خوشنودى خدا را طلب نما ، و از خشم او بپرهيز ، زيرا براى تو دستى كه انتقام او را بردارد ، و جلو گيرى كند نبوده ، و از آمرزشش بى نيازى نمى باشد ، و هيچ پناهى براى تو از اين امر جز بسوى خودش نخواهد بود . ( يعنى بايد آخر

الأمر بسوى خداى عزيز و مهربان پناه برد كه پناه همه گنهكاران و درماندگان است ) .

14- ثمره و ميوه رضا ( و خوشنودى به قسمت الهى ) توانگرى است .

15- رأس طاعت و فرمانبردارى خدا ، خوشنود بودن ( به تقديرات الهى ) است .

16- رأس قناعت و عمده اسباب آن ، خوشنودى به تقديرات است .

17- بر تو باد به خوشنودى ( از خدا و از قسمت ) در سختى و فراخى .

ص 599

18- من رضي بالقضاء طابت عيشته 8011 .

19- من رضي بالقدر استخفّ بالغير 8054 .

20- من رضي بالمقدور قوي يقينه 8467 .

21- من حسن رضاه بالقضاء حسن صبره على البلاء 8824 .

22- من رضي بقسم اللّه لم يحزن على ما فاته 8933 .

23- من رضي بما قسم اللّه له لم يحزن على ما في يد غيره 8940 .

24- من لم يرض بالقضاء دخل الكفر دينه 8960 .

25- من أفضل الإيمان الرّضا بما يأتي به القدر 9262 . 18- هر كه به حكم خدا راضى باشد زندگانى او پاكيزه خواهد بود .

19- هر كه به تقدير الهى راضى باشد حوادث تغيير دهنده روزگار را سبك و سهل شمارد .

20- هر كه به تقدير الهى راضى باشد يقين او قوى خواهد بود .

21- هر كه رضا و خوشنودى او به حكم خدا نيكو باشد شكيبائى او بر بلاء نيكو خواهد بود .

22- هر كه به نصيب و بهره الهى خوشنود باشد براى آنچه از او فوت مى شود ( و از دست مى دهد ) محزون نمى گردد ( مى داند كه صلاحش در آن بوده و يا جبران خواهد شد ) .

23- هر كه به

آنچه خدا براى او قسمت كرده خوشنود باشد بر آنچه در دست غير اوست اندوهناك نگردد .

24- هر كه به قضاء ( و قدر الهى ) خوشنود نباشد ( و به نظر خود كارها و برنامه هاى الهى را مطابق حكمت و مصلحت نداند و يا از آن منضجر باشد ) كفر در دين او وارد خواهد شد ( چون برنامه ها را عادلانه نمى نگرد ) .

25- از افزونترين ايمان است خوشنودى به آنچه قضاء و قدر الهى آورد ( چه

ص 600

26- ما قضى اللّه سبحانه على عبد قضاء فرضي به إلّا كانت الخيرة له فيه 9669 .

27- ما دفع اللّه سبحانه عن المؤمن شيئا من بلاء الدّنيا و عذاب الآخرة إلّا برضاه بقضائه ، و حسن صبره على بلائه 9671 .

28- نعم قرين الإيمان الرّضا 9901 .

29- نعم الطّارد للهمّ الرّضا بالقضاء 9909 .

30- نال الغنى من رضي بالقضاء 9950 .

31- لا إسلام كالرّضا 10487 .

32- لا يذهب الفاقة مثل الرّضا ، و القنوع 10889 .

33- ينبغي لمن رضي بقضاء اللّه سبحانه أن يتوكّل عليه 10936 . صحت باشد يا بيمارى فقر باشد يا توانگرى و . . . ) .

26- خداى سبحان بر بنده اى قضائى را حكم نكرده كه به آن خوشنود باشد جز آنكه براى او در آن خير باشد .

27- خداوند سبحان از مؤمن چيزى را از بلاء دنيا و عذاب آخرت دفع نخواهد نمود مگر به سبب خوشنودى او به قضاء و قدر الهى و نيكويى شكيبائيش بر بلاء او 28- خوب همراهى است براى ايمان خوشنودى ( به تقديرات ) .

29- خوب دور كننده ايست براى اندوه خوشنود بودن به

قضاء ( و تقديرات الهى ) .

30- به توانگرى رسيده است كسى كه به قضاء ( الهى ) خوشنود گرديده است .

31- هيچ اسلامى مانند خوشنودى ( به بهره و نصيب ) نيست .

32- فاقه و درويشى را چيزى مثل خوشنودى ( به تقديرات الهى ) و رضايت به بهره و نصيب بر طرف نخواهد كرد .

33- براى كسى كه به قضاء ( و قدر ) خداى سبحان راضى شده سزاوار اين است

ص 601

34- رضا اللّه سبحانه أقرب غاية تدرك 5409 .

35- رضا اللّه سبحانه مقرون بطاعته 5410 .

36- علامة رضا اللّه سبحانه عن العبد رضاه بما قضى به سبحانه له و عليه 6344 .

37- في رضا اللّه غاية المطلوب 6446 .

38- كيف يقدر على إعمال الرّضا القلب المتولّه بالدّنيا 6986 .

39- كفى بالرّضا غنى 7068 .

40- من آثر رضا ربّ قادر فليتكلّم بكلمة عدل عند سلطان كه بر او توكل نمايد .

34- رضا و خوشنودى خداى سبحان نزديكترين پايان و مرتبه ايست كه بدست آيد .

35- رضا و خوشنودى خداى سبحان به طاعت او مقرون است .

36- نشانه رضا و خوشنودى خداى سبحان از بنده رضايت و خوشنودى اوست به آنچه خداى سبحان به آن له يا عليه او حكم فرموده است . ( يعنى راضى باشد به تقدير الهى چه بحسب ظاهر به سود او باشد يا به ضرر او .

37- در خوشنودى خداست نهايت مطلوب . ( يعنى آخرين مطلوب و مقصود آدمى خوشنودى خدا خواهد بود .

38- چگونه در بكار بردن رضا ( و خوشنودى به نصيب ) توانائى دارد دلى كه شيفته دنياست 39- براى خوشنودى ( به بهره و

نصيب ) كفايت مى كند توانگرى ( كه ديگر به چيزى ديگرى احتياج نمى باشد زيرا شخص خوشنود فقط خدا را ولى نعمت مى داند ) .

40- هر كه خوشنودى پروردگار توانا را اختيار نمايد بايد به سخن عدل در نزد

ص 602

جائر 8957 .

41- من طلب رضا اللّه بسخط النّاس ردّ اللّه ذامّه من النّاس حامدا 9035 .

42- من بادر إلى مراضى اللّه سبحانه ، و تأخّر عن معاصيه فقد أكمل الطّاعة 9046 .

43- هب اللّهمّ لنا رضاك ، و أغننا عن مدّ الأيدي إلى سواك 10057 .

44- من طلب رضا النّاس بسخط اللّه ردّ اللّه حامده من النّاس ذامّا 9036 .

45- ما أعظم وزر من طلب رضى المخلوقين بسخط الخالق 9562 .

46- من رضي بالمقدور اكتفى بالميسور 8091 . سلطان ستمگر سخن گويد .

41- هر كه خوشنودى خدا را به خشم مردم طلب كند خداوند مذمت كننده از مردم را ستايشگر او گرداند .

42- هر كه بسوى خوشنوديهاى خداى سبحان مبادرت ورزد ، و از معاصى او عقب بماند على التحقيق فرمانبردارى را كامل نموده است .

43- ( اين فراز تتمه كلامى است كه آن حضرت در آخر خطبه مفصل اشباح 90 ايراد فرموده است ) بار إلها براى ما خوشنودى خود را ببخش و ما را از كشيدن دستها بسوى غير خود بى نياز گردان .

44- هر كه خوشنودى مردم را در مقابل خشم خدا خواهد ، خداوند ستايش كننده از مردم را مذّمت كننده او خواهد گردانيد .

45- چقدر بزرگ است وزر و وبال كسى كه خوشنودى مخلوقين را به خشم پروردگار طلب نمايد .

46- هر كه به آنچه تقدير شده خوشنود باشد به آنچه ميسّر

شده اكتفا كند

ص 603

47- من رضي بقسمه لم يسخطه أحد 8181 .

48- من رضي بحاله لم يعتوره الحسد 8182 .

49- الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و لكلّ داخل في باطل إثمان : إثم الرّضا به و إثم العمل به 2085 .

50- كلّ راض مستريح 6839 .

51- كن راضيا تكن مرضيّا 7133 .

52- كن أبدا راضيا بما يأتي به القدر 7142 .

53- من رضي بقسمه استراح 7737 . ( و براى زيادتر كوشش ننمايد ) .

47- هر كه به بهره و نصيب خود خوشنود باشد احدى او را ناخوش و يا غضبناك نمى گرداند .

48- هر كه به حال خود ( و به كسب و كار خود ) راضى باشد ، حسد پى در پى او را فرا نخواهد گرفت .

49- كسى كه به عمل قومى خوشنود باشد مانند كسى است كه با آنها در آن عمل داخل شده است ، و براى هر كسى كه داخل در باطل شود دو گناه است : گناه خوشنودى به آن ، و گناه عمل به آن .

50- هر راضى شونده اى در آسايش است .

51- ( به نصيب و بهره ) راضى باش تا خدا از تو راضى باشد .

52- هميشه به آنچه تقدير ( خداى بزرگ ) بياورد خوشنود باش .

53- هر كه به قسمت و نصيب خود خوشنود شد راحت گردد .

_ ص 604

الرّغبة

1- الرّغبة مفتاح النّصب 281 .

2- ثمرة الرّغبة التّعب 4647 .

3- رغبتك في زاهد فيك ذلّ 5384 .

4- من رغب فيك عند إقبالك زهد فيك عند إدبارك 8878 .

5- من رغب في حياتك فقد تعلّق بحبالك 9216 .

6- من رغب فيما عند اللّه

كثر سجوده و ركوعه 9127 .

7- من رغب فيما عند اللّه أخلص عمله 7945 . ميل و رغبت 1- طلب با حرص كليد تعب و زحمت است . ( چون هر كه به چيزى از خوب و بد راغب باشد در زحمت را به روى خود باز نمايد ) .

2- ثمره و ميوه رغبت و خواهش رنج و زحمت است .

3- ميل و رغبت تو نسبت به كسى كه در باره تو بى رغبت است ذلت و خوارى خواهد بود . ( يعنى آدمى خود را خوار مى سازد ) .

4- هر كه در وقت اقبال ( رو آوردن تو بسوى او و يا در وقت مالدارى ) تو بسوى تو ميل و رغبت كند در وقت إدبار ( و پشت كردن ) نسبت به تو بى رغبت شود 5- هر كه در حيات و زندگانى تو راغب باشد ( و مايل است كه تو زنده باشى و نميرى ) پس در حقيقت به ريسمان تو چنگ زده است ( پس بايد در حاجت او كوشا باشى و بدانى از دوستان تست ) .

6- هر كه در آنچه نزد خداست رغبت نمايد سجده و ركوع او بسيار خواهد بود .

7- هر كه در آنچه نزد خداست رغبت نمايد عملش را خالص گرداند .

ص 605

8- من رغب فيما عند اللّه بلغ آماله 8573 .

9- إنّكم إن رغبتم إلى اللّه غنمتم و نجوتم و إن رغبتم إلى الدّنيا خسرتم و هلكتم 3853 .

الرّفق و اللين

1- الرّفق مفتاح الصّواب ، و شيمة ذوي الألباب 1746 .

2- الرّفق ييسّر الصّعاب ، و يسهّل شديد الأسباب 1778 .

3- الرّفق لقاح الصّلاح ، و عنوان

النّجاح 2187 .

4- ارفق توفّق 2226 .

5- أفضل شي ء الرّفق 2851 .

6- أكبر البرّ الرّفق 2867 .

7- الرّفق مفتاح النّجاح 294 . 8- هر كه در آنچه نزد خداست رغبت نمايد به اميدهايش خواهد رسيد .

9- براستى كه شما اگر بسوى خدا رغبت كنيد نفع عمده برده و رستگار گرديد ، و اگر بسوى دنيا رغبت نموده زيان برده و هلاك گرديد .

نرمى 1- نرمى و مدارا كليد راست روى ، و خوى صاحبان عقل است .

2- نرمى دشواريها را آسان كرده ، و اسباب سخت را سهل مى گرداند .

3- نرمى و مهربانى بارور شدن مصلحت ، و علامت پيروزى است .

4- نرمى نما تا توفيق يابى .

5- افزونترين چيز نرمى و مهربانى است .

6- بزرگترين احسان و نيكى نرمى و مهربانى است .

7- نرمى و مدارا كليد پيروزيست .

ص 606

8- الرّفق مفتاح الصّواب 312 .

9- الرّفق يفلّ حدّ المخالفة 560 .

10- الرّفق عنوان النّبل 743 .

11- الرّفق عنوان سداد 797 .

12- اليمن مع الرّفق 798 .

13- الرّفق يؤدّي إلى السّلم 902 .

14- الرّفق أخو المؤمن 974 .

15- الرّفق بالأتباع من كرم الطّباع 1497 .

16- إذا عاقبت فارفق 3978 .

17- إذا كان الرّفق خرقا كان الخرق رفقا 4122 . 8- نرمى و مهربانى كليد راه درست و راست است .

9- نرمى كند مى گرداند تندى مخالفت را .

10- نرمى و مهربانى دليل نجابت و زيركى است .

11- نرمى نشانه سلوك راه درست است .

12- فرخندگى و ميمنت با نرمى است .

13- نرمى و مهربانى به سوى آشتى مى كشاند .

14- نرمى و مهربانى برادر مؤمن است . ( يعنى از او جدا نخواهد شد ) .

15- نرمى

و لطف و مهربانى با وابستگان و پيروان از نيكوئى طبيعت است .

16- هرگاه ( كسى را به سبب بى ادبيش ) جزا دهى پس نرمى كن .

17- هرگاه نرمى و مهربانى بدخوئى به حساب آيد يا نتيجه به عكس دهد درشتى و بدخوئى نرمى به حساب آيد . ( يعنى در مقابل درشت خو بايد درشتى كرد اگر از نرمى سوء استفاده كنند ) .

ص 607

18- بالرّفق تتمّ المروءة 4201 .

19- بالرّفق تدرك المقاصد 4236 .

20- بالرّفق تهون الصّعاب 4308 .

21- بالرّفق تدوم الصّحبة 4342 .

22- رأس العلم الرّفق 5224 .

23- رأس السّياسة استعمال الرّفق 5266 .

24- رفق المرء و سخاؤه يحبّبه إلى أعدائه 5429 .

25- عليك بالرّفق فإنّه مفتاح الصّواب و سجيّة اولى الألباب 6114 .

26- عليك بالرّفق ، فمن رفق في أفعاله تمّ أمره 6140 .

27- كم من صعب تسهل بالرّفق 6946 . 18- بوسيله مهربانى مردى ( يا آدميت ) تمام مى گردد .

19- بوسيله نرمى و مهربانى مقاصد به دست آيد .

20- بوسيله نرمى و هموارى كارهاى سخت آسان مى شود .

21- بوسيله نرمى مصاحبت و رفاقت دائم خواهد ماند .

22- سر علم و دانش نرمى و هموارى است .

23- رأس سياست و عمده شرائط آن به كار بردن نرمى و هموارى است .

24- نرمى كردن مرد و سخاوتش او را در نزد دشمنانش محبوب گرداند .

25- بر تو باد به مدارا و نرمى زيرا كه آن كليد راه درست و خصلت صاحبان عقلهاست .

26- بر تو باد به مدارا پس كسى كه در كارهايش مدارا نمايد كارش تمام است .

27- بسا سختى كه با نرمى و مدارا آسان گردد .

ص 608

28- ليكن

أحظى النّاس عندك أعملهم بالرّفق 7375 .

29- لن لمن غالظك فإنّه يوشك أن يلين لك 7620 .

30- من عامل بالرّفق غنم 7741 .

31- من عامل بالرّفق وفّق 7842 .

32- من استعمل الرّفق غنم 7917 .

33- من استعمل الرّفق لان له الشّديد 8400 .

34- من ترفّق في الأمور ، أدرك أربه منها 8562 .

35- من استعمل الرّفق استدرّ الرّزق 8647 .

36- ما كان الرّفق في شي ء إلّا زانه 9517 .

37- نعم الرّفيق الرّفق 9881 . 28- بايد بهره مندترين مردم در نزد تو عمل كننده ترين آنها باشد به نرمى و مدارا .

29- براى كسى كه با تو درشتى كند ، نرمى نما زيرا كه نزديك است كه براى تو نرم شود .

30- هر كه با نرمى معامله كند غنيمت ( و نفع عظيم ) برد .

31- هر كه به نرمى معامله نمايد توفيق داده شود .

32- هر كه نرمى و مدارا را به كار برد نفع عمده برد .

33- هر كه نرمى را به كار برد ( حتى با دشمن ) سخت براى او نرم گردد .

34- هر كه در كارها نرمى به كار برد ( و در آنها خود را به رنج نيندازد و خشونت به كار نبرد ) نيازمندى خود را از آنها در يابد .

35- هر كه مدارا را به كار برد روزى او را روان گرداند .

36- مدارا در چيزى نمى باشد جز آنكه آن را زينت بخشد .

37- خوب رفيقى است نرمى ( كه همه را با انسان مهربان كند ) .

ص 609

38- نعم الخليقة استعمال الرّفق 9935 .

39- نعم السّياسة الرّفق 9947 .

40- لا ندم لكثير الرّفق 10513 .

41- لا يجتمع العنف

و الرّفق 10585 .

42- لا سجيّة أشرف من الرّفق 10643 .

المراقبة

1- رحم اللّه عبدا راقب ذنبه ، و خاف ربّه 5205 .

المركب

1- المركب الهني ء أحد الرّاحتين 1670 . 38- خوب خصلتى است به كار بردن نرمى .

39- خوب سياستى است نرمى .

40- هيچ ندامت و پشيمانى براى كثير الرفق نيست .

41- درشتى و نرمى با هم جمع نخواهند شد ( ممكن است مراد اين باشد كسى كه مى خواهد نرمخو باشد بايد از درشتى بپرهيزد و گرنه نرمخو نخواهد بود و يا آنكه رفق الهى شامل كسى كه درشتى كند نخواهد گرديد ) .

42- خوى و خصلتى شريفتر از نرمى نيست .

مراقبت 1- خداوند بنده اى را رحمت كند كه مراقب گناه خود بوده و از پروردگار خويش بترسد .

وسيله سوارى 1- مركب گوارا و بى اذيّت يكى از دو آسايش است .

ص 610

الأرواح

1- فالأرواح مرتهنة بثقل أعبائها ، موقنة بغيب أنبائها ، لا تستزاد من صالح عملها ، و لا تستعتب من سيّ ء زللها 6605 .

الراحة

1- الرّاحة في الزّهد 329 .

2- ما أقرب الرّاحة من التّعب 9621 . ارواح 1- ( اين عبارت نيز تتمه كلامى است از آن بزرگوار ) پس ارواح در گرو سنگينى بارهاى آنها بوده . ( يعنى بارهاى گناهان ) ، و يقين كننده به غيب خبرهايشان ( اخبار غيبى كه در باره معاد شنيده بودند ) طلب زيادتى از عمل شايسته آنها نشود ( چون كه آن جا سراى تكليف نيست ) و خوشنودى داده نشوند از لغزش بد آنها . ( يعنى ديگر جاى تدارك و تلافى نيست تا اين كه تلافى كنند در نتيجه خوشحال گردند ) .

راحتى 1- راحتى در ترك دنيا و بى رغبتى نسبت به آنست ( و اين نه به آن معنى است كه انسان بسوى دنيا نرود ، و دست از كسب و كار بكشد ، بلكه رفتن بسوى دنيا گاهى واجب است ، مثل زمانى كه نياز به آن هست ، و زمانى مستحب است ، كه با آن بتواند به زن و بچه و به خلق خدمت بيشترى كند بلكه بايد گفت اين دو قسم عين آخرت است ) .

2- چه نزديك كرده راحتى را به رنج و زحمت . ( يعنى خيلى نزديك است نبايد فريب آن را خورد ) .

ص 611

المراد

1- قد يدرك المراد 6612 .

الرياضة

1- لقاح الرّياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة 7625 .

2- لا تنجع الرّياضة إلّا في نفس يقظة ( يقظة و همّة ) 10899 . مقصود 1- گاهى مراد و مقصود دريافت شده به دست آيد .

رياضت 1- آنچه بوسيله آن رياضت ( رام كردن نفس و مطيع گردانيدن آن ) آبستن مى شود خواندن حكمت ( علم راست و درست ) و غالب شدن بر عادت است .

2- سود نمى دهد رياضت ( و نصيحت و تربيت و رنج كشيدن ) مگر در نفس بيدار ( كه درك كند آنچه را كه در حق او انجام مى دهند ) و داراى همت .

ص 612

باب الزاي

الازدجار

1- لا ازدجار لمن لا إقلاع له 10777 .

الزكاة

1- حصّنوا أموالكم بالزّكاة 4906 .

2- و الزّكاة تسبّبا ( تسبيبا ) للرّزق 6608 .

3- من أدّى زكاة ماله وقي شحّ نفسه 8289 . باز ايستادن 1- باز ايستادن ( از حرامى ) نيست براى كسى كه دل كندنى براى او نيست ( يعنى بايد آدمى به تمام معنا از حرام چشم بپوشد تا «ازدجار» صدق كند ) .

زكات 1- اموال خويش را بوسيله زكات نگهدارى كنيد .

2- ( از جمله فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و زكات را ( واجب نموده ) از جهت سبب روزى شدن .

3- هر كه زكات مال خود را اداء نمايد ( و بپردازد ) از بخيلى نفس خود نگه داشته شود ( و خداوند هم فرموده : وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ هر كه از حرص و بخيلى نفس خود نگه داشته شود پس آنان رستگارانند ) .

ص 613

الزّلل

1- من أبصر زلّته صغرت عنده زلّة غيره 8754 .

2- من عمى عن زلّته استعظم زلّة غيره 8804 .

3- الزّلل مندمة 140 .

4- زلّة المتوقّي أشدّ زلّة ، و علّة اللّؤم أقبح علّة 5499 .

5- زلّة القدم أهون استدراك 5505 .

الزنا

1- أبغض الخلائق إلى اللّه الشّيخ الزّان 3119 . لغزش 1- هر كه نسبت به لغزش خود بينا گردد لغزش غير او ( ديگران ) در نزدش كوچك گردد .

2- هر كه از لغزش خود كور باشد لغزش ديگرى را بزرگ شمارد .

3- لغزيدن نسبت به گناه جا و يا آلت پشيمانى است .

4- لغزش كسى كه اظهار تقوا و ورع مى نمايد سخت ترين لغزش ، و علت و مرض بخيلى و دنائت و يا رنج سرزنش ، زشت ترين علّت خواهد بود .

5- لغزش قدم ، آسانترين تلافى و بازيافت است ( ممكن است مقصود اين باشد كه لغزشهاى ديگر استدراكش مشكل است ولى لغزش پا چيزى نيست و يا آنكه هر لغزشى تلافى و تدارك گناهى است حتى لغزش پا و اللّه أعلم ) .

زنا 1- دشمن ترين مردم نزد خدا پيرمرد زنا كار است .

ص 614

2- و ترك الزّنا تحصينا للأنساب و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل 6618 .

3- ما زنى غيور قطّ 9477 .

4- ما زنى عفيف 9585 .

الزوجة

1- الزّوجة الصّالحة أحد الكسبين 1614 .

2- الزّوجة الموافقة إحدى الرّاحتين 1633 .

3- شرّ الزّوجات من لا تواتي ( لا تواني ) 5686 .

4- موت الزّوجة حزن ساعة 9824 . 2- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و ترك زنا را ( واجب كرده ) به جهت محكم نمودن نسب ها ( كه معلوم باشد فرزند از نسل كيست ) و ترك لواط را براى بسيار شدن نسل .

3- هيچ غيرتمندى زنا نخواهد نمود ( چون بدى و ننگ آن را دريافته ، بعلاوه مى داند هر كه زنا كند به زن و يا به

بچه هاى او زنا واقع خواهد شد ) .

4- هيچ پارسائى زنا نخواهد كرد ( چرا كه اين عمل عمل افراد نادرست و جنايتكار خواهد بود ) .

زن 1- زن شايسته يكى از دو كسب است .

2- زن موافق يكى از دو آسايش است .

3- بدترين جفت ها كسى است كه بردبارى ( يا موافقت ) نداشته باشد .

4- مرگ زن اندوه ساعتى است ( ممكن است حمل بر غالب شود ) .

ص 615

الزاد

1- ألا و قد أمرتم بالظّعن ، و دللتم على الزّاد ، فتزوّدوا من الدّنيا ما تحوزون ( تحرزون ) به أنفسكم غدا 2783 .

2- إنّ من الفساد إضاعة الزّاد 3398 .

3- تزوّدوا من أيّام الفناء للبقاء ، فقد دللتم على الزّاد ، و امرتم بالظّعن ، و حثثتم على المسير 4518 .

4- تزوّدوا من الدّنيا ما تحرزون ( تحوزون ) به أنفسكم غدا ، و خذوا من الفناء للبقاء 4535 .

5- زاد المرء إلى الآخرة الورع ، و التّقى 5489 .

6- عليك بحسن التّأهّب و الاستعداد ، و الاستكثار من الزّاد 6136 . توشه 1- آگاه باشيد كه در حقيقت شما فرمان داده شده ايد به سفر ، و راهنمائى شده ايد به توشه ، پس از دنيا آن اندازه كه جمع مى كنيد يا با آن نفسهاى خود را فرداى قيامت نگه مى داريد توشه برگيريد .

2- براستى از جمله تباهى ضايع كردن توشه آخرت است .

3- از روزهاى فناء ( دنيا ) براى بقا ( آخرت ) توشه برگيريد ، كه در حقيقت شما بر توشه راهنمايى گشته ، و برفتن فرمان داده شده ، و بر روانه شدن برانگيخته شده ايد 4- از

دنيا آنچه را كه با آن نفسهاى خود را فردا نگه داشته و يا مالك شويد توشه برگيريد ، و از فناء ( دنيا ) براى بقاء ( آخرت ) فرا گيريد .

5- توشه مرد ( آدمى ) بسوى آخرت پارسائى و خويشتن دارى است .

6- بر تو باد به نيكويى تهيه گرفتن و آماده شدن و بسيار فرا گرفتن از توشه

ص 616

7- عجبت لمن عرف أنّه منتقل عن دنياه كيف لا يحسن التّزوّد لأخراه 6275 .

8- كلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزيّ 6882 .

9- كما تقدّم تجد 7214 .

10- كما تزرع تحصد 7215 .

11- ليكن زادك التّقوى 7387 .

12- من الفساد إضاءة الزّاد 9273 .

13- ما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا ، فامهد لقدمك ، و قدّم ليومك 9609 . آخرت .

7- عجب دارم از كسى كه انتقال از دنيايش را مى داند چگونه توشه برداشتن براى آخرت خود را نيكو نمى گرداند .

8- هر مردى ( و يا هر آدمى ) بر آنچه پيش فرستاده وارد شونده ، و به آنچه عمل نموده پاداش داده مى شود .

9- چنانكه پيش مى فرستى مى يابى . ( يعنى به همان اندازه به پاداش خواهى رسيد ) .

10- هر چه و هر اندازه زراعت كنى مى دروى .

11- بايد توشه تو تقوا باشد .

12- از جمله تباهى حال است ضايع كردن توشه ( آخرت ) .

13- آنچه امروز پيش مى فرستى فردا بر آن قدم خواهى گذاشت ، پس براى قدمت بگستران ، و براى روز خود ( قيامت ) پيش فرست .

ص 617

الزهد و الزاهدين

1- الزّهد أفضل الراحتين 1652 .

2- الزّهد شيمة المتّقين ، و سجيّة الأوّابين

1713 .

3- الزّهد تقصير الآمال ، و إخلاص الأعمال 1844 .

4- الزّهد أقلّ ما يوجد ، و أجلّ ما يعهد ، و يمدحه الكلّ ، و يتركه الجلّ 2021 .

5- ازهد في الدّنيا ، تنزل عليك الرّحمة 2275 .

6- اعزف عن دنياك تسعد بمنقلبك و تصلح مثواك 2298 .

7- ازهد في الدّنيا يبصّرك اللّه عيوبها ، و لا تغفل فلست بمغفول بى رغبتى بدنيا 1- بى رغبتى به دنيا برترين دو راحتى است ( يكى بوسيله دوست و ديگر به سبب زهد ) .

2- ترك دنيا و بى رغبتى به آن شيوه خويشتن داران و خوى بازگشت كنندگان به خداى تبارك و تعالى است .

3- بى رغبتى به دنيا كوتاه كردن اميدها و پاكيزه نمودن عملهاست .

4- بى رغبتى به دنيا كمترين چيزيست كه يافت مى شود ، و بزرگترين چيزيست كه شناخته گشته ، و همه آن را ستايش كرده ، و اكثر مردم آن را ترك مى نمايند .

5- در دنيا بى رغبت باش تا رحمت بر تو فرود آيد .

6- از دنياى خود رو بگردان تا اين كه نيكبخت گردى در بازگشت خود ، و منزل خود را ( قبر ) بصلاح آورى .

7- در دنيا بى رغبت باش ، تا خداوند تو را بعيوب آن بينا گرداند ، و غفلت

ص 618

عنك 2362 .

8- أفضل العبادة الزّهادة 2872 .

9- أوّل الزّهد التّزهّد 2922 .

10- أفضل الزّهد إخفاء الزّهد 3016 .

11- أحسن ملابس ( من ملابسة ) الدّنيا رفضها 3043 .

12- أحقّ النّاس بالزّهادة من عرف نقص الدّنيا 3209 .

13- إنّ الزّهد في الجهل بقدر الرّغبة في العقل 3444 .

14- إنّ الزّهد في ولاية الظّالم بقدر الرّغبة في ولاية العادل 3448

.

15- إنّ الزّهادة قصر الأمل ، و الشّكر على النّعم و الورع عن المحارم ، مورز چون تو غافل شده نمى باشى ( هر چه كنى نوشته مى شود ) .

8- افزونترين عبادت بى رغبتى در دنياست .

9- اول ترك دنيا و بى رغبتى نسبت به آن خود را بر آن واداشتن است . ( يعنى بايد آدمى با تمرين و رفته رفته ملكه زهد را در خود ايجاد كند ) .

10- افزونترين زهد پنهان داشتن زهد است . ( نه ارائه دادن آن به مردم ) .

11- بهترين پوششها ( يا بهتر از پوشيدن ) دنيا ترك آنست .

12- سزاوارترين مردم به ترك دنيا و بى رغبتى نسبت به آن ، كسى است كه كمى قدر و قيمت دنيا را بشناسد .

13- براستى كه بى رغبتى در نادانى به اندازه رغبت در عقل و دريافت است .

14- براستى كه بى رغبتى در حكومت ستمكار به اندازه ميل و رغبت در حكومت عادل است . ( يعنى همان اندازه كه ملّت تشنه حكومت عدلند به همان اندازه از حكومت ظلم سيرند و بى رغبت ، پس بايد كه پادشاهان و حكومت ها حساب خود را بكشند ستمكارى را كنار بگذارند و در عدل بكوشند ) .

15- براستى كه بى رغبتى نسبت به دنيا كوتاهى اميد ، و شكر بر نعمت ها ،

ص 619

فإن غرب ذلك عنكم فلا يغلب الحرام صبركم ، و لا تنسوا عند النّعم شكركم ، فقد أعذر اللّه سبحانه إليكم بحجج مسفرة ظاهرة ، و كتب بارزة العذر واضحة 3700 .

16- الزّهد ثروة 141 .

17- أصل الزّهد حسن الرّغبة فيما عند اللّه 3086 .

18- الزّهد ثمرة الدّين 412 .

19- الزّهد ثمرة اليقين 459

.

20- الزّهد أصل الدّين 487 . و باز ايستادن از حرامهاست ، پس اگر آن از شما برود ( يعنى اين معنى حاصل نگردد ) پس حرام بر صبر شما غلبه نكند ، و در نزد نعمت ها شكر خود را فراموش ننمائيد ، پس در حقيقت بسبب حجت و دليلهاى روشن آشكار ، و كتابهاى ظاهر عذر واضح خداوند سبحان در باره شما عذر خود را خواسته است . ( يعنى بعد از اتمام حجّتها بوسيله پيمبران و امامان و كتب آسمانى كه در آنها عذر خداى سبحان در عقاب گنهكاران ظاهر و واضح است اگر عذاب نمايد عذر او تمام و اعتراضى بر او نيست ) .

16- بى رغبتى نسبت به دنيا توانگرى است .

17- ريشه بى رغبتى نسبت به دنيا نيكوئى رغبت است در باره آنچه در نزد خداست . ( يعنى زاهد چنين كسى است كه به خواسته هاى خدا راغب باشد كه در نتيجه به دنيا بى رغبت خواهد شد ) .

18- بى رغبتى به دنيا ميوه دين است .

19- ترك دنيا ميوه يقين است .

20- ترك دنيا اصل و ريشه دين است .

ص 620

21- الزّهد أساس اليقين 516 .

22- الزّهد متجر رابح 550 .

23- الزّهد سجيّة المخلصين 662 .

24- الزّهد مفتاح صلاح 749 .

25- الزّهد قصر الأمل 872 .

26- التّزهّد يؤدّي إلى الزّهد 1120 .

27- الزّهد أن لا تطلب المفقود حتّى يعدم الموجود 1259 .

28- الزّهد في الدّنيا الرّاحة العظمى 1316 .

29- إن كنتم في البقاء راغبين ، فازهدوا في عالم الفناء 3744 . 21- بى رغبتى به دنيا اساس و پايه يقين است .

22- بى رغبتى به دنيا تجارتى است سود بخش .

23- بى رغبتى به دنيا

روش افراد با اخلاص است .

24- بى رغبتى به دنيا كليد صلاح حال است .

25- بى رغبتى به دنيا كوتاه ساختن اميد است .

26- خود را به بى رغبتى نسبت به دنيا زدن ( آدمى را ) به ترك دنيا و به بى رغبتى در باره آن خواهد كشانيد .

27- بى رغبتى و ترك دنيا آنست كه مفقود و يافت نشده را طلب نكنى تا آنكه موجود از ميان برود ( پس زهد آن نيست كه انسان بكلى دنيا را طلب نكند بلكه وقتى طلب نكند كه داشته باشد ) .

28- زهد در دنيا آسايش بزرگتر است .

29- اگر شما نسبت به آخرت رغبت كننده ايد ، پس در جهان ناپايدار ( دنيا ) بى رغبت باشيد .

ص 621

30- إن كنتم زهدتم خلصتم من شقاء الدّنيا ، و فزتم بدار البقاء 3846 .

31- بالزّهد تثمر الحكمة 4229 .

32- ثمرة الزّهد الرّاحة 4618 .

33- حسن الزّهد من أفضل الإيمان ، و الرّغبة في الدّنيا تفسد الإيقان 4839 .

34- رأس السّخاء الزّهد في الدّنيا 5251 .

35- زهدك في الدّنيا ينجيك ، و رغبتك فيها ترديك 5477 .

36- زهد المرء فيما يفنى على قدر يقينه بما يبقى 5488 .

37- ظلف النّفس عن لذّات الدّنيا هو الزّهد المحمود 6071 . 30- اگر شما چنين باشيد كه زهد را پيشه خود سازيد از بدبختى دنيا خلاصى يافته ، و به سراى پايدارى پيروزى يابيد .

31- بوسيله زهد و بى رغبتى در دنيا حكمت ( يعنى علم درست ) ميوه مى دهد .

32- ميوه بى رغبتى نسبت به دنيا راحتى است ( در دنيا و آخرت ) .

33- نيكويى بى رغبتى نسبت به دنيا از افزونترين ايمان بوده ، و رغبت و

ميل به دنيا يقين را فاسد خواهد نمود .

34- ريشه و سر سخاوت بى رغبتى در دنياست .

35- بى رغبتى تو در دنيا تو را رستگار ساخته ، و ميل و رغبت تو در آن تو را در هلاكت و خسران خواهد انداخت .

36- بى رغبتى مرد ( آدمى ) در آنچه فانى مى شود ( دنيا ) به اندازه يقين اوست به آنچه پاينده است . ( يعنى آخرت ) .

37- نفس را از لذتهاى دنيا بازداشتن آن زهد ستوده است .

ص 622

38- عليك بالزّهد فإنّه عون الدّين 6098 .

39- كيف يزهد في الدّنيا من لا يعرف قدر الآخرة 6987 .

40- كيف يصل إلى حقيقة الزّهد من لم يمت شهوته 7000 .

41- ليكن زهدك فيما ينفد و يزول ، فإنّه لا يبقى لك و لا تبقى له 7380 .

42- لن يفتقر من زهد 7446 .

43- من زهد هانت عليه المحن 8325 .

44- من زهد في الدّنيا حصّن دينه 8468 .

45- من زهد في الدّنيا لم تفته 8480 .

46- مع الزّهد تثمر الحكمة 9734 .

47- لا تزهدنّ في شي ء حتّى تعرفه 10168 . 38- بر تو باد به بى رغبتى در دنيا ، زيرا كه آن يارى كننده دين است .

39- چگونه در دنيا زهد مى ورزد كسى كه قدر آخرت را نمى داند 40- چگونه به حقيقت زهد ( و بى رغبتى به دنيا ) مى رسد كسى كه خواهش او نمرده است 41- بايد بى رغبتى تو در آنچه فانى شده و زائل گردد باشد زيرا كه آن برايت باقى نمانده و تو براى آن باقى نخواهى ماند .

42- هرگز محتاج نمى شود كسى كه ( در دنيا ) بى رغبت باشد .

43- هر كه

( نسبت به دنيا ) بى رغبت باشد محنت ها بر او سهل گردد .

44- هر كه در دنيا بى رغبت باشد دين خود را نگه دارد .

45- هر كه در دنيا زهد ورزد دنيا از دست او نرود ( بلكه بيشتر به او رو آورد ) 46- با بى رغبتى به دنيا حكمت ثمر بخش مى باشد .

47- در چيزى بى رغبت مباش تا آن را بشناسى ( ممكن است مراد آن حضرت حكم فقهى باشد كه اصل در اشياء اباحه است تا آنكه حرمت و يا كراهت آن ثابت

ص 623

48- لا زهد كالكفّ عن الحرام 10549 .

49- لا ينفع زهد من لم يتخلّ عن الطّمع ، و يتحلّ بالورع 10857 .

50- إنّ الزّاهدين في الدّنيا لتبكي قلوبهم و إن ضحكوا ، و يشتدّ حزنهم و إن فرحوا ، و يكثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما أوتوا 3558 .

51- إذ هرب الزّاهد من النّاس فاطلبه 4078 .

52- إذا طلب الزّاهد النّاس فاهرب منه 4079 .

53- كن زاهدا فيما يرغب فيه الجهول 7144 .

54- طوبى للزّاهدين في الدّنيا ، الرّاغبين في الآخرة ، أولئك اتّخذوا الأرض بساطا ، و ترابها فراشا ، و مائها طيبا ، و القرآن شعارا ، و الدّعاء دثارا ، و شود ) .

48- نيست زهدى مانند باز ايستادن از حرام .

49- سود نمى دهد زهد و بى رغبتى به دنياى كسى كه از طمع خالى نبوده و به پرهيز كارى زيور نيافته است .

50- براستى كه بى رغبتان در دنيا هر آينه دلهاى آنها گريان است گر چه بخندند ، و اندوهشان سخت است هر چند خوشحال باشند ، و دشمنى آنها با نفسهايشان بسيار است اگر

چه نسبت به آنچه بخشيده شده اند رشك برده شوند .

51- هر گاه زاهد از مردم بگريزد تو او را طلب نما ، ( چون عملش نشانه راستگويى اوست ) .

52- هر گاه زاهد به دنبال مردم رود پس از او بگريز ( زيرا در زهد خود دروغ مى گويد ) .

53- در آنچه شخص بسيار نادان رغبت دارد ( دنيا ) بى رغبت باش .

54- خوشا به حال بى رغبتان در دنيا ، رغبت كنندگان در آخرت ، آنان هستند كه زمين را فرش ، خاكش را رختخواب ، آبش را مشگ ناب و گلاب ، و قرآن را شعار

ص 624

قرضوا الدّنيا على منهاج المسيح عيسى بن مريم- على نبيّنا و آله و عليه السّلام- 6035 .

55- من لم يأس على الماضي و لم يفرح بالآتي فقد أخذ الزّهد بطرفيه 8586 .

56- من زهد في الدّنيا استهان بالمصائب 8626 .

57- من زهد في الدّنيا أعتق نفسه و أرضى ربّه 8816 .

58- من زهد في الدّنيا قرّت عينه بجنّة المأوى 9075 .

59- من لم يزهد في الدّنيا لم يكن له نصيب في جنّة المأوى 9090 .

60- الرّاحة في الزّهد 329 .

61- أنظر إلى الدّنيا نظر الزّاهد المفارق ، و لا تنظر إليها نظر العاشق ( و لباس زيرين ) ، و دعا را جامه روئين ، اتّخاذ نموده ، و دنيا را بر طريقه و مسلك مسيح عيسى بن مريم- على نبيّنا و آله و عليه السلام- بريده و گذرانيده اند .

55- هر كه بر گذشته ( و بر آنچه از دستش رفته ) اندوهناك نشود و به آينده ( و به آنچه به دستش رسد ) خوشحال نشود به

طرفين زهد چنگ زده . ( يعنى كمال زهد را فرا گرفته است ) .

56- هر كه در دنيا بى رغبت باشد مصيبت ها را سهل شمارد .

57- هر كه در دنيا بى رغبت باشد نفسش را آزاد نموده و پروردگارش را خوشنود ساخته است .

58- هر كه در دنيا بى رغبت باشد چشم او نسبت به جنة المأوى ( بهشت يا بهشت مخصوص ) اشك سرد ريزد . ( يعنى در كمال خوشحالى و نشاد بسر برد ) .

59- هر كه در دنيا بى رغبت نباشد برايش بهره اى در جنة المأوى ( بهشت ) نيست .

60- راحتى در ترك دنياست ( البته به آن اندازه كه خلاف شرع نباشد ) .

61- به دنيا به نظر بى رغبت جدا شونده از آن نگاه كن ، و بسوى آن به نظر

ص 625

الوامق 2386 .

62- ازهد في الدّنيا ، و اغزف عنها ، و إيّاك أن ينزل بك الموت ( و أنت ابق من ربّك في طلبها فتشقى ) و قلبك متعلّق بشي ء منها فتهلك 2398 2421 .

الزّيارة

1- إغباب الزّيارة أمان من الملالة 3139 .

2- زر في اللّه أهل طاعته ، و خذ الهداية من أهل ولايته 5491 .

3- زوروا في اللّه ، و جالسوا في اللّه ، و اعطوا في اللّه ، و امنعوا في اللّه 5492 . دلباخته دوست نظر مكن .

62- در دنيا بى رغبت باش ، و ناخوش دار آن را و يا برگرد از آن ، و دورى كن از اين كه مرگ بر تو فرود آيد ( و تو از پروردگار خود در طلب دنيا گريخته باشى پس بدبخت گردى ) و دلت به چيزى از دنيا

وابسته و آويخته باشد پس هلاك گردى .

زيارت 1- زيارت و ديدار يك روز در ميان يا در هفته يك بار ( نسبت به دوستان ) ايمنى از ملالت و خستگى است ( تب غبّ را هم غب گويند چون نوبتى است و هر روز نيست ) .

2- در راه خدا اهل طاعت او را زيارت نما ، و هدايت و راهنمائى را از اهل ولايت او ( دوستان خدا و يا ائمه- عليهم السلام- ) فراگير .

3- در راه خدا زيارت كنيد ، و در راه خدا بنشينيد ، و در راه خدا بخشش نماييد ، و در راه خدا منع و جلوگيرى كنيد . ( يعنى تمام كارها و تصرفات بايد در راه خدا باشد ) .

ص 626

4- من كثرت زيارته قلّت بشاشته 8004 .

الزّينة

1- الزّينة بحسن الصّواب ، لا بحسن الثّياب 1745 . 4- هر كه زيارت او بسيار باشد ( و زياد به ديدن او روند ) گشاده روئى او كم گردد ( چون ملول و خسته مى شود ) .

زينت 1- زينت و آرايش ، به نيكوئى راست روى است ، نه به نيكوئى لباسها .

ص 627

باب السين

السؤال و الطّلب عن الناس

1- السّؤال يضعف لسان المتكلّم ، و يكسر قلب الشّجاع البطل ، و يوقف الحرّ العزيز موقف العبد الذّليل ، و يذهب بهاء الوجه ، و يمحق الرّزق 2110 .

2- المسألة طوق المذلّة ، تسلب العزيز عزّه ، و الحسيب حسبه 2129 .

3- الذّلّ في مسئلة النّاس 444 .

4- المسألة مفتاح الفقر 1019 .

5- آفة الطّلب عدم النّجاح 3944 . سؤال و طلب از مردم 1- از مردم چيزى طلبيدن زبان سخنگو را ناتوان كرده ، و دل دلير شجاع را شكسته ، و آزاده عزيز را در جاى بنده ذليل قرار داده و آبرو را برده ، و روزى را كم كرده يا بركت را از آن بردارد .

2- از مردم چيز خواستن طوق مذلّت و خواريست ، از عزيز عزّتش را ربوده و از پاك گهر حسبش را مى گيرد .

3- ذلّت و خوارى در طلب كردن از مردم است .

4- طلب كردن از مردم كليد فقر و پريشانى است .

5- آفت سؤال و طلب از مردم نيافتن پيروزى است ( بخلاف آنكه فقط از خدا

ص 628

6- إذا أردت أن تطاع فاسأل ما يستطاع 4051 .

7- ليكن مسألتك ما يبقى لك جماله و ينفى عنك و باله 7379 .

8- من أحسن المسألة أسعف 7693 .

9- من سأل غير اللّه استحق

الحرمان 7993 .

10- من أكثر مسئلة النّاس ذلّ 8154 .

11- من سأل ما لا يستحقّ قوبل بالحرمان 8538 .

12- من تكرّر سؤاله للنّاس ضجروه 8574 .

13- من سأل فوق قدره استحقّ الحرمان 8579 . طلب مى نمايد كه توأم با پيروزى خواهد بود ) .

6- هرگاه مى خواهى كه فرمانت برده شود و يا خواهش تو پذيرفته گردد ( چه فرمانروا و زمامدار باشى و يا زيردست و نيازمند ) چيزى را طلب نما كه استطاعت آن باشد . ( چه از رعيّت و چه از بالادست خود ) .

7- بايد مسئلت تو چيزى باشد كه براى تو زيبائى آن باقى مانده و وزر و وبال آن از تو زائل گردد . ( چه در سؤال علمى و چه در حاجت طلبيدن ) .

8- كسى كه نيكو سؤال كند ( چه از خدا و چه از مردم ) حاجتش برآورده شود .

9- هر كه از غير خدا مسئلت كند سزاوار محروميت خواهد شد .

10- هر كه بسيار از مردم سؤال كند ( و حاجت طلبد ) خوار گردد .

11- هر كه سؤال كند آنچه را كه استحقاق آن را ندارد با محروميت روبرو شود .

12- هر كه سؤال او از مردم تكرار شود مردم از او منضجر گردند .

13- هر كه فوق اندازه و بالاتر از قدر خود سؤال نمايد مستحق محروميت خواهد گرديد .

ص 629

14- من لم يصن وجهه عن مسألتك فأكرم وجهك عن ردّه 9068 .

15- وجهك ماء جامد يقطّره السّؤال ، فانظر عند من تقطّره 10134 .

16- لا تسأل من تخاف منعه 10175 .

17- لا تردّنّ السّائل و إن أسرف 10217 .

18- لا تردّ

السّائل و صن مروّتك عن حرمانه 10266 .

19- لا ذلّ كالطّلب 10463 .

20- لا شي ء أوجع من الاضطرار إلى مسئلة الأغمار 10744 .

21- إنّكم إلى إجراء ( جزاء ) ما أعطيتم أشدّ حاجة من السّائل إلى ما أخذ منكم 3832 . 14- هر كه آبروى خود را از سؤال و طلب از تو نگاه ندارد ( و براى مسئلت حاضر شود ) روى خود را از ردّ او گرامى دار . ( يعنى او را رد نكن و آقائى نشان ده ) .

15- روى تو آبى است جامد ( بسته ) كه آن را سؤال و مسئلت مى چكاند ، پس نظر كن ( و دقت نما ) در نزد چه كسى آن را مى چكانى . ( در نزد لئيم و پست آبرو را نريزى ) .

16- از كسى كه مى ترسى منع او را مسئلت مكن . ( زيرا كه آبرو را بيهوده خرج مى كنى ) .

17- سائل را هرگز رد نكن گر چه اسراف نمايد .

18- سائل را رد مكن ، و مردانگى خود را از محروم كردن او نگه دار . ( و آن را با رد سائل فاسد منما ) .

19- هيچ خوارى مانند طلب و سؤال نيست .

20- نيست چيزى دردناكتر از اضطرار به سؤال كردن از كسانى كه تازه به دولت رسيده اند .

21- براستى كه شما بروان كردن يا جزاى آنچه ( به بيچاره و فقير ) داده ايد

ص 630

22- إنّكم أغبط بما بذلتم من الرّاغب إليكم فيما وصله منكم 3834 .

23- ابدأ السّائل بالنّوال قبل السّؤال ، فإنّك إن أحوجته إلى سؤالك أخذت من حرّ وجهه أفضل ممّا أعطيته 2457 .

24-

أبذل مالك لمن بذل لك وجهه ، فإنّ بذل الوجه لا يوازيه شي ء 2469 .

25- اسمحوا إذا سئلتم 2482 .

26- أشدّ من الموت طلب الحاجة من غير أهلها 3213 .

27- بئس الشّيمة الإلحاح 4397 .

28- بذل ماء الوجه في الطّلب أعظم من قدر الحاجة و إن عظمت و أنجح فيها الطّلب 4442 . سخت محتاج تريد تا آنچه را كه سائل از شما مى گيرد .

22- براستى كه شما سود برنده تر يا شادمان تر يا رشك برده تريد نسبت به آنچه بذل كرديد از رغبت كننده به شما در آنچه از شما به او رسيده است . ( چون فائده دهنده باعث معمورى دنيا و آخرت خواهد گرديد ) .

23- سائل را پيش از سؤال به بخشش ابتداء كن ، براى اين كه اگر او را به سؤال از خود محتاج گردانى ، از آبروى او مى گيرى زياده از آنچه به او مى دهى .

24- مال خود را براى كسى كه روى خود را براى تو بكار برده عطا كن ، زيرا كه در مقابل بكار بردن آبرو چيزى با آن برابرى نمى كند .

25- بخشش نمائيد هر زمان كه از شما سؤال شود .

26- سخت تر از مرگ خواستن حاجت از غير اهل آن خواهد بود .

27- بد خصلتى است ابرام و اصرار كردن در سؤال و طلب .

28- آبرو را در طلب حاجتى صرف نمودن بزرگتر از قدر حاجت بوده هر چند حاجت بزرگ بوده و در آن مطلب برآورده شود . ( يعنى نبايد انسان آبروى خويش را

ص 631

29- بذل الوجه إلى اللّئام الموت الأكبر 4446 .

السؤال و الجواب

1- أجملوا في الخطاب تسمعوا جميل الجواب 2568 .

2- من

أسرع فى الجواب لم يدرك الصّواب 8640 .

3- من برهان الفضل صائب الجواب 9417 .

4- نكير الجواب من نكير الخطاب 9963 .

5- لا يستحيينّ أحد إذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول : لا أعلم 10241 .

6- لا تسئ اللّفظ و إن ضاق عليك الجواب 10267 .

7- لا تسئلنّ عمّا لم يكن ففى الّذي قد كان علم كاف 10315 . به آسانى خرج كند ) .

29- رو انداختن به افراد فرو مايه مرگ بزرگتر است .

پرسش و پاسخ 1- خطاب و سؤال را نيكو نموده ، تا جواب نيكو بشنويد .

2- هر كه در جواب شتاب كند ، راه درست را نيابد .

3- از دليل افزونى مرتبه است جواب درست .

4- ناخوش داشتن جواب از ناخوش داشتن خطاب است . ( بنا بر اين كسى كه انتظار جواب خوش دارد بايد خوش خطاب و خوش گفتار باشد ) .

5- هرگز نبايد احدى شرم كند هر گاه از چيزى كه نمى داند سؤال شود آنكه بگويد : من نمى دانم .

6- بد سخن مگو ( و تندى و درشتى در جواب مكن ) هر چند بر تو جواب تنگ باشد . ( و نتوانى از عهده جواب برآئى بلكه بر نادانى اعتراف نما و بگو نمى دانم ) .

7- هرگز از چيزى كه نبوده نپرسيد پس در آنچه در حقيقت بوده علمى است

ص 632

8- لا تسئ الخطاب فيسوءك نكير الجواب 10324 .

9- من ترك قول «لا أدري» أصيب مقاتله 8835 .

10- أحضر النّاس جوابا من لم يغضب 2950 .

11- اسأل تعلم 2221 .

12- إذا سألت فاسأل تفقّها ، و لا تسأل تعنّتا ، فإنّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم

، و إنّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل 4147 .

13- إذا كنت جاهلا فتعلّم ، و إذا سئلت عمّا لا تعلم فقل : اللّه و رسوله أعلم 4165 . كافى ( چه در خصوص امامت و يا غير آن و اين فراز در حكمت 356 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى نقل شده است ) .

8- خطاب ( سؤال ) را بد مكن پس تو را جواب ناخوش ناراحت سازد .

9- هر كه گفتن «نمى دانم» را ترك كند ( يعنى وقتى از او حكم شرعى و يا مسأله علمى را مى پرسند در صورتى كه نمى داند جواب گويد ) به جايگاه كشته شدنش رسيده است ( زيرا جز پيامبران و امامان كسى توانائى پاسخ هر سؤال را ندارد و اگر كسى چنين كند خود را به هلاكت اخروى انداخته است ) .

10- حاضر جوابترين مردم كسى است كه خشمناك نگردد . ( چون با تأمّل و انديشه جواب گويد ، بخلاف كسى كه عصبانى شود كه پاسخ او معقول نخواهد بود ) .

11- بپرس تا بدانى .

12- هرگاه سؤالى دارى براى فهميدن بپرس ، و براى لغزيدن و منكوب كردن طرف سؤال مكن ، زيرا نادان تعليم گيرنده شباهت به عالم دارد ، و دانشمند منحرف شبيه نادان خواهد بود .

13- هرگاه نادان بودى پس بياموز ، و چون از چيزى كه نمى دانى سؤال شدى

ص 633

14- كثرة السّؤال تورث الملال 7094 .

15- من سأل علم 7665 .

16- من سأل استفاد 7734 .

17- من أحسن السّؤال علم 7933 .

18- من سأل في صغره أجاب في كبره 8273 .

الأسباب و الوسائل

1- السّبب الّذي أدرك به العاجز بغيته ، هو الّذي

أعجز القادر عن طلبته 2209 . بگو : خدا و رسول او داناتر است . ( يعنى گفتن نمى دانم عيب نيست بلكه وظيفه شرعى و عقلى چنين مى باشد ) .

14- بسيارى سؤال ( و پرسيدن مسائل و يا طلب چيزى از كسى ) سبب ملالت و خستگى شود .

15- هر كه بپرسد دانا شود ( زيرا بى پرسش علم به دست نيايد ) .

16- هر كه سؤال كند سود برد .

17- هر كه نيكو كند سؤال را دانا گردد .

18- هر كه در كوچكى خود بپرسد در بزرگيش جواب گويد . ( زيرا آشنا شدن با غوامض مسائل و علوم با سؤال حل خواهد گرديد و چون انسان بزرگ شود مردم از او سؤال كنند جوابگو خواهد بود ) .

اسباب و وسائل 1- وسيله اى كه فرد ناتوان با آن به مطلب خود مى رسد همان سببى است كه شخص قدرتمند را از خواسته اش ناتوان مى كند ( ممكن است مراد خداوند علىّ اعلا باشد چنانكه امكان دارد عقل يا فكر و يا اراده و مانند آن تصور گردد ) .

ص 634

2- أوثق سبب أخذت به سبب بينك و بين اللّه 3226 .

3- لكلّ شي ء سبب 7281 .

4- أقوى الوسائل حسن الفضائل 2980 .

5- أفضل سبب كفّ الغضب ، و التّنزّه عن مذلّة الطّلب 3320 .

المسابقة

1- إن كنتم لا محالة متسابقين فتسابقوا إلى إقامة حدود اللّه ، و الأمر بالمعروف 3739 . 2- محكمترين سببى كه چنگ به آن زنى و آن را بگيرى سببى است كه ميان تو و خدا باشد . ( ممكن است مراد ايمان و اطاعت بوده ، و امكان دارد كه بهترين راه

براى رسيدن به هدف چنگ زدن بوسيله است كه مراد قرآن و اهل بيت- عليهم السلام- باشد ) .

3- براى هر چيزى سببى است . ( كه بايد آدمى آن را فراهم سازد ) .

4- قويترين وسيله ها ( براى رسيدن به قرب حضرت حق بلكه نزد مردم ) نيكوئى فضائل است . ( يعنى انسان صفت و عملى داشته باشد كه باعث فزونى مرتبه او شود ) .

5- افزونترين وسيله براى قرب به خدا بازداشتن خشم ( و انتقام نكشيدن ) و دورى از خوارى درخواست است .

پيشى گرفتن 1- اگر ناچار سبقت گيرندگانيد ، پس مسابقه خود را در برپا داشتن حدود الهى ، و امر بمعروف قرار دهيد . ( يعنى هر فردى بكوشد بالاتر از ديگرى به احكام خدا عمل كند ) .

ص 635

السّجود و الركوع

1- السّجود الجسماني : هو وضع عتائق الوجوه على التّراب ، و استقبال الأرض بالراحتين و الكفّين ( و الرّكبتين ) ، و أطراف القدمين مع خشوع القلب و إخلاص النّيّة 2210 .

2- و السّجود النّفساني : فراغ القلب من الفانيات ، و الإقبال بكنه الهمّة على الباقيات ، و خلع الكبر و الحميّة ، و قطع العلائق الدّنيويّة ، و التّحلّي بالخلائق النبويّة 2211 .

3- نعم العبادة السّجود و الرّكوع 9944 .

السّجن

1- السّجن أحد القبرين 1631 . ركوع و سجده كردن 1- سجده بدنى عبارت است از جاى گذاشتن نيكوى روها بر خاك ، و رو آوردن بسوى زمين به راحت ها و دو كف دستها و زانوها و كنار پاها با خشوع و فروتنى دل و خلوص نيّت .

2- و سجود نفسانى : فارغ بودن دل از امور فانيه ، و رو آوردن به كنه همّت بر كارهاى جاويد ، و تكبّر و حميّت را بر افكندن ، و علائق دنيوى را بريدن ، و به اخلاق نبوى آراسته شدن است .

3- خوب عبادتى است سجود و ركوع .

زندان 1- زندان يكى از دو قبر است .

ص 636

السّخط

1- من كثر سخطه لم يعرف رضاه 8137 .

2- من كثر سخطه لم يعتب 8450 .

3- ما أقبح السّخط و أحسن الرّضى 9506 .

4- كفى بالسّخط عناء 7067 .

5- من تسخّط بالمقدور حلّ به المحذور 8456 .

6- لا تكرهوا سخط من يرضيه الباطل 10237 .

7- توقّ سخط من لا ينجيك إلّا طاعته ، و لا يرديك إلّا معصيته ، خشم و خشم الهى 1- هر كه خشمش بسيار باشد خوشنودى او شناخته نمى شود ( و اگر احيانا خوشنود باشد اعتماد به خوشنودى او نيست ) .

2- هر كه خشمش بسيار باشد راضى نشود ، و يا نزد او گله نشود . ( يعنى مردم مى دانند اگر پيش او بروند نه تنها راضى نمى شود تا از او گله كنند بلكه بيشتر خشمناك مى گردد ) .

3- چه چيز خشمناك بودن را زشت نموده ، و خوشنودى ( به بهره و نصيب ) را نيكو گردانيده است .

4- براى ناراضى بودن

( به نصيب و بهره ) رنج و زحمت كفايت مى كند .

5- هر كه به آنچه تقدير شده ناراضى باشد بر او فرود آيد آنچه از آن ترسيده شود ( بلاء ) .

6- ناراحت نباشيد از خشم كسى كه باطل او را خوشنود سازد ( بنا بر اين براى رضايت دل او مرتكب باطل نگرديد ) .

7- از خشم كسى بپرهيز كه تو را رستگار نگرداند مگر فرمانبردارى او ، و تو را

ص 637

و لا يسعك إلّا رحمته ، و التجئ إليه ، و توكّل عليه 4554 .

السخاء

1- السّخاء يكسب المحبّة ، و يزين الأخلاق 1600 .

2- السّخاء أحد السّعادتين 1644 .

3- السّخاء يمحصّ الذّنوب ، و يجلب محبّة القلوب 1738 .

4- السّخاء ، و الشجاعة ، غرائز شريفة ، يضعها اللّه سبحانه فيمن أحبّه ، و امتحنه 1820 .

5- السّخاء أن تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا 1928 .

6- السّخاء ما كان ابتداء فإن كان عن مسئلة فحياء و تذمّم 2039 . به هلاكت نيندازد مگر نافرمانى او ، و ( معصيت ) تو را گنجايش ندارد جز مغفرت و رحمت او ، پناه بر بسوى او ، و بر او توكّل نما .

سخاوت 1- سخاوت دوستى را كسب كرده و خصلت ها را زينت بخشد .

2- سخاوت يكى از دو نيكبختى است .

3- سخاوت گناهان را مى زدايد ، و دوستى دلها را مى كشاند .

4- سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آنها را در كسى كه دوست دارد وارد ، و او را آزمايش كرده مى گذارد .

5- سخاوت آنست كه به مال خود متبرّع بوده ، و به مال

غير خود پرهيزكار باشد .

6- سخاوت آنست كه پيش از خواستن كسى باشد پس اگر بعد از مسئلت باشد پس آن حياء و عار داشتن است .

ص 638

7- السّخاء ثمرة العقل ، و القناعة برهان النّبل 2145 .

8- السّخاء و الحياء أفضل الخلق 2169 .

9- أشجع النّاس أسخاهم 2899 .

10- أكرم الأخلاق السّخاء ، و أعمّها نفعا العدل 3219 .

11- أفضل السّخاء أن تكون بمالك متبرّعا ، و عن مال غيرك متورّعا 3229 .

12- إنّ سخاء النّفس عمّا في أيدي النّاس لأفضل من سخاء البذل 3537 .

13- إنّ أفضل ما استجلب به الثّناء ، السّخاء ، و إنّ أجزل ما استدرّت به الأرباح الباقية ، الصّدقة 3654 . 7- سخاوت ميوه خرد ، و قناعت دليل نجابت است .

8- سخاوت و شرم افزونترين خوى است .

9- شجاع ترين مردم با سخاوت ترين آنهاست .

10- گرامى ترين خصلت ها سخاوت و فرو گيرنده ترين آنها بحسب نفع عدل است .

11- افزونترين سخاوت آنست كه به مال خود متبرع بوده ( از راه تفضل داده بدون آنكه بر تو واجب باشد ) و از مال غير خود اجتناب كننده باشى .

12- براستى كه سخاوت نفس از آنچه در دست هاى مردم است ( و طمع نكردن و نطلبيدن آن ) هر آينه از سخاوت بخشش و دهش افزونتر است .

13- براستى افزونترين چيزى كه بوسيله آن ستايش جلب مى شود سخاوت بوده ، و بزرگترين چيزى كه به سبب آن سودهاى پاينده روان مى گردد صدقه دادن است .

ص 639

14- السّخاء سجيّة ، الشّرف مزيّة 8 .

15- السّخاء خلق 61 .

16- السّخاء زين الإنسان 258 .

17- السّخاء يزرع المحبّة 306 .

18- السّخاء أشرف عادة 389

.

19- السّخاء خلق الأنبياء 777 .

20- السّخاء يثمر الصّفاء 779 .

21- السّخاء ستر العيوب 914 .

22- السّخاء يكسب الحمد 1093 .

23- السّخاء عنوان المروّة و النّبل 1186 .

24- بالسّخاء تزان الأفعال 4258 . 14- سخاوت خلق پسنديده ايست ، و شرف فضيلت است .

15- سخاوت خوئى است ( خوش ) .

16- سخاوت زينت آدمى است .

17- سخاوت بذر دوستى را در دلها مى كارد .

18- سخاوت برترين عادت و بهترين خصلت هاست .

19- سخاوت خصلت پيامبران است .

20- سخاوت صفا ( ى باطن ) را ثمره دهد .

21- سخاوت پرده و يا سبب پوشيدن عيوب است .

22- سخاوت كسب حمد و ثنا مى كند . ( يعنى سبب آن خواهد شد ) .

23- سخاوت سر فصل ( يا نشانه مردى ) و زيركى و نجابت است .

24- با سخاوت كارها زينت داده مى شود .

ص 640

25- بالسّخاء تستر العيوب 4299 .

26- تحلّ بالسّخاء و الورع فهما حلية الإيمان و أشرف خلالك 4511 .

27- خير السّخاء ما صادف موضع الحاجة 4979 .

28- سبب المحبّة السّخاء 5510 .

29- سبب السّيادة السّخاء 5523 .

30- شين السّخاء السّرف 5785 .

31- ظلم السّخاء من منع العطاء 6058 .

32- عليك بالسّخاء فإنّه ثمرة العقل 6083 .

33- عليكم بالسّخاء و حسن الخلق ، فإنّهما يزيدان الرّزق ، و يوجبان المحبّة 6161 . 25- با سخاوت عيبها پوشيده مى شود .

26- به سخاوت و پارسائى آراسته شو ، زيرا آنها زيور ايمان ، و اشرف خصلتهاى تو مى باشند .

27- بهترين سخاوت آنست كه به محل نياز برخورد كند . ( يعنى در جائى كه نياز هست برسد ) .

28- سبب دوستى سخاوت است . ( يعنى اگر كسى طالب

دوستى مردم است بايد كه سخاوت داشته باشد ) .

29- سبب آقائى سخاوت خواهد بود .

30- زشتى سخاوت اسراف است .

31- به سخاوت ستم نموده كسى كه از عطا و بخشش جلوگيرى كند .

32- بر تو باد به سخاوت و ملازم آن باش كه آن ميوه عقل است .

33- بر شما باد به سخاوت و نيكويى خلق ، زيرا كه آن دو روزى را زياد نموده ، و موجب دوستى خواهند شد .

ص 641

34- على قدر المروءة تكون السّخاوة 6176 .

35- غطّوا معايبكم بالسّخاء فإنّه ستر العيوب 6440 .

36- في السّخاء المحبّة 6479 .

37- كثرة السّخاء تكثر الأولياء و تستصلح الأعداء 7106 .

38- لو رأيتم السّخاء رجلا ، لرأيتموه حسنا يسرّ النّاظرين 7600 .

39- من لم يكن له سخاء و لا حياء ، فالموت خير له من الحياة 8969 .

40- نعم السّجيّة السّخاء 9902 .

41- لا فضيلة كالسّخاء 10489 .

42- لا سخاء مع عدم 10523 .

43- السّخاء حبّ السّائل و بذل النائل 1492 . 34- به اندازه مردانگى سخاوت مى باشد .

35- عيبهاى خود را به سخاوت بپوشانيد زيرا كه آن پرده پوش عيبهاست .

36- در سخاوت دوستى است .

37- بسيارى سخاوت دوستان را زياد نموده و دشمنان را به صلاح خواهد آورد .

38- اگر شما سخاوت را ( به صورت ) مردى ببينيد هر آينه آن را نيكو كه نظر كنندگان را شاد گرداند خواهيد ديد .

39- هر كه براى او سخاوت و شرمى نباشد مرگ برايش از زندگى بهتر است .

40- خوب خصلتى است سخاوتمندى .

41- هيچ فضيلتى مانند سخاوت نيست .

42- با بى چيزى هيچ سخاوتى نيست .

43- سخاوت دوست داشتن سائل ، و

بذل عطاست .

ص 642

السّداد

1- من عمل بالسّداد ملك 7915 .

السّراب

1- من سعى في طلب السّراب طال تعبه ، و كثر عطشه 9064 .

2- من أمّل الرّيّ من السّراب ، خاب أمله و مات بعطشه 9065 .

3- من غرّه السّراب تقطّعت به الأسباب 9224 .

السّراح

1- حسن السّراح أحد الرّاحتين 4852 . محكم كارى 1- هر كه به طريق محكم و درست عمل نمايد مالك ( سعادت ) گردد .

آب نما 1- هر كه در طلب سراب ( دورنماى از آب است در بيابان كه انسان به خيال آب به دنبال آن حركت مى كند وقتى به آن مى رسد آن را شوره زار مى بيند و غرض در اينجا ممكن است دنيا و اميدهاى آن باشد ) شتاب كند رنجش به درازا كشيده شده ، و تشنگى او بسيار شود .

2- هر كه سيرابى از سراب را اميدوار باشد از اميدش محروم گشته و به تشنگى بميرد .

3- هر كه سراب ( دنيا ) او را فريب دهد اسباب ( سعادت ) از او بريده شود .

خوب جواب كردن 1- خوب جواب كردن و نيكو طرف را رد نمودن ( يعنى با زبان خوش و برخورد

ص 643

السرائر

1- صلاح السّرائر برهان صحّة البصائر 5807 .

2- طوبى لمن صلحت سريرته ، و حسنت علانيته ، و عزل عن النّاس شرّه 5963 .

3- عند تصحيح الضّمائر يبدو غلّ السّرائر 6210 .

4- عند فساد العلانية تفسد السّريرة 6227 .

5- من حسنت سريرته حسنت علانيته 8026 .

6- من حسنت سريرته لم يخف أحدا 8215 . خوب ) يكى از دو آسايش است . ( يكى آسايش دادن و ديگرى خوش برخوردى ) .

پنهانيها 1- سلامت و صلاح پنهانيها ( نيت و قصد يا خصلت و خويها ) دليل صحت بينائى ها و عقل و شعور آدمى است .

2- خوشا بحال كسى كه نهانش صالح و شايسته بوده ، و آشكارش نيكو ، و بدى خود را از مردم

باز دارد .

3- با تصحيح مكنونات و ساختن باطن ها كينه درونها ظاهر مى شود .

4- در هنگام فساد ظاهر باطن فاسد خواهد شد . ( ممكن است مراد اين باشد كه فساد ظاهر در فساد باطن مؤثر است زيرا گناه كم كم سبب مى شود كه آدمى به حد كفر رسد و اعتقاداتش فاسد گردد و امكان دارد مراد اين باشد فساد ظاهر فساد باطن را مى رساند ) .

5- هر كه باطن او نيكو باشد ظاهر او ( هم ) نيكو خواهد بود .

6- هر كه باطن او نيكو باشد از احدى نترسد .

ص 644

السّرّ و النّجوى

1- احفظ أمرك ، و لا تنكح خاطبا سرّك 2305 .

2- انفرد بسرّك ، و لا تودعه حازما فيزلّ ، و لا جاهلا فيخون 2306 .

3- أفضل النّجوى ، ما كان على الدّين و التّقى ، و أسفر عن اتّباع الهدى ، و مخالفة الهوى 3301 .

4- المرء أحفظ لسرّه 675 .

5- الإذاعة شيمة الأغيار 1082 .

6- إذاعة سرّ أودعته غدر 1166 .

7- ثلاث لا يستودعن سرّا : المرأة ، و النّمّام ، و الأحمق 4662 . اسرار و رازها 1- امر خود را نگهدارى كن ، و به هيچ خواستگارى سرّ خود را به زنى مده ( تشبيه حضرت به جهت آنست كه سرّ را مانند دختر بايد حفظ كرد ) .

2- بسرّ خود تنها باش و آن را به دور انديشى مسپار پس بلغزد ، و نه به نادانى پس خيانت نمايد .

3- افزونترين راز گفتن ، آنست كه بر ديندارى و تقوا بوده . ( يعنى باعث آن شود ) و از پيروى راه راست و مخالفت خواهش پرده

برداشته . ( و آن را ظاهر كند ) .

4- مرد نگهدارنده تر است سرّ خود را . ( زيرا كسى مانند خودش سرّ او را نگه نخواهد داشت ) .

5- فاش كردن اسرار شيوه بيگانگان است .

6- فاش نمودن سرّى كه به تو سپرده شده باشد بى وفائى است .

7- سه دسته اند كه به آنان سرّى سپرده نمى شود ( يعنى نبايد راز را به آنها گفت : ) زن ، و سخن چين ، و كم عقل .

ص 645

8- سرّك سرورك إن كتمته و إن أذعته كان ثبورك 5616 .

9- لا يسلم من أذاع سرّه 10688 .

10- سرّك أسيرك فإن أفشيته صرت أسيره 5630 .

11- كن بأسرارك بخيلا ، و لا تذع سرّا أودعته ، فإنّ الإذاعة خيانة 7175 .

12- كلّما كثر خزّان الأسرار كثر ضياعها 7197 .

13- كاتم السّرّ وفيّ أمين 7252 .

14- لو عقل المرء عقله لأحرز سرّه عمّن أفشاه إليه و لم يطلع أحدا عليه 7609 .

15- من أفشى سرّك ضيّع أمرك 8096 . 8- پنهانى و سرّ تو يا دينى كه بايد آن را از دشمن مخفى دارى ( تقيه ) و يا عمل خوب تو در پنهانى شادمانى تست اگر آن را كتمان نمايى و اگر فاشش سازى هلاك كننده تو خواهد بود .

9- سالم نمى ماند كسى كه سرش را فاش كند .

10- سرّ تو اسير تست پس اگر آن را افشاء نمايى اسير آن خواهى شد .

11- به اسرار خود بخيل باش ( و آن را براى ديگران مگوى ) و سرّى كه تو به آن سپرده شده باشى فاش مساز زيرا كه فاش كردن خيانت است .

12- هر گاه

خزانه داران اسرار زياد شوند ضايع شدن و از دست رفتن آنها بسيار گردد .

13- پنهان كننده سر وفاداريست امين .

14- اگر مرد ( آدمى ) عقلش را بكار مى برد هر آينه سرّش را از كسى كه آن را نزد او افشاء كرده نگه مى داشت ، و احدى را بر آن آگاه نمى ساخت .

15- هر كه سرّ تو را فاش كرد امر تو را ضايع نموده است .

ص 646

16- من كتم سرّه كانت الخيرة بيده 8161 .

17- من أسرّ إلى غير ثقة ضيّع سرّه 8238 .

18- من أفشى سرّا أستودعه ( أودعه ) فقد خان 8296 .

19- من ضعف عن سرّه ( شرّه ) فهو عن سرّ غيره أضعف 8757 .

20- من ضعف عن حفظ سرّه لم يقو لسرّ غيره 8941 .

21- من حصّن سرّه منك فقد اتّهمك 9138 .

22- من أقبح الغدر إذاعة السّرّ 9259 .

23- ما لمت أحدا على إذاعة سرّي إذ كنت به أضيق ( منه ) 9706 . 16- هر كه سرّ خويش را پنهان دارد اختيار به دست اوست . ( ولى كسى كه آن را فاش نمايد براى ديگرى بگويد ديگر اختيارى ندارد زمام آن از دست او بيرون رفته است ) .

17- هر كه سرّ خود را بغير ثقه ( كسى كه به او اعتمادى نيست ) بگويد سر خود را ضايع نموده است .

18- هر كه سرّى را كه به او سپرده شده افشاء نمايد پس در حقيقت خيانت كرده است .

19- هر كه از سرّ يا از شرّ خود ناتوان باشد پس او از سرّ يا از شرّ غير خود ناتوان تر است .

20- هر كه از

نگهدارى سرّ خود ناتوان باشد براى سرّ غير خود قوى نخواهد بود .

21- هر كه سرّش را از تو پنهان دارد در حقيقت تو را متهم نموده است . ( و نسبت به تو بى اعتماد است ) .

22- از زشت ترين بى وفائى است فاش نمودن سرّ .

23- من احدى را از فاش كردن سرّم سرزنش نمى كنم در وقتى كه خودم از او

ص 647

24- ملاك السّرّ ستره 9716 .

25- لا تودعنّ سرّك من لا أمانة له 10166 .

26- لا تثق بمن يذيع سرّك 10209 .

27- لا تطلع زوجك ، و عبدك على سرّك ، فيسترقّاك 10211 .

28- لا تسرّ إلى الجاهل شيئا لا يطيق كتمانه 10265 .

29- لا حرز ( لا حزم ) لمن لا يسع سرّه صدره 10676 .

30- حديث كلّ مجلس يطوى مع بساطه 4937 .

31- إن استنمت إلى ودودك فأحرز له من أمرك و استبق له من سرّك ما ( از نظر حوصله و راز نگه نداشتن ) تنگ تر باشم .

24- ملاك سرّ پوشيدن آنست .

25- سرّ خود را نزد كسى كه امانتى براى او نيست مسپار .

26- به كسى كه سرّ تو را فاش مى كند اعتماد مكن .

27- زن و بنده خود را بر سرّت آگاه مساز ، چون تو را بنده خود گردانند .

28- بنادان چيزى را كه طاقت كتمان آن را ندارد پنهان مگو .

29- دور انديشى و يا جاى محكمى نيست براى كسى كه سينه اش سرّ او را گنجايش ندارد . ( يعنى آدمى بايد سرّش را خود نگه دارد و گرنه جاى محفوظى براى نگهدارى سرّ او در سينه ديگران نيست ) .

30- سخن هر مجلسى با بساط آن

پيچيده مى شود . ( يعنى چنانكه مجلسى كه تمام شد فرش و بساطش برچيده مى شود ، اسرار آن هم بايد در نور ديده شود ، چنانكه گفته شده : «المجالس بالأمانات» .

31- اگر به دوست خود آرام گيرى ( و به او خوب انس گيرى ) پس براى او از كار خود حفظ نما و براى او از سر خود باقى بگذار ( و چنان مباش كه اسرارت را

ص 648

لعلّك أن تندم عليه وقتا ما 3721 .

السرور و ادخال السرور 0

1- السّرور يبسط النّفس و يثير النّشاط 2023 .

2- ربّما تنغّص السّرور 5380 .

3- قد يتنغّص السّرور 6634 .

4- كلّ سرور متنغّص 6850 .

5- ما أودع أحد ( ما من أحد أودع ) قلبا سرورا إلّا خلق اللّه من ذلك السّرور لطفا ، فإذا نزلت به نائبة جرى إليها كالماء في انحدار ه حتّى يطردها عنه كما تطرد الغريبة من الإبل 9690 . برايش بازگو كنى ) چه بسا باشد كه يك وقتى بر آن پشيمان گردى . ( كه آن سودى نخواهد داشت ) .

سرور 1- شادى نفس را گشوده ، و نشاط را بر مى انگيزاند .

2- بسا باشد كه شادمانى تيره و مكدّر گردد .

3- گاهى شادمانى تيره و مكدّر مى شود .

3- گاهى شادمانى تيره و مكدّر مى شود .

4- هر شادمانى تيره شونده و مكدّر خواهد گرديد .

5- ( اين فراز تتمه كلامى است چنانكه در نهج البلاغه كلمات قصار 249 مى باشد كه حضرت به كميل مى فرمايد : اى كميل خويشان خود را امر كن كه روزى در پى كسب صفات نيكو بروند ، و شب در پى حاجت كسى كه در خوابست ، سوگند به

كسى كه شنوائى او آوازها را احاطه نموده ) هيچ كسى در قلبى سرور به وديعه نگذاشته ( و دلى را خوشحال ننموده ) جز آنكه خداوند از اين شادمانى لطفى را بيافريند كه هرگاه به او مصيبتى فرود آيد آن لطف بسوى آن مصيبت روان شده مانند آب در

ص 649

الإسراف

1- الإسراف مذموم في كلّ شي ء إلّا في أفعال الخير 1938 .

2- ألا و إنّ إعطاء هذا المال في غير حقّه تبذير و إسراف 2759 .

3- أقبح البذل السّرف 2857 .

4- إنّ منع المقتصد أحسن من عطاء المبذّر 3406 .

5- إنّ إمساك الحافظ أجمل من بذل المضيّع 3407 .

6- الإسراف يفنى الجزيل 335 .

7- الإسراف يفني الكثير 515 .

8- التّبذير عنوان الفاقة 890 . سراشيبى تا آنكه آن را از او دور سازد چنانكه شتر غريب دور مى شود . ( در وقتى كه در ميان شتران خودى وارد شود ) .

اسراف 1- اسراف در هر چيزى نكوهيده است ، مگر در كردارهاى نيكو .

2- آگاه باش ، براستى كه بخشيدن اين مال ( كه داريد ) در غير جاى آن ( كه شرعا تعيين گشته ) پراكنده كردن مال است بى جا و زياده روى و اسراف است .

3- زشت ترين بخشش اسراف است .

4- براستى كه چيزى ندادن به ميانه رو و شخص مقتصد نيكوتر است از بخشش اسراف كننده .

5- براستى كه نگهداشتن نگهدارنده نيكوتر از بخشش ضايع كننده است .

6- اسراف ( يعنى بى اندازه خرج كردن ) بسيار را فانى مى گرداند .

7- اسراف بسيار را فانى و نيست گرداند .

8- بيهوده خرج كردن ( ولخرجى ) سبب درويشى است .

ص 650

9- التّبذير قرين مفلس

1043 .

10- ذر الإسراف مقتصدا ، و اذكر في اليوم غدا 5186 .

11- ذر السّرف فإنّ المسرف لا يحمد جوده ، و لا يرحم فقره 5188 .

12- سبب الفقر الإسراف 5529 .

13- عليك بترك التّبذير و الإسراف و التّخلّق بالعدل و الإنصاف 6123 .

14- في كلّ شي ء يذمّ السّرف إلّا في صنايع المعروف و المبالغة في الطّاعة 6527 .

15- فدع الإسراف مقتصدا ، و اذكر فى اليوم غدا ، و أمسك من المال بقدر ضرورتك ، و قدّم الفضل ليوم حاجتك 6596 .

16- كفى بالتّبذير سرفا 7025 . 9- بيهوده خرج كردن رفيقى است پريشان و ندار . ( پس نبايد آدمى چنان مونسى را براى خود انتخاب كند ، كه جز زيان چيزى عائد نخواهد شد ) .

10- اسراف را به حال اقتصاد واگذار ، و در امروز ( دنيا ) فرداى قيامت را ياد كن 11- اسراف را واگذار زيرا كه اسراف كننده بخشش ستوده نخواهد بود ، و بيچارگى و فقر او رحم نخواهد شد .

12- سبب درويشى و بيچارگى اسراف است .

13- بر تو باد به ترك تبذير و اسراف و متخلق شدن به عدل و انصاف .

14- در هر چيزى اسراف نكوهيده است مگر در انجام كارهاى خير و مبالغه در اطاعت خدا .

15- ( حضرت بعد از فرازهايى مى فرمايد : ) پس اسراف را بحال ميانه روى واگذار ، و امروز بياد فردايت باش ، و بقدر ضرورت خود از مال نگه دار ، و زيادتى را براى روز حاجت خود ( آخرت ) پيش فرست .

16- براى تبذير و اسراف كفايت مى نمايد زياده روى .

ص 651

17- كثرة السّرف

تدمّر 7122 .

18- ليس في سرف شرف 7511 .

19- من افتخر بالتّبذير احتقر بالإفلاس 9057 .

20- ما فوق الكفاف إسراف 9465 .

21- لا جهل كالتّبذير 10446 .

22- لا غنى مع إسراف 10538 .

23- ويح المسرف ، ما أبعده عن صلاح نفسه و استدراك أمره 10092 .

السّرقة

1- و مجانبة السّرقة ، إيجابا للعفّة 6608 . 17- اسراف زياد به هلاكت مى اندازد .

18- در اسراف شرفى نيست ( زيرا كه بزودى باعث خوارى شود ) .

19- هر كه به اسراف و تبذير افتخار كند به افلاس و ناچيزى كوچك گردد .

20- آنچه بالاتر از كفاف ( روزى و خرجى به اندازه نياز ) است اسراف خواهد بود . ( مرحوم خوانسارى- رحمه اللّه- «ما» را نافيه گرفته و لذا فرموده بالاتر از كفاف اسرافى نيست مانند بخششها و دهشها و مهمانيها ) .

21- هيچ نادانى مانند تبذير و اسراف نيست .

22- نيست توانگرى با اسراف .

23- واى براى اسراف كننده چه چيز او را از صلاح نفس و بازيافت كار خود دور ساخته است دزدى 1- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و اجتناب كردن از دزدى را ( واجب كرده ) براى پاكدامنى و باز ايستادن از حرام .

ص 652

المساعدة

1- ساعد أخاك على كلّ حال ، و زل معه حيثما زال 5582 .

السّعادة

1- السّعادة ما أفضت إلى الفوز 1122 .

2- أمارات السّعادة إخلاص العمل 1231 .

3- خلوّ الصّدر من الغلّ و الحسد من سعادة العبد 5083 .

4- درك السّعادة بمبادرة الخيرات و الأعمال الزّاكيات 5152 .

5- سعادة المرء القناعة و الرّضا 5561 .

6- سعادة الرّجل في إحراز دينه و العمل لآخرته 5624 . يارى كردن 1- برادر خود را بر هر حال يارى كن ، و با او برو هر كجا كه برود .

نيكبختى 1- نيك بختى و سعادت آنست كه ( آدمى را ) به پيروزى برساند .

2- نشانه هاى نيكبختى خالص گردانيدن عمل است .

3- خالى بودن سينه از كينه و حسد از جمله نيكبختى بنده است .

4- به دست آوردن سعادت و نيكبختى به پيشى گرفتن خيرات و اعمال پاكيزه است .

5- نيكبختى انسان قناعت ، و خوشنودى است . ( نسبت به آنچه نصيب او گردد ) .

6- نيكبختى مرد در به دست آوردن و حفظ دين ، و عمل براى آخرت خويش است .

ص 653

7- كفى بالمرء سعادة أن يوثق به في أمور الدّين و الدّنيا 7058 .

8- كفى بالمرء سعادة أن يعزف عمّا يفنى ، و يتولّه بما يبقى 7070 .

9- لن تعرف حلاوة السّعادة حتّى تذاق مرارة النّحس 7425 .

10- من السّعادة التّوفيق لصالح الأعمال 9296 .

11- من كمال السّعادة السّعي في صلاح الجمهور 9361 .

12- من السّعادة نجح الطّلبة 9390 .

13- من سعادة المرء أن يضع معروفه عند أهله 9392 .

14- لا يسعد امرء إلّا بطاعة اللّه سبحانه ، و لا يشقى امرء إلّا بمعصية اللّه

10848 . 7- براى سعادت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند اين كه به او در امور دين و دنيا اعتماد شود . ( يعنى از جهت رفتار مورد وثوق مردم باشد ) .

8- براى سعادت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه از آنچه فانى مى شود برگشته ، و به آنچه باقى مى ماند شيفته گردد .

9- هرگز شيرينى نيكبختى شناخته نشود تا تلخى بدبختى چشيده شود .

10- از نيكبختى است موفقيت براى عملهاى شايسته .

11- از كمال نيكبختى است كوشيدن در آنچه صلاح حال عامّه و معظم مردم خواهد بود .

12- از نيكبختى است پيروزى يافتن به مطلب و يا سهل بودن آن .

13- از نيكبختى مرد ( آدمى ) آنست كه احسانش را در نزد اهلش بگذارد . ( يعنى به اهل آن احسان كند ) .

14- هيچ مردى نيكبخت نخواهد گرديد مگر به فرمانبردارى خداى سبحان ، و بدبخت نگردد مردى مگر به معصيت خدا .

ص 654

15- لا يسعد أحد إلّا بإقامة حدود اللّه و لا يشقى أحد إلّا بإضاعتها 10853 .

16- من سعادة المرء أن تكون صنايعه عند من يشكره و معروفه عند من لا يكفره 9447 .

17- ما سعد من شقى إخوانه 9485 .

18- ما أقرب السّعود من النّحوس 9624 .

19- هيهات من نيل السّعادة السّكون إلى الهوينا و البطالة 10028 .

20- عند العرض على اللّه سبحانه تتحقّق السّعادة من الشّقاء 6223 . 15- احدى نيكبخت نگردد مگر به اقامه حدود خدا ( و همه احكام او ) و بدبخت نگردد كسى مگر به ضايع نمودن آنها . ( و اين كه به احكام الهى عمل ننمايد ) .

16- از

نيكبختى مرد ( و سعادت آدمى ) آنست كه احسانهاى او در نزد كسى باشد كه او را شكر كرده ، و انعام و احسانش در نزد كسى باشد كه كفران آن ننمايد .

17- ( هرگز ) نيكبخت نگردد كسى كه برادرانش بدبختند . ( مرحوم خوانسارى فرموده : كسى كه برادرانش را بدبخت كند ) .

18- چه نزديك است خوشبختى ها به نكبت و نحوست ها . ( يعنى بايد مواظبت نعمت كرد و گرنه سعادت به نكبت تبديل خواهد شد ) .

19- دور است به رسيدن سعادت و نيكبختى آرام گرفتن به امور سهل و تن آسايى . ( بلكه كسى به آن خواهد رسيد كه سستى را كنار گذاشته رنج برد ) .

20- در وقت عرض اعمال بر خداى سبحان ( روز قيامت ) نيكبختى از بدبختى ممتاز مى گردد .

ص 655

السعيد

1- السعيد من استهان بالمفقود 1568 .

2- السّعيد من خاف العقاب فامن ، و رجا الثّواب فأحسن 1831 .

3- إنّ أسعد النّاس من كان له من نفسه بطاعة اللّه متقاض 3396 .

4- السّعيد من أخلص الطّاعة 1293 .

5- إن أحببت أن تكون أسعد النّاس بما علمت فاعمل 3719 .

6- إنّما السّعيد من خاف العقاب فأمن ، و رجا الثّواب فاحسن ، و اشتاق إلى الجنّة فادّلج 3906 . خوشبخت 1- نيكبخت كسى است كه خوار شمارد آنچه را كه نداشته باشد .

2- نيكبخت كسى است كه از عقاب بترسد ، پس ايمان آورد ، و اميد ثواب داشته سپس نيكويى كند .

3- براستى كه نيكبخت ترين مردم كسى است كه نفس او خواهش و طلب فرمانبردارى خدا كند .

4- نيكبخت كسى است كه اطاعت

و فرمانبردارى را خالص گرداند .

5- اگر دوست دارى كه به آنچه مى دانى نيكبخت ترين مردم باشى پس عمل كن .

6- جز اين نيست ، سعيد كسى است كه از عقاب خدا بترسد پس ايمن گردد و اميد پاداش داشته باشد پس نيكويى كند و مشتاق بهشت شود ، سر شب به راه افتد و يا شبگير كند . ( يعنى در طاعات و عبادات پيشى گرفته در آخر شب براى اداء نماز شب برخيزد ) .

ص 656

السعي و الإسراع و الطلب

1- التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ 2194 .

2- أطلب تجد 2258 .

3- عليك بالسّعي و ليس عليك بالنّجح 6148 .

4- لن يضيع من سعيك ما أصلحك و أكسبك الأجر 7434 .

5- من أسرع المسير أدرك المقيل 7954 .

6- من حسنت مساعيه طابت مراعيه 8309 .

7- اسعوا في فكاك رقابكم قبل أن تغلق رهائنها 2518 . كوشش 1- دامن به كمر زدن براى كوشش از نيكويى بخت است .

2- سعى و طلب نما تا بيابى .

3- بر تو باد به كوشيدن در كار و بر تو نيست پيروزى يافتن . ( يعنى وظيفه كوشيدن است چه آدمى به هدف برسد يا نرسد ) .

4- هرگز از سعى و كوشش تو ضايع نگردد آنچه تو را به صلاح آورده و كسب اجر و پاداش براى تو نموده است .

5- كسى كه در مسير خود سرعت به كار برد ( و در طاعات و عبادات سعى نمايد ) به خواب راحت ( و استراحت در آخرت ) خواهد رسيد .

6- هر كه سعى و كوششهايش نيكو باشد جايگاه زندگانى ( و منازل بهشتى ) او نيكو خواهد بود .

7- در آزاد

كردن گردنهاى خود كوشا باشيد پيش از آنكه گروهاى آنها بسته شود .

ص 657

8- من أسرع إلى النّاس بما يكرهون قالوا فيه ما لا يعلمون 8839 .

9- ربّ ساع فيما يضرّه 5288 .

10- ربّ ساهر لراقد 5271 .

11- ربّ ساع لقاعد 5270 .

السّفر

1- السّفر أحد العذابين 1625 . 8- هر كه بسوى مردم نسبت به آنچه كراهت دارند ( مانند خبرهاى وحشت زا و شايعه هاى ناخوش ) شتاب نمايد ، مردم در باره او آنچه نمى دانند ( و از راه شايعه پراكنى و خبرهاى هولناك استنباط كنند ) خواهند گفت .

9- بسا سعى كننده اى كه تلاش او در چيزيست كه او را زيان رساند . ( بنا بر اين بايد در كار انديشه و تفكر كرد ) .

10- بسا بيدار ( و تلاشگرى ) كه براى خوابيده تلاش مى كند ( و روزى او به وسيله چنين كسى است ) .

11- بسا كوشائى كه ( تلاشش ) براى قاعد است ( يعنى گاهى اوقات براى شخص نشسته خداوند كسى را مأمور سازد كه براى او تلاش كند و روزى به او برساند ) .

سفر 1- سفر يكى از دو عذاب است . ( در روايات وارد شده «السّفر قطعة من السقر» سفر پاره اى است از جهنّم بنا بر اين ممكن است مراد از دو عذاب عذاب دوزخ و عذاب سفر باشد ) .

ص 658

السفير

1- كذب السّفير يولّد الفساد ، و يفوّت المراد و يبطل الحزم ، و ينقض العزم 7259 .

سفك الدّماء

1- سفك الدّماء بغير حقّها يدعوا إلى حلول النّقمة و زوال النّعمة 5628 .

سفن النّجاة

1- شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة 5778 .

السّفه

1- إيّاك و السّفه فإنّه يوحش الرّفاق 2655 . نماينده 1- دروغ گفتن سفير ( فرستاده شخص بزرگى ) توليد فساد نموده ، و مقصود را از دست داده ، و دور انديشى را باطل ساخته و نقض عزم مى نمايد .

خونريزى 1- ريختن خونهاى بناحق ( اجتماع را ) به فرود آمدن عقوبت و زوال نعمت دعوت نموده و مى كشاند .

كشتى هاى نجات 1- امواج فتنه ها را به كشتى هاى رستگارى ( مذهب حق يا تقوا يا ائمه هدى- عليهم السلام- ) بشكافيد ( و خود را به ساحل نجات رسانيد ) .

ابلهى 1- بر تو باد به دورى از كسى كه بردبار نيست ، زيرا كه او رفيقان را مى رماند .

ص 659

2- السّفه خرق 63 .

3- السّفه جريرة 144 .

4- السّفه مفتاح السّباب 313 .

5- السّفه يجلب الشّرّ 834 .

6- دع السّفه فإنّه يزري بالمرء و يشينه 5135 .

7- سلاح الجهل السّفه 5552 .

8- كفى بالسّفه عارا 7027 .

9- كثرة السّفه توجب الشّنآن و تجلب البغضاء 7127 .

10- ليس السّفه كالحلم 7476 . 2- سفاهت و كمى بردبارى حماقت و ابلهى است .

3- نادانى يا كمى بردبارى گناه يا جنايت است .

4- نادانى و يا درشتى و كمى بردبارى كليد ناسزا گفتن است .

5- نادانى و يا كم خردى بدى را جلب مى نمايد .

6- سبكى و سفاهت را واگذار ، زيرا كه آن مرد را خوار كرده و آن را عيبناك مى سازد .

7- سلاح و آلات جنگى نادانى سبكى عقل يا بى خردى و كمى بردبارى است .

8- براى بى حلمى و نادانى كفايت مى كند عيب و ننگ و عار

.

9- بسيارى نادانى و يا كمى بردبارى موجب دشمنى گشته و عداوت آور است .

10- سفه ( نادانى و يا بى حلمى ) مانند بردبارى نيست . ( يعنى بايد كوشيد صفت بردبارى را تحصيل كرد ) .

ص 660

السّفيه و السفهاء

1- أعيى ما يكون الحكيم إذا خاطب سفيها 3194 .

2- أسفه السّفهاء المتبجّح بفحش الكلام 3199 .

3- من داخل السّفهاء حقّر 7875 .

4- من عذل سفيها فقد عرّض للسّبّ نفسه 9170 .

5- ترك جواب السّفيه أبلغ جوابه 4498 .

6- لا يعرف السّفيه حقّ الحليم 10736 .

7- لا يقوّم السّفيه إلّا مرّ الكلام 10817 .

8- مقارنة السّفهاء تفسد الخلق 97072 . ابله 1- عاجزترين حالات حكيم وقتى است كه با نادان ( و كم عقل ) سخن گويد .

2- نادان ترين نادانها و يا كم عقل ترين كم عقلان كسى است كه به سخن فحش شاداب است .

3- هر كه در ميان كم عقلان داخل شود تحقير شود . ( و مردم او را كوچك به حساب آرند ) .

4- هر كه ( كم عقل و يا ) نادانى را ملامت كند در حقيقت نفس خود را در معرض سبّ و دشنام در آورده است .

5- ترك جواب كم عقل رساتر جواب اوست ، چون قابليت جواب را ندارد .

6- سفيه ( كم عقل و كم حلم و نادان ) حق بردبار را نمى شناسد .

7- راست نمى گرداند سفيه را مگر تلخى سخن ( يعنى زبان خوش او را راست نگرداند ) .

8- نزديكى ( و همنشينى ) با سبك عقلان خلق و خوى را فاسد مى نمايد .

ص 661

الأسقام

1- من صحّة الأجسام تولّد الأسقام 9269 .

2- لا رزيّة أعظم من دوام سقم الجسد 10726 .

3- ليس للأجسام نجاة من الأسقام 7459 .

السكينة و الوقار

1- الوقار حلية العقل 270 .

2- الوقار ينجد ( نتيجة ) الحلم 300 .

3- السّكينة عنوان العقل 785 .

4- الوقار برهان النّبل 786 . بيماريها 1- از تندرستى و صحت جسم هاست زائيده شدن بيماريها ( چون وقتى انسان بر صحت بدن خود اعتماد كرد هر چه بتواند و هر چه پيش آيد مى خورد ، ملاحظه تبعات بعدى را نمى كند ) .

2- مصيبتى بزرگتر از دائمى بودن بيمارى بدن نيست .

3- براى بدنها نجاتى از بيماريها نيست .

وقار ، سنگينى 1- تمكين و وقار زينت عقل است .

2- تأنى و وقار رتبه حلم را بلند مى گرداند ( و يا ثمره و نتيجه بردبارى است ) .

3- آرامى نشانه خرد است .

4- آهستگى و سنگينى دليل نجابت و زيركى است .

ص 662

5- إن توقّرت أكرمت 3755 .

6- بالوقار تكثر الهيبة 4184 .

7- عليك بالسّكينة فإنّها أفضل زينة 6088 .

8- كن في الملاء و قورا ، و كن في الخلاء ذكورا 7145 .

9- لتكن شيمتك الوقار فمن كثر خرقه استرذل 7397 .

10- من توقّر وقّر 7666 .

11- من كثر وقاره ، كثرت جلالته 8385 .

12- ملازمة الوقار تؤمن دناءة الطّيش 9800 .

13- نعم الشّيمة السّكينة 9886 .

14- نعم الشّيمة الوقار 9908 . 5- اگر با وقار باشى اكرام گردى و بزرگ شوى .

6- به سبب وقار هيبت زياد مى شود .

7- بر تو باد به آرامش زيرا كه آن برترين زينت است .

8- در ميان مردم بسيار با وقار و در خلوت بسيار ياد كننده

( خدا ) باش .

9- بايد شيوه و خوى تو سنگينى باشد ، پس كسى كه درشتى كردن او بسيار باشد زبون به حساب آيد .

10- كسى كه به دنبال وقار و سنگينى رود احترام شود .

11- هر كه وقار او بسيار باشد بزرگى او بسيار گردد .

12- ملازمت سنگينى ( و از آن جدا نشدن ) از پستى سبكى و از جابر آمدن ايمن مى سازد .

13- خوب شيوه و خصلتى است سكينه و وقار .

14- خوب خصلتى است سنگينى و از جا بر نيامدن .

ص 663

15- وقار الرّجل يزينه ، و خرقه يشينه 10068 .

16- وقار الشّيب ( الرّجل ) نور و زينة 10076 .

17- وقار الشّيب أحبّ إليّ من نضارة الشّباب 10099 .

السّلف

1- ربّ سلف ( سلب ) عاد خلفا 5299 .

السلام و التحيّة

1- أبخل النّاس من بخل بالسّلام 3200 .

2- بذل التّحيّة من حسن الأخلاق و السّجيّة 4444 . 15- سنگينى مرد ( آدمى ) او را زينت داده ، و بدخويى و درشتى او او را عيبناك سازد .

16- وقار و سنگينى پيرى ( يا مرد ) نور و زينت است .

17- وقار پيرى به سوى من از خرّمى جوانى محبوبتر است . ( چون آن از خواهشها جلوگيرى كرده و اين هوسها را بر مى انگيزاند ) .

پيش فرستاده شده 1- چه بسا ربوده شده و يا پيش فرستاده شده اى كه به جايش برگردد ، ( پس نبايد از انفاق و يا از دست رفتن مال كوتاهى نمود ، و يا ناراحت شد ) .

سلام 1- بخيلترين مردم كسى است كه به سلام بخل كند ، و سلام نكند .

2- بذل سلام و يا احسان از حسن اخلاق و خوش رفتارى است .

ص 664

السّلم و المسالمة

1- السّلم ثمرة الحلم 901 .

2- السّلم علّة السّلامة و علامة الاستقامة 1335 .

3- سالم النّاس تسلم ، و اعمل للآخرة تغنم 5605 .

4- من سالم النّاس كثر أصدقائه و قلّ أعدائه 8076 .

5- من سالم النّاس سترت عيوبه 8294 .

6- من سالم النّاس ربح السّلامة 8732 .

7- من رضي من النّاس بالمسالمة سلم من غوائلهم 8862 .

8- وجدت المسالمة ما لم يكن وهن في الإسلام أنجع من القتال 10138 . آشتى 1- آشتى ميوه بردباريست .

2- آشتى ( و نزاع و جدال نكردن ) سبب سلامتى و نشانه راه راست رفتن است .

3- با مردم آشتى كن تا سالم مانى ، و براى آخرت عمل نما تا بهره مند گردى .

4- هر

كه با مردم آشتى كند دوستانش بسيار و دشمنان او كم خواهد بود .

5- هر كه با مردم آشتى كند عيبهاى او پوشيده شود .

6- هر كه با مردم آشتى نمايد سلامتى ( از ضرر و گناه ) را نفع برد .

7- هر كه از مردم به وسيله آشتى و صلح راضى باشد از غائله و مصيبت هاى آنان سالم ماند .

8- من آشتى را يافته ام ( و آن را بر قتال اختيار كرده ام ) مادامى كه سستى در اسلام سودمندتر از جنگ نباشد . ( اما در چنين وقتى قتال مقدم است ) .

ص 665

9- لا عاقبة أسلم من عواقب السّلم 10669 .

الإسلام

1- الإسلام هو التّسليم ، و التّسليم هو اليقين ، و اليقين هو التّصديق ، و التّصديق هو الإقرار ، و الإقرار هو الأداء ، و الأداء هو العمل 1935 .

2- إنّ للإسلام غاية فانتهوا إلى غايته ، و اخرجوا إلى اللّه ممّا افترض عليكم من حقوقه 3524 .

3- الإسلام أبلج المناهج 456 .

4- و قال- عليه السّلام- في ذكر الإسلام : تبصرة لمن عزم ، و آية لمن توسّم ، و عبرة لمن اتّعظ ، و نجاة لمن صدّق 4552 . 9- عاقبتى سالم تر از عاقبت هاى آشتى نيست .

اسلام 1- اسلام و مسلمانى همان تسليم و زير بار رفتن است و تسليم همان يقين است و يقين اعتقاد به صدق و حقيقت است ، و تصديق اقرار و اعتراف است ، و اقرار اداء ، و اداء عمل و انجام طاعات و عبادات است .

2- براستى كه براى اسلام پايان و يا غرض و علّت غائى است پس به غايت آن

برسيد ( كه همان دخول بهشت و خوشنودى خداى عز و جل است ) و از عهده آنچه بر شما خداوند از حقوق خود واجب فرموده بيرون آئيد .

3- اسلام روشنترين راه هاست .

4- آن بزرگوار در ذكر اسلام و معرفى آن فرموده : براى كسى كه از روى جدّ قصد آن كند بينائى ، و براى كسى كه او را فراستى باشد علامت و نشانه حقانيّت و جامعيت ، و براى فردى كه پند گيرد عبرت است ، ( كه چگونه با امّى بودن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نبود امكانات با آن همه دشمن داخلى و خارجى و تنهائى و نبود استعداد

ص 666

5- زينة الإسلام إعمال الإحسان 5502 .

6- شرع اللّه لكم الإسلام ، فسهّل شرايعه ، و أعزّ أركانه على من حاربه 5780 .

7- ظاهر الإسلام مشرق ، و باطنه مونق 6069 .

8- غاية الإسلام التّسليم 6349 .

9- و الإسلام أمانا من المخاوف 6608 .

10- ملاك الإسلام صدق اللّسان 9727 .

11- لا معقل أمنع من الإسلام 10665 . و نارسائيهاى فراوان اسلام رواج پيدا كرده است ) و از براى كسى كه تصديق كند و يا راست باشد و براستى ايمان آورد رستگارى خواهد بود .

5- زينت اسلام به كار بردن احسان است .

6- خداوند براى شما اسلام را راه قرار داده ، پس احكامش را آسان قرار داده ، و اركان آن را بر كسى كه به آن بجنگد قوى و غالب گردانيده است .

7- ظاهر اسلام درخشنده ( چون جان و مال محفوظ بوده و احكامش جالب و جاذب ) و باطن آن خوش آيند است .

( چون نيكبختى دنيا و آخرت را در بر دارد ) .

8- غرض و هدف از اسلام تسليم و منقاد بودن است .

9- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و اسلام را به جهت ايمنى از مخاوف ( و ترسها يا ترسيده شده ها در دنيا مانند قتل و اسارت و مخلد بودن در دوزخ واجب كرده است و در نهج البلاغه به جاى اسلام ، سلام را ذكر كرده يعنى سلام با جواب سلام را فرض كرده به جهت ايمنى از ترس از دشمنى و كينه ها ) .

10- ملاك اسلام ( و مسلمانى ) راستى زبان است .

11- پناهى محكمتر از اسلام نيست .

ص 667

12- يحتاج الإسلام إلى الإيمان 11018 .

13- أسلم تسلم 2220 .

المسلمون

1- أفضل المسلمين إسلاما من كان همّه لأخراه ، و اعتدل خوفه و رجاه 3277 .

2- إنّ المسلمين ( المؤمنين ) مستكينون 3415 .

3- من أسلم سلم 7641 .

4- هدي من حسن إسلامه 10014 . 12- اسلام نيازمند به ايمان است . ( يعنى با اقرار به شهادتين اقرار به ائمه اطهار نيز لازم است ) .

13- اسلام آور تا سلامت باشى . ( از كشته شدن و غير آن ) .

مسلمانها 1- افزونترين مسلمانان از نظر اسلام كسى است كه قصد و همّ آن براى آخرت بوده ، و ترس و اميد او برابر باشد . ( كه اين معنى از دستورات اسلام است ، كه انسان خوف و اميدش نسبت به خدا بايد مانند دو بال پرنده باشد ، كه هيچ يك بر ديگرى نچربد ، هر چه گنهكار باشد نبايد اميدش قطع شود ،

و هر چه اطاعت كرده باشد نبايد ترسش از خدا كم گردد ) .

2- براستى كه مسلمانان مؤمن فروتنى كنندگانند .

3- كسى كه اسلام آورد ( از عقوبت دنيوى و اخروى ) سالم ماند .

4- هدايت يافته كسى كه اسلام ( و مسلمانى ) او نيكو باشد .

ص 668

المسالمة مع اللّه و التسليم و الانقياد

1- التّسليم أن لا تتّهم 1164 .

2- إن أسلمت نفسك للّه سلمت نفسك 3735 .

3- سنّة الأبرار حسن الاستسلام 5564 .

4- سالم اللّه تسلم أخراك 5603 .

5- سلّموا لأمر اللّه ، و لأمر وليّه ، فإنّكم لن تضلّوا مع التّسليم 5606 .

6- غاية التّسليم الفوز بدار النّعيم 6350 .

7- في التّسليم إيمان 6483 .

8- هدي من سلّم مقادته إلى اللّه و رسوله و وليّ أمره 10016 . تسليم امر خدا 1- تسليم و منقاد بودن آنست كه ( خدا را سر موئى به ظلم و بى عدالتى و . . . ) متّهم نسازى .

2- اگر نفس خود را تسليم فرمان خدا كنى نفست سالم ماند .

3- طريقه نيكوكاران نيكويى اطاعت و انقياد است .

4- با خدا آشتى نما ( يعنى فرمانبردار او باش ) تا آخرت تو سالم ماند .

5- تسليم امر خدا و تسليم امر ولى او باشيد ، زيرا كه با تسليم هرگز گمراه نخواهيد شد .

6- غرض و عاقبت تسليم و منقاد بودن پيروزى يافتن بسراى نعمت ( بهشت ) است .

7- در تسليم ( و راضى بودن به قضاء و قدر الهى ) ايمان است .

8- هدايت يافته كسى كه مهار و كشش خود را به سوى خدا و رسول و ولىّ امر او ( امامى كه خداوند او را متولى امور

خلق نموده است ) تسليم نموده ( تا هر جا كه

ص 669

9- لا إيمان أفضل من الاستسلام 10664 .

10- إنّك إن سالمت اللّه سلمت و فزت 3796 .

11- أصل الإيمان حسن التّسليم لأمر اللّه 3087 .

12- من سالم اللّه سلم 7878 .

13- من سالم اللّه سلّمه و من حارب اللّه حربه 8979 .

السّلامة

1- من طلب السّلامة لزم الاستقامة 8041 .

2- من أراد السّلامة فعليه بالقصد 8098 .

3- من رغب في السّلامة ألزم نفسه الاستقامة 8497 . خواهند ببرند ) .

9- ايمانى افزونتر از اطاعت و انقياد نيست .

10- براستى كه تو اگر با خدا آشتى باشى سالم مانده و پيروزى يابى .

11- ريشه ايمان نيكويى تسليم امر خداست .

12- هر كه با خدا آشتى كند سالم خواهد ماند .

13- هر كه با خدا آشتى نمايد خداوند او را سلامت دارد و كسى كه با خدا بجنگد خداوند با او در ستيز شود .

سلامت 1- هر كه طلب سلامتى كند ملازم با استقامت باشد . ( يعنى هرگز از آن جدا نشود ) .

2- هر كه طالب سلامتى است پس بر اوست ميانه روى لازم .

3- هر كه در سلامت ( نفس خود ) راغب باشد نفسش را بر استقامت ملزم سازد .

ص 670

4- من أحبّ السّلامة فليؤثر الفقر ، و من أحبّ الرّاحة فليؤثر الزّهد في الدّنيا 8947 .

5- من كان فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة : يأمر بالمعروف و يأتمر به ، و ينهى عن المنكر و ينتهي عنه و يحافظ على حدود اللّه جلّ و علا 9076 .

6- لا وقاية أمنع من السّلامة 10555 .

7- لا لباس أجمل من

السّلامة 10635 .

8- ربّ سالم بعد النّدامة 5379 .

المستسلم

1- كلّ مستسلم موقّى 6835 . 4- هر كه سلامتى ( در دنيا و آخرت ) را دوست دارد بايد فقر را بر گزيند و كسى كه راحتى را دوست دارد بايد بى رغبتى نسبت به دنيا را اختيار نمايد .

5- هر كه در او سه چيز باشد دنيا و آخرت او سالم ماند : امر به معروف كند و خود به آن امر پذير شود ( و به آن عمل نمايد ) و نهى از منكر كند و خود از آن باز ايستد ( و آن را ترك نمايد ) و بر حدود ( حدهايى كه براى بعض گناهان معيّن شده و يا مطلق احكام و دستورات ) خداى بزرگ و بلند مرتبه محافظت نمايد ( و مراعات آن كرده از افراط و تفريط بپرهيزد ) .

6- نيست هيچ نگهدارى ( كه خدا از كسى كند ) بلند مرتبه تر از سلامتى . ( يعنى سلامتى از بلاها و گناهان از هر نعمتى برتر خواهد بود ) .

7- نيست لباسى زيباتر از سلامتى ( چه از گناهان و عيبها و چه از دردها و بلاها ) .

8- بسا سالمى كه بعد از پشيمانى است .

مطيع 1- هر فرمانبرنده و منقادى نگه داشته شده است .

ص 671

2- من استسلم سلم 7673 .

3- من استسلم إلى اللّه استظهر 7804 .

4- من سلّم أمره إلى اللّه استظهر 8308 .

5- المستسلم موقّى 159 .

السلوّ و النسيان

1- السّلوّ حاصد الشّوق 955 .

2- من سلا عن المسلوب كأن لم يسلب 8189 .

التسلية و التّهنية

1- و عزّى- عليه السّلام- رجلا مات له ولد و رزق له ولد فقال : عظّم اللّه أجرك فيما أباد ، و بارك لك فيما أفاد 6337 . 2- هر كه مطيع و منقاد گردد سالم مى ماند .

3- هر كه منقاد خدا گردد قوى پشت گردد .

4- هر كه كار خود را تسليم خدا كند قوى پشت گردد .

5- انقياد كننده ( در برابر خدا از مهالك ) نگه داشته شده است .

فراموشى 1- فراموشى ( خداى عزّ و جل ) درو كننده اشتياق است .

2- هر كه مال به زور گرفته شده را فراموش نمايد ( و آن را كأن لم يكن به حساب آورد ) گويا برده نشده است . ( يعنى دل او متلاطم نمى باشد ) .

تسليت و مباركباد 1- حضرت به مردى كه فرزندش مرده بود و به فرزند ديگرى روزى داده شده بود تسليت گفته و فرمود : خداوند مزد تو را در آنچه هلاك كرده بزرگ گردانده ، و در آنچه

ص 672

السّمت

1- نعم الدّلالة حسن السّمت 9897 .

السّمع و البصر

1- جعل اللّه سبحانه لكم أسماعا لتعي ما عناها ، و أبصارا لتجلو من عشاها 4764 .

الاستماع و السامع و المستمع

1- رحم اللّه عبدا سمع حكما فوعى ، و دعي إلى رشاد فدنى ، و أخذ به تو بخشيده بركت دهد .

خوش سيما 1- خوب راهنمايى است ( براى كشف خوبى او ) نيكوئى سيما و خوش صورتى .

شنوائى و بينائى 1- خداوند سبحان براى شما گوشهائى قرار داد كه نگه دارد آنچه را كه مهم باشد آن را ، و چشمهائى را تا اين كه از كورى آن جلا داده شوند ( يعنى خداوند اين دو نعمت بزرگ شنوائى و بينائى ظاهرى و باطنى را براى انسان قرار داد تا بتواند با اين دو وسيله بزرگ به سعادت عظيم الهى برسد و معارف و كمالات را در حدّ اعلا به دست آورد ) .

گوش دادن 1- خداوند رحمت كند بنده اى را كه حكمى را بشنود پس نگه دارد ( براى عمل و يا براى عمل و نقل براى ديگران ) و به راه حقى خوانده شود پس نزديك گردد و راه فرار

ص 673

بحجزة هاد فنجا 5213 .

2- لا يؤتى العلم الّا من سوء فهم السّامع 10559 .

3- اسمع تعلم ، و اصمت تسلم 2299 .

4- من أحسن الاستماع تعجّل الانتفاع 9243 .

5- لا تطمع في كلّ ما تسمع ، فكفى بذلك غرّة ( خرقا ) 10194 .

6- عوّد أذنك حسن الاستماع ، و لا تصغ إلى ما لا يزيد في صلاحك استماعه ، فإنّ ذلك يصدئ القلوب و يوجب المذامّ 6234 .

7- السّامع شريك القائل 518 . را پيشه خود نسازد ، و به دامن رهنما متمسك

شده چنگ زند پس نجات يابد .

2- آمده نمى شود علم ( يعنى آفتى به آن نخواهد رسيد ) مگر از بدى فهم شنونده ( كه آن سبب غلط فهميدن يا نفهميدن شود و ممكن است چنين معنى شود : علم به دست نيايد مگر از راه بدى فهم شنونده كه وقتى دير فهميد در مطالعه و كاوش مى كوشد تا آن را به دست آورد و لذا افراد كم حافظه بسيار ديده شده كه از علماء بزرگ گرديده اند ) .

3- بشنو تا يادگيرى ، و خاموش باش تا سالم مانى .

4- هر كه نيكو كند استماع را ( و به مواعظ و نصائح و حكمت گوش فرا دهد ) در سود بردن شتاب نموده است .

5- در هر چه مى شنوى طمع مكن ( كه به دنبال آن حركت كنى و ترتيب اثر بخشى ) كه براى غفلت اين اندازه كفايت مى كند .

6- گوش خود را به نيكوئى شنيدن عادت ده ، و به چيزى كه استماع آن در صلاح تو چيزى زياد نمى نمايد گوش فرا مدار ، زيرا كه آن دلها را تيره و زنگار ساخته ، و نكوهش را واجب مى سازد .

7- شنونده ( چه در موضوعات عبادى و يا معصيتى ) شريك گوينده است .

ص 674

السّنّة الصالحة

1- لا تنقض سنّة صالحة عمل بها ، و اجتمعت الألفة لها ، و صلحت الرّعيّة عليها 10377 .

الإسائة

1- إيّاك و الإساءة ، فإنّها خلق اللّئام ، و إنّ المسي ء لمتردّ في جهنّم بإساءته 2666 .

2- إنّك إن أسأت فنفسك تمتهن ، و إيّاها تغبن 3809 .

3- ضادّوا الإسائة بالإحسان 5924 .

4- من شكر على الإسائة سخر به 8321 .

5- من أساء إلى رعيّته سرّ حسّاده 8328 . روش شايسته 1- ( از فرازهاى نامه 53 نهج البلاغه است به مالك اشتر با مختصر تفاوتى ) هرگز مشكن طريقه شايسته اى را كه به آن عمل شده ، و براى آن الفت جمع شده ( و مردم به آن الفت گرفته اند ) و رعيت بر آن به صلاح باشد .

بدى كردن 1- بر تو باد به دورى از بدى كردن ، زيرا كه آن خوى فرو مايگان بوده ، و براستى كه بدكار به سبب بديش در دوزخ افتاده است .

2- براستى كه تو اگر بدى كنى نفس خود را خوار ساخته ، و آن را مغبون نموده و زيان رساندى .

3- بدى كردن را با احسان نمودن مخالفت كنيد .

4- هر كه بر بدى شكر شود ( و در برابر آن تشويق گردد ) مسخره شود .

5- هر كه به رعيت خود بدى كند حسد برندگان خود را خوشحال نموده

ص 675

6- من أساء اجتلب سوء الجزاء 8363 .

7- من عامل النّاس بالإساءة كافؤوه بها 8653 .

8- من جرى في ميدان إساءته كبا في جريه 8720 .

9- لا تسئ إلى من أحسن إليك ، فمن أساء إلى من أحسن إليه منع الإحسان 10401 .

10-

من أساء إلى أهله لم يتّصل به تأميل 8134 .

التسويف

1- كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الأجل 6954 .

2- مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الأجل على أعظم الخطر 9876 . است .

6- هر كه بد كند بدى پاداش را جلب كند .

7- هر كه با مردم به بدى معامله كند مردم او را به آن تلافى كنند .

8- هر كه در ميدان بدى خويش روان شود در اقدامش به بد كردارى برو در افتد .

9- بسوى كسى كه به تو احسان كرده بدى مكن ، زيرا هر كه به كسى كه به او احسان كند بدى نمايد از احسان منع شود .

10- هر كه به اهل خود بدى نمايد به او اميدى پيوسته نشود . ( يعنى از او اميد احسانى نسبت به ديگران نمى باشد ) .

عقب انداختن كار 1- بسا تأخير اندازنده عمل تا آنكه ناگهان بر او اجل وارد شود .

2- تأخير اندازه نفس خود به توبه از جهت ناگاه رسيدن اجل بر بزرگترين خطر است ( بنا بر اين بر گنهكار لازم است هر چه زودتر اقدام به توبه كند ) .

ص 676

3- لا دين لمسوّف بتوبته 10660 .

السّيّد و السّؤدد

1- السّيّد محسود ، و الجواد محبوب مودود 1763 .

2- السّيّد من تحمّل أثقال إخوانه ، و أحسن مجاورة جيرانه 2002 .

3- السّيّد من لا يصانع ، و لا يخادع ، و لا تغرّه المطامع 2101 .

4- السّيّد من تحمّل المؤنة ، و جاد بالمعونة 1504 .

5- تمام السّؤدد ابتداء الصّنايع 4481 .

6- سادة النّاس في الدّنيا الأسخياء ، و في الآخرة الأتقياء 5602 . 3- دينى از براى پس اندازنده توبه خود نيست .

آقا و آقائى 1- بزرگ و مهتر

رشك برده شده ، و بخشنده محبوب دوست داشته شده است .

2- آقا كسى است كه متحمل شود سنگينى برادران خود را ، و با همسايگان خود نيكو مجاورت كند .

3- بزرگ و مهتر كسى است كه مداهنه ، و مدارا نكند ، و مردم را فريب نداده ، و طمعها او را نفريبد .

4- آقا و مهتر كسى است كه مخارج مردم را متحمل شده و بار را از دوش آنان بردارد ( و به آنچه يارى مردم در آن باشد از پول و غيره بخشش كند ) .

5- تمامى آقائى و بزرگى ابتداء كردن بخششهاست ( نه آنكه اول از او درخواست حاجت كنند يا قبلا به او احسانى شده باشد ) .

6- بزرگان و مهتران مردم در دنيا سخاوتمندان ، و در آخرت خويشتن دارانند .

ص 677

7- فضيلة السّادة حسن العبادة 6559 .

8- فعل المعروف ، و إغاثة الملهوف ، و إقراء الضّيوف آلة السّيادة 6585 .

9- لم يسد من افتقر إخوانه إلى غيره 7534 .

10- من السّؤدد الصّبر ، لاستماع شكوى الملهوف 9443 .

11- ما أكمل السّيادة من لم يسمح 9581 .

12- ما ساد من احتاج إخوانه إلى غيره 9595 .

13- لا شرف كالسّؤدد 10479 .

14- لا سؤدد مع انتقام 10518 . 7- افزونى بزرگان نيكوئى عبادت است . ( يعنى از اين راه است نه از راه دنيا ) 8- احسان نمودن ، و به فرياد رسيدن ستمديده بيچاره ، و دعوت مهمانان آلت و ابزار بزرگى و سيادت است .

9- آقا نيست كسى كه برادرانش به غير او محتاج گرديده اند ( يعنى به آنان رسيدگى نكرده تا به ديگران

محتاج شده اند ) .

10- از آقائى و سيادت است صبر كردن از براى استماع شكايت ستمديده فرياد خواه ( كه پس از آن در حوائج آن بكوشد ) .

11- آقائى و سيادت را كامل نگردانيده كسى كه جود و بخشش ننموده است .

12- آقا نيست و مهترى ننموده كسى كه برادرانش بسوى غير او محتاج شوند .

13- هيچ شرفى مانند بزرگى و آقائى نيست ( كه آدمى بتواند به ديگرى خدمت كند ) .

14- هيچ بزرگى و آقائى با انتقام نيست ( يعنى كسى كه انتقام كشد آقا و مهتر نخواهد بود ) .

ص 678

15- لا سؤدد لسيّ ء الخلق 10597 .

16- لا يسود من لا يحتمل إخوانه 10754 .

17- لا سيادة لمن لا سخاء له 10786 .

18- لا يكمل السّؤدد إلّا بتحمّل الأثقال و إسداء الصّنايع 10814 .

الأسواق

1- إيّاك و مقاعد الأسواق ، فإنّها معارض الفتن ، و محاضر الشيطان 2699 .

2- مجالس الأسواق محاضر الشّيطان 9814 . 15- بزرگى و آقائى براى بد اخلاق نيست .

16- آقا و بزرگ نيست كسى كه متحمل ( مؤنات ) برادرانش نشود .

17- بزرگى نيست براى كسى كه سخاوتى براى او نيست .

18- بزرگى و سرورى كامل نخواهد گرديد مگر به تحمّل سنگينى ها ( و اخراجات و ديون مردم ) و احسان كردن احسانها .

بازارها 1- بر تو باد به دورى از نشستن گاه بازارها ، زيرا كه آن جاى فتنه ها و محل حضور شيطان است ، ( مذمّت از بازار براى اين است كه كم اتفاق افتاده قسم هاى دروغ ، و معامله هاى باطل در آن واقع نشده باشد ، به علاوه مركز رفت و آمد زنهاى هرزه

، و افراد فاسق و فاجر ، و دنيا پرستان ، و حريصان به دنيا خواهد بود ، و به همين جهت در مثل است : «السّوق محلّ الفسوق» بازار جايگاه گناه است و در خبر است : «الأسواق مواطن إبليس و جنده» شرح ابن أبى الحديد ، ج 18 49 .

بازارها محل توطن ابليس و لشكر او مى باشد ) .

2- جاى نشستن در بازارها جايگاه حضور شيطان است .

ص 679

السّهر

1- السّهر أحد الحياتين 1684 .

2- السّهر روضة المشتاقين 666 .

3- سهر اللّيل شعار المتّقين ، و شيمة المشتاقين 5611 .

4- سهر العيون بذكر اللّه خلصان العارفين ، و حلوان المقرّبين 5612 .

5- سهر اللّيل في طاعة اللّه ربيع الأولياء ، و روضة السّعداء 5613 .

6- سهر اللّيل ( العيون ) بذكر اللّه غنيمة الأولياء ، و سجيّة الأتقياء 5614 .

7- سهر العيون بذكر اللّه فرصة السّعداء ، و نزهة الأولياء 5642 .

8- أسهروا عيونكم ، و ضمّروا بطونكم ، و خذوا من أجسادكم تجودوا بها على أنفسكم 2497 . بيدارى شب 1- بيدارى شب يكى از دو زندگى است ( صورى و معنوى ) .

2- شب بيدارى باغ مشتاقان است .

3- بيدارى شب جامه زيرين افراد با تقوا ، و خلق و خوى مشتاقان است .

4- بيدارى چشمها به ذكر خدا خالص بودن عارفان و شيرينى مقربان است .

5- بيدارى شب در فرمانبردارى خدا بهار اولياء و بوستان نيك بختان است .

6- بيدارى شب ( يا چشمها ) به ياد خدا غنيمت دوستان و خوى خويشتن داران است .

7- بيدارى چشمها به ذكر خدا فرصت ( نوبت و بهره و نصيب از آب

مشترك را فرصت گويند ) نيكبختان و سيرگاه دوستان مى باشد .

8- چشمهاى خود را بيدار داشته ، و شكمهايتان را لاغر ( و يا به پشت

ص 680

9- أفضل العبادة سهر العيون بذكر اللّه سبحانه 3149 .

10- نعم عون العبادة السّهر 9920 .

التّسهّل

1- التّسهّل يدرّ الأرزاق 803 .

السيرة

1- أقبح السّير الظّلم 2925 .

2- بالسّيرة العادلة يقهر المناوي 4267 .

3- حسن السّيرة عنوان حسن السّريرة 4846 .

4- حسن السّيرة جمال القدرة و حصن الإمرة 4847 . بچسبانيد ) ، و از بدنهاى خود بگيريد ، و به نفسهاى خود ببخشيد . ( يعنى نفس را بايد قوى كرد بدن لاغر باشد مهمّ نيست ) .

9- افزونترين عبادت بيدارى چشمهاست در ياد خداى سبحان .

10- خوب يارى كننده عبادت است بيدارى .

آسان گرفتن 1- سهل گرفتن ( بر اهل و عيال و بر ديگران ) روزيها را روان مى كند .

سيره و روش 1- زشت ترين روش ها ستمگرى است .

2- با رفتار درست ( كه موافق با عدالت باشد ) دشمن مغلوب گردد .

3- نيكوئى سلوك و روش دليل نيكويى باطن است .

4- حسن سيرت زيبائى قدرت ، و دژ و حصار حكومت است .

ص 681

5- من ساءت سيرته سرّت منيّته 7942 .

6- من ساءت سيرته لم يأمن أبدا 8216 .

7- ويل لمن ساءت سيرته ، و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى 10090 .

السياسات

1- أصعب السّياسات نقل العادات 2969 .

2- بئس السّياسة الجور 4404 .

3- جمال السّياسة العدل في الإمرة ، و العفو مع القدرة 4792 .

4- حسن السّياسة قوام الرّعيّة 4818 .

5- حسن السّياسة يستديم الرّياسة 4820 .

6- من حسنت سياسته وجبت طاعته 8025 . 5- هر كه طريقه و سلوك او بد باشد مرگش ( مردم را ) خوشحال سازد ( و لذا در روايت دارد : به گونه اى معاشرت كنيد كه اگر بميريد مردم بر شما بگريند ) .

6- هر كه روش او بد باشد هرگز ايمن نخواهد بود .

7- واى

براى كسى كه طريقه او بد بوده ، و مالكيّتش بجور باشد ( و سلوك او به ستم باشد مانند پادشاهان و حكام ) و تكبر نموده و ستم كند .

سياست ها 1- مشكل ترين سياست ها عادتها را برگردانيدن است .

2- بد سياستى است جور و ستم .

3- زيبائى و حسن سياست عدالت در حكومت ، و در گذشتن با قدرت است .

4- خوبى سياست قوام رعيت خواهد بود .

5- نيكويى سياست سر كردگى را پاينده دارد .

6- هر كه سياست ( و امر و نهى او ) نيكو باشد ( مانند سياست پيمبران و امامان

ص 682

7- من حسنت سياسته دامت رياسته 8438 .

8- من قصر عن السّياسة صغر عن الرّياسة 8536 .

9- ملاك السّياسة العدل 9714 .

10- لا رياسة كالعدل في السّياسة 10895 .

11- الملك سياسة 17 .

12- من سما إلى الرّياسة صبر على مضض السّياسة 8535 . و جانشينان آنان ) اطاعت او واجب و يا ثابت خواهد بود .

7- هر كه سياست او نيكو باشد رياست او پاينده خواهد بود .

8- هر كه از سياست كوتاه باشد ( يعنى در امر و نهى كوتاهى كند ) از جهت رياست كوچك باشد ( يعنى قابليت آن را ندارد ) .

9- ملاك سياست ( و ريشه و اصل آن ) عدل است .

10- رياستى مانند عدل در سياست ( و امر و نهى رعيت ) نيست .

11- پادشاهى سياست است ( يعنى قوامش با آن است ) .

12- هر كه به مرتبه رياست بلند گردد ، بر درد سياست صبر نمايد ( يعنى طالب رياست بايد رنج آن را بر خود هموار سازد ) .

ص

683

باب الشين

الشّباب

1- شيئان لا يعرف فضلهما إلّا من فقدهما الشّباب و العافية 5764 .

2- جهل الشّابّ معذور ، و علمه محقور 4768 .

3- هل ينتظر أهل غضاضة ( بضاضة ) الشّباب إلّا حواني الهرم 10034 .

4- لا تجتمع الشّبيبة و الهرم 10571 . جوانى 1- دو چيز است كه فضل و برترى آنها را نشناسد مگر كسى كه آنها را از دست دهد : جوانى و عافيت .

2- نادانى جوان عذرش خواسته شده ( چون جوان است و بى تجربه ) و علم او خوار و پست شمرده شده است ( زيرا هنوز از عمر تحقيقات او چيزى نگذشته كه مورد اطمينان باشد ) .

3- ( اين تتمه كلامى است از خطبه غراء 82 نهج البلاغه ) آيا اهل طراوت و تازگى جوانى جز خم كنندگان پيرى ( و حالت خميدگى ) را انتظار مى كشد .

4- جوانى و پيرى جمع نمى شود ( شايد از راه سلوك و يا از جهت آثار تكوينيه باشد ) .

ص 684

الشبع و البطنة

1- إيّاك و البطنة ، فمن لزمها كثرت أسقامه ، و فسدت أحلامه 2639 .

2- إيّاكم و البطنة ، فإنّها مقساة للقلب مكسلة عن الصّلاة مفسدة للجسد 2742 .

3- البطنة تمنع الفطنة 345 .

4- من كظّته البطنة حجبته عن الفطنة 8459 .

5- لا فطنة مع بطنة 10528 .

6- لا تجتمع الفطنة و البطنة 10572 . سيرى 1- بر تو باد به دورى از پرى شكم پس هر كه ملازم آن باشد بيماريهاى او زياد گشته و خوابهايش فاسد گردد . ( يعنى خوابهايش بى تعبير و بى اثر خواهد بود ) .

2- از پرى شكم دورى نماييد ، زيرا كه آن آلت درشتى

و سختى دل ( يا جايگاه درشتى و سختى دل ) ، و كاهلى از نماز ، و فاسد شدن يا فاسد كننده بدن است .

3- پر خورى دريافت را جلوگيرى مى كند . ( نمى گذارد آدمى مطلبى را درك كند فكر و تأمل را از انسان مى گيرد ، چنانكه از حضرت لقمان نقل شده : «إذا امتلئت المعدة نامت الفكرة و خرست الحكمة» هر گاه معده پر شد فكر خوابيده و حكمت ( علم راست و درست ) لال خواهد گرديد ) .

4- هر كه امتلاء و پرى شكم او را به تعب اندازد او را از دريافت و زيركى مانع شود .

5- نيست هيچ زيركى با پرى شكم ( يعنى با هم جمع نخواهند شد ) .

6- فهم و پرى شكم جمع نمى شود .

ص 685

7- التّخمة تفسد الحكمة 651 .

8- البطنة تحجب الفطنة 652 .

9- الشّبع يفسد الورع 658 .

10- إذا ملئ البطن من المباح عمي القلب عن الصّلاح 4139 .

11- بئس قرين الورع الشّبع 4408 .

12- إدمان الشّبع يورث أنواع الوجع 1363 .

13- الشّبع يورث الأشر ، و يفسد الورع 1364 .

14- من زاد شبعه كظّته البطنة 8458 .

15- لا تجتمع الشّبع و القيام بالمفترض 10568 . 7- پرخورى و امتلاء حكمت را فاسد مى نمايد . ( چنانكه سعدى گفته :

اندرون از طعام خالى كن

تا در آن نور معرفت بينى

تهى از حكمتى به علت آن

كه پرى از طعام تا بينى )

8- پرى شكم مانع فهم و دريافت خواهد شد .

9- پرخورى و سير خوردن پارسائى را فاسد مى كند .

10- هرگاه شكم از غذاى مباح پر شود ( چه رسد از غذاى

حرام و يا شبهه ناك نعوذ باللّه ) دل از صلاح حال كور خواهد شد . ( يعنى انسان ديگر مصلحت خود را درك نخواهد نمود ) .

11- بد همراهى از براى پارسا سيرى . ( زيرا مشهور است : در گرسنگى اجساد ارواح گشته و در سيرى ارواح اجساد خواهد گرديد ) .

12- مداومت بر سيرى از پى آورد انواع دردها را .

13- سيرى مورث تنبلى و عدم قيام بحق بوده ، و پارسائى را تباه مى سازد .

14- هر كه سيرى خود را زياد نمايد پرى معده او را به تعب و اندوه اندازد .

15- سيرى و ايستادگى به آنچه واجب شده ( از علم و عمل ) جمع نخواهد شد .

ص 686

16- نعم عون المعاصي الشّبع 9922 .

17- إيّاك و إدمان الشّبع ، فإنّه يهيّج الأسقام ، و يثير العلل 2681 .

الشّتم

1- من بلّغك شتمك فقد شتمك 9134 .

الشجاع و الشجاعة

1- الشّجاعة أحد العزّين 1662 .

2- الشّجاعة نصرة حاضرة ، و فضيلة ظاهرة 1700 .

3- الشّجاعة زين ، الجبن شين 94 .

4- الشّجاعة عزّ حاضر ، الجبن ذلّ ظاهر 572 . 16- خوب يار و كمك بر معاصى است سيرى ( چون آدمى تنبل شده و در عبادت كسل به علاوه قواى شهوانى تقويت مى گردد ) .

17- بر تو باد به دورى از سيرى هميشگى ، زيرا كه آن مرضها را تهييج كرده ، درد و مرض ها را بر مى انگيزاند .

دشنام 1- هر كه دشنام ( دشمنان ) ترا به تو رساند در حقيقت ترا دشنام داده است .

دلير و دليرى 1- شجاعت يكى از دو عزّت است .

2- شجاعت يارى آماده و برترى آشكارى است .

3- دليرى زينت و زيور ، و ترس ننگ و عار است .

4- دليرى عزتى است آماده ، و ترس ذلّتى است آشكار .

ص 687

5- ثمرة الشّجاعة الغيرة 4620 .

6- زكاة الشّجاعة الجهاد في سبيل اللّه 5455 .

7- شجاعة الرّجل على قدر همّته ، و غيرته على قدر حميّته 5763 .

8- على قدر الحميّة تكون الشّجاعة 6180 .

9- معالجة النّزال تظهر شجاعة الأبطال 9801 .

10- آفة الشّجاع إضاعة الحزم 3938 .

الشّدائد

1- كن في الشّدائد صبورا ، و في الزّلازل وقورا 7147 .

2- للشّدائد تدّخر الرّجال 7331 . 5- ميوه شجاعت و دليرى غيرت و ننگ داشتن از چيزيست كه لايق خود و وابستگان نباشد .

6- زكات شجاعت و دليرى پيكار در راه خداست .

7- شجاعت مرد به اندازه همت او ، و غيرت او به اندازه حميّت ( دفاع از خويشان و اهل خود در نقص و ننگ

) او مى باشد .

8- به اندازه حميت ( دفاع و تعصب از جانب فاميل ) شجاعت مى باشد .

9- چابكى و فرز پائين آمدن شتر سوار ( و يا از هر مركبى به سرعت پائين پريدن براى جنگ و نزاع ) شجاعت و دليرى شجاعان را ظاهر مى سازد .

10- آفت شجاع ضايع ساختن دور انديشى است .

سختى ها 1- در سختى ها بسيار شكيبا ، و در زلزله ها و مصائبى كه باعث قلق و اضطراب شود بسيار با وقار باش .

2- براى سختى ها مردان ( و آشنايان و دوستان و يا مردان بزرگ و رجال سياسى

ص 688

3- اعتزم ( اعترم ) بالشدّة حين لا يغني عنك إلّا الشّدّة 2388 .

الشّرّ و الأشرار

1- إيّاك و ملابسة الشّرّ ، فإنّك تنيله نفسك قبل عدوّك ، و تهلك به دينك قبل إيصاله إلى غيرك 2713 .

2- أكبر ( أكثر ) الشّرّ في الاستخفاف بمولم عظة المشفق النّاصح ، و الاغترار بحلاوة ثناء المادح الكاشح 3263 .

3- إنّ في الشّرّ لوقاحة 3376 .

4- الشّرّ وقاحة 16 . و مذهبى ) ذخيره مى شوند .

3- در هنگامى كه تو را بى نياز نكند جز عزم به سختى به سختى عزم نما ( و يا در جائى كه دفع نكند از تو مگر سختى بدخو شو به سختى و با نرمى عمل مكن ) .

بدى و بدها 1- پرهيز نما از پوشيدن بدى ، زيرا كه تو آن را به نفس خود قبل از دشمنت مى رسانى ، و دينت را قبل از رساندن آن بغير خود هلاك مى گردانى . ( يعنى پيش از آنكه از بدى تو ديگران زيان بينند ، نفس تو در خطر زيانش

قرار خواهد گرفت ، و خودت زودتر بيچاره و بدبخت خواهى شد ) .

2- بزرگترين ( يا بيشتر ) بدى در سبك شمردن به درد آورنده پند مهربان ناصح ، و گول خوردن به شيرينى مدح ستايش كننده نهان گر دشمنى است ، ( چون چنين كسى پيوسته در درياى عيوب و بدبختى غوطه خورده ، هيچگاه پى نجات و راه چاره اخلاق نامناسب بر نيايد ، و به عيوب خويش پى نخواهد برد .

3- براستى كه در بدى هر آينه بى شرمى است .

4- بدى بى شرمى است .

ص 689

5- تأخير الشّرّ إفادة خير 4569 .

6- الشّرّ ندامة 446 .

7- الشّرّ يكبو براكبه 419 .

8- الشّرّ أقبح الأبواب 501 .

9- الشّرّ منطق و بيّ 504 .

10- الشّرّ ( الشّره ) عنوان العطب 530 .

11- الشّرّ ( الشّره ) حمّال الآثام 645 .

12- الشّرّ يزري و يردي 868 .

13- الشّرّ يعاقب عليه و يخزى ( يجزى ) 918 .

14- استقباح ( استفتاح ) الشّرّ يحدو على تجنّبه 1396 . 5- پس انداختن بدى و به زودى انجام ندادن آن كسب كردن خير است ( چون ممكن است بعدا موفّق به آن نشود ) .

6- بدى پشيمانى است .

7- بدى سوار خود را برو در مى اندازد .

8- بدى زشت ترين درهاست .

9- بدى گفتارى يا اعتقاديست ناگوار . ( و ممكن است كلمه ( شرّ ) تصحيف شده باشد و صحيحش ( سرّ ) باشد بنا بر اين معنى چنين است كه سرّ گفتارى است ناگوار ) .

10- بدى ( و يا غلبه حرص ) دليل هلاكت است .

11- بدى ( و يا حرص كشنده ) باربردار گناهان است .

12-

بدى معيوب مى سازد و به هلاكت مى اندازد .

13- بدى بر آن عقاب شده ( و مجازات مى شود ) و رسوائى به بار آورد .

14- زشت دانستن كار بد ( يا ابتداء كردن آن آدمى را ) بر دورى از آن ميراند .

ص 690

15- تأخير الشّرّ إفادة خير 4569 .

16- جماع الشّرّ في الاغترار بالمهل ، و الاتّكال على العمل 4771 .

17- جماع الشّرّ في مقارنة ( مقارفة ) قرين السّوء 4774 .

18- جمال الشّرّ الطّمع 4791 .

19- جماع الشّرّ اللّجاج ، و كثرة المماراة 4795 .

20- ربّ شرّ فاجاك من حيث لا تحتسبه 5364 .

21- زيادة الشّرّ دناءة و مذلّة 5500 . ( يعنى كسى كه تازه به كار بد شروع كرده ، و هنوز عادت او نشده ، و يا وقتى كار بد را انسان قبيح دانست قهرا او را به ترك وا مى دارد .

15- پس انداختن بدى كسب خير يا فائده خير رساندن است ، ( چون عمل شر آن اندازه بد است كه يك لحظه هم تأخير آن خير خواهد بود ، و امكان دارد با تأخير آن بدى به كلّى ترك شود ) .

16- جمع كردن بدى و دارا بودن آن در فريب خوردن به مهلت ، و تكيه و اعتماد داشتن بر عمل است . ( يعنى انسان نبايد از اين كه خداوند چند روزى به او مهلت داده فريب خورد و به عملهاى چندى كه انجام داده ( مانند نماز و روزه و . . . اعتماد نمايد ) .

17- جمع كردن بدى در همراهى ( يا در آميزش با همراه ) بد است .

18- زيبائى و حسن بدى

طمع داشتن است ( به نظر مى رسد كلمه جمال ( جماع ) باشد و يا مجازا استعمال شده است ) .

19- فراهم آوردن بدى لجاجت و بسيارى جدل كردن است .

20- بسا شرى كه به تو ناگهان رسد از جائى كه گمان آن را نداشته باشى ( پس پيوسته بايد به خدا پناه برد ) .

21- زيادتى بدى پستى و خوارى است ( هم در نزد خدا و هم پيش خلق ) .

ص 691

22- ضادّوا الشّرّ بالخير 5914 .

23- طاعة دواعى الشّرور تفسد عواقب الأمور 6001 .

24- ظفر بالشّرّ من ركبه 6047 .

25- فاعل الشّرّ شرّ منه 6529 .

26- فعل الشّرّ مسبّة 6533 .

27- لن يلقى جزاء الشّرّ إلّا عامله 7405 .

28- ليس بشرّ من الشّرّ إلّا عقابه 7488 .

29- ليس شي ء أفسد للأمور ، و لا أبلغ في هلاك الجمهور من الشّرّ 7507 .

30- لم يتعرّ من الشّرّ من لم يتجلبب الخير 7537 .

31- من اقتحم لجج الشّرور لقي المحذور 8090 . 22- بدى را به خوبى مخالفت نماييد .

23- فرمانبردارى از دواعى بدى ها ( مانند شهوت و غضب و امثال آن ) سرانجام كارها را فاسد مى نمايد .

24- به شرّ خواهد رسيد هر كه سوار آن بوده و آن را عزم و قصد نمايد .

25- كننده بدى بدتر از آنست .

26- انجام دادن بدى دشنام و يا جايگاه دشنام است .

27- هرگز پاداش بدى را ملاقات نخواهد نمود مگر عمل كننده به آن .

28- بدتر از بدى نيست مگر عقاب آن .

29- براى كارها چيزى فاسد كننده تر ، و نه براى هلاكت اكثر مردم رساتر از بدى نيست .

30- از بدى برهنه (

و وارسته ) نشده كسى كه خير و خوبى را پيراهن نكرده .

31- كسى كه در لجّه هاى بديها داخل شود با محذور برخورد كند ( يعنى به

ص 692

32- من فعل الشّرّ فعلى نفسه اعتدى 8178 .

33- من كثر شرّه لم يأمنه مصاحبه 8269 .

34- من ترك الشّرّ فتحت عليه أبواب الخير 8336 .

35- من أسّس أساس الشّرّ أسّسه على نفسه 8667 .

36- من أثار كامن الشّرّ كان فيه عطبه 8695 .

37- من أضمر الشّرّ لغيره فقد بدأ به نفسه 8729 .

38- من عرى من الشّرّ قلبه سلم له دينه ، و صدق يقينه 8836 .

39- من لم يعرف مضرّة الشّرّ لم يقدر على الامتناع منه 9008 . چيزهايى كه بايد از آن ترسيد و دورى نمود خواهد رسيد ) .

32- هر كه بدى كند پس بر نفس خود ستم كرده است . ( يعنى نتيجه اش اول به خود او مى رسد ) .

33- هر كه بدى او بسيار باشد دوست او از او ايمن نخواهد بود .

34- هر كه بدى را ترك نمايد بر او درهاى خير گشوده شود .

35- هر كه تأسيس اساس بدى كند ( و بدى را پايه گذارى نمايد ) بر ضرر نفس خود آن را بنا نهاده است .

36- هر كه شر نهان را بشوراند ( و آتش فتنه را روشن كند ) هلاكتش در آن خواهد بود .

37- هر كه بدى را از براى غير خود به خاطر سپارد ، پس در حقيقت نفسش را به آن ابتداء نموده است . ( يعنى نخست ضررش به خودش وارد شود ) .

38- هر كه دلش را از شرّ و بدى

عارى سازد دين او سالم و يقينش راست خواهد بود .

39- هر كه ضرر بدى را نداند بر امتناع از آن قادر نخواهد بود ( يعنى پيوسته آن را بجا خواهد آورد ) .

ص 693

40- من دفع الشّرّ بالخير غلب 9121 .

41- من كره الشّرّ عصم 9202 .

42- من أعظم المكر تحسين الشّرّ 9260 .

43- ما شرّ بعده الجنّة بشرّ 9495 .

44- ملاك الشّرّ الطّمع 9720 .

45- متّقي الشّرّ كفاعل الخير 9789 .

46- لا تعدّنّ خيرا ما أدركت به شرّا 10186 .

47- ينبغي لمن عرف الأشرار أن يعتزلهم 10940 .

48- يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه 10960 . 40- هر كه بدى را به خوبى دفع كند ( و به عوض بدى نيكى نمايد ) پيروزى يابد .

41- هر كه بدى را ناخوش دارد نگه داشته شود .

42- از بزرگترين مكر نيكو دانستن بدى است .

43- شرّى كه بعد از آن بهشت باشد شرّ نيست ( بلكه خير محض است و شايد مقصود بليّاتى باشد كه خداوند پاداش آن را بهشت قرار دهد كه اكثر مردم آن را شرّ بحساب آورند ) .

44- ملاك بدى ( و اصل و ريشه شرّ ) طمع داشتن است ( زيرا كسى كه طمع داشت دست بهر بدى دراز خواهد كرد تا به هدف خود رسد ) .

45- پرهيز كننده از بدى مانند فاعل خير است ( شايد در اجر و ثواب مانند او باشد ) .

46- خيرى را كه به سبب آن شرّى را به دست آورى خير به حساب نياور .

47- براى كسى كه اشرار را مى شناسد سزاوار اين است كه از آنها كناره

گيرى كند .

48- بر بدى مرد به كثرت غلبه حرص او و سختى طمعش استدلال مى شود .

ص 694

49- بئس الذّخر فعل الشّرّ 4405 .

50- أشدّ شي ء عقابا الشّرّ 2927 .

51- الشّرّ مركب الحرص ، و الهوى مركب الفتنة 1870 .

52- الشّرّ أقبح الأبواب ، و فاعله شرّ الأصحاب 2147 .

53- الشّرّ كامن في طبيعة كلّ أحد ، فإن غلبه صاحبه بطن ، و إن لم يغلبه ظهر 2190 .

54- احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك 2293 .

55- امح الشّرّ من قلبك ، تتزكّ نفسك ، و يتقبّل عملك 2301 .

56- إذا رأيتم الشّرّ فابعدوا عنه 4024 .

57- الغالب بالشّرّ مغلوب 1085 .

58- اجتنبوا الشّرّ فإنّ شرّا من الشّرّ فاعله 2533 . 49- بد ذخيره ايست انجام دادن بدى .

50- سخت ترين چيز به حسب بازخواست بدى كردن است .

51- بدى مركب و سوارى حرص ، و خواهش مركب سوارى فتنه است .

52- بدى زشت ترين درها ، و زشت كار بدترين يارانست .

53- بدى در طبع و خوى هر فردى پنهانست ، پس اگر صاحب آن بر آن غلبه نمود پنهان ماند ، و اگر غلبه ننمايد آشكار گردد .

54- بدى را از سينه غير خود با كندن آن از سينه خود درو نما .

55- بدى را از دل خود برطرف كن ، تا نفس تو پاكيزه گشته ، و عملت پذيرفته شود .

56- هر گاه بدى را ديديد از آن دورى نمائيد .

57- غلبه كننده به بدى ( در حقيقت ) مغلوب است .

58- از بدى بپرهيزيد زيرا بدتر از بدى كننده آنست .

ص 695

59- عادة الأشرار أذيّة الرّفاق 6245 .

60- عادة الأشرار معاداة الأخيار

6247 .

61- كلّ غالب بالشّرّ مغلوب 6854 .

62- الشّرير لا يظنّ بأحد خيرا لأنّه لا يراه إلّا بطبع نفسه 1903 .

63- احذر الشّرير عند إقبال الدّولة لئلّا يزيلها عنك و عند إدبارها لئلّا يعين عليك 2592 .

64- إيّاك أن تغترّ بغلطة شرّير بالخير 2749 .

65- إيّاك أن تستوحش من غلطة خيّر بالشّرّ 2749 .

66- جانبوا الأشرار و جالسوا الأخيار 4746 . 59- عادت بدان آزار كردن رفيقان است .

60- عادت بدان دشمنى كردن با خوبان است .

61- هر غلبه كننده به بدى مغلوب خواهد بود .

62- آدم بسيار بد به كسى گمان خوبى نمى برد زيرا او را نمى بيند مگر بخوى و خصلت نفس خود .

63- از آدم بسيار بد در وقت رو آوردن دولت دورى نما براى اين كه مبادا آن را از تو زائل كند ، و در هنگام پشت گردانيدن آن براى اين كه مبادا عليه تو اقدام نمايد .

64- بر حذر باش از اين كه فريب خورى از كسى كه در او شر و بدى غلبه كرده به سبب اشتباه انجام دادن او كار خير را . ( يعنى عمل خوب او سبب نشود كه فريب او را خورى وى را آدم خوبى دانى ، ممكن است آن را يا اشتباها انجام داده و يا مى خواهد ديگران را به غلط اندازد تا به هدفش نائل گردد ) .

65- دورى كن از اين كه وحشت كنى از نيكو كارى كه اشتباها بدى را انجام دهد ( بلكه بايد از كسى وحشت نمود كه بدكار باشد نه آنكه غفلتا از او يك بدى صادر شده باشد ) .

66- از بدان دورى كرده ، و

با نيكان همنشينى نماييد .

ص 696

67- دول الأشرار محن الأخيار 5114 .

68- شرّ الأشرار من لا يستحيي من النّاس و لا يخاف اللّه سبحانه 5711 .

69- شرّ الأشرار من يتبجّج بالشّرّ 5727 .

الشّرف و ذو الشرف

1- الشّرف بالهمم العالية لا بالرّمم البالية 1991 .

2- أعظم الشّرف التّواضع 2901 .

3- أفضل الشّرف الأدب 2900 .

4- أشرف الشّرف العلم 2924 . 67- دولت هاى بدها محنت هاى نيكان است . ( يعنى سبب غم و اندوه و آزار خوبان خواهد شد ) .

68- بدترين بدان كسى است كه از مردم شرم نكند ، و از خداى سبحان نترسد .

69- بدترين بدان كسى است كه به بدى ( كه مى كند يا ديگرى آن را انجام مى دهد ) شاد گردد .

شرافت و شريف 1- بلندى مرتبه به همّت هاى بلند است نه به استخوانهاى پوسيده ( يعنى مردگان كه به آنها بر خود ببالند ) .

2- بزرگترين شرف و بلندى مرتبه فروتنى است .

3- افزونترين شرف و بلندى مرتبه ادب است .

4- بلندترين شرف و بلندى مرتبه علم است .

ص 697

5- أفضل الشّرف بذل الإحسان 2993 .

6- أفضل الشّرف كفّ الأذى ، و بذل الإحسان 3285 .

7- الشّرف مزيّة 8 .

8- الشّرف اصطناع العشيرة 963 .

9- إنّما الشّرف بالعقل و الأدب ، لا بالمال و الحسب 3873 .

10- سلّم الشّرف التّواضع ، و السّخاء 5619 .

11- شرف المؤمن إيمانه ، و عزّه بطاعته 5759 .

12- شرف الرّجل نزاهته ، و جماله مروّته 5758 .

13- من عرف شرف معناه صانه عن دناءة شهوته و زور مناه 9069 .

14- من كمال الشّرف الأخذ بجوامع الفضل ( الفضائل ) 9357 . 5- افزونترين بلندى مرتبه بذل احسان

است .

6- افزونترين شرف بازداشتن اذيّت و آزار ، و عطا كردن احسان است .

7- بلندى مرتبه مزيّت است .

8- بزرگى احسان كردن به خويشان است .

9- جز اين نيست كه شرف به عقل و ادب است ، نه به مال و حسب .

10- نردبان شرف و بلندى مرتبه فروتنى و سخاوت است .

11- شرف مؤمن ايمان او ، و عزّتش به فرمانبردارى اوست .

12- شرف مرد پاكيزگى او ، و زيبائى او مردانگى اوست .

13- هر كه شرف معنى و مقصد خود را شناسد آنرا از پستى خواهش و دروغ آرزوهايش نگهدارى كند .

14- از كمال بلندى مرتبه است چنگ زدن به جمع كننده هاى فضيلت و يا افزونيها .

ص 698

15- لا يكمل الشّرف إلّا بالسّخاء و التّواضع 10815 .

16- الشّريف من شرفت خلاله 734 .

17- الأطراف مجالس الأشراف 989 .

18- ذو الشّرف لا تبطره منزلة نالها ، و إن عظمت كالجبل الّذي لا تزعزعه الرّياح ، و الدّنيّ تبطره أدنى منزلة كالكلاء الّذي يحرّكه مرّ النّسيم 5197 .

19- ما جار شريف 9584 .

المشرق و المغرب

1- و سئل- عليه السّلام- عن مسافة ما بين المشرق و المغرب فقال : مسير 15- شرف و بلندى مرتبه كامل نخواهد گرديد مگر به سخاوت و فروتنى .

16- بلند مرتبه كسى است كه خصلت هاى او بلند باشد .

17- ناحيه و كنارها جاى نشستن اشراف و بزرگان است ( ممكن است از اين جهت باشد كه مايلند مكانى را در مجلس يا محل انتخاب كنند كه خلوت تر بوده و تا فارغ البال تر باشند ) .

18- صاحب شرف ( يعنى شخص بلند مرتبه ) به طغيان نياورد و يا مدهوش نسازد او

را مقام و منزلتى كه به او رسد هر چند بزرگ باشد ، مانند كوهى كه بادها آن را به حركت در نياورد ، و آدم فرو مايه و پست مرتبه كوچكترين مقام و منزلت او را طاغى و يا مدهوش ساخته و به حركت در آمده مانند گياهى كه آن را نسيمى به حركت در آورد .

19- هيچ شريف و بلند مرتبه اى جور و ستم نخواهد نمود . ( يعنى آنكه ستم مى نمايد او لئيم است ) .

مشرق و مغرب 1- از آن بزرگوار- عليه السّلام- از مسافت ميان مشرق و مغرب پرسيده شد حضرت

ص 699

يوم للشّمس 9874 .

الشرك

1- أضرّ شي ء الشّرك 2874 .

2- أيسر الرّياء الشّرك 2875 .

3- إنّ أدنى الرّياء شرك 3389 .

4- الإشراك كفر 138 .

5- آفة الإيمان الشّرك 3915 . فرمود : مسير يك روز آفتاب است ( و اگر ثابت باشد كه خورشيد در هر ثانيه هشت كيلومتر راه طى مى كند مسير يك روز آن ششصد و نود و يك هزار و دويست كيلومتر مى شود . و به چنين سرعت سيرى اشاره شده در روايتى كه نقل گرديده از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه از جبرئيل سؤال كرد كه آيا ظهر شده است عرضه داشت : نه ، بله حضرت فرمود : اين چه جوابى است عرضه داشت وقتى كه گفتم : نه فورا آفتاب به اندازه پانصد سال راه ( عادى بشرى ) را طى كرد ظهر شد گفتم : بلى ، قرآن هم سير خورشيد را در سوره يس تقويت مى كند و مى فرمايد : الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها (

يس 39 ) آفتاب براى قرار گاه خود روان خواهد بود ) .

شرك به خدا 1- مضرترين چيز شريك قرار دادن براى خداست .

2- سهل ترين رياء شرك است .

3- براستى كه پائين ترين مراتب ريا ( و عملى كه آدمى براى ديدن كسى بجا مى آورد تا او را خوب بحساب آورند ) شرك است .

4- شريك گردانيدن غير خدا را با خدا كفر است .

5- آفت ايمان ( يعنى يگانه چيزى كه ايمان را فاسد مى نمايد ) شرك خواهد بود .

ص 700

6- سبب الهلاك الشّرك 5541 .

الشركة

1- شاركوا الّذي قد أقبل عليه الرّزق ، فإنّه أجدر بالحظّ ، و أخلق بالغنى 5790 .

الشّره و الشّره

1- الشّره يشين النّفس ، و يفسد الدّين ، و يزري بالفتوّة 1866 .

2- احذروا الشّره فإنّه خلق مردي 2579 .

3- احذر الشّره ، فكم من أكلة منعت أكلات 2602 .

4- إيّاك و الشّره ، فإنّه يفسد الورع ، و يدخل النّار 2661 . 6- سبب هلاكت شرك به خداست .

شركت 1- با كسى كه روزى به او رو آورده شريك شويد ، زيرا كه او به بهره مندى سزاوارتر ، و به توانگرى لايق تر است .

غلبه حرص و حريص 1- غلبه حرص نفس را عيبناك ساخته و دين را فاسد نموده و جوانمردى را لكه دار مى نمايد . ( سعدى گويد :

بدوزد شره ديده هوشمند

در آرد طمع مرغ و ماهى به بند )

2- از غلبه حرص دورى كنيد ، زيرا كه آن خوئى است ( در مهالك و در فتنه ها ) اندازنده و يا هلاك كننده .

3- از غلبه حرص پرهيز نما ، پس بسا از خوردنى كه از چندين خوردن منع كند .

4- بر تو باد به دورى از غلبه حرص ، زيرا كه آن پارسائى را تباه ساخته ، و در

ص 701

5- إيّاك و الشّره ، فإنّه رأس كلّ دنيّة ، و أسّ كلّ رذيلة 2668 .

6- إيّاكم و دناءة الشّره و الطّمع ، فإنّه رأس كلّ شرّ ، و مزرعة الذّلّ ، و مهين النّفس ، و متعب الجسد 2743 .

7- الشّره مذلّة 205 .

8- الشّره داعية الشّرّ 353 .

9- الشّره أوّل الطّمع 660 .

10- الشّره سجيّة الأرجاس 730 .

11- الشّره يكثر الغضب 800 .

12-

الشّره جامع لمساوي العيوب 1129 .

13- الشّره أسّ كلّ شرّ 1167 . آتش داخل مى كند .

5- بر تو باد به دورى از غلبه حرص ، زيرا كه آن سر هر پستى مرتبه و اصل بناى هر رذالت است .

6- از پستى مرتبه حرص و طمع دورى نمائيد ، زيرا كه آن سر هر بدى ، و كشت زار ذلّت ، و خوار كننده نفس ، و به تعب اندازنده بدن خواهد بود .

7- غلبه حرص خوار كننده يا جايگاه خواريست .

8- غلبه حرص خواننده ( آدمى ) به جانب بديهاست .

9- غلبه حرص اول و مبدأ طمع است .

10- غلبه حرص خصلت پليدان است .

11- غلبه حرص خشم را فراوان مى سازد و يا بر مى انگيزد .

12- غلبه حرص فراهم آورنده بديهاى عيبهاست .

13- غلبه حرص اساس و زير بناى هر بدى است .

ص 702

14- الشّره من مساوي الأخلاق 1182 .

15- بالشّره تشان الأخلاق 4223 .

16- بئس الطّبع الشّره 4388 .

17- ثمرة الشّره التّهجّم على العيوب 4630 .

18- رأس المعائب الشّره 5230 .

19- سلاح الحرص الشّره 5553 .

20- ضادّوا الشّره بالعفّة 5917 .

21- كفى بالشّره هلكا 7014 .

22- لكلّ شي ء بذر ، و بذر الشّرّ الشّره 7311 . 14- غلبه حرص از خصلت هاى بد انسان است .

15- به وسيله غلبه حرص خوى و خصلت ها عيبناك مى گردد .

16- بد خصلتى است غلبه حرص ( زيرا پيوسته آدمى را در رنج انداخته و او را از آخرت باز مى دارد ) .

17- ثمره و ميوه حرص زياد ، هجوم و دخول در عيبهاست .

18- سر عيبها غلبه حرص است ( زيرا وقتى حرص غلبه كرد خدا فراموش شود و

بدبختى را به دنبال آورد ) .

19- سلاح و ابزار جنگى حرص غلبه حرص و يا نشاط و تيزى جوانى باشد ( زيرا جوان در اثر نيروى جوانى زياد به دنبال دنيا رود در نتيجه تيزى جوانى سلاح حرص گردد ) .

20- غلبه حرص را با عفت و پارسائى از ميان برداريد .

21- بس است براى غلبه حرص هلاك شدن .

22- براى هر چيزى بذر و تخمى است ، و بذر و تخم بدى غلبه حرص است .

ص 703

23- ليس مع الشّره عفاف 7510 .

24- من شرهت نفسه ذلّ موسرا 8440 .

25- مادون الشّره عفاف 9466 .

26- كلّ شره معنّى 6834 .

27- لن يلقى الشّره راضيا 7407 .

الشيطان

1- احذروا عدوّا نفذ في الصّدور خفيّا ، و نفث في الآذان نجيّا 3623 .

2- احذروا عدوّ اللّه إبليس أن يعديكم بدائه أو يستفزّكم بخيله و رجله ، فقد فوّق لكم سهم الوعيد و رماكم من مكان قريب 2625 . 23- با غلبه حرص پاكدامنى نيست .

24- هر كه نفسش حريص باشد در حالى كه توانگر است خوار خواهد بود .

25- هر چه غير از غلبه حرص است پاكدامنى و عفاف خواهد بود ( مرحوم خوانسارى فرموده : نيست نزد غلبه حرص عفافى ) .

26- هر صاحب حرص زيادى به رنج افتاده است .

27- هرگز صاحب حرص زياد خوشنود ملاقات نمى شود . ( يعنى هميشه از نصيب الهى ناراضى است ) .

شيطان 1- از دشمنى كه در سينه ها پنهانى نفوذ نموده ، و در گوشها به طريق نجوى و راز گويى دميده ( يعنى شيطان ) دورى نماييد .

2- از دشمن خدا شيطان آنكه در گذراند شما

را به مكر خود ، و يا شما را به سواره و پيادگان خود بر انگيزاند دورى كنيد ، پس به تحقيق كه براى شما تير ترسانيدن را در كمان گذاشته ، و از مكان نزديكى به سوى شما پرتاب نموده است ( يعنى متوجه

ص 704

3- جعلهم مرمى نبله ، و موطأ قدمه ، و مأخذ يده 4784 .

4- جعلوا ( اتّخذوا ) الشّيطان لأمرهم مالكا ( ملاكا ) ، و جعلهم ( اتّخذهم ) له أشراكا ، ففرّخ في صدورهم ، و دبّ و درج في حجورهم ، فنظر بأعينهم ، و نطق بألسنتهم ، و ركب بهم الزّلل ، و زيّن لهم الخطل فعل من شركه الشّيطان في سلطانه ، و نطق بالباطل على لسانه 4802 .

5- دعاكم ربّكم سبحانه فنفرتم و ولّيتم ، و دعاكم الشّيطان فاستجبتم و أقبلتم 5157 .

6- صافّوا الشّيطان بالمجاهدة ، و اغلبوه بالمخالفة تزكوا أنفسكم ، باشيد با تمام نيرو به جنگ شما بسيج شده ، و به شما هم تير ترس او رسيده خود را نجات دهيد ، مبادا از او پيروى نمائيد كه جايگاه شما دوزخ خواهد بود ) .

3- ( آن بزرگوار اين عبارت را در ذكر شيطان در وصف عده اى كه به وسيله او اغواء شده اند فرموده : ) آنها را نشانه تير خود ، و محل سائيدن قدم خويش ، و جايگاه گرفتن دست خود قرار داده است ( يعنى چنان مطيع اويند كه آنى جدا نخواهند شد و خاك پاى او قرار خواهند گرفت ) .

4- ( آن بزرگوار در باره جمعى كه سرزنششان فرموده چنين بيانى دارد : )

شيطان را براى كارهاى خود مالك و يا ملاك قرار داده ، او هم آنها را شريك هاى خويش اتخاذ نموده ، پس در سينه هاى آنان جوجه كرده ، و به جنبش در آمده ، و در كنارهايشان راه افتاده ، پس با چشم آنان نظر نموده ، و به زبانهايشان گويا گشته ، و آنها را بر لغزش سوار كرده ، و بر ايشان گفتار فاسد را آرايش داده ، مانند عمل كسى كه شيطان در سلطنت او شريك شده ، و بر زبان او به باطل گويا گشته است .

5- پروردگار سبحان شما را خواند پس شما گريخته و پشت نموديد ، اما شيطان شما را دعوت كرده دعوت او را لبيك گفته و رو آورده ايد .

6- در برابر شيطان به جنگ و پيكار صف كشيد ، و بر او به مخالفت غلبه كنيد

ص 705

و تعلوا عند اللّه درجاتكم 5881 .

7- غرور الشّيطان يسوّل ، و يطمع 6389 .

8- لا تطيعوا الأدعياء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خلطتم بصحّتكم مرضهم ، و أدخلتم في حقّكم باطلهم 10249 .

9- لا تجعلنّ للشّيطان في عملك نصيبا ، و لا على نفسك سبيلا 10273 .

الاشتغال

1- كن مشغولا بما أنت عنه مسئول 7143 .

2- من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الأهمّ 8607 . تا پاكيزه شود نفسهاى شما ، و در نزد خدا درجات شما بالا رود .

7- فريب شيطان گمراه كرده و بطمع مى اندازد .

8- ( اين فراز از فرازهاى خطبه مفصل قاصعه 234 نهج البلاغه است كه در وصف شيطان ايراد فرموده ) از ادعياء ( پسر خوانده ها كسانى كه در ظاهر ادعاى اسلام كرده و

در باطن كافرند مانند پسر خوانده كه در واقع پسر نمى باشند ) پيروى ننماييد كسانى كه آب خالص خود را با آب تيره آنها نوشيده ، و تندرستى ( و صحت دين ) خويش را با بيمارى ( و كفر و نفاق ) آنها مخلوط نموده ، و در حق خود باطلشان را وارد ساخته ايد . ( در حالى كه آنها اساس فسق و ملازم معصيت مى باشند كه شيطان آنها را شتران باركش گمراهى اتخاذ نموده است ) .

9- براى شيطان هرگز در عملت نصيب و بهره اى و براى نفست راهى قرار مده ( بلكه بايد عمل را خالص انجام داد ) .

مشغول بودن 1- به آنچه از آن پرسش شوى ( از عقائد و احكام الهى ) اشتغال ورز .

2- هر كه به غير مهم اشتغال ورزد مهم تر را ضايع نمايد ( آرى هميشه وقت

ص 706

3- شغل من الجنّة و النّار أمامه 5774 .

4- شغل من كانت النّجاة و مرضات اللّه مرامه 5775 .

الشفيع و الشافع

1- الشّفيع جناح الطّالب 379 .

2- شافع المجرم خضوعه بالمعذرة 5760 .

3- شافع المذنب إقراره ، و توبته اعتذاره 5761 .

4- شافع الخلق العمل بالحقّ ، و لزوم الصّدق 5789 . انسان يا بايد صرف مهم گردد و يا صرف اهم شكى نيست در اين كه بايد وقت را صرف مهمتر بنمايد ) .

3- مشغول است كسى كه بهشت و جهنم پيش او باشد ( يعنى كسى كه معتقد به آنها بود بيكار نخواهد نشست در فكر توشه است ) .

4- مشغول است كسى كه رستگارى و خوشنودى خدا عقيده و مطلوب او باشد .

شفيع و شافع 1- شفاعت

كننده پر و بال طلب كننده است . ( يعنى با شفاعت مى توان به جانب مقصد پريد و به هدف رسيد ) .

2- شفاعت كننده گنهكار فروتنى كردن اوست به عذر خواهى ( يعنى همين كه فروتنى كند و براى پوزش حاضر گردد در شفاعت او كفايت مى نمايد ) .

3- شافع گنهكار اقرار او و توبه اش اعتذار او خواهد بود .

4- شفاعت كننده خلق عمل به حق ، و ملازم بودن با صدق است .

ص 707

الشّقاق

1- مع الشّقاق تكون النّبوة 9744 .

الشّقاء

1- كلّ شقاء إلى رخاء 6848 .

2- من الشّقاء احتقاب الحرام 9271 .

3- من الشّقاء إفساد المعاد 9274 .

4- من علامة الشّقاء غشّ الصّديق 9297 .

5- من علامات الشّقاء الإسائة إلى الأخيار 9307 .

6- من شقاء المرء أن يفسد الشّك يقينه 9345 . اختلاف و شكاف 1- با مخالفت و دشمنى كندى حاصل مى شود ( ولى بر عكس كسى كه با مردم باشد پيشرفت در كار خواهد داشت ) .

بدبختى 1- هر بدبختى بسوى فراخى است . ( يعنى دائمى نخواهد بود چون دنيا متحول است ) .

2- از بدبختى است ، ذخيره كردن حرام ( يا مال حرام ) .

3- از بدبختى است فاسد كردن معاد .

4- از نشانه بدبختى است با دوست ناصاف بودن .

5- از نشانه هاى بدبختى است اسائه ادب نسبت به نيكان .

6- از بدبختى مرد آنست كه شكّ يقين او را فاسد نمايد ( و براى آمال و

ص 708

7- من الشّقاء أن يصون المرء دنياه بدينه 9346 .

8- من الشّقاء فساد النّيّة 9402 .

9- إنّ من الشّقاء إفساد المعاد 3399 .

الشقي

1- الشقيّ من اغترّ بحاله و انخدع لغرور آماله 1799 .

2- أشقاكم أحرصكم 2835 .

3- أشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره 3156 .

4- كم من شقيّ حضره أجله و هو مجدّ في الطّلب 6967 . آرزوهاى دنيوى كه مشكوك است آخرت يقينى خويش را تباه سازد ) .

7- از بدبختى است كه مرد ( آدمى ) دنيايش را به دين خود نگهدارى كند .

8- از بدبختى است فاسد بودن نيت و قصد ( هر چند اصل عمل را بجا نياورد ) .

9- براستى كه از بدبختى است تباه

كردن معاد . ( يعنى انسان كارى كند كه باعث تباهى معادش گردد ) .

بدبخت 1- بدبخت كسى است كه بحال خود مغرور گشته و از فريب دادن اميدهاى او فريب خورد .

2- بدبخت ترين شما حريص ترين شماست .

3- بدبخت ترين مردم كسى است كه دينش را به دنياى غير خود بفروشد .

4- بسا بدبختى كه او را مرگ حاضر شده و او در طلب ( دنيا ) كوشا باشد .

ص 709

الشّكر و الشاكر

قسمت اول

1- الشّكر أحد الجزائين 1686 .

2- الشّكر على النّعمة جزاء لماضيها ، و اجتلاب لآتيها 2044 .

3- الشّكر أعظم قدرا من المعروف ، لأنّ الشّكر يبقى و المعروف يفنى 2176 .

4- اشكر تزد 2256 .

5- استدم الشّكر ، تدم عليك النّعمة 2274 .

6- اشتغل بشكر النّعمة عن التّطرّب بها 2320 .

7- أكثر النّظر إلى من فضّلت عليه ، فإنّ ذلك من أبواب الشّكر 2375 . شكر و شاكر 1- شكر يكى از دو پاداش است .

2- شكر بر نعمت پاداش گذشته آن و سبب زيادتى آينده آنست .

3- شكر بزرگتر از احسان است از جهت قدر و منزلت ، براى اين كه شكر باقى مانده ، و احسان فانى مى شود .

4- شكر كن تا زياد كنى .

5- به شكر ادامه ده ، تا بر تو نعمت دوام پيدا كند .

6- به جاى شادمانى كردن به نعمت به شكر نعمت مشغول شو .

7- به سوى كسى كه تو بر او برتى و زيادتى دارى نظر بسيار كن كه چنين كارى از درهاى شكر است ، ( اين معنى يكى از طرق سازندگى است كه وقتى انسان در امور دنيا به زير دست خود نظر كرد ،

بيشتر به نعمت هاى خدا در حقش پى مى برد ، اما در امور اخرويه بايد انسان به بالا دست خود نظر كند تا باعث سعى و تلاش

ص 710

8- اشكر من أنعم عليك ، و أنعم على من شكرك ، فإنّه لا زوال للنّعمة إذا شكرت ، و لا بقاء لها إذا كفرت 2423 .

9- اجعل جزاء النّعمة عليك الإحسان إلى من أساء إليك 2468 .

10- أحسنوا جوار نعم الدّين و الدّنيا بالشّكر لمن دلّ ( دلّكم ) عليها 2519 .

11- اغتنموا الشّكر ، فأدنى نفعه الزّيادة 2535 .

12- أحسن السّمعة شكر ينشر 3013 .

13- أحسن شكر النّعم الإنعام بها 3042 . بيشترى گردد ) .

8- سپاسگزارى كن نسبت به كسى كه بر تو انعام كند ( چه خدا باشد يا غير او ) و انعام كن بر كسى كه شكر تو را نمايد ، زيرا براى نعمت زوالى نيست هر گاه سپاسگزارى شود ، و بقائى براى آن نبوده زمانى كه كفران گردد .

9- قرار بده پاداش نعمت بر خود را احسان به كسى كه نسبت به تو بد كرده است .

10- همسايگى نعمت هاى دين و دنيا را به سپاسگزارى كسى كه شما را بر آنها راهنمايى مى نمايد نيكو كنيد . ( يعنى با شكر نعمت خوش همسايگى با نعمت است كه در نتيجه بقاء آن ثابت مى شود ) .

11- غنيمت داريد شكر را چون پائين ترين نفعش زيادتى است .

12- نيكوترين شنيدن شكرى است كه پراكنده شود ، ( پوشيده نماند كه اگر كسى عمل عبادى را انجام دهد براى اين كه ديگران بشنوند و بر حالات او مطلع گردند ، عمل بدى را انجام

داده بلكه باطل خواهد بود ، ولى مثل بعض صدقات ، و شكر كسى كه به او احسانى كرده ، شنواندن آن نه تنها نكوهش نشده بلكه مستحسن هم خواهد بود چون نتيجه بهترى خواهد داشت ) .

13- بهترين شكر نعمت ها نعمت دادنست به آنها ( يعنى ديگران را هم از آنها

ص 711

14- أحقّ من بررت من لا يغفل برّك 3068 .

15- أحقّ من شكرت من لا يمنع مزيدك 3069 .

16- أوّل ما يجب عليكم للّه سبحانه شكر أياديه ، و ابتغاء مراضيه 3329 .

17- أبلغ ما تستمدّ به النّعمة الشّكر ، و أعظم ما تمحّص به المحنة الصّبر 3348 .

18- أحقّ النّاس بزيادة النّعمة ، أشكرهم لما أعطي منها 3349 .

19- أحبّ النّاس إلى اللّه سبحانه العامل فيما أنعم به عليه بالشّكر ، و أبغضهم إليه العامل في نعمه بكفرها 3351 . بهرمند ساختن ) .

14- سزاوارتر كسى كه نيكوئى كنى به او فردى است كه از نيكوئى تو غافل نباشد . ( همواره شكر آن را به جا آورد ) .

15- سزاوارتر كسى كه شكر كنى كسى است كه جلو زياد كردن نعمت تو را نگيرد . ( يعنى در مقابل شكر نعمت ، نعمت افزايد ، چه خدا باشد و يا مخلوق او ) .

16- نخستين چيزى كه براى خداى سبحان بر شما لازم است شكر نعمت هاى او ، و طلب نمودن خوشنوديهاى اوست .

17- رساترين چيزى كه براى بقاء خود نعمت به آن مدد مى جويد شكر بوده ، و بزرگترين چيزى كه بوسيله آن رنج و محنت كم شده يا نابود مى شود صبر است .

( يعنى شكر نعمت را زياد

كرده ، و صبر محنت را كم مى نمايد ) .

18- سزاوارترين مردم بزيادى نعمت شكر كننده ترين آنهاست نسبت به آنچه از آن نعمت داده شده است .

19- دوست ترين مردم در نزد خداى سبحان عمل كننده به شكر است در آنچه خداوند به آن بر او انعام نموده ، و دشمن ترين آنها در نزد او عمل كننده به كفر

ص 712

20- لا يحوز الشّكر إلّا من بذل ماله 10750 .

21- إنّ للّه تعالى في كلّ نعمة حقّا من الشّكر ، فمن أدّاه زاده منها ، و من قصّر عنه خاطر بزوال نعمته 3580 .

22- إنّ العبد بين نعمة و ذنب لا يصلحهما إلّا الاستغفار و الشّكر 3647 .

23- الشّكر زيادة 33 .

24- الشّكر مفروض 134 .

25- الشّكر مغنم 225 .

26- الشّكر يدرّ ( بذر ) النّعم 385 . است در نعمت هاى او . ( يعنى شكر گذار نعمتهاى خدا محبوبترين و كفران كننده نعمت ها مبغوض ترين مردم است نزد خدا ) .

20- شكر را فراهم نسازد مگر كسى كه بذل مال خود كند .

21- براستى كه براى خداى متعال در هر نعمتى حقّى است از شكر ، پس هر كه آن را بجا آورد خداوند زياده گرداند آن را ، و كسى كه تقصير نمايد و شكر نعمت نكند خود را به مخاطره زوال نعمت قرار داده است .

22- براستى كه بنده ميان نعمت و گناهى است كه اصلاح نمى نمايد آن را مگر استغفار و شكر . ( يعنى از دو حال خارج نيست ، يا گنهكار است كه بايد طلب آمرزش كند ، و يا فرمانبردار بوده كه بايد شكر گذار باشد ) .

23- شكر نعمت سبب

افزونى است .

24- شكر واجب است . ( يعنى بر انسان لازم است در مقابل صاحب نعمت كارى كند از قول و عمل و ثناء و دعاء و محبت و حسن اعتقاد كه جبران احسان شود ) .

25- شكر نعمت غنيمت است .

26- شكر نعمت ها را بسيار مى گرداند . ( يا شكر تخم نعمتهاست ) .

ص 713

27- الشّكر زينة للنّعماء 758 .

28- الشّكر حصن النّعم 468 .

29- إظهار الغنى من الشّكر 1140 .

30- الشّكر ترجمان النّيّة ، و لسان الطّويّة 1300 .

31- الشّكر زينة الرّخاء ، و حصن النّعماء 1351 .

32- الشّكر مأخوذ على أهل النّعم 1537 .

33- إن أتاكم اللّه بنعمة فاشكروا 3707 .

34- إنّما ينبغي لأهل العصمة و المصنوع إليهم فى السّلامة أن يرحموا أهل المعصية و الذّنوب ، و أن يكون الشّكر على معافاتهم هو الغالب عليهم 27- شكر براى نعمت زينت و آرايشى است .

28- شكر پناه و حصار نعمت هاست . ( يعنى چنانكه حصار ، خانه را از دزد و آفات تا اندازه اى نگهدارى مى كند شكر ، نعمت را آن چنان محافظت مى نمايد ) .

29- اظهار توانگرى ( قولا و عملا ) از جمله شكر است .

30- شكر و سپاسگزارى ( قولا و عملا ) ديلماج و مترجم قصد و زبان باطن است ( بنا بر اين از زبان و عمل روشن خواهد شد كه باطن و نيت شخص نسبت به خدا چگونه خواهد بود ) .

31- شكر آراستگى توسعه زندگانى و قلعه حفظ نعمت ها خواهد بود .

32- شكر بر اهل نعمت ها فرا گرفته و لازم شده است .

33- اگر خداوند به شما نعمتى را مرحمت كرد سپاسگزارى كنيد .

34-

همانا بس براى اهل عصمت ( يعنى كسانى كه از گناه پاكند ) و افرادى كه در سلامتى به آنها احسان شده سزاوار اين است كه بر اهل معصيت و گناهان رحم كرده ( آنها را دعا نموده و پند و اندرز دهند ) و بر عافيتى كه نصيب آنان گرديده شكر و سپاس خدا بر آنان غالب بوده ، و بر ايشان مانع باشد . ( يعنى در اغلب اوقات بايد

ص 714

و الحاجز لهم 3900 .

35- إذا أعطيت فاشكر 3975 .

36- إذا أنعمت بالنّعمة فقد قضيت شكرها 4013 .

37- إذا وصلت إليكم أطراف النّعم فلا تنفّروا أقصاها بقلّة الشّكر 4106 .

38- بالشّكر تدوم النّعمة 4180 .

39- بالشّكر تستجلب الزّيادة 4198 .

40- ثمرة الشّكر زيادة النّعم 4622 .

41- حسن الشّكر يوجب الزّيادة 4804 .

42- خير الشّكر ما كان كافلا بالمزيد 5007 .

43- دوام الشّكر عنوان درك الزّيادة 5148 . شكر اين نعمت را داشته تا همين شكر مانع و حاجز از براى گناهان و بلاها گردد ) .

35- هرگاه داده شدى شكر كن .

36- چون به نعمتى انعام كردى و ديگرى را در آن شريك گردانيدى پس در حقيقت شكر آن را بجا آوردى .

37- هر گاه به شما كناره هاى نعمت رسد انتهاى آنها را به واسطه كمى شكر رم ندهيد . ( يعنى تا نعمتى رسيد بايد آن را شكر نمود ، و گرنه بريده خواهد شد ) .

38- به سبب شكر نعمت پايدار خواهد شد .

39- به سبب شكر زيادتى جلب خواهد گرديد .

40- ميوه شكر زيادتى نعمت هاست .

41- نيكوئى شكر سبب زيادى نعمت خواهد گرديد .

42- بهترين شكر آنست كه متكفل و

ضامن زيادتى شود .

43- شكر دائمى دليل و باعث دريافت زيادتى نعمت است .

ص 715

44- زيادة الشّكر وصلة الرّحم تزيدان النّعم ، و تفسحان في الأجل 5487 .

45- سبب المزيد الشّكر 5544 .

46- شكر إلهك بطول الثّناء 5653 .

47- شكر من فوقك بصدق الولاء 5654 .

48- شكر نظيرك بحسن الإخاء 5655 .

49- شكر من دونك بسيب العطاء 5656 .

50- شكر النّعم عصمة من النّقم 5657 .

51- شكر الإله يدرّ النّعم 5658 .

52- شكر النّعمة يقضي بمزيدها ، و يوجب تجديدها 5659 . 44- زيادتى شكر وصله رحم نعمتها را زياد كرده و در اجل وسعت مى دهند .

( يعنى عمر را طولانى مى نمايند ) .

45- سبب زيادى نعمت شكر نعمت است .

46- شكر خداوند تو به طول ستايش است ( كه پيوسته او را ستايش نمايى ) .

47- شكر كسى كه ما فوق تست به راستى محبت و دوستى خواهد بود ( كه او را واقعا دوست داشته باشى گر چه نتوانى احسانش را تلافى كنى ) .

48- شكر مثل و مانند خود به نيكوئى برادرى است .

49- شكر كسى كه از تو پائين تر است بروان كردن عطا و بخشش خواهد بود .

50- شكر نعمت ها نگهدارى از عقوبتهاست ( يعنى آنها را از آفات نگهدارى مى نمايد ) .

51- شكر معبود نعمت ها را روان مى سازد .

52- شكر نعمت به زيادتى آن حكم نموده ، و موجب تازه گردانيدن آن شود .

ص 716

53- شكر النّعمة أمان من تحويلها ، و كفيل بتأييدها 5610 .

54- شكر المؤمن يظهر في عمله 5611 .

55- شكر المنافق لا يتجاوز لسانه 5612 .

56- شكر نعمة سالفة يقضي بتجدّد نعم مستأنفة 5663 .

57- شكر

النّعم يضاعفها و يزيدها 5664 .

58- شكر النّعم يوجب مزيدها ، و كفرها برهان جحودها 5665 .

قسمت دوم

59- شكر النّعمة أمان من حلول النّقمة 5666 .

60- شكر العالم على علمه عمله به و بذله لمستحقّه 5667 .

61- شكرك للرّاضي عنك يزيدك رضا و وفاء ( وقاء ) 5668 . 53- شكر نعمت از تغيير دادن آن امان بوده ، و پايندگى آن را در عهده گيرنده است .

54- شكر مؤمن در عملش ظاهر مى شود ( زيرا كه انجام طاعات و عبادات شكر نعمت است ) .

55- شكر منافق از زبانش تجاوز نمى كند ( چون عملش بر خلاف نعمت است ) .

56- شكر نعمت گذشته حكم به تازه شدن نعمت هاى جديد مى نمايد .

57- شكر نعمت ها آنها را دو چندان كرده و آنها را زياد مى گرداند .

58- شكر نعمت ها موجب زيادتى آنها شده ، و كفران آن دليل كم شدن و يا انكار آنهاست . ( يعنى كسى كه انكار نعمت كند انكار احسان خدا مى نمايد ) .

59- شكر نعمت از آمدن عقوبت و انتقام امان خواهد بود .

60- شكر عالم بر علمش عمل كردن او به علم خود ، و بخشش و آموختن آنست به مستحق آن .

61- شكر تو از كسى كه از تو راضى است خوشنودى و وفادارى و يا نگهدارى

ص 717

62- شكرك للسّاخط عليك يوجب لك ( منه ) صلاحا و تعطّفا 5669 .

63- و قال- عليه السّلام- لرجل هنّأه بولد شكرت الواهب و بورك لك في الموهوب ، و بلغ أشدّه و رزقت برّه 5670 .

64- شكر الإحسان من أثنى على مسديه و ذكر بالجميل موليه 5677 .

65- عليك بالشّكر في

السّرّاء و الضّرّاء 6092 .

66- عليكم بدوام الشّكر ، و لزوم الصّبر ، فإنّهما يزيدان النّعمة ، و يزيلان المحنة 6160 .

67- في شكر النّعم دوامها 6485 .

68- في الشّكر تكون الزّيادة 6490 . را بر تو مى افزايد .

62- شكر تو از كسى كه بر تو خشمناك است موجب اصلاح او نسبت به تو و مهربانى او خواهد شد .

63- حضرت به مردى كه او را به خاطر فرزندش تهنيت گفت به عنوان دعا فرمود : خدا تو را توفيق دهد كه خداى بخشنده را شكر نموده و براى تو در بخشيده شده ( فرزند ) بركت داده شده ، و برسد اين فرزند به كمال قوت خود و از خوبيش بر خوردار شوى .

64- شكر احسان نموده كسى كه بر احسانگر خود ستايش كند و صاحب آن را به نيكوئى ياد نمايد .

65- بر تو باد به شكر نعمت در شادى و سختى .

66- بر تو باد به شكر دائم ، و ملازمت شكيبائى ، زيرا كه آنها نعمت را زياد نموده ، و محنت و اندوه را بر طرف مى سازد .

67- در شكر نعمت هاست پاينده ماندن آنها .

68- در شكر زيادتى مى باشد .

ص 718

69- قلّة الشّكر تزهّد في اصطناع المعروف 6746 .

70- قيّدوا قوادم النّعم بالشّكر ، فما كلّ شارد بمردود 6816 .

71- كفى بالشّكر زيادة 7044 .

72- كافل المزيد الشّكر 7247 .

73- ليكن الشّكر شاغلا لك على معافاتك ممّا ابتلي به غيرك 7372 .

74- لن يقدر أحد أن يحصّن النّعم بمثل شكرها 7435 .

75- لو لم يتواعد اللّه سبحانه لوجب أن لا يعصى شكرا لنعمته 7593 .

76- من شكر استحقّ الزّيادة 7748

. 69- كمى شكر ( و تشكر از احسان كننده او را ) در احسان كردن بى رغبت مى گرداند . ( يعنى كمتر احسان كند ) .

70- آمده هاى نعمت ها را به وسيله شكر در بند كشيد ، زيرا هر گريخته بازگشته نيست ( يعنى بار ديگر بر نمى گردد ) .

71- براى شكر كفايت مى كند زيادتى نعمت .

72- ضامن زيادتى شكر است .

73- بايد شكر بر عافيتت تو را از آنچه غير تو به آن مبتلا گرديده مشغول سازد .

( يعنى بايد پيوسته شاكر عافيت باشى ) .

74- هرگز احدى توانائى اين را ندارد كه نعمت ها را نگهدارى كند به مثل شكر آنها . ( يعنى شكر است كه آنها را پاينده دارد ) .

75- اگر خداى سبحان وعده عذاب نمى داد ( كه در مقابل نافرمانى عقاب مى كنم ) هر آينه واجب بود كه عصيان نشود ، از جهت شكر نعمت او . ( يعنى نعمتهاى پروردگار ما را كفايت مى كند كه پيوسته او را اطاعت كرده گر چه براى خدا جهنم و عقابى متصور نمى شد ) .

76- هر كه شكر نمايد مستحق زياده شود .

ص 719

77- من شكر دامت نعمته 7847 .

78- من كثر شكره تضاعفت نعمه 7968 .

79- من ألهم الشّكر لم يعدم الزّيادة 8145 .

80- من لم يشكر النّعمة عوقب بزوالها 8194 .

81- من أدام الشّكر استدام البرّ 8335 .

82- من أنعم عليه فشكر كمن ابتلي فصبر 8453 .

83- من شكر المعروف ، فقد قضى حقّه 8494 .

84- من شكرك من غير صنيعة فلا تأمن ذمّه من غير قطيعة 8565 .

85- من شكر من أنعم عليه فقد كافاه 8587 . 77- هر كه شكر

كند نعمتش هميشگى باشد .

78- هر كه شكرش بسيار باشد نعمت هاى او چند برابر گردد .

79- هر كه شكر را ملهم شود ( و در دل او افتد ) زيادتى را از دست ندهد . ( يعنى نعمت او زياد خواهد گرديد ) .

80- هر كه نعمتى را شكر نكند جزا داده مى شود بزوال نعمت .

81- هر كه شكرى را ادامه دهد خير و نعمت را پاينده دارد .

82- هر كه نعمت داده شود پس شكر كند مانند كسى است كه ( به بلايى ) مبتلا شده پس صبر نمايد ( يعنى همان پاداش را خواهد داشت يا مانند او وظيفه دان خواهد بود ) .

83- هر كه احسانى را شكر كند در حقيقت حق آن را اداء نموده است .

84- هر كه تو را بى احسانى شكر نمايد پس از مذمت او بدون بريدنى ايمن مباش . ( يعنى نبايد فريب چنين شكرى را خورد آدم بدى خواهد بود يا هرزه گوست و يا غرضى از آن دارد ) .

85- هر كه شكر كند كسى را كه بر او انعام و احسان نموده است پس به تحقيق

ص 720

86- من لم يشكر الإنعام فليعدّ من الأنعام 8660 .

87- من شكر على غير إحسان ذمّ على غير اساءة 8693 .

88- من بذل لك جهد عنايته فابذل له جهد شكرك 8748 .

89- من حاط ( خلط ) النّعم بالشّكر حيط بالمزيد 8780 .

90- من لم يحط النّعم بالشّكر لها فقد عرّضها لزوالها 8981 .

91- من شكر اللّه زاده 9101 .

92- من شكر النّعم بجنانه استحقّ المزيد قبل أن يظهر على لسانه 9102 . تلافى آن نموده است

.

86- هر كه نعمت دادن را شكر ننمايد ( و سپاس از منعم نكند ) پس بايد از چهارپايان شمرده شود .

87- هر كه بر غير احسانى شكر كند نكوهش كند بر غير بدى ( يعنى اعتبارى به شكر و نكوهش او نيست ) .

88- هر كه در باره تو نهايت توانائى خود را در احسان بكار برد نسبت به او نهايت توانايى شكرت را بكار بر .

89- هر كه نعمت ها را بسبب شكر نگه دارد بزيادتى ( نعمت ) نگه داشته خواهد شد .

90- هر كه نعمت ها را بسبب شكر آنها احاطه ننمايد ( يعنى براى هر نعمتى شكرى ننمايد ) در حقيقت آنها را در معرض زوال در آورده است .

91- هر كه خدا را شكر نمايد ( نعمت هاى ) او را زياد كند .

92- هر كه بدل خود شكر نعمت ها كند پيش از آنكه بر زبانش ظاهر كند استحقاق زيادتى را پيدا خواهد نمود ( از اين روايت چنين استفاده مى شود كه وظيفه انسان در مقابل نعمت آنست كه نخست در مغز و فكر خود عظمت نعمت ها و صاحب نعمت را بررسى كند و در دل لطف و احسان خدا را بپروراند آن گاه به زبان

ص 721

93- من كثر شكره كثر خيره 9105 .

94- من قلّ شكره زال خيره 9106 .

95- من أوتي نعمة فقد استعبد بها حتّى يعتقه القيام بشكرها 9114 .

96- من شكر اللّه سبحانه وجب عليه شكرتان ، إذ وفّقه لشكره و هو شكر الشّكر 9119 .

97- من شكر إليك معروفك ( غيرك ) فقد سألك 9139 .

98- من لم يشكر النّعمة منع الزّيادة 9169 .

99- ما حصّنت

النّعم بمثل الشّكر 9500 . جارى سازد و يا آنكه آن حضرت مى خواهد كمال محبت الهى را به ما بفهماند به اين معنى ، كسى كه مى خواهد شكر نعمت ها كند هنوز به زبان نياورده و در خاطر خطور داده خدا نعمت او را زياد خواهد نمود نه آنكه براى شكر دو مرحله باشد ) .

93- هر كه شكرش بسيار باشد خيرش ( و مالش ) بسيار باشد .

94- هر كه شكرش كم باشد خيرش زائل و برطرف گردد .

95- هر كه نعمتى داده شود پس در حقيقت بسبب آن بنده شود تا او را ايستادگى به شكر آن آزاد سازد .

96- هر كه شكر خداى سبحان كند بر او شكر دوم واجب است زيرا كه او را براى شكرش توفيق داده و آن شكر شكر است .

( آرى-

از دست و زبان كه برآيد

كز عهده شكرش بدر آيد ) .

97- هر كه احسان تو را شكر نمايد پس در حقيقت از تو سؤال كرده . ( و از تو توقع احسان دارد ) .

98- هر كه نعمتى را شكر نكند از زيادتى منع شود ( چه شكر و سپاس نسبت به خدا باشد و يا نسبت به خلق ) .

99- نعمتها به چيزى مانند شكر محكم نگه داشته نخواهد شد .

ص 722

100- ما شكرت النّعم بمثل بذلها 9545 .

101- ما كان اللّه سبحانه ليفتح على أحد باب الشّكر و يغلق عليه باب المزيد 9628 .

102- مع الشّكر تدوم النّعمة 9732 .

103- لا تنسوا عند النّعمة شكركم 10236 .

104- كن فى السّرّاء عبدا شكورا ، و فى الضّرّاء عبدا صبورا 7148 .

الشك و الارتياب

1- الشّكّ يفسد اليقين و

يبطل الدّين 1894 .

2- إيّاك و الشّكّ ، فإنّه يفسد الدّين ، و يبطل اليقين 2634 . 100- نعمت ها به چيزى مانند صرف آنها در مصارف آن شكر نخواهد گرديد .

101- چنين نيست كه خداى سبحان بر احدى در شكر را باز كند و بر او در زيادتى را ببندد . ( يعنى هر دو با هم ملازم خواهند بود ) .

102- با شكر نعمت پايدار مى ماند .

103- در نزد نعمت شكر خود را فراموش ننماييد .

104- در شادى بنده بسيار شكر كننده ، و در سختى بنده بسيار شكيبا باش .

شك و ريب 1- شك و ترديد يقين را فاسد نموده ، و دين را باطل مى گرداند .

2- بر تو باد به دورى از شك ، زيرا كه آن دين را تباه ساخته ، و يقين را باطل مى نمايد ( پر واضح است كه شك و ترديد در فروع دين بى اشكال بوده ، ولى آنچه مفسد دين و مبطل يقين است ترديد در اصول عقائد مى باشد ، زيرا چنانكه در جاى خود مبرهن است كه بايد انسان در اصول دين خود جازم باشد ، و اگر ترديد كند دين

ص 723

3- أهلك شي ء الشّكّ و الارتياب ، و أملك شي ء الورع و الاجتناب 3318 .

4- الشّكّ ارتياب 87 .

5- الشّكّ كفر 108 .

6- الشّكّ يفسد الدّين 700 .

7- الشّكّ يحبط الإيمان 723 .

8- الشّكّ ثمرة الجهل 725 . چنين فردى به تباهى كشيده شده ، بيچاره خواهد بود ، و اما بطلان يقين به شك ، روشن است چون وقتى در آنچه يقين به آن لازم است مانند اصول اعتقادات به مجرد آمدن احتمال

يقين ساقط شده بى ارزش خواهد بود ، يقينى با ارزش است كه در مقابل آن احتمالى تصور نگردد ) .

3- هلاك كننده ترين چيز شك و بدگمانى بوده ، و نگهدارنده ترين چيز پارسائى و دورى گزيدن از گناهان است .

4- شك اضطراب نفس است ( به همين مضمون از نبى گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده : «دع ما يريبك إلى ما لا يريبك ، فإنّ الشّكّ ريبة ، و إنّ الصّدق طمأنينة» يعنى آنچه كه تو را در شك اندازد واگذار ، و چيزى را كه تو را به شك نيندازد اختيار نما ، زيرا كه شك قلق و اضطراب بوده ، و علم به صدق و صحت ، طمأنينه و آرامش است ) .

5- شك كفر است . ( يعنى در اصول عقائد بلكه در ضروريات دين ) .

6- شك و ترديد دين را فاسد مى كند . ( بنا بر اين انسان بايد در دين خود با يقين قدم بردارد ) .

7- شك ايمان را باطل مى سازد . ( چون ايمان بايد از روى يقين باشد با ترديد بى فائده است ) .

8- شك ميوه نادانى است .

ص 724

9- الارتياب يوجب الشّرك 827 .

10- الشّكّ يطفئ نور القلب 1242 .

11- إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ ، فأمّا أولياء اللّه فضياءهم فيها اليقين ، و دليلهم سمت الهدى ، و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم ( فدعاهم ) إليها الضّلال ، و دليلهم العمى 3909 .

12- آفة اليقين الشّكّ 3916 .

13- بدوام الشّكّ يحدث الشّرك 4272 .

14- ثمرة الشّكّ الحيرة 4619 .

15- ربّما أدرك الظّنّ بالصّواب 5373 . 9- قلق

و اضطراب و يا شك و ترديد در اعتقادات موجب شرك و كفر است .

10- شك نور دل را خاموش مى گرداند .

11- جز اين نيست كه شبهه ، شبهه ناميده شده به جهت اين كه ( به حسب ظاهر ) شبيه حق است ( ولى با تأمّل بطلان آن روشن خواهد گرديد ) و اما دوستان خدا پس روشنى آنان در آن يقين بوده ( كه با آن شبهه را روشن نموده آن را تبديل به يقين مى كند ) و رهبرشان اصل راه راست و درست است ، و اما دشمنان خدا گمراهى آنها را به سوى آن خوانده ، و رهبرشان كورى و گمراهى خواهد بود .

12- آفت يقين شك است ( غرض آنست كه آدمى بايد در اعتقادات و امور خود تحصيل يقين كند ) .

13- به سبب دوام شك و ترديد ( در معارف الهيه و يا در عقائد و عدم زوال آن ) شرك حادث مى شود .

14- ثمره و ميوه شك و ترديد ( در عقائد و يا در مطلق كارها ) سرگردانى است .

15- بسا گمان به راه راست فانى شود . ( يعنى ظن حاصل نگردد ، چنانكه علم حاصل نمى شود پس بايد در چنين جائى توقف كرد و يا هشدار است نسبت به

ص 725

16- سبب الحيرة الشّكّ 5540 .

17- عجبت لمن يشكّ في قدرة اللّه و هو يرى خلقه 4248 .

18- فعل الرّيبة عار ، و الولوع بالغيبة نار 6580 .

19- كلّ ما خلا اليقين ظنّ و شكوك 6886 .

20- لكلّ إنسان أرب فابعدوا عن الرّيب 7306 .

21- لن يضلّ المرء حتّى يغلب شكّه يقينه 7450 .

22-

من يتردّد يزدد شكّا 7989 .

23- من كثر شكّه فسد دينه 7997 . كسانى كه مى خواهند از غير طريق انبياء و اوصياء بحقائق پى ببرند ، و يا آنكه بسا باشد كه كامل شود و به كمال خود رسد ظنّ به راه راست ) .

16- سبب سرگردانى شك است ( زيرا آن باعث حيرانى گردد ) .

17- عجب دارم از كسى كه در قدرت خدا شك مى كند در صورتى كه خلق او را مى بيند .

18- كار با قلق و اضطراب يا تهمت و بدگمانى ننگ و عار ، و حريص بودن به غيبت آتش است ( آرى مطلق غيبت حرام است ولى كسى كه هميشه در غيبت بسر مى برد گويا خودش آتش است و از او آتش مى بارد و يا سبب دخول در آتش مى شود ) .

19- هر چيزى به غير يقين گمان و شك هاست .

20- براى هر انسانى عقل و يا حاجتى است پس از قلق و اضطراب يا از شك دورى نمائيد ( تا به مقصود خود نائل گرديد ) .

21- هرگز مردى گمراه نگردد تا آنكه شك او بر يقينش غلبه نمايد ( در اصول عقائد ) .

22- هر كه تردّد كند ( و در عقيده و كارش مردد باشد ) شكّ او زياد شود .

23- هر كه شك او بسيار باشد دين او فاسد خواهد شد ( زيرا صحت دين

ص 726

24- من كثرت ريبته ، كثرت غيبته 8094 .

25- ما ارتاب مخلص ، و لا شكّ موقن 9532 .

26- ما آمن باللّه من سكن الشّكّ قلبه 9533 .

27- مجانبة الرّيب من أحسن الفتوّة 9776 .

28- من أخيب ممّن تعدّى اليقين إلى

الشّكّ و الحيرة 8084 .

29- يسير الشّكّ يفسد اليقين 10979 .

30- لا أجبن من مريب 10590 .

31- الرّيبة توجب الظّنة 346 . بستگى به يقين دارد ) .

24- هر كه قلق و اضطرابش و يا تهمت و بدگمانيش بسيار باشد غيبت او بسيار خواهد بود ( چه مردم غيبت او كنند يا او به غيبت مردم مشغول شود ) .

25- هيچ مخلصى قلق و اضطراب نخواهد داشت ، و هيچ يقين كننده اى شك نمى نمايد .

26- ايمان به خدا نياورده است كسى كه در دل او شكّ قرار گيرد .

27- دورى كردن از ريب ( قلق و اضطراب يا تهمت ها ) از نيكوترين جوانمردى است .

28- چه كسى محروم تر و يا زيان كارتر است از كسى كه از يقين به سوى شك و حيرانى تجاوز نمايد 29- اندك شك ( در عقائد ) يقين را فاسد مى كند .

30- نيست ترسوتر از شك كننده ( چون خاطرش از بى گناهى جمع نباشد چنانكه دارد : نيست دليرتر از بى گناه كه در خود شك ندارد ) .

31- قلق و اضطراب موجب تهمت گردد . ( يعنى وقتى كسى با ترديد و با اضطراب خاطر سخن گفت بيجا نيست كه او را به كذب متهم سازند ) .

ص 727

32- إذا ظهرت الرّيبة سائت الظّنون 4059 .

33- دع ما يريبك إلى ما لا يريبك 5132 .

34- ليصدق تحرّيك في الشّبهات فإنّ من وقع فيها ارتبك 7396 .

35- لا دين لمرتاب ، و لا مروّة لمغتاب 10440 .

36- لا يلفى المريب صحيحا 10560 .

37- أذلّ النّاس المرتاب 2910 .

38- المريب أبدا عليل 839 .

39- المرتاب لا دين له 1014 . 32- هر گاه

ريبه ( يعنى شك و تهمت يا قلق و اضطراب ) ظاهر گردد گمانها بد خواهد گرديد .

33- آنچه تو را بشك اندازد به آنچه تو را بشك نيندازد واگذار . ( يعنى در هر كارى بايد آدمى به دنبال يقين رفته و از شك و ترديد دورى نموده ، قلق و اضطراب را از خويش برطرف سازد ) .

34- بايد احتياط تو در شبهات راست باشد ، زيرا كسى كه در آنها واقع شود در گل فرو رود .

35- دينى براى مرتاب ( شك كننده در چيزى ) و مروّتى براى غيبت كننده نيست .

36- شك كننده يافت نمى شود صحيح ( بلكه پيوسته از جهت وجدانش كوبيده شده و بيمار و عليل خواهد بود و يا راه صحيح در او ديده نمى شود ) .

37- خوارترين مردم كسى است كه در دين خود شك كند . ( و يا انسان بى صبر و حوصله مى باشد ) .

38- صاحب ترديد و اضطراب ( يا بد گمان و يا گنهكار ) پيوسته بيمار است .

39- مرتاب براى او دينى نيست ( چون دين عبارت است از اعتقادات مستدل و يقينى ، و كسى كه با قلق و اضطراب معتقد به چيزى شود چه در اصول و چه در

ص 728

40- الشّاكّ لا يقين له 1015 .

شكاية الضرّ

1- من شكى ضرّه إلى غير مؤمن ، فكأنّما شكى اللّه سبحانه 8791 .

2- من شكى ضرّه إلى مؤمن ، فكأنّما شكى إلى اللّه سبحانه 8792 .

الشماتة

1- من شمت بزلّة غيره ، شمت غيره بزلّته 9108 .

الشور و المشاورة

1- الشّركة في الرّأي تؤدّي إلى الصّواب 1942 . فروع ، چنين كسى البته بى دين خواهد بود ) .

40- شك كننده براى او يقينى نيست . ( يعنى انسان بايد در كارهاى خود بالأخص در اعتقادات با يقين روبرو شود ، و از ترديد دورى نمايد ، كه شك كننده داراى يقين نخواهد شد ، و احتمال داده شده كه مراد از يقين دين باشد ) .

شكايت بدى حال 1- هر كه بدى حال خود را به سوى غير مؤمنى شكوه كند گويا از خداى سبحان شكوه نموده است .

2- هر كه بدى حالش را بسوى مؤمنى شكايت كند پس گويا به خداى سبحان شكوه نموده است .

سرزنش 1- هر كه بلغزش غير خود شماتت و سرزنش كند غير او او را بلغزشش شماتت نمايد .

مشورت 1- شركت در رأى و مشورت كردن براه درست مى كشاند .

ص 729

2- استشر أعداءك تعرف من رأيهم مقدار عداوتهم ، و مواضع مقاصدهم 2462 .

3- استشر عدوّك العاقل ، و احذر رأي صديقك الجاهل 2471 .

4- اضربوا بعض الرّأي ببعض يتولّد منه الصّواب 2567 .

5- اتّهموا عقولكم فإنّه من الثّقة بها يكون الخطاء 2570 .

6- المشاورة راحة لك و تعب لغيرك 1857 .

7- أفضل من شاورت ذو التّجارب ، و شرّ من قارنت ذو المعائب 3279 .

8- المشاورة استظهار 182 .

9- الاستشارة عين الهداية 1021 . 2- با دشمنان خود مشورت نما ، تا بدانى رأيشان را به اندازه دشمنى و جايگاه هاى مقصدهاى آنها .

3- با دشمن عاقلت مشورت كن ، و از رأى دوست نادانت

دورى نما .

4- بعض رأى را به بعض ديگر بزنيد . ( يعنى در هر كارى با هم مشورت نمائيد تا از سنجش دو فكر ) آنچه راست و درست است متولّد شود .

5- عقلهاى خويش را ( به غلط و اشتباه ) متهم سازيد زيرا خطا از اعتماد نسبت به آن بوجود آيد .

6- مشورت كردن براى تو آسايش و براى غير تو رنج و زحمت است .

7- افزونترين كسى كه بايد با او مشورت نمايى صاحب تجربه ها بوده ، و بدترين كسى كه با او همراه شوى صاحب عيبهاست .

8- مشورت كردن پشت گرمى است ( زيرا انسان تا اندازه اى در كار خود مطمئن تر خواهد گرديد ) .

9- مشورت نمودن عين هدايت و رسيدن به راه صواب است .

ص 730

10- المستشير متحصّن من السّقط 1207 .

11- المستشير على طرف النّجاح 1217 .

12- المشورة تجلب لك صواب غيرك 1509 .

13- إنّما حضّ على المشاورة لأنّ رأي المشير صرف و رأي المستشير مشوب بالهوى 3908 .

14- آفة المشاورة انتقاض الآراء 3927 .

15- إذا عزمت فاستشر 3987 .

16- إذا أمضيت أمرا فأمضه بعد الرّويّة و مراجعة المشورة ، و لا تؤخّر عمل يوم إلى غد ، و أمض لكلّ يوم عمله 4094 . 10- مشورت كننده از خطا و غلط يا از افتادن در غلط متحصّن خواهد بود .

11- مشورت كننده مشرف بر رستگاريست .

12- مشورت رأى درست غير تو را براى تو جلب مى كند .

13- جز اين نيست كه بر مشورت كردن تحريص و تأكيد شده چون رأى اشاره كننده و يا كسى كه صلاحيت براى مشورت دارد خالص و صاف است و رأى مشورت

كننده آميخته به خواهش خواهد بود ( «المشير» هم ممكن است اسم مفعول از «شيّر و خيّر» باشد ، يعنى كسى كه براى مشورت صلاحيت دارد . و هم امكان دارد اسم فاعل از «اشار» كه به معنى اشاره كننده است باشد و اسم مفعول از «شور» «مشور» خواهد بود ) .

14- آفت مشورت شكستن رأيهاست . ( يعنى وقتى رأى يكديگر را شكستند گويا مشورتى نشده است ) .

15- هرگاه تصميم گرفتى و قصد كارى كردى مشورت نما .

16- هرگاه امرى را روان مى سازى ( و مى خواهى انجام دهى ) پس آن را بعد از فكر و نظر و رجوع به مشورت روان ساخته و انجام ده ، و كار روزى را به فردا پس

ص 731

17- جهل المشير هلاك المستشير 4767 .

18- حقّ على العاقل أن يضيف إلى رأيه رأي العقلاء ، و يضمّ إلى علمه علوم الحكماء 4920 .

19- حقّ على العاقل أن يستديم الإرشاد و يترك الاستبداد 4923 .

20- خير من شاورت ذووا النّهى و العلم ، و أولو التّجارب و الحزم 4990 .

21- خيانة المستسلم و المستشير من أفظع الأمور ، و أعظم الشّرور ، و موجب عذاب السّعير 5075 .

22- شاور قبل أن تعزم ، و فكّر قبل أن تقدم 5754 . مينداز ، و از براى هر روزى كارش را روان ساز . ( يعنى هر كارى را بايد بعد از دقت و مشورت در وقتش انجام داد ) .

17- نادانى كسى كه با او مشورت مى شود هلاكت كسى است كه درخواست مشورت مى نمايد . ( يعنى با كسى بايد مشورت نمود كه داناى به امور باشد )

.

18- بر خردمند سزاوار است كه بر رأى خود رأى عقلاء را اضافه نموده ، و به علم خويش علوم حكماء را ضميمه كند .

19- حق و سزاوار است بر خردمند كه هميشه جوياى راه راست بوده ، و استبداد و خود رأيى را ترك نمايد .

20- بهترين كسى كه مشورت كنى صاحبان عقل و دانش و خداوندان تجربه و دور انديشى هستند .

21- خيانت كردن به مطيع و منقاد و كسى كه با اين كس مشورت كند از شنيعترين چيزها ، و بزرگترين بديها ، و موجب عذاب سعير ( آتش افروخته شده ) است .

22- قبل از آنكه تصميم بگيرى مشورت نما ، و پيش از آنكه قدم نهى فكر كن .

ص 732

23- شاور ذوي العقول ، تأمن الزّلل و النّدم 5755 .

24- شاور في أمورك الّذين يخشون اللّه ترشد 5756 .

25- ظلم المستشير ظلم و خيانة 6037 .

26- عليك بالمشاورة فإنّها نتيجة الحزم 6085 .

27- على المشير الاجتهاد في الرّأي ، و ليس عليه ضمان النّجح 6194 .

28- في الاستشارة عين الهداية 6517 .

29- كفى بالمشاورة ظهيرا 7020 .

30- من خالف المشورة ارتبك 7744 .

31- من استشار العاقل ملك 7770 .

32- من ضلّ مشيره بطل تدبيره 7905 . 23- با صاحبان عقلها مشورت كن ، تا از لغزش و پشيمانى ايمن گردى ، 24- در كارهايت با كسانى كه از خدا مى ترسند مشورت نما تا راه راست و درست يابى .

25- ستم بر مشورت كننده ظلم و خيانت است .

26- بر تو باد به مشورت نمودن زيرا كه آن نتيجه دور انديشى است .

27- بر مشورت كننده است بذل جهد و اجتهاد

در رأى ولى بر او ضمانت پيروزى نيست ( يعنى تنها وظيفه اش اجتهاد است نه پيروزى ) .

28- در مشورت كردنست عين هدايت . ( يعنى خلاصه و به مطلوب رسيدن در مشورت خواهد بود ) .

29- براى مشورت كردن كفايت مى نمايد ياور و پشتوانه بودن .

30- هر كه مخالفت مشورت نمايد ( در هلاكت و زيان ) فرو رود .

31- هر كه با خردمند مشورت كند مالك ( آنچه خير او باشد ) خواهد گرديد .

32- هر كه طرف مشورتش گمراه باشد تدبيرش باطل شود .

ص 733

33- من نصح مستشيره صلح تدبيره 8046 .

34- من غشّ مستشيره سلب تدبيره 8055 .

35- من شاور ذوي العقول استضاء بأنوار العقول 8634 .

36- من شاور ذوي النّهى و الألباب فاز بالنّجح و الصّواب 8641 .

37- من شاور الرّجال شاركها في عقولها 8652 .

38- من استشار ذوي النّهى و الألباب فاز بالحزم و السّداد 8913 .

39- من لزم المشاورة لم يعدم عند الصّواب مادحا و عند الخطاء عاذرا 8956 .

40- ما ضلّ من استشار 9454 .

41- ما استنبط الصّواب بمثل المشاورة 9527 . 33- هر كه با مشورت كننده خود خالص باشد تدبيرش شايسته باشد .

34- هر كه با مشورت كننده خود غش نمايد ( و با او صاف نباشد بلكه خيانت كند ) تدبيرش از او سلب شود . ( يعنى خداوند رأى و انديشه صحيح را از او بگيرد ) .

35- هر كه با صاحبان خردها مشورت نمايد به نورهاى عقلها روشن شود .

36- هر كه با صاحبان عقلها و خرد مشورت كند به مطلب و راه درست پيروزى يابد .

37- هر كه با مردان مشورت

نمايد آنها را در عقلهايشان شريك گردد .

38- هر كه با صاحبان عقلها و خردها مشورت نمايد به دور انديشى و گفتار و رفتار درست پيروزى يابد .

39- هر كه ملازم مشاورت باشد ( و از آن جدا نشود ) در وقت صواب و درستى كار ستايش كننده و در نزد خطا و اشتباه عذر خواهنده اى را از دست نخواهد داد .

40- گمراه نگشت هر كه مشورت نمود ( چه با خدا و چه با عقلاء ) .

41- راه درست به چيزى مانند مشورت كردن استنباط نگرديده است ( يعنى

ص 734

42- مشاورة الحازم المشفق ظفر 9858 .

43- مشاورة الجاهل المشفق خطر 9859 .

44- نعم المظاهرة المشاورة 9888 .

45- نعم الاستظهار المشاورة 9927 .

46- لا تشاور عدوّك ، و استره خبرك 10198 .

47- لا تشاورنّ في أمرك من يجهل 10204 .

48- لا تستصغرنّ عندك الرّأي الخطير إذا أتاك به الرّجل الحقير 10278 . آدمى با مشورت حقايق را از خلال امور به دست آورد چنانكه مقنى آب را از خلال زمين و سنگ و شن بيرون آورد و مجتهد را هم به همين ملاك مستنبط گويند كه معارف اسلام و آب حيات را از خلال كتاب و سنت استخراج مى نمايد ) .

42- مشورت كردن با دور انديش ترسناك مهربان پيروزيست .

43- مشورت كردن با جاهل مهربان خطرناك است ( زيرا واقع بين نبوده آدمى را به هلاكت مى كشاند ) .

44- خوب پشتيبان و يارى كردنى است مشورت نمودن .

45- خوب پشتوانه و احتياطى است مشورت كردن .

46- با دشمن خود مشورت مكن ، و از او خبر خود را بپوشان ( ظاهرا نهى از مشورت

در موضوعات سرّى است و گرنه در روايتى گذشت كه با دشمن عاقل مشورت نمائيد ) .

47- در كار خود با كسى كه نادانست هرگز مشورت مكن .

48- هرگز پيش خود رأى خطير و شريفى را كوچك مشمار هر گاه آن را براى تو مرد حقيرى بياورد . ( يعنى بايد به گفته نظر كرد نه به گوينده ) .

ص 735

49- لا تدخلنّ في مشورتك بخيلا فيعدل بك عن القصد و يعدك الفقر 10348 .

50- لا تشركنّ في رأيك جبانا يضعّفك عن الأمر ، و يعظّم عليك ما ليس بعظيم 10349 .

51- لا تستشر الكذّاب فإنّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب 10351 .

52- لا تشركنّ في مشورتك حريصا يهوّن عليك الشّرّ ، و يزيّن لك الشّره 10353 .

53- لا يستغني العاقل عن المشاورة 10693 .

54- لا مظاهرة أوثق من مشاورة 10694 . 49- در مشورت خود بخيل را داخل مساز پس تو را از ميانه روى عدول داده و تو را وعده درويشى دهد .

50- هرگز در رأى خود ترسناكى را شريك مگردان كه تو را از كار ناتوان ساخته ، و بر تو آنچه بزرگ نيست عظيم جلوه دهد .

51- با بسيار دروغگو مشورت مكن زيرا كه او مانند سراب ( دورنماى آب ) است كه بر تو دور را نزديك كرده و بر تو نزديك را دور مى سازد ( چون ممكن است آب پيش تو باشد و به دروغ آن را دور جلوه دهد ) .

52- هرگز حريص را در مشورت خود شريك مگردان چون بر تو بدى را سهل كرده و حرص بسيار را زينت دهد .

53- عاقل بى نياز

نمى شود از مشورت نمودن ( بلكه محتاج به آنست و از آن بهره مند مى گردد ) .

54- پشت قوى كردن ( و احتياط نمودن ) محكمتر از مشورت كردن نيست .

ص 736

55- من استغنى بعقله ( بفعله ) ضلّ 7818 .

الشّوق و المشتاق

1- الشّوق شيمة الموقنين 663 .

2- الشّوق خلصان العارفين 855 .

3- من اشتاق سلا 7730 .

4- من اشتاق أدلج 9159 .

الشهوة

1- الشهوة أحد المغويين 1661 .

2- الشّهوات أعلال قاتلات ، و أفضل دوائها اقتناء الصّبر عنها 1789 . 55- هر كه به عمل و يا به عقل خود بى نياز گردد ( و با ديگران مشورت ننمايد و يا از فكر و علم علماء استفاده نكند و يا به دنبال پيمبران و امامان نرود ) گمراه شود .

اشتياق 1- شوق و اشتياق ( به خدا و آخرت ) روش اهل يقين است .

2- شوق ( به لقاى حضرت حق و فرامين او ) جدا شدن و يا برگزيده عارفانست .

3- هر كه مشتاق ( ملاقات خدا ) باشد فراموش كند ( دنيا را ) .

4- هر كه مشتاق ( بهشت و نعمتهاى آن ) باشد اول شب به راه افتد .

خواهش 1- خواهش يكى از دو گمراه كننده است و ( ممكن است مراد جهل و شهوت يا شيطان و نفس باشد ) .

2- خواهشها امراض و علت هاى كشنده اند ، و بالاترين علاج آنها كسب كردن صبر از آنهاست .

ص 737

3- الشّهوات مصائد الشّيطان 2121 .

4- اغلب الشّهوة ، تكمل لك الحكمة 2272 .

5- اهجروا الشّهوات ، فإنّها تقودكم إلى ركوب الذّنوب ، و التّهجّم على السيّئات 2505 .

6- الشّهوات آفات قاتلات ، و خير دوائها اقتناء الصّبر عنها 1888 .

7- إيّاكم و تحكّم الشّهوات عليكم ، فإنّ عاجلها ذميم ، و آجلها وخيم 2741 .

8- إيّاكم و غلبة الشّهوات على قلوبكم ، فإنّ بدايتها ملكة ، و نهايتها هلكة 2746 .

9- أوّل الشّهوة طرب

، و آخرها عطب 3133 .

10- الشّهوة تغري 26 . 3- خواهشها دامهاى شكار شيطان است .

4- بر خواهش و آرزو غالب شو ، تا براى تو حكمت كامل گردد .

5- از خواهشها و شهوتها دورى نمائيد ، زيرا كه آنها شما را به سوارى گناهان و داخل شدن بر بديها مى كشاند .

6- خواهشها آفتهاى كشنده اند ، و بهترين دواى آن كسب كردن صبر است از آنها .

7- بر شما باد به دورى از تحكّم ، و به زور حكم كردن خواهشها بر شما ، زيرا كه حاضر آنها ( يعنى در دنيا ) نكوهيده ، و آينده آنها ( يعنى در آخرت ) گران و سنگين است .

8- از غلبه كردن خواهشها بر دلهايتان دورى نمائيد ، زيرا كه ابتداى آن ( در دنيا ) بندگى ، و انتهاى آن ( در آخرت ) هلاكت است .

9- اوّل خواهش ( غير مشروع ) شادى و آخر آن هلاكت است .

10- خواهش آدمى را حريص مى گرداند .

ص 738

11- الشّهوات آفات 49 .

12- الشّهوات قاتلات 202 .

13- الشّهوة حرب 224 .

14- الشّهوة أضرّ الأعداء 821 .

15- الشّهوات سموم قاتلات 876 .

16- الشّهوات تسترقّ الجهول 922 .

17- الانقياد للشّهوة أدوأ الدّاء 1458 .

18- إنّكم إن ملّكتم شهواتكم نزت بكم إلى الأشر و الغواية 3851 .

19- إذا غلبت عليك الشّهوة فاغلبها بالاختصار 4159 .

20- بملك الشّهوة التّنزّه عن كلّ عاب 4354 . 11- خواهشها آفت هاست .

12- خواهشها كشندگانند .

13- خواهش گيرنده ( عقل و ايمان ) است .

14- خواهش زيان رساننده ترين دشمنان است .

15- خواهشها سمّ هاى كشنده اند .

16- خواهشها نادان را بنده مى سازد .

17- در اختيار خواهش قرار

گرفتن بدترين درد است .

18- براستى اگر شما خواهشهاى خود را مالك خود گردانيد ، شما را به سوى فرحناكى ( بى بند و بارى ) و گمراهى سوق دهد .

19- هرگاه بر تو خواهش غلبه نمود ، بر آن به وسيله ( نماز شب و نماز تهجّد و يا به ) تكيه كردن بر اعمال شايسته غلبه نما .

20- به مالك شدن شهوت است پاكيزگى از هر عيب و نقصى ( يعنى هر انسانى كه خواهش خود را به فرمان خود در آورد عيبى در او ديده نخواهد شد ) .

ص 739

21- ترك الشّهوات أفضل عبادة و أجمل عادة 4527 .

22- حلاوة الشّهوة ينغّصها عار الفضيحة 4885 .

23- ردّ الشّهوة أقضى لها و قضائها أشدّ لها 5390 .

24- ردع الشّهوة و الغضب جهاد النّبلاء 5403 .

25- زيادة الشّهوة تزري بالمروءة 5507 .

26- سبب الشّرّ غلبة الشّهوة 5533 .

27- ضرام الشّهوة تبعث على تلف المهجة 5899 .

28- ضادّوا الشّهوة بالقمع 5915 . 21- ترك خواهشها افزونترين عبادت و زيباترين عادت خواهد بود .

22- شيرينى خواهش ، آن را عار و ننگ رسوائى ( در دنيا و آخرت ) تيره و ناصاف مى سازد .

23- بر گردانيدن شهوت ورد آن براى آن فارغ كننده تر است ( يعنى آدمى زود از آن بگذرد زمانى نبيند ) و بر آوردن آن ( يعنى پيروى از آن ) محكمتر كننده تر است آن را ( و پيوسته بعد از خواهشى خواهش ديگر كند ) .

24- بازداشتن ( نفس را از ) شهوت و غضب جهاد مردم نجيب يا تند زيركان است .

25- زيادتى خواهش مروّت و مردانگى را عيبناك سازد .

26-

سبب شرّ و بدى غلبه خواهش است ( بر عقل زيرا اگر عقل غالب گرديد بدى به وجود نيايد ) .

27- آتش بر افروخته شهوت ( خواهش ) آدمى را بر ( هلاكت اخروى يا تلف ) خون يا روح بر مى انگيزاند . ( يعنى انسان را به هلاكت مى رساند پس براى جلوگيرى از تلف نسبت به خود يا ديگرى بايد كوشيد آتش شهوت شعله ور نشود ) .

28- شهوت را به كوبيدن مخالفت كنيد .

ص 740

29- ضادّوا الشّهوة مضادّة الضّد ضدّه ، و حاربوها محاربة العدوّ العدوّ 5934 .

30- طاعة الشّهوة تفسد الدّين 5985 .

31- طاعة الشّهوة هلك ، و معصيتها ملك 6026 .

32- ظفر بجنّة المأوى من أعرض عن شهوات الدّنيا 6065 .

33- عبد الشّهوة أذلّ من عبد الرّق 6298 .

34- عبد الشّهوة أسير لا ينفكّ أسره 6300 .

35- غير منتفع بالعظات قلب متعلّق بالشّهوات 6406 .

36- غلبة الشّهوة أعظم هلك ، و ملكها أشرف ملك 6411 .

37- غلبة الشّهوة تبطل العصمة و تورد الهلك 6412 . 29- شهوت و خواهش را مخالفت نموده مانند مخالفت نمودن ضد با ضد و با آن بجنگند همچون جنگيدن دشمن با دشمن .

30- فرمانبردارى خواهش دين را فاسد مى نمايد .

31- فرمانبردارى از خواهش هلاكت و نافرمانى آن پادشاهى يا مالك شدن نفس است .

32- به بهشت جاودان پيروزى يافته كسى كه از خواهشهاى دنيا روى گرداند .

33- بنده شهوت خوارتر از عبد زر خريد است .

34- بنده شهوت اسير و گرفتاريست كه گرفتاريش از او جدا نمى شود .

35- سود برنده به موعظه و پندها نيست قلبى كه به خواهشها آويخته شده است .

36- غلبه شهوت بزرگترين هلاكت

، و مالك شدن آن بلندترين مالك بودن يا بالاترين پادشاهى است .

37- غلبه شهوت عصمت ( نگهدارى از گناه ) را باطل ساخته و بر هلاكت

ص 741

38- غالب الشّهوة قبل قوّة ضراوتها فإنّها إن قويت ملكتك ، و استفادتك ( استقادتك ) و لم تقدر على مقاومتها 6444 .

39- قرين الشّهوات أسير التّبعات 6755 .

40- قرين الشّهوة مريض النّفس معلول ( مغلول ) العقل 6790 .

41- قاوم الشّهوة بالقمع لها تظفر 6803 .

42- كم من شهوة منعت رتبة 6937 .

43- كيف يصبر عن الشّهوة من لم تعنه العصمة 6992 .

44- لن يهلك العبد حتّى يؤثر شهوته على دينه 7449 .

45- ليس في المعاصي أشدّ من اتّباع الشّهوة فلا تطيعوها فيشغلكم عن وارد مى سازد .

38- بر خواهش غلبه كن قبل از قوى شدن حرص آن زيرا كه اگر قوى شود مالك تو گشته و زمام امرت را به دست خواهد گرفت و تو را كسب نموده ( يعنى بنده خود سازد ) و تو بر مقاومت در مقابل آن قادر نخواهى بود .

39- رفيق و همراه خواهشها اسير وبال و تبعات است ( يعنى بايد پاى تبعاتش كه رفتن آبرو و گرفتاريهاست بايستد ) .

40- رفيق و قرين خواهش ، بيمار نفس ، بيمار عقل ( و يا غل شده عقل ) است .

41- در كوبيدن خواهش مقاومت نما تا پيروز گردى .

42- بسا خواهشى كه منع كند رتبه ( و درجه اى ) را .

43- چگونه صبر مى كند از خواهشها كسى كه او را عصمت ( نگهدارى خدا ) يارى نكرده است .

44- هرگز بنده اى هلاك نخواهد شد تا آنكه خواهش خود را بر

دينش برگزيند ( و مقدم دارد ) .

45- در ميان گناهان سخت تر از پيروى شهوت نيست پس اطاعت آن ننمائيد

ص 742

اللّه 7520 .

46- لو زهدتم في الشّهوات لسلمتم من الآفات 7587 .

47- من غلب شهوته ظهر عقله 7953 .

48- من غلبت عليه شهوته لم تسلم نفسه 8140 .

49- من صبر على شهوته تناهى في المروّة 8224 .

50- من ملك شهوته كان تقيّا 8284 .

51- من أمات شهوته أحيى مروّته 8359 .

52- من كثرت شهوته ثقلت مؤنته 8360 .

53- من غلب شهوته صان قدره 8366 .

54- من تسرّع إلى الشّهوات تسرّع إليه الآفات 8589 . پس شما را از خدا مشغول سازد .

46- اگر در شهوت ها و خواهشها بى رغبت بوديد از آفت ها سالم مى مانديد .

47- هر كه بر شهوت و خواهش خود غلبه نمايد عقلش ظاهر مى شود .

( ممكن است مراد اين باشد كه نشانه عقل او خواهد بود و يا آنكه وقتى شهوت مغلوب گشت عقل بكار آيد ) .

48- هر كه بر او شهوتش غالب گرديد نفس او سالم نخواهد بود .

49- هر كه بر خواهش خود صبر نمايد در آدميت و يا مردانگى بنهايت رسيده است .

50- هر كه مالك خواهش خود شود پرهيزگار خواهد بود .

51- هر كه شهوت خود را بميراند مردانگى يا آدميّت خود را زنده كرده است .

52- هر كه شهوت او بسيار باشد زحمت و مخارج او سنگين خواهد بود .

53- هر كه بر شهوت خود غلبه كند قدر خود را نگه داشته است .

54- هر كه بسوى خواهشها شتاب نمايد آفت ها به سويش شتاب خواهد

ص 743

55- من غري بالشّهوات أباح نفسه الغوائل 8751 .

56- من ملك شهوته

كملت مروّته ، و حسنت عاقبته 8770 .

57- من لم يملك شهوته لم يملك عقله 8995 .

58- من لم يداو شهوته بالتّرك لم يزل عليلا 8999 .

59- من مطاوعة الشّهوة تضاعف الآثام 9270 .

60- مغلوب الشّهوة أذلّ من مملوك الرّق 9836 .

61- مدمن الشّهوات صريع الآفات ، مقارن السّيّئات ، موقن بالثّبات 9843 .

62- لا تسرف في شهوتك و غضبك فيزريا بك 10212 . نمود .

55- هر كه به شهوتها حرص ورزد براى نفس خود مصيبت هاى عظيم را مباح كرده است ( و همواره بايد منتظر مصيبتى بعد از مصيبت ديگر باشد ) .

56- هر كه مالك شهوت خود گردد انسانيت و يا مردانگى او كامل شده و عاقبت او نيكو شود .

57- هر كه مالك شهوت خود نگردد مالك عقلش نخواهد بود .

58- هر كه خواهش خود را به ترك آن مداوا ننمايد پيوسته بيمار است .

59- از موافقت و پيروى خواهش است مضاعف شدن گناهان .

60- مغلوب شهوت از مملوك بندگى ذليل تر است . ( زيرا در هر دو سرا در زحمت است ) .

61- كسى كه پيوسته به دنبال خواهش است انداخته شده آفت ها ، همراه و هم قرين گناهان ، يقين دارنده مظلمه ها خواهد بود .

62- در خواهش و خشم خود اسراف مكن ( و از حد مگذر ) چون كه تو را عيبناك گردانند .

ص 744

63- لا عقل مع شهوة 10526 .

64- لا يفسد التّقوى إلّا غلبة الشّهوة 10606 .

65- لا فتنة أعظم من الشّهوة 10725 .

66- ما أحسن بالإنسان أن لا يشتهي ما لا ينبغي 9649 .

الشهيد

1- من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و

رسوله و حقّ أهل بيته مات شهيدا ، و وقع أجره على اللّه سبحانه و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله ، و قامت نيّته مقام إصلاته سيفه ( بسيفه ) ، فإنّ لكلّ شي ء أجلا لا يعدوه 9061 . 63- هيچ با شهوت و خواهشى عقلى نيست .

64- تقوا را فاسد نخواهد نمود مگر غلبه شهوت .

65- فتنه اى از خواهش بزرگتر نيست .

66- چه نيكوست كه انسان آنچه را كه سزاوار نيست خواهش ننمايد ( مانند بازيهاى بيهوده و مطالب نامشروع و لهويات و لغويات ) .

شهيد 1- هر كه بر رختخواب خود بميرد و حال آنكه بر معرفت حق پروردگار خود و فرستاده او و حق اهل بيت رسول او باشد شهيد مرده ، و پاداش او بر خداى سبحان بوده و مستوجب مزد آنچه از عمل شايسته ( مانند جهاد ) قصد نموده خواهد شد ، و نيت و قصد او جانشين از غلاف بيرون آوردن شمشير خويش است ( در برابر دشمنان دين در ركاب امام عادل خود و اگر بعد از نيت به اصل عمل موفق نگرديد بايد بداند ) بدرستى كه براى هر چيزى مدّتى است كه از آن تجاوز نخواهد نمود ( بنا بر اين كسانى كه در غيبت حضرت ولى عصر- ارواحنا لمقدمه الفداء- آرزوى يارى آن حضرت

ص 745

2- نسأل اللّه سبحانه منازل الشّهداء ، و معايشة السّعداء ، و مرافقة الأنبياء و الأبرار 10007 .

الشّهادة

1- و الشّهادة استظهارا على المجاحدات 6608 .

2- من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله 9135 .

3- لا خير في شهادة خائن 10714 .

الشّهرة و النّباهة

1- حسن الشّهرة حصن القدرة 4810 . مى نمايند و مشتاق جهاد در ركاب حضرتند پاداش جهاد گران را خواهند داشت ) .

2- ( تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 23 نهج البلاغه در پنديات و فوائد صله رحم و مهربانى و كمك به خويشان بيان داشته آن گاه فرموده : ) ما از خداى سبحان منازل شهيدان ، و زندگانى نيكبختان ، و رفاقت پيمبران و نيكو كاران را مسئلت داريم .

گواهى 1- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و شهادت و گواه گرفتن را براى قوى شدن پشت بر انكارها ( واجب كرده است تا ديگران نتوانند حقى را انكار نمايند ) .

2- هر كه به باطل براى تو گواهى دهد عليه تو به مثل آن گواهى خواهد داد .

3- خيرى در شهادت خيانت كننده نيست .

شهرت 1- نيكوئى شهرت و مشهور شدن حصار و قلعه قدرت است ( يعنى اگر كسى بخواهد قدرتمند باشد بايد به حسن شهرت متصف باشد ) .

ص 746

2- حبّ النّباهة رأس كلّ بليّة 4869 .

الشّيب

1- كفى بالشّيب نذيرا 7019 .

2- كفى بالشّيب ناعيا 7029 .

3- غيّروا الشّيب ، و لا تشبّهوا باليهود 6407 .

4- إذا ابيضّ أسودك مات أطيبك 4039 .

5- الشّيب آخر مواعيد الفناء 1456 .

الشيعة

1- إنّ أهل الجنّة ليتراءون منازل شيعتنا ، كما يتراءى الرّجل منكم 2- دوستى شهرت طلبى ريشه و سر و رأس هر بلائى است . پيرى 1- پيرى و سپيدى موى كفايت مى كند براى نذير بودن ( كه آدمى را از مرگ و سپرى شدن عمر مى ترساند ) .

2- براى سپيدى يا پيرى كفايت مى كند خبردهنده ( از مرگ ) 3- سفيدى موى را تغيير دهيد ( يعنى خضاب كنيد ) و به يهود شبيه نشويد .

4- هر گاه موى سياه تو سپيد گرديد پاكيزه ترين و لذيذترين زندگانيت بميرد ( كنايه از توانائى انسان است كه آدمى تا قدرت دارد از همه چيز عبادى و غير آن لذت مى برد ، ولى وقتى مو سفيد شد نشانه ناتوانى آشكار شود آن گاه مى داند كه نزديك است فرصت از دست او برود ) .

5- سفيد شدن مو يا پيرى آخر وعده هاى فناست ، ( پس بايد بقيه عمر را استدراك نموده به توبه و بازگشت بپردازد ) .

شيعه 1- براستى كه اهل بهشت هر آينه منزلهاى شيعه ما را مى بينند چنانكه مردى از

ص 747

الكواكب في أفق السّماء 3514 .

2- إنّ اللّه سبحانه أطلع إلى الأرض ، فاختار لنا شيعة ينصروننا ، و يفرحون لفرحنا ، و يحزنون لحزننا ، و يبذلون أنفسهم و أموالهم فينا أولئك منّا و إلينا 3706 .

3- شيعتنا كالنّحل لو عرفوا ما في جوفها لأكلوها 5786 .

4- شيعتنا كالأترجّة طيّب

ريحها ، حسن ظاهرها و باطنها 5787 .

شين الرّجل

1- أربع تشين الرّجل : البخل ، و الكذب ، و الشّره ، و سوء الخلق 2143 . شما ستارگان را در اطراف آسمان مشاهده مى كند ( از اين تعبير استفاده مى شود كه منازل شيعيان در ارتفاع خيلى بالائى قرار گرفته است ، چنانكه آسمان نسبت بزمين مرتفع مى باشد ) .

2- به راستى كه خداوند سبحان به سوى زمين توجه فرمود ، پس براى ما پيروانى را برگزيد كه ما را يارى كرده ، و براى خوشحالى ما خوشحال شده ، و براى اندوه ما غمناكند ، و جانها و مالهاى خود را در حق ما مى دهند ، آنان از ما و به سوى ما برگشت خواهند كرد .

3- شيعه و پيرو ما مانند زنبور عسل است ، اگر بشناسند آنچه در جوف آنست هر آينه آن را خواهند خورد ، ( در اين عبارت محبت ائمه و اعتقاد به آنان تشبيه به عسل شده و آن از قبيل تشبيه معقول به محسوس است ) .

4- شيعه ما همچون ترنج است كه بوى آن خوش ، ظاهر و باطنش نيكو مى باشد .

عيب مرد 1- چهار چيز است كه مرد را عيبناك مى سازد : بخيلى ، و دروغ گوئى ، و غلبه حرص ، و بد اخلاقى .

ص 748

باب الصاد

الصبر و الصابر

قسمت اول

1- الصّبر أوّل لوازم الإتقان ( الإيقان ) 1580 .

2- الصّبر على المصيبة يجزل المثوبة 1597 .

3- الصّبر أحد الظّفرين 1641 .

4- الصّبر على النّوائب ينيل شرف المراتب ( المطالب ) 1722 .

5- الصّبر على طاعة اللّه أهون من الصّبر على عقوبته 1731 .

6- الصّبر على البلاء أفضل من العافية في الرّخاء 1821 .

7- الصّبر أفضل سجيّة

، و العلم أشرف حلية و عطيّة 1869 .

8- الصّبر أن يحتمل الرّجل ما ينوبه و يكظم ما يغضبه 1874 . شكيبائى و شكيبا 1- شكيبائى نخستين لوازم محكم كردن ( يا يقين داشتن ) است .

2- شكيبائى بر مصيبت پاداش را بزرگ مى نمايد .

3- شكيبائى يكى از دو رسيدن به هدف است .

4- شكيبائى بر مصيبتها به بلندى پايه ها ( يا مطلبها ) مى رساند .

5- شكيبائى بر طاعت خدا آسان تر است از صبر بر كيفر او .

6- شكيبائى بر بلاء بالاتر از عافيت در وسعت زندگانى است .

7- شكيبائى برترين خوى و دانش بالاترين زيور و بخشش است .

8- شكيبائى آنست كه انسان آنچه به او مى رسد متحمل شود ، و آنچه كه او را

ص 749

9- الصّبر صبران : صبر على ما تكره ، و صبر عمّا تحبّ 1892 .

10- الصّبر أحسن حلل الإيمان ، و أشرف خلائق الإنسان 1893 .

11- الصّبر عن الشّهوة عفّة ، و عن الغضب نجدة ، و عن المعصية ورع 1927 .

12- الصّبر صبران : صبر في البلاء حسن جميل ، و أحسن منه الصّبر عن المحارم 2000 .

13- الصّبر على الفقر مع العزّ أجمل من الغنى مع الذّلّ 2022 .

14- الصّبر على مضض الغصص يوجب الظّفر بالفرص 2096 .

15- اصبر تنل 2246 .

16- اصبر تظفر 2232 . به خشم آورد فرو خورد .

9- صبر دو صبر است : صبر بر آنچه ناخوش دارى ، و صبر از آنچه دوست دارى .

10- شكيبائى بهترين جامه هاى ايمان ، و بلندترين صفتهاى آدمى است .

11- شكيبائى از خواهش پارسائى ، و از خشم بلندى مرتبه و از گناه و نافرمانى پرهيزگاريست

.

12- شكيبائى دو شكيبائى است : شكيبائى در بلاء كه آن خوب زيبائى است ، و نيكوتر از آن شكيبائى از حرامهاست .

13- شكيبائى بر فقر با عزت نيكوتر از توانگرى با خواريست .

14- شكيبائى بر درد غصّه ها موجب پيروزى بر فرصتهاست .

15- شكيبائى را پيشه كن تا برسى .

16- شكيبا باش تا پيروز شوى .

ص 750

17- اشتغل بالصّبر على الرّزيّة عن الجزع لها 2321 .

18- اصبر على عمل لا بدّ لك من ثوابه ، و عن عمل لا صبر لك على عقابه 2315 .

19- الزم الصّبر ، فإنّ الصّبر حلو العاقبة ، ميمون المغبّة 2377 .

20- اصبر على مرارة الحقّ ، و إيّاك أن تنخدع لحلاوة الباطل 2427 .

21- الزموا الأرض ، و اصبروا على البلاء ، و لا تحرّكوا بأيديكم و هوى ألسنتكم 2499 .

22- الزموا الصّبر ، فإنّه دعامة الإيمان ، و ملاك الأمور 2542 .

23- أفضل الصّبر التّصبّر 2896 . 17- به عوض ناراحتى و زارى كردن در مصيبت به صبر و شكيبائى بر آن مشغول شو .

18- بر عملى كه تو را چاره اى نيست از ثواب آن ( مانند واجبات و ترك محرمات ) و از عملى كه صبرى نباشد تو را بر عقاب آن شكيبائى را به كار بر .

19- از صبر جدا مشو ، زيرا كه شكيبائى شيرين عاقبت ، و مبارك انجام است .

20- بر تلخى حق شكيبا باش ، و بپرهيز از اين كه براى شيرينى باطل فريب خورى .

21- ملازم زمين بوده ( افتادگى نموده و يا با كسى به منازعه بر نخيزيد ) و بر بلا شكيبا باشيد ، و به دستها و آرزوى

زبان خود ( براى جنگ و نزاع ) حركت نكنيد ( پوشيده نمانده كه چنين دستورى هميشگى نبوده بلكه مختص به زمانى است كه اگر صبر و سكوت به كار نرود براى اسلام و مسلمين زيان آور باشد ) .

22- ملازم شكيبائى باشيد ، زيرا كه آن ستون ايمان ، و اصل كارهاست .

23- افزونترين شكيبائى ، خود را بر شكيبائى داشتن است .

ص 751

24- أقوى عدد الشّدائد الصّبر 2908 .

25- أفضل الصّبر عند مرّ الفجيعة 2975 .

26- أفضل الصّبر الصّبر عن المحبوب 3030 .

27- أفضل عدّة الصّبر على الشدّة 3110 .

28- إنّ أحمد الأمور عاقبة الصّبر 3384 .

29- إنّ الصّبر لجميل إلّا عنك ، و إنّ الجزع لقبيح إلّا عليك ، و إنّ المصاب بك لجليل ، و إنّه قبلك و بعدك لجلل 3456 .

30- الصّبر ملاك 57 .

31- الصّبر مرفعة ، الجزع منقصة 93 . 24- محكم ترين آماده شده و نيرو براى سختى ها صبر است ( چون با صبر مشكلات آسان گشته و مصيبات عادى شود ) .

25- افزونترين شكيبائى صبر در وقت تلخى مصيبت است .

26- افزونترين شكيبائى شكيبائى از آنچه محبوب انسان است ( مانند بعض از معاصى و خواهش هاى انسانى ، يا صبر در مقابل تكليف الهى كه محبوب واقعى است ) .

27- افزونترين ذخيره ( و نيرو براى آخرت ) شكيبائى بر سختى است .

28- براستى كه ستوده ترين كارها از نظر عاقبت ، شكيبائى است .

29- ( و در وقت دفن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين فرمود : ) براستى كه شكيبائى همانا زيباست مگر از تو ، و بى تابى هر آينه زشت است مگر

بر تو ، و بدرستى كه مصيبت نسبت به تو بزرگ است و اما پيش از تو و بعد از تو هر آينه آسان و كوچك است .

30- شكيبائى بنياد است ( يعنى بسيارى از ثوابها بر آن بنا خواهد گرديد ) .

31- شكيبائى وسيله بالا رفتن مرتبه ، و بيتابى پستى پايه و مقدار است .

ص 752

32- الصّبر مدفعة 169 .

33- الصّبر ظفر ، العجل خطر 214 .

34- الصّبر يناضل الحدثان 254 .

35- الصّبر رأس الإيمان 257 .

36- الصّبر جنّة الفاقة 347 .

37- الصّبر ثمرة اليقين 411 .

38- الصّبر يهوّن الفجيعة 533 .

39- الصّبر يمحّص الرّزيّة 654 .

40- الصّبر ثمرة الإيمان 679 .

41- الصّبر عدّة للبلاء 757 .

42- الصّبر كفيل بالظّفر 760 . 32- شكيبائى سبب دفع ( مهالك و آلام و اندوهها ) است .

33- شكيبائى پيروزى ، و عجله و ناشكيبائى خطر است .

34- صبر بر مصائب معارضه مى نمايد .

35- شكيبائى سر ايمان است .

36- شكيبائى سپر فقر و درويشى است ( زيرا معناى واقعى صبر ايستادگى است و به چنان كسى تهيدستى رو نخواهد آورد ) .

37- شكيبائى ميوه يقين است .

38- شكيبائى مصيبت را آسان مى گرداند .

39- شكيبائى مصيبت را كم مى سازد .

40- شكيبائى ميوه ايمان است .

41- شكيبائى نيروئى است آماده در مقابل بلاء .

42- شكيبائى كفيل و ضامن پيروزيست .

ص 753

43- الصّبر عنوان النّصر 761 .

44- الصّبر أدفع للبلاء 762 .

45- الصّبر يرغم الأعداء 763 .

46- الصّبر عدّة الفقر 765 .

47- الصّبر عون على كلّ أمر 766 .

48- الصّبر أفضل العدد 767 .

49- الصّبر أقوى لباس 823 .

50- الصّبر مطيّة لا تكبو 949 .

51- الصّبر أعون شي ء على

الدّهر 1248 . 43- شكيبائى دليل و نشانه يارى حضرت حق است .

44- شكيبائى بلاء را دفع كننده تر است .

45- شكيبائى بينى دشمنان را بر خاك مى مالد ( چون آنها از اين طرف انتظار جزع و بيتابى دارند ، با صبر مأيوس خواهند شد ) .

46- شكيبائى ساز و برگ جنگ با فقر و پريشانى است .

47- شكيبائى بر هر كارى يار و مددكار است .

48- شكيبائى برترين ذخيره هاست .

49- شكيبائى ( بهترين لباس يا ) قويترين پوشش است .

50- شكيبائى مركب سواريست كه به سر در نمى آيد .

51- شكيبائى يارى كننده ترين چيز است عليه روزگار ، ( چون مصائب و بلاها و گرفتاريها به روزگار نسبت داده مى شود گر چه عامل آن خدا و يا اعمال زشت ما باشد ، صبر عليه آن به حساب آيد ، و جدّا اگر شكيبائى نباشد آدمى مغلوب روزگار خواهد شد ، و در نتيجه در مقابل همه مشكلات و مكروهات له خواهد گرديد ) .

ص 754

52- الصّبر خير جنود المؤمن 1252 .

53- الحزم و الفضيلة في الصّبر 1249 .

54- الصّبر على المضض يؤدّي إلى إصابة الفرصة 1334 .

55- الصّبر ينزل على قدر المصيبة 1442 .

56- الصّبر على المصائب من أفضل المواهب 1459 .

57- الصّبر على المصيبة يفلّ حدّ الشّامت 1470 .

58- الصّبر أدفع للضّرر 764 .

59- إن ابتلاكم اللّه بمصيبة فاصبروا 3707 .

60- إن تصبروا ففي اللّه من كلّ مصيبة خلف 3709 . 52- شكيبائى بهترين لشكرهاى مؤمن است .

53- دور انديشى و فضيلت در شكيبائى است .

54- شكيبائى بر درد مصيبت ( آدمى را ) به رسيدن فرصت مى كشاند ( يعنى كسى كه صبر كرد به

كارهاى خير هم موفق خواهد شد زيرا داراى قلق و اضطراب و جزع نمى باشد ، فرصت عمل نيك را دارد ) .

55- شكيبائى به اندازه مصيبت فرود آيد ( هر چه صبر بيشتر باشد ، بلاء و مصيبت عظيم تر خواهد بود ) .

56- شكيبائى بر مصيبت ها از بهترين موهبت هاى حضرت حق است .

57- شكيبائى بر مصيبت تندى و حد شماتت و سرزنش را مى شكند .

58- شكيبائى ضرر را دفع كننده تر است .

59- اگر خداوند شما را به مصيبتى مبتلا ساخت شكيبا باشيد .

60- اگر صبر كنى پس در ( راه ) خدا يا از جانب خدا از هر مصيبتى جانشينى است ( از اجر و ثواب ) .

ص 755

61- إن صبرت جرى عليك القلم و أنت مأجور ، و إن جزعت جرى عليك القلم و أنت مأزور 3711 .

62- إن صبرت صبر الأحرار ، و إلّا سلوت سلوّ الأغمار 3712 .

63- إن صبرت أدركت بصبرك منازل الأبرار ، و إن جزعت أوردك جزعك عذاب النّار 3713 .

64- إن صبرت صبر الأكارم ، و إلّا سلوت سلوّ البهائم 3727 .

65- إنّك لن تدرك ما تحبّ من ربّك إلّا بالصّبر عمّا تشتهي 3794 .

66- إنّكم إن صبرتم على البلاء ، و شكرتم في الرّخاء ، و رضيتم بالقضاء ، كان لكم من اللّه سبحانه الرّضا 3845 . 61- اگر صبر كنى بر تو قلم جارى مى گردد و ( نوشته مى شود كه ) تو پاداش داده شده اى ، و اگر بيتابى نمايى قلم بر تو جارى گشته و تو گنهكار نوشته خواهى شد .

قسمت دوم

62- اگر صبر كنى همچون صبر آزادگان ( كه هيچ يعنى بايد چنين باشى

) و گرنه فراموش خواهى كرد نوع فراموشى كسانى كه تجربه نداشته و زود گول خورده اند .

63- اگر صبر نمائى به سبب آن به منزلهاى نيكوكاران خواهى رسيد ، و اگر بى تابى نمايى بى صبرى تو ، تو را به عذاب جهنم وارد سازد .

64- اگر صبر كنى نوع شكيبائى بزرگان ( از آنان خواهى بود ) و گرنه همچون تسلّى چهارپايان تسلّى خواهى شد ( و از آنها بحساب آئى ) .

65- براستى كه تو هرگز به آنچه كه از پروردگارت دوست دارى نخواهى رسيد ( مانند بهشت و عطاياى ديگر الهى ) مگر به واسطه صبر و شكيبائى از آنچه دلخواه تو است .

66- براستى كه اگر شما به بلا و سختى صبر نموده ، و در فراخى و راحتى شكر

ص 756

67- إذا صبرت للمحنة فللت حدّها 4014 .

68- بالصّبر تخفّ المحنة 4205 .

69- بالصّبر تدرك الرّغائب 4227 .

70- بالصّبر تدرك معالي الأمور 4276 .

71- بشّر نفسك إذا صبرت بالنّجح و الظّفر 4447 .

72- تجلبب الصّبر و اليقين ، فإنّهما نعم العدّة فى الرّخاء و الشّدّة 4509 .

73- ثواب الصّبر يذهب مضض المصيبة 4691 . كرده و به تقدير خداوند خوشنود باشيد از جانب خداى سبحان برايتان رضا و خوشنودى مقرّر است .

67- هرگاه براى محنت و رنج شكيبائى نمايى تندى و حدّت آن را بشكنى .

68- با شكيبائى محنت و رنج سبك گردد .

69- بوسيله شكيبائى رغائب ( يعنى چيزهائى كه مردم در آن رغبت كنند ) بدست مى آيد .

70- به سبب صبر ( بر مصيبت ها و مكاره و رنج ها ) امور بلند به دست خواهد آمد .

71- نفس خويش را مژده

ده هرگاه به بر آمدن حاجت و كامروائى صبر نمايد و يا صبر نمائى .

72- صبر و يقين را پيراهن خود كن ( يعنى آن دو صفت را ملازم خود ساز چنانكه پيراهن را ملازم و ملاصق بدن مى سازى ) زيرا آن دو خوب ساز و برگى است در رفاه و سختى و نيكو ذخيره اى براى فراخى و شدت خواهند بود .

73- پاداش شكيبائى درد مصيبت را مى برد ( زيرا صاحب مصيبت مى داند كه در مقابل آن به چه ثوابى خواهد رسيد ) .

ص 757

74- ثواب الصّبر أعلى الثّواب 4694 .

75- حسن الصّبر طليعة النّصر 4859 .

76- حسن الصّبر ملاك كلّ أمر 4860 .

77- حسن الصّبر عون على كلّ أمر 4861 .

78- دوام الصّبر عنوان الظّفر و النّصر 5145 .

79- رحم اللّه امرأ جعل الصّبر مطيّة حياته ، و التّقوى عدّة وفاته 5208 .

80- رأس الإيمان الصّبر 5239 .

81- صبرك على المصيبة يخفّف الرّزيّة ، و يجزل المثوبة 5828 .

82- صبرك على تجرّع الغصص يظفرك بالفرص 5886 . 74- ثواب شكيبائى بالاترين ثواب است .

75- نيكوئى صبر طليعه و پيشرو پيروزى است .

76- نيكوئى شكيبائى ملاك هر كاريست .

77- نيكوئى صبر يارى كننده بر هر چيزى است .

78- صبر هميشگى دليل پيروزى و يارى است .

79- خداوند رحمت كند مردى را كه صبر و شكيبائى را مركب سوارى زندگانى و حيات خود ، و تقوا را ذخيره وفات خويش قرار دهد .

80- سر ايمان صبر و شكيبائى است .

81- شكيبائى تو بر مصيبت ، مصيبت را سبك گردانيده و پاداش را بزرگ مى نمايد .

82- شكيبائى تو بر فرو بردن غصه ها ( غصه چيزى گويند كه

در گلو مانده مانند استخوان و در غم و اندوه اين معنى شايع شده ) تو را بر بهره هاى دنيوى و اخروى ظفرمند خواهد نمود .

ص 758

83- صابروا أنفسكم على فعل الطّاعات ، و صونوها عن دنس السّيّئات ، تجدوا حلاوة الإيمان 5891 .

84- طوبى لمن جعل الصّبر مطيّة نجاته ، و التّقوى عدّة وفاته 5967 .

85- طول الاصطبار من شيم الأبرار 6004 .

86- عليك بالصّبر في الضّيق و البلاء 60093 .

87- عليك بالصّبر و الاحتمال ، فمن لزمهما هانت عليه المحن 6119 .

88- عليك بالصّبر فإنّه حصن حصين و عبادة الموقنين 6134 .

89- عليك بالصّبر فبه يأخذ العاقل ، و إليه يرجع الجاهل 6138 .

90- عليك بلزوم الصّبر فبه يأخذ الحازم ، و إليه يؤول الجازع 6144 . 83- نفسهاى خود را بر انجام دادن طاعتها به شكيبائى فرمان دهيد ، و آنها را از آلودگى و چرك گناهان نگهداريد ، تا شيرينى ايمان را بيابيد .

84- خوشا به حال كسى كه شكيبائى را شتر سوارى و مركب رستگارى ، و تقوا را تجهيزات و نيروى مرگ خود قرار دهد .

85- صبر طولانى از خصلتهاى نيكوكاران است .

86- بر تو باد به صبر و شكيبائى در تنگى و بلاء .

87- بر تو باد به شكيبائى و تحمّل ، زيرا كسى كه ملازم آنها باشد محنت ها بر او آسان گردد .

88- بر تو باد به شكيبائى زيرا كه آن حصاريست محكم و عبادت افرادى است كه يقين كامل به معارف الهيه دارند .

89- بر تو باد به شكيبائى زيرا كه به آن عاقل چنك زده ، و به سوى آن جاهل بر مى گردد ( يعنى

بعد از جزع و فزع صبر خواهد نمود ) .

90- بر تو باد به ملازم بودن شكيبائى ، زيرا كه به آن دور انديش چنگ زده ،

ص 759

91- عند الصّدمة الأولى يكون صبر النّبلاء 6203 .

92- عند نزول المصائب و تعاقب النّوائب تظهر فضيلة الصّبر 6216 .

93- فى الصّبر ظفر 6465 .

94- فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر 6475 .

95- قد يعزّ الصّبر 6645 .

96- قلّ من صبر إلّا ملك 6760 .

97- قلّ من صبر إلّا قدر 6761 .

98- قلّ من صبر إلّا ظفر 6762 .

99- كم يفتح بالصّبر من غلق 6945 . و به سوى آن جزع كننده بر مى گردد ( يعنى بعد از بى تابى بالأخره به صبر بازگشت خواهد نمود ) .

91- در نزد صدمه نخست و رسيدن مشكل و دشوار ، شكيبائى افراد نجيب يا زيرك و هوشيار معلوم مى شود ( و گرنه اكثر مردم بعد از بى تابى ها مجبور به صبر خواهند شد ) .

92- در وقت فرود آمدن مصيبتها و از پى در آمدن ماتمها فضيلت صبر و شكيبائى ظاهر مى شود .

93- در شكيبائى پيروزى است .

94- در بلاء و تنگى فضيلت و برترى شكيبائى جمع خواهد شد .

قسمت سوم

95- گاهى صبر و شكيبائى ناياب مى گردد .

96- كم است كسى كه صبر كند جز آنكه مالك ( نفس يا مقصد ) شود .

97- كم است كسى كه شكيبائى را به كار برد مگر آنكه توانا شود .

98- كم است كسى كه صبر نمايد مگر اين كه پيروزى يابد .

99- بسا به وسيله شكيبائى قفل و كلون ( چوبى است كه از پشت در را به

ص 760

100- من لم يصبر على كدّه

صبر على الإفلاس 8987 .

101- لا يعدم الصّبور الظّفر ، و إن طال به الزّمان 10861 .

102- لا يصبر على مرّ الحقّ إلّا من أيقن بحلاوة عاقبته 10867 .

103- يؤول أمر الصّبور إلى درك غايته و بلوغ أمله 11048 .

104- ليس مع الصّبر مصيبة 7474 .

105- ليس شي ء أحمد عاقبة ، و لا ألذّ مغبّة ، و لا أدفع لسوء أدب ، و لا أعون على درك مطلب من الصّبر 7508 .

106- من يصبر يظفر 7714 .

107- من صبر نال المنى 7722 . وسيله او قفل مى كنند ) باز مى شود .

100- هر كه بر سختى و زحمت كار و كسب صبر ننمايد بر افلاس ( ناچيزى و پريشانى بايد ) صبر نمايد .

101- بسيار صبر كننده پيروزى را از دست ندهد هر چند زمان نسبت به او طول كشد ( يعنى بالأخره پيروز خواهد شد ) .

102- بر تلخى حق صبر نخواهد نمود مگر كسى كه به شيرينى عاقبت آن يقين نمايد .

103- كار بسيار شكيبا به دريافت پايان و نهايت مقصود ، و رسيدن به اميد و آرزو برگشت خواهد نمود .

104- با صبر و شكيبائى مصيبتى نيست ( چون مصيبت وقتى است كه صبر نباشد ) .

105- نيست چيزى كه از صبر و شكيب پايانش پسنديده تر ، و آخرش لذيذتر ، و براى سوء ادب دافع تر ، و بر درك مطلب ( و رسيدن به آن ) يارى كننده تر باشد .

106- هر كه صبر كند پيروزمند شود .

107- هر كه صبر كند به اميدها برسد .

ص 761

108- من استنجد الصّبر أنجده 7755 .

109- كن حلو الصّبر عند مرّ الأمر 7140 .

110- كافل النّصر

الصّبر 7248 .

111- لكلّ مصاب اصطبار 7289 .

112- لن يحصل الأجر حتّى يتجرّع الصّبر 7415 .

113- لن يعدم النّصر من استنجد الصّبر 7416 .

114- من صبر على طاعة اللّه عوّضه اللّه سبحانه خيرا ممّا صبر عليه 8611 .

115- من ادّرع جنّة الصّبر هانت عليه النّوائب 8682 .

116- من صبر على طول الأذى ، أبان عن صدق التّقى 8710 . 108- هر كه از صبر يارى جويد او را يارى خواهد كرد .

109- شيرين صبر باش در وقت امر تلخى .

110- ضامن يارى شكيبائى است .

111- براى هر مصيبت زده شكيبائى است .

112- هرگز اجر و پاداش حاصل نگردد تا آنكه صبر جرعه وار سر كشيده شود .

113- هرگز يارى را گم نكند ( پيوسته نصرت با اوست ) كسى كه از صبر يارى جويد .

114- هر كه بر طاعت خدا صبر نمايد خداوند سبحان خيرى بهتر از آنچه بر آن صبر نموده به او عوض دهد .

115- هر كه سپر صبر و شكيبائى را به تن پوشد مصيبت ها بر او آسان گردد .

116- هر كه بر درازى اذيّت مردم صبر نمايد راستى تقواى خود را آشكار ساخته است .

ص 762

117- من صبر على بلاء اللّه سبحانه ، فحقّ اللّه أدّى ، و عقابه اتّقى ، و ثوابه رجى 8848 .

118- من صبر فنفسه وقّر ، و بالثّواب ظفر ، و للّه سبحانه أطاع 8924 .

119- من تجلبب الصّبر و القناعة عزّ و نبل 9183 .

120- من صبر على طاعة اللّه و عن معاصيه فهو المجاهد الصّبور 9190 .

121- من طال صبره حرج صدره 9217 .

122- من استوطأ مركب الصّبر ظفر 9232 .

123- من كنوز الإيمان الصّبر

على المصائب 9313 . 117- هر كه بر بلاى خداى سبحان صبر كند ، حق خدا را اداء نموده و از عقاب او ترسيده ، و اميد ثواب او را دارد .

118- هر كه صبر كند نفس خود را با وقار ساخته ، و به ثواب و پاداش پيروزى يافته ، و خداى سبحان را اطاعت نموده است .

119- هر كه صبر و قناعت را پيراهن خود كند ( يعنى از آنها جدا نشود و عيوب خود را با آنها پوشد ) عزيز و افزون مرتبه گردد .

120- هر كه بر طاعت و فرمانبردارى خدا و از نافرمانى او صبر نمايد پس او جهاد كننده بسيار شكيباست .

121- هر كه شكيبائى او به درازا كشد سينه اش تنگ شود ( بنا بر اين اگر تندى كرد نبايد خيلى او را سرزنش كرد ) .

122- هر كه براى پيمودن راه صبر و شكيبائى واجد مركب باشد پيروز گردد .

123- از گنجهاى ايمانست شكيبائى بر مصيبت ها .

ص 763

124- من أفضل الحزم ، الصّبر على النّوائب 9314 .

125- من علامات حسن السّجيّة الصّبر على البليّة 9446 .

126- ما أصيب من صبر 9457 .

127- ما خاب من لزم الصّبر 9459 .

128- ما حصل الأجر بمثل الصّبر 9547 .

129- ما صبرت عنه خير ممّا التذذت به 9597 .

130- ما أحسن بالإنسان أن يصبر عمّا يشتهي 9648 .

131- ما صبّرك أيّها المبتلى على دائك ، و جلّدك على مصائبك ، و عزّاك عن البكاء على نفسك 9682 . 124- از افزونترين دور انديشى صبر مصيبت هاست .

125- از نشانه هاى نيكوئى خلق و خوى شكيبائى بر بلاست .

126- مصيبت زده نيست كسى كه شكيبائى

نمايد ( يعنى گويا بر او مصيبتى وارد نشده است ) .

127- نااميد نگردد هر كه ملازم صبر باشد ( و از آن جدا نشود ) .

128- اجر و پاداش به چيزى مانند صبر حاصل نخواهد گرديد .

129- آنچه از آن صبر نمائى بهتر است از آنچه به آن لذت برى ( زيرا در قسم اول اجر و پاداش داشته و در قسم دوم امكان معصيت و يا افتادن در مهلكه هست ) .

130- چه نيكوست براى انسان كه بر آنچه خواهش آن دارد صبر نمايد ( و آن را به كار نبرد ) .

131- چه چيز تو را اى مبتلا بر دردت وادار به صبر نموده ، و بر مصائب خود دلير ساخته ، و از گريه بر نفست تسلّى بخش گرديده است ( اين فراز نيز تتمه كلامى است كه حضرت در هنگامى خواندن آيه مباركه : يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ فرموده چنانكه در كلام 214 نهج البلاغه ذكر شده است از اين خطبه

ص 764

132- لا عثار مع صبر 10519 .

133- لا تدفع المكاره إلّا بالصّبر 10607 .

134- لا عون أفضل من الصّبر 10552 .

135- لا يتحقّق الصّبر ( المعروف ) إلّا بمقاساة ضدّ المألوف 10872 .

136- مع الصّبر يقوى الحزم 9742 .

137- مرارة الصّبر تثمر الظّفر 9753 .

138- مرارة الصّبر تذهبها حلاوة الظّفر 9797 .

139- نعم الظّهير الصّبر 9917 .

140- نعم المعونة الصّبر على البلاء 9939 . استفاده مى شود نبايد به درد گناهان صبر كرد و بر مصائب عذاب ها دلير بود ، و بر نفس بى تفاوت بود بلكه بايد بر آن گريه كرد كه نفس عزيزترين چيزهاست )

.

132- هيچ لغزشى با صبر و شكيبائى نيست .

133- ناراحتى ها دفع نخواهد شد مگر با شكيبائى .

134- يارى كننده اى افزونتر از صبر نيست .

135- صبر و شكيبائى ( يا احسان ) محقق نخواهد شد مگر با تحمل مشاق و رنج ضدّ آنچه به آن الفت گرفته است ( مثل اين كه احسان نمايد به آنچه خيلى به آن علاقه دارد ، و يا صبر كند بر آنچه در صبر بر آن رنج فراوان كشد كه با اين حال صبر كامل و يا احسان كامل را به دست آورد ) .

136- با شكيبائى دور انديشى قوى خواهد گرديد .

137- تلخى صبر را شيرينى پيروزى ( به مقاصد و اهداف ) خواهد برد .

138- 139- خوب پشتيبان و يارى كننده ايست شكيبائى .

140- خوب ياريست صبر بر بلاء .

ص 765

141- هدي من ادّرع لباس الصّبر و اليقين 10014 .

142- لا تستعجلوا بما لم يعجّله اللّه لكم 10248 .

143- لا إيمان كالصّبر 10476 .

144- من صبر هانت مصيبته 7848 .

145- من صبر خفّت محنته 7935 .

146- من صبر على النّكبة كأن لم ينكب 8190 .

147- من لم ينجه الصّبر أهلكه الجزع 8195 .

148- من صبر على مرّ الأذى أبان عن صدق التّقوى 8568 . 141- هدايت يافته كسى كه لباس صبر و يقين را در بر كرده است .

142- ( تتمه كلامى است از خطبه 232 نهج البلاغه كه در اين فرازها فرموده : در جاى خود بنشينيد ، و بر بلا و سختى ها صبر نمائيد ، و دستها و شمشيرهايتان را در خواهشهاى زبانتان به كار نيندازيد و ) به آنچه خداوند براى شما شتاب نفرموده ( جهت

براندازى رژيم و يا جنگ و خونريزى براى به دست آوردن حكومت و دولتى و يا غير آن ) شتاب منمائيد ( آن گاه بيان مى فرمايد : «فإنّه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و أهل بيته مات شهيدا و وقع أجره على اللّه» ) .

143- هيچ ايمانى مانند صبر و شكيبائى نيست .

144- هر كه صبر كند مصيبت او آسان گردد .

145- هر كه صبر كند محنت و اندوه او سبك شود .

146- هر كه بر مصيبت صبر كند گويا مصيبتى بر او وارد نشده است .

147- هر كه صبر او را نجات نبخشد بى تابى او را هلاك گرداند .

148- هر كه بر تلخى اذيت و آزار صبر نمايد راستى تقوا را آشكار سازد .

ص 766

الصبيان

1- علّموا صبيانكم الصّلاة ، و خذوهم بها إذا بلغوا الحلم 6305 .

الصّحّة و أهل الصّحّة

1- الصحّة أهنأ اللّذّتين 1660 .

2- الصّحّة أفضل النّعم 1050 .

3- بالصّحّة تستكمل اللّذّة 4228 .

4- بصحّة المزاج توجد لذّة الطّعم 4289 .

5- زكاة الصّحّة السّعي في طاعة اللّه 5454 . كودكان 1- به كودكان خود نماز بياموزيد ، و چون به حد احتلام و بلوغ رسيدند آنها را بر نماز مؤاخذه نمائيد ، ( در بعض احاديث دارد كه آنها را قبل از بلوغ به سن نه يا ده سالگى اگر در نماز كاهلى كردند بزنيد شايد حمل بر استحباب شود ) .

صحّت و تندرستى 1- صحّت و تندرستى گواراترين دو لذّت است .

2- صحّت افضل نعمت هاست .

3- به وسيله تندرستى لذّت كامل مى گردد .

4- به وسيله صحّت مزاج لذّت مزه و چشيدن يافت مى شود ( چنانكه شاعر گويد :

بيمار ز خوردنى نيابد لذّت

لذّت نبرد ز بندگى دنيا دار ) .

5- زكات صحّت بدن كوشيدن در طاعت خداست .

ص 767

6- هل ينتظر أهل غضاضة الصّحّة إلّا نوازل السّقم 10035 .

7- لا تجتمع الصّحّة و النّهم 10570 .

8- لا تنال الصّحّة إلّا بالحمية 10605 .

الصّدر

1- الصّدر رقيب البدن 407 .

الصدقات

1- الصّدقة أعظم الرّبحين 1673 . 6- ( اين تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه غرّاء 82 فرموده اند ) آيا اهل طراوت و تازگى صحّت جز فرود آينده هاى بيمارى را انتظار مى كشد 7- تندرستى و حرص ( با هم ) جمع نمى شود .

8- صحت و تندرستى رسيده نمى شود ( و به دست نخواهد آمد ) مگر با پرهيز .

سينه 1- سينه نگهبان بدن است ( پوشيده نماند كه از آيات و روايات و ادعيه مأثوره چنين استفاده خواهد شد كه «صدر» به تنهائى در بدن و در سعادت و شقاوت انسان دخالت داشته ، چنانكه «قلب» در سينه دخالت دارد ، منتهى اشكالى حكماء و فلاسفه كرده اند كه بايد مراد نفس مجرد باشد نه اين سينه و قلب در آن ، زيرا سعادت و شقاوت مربوط به معنويات و كلى و جزئى است و آن امكان ندارد مگر در مجردات ، و ليكن مى توان گفت : چنين حرفى اجتهاد در مقابل نص بوده ، به علاوه امكان دارد اگر مطلب آنها صحيح باشد از راه اعتبار علاقه ميان نفس و آنها باشد ، بنا بر اين از قبيل مجاز لغوى خواهد بود ) .

صدقه 1- صدقه ، عظيم ترين دو سود است ( يكى سود ظاهرى و ديگر سود

ص 768

2- الصّدقة أفضل الذّخرين 1679 .

3- الصّدقة تستنزل الرّحمة 2149 .

4- الصّدقة تستدفع البلاء و النّقمة 2215 .

5- إنّكم إلى إنفاق ما اكتسبتم أحوج منكم إلى اكتساب ما تجمعون 3827 .

6- إذا أملقتم فتاجروا اللّه بالصّدقة 4019 .

7- بالصّدقة تفسخ ( تفسح ) الآجال 4239 .

8- بركة المال في الصّدقة

4426 .

9- حصّنوا أنفسكم بالصّدقة 4907 .

10- خير الصّدقة أخفاها 4976 . معنوى ) .

2- صدقه ، برترين دو ذخيره است ( ذخيره ظاهرى و ذخيره اخروى ) .

3- صدقه ، رحمت را فرود مى آورد .

4- صدقه ، بلاء و عقوبت را دفع مى كند .

5- براستى كه شما به انفاق و خرج كردن آنچه را كه به دست آورده ايد نيازمندتريد تا آنكه كسب كنيد آنچه را كه جمع مى نمائيد ، ( و خرج نكنيد و حقوق واجبه آن را نپردازيد كه چنين كارى وزر و وبال خواهد شد ) .

6- هرگاه بى چيز شديد با خدا به وسيله صدقه سودا كنيد .

7- به وسيله صدقه اجلها فسخ مى شود و يا وسعت يابد ( و عمر طولانى گردد ) .

8- بركت مال در صدقه است .

9- نفسهاى خود را به وسيله صدقه حفظ كنيد .

10- بهترين صدقه پنهان ترين آنست ( زيرا از شائبه ريا محفوظ است ) .

ص 769

11- سوسوا إيمانكم بالصّدقة 5587 .

12- سوسوا أنفسكم بالورع ، و داووا مرضاكم بالصّدقة 5588 .

13- صدقة السّرّ تكفّر الخطيئة ، و صدقة العلانية مثراة في المال 5848 .

14- صدقة العلانية تدفع ميتة السّوء 5851 .

15- عليك بالصّدقة تنج من دنائة الشّحّ 6147 .

16- كفّروا ذنوبكم ، و تحبّبوا إلى ربّكم بالصّدقة ، وصلة الرّحم 7258 .

17- الصّدقة كنز 208 .

18- الصّدقة تقي مصارع السّوء 1515 . 11- ايمان خود را به وسيله صدقه كامل نموده و يا تربيت كنيد .

12- نفس هاى خود را با پارسائى كامل و يا تربيت نموده و مريض هاى خويش را با صدقه مداوا كنيد .

13- صدقه پنهانى گناه را پوشانيده و صدقه آشكارا وسيله

افزونى مال خواهد گرديد .

14- صدقه آشكارا مردن بد را دفع خواهد نمود ( امكان دارد مقصود زكات باشد كه آشكارا دادن آن افضل است ) .

15- بر تو باد به صدقه دادن تا از پستى بخيلى رستگار گردى .

16- گناهان خود را بپوشانيد و جبران نمائيد و به سبب صدقه و پيوستن به خويش محبوب خدا شويد .

17- صدقه گنج است ( چون ذخيره قيامت خواهد بود ) .

18- صدقه ( آدمى را از آفات و مهالك ) و پرتگاههاى بد نگاه مى دارد .

ص 770

19- الصّدقة أفضل القرب 287 .

20- الصّدقة أفضل الحسنات 293 .

21- الصّدقة كنز الموسر 1064 .

22- الصّدقة في السّرّ من أفضل البرّ 1518 .

23- الصّدقة تقي 212 .

24- ثقّلوا موازينكم بالصّدقة 4704 .

الصدق

1- الصّدق أقوى دعائم الإيمان 1579 .

2- الصّدق عماد الإسلام و دعامة الإيمان 1754 .

3- الصّدق رأس الإيمان ، و زين الإنسان 1993 . 19- صدقه بهترين وسيله قرب و منزلت هاست .

20- صدقه افزونترين حسنه هاست .

21- صدقه گنج توانگر است ( يعنى گنج اين است نه اندوختن زر و مال ، و يا توانگر داراى چنين گنجى است چون از عهده بر مى آيد نه فقير ، و يا صدقه سبب نمو مال خواهد شد و گنجى شود كه تمام شدنى نيست ) .

22- دادن صدقه در پنهانى از بهترين نيكوئى است .

23- صدقه ( آدمى را از بلاها ) نگاه مى دارد .

24- ميزانهاى خود را به وسيله صدقه سنگين سازيد .

راستى 1- راستى استوارترين ستونهاى ايمان است .

2- راست گوئى ستون مسلمانى ، و پشتيبان ايمان است .

3- راست گوئى سر ايمان ، و آرايش آدمى است

.

ص 771

4- الصّدق جمال الإنسان ، و دعامة الإيمان 2120 .

5- اصدق تنجح 2244 .

6- الزم الصّدق و الأمانة ، فإنّهما سجيّة الأبرار 2325 .

7- الزم الصّدق و إن خفت ضرّه فإنّه خير لك من الكذب المرجوّ نفعه 2353 .

8- اغتنم الصّدق في كلّ موطن تغنم ، و اجتنب الشّرّ و الكذب تسلم 2427 .

9- اصدقوا في أقوالكم ، و أخلصوا في أعمالكم ، و تزكّوا بالورع 2541 .

10- أجلّ شي ء الصّدق 2850 .

11- أفضل الصّدق الوفاء بالعهود 3020 .

12- أحسن الصّدق الوفاء بالعهد ، و أفضل الجود بذل الجهد 3327 . 4- راست گوئى زيبائى انسان ، و ستون ايمان است .

5- راستگو تا رستگار شوى .

6- از راستى و امانت جدا مشو ، زيرا آن دو شيوه نيكان است .

7- از راستى جدا مشو ، اگر چه بترسى از زيان آن زيرا كه آن براى تو از دروغى كه اميد سود آن مى رود بهتر است .

8- راستى را در هر جا غنيمت شمار تا اين كه غنيمت برى ، و از بد و دروغ دورى نما تا سالم باشى .

9- در گفتارتان راست بگوئيد ، و در عملهاى خود اخلاص به كار بريد ، و به پارسائى پاكيزه شويد .

10- بزرگترين چيز راستى است .

11- افزونترين راستگوئى وفا كردن به عهدهاست ( كه صدق عملى باشد ) .

12- نيكوترين راستى به پيمان وفا نمودن ، و افزونترين بخشش بذل جهد است

ص 772

13- الصّدق وسيلة 7 .

14- الصّدق أمانة ، الكذب خيانة 15 .

15- الصّدق ينجي 20 .

16- الصّدق فضيلة ، الكذب رذيلة 79 .

17- الصّدق نجاح ، الكذب فضّاح 91 .

18- الصّدق

مرفعة 168 .

19- الصّدق أمانة اللّسان 253 .

20- الصّدق أخو العدل 265 .

21- الصّدق لسان الحقّ 275 .

22- الصّدق خير القول 304 .

23- الصّدق حياة التّقوى ( الدّعوى ) 354 . ( يعنى انسان هر چه توانائى و تلاش دارد در طاعات و عبادات بكار برد ) .

13- راستى وسيله رسيدن به سعادات است .

14- راستگوئى نشان امانت ، و دروغگوئى خيانت است .

15- راستى رستگارى مى بخشد .

16- راستى فضيلت و سبب برترى ، دروغگوئى سبب پستى خواهد بود .

17- راستگوئى ظفر و پيروزى و دروغگوئى بسى رسوا كننده است .

18- راستگوئى موجب سر بلندى است .

19- راستگوئى امانت زبان است .

20- راستگوئى برادر عدالت است .

21- راستگوئى زبان حق است .

22- راستگوئى بهترين گفتار است .

23- راستگوئى حيات خويشتن دارى ( و يا دعوى ) است ( يعنى دعوى و يا

ص 773

24- الصّدق روح الكلام 387 .

25- الصّدق لباس الدّين 458 .

26- الصّدق لباس اليقين ( المتّقين ) 488 .

27- الصّدق رأس الدّين 517 .

28- الصّدق منجاة ( نجاة ) و كرامة 682 .

29- الصّدق أنجح دليل 746 .

30- النّجاة مع الصّدق 799 .

31- الصّدق حقّ صادع 825 .

32- الصّدق أشرف ( أفضل ) رواية 847 .

33- الصّدق لباس ( لسان ) الحقّ 956 . تقواى بدون راستى مانند ميّت است كه جان نداشته باشد ) .

24- راستگوئى جان كلام است .

25- راستگوئى لباس دين است ( پس كسى كه راستگو نيست مانند شخص عريان است ) .

26- راستگوئى لباس يقين ( و يا جامه پرهيزكاران ) است .

27- راستگوئى سر دين و دينداريست .

28- راستى نجات بخش يا رستگارى و كرامت است .

29-

راستى پيروزمندترين راهنماست .

30- رستگارى با راستگوئى است .

31- راستى حقّى است آشكارا و درخشنده .

32- راستگوئى بهترين نقل و روايت است .

33- راستگوئى ( زبان يا ) لباس حق است .

ص 774

34- الصّدق خير مبنيّ ( منبئ ) 1034 .

35- الصّدق كمال النّبل 1056 .

36- الصّدق صلاح كلّ شي ء 1115 .

37- الصّدق أشرف خلائق الموقن 1253 .

38- الصّدق أفضل عدّة 1361 .

39- الصّدق أمانة اللّسان و حلية الإيمان 1451 .

40- الصّدق مطابقة المنطق للوضع الإلهيّ 1552 .

41- بالصّدق تكون النّجاة 4221 .

42- بالصّدق تكمل المروءة 4224 .

43- بالصّدق تزيّن الأقوال 4257 . 34- راستگوئى بهترين زير بنا ( يا بهترين خبر دهنده ) است .

35- راستگوئى كمال زيركى و يا نجابت است .

36- راستى صلاح هر چيزى است .

37- راستگوئى برترين خصلت هاى يقين كننده است .

38- راستى افزونترين تجهيزات و عدّه است .

39- راستى امامت زبان ، و زينت ايمان خواهد بود .

40- راستى موافقت گفتار است با وضع الهى ( يعنى خداوند كه به انسان بيان داده و او را سخنور كرده ، براى آن راستى را به عنوان قانون وضع كرده ، پس دروغ بر خلاف مقررات خواهد بود ) .

41- با راستگوئى است رستگارى ( در دنيا و آخرت ) .

42- به راستگوئى مروّت كامل خواهد گرديد .

43- با راستگوئى گفتارها زينت داده مى شود .

ص 775

44- بالصّدق و الوفاء تكمل المروءة لأهلها 4307 .

45- رأس الإيمان ( لزوم ) الصّدق 5265 .

46- شيئان هما ملاك الدّين : الصّدق و اليقين 5770 .

47- صدق الرّجل على قدر مروءته 5859 .

48- عليك بالصّدق فإنّه خير مبنيّ ( منبئ ) 6104 .

49- عليك بالصّدق

فمن صدق في أقواله جلّ قدره 6139 .

50- عاقبة الصّدق نجاة و سلامة 6333 .

51- غاض الصّدق في النّاس ، و فاض الكذب و استعملت المودّة باللّسان ، و تشاحنوا بالقلوب 6438 .

52- لكلّ شي ء حيلة ( حلية و حلية ) ، و حيلة المنطق الصّدق 7295 . 44- با راستى و وفادارى مروّت براى اهلش كامل مى گردد .

45- رأس ايمان راستگوئى ( يا ملازم بودن با راستگوئى ) است .

46- دو چيز است كه آنها ملاك و پايه دينند : راستى و يقين .

47- راستى مرد به اندازه جوانمردى اوست .

48- بر تو باد به راستى زيرا كه آن بهترين بنا گذاشته شده ( و يا خبر دهنده ) است .

49- بر تو باد به راستى پس كسى كه در گفتارهاى خود راست گويد قدر و اندازه اش بلند خواهد گرديد .

50- عاقبت راستگوئى رستگارى و سلامت است .

51- كم شده راستگوئى در ميان مردم ، و بسيار شده دروغگوئى ، و دوستى زبانى شده و دشمن يكديگر گشته در دلها .

52- براى هر چيزى چاره ( و يا زيوريست ) ، و چاره ( و يا زيور ) گفتار راستگوئى است .

ص 776

53- للصّدق نجعة 7322 .

54- ليكن أوثق النّاس لديك أنطقهم بالصّدق 7376 .

55- ليكن مرجعك إلى الصّدق ، فإنّ الصّدق خير قرين 7382 .

56- لو تميّزت الأشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجبن مع الكذب 7597 .

57- لسان الصّدق خير للمرء من المال يورّثه من لا يحمده 7615 .

58- من قال بالصّدق أنجح 7810 .

59- من عرف بالصّدق جاز كذبه 8009 .

60- من جار عن الصّدق ضاق مذهبه 8323 .

61- من

صدق مقاله زاد جلاله 8349 . 53- براى راستى اثر و يا راحتى است ( چون وقتى كه گفتار مطابق با واقع بود در آن هيچ ترس و هراسى نيست ) .

54- بايد معتمدترين مردم در نزد تو گوياترين آنها باشد به راستى .

55- بايد رجوع و برگشت تو به سوى راستى باشد زيرا راستى بهترين همراه است .

56- اگر چيزها ( و امور از هم امتياز و ) تميز داده شوند هر آينه راستگوئى با شجاعت ، و ترسناكى با دروغگوئى خواهد بود .

57- زبان راستى براى مرد ( آدمى ) بهتر است از مالى كه به ميراث مى گذارد براى كسى كه او را ستايش نمى كند .

58- هر كه براستى سخن گويد پيروز شود .

59- هر كه به راستگوئى شناخته شود دروغ او هم پذيرفته و نافذ گردد .

60- هر كه از راستى ميل كند راه او تنگ شود .

61- هر كه گفتارش راست باشد بزرگى او زياد گردد .

ص 777

62- ما أصدق المرء على نفسه ، و أيّ شاهد عليه كفعله ، و لا يعرف الرّجل إلّا بعلمه ، كما لا يعرف الغريب من الشّجر إلّا عند حضور الثّمر ، فتدلّ الأثمار على أصولها ، و يعرف لكلّ ذي فضل فضله كذلك يشرف الكريم بآدابه ، و يفتضح اللّئيم برذائله 9694 .

63- لا تصدق من يقابل صدقك بتكذيبه 10174 .

64- لا ترجمان أوضح من الصّدق 10628 .

65- لا مخبر أفضل من الصّدق 10641 .

66- لا سبيل أنجى من الصّدق 10666 . 62- چه راستگوست مرد بر نفس خود ( زيرا كه رشوه در آن راه ندارد آنچه هست مى گويد ) و كدام گواه

بر او مانند عمل و كار اوست و مرد شناخته نخواهد شد مگر به علمش ، چنانكه درخت غريب ( كه تازه نشانده اند و از شهرى يا مملكتى تازه وارد كرده اند ) شناخته نشود مگر در وقت حاضر شدن ميوه اش ، پس ميوه ها راهنماى اصلهاى آنهاست ، و ( چنانكه ) براى هر صاحب فضيلتى افزونى آن معلوم مى شود همچنين كريم به آداب و يا به اداء سخن و گفتار خود بلند مرتبه گشته ، و لئيم به صفات نكوهيده خود رسوا خواهد گرديد ( به نظر مى رسد در عبارت نقصى باشد و صحيح چنين باشد : «فكما يعرف ذو فضل بفضله فكذلك يشرف ، إلخ» يا آنكه ( كذلك ) جواب ( كذا ) در جمله فوق است اما ظاهر اين است كه آنجا براى عالم آن جمله گفته شده است ) 63- به كسى كه راستى تو را به تكذيب خود برابر مى اندازد راست مگو ( زيرا كه آن دروغ مى پندارد ) .

64- نيست تيلماج و مترجمى واضح تر از راستى .

65- خبر داده شده اى افزونتر از راستى نيست .

66- راهى رستگار كننده تر از راستى نيست .

ص 778

67- لا يغلب من يحتجّ بالصّدق 10703 .

68- الصّدق أفضل رواية 1022 .

69- الصّدق ينجيك و إن خفته 1118 .

70- أقلّ شي ء الصّدق و الأمانة 3168 .

الصّادق

1- إنّ الصّادق لمكرم جليل ، و إنّ الكاذب لمهان ذليل 3409 .

2- الصّادق مكرم جليل 338 .

3- الصّادق على شرف منجاة و كرامة 1246 .

4- ربّ صادق من خبر الدّنيا عندك مكذّب 5357 .

5- كن صادقا تكن وفيّا 7134 . 67- مغلوب نمى شود كسى كه به راستى احتجاج كند

( چون دليل حقانيت اوست ) .

68- راستگوئى افزونترين روايت ( و نقل و گفتگو ) است .

69- راستى تو را رهائى بخشد هر چند از آن بترسى .

70- كمترين چيز ( كه در ميان مردم يافت مى شود ) راستى و امانت است .

راستگو 1- براستى كه راستگو هرآينه گرامى بزرگ ، و دروغگو خوار ذليل خواهد بود .

2- راستگو گرامى بزرگوار است .

3- راستگو بر بلندى رستگارى و كرامت است .

4- بسا راستگوئى ( كه خبر مى دهد ) از خبر دنيا كه در نزد تو دروغگو شمرده شده است .

5- راستگو باش تا ( به عهد و پيمانها ) وفا كننده باشى .

ص 779

6- من صدق أصلح ديانته 7793 .

7- من كان صدوقا لم يعدم الكرامة 8042 .

8- من صدقت لهجته قويت حجّته 8482 .

9- من صدقت لهجته صحّت حجّته 9154 .

10- من صدق نجا 9206 .

11- يبلغ الصّادق بصدقه ما لا يبلغه الكاذب باحتياله 11006 .

12- يكتسب الصّادق بصدقه ثلاثا : حسن الثّقة به ، و المحبّة له ، و المهابة عنه 11038 .

تصاريف الأحوال

1- في تصاريف الأحوال تعرف جواهر الرّجال 6470 . 6- هر كه راست گويد دينداريش را اصلاح نموده است .

7- هر كه بسيار راستگو باشد كرامت را از دست نخواهد داد .

8- هر كه لهجه و زبان او صادق باشد حجت و دليلش محكم خواهد بود .

9- هر كه زبان او راست باشد دليل او صحيح باشد .

10- هر كه راست گويد رستگار گردد .

11- راستگو به راستى خود مى رسد آنچه دروغگو به حيله كردن خود نخواهد رسيد .

12- راستگو به سبب راستگوئيش سه چيز را كسب مى كند :

نيكوئى اعتماد به خود را ، و دوستى را براى خود ، و مهابت و ترس از خويشتن را ( كه مبادا شهادت دهد عليه كسى ) .

تغيير حالت 1- در تغييرات احوال گوهرهاى مردان شناخته مى شود ، ( جدا چنين است زيرا جوهره هر فردى در مشكلات معلوم خواهد گرديد ) .

ص 780

الصّليب

1- قد يلين الصّليب 6621 .

صلاح المؤمنين

1- ثابروا على صلاح المؤمنين و المتّقين 4703 .

2- ما أبعد الصّلاح من ذي الشّرّ الوقاح 9537 .

الصلاح مع اللّه

1- من صلح مع اللّه سبحانه لم يفسد مع أحد 8621 . سخت 1- گاهى سخت ( و امور مشكل ، آسان شده و ) نرم مى شود ( پس نبايد مأيوس شد ) .

صلاح مؤمنين 1- بر آنچه باعث صلاح حال مؤمنين و متقين است ( از كارهاى نيكو و عام المنفعه و مواعظ و نصائح ) مداومت نمائيد .

2- چه چيز صلاح و شايستگى را از صاحب شرّ بى حيا دور ساخته است .

( يعنى خيلى دور است كه چنين كسى اصلاح گردد ) .

صافى با خدا 1- هر كه با خداى سبحان صالح باشد ( و عمل فاسدى صورت ندهد ) با هيچكس فاسد نخواهد بود ( و يا در نزد احدى فاسد نخواهد شد ، همه او را دوست داشته او را فرد شايسته اى دانند ) .

ص 781

إصلاح النّاس

1- إن سمت همّتك لإصلاح النّاس ، فابدأ بنفسك فإنّ تعاطيك صلاح غيرك و أنت فاسد أكبر العيب 3749 .

2- عجبت لمن يتصدّى لإصلاح النّاس ، و نفسه أشدّ شي ء فسادا فلا يصلحها و يتعاطى إصلاح غيره 6268 .

3- كيف يصلح غيره من لا يصلح نفسه 6995 .

4- أصلح إذا أنت أفسدت ، و أتمم إذا أنت أحسنت 2344 .

الصّلف

1- أدوأ الدّاء الصّلف 2858 . اصلاح مردم 1- اگر همّت تو براى اصلاح مردم بلند شد ، پس از خود شروع كن ، زيرا فرا گرفتن و كوشيدن در اصلاح خود با اين كه خود فاسدى بزرگترين عيب خواهد بود .

2- عجب دارم از كسى كه متصدى اصلاح مردم گشته در صورتى كه نفسش از نظر فساد سخت ترين چيز بوده و آن را اصلاح ننموده و به اصلاح غير خود مى پردازد .

3- چگونه غير خود را اصلاح مى نمايد كسى كه نفسش را اصلاح ننموده است .

4- اصلاح نما هر گاه تو فاسد كرده باشى ( چيزى را و يا ميان دو كس را ) و تمام نما هر گاه تو احسان نموده باشى .

لاف زدن 1- بدترين درد صلف است ( يعنى كسى از راه لاف زدن ادعاى زيركى كند و يا

ص 782

2- ربّ صلف أورث تلفا 5298 .

الصلاة و القائم

1- الصّلاة أفضل القربتين 1682 .

2- الصّلاة حصن من سطوات الشّيطان 2212 .

3- الصّلاة حصن الرّحمن ، و مدحرة الشّيطان 2213 .

4- الصّلاة تستنزل الرّحمة 2214 .

5- إذا قام أحدكم إلى الصّلاة فليصلّ صلاة مودّع 4050 . بسيار وعده داده و وفا ننمايد و يا از او بهره نبرند ) .

2- بسا عمل نكردن به وعده ، و يا كمى احسان و بخيلى كه باعث تلف مال گردد .

نماز 1- نماز برترين دو نزديكى به حق تعالى است .

2- نماز قلعه و سنگريست از حملات شيطان .

3- نماز قلعه خداى رحمان و آلت دور كردن شيطان است .

4- نماز رحمت خدا را نازل مى كند .

5- هر گاه يكى از شما به سوى نماز قيام نمايد

پس بايد نماز كسى را بخواند كه با نماز وداع كننده است ( طريقه آن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين نقل شده : هرگاه داخل نماز شدى بگو اين آخر نماز من است از دنيا ، و چنان باش كه بهشت جلوتر ، و جهنم زير پايت ، و ملك الموت پشت سر ، و پيمبران طرف راست ، و فرشتگان طرف چپ و پروردگار از بالاى سرت بر تو مطلع است پس نظر كن در مقابل چه كسى ايستاده و با چه كسى مناجات كرده و چه كسى بسوى تو نظر مى كند سفينة البحار لغة صلاة )

ص 783

6- و الصّلاة تنزيها عن الكبر 6608 .

7- كم من قائم ليس له من قيامه إلّا العناء 6956 .

8- لو يعلم المصلّي ما يغشاه من الرّحمة لما رفع رأسه من السّجود 7592 .

9- ما أهمّني ذنب أمهلت فيه حتّى أصلّي ركعتين 9662 .

الصّمت

1- الصّمت يكسيك الوقار ، و يكفيك مؤنة الاعتذار 1827 .

2- اصمت تسلم 2231 . 6- ( اين فراز تتمه كلامى است در حكم آن حضرت 244 ) و نماز را ( واجب كرده ) براى پاكيزه گردانيدن از تكبّر ( هم نسبت به خدا چون پيشانى را بر خاك مى گذارد و اظهار ذلت مى نمايد و هم نسبت به مخلوق چون با امر خدا آشنا شده قهرا از گردنكشى و باليدن بر مردم پرهيز مى نمايد ) .

7- بسا ايستاده ( به نمازى ) كه براى او از قيامش جز تعب چيزى نيست ( يا خالص و يا داراى آداب و شرايط نباشد ) .

8- اگر نماز گزار بداند

آنچه را كه از رحمت او را فرو مى گيرد هر آينه سرش را از سجده بر نمى دارد .

9- مرا غمناك نسازد گناهى كه در آن مهلت داده شوم تا آنكه دو ركعت نماز بخوانم ( كنايه از آن است كه نماز گناه را محو سازد ) .

خاموشى 1- خاموشى به تو وقار و سنگينى پوشاند و زحمت عذر خواستن را كفايت مى كند .

2- خاموش باش تا سلامت باشى .

ص 784

3- الزم الصّمت ، يستر ( يستنر ) فكرك 24271 .

4- أصمت دهرك يجلّ أمرك 2279 .

5- الزم الصّمت ، فأدني نفعه السّلامة 2314 .

6- الزم الصّمت ، يلزمك النّجاة و السّلامة ، و الزم الرّضا يلزمك الغناء و الكرامة 2447 .

7- الزم السّكوت ، و اصبر على القناعة بأيسر القوت تعزّ ( تغزّ ) في دنياك و تعزّ في أخراك 2474 .

8- أحسن الصّمت ما كان عن الزّلل 3109 .

9- أحمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغي الكلام 3245 .

10- الصّمت وقار ، الهذر عار 172 . 3- ملازم خاموشى باش تا فكر تو را بپوشاند ( يا تا فكر تو روشن گردد ) .

4- در تمام عمر خاموشى را اختيار كن تا بزرگ شود امر تو .

5- از خاموشى جدا مشو پس كمترين نفع آن سلامتى است .

6- از خاموشى جدا مشو ، كه رستگارى و سلامتى از تو جدا نخواهد شد ، و از رضا و خوشنودى به نصيب و قسمت جدا مشو ، كه توانگرى و عزّت و گرامى بودن از تو جدا نخواهد گرديد .

7- از خاموشى جدا مشو و بر قناعت به اندك صبر نما تا در دنيا و آخرت

خود عزيز گردى يا پيروز شوى .

8- بهترين خاموشى ، خاموشى از ذكر لغزشها يا از سخنانى است كه باعث لغزشها شود .

9- ستوده و پسنديده تر از بلاغت در گفتار خاموشى است در وقتى كه سخن گفتن سزاوار نباشد .

10- خاموشى تمكين و وقار ، و هرزه سرائى عيب و عار است .

ص 785

11- الصّمت منجاة 131 .

12- الصّمت روضة الفكر 546 .

13- الصّمت آية الحلم 452 .

14- الصّمت وقار و سلامة 684 .

15- الصّمت بغير تفكّر خرس 1279 .

16- الصّمت آية النّبل و ثمرة العقل 1344 .

17- الصّمت زين العلم ، و عنوان الحلم 1418 .

18- إن كان في الكلام البلاغة ففي الصّمت السّلامة من العثار 3714 . 11- خاموشى سبب رستگارى است .

12- خاموشى دليل بردبارى است .

13- خاموشى باغ خرم انديشه و تأمّل است .

14- خاموشى لنگر و سنگينى و سلامتى است .

15- خاموشى بدون تفكر گنگى است ( يعنى به منزله آن است ، بنا بر اين انسان بايد در حال خاموشى انديشه نمايد ) .

16- خاموشى نجابت يا زيركى و ميوه خرد است .

17- خاموشى زينت دانش و علامت بردبارى است .

18- اگر در سخن بلاغتى باشد ( يعنى رسا ، مناسب ، بدون پيچ و تاب ) پس در خاموشى از لغزش سلامتى است ( يعنى هر چند كلام بالا باشد و ارزشمند اما به خاموشى نخواهد رسيد البته گاهى خاموشى حرام و سخن گفتن لازم است ، ولى اين مطلب قطع نظر از چنان مواضعى است ، گر چه در همان جا هم خاموشى فائده حفظ از لغزش را خواهد داشت ) .

ص 786

19- إنّما يستحقّ اسم الصّمت

المضطلع بالإجابة ، و إلّا فالعيّ به أولى 3907 .

20- إذا تكلّمت بالكلمة ملكتك ، و إذا أمسكتها ملكتها 4084 .

21- بالصّمت يكثر الوقار 4183 .

22- ربّ سكوت أبلغ من كلام 5321 .

23- سبب السّلامة الصّمت 5536 .

24- صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة 5865 .

25- صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة 5866 .

26- صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار 5867 . 19- جز اين نيست كه مستحق اسم خاموشى كسى است كه به جواب گفتن قادر باشد و گرنه نام عجز به آن سزاوارتر است .

20- هرگاه به كلمه اى تكلم نمودى تو را مالك خواهد شد ( و گويا تو بنده آنى و از آن ترسان ) و چون آن را نگه داشتى تو مالك آن خواهى بود .

21- به سبب خاموشى وقار و سنگينى زياد مى شود .

22- بسا سكوتى كه رساتر از سخن باشد ( چنانكه مشهور است : «السّكوت جواب الأحمق» جواب ابلهان خاموشى است ) .

23- سبب سلامتى ( از عقوبتها و آفات ) خاموشى است .

24- سكوتى كه سلامتى را به دنبال دارد بهتر از سخنى است كه سرزنش از پى آورد .

25- خاموشى كه به تو كرامت و بزرگوارى بپوشد بهتر از گفتارى است كه تو را پشيمانى كسب نمايد .

26- خاموشى كه تو را وقار و سنگينى ببخشد بهتر از سخنى است كه به تو عار و ننگ بپوشاند .

ص 787

27- صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغبّته 5869 .

28- صمتك حتّى تستنطق أجمل من نطقك حتّى تسكت 5871 .

29- صمت الجاهل ستره 5876 .

30- طوبى لمن صمت إلّا من ذكر

اللّه 5936 .

31- عليك بلزوم الصّمت فإنّه يلزمك السّلامة ، و يؤمنك النّدامة 6126 .

32- غطاء المساوي الصّمت 6437 .

33- كثرة الصّمت تكسبك الوقار 7085 .

34- كن صموتا من غير عيّ ، فإنّ الصّمت زينة العالم و ستر الجاهل 7177 . 27- سكوتى كه عاقبت آن ستوده شود بهتر از كلامى است كه عاقبت آن مذّمت شود .

28- سكوت تو تا از تو سخن طلب شود ( كه تقاضا كنند حرفى بزنى ) نيكوتر از سخن گفتن تست تا آنكه ساكت شوى ( يعنى به تو گويند بس است ) .

29- خاموشى نادان پرده اوست ( كه از رسوائى او جلوگيرى مى كند ) .

30- خوشا به حال كسى كه خاموش شود مگر از ذكر خدا .

31- بر تو باد به ملازمت خاموشى زيرا كه آن لازم مى دارد سلامت تو را و از پشيمانى ايمن مى سازد .

32- پرده بديها خاموشى است ( يعنى خاموشى روى عيبها پرده كشد ) .

33- خاموشى بسيار كسب وقار و سنگينى نسبت به تو خواهد نمود .

34- بدون عجز و ناتوانى بسيار خاموش باش ، زيرا كه خاموشى زينت عالم و پرده ( عيبهاى ) جاهل است .

ص 788

35- من لزم الصّمت أمن الملامة 8118 .

36- من لزم الصّمت أمن المقت 8403 .

37- من أمسك عن فضول المقال شهدت بعقله الرّجال 8504 .

38- من صمت سلم 9204 .

39- نعم قرين الحلم الصّمت 9896 .

40- لا حلم كالصّمت 10454 .

41- لا عبادة كالصّمت 10471 .

42- لا وقار كالصّمت 10496 .

43- لا حافظ أحفظ من الصّمت 10620 .

44- لا خازن أفضل من الصّمت 10730 .

45- لا خير في الصّمت عن الحكمة ، كما

أنّه لا خير في القول بالباطل 10836 . 35- هر كه ملازم سكوت و خاموشى باشد از سرزنش ايمن خواهد بود .

36- هر كه ملازم خاموشى باشد از دشمنى ايمن گردد .

37- هر كه از زياديهاى گفتار باز ايستد مردان به عقل او گواهى دهند .

38- هر كه خاموش باشد سالم خواهد ماند .

39- خوب همراه و رفيق بردبارى است خاموشى .

40- هيچ بردبارى مانند خاموشى نيست .

41- هيچ عبادتى مانند خاموشى نيست .

42- هيچ وقار و سنگينى مانند خاموشى نيست .

43- نيست حافظى نگهدارنده تر از خاموشى .

44- نيست خزانه دارى ( و يا نيست زبانى و گويائى ) افزونتر از خاموشى .

45- خيرى نيست در خاموشى از حكمت ( بلكه بايد آن را تعليم كرد ) چنانكه

ص 789

46- لا خير في السّكوت عن الحقّ ، كما أنّه لا خير في القول بالجهل 10837 .

47- من سكت فسلم ، كمن تكلّم فغنم 9235 .

المصائب

1- أشدّ المصائب سوء الخلف 2963 .

2- المصائب مفتاح الأجر 400 .

3- الثّواب عند اللّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب 1159 .

4- المصيبة بالصّبر أعظم المصائب 1172 . خيرى نيست در گفتار باطل .

46- خيرى نيست در سكوت از حق چنانكه خيرى نيست در گفتن به نادانى .

47- هر كه ساكت باشد پس سالم ماند ، مانند كسى است كه سخن گويد پس نفع عمده برد .

مصيبت ها 1- سخت ترين مصيبت ها فرزند بدى است كه از انسان جا بماند .

2- مصيبت ها كليد مزد و ثواب است ( البته مصائبى كه از جانب خداوند رؤف بر آدمى وارد گردد مانند مرگ فرزند ، تب و مرض ، غم و اندوه ،

ابتلائات و . . . و گرنه بعض از مصائب است كه نتيجه عملكرد خود انسان است كه آن هم يا عذاب و يا كفاره گناهان او خواهد بود . ) 3- پاداش در نزد خداى سبحانه و تعالى به اندازه مصيبت است .

4- مصيبت و ناخوشى كه از ناحيه فوت صبر تحقق يابد اعظم مصيبت هاست .

ص 790

5- المصائب بالسّويّة مقسومة بين البريّة 1302 .

6- المصيبة بالدّين أعظم المصائب 1385 .

7- الثّواب على المصيبة أعظم من قدر المصيبة 1443 .

8- إنّكم هدف النّوائب ، و دريئة الأسقام 3823 .

9- قد تذلّ الرّزيّة 6616 .

10- إذا رأيت اللّه سبحانه يتابع عليك البلاء فقد أيقظك 4046 .

11- إذا تباعدت المصيبة ، قربت السّلوة 4055 .

12- إذا رأيت ربّك يوالي عليك البلاء فاشكره 4083 . 5- مصيبت ها به طور تساوى در ميان خلائق قسمت شده است ( يعنى كسى خيال نكند كه به او ظلمى شده ، بلكه كمال عدل بكار رفته منتهى بعضيها از جهت نتيجه اعمال ، و يا ترفيع درجات به مصيبت بيشترى خواهند رسيد ) .

6- مصيبتى كه به دين رسد عظيم ترين مصيبت هاست ( يعنى هر روز دشمنان دين براى مسلمين نقشه كشيده و هر دفعه ضربه اى به آن وارد سازند ) .

7- پاداش و ثواب بر مصيبت عظيم تر از قدر مصيبت است ( پس صاحب مصيبت بايد موقعيت خود را بشناسد شكيبائى را از دست ندهد ) .

8- براستى كه شما نشان و هدف مصيبتها و دام و آماج بيماريهاييد .

9- گاهى مصيبت ( دنيا ) خوار مى سازد .

10- هرگاه خداى سبحان را ديدى كه بر تو پى در پى بلاء وارد

مى سازد پس به تحقيق تو را بيدار مى نمايد .

11- هرگاه مصيبت دور گرديد ، راحتى و فراموشى مصيبت نزديك گردد ( يعنى در اندك زمانى ناراحتى مصيبت برود پس به خود غم و اندوه راه مده ) .

12- هرگاه پروردگارت را ديدى كه بر تو بلاء را پى در پى مى فرستد پس شكر نما ( چون نشانه عنايت اوست در حق تو ، مى خواهد گناهانت را ريخته ، و درجه

ص 791

13- إذا خفت صعوبة أمر فاصعب له يذلّ لك ، و خادع الزّمان عن أحداثه تهن عليك 4108 .

14- إذا أتتك المحن فاقعد لها فإنّ قيامك فيها زيادة لها 4144 .

15- إذا فاجاك البلاء فتحصّن بالصّبر و الاستظهار 4161 .

16- بالمكاره تنال الجنّة 4204 .

17- بالفجايع يتنغّص السّرور 4303 . و مرتبه تو را بالا برد ) .

13- هرگاه از سختى و مشكلى امرى ترسيدى براى آن سختى نشان ده و ايستادگى كن برايت سهل خواهد گرديد و ذليل تو خواهد شد ، و با روزگار در مقابل مصيبتها و حوادث آن مكر و حيله نما بر تو آسان گردد ( يعنى نبايد انسان در مقابل مشكلات و حوادث بنشيند از ترس اين كه سخت و مشكل است بلكه بايد با جديّت هر چه تمامتر اقدام كرد ) .

14- هرگاه تو را محنت ها رو آورد در مقابل آنها بنشين ( و برنخيز و صبر و شكيبائى را پيشه خود ساز ) زيرا قيام تو در آنها ( و بى تابى نسبت به آنها ) زيادتى بر آنهاست ( يعنى نه تنها ناراحتى كم نمى شود بلكه زيادتر خواهد شد ) .

15- هرگاه بلاء بر تو ناگهان

رسد پس به شكيبائى و پشت قوى كردن متحصن شو ( يعنى به آنها پناهنده شو ) .

16- به وسيله ناراحتى ها و مكروهات بهشت رسيده مى شود ( يعنى بهشت مجانى نيست بايد در اين دنيا زحمت كشيد ، رنج برد ، به ناراحتى ها صبر كرد و . . . چنانكه دارد : «حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات» .

17- به سبب مصيبتها شادى متنغّص و مكدّر خواهد گرديد ( پس انسان بايد به دنبال خوشحالى برود كه مصائب آن را مكدر نسازد ، و يا در كارها به نحوى دقت نمايد كه مصيبت بار نشود تا در نتيجه عيش او را مكدّر سازد ) .

ص 792

18- بقدر علوّ الرّفعة تكون نكاية الوقعة 4315 .

19- بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة 4345 .

20- بلاء الرّجل على قدر إيمانه و دينه 4433 .

21- بلاء الرّجل في طاعة الطّمع و الأمل 4435 .

22- تنزل المثوبة على قدر المصيبة 4484 .

23- ثلاث من أعظم البلاء : كثرة العائلة ، و غلبة الدّين ، و دوام المرض 4673 .

24- ثواب المصيبة على قدر الصّبر عليها 4693 .

25- دوام الفتن من أعظم المحن 5140 . 18- گرفتارى و سختى ، پيش آمدها ، و درد و مصيبت و بلا به اندازه علو درجه خواهد بود .

19- به سبب رنج شديد ( در اطاعت و بلاها ) درجات بلند و آسايش جاويد به دست آيد .

20- بلاء و محنت آدمى به اندازه ايمان و دين اوست ( و لذا انبياء و اولياء خدا در اقسام بلاها و محن از ديگران بيشتر مبتلا بودند آرى : 21- بلاء انسان (

كه از ناحيه خودش متوجه او مى شود نه از ناحيه خدا ) در طاعت و فرمانبردارى از طمع و آرزوست ( يعنى اين دو صفت آدمى را دچار بلاء خواهند كرد ) .

22- ثواب و پاداش به اندازه مصيبت فرود مى آيد .

23- سه چيز است كه از اعظم بلاء و مصيبت خواهد بود : بسيارى اهل و عيال ، غلبه دين ( وام ) ، هميشگى مرض .

24- ثواب مصيبت به اندازه شكيبائى بر آنست ، ( چون هر اندازه صبر بيشتر باشد ثواب بالاتر خواهد بود ) .

25- هميشگى فتنه و آشوبها از بزرگترين محنت هاست .

ص 793

26- ربّما دهيت من نفسك 5382 .

27- على قدر المصيبة تكون المثوبة 6171 .

28- كلّما عظم قدر الشي ء المنافس عليه عظمت الرّزيّة لفقده 7203 .

29- من لم يتعرّض للنّوائب تعرّضت له النّوائب 8197 .

30- من أصبح يشكو مصيبة نزلت به فإنّما يشكو ربّه 8531 .

31- من لهي عن الدّنيا هانت عليه المصائب 8578 .

32- من ضرب يده على فخذه عند مصيبة فقد أحبط أجره . 8783 .

33- من عظّم صغار المصائب ابتلاه اللّه بكبارها 8793 . 26- بسا باشد كه از جانب نفس خود به مصيبتى رسى ، ( پس حواست جمع باشد كه كارى نكنى كه باعث آن شود ) .

27- به اندازه مصيبت ثواب و پاداش مى باشد .

28- هر اندازه قدر چيزى كه بر روى آن منافسه شود ( كه در رغبت به آن خود را جلو اندازند ) بزرگ باشد براى نيافتن آن مصيبت عظيم خواهد بود .

29- هر كه متعرض مصيبت ها نشود ( و آنها را با هر وسيله گر چه با دعا و

توسّل از خود دور نسازد ) مصيبت ها متعرض او خواهند شد .

30- هر كه صبح كند در حالى كه از مصيبتى كه بر او نازل گشته شكايتى نمايد جز اين نيست كه از پروردگارش شكايت نموده است .

31- هر كه از دنيا اعراض نمايد ( و ترك آن كند ) مصيبت ها بر او سهل و آسان گردد .

32- هر كه دست خود را در وقت مصيبتى بر ران خود زند على التحقيق اجر خود را باطل كرده است .

33- هر كه مصيبت هاى كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را به بزرگ آن مبتلا سازد .

ص 794

34- من توالت عليه نكبات الزّمان أكسبته فضيلة الصّبر 9144 .

35- من أعظم مصائب الأخيار حاجتهم إلى مداراة الأشرار 9449 .

36- ما أعظم المصيبة في الدّنيا مع عظم الفاقة غدا 9632 .

37- مصيبة في غيرك لك أجرها خير من مصيبة بك لغيرك ثوابها و أجرها 9855 .

38- مصيبة يرجى خيرها خير من نعمة لا يؤدّى شكرها 9856 .

39- كن بالبلاء محبورا ، و بالمكاره مسرورا 7146 .

40- أكره المكاره فيما لا يحتسب 2948 . 34- هر كه بر او پى در پى نكبت ها ( و مصائب ) روزگار وارد شود ( و بر آن صبر نمايد ) نكبات فضيلت شكيبائى را براى او كسب نمايند .

35- از بزرگترين مصيبت هاى نيكان نياز آنان به مدارا كردن با بدان است ( به گونه اى كه غير از آن راهى نداشته باشند ) .

36- چقدر مصيبت در دنيا بزرگست با وجود درويشى و فقر و فاقه عظيم فردا ( در آخرت يعنى اگر فقر اخروى نباشد مصيبت بزرگ نخواهد بود ) .

37- مصيبتى كه

( از ناحيه ) غير تو به تو مى رسد كه براى تست پاداش آن بهتر از مصيبتى است كه به وسيله تو به غير تو مى رسد كه ثواب و پاداش آن براى غيرتست ( زيرا مصيبت دنيا زود گذر و فراموش شدنى است ولى پاداش اخروى در مقابل آن پايدار خواهد بود ) .

38- مصيبتى كه خير آن اميد داشته شده بهتر از نعمتى است كه شكر آن ادا نشود .

39- در بلاء ( و گرفتارى ) فرحناك ، و در مكاره خوشحال باش ( چون در مقابل به اجر و ثواب عظيم خواهى رسيد ) .

40- ناخوشترين مكروهات در چيزيست كه طلب اجرى در آن نشود ، ( مثل مصيبت كسى است كه جزع و بى تابى كند ، و راضى به قضاء الهى نباشد كه در

ص 795

41- إنّ عظيم الأجر مقارن عظيم البلاء ، فإذا أحبّ اللّه سبحانه قوما ابتلاهم 3507 .

42- المتعرّض للبلاء مخاطر 524 .

43- البلاء رديف الرّخاء 582 .

44- ربّ مرحوم من بلاء هو دواؤه 5316 .

45- ربّ مبتلي مصنوع له ( إليه ) بالبلوى 5317 .

46- على قدر النّعماء يكون مضض البلاء 6185 . چنين وقتى اميد پاداش در آن نمى رود ) .

41- براستى كه اجر بزرگ همراه با بلاى بزرگ است ، پس هر گاه خداوند سبحان قومى را دوست داشته باشد آنها را مبتلا خواهد گردانيد .

42- كسى كه خود را در معرض بلاء در آورد ( و كارى كند كه مظنّه بلا باشد ) خود را در هلاكت اندازنده است .

43- بلاء در رديف توسعه زندگانى است ( يعنى انسان بايد بعد از توسعه انتظار تنگى و

بلاء را بكشد و اگر بتواند با دعا و صدقه و صله رحم دفع آن كند ) .

44- بسا كسى كه مردم او را به سبب بلائى كه مبتلا است رحم كرده ، آن دواء اوست ( يعنى نبايد خيال كرد كه هر بلائى مصيبت است پس بايد به حال طرف ترحم كرد امكان دارد بلاء به سود او بوده ، و صلاح او در همان باشد ، مردم نمى دانند ) .

45- بسا مبتلائى كه به سوى آن به سبب امتحان احسان شده است ( يعنى مردم و يا خود طرف خيال نكند ابتلايش مصيبتى است بلكه صلاح او در آن خواهد بود ) .

46- به اندازه نعمت درد بلاء مى باشد ، ( ممكن است از اين جهت باشد كه با زوال هر نعمتى بلائى متصور است و يا براى حفظ و نگهدارى آن رنجى خواهد برد ) .

ص 796

47- قد تفاجئ البليّة 6615 .

48- كلّ بلاء دون النّار عافية 6909 .

49- لكلّ كبد حرقة 7290 .

50- إذا ابتليت فاصبر 3976 .

51- كم من مبتلى بالنّعماء 6951 .

52- كم من منعم عليه بالبلاء 6952 .

53- لا تأمن من البلاء في أمنك و رخائك 10181 .

المصيب و المخطئ

1- المصيب واجد ، المخطئ فاقد 90 . 47- گاهى بلاء ناگهان مى رسد .

48- هر بلائى به غير آتش ( جهنم ) عافيت است .

49- براى هر جگرى سوزشى است ( كه در اثر حرفهاى زننده يا ظلم و ستمها پديدار خواهد شد ) .

50- هرگاه به بلائى گرفتار شدى صبر نما .

51- چه بسا به بلاء گرفتار شده نعمت ( يعنى نعمت برايش بلاء گردد ) .

52- چه بسا

انعام شده بر او به بلاء ( يعنى بلا برايش نعمتى باشد زيرا بسيار اتفاق افتاده حتى در دنيا گرفتارى صلاح آدمى بوده است ) .

53- از بلاء در امنيت و فراخى خود ايمن مباش ( چون ممكن است به زودى تبديل به خوف و تنگى گردد ) .

راه يافته ، خطاكار 1- پوينده راه صواب يابنده ، و خطا كننده از راه نيابنده است .

ص 797

2- الإصابة سلامة ، الخطاء ملامة ، العجل ندامة 95 .

3- ما كلّ رام يصيب 9461 .

الصّواب

1- الصّواب أسدّ الفعل 537 .

2- الصّواب من فروع الرّويّة 1187 .

3- كثرة الصّواب تنبئ عن وفور العقل 7091 .

4- من توخّي الصّواب أنجح 7873 .

5- إذا ازدحم الجواب نفي الصّواب 4026 . 2- به راه صواب رفتن عامل سلامت ، و راه خطاء را پيمودن موجب سرزنش ، و شتاب كردن سبب پشيمانى خواهد بود .

3- چنين نيست كه هر تير اندازى نشانه را بزند ( يعنى ممكن است كه انسان در طلب مقصد خود نرسد اما نبايد مأيوس شد در وقتى كه اقتضاء دارد بايد به دنبال كار رفت ) .

راه درست 1- كار راست و درست محكم ترين كار است .

2- راه درست رفتن از شاخه هاى انديشه است ( يعنى وقتى انسان فكر كرد به راه صواب خواهد رسيد ) .

3- بسيارى راه صواب خبر از وفور عقل مى دهد .

4- هر كه به دنبال راه درست رود به پيروزى رسد .

5- هرگاه جواب ( سؤال يا در مشورت بسيار شد ) انبوه گردد راه درست دور گردد .

ص 798

الصورة

1- حسن الصّورة أوّل السّعادة 4803 .

2- حسن الصّورة الجمال الظّاهر 4805 .

3- الصّورة الجميلة أوّل السّعادتين 1659 .

الصيام

1- الصّيام أحد الصّحّتين 1683 .

2- صيام الأيام البيض من كلّ شهر ترفع الدّرجات و تعظّم المثوبات 5872 .

3- صيام القلب عن الفكر في الآثام أفضل من صيام البطن عن الطّعام 5873 . صورت و سيما 1- نيكوئى صورت نشانه و اول نيكبختى است ( و آن دليل حسن عنايت پروردگار است نسبت به او ) .

2- نيكوئى صورت زيبائى ظاهريست ( يعنى انسان نيازمند به زيبائى باطنى هم خواهد بود كه آن متصف گشتن به صفات حميده است ) .

3- صورت نيكو اول دو نيكبختى است .

روزه 1- روزه يكى از دو صحّت است ( صحت به وسيله غذا و مراعات بهداشت و صحت به وسيله امساك ) .

2- روزه داشتن ايام البيض از هر ماه ( سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم ) درجات را بلند كرده و ثواب ها را عظيم مى گرداند .

3- روزه گرفتن دل از فكر در گناهان افضل است از روزه گرفتن شكم

ص 799

4- صوم النّفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصّيام 5874 .

5- صوم الجسد الإمساك عن الأغذية بإرادة و اختيار خوفا من العقاب و رغبة في الثّواب و الأجر 5888 .

6- صوم النّفس إمساك الحواسّ الخمس عن سائر المآثم ، و خلوّ القلب عن جميع أسباب الشّرّ 5889 .

7- صوم القلب خير من صيام اللّسان ، و صيام اللّسان خير من صيام البطن 5890 .

8- و الصّيام ابتلاء لإخلاص الخلق 6608 .

9- كم من صائم ليس له من صيامه إلّا الظّماء 6955 . از خوردنى ( كه چنين روزه اى را

روزه خواص گويند ) .

4- روزه نفس و امساك آن از لذتهاى دنيا سودمندترين روزه است .

5- روزه بدن نگهداشتن آنست از غذاهاى با اراده و اختيار از جهت ترس از عقوبت و رغبت در ثواب و پاداش .

6- روزه نفس نگهدارى حواس پنجگانه ( سازمان بينائى ، شنوائى ، بويائى ، چشائى ، ساوائى ) است از ساير گناهان ، و خالى بودن دل است از همه اسباب بدى ( شايد تعبير به ساير گناهان از اين جهت باشد كه بعض گناهان مربوط به غير حواس است و امكان دارد مراد جميع گناهان باشد چنانكه بعض شارحين معنى كرده اند ) .

7- روزه دل بهتر از روزه زبان ، و روزه زبان بهتر از روزه شكم است .

8- ( از جمله فرازهاى حكمت 244 است ) و روزه را ( واجب نموده ) از جهت آزمايش خالص بودن خلق ( چون عبادت سريست هر كه براى خدا روزه گيرد مخلص بودن خود را ثابت مى نمايد ) .

9- بسا روزه دارى كه برايش از روزه او جز تشنگى نباشد ( يعنى سودى از روزه اش نبرد چون به وظيفه روزه دار عمل ننموده است ) .

ص 800

باب الضاد

ضرب الأمثال و صرف الأقوال

1- للاعتبار تضرب الأمثال 7330 .

2- لأهل الاعتبار تضرب الأمثال 7629 .

3- لأهل الفهم تصرّف الأقوال 7630 .

4- ضروب الأمثال تضرب لأولى النّهى و الألباب 5908 .

الضّحك

1- خير الضّحك التّبسّم 4964 . ضرب المثل 1- براى پند گرفتن ( در قرآن و روايات ) مثلها زده مى شود .

2- براى اهل اعتبار و پند مثلها ( در قرآن و روايات ) زده مى شود .

3- براى اهل درك گفتارها تغيير يابد ( و به عنوان مثل از حالى به حالى ديگر گردانيده مى شود ) .

4- انواع مثل ها براى صاحبان عقلها و خردها زده مى شود ( و گرنه كم عقلان از آن بهره ور نخواهند گرديد ) .

خنده 1- بهترين خنده تبسّم است ( يعنى خنده بدون صدا و قهقهه ) .

ص 801

2- كثرة ضحك الرّجل تفسد وقاره 7099 .

3- كثرة الضّحك توحش الجليس و تشين الرّئيس 7115 .

4- من كثر ضحكه قلّت هيبته 7867 .

5- من كثر ضحكه مات قلبه 7947 .

6- من كثر ضحكه استرذل 7971 .

7- لا تبد عن واضحة ، و قد فعلت الأمور الفاضحة 10193 .

8- لا تكثرنّ الضّحك ، فتذهب هيبتك ، و لا المزاح فيستخفّ بك 10411 .

الضّرّ

1- قد يدوم الضّرّ 6643 . 2- بسيارى خنده مرد ( آدمى ) وقار و سنگينى را تباه سازد .

3- بسيارى خنده مى رماند جليس و همنشين را ، و عيبناك مى سازد مهتر و بزرگ را .

4- هر كه خنده او بسيار باشد هيبت او كم گردد .

5- هر كه خنده او بسيار باشد دلش مرده است ( زيرا كسى كه از مرگ و ترس قيامت غافل نباشد چگونه ممكن است خنده او زياد باشد ) .

6- هر كه خنده اش بسيار باشد پست به حساب آيد .

7- دندانها را ظاهر مكن ( به خنده ) در حالى كه كارهاى رسوا كننده

انجام دادى ( و مرتكب گناهانى شده اى ) .

8- هرگز خنده بسيار مكن پس هيبت تو برود ، و نه خوش طبعى را پس سبك شمرده شوى .

بدى حال 1- گاهى بدى حال و تنگى آن پاينده مى ماند ( پس نبايد بى تابى نمود ) .

ص 802

2- من كشف ضرّه للنّاس عذّب نفسه 8542 .

الضّرورات

1- ضرورات الأحوال تذلّ رقاب الرّجال 5892 .

2- ضرورات الأحوال تحمل على ركوب الأهوال 5893 .

3- ضرورة الفقر تبعث على فظيع الأمر 5894 .

الضّعيف و الضّعف

1- إذا ضعفت فاضعف عن معاصي اللّه 4075 . 2- هر كه بدى حالش را براى مردم ظاهر سازد ( و اظهار فقر و پريشانى كند ) نفس خود را عذاب نموده است .

احتياجات 1- نياز و احتياجات مقطعى و گرفتارى بغتى گردنهاى مردان را خوار مى گرداند ( يعنى قدر و بهاء آنها را كم مى كند و آنها را بى ارزش مى نمايد ) .

2- گرفتارى و احتياجات كه پيش آيد ( آدمى را ) بر ارتكاب ترسها وامى دارد ( غرض اين است كه انسان بايد قدر فراخى و نعمت را بداند و شكر گذار باشد كه ناچاريها انسان را از ارزش ساقط مى كند ) .

3- ناچارى و ضرورت درويشى و بيچارگى ( آدمى را ) بر كار رسوا و عملى كه زشتى آن آشكار است وامى دارد .

ناتوانى 1- هرگاه ضعيف شوى از نافرمانيهاى خدا ضعيف شو ( يعنى ناتوانى خود را در اين راه بكار بر نه در جاى ديگر ) .

ص 803

2- كن ممّن لا يفرط به عنف ، و لا يقعد به ضعف 7159 .

الضلال و الضّلالة و الغواية

1- أهلك شي ء استدامة الضّلال 3287 .

2- كم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب اللّه كما يزخرف الدّرهم النّحاس بالفضّة المموّهة 6969 .

3- كفى بالمرء غواية أن يأمر النّاس بما لا يأتمر به و ينهاهم عمّا لا ينتهي عنه 7072 .

4- لكلّ ضلّة علّة 7282 . 2- از كسانى باش كه درشتى او را پيش نيندازد ( ممكن است مراد اين باشد كه با درشتى كارش را پيش نبرد چنانكه علّامه خوانسارى فرمود : و امكان دارد مقصود چنين باشد چنان داراى جربزه باش كه خودكار باشى نه تنها

ديگران تو را به كار وادارند ) و ننشاند او را ضعفى .

گمراهى 1- تباه كننده ترين چيز هميشه در گمراهى بودن است .

2- بسا گمراهى كه به آيه اى از كتاب خدا زينت شده چنانكه درهم ( پول ) مس به نقره روكشى شده زينت مى شود ( مانند التقاطيها كه براى مذهب باطل خود به قرآن استدلال مى نمايند ) .

3- براى گمراهى مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه مردم را به آنچه خود از آن فرمان پذير نبوده فرمان داده و آنان را از آنچه از آن باز نايستد نهى مى نمايد .

4- براى هر گمراهى علتى است ( يا محيط فاسد است و يا رفيقهاى نااهل سبب گشته و يا از فكر و انديشه استفاده نمى شود ) .

ص 804

5- ما ذا بعد الحقّ إلّا الضّلال 9611 .

الضمائر

1- الضّمائر الصّحاح أصدق شهادة من الألسن الفصاح 2186 .

2- صحّة الضّمائر من أفضل الذّخائر 5813 .

3- عند تحقّق الإخلاص تستنير الضّمائر 6211 .

الضّيف و الضيافة

1- أكرم ضيفك و إن كان حقيرا ، و قم عن مجلسك لأبيك و معلّمك و إن كنت أميرا 2341 .

2- الضّيافة رأس المروّة 528 . 5- بعد از حق جز گمراهى چه چيز است ( چيزى جز گمراهى نخواهد بود ) .

باطن 1- مكنونات و خاطرهاى درست از نظر گواهى راستگوترند از زبانهاى فصيح .

2- صحت ضمائر ( نيت ها و قصدها ) از افزونترين ذخيره هاست .

3- در نزد تحقق و ثابت شدن اخلاص پنهانيها روشن مى گردد ( يعنى وقتى اخلاص ثابت بود دل هم روشن خواهد شد ) .

مهمان 1- مهمان خود را گرامى دار گر چه حقير و كوچك باشد و از جاى خود براى پدر و معلّمت برخيز ، اگر چه فرمانفرما باشى .

2- مهمانى كردن رأس مردانگى است .

ص 805

الضّيق

1- لكلّ ضيق مخرج 7266 . 2- ما اشتدّ ضيق إلّا قرّب اللّه فرجه 9566 .

تنگى 1- براى هر تنگى به در شدنى است .

2- هيچ تنگى شديد و سخت نشده مگر آنكه خداوند فرج ( و گشايش ) آن را نزديك فرموده است .

_____________________________________ ص 809

باب الطاء

الطرب

1- رب طرب يعود بالحرب 5281 .

الطريق و الطريقة

1- طوبى لمن ركب الطريقة الغرّاء ، و لزم المحجّة البيضاء و تولّه بالآخرة ، و أعرض عن الدّنيا 5972 .

2- قد وضحت محجّة الحقّ لطلابها 6674 .

3- قد امهلوا في طلب المخرج ، و هدوا سبيل المنهج 6698 . نشاط 1- چه بسا نشاطى كه بر بودن اموال و بى چيزى بر مى گردد .

راه روشن 1- خوشا به حال كسى كه راه سفيد روشن را رفته ، و از طريقه آشكار جدا

نشده ، و شيفته آخرت گشته ، و از دنيا روى گرداند .

2- در حقيقت شاهراه حق آشكار گشته براى طلب كنندگان آن .

3- در حقيقت ( از راه تفضل و لطف و احسان ) در طلب محل خروج مهلت داده شده ( تا از گناهان به وسيله توبه و ندامت خارج شوند ) و به راه آشكار ( دين ) رهنمود گشته اند ( پس بدا به حال كسى كه در مسير صحيح قرار نگرفته باشد ) .

ص 810

4- من عدل عن واضح المسالك سلك سبل المهالك 8749 .

5- من زلّ عن محجّة الطّريق وقع في حيرة المضيق 8774 .

6- من عدل عن واضح المحجّة ، غرق في اللّجّة 9240 .

7- أمسك عن طريق إذا خفت ضلالته 2387 .

8- عليك بمنهج الاستقامة ، فإنّه يكسبك الكرامة ، و يكفيك الملامة 6127 .

9- عليكم بالمحجّة البيضاء فاسلكوها ، و إلّا استبدل اللّه بكم غيركم 6150 .

10- من زاغ ساءت عنده الحسنة ، و حسنت عنده السّيّئة ، و سكر سكر الضّلالة 8893 . 4- هر كه از راههاى واضح و آشكار عدول نمايد به راههائى كه او

را به هلاكت اندازد خواهد رفت .

5- هر كه از راه واضح بلغزد در حيرانى تنگى ( راه يا راه تنگ ) واقع شود .

6- هر كه از راه آشكار و جادّه مستقيم عدول نمايد در لجّه ( و معظم آب ) غرق گردد .

7- خود را از راهى كه مى ترسى از گمراهى آن ، باز دار .

8- بر تو باد به راه واضح مستقيم زيرا كه آن به تو كرامت بخشيده ، و از سرزنش تو را باز مى دارد .

9- بر شما باد به راه سفيد ( راه حق ) پس آن را بپيمائيد ، و گرنه خداوند شما را به غيرتان تبديل مى سازد .

10- هر كه ( از حق و راه صحيح ) ميل نمايد و منحرف گردد حسنه ( و نيكوئى ) در نزد او بد ، وسيله ( بدى ) در نزد او نيكو به حساب آمده ، و به مستى گمراهى مست گردد ( چون هر چه مى بيند طبق خواهش خود آن را به حساب خواهد آورد ) .

ص 811

11- لا ترخّصوا لأنفسكم أن تذهب بكم في مذاهب الظّلمة 10243 .

الطّعام و القوت

1- الطّعام يؤكل على ثلاثة أضرب : مع الإخوان بالسّرور ، و مع الفقراء بالإيثار ، و مع أبناء الدّنيا بالمروءة 2111 .

2- بئس الطّعام الحرام 4389 .

3- بئس القوت أكل مال الأينام 4390 .

4- قلّ من أكثر من الطّعام فلم يسقم 6749 .

5- قلّ من أكثر من فضول الطّعام إلّا لزمته الأسقام 6814 .

6- قلّة الغذاء أكرم للنّفس ، و أدوم للصّحّة 6819 . 11- به نفسهاى خود رخصت مدهيد كه شما را در راههاى ستمگران ببرند .

غذا

1- غذا بر سه قسم خورده مى شود : با برادران به شادى ، با فقراء به ايثار و مقدّم داشتن آنها را بر خود ، و با فرزندان دنيا بر اقتضاى جوانمردى يا آدميّت .

2- بد غذائى است حرام ( چه بالذات حرام باشد و يا بالعرض مانند غصب ، دزدى ) .

3- بد قوتى است ( قدريست از خوردنى كه به وسيله آن بدن رمق گيرد ) خوردن مال ايتام .

4- كم است كسى كه غذاى زياد خورد ( يا خورش بسيار نمايد ) پس مريض نگردد .

5- كم است كسى كه از زيادتيهاى غذا بسيار كند ( يعنى غذاى زياد خورد ) جز آنكه بيماريها ملازم آن شده ( و از او جدا نخواهند گرديد ) .

6- كمى غذا ( و كم خوردن ) براى نفس گرامى تر و براى صحّت پاينده تر

ص 812

7- كلوا الأترجّ قبل الطّعام و بعده فآل محمّد يفعلون ذلك 7245 .

8- من قلّ طعامه قلّت آلامه 8409 .

9- من قلّت طعمته خفّت عليه مؤنته 8797 .

10- من غرس في نفسه محبّة أنواع الطّعام اجتنى ثمار فنون الأسقام 9219 .

11- أقلل طعاما تقلل سقاما 2336 .

الإطعام

1- إذا أطعمت فأشبع 4004 . است .

7- اترج ( ترنج و بعضى بالنگ گويند و امكان دارد مراد مطلق مركبات باشد ولى اكثر لغويين گويند قسمى از ليموست و در روايات مؤمن را به آن تشبيه نموده اند و در آن گفته شده مؤمن مانند اترجه است كه رنگ آن نيكو مزه آن پاكيزه خواهد بود ) .

پيش از غذا و بعد از غذا بخوريد زيرا كه آل محمّد- عليهم السلام- چنين مى كردند ( ممكن

است مراد اين باشد كه هر وقت بخوريد ضررى ندارد ) .

8- هر كه خوراك و خورش او كم باشد ، دردها و بيماريهايش كم خواهد بود .

9- هر كه خوراك او كم باشد خرج او بر خودش سبك باشد .

10- هر كه در نفس خود دوستى انواع ( و اقسام ) خوردنيها را بكارد ميوه هاى اقسام بيماريها را بچيند .

11- خوراك را كم كن ، تا كم كنى بيمارى را .

خورانيدن 1- هر گاه اطعام نمودى پس سير گردان .

ص 813

2- ما أكلته راح ، و ما أطعمته فاح 9634 .

الطّعن

1- إيّاك أن تكون على النّاس طاعنا ، و لنفسك مداهنا ، فتعظم عليك الحوبة ، و تحرم المثوبة 2711 .

الإطاعة و الانقياد و المطيع

1- أطع تغنم 2222 .

2- أطع تربح 2241 .

3- أطع اللّه في جمل أمورك ، فإنّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شي ء ، و الزم الورع 2409 .

4- أطع اللّه سبحانه في كلّ حال ، و لا تخل قلبك من خوفه و رجائه 2- آنچه را كه خوردى رفت ( و از آن اثرى باقى نماند ) و آنچه را كه خورانيدى پهن شد ( پاداش و ستايش آن باقى ماند ) .

طعن 1- دورى نما از اين كه بر مردم طعنه زننده ، و از براى نفس خود سهل انگار باشى ، پس بر تو گناه عظيم شده ، و از پاداش محروم مانى .

اطاعت و انقياد 1- فرمانبر تا سود كنى .

2- اطاعت كن تا سود برى .

3- در همه كارهاى خود فرمان خدا بر ، زيرا فرمانبردارى خدا بر هر چيزى برتر و افزونست ، و پارسائى را از خود جدا مساز .

4- خداى سبحان را در هر حال فرمانبردارى كن ، و دل خود را از خوف و رجاء

ص 814

طرفة عين ، و الزم الاستغفار 2443 .

5- أطع من فوقك ، يطعك من دونك ، و أصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك 2475 .

6- أطيعوا اللّه حسب ما أمركم به رسله 2484 .

7- استجيبوا لأنبياء اللّه ، و سلّموا لأمرهم ، و اعملوا بطاعتهم ، تدخلوا في شفاعتهم 2509 .

8- إيّاك أن يفقدك ربّك عند طاعته ، أو يراك عند معصيته فيمقتك 2693 .

9- درك الخيرات بلزوم الطّاعات 5151 .

10- الطّاعة

و فعل البرّ هما المتجر الرّابح 2158 . او خالى مگردان ، و از استغفار جدا مشو .

5- ما فوق خويش را اطاعت كن ، تا اين كه ما دونت تو را فرمان برد ، و نهان خود را اصلاح نما ، تا خداوند آشكارت را اصلاح فرمايد .

6- خدا را اطاعت كنيد ، چنانكه پيمبران او شما را به آن فرمان داده اند .

7- پيمبران الهى را اجابت كرده ، تسليم امرشان باشيد ، و به فرمانبردارى آنان عمل نمائيد ، تا در شفاعتشان داخل شويد .

8- بر حذر باش از اين كه پروردگارت تو را در نزد طاعتش نيافته ، و در نزد معصيتش تو را ببيند پس دشمن دارد تو را ( يعنى هر كجا طاعت و بندگى است مانند نماز ، روزه . . . تو را نبيند و در هر كجا كه معصيت است مانند دروغ ، غيبت ، اذيّت ، . . . تو را ببيند ) .

9- به دست آوردن كارهاى نيكو و عام المنفعة با ملازم بودن طاعات و جدا نشدن از آنهاست .

10- فرمانبردارى و انجام كار نيك هر دو تجارت سودمنديست .

ص 815

11- أفضل الطّاعات هجر اللّذّات 2970 .

12- أفضل الطّاعات الزّهد في الدّنيا 2998 .

13- أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه 3127 .

14- أفضل الطّاعات العزوف عن اللّذّات 3135 .

15- أحبّ العباد إلى اللّه أطوعهم له 3158 .

16- أجدر النّاس برحمة اللّه أقومهم بالطّاعة 3192 .

17- أحقّ من تطيعه من لا تجد منه بدّا و لا تستطيع لأمره ردّا 3231 .

18- أحقّ من أطعته من أمرك بالتّقى ، و نهاك عن الهوى 3239 .

19- إنّ وليّ

محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من أطاع اللّه و إن بعدت لحمته 3451 . 11- افزونترين طاعتها دورى كردن از لذات است .

12- افزونترين طاعتها بى رغبتى در دنياست .

13- خالص ترين يا نصيحت كننده ترين مردم نسبت به نفس خود فرمانبردارترين آنهاست در برابر پروردگارش .

14- افزونترين طاعت ها برگشت از لذت ها و بى رغبتى در آنهاست .

15- محبوبترين بندگان بسوى خدا فرمانبرترين آنهاست خدا را .

16- سزاوارترين مردم به رحمت خدا پايدارترين آنهاست به فرمانبردارى خدا .

17- سزاوارترين كسى كه او را فرمان مى برى كسى است كه براى او چاره اى نيافته ، و براى ردّ فرمانش توانائى ندارى ( كه وجود مبارك حق تعالى است ) .

18- سزاوارترين كسى كه او را اطاعت نمائى فردى است كه تو را به تقوى فرمان داده ، و از خواهش و پيروى آن نهى نموده است .

19- براستى كه دوست محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه خدا را فرمان برد هر چند قرابت و خويشى او دور باشد ( چنانكه در فضل حضرت سلمان گفته شده :

كانت مودّة سلمان له رحما

و لم تكن بين نوج و ابنه رحم )

ص 816

20- إنّ اللّه سبحانه جعل الطّاعة غنيمة الأكياس عند تفريط العجزة 3519 .

21- الطّاعة تنجي ، المعصية تردي 88 .

22- الطّاعة إجابة 129 .

23- الطّاعة أحرز عتاد 491 .

24- الطّاعة غنيمة ( همّة ) الأكياس 506 .

25- الطّاعة متجر رابح 588 .

26- الطّاعة أبقى عزّا 731 .

27- الطّاعة عزّ المعسر 1063 . 20- براستى كه خداوند سبحان فرمانبردارى را در وقت تفريط عاجزان غنيمت زيركان قرار داده است ( چون زيركان فريب خواهش

را نخورند ، امّا مرحوم خوانسارى احتمال ديگر داده : كه ممكن است ثواب اطاعت عاجزان را كه اطاعت نكنند تفضلا به زيركان دهد و اللّه تعالى يعلم ) .

21- فرمانبردارى رستگارى داده ، و معصيت هلاك كننده است .

22- فرمانبردارى اجابت و امتثال است ( نه صرف تصديق ) .

23- فرمانبردارى ( پناهنده ترين يا ) محكمترين مهيا شده است .

24- فرمانبردارى ( همت و يا ) غنيمت زيركان است ( زيرا با مجاهده نفس چنين غنيمتى به دست مى آيد .

25- فرمانبردارى تجارتى است سود بخش .

26- فرمانبردارى پاينده ترين عزّت است .

27- فرمانبردارى عزّت كسى است كه روزگار سختى را مى گذراند و پريشان حال است .

ص 817

28- الطّاعة تستدرّ المثوبة 1071 .

29- الطّاعة تعظيم الإمامة 1096 .

30- الطّاعة تطفئ غضب الرّبّ 1243 .

31- أخو العزّ من تحلّى بالطّاعة 1314 .

32- الطّاعة للّه أقوى سبب 1401 .

33- الطّاعة أوقى ( أوفى ) حرز 617 .

34- إنّي لا أحثّكم على طاعة إلّا و أسبقكم إليها و لا أنهاكم عن معصية إلّا و أتناهى قبلكم عنها 3781 .

35- إنّك إن أطعت اللّه نجّاك و أصلح مثواك 3806 . 28- فرمانبردارى مزد و پاداش را فرو مى ريزد .

29- فرمانبردارى بزرگداشتن امامت است .

30- اطاعت و فرمانبردارى خشم خدا را فرو مى نشاند .

31- برادر عزّت و آقائى كسى است كه به طاعت خدا زينت يافته است .

32- فرمانبردارى خدا محكمترين دست آويز است ( براى رسيدن به نيكبختى دنيا و آخرت ) .

33- فرمانبردارى حفظ كننده ترين ( يا رساترين و مرحوم خوانسارى فرمودند و در بعضى نسخ اقوى هست يعنى قويترين و محكمترين ) حرز است .

34- براستى كه من

شما را بر طاعتى ترغيب نمى كنم مگر آنكه من پيشى گيرنده ام بسوى آن و شما را از معصيت و گناهى نهى نمى نمايم مگر آنكه خود قبل از شما از آن باز مى ايستم و از آن دورى مى جويم .

35- براستى تو اگر خدا را فرمان برى تو را رستگارى داده و جايگاه تو را اصلاح نمايد .

ص 818

36- إذا قلّت الطّاعات كثرت السّيّئات 4029 .

37- بالطّاعة يكون الإقبال 4243 .

38- بالطّاعة يكون الفوز 4245 .

39- بالطّاعة تزلف الجنّة للمتّقين 4204 .

40- بحسن الطّاعة يعرف الأخيار 4332 .

41- توسّل بطاعة اللّه تنجح 4462 .

42- تمسّك بطاعة اللّه يزلفك 4468 .

43- ثمرة الطّاعة الجنّة 4610 .

44- ثواب اللّه لأهل طاعته ، و عقابه لأهل معصيته 4696 .

45- ثابروا على الطّاعات ، و سارعوا إلى فعل الخيرات ، و تجنّبوا السّيّئات ، و بادروا إلى فعل الحسنات ، و تجنّبوا ارتكاب المحارم 4713 . 36- هرگاه طاعت ها كم گردد گناهان بيشتر شود .

37- بوسيله فرمانبردارى اقبال ( الهى و بخت بلند ) حاصل خواهد شد .

38- بوسيله طاعت پيروزى به دست آيد .

39- بوسيله فرمانبردارى بهشت براى پرهيزكاران نزديك مى شود .

40- بسبب نيكوئى فرمانبردارى نيكان شناخته مى شوند .

41- به فرمانبردارى خدا متوسل شو تا پيروز گردى .

42- به طاعت خدا و فرمانبردارى او چنك زن تا تو را به خود نزديك سازد .

43- ميوه فرمانبردارى بهشت است .

44- پاداش خدا براى اهل طاعت خواهد بود ( يعنى رايگان و بدون عمل به كسى ثواب نخواهد داد ) و عقاب و عذاب او براى اهل معصيت است ( يعنى بدون گناه ، خداوند فردى را به ستم و يا به

عبث عذاب نخواهد فرمود ) .

45- بر طاعتها مداومت نموده ، و به كردن خيرات شتافته ، و از گناهان دورى

ص 819

46- دعوا طاعة البغي و العناد ، و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا في المعاد 5119 .

47- راكب الطّاعة مقيله الجنّة 5387 .

48- سارعوا إلى الطّاعات ، و سابقوا إلى فعل الصّالحات فإن قصّرتم فإيّاكم و أن تقصّروا عن أداء الفرائض 5636 .

49- طوبى لمن حافظ على طاعة ربّه 5940 .

50- طوبى لمن أطاع محمود تقواه ، و عصى مذموم هواه 5959 .

51- طوبى لمن سلك طريق السّلامة ببصر من بصّره ، و طاعة هاد أمره 5962 . كرده ، و به فعل نيكوئيها مبادرت نموده ، و ارتكاب حرامها بر حذر باشيد .

46- فرمانبردارى ( اهل ) ستم و سركشى و دشمنى را واگذاريد و به راه اطاعت و انقياد و تسليم برويد تا در معاد نيكبخت شويد .

47- سوار طاعت ( يعنى فرمانبردارى حضرت حق ) خوابگاه و استراحتگاه او بهشت است .

48- بسوى طاعت ها شتاب كنيد ، و به كردن كارهاى شايسته بر يكديگر پيشى گيريد ، اگر مقصّريد پس از تقصير انجام واجبات دورى نمائيد ( يعنى حال كه كوتاهى داريد لا أقل در مستحبات باشد كه تنها سبب نقصان فضيلت است .

49- خوشا به حال كسى كه بر فرمانبردارى پروردگار خود محافظت نمايد .

50- خوشا به حال كسى كه ستوده تقوايش را اطاعت نموده ، و نكوهيده خواهش خود را نافرمانى نمايد .

51- خوشا به حال كسى كه راه سلامت را به بينائى كسى كه او را بينا گرداند و فرمانبردارى هدايت گرى كه او را فرمان

دهد بپيمايد ( مقصود امام معصوم و يا كسى است كه پيرو همان راه است ) .

ص 820

52- طوبى لمن وفّق لطاعته ، و حسنت خليقته ، و أحرز أمر آخرته 5965 .

53- طاعة اللّه سبحانه لا يحوزها إلّا من بذل الجدّ ، و استفرغ الجهد 6009 .

54- طاعة اللّه مفتاح ( كلّ ) سداد ، و صلاح ( كلّ ) فساد ( معاد ) 6012 .

55- طاعة اللّه سبحانه أعلى عماد ، و أقوى عتاد 6013 .

56- ظلّ اللّه سبحانه في الآخرة مبذول لمن أطاعه في الدّنيا 6059 .

57- عليك بطاعة من لا تعذر بجهالته 6110 .

58- عليك بطاعة اللّه سبحانه ، فإنّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ 52- خوشا به حال كسى كه براى فرمانبردارى خود موفق شده ، و خوى و خصلت او نيكو بوده ، و كار آخرت خويش را احراز نمايد .

53- فرمانبردارى خداى سبحان را كسى جمع نخواهد كرد و به دست نخواهد آورد مگر كسى كه جديّت را در آن بذل نموده ، و تمام طاقت و قدرت را بكار برد .

54- فرمانبردارى خدا كليد هر گفتار و كردار درست و صلاح هر فساديست ( و يا اصلاح معاد است ) .

55- اطاعت خداى سبحان نمودن بلندترين ستون ، و محكمترين نيرو تجهيز است .

56- سايه خداى سبحان در آخرت بر سر كسى خواهد افتاد كه او را در دنيا اطاعت كند .

57- بر تو باد به اطاعت كسى كه به نادانى و نشناختن او معذور نمى باشى ( ممكن است مراد خدا باشد چنانكه امكان دارد خدا و رسول و امام باشد اما علامه خوانسارى فرموده : مراد

امام زمان است چنانكه مشهور است كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهليت مرده است ) .

58- بر تو باد به فرمانبردارى از خداى سبحانه زيرا كه طاعت خدا بر هر

ص 821

شي ء 6124 .

59- عليك بطاعة من يأمرك بالدّين فإنّه يهديك و ينجيك 6142 .

60- على قدر العقل تكون الطّاعة 6178 .

61- في الطّاعة كنوز الأرباح 6447 .

62- فضائل الطّاعات تنيل رفيع المقامات 6574 .

63- و الطّاعة تعظيما للإمامة 6608 .

64- لو لم يرغّب اللّه سبحانه في طاعته لوجب أن يطاع رجاء رحمته 7594 .

65- من أطاع اللّه استنصر ( استبصر ) 7799 . چيزى برترى دارد .

59- بر تو باد به فرمانبردارى كسى كه تو را امر به دين مى كند ( خدا و رسول و ائمه و كسانى كه قدم جاى قدم آنها مى گذارند ) زيرا كه او تو را رهبرى كرده و رستگارى بخشد .

60- به اندازه عقل طاعت و فرمانبردارى مى باشد .

61- در طاعت خداست گنجهاى فائده ها .

62- فضيلت هاى طاعت ها به بلند جايگاهها مى رساند .

63- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و اطاعت ( امام و رهبرى را ) براى بزرگ داشتن امامت ( واجب كرده است چنانكه در قرآن دارد : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ نساء 59 كه مراد ائمه طاهرين كه زمامداران عادل و معصومند ) .

64- اگر خداى سبحان در فرمانبردارى خود ( بندگانش را ) ترغيب و تشويق نمى نمود هر آينه واجب بود كه اطاعت شود از جهت اميد رحمت او .

65- هر كه خدا را پيروى كند بينا گردد و يا

طلب يارى كند ( يعنى به وسيله

ص 822

66- من تقرّب إلى اللّه بالطّاعة أحسن له الحباء 8402 .

67- من اتّخذ طاعة اللّه سبيلا فاز بالّتي هي أعظم 8815 .

68- من اتّخذ طاعة اللّه بضاعة أتته الأرباح من غير تجارة 8864 .

69- من لم يقدّم إخلاص النّيّة في الطّاعات لم يظفر بالمثوبات 8986 .

70- من كثرت طاعته كثرت كرامته 9092 .

71- من أفضل الأعمال اكتساب الطّاعات 9374 .

72- ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللّه 9489 .

73- ما من شي ء من طاعة اللّه سبحانه يأتي إلّا في كره 9668 . عبادت و اطاعت طلب يارى نمايد چنانكه خدا مى فرمايد : وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ 66- هر كه به سبب طاعت و فرمانبردارى به خدا نزديك شود خداوند عطا و بخشش را در حق او نيكو كند .

67- هر كه فرمانبردارى خدا را راه خود قرار دهد به آنچه آن اعظم است پيروز خواهد گشت ( يعنى به سعادت دنيا و آخرت خواهد رسيد ) .

68- هر كه فرمانبردارى خدا را توشه و سرمايه فرا گيرد بدون تجارت سودهايى بسوى او خواهد آمد .

69- هر كه در طاعتها نيت خالص را جلو نيندازد به ثوابها پيروزى نيابد .

70- هر كه طاعت او بسيار باشد عزت و بزرگى او بسيار باشد .

71- از افزونترين عملهاست كسب كردن طاعتها .

72- به چيزى مانند طاعت خدا زينت جوينده اى زينت نيافته است .

73- چيزى از فرمان خداى سبحان نخواهد آمد مگر در اباى نفس از آن ( پس بايد آن را عادت به طاعت داد تا ميل و رغبت پيدا كند ) .

ص 823

74- ملازمة الطّاعة خير عتاد 9820 .

75-

نعم الوسيلة الطّاعة 9940 .

76- نال الفوز من وفّق للطّاعة 9992 .

77- هدي من أطاع ربّه و خاف ذنبه 10017 .

78- وقّوا أنفسكم من عذاب اللّه بالمبادرة إلى طاعة اللّه 10108 .

79- لا تعتذر من أمر أطعت اللّه سبحانه فيه ، فكفى بذلك منقبة 10340 .

80- لا عزّ كالطّاعة 10456 .

81- لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق 10839 .

82- كلّ مطيع مكرّم 6843 . 74- ملازمت طاعت بهترين تهيه توشه است .

75- خوب وسيله ايست ( براى رستگارى ) اطاعت خدا .

76- به پيروزى و رستگارى رسيده كسى كه براى اطاعت توفيق داده شده است .

77- هدايت يافته كسى كه پروردگارش را اطاعت نموده و از گناهانش بترسد .

78- نفسهايتان را به سبب پيشى گرفتن بسوى فرمانبردارى خدا از عذاب خدا نگهدارى كنيد .

79- از امرى كه خداى سبحان را در آن فرمان برده اى ( و در آن كار اطاعت خدا را كرده اى ) عذر خواهى مكن ، چنين كارى در منقبت ( و فضيلت ) تو كفايت مى نمايد .

80- هيچ عزّتى مانند اطاعت ( خداوند ) نيست .

81- طاعتى براى مخلوق در معصيت خالق نيست .

82- هر فرمانبردارى گرامى داشته شده است .

ص 824

83- كن مطيعا للّه سبحانه ، و بذكره آنسا ، و تمثّل في حال تولّيك عنه إقباله عليك ، يدعوك إلى عفوه ، و يتغمّدك بفضله 7187 .

84- من أطاع ربّه ملك 7700 .

85- من يطع اللّه يفز 7702 .

86- من أطاع اللّه جلّ أمره 7820 .

87- من أطاع اللّه علا أمره 8367 .

88- من أطاع اللّه لم يشق أبدا 8378 .

89- من أطاع اللّه سبحانه عزّ نصره 8460 .

90- من

أطاع اللّه سبحانه عزّ نصره 8460 .

91- من أطاع اللّه سبحانه لم يضرّه من أسخط من النّاس 8932 . 83- مطيع خداى سبحان ، و بيادش انس گيرنده باش ، و به خاطر آور در حال رو گردانيدنت از او رو آوردن او را بر تو ، تو را به سوى آمرزش خود مى خواند ، و به فضل خود گناهانت را مى پوشاند ، ( چه خداى كريمى و چه پروردگار بخشنده مهربانى ) .

84- كسى كه مطيع پروردگارش باشد ( نفس و نيكبختى را ) مالك شود .

85- كسى كه مطيع خدا گردد پيروز گردد .

86- هر كه خدا را اطاعت نمايد مرتبه او بزرگ شود .

87- هر كه اطاعت نمايد مرتبه او بلند شود .

88- هر كه اطاعت خدا كند هرگز بدبخت نگردد .

89- هر كه اطاعت خداى سبحان كند عزيز و توانا گردد .

90- هر كه اطاعت خداى سبحان كند ياريش قوى گردد ( يعنى پروردگار با تمام توان ياريش نمايد ) .

91- هر كه خداى سبحان را فرمان برد ( از مردم كسى كه بسبب اطاعت خدا

ص 825

92- من أطاع اللّه اجتباه 9099 .

إطاعة الأمر

1- من أطاع أمرك أجلّ قدرك 8097 .

الطّاغي

1- ما أسرع صرعة الطّاغي 9526 .

الطالب

1- قد يخيب الطّالب 6614 .

2- كلّ طالب مطلوب 6853 .

3- كلّ طالب غير اللّه مطلوب 6895 . او را خشمناك گردانيده باشد و يا ) خشمناكترين مردم او را زيان نرساند .

92- هر كه خدا را اطاعت كند او را خدا برگزيند .

فرمانبرى 1- هر كه اطاعت امر تو كند قدر و مرتبه ات را بزرگ دارد .

متجاوز 1- چه چيز افتادن از حد گذراننده را ( به هلاكت ) شتابان كرده است .

طالب 1- گاهى طلب كننده نااميد مى شود .

2- هر طلب كننده اى طلب شده ( مرگ يا غير آن ) است .

3- هر طلب كننده اى جز خدا طلب شده است ( بوسيله مرگ يا غير آن ،

ص 826

4- كم من طالب خائب و مرزوق غير طالب 6936 .

5- للطّالب البالغ لذّة الإدراك 7325 .

6- ليس كلّ طالب بمرزوق 7463 .

7- من طلب شيئا ناله أو بعضه 8490 .

8- من طلب ما في أيدي النّاس حقّروه 8575 .

9- من طلب ما لا يكون ضيّع مطلبه 8694 .

10- ما كلّ طالب يخيب 9460 . گر چه علّامه خوانسارى مى فرمايد : يعنى هر كه طلب كسى كند از براى رسانيدن ضررى به او كسى باشد كه طلب او كند از براى آن چه اگر هيچ كس ديگر نباشد حق تعالى خود باشد ) .

4- چه بسا طلب كننده نااميد و روزى داده شده غير جويا ( پس نبايد حرص زد كه خداوند كار خود را مى كند ) .

5- براى طلب كننده اى كه به مقصود رسيده لذّت دريافتن است ( امكان دارد مراد مطالب اخروى باشد چنانكه ممكن است مطلق

اهداف باشد ) .

6- چنين نيست كه هر طلب كننده اى روزى داده شود ( چون روزى به اندازه مقدّر شده البته بايد به دنبالش رفت اما در حدّ اعتدال ) .

7- هر كه به دنبال چيزى رود به آن و يا به بعض آن خواهد رسيد ( يعنى نبايد از رفتن دنبال كارى مأيوس بود بلكه با اميد بايد اقدام كرد ) .

8- هر كه طلب كند آنچه را كه در دست مردم است مردم او را تحقير و كوچك شمارند .

9- هر كه چيزى را كه نمى باشد ( يا تحقق خارجى ندارد و يا در خور مقام او نيست ) طلب كند مقصد و طلب خود را ضايع نموده است .

10- چنين نيست كه هر طلب كننده ( و جوينده اى ) نااميد شود ( بلكه بايد

ص 827

المطالب

1- قد تتجهّم المطالب 6613 .

2- ربّما عزّ المطلب و الاكتساب 5374 .

المطلوب

1- قد يدرك المطلوب 6642 .

الطّمع و الطامع

1- المذلّة و المهانة و الشّقاء ، في الطّمع ، و الحرص 2095 .

2- الطّمع مورد غير مصدر ، و ضامن غير موف 2098 . بدنبال كار رفت و از فرصت استفاده نمود چنانكه از وصيت آن بزرگوار ( 31 نهج البلاغه ) به امام مجتبى- عليه السلام- استفاده مى شود ) .

مطالب 1- گاهى مطالب با روى ناخوش درهم كشيده رو مى كند ( قهرا و جبرا و يا از حصول و بر آمدن ابا و امتناع مى نمايند ) .

2- بسا مطلب و كسب نمودن ناياب و يا كمياب گردد .

مطلوب 1- گاهى مقصود و مطلوب يافت شده و به دست آيد .

طمع 1- مذلّت و خوارى ، بدبختى ، در آز و حرص است .

2- طمع وارد كننده است ( از رنج و تعب و خفت و ذلّت ) غير برگرداننده و

ص 828

3- أهلك شي ء الطّمع 2879 .

4- أضرّ شي ء الطّمع 2890 .

5- أقبح الشّيم الطّمع 2896 .

6- أسوء شي ء الطّمع 2995 .

7- أصل الشّره الطّمع ، و ثمرته الملامة 3094 .

8- أزرى بنفسه من استشعر الطّمع 3136 .

9- أكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع 3175 .

10- الطّمع مضرّ 53 .

11- الطّمع محنة 120 .

12- الطّمع رقّ 126 . ضامن شونده ايست غير وفا كننده .

3- تباه ترين چيز طمع است .

4- مضرترين چيز طمع است .

5- زشت ترين خصلتها طمع است .

6- بدترين چيز طمع است .

7- ريشه حرص طمع ، و ميوه آن سرزنش است .

8- نفس خود را عيبناك ساخته كسى كه طمع را جامه تن خود نموده است .

9- جايگاه افتادن يا افتادنهاى فراوان عقلها نزد درخشيدن

يا جايگاه طمع هاست ( يعنى هر كجا طمع باشد عقل به غلط افتد و بلغزد ) .

10- طمع ضرر رساننده است .

11- طمع رنج و محنت است ( يعنى سبب آن خواهد بود ) .

12- طمع داشتن بندگى است .

ص 829

13- الطّمع فقر 137 .

14- الطّمع مذلّ ، الورع مجلّ 190 .

15- الطّمع أوّل الشّرّ 297 .

16- الطّمع فقر حاصر ( ظاهر ) 308 .

17- الطّمع مذلّة حاضرة 440 .

18- الذّلّ مع الطّمع 445 .

19- المطامع تذلّ الرّجال 633 .

20- الطّمع رقّ مخلّد 755 .

21- الطّمع يذلّ الأمير 1093 .

22- إن أطعت الطّمع أرداك 3753 .

23- بالأطماع تذلّ رقاب الرّجال 4359 . 13- طمع پريشانى است .

14- طمع خوار كننده ، و پارسايى بزرگ كننده است .

15- طمع و آز اوّل بدى است ( هم نسبت به خويش و هم نسبت به ديگران ) .

16- طمع پريشانى است تنگ كننده يا آشكار .

17- طمع محل خوارى يا خواريست حاضر و آماده .

18- خوارى و ذلّت با طمع است .

19- چيزهائى كه جاى طمع اند ، و يا طمعها مردان را ذليل مى گرداند .

20- طمع بندگى دائمى است .

21- طمع فرمانفرما را به ذلّت مى كشاند .

22- اگر فرمان طمع برى تو را در هلاكت و پستى اندازد .

23- به سبب طمع ها گردنهاى مردان ذليل مى گردد ( چون آزمند آخر سر بنده

ص 830

24- بئس قرين الدّين الطّمع 4409 .

25- ثمرة الطّمع الشّقاء 4609 .

26- ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الآخرة 4639 .

27- ذر الطّمع ، و الشّره ، و عليك بلزوم العفّة ، و الورع 5184 .

28- ذلّ الرّجال في المطامع ، و فناء الآجال في غرور

الآمال 5202 .

29- رأس الورع ترك الطّمع 5248 .

30- ربّ طمع كاذب لأمل غائب ( خائب ) 5311 .

31- ركوب الأطماع يقطع رقاب الرّجال 5419 . خواهد شد ، و در برابر مردم گردن كج خواهد شد ) .

24- بد همراهى است براى ديندارى طمع ( زيرا دائم آدمى را به حرام انداخته ، دين او را فاسد مى كند ) .

25- ميوه طمع بدبختى است ( زيرا صاحب آن هميشه در رنج است ) .

26- ثمره طمع خوارى دنيا و آخرت است .

27- طمع و سختى حرص را واگذار ، و بر تو باد به لازم بودن پاكدامنى و پارسائى ، و جدا نشدن از آنها .

28- ذلّت و خوارى مردان در طمعها و در فانى شدن عمرها ، و يا فانى شدن مدّتها در فريب اميدهاست .

29- سر پارسائى ( و عمده اسباب آن ) ترك طمع است .

30- چه بسا طمع دروغى كه براى آرزوى غائب است ( كه هرگز حاضر نشود مانند مسافرى كه نيايد ، و يا آرزوى بر آورده نشده مى باشد ، پس نبايد فريب آن را خورد ) .

31- سوار طمعها شدن و ارتكاب آنها گردنهاى مردان را قطع مى كند ( يعنى ذليل و خوار مى سازد و يا واقعا به هلاكت مى اندازد ) .

ص 831

32- سبب فساد اليقين الطّمع 5513 .

33- سبب فساد الورع الطّمع 5548 .

34- ضادّوا الطّمع بالورع 5916 .

35- عبد المطامع مسترقّ ، لا يجد أبدا العتق 6299 .

36- غشّ نفسه من شرّبها الطّمع 6401 .

37- فساد الدّين الطّمع 6551 .

38- قرن الطّمع بالذّلّ 6717 .

39- من باع الطّمع باليأس لم يستطل عليه النّاس 9056 .

40-

نعم عون الأمل الطّمع 9919 .

41- نكد الدّين الطّمع ، و صلاحه الورع 9967 .

42- نعوذ باللّه من المطامع الدّنيّة ، و الهمم الغير المرضيّة 9974 . 32- سبب فساد يقين طمع است ( و يا علامت آن طمع خواهد بود ) .

33- سبب فساد پارسائى طمع است .

34- طمع را به پارسائى برطرف سازيد .

35- بنده طمعها بنده اى است كه هرگز آزادى را نيابند .

36- با نفس خود غش نموده ( و ناصاف است ) كسى كه به آن از طمع آشامانيده است .

37- فساد و تباهى دين طمع خواهد بود .

38- طمع با ذلت و خوارى مقرون است .

39- هر كه طمع را به نااميدى بفروشد مردم بر او سربلندى ننمايند .

40- خوب يارى كننده آرزو و اميد است طمع .

41- تيرگى دين طمع داشتن ، و صلاح آن پارسائى است .

42- به خدا پناه مى برم از طمعهاى پست ، و عزمهائى كه مرضى خدا نيست .

ص 832

43- لا تطمع فيما لا تستحقّ 10157 .

44- لا يسترقّنّك الطّمع و كن عزوفا 10218 .

45- لا تطمعنّ نفسك فيما فوق الكفاف ، فيغلبك بالزّيادة 10289 .

46- لا يسترقّنّك الطّمع و قد جعلك اللّه حرّا 10317 .

47- لا يفسد الدّين كالطّمع 10557 .

48- لا شيمة أذلّ من الطّمع 10645 .

49- لا ذلّ أعظم من الطّمع 10906 .

50- يسير الطّمع يفسد كثير الورع 10981 .

51- يفسد الطّمع الورع ، و الفجور التّقوى 11012 .

52- الخلاص من أسر الطّمع باكتساب اليأس 1751 . 43- در آنچه استحقاق ندارى ( چه در امور دنيوى و چه در امور اخروى ) طمع مكن .

44- هرگز تو را طمع بنده نگرداند

و ( نسبت به دنيا ) بى رغبت باش .

45- نفس خود را هرگز در بالاتر از كفاف ( نياز ) به طمع مينداز پس بر تو زيادتى غلبه نمايد .

46- هرگز تو را طمع بنده نگرداند ، و حال آنكه خداوند تو را آزاد قرار داده است .

47- چيزى دين را مانند طمع فاسد نخواهد نمود .

48- خوى و خصلتى خوارتر از طمع نيست .

49- نيست خوارى بزرگتر از طمع .

50- اندك طمع بسيارى پارسائى را فاسد مى نمايد .

51- طمع ، پارسائى را ، و دروغ يا مطلق گناه ، تقوا را فاسد مى سازد .

52- رهائى از بند و اسارت طمع به كسب نااميدى است .

ص 833

53- الطّمع أحد الّذلّين 1645 .

54- من لزم الطّمع عدم الورع 8304 .

55- من اتّخذ الطّمع شعارا جرّعته الخيبة مرارا 8654 .

56- من حدّث نفسه بكاذب الطّمع كذّبته العطيّة 8731 .

57- من لم ينزّه نفسه عن دناءة المطامع فقد أذلّ نفسه ، و هو في الآخرة أذلّ و أخزى 8871 .

58- قليل الطّمع يفسد كثير الورع 6821 .

59- كثرة الطّمع عنوان قلّة الورع 7095 .

60- من ملكه الطّمع ذلّ 7653 .

61- من لزم الطّمع عدم الورع 8169 . 53- طمع يكى از دو خوارى است ( يكى ذلت معروف و ديگر ذلت طمع ) .

54- هر كه ملازم طمع باشد ( و از آن جدا نشود ) پارسائى را دارا نباشد .

55- هر كه طمع را ( همچون پيراهن تن ) شعار خود قرار دهد تلخى نااميدى او را در كشد ، ( گويا نااميدى جرعه تلخى را به او دهد ) .

56- هر كه نفسش را به طمع

دروغ ( كه جز طمع به خدا همه طمعها دروغ است ) حديث كند ( و تلقين نمايد ) عطيه او را تكذيب خواهد نمود ( يعنى چيزى به دست او نخواهد رسيد و معلوم مى شود خيال باطل بوده است ) .

57- هر كه نفس خود را از پستى طمعها پاك نسازد در حقيقت نفسش را خوار ساخته و در آخرت او خوارتر و رسواتر خواهد بود .

58- اندكى از طمع تباه مى سازد بسيار از پارسائى را .

59- بسيارى طمع نشانه كمى پارسائى است .

60- كسى كه طمع مالك او شود ذليل و خوار گردد .

61- هر كه ملازم طمع باشد ( و از آن جدا نشود ) پارسائى را از دست دهد .

ص 834

62- من كثر طمعه عظم مصرعه 8299 .

63- كلّ طامع أسير 6832 .

64- كم من طامع بالصّفح عنه 6944 .

65- من طمع ذلّ و تعنّى 9129 .

66- لا أذلّ من طامع 10593 .

67- أفقر النّاس الطّامع 2863 .

68- أعظم النّاس ذلّا الطّامع الحريص المريب 3265 .

69- الطّامع أبدا ذليل 840 .

70- الطّامع أبدا في وثاق الذّلّ 1439 . 62- هر كه طمعش بسيار باشد افتادنش ( در زيانها ) بزرگ باشد .

63- هر طمع كننده اى اسير ( و گرفتار طمع خود ) است .

64- بسا طمع كننده اى بسبب در گذشتن از او ( يعنى به سبب در گذشت حق تعالى از او پيوسته در گناه ايستادگى كند و شرم ننمايد ) .

65- هر كه طمع كند خوار گشته و به زحمت افتد .

66- نيست خوارتر از طمع كننده .

67- محتاج ترين مردم كسى است كه طمع كار باشد .

68- بزرگترين مردم از روى

خوارى ، طمع كننده ايست كه براى سعى و طلب حريص به شك اندازه است .

69- طمعكار پيوسته ذليل و خوار است .

70- طمعكار پيوسته در بند خواريست .

ص 835

الاستطالة

1- من استطال على الإخوان لم يخلص له إنسان 8393 .

2- من استطال على النّاس بقدرته سلب القدرة 8596 .

3- الاستطالة لسان الغواية و الجهالة 2200 .

4- لا تستطل على من لا تسترقّ 10158 .

الطّوية

1- من البليّة سوء الطّويّة 9401 .

الطّيش

1- الطّيش ينكّد العيش 789 . سر بلندى 1- هر كه بر برادران سر بلندى و تكبر نمايد براى او انسانى خالص نماند .

2- هر كه بر مردم به قدرتى كه دارد سر بلندى نمايد قدرت از او گرفته شود .

3- گردنكشى زبان گمراهى و نادانى است .

4- سر بلندى مكن بر كسى كه بنده نگردانى ( و او بنده تو نيست ) .

سرشت 1- از جمله بليّه است بدى باطن ( كه منشاء گرفتاريها خواهد بود ) .

سبكى 1- سبكى و يا زود عصبانى شدن و از جا بر آمدن زندگانى را دشوار مى گرداند .

ص 836

باب الظاء

الظّفر

1- الظّفر بالحزم ، و الحزم بالتّجارب 42 .

2- حلاوة الظّفر تمحو مرارة الصّبر 4882 .

3- زكاة الظّفر الإحسان 5450 .

4- ما ظفر من ظفر الإثم به 9511 .

5- مفتاح الظّفر لزوم الصّبر 9809 .

6- لا تبطرنّ بالظّفر ، فإنّك لا تأمن ظفر الزّمان بك 10292 . پيروزى 1- پيروزى به دور انديشى ، و عاقبت بينى به تجربه هاست .

2- شيرينى يافتن پيروزى تلخى صبر را محو و نابود سازد .

3- زكات پيروزى ( و به دشمن ظفر يافتن ) احسان ( و در گذشتن از تقصير ) است .

4- پيروزى نيافته كسى كه گناه به او پيروز گشته است .

5- كليد پيروزى ملازم بودن با صبر ( و جدا نشدن از آن ) است .

6- خيلى به پيروزى خوشحال مشو ، زيرا كه تو از پيروزى زمان نسبت به تو ايمن نخواهى بود ( يعنى ممكن است بزودى تو هم مغلوب شوى و شكست خورى ) .

ص 837

7- لا ظفر لمن لا صبر له 10779 .

8- الظّفر

شافع المذنب 282 .

الظّلم و البغي

1- اذكر عند الظّلم عدل اللّه فيك ، و عند القدرة قدرة اللّه عليك 2349 .

2- اتّقوا البغي فإنّه يجلب النّقم ، و يسلب النّعم ، و يوجب الغير 2523 .

3- ابعدوا عن الظّلم ، فإنّه أعظم الجرائم ، و أكبر المآثم 2525 .

4- إيّاك و الظّلم ، فمن ظلم كرهت أيّامه 2638 . 7- پيروزى نيست براى كسى كه براى او صبرى نيست .

8- پيروزى و ظفر ( بر دشمن و تسلط بر او ) شفاعت كننده گنهكار است ( يعنى به شكرانه اين تسلط بايد از او در گذرد ، و يا پيروزى بر گناه و بر نفس وسيله نجات گنهكار است ) .

ستم و تعدّى 1- در وقت ستم دادگرى خدا را در حق خود ، و در هنگام قدرت قدرت خدا را بر خويشتن ياد كن .

2- از ستم يا سر بلندى و سركشى و عدول از حق و دروغ بپرهيزيد ، زيرا كه خشم الهى را كشانده ، و نعمت را مى ربايد ، و موجب مصيبت ها يا تغييرات دولت ها مى شود .

3- از ستم دورى نماييد ، زيرا كه آن عظيم ترين معصيت ها ، و بزرگترين گناهان است .

4- بر تو باد به دورى از ستم كردن ، چون كسى كه ستم مى نمايد روزگارش ناخوش گردد .

ص 838

5- إيّاك و الظّلم ، فإنّه يزول عمّن تظلمه ، و يبقى عليك 2643 .

6- إيّاك و البغي ، فإنّه يعجّل الصّرعة ، و يحلّ بالعامل به العبر 2657 .

7- إيّاك و الظّلم ، فإنّه أكبر المعاصي ، و إنّ الظّالم لمعاقب يوم القيمة بظلمه 2665 .

8- إيّاك و البغي

، فإنّ الباغي يعجّل اللّه له النّقمة ، و يحلّ به المثلات 2719 .

9- إيّاكم و صرعات البغي ، و فضحات الغدر ، و إثارة كامن الشّرّ المذمّم 2739 .

10- ألا و إنّ الظّلم ثلاثة : فظلم لا يغفر ، و ظلم لا يترك ، و ظلم مغفور 5- بر تو باد به دورى از ستم كردن ، زيرا كه بر او مى گذرد ، و بر تو باقى مى ماند .

6- بر تو باد به دورى از ستم ( يا سركشى يا دروغ ) زيرا كه آن شتاب مى كند به رو در انداختن را و به ستمگر و به عمل كننده به آن گريه ها يا اندوهها را فرود مى آورد .

7- بر تو باد به دورى از ستم ، زيرا كه آن بزرگترين گناهان است ، و به راستى كه ستمگر در روز قيامت به سبب ستمش معاقب خواهد گرديد .

8- بر تو باد به دورى از ستم و سربلندى كردن و عدول از حق و دروغ زيرا كه ، خداوند براى باغى عذاب را تعجيل نموده و عقوبتها را بر او فرود مى آورد ، و يا حلال مى داند .

9- دورى نمائيد از افتادنهاى ستم ( در مهالك دنيوى و اخروى ) و رسوائيهاى بى وفائى ( در دنيا و آخرت ) و بر انگيختن پنهان شرّ و بدى نكوهيده و مذموم ( يعنى بكار بردن بديهائى كه در نهاد شما پنهان است و آنها را لباس عمل پوشانيدن ) .

10- آگاه باشيد براستى كه ظلم سه قسم است : ظلمى است كه آمرزيده

ص 839

لا يطلب ، فأمّا الظّلم الّذي لا يغفر ، فالشّرك باللّه لقوله تعالى

: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ و أمّا الظّلم الّذي يغفر ، فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات ، و أمّا الظّلم الّذي لا يترك ، فظلم العباد بعضهم بعضا ، العقاب هنا لك شديد ليس جرحا بالمدى ، و لا ضربا بالسّياط ، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه 2791 .

11- أقبح الشّيم العدوان 2871 .

12- أعجل شي ء صرعة البغي 2928 . نمى شود ، و ظلمى است كه ترك نمى شود ، و ظلمى است كه آمرزيده شده بازخواست نمى شود ، اما ظلمى كه آمرزيده نمى شود پس شرك به خدا و كفر نسبت به اوست ، به دليل گفتار خداى تعالى است كه خداوند نمى آمرزد آنكه به او شرك آورده شود و مى آمرزد ما وراء آن را از براى هر كه خواهد ، و اما ظلمى كه آمرزيده مى شود پس ظلم مرد است بر نفس خود نزد بعض خصلتهاى بد ، و اما ظلمى كه ترك نمى شود پس ظلم بندگان است بعضى از آنها بعض ديگر را ، عقاب در آنجا سخت است ، از قبيل زخم زدن به كاردها و زدن به تازيانه ها نيست و ليكن آن چيزيست كه كوچك شمرده مى شود اين با آن ( يعنى عقاب آن قابل مقايسه با زخم زدن و تازيانه نمى باشد . از اين حديث شريف استفاده مى شود يگانه گناهى كه آمرزيده نمى شود كفر و شرك به خداست ، و غير آن گر چه ظلم به بندگان باشد قابل آمرزش است ، چون امكان دارد مظلوم را به هر نحو كه خواهد خوشنود سازد كه او هم از حقش

در گذرد ، پوشيده نماند كه اين كار در صورتيست كه توبه نباشد ، و گرنه با تو به شرك هم قابل آمرزش است ، وقتى مشرك و كافرى توبه كرد و مسلمان شد او هم مانند ديگران خواهد شد ، پس بدون توبه خداوند گناه هر كه را خواهد مى آمرزد غير از شرك كه براى آن راهى به جز توبه تصور نمى شود ) .

11- زشت ترين خصلتهاى ستمكارى است .

12- شتابان ترين چيز به حسب افتادن ستمگرى است ( يعنى ظلم آدمى را از

ص 840

13- ألأم البغي عند القدرة 2971 .

14- أفحش البغي البغي على الألّاف 3007 .

15- أقبح الظّلم منعك حقوق اللّه 3113 .

16- أجور النّاس من ظلم من أنصفه 3187 .

17- أبلغ ما تستجلب به النّقمة البغي ، و كفر النّعمة 3352 .

18- إنّ أسرع الشّرّ عقابا الظّلم 3385 .

19- إنّ القبح في الظّلم بقدر الحسن في العدل 3443 .

20- الظّلم عقاب 183 . همه چيز زودتر به هلاكت مى اندازد و به خوارى مى كشاند ) .

13- نكوهيده ترين ستم ظلم در وقت توانائى است .

14- بدترين ستم يا گردنكشى ستم و سر بلندى بر الفت گيرندگان ( و دوستان ) است .

15- زشت ترين ستم جلوگيرى تست از حقوق اللّه ( براى اين كه خداوند مهربان احسان خود را نسبت به او تمام كرده به خلاف مخلوقى كه يا احسانى ننموده و يا اگر محبتى كرده قابل مقايسه با احسان نمى باشد ) .

16- ستمكارترين مردم كسى است كه ستم نمايد به كسى كه انصاف دهد او را .

17- رساترين چيزى كه به سبب آن نقمت و عقوبت كشيده مى شود ، ستم يا سر بلندى و

كفران نعمت است .

18- براستى كه شتابان ترين بدى به حسب عقاب ستم است .

19- براستى كه زشتى در ظلم به اندازه خوبى در عدل است ( يعنى چنانكه عدل در اعلى درجه نيكوئى است ، ظلم در اعلى مراتب زشتى مى باشد ) .

20- ستمكارى سبب عقوبت است .

ص 841

21- البغي يسلب النّعمة 382 .

22- الظّلم يجلب النّقمة 383 .

23- الظّلم وخيم العاقبة 429 .

24- البغي يزيل النّعم 486 .

25- الظّلم يطرد النّعم 710 .

26- البغي يجلب النّقم 711 .

27- الظّلم يوجب النّار 794 .

28- البغي يوجب الدّمار 795 .

29- الظّلم ألأم الرّذائل 804 .

30- الظّلم بوار الرّعيّة 807 .

31- القدرة يزيلها العدوان 865 . 21- ستم نعمت را مى گيرد و زائل مى كند .

22- ستم غضب را جلب نموده و مى كشد .

23- ستم بد عاقبت است ( و سرانجام آن ناگوار خواهد بود ) .

24- ستم نعمتها را زائل مى گرداند .

25- ستم نعمتها را منع نمايد .

26- ستم و نافرمانى عقوبت را مى كشاند .

27- ستم موجب آتش خواهد گرديد .

28- ستم يا سركشى موجب هلاكت خواهد شد .

29- ستم نكوهيده ترين صفات پست است .

30- ستم هلاك رعيت است .

31- توانائى را ستم و تعدى برطرف مى سازد .

ص 842

32- الظّلم تبعات موبقات 875 .

33- البغي أعجل شي ء عقوبة 1221 .

34- الظّلم يدمّر الدّيار 1068 .

35- الظّلم يردي صاحبه 1101 .

36- البغي سائق إلى الحين 1157 .

37- الظّلم جرم لا ينسى 1379 .

38- البغي يصرع الرّجال ، و يدني الآجال 1494 .

39- إذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللّه سبحانه على عقوبتك ، و ذهاب ما آتيت إليهم عنهم ، و بقائه عليك 4109

. 32- ستم مظلمه هاى هلاك كننده است ( زيرا با ظلم حقوق افراد پامال خواهد گرديد ، در نتيجه مظلمه فراوان ببار آورد ) .

33- ستم يا سركشى شتابان تر چيزيست از نظر عقوبت .

34- ستم خانه ها را خراب مى كند .

35- ستم صاحب خود را هلاك مى گرداند .

36- ستم يا عدول از حق و سربلندى ( آدمى را ) بسوى هلاكت مى راند .

37- ستم كارى جرمى است كه فراموش نمى شود .

38- ستم يا سركشى يا عدول از حق مردان را بسر در انداخته و اجلها را نزديك مى گرداند ، ( زيرا غير از انتقام منتقم حقيقى مظلومين پيوسته در صدد انتقامجوئى خواهد بود ) .

39- هرگاه قدرت و توانائى تو را بر ستم نسبت به مردم رانده پس قدرت خداى سبحان را بر عقوبت خود و رفتن و گذشتن آنچه نسبت به آنها انجام دادى ( مانند ظلم ) و باقى ماندن آن را ( عذاب و عقاب ) بر ضرر خود بيادآور ( يعنى هر وقت ستمى را خواستى انجام دهى عقوبت آن را از جانب خدا به ياد آور )

ص 843

40- بالظّلم تزول النّعم 4230 .

41- بالبغي تجلب النّقم 4231 .

42- بئس الظّلم ظلم المستسلم 4406 .

43- بئس الزّاد إلى المعاد العدوان على العباد 4415 .

44- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم 5142 .

45- داووا الجور بالعدل ، و داووا الفقر بالصّدقة و البذل 5156 .

46- رأس الجهل الجور 5238 .

47- راكب الظّلم يدركه البوار 5386 . 40- بوسيله ظلم نعمتها زائل مى شود .

41- بوسيله ستم و سركشى انتقامهاى الهى جلب مى گردد .

42- بدستمى است ستم بر كسى كه مطيع و منقاد باشد

( پوشيده نماند كه ظلم بطور كلّى بد است اما ظلم نسبت به مطيع بدتر خواهد بود ) .

43- بد زادى است براى سفر آخرت ستم كردن بر بندگان .

44- دوام ظلم و هميشه ستم نمودن نعمت ها را سلب نموده و نقمت و انتقامها را مى كشاند ( يعنى وسيله انتقام الهى شود ) .

45- جور و ستم را به عدل ، و فقر و درويشى را به صدقه و بذل و بخشش مداوا نمائيد ( امكان دارد خطاب به حكام و فقراء باشد چنانكه ممكن است مراد عامه مردم باشند بنا بر اين دواى بر طرف شدن ستم عدالت را بكار بردن و دواى فقر صدقه و بخشش از هر كس خواهد بود ) .

46- سر جهل و نادانى ستم است ( علّامه خوانسارى فرموده : چون ستم عمده آثار بدى است كه بر جهل مترتب مى شود به آن اعتبار آن را «سر جهل» فرموده اند ) .

47- سوار ظلم ( و مرتكب آن ) هلاكت او را دريابد .

ص 844

48- راكب الظّلم يكبوبه مركبه 5391 .

49- شرّ أخلاق النّفوس الجور 5753 .

50- شيئان لا تسلم عاقبتهما : الظّلم ، و الشّرّ ( الشّره ) 5767 .

51- ضادّوا الجور بالعدل 5921 .

52- طاعة الجور توجب الهلك ، و تأتي على الملك 6027 .

53- ظلم الضّعيف أفحش الظّلم 6054 .

54- ظلم المستسلم أعظم الجرم 6055 .

55- ظلم العباد يفسد المعاد 6060 .

56- ظاهر اللّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد 6061 .

57- ظلم المرء في الدّنيا عنوان شقائه في الآخرة 6062 . 48- سوار ظلم و مرتكب آن مركبش ( ظلم ) او را بيندازد .

49- بدترين خصلت هاى

نفس ها ستمكاريست .

50- دو چيز است كه سرانجام آنها سالم نمى ماند : ستم ، و بدى ( و يا غلبه حرص ) .

51- ستمكارى را با عدالت برطرف سازيد .

52- فرمانبردارى از ستم موجب هلاكت گشته ، و پادشاهى يا مالكيت بر نفس را زائل مى نمايد .

53- ستم بر ضعيف و ناتوان زشت ترين ستم است .

54- ستم بر كسى كه مطيع و منقاد است بزرگترين گناه خواهد بود .

55- ستم بر بندگان معاد را فاسد مى نمايد .

56- با خداى سبحان دشمنى را آشكار كرده كسى كه بندگان او را ستم نمايد .

57- ستم مرد در دنيا نشانه بدبختى اوست در آخرت .

ص 845

58- ظلم اليتامى و الأيامى ينزل النّقم و يسلب النّعم أهلها 6079 .

59- في الجور الطّغيان 6481 .

60- في الجور هلاك الرّعيّة 6492 .

61- كم من نعمة سلبها ظلم 6927 .

62- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة ، و جالبا للنّقمة 7065 .

63- كفى بالبغي سالبا للنّقمة 7066 .

64- ليس شي ء أدعى إلى زوال نعمة ، و تعجيل نقمة من إقامة على ظلم 7523 .

65- من حمد على الظّلم مكر به 8322 .

66- من كثر ظلمه كثرت ندامته 8386 . 58- ستم بر يتيمان و بيوه زنان عقوبت ها را فرو آورده ، و نعمت ها را از اهل آن مى ربايد .

59- در ستم طغيان است .

60- در ستم است هلاك رعيت ( چه در پادشاهان و چه در غير آنان ) .

61- بسا نعمتى كه ستم آن را بربايد ( يعنى آن را از آدمى بگيرد ) .

62- براى ظلم و ستم دورى نعمت ، و جلب نقمت و عقوبت كفايت مى نمايد .

63- براى ستم و

طغيان ربودن نعمت كفايت مى نمايد .

64- چيزى خواننده تر- بسوى زائل شدن نعمت ، و شتابكردن عقوبتى- از ايستادگى بر ستمى نيست .

65- هر كه بر ظلم و ستم ستايش شود نسبت به او مكر شود .

66- هر كه ستمش بسيار باشد پشيمانى او فراوان شود .

ص 846

67- من سلّ سيف البغي غمد في رأسه 8668 .

68- من أفحش الظّلم ظلم الكرام 9272 .

69- لا تطمع العظماء في حيفك 10224 .

70- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه 10282 .

71- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا إلّا اللّه 10284 .

72- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فإنّه يسعى في مضرّته و نفعك ، و ما جزاء من يسرّك أن تسوءه 10354 .

73- لا سوأة كالظّلم 1049 .

74- لا ظفر مع بغي 10508 . 67- هر كه شمشير ستم از غلاف كشد در سر او فرو رود ( يعنى سر او غلاف آن خواهد شد ) .

68- از بدترين ستم ستم بر كريمان ، و يا ستم كريمان است بر ديگران .

69- بزرگان را در ظلم و جور نمودنت به طمع مينداز ( يعنى كارى نكنى كه آنها از وجود تو در ستم بهره بردارى كنند ) .

70- هرگز دست خود را بر كسى كه قدرت دفع آن را از خود ندارد مگشاى ( زيرا ظلم به چنين كسانى عاقبت بدترى دارد ) .

71- هرگز بر كسى كه ياورى جز خدا نمى يابد ستم مكن ( زيرا كه منتقم خداست ) .

72- هرگز ظلم و ستم كسى كه بر تو ستم مى نمايد بر تو بزرگ جلوه نكند ( خيال كنى خيلى بر تو زيان وارد

شده ) پس در واقع او در زيان خود و سود تو مى كوشد و پاداش كسى كه تو را خوشحال مى كند اين نيست كه به او بد كنى .

73- هيچ بدى مانند ستم نيست .

74- هيچ پيروزى با ظلم و ستم و يا سربلندى نيست .

ص847

75- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد 10846 .

76- لا يؤمن اللّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره 10887 .

77- ينام الرّجل على الثّكل ، و لا ينام على الظّلم 11028 .

78- الجور أحد المدمّرين 1657 .

79- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الأمم 1734 .

80- الظّلم في الدّنيا بوار و في الآخرة دمار 1707 .

81- إيّاك و الجور ، فإنّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة 2670 .

82- الجور تبعات 201 .

83- الجور مضادّ العدل 268 .

84- من كثر شططه كثر سخطه 8092 . 75- به روز بازگشت ( قيامت ) ايمان نياورده كسى كه از ظلم بندگان دلتنگ نشود .

76- ايمن نمى گرداند خدا از عذاب خود كسى را كه مردم از ستم او ايمن نيستند .

77- مرد بر مرگ فرزند مى خوابد و بر ظلم نخواهد خوابيد ( يعنى درد ظلم بالاتر از مرگ فرزندانست پس بايد در رفع آن كوشيد ) .

78- ستم يكى از دو هلاك كننده است .

79- ستم پا را مى لغزاند ، و نعمتها را برطرف مى سازد ، و امّت ها را نابود مى گرداند .

80- ستم در دنيا هلاكت ، و در آخرت برو در افتادن است .

81- بر تو باد به دورى از ستم ، زيرا كه ستمگر نمى يابد بوى بهشت را .

82- ستم مظلمه هاست .

83- ستم و بى دادگرى ( و

حيف و ميل ) ضدّ عدل است .

84- هر كه كار دشوار و سخت يا ظلم و ستم او بسيار باشد سخط و خشمش

ص 848

85- الجور ممحاة 248 .

86- البغي أعجل عقوبة 881 .

الظالم

1- أظلم النّاس من سنّ سنن الجور ، و محى سنن العدل 3360 .

2- الظّالم ملوم 98 .

3- الظّالم ينتظر العقوبة 610 .

4- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه معذّب محروب 6075 .

5- لكلّ ظالم انتقام 7279 . بسيار خواهد بود ( چون از آن عمل خسته شده در نتيجه اعصابش كوفته گشته دائم عصبانى خواهد بود ) .

85- ستم محو كردن ( نام و نشان و يا پاداش اعمال ) است .

86- ستم يا سركشى شتابان تر از نظر عقوبت و سزا خواهد بود .

ستمگر 1- ستمكارترين مردم كسى است كه روش ستم را پايه گذارى كرده ، و روش داد را محو و نابود سازد ( كه از قبيل «من سنّ سنّة حسنة» يا «من سنّ سنة سيئة فله كذا» باشد ، و يا به راه جور و ستم رود و راه عدل را محو نمايد ) .

2- ستمگر ملامت شده است ( يعنى مستحق سرزنش خواهد بود ) .

3- ستمگر انتظار عقوبت را كشد .

4- ستم كننده مردم ، در روز قيامت به واسطه ظلمش منكوب ، معذّب ، ربوده شده خواهد بود ( يعنى يا فيض الهى از او گرفته مى شود و يا كارهاى نيكش ) .

5- براى هر ستمگرى انتقامى است ( هم در دنيا و هم در آخرت ) .

ص 849

6- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه ، و صرعة لا تخطوه 7312 .

7- للظّالم انتقام

7324 .

8- للظّالم بكفّه عضّة 7332 .

9- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات : يظلم من فوقه بالمعصية ، و من دونه بالغلبة ، و يظاهر القوم الظّلمة 7368 .

10- من ظلم ظلم 7688 .

11- من ظلم أفسد أمره 7749 .

12- من جار قصم عمره 7750 .

13- من جار أهلكه جوره 7835 .

14- من ظلم دمّر عليه ظلمه 7836 . 6- براى هر ستمكارى عقوبتى است كه از او تجاوز ننمايد و برو افتادنى خواهد بود كه از او در نگذرد .

7- براى ستمگر انتقامى است ( چه در دنيا و چه در آخرت ) .

8- براى ظالم در دست او دندان گرفتنى است ( در روز قيامت چنانكه خدا فرموده : يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ .

9- براى ستمگر از مردان سه نشانه است : بر ما فوق خود بسبب نافرمانى ، و به مادون خويش بوسيله غلبه كردن ستم مى كند ، و قوم ظلمه ( ستمگران ) را يارى مى نمايد و پشتيبان گردد .

10- كسى كه ظلم كند ( بر او ) ستم شود .

11- هر كه ستم كند كار خويش را تباه ساخته است .

12- هر كه ظلم كند عمر خود را بشكند ( و عمرش كوتاه گردد ) .

13- هر كه ستم كند ظلمش او را هلاك نمايد .

14- هر كه ظلم كند ستمش او را برو در اندازد ( و او را هلاك نمايد ) .

ص 850

15- من ظلم عظمت صرعته 7839 .

16- من بغى عجّلت هلكته 7840 .

17- من ظلم أو بقه ظلمه 7846 .

18- من ظلم قصم عمره 7840 .

19- من ظلم عباد اللّه كان اللّه خصمه دون عباده

8250 .

20- من ظلم العباد كان اللّه خصمه 8637 .

21- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه 8688 .

22- من عمل بالجور عجّل اللّه هلكه 8723 .

23- من ركب محجّة الظّلم كرهت أيّامه 8738 . 15- هر كه ستم كند بسر افتادنش عظيم باشد .

16- هر كه ستم كند و يا سركشى و طغيان نمايد در هلاكت او تعجيل شود .

17- هر كه ستم كند ستمش او را هلاك نمايد .

18- هر كه ستم كند عمرش شكسته شود .

19- هر كه به بندگان خدا ستم نمايد خداوند خصم او خواهد بود نه بندگانش ( و يا آنكه غير از بندگانش خدا هم خصم او باشد و در نهج البلاغه نامه 53 آن حضرت به مالك اشتر اين فراز نقل شده آن گاه مى فرمايد : «و من خاصمه اللّه أدحض حجّته» و هر كه خداوند خصم او باشد حجت و دليل او را باطل سازد ) .

20- هر كه به بندگان ستم نمايد خداوند خصم او خواهد بود .

21- هر كه ستم نمايد عمرش شكسته شده و ظلمش او را به هلاكت رساند .

22- هر كه به ستم عمل نمايد خداوند هلاكت او را تعجيل نمايد .

23- هر كه راه روشن ظلم را سوار شود ( و بر مردم ستم نمايد ) روزگارش ناخوش شود ( و نبايد انتظار خوشى از زندگانى داشته باشد ) .

ص 851

24- ما أقرب النّقمة من الظّلوم 9523 .

25- ما أعظم عقاب الباغي 9525 .

26- ما أعظم وزر من ظلم و اعتدى ، و تجبّر و طغى 9560 .

27- ما ظلم من خاف المصرع 9590 .

28- هيهات أن ينجو الظّالم

من أليم عذاب اللّه و عظيم سطواته 10044 .

29- و لئن أمهل اللّه تعالى الظّالم فلن يفوته أخذه ، و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه ، و موضع الشّجا من مجاز ( مساغ ) ريقه 10133 . 24- چه چيز انتقام و عقوبت را به ستم كننده نزديك كرده است ( يعنى چه نزديك است به او ) .

25- چه چيز عقاب و عذاب ظالمى را بزرگ كرده است ( يعنى چه بزرگ است عقاب آن ) .

26- چه اندازه بزرگ است وزر ( و وبال ) كسى كه ستم نموده و تجاوز از حد كند و تكبر نمايد و طغيان كند .

27- ستم نكرده ( و نمى كند ) هر كه از افتادن ( در عقوبت و يا از جهنم كه جايگاه افتادن است ) مى ترسد .

28- چه دور است ( اين فكر ) كه ستمگر از عذاب دردناك خدا و خشمهاى بزرگ او نجات يابد .

29- ( اين فراز اول است از خطبه مفصل 96 نهج البلاغه ) و اگر خداوند تعالى ستمگر را مهلت دهد هرگز بازخواست او از او فوت نخواهد گرديد ( روزى به حسابش خواهد رسيد ) و خدا براى او بر گذرگاهش و بر جايگاه آنچه بگيرد از گذرگاه آب دهن او در كمينگاه خواهد بود ( يعنى هر زمان كه مصلحت و حكمت اقتضا كند او را نابود خواهد ساخت چند صباحى به او مهلت مى دهد تا هر چه خواهد بكند ) .

ص 852

30- المتعدّي كثير الأضداد و الأعداء 2115 .

31- للباغي صرعة 7321 .

32- من بغى كسر 7690 .

33- ويل للباغين من أحكم الحاكمين ، و

عالم ضمائر المضمرين 10100 .

34- الجائر ممقوت مذموم ، و إن لم يصل من جوره إلى ذامّه شي ء و العادل ضدّ ذلك 1910 .

35- أجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه 3346 .

36- دولة الجائر من الممكنات 5111 .

37- لا خير في حكم جائر 10712 .

38- الظّالم طاغ ينتظر إحدي النّقمتين 1637 . 30- تجاوزگر مخالف و دشمن او بسيار است .

31- براى ستمگر يا سركش و متكبر برو در افتادنى است .

32- كسى كه سركشى يا ستم نمايد شكسته شود .

33- واى براى ستمگران و سركشان از حكم كننده ترين حكم كنندگان و داناى آنچه در خاطر گيرد در خاطر گيرندگان .

34- ستمكار دشمن داشته شده مذموم است گر چه از ستمش به نكوهشگر چيزى نرسيده باشد و دادگر بر خلاف اين است .

35- ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدلى از خود بحساب آورد ( يعنى ستم كند و بگويد عدل است ) .

36- دولت ستمگر از اموريست كه بقا و ثبات ندارد .

37- خيرى در حكم جور كننده نيست .

38- ستمگر ، از حدّ گذرنده منتظر يكى از دو عذاب است ( عذاب دنيوى و

ص 853

المظلوم

1- اتّقوا دعوة المظلوم ، فإنّه يسأل اللّه حقّه ، و اللّه سبحانه أكرم من أن يسئل حقّا إلّا أجاب 2510 .

2- إنّ دعوة المظلوم مجابة عند اللّه سبحانه ، لأنّه يطلب حقّه و اللّه تعالى أعدل أن يمنع ذا حقّ حقّه 3498 .

3- إذا رأيت مظلوما فأعنه على الظّالم 4068 .

4- ظلامة المظلومين يمهلها اللّه سبحانه و لا يهملها 6078 .

5- قد ينصر المظلوم 6640 .

6- كن للمظلوم عونا ، و للظّالم خصما

7153 . اخروى ) .

ستمديده 1- از نفرين مظلوم بترسيد ، زيرا كه از خدا حقش را مى طلبد ، و خداى سبحان گرامى تر از آنست كه حقى از او خواسته شود مگر اين كه اجابت نمايد .

2- براستى كه نفرين ستمديده در نزد خداى سبحانه مستجاب است ، چون كه حق خود را طلب مى نمايد ، و خداوند متعال عادلتر از اين است كه حق صاحب حقى را ندهد .

3- هرگاه مظلومى را ديدى پس او را عليه ظالم يارى نما .

4- حق مظلومان كه به ظلم برده شده خداوند سبحان آن را ( روى مصلحت ) مهلت داده و وا نمى گذارد آن را ( يعنى در آخرت هم شده آن را تلافى خواهد نمود ) .

5- گاهى ستمديده يارى شود ( چه در دنيا و چه در آخرت ) .

6- براى مظلوم يار ، و براى ظالم دشمن باش ( يعنى هميشه از حق دفاع كن ) .

ص854

7- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه 8739 .

8- من لم ينصف المظلوم من الظّالم سلبه اللّه قدرته 8966 .

9- ما أقرب النّصرة من المظلوم 9524 .

10- لا ينتصر المظلوم بلا ناصر 10731 .

11- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم 11029 .

12- المظلوم ينتظر المثوبة 611 . 7- هر كه حق مظلومى را از ظالم نستاند ( در صورت قدرت ) گناهانش بزرگ باشد .

8- هر كه از ستمگر بازخواست مظلوم نكند ، خداوند توانائى او را از او بگيرد .

9- چه چيز نصرت و يارى را به ستمديده نزديك ساخته است ( يعنى چه نزديك است نصرت به او )

.

10- ستمديده بدون ياور انتقام نخواهد كشيد ( يعنى نمى تواند بنا بر اين كسى از او واهمه ندارد ، علّامه خوانسارى فرمود : غرض بيان عذر خود آن حضرت است از انتقام نكشيدن از آنان كه ظلم در حق او- صلوات اللّه و سلامه عليه- كردند ) .

11- روز مظلوم بر ظالم ( روزيست كه خداوند بازخواست ظلم را از ظالم كند ) سخت تر از روز ظالم است بر مظلوم ( چون كه اين چند صباحى است كه مى گذرد و آن روز طولانى و روز انتقام است ) .

12- مظلوم انتظار پاداش را كشد .

ص 855

المظالم

1- في احتقاب المظالم زوال القدرة 6512 .

2- في مظالم العباد احتقاب الآثام 6520 .

الظّن

1- ظنّ المؤمن كهانة 6036 .

2- ظنّ الرّجل على قدر عقله 6038 .

3- ظنّ الإنسان ميزان عقله ، و فعله أصدق شاهد على أصله 6039 .

4- ظنّ ذوي النّهى و الألباب أقرب شي ء من الصّواب 6074 . داد خواهى 1- در ذخيره كردن مظلمه ها ( براى آخرت و تلافى نكردن آن در دنيا ) برطرف شدن قدرتهاست ( يعنى سبب شود كه آدمى از قدرت و منصب عزل گردد ) .

2- در مظلمه هاى بندگان است حساب ذخيره گناهان .

گمان 1- گمان مؤمن كهانت است ( ممكن است نهى از گمان باشد چنانكه از كهانت نهى شده چنانكه ممكن است تعريف ظنّ مؤمن باشد كه همچون كهانت پى به مطالب سرّى مى برد و يك نوع فراست و غيبگوئى است ) .

2- گمان مرد به اندازه عقل اوست ( هر اندازه عقل زياد باشد گمان مستقيم تر است ) .

3- گمان انسان ترازوى عقل اوست ، و كردار او راستگوترين گواه است بر اصل و نژاد او .

4- گمان صاحبان عقل و خردها نزديكترين چيز به صواب و درستى است .

ص 856

5- من حسن ظنّه أهمل 7648 .

6- من ساء ظنّه تأمّل 7649 .

7- من حسن ظنّه حسنت نيّته 7791 .

8- من ساء ظنّه ساءت طويّته 7792 .

9- من ساء ظنّه ساء وهمه 7960 .

10- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه 8066 .

11- من كذّب سوء الظّنّ بأخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح 8712 . 5- هر كه گمانش نيكو باشد ( و به مردم زمان خود حسن ظن داشته باشد

در تمام كارهايش اهتمام نورزيده و ) اهمال كند .

6- كسى كه گمانش بد باشد ( در كارها اهتمام ورزد و ) تأمل نمايد .

7- هر كه گمان او ( به خدايا به مردم ) نيكو باشد نيت او نيكو باشد .

8- هر كه گمانش ( نسبت به خدا يا به مردم ) بد باشد باطن او بد باشد ( شايد بتوان ميان اين دو دسته از روايات جمع كرد كه مراد از دو روايت بالا اين باشد در معاملات و امور اجتماعى و سياسى نبايد خوش باور بود كه به هر كس اعتماد نمود و مراد از اين دو روايت اين است كه اگر كسى عملى را از كسى ديد و يا با كسى برخوردى نمود به نظر خود چيزى بر خلاف مشاهده كرد كه بتوان آن را حمل بر صحت كرد ، بايد حمل كرد و سوء ظن نبايد داشت مگر آنكه براى انسان علم پيدا شود كه قابل حمل نباشد ) .

9- هر كه گمانش بد باشد خيال يا نيّت او بد خواهد بود .

10- هر كه نسبت به تو گمان خيرى را داشته باشد پس گمانش را تصديق نما ( يعنى طبق گمانش عمل كن اگر اميد احسان دارد احسان كند و . . . ) .

11- هر كه بد گمانى نسبت به برادرش را تكذيب نمايد ( و طبق آن عمل

ص 857

12- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه 8837 .

13- من ساء ظنّه بمن لا يخون حسن ظنّه بما لا يكون 8838 .

14- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ أحد 9084 .

15- يسير الظّنّ شكّ 10977

.

16- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الإيمان إلّا بسوء ظنّه ، و سوء خلقه 10140 .

17- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من أحد سوء ، و أنت تجد لها في الخير محتملا 10272 . ننمايد ) صاحب دوستى يا عهد و پيمان صحيح و دل راحتى خواهد بود .

12- هر كه گمانهاى او بد باشد به خيانت كسى كه خيانت به او نمى كند معتقد خواهد شد ( آرى در عين حال اعتماد بر كسى كه امانت او ثابت نيست نبايد نمود و لذا رواياتى هم در اين زمينه وارد گرديده است ) .

13- هر كه بد گمانى باشد به كسى كه خيانت نمى كند خوش گمان باشد به آنچه نباشد ( يا به كسى كه چنين نيست يعنى خيانتكار است ) .

14- هر كه گمانش را نيكو نگرداند از هر فردى وحشت خواهد نمود .

15- اندك گمان ( در عقائد ) شك است ( يعنى بايد آدمى در عقائد يقين حاصل كند و ممكن است به معناى تهمت باشد ) .

16- به خدا سوگند خداوند سبحان مؤمنى را بعد از ايمان عذاب ننمايد مگر به سبب بدگمانى او ( به خدا و يا به مردم نيز ) و بدى خلق و خوى او .

17- هرگز به سبب كلمه اى كه از كسى سر زند گمان بد مبر ، در صورتى كه براى آن در خير احتمالى بيابى ، ( يعنى همين كه راه حمل بر صحت باز باشد نبايد گمان بد برد ) .

ص 858

18- لا دين لمسي ء الظّنّ 10511 .

19- لا يحسن عبد الظّنّ باللّه سبحانه إلّا كان اللّه سبحانه عند حسن ظنّه به

10809 .

20- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة 8842 .

21- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الإثم ، و أقبح الظّلم 5573 .

22- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم 5574 .

23- سوء الظّنّ يفسد الأمور و يبعث على الشّرور 5575 .

24- سوء الظّنّ يردي مصاحبه و ينجي مجانبه 5625 .

25- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا 8950 . 18- هيچ دينى براى بد گمان نيست .

19- بنده اى گمان به خداى سبحان را نيكو نمى كند مگر آنكه خداى سبحان در نزد نيكوئى گمان اوست به او ( يعنى خداوند مطابق گمان نيك بنده به او عمل خواهد نمود ) .

20- هر كه گمانش به مردم نيكو باشد از مردم دوستى را جمع كند ( و همه مردم او را دوست دارند ) .

21- بد گمانى به احسان كننده بدترين گناه و زشت ترين ستم است .

22- بد گمانى به كسى كه خيانت نمى نمايد از پستى مرتبه است .

23- بد گمانى كارها را فاسد نموده و ( آدمى را ) بر بديها بر مى انگيزاند .

24- بد گمانى رفيق و همراه خود را هلاك گردانده و دورى كننده از او را رستگار كند .

25- هر كه بر او سوء ظن غلبه كند ميان او و ميان دوست صلحى باقى نخواهد گذاشت .

ص 859

26- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجي من تقلّد الإثم 4823 .

27- حسن الظّنّ من أحسن الشّيم و أفضل القسم 4824 .

28- حسن ظنّ العبد باللّه سبحانه على قدر رجائه له 4831 .

29- حسن الظّنّ من أفضل السّجايا ، و أجزل العطايا 4834 .

30- حسن الظّنّ أن تخلص العمل ، و

ترجو من اللّه أن يعفو عن الزّلل 4836 .

31- من حسن ظنّه فاز بالجنّة 8457 .

32- من حسن ظنّه باللَّه فاز بالجنّة 8840 .

33- إيّاك أن تسي ء الظّنّ ، فإنّ سوء الظّنّ يفسد العبادة ، و يعظّم الوزر 2709 . 26- حسن ظنّ اندوه را سبك گردانيده ، و از پيروى و به گردن گرفتن گناه رستگارى بخشد .

27- حسن ظن از بهترين خصلتها ، و افزونترين بهره هاست .

28- نيكوئى گمان بنده به خداى سبحان به اندازه اميد اوست به خدا ( يعنى هر اندازه اميدش بيشتر باشد حسن ظنش به خدا بيشتر خواهد بود ) .

29- حسن ظنّ از افزونترين خصلت ها ، و بزرگترين بخشيده و عطاهاست .

30- حسن ظنّ ( به خدا ) آنست كه عمل را خالص گردانيده ، و از خدا اميد عفو از لغزشها را داشته باشى .

31- هر كه نيكو باشد گمان او پيروزى يابد به بهشت .

32- هر كه گمانش به خدا نيكو باشد به بهشت پيروزى يابد .

33- دورى نما از اين كه بد گردانى گمان را ، زيرا كه بدگمانى عبادت را فاسد نموده ، و گناه را بزرگ مى دارد .

34- الظّنّ ارتياب 189 .

35- الظّنّ الصّواب من شيم أولي الألباب 1386 .

36- الظّنّ يخطى ء ، و اليقين يصيب و لا يخطى ء 1406 .

37- آفة الدّين سوء الظّنّ 3924 .

38- إذا استولي الصّلاح على الزّمان و أهله ثمّ أساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية ، فقد ظلم و اعتدى 4150 .

39- إذا استولى الفساد على الزّمان و أهله ثم أحسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر 4151 .

40- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين

4816 . 34- گمان اضطراب است ( ترديدى كه يك طرف آن بچربد «ظن و گمان» خواهد بود ، و اگر طرفين ترديد مساوى باشد «شك» به حساب آيد ، و اگر يك طرف ضعيف باشد «و هم» خواهد بود و اگر هيچ ترديدى نباشد يقين محسوب گردد ) .

35- گمان درست از خصلت هاى صاحبان خرد است .

36- گمان خطا رفته ، و يقين درست مى رود و خطا نخواهد كرد ، ( غرض آنست كه آدمى بايد در اعتقادات و امور ديگر خود تحصيل يقين نموده و به شك و گمان اكتفاء ننمايد ) .

37- آفت دين بد گمانى است .

38- هر گاه صلاح بر زمان و بر اهل روزگار غالب شود ، آن گاه مردى نسبت به مرد ديگر كه از آن بدى آشكار نگرديده بد گمان شود ، پس در حقيقت ستم نموده و از حد تجاوز كرده است .

39- هر گاه فساد بر زمان و اهل روزگار غالب گردد ، آن گاه مردى به مرد ديگر گمان نيك داشته باشد خود را در معرض هلاكت انداخته است .

40- نيكوئى گمان راحت دل ، و سلامت دين است ( يعنى سبب آنها خواهد

ص 861

41- لا إيمان مع سوء ظنّ 10534 .

42- الظّنّ الصّواب أحد الرأيين 1609 .

43- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللّه سبحانه 1837 .

المظاهرة

1- نعم العون المظاهرة 9926 .

الاستظهار و المستظهر

1- نعم الحزم الاستظهار 9925 .

2- أفضل العدد الاستظهار 2886 .

3- من استظهر باللّه أعجز قهره 8708 .

شد ) . 41- نيست ايمانى با بد گمانى .

42- گمان درست يكى از دو راه درست رفتن است .

43- ترس و آز و بخيلى صفات بدى هستند كه بد گمانى به خداى سبحان آن را جمع خواهد كرد .

معاونت 1- خوب كمكى است معاونت ( ديگران ) .

احتياط 1- خوب دور انديشى است ( در هر كارى ) احتياط و پشت قوى نمودن .

2- افزونترين نيرو احتياط است .

3- هر كه به خدا قوى پشت گردد ( و توكلش بر خدا باشد ) قهر او ( ديگران را ) عاجز كند .

ص 862

4- قد يصاب المستظهر 6631 .

الظواهر

1- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر 5808 .

2- لكلّ ظاهر باطن على مثاله ، فمن طاب ظاهره طاب باطنه ، و ما خبث ظاهره خبث باطنه 7313 . 4- گاهى احتياط كننده در كارها و دور انديش رسيده مى شود ( يعنى چنان نيست كه هميشه به مقصود رسد ) .

ظاهرها 1- صلاح ظاهرها دليل صحت ضمائر و پنهانى هاست ( يعنى عمل صحيح در ظاهر نشانه خوبى و درستى باطن و عقيده است ) .

2- براى هر ظاهرى باطنى است مانند آن ، پس كسى كه ظاهرش پاكيزه و نيكو باشد باطن او پاكيزه و نيكو خواهد بود ، و آنكه ظاهرش پليد و زشت باشد باطنش زشت و پليد خواهد بود ( اين تتمه كلامى است كه آن بزرگوار در فضل اهل بيت- عليهم السلام- بيان داشته چنانكه در خطبه 153 نهج البلاغه ذكر گرديده است و ظاهرا

معناهائى كه امثال ابن أبى الحديد و ديگران كرده اند مناسب نباشد بلكه حضرت مى خواهد در ضمن صفات رهبر كه اهل بيت اند مطلبى را بيان كند كه ظاهر اهل بيت چه از نظر اخلاق و رويّه و چه از نظر حسن ظاهر با ديگران قابل مقايسه نبوده ، و شما بايد بدانيد باطن هم در خلقت مانند ظاهر است چنانكه ما در ظاهر با ديگران فرق داريم ، و نمى توان ديگران را در صورت با ما مقايسه كرد همچنين در سيرت و باطن نيز ما با ديگران قابل مقايسه نيستيم ، آن گاه دفع توهم مى فرمايد به كلام پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مبادا بگوئيد : ديگران هم عمل خوب دارند نماز و روزه و جبهه رفتن و . . . بجا مى آورند ، زيرا كه او فرموده : براستى كه خداوند بنده اى را دوست دارد و عملش را

ص 863

في خفة الظّهر

1- في خفّة الظّهر راحة السّرّ ، و تحصين القدر 6476 . دشمن و عمل را دوست داشته و عامل به آن را دشمن ، و بدانيد كه بايد طرف را ريشه يابى كرد ، هر چه آب گوارا مى آشامد درختش نيكو ميوه اش شيرين و هر چه آب آن ناپاك درخت آن بد و ميوه اش تلخ خواهد بود ) .

سبكى پشت 1- در سبكى پشت ( كه آدمى براى خود كمتر به دنيا و تبعات آن مشغول شود ) آسايش نهان ( و آسودگى خاطر ) و نگاهداشتن قدر و مرتبه است .

ص 864

باب العين

العبودية

1- من قام بشرائط العبوديّة أهّل للعتق 8529 .

العبادة و المتعبد

1- العبادة الخالصة أن لا يرجو الرّجل إلّا ربّه ، و لا يخاف إلّا ذنبه 2128 .

2- اجعل لنفسك فيما بينك و بين اللّه سبحانه أفضل المواقيت و الأقسام 2445 . بندگى 1- هر كه به شرائط بندگى قيام نمايد براى آزادى ( از عذاب ) سزاوار خواهد بود .

پرستش 1- عبادت خالص آنست كه مرد اميدوار نباشد مگر به پروردگار خود ، و نترسد مگر از گناه خويش .

2- براى نفس خود در ميان خود و خداى سبحان بهترين وقتها و بخشها را قرار ده ، ( نه آنكه افضل اوقات را در كارهاى شخصى قرار داده ، آنچه بماند براى طاعت و بندگى قرار دهى ، كه چنين كارى شايسته بندگى نخواهد بود ، و شايد نيمه هاى شب بهترين وقتها براى نماز باشد ) .

ص 865

3- أفضل العبادة الفكر 2907 .

4- أفضل العبادة عفّة البطن و الفرج 3034 .

5- العبادة فوز 65 .

6- دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة 5147 .

7- زين العبادة الخشوع 5469 .

8- صلاح العبادة التّوكّل 5802 .

9- غاية العبادة الطّاعة 6363 .

10- في الانفراد لعبادة اللّه كنوز الأرباح 6504 .

11- فاز بالسّعادة من أخلص العبادة 6584 .

12- قليل تدوم عليه خير من كثير مملول 6740 . 3- افزونترين عبادت فكر و انديشه است .

4- افزونترين عبادت نگهدارى شكم و عورت است .

5- عبادت پيروزى است .

6- عبادت هميشگى دليل پيروزى به سعادت است .

7- زينت عبادت خشوع و فروتنى است .

8- صلاح عبادت توكل بر خداست .

9- غرض از عبادت ( و علت غائى آن ) فرمانبردارى است .

10- در تنهائى

براى عبادت خدا گنجهاى سودهاست . ( ممكن است مراد از انفراد و منفرد بودن ربودن گوى سبقت در عبادت باشد يعنى كسى كه در حد اعلاى از آن قرار گيرد ) .

11- به نيكبختى پيروزى يافته كسى كه عبادت را خالص گردانيده است .

12- اندكى ( از عبادت و كار خير ) كه بر آن پاينده باشى و به طور دائم انجام دهى بهتر از بسيارى است كه از آن ملول شده و خسته گردى .

ص 866

13- قليل يخفّ عليك عمله خير من كثير تستثقل حمله 6745 .

14- قليل يدوم خير من كثير منقطع 6820 .

15- كيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوى 6985 .

16- كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق 7005 .

17- ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللّه 9490 .

18- المتعبّد بغير علم كحمار الطّاحونة ، يدور و لا يبرح من مكانه 2070 .

19- إنّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلك عبادة التّجّار ، و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد ، و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار 3604 . 13- اندكى كه بر تو عملش سبك باشد ( يعنى با شوق آن را انجام دهى ) بهتر از بسيارى است كه برداشتن آن را سنگين شمارى و با كراهت انجام دهى .

14- اندكى ( از عبادت ) كه هميشگى باشد بهتر از بسيارى است كه بريده شود .

15- چگونه لذت عبادت را مى يابد كسى كه از خواهش امساك نمى كند 16- چگونه به عبادت بهره مند گردد كسى كه توفيق او را يارى نكرده باشد 17- هيچ نزديكى جوينده اى به چيزى مثل عبادت خدا ( به خدا ) نزديك نشده

است .

18- عبادت كننده بدون علم مانند الاغ آسياست كه مى گردد و از جاى خود بيرون نمى رود .

19- براستى گروهى عبادت خداى سبحان كرده به جهت رغبت ( در بهشت و نعمتهاى آن ) پس اين عبادت تجّار و سوداگرانست ، و دسته اى او را عبادت نموده از روى ترس ( از جهنم و عذابهاى آن ) پس اين عبادت بندگان است ، و عدّه اى خدا را از براى شكر او عبادت مى نمايند پس اين عبادت آزادگان است .

ص 867

العباد

1- إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه حسن العبادة 4066 .

2- إذا أحبّ اللّه عبدا حبّب إليه الأمانة 4073 .

3- إذا أكرم اللّه عبدا شغله بمحبّته 4080 .

4- إذا استخلص اللّه عبدا ألهمه الدّيانة 4072 .

5- إذا اصطفى اللّه عبدا جلببه خشيته 4081 .

6- إذا أحبّ اللّه عبدا زيّنه بالسّكينة ، و الحلم 4099 .

7- إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه الصّدق 4101 .

8- إذا أكرم اللّه عبدا أعانه على إقامة الحقّ 4102 . بندگان 1- هر گاه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد عبادت نيكو را در دل او اندازد .

2- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد امانت را محبوب او قرار دهد .

3- هر گاه خداوند بنده اى را اكرام نمايد او را به دوستى خود مشغول سازد ( يعنى او را به امورى كه سبب دوستى خدا شود موفق نمايد ) .

4- هر گاه خداوند بنده اى را مخصوص خود گرداند ، ديندارى را در دل او اندازد .

5- هر گاه خداوند بنده اى را برگزيند پيراهن ترس از خويش را بر تن او بپوشاند ( يعنى پيوسته از خدا مى ترسد ) .

6- هر گاه خداوند

بنده اى را دوست دارد او را به آرامش و بردبارى زينت دهد .

7- هر گاه خداوند بنده اى را محبوب خود سازد راستى را در دل او اندازد .

8- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد او را بر اقامه و بر پا داشتن حق يارى

ص 868

9- إذا أحبّ اللّه سبحانه عبدا بغّض إليه المال ، و قصّر منه الآمال 4110 .

10- إذا أحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما ، و خلقا قويما 4112 .

11- إذا أراد اللّه بعبد خيرا منحه عقلا قويما ، و عملا مستقيما 4113 .

12- إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه و فرجه 4114 .

13- إذا أراد اللّه بعبد خيرا ألهمه القناعة ، و أصلح له زوجه 4115 .

14- إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه عن الطّعام و فرجه عن الحرام 4116 .

15- إذا أراد اللّه سبحانه صلاح عبد ألهمه قلّة الكلام ، و قلّة الطّعام ، كند .

9- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد مال را در نزد او دشمن ساخته ، و اميدها را پيش او كوتاه مى گرداند .

10- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد او را قلب سليم ، و خوى درست و قويم روزيش گرداند .

11- هر گاه خداوند خيرى را نسبت به بنده اش خواهد به او عقلى درست ، و عملى مستقيم عطا فرمايد .

12- هر گاه خداوند نسبت به بنده اش خيرى را اراده كند شكم و فرج ( عورت ) او را عفيف گرداند ( يعنى از عمل ناپسند باز ايستد ) .

13- هر گاه خداوند به بنده اى خيرى را خواهد قناعت را بر او الهام كند ، و جفتش را

براى او به صلاح آورد ( چه زن باشد و چه مرد ) .

14- هر گاه خداوند به بنده اى خيرى را بخواهد شكمش را از طعام ( حرام و شبهه ناك ) و فرج او را از حرام ( زنا ) باز دارد .

15- هر گاه خداوند سبحان صلاح بنده اى را اراده كند : كم گفتن ، و كم

ص 869

و قلة المنام 4117 .

16- إذا أراد اللّه بعبد خيرا ، فقّهه في الدّين ، و ألهمه اليقين 4133 .

17- إذا أراد اللّه بعبد خيرا ، ألهمه القناعة ، فاكتفى بالكفاف ، و اكتسى بالعفاف 4137 .

18- إذا أراد اللّه بعبد خيرا ، ألهمه الاقتصاد ، و حسن التّدبير ، و جنّبه سوء التّدبير و الإسراف 4138 .

19- إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه رشده ، و وفّقه لطاعته 4177 .

20- و أثنى- عليه السّلام- على رجل فقال : ذاك ينفع سلمه ، و لا يخاف ظلمه ، إذا قال فعل ، و إذا ولّي عدل 5203 . خوردن ، و كم خوابيدن را در دل او اندازد .

16- هر گاه خداوند به بنده اى خيرى را خواهد او را در دين فقيه و دانا كرده ، و در دلش يقين را خواهد انداخت .

17- هر گاه خداوند به بنده اى خوبى را اراده كند قناعت را در دل او اندازد پس به كفاف ( آن اندازه كه او را بس بوده و از مردم بى نياز گردد ) اكتفا نموده ، و بپوشد ( لباس ) عفاف و پاكدامنى يا باز ايستادن از كسب اموال حرام را .

18- هر گاه خداوند خيرى را به بنده اش خواهد ، ميانه

روى و حسن تدبير را در دل او اندازد ، و سوء تدبير و اسراف و زياده روى را از او دور سازد .

19- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد ترقى و رشد او را در دلش اندازد و او را براى طاعت خود موفّق دارد .

20- حضرت مردى را ثنا گفت سپس فرمود : آن ، سود مى دهد آشتيش ، و از ظلمش ترسيده نمى شود ، هرگاه بگويد انجام مى دهد ، و چون والى شود عدالت كند .

ص 870

21- و قال- عليه السلام- في حقّ من أثنى عليه : فتّاح مبهمات دليل فلوات ، دفّاع معضلات 6575 .

22- خير العباد من إذا أحسن استبشر ، و إذا أساء استغفر 5019 .

23- عباد مخلوقون اقتدارا ، و مربوبون اقتسارا ، و مقبوضون احتضارا 6310 .

24- لو أنّ العباد حين جهلوا وقفوا ، لم يكفروا ، و لم يضلّوا 7582 .

25- إذا أرذل ( أذلّ ) اللّه عبدا حظر عليه العلم 4100 . 21- حضرت در حق كسى كه بر او ثناء گفته ( و چنانكه در نهج البلاغه خطبه 86 در صفات بندگان محبوب خدا ) فرموده : گشاينده مبهمات و احكام مشكله و معارف معضله است ، راهنماى بيابانها ، دفع كننده و آسان كننده مشكلات خواهد بود .

22- بهترين بندگان كسى است كه هر گاه نيكى كند شادمان شود ، و چون بدى نمايد طلب آمرزش كند .

23- ( حضرت در ضمن خطبه 82 نهج البلاغه مشهور به غرّاء مى فرمايد : ) بندگانى هستند آفريده شده ( خدا ) از روى قدرت و توانائى ، و تربيت شدگان ( الهى ) با

قهر و غلبه ( بدون دخالت ديگرى ) و قبض روح شدگان به جهت حاضر شدن ( در آن نشأه و اين كه بعضى احتمال داده اند كه ممكن است مراد ملائكه يا ائمه باشد احتمال نابجائى خواهد بود ) .

24- اگر اين كه بندگان زمانى كه نمى دانند ( در صورت جهل و نادانى ) توقف مى كردند ( در اعتقادات انكار نمى كردند و در مشتبهات مى ايستادند ) كافر نگشته و گمراه نمى شدند و يا گمراه نمى كردند .

25- هرگاه خداوند بنده اى را ( از جهت بدى رفتار و كردار ) پست نمايد و يا ذليل كند بر او علم را منع سازد ( چون شايستگى آن را ندارد ) .

ص 871

26- إذا أراد اللّه بعبد شرّا حبّب إليه المال ، و بسط منه الآمال 4111 .

27- إذا أراد اللّه سبحانه إزالة نعمة عن عبد ، كان أوّل ما يغيّر عنه عقله ، و أشدّ شي ء عليه فقده 4125 .

28- إنّ من أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى رجلا و كله إلى نفسه جائرا عن قصد السّبيل سائرا بغير دليل 3606 .

29- العبد عبد ، و إن ساعده القدر 1322 .

30- جمال العبد الطّاعة 4748 .

العبرة و الاعتبار

1- اعتبر تزدجر 2237 . 26- هر گاه خداوند بدى را نسبت به بنده اش بخواهد مال را در نزد او محبوب داشته ، و اميدها را پيش او گسترش دهد ( يعنى صاحب آرزوى زياد خواهد شد ) .

27- هر گاه خداى سبحان اراده كند نعمتى را از بنده اى زائل كند اول چيزى كه از آن تغيير داده مى شود عقل اوست ( و معلوم است وقتى خرد از كسى گرفته شد چه مصيبتى

ببار خواهد آورد ) و مشكل ترين چيز بر او فقدان عقل است ( كه سبب بدبختى دنيا و آخرتش خواهد گرديد ) .

28- براستى از جمله مبغوض ترين خلائق در نزد خداى تعالى مردى است كه خداوند او را به خود واگذاشته ، از راه راست و ميانه در گذشته و بدون راهنما رونده است .

29- بنده بنده است گر چه تقدير الهى او را يارى و مساعدت نمايد .

30- زيبائى بنده فرمانبردارى اوست .

پند گرفتن 1- پند گير تا باز ايستى .

ص 872

2- اعتبر تقتنع 2252 .

3- اتّعظوا ممّن كان قبلكم قبل أن يتّعظ بكم من بعدكم 2495 .

4- اتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير ، و انتفعوا بالنّذر 2516 .

5- أين العمالقة و أبناء العمالقة 2793 .

6- أين الجبابرة ، و أبناء الجبابرة 2794 .

7- أين أهل مدائن الرّسّ ، الّذين قتلوا النّبيّين و أطفئوا نور المرسلين 2795 . 2- پند گير تا قانع گردى .

3- از كسانى كه پيش از شما بودند پند گيريد ، قبل از آنكه جمعى كه بعد از شما آيند از شما پند گيرند .

4- به عبرت ها پند گرفته ، و به گردشها و تغيّرات يا مصيبت ها عبرت گيريد ، و سودمند گرديد به بيم و ترس ها .

5- كجا هستند عمالقه و پسران عمالقه ( آنها افرادى بودند قوى هيكل زورمند از فرزندان عمليق كه از نواده هاى حضرت نوح مى باشند يعنى بايد از هلاكت و نابودى آنها عبرت گرفت ) .

6- كجا هستند متكبران و پسران متكبران كه از آنها نام و نشانى نيست 7- كجايند اهل شهرهاى رسّ آنانكه پيمبران را كشته و نور فرستادگان خدا را خاموش

نمودند ( اصحاب رس جمعيتى بودند كه درخت صنوبر را مى پرستيدند ، و براى خود دوازده شهر داشتند بنام فروردين ، و ارديبهشت و . . . كه در هر كدام از شهرها صنوبرها ، و در شهر بزرگ خود اسنفندار جمع شده آنجا مركز عبادت و پايتخت سلطان بوده ، در كنار درخت صنوبر بزرگ جمع شده قربانى ها و نذورات داشتند شيطان در ميان درخت رفته با آنها صحبت مى كرد ، و به طور خلاصه بى بند و بارى را از حد گذرانده بودند خداوند پيامبرى را فرستاد آنها را نصيحت كرد انذار نمود گوش

ص 873

8- أين الّذين عسكروا العساكر و مدنوا المدائن 2796 .

9- أين الّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة و أعظم جمعا 2797 .

10- أين الّذين كانوا أحسن آثارا ، و أعدل أفعالا ، و أكبر ملكا 2798 .

11- أين الّذين هزموا الجيوش ، و ساروا بالألوف 2799 .

12- أين الّذين شيّدوا الممالك ، و مهّدوا المسالك ، و أغاثوا المهلوف ، و قرءوا الضّيوف 2800 .

13- أين من سعى و اجتهد ، و أعدّ ، و احتشد 2801 . نكردند تا همت گماردند و آن پيامبر عزيز را در چاه زنده بگور كردند ، خداوند بر آنها غضب نمود ، و به بدترين عذاب آنها را نابود ساخت ، اين بود خلاصه اى از آن ، طالبين مى توانند به كتاب «بحار الأنوار و «حيوة القلوب» جلد اول در حالات «اصحاب رس» مفصل آن را مطالعه كنند ) .

8- كجا رفتند آنانكه لشكرها كشيدند و شهرها ساختند 9- كجا هستند آن كسانى كه گفتند : كيست از ما سخت تر از نظر قوّت

و زور ، و عظيمتر از نظر كثرت و جمعيّت 10- كجايند آنانكه نيكوتر بودند به حسب آثار ، و عادلتر از نظر كردار ، و بزرگتر از نظر پادشاهى 11- كجا هستند آنانكه سپاهيان را شكست داده ، و با هزاران نيروى انسانى سير مى گردند 12- كجا رفتند آنانكه مملكت ها را محكم بنا نهادند ، و راهها را گسترانيدند ، و بفرياد مظلوم بيچاره رسيده ، و مهمانان را پذيرائى نمودند 13- كجاست آنكه كوشيد و بذل طاقت نمود ، و آماده گردانيد و چيزى از جد و جهد را وا نگذاشت

ص 874

14- أين من بنى و شيّد ، و فرش و مهّد ، و جمع و عدّد 2802 .

15- أين كسرى و قيصر و تبّع و حمير 2803 .

16- أين من ادّخر و اعتقد ، و جمع المال على المال فأكثر 2804 .

17- - أين من حصّن و أكّد ، و زخرف و نجّد 2805 .

18- أين من جمع فأكثر ، و احتقب و اعتقد ، و نظر بزعمه للولد 2806 .

19- أين من كان منكم أطول أعمارا و أعظم آثارا 2807 .

20- أين من كان أعدّ عديدا ، و أكنف ( أكثف ) جنودا ، و أعظم آثارا 2808 . 14- كجاست آنكه بنا نمود و محكم كرد ، و فرش كرده و گسترانيد و جمع كرد و آماده ساخت 15- كجاست كسرى ( بفتح و كسر لقب جمعى از پادشاهان فرس بوده معرّب «خسرو» است كه آنها را «اكاسره» گويند آخرشان يزدجرد است ) و قيصر ( لقب پادشاهان روم است ) و تبّع ( لقب پادشاهان يمن است )

و حمير ( پدر قبيله اى از يمن است ) 16- كجاست آنكه ذخيره كرد و جمع نمود ، و مال را بر روى مال فراهم آورد پس مالش بسيار شده 17- كجاست آنكه حصار ساخت و محكم گردانيد ، و طلا كارى نمود يا آرايش كرد و زينت نمود 18- كجاست كسى كه جمع كرد پس مالش بسيار شد ، و ذخيره كرد و فرا گرفت ، و از براى فرزند خود عاقبت انديشى كرد 19- كجاست آنكه از شما درازتر بود از نظر عمر و بزرگتر بود به حسب آثار 20- كجاست كسى كه آماده كرد عددى را و براى خود قشونهايى تهيه

ص 875

21- أين الملوك و الأكاسرة 2809 .

22- أين بنو الأصفر و الفراعنة 2810 .

23- أين الّذين ملكوا من الدّنيا أقاصيها 2811 .

24- أين الّذين استذلّوا الأعداء ، و ملكوا نواصيها 2812 .

25- أين الّذين دانت لهم الأمم 2813 .

26- أين الّذين بلغوا من الدّنيا أقاصي الهمم 2814 .

27- إنّ للباقين بالماضين معتبرا 3425 .

28- إنّ للآخر بالأوّل مزدجرا 3426 .

29- إنّ ذهاب الذّاهبين لعبرة للقوم المتخلّفين 3435 . نمود ، و يارى يا بيشتر كرد لشكرها را و بزرگ گردانيد اثرها را 21- كجايند پادشاهان و كسرى ها 22- كجا هستند اولاد اصفر ( پادشاهان روم بودند و جدّشان اصفر بن روم بود ، و بعضى گفته اند كه چون لشكرى از حبشه بر آنها غلبه كرد زنان بوسيله آنها آبستن شدند ، فرزندانى از آنها پديد آمد زرد رنگ به همين جهت آنها را ( بنو اصفر ) گفتند و فرعونيان ( پادشاهان مصر 23- كجايند كسانى كه از دنيا اطراف

آن را مالك شدند 24- كجايند كسانى كه دشمنان خود را خوار گردانيده ، و پيشانيها و نواصى و زلف آنها را مالك شدند ( يعنى بر آنها مسلط گرديدند ) 25- كجا هستند كسانى كه امت ها بر ايشان فروتنى نمودند 26- كجا رفتند كسانى كه از دنيا به نهايت هاى همت ها رسيدند 27- براستى كه براى باقى ماندگان از گذشتگان پند گرفتنى است .

28- براستى كه براى آخر بسبب اوّل باز ايستادن ( يا محل باز ايستادن است ) .

29- براستى كه رفتن روندگان هر آينه پندى است براى جمعيّت باز مانده .

ص 876

30- الاعتبار يثمر العصمة 879 .

31- الزّمان يريك العبر 1026 .

32- الاعتبار يفيد الرّشاد 1037 .

33- إذا أحبّ اللّه عبدا وعظه بالعبر 4032 .

34- خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها 5063 .

35- دوام الاعتبار يؤدّي إلى الاستبصار ، و يثمر الازدجار 5150 .

36- ذمّتي بما أقول رهينة ، و أنا به زعيم ، إنّ من صرّحت له العبر عما بين يديه من المثلات ، حجره التّقوى عن تقحّم الشّبهات 5191 . 30- عبرت گرفتن ( از گذشت زمان و عاقبت حال ستمكاران و معصيت كاران و امثال آنها ) مثمر عصمت است .

31- روزگار بتو عبرت و پندها را ارائه مى دهد .

32- عبرت گرفتن مفيد راه يافتن ( و يا رسيدن به مقصود است ) .

33- هر گاه خداوند بنده اى را دوست دارد او را با عبرت ها پند دهد ( يعنى او را از خواب بيدار ساخته كه از تغييرات و تحولات عبرت گيرد ) .

34- براى شما از آثار گذشتگان قبل از شما عبرت هائى به يادگار گذاشته شده

( مانند بناهاى عظيم ، كاخها ، باغ و بستانها ، و كتابها ، و هزاران اثر خوب و بد ديگر ) تا بوسيله آنها پند گرفته و عبرت گيريد .

35- عبرت گرفتن دائمى آدمى را بسوى بينائى كشانده ، و مثمر باز ايستادن از بدى هاست .

36- ذمه من به آن چه مى گويم در گرو است ، و من به آن ضامنم ( يعنى در گفتارم شكى نيست ) براستى كسى كه عبرت ها او را از آنچه در پيش روى اوست از عقوبت ها و نكالها بيدار و هويدا سازد ، تقوا او را از افتادن در شبهه ها منع نمايد ( چه رسد به ارتكاب حرامها ) .

ص 877

37- صدّق بما سلف من الحقّ ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا فإن بعضها يشبه بعضا ، و آخرها لا حق بأوّلها 5850 .

38- طول الاعتبار يحدو على الاستظهار 6003 .

39- في كلّ نظرة عبرة 6459 .

40- في كلّ اعتبار استبصار 6461 .

41- في تعاقب الأيّام معتبر للأنام 6519 .

42- فاز من كانت شيمته الاعتبار ، و سجيّته الاستظهار 6581 .

43- قد اعتبر من ارتدع 6664 .

44- قد اعتبر بالباقي من اعتبر بالماضي 6673 . 37- آنچه را كه از حق گذشته ( مانند حالات انبياء و اولياء و اصفياء و ملوك و جبابره و فراعنه و معصيت كاران كه در حقيقت آنها شكى نيست ) تصديق كن ، و از آنچه از دنيا گذشته عبرت گير ، زيرا كه بعض آنها مانند بعض ديگر است ، و آخر آن به اول آن لا حق مى شود ( يعنى احوال دنيا متشابه خواهد بود ) .

38- عبرت

طولانى گرفتن ( آدمى را ) بر احتياط و پشت محكم نمودن وادار مى سازد .

39- در هر نگاهى عبرتى است ( تا چه كسى از آن عبرت گيرد ) .

40- در هر عبرت گرفتنى بينائى است .

41- در از پى در آمدن روزها و گردش آن عبرت يا محل عبرتى است براى خلائق .

42- پيروزى يافته كسى كه شيوه او عبرت گرفتن ، و خوى او پشت قوى كردن ( و احتياط و دور انديشى ) است .

43- در حقيقت عبرت گرفته كسى كه ( از منهيات و از دنيا ) باز ايستاده است .

44- در حقيقت بباقى و به آن چه آيد عبرت گيرد كسى كه به گذشته عبرت گرفته

ص 878

45- كلّ يوم يفيدك عبرا إن اصحبته فكرا 6900 .

46- كفى معتبرا لأولى النّهى ما عرفوا 7060 .

47- لقد جاهرتكم العبر ، و زجركم ( و زجرتم بما ) ما فيه مزدجر ، و ما بلّغ ( يبلّغ ) عن اللّه بعد رسول اللّه ( رسول السّماء إلّا البشر ) مثل النّذر 7351 .

48- لو اعتبرت بما أضعت من ماضي عمرك لحفظت ما بقي 7589 .

49- من اعتبر حذر 7691 .

50- من كثر اعتباره قلّ عثاره 8056 .

51- من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره 8120 . است .

45- هر روزى ترا عبرت بخشد اگر آن را با فكر همراه سازى .

46- براى عبرت گرفتن صاحبان خود كفايت مى كند آنچه را كه شناخته و دانسته اند .

47- ( اين فراز تتمه كلامى است از خطبه 20 نهج البلاغه كه در باره مرگ مى فرمايد بحق براى شما مى گويم : ) هر آينه عبرت ها براى شما آشكار

گرديده ، و شما از آنچه نهى شده است منع گشته ايد ، و از جانب خدا بعد از رسول خدا ( جبرئيل ) مانند ترسانندگان ( پيمبران و خلفاء او ) ( قوانين را ) نرسانده است ( و يا از جانب خدا بعد از فرستادگان آسمانى مگر بشر ( پيامبران و امامان تبليغ نكرده است .

بنا بر اين جاى عذرى براى شما باقى نيست و انتظار بيشترى نداشته باشيد كه از جانب خدا فرشتگان براى هدايتان نازل شوند ) .

48- اگر به آنچه از گذشته عمرت عبرت مى گرفتى ( كه سودى از آن نبردى بلكه در زيان بسر بردى ) هر آينه آنچه را ( كه از آن ) باقى مانده حفظ مى كردى .

49- هر كه عبرت گيرد ( از ستم و آنچه وسيله عبرت ديگران شود ) دورى كند .

50- هر كه عبرت گرفتن او بسيار باشد لغزش او كم باشد .

51- هر كه به تغييرات روزگار عبرت گيرد از ( ظلم و ستم ) غير خود دورى

ص 879

52- من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه 8276 .

53- من اتّعظ بالعبر ارتدع 8306 .

54- من لم يعتبر بتصارف الأيّام لم ينزجر بالملام 8661 .

55- من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن 8686 .

56- من عرف العبرة فكأنّما عاش في الأوّلين 8850 .

57- من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها لم تنجع فيه المواعظ 9011 .

58- من اعتبر الأمور وقف على مصادقها 9242 . نمايد .

52- هر كه به غير خود عبرت نگيرد ( چنانكه اهل عبرت از اهل زمان خود و از پيشينيان عبرت گيرند ) براى نفس خود قوى پشت نشود

( يعنى چنين فردى از احتياط بدور است ) .

53- هر كه به عبرت ها پند گيرد ( از ظلم و گناه ) باز ايستد .

54- هر كه به تغييرات روزگار عبرت نگيرد ، به سرزنش ( از رفتار و كردارش ) باز نايستد .

55- هر كه از حوادث روزگار عبرت گيرد به آشتى زمان اعتماد نكند ( چون مى داند روزى با او در ستيز خواهد شد ) .

56- هر كه عبرت را شناخت گويا در ميان پيشينيان زندگى كرده ( و از خوب و بد آنان بهرمند گرديده ) است .

57- هر كه به تغييرات و حوادث دنيا عبرت نگيرد موعظه ها در او سودمند نگردد .

58- هر كه در كارها تفكر و تدبر نمايد بر مصداق هاى آنها واقف خواهد گرديد ( كه آيا حقيقت دارد يا نه خوبست يا بد مفيد است يا مضرّ رضايت خدا در آن هست يا نيست سعادت بخش است و يا بدبخت كننده مى باشد ) .

ص 880

59- من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الأطماع 9244 .

60- ما أكثر العبر و أقلّ الاعتبار 9542 .

61- لا اعتبار لمن لا ازدجار له 10776 .

62- الاعتبار يقود إلى الرّشد 1121 .

العتاب

1- العتاب حياة المودّة 315 .

2- كثرة العتاب تؤذن بالارتياب 7111 .

3- ما أعتب من اغتفر ( افتقر ) 9456 .

4- لا تعاتب الجاهل فيمقتك ، و عاتب العاقل يحببك 10215 . 59- هر كه به حوادث دنيا ( و تغييرات آن ) عبرت گيرد طمعها از او كم گردد .

60- چه چيز عبرت را بسيار و عبرت گرفتن را كم نموده است .

61- عبرتى نيست براى كسى كه باز ايستادنى براى او

نيست .

62- عبرت گرفتن ( آدمى را ) بسوى راه صواب خواهد كشانيد .

سرزنش كردن 1- گله گذارى حيات دوستى است ( زيرا زمانى كه انسان از دوست خود خطائى ديد و به او گفت ديگر مرتكب آن نخواهد شد تا سبب قطع دوستى گردد ، ولى اگر نگويد كم كم تكرار مى شود سبب قطع رابطه دوستى خواهد گرديد ) .

2- بسيارى عتاب و سرزنش شك و تهمت را اعلام مى نمايد .

3- سرزنش نخواهد شد كسى كه طلب در گذشتن از گناه نمايد ( و يا راضى نشده هر كه گناه را بپوشاند .

4- نادان و يا كم عقل را سرزنش مكن پس دشمن تو گردد ، و عاقل را عتاب نما تا تو را دوست دارد ( البته چنين عملى در صورتى است كه شرعا و عقلا سرزنش سزاوار

ص 881

5- لا تكثرنّ العتاب ، فإنّه يورث الضّغينة و يدعو إلى البغضاء ، و استعتب لمن رجوت إعتابه 10412 .

6- إذا عاتبت فاستبق 3977 .

العتق و الإعتاق

1- إذا ملكت فأعتق 3990 .

العثرة

1- عثرة الاسترسال لا تستقال 6326 . باشد ، و ممكن است به معناى گله گذارى هم باشد ) .

5- هرگز ملامت را بسيار مكن زيرا كه آن مورث كينه گشته به دشمنى دعوت نمايد ، و طلب كن خوشنودى كسى را كه اميدوار خوشنود گردانيدن او هستى ( يعنى وسيله خوشنودى او را فراهم ساز ) .

6- هر گاه عتاب و سرزنش كنى پس باقى بگذار ( يعنى در سرزنش مبالغه نكن و راه آشتى را باقى بگذار ) .

آزاد كردن 1- هر گاه مالك ( بنده اى ) شدن آزاد كن ( چون آزاد كردن بنده پاداش بسيار دارد ) .

لغزش 1- لغزش انس و آرام گرفتن ( يعنى لغزش از كسى كه بر او اعتماد نموده و اسرار را برايش گفته اند ) قابل گذشت و فسخ نخواهد بود ( زيرا از او چنين انتظارى نمى رود ) .

ص 882

العجب

1- أوحش الوحشة العجب 2854 .

2- العجب هلاك 45 .

3- العجب حمق 62 .

4- العجب رأس الحماقة 348 .

5- العجب رأس الجهل 414 .

6- العجب عنوان الحماقة 555 .

7- الإعجاب يمنع الازدياد 599 .

8- العجب أضرّ قرين 600 .

9- الإعجاب ضدّ الصّواب 672 . خود بينى 1- وحشتناكترين وحشت خود بينى است ( كه يا مردم از او رميده و يا خود در قبر و قيامت وحشت كند ) .

2- خود بينى تباهى و سبب هلاكت است .

3- خود بينى ابلهى است . ( يعنى از كم عقلى سر چشمه مى گيرد ) .

4- خود بينى سر حماقت و كم عقلى است .

5- خود بينى و خود محورى سر نادانى است .

6- خود محورى دليل كه

عقلى است .

7- خود پسندى زيادتى را منع مى كند .

8- خود بينى مضرترين رفيق انسان است .

9- خود پسندى ضدّ درست انديشى و راه صواب است .

ص 883

10- العجب يفسد العقل 726 .

11- العجب يمنع الازدياد 849 .

12- العجب بالحسنة يحبطها 895 .

13- العجب آفة الشّرف 940 .

14- العجب يظهر النّقيصة 954 .

15- إعجاب المرء بنفسه حمق 1183 .

16- الإعجاب ضدّ الصّواب و آفة الألباب 1357 .

17- إذا أردت أن تعظم محاسنك عند النّاس ، فلا تعظم في عينك 4097 .

18- إذا زاد عجبك بما أنت فيه من سلطانك ، فحدثت لك أبّهة أو مخيلة ، فانظر إلى عظم ملك اللّه و قدرته ، ممّا لا تقدر عليه من نفسك ، فإنّ 10- خود پسندى عقل را فاسد مى نمايد .

11- خود پسندى زيادتى ( كمال ) را جلوگيرى مى نمايد .

12- باليدن به عمل نيك آن را باطل مى سازد .

13- خودپسندى آفت شرف و بزرگى است .

14- خودپسندى نقص و پستى را آشكار مى سازد .

15- باليدن آدمى بنفس خود احمقى است .

16- خودپسندى ضدّ درست انديشى و آفت عقلهاست .

17- هر گاه مايل بودى كه نيكوئى هايت در نزد مردم بزرگ جلوه كند پس در چشم خود بزرگ مشو ( يا نبايد آنها در چشمت بزرگ جلوه كند بلكه بايد ، هيچ بحساب آيند ) .

18- هر گاه بسبب آنچه تو در آن از قدرت و توانائى ( از هر قسم باشد از قدرتهاى ظاهرى و باطنى ) هستى خودبينى و عجبت زياد گردد ، و در نتيجه تكبر

ص 884

ذلك يليّن من جماحك ، و يكفّ عن غربك ، و يفي ء إليك بما عزب عنك من عقلك

4168 .

19- بالرّضا عن النّفس تظهر السّوءات و العيوب 4356 .

20- ثمرة العجب البغضاء 4606 .

21- سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك 5615 .

22- من أعجب بنفسه سخر به 7862 .

23- من أعجب برأيه ذلّ ( ضلّ ) 7977 .

24- من أعجب بفعله أصيب بعقله 8380 . و نخوتى در تو ظاهر گرديد ، در بزرگى پادشاهى و ملك خدا و قدرت او كه از نفس خود بر آن قادر نيستى نظر نما ، زيرا چنين كارى سركشى تو را نرم كرده ، و تو را از تندى و نشاطت باز مى دارد ، و بسوى تو آنچه را كه از تو از قبيل عقل تو دور شده ( يعنى عقل خود را از دست داده اى ) بر مى گرداند .

19- بوسيله خوشنودى از نفس ( و خود محورى و خودبينى ) بديها و عيبها ظاهر مى شود ( چون چنين كسى هيچگاه در پى اصلاح خود بر نيايد ) .

20- ميوه خودپسندى و خودبينى شدّت دشمنى است .

21- گناهى كه تو را بد آيد از كار نيكى كه تو را خوش آيد ( يعنى سبب عجب تو گردد ) بهتر خواهد بود ( زيرا آن تو را به خدا نزديك كرده و اين تو را دور سازد ) .

22- هر كه نفسش او را به عجب آورد مسخره گردد .

23- هر كه برأى خود عجب آورده شود ( و از تعريف ديگران ʘǠاز كارهاى خود خودبين شود كه به رأى ديگران اعتناء نكند ) خوار يا گمراه گردد .

24- هر كه به فعل خود خودبين شود بعقل او رسيده شده است ( يعنى آفتى به آن رسيده

) .

ص 885

25- من أعجبه قوله فقد غرب عقله 8382 .

26- من كثر إعجابه قلّ صوابه 8383 .

27- من أعجب بعمله أحبط أجره 8511 .

28- من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته 8725 .

29- من ترك العجب و التّواني لم ينزل به مكروه 8805 .

30- ما أعجب برأيه إلّا جاهل 9471 .

31- ما أضرّ المحاسن كالعجب 9472 .

32- ما لابن آدم و العجب ، و أوّله نطفة مذرة و آخره جيفة قذرة ، و هو 25- هر كه گفتارش او را خودبين كند عقلش غروب كرده است ( يعنى ديگر فكر او را روشن نمى كند ) .

26- هر كه بخود بينى افتادنش بسيار باشد ( و از خود فراوان خوشش آيد ) كارهاى صحيح و درست او كم خواهد بود .

27- هر كه بعملش بعجب آيد ( يعنى عملش را خوب و پسنديده ببيند ) مزد خود را باطل سازد .

28- هر كه به نيكوئى حالت خود به عجب آيد ( و حالت خود را بپسندد ) از نيكوئى حيله ( و چاره كار خود ) كوتاهى نمايد .

29- هر كه خود بينى و سستى و كاهلى را ترك كند مكروهى باو وارد نشود ( چه از مكروهات و ناملائمات دنيوى و چه اخروى ) .

30- به رأى و انديشه خود خودبينى نكند مگر نادان ( چون نمى تواند بفهمد فكر و رأى او ناقص است ) .

31- به خوبيها چيزى مانند عجب و خودبينى زيان نرساند .

32- چيست براى پسر آدم با عجب و خودبينى ( براى او زشت است اين صفت ) در صورتى كه اول او نطفه اى است فاسد و آخر آن

مرداريست گنديده ، و او

ص 886

بين ذلك يحمل العذرة 9666 .

33- لا وحشة أوحش من العجب 10633 .

34- إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه ، و عنوان ضعف عقله 2007 .

35- إيّاك و الإعجاب و حبّ الإطراء ، فإنّ ذلك من أوثق فرص الشّيطان 2672 .

36- إيّاك أن تعجب بنفسك ، فيظهر عليك النّقص و الشّنآن 2679 .

37- إيّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك ، أو تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك 2683 . در ميان اين دو حال حامل نجاست است .

33- نيست وحشتى وحشت دارتر از خودبينى ( ممكن است مراد اين باشد كه مردم از او مى رمند چون با خودبينى كه دارد با مردم الفت نمى گيرد ) .

34- خودبينى و باليدن مرد بنفس خود دليل كوته فكرى ، و نشانه سستى عقل اوست .

35- بر تو باد بدورى از خود بينى و حبّ مبالغه در مدح ( كه ديگران در حق تو انجام دهند ) زيرا كه اين از محكمترين فرصت هاى شيطان است .

36- بر تو باد بدورى از اين كه بنفس خود خوش بين باشى ، زيرا كه بر تو كمى و دشمنى آشكار گردد ، ( يعنى براى تو دشمنى خلق و خالق ثابت خواهد گرديد .

37- بر تو باد بدورى از اين كه بزرگ شمارى از گناه غير خود آنچه را كه از نفس خود آن را كوچك به حساب آورى ، يا اين كه از طاعت خود بسيار شمارى آنچه را كه از غير خود آن را كم در نظر آورى .

ص 887

المعجب

1- المعجب لا عقل له 1008 .

2- ليس لمعجب رأي 7480 .

العجز

1- العجز مع لزوم الخير خير من القدرة مع ركوب الشّرّ 1973 .

2- العجز إضاعة 118 .

3- العجز مضيعة 170 .

4- العجز سبب التّضييع 416 .

5- العجز شرّ مطيّة 655 .

6- العجز يثمر الهلكة 712 . خود پسند 1- خودپسند براى او عقلى نيست .

2- براى خودبين رأى ( صوابى ) نيست ( زيرا كه در كار مشورت نكند ) .

ناتوانى 1- ناتوانى با همراهى نيكوئى بهتر از توانائى با ارتكاب بدى است .

2- ناتوانى يا تن به عجز دادن ضايع كردن خود است .

3- تن به عجز و ناتوانى دادن خود را ضايع كردن است .

4- خود را به ناتوانى زدن سبب تباه ساختن ( خويش و ديگران ) است .

5- ناتوانى بدترين شتر سواريست ( پس نبايد آدمى تن به عجز دهد ، كه از آن خير نخواهد ديد چنانكه از سوارى بد آدمى خير نمى بيند ) .

6- ناتوانى مثمر هلاكت است .

ص 888

7- العجز يطمع الأعداء 1079 .

8- ثمرة العجز فوت الطّلب 4597 .

9- العجز اشتغالك بالمضمون لك عن المفروض عليك و ترك القناعة بما أوتيت 1490 .

العاجز

1- أعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث ، و هجوم الأجل 3339 .

2- ربّما أدرك العاجز حاجته 5375 .

العجيزة

1- العجيزة أحد الوجهين 1619 . 7- ناتوانى دشمنان را به طمع مى اندازد ( بنا بر اين بايد در مقابل دشمن خود را بهر طريق شده قوى نشان داد تا دشمن مأيوس گردد .

8- ميوه ناتوانى ( و كاهلى نه عجز واقعى ) از دست رفتن مطلب است .

9- بيچارگى و ناتوانى اشتغال تست به آنچه برايت ضمانت شده ( روزى ) از آنچه بر تو واجب گشته ( واجبات ) و ترك قناعت به آنچه داده شده اى .

ناتوان 1- ناتوانترين مردم تصديق كننده ترين و يا ايمن ترين آنهاست از براى واقع شدن حوادث و ناگهان رسيدن مرگ .

2- بسا ناتوان بحاجت خود رسد ( چنانكه گاهى توانا به حاجت نرسد پس نبايد مأيوس يا مغرور شد ) .

كپل 1- سرين يكى از دو روى است .

ص 889

العجلة و العجول

1- العجلة مذمومة في كلّ أمر إلّا فيما يدفع الشّرّ 1950 .

2- احذروا العجلة فإنّها تثمر النّدامة 2581 .

3- إيّاك و العجل ، فإنّه عنوان الفوت و النّدم 2636 .

4- إيّاك و العجل فإنّه مقرون بالعثار 6660 .

5- العجل ( العجب ) يوجب العثار 432 .

6- العجلة تمنع الإصابة 927 .

7- العجل قبل الإمكان يوجب الغصّة 1333 .

8- ثمرة العجلة العثار 4615 .

9- من الحمق العجلة قبل الإمكان 9394 . شتاب كردن 1- شتاب در هر كارى نكوهيده است مگر در آنچه بدى را بر طرف كند .

2- از شتاب نمودن حذر كنيد ، زيرا كه آن پشيمانى را ميوه مى دهد .

3- بر تو باد بدورى از شتاب كردن ، زيرا كه آن علامت و نشانه و سبب فوت ، و پشيمانى است .

4- بر تو باد بدورى

از شتاب نمودن ، زيرا كه آن با لغزش همراه است .

5- ( خود پسندى يا ) شتاب موجب لغزيدن خواهد شد .

6- عجله و شتاب كردن از رسيدن به راه صحيح جلوگيرى مى نمايد .

7- شتاب كردن در كارى قبل از امكان آن موجب غصه است .

8- ميوه تعجيل در كارها لغزش و افتادن در مهالك است .

9- از حماقت است شتاب كردن در كار پيش از مقدور بودن آن .

ص 890

10- مع العجل يكثر الزّلل 9740 .

11- العجول مخطئ و إن ملك 1228 .

12- راكب العجل ( العجلة ) مشف ( مشرف ) على الكبوة 5388 .

13- في العجل عثار 6478 .

14- في العجلة النّدامة 6525 .

15- قلّما يصيب رأي العجول 6726 .

16- قلّما تنجح حيلة العجول ، أو تدوم مودّة الملول 6741 .

17- قلّ من عجل إلّا هلك 6759 .

18- كلّ معاجل يسأل الإنظار 6902 .

19- كثرة العجل يزلّ الإنسان 7117 . 10- با شتاب ( در امور ) لغزش زياد خواهد شد .

11- شتاب كننده خطا كار است هر چند مالك آن كار ( و يا پادشاه ) شود .

12- سوار شتاب ( يعنى كسى كه شتابگر است ) مشرف برو در افتادن خواهد بود .

13- در شتاب و تعجيل ( در كارها و فكر نكردن در آن ) لغزش است .

14- در شتاب نمودن و در عجله پشيمانى است .

15- كم است كه درست در آيد رأى شتاب كننده .

16- كم است كه چاره انسان عجول به پيروزى رسيده يا دوستى آزرده شده و ملول باقى ماند .

17- كم است كسى كه عجله كند ، جز آنكه هلاك شود ( يا

لا اقل زيان بيند ) .

18- هر كسى كه با شتاب از او تقاضا شود درخواست مهلت خواهد نمود .

19- بسيارى شتاب انسان را مى لغزاند .

ص 891

20- لن يلقى العجول محمودا 7409 .

21- من عجل زلّ 7657 .

22- من يعجل يعثر 7715 .

23- من عجل كثر عثاره 7838 .

24- من ركب العجل أدرك الزّلل 8049 .

25- من عجل ندم على العجل 8050 .

26- من ركب العجل كبابه الزّلل 8387 .

27- من ركب العجل ركبته الملامة 9095 .

28- لا إصابة لعجول 10444 .

29- أشدّ النّاس ندامة ، و أكثرهم ملامة ، العجل النّزق الّذي لا يدركه عقله ، إلّا بعد فوت أمره 3308 . 20- هرگز شتابگر ستايش شده ملاقات نمى شود ( يعنى همه او را سرزنش كنند ) .

21- كسى كه شتاب كند بلغزد .

22- هر كه شتاب كند بلغزد .

23- هر كه عجله كند لغزشش بسيار گردد .

24- هر كه با عجله ( و شتاب در كارها ) سوار شود به لغزشها رسد .

25- هر كه عجله كند بر شتاب كردن ( خود ) پشيمان گردد .

26- هر كه بر شتاب سوار شود ( يعنى در كار خود عجله كند و تأمل و انديشه ننمايد ) لغزش او را برو اندازد .

27- هر كه بر شتاب سوار شود ملامت و سرزنش سوار او خواهد گرديد .

28- هيچ به هدف رسيدنى براى شتابگر نيست .

29- سخت ترين مردم از نظر پشيمانى و بيشترين آنها به حسب سرزنش

ص 892

30- ذر العجل ، فإنّ العجل في الأمور لا يدرك مطلبه و لا يحمد أمره 5189 .

31- أخطأ مستعجل أو كاد 1290 .

المعدود

1- كلّ معدود منتقص 6849

.

الاستعداد

1- خير الاستعداد ما أصلح به المعاد 5010 .

2- تخفّفوا فإنّ الغاية أمامكم ، و السّاعة من ورائكم تحدوكم 4515 . شتاب كننده سبكى است كه عقلش او را در نيابد مگر بعد از فوت كارش ( كه ديگر نتواند آن را تلاقى و تدارك نمايد ) .

30- از شتاب كردن دورى نما ، زيرا كه شتاب كننده در امور مقصود خويش را بدست نخواهد آورد و ستوده هم نخواهد شد .

31- شتابگر خطا كند و به مطلب نرسد يا نزديك است ( به خطا و يا به نرسيدن به مطلب ) .

شمرده شده 1- هر شمرده شده نقصان پذير است ( يعنى بايد بزندگانى آخرت پرداخت كه نعمتهايش قابل شماره نبوده و غير متناهى است ) .

آمادگى 1- بهترين آماده شدن آنست كه معاد بآن اصلاح گردد .

2- سبكبار شويد زيرا كه پايان كار ( يعنى رفتن ببهشت يا دوزخ ) در پيش روى شماست ، و قيامت از پشت سر مى راند شما را .

ص 893

3- تخفّفوا تلحقوا ، فإنّما ينتظر بأوّلكم آخركم 4516 .

4- تيسّر لسفرك ، و شم برق النّجاة ، و ارحل مطايا التّشمير 4519 .

5- ثوبوا ( توبوا ) من الغفلة ، و تنبّهوا من الرّقدة ، و تأهّبوا للنّقطة ، و تزوّدوا للرّحلة 4697 .

6- من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره 9211 .

7- ارتد لنفسك قبل يوم نزولك و وطّ المنزل قبل حلولك 2371 .

العدل و العادل

1- العدل أفضل السّياستين 1656 . 3- سبكبار شويد ( يعنى از گرانى بار گناهان خود را سبك كنيد ، تا به نيكو كاران گذشته ) ملحق شويد ، زيرا جز اين نيست كه

( در حشر و نشر و براى قيام قيامت ) انتظار كشيده مى شود اول شما ( و گذشتگان از شما ) به آخر شما ( يعنى تا همه در يكجا جمع شده قيامت شروع شود ) .

4- براى سفر خود مهيا شو ، و برق رستگارى را بنگر ( كه در پيروى چه كسى هستى ) و بر شتران دامن بالا زده و جدّى در كار خير را سوار شو ( يعنى در كار خير جدّ و جهد نما ) .

5- از غفلت و بى خبرى بر گرديد ، و از خواب بيدار شده ، براى نقل مكان آماده گشته ، و براى رفتن و يا براى جانبى كه قصد آن داريد توشه بر گيريد .

6- هر كه آماده سفر خود باشد ( چه سفر دنيوى و چه اخروى ) در حضرش سرد چشم ( شادمان و خوشحال ) باشد .

7- از براى خود پيش از روز فرمود آمدنت منزلى را برگزين و آماده و يا نرم كن منزلى را قبل از حلول و در آمدنت را ( در آن ) .

عدالت و عادل 1- دادگرى افزونترين دو سياست است .

ص 894

2- العدل رأس الإيمان ، و جمّاع الإحسان 1704 .

3- العدل قوام الرّعيّة ، و جمال الولاة 1954 .

4- العدل أنّك إذا ظلمت أنصفت ، و الفضل أنّك إذا قدرت عفوت 2131 .

5- اعدل تحكم 2223 .

6- اعدل تملك 2253 .

7- اعدل تدم لك القدرة 2285 .

8- استعن على العدل بحسن النيّة في الرّعية ، و قلّة الطّمع ، و كثرة الورع 2408 .

9- أسنى المواهب العدل 2883 .

10- أحسن العدل نصرة المظلوم 2977 .

2- دادگرى سر ايمان و گرد آورنده نيكوئى است .

3- دادگرى قوام رعيّت ، و زيبائى فرماندهان است .

4- دادگرى به اين است كه تو هر گاه ستم نمودى انصاف دهى ( و يا آنكه هر گاه ستم شوى انصاف ورزى ) و فزونى مرتبه و فضيلت آنست كه چون قدرت پيدا كردى در گذرى .

5- دادگر باش تا فرمانده باشى .

6- دادگرى كن تا حكومت كنى .

7- دادگرى كن تا توانايى براى تو پاينده بماند .

8- بر عدل و داد بحسن نيت در باره رعيّت ، و كمى طمع ، و كثرت ورع استعانت جو .

9- بلندترين يا روشن ترين موهبت ها عدالت و دادگرى است .

10- نيكوترين عدل يارى كردن ستمديده است .

ص 895

11- أعدل النّاس من أنصف من ظلمه 3186 .

12- إنّ من العدل أن تنصف في الحكم ، و تجتنب الظّلمة 3441 .

13- إنّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذي وضعه في الخلق ، و نصبه لإقامة الحقّ ، فلا تخالفه في ميزانه ، و لا تعارضه في سلطانه 3464 .

14- إنّ اللّه سبحانه أمر بالعدل و الإحسان ، و نهى عن الفحشاء و الظّلم 3563 .

15- العدل مألوف ، الجور عسوف 6 .

16- القسط روح الشّهادة 356 .

17- العدل حياة الأحكام 386 . 11- عادلترين مردم كسى است كه انصاف ورزد با كسى كه نسبت به او ستم نموده است .

12- براستى كه از جمله داد آنست كه در حكم انصاف به كار برى ، و از ستم دورى نمائى .

13- براستى كه عدل يا عدالت و يا ميانه روى ترازوئى است كه خداى سبحان در ميان خلق گذاشته ، و آن را

براى بر پا داشتن حق نصب فرموده ، پس مخالفت مكن او را در ميزانش ، و برابرى و معارضه منما با پادشاهيش ، ( كه مخالفت با ميزان و سركشى با سلطنت او عكس العملش روشن خواهد بود ) .

14- براستى كه خداوند سبحان بعدل و احسان فرمان داده ، و از صفات و افعال زشت و ستم نهى فرموده است .

15- عدل دلپذير و ستم از راه بيرون برنده است .

16- عدالت روح گواهى است ( يعنى شهادت بدون عدالت بمنزله ميّت است كه اثرى در آن مترتب نخواهد شد ) .

17- عدالت جان حكمهاست ( يعنى حكم بى عدل چون ميّت ، بى اثر است ) .

ص 896

18- القسط خير الشّهادة 388 .

19- العدل يصلح البريّة 496 .

20- العدل فضيلة السّلطان 584 .

21- العدل أغنى الغناء 686 .

22- العدل إنصاف 157 .

23- العدل ملاك ، الجور هلاك 217 .

24- العادل راع ينتظر أحد الجزائين ( أحسن الجزاعين ) 1638 .

25- أعدل الخلق أقصاهم بالحقّ 3014 .

26- أعدل النّاس من أنصف عن قوّة ، و أعظمهم حلما من حلم عن قدرة 3242 . 18- عدل بهترين گواه است ( زيرا كه با آن حقوق بدست آيد ) .

19- عدل خلائق را اصلاح نمايد .

20- عدل برترى و فزونى مرتبه پادشاه است ( كه اگر داراى عدالت نباشد با ديگران برابر است ) .

21- عدل توانگر ترين توانگرى است .

22- عدل خود را با ديگران برابر دانستن است .

23- عدالت ملاك خوشبختى ، و ستم سبب هلاكت خواهد بود .

24- دادگر رعايت كننده ايست كه در انتظار يكى از دو پاداش يا از دو بهترين

پاداش نيكوست ( پوشيده نماند كه براى عدالت دو معنى متصور است : يكى در مقابل جور و ظلم و ديگر بمعناى ترك گناه كبيره و اصرار بر صغيره ) .

25- عادلترين خلق حكم كننده ترين آنهاست بحق .

26- عادلترين مردم كسى است كه با وجود قدرت بر انتقام انصاف ورزيده ، و بزرگترين آنها بحسب بردبارى كسى است كه با وجود قدرت بردبارى نشان

ص 897

27- بالعدل تتضاعف البركات 4211 .

28- بالعدل تصلح الرّعية 4215 .

29- جعل اللّه سبحانه العدل قواما للأنام ، و تنزيها من المظالم و الآثام ، و تسنية للإسلام 4789 .

30- حسن العدل نظام البريّة 4819 . دهد .

27- بوسيله عدالت بركات دو چندان مى شود ( چنانكه مشهور است ، پادشاهى از در باغى عبور كرد به باغبان دستور داد چند عدد انار آورده آب بگيرد ، باغبان رفت دو انار چيد و آورد آب گرفت كاسه اى شد ، پادشاه تعجب كرد از ماليات باغ سؤال كرد ، باغبان مقدار آن را گفت : سلطان قصد نمود دستور دهد كه ماليات بيشترى بگيرند ، روز ديگر عبورش به آنجا افتاد هوس آب انار كرد ، باز به باغبان دستور داد دو انار بچيند و آب آن را بگيرد ، باغبان رفت و چند انار چيد آب كمى بدست آمد ، پادشاه پرسيد چطور شد دفعه پيش دو انار آن مقدار آب داد و اين دفعه چند انار كار آنها را نكرد باغبان گفت : نمى دانم ، خيال مى كنم نيت پادشاه عوض شده ، پادشاه از قصد خود برگشت تا روز ديگر هوس آن باغ را كرد ، و تقاضاى آب انار

نمود ، در اين دفعه نيز دو انار كار چند انار را كرد ، و ظرف را پر از آب كرد دانست كه باغبان درست گفته عدالت بركت ها را دو چندان خواهد نمود ) .

28- بسبب عدالت رعيّت به صلاح آيد و اصلاح گردد ( معلوم است چون وقتى بى عدالتى شود رعيت يورش كرده هرج و مرج بوجود آيد ، و مملكت از هم پاشيده مى شود ، آن وقت است كه ثبات مملكت از دست مى رود ، و باز بدست آوردنش محال و يا مشكل خواهد بود ) .

29- خداوند سبحان عدل را قوام و بر پا دارنده براى مردم ، و پاكيزگى از مظالم و گناهان و گشايشى براى اسلام قرار داده است .

30- نيكوئى عدالت نظام خلق است ( يعنى باعث آن خواهد شد ) .

ص 898

31- خير السّياسات العدل 4948 .

32- كيف يعدل في غيره من يظلم نفسه 6996 .

33- كفى بالعدل سائسا 7031 .

34- ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك 7395 .

35- لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس 7426 .

36- ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ 7500 .

37- من عدل تمكّن 7711 .

38- من عدل نفذ حكمه 7845 .

39- من عدل عظم قدره 7939 . 31- بهترين سياست ها ( و امر و نهى ها ) عدل است ( يعنى از روى عدل باشد ) .

32- چگونه در حق غير خود عدالت مى كند كسى كه بر نفس خود ستم مى نمايد 33- براى سياست كردن مردم عدل كفايت مى كند ( يعنى با وجود عدالت مردم بسياست كننده اى محتاج نخواهند بود ) .

34- بايد وسيله سوارى تو عدل باشد پس كسى كه سوار آن

شود مالك ( سعادت ) گردد .

35- هرگز عدل ثابت نمى شود تا ظلم برود ، و يا عدلى متمكن نخواهد گرديد تا رفع ستم شود ( چنانكه بقول علامه بزرگوار خوانسارى تا لا إله گفته نشود إلّا اللّه نيايد ) .

36- از عدل نيست قضاوت به وسيله اعتماد بر گمان ( بلكه علم لازم است ) .

37- كسى كه عدالت كند متمكن گردد ( چه زمامدار باشد يا غير آن ) .

38- هر كه عدالت كند حكمش نافذ باشد .

39- هر كه عدل كند قدر و منزلتش عظيم گردد .

ص 899

40- من كثر عدله حمدت أيّامه 8410 .

41- من عدل في البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة 8638 .

42- من طابق سرّه علانيته ، و وافق فعله مقالته فهو الّذي أدّى الأمانة ، و تحقّقت عدالته 8656 .

43- من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه 8722 .

44- خذ بالعدل و أعط بالفضل تحز المنقبتين 5039 .

45- سياسة العدل ثلاث : لين في حزم ، و استقصاء في عدل ، و إفضال في قصد 5592 .

46- شيئان لا يوزن ثوابهما : العفو ، و العدل 5769 .

47- صلاح الرّعيّة العدل 5804 . 40- هر كه عدالت او بسيار باشد روزگارش ستوده شود . ( بالأخص اگر سلطان و حاكمى باشد مردم زمان او را مدح نمايند ) .

41- هر كه در شهرها عدالت كند خداوند بر او رحمت منتشر نمايد .

42- هر كه نهان او با آشكارش تطبيق نموده ، و رفتارش با گفتارش موافق باشد ، پس او كسى است كه امانت را اداء نموده ، و عدالت او تحقق يافته است .

43- هر كه به عدل

عمل نمايد خداوند ملك و سلطنت او را محكم گرداند .

44- عدالت را فرا گير ، و بزيادتى بخشش نما تا هر دو منقبت را بدست آورى ( يا حق خود را برابر گير ، و حق ديگران را زيادتر ده ، تا صفت نيك خوش سلوكى در دادن و گرفتن را فراهم سازى ) .

45- سياست و كمال عدل سه چيز است : نرمى در دور انديشى ، و به نهايت رسانيدن در دادگرى ، و احسان در ميانه روى است .

46- دو چيز است كه ثواب آنها سنجيده نمى شود : عفو ، و عدالت .

47- صلاح رعيت عدل ( امير و حاكم و خود رعيت ) است .

ص 900

48- عليك بالعدل في الصديق ، و العدوّ ، و القصد في الفقر و الغنى 6130 .

49- غاية العدل أن يعدل المرء في نفسه 6368 .

50- في العدل الإحسان 6482 .

51- في العدل صلاح البريّة 6491 .

52- في العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول 6496 .

53- في العدل سعة ، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق 6522 .

54- من لوازم العدل التّناهي عن الظّلم 9340 .

55- ما عمرت البلدان بمثل العدل 9543 . 48- بر تو باد به عدالت در حق رفيق و دشمن ، و ميانه روى در تهيدستى و توانگرى .

49- منتها درجه عدل آنست كه مرد در باره نفس خود عدالت كند .

50- در عدل احسان ( و نيكى به مردم ) است .

51- در عدل است صلاح خلق ، ( چه در پادشاهان و چه در غير آنان ) .

52- در عدل اقتداء كردن به سنت و طريقه

خدا ، و پا بر جا بودن دولت هاست .

53- در عدل ( و به كار بردن آن ) و سعت و فراخى است و كسى كه بر او عدالت تنگ باشد پس جور و ستم بر او تنگ تر است .

54- از لوازم عدل و داد ( و يا عادل ) دورى كردن از ستم است ( علامه بزرگوار خوانسارى فرموده : از لوازم راستى و درستى كسى باز ايستادن اوست از ظلم و ستم ) .

55- شهرها به چيزى مانند عدل آباد نخواهد گرديد .

ص 901

56- لا تؤيس الضّعفاء من عدلك 10225 .

57- لا عدل أفضل من ردّ المظالم 10841 .

58- العدل حياة 247 .

59- العدل خير الحكم 302 .

60- العدل فوز و كرامة ( مكانة ) 685 .

61- العدل قوام الرّعيّة ( البريّة ) 697 .

62- العدل فضيلة السّلطان 703 .

63- العدل نظام الإمرة 774 .

64- العدل أقوى أساس 806 .

65- العدل أفضل سجيّة 977 . 56- ضعفاء را از عدل خود مأيوس مساز ( بلكه رفتارت بايد به گونه اى باشد كه ضعيف و قوى منتظر عدالت تو باشند ) .

57- عدالتى افزونتر از ردّ مظالم ( و بر گردانيدن چيزهائى كه به ستم گرفته شده ) نيست ( چه خود انسان گرفته باشد يا ديگرى ) .

58- عدالت زندگى است ( چون وقتى عدالت نباشد مردم مانند مرده هستند ) .

59- عدالت را به كار بردن بهترين قضاوت است .

60- داد پيروزى و منزلت و يا كرامت و سر بلندى است .

61- داد رسى و عدالت بر پا دارنده رعيت و يا خلايق است .

62- عدالت برترى پادشاه است .

63- عدل و

داد نظام فرمانروائى است .

64- عدل محكمترين اساس و بنياد است .

65- عدالت داشتن برترين خصلت است .

ص 902

66- العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم 1437 .

67- آفة العدل الظّالم القادر 3953 .

68- إذا نفذ حكمك في نفسك تداعت أنفس النّاس إلى عدلك 4095 .

69- آفة العدول قلّة الورع 3937 .

70- دولة العادل من الواجبات 5110 .

71- ربّ عادل جائر 5274 .

الاعتدال و النمط الأوسط

1- خير الأمور ( هذه الامّة ) النّمط الأوسط ، إليه يرجع الغالي و به يلحق 66- دادگرى دادگرى را از بر گردن گرفتن مظلمه ها آسايش مى دهد .

67- آفت عدالت ستمكار تواناست ( زيرا با وجود چنين فردى عدل تحقق پيدا نمى كند ، هر كس بخواهد عادل را پياده نمايد آن جرثومه فساد سدّ محكمى است در مقابل آن ، و لذا عدل تحقق پيدا نخواهد كرد ) .

68- هر گاه حكم تو در باره نفست جارى باشد نفسهاى مردم بسوى عدلت رغبت خواهند نمود ( يعنى كسى كه در خويشتن عدل را بكار برد مردم انتظار عدل را از او در حق خود دارند ) .

69- آفت افراد عادل كمى پارسائى است .

70- دولت عادل از امور ثابت و پا بر جاست ( يعنى جدا شدنى نيست ) .

71- بسا عادلى كه ستمگر است ( يا ستم مى كند به خيال عدالت و يا براى حكمى اهليت ندارد از اين جهت ستمگر خواهد بود ) .

راه ميانه 1- بهترين اين امّت يا بهترين امور طريقه و مذهب ميانه است ( چنانكه در

ص 903

التّالي 5059 .

العدوّ و المعاداة

1- الشّدّ بالقدّ ، و لا مقارنة الضّدّ 2065 .

2- علّة المعاداة قلّة المبالات 6302 .

3- عداوة الأقارب أمرّ من لسع العقارب 6316 .

4- كثرة العداوة عناء القلوب 7103 .

5- من عاند النّاس مقتوه 7896 .

6- من أظهر عداوته قلّ كيده 7956 . عقيده نيست بامامان بايد باشد ، مثل اين كه آدمى عقيده مند شود كه آنان مخلوق خدايند ، ولى در حدّ اعلاى انسانيت كه ديگران به آنان قياس نشوند ، داراى مناقب بسيار فراوان كه احدى به آنها

نرسد ) به سوى آن غلو كننده ( مثل آنكه آنها را خدا بدانند ) بر گشته ، و به آن عقب مانده ( مانند اين كه بگويند امامان هم مانند ساير افراد بشرند ) ملحق مى شوند .

دشمنى و دشمنان 1- بسته شدن به تسمه و قيد ، و نه همراه بودن با ضدّ ( دشمن يعنى آن آسان تروبى ضررتر خواهد بود ) .

2- علت دشمنى كمى بى پروائى است .

3- دشمنى خويشان و نزديكان تلخ تر از گزيدن عقربهاست .

4- بسيارى دشمنى رنج دلهاست .

5- هر كه با مردم دشمنى كند مردم دشمن او گردند .

6- هر كه دشمنى خود را اظهار نمايد مكرش كم گردد ، ( ولى كسى كه پنهان دارد فريب او شديد و بسيار باشد ) .

ص 904

7- من غالب الضّدّ ركب الجدّ 8099 .

8- من قارن ضدّه ضني جسده 8162 .

9- من استصلح عدوّه زاد في عدده 8230 .

10- من لا يبالك فهو عدوّك 8262 .

11- من قارن ضدّه كشف عيبه و عذّب قلبه 8517 .

12- من دارى أضداده أمن المحارب 8539 .

13- من نام عن عدوّه أنبهته ( نبّهته ) المكائد 8672 .

14- من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال 8679 . 7- هر كه بر دشمن غلبه كند بر جدّ و جهد سوار شود ، ( يعنى كمال جدّيت را بايد بكار برد ) .

8- هر كه با دشمنش همراه باشد بدنش آب شود .

9- هر كه دشمن خود را ( با گفتار و رفتار ) اصلاح نمايد در عدد خود بيفزايد ( يعنى دوستانش زياد گردند ) .

10- هر كه نسبت به تو بى تفاوت باشد (

تو خوب باشى يا نباشى ) او دشمن تست .

11- هر كه با دشمن خود همراه باشد عيب او را ظاهر ساخته و دلش را عذاب كند .

12- هر كه با دشمنان خود مدارا كند از جنگها ( يا جنگ كننده ) در امان باشد .

13- هر كه از دشمن خود بخوابد ( و نسبت به دشمن بى تفاوت باشد ) مكرها و حيله ها او را بيدار سازند .

14- هر كه دشمنى مردان را شيرين شمارد ( و با جنگيدن مردم خوشحال باشد ) رنج قتال را تلخ بحساب آرد ( يعنى تلخى آنرا نبايد فراموش كند پس دشمنى نكند ) .

ص 905

15- من عادى النّاس استثمر النّدامة 8733 .

16- من ساترك عيبك ، و عابك في غيبك فهو العدوّ فاحذره 8745 .

17- من شاقّ و عرت عليه طرقه ، و أعضل عليه أمره ، و ضاق عليه مخرجه 8928 .

18- من أصلح الأضداد بلغ المراد 8943 .

19- من كان نفعه في مضرّتك لم يخل في كلّ حال من عداوتك 9150 .

20- ما تلاحى إثنان فظهر إلّا أسفههما 9603 .

21- مجاملة أعداء اللّه في دولتهم تقيّة من عذاب اللّه ، و حذر من معارك البلاء في الدّنيا 9846 . 15- هر كه با مردم دشمنى نمايد طالب ميوه پشيمانى است .

16- هر كه عيب تو را ( از تو ) بپوشاند ، و تو را در غيابت عيب كند ، پس او دشمن است از او پرهيز كن .

17- هر كه دشمنى نمايد راههايش بر او درشت گردد ، و كارش بر او سخت گشته ، و جايگاه بيرون رفتن او تنگ خواهد گرديد .

18- هر

كه دشمنان را اصلاح نمايد بمقصود رسد .

19- هر كه نفع او در ضرر رساندن تو باشد در هر حال از دشمنى تو خالى نخواهد بود .

20- دو كس ( و دو دسته و جمعيّت ) با يكديگر نزاع ننموده اند كه غالب شده باشد مگر كم عقل تر آنها ( يعنى آن طرفى كه سفيه است در نزاع غلبه كند چون طالب جنگ و نزاع است و آن را دامن مى زند ) .

21- نيكو سلوك نمودن ( و از حد تجاوز ننمودن ) با دشمنان خدا در زمان دولتشان نگهداشتن خود است از عذاب خدا ( چون خدا فرموده وقتى انسان در معرض

ص 906

22- مجاهدة الأعداء في دولتهم ، و مناضلتهم مع قدرتهم ترك لأمر اللّه و تعرض لبلاء الدّنيا 9847 .

23- لا تكونوا لنعم اللّه عليكم أضدادا 1032 .

24- لا توقع بالعدوّ قبل القدرة 10258 .

25- لا تغترنّ بمجاملة العدوّ فإنّه كالماء و إن أطيل إسخانه بالنّار لا يمتنع من إطفائها 10298 .

26- لا تعرض لعدوّك و هو مقبل ، فإنّ إقباله يعينه عليك ، و لا تعرّض له خطر است بايد با دشمنان هم بد رفتارى نكند ) و از معركه هاى بلاء در دنيا بر حذر بودن است ( كه آدمى محفوظ خواهد ماند ) .

22- جنگيدن با دشمنان در دولتشان ، و مدافع آنها با قدرت آنان ترك فرمان خدا ، و در معرض بلاء دنيا قرار گرفتن است ( اگر صحيح باشد نسبت اين روايت به آن حضرت آن بزرگوار جائى را مى فرمايد كه خداوند براى قدرت و مكنت و دولت آنان مدتى را قرار داده كه به هيچ وجه قابل

زوال نيست ، و پر واضح است كه در اين صورت اقدام عليه آنان سودى نخواهد داشت ، و نتيجه اى جز شكست عائد نخواهد گرديد ) .

23- ( تتمه كلامى است از خطبه قاصعة 234 نهج البلاغه ) براى خاطر نعمت هاى خدا بر شما دشمن يكديگر نشويد ( بلكه نظر بلند باشيد بر يكديگر حسد نبريد ) .

24- با دشمن جنگ و ستيز منما قبل از قدرت ( يعنى بايد نخست نيرو تهيه كرد آن گاه جنگيد ) .

25- هرگز بنيكوئى كردن نسبت بدشمن مغرور مباش ( كه خيال كنى ديگر دشمنى نخواهد نمود ) زيرا او مانند آب است ، هر چند گرم كردن آن با آتش طول كشد از خاموش نمودن آن امتناع نخواهد ورزيد .

26- متعرض دشمن مشو در حالى كه مقبل است ( و به او اقبال رو آورده كه

ص 907

و هو مدبر ، فإنّ إدباره يكفيك أمره 10306 .

27- لا تنابذ عدوّك ، و لا تقرّع صديقك ، و اقبل العذر ، و إن كان كذبا و دع الجواب عن قدرة و إن كان لك 10358 .

28- إذا أبغضت فلا تهجر 3980 .

29- ليكن أبغض النّاس إليك و أبعدهم منك أطلبهم لمعايب النّاس 7378 .

30- من أبغضك أغراك 7719 .

31- إنّما سمّي العدوّ عدوّا لأنّه يعدو عليك ، فمن داهنك في معايبك فهو العدوّ العادي عليك 3876 . نتوانى او را دفع كنى ) و متعرض او مشو در حال ادبار ، زيرا ادبار او كارش را كفايت مى نمايد ، ( يعنى همان او را بس است نيازى به تعرض تو نيست ) .

27- با دشمن خود دشمنى را

آشكار مكن ، و دوستت را سرزنش مفرما ، و عذر پذير باش هر چند دروغ باشد ، و جواب را با توانائى واگذار ، هر چند داراى جواب باشى .

28- هر گاه دشمن دارى كناره گيرى مكن ( يعنى با وجود دشمنى بالكل مبر بلكه راهى براى دوستى بگذار ) .

29- بايد دشمن ترين مردم بسوى تو و دورترين آنها از تو جستجو كننده ترين آنها باشد نسبت به عيبهاى مردم .

30- هر كه تو را دشمن دارد تو را ( در كارهاى بد ) ترغيب نمايد و گول زند .

31- جز اين نيست كه دشمن دشمن ناميده شده براى اين كه بر تو ستم مى كند ، بنا بر اين هر كه با تو در عيب مداهنه كند ( يعنى عيبهاى تو را پنهان نمايد تا روزى به رخ كشد ) پس او دشمنى است ستم كننده بر تو .

ص 908

32- زائلوا أعداء اللّه و واصلوا أولياء اللّه 5493 .

33- شرّ الأعداء أبعدهم غورا ، و أخفاهم مكيدة 5781 .

34- قد يخدع الأعداء 6657 .

35- من زرع العدوان حصد الخسران 8033 .

36- الأخذ على العدوّ بالفضل ، أحد الظّفرين 1676 .

37- التّلطّف في الحيلة أجدى من الوسيلة 2025 .

38- استعمل مع عدوّك مراقبة الإمكان و انتهاض الفرصة ، تظفر 2347 .

39- أوهن الأعداء كيدا من أظهر عداوته 3258 .

40- الواحد من الأعداء كثير 1149 . 32- از دشمنان خدا جدائى كرده ، و با اولياء خدا پيوند نمائيد .

33- بدترين دشمنان دورترين آنهاست به حسب غور و فرو رفتن در كار ، و پنهان ترين آنهاست از نظر مكر و حيله .

34- گاهى دشمنان فريب

مى دهند .

35- هر كه ( تخم ) دشمنى و يا ظلم و جور را بكارد زيان و ضرر را درو كند .

36- گرفتن بر دشمن به احسان و برترى يكى از دو پيروزيست .

37- در چاره گرى نرمى و مهربانى كردن از دست آويز سودمندتر است .

38- با دشمن خود انتظار قدرت و توانائى ، و غنيمت شمردن فرصت را بكار بر ، تا پيروزمند شوى .

39- سست ترين دشمنان بحسب مكر ، كسى است كه دشمنى خود را آشكار نمايد .

40- يك دشمن از دشمنان داشتن بسيارى است ( يعنى بايد انسان بكوشد يك دشمن هم نداشته باشد ، زيرا يكى هم زياد است ) .

ص 909

41- الاستصلاح للأعداء بحسن المقال ، و جميل الأفعال ، أهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال 1926 .

42- من استصلح الأضداد بلغ المراد 8043 .

43- لا تأمن عدوّا و إن شكر 10197 .

44- لا تستصغرنّ عدوّا و إن ضعف 10216 .

45- معاداة الرّجال من شيم الجهّال 9785 .

46- من سلّ سيف العدوان قتل به 8476 .

47- مواقف الشّنان تسخط الرّحمن ، و ترضي الشّيطان ، و تشين الإنسان 9841 .

48- من بالغ في الخصام أثم ، و من قصّر عنه خصم 9228 . 41- بصلاح آوردن دشمنان با نيكى گفتار ، و زيبائى كردارها آسان تر است از برخورد به آنها و غالب شدن بر آنان به درد مصيبت جنگ .

42- هر كه دشمنان را بصلاح آورد بمراد ( و مقصود خود ) رسد .

43- از هيچ دشمنى ايمن مباش هر چند شكر ( دوستى ) كند .

44- هيچ دشمنى را كوچك مشمار هر چند ضعيف و ناتوان باشد .

45-

با مردان دشمنى نمودن از خصلت هاى نادان هاست .

46- هر كه شمشير ستم كشد با آن كشته شود ( يعنى خاصيّتش اين است ) .

47- موقف هاى دشمنى ( كه باعث حصول آن مى گردد ) و ايستگاههاى آن خداى رحمن را بخشم آورده ، و شيطان را خوشنود ساخته ، و آدمى را عيبناك مى سازد .

48- هر كه در دشمنى مبالغه نمايد گناه كرده ، و كسى كه در آن كوتاهى كند ( در جائى كه بايد دشمن را گوشمال كرد بى تفاوت باشد ) خصومت شود ( يعنى دشمن بر او غلبه كند پس با دشمن بايد به اندازه ضرورت دشمنى كرد نه خيلى زياد و نه خيلى كم ) .

ص 910

49- لا يستطيع أن يتّقي اللّه من خاصم 10740 .

50- المخاصمة تبدي سفه الرّجل و لا تزيد في حقّه 1551 .

51- من كثر تعدّيه ( تعاديه ) كثرت أعاديه 8310 .

52- القدرة يزيلها العدوان 865 .

الأعذار و الاعتذار

1- الاستغناء عن العذر أعزّ من الصّدق 1978 .

2- الاعتذار يوجب الاعتذار 431 .

3- إعادة الاعتذار تذكير بالذّنب 1428 .

4- من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب 8894 . 49- استطاعت و توانائى تقواى الهى را ندارد كسى كه خصومت و جدال كند .

50- دشمنى كردن ( با مردم ) سفاهت مرد را ظاهر ساخته و در حق او ( چيزى را ) زياد نمى كند .

51- هر كه تجاوز از حدّ او بسيار باشد دشمنانش بسيار گردند .

52- قدرت ، آن را ظلم و ستم بر طرف مى كند .

پوزش 1- بى نياز شدن از عذر خواهى كمياب تر از راستگوئى است .

2- پوزش طلبيدن و عذر خواستن

پذيرفتن آن را واجب مى سازد ، ( يعنى بر ديگرى لازم است از او عفو كند و در گذرد ) .

3- تكرار و اعاده پوزش طلبيدن بياد آوردن گناه است ، ( يعنى اگر كسى نسبت بفردى عمل ناپسندى كرد و عذر آن را خواست ديگر عذر خواهى را تكرار نكند ، زيرا طرف به ياد تقصير گذشته مى افتد ، در نتيجه باعث آزردگى او خواهد شد ) .

4- هر كه بدون آنكه گناهى كرده باشد پوزش خواهد بر نفس خود گناه را ثابت

ص 911

5- من اعترف بالجريرة استحقّ المغفرة 9212 .

6- من أحسن الاعتذار استحقّ الاغتفار 9221 .

7- من اعتذر فقد استقال 9225 .

8- ما أذنب من اعتذر 9455 .

9- نعم الشّفيع الاعتذار 9907 .

10- لا تعتذر إلى من يحبّ أن لا يجد لك عذرا 10269 .

11- لا شافع أنجح من الاعتذار 10670 .

12- إعادة الاعتذار تذكير بالذّنوب 2974 .

13- الاعتذار ( الاعتبار ) منذر ناصح 587 . نموده است .

5- هر كه به گناه اعتراف نمايد مستحق عفو گردد .

6- هر كه عذر خواستن را نيكو كند ( و نيكو پوزش طلبد ) مستحق عفو و گذشت خواهد شد .

7- هر كه عذر خواهد در حقيقت عفو و گذشت را طلب نموده است .

8- گناه نكرده ( و نبايد بحساب گناه آورد ) كسى كه پوزش طلبد .

9- خوب شفيعى است عذر خواستن ( و پوزش طلبيدن ) .

10- به كسى كه دوست دارد كه براى تو عذرى را نيابد عذرى را مياور ( زيرا جز اعتراف به تقصير چيزى را نپذيرد ) .

11- شفاعت كننده اى پيروزى يا بنده تر از عذر خواستن

نيست .

12- تكرار پوزش و عذر خواهى بياد آوردن گناهان است ( يعنى نبايد كسى كه از جهت بى ادبى نسبت به ديگرى عذر خواهى نموده ، بار ديگر پوزش را اعاده كند كه اين عمل گناه را به ياد مى آورد ، البته اين نسبت به مخلوق است اما نسبت به خالق چه بهتر از اين كه پيوسته آدمى بياد گناهان افتاده و مكرر پوزش طلبد ) .

13- عذر خواهى و پوزش طلبيدن ( و يا مندرس شدن آثار گذشتگان و يا عبرت

ص 912

14- إذا جنيت فاعتذر 3992 .

15- ربّ جرم أغنى عن الاعتذار عنه الاقرار به 5344 .

16- كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب 7104 .

17- إيّاك و ما قلّ إنكاره ، و إن كثر منك اعتذاره ، فماكلّ قائل نكرا يمكنك أن توسعه عذرا 2726 .

الأعراض

1- حصّنوا الأعراض بالأموال 4908 . گرفتن ) ترسانيده صاف بى غشّ است .

14- هر گاه گناهى كردى عذر خواهى نما .

15- بسا جرم و خطائى كه اقرار نسبت به آن ( مثل اين كه بگويد آرى من چنين كارى كردم گنهكارم ) بى نياز سازد از پوزش و عذر خواهى در باره آن .

16- بسيارى عذر خواستن ( و پوزش طلبيدن ) گناهان را بزرگ جلوه مى دهد ( يعنى طرف خيال مى كند جسارت خيلى مهم بوده است و لذا ممكن است برايش خيالى آمده و يا ديرتر بگذرد .

17- از آنچه انكار آن كم است دورى نما هر چند از جانب تو پوزش نسبت بآن بسيار باشد ، پس چنان نيست كه هر گوينده منكرى را براى عذرى گنجايش دهى ( يعنى كارى مكن كه محتاج به

عذر باشد و يا اگر عذر خواستى تحمل عذر نمايد چه بسا از افراد كه عذر را هم نپذيرد و رفتار و گفتار تو را بد داند ) .

عرض و آبروها 1- عرض و آبروها را بوسيله اموال نگهداريد ( يعنى هر كجا كه آبرو در خطر است و نگهدارى آن نيازمند به مال بود از آن دريغ ننمائيد ) .

ص 913

2- ما صان الأعراض كالإعراض عن الدّنايا و سوء الأغراض 9698 .

3- و قّوا أعراضكم ببذل أموالكم 10070 .

4- وفور الأموال بانتقاص الأعراض لؤم 10071 .

5- وفور الدّين و العرض بابتذال الأموال موهبة سنيّة 10082 .

6- وقّ عرضك بعرضك تكرم ، و تفضّل تخدم ، و احلم تقدّم 10110 .

7- وفور العرض بابتذال المال ، و صلاح الدّين بإفساد الدّنيا 10125 .

8- ما حصّنت الأعراض بمثل البذل 9544 .

9- لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل 10304 . 2- هيچ چيزى آبروها را مانند رو گردانيدن از اخلاق رذل و پست و بدى اغراض نگه نخواهد داشت .

3- آبروهاى خويش را به بذل اموالتان نگهداريد .

4- زياد شدن اموال به كم كردن آبروها ( كه آدمى آبرويش را خرج كند مال زياد نمايد ) دنائت و پستى است .

5- بسيارى و تمامى دين و آبرو به بذل اموال ( كه آدمى مال را فداى دين و عرض و آبرو كند ) عطيّه ايست بلند مرتبه .

6- آبروى خود را بمال و متاع خود نگه دار ، تا گرامى يا اكرام گردى ، و احسان نما تا خدمت شوى ، و بردبار باش تا مقدم شوى .

7- تمامى عرض و آبرو به بذل مال ،

و صلاح دين به تباه ساختن دنياست ( يعنى اگر كسى آبرو خواهد بايد مال خرج كند و اگر دين خواهد بايد بدنيا نپردازد ) .

8- عرض و آبروها به چيزى مانند بذل و بخشش محفوظ نخواهد شد .

9- عرض و آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده اى قرار مده ( يعنى در حفظ آن بهر نحو بكوش ) .

ص 914

10- من بذل عرضه ذلّ 7681 .

11- من بذل عرضه حقّر 7928 .

12- من صان عرضه و قّر 7929 .

13- من كرم عليه عرضه هان عليه المال 8635 .

المعرفة

1- المعرفة دهش ، و الخلوّ منها غطش 1603 .

2- أفضل المعرفة ، معرفة الإنسان نفسه 2935 .

3- أكثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه 3126 . 10- كسى كه بذل عرض كند ( يعنى آبرويش را بيهوده خرج كند خوار شود ) .

11- هر كه عرض خود را بذل كند كوچك بحساب آيد .

12- هر كه عرضش را نگهدارى كند تعظيم گردد .

13- هر كه بر او عرض گرامى باشد ( و براى آبروى خود ارزش قائل شود صرف ) مال بر او سهل باشد .

شناسائى 1- شناسائى حيرانى و خالى بودن از آن شبكورى است ( يعنى كسى كه بخواهد خدا را بطور كامل بشناسد جز حيرت به دست نياورد چنانكه بى معرفتى نيز شبكورى و ضلالت خواهد بود .

2- افزونترين معرفت شناسائى انسان است نفس خود را ، ( زيرا كه با اين معرفت به بسيارى از احوال مبدأ و معاد مى توان پى برد ، و در نتيجه عامل به وظيفه خواهد شد ) .

3- بيشترين مردم از نظر شناخت نفس ترسناكترين آنهاست نسبت

به پروردگارش ( چون ترس متفرع بر شناخت بوده هر چه شناخت بيشتر گرديد خوف از

ص 915

4- أعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من أحداثه 3252 .

5- المعرفة نور القلب 538 .

6- المعرفة الفوز بالقدس 542 .

7- المعرفة برهان الفضل ( النّبل ) 829 .

8- ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء 4651 .

9- ربّ معرفة أدّت إلى تضليل 5349 .

10- عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم ، و حلّ العقود و كشف الضّرّ ، و البليّة عمّن أخلص له النّيّة 6315 . خدا بيشتر خواهد بود ) .

4- عارف ترين مردم به زمان كسى است كه از حوادث آن تعجب نكند ( زيرا مى داند رسم روزگار چنين است : ترقيات ، تنزلات ، ستمكاريها ، انقلاب دولت ها ، تنهائى ، ياران بسيار و . . . ) .

5- شناسائى ( خدا و يا هر چه دانستن آن رجحان دارد ) روشنائى دل است .

6- شناسائى پيروزى يافتن به پاكى و تنزّه از معاصى و صفات و ملكات رذيله است .

7- شناسائى دليل برترى و يا زيركى است .

8- ثمره شناخت ( و معرفت الهى ) دل كندن از سراى ناپايدار است .

9- بسا معرفتى كه به گمراه كردنى بكشاند ( مثل اين كه بآن عمل نشود كه جهل بهتر از آن باشد ، و يا طرف قابليت و استعداد آن را ندارد مانند بعض مسائل فلسفى و اعتقادى كه هر كسى نتواند به دنبال آن رود ) .

10- ( از جمله دلائل خدا شناسى اين است ) خداى سبحان شناخته مى شود به فسخ عزيمت ها ( يعنى زياد شده كه آدمى تصميم بر كارى مى گيرد آن گاه

خود بخود رأى عوض مى شود معلوم مى شود نيروى ديگرى در كار است كه بدون اراده انسان

ص 916

11- غاية المعرفة الخشية 6359 .

12- غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه 6365 .

13- كفى بالمرء معرفة أن يعرف نفسه 7036 .

14- لقاح المعرفة دراسة العلم 7622 .

15- من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفاني نفسه و همّته 9142 .

16- معرفة العالم دين يدان ، به يكسب الإنسان الطّاعة في حياته ، و جميل الأحدوثة بعد وفاته 9849 .

17- يسير المعرفة يوجب الزّهد ( فساد العمل ) في الدّنيا 10984 .

18- لقاء أهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة 7635 . عزم را عوض مى كند ) و وا شدن گرهها و گشودن سختى و بلا و گرفتارى از كسى كه نيت را براى او ( خدا ) خالص گرداند .

11- غرض و پايان معرفت ( الهى ) ترس از خداست .

12- نهايت معرفت و شناسائى خدا آنست كه انسان نفسش را بشناسد .

13- براى معرفت و شناسائى مرد ( انسان ) كفايت مى كند اين كه نفس خويش را بشناسد .

14- آنچه معرفت به آن آبستن مى شود ( يا آدمى به معرفت آبستن مى گردد ) مدارسه علم است ( يعنى مذاكره و مباحثه آنست ) .

15- هر كه معرفت او صحيح باشد نفس و همت او از جهان فانى بر گردد .

16- معرفت عالم ، دينى است كه خدا به آن عبادت مى شود ، بسبب آن آدمى در حيات خود طاعت و بندگى و بعد از وفاتش حكايت نيكو را ( كه او را به خوبى ياد كنند ) كسب مى نمايد .

17- اندك معرفت موجب بى رغبتى در دنيا مى شود

( و يا سبب فساد عمل خواهد شد چون معرفت ناقص است ) 18- ملاقات اهل معرفت عمارت دلها و فائده بردن حكمت ( علم راست

ص 917

19- من عرف كفّ 7645 .

20- ينبغي لمن عرف اللّه سبحانه أن يرغب فيما لديه 10935 .

21- من عرف اللّه سبحانه لم يشق أبدا 8954 .

22- من اعتمد على الرّاي و القياس في معرفة اللّه ضلّ ، و تشعبت عليه الأمور 9191 .

23- معرفة اللّه سبحانه أعلى المعارف 9864 .

24- ينبغي لمن عرف اللّه سبحانه أن لا يخلو قلبه من رجائه و خوفه 10926 .

25- من عرف اللّه توحّد 7829 . و درست ) است .

19- كسى كه دانا باشد ( از محرمات ) باز ايستد .

20- براى كسى كه خداى سبحان را شناخته سزاوارترين است كه رغبت كند در آنچه در نزد اوست .

21- هر كه خداى سبحان را بشناسد هر گز بد بخت نشود .

22- هر كه بر رأى و قياس ( طبق نظر خود بدون نظر به قرآن و سنّت و دليل هاى قطعى عقلى ) در شناخت خدا اعتماد نمايد گمراه گشته و بر او امور پراكنده شده ( كه قدرت تشخيص نخواهد داشت فكرش او را به هر راه و احتمالاتى سوق دهد ) .

23- معرفت خداى سبحان برترين معارف است .

24- براى كسى كه خداى سبحان را مى شناسد سزاوار است كه دلش از اميد به خدا و ترس او خالى نباشد .

25- هر كه خدا را شناخت تنهائى را ( جهت سلامت نفس و مناجات با خدا ) اختيار كند .

ص 918

26- من عرف اللّه كملت معرفته 7999 .

العارف

1- كلّ عارف مهموم

6827 .

2- كلّ عارف عائف 6829 .

3- كيف يعرف غيره من يجهل نفسه 6998 .

4- العارف من عرف نفسه فأعتقها ، و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها 1788 .

5- العارف وجهه مستبشر متبسّم ، و قلبه و جل محزون 1985 .

العزّة و العزيز

1- من تعزّز باللّه لم يذلّه سلطان 8034 . 26- هر كه خدا را بشناسد معرفت او كامل باشد ( زيرا ساير معرفت ها منوط بر معرفت خداست ) .

عارف 1- هر عارفى غمناك است .

2- هر عارفى ناخوش دارنده ( دنيا ) است .

3- چگونه عارف به غير خويش است كسى كه نفس خود را نمى شناسد 4- عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد پس آن را آزاد سازد ، و آن را از هر چه آن را دور مى كند و نابود مى گرداند پاك نمايد .

5- صاحب معرفت و دانش روى او شكفته خندان ، و دلش ترسناك اندوهگين است .

عزت 1- هر كه به وسيله خدا عزيز گردد هيچ سلطنتى و هيچ سلطانى او را خوار

ص 919

2- من اعتزّ بغير اللّه ذلّ 8175 .

3- من اعتزّ بغير اللّه أهلكه العزّ 8217 .

4- من يطلب العزّ بغير حقّ بذلّ 8500 .

5- من اعتزّ بغير الحقّ أذلّة اللّه بالحقّ 8558 .

6- لا عزّ إلّا بالطّاعة 10720 .

7- العزيز من اعتزّ بالطّاعة 1273 .

8- إذا طلبت العزّ- فاطلبه بالطّاعة 4056 .

9- ما عزّ من ذلّ جيرانه 9486 .

10- العزّ إدراك الانتصار 1105 . نخواهد ساخت .

2- هر كه به غير خدا عزيز شود ( و عزت از غير خدا خواهد ) ذليل خواهد گرديد .

3- هر كه به غير خدا طلب عزت نمايد

عزت او را هلاك گرداند .

4- هر كه به غير حق طلب عزتى كند ( يا از راه باطلى و يا از غير خدا ) ذليل خواهد شد .

5- هر كه به غير حق ( و از راه غير حقى ) عزيز گردد خداوند او را به وسيله حق خوار گرداند .

6- نيست عزّتى مگر به فرمانبردارى ( از خدا و رسول و امام ) .

7- عزيز كسى است كه به وسيله اطاعت و فرمانبردارى خدا عزيز شده باشد .

8- هر گاه طالب عزّتى پس آن را در اطاعت خدا طلب نما .

9- عزيز نخواهد گشت كسى كه همسايگانش خوار باشند . ( مرحوم خوانسارى فرموده : كسى كه همسايگانش را خوار كند ) .

10- عزّت در يافتن انتقام است ( يعنى همين كه به اين قدرت رسيد و انتقام

ص 920

11- كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة 6870 .

الاعتزال

1- في اعتزال أبناء الدّنيا جماع الصّلاح 6505 .

2- من اعتزل سلم 7643 .

3- من اختبر اعتزل 7647 .

4- من اعتزل حسنت زهادته 7796 .

5- من اعتزل سلم ورعه 7973 .

6- من اعتزل النّاس سلم من شرّهم 8466 . نگرفت به عزّت رسيده است ) .

11- هر عزّتى كه دين آن را تأييد ننمايد خواريست .

كناره گيرى 1- در عزلت و گوشه گيرى از أبناء دنيا فراهم كردن صلاح ( احوال و شايستگى آنها ) است .

2- هر كه گوشه گيرى را اختيار كند سالم ماند ( چون اكثر مردم دنيا پرست ، و معاشرتشان خالى از معصيت نيست ) .

3- هر كه آزمايش كند ( اهل دنيا را ) كناره گيرى كند .

4- هر كه گوشه گيرى كند

بى رغبتى او نسبت به دنيا نيكو شود .

5- هر كه عزلت بر گزيند پارسائى او سالم ماند ( چون غالبا معاصى با آميزش مردم تحقق مى يابد ) .

6- هر كه از مردم كناره گيرى كند از شرّشان ايمن خواهد بود ( زيرا اكثر مردم آلوده به گناه هستند ) .

ص 921

7- نعم العبادة العزلة 9889 .

8- من انفرد عن النّاس صان دينه 8265 .

9- من انفرد عن النّاس أنس باللّه سبحانه 8644 .

10- السّلامة في التّفرّد 328 .

11- الانفراد راحة المتعبّدين 661 . 7- خوب عبادتى است گوشه گيرى ( به همان مقياس كه گذشت ) .

8- هر كه از مردم منفرد گردد ( و در تنهائى بسر برد ) دين خود را حفظ نموده است ( چون نوعا مردم آلوده به معصيت مى باشند ) .

9- هر كه از مردم تنهائى گزيند به خداى سبحان انس گيرد .

10- سلامتى ( از گناه و رنج و گرفتارى دنيا و آخرت در استقلال و تابع نبودن ، و يا ) در تنهائى و كناره گرفتن از خلق است ( اين مطلب روشن است ، زيرا گر چه از آيات و روايات و مذاق شرع كناره گيرى از خلق و تنهائى نكوهيده شده ، زيرا چنين عملى ضد دستوراتى است كه به مشورت ، و زيارت مؤمنين ، وصله و احسان ، و امر به معروف و نهى از منكر ، و صدقات ، و ترغيب به علم و دانش ، و ترويج ، و حقوق مؤمنين بر يكديگر ، و معاشرت با مردم ، و رفع نيازمنديهاى آنان ، و دفاع از اسلام و جهاد ، و ساير قوانين

و آيين نامه هاى اسلام داده شده ، اما در عين حال چون اكثر مردم خود را از معاصى و گناهان بالأخص گناهانى مانند دروغ ، و غيبت و تهمت و سوء ظن و حسد ، جلوگيرى نكرده ، كنترلى ندارند ، از اين جهت سلامتى انسان را در تنهائى بيان كرده اند ، و اين عمل يك نوع ارشاد است نه يك قانون و دستور ، و لذا اگر كسى مى تواند خود را كنترل كند ، بايد تفرّد را كنار گذارده ، در ميان اجتماع آيد و به نيازمنديهاى آن بپردازد ، و اگر عزلت را برگزيند با وجود نياز اجتماع به او گناه بزرگى را مرتكب گشته چنانكه روايت شده : هر كه صبح كند و به امور مسلمين اهميّت ندهد مسلمان نيست و مانند آن فراوان ديده شده كه در جاى خود بحث خواهد گرديد .

11- تنهائى راحت و آسايش عبادت كنندگان است ( چون وجود ديگران براى

ص 922

12- من انفرد كفي الأحزان 7992 .

13- مداومة الوحدة أسلم من خلطة النّاس 9796 .

14- العزلة حسن ( حصن ) التّقوى 1109 .

15- العزلة أفضل شيم الأكياس 1414 .

العزم

1- من أظهر عزمه بطل حزمه 7980 .

2- من ساء عزمه رجع عليه سهمه 8315 .

3- لا تعزم على ما لم تستبن الرّشد فيه 10183 . آنها مزاحمتى ايجاد خواهد كرد در نتيجه از عبادت باز مى مانند ) .

12- هر كه تنهائى را برگزيند از اندوه ها كفايت شود .

13- مداومت در تنهائى از آميزش با مردم سالم تر است ( زيرا كمتر كسى اتفاق مى افتد در خلطه و معاشرت به گناه آلوده نگردد .

14- گوشه گيرى حصار

و يا خوب خويشتن دارى و از محرّمات كناره گرفتن است ، ( و يا عزلت حسن پرهيزكارى و سبب نيكوئى آن خواهد گرديد ) .

15- گوشه گيرى بهترين خصلت هاى زيركان است .

تصميم 1- هر كه تصميم و عزم خويش را ( به ديگران ) اظهار كند دور انديشى خود را باطل ساخته است .

2- هر كه عزم او ( و تصميمش ) بد باشد تير او بر او بر گردد ( يعنى بدى او به خودش بر مى گردد چنانكه گفته شده : «من حفر بئرا لأخيه وقع فيه» هر كه چاهى براى برادر بكند خود در آن واقع شود ) .

3- بر چيزى كه رشد و صواب در آن را ندانى تصميم نگير .

ص 923

4- لا خير في عزم بلا حزم 10682 .

العسر

1- العسر يشين الأخلاق ، و يوحش الرّفاق 1599 .

2- العسر لؤم 83 .

3- العسر يفسد الأخلاق 802 .

العشرة و الخلطه

1- معاشرة ذوي الفضائل حياة القلوب 9769 .

2- لا يكن أهلك و ذو ودّك ( ذووك ) أشقى النّاس بك 1099 .

3- لا توحشنّ امرء يسوءك فراقه 10262 . 4- خيرى در عزم و تصميمى نيست كه بدون دور انديشى باشد .

تنگى و پريشانى 1- پريشانى خصلت ها را زشت كرده ، و به وحشت مى اندازد رفيقان را .

2- پريشانى ملامت و سرزنش است .

3- سخت گيرى خصلت ها را فاسد مى نمايد .

معاشرت 1- خلطه و آميزش صاحبان فضائل حيات دلهاست .

2- ( چنين رفتار نما كه ) اهل و مصاحبان و يا دوستان تو بدبخت ترين مردم نباشند به وسيله تو ( كه كمتر رعايت حال آنها شود ) .

3- هرگز مردى را كه جدائى او تو را خوش نباشد رم مده ( بلكه با او نيكو سلوك نما ) .

ص 924

4- يبتلى مخالط النّاس بقرين السّوء ، و مداجاة العدوّ 11017 .

5- أبق يبق عليك 2269 .

6- اخلط الشدّة برفق ، و ارفق ما كان الرّفق أوفق 2385 .

7- أشعر قلبك الرّحمة لجميع النّاس و الإحسان إليهم ، و لا تنلهم حيفا ، و لا تكن عليهم سيفا 2392 .

8- اذكر أخاك إذا غاب بالّذي تحبّ أن يذكرك به و إيّاك و ما يكره ، و دعه ممّا تحبّ أن يدعك منه 2393 .

9- استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك ، و ارض للنّاس بما ترضاه لنفسك 2399 . 4- آميزش كننده با مردم به همنشين بد و مدارا كردن با دشمن مبتلا خواهد گرديد (

بنا بر اين كمتر بايد با مردم آميزش كرد ) .

5- ابقاء نما تا بر تو ابقاء شود ( ممكن است مراد اين باشد كه از مردم بدگوئى مكن تا به حالت احترام خود باقى بمانى ) .

6- شدت و سختى را با نرمى آميخته گردان ، و نرمى كن ما دام كه نرمى موافق تر است .

7- مهربانى و احسان به مردم را لباس چسبيده به دل قرار ده و به آنها ستمى نرسانده ، و بر آنها شمشيرى مباش ( كه ضررى از تو به آنان رسد ) .

8- به چيزى ياد كن برادرت را هنگامى كه او غايب است كه دوست مى دارى او تو را به آن ياد كند ، و از آنچه ناخوش دارد بپرهيز ، و او را واگذار از آنچه دوست دارى كه واگذارد او تو را از آن ( يعنى از تكاليف شاقّه ) .

9- از نفس خود زشت شمار آنچه را كه از غير خود زشت مى پندارى ، و براى مردم خوشنود باش به آنچه براى نفس خويش راضى هستى .

ص 925

10- قلّة الخلطة تصون الدّين ، و تريح من مقارنة الأشرار 6771 .

11- أنصف النّاس من نفسك ، و أهلك ، و خاصّتك ، و من لك فيه هوى ، و أعدل في العدوّ و الصّديق 2403 .

12- أجمل إدلال من أدلّ عليك ، و اقبل عذر من اعتذر إليك ، و أحسن إلى من أساء إليك 2410 .

13- أحسن رعاية الحرمات ، و أقبل على أهل المروءات ، فإنّ رعاية الحرمات تدلّ على كرم الشّيمة ، و الإقبال على ذوى المروءات يعرب عن شرف الهمّة 2417

.

14- ارحم من دونك يرحمك من فوقك و قس سهوه بسهوك و معصيته 10- كمى آميزش دين را نگه داشته ، و از نزديكى و رفاقت بدان آسايش مى دهد .

11- مردم را از نفس و اهل و خاصّان خود ، و كسى كه براى تو در او خواهشى است انصاف ده و داد خواهى كن ، و در باره دشمن و دوست عدالت نما .

12- محكم كردن دوستى كسى كه با تو محكم دوستى نموده ، و يا گشاده روئى كسى كه در حق تو گشاده روست نيكو گردان ، و پوزش كسى كه از تو پوزش مى طلبد پذيرفته ، و به سوى كسى كه نسبت به تو اسائه ادب مى نمايد احسان كن ( اين روايت با مختصر تفاوتى در جاى ديگر اصل كتاب ذكر شده است ) .

13- رعايت حرمت ها را ( يعنى آنچه كه حرمت آن را بايد نگه داشت ) نيكو كن ، و بر صاحبان مروّت رو آور ، زيرا كه رعايت كردن حرمت ها دلالت مى كند بر نيكوئى خوى ، و رو آوردن بر صاحبان مردى ( يا آدميّت ) بلندى همت را آشكار مى سازد .

14- به كسى كه پائين تر از تو است رحم كن ، تا كسى كه بالاتر از تست تو را رحم نمايد ، و غفلت و فراموشى او را به غفلت خود و نافرمانى او را نسبت به تو به

ص 926

لك بمعصيتك لربّك و فقره إلى رحمتك بفقرك إلى رحمة ربّك 2422 .

15- الصق بأهل الخير و الورع ، و رضّهم على أن لا يطروك ، فإنّ كثرة الإطراء تدني من الغرّة ، و الرّضا بذلك

يوجب من اللّه المقت 2425 .

16- اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك ، و أحبّ له ما تحبّ لنفسك ، و اكره له ما تكره لها ، و أحسن كما تحبّ أن يحسن إليك ، و لا تظلم كما تحبّ أن لا تظلم 2426 .

17- اصحب النّاس بما تحبّ أن يصحبوك تأمنهم و يأمنوك 2455 .

18- إيّاك و معاشرة الأشرار ، فإنّهم كالنّار مباشرتها تحرق 2641 . نافرمانيت نسبت به خدا ، و نياز او به رحمت تو به نياز تو به سوى رحمت پروردگارت قياس نما .

15- به اهل خوبى و پارسائى بچسب ( و از آنها دورى مكن ) ، و آنها را بر اين شرط خوشنود سازد كه در مدح تو مبالغه ننمايند ، زيرا كه مبالغه بسيار انسان را نزديك مى سازد كه باور كند و فريب خورد ، و خوشنودى به چنين امرى دشمنى خدا را واجب مى سازد .

16- نفس خود را ترازوئى ميان خود و غير خود قرار ده ، و براى او دوست دار آنچه را كه براى نفس خود دوست مى دارى ، و براى او ناخوش دار آنچه را كه براى آن كراهت دارى ، و احسان كن چنانكه دوست دارى كه به تو احسان گردد ، و ستم مكن همان طور كه دوست دارى به تو ظلمى نشود .

17- با مردم به آن روشى كه دوست دارى كه با تو رفاقت كنند مصاحبت نما ، تا از آنان ايمن باشى ، و آنها از تو ايمن شوند .

18- بر تو باد به دورى از آميزش با بدان ، زيرا كه آنها همچون آتشى بوده كه رسيدن

آن به پوست مى سوزاند .

ص 927

19- إيّاك و معاشرة متتبّعي عيوب ( الذّنوب ) النّاس ، فإنّه لم يسلم مصاحبهم منهم 2649 .

20- إيّاك و ما يسخط ربّك ، و يوحش النّاس منك ، فمن أسخط ربّه تعرّض للمنيّة ، و من أوحش النّاس تبرّأ من الحرّيّة 2728 .

21- إيّاكم و التّدابر ، و التّقاطع ، و ترك الأمر بالمعروف ، و النّهي عن المنكر 2737 .

22- أولى من أحببت من لا يقلاك 3071 .

23- أعدل السيرة أن تعامل النّاس بما تحبّ أن يعاملوك به 3170 .

24- أجور السّيرة أن تنتصف من النّاس و لا تعاملهم به 3171 . 19- بر تو باد به دورى از آميزش جستجو كنندگان گناهان و يا عيوب مردم ، زيرا كه همراه آنها نيز از آنها سالم نخواهد ماند .

20- دورى نما از آنچه پروردگارت را خشمناك ساخته ، و مردم را از تو بر ماند ، پس هر كه پروردگارش را خشمناك سازد خود را در معرض مرگ در آورده ، و كسى كه مردم را بر ماند از آزادگى جدا گشته است .

21- از پشت گردانيدن و بريدن از يكديگر و ترك امر به معروف و نهى از منكر دورى نمائيد . ( از جمله وصاياى آن حضرت است به امام حسن- عليه السلام- ) .

22- سزاوارتر كسى كه دوست دارى كسى است كه تو را ترك نكند ( يعنى هميشه همراه تو باشد ) .

23- درست ترين سلوك آنست كه با مردم به چيزى معامله كنى كه دوست دارى با تو به همان گونه سلوك كنند .

24- نادرست ترين سلوك آنست كه از مردم انتظار عدل و انصاف

داشته باشى و خود با آنها با آن رفتار نكنى .

ص 928

25- أحقّ من أحببته من نفعه لك و ضرّه لغيرك 3374 .

26- إنّ أحسن الزّيّ ما خلطك بالنّاس ، و جمّلك بينهم ، و كفّ ألسنتهم عنك 3470 .

27- أقم الرّغبة إليك مقام الحرمة بك .

28- المرء ابن ساعته 447 .

29- بحسن العشرة تدوم المودّة 4200 .

30- بحسن العشرة تأنس الرّفاق 4232 .

31- بحسن العشرة تدوم الوصلة ( الصحبة ) 4270 . 25- سزاوارترين كسى كه تو او را دوست دارى ( يعنى بايد آن را دوست داشته باشى ) كسى است كه سود او براى تو و زيانش براى غير توست ( يعنى ضرر دنيا و آخرت به تو نرساند ، و تو از اوجز نفع مشاهده نكنى ) .

26- براستى نيكوترين زىّ و سلوك و هيئت آنست كه تو را با مردم آميزش داده كه در ميان آنها باشى نه كنار ، و تو را در ميان آنها زيبا گرداند ، و زبانهايشان را از تو باز دارد .

27- رغبت به سوى خود را بجاى محروميت نسبت به خود بپادار ، ( يعنى چنان كن كه مردم نسبت به تو اميدوار باشند نه نااميد ) .

28- مرد فرزند زمان خويش است ( يعنى تا حدى كه خلاف شرعى نشود بايد با اهل روزگار بسازد و همرنگ آنها شود ، و يا آنكه مراد حضرت اين باشد كه مردم ابن الوقتند ، بايد در معارضات و درگيريها خيلى فكر كند كه روزى مردم اين طرفند و روز ديگر طرف ديگر «همج رعاء اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح» به هر طرف باد

بوزد آن طرف خواهند رفت ، بنا بر اين نبايد گول خورد ) .

29- به نيكوئى معاشرت دوستى پايدار خواهد ماند .

30- به نيكوئى معاشرت رفيقان به يكديگر انس مى گيرند .

31- به نيكوئى معاشرت پيوند يا مصاحبت و دوستى پايدار خواهد ماند .

ص 929

32- بئس العشير الحقود 4401 .

33- حسن العشرة يستديم المودّة 4811 .

34- خالقوا النّاس بأخلاقهم و زايلوهم في الأعمال 5068 .

35- خالطوا النّاس مخالطة ، إن متّم بكوا عليكم و إن غبتم حنّوا إليكم 5070 .

36- خالطوا النّاس بألسنتكم و أجسادكم ، و زايلوهم بقلوبكم و أعمالكم 5071 .

37- ربّ عشير غير حبيب 5335 . 32- بد معاشريست كينه ور ( چون مصونيّت از شرّ او در غايت سختى است ) .

33- حسن آميزش و نيكوئى معاشرت دوستى را پايدار كند .

34- با مردم با اخلاق آنها آميزش نموده ، و در كردارها از آنان جدا شويد ( يعنى هر گاه آنها را در اعمال منحرف ديديد كارى كنيد كه به حسب ظاهر با آنها موافق بوده ، اما در حقيقت عمل شما غير آنها باشد ، از باب نمونه عمل على بن يقطين روشنگر گفتار آن بزرگوار است ) .

35- با مردم نوعى سلوك و آميزش كنيد كه اگر بميريد بر شما گريه كرده ، و اگر غايب شويد مشتاق شما و در انتظار آمدن شما باشند .

36- با مردم با زبانها و بدنهايتان آميزش نموده ( ممكن است مراد حضرت مخالفين باشد كه در اعتقادات و اعمال با ما مخالفت دارند و يا مطلق مردم است كه در اعتقاد و اعمال ناجورند ) و به دلها و اعمالتان از آنها

جدا شويد .

37- بسا آميزش كننده اى كه غير دوست باشد ( بنا بر اين بايد آدمى در سلوك خيلى مواظبت كرده ، اسرار را پنهان نموده ، با او عمل دوست نداشته باشد ) .

ص 930

38- عند الامتحان يكرم الرّجل أو يهان 6206 .

39- عاشر أهل الفضل تسعد و تنبل 6312 .

40- عمارة القلوب في معاشرة ذوي العقول 6313 .

41- قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل 6786 .

42- قطيعة العاقل لك بعد نفاذ الحيلة فيك 6788 .

43- قارب النّاس في أخلاقهم تأمن غوائلهم 6801 .

44- كثرة المعارف محنة ، و خلطة النّاس فتنة 7124 .

45- من كثرت خلطته قلّت تقيّته ( ثقته ) 7998 . 38- در نزد امتحان مرد گرامى شده يا خوار مى شود ( يعنى تا انسان آزمايش نشود در فراخى و تنگى ، در سختى و نعمت ، خوبى و بدى او معلوم نمى گردد و يا آدمى بايد اول امتحان شود آن گاه گرامى گشته و يا خوار گردد ) .

39- با اهل فضل معاشرت نما تا نيكبخت و هوشيار ( و يا نجيب ) شوى .

40- آبادى دلها در آميزش صاحبان عقلهاست .

41- بريدن از جاهل برابرى مى كند با پيوند عاقل .

42- بريدن عاقل از تو بعد از فانى شدن ( و يا روان شدن چاره ) است در تو ( يعنى چاره ديگر ندارد كه از تو بريده و گر نه اگر راهى داشت نمى بريد ) .

43- با مردم ( اهل سنّت يا مطلق مردم ) با خوى و خصلتهاى ايشان نزديك شو ، تا از ضررها و مصائب آنان ايمن گردى .

44- بسيارى آشنايان رنج و محنت ، و آميزش

با مردم فتنه است ( زيرا هر كسى نمى تواند از عهده وظيفه حقوقى اجتماعى بر آيد ) .

45- هر كه آميزش او بسيار باشد اعتماد و يا خويشتن داريش كم خواهد بود ( زيرا على اىّ حال گرفتار معصيت مى شود ، و يا اگر مراد تقيه معروف باشد اسرارش فاش خواهد گرديد ، چون با آميزش بسيار تقيه بر دو معنى محقق نگردد ) .

ص 931

46- من خالط النّاس ناله مكرهم 8150 .

47- من خالط النّاس قلّ ورعه 8159 .

48- من حسنت عشرته كثر إخوانه 8392 .

49- من عامل النّاس بالمسامحة استمتع بصحبتهم 8861 .

50- من لم تنفعك حياته فعدّه في الموتى 9078 .

51- أحسن العشرة ، و اصبر على العسرة ، و أنصف مع القدرة 2286 .

52- ارض للنّاس بما ترضاه لنفسك ، تكن مسلما 2329 .

العاشق

1- قد خرقت الشّهوات عقله ، و أماتت قلبه ، و ولّهت عليها 46- هر كه با مردم آميزش كند مگر آنان به او خواهد رسيد .

47- هر كه با مردم معاشرت و آميزش كند پارسائى او كم خواهد شد .

48- هر كه معاشرت او نيكو باشد برادرانش بسيار گردند .

49- هر كه با مردم به مسامحه ( به گونه اى كه نسبت به آنها خورده گيرى نكند ) رفتار كند از صحبت و همراهى آنان بهره مند گردد .

50- هر كه زندگانى او به تو نفعى نرساند ( چه دنيوى و چه اخروى ) او را از مردگان بشمار آور ( و او را مرده انگار كن ) .

51- معاشرت را نيكو گردان ، و بر سختى شكيبا باش ، و با توانائى انصاف را بكار بر .

52-

براى مردم خوشنود باش نسبت به آنچه براى نفس خود خوشنود مى باشى تا اين كه مسلمان باشى .

شيفته 1- ( اين فراز از فرازهاى خطبه 108 نهج البلاغه است كه در باره كسى كه

ص 932

نفسه 6702 .

الاعتصام باللّه

1- من اعتصم باللّه نجّاه 7826 .

2- من اعتصم باللّه لم يضرّه شيطان 8035 .

3- من اعتصم باللّه عزّ مطلبه 8324 .

4- الجى ء نفسك في الأمور كلّها إلى إلهك ، فإنّك تلجئها إلى كهف حريز 2389 .

5- اعتصم في أحوالك كلّها باللّه ، فإنّك تعتصم منه سبحانه بمانع عزيز 2390 . عاشق چيزيست فرموده : هر كه عاشق چيزى شود چشمش را كور ساخته دلش را بيمار ، و با چشم معيوب نظر كند ، و با گوش ناشنوا بشنود ) در حقيقت شهوات و خواهشها عقلش را دريده ، و قلب و دلش را ميرانده ، نفسش را بر آن شيفته نموده است .

استمداد از خدا 1- هر كه به خدا چنگ زند خداوند او را نجات دهد .

2- هر كه به خدا چنگ زند هيچ شيطانى ( چه انسانى و يا جنى بلكه حيوانى ) او را زيان نخواهد رسانيد .

3- هر كه ( به ذيل عنايت الهى ) چنگ زند غالب شود مطلب او ( يعنى به مقصود رسد ) .

4- نفس خود را در همه كارها به سوى خدايت پناه ده ، چون تو آن را به پناه محكمى پناه مى دهى .

5- در همه احوالت به خدا چنگ زن ، زيرا تو چنگ مى زنى از او سبحانه به منع كننده غالب ، ( كه همه بلاها و آفت را از تو منع نمايد

) .

ص 933

6- عليك بالاعتصام باللّه في كلّ أمورك ، فإنّها عصمة من كلّ شي ء 6125 .

العصمة و الاعتصام

1- العصمة نعمة 12 .

2- من ألهم العصمة أمن الزّلل 8469 .

3- من العصمة تعذّر المعاصي 9323 .

العطب و المعاطب

1- ربّ عطب تحت طلب 5282 .

2- ركوب المعاطب عنوان الحماقة 5421 .

3- ربّ عاطب بعد السّلامة 5278 . 6- بر تو باد به چنگ زدن به خدا در تمام امورت ، زيرا كه آن نگهدارى از هر چيزى خواهد بود .

نگهدارى 1- منع و باز داشتن نفس از گناه نعمتى است .

2- هر كه عصمت ( نگهدارى از گناهان ) در دل او افتد از لغزش ايمن گردد .

3- از عصمت است ميسّر نبودن معاصى ( كه نتواند از جهاتى معصيت كند ) .

هلاكت 1- بسا هلاكتى كه در تحت طلبى باشد ( بنا بر اين نبايد حرص در طلب نمود ) .

2- سوار بر هلاكت ها و ارتكاب امورى كه باعث هلاكت شود دليل حماقت و كم عقلى است .

3- بسا هلاك شونده اى كه بعد از سلامتى ( از بلاء و نزول آن ) باشد ( يعنى نبايد

ص 934

العواطف

1- من كثرت عواطفه ( عوارفه ) كثرت معارفه 8164 .

التعظيم

1- من أعظمك لإكثارك ، استقلّك عند إقلالك 8877 .

2- لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته 10208 .

العفاف

1- العفاف يصون النّفس ، و ينزّهها عن الدّنايا 1989 .

2- العفّة تضعّف الشّهوة 2148 .

3- العفاف زهادة 35 . مغرور شد كه سلامت مانده بايد به درگاه حضرت حق ناليد مبادا او را هم بگيرد ) .

عواطف 1- هر كه احسانهاى او بسيار باشد آشنايانش فراوان گردد .

بزرگ داشتن 1- هر كه تو را براى بسيارى مالت تعظيم نمايد تو را در وقت كمى مال كم خواهد شمرد .

2- هرگز احدى را بزرگ مشمار تا آنكه معرفتش را كشف نمائى .

پاكدامنى 1- پرهيزكارى و پاكدامنى نفس را نگه داشته و آن را از پستى ها پاك مى دارد .

2- خويشتن دارى خواهش را ناتوان مى گرداند .

3- پارسائى بى رغبتى در دنياست .

ص 935

4- العفّة أفضل ( أصل ) الفتوّة 529 .

5- العفاف أفضل شيمة 567 .

6- العفّة شيمة الأكياس 729 .

7- العفّة رأس كلّ خير 1168 .

8- الكفّ عمّا في أيدي النّاس عفّة ، و كبر همّة 1387 .

9- ( أهل ) العفاف أشرف الأشراف 1511 .

10- بالعفاف تزكو الأعمال 4238 .

11- تاج الرّجل عفافه و زينه إنصافه 4495 .

12- ثمرة العفّة الصّيانة 4593 .

13- ثمرة العفّة القناعة 4637 . 4- پرهيزكارى ( اصل و يا ) بالاترين جوانمردى است .

5- باز ايستادن ( از آنچه حلال نيست ) برترين خصلت است .

6- پاكدامنى رويه زيركان است .

7- پاكدامنى رأس هر خيرى است .

8- باز ايستادن از آنچه در دست هاى مردم است پاكدامنى و بزرگى همت خواهد بود .

9- پاكدامنى ( و يا اهل آن ) برترين صفات و

افعال نيك است .

10- به وسيله پاكدامنى عملها پاكيزه يا افزايش مى يابد .

11- افسر و تاج آدمى پاكدامنى اوست از محرمات ، و زينتش انصاف او خواهد بود .

12- ميوه پاكدامنى و عفت نگهدارى ( خود از عذاب ) است .

13- ثمره عفّت و پاكدامنى قناعت است ( زيرا وقتى انسان خود را از حرام نگه داشت حرص و طمع را از خود دور كرده قناعت را بكار برد ) .

ص 936

14- حسن العفاف من شيم الأشراف 4845 .

15- سبب القناعة العفاف 5531 .

16- عليك بالعفّة فإنّها نعم القرين 6099 .

17- عليك بالعفاف و القنوع ، فمن أخذ به خفّت عليه المؤن 6118 .

18- عليك بالعفاف فإنّه أفضل شيم الأشراف 6122 .

19- عليكم بلزوم العفّة ، و الإمانة ، فإنّهما أشرف ما أسررتم و أحسن ما أعلنتم ، و أفضل ما ادّخرتم 6156 .

20- على قدر الحياء تكون العفّة 6181 .

21- عجبت لمن عرف سوء عواقب اللّذّات كيف لا يعفّ 6257 .

22- كما تشتهي عفّ 7213 . 14- نيكوئى ترك حرامها از خصلتهاى مردم بلند مرتبه است .

15- سبب قناعت باز ايستادن از حرامهاست .

16- بر تو باد به پاكدامنى زيرا كه آن نيكو همنشينى است .

17- بر تو باد به پاكدامنى و قناعت زيرا كسى كه فرا گيرد آن را مخارج زندگى بر او سبك گردد .

18- بر تو باد به پاكدامنى زيرا كه آن برترين خصلتهاى افراد بلند مرتبه است .

19- بر شما باد به جدا نشدن از پاكدامنى و امانت دارى ، زيرا كه آنها شريفترين چيزيست كه پنهان داشته ، و نيكوترين چيزيست كه آشكار ساخته ، و افزونترين چيزى است كه

ذخيره مى كنيد .

20- به اندازه شرم و حياء پارسائى مى باشد .

21- تعجب مى كنم از كسى كه بدى عاقبت هاى لذتها را مى داند چگونه ( از حرامها ) باز نمى ايستد 22- آن چنان كه خواهش ( نعمت هاى دنيوى و يا نعمتهاى اخروى ) را دارى

ص 937

23- لم يتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا يجد 7552 .

24- من أتحف العفّة و القناعة ، حالفه العزّ 9185 .

25- لا فاقة مع عفاف 10539 .

26- من عفّ خفّ وزره ، و عظم عند اللّه قدره 8597 .

27- من عفّت أطرافه حسنت أوصافه 9050 .

28- أعفّكم أحياكم 2837 .

29- إنّ اللّه سبحانه يحبّ المتعفّف- الحييّ التّقيّ ، التّراضي 3438 . پارسا باش ( يعنى خود را از حرام باز دار ) .

23- به پاكدامنى و پارسائى زينت نيافته كسى كه خواهش چيزى كند كه نمى يابد .

24- هر كه عفت و قناعت تحفه داده شود عزّت با او هم سوگند شود ( كه از يكديگر جدا نشوند ) .

25- نيست فاقه و بيچارگى با پارسايى و پاكدامنى ( يعنى آدمى با پارسائى حقيقت توانگرى را داراست ) .

26- هر كه ( از گناهان ) باز ايستد پشت او از سنگينى گناهان سبك گشته ، و در نزد خدا قدرش بزرگ شود .

27- هر كه اطراف ( اعضاء و جوارح ) او پارسا باشد صفات ( اخلاقى ) او نيكو خواهد بود .

28- پارساترين شما با حياترين شماست .

29- براستى كه خداى سبحان پارساى ، شرمناك ، پرهيزگار ، خوشنود را دوست دارد .

ص 938

العافية

1- العوافي إذا دامت جهلت ، و إذا فقد عرفت 1907 .

2- إنّ العافية في الدّين و

الدّنيا ، لنعمة جليلة ( جميلة ) ، و موهبة جزيلة 3704 .

3- العافية أهنى النّعم 973 .

4- لا عيش أهنأ من العافية 10728 .

5- لا لباس أفضل من العافية 10907 .

6- كلّ عافية إلى بلاء 6847 .

7- العافية أفضل اللّباسين 1652 .

8- بالعافية توجد لذّة الحياة 4207 . عافيت 1- عافيت ها چون هميشگى باشند مجهول مانند و هر گاه از دست داده شوند شناخته شوند .

2- براستى كه عافيت در دين و دنيا هر آينه نعمتى است بزرگ ( يا نيكو ) و موهبتى است عظيم .

3- عافيت و سلامتى از بلاها گواراترين نعمت هاست .

4- زندگانى گواراتر از عافيت نيست .

5- نيست لباسى افزونتر از عافيت .

6- هر عافيتى بسوى بلائى است ( يعنى پاينده نخواهد بود ) .

7- عافيت افزونترين دو لباس است .

8- به وسيله عافيت ( سلامتى از بيماريها ، و از دشمن و از عذاب دنيوى و اخروى ) لذّت زندگانى يافت مى شود .

ص 939

9- ثوب العافية أهنأ الملابس 4687 .

10- دوام العافية أهنأ عطيّة ، و أفضل قسم 5143 .

11- سلوا اللّه سبحانه العافية من تسويل الهوى و فتن الدّنيا 5601 .

العفو و الإقالة

1- المبادرة إلى العفو من أخلاق الكرام 1566 .

2- العفو أعظم الفضلتين 1640 .

3- اعف تنصر 2233 .

4- أقل تقل 2247 .

5- أحسن إلى من أساء إليك ، و اعف عمّن جنى عليك 2287 . 9- جامه عافيت ( و تندرستى و سلامتى از بلاها ) كامل ترين پوشش هاست .

10- دائم بودن عافيت گواراترين عطيّه و افزون ترين بهره است .

11- از خداى سبحان سلامت از فريب دادن خواهش و فتنه هاى دنيا را مسئلت نمائيد .

عفو و بخشش 1-

شتافتن به گذشت كردن از خصلت هاى افراد بلند مرتبه است .

2- در گذشتن از گناه عظيم ترين دو برترى است ( يكى برترى قدرت بر انتقام ، و ديگرى برترى در گذشتن ) .

3- در گذر تا يارى شوى .

4- در گذر و اقاله نما تا در گذرانيده شوى ( يا سخن را كم كن تا مثل تو را كم يابند ، و يا تحمل كن و بد سلوكى را بردار تا تحمل كرده شوى اين معنى در صورتى است كه به تشديد لام خوانده شود ) .

5- نسبت به كسى كه به تو بدى نموده احسان كن ، و در گذر از كسى كه بر تو

ص 940

6- اغتفر زلّة صديقك ، يزكّك عدوّك 2292 .

7- اغتفر ما أغضبك لما أرضاك 2296 .

8- أقل العثرة ، و ادرا الحدّ ، و تجاوز عمّا لم يصرّح لك به 2364 .

9- اقبل أعذار النّاس ، تستمتع بإخائهم ، و القهم بالبشر ، تمت أضغانهم 2420 .

10- أقيلوا ذوى المروءات عثراتهم ، فما يعثر منهم عاثر إلّا و يد اللّه ترفعه 2550 .

11- العفو أحسن الإحسان 259 .

12- العفو زكاة الظّفر 358 . جنايتى كرده است .

6- از لغزش دوست خود در گذر تا دشمنت حكم به پاكى تو نمايد .

7- از آنچه تو را به خشم آورد براى خاطر آنچه تو را خوشنود سازد در گذر ( براى رضاى خدا و پاداش اخروى ) .

8- از لغزش در گذر ، و حدّ را دفع نما ، و از آنچه از براى تو به آن تصريح نشده بگذر ( ممكن است از عبادت لفظ ( الشبهه ) افتاده باشد

يعنى حدودى كه خدا قرار داده با شبهه دفع كن ) .

9- پوزش هاى مردم را بپذير تا از برادرى آنها بهره مند گردى ، و با روى گشاده با آنها بر خورد نما تا كينه هاى آنان را بميرانى .

10- از لغزشهاى صاحبان مروّت بگذريد ، پس نمى لغزد از آنان لغزنده اى مگر آنكه دست خدا او را بلند مى گرداند ( اين كار از جهت آدميت و مردى آنهاست ) .

11- در گذشتن ( از گناه ديگران ) بهترين احسان است .

12- در گذشتن از گناه ، زكات ظفرمندى به دشمن است .

ص 941

13- المعذرة برهان العقل 497 .

14- العفو عنوان النّبل 499 .

15- العفو تاج المكارم 520 .

16- ربّ ذنب مقدار العقوبة عليه إعلام المذنب به 5342 .

17- لا تصرّ على ما يعقّب الإثم 10226 .

18- العفو مع القدرة جنّة من عذاب اللّه سبحانه 1547 .

19- إذا جني عليك فاغتفر 3993 .

20- بالعفو تستنزل الرّحمة 4317 .

21- تجاوز مع القدرة و أحسن مع الدّولة تكمل لك السّيادة 4528 . 13- داشتن حجّت ، و يا قبول پوزش و معذرت دليل خرد است .

14- در گذشتن از تقصيرات دليل نجابت است .

15- در گذشتن از مردم تاج هر كار نيكوئى است .

16- بسا گناهى كه مقدار عقوبت و كيفر بر آن اعلام گنهكار است به آن ( مثل اين كه به او بگويد : فلانى شنيدم چنين كارى كردى مبادا ديگر بشنوم ) .

17- بر چيزى كه گناه را به دنبال دارد و از پى در آيد ايستادگى مكن ( يعنى از انتقام دورى كن و بخشش را خوى خود قرار ده اين روايت در باب ذنوب نيز

ذكر شده است ) .

18- بخشش با قدرت سپرى است از عذاب خداى سبحان .

19- هر گاه جنايتى نسبت به تو انجام گرفت پس در گذر .

20- به وسيله عفو رحمت فرود آيد ( يعنى گذشتن از تقصيرات ديگران يا عفو الهى سبب نزول رحمت خواهد شد ) .

21- با قدرت و توانائى در گذر ، و با دولت احسان نما تا بزرگى و مهترى برايت كامل گردد .

ص 942

22- تجاوز عن الزّلل ، و أقل العثرات ، ترفع لك الدّرجات 4566 .

23- تغمّد الذّنوب بالغفران ، سيّما في ذوي المروءة و الهيئات 4567 .

24- تغافل يحمد أمرك 4570 .

25- جاز بالحسنة ، و تجاوز عن السّيّئة ، ما لم يكن ثلما في الدّين ، أو وهنا في سلطان الإسلام 4788 .

26- خذ العفو من النّاس ، و لا تبلغ من أحد مكروهه 5087 .

27- دع الانتقام فإنّه من أسوء أفعال المقتدر ، و لقد أخذ بجوامع الفضل من رفع نفسه عن سوء المجازاة 5139 .

28- عند كمال القدرة تظهر فضيلة العفو 6215 . 22- از لغزش ها در گذر ، و از برو در افتادن ها اقاله نما تا اين كه براى تو درجه ها بلند شود .

23- گناهان مردم را به وسيله آمرزش خصوصا در صاحبان مروّت و آبروها بپوشان ( يعنى با گذشت پرده روى آنها بگذار ) .

24- از گناهان ديگران تغافل نما تا كار تو ستوده شود .

25- نيكوئى را به عوض پاداش ده ، و از گناه ( مردم ) در گذر ، مادامى كه در دين رخنه و شكافى پديد نيامده ، يا سستى در تسلّط و غلبه اسلام و يا

در سلطان اسلام بوجود نيايد .

26- بخشش و عفو را نسبت به مردم فرا گرفته و شيوه خود ساز ، و از احدى مكروه او را مرسان ( يعنى كارى مكن كه آن را ناخوش دارند ) .

27- وا گذار انتقام را ، زيرا كه آن بدترين كردار شخص مقتدر است ، و همانا در حقيقت كسى كه رفع يد كرده از مجازات بد و نفس خويش را بالاتر از آن دانسته كه انتقام گيرد ، تمام فضل و برترى را بدست آورده است .

28- در هنگام كمال قدرت فضيلت عفو و بخشش ظاهر مى شود ( و گرنه با

ص 943

29- قلّة العفو أقبح العيوب ، و التّسرّع إلى الانتقام أعظم الذّنوب 6766 .

30- قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم 6815 .

31- كفى بالظّفر شافعا للمذنب 7052 .

32- كن جميل العفو إذا قدرت عاملا بالعدل إذا ملكت 7162 .

33- كن عفوّا في قدرتك ، جوادا في عسرتك ، مؤثرا مع فاقتك ، يكمل لك الفضل ( تكمل لك الفضائل ) 7179 .

34- من عفى عن الجرائم فقد أخذ بجوامع الفضل 8499 .

35- من لم يحسن العفو أساء بالانتقام 8959 . ناتوانى عفو فضيلتى ندارد ) .

29- كمى عفو و گذشت زشت ترين عيبها و شتاب كردن به جانب انتقام بزرگترين گناهان است .

30- پذيرفتن عذر گنهكار از لوازم كرم و از خصلت هاى نيكوست .

31- براى شفاعت گنهكار كفايت مى كند پيروزى ( يعنى ديگر به انتقام از او نيازى نمى باشد .

32- نيكو عفو باش هر گاه كه ( بر انتقام ) توانا شدى ، و عمل كننده به عدل باش هر گاه مالك ( عمل

) گردى .

33- در حال قدرت و توانائيت در گذرنده ، در تنگى خود بخشنده ، با نيازت ايثار گر باش ( تا افزونيها يا ) افزونى تو كامل گردد .

34- هر كه از گناهان ( كسانى كه نسبت به او انجام داده اند ) بگذرد پس در حقيقت به همه افزونى هاى مرتبه چنگ زده است ( يعنى همه فضيلت ها را بدست آورده است ) .

35- هر كه به سبب عفو احسان نكند به وسيله انتقام بدى نمايد ( و شكى

ص 944

36- من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته 8973 .

37- من الدّين التّجاوز عن الجرم 9400 .

38- ما أحسن العفو مع الاقتدار 9540 .

39- ما عفا عن الذّنب من قرّع به 9567 .

40- معاجلة الذّنوب بالغفران من أخلاق الكرام 9871 .

41- لا تندمنّ على عفو ، و لا تبهجنّ بعقوبة 10319 .

42- لا تعاجل الذّنب بالعقوبة ، و اترك بينهما للعفو موضعا ، تحرز به الأجر و المثوبة 10343 .

43- لا حلم كالصّفح 10474 . نيست در اين كه انتقام بد و عفو نيكو خواهد بود ) .

36- هر كه توبه ( و اظهار پشيمانى تقصير كارى ) را نپذيرد گناهش بزرگ باشد ( يعنى از نظر اخلاق به وظيفه عمل ننموده است ) .

37- از دين است در گذشتن و عفو از گناه ( و انتقام نكشيدن ) .

38- چه چيز عفو و گذشت را با قدرت بر انتقام نيكو گردانيده است .

39- از گناه در نگذشته كسى كه به آن سرزنش كند ( يعنى كسى كه از گناهى در گذشت نبايد ديگر به رخ آن بكشد ) .

40- شتاب كردن گناهان به بخشش

از اخلاق كريمان است .

41- هرگز بر عفو و گذشتى پشيمان مشو ، و بر انتقام و عقوبت خوشحال مشو .

42- گناه را به عقوبت تعجيل مكن ، و از براى عفو و بخشش جائى را بگذار ، كه به وسيله آن مزد و ثوابى را احراز نمائى ( ولى اگر در انتقام شتاب نمائى به فراهم كردن مزد و ثواب موفّق نخواهى شد ) .

43- هيچ بردبارى مانند در گذشتن از گناهان كسى نيست .

ص 945

44- لا شي ء أحسن من عفو قادر 10713 .

45- لا يقابل مسي ء قطّ بأفضل من العفو عنه 10880 .

46- يعجبني من الرّجل أن يعفو عمّن ظلمه ، و يصل من قطعه ، و يعطي من حرمه ، و يقابل الإساءة بالإحسان 11035 .

47- أعط النّاس من عفوك و صفحك ، مثل ما تحبّ أن يعطيك اللّه سبحانه ، و على عفو فلا تندم 2367 .

48- أكرم من ودّك ، و اصفح عن عدوّك ، يتمّ لك الفضل 2368 .

49- أحسن أفعال المقتدر العفو 3000 .

50- أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبة 3060 . 44- چيزى نيكوتر از عفو و گذشت شخص قادر انتقام نيست .

45- گنهكارى هرگز به چيزى مقابله نمى شود كه از عفو و در گذشتن از او افزونتر باشد .

46- مرا خوش آيد از مرد ( و از آدمى ) اين كه عفو كند از كسى كه به او ستم نموده ، و بپيوندد به كسى كه از او بريده ، و عطا كند به كسى كه او را محروم ساخته ، و بدى را به نيكى و احسان جبران كند .

47- مردم را از عفو و

در گذشتن خود ببخش مثل آنچه دوست دارى كه ببخشد تو را خداى سبحان ، و بر هيچ عفوى پشيمان مشو .

48- گرامى دار و يا احسان نما به كسى كه تو را دوست داشته ، و در گذر از دشمنت تا براى تو فضيلت كامل گردد .

49- بهترين كردارهاى شخص مقتدر و توانا در گذشتن از تقصيرات ديگران است .

50- سزاوارترين مردم به عفو و در گذشتن از تقصير مردم ، تواناترين آنهاست بر انتقام و باز خواست .

ص 946

51- أولى النّاس بالرّحمة المحتاج إليها 364 .

52- أحسن من استيفاء حقّك العفو عنه 3120 .

53- أحسن المكارم عفو المقتدر ، وجود المفتقر 3165 .

54- أحسن العفو ما كان عن قدرة 3184 .

55- أعرف النّاس باللّه أعذرهم للنّاس ، و إن لم يجد لهم عذرا 3230 .

56- إنّ مقابلة الإساءة بالإحسان ، و تغمّد الجرائم بالغفران ، لمن أحسن الفضائل ، و أفضل المحامد 3492 .

57- إنّ من أعطى من حرمه ، و وصل من قطعه ، و عفى عمّن ظلمه ، كان له من اللّه سبحانه الظّهير و النّصير 3530 . 51- سزاوارترين مردم به لطف و مهربانى ( كه نسبت به او انجام گيرد يا خود نسبت به ديگران انجام دهد ) كسى است كه محتاج به آن باشد .

52- نيكوتر از گرفتن حقّت در گذشتن از آنست .

53- بهترين صفاتى كه باعث گرامى بودن و بلندى مرتبه است در گذشتن شخص مقتدر ، وجود و بخشش شخص محتاج است .

54- بهترين در گذشتن از تقصيرات ديگران آنست كه از روى قدرت و توانائى بر انتقام باشد .

55- عارف ترين مردم به خدا در

گذرنده ترين آنهاست از مردم ، و اگر چه براى آنها عذرى را نيابد .

56- براستى كه در مقابل بدى احسان نمودن ، و پوشيدن گناهان به در گذشتن و عفو ، هر آينه از بهترين افزونيها و افزون ترين صفات ستوده است .

57- براستى آنكه ببخشد كسى را كه او را محروم سازد و پيوند نمايد كسى را كه از او بريده ، و عفو كند از كسى كه به او ستم نموده است ، براى او از جانب خداوند سبحان پشتيبان و يار و معين مى باشد ( يعنى خداوند طرفدارانى را براى او قرار

ص 947

58- العفو فضيلة 7 .

59- العفو أفضل الإحسان 585 .

60- العفو زين القدرة 773 .

61- العفو يوجب المجد 775 .

62- العفو زكاة القدرة 924 .

63- العفو أحسن الإحسان 1057 .

64- العفو أحسن الانتصار 1099 .

65- الصّفح أن يعفو الرّجل عمّا يجنى عليه ، و يحلم عمّا يغيظه 1875 . مى دهد كه پيوسته يار و كمك كار او باشند ، و يا خود پروردگار يار و ياور اوست ) .

58- از زلات ديگران گذشتن عين فضيلت است .

59- بخشش و در گذشتن از تقصيرات برترين احسان است .

60- از گناه ديگران در گذشتن زينت توانائى است ( يعنى با وجود قدرت بايد عفو كرد ، و گرنه عفو با عجز و ناتوانى خيلى ارزش ندارد ) .

61- عفو موجب شرف و سربلندى است .

62- عفو و در گذشتن زكات توانائى است ( يعنى با قدرت بر انتقام بايد عفو كرد ) .

63- عفو و گذشت برترين احسان است .

64- عفو نيكوترين انتقام است ( زيرا كه طرف خجالت مى كشد و

براى او بهترين مجازات خواهد بود ) .

65- در گذشتن آنست كه انسان از آنچه بر او جنايت مى شود در گذرد ، و از آنچه او را بخشم آورد بردبارى كند .

ص 948

66- الصّفح أحسن الشّيم 650 .

67- هب ما أنكرت لما عرفت ، و ما جهلت لما علمت 10056 .

68- إذا جني عليك فاغتفر 3992 .

69- أحقّ النّاس بالإسعاف طالب العفو 3066 .

70- إيّاك و التّسرّع إلى العقوبة ، فإنّه ممقتة عند اللّه ، و مقرّب من الغير 2656 .

العواقب

1- لكلّ أمر عاقبة حلوة أو مرّة 7299 .

2- من انتظر العواقب سلم 7805 . 66- از گناه ديگران در گذشتن نيكوترين خصلت هاست .

67- آنچه را كه نشناخته اى براى آنچه آن را شناخته اى ، و آنچه را كه ندانسته اى براى آنچه را كه دانسته اى ( از خوبيها و خدمات ) ببخش .

68- هرگاه بر تو جنايتى شد پس در گذر .

69- سزاوارترين مردم به بر آوردن حاجت او طلب كننده عفو است .

70- بر تو باد به دورى از شتاب كردن به عقوبت ( كسى كه نسبت به تو گناهى انجام دهد ) ، زيرا كه آن نزد خداى بزرگ جاى دشمنى بوده ( كه خداوند دشمن انسان گردد ) ، و نزديك كننده تغيير ( دولتها و نعمت ها ) است .

پايان كار 1- براى هر كارى عاقبتى است شيرين يا تلخ ( پس بايد لحاظ عاقبت را كرد ) .

2- هر كه انتظار عاقبت ها را كشد ( و ملاحظه عواقب را نمايد ) سالم ماند .

ص 949

3- من نظر في العواقب سلم 7912 .

4- من نظر في العواقب سلم من النّوائب 8039 .

5- من

راقب العواقب أمن المعاطب 8198 .

6- من انتظر العاقبة صبر 8307 .

7- من راقب العواقب سلم من النّوائب 8681 .

8- إذا هممت بأمر فاجتنب ذميم العواقب فيه 4119 .

9- راقب العواقب تنج من المعاطب 5435 .

10- في العواقب شاف أو مريح 6506 .

11- ملاك الخواتم ما أسفر عن رضى اللّه سبحانه 9730 . 3- هر كه در عاقبت ها بينديشد سالم ماند .

4- هر كه در عاقبت ها نظر كند از مصيبت ها سالم ماند .

5- هر كه مراقب عاقبت ها بود ( و در آنها تأمل نمايد ) از مهالك ايمن باشد .

6- هر كه انتظار عاقبت كشد ( و نيكوئى آن را خواهد ) صبر نمايد .

7- هر كه مراقب عاقبت ها باشد از مصيبت ها سالم ماند .

8- هر گاه به انجام كارى اراده و همت نمودى پس از عاقبت هاى بد آن دورى كن .

9- عاقبت ها را نگهبانى و مراقبت نما ( يعنى در هر كارى ملاحظه عاقبت آن كن تا از مهالك رستگارى يابى ) .

10- در عاقبت ها شفا دهنده و يا آسايش دهنده باشد ( ممكن است اين جمله را حضرت در مقام تسلى بيماران فرموده باشد كه امور به دست خداست ، يا شفا دهد ، و يا به وسيله مرگ را حتى بخشد ) .

11- ملاك عاقبت ها چيزيست كه از خوشنودى خدا نمايان گردد ( اگر در آن خوشنودى خدا ديده شود خوب خواهد بود ) .

ص 950

العقوق

1- من العقوق إضاعة الحقوق 9248 .

العقل

1- العقل شرف كريم لا يبلى 1590 .

2- العقل غريزة ، تزيد بالعلم و التّجارب 1717 .

3- العقل ، و العلم ، مقرونان في قرن ، لا يفترقان ، و لا يتباينان 1783 .

4- العقل أغنى الغنى ، و غاية الشّرف في الآخرة و الدّنيا 1822 .

5- العقل أجمل زينة ، و العلم أشرف مزيّة 1940 .

6- العقل أصل العلم ، و داعية الفهم 1959 . عاق 1- از جمله عقوق ( و آزار پدر و مادر ) ضايع كردن حقوق ( مانند تعظيم و تكريم و اطاعت ) خواهد بود .

خرد 1- خرد شرفى است گرامى كه كهنه نمى شود .

2- خرد خصلتى است كه به سبب علم و تجربه ها زياد مى شود .

3- خرد و دانائى ، در يك رسن همراهند ، از يكديگر جدا نمى شوند و تباين ندارند .

4- خرد بى نيازترين توانگرى و نهايت برترى در آخرت و دنياست .

5- خرد نيكوترين زينت ، و علم بلندترين مزيّت است .

6- خرد بيخ دانش ، و داعى فهم و دريافت است .

ص 951

7- العقل منفعة ، و العلم مرفعة ، و الصّبر مدفعة 2041 .

8- العقل خليل المؤمن ، و العلم وزيره ، و الصّبر أمير جنوده ، و العمل قيّمه 2092 .

9- العقل صاحب جيش الرّحمن ، و الهوى قائد جيش الشّيطان ، و النّفس متجاذبة بينهما ، فأيّهما غلب كانت في حيّزه 2099 .

10- العقل و الشّهوة ضدّان ، و مؤيّد العقل العلم ، و مزيّن الشّهوة الهوى ، و النّفس متنازعة بينهما ، فأيّهما قهر كانت في جانبه 2100 .

11- العقل أنّك تقتصد فلا تسرف

، و تعد فلا تخلف ، و إذا غضبت حلمت 2130 . 7- خرد نفع و سود است ، و دانش بلندى ، و شكيبائى دفع نمودن است سختى و مصائب را ( يا سبب دفع مصائب گردد ) .

8- خرد دوست مؤمن ، و دانش وزير او ، و شكيبائى سر لشكر او ، و عمل كارگزار اوست ( و اين روشن است كه دوست صلاح دوست را خواهد و او را بسوى آن رهبرى كند ، و علم هم گرانى و سنگينى او را به دوش كشد ، و صبر هم كه فرمانده باشد لشكر با پيروزى روبرو خواهد گرديد ، و عمل هم كارگردان يا براى تربيت و تأديب او نصب شده است ) .

9- خرد سردار لشكر پروردگار است ، و خواهش رهبر لشكر شيطان ، و نفس كشيده شونده ميان آن دو ، پس هر يك از آنها كه غالب شود نفس در جاى آن خواهد بود .

10- خرد و خواهش دو ضدّند ، تأييد كننده عقل علم است ، و آرايش دهنده شهوت هوا و هوس خواهد بود ، و نفس محل نزاع ميان آن دوست ، پس هر كدام كه غلبه نمايد نفس در طرف آن قرار خواهد گرفت .

11- داشتن عقل به اين است كه ميانه روى نموده پس اسراف ننمائى ، و وعده

ص 952

12- العقل أن تقول ما تعرف ، و تعمل بما تنطق به 2141 .

13- العقل يهدي و ينجي ، و الجهل يغوي و يردي 2151 .

14- العقل صديق محمود 2218 .

15- استرشد العقل ، و خالف الهوى تنجح 2310 .

16- اعقل عقلك

، و املك أمرك ، و جاهد نفسك ، و اعمل للآخرة جهدك 2406 .

17- أين العقول المستصبحة ( المستصحبة ) لمصابيح الهدى 2824 .

18- أفضل العقل الرّشاد 2864 . كنى پس خلف ننمائى ، و چون به خشم آمدى بردبارى پيشه كنى .

12- عقل آنست آنچه را كه مى دانى بگوئى ، و به آنچه كه مى گويى عمل نمائى .

13- خرد ( يا علم ) هدايت كرده ، و به فلاح مى رساند ، و نادانى گمراه كرده و به هلاكت مى اندازد .

14- عقل دوستى است ستايش شده .

15- راه راست را از عقل طلب نموده ، و با خواهش مخالفت كن تا پيروزمند شوى .

16- عقل خود را بند نما ( يعنى مگذار بسبب غلبه هوا و هوس فاسد گردد ، و يا آن را دانا گردان ) ، و كار خود را مالك شو ، و با نفست پيكار نما ، و كوشش خود را در عمل براى آخرت بكار بر .

17- كجايند عقلهائى كه چراغهاى هدايت را افروخته اند ( و يا همراه چراغهاى هدايتند ) .

18- افزونترين عقل راه يافتن يا رسيدن به حق است .

ص 953

19- أفضل النّعم العقل 2881 .

20- أوّل العقل التّودّد 2923 .

21- أفضل العقل الأدب 2947 .

22- أفضل العقل مجانبة اللّهو 3001 .

23- أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه ، فمن عرف نفسه عقل ، و من جهلها ضلّ 3220 .

24- أفضل العقل الاعتبار ، و أفضل الحزم الاستظهار ، و أكبر الحمق الاغترار 3273 .

25- أفضل حظّ الرّجل عقله ، إن ذلّ أعزّه ، و إن سقط رفعه ، و إن ضلّ أرشده ، و إن تكلّم سدّده

3354 . 19- برترين نعمتها عقل است .

20- اول عقل دوستى كردن است ( چون با دوستى انسان مى تواند به بسيارى از هدفهاى خود برسد ) .

21- افزونترين عقل ادب است ( به اين معنى كه رعايت آداب شرع و سنن و آداب مستحسن ميان مردم را بنمايد ) .

22- افزونترين عقل دورى گزيدن از بازى است .

23- افزونترين عقل شناسائى آدمى است نفس خود را ، پس كسى كه نفس خود را شناخت دانا شد ، و هر كه نشناخت آن را گمراه گرديد .

24- افزونترين عقل عبرت و پند گرفتن ، و افزونترين دور انديشى پشت قوى كردن ( به وسيله فرد يا جمعيت يا اتخاذ طريق احتياط ) ، و بزرگترين كم عقلى و حماقت فريب خوردن است .

25- افزونترين حظ و نصيب مرد عقل اوست ، اگر خوار شود عقل او را عزيز دارد ، و اگر ساقط شود و در مهلكه افتد عقل او را بردارد و بلند گرداند ، و اگر گمراه

ص 954

26- إنّ اللّه سبحانه يحبّ العقل القويم ، و العمل المستقيم 3410 .

27- إنّ من رزقه اللّه عقلا قويما ، و عملا مستقيما ، فقد ظاهر لديه النّعمة ، و أعظم عليه المنّة 3545 .

28- العقل زين ، الحمق شين 14 .

29- العقل قربة ، الحمق غربة 111 .

30- العقل شفاء ، الحمق شقاء 206 .

31- العقول مواهب ، الآداب مكاسب 227 .

32- العقل فضيلة الإنسان 252 .

33- العقل رسول الحقّ 272 .

34- العقل صديق مقطوع 324 . شود او را ارشاد كرده ، و اگر سخن گويد عقل او را راست دارد نگذارد خطائى كند

.

26- براستى كه خداى سبحان دوست دارد عقلى را كه غلط و خطائى نداشته ، و عمل طبق شريعت مقدسّه را .

27- براستى كسى كه خداوند عقلى استوار ، و كردارى مستقيم روزى او فرموده ، پس در حقيقت در نزد او نعمت را آشكار ساخته ، و بر او منّت را ( و نعمتى كه گنجايش آن را دارد كه به آن منّت بگذارند ) بزرگ گردانيده است .

28- زيركى و خرد زينت است ، و حماقت عيب و ننگ است .

29- عقل و زيركى نزديكى و قرابت ، و حمق و كم عقلى غربت خواهد بود .

30- خرد شفاء ، و كمى عقل بدبختى است .

31- خردها موهبتى بوده ، و ادب ها به دنبال رفتن و كسب حاصل مى شود .

32- خرد باعث برترى و افزونى رتبه انسان است .

33- خرد ( رسولى است از جانب حق ، و يا ) رسول ( مطلب ) حق است .

34- خرد دوستى است بريده شده ( كه اكثر مردم خود را از آن بريده اند و با آن

ص 955

35- العقل مصلح كلّ أمر 404 .

36- العقل لا ينخدع 427 .

37- العقل داعى الفهم 473 .

38- العقل أقوى أساس 475 .

39- العقل أفضل مرجوّ 479 .

40- العقل يحسن الرّويّة 495 .

41- العقل ينبوع الخير 657 .

42- العقل حفظ التّجارب 673 .

43- العقل أحسن حلية 813 .

44- العقل يوجب الحذر 814 . رابطه ندارند ) .

35- خرد مصلح هر كاريست .

36- خرد و دريافت صحيح فريب نمى خورد .

37- خرد و شعور خواننده و داعى فهم و ادراك است .

38- خرد محكم ترين زير بناء است .

39- عقل افزون ترين

اميد داشته شده است ( يعنى انسان بايد اميدش به خودش باشد كه با رجوع به آن كارى را انجام دهد ) .

40- خرد فكر و روش را نيكو مى گرداند .

41- خرد چشمه خير و نيكى است .

42- خرد ( و عاقلى ) نگهداشتن تجربه و آزمايش هاست .

43- خرد نيكوترين زينت است .

44- خرد موجب دورى از معاصى مى شود .

ص 956

45- العقل مركب العلم 816 .

46- العقل حسام قاطع 824 .

47- العقل أشرف مزيّة 976 .

48- العقل ثوب جديد لا يبلى 1235 .

49- العقل منزّه عن المنكر آمر بالمعروف 1250 .

50- العقل حيث كان آلف ، مألوف 1251 .

51- العقل شجرة ، ثمرها السّخاء و الحياء 1254 .

52- العقل زين لمن رزقه 1276 .

53- العقل في الغربة قربة 1291 .

54- العقل رقيّ إلى علّييّن 1325 . 45- خرد مركب علم است .

46- خرد شمشيرى است برنده .

47- خرد شريفترين برتريست .

48- خرد جامه جديدى است كه كهنه نمى شود ، ( يعنى هميشه تازه و وسيله پوشش عيوب است ) .

49- عقل ( آدمى را ) از بدى پاكيزه كننده ، و به نيكوئى فرمان دهنده است .

50- عقل هر كجا باشد الفت دهنده ، انس گرفته شده است .

51- عقل درختى است كه ميوه آن سخاوت و حياء است .

52- عقل زينتى است براى كسى كه روزى داده شده است ، ( يعنى خداوند به او عقل داده باشد ) .

53- عقل در غربت نزديكى است ، ( يعنى خردمند گويا در شهر دور غريب نيست چون مى داند چگونه سلوك نمايد ) .

54- عقل بالا رونده است به اعلى درجات ( بهشت يا به

اعلى مراتب شرافت

ص 957

55- إنّي إذا استحكمت في الرّجل خصلة من خصال الخير احتملته لها ، و اغتفرت له فقد ما سواها ، و لا أغتفر له فقد عقل ، و لا عدم دين ، لأنّ مفارقة الدّين مفارقة الأمن ، و لا تهنأ حياة مع مخافة ، و عدم العقل عدم الحياة ، و لا تعاشر الأموات 3785 .

56- إنّك موزون بعقلك ، فزكّه بالعلم 3812 .

57- إنّما العقل التّجنّب من الإثم ، و النّظر في العواقب ، و الأخذ بالحزم 3887 .

58- آفة اللّبّ العجب 3956 .

59- إذا تمّ العقل نقص الكلام 4011 . و يا به آسمان هفتم ، كنايه از اين است كه خردمند داراى ترقى كامل است ) .

55- براستى كه من هر گاه در مردى خوئى از خصلت هاى خوب را محكم يافتم او را به جهت آن يك خصلت برداشته ( و او را مى پذيرم و مشمول عنايات خود نموده ) و او را براى نداشتن غير از آن خصلت ( از خوى هاى پسنديده ) بخشيده ، ولى او را به جهت نيافتن عقل و نداشتن دين نخواهم بخشيد ، زيرا جدائى از دين مفارقت از ايمنى بوده و زندگانى با ترس خوش آيند نيست ، و نبود خرد نبودن حيات است ( و زمانى كه حياتى متصور نبود پس چنان افرادى مرده هستند ) و با مردگان معاشرت نشايد .

56- براستى كه تو به عقل خود سنجيده مى شوى ( هر اندازه تعقل آدمى زيادتر گردد ارزش و بهاء او بيشتر خواهد بود ) پس آن را با علم زياد گردان .

57- جز اين نيست كه خرد دورى

گزيدن از گناه ، و نظر كردن در عاقبت ها ، و فرا گرفتن به سبب دور انديشى خواهد بود .

58- آفت عقل خود بينى است ( چون خود بين عقل خود را بالاتر از ديگران داند به همين جهت عجب به خردش آفت رساند ) .

59- هر گاه عقل تمام گرديد سخن گفتن كوتاه و كم خواهد شد .

ص 958

60- إذا كمل العقل نقصت الشّهوة 4054 .

61- بالعقل يستخرج غور الحكمة 4208 .

62- بالعقل تنال الخيرات 4202 .

63- بالعقل صلاح البريّة 4217 .

64- بوفور العقل يتوفّر الحلم 4274 .

65- بالعقول تنال ذروة العلوم ( الأمور ) 4275 .

66- بترك ما لا يعنيك يتمّ لك العقل 4291 .

67- بالعقل كمال النّفس 4318 .

68- بالعقل صلاح كلّ أمر 4320 . 60- هر گاه عقل كامل گرديد خواهش ناقص خواهد شد ( چون عقل آدمى را به سوى منافع و مصالح سوق خواهد داد ) .

61- به وسيله عقل ( و به كار بردن آن ) ته حكمت ( و مسائل دقيقه علوم حقّه و دانائى صحيح رفتار و كردار ) استخراج مى شود .

62- به وسيله عقل به كارهاى خير ( و ثواب و پاداش آنها ) رسيده مى شود .

63- به سبب عقل صلاح حال خلق حاصل خواهد شد .

64- به وسيله وفور عقل بردبارى زياد خواهد گرديد .

65- به واسطه عقلها ( آدمى ) به عوج ( كارها و يا ) علمها خواهد رسيد ( پس آدمى بايد عقل خود را بكار برد و از كاهلى دورى نمايد ) .

66- به سبب ترك آنچه بكار تو نيايد و براى تو مفيد نباشد عقلت تمام خواهد بود

( يعنى دليل تمامى عقل مى شود ) .

67- به عقل و خردمندى است كمال نفس .

68- به وسيله عقل است صلاح هر امرى .

ص 959

69- تمام العقل ( العمل ) استكماله 4464 .

70- تزكية الرّجل عقله 4474 .

71- ثمرة العقل الاستقامة 4589 .

72- ثمرة العقل لزوم الحقّ 4602 .

73- ثمرة العقل صحبة الأخيار 4616 .

74- ثمرة العقل العمل للنّجاة 4626 .

75- ثمرة العقل مداراة النّاس 4629 .

76- ثمرة العقل الصّدق 4643 .

77- ثمرة العقل مقت الدّنيا ، و قمع الهوى 4654 .

78- ثلاث يمتحن بها عقول الرّجال : هنّ المال ، و الولاية ، 69- تمامى عقل ( و يا تمامى عمل ) كامل كردن آنست ( به وسيله علم و فكر و تدبر و يا خالص گردانيدن آن و چيزى از آن جا نگذاشتن ) .

70- تزكيه مرد عقل اوست ( يعنى پاكيزگى تنها با لباس نظيف نبوده اگر عقلش را بكار برد او پاكيزه است ) .

71- ميوه خرد استقامت ( و راست ايستادن بر حق ) است ( در هر بابى ) .

72- ميوه عقل لازم بودن حق و از آن جدا نشدن است .

73- ميوه عقل همنشينى با نيكان است ( در دنيا و آخرت ) .

74- ميوه عقل عمل كردن است براى رستگارى .

75- ميوه عقل مدارا كردن با مردم است .

76- ميوه عقل ( راستى در هر باب يا ) راست گوئى است .

77- ثمره عقل دشمنى دنيا و كوبيدن خواهش و غلبه بر آن است .

78- سه چيز است كه به وسيله انها عقلهاى مردان آزمايش مى شود : آنها مال و ثروت ، و لايت و حكومت ،

مصيبت ، ( چون وقتى انسان به هر سه و يا به يكى از اينها

ص 960

و المصيبة 4664 .

79- ثلاثة تدلّ على عقول أربابها : الرّسول ، و الكتاب ، و الهديّة 4681 .

80- حسن العقل جمال الظّواهر و البواطن 4807 .

81- حسن العقل أفضل رائد 4826 .

82- حدّ العقل النّظر في العواقب ، و الرّضا بما يجري به القضاء 4901 .

83- حرام على كلّ عقل مغلول ( معلول ) بالشّهوة أن ينتفع بالحكمة 4902 .

84- حدّ العقل الانفصال عن الفاني ، و الاتّصال بالباقي 4905 . مبتلا گرديد غالبا عوض خواهد شد خود را گم مى كند ) .

79- سه چيز است كه بر عقلهاى ارباب آنها دلالت و راهنمائى مى كنند : فرستاده ( مأمور و واسطه ) ، و كتاب ( نوشته و نامه ) ، و هديه ( كادو ) ( كه از اين سه آدمى مى تواند به عقل كامل و يا ناقص ارباب آن پى ببرد ، زيرا هر اندازه پيغام آور ، و نامه ، و هديه در سطح بالا باشد عقل صاحب آن در مرتبه بالا قرار دارد ، و چون در سطح پائين باشد عقل او در رتبه پائين قرار خواهد گرفت ) .

80- نيكوئى عقل زيبائى ظاهرها و باطن هاست .

81- نيكوئى عقل افزون ترين پيشرو است .

82- حد و حقيقت خرد نظر كردن ( و انديشيدن در سرانجام كارهاى دنيوى و اخروى ) و خوشنودى به آنچه تقدير الهى بر آن جاريست .

83- بر هر عقل عليل و يا غل شده به هوا و هوس حرام است كه به حكمت ( علم راست و درست ) منتفع گردد (

چون اسير بند هوس خواهد بود ) .

84- حد و ميزان عقل جدا شدن از دنيا و پيوستن به آخرت است .

ص 961

85- حفظ العقل بمخالفة الهوى ، و العزوف عن الدّنيا 4921 .

86- خير المواهب العقل 4947 .

87- دليل عقل الرّجل قوله 5101 .

88- ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة 5180 .

89- ذكّ عقلك بالأدب كما تذكّى النّار بالحطب 5200 .

90- رزانة العقل تختبر في الرّضا ، و الحزن 5439 .

91- زيادة العقل تنجي 5484 .

92- ستّة تختبر بها عقول الرّجال : المصاحبة ، و المعاملة ، و الولاية ، و العزل ، و الغنى ، و الفقر 5600 .

93- ستّة تختبر بها عقول النّاس : الحلم عند الغضب ، و الصّبر عند 85- نگهداشتن عقل به مخالفت خواهش و رو گردانيدن از دنياست .

86- بهترين موهبت ها ( از جانب خداى تعالى ) عقل است .

87- دليل و نشانه عقل ( آدمى ) گفتار اوست ( يعنى از سخن مرد اندازه عقل او ظاهر مى شود ) .

88- رفتن عقل بين هوا ( يعنى خواهش چيزى كه حاصل نباشد ) و شهوت است .

89- عقل خود را به ادب افروخته كن چنانكه آتش به وسيله هيزم افروخته مى شود .

90- سنگينى و وقار عقل در خوشنودى و اندوه آزمايش مى شود ( هر اندازه عقل آدمى زيادتر باشد در شادى و اندوه كمتر از جا بر آيد ) .

91- زيادتى عقل رستگارى بخشد .

92- شش چيز است كه عقلهاى مردان به آنها آزمايش مى شود : همراهى ، و معامله ، و حكومت ، و معزولى ، و بى نيازى ، و درويشى .

93- شش چيز است كه عقل هاى

مردم به آنها آزمايش مى شود : بردبارى در

ص 962

الرّهب ، و القصد عند الرّغب ، و تقوى اللّه في كلّ حال ، و حسن المداراة ، و قلّة المماراة 5608 .

94- صلاح العقل الأدب 5799 .

95- صديق كلّ امرء عقله ، و عدوّه جهله 5854 .

96- ضلال العقل يبعّد من الرّشاد و يفسد المعاد 5903 .

97- ضلال العقل أشدّ ضلّة ، و ذلّة ( زلّة ) الجهل أعظم ذلّة ( زلّة ) 5935 .

98- عليك بالعقل فلا مال أعود منه 6094 .

99- عند الخبرة ( الحيرة ) تنكشف عقول الرّجال 6207 . وقت غضب ، و شكيبائى در نزد ترس ( از بلاها و مصائب ) و ميانه روى در نزد خواهش ، ( كه در طلب آن افراط و تفريط نكند ) و تقواى الهى در هر حال ، و نيكوئى مدارا و سازش ، و كمى جدال و ستيزه .

94- صلاح عقل ادب است .

95- دوست هر مردى عقل او ، و دشمنش جهلش مى باشد .

96- گمراهى عقل ( آدمى را ) از راه راست و درست دور گردانده و معاد را فاسد مى نمايد ( پس بايد انسان در سنجيدن عقل خود با افكار عقلمندان و روشنفكران كوشا باشد و بر عقل و فكر خويش اعتماد چندان نكند تا برايش يقين حاصل شود ) .

97- گمراهى عقل سخت ترين گمراهى ، و خوارى نادانى بزرگترين خوارى ( و يا لغزش نادانى بزرگترين لغزش ) خواهد بود .

98- بر تو باد به عقل ( و عمل به مقتضاى آن ) زيرا كه هيچ مالى سودمندتر از آن نيست .

99- در وقت امتحان و آزمايش (

يا در نزد حيرانى ) عقل هاى مردان ظاهر مى شود .

ص 963

100- عند بديهة المقال تختبر عقول الرّجال 6221 .

101- عند غرور الأطماع ، و الآمال ، تنخدع عقول الجهّال و تختبر الباب الرّجال 6222 .

102- عنوان العقل مداراة النّاس 6321 .

103- عقل المرء نظامه ، و أدبه قوامه ، و صدقه إمامه ، و شكره تمامه 6335 .

104- عقول الفضلاء في أطراف أقلامها ( مهم ) 6339 .

105- غاية المرء حسن عقله 6366 .

106- غاية العقل الاعتراف بالجهل 6375 . 100- در نزد بى تأمل حرف زدن عقلهاى مردان آزمايش مى شود ( يعنى در سخن اول بايد فكر و درنگ كرد آن گاه سخن گفت ) .

101- در نزد فريب دادن طمعها و اميدها عقلهاى نادانها فريب خورده و خردهاى مردان آزمايش مى گردد .

102- نشانه عقل مدارا كردن با مردم است .

103- عقل مرد نظام ( و باعث انتظام احوال دنيوى و اخروى ) او ، و ادبش قوام و بر پاى دارنده او ( از لغزشها ) و راستى او پيشوا ( كه در هر باب بايد از او پيروى كند ) و شكرش تمامى و كمال اوست .

104- عقلهاى فضلاء ( افراد دانشمند ) در كنار قلمهاى آنها مى باشد ( يعنى از نوشته هاى آنان عقلهايشان معلوم مى گردد ) .

105- نهايت فضل و كمال مرد نيكوئى عقل اوست .

106- نهايت عقل اعتراف به نادانى است ( يعنى انسان چيزى را كه نمى داند بگويد نمى دانم و خود را نادان حساب كند ) .

ص 964

107- غريزة العقل تحدو على استعمال العدل 6392 .

108- غريزة العقل تأبى ذميم الفعل 6393 .

109- غير منتفع بالحكمة عقل معلول بالغضب و

الشّهوة 6397 .

110- غطاء العيوب العقل 6434 .

111- فقد العقل شقاء 6534 .

112- فساد العقل الاغترار بالخدع 6552 .

113- فضيلة العقل الزّهادة 6560 .

114- قد يضلّ العقل الفذّ 6647 .

115- كم من ذليل أعزّه عقله 6921 .

116- كم من عقل أسير عند هوى أمير 6923 . 107- خصلت و خوى عقل ( آدمى را ) بر بكار بردن عدالت ميراند و وادار مى سازد .

108- خصلت و خوى عقل از كار زشت ابا دارد .

109- از حكمت سود برنده نيست عقلى كه به خشم و شهوت بيمار باشد .

110- پرده عيبها عقل است .

111- از دست دادن عقل بدبختى است ( ممكن است مراد اين باشد كسى كه خدا عقل طبيعى او را از او گيرد و يا فردى كه عقل مسموع و كسى را از دست دهد او بدبخت خواهد بود ) .

112- فساد عقل فريب خوردن به خدعه و مكرهاست .

113- فضيلت عقل بى رغبتى نسبت به دنياست .

114- گاهى عقل تنها گمراه مى شود ( يعنى بايد در كارها مشورت نمود ) .

115- بسا ذليل و خوارى كه او را عقلش عزيز گردانيده است .

116- بسا عقل اسير و گرفتارى كه در نزد خواهشى فرمانفرما باشد . ( يعنى هوا

ص 965

117- كفى بالعقل غنى 7015 .

118- كفى بالمرء عقلا أن يجمل في مطالبه 7041 .

119- كفاك من عقلك ما أبان لك رشدك من غيّك 7078 .

120- كن لعقلك مسعفا و لهواك مسوّفا 7182 .

121- كلّما ازداد عقل الرّجل قوي إيمانه بالقدر ، و استخفّ بالغير 7202 .

122- كسب العقل كفّ الأذى 7220 .

123- كيفيّة الفعل تدلّ على كمّيّة العقل ، فأحسن له الاختيار ، و

أكثر عليه الاستظهار 7226 . و هوس بر آن غالب باشد ) .

117- بس است براى عقل توانگرى .

118- براى عقل مرد ( آدمى ) كفايت مى كند اين كه در مطلب هاى خود اجمال بكار برد و ميانه رو باشد .

119- از عقل تو تو را كفايت نموده آنچه را كه برايت راه راست يافتن تو را از گمراهيت آشكار سازد .

120- از براى عقل خود اجابت كننده ، و براى خواهشت تأخير اندازنده باش .

121- هر اندازه عقل مرد ( آدمى ) زياد گردد ايمانش به قضاء و قدر قوى گشته ، و حوادث زيان رساننده را سبك مى شمارد .

122- كسب عقل ( و فائده مهمى كه از آن بدست آيد ) باز داشتن اذيّت و آزار است .

123- چگونگى كار دلالت بر مقدار عقل دارد ، بنا بر اين براى آن نيكو برگزين ، و زياد بر آن احتياط نما ( يعنى با فكر و تأمل بسيار عملى را انجام ده ) .

ص 966

124- كسب العقل الاعتبار و الاستظهار ، و كسب الجهل الغفلة و الاغترار 7227 .

125- كمال المرء عقله و قيمته فضله 7235 .

126- كمال الإنسان العقل 7244 .

127- لكلّ شي ء غاية و غاية المرء عقله 7300 .

128- لكلّ شي ء زكاة و زكاة العقل احتمال الجهّال 7301 .

129- لن يزان العقل حتّى يوازره الحلم 7448 .

130- لو صحّ العقل لاغتنم كلّ امرء مهله 7579 .

131- من استرفد العقل أرفده 7756 .

132- من استعان بالعقل سدّده 7925 . 124- كسب عقل ( و نفع اهم آن ) عبرت گرفتن و احتياط و پشت قوى كردن بوده و كسب جهل ( بى عقلى ) غفلت

و فريب خوردن است .

125- كمال مرد ( آدمى ) عقل او و ارزش و بهائش فضل او خواهد بود .

126- كمال انسان عقل است ( يعنى به اين است كه عقلش را بكار اندازد ) .

127- براى هر چيزى منتهى و غايتى است ، و منتهى و غايت مرد عقل اوست .

128- براى هر چيزى زكاتى است و زكات عقل متحمل شدن ( بى ادبيهاى ) جهّال است .

129- هرگز عقل زينت داده نمى شود تا آنكه بردبارى وزير آن گردد .

130- اگر عقل صحيح باشد هر آينه هر مردى مهلت ( ايام حيات ) خود را غنيمت شمرد ( و بيهوده عمر خويش را نگذراند ) .

131- هر كه از عقل يارى جويد او را يارى كند .

132- هر كه از عقل يارى طلبد او را به راه راست وادارد .

ص 967

133- من قلّ عقله ساء خطابه 7985 .

134- من لا عقل له لا ترتجيه 8088 .

135- من كمل عقله استهان بالشّهوات 8226 .

136- من أوكد أسباب العقل رحمة الجهّال 9295 .

137- من كمال النّعم وفور العقل 9300 .

138- من العقل مجانبة التّبذير ، و حسن التّدبير 9320 .

139- من أحسن العقل التّحلّي بالحلم ( بالعلم ) 9339 .

140- صلاح البريّة العقل 5803 .

141- يستدلّ على عقل كلّ امرى ء بما يجري على لسانه 10957 .

142- يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله ، و على طهارة أصله بجميل أفعاله 10961 . 133- هر كه عقلش كم باشد سخن گفتن او بد باشد ( علامه خوانسارى- رحمه اللّه- فرموده يعنى سخن گفتن با او بد باشد ) .

134- هر كه براى او عقلى نباشد به او

اميدوار مباش .

135- هر كه عقلش كامل باشد خواهش ها را خوار سازد .

136- از محكمترين اسباب عقل ترحم بر نادانهاست .

137- از كمال نعمتها ( و تماميت آن ) وفور عقل است .

138- از عقل است دورى از اسراف و نيكوئى تدبير .

139- از بهترين ( به حساب آمده ) زيور يافتن به حلم ( يا به علم ) است .

140- صلاح خلائق خرد است .

141- بر عقل هر مردى به آنچه بر زبانش جارى مى گردد استدلال مى شود .

142- بر عقل مرد به نيكوئى گفتارش ، و بر پاكى اصل و نژادش به نيكوئى كردارهايش استدلال مى شود .

ص 968

143- يستدلّ على عقل الرّجل بكثرة وقاره ، و حسن احتماله ، و على أكرم أصله بحسن أفعاله 10975 .

144- من غلب عقله هواه أفلح 8357 .

145- من غلب هواه عقله افتضح 8358 .

146- من فاته العقل لم يعده الذّلّ 8700 .

147- من قعد به العقل قام به الجهل 8701 .

148- لا يزكو عند اللّه سبحانه إلّا عقل عارف و نفس عزوف 10882 .

149- لا شي ء أحسن من عقل مع علم ، و علم مع حلم ، و حلم مع قدرة 10909 . 143- بر عقل مرد به بسيارى وقار و سنگينى او و نيكوئى تحمل او ( مخارج مردم را ) و بر گرامى بودن اصل و نژادش به نيكوئى افعال او استدلال مى شود ( و مى توان پى برد ) .

144- هر كه عقلش بر خواهشش غلبه نمايد رستگار گردد .

145- هر كه خواهش او بر عقلش غلبه كند رسوا شود .

146- هر كه عقل را از دست دهد خوارى از او در نگذرد ( البته

خوار گردد ) .

147- هر كه عقل او را بنشاند ( كه صلاح كارش نباشد ) جهل او را بپا دارد ( چنانكه گويند : كارى كه به عقل بر نيايد ديوانگى در آن ببايد مرحوم خوانسارى احتمال ديگر داده كه به نظر صحيح نمى آيد ، فرموده : كسى كه براى عقل و قيام به فرمان او برنخيزد برخيزاند او را جهل از براى قيام به فرمان خود ) .

148- فزايش نيابد و يا پاكيزه نگردد در نزد خداى سبحان مگر عقلى كه ( به خير و شر و به علوم و معارف ) عارف بوده ، و نفسى كه از دنيا رو گردان و بى رغبت باشد .

149- چيزى نيكوتر از عقلى كه با علم باشد ، و علمى كه با حلم باشد ، و حلمى

ص 969

150- يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّي بالعفّة و القناعة 10956 .

151- لا غنى كالعقل 10472 .

152- لا عقل كالتّجاهل 10503 .

153- لا يجتمع العقل و الهوى 1074 .

154- لا مال أعود من العقل 10618 .

155- لا جمال أزين من العقل 10639 .

156- لا نعمة أفضل من عقل 10672 .

157- لا يغشّ العقل من انتصحه 10698 .

158- لا خير في عقل لا يقارنه حلم 10742 .

159- لا مرض أضنى من قلّة العقل 10763 . كه با قدرت ( بر انتقام ) باشد نخواهد بود .

150- بر عقل مرد به زيور يافتن به پاكدامنى ، و قناعت استدلال مى شود .

151- هيچ توانگرى مانند عقل نيست .

152- هيچ عقلى مانند تجاهل نيست ( كه آدمى در مقابل بى ادبى ديگران خود را به نفهميدن زند ) .

153- عقل و هوا و هوس

جمع نمى شود .

154- نيست مالى نفع دهنده تر از عقل .

155- نيست جمالى زينت دارتر از عقل .

156- نعمتى افزونتر از عقل نيست .

157- عقل به كسى كه از او نصيحت طلبد غشّ نخواهد نمود .

158- خيرى نيست در عقلى كه بردبارى همراه آن نيست .

159- نيست بيمارى سنگينى كننده تر از كمى عقل .

ص 970

160- لا دين لمن لا عقل له 10768 .

161- من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله 8240 .

162- من قدّم عقله على هواه حسنت مساعيه 8270 .

163- من ملك عقله كان حكيما 8282 .

164- من اعتبر بعقله استبان 8295 .

165- من قوي عقله أكثر الاعتبار 8303 .

166- من العقل التّزوّد ليوم المعاد 9371 .

167- من دلائل العقل النّطق بالصّواب 9416 .

168- من علامات العقل العمل بسنّة العدل 9430 .

169- ما جمّل الفضائل كاللّبّ 9473 . 160- دينى نيست براى كسى كه براى او عقلى نيست .

161- هر كه عاقلى را ضايع كند ( چنين كارى ) بر ضعف عقلش دلالت مى كند .

162- هر كه عقلش را بر خواهشش مقدم دارد كوشش هاى او نيكو خواهد گرديد .

163- هر كه مالك عقل خود شود ( و عقل در فرمانش باشد ) حكيم مى باشد .

164- هر كه به وسيله عقلش عبرت گرفته يا چيزها را بسنجد عارف گردد .

165- هر كه عقلش قوى باشد عبرت بسيار گيرد .

166- از ( آثار ) عقل است توشه گرفتن براى روز بازگشت .

167- از دليلهاى عقل است درست سخن گفتن .

168- از علامت هاى عقل عمل كردن به شيوه عدل و عدالت است .

169- فضائل و افزونى هاى مرتبه را چيزى مانند خرد زيبا نگرداند .

ص 971

170- ما قسم اللّه

سبحانه بين عباده شيئا أفضل من العقل 9605 .

171- ما استودع اللّه سبحانه امرأ عقلا إلّا ليستنقذه به يوما 9679 .

172- ملاك الأمر العقل 9713 .

173- مع العقل يتوفّر الحلم 9741 .

174- ميزة الرّجل عقله ، و جماله مروّته 9749 .

175- من عجز عن حاضر لبّه ، فهو عن غائبه أعجز و من غائبه أعوز 8209 . 170- هيچ چيزى

را خداوند سبحان ميان بندگانش افزونتر از عقل تقسيم ننموده است .

171- خداوند سبحان عقلى را به مردى به وديعه و امانت نگذاشته مگر براى آنكه او را يك روزى به سبب آن ( از بلاء و گرفتارى ها ) خلاصى بخشد .

172- ملاك امر ( و ريشه هر كارى ) عقل است .

173- با عقل ( و تأمل در كار ) بردبارى زياد مى شود .

174- ميز و امتياز مرد عقل او ، و جمال و زيبائى او مروّت او خواهد بود .

175- هر كه از عقل موجود و حاضر در نزد خود عاجز باشد ( كه نتواند حقائق را دريابد و يا از آن نفع برد ، و يا در حياتش به وسيله آن بهره مند شود و يا مانع و رادع او باشد ) پس او از غائب آن ( عقل ديگرى كه بعد پديدار گردد ( عقل مسموع ) و يا عقل ديگران ) عاجزتر است ، و كيست كه غايب او كمياب تر باشد ( مرحوم خوانسارى فرموده : مراد بيان عجز آدمى است از شناخت و دريافت حقائق اشياء آن گاه مطالبى را عنوان فرموده در باره حضور و غياب مانند ذات صفات خود و ذات و صفات بارى تعالى و مفصل داد سخن

داده و احتمال داده رد صوفيه باشد ، ولى اگر كسى به نهج البلاغه خطبه 119 مراجعه كند مى داند كه مقصود چيز ديگرى است و عبارت آنجا چنين است : بعد از آنكه حضرت صفات اهل بيت- عليهم السلام- را فرموده : مى فرمايد : «اعملوا ليوم تدّخر له الذّخائر و تبلى فيه السّرائر و من لا ينفعه حاضر لبّه فعازبه عنه

ص 972

العاقل

قسمت اول

1- العاقل من عقل لسانه 1591 .

2- العاقل من تغمّد الذّنوب بالغفران 1697 .

3- العاقل من هجر شهوته ، و باع دنياه بآخرته 1727 .

4- العاقل لا يتكلّم إلّا بحاجته أو حجّته 1732 .

5- العاقل من تورّع عن الذّنوب ، و تنزّه من العيوب 1737 .

6- العاقل من عقل لسانه إلّا عن ذكر اللّه 1741 .

7- العاقل من عصى هواه في طاعة ربّه 1747 . أعجز و غائبه أعوز و اتّقوا نارا إلخ» كه از اين عبارت بدست مى آيد مطلب مربوط به قيامت است نه توحيد و شناخت خدا ) .

خردمند 1- خردمند كسى است كه از زبانش را بسته دارد .

2- خردمند كسى است كه گناهان را به آمرزش بپوشاند .

3- خردمند كسى است كه از خواهش خود دورى گزيند و دنيايش را به آخرت خود بفروشد .

4- خردمند سخن نمى گويد مگر به آنچه نياز داشته يا دليل براى اثبات حق خود داشته باشد .

5- خردمند كسى است كه از گناهان بپرهيزد ، و از عيبها پاك باشد .

6- عاقل كسى است زبانش جز از ياد خدا بسته باشد .

7- خردمند كسى است خواهش خود را در بندگى پروردگارش نافرمانى كند .

ص 973

8- العاقل من أحسن صنائعه ، و وضع سعيه في

مواضعه 1798 .

9- العاقل إذا سكت فكر ، و إذا نطق ذكر ، و إذا نظر اعتبر 1813 .

10- العاقل من اتّهم رأيه ، و لم يثق بكلّ ما تسوّل له نفسه 1851 .

11- العاقل من زهد في دنيا فانية دنيّة ، و رغب في جنّة سنيّة خالدة عالية 1868 .

12- العاقل من وضع الأشياء مواضعها ، و الجاهل ضدّ ذلك 1911 .

13- العاقل إذا علم عمل ، و إذا عمل أخلص ، و إذا أخلص اعتزل 1936 .

14- العاقل من صان لسانه عن الغيبة 1955 . 8- خردمند كسى است كه احسانهاى خود را نيكو كرده ، و كوشش را در موضع آن بنهد .

9- خردمند هنگامى كه خاموش گردد فكر كند ، و هر گاه گويا شود ذكر خدا كند ، و چون نگاه كند عبرت گيرد .

10- خردمند كسى است كه رأى خود را متهم دارد ، و به هر چيزى كه نفس او برايش زينت دهد اعتماد نكند .

11- خردمند كسى است كه در دنياى فانى پست مرتبه بى رغبت باشد ، و در بهشت بلند جاويد بلند مرتبه رغبت نمايد .

12- خردمند كسى است كه اشياء را در جايگاههاى خود بگذارد ، و نادان بر خلاف اين است .

13- خردمند هر گاه بداند عمل مى كند ، و چون عمل كرد خالصانه انجام مى دهد ، و زمانى كه خالص گرداند گوشه گيرى كند ( يعنى كناره گيرى از مردمان بد ) .

14- خردمند كسى است كه زبانش را از غيبت نگه دارد .

ص 974

15- العاقل يجتهد في عمله و يقصّر من أمله 1966 .

16- العاقل من غلب هواه ، و لم يبع آخرته بدنياه

1983 .

17- العاقل لا يفرط به عنف ، و لا يقعد به ضعف 1995 .

18- العاقل من يملك نفسه إذا غضب ، و إذا رغب و إذا رهب 2015 .

19- العاقل يتقاضى نفسه بما يجب عليه ، و لا يتقاضى لنفسه بما يجب له 2066 .

20- العاقل من لا يضيع له نفسا فيما لا ينفعه ، و لا يقتني ما لا يصحبه 2163 .

21- العاقل من غلب نوازع أهويته 2181 . 15- خردمند در كار خود كوشا ، و از اميد خويش مى كاهد .

16- خردمند كسى است كه بر خواهش خود غالب گشته ، و آخرتش را به دنياى خود نفروشد .

17- خردمند درشتخوئى او را از حد نگذراند ، و ضعف و ناتوانى او را نمى نشاند .

18- خردمند كسى است كه نفس خود را در هنگامى كه خشم كند ، و رغبت نمايد ، و بترسد ، مالك شود .

19- خردمند نفس خود را به آنچه بر او واجب است بازخواست نموده و براى نفس خويش بازخواست نمى نمايد آنچه را كه براى او واجب مى شود ( يعنى از حق خود در مى گذرد و عفو مى كند ) .

20- عاقل كسى است كه نفس خود را در آنچه به سود او نبوده تباه نساخته ، و آنچه را كه همراه او نمى باشد ( مانند مال و ثروت ) ذخيره ننمايد .

21- خردمند كسى است كه بر از جابر كننده هاى هواهاى خود غلبه نمايد .

ص 975

22- العاقل من سلّم إلى القضاء ، و عمل بالحزم 2195 .

23- العاقل ( الكامل ) من قمع هواه بعقله 2198 .

24- اعقل تدرك 2254 .

25- ألا و إنّ اللّبيب من استقبل

وجوه الآراء بفكر صائب ، و نظر في العواقب 2778 .

26- أعقلكم أطوعكم 2830 .

27- أعقل النّاس من أطاع العقلاء 2861 .

28- إذا لوّحت للعاقل فقد أوجعته عتابا 4103 .

29- أسعد النّاس العاقل 2877 .

30- أعقل النّاس أحياهم 2900 . 22- عاقل كسى است كه به قضاء و قدر الهى تسليم گشته ، و با دور انديشى كار كند .

23- خردمند كسى است كه هوا و هوس خود را با عقلش كوبيده باشد .

24- خردمند شو تا دريابى .

25- آگاه باشيد ، براستى عاقل كسى است كه استقبال كند وجوه انديشه ها را به وسيله فكر درست ، و نظر كردن در عاقبت ها و سرانجام كارها .

26- عاقل ترين شما فرمانبرترين شماست .

27- خردمندترين مردم كسى است كه از عقلاء فرمانبردارى كند .

28- هر گاه براى خردمند اشاره كنى پس در حقيقت او را به سبب ملامت و سرزنش به درد آوردى .

29- نيكبخت ترين مردم كسى است كه عاقل باشد .

30- عاقل ترين مردم با حياترين آنهاست .

ص 976

31- أعقل الإنسان محسن خائف 2937 .

32- أعقل النّاس أعذرهم للنّاس 2988 .

33- أعقل النّاس أبعدهم عن كلّ دنيّة 3073 .

34- أعقل النّاس أطوعهم للّه سبحانه 3147 .

35- أعقل النّاس أقربهم من اللّه 3228 .

36- أعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا 3233 .

37- أعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت في عقوبة الجهّال 3313 .

38- أفضل النّاس عقلا ، أحسنهم تقديرا لمعاشه ، و أشدّهم اهتماما بإصلاح معاده 3340 .

39- أعقل النّاس من غلب جدّه هزله ، و استظهر على هواه 31- عاقل ترين انسان ، نيكوكار ترسناك است .

32- عاقل ترين مردم معذور دارترين آنهاست نسبت

به مردم ( يعنى فورا عذر را بپذيرد و در صدد انتقام بر نيايد ) .

33- خردمندترين مردم دورترين آنهاست از هر صفت پست .

34- خردمندترين مردم فرمانبردارترين آنهاست خداى سبحان را .

35- عاقل ترين مردم نزديكترين آنهاست به خدا .

36- خردمندترين مردم كسى است كه نسبت به عيب خود بينا ، و از عيب غير خويش نابينا باشد .

37- خردمندترين مردم كسى است كه در عوقبت و انتقام از نادانها از سكوت تجاوز نكند .

38- افزونترين مردم به حسب عقل ، نيكوترين آنهاست از نظر تقدير معاش ، و سخت ترين آنهاست از روى اهتمام به اصلاح معاد خود .

39- عاقل ترين مردم كسى است كه كارهاى جدّى او بر لهو و بازيش غلبه

ص 977

بعقله 3355 .

40- أعقل النّاس من ذلّ للحقّ فاعطاه من نفسه ، و عزّ بالحقّ فلم يهن إقامته ، و حسن العمل به 3356 .

41- أعقل النّاس أنظرهم في العواقب 3368 .

42- إنّ العاقل لا ينخدع للطّمع ( بالطّمع ) 3424 .

43- إنّ العاقل من عقله في إرشاد ، و من رأيه في ازدياد ، فلذلك رأيه سديد ، و فعله حميد 3547 .

44- إنّ العاقل يتّعظ بالأدب و البهائم لا تتّعظ إلّا بالضّرب 3560 .

45- إنّ العاقل من نظر في يومه لغده ، و سعى في فكاك نفسه ، و عمل كند ، و با عقلش بر خواهش خود يارى جويد .

40- خردمند ترين مردم كسى است كه براى حق و در مقابل آن ذليل گشته پيرو آن باشد ، پس از جانب خود آن را بخشيده ( اگر حق با ديگرى است حق دهد ) و به وسيله حق

عزيز گشته يا حق را عزيز گرداند ، پس به پا داشتن حق و نيكوئى عمل به آن را خوار ندارد .

41- عاقل ترين مردم نگاه كننده ترين آنهاست در عاقبت ها .

42- براستى كه خردمند براى طمع ( يا به وسيله طمع ) فريب نخورد .

43- براستى كه خردمند كسى است كه عقلش در راهنمائى به حق باشد ، و فردى است كه انديشه اش در افزونى و ازدياد قرار گيرد ، و به همين جهت رأى او استوار و محكم ، و كردارش ستوده خواهد بود .

44- براستى كه خردمند به مجرد ادب پند گيرد ( يعنى با درس و تعليم ) و چارپايان پند نخواهند گرفت مگر بزدن .

45- براستى كه عاقل كسى است كه در امروزش براى فرداى خود نظر كرده ، و در آزاد كردن نفسش بكوشد ، و براى آنچه برايش از آن چاره اى نبوده ، و گريزى

ص 978

لما لابدّ له منه ، و لا محيص له عنه 3570 .

46- إنّ العاقل ينبغي أن يحذر الموت في هذه الدّار ، و يحسن له التّأهّب قبل أن يصل إلى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده 3611 .

47- شيمة ذوي الألباب و النّهى الإقبال على دار البقاء ، و الإعراض عن دار الفناء ، و التّولّه بجنّة المأوى 5791 .

48- ينبغي للعاقل أن يقدّم لآخرته ، و يعمر دار إقامته 10932 .

49- العاقل يألف مثله 326 .

50- المرء صديق ما عقل 424 .

51- العاقل عدوّ لذّته 448 . برايش از آن نيست عمل نمايد .

46- براستى كه عاقل سزاوار است كه از مرگ در اين سرا بر حذر بوده ، ( از اين كه

از تهيّه و آمادگى نسبت به آن كوتاهى كند ) و كمال آمادگى را قبل از آنكه به سرائى رسد كه در آن آرزوى مرگ كند ، پس نيابد آن را ، براى آن به بهترين وجه فراهم سازد .

47- شيوه و رويه صاحبان عقل ها و خردها رو آوردن بر سراى بقاء ( آخرت ) ، و رو گردانيدن از خانه فنا ( دنيا ) ، و شيفته شدن به جنّة المأوى ( بهشت خاصى ) است .

48- براى عاقل سزاوار است كه براى آخرت خود پيش بفرستد ، و سراى اقامت خويش را آباد سازد .

49- خردمند با خردمندى مثل خود الفت گيرد .

50- آدمى دوست آن چيزيست كه مى داند و عقل خود را در آن بكار مى برد .

51- خردمند ، دشمن لذّت خويش است ( زيرا كمتر مى شود كه در لذّت مرتكب گناهى نشود ) .

ص 979

52- العاقل من عقل لسانه 502 .

53- العاقل يطلب الكمال ، الجاهل يطلب المال 579 .

54- العاقل يضع نفسه فيرتفع 677 .

55- العاقل مهموم ، مغموم 959 .

56- العاقل من أحرز أمره 1113 .

57- التّعريض للعاقل أشدّ عتابه 1161 .

58- العاقل من وعظته التّجارب 1189 .

59- العاقل من أمات شهوته 1194 .

60- العاقل من بذل نداه 1262 .

61- العاقل يعتمد على عمله ، الجاهل يعتمد على أمله 1240 . 52- خردمند كسى است كه زبانش را ببندد ، ( چنانكه انسان زانوى شتر را مى بندد ) .

53- خردمند طالب كمال بوده ، و نادان طالب مال .

54- خردمند نفس خويش را پست مى گرداند در نتيجه بالاتر مى رود .

55- خردمند اندوهناك غمگين است ( البته براى آخرت خود

) .

56- خردمند كسى است كه امر خود را احراز و يا محكم كرده باشد .

57- كنايه ( سخن را بالصراحة نگفتن ) براى خردمند سخت ترين ملامت اوست ( چنانكه مشهور است «العاقل يكفيه الإشارة» ) .

58- خردمند كسى است كه تجربه و آزمايشها او را پند دهد .

59- خردمند كسى است كه خواهش خود را ميرانده باشد .

60- خردمند كسى است كه باران بخشش خود را بباراند .

61- خردمند بر عمل خويش تكيه كرده ، و نادان بر اميد خود تكيه مى زند .

ص 980

62- العاقل من اتّعظ بغيره 1284 .

63- العاقل من صدّق ( صدّقت ) أقواله أفعاله 1390 .

64- العاقل من وقف حيث عرف 1391 .

65- العاقل من يزهد فيما يرغب فيه الجاهل 1523 .

66- إنّما العاقل من وعظته التّجارب 3863 .

67- إنّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد 3868 .

68- إذا شاب العاقل شبّ عقله 4169 .

69- تلويح زلّة العاقل له من أمضّ عتابه ( أمضّ من عتابه ) 4497 . 62- خردمند كسى است كه از غير خود پند گيرد ( يعنى حالات غير خود را ببيند آن گاه پس از سنجش عبرت گيرد ) .

63- خردمند كسى است كه كردارهاى او گفتارهايش را تصديق نمايد .

64- خردمند كسى است كه هر كجا شناخت بايستد ( يعنى از حق تجاوز نكند گر چه دشمن بگويد ) .

65- خردمند كسى است كه در آنچه نادادن رغبت مى نمايد بى رغبت باشد ( مراد دنيا و زرق و برق آنست ) .

66- جز اين نيست خردمند كسى است كه تجربه ها او را پند دهد .

67- جز اين نيست خردمند كسى است كه كينه ها را ( از دلها

) ريشه كن كرده باشد .

68- هر گاه دانا يا خردمند پير شود دانائى يا عقل او جوان مى گردد ( يعنى دانائى و يا عقلش قوى خواهد گرديد ) .

69- اشاره به لغزش عاقل و اظهار به كنايه براى او از درد آورنده ترين سرزنش اوست ( زيرا با كنايه همه چيز را درك خواهد نمود ، نيازى به تصريح و شكافتن امرى ندارد ، اشاره او را بس است ) .

ص 981

70- ثروة العاقل في علمه و عمله 4708 .

71- حبّ العلم ، و حسن الحلم ، و لزوم الصّواب من فضائل أولي النّهى و الألباب 4879 .

72- حقّ على العاقل العمل للمعاد ، و الاستكثار من الزّاد 4924 .

73- حقّ على العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه 4939 .

74- دولة العاقل كالنّسيب يحنّ إلى الوصلة 5109 .

75- ذو العقل لا ينكشف إلّا عن احتمال ، و إجمال ، و إفضال 51079 .

76- رغبة العاقل في الحكمة ، و همّة الجاهل في الحماقة 5420 . 70- دارائى خردمند در علم و عمل اوست ( نه اين كه مال بسيار داشته باشد ) .

71- دوستى علم ، و نيكوئى بردبارى ، و ملازم بودن با آنچه حق و درست است ، و جدا نشدن از آن ، از افزونيهاى صاحبان خرد و عقل هاست .

72- حق و سزاوار است بر خردمند كار كردن براى معاد ، و بسيار طلب زاد و توشه نمودن .

73- بر خردمند حق است كه بر خواهش خويش قبل از دشمن خود غلبه نمايد ( زيرا هواى نفس بالاترين دشمن خواهد بود ) .

74- دولت عاقل مانند خويشى است كه مشتاق به

پيوند است ( يعنى دولت از او جدا نخواهد شد ) .

75- صاحب عقل ( و خردمند حال او ) گشوده نمى شود ، و عقلش ظاهر نمى گردد ، مگر از ( اين صفات ) متحمل شدن ( مخارج مردم و درشتى ها و آزار آنها ) و نيكوئى كردن ، و احسان نمودن .

قسمت دوم

76- رغبت و ميل خردمند در حكمت ، و همّت نادان در حماقت است ( يعنى كارى كند كه از لوازم آن باشد ) .

ص 982

77- زلّة العاقل محذورة 5480 .

78- زلّة العاقل شديدة النّكاية 5482 .

79- سلطان العاقل ينشر مناقبه 5577 .

80- شيمة العقلاء قلّة الشّهوة ، و قلّة الغفلة 5776 .

81- شيمة ذوى الألباب و النّهى الإقبال على دار البقاء ، و الإعراض عن دار الفناء ، و التّولّه بجنّة المأوى 5791 .

82- صدر العاقل صندوق سرّه 5875 .

83- ظنّ العاقل أصحّ من يقين الجاهل 6040 .

84- عداوة العاقل خير من صداقة الجاهل 6295 . 77- لغزش عاقل ( و يا عالم ) محذور است ( يعنى بايد از آن دورى نمود ، زيرا خطرش بسيار و در اجتماع ناپسند خواهد بود ) .

78- لغزش خردمند سخت زخم زدن است ( بنا بر اين بايد عاقل در حفظ آبروى خود و ديگران بكوشد كه لغزشى از او سر نزند ) .

79- سلطنت عاقل مناقب او را پراكنده مى سازد .

80- طريقه و خصلت خردمندان كمى خواهش و كمى غفلت است .

81- شيوه و طريقه صاحبان عقلها و خردها رو آوردن بر سراى باقى ( آخرت ) و رو گردانيدن از خانه فنا و نيستى ( دنيا ) و شيفته شدن نسبت

به جنّة المأوى ( بهشت مخصوص ) خواهد بود .

82- سينه عاقل صندوق سرّ اوست ( يعنى بايد آن را نگهدارى كند ) .

83- گمان عاقل از يقين جاهل درست تر است ( براى اين كه آن از روى تعقل و فكر است ، و اين ممكن است از راه بى فكرى و نادانى باشد ) .

84- دشمنى عاقل از دوستى نادان يا كم عقل بهتر است .

ص 983

85- غنى العاقل بعلمه 6381 .

86- غنى العاقل بحكمته ، و عزّه بقناعته 6422 .

87- قبيح عاقل خير من حسن جاهل 6787 .

88- كلّ عاقل مغموم ( محزون ) 6826 .

89- كن عاقلا في أمر دينك ، جاهلا في أمر دنياك 7163 .

90- كلام العاقل قوت ، و جواب الجاهل سكوت 7224 .

91- للعاقل في كلّ عمل إحسان 7328 .

92- للعاقل في كلّ كلمة نبل 7334 .

93- للعاقل في كلّ عمل ارتياض 7339 . 85- توانگرى عاقل و خردمند به علم و دانش اوست ( يعنى اگر علم داشته باشد و مال نداشته باشد خود را صاحب ثروت مى داند ) .

86- توانگرى عاقل به كردار و علم درست او ، و عزتش به قناعت او خواهد بود .

87- زشت عاقل بهتر از نيكوى جاهل است ( و يا كار زشت عاقل بهتر از كار زشت جاهل خواهد بود ) .

88- هر عاقلى اندوهناك است ( چون بى اعتبارى دنيا را ديده و پيوسته در فكر آخرت است ) .

89- در امر دينت عاقل ، و در امر دنيايت جاهل باش .

90- سخن عاقل قوت ( غذاى جان ) و پاسخ جاهل سكوت است .

91- براى خردمند در هر عملى احسانى

است ( كه يا نسبت به او بايد شود در مقابل عمل هايش و يا نسبت به ديگران چون غير احسان عملى انجام ندهد ) .

92- براى عاقل در هر سخنى زيركى و يا نجابتى است .

93- براى عاقل در هر عملى رياضت كشيدن ( و رام كردن نفس ) است ( يعنى

984

94- ليس للعاقل أن يكون شاخصا إلّا في ثلاث : حظوة ( خطوة ) في معاد ، أو مرمّة في معاش ، أو لذّة في غير محرّم 7524 .

95- لم يعقل من و له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 7568 .

96- من عقل فهم 7644 .

97- من عقل عفّ 7646 .

98- من عقل استقال 7669 .

99- من عقل سمح 7695 .

100- من عقل قنع 7724 .

101- من عقل صمت 7745 .

102- من لا يعقل يهن ، و من يهن لا يوقّر 7927 . در هر كارى مى كوشد رضايت خدا را بدست آورده و خواسته نفس را كنار زند ) .

94- براى خردمند صحيح نيست كه رونده باشد مگر در سه چيز : نصيب و بهره و يا گام در باره معاد ، يا مرمّت براى معاش ( و ترميم زندگانى ) يا لذّت در غير حرام .

95- صاحب عقل و دريافت نيست كسى كه به بازى شيفته گشته و در شادى و طرب حريص شده است .

96- كسى كه عاقل باشد ( به اندك تأملى راه رستگارى خود را ) مى فهمد .

97- كسى كه عاقل باشد پارسا گردد .

98- كسى كه عاقل باشد ( هميشه از خداى آمرزنده و يا از كسانى كه نسبت به آنها تقصيرى نموده ) طلب گذشت

كند .

99- هر كه عاقل باشد بخشش نمايد .

100- هر كه عاقل باشد قناعت نمايد .

101- هر كه عاقل باشد خاموش باشد .

102- هر كه عقل را بكار نبرد خوار شود ، و هر كه خوار گردد تعظيم نشود .

ص 985

103- من عقل كثر اعتباره 8389 .

104- من قلّ عقله كثر هزله 8556 .

105- من عقل اعتبر بأمسه ، و استظهر لنفسه 8743 .

106- من غلب عقله شهوته ، و حلمه غضبه كان جديرا بحسن السّيرة 8887 .

107- من عقل تيقّظ من غفلته ، و تأهّب لرحلته ، و عمر دار إقامته 8918 .

108- من لم يكن أملك شي ء به عقله لم ينتفع بموعظة 8992 .

109- من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل 9002 .

110- من لم يكمل عقله لم تؤمن بوائقه 9189 . 103- هر كه عاقل باشد عبرت گرفتن او بسيار گردد .

104- هر كه عقلش كم باشد بازى او بسيار باشد .

105- هر كه عاقل باشد از روز گذشته خود ( براى آينده ) عبرت گرفته و براى نفسش احتياط نمايد .

106- هر كه عقل او بر شهوتش ، و بردباريش بر خشم او غلبه كند سزاوار به حسن سيرت باشد .

107- هر كه دريابد از ( خواب ) غفلتش بيدار گشته ، و براى كوچيدن آماده شده ، و سراى اقامت خود را آباد سازد .

108- هر كه عقلش نسبت به او مالك ترين چيز نباشد به پند و موعظه نفع نيابد .

109- هر كه براى او عقلى كه او را زينت دهد نباشد به بزرگى نرسد .

110- هر كه عقلش كامل نباشد از مصائب و تباهى او ايمنى نيست

.

ص 986

111- من عقل الرّجل أن لا يتكلّم بجميع ما أحاط به علمه 9327 .

112- من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه 9334 .

113- من حقّ اللّبيب أن يعدّ سوء عمله ، و قبح سيرته من شقاوة جدّه و نحسه 9336 .

114- من كمال عقلك استظهارك على عقلك 9421 .

115- ما عقل من أطال أمله 9513 .

116- ما كذب عاقل ، و لا زنى مؤمن 9531 .

117- مروّة العاقل دينه ، و حسبه أدبه 9779 .

118- نصف العاقل احتمال ، و نصفه تغافل 9968 . 111- از عقل مرد ( يا آدمى ) است كه به همه آنچه علمش به آن احاطه دارد تكلم ننمايد ، ( زيرا ممكن است فاجعه آور باشد و يا عقلها آن را نپذيرد ) .

112- از حق عاقل ( و بر او لازم است ) آنكه پيش از دشمن به خواهش خود غلبه نمايد .

113- از حق عاقل اين است كه بدى عمل و زشتى طريقه و شيوه خود را از بدى بخت خود و نحوست آن شمارد ( پس بكوشد آن را به هر وسيله شده رفع كند ) .

114- از كمال عقل تست احتياط تو بر عقل خود ( نه به مقتضاى خواهش و هواى خود ) .

115- عاقل نيست كسى كه آرزويش را طول داده است .

116- هيچ عاقل نيست كسى كه آرزويش را طول داده است .

116- هيچ عاقلى دروغ نگويد ، و هيچ مؤمنى زنا نكند ( و لذا روايت دارد زمانى كه مؤمن زنا كند ايمان از او سلب مى شود ) .

117- آدميت و مردانگى عاقل دين او ، و حسب او

ادبش خواهد بود .

118- نصف عاقل تحمل ( بى ادبى ها و آزار مردم بوده ) و نصف ( ديگر ) او تغافل و چشم پوشى است .

ص 987

119- لا فقر لعاقل 10449 .

120- لا يلفى العاقل مغرورا 10563 .

121- لا أشجع من لبيب 10591 .

122- لا ينبغي أن يعدّ عاقلا من يغلبه الغضب و الشّهوة 10898 .

123- ينبغي للعاقل أن لا يخلو في كلّ حالة عن طاعة ربّه ، و مجاهدة نفسه 10922 .

124- ينبغي للعاقل أن يعمل للمعاد ، و يستكثر من الزّاد قبل زهوق نفسه ، و حلول رمسه 10923 .

125- ينبغي للعاقل أن يقدّم لآخرته ، و يعمر دار إقامته 10932 .

126- ينبغي للعاقل أن يكتسب بماله المحمدة ، و يصون نفسه عن المسألة 10942 . 119- هيچ فقرى براى عاقل نيست ( زيرا كه بالاتر از مال را دارا است ) .

120- يافت نمى شود خردمند فريب خورده شده .

121- نيست دليرتر از عاقل .

122- سزاوار نيست كه عاقل شمرده شود كسى كه بر او خشم و شهوت غلبه كند .

123- براى عاقل سزاوار آنست كه در هر حال از اطاعت پروردگارش ، و جهاد با نفس خود خالى نباشد .

124- براى عاقل سزاوار چنين است كه براى روز بازگشت عمل كرده ، و از توشه زياد بر گيرد پيش از رفتن نفس خويش و فرود آمدن در قبر خود .

125- براى عاقل سزاوار اين است كه براى آخرت خود پيش فرستد ، و سراى اقامت خود را ( آخرت ) آباد سازد .

126- براى عاقل سزاوار اين است كه به مال خود مدح و ستايش مردم را

ص 988

127- ينبغي للعاقل أن يخاطب

الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض 1944 .

128- ينبغي للعاقل أن يكثر من صحبة العلماء و الأبرار ، و يجتنب مقارنة الأشرار و الفجّار 10949 .

129- ينبغي للعاقل أن يحترس من سكر المال ، و سكر القدرة ، و سكر العلم ، و سكر المدح ، و سكر الشّباب فإنّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة ، تسلب العقل ، و تستخفّ الوقار 10948 .

130- ينبغي للعاقل إذا علّم أن لا يعنف ، و إذا علّم أن لا يأنف 10954 .

131- ينبى ء عن عقل كلّ امرى ء ما ينطق به لسانه 11008 .

132- ينبى ء عن عقل كلّ امري ء لسانه ، و يدلّ على فضله بيانه 11046 . كسب كرده ، و نفسش را از مسئلت و درخواست نگه دارد .

127- براى خردمند سزاوار اين است كه با جاهل سخن گويد ، مانند سخن گفتن طبيب با مريض ( يعنى با مهربانى و دلسوزى با تصميم مداوا كردن نادانى او ) .

128- براى عاقل سزاوار چنين است كه همنشينى و صحبت علماء و نيكوكاران را بسيار نموده ، و از همراهى بدان و فاسقان كناره كند .

129- براى عاقل سزاوار چنين است كه خود را از مستى مال ، و مستى قدرت ، و مستى علم ، و مستى ستايش ، و مستى جوانى نگهدارى كند ، زيرا براى همه اينها بادهاى پليدى باشد كه عقل را برطرف ساخته ، و آرامش و وقار را سبك گرداند .

130- براى عاقل سزاوار اين است كه هر گاه تعليم كند درشتى ننمايد ، و هر گاه تعليم شود آن را ننگ و عار خود نداند .

131- از عقل هر مردى خبر خواهد داد

آنچه را كه زبان او به آن گويا مى شود .

132- از عقل هر مردى ( و هر آدمى ) زبانش خبر مى دهد ( و از اين راه مى توان به مقدار عقل گوينده پى برد ) و بر فضلش بيان او راهنمائى كند .

ص 989

133- يعجبني من الرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه ، و لا يرى لسانه زائدا على عقله 1047 .

134- أطع العاقل تغنم 2263 .

135- ربّما عمي اللّبيب عن الصّواب 5377 .

العلل و المعلولات

1- لترجعنّ الفروع على أصولها و المعلولات إلى عللها و الجزئيّات إلى كلّياتها 7367 . 133- مرا از مردى خوش آيد كه عقلش زائد بر زبانش باشد ، و ديده نشود كه زبانش زائد بر عقلش گردد .

134- خردمند را اطاعت نما تا نفع عمده برى .

135- بسا خردمند از راه راست نابينا گردد ( پس نبايد به عقل مغرور شد بلكه بايد تسليم قضا و قدر بود ) .

علل و معلولات 1- هر آينه به طور حتم فروع بر اصول ، و معلولات به علل ، و جزئيات به كليّات خود برگشت خواهد نمود ( اگر اين عبارت از آن حضرت باشد و مربوط به فلاسفه و يا صوفيه نباشد ، ممكن است مراد اين باشد چنانكه علامه بزرگوار مرحوم خوانسارى فرموده : هر كه را اصل و نژاد پاكيزه و نيكو باشد او نيز پاكيزه و نيكو باشد يا رجوع هر كسى به طينت خود چون طينت ها مختلف است يا برگشت نتائج به مقدمات است اگر صحيح باشند صحيح خواهند بود و گرنه نادرست در آيد و اللّه العالم ) .

ص 990

العالم العلوي

1- سئل- عليه السّلام- عن العالم العلويّ فقال : صور عارية عن الموادّ ، عالية عن القوّة و الاستعداد ، تجلّى لها فأشرقت ، و طالعها فتلألأت ، فألقى في هويّتها مثاله ، فأظهر عنها أفعاله ، و خلق الإنسان ذا نفس ناطقة ، إن زكّاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها ، و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السّبع الشّداد 5885 . عالم بالا 1- از آن بزرگوار از جهان بالا ( يعنى عالم

مجردات كه به حسب مرتبه از عالم اجسام و ماديات بالاتر است ) پرسيده شد فرمود : صورت هايند برهنه از مادّه ها ( مانند مقدار و شكل و حجم ) بلندتر از قوه و استعدادند ( يعنى هر چه از كمالات دارند بالفعل است زيرا كه قوه و استعداد از لوازم ماديات مى باشند چنانكه در بشر متصور است ) خداوند براى آنها منكشف گرديده و تابيده پس نورانى شدند و بر آنها طلوع نموده و بر آنها نور افشانى كرد پس درخشان گرديدند ، و در هويّت و تشخص آنان مثال و شباهت خود را إلقاء نمود ، پس از آنها افعال خويش را ظاهر فرمود ( ممكن است مقصود اين باشد كه آنها را همچون خود مجرد قرار داد و خلقت را از كارهاى آنها مقرر نمود همچون وسائط ديگر مانند خلقت طير بدست حضرت عيسى- عليه السلام- و يا آنكه مراد اين است كه آنها متخلق به اخلاق الهى هستند ) و انسان را صاحب نفس دريابنده آفريد ، اگر آن را به علم و عمل پاكيزه گرداند پس در حقيقت مشابه با گوهرهاى علت هاى آنها ( عقول مقدّسه كه به قول حكماء وسائط در ايجاد موجوداتند و علل آنها منتهى به آنها شود ) خواهد گرديد ، و چون مزاج آن معتدل باشد ( يعنى در حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و از اضداد جدا گرد ، چنانكه بايد آدمى شجاع باشد از جبن دور گردد يا جواد و سخى باشد از بخل بپرهيزد و همچنين . . . ) پس

ص 991

العلم

قسمت اول

1- العلم يهدي إلى الحقّ 1581 .

2- العلم مصباح

العقل ، و ينبوع الفضل 1583 .

3- العلم قاتل الجهل ، و مكسب النّبل 1584 .

4- العلم بلا عمل و بال 1587 .

5- العلم كنز عظيم لا يفنى 1589 .

6- العلم أحد الحياتين 1626 . در حقيقت با آن هفت آسمان محكم شريك گردد يا او با هفت آسمان محكم شريك خواهد شد در اين كه مصدر خيرات باشند ( مخفى نماند كه اگر اين عبارات از حضرت على- عليه السلام- باشد علم آن را بايد به خودش واگذار كرد زيرا او درك عالم علوى را نموه و از حيطه فكر و علم ما خارج است و اگر از آن بزرگوار نيست چنانكه علامه بزرگوار خوانسارى شارح غرر فرموده گمان فقير اين است كه كلام يكى از حكماء بوده كه بعضى براى ترويج آن را نسبت به آن حضرت داده پس تلاش زيادتر براى شرح محتواى آن وقت بيشترى را خواهد گرفت و بايد به كتب فلسفه مراجعه نمود .

دانش 1- دانش به سوى حق راهنمائى مى كند .

2- دانش چراغ خرد و چشمه افزونى و برترى است .

3- دانش كشنده نادانى ، و كسب كننده ( يا آلت ) نجابت ( يا تندى زيركى ) است .

4- علم بى عمل سختى و سنگينى است .

5- علم گنج بزرگى است كه تمام شدنى نيست .

6- دانش يكى از دو زندگانى است .

ص 992

7- العلم أفضل الأنيسين 1654 .

8- العلم أفضل الجمالين 1671 .

9- العلم باللّه أفضل العلمين 1674 .

10- العلم وراثة كريمة ، و نعمة عميمة 1701 .

11- العلم ينجي من الارتباك في الحيرة 1735 .

12- العلم يدلّ على العقل فمن علم عقل 1735 .

13- العلم محيي

النّفس و منير العقل ، و مميت الجهل 1736 .

14- العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها 1752 .

15- العلم أفضل شرف من لا قديم له 1808 .

16- العلم أكثر من أن يحاط به ، فخذوا من كلّ علم أحسنه 1819 .

17- العلم حاكم ، و المال محكوم عليه 1834 . 7- دانش افزون ترين دو انيس است .

8- دانش برترين دو جمال است .

9- علم به خدا افزونترين دو علم است .

10- علم وراثت گرامى و نعمتى است عام .

11- علم ( آدمى را ) از فرو رفتن در حيرانى نجات مى بخشد .

12- دانش دلالت مى كند بر عقل پس هر كه علم دارد عقل دارد .

13- دانش زنده كننده نفس ، و روشن كننده عقل ، و ميراننده نادانى است .

14- دانش ميوه حكمت ، و راست روى از شاخه هاى آنست .

15- دانش برترين شرف كسى است كه براى او قديمى نباشد .

16- دانش بيشتر از آنست كه به آن احاطه توان كرد پس از هر علمى نيكوتر آن را فرا گيرد .

17- دانش حاكم است ، و ثروت محكوم عليه است .

ص 993

18- العلم يرشدك إلى ما أمرك اللّه به ، و الزّهد يسهّل لك الطّريق إليه 1835 .

19- العلم خير من المال ، العلم يحرسك و أنت تحرس المال 1923 .

20- العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل 1943 .

21- العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلّا ارتحل 1944 .

22- العلم يرشدك ، و العمل يبلغ بك الغاية 2060 .

23- العلم أوّل دليل ، و المعرفة آخر نهاية 2061 .

24- العلم علمان : مطبوع ، و مسموع ، و لا ينفع المطبوع ، إذا

لم يك مسموع 2102 . 18- دانش ترا به سوى آنچه خداوند به آن فرمان داده ارشاد مى كند و زهد و بى رغبتى به دنيا راه به سوى آن را براى تو آسان مى نمايد .

19- علم بهتر از مال است ، علم تو را نگهبانى مى كند ، و تو مال را نگهبانى مى كنى 20- دانش با عمل همراه است پس هر كه دانا شد عمل خواهد كرد .

21- علم عمل را صدا مى كند ، پس اگر پاسخ آن را داد كه هيچ و گرنه كوچ مى كند .

22- علم تو را ارشاد مى نمايد و عمل تو را به منتهاى مطلب مى رساند .

23- علم نخستين راهنما ، و معرفت آخرين پايان است ( چون شناخت خداست كه انسان را به مدارج عاليه مى رساند ) .

24- علم دو علم است : علمى كه به طبع و سليقه تحصيل شود ، و علمى كه بايد از پيامبر يا امام به واسطه يا بى واسطه شنيد ، و مطبوع آن سودى نبخشد هنگامى كه مسموع آن نباشد ( زيرا نفع با علوم سمعى است اگر علوم شرعيه نباشد با علوم

ص 994

25- اخبر تقل 2245 .

26- اطلب العلم تزدد علما 2276 .

27- اقتتن العلم فإنّك إن كنت غنيّا زانك ، و إن كنت فقيرا مانك 2331 .

28- اطلبوا العلم ترشدوا 2478 .

29- اكتسبوا العلم يكسبكم الحياة 2486 .

30- امتاحوا ( امتحوا ) من صفو عين قد روّقت من الكدر 2517 .

31- اطلبوا العلم تعرفوا به ، و اعملوا به تكونوا من أهله 2531 . ديگر سودى عائد انسان نخواهد گرديد ) .

25- دانا شو تا بگوئى .

26- طلب علم كن

تا زياد كنى علمى را .

27- كسب علم كن چون اگر تو توانگر باشى تو را زينت بخشد و اگر تهيدست باشى مؤنه مخارج تو را متحمل شود .

28- طلب علم كنيد تا راه راست و درست يابيد .

29- كسب علم كنيد تا براى شما كسب نمايد حيات و زندگى را .

30- از چشمه صافى كه از تيره گى صاف گردانيده شده آب برداريد ( يعنى انسان بايد علم خود را از انبياء و ائمه- عليهم السلام- كه سهو و خطا و نسيانى در آنان تصور نمى شود فرا گيرد ، و يا از كسانى كه در خط آنان بوده و از آن چشمه صافى سيراب گشته اند ) .

31- طلب علم كنيد تا شناخته شويد به آن ، و به آن عمل نمائيد تا از اهل آن باشيد ( ممكن است نظر مبارك حضرت اين باشد در طلب علم چنان بايد اهتمام ورزيد كه شهرت پيدا كنيد ، نه آنكه با بى حالى درس بخوانيد ، و از طرفى تا به علم هم عمل نكنيد اهل علم نخواهيد شد ، گر چه در ظاهر در طبقه علماء بشمار آئيد ،

ص 995

32- ألا لا يستحيينّ من لا يعلم أن يتعلّم ، فإنّ قيمة كلّ امرء ما يعلم 2787 .

33- ألا لا يستقبحنّ من سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم 2788 .

34- أنفع العلم ما عمل به 2933 .

35- أحسن العلم ما كان مع العمل 3108 .

36- أشرف العلم ما ظهر في الجوارح و الأركان 3117 .

37- أوضع العلم ما وقف على اللّسان 3118 .

38- أغلب النّاس من غلب هواه بعلمه 3181 .

39- أولى العلم بك ما لا

يتقبّل العمل إلّا به 3335 . اهل علم كسانى هستند كه عمل به علم نمايند ) .

32- آگاه باشيد ، هرگز نبايد شرم كند كسى كه نمى داند از اين كه بياموزد ، زيرا كه ارزش هر مردى به اندازه دانش اوست .

33- آگاه باشيد نبايد البته زشت شمارد كسى كه از او سؤال شود از چيزى كه نمى داند آنكه بگويد : نمى دانم ( چون ندانستن عيب نيست ندانسته پاسخ دادن عيب بزرگى است ) .

34- سودمندترين علم علمى است كه به آن عمل شود .

35- بهترين علم آنست كه با عمل باشد .

36- برترين علم آنست كه در اعضا و جوارح بدن آشكار گردد ، ( به اين معنى كه به آن عمل شود ) .

37- پست ترين علم آنست كه بايستد بر زبان ( يعنى به آن عمل نشود ) .

38- غالب ترين مردم كسى است كه به وسيله علمش بر خواهش خود غلبه نموده باشد .

39- سزاوارترين علم براى تو آنست كه عمل پذيرفته نشود مگر بسبب آن ( كه

ص 996

40- أوجب العلم عليك ما أنت مسئول عن العمل به 3336 .

41- ألزم العلم بك ما دلّك على صلاح دينك ، و أبان لك عن فساده 3337 .

42- أحمد العلم عاقبة ما زاد في عملك في العاجل ، و أزلفك في الآجل 3338 .

43- إنّ أفضل العلم السّكينة ، و الحلم 3442 .

44- إنّ النّار لا ينقصها ما أخذ منه ، و لكن يخمدها أن لا تجد حطبا ، و كذلك العلم لا يفنيه الاقتباس ، لكن بخل الحاملين له سبب عدمه 3520 . عبارت از معارف الهيّه باشد ) .

40- واجب ترين علم بر

تو آنست كه تو از عمل به آن پرسيده شوى ، ( و آن علومى است كه بر انسان واجب عينى و يا كفائى باشد ، نه علومى كه موجب مزيت و فضلى است كه تحصيل آنها محبوب بوده ولى لزومى ندارد ) .

41- لازم ترين علم بر تو آنست كه تو را بر صلاح دينت رهبرى كرده ، و تو را از فساد آن جدا نمايد ، يا دين درست و فاسد را براى تو روشن كند .

42- ستوده ترين علم به حسب عاقبت آنست كه در عملت در دنيا افزوده ، و در آخرت ( به رحمت خدا ) نزديك گرداند .

43- براستى كه افزون ترين علم وقار و آرامش ، و بردبارى است .

44- براستى كه از آتش كم نمى شود به واسطه آنچه از آن گرفته مى شود ( مثل اين كه از يك چراغ هزاران چراغ را روشن كنند از آتش آن كم نخواهد شد ) ولى آن را خاموش مى نمايد كه هيزمى را نيابد يا نيابى ، علم همه چنين است ، فرا گرفتن آن را فانى نمى نمايد ، ولى بخيلى حمل كنندگان آن ( علماء ) سبب نابودى آنست ( يعنى بايد پيوسته تعليم نمود تا آنكه باقى بماند ) .

ص 997

45- إنّ اللّه سبحانه يمنح المال من يحبّ و يبغض و لا يمنح العلم إلّا من أحبّ 3522 .

46- إنّ العلم يهدي ، و يرشد ، و ينجي ، و إنّ الجهل يغوي ، و يضلّ ، و يردي 3632 .

47- العلم ينجد 5 .

48- العلم بالفهم 38 .

49- العلم كنز 64 .

50- العلم عزّ ، الطّاعة حرز 92 .

51- العلم دليل

123 .

52- العلم ينجيك ، الجهل يرديك 150 .

53- العلم جلالة ، الجهالة ضلالة 163 . 45- براستى كه خداوند سبحان مال را به كسى كه دوست و دشمن مى دارد مى بخشد ، و علم را نمى بخشد مگر به كسى كه دوست مى دارد .

46- براستى كه علم هدايت كرده ، و ارشاد نموده ، و رستگارى مى دهد ، و بدرستى كه نادانى و جهل گمراه كرده ، و به ضلالت كشانده ، و هلاك مى گرداند .

47- علم و دانش بلند مى گرداند .

48- دانش بدر يافتن است ( يعنى به عمق آن پى بردن است نه تنها شنيدن باشد ) .

49- دانش گنج است .

50- دانش عزت ، و فرمانبردارى پناه است .

51- دانش راهنماست .

52- دانش تو را رستگار ساخته ، و نادانى تو را تباه مى سازد .

53- دانائى بزرگى ، و نادانى گمراهى است .

ص 998

54- العلم حياة ، الإيمان نجاة 185 .

55- العلم مجلّة ، الجهل مضلّة 204 .

56- العلم حرز 218 .

57- العلم بالعمل 234 .

58- العلم مميت الجهل 269 .

59- العلم زين الحسب 284 .

60- العلم قائد الحلم 303 .

61- العلم أفضل شرف 481 .

62- العلم مصباح العقل 536 . 54- علم و دانش زندگانى ، و ايمان رستگارى خواهد بود .

55- دانش محل بزرگى ، و نادانى جايگاه گمراهى ، يا دانش بزرگ كننده ، و نادانى گمراه سازنده است .

56- دانش پناه است ( زيرا كه انسان را از آفات و بديها حفظ مى كند ) .

57- علم با عمل است ( و گر نه در حقيقت علم بى عمل علم نيست ) .

58- دانش ميراننده نادانى است ( يعنى علم جهل

را مى كشد كه همراه دليل و برهان و عمل باشد و گرنه آن علم ميراننده جهل نخواهد بود چنانكه ديده مى شود بسيارى عالمند ولى در اتخاذ طريق و روش و عمل از جاهلان نيز جاهل ترند . . . ) .

59- دانش زينت كرم يا زينت سرمايه شرف و افتخار است .

60- دانش كشاننده بردبارى است .

قسمت دوم

61- دانش برترين شرف و بلندى مرتبه است .

62- دانش چراغ عقل است ( يعنى بدون علم عقل پيوسته به راه صحيح نرود ، و يا علم چراغى است كه عقل آن را روشن ساخته است ) .

ص 999

63- العلم خير دليل 590 .

64- العلم أجلّ بضاعة 612 .

65- العلم أعظم كنز 620 .

66- العلم حياة و شفاء 688 .

67- العلم حجاب من الآفات 720 .

68- العلم أعلى فوز 731 .

69- العلم أفضل قنية 812 .

70- العلم مركب الحلم 817 .

71- العلم أصل كلّ خير 818 .

72- العلم عنوان العقل 828 .

73- العلم لقاح المعرفة 830 . 63- دانش بهترين دليل است .

64- دانش برترين سرمايه است .

65- دانش بزرگترين گنج است .

66- دانش حيات و شفاء است .

67- دانش مانع از آفت هاست .

68- دانش برترين پيروزى است .

69- دانش برترين كسب شده است .

70- دانش مركب بردبارى است .

71- دانش ريشه هر خير و نيكى است .

72- دانش نشانه خرد است .

73- دانش زائيده شده شناسائى است ( و يا علم مبدأ پيدايش و بارور شدن معرفت خواهد بود ) .

ص 1000

74- العلم ينجد الفكر 832 .

75- العلم نعم دليل 837 .

76- العلم أفضل ( أشرف ) هداية 846 .

77- العلوم نزهة الأدباء 993 .

78- العلم أصل

الحلم 1003 .

79- العلم قاتل الجهل 1030 .

80- العلم داعى الفهم 1032 .

81- العلم لا ينتهي 1054 .

82- العلم كثير ، و العمل قليل 1223 .

83- العلم كنز عظيم لا يفنى 1234 .

84- العلم رشد لمن عمل به 1277 . 74- دانش فكر را يارى و تقويت مى نمايد .

75- دانش خوب راهنمائى است .

76- دانش برترين راهنمائى است .

77- دانش ها سير گاه اديبان است .

78- دانش بيخ و ريشه بردبارى است .

79- دانش قاتل نادانى است .

80- دانش دعوت كننده فهم است .

81- علم پايان پذير نيست ( يعنى هر چه انسان از آن فرا گيرد باز هم مجهولات فراوان است و بشر نيازمند به تحصيل دانش است .

82- علم بسيار است و عمل كم .

83- دانش گنج عظيمى است كه تمام نشود .

84- دانش رشد و استقامتى است در راه حق براى كسى كه به آن عمل نمايد .

ص1001

85- العلم كلّه حجّة إلّا ما عمل به 1399 .

86- العلم جمال لا يخفى و نسيب لا يجفى ( لا يخفى ) 1463 .

87- العلم زين الأغنياء ، و غنى الفقراء 1526 .

88- إنّما زهّد النّاس في طلب العلم كثرة ما يرون من قلّة من عمل بما علم 3895 .

89- آفة العلم ترك العمل به 3948 .

90- إذا سمعتم العلم فألطّوا ( فأكظّوا ، فانطووا ) عليه ، فلا تشوبوه بهزل ، 85- دانش همه اش حجت ( يعنى آدمى به وسيله آن مؤاخذه خواهد شد ) مگر آنچه به آن عمل شود .

86- دانش جمالى است كه پوشيده نيست و خويشى است كه قطع صله نمى كند ، و با دانش جمالى است زائل نشدنى و خويشى

است غير پوشيده ( و يا عزّت خود را از دست نمى دهد ) .

87- دانش زينت توانگران ، و توانگرى بيچارگان است ( چون علم ثروتمند و فقير را به وظيفه مناسب حالشان آشنا كرده ، توانگرى و درويشى آنها را منحرف نخواهد كرد ) .

88- جز اين نيست ، مردم را در طلب علم بى رغبت نموده زياد ديدن كسى كه كمتر به علم خويش عمل مى نمايد ( چنين كارى سبب بى رغبتى و دورى خواهد شد ، كه مباداد خود اهل علم شده و نتواند به دانش خويش عمل كند ، و يا وقتى مردم در عالم عمل نمى بينند از دين و دانش دل سرد مى گردند ، زيرا همگى در صاحب علم در انتظار عمل به علم اند ) .

89- آفت علم عمل نكردن به آنست .

90- هر گاه علمى را شنيديد ، پس آن را ( از غير اهلش ) بپوشانيد ( و يا بر سر آن سخت بايستيد و در حفظ آن بكوشيد و يا در ترويج آن ايستادگى كنيد ) و آن را به

ص 1002

فتمجّه القلوب 4157 .

91- إذا رمتم الانتفاع بالعلم فاعملوا به ، و أكثروا الفكر في معانيه ، تعه القلوب 4158 .

92- إذا زاد علم الرّجل زاد أدبه ، و تضاعفت خشيته لربّه 4174 .

93- بالعلم تعرف الحكمة 4192 .

94- بالعلم تكون الحياة 4220 .

95- بالعلم يستقيم المعوج 4234 .

96- بذل العلم زكاة العلم 4436 .

97- بالعلم تدرك درجة الحلم 4437 . بازى آميخته ننمائيد ( يعنى آن را سهل نگيريد ) پس دلها آن را از دهن بيرون اندازد ( يعنى قبولش نمى كند ) .

91- هر گاه طالب

انتفاع از دانشيد و مايليد كه از آن سودمند شويد پس به آن عمل نمائيد و در معانى آن بسيار فكر و انديشه كنيد تا دلها آن را نگه دارد .

92- هر گاه علم مرد زياد گردد ادب او زياد خواهد شد ، و ترس او براى پروردگارش دو چندان خواهد گرديد .

93- به وسيله علم و دانش حكمت ( يعنى راستى در گفتار و كردار ) شناخته مى شود .

94- به سبب علم زندگى ، ( و يا حيات جاويد و رستگارى آخرت ) بدست خواهد آمد .

95- به وسيله دانش راه كج مستقيم خواهد گشت .

96- بذل علم و عطا كردن آن زكات علم خواهد بود ( يعنى سبب زيادى و پاكيزگى آن شود ) .

97- به سبب علم و دانش درجه و پايه بردبارى بدست آيد .

ص 1003

98- تمام العلم استعماله 4463 .

99- تمام العلم العمل بموجبه 4482 .

100- تارك العمل بالعلم غير واثق بثواب العمل 4512 .

101- ثمرة العلم معرفة اللّه 4586 .

102- ثمرة العلم العبادة 4600 .

103- ثمرة العلم العمل به 4624 .

104- ثمرة العلم العمل للحياة 4627 .

105- ثمرة العلم إخلاص العلم 4642 .

106- ثروة العلم تنجي و تبقى 4706 .

107- جمال العلم نشره ، و ثمرته العمل به ، و صيانته وضعه في 98- تمامى علم و علم تمام بكار بردن ( يعنى عمل به آنست ) .

99- تمامى علم عمل كردن به مقتضاى آنست .

100- ترك كننده عمل به دانش اعتماد به پاداش عمل نخواهد داشت ( زيرا اگر به ثواب مطمئن بود به علم خود عمل مى نمود ) .

101- ميوه علم معرفت خداست ( بنا بر اين

بايد از علم شناخت اليه حاصل گردد ) .

102- ميوه علم عبادت است .

103- ميوه علم و دانش عمل به آنست ( و گرنه علم بى عمل چون درخت بى ثمر خواهد بود ) .

104- ميوه علم و دانش عمل كردن براى حيات ( جاويد ) است .

105- ثمره علم و دانش خالص گردانيدن عمل است .

106- علم بسيار رستگارى بخشيده و پاينده مى دارد .

107- زيبائى علم نشر آن ، و ثمره آن عمل كردن به آن ، و نگهداريش گذاشتن

ص 1004

أهله 4754 .

108- خير العلم ما نفع 4951 .

109- خير العلوم ما أصلحك 4962 .

110- خير العلم ما قارنه العمل 4968 .

111- خير العلم ما أصلحت به رشادك ، و شرّه ما أفسدت به معادك 5023 .

112- خذوا من كلّ علم أحسنه ، فإنّ النّحل يأكل من كلّ زهر أزينه ، فيتولّد منه جوهران نفيسان : أحدهما فيه شفاء للنّاس ، و الآخر يستضاء به 5082 .

113- رأس الفضائل العلم 5234 . آن در ميان اهل آن مى باشد ( و به غير اهل آموخته نشود ) .

108- بهترين علم علمى است كه سودمند باشد .

109- بهترين علوم آنست كه تو را اصلاح نمايد .

110- بهترين علم آنست كه عمل با آن توأم باشد .

111- بهترين علم آنست كه به واسطه آن راه يافتن خود را اصلاح كنى ، و بدترين آن آنست كه معاد خويش را فاسد نمائى .

112- از هر علمى نيكوتر آن را فرا گيريد ( كه همان علم الهى اصول و فروع دين و اخلاق و مانند آن باشد ) زيرا كه زنبور عسل از هر شكوفه زيباتر آن را مى خورد

، و در نتيجه از آن دو جوهر نفيس و قيمتى بوجود آيد : يكى از آنها ( عسل است كه خداوند در باره آن فرموده ) در آنست شفاء براى مردم و ديگرى ( موم است كه ) به وسيله آن بشر روشنى بدست آورد .

113- سر فضيلت و افزونى ها علم و دانش است .

ص 1005

114- ربّ علم أدّى إلى مضلّتك 5352 .

115- زكاة العلم نشره 5444 .

116- زكاة العلم بذله لمستحقّه ، و إجهاد النّفس في العمل به 5458 .

117- زين العلم الحلم 5463 .

118- سبب الخشية العلم 5535 .

119- سل عمّا لابدّ لك من علمه ، و لا تعذر في جهله 5595 .

120- شرّ العلم ما أفسدت به رشادك 5694 .

121- شرّ العلم علم لا يعمل به 5707 .

122- شيئان لا تبلغ غايتهما : العلم ، و العقل 5768 . 114- بسا علمى كه به گمراهى تو كشاند ( يا از جهت عمل نكردن ، و يا از نظر نبود قابليّت و استعداد ) .

115- زكات دانش نشر آنست ( يعنى نشر علم سبب ازدياد آن خواهد گرديد ) .

116- زكات علم بخشش آنست به مستحق آن ( يعنى تعليم و آموزش آن بوده ) و به تعب انداختن نفس در عمل به آن خواهد بود .

117- زينت علم و دانش بردبارى است .

118- سبب ترس ( از خدا ) دانش است .

119- از آنچه برايت از دانستن آن چاره اى نيست و در جهلش معذور نمى باشى سؤال نما ( يعنى در آنچه ياد گرفتنش ضرورى است ) .

120- بدترين علم آنست كه به وسيله آن راه راست خود را فاسد نمائى .

121-

بدترين علم علمى است كه به آن عمل نشود .

122- دو چيز است به نهايت آنها رسيده نمى شود : علم ، و عقل .

ص 1006

123- شين العلم الصّلف 5784 .

124- عليك بالعلم فإنّه وراثة كريمة 6089 .

125- علم المنافق في لسانه 6288 .

126- علم المؤمن في عمله 6289 .

127- علم بلا عمل كشجر بلا ثمر 6290 .

128- علم بلا عمل كقوس بلا وتر 6291 .

129- علم لا ينفع كدواء لا ينجع 6292 .

قسمت سوم

130- علم لا يصلحك ضلال ، و مال لا ينفعك و بال 6294 .

131- علم بلا عمل حجّة للّه على العبد 6296 .

132- غاية العلم حسن العمل 6357 . 123- زشتى علم لاف زدن است .

124- بر تو باد به دانش زيرا كه آن ميراثى است گرامى .

125- علم منافق ( دو چهره ) در زبان اوست ( يعنى بدون عمل است ) .

126- علم مؤمن در عمل اوست .

127- علم بدون عمل مانند درخت بى ميوه است .

128- علم بدون عمل مانند كمان بى زه است .

129- علمى كه نفعى نبخشد مانند داروئى است كه اثر بخش نباشد .

130- علمى كه تو را اصلاح نكند گمراهى ، و مالى كه به تو سود نرساند و زر و وبال است .

131- علمى كه بدون عمل است براى خدا عليه بنده حجت خواهد بود ( يعنى در قيامت انسان حجتى ندارد كه من نمى دانستم ) .

132- نتيجه و پايان كار علم نيكوئى عمل است .

ص 1007

133- غاية العلم الخوف من اللّه سبحانه 6377 .

134- غاية العلم السّكينة و الحلم 6380 .

135- فضيلة العلم العمل به 6576 .

136- قول لا أعلم نصف العلم 6758 .

137- قليل

العلم مع العمل خير من كثيره بلا عمل 6772 .

138- قطع العلم عذر المتعلّلين 6784 .

139- كلّ علم لا يؤيّده عقل مضلّة 6869 .

140- كلّ شي ء ينقص على الانفاق إلّا العلم 6888 .

141- كلّ شي ء يعزّ حين ينزر ( يندر ) إلّا العلم فإنّه يعزّ حين يغزر 6913 . 133- بالاترين هدف و غايت علم ترس از خداى سبحان است .

134- نهايت و غرض از علم آرام و بردبارى است .

135- فضيلت علم عمل به آنست ( و گرنه براى انسان و بال خواهد شد ) .

136- گفتن نمى دانم نصف دانائى است ( زيرا كه ميان جهل و علم فرق گذاشته و از نظر اخلاقى خود را تا اين اندازه ساخته است ) .

137- اندكى علم با عمل بهتر از بسيار آن كه بى عمل باشد .

138- علم و دانش عذر متعللين ( علت آورندگان ) را قطع خواهد نمود ( يعنى ديگر نمى توانند براى خود علتى ذكر كنند ) .

139- هر علمى كه آن را عقل تأييد نكند گمراهى است .

140- هر چيزى به وسيله انفاق كم خواهد شد مگر علم ( كه انفاق در آن باعث زيادتى است ) .

141- هر چيزى عزيز مى شود هنگامى كه كم مى شود جز علم كه چون بسيار شود عزيز مى گردد .

ص 1008

142- كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه إلّا وعاء العلم فإنّه يتّسع 6917 .

143- كفى بالعلم رفعة 7011 .

144- كلّما ازداد علم الرّجل زادت عنايته بنفسه ، و بذل في رياضتها و صلاحها جهده 7204 .

145- كما أنّ العلم يهدي المرء و ينجيه ، و كذلك ، الجهل يضلّه و يرديه 7217 .

146- كسب العلم الزّهد

في الدّنيا 7221 .

147- كمال العلم الحلم ، و كمال الحلم كثرة الاحتمال و الكظم 7231 .

148- كمال العلم العمل 7243 .

149- لطالب العلم عزّ الدّنيا و فوز الآخرة 7349 . 142- هر ظرفى به وسيله آنچه در آن قرار داده مى شود تنگ خواهد گرديد مگر ظرف علم كه گشاد مى شود .

143- براى علم كفايت مى كند بلندى مرتبه .

144- هر چند علم مرد ( و آدمى ) زياد گردد عنايت ( و اهتمام او ) به نفس خود زياد گشته ، و كوشش را در رياضت و اصلاح حال آن بكار برد .

145- چنانكه علم مرد ( و آدمى ) را هدايت نموده و رستگارش سازد ، همچنين جهل او را گمراه ساخته و به هلاكت اندازد .

146- كسب علم ( و فائده مهم آن ) بى رغبتى در دنياست .

147- كمال علم بردبارى و كمال بردبارى بسيارى تحمل ( درشتى ها و بى ادبيها ) نمودن و فرو بردن خشم است .

148- كمال علم عمل به آنست .

149- براى جوينده دانش عزت دنيا و رستگارى آخرت است .

ص 1009

150- لن يثمر العلم حتّى يقارنه الحلم 7411 .

151- لن يحرز العلم إلّا من يطيل درسه 7422 .

152- لسان العلم الصّدق 7612 .

153- لقاح العلم التّصوّر و الفهم 7623 .

154- من استرشد العلم أرشده 7754 .

155- من خلا بالعلم لم توحشه خلوة 8125 .

156- من لم يهده العلم أضلّه الجهل 8192 .

157- من عمل بالعلم بلغ بغيته من الآخرة و مراده 8245 . 150- هرگز دانش ميوه نمى دهد و ثمر بخش نمى شود تا حلم و بردبارى آن را همراه گردد .

151- هرگز احراز علم و دانش نخواهد نمود

مگر كسى كه درس ( و خواندنش ) را طولانى نمايد ( يعنى پيوسته مشغول باشد ) .

152- زبان علم راستگويى است ( يعنى مراتب علم هر كس از راستگويى آن روشن خواهد گرديد ) .

153- آنچه علم با آن آبستن مى شود ( يا آدمى به علم آبستن مى گردد ) تصوّر و فهميدن آنست .

154- هر كه از علم طلب راه راست كند او را راهنمائى خواهد نمود .

155- هر كه با علم خلوت نمايد ( و علم مونس او باشد ) هيچ خلوت و تنهائى او را به وحشت نيندازد .

156- هر كه او را علم رهبرى نكند جهل او را گمراه خواهد ساخت ( يعنى علم است كه آدمى را راهنمائى مى نمايد ) .

157- هر كه به علم عمل كند به مطلوب خود از آخرت و مرادش ( در دنيا و آخرت ) خواهد رسيد .

ص 1010

158- من كلف بالعلم فقد أحسن إلى نفسه 8277 .

159- من كتم علما فكأنّه جاهل 8297 .

160- من خالف علمه عظمت جريمته و إثمه 8316 .

161- من زاد علمه على عقله كان و بالا عليه 8601 .

162- من علم ( عدم ) غور العلم صدر ( صدّ ) عن شرايع الحكم 8702 .

163- من ارتوى من مشرب العلم ، تجلبب جلباب الحلم 8703 .

164- من أكثر مدارسة العلم لم ينس ما علم ، و استفاد ما لم يعلم 8916 . 158- هر كه نسبت به علم حريص باشد در حقيقت به نفس خود احسان نموده است .

159- هر كه علمى را پنهان دارد ( و به ديگران ياد ندهد ) گويا او جاهل است .

160- هر كه

مخالفت علم خود كند جرم و گناهش بزرگ باشد .

161- هر كه علمش بر عقلش زيادى كند بر او وبال خواهد بود ( زيرا عقل و علم بايد على السويّه باشد تا براى انسان مفيد باشد ، و يا عقل بر علم بچربد ولى عكس آن زياد آور خواهد بود ) .

162- هر كه ته علم را بداند ( و به عمق آن رسد ) از شرايع حكمت ها ( و از جائى كه ماده حكمت در آن جاست چنانكه ماده آب را شريعه گويند ) بر گردد و يا هر كه انتهاى دانش را گم كند از شرايع حكمت ها باز داشته شود .

163- هر كه از جاى آشاميدن علم سيراب گردد پيراهن بردبارى را پيراهن خود كند .

164- هر كه درس و مباحثه علم را بسيار كند آنچه دانسته فراموش نكرده و آنچه

ص 1011

165- من أكثر الفكر فيما تعلّم أتقن علمه ، و فهم ما لم يكن يفهم 8917 .

166- من لم يكتسب بالعلم مالا اكتسب به جمالا 8967 .

167- من لم يعمل بالعلم كان حجّة عليه و وبالا 8968 .

168- من كمال العلم العمل بما يقتضيه 9257 .

169- من أشرف العلم التّحلّي بالحلم 9426 .

170- ما مات من أحيى علما 9508 .

171- ما زكى العلم بمثل العمل به 9569 .

172- ما أفاد العلم من لم يفهم ، و لا نفع الحلم من لم يحلم 9651 . را كه نمى داند استفاده كند .

165- هر كه در آنچه آموخته فكر بسيار كند علمش را محكم و متقن نموده ، و آنچه را كه نبود كه بفهمد ( اگر انديشه بسيار نمى كرد ) خواهد فهميد .

166-

هر كه به وسيله علم مالى را كسب نكند به سبب آن جمال و زيبائى را ( كه از مال بالاتر است ) كسب خواهد نمود .

167- هر كه عمل به علم ننمايد علم حجتى بر او و وبالى از براى او خواهد بود .

168- از جمله كمال علم عمل كردن به آنچه علم اقتضاى آن را دارد .

169- از شريف ترين علم است زيور يافتن به حلم و بردبارى .

170- نمرده است كسى كه علمى را زنده كند ( مثل اين كه كتابى بنويسد و آثار علمى از او باقى بماند ) .

171- علم پاكيزه و يا بچيزى مانند عمل به آن رشد و نمو نخواهد نمود .

172- افاده علم نكند كسى كه نفهميده ( يعنى نخست بايد آموزنده خود بداند سپس بياموزد ) و سود نرساند بردبارى را كسى كه خود بردبار نيست .

ص 1012

173- ملاك العلم نشره 9715 .

174- ملاك العلم العمل به 9723 .

175- مدارسة العلم لذّة العلماء 9755 .

176- مجالس العلم غنيمة 9765 .

177- مزيّن الرّجل علمه و حلمه 9778 .

178- نعم قرين الحلم العلم 9898 .

179- نعم قرين الإيمان العلم 9899 .

180- نعم دليل الإيمان العلم 9928 .

181- لا تعادوا ما تجهلون ، فإنّ أكثر العلم فيما لا تعرفون 10246 .

182- لا ذخر كالعلم 10458 . 173- ملاك علم ( و فضيلت و سبب بقاء آن ) نشر آنست .

174- ملاك علم ( و كمال آن ) عمل به آنست .

175- درس و بحث علم لذّت علماء است ( و علماء حقيقى كسانيند كه لذت آنان در درس و بحث باشد نه در غير آن ) .

176- مجالس علم غنيمت

و داراى نفع عمده است .

177- آرايش بخش مرد علم و بردبارى اوست .

178- خوب قرين بردبارى است علم و دانش .

179- خوب قرين ايمانى است علم و دانش .

180- خوب راهنماى ايمانى است علم و دانش .

181- با آنچه نمى دانيد دشمنى مكنيد ، زيرا اكثر علم در چيزى است كه نمى شناسيد ( مثل بعض از علوم كه بعضى با آن دشمنى كرده و از خواندن و ياد گرفتن آن ناخوشنودند ) .

182- هيچ ذخيره ( براى آخرت و دنيا ) مانند علم نيست ( زيرا كه آدمى آن را نگه

ص 1013

183- لا شرف كالعلم 10484 .

184- لا سمير كالعلم 10495 .

185- لا كنز أنفع من العلم 10631 .

186- لا عزّ- أشرف من العلم 10656 .

187- لا دليل أنجح من العلم 10668 .

188- لا يؤخذ العلم إلّا من أربابه 10678 .

189- لا ينفع علم بغير توفيق 10680 .

190- لا يدرك العلم براحة الجسم 10684 .

191- لا يزكو العلم بغير ورع 10689 . مى دارد بر خلاف مال كه بايد آدمى آن را حفظ و حراست نمايد ) .

183- هيچ شرفى مانند علم نيست ( زيرا آدمى را به اعلا درجه كمال مى رساند ) .

184- هيچ افسانه گوى در شبى مانند علم نيست ( چون افسانه گو آدمى را از خدا دور ساخته و عمر با آن تلف گرديده و علم انسان را به خدا نزديك و سبب رشد و بركت عمر گردد ) .

185- نيست گنجى سودمندتر از علم .

186- عزّتى بلندتر از علم نيست .

187- راهنمائى پيروزى يابنده تر از علم نيست .

188- فرا گرفته نمى شود علم مگر از ارباب آن ( بنا بر

اين نبايد علم را از هر كسى فرا گرفت بلكه بايد از اهلش اخذ نمود ) .

189- علمى سود نمى دهد بدون توفيق ( الهى ) .

190- علم با راحتى بدن دست نخواهد آمد ( بلكه رنج و زحمت خواهد ) .

191- علم بدون پارسائى پاكيزه نخواهد گرديد .

ص 1014

192- لا يحرز العلم إلّا من يطيل درسه 10758 .

193- لا علم لمن لا بصيرة له 10773 .

194- لا يستخفّ بالعلم و أهله إلّا أحمق جاهل 10807 .

195- يسير العلم ينفي كثير الجهل 10990 .

196- يتفاضل النّاس بالعلوم و العقول ، لا بالأموال و الأصول 11009 .

197- يحتاج العلم إلى العمل 11020 .

198- يحتاج العلم إلى الحلم 11024 .

199- يحتاج العلم إلى الكظم 11025 .

200- أطع العلم ، و اعص الجهل تفلح 2309 .

201- العلم أشرف هداية 1023 . 192- علم را فراهم نياورد مگر كسى كه درس خود را اطاله دهد ( و مدّتها درس خواند و درس گويد ) .

193- علمى نيست براى كسى كه بصيرت و بينائى براى او نيست .

194- به علم و اهل آن استخفاف نمى كند مگر احمق نادان .

195- اندك علم بسيار جهل را نفى مى كند .

196- مردم به سبب علوم و عقلها بر يكديگر افزونى دارند ، نه به مالها و نژادها .

197- علم محتاج به عمل است ( و گرنه علم به تنهائى سودمند نيست ) .

198- علم نيازمند به حلم است ( زيرا كه زينت آنست ) .

199- علم نيازمند به فرو بردن خشم است .

200- علم را فرمان بر ، و جهل را عصيان كن تا رستگار گردى .

201- علم شريف ترين هدايت است .

ص 1015

العالم

1- العالم

من شهدت بصحّة أقواله أفعاله 1711 .

2- العلماء غرباء لكثرة الجهّال 1719 .

3- العالم من لا يشبع من العلم ، و لا يتشبّع به 1740 .

4- العالم يعرف الجاهل لأنّه كان قبل جاهلا 1779 .

5- العالم كلّ العالم من لم يمنع العباد الرّجاء لرحمة اللّه و لم يؤمنهم مكر اللّه 1840 .

6- العالم و المتعلّم شريكان في الأجر ، و لا خير فيما بين ذلك 1912 .

7- العلماء أطهر النّاس أخلاقا ، و أقلّهم في المطامع أعراقا 2108 .

8- العالم حيّ بين الموتى 2117 . عالم و دانشمندان 1- دانا كسى است كه گواهى دهد به درستى گفتار او كردارهاى او .

2- علماء غريبانند به سبب بسيارى نادان ها .

3- عالم كسى است كه از دانش سير نگشته و به خود سيرى از آن را نبندد .

4- دانا نادان را مى شناسد زيرا خود در پيش نادان بوده .

5- دانا تمام دانا كسى است كه بندگان را از اميد داشتن به رحمت خدا منع نكرده و از مكر خدا ايمن نگرداند .

6- دانا و دانشجو در پاداش شريكند ، و در آنچه ميانه اين باشد خيرى نيست .

7- دانشمندان پاكترين مردمند به حسب اخلاق ، و كمترين آنهاست در ريشه دوانيدن در طمعها .

8- عالم در ميان مردگان ( جاهلان ) زنده است .

ص 1016

9- إيّاك أن تستخفّ بالعلماء ، فإنّ ذلك يزري بك ، و يسي ء الظّنّ بك ، و المخيلة فيك 2732 .

10- أعلمكم أخوفكم 2831 .

11- أولى النّاس بالأنبياء ، أعلمهم بما جاءوا به 3056 .

12- أعلم النّاس المستهتر بالعلم 3079 .

13- أعلم النّاس باللّه سبحانه أخوفهم منه 3121 .

14- أعلم النّاس باللّه أرضاهم

بقضائه 3130 . 9- بر حذر باش از اين كه علما را سبك شمارى ، زيرا كه چنين كارى تو را عيبناك ساخته ، و گمان را نسبت به تو ، و خيال را در حق تو بد مى گرداند .

10- داناترين شما ترسناك ترين شماست .

11- سزاوارترين مردم به پيمبران داناترين آنهاست به آنچه آنان آورده اند ( بنا بر اين بالاترين شرط جانشينى و نيابت از آنان اعلميت است چنانكه شيعه نسبت به امامان خود معتقدند ، و سپس نسبت به مراجع تقليد كه در اخذ فتوا غير اعلم را نمى پذيرند ) .

12- عالم ترين مردم كسى است كه حرص او در تحصيل علم بيشتر باشد ( زيرا هر كه نوعا در علم حريص تر بود عالم تر خواهد شد ) .

13- عالم ترين مردم به خداى سبحان ترسناك ترين آنهاست از او ( براى اين كه ترس نتيجه علم است ، هر چه علم زيادتر گرديد خوف بيشتر شود ، خداوند بزرگ هم در قرآن فرموده : إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ فاطر 28 ، جز اين نيست كه از جمله بندگانش علماء از خدا مى ترسند ) .

14- عالم ترين مردم به خدا خوشنودترين آنهاست به تقدير و قضاى او ( چون هر چه علم بيشتر گرديد به كارهاى حكيمانه الهى بيشتر پى خواهد برد ) .

ص 1017

15- أعظم النّاس علما أشدّهم خوفا للّه سبحانه 3148 .

16- أعلم النّاس باللّه أكثرهم خشية له 3157 .

17- أبغض العباد إلى اللّه سبحانه العالم المتجبّر 3164 .

18- أعظم النّاس وزرا العلماء المفرّطون 3197 .

19- أشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غير العاملين 3198 .

20- أعلم النّاس من لم يزل الشّكّ يقينه 3208 .

21-

أعلم النّاس باللّه أكثرهم له مسئلة 3260 .

22- إنّ رواة العلم كثير ، و رعاته قليل 3408 . 15- بزرگترين مردم از نظر دانش سخت ترين آنهاست به حسب ترس از خداى سبحان ( زيرا معلوم است هر چه علم بيشتر باشد خوف بيشتر است ) .

16- داناترين مردم به خدا بيشترين آنهاست از نظر ترس از خدا .

17- دشمن ترين بندگان به سوى خداى سبحان دانشمند متكبر است .

18- بزرگترين مردم از نظر گناه علماى تقصير كننده يا از حدّ تجاوز كننده اند .

19- سخت ترين مردم در وقت مرگ از نظر پشيمانى علماى بى عمل اند .

20- داناترين مردم كسى است كه شك يقين او را از بين نبرده باشد ، ( به اين معنى كه عقائد او با دليل و برهان باشد ، تا براى شك راهى در آن باقى نماند ) .

21- داناترين مردم به خدا كسى است كه سؤال و طلب او از خدا بيشتر باشد ، ( اين موضوع معلوم است چون وقتى انسان فهميد تمام ترقيات ، احسانات ، نعمت ها ، رسيدن به كمالات ، عزّت و ذلّت از اوست حتى نمك طعام خود را هم از خدا مسئلت مى نمايد ) .

22- براستى كه روايت كنندگان علم بسيار ، و رعايت كنندگان آن ( در عمل يا در نقل بدون تغيير و تبديل و زيادى و كمى ) كمند .

ص 1018

23- إنّ أولى النّاس بالأنبياء- عليهم السلام- أعلمهم ( اعملهم ) بما جاءوا به 3453 .

24- يكرم العالم لعلمه ، و الكبير لسنّه ، و ذو المعروف لمعروفه ، و السّلطان لسلطانه 11007 .

25- العلماء حكّام على النّاس 507 .

26- العالم حيّ

، و إن كان ميّتا 1124 .

27- العالم من عرف قدره 1238 .

28- العالم ينظر بقلبه و خاطره ، الجاهل ينظر بعينه و ناظره 1241 .

29- العالم الّذي لا يملّ من تعلّم العلم 1303 . 23- براستى سزاوارترين مردم به پيغمبران- عليهم السلام- ( عمل كننده يا ) داناترين آنهاست به آنچه آنان آورده اند ( از احكام و شرايع ) .

24- عالم براى علمش ، و بزرگ ( پير ) براى سنّ او ، و صاحب احسان براى احسانش ، و سلطان براى سلطنتش گرامى داشته مى شود .

25- علماء حاكمانند بر مردم ( بنا بر اين بر عهده مردم است فرمانبردارى از آنان ) .

26- دانشمندان زنده است گر چه مرده باشد ( زيرا پيوسته نام خوب او زبانزد خاص و عام است ، و افكار بلندش در حوزه ها رايج ، و نوشته ها و كتابش مورد بهره بردارى است ، و بايد معتقد بود كه در حقيقت نمرده و زنده است ، و يا آنكه در نزد خدا زنده است چنانكه شهداء چنين هستند ) .

27- دانشمند كسى است كه قدر و مرتبه خود را بشناسد .

28- دانشمندان به دل و ضمير خود نظر نموده ( يعنى تفكر و تدبر دارد ) و نادان به چشم و مردمك خويش نگاه مى كند ، و عبرتى را پشت سر ندارد .

29- دانشمند كسى است كه از ياد گرفتن علم خسته و دلتنگ نشود .

ص 1019

30- العلماء باقون ما بقي اللّيل و النّهار 1481 .

31- الكاتم للعلم غير واثق بالإصابة فيه 1544 .

32- إنّما العالم من دعاه علمه إلى الورع و التّقى ، و الزّهد في عالم الفناء

، و التّولّه بجنّة المأوى 3910 .

33- آفة العلماء حبّ الرّياسة 3930 .

34- إذا رأيت عالما فكن له خادما 4044 .

35- بخّ بخّ لعالم علم فكفّ ، و خاف البيات فأعدّ و استعدّ ، إن سئل أفصح ، و إن ترك سكت ( صمت ) ، كلامه صواب ، و سكوته عن غير عيّ عن الجواب 4443 . 30- علماء باقى اند تا شب و روز باقى است ( يعنى نام آنان باقى است چون آثارشان باقى خواهد بود ، و يا آنكه تا جهان باقى است علماء هم باقى خواهند بود ( يعنى خداوند هيچ عصر و زمانى را بدون عالم نخواهد گذاشت ، براى اين كه شب و روز از علم جدا نشده و همواره ملازم دانش اند ) .

31- پنهان كننده دانش اعتمادى به درست رفتن خود در آن ندارد ( چون تا بحث نكند و افكار خود را اظهار ننمايد خطا و صواب آن روشن نخواهد شد ) .

32- جز اين نيست ، عالم كسى است كه علمش او را به پارسائى و تقوا ، و بى رغبتى نسبت به دنيا و شيفته شدن به جنّة المأوى ( بهشت خاصى است ) دعوت نمايد .

33- آفت علماء حبّ رياست است .

34- هر گاه عالمى را ديدى براى او خدمتگذار باش .

35- آفرين آفرين بر دانشمندى كه بداند و ( خود را از معاصى و صفات نا پسند ) باز دارد ، و از شبيخون و ناگهان آمدن مرگ ترسيده پس مهيا كرده و آماده شده باشد ، اگر پرسيده شود اظهار كند ، و چون وا گذاشته شود خاموش باشد ، سخنش

ص

1020

36- جالس العلماء تسعد 4717 .

37- جالس العلماء تزدد علما 4720 .

38- جمال العالم عمله بعلمه 4753 .

39- جالس العلماء ، يزدد علمك ، و يحسن أدبك ، و تزك نفسك 4786 .

40- جاور العلماء تستبصر 4801 .

41- ربّ عالم قتله علمه 5300 .

42- ربّ مدّع للعلم ليس بعالم 5356 .

43- ربّ عالم غير منتفع 5362 . درست ، و سكوت او نه از را عاجز بودن از جواب است .

36- با علماء و دانشمندان مجالست نما تا نيكبخت شوى ( زيرا كه عالم تو را به خداوند مى رساند ) .

37- با علماء مجالست نما تا دانش زياد كنى .

38- زيبائى عالم عمل كردن اوست به علمش .

39- با علماء مجالست نما تا علمت زياد گشته ، و ادبت نيكو شده ، و نفس تو پاكيزه گردد .

40- مجاورت علماء را برگزين تا بينا گردى .

41- بسا عالم كه علمش او را بكشد ( چون علمى سودمند و حيات بخش خواهد بود كه عمل همراه او باشد ) .

42- بسا مدعى علمى كه عالم نيست ( پس تا عالم بودن كسى معلوم نشود نبايد به مدعى آن اعتماد كرد ) .

43- بسا عالمى كه سود برنده نباشد ( چون عمل به علم نمى كند ) .

ص 1021

44- رتبة العالم أعلى المراتب 5434 .

45- زلّة العالم تفسد عوالم 5472 .

46- زلّة العالم كانكسار السّفينة ، تغرق ، و تغرّق معها غيرها 5474 .

47- زلّة العالم كبيرة الجناية 5483 .

48- على العالم أن يتعلّم ما لم يعلم ، و يعلّم النّاس ما قد علم 6189 .

49- على العالم إن يعمل بما علم ، ثم يطلب تعلّم ما لم

يعلم 6196 .

50- عالم معاند خير من جاهل مساعد 6297 .

51- كلّ عالم خائف 6828 . 44- رتبه عالم بالاترين مرتبه هاست .

45- لغزش عالم عالمى را فاسد كند ( زيرا كه تمام امّت چشم به عمل و گفتار او دوخته ، پيرو او خواهند بود ) .

46- لغزش عالم مانند شكستن كشتى است غرق خواهد گرديد ، و با آن غير خود را غرق خواهد نمود ( و يا با آن غير او غرق خواهد شد ) .

47- لغزش عالم جنايت بزرگ است ( به خلاف نادان كه در لغزش معذور خواهد بود ) .

48- بر عالم است كه ياد گيرد آنچه را كه ندانسته ، و بياموزد آنچه را كه مى داند .

49- بر عالم است كه به آنچه مى داند عمل كند سپس آموختن آنچه را كه نمى داند طلب نمايد .

50- عالم دشمن بهتر از جاهل يارى كننده است ( زيرا كه دشمنى عالم چون همراه با علم است چندان ضررى ندارد ، بخلاف يارى جاهل كه يارى او زيان آور است چون همراه با جهل و يا كم عقلى است ) .

51- هر عالمى ( از خدا ) ترسناك است .

ص 1022

52- كم من عالم فاجر و عابد جاهل ، فاتّقوا الفاجر من العلماء ، و الجاهل من المتعبّدين 6970 .

53- كفى بالعالم جهلا أن ينافي علمه عمله 7063 .

54- كن عالما ناطقا ، أو مستمعا واعيا ، و إيّاك أن تكون الثّالث 7155 .

55- كن عالما بالحقّ ، عاملا به ، ينجك اللّه سبحانه 7188 .

56- لو أنّ أهل العلم حملوه بحقّه لأحبّهم اللّه و ملائكته ، و لكنّهم 52- بسا عالمى كه

فاجر و فاسق است و عابدى كه جاهل و نادان مى باشد ، پس از فاسق از علماء و از جاهل از عبادت كنندگان بپرهيزيد ( زيرا وجود هر دو مضر خواهد بود ، براى اين كه وقتى مردم از عالم عمل بر خلاف مشاهده كنند او را دروغگو مى پندارند ، بدين جهت به دين مردم ضربه وارد مى سازد ، همچنين عابد نادان و يا كم عقل كه راه و روشش از نادانى و جهل سر چشمه گرفته به نظر خود گاهى مى خواهد به دين خدمت كند نا خود آگاه ضربه مى زند يا زمانى مى خواهد دعوت به اسلام نمايد ، يا نمازى و دعا و قرآنى بخواند عاميانه انجام مى دهد ، از روى جهل و يا كم عقلى به همين جهت او هم نوع ديگر به اسلام ضربه مى زند ) .

53- براى جهالت عالم كفايت مى كند كه عملش با علمش منافات داشته باشد .

54- يا عالم ناطقى ، و يا شنونده حفظ كننده اى باش ، و دورى كن از اين كه ثالثى باشى ( يعنى قسم سومى را در جامعه تشكيل مده ) .

55- عالم به حق ، عمل كننده به آن باشد ، تا خداوند سبحان تو را رستگار سازد .

56- اگر اين كه اهل علم ( و علماء وظيفه نشناس و دنيا پرست ) علم را به حق آن بر مى داشتند ( و آن را براى خدا و طبق وظيفه بكار مى بردند ) هر آينه خدا و

ص 1023

حملوه لطلب الدّنيا ، فمقتهم اللّه تعالى و هانوا عليه 7581 .

57- من علم أحسن السّؤال 7674 .

58- من علم عمل 7679 .

59- من علم ( عمل

) هتدى 7735 .

60- من أضاع علمه التطم 7773 .

61- من وقّر عالما فقد و قّر ربّه 8704 .

62- من لم يتعاهد علمه في الخلإ فضحه في الملا 9089 .

63- من ادّعى من العلم غايته فقد أظهر من جهله نهايته 9193 . فرشتگان او آنها را دوست داشته ، و ليكن آنان آن را براى طلب دنيا بر داشته پس خداوند متعال آنها را دشمن داشته و بدين وسيله خوار شده اند .

57- هر كه عالم گردد سؤال ( از خدا و يا مطلق سؤال ) را نيكو كند .

58- هر كه دانا شود عمل كند ( پس اگر كسى به علمش عمل ننمود يا در حقيقت عالم نيست و يا علمش بى فائده است ) .

59- هر كه بداند راه يابد ( يا هر كه عمل نمايد ) راه يابد .

60- هر كه علمش را ضايع گرداند ( و به آن عمل ننمايد ) سيلى خورد .

61- هر كه عالمى را تعظيم و احترام نمايد پس در حقيقت پروردگارش را احترام نموده است .

62- هر كه در پنهانى به حال علمش نرسد و عهدش را با آن تازه نكند ( و آن را تجزيه و تحليل و يا به آن عمل ننمايد ) علم او را در ملأ رسوا كند .

63- هر كه از علم و دانش نهايت آن را ادّعا كند ، على التحقيق از نادانى خود منتهاى آن را آشكار نموده است ( چون خداست كه عالم على الإطلاق است و به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با آن عظمت امر مى كند بگو : رَبِّ زِدْنِي عِلْماً طه 114 ،

خدا يا بر علم من بيفزا ) .

ص 1024

64- من المفروض على كلّ عالم أن يصون بالورع جانبه ، و أن يبذل علمه لطالبه 9365 .

65- من فضل علمك استقلالك لعلمك ( لعملك ) 9420 .

66- ما علم من لم يعمل بعلمه 9512 .

67- ما أكثر من يعلم العلم و لا يتّبعه 9522 .

68- ما أخذ اللّه سبحانه على الجاهل أن يتعلّم حتّى أخذ على العالم أن يعلّم 9650 .

69- ما قصم ظهري إلّا رجلان : عالم متهتّك و جاهل متنسّك ، هذا ينفّر عن حقّه بهتكه ، و هذا يدعو إلى باطله بنسكه 9665 . 64- از جمله واجب بر هر عالمى آنست كه جانب خود را به پارسائى نگه دارد ، و علمش را براى طلب كننده آن بذل نمايد .

65- از افزونى علم تو است كم شمردن علم ، و يا عمل خود ( زيرا كه مجهولات نسبت به معلومات بسيار خواهد بود ، و همچنين عمل نسبت به علم ) .

66- عالم نيست كسى كه به علمش عمل نكرده است .

67- چه چيز بسيار كرده كسى را كه علمى را مى داند ، و آن را پيروى نمى نمايد .

68- خداوند سبحان بر نادان نگيرد ( و او را مؤاخذه نكند ) آنكه بياموزد تا آنكه بر عالم بگيرد ( و او را مؤاخذه كند ) آنكه تعليم دهد ( يعنى تعليم عالم بر تعلم جاهل مقدم است و مسئوليت او بالاتر خواهد بود ، و در روز قيامت اول از عالم بپرسند كه چرا ياد ندادى سپس از جاهل كه چرا ياد نگرفتى ، و يا خداوند در روز الست اول از

عالم عهد گرفته آن گاه از جاهل ) .

69- پشت مرا نشكسته است مگر دو مرد ( و دو دسته ) عالمى بى باك ، و جاهلى عبادت كننده ، آن به سبب بى باكيش رم مى دهد ( مردم را ) از حق خود ( و از علمش كه

ص 1025

70- منافسة ( مناقشة ) العلماء تنتج فوائدهم ، و تكسب فضائلهم 9804 .

71- هلك خزّان الأموال و هم أحياء ، و العلماء باقون ما بقي اللّيل و النّهار ، أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة 10032 .

72- لا تزدرينّ العالم و إن كان حقيرا 10280 .

73- لا زلّة أشدّ من زلّة عالم 10674 .

74- لا يكون العالم عالما حتّى لا يحسد من فوقه ، و لا يحتقر من دونه ، و لا يأخذ على علمه شيئا من حطام الدّنيا 10921 . حق است زيرا مردم گويند اگر علم خوب بود او چنين نمى كرد ) و اين مى خواند ( مردم را ) بسوى باطل خود به عبادت خويش ( زيرا مردم خيال مى كنند عمل او صحيح است فريب عبادت او را مى خورند ) .

70- با علماء در بحث بيش از يكديگر رغبت نمودن و يا خورده گيرى و كنجكاوى فائده هاى آنان را نتيجه بخش بوده و فضايلشان را كسب خواهد نمود .

71- هلاك شدند پنهان كنندگان اموال در مخزن ها ( و مرده هستند ) و حال آنكه زنده ها هستند و علماء باقى اند تا شب و روز باقى است ، اعيان ( و اشخاص ) آنها مفقود و تمثال و يا سخنان بلند مرتبه و افكار و آثارشان در دلها موجود است .

72- هرگز عالمى را

حقير مشمار هر چند حقير باشد ( يا در علم مانند كسى كه مدت كمى به درس مشغول شده و يا حقارت او از نظر ماديات باشد و يا در انظار از نظر فساد جامعه حقير بشمار آيد ) .

73- لغزشى سخت تر از لغزش عالم نيست .

74- عالم عالم نمى باشد ( يعنى آن مقام را دارا نگردد ) تا آنكه به كسى كه بالاتر از اوست حسد نبرده و كوچك نشمارد كسى را كه از او پائين تر است و بر علم خود ( و تعليم و يا حكمى كه مى كند به سبب آن ) چيزى را از حطام دنيا ( ريزه هاى

ص 1026

75- ينبغي أن يكون علم الرّجل زائدا على نطقه ، و عقله غالبا على لسانه 10946 .

76- آفة العامّة العالم الفاجر 3952 .

التعليم و التعلّم

1- أعون الأشياء على تزكية العقل التّعليم 3246 .

2- تعلّم تعلم ، و تكرّم تكرم 4478 .

3- تواضعوا لمن تتعلّموا منه العلم ، و لمن تعلّمونه ، و لا تكونوا من جبابرة العلماء ، فلا يقوم جهلكم بعلمكم 4543 . گياه خشك شده ) فرا نگيرد .

75- سزاوار اين است كه علم مرد زائد بر گويائى او ، و عقلش غالب بر زبانش باشد .

76- آفت عامه مردم عالم فاسق است .

تعليم و تعلم 1- يارى كننده ترين چيزها بر پاكيزه گردانيدن عقل تعليم ( معارف اسلام ) است .

2- بياموز تا دانا شوى ، و گرامى دار تا گرامى گردى ( يعنى خود را به تهذيب اخلاق و پرهيزگارى نه به مال و جاه گرامى و بلند مرتبه دار تا نزد خدا بلند مرتبه گردى ، يا خود را به

ترك معاصى و آنچه باعث خفت و خوارى مى باشد مانند بخل و حرص و حسد و امثال آن نگاهدار تا نزد مردم محترم شوى ) .

3- از براى كسى كه از او دانش را مى آموزيد و براى كسى كه به او ياد مى دهيد فروتنى نمائيد ، و از متكبران علماء مباشيد پس جهل و نادانى شما به سبب علمتان بر نخيزد و زائل نگردد و يا برابرى نكند .

ص 1027

4- تعلّم العلم فإنّك إن كنت غنيّا زانك ، و إن كنت فقيرا مانك ( صانك ) 4547 .

5- تعلّم علم من يعلم ، و علّم علمك من يجهل ، فإذا فعلت ذلك ، علّمك ما جهلت ، و انتفعت بما علمت 4579 .

6- واضع العلم عند غير أهله ظالم له 10127 .

7- بالتّعلّم ينال العلم 4218 .

8- تعلّموا العلم تعرفوا به ، و اعملوا به تكونوا من أهله 4529 .

المتعلم و المستمع

1- إذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا 4090 . 4- بياموز علم را زيرا اگر توانگر باشى تو را زينت بخشيده ، و اگر بيچاره باشى مؤنه و مخارج تو را به عهده مى گيرد و يا از بى صبرى و انحراف نگهداريت مى نمايد .

5- بياموز دانش كسى را كه مى داند ، و علمت را به كسى كه نادان است تعليم نما ، زيرا هر گاه چنين كارى را كردى به تو مى آموزد آنچه را كه ندانستى ، و سودمند شوى به آنچه مى دانستى ( يعنى از اين كار بزرگ بهره كافى خواهى برد از علم و ثواب ) .

6- گذارنده علم در نزد غير اهلش ( كسى كه قابليت آن را ندارد )

ستم كننده به اوست .

7- به فرا گرفتن دانش علم رسيده مى شود ( يعنى علم بى رنج بدست نيايد ، بلكه زحمت و كوشش و جدّ و جهد و شب نخوابى و استاد لازم دارد ) .

8- علم را بياموزيد تا به وسيله آن شناخته شويد ، و به آن عمل نمائيد تا از اهل آن باشيد ( يعنى تا كسى به علمش عمل نكند نبايد او را اهل علم گفت ) .

دانشجو 1- هر گاه تو عالمى گويا نباشى پس مستمع حفظ كننده باش .

ص 1028

2- على المتعلّم أن يدأب نفسه في طلب العلم ، و لا يملّ من تعلّمه و لا يستكثر ما علم 6197 .

3- من تعلّم علم 7642 .

4- من لم يتعلّم لم يعلم 8184 .

5- من تعلّم العلم للعمل به لم يوحشه كساده 8244 .

6- من لم يتعلّم في الصّغر لم يتقدّم في الكبر 8937 .

7- من لم يصبر على مضض التّعليم ( التّعلّم ) بقي في ذلّ الجهل 8971 .

8- من لم يدئب ( لم يذب ) نفسه في اكتساب العلم لم يحرز قصبات السّبق 9245 . 2- بر متعلم ( كسى كه علم مى آموزد ) است كه در طلب علم نفس خود را در زحمت اندازد ، و از آموختنش ملول نشود ، و آنچه را كه دانسته بسيار نشمارد .

3- كسى كه به دنبال تحصيل علوم و فضائل رود دانا شود .

4- هر كه تعليم نگيرد دانا نشود .

5- هر كه علمى را براى عمل به آن ياد گيرد كسادى آن او را به وحشت نيندازد .

6- هر كه در كوچكى علم نياموزد در بزرگى جلو نيفتد

( اين كه ما مى بينيم عده اى پيشواى مردم مى شوند علت آنست كه در كودكى با كمال جديّت به آموختن پرداخته اند ) .

7- هر كه بر درد آموختن و يا ياد دادن شكيبا نباشد در خوارى نادانى باقى ماند .

8- هر كه نفس خويش را در كسب كردن علم نگذارد و يا به زحمت نيندازد نى هاى پيشى ( و نشانه هاى مسابقه ) را بدست نخواهد آورد .

ص 1029

9- لا يستنكفنّ من لم يكن يعلم أن يتعلّم 10242 .

10- لا تحدّث الجهّال بما لا يعلمون فيكذّبوك به ، فإنّ لعلمك عليك حقّا ، و حقّه عليك بذله لمستحقّه و منعه من غير مستحقّه 10367 .

11- لا يتعلّم من يتكبّر 10586 .

العمر

1- العمر الّذي أعذر اللّه سبحانه فيه إلى ابن آدم و أنذر ، السّتّون 1985 .

2- العمر الّذي يبلغ الرّجل فيه الأشدّ ، الأربعون 1986 .

3- احذروا ضياع الأعمار فيما لا يبقى لكم ، ففائتها لا يعود 2618 . 9- كسى كه دانا نمى باشد نبايد از ياد گرفتن ننگ داشته باشد .

10- نادانها را به آنچه نمى دانند حديث مگو ، پس تو را بدين وسيله تكذيب كنند ، زيرا كه براى علمت بر تو حقى است ، و حقّ آن بر تو بذل آنست براى مستحق آن و منع آن از غير مستحق آن خواهد بود .

11- ياد نمى گيرد كسى كه تكبّر كند .

عمر 1- عمرى كه خداوند سبحان در آن فرزند آدم را معذور داشته و ترسانيده است ، شصت سال است .

2- عمرى كه در آن مرد به سنّ قوّت مى رسد ، چهل سال است ( در قرآن هم چنين بيان شده :

حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً احقاف 15 ، و در حالات حضرت يوسف دارد : وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً يوسف 22 3- از تباهى عمرها در آنچه براى شما باقى نمى ماند دورى نمائيد ، كه رفته آنها بر نمى گردد . ( يعنى انسان نبايد عمر خود را در آنچه باقى نمى ماند مصرف

ص 1030

4- إنّ عمرك مهر سعادتك ، إن أنفذته ( أنفدته ) في طاعة ربّك 3429 .

5- إنّ أنفاسك أجزاء عمرك ، فلا تفنها إلّا في طاعة تزلفك 3430 .

6- إنّ عمرك وقتك الّذي أنت فيه 3431 .

7- إنّ عمرك عدد أنفاسك ، و عليها رقيب تحصيها 3434 .

8- إنّ اللّيل و النّهار مسرعان في هدم الأعمار 3459 .

9- إنّ ماضي عمرك أجل ، و آتيه أمل ، و الوقت عمل 3462 .

10- إنّ غاية تنقصها اللّحظة ، و تهدمها السّاعة ، لحريّة بقصر نموده ، بلكه بايد در امور اخروى بكار برد ، كه براى انسان باقى مى ماند ) .

4- براستى كه عمر تو كابينه خوشبختى تست ، اگر آن را در فرمانبردارى پروردگارت فانى كرده ، يا روان گردانى و مصرف كنى .

5- براستى كه نفسهاى تو اجزاء عمر تواند ( چنانكه شاعر گفته :

زين جهان تا آن جهان بسيار نيست

در ميان جز يك نفس ديوار نيست )

پس آنها را فانى مكن مگر در طاعتى كه تو را به درگاه الهى نزديك گرداند .

6- براستى كه عمر تو زمانى است كه تو در آنى ( پس از آن مربوط به ديگرى است و از آن تو نيست ، پس فرصت را غنيمت شمر )

.

7- براستى كه عمر تو بشماره نفسهاى تست ، و بر آنهاست نگهبانى كه مى شمارد آن را ( پس هر لحظه و نفسى را بايد غنيمت دانست ، و آن را به عبث نبايد گذرانيد ) .

8- براستى كه شب و روز در خراب كردن عمرها شتابانند .

9- براستى كه عمر گذشته ات وعده ايست بسر آمده پس نتوان در آن كارى كرد ، و آينده آن آرزويى است ( آدمى نمى داند موفق خواهد شد يا نه ) و زمانى كه در آنى وقت عمل است ( پس نبايد آن را از دست داد ) .

10- براستى زمان يا منتهى آرزو و مقصود از عمر كه آن را چشم بهم زدنى كم

ص 1031

المدّة 3499 .

11- إنّ المغبون من غبن عمره ، و إنّ المغبوط من أنفذ عمره في طاعة ربّه 3502 .

12- العمر أنفاس معدّدة 535 .

13- كيف يفرح بعمر تنقصه السّاعات 6983 .

14- ليس شي ء أعزّ من الكبريت الأحمر إلّا ما بقي من عمر المؤمن 7525 .

15- من طال عمره كثرت مصائبه 8268 .

16- من طال عمره فجع بأعزّته و أحبّائه 8384 . كرده ، و ساعتى آن را خراب و منهدم مى سازد ، هر آينه به كوتاهى مدّت سزاوار است ( بنا بر اين بايد به كار آخرت پرداخت كه آن پاينده است ) .

11- براستى كه مغبون و زيانكار كسى است كه از نظر عمر مغبون باشد ( يعنى در مصرف عمر به اندازه ارزش آن چيزى عائدش نشده ، و در معامله اش زيان ديده باشد ) و مغبوط ( يعنى كسى كه مردم مثل حال او را آرزو كنند ) كسى

است كه عمر خود را در طاعت پروردگارش بكار برده و فانى نموده است .

12- عمر نفس هاى شمرده شده است ( يعنى نبايد آن را بيهوده صرف كرد ) .

13- چگونه به عمرى خوشحالى شود كه ساعت ها آن را كم مى كند 14- چيزى از كبريت احمر ( ياقوت سرخ يا طلاى خالص ) كمياب تر و عزيزتر نيست مگر آنچه كه از عمر مؤمن باقى مانده باشد .

15- هر كه عمرش طولانى شود مصائب او بسيار شود ( چون هر لحظه مصيبتى تازه بر آدمى عارض گردد ) .

16- هر كه عمرش طولانى باشد به عزيزان و دوستانش دردناك شود ( يعنى همه را از دست دهد ، بنا بر اين خيلى عمر طولانى پر ارزش نيست ) .

ص 1032

17- من أفنى عمره في غير ما ينجيه فقد أضاع مطلبه 8532 .

18- ما انقضت ساعة من دهرك إلّا بقطعة من عمرك 9608 .

19- لا تفن عمرك في الملاهي فتخرج من الدّنيا بلا أمل 10360 .

20- لا بقاء للأعمار مع تعاقب اللّيل و النّهار 10743 .

21- لا يعرف قدر ما بقي من عمره إلّا نبيّ أو صدّيق 10801 .

22- العمر تفنيه اللّحظات 337 .

23- احفظ عمرك من التّضييع له في غير العبادة و الطّاعات 2439 .

العمران

1- آفة العمران جور السّلطان 3954 . 17- هر كه عمرش را در غير آنچه او را نجات مى بخشد فانى كند پس مطلب ( و هدف اصلى ) خود را ضايع نموده است .

18- از روزگار تو ساعتى نگذشته مگر با قطعه اى از عمر تو ( پس بايد قدر آن را دانست بيهوده نگذرد ) .

19- عمر خود را در بازيها فانى

مكن ، پس از دنيا بى اميدى بيرون روى ( يعنى ديگر به نعمتهاى اخروى اميدى ندارى ) .

20- بقائى براى عمرها با از پى يكديگر در آمدن شب و روز نيست .

21- نمى شناسد قدر آنچه باقى ماند از عمر خود مگر پيامبرى و يا صدّيقى ( كسى كه در گفتار و كردار ملازم راستى باشد مانند جانشين پيامبر ) .

22- عمر فانى مى سازد او را لحظه ها ( كه بر آن مى گذرد ) .

23- عمر خود را از تباه ساختن آن در غير عبادت و طاعت ها نگه دار .

عمران ، آبادى 1- آفت آبادانى و عمران ستم پادشاه است .

ص 1033

التعمّق

1- من تعمّق لم ينب إلى الحقّ 8852 .

الأعمال

قسمت اول

1- العمل بلا علم ضلال 1588 .

2- العمل الصّالح أفضل الزادين 1655 .

3- العمل بطاعة اللّه أربح ، و لسان الصّدق أزين و أنجح 1862 .

4- أعمال العباد في الدّنيا نصب أعينهم في الآخرة 1886 .

5- ألشّرف عند اللّه سبحانه بحسن الأعمال ، لا بحسن الأقوال 1924 .

6- التّقصير في العمل لمن وثق بالثّواب عليه غبن 1981 . فكر عميق 1- هر كه تعمق كند به سوى حق كند نخواهد گرديد و يا دورى نخواهد نمود .

عمل و كار 1- عمل بى علم گمراهى است .

2- عمل شايسته و نيكو برترين دو توشه است .

3- عمل كردن به فرمان خدا سودمندتر ، و زبان راستى آراسته تر و پيروزمندتر است .

4- عمل هاى بندگان در دنيا در آخرت برابر چشمهايشان مى باشد .

5- شرف و برترى در نزد خداى سبحان به نيكوئى اعمال است نه به نيكوئى گفتارها .

6- كوتاهى در عمل از براى كسى كه به پاداش بر آن اعتماد داشته باشد زيانست .

ص 1034

7- اشتغال النّفس بما لا يصحبها بعد الموت من أكثر الوهن 1982 .

8- العمل بالعلم من تمام النّعمة 2052 .

9- الأقاويل محفوظة ، و السّرائر مبلوّة ، و كلّ نفس بما كسبت رهينة 2137 .

10- القرين الصّالح هو العمل الصّالح 2157 .

11- اعمل تدّخر 2236 .

12- اعمل بالعلم تدرك غنما 2277 .

13- اجعل رفيقك عملك ، و عدوّك أملك 2302 .

14- اعمل عمل من يعلم أنّ اللّه مجازية بإسائته و إحسانه 2352 .

15- اسع في كدحك ، و لا تكن خازنا لغيرك 2401 . 7- اشتغال نفس به آنچه بعد از مرگ او را

همراه نمى باشد از بزرگترين ضعف عمل است .

8- به علم عمل نمودن از تمامى نعمت است .

9- گفتارها نگاه داشته شده ، و نهانيها آزموده شده است ، و هر نفسى به آنچه كسب كرده در گرو مى باشد .

10- رفيق صاف و همراه بى غش ، عمل شايسته است .

11- عمل نما تا ذخيره كنى .

12- به علم عمل كن ، تا غنيمتى را در يابى .

13- رفيق خود را عملت ، و دشمن خويش را آرزويت قرار ده .

14- عمل كسى را انجام ده كه مى داند خداوند جزا دهنده اوست به بدى و احسان او .

15- در عمل خود كوشا باش ، و خزانه دار ديگرى مباش .

ص 1035

116- اعملوا بالعلم تسعدوا 2479 .

17- اعملوا إذا علمتم 2481 .

18- اعملوا ، و العمل ينفع ، و الدّعاء يسمع ، و التّوبة ترفع 2540 .

19- أعرضوا عن كلّ عمل بكم غنى عنه ، و اشتغلوا أنفسكم من أمر الآخرة بما لا بدّ لكم عنه 2558 .

20- اعملوا ليوم تدخر له الذّخائر ، و تبلى فيه السّرائر 2574 .

21- اعملوا و أنتم في آونة البقاء ، و الصّحف منشورة ، و التّوبة مبسوطة ، و المدبر يدعى ، و المسي ء يرجى قبل أن يخمد العمل ، و ينقطع المهل ، و تنقضي المدّة ، و يسدّ باب التّوبة 2571 . 16- عمل به علم كنيد تا نيكبخت شويد .

17- عمل كنيد وقتى كه دانا شديد .

18- عمل كنيد كه عمل نفع مى دهد ، و دعاء شنيده مى شود و توبه بالا برده مى شود ( كه بعد از مرگ جاى هيچ يك از آنها نمى باشد ) .

19- از

هر عملى كه شما را از آن بى نيازى هست اعراض نموده و نفسهاى خود را از امر آخرت به آنچه براى شما از آن چاره اى نبوده مشغول سازيد .

20- براى روزى عمل نمائيد كه براى آن روز ذخائرى ذخيره شده ، و نهانيها و اسرار در آن آشكار مى گردد .

21- عمل كنيد ، و حال آنكه در اوقات بقاء در دنيائيد ( و مرگ به سراغ شما نيامده و آثار و علامت آن پديدار نگشته ) و نامه هاى اعمال گشوده ( هنوز فرشتگان خدا آن را نبسته مى توان در آن چيزهائى را با عمل نوشت ) و توبه و باز گشت به خدا گسترده است ( يعنى وقت آن نگذشته ) و كسى كه رو گردان بوده او را خوانده و گنهكار اميدوار يا تأخير انداخته مى شود ( چون هنوز وقت توبه هست ) پيش از آنكه عمل خاموش شده ، و مهلت بريده گشته ، و مدّت بسر آمده ، و در توبه بسته شود ( يعنى

ص 1036

22- احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه ، استحى منه و أنكره 2590 .

23- احذر من كلّ عمل يعمل في السّرّ ، و يستحيى منه في العلانية 2594 .

24- احذر كلّ عمل يرضاه عامله لنفسه ، و يكرهه لعامّة المسلمين 2596 .

25- احذروا سوء الأعمال ، و غرور الآمال ، و نفاد الأمل ، و هجوم الأجل 2630 .

26- إيّاك و فعل القبيح ، فإنّه يقبّح ذكرك ، و يكثّر وزرك 2631 .

27- إيّاك و كلّ عمل ينفّر عنك حرّا ، أو يذلّ لك قدرا أو يجلب عليك انسان بميرد يا مردن را با چشم

مشاهده نمايد ) .

22- از هر عملى كه وقتى از آن صاحبش پرسيده شود از آن شرم نموده و انكارش كند دورى نمائيد .

23- از هر كارى كه در پنهانى انجام مى گيرد ، و از آن در آشكارا شرم داشته شود .

دورى نما .

24- از هر عملى كه كننده آن براى نفس خود خوشنود باشد ، و براى عموم مسلمانان نا خوش دارد دورى نما .

25- از بدى كردارها ، و فريب دادن اميدها ، و از بريده شدن اميد ، و ناگاه رسيدن مرگ حذر نماييد .

26- بر تو باد كه از كار زشت دورى نمائى ، زيرا كه آن ياد تو را زشت گردانيده ( سبب مى شود كه مردم به زشتى از تو ياد كنند ) و گناه تو را بسيار مى گرداند .

27- بر حذر باش از هر عملى كه آزاده اى را از تو بر ماند ، يا براى تو منزلت و قدرى را خوار كند ، يا براى ضرر تو بدى را جلب نمايد ، يا به سبب آن وزر و گناهى

ص 1037

شرا ، أو تحمل به إلى القيامة وزرا 2727 .

28- ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه 2753 .

29- ألا فاعملوا و الألسن مطلقة ، و الأبدان صحيحة ، و الأعضاء لدنة ، و المنقلب فسيح ، و المجال عريض ، قبل إزهاق الفوت ، و حلول الموت ، فحقّقوا عليكم حلوله ، و لا تنتظروا قدومه 2789 .

30- ألا فاعملوا عباد اللّه ، و الخناق مهمل ، و الرّوح مرسل في فينة الإرشاد ، و راحة الأجساد ، و مهل البقيّة و أنف المشيّة ، و إنظار التّوبة ،

و انفساح الحوبة ، قبل الضّنك و المضيق ، و الرّدع ، و الزّهوق ، قبل قدوم الغائب المنتظر ، و أخذة العزيز المقتدر 2792 . را به سوى قيامت حمل كنى .

28- آيا عمل كننده براى نفس خود نيست پيش از روز سختيش ( يعنى قبل از فرا رسيدن مرگش ) .

29- آگاه باشيد : پس عمل كنيد و حال آنكه زبانها رها بوده ، و به وسيله مرگ بند نيامده ، و بدنها صحيح ، و اندامها نرم بوده و خشك نشده اند ، و باز گشت وسعت دارد ، و مجال توبه هست ، قبل از باطل كردن فوت و رسيدن مرگ ، پس بر خود محقق و حتمى كنيد فرود آمدن آن را ، و انتظار قدوم آن را مكشيد ( يعنى قبل از سر رسيد آن توشه بر گرفته و به عمل پردازيد كه پس از آن سودى نبخشد ) .

30- آگاه باشيد پس عمل نمائيد بندگان خدا و حال آنكه گلو گرفته نشده ، و روان در بدن جاريست در ساعت رشادت ( و كسب كردن چيزهائى كه باعث رشد است ) و آسايش بدنها ، و مهلت يافتن بقيه از عمر و ابتداء يا قوّت اراده ، و تأخير توبه ، و وسعت گناه ( پيش از مؤاخذه آن ) قبل از تنگى و تنگنا و باز داشتن از عمل برسيدن اجل ، و باطل شدن فرصت يا بيرون رفتن روح از بدن ، پيش از آمدن غائب منتظر ( ملك الموت ) و گرفتن خداى غالب توانا ( و بردن به آن نشأه براى حساب

ص 1038

31- ألا

و إنّكم في أيّام أمل من ورائه أجل ، فمن عمل في أيّام أمله قبل حضور أجله ، نفعه عمله ، و لم يضروه أجله 2772 .

32- أين الّذين أخلصوا أعمالهم للّه ، و طهّروا قلوبهم بمواضع ذكر ( نظر ) اللّه 2822 .

33- أشرف الأعمال الطّاعة 2919 .

34- أفضل العمل ما أخلص فيه 2934 .

35- أفضل العمل ما أريد به وجه اللّه 2958 .

36- أنفع الذّخائر صالح الأعمال 3025 .

37- أقرب النّاس من الأنبياء أعملهم بما أمروا به 3057 . و كتاب ) .

31- آگاه باشيد ، براستى كه شما در روزهاى اميدى هستيد كه از پس آن اجل است ، پس هر كه در ايام اميدش پيش از حاضر شدن اجلش عمل كرده او را سود بخشد ، و به او مرگش ضرر نرساند .

32- كجايند كسانى كه عمل خود را براى خدا خالص گردانيده ، و دلهايشان را از براى جايگاه ذكر خدا يا نظر بسوى خدا پاكيزه ساخته اند 33- بلندترين كردارها فرمانبردارى از خداى بزرگ است .

34- افزونترين كردار كرداريست كه در آن اخلاص بكار برده شود ( نه آنكه روى اغراض خيالى و نابجا انجام گيرد ، كه جز وزر و وبال چيزى عائد صاحب آن نگردد ) .

35- افزونترين عمل آنست كه قصد وجه خدا شود ( يعنى قربة إلى اللّه انجام گيرد ) .

36- سودمندترين پس اندازها كردارهاى شايسته است .

37- نزديك ترين مردم به پيمبران عمل كننده ترين آنهاست به آنچه به آن فرمان

ص 1039

38- أحسن الفعل الكفّ عن القبيح 3204 .

39- أصدق المقال ما نطق به لسان الحال 3302 .

40- أحسن المقال ما صدّقه حسن الفعال 3303

.

41- أفضل الأعمال لزوم الحقّ 3322 .

42- أحسن الأفعال ما وافق الحقّ ، و أفضل المقال ما طابق الصّدق 3324 .

43- العمل عنوان الطّويّة 299 .

44- العمل شعار المؤمن 408 .

45- العمل أكمل خلف 482 . داده اند . 38- نيكوترين كار باز ايستادن از زشت است .

39- راست ترين گفتار آنست كه زبان حال به آن گويا باشد ( به اين معنى كه به آن عمل شود ) .

40- بهترين سخن آنست كه تصديق نمايد آن را نيكوئى كردار .

41- افزونترين عملها ملازمت و همراه بودن با حقّ است .

42- نيكوترين كارها آنست كه موافق با حق باشد ، و افزونترين گفتار آنست كه مطابق با راستى و موافق واقع است .

43- عمل و كردار دليل بر آنچه در باطن است ( نظير اين در نوشته و زبان گفته شده است ) .

44- عمل شعار مؤمن است ( يعنى عمل پيوسته همراه و ملازم اوست چنانكه لباس زيرين دائم به او ملاصق است ) .

45- عمل كامل ترين خلف است ( كه انسان از خود بجا مى گذارد ) .

ص 1040

46- العمل ( الورع عمل راجح ) ورع راجح 551 .

47- العمل رفيق الموقن 975 .

48- المرء لا يصحبه إلّا العمل 999 .

49- الأعمال في الدّنيا تجارة الآخرة 1307 .

50- العمل بطاعة اللّه أربح 1320 .

51- الفعل الجميل ينبئ عن علوّ الهمّة 1388 .

52- العمل كلّه هباء إلّا ما أخلص فيه 1400 .

53- إن كنتم عاملين فاعملوا لما ينجيكم يوم العرض 3737 .

54- إنّك لن يتقبّل من عملك إلّا ما أخلصت فيه ، و لم تشبه بالهوى ، و أسباب الدّنيا 3787 . 46- عمل پارسائى است راجح

( و يا پارسائى عملى است سنگين ) .

47- عمل يار شخص با يقين است .

48- ( مرد يا ) آدمى همراه او نخواهد بود مگر عمل ( بنا بر اين بايد انسان عملى انجام دهد كه در قبر و قيامت براى او رفيق و همراه خوبى باشد ) .

49- كردارها در دنيا بازرگانى و تجارت آخرت است ، ( بنا بر اين بايد آدمى بكوشد عملى انجام دهد كه در آخرت خريدار داشته باشد ) .

50- عمل كردن به طاعت خدا ( از هر كارى ) سودمندتر است .

51- كردار نيكو از بلندى همت خبر مى دهد .

52- كردار همه اش گرد و غبار ( يعنى پوچ و بى حاصل است ) مگر آنچه در آن اخلاص ملاحظه شود ( و به هيچ وجه ديگرى غير او منظور نگردد ) .

53- اگر شما مرد كار و عمل هستيد عملى را انجام دهيد كه شما را روز قيامت و روز عرض اعمال رستگارى بخشد .

54- براستى كه هرگز از عملت پذيرفته نخواهد شد مگر آن مقدارى كه در آن

قسمت دوم

ص 1041

55- إنّك لن يغني عنك بعد الموت إلّا صالح عمل قدّمته ، فتزوّد من صالح العمل 3815 .

56- إنّك لن تحمل إلى الآخرة عملا أنفع لك من الصّبر ، و الرّضا ، و الخوف ، و الرّجاء 3819 .

57- إنّكم بأعمالكم مجازون ، و بها مرتهنون 3820 .

58- إنّكم مدينون بما قدّمتم ، و مرتهنون بما أسلفتم 3824 .

59- إنّكم إلى العمل بما علمتم أحوج منكم إلى تعلّم ما لم تكونوا تعلمون 2826 .

60- إنّكم إلى إعراب الأعمال أحوج منكم إلى إعراب الأقوال 3828 . اخلاص بكار

برده ، و آن را به خواهش و اسباب دنيا آميخته نكرده باشى .

55- براستى كه هرگز بدى را از تو بعد از مرگ دفع نكند و تو را سودمند نباشد مگر عمل شايسته اى كه آن را پيش فرستادى پس از عمل صالح توشه برگيرد .

56- براستى كه تو هرگز بسوى آخرت عملى را بر ندارى كه از شكيبائى ، و خوشنودى ، و ترس و اميد سودمندتر باشد .

57- براستى كه شما به عملهايتان پاداش داده شده و به آنها در گرويد ، ( گويا شما را حبس كرده تا عمل نيك انجام ندهيد آزاد نخواهيد شد ) .

58- براستى كه شما به آنچه مقدم داشتيد پاداش داده شده ، و گرو آنچه پيش فرستاده و يا مى فرستيد خواهد بود .

59- براستى كه شما به عمل كردن نسبت به آنچه مى دانيد نيازمندتريد تا ياد گرفتن آنچه را كه نمى دانستيد ( يعنى انسان بايد به علمش عمل كند و چنين كارى بالاتر از ياد گرفتن و عمل ننمودن است ) .

60- براستى كه شما به ظاهر كردن و يا به اهتمام و يا به تصحيح عملها نيازمندتر هستيد تا ظاهر نمودن و يا اهتمام و يا تصحيح گفتارها ( يعنى شما بايد

ص 1042

61- إنّكم إلى اكتساب صالح الأعمال أحوج منكم إلى مكاسب الأموال 3829 .

62- إنّكم إلى الاهتمام بما يصحبكم إلى الآخرة أحوج منكم إلى كلّ ما يصحبكم من الدّنيا 3830 .

63- إنّكم مجازون بأفعالكم فلا تفعلوا إلّا برّا 3838 .

64- إنّكم إن اغتنمتم صالح الأعمال ، نلتم من الآخرة نهاية الآمال 3842 .

65- إنّما المرء مجزي بما أسلف ، و قادم على ما قدّم

3893 .

66- آفة العمل ترك الإخلاص 3949 . بيشتر به عمل صحيح بپردازيد نه به گفتار صحيح ) .

61- براستى كه شما به كسب كردن عملهاى شايسته محتاج تريد تا تحصيل اموال .

62- براستى كه شما به اهتمام آنچه همراه شماست بسوى آخرت ( مانند عمل صحيح و شايسته ) نيازمندتريد تا هر چيزى كه همراه شماست از دنيا .

63- براستى كه شما به كردارهاى خويش جزا داده مى شويد پس مكنيد مگر نيكى را .

64- براستى كه شما اگر عملهاى شايسته را غنيمت بشماريد از آخرت به منتهاى آرزو و اميدها خواهيد رسيد .

65- جز اين نيست كه آدمى به آنچه پيش فرستاده جزا داده شود ، و بر آنچه پيش كرده وارد خواهد گرديد .

66- آفت عمل ترك كردن اخلاص است ( يعنى عمل را آميخته به انگيزه ديگر نمايد ) .

ص 1043

67- آفة الأعمال عجز العمّال 3958 .

68- آفة العمل البطالة 3967 .

69- إذا ارتأيت فافعل 3997 .

70- بحسن الأفعال يحسن الثّناء 4241 .

71- بالصّالحات يستدلّ على حسن الإيمان 4285 .

72- بالعمل يحصل الثّواب لا بالكسل 4295 .

73- بحسن العمل تجنى ثمرة العلم لا بحسن القول 4296 .

74- بالعمل تحصل الجنّة لا بالأمل 4297 . 67- ( آفت بكار بردن يا ) آفت عملها ، عجز و ناتوانى كارگردانان و يا عمل كنندگان است ( براى اين كه عمل بايد با قدرت توأم باشد ، چه عمل شخصى و يا اجتماعى ، دولتى يا ملتى ، بايد در آن عجز تصور نگردد ، و گرنه تمام عمل انجام نخواهد گرفت ) .

68- آفت عمل بيكارى است ( يعنى هر كه عادت به آن كرد

يا اصلا كار نمى كند و يا اگر بكند ناقص انجام مى دهد ) .

69- هر گاه نظر و تأمل كردى بجا آور ( يعنى در هر كارى نخست بايد فكر كرد آن گاه انجام داد ) .

70- بخوبى كارها ستايش نيكو گردد ( چنانكه خداوند فرموده : لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ملك 2 ) .

71- بوسيله عملهاى شايسته بر نيكوئى ايمان استدلال مى شود ( يعنى عمل خوب دليل ايمان خوب است ) .

72- به سبب عمل ثواب حاصل گشته نه با كسالت و تنبلى .

73- به سبب نيكوئى عمل ميوه علم چيده مى شود نه به نيكوئى گفتار .

74- به سبب عمل بهشت بدست آمده نه به اميد ( چنانكه به اميد كشت

ص 1044

75- بالأعمال الصّالحات ترفع الدّرجات 4301 .

76- تأخير العمل عنوان الكسل 4471 .

77- تصفية العمل أشدّ من العمل 4472 .

78- تبادروا إلى محامد الأفعال ، و فضائل الخلال ، و تنافسوا في صدق الأقوال و بذل الأموال 4559 .

79- ثمرة العمل الأجر عليه 4625 .

80- ثمرة العمل الصّالح كأصله 4649 .

81- ثمرة العمل السّيّ ء كأصله 4650 .

82- ثواب عملك أفضل من عملك 4688 . حاصل بدست نيايد ) .

75- به سبب عملهاى شايسته درجه ها بالا برده مى شود .

76- پس انداختن عمل دليل كسالت و كاهلى است .

77- صاف گردانيدن عمل سخت تر از خود عمل است ( زيرا عمل را ممكن است بسيارى از افراد انجام دهند ، ولى آن را به غرضى ديگر آميخته نكردن كار هر كسى نيست ، و عمل را خالص براى خدا انجام داد بسيار مشكل خواهد بود ) .

78- به كارهاى ستوده و خصلت هائى كه سبب فزونى شود

پيشى گرفته ، و در راستى گفتارها و بذل اموال رغبت نموده و در آن سبقت گيريد .

79- ميوه عمل كردن مزديست كه خداوند بزرگ بر آن دهد .

80- ثمره عمل صالح مانند اصل آنست ( يعنى صالح و نيكو خواهد بود ) .

81- ميوه عمل بد مانند اصل آنست ( در زشتى و بدى ) .

82- جزاى عمل تو افزونتر از عمل تست ( زيرا ثواب پايندگى دارد ولى عمل منقطع خواهد شد ، و ديگر آنكه آنچه از پاداش نصيب انسان مى گردد به مراتب بيش از آنست كه انجام داده مانند صدقه و احسان ) .

ص 1045

83- ثواب العمل على قدر المشقّة فيه 4690 .

84- ثوب العمل ( العلم ) يخلّدوك و لا يبلى ، و يبقيك و لا يفنى 4701 .

85- ثابروا على اغتنام عمل لا يفنى ثوابه 4710 .

86- ثابروا على الأعمال الموجبة لكم الخلاص من النّار و الفوز بالجنّة 4711 .

87- ثواب العمل ثمرة العمل 4714 .

88- جميل الفعل ينبئ عن طيب الأصل 4777 .

89- جعل اللّه لكلّ عمل ثوابا ، و لكلّ شي ء حسابا ، و لكلّ أجل كتابا 4779 . 83- پاداش عمل به اندازه مشقّت و سختى در آنست ( يعنى هر اندازه مشقّت بيشتر باشد ثواب زيادتر خواهد بود ) .

84- جامه عمل ( و يا علم ) تو را پاينده مى دارد و كهنه نخواهد شد و تو را باقى داشته و فانى نمى شود .

85- بر غنيمت دانستن عملى كه پاداش آن فانى شدنى نيست مداومت نمائيد .

86- بر اعمالى كه سبب خلاصى شما از آتش ، و پيروزى بهشت است مداومت نمائيد .

87- پاداش عمل

ثمره عمل خواهد بود ( يعنى عمل مانند درخت ثمر بخشى است كه ميوه آن ثواب است ) .

88- نيكوئى كردار خبر مى دهد از پاكى اصل و نژاد و حلال زادگى .

89- خداوند براى هر عملى پاداشى را ، و براى هر چيزى حسابى را ، و براى هر اجل و مدتى كتاب و نوشته اى را قرار داده است .

ص 1046

90- حسن العمل خير ذخر ، و أفضل عدّة 4865 .

91- حسن الأفعال مصداق حسن الأقوال 4909 .

92- خير أعمالك ما قضى فرضك 4957 .

93- خير الأعمال ما اكتسب شكرا 4959 .

94- خير الأعمال ما أصلح الدّين 4966 .

95- خير العمل ما صحبه الإخلاص 4971 .

96- خير الأعمال ما زانه الرّفق 4992 .

97- خير الأعمال ما قضى اللّوازم 4994 .

98- خير عملك ما أصلحت به يومك ، و شرّه ما أفسدت ( استفسدت ) به قومك 5024 . 90- حسن عمل بهترين ذخيره ، و افزون ترين تجهيزات است .

91- نيكوئى كردارها مصداق ( و آلت راستى و حقيقت ) نيكوئى گفتارهاست ( يعنى اگر به گفتار عمل شد نشانه صحت گفتار خواهد بود ، و گر نه موعظه و گفتار بى اثر خواهد گرديد .

92- بهترين اعمال تو آنست كه واجب تو را انجام دهد .

93- بهترين عمل ها آنست كه شكرى را كسب كند ( يا از جانب خدا و يا از سوى بندگان خدا و يا از هر دو ) .

94- بهترين عمل ها آنست كه دين را به صلاح آورد ( يعنى آدمى عملهاى مشروع را انجام دهد ) .

95- بهترين عمل آنست كه اخلاص همراه آن باشد .

96- بهترين عمل آنست كه نرمى

و مدارا آن را زينت دهد .

97- بهترين عمل آنست كه آنچه را لازم است بجا آورد .

98- بهترين عمل آنست كه بوسيله آن روز خود ( فرادى قيامت و يا شب و روز )

ص 1047

99- خير الأعمال اعتدال الرّجاء و الخوف 5055 .

100- رحم الله امرأ بادر الأجل ، و أحسن العمل لدار إقامته و محلّ كرامته 5209 .

101- ربّ عمل أفسدته النّيّة 5295 .

102- ربّ صغير من عملك تستكبره 5346 .

103- زيادة الفعل على القول أحسن فضيلة ، و نقص الفعل عن القول أقبح رذيلة 5459 .

104- سوء الفعل دليل لؤم الأصل 5569 .

105- شرّ الأفعال ما جلب الاثام 5672 . را اصلاح كنى و بدترين آن عملى است كه به سبب آن قوم و قبيله و يا امت خود را فاسد نمائى .

99- بهترين عمل ها مساوى بودن اميد و ترس است .

100- خداوند رحمت كند مردى را كه بر اجل پيشى گرفته ، و عمل را براى خانه اقامت خود ، و جايگاه كرامت خويش نيكو گرداند .

101- بسا عملى كه نيت و قصد آن را فاسد كند ( مثل اين كه در كار خير غير خدا را در نظر آورد براى شهرت و يا ريا عملى را انجام دهد ) .

102- بسا كوچكى از عملت كه آن را بزرگ شمارى ( در صورتى كه نبايد چنين كارى كنى ) .

103- زيادى كردار بر گفتار نيكوترين فضيلت و خوى نيكو است ، و كمى كردار از گفتار زشت ترين صفت پست خواهد بود .

104- بدى كردار دليل پستى نژاد است .

105- بدترين كارها آنست كه گناهان را بكشاند .

ص 1048

106- شرّ الأفعال ما

هدم الصّنيعة 5675 .

107- شتّان بين عمل تذهب لذّته و تبقى تبعته ، و بين عمل تذهب مؤنته و تبقى مثوبته 5762 .

108- صلاح العمل بصلاح النّيّة 5792 .

109- صواب الفعل يزيّن الرّجل 5818 .

110- صفتان لا يقبل اللّه سبحانه الأعمال إلّا بهما : التّقى ، و الإخلاص 5887 .

111- طلب المراتب و الدّرجات بغير عمل جهل 5997 .

112- عليك بصالح العمل فإنّه الزّاد إلى الجنّة 6107 .

113- عليك بإدمان العمل في النشاط و الكسل 6117 . 106- بدترين كارها آنست كه احسان را خراب كند ( يعنى انسان عملى انجام دهد كه سبب قطع احسان شود ) .

107- چقدر فاصله است ميان عملى كه لذتش مى رود و وزر و وبال آن باقى مى ماند ، و ميان عملى كه زحمت آن رفته و پاداش آن باقى مى ماند .

108- صلاح عمل و عمل درست با خالص بودن نيت است .

109- درستى كردار مرد را زينت مى بخشد .

110- دو صفت است كه خداوند سبحان عملها را نمى پذيرد مگر به آنها : تقوى ، و اخلاص .

111- طلب كردن مرتبه و رتبه هاى ( اخروى بلكه دنيوى ) بدون عمل نادانى خواهد بود .

112- بر تو باد به عمل صالح زيرا كه آن توشه بهشت است .

113- بر تو باد به دائم داشتن عمل ( نه گاهى و زمانى ) در نشاط ( كه رغبت و شوق باشد ) و در كاهلى ( ممكن است مراد واجب آن باشد زيرا كه در مستحب تأكيد

ص 1049

114- عليكم بأعمال الخير فتبادروها ، و لا يكن غيركم أحقّ بها منكم 6151 .

115- عجبت لمن يعلم أن للأعمال جزاء كيف لا يحسن عمله

6273 .

116- عمل الجاهل و بال ، و علمه ضلال 6327 .

117- في العمل لدار البقاء إدراك الفلاح 6450 .

118- فضيلة العمل الإخلاص فيه 6577 .

119- كلّ يحصد ما زرع ، و يجزى بما صنع 6905 .

120- كلّ امرء يلقى ما عمل ، و يجزى بما صنع 6918 .

121- كفى بفعل الخير حسن عادة 7043 . شده است كه در غير نشاط آورده نشود ) .

114- بر شما باد به عمل هاى خوب ( و يا به انجام دادن كارهاى خير ) پس به آنها پيشى گيريد ، و غير شما سزاوارتر به آنها از شما نباشد ( يعنى نگذاريد ديگران پيش قدم شوند ) .

قسمت دوم

115- عجب دارم از كسى كه مى داند كه براى عمل ها پاداشى است چگونه عملش را نيكو نمى گرداند .

116- عمل نادان وزر و وبال ، و عملش گمراهى است .

117- در عمل كردن براى سراى باقى است درك رستگارى .

118- فضيلت عمل اخلاص در آنست ( و گرنه فضيلتى ندارد ) .

119- هر فردى آنچه را كه كشت نموده مى درود ، و به آنچه انجام داده پاداش داده مى شود .

120- هر مردى ( و هر آدمى ) ملاقات نموده آنچه را كه عمل مى نمايد و پاداش داده مى شود به آنچه انجام داده است .

121- براى انجام دادن خوبى كفايت مى كند عادت نيك .

ص 1050

122- كلّما اخلصت عملا بلغت من الآخرة أملا 7196 .

123- كما تدين تدان 7208 .

124- لكلّ عمل جزاء ، فاجعلوا عملكم لما يبقى و ذروا ما يفنى 7310 .

125- ليكن أوثق الذّخائر عندك العمل الصّالح 7385 .

126- لن يصفو العمل حتّى يصحّ العلم 7410 .

127- لن يزكو العمل

حتّى يقارنه العلم 7447 .

128- من عمل اشتاق 7729 .

129- من يعمل يزدد قوّة 7990 .

130- من يقصّر في العمل يزدد فترة 7991 . 122- هر گاه عملى را خالص گردانى به اميدى از آخرت برسى .

123- هر طور كه جزا دهى جزا داده شوى ( يعنى آدمى نتيجه عمل خود را خواهد ديد ) .

124- براى هر عملى پاداشى است ، پس عملتان را براى آنچه باقى مى ماند ( براى آخرت ) قرار دهيد ، و آنچه را فانى مى شود ( دنيا ) واگذاريد .

125- بايد معتمدترين پس اندازها در نزد تو عمل شايسته باشد .

126- هرگز عملى صاف نخواهد گرديد تا علم صحيح و صاف گردد ( مراد اين است كه عمل بايد از علم صحيح منشأ گيرد ) .

127- هرگز عمل پاكيزه نمى شود و يا نمو ندارد تا آنكه دانش همراه آن گردد .

128- هر كه عمل كند مشتاق ( مرگ و يا مشتاق همان عمل ) گردد .

129- هر كه عمل كند قوّت او ( در دين و اعتقاد ) زياد گردد .

130- هر كه در عمل تقصير كند سستى او زياد شود .

ص 1051

131- من عمل للمعاد ظفر بالسّداد 8044 .

132- من فعل ما شاء لقي ما ساء 8052 .

133- من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه 8141 .

134- من أخلص العمل لم يعدم المأمول 8149 .

135- من عمل بطاعة اللّه كان مرضيّا 8286 .

136- من أحسن عمله بلغ أمله 8287 .

137- من نصح في العمل نصحته المجازاة 8342 .

138- من أحسن العمل حسنت له المكافاة 8343 . 131- هر كه براى معاد و روز باز گشت عمل نمايد

به راه درست پيروز شود .

132- هر كه هر چه خواهد بكند به هر چه بد باشد بر خورد نمايد ( منظور اين است كه بايد در كارها انديشه و تأمل نمود ) .

133- هر كه عملش در باره او كندى كند ( و او را به مراتب بلند اخروى نرساند ) نسبش نسبت به او شتاب نكند ( يعنى بجائى او را نرساند عمل است كه آدمى را بجائى خواهد رسانيد نه نسب ) .

134- هر كه عمل را ( براى خدا ) خالص گرداند اميد داشته شده را از دست ندهد ( يعنى به اميدش خواهد رسيد ) .

135- هر كه به طاعت خدا عمل نمود مرضىّ خدا ( بلكه خلق ) خواهد بود ) .

136- هر كه عملش را نيكو كند ( يعنى خالصانه طبق موازين شرعيه انجام دهد ) به اميدش ( مراتب بلند انسانيت ) خواهد رسيد .

137- هر كه در عمل خالص باشد پاداش او خالص خواهد بود ( يعنى نقص و زوالى در آن راه ندارد ) .

138- هر كه عمل را نيكو كند مكافات و پاداشش نيكو خواهد بود .

ص 1052

139- من عمل بأوامر اللّه أحرز الأجر 8372 .

140- من عمل بطاعة اللّه ملك 8374 .

141- من أحسن أفعاله أعرب عن وفور عقله 8418 .

142- من أهمل العمل بطاعة اللّه ظلم نفسه 8541 .

143- من أنف من عمله اضطرّه ذلك إلى عمل خير منه 8619 .

144- من حسن عمله بلغ من اللّه أمله 8826 .

145- من سلم من المعاصي عمله بلغ من الآخرة أمله 8834 .

146- من عجز عن أعماله أدبر في أحواله 8952 .

147- من قصّر

في العمل ابتلاه اللّه سبحانه بالهمّ ، و لا حاجة للّه فيمن 139- هر كه به فرامين الهى عمل كند پاداش را بدست آورده است .

140- هر كه به فرمانبردارى خدا عمل نمايد مالك ( سعادت ) گردد .

141- هر كه كارهايش را نيكو كند وفور عقلش را اظهار نموده است ( يعنى نيكوئى كردار نشانه فراوانى عقل است ) .

142- هر كه در عمل به طاعت خدا اهمال كارى كند به نفس خود ستم نموده است .

143- هر كه از عمل خود ننگ داشته باشد ( و آن را به هيچ وجه نپسندد ) مضطر و ملجأ سازد او را به عملى بهتر از آن .

144- هر كه عملش نيكو باشد از جانب خدا به اميد و آرزويش برسد .

145- هر كه عملش از معصيت ها سالم ماند از آخرت به اميد و آرزوى خود برسد .

146- هر كه از اعمال خود عاجز و ناتوان باشد ( كه نتواند از جهاتى از عهده آن بر آيد ) در حالات خود پشت كرده است ( ترقى نخواهد نمود ) .

147- هر كه در عمل ( براى خدا و آخرت خود ) تقصير و كوتاهى نمايد خداوند

ص 1053

ليس له في نفسه و ماله نصيب 9026 .

148- من كمال العمل الإخلاص فيه 9258 .

149- من أفضل الأعمال ما أوجب الجنّة ، و آنجا من النّار 9439 .

150- ما أحسن من أساء عمله 9514 .

151- ما أصدق الإنسان على نفسه ، و أيّ دليل عليه كفعله 9645 .

152- ما ولدتم فللتّراب ، و ما بنيتم فللخراب ، و ما جمعتم فللذّهاب ، و ما عملتم ففي كتاب مدّخر ليوم

الحساب 9688 .

153- ملاك العمل الإخلاص فيه 9725 .

154- نعم الزّاد حسن العمل 9904 . سبحان او را به اندوه مبتلا ساخته ، و به كسى كه براى او در نفس و مالش بهره اى نيست ( كه در آخرت به كارش آيد ) براى خدا نيازى نخواهد بود .

148- از جمله كمال عمل اخلاص در آنست .

149- از افزون ترين عمل هاست آنچه موجب بهشت گشته و از آتش رستگارى دهد .

150- كار خوبى نكرده هر كه عملش را بد كند .

151- چه راستگوست انسان بر نفس خود ، و چه راهنمائى بر او مانند رفتار او خواهد بود ( يعنى از اعمال و افعالش مى توان بخوبى و بدى او پى برد ) .

152- آنچه زائيده ايد براى خاك بوده ، و آنچه بنا نموده ايد براى خراب شدن است ، و آنچه فراهم آورده ايد براى رفتن خواهد بود ، و آنچه عمل كرده ايد براى روز حساب در نامه ( و پرونده ) ايست ذخيره شده ( پس در عمل بكوشيد نه در غير آن ) .

153- ملاك عمل ( و سبب قبولى آن ) خالص گردانيدن آنست ( براى خدا ) .

154- خوب توشه اى است ( براى آخرت ) نيكوئى عمل .

ص 1054

155- نعم الاعتداد العمل للمعاد 9911 .

156- نال المنى من عمل لدار البقاء 9951 .

157- لا تفعلنّ ما يعرّك معابه 10156 .

158- لا تفعل ما يشين العرض و الاسم 10227 .

159- لا ترم سهما يعجزك ردّه 10259 .

160- لا تحلّنّ عقدا يعجزك إيثاقه 10261 .

161- لا تجارة كالعمل الصّالح 10545 .

162- لا ذخر أنفع من صالح العمل 10615 .

163- لا خير في عمل بلا علم

10683 .

164- لا خير في العمل إلّا مع العلم 10708 . 155- خوب تهيّه ايست عمل كردن براى روز باز گشت .

156- به آرزو رسيده كسى كه براى سراى جاويد ( آخرت ) عمل نمايد .

157- مكن چيزى را كه تو را عيب آن آلوده سازد ( كه از آن ناراحت گردى ) .

158- چيزى كه آبرو و نام را ( نام و نشان را ) زشت مى گرداند انجام مده .

159- تيرى كه تو را ردّ آن عاجز كند مينداز ( بلكه بايد آدمى به عملى دست زند كه جوابگوى آن باشد و از عهده تبعاتش بر آيد ) .

160- گرهى را كه محكم بستن آن تو را عاجز مى كند وا مكن ( بلكه در هر كارى عاقبت آن را در نظر گير اگر قدرت بر آن دارى اقدام نما ) .

161- هيچ تجارتى مانند عمل صالح نيست ( زيرا سود آن پاينده و باقى است ) .

162- نيست- ذخيره اى سودمندتر از عمل شايسته .

163- نيست خيرى در عملى كه بدون علم باشد .

164- خيرى در عمل نيست مگر با علم .

ص 1055

165- لا ثواب لمن لا عمل له 10770 .

166- لا يكمل صالح العمل إلّا بصالح النّيّة 10799 .

167- لا يقلّ عمل مع تقوى ، و كيف يقلّ ما يتقبّل 10805 .

168- لا يستغنى المرء إلى حين مفارقة روحه جسده عن صالح العمل 10845 .

169- لا يترك العمل بالعلم إلّا من شكّ في الثّواب عليه 10869 .

170- لا يعمل بالعلم إلّا من أيقن بفضل الأجر فيه 10870 .

171- لا يستغني عامل عن الاستزادة من عمل صالح 10877 .

172- لا خير في عمل إلّا مع

اليقين ، و الورع 10914 . 165- پاداشى نيست براى كسى كه عملى ( صالح ) براى او نيست .

166- كامل نمى گردد شايستگى عمل مگر به شايستگى نيّت .

167- كم نيست عملى با پرهيزكارى و چگونه كم خواهد بود چيزى كه قبول مى شود .

168- مرد ( و آدمى ) تا هنگام مفارقت روح او از جسدش از عمل شايسته بى نياز نخواهد بود ( بلكه به آن احتياج دارد ) .

169- عمل كردن به علم را ترك نمى كند مگر كسى كه در ثواب بر آن شك نمايد ( چون با يقين كامل جائى براى ترك عمل نيست ) .

170- عمل به علم نمى كند مگر كسى كه با فزونى پاداش در آن يقين نمايد ( چون يقين سبب گردد متحمل رنجهاى فراوان شود ) .

171- هيچ عمل كننده اى از طلب زياد كردن عمل صالح بى نياز نخواهد بود ( بلكه بايد طلب زياده كند ) .

172- خيرى نيست در عملى مگر با يقين و پارسائى .

ص 1056

173- ينبغي أن تكون أفعال الرّجل أحسن من أقواله و لا تكون أقواله أحسن من أفعاله 10943 .

174- يمتحن الرّجل بفعله لا بقوله 11026 .

175- يقبح بالرّجل أن يقصر عمله عن علمه ، و يعجز فعله عن قوله 11050 .

176- التّارك للعمل غير موقن بالثّواب عليه 1545 .

177- من زرع شيئا حصده 9213 .

178- لسان الحال أصدق من لسان المقال 7636 .

179- العامل بجهل كالسّائر على غير طريق فلا يزيده جدّه في السّرّ إلّا بعدا عن حاجته 1847 . 173- سزاوار اين است كه كردارهاى مرد نيكوتر از گفتارهايش بوده ، و گفتارهايش نيكوتر از كردارهايش نباشد .

174- مرد ( و

آدمى ) به كردارش آزمايش مى شود نه به گفتارش .

175- در مرد ( و آدمى ) زشت است كه عملش كوتاهى كند از علم او ، و كردارش از گفتارش ناتوان شود ( به آنچه عالم است ، و به همه آنچه مى گويد و مردم را به آن امر و نهى مى كند خود عمل ننمايد ) .

176- ترك كننده عمل ( يعنى كسى كه در اطاعت خدا نيست ) يقين به پاداش عمل نخواهد داشت ( و گرنه ترك امكان ندارد ) .

177- هر كه چيزى را بكارد آن را بدرود .

178- زبان حال راستگو ( و عمل آدمى ) راستگوتر از زبان مقال ( و بيان ) است .

179- عمل كننده با نادانى مانند رونده بر غير راه است كه در كوشش او در رفتن زياد نمى كند مگر دورى از هدف او .

ص 1057

180- أسعد النّاس بالخير العامل به 3267 .

181- العامل بالعلم كالسّائر على الطّريق الواضح 1535 .

182- عامل الدّين للدّنيا جزاؤه عند اللّه النّار 6341 .

183- إنّكم إلى مكارم الأفعال أحوج منكم إلى بلاغة الأقوال 3839 .

184- ثقّلوا موازينكم بالعمل الصّالح 4699 .

185- أفضل الأعمال ما أكرهت النّفوس عليها 3065 .

186- شرّ العمل ما أفسدت به معادك 5695 .

187- أعلى الأعمال إخلاص الإيمان ، و صدق الورع و الإيقان 3372 .

188- إنّ المؤمن يرى يقينه في عمله ، و إنّ المنافق يرى شكّه في 180- پيروزمندترين مردم به خير كسى مى باشد كه عمل كننده به خير است .

181- عمل كننده به علم مانند رونده بر طريق روشن و آشكار است .

182- عمل كننده دين براى دنيا ( يعنى كار دينى او براى

دنيا باشد نه براى آخرت ) پاداش او در نزد خدا آتش است .

183- براستى كه شما به كردارهاى نيكو محتاج تريد تا بلاغت گفتارها ( چون اجر و ثواب بر آن مترتب شده و نظام صحيح جهان به آن بستگى دارد ) .

184- ترازوهاى خود را به وسيله عمل صالح سنگين سازيد .

185- برترين عمل ها آنست كه نفسها آن را نخواهد ( و آدمى آن را براى خدا انجام دهد ) .

186- بدرتين عمل آنست كه بوسيله آن قيامت خود را تباه سازى .

187- بلندترين عملها خالص گردانيدن ايمان ، و راستى پارسائى و يقين داشتن است .

188- براستى كه يقين مؤمن در عملش ، و شك منافق ( نيز ) در عمل او ديده

ص 1058

عمله 3551 .

189- لا ينفع العمل للآخرة مع الرّغبة في الدّنيا 10829 .

190- الأعمال بالخبرة 37 .

191- الأعمال ثمار النّيّات 292 .

المعاملة

1- لا تعامل من لا تقدر على الانتصاف منه 10184 .

العمى و الأعمى

1- أشدّ النّاس عمى : من عمي عن حبّنا و فضلنا ، و ناصبنا العداوة بلا ذنب سبق منّا إليه إلّا أنّا دعوناه إلى الحقّ ، و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا ، مى شود .

189- عمل براى آخرت با رغبت در دنيا سودى نمى دهد .

190- عمل ها به آگاهى است ( يعنى عمل هاى صحيح آنست كه از روى علم و دانش انجام گيرد ) .

191- كردارها ميوه هاى نيت هاست ( نيت هر رقم باشد عمل طبق همان انجام خواهد گرفت ، چنانكه درخت هر رقم باشد ميوه از همان رقم خواهد بود ) .

سوداگرى 1- با كسى كه قدرت بر استيفاى حق خود از او را ندارى معامله مكن .

ورى و نابينا 1- سخت ترين مردم به حسب كورى : كسى است از دوستى و فضل ما ( اهل بيت ) كور گشته ، و با ما دشمنى را آشكار نموده است ، بدون آنكه از ما به جانب او گناهى پيشى گرفته باشد ، جز اين كه ما او را بسوى حق خوانده ، و غير ما او را

ص 1059

فآثروها ، و نصبوا العداوة لنا 3296 .

2- ربّما أصاب العميّ ( الأعمى ) قصده 5367 .

3- من عمى عمّا بين يديه غرس الشّكّ بين جنبيه 8855 .

المتعنّت

1- رضى المتعنّت غاية لا تدرك 5408 .

العنصر و المحتد و الأعراق

1- من خبث عنصره ساء محضره 9237 . بسوى فتنه و دنيا دعوت نموده است ، پس دنيا را برگزيده و دشمنى را از براى ما بر پا داشته اند .

2- بسا باشد كه كور و نابينا به مقصد خود رسد ، زيرا شرط به هدف رسيدن بينائى ( ظاهرى ) نيست ( بلكه توجه و معرفت و يا احيانا اتفاق خواهد بود ) .

3- هر كه از آنچه جلو روى اوست ( مانند قيامت و اجل ) كور باشد شك را ميان پهلوى خود بكارد ( و در نتيجه اميد و آرزويش بسيار و گناهانش فراوان خواهد شد ) .

عيبجو 1- رضا و خوشنودى متعنّت ( كسى كه به دنبال لغزش ديگران است و يا كسى كه خود را براى تحصيل دنيا به زحمت زياد اندازد ) پايان و مرتبه ايست كه در يافته نمى شود ( يعنى هرگز به آن نمى رسد ، چون على أى حال از عيبى بگذرد و يا چيزى از دنيا بدست آورد اكتفا نكند به سوى عيب و يا چيز ديگرى رود ) .

خميره 1- هر كه اصل و عنصر او بد و خبيث باشد جلسه و محضر او بد خواهد بود .

ص 1060

2- من كرم محتده حسن مشهده 9238 .

3- من شرف الأعراق كرم الأخلاق 9288 .

العنف

1- رأس السّخف العنف 5240 .

2- راكب العنف يتعذّر مطلبه 5392 .

3- من ركب العنف ندم 7918 .

4- من عامل بالعنف ندم 7742 .

ما لا يعني

1- وقوعك فيما لا يعنيك جهل مضل 10080 . 2- هر كه اصل و ذات او گرامى باشد مجالست و حضور او نيكو خواهد بود .

3- از شرافت اصل و نژاد است نيكوئى اخلاق .

درشتى 1- سر سبك عقلى درشتى كردن است .

2- سوار درشتى ( و مرتكب بدخوئى با مردم ) مطلب و حاجت او دشوار مى گردد .

3- هر كه بر درشتى و ناهموارى سوار گشته ( و مرتكب آن شود ) پشيمان خواهد شد .

4- هر كه با درشتى معامله كند پشيمان گردد .

آنچه ضرورى نيست 1- افتادن تو در آنچه مهم تو نيست ( و ضرور نمى باشد ) جهالت گمراه كننده است .

ص 1061

2- لا تشتغل بما لا يعنيك ، و لا تتكلّف فوق ما يكفيك ، و اجعل كلّ همّك لما ينجيك 10386 .

3- دع ما لا يعنيك ، و اشتغل بمهمّك الّذي ينجيك 5133 .

4- طوبى لمن قصّر همّته على ما يعنيه ، و جعل كلّ جدّه لما ينجيه 5945 .

5- من اطّرع ما يعنيه وقع إلى ما لا يعنيه 8689 .

6- من أطال الحديث فيما لا ينبغي فقد عرّض نفسه للملامة 8892 .

7- أكبر الكلفة تعنيك فيما لا يعنيك 3166 .

8- من اشتغل بما لا يعنيه فاته ما يعنيه 8520 . 2- به چيزى كه مهم و ضرور تو نباشد مشغول مشو ، و بالاتر از چيزى كه تو را بس باشد بر خود مگذار ( و خويشتن را به زحمت مينداز ) ، و

تمام همّ و اندوه خود را براى آنچه تو را رستگار سازد قرار ده .

3- آنچه تو را مهم نبوده واگذار ، و به مهم خويش كه تو را رستگارى دهد ( از عبادات و ساير اعمال پسنديده ) مشغول شو .

4- خوشا به حال كسى كه همّت خود را بر آنچه بكارش آيد بكار برد و مقصودى به غير آن نداشته باشد ، و تمام كوشش را از براى آنچه او را رستگار گرداند قرار دهد .

5- هر كه آنچه را مهم اوست دور كند ( و آن را كنار گذارد ) بسوى آنچه ضرور و مهم او نباشد خواهد افتاد .

6- هر كه سخن را در آنچه سزاوار نيست بدرازا كشد ( و زياد حرفهاى بيهوده زند ) پس در حقيقت نفس خود را در معرض سرزنش در آورده است .

7- بزرگترين زحمت بزحمت انداختن خود است در آنچه تو را مهم نباشد و چندان به كارت نيايد .

8- هر كه به آنچه او را سود ندهد مشغول گردد آنچه را كه برايش سودمند است

ص 1062

9- من اشتغل بغير ضرورته فوّته ذلك منفعته 8765 .

المعوّج

1- قد يستقيم المعوّج 6625 .

العادة

1- أفضل العبادة غلبة العادة 2873 .

2- العادة طبع ثان 702 .

3- العادة عدوّ متملّك 958 . از دستش خواهد رفت .

9- هر كه به غير ضرورت ( و كارهائى كه مهم او نيست ) مشغول گردد چنين كارى فائده آن را از او فوت گرداند ( يعنى فائده كارهاى مهم را از دست دهد ) .

كج شده 1- گاهى كج شده ( و چيزى كه در تدبير آن راه كجى اتخاذ گشته ) راست مى شود .

عادت 1- افزونترين عبادت غلبه بر عادت است ( چون نيازمند به اراده خيلى قوى است ، هر فردى نمى تواند بر خوى و خصلت خود كه بر آن عادت كرده غلبه نمايد ، مرحوم خوانسارى- رحمه اللّه- غلبه عادت را چنين معنى كرده : كه اين كسى عبادتى داشته كه غالب به آن عادت كرده و اكثر اوقات آن را در وقت آن بجاى آورد ) .

2- عادت طبع دوم است ( يعنى وقتى انسان بچيزى عادت نمود گويا جزء خلقت و خوى او شده است ) .

3- عادت دشمنى است كه مالك شخص گردد ، و او را بنده خود سازد .

ص 1063

4- آفة الرّياضة غلبة العادة 3933 .

5- بغلبة العادات الوصول إلى أشرف المقامات 4300 .

6- بئس العادة الفضول 4394 .

7- غيّروا العادات تسهل عليكم الطّاعات 6405 .

8- غير مردك الدرّجات من أطاع العادات 6409 .

9- للعادة على كلّ إنسان سلطان 7327 .

10- من جعل ديدنه الهزل لم يعرف جدّه 8101 .

المعاد و الساعة

1- طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزّاد 5955 . 4- آفت رياضت و رام كردن نفس غلبه

عادت است ( يعنى وقتى انسان چيزى را كه به آن عادت كرده پيروى نمود رياضت او سودى نخواهد بخشيد ) .

5- بوسيله غلبه بر عادت ها ( ى بد توسط صفات خوب و افعال خير آدمى ) به اشرف مقامات خواهد رسيد .

6- بد عادتى است پر گوئى يا زياده كاريها .

7- عادتها را تغيير دهيد تا بر شما طاعت ها آسان گردد .

8- در يابنده مرتبه هاى بلند نيست كسى كه از عادتها پيروى كند .

9- براى عادت بر هر انسانى سلطنتى است ( بايد كوشيد كه عادت زشت بر انسان غلبه نكند ) .

10- هر كه عادت خود را ( در كارها ) بازى قرار دهد جدّ او شناخته نشود ( يعنى اگر عملى را هم جدى انجام دهد آن را مردم بازى بحساب آرند ) .

روز بازگشت 1- خوشا به حال كسى كه ياد كند روز باز گشت را پس از توشه بسيار فرا گيرد .

ص 1064

2- طوبى لمن ذكر المعاد فأحسن 5980 .

3- عليك بالجدّ و الاجتهاد في إصلاح المعاد 6135 .

4- قد أسفرت السّاعة عن وجهها ، و ظهرت العلامة لمتوسّمها 6675 .

5- قد أشرفت السّاعة بزلازلها و أناخت بكلاكلها 6697 .

6- قد شخصوا عن ( من ) مستقر الأجداث ، و صاروا إلى مقام الحساب ، و أقيمت عليهم الحجج 6699 .

7- من أصلح المعاد ظفر بالسّداد 8368 .

8- من أيقن بالمعاد استكثر من الزّاد 8369 .

9- صلاح المعاد بحسن العمل 5801 . 2- خوشا به حال كسى كه روز باز گشت را بياد آورده پس احسان كند ( يا نيك عمل نمايد ) .

3- بر تو باد به كوشش و

بذل جهد و طاقت در اصلاح معاد .

4- در حقيقت ساعت ( قيامت ) از روى خود نقاب برداشته ، و علامت آن ظاهر شده براى كسى كه بفراست در يابد آن را .

5- در حقيقت قيامت به حركت و تكان هاى خود مشرف گشته و سينه هاى شتران مرگ و فناء را ( بر در هر خانه اى ) خوابانيده است .

6- ( در چگونگى حال اهل قبور است در قيامت ) در حقيقت از قرارگاه قبرها رفته اند و بسوى جايگاه حساب گرديده اند ، و بر آنها حجت ها ( مانند شهادت انبياء و اوصياء و غير آنان ) اقامه گشته است .

7- هر كه اصلاح معاد ( روز بازگشت ) نمايد . به راه صواب ظفر يابد .

8- هر كه به معاد يقين كند توشه بسيار بر گيرد .

9- صلاح روز بازگشت ( قيامت ) به نيكوئى عمل است .

ص 1065

10- عند معاينة أهوال القيامة تكثر من المفرّطين النّدامة 6220 .

11- اشتغالك بإصلاح معادك ينجيك من عذاب النّار 1484 .

العوام

1- مباينة العوام من أفضل المروّة 9775 .

الإعانة

1- أعن تعن 2262 .

2- أعن أخاك على هدايته 2281 .

3- كما تعين تعان 7209 .

4- لا تعن قويّا على ضعيف 10159 . 10- در وقت معاينه و ديدن هول و ترسهاى قيامت پشيمانى و تقصير كنندگان زياد خواهد شد .

11- مشغول شدن تو به اصلاح آخرت خود تو را از عذاب آتش نجات مى بخشد .

عوام 1- جدائى كردن از عوام ( غالب مردم ) از افزونترين مردانگى ( و يا آدميت ) است .

يارى كردن 1- اعانت نما تا يارى شوى .

2- برادر خود را بر هدايتش يارى كن .

3- چنانكه يارى كنى يارى شوى .

4- قوّيى را ( بر ظلم و ستم ) بر ضعيفى يارى مكن .

ص 1066

5- من أعان على مسلم فقد برئ من الإسلام 9220 .

الاستعانة

1- من استعان بالضّعيف أبان عن ضعفه 8228 .

2- من استعان بغير مستقلّ ضيّع أمره 8239 .

3- من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منه 8984 .

4- من استعان باللّه أعانه 7763 .

5- عليك بالاستعانة بإلهك ، و الرّغبة إليه في توفيقك ، و تركك كلّ شائبة ( شائنة ) أولجتك في شبهة ، أو أسلمتك إلى ضلالة 6120 . 5- هر كه عليه مسلمانى يارى كند ( كه يا ضرر به مسلمان زند و يا او را بكشد ) در حقيقت از اسلام بيزار گشته است .

كمك خواستن 1- هر كه به ناتوان متوسل شود ( و از او يارى طلبد ) ضعف خود را ظاهر سازد .

2- هر كه به غير مستقل متوسل شود ( كسى كه از خود استقلالى ندارد ) كارش را تباه ساخته است .

3- هر كه در حاجت

خود از دشمنش يارى جويد دورى از آن ( حاجت ) را زياد كند ( يعنى به حاجت نرسد ) .

3- هر كه رغبت خود را بسوى تو متوجه سازد يارى او بر تو واجب خواهد بود .

4- هر كه از خدا يارى جويد خداوند او را يارى كند .

5- بر تو باد به يارى جستن از خداى و رغبت بسوى او در توفيق خود ، و ترك تو هر گمان بد و يا هر صفت زشتى كه تو را در شبهه داخل ساخته و يا تو را به گمراهى بسپارد .

ص 1067

6- من استعان بذوي الألباب سلك سبيل الرّشاد 8912 .

المعونة

1- المعونة تنزل من اللّه على قدر المؤنة 1766 .

2- على قدر المؤنة تكون من اللّه المعونة 6172 .

3- من وجّه رغبته إليك وجبت معونته عليك 8657 .

العهد و الوفاء به

1- الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه سبحانه 1570 .

2- الوفاء توأم الأمانة و زين الأخوّة 1865 .

3- الوفاء حفظ الذمام ، و المروءة تعهّد ذوي الأرحام 2132 . 6- هر كه به صاحبان عقل ها ( مراجعه كرده و از آنها ) يارى طلبد ( چه در مشورت و يا در معارف و آداب ) راه راست و درست را پيموده است .

استعانت و يارى دادن 1- كمك و يارى ( از جانب خدا ) به اندازه خرجى فرود آيد .

2- به اندازه خرجى و نياز از جانب خدا يارى خواهد شد .

3- كسى كه ميل و رغبت خود را به سوى تو متوجّه سازد ( يعنى اظهار نياز كند ) يارى او بر تو لازم خواهد بود .

پيمان 1- به اهل بى وفائى وفا كردن بى وفائى است در نزد خداى پاك و منزّه .

2- وفادارى همزاد امانت و زينت برادرى است .

3- وفادارى نگهداشتن حرمت مردم بوده ، و جوانمردى يا آدميّت عهده دار شدن ( پرستى ) خويشان است .

ص 1068

4- إنّ الوفاء توام الصّدق ، و ما أعرف جنّة أوقى منه 3510 .

5- الوفاء نبل 13 .

6- الوفاء توأم الصّدق 271 .

7- الوفاء سجيّة الكرام 290 .

8- الوفاء عنوان وفور الدين ، و قوّة الأمانة 1430 .

9- إن وقعت بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و ألبسته بها ذمّة ، فحط عهدك بالوفاء ، و ارع ذمّتك بالأمانة ، و اجعل نفسك

جنّة بينك و بين ما أعطيت من عهدك 3724 .

10- آفة العهود قلّة الرّعاية 3946 .

11- آفة الوفاء الغدر 3960 . 4- براستى كه وفا كردن به عهد و پيمان همزاد راستى است ، و من سپرى را نگهدارنده تر از آن نمى شناسم ( كه انسان را از آفت هاى دنيوى و اخروى نگاه دارد ) .

5- وفا دارى نشان نجابت و زيركى است .

6- وفاء همراه راستگوئى است ( يعنى ملازم هم و از يكديگر جدا نمى شوند ) .

7- وفاء ( به حقوق مردم و حقوق الهى ) خصلت كريمان است .

8- وفاء كردن علامت وفور دين و قوّت امانت است .

9- اگر ميان تو و دشمنت امرى واقع شد و كارى صورت گرفت كه به وسيله آن صلحى را منعقد كنى ، و لباس تعهد بر او پوشى ، پس پيمان خود را به وفادارى نگه دار ، و ذمّه خويش را به امانت رعايت كن ، و نفست را سپرى ميان خود و آنچه از پيمانت بخشيده اى قرار ده .

10- آفت پيمانها كمى رعايت است ( زيرا انسان در عهد بايد اهتمام بيشترى بكار برده آن را كم نشمارد ، و گرنه عمل به آن نخواهد شد ) .

11- آفت وفادارى بى وفائى است .

ص 1069

12- إذا وعدت فأنجز 3985 .

13- إذا عاقدت فأتمم 3994 .

14- بحسن الوفاء يعرف الأبرار 4331 .

15- حسب الخلائق الوفاء 4888 .

16- حط عهدك بالوفاء يحسن لك الجزاء 4889 .

17- دار الوفاء لا تخلو من كريم ، و لا يستقرّ بها لئيم 5117 .

18- سبب الايتلاف الوفاء 5511 .

19- سنّة الكرام الوفاء بالعهود 5556 .

20- عليك بالوفاء فإنّه أوقى

( أوفى ) جنّة 6106 .

21- الوفاء حلية العقل ، و عنوان النّبل 1601 . 12- هر گاه وعده كردى بجا آور و به وعده وفا كن .

13- هر گاه پيمانى ببندى پس آن را تمام كن .

14- بوسيله نيكو وفا نمودن نيكوكاران و نيكان شناخته مى شوند .

15- حسب خلائق ( و چيزى كه به آن فخر مى توان كرد ) وفادارى است .

16- عهد و پيمانت را به وفا كردن حفظ كن تا پاداش تو نيكو شود .

17- خانه وفا ( يعنى وفاى به عهدها و وعده ها ) از كريم خالى نبوده ( يعنى شخص گرامى هميشه وفا دار است گويا وفادارى خانه است كه ساكن در آن فقط كريم است ) و در آن لئيم مستقر نخواهد گرديد .

18- سبب الفت و انس وفادارى است .

19- طريقه افراد بلند مرتبه وفاى به عهدهاست .

20- بر تو باد به وفادارى زيرا كه آن نگهدارنده تر ( يا رساتر ) سپرى است .

21- وفادارى زيور خرد ، و علامت نجابت يا تندى زيركى است .

ص 1070

22- أشرف الخلائق الوفاء 2859 .

23- الوفاء كرم ، المودة رحم 10 .

24- الوفاء عنوان الصّفاء 563 .

25- الوفاء حصن السّؤدد 1044 .

26- الوعد مرض ، و البرء إنجازه 1134 .

27- ما بات لرجل عندي موعد قطّ ، فبات يتململ على فراشه ، و ليغدو بالظّفر بحاجته أشدّ من تململي على فراشي ، حرصا على الخروج إليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف ، فإنّ خلف الوعد ليس من أخلاق الكرام 9692 . 22- شريف ترين خويها وفاء نمودن به عهد است .

23- وفادارى ( به حقوق الهى و مردم

) كرم و بزرگوارى و دوستى نرمى و مهربانى است .

24- وفادارى دليل صافى بودن است .

25- وفا قلعه و حصار آقائى و سروريست ( يعنى چنين خصلتى نمى گذارد بر شخص بزرگ وصله اى بچسبد و يا كسى بر او زيانى وارد كند ) .

26- وعده كردن و قول دادن مرض است ، و خوب شدن آن وفاء به وعده و عمل به قول خواهد بود .

27- هرگز هيچ وعده اى- كه در نزد من است براى مردى شب به روز نياورده كه آن مرد بر رختخواب خود مضطرب بوده و بى قرارى كند تا آنكه صبح كند و به حاجت خود ( كه من به او وعده داده ام ) پيروز گشته از بى قرارى و اضطراب من بر رختخوابم از جهت حرص بر خروج بسوى او از وعده اش و ترس از مانعى كه موجب خلف وعده شود- سخت تر نخواهد بود زيرا كه خلف وعده از اخلاق كريمان نيست ( و خلف وعده بسيار قبيح است ) .

ص 1071

28- ملاك الوعد إنجازه 9717 .

29- نعم الخليقة الوفاء 9903 .

30- نعم قرين الصّدق الوفاء ، و نعم رفيق التّقوى الورع 9931 .

31- نعم قرين الأمانة الوفاء 9903 .

32- وعد الكريم نقد و تعجيل 10063 .

33- وعد اللّئيم تسويف ، و تعليل 10064 .

34- لا تعد بما تعجز عن الوفاء به 10177 .

35- لا تضمن ما لا تقدر على الوفاء به 10178 .

36- لا تعدنّ عدة لا تثق من نفسك بإنجازها 10297 .

37- غير موف بالعهود من أخلف الوعود 6408 . 28- ملاك وعده ( و كمال آن ) بجا آوردن آنست .

29- خوب خلقى است وفادارى .

30- خوب

همراه صدق است وفادارى ، و خوب رفيق تقواست پارسائى .

31- خوب همراه امانتى است وفادارى .

32- وعده كريم ( بلند مرتبه ) نقد و تعجيل است ( يعنى به زودى به وعده عمل كند ) .

33- وعده لئيم ( پست مرتبه ) پس انداختن ، و دليل آوردن ( كه من به اين جهت نتوانسته ام عمل كنم ) و يا مشغول ساختن است .

34- به چيزى كه از وفاء به آن ناتوان باشى وعده مكن .

35- ضمانت مكن آنچه را كه بر وفاء آن قدرت ندارى .

36- هرگز به وعده اى كه اعتماد به وفا كردن آن از نفس خود ندارى وعده مده .

37- به عهد و وعده ها وفا كننده نيست كسى كه خلف وعده ها كند .

ص 1072

38- كن منجّزا للوعد موفيا بالنّذر 7141 .

39- من وفى بعهده أعرب عن كرمه 8281 .

40- من حفظ عهده كان وفيّا 8285 .

41- من أحسن الوفاء استحقّ الاصطفاء 8690 .

42- الوعد أحد الرقين 1647 .

43- إنجاز الوعد أحد العتقين 1647 .

44- المنع الجميل أحسن من الوعد الطّويل 2183 .

45- إنجاز الوعد من دلائل المجد 2193 .

46- خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد 5084 .

47- اعتصموا بالذّمم في أوتادها 2490 . 38- به وعده عمل نما و به نذر وفا كننده باش .

39- هر كه به عهد خود وفا كند كرم خويش را ظاهر نمايد .

40- هر كه عهد خود را نگهدارى نمايد ( و آنها را نشكند ) وفا كننده خواهد بود ( چنانكه خداوند در باره حضرت ابراهيم فرموده : وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى النجم 37 .

41- هر كه نيكو وفادارى نمايد سزاوار برگزيدن (

براى دوستى ) شود .

42- وعده يكى از دو بندگى است .

43- وفاى به وعده يكى از دو آزادى است .

44- ندادن با ملايمت و زبان خوش بهتر از وعده طول و دراز است كه آدمى را در رنج انتظار اندازد .

45- وفاى به وعده از دليلهاى شرف و بلندى مرتبه است .

46- خالص بودن دوستى و وفا كردن به وعده از نيكوئى عهد و پيمان است .

47- به ميخ هاى پيمانها چنگ زنيد ( يعنى وفا كنيد ، و يا به عهد و پيمان كسانى دل ببنديد كه بر آنها اعتمادى بوده ، و اهليت آن را داشته باشند نه سست

ص 1073

48- لا تثقنّ بعهد من لا دين له 10163 .

49- لا عهد لمن لا وفاء له 10788 .

50- لا يوثق بعهد من لا عقل له 10804 .

51- لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذي نبذه 7442 .

52- لا يدعونّك ضيق لزمك في عهد اللّه إلى النّكث ، فإنّ صبرك على ضيق ترجو انفراجه ، و فضل عاقبته خير لك من عذر تخاف تبعته ، و تحيط بك من اللّه لأجله العقوبة 10344 .

53- أشرف الهمم ، رعاية الذّمام ( الذّمم ، و أفضل الشّيم صلة پيمانان ، چنانكه گويا پيمانشان ريسمانى است كه آن را به ميخى محكم بسته باشند ) .

48- به عهد و پيمان كسى كه دينى براى او نيست اعتماد مكن .

49- عهد و پيمان ( و اعتمادى بر آن ) نيست براى كسى كه وفائى براى او نيست .

50- اعتماد نمى شود به عهد و پيمان كسى كه براى او عقلى نيست .

51- هرگز به عهد و پيمان قرآن اخذ

نخواهيد نمود تا آنكه بشناسيد آنكه آن را كنار انداخته است ( كه وقتى شناختيد از آنها بيزارى جسته تكليف خويش را خواهيد فهميد ) .

52- ( تتمه كلامى است با مختصر تفاوتى از نامه 53- نهج البلاغه كه حضرت براى مالك اشتر نوشته است ) هرگز تو را تنگى كه در عهد خدا لازم آيد به شكستن آن دعوت نكند ، زيرا كه شكيبائى تو بر تنگى كه اميد گشايش آن و برترى عاقبت آن را دارى براى تو از بى وفائى و يا عذرى كه از دنباله آن ترسيده ، و تو را عقوبت براى خاطر آن از جانب خدا فرو گيرد بهتر خواهد بود .

53- شريف ترين قصد و انديشه ها ( رعايت كردن حق و حرمت است يا )

ص 1074

الرّحم ) 3305 .

54- إنّ حسن العهد من الإيمان 3379 .

55- إنّ العهود قلائد في الأعناق إلى يوم القيامة ، فمن وصلها وصله اللّه ، و من نقضها خذله اللّه ، و من استخفّ بها خاصمته إلى الّذي أكّدها و أخذ خلقه بحفظها 3650 .

56- لا تعذرنّ بعهدك ، و لا تخفرن ذمّتك ، و لا تختل عدوّك ، فقد جعل اللّه سبحانه عهده و ذمّته أمنا له 10370 .

57- من أشرف الشّيم حياطة الذّمم 9397 .

58- من أشرف الشّيم الوفاء بالذّمم 9427 .

59- ما أيقن باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته 9577 . رعايت پيمانها و عهدها بوده و افزون ترين خويها پيوند با خويش است .

54- براستى كه نيكوئى عهد و پيمان ( يعنى وفاى به آن ) از ايمان است .

55- براستى كه پيمانها گردن بندهائى هستند در گردنها تا روز

قيامت ، پس هر كه آن را پيوند كند خداوند او را پيوند نمايد ، و كسى كه آن را بشكند خدا او را خوار سازد ، و هر كه آن را سبك شمارد عهدها شكايت او را بسوى آنكه در باب آن تأكيد فرموده و خلق خود را به حفظ و نگهدارى آن فرا گرفته بود ، كه حاكم على الإطلاق باشد .

56- هرگز به عهد خود بى وفائى مكن ، و پيمانت را مشكن ، و با دشمنت مكر مكن ، پس در حقيقت خداى سبحان عهد و پيمان او را براى او ايمنى قرار داده است ( بنا بر اين ايذاء و آزار او جايز نباشد . ) 57- از شريف ترين خصلت ها نگهدارى عهد و پيمان هاست .

58- از شريف ترين خويهاست وفاء نمودن به عهد و پيمان ها . و 59- به خدا يقين نكرده كسى كه عهدها و پيمانش را مراعات نكرده است .

ص 1075

60- من ورد مناهل الوفاء روي من مشارب الصّفاء 9195 .

61- من سكن الوفاء صدره أمن النّاس غدره 9218 .

62- من دلائل الإيمان الوفاء بالعهد 9414 .

63- من تمام المروّة إنجاز الوعد 9415 .

64- من أفضل الإسلام الوفاء بالذمام 9432 .

65- ما أحسن الوفاء و أقبح الجفاء 9505 .

66- ما أنجز الوعد من مطل به 9534 .

67- وفاء بالذّمم ( وفاء الذّمم ) زينة الكرم 10074 .

68- من أخفر ذمّة اكتسب مذمّة 8108 .

69- لكلّ ناكث شبهة 7284 . 60- هر كه به سر چشمه وفادارى وارد شود از ظرفها و آبخورى هاى صفا ( صافى اعمال و اخلاق و اجر و ثواب ) سيراب گردد .

61- هر كه وفادارى

در سينه اش قرار گيرد مردم از بى وفائى او ايمن گردند .

62- از دلائل ايمان وفا نمودن به عهد و ميثاق است .

63- از تمامى مروت است بجا آوردن وعده ( و عمل به آن ) .

64- از افزون- ين اسلام است وفا نمودن به عهد و پيمانها .

65- چه نيكو كرده وفادارى را و زشت نموده جفا ( و بى خيرى و ترك احسان ) را .

66- وعده را بجا نياورده است كسى كه تأخير اندازد آن را .

67- به عهد و پيمانها وفا نمودن زينت كردم ( و بلندى مرتبه ) است .

68- هر كه عهد و پيمانش را ( كه در ذمه است ) بشكند مذّمتى را كسب كرده است .

69- براى هر شكننده عهدى شبهه اى است ( و گرنه وفاء خواهد نمود ) .

ص 1076

العيب و النقص و العورة

1- أكبر العيب أن تعيب غيرك بما هو فيك 3167 .

2- أعجز النّاس من قدر على أن يزيل النّقص عن نفسه و لم يفعل 3177 .

3- إنّ للنّاس عيوبا ، فلا تكشف ما غاب عنك ، فإنّ اللّه سبحانه يحلم عليها ، و استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه ما تحبّ ستره 3505 .

4- تكاد ضمائر القلوب تطّلع على سرائر العيوب 4486 .

5- تأمل العيب عيب 4489 . عيب و نقص 1- بزرگترين عيب آنست كه غير خود را به آنچه در تست عيب نمائى .

2- ناتوان ترين مردم كسى است كه قدرت دارد بر اين كه عيب و نقص را از نفس خود دور سازد و نكند .

3- براستى كه براى مردم عيب هائى است ، پس آنچه را كه از عيوب از تو پنهان است

آشكار مكن ، زيرا كه خداى سبحان بر آن حلم نموده او را رسوا نمى كند ، پس تا قدرت دارى عورت را بپوشان ، خداوند سبحان مى پوشاند آنچه را كه تو پوشاندن آن را دوست دارى ( يعنى خدا هم عيب تو را مى پوشاند ) .

4- نزديك است كه نهانيهاى دلها اطلاع يابند بر پوشيده هاى عيب ها ( يعنى بعضى ها خيال نكنند كه گناهان را در خفا انجام داده كسى به آنها راه پيدا نمى كند ، نه چنين است بلكه گاهى خداوند ضمائر دلها را از آن گناهان سرّى مطلع ساخته با فراست و يا مقدماتى از آنها آگاهى پيدا مى كنند ) .

5- تأمل نمودن در عيب ( ديگران ) عيب و ناپسند است .

ص 1077

6- عجبت لمن يقال : إنّ فيه الشّرّ الّذي يعلم أنّه فيه كيف يسخط 6281 .

7- عجبت لمن يوصف بالخير الّذي يعلم أنّه ليس فيه كيف يرضى 6221 .

8- ذووا العيوب يحبّون إشاعة معايب النّاس ليتّسع لهم العذر في معايبهم 5198 .

9- عجبت لمن ينكر عيوب النّاس و نفسه أكثر شي ء معابا و لا يبصرها 6267 .

10- عين المحبّ عميّة عن معايب المحبوب ، و أذنه صمّاء عن قبح مساويه 6314 . 6- عجب دارم از كسى كه گفته مى شود كه در او بديست و خود عالم به آنست كه در او بدى نيست ، چگونه ( از اين گفتن ) خشمناك مى شود ( يعنى نبايد انسان از تذكر ديگران ناراحت شود و راستى اگر ناراحت مى شود كه به او بگويند : اين عيب را دارد پس در ترك آن بكوشد ) .

7- عجب دارم از كسى كه به خوبى توصيف

مى شود در صورتى كه مى داند در او نيست چگونه خوشنود مى شود .

8- صاحبان عيب ها شايع كردن عيب هاى مردم را دوست داشته ( و اشاعه مى دهند ) تا بر ايشان عذرى در عيب هاى خود باشد ( در جامعه انگشت نما نشوند بلكه همرنگ داشته باشند ، در ضمن عيب هاى آنها مستهجن و مستنكر به حساب نيايد ) .

9- عجب دارم از كسى كه عيوب مردم را بد مى داند ، در صورتى كه عيب نفس او از همه بيشتر بوده و آن را نمى بيند .

10- ديده دوست از عيبهاى دوست نابينا ، و گوشش از زشتى بديهايش ناشنوا

ص 1078

11- غطاء العيوب السّخاء و العفاف 6404 .

12- كفى بالمرء شغلا ( شغله ) بمعائبه عن معايب النّاس 7055 .

13- ليكفّ من علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه 7362 .

14- لينهك عن ذكر معايب النّاس ما تعرف من معايبك 7359 .

15- ليكن آثر النّاس عندك من أهدى إليك عيبك و أعانك على نفسك 7373 .

16- ليكن أحبّ النّاس إليك من هداك إلى مراشدك ، و كشف لك عن معايبك 7374 خواهد بود ( يعنى دوستى مانع آن خواهد شد هر چه از او ببيند حق و هر چه از او بشنود نيكو تصور نمايد ) .

11- پرده عيب ها سخاوت و پرهيزكارى است .

12- براى مرد اشتغال به عيوب خود كفايت مى كند كه ديگر به عيب هاى مردم بپردازد ( يعنى كسى كه به عيوب خود مشغول شد وقت آن را ندارد كه به اصلاح عيوب ديگران مشغول شود ) .

13- بايد عالم به عيب غير خود را ( از عيب ديگران ) باز بدارد آنچه از

عيب نفس خود مى داند ( يعنى كسى كه خود به عيب ديگران معيوب بود حق ندارد ديگران را به همان عيب سرزنش كند ) .

14- بايد تو را از ذكر عيب هاى مردم باز دارد آنچه كه از معايب خود مى دانى .

15- بايد برگزيده ترين مردم در نزد تو كسى باشد كه عيبت را بسوى تو هديه آورده ، و تو را بر نفست ( و بر اصلاح آن ) يارى نمايد .

16- بايد محبوبترين مردم در نزد تو كسى باشد كه تو را به جايگاه رشد تو ( كه

ص 1079

17- ليس كلّ عورة تظهر 7462 .

18- لو عرف المنقوص نقصه لساءه ما يرى من عيبه 7580 .

19- من طلب عيبا وجده 7753 .

20- من بصّرك عيبك فقد نصحك 7765 .

21- من علم ما فيه ستر على أخيه 8171 .

22- من أبان لك عيبك فهو و دودك 8210 .

23- من ساتر عيبك فهو عدوّك 8211 .

24- من كاشفك في عيبك حفظك في غيبك 8260 . راه صواب را بدست آورى ) هدايت نموده ، و از عيبهاى تو پرده بردارد ( و آنها را نشان تو دهد ) .

17- چنين نيست كه هر عيبى آشكار شود ( يعنى بايد آدمى بكوشد تا پى به عيوب خود برد و يا نبايد به كسى به مجرد عيب نديدن اعتماد نمود و يا نبايد آدمى عيوب خود را براى ديگران آشكار كند پوشيدن آن لازم است ) .

18- اگر كسى كه ناقص ( و معيوب است عيب و ) نقص خود را بداند هر آينه آنچه از عيب خود مى بيند آن را بد خواهد دانست ( ولى مع

الأسف نمى داند و لذا نقص خود را بد نخواهد ديد ) .

19- هر كه طلب عيبى كند ( و جوياى آن شود ) آن را بيابد .

20- هر كه تو را به عيبت بينا گرداند در حقيقت تو را نصيحت كرده ( و يا چنين كسى با تو صاف و بى غل و غش خواهد بود ) .

21- هر كه آنچه در اوست ( از عيوب و بدى ) بداند بر برادر خود بپوشاند ( يعنى آن عيوب را از ديگرى هم افشاء نكند ) .

22- هر كه ظاهر كند براى تو عيبت را پس او دوست است .

23- هر كه عيب تو را بپوشاند پس او دشمن تست .

24- هر كه عيب تو را به تو نشان دهد تو را در غيابت نگهدارى خواهد كرد

ص 1080

25- من داهنك في عيبك عابك في غيبك 8261 .

26- من أبصر عيب نفسه لم يعب أحدا 8379 .

27- من بحث عن عيوب النّاس فليبدأ بنفسه 8489 .

28- من أنكر عيوب النّاس ، و رضيها لنفسه ، فذلك الأحمق 8865 .

29- من أزرى على غيره بما يأتيه فذلك الأخرق 8866 .

30- من أشدّ عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه 9290 .

31- ما يمنع أحدكم أن يلقى أخاه بما يكره من عيبه إلّا مخافة أن يلقاه بمثله قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الآجل 9675 . ( و غيبت تو را نخواهد نمود و يا اگر كسى عيب تو را گويد از تو دفاع نمايد ) .

25- هر كه تو را در عيبت مداهنه نمايد ( و در رفع عيوبت بى تفاوت باشد ) تو را در غيابت عيب كند .

26-

هر كه به عيب نفس خود بينا گردد احدى را عيب ننمايد .

27- هر كه تفتيش عيوب مردم مى كند پس لازم است كه به نفس خود ابتداء كند ( و نخست به عيوب خويش بپردازد اگر عيبى در خود نديد به ديگران بپردازد ) .

28- هر كه عيب هاى مردم را انكار كند ( و آنها را بد داند ) و براى نفس خود به آنها راضى باشد پس او احمق است .

29- هر كه بر غير خود به آنچه خود مى كند عيب نمايد پس او احمق و كم عقل است .

30- از سخت ترين عيب هاى مرد ( و آدمى ) آنست كه بر او عيب هايش پنهان باشد ( و عيوبش را نداند ) .

31- هيچ يك از شما را منع نمى كند كه برادر خود را به آنچه ناخوش دارد از عيب او ملاقات نمايد مگر از ترس اين كه او نيز او را ملاقات كند به مثل آن ( و او هم عيب شما را بگويد در صورتى كه بايد عيب يكديگر را بگوييد و بدين وسيله

ص 1081

32- ما حفظ غيبك من ذكر عيبك 9703 .

33- ما ألاك جهدا في النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك 9704 .

34- معرفة المرء بعيوبه أنفع المعارف 9848 .

35- لا تتّبعنّ عيوب النّاس فإنّ لك من عيوبك إن عقلت ما يشغلك أن تعيب أحدا 10295 .

36- لا تعب غيرك بما تأتيه ، و لا تعاقب ( و لا تعاتب ) غيرك بذنب ترخّص لنفسك فيه 10384 . خويشتن را اصلاح كنيد اما ) در حقيقت شما بر دوستى دنيا و ترك آخرت با هم صاف شده ايد (

و صلح كرده ايد كه عيوب يكديگر را نگوئيد ، و ممكن است ( ما ) استفهاميه باشد يعنى چه شما را بر اين وا داشته كه منع كند يكى از شما . . . جز ترس ، يعنى ترس را كنار بگذاريد و عيب يكديگر را بگوئيد و بر دوستى دنيا و ترك آخرت متحد نشويد ) .

32- غياب تو را حفظ نكرده كسى كه ( در غياب تو ) عيب تو را ياد كند .

33- كوتاهى نكرده و كوشش خود را در نصيحت منع ننموده كسى كه تو را بر عيبت راهنمائى كرده و در غياب تو را حفظ نمايد .

34- شناخت مرد ( و پى بردن آدمى ) به عيوب خود سودمندترين شناخت هاست ( چون وقتى آدمى عيوب خود را شناخت در صدد اصلاح آن بر آمده در نتيجه انسان صاف و مخلصى خواهد گرديد ) .

35- هرگز از پى تفحص عيب هاى مردم مرو ، زيرا اگر دريابى براى تو هم از عيب هايت آن اندازه هست كه تو را مشغول سازد از اين كه كسى را عيب كنى .

36- غير خود را به آنچه خود آن را انجام مى دهى ( از اخلاق بد و كردار ناپسند ) عيب منما ، غير خود را به گناهى كه براى نفس خود در آن رخصت دهى عقاب يا سرزنش مكن .

ص 1082

37-س تتبّع العورات من أعظم السّموات 4580 .

38- تتبّع العيوب من أقبح العيوب و شرّ السّيّئات 4581 .

39- من كشف حجاب أخيه انكشف عوراة بيته ( بنيه ) 8802 .

40- من تتبّع عورات النّاس كشف اللّه عورته 8796 .

41- من تطلّع على أسرار جاره

انهتكت أستاره 8798 .

42- من بحث عن أسرار غيره أظهر اللّه أسراره 8799 .

43- من تتبّع خفيّات العيوب حرمه اللّه مودّات القلوب 8800 .

44- استر عورة أخيك لما تعلمه فيك 2290 . 37- عيوب و گناهان مردم را جستجو كردن و به دنبال آن رفتن از بزرگترين خصلتهاى بد است .

38- به دنبال عيب هاى مردم رفتن از زشت ترين عيب ها و بدترين گناهان است .

39- هر كه پرده برادر خود را بگشايد اسرار و عيب هاى ( فرزندان يا ) خانه او گشوده شود .

40- هر كه در جستجوى عيب ها و گناهان مردم باشد خداوند عيب هاى او را ظاهر كند .

41- هر كه بر اسرار همسايه خود آگاهى جويد پرده هاى ( اسرار ) او دريده شود .

42- هر كه از اسرار غير خود تفتيش نمايد خداوند اسرار او را آشكار سازد .

43- هر كه در جستجوى پنهانيهاى عيوب باشد خداوند او را از دوستى دلها محروم گرداند .

44- بر امرى كه از برادر خود آگاه مى شوى بپوشان بخاطر آنچه را كه در خود مى دانى ( و مايل نيستى كه اسرار تو نيز فاش گردد ) .

ص 1083

45- استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره 2354 .

46- أمقت النّاس العيّاب 2909 .

التعيير

1- من عيّر بشي ء بلي به 7859 .

العيش

1- أطيب العيش القناعة 2918 .

2- أسوء النّاس عيشا الحسود 2931 .

3- أهنى العيش إطراح الكلف 1964 . 45- هر اندازه كه توانائى دارى ستر عورت نما و عورت مردم را بپوشان تا خداوند سبحان آنچه را كه دوست دارى از ستر آن از تو بپوشاند ، ( عورت يعنى چيزى كه انسان از ديگرى پنهان كند از گناه و لغزش و خطا و مانند آن و راضى نباشد ديگرى بر آن مطلع شود ) .

46- دشمن ترين مردم عيب جو است .

سرزنش 1- هر كه ( ديگران را ) به چيزى سرزنش نمايد خود به آن مبتلا گردد .

زندگانى 1- پاكيزه ترين زندگانى در حال قناعت است .

2- بدترين مردم به حسب زندگانى حسود است ( چون پيوسته عمر خود را در غم و اندوه بسر مى برد ) .

3- گواراترين زندگانى بر انداختن مخارج زياد است كه سبب كلفت و زحمت

ص 1084

4- أحسن النّاس عيشا من عاش النّاس في فضله 3058 .

5- أنعم النّاس عيشا من منحه اللّه سبحانه القناعة ، و أصلح له زوجه 3295 .

6- إنّ أهنأ النّاس عيشا من كان بما قسم اللّه له راضيا 3397 .

7- إنّ أحسن النّاس عيشا ، من حسن عيش النّاس في عيشه 3636 .

8- المنيّة ، و لا الدّنية 360 .

9- الموت ، و لا ابتذال الخزية ( الحرّية ) 361 .

10- التّقلّل ، و لا التّذلّل 362 .

11- صلاح العيش التّدبير 5794 . مى شود .

4- نيكوترين مردم از نظر زندگانى كسى است كه مردم در زيادى او زندگانى نمايند ( يعنى مردم از ما زاد بر مؤنه اش

بهره مند گردند ) .

5- با رفاه ترين مردم به حسب زندگانى كسى است كه خداوند سبحان به او قناعت را عطا كرده و از براى او جفت او را سازگار گردانيده است ( چه زن باشد يا مرد گر چه ظاهرش زوجه است ) .

6- براستى گواراترين مردم از نظر زندگانى ، كسى است كه به آنچه خداوند براى او نصيب فرموده خوشنود باشد .

7- براستى نيكوترين مردم از نظر زندگانى كسى است كه زندگانى مردم در زندگانى او نيكو باشد ( يعنى مردم از او در رفاه زندگى كنند ) .

8- مرگ و نه پستى ( يعنى مرگ از پستى و ذلت خوشتر است ) .

9- مرگ و نه خوارى رسوائى ( يا خوارى آزادگى يعنى مرگ از خوارى رسوائى و از دست رفتن آزادگى خوشتر است ) .

10- كم شدن نه خوار شدن .

11- صلاح زندگانى تدبير و مديريت صحيح است .

ص 1085

12- قوام العيش حسن التّقدير ، و ملاكه حسن التّدبير 6807 .

13- من عاش مات 7716 .

14- من عاش فقد أحبّته 7866 .

15- موت و حيّ خير من عيش شقيّ 9761 .

16- العيش يحلو و يمرّ 512 .

17- آفة المعاش سوء التّدبير 3965 .

18- ثلاث لا يهنأ لصاحبهنّ عيش : الحقد ، و الحسد ، و سوء الخلق 4663 .

19- جمال العيش القناعة 4749 .

20- لم يهنأ العيش من قارن الضّدّ 7533 . 12- قوام زندگانى حسن تقدير ، و ملاك آن نيكوئى تدبير است .

13- هر كه زندگانى كند مى ميرد ( يعنى بعد از حيات ممات است ) .

14- هر كه زندگانى كند ( و عمرش به درازا كشد ) دوستان

خود را از دست دهد ( و يا هر كه به عيش و نوش بسر برد و به فكر ديگران نباشد دوستانش را از دست دهد ) .

15- مرگ شتابان بهتر از زندگانى بدبختى است .

16- زندگانى شيرين و تلخ است .

17- آفت زندگانى يا وسائل آن بدى تدبير است .

18- سه صفت است كه براى صاحب آن زندگانى نيست : كينه ، و حسد و بد خلقى .

19- زيبائى زندگانى قناعت است .

20- زندگانى گوارائى ندارد كسى كه با دشمن همراه است ( و با او معاشرت دارد ) .

ص 1086

21- حسن التّقدير مع الكفاف خير من السّعي في الإسراف 4830 .

22- إيثار الدّعة يقطع أسباب المنفعة 1366 .

العين و غض الطّرف

1- غضّ الطّرف من المروءة 6396 .

2- غضّ الطّرف خير من كثير النّظر 6398 .

3- غضّ الطّرف من أفضل الورع 6400 .

4- غضّ الطّرف من كمال الظّرف 6403 .

5- من غضّ طرفه أراح قلبه 9122 .

6- من غضّ طرفه قلّ أسفه و أمن تلفه 9125 . 21- نيكوئى تقدير در معيشت با كفاف ( از روزى كه بس باشد ) بهتر از كوشش در اسراف است .

22- برگزيدن راحتى و آسايش اسباب منفعت را قطع خواهد كرد .

چشم و چشم پوشى 1- پائين انداختن چشم ( اغماض از بدى هاى مردم و يا نگاه نكردن به آنچه حرام است نگاه به آن ) از مردانگى است .

2- پائين انداختن چشم از بسيارى نگاه بهتر است ( يعنى نظرهائى كه آدمى را به فتنه و فساد كشد ) .

3- پائين انداختن چشم از برترين پارسائى است .

4- پائين انداختن چشم از كمال زيركى است .

5- هر كه

چشمش را پائين اندازد يا باز دارد ، دل خود را در آسايش قرار داده است .

6- هر كه چشمش را پائين اندازد و يا باز دارد تأسّفش كم گشته و از تلف و

ص 1087

7- نعم الورع غضّ الطّرف 9915 .

8- نعم صارف الشّهوات غضّ الأبصار 9924 .

9- لا مروّة كغضّ الطّرف 10453 .

10- من لم يتغافل و لا يغضّ عن كثير من الأمور تنغّصت عيشته 9149 .

11- من أطلق طرفه جلب ( اجتلب ) حتفه 9124 .

12- العين رائد القلب ( الفتن ) 366 .

13- العين بريد القلب 368 .

14- العيون طلائع القلوب 405 .

15- العيون مصائد الشّيطان 950 . هلاكت خود ايمن گردد .

7- خوب پارسائى است پائين انداختن چشم .

8- خوب برگرداننده خواهش هاست پائين انداختن چشم ها ( چون تا چشم نبيند دل خواهش نكند ) .

9- هيچ مروّتى مانند پائين انداختن چشم نيست .

10- هر كه تغافل ننموده و از بسيارى از كارها چشم نپوشد زندگانى او ناصاف گردد .

11- هر كه چشمش را رها كند ( چه نسبت به محرّمات و يا به زيورهاى دنيوى ) مرگش را جلب نمايد ( و به هلاكت معنوى خواهد رسيد ) .

12- چشم ديدبان دل ( يا ديدبان فتنه ها ) است ( «رائد» كسى است كه صحرا نشينان در وقت كوچ كردن قبل از خود او را فرستند كه جاى پر علفى پيدا كند ) .

13- چشم قاصد دل است ( يعنى در موجودات نظر مى كند تا دل عبرت گيرد و به معارف پى برد ) .

14- چشم ها جاسوسان دلهايند .

15- چشم ها دامهاى شيطان است ( كه به وسيله آنها صيد بدست آورد )

.

ص 1088

16- إذا أبصرت العين الشّهوة عمي القلب عن العاقبة 4063 .

17- طوبى لعين هجرت في طاعة اللّه غمضها 5982 .

18- قد أضاء الصّبح لذي عينين 6660 .

19- أغض على القذى و إلّا لم ترض أبدا 2319 .

20- اللّحظ رائد الفتن 1047 .

21- ليس في الجوارح أقلّ شكرا من العين ، فلا تعطوها سؤلها فتشغلكم عن ذكر اللّه 7519 . 16- هر گاه چشم خواهش را ببيند دل از نظر كردن عاقبت كور گردد .

17- خوشا به آن چشمى كه در طاعت خدا پوشيدنش را ترك كند و شبها براى طاعت بيدار باشد .

18- بتحقيق صبح روشن شود براى صاحب دو چشم ( ممكن است مثالى باشد براى وضوح مطلبى چنانكه گويند اين مطلب أظهر من الشمس است ، و امكان دارد مراد روشنى راه حق باشد يعنى كسى كه داراى بصيرت و آگاهى ديده سر و دل او كار مى كند راه روشن را خواهد ديد ) .

19- بر خار و خاشاك روزگار چشم پوشى كن و گرنه هرگز راضى نشوى .

20- نگاه به گوشه آخر چشم رائد فتنه هاست . ( چنانكه رائد صحرانشينان آنها را به مركز آب و علف راهنمائى مى كند نگاه به گوشه چشم نيز انسان را به فتنه و محل آن آشنا مى سازد ) .

21- در ميان اندام ها از چشم كمترين سپاسگزارى نيست پس خواسته آن را عطا نكنيد ( شايد جهتش اين باشد كه كمتر در مصرف واقعى آن صرف مى شود ، و يا آنكه هيچ وقت فارغ نيست از كارى كه در آن شكر خدا كند ) پس شما را از ياد خدا مشغول سازد .

ص 1089

العيان

1- ليس

العيان كالخبر 7461 .

المعين

1- لا خير في معين مهين 10710 .

العيّ

1- أقبح العيّ الضّجر 2912 .

2- الخرس خير من العيّ ( الغيّ ) 505 . ديدن با چشم 1- عيان و با چشم ديدن ( و يقين ) مانند خبر نيست ( كه در آن احتمال صدق و كذب مى رود پس بايد در هر كارى آدمى بكوشد با يقين قدم بردارد به شنيدنى ها اكتفا ننمايد ) .

يارى كننده 1- خيرى نيست در يارى كننده خوار ( يا خوار كننده كه در يارى كردنش منت گذارد ) .

عاجز شدن 1- زشت ترين عاجز شدن و ناتوانى دلتنگى است ( زيرا كه اگر كسى بسبب مصائب و مشكلات دلتنگ گردد و نااميد شود در مشكلات شكست خورده از راهى كه نبايد شكست خورد ، بخلاف ناتوانى هاى ديگر كه اگر كسى در كارش بسبب آنها موفق نگردد معذور است ) .

2- گنگى و لالى بهتر از گمراهى يا عاجز بودن در گفتار است ، ( براى اين كه گنگى عيبى است ظاهرى ، ولى عجز عيبى است باطنى ) .

ص 1090

3- علامة العيّ تكرار الكلام عند المناظرة ، و كثرة التّبجّج عند المحاورة 6336 .

4- لا بيان مع عيّ 10510 .

5- العيّ حصر 216 . 3- نشانه ناتوانى در وقت مناظره و بحث تكرار كلام ، و در هنگام سخن گفتن بسيارى شادى نمودن است .

4- هيچ بيانى با نادانى نيست ( بلكه بيان و فصاحت و بلاغت بايد با دانائى همراه گردد ) .

5- عجز و درماندگى تنگى سينه است .

ص 1091

باب الغين

المغبّة

1- قليل تحمد مغبّته خير من كثير تضرّ عاقبته 6742 .

المغبوط

1- المغبوط من قوي يقينه 1286 .

2- ربّ مغبوط برجاء هو داؤه 5315 .

3- كم من مغبوط بنعمته و هو في الاخرة من الهالكين 6971 . عاقبت 1- اندكى كه عاقبت آن نيكوست بهتر از بسيارى است كه سرانجام آن زيان داشته باشد .

غبطه خورده 1- مغبوط ( يعنى كسى كه داراى نعمتى است كه ديگران بر او غبطه خورند ) كسى است كه يقين او قوى باشد ( نه آنكه مال و ثروت دنيائى دارد ) .

2- بسا كسى كه مردم به فراخى عيش و زندگانى خوب او غبطه خورند آن درد او باشد ( يعنى براى او زيان آور بوده مردم نمى دانند ، مگر هر علم و يا هر منصب و مقام ، و يا هر مال و ثروت و هستى براى انسان سودمند است بسا باشد كه سبب بدبختى طرف گردد ، پس نبايد به آن غبطه خورد ) .

3- بسا كسى كه مانند نعمت او آرزو شود در صورتى كه او در آخرت از هلاك

ص 1092

المغبون

1- المغبون من شغل بالدّنيا وفاته حظّه من الاخرة 2010 .

2- المغبون من فسد دينه 1287 .

3- المغبون من باع جنّة عليّة بمعصية دنيّة 1352 .

4- من أغبن ممّن باع اللّه سبحانه بغيره 8083 .

الغباوة

1- الغباوة غواية 136 .

2- ضادّوا الغباوة بالفطنة 5926 . شوندگان است .

مغبون 1- مغبون ( يعنى كسى كه گول خورده ، متاعى را به كمتر از قيمت خود فروخته يا به زياده از قيمت آن خريده ) فردى است كه به دنيا مشغول شده ، و از آخرت بى بهره شود .

2- مغبون كسى است كه دين او فاسد باشد .

3- مغبون كسى است كه بهشت بلند مرتبه را به گناهى پست مرتبه فروخته باشد .

4- چه كسى زيان كننده تر از كسى است كه خداوند سبحان را به غير او بفروشد كودنى 1- كودنى گمراهى است .

2- كودنى را با زيركى سركوب نمائيد ( البته مراد كودنى است كه اختيارى و قابل تغيير باشد و گرنه اگر خلقتى باشد كه قابل تغيير نيست ) .

ص 1093

3- كفى بالمرء غباوة أن ينظر من عيوب النّاس إلى ما خفي عليه من عيوبه 7062 .

4- من أقبح الشّيم الغباوة 9377 .

الغدر

1- الغدر بكلّ أحد قبيح ، و هو بذوي القدرة و السّلطان أقبح 1864 .

2- الغدر يعظّم الوزر و يزري بالقدر 2191 .

3- إيّاك و الغدر ، فإنّه أقبح الخيانة ، و إنّ الغدور لمهان عند اللّه 2664 .

4- أقبح الغدر إذاعة السّرّ 3005 .

5- الغدر شيمة اللّئام 291 . 3- براى كودنى مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه به عيوب مردم نگاه كند به آنچه بر او از عيوبش مخفى است ( يعنى همان عيوب در خودش هست ولى آن را در خود عيب نمى داند ) .

4- از زشت ترين خصلت هاست كودنى و كم فهمى .

بى وفائى 1- بى وفائى نسبت به هر كس زشت و آن نسبت

به صاحبان قدرت و سلطنت زشت تر ( و يا بى وفائى از هر كس قبيح و از قدرتمندان و صاحبان سلطنت قبيح تر است ) .

2- بى وفائى گناه را بزرگ گردانده ، و قدر و مرتبه را عيبناك مى گرداند .

3- بر تو باد به دورى از بى وفائى ، زيرا كه آن زشت ترين خيانت است ، و براستى كه بى وفا هر آينه در نزد خدا خوار مى باشد .

4- زشت ترين بى وفائى فاش كردن سرّ است .

5- بى وفائى طبيعت افراد پست است .

ص 1094

6- الغدر يضاعف السّيّئات 643 .

7- جانبوا الغدر فإنّه مجانب القرآن 4741 .

8- غدر الرّجل مسبّة عليه 6430 .

9- كن عاملا بالخير ، ناهيا عن الشّرّ ، منكرا شيمة الغدر 7166 .

10- من غدر شانه غدره 7833 .

11- ما غدر من أيقن بالمرجع 9591 .

12- ما أخلق من غدر أن لا يوفى له 9708 .

13- لا إيمان لغدور 10442 . 6- بى وفائى گناهان را چند برابر مى نمايد ( مثلا اگر نزد كسى امانتى گذاشتند سپس در وقت اداء ندهد ، بى وفائى كند چنين كسى هم گناه بى وفائى را دارد و هم گناه غصب ، و يا بى وفائى سبب گناهان زياد خواهد گرديد ) .

7- از بى وفائى دورى كنيد ، زيرا كه آن دورى كننده از قرآن است ( يعنى بى وفا از احكام قرآن دور است و محتمل است كه ( قرآن ) خوانده شود به معناى رفيق يعنى بى وفائى از رفاقت به دور است ) .

8- بى وفائى مرد عار و يا جايگاه دشنام است بر او .

9- عمل كننده به خير ، باز دارنده از شر ، منكر شيوه بى وفائى باش .

10- هر كه بى وفائى كند بى وفائيش

او را زشت كند .

11- بى وفائى نخواهد كرد كسى كه به بازگشت يا به محل بازگشت ( آخرت ) يقين نموده است .

12- چه سزاوار است كسى كه بى وفائى كند آنكه نسبت به او وفا نشود ( يعنى مردم هم بى وفائى كنند با او .

13- براى بسيار بى وفا ايمانى نيست .

ص 1095

14- لا تدوم مع الغدر صحبة خليل 10601 .

15- الغدر لأهل الغدر وفاء عند اللّه سبحانه 1571 .

16- الغدر أقبح الخيانتين 1690 .

17- أسرع الأشياء عقوبة رجل عاهدته على أمر و كان من نيّتك الوفاء له ، و من نيّته الغدر بك 3174 .

الغرور

1- احذر أن يخدعك ( يختدعك ) الغرور بالحائل اليسير ، أو يستزلّك السّرور بالزّائل الحقير 2612 .

2- جماع الغرور في الاستنامة إلى العدوّ 4775 .

3- طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور 5973 . 14- با بى وفائى مصاحبت دوست باقى نخواهد ماند .

15- بى وفائى نمودن با اهل بى وفائى در نزد خداى سبحان وفا دارى است .

16- بى وفائى زشت ترين دو خيانت است .

17- شتابان ترين چيزها به حسب عقوبت و كيفر ( كيفر ) مرديست كه او را بر كارى پيمان بستى ، و تو بر چنين قصدى كه از براى او وفا كنى و او بر اين است كه بى وفائى نمايد با تو .

فريب 1- بپرهيز از اين كه تو را مغرور شدن به اندك حائلى و مانع كمى ( يعنى دنيا ) فريب دهد ، يا تو را شادمانى به برطرف شونده كوچكى ( يعنى دنيا ) بلغزاند .

2- جمع كردن فريب در راحت خوابيدن و آرام گرفتن به دشمن است ( چه دشمن نفس باشد و يا دشمن

خارجى ) .

3- خوشا بحال كسى كه او را كشنده هاى فريب نكشد ( يعنى خود را از آنها

ص 1096

4- كفى بالمرء غرورا أن يثق بكلّ ما تسوّل له نفسه 7053 .

5- و قال- عليه السّلام- في حقّ من أثنى عليه : لم تقتله قاتلات الغرور ، و لم تغمّ ( و لم تعمّ ) عليه مشتبهات الأمور 7565 .

6- لم يفكّر في عواقب الأمور من وثق بزور الغرور و صبا إلى زور السّرور 7566 .

7- من اغترّ بالمهل اغتصّ بالأجل 8388 .

8- كفى بالاغترار جهلا 7032 .

9- من اغتر بحاله قصّر عن احتياله 8678 .

10- من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن 8685 . نگه دارد ) .

4- براى غرور و فريب مرد ( انسان ) كفايت مى كند اين كه به هر چه نفسش براى او زينت دهد اعتماد كند ( يعنى آن را خوب بداند و به دنبالش حركت نمايد ) .

5- حضرت در وصف كسى كه او را ستايش كرده فرموده : او را كشنده هاى غرور نكشته ( و فريب شيطان و نفس را نخورده ) و بر او مشتبهات امور مشتبه يا پوشيده نشده است .

6- در عاقبتهاى امور ( و سرانجام كارها ) انديشه نكرده كسى كه بر دروغ غرور اعتماد كرده ، و به دروغ خوشحالى ميل كرده است .

7- هر كه به مهلت فريب خورد ( يعنى خيال كند كه مدّت ها زنده است و به گناه مشغول باشد ) به مرگ گلو گرفته شود .

8- براى فريب خوردن ، نادانى كفايت مى كند .

9- هر كه به حال خود مغرور باشد از چاره خويش كوتاهى كند ( چون مغرور است

از دشمن و ناتوانى و حوادث بى خبر خواهد بود ) .

10- هر كه به آشتى روزگار مغرور شود به برخورد محنت و سختى ها گلو

ص 1097

11- من الغرّة باللّه سبحانه أن يصرّ المرء على المعصية و يتمنّى المغفرة 9404 .

12- لا حزم مع غرّة 10527 .

13- لا غرّة كالثّقة بالأيّام 10550 .

14- قد يسلم المغرّر 6632 .

15- كم من مغرور بحسن القول فيه 6932 .

16- كم من مغرور بالسّتر عليه 6942 .

17- ليس كلّ مغرور بناج ، و لا كلّ طالب بمحتاج 7521 . گرفته شود .

11- از مغرور شدن به خداى سبحان آنست كه مرد ( و آدمى ) بر معصيت و گناه اصرار ورزد ، و آرزوى آمرزش داشته باشد .

12- نيست دور انديشى با غفلت ( يعنى با يكديگر جمع نخواهند شد ) .

13- هيچ غفلتى مانند اعتماد بر روزگار نيست ( كه آدمى خيال كند هميشه روزگار با او خوب تا مى كند ) .

14- گاهى فريب خورده شده سالم مى ماند ( يعنى بحسب ظاهر گول خورده است .

15- بسا مغرورى كه به سبب خوش گفتارى ( و مدح و ثنا ) در باره او فريب خورده است .

16- بسا فريب خورده اى به سبب پوشش بر او ( كه خداوند بر او پوشيده يا ديگران و او خيال مى كند خبرى نيست ) .

17- چنين نيست كه هر فريب خورده رستگار ( از عقاب ) و نه هر طلب كننده اى محتاج باشد ( بلكه ممكن است از روى حرص طلب نمايد ) .

ص 1098

الغصب

1- الحجر الغصب في الدّار رهن لخرابها 1794 .

الغضب

1- الغضب يردي صاحبه ، و يبدي معايبه 1709 .

2- الغضب نار موقدة ، من كظمه أطفأها ، و من أطلقه كان أوّل محترق بها 1787 .

3- الغضب يثير كوامن الحقد 2164 .

4- إيّاك و الغضب ، فأوّله جنون ، و آخره ندم 235 .

5- أقدر النّاس على الصّواب من لم يغضب 3047 . غصب 1- سنگ غصبى در خانه گرو خرابى آنست .

خشم 1- خشم صاحب خود را در بلا و عذاب مى افكند و عيب هاى او را آشكار مى سازد .

2- خشم آتشى است افروخته شده ، هر كه آن را فرو برد آتش را خاموش كرده است ، و هر كه آن را رها سازد خود نخستين كسى است كه با آن سوزد .

3- خشم نهانى هاى كينه را و يا كينه هاى نهانى را بر مى انگيزاند .

4- بر تو باد به دورى از غضب ، پس اوّلش ديوانگى ، و آخر آن پشيمانى است .

5- تواناترين مردم بر راه صحيح و راه راست كسى است كه خشمگين نگشته باشد .

ص 1099

6- أفضل الملك ملك الغضب 2904 .

7- ابق لرضاك من غضبك ، و إذا طرت فقع شكيرا 2340 .

8- احترسوا من سورة الغضب ، و أعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم و الحلم 2507 .

9- احذروا الغضب ، فإنّه نار محرقة 2588 .

10- أفضل النّاس من كظم غيظه ، و حلم عن قدرة 3104 .

11- أعدى عدوّ للمرء غضبه ، و شهوته ، فمن ملكهما علت درجته ، و بلغ غايته 3269 . 6- افزونترين ملكى كه انسان مالك آن باشد ملك خشم است (

كه آن را مالك شود و بتواند آن را فرو نشاند ) .

7- براى خوشنودى خود از خشمت باقى بگذار ( يعنى اگر بر كسى غضب كردى چنان رفتار كنى كه اگر دوستى نمودى از او خجل و شرمسار نباشى ( و هر گاه پرواز كنى ( و قهر و خشم تو را از جابر كند و يا بلند مرتبه گردى پس افتادگى نما و يا ) فرود آى شكر كننده .

8- خود را از حدّت و تندى خشم نگهداريد ، و براى آن چيزى كه به وسيله آن با آن بجنگيد از فرو خوردن و بردبارى آماده نمائيد .

9- از خشم و غضب دورى كنيد ، زيرا كه آن آتشى است سوزان .

10- افزونترين مردم كسى است كه خشم خود را فرو نشانده و با وجود توانائى و قدرت بر انتقام بردبارى كند .

11- دشمن ترين دشمن براى مردم خشم و خواهش اوست ، پس كسى كه آن دو را مالك شود و بر آنها تسلّط پيدا كند درجه و مقام او بلند و به پايان و مقصود خود رسيده است .

ص 1100

12- الغضب مركب الطّيش 808 .

13- الغضب يثير الطّيش 934 .

14- الغضب نار القلوب 965 .

15- الغضب شرّ إن أطعته دمّر 1220 .

16- الغضب عدوّ ، فلا تملّكه نفسك 1337 .

17- الغضب يفسد الألباب ، و يبعد من الصّواب ( عن الثّواب ) 1356 .

18- إنّكم إن أطعتم سورة الغضب أوردتكم نهاية العطب 3854 .

19- إذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار 4160 .

20- بكثرة الغضب يكون الطّيش 4264 .

21- بئس القرين الغضب ، يبدي المعائب ، و يدنى الشّرّ ، و

يباعد الخير 4417 . 12- خشم مركب سوارى سبكى و از جابر آمدن است .

13- خشم سبكى و از جابر آمدن را بر مى انگيزد .

14- خشم آتش دلهاست .

15- خشم شرّ است اگر آن را فرمانبرى هلاك كند .

16- خشم دشمنى است آن را مالك خود مگردان .

17- خشم عقل ها را فاسد كرده و از درست انديشى ( يا از پاداش ) دور مى سازد .

18- براستى شما اگر از تندى خشم اطاعت نمائيد شما را بر نهايت هلاكت فرود خواهد آورد ( يعنى به آخرين هلاكت خواهيد رسيد ) .

19- هر گاه بر تو غضب غلبه نمود بوسيله بردبارى و وقار بر آن غلبه نما .

20- به سبب خشم و غضب سبكى و از جا در رفتن حاصل گردد .

21- بد قرينى است خشم ، عيب ها را آشكار ساخته ، و بدى را نزديك

ص 1101

22- داووا الغضب بالصّمت ، و الشّهوة بالعقل 5155 .

23- ردّ الغضب بالحلم ثمرة العلم 5397 .

24- ردّوا البادرة بالحلم 5404 .

25- سبب العطب طاعة الغضب 5519 .

26- ضادّوا الغضب بالحلم ، تحمدوا عواقبكم في كلّ أمر 5895 .

27- ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب 5909 .

28- ضادّوا الغضب بالحلم 5911 .

29- طاعة الغضب ندم و عصيان 6025 .

30- ظفر بالشّيطان من غلب غضبه 6048 .

31- ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه 6049 . گردانيده ، و خوبى را دور مى سازد .

22- خشم و غضب را به خاموشى ، و شهوت و خواهش را به عقل مداوا نمائيد .

23- خشم را به وسيله بردبارى بر گرداندن ، و ترك نمودن ثمره علم و دانش است .

24- خشم را به وسيله

حلم و بردبارى برگردانيد .

25- سبب هلاكت فرمانبردارى از خشم است .

26- خشم و غضب را با حلم و بردبارى مبارزه و دفع نمائيد تا آنكه عاقبت هاى خود را در هر امرى ستوده گردانيد .

27- آتش افروخته خشم بر ارتكاب هلاكت بر مى انگيزد .

28- غضب را با حلم مخالفت نمائيد ( نتيجه اش آنست كه ذكر شد ) .

29- فرمانبردارى از خشم پشيمانى و گناه يا سبب پشيمانى و گناه خواهد شد .

30- بر شيطان پيروز شود كسى كه بر خشم خود غالب گردد .

31- شيطان بر كسى كه خشمش مالك او شود پيروز خواهد گشت .

ص 1102

32- في الغضب العطب 6500 .

33- كثرة الغضب تزري بصاحبه ، و تبدي معايبه 7107 .

34- كن بطي ء الغضب ، سريع الفي ء ، محبّا لقبول العذر 7165 .

35- ليس لإبليس وهق أعظم من الغضب و النّساء 7494 .

36- من كثر تغضّبه ملّ 7823 .

37- من أطلق غضبه تعجّل حتفه 7948 .

38- من غلب عليه الغضب لم يأمن العطب 7976 .

39- من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه 8139 .

40- من عصى غضبه أطاع الحلم 8180 . 32- در خشم هلاكت است ( هم براى ديگران و هم براى غضبناك هم در دنيا و هم در آخرت ) .

33- بسيارى خشم به صاحب خود عيب رسانده ، و عيبهايش را ظاهر مى سازد .

34- كند خشم ، تند رجوع ، دوست دارنده پذيرفتن عذر باش .

35- براى شيطان كمندى عظيم تر از خشم و زنان وجود ندارد ( يعنى به وسيله اين دو وسيله مردم را مفتون سازد ) .

36- هر كه عصبانيت او زياد باشد مردم از او ملول گردند و يا

خود ملول گردد .

37- هر كه خشمش را رها كند مرگش زود در رسد .

38- هر كه بر او خشم و غضب غلبه نمايد از هلاك شدن ايمن نيست .

39- هر كه خشمش بر او غلبه كند متعرض هلاكت خود گرديده است .

40- هر كه خشمش را عصيان كند از بردبارى اطاعت نموده است .

ص 1103

41- من أطاع غضبه تعجّل تلفه 8414 .

42- من كثر غضبه لم يعرف رضاه 8551 .

43- من غضب على من لا يقدر على مضرّته طال حزنه ، و عذّب نفسه 8728 .

44- من غلب عليه غضبه و شهوته فهو في حيّز البهائم 8756 .

45- من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه 9067 .

46- متى أشفي غيظي إذا غضبت ، أحين أعجز ( عن الانتقام ) فيقال لي لو صبرت ، أم حين أقدر ( عليه ) فيقال لي لو عفوت 9842 . 41- هر كه از خشم خود پيروى نمايد تلف او شتاب كند ( و به زودى هلاك گردد ) .

42- هر كه خشمش بسيار باشد خوشنودى او شناخته نشود ( يعنى اگر روزى هم از كارى راضى باشد اعتماد به خوشنودى او نيست ) .

43- هر كه بر كسى كه قادر بر ضرر رساندن او را ندارد خشمناك گردد اندوه او بدرازا كشيده ، و نفس خود را عذاب نمايد .

44- هر كه بر او خشم و شهوتش غلبه كند پس او در موضع چارپايان است ( يعنى از آنها به حساب آيد ) .

45- هر كه بر كسى كه توانائى تلافى بر او را ندارد خشمناك گردد به خشمش بميرد ( بنا بر اين بايد

تحمل نمود و خشم ثمره اى ندارد ) .

46- ( در حكمت 185- نهج البلاغه نيز ذكر شده ) چه زمانى خشمم را شفا بخشم ، هنگامى كه به خشم آيم يا هنگامى كه از انتقام عاجز باشم ، تا به من گفته شود اگر صبر مى كردى ( سزاوار بود تا سبك نشوى ) يا زمانى كه قدرت بر آن داشته باشم پس به من گفته شود اگر عفو مى كردى ( بهتر بود على أىّ حال تلافى نكردن سزاوار است ) .

ص 1104

47- لا يغلبنّ غضبك حلمك 10222 .

48- لا تسر عنّ إلى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة 10288 .

49- لا أدب مع غضب 10529 .

50- لا نسب أوضع من الغضب 10617 .

51- لا يقوم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار 10793 .

الاستغفار

1- استغفر ، ترزق 2228 .

2- أفضل التّوسّل ( التّوصّل ) الاستغفار 2887 .

3- الاستغفار يمحو الأوزار 342 .

4- الاستغفار دواء الذّنوب 913 . 47- هرگز خشم تو بر حلم تو غلبه نكند ( كه ترا بيچاره نمايد ) .

48- بسوى خشم و غضب شتاب مكن ، پس بر تو عادت ( شتاب بر خشم ) مسلط خواهد گرديد .

49- ادبى نيست با خشم ( يعنى با يكديگر جمع نمى شود ) .

50- نيست نسبى پست تر از خشم .

51- عزّت خشم ( كه بر كسى غلبه كند ) به خوارى پوزش طلبيدن و عذر خواهى برابرى نمى كند .

طلب مغفرت 1- استغفار نما تا روزى داده شوى .

2- افزونترين پيوند ( يا متوسل شدن به خدا ) طلب آمرزش است .

3- طلب آمرزش كردن گناهان را پاك نمايد .

4- طلب آمرزش از خدا دواى گناهان است .

ص 1105

5-

الاستغفار أعظم جزاء ، و أسرع مثوبة 1496 .

6- حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب 4863 .

7- لو أنّ النّاس حين عصوا أنابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا 7583 .

8- من أعطي الاستغفار لم يحرم المغفرة 8144 .

9- من استغفر اللّه أصاب المغفرة 8377 .

10- نعم الوسيلة الاستغفار 9936 .

11- لا شفيع أنجح من الاستغفار 10658 .

12- لا يحوز الغفران إلّا من قابل الإساءة بالإحسان 10756 . 5- طلب آمرزش كردن از نظر پاداش بزرگتر و به حسب ثواب شتابان تر خواهد بود .

6- نيكوئى استغفار گناهان را پاك مى سازد ( يعنى انسان با اخلاص و ندامت كامل طلب آمرزش نمايد ) .

7- اگر اين كه مردم هنگامى كه نافرمانى مى نمايند بازگشت كرده و طلب مغفرت نمايند عذاب نشده و هلاك نخواهند گرديد .

8- هر كه ( توفيق ) طلب آمرزش داده شود از آمرزش محروم نگردد .

9- هر كه از خدا ( آن طور كه خدا فرموده ) طلب آمرزش كند به آمرزش رسد .

10- خوب وسيله ايست ( براى تحصيل رضاى خدا و نجات از مهالك و ترفيع درجات ) استغفار .

11- شفاعت كننده اى رستگارتر از استغفار نيست .

12- آمرزش ( الهى ) را به دست نياورد مگر كسى كه احسان را مقابل بدى اندازد .

1106

الغفلة

قسمت اول

1- انتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب 1870 .

2- الغفلة تكسب الاغترار ، و تدني من البوار 2125 .

3- احذروا الغفلة ، فإنّها من فساد الحسّ 2584 .

4- إيّاك و الغفلة ، و الاغترار بالمهلة ، فإنّ الغفلة تفسد الأعمال ، و الآجال تقطع الآمال 2717 .

5- الغفلة ضلالة ، الغرّة جهالة 196 .

6- الغفلة طرب 221 .

7-

الغفلة أضرّ الأعداء 472 .

8- الغفلة شيمة النّوكى 897 . غفلت و بى خبرى 1- بيدارى چشمها با غفلت دلها سودى ندارد .

2- بى خبرى كسب فريب كرده و به هلاكت نزديك مى سازد .

3- از بى خبرى دورى نماييد ، زيرا كه آن از تباهى حسّ و دريافت است .

4- بر حذر باش از غفلت و فريب خوردن به مهلت ( به اين معنى كه مهلتى هست بعدا انجام خواهم داد ) زيرا كه غفلت عمل ها را فاسد نموده ، و اجل ها اميدها را مى برند .

5- غفلت و بى خبرى گمراهى ، و فريب خوردن نادانى است .

6- غفلت سبب فرحناكى است ( چون غافل بى غم است ) .

7- غفلت و بى خبرى مضرترين دشمنان است .

8- بى خبرى شيوه احمقان است .

ص 1107

9- الغفلة ضدّ الحزم 1031 .

10- الغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس 1404 .

11- دوام الغفلة يعمى البصيرة 5146 .

12- سكر الغفلة و الغرور أبعد إفاقة من سكر الخمور 5651 .

13- ضادّوا الغفلة باليقظة 5925 .

14- عجبت لغفلة ذوي الألباب عن حسن الارتياد و الاستعداد للمعاد 6263 .

15- في السّكون إلى الغفلة اغترار 6454 .

16- فيا لها حسرة على ذي غفلة إن يكن ( أن يكون ) عمره عليه حجّة ، و أن تؤدّبه ( و أن تؤدّيه ) أيّامه إلى شقوة 6571 .

17- فأفق أيّها السّامع من غفلتك ، و اختصر من عجلتك ، و اشدد 9- بى خبرى ضدّ دور انديشى است .

10- بى خبرى گمراهى نفسها و نشانه بدبختى و بدى هاست .

11- بى خبرى دائمى ( و يا دوام ترك تفكر ) بينائى را زائل مى نمايد .

12- مستى غفلت و فريب از نظر بهوش آمدن دورتر از مستى

شراب هاست ( يعنى مست غفلت ديرتر بهوش آيد تا مست شراب ) .

13- بى خبرى و غفلت را با بيدارى و آگاهى برطرف ساز .

14- عجب دارم از غفلت و بى خبرى صاحبان عقل ها از نيكوئى طلب كردن ( زاد و توشه ) و آماده شدن براى روز بازگشت .

15- در آرام گرفتن به غفلت ( از آخرت ) فريب خوردن است .

16- تعجب كنيد از آن حسرتى بر صاحب غفلتى اين كه عمر او بر او حجتى باشد ، و اين كه او را روزگارش به بدبختى رسانده يا ادب كند .

17- ( اين عبارت بعد از فرازهايى از گفتار آن حضرت است ) پس به هوش

ص 1108

أزرك ، و خذ حذرك ، و اذكر قبرك ، فإنّ عليه ممرّك 6597 .

18- كفى بالغفلة ضلالا 7017 .

19- كفى بالمرء غفلة أن يصرف همّته فيما لا يعنيه 7074 .

20- كفى بالرّجل غفلة أن يضيّع عمره فيما لا ينجيه 7075 .

21- من غفل جهل 7686 .

الغافل

1- عجبت لغافل ، و الموت حثيث في طلبه 6249 .

2- من طالب غفلته تعجّلت هلكته 8318 . باش آى شنونده از غفلت و بى خبرى خود ، و از شتاب خويش كم كن ، و پشت خود را قوى گردان ( ترديد به خود راه مده ) دوريت را ( از بدى عاقبت ) فراگير ، و قبرت را ياد نمازى را كه بر آنست گذر تو .

18- براى غفلت و بى خبرى بس است گمراهى .

19- براى غفلت مرد ( و آدمى ) كفايت مى كند آنكه همت خود را در آنچه براى او مفيد نيست مصروف دارد .

20- براى غفلت مرد

( و آدمى ) كفايت مى كند اين كه عمرش را در آنچه رستگار نسازد آن را تباه سازد .

21- كسى كه غافل شود نادان است ( يعنى نبايد از دنيا و مرگ و حساب غافل گرديد و گرنه نادانى تحقق يابد ) .

بى خبر 1- عجب دارم از غافل و بى خبرى كه مرگ در طلبش شتابان است .

2- هر كه غفلت او طولانى گردد هلاكت او زود انجام گيرد .

ص 1109

3- من غلبت عليه الغفلة مات قلبه 8430 .

4- من غفل عن حوادث الأيّام أيقظه الحمام 9161 .

5- ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسي الرّحلة و لم يستعدّ 10088 .

6- لا عمل لغافل 10451 .

الغالب و المغلوب

1- قد يغلب المغلوب 6441 .

2- من غالب من فوقه قهر 8102 .

3- كلّ غالب غير اللّه مغلوب 6894 . 3- هر كه بر او غفلت و بى خبرى غلبه كند دلش مرده است .

4- هر كه از حوادث روزگار غافل شود مرگ او را بيدار خواهد ساخت ( كه در آن هنگام به هلاكت رسيده و مفرّى برايش نيست ) .

5- واى براى كسى كه بر او غفلت و بى خبرى غلبه كرده پس كوچيدن ( از اين جهان ) را فراموش نموده و آماده نگشته است .

6- هيچ عملى براى غافل نيست ( چون حضور قلب و توجه و اقبال ندارد ) .

غالب 1- گاهى مغلوب غالب گردد .

2- هر كه با ما فوق خود مبارزه كند مغلوب گردد ( بنا بر اين بايد طاغيان روزگار بدانند با چه كسى روبرو هستند ) .

3- هر غلبه كننده اى غير خدا مغلوب است .

ص 1110

المغالبة

1- لا تغالب من لا تقدر على دفعه

10176 .

الغلط

1- غلط ( غلط ) الإنسان فيمن ينبسط إليه أحظر شي ء عليه 6431 .

الغلول

1- شرّ ما ألقي في القلوب الغلول 5696 .

الغلّ و الغش و الغشوش

1- الغشوش لسانه حلو ، و قلبه مرّ 1575 .

2- أفظع الغشّ غشّ الأئمّة 2940 . غلبه كردن 1- بر كسى كه توانائى دفع او را ندارى در صدد غلبه بر ميا .

غلط 1- اشتباه انسان و عدم شناخت ( يا درشتى كردن انسان ) در حق كسى كه به سوى او چهره باز نشان مى دهد حرام تر چيزى است بر او ( يعنى خطا خواهد بود ) .

خيانت 1- بدترين چيزى كه در دلها افتاده شود خيانت است .

ناصافى 1- كسى كه با مردم صاف نباشد زبان او شيرين و دل او تلخ است .

2- رسواترين ناصافى ناصاف بودن با امامان است .

ص 1111

3- إنّ أغشّ النّاس أغشّهم لنفسه و أعصاهم لربّه 3516 .

4- الغشّ سجيّة المردة 421 .

5- الغلّ بذر الشّرّ 547 .

6- الغلّ داء القلوب 557 .

7- الغشّ يكسب المسبّة 615 .

8- الغلّ يحبط الحسنات 642 .

9- الغشّ شرّ المكر 740 .

10- الغشّ من أخلاق اللّئام 1299 . 3- براستى ناصاف ترين مردم ناصاف ترين آنهاست نسبت به نفس خود ، و نافرمان ترين آنهاست نسبت به پروردگار خود ( چون ضرر على أى حال متوجه خود خواهد شد ) .

4- صاف نبودن خصلت سركشان است .

5- كينه ( يا صاف نبودن ) تخم بدى است .

6- كينه ( يا صاف نبودن ) درد دلهاست .

7- ناصاف بودن سبب دشنام خواهد گرديد .

8- كينه و يا ناصافى نيكوئى ها را از بين مى برد ، ( پوشيده نماند كه مسأله احباط

از نظر ما در غير كفر صحيح نبوده ، و اگر در روايتى مانند همين روايت ديده شود بايد حمل بر مبالغه و شدّت عمل شود ، و اگر حمل نشود بايد گفت : آن اعمال حسناتى را از بين خواهد برد كه در رتبه خود آن صفت و يا عمل باشد نه حسنات قوى تر را چون در طاعات و گناهان مراتبى متصور است ، و اگر كسى طالب بحث بيشترى است بايد به كتب كلاميه و غيره مراجعه نمايد ) .

9- ناصاف بودن بدترين مكر و تزوير است .

10- با مردم صاف نبودن از اخلاق بخيلان يا بد كرداران است .

ص 1112

11- غشّ الصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد 6417 .

12- من غشّ النّاس في دينهم فهو معاند للّه و رسوله 8891 .

13- من غشّك في عداوته فلا تلمه و لا تعذله 9152 .

الغم

1- الغمّ يقبض النّفس ، و يطوى الانبساط 2024 .

2- الحزن يهدم الجسد 609 .

3- الأحزان سقم القلوب 704 .

4- الحزن شعار المؤمنين 854 . 11- ناصاف بودن با دوست و بى وفائى نسبت به پيمانها از جمله خيانت به عهد است .

12- هر كه با مردم در دينشان غش نمايد ( و با آنان در باره دين ناصاف باشد ) پس او دشمن خدا و رسول او خواهد بود .

13- هر كه در دشمنى خود با تو غش نمايد او را سرزنش مكن و ملامت مفرما ( زيرا از دشمن بيش از اين انتظار نمى رود ) .

اندوه 1- غم و اندوه نفس را گرفته و گشادگى را مى پيچاند .

2- اندوه جسد را خراب مى كند ( پس بايد از آن

پرهيز كرد مگر اندوهى كه در راه خدا باشد ) .

3- اندوه ها بيمارى دل هاست ( بنا بر اين نبايد به خود غم و اندوه را راه داد كه دل را مريض خواهد كرد ) .

4- حزن و اندوه ( براى دين و عاقبت خويشتن ) شعار و جامه زيرين افراد با ايمان است .

ص 1113

5- الهمّ يذيب الجسد 1039 .

6- الحزن و الجزع لا يردّان الفائت 1469 .

7- بقدر اللّذّة يكون التّغصيص 4254 .

8- من تجرّع الغصص أدرك الفرص 8062 .

9- الهمّ أحد الهرمين 1634 .

10- اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصّبر ، و حسن اليقين 2357 .

11- الهمّ ينحل البدن 367 .

12- الغمّ مرض النّفس 374 .

13- على قدر الهمم تكون الهموم 6187 . 5- غم و اندوه بدن را آب مى كند .

6- اندوه و بى تابى از دست رفته را بر نمى گردانند ( بنا بر اين نبايد براى از دست رفته غصه خورد و يا بى تابى نمود كه لغو و بى حاصل خواهد بود ) .

7- به اندازه لذت غصّه همراه است .

8- هر كه غصه ها را جرعه وار در كشد ( و بر آنها صبر كند ) فرصت ها را بدست آورد ( و به آن خواهد رسيد ) .

9- اندوه يكى از دو پيريست ( پيرى طبيعى و پيرى عارضى ) .

10- غم و اندوههاى وارد را با عزيمت هاى شكيبائى ، و نيكوئى يقين بينداز ، ( و بدان كه خداوند با اجر عظيم بر وجه احسن تلافى خواهد نمود ) .

11- اندوه بدن را مى گدازد .

12- غم و اندوه بيمارى نفس است .

13- به اندازه همت هاست اندوه ها ( يعنى ، هر اندازه همت

و تصميمات زيادتر و بلندتر باشد غم و اندوه بيشتر است ) .

ص 1114

14- كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد 6964 .

15- من كثر غمّه تأبّد حزنه 8267 .

16- على قدر القنية تكون الغموم 6188 .

قسمت دوم

17- لكلّ همّ فرج 7265 .

18- من استدام الهمّ غلب عليه الحزن 8078 .

19- من كثر همّه سقم بدنه 8266 .

20- من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول 8512 .

الاستغناء عن الخلق

1- استغن عمّن شئت و كن ( تكن ) نظيره 2312 . 14- بسا اندوهناكى كه اندوهش او را بر شادمانى دائمى وارد سازد ( مثل اندوه براى آخرت ) .

15- هر كه غم او بسيار باشد اندوهش هميشگى خواهد بود .

16- غمها به اندازه ذخيره مى باشد ( يعنى حفظ و نگهدارى آن ملازم با ناراحتى است ) .

17- براى هر اندوهى گشايشى است .

18- هر كه در فكر و انديشه زياد باشد ( براى اين كه كارى را صورت دهد كه نبايد در آن خيلى فكر كرد ، و يا هر كه پيوسته اندوه را به خود راه دهد و آن را از دل نزدايد ) بر او حزن و اندوه غلبه كند ( و چون غلبه نمود آدمى را آب مى كند پس نبايد چنين كارى كرد ) .

19- هر كه اندوهش فراوان باشد بدنش مريض خواهد شد .

20- هر كه تمام هم و اندوه خود را براى آخرتش قرار دهد به آنچه اميد به آن دارد پيروز گردد .

بى نيازى از مخلوق 1- از هر كه خواهى بى نيازى جوى ، مثل او خواهى بود .

ص 1115

2- من استغنى عن النّاس أغناه اللّه سبحانه 8645

.

3- من استغنى كرم على أهله و من افتقر هان عليهم 8879 .

4- ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به 9596 .

الغنيّ و الغنى

1- الغنيّ من استغنى بالقناعة 1272 .

2- الغنيّ من آثر القناعة 1294 .

3- الغنيّ ( الغنى ) في الغربة وطن 1423 .

4- جهل الغنيّ يضعه ، و علم الفقير يرفعه 4765 .

5- ربّ غنيّ أذلّ من نقد 5284 . 2- هر كه از مردم بى نياز گردد خداى سبحان او را بى نياز خواهد نمود .

3- هر كه ( از مردم ) بى نياز گردد بر اهل خود گرامى باشد و هر كه نيازمند باشد نزدشان خوار گردد .

4- آنچه از آن بى نياز گردى از آنچه به آن نيازمند شوى بهتر است ( زيرا در قسم اول به رنج نيفتى ، و در قسم دوم در زحمت افتاده و ممكن است باعث عقوبت هم بگردد ) .

توانگر و توانگرى 1- توانگر كسى است كه به وسيله قناعت بى نياز شود .

2- توانگر كسى است كه برگزيند قناعت را .

3- توانگر ( يا توانگرى ) در غربت در وطن است .

4- نادانى توانگر او را پائين آورده ، و دانش فقير او را بر كشد .

5- بسا توانگرى كه خوارتر از «نقد» است ( گوسفندى است كه پاهاى كوتاه و روى زشتى دارد در بحرين به خوارى مشهور است ) .

__________________________________________ ص 1116

6- ربّ غنيّ أفقر من فقير 5324 .

7- قليل من الأغنياء من يواسي و يسعف 6739 .

8- كم من غنيّ يستغنى عنه 6925 .

9- من الواجب على الغنيّ أن لا يضنّ على الفقير بماله 9362 .

10- لا تعدّنّ غنيا من لم يرزق من ماله 10277

.

11- لا وزر أعظم من وزر غنيّ منع المحتاج 10738 .

12- الغنى بغير اللّه أعظم الفقر و الشّقاء 1818 .

13- استعيذوا باللّه من سكرة الغنى ، فإنّ له سكرة بعيدة الإفاقة 2555 .

14- أغناكم أقنعكم 2834 . 6- بسا توانگرى كه از فقير بيچاره تر باشد ( از جهت بدبختى او در آخرت ، و يا از نظر گرفتارى هاى دنيويش ، و يا از جهت احتياج او ) .

7- اندكى هستند از توانگران كسى كه مواسات كند و حاجت روا باشد .

8- بسا ثروتمندى كه از او ( به سبب بى چيزى ) بى نيازى باشد .

9- از جمله واجب بر توانگر آنكه به مال خود بر فقير بخيلى ننمايد .

10- توانگر مشمار كسى را كه از مالش روزى داده نشود ( يعنى از مال خود بهره نبرده و براى ديگران گذارد ) .

11- نيست گناهى بزرگتر از گناه توانگرى كه چيزى به محتاج ندهد ( و بر او بخل نمايد و يا حاجت او را بر نياورد ) .

12- توانگرى به غير خدا بزرگترين پريشانى و بدبختى است .

13- از مستى توانگرى به خدا پناه بريد ، زيرا كه براى آن مستى بوده كه به هوش آمدن از آن بعيد است .

14- توانگرترين شما قانع ترين شماست .

ص 1117

15- أغنى الغنى العقل 2843 .

16- أشرف الغنى ترك المنى 2951 .

17- أفضل الغنى ما صين به العرض 3038 .

18- أغنى الأغنياء من لم يكن للحرص أسيرا 3201 .

19- أغنى الغنى القناعة ، و التّحمّل في الفاقة 3249 .

20- الغنى يطغي 23 .

21- الغنى يسوّد غير السّيّد 460 .

22- الغنى و الفقر يكشفان جواهر الرّجال و أوصافها 1154 .

23-

أخو الغنى من التحف بالقناعة 1315 . 15- توانگرترين توانگرى عقل است ( زيرا هر كه را عقل باشد داراى همه چيز باشد چنانكه گفته شده : خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه را عقل ندادى چه دادى ) .

16- بلندترين بى نيازى ترك آرزوهاست .

17- افزونترين بى نيازى آنست كه با آن عرض و آبرو حفظ شود .

18- توانگرترين توانگران كسى است كه اسير و گرفتار حرص نباشد .

19- بى نيازترين بى نيازى قناعت ، و صبر و تحمل در حالت درويشى و ندارائى است .

20- توانگرى طغيان مى آورد .

21- توانگرى غير بزرگ را بزرگ مى گرداند ( گر چه آدم پستى باشد ، ثروت آن را در نظرها بزرگ مى كند ) .

22- توانگرى و درويشى گوهرهاى مردان و ذات و اوصاف آنها را از خوبى و بدى آشكارا مى نمايد ( يعنى آن دو وسيله آزمايش افراد خواهد بود ) .

23- برادر توانگرى كسى است كه قناعت را رو انداز خود سازد .

ص 1118

24- الزّهو في الغنى يبذّر ( ينذر ) الذّلّ في الفقر 1519 .

25- آفة الغنى البخل 3969 .

26- خير الغناء غناء النّفس 4949 .

27- ربّ غنى أورث الفقر الباقي 5328 .

28- زكاة اليسار برّ الجيران ، و صلة الأرحام 5453 .

29- شيئان لا يعرف قدرهما إلّا من سلبهما : الغنى و القدرة 5765 .

30- ظلف النّفس عمّا في أيدي النّاس هو الغنى الموجود 6070 .

31- غرور الغنى يوجب الأشر 6399 . 24- فخر كردن و باليدن در حالت غنا و توانگرى تخم پريشانى در فقر و پريشانى مى كارد ( و يا مى ترساند خوارى را در پريشانى ، چون وقتى همين ثروتمند

فقير شد ديگر كسى به او اعتناء نخواهد كرد ) .

25- آفت توانگرى بخيلى است ( زيرا توانگر را بى ارزش نموده سبب فساد دنيا و آخرت او خواهد گرديد ) .

26- بهترين توانگرى بى نيازى نفس است ( از خلق يا از اعمال صالحه ) .

27- چه بسا غنا و توانگرى كه فقر و بيچارگى هميشگى را بدنبال آورد ( يا در آخرت و يا در دنيا از جهت كفران و عصيان ) .

28- زكات توانگرى و فراخى عيش احسان كردن به همسايگان و پيوند با خويشان است .

29- دو چيز است كه قدر آنها دانسته نشود مگر از سلب آنها ، ( و يا قدر آنها را نداند مگر كسى كه آنها از او ربوده شود ) .

30- باز داشتن نفس از آنچه در دست هاى مردم است آن توانگرى موجود مى باشد .

31- فريب توانگرى موجب فرحناكى است .

ص 1119

32- فوت الغنى غنيمة الأكياس ، و حسرة الحمقى 6535 .

33- كلّ الغنى في القناعة ، و الرّضا 6874 .

34- من سرّه الغنى بلا مال ، و العزّ بلا سلطان ، و الكثرة بلا عشيرة ، فليخرج من ذلّ معصية اللّه إلى عزّ طاعته ، فإنّه واجد ذلك كلّه 8890 .

35- نال الغنى من رزق اليأس عمّا في أيدي النّاس ، و القناعة بما أوتي ، و الرّضا بالقضاء 9992 .

36- لا تفرح بالغناء و الرّخاء ، و لا تغتمّ بالفقر و البلاء ، فإنّ الذّهب يجرّب بالنّار ، و المؤمن يجرّب بالبلاء 10394 .

37- الغنى باللّه أعظم الغنى 1817 . 32- از دست دادن توانگرى براى زيركان غنيمت ، و براى كم عقلان حسرت خواهد بود

( زيرا كيّس مى داند توانگرى آخرت مهم است ، دنيا زود گذر و گنجهاى آن فانى شدنى و اسباب زحمت و رنج خواهد بود ) .

33- همه توانگرى در قناعت و خوشنودى ( به نصيب و بهره خدائى ) است .

34- هر كه او را توانگرى بدون مال ، و عزّت بدون سلطنت ، و بسيارى بدون قبيله خوشحال نمايد ، پس بايد از خوارى معصيت خدا ، به سوى عزت طاعت الهى در آيد ، زيرا كه او همه آنها را خواهد يافت .

35- به توانگرى رسيده است كسى كه نوميدى از آنچه در دست هاى مردم است ، و قناعت به آنچه داده شده ، و خوشنودى به قضاء ( و قدر الهى ) روزى داده شده باشد .

36- به توانگرى و فراخى خوشحال مشو ، و به فقر و بلاء غمگين مباش ، زيرا كه طلا به وسيله آتش آزمايش شده ، و مؤمن به سبب بلاء آزموده خواهد شد .

37- توانگرى به خدا بزرگترين توانگرى است .

ص 1120

38- من لم يستغن باللَّه عن الدّنيا فلا دين له 8962 .

39- لا غنى إلّا بالقناعة 10721 .

40- لا غنى مع سوء تدبير 10919 .

إغاثة الملهوف

1- بإغاثة الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن 4311 .

2- من كفّارات الذّنوب العظام إغاثة الملهوف 9353 .

3- من أفضل المعروف إغاثة الملهوف 9372 .

4- ما حصل الأجر بمثل إغاثة الملهوف 9501 .

الغيبة

1- السّامع للغيبة أحد المغتابين 1607 . 38- هر كه به عوض دنيا به خدا بى نياز نگردد دينى براى او نيست .

39- نيست توانگرى مگر به قناعت ( قناعت است كه توانگرى آورد ) .

40- نيست توانگرى

با بدى تدبير .

داد رسى مظلوم 1- به سبب دادرسى مظلوم داد خواه براى تست از عذاب خدا حصارى ( يعنى اين عمل دژ محكمى براى تو از عذاب خدا خواهد بود ) .

2- از كفّاره گناهان بزرگ است به فرياد ستمديده رسيدن .

3- از افزون ترين احسان است به فرياد رسيدن ستمديده فرياد خواه .

4- اجر و ثواب به چيزى مانند به فرياد رسيدن ستمديده فرياد رس طلب حاصل نخواهد شد .

غيبت 1- شنونده غيبت يكى از دو غيبت كنندگان است ( غيبت چنانكه در روايات

ص 1121

2- إيّاك و الغيبة ، فإنّها تمقّتك إلى اللّه و النّاس ، و تحبط أجرك 2632 .

3- ألأم النّاس المغتاب 2911 .

4- أبغض الخلائق إلى اللّه المغتاب 3128 .

5- إنّ ذكر الغيبة شرّ الإفك 3390 .

6- الغيبة شرّ الإفك 484 .

7- الغيبة آية المنافق 899 .

8- الغيبة جهد العاجز 1073 .

9- الغيبة قوت كلاب النّار 1144 . هم گفته شده آنست كه انسان به دنبال كسى حرفى بزند كه اگر آن را بشنود او را اندوهناك سازد ) .

2- بر تو باد بدورى از غيبت ، زيرا كه آن تو را نزد خدا و مردم دشمن كرده ، و اجر و پاداش تو را باطل مى كند .

3- دردناكترين مردم غيبت كننده است .

4- دشمن ترين مردم بسوى خدا غيبت كننده است .

5- براستى كه ياد غيبت ( يعنى ياد كسى به غيبت ) بدترين بهتانست .

6- ياد كردن كسى به بدى غائبانه بدترين بهتان است .

7- غيبت كردن علامت منافق ( و دو رو ) است .

8- غيبت كردن رنج ( و يا منتهاى طاقت و كوشش )

فرد ناتوان است .

9- غيبت خورش سگهاى جهنم است ( ممكن است سگهاى جهنّم غيبت كنندگان بوده ، و يا غيبت كننده ها غذاى سگها باشند و يا اصل غيبت به صورت غذاى سگها در آيد ، و يا چنين تعبيرى مبالغه در بدى آن باشد و اللّه العالم ) .

ص 1122

10- السّامع للغيبة كالمغتاب 1171 .

قسمت سوم

11- سامع الغيبة أحد المغتابين 5583 .

12- سامع الغيبة شريك المغتاب 5617 .

13- من أولع بالغيبة شتم 8395 .

14- مستمع الغيبة كقائلها 9760 .

15- لا تعوّد نفسك الغيبة ، فإنّ معتادها عظيم الجرم 10300 .

16- يسير الغيبة إفك 10978 .

17- يا عبد اللّه لا تعجل في عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له ، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليها 10996 . 10- شنونده غيبت مانند غيبت كننده است .

11- شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است .

12- شنونده غيبت شريك غيبت كننده است .

13- هر كه به غيبت مردم حريص باشد دشنام داده شود .

14- گوش دهنده به غيبت مانند گوينده آن است .

15- نفست را به غيبت عادت مده ، زيرا عادت كننده آن بزرگ گناه است .

16- اندك غيبت بهتان ( يا دروغ بسيار ) است .

17- ( تتمه كلامى است از خطبه 140 نهج البلاغه كه در نهى از غيبت مردم فرموده است ) آى بنده خدا در عيب بنده اى به گناهش شتاب مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد ، و بر نفس خود از گناه كوچك ايمن مباش شايد كه بر آن معذّب گردى .

ص 1123

الغيب

1- في الغيب العجب 6499 .

الغيرة

1- إيّاك و التّغاير في غير موضعه ، فإنّ

ذلك يدعو الصّحيحة إلى السّقم ، و البريئة إلى الرّيب 2690 .

2- دليل غيرة الرّجل عفّته 5104 .

3- غيرة الرّجل إيمان 6383 . غيب 1- در غيب تعجب است ( در اين جمله احتمالاتى مى رود 1- غيبت حضرت بقية اللّه الأعظم- أرواحنا الفداء- 2- حوادث آينده مانند قتل عمر و عثمان و امثال آن 3- امور آينده از خوشحالى و غم و اندوه 4- عالم مجردات 5- علوم غيبى 6- امكان دارد تصحيفى شده باشد و صحيح آن ( العتب ) باشد به معناى ملامت و سرزنش نمودن از روى خشم يعنى از عاقل عجيب است كه خشم كند ) .

غيرت 1- بر تو باد به دورى از غيرت ورزيدن در غير جاى آن ، زيرا كه آن تندرست را به سوى بيمارى ، و نفس فارغ البال و دور از قلق و اضطراب را به قلق و اضطراب مى خواند .

2- دليل و نشانه غيرت ( ننگ داشتن از نقص و عيب ها ) مرد ( آدمى ) پاكدامنى اوست ( از محرمات ) .

3- غيرت داشتن مرد ايمان است .

ص 1124

4- غيرة المرأة عدوان 6384 .

5- غيرة الرّجل على قدر أنفته 6385 .

6- غيرة المؤمن باللّه سبحانه 6395 .

الغيّ

1- أسوء شي ء عاقبة الغيّ 2929 .

2- الغيّ أشر 215 .

3- من عامل بالغيّ كوفي به 8475 .

4- ويل لمن تمادى في غيّه ، و لم يفى ء إلى الرّشد 10087 . 4- غيرت زن ( به گونه اى كه از زن گرفتن شوهر ننگ داشته باشد و ناراحت گردد ) ستم و گناه است .

5- غيرت مرد به اندازه ننگ داشتن اوست ( يعنى هر اندازه چيزى را

ننگ داند به همان اندازه غيرت نشان مى دهد ، و مى كوشد آن را برطرف سازد ) .

6- غيرت مؤمن براى خداى سبحانه است ( يعنى ننگ و تعصب بايد در چيزهائى باشد كه خداوند از آن خوشنود باشد ، نه در هر چيزى مانند تعصب و غيرت جاهليت ) .

گمراهى 1- بدترين چيز به حسب عاقبت گمراهى است ( چون آدمى را به بدبختى دنيا و آخرت مى كشاند ) .

2- گمراهى فرحناكى است ( چون گمراه غافل از خدا و آخرت است ) .

3- هر كه به سركشى و سر بلندى معامله نمايد جزا داده شود به آن .

4- واى براى كسى كه در گمراهى خود به نهايت رسيده ، و به سوى راه درست خود بر نگردد .

_ ص 1125

5- لا ورع مع غىّ 10509 .

الغاية

1- من بلغ غاية ما يحبّ فليتوقّع غاية ما يكره 8806 .

5- هيچ پارسائى با گمراهى نيست ( بلكه پارسائى با هدايت توأم است ) . نهايت چيزى 1- هر كه به نهايت آنچه دوست دارد برسد بايد به نهايت آنچه را كه دوست ندارد ( برسد و آن را ) متوقع باشد .

ص 1126

باب الفاء

التّفأّل

1- تفأّل بالخير تنجح 4466 .

الفتنة

1- الفتنة ( القنية ) مقرونة بالعناء 1059 .

2- كن في الفتنة كابن اللّبون ، لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب 7167 .

3- من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها 9163 .

4- من أعظم المحن دوام الفتن 9275 . فال نيك 1- به فال نيك گير كار خير را تا پيروزى يابى .

فتنه 1- فتنه و آشوب ( يا ذخيره كردن مال ) همراه با زحمت است .

2- در فتنه مانند شتر نر دو ساله باش كه نه پستانى دارد كه دوشيده شود ، و نه پشتى كه بر آن سوار شوند .

3- هر كه آتش فتنه را بر افروزد خود هيزم آن شود .

4- از بزرگترين محنت ها دائم بودن فتنه هاست ( پس بايد كوشيد فتنه ها كم گشته و يا از بين برود ) .

ص 1127

5- قد لعمري يهلك في لهب الفتنة المؤمن ، و يسلم فيها غير المسلم 6685 .

المفتون

1- ما كلّ مفتون يعاتب 9463 .

الفتوّة

1- الفتوّة نائل مبذول ، و أذى مكفوف 2170 .

2- ما تزيّن الإنسان بزينة أجمل من الفتوّة 9659 .

3- نظام الفتوّة احتمال عثرات الإخوان ، و حسن تعهّد الجيران 9999 . 5- در حقيقت به جان خودم سوگند در آتش و فتنه ( كه در عالم روى مى دهد ) مؤمن به هلاكت مى رسد ( چون مظلوم است ) و در آن غير مسلمان ( و غير مؤمن ) سالم مى ماند ( چون حامى دارد و لا أقل از خود مى تواند دفاع كند اجتماع ، اجتماع فاسدى است ) .

به فتنه افتاده شده 1- چنين نيست كه به هر فتنه افتاده اى سرزنش شود ( زيرا ممكن است اتفاقا مبتلا گشته باشد ) .

جوانمردى 1- جوانمردى عطائى است بذل شده ، و اذيتى است باز داشته شده .

2- زينت نيافته آدمى بزينتى كه از جوانمردى زيباتر باشد .

3- نظام و رشته پيوستگى جوانمردى ، تحمّل لغزشهاى برادران و نيكوئى تعهد ( رسيدگى ) به همسايگان است .

ص 1128

الفجور و محاضر الفسوق

1- الفجور دار حصن ذليل ، لا يمنع أهله ، و لا يحرز من لجأ إليه 2067 .

2- إيّاك و محاضر الفسوق ، فإنّها مسخطة للرّحمن ، مصلية للنّيران 2698 .

3- الفجور من شيم الكفّار 574 .

4- إنّ الفجّار كلّ ظلوم ختور 3403 .

5- الفاجر مجاهر 122 .

6- الفاسق لا غيبة له 1013 . معصيت كار 1- مرتكب گناهان شدن خانه حصارى است ذليل و خوار ، كه اهل خود را از هيچ آفتى جلوگيرى نكرده ، و كسى را كه به آن پناه برد نگهدارى نمى كند .

2- بر تو باد به دورى از محل حضور گناهان و مراكز

فسوق ، زيرا كه آن خشم آورنده خداى رحمان ، و بر افروزنده آتشهاست .

3- ارتكاب گناهان و يا زنا از شيوه هاى كفار است .

4- براستى كه فاسقان ، هر بسيار ستم كننده بى وفائى است .

5- گنهكار آشكارا كننده است ، ( چون هر چه پنهانى انجام گيرد بر خدا آشكار است ، و يا به زودى آشكار خواهد شد ، و يا فاجر كسى است كه آشكارا گناه كند ) .

6- فاسق براى او غيبتى نيست ( البته در گناهى كه از اطلاع ديگران از آن باكى ندارد ، و يا اگر بشنود ترك كند ، و گرنه چنانكه در محلش بحث شده غيبت فاسق بطور كلّى استثناء نگرديده است ) .

ص 1129

7- الفجور لا تقيّة له 1016 .

8- دول الفجّار مذلّة الأبرار 5115 .

9- فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق 6573 .

10- قطيعة الفاجر غنم 6738 .

11- ليس مع الفجور غناء 7456 .

12- ينبغي لمن عرف الفجّار أن لا يعمل عملهم 10941 .

13- مذيع الفاحشة كفاعلها 9759 .

الفحش

1- احذر فحش القول و الكذب ، فإنّهما يزريان بالقائل 2607 . 7- زنا كار ( يا حريص در گناه ) براى او ترسى نيست ، و يا تقيّه حرامى را براى او حلال نمى كند ( يعنى مانند اكل ميته در حال اضطرار نخواهد بود ) .

8- دولت بدكاران سبب خوارى نيكوكاران است .

9- بطور كامل از معصيت كار فاسق فرار نمائيد .

10- بريدن از فاسق غنيمت است ( براى اين كه هر لحظه آدمى را به معصيت وادار مى كند و بسبب بريدن آدمى از گناه محفوظ مى ماند ) .

11- با فسق يا دروغ توانگرى

نيست .

12- براى كسى كه گنهكاران را مى شناسد سزاوار اين است كه كردار ايشان را انجام ندهد .

13- فاش كننده فاحشه ( گناه يا زنا ) مانند انجام دهنده آنست .

دشنام 1- از سخن دشنام ، و دروغ دورى نما ، زيرا كه آنها به گوينده عيب رسانند .

ص 1130

2- سفهك على من فوقك جهل مرد 5645 .

3- سفهك على من دونك جهل مزر 5646 .

4- سفهك على من في درجتك نقار كنقار الدّيكين ، و هراش كهراش الكلبين ، و لن يفترقا إلّا مجروحين ، أو مفضوحين ، و ليس ذلك فعل الحكماء ، و لا سنّة العقلاء ، و لعلّه أن يحلم عنك ، فيكون أوزن منك و أكرم ، و أنت أنقص منه و ألأم 5647 .

5- من سافه شتم 7684 .

6- من كثر سفهه استرذل 7864 .

7- ما أفحش كريم قطّ 9478 .

8- لا أوقح من بذيّ 10589 . 2- دشنام دادن تو بر كسى كه ما فوق تست نادانى هلاك كننده است ( چه آنكه ممكن است انتقام بالاتر كشد ، و يا خدا انتقام گيرد ) .

3- دشنام دادنت بر كسى كه ما دون تست نادانى عيبناك كننده خواهد بود ، ( زيرا باعث خفت و خوارى خواهد شد ) .

4- دشنام دادن تو بر كسى كه در مرتبه تست منقار زدنى مانند منقار زدن دو خروس ، و با هم جنگيدنى همچون جنگيدن دو سگ خواهد بود ، در صورتى كه هرگز جدا نشوند مگر مجروح يا رسوا ، و چنين عملى كار افراد فهميده و طريقه خردمندان نيست ، و شايد او بردبارتر از تو بوده ،

پس سنگين تر و گرامى تر از تو باشد ، و تو از او ناقص تر و پست مرتبه تر باشى .

5- كسى كه دشنام دهد دشنام داده شود .

6- هر كه دشنام و يا نادانى و بى حلمى او بسيار گردد رذل و پست بحساب آيد .

7- هرگز كريم ( شخص بلند مرتبه ) فحش نگويد .

8- نيست بى حياتر از فحش گوينده .

ص 1131

9- إنّ الفحش و التّفحّش ليسا من خلائق الإسلام 3422 .

10- من أفحش شفى حسّاده 7816 .

11- ما أفحش حليم 9582 .

12- ما تسابّ إثنان إلّا غلب ألأمهما 9602 .

الفخر و التفاخر

1- ما لابن آدم و الفخر ، و أوّله نطفة ، و آخره جيفة ، لا يرزق نفسه ، و لا يدفع حتفه 9664 .

2- لا تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة ، و لا تفخرنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة ، 9- براستى كه ( زنا يا ) دشنام دادن و خود را بر آن داشتن ( و يا گوش كردن دشنام و عكس العمل در برابر آن نشان ندادن ) ، از خصلت هاى اسلام نيست .

10- هر كه فحش گويد رشك برندگان خود را شفا بخشد ( چون در انظار خفيف شده آنها خوشحال شوند ) .

11- هيچ بردبارى فحش نگويد ( دشنام دهنده هميشه خشمناك است بنا بر اين بايد كوشيد بردبار شد ) .

12- دو نفر به يكديگر دشنام ندهند مگر آنكه لئيم تر آنها غالب خواهد شد ( چون اين كار از مختصات لئيم است ) .

فخر و مباهات 1- چيست براى پسر آدم با فخر كردن ( براى او عيب است ) در صورتى كه اول او نطفه ، و آخر

او مرداريست ، نفس خود را روزى نداده ، و مرگش را دفع نكند ( يعنى قدرت آن را ندارد ) .

2- هرگز به حالتى ( از دنيا ) كه به غير آلت و سببى رسيده باشى ناز مكن ( و بر

ص 1132

فإنّ ما يبنيه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق 10403 .

3- لا حمق أعظم من الفخر 10655 .

4- ينبغي أن يكون التّفاخر بعليّ الهمم ، و الوفاء بالذّمم ، و المبالغة في الكرم ، لا ببوالى الرّمم ، و رذائل الشّيم 10953 .

5- الافتخار من صغر الأقدار 2201 .

6- إيّاك و مساماة اللّه سبحانه في عظمته ، فإنّ اللّه تعالى يذلّ كلّ جبّار ، و يهين كلّ مختال 2716 .

الفرج و انتظار الفرج

1- أضيق ما يكون الحرج أقرب ما يكون الفرج 3035 . خود مبال ) و به مرتبه اى كه بدون منقبتى به آن رسيده اى فخر مكن ، زيرا آنچه را كه اتفاق آن را بنا مى كند استحقاق آن را خراب خواهد نمود .

3- حماقتى بزرگتر از فخر كردن نيست .

4- سزاوار اين است كه تفاخر به بلند همتى ها ، و وفاء كردن به عهد و پيمانها ، و مبالغه در كرم باشد ، نه به كهنه هاى استخوانها ، و نكوهيده هاى خوى و خصلتها .

5- به خود باليدن از كوچكى قدرهاست ( و گرنه شخص بزرگ مرتبه به چيزى فخر ننمايد ) .

6- بر حذر باش از مفاخرت و معارضه با خداى سبحان ، زيرا كه خداى تعالى هر گردنكشى را خوار ساخته ، و هر صاحب عجب و يا هر متكبّرى را ذليل مى نمايد .

گشايش 1- تنگ ترين چيزى كه حرج و تنگى در آنست نزديك ترين چيزى است

كه فرج در آنست ( يعنى فرج زمانى حاصل مى شود كه تنگى در آن زياد باشد ) .

ص 1133

2- أقرب ما يكون الفرج عند تضايق الأمر 3293 .

3- عند انسداد الفرج تبدو مطالع الفرج 6200 .

4- عند تناهي الشّدائد يكون توقّع الفرج 6201 .

5- أوّل العبادة انتظار الفرج بالصّبر 1257 .

6- توقّع الفرج إحدى الرّاحتين 4578 .

الفرح و الابتهاج

1- كم من فرح أفضى به فرحه إلى حزن مخلّد 6965 .

2- لا تفرح بما هو آت 10154 . 2- نزديك ترين هنگام فرج و گشايش هنگام تنگى و سختى كار است ، ( و به قول شاعر : فواره چون بلند شود سرنگون شود ، زمانى كه ظلم و ستم ، مصيبت و رنج به آخر رسد كارها به سامان رسد ) .

3- در هنگام بسته شدن درها و رخنه ها مطالع فرج و افق گشايش آشكار خواهد گرديد .

4- در هنگام به نهايت رسيدن سختى ها اميد گشايش است .

5- اول عبادت و افضل آن انتظار فرج است همراه شكيبائى .

6- انتظار و توقع داشتن فرج ( گشايش ) يكى از دو راحتى هاست . ( يكى از آنها اصل گشايش است و ديگر اميد و آرزوى آن ) .

خوشحالى 1- چه بسا فرحناكى كه خوشحاليش او را به اندوه پاينده مى كشاند ( مثل كسى كه در گناه مسرور است ) .

2- به آنچه آينده باشد خوشحال مشو ( كه همان حقيقت زهد است ) .

ص 1134

3- لا تفرحنّ بسقطة غيرك فإنّك لا تدري ما يحدث بك الزّمان 10290 .

4- لا تبتهجنّ بخطاء غيرك فإنّك لن تملك الإصابة أبدا 10294 .

الفرار إلى اللّه

1- فرّوا إلى اللّه سبحانه و لا تفرّوا منه فإنّه مدرككم و لن تعجزوه 6570 .

الفرصة و فوتها

1- ليس كلّ غائب يئوب 7470 .

2- من غافص الفرص أمن الغصص 8063 . 3- به سقوط غير خود هرگز خوشحال مباش ، زيرا كه تو نمى دانى روزگار نسبت به تو چه پديد آورد ( يعنى ممكن است تو هم در افتى و ديگران در حق تو خوشحال گردند ) .

4- به خطاء ( و اشتباه ) غير خود هرگز خوشحال مشو زيرا كه تو هميشه صواب و درستى را مالك نخواهى شد .

فرار بسوى خدا 1- بسوى خداى سبحان فرار نمائيد ، و از او مگريزيد ، زيرا كه او در يابنده ( و نجات بخش ) شماست ، و هرگز او را ناتوان نخواهيد نمود .

فرصت 1- چنين نيست كه هر غائبى ( و هر مسافرى ) بر گردد ( ممكن است مقصود اين باشد كه بايد از فرصت حد اكثر استفاده را نمود چنانكه از نهج البلاغه وصيت حضرت به امام مجتبى خطبه 31 استفاده مى شود ) .

2- هر كه بطور ناگهانى فرصت ها را بگيرد ( و آنها را غنيمت شمارد ) از غصه ها

ص 1135

3- من وجد موردا عذبا يرتوي منه فلم يغتنمه يوشك أن يظمأ و يطلبه فلا يجده 8100 .

4- ربّ فائت لا يدرك لحاقه 5354 .

5- ربّ ساع سريع نجا ، و طالب بطي ء رجا 5620 .

6- عود الفرصة بعيد مرامها 6340 .

7- غافص الفرصة عند إمكانها فإنّك غير مدركها بعد فوتها 6443 .

8- تنفّسوا قبل ضيق الخناق ، و انقادوا قبل عنف السّياق 4539 . ايمن گردد .

3- هر كه محل ورود

آب گوارائى را بيابد كه از آن سيراب شود پس آن را غنيمت نشمارد ( و از آن سيراب نشود ) نزديك باشد كه تشنه شود و آن را طلب نمايد و نيابد آن را ( امكان دارد حضرت به موقعيت خودش اشاره فرموده باشد يعنى الآن كه شما به من دسترسى داريد از علوم و معارف من استفاده كنيد كه ممكن است روزى تشنه علوم و معارف شويد و مرا نيابيد ) .

4- چه بسا از دست رونده اى كه به دست نيايد رسيدن به آن ( يعنى آدمى بايد از فرصت استفاده كرده ، در انجام كار خير كوتاهى ننمايد ) .

5- چه بسا كوشاى تند روى كه نجات يافت و به پيروزى رسيد و طلب كننده كندى كه اميدوار ماند ( يعنى به مطلب خود نرسيد بر اثر كند روى ( ممكن است عبارت بدون تقدير كلمه ( ربّ ) باشد چنانكه احتمال تقدير هم مى رود ) .

6- برگشتن فرصت رسيدن به آن دور است ( يعنى آدمى به آن نخواهد رسيد ) .

7- فرصت را در وقت امكان ناگهان بگير ، زيرا كه بعد از ، از دست رفتن ، آن را در يابنده نخواهى بود .

8- قبل از ضيق خناق ، و تنگى گرفتن گلو نفس بكشيد ، و پيش از فشار جان كندن اطاعت نمائيد ( يعنى تا جان داريد وقت را غنيمت دانسته از فرصت استفاده

ص 1136

9- خذوا مهل الأيّام ، و خوطوا قواصي الإسلام ، و بادروا هجوم الحمام 5063 .

10- رحم اللّه امرأ اغتنم المهل ، و بادر العمل ، و أكمش من وجل 5211 .

11-

الفرصة سريعة الفوت ، و بطيئة العود 2019 .

12- السّاعات تخترم الأعمار ، و تدني من البوار 2030 .

13- ارتد لنفسك قبل يوم نزولك ، و وطّ المنزل قبل حلولك 2371 .

14- اجعل زمان رخائك عدّة لأيّام بلائك 2380 . كنيد ) .

9- مهلت هاى ايام ( روز و شب ها ) را فرا گرفته غنيمت شماريد ، و سر حدّهاى اسلام را حفظ و حراست نموده ، و بر ناگاه رسيدن مرگ مبادرت ورزيده پيشى گيريد .

10- خداوند رحمت كند مردى را كه مهلت را غنيمت شمرده ، و در عمل پيشى گرفته و از ترس دامن بكمر زند ( يعنى با جدّيت هر چه تمامتر عمل نمايد ) .

11- فرصت زود گذر ، و دير برگشت است ( پس بايد وقت را غنيمت شمرد ، مبادا از دست برود كه هرگز بر نگردد ) .

12- اوقات و ساعتها عمرها را مستأصل گردانده ، و به مرگ و نابودى نزديك مى نمايد ( بنا بر اين بايد قدر آن را دانست كه ناگهان بانگى بر آمد خواجه مرد ) .

13- براى خود منزلى را برگزين پيش از فرود آمدن خود ، و آماده كن ( يا نرم نما ) منزل را قبل از در آمدن تو در منزل .

14- زمان فراخى و وسعت خود را ذخيره روزهاى بلاى خود بگردان ، ( ممكن است مراد اين باشد كه از دنيا جهت آخرت خود برگير و يا آنكه به مردم در حال وسعت احسان نما تا در تنگدستى دست تو را گيرند ) .

ص 1137

15- الفرص خلس 165 .

16- الفوت غصص 166 .

17- الفرصة غنم 194 .

18- الفوت

حسرات محرقات 877 .

19- الفائت لا يعود 1018 .

20- إضاعة الفرصة غصّة 1083 .

21- أوقات السّرور خلسة 1084 .

22- الفرص تمرّ مرّ السّحاب 1143 .

23- إذا لم يكن ما تريد فأرد ما يكون 3058 .

24- إذا أمكنت الفرصة فانتهزها ، فإنّ إضاعة الفرصة غصّة 4124 . 15- فرصت ها ربودن هاست ( يعنى در ميدان عمل گوى سعادت را كسى مى ربايد كه از فرصت ها استفاده برد ) .

16- فوت فرصت و از دست دادن آن غصّه ها ست .

17- فرصت غنيمت است ( يعنى نبايد از دست داد ) .

18- از دست رفتن فرصت پشيمانى سوزنده ايست .

19- فوت شده و از دست رفته بر نمى گردد .

20- ضايع كردن فرصت غصّه است .

21- زمانهاى شادى زود گذر ( و يا ربودنى ) است .

22- فرصت ها چنانكه ابر گذرد مى گذرد ( پس بايد آنها را غنيمت دانست ) .

23- هر گاه نبود آنچه را كه تو مى خواهى پس آنچه را كه هست بخواه ( و بدنبال آن برو و مأيوس مشو و از فرصت استفاده كن و يا چنين حالتى تقدير الهى است به آن راضى باش ) .

24- هر گاه فرصت ممكن شود آن را غنيمت دان ( و از وقت استفاده كن ) زيرا

ص 1138

25- انتهزوا فرص الخير فإنّها تمرّ مرّ السّحاب 2501 .

26- أشدّ الغصص فوت الفرص 3215 .

27- إنّ ماضي يومك منتقل ، و باقيه متّهم ، فاغتنم وقتك بالعمل 3461 .

28- إنّ الفرص تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوها إذا أمكنت في أبواب الخير و إلّا عادت ندما 3598 .

29- ثمرة الفوت ندامة 4605 .

30- لكلّ شي ء فوت 7287 .

31- مع الفوت تكون الحسرة 9746

. ضايع كردن فرصت غصّه است .

25- فرصت هاى خير را غنيمت شماريد ، زيرا كه آنها همچون گذشتن ابر مى گذرند .

26- سخت ترين غصه ها از دست رفتن فرصت هاست .

27- براستى كه روز گذشته ات انتقال يافته ، و باقيمانده آن يقينى نيست ، پس زمانى را كه در آنى بسبب عمل غنيمت شمار .

28- براستى كه فرصت مانند گذشتن ابر مى گذرند ( و از دست مى روند ) ، پس هر گاه ممكن شود آنها را در بابهاى خير غنيمت دانيد ، و گر نه پشيمان برگردند ( يعنى سبب پشيمانى انسان گردد ) .

29- ثمره و ميوه فوت ( هر مطلب ضرورى اخروى و دنيوى ) پشيمانى است .

30- براى هر چيزى فوتى است ( يعنى ناياب خواهد شد ) .

31- با فوت ( مقصود ) حسرت حاصل گردد ( پس بايد فرصت را از دست نداد ) .

ص 1139

32- لا حسرة كالفوت 10470 .

33- لا تنفع العدّة إذا ما انقضت المدّة 10826 .

34- ماضي يومك فائت ، و آتيه متّهم ، و وقتك مغتنم ، فبادر فيه فرصة الإمكان ، و إيّاك أن تثق بالزّمان 9840 .

35- في الفوت حسرة و ( أو ) ملامة 6452 .

36- في كلّ وقت فوت 6456 .

37- قد تصاب الفرصة 6648 .

38- لن تدرك ما زوي عنك فأجمل في المكتسب 7440 .

39- ليس كلّ فرصة تصاب 7468 . 32- هيچ حسرتى مانند فوت ( و از دست رفتن فرصت و عمل خير ) نيست ( علّامه خوانسارى- رحمه اللّه- فرموده : فوت در اينجا موت است ) .

33- آمادگى سود ندهد ( و تهيه گرفتن نفعى نبخشد ) هر گاه

مدّت منقضى شود .

34- گذشته روز تو فوت شده ( و از دست رفته ) و آينده ات متهم است ( چون يقين به بقاء آن نيست ) و وقت تو مغتنم خواهد بود ، پس در آن به اندازه فرصت توانائى مبادرت نما ، و از اين كه به روزگار اعتماد كنى بر حذر باش ( چون با رو آوردن به زودى پشت كند ) .

35- در از دست رفتن فرصت حسرت و ملامت خواهد بود .

36- در هر وقتى از دست رفتنى است .

37- گاهى فرصت و نصيب رسيده مى شود ( يعنى نبايد مأيوس شد ) .

38- هرگز نيابى آنچه از تو باز گرفته شود پس در كسب ( فضيلت و سعادت ) نيكو قدم بردار .

39- چنين نيست كه هر فرصتى رسيده شود .

ص 1140

40- من قعد عن الفرصة أعجزه الفوت 8404 .

41- من أخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها 8795 .

42- من ناهز الفرصة أمن الغصّة 9239 .

43- ما كلّ غائب يئوب 9462 .

44- من تقاعس اعتاق 7728 .

الفرائض و النوافل

1- المتقرّب بأداء الفرائض و النّوافل متضاعف الأرباح 2056 .

2- إنّ اللّه سبحانه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها ، و حدّ لكم حدودا 40- هر كه از ( استفاده كردن ) فرصت بنشيند ( يعنى آن را از دست دهد ) فوت ( و از دست رفتن فرصت ) او را عاجز و ناتوان سازد .

41- هر كه فرصت را از وقت خود تأخير اندازد ، پس بايد از فوت آن مطمئن باشد ( يعنى بايد پيه فوت آن را بر پشت خود بمالد ) .

42- هر كه فرصت را

غنيمت شمارد از غصه ايمن گردد .

43- چنين نيست كه هر غائبى بر گردد ( از وصيت حضرت به فرزند خود امام حسن- عليهما السلام- استفاده مى شود كه اين عبارت مربوط به فرصت است ، نه آنكه علّامه بزرگوار خوانسارى معنى فرموده اند ( وصيت 31 نهج البلاغه ) .

44- هر كه تأخير اندازد ( و فرصت را از دست دهد خود را از نتائج آن ) منع كند .

واجبات و مستحبات 1- كسى كه با انجام دادن نمازهاى واجب و مستحب به خدا نزديك شونده است ، سودهاى او دو چندان مى باشد ( يعنى سود بسيار برد ) .

2- براستى كه خداى سبحان واجباتى را بر شما فرض نموده ، پس آنها را ضايع

ص 1141

فلا تعتدوها ، و نهاكم عن أشياء فلا تنتهكوها ، و سكت عن أشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها 3597 .

3- إنّ من شغل نفسه بالمفروض عليه عن المضمون له ، و رضي بالمقدور عليه و له ، كان أكثر النّاس سلامة في عافية ، و ربحا في غبطة ، و غنيمة في مسرّة 3655 .

4- إنّك إن اشتغلت بفضائل النّوافل عن أداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه 3793 .

5- إذا أضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها 4015 . مسازيد ، و برايتان حدودى را مقرر فرموده ، پس از آن حدود تجاوز ننمائيد ، و از چيزهايى نهى كرده ، پس حرمت آنها را مدريد ، و از چيزى چند خاموش شده ( نه از آن نهى كرده و نه آن را واجب فرموده ) و آن ها را از روى فراموشى وا نگذاشته ( بلكه از جهت مصلحت

، امر و نهيى روى آن نياورده ) پس شما كلفت و زحمت به خود راه مدهيد ( كه آنها را با رأى و اجتهاد يا بر خود واجب نموده و يا حرام بلكه بگذاريد بر اصل خود كه اباحه است باقى بماند ) .

3- براستى كسى كه نفس خود را بجاى آنچه براى او ضمانت شده ( مانند رزق ورزى ) به آنچه بر او واجب گشته ( از طاعات ) مشغول ساخته ، و به آنچه بر ضرر و نفع او تقدير شده خوشنود باشد ، سلامتى او در عافيت ، و از نظر سود در شادمانى و نيكوئى حال ، و غنيمت بردن در خوشحالى از همه مردم بيشتر است .

4- براستى كه تو اگر بجاى انجام دادن واجب ها به فضيلت هاى نافله ها بپردازى ( به طورى كه يا واجب ترك شود يا ناقص انجام گيرد و يا از وقت فضيلت بيرون رود ) پس هرگز فضيلتى كه تحصيل مى نمائى جاى واجبى كه تباه مى سازى نخواهد گرفت .

5- هر گاه نافله ها به واجبات زيان رساند پس آنها را ترك كنيد .

ص 1142

6- عليك بحفظ كلّ أمر لا تعذر بإضاعته 6111 .

7- قضاء اللّوازم من أفضل المكارم 6800 .

8- لا عبادة كأداء الفرائض 10553 .

9- لا قربة بالنّوافل إذا أضرّت بالفرائض 10554 .

10- لا تقض نافلة في وقت فريضة ، ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك 10397 .

التفريط

1- احذروا التّفريط فإنّه يوجب الملامة 2580 .

2- التّفريط مصيبة القادر 987 . 6- بر تو باد به حفظ و نگهدارى هر كارى كه معذور نيستى در ضايع كردن آن .

7- بجا آوردن واجبات از

افزون ترين مكرمت هاست .

8- هيچ عبادتى مانند اداء فرائض نيست ( ممكن است مراد همه واجبات باشد چنانكه امكان دارد خصوص نمازهاى واجب باشد ) .

9- هيچ ( فضيلت و ) قربتى در انجام نافله ها نيست هر گاه بفرائض ضرر رساند ( مثل اين كه در وقت نماز واجب آدمى به مستحب بپردازد ) .

10- نافله را در وقت فريضه قضا مكن ، نخست به فريضه بپرداز ، آن گاه آنچه پديد آيد براى تو ( و هر چه خواهى ) نماز گزار ( البته تفصيل اين مسأله در كتب فقهيه و رساله هاى مراجع است بايد از آنجا احكام آن را بدست آورد ) .

تفريط 1- از تفريط ( و كوتاهى در عبادات و انجام امورى كه بايد انجام گيرد ) بر حذر باشيد زيرا كه آن باعث سرزنش خواهد گرديد .

2- تفريط ( تقصير و كوتاهى در كار خير ) مصيبت تواناست .

ص 1143

3- ثمرة التّفريط ملامة 4604 .

4- ضادّوا التّفريط بالحزم 5928 .

الفراغ

1- من الفراغ تكون الصّبوة 9251 .

2- مع الفراغ تكون الصّبوة 9743 .

الفرقة و التفرقة

1- إيّاك و الفرقة ، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان 2697 .

2- إيّاكم و الفرقة ، فإنّ الشّاذّ عن أهل الحقّ للشّيطان ، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب 2747 . 3- ثمره و ميوه تفريط سرزنش است ( از خدا و خلق ) .

4- تفريط و تقصير در امور را با دور انديشى و محكم كارى برطرف سازيد .

فارغ بودن و بيكارى 1- از فارغ بودن ( و يا با فراغت و عدم اشتغال به كار ) ميل به جهل و هوسها و لذّتها نشأت مى گيرد .

2- با فراغت ( و عدم اشتغال به كار ) ميل به جهل ( و هوسها و لذّتها ) نشأت مى گيرد .

جدائى 1- بر تو باد به دورى از جدائى ( و گوشه گيرى و از مردم كنار بودن ) زيرا كه نادر از مردم از آن شيطان است .

2- بر شما باد به دورى از جدائى ، زيرا كه جداى از اهل حق نصيب شيطان است ، چنانكه جداى از گوسفند نصيب گرگ خواهد شد .

ص 1144

3- بئس السّعي التّفرقة بين الأليفين 4412 .

4- لكلّ جمع فرقة 7292 .

5- الزموا الجماعة ، و اجتنبوا الفرقة 2488 .

الافتراء

1- هلك من ادّعى ، و خاب من افترى 10025 .

الفساد

1- من سرّه الفساد ساءه المعاد 8371 .

2- لا صلاح مع إفساد 10537 .

3- من فسد مع اللّه لم يصلح مع أحد 8622 . 3- بد كوششى است جدائى انداختن ميان دو الفت گيرنده .

4- براى هر جمعيتى يا اجتماعى پراكندگى است .

5- ملازم جماعت باشيد ، و از جدائى بپرهيزيد ( زيرا تمام پيشرفتهاى مسلمين با حفظ وحدت و لزوم جماعت است ) .

افتراء 1- هلاك گشته كسى كه ( چيزى را كه حق او نمى باشد ) ادعا كند ، و نوميد شد هر كه ( براى همان كار و يا كار ديگرى ) افتراء بسته دروغ بگويد .

فساد و إفساد 1- هر كه فساد او را خوشحال كند ، معاد او را اندوهناك سازد .

2- هيچ صلاحى با افساد نيست ( كه آدمى براى صلاح دنياى خود آخرت را فاسد نمايد ) .

3- هر كه با خدا ( ى سبحان ) فاسد باشد با هيچكسى صالح نباشد .

ص 1145

4- لا تفسد ما يعنيك صلاحه 10191 .

الفشل و الفترة

1- الفشل منقصة 171 .

2- تداو من داء الفترة في قلبك بعزيمة ، و من كرى الغفلة في ناظرك بيقظة 4562 .

الفضيحة

1- عار الفضيحة يكدّر حلاوة اللّذّة 6301 .

الفضائل و الرّذائل

1- أكره نفسك على الفضائل ، فإنّ الرّذائل أنت مطبوع عليها 2477 . 4- فاسد مكن آنچه را كه صلاح آن تو را مهم است .

كاهلى ، ترس و سستى 1- كاهلى يا ترس و ناتوانى و سستى منقصت و پستى قدر است .

2- درد سستى و تنبلى را به تصميم و عزيمت ، و به پينكى ( چرت ) غفلت و بى خبرى را در چشم خود به بيدارى مداوا نما .

رسوائى 1- ننگ رسوائى شيرينى لذّت را تيره مى سازد ( پس آدمى براى خاطر لذّت چند لحظه نبايد مرتكب معصيتى شود كه رسوائى ببار آورد ) .

برترى ها 1- نفس خود را بر فضائل ( صفاتى كه باعث افزونى مرتبه است ) مجبور نما ،

ص 1146

2- الارتقاء إلى الفضائل صعب منج 1126 .

3- ينبى ء عن فضلك علمك و عن إفضالك بذلك 11031 .

4- إذا اتّقيت المحرّمات ، و تورّعت عن الشّبهات و أدّيت المفروضات ، و تنفّلت بالنّوافل فقد أكملت في الدّين الفضائل 4148 .

5- رأس الفضائل ملك الغضب و إماتة الشّهوة 5237 .

6- عند تعاقب الشّدائد تظهر فضائل الإنسان 6204 .

7- عنوان فضيلة المرء عقله ، و حسن خلقه 6343 .

8- غاية الفضائل العقل 6376 .

9- غاية الفضائل العلم 6379 .

10- فضل الرّجل يعرف من قوله 6538 . زيرا رذائل ( مقابل فضائل است ) تو بر آنها خو گرفته اى .

2- بالا رفتن بسوى فضيلت ها مشكل نجات بخشى است .

3- از فضل و افزونى مرتبه ات علم تو و از احسانت بذل و عطايت خبر مى دهد .

4- هر گاه از حرامها باز ايستاده ، و از

شبهات پرهيز نموده ، و نمازهاى واجب را اداء كرده ، و نوافل را بجا آوردى ، در حقيقت فضيلت ها را در دين كامل نمودى .

5- سر فضيلت ها مالك بودن خشم ، و ميراندن شهوت است .

6- در وقت از پى يكديگر در آمدن سختى ها فضائل انسان آشكار مى گردد .

7- نشانه فضيلت مرد عقل او و حسن خلقش مى باشد .

8- نهايت فضيلت ها عقل است ( يعنى عقل بالاترين فضيلت است ) .

9- نهايت فضيلت ها علم و دانش است .

10- فضيلت مرد از گفتارش شناخته مى شود .

ص 1147

11- الفضيلة بحسن الكمال ، و مكارم الأفعال ، لا بكثرة المال و جلالة الأعمال 1925 .

12- الفضيلة غلبة العادة 356 .

13- فخر المرء بفضله لا بأصله 6539 .

14- فضيلة الإنسان بذل الإحسان 6561 .

15- فاز بالفضيلة من غلب غضبه ، و ملك نوازع شهوته 6579 .

16- كفى بالمرء فضيلة أن ينقّض نفسه 7039 .

17- كمال الفضائل شرف الخلائق 7263 . 11- برترى بخوبى كمال و كردارهاى نيكوست ، نه به بسيارى مال و بزرگى عملها و منصبها .

12- فضيلت و برترى غلبه عادت است به كارهاى خير ، و يا غالب شدن بر عادت است ( به اين معنى كه اگر آدمى بر كارهاى زشت عادت كرده پيوسته مرتكب گناه مى شود ، وقتى داراى فضيلت مى شود كه بر عادت خود غلبه كند ) .

13- فخر ( آدمى يا ) مرد با فزونى اوست نه به اصل و نژاد او .

14- فضيلت انسان بذل احسان است .

15- به فضيلت پيروزى يافته است كسى كه بر خشم و غضبش پيروزى يافته ، و بر ميل كننده ها و يا عزيمت هاى خواهش

خود مالك گردد .

16- براى فضيلت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند اين كه نفسش را كم گرداند ( و آن را حقير شمارد ) .

17- كمال و تمامى فضيلت ها شرف خصلت هاست ( يعنى كسى كه مى خواهد تمام فضيلت ها را كسب كند ، بايد بالاترين صفات اخلاقى را داشته باشد ) .

ص 1148

18- للإنسان فضيلتان : عقل ، و منطق ، فبالعقل يستفيد ، و بالمنطق يفيد 7356 .

19- ليست الأنساب بالآباء و الأمّهات لكنّها بالفضائل المحمودات 7364 .

20- من قلّت فضائله ضعفت وسائله 8677 .

21- من أحسن الفضل قبول عذر الجاني 9294 .

22- من فضل الرّجل أن لا يمنّ بما احتمله حلمه 9328 .

23- من أفضل الفضائل اصطناع الصّنايع ، و بثّ المعروف 9355 .

24- باكتساب الفضائل يكبت المعادي 4368 .

25- جماع الفضل في اصطناع الحرّ ، و الإحسان إلى أهل 18- براى انسان دو فضيلت است : عقل ، و گفتار ، پس به وسيله عقل استفاده نموده ، و به گويائى افاده مى كند .

19- نسب ها ( كه بتوان به آن فخر نمود و سبب ارزش آدمى شود ) به پدرها و مادرها نيست بلكه به فضيلت هاى ستوده شده است .

20- هر كه افزونى هاى او كم باشد ، وسائل ( بر آمدن حاجت دنيوى و اخروى ) او ضعيف خواهد بود .

21- از بهترين افزونى پذيرفين عذر جنايت كار است .

22- از افزونى و فضيلت مرد آنست كه به آنچه حلم و بردباريش متحمل آن شود منّت نگذارد .

23- از افزون ترين فضيلت ها انجام دادن احسان ها ، و منتشر كردن احسان خواهد بود .

24- با كسب فضائل نمودن برو در افتاده مى شود دشمن .

25-

جمع كردن فضل و برترى ، در احسان به آزاده ، و نيكوئى به اهل خير است .

ص 1149

الخير 4797 .

26- حفظ اللّسان و بذل الإحسان من أفضل فضائل الإنسان 4899 .

27- كن متّصفا بالفضائل ، متبرّء من الرّذائل 7150 .

28- أفضل الفضائل بذل الرّغائب ، و إسعاف الطّالب و الإجمال في المطالب 3280 .

29- أفضل الفضائل صلة الهاجر ، و إيناس النّافر ، و الأخذ بيد العاثر 3357 .

30- إنّما يعرف الفضل لأهل الفضل أولوا الفضل 3913 .

31- يستدلّ على فضلك بعملك ، و على كرمك ببذلك 10969 . 26- نگهدارى زبان ، و بذل احسان و بكار بردن آن از افزون ترين فضيلت هاى آدمى است .

27- متصف به فضائل ، و بيزارى جوينده از رذائل باش .

28- افزون ترين افزون ها ، دادن عطاها و چيزهاى خوب و پسنديده ، و بر آوردن حاجت طلب كننده ، و ميانه روى در خواسته هاست .

29- افزون ترين افزونها پيوند با كسى است كه بريده ، و انس گرفتن با كسى است كه رميده ، و گرفتن دست لغزيده و در مهلكه افتاده باشد .

30- جز اين نيست كه مرتبه فضل را براى اهل فضل صاحبان فضل مى داند ، ( چنانكه شاعر گويد : قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهرى ) .

31- بر فضيلت و افزونى مرتبه تو به عملت ، و بر كرم تو به احسانت استدلال مى شود .

ص 1150

الفضول

1- شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول 5697 .

2- ضياع العقول في طلب الفضول 5901 .

3- من أمسك عن الفضول عدّلت رأيه العقول 8513 .

4- من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه المأمول 8633 .

الفطنة

1- الفطنة بالبصيرة 40 .

2- الفطنة هداية 135 . زيادى ها 1- بدترين چيزى كه به وسيله آن مرد وقت خود را مشغول سازد زياده كارى هاست كه بكار نيايد .

2- ضايع شدن و تباهى عقلها در طلب كردن زيادتيهاست .

3- هر كه از زيادتيها باز ايستد ، رأى او را عقل ها تعديل نمايند ( و بپسندند ) .

4- هر كه به زيادتيها مشغول شود امور مهمه اى كه اميد آن دارد از دست او برود و فوت شود .

زيركى 1- زيركى به بينائى است ( يعنى تا بينائى نباشد آدمى ميان حق و باطل امتياز ندهد ) .

2- زيركى سبب راه يافتن بحق است .

ص 1151

الفقد

1- الفقد أحزان 77 .

الفقر

1- الفقر صلاح المؤمن ، و مريحه من حسد الجيران ، و تملّق الإخوان ، و تسلّط السّلطان 2077 .

2- إنّ الفقر مذلّة للنّفس ، مدهشة للعقل ، جالب للهموم 3428 .

3- الفقر ينسي 24 .

4- الفقر زينة الإيمان 260 .

5- القبر خير من الفقر 392 . نيافتن 1- نيافتن ( مطالب ) سبب اندوهها شود .

تهيدستى 1- تهيدستى و درويشى مصلحت مؤمن ، و آسايش دهنده او از رشك همسايگان ، و چاپلوسى برادران ، و تسلّط پادشاهانست .

2- براستى كه تهيدستى آلت خوارى نفس ( در دنيا و نزد اهل دنيا ) و يا آلت فراموشى يا غفلت نفس ، حيرانى عقل ، كشنده و جلب كننده اندوه هاست .

3- پريشانى و تهيدستى فراموشى مى آورد .

4- تهيدستى ( همراه رضا و صبر ) ( يا نياز به خدا ) زينت ايمان است .

5- گور از پريشانى ( كه پريشان بر آن صبر نكند و سبب خسران شود ) بهتر است .

ص 1152

6- الفقر مع الدّين الموت الأحمر 1308 .

7- الفقر يخرس الفطن عن حجّته 1374 .

8- الفقر في الوطن غربة 1425 .

9- الفقر الفادح أجمل من الغنى الفاضح 1536 .

10- الفقر و الغنى بعد العرض على اللّه سبحانه 1546 .

11- حبّ الفقر يكسب الورع 4873 .

12- ربّ فقر عاد بالغنى الباقي 5327 .

13- ضرر الفقر أحمد من أشر الغنى 5904 .

14- فقر النّفس شرّ الفقر 6547 . 6- تهيدستى و فقر با قرض ( وام ) مرگ سرخ يا بدبختى بزرگتر است .

7- فقر و تهيدستى زيرك را از حجت و دليل خود گنگ مى گرداند ( يعنى چنان تشويش

خاطر آورد كه قادر نيست در چيزى فكر كند ) .

8- تهيدستى در وطن غريبى است ( يعنى فقير حكم غريب را دارد ) .

9- پريشانى و نيازمندى شديد نيكوتر از بى نيازى رسوا كننده است .

10- پريشانى و توانگرى بعد از عرض بر خداى سبحان است . ( يعنى در آخرت معلوم خواهد شد نه آنكه كسى دارا باشد يا ندار ) .

11- دوستى فقر و درويشى ( كسب پرهيزكارى نموده و يا سبب ) كسب ورع شود .

12- چه بسا فقر و درويشى كه به توانگرى هميشگى ( يعنى بى نيازى در آخرت و يا در همين دنيا به وسيله صبر و استقامت و ملازم تقوا بودن كه خود جلب روزى كند ) بر گردد .

13- ضرر بيچارگى و تهيدستى از فرحناكى و كفران نعمت توانگرى است .

14- تهيدستى نفس بدترين تهيدستى است .

ص 1153

15- كلّ فقر يسدّ إلّا فقر الحمق 6879 .

16- من أظهر فقره أذلّ قدره 8555 .

17- مقاساة الإقلال ، و لا ملاقاة الإذلال 9802 .

18- لا فقر مع حسن تدبير 10920 .

19- أبلغ الشّكوى ما نطق به ظاهر البلوى 3300 .

20- قليل يفتقر إليه خير من كثير يستغنى عنه 6744 .

21- ليس في الغربة عار ، إنّما العار في الوطن الافتقار 7517 .

22- من تفاقر افتقر 7659 . 15- هر درويشى و بيچارگى بسته مى شود ( رخنه و شكاف آن قابل جبران است ) مگر بيچارگى و درويشى حماقت و كم عقلى .

16- هر كه فقر و بى چيزى خود را ظاهر سازد قدر خويش را خوار نموده است .

17- رنج كشيدن فقر و درويشى ، و نه پر خوردن خوارى (

يعنى به آن راضيم اما به اين نه ) .

18- نيست فقرى با حسن تدبير ( چنانكه غنائى نيست با سوء تدبير ) .

19- رساترين شكايت آنست كه ظاهر آزمايش و گرفتارى به آن گويا باشد ( مرحوم خوانسارى احتمال داده مراد شكايت از فقر باشد فرموده : در درويشى نيازى به زبان نيست ، بلكه زبان حال گويا بوده ، و بر فقر و بيچارگى ابلغ است ) .

20- اندكى كه بسوى آن حاجت باشد بهتر از بسيارى است كه از آن بى نيازى باشد .

21- در غربت عار نيست ( كه آدمى در غير وطن زندگى كند ) همانا عار پريشانى و احتياج در وطن است .

22- هر كه به دروغ اظهار درويشى كند درويش گردد ( چون خداى مهربان را

ص 1154

23- إظهار التّباوس يجلب الفقر 1141 .

24- الفقر مع الدّين الشّقاء الأكبر 1309 .

الفقير و أقسامه

1- الفقير الرّاضي ناج من حبائل إبليس ، و الغنيّ واقع في حبائله 1920 .

2- أمقت العباد إلى اللّه الفقير المزهوّ ، و الشّيخ الزّان ، و العالم الفاجر 3160 .

3- أكثر النّاس حمقا الفقير المتكبّر 3163 .

4- أغنى النّاس في الآخرة أفقرهم في الدّنيا 3221 .

5- الفقير في الوطن غربة ( ممتهن ) 1422 . با عملش نوع ديگر معرفى مى كند ) .

23- اظهار فقر و پريشانى فقر را مى كشاند .

24- فقر با قرض بزرگترين بدبختى است .

تهيدست 1- فقير خوشنود از دامهاى شيطان رستگار ، و غنى در دام هاى آن گرفتار است .

2- دشمن ترين مردم در نزد خدا فقير متكبر ، و پير زنا كننده ، و دانشمند بدكار است .

3- بيشترين مردم از روى كم عقلى

و حماقت درويش متكبر است .

4- بى نيازترين مردم در آخرت نيازمندترين آنهاست در دنيا .

5- فقير در وطن غريب و يا خوار است .

ص 1155

6- المقلّ غريب في بلدته 1440 .

7- جالس الفقراء تزدد شكرا 4722 .

8- ربّ فقير أغنى من كلّ غنيّ 5326 .

9- غنى الفقير قناعته 6386 .

10- كم من فقير يفتقر إليه 6926 .

11- كم من فقير غنيّ و غنيّ مفتقر 6961 .

12- من ألحّ عليه الفقر فليكثر من قول : لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم 9055 .

13- من الواجب على الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله 9363 . 6- فقير و ندار در شهر خود غريب است .

7- با فقراء مجالست نما تا زياد نمائى شكر را ( چون وقتى او را از نعمت ها محروم ديدى قدر نعمت را مى دانى و بالطبع شكر خدا خواهى كرد كه خداوند تو را فقير نكرده ) .

8- چه بسا فقيرى كه از هر توانگرى بى نيازتر است ( از جهت خوشنوديش به حظّ و نصيب ، و يا از راه بهره آخرتى ) .

9- توانگرى فقير قناعت اوست .

10- بسا فقيرى كه ( در اثر يارى ديگران ) به او نيازى باشد .

11- بسا فقيرى كه غنى است و توانگرى كه محتاج است ( از جهت عدم اقتصاد و يا از نظر حرص و ولع ) .

12- هر كه بر او فقر و ناچيزى غلبه كند پس بايد «لا حول و لا قوة إلّا باللّه العليّ العظيم» بسيار گويد .

13- از جمله ( چيزهاى ) واجب بر فقير آنست كه مسئلت خود را بدون اضطرار و ناچارى بذل ننمايد

( وقتى ناچار شد طلب كند ) .

ص 1156

14- ملوك الدّنيا و الآخرة الفقراء الرّاضون 9816 .

15- أفقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السّعة ، و خلّفه لغيره 3442 .

16- ربّ فقير أعزّ من أسد 5285 .

الفقه و الفقهاء

1- الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنّط النّاس من رحمة اللّه و لم يؤيسهم من روح اللّه 1839 .

2- آفة الفقهاء عدم الصّيانة 3963 .

3- إذا تفقّه الرّفيع تواضع 4048 .

4- إذا تفقّه الوضيع ترفّع 4049 . 14- پادشاهان دنيا و آخرت فقراء خوشنودند .

15- فقيرترين مردم كسى است كه بر نفس خود با وجود توانگرى و فراخى تنگ گرفته ، و از براى غير خود جا بگذارد .

16- چه بسا فقيرى كه عزيزتر از شير باشد ( عزيزى او به اعتبار هيبت اوست در دلها ) .

فقهاء 1- دانا تمام دانا كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نكرده ، و از راحت خدا نااميد نسازد .

2- آفت فقهاء ( چه داناى به احكام شرع از روى اجتهاد و چه مطلق دانا ) نگاه نداشتن خود است از لغزشها .

3- هر گاه بلند مرتبه فقيه گردد فروتنى كند .

4- هر گاه پست مرتبه فقيه گردد سركشى نمايد ( و يا به بركت علم و دانائى بلند

ص 1157

5- إذا فقهت فتفقّه في دين اللّه 4076 .

الفكر و المتفكّر

1- أفكر تستبصر 2239 .

2- أصل العقل الفكر ، و ثمرته السّلامة 3093 .

3- أصل السّلامة من الزّلل ، الفكر قبل الفعل ، و الرّويّة قبل الكلام 3098 .

4- إنّ النّاظر بالقلب ، العامل بالبصر ، يكون مبتدأ عمله أن ينظر عمله ، عليه ، أم له ، فإن كان له ، مضى فيه و إن كان عليه ، وقف عنه 3569 .

5- الفكر يهدي ، الصّدق ينجي 20 .

6- الفكر عبادة 34 . مرتبه گردد ) .

5- هر گاه فقيه و دانا مى گردى در دين خدا

دانا شو .

انديشه و فكر 1- انديشه كن تا بينا گردى .

2- ريشه عقل فكر كردن ، و ميوه آن سلامتى ( از آفات دنيويه و اخرويّه ) است .

3- ريشه سلامتى از لغزشها فكر كردن قبل از كار ، و تأمل نمودن پيش از سخن است .

4- براستى كسى كه با ديده دل نظر كرده ، با بينش بكار پردازد ، اولين كارش اين است كه در عملش نگاه مى كند كه آيا بسود اوست يا زيانش مى باشد اگر بسود اوست آن را دنبال كرده ، و اگر بزيان اوست در آن توقف نمايد و باز ايستد .

5- انديشه هدايت بخش ، و راستى وسيله نجات است .

6- فكر و انديشه كردن عبادت است .

ص 1158

7- الفكر رشد ، الغفلة فقد 85 .

8- الفكر ينير اللّبّ 369 .

9- الحيلة فائدة الفكر 402 .

10- الفكر يهدي إلى الرّشاد 648 .

11- الفكر نزهة المتّقين 664 .

12- الفكر يفيد الحكمة 878 .

13- الفكرة مرآة صافية 926 .

14- الفكر جلاء العقول 935 .

15- التّفكّر في آلاء اللّه نعم العبادة 1147 .

16- الفكر في غير الحكمة هوس 1278 . 7- انديشه سبب راه يافتن به حق ، و غفلت نيافتن آنست .

8- انديشه و تأمل عقل را نورانى سازد .

9- چاره كار فائده فكر است .

10- فكر بسوى ( امر درست و صواب يا ) راه راست و درست رهبرى مى كند .

11- انديشه و تفكر تفرجگاه و دور نماى پرهيزكاران است .

12- فكر مفيد حكمت است 13- فكر آئينه ايست صاف ( پس بايد در نظر گرفت كه از آن چگونه بايد استفاده كرد ) .

14- فكر جلاء خردهاست .

15- انديشه

در نعمت هاى خدا خوب عبادتى است ( زيرا وسيله معرفت و دوستى خدا خواهد گرديد ) .

16- فكر در غير حكمت ( نوعى از جنون يا ) خواهش پوچى است ( حكمت در روايات به طاعت خدا و معرفت امام ، و در روايت ديگر به معرفت امام و دورى از

ص 1159

17- الفكر في الخير يدعو إلى العمل به 1395 .

18- الفكر في العواقب ينجي من المعاطب 1460 .

19- إذا قدّمت الفكر في جميع أفعالك حسنت عواقبك في كلّ أمر 4105 .

20- بالفكر تصلح الرّويّة 4216 .

21- بتكرّر الفكر ينجاب الشّكّ 4271 .

22- بالفكر تنجلي غياهب الأمور 4322 .

23- بتكرار الفكر تسلم العواقب 4348 .

24- بالنّظر في العواقب تؤمن المعاطب 4350 .

25- تمييز الباقي من الفاني من أشرف النّظر 4494 . معاصى كبيره ، و در حديثى به معرفت فقه در دين ، و به طور خلاصه بعلم صحيح و درست تعريف شده است ) .

17- در كار خير انديشه كردن ( آدمى را ) بسوى عمل به آن مى خواند ( يعنى سبب شود كه انسان كار خير را انجام دهد ) .

18- انديشه و فكر در عواقب كارها ( آدمى را ) از هلاكت ها مى رهاند .

19- هر گاه فكر و انديشه را در تمام كارهايت مقدم دارى پايان تو در هر كارى نيكو خواهد گرديد .

20- بوسيله فكر و انديشه رأى و روش بصلاح گرايش پيدا كند .

21- به تكرار فكر و انديشه شك بريده مى شود .

22- بسبب فكر تاريكى هاى امور منجلى و گشوده مى شود .

23- بسبب مكرّر انديشه كردن عاقبت كارها سلامت خواهد ماند .

24- در عاقبت ها فكر و نظر كردن ايمنى از

هلاكت ها حاصل مى شود .

25- تميز دادن باقى را ( كه آخرت باشد ) از فانى ( كه دنياست ) از بلندترين

ص 1160

26- تفكّر قبل أن تعزم ، و شاور قبل أن تقدم ، و تدبّر قبل أن تهجم 4545 .

27- تفكّرك يفيدك الاستبصار ، و يكسبك الاعتبار 4574 .

28- ثمرة الفكر السّلامة 4595 .

29- دوام الفكر و الحذر يؤمن الزّلل و ينجي من الغير 5149 .

30- رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر ، و اعتبر فأبصر 5206 .

31- رأس الاستبصار الفكرة 5232 . نظر و فكر بحساب آيد .

26- قبل از آنكه عزم نمائى انديشه نما ، و پيش از آنكه اقدام كنى مشورت كن ، و قبل از آنكه داخل شوى تدبّر نما ( امكان دارد نظر مبارك حضرت اين باشد كه نخست انسان بايد در هر كارى اول فكر آن كند ، و سپس مشورت ، آن گاه دوباره انديشه و تأمل در طريق رسيدن به آن ، بلكه در نتيجه مشورت كه آيا خوب رأى دادند يا نه ) .

27- فكر و انديشه نمودنت تو را بينائى بخشيده ، و عبرت گرفتن را نصيب تو خواهد نمود .

28- ثمره و ميوه فكر ( و در هر كارى انديشه نمودن ) سلامتى است ( از هر مفسده اى ) .

29- فكر و حذر و احتياط دائمى آدمى را از لغزش ايمن گردانده ، و از تغييرهاى نعمت رستگارى مى دهد .

30- خداوند مردى را رحمت كند كه انديشه نمايد سپس پند گيرد ، ( يعنى بعد از فكر در خوبى و بدى ، و اطاعت و سركشى ، و همچنين بعد از انديشه در حالات

گذشتگان عبرت گيرد ) و بعد از عبرت بينا گردد ( و بداند كه هر عقيده و عملى در قيامت نتيجه بخش خواهد شد بلكه در دنيا نيز چنين است ) .

31- سر منشأ هر بينائى فكرت و تأمل است .

ص 1161

32- روّ قبل العمل تنج من الزّلل 5401 .

33- روّ قبل الفعل لا تعاب بما تفعل 5442 .

34- رويّة المتأنّي أفضل من بديهة العجل 5443 .

35- طول الفكر يحمد العواقب ، و يستدرك فساد الأمور 6002 .

36- طول التّفكير يصلح عواقب التّدبير 6028 .

37- طول التّفكير يعدل رأي المشير 6029 .

38- عليك بالفكر فإنّه رشد من الضّلال و مصلح الأعمال 6132 .

39- فكر العاقل هداية 6530 .

40- فكر الجاهل غواية 6531 . 32- پيش از عمل انديشه كن از لغزش رستگار شوى .

33- قبل از انجام كار انديشه و تأمل نما ، تا به آنچه انجام مى دهى عيب كرده و سرزنش نشوى .

34- انديشه كردن درنگ كنند افزونتر از ناگاه كردن شتابگر است ( زيرا تأمّل و تأنى عمل را نيكو نمايد ) .

35- فكر بسيار عاقبت ها را ستوده كرده و فساد كارها را تلافى و تدارك مى نمايد .

36- طولانى فكر نمودن عاقبت هاى تدبير را بصلاح مى آورد .

37- فكر طولانى عدل رأى كسى است كه با او مشورت مى شود .

38- بر تو باد به انديشه كردن زيرا كه آن راه يافتن از گمراهى ، و بصلاح آورنده اعمال است .

39- فكر خردمند هدايت است .

40- فكر جاهل ( نادان يا كم عقل ) گمراهى است .

ص 1162

41- فكر ساعة قصيرة خير من عبادة طويلة 6537 .

42- فكرك يهديك إلى الرّشاد ، و يحدوك على

إصلاح المعاد 6544 .

43- فكر المرء مرآة تريه حسن عمله من قبحه 6546 .

44- فضل فكر و تفهّم أنجع من فضل تكرار و دراسة 6564 .

45- فكرك في الطّاعة يدعوك إلى العمل بها 6566 .

46- فكرك في المعصية يحدوك على الوقوع فيها 6567 .

47- فتفكّروا أيّها النّاس و تبصّروا ، و اعتبروا و اتّعظوا ، و تزوّدوا للآخرة تسعدوا 6589 .

48- قدّر ثمّ اقطع ، و فكّر ثمّ انطق ، و تبيّن ثمّ اعمل 6773 . 41- فكر ساعتى كوتاه ( و يك لحظه ) بهتر از عبادت طولانى است .

42- فكر تو تو را بسوى راه راست و درست رهبرى كرده ، و تو را بر اصلاح روز بازگشت ( آخرت ) ميراند .

43- فكر ( آدمى يا ) مرد آئينه ايست كه نيكوئى عملش را از زشتى آن ارائه مى دهد .

44- زيادتى فكر و فهميدن سودمند از زيادتى تكرار و درس خواندن است .

45- فكر و انديشه ات در فرمانبردارى از خدا تو را بعمل به آن مى خواند .

46- فكر تو در نافرمانى و گناه تو را بر افتادن در آن مى كشاند ( يعنى بايد آدمى پيوسته فكر و انديشه اش را در اطاعت خدا بكار اندازد نه در معصيت ) .

47- ( حضرت بعد از جملاتى مى فرمايد ) : پس آى مردم انديشه نمائيد و درست بنگريد و عبرت گرفته و پند گيريد و از براى آخرت توشه برگيريد تا نيكبخت شويد .

48- اندازه بگير سپس ببر ( همچون خياط قابل ) و فكر نما آن گاه سخن گو ، و آشكار كن ( و معرفت احكام شرعيه حاصل نما ) بعد از آن

عمل كن .

ص 1163

49- كيف تصفو فكرة من يستديم الشّبع 6975 .

50- كفى بالفكر رشدا 7021 .

51- ليس كلّ من رمى يصيب 7471 .

52- من تأمّل اعتبر 7658 .

53- من طال فكره حسن نظره 7757 .

54- من كثرت فكرته حسنت عاقبته 8037 .

55- من طالت فكرته حسنت بصيرته 8319 .

56- من أعمل فكره أصاب جوابه 8339 .

57- من فكّر قبل العمل كثر صوابه 8340 .

58- من ضعفت فكرته قويت غرّته 8361 . 49- چگونه فكر كسى كه هميشه سير است صاف خواهد بود 50- براى فكر و انديشه كفايت مى كند به راه راست رفتن .

51- چنين نيست كسى كه تيرى اندازد به هدف خورد ( يعنى گاهى نظر و فكر در خصوص روزگار و يا غير آن خطا مى رود پوشيده نماند كه اين يك فراز از فرازهاى وصيت آن بزرگوار است به امام مجتبى- عليه السلام- نهج البلاغه 31 ) .

52- كسى كه ( در باره مبدأ و معاد و قضايا و حوادث ) تأمل كند عبرت گيرد .

53- هر كه فكرش طولانى شود بينش او نيكو گردد .

54- هر كه تفكر و تدبر او بسيار باشد عاقبت او نيكو گردد .

55- هر كه انديشه و تأمل او طولانى باشد بينائى او نيكو شود .

56- هر كه فكرش را بكار برد جوابش درست خواهد بود .

57- هر كه پيش از كار كردن فكر نمايد ( كارهاى درست او بسيار باشد ) .

58- هر كه تفكر و انديشه اش ضعيف باشد فريب خوردنش قوى است .

ص 1164

59- من تفكّر في ذات اللّه تزندق 8503 .

60- من فكّر في العواقب أمن المعاطب 8540 .

61- من كثر فكره في

المعاصي دعته إليها 8561 .

62- من كثر فكره في اللّذّات غلبت عليه 8564 .

63- من فكّر أبصر العواقب 8577 .

64- من أسهر عين فكرته بلغ كنه همّته 8784 .

65- من تفكّر في عظمة اللّه أبلس 9207 .

66- من كانت له فكرة فله في كلّ شي ء عبرة 9236 .

67- ما ذلّ من أحسن الفكر 9458 . 59- هر كه در ذات خدا انديشه نمايد زنديق گردد ( يعنى منكر وجود خدا شود زيرا ظرفيت مغز و فكر بشر كوچكتر از آنست كه به كنه ذات خدا رسد ) .

60- هر كه در عاقبت ها انديشه نمايد از هلاكت ها ايمن گردد .

61- هر كه فكرش در گناهان بسيار باشد گناهان او را بسوى خود خوانند .

62- هر كه فكر او در لذّتها بسيار باشد لذت ها بر او غالب شوند .

63- هر كه انديشه نمايد نسبت به عاقبت ها بينا گردد .

64- هر كه چشم فكر و تأمل خود را بيدار دارد ( يا در شبها و يا بيدارى معنوى ) بنهايت همت خود رسيده است .

65- هر كه در باره عظمت و بزرگى خدا انديشه نمايد ساكت شود ( و يا متحير گردد ) .

66- هر كه داراى انديشه و فكرتى باشد پس براى او در هر چيزى عبرتى خواهد بود .

67- خوار نگردد كسى كه نيكو فكر كند ( چون تمام بدبختى ها بر اثر فكر نكردن در امور است ) .

ص 1165

68- لا عبادة كالتّفكير 10447 .

69- لا رشد كالفكر 10461 .

70- لا فكر لمن لا اعتبار له 10775 .

71- الفكر في العواقب يؤمن مكروه النّوائب 1573 .

72- الفكر أحد الهدايتين 1616 .

73- التّفكّر في ملكوت السّماوات و

الأرض عبادة المخلصين 1792 .

74- الفكر في الأمر قبل ملابسته يؤمن الزّلل 1872 .

75- الفكر يوجب الاعتبار ، و يؤمن العثار ، و يثمر الاستظهار 2124 .

76- افكر تفق 2225 .

77- الفكر يهدي إلى الرّشد 707 . 68- هيچ عبادتى مانند فكر كردن ( در حقائق و معارف الهيه ) نيست .

69- هيچ به راه درست رسيدنى مانند فكر نيست .

70- فكرى نيست براى كسى كه براى او عبرتى نيست .

71- در عاقبت هر كارى انديشه نمودن ( آدمى را ) از ناخوشى حادثه ها ايمن مى سازد .

72- انديشه يكى از دو هدايت است ( يكى راهنمائى هدايت گران و ديگر خود فكر و تفكر ) .

73- انديشه نمودن در ملكوت آسمانها و زمين عبادت مخلصان است .

74- انديشه نمودن در كار قبل از بجا آوردن آن ، از لغزش ايمن مى سازد .

75- انديشه موجب گرفتن پند گشته ، و از لغزش ايمن ساخته و پشت گرمى را ثمر بخش است .

76- انديشه نما تا ( هوشمند شوى يا تا ) فائق آئى .

77- فكر و انديشه ( آدمى ) را به راه راست هدايت مى كند .

ص 1166

الفلاح

1- لا يفلح من يسرّه ما يضرّه 10687 .

2- المفلح من نهض بجناح ، أو استسلم فاستراح 1972 .

تفويض الأمر إلى اللّه

1- من فوّض أمره إلى اللّه سدّده 8070 .

الفهم

1- الفهم بالفطنة 39 .

2- الفهم آية العلم 452 . رستگارى 1- رستگار نخواهد گرديد كسى كه خوشحال كند او را چيزى كه او را زيان رساند .

2- پيروزمند كسى است كه با بال و پرى پرواز كند ( يعنى اعوان و انصارى داشته باشد ) يا مطيع و منقاد گردد ، پس آسايش يابد .

واگذار كردن به خدا 1- هر كه كارش را به خدا واگذار نمايد خداوند او را به راه راست وا دارد .

فهميدن 1- فهميدن به زيركى است ( يعنى تا زيركى و هوش نباشد انسان چيزى را نفهمد ) .

2- دريافت نشانه علم است ( نه فقط خواندن ) .

ص 1167

3- من تفهّم فهم 7654 .

4- من تفهّم ازداد 7733 .

5- من فهم علم غور العلم 7934 .

6- من عدم الفهم عن اللّه سبحانه لم ينتفع بموعظة واعظ 8945 .

7- ما افتقر من ملك فهما 9507 . 3- هر كه جوياى فهم باشد دريابد .

4- هر كه بفهمد طلب زيادتى نمايد .

5- هر كه فهميده باشد فرو رفتن در علم را مى داند ( كه چقدر مشكل است و كسى را توانائى رسيدن به ته آن نيست و يا مى توان به ته آن رسيد ) .

6- هر كه از جانب خداى سبحان فهمى را نيابد ( يعنى خداوند او را بر اثر معاصى بخود واگذارد ) به پند پند دهنده اى سودى نخواهد يافت .

7- درويش و بيچاره نشده كسى كه مالك فهمى باشد ( زيرا فهم آدمى را به توانگرى و فضائل رساند ) .

ص 1168

باب القاف

القبور

1- جاور ( جاوز ) القبور تعتبر 4800 .

2- نعم الصّهر القبر 9916 .

استقبال الامور

1- من استقبل الأمور أبصر 7802 . گورها 1- به گورستان گذر كن ، ( و يا مجاورت و همسايگى آن را برگزين ) تا عبرت گيرى .

2- خوب دامادى است قبر ( براى آنكه افراد صالح و شايسته از تمام ناراحتى ها راحت گشته ، و به تمام لذّتها خواهند رسيد ، چنانكه عروس در ورود خود به داماد ناراحتى ها بلكه همه چيز و همه كس را فراموش خواهد نمود ، و در روايت هم دارد وقتى ميت را بقبر مى گذارند اگر فرد صالحى باشد به او گويند : «نم نومة العروس» بخواب نوع خوابيدن عروس ) .

استقبال كارها 1- هر كه به استقبال كارها رود ( و با كوشش و تأمل قدم بردارد ) بينا گردد .

ص 1169

الإقبال و الإقبال على اللّه

1- إنّكم إن أقبلتم على اللّه أقبلتم ، و إن أدبرتم عنه أدبرتم 3852 .

2- بالإقبال تطرد النّحوس 4262 .

3- حسن الاختيار ، و اصطناع الأحرار ، و فضل الاستظهار ، من دلائل الإقبال 4837 .

4- لكلّ إقبال إدبار 7288 .

5- من علامات الإقبال اصطناع الرّجال 9286 .

6- من علامات الإقبال : سداد الأقوال ، و الرّفق في الأفعال 9431 . رو آوردن به خدا 1- براستى اگر شما بسوى خدا رو آوريد ( بر نيكبختى و سعادت خود ) رو آورده ايد ، و اگر از او رو گردانيد ( از همان رستگارى ) پشت كرده ايد .

2- با رو آوردن ( بخدا و احكام الهى ) نحوست ها برطرف خواهد گرديد .

3- نيكوئى برگزيدن ( امام و يا مصاحب و

دوست و يا شغل و پيشه ) و احسان به آزادگان ، و پشتيبان بسيار براى خود گرفتن ، از دليل هاى اقبال و رو آوردن سعادت است .

4- براى هر رو آوردنى پشت گردانيدنى است ( يعنى نبايد به اقبال هاى دنيا مطمئن بود ) .

5- از نشانه هاى اقبال ( رو آوردن دولت ) احسان نمودن بمردان است .

6- از علامت هاى اقبال محكمى گفتارها ( و درستى آن ) و نرمى در كردارها ( با مردم ) است .

ص 1170

القتل في سبيل اللّه

1- إنّ أكرم الموت القتل ، و الّذي نفسي بيده لألف ضربة بالسّيف أهون ( عليّ ) من ميتة على الفراش 3629 .

الاقتحام

1- من اقتحم اللّجج غرق 7970 .

القدرة و الاقتدار

1- التّسلّط على الضّعيف و المملوك من لزوم ( لؤم ) القدرة 2185 .

2- القدرة تظهر محمود الخصال و مذمومها 1153 . كشته شدن در راه خدا 1- براستى كه گرامى ترين مرگ كشته شدن است ( در راه خدا مثل جهاد يا به ظلم و ناحق ) و سوگند به كسى كه جان من بدست اوست هر آينه هزار ضربت به شمشير آسان تر است بر من از مردن بر بستر .

فرو رفتن 1- هر كه در گردابها يا آبهاى بزرگ خود را بيندازد غرق مى شود ( يعنى آدمى بايد در حوادث انديشه كند ، بى پروا به آب نزند عاقبت كار را ملاحظه نمايد ) .

قدرت 1- بر ناتوان و بنده دست يافتن از لوازمات قدرت و توانائى است ( و يا از توانائيهاى پست مرتبه است ) .

2- قدرت و توانائى خويهاى پسنديده و نكوهيده آن را آشكار مى سازد ( مثلا تا

ص 1171

3- آفة القدرة منع الإحسان 3955 .

4- آفة الاقتدار البغي و العتوّ 3972 .

5- القدرة تنسى الحفيظة 953 .

6- إذا كثرت القدرة قلّت الشّهوة 4018 .

7- إذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير 4038 .

8- زكاة القدرة الإنصاف 5448 . وقتى ثروت نباشد جود و بخشش و يا بخل روشن نخواهد گرديد ، و يا تاكسى دسترسى به گناه و معصيت نداشته باشد ارتكاب آن و يا ترك آن معلوم نخواهد شد ) .

3- آفت توانائى جلوگيرى و باز داشتن احسان است ( چون مردم بنده احسان خواهند بود ) .

4- آفت توانا شدن و قدرت طلبى ستم و از حد گذشتن است ( زيرا او را

بزودى خوار و بى ارزش مى نمايد ) .

5- توانائى ( يا توانگرى ) خشم و غضب ( و يا منع و زجر خود از منكرات ) را بدست فراموشى مى سپارد ( يعنى انتقام نكشد در وقت توانائى يا از او گناه صادر نگردد در زمان قدرت بر معصيت ) .

6- هرگاه توانائى زياد گردد شهوت و خواهش كم خواهد شد ، ( ممكن است از اين جهت باشد ، وقتى انسان ناتوان است بيشتر خواهش چيزى را مى كند ، مثل زمانى كه كمبود هست ، اما وقتى كه قدرت دارد و مشتهيات فراوان باشد بى اعتنا خواهد بود ، و كم مى شود كه خواهش چيزى را نمايد ) .

7- هرگاه توانائى يا توانگرى كم گرديد بهانه جوئى به عذر و پوزشها بسيار خواهد شد ( ممكن است مراد اين باشد كه بايد كوشيد پيوسته قدرتمند بود تا نيازى به پوزش پيدا نكند ، و يا آنكه اگر ناتوانى طرف ثابت شد عذر او را بپذيرد ) .

8- زكات قدرت بكار بردن انصاف خواهد بود .

ص 1172

9- من أحسن أفعال القادر أن يغضب فيحلم 9322 .

القدر

1- من جهل قدره عدا طوره 7964 .

2- من وقف عند قدره أكرمه النّاس 8617 .

3- من تعدّى حدّه أهانه النّاس 8618 .

4- من جهل موضع قدمه عثر بدواعي ندمه 8687 .

5- من اقتصر على قدره كان أبقى له 8825 .

6- من جهل قدره جهل كلّ قدر 8873 . 9- از نيكوترين كارهاى قادر و توانا ( بر انتقام ) آنست كه خشمناك گردد سپس بردبارى نمايد .

قدر و مرتبه 1- هر كه قدر خود را نداند از حدّ و اندازه خود

تجاوز كند .

2- هر كه در نزد قدر خود بايستد ( و از گليم خود پا درازتر نكند ) مردم او را اكرام خواهند كرد .

3- هر كه از حدّ خود تجاوز نمايد مردم او را خوار گردانند .

4- هر كه جاهل به جاى پاى خود باشد ( و قدر و مرتبه خود را نداند و از گليم خود پا درازتر كند ) به دواعى پشيمانى خود بلغزد .

5- هر كه بر قدر خود اكتفا كند ( و در حركات خود افراط و تفريط نداشته باشد ) قدر و منزلت براى او پاينده تر خواهد بود .

6- هر كه قدر خود را نداند هر قدرى را نداند ( و ديگران را هم مانند خود به حساب آرد و راستى نادان مطلق است ) .

ص 1173

7- من عرف قدره لم يضع بين النّاس 8121 .

8- ما هلك من عرف قدره 9515 .

9- ما عقل من عدا طوره 9516 .

10- نعمّا للعبد أن يعرف قدره ، و لا يتجاوز حدّه 9987 .

11- هلك من لم يعرف قدره 10020 .

12- لا تفعل ما يضع قدرك 10231 .

13- لا جهل أعظم من تعدّي القدر 10654 .

14- لا عقل لمن يتجاوز حدّه و قدره 10677 .

15- رحم اللّه امرء عرف قدره ، و لم يتعدّ طوره 5204 . 7- هر كه قدر خود را بشناسد ميان مردم ضايع نشود .

8- هلاك نشده است كسى كه قدر خود را بشناسد .

9- عاقل نيست هر كه از حد خود تجاوز كند .

10- چه نيكو چيزيست براى بنده اى كه قدر خود را شناخته و از حدّ خود تجاوز ننمايد .

11- هلاك گرديده كسى كه

قدر خويش را نداند ( و پايش را از گليم خود درازتر كند ) .

12- مكن آنچه را كه قدر تو را پست گرداند .

13- نادانى عظيم تر از تجاوز از اندازه نيست ( كه آدمى بيشتر از گليم خود پا دراز كند ) .

14- نيست عقلى براى كسى كه از حدّ و مرز خود تجاوز كند .

15- خداوند رحمت كند مردى را كه قدر خويش را شناخته ، و از حدّ خود زياده روى نكند ( يعنى در حقيقت در سلوك با مردم به اندازه گليم خود پا دراز كند ، و تعدّى ننمايد ) .

ص 1174

16- لا تسر عنّ إلى أرفع موضع في المجلس ، فإنّ الموضع الّذي ترفع إليه خير من الموضع الّذي تحطّ عنه 10283 .

الإقدام

1- لا تقدم على ما تخشى العجز عنه 10182 .

2- لا تغلق بابا يعجزك افتتاحه 10192 .

الاقتداء

1- إذا علوت فلا تفكّر فيمن دونك من الجهّال ، و لكن اقتد بمن فوقك من العلماء 4092 . 16- ( در تمام امور حدّ و مرز خود را مراعات نما حتى در ورود به مجالس و ) بسوى بالاترين جا در مجلس شتاب مكن ( كه صدر نشين شوى ) زيرا جائى كه بالا برده شوى بهتر از جائى است كه از آن پائين آورده شوى ( آرى بعضى خيال مى كنند اگر بالاى مجلس بنشينند در انظار بزرگ مى شوند ولى غافلند كه به كلى از آن مختصر مقامى كه دارند منحطّ خواهند گرديد ) .

اقدام كردن 1- بر چيزى كه عجز از آن را مى ترسى اقدام مكن .

2- درى را كه باز كردنش تو را ناتوان مى سازد مبند .

پيروى كردن 1- هر گاه بلند مرتبه گردى پس در كسى كه از نادانها پست تر از تو است فكر مكن ، و ليكن به كسى كه از علماء و دانشمندان كه بالاتر از تست اقتداء نما ( يعنى انسان بايد در كسب صفات نيكو و اخلاق حسنه به بالاتر از خويش بنگرد و از آنها

ص 1175

2- إذا أنكرت من عقلك شيئا فاقتد برأي عاقل يزيل ما أنكرته 4156 .

القرآن

1- القرآن أفضل الهدايتين 1664 .

2- أحسنوا تلاوة القرآن فإنّه أنفع ( أحسن ) القصص ، و استشفوا به فإنّه شفاء الصّدور 2543 .

3- اتّبعوا النّور الّذي لا يطفأ ، و الوجه الّذي لا يبلى ، و استسلموا ، و سلّموا لأمره ، فإنّكم لن تضلّوا مع التّسليم 2544 .

4- أفضل الذّكر القرآن ، به تشرح الصّدور و تستنير السّرائر 3255 . پيروى نمايد ) .

2- هر

گاه بعقل خود چيزى را ( از مهّمات دنيوى و يا در علوم و مسائل اخروى ) درك نكردى و يا نشناختى پس برأى عاقلى كه برطرف سازد آنچه را كه تو آن را انكار مى نمودى و يا در شبهه بودى اقتدا نما .

قرآن 1- قرآن افزون ترين دو هدايت است ( يكى هدايت سفراء الهى و ديگر هدايت خود قرآن ) .

2- نيكو كنيد خواندن قرآن را ، زيرا كه آن بهتر يا سودمندترين گفتار و قصه هاست ، و از آن طلب شفا نموده ، پس براستى كه ان شفاى سينه هاست .

3- از نورى كه خاموش نمى گردد ، و چهره اى كه كهنه نمى شود پيروى كنيد ، و اطاعت كرده و تسليم امر آن شويد ، زيرا كه با تسليم و قبول فرمان آن هرگز گمراه نخواهيد شد .

4- افزون ترين ذكر قرآن است ، بوسيله آن سينه ها ( معارف دقيقه و علوم را ) فهميده و يا كشف نموده و يا گشوده شود ، و پوشيده ها روشن مى گردد .

ص 1176

5- إنّ القرآن ظاهره أنيق ، و باطنه عميق ، لا تفنى عجائبه ، و لا تنقضي غرائبه ، و لا تكشف الظّلمات إلّا به 3578 .

6- إنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذي لا يغشّ ، و الهادي الّذي لا يضلّ ، و المحدّث الّذي لا يكذب 3591 .

7- تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر 4493 .

8- تعلّموا القرآن فإنّه ربيع القلوب ، و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور 4541 .

9- تمسّك بحبل القرآن و انتصحه ، و حلّل حلاله ، و حرّم حرامه ، 5- براستى كه قرآن ظاهرش نيكو ، و

باطنش عميق ( يعنى علوم و معارف آن بسيار كه دست نيرومند هر فردى به ته آن نخواهد رسيد ) عجائب آن زائل نشده ، و غرائب آن تمام نمى شود ( يعنى هر چه انسان كاوش كند هر روز و هر دفعه چيز ديگرى را از آن كشف خواهد كرد ) و تاريكى هاى جهالت و ضلالت گشوده نمى شود مگر بسبب آن .

6- براستى كه اين قرآن : پند گو ( يا صاف و خالصى ) است كه غش نمى كند ، و رهنمائى است كه گمراه نمى نمايد ، و سخنگو و محدّثى است كه دروغ نمى گويد .

7- در آيات قرآن تدبر و تفكر نموده ، و به آن عبرت بگيريد ، زيرا كه آن رساترين عبرت هاست ( جهتش اين است كه قرآن مشتمل بر حالات گذشتگان و پرهيزگاران و ساير كسانى است كه داراى صفات حميده و خصال پسنديده بوده ، و از طرفى نتيجه افكار و اعمال زشت ستمكاران و جباران و گنهكاران و سركشان و طاغوتيان و امثال آنها را نيز بيان خواهد نمود ) .

8- قرآن را بياموزيد ، زيرا كه آن بهار دلهاست ( يعنى چنانكه بهار زمينها و درختان را حيات مى بخشد قرآن هم دلها را حيات بخش خواهد بود ) و به نور آن طلب شفاء كنيد ، زيرا كه آن شفاء سينه هاست .

9- به ريسمان و حبل قرآن دست زن ، و نصيحت آن را بپذير ، و حلالش را

ص 1177

و اعمل بعزائمه و أحكامه 4563 .

10- جمال القرآن البقرة و آل عمران 4751 .

11- و قال- عليه السّلام- في ذكر القرآن : شافع مشفّع و قائل مصدّق 5788

.

12- ظاهر القرآن أنيق ، و باطنه عميق 6068 .

13- عليكم بهذا القرآن ، أحلّوا حلاله ، و حرّموا حرامه ، و اعملوا بمحكمه ، و ردّوا متشابهه إلى عالمه ، فإنّه شاهد عليكم ، و أفضل ما به توسّلتم 6157 . حلال ، و حرام آن را حرام دانسته ، و به واجب ها و احكام آن عمل نما .

10- زيبائى قرآن بقره و آل عمرانست ( نقل شده كه اين دو سوره را «زهراوين» گويند يعنى دو سوره روشن ، مرحوم علّامه خوانسارى فرموده ظاهر اين است كه اين به اعتبار كمال بلاغت آنهاست ) .

11- حضرت در ذكر قرآن و وصف آن فرموده : شفاعت كننده ايست پذيرفته شده ، و گوينده ايست تصديق شده ( و در خطبه اى كه از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقدمه تفسير صافى و غير آن نقل شده «ما حل مصدّق» نقل گرديده ( يعنى در باره كسى كه به آن عمل ننمايد نزد خدا سعايت كند ، و لذا بعضى ها آن را به معناى دشمن جدال كننده معنى كرده اند ) .

12- ظاهر قرآن خوش آيند ، و باطن آن عميق است ( يعنى افكار بشرى به آن نرسد ) .

13- بر شما باد به اين قرآن ، حلالش را حلال ، و حرام آن را حرام دانسته و به محكم آن ( و آياتى كه معانى آنها واضح است ) عمل نمائيد و متشابه ( و آياتى كه معانى آنها واضح نيست و داراى احتمالاتى است ) آن را به داناى آن برگردانيد ( تا او هر چه حكم كرد عمل كنيد

) زيرا كه آن ( قرآن ) بر شما گواه ، و افزونتر چيزيست كه به آن

ص 1178

14- في القرآن نبأ ما قبلكم ، و خبر ما بعدكم ، و حكم ما بينكم 6521 .

15- كفى بالقرآن داعيا 7028 .

16- ليكن سميرك القرآن 7389 .

17- ليس لأحد بعد القرآن من فاقة ، و لا لأحد قبل القرآن غنى 7495 .

18- من أنس بتلاوة القرآن لم توحشه مفارقة الإخوان 8790 .

19- من اتّخذ قول اللّه دليلا هدي إلى الّتي هي أقوم 8814 .

20- من شفع له القرآن يوم القيمة شفّع فيه ، و من محل به صدّق عليه 9047 . متوسل خواهيد شد .

14- در قرآنست خبر آنچه پيش از شما بوده ، و خبر آنچه بعد از شما ، و حكم آنچه در ميان شما واقع مى شود ( كه از اين گفتار بطور كامل استفاده خواهد شد كه حجت خدا پيغمبر و امام از تمام وقايع و حوادث گذشته و حال و آينده مطّلعند ، چون عالم بقرآنند و قرآن حاوى همه آنها خواهد بود ) .

15- براى قرآن كفايت مى كند خواندن براه راست .

16- بايد سخنگوى تو در شب قرآن باشد .

17- براى احدى بعد از قرآن حاجتى نبوده ، و براى احدى قبل از قرآن توانگرى نيست .

18- هر كه به تلاوت قرآن انس گيرد جدائى برادران او را به وحشت نيندازد .

19- هر كه گفتار خدا ( قرآن ) را رهنماى خود اتخاذ نمايد به آنچه محكمتر باشد هدايت گردد ( يعنى به بهترين راه راهنمائى شود ) .

20- هر كه در روز قيامت قرآن شافع او باشد شفاعت آن پذيرفته

شود ، و كسى كه قرآن از او شكايت كند در آنچه گويد تصديق شود .

ص 1179

21- ما آمن بما حرّمه القرآن من استحلّه 9631 .

22- ما جالس أحد هذا القرآن إلّا قام بزيادة ، أو نقصان ، زيادة في هدي ، أو نقصان في عمى 9680 .

23- قال في ذكر القرآن : نور لمن استضاء به ، و شاهد لمن خاصم به ، و فلج لمن حاجّ به ، و علم لمن وعى و حكم لمن قضى 9994 .

24- في وصف القرآن : هو الّذي لا تزيغ به الأهواء ، و لا تلتبس به الشّبه و الآراء 10047 .

25- في وصف القرآن : هو الفصل ليس بالهزل ، هو النّاطق بسنّة العدل ، 21- به آنچه قرآن آن را حرام فرموده است ايمان نياورده كسى كه آن را حلال شمارد ( يعنى شخص مسلمان و مؤمن بايد حرام قرآن را حرام و حلال آن را حلال داند ، نه مانند افرادى همچون . . . كه متعه ، و امثال آن را كه قرآن حلال دانسته حرام داند كه آنها اصلا ايمان نياورده اند ) .

22- هيچ كسى از شما با اين قرآن همنشينى نكند جز آنكه بر خيزد با زيادتى و نقصانى زيادتى در هدايت يا كمى و نقصان در كورى ( و ضلالت ) .

23- ( تتمه كلامى است از خطبه 189 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى كه در باره عظمت خدا و پيغمبر و قرآن بيان داشته است فرموده ) : نورى است براى كسى كه روشنى جويد به آن ، و گواهى است براى كسى كه دشمنى نمايد به آن ،

و پيروزيست براى كسى كه غلبه كند به آن ، و علمى است براى كسى كه نگه دارد ( حقايق و معارف را ) و حكمى است براى كسى كه قضاوت نمايد .

24- در توصيف قرآن فرموده است : آن چيزيست كه خواهشها بسبب آن به باطل مايل ننموده ، و شبهه ها و انديشه ها مشتبه نمى گردند ( زيرا كه قرآن در هر باب و در هر موضوعى حق و باطل را از يكديگر جدا سازد ) .

25- در وصف قرآن فرموده است : آن جدا كننده ( حق از باطل ) و هزل ( و شوخى

ص 1180

و الآمر بالفضل ، هو حبل اللّه المتين ، و الذّكر الحكيم ، هو وحي اللّه الأمين ، و حبله المتين ، و هو ربيع القلوب ، و ينابيع العلم ، و هو الصّراط المستقيم ، هو هدى لمن ائتمّ به ، و زينة لمن تحلّى به ، و عصمة لمن اعتصم به ، و حبل لمن تمسّك به 10050 .

26- لا تستشفينّ بغير القرآن ، فإنّه من كلّ داء شاف 10316 .

27- و قال في وصف القرآن : لا تفنى عجائبه ، و لا تنقضي غرائبه ، و لا تنجلي الشّبهات إلّا به 10810 .

28- أهل القرآن أهل اللّه و خاصّته 1468 . و بازى ) نيست ، آن گويا به طريقه عدل و امر كننده به افزونى ( و به چيزى كه سبب آن شود ) آن ريسمان استوار ( و رشته محكم پيوستگى ) خدا و ذكر و ياد حكيم است ، آن وحى امين ( كه از خطا و غلط محفوظ است ) خدا

( و يا وحى خداى امين است ) و ريسمان متين ، و بهار دلها و چشمه هاى علم است ، و آنست راه مستقيم ، و آن براى كسى كه به آن اقتدا كند هدايت بوده ، و براى كسى كه به آن زيور يابد زينت گرديده و براى كسى كه به آن چنگ زند عصمت بوده ، و براى هر كه به آن دست زند ريسمانى خواهد بود .

26- هرگز به غير قرآن شفا مجوئيد ، زيرا كه آن از هر دردى شفا دهنده خواهد بود .

27- ( از فرازهاى خطبه 18 نهج البلاغه است كه در مذمّت اختلاف علماء در فتوى فرموده تا مى رسد به اينجا كه ( در وصف قرآن مى فرمايد : عجائب آن تمام نشده ، و غرائب ( و علوم و معارف عجيبه غريبه ) آن به آخر نرسيده ، و شبهه ها گشوده نمى شود مگر بوسيله آن .

28- اهل قرآن اهل خدا و خواص اويند .

ص 1181

القريب

1- قد يبعد القريب 6620 .

التقرب إلى اللّه

1- التّقرّب إلى اللّه تعالى بمسألته ، و إلى النّاس بتركها 1801 .

2- اجعل شكواك إلى من يقدر على غناك 2473 .

3- تقرّب إلى اللّه سبحانه بالسّجود و الرّكوع و الخضوع لعظمته و الخشوع ( الخنوع ) 4560 .

5- لا يقرّب من اللّه سبحانه إلّا كثرة السّجود و الرّكوع 10888 . نزديك 1- گاهى نزديك دور مى گردد ( چه امور دنيايى باشد يا غير آن و ممكن است مراد رحم باشد كه گاهى رحم بيگانه مى شود ) .

نزديك شدن بخدا 1- به خداى تعالى نزديك گشتن به درخواست از او ، و به مردم به ترك سؤال است .

2- شكايت خود را بسوى كسى ببر كه بر توانگرى تو قادر باشد .

3- به خداى سبحان نزديك شو ، كه خداوند نزديك شوندگان بسوى خويش را نزديك ( خود ) خواهد گردانيد .

4- به خداى سبحان بوسيله سجده ، و ركوع ، و پستى نمودن براى عظمت و بزرگى او ، و فروتنى نزديك شو .

5- ( چيزى آدمى را ) بخداى سبحان نزديك نمى گرداند مگر كثرت سجود

ص 1182

الإقرار و الاعتراف بالذّنب

1- ما أخلق من عرف ربّه أن يعترف بذنبه 9639 .

2- نعم شافع المذنب الإقرار 9937 .

3- لا اعتذار أمحى للذّنب من الإقرار 10671 .

4- يستثمر العفو بالإقرار أكثر ممّا يستثمر بالاعتذار 11014 .

5- الاعتراف شفيع الجاني 2207 .

6- الإقرار اعتذار 179 .

إقراض اللّه

1- من أقرض اللّه جزاه 8072 . و ركوع .

اقرار و اعتراف 1- چه شايسته و سزاوار است كسى كه پروردگارش را مى شناسد آنكه بگناه خود اعتراف و اقرار نمايد ( كه بهترين وسيله براى آمرزش خواهد بود ) .

2- خوب شفاعت كننده گنهكار است اقرار ( و اعتراف بگناه ) .

3- عذر خواستنى محو كننده تر براى گناه از اقرار و اعتراف نيست .

4- عفو بوسيله اقرار ثمره اش بيشتر از آنچه بسبب اعتذار و پوزش طلبيدن خواهد بود ( زيرا كه گنهكار با اقرارش مى فهماند من اين كار را كردم و براى هر گونه تلافى حاضرم ) .

5- اعتراف نمودن بگناه شفاعت كننده گنهكار است .

6- اعتراف بگناه ( در برابر خالق يا مخلوق ) پوزش طلبيدن است .

وام دادن به خدا 1- هر كه به خدا قرض دهد ( يعنى براى خاطر او ) خداوند او را ( چند برابر )

ص 1183

2- اغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضاءه ( قضاه ) في يوم عسرتك 2370 .

قرع الباب

1- من استدام قرع الباب ولجّ ولج 9160 .

القسم

1- أوفر القسم صحّة الجسم 2961 .

2- أهنأ الأقسام القناعة ، و صحّة الأجسام 3046 .

3- أغنى النّاس الرّاضي بقسم اللّه 3227 .

4- بتقدير أقسام اللّه للعباد قام وزن العالم ، و تمّت هذه الدّنيا پاداش دهد .

2- غنيمت شمار كسى را كه از تو در حال توانگريت قرض بگيرد ، تا در روز پريشانى تو ( قيامت ) پس دادنش را قرار دهد ( و آن را خداى بزرگ تلافى كند ) .

كوبيدن در 1- هر كه كوبيدن در را دائم دارد ( و پيوسته در را بكوبد ) و لجاجت نمايد باز كند ( و داخل شود بنا بر اين نبايد از چيزى نااميد شد بالأخص از درگاه حضرت بارى تعالى كه بطور مسلم جواب شنيده خواهد شد ) .

بهره و نصيب 1- فراوانترين قسمت و نصيب تندرستى است .

2- گواراترين قسمت ها قناعت ، و صحّت بدنهاست .

3- توانگرترين مردم كسى است كه به قسمت الهى و بهره خوشنود باشد .

4- بسبب تقدير قسمت هاى خدا براى بندگان سنجش جهان برپا بوده ، و دنيا

ص 1184

لأهلها 4306 .

5- من وثق بقسم اللّه لم يتّهمه في الرّزق 8649 .

6- لا تحمل على يومك همّ سنتك كفاك كلّ يوم ما قدّر لك فيه ، فإن تكن السّنة من عمرك فإنّ اللّه سبحانه سيأتيك في كلّ غد جديد بما قسم لك و إن لم تكن من عمرك فما همّك بما ليس لك 10396 .

القسوة

1- ضادّوا القسوة بالرّقّة 5918 .

2- من أعظم الشّقاوة القساوة 9376 .

3- لا لؤم أشدّ من القسوة 10724 . براى اهلش تمام گرديده است ( يعنى نظام دنيا بر چنين قراردادى است ،

كه طبق مصلحت و حكمت سر موئى كمتر و بيشتر سهم هر موجودى داده نخواهد شد ) .

5- هر كه به بخشش و يا قسمت و يا سوگند خدا ( كه در قرآن براى كارهاى خود سوگند ياد نموده ) اعتماد كند او را در روزى متهم نسازد .

6- همّ و اندوه سال خود را بر روزت بار مكن ، تو را كافى است هر روزى آنچه براى تو در آن مقدّر شده ، پس اگر سال از عمرت باشد پس خداى سبحان به زودى در هر روز جديدى آنچه را كه براى تو قسمت كرده خواهد آورد ، و اگر از عمر تو نيست پس هم و اندوه تو چيست براى آنچه براى تو نيست .

سنگدلى 1- قساوت و سخت دلى را با رقت و نرم دلى برطرف سازيد .

2- از بزرگترين بدبختى است سخت دلى .

3- هيچ لئيمى و پستى مرتبه از قساوت ( و سخت دلى ) شديدتر نيست .

ص 1185

المقاصد

1- ضاع من كان له مقصد غير اللّه 5907 .

2- من ساء مقصده ساء مورده 8313 .

القصد و الاقتصاد

1- الاقتصاد ينمى القليل 334 .

2- الاقتصاد ينمى اليسير 514 .

3- الاقتصاد نصف المؤنة 565 .

4- آفة الاقتصاد البخل 3942 .

5- خذ القصد في الأمور ، فمن أخذ القصد خفّت عليه المؤن 5042 . مقصدها 1- ضايع شده كسى كه براى او مقصدى غير خدا مى باشد ، ( علامه خوانسارى- ره- احتمال نفرين هم داده كه معنايش اين شود ضايع شود . . . ) .

2- هر كه مقصد ( و نيت و قصدش ) بد باشد فرودگاه او ( در آن نشأه ) بد خواهد بود .

ميانه روى 1- ميانه روى ( كه نه اسراف باشد نه تنگ گيرى ) كم را زياد مى نمايد .

2- ميانه روى اندك را افزايش مى دهد .

3- ميانه روى نصف مؤنه و خرج سال است ( يعنى گويا نصف در آمد سال تهيه شده زيرا كه با آن نعمت از بين نمى رود ) .

4- آفت ميانه روى بخيلى است .

5- در كارها و زندگى ميانه روى را فرا گير ، زيرا كسى كه ميانه روى را اتخاذ كند

ص 1186

6- طريقتنا القصد ، و سنتنا الرّشد 6008 .

7- عليك بالقصد في الأمور فمن عدل عن القصد جار ، و من أخذ به عدل 6116 .

8- عليك بالقصد فإنّه أعون شي ء على حسن العيش ، و لن يهلك امرؤ حتّى يؤثر شهوته على دينه 6145 .

9- عليكم بالقصد في المطاعم فإنّه أبعد من السّرف ، و أصحّ للبدن ، و أعون على العبادة 6153 .

10- غاية الاقتصاد القناعة 6364 .

11- كلّ ما زاد على

الاقتصاد إسراف 6899 .

12- لن يهلك من اقتصد 7445 . مخارج بر او سبك خواهد شد .

6- شيوه و راه ما ميانه روى ، و سيرت و سنّت ما رشد و ايستادن در راه حق است .

7- بر تو باد به ميانه روى در كارها ، زيرا كسى كه از ميانه روى ميل كند ستم نموده ، و كسى كه ميانه روى را فرا گيرد عدالت ورزيده است .

8- بر تو باد به ميانه روى زيرا كه آن يارى كننده چيزيست بر نيكوئى زندگانى ، و هرگز مردى به هلاكت نمى رسد تا خواهش خود را بر دينش اختيار كند .

9- بر شما باد به ميانه روى در خوردنيها ( هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيّت ) زيرا كه آن از اسراف دورتر ، و براى بدن بهتر و سالم تر ، و بر عبادت يارى كننده تر خواهد بود .

10- غرض و غايت اقتصاد و ميانه روى قناعت است .

11- هر چيزى كه بر ميانه روى زياد باشد اسراف خواهد بود .

12- هرگز بهلاكت نمى رسد كسى كه ميانه روى كند .

ص 1187

13- ليس في الاقتصاد تلف 7512 .

14- من لم يحسن الاقتصاد أهلكه الإسراف 8206 .

15- من اقتصد خفّت عليه المؤن 8326 .

16- من اقتصد في الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر 9048 .

17- من صحب الاقتصاد دامت صحبة الغنى له ، و جبر الاقتصاد فقره و خلله 9165 .

18- من الاقتصاد سخاء بغير سرف ، و مروّة بغير تلف 9419 .

19- لا هلاك مع اقتصاد 10536 .

20- كلّ مقتصر عليه كاف 6898 .

21- ليكن مركبك القصد ، و مطلبك الرّشد 7619

. 13- در ميانه روى تلفى نيست ( بلكه تلف در اسراف خواهد بود ) .

14- هر كه ميانه روى را نيكو نشمارد اسراف او را نابود خواهد كرد .

15- هر كه ميانه روى كند بر او مخارج سبك گردد .

16- هر كه در توانگرى و درويشى ميانه روى كند ، پس در حقيقت براى مصائب روزگار ( و دفع آن و مبارزه با آن ) آماده شده است .

17- هر كه با ميانه روى همراه باشد ( و پيوسته اقتصاد را به كار برد ) همراهى توانگرى با او هميشه بوده ، و ميانه روى درويشى و رخنه احتياج او را جبران نمايد .

18- از ميانه روى است سخاوت بدون اسراف ، و مردانگى بدون تلف ( و هلاكت ) .

19- نيست هلاكتى با ميانه روى .

20- هر اقتصار شده بر آن كفايت كننده است ( يعنى از دنيا آن اندازه كافى است كه آدمى را بس باشد طلب زياده رنج آور خواهد بود ) .

21- بايد سوارى تو ميانه روى و خواسته تو راه درست باشد .

ص 1188

التقصير و المقصّر

1- لسان المقصّر قصير 7616 .

2- من قصّر عاب 7709 .

3- من قصّر في أيّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمره ، و ضرّه أجله 8911 .

القصاص

1- السّيف فاتق ، و الدّين راتق ، فالدّين يأمر بالمعروف ، و السّيف ينهى عن المنكر ، قال اللّه تعالى : وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ 2135 . تقصير و تقصير كار 1- زبان مقصّر ( و تقصير كار ) كوتاه است ( ولى كسى كه از گناه برى است با كمال قدرت سخن مى گويد ) .

2- كسى كه تقصير كند ( و در كارها كوتاهى نمايد ) عيبناك شود ( و يا عيبناك گرداند ) .

3- هر كه در روزگار اميد و آرزويش ( يعنى در ايام زندگانى ) پيش از رسيدن اجل كوتاهى كند ( و به عمل نپردازد ) على التحقيق عمر خود را عيبناك ساخته ( و آن را ضايع و باطل كرده ) و به او مرگش ضرر رساند ( كه ديگر نمى تواند تلافى كند ) .

قصاص و حدود 1- شمشير شكافنده ، و دين بهم آورنده است ، پس دين به نيكى امر مى كند ، و شمشير از بدى نهى مى نمايد ، خداى تعالى فرموده : براى شماست

ص 1189

2- و القصاص حقنا للدّماء ، و إقامة الحدود إعظاما للمحارم 6608 .

القضاء و القدر

1- أشدّ النّاس عذابا يوم القيامة المتسخّط لقضاء اللّه 3225 .

2- إنّ اللّه سبحانه يجري الأمور على ما يقضيه لا على ما ترتضيه 3432 .

3- إنّ اللّه تعالى لم يجعل للعبد و إن اشتدّت حيلته ، و عظمت طلبته ( و إن عظمت حيلته و اشتدّت طلبته ) ، و قويت مكيدته ، أكثر ممّا سمّي له في در قصاص حيات و زندگى . ( از اين روايت بطور كامل استفاده مى شود كه حيات اجتماع وابسته

به دو چيز است : فتق و رتق ، و اگر يكى از آنها نباشد اجتماع مختل است ) .

2- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و قصاص را ( واجب كرده ) بجهت حفظ خونها ( تا هر بى سر و پائى تعدى و تجاوز نكند ) و اقامه حدود را ( لازم نموده ) بجهت بزرگ داشتن حرامها ( كه بدانند آن گناهان بزرگ بوده از آنها اجتناب نمايند ) .

قضا و قدر 1- سخت ترين مردم از نظر عذاب در روز قيامت كسى است كه قضا و تقدير الهى را خشمناك باشد .

2- براستى كه خداى سبحان كارها را بر آنچه مقدر مى كند جارى مى سازد ، نه بر آنچه تو از آن خوشنود مى باشى ( پس بايد راضى به قضاى او بود ) .

3- ( در نهج البلاغه چنين دارد «اعلموا علما يقينيّا» با علم اليقين بدانيد ) كه خداوند متعال براى بنده قرار نداده ، هر چند چاره اش سخت و طلب او بزرگ باشد ، و يا هر چند چاره اش بزرگ و طلبش سخت و مكر او محكم باشد بيش از آنچه

ص 1190

الذّكر الحكيم ، و لم يحل بين العبد في ضعفه و قلّة حيلته ، أن يبلغ دون ما سمّي له في الذّكر الحكيم ، و إنّ العارف لهذا ، العامل به ، أعظم النّاس راحة في منفعة و إنّ التّارك له و الشّاكّ فيه لأعظم النّاس شغلا في مضرّة 3656 .

4- المقادير تجري بخلاف التّقدير و التّدبير 2192 .

5- القدر يغلب الحاذر 988 .

6- الاتّكال على القضاء أروح 1318 .

7- المقادير لا تدفع بالقوّة و المغالبة

1412 . در ذكر حكيم ( علم الهى يا لوح محفوظ يا قرآن ) ناميده و تقدير شده ، و ميان بنده در ناتوانيش و كمى چاره اش مانع نشده اين كه برسد نزد آنچه يا بكمتر از آنچه براى او در ذكر حكيم ناميده و مقدر گشته است ، و براستى كه عارف به چنين عقيده ، عمل كننده به آن ، بزرگترين مردم است در منفعت از نظر راحتى ، و ترك كننده آن شك كننده در آن بزرگترين مردم است در زيان از نظر گرفتارى . ( در نهج البلاغه دو سطر ديگر بدنبال آن ذكر شده مراجعه شود حكمت 265 «و ربّ منعم عليه مستدرج بالنّعمى و ربّ مبتلى مصنوع له بالبلوى ، فزد أيّها المستمع في شكرك ، و قصّر من عجلتك ، وقف عند منتهى رزقك» ) .

4- تقديرهاى الهى بر خلاف تقدير و تدبير مخلوق جارى مى شود .

5- تقدير الهى ( بر حذر يا ) بر حذر كننده غلبه خواهد نمود ( يعنى اگر از سوى پروردگار امرى حتمى باشد هر چه بشر دورى كند و احتياط نمايد به اندازه پشيزى اثر بخش نخواهد بود ، آرى گاهى امر خدا تعلق گرفته به معلّق ، به اين معنى كه اگر مثلا صدقه دهد يا صله رحم نمايد ، يا ترك فلان سفر كند ، و امثال آن خداوند اجل او را نرسانده ، و يا بلائى نصيب او نخواهد نمود ، ولى اگر آن عمل ها را انجام ندهد به او خواهد رسيد ) .

6- بر قضا و تقدير الهى تكيه زدن و اعتماد نمودن راحت بخش تر است .

7- تقديرات

الهى با توانائى و غلبه و تسلط زياد دفع نمى شود ( يعنى همه

ص 1191

8- آفة المجد عوائق القضاء 3922 .

9- إذا نزل القدر بطل الحذر 4031 .

10- إذا حلّت المقادير بطلت التّدابير 4037 .

11- إذا كان القدر لا يردّ ، فالاحتراسخ باطل 4071 .

12- جعل اللّه لكلّ شي ء قدرا و لكلّ قدر أجلا 4778 .

13- في تصاريف القضاء عبرة لأولي الألباب و النّهى 6467 .

14- قضاء متقن و علم مبرم 6757 .

15- كلّ شي ء فيه حيلة إلّا القضاء 6873 . انسانها از ضعيف و قوى در مقابل تقديرات حضرت حق مساويند ) .

8- آفت مجد و بزرگى حكم و پيش آمدهاى الهى است ( يعنى وقتى تقدير خدائى پيش آمد شخص بزرگ نتواند آثار بزرگى را مانند بخشش بكار برد ) .

9- هر گاه تقدير حق تعالى فرود آيد دورى كردن و چاره باطل خواهد گرديد ( يعنى مؤثر نخواهد شد و قدر كار خود را خواهد كرد ) .

10- هر گاه تقديرات الهى فرود آيد چاره و تدبيرها باطل گردد .

11- هر گاه تقدير خدا قابل ردّ نيست ، پس حراست و حفاظت باطل است .

12- خداوند براى هر چيزى اندازه اى مقرر فرموده ، و براى هر اندازهاى مدّتى را قرار داده است ( كه از آن تخلّفى نخواهد شد ) .

13- در تغييرات قضاء ( و قدر الهى ) براى صاحبان خردها و عقلها عبرت و پندى است .

14- ( در صفات خدا فرموده ) قضائى است محكم ، و علمى است استوار ( يعنى در علم و تقديرش نمى توان تشكيك نمود ) .

15- هر چيزى در آن چاره ايست مگر قضا (

و قدر الهى ) .

ص 1192

16- كيف يرضى بالقضاء من لم يصدق يقينه 6993 .

17- من غالب الأقدار غلبته 7787 .

18- من أيقن بالقدر لم يكترث بما نابه 8934 .

19- من رضي بالقدر لم يكرثه الحذر 8936 .

20- محن القدر تسبق الحذر 9752 .

21- نعم الطّارد للهمّ الاتّكال على القدر 9921 .

22- نزول القدر يسبق الحذر 9960 .

23- نزول القدر يعمى البصر 9961 . 16- چگونه به قضاء ( و قدر خدا ) خوشنود مى شود كسى كه يقينش راست نباشد 17- هر كه بر تقديرات ( الهى ) غلبه كند تقديرات بر او غالب آيند ( شايد مراد اين باشد كه با جدّيت و كوشش در كارى نمى توان بر تقديرات غالب شد هميشه تقدير الهى غالب خواهد گرديد ) .

18- هر كه به قضاء و قدر الهى يقين كند از آنچه به او فرود آيد پروا ننمايد ( زيرا مى داند حكمت و مصلحت الهى چنان اقتضا كرده است ) .

19- هر كه به قضاء و قدر خوشنود باشد حذر و بيم بر او مشكل نباشد .

20- محنت و رنج هاى قضاء و قدر بر دورى و انديشه پيشى خواهد گرفت ( يعنى تلاش فائده ندارد ) .

21- خوب دور كننده اندوه است اعتماد بر قدر ( و خوشنودى به تقدير الهى ) .

22- فرود آمدن قدر ( و قضاى الهى ) بر حذر و دورى پيشى مى گيرد ( يعنى هر كارى و هر تدبيرى انجام گيرد سود بخش نخواهد بود ) .

23- فرود آمدن قدر بينائى را كور مى گرداند ( و تدبير و احتياط سودى نبخشد ) .

ص 1193

24- يجري القضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و

التّدبير 11033 .

25- شرّ الأمور السّخط للقضاء 5746 .

26- و سئل- عليه السّلام- عن القدر فقال : طريق مظلم فلا تسلكوه ، و بحر عميق فلا تلجوه ، و سرّ اللّه سبحانه فلا تتكلّفوه 6034 .

27- القدر يغلب الحذر 1025 .

القضاة

1- أفظع ( أقطع ) شي ء ظلم القضاة 3011 . 24- قضاء و قدر به اندازه بر خلاف اختيار و تدبير جارى خواهد گرديد ( هر چند آدمى بكوشد غير آن نخواهد شد ) .

25- بدترين كارها راضى نبودن و خشمناك بودن به قضاء و تقدير الهى است .

26- و آن بزرگوار از قدر ( و تقديرات الهى ) پرسيده شد فرمود : راهى است تاريك ، پس به آن راه نرويد ، و دريائى است شگرف ، پس داخل آن مشويد ، و سرّ خداى سبحانه است ، زحمت آن را بر خود هموار نسازيد . ( آرى فهميدن آن از مشكلات و بحث در باره آن از معضلات لذا ما در اينجا متعرض بحث آن نشده و گفتگو در باره آن را بجاى مناسب ديگر مى گذاريم و امثال صدوق و مفيد- قدس سرّهما- و حكماء در معرفى آن بزحمت افتاده اند كه بايد به نوشتار آنان مراجعه كرد ) .

27- تقدير الهى بر احتياط غلبه مى كند ( يعنى هيچ امرى بر تقدير الهى غلبه نمى كند هر چند انسان احتياط كند ) .

قاضى ها 1- رسواترين ( يا برنده ترين ) چيز ستم كردن قاضيان است ( زيرا چنين كارى

ص 1194

2- آفة القضاء الطّمع 3936 .

3- شرّ القضاة من جارت أقضيته 5716 .

4- و قال- عليه السّلام- في حقّ من ذمّه : عاش ركّاب عشوات

، جاهل ركّاب جهالات ، عاد على نفسه ، مزيّن لها سلوك المحالات ، و باطل التّرّهات 6318 .

5- من جارت أقضيته ، زالت قدرته 7943 .

الانقطاع من اللّه

1- من انقطع إلى غير اللّه شقي و تعنّى 8424 . باعث نزول عذاب خواهد شد ) .

2- آفت قاضيان طمع است .

3- بدترين قاضى ها كسى است كه حكم هاى او به ستم باشد .

4- آن بزرگوار در حق كسى كه آن را سرزنش نموده ( يعنى قاضى ناوارد و كسى كه اهليت قضاوت را ندارد و متصدى شده ) فرموده : ضعيف چشم و يا كورى است بسيار سوار شونده تاريكى ها ( ى ضلالت و جهالت ) نادانى است بسيار سوار شونده نادانيها ، ستم كننده اى است بر نفس خود ، زينت بخشى است براى نفس خود پيمودن حالى بحالى گشته ها ( و باطل هائى كه به صورت حق جلوه نموده افسانه بافى ) و باطل سخنان پوچ و لا طائل را .

5- هر كه در حكمهايش ستم نمايد ، قدرتش زائل گردد .

بريدن از خدا 1- هر كه به غير خدا ( متوسل شده و از خدا ) بريده شد و بدبخت گشته و به زحمت افتد .

ص 1195

القاعد

1- ربّ قاعد عمّا يسرّه 5330 .

الاقتفاء

1- ما أعظم فور من اقتفى أثر النّبيّين 9557 .

القلب

1- حرام على كلّ قلب متولّه بالدّنيا أن يسكنه التّقوى 4904 .

2- حاربوا هذه القلوب فإنّها سريعة العثار ( الدّثار ) 4931 .

3- حزن القلوب يمحّص الذّنوب 4940 . نشسته 1- چه بسا كسى كه از آنچه او را خوشحال سازد نشسته باشد ( امكان دارد مذمّت از قعود باشد اگر مراد مطالب اخروى است ، و ممكن است مذمّت از طلب زياد بوده اگر مقصود مطالب دنيوى باشد ) .

پيروى از پيمبران 1- چقدر بزرگ است پيروزى كسى كه اثر و نشان پيمبران را دنبال و پيروى كرده است .

دل 1- بر هر قلبى كه شيفته دنيا باشد حرام است كه تقوا در آن اسكان يابد ( زيرا خود نگهدارى با ميل به دنيا و عشق به آن منافات دارد ) .

2- با اين دلها ( و خواهشهاى آنها ) بجنگيد ، زيرا آنها زود لغزشند ، ( و يا زود به هلاكت رسيده و يا غافل شوند ) .

3- اندوه دلها ( و غمگينى آنها براى خدا ) گناهان را پاك مى گرداند .

ص 1196

4- خلوّ القلب من التّقوى يملأه من فتن الدّنيا 5078 .

5- ذلّل قلبك باليقين ، و قرّره بالفناء ، و بصّره فجايع الدّنيا 5187 .

6- زينة القلوب إخلاص الإيمان 5501 .

7- شرّ القلوب الشّاكّ في إيمانه 5744 .

8- طوبى للمنكسرة قلوبهم من أجل اللّه 5937 .

9- طوبى لمن شغل قلبه بالفكر ، و لسانه بالذّكر 5943 .

10- طوبى لمن خلا من الغلّ صدره و سلم من الغشّ قلبه 5941 .

11- طوبى لمن بوشر قلبه ببرد اليقين 5968 .

12- طهّروا قلوبكم

من درن السّيّئات ، تضاعف لكم الحسنات 6021 . 4- خالى بودن دل از تقوا آن را از فتنه هاى دنيا ( و انديشه هاى باطل دنيوى ) پر خواهد ساخت .

5- دل خود را به يقين رام كرده ، و آن را به فنا و نيستى خاطر نشان كن ، و به مصيبت هاى دنيا بينايش گردان .

6- زينت دلها خالص گردانيدن ايمان است .

7- بدترين دلها شك كننده در ايمانش است ( يعنى در آن جازم نباشد ) .

8- خوشا براى كسانى كه دلهايشان براى خاطر خدا شكسته شده باشد .

9- خوشا بحال كسى كه دل خود را با انديشه و زبانش را با ذكر مشغول سازد .

10- خوشا بحال كسى كه سينه اش از كينه خالى بوده و دلش از غش و ناصافى و نفاق سالم باشد .

11- خوشا بحال كسى كه دلش بسردى يقين و خنكى آن مباشر شده باشد ( يعنى در دل شكى وجود نداشته باشد ) .

12- دلهايتان را از چرك گناهان پاكيزه سازيد ، تا حسنات شما چند برابر شود .

ص 1197

13- عظم الجسد و طوله لا ينفع إذا كان القلب خاويا 6309 .

14- فاسمعوا أيّها النّاس و عوا ، و أحضروا آذان قلوبكم تفهموا 6588 .

15- فالصّورة صورة إنسان ، و القلب قلب حيوان 6595 .

16- قلب الأحمق في فيه ، و لسان العاقل في قلبه 6774 .

17- قلب الأحمق وراء لسانه ، و لسان العاقل وراء قلبه 6775 .

18- قلوب العباد الطّاهرة مواضع نظر اللّه سبحانه فمن طهّر قلبه نظر إليه 6777 .

19- للقلوب خواطر سوء ، و العقول تزجر عنها 7340 . 13- بزرگى جسد و درازى آن

نفعى نبخشد زمانى كه دل ( از عقل و شعور و ترس از خدا و از معارف ) خالى باشد .

14- ( آن بزرگوار در آخر خطبه 229 نهج البلاغه كه در ذكر ملاحم است مى فرمايد ) آى مردم بشنويد و حفظ كنيد ، و گوشهاى دلهايتان را حاضر نمائيد تا اين كه بفهميد .

15- ( گويا حضرت در مذمت روحانى نماها فرموده ) پس صورت صورت انسانى ، و دل دل حيوانى خواهد بود .

16- دل كم عقل در دهان او ، و زبان عاقل در دلش مى باشد ( يعنى احمق اول حرف مى زند آن گاه فكر مى كند ولى عاقل اول فكر مى كند بعد حرف مى زند ) .

17- دل احمق در عقب زبان يا پيشرو آنست ، و زبان عاقل در عقب دل او خواهد بود .

18- دلهاى بندگان پاك جايگاه نظر خداى سبحان است ، پس كسى كه دلش را پاك سازد بسوى او نظر كند ( و در آن انوار هدايت و علوم و معارف بتاباند ) .

19- براى دلها خاطره هاى بدى است ( پيوسته خيال هاى فاسد در آن راه پيدا مى كند ) و عقلها از آنها جلوگيرى مى كند .

ص 1198

20- ليخشع للّه سبحانه قلبك ، فمن خشع قلبه خشعت جميع جوارحه 7369 .

21- ( 1 ) لقد علّق بنياط هذا الإنسان بضعة هي أعجب ما فيه و ذلك القلب ، و له موادّ من الحكمة و أضداد من خلافها ( 2 ) فإن سنح له الرّجاء أذلّه الطّمع ، و إن هاج به الطّمع أهلكه الحرص ( 3 ) و إن ملكه اليأس قتله الأسف ، ( 4 ) و إن

عرض له الغضب إشتدّ به الغيظ ( 5 ) و إن أسعده الرّضا نسي التّحفّظ ( 6 ) ، و إن غاله الخوف شغله الحذر ( 7 ) ، و إن اتّسع له الأمن استلبته الغرّة ( 8 ) و إن أصابته مصيبة فضحه الجزع ( 9 ) ، و إن أفاد مالا أطغاه 20- بايد براى خداى سبحان دلت فروتنى كند ، پس كسى كه دلش خشوع نمود تمام اعضائش خاشع خواهد گرديد .

21- ( 1 ) همانا در حقيقت در رگ دل اين انسان پاره اى ( گوشت ) آويخته شده كه آن عجيب ترين چيز است در او ، و آن قلب ( دل ) است ، و از براى آن ماده هائى است از حكمت ( كه منشاء فضائل انسانى است ) و اضدادى است بر خلاف آن ( كه منشاء اخلاق ناپسند خواهند بود ) ( 2 ) پس اگر آنرا اميد ( بغير خدا ) عارض گردد طمع خوارش گرداند ، و اگر طمع آنرا بجوش آرد و بر انگيزاند حرص آن را هلاك كند ( 3 ) و اگر نوميدى آن را مالك گردد ( بگونه اى كه اميد عفو خدا را نداشته باشد ) اسف و تأسف خوردن آنرا بكشد ( 4 ) و اگر بر آن غضب عارض گردد خشم آن شديد گردد ( كه اراده انتقام داشته باشد ) ( 5 ) و اگر خوشنودى ( بدنيا و تبعات آن ) آن را مساعد گردد تحفظ و نگهدارى ( از خفت و ذلّت ) را فراموش نمايد ( 6 ) و اگر بر آن ترس ( از غير خدا

) غلبه كند يا آنرا ترس فرا گيرد دورى ( از كار و از اقدام به امرى ) آنرا مشغول سازد ( 7 ) و اگر ايمنى براى آن وسيع گردد ( پيوسته خود را در امن ببيند ) غفلت آنرا بربايد ( ديگر به حفظ نگهدارى خود نپردازد ) ( 8 ) و اگر مصيبتى به آن برسد بى تابى و بى قرارى آن را رسوا كند ( 9 ) و اگر مالى را كسب كند توانگرى آن را به طغيان

ص 1199

الغنى ( 10 ) ، و إن عضّته الفاقة شغله البلاء ( 11 ) ، و إن جهده الجوع قعد به الضّعف ( 12 ) و إن أفرط به الشّبع كظّته البطنة ( 13 ) ، فكلّ تقصير به مضرّ ، و كلّ إفراط له مفسد 7402 .

22- من مات قلبه دخل النّار 8302 .

23- من سكن قلبه العلم باللّه سكنه الغنى عن خلق اللّه 8896 . آورد ( 10 ) و اگر فقر و فاقه آن را بگزد بلا و سختى او را مشغول سازد ( ديگر به امر معاش خود نپردازد ) ( 11 ) و اگر گرسنگى آن را به زحمت اندازد ناتوانى آن را بنشاند ( 12 ) و اگر سيرى آن از حد بگذرد پرى و امتلاء شكم آن را به تعب اندازد ( 13 ) پس هر تقصيرى ( و تفريطى ) نسبت به آن ضرر رساننده ، و هر افراطى آن را فاسد كننده خواهد بود .

( علامه بزرگوار خوانسارى تمام فرازها را مقابل هم انداخته و آنها را افراط و تفريط بحساب آورده و حد وسط

ميان آنها را حكمت بيان داشته ، و فرموده تنها جمله اى كه نقطه مقابل ندارد ، جمله ( 8 ) مى باشد و نسبت به ابن ابى الحديد اعتراض دارد كه ايشان گفته هر كدام از اين فرازها مطلب مستقلى خواهد بود نظرى در آنها به ضد و نقيض نيست ، علّامه مزبور فراز اول را افراط در اميد به مرتبه اى كه به غير خدا نيز اميدوار است كه منشاء طمع و حرص خواهد بود دانسته و فرموده در فراز سوم تفريط در آنست كه يأس از رحمت خدا باشد و حكمت ميانه آنهاست ، و فراز چهارم افراط ، و پنجم تفريط يعنى خشم و رضا مندى ، و فراز ششم غلبه ترس ، و فراز هفتم ايمنى و فراز نهم افراط در توانگرى ، و فراز دهم تفريط در وقت درويشى ، و فراز يازدهم ناتوانى در حال گرسنگى ، و در فراز دوازدهم ثقل و سنگينى است در حال سيرى ، و فراز هشتم بدون ضد خواهد بود و امكان دارد كه از زبان راوى سقط شده باشد ) .

22- هر كه دلش مرده باشد داخل آتش ( جهنّم ) گردد .

23- هر كه علم به خدا ( به اين كه اوست كه به تنهائى در جهان وجود مؤثر است

ص 1200

24- وقر قلب لم يكن له أذن واعية 10106 .

25- لا يصدر عن القلب السّليم إلّا المعنى المستقيم 10874 .

26- لا خير في قلب لا يخشع ، و عين لا تدمع ، و علم لا ينفع 10913 .

27- إنّ للقلوب خواطر سوء ، و العقول تزجر منها 3433 .

28- إنّ هذه القلوب

أوعية ، فخيرها أوعاها للخير 3449 .

29- إنّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الأبدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم 3549 .

30- إنّ للقلوب شهوة و كراهة ، و إقبالا و إدبارا ، فائتوها من إقبالها ، و تا او نخواهد كسى بجائى نرسد ) در دلش جاى گرفت بى نيازى از خلق خدا در آن جاى گيرد .

24- كر گشته ( يا كرباد ) دلى كه براى آن گوش نگهدارنده اى نباشد .

25- از قلب سليم ( و از دل سالم ) صادر نخواهد گرديد مگر معناى مستقيم ( و كار راست و درست ) .

26- نيست خيرى در دلى كه فروتنى ( در برابر حضرت حق ) نكند ، و چشمى كه اشك نريزد ، و علمى كه نفع ندهد .

27- براستى براى دلها انديشه ها و خواهش هاى بدى است كه عقل ها از آنها جلوگيرى مى نمايند ( پس بايد اطاعت عقل را نمود ) .

28- براستى كه اين دلها ظرفهائى هستند ، پس بهترين آنها نگهدارنده ترين ( يا جمع كننده ترين آنهاست علوم و معارف و نيت هاى ) خير را .

29- براستى كه اين دلها ملول مى شوند چنانكه بدنها ملول خواهند شد ، پس براى آنها تازه هاى حكمت ها ( و حقايق و معارف تازه ) را طلب نمائيد ( زيرا نفس و دل با شنيدن و درك معارف شنيدنى از خستگى و ملال بيرون آيند ) .

30- براستى كه براى دلها خواهش و كراهت و اقبال و ادبارى است پس در وقت

ص 1201

و شهوتها ، فإنّ القلب إذا أكره عمي 3631 .

31- القلب ينبوع الحكمة ، و الأذن مغيضها 2046 .

32- أحي قلبك بالموعظة ، و أمته بالزّهادة

، و قوّه باليقين ، و ذلّله بذكر الموت ، و قرّره بالفناء ، و بصّره فجائع الدّنيا 2391 .

33- ألا و إنّ من البلاء الفاقة ، و أشدّ من الفاقة مرض البدن ، و أشدّ من مرض البدن مرض القلب 2775 .

34- أين القلوب الّتي وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه 2821 .

35- أشدّ القلوب غلّا قلب الحقود 2932 .

36- أفضل القلوب قلب حشي بالفهم 3078 . اقبال و خواهش آنها متوجه آنها شويد ، زيرا كه قلب هر گاه اكراه شود و عمل جبرى از او خواهند كور گردد .

31- دل چشمه حكمت ، و گوش محل فرو رفتن آنست ( يعنى حكمت از دل مى جوشد و در گوشها فرو مى رود ) .

32- دل خود را به پند و موعظه زنده دار ، و آن را به بى رغبتى نسبت به دنيا بميران ، و آن را با يقين قوى كن ، و با ياد مرگ رام گردان ، و به فانى شدن آرام نموده ، و به مصيبت هاى دنيا بينا گردان .

33- آگاه باشيد على التحقيق از جمله بلاء است بى چيزى ، و از بى چيزى سختر بيمارى بدن بوده ، و سخت تر از بيمارى بدن بيمارى قلب است .

34- كجاست آن دلهائى كه از براى خدا بخشيده شده ، پيوسته در طاعت خدا بوده ، و بسته شده اند بر اطاعت پروردگار 35- سخت ترين دلها بحسب ناصافى ( و يا شدت تشنگى و سوزش ) دل كينه توز است .

36- افزونترين دلها دلى است كه از فهم و دريافت پر شده باشد .

ص1202

37- إنّ للقلوب إقبالا و إدبارا ، فإذا أقبلت فاحملوها على

النّوافل ، و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض 3633 .

38- القلب خازن اللّسان 261 .

39- القلب مصحف الفكر 1087 .

40- القلوب أقفال مفاتحها السّؤال 1426 .

41- إنّما قلب الحدث كالأرض الخالية ، مهما ألقي فيها من كلّ شي ء قبلته 3901 .

42- قلوب الرّجال وحشيّة ، فمن تألّفها أقبلت إليه 6776 . 37- براستى كه براى دلها اقبال و ادبارى است ( يعنى حالات دلها مختلف است ، گاهى مشتاق فكر و تأمّل و عبادت و كارهاى خير است ، و احيانا غير مشتاق بلكه پشت كرده كسل و ملول خواهند بود ( پس هر گاه اقبال داشتند آنها را بر نوافل و عبادات مستحبى واداريد ، و چون پشت كردند بر واجب ها و تكاليفى كه از آن چاره اى نمى باشد اقتصار نمائيد ( كه در نتيجه چنانكه گذشت اگر اكراه شوند ، دل ها كور خواهند گرديد ) .

38- دل خزانه دار زبان است ، هر چه در دل باشد زبان گوياى آن شود .

39- دل دفتر خاطرات فكر است ( يعنى هر چه در فكر گذرد در دل نوشته شود ) .

40- دلها قفلهايند كه كليدهاى آن پرسيدن است ( محتمل است مقصود از دلها هم دلهاى سائل ها باشد ، و هم دل كسى كه از او سؤال شود ، يعنى تا سؤال پيش نيايد نه از دل ديگرى مى توان استفاده كرد ، و نه دل انسان از دانش پر مى شود ، پس راه آن پرسش خواهد بود ) .

41- جز اين نيست كه دل جوان مانند زمين خالى ( از درخت و زرع و شوره ) است هر چه در آن از هر چيزى (

از علوم و معارف ) القاء شود آن را مى پذيرد .

42- دلهاى مردان وحشى هستند ، پس كسى كه الفت دهد آنها را رو مى آورند

ص 1203

القليل

1- قليل يدوم خير من كثير ينقطع 6728 .

2- التّقلّل و لا التّذلّل 362 .

أقل شي ء

1- أقلّ شي ء الصّدق و الأمانة 3168 .

القلّة

1- من قلّ ذلّ 7656 .

القنوت

1- طول القنوت و السّجود ينجي من عذاب النّار 6005 . بسوى او .

كم و بسيار 1- كمى كه دائمى باشد بهتر از بسيارى است كه بريده شود ( چه در عبادت باشد و يا در احسان و انفاقات و يا در تحصيل علم و امثال آن ) .

2- كم شدن آرى ، و خوارشدن هرگز كمترين چيز 1- كمترين چيز ( در ميان مردم ) راستى و امانت است .

كم بودن 1- كسى كه كم باشد ( چه از نظر علم و عمل و يا يار و انصار ) خوار گردد .

قنوت 1- طولانى كردن قنوت و سجود ( آدمى را ) از عذاب آتش رستگار مى سازد .

ص 1204

القنوط و القانط

1- عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار 6258 .

2- قتل القنوط صاحبه 6731 .

3- كلّ قانط آئس 6842 .

القانع ، و القناعة

1- القانع ناج من آفات المطامع 1770 .

2- اقنع تعزّ 2260 .

3- اقنع بما أوتيته ، تكن مكفيّا 2333 .

4- اقنعوا بالقليل من دنياكم لسلامة دينكم ، فإنّ المؤمن البلغة اليسيرة نا اميدى 1- من عجب دارم از كسى كه نوميد مى شود در صورتى كه با اوست رستگارى كه همان استغفار خواهد بود .

2- نوميدى ( از درگاه خدا و رحمت او ( صاحب خود را كشته است .

3- هر نوميد شونده اى ( از رحمت خدا ) مأيوس است .

قناعت و قناعتگر 1- قناعت كننده از آفتهاى طمعها رستگار است .

2- قانع باش تا عزّت يابى .

3- به آنچه داده مى شوى ، قانع باش تا كفايت شده باشى .

4- به اندكى از دنيايتان براى سلامتى خود قناعت نمائيد ، زيرا كه مؤمن او را اندك قوتى از دنيا قانع مى سازد .

ص 1205

من الدّنيا تقنعه 2549 .

5- أغنى النّاس القانع 2863 .

6- العبد حرّ ما قنع ، الحرّ عبد ما طمع 413 .

7- القناعة عنوان ( عون ) الفاقة 556 .

8- القناعة أبقى عزّ 619 .

9- المستريح من النّاس القانع 624 .

10- القناعة علامة الأتقياء 627 .

11- القناعة أهنأ عيش 933 .

12- القناعة عزّ و غناء 690 .

13- القناعة سيف لا ينبو 947 .

14- القناعة رأس الغنى 1106 . 5- بى نيازترين مردم كسى است كه قناعت كند .

6- بنده آزاد است مادامى كه قناعت كند ، و آزاد بنده است هنگامى كه طمع كار باشد .

7- قناعت نشانه يا مددكار پريشانى است .

8- قناعت

پاينده ترين عزّت است .

9- بى رنج از مردم ، شخص قانع خواهد بود .

10- قناعت نشانه پرهيزكاران است .

11- قناعت گواراترين زندگانى است .

12- قناعت عزّت و توانگرى است ( يعنى سبب آن خواهد گرديد ) .

13- قناعت شمشيريست كه كند نمى شود ( يعنى همه آرزوها و طمع ها و رنج ها را قطع خواهد كرد ، چنانكه شمشير چيزى را مى برد ) .

14- قناعت رأس توانگرى است ( يعنى سرمايه آن خواهد بود ) .

ص 1206

15- القناعة تؤدّي إلى العزّ 1123 .

16- القناعة و الطّاعة توجبان الغنى و العزّة 1368 .

17- القناعة عفاف 158 .

18- القناعة نعمة 164 .

19- القناعة عزّ 66 .

20- القانع غنيّ ، و إن جاع و عرى 1405 .

21- لا قناعة مع شره 10525 .

22- إن تقنع تعزّ 3756 .

23- إنّكم إلى القناعة بيسير الرّزق أحوج منكم إلى اكتساب الحرص في الطّلب 3836 . 15- قناعت ( آدمى را ) بسوى عزّت مى كشاند .

16- قناعت و فرمانبردارى حضرت حق موجب توانگرى و عزّت خواهند بود .

17- قناعت پارسائى است ( چون ديگر بدنبال حرام نرود و به اندك اكتفا كند ) .

18- قناعت نعمتى است ( چون انسان از تعب و رنج ها راحت خواهد بود ) .

19- قناعت عزّت است ( زيرا وقتى چشم پوشى از مردم شود آدمى عزيز و محترم خواهد بود ) .

20- قناعتگر توانگر است هر چند گرسنه و عريان باشد ( زيرا تهيدستى كه شكيباست خود را غنى جلوه مى دهد و دست گدائى بسوى كسى دراز نمى كند ) .

21- هيچ قناعتى با غلبه حرص نيست .

22- اگر قناعت كنى عزيز خواهى شد .

23- براستى كه شما

به قناعت به رزق كم محتاج تريد ، تا كسب كردن حرص در طلب ( چون قناعت زحمت را بر مى دارد ، و حرص زحمت آور است ) .

ص 1207

24- إنّكم إن قنعتم حزتم الغناء و خفّت عليكم مؤن الدّنيا 3847 .

25- إذا حرمت فاقنع 4003 .

26- إذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة 4057 .

27- بالقناعة يكون العزّ 4244 .

28- ثمرة القناعة الغناء 4599 .

29- ثمرة القناعة الإجمال في المكتسب و العزوف عن الطّلب 4634 .

30- ثمرة القناعة العزّ 4646 31- حسن القناعة من العفاف 4844 32- حسبك من القناعة غناك بما قسم لك اللّه سبحانه 4896 .

33- حفظ ما في يدك خير لك من طلب ما في يد غيرك 4925 . 24- براستى كه شما اگر قناعت كنيد ، توانگرى را جمع كرده ، و بر شما بار زندگى دنيا سبك گردد .

25- هر گاه محروم از روزى باشى پس قناعت كن .

26- هر گاه طالب توانگرى باشى پس آن را بوسيله قناعت بدست آور .

27- بوسيله قناعت عزّت و ارجمندى بدست آيد .

28- ثمره و ميوه قناعت و توانگرى است .

29- ثمره و ميوه قناعت اعتدال در كسب ( كه در آن افراط و تفريط نباشد ) و ناخوش داشتن طلب و سؤال از مردم است .

30- ثمره قناعت عزّت ( نزد خدا و خلق ) است .

31- نيكوئى قناعت از پاكدامنى است .

32- از قناعت تو را بس بوده كه به آنچه خداوند سبحان قسمت تو نموده است بى نياز گردى ، و به آن اكتفا نمائى .

33- حفظ كردن آنچه در دست دارى براى تو از طلب كردن آنچه در دست غير

ص 1208

34- طوبى

لمن تجلبب بالقنوع ، و تجنّب الإسراف 5956 .

35- طوبى لمن خاف العقاب ، و عمل للحساب ، و صاحب العفاف ، و قنع بالكفاف ، و رضي عن اللّه سبحانه 5977 .

36- عليك بالقنوع فلا شي ء أدفع للفاقة منه 6095 .

37- على قدر العفّة تكون القناعة 6179 .

38- في القناعة الغناء 6468 .

39- قد عزّ من قنع 6665 .

40- قرن القنوع بالغناء 6718 .

41- كلّ قانع عفيف 6883 . تست بهتر خواهد بود ( يعنى قناعت را پيشه خود ساز تا محتاج ديگران نشوى ) .

34- خوشا بحال كسى كه خوشنودى به قسمت و نصيب را پيراهن خود كرده و از اسراف دورى گزيند .

35- خوشا بحال كسى كه از عقاب آخرت بلكه دنيا ترسيده ، و براى روز حساب عمل نموده ، و با پاكدامنى همراه گشته ، و به كفاف ( روزى به اندازه كه محتاج به ديگرى نباشد ) قانع شده ، و از خداى سبحان خوشنود باشد .

36- بر تو باد بخشنود بودن به نصيب و قسمت ، زيرا كه هيچ چيزى بيچارگى را دفع كننده تر از آن نيست .

37- به اندازه پارسائى و پاكدامنى قناعت مى باشد .

38- در قناعت توانگرى است .

39- در حقيقت عزيز و گرامى شد كسى كه قناعت كرده است .

40- با راضى شدن به نصيب توانگرى همراه است .

41- هر قناعت كننده اى پارساست .

ص 1209

42- كفى بالقناعة ملكا 7013 .

43- كن قنعا تكن غنيّا 7131 .

44- لن توجد القناعة حتّى يفقد الحرص 7424 .

45- لم يتحلّ بالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد 7551 .

46- من قنع غني 7683 .

47- من قنع شبع 7704 .

48-

من تقنّع قنع 7705 .

49- من قنع لم يغتمّ 7771 .

50- من قنع حسنت عبادته 7795 .

51- من قنع قلّ طمعه 7974 .

52- من قنع بقسم اللّه استغنى 8064 . 42- براى قناعت كفايت مى كند پادشاهى ( يا مالك بودن ) .

43- قناعت كننده باش تا توانگر گردى .

44- هرگز قناعت دريافت نشود ( و بدست نيايد ) تا آنكه حرص ناياب گردد .

45- به قناعت زيور نيافته كسى كه به اندك آنچه يافته اكتفا نكرده باشد .

46- كسى كه قناعت نمايد توانگر گردد ( هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى كه توانگر حقيقى آنست كه محتاج مردم نباشد ) .

47- كسى كه قناعت كرد سير گردد .

48- كسى كه خود را به قناعت وادارد قانع شود .

49- هر كه قناعت كند غمناك نگردد .

50- هر كه قناعت كند عبادتش نيكو گردد .

51- هر كه قناعت كند طمعش كم باشد .

52- هر كه به قسمت خدا قناعت كند بى نياز گردد .

ص 1210

53- من لم يقنّع بما قدّر له تعنّى 8065 .

54- من عدم القناعة لم يغنه المال 8110 .

55- من عدته القناعة لم يغنه المال 8123 .

56- من قنع برزق اللّه استغنى عن الخلق 8434 .

57- من وهبت له القناعة صانته 8435 .

58- من قنعت نفسه عزّ معسرا 8439 .

59- من قنع كفي مذلّة الطّلب 8451 .

60- من لزم القناعة زال فقره 8461 .

61- من رغب في نعيم الآخرة قنع بيسير الدّنيا 8507 . 53- هر كه به آنچه براى او مقدر شده قناعت ننمايد رنج برد .

54- هر كه نيابد قناعت را ( يعنى قناعت نكند ) مال او را توانگر

نخواهد ساخت .

55- هر كه از او قناعت تجاوز كند مال او را توانگر نسازد ( بنظر مى رسد اين روايت همان روايت قبلى است لفظ «عدم» به «عدته» تبديل گشته است ) .

56- هركه به روزى خدا قناعت كند از خلق بى نياز گردد .

57- هر كه قناعت به او بخشيده شود قناعت او را ( از نيازمنديها و ريختن آبرو ) حفظ كند .

58- هر كه نفس او قانع باشد ، در حالى كه محتاج است عزيز خواهد بود .

59- هر كه قناعت كند از خوارى طلب ( از مردم ) كفايت شود .

60- هر كه ملازم قناعت باشد ( و از آن جدا نشود ) فقر و بيچارگى آن زائل گردد .

61- هر كه در نعمت آخرت راغب باشد به اندك دنيا قانع خواهد بود .

ص 1211

62- من قنع بقسم اللّه استغنى عن الخلق 8557 .

63- من اكتفى باليسير استغنى عن الكثير 8844 .

64- من أكرم الخلق التّحلّي بالقناعة 9359 .

65- من شرف الهمّة لزوم القناعة 9435 .

66- ما أحسن بالإنسان أن يقنع بالقليل و يجود بالجزيل 9660 .

67- نعم الحظّ القناعة 9887 .

68- نعم الخليقة القناعة 9941 .

69- نال العزّ من رزق القناعة 9991 .

70- لا كنز كالقناعة 10457 .

71- القناعة أفضل الغنائين 1677 .

72- القناعة أفضل العفّتين 1685 . 62- هر كه به قسمت و نصيب الهى قانع باشد از خلق بى نياز خواهد گرديد .

63- هر كه به اندك ( از دنيا ) اكتفا نمايد از بسيار بى نياز خواهد گرديد .

64- از گرامى ترين خصلت است زيور يافتن به قناعت .

65- از بلندى همت است ملازم بودن قناعت ( و از آن جدا

نشدن ) .

66- چه نيكوست كه انسان به اندك قناعت كرده ، و به بسيار بخشش نمايد .

67- خوب بهره ايست قناعت كردن .

68- خوب خصلت و خوئى است قناعت .

69- به عزت رسيده كسى كه قناعت روزى او شده است .

70- هيچ گنجى مانند قناعت نيست .

71- قناعت افزونترين دو توانگرى است ( يكى توانگرى بسبب مال و ديگر بوسيله قناعت ) .

72- قناعت بالاترين دو پاكدامنى است ( پاكدامنى از حرام و پاكدامنى از

ص 1212

73- ألا و إنّ القناعة ، و غلبة الشّهوة من أكبر العفاف 2760 .

74- أعون شي ء على صلاح النّفس القناعة 3191 .

75- إنّ في القنوع لغناء 3377 .

76- القناعة تغني 22 .

77- كلّ قانع غنيّ 6830 .

78- من كثر قنوعه ، قلّ خضوعه 9126 .

79- من قنع عزّ و استغنى 9128 .

80- لا أعزّ من قانع 10592 .

81- القنوع عنوان الرّضا 759 .

82- عزّ القنوع خير من ذلّ الخضوع 6293 . اسراف و طمع ) .

73- آگاه باش ، براستى كه قناعت ، و غلبه كردن بر شهوت از بزرگترين پارسائى است .

74- يارى كننده تر چيز بر اصلاح نفس قناعت كردن است .

75- براستى كه در قناعت هر آينه توانگرى است .

76- قناعت توانگر مى سازد .

77- هر قناعت كننده اى توانگر است .

78- هر كه رضايت او به بهره و نصيب بسيار باشد ، فروتنيش ( در برابر مردم ) كم خواهد بود .

79- هر كه قناعت كند ، عزيز و بى نياز گردد .

80- نيست عزيزتر از قناعت كننده .

81- خوشنود بودن به نصيب و قسمت دليل رضا و خوشنودى به تقدير الهى است .

82- عزّت خوشنودى به نصيب بهتر از

خوارى خضوع است ( در برابر مردم ) .

ص 1213

83- لا غنى كالقنوع 10507 .

القنية و المقتنيات

1- القنية أحزان 102 .

2- القنية سلب 242 .

3- القنية ( الفتنة ) تجلب الحزن 371 .

4- القنية ينبوع الأحزان 395 .

5- القنية نهب الأحداث 450 .

6- إطّراح الكلف أشرف قنية 1209 .

7- بقدر القنية يتضاعف الحزن و الغموم 4278 .

8- ثمرة المقتنيات الحزن 4592 . 83- هيچ توانگرى مانند خوشنودى به بهره نيست .

اندوخته و يا به دست آمده از مال 1- بدست آمده از مال اندوههاست .

2- مالى كه بدست آمده يا نگه داشته شود رباينده ( قرار و آرام ) است .

3- آنچه كه كسب شده ( و يا نگه داشته شود ) حزن و اندوه را مى كشاند .

4- مال كسب شده و نگه داشته شده چشمه اندوههاست .

5- مال كسب شده و ذخيره گشته غارت حوادث است .

6- مشقت ها را كنار ريختن برترين مال اندوخته شده است .

7- به اندازه اندوختن و ذخيره اندوه و غمها افزون مى شود .

8- ميوه اموال كسب شده و ذخيره اندوه است ( يعنى هيچ ثمره اى ندارد جز اندوه نگهدارى و طريقه مصرف آن و سپس جا گذاشتن آن براى ديگران ) .

ص 1214

القول و الكلام

1- الكلام بين خلّتي سوء : هما الإكثار ، و الإقلال ، فالإكثار هذر ، و الإقلال عيّ و حصر 1854 .

2- الإكثار يزلّ الحكيم ، و يملّ الحليم ، فلا تكثر فتضجر ، و لا تفرّط فتهن 2009 .

3- الكلام في وثاقك ما لم تتكلّم به ، فإذا تكلّمت صرت في وثاقه 2062 .

4- الكلام كالدّواء قليله ينفع ، و كثيره قاتل 2182 .

5- أقلل الكلام ، تأمن الملام 2283 .

6- أقلل كلامك ، تأمن ملاما 2337 . گفتار 1- سخن

گفتن ميان دو خوى بد است : كه آنها پر گوئى ، و كم گوئى است ، پس پر گوئى بيهوده گوئى است ، و كم گوئى عاجز بودن و درمانده شدن است . ( بلكه بايد گفتن روى ميزان باشد ) .

2- پر گوئى حكيم را لرزانده ، و بردبار را ملول مى سازد ، پس بسيار مگو كه دلگير كنى ، و كوتاهى منما پس خوار شوى ( رعايت حد وسط لازم است ) .

3- سخن در بند تست تا نگفته باشى آن را ، پس هر گاه كه به سخن در آمدى تو در بند آنى ( پس تا ممكن است نبايد سخن گفت كه از عهده آن بر آمدن بسى مشكل است ) .

4- سخن همچون دواء است اندكش سودمند ، و بسيارش كشنده است .

5- سخن را كم كن ، تا از سرزنش ايمن گردى .

6- كم كن سخن خود را ، تا از سرزنش ايمن باشى .

ص 1215

7- إيّاك و مستهجن الكلام ، فإنّه يوغر القلوب 2675 .

8- إيّاك و كثرة الكلام ، فإنّه يكثر الزّلل ، و يورث الملل 2680 .

9- إيّاك و فضول الكلام ، فإنّه يظهر من عيوبك ما بطن ، و يحرّك عليك من أعدائك ما سكن 2720 .

10- إيّاك و ما يستهجن من الكلام ، فإنّه يحبس ( يحيس ) عليك اللّئام ، و ينفّر عنك الكرام 2722 .

11- إيّاك و الكلام فيما لا تعرف طريقته ، و لا تعلم حقيقته ، فإنّ قولك يدلّ على عقلك ، و عبارتك تنبى ء عن معرفتك ، فتوقّ من طول لسانك ما أمنته ، و اختصر من كلامك

ما استحسنته ، فإنّه بك أجمل و على فضلك 7- بر تو باد به دورى از سخنان زشت و مستهجن ، زيرا كه آن دلها را از خشم مى افروزد يا به كينه مى آورد آن ها را .

8- بر تو باد به دورى از بسيارى كلام و زياد حرف زدن ، زيرا كه آن لغزش را زياد كرده ، و ملالت را بجا مى گذارد .

9- دورى نما از زيادتيهاى كلام ، زيرا كه آن از عيوب تو ظاهر مى كند آنچه را كه پنهان باشد ، و بر عليه تو از دشمنانى كه آرميده است تحريك مى نمايد ( يعنى دشمن آرام بسبب زيادى كلام عليه تو بسيج شده زيانها ببار آورند ) .

10- بر حذر باش از سخنى كه مستهجن و زشت باشد ، زيرا كه افراد پست مرتبه را دور تو جمع كرده ، و يا نگه مى دارد ، و مردم گرانمايه و بلند مرتبه را از تو مى رماند .

11- از سخن گفتن در آنچه راه آن را نشناخته ، حقيقت آن را ندانى دورى نما ، زيرا كه گفتارت راهنماى عقل تو ، و عبارتت خبرگذار معرفت تو مى باشد ، پس از درازى زبانت در آنچه كه از آن ايمنى نگه دار ( و در بيش از آنچه از آن خاطر جمعى حرف مزن ) ، و از سخنت آنچه را كه آن را نيكو دانى اختصار كن ، كه چنين كارى براى تو

ص 1216

أدلّ 2735 .

12- لا ينفع قول بغير عمل 10798 .

13- أصدق القول ما طابق الحقّ 3015 .

14- أحسن المقال ما صدّقه الفعال 3626 .

15- أشبه النّاس بأنبياء اللّه أقولهم للحقّ ، و

أصبرهم على العمل به 3172 .

16- أقرب العباد إلى اللّه تعالى أقولهم للحقّ و إن كان عليه ، و أعملهم بالحقّ و إن كان فيه كرهه 3243 .

17- أقبح من العيّ الزّيادة على المنطق عن موضع الحاجة 3244 .

18- أصوب الرّمي القول المصيب 3264 . زيباتر ، و بر فضل و برترى تو رهنماتر است .

12- سود نمى دهد گفتارى به غير عمل .

13- راست ترين گفتار آنست كه مطابق با حق باشد ( كم و زيادى در آن نباشد ) .

14- بهترين گفتار آنست كه آنرا كردار تصديق كند ( يعنى به آن عمل شود نه گفتن باشد اما عمل نباشد ) .

15- شبيه ترين مردم به پيمبران الهى حق گوترين آنها ، و شكيباترين آنهاست بر عمل نسبت به آن .

16- نزديكترين بندگان به خداى تعالى حق گوينده ترين آنهاست هر چند كه عليه او بوده ، و عمل كننده آنهاست بحق گر چه در آن ناخوشى او باشد .

17- زشت تر از ناتوانى از گفتار زياده از قدر حاجت حرف زدن است .

18- درست ترين انداختن تير سخن درست است .

ص 1217

19- أحسن الكلام ما زانه حسن النّظام ، و فهمه الخاصّ و العامّ 3304 .

20- أبلغ البلاغة ما سهل في الصّواب مجازه ، و حسن إيجازه 3307 .

21- أشرف الأقوال الصّدق 3321 .

22- أحسن الكلام ما لا تمجّه الآذان ، و لا يتعب فهمه الأفهام ( الأذهان ) 3377 .

23- إنّ من العبادة لين الكلام ، و إفشاء السّلام 3421 .

24- إنّ فضل القول على الفعل لهجنة ، و إنّ فضل الفعل على القول لجمال و زينة 3557 . 19- بهترين سخن آنست كه آن را

نيكوئى نظام ( يعنى حسن تأليف و تركيب ) زينت بخشيده ، و آن را با سواد و بى سواد بفهمد ( يعنى مغلق و پيچده نباشد ) .

20- رساترين بلاغت آنست كه گذر كردن آن در معناى درست آسان بوده ، و موجز آوردن آن نيكو باشد ( يعنى با اين كه مختصر است فهم آن هم آسان باشد ) .

21- شريفترين گفتارها سخن راست است .

22- بهترين سخن آنست كه گوشها آن را از ذهن نريخته ، و به تعب و زحمت نيندازد فهم آن اذهان و يا فهم ها را ( يعنى سخن بايد طورى باشد كه قابل هضم بوده فهمش آسان باشد ) .

23- براستى كه از جمله عبادت است نرمى سخن ، و پراكنده كردن و يا آشكار ساختن سلام .

24- براستى كه افزونى گفتار بر كردار هر آينه قباحت و زشتى است ، و در حقيقت برترى كردار بر گفتار هر آينه زيبائى و زينت است .

ص 1218

25- سنّة اللّئام قبح الكلام 5551 .

26- سامع هجر القول شريك القائل 5581 .

27- سوء المنطق يزري بالبهاء و المروّة 5621 .

28- سوء المنطق يزري بالقدر ، و يفسد الأخوّة 5622 .

29- شرّ القول ما نقض بعضه بعضا 5703 .

30- شرّ الرّوايات ( الرّؤيا ) أكثرها إفكا 5719 .

31- عجبت لمن يتكلّم بما لا ينفعه في دنياه ، و لا يكتب له أجره في أخراه 6283 .

32- دع القول فيما لا تعرف ، و الخطاب فيما لم تكلّف ، و أمسك على طريق إذا خفت ضلالته 5138 . 25- طريقه لئيمان زشتى كلام است ( پيوسته به ديگران سخن زشت گويند ) .

26- شنونده

سخن زشت شريك گوينده است ( مگر آنكه از آن نهى نمايد ) .

27- بدى گفتار و بد زبانى ارزش و مروّت را عيبناك سازد .

28- بدى گفتار قدر و بهاء را عيبناك ساخته ، و برادرى را فاسد مى نمايد .

29- بدترين گفتار آنست كه بعض آن بعض ديگر را نقض كند ( يعنى يك روز حرفى بزند و روز ديگر بر خلاف آن گويد ) .

30- بدترين حكايت ها و نقلها ( يا بدترين خوابها ) آنست كه دروغ آن بيشتر باشد .

31- عجب دارم از كسى كه به چيزى سخن گويد كه در دنيايش او را سودى نبخشيده و مزد آن در آخرت برايش نوشته نشود .

32- واگذار سخن گفتن را در آنچه نمى دانى ، و خطاب را در آنچه به آن تكليف نشده اى ، و باز ايست از راهى كه از گمراهى آن بترسى .

ص 1219

33- ربّ كلام كلّام 5272 .

34- ربّ كلام كالحسام 5273 .

35- ربّ كلمة سلبت نعمة 5282 .

36- ربّ حرف جلب حتفا 5286 .

37- ربّ قول أشدّ من صول 5292 .

38- ربّ فتنة أثارها قول 5292 .

39- ربّ كلام جوابه السّكوت 5303 .

40- ربّ نطق أحسن منه الصّمت 5304 .

41- ربّ حرب جنيت من لفظة 5313 . 33- بسا سخنى كه بسيار زخم كننده است ( يعنى دل را مجروح سازد ، «جراحات السّنان لها التيام و لا يلتام ما جرح اللّسان» براى جراحتهاى سر نيزه و شمشير التيام و خوب شدنى است و لكن آنچه را كه زبان مجروح سازد خوب شدنى نيست ) .

34- بسا سخنى كه مانند شمشير برنده است .

35- بسا كلمه اى كه نعمتى را

بر بايد ( بنا بر اين بايد اول فكر كرد ) .

36- بسا حرفى كه مرگى را بكشاند ( يعنى سبب قتل انسانى گردد ) .

37- بسا گفتارى كه سخت تر باشد از حمله اى ( بنا بر اين نبايد هميشه حمله كرد ) .

38- بسا فتنه اى كه برانگيزد آن را سخنى ( پس بايد در سخن خوب تأمل كرد ) .

39- بسا سخنى كه پاسخ آن سكوت است ( چون قابليت ندارد ) .

40- بسا سخنى كه خاموشى از آن نيكوتر است .

41- بسا ربودن مالى و يا برپا شدن جنگى از يك سخنى چيده شود ( يعنى ثمره آن باشد ، پس بايد آدمى در گفتارش خوب فكر كند ) .

ص 1220

42- ربّ كلام أنفذ من سهام 5322 .

43- فكّر ثمّ تكلّم ، تسلم من الزّلل 6568 .

44- قد يضرّ الكلام 6652 .

45- قلّة الكلام يستر العيوب ، و يقلّل الذّنوب 6767 .

46- قلّة الكلام يستر العوار ، و يؤمن العثار 6770 .

47- قلّل المقال ، و قصّر الآمال 6792 .

48- كم من حرب جنيت من لفظة 6938 .

49- كم من كلمة سلبت نعمة 6940 .

50- كثرة الكلام تملّ السّمع 7081 .

51- كثرة الكلام تملّ الإخوان 7118 .

52- كثرة الكلام يبسط حواشيه ، و تنقص معانيه ، فلا يرى له أمد ، و لا ينتفع به أحد 7130 . 42- بسا سخنى كه از تيرها شكافنده تر باشد .

43- فكر كن آن گاه سخن بگو تا از لغزش سالم مانى .

44- گاهى سخن گفتن ضرر مى زند .

45- كمى سخن گفتن عيبها را پوشانيده ، و گناهان را كم خواهد نمود .

46- كمى سخن عيب را پوشانده

، و از لغزش ايمن مى سازد .

47- كم كن سخن گفتن را ، و اميدها را كوتاه نما .

48- بسا جنگى كه از يك لفظى چيده شود .

49- بسا يك كلمه اى كه نعمتى را بربايد ( يعنى آن را از بين ببرد ) .

50- زيادى سخن گفتن ، شنودن ( و شنونده ) را ملول و افسرده مى سازد ) .

51- بسيارى سخن برادران را ملول مى سازد .

52- سخن بسيار حواشى و اطراف آن را پهن كرده ، و معانى آن را كم نموده ، از

ص 1221

53- لكلّ قول جواب 7273 .

54- من قلّ كلامه قلّت آثامه 8405 .

55- من قلّ كلامه بطل عيبه 8411 .

56- من قال ما لا ينبغي سمع ما لا يشتهي 8417 .

57- من سدّد مقاله برهن عن غزارة فضله 8419 .

58- من حسن كلامه كان النّجح أمامه 8495 .

59- من ساء كلامه كثر ملامه 8496 .

60- من صحبه الحياء في قوله ، زايله الخناء في فعله 8713 .

61- من كثر كلامه كثر لغطه ، و من كثر هزله كثر سخفه 8964 . براى آن نهايتى ديده نشده ، و احدى به آن سودمند نمى گردد .

53- براى هر گفتارى پاسخى است .

54- هر كه كم بگويد گناهانش كم گردد ( زيرا اكثر معاصى بوسيله زبان انجام مى گيرد ) .

55- هر كه سخنش كم باشد عيب او باطل شود ( يعنى ظاهر نگردد ) .

56- هر كه آنچه را كه سزاوار نباشد بگويد آنچه را كه نخواهد ( كه از آن كراهت داشته باشد ) بشنود .

57- هر كه گفتارش را درست كند از بسيارى افزونى مرتبه خود برهان آورده است .

58- هر

كه سخنش نيكو باشد پيروزى جلو روى اوست .

59- هر كه سخنش بد باشد سرزنش او بسيار باشد .

60- هر كه با گفتارش شرم و حياء همراه باشد فساد يا هلاكت از كردارش جدا شود ( يعنى كارى نمى كند كه سبب هلاكت او گردد ) .

61- هر كه سخنش بسيار باشد سخنان پوچ و بيهوده او بسيار باشد ، و كسى

ص 1222

62- من لم يجمل ( لم يحمل ) قيلا لم يسمع جميلا 8998 .

63- من ساء لفظه ساء حظّه 9173 .

64- مغرس الكلام القلب ، و مستودعه الفكر و مقوّيه العقل ، و مبديه اللّسان ، و جسمه الحروف ، و روحه المعنى ، و حليته الإعراب ، و نظامه الصّواب 9830 .

65- لا تقولنّ ما يسوءك جوابه 10155 .

66- لا تحدّث بما تخاف تكذيبه 10173 .

67- لا تتكلّم بكلّ ما تعلم ، فكفى بذلك جهلا 10187 .

68- لا تنظر إلى من قال ، و انظر إلى ما قال 10189 . كه بازيش بسيار گردد كمى عقل او فراوان خواهد بود .

62- هر كه گفتار را نيكو ننمايد و يا تحمل سخنان زشت را نكند سخن زيبا و يا مدح و ثنائى را نشنود .

63- هر كه سخنش بد باشد بهره و نصيب او بد خواهد بود .

64- محل كاشتن سخن دل بوده ، و مركز امانت سپردن آن فكر ( كه آدمى در باره صحت و سقم آن بررسى نمايد ) ، و تقويت كننده آن عقل ، و آشكار كننده آن زبان ، و جسم آن حروف ، و روح آن معنى ، و زيور آن اعراب ، و نظام آن

( و رشته و نخى كه آن را نگه مى دارد ) درستى خواهد بود .

65- مگو آنچه را كه جواب آن تو را بد آيد ( كه از آن ناراحت شوى ) .

66- سخن مگو به چيزى كه ترس تكذيب آن را دارى ( بلكه حرفى بزن كه مردم آن را بپذيرند ) .

67- به هر چه مى دانى سخن مگو كه چنين كارى براى نادانى كفايت مى نمايد .

68- ( در پذيرفتن و در ردّ و قبول و در اهميت و بى ارزشى ) بسوى كسى كه

ص 1223

69- لا تقل ما يثقل وزرك 10230 .

70- لا تقولوا فيما لا تعرفون ، فإنّ أكثر الحقّ فيما تنكرون 10245 .

71- لا تحدّث النّاس بكلّ ما تسمع فكفى بذلك خرقا ( حمقا ) 10250 .

72- لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك ، فكفى بذلك حمقا 10251 .

73- لا تقولنّ ما يوافق هواك ، و إن قلته لهوا أو خلته لغوا ، فربّ لهو يوحش منك حرّا ، و لغو يجلب عليك شرّا 10270 .

74- لا تتكلّمنّ إذا لم تجد للكلام موقعا 10274 .

75- لا تقاولنّ إلّا منصفا ، و لا ترشدنّ إلّا مسترشدا 10296 . مى گويد نظر مكن ، و به چيزى كه مى گويد نظر كن .

69- نگو چيزى را كه گناهت را سنگين كند .

70- سخن مگوئيد در آنچه نمى دانيد ( و در باره آن شناسائى نداريد ) زيرا بيشتر حق در چيزيست كه نمى شناسيد ( بنا بر اين بمجرد شنيدن چيزى نبايد آن را انكار كرد ) .

71- به هر چه مى شنوى مردم را خبر مده پس چنين كارى براى حماقت يا كم عقلى كفايت مى كند .

72-

هر چه مردم بتو خبر دادند ( و تو از آنان شنيدى ) رد مكن كه چنين كارى براى حماقت كفايت مى كند .

73- هرگز مگو چيزى را كه موافق خواهش تو باشد هر چند آن را از روى بازى گفته و يا آن را لغو ( و باطلى ) گمان كنى چه بسا بازى كه آزاده اى را از تو رم داده ، و لغو و باطلى كه بر ضرر تو شرّى را بكشاند .

74- هر گاه براى سخن جايگاهى نيابى ( مثل جائى كه خريدار نداشته باشد ) هرگز سخن مگو ( كه جز رسوائى و سبكى نتيجه بخش نخواهد شد ) .

75- هرگز سخن مگو مگر صاحب انصافى را ، و ارشاد و راهنمائى مفرما مگر

ص 1224

76- لا تكثر فتضجر ، و لا تفرط فتسقط 10309 .

77- لا تقولنّ ما لا تفعله ، فإنّك لن تخلو في ذلك من عجز يلزمك ، و ذمّ تكسبه 10239 .

78- لا تقل ما لا تعلم ، فإنّ اللّه سبحانه قد فرض على كلّ جوارحك فرائض يحتجّ بها عليك 10373 .

79- لا يسوءنّك ما يقول النّاس فيك ، فإنّه إن كان كما يقولون كان ذنبا عجّلت عقوبته ، و إن كان على خلاف ما قالوا كانت حسنة لم تعملها 10378 .

80- لا تكن فيما تورد كحاطب ليل ، و غثاء سيل 10416 . طلب كننده راه راست را .

76- بسيار مگو پس ملول گردانى ، و افراط منما ( كه هيچ حرف نزنى ) پس سقوط كنى .

77- چيزى را كه انجام نمى دهى هرگز مگو ، زيرا كه تو در اين حال خالى نيستى از عجز و ناتوانى

كه لازم باشد تو را و از مذمت و سرزنشى كه آن را كسب نمائى .

78- چيزى كه نمى دانى نگو ، زيرا خداى سبحان در حقيقت بر هر يك از اندامهاى تو واجباتى را فرض نموده كه بوسيله آنها بر تو احتجاج نمايد . ( و از جمله فرائض حفظ زبان است ) .

79- هرگز تو را بد نيايد ( و ناراحت نشوى از ) چيزى كه مردم در ( بدى و مذمت ) تو گويند ، زيرا اگر چنانكه مى گويند باشد ( و واقعيت داشته باشد و تو كردى ) گناهى است كه عقوبت آن تعجيل شده و جلو افتاده ، و اگر بر خلاف آن چيزيست كه مى گويند ( و در تو نيست ) حسنه اى است كه نكردى آن را .

80- در ايراد سخن مانند جمع كننده هيزم در شب ، و كف و آشغال روى سيل

ص 1225

81- لا تقل ما لا تعلم ، فتتّهم بإخبارك بما تعلم 10426 .

82- لا يتّقي الشّرّ في فعله إلّا من يتّقيه في قوله 10795 .

83- لا يتمّ حسن القول إلّا بحسن العمل 10797 .

84- الألفاظ قوالب المعاني 2206 .

85- بيان الرّجل ينبى ء عن قوّة جنانه 4429 .

86- تكلّموا تعرفوا ، فإنّ المرء مخبوء تحت لسانه 4500 . مباش ( براى اين كه تر و خشك و خوب و بد را با خود آورند ، تو هم رطب و يا بس بهم مباف بلكه در گفتارت دقت نما ) .

81- آنچه را كه نمى دانى مگو ، پس در خبر دادنت به آنچه مى دانى متهم شوى .

82- از بدى در كردار خود پرهيز نكند مگر كسى كه

( از بدى ) در گفتار خود پرهيز نمايد .

83- نيكوئى گفتار تمام نشود مگر به نيكوئى عمل و كردار .

84- لفظها قالبهاى معانيند ( يعنى بايد در بكار بردن لفظ دقت كرد ) .

85- بيان مرد از قوّت دل او خبر مى دهد ( يعنى از سخن انسان مى تواند قوّت و ضعف قلب طرف را بفهمد ، و لذا كسانى كه ترسو مى باشند بكنايه و يا خيلى آهسته صحبت مى كنند ) .

86- سخن بگوئيد تا شناخته شويد زيرا كه آدمى در زير زبانش مخفى است ( يعنى :

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

ديگرى گفته :

چو در بسته باشد چه داند كسى

كه گوهر فروش است يا پيله ور )

ص 1226

87- جميل القول دليل وفور العقل 4776 .

88- حفظ ما في الوعاء بشدّ الوكاء 4922 .

89- التّثبّت في القول يؤمن العثار و الزّلل 1359 .

90- القول بالحقّ خير من العيّ و الصّمت 1462 .

91- إن أحببت سلامة نفسك و ستر معايبك فأقلل كلامك ، و أكثر صمتك ، يتوفّر فكرك ، و يستنر قلبك ، و يسلم النّاس من يدك 3725 .

92- أنا على ردّ ما لم أقل أقدر منّي على ردّ ما قلته 3767 . 87- گفتار نيكو و خوب حرف زدن نشانه بسيارى عقل است .

88- ( در كتاب شريف نهج البلاغه اين عبارت را در ضمن وصيّت به حضرت امام حسن- عليه السلام- «و تلافيك ما فرط من صمتك أيسر من إدراكك ما فات من منطقك» فرموده ) نگهداشتن چيزى كه در طرف است ( مانند انبان و خيك و امثال آن ) به بستن ريسمان سر آنست ( يعنى هر

اندازه محكمتر بسته شود و در آن احتياط و دور انديشى ملاحظه شود آنچه در طرف است محفوظتر خواهد ماند ، و اين عبارت از ضرب المثلهايى است كه در مجمع الأمثال هم به آن اشاره شده است ) .

89- ايستادگى در گفتار ( و سخن نگفتن مگر بعد از تفكر ) از برو در افتادن ، و لغزيدن ايمن مى گرداند .

90- گفتن حق بهتر از عاجز بودن و خاموشى است ، ( ولى اگر حق گفته نشود ناتوانى و خاموشى بهتر خواهد بود ) .

91- اگر سلامت نفس ، و پوشاندن عيبهاى خود را دوست دارى پس سخن خود را كم ، و خاموشى خويش را بسيار كن ، تا فكر و انديشه ات بسيار ، و دلت روشن ، و مردم از دست تو سالم مانند .

92- من برردّ آنچه نگفته ام توانا ترم از خود ، تا ردّ آنچه گفته ام ( يعنى چيزى كه انسان نگفته راحت است ، چسبى به آن زده نمى شود ، به خلاف آنچه انسان بگويد كه

ص 1227

93- إنّكم مؤاخذون بأقوالكم ، فلا تقولوا إلّا خيرا 3837 .

94- آفة النّقل كذب الرّواية 3947 .

95- آفة الحديث الكذب 3957 .

96- آفة الكلام الإطالة 3966 .

97- إذا نطقت فاصدق 3973 .

98- إذا حدّثت فاصدق 3989 .

99- إذا قلّ الخطاب كثر الصّواب 4025 .

100- افرح بما تنطق به إذا كان عريّا من الخطاء 2318 .

101- أقلل المقال ، و قصّر الآمال ، و لا تقل ما يكسبك وزرا أو ينفرّ عنك حرّا 2342 . از عهده آن بر آمدن بسيار مشكل است ، پس نبايد انسان تا ممكن است مطلبى را بگويد

كه گرفتار شود ) .

93- براستى كه شما به گفتارتان مؤاخذه خواهيد شد ، پس نگوئيد مگر خوبى را .

94- آفت نقل كردن دروغ حكايت كردن است .

95- آفت خبر دادن و صحبت كردن دروغ گفتن است .

96- آفت سخن طول دادن آنست .

97- هر گاه سخن گوئى پس راست بگو .

98- هرگاه خبر دهى پس راست بگو .

99- هر گاه سخن گفتن كم شد درست گفتن بسيار شود ( زيرا همراه با فكر و انديشه خواهد بود ) .

100- به آنچه گوئى شادمان باش ، هر گاه از خطا خالى باشد .

101- گفتار را كم كن ، و اميدها را كوتاه بنما ، و مگو آنچه را كه براى تو گناهى را

ص 1228

102- احذر كلّ قول و فعل يؤدّي إلى فساد الآخرة و الدّين 2597 .

103- أحسن القول السّداد 2865 .

104- كن حسن المقال ، جميل الأفعال ، فإنّ مقال الرّجل برهان فضله ، و فعاله عنوان عقله 7176 .

105- كلام الرّجل ميزان عقله 7234 .

106- كلامك محفوظ عليك ، مخلّد في صحيفتك ، فاجعله فيما يزلفك ، و إيّاك أن تطلقه فيما يوبقك 7246 .

107- إذا قلّت العقول كثر الفضول 4043 .

108- إذا أحسنت القول فأحسن العمل ، لتجمع بذلك بين مزيّة اللّسان ، و فضيلة الإحسان 4145 . كسب كند ، يا از تو آزاده اى را برماند .

102- از هر گفتار و كردارى كه به تباهى آخرت و دين مى كشاند دورى نما .

103- بهترين گفتار قول راست و درست است .

104- نيكو گفتار ، نيكو رفتار باش ، زيرا كه گفتار مرد ( آدمى ) دليل فضيلت او ، و كردارش نشانه

عقلش خواهد بود .

105- سخن مرد ( آدمى ) ميزان عقل اوست .

106- سخن تو عليه تو محفوظ ، در نامه عملت بايگانى شده است ، پس آن را در آنچه تو را ( به خداى بزرگ ) نزديك گرداند قرار ده ، و از اين جهت دورى نما در آنچه تو را به هلاكت اندازد .

107- هر گاه عقلها كم شد زياده گوئيها و سخنهاى بيهوده فراوان خواهد گرديد .

108- هر گاه گفتار را نيكو نمائى عمل را نيز نيكو نما ، تا بدين وسيله ميان مزيت زبان و فضيلت احسان جمع كرده باشى .

ص 1229

109- إذا طابق الكلام نيّة المتكلّم قبله السّامع ، و إذا خالف نيّته لم يحسن موقعه من قلبه 4173 .

110- بعدل المنطق تجب الجلالة 4265 .

111- من أكثر المقال سئم 8396 .

112- إذا غلبت على الكلام فإيّاك أن تغلب على السّكوت 4061 .

113- عجبت لمن يتكلّم فيما إن حكي عنه ضرّه ، و إن لم يحك عنه لم ينفعه 6284 .

114- لكلّ مقام مقال 7293 . 109- هر گاه كلام گوينده موافق قصد او باشد ( يعنى حقيقت داشته و صاف و بى غش بوده و خود به آن عامل است ) شنونده آن را خواهد پذيرفت ، و چون مخالف نيّت او بوده جايگاه آن از دل شنونده نيكو نخواهد بود ( يعنى كلام جايگاه ندارد ، دل آن را نخواهد پذيرفت ) .

110- با ميانه روى در گفتار ( كه نه زياد سخن گفته شود نه كم و يا با عدالت در سخن كه حق كشى در آن نشود ) بزرگى ثابت مى شود .

111- هرگاه بسيار سخن گويد

مردم از او ملول شوند .

112- هر گاه تو بر سخن گفتن مغلوب شدى ( يعنى نتوانى از راه بحث بر ديگرى غالب شوى ) پس دورى كن از اين كه بر سكوت مغلوب شوى ( يعنى در چنين مواضعى سخن نگو ، و سكوت را برگزين ، و سكوت ديگران بر سكوت تو غالب نشود .

113- عجب دارم از كسى كه سخن گويد در چيزى كه اگر از او نقل شود او را زيان رساند ، و اگر از او حكايت نگردد او را سودى نبخشد .

114- براى هر مقامى سخن گفتنى است ( يعنى هر سخنى را نبايد هر جا گفت ) .

ص 1230

115- للكلام آفات 7319 .

116- لن يجدي القول حتّى يتّصل بالفعل 7413 .

117- من أكثر ملّ 7662 .

118- من لانت كلمته وجبت محبّته 7941 .

119- من كثر كلامه كثر سقطه ( لغطه ) 7965 .

120- من تفقّد مقاله قلّ غلطه 7966 .

121- من كثر مقاله لم يعدم السّقط 8116 .

122- من علم أنّه مؤاخذ بقوله فليقصّر في المقال 8124 . 115- براى سخن گفتن آفتهائى است ( پس بايد با فكر سخن گفت ) .

116- هرگز گفتارى سود ندهد تا بكردار بپيوندد .

117- هر كه بسيار گويد يا عمل بسيارى انجام دهد ملول شود ( يا ديگران از او خسته گردند ) .

118- هر كه سخنش نرم باشد دوستى او ثابت گردد ( و يا دوستى او بر مردم واجب خواهد بود ) .

119- هر كه سخن گفتنش بسيار باشد افتادن ( و خطا و لغزشش ) بسيار گردد ، ( يا حرفهاى پوچ و بى معنى او بسيار باشد )

.

120- هر كه تفقد سخن خود كند ( يعنى جستجوى حق و باطل آن ) اشتباه او كم گردد .

121- هر كه گفتارش بسيار باشد نمى شود كه خطا نكند .

122- هر كه بداند كه به گفتارش مؤاخذه مى شود پس بايد سخن گفتن خود را كوتاه سازد ( آرى در قرآن دارد : ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ق 18 ، هيچ سخنى را انسان نگويد جز آنكه در نزد آنست فرشته رقيب و عتيد كه آن را ضبط مى كنند ) .

ص 1231

123- أسوء القول الهذر 2913 .

124- الإكثار إضجار 181 .

125- التّروّي في القول يؤمن الزّلل 1311 .

126- خير الكلام ما لا يملّ و لا يقلّ 4969 .

127- خير الكلام الصّدق 4996 .

128- دع الكلام فيما لا يعنيك ، و في غير موضعه ، فربّ كلمة سلبت نعمة ، و لفظة أتت على مهجة 5131 .

الاستقامة

1- الاستقامة سلامة 245 .

2- لا سبيل أشرف من الاستقامة 10556 . 123- بدترين گفتار هرزه گوئى است .

124- بسيار گفتن ناراحت كننده ديگران است .

125- تأمل و تفكر در گفتار ( آدمى را ) از لغزش ايمن مى سازد .

126- بهترين سخن آنست كه مملّ نبوده ( خستگى نياورد ) و كم نباشد ( و يا كم شمرده نشود ) بطورى كه به اداء مقصود وفا ننمايد .

127- بهترين سخن آنست كه راست باشد .

128- سخن گفتن را در آنچه تو را مهم نباشد ( يعنى بحالت نفعى نداشته باشد ) واگذار ، بسا كلمه اى كه نعمتى را از انسان گرفته ، و لفظى كه سبب ريختن خونى شود ( بنا بر اين بايد زبان را

لجام كرد ) .

استقامت 1- پايدارى و بر راه راست ايستادن سلامتى است ( از تمام مهالك ) .

2- هيچ راهى بلند مرتبه تر از استقامت و راستى ( در گفتار و در كردار ) نيست .

ص 1232

3- لا مسلك أسلم من الاستقامة 10636 .

4- كيف يستقيم قلب من لم يستقم دينه 6994 .

5- من لزم الاستقامة لم يعدم السّلامة 8117 .

إقامة أمر اللّه

1- لا يقيم أمر اللّه سبحانه إلّا من لا يصانع و لا يخادع ، و لا تغرّه المطامع 10813 .

القويّ

1- القويّ من قمع لذّته 1195 .

2- آفة القويّ استضعاف الخصم 3939 . 3- نيست طريقه اى سالم تر از استقامت و راستى .

4- چگونه مستقيم مى شود ( دل و يا اعمال و طاعات و عبادات ) كسى كه دين او مستقيم نباشد 5- هر كه ملازم استقامت باشد ( و از راه راست جدا نشود ) سلامت را از دست ندهد .

بپا داشتن امر خدا 1- فرمان خداى سبحان را برپا ندارد مگر كسى كه ( در امور دينى ) سستى ننمايد و مكر نكند ، و طمعها او را فريب ندهد .

قوى 1- قوى و نيرومند كسى است كه لذّت خود را قلع و قمع كرده باشد ( يعنى لذّت مغلوب او باشد نه او مغلوب لذّت ) .

2- آفت قوى و نيرومند ضعيف شمردن دشمن است ( زيرا بطور كامل خود

ص 1233

3- إذا قويت فاقو على طاعة اللّه سبحانه 4074 . را مجهز ننموده ، و سپس بر خود مغرور گشته ، در نتيجه مغلوب گردد ) .

3- هر گاه قوى باشى ( يعنى مى خواهى نيرومند گردى ) پس در طاعت و فرمانبردارى خداى سبحان قوى باش ( و تمام توان خود را در آن راه بكار بر ) .

ص 1234

باب الكاف

الكبر

1- الكبر داع إلى التّقحّم في الذّنوب 1564 .

2- الكبر خليقة مردية ، من تكثّر بها قلّ 1968 .

3- الكبر يساور القلوب مساورة السّموم القاتلة 2011 .

4- اقمعوا نواجم الفخر ، و اقدعوا لوامع ( طوالع ) الكبر 2513 .

5- احذر الكبر فإنّه رأس الطغيان ، و معصية الرّحمن 2609 . تكبر و گردنكشى 1- تكبر دعوت كننده به افتادن در گناهان است

.

2- تكبر خوئى است هلاك كننده ، هر كه بسبب آن طلب بسيارى كند كم خواهد شد .

3- تكبر با دلها جنگ مى كند مانند جنگ زهرهاى كشنده .

4- ( ستاره ها و يا طلوع كننده ها و ) ظاهر شونده هاى فخر را درهم كوبيد ( و يا مغلوب و خوار گردانيد ) و درخشنده هاى تكبّر را ( كوبيده و يا ) باز داريد ( اين تشبيهات شايد از اين جهت باشد كه ناز و تكبر همچون ستاره اى كه بلند است و طلوع دارد ، در انسان بلندى ايجاد كرده ، طلوع و ظهورى دارد ) .

5- از تكبّر دورى نما ، زيرا كه آن سر منشأ طغيان و سركشى ، و نافرمانى پروردگار مهربان است .

ص 1235

6- إيّاك و الكبر ، فإنّه أعظم الذّنوب ، و ألأم العيوب ، و هو حلية إبليس 2652 .

7- إيّاك و التّجبّر على عباد اللّه ، فإنّ كلّ متجبّر يقصمه اللّه 2695 .

8- أقبح الخلق التّكبّر 2898 .

9- أكثر النّاس ضعة من تعاظم في نفسه 3180 .

10- التّكبّر يضع 11 .

11- التّكبّر يضع الرّفيع 311 .

12- التّكبّر يظهر الرّذيلة 523 .

13- الكبر شرّ العيوب 559 .

14- التّكبّر عين الحماقة 889 . 6- بر تو باد به دورى از تكبّر ، زيرا كه آن بزرگترين گناهان ، و دردناكترين يا پست ترين عيبها بوده ، و آن زيور شيطان است .

7- بر تو باد به دورى از تكبّر ورزيدن بر بندگان خدا ، زيرا هر متكبرى را خداوند مى شكند .

8- زشت ترين خوى تكبر است ( زيرا سبب خشم خدا و دشمنى خلق شود ) .

9- بيشترين مردم از نظر پستى و خوارى

كسى است كه خود را بزرگ داند .

10- تكبر آدمى را پست مى سازد .

11- گردنكشى بلند مرتبه را پست مى كند .

12- تكبر فرومايگى را ظاهر مى سازد .

13- تكبر بدترين عيب هاست ( بدترين بودن تكبّر روشن است ، زيرا كسى كه در مقابل خدا سركشى نمود مرتكب هر نوع گناه خواهد شد ، و ممكن است كه بدتر بودن آن از هر جهت نباشد بلكه از جهت خاصى باشد ، چنانكه برتر بودن بعض صفات چنين است ) .

14- كبر ورزيدن عين حماقت و كم عقلى است .

ص 1236

15- التّعزّز بالتّكبّر ذلّ 1001 .

16- التّكبّر بالدّنيا قلّ 1002 .

17- التّكبّر أسّ التّلف 1052 .

18- الكبر مصيدة إبليس العظمى 1132 .

19- إنّك إن تكبّرت وضعك اللّه 3801 .

20- آفة الشّرف الكبر 3919 .

21- بالتّكبّر يكون المقت 4246 .

22- بكثرة التّكبّر يكون التّلف 4288 .

23- تكبّر المرء يضعه 4476 .

24- تكبّر الدّنيّ يدعو إلى إهانته 4583 . 15- خود را بوسيله تكبّر عزيز نمودن خواريست .

16- بوسيله دنيا تكبر نمودن پست فطرتى و كمبود بصيرت و آگاهى است .

17- تكبّر اساس تلف است ( يعنى آدمى را زمين زند ) .

18- تكبر و سر بلندى كردن دام بزرگ شيطان است ( و خود او نيز به همين وسيله خوار گرديد چنانكه گفته شده : تكبر عزازيل را خوار كرد ، به زندان لعنت گرفتار كرد ) .

19- براستى كه تو اگر تكبر نمائى خداوند تو را پست گرداند .

20- آفت بزرگى و بلندى مرتبه تكبر نمودن است .

21- بسبب تكبر و سر بلندى دشمنى ( خدا و خلق ) تحقّق يابد .

22- بوسيله بسيارى تكبّر تلف ( دنيوى

و اخروى ) محقق گردد .

23- تكبّر ( آدمى يا ) مرد او را پست مى گرداند .

24- تكبّر نمودن پست مرتبه مردم را به بى احترامى او دعوت مى نمايد ، ( و قهرا مردم او خوار دارند ) .

ص 1237

25- ثمرة الكبر المسبّة 4614 .

26- شرّ الخلائق الكبر 5726 .

27- شرّ آفات العقل الكبر 5752 .

28- ضادّوا الكبر بالتّواضع 5920 .

29- فاللّه اللّه عباد اللّه أن تتردّوا رداء الكبر ، فإنّ الكبر مصيدة إبلس العظمى الّتي يساور بها القلوب مساورة السّموم القاتلة 6599 .

30- كفى بالتّكبّر تلفا 7024 .

31- كفى بالتّكبّر ضعة 7046 .

32- لو رخّص اللّه سبحانه في الكبر لأحد من الخلق لرخّص فيه لأنبيائه ، لكنّه كرّه إليهم التّكبّر و رضي لهم التّواضع 7602 . 25- ثمره و ميوه تكبّر نمودن دشنام است .

26- بد ترين خصلت ها تكبّر است .

27- بدترين آفتهاى عقل تكبّر است .

28- تكبر را با فروتنى درهم كوبيد .

29- ( اين جمله بعد از فرازهايى از كلمات آن بزرگوار كه در خطبه قاصعه نهج البلاغه ذكر شده است ) پس از خدا بترسيد از خدا بترسيد اى بندگان خدا از اين كه رداى كبر را رداى خود سازيد ، زيرا كه تكبر دام بزرگ شيطان است كه دلها را بوسيله آن شكار كرده ، مانند جستن و در آويختن زهرهاى كشنده .

30- براى تكبر و گردنكشى كفايت مى كند تلف ( و باطل كردن اعمال صالح ) .

31- براى تكبر كفايت مى كند پستى مرتبه .

32- اگر خداى سبحان در تكبر براى احدى از خلق رخصت مى داد ( و در آن اجازه مى فرمود ) هر آينه براى انبياء خود در آن رخصت

مى فرمود ، ليكن براى آنان ناخوش داشته ، و برايشان فروتنى را خوشنود است .

ص 1238

33- من تجبّر كسر 7697 .

34- من أقبح الكبر تكبّر الرّجل على ذوي رحمه ، و أبناء جنسه 9348 .

35- ما اجتلب المقت بمثل الكبر 9499 .

36- لا تصعّرنّ خدّك ، و ألن جانبك ، و تواضع للّه الّذي رفعك 10387 .

37- لا ثناء مع كبر 10520 .

38- لا خلق أقبح من الكبر 10652 .

39- لا ينبغي لمن عرف اللّه أن يتعاظم 10739 . 33- هر كه تكبر كند شكسته شود .

34- از زشت ترين تكبر تكبر نمودن مرد است بر خويشاوندان و امثال و اقران خود .

35- دشمنى كشيده نشود به چيزى مانند تكبر ( كه سبب دشمنى خدا و خلق خواهد بود ) .

36- هرگز گونه خود را برمگردان ( چنانكه بعضى ها گونه خود را از مردم مى گردانند ) و جانبت را نرم و هموار كن ، و براى خدائى كه تو را بلند گردانيده است فروتنى كن .

37- با هيچ تكبّرى ستايشى نيست .

38- خلقى زشت تر از تكبر نيست .

39- سزاوار نيست براى كسى كه خدا را مى شناسد آنكه تكبر كند ، ( و خود را بزرگ وانمود كند ) .

ص 1239

المتكبّر

1- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه 1372 .

2- عجبت لمتكبّر كان أمس نطفة ، و هو في غد جيفة 6260 .

3- قد يذلّ المتجبّر 6638 .

4- كلّ متكبّر حقير 6837 .

5- ليس لمتكبّر صديق 7464 .

6- من تكبّر حقّر 7667 .

7- من تكبّر مقت 7746 .

8- من تكبّر على النّاس ذلّ 7979 .

9- من تجبّر على من دونه كسر 8103 . متكبر 1- متكبر ستمكار را ،

گناهان او هلاكش مى گرداند .

2- عجب دارم از كسى كه تكبر دارد ، ديروز نطفه بوده ، و فردا مردارى خواهد بود .

3- گاهى تكبر كننده ذليل و خوار مى گردد .

4- هر تكبر كننده اى كوچك و پست مرتبه است .

5- براى تكبّر كننده دوستى نيست .

6- هر كه تكبر نمايد تحقير شود ( و مردم او را كوچك شمارند ) .

7- هر كه تكبر كند دشمن شود ( يعنى مردم دشمن او گردند ) .

8- هر كه بر مردم تكبّر نمايد ذليل گردد ( هم در نزد خدا و هم در نزد مردم ) .

9- هر كه بر پست تر از خود تكبر نمايد شكسته شود .

ص 1240

10- من كان متكبّرا لم يعدم التّلّف 81032 .

11- من تجبّر حقّره اللّه و وضعه 8471 .

12- من لبس الكبر و السّرف خلع الفضل و الشّرف 8736 .

13- ما تكبّر إلّا وضيع 9467 .

14- لا يزكو عمل متجبّر 10587 .

15- لا يتكبّر إلّا وضيع خامل 10808 .

الكتاب و الكتابة

1- الكتاب أحد المحدّثين 1615 .

2- إذا كتبت كتابا فأعد فيه النّظر قبل ختمه ، فإنّما تختم على 10- هر كه متكبر باشد تلف ( عزت و شرف ) را از دست ندهد .

11- هر كه تكبر نمايد خداوند او را كوچك گردانيده ، و او را پست كند .

12- هر كه لباس كبر و زياده روى را به تن پوشد خلعت افزونى و بلندى مرتبه را از تن بيرون آورده است ( يعنى آنها با هم در يك جا جمع نخواهند شد ) .

13- تكبّر ننمايد مگر پست مرتبه .

14- پاكيزه نمى شود عمل متكبر .

15- تكبر نمى كند مگر پست مرتبه

گمنام .

كتاب و كتابت 1- كتاب ( يا قرآن ) يكى از دو حديث كننده است ( يكى آدمى كه سخن مى گويد و ديگر كتاب ) .

2- هرگاه نوشته اى را نوشتى ( چه كتاب باشد و يا مقاله و نامه ) قبل از مهر كردن ( و فرستادن و بستن و پست ) آن در آن اعاده نظر نما ( مبادا غلط و اشتباهى در آن

ص 1241

عقلك 4167 .

3- كتاب الرّجل عنوان عقله ، و برهان فضله 7260 .

4- كتاب المرء معيار فضله ، و مسبار نبله 7261 .

5- نعم المحدّث الكتاب 9948 .

6- الكتاب ترجمان النّيّة 298 .

7- الكتب بساتين العلماء 991 .

8- من تسلّى بالكتب لم تفته سلوة 8126 .

الكتمان

1- الكتمان ملاك النّجوى 355 . باشد ) زيرا كه بر عقل خود مهر خواهى زد ( يعنى عقلت از نوشته تو روشن خواهد شد ، هر چه غلط و اشتباهش كمتر ، عقل بيشتر خواهد بود ) .

3- نوشته مرد نشانه عقلش ، و دليل فضل و فزونى او خواهد بود .

4- نوشته مرد معيار ( و محك ) فضل ، و ميزان اندازه نجابت اوست .

5- خوب سنخنگوئى است كتاب .

6- نوشته ترجمه و بيان كننده قصد و ما فى الضمير است ( يعنى هر چه در مكنون كسى از دوستى و دشمنى ، و صافى و نفاق باشد از نوشته او معلوم خواهد گرديد ، و بشر به آن پى خواهد برد ، نظير اين در زبان هم گفته شده است ) .

7- كتابهاى باغهاى دانشمندان است .

8- هر كه به كتاب ها تسلّى شود ( و با كتابها رفيق

و مونس گردد ) هيچ تسلّى و غم و اندوهى از او فوت نشود ( يعنى غمها از او دور گشته همواره خوشحال است ) .

پنهان كردن 1- پنهان كردن ملاك راز گفتن است ( يعنى تا چنين حالتى تحقق نيابد نبايد راز

ص 1242

الإكثار

1- قرن الإكثار بالملل 6716 .

2- من أكثر هجر 7670 .

3- من كثر مقاله سئم 7780 .

4- من كثر كلامه زلّ 7822 .

5- من كثر كلامه كثر ملامه 7849 .

6- من أكثر من شي ء عرف به 7860 .

التكاثر

1- تكثّرك ( تكبّرك ) بما لا يبقى لك و لا تبقى له من أعظم را به كسى گفت ) .

پر گوئى يا زياده روى 1- پر گوئى با ملامت و خستگى همراه است .

2- كسى كه پرگوئى كند مهجور گردد ( يعنى ديگران او را ترك كنند ) .

3- هر كه گفتارش بسيار باشد ناخوش داشته شود .

4- هر كه سخنش بسيار باشد مى لغزد ( و خطا و سهو او زياد گردد ) .

5- هر كه سخنش بسيار باشد سرزنش او بسيار گردد ( يعنى ديگران او را بسيار سرزنش نمايند ) .

6- هر كه چيزى را بسيار كند به آن شناخته شود ( بنا بر اين بايد كار خوب را برگزيد ) .

بسيار شمردن 1- ناز نمودن ( و باليدن و بسيار شمردن ) به چيزى كه براى تو باقى نمى ماند

ص 1243

الجهل 4576 .

الكذب

1- الكذب يردي مصاحبه ، و ينجي مجانبه 1598 .

2- الكذب في العاجلة عار و في الآجلة عذاب النّار 1707 .

3- أقبح الخلائق الكذب 2855 .

4- الكذب خيانة 15 .

5- الكذب يردي 21 .

6- الكذب عدوّ الصّدق 276 .

7- الكذب عيب فاضح 552 .

8- الكذب مجانب الإيمان 681 . ( مانند مال و قوم و قبيله و فرزندان ) و تو براى آن باقى نخواهى ماند از بزرگترين نادانى خواهد بود .

دروغ 1- دروغ يار خود را نابود سازد ، و دورى كننده از آن را رستگار گرداند .

2- دروغگوئى در دنيا ننگ و در آخرت عذاب آتش است .

3- زشت ترين خصلت ها دروغ است .

4- دروغگوئى خيانت است .

5- دروغگوئى به هلاكت مى اندازد .

6- دروغگوئى دشمن راستگوئى است ،

( بنا بر اين نبايد راستگو با دروغگو رفيق شده ، و يا راستگو احيانا دروغ گويد كه با دشمن رابطه برقرار نموده است ) .

7- دروغگوئى عيبى است رسواگر ( چه در دنيا و چه در آخرت ) .

8- دروغ دورى كننده از ايمان ، و با آن اجنبى است ( يعنى هرگز با هم جمع نشوند ) .

ص 1244

9- الكذب مهانة و خيانة ( و ندامة ) 683 .

10- الكذب يزري بالإنسان 742 .

11- الكذب يوجب الوقيعة 747 .

12- الكذب شين الأخلاق 970 .

13- الكذب فساد كلّ شي ء 1116 .

14- الكذب يرديك و إن أمنته 1119 .

15- أقبح شي ء الإفك 2876 .

16- الكذب يؤدّي إلى النّفاق 1181 . 9- دروغگوئى خوارى و خيانت ( يا پشيمانى ) است .

10- دروغ آدمى را عيبناك مى سازد .

11- دروغ باعث غيبت مردم مى شود .

12- دروغگوئى عيب و ننگ اخلاق است .

13- دروغ فساد هر چيزى است ( پوشيده نماند كه از اين قانون مواردى استثناء خواهد شد . چنانكه در كتابهاى اخلاقى به آن اشاره شده ، مانند گفتن دروغ در جنگ ، يا جهت اصلاح ميان دو كس ، و يا براى نجات از كشته شدن ، و مواضع ديگر كه در اين صورت ها اگر كسى بتواند ( توريه ) كند بهتر است ، و معناى ( توريه ) آنست كه از لفظ معنايش را كه طرف مى فهمد قصد نكند ، مثلا اگر به كسى بگوئيد اگر به دين بد نگوئى تو را خواهيم كشت ، اين شخص بد به دين بگويد ، اما نظرش دين باطل و مذهب كفار باشد ) .

14- دروغگوئى تو

را به هلاكت اندازد گر چه از آن ايمن باشى .

15- زشت ترين چيز بهتان زدن و يا دروغ است .

16- دروغگوئى آدمى را به نفاق مى كشاند ( يعنى يا سلب ايمان مى كند و يا با مردم دو رو خواهد گرديد ) .

ص 1245

17- الكذب شين اللّسان 1183 .

18- الكذب و الخيانة ليسا من أخلاق الكرام 1507 .

19- الكذب زوال المنطق عن الوضع الإلهيّ 1553 .

20- بالكذب يتزيّن أهل النّفاق 4222 .

21- بئس المنطق الكذب 4410 .

22- ثمرة الكذب المهانة في الدّنيا و العذاب في الآخرة 4640 .

23- جانبوا الكذب فإنّه مجانب الإيمان 4740 .

24- علّة الكذب شرّ علّة ، و زلّة المتوقّي أشدّ زلّة 6319 . 17- دروغ عيب زبان است .

18- دروغ و خيانت از اخلاق نيكو كاران و افراد گرامى نمى باشند .

19- دروغ زائل گشتن و مخالفت گفتار است از وضع الهى ، ( يعنى خداوند قانون تكلم را بر پايه راستى نهاده ، پس اگر انسان دروغ گويد از قانون تخلف كرده ، و در غير وضع الهى قدم برداشته است ) .

20- بوسيله دروغگوئى اهل نفاق زينت مى يابند ( يعنى خود را در نزد ديگران زينت مى دهند ) .

21- بد گفتارى است دروغ ( زيرا كليد همه گناهان است ) .

22- ثمره دروغ گوئى خوارى در دنيا و عذاب در آخرت است .

23- از دروغ دورى نمائيد ، زيرا كه آن دورى كننده از ايمان است ( يعنى دروغگو ايمان ندارد ) .

24- بيمارى دروغگوئى بدترين بيمارى است ( زيرا كه در دنيا باعث خوارى و رسوائى و در آخرت سبب عذاب اليم خواهد شد ) و لغزش خويشتن دار سخت ترين لغزش

خواهد بود ( يعنى از چنين فردى انتظار لغزش را كسى ندارد زيرا ممكن است او را دروغگو پندارند ) .

ص 1246

25- عاقبة الكذب ملامة و ندامة 6332 .

26- فساد البهاء الكذب 6557 .

27- و ترك الكذب تشريفا للصّدق 6608 .

28- قد يكذب الرّجل على نفسه عند شدّة البلاء بما لم يفعله 6693 .

29- كثرة الكذب توجب الوقيعة 7088 .

30- كثرة كذب المرء تذهب بهائه 7100 .

31- كثرة الكذب تفسد الدّين ، و تعظم الوزر 7123 .

32- ليس الكذب من خلائق الإسلام 7460 .

33- ما أقبح الكذب بذوي الفضل 9551 .

34- نكد العلم الكذب ، و نكد الجدّ اللّعب 10000 . 25- عاقبت دروغ سرزنش و پشيمانى است .

26- فساد ارزش و بهاء دروغگوئى است .

27- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و ترك دروغ را از جهت شرافت و بلند مرتبه بودن راستى ( واجب كرده تا مردم خود را به دروغ عادت ندهند ) .

28- گاهى مرد ( آدمى ) بر نفس خود در هنگام سختى بلاء و گرفتارى نسبت به آنچه آن را نكرده دروغ مى گويد ( مثل اقرارهاى دروغ براى خلاصى از كتك و يا تعزير و ترس ) .

29- دروغ بسيار موجب غيبت و بدگوئى خواهد شد .

30- بسيارى دروغ مرد ( آدمى ) ارزش و نيكوئى او را مى برد .

31- دروغ بسيار دين را فاسد كرده ، و وزر و وبال را عظيم مى گرداند .

32- دروغگوئى از اخلاق اسلام نيست .

33- چه چيز دروغ را به صاحبان فضيلت زشت ساخته است .

34- نقص علم دروغگوئى ، و نقص جدّ بازى است ( زيرا وقتى عالم دروغ

ص 1247

35- لا يجتمع الكذب و المروّة 10582 .

36- لا شيمة أقبح من الكذب 10634 .

37- أكثر شي ء الكذب و الخيانة 3169 .

الكاذب و الكذّاب

1- الكذّاب متّهم في قوله ، و إن قويت حجّته ، و صدقت لهجته 1849 .

2- الكذّاب و الميّت سواء ، فإنّ ( لأنّ ) فضيلة الحيّ على الميّت الثّقة به ، فإذا لم يوثق بكلامه بطلت حياته 2104 .

3- أبعد النّاس من الصّلاح الكذوب و ذو الوجه الوقاح 3334 .

4- الكاذب مهان ذليل 339 . گفت و يا كسى كه كارها را به بازى گرفت مردم علم و جدّ را باور ندارند ) .

35- دروغ و مردانگى جمع نمى شوند .

36- نيست خوئى زشت تر از دروغ .

37- بيشترين چيز ( در ميان مردم ) دروغگوئى و خيانت است .

دروغگو 1- دروغگو در گفتارش تهمت زده شده است ، هر چند محكم باشد دليل او ، و راست باشد زبان او .

2- دروغگو و مرده برابرند ، چون برترى زنده بر مرده اعتماد به اوست ، پس هر گاه به سخن او اعتمادى نباشد زندگى او باطل گردد .

3- دورترين مردم از صلاح و راه درست ، بسيار دروغگو ، و رودار بى شرم است .

4- دروغگو خوار ذليل است .

ص 1248

5- الكاذب على شفا مهواة و مهانة 1247 .

6- كفاك موبّخا على الكذب علمك بأنّك كاذب 7079 .

7- ليس لكذوب أمانة و لا لفجور صيانة 7506 .

8- من كذب أفسد مروّته 7794 .

9- من كثر كذبه لم يصدّق 7951 .

10- من عرف بالكذب لم يقبل صدقه 8010 .

11- من كثر كذبه قلّ بهاؤه 8075 .

12- من عرف بالكذب قلّت الثّقة به 8888 .

13-

من تجنّب الكذب صدّقت أقواله 9181 .

14- من مهانة الكذّاب جوده باليمين لغيره مستحلف 9315 . 5- دروغگو بر لب چاه عميق ( و دركات جهنم و چاه آن ) و خوارى است ، ( يعنى اگر تدارك نكرد در آن افتد ) .

6- براى سرزنش تو بر دروغگوئى كفايت مى نمايد دانستن تو به اين كه تو دروغگوئى .

7- براى بسيار دروغگو امانتى ، و براى بسيار فاسق و گنهكار صيانتى ( نگهدارى عهد و پيمان و دوستى ) نيست .

8- هر كه دروغ گويد مردانگى ( يا آدميت ) خود را فاسد نموده است .

9- هر كه دروغش بسيار باشد تصديق نشود .

10- هر كه به دروغگوئى شناخته شد راستگوئى او قبول نخواهد شد .

11- هر كه دروغ او بسيار باشد ارزش او كم خواهد بود .

12- هر كه به دروغ شناخته شود اعتماد به او كم خواهد شد .

13- هر كه از دروغ دورى نمايد گفتار او تصديق شود .

14- از خوارى بسيار دروغگو بخشش اوست به قسم براى كسى كه او را قسم

ص 1249

15- لا حياء لكذّاب 10439 .

16- لا خير في قول الأفّاكين 10715 .

17- لا خير في علم الكذّابين 10716 .

18- لا خير في الكذّابين ، و لا في العلماء الأفّاكين 10883 .

19- يكتسب الكاذب بكذبه ثلاثا : سخط اللّه عليه و استهانة النّاس به و مقت الملائكة له 11039 .

الكرم

1- الكرم حسن السّجيّة و اجتناب الدّنيّة 1695 .

2- الكرم بذل الجود ، و إنجاز الموعود 1762 . نمى دهد ( يعنى بدون آنكه از او درخواست قسم كنند او براى اثبات حرف خود سوگند ياد مى كند ) .

15-

براى بسيار دروغگو حيائى نيست .

16- خيرى در گفتار بسيار دروغگويان نيست .

17- خيرى در علم بسيار دروغگويان نيست .

18- نيست خيرى در بسيار دروغگويان ، و نه در علماى كذّاب ( و يا منحرف كنندگان مردم از راه حقّ ) .

19- دروغگو با دروغش سه چيز را كسب مى كند : خشم و غضب خدا را بر خود ، و خوار شمردن مردم او را ، و دشمنى فرشتگان با او .

بزرگوار 1- گرامى بودن نيكوئى خو و دورى از پستى است .

2- گرامى بودن ( و بلند مرتبه بودن ) دادن عطا و وفا كردن به آنچه وعده به آن شده است .

ص 1250

3- الكرم إيثار عذوبة الثّناء على حبّ المال 1843 .

4- أحسن الكرم الإيثار 2914 .

5- أعلى مراتب الكرم الإيثار 2967 .

6- أفضل الكرم إتمام النّعم 2983 .

7- الكرم فضل ، الوفاء نبل 13 .

8- الكرم معدن الخير 568 .

9- الكرم أفضل السّؤدد 768 .

10- الكرم أفضل الشّيم 915 .

11- الكرم بري ء من الحسد 944 .

12- الكرم احتمال الجريرة 964 . 3- كرم اختيار كردن گوارائى حمد و ثناء است بر دوستى مال .

4- بهترين كرم برگزيدن ديگران بر خود .

5- بلندترين پايه هاى كرم ايثار است .

6- افزونترين كرم تمام كردن نعمت هاست ( يعنى در كرم نسبت به كسى چيزى باقى نگذارد تمام احسان نمايد ) .

7- گرامى بودن فضلى است ( به اعتبار فضلى است كه دارا مى باشد ) و وفادارى بزرگوارى است .

8- جود و يا نيكوكارى كان خير است .

9- جود و بخشش برترين سرورى هاست .

10- كرم برترين خصلت هاست .

11- كرم از حسد بى زار است .

12- كرم تحمل

گناهان ( ديگران ) است ، ( كه از آنها انتقام نكشد ) .

ص 1251

13- الكرم حسن الاصطبار 1102 .

14- الكرم تحمّل أعباء المغارم 1297 .

15- الكرم إيثار العرض على المال 1323 .

16- الكرم أعطف من الرّحم 1416 .

17- الكرم ملك اللّسان و بذل الإحسان 1450 .

18- الكرم نتيجة علوّ الهمّة 1477 .

19- إنّما الكرم التّنزّه عن المعاصي ( المساوي ) 3870 .

20- إنّما الكرم بذل الرّغائب و إسعاف الطّالب 3889 .

21- ثمرة الكرم صلة الرّحم 4621 . 13- كرم خوبى صبر و شكيبائى است .

14- كرم و آقائى برداشتن سنگينى و بارهاى آنچه اداى آن بر انسان واجب است ( يعنى از عهده وǘ̘Șǘʠمانند خمس ، زكات ، نفقات واجبه ، و امثال آن بر آيد ) .

15- شرافت و گرامى بودن برگزيدن عرض است بر مال ( يعنى اگر امر دائر شد ميان آبرو و مال بايد مال را فداى آبرو كرد ) .

16- كرم از خويشى مهربان تر است ( يعنى انسان بايد بكوشد كريم گردد ) .

17- كرم و بزرگوارى در بند كشيدن زبان ( و آن را از سبّ و فحش و هرزه نگهداشتن ) و بذل احسان است .

18- كرم نتيجه بلندى همت است .

19- جز اين نيست كه كرم پاكيزگى ( از بديها يا ) از گناهان است .

20- همانا كرم فقط بذل عطاهاى بسيار ، و بر آوردن حاجت طلب كننده است .

21- ثمره و ميوه كرم ( و بزرگوارى و يا جود و سخا ) پيوند با خويشان است .

ص 1252

22- خير الكرم جود بلا طلب مكافاة 4984 .

23- ليس من الكرم تنكيد المنن ( النّعم )

بالمنّ 7501 .

24- من الكرم إتمام النّعم 9265 .

25- من الكرم حسن الشّيم 9266 .

26- من تمام الكرم إتمام النّعم 9383 .

27- من الكرم الوفاء بالذّمم 9267 .

28- من أحسن الكرم الإحسان إلى المسيئ 9291 .

29- من علامات الكرم تعجيل المثوبة 9292 .

30- من الكرم اصطناع المعروف و بذل الرّفد 9318 .

31- من كمال الكرم تعجيل المثوبة 9331 .

32- من الكرم أن تتجاوز عن الإسائة إليك 9408 . 22- بهترين كرم بخششى است بدون انتظار تلافى و پاداش ، ( زيرا بايد بخشنده فقط از خدا طلب پاداش كند ) .

23- از كرم نيست تيره كردن نعمت ها بوسيله منّت گذاشتن .

24- از كرم است تمام كردن نعمت ( و آن را ناقص نگذاشتن ) .

25- از كرم است نيكوئى خصلت ها .

26- از تمامى كرم است تمام كردن نعمت ( و ناقص نگذاشتن آن ) .

27- از كرم است وفا نمودن به ذمه ها ( و عهد و پيمانها ) .

28- از بهترين كرم احسان نمودن بسوى گنهكار است ( كه از او بگذرد ) .

29- از نشانه هاى كرم شتاب كردن در دادن پاداش نيك است .

30- از كرم است احسان كردن و بذل عطا ( بخشش ) .

31- از كمال كرم است شتاب كردن در پاداش نيك .

32- از كرم است كه از اسائه ( و بدى ديگران ) بسوى تو در گذرى .

ص 1253

33- نظام الكرم موالاة الإحسان ، و مواساة الإخوان 9998 .

34- يستدلّ على كرم الرّجل بحسن بشره ، و بذل برّه 10963 .

الكريم

1- الكريم من تجنّب المحارم و تنزّه عن العيوب 1565 .

2- الكريم من جاء بالموجود 1568 .

3- الكريم من

جازى الإسائة بالإحسان 1698 .

4- الكريم يزدجر عمّا يفتخر به اللّئيم 1771 .

5- الكريم يجفو إذا عنّف ، و يلين إذا استعطف 1823 .

6- الكريم إذا قدر صفح ، و إذا ملك سمح ، و إذا سئل أنجح 1863 . 33- نظام و رشته پيوستگى كرم پى در پى كردن احسان و مواسات نمودن با برادران است .

34- بر كرم مرد به نيكوئى شكفتگى او و بذل احسانش استدلال مى شود .

كرم و بخشش 1- بلند مرتبه كسى است كه از حرامها دورى گزيند و از عيب ها پاك باشد .

2- صاحب جود كسى است كه به آنچه او را ميّسر است ببخشد .

3- بلند مرتبه كسى است كه بدى را به نيكوئى پاداش دهد .

4- بلند مرتبه از آنچه آدم پست به آن مباهات مى نمايد خود را منع مى كند .

5- بلند مرتبه و شخص گرامى هر گاه از او به زور چيزى بگيرند قطع احسان نمايد ، و چون طلب مهربانى از او شود نرمى كند .

6- بلند مرتبه چون بر انتقام قادر شود در گذرد ، و زمانى كه مالك گردد بخشش نمايد ، و هرگاه از او سؤالى شود حاجت را بر آورد .

ص 1254

7- الكريم يأبى العار ، و يكرم الجار 1996 .

8- الكريم يرى مكارم أفعاله دينا عليه يقضيه 2031 .

9- الكريم يرفع نفسه في كلّ ما أسداه عن حسن المجازات 2033 .

10- الكريم إذا احتاج إليك أعفاك ، و إذا احتجت إليه كفاك 2068 .

11- الكريم يعفو مع القدرة ، و يعدل في الإمرة ، و يكفّ إسائته و يبذل إحسانه 2071 .

12- الكريم عند اللّه محبور مثاب ، و عند

النّاس محبوب مهاب 2146 .

13- الكريم من صان عرضه بماله ، و اللئيم من صان ماله بعرضه 2159 . 7- كريم عار و ننگ را ناخوش دارد ، و همسايه را اكرام مى كند .

8- بخشنده يا بلند مرتبه افعال نيكوى خود را دين بر خود دانسته كه بايد قضا كند آن را .

9- شخص بلند مرتبه نفس خود را بالاتر مى داند از نيكوئى پاداش نسبت به آنچه احسان كرده باشد ( يعنى كريم در انتظار عوض نيست ) .

10- صاحب جود و شخص گرامى هر گاه بسوى تو نيازى پيدا كند تو را معاف دارد ، ( و از تو طلب ننمايد ) ، و چون تو به او محتاج گردى تو را كفايت كند ( و مطلب تو را بر آورد ) .

11- بزرگوار با وجود قدرت و توانائى درگذرد ، و در امارت و حكومت دادگرى كند ، و بدى خود را باز داشته ، و بذل احسان نمايد .

12- شخص بزرگوار در نزد خدا شادمان ، و پاداش داده شده است ، و در نزد مردم محبوب ، و با هيبت و شكوه است .

13- گرامى بلند مرتبه كسى است عرض خود را با مالش نگه دارد ، و پست

ص 1255

14- احذر الكريم إذا أهنته ، و الحليم إذا جرحته ، و الشّجاع إذا أوجعته 2605 .

15- احذروا صولة الكريم إذا جاع ، و أشر اللّئيم إذا شبع 2615 .

16- احذروا سطوة الكريم إذا وضع ، و سورة اللّئيم إذا رفع 2616 .

17- الكريم يتغافل و ينخدع 446 .

18- الكرام أصبر أنفسا 594 .

19- الكريم يجمل الملكة 713 . مرتبه كسى

است كه مال خود را بوسيله آبروى خود نگهدارى نمايد .

14- بر حذر باش از كريم و بلند مرتبه هر گاه كه او را اهانت كنى ، و از بردبار زمانى كه او را جريحه دار سازى ، و از دلير وقتى كه او را دردناك نمائى ( زيرا گر چه كريم و حليم و شجاع هستند ولى وقتى كاسه صبر آنها لبريز شود از كوره بدر آمده انتقام خواهند كشيد ) .

15- از سطوت و سر بلندى كريم هر گاه گرسنه شود ، و از نشاط و فرحناكى لئيم هر زمان كه سير گردد دورى نمائيد ( به جهت اين كه هر دو حالت در آنها تغيير حال داده ، از حالت اوليه بيرون خواهند رفت ) .

16- از سر بلندى كريم هرگاه پست گردانيده شود ، و از تندى لئيم هر زمان كه به بلندى رسد دورى نمائيد .

17- شخص كريم و صاحب كرم خود را به غفلت زده و فريب مى خورد ( يعنى خود را چنين وانمود كند ، گر چه ممكن است واقعا هم فريب خورد ، زيرا كريم است ممكن است كسى او را فريب دهد كه من ندارم و مستحقم ، چون با سخاوت است بدون تحقيق بر او ترحم كرده باران رحمتش بر او ببارد ، گر چه در واقع طرف دروغگو باشد ) .

18- اشخاص نيكوكار و بزرگ بحسب روح و نفس شكيباترند .

19- كريم ( و نيكوكار اخلاق يا ) بندگى را نيكو مى كند .

ص 1256

20- الكريم من بدأ بإحسانه 979 .

21- الكريم يشكر القليل ، و اللّئيم يكفر الجزيل 1225 .

22- الكريم من سبق نواله سؤاله

1389 .

23- الكريم إذا وعد و فى ، و إذا توعّد عفى 1528 .

24- الكريم إذا أيسر أسعف ، و إذا أعسر خفّف 1530 .

25- إذا كرم أصل الرّجل كرم مغيبه و محضره 4163 .

26- دولة الكريم تظهر مناقبه 5106 . 20- بزرگوار و بخشنده كسى است كه به احسان خود ابتدا كند ، نه آنكه بعد از طلب احسان نمايد .

21- گرامى و نيكوكار اندك را شكر نموده ، و بد كردار و پست مرتبه نعمتهاى 22- كريم كسى است كه عطايش بر درخواست از وى پيشى گيرد .

23- كريم هر گاه وعده كرد وفا خواهد نمود ، و چون بيم دهد ( يعنى وعده به عذابى دهد ) ببخشد ، ( و لذا ما قائليم كه خداوند در وعده هايش خلف نمى كند ، اما در وعيدهايش ممكن است تخلف نمايد ) .

24- كريم هر گاه در رفاه باشد حاجت مردم را بر آورد و چون پريشان گردد تخفيف دهد ( يعنى سربار مردم نخواهد شد و يا در آن حال هم حتى الامكان در خدمت مردم باشد ) .

25- هر گاه اصالت مرد گرامى باشد غائب و حاضر آن گرامى و بى آزار خواهد بود ( يعنى در همه حال آقاست ) .

26- دولت كريم ( شخص گرامى بلند مرتبه ) مناقب و فضائل او را ظاهر مى سازد .

ص 1257

27- ذو الكرم جميل الشّيم ، مسد للنّعم ، وصول للرّحم 5196 .

28- ظفر الكريم ينجي 6042 .

29- ظفر الكرام عفو و إحسان 6044 .

30- ظلّ الكرام رغد هنيى ء 6066 .

31- عند الإيثار على النّفس تتبيّن جواهر الكرماء 6226 .

32- عادة الكرام الجود 6240 .

33- عادة

الكرام حسن الصّنيعة 6242 .

34- كن من الكريم على حذر إن أهنته ، و من اللّئيم إن أكرمته ، و من الحليم إن أحرجته 7184 . 27- صاحب كرم ( يعنى كريم ) نيكو خوى ، احسان كننده نعمتها ، پيونده كننده با خويشان است .

28- ظفرمندى و پيروزمندى شخص كريم رستگارى بخشد ( و دشمن را نيز به كرم خود ببخشد بخلاف لئيم و پست مرتبه ) .

29- پيروزى يافتن افراد بزرگوار و گرانمايه بخشش و احسان است .

30- سايه ( و لطف و احسان ) كريمان وسيع نيكوى گوارائى است .

31- در هنگام ايثار بر نفس ( و ديگران را بر خود ترجيح دادن ) گوهرهاى افراد كريم روشن مى گردد .

32- عادت كريمان بخشش است .

33- عادت كريمان نيكوئى احسان است .

34- از كريم ( شخص بلند مرتبه گرامى ) بر حذر باش اگر او را خوار سازى ( و به او اهانت نمائى زيرا او تاب تحمل خوارى را ندارد در صدد تلافى بر مى آيد ) و از لئيم ( آدم پست مرتبه ) دورى نما اگر او را گرامى داشته باشى ( زيرا لئيمان بجاى خوبى بدى كنند ) و از بردبار اگر او را به تنگ آورى ( زيرا غضب حليم بسيار سخت است ) .

ص 1258

35- للكرام فضيلة المبادرة إلى فعل المعروف ، و إسداء الصّنايع 7353 .

36- لقد أتعبك من أكرمك إن كنت كريما ، و لقد أراحك من أهانك إن كنت حليما 7354 .

37- لأنا أشدّ اغتباطا بمعرفة الكريم من إمساكي على الجوهر النّفيس الغالي الثّمن 7392 .

38- ليس من عادة الكرام تأخير الإنعام 7489 .

39- ليس

من شيم الكرام تعجيل الانتقام 7490 .

40- لزوم الكريم على الهوان خير من صحبة اللّئيم على الإحسان 7632 . 35- براى كريمان است فضيلت سبقت به انجام كار نيك ، و شتاب كردن در احسانها .

36- هر آينه تو را به تعب انداخته كسى كه تو را اكرام نموده ، اگر كريمى ( چون بايد ممنون شوى و چنين كارى بر تو گران است ) و همانا تو را راحت ساخته كسى كه تو را اهانت نموده اگر بردبار باشى ( چون منتى از او نكشيده تنها رنج اهانت است كه با بردبارى راحتى تحقق يابد ) .

37- هر آينه شادمانى من به شناخت شخص كريم شديدتر است تا چنگ زدن من بر گوهر نفيس گرانبها .

38- از عادت كريمان تأخير انداختن احسان نيست ( يعنى وقتى مى خواهند احسانى كنند عقب نيندازند ) .

39- از خصلتهاى كريمان تعجيل انتقام نيست .

40- ملازمت كريم ( شخص بلند مرتبه ) با خوارى بهتر از مصاحبت با پست مرتبه است با احسان ( زيرا خوارى روى ميزان و احسان بدون نظر نيست ) .

ص 1259

41- لذّة الكرام في الإطعام و لذّة اللّئام في الطّعام 7638 .

42- من أشرف أفعال الكريم تغافله عمّا يعلم 9321 .

43- من شيم الكرام بذل النّدى 9329 .

44- ما أوحش كريم 9583 .

45- منزع الكريم أبدا إلى شيم آبائه 9782 .

46- مسرّة الكرام في بذل العطاء ، و مسرّة اللّئام في سوء الجزاء 9808 .

47- لا يكون الكريم حقودا 10564 .

48- لا يستحقّ اسم الكرم إلّا من بدأ بنواله قبل سؤاله 10751 . 41- لذّت كريمان در خورانيدن ، و لذّت لئيمان در خوردن

است .

42- از شريف ترين كارهاى كريم تغافل اوست از آنچه مى داند ( و انتقام نگرفتن از افراد بى ادب ) .

43- از خصلت هاى كريمان است بذل كرم .

44- هيچ كريمى ( بسبب بد سلوكى و بد رفتارى مردم را ) رم نداده است ( يعنى بايد كوشيد كريم شد ) .

45- شوق كريم هميشه بسوى خصلت هاى ( نيك و ارزنده ) پدران خود مى باشد .

46- خوشحالى افراد كريم در بذل عطا ( و احسان ) بوده و شادمانى افراد لئيم و پست در بدى پاداش است .

47- شخص كريم كينه ور نخواهد بود .

48- مستحق اسم كرم نخواهد گرديد ( و كريم حقيقى هيچكسى نخواهد شد ) مگر كسى كه پيش از سؤال از او عطا كند .

ص 1260

49- لا يكرم المرء نفسه حتّى يهين ماله 10796 .

50- الكريم من بذل إحسانه 1260 .

51- ليس من شيم الكريم إدراع العار 7457 .

52- الكريم أبلج ، اللّئيم ملهوج 19 .

الكرامة

1- من لم تقوّمه الكرامة قوّمته الإهانة 8201 .

2- من لم تصلحه الكرامة أصلحته الإهانة 9063 .

3- من زاده اللّه كرامة فحقيق به أن يزيد النّاس إكراما 9112 . 49- مرد ( آدمى ) نفس خويش را گرامى نمى گرداند تا آنكه مال خود را خوار گرداند ( و از آن بگذرد ) .

50- كريم كسى است كه احسانش را بذل نمايد .

51- از خصلت هاى شخص بزرگوار پوشيدن پيراهن عار نيست ( يعنى كارى نمى كند كه ننگ او باشد ) .

52- كريم گشاده رو ، و لئيم خام و نپخته است .

بزرگى 1- هر كه او را سيادت و آقائى راست نگرداند اهانت او را راست خواهد نمود .

2-

هر كه او را بزرگى اصلاح ننمايد اهانت او را اصلاح نمايد ( بنا بر اين بايد انسان در زمان دولت و حشمت خود قدر خود را بشناسد تعدى و تجاوز ننمايد و گرنه به درشتى ديگران مبتلا خواهد شد ) .

3- هر كه خداوند او را كرامتى ( و نعمتى ) زياد نمايد پس سزاوار چنين است كه او مردم را به كرامت نعمتى زياد نمايد .

ص 1261

4- من ربّاه الهوان أبطرته الكرامة 9062 .

المكارم

1- إذا رغبت في المكارم فاجتنب المحارم 4069 .

2- تبادروا المكارم ، و سارعوا إلى تحمّل المغارم ، و اسعوا في حاجة من هو نائم ، يحسن لكم في الدّارين الجزاء ، و تنالوا من اللّه عظيم الحباء 4557 .

3- ثابروا على اقتناء المكارم ، و تحمّلوا أعباء المغارم ، تحرزوا قصبات المغانم 4712 . 4- هر كه او را پستى و خوارى تربيت نمايد ( يعنى كسى كه پست مرتبه بوده و به خوارى عادت نموده ) گرامى بودن و به بزرگى رسيدن او را سركش نمايد .

ارزش ها 1- هر گاه در مكرمت ها و خصلتهاى نيكو رغبت نمائى پس از حرام ها دورى نما .

2- به كارها و صفات نيكو پيشى گيريد ، و بسوى تحمل قرضها ( و بر خود گرفتن ديون مردم ) شتاب نمائيد ، و در بر آوردن حاجت كسى كه خواب و از حاجت خود بى خبر است كوشش كنيد ، تا پاداش شما در دنيا و آخرت نيكو گشته ، و از جانب خدا به عطاى بزرگ نائل شويد .

3- بر كسب كردن كارهاى نيكو مداومت كرده ، و بارها يا گرانيهاى وام (

و يا توانها ) را متحمل شويد ( و آنها را پرداخته مديونين را از دين خلاص نمائيد ) ، تا نى هاى غنيمتها را ( نشانه هائى بوده كه در مسابقه از نى براى اسب دوانى نصب كرده هر كه زودتر به آن رسد مدال را خواهد گرفت ) جمع و احراز نمائيد .

ص 1262

4- خير المكارم الإيثار 4953 .

5- روحوا في المكارم ، و ادّلجوا في حاجة من هو نائم 5398 .

6- عليك بمكارم الخلال و اصطناع الرّجال فإنّهما يقيان مصارع السّوء و يوجبان الجلالة 6121 .

7- غاية المكارم الإيثار 6361 .

8- من أفضل المكارم تحمّل المغارم ، و إقراء الضّيوف 9354 .

9- من أحسن المكارم بثّ المعروف 9373 .

10- من أحسن المكارم تجنّب المحارم 9382 .

11- لا تكمل المكارم إلّا بالعفاف و الإيثار 10745 . 4- بهترين نيكى كردنها برگزيدن ديگران است بر خود .

5- در آخر روز ( كه غالبا مردم به استراحت پرداخته ديگر در كسب و كار سعى ندارند ) در تحصيل مكرمت ها و فضيلتها سير كرده برويد و در اول شب ( كه وقت خواب است و غالبا استراحت كرده اند شما استراحت را كنار گذارده ) در بر آوردن حاجت كسى كه خواب است اهتمام ورزيد ، ( و يا صبح زود كه حاجتمند در خواب است در سعى و تلاش قضاء حاجت مردم برخيزيد ) .

6- بر تو باد به خصلت هاى گرامى و احسان كردن به مردان ، ( زيرا كه آنها نگه مى دارند از افتادن در بدى را و موجب جلالت و بزرگى خواهند بود ) .

7- اعلا مرتبه مكرمت ها ايثار است كه آدمى ديگران را بر خود

مقدم دارد .

8- از افزونترين مكرمت و بزرگى ها بر خود گرفتن ديون مردم ( و كارسازى آنان ) و پذيرايى مهمانان خواهد بود .

9- از نيكوترين مكرمت هاست پهن و پراكنده كردن احسان .

10- از نيكو ترين مكرمت هاست دورى گزيدن از حرامها .

11- نيكو كاريها و مكرمت ها كامل نمى شود مگر به پاكدامنى ، و ايثار ( كه

ص 1263

12- المكارم بالمكاره 43 .

المكروه

1- مكروه تحمد عاقبته ، خير من محبوب تذمّ مغبّته 9748 .

المكاسب و كسب الأموال

1- أزكى المكاسب كسب الحلال 3144 .

2- بئس الكسب الحرام 4407 .

3- ركوب الأهوال يكسب الأموال 5418 . آدمى ديگرى را بر خود مقدم دارد ) .

12- مكارم ( و صفات و اخلاق پسنديده ) به اموريست كه مكروه طبع انسان است ( كه تحمل آنها نياز به صبر دارد ) .

مكروه 1- مكروهى كه سرانجام آن ستايش شود ، بهتر از دوست داشته شده اى است كه عاقبت آن نكوهش شود ( بنا بر اين بايد كوشيد عاقبت را درست كرد كه عاقبت قابل ستايش شود ) .

كسب ها 1- پاكيزه ترين ( يا نمو كننده ترين ) كسب ها كسب حلال است .

2- بد كسبى است كسب حرام ( زيرا براى ديگران جمع كرده در صورتى كه وزر و وبالش دامنگير او خواهد شد ) .

3- سوار هولها و ارتكاب ترسها اموال را كسب مى كند ( يعنى انسان بايد دل و جرأت ضرر و زيان را داشته باشد تا بتواند كسب اموال كند ) .

ص 1264

4- من اكتسب حراما احتقب آثاما 8559 .

الكسل و الكسلان

1- من دام كسله خاب أمله 7907 .

2- لا تتّكل في أمورك على كسلان 10205 .

كشف الضرّ

1- رضي بالذّلّ من كشف ضرّه لغيره 5414 .

2- ما من عمل أحبّ إلى اللّه تعالى من ضرّ يكشفه رجل عن رجل 9691 .

الكظم و الكاظم

1- الكاظم من أمات أضغانه 1593 . 4- هر كه حرامى را كسب نمايد گناهان ( و يا عقوبتى ) را ذخيره كند .

كسالت 1- هر كه كاهلى او هميشگى باشد اميدش نااميد گردد .

2- در كارهاى خود بر كاهل و سست اعتماد مكن .

اظهار بدى حال 1- به خوارى خوشنود شده كسى كه بدى حال خود را براى غير خود اظهار نمايد .

2- هيچ عملى در نزد خداى تعالى محبوبتر نيست از بدى حال و گرفتارى كه مردى از مردى زائل و برطرف سازد .

فرو بردن خشم 1- فرو برنده خشم كسى است كه كينه هاى خود را بميراند ( و از طرف چيزى در

ص 1265

2- اكظم الغيظ تزدد حلما 2278 .

3- الكظم ثمرة الحلم 770 .

4- رأس الحلم الكظم 5235 .

5- طوبى لمن كظم غيظه و لم يطلقه ، و عصى أمر نفسه فلم يهلكه 5953 .

6- كم من غيظ تجرّع مخافة ما هو أشدّ منه 6968 .

7- من كظم غيظه كمل حلمه 7869 .

8- اكظم الغيظ عند الغضب و تجاوز مع الدّولة تكن لك العاقبة 2363 . دل نگيرد ) .

2- خشم خود را فرو ببر ، تا زياد كنى بردبارى را .

3- فرو بردن خشم ثمره و ميوه بردباريست .

4- رأس بردبارى فرو بردن خشم است ( تا آن محقق نشود بردبارى تحقّق نيابد ) .

5- خوشا بحال كسى كه خشم خود را فروبرد ، و آن را رها نكند ، و فرمان نفسش را نافرمانى نموده پس

آن را هلاك نگرداند .

6- چه بسيار خشمى كه به كام در كشيده شود از ترس آنچه آن سخت تر از آن باشد ( مانند تبعات بعدى ) .

7- هر كه خشم خود را فرو برد بردباريش كامل گردد .

8- خشم خود را در نزد خشم فرو بر ، و با قدرت و دولت در گذر ، تا عاقبت ( نيكو ) از آن تو باشد .

ص 1266

كفران النعمة و الكفور

1- اصطناع الكفور من أعظم الجرم 1513 .

2- كفر النّعمة مزيلها و شكرها مستديمها 7229 .

3- كفران النّعم يزلّ القدم و يسلب النّعم 7239 .

4- كفر النّعمة لؤم ، و صحبة الأحمق شؤم 7240 .

5- كفر النّعمة مزيلها 7242 .

6- كافر النّعمة كافر فضل اللّه 7255 .

7- كفر النّعم مجلبة لحلول النّقم 7257 .

8- كافر النّعمة مذموم عند الخالق و الخلائق 7262 . كفران نعمت 1- به كسى كه كفران نعمت مى كند احسان نمودن بزرگترين جرم است ( زيرا هم قدر احسان كننده را نمى داند و هم نعمت را در غير راهش مصرف مى نمايد ) .

2- كفران نعمت زائل كننده آنست ، و شكر آن پاينده دارنده آن خواهد بود .

3- كفران نعمت ها قدم ها را لغزانده ، و نعمتها را مى ربايد . ( يعنى با كفران نعمت آدمى در مسير خدائى قرار نگرفته ، پايش لغزيده در زيان و خسران قرار خواهد گرفت ) .

4- كفران نعمت سرزنش و يا پستى مرتبه است ، و مصاحبت احمق شوم خواهد بود . ( چون پيوسته با خسران توأم است ) .

5- كفران نعمت زائل كننده آنست .

6- كفران كننده نعمت پوشاننده فضل خداست .

7- كفران نعمت ها وسيله جلب فرود

آمدن انتقامها ( يا كشنده ) آنست .

8- كفران كننده نعمت در نزد خالق و مخلوق مذمت شده است ( يعنى همه او را

ص 1267

9- ليس من التّوفيق كفران النّعم 7486 .

10- لا نعمة مع كفر 10477 .

11- إنّ كفر النّعمة لؤم و مصاحبة الجاهل شؤم 3427 .

12- النّعم يسلبها الكفران 864 .

13- آفة النّعم الكفران 3917 .

14- سبب تحوّل النّعم الكفر 5545 .

15- في كفر النّعم زوالها 6486 .

16- من كفر النّعم حلّت به النّقم 9234 .

الكافر

1- الكافر خبّ لئيم ، خؤن ، مغرور بجهله ، مغبون 1900 . نكوهش كنند ) .

9- از ( اقسام ) توفيق كفران نعمت نيست ( بلكه آن نشانه بى توفيقى است ) .

10- هيچ نعمتى با كفران نيست ( يعنى از انسان گرفته خواهد شد ، و يا در حقيقت آن نقمت است نه نعمت ) .

11- براستى كه كفران نعمت سرزنش است ، و رفاقت نادان بديمن خواهد بود .

12- نعمت ها را كفران مى گيرد .

13- آفت نعمت ها كفران است .

14- سبب تغيير يافتن نعمت ها كفران است .

15- در كفران نعمت هاست زوال آن .

16- هر كه نعمتها را كفران نمايد عقوبت ها بر او فرود آيد .

كافر 1- كافر مكر كننده ، پست مرتبه ، فريب خورده شده به نادانى خود ، و مغبون

ص 1268

2- الكافر الدّنيا جنّته ، و العاجلة همّته ، و الموت شقاوته ، و النّار غايته 1946 .

3- الكافر فاجر جاهل 715 .

4- الكافر شرس الخليقة ، سيئ الطّريقة 1382 .

5- الكافر خبّ ، ضبّ ، جاف ، خائن 1455 .

6- غاية الكافر النّار 6360 .

7- ما كفر الكافر حتّى جهل 9554 .

8-

همّ الكافر لدنياه ، و سعيه لعاجلته ، و غايته شهوته 10060 .

الكفر

1- الكفر خذلان 70 . است .

2- كافر دنيا بهشت او ، و نعمت حاضر همّتش ، و مرگ بدبختى او ، و آتش جهنم سرانجام او خواهد بود .

3- كافر فاسق و نادان است .

4- كافر درشت خوى بد رفتار است .

5- كافر فريبكار ، منحرف ، سنگين دل ، خيانتكار است .

6- عاقبت كار كافر آتش است .

7- كافرى كافر نگرديد تا اين كه جاهل گرديد ( و يا عقل مطبوع خود را بكار نينداخته است ) .

8- همّت ( يا اندوه ) كافر براى دنياى خود ، و سعى و تلاشش براى سراى عاجل ( دنيا ) خويشتن ، و پايان و غرض او خواهشش خواهد بود .

كفر 1- كفر خواريست .

ص 1269

2- ضادّوا الكفر بالإيمان 5923 .

3- الكفر مغرم 226 .

الكفّ

1- الكفّ عمّا في أيدي النّاس أحد السّخائين 1611 .

2- إنّ الكفّ عند حيرة الضّلال خير من ركوب الأهوال 3495 .

3- لا ورع كالكفّ 10452 .

الكفاف

1- الرّضا بالكفاف خير من السّعي في الإسراف 1976 .

2- الرّضا بالكفاف يؤدّي إلى العفاف 1512 . 2- كفر را با ايمان درهم كوبيد .

3- كفر سبب نقصان است .

باز ايستادن 1- باز ايستادن از آنچه در دست هاى مردم است يكى از دو سخاوت است ( يكى بذل و بخشش و ديگر چشم پوشى از آنچه در دست مردم است ) .

2- براستى كه باز ايستادن و خود دارى در وقت حيرانى و سرگردانى ، بهتر از مرتكب شدن و رفتن به راهى است كه در معرض هولها و فتنه ها باشد .

3- هيچ پارسائى مانند باز داشتن ( خود از حرامها ) نيست .

كفاف 1- خوشنود بودن به اندازه كفاف ( حد متوسّط كه انسان نيازمند به ديگران نباشد ) بهتر از كوشيدن در اسراف است .

2- خوشنود بودن به اندازه كافى ( كه آدمى بتواند با آن اكتفا كند او را ) به

ص 1270

3- طوبى لمن تحلّى بالعفاف و رضي بالكفاف 5957 .

4- من اقتنع بالكفاف أدّاه إلى العفاف 8735 .

5- من اقتصر على الكفاف تعجّل الرّاحة و تبوّء خفض الدّعة 8867 .

6- لا غنى بأحد من الارتياد ، و قدر بلاغه من الزّاد 10847 .

المكافاة

1- أطل يدك في مكافاة من أحسن إليك ، فإن لم تقدر فلا أقلّ من أن تشكره 2383 .

2- المكافاة عتق 56 . پاكدامنى مى كشاند .

3- خوشا به حال كسى كه به پاكدامنى زينت يافته ، و به كفاف ( روزى به اندازه اى كه محتاج كسى نباشد ) راضى باشد .

4- هر كه به كفاف قناعت نمايد او را به پاكدامنى خواهد كشانيد .

5- هر كه بر

كفاف اقتصار نمايد در آسايش تعجيل كرده ، و در آسايش و رفاهيت دارترين زندگانى ها فرود آمده است .

6- براى هيچ كسى از طلب روزى و از قدر كفاف خود از توشه بى نيازى نيست ( بلكه بايد طبق وظيفه به دنبال روزى رفته البته بدون حرص و ولع ، و بايد هر كسى بداند ضامن روزى خدا خواهد بود ) .

مكافات 1- دست خود را در پاداش دادن كسى كه بسوى تو احسان مى نمايد دراز كن ، پس اگر توانائى ندارى پس كم از اين نباشد كه او را شكر كنى .

2- عوض دادن آزاديست ( يعنى بندگى كه بوسيله احسان تحقق يافته زائل خواهد گرديد ) .

ص 1271

3- من همّ أن يكافى ء على معروف فقد كافى 8727 .

4- من لم يجاز الإساءة بالإحسان فليس من الكرام 8958 .

5- من كمال الإيمان مكافاة المسي ء بالإحسان 9413 .

6- أشدّ النّاس عقوبة رجل كافئ الإحسان بالإساءة 3217 .

7- إذا قصرت يدك عن المكافاة فأطل لسانك بالشّكر 4064 .

8- ردّ الحجر من حيث جاءك ، فإنّه لا يردّ الشّرّ إلّا بالشّرّ 5394 .

الكفاية

1- من حسنت كفايته أحبّه سلطانه 8474 . 3- هر كه همت گمارد كه احسانى را تلافى كند على التحقيق تلافى نموده است ( گر چه عملى هم نشود ) .

4- هر كه بدى را به نيكى جزا ندهد از مردم گرامى نيست .

5- از كمال ايمان است جزا دادن گنهكار به احسان .

6- سخت ترين مردم بحسب عقاب و كيفر مردى است كه احسان را به بدى تلافى كند .

7- هرگاه دستت از مكافات و تلافى كوتاه گردد زبانت را بشكر دراز كن ، (

امكان دارد مراد اين باشد كه شكر خدا كن كه خداوند دست قدرت تلافى به تو نداده ، زيرا كمتر كسى است كه توانائى مكافات داشته باشد در عين حال گذشت كند ، و ممكن است مراد تلافى در كار خوب باشد يعنى اگر دستت نمى رسد كه احسان را به احسان تلافى نمائى با زبان تشكر كن ) .

8- از هر كجا كه سنگ بجانب تو آيد برگردان ( يعنى تلافى نما ) زيرا كه بدى تلافى نمى شود مگر به بدى ( البته اين مخصوص جائى است كه عفو و گذشت ضرر زند ) .

كافى بودن 1- هر كه كفايت و كارگزارى او نيكو باشد حاكم زمان او او را دوست دارد .

ص 1272

2- من رفع بلا كفاية وضع بلا جناية 8613 .

3- من أحسن الكفاية استحقّ الولاية 8692 .

التكليف

1- من كلّفك ما لا تطيق فقد أفتاك في عصيانه 9137 .

2- التّكلّف من أخلاق المنافقين 1176 .

3- إنّ اللّه سبحانه أمر عباده تخييرا ، و نهاهم تحذيرا ، و كلّف يسيرا ، و لم يكلّف عسيرا ، و أعطى على القليل كثيرا ، و لم يعص مغلوبا ، و لم يطع مكرها ، و لم يرسل الأنبياء لعبا ، و لم ينزل الكتاب عبثا ، و ما خلق السّماوات 2- هر كه بدون كفايت ( و اهليت كار ) مقام رفيعى به دست آرد بدون جنايت از پست بركنار شود ( بايد كوشيد اهليت كار به دست آيد آن گاه استخدام حاصل گردد ) .

3- هر كه نيكو كند كفايت و كارگزارى را مستحق ولايت و حكومت شود .

تكليف و تكلّف 1- هر كه

تو را در چيزى كه طاقت آن نداشته باشى تكليف نمايد در حقيقت در نافرمانى خود فتوا داده است .

2- خود را بزحمت انداختن ( از جهت رياضت براى فريب دادن مردم ، و يا از جهت خودنمائى با تصور عدم توانائى ) از صفات منافقان و افراديست كه ظاهر و باطن آنها با هم موافق نيست .

موافق نيست .

3- براستى كه خداى سبحان بندگانش را با اختيار امر فرموده ، و با بيم و ترس نهى نموده ، و آسانى را تكليف كرده ، و به مشكل تكليف نفرموده ، و بر اندك بسيارى را بخشيده ، و نافرمانيش از جهت شكست و اطاعتش از راه اكراه نبوده ( بلكه همه از راه اختيار است ) و پيمبران را از راه بازى نفرستاده ، و كتاب را بيهوده نازل

ص 1273

و الأرض و ما بينهما باطلا ، ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار 3649 .

المتكلّم

1- للمتكلّم أوقات 7320 .

2- لقد طرت شكيرا ، و هدرت صقبا ( سقبا ) 7348 . نفرموده ، و آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست به باطل نيافريده ، آن گمان كسانى است كه كافر گشته ، پس واى براى افرادى كه كافر شده اند از آتش ، ( پس از بازگشت از جنگ صفين مرد شامى از آن حضرت سؤال كرد : آيا رفتن ما به جنگ اهل شام به قضاء و قدر الهى بود حضرت فرمود : سوگند به خدائى كه دانه را از زير خاك شكافت ، و انسان را آفريد ، بجائى گام ننهاده ، و به درّه اى سرازير نشديم مگر

به قضاء و قدر الهى ، شامى گفت : پس رنج ما در اين سفر پاداشى ندارد چون به اختيار نبوده حضرت فرمود : خداوند پاداش شما را كه در رفتنتان مى رفتيد ، و در بازگشتتان كه بر مى گشتيد بزرگ داشته ، و در هيچ حال مجبور نبوديد ، مرد شامى گفت : چگونه امكان دارد با اين كه قضاء و قدر ما را مى ميراند امام- عليه السلام- بعد از سخن دراز فرمود : واى بر تو شايد تو قضاء و قدر لازم را گمان كردى ، اگر چنين بود پاداش و كيفر نادرست بود ، و نويد به بهشت و بيم از آتش ساقط مى گشت ، آن گاه مطالب بالا را بيان فرمود ) .

سخنگو 1- براى سخنگو اوقاتى است ( مخصوص از نظر مكان و زمان ) 2- ( حضرت اين عبارت را چنانكه در حكمت 394 نهج البلاغه است در برابر كسى گفته كه در نزد آن بزرگوار اظهار لحيه كرده از خود بالاتر سخن گفته ) همانا در حقيقت پرواز كردى پيش از پر در آوردن و بانگ شتر زدى هنگام بچه بودن ( در اينجا حضرت او را به دو موجود كوچك ( جوجه و بچه شتر ) تشبيه نموده است ) .

ص 1274

الكامل

1- الكامل من غلب جدّه هزله 2197 .

الكمال

1- الكمال في ثلاث ، الصّبر على النّوائب ، و التّورّع في المطالب ، و إسعاف الطّالب 1777 .

2- الكمال في الدّنيا مفقود 331 .

3- لن تدرك الكمال حتّى ترقى عن النّقص 7423 .

4- من كمال الإنسان و وفور فضله استشعاره بنفسه النّقصان 9442 . كامل 1- شخصى كامل كسى است كه عمل جدّى او بر شوخى و بازيش غلبه كند .

كمال 1- كمال و تماميّت در سه چيز است : شكيبائى بر مصيبت ها ، و پارسائى در مطلب ها ، و بر آوردن حاجت طلب كننده .

2- كمال و تمامى در دنيا ناياب است .

3- هرگز به كمال دست نيابى تا از نقص ( و آنچه سبب آن مى گردد ) بالا روى .

4- از كمال انسان و بسيارى فضل اوست دريافت نقصان در نفس خود ( و يا نقصان را جامه ملاصق نفس خويش بحساب آورد يعنى هميشه بفهمد كه بجائى نرسيده و ناقص است ) .

ص 1275

المكائد

1- من لم يتحرّز من المكائد ، قبل وقوعها لم ينفعه الأسف بعد هجومها 8983 .

الكيّس

1- الكيّس أصله عقله ، و مروءته خلقه ، و دينه حسبه 1739 .

2- الكيّس من كان يومه خيرا من أمسه ، و عقل الذمّ عن نفسه 1797 .

3- الكيّس من أحيا فضائله ، و أمات رذائله بقمعه شهوته و هواه 1895 .

4- الكيّس من كان غافلا عن غيره و لنفسه كثير التّقاضي 1986 . كيد و مكرها 1- هر كه از مكرها پيش از وقوع آنها احتراز ننمايد بعد از رسيدن ناگهانى آنها تأسّف خوردن او را سودى ندهد ( پس چاره كار را قبل از وقوع بايد كرد ) .

زيرك 1- زيرك ، اصل و بنياد او خردش ، و جوانمردى او خويش ، و دينداريش حسب اوست .

2- زيرك كسى است كه هر روز او بهتر از روز گذشته او باشد ، و نكوهش را از نفس در بند كشد .

3- زيرك كسى است كه فضائل خود را زنده كرده ، و صفات پست خود را با نابود كردن خواهش و هواى خود بميراند .

4- زيرك كسى است كه از غير خود غافل بوده ، و براى نفس خويش بسيار تقاضا كننده باشد .

ص 1276

5- الكيّس من ملك عنان شهوته 2180 .

6- الكيّس من تجلبب الحياء ، و ادّرع الحلم 2196 .

7- أكيس الأكياس من مقت دنياه ، و قطع منها أمله و مناه ، و صرف عنها طمعه و رجاه 3276 .

8- إنّ الأكياس هم الّذين للدّنيا مقتوا ، و أعينهم عن زهرتها أغمضوا ، و قلوبهم عنها صرفوا ، و بالدّار الباقية تولّهوا 3559

.

9- إنّ الكيّس من كان لشهوته مانعا ، و لنزوته عند الحفيظة واقما قامعا 3582 .

10- الكيّس صديقه الحقّ و عدوّه الباطل 1524 .

11- إنّما الكيّس من إذا أساء استغفر ، و إذا أذنب ندم 3894 . 5- زيرك كسى است كه مالك لجام خواهش خود باشد .

6- زيرك كسى است كه شرم را پيراهن خود ، و بردبارى را زره خود نمايد .

7- زيرك ترين زيركها كسى است كه دنياى خود را دشمن داشته ، و از آن اميد و آرزوهاى خود را قطع كرده ، ( و روى طمع و اميد خود را از آن بگرداند ) .

8- براستى كه زيركان كسانيند كه با دنيا ( و حرص نسبت به آن ) دشمنى نموده ، و از خرّمى و حسن آن چشم پوشيده ، و دلهايشان از آن برگرديده ، و به سراى باقى شيفته شده اند .

9- براستى كه زيرك كسى است كه شهوت و خواهشش را جلوگيرنده ، و در وقت انتقام و از جا كندن دل جهت حميّت و خشم غلبه كننده كوبنده باشد .

10- زيرك ، دوست او حق ، و دشمنش باطل خواهد بود .

11- جز اين نيست ، زيرك كسى است كه هر گاه بد كند طلب آمرزش نمايد ، و چون گناه كرده پشيمانى گردد .

ص 1277

12- للكيّس في كلّ شي ء اتّعاظ 7338 .

13- الكيّس تقوى اللّه سبحانه ، و تجنّب المحارم ، و إصلاح المعاد 1919 .

14- أكيسكم أورعكم 2838 .

15- اكيس الكيس التّقوى 2852 .

16- عزيمة الكيّس و جدّه لإصلاح المعاد ، و الاستكثار من الزّاد 6338 .

17- الكيّس من قصر آماله 733 .

18- الكيّس من

عرف نفسه ، و أخلص أعماله 1139 .

19- كفى بالمرء كيسا أن يعرف معايبه 7040 .

20- كفى بالمرء كيسا أن يقتصد في مآربه ، و يجمل في 12- براى هر زيركى در هر چيزى پند گرفتنى است .

13- زيركى ترس از خداى سبحان ، و دورى از حرامها ، و اصلاح قيامت است .

14- زيرك ترين شما پارساترين شماست .

15- زيرك ترين زيركى تقواست .

16- عزم و اراده مرد زيرك ، و كوشش او ، براى اصلاح آخرت و توشه بسيار تحصيل كردن براى آنست .

17- زيرك كسى است كه آرزوهايش را كوتاه كند و يا اميدهاى او كوتاه باشد .

18- زيرك كسى است كه نفس خود را شناخته ، و عملهاى خود را خالص گرداند .

19- براى زيركى مرد ( آدمى ) كفايت مى نمايد اين كه عيوب خود را بداند .

20- براى زيركى مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه در حاجتهاى خود ميانه روى

ص 1278

مطالبه 7064 .

21- كفى بالمرء كيسا أن يغلب الهوى ، و يملك النّهى 7069 .

22- كفى بالمرء كيسا أن يقف على معايبه ، و يقتصد في مطالبه 7076 . كرده ، و در مطلب هاى خويش اجمال بكار برد ( يعنى اعتدال را مراعات كند ) .

21- براى زيركى مرد كفايت مى كند كه بر خواهش غلبه كرده و مالك خرد باشد .

22- در زيركى مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه بر عيوب خود واقف شده و در مطلب هاى خويش ميانه روى كند .

ص 1279

باب اللام

لا إله إلّا اللّه

1- لا إله إلّا اللّه عزيمة الإيمان ، و فاتحة الإحسان ، و مرضاة الرّحمن ، و مدحرة الشّيطان 10859 .

اللّؤم

1- اللّؤم إيثار حبّ المال على لذّة الحمد و الثّناء 1846 .

2- اللّؤم مضادّ لسائر الفضائل ، و جامع لجميع الرّذائل و السّوءات و الدّنايا 2177 . لا إله إلّا اللّه 1- ( تتمه كلامى است از خطبه 2 نهج البلاغه كه حضرت بعد از انصرافش از صفين در حمد و شهادت به وحدانيت خدا و غير آن ايراد كرده ، مى فرمايد : پس آن ) لا إله إلّا اللّه لازمه ايمان ، و گشاينده احسان ( خداست به بنده خود ) ، و خوشنودى خداى بسيار مهربان ، و دور كردن شيطان است ( و يا وسيله خوشنودى خدا و دور كردن شيطان است ) .

بخيلى يا پستى 1- بخيلى يا پستى برگزيدن دوستى مال است بر لذّت سپاس و ستايش .

2- پستى مرتبه ضدّ تمامى فضائل ، و جامع جميع رذائل و بديها و پستى هاست .

ص 1280

3- أعظم اللّؤم ، حمد المذموم 2978 .

4- اللّؤم أسّ الشّرّ 649 .

5- اللّؤم جمّاع المذامّ 646 .

6- اللّؤم يوجب الغشّ 790 .

7- اللّؤم إيثار المال على الرّجال 1324 .

8- اللّؤم قبيح فلا تجعله لبسك 1338 .

9- من علامات اللّؤم تعجيل العقوبة 9293 .

10- من علامات اللّؤم الغدر بالمواثيق 9298 .

11- من علامة اللّؤم سوء الجوار 9306 .

12- من أقبح اللّؤم غيبة الأخيار 9311 .

13- من اللّؤم أن يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه 9344 . 3- بزرگترين پستى مرتبه ستايش كردن نكوهيده است .

4- بد كردارى و يا بخيلى اساس بناى بدى است .

5-

بخيلى يا بد كردارى بسيار گرد آورنده نكوهش هاست .

6- بخيلى يا مطلق بدى موجب غش خواهد گرديد .

7- دنائت و پستى برگزيدن مال است بر مردان ( يعنى آبروى مردان را فداى مال كند ) .

8- پستى و يا بخيلى زشت است ، آن را پوشش خود قرار مده .

9- از نشانه هاى پستى شتاب كردن در عقوبت است .

10- از نشانه هاى پستى است بى وفائى نسبت به عهد و پيمانها .

11- از نشانه پستى بد همسايگى است .

12- از زشت ترين دنائت و پستى غيبت كردن نيكانست .

13- از دنائت و پستى است كه مرد مالش را نگهدارى كند و آبرويش را ببخشد

ص 1281

14- من أعظم اللّؤم إحراز المرء نفسه و إسلامه عرسه 9347 .

15- من اللّؤم سوء الخلق 9388 .

اللئيم

1- اللّئيم إذا بلغ فوق مقداره تنكّرت أحواله 1800 .

2- اللّئيم يجفو إذا استعطف ، و يلين إذا عنّف 1824 .

3- اللّئيم لا يتبع إلّا شكله ، و لا يميل إلّا إلى مثله 1920 .

4- اللّئيم لا يرجى خيره ، و لا يسلم من شرّه ، و لا يؤمن من غوائله 1930 . ( يعنى آبرو را فداى مال كند ) .

14- از بزرگترين پستى نگهدارى مرد نفس خويش و واگذاردن زن خود خواهد بود ( كه براى حفظ ناموس نكوشد ) .

15- از پستى است بدى خلق .

فرومايه و پست مرتبه 1- شخص پست مرتبه چون بالاتر از اندازه خود رسد حالات او عوض مى شود و ناخوش گردد .

2- شخص پست مرتبه چون از او طلب مهربانى شود جفا نمايد ، و هر گاه از او به عنف و تعدّى گرفته شود نرمى كند .

3-

شخص پست مرتبه پيروى نكند مگر مانند خود را ، و ميل نكند مگر بسوى مثل خود .

4- شخص پست مرتبه نيكوئى او اميد داشته نشده ، و از شرّش سلامتى نيست ، و از مصيبت هاى او ايمنى نمى باشد .

ص 1282

5- اللّئيم يدرع العار ، و يؤذي الأحرار 1997 .

6- اللّئيم يرى سوالف إحسانه دينا له يقتضيه 2032 .

7- اللّئيم إذا احتاج إليك أجفاك ، و إذا احتجت إليه عنّاك 2069 .

8- احذر اللّئيم إذا أكرمته ، و الرّذل إذا قدّمته ، و السّفلة إذا رفعته 2604 .

9- اللّئيم يعلي همّته فيما جني عليه من طلب سوء المكافاة 2034 .

10- إيّاك أن تعتمد على اللّئيم ، فإنّه يخذل من اعتمد عليه 2647 .

11- أصعب المرام طلب ما في أيدي اللّئام 3044 .

12- اللّئام أصبر أجسادا 593 . 5- لئيم ( ناكس ) ننگ را پيراهن تن خود كرده ، و به آزادگان آزار مى رساند .

6- شخص پست مرتبه و فرو مايه احسانهاى گذشته خود را دينى دانسته كه براى خويش آن را پس گيرد .

7- شخص پست مرتبه هر گاه بسوى تو نيازى داشته باشد تو را به زحمت انداخته ، و چون تو به او محتاج گردى به رنج اندازد تو را .

8- از آدم پست مرتبه هر گاه كه او را گرامى گردانى ، و از فرومايه زمانى كه او را مقدم دارى ، و از خسيس وقتى كه او را بلند گردانى دورى نما ( يعنى نبايد آنها را مكرّم و مقدّم و بلند كرد زيرا قابليت آن را نداشته خود را گم خواهند كرد ) .

9- لئيم همت خود را در

آنچه بر او جنايت شده از درخواست بدى مكافات بلند مى دارد .

10- بر تو باد به دورى از اين كه بر لئيم اعتماد نمائى ، زيرا كه او مدد نكند كسى را كه بر او تكيه مى نمايد .

11- سخت ترين خواسته طلب كردن چيزيست كه در دست مردم پست مرتبه باشد .

12- مردمان پست و بد كردار ، از نظر جسد و تن شكيباترند ، اما از نظر روح و

ص 1283

13- اللّئيم لا مروّة له 1012 .

14- اللّئيم لا يستحيي 1053 .

15- اللّئيم من كثر امتنانه 1261 .

16- اللّئيم إذا قدر أفحش ، و إذا وعد أخلف 1529 .

17- اللّئيم إذا أعطى حقد ، و إذا أعطي جحد 1533 .

18- إذا حللت باللّئام ، فاعتلل بالصّيام 4012 .

19- إذا بلغ اللّئيم فوق مقداره تنكّرت أحواله 4097 . نفس عاجز و ناتوان خواهند بود .

13- انسان پست يا بخيل براى او مردانگى نيست .

14- بخيل يا پست شرم نمى كند .

15- بخيل يا پست مرتبه كسى است كه منت نهادن او بسيار باشد .

16- لئيم و پست مرتبه هر گاه توانائى داشته باشد دشنام دهد و به مردم تعدى كند ، و چون وعده دهد وفا نكند .

17- لئيم هرگاه چيزى ببخشد كينه بهم رساند ( نسبت به آنكه چيزى به او داده ) و چون بخشيده شود انكار نمايد .

18- هر گاه به بخيلان يا افراد پست مرتبه وارد شوى پس بداشتن روزه بهانه آور ( يعنى بعنوان توريه كه از روزه امساك از خوردن غذاى او را قصد كند چون طرف آدم پستى است و بدون شك مال او ملازم با حرام هم و لو از

نظر پرداخت نكردن حقوق لازمه خواهد بود ، و اين كه بعضى نوشته اند مراد روزه مستحبى داشتن و افطار نكردن باشد ظاهرا صحيح نباشد ) .

19- هر گاه ناكس زياده از قدر و مرتبه خود رسد و يا خود را بالاتر داند احوال او بنا خوشى و بدى تغيير يابد .

ص 1284

20- إذا زادك اللّئيم إجلالا فزده إذلالا 4130 .

21- دولة اللّئيم تكشف مساويه و معايبه 5107 .

22- دولة اللّئام مذلّة الكرام 5113 .

23- دول اللّئام من نوائب الأيّام 5116 .

24- طالب الخير من اللّئام محروم 5993 .

25- ظفر اللّئيم يردي 6043 .

26- ظفر اللّئام تجبّر ، و طغيان 6045 .

27- ظلّ اللّئام نكد وبيّ 6067 .

28- عادة اللّئام المكافاة بالقبيح عن الإحسان 6238 . 20- هر گاه بخيل و يا دنىّ بر تعظيم تو افزود تو بر خوارى او بيفزا ( ممكن است از اين جهت باشد كه تعظيم او براى خدا نبوده بلكه بجهت انگيزه شهوانى است امكان دارد مكرى باشد ) .

21- دولت لئيم بديها و عيبهاى او را ظاهر مى سازد .

22- دولت لئيمان سبب ذلت و خوارى كريمان است .

23- دولتهاى لئيمان از مصيبت هاى روزگار است .

24- طلب كننده خير از لئيمان محروم است .

25- پيروزى ناكس ( هم خود را و هم كسى را كه بر او پيروزى يافته ) به هلاكت اندازد ( به خلاف كريم كه او به پيروزى اكتفاء كرده در صدد تلافى بر نيايد ) .

26- پيروزى يافتن لئيمان تكبر و طغيان نمودن است .

27- سايه لئيمان ( و لطف و احسان آنها ) تيره و با دار است .

28- عادت مردم دنىّ و پست مرتبه

تلافى به زشتى است از خوبى ( يعنى بجاى نيكى بدى كنند ) .

ص 1285

29- عادة اللّئام الجحود 6241 .

30- عادة اللّئام قبح الوقيعة 6243 .

31- عادة اللّئام و الأغمار أذيّة الكرام و الأحرار 6246 .

32- عزّ اللّئيم مذلّة ، و ضلال العقل أشدّ ضلّة 6320 .

33- فرّوا كلّ الفرار من اللّئيم الأحمق 6572 .

34- فاقة الكريم أحسن من غناء اللّئيم 6586 .

35- فقد اللّئام راحة الأنام 6587 .

36- كلّما ارتفعت رتبة اللّئيم نقص النّاس عنده ، و الكريم ضدّ ذلك 7199 . 29- عادت لئيمان انكار ( احسانهاى الهى و يا مردمى ) است .

30- عادت لئيمان غيبت و بدگوئى است .

31- عادت لئيمان ، و جاهلان ، آزار كردن افراد بزرگ و آزادگان است .

32- عزّت لئيم و به قدرت رسيدن او خوارى است ( هم براى خود و هم براى ديگران ) و گمراهى عقل سخت ترين گمراهى خواهد بود ( چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا ) .

33- بتمام معنى از لئيم احمق فرار نمائيد ( يعنى با آن مصاحبت و آميزش نكنيد ) .

34- تهيدستى و درويشى شخص كريم از توانگرى لئيم نيكوتر است .

35- ناياب شدن لئيمان ( و سايه آنها از سر مردم كم شدن ) آسايش مردم است .

36- هر اندازه رتبه لئيم بالا گيرد مردم در نزدش كوچك شده ( و بى بهره گردند ) و كريم بر خلاف آنست ( يعنى هر اندازه رتبه اش بلند گردد مردم در پيش چشمش بزرگ جلوه كنند و بهره ور گردند ) .

ص 1286

37- من لؤم ساء ميلاده 7817 .

38- من كانت له إلى اللّئام حاجة فقد خذل 9182 .

39-

من اللّئام تكون القسوة 9253 .

40- مصاحب اللّؤم مذموم 9751 .

41- منع الكريم أحسن من إعطاء اللّئيم 9763 .

42- يستدلّ على اللّئيم بسوء الفعل ، و قبح الخلق ، و ذميم البخل 10967 .

43- سنّة اللّئام الجحود 5557 .

اللّبس

1- ما بعد التّبيين إلّا اللّبس 9613 . 37- هر كه لئيم باشد ميلاد او بد خواهد بود ( ممكن است مراد اين باشد كه وقت ولادتش بد زمانى بوده كه چنين پست مرتبه اى بوجود آمده است ، علامه خوانسارى- رحمه اللّه- فرموده : ظاهر اين است كه وقت تولد را اثرى در لئيم بودن مولود است ) .

38- هر كه او را بسوى لئيمان حاجتى باشد در حقيقت خوار گرديده است .

39- از ( اخلاق ) لئيمان است سخت دلى .

40- كسى كه با لئامت همراه است ( لئيم ) نكوهش شده است .

41- منع كردن ( و عطا نكردن ) كريم نيكوتر از دادن لئيم است ( زيرا اعطاء لئيم همراه با خفت و خوارى خواهد بود ) .

42- بر لئيم به بدى كردار ، و زشتى خوى ، و نكوهيده بخيلى استدلال مى شود .

43- طريقه افراد پست و فرومايه انكار وعده هاست .

اشتباه كارى 1- نيست بعد از واضح نمودن ( كلام و يا احكام توسط پيمبران و امامان ) مگر

ص 1287

اللبن

1- اللّبن أحد اللّحمين 1618 .

اللّجوج

1- اللّجوج لا رأي له 887 .

2- ليس للجوج تدبير 7478 .

3- لا تمارينّ اللّجوج في محفل 10203 .

4- لا رأي للجوج 10501 . خلط كردن ( به گونه اى كه حق از باطل تشخيص داده نشود ) .

شير 1- شير يكى از دو گوشت است .

لجوج 1- آدم لجوج براى او رأى و انديشه اى نخواهد بود ( يعنى رأى چنين كسى به صواب نزديك نمى باشد پس نبايد با او مشورت كرد ) .

2- براى كسى كه لجاجت دارد چاره تدبيرى نيست .

3- با لجوج در هيچ محفلى جدل مكن ( زيرا زير بار نمى رود و باعث كدورت مى شود ) .

4- هيچ رأيى براى لجوج نيست ( زيرا مى كوشد كارش را پيش ببرد چه حق باشد و چه باطل ) .

ص 1288

اللّجاج

1- اللّجاج يكبو براكبه 1710 .

2- اللّجاج ينتج الحروب ، و يوغر القلوب 1718 .

3- اللّجاج أكثر ( أكبر ) الأشياء مضرّة في العاجل و الآجل 3173 .

4- إيّاك و مذموم اللّجاج ، فإنّه يثير الحروب 2674 .

5- اللّجاج شؤم 84 .

6- اللّجاج بذر الشّرّ 359 .

7- اللّجاج يشين النّفس 375 .

8- اللّجاج مثار الحروب 406 .

9- اللّجاج ينبو براكبه 425 . لجاجت 1- لجاجت سوار خود را برو در مى اندازد .

2- لجاجت و ايستادگى بر باطل منتج جنگها شده ، و دلها را كينه دار سازد ( يا آنها را از خشم افروخته كند ) .

3- لجاجت و ايستادگى بر باطل بزرگترين ( يا بيشترين ) چيزهاست از جهت ضرر در دنيا و آخرت .

4- بر تو باد به دورى از لجاجت ناپسند ، زيرا كه آن بر مى انگيزاند جنگها را .

5- خصومت و

لجاجت ميمنت ندارد .

6- لجاجت و ايستادگى ( يا دشمنى با مردم ) پاشيدن تخم بدى است .

7- لجاجت نفس را عيبناك مى سازد .

8- دشمنى و يا ايستادگى سبب بر انگيختن جنگها گردد .

9- لجاجت كند و درمانده كند سوار خود را .

ص 1289

10- اللّجاج عنوان العطب 801 .

11- اللّجاج يعقب الضّرّ 1020 .

12- اللّجاج يفسد الرّأي 1078 .

13- اللّجاجة تورث ما ليس للمرء إليه حاجة 1542 .

14- ثمرة اللّجاج العطب 4596 .

15- راكب اللّجاج متعرّض للبلاء 5389 .

16- سبب الهياج اللّجاج 5525 .

17- قد تورث اللّجاجة ما ليس للمرء إليه حاجة 6680 18- لا مركب أجمح من اللّجاج 10737 . 10- لجاجت ( و خصومت كردن ) مبدأ و علامت هلاكت است .

11- لجاجت زيانبار خواهد بود و ضرر را از عقب آورد .

12- لجاجت انديشه را فاسد مى سازد ( زيرا مى خواهد بر دشمن غالب گردد ، و لذا به هر وسيله اى چنگ زده ، و اگر زمانى حقّى را هم بگويد با عمل خود آن را بى اعتبار مى كند ) .

13- لجاجت چيزى را از پى آورد كه براى انسان به سوى آن حاجتى نيست ( از اقدامات و تكلّفات و مانند آن ) .

14- ثمره و ميوه لجاجت ( و دشمنى و يا ايستادگى بر باطل ) هلاكت است .

15- سوار لجاجت ( يعنى كسى كه لجاجت كننده است ) متعرض و متصدى بلا خواهد بود .

16- سبب جنگ و قتال لجاجت كردن است .

17- گاهى لجاجت و ايستادگى بر باطل در عقب دارد چيزى را كه براى انسان به آن نيازى نيست ( مانند زيانهاى صورى و معنوى ) .

18- نيست مركبى

سركش تر از لجاجت ( كه به زودى آدمى را به هلاكت

ص 1290

الإلحاح

1- الإلحاح داعية الحرمان 394 .

2- كفى بالإلحاح محرمة 7048 .

3- كثرة الإلحاح توجب المنع 7082 .

4- كثرة إلحاح الرّجل توجب حرمانه 7098 .

5- من كثر إلحاحه حرم 7779 .

6- من ألحّ في السّؤال أبرم 8243 .

7- من ألحّ في السّؤال حرم 8398 .

8- من ألحّ في سؤاله دعا إلى حرمانه 9136 . مى اندازد ) .

مبالغه در طلب 1- مبالغه درخواستن و طلب ، خواننده محروميت است ( البته اين عمل نسبت به مخلوقين چنين است ، اما نسبت به حضرت حق بايد آدمى الحاح و ابرام كند ، زيرا هر چه مبالغه در طلب شود به استجابت مقرون تر خواهد بود ) .

2- براى مبالغه در طلب كفايت مى كند محروميت .

3- الحاج زياد باعث منع ( عطاء و يا روا كردن حاجت ) مى شود .

4- بسيارى ابرام و مبالغه مرد ( آدمى ) موجب محروميت او خواهد شد .

5- هر كه ابرام در حاجت او بسيار باشد محروم گردد .

6- هر كه در سؤال مبالغه كند دلتنگ سازد .

7- هر كه در سؤال مبالغه نمايد محروم شود .

8- هر كه در سؤال خود مبالغه نمايد الحاح او را بسوى محروميت خواند .

ص 1291

الملاحم

1- من عرف الأيّام لم يغفل عن الاستعداد 8942 .

2- من أقعدته نكاية الأيّام أقامته معونة الكرام 9162 .

3- ما أسرع السّاعات في الأيّام و أسرع الأيّام في الشّهور و أسرع الشّهور في السّنة و أسرع السّنة في العمر 9637 .

4- الأيّام صحائف آجالكم فخلّدوها ( فجلّدوها ) أحسن أعمالكم 2409 .

5- السّاعات مكمن الآفات 336 .

6- السّاعات تنهب الأعمار ( الآجال ) 344 ، 708 . روزگار فتنه 1- هر كه

روزگار را بشناسد ( كه براى دولت ها و اعتبارات آن ثباتى نيست ) از آماده شدن ( و تهيه رفتن از اين جهان ) غافل نخواهد ماند .

2- هر كه حوادث و مصائب روزگار او را بنشاند يارى كريمان او را بپا دارد .

3- چه ساعت ها در روزها شتاب نموده ، و روزها در ماهها ، و ماهها در سال ، و سال در عمر شتاب مى نمايد ( پس بايد عمرى را كه چنين مى گذرد به رايگان از دست نداد و از آن بهره بردارى نمود ) .

4- روزها نامه هاى عمرهاى شماست ، پس بهترين عمل هاى خود را در آن جاويد داريد ( و يا آنها را به بهترين اعمال خود جلد كنيد ) .

5- ساعتها محل پنهان شدن آفت هاست ( يعنى بايد از وقت استفاده كرد كه بيهوده عمر سپرى نشود و عمل خير از دست نرود ) .

6- ساعتها اجل ها يا عمرها را به غارت مى برند ( پس بايد قدر آن را دانست بيهوده تلف نشود ) .

ص 1292

7- الأيّام تفيد التّجارب 376 .

8- السّاعات تنقّص الأعمار 1067 .

9- الأيّام توضح السّرائر الكامنة 1306 .

10- إنّما أنت عدد أيّام فكلّ يوم يمضي عليك يمضي ببعضك ، فخفّض في الطّلب ، و أجمل في المكتسب 3874 .

11- إنّما أباد القرون تعاقب الحركات و السّكون 3884 .

12- بكر السّبت و الخميس بركة 4422 .

13- زمان العادل خير الأزمنة 5495 . 7- روزها تجربه ها را فائده بخشد ( يعنى گذشتن آنها با تحولات در آن تجربه آموز ، و مفيد براى آزمايشها است ) .

8- ساعتها عمرها را كم خواهد نمود .

9- روزها اسرار پوشيده را

آشكار مى كند ( يعنى اگر كسى نخواهد به مرور ايام رسوا شود بايد بدى نكند ) .

10- جز اين نيست كه تو به شماره روزهائى ، هر روزى كه بر تو مى گذرد بعض تو را مى برد ، پس در طلب سهل انگارى نما و در كسب اعتدال را برقرار ساز .

11- جز اين نيست كه قرنها را از پى در آمدن حركتها و سكون هلاك كرده است ( يعنى گذشت زمان صد سال ، نود سال ، هشتاد سال ، هفتاد سال ، شصت سال ، پنجاه سال ، چهل سال ، سى سال ، بيست يا ده سال سبب هلاكت آدمى خواهد بود ) .

12- بامداد روز شنبه و پنجشنبه ( براى سفر و كسب تجارت و غير آن ) بركت است ( چنانكه از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده : «اللّهمّ بارك لأمّتي في بكورها يوم سبتها و خميسها» ) .

13- زمان و عهد ( پادشاه ) عادل بهترين زمانهاست .

ص 1293

14- إنّ أوقاتك أجزاء عمرك ، فلا تنفد ( فلا تنفذ ) لك وقتا إلّا فيما ينجيك ( في غير ما ينجيك ) 3642 .

15- في كلّ وقت عمل 6458 .

16- يأتي على النّاس زمان لا يبقى من القرآن إلّا رسمه ، و لا من الإسلام إلّا اسمه ، مساجدهم يومئذ عامرة من البنى ( البناء ) ، خالية ( خرّاب ) عن الهدى 11044 .

17- يأتي على النّاس زمان لا يقرّب فيه إلّا الماحل ، و لا يستظرف فيه إلّا الفاجر ، و لا يضعّف فيه إلّا المنصف ، يعدّون الصّدقة غرما ، و

صلة الرّحم منّا ، و العبادة استطالة على النّاس ، و يظهر عليهم الهوى ، و يخفى بينهم الهدى 11045 . 14- براستى كه اوقات تو اجزاء عمر تواند ، پس وقتى را براى خود صرف مكن و بسر مبر مگر در آنچه رستگارى دهد تو را .

15- در هر وقتى عملى است ( پس نبايد هيچ وقتى را بيهوده صرف كرد ) .

16- ( اين فرازها در حكمت 361 نهج البلاغه ايراد گرديده است ) بر مردم روزگارى خواهد آمد كه از قرآن باقى نماند مگر نشان آن ، و نه از اسلام مگر نام آن ، مسجدهايشان در آن روز از جهت بنا آباد ، از هدى ( و يافتن راه حق ) خالى خواهد بود ( و در نهج البلاغه اضافاتى دارد : كه ساكنان آنها و آباد كنندگانشان بدترين مردم اهل زمين هستند از آنها فتنه و آشوب بيرون آمده ، و در آنان گناه جاى گيرد ) .

17- بر مردم روزگارى آيد كه مقرب در آن نگردد مگر نمّام و حيله گر ( كسانى كه كارشان چغلى است ) و زيرك شمرده نمى شود مگر گنهكار ، و ناتوان به حساب نيايد مگر منصف ، صدقه را غرامت و تاوان شمرده ، وصله رحم را منّت ، و عبادت را وسيله فخر و مباهات بر مردم ، و بر آنها هوا و خواهش آشكار گشته ، و هدايت و يافتن راه حق ميانشان پنهان خواهد بود .

ص 1294

18- هدر فنيق الباطل بعد كظوم ، وصال الدّهر صيال السّبع العقور 10040 .

19- و الّذي فلق الحبّة ، و برى ء النّسمة ، ليظهرنّ عليكم

قوم ، يضربون الهام على تأويل القرآن كما بدأكم محمّد على تنزيله ، ذلكم حكم من الرّحمن عليكم في آخر الزّمان 10102 .

20- لا تقتحموا ما استقبلتم من فور ( نار ) الفتنة و أميطوا عن سننها ، و خلّوا قصد السّبيل لها 10379 .

21- يعطف الهوى على الهدى إذا عطفوا الهدى على الهوى ، و يعطف 18- ( تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 107 در ذكر ملاحم و احوال مردم آخر زمان يا در عصر خود بيان داشته است ) بعد از خاموشى فنيق ( شتر عزيز و گرامى ) به صدا در آيد ( طغيان و فتنه بسيار ، و دعوت كننده به راه حق كم شود ) و روزگار حمله آورد ، مانند حمله درنده گزنده ( خونريزى بسيار شود ) .

19- سوگند به كسى كه دانه را پديد آورده و يا شكافته ، و تن بنده را آفريده ، هر آينه بر شما دسته اى آشكار شوند كه سرها را بر تأويل قرآن زده چنانكه ( حضرت ) محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر تنزيل قرآن ابتداء نمود ، اين حكمى است از ( خداى ) رحمن بر شما در آخر زمان .

20- ( تتمه كلامى است از خطبه 229 نهج البلاغه كه به ذكر ملاحم اختصاص دارد ) بى فكر و بى رويه آنچه را كه به آن رو كرده از روى فتنه ( كه بر سر راه شما باشد ) داخل نشويد ، و از راه آشكار آن كناره كنيد ، و ميانه راه را براى آن خالى گذاريد ( كه فتنه شما را فرا نگيرد )

.

21- ( اين فرازها در خطبه 138- نهج البلاغه در ذكر ملاحم ايراد شده كه به ظهور حضرت قائم- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- اشاره گرديده چنانكه از محقق بحرانى و ابن ابى الحديد نقل گرديده است ) هواى نفس را به هدايت بر مى گرداند هنگامى كه

ص 1295

الرّأي على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأي 11043 .

22- نسيتم ما ذكّرتم ، و أمنتم ما حذّرتم فتاه عليكم رأيكم ، و تشتّت عليكم أمركم 9990 .

23- هل تنظر ( تبصر ) إلّا فقيرا يكابد فقرا ، أو غنيّا بدّل نعم اللّه كفرا ، أو بخيلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا أؤ متمرّدا ، كأنّ بأذنيه عن سماع ( سمع المواعظ ) الحكمة وقرا 10049 .

24- و الّذي بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالحقّ التبلبلنّ بلبلة ، و لتغربلنّ غربلة ، مردم هدايت را بر هوا برگردانند ، و رأى و انديشه را به قرآن برگردانده زمانى كه مردم قرآن را بر رأى مبدّل كرده باشند .

22- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و موضوع رهبرى و پيدايش حجاج بن يوسف و تسلط او بر مردم و مذمت آنان چنانكه در خطبه 115- نهج البلاغه است فرموده ) شما آنچه را كه به شما ( در موضوع رهبرى و پيروى از امام ) تذكر داده شده فراموش كرده ، و از آنچه بر حذر شديد ايمن گشته ايد ، پس حيران شد بر شما رأى شما ، و پراكنده شد بر شما كار شما .

23- ( تتمه كلامى است كه

حضرت در خطبه 129 نهج البلاغه در مذمت اهل عصر خود فرموده ) : آيا هيچ مى بينى مگر فقيرى را كه از فقر رنج مى برد ، يا ثروتمندى را كه شكر نعمتهاى خدا را بجا نياورده كفران مى نمايد ، يا بخيلى را براى زياد كردن دارائى بحق خدا ( حقوق واجبه ) بخل مى ورزد ، يا متمرّد و سركشى كه گويا گوشهاى او براى شنيدن حكمت و پند و اندرزها سنگين است .

24- ( اين فرازها از فرازهاى خطبه 16- نهج البلاغه است با مختصر تفاوتى كه با مردم در وقتى كه بعد از عثمان با حضرت بيعت نمودند فرمود : ) سوگند به كسى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق مبعوث فرمود ، هر آينه مخلوط خواهيد شد مخلوط شدنى ، و يا وسوسه خواهيد شد وسوسه شدنى ( كه بار ديگر از حق و از پيروى من بيرون رويد )

ص 1296

و لتساطنّ سوط القدر ، حتّى يعلو أسفلكم أعلاكم ، و أعلاكم أسفلكم ، و ليسبقنّ سابقون ، كانوا قصّروا ، و ليقصّرنّ سابقون كانوا سبقوا 10143 .

25- الرّعيّة لا يصلحها إلّا العدل 1342 .

26- قيل له- عليه السلام- : إنّ أهل الكوفة لا يصلحهم إلّا السّيف ، فقال- عليه السّلام- : إن لم يصلحهم إلّا إفسادي فلا أصلحهم اللّه 3758 .

27- آفة الرّعيّة مخالفة الطّاعة 3934 .

28- كم من ذي ثروة خطير صيّره الدّهر فقيرا حقيرا 6924 . و غربال شويد غربال شدنى ( كه خوبان از بدان جدا شوند و يا دوباره با غربال مخلوط شويد ) و كمچه زده شويد كمچه زدنى ، تا

آنكه بالا رود پائين شما بالاى شما را و بالاى شما پائين شما را و هر آينه پيش افتادگانى چنين بودند كه تقصير و كوتاهى مى كردند پيش خواهند افتاد و همانا پيش افتادگانى كه چنين بودند پيش افتاده بودند تقصير خواهند كرد .

25- رعيّت آنها را اصلاح نخواهد نمود مگر عدالت ( چه از جانب پادشاه و چه در ميان خودشان ) .

26- به حضرت عرض شد : كه اهل كوفه ( و رعيت شما ) را به صلاح نياورد مگر شمشير شما ، حضرت فرمود : اگر آنها را اصلاح ننمايد مگر افساد من ، ( يعنى بدون جهت آنها را با شمشير بزنم كه سبب فساد حال من شود ) خداوند آنها را اصلاح نخواهد فرمود ( خلاصه معنى اين است : اگر من شمشير كشم اصلاح خواهند گرديد ، ولى چون بحسب ظاهر مسلمان و تابع امام اند شرعا كشيدن شمشير بر روى آنها جايز نيست ، پس بايد به همان حال باقى باشند ، و يا من عمل حرامى انجام دهم و اصلاح حال آنها شود كه در اين صورت با افساد حال خودم ملازم خواهد بود ) .

27- آفت رعيت فرمان فرمانده و زمامدار را نبردن است .

28- چه بسيار صاحب ثروت بسيارى كه روزگار او را فقيرى كوچك گردانيده باشد ( پس نبايد به ثروت بسيار دل خوش كرد ) .

ص 1297

29- كيف تبقى على حالتك و الدّهر في إحالتك 6989 .

30- من عتب على الدّهر طال معتبه 8570 .

31- ما قال النّاس لشي ء طوبى إلّا و قد خبأ له الدّهر يوم سوء 9616 .

32- إنّكم في زمان القائل فيه

بالحقّ قليل ، و اللّسان فيه عن الصّدق كليل ، و اللّازم فيه للحقّ ذليل ، أهله متعكّفون على العصيان ، مصطلحون على الإدهان ، فتاهم عارم ، و شيخهم آثم ، و عالمهم منافق ، و قاريهم ممارق ، لا يعظّم صغيرهم كبيرهم ، و لا يعول غنيّهم فقيرهم 3857 .

33- إنّكم ستعرضون على سبّي و البراءة منّي ، فسبّوني ، و إيّاكم و البراءة 29- چگونه بر حالت خود باقى مى مانى در صورتى كه روزگار در تغيير دادن تست 30- هر كه روزگار را عتاب و سرزنش كند ملامت او طولانى گردد ( زيرا هميشه چنين سرزنشهائى وجود دارد و اسباب آن فراهم است ) .

31- مردم از براى چيزى طوبا ( خوشا و پاكيزه تر ) نگفته اند جز آنكه روزگار براى آن روز بدى را پنهان كرده است به گونه اى كه خوشا بر طرف شود و تلافى به اندوه گردد ) .

32- براستى شما در زمانى هستيد كه گوينده حق در آن كم ، و زبان در آن از راستى كند ، و ملازم حق ( يعنى كسى كه از حق جدا نمى شود ) خوار ، اهل آن بر گناه و معصيت محبوس ، و با يكديگر بر سستى و غش و نفاق صلح كرده ، جوانهايشان بدخو ، و پيرانشان گنهكار ، و عالم آنها منافق ، و خواننده ايشان ( از دين ) بيرون رونده ، كوچكشان بزرگ خود را احترام ننموده ، و ثروتمندشان فقير خود را مخارج نمى دهد .

33- براستى كه شما بزودى بر دشنام دادن ، و بى زارى نسبت به من عرضه مى شويد ، مرا سبّ نمائيد ،

ولى از بيزارى از من بر حذر باشيد ( از اين روايت و روايات

ص 1298

منّي 3858 .

34- قد أصبحنا في زمان عنود ، و دهر كنود ، يعدّ فيه المحسن مسيئا ، و يزداد الظّالم فيه عتوّا 6704 .

35- قد تواخى النّاس على الفجور ، و تهاجروا على الدّين ، و تحاببوا على الكذب ، و تباغضوا على الصّدق 6706 .

36- فاتّقوا اللّه تقيّة من أنصب الخوف بدنه ، و أسهر التّهجّد غرار نومه ، و أظمأ الرّجاء هواجر يومه 6591 .

37- فيا عجبا و مالي لا أعجب من خطاء هذه الأمّة ( الفرق ) على ديگر مانند «اما السبّ فسبّونى فانه لي زكاة و لكم نجاة و اما البراءة فمدّوا الأعناق» استفاده مى شود كه جهت حفظ جان از راه تقيه انسان مى تواند اگر مجبور شود به اولياء خدا فحش گويد و سب نمايد ، ولى اگر به برائت و بيزارى رسد بايد به كشته شدن براى حفظ كيان اسلام تن داده و تقيه جايز نيست ) .

34- ما در زمانى كه مخالفت حق شود ، و روزگارى كه كفران نعمت شود صبح نموده ايم ، در آن نيكوكار گنهكار شمرده شده و ستمكار در آن بيش از حد ستم و تكبر مى نمايد .

35- در حقيقت مردم بر گناه كارى برادر يكديگر شده اند ، و بر ديندارى از يكديگر جدا گشته ، و بر دروغ با يكديگر دوست شده ، و بر راستى دشمن شده اند .

36- ( اين جمله نيز از فقرات خطبه شريفه غرّاء است ) پس از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه ترس بدنش را رنجور ساخته ، و نماز شب ( و

شب زنده دارى او ) خواب اندك او را بيدار كرده ، و اميد ( به بهشت و ثواب ) ميانه هاى روز او را تشنه گردانيده است .

37- ( اين فرازها چنانكه در نهج البلاغه خطبه 87 مى باشد تتمه كلامى است كه آن حضرت بيان فرموده است ) پس شگفتا و چگونه من در شگفت نباشم از خطا

ص 1299

اختلاف حججها في دياناتها ( دينها ) ، لا يقتصّون أثر نبيّ ، و لا يقتدون بعمل وصيّ ، و لا يؤمنون بغيب ، و لا يعفّون عن عيب ، يعملون في الشّبهات ، و يسيرون في الشّهوات ، المعروف فيهم ما عرفوا ، و المنكر عندهم ما أنكروا ، مفزعهم في المعضلات إلى أنفسهم ، و تعويلهم في المبهمات على آرائهم ، كأنّ كلّا ( كلّ امرى ء ) منهم إمام نفسه ، قد أخذ فيما يرى بغير و ثيقات بيّنات ، و لا أسباب محكمات 6607 .

38- قد صرتم بعد الهجرة أعرابا ، و بعد الموالاة أحزابا 6679 .

39- قد ذهب منكم الذّاكرون ، و المتذكّرون ، و بقي النّاسون كارى اين امت با اختلاف حجّت هاى ايشان ( و با وجود حجت هاى مختلف و گوناگون مانند كتاب خدا و سنت پيغمبر و امام معصوم ) در ديندارى ، طريقه پيمبرى را پيروى نكرده ، و به كردار وصى اقتداء ننموده ، و به غيبى ( مانند معاد و بهشت و دوزخ و امثال آن ) ايمان نياورده ، و از عيبى ( و گناهى ) باز نايستاده اند ، در شبهه ها ( و آنچه لازم است در آن تحقيق كنند ) عمل كرده ، و در خواهشها

( و گرد آنها گر چه حرام باشند ) مى گردند ، معروف ( و آنچه طبق خواهش آنهاست ) چيزى خواهد بود كه مى شناسد ، و منكر چيزى است كه آن را انكار نمايند ، پناه آنان در مشكلات بسوى نفسهايشان بوده ( در صورتى كه بايد به امام معصوم مراجعه كنند ) و اعتمادشان در مبهمات بر رأيهاى خودشان است ، گويا هر يك از آنها امام و پيشواى خود بوده ( به تحقيق چنگ زده به خيال خود از ادلّه به حلقه هاى محكمى و ريسمانهاى استوارى چنانكه در نهج البلاغه است ) و در حقيقت در آنچه مى بيند به غير سندهاى روشن و اسباب محكم چنگ زده است .

38- در حقيقت شما بعد از مهاجرت از كفر به اسلام اعرابى و بعد از دوست شدن ، حزب و طوائف و قبائل شده ايد .

39- در حقيقت از ميان شما ياد كنندگان ( خدا و يا مرگ ) و بياد آورندگان رفته

ص 1300

و المتناسون 6688 .

40- قد قادتكم أزمّة الحين ، و استغلقت على قلوبكم أقفال الرّين 6689 .

41- قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الآجل 6490 .

42- قد صار دين أحدكم لعقة على لسانه ، صنيع من فرغ من عمله ، و أحرز رضى سيّده 6492 .

43- قد خاضوا بحار الفتن ، و أخذوا بالبدع دون السّنن ، و توغّلوا الجهل ، و اطّرحوا العلم 6701 .

44- لا تيأس من الزّمان إذا منع ، و لا تثق به إذا أعطى ، و كن منه على أعظم الحذر 10302 . اند ، و فراموش كاران ، و كسانى كه خود را به فراموشى

زده اند باقى مانده اند .

40- در حقيقت شما را مهارهاى هلاكت كشيده ، و قفلهاى چركين ( و زنگهاى گناه ) بر دلهايتان بسته شده ( كه خيلى باز شدنش مشكل است ) .

41- در حقيقت بر دوستى دنيا و ترك آخرت با يكديگر دوست با صفا شده ايد .

42- در حقيقت دين يكى از شما ( حضرت تعيين نفرموده تا به رسوائى كشيده شود ) دين كمى ( مانند آنچه با كمچه از غذا فرا گيرند ) بر زبانش ( كه به دل سرايت نكرده ) گرديده مانند عمل كسى كه از عملش فارغ گشته ( و ديگر تكليفى ندارد و خود را مكلّف نمى پندارد ) و رضايت مولايش را احراز نموده است .

43- در حقيقت در درياى فتنه ها فرو رفته ، و بدعت ها را بجاى سنت ها فرا گرفته و در جهل پنهان شده ، و علم را كنار انداخته اند .

44- از روزگار هر گاه ( بخششهايش را ) منع كرد مأيوس مباش ، و چون عطا كرد به آن اعتماد مكن ، و از آن بر عظيمترين حذر باش ( چون با رو آوردن آن اعتبارى

ص 1301

45- إنّ الدّهر يجري بالباقين ، كجريه بالماضين ، ما يعود ما قد ولّى ، و لا يبقى سرمدا ما فيه ، آخر فعاله كأوّله ، متسابقة أموره متظاهرة أعلامه ، لا ينفكّ مصاحبه من عناء و فناء و سلب و حرب 3693 .

46- إنّ الدّهر موتر قوسه ، لا تخطي سهامه و لا تؤسى جراحه ، يرمي الصّحيح بالسّقم ، و النّاجي بالعطب 3694 .

47- الدّهر موكّل بتشتيت الألّاف 1173 .

48- ساعة ذلّ لا تفي بعزّ

الدّهر 5580 .

49- ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده و لا تخاطر بشي ء رجاء أكثر منه 5623 . نيست گاهى آدمى را به نكبت هر چه تمامتر مى كشاند ) .

45- براستى كه روزگار به بازماندگان جريان دارد ، چنانكه در گذشتگان جارى بوده ، آنچه در حقيقت پشت كرده بر نخواهد گشت ، و آنچه در آن هميشگى و پاينده است باقى نخواهد ماند ، آخرين كار آن مانند اول آنست ، كارهايش بر يكديگر پيشى گيرنده ، و نشانه هاى آن يكديگر را پشتيبان ، مصاحب و يارش از رنج و فنا و ربودن مال و هلاك و بدبختى جدا نمى شود .

46- براستى كه روزگار كمان خود را چله كرده و با تير آماده ساخته ، تيرهايش خطا نرفته ، و جراحتهايش مداوا نمى شود ، تندرست را به بيمارى ، و و رستگار را به هلاكت خواهد انداخت .

47- روزگار به پراكنده كردن الفت گيرندگان موكّل شده است ( گويا خداوند آن را براى اين كار مأمور ساخته كه افراد را از هم جدا سازد ) .

48- يك ساعت خوارى با عزّت روزگار برابرى نمى كند .

49- با روزگار سهل انگارى نما و با آن بساز ، مادامى كه براى تو رام باشد يا بر آن سوار باشى و چيزى را مشرف بر هلاك مساز به اميد زياده بر آن ( يعنى مال خود را

ص 1302

50- قد أوجب الدّهر شكره على من بلغ سؤله 6681 .

51- الدّهر يخلق الأبدان ، و يجدّد الآمال ، و يدنى المنيّة ، و يباعد الأمنيّة 1811 .

52- الدّهر يومان : يوم لك ، و يوم عليك ، فإذا كان لك

فلا تبطر ، و إذا كان عليك فاصطبر 1917 .

53- الدّهر ذو حالتين : إبادة و إفادة ، فما أباده فلا رجعة له ، و ما أفاده فلا بقاء له 2199 .

54- إنّ الدّهر لخصم غير مخصوم ، و محتكم غير ظلوم ، و محارب غير محروب 3628 .

55- من عاند الزّمان أرغمه ، و من استسلم إليه لم يسلم 9054 . تلف مكن براى بدست آوردن منصب بالاترى كه معلوم نيست روزگار به تو ببخشد ) .

50- در حقيقت روزگار شكر خود را بر كسى كه به خواسته هاى خود برسد لازم كرده است ( اما كسى كه محروم گردد آن را مدح و ثنا ننمايد ) .

51- روزگار بدنها را كهنه كرده ، و اميدها را تازه نموده ، و مرگ را نزديك ساخته ، و آرزو را دور مى گرداند .

52- روزگار دو روز است ، روزى به نفع تو و روزى عليه تو پس هر گاه براى تو باشد شادى و طغيان مكن و چون عليه تو باشد صبر و شكيبائى نما .

53- روزگار صاحب دو حالت است : هلاك كردن و بخشيدن ، پس آنچه را كه هلاك كند آن را برگشتى برايش نبوده ، و آنچه را كه ببخشد آن را بقائى براى آن نباشد .

54- براستى كه روزگار هر آينه دشمنى است كه با آن دشمنى نتوان كرد و دشمنى نشده است ، و حاكمى است كه او را بحاكمى انتخاب كرده اند كه ستمكار نيست و جنگ كننده ايست كه با آن جنگ نتوان كرد و جنگ نشده است .

55- هر كه با روزگار دشمنى كند بخاك مالد او را ،

و كسى كه با آن دوستى

ص 1303

56- زمان الجائر شرّ الأزمنة .

57- كلّ يوم يسوق إلى غده 6871 .

58- من السّاعات تولّد الآفات 9250 .

59- لا ضمان على الزّمان 10626 .

60- لا يأمن أحد صروف الزّمان ، و لا يسلم من نوائب الأيّام 10855 .

61- ينبغي لمن عرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير 10938 .

62- الطّاعة جنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول 1873 . و آشتى نمايد سالم نماند ، ( على أى حال روزگار و اهلش چنين خواهند بود ) .

56- زمان ( حاكم و سلطان ) جائر و ستمگر بدترين زمانهاست .

57- هر روزى بفرداى آن مى كشد ( ممكن است مراد فرداى قيامت باشد يعنى نتيجه و پاداش كار هر روزى در قيامت معلوم مى شود ، يا آنكه مراد اين است هر روزى بفردا كشيده خواهد شد ، اما آيا تو هم زنده هستى يا نه معلوم نيست پس از فرصت استفاده كن ) .

58- از ساعت هاست زائيده شدن آفتها ( يعنى هر ساعتى كه مى گذرد ممكن است آفتى در آن پديدار گردد پس بايد به خدا پناه برد ) .

59- نيست ضمانى بر روزگار ( چون مقصر خود ما خواهيم بود ) .

60- احدى از تغييرات روزگار ايمن نبوده ، و از مصائب روزگار سالم نخواهد ماند ، ( بنا بر اين نمى شود اعتماد به روزگار كرد ) .

61- براى كسى كه روزگار را مى شناسد سزاوار اين است كه از تغييرات و حوادث ايمن نباشد .

62- فرمانبردارى ( از حكومت ) سپر رعيت و عدالت را بكار بردن سپر دولت ها خواهد بود .

ص 1304

63- فالقلوب لاهية من رشدها ،

قاسية عن حظّها ، سالكة في غير مضمارها ، كأنّ المعنيّ سواها ، و كأنّ الحظّ في إحراز دنياها 6583 .

64- فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و أسماعا واعية ، و آراء عازمة 6590 .

65- منهم تخرج الفتنة ، و إليهم تأوي الخطيئة ، يردّون من شذّ عنها فيها ، و يسوقون من تأخّر عنها إليها 9852 .

66- فلئن أمر الباطل لقديما فعل ، و لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ ، لقلّما 63- ( حضرت از اهل عصر خود گله مى كند چنانكه در خطبه مشهوره غرّاء نهج البلاغه بيان شده كه مى فرمايد : ) پس دلها از راه راست و درست خود غافل بوده ، و از بهره خويش سخت بوده ، در غير ميدان مسابقه خود رونده اند ، گويا غير آنها قصد شده است ، و گوئى بهره و نصيب در جمع كردن دنياى خود است .

64- ( از تتمه همين خطبه است ) اى كاش پندهاى شفا دهنده ، با دلهاى پاكيزه ، و گوشهاى نگهدارنده ، و رأيهاى تصميم گيرنده ، برخورد مى كرد ( يعنى جاى تعجب است كه مردم براى استماع اينها حاضر نمى شوند ، و يا اگر برخورد مى كند به دلهاى وارونه ، و گوشهاى ناشنوا ، و رأيهاى بدون تصميم و اراده مصادف مى شود ، پس جاى تأسف است ) .

65- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت از آينده خبر داده كه زمانى بر مردم خواهد آمد كه در ميانشان از قرآن باقى نخواند ماند مگر رسم آن ، و از اسلام مگر اسم آن . . . تا آنكه مى فرمايد : )

از آنان فتنه بيرون آمده ، و بسوى آنها گناه فرود آيد ، هر كه را كه از آن ( فتنه و گناه ) بيرون باشد در آن برگردانده ، و هر كه از آن عقب افتاده به سوى آن سوق دهند .

66- ( اين تتمه كلامى است از خطبه 16- نهج البلاغه كه در وقت بيعت با مردم در مدينه فرموده است ) پس اگر ( در اين زمان ) باطل بسيار شده ( از آن تعجبى

ص 1305

أدبر شي ء فأدبر 7371 .

67- قد ظهر أهل الشّرّ ، و بطن أهل الخير ، و فاض الكذب ، و غاض الصّدق 6707 .

68- قد استدار الزّمان كهيئته يوم خلق السّموات و الأرض 6709 .

69- قد كثر القبيح حتّى قلّ الحياء منه 6710 .

70- قد كثر الكذب حتّى قلّ من يوثق به 6711 . نبوده و آن دليل حقانيّت آن نمى شود ) در روزگار پيشين چنين بوده كه مرتكب مى شدند ، و اگر حق كم است هر آينه بسا باشد ( كه بسيار شود ) و اميد هم هست ، و همانا كم است چيزى كه پشت گرداند ، پس رو آورد .

67- در حقيقت اهل شر و بدى آشكار گشته ، و اهل خير و خوبى پنهان شده ، و دروغ بسيار ، و راستى كم شده است .

68- ( امكان دارد اين جمله را در وقتى فرموده باشد كه خلافت در مدار صحيح خود قرار گرفته كه ) در حقيقت زمان مانند هيئت و روال خود قرار گرفت ، مانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است ( علّامه خوانسارى- رحمه اللّه-

احتمال داده اين روايت از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه در حجة الوداع فرموده باشد ، چون كه مشركين ذيحجّه را عقب مى انداختند ، و در دو ماه حج مى كردند ، در دو سال در ماه ذيحجّه حج مى كردند ، و در دو سال ديگر در ماه محرّم ، و چنين عملى را هر سال انجام دادند تا رسيد به حجة الوداع ، حج آنها در ذيحجه قرار گرفت ، حضرت خطبه اى را ايراد فرمودند و چنين عبارتى را بيان داشتند بعد فرمود : نسيئى كه همين تأخير حج در هر دو ماه باشد باطل گرديد ) .

69- در حقيقت زشتى و قباحت بسيار شده ، به مرتبه اى كه شرم از آن كم گشته است .

70- در حقيقت دروغگوئى زياد شده به حدّى كه كم شده كسى كه به او

ص 1306

71- مالي أراكم أشباحا بلا أرواح ، و أرواحا بلا فلاح ، و نسّاكا بلا صلاح ، و تجّارا بلا أرباح 9635 .

72- الزّمان يخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه 2093 .

73- إذا فسد الزّمان ساد اللّئام 4036 .

74- في الزّمان الغير ( العبر ) 6466 .

75- من تشاغل بالزّمان شغله 7890 .

76- من أمن الزّمان خانه ، و من أعظمه أهانه 8028 . اعتماد شود .

71- ( اين فراز تتمه كلامى است از آن حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مذّمت مردم چنانكه در خطبه 107 نهج البلاغه است ) چه شده كه شما را پيكرهاى بى جان ، و جانهاى بى پيكر ، و عبادت كنندگان بى صلاح و رستگارى ،

و بازرگانانى بدون سود مى بينم ( يعنى چرا بايد چنين باشيد و از پيغمبر استفاده نكنيد و بهرمند نشويد ) .

72- روزگار به هر كه در آن باشد ( و يا هر كه با آن همراه گردد ) خيانت نمايد ، و هر كه آن را ملامت و سرزنش كند خوشنود نسازد . ( مرحوم خوانسارى گويد : پوشيده نماند كه امثال اين سخنان بر طريقه اهل روزگار و تخيلات ايشان است كه مدح و ذم روزگار كنند و بناى آن بر تحقيق نيست .

فراهانى گويد : روزگار است آنكه عزت دهدت گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد ) .

73- هر گاه زمان فاسد شد لئيمان بزرگ و مهتر خواهند گرديد .

74- در روزگار ( عبرت ها و يا ) تغييرهاست ( كه از آنها بايد عبرت گرفت ) .

75- هر كه به روزگار مشغول شود ( و به امور دينى نپردازد ) روزگار او را مشغول سازد .

76- هر كه روزگار را امين دارد ( و به آن اعتماد نمايد ) روزگار به او خيانت كند

ص 1307

الملاحات

1- من لاحى الرّجال كثر أعدائه 8074 .

اللّذة

1- اللّذّة تلهي 27 .

2- اللّذّات مفسدات 50 .

3- اللّذّات آفات 203 .

4- رأس الآفات الوله باللّذّات 5244 .

5- ربّ لذّة فيها الحمام 5223 . و هر كه آن را بزرگ كند روزگار او را خوار سازد ( نسبت اين امور به روزگار مجازى است مانند «جرى الميزاب» كه ناودان جارى نمى شود بلكه آب جارى مى شود ) .

درگيرى 1- هر كه با مردان منازعه كند ( و بجنگد ) دشمنانش فراوان گردد .

لذّت 1- لذّت بازى مى دهد ( انسان در لذّت هاى باطل خيال مى كند خبرى هست اما وقتى مى گذرد مى داند كه فريبى بيش نبوده است ) .

2- لذّت ها ، مفسدها هستند .

3- لذّت ها آفتهاست ( چون انسان براى آن خود را به مهالك دنيوى و اخروى مى اندازد ) .

4- سر آفت ها شيفتگى به لذّتهاست .

5- بسا لذّتى كه در آنست مرگ .

ص 1308

6- قلّ من غرى باللّذّات إلّا كان بها هلاكه 6813 .

7- كم من لذّة دنيّة منعت سنّي درجات 6934 .

8- ما التذّ أحد من الدّنيا لذّة إلّا كانت له يوم القيمة غصّة 9618 .

9- لا خير في لذّة لا تبقى 10707 .

10- لا لذّة في شهوة فانية 10727 .

11- لا تفي لذّة المعصية بعقاب النّار 10794 .

12- لا تقوم حلاوة اللّذّة بمرارة الآفات 10865 .

13- لا توازي لذّة المعصية فضوح الآخرة و أليم العقوبات 10866 .

14- لا خير في لذّة توجب ندما ، و شهوة يعقب ألما 10901 . 6- كم است كسى كه به لذت ها حريص گردد ، جز آنكه هلاكت او ( در دنيا و آخرت ) بوسيله آنست .

7- چه بسيار لذت

پست مرتبه اى كه منع كند درجات بلندى را .

8- لذت نبرده هيچ كسى از دنيا لذّتى را مگر آنكه براى او روز قيامت غصّه اى است ( البته

از لذّتهاى نامشروع و يا اگر مشروع هم باشد در صورتى كه مانع رسيدن به نعمتهاى اخروى گردد كه اگر آن نبود به نعمت اخروى مى رسيد ) .

9- در لذّتى كه باقى نخواهد ماند ( مانند لذّتهاى دنيا ) خيرى نيست .

10- لذّتى در خواهش فانى شونده نيست .

11- لذّت معصيت به عقاب و عذاب آتش وفا نمى كند .

12- شيرينى لذّت برابرى نمى كند با تلخى آفت ها .

13- لذّت معصيت با رسوائى آخرت و عقوبتهاى دردناك برابرى نمى كند .

14- خيرى نيست در لذّتى كه موجب پشيمانى گشته و خواهشى كه الم و دردى را از پى آورد .

ص 1309

15- اذكر مع كلّ لذّة زوالها ، و مع كلّ نعمة انتقالها ، و مع كلّ بليّة كشفها ، فإنّ ذلك أبقى للنّعمة ، و أنفى للشّهوة ، و أذهب للبطر ، و أقرب إلى الفرج ، و أجدر بكشف الغمّة و درك المأمول 2449 .

اللسان

1- اللّسان معيار أرجحه العقل ، و أطاشه الجهل 1970 .

2- اخزن لسانك ، كما تخزن ذهبك و ورقك 2295 .

3- احفظ رأسك من عثرة لسانك ، و ازممه بالنّهى و الحزم ، و التّقى ، و العقل 2369 .

4- احبس لسانك قبل أن يطيل حبسك ، و يردي نفسك ، فلا شي ء أولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب ، و يتسرّع إلى الجواب 2437 . 15- با هر لذّتى زوال آن ، و با هر نعمتى انتقال آن ، و با هر

بليّه اى گشايش آن را ياد كن ، زيرا چنين كارى براى نعمت پاينده تر ، و شهوت را نيست كننده تر ، و فرحناكى را برنده تر ، و بسوى فرج و گشايش نزديكتر ، و به گشودن و كشف اندوه ، و دريافتن اميد سزاوارتر مى باشد .

زبان 1- زبان معيارى است كه عقل آن را چربانده ، و نادانى آن را سبك گردانيده است .

2- زبانت را محكم نگه دار ، چنانكه طلا و پول خود را محكم نگاه مى دارى .

3- سرّ خود را از لغزش زبانت نگاهدار ، و آن را با نهى كردن يا با عقل و دور انديشى ، و خويشتن دارى ، و خرد ، مهار كن .

4- زبانت را در بندكش و حبس نما پيش از آنكه حبس و بند تو را دراز نموده ، و نفست را به هلاكت اندازد ، بنا بر اين هيچ چيز سزاوارتر به طول زندان از زبانى

ص 1310

5- احذروا اللّسان فإنّه سهم يخطي 2578 .

6- إيّاك أن تجعل مركبك لسانك في غيبة إخوانك ، أو تقول ما يصير عليك حجّة ، و في الإسائة إليك علّة 2724 .

7- ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان ، فلا يسعده القول إذا امتنع ، و لا يمهله النّطق إذا اتّسع 2773 .

8- ألا و إنّ اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء في النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده 2780 .

9- إنّ لسانك يقتضيك ما عوّدته 3419 . كه از راستى و درستى در گذشته ، و بسوى جواب شتاب نمايد نمى باشد .

5- از زبان بر حذر باشيد ، زيرا كه آن تيرى است خطا كار .

6-

بر حذر باش از اين كه مركب خويش را زبان خود در غيبت و بدگوئى برادران خود قرار داده ، يا آنكه بگوئى آنچه بر ضرر تو حجت بوده ، و در بدى كردن ديگران نسبت به تو علّت گردد .

7- آگاه باشيد ، براستى كه زبان پاره ايست از انسان ، پس كمك و مساعدت نكند آن را سخن گفتن هر گاه كه آدمى ابا و امتناع نمايد ( يعنى سخن نگويد ) ، و مهلت نمى دهد آن را گويائى هر زمان كه انسان آمادگى و گنجايش سخن را داشته باشد ( يعنى زبان براى انسان آلتى است هر گاه داعى سخن باشد سخن خواهد گفت و هر گاه كه نباشد ساكت خواهد ماند ) .

8- آگاه باشيد بر اين كه زبان راستگوئى كه خداوند آن را براى مرد در ميانه مردم قرار مى دهد ، بهتر از مالى است كه به ميراث دهد آن را به كسى كه او را ستايش نمى نمايد .

9- براستى زبانت آنچه را كه آن را عادت داده اى از تو تقاضا مى كند ( فحش و دشنام باشد همان را خواهد ذكر و سخن نيكو باشد همان را طلب نمايد ) .

ص 1311

10- اللّسان ترجمان الجنان 262 .

11- اللّسان جموح بصاحبه 418 .

12- اللّسان ترجمان العقل 526 .

13- المرء مخبوء تحت لسانه 978 .

14- اللّسان سبع إن أطلقته عقر 1219 .

15- اللّسان ميزان الإنسان 1282 .

16- الألسن تترجم عمّا تجنّه الضّمائر 1376 .

17- بلاء الإنسان في لسانه 4428 .

18- حدّ السّنان يقطع الأوصال ، و حدّ اللّسان يقطع الآجال 4897 . 10- زبان مترجم دل است ( گويا دل نوعى سخن گويد

كه مردم آن را نفهمند در فهم آن نياز به مترجم است كه آن زبان مى باشد ) .

11- زبان به صاحب خود بسيار سركش است .

12- زبان مترجم خرد است ( يعنى بايد آنچه مى گويد سخن عقل باشد ) .

13- آدمى زير زبان خود پنهان است ( يعنى تا «مرد سخن نگفته باشد ، عيب و هنرش نهفته باشد» ) .

14- زبان درنده ايست اگر آن را رها كنى مجروح سازد .

15- زبان ترازوى آدمى است .

16- زبانها از آنچه خاطره ها مى پوشد پرده بر مى دارد ، ( و آنچه از خوب و بد در آن مكنون بوده آشكار مى كند ) .

17- بلاى آدمى در زبان اوست ( كه از راه آن به بلاها دچار خواهد گرديد ) .

18- تيزى و برندگى تيغ پيوندها را بريده ، و تيزى و برش زبان اجلها و مدّت عمر را قطع مى كند ( يعنى گاهى مى شود زبان سبب مرگ آدمى مى شود ) .

ص 1312

19- حدّ اللّسان أمضى من حدّ السّنان 4898 .

20- ربّ لسان أتى على إنسان 5309 .

21- زلّة اللّسان أنكى من إصابة السّنان 5451 .

22- زلّة اللّسان أشدّ من جرح السّنان 5479 .

23- زلّة اللّسان أشدّ هلاك 5506 .

24- ضبط اللّسان ملك و إطلاقه هلك 5929 .

25- طعن اللّسان أمضّ من طعن السّنان 6011 .

26- عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام 6233 .

27- قلّما ينصف اللّسان في نشر قبيح أو إحسان 6724 .

28- قوّم لسانك تسلم 6754 . 19- تيزى زبان برنده تر از تيزى تيغ است .

20- چه بسا زبانى كه عليه انسان ( به حركت در ) آيد ( بنا بر اين بايد پيش از سخن گفتن

خوب تأمل كرد ) .

21- لغزش زبان زخم كننده تر از رسيدن نيزه است .

22- لغزش زبان سخت تر از زخم سر نيزه است .

23- لغزش زبان سخت ترين هلاكت است ( زيرا كمتر مى توان آن را استدراك نمود ) .

24- نگهداشتن زبان خواجگى و بزرگى ، و رها كردنش هلاكت خواهد بود .

25- زدن زبان ( و زخم زبان ) اندوهناك كننده تر از زدن نيزه است .

26- زبانت را به نيكوئى سخن عادت ده تا از سرزنش ايمن گردى .

27- كم است كه زبان در نشر زشتى يا احسانى عدل كند ( و با انصاف رفتار نمايد ، افراط و تفريطى نداشته باشد ) .

28- زبانت را راست كن ( و بيهوده و گزاف مگو ) تا سالم مانى .

ص 1313

29- كلّ إنسان مؤاخذ بجناية لسانه و يده 6872 .

30- كم من دم سفكه فم 6928 .

31- كم من إنسان أهلكه لسان 6929 .

32- لسان العاقل وراء قلبه 7610 .

33- لسان الجاهل مفتاح حتفه 7611 .

34- لسانك يقتضيك ما عوّدته 7614 .

35- و قال- عليه السّلام- في حقّ من ذمّة : لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد 7618 .

36- لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر 7617 .

37- لسانك إن أمسكته أنجاك ، و إن أطلقته أرداك 7621 . 29- هر انسانى به جنايت ( و گناه ) زبان و دستش مؤاخذه خواهد شد .

30- بسا خونى كه دهانى آن را ريخته باشد .

31- بسا انسانى كه زبان او را به هلاكت رسانيده باشد .

32- زبان عاقل پشت سر دل اوست ( يعنى عاقل اول تأمّل مى كند بعد سخن مى گويد ولى دل احمق پشت سر زبان اوست )

.

33- زبان نادان يا بى عقل كليد مرگ ( ظاهرى و باطنى ) اوست .

34- زبان تو از تو آنچه را كه آن را عادت داده اى مى خواهد ( اگر سخنان زشت و بيهوده باشد آن را خواهد و اگر ذكر و دعا و علم و پند باشد آن را خواهد ) .

35- حضرت در باره كسى كه او را مذمت كرده فرموده است : زبانش مانند عسل ( شيرين است ) و ليكن دلش زندانى است براى كينه .

36- زبان نيكوكار به دوام ذكر ( خدا ) شيفته شده است .

37- زبانت را اگر نگهدارى تو را رستگار سازد ، و اگر آن را رها كنى تو را ( در هلاكت ) اندازد و يا تو را هلاك كند .

ص 1314

38- لسانك يستدعيك ما عوّدته ، و نفسك تقتضيك ما ألفته 7634 .

39- من عذب لسانه كثر إخوانه 7761 .

40- من حفظ لسانه أكرم نفسه 8005 .

41- من لم يملك لسانه يندم 8185 .

42- من سجن لسانه أمن من ندمه 8280 .

43- من قوّم لسانه زان عقله 8381 .

44- من أمّر عليه لسانه قضا بحتفه 8413 .

45- من أمسك لسانه أمن ندمه 8514 .

46- من أطلق لسانه أبان عن سخفه 9175 .

47- من الإيمان حفظ اللّسان 9277 . 38- زبانت از تو استدعاى آنچه را دارد كه آن را عادت داده اى و نفس تو از تو چيزى را خواهد كه با آن الفت گرفته اى .

39- هر كه زبانش خوش و گوارا باشد برادرانش بسيار گردد .

40- هر كه زبانش را حفظ نمايد نفس خود را گرامى داشته است .

41- هر كه مالك زبانش نشده پشيمان است

.

42- هر كه زبانش را به زندان كشد از پشيمانى خود ايمن گردد .

43- هر كه زبانش را راست گرداند ( و كجى در آن تصور نشود ) عقل خود را زينت داده است .

44- هر كه زبانش را بر خود امير سازد به مرگ خود حكم نمايد .

45- هر كه زبانش را نگه دارد از پشيمانى خود ايمن باشد .

46- هر كه زبانش را رها كند ، تنكى عقلش را ظاهر كرده است .

47- از ايمان است نگهدارى زبان ( از غيبت و دشنام و دروغ و . . . ) .

ص 1315

48- ما عقد إيمانه من لم يحفظ لسانه 9589 .

49- ما الإنسان لولا اللّسان إلّا صورة ممثّلة أو بهيمة مهملة 9644 .

50- ما من شي ء أجلب لقلب الإنسان من لسان ، و لا أخدع للنّفس من شيطان 9699 .

51- لا تجر لسانك إلّا بما يكتب لك أجره ، و يجمل عنك نشره 10305 .

52- لا تجعل ( لا تجعلنّ ) ذرب لسانك على من أنطقك ، و لا بلاغة قولك على من سدّدك 10385 .

53- لا تملك عثرات اللّسان 10719 . 48- ايمانش را نبسته كسى كه زبانش را نگه نداشته است ، ( ايمان چنين كسى در معرض تلف است چنانكه شتر بسته نشده در معرض تلف خواهد بود ) .

49- نيست انسان اگر زبان نباشد مگر صورتى كشيده ( تمثال ) يا جانورى مهمل ( كه تربيتى نشده باشد ) .

50- هيچ چيزى جلب كننده تر براى قلب انسان از زبان ، و نه فريب دهنده تر از شيطان نيست ( بنا بر اين بايد از هر دو بخدا پناه برد زيرا

زبان است كه چون شيطان دل را مى ربايد و آدمى را به معصيت مى كشاند چنانكه زبان است دلهاى سخت را نرم كرده و به قول معروف : زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى آورد ) .

51- زبانت را روان مساز مگر به آنچه براى تو اجر و پاداش آن نوشته شده و انتشار آن از تو نيكو باشد .

52- تيزى زبانت را عليه كسى كه تو را گويا كرده ( خدا و رسول و امامان ، بلكه معلم و آموزگار ) و بلاغت گفتارت عليه كسى كه تو را براه درست آورده قرار مده ( به گونه اى كه بى احترامى كرده و يا اعتراض بيجا نمائى بلكه كمال احترام را مراعات نما ) .

53- لغزشهاى زبان مملوك نخواهد شد ( و كسى مالك آنها نخواهد گرديد ) .

ص 1316

54- لا شي ء أعود على الإنسان من حفظ اللّسان ، و بذل الإحسان 10860 .

55- هذا اللّسان جموح لصاحبه 10051 .

التلطّف

1- من كنت سببا له في بلائه ، وجب عليك التّلطّف في علاج دائه 9166 .

اللغو

1- ربّ لغو يجلب شرّا 5290 .

اللقاء

1- حسن اللّقاء يزيد في تأكّد الإخاء 4827 . 54- چيزى سودمندتر بر انسان از نگهدارى زبان ، و بذل احسان نيست .

55- اين زبان با صاحب خود بسيار سركشى كننده است ( بنا بر اين بايد بطور كامل آن را كنترل نمود ) .

مهربانى 1- كسى كه تو در گرفتاريش سبب شوى ، بر تو واجب است كه در علاج گرفتاريش تلطف نمائى ( و با مهربانى بكوشى آن را برطرف سازى ) .

سخن بيهوده 1- بسا كار و يا حرف لغوى كه شرّى را بكشاند ( يعنى موجب آن شود ، پس بايد از آن پرهيز كرد ) .

خوش بر خورد 1- نيكوئى برخورد در محكمى برادرى مى افزايد .

ص 1317

2- حسن الملقاء ( اللّقاء ) أحد النّجحين 4850 .

لقاء اللّه

1- من أحبّ لقاء اللّه سبحانه سلا عن الدّنيا 8425 .

التلويح

1- من اكتفى بالتّلويح استغنى عن التّصريح 8711 .

الملامة و العتاب و الذّم

1- الافراط في الملامة يشبّ نار اللّجاجة 1768 .

2- أهون شي ء لائمة الجهّال 3286 . 2- نيكوئى بر خورد يكى از دو پيروزيست ( نسبت به كسى كه به او احسان خواهد شد چنانكه درشكفته روئى چنانست ) .

پيوستن به خدا 1- هر كه ملاقات خداى سبحان را دوست دارد دنيا را فراموش نمايد ( و از آن بگريزد ) .

اشاره 1- هر كه به اشاره اكتفا كند ( چه در باره سرزنش او و يا در فهم مطلب ) از تصريح بى نياز خواهد بود ( چنانكه گفته شده : العاقل يكفيه الإشارة ) .

سرزنش 1- از حد گذراندن در سرزنش آتش لجاجت را مى افروزد .

2- خوارترين چيز سرزنش و ملامت نادانهاست ( پس نبايد به سبب آن آدمى دست از كار كشد ، بلكه بايد آنرا ( كأن لم يكن ) به حساب آورد ) .

ص 1318

3- إذا ذممت فاقتصر 3984 .

4- ربّ ملوم و لا ذنب له 5339 .

5- عند كثرة العثار و الزّلل تكثر الملامة 6219 .

6- قد ينجع الملام 6653 .

7- التّقريع أحد العقوبتين 1430 .

8- إعادة التّقريع أشدّ من مضض الضّرب 9- كثرة التّقريع توغر القلوب ، و توحش الأصحاب 7112 .

10- من كثر لومه كثر عاره 8431 .

11- لا يلم لائم إلّا نفسه 10152 . 3- هر گاه مذمت كنى پس ( به آنچه يقينى است ) اكتفا نما .

4- چه بسا سرزنش شده اى كه براى او گناهى نيست ( يعنى ممكن است به او افترائى بسته باشند ) .

5- در هنگام بسيارى بسر در آمدنها و لغزشها سرزنش زياد

مى شود ( يعنى بايد آدمى بكوشد لغزش او كم باشد و گرنه مورد سرزنش واقع خواهد شد ) .

6- گاهى سرزنش سود مى دهد ( و به امر بيشترى نيازى نيست ) .

7- سرزنش نمودن يكى از دو كيفر است .

8- اعاده سرزنش از درد كتك سخت تر است .

9- بسيارى سرزنش دلها را بدشمنى انداخته ( يا به كينه مى آورد ) و ياران را رم خواهد داد ( بنا بر اين لازم است گاهى انسان تغافل كند و يا لا أقل رعايت اعتدال نمايد ) .

10- هر كه سرزنش او ( نسبت به مردم ) بسيار باشد عار و ننگش بسيار باشد ( كه مردم او را عيب كنند و او ناراحت شود ) .

11- سرزنش نكند سرزنش كننده اى مگر نفس خود را ( كه آن مستحق ملامت

ص 1319

اللهو

1- اللّهو يفسد عزائم الجدّ 2165 .

2- اهجر اللّهو فإنّك لم تخلق عبثا فتلهو ، و لم تترك سدى فتلغو 2435 .

3- أبعد النّاس عن الصّلاح المستهتر باللّهو 3067 .

4- أوّل اللّهو لعب ، و آخره حرب 3132 .

5- أبعد النّاس من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح 3333 .

6- اللّهو من ثمار الجهل 267 .

7- اللّهو قوت الحماقة 937 . و سرزنش است ) .

بازى كردن 1- بازى عزمهاى جدّى را تباه مى سازد .

2- از بازى كردن دورى كن ، زيرا كه تو عبث و بيهوده آفريده نشدى تا اين كه بازى كنى ، و مهمل واگذاشته نشده اى تا هرزه گوئى ( بلكه جهت عبادت و بندگى خلق شده اى بنا بر اين به حساب و كتاب تو خواهند رسيد ) .

3- دورترين مردم از صلاح و تباه

نشدن كسى است كه به بازى حريص باشد .

4- اول بازى سرگرمى است ، و آخر آن جنگ است ( چنانكه شاعر گفته : باد باران آورد بازيچه جنگ ) .

5- دورترين مردم از پيروزى كسى است كه به بازى و خوش طبعى حريص باشد .

6- بازى و اشتغال به لهو و لعب از ثمرات نادانى است .

7- بازى قوت و غذاى حماقت است .

ص 1320

8- ربّ لهو يوحش حرّا 5291 .

9- شرّ ما ضيّع فيه العمر اللّعب 5729 .

10- من كثر لهوه استحمق 7971 .

11- من كثر لهوه قلّ عقله 8426 .

12- من غلب عليه اللّهو بطل جدّه 8428 .

13- مجالس اللّهو تفسد الإيمان 9815 .

14- لا يثوب العقل مع اللّعب 10544 .

15- لا يفلح من و له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 10876 .

اللّيل و النّهار

1- اللّيل و النّهار دائبان في طيّ الباقين ، و محو آثار الماضين 2219 . 8- بسا بازى كه به وحشت اندازد آزاده اى را ( يعنى او را از انسان رمانده و جدا سازد ، پس بايد از آن دورى كرد ) .

9- بدترين چيزى كه در آن عمر ضايع شود بازى است .

10- هر كه بازى او زياد شود كم عقل شمرده شود .

11- هر كه بازى او بسيار باشد عقلش كم خواهد بود .

12- هر كه بر او بازى غلبه نمايد جدّ او باطل خواهد شد ( يعنى مردم كار جدّى او را هم بازى بحساب آرند ) .

13- مجلسهاى لهو ( بازى ) ايمان را فاسد مى سازد .

14- عقل با بازى جمع نمى شود .

15- رستگار نمى گردد كسى كه سر گشته به بازى و شيفته به

لهو و طرب باشد .

شب و روز 1- شب و روز دو موجود جدّى هستند در سپرى نمودن جمعى كه باقى

ص 1321

2- إنّ ليلك و نهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك فاقسمها ( فاقسمهما ) بين عملك و راحتك 3641 .

3- إنّ اللّيل و النّهار يعملان فيك ، فاعمل فيهما ، و يأخذان منك فخذ منهما 3705 .

4- كرور اللّيل و النّهار مكمن الآفات و داعى الشّتاب 7225 .

5- كرور الأيّام أحلام ، و لذّاتها آلام ، و مواهبها فناء و أسقام 7230 .

6- من عطف عليه اللّيل و النّهار أبلياه 9155 .

7- من عطف عليه اللّيل و النّهار أدّباه و أبلياه ، و إلى المنايا أدنياه 9226 . مانده ، و محو كردن آثار گذشتگان .

2- براستى كه شب و روز تو همه حاجات تو را فرا نمى گيرند ، پس آنها را ميان عمل و آسايش خود قسمت نما .

3- براستى كه شب و روز در تو كار مى كنند ( يعنى تو را پير و ناتوان كنند ) پس در آنها كار كن و از تو مى گيرند ، پس از آنها بگير ( يعنى در تمام ساعات كوشا باش و از آن بهره گير بيهوده عمرت صرف نشود ) .

4- گردش شب و روز جاى پنهان شدن آفتها ( و فتنه ها ) و داعى پراكندگى ( احباء و علاقمندان ) است .

5- گردش روزگار خوابى چند ، و لذّتهاى آن الم و ناراحتى ها ، و بخششهايش بيماريها خواهد بود .

6- هر كه بر او شب و روز بگذرد او را كهنه نمايند ( بنا بر اين بايد هر چه بيشتر و زودتر از عمر

استفاده نمود ) .

7- هر كه شب و روز بر او بگذرد او را ادب كرده ( غرور و نخوت او را كم مى كنند ) و كهنه مى كنند ، و به مرگ ها او را نزديك خواهند نمود .

ص 1322

8- إنّ من كان مطيّته اللّيل و النّهار ، فإنّه يسار به و إن كان واقفا ، و يقطع المسافة و إن كان مقيما وادعا 3581 .

اللّين و اللّيّن

1- بلين الجانب تأنس النّفوس 4261 .

2- كن ليّنا من غير ضعف ، شديدا من غير عنف 7160 .

3- من لانت عريكته وجبت محبّته 8152 .

4- من لان عوده كثفت أغصانه 8391 .

5- من تلن حاشيته يستدم من قومه المحبّة 8583 .

6- من لم يلن لمن دونه لم ينل حاجته 9006 . 8- براستى كسى كه شب و روز شتر سوارى او باشد ، پس بدرستى كه او برده مى شود هر چند ايستاده باشد ، و قطع مسافت مى كند گر چه مقيم قرار گرفته باشد ( يعنى بايد متوجه بود كه عمر بدون اختيار انسان مى رود پس نبايد غافل شد ) .

نرمى و نرمخو 1- بسبب نرمى پهلو ( يعنى بدخو نبودن و فروتن ) دلها و نفوس آرام مى گيرند .

2- نرم باش بدون ناتوانى ، و سخت باش بدون درشت خوئى .

3- هر كه خويش نرم باشد دوستى او لازم يا ثابت خواهد بود .

4- هر كه چوب او نرم باشد درهم شود شاخه هاى او ( يعنى نرمخو دوستان و يارانش فراوان باشد ) .

5- هر كه حاشيه و كنار او نرم باشد ( و در زندگى خوش خو باشد ) پاينده دارد از قوم خود دوستى را ( يعنى

همه او را هميشه دوست دارند ) .

6- هر كه براى زير دست خود نرمى بكار نبرد به حاجت خود نرسد .

ص 1323

7- 7- ألن كنفك و تواضع للّه يرفعك 2361 .

8- ألن كنفك فإنّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة 2376 . 7- جانب خود را نرم گردان ( و با مردم با مهربانى رفتار كن ) و براى خدا متواضع باش تا تو را بر كشد .

8- جانب خود را نرم گردان زيرا كسى كه جانب خود را نرم و هموار سازد از قوم خود دوستى را پاينده دارد .

ص 1324

باب الميم

المجد

1- إنّما المجد أن تعطي في الغرم ، و تعفو عن الجرم 3886 .

2- لم يدرك المجد من عداه الحمد 7532 .

3- ما نال المجد من عداه الحمد 9529 .

4- ما أدرك المجد من فاته الجدّ 9530 .

المحن

1- إنّ للمحن غايات لا بدّ من انقضائها ، فناموا لها إلى حين انقضائها ، بزرگى و عظمت 1- جز اين نيست كه مجد و عظمت آنست كه در آنچه اداى آن از حقوق مردم لازم است ( و يا در پريشانى حال و بيچارگى ) ببخشى ، و از گناه ( ديگران ) بگذرى .

2- بزرگى و مهترى را نيافته كسى كه ستايش از او در گذشته است ( يعنى به كسى احسانى ننموده كه موجب ستايش شود ) .

3- به مجد و شرف نخواهد رسيد كسى كه از او حمد و ستايش در گذرد ( يعنى او به ديگرى احسان و نيكى نكند تا مستحق ثنا گردد ) .

4- شرف و مجد را نيابد كسى كه از او جدّيت ( و يا توانگرى ) فوت شود .

بلاء و اندوه و آزمايش 1- براستى كه براى محنت ها مدّت ها و دورانهائى است كه چاره اى از

ص 1325

فإنّ إعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها 3595 .

2- إنّ للمحن غايات ، و للغايات نهايات ، فاصبروا لها حتّى تبلغ نهاياتها ، فالتّحرّك لها قبل انقضائها زيادة لها 3596 .

3- المحنة مقرونة بحبّ الدّنيا 1060 .

4- قرنت المحنة بحبّ الدّنيا 6721 .

المدح و الثّناء

1- احترسوا من سورة الإطراء و المدح ، فإنّ لهما ريحا خبيثة في القلب 2539 .

2- إيّاك أن تثني على أحد بما ليس فيه ، فإنّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك 2714 . گذشتن آنها نيست ، پس براى آن تا هنگام گذشتن آن بخوابيد ( يعنى در رفع آن سعى و تلاش نكنيد كه تلاش فائده ندارد ) زيرا بكار بردن چاره پيش از

سپرى شدن آن براى آن زيادتى است .

2- براستى كه براى محنت ها مدّت ها ، و براى مدّتها پايانهاست ، پس براى آن شكيبائى را بكار برده تا پايانهاى آن برسد ، پس حركت كردن قبل از منقضى شدن آن براى آن زيادتى است .

3- محنت با دوستى دنيا همراه است .

4- رنج و محنت با دوستى دنيا همراه است .

مدح و ثنا 1- از گزاف گوئى و اغراق و مبالغه در ثنا و مدح خود را نگهداريد ، زيرا كه براى آنها با بدبوئى است در دل .

2- دورى نما از اين كه احدى را به چيزى كه در آن نبوده ستايش كنى ، زيرا عمل

ص 1326

3- أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه 2942 .

4- إنّ مادحك لخادع لعقلك غاشّ لك في نفسك بكاذب الإطراء و زور الثّناء ، فإن حرمته نوالك أو منعته إفضالك ، و سمك بكلّ فضيحة ، و نسبك إلى كلّ قبيحة 3602 .

5- الإطراء يحدث الزّهو و يدني من الغرّة 1367 .

6- إذا مدحت فاختصر 3983 .

7- إذا زكّي أحد من المتّقين ، خاف ممّا يقال له فيقول : أنا أعلم بنفسي من غيري ، و ربّي أعلم بنفسي منّي ، اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون ، و اجعلني أفضل ممّا يظنّون 4153 . او از صفتش براستى خبر داده ، و تو را تكذيب مى نمايد .

3- زشت ترين راستى ستايش كردن مرد است بر نفس خود .

4- براستى كه ثنا گوى تو همانا فريب دهنده عقل تو ، و غشّ كننده تست به ستايش دروغ و ثناى غلط ، پس اگر عطا و بخشش خود را از او باز

داشته ، و به او احسان ننمائى تو را به هر رسوائى نشان كرده ، و به هر صفت زشتى نسبت دهد .

5- در مدح كسى مبالغه كردن تكبر را پديد آورده ، و او را به فريب نزديك مى گرداند .

6- هر گاه ( كسى را ) ثنا گفتى اختصار نما ( چون مدح بسيار با گزاف گوئى ملازم خواهد بود ) .

7- هر گاه يكى از متقين به پاكى مدح شود ، از آنچه در حق او گفته مى شود مى ترسد ، و مى گويد : من از غير خود به نفسم داناترم ، و پروردگارم به نفس من از من عالم تر خواهد بود ، بار الها مرا به آنچه مى گويند مؤاخذه مكن ، و مرا افزونتر از آنچه گمان مى كنند قرار ده .

ص 1327

8- تزكية الأشرار من أعظم الأوزار 4573 .

9- حبّ الإطراء و المدح من أوثق فرص الشّيطان 4877 .

10- خير الثّناء ما جرى على السنة الأبرار 4956 .

11- شرّ الثّناء ما جرى على السنة الأشرار 5698 .

12- طلب الثّناء بغير استحقاق خرق 5992 . 8- پاكيزه نمودن و تزكيه بدان از بزرگترين گناهان است ( زيرا هم دروغهاى فراوان را در بردارد ، و هم متضمن فريب و غرور و سركشى اشرار خواهد بود ) .

47- روزگار به پراكنده كردن الفت گيرندگان موكّل شده است ( گويا خداوند آن را براى اين كار مأمور ساخته كه افراد را از هم جدا سازد ) .

48- يك ساعت خوارى با عزّت روزگار برابرى نمى كند .

49- با روزگار سهل انگارى نما و با آن بساز ، مادامى كه براى تو رام باشد يا بر

آن سوار باشى و چيزى را مشرف بر هلاك مساز به اميد زياده بر آن ( يعنى مال خود را

ص 1302

50- قد أوجب الدّهر شكره على من بلغ سؤله 6681 .

51- الدّهر يخلق الأبدان ، و يجدّد الآمال ، و يدنى المنيّة ، و يباعد الأمنيّة 1811 .

52- الدّهر يومان : يوم لك ، و يوم عليك ، فإذا كان لك فلا تبطر ، و إذا كان عليك فاصطبر 1917 .

53- الدّهر ذو حالتين : إبادة و إفادة ، فما أباده فلا رجعة له ، و ما أفاده فلا بقاء له 2199 .

54- إنّ الدّهر لخصم غير مخصوم ، و محتكم غير ظلوم ، و محارب غير محروب 3628 .

55- من عاند الزّمان أرغمه ، و من استسلم إليه لم يسلم 9054 . تلف مكن براى بدست آوردن منصب بالاترى كه معلوم نيست روزگار به تو ببخشد ) .

50- در حقيقت روزگار شكر خود را بر كسى كه به خواسته هاى خود برسد لازم كرده است ( اما كسى كه محروم گردد آن را مدح و ثنا ننمايد ) .

51- روزگار بدنها را كهنه كرده ، و اميدها را تازه نموده ، و مرگ را نزديك ساخته ، و آرزو را دور مى گرداند .

52- روزگار دو روز است ، روزى به نفع تو و روزى عليه تو پس هر گاه براى تو باشد شادى و طغيان مكن و چون عليه تو باشد صبر و شكيبائى نما .

53- روزگار صاحب دو حالت است : هلاك كردن و بخشيدن ، پس آنچه را كه هلاك كند آن را برگشتى برايش نبوده ، و آنچه را كه ببخشد آن

را بقائى براى آن نباشد .

54- براستى كه روزگار هر آينه دشمنى است كه با آن دشمنى نتوان كرد و دشمنى نشده است ، و حاكمى است كه او را بحاكمى انتخاب كرده اند كه ستمكار نيست و جنگ كننده ايست كه با آن جنگ نتوان كرد و جنگ نشده است .

55- هر كه با روزگار دشمنى كند بخاك مالد او را ، و كسى كه با آن دوستى

ص 1303

56- زمان الجائر شرّ الأزمنة .

57- كلّ يوم يسوق إلى غده 6871 .

58- من السّاعات تولّد الآفات 9250 .

59- لا ضمان على الزّمان 10626 .

60- لا يأمن أحد صروف الزّمان ، و لا يسلم من نوائب الأيّام 10855 .

61- ينبغي لمن عرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير 10938 .

62- الطّاعة جنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول 1873 . و آشتى نمايد سالم نماند ، ( على أى حال روزگار و اهلش چنين خواهند بود ) .

56- زمان ( حاكم و سلطان ) جائر و ستمگر بدترين زمانهاست .

57- هر روزى بفرداى آن مى كشد ( ممكن است مراد فرداى قيامت باشد يعنى نتيجه و پاداش كار هر روزى در قيامت معلوم مى شود ، يا آنكه مراد اين است هر روزى بفردا كشيده خواهد شد ، اما آيا تو هم زنده هستى يا نه معلوم نيست پس از فرصت استفاده كن ) .

58- از ساعت هاست زائيده شدن آفتها ( يعنى هر ساعتى كه مى گذرد ممكن است آفتى در آن پديدار گردد پس بايد به خدا پناه برد ) .

59- نيست ضمانى بر روزگار ( چون مقصر خود ما خواهيم بود ) .

60- احدى از تغييرات روزگار ايمن

نبوده ، و از مصائب روزگار سالم نخواهد ماند ، ( بنا بر اين نمى شود اعتماد به روزگار كرد ) .

61- براى كسى كه روزگار را مى شناسد سزاوار اين است كه از تغييرات و حوادث ايمن نباشد .

62- فرمانبردارى ( از حكومت ) سپر رعيت و عدالت را بكار بردن سپر دولت ها خواهد بود .

ص 1304

63- فالقلوب لاهية من رشدها ، قاسية عن حظّها ، سالكة في غير مضمارها ، كأنّ المعنيّ سواها ، و كأنّ الحظّ في إحراز دنياها 6583 .

64- فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و أسماعا واعية ، و آراء عازمة 6590 .

65- منهم تخرج الفتنة ، و إليهم تأوي الخطيئة ، يردّون من شذّ عنها فيها ، و يسوقون من تأخّر عنها إليها 9852 .

66- فلئن أمر الباطل لقديما فعل ، و لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ ، لقلّما 63- ( حضرت از اهل عصر خود گله مى كند چنانكه در خطبه مشهوره غرّاء نهج البلاغه بيان شده كه مى فرمايد : ) پس دلها از راه راست و درست خود غافل بوده ، و از بهره خويش سخت بوده ، در غير ميدان مسابقه خود رونده اند ، گويا غير آنها قصد شده است ، و گوئى بهره و نصيب در جمع كردن دنياى خود است .

64- ( از تتمه همين خطبه است ) اى كاش پندهاى شفا دهنده ، با دلهاى پاكيزه ، و گوشهاى نگهدارنده ، و رأيهاى تصميم گيرنده ، برخورد مى كرد ( يعنى جاى تعجب است كه مردم براى استماع اينها حاضر نمى شوند ، و يا اگر برخورد مى كند به دلهاى وارونه ، و گوشهاى

ناشنوا ، و رأيهاى بدون تصميم و اراده مصادف مى شود ، پس جاى تأسف است ) .

65- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت از آينده خبر داده كه زمانى بر مردم خواهد آمد كه در ميانشان از قرآن باقى نخواند ماند مگر رسم آن ، و از اسلام مگر اسم آن . . . تا آنكه مى فرمايد : ) از آنان فتنه بيرون آمده ، و بسوى آنها گناه فرود آيد ، هر كه را كه از آن ( فتنه و گناه ) بيرون باشد در آن برگردانده ، و هر كه از آن عقب افتاده به سوى آن سوق دهند .

66- ( اين تتمه كلامى است از خطبه 16- نهج البلاغه كه در وقت بيعت با مردم در مدينه فرموده است ) پس اگر ( در اين زمان ) باطل بسيار شده ( از آن تعجبى

ص 1305

أدبر شي ء فأدبر 7371 .

67- قد ظهر أهل الشّرّ ، و بطن أهل الخير ، و فاض الكذب ، و غاض الصّدق 6707 .

68- قد استدار الزّمان كهيئته يوم خلق السّموات و الأرض 6709 .

69- قد كثر القبيح حتّى قلّ الحياء منه 6710 .

70- قد كثر الكذب حتّى قلّ من يوثق به 6711 . نبوده و آن دليل حقانيّت آن نمى شود ) در روزگار پيشين چنين بوده كه مرتكب مى شدند ، و اگر حق كم است هر آينه بسا باشد ( كه بسيار شود ) و اميد هم هست ، و همانا كم است چيزى كه پشت گرداند ، پس رو آورد .

67- در حقيقت اهل شر و بدى آشكار گشته ، و اهل خير

و خوبى پنهان شده ، و دروغ بسيار ، و راستى كم شده است .

68- ( امكان دارد اين جمله را در وقتى فرموده باشد كه خلافت در مدار صحيح خود قرار گرفته كه ) در حقيقت زمان مانند هيئت و روال خود قرار گرفت ، مانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است ( علّامه خوانسارى- رحمه اللّه- احتمال داده اين روايت از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه در حجة الوداع فرموده باشد ، چون كه مشركين ذيحجّه را عقب مى انداختند ، و در دو ماه حج مى كردند ، در دو سال در ماه ذيحجّه حج مى كردند ، و در دو سال ديگر در ماه محرّم ، و چنين عملى را هر سال انجام دادند تا رسيد به حجة الوداع ، حج آنها در ذيحجه قرار گرفت ، حضرت خطبه اى را ايراد فرمودند و چنين عبارتى را بيان داشتند بعد فرمود : نسيئى كه همين تأخير حج در هر دو ماه باشد باطل گرديد ) .

69- در حقيقت زشتى و قباحت بسيار شده ، به مرتبه اى كه شرم از آن كم گشته است .

70- در حقيقت دروغگوئى زياد شده به حدّى كه كم شده كسى كه به او

ص 1306

71- مالي أراكم أشباحا بلا أرواح ، و أرواحا بلا فلاح ، و نسّاكا بلا صلاح ، و تجّارا بلا أرباح 9635 .

72- الزّمان يخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه 2093 .

73- إذا فسد الزّمان ساد اللّئام 4036 .

74- في الزّمان الغير ( العبر ) 6466 .

75- من تشاغل بالزّمان شغله 7890 .

76- من أمن الزّمان خانه

، و من أعظمه أهانه 8028 . اعتماد شود .

71- ( اين فراز تتمه كلامى است از آن حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مذّمت مردم چنانكه در خطبه 107 نهج البلاغه است ) چه شده كه شما را پيكرهاى بى جان ، و جانهاى بى پيكر ، و عبادت كنندگان بى صلاح و رستگارى ، و بازرگانانى بدون سود مى بينم ( يعنى چرا بايد چنين باشيد و از پيغمبر استفاده نكنيد و بهرمند نشويد ) .

72- روزگار به هر كه در آن باشد ( و يا هر كه با آن همراه گردد ) خيانت نمايد ، و هر كه آن را ملامت و سرزنش كند خوشنود نسازد . ( مرحوم خوانسارى گويد : پوشيده نماند كه امثال اين سخنان بر طريقه اهل روزگار و تخيلات ايشان است كه مدح و ذم روزگار كنند و بناى آن بر تحقيق نيست .

فراهانى گويد : روزگار است آنكه عزت دهدت گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد ) .

73- هر گاه زمان فاسد شد لئيمان بزرگ و مهتر خواهند گرديد .

74- در روزگار ( عبرت ها و يا ) تغييرهاست ( كه از آنها بايد عبرت گرفت ) .

75- هر كه به روزگار مشغول شود ( و به امور دينى نپردازد ) روزگار او را مشغول سازد .

76- هر كه روزگار را امين دارد ( و به آن اعتماد نمايد ) روزگار به او خيانت كند

ص 1307

الملاحات

1- من لاحى الرّجال كثر أعدائه 8074 .

اللّذة

1- اللّذّة تلهي 27 .

2- اللّذّات مفسدات 50 .

3- اللّذّات آفات 203 .

4- رأس الآفات الوله باللّذّات 5244 .

5- ربّ لذّة فيها الحمام 5223 . و هر كه آن را بزرگ كند روزگار او را خوار سازد ( نسبت اين امور به روزگار مجازى است مانند «جرى الميزاب» كه ناودان جارى نمى شود بلكه آب جارى مى شود ) .

درگيرى 1- هر كه با مردان منازعه كند ( و بجنگد ) دشمنانش فراوان گردد .

لذّت 1- لذّت بازى مى دهد ( انسان در لذّت هاى باطل خيال مى كند خبرى هست اما وقتى مى گذرد مى داند كه فريبى بيش نبوده است ) .

2- لذّت ها ، مفسدها هستند .

3- لذّت ها آفتهاست ( چون انسان براى آن خود را به مهالك دنيوى و اخروى مى اندازد ) .

4- سر آفت ها شيفتگى به لذّتهاست .

5- بسا لذّتى كه در آنست مرگ .

ص 1308

6- قلّ من غرى باللّذّات إلّا كان بها هلاكه 6813 .

7- كم من لذّة دنيّة منعت سنّي درجات 6934 .

8- ما التذّ أحد من الدّنيا لذّة إلّا كانت له يوم القيمة غصّة 9618 .

9- لا خير في لذّة لا تبقى 10707 .

10- لا لذّة في شهوة فانية 10727 .

11- لا تفي لذّة المعصية بعقاب النّار 10794 .

12- لا تقوم حلاوة اللّذّة بمرارة الآفات 10865 .

13- لا توازي لذّة المعصية فضوح الآخرة و أليم العقوبات 10866 .

14- لا خير في لذّة توجب ندما ، و شهوة يعقب ألما 10901 . 6- كم است كسى كه به لذت ها حريص گردد ، جز آنكه هلاكت او ( در دنيا و آخرت ) بوسيله آنست .

7- چه بسيار لذت

پست مرتبه اى كه منع كند درجات بلندى را .

8- لذت نبرده هيچ كسى از دنيا لذّتى را مگر آنكه براى او روز قيامت غصّه اى است ( البته

از لذّتهاى نامشروع و يا اگر مشروع هم باشد در صورتى كه مانع رسيدن به نعمتهاى اخروى گردد كه اگر آن نبود به نعمت اخروى مى رسيد ) .

9- در لذّتى كه باقى نخواهد ماند ( مانند لذّتهاى دنيا ) خيرى نيست .

10- لذّتى در خواهش فانى شونده نيست .

11- لذّت معصيت به عقاب و عذاب آتش وفا نمى كند .

12- شيرينى لذّت برابرى نمى كند با تلخى آفت ها .

13- لذّت معصيت با رسوائى آخرت و عقوبتهاى دردناك برابرى نمى كند .

14- خيرى نيست در لذّتى كه موجب پشيمانى گشته و خواهشى كه الم و دردى را از پى آورد .

ص 1309

15- اذكر مع كلّ لذّة زوالها ، و مع كلّ نعمة انتقالها ، و مع كلّ بليّة كشفها ، فإنّ ذلك أبقى للنّعمة ، و أنفى للشّهوة ، و أذهب للبطر ، و أقرب إلى الفرج ، و أجدر بكشف الغمّة و درك المأمول 2449 .

اللسان

1- اللّسان معيار أرجحه العقل ، و أطاشه الجهل 1970 .

2- اخزن لسانك ، كما تخزن ذهبك و ورقك 2295 .

3- احفظ رأسك من عثرة لسانك ، و ازممه بالنّهى و الحزم ، و التّقى ، و العقل 2369 .

4- احبس لسانك قبل أن يطيل حبسك ، و يردي نفسك ، فلا شي ء أولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب ، و يتسرّع إلى الجواب 2437 . 15- با هر لذّتى زوال آن ، و با هر نعمتى انتقال آن ، و با هر

بليّه اى گشايش آن را ياد كن ، زيرا چنين كارى براى نعمت پاينده تر ، و شهوت را نيست كننده تر ، و فرحناكى را برنده تر ، و بسوى فرج و گشايش نزديكتر ، و به گشودن و كشف اندوه ، و دريافتن اميد سزاوارتر مى باشد .

زبان 1- زبان معيارى است كه عقل آن را چربانده ، و نادانى آن را سبك گردانيده است .

2- زبانت را محكم نگه دار ، چنانكه طلا و پول خود را محكم نگاه مى دارى .

3- سرّ خود را از لغزش زبانت نگاهدار ، و آن را با نهى كردن يا با عقل و دور انديشى ، و خويشتن دارى ، و خرد ، مهار كن .

4- زبانت را در بندكش و حبس نما پيش از آنكه حبس و بند تو را دراز نموده ، و نفست را به هلاكت اندازد ، بنا بر اين هيچ چيز سزاوارتر به طول زندان از زبانى

ص 1310

5- احذروا اللّسان فإنّه سهم يخطي 2578 .

6- إيّاك أن تجعل مركبك لسانك في غيبة إخوانك ، أو تقول ما يصير عليك حجّة ، و في الإسائة إليك علّة 2724 .

7- ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان ، فلا يسعده القول إذا امتنع ، و لا يمهله النّطق إذا اتّسع 2773 .

8- ألا و إنّ اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء في النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده 2780 .

9- إنّ لسانك يقتضيك ما عوّدته 3419 . كه از راستى و درستى در گذشته ، و بسوى جواب شتاب نمايد نمى باشد .

5- از زبان بر حذر باشيد ، زيرا كه آن تيرى است خطا كار .

6-

بر حذر باش از اين كه مركب خويش را زبان خود در غيبت و بدگوئى برادران خود قرار داده ، يا آنكه بگوئى آنچه بر ضرر تو حجت بوده ، و در بدى كردن ديگران نسبت به تو علّت گردد .

7- آگاه باشيد ، براستى كه زبان پاره ايست از انسان ، پس كمك و مساعدت نكند آن را سخن گفتن هر گاه كه آدمى ابا و امتناع نمايد ( يعنى سخن نگويد ) ، و مهلت نمى دهد آن را گويائى هر زمان كه انسان آمادگى و گنجايش سخن را داشته باشد ( يعنى زبان براى انسان آلتى است هر گاه داعى سخن باشد سخن خواهد گفت و هر گاه كه نباشد ساكت خواهد ماند ) .

8- آگاه باشيد بر اين كه زبان راستگوئى كه خداوند آن را براى مرد در ميانه مردم قرار مى دهد ، بهتر از مالى است كه به ميراث دهد آن را به كسى كه او را ستايش نمى نمايد .

9- براستى زبانت آنچه را كه آن را عادت داده اى از تو تقاضا مى كند ( فحش و دشنام باشد همان را خواهد ذكر و سخن نيكو باشد همان را طلب نمايد ) .

ص 1311

10- اللّسان ترجمان الجنان 262 .

11- اللّسان جموح بصاحبه 418 .

12- اللّسان ترجمان العقل 526 .

13- المرء مخبوء تحت لسانه 978 .

14- اللّسان سبع إن أطلقته عقر 1219 .

15- اللّسان ميزان الإنسان 1282 .

16- الألسن تترجم عمّا تجنّه الضّمائر 1376 .

17- بلاء الإنسان في لسانه 4428 .

18- حدّ السّنان يقطع الأوصال ، و حدّ اللّسان يقطع الآجال 4897 . 10- زبان مترجم دل است ( گويا دل نوعى سخن گويد

كه مردم آن را نفهمند در فهم آن نياز به مترجم است كه آن زبان مى باشد ) .

11- زبان به صاحب خود بسيار سركش است .

12- زبان مترجم خرد است ( يعنى بايد آنچه مى گويد سخن عقل باشد ) .

13- آدمى زير زبان خود پنهان است ( يعنى تا «مرد سخن نگفته باشد ، عيب و هنرش نهفته باشد» ) .

14- زبان درنده ايست اگر آن را رها كنى مجروح سازد .

15- زبان ترازوى آدمى است .

16- زبانها از آنچه خاطره ها مى پوشد پرده بر مى دارد ، ( و آنچه از خوب و بد در آن مكنون بوده آشكار مى كند ) .

17- بلاى آدمى در زبان اوست ( كه از راه آن به بلاها دچار خواهد گرديد ) .

18- تيزى و برندگى تيغ پيوندها را بريده ، و تيزى و برش زبان اجلها و مدّت عمر را قطع مى كند ( يعنى گاهى مى شود زبان سبب مرگ آدمى مى شود ) .

ص 1312

19- حدّ اللّسان أمضى من حدّ السّنان 4898 .

20- ربّ لسان أتى على إنسان 5309 .

21- زلّة اللّسان أنكى من إصابة السّنان 5451 .

22- زلّة اللّسان أشدّ من جرح السّنان 5479 .

23- زلّة اللّسان أشدّ هلاك 5506 .

24- ضبط اللّسان ملك و إطلاقه هلك 5929 .

25- طعن اللّسان أمضّ من طعن السّنان 6011 .

26- عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام 6233 .

27- قلّما ينصف اللّسان في نشر قبيح أو إحسان 6724 .

28- قوّم لسانك تسلم 6754 . 19- تيزى زبان برنده تر از تيزى تيغ است .

20- چه بسا زبانى كه عليه انسان ( به حركت در ) آيد ( بنا بر اين بايد پيش از سخن گفتن

خوب تأمل كرد ) .

21- لغزش زبان زخم كننده تر از رسيدن نيزه است .

22- لغزش زبان سخت تر از زخم سر نيزه است .

23- لغزش زبان سخت ترين هلاكت است ( زيرا كمتر مى توان آن را استدراك نمود ) .

24- نگهداشتن زبان خواجگى و بزرگى ، و رها كردنش هلاكت خواهد بود .

25- زدن زبان ( و زخم زبان ) اندوهناك كننده تر از زدن نيزه است .

26- زبانت را به نيكوئى سخن عادت ده تا از سرزنش ايمن گردى .

27- كم است كه زبان در نشر زشتى يا احسانى عدل كند ( و با انصاف رفتار نمايد ، افراط و تفريطى نداشته باشد ) .

28- زبانت را راست كن ( و بيهوده و گزاف مگو ) تا سالم مانى .

ص 1313

29- كلّ إنسان مؤاخذ بجناية لسانه و يده 6872 .

30- كم من دم سفكه فم 6928 .

31- كم من إنسان أهلكه لسان 6929 .

32- لسان العاقل وراء قلبه 7610 .

33- لسان الجاهل مفتاح حتفه 7611 .

34- لسانك يقتضيك ما عوّدته 7614 .

35- و قال- عليه السّلام- في حقّ من ذمّة : لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد 7618 .

36- لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر 7617 .

37- لسانك إن أمسكته أنجاك ، و إن أطلقته أرداك 7621 . 29- هر انسانى به جنايت ( و گناه ) زبان و دستش مؤاخذه خواهد شد .

30- بسا خونى كه دهانى آن را ريخته باشد .

31- بسا انسانى كه زبان او را به هلاكت رسانيده باشد .

32- زبان عاقل پشت سر دل اوست ( يعنى عاقل اول تأمّل مى كند بعد سخن مى گويد ولى دل احمق پشت سر زبان اوست )

.

33- زبان نادان يا بى عقل كليد مرگ ( ظاهرى و باطنى ) اوست .

34- زبان تو از تو آنچه را كه آن را عادت داده اى مى خواهد ( اگر سخنان زشت و بيهوده باشد آن را خواهد و اگر ذكر و دعا و علم و پند باشد آن را خواهد ) .

35- حضرت در باره كسى كه او را مذمت كرده فرموده است : زبانش مانند عسل ( شيرين است ) و ليكن دلش زندانى است براى كينه .

36- زبان نيكوكار به دوام ذكر ( خدا ) شيفته شده است .

37- زبانت را اگر نگهدارى تو را رستگار سازد ، و اگر آن را رها كنى تو را ( در هلاكت ) اندازد و يا تو را هلاك كند .

ص 1314

38- لسانك يستدعيك ما عوّدته ، و نفسك تقتضيك ما ألفته 7634 .

39- من عذب لسانه كثر إخوانه 7761 .

40- من حفظ لسانه أكرم نفسه 8005 .

41- من لم يملك لسانه يندم 8185 .

42- من سجن لسانه أمن من ندمه 8280 .

43- من قوّم لسانه زان عقله 8381 .

44- من أمّر عليه لسانه قضا بحتفه 8413 .

45- من أمسك لسانه أمن ندمه 8514 .

46- من أطلق لسانه أبان عن سخفه 9175 .

47- من الإيمان حفظ اللّسان 9277 . 38- زبانت از تو استدعاى آنچه را دارد كه آن را عادت داده اى و نفس تو از تو چيزى را خواهد كه با آن الفت گرفته اى .

39- هر كه زبانش خوش و گوارا باشد برادرانش بسيار گردد .

40- هر كه زبانش را حفظ نمايد نفس خود را گرامى داشته است .

41- هر كه مالك زبانش نشده پشيمان است

.

42- هر كه زبانش را به زندان كشد از پشيمانى خود ايمن گردد .

43- هر كه زبانش را راست گرداند ( و كجى در آن تصور نشود ) عقل خود را زينت داده است .

44- هر كه زبانش را بر خود امير سازد به مرگ خود حكم نمايد .

45- هر كه زبانش را نگه دارد از پشيمانى خود ايمن باشد .

46- هر كه زبانش را رها كند ، تنكى عقلش را ظاهر كرده است .

47- از ايمان است نگهدارى زبان ( از غيبت و دشنام و دروغ و . . . ) .

ص 1315

48- ما عقد إيمانه من لم يحفظ لسانه 9589 .

49- ما الإنسان لولا اللّسان إلّا صورة ممثّلة أو بهيمة مهملة 9644 .

50- ما من شي ء أجلب لقلب الإنسان من لسان ، و لا أخدع للنّفس من شيطان 9699 .

51- لا تجر لسانك إلّا بما يكتب لك أجره ، و يجمل عنك نشره 10305 .

52- لا تجعل ( لا تجعلنّ ) ذرب لسانك على من أنطقك ، و لا بلاغة قولك على من سدّدك 10385 .

53- لا تملك عثرات اللّسان 10719 . 48- ايمانش را نبسته كسى كه زبانش را نگه نداشته است ، ( ايمان چنين كسى در معرض تلف است چنانكه شتر بسته نشده در معرض تلف خواهد بود ) .

49- نيست انسان اگر زبان نباشد مگر صورتى كشيده ( تمثال ) يا جانورى مهمل ( كه تربيتى نشده باشد ) .

50- هيچ چيزى جلب كننده تر براى قلب انسان از زبان ، و نه فريب دهنده تر از شيطان نيست ( بنا بر اين بايد از هر دو بخدا پناه برد زيرا

زبان است كه چون شيطان دل را مى ربايد و آدمى را به معصيت مى كشاند چنانكه زبان است دلهاى سخت را نرم كرده و به قول معروف : زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى آورد ) .

51- زبانت را روان مساز مگر به آنچه براى تو اجر و پاداش آن نوشته شده و انتشار آن از تو نيكو باشد .

52- تيزى زبانت را عليه كسى كه تو را گويا كرده ( خدا و رسول و امامان ، بلكه معلم و آموزگار ) و بلاغت گفتارت عليه كسى كه تو را براه درست آورده قرار مده ( به گونه اى كه بى احترامى كرده و يا اعتراض بيجا نمائى بلكه كمال احترام را مراعات نما ) .

53- لغزشهاى زبان مملوك نخواهد شد ( و كسى مالك آنها نخواهد گرديد ) .

ص 1316

54- لا شي ء أعود على الإنسان من حفظ اللّسان ، و بذل الإحسان 10860 .

55- هذا اللّسان جموح لصاحبه 10051 .

التلطّف

1- من كنت سببا له في بلائه ، وجب عليك التّلطّف في علاج دائه 9166 .

اللغو

1- ربّ لغو يجلب شرّا 5290 .

اللقاء

1- حسن اللّقاء يزيد في تأكّد الإخاء 4827 . 54- چيزى سودمندتر بر انسان از نگهدارى زبان ، و بذل احسان نيست .

55- اين زبان با صاحب خود بسيار سركشى كننده است ( بنا بر اين بايد بطور كامل آن را كنترل نمود ) .

مهربانى 1- كسى كه تو در گرفتاريش سبب شوى ، بر تو واجب است كه در علاج گرفتاريش تلطف نمائى ( و با مهربانى بكوشى آن را برطرف سازى ) .

سخن بيهوده 1- بسا كار و يا حرف لغوى كه شرّى را بكشاند ( يعنى موجب آن شود ، پس بايد از آن پرهيز كرد ) .

خوش بر خورد 1- نيكوئى برخورد در محكمى برادرى مى افزايد .

ص 1317

2- حسن الملقاء ( اللّقاء ) أحد النّجحين 4850 .

لقاء اللّه

1- من أحبّ لقاء اللّه سبحانه سلا عن الدّنيا 8425 .

التلويح

1- من اكتفى بالتّلويح استغنى عن التّصريح 8711 .

الملامة و العتاب و الذّم

1- الافراط في الملامة يشبّ نار اللّجاجة 1768 .

2- أهون شي ء لائمة الجهّال 3286 . 2- نيكوئى بر خورد يكى از دو پيروزيست ( نسبت به كسى كه به او احسان خواهد شد چنانكه درشكفته روئى چنانست ) .

پيوستن به خدا 1- هر كه ملاقات خداى سبحان را دوست دارد دنيا را فراموش نمايد ( و از آن بگريزد ) .

اشاره 1- هر كه به اشاره اكتفا كند ( چه در باره سرزنش او و يا در فهم مطلب ) از تصريح بى نياز خواهد بود ( چنانكه گفته شده : العاقل يكفيه الإشارة ) .

سرزنش 1- از حد گذراندن در سرزنش آتش لجاجت را مى افروزد .

2- خوارترين چيز سرزنش و ملامت نادانهاست ( پس نبايد به سبب آن آدمى دست از كار كشد ، بلكه بايد آنرا ( كأن لم يكن ) به حساب آورد ) .

ص 1318

3- إذا ذممت فاقتصر 3984 .

4- ربّ ملوم و لا ذنب له 5339 .

5- عند كثرة العثار و الزّلل تكثر الملامة 6219 .

6- قد ينجع الملام 6653 .

7- التّقريع أحد العقوبتين 1430 .

8- إعادة التّقريع أشدّ من مضض الضّرب 9- كثرة التّقريع توغر القلوب ، و توحش الأصحاب 7112 .

10- من كثر لومه كثر عاره 8431 .

11- لا يلم لائم إلّا نفسه 10152 . 3- هر گاه مذمت كنى پس ( به آنچه يقينى است ) اكتفا نما .

4- چه بسا سرزنش شده اى كه براى او گناهى نيست ( يعنى ممكن است به او افترائى بسته باشند ) .

5- در هنگام بسيارى بسر در آمدنها و لغزشها سرزنش زياد

مى شود ( يعنى بايد آدمى بكوشد لغزش او كم باشد و گرنه مورد سرزنش واقع خواهد شد ) .

6- گاهى سرزنش سود مى دهد ( و به امر بيشترى نيازى نيست ) .

7- سرزنش نمودن يكى از دو كيفر است .

8- اعاده سرزنش از درد كتك سخت تر است .

9- بسيارى سرزنش دلها را بدشمنى انداخته ( يا به كينه مى آورد ) و ياران را رم خواهد داد ( بنا بر اين لازم است گاهى انسان تغافل كند و يا لا أقل رعايت اعتدال نمايد ) .

10- هر كه سرزنش او ( نسبت به مردم ) بسيار باشد عار و ننگش بسيار باشد ( كه مردم او را عيب كنند و او ناراحت شود ) .

11- سرزنش نكند سرزنش كننده اى مگر نفس خود را ( كه آن مستحق ملامت

ص 1319

اللهو

1- اللّهو يفسد عزائم الجدّ 2165 .

2- اهجر اللّهو فإنّك لم تخلق عبثا فتلهو ، و لم تترك سدى فتلغو 2435 .

3- أبعد النّاس عن الصّلاح المستهتر باللّهو 3067 .

4- أوّل اللّهو لعب ، و آخره حرب 3132 .

5- أبعد النّاس من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح 3333 .

6- اللّهو من ثمار الجهل 267 .

7- اللّهو قوت الحماقة 937 . و سرزنش است ) .

بازى كردن 1- بازى عزمهاى جدّى را تباه مى سازد .

2- از بازى كردن دورى كن ، زيرا كه تو عبث و بيهوده آفريده نشدى تا اين كه بازى كنى ، و مهمل واگذاشته نشده اى تا هرزه گوئى ( بلكه جهت عبادت و بندگى خلق شده اى بنا بر اين به حساب و كتاب تو خواهند رسيد ) .

3- دورترين مردم از صلاح و تباه

نشدن كسى است كه به بازى حريص باشد .

4- اول بازى سرگرمى است ، و آخر آن جنگ است ( چنانكه شاعر گفته : باد باران آورد بازيچه جنگ ) .

5- دورترين مردم از پيروزى كسى است كه به بازى و خوش طبعى حريص باشد .

6- بازى و اشتغال به لهو و لعب از ثمرات نادانى است .

7- بازى قوت و غذاى حماقت است .

ص 1320

8- ربّ لهو يوحش حرّا 5291 .

9- شرّ ما ضيّع فيه العمر اللّعب 5729 .

10- من كثر لهوه استحمق 7971 .

11- من كثر لهوه قلّ عقله 8426 .

12- من غلب عليه اللّهو بطل جدّه 8428 .

13- مجالس اللّهو تفسد الإيمان 9815 .

14- لا يثوب العقل مع اللّعب 10544 .

15- لا يفلح من و له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 10876 .

اللّيل و النّهار

1- اللّيل و النّهار دائبان في طيّ الباقين ، و محو آثار الماضين 2219 . 8- بسا بازى كه به وحشت اندازد آزاده اى را ( يعنى او را از انسان رمانده و جدا سازد ، پس بايد از آن دورى كرد ) .

9- بدترين چيزى كه در آن عمر ضايع شود بازى است .

10- هر كه بازى او زياد شود كم عقل شمرده شود .

11- هر كه بازى او بسيار باشد عقلش كم خواهد بود .

12- هر كه بر او بازى غلبه نمايد جدّ او باطل خواهد شد ( يعنى مردم كار جدّى او را هم بازى بحساب آرند ) .

13- مجلسهاى لهو ( بازى ) ايمان را فاسد مى سازد .

14- عقل با بازى جمع نمى شود .

15- رستگار نمى گردد كسى كه سر گشته به بازى و شيفته به

لهو و طرب باشد .

شب و روز 1- شب و روز دو موجود جدّى هستند در سپرى نمودن جمعى كه باقى

ص 1321

2- إنّ ليلك و نهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك فاقسمها ( فاقسمهما ) بين عملك و راحتك 3641 .

3- إنّ اللّيل و النّهار يعملان فيك ، فاعمل فيهما ، و يأخذان منك فخذ منهما 3705 .

4- كرور اللّيل و النّهار مكمن الآفات و داعى الشّتاب 7225 .

5- كرور الأيّام أحلام ، و لذّاتها آلام ، و مواهبها فناء و أسقام 7230 .

6- من عطف عليه اللّيل و النّهار أبلياه 9155 .

7- من عطف عليه اللّيل و النّهار أدّباه و أبلياه ، و إلى المنايا أدنياه 9226 . مانده ، و محو كردن آثار گذشتگان .

2- براستى كه شب و روز تو همه حاجات تو را فرا نمى گيرند ، پس آنها را ميان عمل و آسايش خود قسمت نما .

3- براستى كه شب و روز در تو كار مى كنند ( يعنى تو را پير و ناتوان كنند ) پس در آنها كار كن و از تو مى گيرند ، پس از آنها بگير ( يعنى در تمام ساعات كوشا باش و از آن بهره گير بيهوده عمرت صرف نشود ) .

4- گردش شب و روز جاى پنهان شدن آفتها ( و فتنه ها ) و داعى پراكندگى ( احباء و علاقمندان ) است .

5- گردش روزگار خوابى چند ، و لذّتهاى آن الم و ناراحتى ها ، و بخششهايش بيماريها خواهد بود .

6- هر كه بر او شب و روز بگذرد او را كهنه نمايند ( بنا بر اين بايد هر چه بيشتر و زودتر از عمر

استفاده نمود ) .

7- هر كه شب و روز بر او بگذرد او را ادب كرده ( غرور و نخوت او را كم مى كنند ) و كهنه مى كنند ، و به مرگ ها او را نزديك خواهند نمود .

ص 1322

8- إنّ من كان مطيّته اللّيل و النّهار ، فإنّه يسار به و إن كان واقفا ، و يقطع المسافة و إن كان مقيما وادعا 3581 .

اللّين و اللّيّن

1- بلين الجانب تأنس النّفوس 4261 .

2- كن ليّنا من غير ضعف ، شديدا من غير عنف 7160 .

3- من لانت عريكته وجبت محبّته 8152 .

4- من لان عوده كثفت أغصانه 8391 .

5- من تلن حاشيته يستدم من قومه المحبّة 8583 .

6- من لم يلن لمن دونه لم ينل حاجته 9006 . 8- براستى كسى كه شب و روز شتر سوارى او باشد ، پس بدرستى كه او برده مى شود هر چند ايستاده باشد ، و قطع مسافت مى كند گر چه مقيم قرار گرفته باشد ( يعنى بايد متوجه بود كه عمر بدون اختيار انسان مى رود پس نبايد غافل شد ) .

نرمى و نرمخو 1- بسبب نرمى پهلو ( يعنى بدخو نبودن و فروتن ) دلها و نفوس آرام مى گيرند .

2- نرم باش بدون ناتوانى ، و سخت باش بدون درشت خوئى .

3- هر كه خويش نرم باشد دوستى او لازم يا ثابت خواهد بود .

4- هر كه چوب او نرم باشد درهم شود شاخه هاى او ( يعنى نرمخو دوستان و يارانش فراوان باشد ) .

5- هر كه حاشيه و كنار او نرم باشد ( و در زندگى خوش خو باشد ) پاينده دارد از قوم خود دوستى را ( يعنى

همه او را هميشه دوست دارند ) .

6- هر كه براى زير دست خود نرمى بكار نبرد به حاجت خود نرسد .

ص 1323

7- 7- ألن كنفك و تواضع للّه يرفعك 2361 .

8- ألن كنفك فإنّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة 2376 . 7- جانب خود را نرم گردان ( و با مردم با مهربانى رفتار كن ) و براى خدا متواضع باش تا تو را بر كشد .

8- جانب خود را نرم گردان زيرا كسى كه جانب خود را نرم و هموار سازد از قوم خود دوستى را پاينده دارد .

ص 1324

باب الميم

المجد

1- إنّما المجد أن تعطي في الغرم ، و تعفو عن الجرم 3886 .

2- لم يدرك المجد من عداه الحمد 7532 .

3- ما نال المجد من عداه الحمد 9529 .

4- ما أدرك المجد من فاته الجدّ 9530 .

المحن

1- إنّ للمحن غايات لا بدّ من انقضائها ، فناموا لها إلى حين انقضائها ، بزرگى و عظمت 1- جز اين نيست كه مجد و عظمت آنست كه در آنچه اداى آن از حقوق مردم لازم است ( و يا در پريشانى حال و بيچارگى ) ببخشى ، و از گناه ( ديگران ) بگذرى .

2- بزرگى و مهترى را نيافته كسى كه ستايش از او در گذشته است ( يعنى به كسى احسانى ننموده كه موجب ستايش شود ) .

3- به مجد و شرف نخواهد رسيد كسى كه از او حمد و ستايش در گذرد ( يعنى او به ديگرى احسان و نيكى نكند تا مستحق ثنا گردد ) .

4- شرف و مجد را نيابد كسى كه از او جدّيت ( و يا توانگرى ) فوت شود .

بلاء و اندوه و آزمايش 1- براستى كه براى محنت ها مدّت ها و دورانهائى است كه چاره اى از

ص 1325

فإنّ إعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها 3595 .

2- إنّ للمحن غايات ، و للغايات نهايات ، فاصبروا لها حتّى تبلغ نهاياتها ، فالتّحرّك لها قبل انقضائها زيادة لها 3596 .

3- المحنة مقرونة بحبّ الدّنيا 1060 .

4- قرنت المحنة بحبّ الدّنيا 6721 .

المدح و الثّناء

1- احترسوا من سورة الإطراء و المدح ، فإنّ لهما ريحا خبيثة في القلب 2539 .

2- إيّاك أن تثني على أحد بما ليس فيه ، فإنّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك 2714 . گذشتن آنها نيست ، پس براى آن تا هنگام گذشتن آن بخوابيد ( يعنى در رفع آن سعى و تلاش نكنيد كه تلاش فائده ندارد ) زيرا بكار بردن چاره پيش از

سپرى شدن آن براى آن زيادتى است .

2- براستى كه براى محنت ها مدّت ها ، و براى مدّتها پايانهاست ، پس براى آن شكيبائى را بكار برده تا پايانهاى آن برسد ، پس حركت كردن قبل از منقضى شدن آن براى آن زيادتى است .

3- محنت با دوستى دنيا همراه است .

4- رنج و محنت با دوستى دنيا همراه است .

مدح و ثنا 1- از گزاف گوئى و اغراق و مبالغه در ثنا و مدح خود را نگهداريد ، زيرا كه براى آنها با بدبوئى است در دل .

2- دورى نما از اين كه احدى را به چيزى كه در آن نبوده ستايش كنى ، زيرا عمل

ص 1326

3- أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه 2942 .

4- إنّ مادحك لخادع لعقلك غاشّ لك في نفسك بكاذب الإطراء و زور الثّناء ، فإن حرمته نوالك أو منعته إفضالك ، و سمك بكلّ فضيحة ، و نسبك إلى كلّ قبيحة 3602 .

5- الإطراء يحدث الزّهو و يدني من الغرّة 1367 .

6- إذا مدحت فاختصر 3983 .

7- إذا زكّي أحد من المتّقين ، خاف ممّا يقال له فيقول : أنا أعلم بنفسي من غيري ، و ربّي أعلم بنفسي منّي ، اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون ، و اجعلني أفضل ممّا يظنّون 4153 . او از صفتش براستى خبر داده ، و تو را تكذيب مى نمايد .

3- زشت ترين راستى ستايش كردن مرد است بر نفس خود .

4- براستى كه ثنا گوى تو همانا فريب دهنده عقل تو ، و غشّ كننده تست به ستايش دروغ و ثناى غلط ، پس اگر عطا و بخشش خود را از او باز

داشته ، و به او احسان ننمائى تو را به هر رسوائى نشان كرده ، و به هر صفت زشتى نسبت دهد .

5- در مدح كسى مبالغه كردن تكبر را پديد آورده ، و او را به فريب نزديك مى گرداند .

6- هر گاه ( كسى را ) ثنا گفتى اختصار نما ( چون مدح بسيار با گزاف گوئى ملازم خواهد بود ) .

7- هر گاه يكى از متقين به پاكى مدح شود ، از آنچه در حق او گفته مى شود مى ترسد ، و مى گويد : من از غير خود به نفسم داناترم ، و پروردگارم به نفس من از من عالم تر خواهد بود ، بار الها مرا به آنچه مى گويند مؤاخذه مكن ، و مرا افزونتر از آنچه گمان مى كنند قرار ده .

ص 1327

8- تزكية الأشرار من أعظم الأوزار 4573 .

9- حبّ الإطراء و المدح من أوثق فرص الشّيطان 4877 .

10- خير الثّناء ما جرى على السنة الأبرار 4956 .

11- شرّ الثّناء ما جرى على السنة الأشرار 5698 .

12- طلب الثّناء بغير استحقاق خرق 5992 . 8- پاكيزه نمودن و تزكيه بدان از بزرگترين گناهان است ( زيرا هم دروغهاى فراوان را در بردارد ، و هم متضمن فريب و غرور و سركشى اشرار خواهد بود ) .

9- دوستى مبالغه در مدح ( از جانب كسى كه او را مدح مى نمايند يعنى دوست داشته باشد بيشتر او را مدح كنند و يا خود مداح ) و نفس مدح و ثنا از محكم ترين فرصت هاى شيطان است ( زيرا مداح على أى حال مرتكب دروغ و گزاف گوئى خواهد شد ، و از طرفى شخص

مدح شده هم به عجب و فراموشى حق تعالى دچار خواهد گرديد ، مرحوم علّامه خوانسارى به آيه مباركه : لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ( آل عمران 188 ) استشهاد فرموده است ، ترجمه آيه چنين است : گمان نكن كسانى كه خوشحال مى شوند نسبت به آنچه كرده اند و دوست دارند كه آنها را ستايش كنند به آنچه انجام نداده اند پس البته گمان مكن آنها را كه در محل رستگارى از عذاب اند براى آنهاست عذابى دردناك ) .

10- بهترين مدح و ستايش آنست كه بر زبان نيكوكاران جارى شود ( زيرا در گفتار آنان گزاف گوئى و دروغ تصور نمى شود ) .

11- بدترين ستايش آنست كه بر زبانهاى اشرار جارى شود ( چون ستايش آنها بر باطل خواهد بود ) .

12- طلب كردن ستايش بدون استحقاق ، كودنى و كند فهمى و كم عقلى است .

ص 1328

13- كم من مفتون بالثّناء عليه 6931 .

14- كثرة الثّناء ملق يحدث الزّهو و يدني من العزّة 7119 .

15- لكلّ مثن على من أثنى عليه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء 7309 .

16- من مدحك فقد ذبحك 7766 .

17- من مدحك بما ليس فيك فهو خليق أن يذمّك بما ليس فيك 8658 .

18- من أثني عليه بما ليس فيه سخر به 8831 . 13- بسا مفتونى كه به سبب ستايش بر او به فتنه افتاده ( يعنى به سبب خود بينى قدرت تشخيص از او گرفته شده خيال كند چنانست كه او را مى ستايند ) .

14- ستايش بسيار چاپلوسى است

كه تكبر را پديد آورده ، و فريب خوردن را نزديك مى گرداند .

15- براى هر ثناگو بر كسى كه او را ستايش كرده پاداش نيكى است از جزا يا عطائى از بخششى است ( كه يا در پيش به او شده است و يا بعدا به او عطا شود ) .

16- هر كه مدح و ستايش تو كند در حقيقت تو را سر بريده است . ( ممكن است از اين جهت باشد كه بدين سبب براى تو عجبى حاصل گردد پس گويا انسانيت و سعادت تو را ذبح نموده است ) .

17- هر كه تو را به آنچه در تو نيست مدح و ستايش كند پس چنين سزاوار است كه تو را به آنچه در تو نمى باشد مذمت كند ( چون عمل چنين كسى روى ميزان صحيح نيست ) .

18- هر كه بر او به چيزى كه در آن نيست ستايشى شود با آن مسخره شده است .

ص 1329

19- من مدحك بما ليس فيك فهو ذمّ لك إن عقلت 9042 .

20- من أقبح المذامّ مدح اللّئام 9268 .

21- مادح الرّجل بما ليس فيه مستهزئ به 9780 .

22- ما دحك بما ليس فيك مستهزي بك ، فإن لم تسعفه بنوالك بالغ في ذمّك و هجائك 9838 .

المرء و الرجل

1- المرء حيث وضع نفسه برياضته و طاعته ، فإن نزهها تنزّهت ، و إن دنسها تدنّست 1905 .

2- الرّجل حيث اختار لنفسه إن صانها ارتفعت ، و إن ابتذلها اتّضعت 1906 . 19- هر كه تو را به آنچه در تو نيست ( از سجايا و اخلاق محموده ) ستايش كند پس آن مذمّت تست اگر دريابى

.

20- از زشت ترين چيزهاى عيبناك ستايش لئيمان است .

21- ستايشگر مرد به آنچه در او نيست مسخره كننده اوست .

22- ستايشگر تو به آنچه در تو نيست استهزاء كننده تست ( زيرا نظر مادى و دنيوى دارد ) پس اگر حاجت او را به عطا و بخشش خود بر نياوردى در نكوهش و هجو تو مبالغه نمايد .

مرد و آدمى 1- مرد در مرتبه ايست كه نفس خود را به رام كردن و فرمانبردارى آن بگذارد ، پس اگر آن را پاك دارد پاك گشته ، و اگر چركين دارد چرك خواهد گرديد .

2- مرد در مرتبه ايست كه براى نفس خود برگزيند ، اگر آن را نگه دارد بلند شود ، و اگر آن را نگهدارى ننمايد پست گردد .

ص 1330

3- المرء بأصغريه : بقلبه ، و لسانه ، إن قاتل قاتل بجنان ، و إن نطق نطق ببيان 2089 .

4- المرء يتغيّر في ثلاث : القرب من الملوك ، و الولايات ، و الغناء من الفقر ، فمن لم يتغيّر في هذه فهو ذو عقل قويم ، و خلق مستقيم 2133 .

5- المرء بفطنته لا بصورته 2166 .

6- المرء بهمّته لا بقنيته 2167 .

7- المرء بهمّته 231 .

8- الرّجل بجنانه 232 .

9- المرء بإيمانه 233 . 3- مرد به دو كوچكتر خود است ( يعنى قدر و قيمتش به اين دو مى باشد ) به دل ، و زبانش ، اگر جنگ كند جنگ كند به دل و قوت آن و اگر سخن گويد سخن گويد به فصاحت و زبان آورى ( پس عمده فضائل انسان ، به اين دو پارچه گوشت مى باشد ) .

4- مرد

در سه چيز تغيير مى كند : نزديكى به پادشاهان ، و امارت ها ، و توانگرى بعد از درويشى ، پس هر كه در اين سه تغيير نكند او صاحب عقل درست و خوى راست مى باشد .

5- قدر و منزلت مرد به دريافت اوست نه به صورت او .

6- سنجس مرد به همّت اوست نه به ذخيره او .

7- مردى انسان به همّت اوست .

8- مردى به اعتبار دل اوست ( از قبيل صفاء ، علوم ، معارف ، دليرى ، شجاعت و نيت هاى خير ) .

9- قدر و ارزش مرد به ايمان اوست .

ص 1331

10- حسب الرّجل ماله ، و كرمه دينه 4890 .

11- حسب الرّجل عقله ، و مروءته خلقه 4891 .

12- حسب المرء علمه ، و جماله عقله 4892 .

13- دليل أصل المرء فعله 5102 .

14- قيمة كلّ امرء ما يعلم 6752 .

15- قيمة كلّ امرء عقله 6763 .

16- قدر المرء على قدر فضله 6764 .

17- قدر كلّ امرء ما يحسنه 6765 .

18- لكلّ امرء ( أمر أدب ) أرب 7280 . 10- حسب مرد ( و چيزى كه آدمى به آن فخر مى كند ) مال او ، و كرمش دين او خواهد بود .

11- حسب مرد عقل او ، و مروّت و مردانگيش خلق و خصلت نيكوى او خواهد بود .

12- حسب مرد علم او و جمال و زيبائيش عقل او خواهد بود .

13- دليل و نشانه اصل ( آدمى و ) مرد كردار اوست ( يعنى از كردار آدمى آقائى و پستى او ظاهر مى شود ) .

14- قيمت هر مردى به قدر آنست كه مى داند .

15- قيمت هر مردى عقل اوست

( يعنى به اندازه آنست ) .

16- قدر و قيمت مرد به اندازه فضل و افزونى مرتبه يا احسان اوست .

17- قدر هر مردى آن چيزيست كه آن را نيكو داند ( اگر آداب اسلامى را نيكو داند به همان اندازه و اگر لهويات و لغويّات را نيكو داند به همان اندازه خواهد بود ، و به همين روال است ساير صفات مانند عدل ، ظلم ، علم ، جهل و . . . ) .

18- براى هر مردى عقلى يا حاجتى است ( يا براى هر كارى ادبى است ) .

ص 1332

19- يستدلّ على خير كلّ امرء ، و شرّه ، و طهارة أصله و خبثه ، بما يظهر من أفعاله 10972 .

20- إذا كانت محاسن الرّجل أكثر من مساويه فذلك الكامل ، و إذا كان متساوي المحاسن و المساوي فذلك المتماسك ، و إن زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك 4175 .

21- الرّجل السّوء لا يظنّ بأحد خيرا ، لأنّه لا يراه إلّا بوصف نفسه 2175 .

22- بئس الرّجل من باع دينه بدنيا غيره 4403 .

23- قد تخدع الرّجال 6636 . 19- بر خوبى هر مردى و بدى او ، و پاكى اصل و پليدى او ، به آنچه از كردارش ظاهر مى شود استدلال مى شود ( و مى توان پى برد ) .

20- هر گاه نيكى هاى مرد ( آدمى ) بيشتر از بديهاى او باشد پس آن كامل است ، و چون نيكيها و بديهايش مساوى باشد پس آن خويشتن دار بوده ( كه خود را از هلاكت نگه داشته ) و اگر بديهايش بر نيكيهايش زيادى كند پس آن هالك خواهد بود ( بنا بر

اين افراد بر سه دسته تقسيم خواهند شد : كامل ، متماسك ، هالك ) .

21- مرد بد ، به احدى گمان خوبى نمى برد ، براى اين كه نمى بيند او را مگر به صفت خود .

22- بد مردى است كسى كه دين خود را به دنياى غير خود بفروشد ( و چه بسيارند چنين افرادى كه براى غرضهاى شخصى بدون آنكه خدا را در نظر آورده ، و بياد قيامت و حساب دقيق الهى افتاده خيلى آسان دين خود را براى رياست و پست و مقام ديگرى و يا ساير امور دنيوى ديگرى مى فروشند ) .

23- گاهى مردان ( عاقل و كامل و شخصيت ها ) فريب خورده مى شوند .

ص 1333

24- المرء يوزن بقوله ، و يقوّم بفعله ، فقل ما ترجّح زنته ، و افعل ما تجلّ قيمته 1848 .

25- ينبى ء عن قيمة كلّ امرى ء علمه و عقله 11027 .

26- كلّ امرء مسئول عمّا ملكت يمينه و عياله 7254 .

المروءة

1- المروءة اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه 1815 .

2- المروءة العدل في الإمرة ، و العفو مع القدرة ، و المواساة في العشرة ( العسرة ) 2112 .

3- المروءة بثّ المعروف ، و قرى الضّيوف 2171 . 24- مرد به گفتارش سنجيده مى شود ، و به كردارش قيمت مى گردد ، پس بگو آنچه را كه وزن آن بچربد ، و بجا آور آنچه را كه قيمت آن گران باشد .

25- از ارزش و بهاى هر مردى ( و هر انسانى ) علم و عقلش خبر مى دهد ( هر اندازه علم و عقل زيادتر باشد قيمت و ارزش او زيادتر خواهد بود )

.

26- هر مردى از ملك يمين خود ( آنچه در دست او و مالك آنست ) و عيالش سؤال خواهد شد ( كه با آنان چگونه رفتارى كرده و چه قسم سلوك كرده است ) .

مروّت و مردانگى 1- مردانگى يا انسانيت دورى كردن مرد است از آنچه او را زشت كند ، و كسب كردن اوست آنچه را كه او را زينت دهد .

2- مردانگى ( يا آدميّت ) دادگرى است در حكومت ، و در گذشتن با توانائى ، و مساوات و مواسات در اموال با هر كه معاشرت نمايد ( يا در زمان نياز و پريشانى ) .

3- مردانگى پراكنده كردن احسان ، و پذيرائى از مهمانان است .

ص 1334

4- المروءة اسم جامع لسائر الفضائل و المحاسن 2178 .

5- أشرف المروءة حسن الأخوّة 2986 .

6- أحسن المروءة حفظ الودّ 3017 .

7- أصل المروءة الحياء ، و ثمرتها العفّة 3101 .

8- أشرف المروءة ملك الغضب ، و إماتة الشّهوة 3102 .

9- أفضل المروءة احتمال جنايات الإخوان 3116 .

10- أفضل المروءة استبقاء الرّجل ماء وجهه 3155 .

11- أوّل المروءة طاعة اللّه ، و آخرها التّنزّه عن الدّنايا 3195 .

12- أوّل المروءة طلاقة الوجه ، و آخرها التّودّد إلى النّاس 3290 . 4- مردانگى يا آدميت اسمى است كه جامع همه فضائل و محاسن مى باشد .

5- برترين مردانگى ( يا آدميت ) نيكوئى برادرى است ( به اين معنى كه بطور كامل حقوق برادرى را مراعات نمايد ) .

6- بهترين مروت نگهدارى دوستى ، و رعايت لوازم آنست .

7- ريشه آدميت ( و يا جوانمردى ) شرم ، و ميوه آن پاكدامنى است .

8- برترين

مروّت مالك شدن غضب ، و ميراندن شهوت است .

9- افزونترين مروّت و مردانگى متحمل شدن تقصيرات برادران است ( كه آدمى بر آن صبر كند و تلافى ننمايد ) .

10- افزونترين مروّت و آدميت باقى نگهداشتن مرد است آبروى خود را ( يعنى براى مختصر چيزى آبروى خود را نمى ريزد ) .

11- أوّل مروّت و آدميّت فرمانبردارى خدا ، و آخر آن پاكيزگى از صفات پست مى باشد .

12- اول مروّت گشاده روئى ، و آخر آن دوستى نسبت به مردم است .

ص 1335

13- أوّل المروءة البشر ، و آخرها استدامة البرّ 3292 .

14- أفضل المروءة الحياء ، و ثمرته العفّة 3311 .

15- أفضل المروءة مواساة الإخوان بالأموال ، و مساواتهم في الأحوال 3314 .

16- المروءة إنجاز الوعد 845 .

17- المروءة اجتناب الدّنيّة 968 .

18- إخفاء الفاقة و الأمراض من المروءة 1146 .

19- المروءة من كلّ خناء عريّة بريّة 1188 .

20- المروءة تحثّ على المكارم 1296 .

21- لا مروّة كالتّنزّه عن المآثم 10612 . 13- اول مروّت شكفته روئى ، و آخر آن دائم داشتن دوستى است .

14- افزونترين مروّت شرم ، و ميوه آن پاكدامنى است .

15- افزونترين مروّت برابر دانستن برادران است در اموال ، و مساوى قرار دادن آنهاست با خود در اوضاع و احوال .

16- مردانگى به وعده وفا كردنست .

17- مروت و مردانگى دورى گزيدن از صفات زشت است .

18- پنهان داشتن پريشانى و مرضها از مردانگى است ، ( براى اين كه در نزد مخلوق شكايت كردن ، شكايت از خداى بزرگ است ، و اخفاء آن شكيبائى نسبت به آن و شكوه ننمودن از پروردگار خود خواهد بود )

.

19- آدميّت و مردانگى از هر دشنامى برهنه و بيزار است .

20- مروّت ( آدمى را ) بر كارهاى نيكو ترغيب مى نمايد .

21- هيچ آدميّت و جوانمردى مانند پاكيزگى و دورى از گناهان نيست .

ص 1336

22- المروءة القناعة و التّحمّل ( التجمّل ) 363 .

23- المروءة تمنع من كلّ دنيّة 1475 .

24- المروءة من كلّ لؤم بريّة 1476 .

25- المروءة بريّة من الخناء و الغدر 1486 .

26- ثلاث فيهنّ المروءة : غضّ الطّرف ، و غضّ الصّوت ، و مشي القصد 4660 .

27- ثلاث هنّ جماع المروءة : عطاء من غير مسئلة ، و وفاء من غير عهد ، وجود مع إقلال 4667 .

28- ثلاثة هنّ المروءة : جود مع قلّة ، و احتمال من غير مذلّة ، و تعفّف عن المسألة 4669 . 22- مروّت و مردى قناعت كردن و تحمّل اذيّت ها و سختى ها ( و يا آرايش نمودن ) است .

23- جوانمردى يا آدميّت از هر صفت پستى جلوگيرى مى نمايد .

24- مروّت از هر چيزى كه پست و باعث سرزنش است بيزار خواهد بود .

25- آدميّت و يا جوانمردى از فحش و بى وفائى بيزار است .

26- سه چيز است كه در آنهاست مروّت : پائين انداختن چشم ، و پست كردن آواز ، و ميانه راه رفتن .

27- سه چيز است كه آنها جمع كننده مروّت است : بخشش و دهش بدون سؤال و مسئلت طرف ، و وفا كردن بدون آنكه عهدى باشد ( چه رسد به اين كه قول هم داده باشد ) ، و سخاوت با كمى و پريشانى .

28- سه خصلت است كه آنها مروّت است : سخاوت و

بخشش با كمى و پريشانى ، و متحمل شدن بى خوارى ( يعنى با قدرت تمام ناگواريها را متحمّل شود ) و باز ايستادن از طلب و سؤال از مردم .

ص 1337

29- جماع المروءة أن لا تعمل في السّرّ ما تستحيي منه في العلانية 4785 .

30- خصلتان فيهما جماع المروءة : اجتناب الرّجل ما يشينه ، و اكتسابه ما يزينه 5081 .

31- على قدر شرف النّفس تكون المروءة 6177 .

32- لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة أوليائه و ينصف أعدائه 7540 .

33- لو أنّ المروّة لم تشتدّ مؤنتها ، و يثقل محملها ما ترك اللّئام الأغمار منها مبيت ليلة ، و لكنّها اشتدّت مؤنتها ، و ثقل محملها ، فحاد عنها اللّئام الأغمار ، و حملها الكرام الأخيار 7605 .

34- من المروءة العمل للّه فوق الطّاقة 9303 . 29- جامع مروّت آنست كه در پنهانى كارى نكنى كه در آشكارا از آن شرم مى دارى .

30- دو خصلتند كه در آنهاست تمام مروّت : دورى كردن مرد از چيزى كه او را عيبناك سازد ، و بدست آوردن چيزى كه او را زينت بخشد .

31- به اندازه شرافت نفس مردانگى مى باشد ( هر اندازه مروّت ملاحظه شود شرافت همان اندازه است ) .

32- به مروّت و مردانگى متصف نگرديده كسى كه پيمان دوستان خود را رعايت نكرده ، و با دشمنانش عدل و انصاف بكار نبرده است .

33- اگر اين كه مردانگى زحمتش سخت و بارش سنگين نمى بود افراد پست بى تجربه ( براى افراد بلند مرتبه ) يك شب را باقى نمى گذاشتند ( چون خوبى آن بر همه ثابت است ) و ليكن مؤنه آن سخت

، و تحمل آن سنگين است ، لئيمان از آن ميل كرده ، و كريمان نيكوكار آن را برداشته اند .

34- از مردانگى است براى خدا بالاتر از طاقت عمل نمودن ( البته اين عمل

ص 1338

35- من المروءة غضّ الطّرف و مشي القصد 9317 .

36- من المروّة طاعة اللّه ، و حسن التّقدير 9319 .

37- من شرائط المروّة التّنزّه عن الحرام 9337 .

38- من تمام المروءة أن تستحيي من نفسك 9341 .

39- من أفضل الدّين المروّة و لا خير في دين ليس له ( فيه ) مروّة 9368 .

40- من تمام المروّة التّنزّه عن الدّنيّة 9369 .

41- من أفضل المروّة صلة الرّحم 9384 .

42- من أفضل المروّة صيانة الحزم 9398 .

43- من تمام المروّة أن تنسى الحقّ لك ، و تذكر الحقّ عليك 9409 . منافات ندارد با رواياتى كه دلالت دارد بر اين كه هر زمان كه نفس شما به عمل مستحبى مايل نبود ترك مناسب تر است ، براى اين كه ممكن است عمل با اين كه فوق تاب و توان است اما با ميل انجام گيرد ) .

35- از مردانگى ( يا آدميت ) است پائين انداختن چشم ، و ميانه روى ( كه نه تند رود و نه كند ) .

36- از مروّت است بندگى خدا ، و نيكوئى تقدير .

37- از شرائط مروّت پاكيزگى از حرام است .

38- از تمامى مروّت آنست كه از نفس خود شرم نمائى .

39- از افزونترين دين ( و از بهترين چيزهائى كه بايد در دين مراعات آن نمود ) مروّت است ، و خيرى نيست در دينى كه در آن مروّتى نيست .

40- از تمام مروّت

( و كمال آن ) دورى جستن از صفات پست خواهد بود .

41- از افزونترين مروّت پيوند با خويش است .

42- از افزونترين مروّت نگهدارى و رعايت دور انديشى است .

43- از تمامى مروّت است كه حق خود را ( كه بر ديگران دارى ) فراموش

ص 1339

44- من المروّة أنّك إذا سئلت أن تتكلّف و إذا سألت أن تخفّف 9424 .

45- من المروّة أن تقتصد فلا تسرف ، و تعد فلا تخلف 9425 .

46- من المروّة احتمال جنايات الإخوان ( المعروف ) 9444 .

47- ما حمل الرّجل حملا أثقل من المروّة 9658 .

48- مع الثّروة تظهر المروّة 9735 .

49- مروّة الرّجل على قدر عقله 9777 .

50- مروّة الرّجل صدق لسانه 9825 .

51- مروّة الرّجل في احتمال عثرات إخوانه 9826 . كنى ، و حقى كه بر عهده تست ( كه ديگران بسبب احسان بر تو دارند ) ياد آورى .

44- از مروّت و مردانگى آنست كه هرگاه از تو مسئلت شود تكلف نمائى ( و زحمت را بر خود هموار سازى ) و چون مسئلت نمائى سبك گيرى ( كه بر ديگران دشوار نباشد ) .

45- از مروّت است آنكه ميانه روى كنى و اسراف ننمائى و وعده كنى پس خلف ننمائى .

46- از مروّت است تحمّل نمودن جنايت ها ( و گناهان ) برادران ( و تلافى ننمودن از آنها و يا جنايات احسان و تحمل منّت آن كه خود جنايت بزرگى است ) .

47- هيچ مردى بارى را بر نداشته كه از مروّت سنگين تر باشد ( چون از عهده آن بر آمدن مشكل است ) .

48- با مالدارى مردانگى آشكار مى گردد .

49- مروّت

مرد ( آدمى ) باندازه عقل اوست .

50- جوانمردى مرد راستى زبان اوست .

51- مردى مرد ( آدمى ) در متحمل شدن لغزشهاى برادران خود است ( و انتقام

ص 1340

52- ملاك المروّة صدق اللّسان و بذل الإحسان 9866 .

53- نظام المروّة في مجاهدة أخيك على طاعة اللّه سبحانه ، و صدّه عن معاصيه ، و أن تكثر على ذلك ملامه ، ( و أن تكثّر على ذلك ملامه ) 9997 .

54- لا تكمل المروّة إلّا للبيب 10609 .

55- لا مروّة كالتّنزّه عن المآثم 10612 .

56- لا مروّة لمن لا همّة له 10778 .

57- لا تكمل المروّة إلّا باحتمال جنايات المعروف 10871 .

58- يستدلّ على المروّة بكثرة الحياء ، و بذل النّدى ، و كفّ الأذى 10966 . نكشيدن از آنان ) .

52- ملاك مروّت ( و اساس آن ) راستى زبان و بذل احسان است .

53- نظام و رشته پيوستگى مروّت در پيكار برادر خود است بر طاعت خداى سبحان ( كه با او بجنگى تا خدا را فرمان برد ) و باز داشتن اوست از معصيت هاى خود و اين كه او را بر اين ( گناه ) بسيار ملامت كنى ( گر چه ملامت و سرزنش او بر تو بسيار باشد ) .

54- مروّت كامل نمى شود مگر براى خردمند ( چون عقلش را بكار مى اندازد فوائد مردانگى را بدست آورد ) .

55- نيست مروّتى مانند پاكيزگى از گناهان .

56- مروّتى نيست براى كسى كه براى او همّتى نيست .

57- مروّت كامل نخواهد گرديد مگر به متحمل شدن جنايت ها ( و رنج و زحمت هاى ) احسان ( كه آدمى بر اثر آن بر خود

هموار مى كند ) .

58- بر مروّت و مردانگى به بسيارى شرم و حياء ، و بذل احسان و عطا ، و باز داشتن آزار و ايذاء استدلال مى شود .

ص 1341

59- يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف ، و بذل الإحسان ، و ترك الامتنان 10974 .

المرض

1- المرض حبس البدن 370 .

2- شيئان لا يؤنف منهما : المرض ، و ذو القرابة المفتقر 5766 .

3- من كتم الأطبّاء مرضه خان بدنه 8545 .

4- من كتم مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه 8612 .

5- المرض أحد الحبسين 1636 . 59- بر مروّت مرد به پراكنده كردن عطا ، و بذل احسان ، و ترك منت گذاشتن استدلال مى شود ( و مى توان پى برد ) .

بيمارى و درد 1- بيمارى منع كردن بدن است .

2- دو چيز است كه از آنها استنكاف نمى شود ( يعنى نبايد از آنها ننگ داشت ) : بيمارى ، و فاميل محتاج .

3- هر كه مرض خود را از طبيبان پنهان دارد به بدن خود خيانت كرده است .

4- هر كه درد نهانى خود را پنهان دارد طبيب او از شفا ( و مداواى ) او عاجز گردد .

5- بيمارى يكى از دو حبس است ( ممكن است مراد اين باشد بيمارى منع بدن است از بعض امور و ديگر حبس معروف است كه در هر دو جا منع وجود دارد و اللّه العالم ) .

ص 1342

المراء و الجدال

1- المراء بذر الشّرّ 393 .

2- الجدل في الدّين يفسد اليقين 1177 .

3- ثمرة المراء الشّحناء 4607 .

4- سبب الشّحناء كثرة المراء 5524 .

5- ستّة لا يمارون : الفقيه و الرّئيس و الدّنيّ و البذيّ و المرأة و الصّبيّ 5634 .

6- من كثر مراؤه لم يأمن الغلط 8115 .

7- من عوّد نفسه المراء صار ديدنه 8546 . جنگ و ستيز 1- جدال و ستيزه تخم بدى است .

2- جدل و بحث و گفتگو در دين ( كه از روى انصاف نباشد بلكه

براى غلبه بر خصم و حرف خود را به كرسى نشاندن باشد ) يقين را فاسد مى كند .

3- ميوه جدل كردن دشمنى است .

4- سبب دشمنى جدل و ستيزه كردن بسيار است .

5- شش دسته اند كه نبايد با آنها جدال و ستيزه كرد : عالم به احكام شرع ( زيرا جدال با او يعنى انكار حق و مكابره نمودن ) رئيس ( كه از هر چه خواهد انجام مى دهد ) شخص پست مرتبه ( چون رعايت طرف را نمى كند هر چه بزبانش آيد مى گويد ) و فحش گو ، و زن ، و كودك ( كه حال آنها هم معلوم است ) .

6- هر كه بحث و اعتراض او بسيار باشد ( و به گونه اى سخن گويد كه بر مبناى مقدمات يقينيه نباشد ) از اشتباه ايمن نيست .

7- هر كه نفس خود را به مراء ( زور گفتن و مكابره در بحث ) عادت دهد عادت

ص 1343

8- من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله 8828 .

9- من كثر مرائه بالباطل دام عماؤه عن الحقّ 8853 .

10- من مارى السّفيه فلا عقل له 9072 .

11- لا محبّة مع كثرة مراء 10532 .

المزاح

1- المزاح فرقة تتبعها ضغينة 1767 .

2- إيّاك أن تذكر من الكلام ( ما كان ) مضحكا ، و إن حكيته عن غيرك 2682 .

3- الإفراط في المزح خرق 1184 .

4- دع المزاح فإنّه لقاح الضّغينة 5134 . او خواهد شد ( و جدّا بد عادتى است ) .

8- هر كه جنگ و جدال را عادت خود قرار دهد شب خود را صبح نخواهد نمود ( و به ظلمت شب جهل و

بدبختى باقى ماند و يا احتمال خطر قتل او مى رود ) .

9- هر كه جدال باطل او بسيار باشد كورى او از حق هميشه خواهد بود .

10- هر كه با سبك عقل و يا نادان جدال كند براى او عقلى نيست .

11- نيست دوستى با كثرت مراء .

خوش طبعى 1- خوش طبعى جدائى است كه بدنبال در آيد آن را كينه .

2- بر تو باد به دورى از اين كه ذكر كنى آنچه خنده آور باشد ، ( يا از كلام سخن خنده آورى را ) اگر چه از غير خود آن را حكايت كنى .

3- خوش طبعى و مزاح زياد كم عقلى و نادانى است .

4- خوش طبعى بسيار را واگذار كه آن آبستن كينه است ( يعنى كم مى شود كه

ص 1344

5- في السّفه و كثرة المزاح الخرق 6523 .

6- كثرة المزاح تسقط الهيبة 7101 .

7- كثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّهناء 7126 .

8- لكلّ شي ء بذر ، و بذر العداوة المزاح 7316 .

9- من مزح استخفّ به 7861 .

10- من كثر مزاحه استجهل 7883 .

11- من كثر مزاحه استحمق 79500 .

12- من كثر مزاحه قلّت هيبته 8095 .

13- من كثر مزحه قلّ وقاره 8432 . مزاح باعث رنجش و كينه نشود ) .

5- در كمى بردبارى و بسيارى مزاح و خوش طبعى حماقت است .

6- بسيارى مزاح و مسخره و استهزاء هيبت ( ترس و حساب بردن مردم از او ) را ساقط مى كند .

7- مزاح بسيار قدر و منزلت ( آدمى ) را برده ، و موجب دشمنى گردد ( چون غالبا از آن رنجش پيش آيد ) .

8- براى

هر چيزى تخمى است ، و تخم دشمنى خوش طبعى است .

9- هر كه مزاح و خوش طبعى كند به او استخفاف شود ( و مردم احترام او را نگهدارى نكنند ) .

10- هر كه مزاح او بسيار گردد نادان بحساب آيد .

11- هر كه خوش طبعى او بسيار باشد كم عقل شمرده شده است .

12- هر كه خوش طبعى او بسيار باشد هيبت و وقار او كم شود .

13- هر كه مزاح او بسيار باشد وقارش كم شود .

ص 1345

14- من كثر مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به 8930 .

15- ما مزح امرء مزحة إلّا مجّ من عقله مجّة 9617 .

16- لا تمازح الشّريف فيحقد عليك 10220 .

17- لا تماز حنّ صديقا فيعاديك ، و لا عدوّا فيرديك 10410 .

المشي

1- امش بدأ بك ( بدائك ) ما مشى بك 2317 . 14- هر كه مزاح او بسيار باشد از كينه ور بر او ، و سبك شمارنده ( يا سبك كننده ) او خالى نماند ( يعنى مزّاح پيوسته با كينه ور و سبك شمارنده روبرو خواهد بود ) .

15- خوش طبعى نكند هيچ مردى مزاحى را جز آنكه از عقل خود از دهنش بقدر آب دهن ( تف ) بيرون اندازد .

16- با شريف ( شخص بزرگ ) خوش طبعى مكن پس بر تو كينه ور گردد .

17- هرگز با دوستى مزاح مكن پس با تو دشمن گردد ، و نه با دشمن پس تو را هلاك سازد .

رفتن 1- به راه و رسم خود به هر نحو كه تو را ببرد راه برو ( و تغيير راه مده و

يا با مردم به هر نحو كه رفتار كرده اى سلوك نما اگر سلوك بد نباشد و آن را تغيير مده كه زيان فراوان ببار آورد و ممكن است عبارت چنين باشد : «امش بدائك» يعنى با درد خود مدارا كن وقتى كه آن با تو مدارا مى كند و تو را اذيت نمى كند و از خوردن دوا بپرهيز چون زيان آن بيشتر است ) .

ص 1346

المطل

1- المطل و المنّ منكّدا الإحسان 1595 .

2- المطل أحد المنعين 1605 .

3- المطل عذاب النّفس 635 .

المكر

1- المكر و الغلّ مجانبا الإيمان 1594 .

2- إيّاك و المكر ، فإنّ المكر لخلق ذميم 2705 .

3- المكر لؤم ، الخديعة شؤم 105 .

4- المكر شيمة المردة 623 .

5- المكر سجيّة اللّئام 644 . تأخير وعده 1- پس انداختن وعده و منّت نهادن دو دشوار كننده احسانند .

2- پس انداختن وعده يا دادن حق يكى از دو منع است .

3- مماطله و پس دست انداختن عذاب جان ( طرف ) است .

فريب 1- فريب كارى ، و غش ( يا كينه ) دورى كننده از ايمانند .

2- از مكر ، دورى نما ، زيرا كه مكر هر آينه خوئى است نكوهيده .

3- مكر و حيله ، سرزنش ، و خدعه و فريب شوم خواهد بود .

4- حيله و مكر ، خصلت سركشان است .

5- حيله ، روش بخيلان يا افراد پست است .

ص 1347

6- المكر بمن ائتمنك كفر 1165 .

7- آفة الذّكاء المكر 3920 .

8- رأس الحكمة تجنّب الخدع 5249 .

9- ربّ محتال صرعته حيلته 5338 .

مكر اللّه

1- من أمن مكر اللّه هلك 8375 .

2- من أمن المكر لقي الشّرّ 8373 .

الماكر و المكور

1- المكور شيطان 192 .

2- المكور شيطان في صورة الإنسان 1465 . 6- مكر كردن به كسى كه تو را امين دانسته كفر است . ( يعنى حق پوشى و يا بمنزله كفر است ، بنا بر اين بايد اسرار را نگه داشت و به امانت خيانت ننمود ) .

كفر است . ( يعنى حق پوشى و يا بمنزله كفر است ، بنا بر اين بايد اسرار را نگه داشت و به امانت خيانت ننمود ) .

7- آفت زيركى مكر و حيله است .

8- سر حكمت ( علم راست و كردار درست ) دورى گزيدن از حيله هاست .

9- بسا حيله كنندهاى كه حيله او او را در هلاكت اندازد .

مكر خدا 1- هر كه از مكر خدا ايمن باشد هلاك خواهد شد .

2- هر كه از مكر ( خدا ) ايمن گردد به بدى رسد ( هم در دنيا و هم در آخرت ) .

مكر كننده 1- بسيار فريبنده شيطان است .

2- بسيار فريبنده شيطانى است در صورت انسان .

ص 1348

3- من مكر حاق به مكره 7834 .

4- من مكر بالنّاس ردّ اللّه سبحانه مكره في عنقه 8832 .

5- لا أمانة لمكور 10441 .

6- لا يحيق المكر السّيّى ء إلّا بأهله 10818 .

الملق

1- إيّاك و الملق ، فإنّ الملق ليس من خلائق الإيمان 2696 .

2- ليس الملق من خلق الأنبياء 7453 .

3- من كثر ملقه لم يعرف بشره 7963 .

4- إنّما يحبّك من لا يتملّقك و يثني عليك من لا يسمعك 3875 . 3- هر كه مكر نمايد فرود آيد بر او مكرش و يا فرو گيرد او را مكر او ( چنانكه در قرآن

دارد : وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ مكر بد فرو نمى گيرد مگر اهلش را ) .

4- هر كه نسبت به مردم مكر نمايد خداوند سبحان مكرش را در گردنش بر گرداند .

5- براى هيچ بسيار مكر كننده اى امانت نيست .

6- مكر بد ، فرود نخواهد آمد مگر به اهل آن ( يعنى به كسى كه مكر كند ) .

چاپلوسى 1- بر تو باد به دورى از تملق و چاپلوسى ، زيرا كه تملّق از روشهاى مردم با ايمان نيست .

2- چاپلوسى از اخلاق پيمبران نيست .

3- هر كه چاپلوسى او بسيار شود شكفته روئى او شناخته نشود . ( زيرا هر چه خوشروئى كند حمل بر چاپلوسى شود ) .

4- جز اين نيست كسى تو را دوست دارد كه تملق نكند تو را و كسى تو را

ص 1349

الملوك

1- السّلطان الجائر ، و العالم الفاجر أشدّ النّاس نكاية 1897 .

2- اصحب السّلطان بالحذر ، و الصّديق بالتّواضع و البشر ، و العدوّ بما تقوم به عليه حجّتك 2468 .

3- إنّ السّلطان لأمين اللّه في الأرض ، و مقيم العدل في البلاد و العباد ، و وزعته في الأرض 3634 .

4- السّلطان الجائر يخيف البريّ 1191 . ستايش نمايد كه نشنواند تو را ( زيرا كه كسى متملق است و يا در مقام مدح مى خواهد به طرف بفهماند جز تملق نظرى ندارد ) .

سلاطين 1- پادشاه ستمكار ، و عالم بدكردار سخترين مردمند در كاويدن ( و در آزار با دست و زبان ) .

2- با پادشاه به احتياط و با رفيق بفروتنى و خوشروئى ، و با دشمن به آنچه حجت تو بر

او به آن بپا گردد ( بگونه اى كه هر كس آن را ملاحظه كند حق را بتو دهد ) مصاحبت نما .

3- براستى كه پادشاه هر آينه امين خداست در زمين ، و بر پاى دارنده دادگرى است در ميان شهرها و بندگان ، و فرمانفرمايان اند كه مردم را از معاصى و ستم باز دارند ، ( صيغه جمع را بكار برده با اين كه سلطان مفرد است به اين حساب بوده كه سلطان حكم يك ملّت و جمعيتى را دارد ، مفرد آن وازع خواهد بود ، از اين حديث استفاده مى شود كه اگر پادشاه داراى چنين صفتى نباشد غاصب خواهد بود و بايد كنار رود و شخص دادگرى بايد جايگزين او شود ) .

4- پادشاه ستمگر بى گناه را بترساند ( زيرا هر يك از آنها در طريق ضد

ص 1350

5- الأمير السّوء يصطنع البذيّ 1192 .

6- آفة الملوك سوء السّريرة 3928 .

7- آفة الوزراء خبث السّريرة 3929 .

8- آفة الزّعماء ضعف السّياسة 3931 .

9- آفة الملك ضعف الحماية 3945 .

10- إذا ملكت فارفق 3974 .

11- إذا بنى الملك ( ملكه ) على قواعد العدل ، و دعم بدعائم العقل ، نصره اللّه مواليه ، و خذل معاديه 4118 . يكديگرند ، و لذا ستمگر مى كوشد بى گناه در خط خودش حركت كند و براى اين جهت او را مى ترساند ) .

5- فرمانرواى بد به ناسزاگو احسان نمايد ( و او را زير بال خود تربيت مخصوص كند ) .

6- آفت پادشاهان بد سلوكى و بد طينتى است .

7- آفت وزراء خباثت باطنى است .

8- آفت بزرگان و رؤساء سستى سياست است ( زيرا در وقتى

زعيم قوم مى تواند رعيّت را براه اندازد كه قاطعيت داشته باشد ، و بفهمد چگونه بايد رفتار كرد ، و در غير اين صورت رعيت به صلاح نخواهد آمد ) .

9- آفت پادشاهى سستى كردن در حمايت ( از رعيت و دفع ظلم از آنها ) مى باشد .

10- هر گاه پادشاه و يا مالك امور شدى نرمى نما .

11- هرگاه پادشاه پادشاهيش را بر اساس عدالت بنا نهد ، و به ستونهاى عقل بر پاى دارد ، خداوند دوستانش را يارى كرده و دشمنان او را خوار سازد .

ص 1351

12- إذا زادك السّلطان تقريبا فزده إجلالا 4129 .

13- الملوك لا مودّة له ( لهم ) 1009 .

14- الملك المنتقل الزّائل حقير يسير 1150 .

15- الغنى عن الملوك أفضل ملك 1331 .

16- الجرأة على السّلطان أعجل هلك 1332 .

17- زين الملك العدل 5467 .

18- غضب الملوك رسول الموت 6436 . 12- هر گاه سلطان تو را مقرب تر گردانيده ( چه در صورت عدالت و خوبى آن و چه در حال ستمگرى ) او را تعظيم بيشتر كن ( چون اگر عادل است وظيفه چنين است ، و اگر ظالم خواهد بود از جهت بيدادگريش بايد او را احترام كند ، چون در غير اين صورت همچون درنده ضرر خود را خواهد رسانيد ، البته تا ممكن است نبايد در دستگاه چنين ستمگرانى وارد شد و حرام است ، ولى اگر زمانى مصلحت اقتضاء كرد مانند على بن يقطين در دستگاه هارون باشد راه همان خواهد بود كه حضرت دستور فرموده است ) .

13- پادشاهان برايشان وفا و دوستى نيست .

14- پادشاهى ناپايدار كه منتقل و زائل

گردد ، حقير و اندك خواهد بود ( پس بايد انسان بدنبال سلطنتى رود كه هميشگى باشد ( يعنى سعادت اخروى را تحصيل كند ) .

15- بى نيازى از پادشاهان بهترين پادشاهى است .

16- دليرى و جرأت بر سلطان شتابنده ترين هلاكت است ، ( البته سير طبيعى چنين كارى اين است ، اما آيا ديگران در مقابل سلطان جائر چه وظيفه اى دارند اين روايت از آن ساكت است ، بايد از جاى ديگر حكم آن را بدست آورد ، از اين روايت استفاده نمى شود ) .

17- زينت پادشاهى عدالت گسترى است .

18- خشم پادشاهان رسول و فرستاده مرگ است .

ص 1352

19- فضيلة السّلطان عمارة البلدان 6562 .

20- قلّما تدوم مودّة الملوك و الخوّان 6725 .

21- قلّما تدوم خلّة الملوك ( الملول ) 6727 .

22- قلوب الرّعيّة خزائن راعيها ، فما أودعها من عدل أو جور وجده 6825 .

23- ليس ثواب عند اللّه سبحانه أعظم من ثواب السّلطان العادل ، و الرّجل المحسن 7526 .

24- من ملك استأثر 7671 .

25- من تكبّر في سلطانه صغّره 7759 .

26- من طال عدوانه زال سلطانه 8027 . 19- فضيلت پادشاه ( و هر زمامدار و حاكم هر مملكتى ) آباد نمودن شهرهاست .

20- كم است كه دوستى پادشاهان و خيانت كنندگان پاينده بماند .

21- كم است كه دوستى پادشاهان يا آزرده شدگان پايدار بماند ( يعنى اگر كسى خواهد كه ديگرى در دوستى خود باقى باشد نبايد او را آزرده و ملول كرد ) .

22- دلهاى رعيت خزينه هاى والى آنهاست پس آنچه را كه به رسم امانت گذارد از عدالت يا ستم آن را خواهد يافت .

23- ثواب و پاداشى

در نزد خداى سبحان عظيمتر از ثواب سلطان عادل و مرد نيكوكار نيست .

24- هر كه پادشاه شود مستقل در رأى شود ( و با ديگران مشورت نكند ) .

25- هر كه در سلطنت خود تكبر نمايد ، خويشتن را ( در انظار رعيت ) كوچك نموده است و يا سلطنت خود را حقير شمارد .

26- هر كه عدوان و ظلمش طولانى شود سلطنتش زائل گردد .

ص 1353

27- من جار ملكه عظم هلكه 8030 .

28- من خانه وزيره فسد تدبيره 8054 .

29- من خاف سوطك تمنّى موتك 8060 .

30- من وثق بإحسانك أشفق على سلطانك 8061 .

31- من اجترأ على السلطان فقد تعرّض للهوان 8537 .

32- من خان سلطانه بطل أمانه 8614 .

33- من عدل في سلطانه استغنى عن أعوانه 8669 .

34- من أشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه 8670 . 27- هر كه پادشاهى او جائر باشد ( يا هر كه به ملك يمين و بنده خود ستم نمايد ) هلاكت او بزرگ باشد .

28- هر كه وزيرش به او خيانت كند تدبيرش فاسد گردد .

29- هر كه از تازيانه ( و بدرفتارى ) تو بترسد آرزوى مرگ تو را كند .

30- هر كه اعتماد به احسان ( و خوشرفتارى ) تو داشته باشد بر ( نقصان و زوال ) سلطنت تو بترسد ( يعنى آرزوى بقاء آن داشته باشد ) .

31- هر كه ( از رعيت ) بر پادشاه جرأت و دليرى كند در حقيقت متعرض خوارى گرديده است .

32- هر كه بسلطان خود خيانت كند امان و ايمنى او باطل شود ( يعنى گرفتار خشم او شود ، البته اين گونه امور

قهرى است ولى نمى رساند كه اگر پادشاه جبار بود مردم وظيفه سكوت داشته باشند ) .

33- هر كه در سلطنت و پادشاهى خود عدالت نمايد از يارى كنندگانش مستغنى شود .

34- هر كه بر سلطنت خود بترسد ، دشمنى خود را كوتاه كند ( تا كسى متعرض حكومت و سلطنت او نشود ) .

ص 1354

35- من عامل رعيّته بالظّلم أزال اللّه ملكه ، و عجّل بواره و هلكه 8740 .

36- من جار ملكه ( في ملكه ) تمنّى النّاس هلكه 8742 .

37- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان 8808 .

38- من طلب خدمة السّلطان بغير أدب خرج من السّلامة إلى العطب 8900 .

39- من جار في سلطانه ، و أكثر عدوانه ، هدم اللّه بنيانه ، و هدّ أركانه 8914 .

40- من عدل في سلطانه ، و بذل إحسانه ، أعلى اللّه شأنه ، و أعزّ أعوانه 8915 .

41- من جعل ملكه خادما لدينه إنقاد له كلّ سلطان 9016 . 35- هر ( پادشاه و حاكمى ) كه با ظلم نسبت به رعيت خود عمل نمايد خداوند ملك و سلطنت او را از او گرفته ، و در نابودى و هلاكت او تعجيل فرمايد .

36- هر كه در ملك ( و سلطنت ) خود ستم نمايد مردم آرزوى هلاكت او را داشته باشند .

37- هر كه شمشير ستم را از غلاف كشد عزّت و قدرت سلطنت از او گرفته شود .

38- هر كه بدون ( مراعات ) ادب طلب خدمت سلطان كند از سلامت بسوى هلاكت بيرون رود .

39- هر كه در سلطنت خود ستم نمايد ، و ظلمش را فراوان كند خداوند كاخش

را خراب كرده و اركان ( دولت و سلطنت ) او را ويران سازد .

40- هر كه در سلطنت خود عدالت نمايد ، و بذل احسان كند خداوند شأن ( شوكت و عظمت ) او را بالا برده ، و يارانش را قوى و غالب نمايد .

41- هر كه پادشاهى خود را خادم دينش قرار دهد ، هر سلطانى منقاد

ص 1355

42- من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ إنسان 9017 .

43- من تشاغل بالسّلطان لم يتفرّغ للإخوان 9196 .

44- من حقّ الملك أن يسوس نفسه قبل جنده 9333 .

45- منازعة الملوك تسلب النّعم 9810 .

46- وزراء السّوء أعوان الظّلمة و إخوان الأثمة 10121 .

47- ولاة الجور شرار الأمّة ، و أضداد الأئمّة 10122 .

48- لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا غبّ أمركم 10247 .

49- لا تكثرنّ الدّخول على الملوك ، فإنّهم إن صحبتهم ملّوك ، و إن و فرمانبردار او خواهد شد .

42- هر كه دينش را خادم پادشاهى خود قرار دهد هر انسانى در آن طمع خواهد نمود .

43- هر كه به پادشاه ( و خدمت و تقرب به او ) و يا به پادشاهى مشغول شود از براى برادران فارغ نشود ( بنا بر اين دوستان نبايد انتظار رسيدگى از او داشته باشند چون فراغت بال ندارد و يا خود را گم كند ) .

44- از حق پادشاه ( و بر او لازم است ) اين است كه نفس خود را پيش از لشكر خود سياست كند ( به تربيت آن پردازد ) .

45- نزاع كردن با پادشاهان ، نعمت ها را زائل مى كند .

46- وزراى بد ، ياوران ستمكاران ، و برادران گنهكارانند

.

47- زمامداران جور ، بدان امّت ، و دشمنان پيشوايانند .

48- بر سلطان ( عادل ) خود پراكنده نشويد ( و از اطاعت او سرپيچى نكنيد ) پس عاقبت كار خود را نكوهيده يابيد ( زيرا وقتى امت از امام خود سرپيچى كرد رهبر نمى تواند مملكت را دائر كرده و از دشمن نگهدارى كند ) .

49- هرگز ورود بر پادشاهان را زياد مكن ، زيرا اگر مصاحب آنها گردى تو را

ص 1356

نصحتهم غشّوك 10321 .

50- لا ترغب في خلطة الملوك ، فإنّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام ، و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب 10323 .

51- لا تلتبس بالسّلطان في وقت اضطراب الأمور عليه فإنّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه ، فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب أمواجه 10408 .

52- لا تطمعنّ في مودّة الملوك ، فإنّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم و يقطعونك أقرب ما تكون إليهم 10431 .

53- لا يكون العرمان حيث يجوز ( يجوز ) السّلطان 10791 .

54- إذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر ( فسد ) الزّمان 4009 . ملول سازند ، و اگر ايشان را نصيحت نمائى ( يا با آنها صاف باشى ) با تو غشّ نمايند ( و ناصافى كنند ) .

50- در خلطه و آميزش سلاطين رغبت مكن ، زيرا كه آنان از كلام ، جواب سلام را زياد شمرده ، و از عقاب ، زدن گردنها را كم خواهند شمرد .

51- با پادشاه در وقت تشويش و اضطراب كارها بر او اختلاط مكن ، زيرا كه دريا با آرامى آن چنان نيست كه سوار شونده بر آن سالم ماند ، پس چگونه با اختلاف

بادهاى آن و اضطراب موجهاى آن سالم خواهد ماند .

52- هرگز در دوستى پادشاهان طمع مدار ، زيرا كه آنان تو را در آرامترين حالات تو به آنها رم داده ، و در نزديكترين اوقات تو به آنها از تو خواهند بريد ( يعنى به هيچ وقت آنها اعتمادى نيست ) .

53- آبادى و عمرانى نيست در جائى كه پادشاه از آنجا مى گذرد و يا در آنجا ستم مى كند .

54- هرگاه نيت و قصد پادشاه تغيير كند زمان تغيّر يابد ( يعنى تا زمانى كه عدالت

ص 1357

55- إذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان 4010 .

56- طلب السّلطان من خداع الشّيطان 6024 .

57- عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة 6331 .

58- شرّ الأمراء من كان الهوى عليه أميرا 5693 .

59- شرّ الأمراء من ظلم رعيّته 5717 .

60- صاحب السّلطان كراكب الأسد ، يغبط بموقفه و هو أعرف بموضعه 5827 .

61- الشّركة في الملك تؤدّي إلى الاضطراب 1941 . برقرار باشد خداوند نعمت خود را تمام مى كند ، ولى بمجرد تغيير نيت و ظلم و ستم نعمت هم تغيير خواهد پذيرفت ، داستان باغبان و آب انار و پادشاه و نيت ماليات بيشتر روشنگر آن خواهد بود ) .

55- هرگاه پادشاه سفاك و خشمناك گردد شيطان تسلّط يابد ( يعنى راستى بهترين فرصت براى شيطان زمان غضب است ، زيرا در آن حال هر فردى نمى تواند خود را كنترل كرده ، و كمتر مى شود كه با معصيت توأم نگردد ) .

56- طلب كردن پادشاه ( و يارى نمودن او در حكومت ناحق ) از مكر و حيله شيطان است .

57- عدالتگرى پادشاه حيات رعيت و صلاح

حال خلق است .

58- بدترين امراء كسى است كه هوا و هوس بر او امير باشد .

59- بدترين امراء كسى است كه بر رعيت او ستم شود ( چه خود امراء ستم كنند يا با وجود آنها بر رعيت ستم شود ، و ممكن است فعل «ظلم» به صيغه معلوم خوانده شود ) .

60- دربارى سلطان مانند سوار بر شير است مردم آرزوى جايگاه او را نمايند ، در حالى كه او به موضع ( خطير و پر ترس و هراس ) خويش داناتر خواهد بود .

61- شركت در پادشاهى به تزلزل و بى نظمى منجر مى شود .

ص 1358

62- المكانة من الملوك مفتاح المحنة ، و بذر الفتنة 2184 .

63- أفضل الملوك العادل 2878 .

64- أفضل الملوك أعفّهم نفسا 3008 .

65- أفضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله 3059 .

66- أجلّ الأمراء من لم يكن الهوى عليه أميرا 3202 .

67- أجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل 3206 .

68- أفضل الملوك من حسن فعله و نيّته ، و عدل في جنده و رعيّته 3234 .

69- أحسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس في عيشه و عمّ رعيّته 62- منزلت از جانب پادشاهان كليد محنت و رنج ، و تخم فتنه است ( زيرا اغلب اوقات بايد در خدمت او بوده ، تحمل هر گونه فرمان را بنمايد ، و چون توانائى بر همه چيز را ندارد و از عهده بر نخواهد آمد سبب دشمنى ديگران هم خواهد گرديد ) .

63- افزونترين پادشاهان پادشاهى است كه دادگر باشد .

64- افزونترين پادشاهان پارساترين آنهاست بحسب نفس ( يعنى عفت نفس او بيشتر باشد ) .

65- افزونترين پادشاهان

از نظر اخلاق كسى است كه همه مردم را به عدل خود فرا گرفته باشد ، و همه از عدل او برخوردار باشند .

66- بزرگترين فرماندهان كسى است كه خواهش بر او فرمانفرما نباشد .

67- بزرگترين پادشاهان كسى است كه مالك نفس خود بوده ، و عدل را بگستراند .

68- افزونترين پادشاهان كسى است كه كار و قصدش نيكو بوده ، و در سپاه و رعيت خود دادگر باشد .

69- نيكوترين پادشاهان به حسب حال ، كسى است كه شادمانى و زندگانى

ص 1359

بعدله 3261 .

70- أحقّ النّاس أن يحذر السّلطان الجائر ، و العدوّ القادر ، و الصّديق الغادر 3272 .

71- أعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها 3350 .

72- الملوك حماة الدّين 696 .

73- تاج الملك عدله 4473 .

74- حقّ على الملك أن يسوس نفسه قبل جنده 4940 . مردم در شادمانى و زندگانى او بوده ، و رعيّت خود را به عدل خويش فرو گيرد ، بگونه اى كه دادگريش شامل همه آنها گردد .

70- سزاوارترين مردم به اين كه از او دورى شود پادشاه ستمگر ، و دشمن قدرتمند ، و دوست بى وفا است .

71- عاقل ترين پادشاهان كسى است كه نفس خود را براى رعيت به آنچه ساقط شود از او حجّت آنها ( به گونه اى كه براى آنها جاى اعتراضى نسبت به او نماند ، به بيچارگان رسيدگى نموده ، و با هر كس فراخور حال اوست رفتار كند و بطور خلاصه عدل كامل در ميانشان بكار برد ) ادب نمايد و رعيّت را به آنچه ثابت شود به آن

حجّت او بر آنان ادب نموده امر و نهى كند .

72- پادشاهان ( اگر متدين و عادل باشند ) حاميان دينند .

73- تاج پادشاه عدالت اوست ( اگر در او بود كه سرور و سالار خواهد بود ، و گرنه بدبخت ترين اجتماع بشرى است ) .

74- بر پادشاه لازم است كه پيش از قشون خود نفس خويش را سياست كند ( يعنى امر و نهى نمايد ) .

ص 1360

75- خير الأمراء من كان على نفسه أميرا 4998 .

76- خير الملوك من أمات الجور و أحيى العدل 5005 .

77- خور السّلطان أشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان 5047 .

78- زكاة السّلطان إغاثة الملهوف 5456 .

79- شرّ الملوك من خالف العدل 5681 .

80- شرّ الوزراء من كان للأشرار وزيرا 5692 .

81- احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه 2396 . 75- بهترين فرماندهان و سلاطين كسى است كه بر نفس خويش فرمانده باشد .

76- بهترى پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند ، و عدل را زنده كند .

77- ضعف و سستى پادشاه بر رعيت از ستم سلطان سخت تر است ، ( زيرا ظلم بيشتر خواهد گرديد ، و مملكت از دست خواهد رفت ، دستبرد اجانب خواهد شد ، به علاوه اقتصاد و ساير امور مملكت مختل خواهد گرديد ) .

78- زكات سلطنت و پادشاهى رسيدن به فرياد ستمديده است ( يعنى اين عمل باعث پاكيزگى آن خواهد شد ) .

79- بدترين پادشاهان كسى است كه مخالف عدالت باشد ( يعنى با عدل رفتار نكند ) .

80- بدترين وزراء كسى است كه وزير اشرار باشد .

81- منزلت و

مرتبه خود را در نزد پادشاه خود حفظ نما ، و از اين بترس كه از حفظ آنچه تو را بسوى او بلند كرده است فرود آورد ( يعنى كارى نكن كه تو را ساقط كند و يا مورد خشم سلطان قرار دهد ) .

ص 1361

82- الأعمال تستقيم بالعّمال 1090 .

مالك الأشتر

1- و قال- عليه السّلام- في حقّ الأشتر النّخعي لمّا بلغه وفاته رحمه اللّه : لو كان جبلا لكان فندا ، لا يرتقيه الحافر ، و لا يوفي عليه الطّائر 7604 .

2- و قال- عليه السّلام- في حقّ الأشتر النخعي : هو سيف اللّه لا ينبو عن الضّرب ، و لا كليل الحدّ و لا تستهويه بدعة ، و لا تتيه به غواية 10054 .

الملائكة

1- إنّ مع كلّ إنسان ملكين يحفظانه ، فإذا جاء أجله خلّيا بينه و بينه ، 82- كارها بوسيله عمّال و كارگزاران ( امين و وارد ) به استقامت خواهد رسيد .

مالك اشتر 1- حضرت در وصف مالك اشتر در وقتى كه خبر وفات او- رضوان اللّه تعالى عليه- رسيده بود فرموده است : ( مالك رفت اما چه مالكى به خدا قسم ) اگر كوهى بود هر آينه كوه عظيمى بود ( و اگر سنگى بود سنگى سخت بود ) كه هيچ حيوان سم دار به آن بالا نرفته ، و هيچ پرنده اى بر آن مشرف نگرديد ( مخفى نماند كه معناى مزبور طبق آنچه در نهج البلاغه كلمات قصار 435 ذكر شده مى باشد ) .

2- حضرت در حق مالك اشتر نخعى فرموده : او شمشير خداست كه نه از زدن ، و نه از تندى كند مى شود ، و او را هيچ بدعتى مدهوش ننموده ( كه بدنبال آن رود ) و هيچ گمراهى او را گمراه نخواهد ساخت .

فرشتگان 1- براستى كه با هر انسانى دو فرشته اند كه او را نگهدارى مى نمايند ، همين كه دوران عمرش سرآمد ، او را با اجلش بحال خود گذارد و

ميان تهى كنند ، و براستى

ص 1362

و إنّ الأجل لجنّة حصينة 3556 .

2- و قال- عليه السّلام- في ذكر الملائكة : هم أسراء إيمان ، لم يفكّهم منه ( من ريقته ) زيغ و لا عدول 10018 .

المملوك

1- ربّ مملوك لا يستطاع فراقه 5353 .

الملكة

1- من أحسن الملكة أمن الهلكة 8029 . كه مدّت زندگانى هر آينه سپرى است نگهدارنده ( كه تا اجل حتمى نرسد تمام خلق نتوانسته رشته عمر او را قطع نمايند ) .

2- ( تتمه كلامى است از خطبه مفصل اشباح 90 نهج البلاغه كه فرازهايى از آن در وصف فرشتگان فرموده است ) آنان اسيران ايمانند ( و در بند آن ) آنان را ميلى و عدولى از آن رها نخواهد نمود ( يعنى هميشه در ايمانشان ثابتند ) .

بنده 1- بسا بنده اى كه جدائى او مقدور نيست ( چو ن خوش سلوك است ، مرحوم خوانسارى احتمال داده كه «مملول» باشد يعنى بسا كسى كه وجود او سبب ملالت باشد ولى چاره از زندگى با او نيست و بايد بر آن صبر نمود ) .

صفت راسخ در نفس 1- هر كه طريقه و يا خوى و اخلاق را نيكو كند ( مانند ملكه عدالت ) از هلاك شدن ايمن گردد .

ص 1363

الملول

1- ليس لملول إخاء 7481 .

2- ليس لملول مروّة 7482 .

3- لا تأمننّ ملولا و إن تحلّى بالصّلة ، فإنّه ليس في البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض الظّلمة 10332 .

4- لا اخوّة لملول 810437 .

5- لا خلّة لملول 10443 .

الملل

1- الملل ( الملك ) يفسد الأخوّة 1108 . افسرده 1- براى ملول ( كسى كه افسرده و به ستوه آمده ) برادرى نيست .

2- براى ملول مروّتى نيست ( ممكن است مراد اين باشد كسى كه از ديگرى ملول گشته ديگر رعايت آدميت نكند ) .

3- از هيچ ملولى ايمن مباش هر چند كه به احسانى زيور يابد ( چون بدست آوردن دل آزرده بسيار مشكل است ) زيرا در برق جهنده براى كسى كه در تاريكى فرو رفته بهره اى نخواهد بود .

4- براى هيچ ملولى برادرى نيست .

5- هيچ دوستى براى ملول نيست .

آزردگى 1- پادشاهى يا آزردگى برادرى را فاسد كند .

ص 1364

الممتنع

1- كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه 6876 .

المنّ و الامتنان

1- المنّ يسوّد النّعمة 381 .

2- المنّ مفسدة الصّنيعة 510 .

3- المنّ ينكّد الإحسان 680 .

4- المنّ يفسد الصّنيعة 748 . غير ممكن 1- هر كارى كه ممتنع است رسيدن و طلب كردن آن دشوار خواهد بود ( علّامه خوانسارى فرموده : ظاهر اين است كه مراد اين باشد كه هرگاه كسى صنعتى يا حرفه اى را دنبال كرد و نشد آن را رها كند ، و به حرفه ديگرى مشغول شود مطلبش حاصل گردد ، ولى به نظر مى رسد كه حضرت در مقام دفاع از منزلت و رتبه امامت فرموده باشد كه براى امثال شما مردم رسيدن به آن دشوار است پس خود را بزحمت ميندازيد مانند روايت مشهور «العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء» كه امام صادق- عليه السلام- به شخصى فرمود كه آرزوى مقام امامت را داشت ) .

منّت نهادن 1- منّت نهادن نعمت را سياه مى كند .

2- منّت نهادن فاسد كننده احسان است ( يعنى ثواب آن را باطل مى سازد ) .

3- منّت گذاشتن احسان را كم و سبك مى گرداند .

4- منّت نهادن احسان را فاسد مى نمايد .

ص 1365

5- المنّ يفسد الإحسان 784 .

6- اللّؤم مع الامتنان 893 .

7- التّكرّم مع الامتنان لؤم 960 .

8- آفة السّخاء المنّ 3923 .

9- بالمنّ يكدّر الإحسان 4189 .

10- بكثرة المنّ تكدّر الصّنيعة 4202 .

11- طول الامتنان يكدّر صفو الإحسان 6010 .

12- ظلم المروءة من منّ بصنيعه 6051 .

13- ظلم الإحسان قبح الامتنان 6056 .

14- كثرة المنّ تكدّر الصّنيعة 7087 . 5- منّت گذاشتن احسان را تباه مى سازد .

6- سرزنش يا دنائت و پستى با

منّت نهادن است .

7- خود را كريم كردن با منّت دنائت و پستى است .

8- آفت سخاوت منّت نهادن است .

9- با منّت گذارى احسان تيره مى شود .

10- با منّت گذاشتن بسيار احسان تيره مى گردد ، ( چون در خود احسان منّت خوابيده ، اگر به رخ طرف كشيده شود بيشتر ناراحت خواهد شد ، بخصوص اگر منّت گذارى تكرار هم بشود ) .

11- منّت طولانى صافى احسان را تيره مى سازد .

12- به مردانگى ستم نموده كسى كه بر احسان خويش منّت گذارد .

13- ستم بر احسان زشتى منّت گذاشتن است .

14- زياد منّت گذاشتن احسان را تيره مى سازد .

ص 1366

15- من منّ بمعروفه أسقط شكره 8510 .

16- من منّ بمعروفه فقد كدّر ما صنعه 9116 .

17- من منّ بإحسانه فكأنّه لم يحسن 9158 .

18- من منّ بمعروفه أفسده 9231 .

19- ما كدّرت الصّنايع بمثل الامتنان 9504 .

20- ما أهنأ العطاء من منّ به 9535 .

21- ما أكمل المعروف من منّ به 9568 .

22- ما هنّأ بمعروفه من كثر امتنانه 9571 .

23- وزر صدقة المنّان يغلب أجره 10135 .

24- لا صنيعة للممتنّ 10512 . 15- هر كه به احسان خود منّت گذارد شكرش را ساقط نموده است ( يعنى ديگر كسى از او تشكر نخواهد نمود ) .

16- هر كه به احسان كردن خود منتى گذارد ، پس در حقيقت آنچه را كه كرده ( از احسان ) تيره ساخته است .

17- هركه به احسان كردن خود منّت نهد گويا احسانى ننموده است .

18- هركه به احسان خود منت گذارد آن را فاسد نموده است .

19- احسانها به چيزى مانند منّت گذاشتن تيره نخواهد شد

.

20- گوارا ننموده عطا و بخشش را كسى كه به آن منّت گذارد .

21- احسان را كامل نگردانيده است كسى كه به آن منّت گذارد .

22- احسانش را گوارا ننموده كسى كه منّت گذاردن او بسيار باشد .

23- گناه صدقه منّت گذارنده بر اجر او غلبه خواهد نمود ( پس بايد از منّت نهادن گريخت ) .

24- هيچ احسانى براى منّت گذارنده نيست .

ص 1367

25- لا معروف مع منّ 10532 .

26- لا لذّة لصنيعة منّان 10717 .

27- لا سوأة أقبح من المنّ 10912 .

28- يا أهل المعروف و الإحسان لا تمنّوا بإحسانكم ، فإنّ الإحسان و المعروف يبطله قبح الامتنان 10995 .

29- إيّاك و المنّ بالمعروف فإنّ الامتنان يكدّر الإحسان 2673 .

الموت

1- الموت الزم لكم من ظلّكم ، و أملك بكم ( أملككم ) من أنفسكم 1961 .

2- أدم ذكر الموت ، و ذكر ما تقدم عليه بعد الموت و لا تتمنّ الموت 25- نيست احسانى با منّت نهادن .

26- لذتى براى احسان بسيار منّت گذارنده نيست .

27- نيست خصلت بدى زشت تر از منّت گذاشتن .

28- اى اهل معروف و احسان به احسان خود منّت نگذاريد ، زيرا كه احسان و معروف آن را ، زشتى منّت گذاشتن باطل مى كند .

29- بر تو باد به دورى از منّت گذاشتن در احسان زيرا منّت نهادن احسان را تيره مى سازد .

مرگ 1- مرگ از سايه شما بشما همراه تر ، و از خود شما به شما مالك تر است ( چه بسا آدمى كه مالك خود نبوده ، ولى مالكيت مرگ به گونه ايست كه هيچكس از آن گريزى ندارد ) .

2- پيوسته از مرگ و از آنچه كه

بر آن بعد از مرگ وارد مى شوى ( از عقبات

ص 1368

إلّا بشرط وثيق 2402 .

3- أكثر ذكر الموت و ما تهجم عليه ، و تفضي إليه بعد الموت حتّى يأتيك ، و قد أخذت له حذرك ، و شددت له أزرك ، و لا يأتيك بغتة فيبهرك 2431 .

4- استعدّوا للموت فقد أظلّكم ( أطلّكم ) 2491 .

5- أسمعوا دعوة الموت آذانكم قبل أن يدعى بكم 2492 .

6- اذكروا هادم اللّذّات ، و منغّص الشّهوات ، و داعي الشّتات 2575 .

7- احذر الموت ، و أحسن له الاستعداد ، تسعد بمنقلبك 2613 .

8- احذر قلّة الزّاد ، و أكثر من الاستعداد لرحلتك 2614 . قيامت ) ياد كن ، و آرزوى مرگ مكن ، مگر بشرطى محكم كه از عهده آن برآئى .

3- بسيار از مرگ و آنچه به آن منتهى مى گردى ناگهانى ، و به سوى آن كشيده مى شوى بعد از مرگ ياد كن ، تا اين كه مرگ تو را دريابد ، و حال آنكه براى آن فراگرفته باشى سلاح و اسباب حذر ، و براى آن بسته باشى پشت خويش را ، و نكند كه بيايد تو را ناگهان پس بر تو غلبه كند .

4- از براى مرگ مهيّا شويد ، پس به تحقيق كه بر شما سايه ( انداخته يا مشرف گرديده است ) .

5- دعوت مرگ را به گوشهاى خود پيش از آنكه مرگ شما را بخواند بشنوانيد .

6- ياد كنيد خراب كننده لذّت ها ، و تيره كننده خواهشها ، و خواننده پراكنده ها را ( و يا بسوى پراكندنيها ) .

7- از مرگ دورى نما ، و براى آن

نيكو گردان آماده شدن را ، تا در جاى بازگشت خود نيكبخت شوى .

8- از كمى توشه دورى نموده ، و براى رفتن خود آماده شدن را بسيار گردان .

ص 1369

9- ألا مستعدّ للقاء ربّه قبل زهوق نفسه 2754 .

10- أفضل تحفة المؤمن الموت 3365 .

11- أشدّ من الموت ما يتمنّى الخلاص منه بالموت 3366 .

12- إنّ من مشى على ظهر الأرض لصائر إلى بطنها 3457 .

13- إنّ أمرا لا تعلم متى يفجأك ينبغي أن تستعدّ له قبل أن يغشاك 3468 .

14- إنّ هذا الأمر ليس بكم بدأ ، و لا إليكم انتهى ، و قد كان صاحبكم 9- آيا آماده شونده اى از براى ملاقات پروردگارش نيست پيش از بيرون آمدن نفس او .

10- افزونترين تحفه مؤمن مرگ است ( چون بدين وسيله از آلام و ناراحتى ها خلاص گشته ، و به نعمت هاى بى حد الهى مى رسد ) .

11- سخت تر از مرگ آنست كه بوسيله مرگ آرزوى خلاصى از آن مى شود ، ( ممكن است حالات اهل جهنّم با اين عبارت گفته شده باشد ، چون از مالك خازن جهنّم درخواست كنند كه خداوند ما را بميراند تا خلاص شويم ، مالك در جواب گويد : «إنّكم ما كثون» شما هميشه در عذاب خواهيد ماند . و همچنين از اين روايت سختى مرگ نيز استفاده مى شود ، و بايد چنين باشد زيرا مرگ تنها براى مؤمن تحفه است ولى براى ديگران سخت است ) .

12- براستى هر كه بر پشت زمين راه رود در شكم آن منزل كند .

13- براستى امرى كه نمى دانى چه وقت ناگاه تو را مى آيد ، سزاوار است قبل از آنكه فرو

گيرد تو را كه براى آن آماده شوى .

14- آن حضرت به جمعيتى كه از آنان فردى مرده بود چنين فرمود : براستى كه اين امر ( مرگ و جدا شدن عزيز ) چنين نيست كه بشما ابتدا كرده ، و نه چنين است كه به شما منتهى گشته باشد ، و در حقيقت يار شما كه فوت شده مسافرت كرده ، پس او را

ص 1370

هذا يسافر ، فعدّوه في بعض سفراته ، فإن قدم عليكم ، و إلّا قدمتم عليه 3482 .

15- إنّ قادما يقدم بالفوز ، أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة 3500 .

16- إنّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار ، لحريّ بسرعة الأوبة 3501 .

17- إنّ أمامك طريقا ذا مسافة بعيدة ، و مشقّة شديدة ، و لا غنى بك من حسن الارتياد ، و قدر بلاغك من الزّاد 3526 .

18- إنّ قولنا «إنّا للّه» إقرار على أنفسنا بالملك ، و قولنا «إنّا إليه راجعون» إقرار على أنفسنا بالهلك 3566 . در بعض سفرهايش به حساب آوريد ، آن گاه اگر بر شما وارد شد كه هيچ ، و گرنه شما بر او وارد خواهيد شد ( يعنى شما هم خواهيد مرد و به او ملحق خواهيد شد ، پس اين مسافرت را هم مانند سفرهاى ديگر حساب كنيد ) .

15- براستى آينده و واردى كه با پيروزى يا بدبختى بيايد ( يعنى مرگ ) هر آينه مستحق افزونترين ذخيره است ، كه با نيكبختى بيايد .

16- براستى غائبى كه آن را دو تازه شونده و جديد ، شب روز ميرانند و يا حدى مى خوانند ( آوازى است كه شتربانان براى شتران

خود مى خوانند كه با سرعت بروند ) هر آينه سزاوار بتندى بازگشت است ( يعنى بايد تهيه مرگ و يا قيامت را گرفت از جهت غيبت آن آدمى غافل نگردد ، كه ناگهان قدم رنجه خواهد نمود ) .

17- براستى كه در جلو تو راهى است داراى مسافت دور و رنج بسيار سخت ، و براى تو ( چاره اى نبوده ) و بى نيازى از نيكوئى طلب و قدر كفاف و تهيه زاد و توشه نيست ( يعنى بايد در تهيه توشه چنين راهى سعى و تلاش نمود ) .

18- حضرت على- عليه السلام- از مردى شنيد كه مى گويد : إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ به او فرمود : براستى كه گفتار ما «إنّا لِلّه» اقرار بر خود ماست به مملوكيّت

ص 1371

19- إنّ أمامك عقبة كؤودا ، المخفّ فيها أحسن حالا من المثقل ، و المبطئ عليها أقبح أمرا من المسرع ، إنّ مهبطها بك لا محالة على جنّة أو نار 3588 .

20- إنّ هذا الموت لطالب حثيث ، لا يفوته المقيم ، و لا يعجزه من هرب 3592 .

21- إنّ في الموت لراحة لمن كان عبد شهوته ، و أسير أهويته ، لأنّه كلّما طالت حياته كثرت سيّئاته ، و عظمت على نفسه جناياته 3593 .

22- إنّ للموت لغمرات ، هي أفظع من أن تستغرق بصفة ، أو تعتدل على عقول أهل الدّنيا 3613 . ( يعنى همه ما عبد خدائيم ) و سخن ما «إنّا إليه راجعون» اقرار بر نفسهاى خود است به هلاكت و مردن .

19- براستى در جلو تو عقبه و گردنه ايست بس دشوار ، كه سبك بار در آن

از سنگين بار حالش نيكوتر ، و كند رو بر آن از تندرو امرش زشت تر خواهد بود ، بدرستى كه فرودگاه تو از آن ناچار يا در بهشت است و يا در آتش .

20- براستى كه اين مرگ هر آينه جوينده ايست شتابان ( هركسى را بزودى دريابد ) اقامت كننده از آن رهائى نيافته ( و آن را از دست ندهد ) ، و كسى كه از آن گريزد عاجز ننمايد آن را ( بلكه هرجا رود عقبش رود و آن را دريابد ) .

21- براستى كه در مرگ براى كسى كه بنده شهوت و اسير خواهشهايش باشد همانا راحتى است ، زيرا كه هر چه زندگانى او درازتر گردد گناهان و بديهايش زيادتر شده ، و جناياتش بر نفس خود عظيمتر خواهد گرديد .

22- براستى كه براى مرگ سختى هائى است كه آن شنيع تر از آنست كه به وصف آن رسيده شود ، يا خردهاى اهل دنيا آن را دريافت و به كنه آن رسد .

ص 1372

23- إنّ الموت لمعقود بنواصيكم ، و الدّنيا تطوى من خلفكم 3614 .

24- إنّ الموت لزائر غير محبوب ، و واتر ( و واثر ) غير مطلوب ، و قرن غير مغلوب 3627 .

25- الرّحيل و شيك 149 .

26- الموت مريح 151 .

27- الأمر قريب 153 .

28- الموت فوت 240 .

29- الموت رقيب ( رفيق ) غافل 317 .

30- الموت باب الاخرة 319 .

31- المشيب رسول الموت 1202 . 23- براستى كه مرگ بر جلو سر شما بسته شده ، و دنيا از پشت سر شما درنورديده مى شود ( يعنى دنيا رو به زوال ، و شما روبروى مرگيد

و دير نمى يابد كه خواهيد مرد ) .

24- براستى كه مرگ هر آينه زيارت كننده ايست دوست نداشتنى ، و كم كننده و يا خورد كننده يا رساننده مكروه و يا ترساننده طلب نشده ، ( بدون آنكه كسى از او بازخواست كند ) ، و هم نبردى است غير مغلوب و ناشكستنى .

25- كوچيدن شتابان است ( پس بايد هرچه زودتر مهيا گرديد ) .

26- مرگ راحت بخش است ( البته براى نيكان و آرزومندان آن ) .

27- قيامت يا مرگ نزديك است .

28- مردن فوت ( فرصت ) است ( لذا بايد قبل از آن تهيه زاد و توشه نمود ) .

29- مرگ رفيق يا نگهبانى است غافل ( بى خبر تا امر خدا رسد ، و يا غافلگير كه ناگهان آدمى را ببرد ) .

30- مرگ دروازه آخرت است .

31- سفيدى مو پيام آور مرگ است .

ص 1373

32- الموت أوّل عدل الاخرة 1435 .

33- المنيّة و لا الدّنيّة 360 .

34- الموت مفارقة دار الفناء ، و ارتحال إلى دار البقاء 1457 .

35- إنّك طريد الموت الّذي لا ينجو هاربه ، و لا بدّ أنّه مدركه 3793 .

36- إنّ ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل 3814 .

37- إنّكم طرداء الموت ، الّذي إن أقمتم أخذكم ، و إن فررتم منه أدرككم 3825 .

38- إذا حضرت المنيّة افتضحت الأمنيّة 4022 .

39- إذا كان هجوم الموت لا يؤمن ، فمن العجز ترك التّأهّب له 4093 . 32- مرگ اوّل مراتب عدل آخرت است ( يعنى آدمى كه بميرد اول حساب او شروع مى گردد ، و يا با مرگ از آسانى و دشوارى آن عدل آخرت به عمل

آيد ) .

33- مرگ آرى ، پستى هرگز .

34- مرگ مفارقت خانه فنا ، و كوچيدن به سوى خانه بقاء است .

35- براستى كه تو شكار مرگى هستى كه گريزان از او رستگارى نيافته و از چنگال آن نرهد و ناچار او را به طور حتم دريابنده است .

36- براستى از عقب تو جوينده ايست شتابان كه آن مرگ است ، پس از آن غافل مباش .

37- براستى كه شما شكار مرگيد ، اگر برخيزيد شما را بگيرد ، و اگر از آن فرار نمائيد شما را دريابد .

38- هر گاه مرگ حاضر شود آرزو رسوا گردد ( يعنى پوچ و باطل شود ) .

39- هر گاه ناگهان رسيدن مرگ و حمله آن مأمون نيست ، پس ترك آمادگى از براى آن از عجز و ناتوانى خواهد بود ، ( پوشيده نيست كه عجز نكوهيده است ) .

ص 1374

40- المنايا تقطع الآمال 945 .

41- إذا كنت في إدبار ، و الموت في إقبال ، فما أسرع الملتقى 4123 .

42- إذا كثر النّاعي إليك ، قام النّاعي بك 4176 .

43- تارك التّأهّب للموت ، و اغتنام المهل غافل عن هجوم الأجل 4513 .

44- ترحّلوا فقد جدّبكم ، و استعدّوا للموت فقد أظلّكم 4514 .

45- ذكر الموت يهوّن أسباب الدّنيا 5177 .

46- ربّما شرق شارق ( شارب ) بالماء قبل ريّه 5372 . 40- مرگ ها اميدها را مى برند .

41- هرگاه تو ( نسبت بدنيا ) پشت گرداننده باشى ، و مرگ در روآوردن ، پس چه تند باشد رسيدن به يكديگر .

42- هرگاه خبرآور مرگ بسوى تو بسيار گردد ( و پيوسته خبر فوت ديگران بتو رسد ،

و يا پيام آوران مرگ را مانند ضعف بصر ، ناتوانى ، سپيدشدن مو ، درد پا و . . . فراوان ديدى ، يا خبر كشته ها از طرف تو بسيار شد ) خبر دهنده مرگ تو برخيزد ( يعنى طولى نكشد كه آوازه مرگ تو هم به گوش ديگران رسد ) .

43- آنكه آمادگى براى مرگ و غنيمت شمردن مهلت را واگذارنده است از ناگاه رسيدن اجل غافل خواهد بود .

44- كوچ كنيد كه در حقيقت شما را بشتاب خواهند برد ، و براى مرگ آماده شويد كه راستى بر شما سايه افكنده است .

45- ياد مرگ اسباب دنيا را خوار و سبك مى گرداند .

46- بسا گلو گرفته شونده به آب و يا نوشنده آن پيش از سيراب شدنش گلو گرفته شود ( يعنى بميرد ) .

ص 1375

47- سبب الفوت الموت 5537 .

48- شوّقوا أنفسكم إلى نعيم الجنّة ، تحبّوا الموت و تمقتوا الحياة 5779 .

49- عجبت لمن نسي الموت و هو يرى من يموت 6252 .

50- عجبت لمن يرى أنّه ينقص كلّ يوم في نفسه و عمره و هو لا يتأهّب للموت 6253 .

51- عجبت لمن خاف البيات فلم يكفّ 6256 .

52- غاية الموت الفوت 6355 .

53- غائب الموت أحقّ منتظر و أقرب قادم 6429 . 47- سبب از دست دادن ( سعادت و كمال ) مرگ است .

48- نفسهاى خود را بنعمتهاى بهشت مشتاق نمائيد ، تا آنكه مرگ را دوست داشته و زندگانى را دشمن داريد ( و چنان نباشيد كه از شنيدن نام مردن افسرده شده ، و از پيام الهى ناراحت شويد ، بلكه بايد به گونه اى معتقد بمرگ بود

كه از منتظرين به حساب آيد ، و انسان به نحوى زندگى كند كه آخرت براى او از دنيا شيرين تر آيد ) .

49- عجب دارم از كسى كه مرگ را فراموش كند در صورتى كه مى بيند كسى را كه مى ميرد 50- عجب دارم از كسى كه مى بيند هر روز در نفس و عمرش نقصى وارد مى شود و او براى مرگ آماده نمى شود 51- عجب دارم از كسى كه از شبيخون و ناگاه رسيدن ( مرگ ) مى ترسد پس باز نايستد 52- غايت و پايان مرگ از دست رفتن ( فرصت و انجام كار خير ) است .

53- غائب مرگ ( يعنى مرگى كه همچون مسافر از ما غائب است ) سزاوارترين انتظار كشيده شده ، و نزديكترين از سفر آينده است ( كه بر انسان وارد مى شود ) .

ص 1376

54- في الموت غبطة أو ندامة 6451 .

55- في كلّ نفس موت 6425 .

56- في الموت راحة السّعداء 6502 .

57- قد تعاجل المنيّة 6618 .

58- كلّ متوقّع آت 6852 .

59- كلّ آت قريب 6856 .

60- كلّ قريب دان 6857 .

61- كلّ امرء لاق حمامه 6875 .

62- كيف يسلم من الموت طالبه 6981 .

63- كيف تنسى الموت و آثاره تذكّرك 6990 . 54- در مردن شادمانى و يا پشيمانى است .

55- در هر نفسى مردنى است ( چنانكه خدا فرموده : كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر نفسى چشنده مزه مرگ است ) .

56- در مرگ آسايش نيكبختان است .

57- گاهى مرگ شتاب مى كند .

58- هر انتظار كشيده شده اى ( مانند مرگ يا قيامت ) آينده است .

59- هر آينده اى نزديك است ( يعنى نبايد از مرگ و

قيامت غافل شد ) .

60- هر نزديكى نزديك است ( پس نبايد هيچ غافل بود ) .

61- هر مردى ( و هر آدمى ) مرگ خود را ملاقات كننده است .

62- چگونه ( از مرگ ) سالم مى ماند كسى كه مرگ طالب اوست .

63- چگونه مرگ را فراموش كنى در صورتى كه آثار آن ( سفيدى مو ، مردن ديگران ، ضعف و ناتوانى و پيرى ) تو را يادآورى مى كند

ص 1377

64- لكلّ ناجم أفول 7269 .

65- لكلّ نفس حمام 7278 .

66- لكلّ حيّ موت 7286 .

67- للنّفوس حمام 7223 .

68- لن ينجو من الموت غنيّ لكثرة ماله 7431 .

69- لن يسلم من الموت فقير لإقلاله 7432 .

70- لو أنّ الموت يشترى لاشتراه الأغنياء 7572 .

71- من مات فات 7717 .

72- من أيقن بالنّقلة تأهّب للرّحيل 7955 . 64- براى هر طلوع كننده اى پنهان شدن و غروبى است ( كنايه از اين است كه براى هيچ چيزى جز خدا بقائى نمى باشد ) .

65- براى هر نفسى ( و صاحب جائى ) مرگى است .

66- براى هر زنده اى مرگى است ( جز پروردگار بزرگ ) .

67- براى نفس ها مرگى است ( كه بايد آن را بچشد ) .

68- هيچ توانگرى بسبب بسيارى مالش هرگز از مرگ رستگارى نمى يابد ( يعنى مرگ خريد و فروش نمى شود پرش همه را فرا خواهد گرفت ) .

69- هرگز فقيرى بجهت بى چيزى خود از مرگ سالم نخواهد ماند .

70- اگر آنكه مرگ خريده مى شد آن را ثروتمندان مى خريدند ( تا آنكه هميشه در دنيا خوش باشند ) .

71- هر كه بميرد فوت شود ( يعنى ديگر در ميان عمل كنندگان خود

را نخواهد ديد پس تا زنده است بايد در طاعت و عمل بكوشد ) .

72- هر كه به سفر ( و انتقال از جائى به جائى ) يقين نمايد براى حركت و كوچ كردن آماده گردد .

ص 1378

73- من رأى الموت بعين يقينه راه قريبا 8258 .

74- من رأى الموت بعين أمله راه بعيدا 8259 .

75- من ذكر المنيّة نسي الأمنيّة 8446 .

76- من تذكّر بعد السّفر استعدّ 8488 .

77- من أكثر ذكر الموت نجا من خداع الدّنيا 8506 .

78- من أخطأه سهم المنيّة قيّده الهرم 8524 .

79- من ترقّب الموت سارع إلى الخيرات 8590 .

80- من صوّر الموت بين عينيه هان أمر الدّنيا عليه 8604 .

81- من أكثر ذكر الموت رضي من الدّنيا بالكفاف 8662 .

82- من أكثر من ذكر الموت قلّت في الدّنيا رغبته 8766 . 73- هر كه مرگ را بديده يقين بنگرد ، آن را نزديك خواهد ديد .

74- هر كه مرگ را بديده اميد خود ببيند ، آن را دور خواهد ديد .

75- هر كه مرگ را ياد كند ، آرزو و اميد را فراموش نمايد .

76- هر كه متذكر دورى سفر ( آخرت ) گردد ، آماده مى شود .

77- هر كه فراوان ياد مرگ كند ، از فريبهاى دنيا نجات پيدا كند .

78- هر كه تير مرگ از او خطا كند ، پيرى او را به بند كشد ( يعنى على اى حال بشر به ناتوانى كلى خواهد رسيد پس بايد تدارك سفر ديد ) .

79- هر كه انتظار مرگ كشد ، بسوى خيرات شتاب نمايد .

80- هر كه مرگ را ميان دو چشم خود مصور سازد ، كار

دنيا بر او آسان باشد .

81- هر كه ياد مرگ بسيار نمايد ، از دنيا به آن مقدار كه او را بس باشد خوشنود خواهد گرديد .

82- هر كه ياد مرگ بسيار كند ، رغبت او در دنيا كم خواهد بود .

ص 1379

83- من ذكر الموت رضي من الدّنيا باليسير 8843 .

84- من وكّل به الموت اجتاحه و أفناه 9156 .

85- ما ينجو من الموت من طلبه 9510 .

86- ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من أجله 9630 .

87- ما أنفع الموت لمن أشعر الإيمان و التّقوى قلبه 9638 .

88- موتات الدّنيا أهون من موتات الآخرة 9794 .

89- نحن أعوان المنون ، و أنفسنا نصب الحتوف ، فمن أين نرجو البقاء ، و هذا اللّيل و النّهار لم يرفعا من شي ء شرفا إلّا أسرعا الكرّة في هدم ما 83- هر كه بياد مرگ باشد ، از دنيا به اندك خوشنود مى گردد .

84- هر كه مرگ به او گماشته شود ، او را از بيخ بركنده ، و فانى سازد او را .

85- از مرگ رستگارى نيابد ، هر كه آن را بخواهد ( يعنى دنيا محل بقاء نيست خواهى نخواهى مرگ خواهد آمد ) .

86- مرگ را در جايگاه خود فرود نياورده ، كسى كه فردا را از اجل خود به حساب آرد ( يعنى بايد انسان هر آن و هر لحظه منتظر آن باشد ) .

87- چه سودمند است مرگ ، براى كسى كه ايمان و تقوا را شعار دل خود قرار دهد .

88- مردن هاى دنيا ( و مشقت و سختى هاى آن بر من ) از ( عقوبت ها و ) مرگ هاى آخرت آسان تر

است ( حضرت اين فراز را در وقتى فرمودند كه مردم با او بعد از قتل عثمان بيعت نمودند ، و چنان با آن بزرگوار رفتار كردند كه ناچار شد به مبارزه ، سپس اين جمله را فرمودند . نهج البلاغه خطبه 53 ) 89- ( اين فرازها تتمه كلامى است «چنانكه در كلمات قصار 182 نهج البلاغه است» در پند و اندرز كه آن حضرت فرموده : پس ) ما ياران و ياوران مرگيم ، و نفس هاى ما نشانه مرگ ها ، پس از كجا ما اميد بقاء داشته ، و اين شب و روز

ص 1380

بنيا ، و تفريق ما جمعا 9980 .

90- هل ( و أهل مدّة البقاء ) ينتظر أهل مدّة البقاء ، إلّا آونة الفناء مع قرب الزّوال و أزوف الانتقال 10031 .

91- هل يدفع عنكم الأقارب ، أو تنفعكم النّواحب 10036 .

92- هيهات أن يفوت الموت من طلب أو ينجو منه من هرب 10042 .

93- وافد الموت يقطع العمل ، و يفضح الأمل 10111 .

94- وافد الموت يبيد المهل ، و يدني الأجل ، و يقعد الأمل 10112 . چيزى از شرافت و بزرگى ندادند ، و يا كنگره هاى ساختمانى را بلند نكرده اند مگر آنكه در ويرانى آنچه ساخته ، و پراكندگى آنچه گرد آورده بودند بشتاب باز گشتند .

90- ( تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 82 غراء بيان داشته ، و در آن خلقت بدن انسان و نعمت هاى الهى و غير آن را تذكر داده ، تا آنكه مى فرمايد : ) آيا اهل مدّت بقاء جز هنگامه فنا را با نزديكى زوال ، و زودى انتقال ( از

اين جهان ) انتظار خواهند كشيد 91- ( تتمه كلامى است نيز از همان خطبه ) آيا از شما خويشان ( مرگ و سختى عذاب را ) دفع كرده ، يا بلند كنندگان آواز به گريه سودى به شما خواهند رسانيد 92- دور است اين كه مرگ از كسى كه ( آن را ) طلب نمايد فوت شده ، يا كسى كه از آن بگريزد نجات يابد ( يعنى على اى حال مرگ آدمى را احاطه نمايد ) .

93- وارد شونده مرگ عمل را بريده ، و اميد و آرزو را رسوا گرداند . ( يعنى تا آدمى زنده است مى تواند عملى را انجام داده و يا اميدى بخود راه دهد ) .

94- وارد شونده مرگ ، مهلت را نابود ساخته ، و مدّت را نزديك گردانيده ( و پايان اجل است ) و اميد و آرزو را مى نشاند ( كه ديگر كسى نتواند آرزوئى كند ) .

ص 1381

95- لا مريح كالموت 104097 .

96- لا ترعوى المنيّة اختراما 10594 .

97- لا قادم أقرب من الموت 10621 .

98- لا غائب أقدم من الموت 10729 .

99- لا لوم لهارب من حتفه 10890 .

100- يغلب ( تذلّ الأمور للمقادير ) المقدار على التّقدير حتّى يكون الحتف في التّدبير 11032 .

101- ينبغي لمن عرف سرعة رحلته أن يحسن التّأهّب لنقلته 10931 .

102- الموت و لا ابتذال الخزية 361 . 95- هيچ راحت كننده اى ( براى مؤمنين ) مانند مرگ نيست .

96- مرگ هيچ هلاك كردنى را ترك نخواهد نمود ( بلكه همه را هلاك مى كند ) .

97- نيست از سفر آينده اى نزديك تر از مرگ .

98- نيست غائبى وارد

شونده تر از مرگ ( چون ورود آن قطعى است ) .

99- نيست سرزنش و ملامتى براى گريزنده از مرگ خود ( براى اين كه در مرگ آمادگى لازم است ، و يا آنكه جائى كه امر به استقبال آن نشده مانند جهاد بايد آدمى از جائى كه مظنّه مرگ است بگريزد ) .

100- ( در حكمت 16 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى اين فراز نقل گرديده كه كارها پيرو قضا و قدر است ) مقدار ( و اندازه حتمى از جانب خدا ) بر تقدير ( كه انسان در شفاى خود بكار مى برد ) غلبه كرده بگونه اى كه مرگ در تدبير مى باشد .

101- براى كسى كه سرعت كوچيدن خود را ( از اين دنيا ) مى شناسد ، سزاوار اين است كه آماده شدن از براى نقل و انتقالش را نيكو نمايد .

102- مرگ آرى ، خوارى و رسوائى هرگز .

ص 1382

103- الموت يأتي على كلّ حيّ 1117 .

الموتى

1- لا تذكر الموتى بسوء ، فكفى بذلك إثما 10252 .

المال و الثروة

1- المال يكرم صاحبه في الدّنيا ، و يهينه عند اللّه سبحانه 1836 . 2- المال يكرم صاحبه ما بذله ، و يهينه ما بخل به 1838 .

3- المال و البنون زينة الحياة الدّنيا ، و العمل الصّالح حرث الآخرة 1841 .

4- المال يرفع صاحبه في الدّنيا و يضعه في الآخرة 1885 .

103- مرگ بر هر زنده اى خواهد آمد ( يعنى بايد تهيه آن را گرفت ) .

مردگان 1- مردگان را به بدى ياد مكن كه چنين كارى براى گناه به حساب آمدن كافى است .

مال و ثروت 1- مال و ثروت صاحبش را در دنيا گرامى مى گرداند ، و او را در نزد خداى سبحان خوار مى كند .

2- مال صاحبش را گرامى مى دارد ، زمانى كه بذل كند آن را و خوار مى سازد او را هنگامى كه به آن بخل ورزد .

3- مال و پسران زينت زندگانى دنيا هستند ، و عمل شايسته كشته آخرت است .

4- ثروت صاحبش را در دنيا بالا مى برد ، و او را در آخرت پست مرتبه

ص 1383

5- المال و بال على صاحبه إلّا ما قدّم منه 1957 .

6- المال فتنة النّفس و نهب الرّزايا 1988 .

7- المال تنقصه النّفقة ، و العلم يزكو على الإنفاق 2035 .

8- أمسك من المال بقدر ضرورتك ، و قدّم الفضل ليوم فاقتك 2405 .

9- إيّاك و الاستيثار ( الاستتار ) بما للنّاس فيه أسوة ، و التّغابي عمّا وضح للنّاظرين فإنّه مأخوذ منك لغيرك 2730 . مى نمايد .

5- مال بر صاحب خود و بال مى باشد ، مگر آنچه از آن

پيش فرستاده است .

6- مال فتنه نفس و غارت مصيب هاست .

7- مال و ثروت ، خرج كردن آن را كم مى كند ، و دانش ، با خرج كردن نشو و نما كند .

8- از مال به اندازه ضرورت نگاه دار ، و زيادتى را براى روز حاجت خود ( قيامت ) پيش فرست .

9- دورى نما از تنهائى ( يا پنهان كردن ) آنچه براى مردم در آن اقتدا ( يا تساوى و برابرى ) بوده ، و پنهان كردن ( يا خود را به غفلت زدن ) از آنچه براى بندگان روشن است ، زيرا كه آن از تو براى غير خود گرفته خواهد شد ، ( يعنى مالى را كه بايد با مردم بخورى بخود اختصاص مده ، و با ظهورش آن را پنهان مساز ، كه با مردنت يا با فرمان حكومت عدل از تو براى غير تو گرفته خواهد شد ، بزرگان احتمالات ديگرى هم داده اند : كه ممكن است مراد چيزهائى است كه همه مردم در آن شريكند ، و اختصاص به كسى ندارد ، مانند آبهاى مباح ، علف صحرا ، هيمه ، بنا بر اين نهى حضرت از يك چنين چيزهائى است ، و يا آنكه مراد هديه اى باشد كه در حضور جمعى بياورند كه بر همه واضح باشد . و يا استتار از واجبات مانند زكات باشد كه در اين صورت امر شده آشكارا داده شود ، تا مردم به او اقتدا كنند ) .

ص 1384

10- أفضل المال ما استرقّ به الأحرار 2953 .

11- أفضل الأموال ما استرقّ به الرّجال 2955 .

12- أزكى المال ما اكتسب

من حلّه 2956 .

13- أنفع المال ما قضي به الفرض 3039 .

14- أزكى المال ما اشتري به الآخرة 3040 .

15- أطيب المال ما اكتسب من حلّه 3050 .

16- أفضل الأموال أحسنها آثرا عليك 3145 .

17- أفضل المال ما قضيت به الحقوق 3250 .

18- إنّ مالك لحامدك في حياتك ، و لذامّك بعد وفاتك 3465 . 10- افزونترين مال مالى است كه بسبب آن آزادگان بنده شوند ( چون وقتى به كسى احسانى شد گويا او را بنده خود نموده چنانكه مشهور است «الإنسان عبيد الإحسان» انسان بنده احسان است ) .

11- افزونترين مالها آنست كه بوسيله آن مردان بنده شوند .

12- پاكيزه ترين مال آنست كه از ممّر حلال بدست آيد .

13- سودمندترين مال آنست كه بوسيله آن واجب انجام گيرد ( چون زكات و خمس و حجّ و دين و امثال آن ) .

14- پاكيزه ترين مال آنست كه به آن آخرت خريده شود .

15- پاكيزه ترين مال آنست كه از راه حلال آن بدست آمده باشد .

16- افزونترين مالها نيكوترين آنهاست از نظر اثر بر تو ( يعنى در مصرف خير بكار برده شود كه در آدمى اثر بخش باشد ، و يا در انسان اثر نيكو كند نه آنكه اثر سوء گذارد ) .

17- افزونترين مال آنست كه بوسيله آن حقوق اداء شود .

18- براستى كه مال تو براى ستايش كننده تست در حال حياتت ، و براى

ص 1385

19- إنّ المرء على ما قدّم قادم ، و على ما خلّف نادم 3506 .

20- إنّ اللّه سبحانه فرض في أموال الأغنياء أقوات الفقراء ، فما جاع فقير إلّا بما منع غنيّ ، و اللّه

سائلهم عن ذلك 3564 .

21- إنّ أعظم النّاس حسرة يوم القيامة ، رجل اكتسب مالا من غير طاعة اللّه ، فورّثه رجلا أنفقه في طاعة اللّه ، فدخل به الجنّة ، و دخل به الأوّل النّار 3589 .

22- إنّ المرء إذا هلك قال النّاس : ما ترك و قالت الملائكة ما قدّم للّه آباؤكم ، فقدّموا بعضا يكن لكم ذخرا ، و لا تخلّفوا كلّا فيكون عليكم مذّمت كننده تست بعد از ممات تو ( به اين معنى كه گويند : كم گذاشته ، يا خودش نخورد ، از گلويش پائين نرفت ، دل نمى كند خرج كند و امثال آن ، بنا بر اين سزاوار اين است كه خود صاحب مال از آن بهره ببرد ، و كمتر براى ديگران بگذارد ) .

19- براستى كه مرد بر آنچه پيش فرستاده وارد خواهد شد ، و بر آنچه پس انداخته ( و براى ديگران گذاشته ) پشيمان است .

20- براستى كه خداوند سبحان در مالهاى ثروتمندان قوت هاى فقراء را واجب گردانيده ، پس هيچ بيچاره اى گرسنه نماند مگر بواسطه آنچه ثروتمند جلوگيرى كرده ( يعنى حقشان را نداده ) و خدا از اين كار پرسش كننده است ( به اين معنى كه از آنها مؤاخذه خواهد نمود ) .

21- براستى عظيمترين مردم در قيامت از نظر حسرت و ندامت ، مردى است كه مالى را از راه حرام بدست آورده ، و آن را براى مردى بگذارد كه او آن را در طاعت خدا انفاق نمايد ، پس چنين كسى داخل بهشت شده ، و مرد اولى بسبب آن داخل آتش شود .

22- براستى كه مرد

هرگاه بميرد مردم گويند : چه به جا گذاشته و فرشتگان گويند چه پيش فرستاده است خدا پدران شما را خير دهد ( يا براى خدا باد پدران

ص 1386

كلّا 3567 .

23- إنّ خير المال ما كسب ثناء و شكرا ، و أوجب ثوابا و أجرا 3572 .

24- إنّ خير المال ما أورثك ذخرا و ذكرا ، و أكسبك حمدا و أجرا 3600 .

25- إنّ أفضل الأموال ما استرقّ به حرّ ، و استحقّ به أجر 3601 .

26- إنّ مالك لا يغني جميع النّاس ، فاخصص به أهل الحقّ 3639 .

27- المال حساب 183 .

28- المال عارية 243 .

29- إنّ الّذي في يديك قد كان له أهل قبلك ، و هو صائر إلى من شما ) پس بعض مال را پيش فرستيد تا براى شما ذخيره و اندوخته باشد ، و همه را بجاى مگذاريد تا بر شما كلّ باشد ( و بار سنگين آن به دوش شما قرار گيرد ، و سبب عذاب شود ) .

23- براستى كه بهترين مال آنست كه موجب سپاس و شكر گشته ، و پاداش را واجب گرداند .

24- براستى كه بهترين مال آنست كه تو را ذخيره و يادى ميراث گذاشته ، و براى تو ستايش و اجر و ثواب را كسب نمايد .

25- براستى كه افزونترين مال ها آنست كه بسبب آن آزاده اى بنده گشته ، و به آن استحقاق اجر و پاداشى حاصل گردد .

26- براستى كه مال و ثروت تو ( يا آنچه براى تست ) همه مردم را بى نياز نسازد ، پس آن را به اهل حق ( مستحقين يا مؤمنين ) مخصوص ساز .

27-

مال و ثروت حساب است ( يعنى در آخرت بى حساب نخواهد بود ) .

28- ثروت عاريه است ( به زودى در وقتش از دست برود ) .

29- براستى آنچه در دستهاى تست ، در حقيقت از براى آن قبل از تو اهلى

ص 1387

بعدك ، و إنّما أنت جامع لأحد رجلين : إمّا رجل عمل فيما جمعت بطاعة اللّه فسعد بما شقيت به ، أو رجل عمل فيما جمعت بمعصية اللّه فشقي بما جمعت ، و ليس أحد هذين أهلا أن تؤثره على نفسك ، و لا تحمل له على ظهرك 3646 .

30- المال نهب الحوادث 377 .

31- المال سلوة الوارث ( الورّاث ) 378 .

32- المال يقوّي غير الأيّد 461 .

33- الرّجال تفيد المال ، المال ما أفاد الرّجال 508 . بوده ، و آن بسوى كسى كه بعد از تو مى باشد منتقل مى گردد ، و جز اين نيست كه تو براى يكى از دو مرد جمع كننده اى : مردى كه در آنچه بوسيله طاعت خدا فراهم آورده اى عمل نموده پس به آنچه تو به آن بدبخت گشته اى نيكبخت مى شود ، و يا مردى كه در آنچه تو بواسطه نافرمانى خدا جمع نمودى عمل مى نمايد پس بواسطه آنچه تو فراهم آورده اى بدبخت مى گردد ، و هيچكدام از اين دو اهليت آن را نداشته كه تو او را بر نفس خود مقدم دارى ، و گناه را بر پشت خود براى او بردارى ، ( پس به مال دنيا دل مبند و آن را در حال حيات در راه خدا انفاق نما ) .

30- مال غارت حوادث است ( بنا بر اين بايد از آن

حتى الإمكان براى خيرات استفاده كرد ) .

31- مال سبب رفاه و كامرانى ( و يا تسلى وارثان يا وارث ) است .

32- مال و ثروت غير صاحب قوت را تقويت مى نمايد ( گر چه در واقع ضعيف باشد ) .

33- مردان مال را بخشيده يا كسب مال كرده ، و مال مردان را نبخشيده و يا كسب نمى كند ( خلاصه معنى آنست كه آدمى بايد بكوشد مردى بدست آورد نه مال زيرا مال محصول مردانست ولى مردان محصول مال نمى باشند ) .

ص 1388

34- المال يعسوب الفجّار 573 .

35- المال مادّة الشّهوات 575 .

36- المال يقوّي الآمال 577 .

37- المال يبدي جواهر الرّجال و خلائقها 1155 .

38- المال يفسد المآل و يوسّع الآمال 1428 .

39- المال للفتن سبب ، و للحوادث سلب 1448 .

40- المال داعية التّعب و مطيّة النّصب 1449 .

41- المال لا ينفعك حتّى يفارقك 1452 .

42- إنّما لك من مالك ما قدّمته لآخرتك ، و ما أخّرته فللوارث 3904 . 34- مال و ثروت پادشاه و يا فرمانفرماى اهل فسق و فجور است .

35- ثروت سرمايه خواهشهاست .

36- ثروت اميد و آرزوها را تقويت مى نمايد .

37- مال و ثروت گوهرهاى مردان و صفات آنان را ظاهر مى سازد ( كه تا چه اندازه مرد مى دانند آيا بخيلند يا سخى ، متكبرند يا متواضع و . . . ) 38- ثروت عاقبت و سرانجام كار را تباه ساخته ، و اميدها را گشايش مى دهد .

39- مال براى فتنه ها وسيله ، و براى حادثه ها ربوده شده است ( يعنى زود از دست برود ) .

40- مال خواننده رنج و تعب ، و شتر سوارى زحمت

است ( يعنى آدمى را برنج كشانده و گويا مركب سوارى زحمت خواهد بود ) .

41- مال تا از تو جدا نشود تو را سودى نرساند ( اگر در مصرف خير صرف شود سودمند گردد ، و گرنه جز خسران چيزى را عائد انسان نخواهد نمود ) .

42- جز اين نيست كه براى تست از مالت آنچه را كه براى آخرتت پيش فرستادى ، و آنچه را كه پس انداختى براى وارث خواهد بود ( پس تا زنده اى از آن براى

ص 1389

43- إذا جمعت المال فأنت فيه وكيل لغيرك يسعد به و تشقى أنت . 4135 .

44- إذا قدّمت مالك لآخرتك و استخلفت اللّه سبحانه على من خلّفته من بعدك ، سعدت بما قدّمت و أحسن اللّه لك الخلافة على من خلّفت 4136 .

45- بركوب الأهوال تكتسب الأموال 4256 .

46- ثروة الدّنيا فقر الآخرة 4705 .

47- ثروة المال تردي ، و تطغي ، و تفنى 4707 .

48- حبّ المال سبب الفتن و حبّ الرّياسة رأس المحن 4871 . روز باز پسين استفاده كن ) .

43- هر گاه جمع نمائى مال و ثروت را پس تو در آن وكيل غير خودى ، او بسبب آن نيكبخت گرديده ، و تو بدبخت گردى .

44- هر گاه مالت را براى آخرت خود پيش فرستى ، و خداى سبحان را بر كسى كه بعد از خود بجاى بگذارى جانشين سازى ، نيكبخت گردى بسبب آنچه پيش فرستادى ، و خداوند هم خوب جانشينى كند بر كسى كه جاى گذاشتى .

45- بوسيله تحمل ترسها ( مانند سفرهاى دريا و صحرا و هوائى و زمينى ) اموال بدست خواهد آمد

، ( اما چرا آدمى بدنبال اعمالى نرود كه ترس و هراسى نداشته و پايدار خواهد بود ) .

46- مال و ثروت دنيا درويشى و بيچارگى آخرت است ( البته اگر از ممر حرام بدست آمده و در غير راه صحيح مصرف گردد ) .

47- بسيارى مال بهلاكت انداخته ، و سركش نموده ، و نيست مى گردد .

48- دوستى مال سبب فتنه ها و دوستى رياست سر محنت هاست .

ص 1390

49- حبّ المال يفسد المآل 4874 .

50- حبّ المال يقوّي الآمال ، و يفسد الأعمال 4875 .

51- حبّ المال يوهن الدّين ، و يفسد اليقين 4876 .

52- خير أموالك ما وقى عرضك 4958 .

53- خير الأموال ما استرقّ حرّا 4960 .

54- خير الأموال ما أعان على المكارم 4993 .

55- خير أموالك ما كفاك 5034 .

56- خذوا من كرائم أموالكم ما يرفع به ربّكم سنيّ أعمالكم 5049 .

57- ربّ جامع لمن لا يشكره 5331 . 49- دوستى مال بازگشت و عاقبت را تباه سازد .

50- دوستى مال اميدها را تقويت نموده و عملها را تباه خواهد ساخت .

51- دوستى مال دين را سست ، و يقين را فاسد خواهد نمود .

52- بهترين اموال تو آنست كه عرض و آبروى تو را نگه دارد .

53- بهترين مالها آنست كه آزاده اى را بنده سازد ( چون «الإنسان عبيد الإحسان» آدمى بنده احسان خواهد بود ) .

54- بهترين مالها آنست كه ( آدمى را ) بر كردار خوب يارى كند .

55- بهترين اموال تو آنست كه تو را كفايت كند ( يعنى نه كم باشد كه در زحمت افتى ، و نه زياد كه باعث طغيان شود ) .

56- از نفائس

اموال خود آنچه بوسيله آن پروردگارتان عملهاى بلند شما را بلند كند ( مانند زكات و ساير حقوق واجبه بلكه مستحبه ) فرا گيريد و در راه او مصرف نمائيد .

57- بسا گرد آورنده مالى كه براى كسى است كه از او تشكر ننمايد .

ص 1391

58- زكاة المال الإفضال 5447 .

59- شرّ الأموال ما أكسب المذامّ 5673 .

60- شرّ الأموال ما لم يغن عن صاحبه 5682 .

61- شرّ المال ما لم ينفق في سبيل اللّه منه ، و لم تؤدّ زكاته 5683 .

62- شرّ الأموال ما لم يخرج منه حقّ اللّه سبحانه 5710 .

63- صاحب المال متعوب ، و الغالب بالشّرّ مغلوب 5830 .

64- قليل يكفي خير من كثير يطغي 6750 .

65- قليل ينجي خير من كثير يردي 6751 .

66- قدّموا بعضا يكن لكم ، و لا تخلّفوا كلّا فيكون عليكم 6804 . 58- زكات مال احسان كردن به مردم است .

59- بدترين مالها آنست كه نكوهش را كسب نمايد ( يعنى سبب مذمت شود ) .

60- بدترين مالها آنست كه صاحب خود را بى نياز نسازد .

61- بدترين مال آنست كه از آن در راه خدا انفاق نگشته و زكات آن داده نشود .

62- بدترين مالها آنست كه از آن حق خداى سبحان خارج نگردد .

63- صاحب مال رنج ديده شده ( چون مال كمتر بى زحمت حاصل شود و براى انفاقش نيز تعب خواهد كشيد و براى حفظ و نگهداريش نيز در رنج است ) و غلبه كننده ببدى مغلوب خواهد بود .

64- اندك ( از مال ) كه بس باشد بهتر از بسيارى است كه طغيان آورد .

65- اندكى كه رستگارى آورد بهتر از

بسيارى است كه برو و يا در هلاكت اندازد .

66- بعض ( از اموال ) را پيش فرستيد تا براى شما ( باقى ) باشد ، و همه را جا

ص 1392

67- كم من جامع ما سوف يتركه 6959 .

68- كم من منقوص رابح و مزيد خاسر 6960 .

69- كثرة المال تفسد القلوب و تنشى ء الذّنوب 7109 .

70- كن بمالك متبرّعا ، و عن مال غيرك متورّعا 7158 .

71- لن يذهب من مالك ما وعظك ، و حاز لك الشّكر 7433 .

72- لم يكتسب مالا من لم يصلحه 7543 .

73- لم يرزق المال من لم ينفقه 7544 .

74- لم يذهب من مالك ما وقى عرضك 7547 .

75- لم يضع من مالك ما قضى فرضك 7548 . 76- مگذاريد پس بر ضرر و زيان شما گردد .

68- بسا كم كرده شده سود كننده ( كه نفعش در كمى است كه به او داده شده ) و زياد شده زيان برنده باشد .

69- بسيارى مال دلها را فاسد نموده ، و منشأ گناهان خواهد گرديد .

70- به مال خود متبرّع ، و از مال غير خود پرهيزگار باش .

71- هرگز از مال تو نرفته ( و عوض آن را خواهى يافت ) آنچه تو را پند داده ( كه آن را در جاى صحيح صرف كردى ، و يا اگر تلف شده تو را پند داده ) و شكر را براى تو جمع كرده است ( كه خودت از بين نرفتى و يا ديگران از تو تشكر كنند ) .

72- كسب مالى نكرده كسى كه آن را اصلاح نكرده است .

73- روزى داده نشده مالى را كسى كه

آن را انفاق نكرده باشد ( بلكه آن و بال است نه مال ) .

74- از مالت نرفته آنچه عرض و آبروى تو را حفظ كرده است .

75- از مال تو ضايع نگرديده آنچه واجبى را ( مانند خمس و زكات و . . . ) بجا

ص 1393

76- لم يضع امرء ماله في غير حقّه أو معروفه في غير أهله إلّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره ودّهم 7550 .

77- من بذل ماله استعبد 7938 .

78- من اكتسب مالا من غير حلّه أضرّ بآخرته 8533 .

79- من جمع المال لينفع به النّاس أطاعوه و من جمع لنفسه أضاعوه 8576 .

80- من كرم عليه المال هانت عليه الرّجال 8636 .

81- من بذل في ذات اللّه ماله عجّل له الخلف 8737 . آورده است .

76- هيچ مردى ( آدمى ) مال خود را در ناحق ( و يا احسانش را در غير اهلش ) نگذاشته مگر آنكه خداوند از شكر آنها او را محروم گردانيده و براى غير اوست دوستى آنان .

77- هر كه بذل مال خود كند ( ديگران را ) بنده خود سازد .

78- هر كه مالى را از غير راه حلال آن كسب كند به آخرت خود زيان رسانيده است .

79- هر كه مال را براى آنكه به مردم سود برساند جمع نمايد مردم او را فرمان برند ، و هر كه براى نفس خود جمع نمايد مردم او را ضايع كنند .

80- هر كه بر او مال گرامى باشد ( و در نزد او مال ارزشى داشته باشد ) مردان ( و رجال برجسته ) در نزد او خوار خواهد بود ( حاضر

است هم خود و هم رجال فداى مال شوند ) .

81- هر كه در راه خدا بذل مال كند خداوند جانشين آن را تعجيل فرمايد ( يعنى بزودى آن را جبران خواهد كرد ) .

ص 1394

82- من منع المال من يحمده ورّثه من لا يحمده 8776 .

83- من يكتسب مالا من غير حلّه يصرفه في غير حقّه 8883 .

84- من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم 9039 .

85- من لم يقدّم ماله لآخرته و هو مأجور ، خلّفه و هو مأثوم 9040 .

86- من سلبته الحوادث ماله ، أفادته الحذر 9143 .

87- لا تضيّعنّ مالك في غير معروف 10171 .

88- لا تصرف مالك في المعاصي ، فتقدم على ربّك بلا عمل 10361 . 82- هر كه مالش را از كسى كه او را ستايش مى كند منع كند ، مال را به كسى ميراث دهد كه ستايش او ننمايد .

83- هر كه مالى را از غير راه حلال آن بدست آورد آن را در مصرف بيجايش مصرف نمايد .

84- هر كه ( مال خود را به صرف آن در خيرات ) وا نگذارد و حال آنكه ستايش شود ( يعنى بوسيله احسان و انفاق او را ستايش نمايند ) واگذارد و حال آنكه مذّمت شود ( يعنى با مردنش آن را ترك گويند و مردم او را سرزنش كنند كه پول ها را براى ديگران جمع كرد ) .

85- هر كه مالش را براى آخرت خود پيش نفرستد كه پاداش داده شود ، آن را بجاى خود گذارد ، در حالى كه گنهكار باشد ( در صورتى كه حقوق واجبه بر آن تعلق گرفته

و نپرداخته باشد ) .

86- هر كه حوادث مال او را بربايد ( و به تاراج برد ) افاده حذر نمايند ( يعنى سبب شده كه در آينده انديشه كرده بى پروا نباشد ) .

87- مال خود را در غير معروف ( و در غير مصرف مشروع ) ضايع مكن .

88- مال خود را در معاصى مصرف نكن ، پس بر پروردگارت بدون عمل وارد

ص 1395

89- لا تخلفنّ وراءك شيئا من الدّنيا فإنّك تخلّفه لأحد رجلين : إمّا رجل عمل فيه بطاعة اللّه فسعد بما شقيت به ، و إمّا رجل عمل فيه بمعصية اللّه فكنت عونا له على المعصية ، و ليس أحد هذين حقيقا أن تؤثره على نفسك 10398 .

90- لا تجتمع حبّ المال و الثناء 10577 .

91- لا فخر في المال إلّا مع الجود 10746 .

92- يسير يكفي خير من كثير يطغي 10987 .

93- الدّولة تردّ خطاء صاحبها صوابا و صواب ضدّه خطاء 1806 . شوى .

89- ( اين فرازها در حكمت 408 نهج البلاغه از حضرت نقل گرديده كه به فرزند عزيزش امام حسن- عليه السلام- فرموده : اى پسرك من ) هرگز از ( مال و ثروت ) دنيا چيزى را پشت سر خود مينداز ، زيرا كه تو آن را براى يكى از دو مرد مى گذارى ، يا مردى كه در آن بطاعت خدا عمل كند ، پس او نيكبخت گردد به آنچه تو به آن بدبخت شدى ، و يا مردى كه در آن به معصيت خدا بپردازد ، پس تو بر معصيت ياور او شدى ، و نيست يكى از اين دو سزاوارتر از آنكه تو او را

بر نفست اختيار كنى ( و او را بر خود مقدم دارى ) .

90- دوستى مال ، و مدح ( و ستايش مردم ) جمع نمى شود .

91- در مال فخرى نيست مگر با جود و بخشش .

92- اندكى كه كفايت كند بهتر از بسيارى است كه طغيان آورد .

93- ثروت خطاى صاحب خود را به صواب بر مى گرداند و درستى خلاف آن را به خطاء .

ص 1396

الميل و الأواء

1- كلّشي ء يميل إلى جنسه 6863 .

2- كلّ أمر يميل إلى مثله 6865 .

3- كلّ طير يأوي إلى شكله 6866 . ميل ، تمايل 1- هر چيزى به جنس خود ميل مى كند ( دانا با دانا و نادان با نادان و . . . ) .

2- هر مردى ( يا آدمى ) بسوى مثل خود ميل مى كند .

3- هر پرنده اى بمثل و مانند خود جا مى گيرد ( يعنى همنشين مى شود ) .

ص 1397

باب النون

النّبل و النبلاء

1- النّبل بالتّحلّي بالجود و الوفاء بالعهود 2153 .

2- إنّما النّبل التّبرّي عن المخازي 3872 .

3- عادة النّبلاء السّخاء و الكظم و العفو و الحلم 6306 .

4- عنوان النّبل الإحسان إلى النّاس 6322 .

5- من النّبل أن يبذل الرّجل ماله و يصون عرضه 9343 .

6- من علامات النّبل العمل بسنّة العدل 9356 .

7- يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله و على تفضّله بكثرة تيزهوش ، زيركى 1- تندى دانائى و زيركى به آراستگى به بخشش ، و وفاء كردن به پيمانهاست .

2- جز اين نيست كه نجابت يا تندى زيركى بيزارى از خواريهاست .

3- عادت مردم نجيب يا زيرك ، سخاوت ، و فرو بردن خشم ، و عفو و بخشش ، و بردبارى است .

4- نشانه نجابت و زيركى احسان كردن به مردم است .

5- از افزونى مرتبه و زيركى است كه مرد مالش را بدهد ، و آبروى خود را نگهدارى كند .

6- از نشانه هاى نجابت ( و يا مرتبه بلند است ) عمل كردن بطريقه عدل .

7- بر نجابت و زيركى مرد بكمى گفتار ، و بر افزونى مرتبه او بزياد متحمل

ص 1398

احتماله 10962 .

الانتباه

1- كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا 7192 .

2- انتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب 1870 .

3- ألا متنبّه من رقدته قبل حين منيّته 2751 .

الأنبياء و الرسل و الأئمة

1- استمعوا من ربّانيّكم و أحضروه قلوبكم و اسمعوا إن هتف بكم 2493 .

2- اسمعوا ( اقبلوا ) النّصيحة ممّن أهداها إليكم و اعقلوها على أنفسكم 2494 . شدنش ( نسبت به مؤنات و اخراجات و ديون مردم ) استدلال مى شود .

بيدارى 1- از دسته اى باشيد كه به آنها فرياد زده شده ، پس آگاه گرديدند .

2- بيدارى چشمها سودى ندهد در صورتى كه دلها غافل باشند .

3- آيا از خواب خود بيدارى قبل از هنگام مرگش نيست ( چون كه بعد از آن سودى ندارد ) .

پيمبران و امامان 1- گوش فرا داريد به كسى كه از جانب پروردگار شما باشد ، و دلهاى خود را از براى او حاضر و آماده سازيد ، و اگر شما را آواز دهد بشنويد .

2- پند و اندرز را از كسى كه آن را بسوى شما به هديه آورده بشنويد ( و يا قبول نمائيد ) ، و بر نفسهاى خود آن را ببنديد ( يعنى در خاطر نگهداريد ) .

ص 1399

3- رسل اللّه سبحانه تراجمة الحقّ و السّفراء بين الخالق و الخلق 5433 .

4- لرسل اللّه في كلّ حكم تبيين 7337 .

النّجاح و النّجاة و النجح

1- أنجحكم أصدقكم 2838 .

2- أدرك النّاس لحاجته ذو العقل المترفّق 3325 .

3- إن كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو و الزموا الاجتهاد و الجدّ 3741 .

4- آفة النّجح الكسل 3968 . 3- فرستادگان خداى سبحان نمايندگان و مترجمان حق بوده ، و سفراء ( و اصلاح كنندگان ) ميان خالق و مخلوق خواهند بود ( كه آنان را به اطاعت در آورده و از عصيان و سركشى باز دارند ) .

4- براى

فرستاده هاى خدا در هر حكمى بيان كردنى است ( كه آنها را مهمل و مجمل نگذاشته اند ) .

پيروزى 1- پيروزمندترين شما راستگوترين شماست .

2- بدست آورنده ترين مردم نسبت به حاجتش ، صاحب عقلى است كه نرم و هموار است .

3- اگر شما طالب رستگارى هستيد غفلت و بازى را ترك كرده ، از جد و كوشش ( در اصلاح نفس خود ) جدا نشده و ملازم او باشيد .

4- آفت پيروزى سستى و كاهلى است .

ص 1400

5- قد ينال النّجح 6658 .

6- قد يعيي اندمال الجرح 6659 .

7- ما أقرب النّجاح ممّن عجّل السّراح 9536 .

8- ملاك النّجاة لزوم الإيمان و صدق الإيقان 9867 .

9- لا يفوز بالنّجاة إلّا من قام بشرائط الإيمان 10757 .

10- لا نجاة لمن لا إيمان له 10780 .

11- لا ينجو من اللّه سبحانه من لا ينجو النّاس من شرّه 10886 .

12- ثلاث فيهنّ النّجاة : لزوم الحقّ ، و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ 4661 . 5- گاهى پيروزى رسيده مى شود ( يعنى نبايد از هيچ امرى مأيوس شد ) .

6- گاهى بهم آمدن زخم عاجز مى سازد ( يعنى ممكن است پيروزى صلاح نباشد و زيان آور باشد و يا چنان نيست كه هميشه پيروزى ميّسر شود گر چه تدبير زياد شود چنانكه بهم آمدن زخم آدمى را عاجز سازد ) .

7- چه چيز نزديك كرده پيروزى را به كسى كه در رهائى شتاب نموده است ( يعنى گر چه به حاجت نرسيده اما زود راحت گرديده است و آن در حكم پيروزى است ) .

8- ملاك نجات و رستگارى ملازمت ايمان و راستى يقين است .

9- برستگارى پيروزى نيابد ،

مگر كسى كه بشرائط ايمان قيام نمايد .

10- نجاتى نيست براى كسى كه براى او ايمانى نيست .

11- از ( عذاب ) خداى سبحان رستگارى نيابد ، كسى كه مردم از شرّ او رستگارى ندارند .

12- سه چيز است كه در آنهاست نجات و رستگارى : ملازم بودن حق و از آن جدا نشدن ، و دورى از باطل ، و سوار شدن جد ( يعنى كارها را جدّى تلقى كردن و با

ص 1401

13- كيف ينجو من اللّه هاربه 6980 .

النجد و الاستنجاد

1- من استنجد ذليلا ذلّ 7904 .

2- من لم ينجد لم ينجد 8214 .

المناجاة

1- لا خير في المناجاة إلّا لرجلين : عالم ناطق ، أو مستمع واع 10835 .

الندم و الندامة

1- النّدم أحد التوبتين 1689 . كوشش تمام انجام دادن ) .

13- چگونه رستگارى از جانب خدا پيدا مى كند كسى كه از او گريزان است طلب يارى 1- هر كه از ( آدم ) پست طلب يارى كند ( نه از عزيز و محترمى ) خوار گردد .

2- هر كه يارى نكند يارى نشود ( ممكن است نصرت الهى منظور باشد ) .

راز گفتن 1- خيرى نيست در مناجات ( و راز گفتن ) مگر براى دو مرد ( و دو دسته از مردم ) عالمى گويا ( كه از او مسائل و اسرار پرسيده مى شود ) يا گوش دهنده و شنونده نگهدارنده .

پشيمانى 1- پشيمانى يكى از دو توبه است .

ص 1402

2- اندم على ما أسأت و لا تندم على معروف صنعت 3343 .

3- النّدم استغفار 178 .

4- النّدم على الخطيئة يمحوها 894 .

5- النّدم على الخطيئة استغفار 1211 .

6- النّدم على الذّنب يمنع من معاودته 1398 .

7- ندم القلب يكفّر الذّنب و يمحّص الجريرة 9973 .

النادم

1- طوبى لكلّ نادم على زلّته مستدرك فارط عثرته 5947 .

2- من ندم فقد تاب 7843 . 2- بر آنچه بد كرده اى پشيمان شو ( چه نسبت بمقام الهى و چه نسبت بمخلوق ) و بر احسانى كه نموده اى پشيمان مشو .

3- پشيمانى استغفار است ( يعنى كسى كه از عملكرد خود نادم شد راستى توبه كرده ، نيازى به لفظ «استغفر اللّه» ندارد ، بلكه خود آن طلب مغفرت مى باشد ) .

4- پشيمانى بر گناه آن را محو مى سازد .

5- پشيمانى بر گناه استغفار است .

6- پشيمانى بر گناه از بازگشتن به آن جلوگيرى مى كند (

يعنى نمى گذارد كه انسان دوباره مرتكب معصيت گردد ) .

7- پشيمانى دل گناه را پوشيده ، و جرم و گناه را مى برد ( و در حقيقت توبه واقعى پشيمانى است ) .

پشيمان 1- خوشا بحال هر پشيمان بر لغزش خود ، تلافى كننده گذشته از گناهش را .

2- هر كه پشيمان شود در حقيقت توبه كرده است .

ص 1403

الإنذار

1- الإنذار إعذار 177 .

المنازعة

1- لا تلاح الدّنيّ فيجترئ عليك 10221 .

2- لا تنازع السّفهاء و لا تستهتر بالنّساء فإنّ ذلك يزري بالعقلاء 10422 .

3- منازعة السّفل تشين السّادة 9813 .

المنزل

1- المنزل البهيّ أحد الجنّتين 1632 . ترسانيدن 1- ترسانيدن ( خود ) معذور ساختن است ( چنانكه سواره اى قبل از پامال نمودن پياده خبر داده ، و يا راننده اى بوق مى زند اگر بعد از اخبار ، طرف پامال گرديد ، منذر معذور است و عرفا مؤاخذه نخواهد شد ) .

با يكديگر نزاع نمودن 1- با پست مرتبه منازعه مكن ، پس بر تو دلير شود ( و رعايت ادب در حق تو ننمايد ) .

2- با سفيهان منازعه مكن ، و شيفته زنان مشو ، زيرا كه چنين كارى عقلاء را عيبناك سازد .

3- با مردم پست مرتبه نزاع نمودن بزرگى و مهترى را عيبناك مى سازد .

منزل و مسكن 1- منزل خوب يا وسيع يكى از دو بهشت است .

ص 1404

2- من ضاقت ساحته قلّت راحته 9191 .

3- احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللّه 2600 .

4- كم من بان مالا يسكنه 6958 .

التّنزّه و النزاهة

1- التّنزّه عن المعاصي عبادة التّوابين 1758 .

2- النّزاهة عين الظّرف 463 .

3- التّنزّه أوّل النّبل 527 .

4- النّزاهة آية العفّة 831 .

5- النّزاهة من شيم النّفوس الطّاهرة 1434 .

6- كن متنزّها تكن تقيّا 7137 . 2- هر كه فضاى خانه او ( و يا شعاع معاشرت او نسبت به خلق ) تنگ باشد را حتى او كم خواهد بود .

3- از منزلهاى بى خبرى ، و جفا ، و كمى ياران بر طاعت خدا دورى نما ( يعنى در چنين جائى اقامت و سكنى مكن ، زيرا بيخبران و جنايتكاران دور از معارف و محاسن در آنجا بوده ، و از ياران خدا خالى مى باشد )

.

4- بسا بنا كننده جائى كه در آن سكونت ننمايد .

پاكيزگى از معاصى 1- پاكيزگى از گناهان عبادت توبه كنندگان است .

2- پاكيزگى عين كياست و عاقلى است .

3- پاكيزگى اول نجابت و يا تندى فهم است .

4- پاكى و پاكيزگى نشانه پاكدامنى است .

5- پاكيزگى ( در زندگى و يا از گناهان ) از خصلت هاى نفسهاى پاك است .

6- ( از گناهان ) پاكيزه باش ، تا با تقوا گردى .

ص 1405

النزهة

1- ربّ نزهة عادت نغصة 5283 .

2- قد تنقلب النّزهة غصّة 6649 .

المتنسّك

1- ربّ متنسّك و لا دين له 5340 .

النّساء

1- النّساء أعظم الفتنتين 1680 .

2- النّساء لحم على وضم إلّا ما ذبّ عنه 1958 .

3- اتّقوا شرار النّساء ، و كونوا من خيارهنّ على حذر 2522 . شادمانى 1- بسا شادمان و بى غمى كه به كدورتى برگردد ( پس نبايد به آن مغرور شد ) .

2- گاهى سير و گشت به غصه و اندوه مبدل مى گردد .

عبادت كننده 1- چه بسا عبادت كننده اى كه براى او دينى نيست ( يعنى نبايد عبادت كسى آدمى را فريب دهد ) .

زن ها 1- زنها بزرگترين دو فتنه اند ( يكى از آنها مال و اولاد و ديگرى زنان ) .

2- زنها گوشتى هستند بر روى تخته گوشت مگر آنچه از آن دفاع شود .

3- از زنان بد بپرهيزيد ، و از خوبان ايشان بر حذر باشيد ( مبادا شما را به مخالفت پروردگار مبتلا سازند ) .

ص 1406

4- إيّاك و كثرة الوله بالنّساء ، و الإغراء ( الاغترار ) بلذّات الدّنيا ، فإنّ الوله بالنّساء ممتحن ، و الغريّ باللّذّات ممتهن 2721 .

5- إيّاك و مشاورة النّساء ، فإنّ رأيهنّ إلى أفن ، و عزمهنّ إلى وهن ، و اكفف عليهنّ من أبصارهنّ ، فحجابك لهنّ خير من الارتياب بهنّ ، و ليس خروجهنّ بشرّ من إدخالك من لا يوثق به عليهنّ ، و إن استطعت أن لا يعرفن ( لا يعرفهنّ ) غيرك فافعل 2736 .

6- إنّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا و الفساد فيها 3414 .

7- الاستهتار بالنّساء شيمة النّوكى 1317 . 4- از بسيارى شيفتگى و عشق نسبت بزنان ، و از فريب خوردن يا بر

انگيختن به لذتهاى دنيا بر حذر باش ، زيرا كه دلباخته به زنها در رنج افتاده ، و بر انگيخته شده به لذّتها خوار خواهد بود .

5- ( عين همين عبارت در وصيت نامه آن حضرت به امام حسن- عليه السلام- ذكر شده هنگامى كه از صفين برگشتند چنانكه در نهج البلاغه كتاب 31 مى باشد ) بپرهيز از مشورت نمودن با زنها ، زيرا كه رأيشان بجانب ضعف ، و عزمشان بسوى سستى است ، و آنها را از ديدنشان يا از چشمهايشان باز دار ( نگذار كه آنها مردم را ببينند ، يا مردم آنها را ببينند ) در نتيجه آنها را در حجاب كنى بهتر از گمان بد بردن است نسبت به آنها ، . و بيرون رفتن آنها از داخل كردن تو فردى را كه مورد اعتماد نيست بر آنها بدتر نبوده ، و اگر قدرت دارى كه آنها غير تو را نشناسند ، و يا نشناسد آنها را غير تو ، پس چنين كارى كن ( چون روشن است كه در شناسائى و رفت و آمد با افرادى كه مورد اطمينان نبوده ، و متدين نمى باشند خالى از مفسده نمى باشد ، و آدمى را دچار بدگمانى خواهد كرد ) .

6- براستى كه زنان انديشه و همت آنها آرايش زندگانى دنيا و فساد در آن است .

7- به زنها حريص بودن ( بگونه اى كه پروا نكند از آنچه در حق او از بد

ص 1407

8- إن رأيت من نسائك ريبة ، فاجعل لهنّ النّكير على الكبير و الصّغير و إيّاك أن تكرّر العتب ، فإنّ ذلك يغري بالذّنب ، و يهوّن العتب 3747

.

9- خير خصال النّساء شرّ خصال الرّجال 5003 .

10- طاعة النّساء غاية الجهل 5984 .

11- طاعة النّساء تزري بالنّبلاء و تردي العقلاء 6019 .

12- طاعة النّساء شيمة الحمقى 6022 .

13- من استمتع بالنّساء فسد عقله 8015 . بگويند ) خصلت كم عقلان است .

8- اگر از زنهاى خود بدگمانى ديدى پس نگهبانى بر بزرگ و كوچك آنها قرار ده ، و از اين كار بپرهيز كه سرزنش را تكرار كنى ، زيرا تكرار ملامت ( آنها را ) بر گناه حريص كرده ، و سرزنش را خوار و بى ارزش مى نمايد .

9- بهترين خصلت هاى زنها بدترين خصلت هاى مردان است ( در نهج البلاغه حكمت 231 چنين دارد : «خيار خصال النساء شرار خصال الرّجال : الزّهو و الجبن و البخل . . . . آن حضرت بهترين خصلت هاى زن ها را تكبّر ، و ترس و بخيلى بحساب آورده است ، و جهت آن را هم بيان فرموده : كه چون زن متكبره باشد بغير شوهر تمكين نكند ، و هرگاه بخيل گردد مال خود و شوهرش را نگاه مى دارد ، و زمانى كه ترسو باشد از آنچه به او رو آورد مى ترسد ) .

10- فرمانبردارى زنان نهايت نادانى است .

11- فرمانبردارى زنان مردم نجيب و هوشيار و گرامى را عيبناك ساخت و عقلاء را در هلاكت مى اندازد .

12- فرمانبردارى زنان خصلت مردم احمق يا كم عقل است .

13- هر كه زمان طولانى از زن ها نفع برد و يا پيوسته از آنها لذّت برد ( شايد كنايه از كثرت عمل جنسى باشد ) عقلش فاسد باشد يا فاسد شود ( مرحوم علامه

ص 1408

14- معاشر النّاس ،

إنّ النّساء نواقص الإيمان ، نواقص العقول ، نواقص الحظوظ ، فأمّا نقص إيمانهنّ فقعودهنّ في أيّام الحيض عن الصّلاة ، و الصّيام ، و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواريثهنّ على نصف مواريث الرّجال ، و أمّا نقصان عقولهنّ ، فشهادة امرأتين كشهادة رجل ، فاتّقوا شرار النّساء ، و كونوا من خيارهنّ على حذر 9877 .

15- لا تطيعوا النّساء في المعروف حتّى لا يطمعن في المنكر 10346 .

16- لا تكثّرنّ الخلوة بالنّساء فيمللنك و تملّهنّ و استبق من نفسك و عقلك بالإبطاء عنهنّ 10414 .

17- لا تحملوا النّساء أثقالكم ، و استغنوا عنهنّ ما استطعتم ، فإنّهنّ خوانسارى فرموده : ظاهر مشورت با آنهاست و عمل كردن به رأى آنها و يا اعمّ از هر طلب نفعى از ايشان به ملازمت و نوكرى و امثال آن ) .

14- آى گروه مردم براستى كه زنها نواقص الإيمان ، نواقص العقول ، نواقص الحظوظ مى باشند اما نقصان ايمانشان از جهت نشستن آنهاست از نماز و روزه در ايام حيض خود ( كه تكليف به آنها ندارند ) و اما نقصان بهره هاى آنها از اين جهت است كه ميراثشان نصف ميراث مردانست ، و اما نقصان عقلشان از اين جهت خواهد بود كه شهادت دو زن مانند شهادت يك مرد است ، بنا بر اين از بدهاى زنان پرهيز كنيد و از خوبانشان بر حذر باشيد ، ( زيرا با نقصان عقل هر لحظه امكان بدى در آنها انتظار مى رود ) .

15- زن ها را در كار خوب اطاعت نكنيد تا در كار بد طمع نكنند .

16- خلوت با زنان را بسيار مكن ، پس از تو ملول و

افسرده شده و تو هم از آنها ملول گردى ، و از براى نفس و عقل خود به درنگ كردن از آنها باقى بگذار ( و جان و عقلت را فداى مباشرت با آنها مكن ) .

17- سنگينى هاى خود را بار زنها مكنيد ( تا مى توانيد كارهاى خود را انجام

ص 1409

يكثرن الامتنان ، و يكفرن الإحسان 10415 .

18- المرأة شرّ كلّها و شرّ منها أنّه لا بدّ منها 1887 .

19- المرأة عقرب حلوة اللّسعة ( اللّسبة ) 1424 .

20- إنّما المرأة لعبة فمن اتّخذها فليغطّها 3880 .

21- صيانة المرأة أنعم لحالها و أدوم لجمالها 5820 .

22- لا تملّك المرأة ما جاوز نفسها ، فإنّ المرأة ريحانة ، و ليست بقهرمانة 10372 . دهيد ) تا قدرت داريد از آنان بى نياز شويد ، زيرا كه آنها ( در كار ) منت بسيار گذاشته و كفران احسان كنند .

18- زن همه آن بد ، و بدتر از آن اين كه چاره اى از آن نيست .

19- زن عقربى است شيرين گزش .

20- همانا بس زن اسباب لهو و لعب و يا موجودى است كه با آن بازى كنند ، چون چنين است هر كه آن را فرا گيرد پس بايد او را بپوشاند .

21- نگهدارى زن ( از تماس با اجنبى و از رفتن به جاهائى كه از نظر شرع نكوهيده است مانند عروسى ها ، بازار ، مجالس عزا ، و يا از خدمت خانه مانند طباخى ، و جاروب كردن و مانند آن ) از براى حال او شايسته تر ، و براى جمال و زيبائيش پاينده تر است .

22- ( اين فراز نيز از فرازهاى وصيت آن

حضرت است 31 نهج البلاغه به امام حسن- عليه السلام- بعد از آنكه فرموده : از مشورت با زنها بپرهيز زيرا انديشه آنها رو بناتوانى و تصميمشان رو بسستى است و با حجاب و پوشاندن چشمهاى آنها را باز دار زيرا سخت گرفتن حجاب براى ايشان پاينده تر است و بيرون رفتن آنان بدتر نيست از اين كه تو كسى را كه اطمينان به او نمى باشد بر آنها وارد سازى و اگر مى توانى كارى كن كه غير تو را نشناسند بكن و ) زن را به آنچه ( مربوط به او نيست و )

ص 1410

نسيان اللّه

1- من نسي اللّه أنساه نفسه 7797 .

2- النّسيان ظلمة و فقد 603 .

3- من نسي سبحانه أنساه اللّه نفسه و أعمى قلبه 8875 .

النّصح و النصيحة

1- النّصح يثمر المحبّة 614 .

2- النّصيحة من أخلاق الكرام 1298 .

3- ربّما نصح غير النّاصح 5365 . از نفس او در گذرد مسلط مكن ( مرحوم خوانسارى چنين ترجمه كرده : مالك نشود زن آنچه را كه . . . ) زيرا كه زن ريحانه است ( گياه خوشبو ) و قهرمان نيست ( يعنى نبايد متصدى امورى شود كه از حد او بيرونست بلكه بايد بكارهاى مربوطه بپردازد ) . فراموشى خدا 1- هر كه خدا را فراموش كند خداوند نفس او را فراموش او كند ( يعنى او را بخود واگذار كه خود را هم فراموش كند هيچگاه در اصلاح نفس بر نيايد ) .

2- فراموشى ( خدا ) تاريكى و نيافتن ( راه حق ) است .

3- هر كه خداى سبحان را فراموش نمايد خداوند نفسش را فراموش او گردانده ، و دلش را كور كند .

خالص بودن و نصيحت 1- خالص بودن مثمر محبت است .

2- خالص بودن ( و يا پند دادن ) از اخلاق نيكوكاران است .

3- چه بسا نصيحت كند كسى كه خالص نيست ( داراى غل و غش است ) .

ص 1411

4- ربّما غشّ المستنصح 5366 .

5- طوبى لمن أطاع ناصحا يهديه و تجنّب غاويا يرديه 5944 .

6- قد جهل من استنصح أعدائه 6663 .

7- قد نصحتم فانتصحوا و بصّرتم فأبصروا و أرشدتم فاسترشدوا 6683 .

8- قد دللتم إن استدللتم و وعظتم إن اتّعظتم و نصحتم إن انتصحتم 6684 .

9- كيف

ينتفع بالنّصيحة من يلتذّ بالفضيحة 7008 .

10- من تاجرك بالنّصح فقد أجزل لك الرّبح 8699 .

11- من تاجرك في النّصح كان شريكك في الرّبح 9053 . 4- چه بسا غش نمايد و ناصاف باشد آنكه از او طلب نصيحت مى شود .

5- خوشا بحال كسى كه از نصيحت كننده اى كه او را هدايت مى نمايد پيروى كرده ، و از كسى كه هلاك كند او را و يا بهلاكت اندازد دورى گزيند .

6- در حقيقت نادانست كسى كه از دشمنان خود درخواست نصيحت نمايد .

7- در حقيقت نصيحت كرده شده ايد پس نصيحت پذير باشيد و بينا شده ايد پس ببينيد و راهنمائى گشته ايد پس براه درست برويد .

8- در حقيقت رهنمود شده ايد اگر راه بجوئيد و پند داده شده ايد اگر پند پذيريد و نصيحت كرده شده ايد اگر قبول نصيحت كنيد .

9- چگونه به نصيحت منتفع مى گردد كسى كه از رسوائى لذّت مى برد .

10- هر كه با تو به نصيحت سودا كند پس در حقيقت براى تو سود را بزرگ گرداند .

11- هر كه در نصيحت و پند با تو تجارت نمايد ، در سود شريك تو خواهد بود .

ص 1412

12- من أحسن النّصيحة الإبانة عن القبيحة 9304 .

13- من أحسن الدّين النّصح 9378 .

14- من أفضل النّصح الإشارة بالصّلح 9379 .

15- مرارة النّصح أنفع من حلاوة الغشّ 9799 .

16- مناصحك مشفق عليك محسن إليك ناظر في عواقبك مستدرك فوارطك ففي طاعته رشادك و في مخالفته فسادك 9839 .

17- نصحك بين الملاء تقريع 9966 .

18- لا تردّنّ على النّصيح و لا تستغشّنّ المشير 10279 .

19- لا تنتصح بمن فاته العقل و لا تثق بمن خانه الأصل فإنّ من فاته

12- از بهترين نصيحت ظاهر كردن افعال زشت قبيح است ( كه به طرف عيوب او را بگويد و آن را ظاهر سازد ) .

13- از نيكوترين ( دستورات ) دين است نصيحت كردن و يا صاف بودن .

14- از افزونترين صاف بودن ( و يا موعظه ) اشاره كردن به صلح است ( ميان دو نفر كه با هم دشمنى كرده اند ) .

15- تلخى نصيحت از شيرينى ناصافى و غش نمودن سودمندتر است .

16- نصيحت كننده تو ترسناك است بر تو ( كه مبادا در هلاكت و ضلالت افتى ) احسان كننده بسوى تو ، ناظر در عاقبت هاى تو ، استدراك نماينده كوتاهى ها و از دست رفته هاى تو خواهد بود ، پس در پيروى او رشدت ، و در مخالفت او فساد تو مى باشد .

17- نصيحت كردن تو در ميان جمعيت سرزنش است .

18- بر نصيحت كننده رد مكن و هرگز اشاره كننده ( بصلاح حال ) را غش كننده طلب مفرما .

19- پند كسى را نپذير كه عقل را از دست داده باشد ، و به كسى كه اصل

ص 1413

العقل يغشّ من حيث ينصح و من خانه الأصل يفسد من حيث يصلح 10399 .

20- لا إخلاص كالنّصح 10504 .

21- لا واعظ أبلغ من النّصح 10622 .

22- لا خير في قوم ليسوا بناصحين و لا يحبّون النّاصحين 10884 .

23- لا ينصح اللّئيم أحدا إلّا عن رغبة أو رهبة فإذا زالت الرّغبة و الرّهبة عاد إلى جوهره 10910 .

24- يا أيّها النّاس اقبلوا النّصيحة ممّن نصحكم و تلقّوها بالطّاعة ممّن حملها إليكم ، و اعلموا أنّ اللّه سبحانه لم يمدح من القلوب إلّا أوعاها

( و نژاد ) به او خيانت كرده ( و داراى اصل و نژادى نيست ) اعتماد مكن ، زيرا كسى كه عقل را از دست داده از جائى كه نصيحت مى كند غش كرده ( و خيانت خواهد نمود ) و كسى كه اصل به او خيانت كرده ( و اصيل نيست ) افساد مى كند ، از جائى كه اصلاح مى نمايد ( چون بد ذات است ) .

20- هيچ اخلاصى مانند نصيحت نيست .

21- نيست واعظى رساتر از نصيحت ( دوستان و آشنايان زيرا كسى كه از دوستان پند نگيرد از هيچ واعظى پند نخواهد گرفت ) .

22- خيرى نيست در قومى كه نصيحت كننده ( و يا خالص ) نبوده و نصيحت كنندگان ( و يا افراد خالص را ) دوست ندارند .

23- صاف و خالص نشود لئيم با كسى مگر از راه رغبت ( باحسان ) يا ترس ، و چون رغبت و ترس بر طرف شود به گوهر خود بر گردد ( يعنى دنى و پست مرتبه است ) .

24- اى مردم نصيحت و پند را از هر كه شما را نصيحت كند بپذيريد ، و آن را بطاعت از هر كه بسوى شما آن را حمل مى نمايد تلقّى نمائيد ، و بدانيد كه خداى

ص 1414

للحكمة ، و من النّاس إلّا أسرعهم إلى الحقّ إجابة ، و اعلموا أنّ الجهاد الأكبر جهاد النّفس ، فاشتغلوا بجهاد أنفسكم تسعدوا ، و ارفضوا القال و القيل تسلموا ، و أكثروا ذكر اللّه تغنموا ، و كونوا عباد اللّه إخوانا تسعدوا لديه بالنّعيم المقيم 11005 .

25- لا نصح كالتّحذير 10448 .

26- من عصى نصيحة

نصر ضدّه 8355 .

27- من أقبل على النّصيح أعرض عن القبيح 8683 .

28- من استغشّ النّصيح غشيه القبيح 8684 .

29- من أعرض عن نصيحة النّاصح أحرق بمكيدة الكاشح 8697 . سبحان از دلها نستوده مگر نگهدارنده ترين آنها را براى حكمت ، و از مردم ( نستوده ) مگر شتاب كننده ترين ايشان را بسوى حق در اجابت ( و قبول ) و بدانيد كه جهاد اكبر جهاد نفس است ، پس به جهاد نفسهاى خود اشتغال پيدا كنيد تا نيكبخت گرديد ، و قال و قيل را واگذاريد ( كمتر بسخن بپردازيد ) تا سالم مانيد ، و بسيار ياد خدا كنيد تا نفع عمده بريد ، و آى بندگان خدا برادر يكديگر باشيد تا در نزد او ( خدا ) به نعمت پاى بر جا ، نيكبخت گرديد .

25- هيچ نصيحتى مانند ترسانيدن ( از معاصى ) نيست .

26- هر كه پند دهنده خود را نافرمانى كند دشمن خويش را يارى نموده است .

27- هر كه بر نصيحت كننده رو آورد از زشتى رو گرداند .

28- هر كه نصيحت كننده را صاحب غش بحساب آرد ( و پنديات او را با غرض آميخته داند ) زشتى او را فرو گيرد .

29- هر كه از پند پند دهنده رو گرداند بمكر و حيله دشمنى كه دشمنى خود را پنهان مى دارد بسوزد .

ص 1415

30- من خالف النّصح هلك 7743 .

31- قد يستفيد الظّنّة النّاصح 6622 .

32- قد يغشّ المستنصح 6623 .

33- قد ينصح غير النّاصح 6624 .

34- كيف ينصح غيره من يغشّ نفسه 6999 .

35- لربّما خان النّصيح المؤتمن و نصح المستخان 7391 .

36- من نصحك فقد

أنجدك 7767 .

37- من استنصحك فلا تغشّه 7827 .

38- من نصحك أشفق عليك 7923 . 30- هر كه مخالفت نصيحت و پند نمايد هلاك گردد .

31- گاهى نصيحت كننده ( يا كسى كه صاف است ) بد گمانى را سود مى برد ( به اعتبار اين كه طرف خيال غرض در حق او مى نمايد ) .

32- گاهى ناصافى مى كند طلب نصيحت كرده شده ( يعنى كسى كه از او طلب نصيحت مى كنند ) .

33- گاهى غير نصيحت كننده يا غير صاف خالص مى گردد .

34- چگونه غير خود را نصيحت مى نمايد ( يا صاف است ) كسى كه با نفس خود ناصاف مى باشد 35- چه بسا چنين اتفاق افتد كه نصيحت كننده امين خيانت كرده و كسى كه خائن بحسان آمده خالص باشد و يا پند دهد .

36- هر كه تو را نصيحت كند در حقيقت تو را يارى نموده است .

37- هر كه از تو طلب نصيحت نمايد پس با او غش مكن .

38- هر كه تو را نصيحت نمايد بر تو ترسيده و محبت و شفّقت نمايد .

ص 1416

39- من استغشّ النّصيح استحسن القبيح 8104 .

40- من قبل النّصيحة أمن من الفضيحة 8344 .

41- النّصيحة تثمر الودّ 844 .

نصرة الحق

1- إن كنتم لا محالة متعصّبين فتعصّبوا لنصرة الحقّ و إغاثة الملهوف 3738 .

2- لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل 7596 . 39- هر كه نصيحت كننده خود را مغرض بحساب آرد ( يعنى كارهاى زشت خود را نيكو قلمداد كند و پنديات ناصح را بر خلاف ) و يا هر كه از نصيحت كننده طبق خواهش خود نصيحت طلبد زشت

را نيكو پندارد .

40- هر كه قبول نصيحت كند از رسوائى ايمن خواهد گرديد .

41- نصيحت مثمر دوستى است .

يارى حق 1- اگر ناچار متعصب خواهيد بود ، پس در يارى حق و فرياد رسى ستمديده بيچاره متعصب باشيد .

2- اگر از يارى كردن حق پشت نگردانيده بوديد از خوارى باطل ناتوان و سست نمى شديد ( يعنى مى توانستيد باطل را سرنگون كنيد ، مخفى نماند كه عبارت ناقص است و بنا بر آنچه در نهج البلاغه خطبه 165 ذكر شده است : «أيّها الناس لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهين الباطل لم يطمع فيكم من ليس مثلكم . . . » بنا بر اين معنى چنين است اگر شما از يارى حق يكديگر را باز نمى داشتيد و از پست گردانيدن باطل ( معاويه ) سستى نمى كرديد در شما طمع نمى كرد كسى كه مثل شما نيست و عليه شما قوت نمى گرفت .

ص 1417

3- من نصر الحقّ أفلح 7699 .

4- انصر اللّه بقلبك و لسانك و يدك فإنّ اللّه سبحانه قد تكفّل بنصرة من ينصره 2382 .

5- من نام عن نصرة وليّه انتبه بوطأة عدوّه 8673 .

6- من أحدّ سنان الغضب للّه سبحانه قوي على أشدّاء الباطل 8750 .

7- لم يعدم النّصر من انتصر بالصّبر 7538 .

نصرة الباطل

1- من نصر الباطل خسر 7696 . 3- كسى كه يارى حق كند رستگار گردد .

4- خدا را با دل و زبان و دست خود يارى نما ، زيرا كه خداوند سبحان در حقيقت متكفل و ضامن نصرت كسى است كه او را يارى كند .

5- هر كه از يارى كردن وليّ خود ( خدا

و رسول و امام يا كسى كه در خط آنها حركت مى كند ) بخوابد ( و نسبت به آن بى تفاوت باشد ) به لگد و پامال كردن دشمن خود بيدار خواهد گرديد .

6- هر كه نيزه خشم را براى خداى سبحان تيز نمايد عليه نيروهاى باطل قوى خواهد گرديد ( در نهج البلاغه كلمات قصار 165 چنين دارد «قوي على قتل أشدّاء الباطل» يعنى بر كشتن سخت ترين باطل پيروز شود ) .

7- نصر ( و غلبه ) را از دست نداده كسى كه بصبر و شكيبائى يارى جسته است .

يارى باطل 1- هر كه يارى باطل كند زيان بيند .

ص 1418

الانتصار

1- من انتصر بأعداء اللّه استحقّ الخذلان 8580 .

2- من انتصر باللّه عزّ نصره 8707 .

من كان اللّه نصيره

1- من يكن اللّه نصيره يغلب خصمه و يكن له حزبا 8818 .

الانتصاف

1- لا ينتصف البرّ من الفاجر 10732 . يارى خواستن 1- هر كه از اعداء خدا يارى جويد مستحق خذلان و خوارى گردد .

2- هر كه بخدا يارى جويد يارى او غالب باشد ( يعنى خداوند ياريش كند ) . خدا يار 1- هر كه خداوند يارى كننده او باشد بر دشمن خود پيروز گشته ، و برايش گروهى خواهد بود ( در اينجا حضرت لطيفه اى بكار برده است كه خداوند با اين كه فرد است او را گروه معرفى فرموده ، يعنى چنانكه لشكر و قشون سبب پيروزى هستند خداى واحد احد نيز همچون لشكر و بالاتر سبب غلبه خواهد بود آرى غلبه گروه هم با خواست اوست ) .

انتصاف و انتقام 1- نيكو كار از فاسق انتقام نخواهد كشيد ( ممكن است از جهت برترى خود باشد و يا آنكه مى داند اگر انتقام كشد او بدتر خواهد نمود ) .

ص 1419

2- لا ينتصف عالم من جاهل 10733 .

3- لا ينتصف الكريم من اللّئيم 10735 .

4- لا ينتصف من سفيه قطّ إلّا بالحلم عنه 10879 .

الإنصاف

1- الإنصاف راحة ، الشّرّ وقاحة 16 .

2- الإنصاف عنوان النّبل 264 .

3- الإنصاف شيمة الأشراف 570 .

4- الإنصاف أفضل الفضائل 805 .

5- الإنصاف يرفع الخلاف و يوجب الايتلاف 1702 .

6- الإنصاف من النّفس كالعدل في الإمرة 1951 . 2- عالم از جاهل انتقام نكشد ( بهمان اعتبار ) .

3- كريم از لئيم انتقام نكشد ( بهمان اعتبار ) .

4- از سفيه ( كم حلم و يا نادان ) هرگز استيفاى حق نمى شود مگر به بردبارى از او ( بهمان اعتبار كه جلوتر ذكر شد ) .

انصاف 1-

داد رسى و عدل را حتى ( يا سبب راحتى ) است ، و بدى نشانه كمى حياء است .

2- انصاف و عدل نشانه ( و دليل نجابت و ) هوشيارى است .

3- عدل شيوه بزرگان است .

4- انصاف برترين فضيلت هاست .

5- حق دادن بطرف مخالفت را برطرف ساخته ، و باعث الفت مى گردد .

6- انصاف از نفس ، مانند دادگريست در امارت و حكومت .

ص 1420

7- إنّ أعظم المثوبة مثوبة الإنصاف 3387 .

8- الإنصاف أفضل الشّيم 971 .

9- الإنصاف يستديم المحبّة 1076 .

10- الإنصاف يألف ( يؤّلّف ) القلوب 1130 .

11- إنّك إن أنصفت من نفسك أزلفك اللّه 3803 .

12- بالنّصفة تدوم الوصلة 4190 .

13- ثلاثة لا ينتصفون من ثلاثة أبدا : العاقل من الأحمق ، و البرّ من الفاجر ، و الكريم من اللّئيم 4674 .

14- على الإنصاف ترسخ الموّدة 6190 .

15- عامل سائر النّاس بالإنصاف و عامل المؤمنين بالإيثار 6342 . 7- براستى كه بزرگترين پاداش خوب ، پاداش انصاف است .

8- انصاف برترين خصلت هاست .

9- انصاف دوستى را پاينده دارد .

10- انصاف دلها را بهم پيوند مى دهد .

11- براستى كه تو اگر از جانب نفس خود انصاف دهى خداوند ترا ( بجوار رحمت خود ) نزديك گرداند .

12- بعدل و انصاف ، پيوند پايدار خواهد شد .

13- سه دسته اند كه از سه دسته ديگر داد خود هرگز نمى گيرند : عاقل از احمق ، نيكوكار از بيباك از گناه ، و كريم از لئيم .

14- بر انصاف و عدل است كه دوستى ثابت مى ماند .

15- با همه مردم با عدل و انصاف عمل نموده ، و با مؤمنين به ايثار عمل نما

. ( يعنى آنان را بر خود مقدم دار ) .

ص 1421

16- غاية الإنصاف أن ينصف المرء نفسه 6367 .

17- من أنصف أنصف 7692 .

18- من عدم إنصافه لم يصحب 8114 .

19- من منع الإنصاف سلبه اللّه الإمكان 8394 .

20- من كثر إنصافه تشاهدت النّفوس بتعديله 8408 .

21- من تحلّى بالإنصاف بلغ مراتب الإشراف 8734 .

22- من لم ينصفك منه حياؤه لم ينصفك منه دينه 9004 .

23- مع الإنصاف تدوم الأخوّة 9736 . 16- انتها درجه انصاف آنست كه مرد نسبت به نفس خود منصف باشد ( و شكى نيست در اين كه انصاف در نفس انصاف نسبت بديگران هم هست ، بلكه بالاتر ، چون وقتى نسبت بنفس انصاف را بكار مى برد ، كه تا حدودى حق ديگران را بهتر مراعات كند ) .

17- كسى كه ( با مردم ) انصاف بكار برد ( با او ) انصاف شود .

18- هر كه انصاف نداشته باشد مصاحبت نشود ( يعنى كسى رفيق او نخواهد شد چون بى انصاف است ) .

19- هر كه عدل و انصاف نكند خداوند از او امكان را سلب و برطرف سازد .

20- هر كه عدل و انصافش بسيار باشد ، همه نفسها به تعديل او گواهى دهند ( همه گويند شخص عادلى است ) .

21- هر كه به انصاف زيور يابد به مرتبه هاى بلند نائل گردد .

22- هر كه شرم و حيائش سبب انصاف در حق تو نشود دينش انصاف نياورد ( يعنى حياء در غالب اوقات سبب عدل و انصاف گردد نه دين ) .

23- با انصاف برادرى پايدارى مى ماند .

ص 1422

24- الإنصاف زين الإمرة 923 .

المنصف

1- المنصف كثير

الأولياء و الأودّاء 2116 .

2- أنصف النّاس من أنصف من نفسه من غير حاكم عليه 3345 .

3- إنّ من فضل الرّجل أن ينصف من نفسه ، و يحسن إلى من أساء إليه 3481 .

4- المنصف كريم ، الظّالم لئيم 54 .

المنظر

1- لا خير في المنظر إلّا مع حسن المخبر 10896 . 24- انصاف ( و عدالت ) زينت حكومت است .

شخص منصف 1- شخص منصف محبان و دوستان او بسيار است .

2- با انصاف ترين مردم كسى است كه بدون حاكمى بر او از نفس خود انصاف دهد ، ( يعنى خود حكم بحق كند ، نيازى بگفتن ديگرى نداشته باشد ) .

3- براستى كه از افزونى مرتبه مرد آنست كه با مردم از نفس خود با عدالت رفتار كند ، و به كسى كه نسبت به او بدى كرده احسان و نيكوئى نمايد .

4- دادگر بزرگوار ، و ستمگر پست است .

هيئت و صورت 1- خيرى در منظر ( هيئت و صورت كه جايگاه نظر است ) نيست مگر با نيكوئى مخبر ( جاى خبر از او كه احوال او يا سخن او يا زبانش باشد ) .

ص 1423

النّظم في العمل

1- اجعل لكلّ إنسان من خدمك عملا تأخذه به فإنّ ذلك أحرى أن لا يتواكلوا في خدمتك 2432 .

النّعمة

1- النّعمة موصولة بالشّكر ، و الشّكر موصول بالمزيد ، و هما مقرونان في قرن ، فلن ينقطع المزيد من اللّه سبحانه حتّى ينقطع الشّكر من الشّاكر 2091 .

2- استصلح كلّ نعمة أنعمها اللّه عليك ، و لا تضع نعمة من نعم اللّه عندك 2412 . نظم 1- براى هر فردى از خدمتكاران خود كارى را معيّن كن كه او را به آن مؤاخذه نمائى ، زيرا چنين كارى سزاوارتر از آنست كه هر يك در خدمت تو بر يكديگر اعتماد نكنند ( يعنى وقتى كار معين گرديد در آن اهتمام ورزيده انجامش دهند ، ولى وقتى خدمت خاصّى نبود حواله بديگرى كرده ، و گويند : چرا من انجام دهم او چرا انجام ندهد ) .

نعمت 1- نعمت به شكر پيوسته ، و شكر بزيادتى ، و هر دو در يك شاخ همراهند ، پس زيادتى از خداى پاك و منزه بريده نخواهد شد تا آنكه شكر از شكرگذار بريده شود ( اين روايت اشاره به آيه مباركه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ مى باشد ) .

2- هر نعمتى را كه خداوند بر تو انعام فرموده طلب صلاح كرده و آن را در مصرف خود صرف نما ، و نعمتى از نعمتهاى خدا را كه در نزد تست ضايع

ص 1424

3- و لير عليك أثر ما أنعم اللّه سبحانه به عليك 2413 .

4- استتمّوا نعم اللّه عليكم بالصّبر على طاعته ، و المحافظة على ما استحفظكم من كتابه 2520 .

5- احذروا نفار النّعم فما كلّ شارد بمردود 2617

.

6- ألا و إنّ من النّعم سعة المال ، و أفضل من سعة المال صحّة البدن ، و أفضل من صحّة البدن تقوى القلب 2776 .

7- أفضل ما منّ اللّه سبحانه به على عباده : علم ، و عقل ، و ملك و عدل 2205 .

8- أحسن النّاس حالا في النّعم من استدام حاضرها بالشّكر و ارتجع مكن ، و يا نعمتى از نعمتهاى خدا در نزد تو ضايع نشود .

3- بايد كه در تو نشانه آنچه خداوند سبحان بوسيله آن بر تو انعام كرده ديده شود ( تا اين كه مردم نعمت هاى خدا را در بندگان او مشاهده كرده ، محبت هاى آفريدگار خويش را دريابند ) .

4- نعمت هاى خدا را بر خود بوسيله صبر بر طاعت او ، و محافظت بر آنچه از شما نگهدارى آن را ( با عمل به احكام و تعظيم و توقير آن ) نسبت به كتابش خواسته تمام گردانيد .

5- از گريختن نعمت ها ( بسبب معاصى ) دورى نمائيد ، چون هرگريزان برگشت نخواهد كرد .

6- آگاه باشيد ، براستى كه از نعمتهاست توسعه مال ، و برتر از توسعه مال تندرستى ، و برتر از تندرستى تقواى دل است .

7- افزونترين چيزى كه خداوند سبحان بوسيله آن بر بندگانش منّت نهاده : علم و عقل ، و پادشاهى ، و عدل است .

8- بهترين مردم از نظر حال در باره نعمت ها كسى است كه حاضر آن را با

ص 1425

فائتها بالصّبر 3282 .

9- أقلّ ما يلزمكم للّه تعالى أن لا تستعينوا بنعمه على معاصيه 3330 .

10- إنّ للّه سبحانه عبادا يختصّهم بالنّعم لمنافع العباد ، يقرّها في أيديهم ما

بذلوها فإذا منعوها نزعها منهم و حوّلها إلى غيرهم 3469 .

11- إنّ للّه تعالى في السّرّاء نعمة الإفضال ، و في الضّرّاء نعمة التّطهير 3529 .

12- النّعم تدوم بالشّكر 1088 .

13- إن استطعت أن لا يكون بينك و بين اللّه ذو نعمة فافعل 3718 . شكر پايدار نموده ، و رفته آنها را بصبر باز گرداند ( از اين روايت استفاده مى شود كه نعمت هاى رفته با صبر و شكيبائى باز گردانده خواهد شد پس بايد شكر و صبر نمود ) .

9- كمترين چيزى كه براى خداى تعالى بر شما لازم مى شود آنست كه كمك نگيريد از نعمت هاى او بر نافرمانيهاى او ( يعنى نعمت ها را صرف معاصى نكنيد بلكه آنها را در طاعت خدا بكار بريد ) .

10- براستى كه براى خداى سبحان بندگانى است كه آنها را به نعمت ها از براى منفعت هاى بندگان مخصوص گردانيده ، آن نعمت ها را مادامى در دست آنان مى گذارد كه بخشش كنند ، پس هر گاه از آنها جلوگيرى نمودند آن را از آنها گرفته ، و بسوى غير ايشان تحويل مى دهد .

11- براستى كه براى خداى تعالى در شادى است نعمت احسان ، و در سختى و تنگى است نعمت تطهير از گناهان ( يعنى انسان دائم متنعم است خيال نكند تنها در وقت سلامتى و خوشى داراى نعمت خواهد بود ) .

12- نعمتها بوسيله شكر دوام پيدا خواهد كرد .

13- اگر چنين توانائى دارى كه ميان تو و خدا ولىّ نعمتى نباشد پس

ص 1426

14- إنّما يعرف قدر النّعم بمقاساة ضدّها 3879 .

15- إذا رأيت اللّه سبحانه يتابع عليك النّعم مع المعاصي فهو استدراج لك 4047 .

16-

إذا نزلت بك النّعمة فاجعل قراها الشّكر 4065 .

17- إذا رأيت ربّك يتابع عليك النّعم فاحذره 4082 .

18- بعوارض الآفات تتكدّر النّعم 4252 .

19- ربّ منعم عليه مستدرج بالنّعمى 5318 . بكن ( معلوم است كه استطاعت تحقق پيدا نكند ) .

14- همانا بس قدر نعمت ها بقياس كردن يا به رنج كشيدن ضدّ آنها شناخته مى شود ( يعنى تا كسى نعمتى را از دست ندهد و بزحمت فقدان نعمت دچار نگردد قدر نعمت را نخواهد فهميد ) .

15- هر گاه ديدى كه خداى سبحان بر تو با وجود معاصى نعمت ها را پى در پى مى فرستد ، پس آن استدراج است براى تو ، ( يعنى نظر لطف خود را از تو قطع كرده ، كى شود نعمتها را از تو بگيرد و تو را بسبب گناه كيفر نمايد ، مبادا چنين كارى سبب غرور شود ) .

16- هر گاه بتو نعمتى فرود آمد مهمانى آن را شكر قرار ده ( يعنى نعمت مهمان تو است پذيرائى آن شكر الهى است ) .

17- هر گاه پروردگار خود را چنين ديدى كه بر تو نعمت ها را پى در پى مى فرستد پس بترس ، چون ممكن است استدراج و نوعى عقوبت باشد .

18- به ورود آفتها نعمت ها تيره مى شود ( يعنى بايد آدمى بدنبال نعمتى برود و جد و جهد نمايد كه چيزى آن را تيره و مكدّر نسازد كه آن نعمتهاى اخروى است ) .

19- بسا نعمت داده شده بر او كه بسبب نعمتها استدراج شده است ( يعنى گاهى نعمت رحمت نبوده بلكه عذابى است از جانب خدا پروردگار مى خواهد او را

ص 1427

20- زكاة النّعم اصطناع

المعروف 5457 .

21- زين النّعم صلة الرّحم 5464 .

22- زوال النّعم بمنع حقوق اللّه منها و التّقصير في شكرها 5475 .

23- سبب زوال النّعمة الكفران 5517 .

24- في كلّ نعمة أجر 6508 .

25- كلّ نعيم الدّنيا ثبور 6867 .

26- كلّ نعمة أنيل منها المعروف فإنّها مأمونة السّلب محصّنة من الغير 6914 .

27- كلّما حسنت نعمة الجاهل إزداد قبحا فيها 7198 . بدينوسيله عذاب نمايد «استدراج يعنى دادن نعمت و گرفتن از روى غضب» ) .

20- زكات نعمتها احسان و نيكى را بكار بردن است .

21- زينت نعمتها پيوند با خويش است .

22- زائل شدن نعمتها بواسطه جلوگيرى حقوق خدا ( مانند زكات و خمس و مانند آن ) از آنها و كوتاهى نمودن در شكر آنها مى باشد .

23- سبب زائل شدن نعمت كفران نعمت است .

24- در هر نعمتى پاداشى است ( چه از طرف خدا باشد و يا از سوى مخلوق ) .

25- هر نعمت دنيا هلاكت ( و يا منشأ هلاكت ) است .

26- هر نعمتى كه از آنها بديگران احسان شود از ربوده شدن و زوال مأمون بوده ، و از تغييرات محكم نگه داشته شده است .

27- هر چه نعمت جاهل نيكو شود قباحت و زشتى او در باب آن نعمت زياد مى شود ( چون شكر آن را نخواهد نمود ) .

ص 1428

28- لير عليك أثر ما أنعم اللّه به عليك 7358 .

29- لن يقدر أحد أن يستديم النّعم بمثل شكرها و لا يزينها بمثل بذلها 7443 .

30- من عدّد نعمه محق كرمه 7958 .

31- من استعان بالنّعمة على المعصية فهو الكفور 8455 .

32- من كثرت نعم اللّه عليه كثرت حوائج

النّاس إليه ( فإن قام فيها بما أوجب اللّه سبحانه عليه فقد عرّضها للدّوام و إن منع ما أوجب اللّه سبحانه فيها فقد عرّضها للزّوال ) 8752 8600 . 28- بايد بر تو نشان آنچه خداوند به آن بر تو انعام و احسان كرده ببيند ( يعنى خداوند به تو داده هم مصرف خود و اهل و عيالت كن و هم بديگران احسان نما ) .

29- هرگز احدى توانائى ندارد كه نعمت ها را بمثل شكر آن پاينده دارد و آنها را زينت نمى دهد بمثل بذل و بخشش آنها .

30- هر كه نعمتهاى او ( خدا ) را بشمارد كرم او را باطل ساخته است ( يعنى بكريمى او معتقد نيست ( زيرا كه نعمتهاى خدا قابل شماره نيست چنانكه فرموده : وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها مرحوم علامه خوانسارى چنين معنى كرده : هر كه نعمتهاى خود را بشمارد كرم خود را باطل ساخته است ) .

31- هر كه بوسيله نعمت بر معصيت يارى جويد پس او بسيار كفران كننده است .

32- هر كه نعمت هاى خدا بر او فراوان شود حاجت هاى مردم بسوى وى بسيار گردد ( پس بايد در قضاء حوائج بكوشد ) پس اگر در آنها به آنچه خداى سبحان بر او واجب نموده ( از شكر و پرداختن حقوق واجبه و مانند آن ) قيام نمايد آنها را در معرض دوام و پايندگى در آورده است ، و اگر در آنها آنچه خداى سبحان واجب نموده است جلوگيرى نمايد ( شكر ننموده و حقوق را نپردازد ) آنها را در معرض زوال قرار داده

ص 1429

33- من بسط يده بالإنعام

حصّن نعمته من الانصرام 8659 .

34- من أوسع اللّه عليه نعمة ( نعمه ) وجب عليه أن يوسّع النّاس إنعاما 9111 .

35- من النّعم الصّديق الصّدوق 9247 .

36- من كمال النّعمة التّحلّي بالسّخاء و التّعفّف 9316 .

37- ما حصّنت النّعم بمثل الإنعام بها 9546 .

38- ما حرست النّعم بمثل الشّكر 9548 .

39- ما أعظم نعم اللّه سبحانه في الدّنيا و ما أصغرها في نعم الآخرة 9594 . است .

33- هر كه دست خود را به نعمت دادن و احسان بگشايد نعمت خود را از بريده شدن ( و قطع آن ) نگهدارى كند .

34- هر كه خداوند بر او نعمتى يا نعمتهاى خود را وسعت دهد بر او واجب است كه احسان و انعامى را بر مردم وسعت دهد .

35- از نعمت هاست دوست راستگو .

36- از كمال نعمت است بسخاوت و عفت زيور يافتن .

37- نعمت ها به چيزى بمثل انعام به آن ( و صرف آن در مصارف خودش ) محكم نگه داشته نخواهد شد .

38- نعمت ها بچيزى مانند شكر حفظ و حراست نخواهد گرديد .

39- چه چيز نعمتهاى خداى سبحان را در دنيا بزرگ نموده ، و چه آنها را در قبال نعمت هاى آخرت كوچك ساخته است ( البته نعمتهاى دنيا با همه بزرگيش با نعمتهاى اخروى كه از هر نقص و عيبى برى هستند قابل مقايسه نخواهد بود ) .

ص 1430

40- ما أقرب النّعيم من البؤس 9623 .

41- ما أنعم اللّه على عبد نعمة فظلم فيها إلّا كان حقيقا أن يزيلها عنه 9710 .

42- نعم الجهّال كروضة على مزبلة 9956 .

43- نعمة لا تشكر كسيّئة لا تغفر 9959 .

44- نعم اللّه سبحانه أكثر

من أن تشكر إلّا ما أعان اللّه عليه و ذنوب ابن آدم أكثر من أن تغفر إلّا ما عفا اللّه عنه 9978 .

45- نسأل اللّه سبحانه لمنّته تماما و بحبله اعتصاما 9979 .

46- لا تضع نعمة من نعم اللّه سبحانه عندك و لير عليك أثر ما أنعم اللّه به 40- چه نزديك است نعمت بسختى و نياز شديد ( پس نبايد فريب آن را خورد ) .

41- خداوند بر بنده اى نعمتى را انعام و احسان ننموده كه در آن ستم كند ( يا بنفس و يا بديگران ) جز آنكه سزاوار است بر خدا كه آن را از او زائل و برطرف سازد .

42- نعمت هاى نادانها مانند باغى است بر اطراف مزبله ( كه ميوه و خرمى دارد ، اما از تعفن و بوى بد خالى نيست ) .

43- نعمتى كه شكر نشود مانند گناهى است كه آمرزيده نمى شود .

44- نعمت هاى خداى سبحان بيشتر از آنست كه شكر شود ، مگر آنچه خداوند بر آن كمك كند ، و گناهان پسر آدم بيشتر از آنست كه آمرزيده شود مگر آنچه را كه خداوند از آن عفو نمايد .

45- از خداى سبحان تمامى منت و نعمت و چنگ زدن بريسمان او را مسئلت داريم ( اين نيز تتمه كلامى است از خطبه 185 نهج البلاغه كه در وصف منافقين ايراد فرموده است و در آنجا چنين دارد : «و نسأله لمنته تماما و بحبله اعتصاما» ) .

46- هيچ نعمتى را از نعمت هاى خداى سبحان كه در نزد تست ضايع مكن

ص 1431

عليك 10357 .

47- لا تحاط النّعم إلّا بالشّكر 10608 .

48- يا ابن آدم إذا رأيت

اللّه سبحانه يتابع عليك نعمه فاحذره و حصّن النّعم بشكرها 10997 .

49- أقلّ ما يجب للمنعم أن لا يعصى بنعمته 3268 .

50- إنّ من النّعمة تعذّر المعاصي 3395 .

التنغيص

1- بقدر السّرور التّنغيص 4255 .

2- لا لذّة بتنغيص 1498 . ( و در غير مصرف آن صرف منما ) و بايد بر تو اثر آنچه خداوند بسبب آن بر تو انعام نموده ديده شود .

47- نعمت ها نگاه داشته نمى شوند مگر با شكر .

48- آى پسر آدم هر گاه ديدى كه خداى سبحان نعمت هاى خود را بر تو پى در پى مى كند از آن حذر نما ( و بترس مبادا استدراج باشد ) و نعمت ها را بشكر آن نگهدارى كن .

49- كمترين چيزى كه براى نعمت دهنده واجب است انجام گيرد آنست كه با نعمت او گناه نشود و يا در مقابل نعمتش نافرمانى نشود .

50- براستى كه از جمله نعمت مقدور نشدن گناهان است ( كه آدمى نتواند گناهى كند ) .

تيره كردن 1- به اندازه شادمانى است مكدّر ساختن ( يعنى هر اندازه خوشى بيشتر باشد تكدّر عيش بيشتر گردد ) .

2- هيچ لذّتى با تيره كردن لذّت نيست ( بلكه لذّت آنست كه از تيرگى

ص 1432

النفرة

1- كلّ شي ء ينفر من ضدّه 6865 .

2- عرّجوا عن طريق المنافرة و ضعوا تيجان المفاخرة 6311 .

النفس و محاسبتها

1- النّفس الكريمة لا تؤثّر فيها النّكبات 1555 .

2- النّفس الشّريفة لا تثقل عليها المؤنات 1556 .

3- النّفس الدّنيّة لا تنفكّ عن الدّنائات 1557 .

4- إزراء الرّجل على نفسه برهان رزانة عقله و عنوان وفور فضله 2006 . و كدورت جدا باشد مانند لذائذ اخروى ) .

نفرت و جدايى 1- هر چيزى از دشمن خود نفرت دارد ( بنا بر اين دانا از نادان و نادان از دانا و . . . متنفر است ) .

2- از راه پراكندگى و جدائى ميل كنيد ( و بطريق وحدت برويد ) و تاجهاى مفاخرت و خود فروشى را كنار بگذاريد ( يعنى فخر و مباهات نكنيد ، خاكى و بى آلايش باشيد ) .

نفس و محاسبه 1- در نفس گرامى اثر نمى كند مصيبت ها .

2- بر نفس شريف گران نيست صرف كردن مال .

3- نفس پست از كارهاى پست مرتبه جدا نمى شود .

4- نكوهش كردن ( يا عيب نمودن ) مرد بر نفس خود دليل پا بر جا بودن عقل و نشانه بسيارى فضل اوست .

ص 1433

5- النّفوس طلقة لكن أيدى العقول تمسك أعنّتها عن النّحوس 2048 .

6- الرّاضي عن نفسه مغبون و الواثق بها مفتون 1902 .

7- الرّاضي عن نفسه مستور عنه عيبه ، و لو عرف فضل غيره كساه ( لساءه ) ما به من النّقص و الخسران 2088 .

8- النّفس الأمّارة المسوّلة تتملّق تتملّق المنافق ، و تتصنّع بشيمة الصّديق الموافق ، حتّى إذا خدعت و تمكّنت تسلّطت تسلّط العدوّ ، و تحكّمت تحكّم العتوّ ، فأوردت موارد

السّوء 2106 .

9- أكرم نفسك ما أعانتك على طاعة اللّه 2322 .

10- أهن نفسك ما جمحت بك إلى معاصي اللّه 2323 . 5- نفسها رها شده است ، ولى دستهاى خردها عنانهاى آنها را از بدبخت شدن ( و يا از ضلالتها و گمراهى ها ) نگاه مى دارد .

6- راضى از نفس خود مغبون ، و اعتماد كننده بر نفس بفتنه افتاده است .

7- هر كه از نفس خود خوشنود باشد عيب او از او پوشيده شده است ، و اگر برترى غير خود را تشخيص دهد به او بپوشاند آنچه در اوست از كمى و زيان ( و يا دلگير سازد او را آنچه در اوست از نقص و خسران ) .

8- نفس اماره مسوّله ( فرمانده و آرايشگر ) همچون چاپلوسى منافق تملق كرده است ، و بشيوه دوست موافق احسان مى نمايد ، تا آنكه هرگاه فريب داد ، و متمكن شد همچون تسلط دشمن مسلط گشته ، و مانند حكم كردن متكبر و از حد گذر تحكّم مى نمايد ، پس صاحبش را در جايگاه بدى وارد مى سازد .

9- نفس خويش را تا مادامى كه تو را بر طاعت و فرمانبردارى خدا يارى كند گرامى دار .

10- نفس خود را مادامى كه تو را بسوى معاصى خدا برد خوار دار .

ص 1434

11- اتّق اللّه في نفسك ، و نازع الشّيطان قيادك ، و اصرف إلى الآخرة وجهك ، و اجعل للّه جدّك 2407 .

12- أكرم نفسك عن كلّ دنيّة و إن ساقتك إلى الرّغائب فإنّك لن تعتاض عمّا تبذل من نفسك عوضا 2428 .

13- اجعل من نفسك على نفسك رقيبا و اجعل لآخرتك من

دنياك نصيبا 2429 .

14- أقبل على نفسك بالإدبار عنها ( أعني أن تقبل على نفسك الفاضلة المقتبسة من نور عقلك الحائلة بينك و بين دواعي طبعك ، و أعني بالإدبار الإدبار عن نفسك الأمّارة بالسّوء المصافحة بيد العتوّ ) 2434 . 11- در باره نفس خود از خدا بترس ، و زمام را از دست شيطان دركش ، و روى خود را بسوى آخرت بگردان ، و كوشش خود را براى خدا قرار ده .

12- نفس خود را از هر صفت پست گرامى دار گر چه تو را بسوى عطاهاى بسيار كشد ، براى اين كه تو از آنچه از نفس خود بذل نمائى عوضى را نخواهى يافت ( آرى وقتى انسان بسبب صفت پستى بى آبرو شد و خوار و ذليل گرديد چه كارى عوض آبرو و عزّت از دست رفته قرار خواهد گرفت ) .

13- از نفس خويش بر نفس خود نگهبانى قرار ده ، و براى آخرتت از دنياى خود بهره و نصيبى مقرّر نما .

14- بر نفس خود به پشت گردانيدن از آن اقبال كن ، قصد من چنين است كه بر نفس فاضله روشنى گيرنده از نور عقل ، حائل ميان تو و خواهشهاى طبعت رو آورى ، و قصدم از پشت گردانيدن ، پشت گردانيدن از نفس امّاره بسيار فرمانفرماى به بدى ، و دست دهنده بدست تكبر و تجاوزگر از حدّ است ( بنا بر اين انسان بايد نسبت به نفس اول رو آور ، و نسبت بنفس دوم رو گردان باشد ، و چنين كارى خواسته آن بزرگوار و ساير پيشوايان و رهبران بزرگ الهى خواهد بود )

.

ص 1435

15- امنع نفسك من الشّهوات تسلم من الآفات 2440 .

16- أنصف من نفسك قبل أن ينتصف منك ، فإنّ ذلك أجلّ لقدرك ، و أجدر برضا ربّك 2456 .

17- املكوا أنفسكم بدوام جهادها 2489 .

18- اشغلوا أنفسكم بالطّاعة ، و ألسنتكم بالذّكر ، و قلوبكم بالرّضا فيما أحببتم و كرهتم 2498 .

19- اقمعوا هذه النّفوس ، فإنّها طلعة إن تطيعوها تزغ بكم إلى شرّ غاية 2559 .

20- المعرفة بالنّفس أنفع المعرفتين 1675 .

21- إيّاك أن ترضى عن نفسك فيكثر السّاخط عليك 2642 . 15- نفس خود را از شهوات باز دار ، تا از آفتها سالم مانى .

16- پيش از اين كه از تو داد بستانند از نفس خود داد بستان ( يعنى اگر نزد تو از ديگرى حقى است بپرداز پيش از آنكه در دنيا و يا در آخرت از تو حكومت حق بستاند ) كه چنين كارى براى قدر و مقام تو بزرگتر ، و به خشنودى پروردگارت سزاوارتر است .

17- نفسهاى خود را با پيكار هميشگى آن مالك شويد ، پيوسته با آن در جنگ باشيد .

18- نفسهاى خود را بفرمانبردارى ، و زبانهايتان را بذكر ، و دلهايتان را بخشنودى در آنچه دوست داشته و ناخوش داريد مشغول سازيد .

19- اين نفسها را بكوبيد ، زيرا كه آنها نگهبانند ، اگر آنها را پيروى نمائيد شما را به بدترين عاقبتى ( از جاى خود بجانب هوا و هوس خود ) بر مى كنند .

20- شناسائى نسبت بنفس سودمندترين دو معرفت است .

21- بر تو باد بدورى از اين كه از نفس خود راضى گردى ، براى اين كه بر تو خشمناك

بسيار گردد .

ص 1436

22- إيّاك و الثّقة بنفسك فإنّ ذلك من أكبر مصائد الشّيطان 6678 .

23- ألا إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلّا الجنّة ، فلا تبيعوها إلّا بها 2764 .

24- أكبر البلاء فقر النّفس 2965 .

25- أزرى بنفسه من ملكته الشّهوة ، و استعبدته المطامع 3176 .

26- أقوى النّاس أعظمهم سلطانا على نفسه 3187 .

27- أعجز النّاس من عجز عن إصلاح نفسه 3189 .

28- أعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و أمات شهوته 3259 .

29- إنّ النّفوس إذا تناسبت ايتلفت 3393 . 22- بر تو باد بدورى از اعتماد بنفس خود ، زيرا كه چنين كارى از بزرگترين دامهاى شيطان است .

23- آگاه باش ، كه براى نفس هاى شما بهائى جز بهشت نيست ، پس آنها را نفروشيد مگر به آن .

24- بزرگترين بلاء تهيدستى نفس است ( از اعمال صالحه و ذخائر اخرويّه ) .

25- نفس خويش را عيبناك نموده كسى كه خواهش او را مالك گرديده ، و طمعها او را بنده ساخته است .

26- قويترين مردم بزرگترين آنهاست از نظر تسلّط بر نفس خويش .

27- ناتوان ترين مردم كسى است كه از اصلاح نفس خود عاجز گردد . ( يعنى بايد كوشيد نفس اصلاح شود و گرنه عجز و ناتوانى آدمى ثابت خواهد شد ) .

28- بزرگترين مردم از نظر تسلّط بر نفس خود ، كسى است كه خشم خود را كوبيده ، و خواهش خويشتن را بميراند .

29- براستى كه نفسها هر گاه متناسب در آيند ( در خوبى يا بدى ) الفت گيرند .

ص 1437

30- إنّ لأنفسكم أثمانا ، فلا تبيعوها إلّا بالجنّة 3473 .

31- إنّ من باع نفسه

بغير الجنّة ، فقد عظمت عليه المحنة 3474 .

32- إنّ هذه النّفوس طلعة ، إن تطيعوها تنزع بكم إلى شرّ غاية 3485 .

33- إنّ طاعة النّفس و متابعة أهويتها أسّ كلّ محنة و رأس كلّ غواية 3486 .

34- إنّ النّفس أبعد شي ء منزعا ، و إنّها لا تزال تنزع إلى معصية في هوى 3487 .

35- إنّ هذه النّفس لأمّارة بالسّوء فمن أهملها جمحت به إلى المآثم 3489 . 30- براستى كه براى نفسهاى ԙŘǠبها و ثمن هائى است ، پس آنها را نفروشيد مگر به بهشت .

31- براستى كسى كه نفس خود را بغير بهشت بفروشد ، پس در حقيقت بر او رنج و محنت بزرگ شود ( معلوم است كسى كه گرفتار جهنم گرديد داراى چه رنجى خواهد بود ) .

32- براستى كه اين نفس ها نگهبانانند ، اگر آنها را فرمان بريد شما را بسوى بدترين عاقبت از جاى خود كننده ، و بكارهاى بد مى كشانند .

33- براستى كه فرمان بردارى نفس و پيروى از خواهشهاى آن اصل بناى هر محنت و رنج ، و رأس هر گمراهى است .

34- براستى كه نفس دورترين چيزيست از نظر كندن از جا ( و بردن بسوى خواهشها و هوس ها ) و بدرستى كه آن پيوسته انسان را بسوى معصيت مشتاق نموده ( يا بسوى نافرمانى در خواهشى مى كند ) .

35- براستى كه اين نفس هر آينه فرمان دهنده به بدى است ، پس هر كه آن را

ص 1438

36- إنّ نفسك لخدوع ، إن تثق بها يقتدك الشّيطان إلى ارتكاب المحارم 3490 .

37- إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء و الفحشاء ، فمن ائتمنها خانته ، و من استنام إليها

أهلكته ، و من رضي عنها أوردته شرّ الموارد 3491 .

38- إنّ المؤمن لا يمسي و لا يصبح إلّا و نفسه ظنون عنده ، فلا يزال زاريا عليها ، و مستزيدا لها 3493 .

39- إنّ النّفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها 3494 .

40- إنّ النّفس الّتي تطلب الرّغائب الفانية لتهلك في طلبها ، و تشقى في منقلبها 3527 . واگذارد ( و با آن پيكار ننمايد ) بر او غلبه كرده ، و او را بسوى گناهان خواهد برد .

36- براستى كه نفس فريب دهنده است ، اگر به آن اعتماد كردى تو را شيطان بسوى ارتكاب حرامها مى كشاند .

37- براستى كه نفس هرآينه فرمانده به بدى و افعال زشت است ، پس هر كه آن را امين دانست به او خيانت نمايد ، و كسى كه از جانب آن آرامى طلبد نابودش سازد ، و هر كه از آن خوشنود باشد او را به بدترين جايگاه فرود آمدن فرود آورد .

38- براستى كه مؤمن روزگار را بشب نرسانيده و شبانگاه را صبح نكرده مگر آنكه نفسش نزد او متّهم ( يا ضعيف و كم شرم ) باشد ، و پيوسته آن را عيب كننده بوده ، و زيادتى و افزونى مرتبه را براى آن طلب كند .

39- براستى كه نفس گوهر گرانبهائى است هر كه آن را نگهدارى كند ( و آن را به تحصيل فضائل تربيت نمايد ) آن را بلند گردانده ، و كسى كه به ابتذال كشاند آن را پست گرداند آن را .

40- براستى نفسى كه عطاهاى فانى شونده را ( رغائب دنيويه ) دنبال مى نمايد

ص

1439

41- إنّ النّفس الّتي تجهد في اقتناء الرّغائب الباقية لتدرك طلبها ، و تسعد في منقلبها 3528 .

42- إنّ النّفس حمضة ، و الأذن مجّاجة ، فلا تجبّ فهمك بالإلحاح على قلبك ، فإنّ لكلّ عضو من البدن استراحة 3603 .

43- إنّ نفسك مطيّتك ، إن أجهدتها قتلتها ، و إن رفقت بها أبقيتها 3643 .

44- إنّك إن أخللتها بشي ء من هذا التّقسيم فلا تقوم نوافل تكتسبها هر آينه در طلب آن به هلاكت مى رسد ، و در بازگشتش بدبخت مى گردد ( در آخرت ) .

41- براستى نفسى كه در بدست آوردن عطاهاى بسيار باقيه ( رغائب اخروى ) مى كوشد ، هر آينه مطلب خود را يافته ، و در بازگشت خود نيكبخت خواهد گرديد .

42- براستى كه نفس چرنده است ( چنانكه شتر خواهش خوردن گياههاى شور و تلخ را دارد نفس مشتاق چريدن و اشتغال بخواهشهاى خود است ) و گوش بر گرداننده بوده ( و حفظ و نگهدارى نمى كند بعد از مكدر و ملول شدن نفس ) پس فهم خود را بوسيله الحاح و اصرار بر قلبت قطع مكن و يا اجابت منما ، زيرا كه براى هر عضوى از بدن استراحتى است ( خلاصه معنى اين مى شود كه نفس را نبايد خيلى در تفكر و تعلم زحمت داد ، زيرا كه ملول و خسته مى شود ، در نتيجه گوش نمى پذيرد و پس مى دهد بنا بر اين تا نفس اقبال دارد ، و كام با استراحت دل و اعضاء منافات ندارد ، بايد از آن كار كشيد ، و گر نه در صورت سلب استراحت آدمى بليد خواهد شد و درس و

مطالعه و زحمت نتيجه عكس خواهد داشت ) .

43- براستى كه نفس شتر سوارى تست ، اگر آن را زائد بر طاقتش بار كنى مى كشى آن را ، و اگر با آن مدارا نمائى باقى دارى آن را ( پس بايد به اندازه از آن كار كشيد كه ملول و مكدّر نشود ) .

44- براستى اگر تو بچيزى از اين تقسيم اخلال كنى ، پس نوافلى كه آن را

ص 1440

بفرائض تضيّعها 3644 .

45- الاشتغال بتهذيب النّفس أصلح 1319 .

46- الثّقة بالنّفس من أوثق فرص الشّيطان 1466 .

47- استدراك فساد النّفس من أنفع التّحقيق 1480 .

48- اشتغالك بمعائب نفسك يكفيك العار 1483 .

49- إن لم تردع نفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الأهواء إلى كثير من الضّرر 3722 .

50- إنّك إن ملّكت نفسك قيادك ، أفسدت معادك ، و أوردتك بلاء لا كسب مى نمائى با واجباتى كه آن را ضايع مى سازى برابرى نمى نمايد ( يعنى زائد بر طاقت بمستحبات عمل كردن سبب تضييع واجبات گشته ، و شكى نيست در اين كه نوافل انجام شده با واجبات از دست رفته مساوى نخواهد بود ) .

45- به تهذيب و پاكيزه كردن نفس مشغول شدن ، و آن را از صفات بد و افعال ناپسند پاك ساختن اصلح است .

46- بر نفس اعتماد نمودن ( و معتقد بودن كه موفقيت از جانب اوست و يا اهل اشتباه نيست و راه صحيح مى رود ) از محكمترين فرصت هاى شيطان است .

47- تلافى و تدارك فساد نفس ( و آن را بصلاح آوردن ) از سودمندترين تحقيق است .

48- پرداختن به عيبهاى نفس خود تو را از عار

( شرم از گفتن بدى ديگران و يا از بدى كردن و تدارك ننمودن و يا گفتن عيب مردم ) كفايت مى كند .

49- اگر نفس خود را از بسيارى از آنچه دوست دارى باز ندارى از ترس ناشايستگى آن آرزوها و خواهشها تو را بسوى بسيارى از زيان بلند كند و تو را به ضررهاى فراوان مبتلا خواهد نمود .

50- براستى كه تو اگر نفس خود را مالك بر عنان خود گردانى ( بگونه اى كه

ص 1441

ينتهي ، و شقاء لا ينقضي 3791 .

51- إنّكم إن أطعتم أنفسكم نزعت بكم إلى شرّ غاية 3850 .

52- إنّما أنت كالطّاعن نفسه ليقتل ردفه 3867 .

53- إذا أخذت نفسك بطاعة اللّه أكرمتها ، و إن ابتذلتها ( بذلتها ) في معاصيه أهنتها 4085 .

54- إذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذلّ لك و خادع نفسك عن نفسك تنقد لك 4107 .

55- إذا رغبت في صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد ، و القنوع ، و التّقلّل 4172 . بهر طرف كه خواهد تو را بكشاند ) معاد خود را تباه ساختى ، و تو را ببلائى كه نهايت ندارد ، و به بدبختى كه منقضى نشود وارد خواهد ساخت .

51- براستى اگر شما نفسهاى خود را فرمان بريد شما را به بدترين عاقبت از جا كنده و حركت دهد .

52- جز اين نيست ، تو مانند كسى هستى كه نفس خود را براى اين كه همرديف خويش را بكشد ضربت زند .

53- هر گاه نفست را در طاعت خدا بكار گرفتى ، آن را گرامى داشتى ، و اگر در نافرمانى او آن را كار فرمائى ، خوارش ساختى .

54-

هرگاه نفست بر تو سركشى كند پس تو هم در مقابل آن سركشى نما ( و خود را سخت نشان ده ) رام تو خواهد گرديد ، و با نفس خويش از نفس خود خدعه و مكر كن ، تا تو را اطاعت نمايد .

55- هر گاه در صلاح حال نفس خود رغبت نموده و مايل باشى ، پس بر تست به ميانه روى ، و راضى بودن به قسمت ، و كم نمودن مؤنه .

ص 1442

56- بالمجاهدة صلاح النّفس 4319 .

57- تولّوا من أنفسكم تأديبها و اعدلوا بها عن ضرارة عاداتها 4522 .

58- تقاض نفسك بما يجب عليها تأمن تقاضي غيرك لك ، و استقص عليها تغن عن استقصاء غيرك 4526 .

59- و قال في حقّ من ذمّه : تغلبه نفسه على ما يظنّ ، و لا يغلبها على ما يستيقن ، قد جعل هواه أميره ، و أطاعه في سائر أموره 4550 .

60- جرّب نفسك في طاعة اللّه بالصّبر على أداء الفرائض و الدّؤب في إقامة النّوافل و الوظائف 4731 . 56- در جهاد كردن ( با نفس و همچنين با دشمن ) صلاح حال نفس است ( زيرا با جهاد آدمى فرمانبردار خدا شود و چون مطيع و منقاد الهى گرديد نفس بصلاح آيد ) .

57- تأديب نفسهاى خود را بر گردن گيريد ، و متولّى شويد ، و آنها را از حرص عادتهايشان برگردانيد ، ( و بعادتهاى خوب عادت دهيد ) .

58- از نفس خود آنچه بر آن واجب است طلب نما ( يعنى از آن بازخواست كن و بحساب آن برس ) تا آنكه از طلب ديگرى ( در

قيامت ) ايمن گردى ، و بر آن استقصاء نما و تقاضا را بنهايت برسان تا آنكه از استقصاء غير خود بى نياز گردى ( يعنى قبل از آنكه بحسابت رسند كاملا بحساب نفس خويش برس و گرنه از روز حساب ايمن نخواهى ماند ) .

59- ( آن بزرگوار در حق كسى كه او را نكوهش كرده فرموده : ) نفس او بر آنچه گمان مى كند بر او غلبه كرده ، و بر نفسش بر آنچه يقين مى داند ( مانند اطاعت خدا و رسول ) غلبه نمى نمايد ، در حقيقت خواهش خود را امير و فرمانده خويش قرار داده ، و آن را در همه امور و يا در باقى كارهايش پيروى كرده است .

60- نفس خود را در طاعت خدا با صبر بر انجام فرائض و رنج كشيدن در بپا

ص 1443

61- حاسبوا أنفسكم تأمنوا من اللّه الرّهب ، و تدركوا عنده الرّغب 4894 .

62- حاسب نفسك لنفسك فإنّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك 4926 .

63- حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا و ازنوها قبل أن توازنوا 4933 .

64- حاسبوا أنفسكم بأعمالها ، و طالبوها بأداء المفروض عليها ، و الأخذ من فنائها لبقائها ، و تزوّدوا و تأهّبوا قبل أن تبعثوا 4934 .

65- حلّوا أنفسكم بالعفاف ، و تجنّبوا التّبذير و الإسراف 4946 .

66- خير النّفوس أزكاها 4980 . داشتن نوافل و وظيفه ها و سنت هاى مقررّى تجربه و آزمايش نما .

61- حساب نفس هاى خود كشيد ، تا از ترس خدا ايمن باشيد ، و آنچه را كه رغبت داريد ( مانند بهشت و نعمتها ) نزد او بدست آوريد .

62- نفس خود را براى نفس

خود محاسبه نما ( و بديگران نپرداز ) زيرا غير آن از نفس ها برايشان حسابگرى غير تو هست ( يعنى نيازى به تفحص و محاسبه تو نسبت به آنها نمى باشد ) .

63- نفسهاى خويش را پيش از آنكه محاسبه شويد محاسبه كنيد ، و قبل از آنكه سنجيده شويد آنها را بسنجيد .

64- نفسهاى خود را بعملهاى آنها محاسبه نمائيد ، و آنها را به انجام دادن آنچه بر آنها واجب گرديده مطالبه كنيد ، و از سراى فانى آنها براى سراى باقى آنها برگيريد ، و قبل از آنكه بر انگيخته شويد توشه بر گرفته و آماده شويد .

65- نفسهاى خود را بپارسائى زينت داده ، و از تبذير و اسراف دورى گزينيد .

66- بهترين نفسها پاكيزه ترين آنهاست ، ( از گناهان و اخلاق بد ) .

ص 1444

67- خذ من نفسك لنفسك ، و تزوّد من يومك لغدك ، و اغتنم غفو ( عفو ) الزّمان ، و انتهز فرصة الإمكان 5046 .

68- خادع نفسك عن العبادة ، و ارفق بها ( و لا تقهرها ) ، و خذ عفوها ، و نشاطها ، إلّا ما كان مكتوبا من الفريضة ، فإنّه لا بدّ من أدائها 5064 .

69- خذوا من أجسادكم تجودوا بها على أنفسكم و اسعوا في فكاك رقابكم قبل أن تغلق رهائنها 5065 . 67- ( عملهاى خير را ) از نفس خود براى نفس خود ( و از براى آخرت خويش ) فرا گير ، و از امروز خود براى فردايت توشه برگير ، و خواب و يا چرت و پينكى زمان را ( كه گويا روزگار خوابيده و چرت مى زند

و از تو غافل شده و گرنه تو را مى ربود و حيات و سلامت و موفقيت را از تو مى گرفت ) و يا در گذشتن و عفو زمان را ( كه فعلا تو را بخشيده و بر تو تنگ نگرفته ) غنيمت دان ، و فرصت كار خير را از دست مده و از آن استفاده كن .

68- نفس خويش را نسبت بنوافل و عبادت فريب ده ( يعنى كارى كن كه بعبادت مايل گردد ) و با آن نرمى كن و آن را مجبور مساز و زيادتى و يا گذشت و نشاط آن را فرا گير و منتظر باش ( در هنگام كسالت و خستگى آن را بعبادت مشغول مساز ) مگر آنچه را كه از واجب نوشته شده كه از گذاردن آن چاره اى نيست ( مانند نماز حتى در وقت كسالت بايد آنها را انجام داد ) .

69- از بدنهاى خود گرفته ، به آنها بر نفس هاى خود بخشش نمائيد ، ( يعنى پيكرها را با رياضت اطاعت و عبادت لاغر سازيد و بدين وسيله روح را تقويت و نيرومند كنيد ) و در آزاد كردن گردنهاى خود بشتابيد قبل از آنكه گروهاى آنها مستحق شود ( يعنى پيش از آنكه گروها را كسى ببرد كه گردنها در نزد او گرو است ، مراد اين است كه خداوند از ما عمل خواسته ، اگر عمل كرديم آنچه ما گرو گذاشتيم خود مالك شويم ، و گرنه خدا مالك آن شود اگر بخواهد عذاب كند مى تواند و حجت

ص 1445

70- خالف نفسك تستقم و خالط العلماء تعلم 5090 .

71- خدمة النّفس صيانتها عن اللّذّات

، و المقتنيات ، و رياضتها بالعلوم و الحكم ، و اجتهادها ( إجهادها ) بالعبادات و الطّاعات ، و في ذلك نجاة النّفس 5098 .

72- دواء النّفس الصّوم عن الهوى و الحمية عن لذّات الدّنيا 5153 .

73- ذروة الغايات لا ينالها إلّا ذوو التّهذيب و المجاهدات 5190 .

74- ذلّ في نفسك و عزّ في دينك و صن آخرتك و ابذل دنياك 5192 .

75- ذلّلوا أنفسكم بترك العادات ، و قودوها إلى فعل الطّاعات ، و حمّلوها أعباء المغارم ، و حلّوها بفعل المكارم ، و صونوها عن دنس را تمام نموده است ) .

70- با نفس خود مخالفت نما تا مستقيم شوى ، و با علماء آميزش كن تا دانا گردى .

71- به نفس خدمت نمودن نگهداشتن آنست از لذّتها ، و اندوخته شده ها ، و رياضت آن بعلوم و حكمت ها ، و در نهايت جدّيت واداشتن آنست بعبادتها و طاعتها ، و در اين عمل است نجات و رستگارى نفس .

72- دواى نفس باز ايستادن از خواهش ، و پرهيز از لذّتهاى دنياست .

73- به بلنديهاى غايات و پايان امور نخواهد رسيد مگر صاحبان تهذيب نفوس و مجاهدت ها ( يعنى كسانى به قلّه هاى مقصود رسند كه نفس را مهذب ساخته و با آن جهاد كنند ) .

74- خوار باش در نفس خود ( يعنى در مقابل خدا نفس خود را ذليل ساز و عزيز باش در دينت ، و آخرت خويش را نگه دار ، و دنيايت را ببخشاى ( يعنى به آن اهميّت مده در آخرت جدّى باش ) .

75- نفسهاى خود را بترك عادات رام كنيد ، و آنها را

بفعل طاعات

ص 1446

المآثم 5199 .

76- ذلّل نفسك بالطّاعة ، و حلّها بالقناعة ، و خفّض في الطّلب ، و أجمل في المكتسب 51201 .

77- رحم اللّه امرأ الجم نفسه عن معاصي اللّه بلجامها ، و قادها إلى طاعة اللّه بزمامها 5218 .

78- رحم اللّه امرأ قمع نوازع نفسه إلى الهوى فصانها ، و قادها إلى طاعة اللّه بعنانها 5219 .

79- ردع النّفس عن الهوى الجهاد الأكبر 5393 .

80- ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد النّافع 5395 .

81- ردع النّفس عن زخارف الدّنيا ثمرة العقل 5399 .

82- ردع النّفس عن تسويل الهوى ثمرة النّبل 5400 . بكشانيد ، و سنگينى ديون و وامهاى مردم را بر عهده گرفته بپردازيد ، و آنها را به انجام كارهاى نيكو آرايش داده ، و از چركى گناهان نگهدارى كنيد .

76- نفس خود را بطاعت و فرمانبردارى از خدا رام كنيد ، و آن را بقناعت زيور ساخته ، و در طلب دنيا سهل انگارى نموده ، و در كسب تأنى و اجمال را بكار بر .

77- خداوند رحمت كند مردى را كه نفس خويش را از معاصى خدا بلجام مناسب آن لجام كند ، و بمهار مناسب آن آن را بسوى طاعت الهى بكشاند .

78- خداوند رحمت كند مردى را كه ميل كننده هاى نفس خود را بسوى هوا مغلوب ساخته ، و آنرا نگه دارد ، و بعنان مناسب آن آن را بسوى طاعت الهى بكشاند .

79- باز داشتن نفس از خواهش ، جهاد بزرگتر است .

80- باز داشتن نفس از خواهش آن ، جهاد سودمند است .

81- باز داشتن نفس از زخارف و آرايشهاى دنيا ثمره عقل

است .

82- باز داشتن نفس از زينت دادن خواهش ( و يا گمراه ساختن آن ) ثمره تندى

ص 1447

83- ردّ عن نفسك عند الشّهوات و أقمها على كتاب اللّه عند الشّبهات 5406 .

84- ردع النّفس و جهادها عن أهويتها يرفع الدّرجات و يضاعف الحسنات 5407 .

85- رضاك عن نفسك من فساد عقلك 5412 .

86- رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه 85440 .

87- رضا المرء عن نفسه برهان سخافة عقله 5441 .

88- سبب صلاح النّفس العزوف عن الدّنيا 5528 .

89- سياسة النّفس أفضل سياسة و رياسة العلم أشرف رياسة 5589 . زيركى و نجابت است .

83- از نفس خود ( بدى و عذاب و عقاب را ) در نزد خواهشها برگردان ، و آن را بر كتاب خدا ( و طبق حكم آن ) در نزد شبهه ها بر پا دار .

84- باز داشتن نفس و جهاد كردن با آن در باره خواهشهاى آن درجه و مرتبه ها را بالا برده ، و حسنات را دو چندان مى گرداند . ( مرحوم علامه خوانسارى گويد ظاهر اين است كه معنا چنين باشد باز داشتن نفس از خواهشهاى آن ، و جهاد نفس ، درجات را بالابرده و حسنات را زياد مى كند ) .

85- رضا و خوشنودى تو از نفس خود از فساد عقلت مى باشد ( زيرا محض عجب و خود بينى است ) .

86- خوشنودى بنده از نفس خويش با خشم پروردگارش همراه است ( زيرا چنين صفتى خود محورى و خود بينى خواهد بود ) .

87- خوشنودى مرد ( آدمى ) از نفس خود دليل سبكى عقل اوست .

88- سبب صلاح نفس ( و عدم فسادش

) بى رغبتى در دنياست .

89- تربيت و كامل نمودن نفس افزونترين سياست ، و رياست علم ( يعنى

ص 1448

90- شرّ الفقر فقر النّفس 5722 .

91- شرّ الأمور الرّضا عن النّفس 5723 .

92- صلاح النّفس قلّة الطّمع 5797 .

93- صلاح النّفس مجاهدة الهوى 5805 .

94- ضلال النّفوس بين دواعي الشّهوة و الغضب 5910 .

95- ثمرة المحاسبة صلاح النّفس 4656 .

96- زنوا أنفسكم قبل أن توازنوا ( توزنوا ) و حاسبوها قبل أن تحاسبوا ، و تنفّسوا من ( قبل ) ضيق الخناق ( و انقادوا ) قبل عنف السّياق 5509 . رياستى كه بوسيله علم بدست آيد ) بالاترين رياست است .

90- بدترين درويشى تهيدستى نفس است ( از اعمال خير و از آنچه سبب رستگارى او گردد ) .

91- بدترين كارها خوشنودى از نفس است ( كه همان عجب و خود بينى خواهد بود ) .

92- صلاح نفس و سلامت آن كمى طمع است .

93- صلاح نفس پيكار با هوا و هوس است .

94- گمراهى نفس ها ميان خواننده هاى خواهش و خشم است ( يعنى تنها سببش اين است كه شهوت و يا غضب آن را بكارى دعوت كند ) .

95- ثمره بحساب خود رسيدن اصلاح حال نفس است .

96- نفسهاى خويش را پيش از آنكه سنجيده شويد ، بسنجيد ، و آنها را قبل از آنكه محاسبه گرديد محاسبه كنيد ، و از تنگى گلو پيش از سختى جان كندن گشايش دهيد ( يعنى حال خود را قبل از فرا رسيدن مرگ اصلاح نمائيد ، تا مرگ بر شما سخت نگردد ، ( در نهج البلاغه خطبه 89 چنين دارد : «و تنفّسوا قبل

ضيق الخناق ، و انقادوا قبل . . . » ) .

ص 1449

97- قيّدوا أنفسكم بالمحاسبة و املكوها بالمخالفة 6794 .

98- من حاسب نفسه ربح 7808 .

99- من حاسب نفسه سعد 7887 .

100- من تعاهد نفسه بالمحاسبة أمن فيها المداهنة 8080 .

101- من حاسب نفسه وقف على عيوبه و أحاط بذنوبه و استقال الذّنوب و أصلح العيوب 8927 .

102- طوبى لمن كان له من نفسه شغل شاغل عن النّاس 5950 .

103- طوبى لمن سعى في فكاك نفسه قبل ضيق الأنفاس و شدّة الإبلاس 5951 .

104- طوبى لمن ذلّ في نفسه و عزّ بطاعته و غني بقناعته 5966 . 97- نفسهايتان را بمحاسبه در بند كشيد ، و آنها را بمخالفت مالك شويد .

98- هر كه نفس خويش را بحساب كشد سود كند .

99- هر كه بحساب نفس خود رسد نيكبخت گردد .

100- هر كه نفس خود را بمحاسبه بازرسى كند ( و آن را بازخواست كند ) از مداهنه و سستى و كاهلى در آن ايمن گردد ( چون وقتى نفس فهميد بحساب كشيده مى شود مجبور خواهد شد كه بوظيفه عمل كند ) .

101- هركه محاسبه نفس خود كند بر عيبهايش واقف گشته ، و به گناهانش احاطه پيدا نموده ، و از خدا طلب عفو از گناهان كند ، و عيبها را اصلاح فرمايد .

102- خوشا بحال كسى كه براى او از نفسش شغلى است كه او را از مردم باز دارد ( يعنى آن اندازه باصلاح نفس مشغول است كه بديگرى نمى رسد ) .

103- خوشا بحال كسى كه در آزادى نفس خود پيش از تنگ شدن نفس ها و سختى نوميدى يا حيرانى در

وقت مرگ كوشا باشد .

104- خوشا بحال كسى كه در نزد نفس خود خوار ، و بفرمانبردارى خويش

ص 1450

105- طوبى لمن كان له من نفسه شغل شاغل ، و النّاس منه في راحة ، و عمل بطاعة اللّه سبحانه 5978 .

106- طوبى لنفس إدّت إلى ربّها فرضها 5981 .

107- طهّروا أنفسكم من دنس الشّهوات تدركوا رفيع الدّرجات 6020 .

108- ظلم نفسه من عصى اللّه و أطاع الشّيطان 6057 .

109- ظلم نفسه من رضي بدار الفناء عوضا عن دار البقاء 6064 .

110- عوّد نفسك الجميل فإنّه يجمل عنك الأحدوثة و يجزل لك المثوبة 6229 . عزيز ، و بقناعت خويشتن توانگر باشد .

105- خوشا بحال كسى كه براى او از نفسش شغلى باشد كه او را از مردم باز دارد ، و مردم از او در آسايش بوده و بفرمانبردارى از خداى سبحان عمل نمايد .

106- خوشا بحال نفسى كه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام دهد .

107- نفسهاى خويش را از آلودگيهاى خواهشها پاك سازيد ، تا پله هاى بلند و مرتبه هاى عالى را دريابيد .

108- ستم بر نفس كرده كسى كه خدا را نافرمانى نموده ، و پيروى شيطان كند .

109- ظلم بر نفس نموده كسى كه بسراى فانى ( دنيا ) بعوض سراى باقى ( آخرت ) خوشنود گرديده است .

110- نفس خود را به نيكوئى عادت ده ، زيرا كه آن زيبا مى سازد آنچه را كه از تو نقل كنند ( يعنى باعث اين مى شود كه نام تو را بخوبى ببرند و از تو بنيكى ياد نمايند ) و براى تو ثواب را عظيم مى سازد .

ص 1451

111- عوّد نفسك الاستهتار بالذّكر

و الاستغفار فإنّه يمحو عنك الحوبة و يعظّم لك المثوبة 6230 .

112- عوّد نفسك فعل المكارم و تحمّل أعباء المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك 6232 .

113- عوّد نفسك حسن النّيّة و جميل المقصد تدرك في مباغيك ( مساعيك ) النّجاح 6236 .

114- عوّد نفسك السّماح و تجنّب الإلحاح يلزمك الصّلاح 6235 .

115- عجبت لمن عرف نفسه كيف يأنس بدار الفناء 6264 .

116- عجبت لمن ينشد ضالّته و قد أضلّ نفسه فلا يطلبها 6266 . 111- نفس خود را بحريص بودن ذكر خدا و استغفار عادت ده ، زيرا كه آن از تو گناه را محو و نابود ساخته و پاداش را براى تو عظيم مى دارد .

112- نفس خود را به انجام كارهاى نيكو ، و برداشتن و متحمل شدن ديون و مؤنات مردم عادت ده ، تا نفست بلند مرتبه شده ، و آخرتت آباد گشته ، و ستايش كنندگانت بسيار شوند .

113- نفست را بحسن نيت و قصد نيكو عادت ده تا در مطالب يا در كوششهاى خود به پيروزى دست يابى .

114- نفس خود را بجود و بخشش ( يا بمساهله و مسامحه در گرفتن حقوق خود از مردم بويژه هنگامى كه طرف ناتوان باشد ) و دورى از اصرار و سختگيرى عادت ده ، تا صلاح از تو جدا نشود و لازم تو باشد .

115- عجب دارم از كسى كه نفسش را مى شناسد چگونه بسراى فانى ( دنيا ) انس مى گيرد ( چون بشر هماى فلك مجد و مرغ ملكوت خواهد بود ) .

116- عجب دارم از كسى كه گمشده خود را مى جويد ، در صورتى كه نفسش

را گم نموده ، و بدنبال آن نمى رود ( تا آن را پيدا كند ) .

ص 1452

117- عجبت لمن يظلم نفسه كيف ينصف غيره 6269 .

118- عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربّه 6270 .

119- غالبوا أنفسكم على ترك المعاصي تسهل عليكم مقادتها على الطّاعات 6410 .

120- غالبوا أنفسكم على ترك العادات تغلبوها و جاهدوا أهوائكم تملكوها 6418 . 117- عجب دارم از كسى كه بر نفس خود ستم مى كند چگونه با غير خود عدل و انصاف مى ورزد .

118- عجب دارم از كسى كه بنفس خويش جاهل است چگونه پروردگار خود را مى شناسد ، ( اين روايت شبيه روايتى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» كه داراى احتمالات چنديست 1- چنانكه نفس محرك بدنست خدا هم محرّك جهان خواهد بود . 2- چنانكه نفس يكى است خدا هم يكتاست و از تعدد آنها فساد لازم آيد . 3- چنانكه بر نفس حالات جسد پوشيده نيست حالات خلق نيز از خدا مخفى نخواهد بود . 4- چنانكه نفس قبل از بدن موجود بوده خدا هم قبل از همه موجودات بوده است . 5- چنانكه حقيقت نفس شناخته نخواهد شد كنه الهى هم شناخته نگردد . 6- چنانكه نفس ديده نمى شود و قابل حس نيست خدا هم قابل رؤيت نبوده و با حواس ظاهرى درك نخواهد گرديد . 7- چنانكه نقصان در نفس ديده مى شود كمال در خدا متصور خواهد شد . 8- چنانكه بدن بنفس نيازمند است جهان به خدا محتاج خواهد بود . البته احتمالات ديگرى هم داده شده است

) .

119- بر نفسهاى خود بر ترك گناهان غلبه كنيد تا بر شما كشيدن آنها بسوى طاعت ها آسان گردد .

120- بر نفسهاى خود بر ترك عادت ها غلبه كنيد تا بر آنها غالب شويد ، و با

ص 1453

121- في مجاهدة النّفس كمال الصّلاح 6449 .

122- في خلاف النّفس رشدها 6515 .

123- في طاعة النّفس غيّها 6516 .

124- فساد النّفس الهوى 6553 .

125- قدرتك على نفسك أفضل القدرة و إمرتك عليها خير الإمرة 6780 .

126- كيف يستطيع صلاح نفسه من لا يقنع بالقليل 6979 .

127- كفى بالمرء شغلا بنفسه عن النّاس 7056 .

128- كن أوثق ما تكون بنفسك أحذر ( أخوف ) ما تكون من خداعها 7170 . خواهشهاى خود پيكار نمائيد تا مالك آنها گرديد .

121- در پيكار با نفس است كمال صلاح و شايستگى حال .

122- در مخالفت نفس است رشد و راه درست آن .

123- در پيروى نفس گمراهى آنست .

124- فساد نفس ( و زيان و خسران آن ) هوا و هوس است .

125- قدرت و توانائى تو بر نفست افزونترين قدرت ، و فرمانروائى تو بر آن بهترين فرمانروائى است .

126- چگونه توانائى اصلاح نفسش را دارد كسى كه باندك قانع نيست 127- براى مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه بعوض مردم بنفس خود مشغول شود ( و باصلاح خويش بپردازد ) .

128- در وقتى كه بنفس خود اعتمادت بيشتر است از فريب آن ترسناكتر باش .

ص 1454

129- كن وصيّ نفسك و افعل في مالك ما تحبّ أن يفعله فيه غيرك 7171 .

130- كن مؤاخذا نفسك مغالبا سوء طبعك و إيّاك أن تحمل ذنوبك على ربّك 7172 .

131- كن لنفسك مانعا

رادعا و لثروتك ( و لنزوتك ) عند الحميّة ( الحفيظة ) واقما قامعا 7180 .

132- للنّفوس طبايع سوء و الحكمة تنهى عنها 7341 .

133- ليس لأنفسكم ثمن إلّا الجنّة فلا تبيعوها إلّا بها 7492 . 129- خودت وصى نفس خويشتن باش ، و در مالت انجام ده آنچه را كه دوست دارى غير تو در آن انجام دهد ( يعنى در حياتت خودت كارى كن و بديگران واگذار مكن ) .

130- مؤاخذه كننده نفس ، غلبه كننده بر بدى خوى و خصلت خود باش ، و از اين كه گناهانت را بر پروردگارت حمل نمائى بپرهيز .

131- ( تتمه كلامى است كه حضرت براى شريح بن هانى نامه 56 نهج البلاغه در وقتى كه او را سر لشكر خود نمود سفارش فرمود ، بعد از فرازهايى مى فرمايد : ) نفست را ( از هوا و هوس ) منع كننده و باز دارنده و فوران خشم و غضب را در نزد دفع ننگ و عار خوار كننده درهم كوبنده باش ( و يا براى بسيارى مال خود كه از آن دفاع كنى و يا آن را بدست آورى در نزد دفع ننگ و عار خوار كننده ذليل كننده باش يعنى مال را در چنين وقتى عزيز مشمار از سر آن بگذر ) .

132- براى نفس ها طبيعت هاى بدى است ( مانند بخل ، حسد ، سوء ظن ، ظلم و . . . ) و حكمت ( علم راست و درست ) از آنها نهى مى نمايد .

133- براى نفسهاى شما بهائى نيست مگر بهشت ، پس آنها را نفروشيد مگر به آن .

ص 1455

134- ليس من

أساء إلى نفسه بذي مأمول 7514 .

135- ليس على وجه الأرض أكرم على اللّه سبحانه من النّفس المطيعة لأمره 7530 .

136- من تكبّر بنفسه قلّ 7663 .

137- من حقّر نفسه عظّم 7689 .

138- من أصلح نفسه ملكها 7781 .

139- من أهمل نفسه أهلكها 7782 .

140- من أكرم نفسه أهانته 7783 .

141- من وثق بنفسه خانته 7784 .

142- من أهمل نفسه خسر 7801 . 134- كسى كه بنفس خود بدى كند به او اميد خيرى نيست .

135- در نزد خداى سبحان بر روى زمين گرامى تر از نفس كه فرمانبردار امر او باشد نيست .

136- هر كه نفسش را بسيار شمارد ( خود را قوى و غالب داند ) كم گردد .

137- كسى كه نفسش را حقير شمارد ( در انظار ) بزرگ شود .

138- هر كه نفسش را اصلاح نمايد آن را مالك خواهد شد .

139- هر كه نفسش را واگذارد ( و به آن رسيدگى نكند ) آن را هلاك گردانيده است .

140- هر كه نفسش را اكرام نمايد آن را خوار گردانيده است .

141- هر كه بنفس خود اعتماد نمايد به آن خيانت كرده است .

142- هر كه نفسش را واگذارد ( و نسبت به آن بى تفاوت باشد آن را امر و نهى ننمايد ) زيان كرده است .

ص 1456

143- من عرف نفسه تجرّد 7830 .

144- من أطاع نفسه قتلها 7853 .

145- من عصى نفسه وصلها 7854 .

146- من جهل نفسه أهملها 7856 .

147- من عظّم نفسه حقّر 7857 .

148- من صان نفسه وقّر 7858 .

149- من ملك نفسه علا أمره 7870 .

150- من ملكته نفسه ذلّ قدره 7871 .

151- من مقت نفسه

أحبّه اللّه 7897 .

152- من أهان نفسه أكرمه اللّه 7898 . 143- هر كه نفس خويش را شناخت ( از همه علائق ) برهنه گردد .

144- هر كه نفسش را اطاعت كند آن را كشته است .

145- هر كه نافرمانى نفس خود كند به او احسان نموده است .

146- هر كه نفسش را نشناسد آن را مهمل مى گذارد ( و به آن نمى رسد ) .

147- هر كه نفسش را بزرگ شمارد كوچك شود .

148- هر كه نفسش را ( از معاصى و صفات ناپسند ) نگه دارد احترام شود .

149- هركه مالك نفس خود شود رتبه و مقام او بلند گردد .

150- هر كه نفسش مالك او شود مرتبه او خوار گردد .

151- هر كه با نفس خود دشمنى كند ( يعنى آن را از غير راه خدا باز دارد ) خداوند او را دوست دارد .

152- هر كه نفسش را خوار دارد ( يعنى براى آن در برابر خدا حساب باز نكند ) خداوند او را گرامى دارد .

ص 1457

153- من عرف نفسه عرف ربّه 7946 .

154- من عرف نفسه جلّ أمره 8007 .

155- من غشّ نفسه لم ينصح غيره 8008 .

156- من ساس نفسه أدرك السّياسة 8013 .

157- من تعاهد نفسه بالحذر أمن 8017 .

158- من أشفق على نفسه لم يظلم غيره 8119 .

159- من أساء إلى نفسه لم يتوقّع منه جميل 8133 .

160- من صان نفسه عن المسائل جلّ 8155 . 153- هر كه نفسش را بشناسد خدايش را خواهد شناخت . ( در حديث 118 احتمالات معانى آن ذكر و مرحوم علامه شبّر- رحمه اللّه- حدود دوازده معنى براى آن كرده

و اين روايت را نبوى حساب نموده است هر كه طالب است به صفحه 204 مصابيح الأنوار مراجعه كند ) .

س154- هر كه نفس خود را شناخت شأن و مرتبه اش بزرگ شود .

155- هر كه با نفس خود ناصافى كند با غير خود خالص نخواهد بود ( يا غير خود را نصيحت نكند ) .

156- هر كه نفس خود را سياست كند ( و آن را امر و نهى نمايد ) سياست را دريابد ( يعنى مى تواند رعيت را سياست نمايد ) .

157- هر كه بحال نفس خود نسبت بدورى ( از آنچه باعث زيان آدمى است ) رسيدگى كند ايمن گردد .

158- هر كه بر نفس خود بترسد ( و با مهربانى به آن رسيدگى كند ) بغير خود ستم نمى كند .

159- هر كه به نفس خود بد كند از او نيكوئى انتظار نمى رود .

160- هر كه نفس خود را از سؤالها ( و طلب از مردم ) نگه دارد بزرگ گردد .

ص 1458

161- من شرفت نفسه كثرت عواطفه 8163 .

162- من لم يسس نفسه أضاعها 8193 .

163- من سخط على نفسه أرضى ربّه 8219 .

164- من رضي عن نفسه أسخط ربّه 8220 .

165- من قوي على نفسه تناهى في القوّة 8223 .

166- من أجهد نفسه في إصلاحها سعد 8246 .

167- من أهمل نفسه في لذّاتها شقي و بعد 8247 .

168- من لم يجهد نفسه في صغره لم ينبل في كبره 8272 .

169- من استدام رياضة نفسه انتفع 8305 . 161- هر كه نفسش شريف باشد عواطف ( و احسانهاى ) او بسيار باشد .

162- هر كه نفس خود را امر و نهى ننمايد

( و بر وفق هواى نفس كار كند ) آن را ضايع ساخته است .

163- هر كه بر نفس خود خشمناك باشد پروردگارش را خوشنود سازد .

164- هر كه از نفسش راضى باشد پروردگارش را خشمناك گرداند .

165- هر كه بر نفس خود قوى باشد ( و آن را رام خود سازد ) در قوت بنهايت رسد .

166- هركه نفس خود را در اصلاح آن بزحمت اندازد نيكبخت گردد .

167- هركه نفس خويش را در لذّتهايش مهمل گذارد بدبخت گشته ( از رحمت خدا ) دور گردد .

168- هر كه نفسش را در كوچكى خود بزحمت نينداخته در بزرگى خويش بمرتبه بالا نرسد .

169- هر كه رياضت نفس او دائمى باشد سود برد .

ص 1459

170- من رضي عن نفسه كثر السّاخط عليه 8491 .

171- من سامح نفسه فيما تحبّ طال شقاؤها فيما لا تحبّ 8527 .

172- من شغل نفسه بما لا يجب ضيّع من أمره ما يجب 8528 .

173- من و اخذ نفسه صان قدره و حمد عواقب أمره 8553 .

174- من أهمل نفسه أفسد أمره 8554 .

175- من أمرك بإصلاح نفسك فهو أحقّ من تطيعه 8566 .

176- من استقصى على نفسه أمن استقصاء غيره عليه 8585 .

177- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم 8606 . 170- هر كه از نفس خود راضى باشد خشمناك بر او بسيار است ( هم خدا بر او غضب كند ، و هم خلق از او كراهت دارند ) .

171- هر كه با نفس خود در آنچه نفسش آن را دوست دارد مسامحه كند بدبختى آن در آنچه دوست ندارد ( عذاب اخروى ) بدرازا كشد .

172- هر كه

نفسش را در آنچه لازم نيست مشغول سازد ( و برايش نفعى عائد نگردد ) از كارش ضايع نموده آنچه را كه لازم است ( يعنى بايد آدمى به امور لازمه خود بپردازد زيرا اوقات وفا نخواهد كرد ) .

173- هركه نفسش را ( نسبت به اعمال زشت ) مؤاخذه نمايد قدر خود را نگه داشته ، و عواقب كار او ستوده شود .

174- هر كه نفسش را مهمل گذارد كار خود را تباه ساخته است .

175- هر كه تو را به اصلاح نفست فرمان دهد پس او سزاوارترين كسى است كه فرمانش برى .

176- هر كه بر نفس خود خرده گيرى كند از خرده گيرى ديگران بر او ايمن گردد ( چون عيوب خود را برطرف مى سازد راهى براى غير باقى نخواهد ماند ) .

177- هر كه بر نفسش ستم نمايد از براى غير خود ستم كننده تر خواهد بود .

ص 1460

178- من كان عند نفسه عظيما كان عند اللّه حقيرا 8609 .

179- من جهل نفسه كان بغير نفسه أجهل 8624 .

180- من بخل على نفسه كان على غيره أبخل 8625 .

181- من شرفت نفسه نزّهها عن دناءة المطالب 8627 .

182- من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات 8628 .

183- من أتعب نفسه فيما لا ينفعه وقع فيما يضرّه 8630 .

184- من قنعت نفسه أعانته على النّزاهة و العفاف 8663 .

185- من كرمت نفسه استهان بالبذل و الإسعاف 8664 .

186- من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية 8730 . 178- هر كه در نزد نفس خويش بزرگ باشد در نزد خدا كوچك خواهد بود .

179- هر كه نسبت بنفس خود جاهل باشد ( چنين كسى

نسبت ) بغير نفس خويش جاهل تر خواهد بود .

180- هركه بر نفس خود بخيل باشد بر غير خود بخيل تر خواهد بود .

181- هر كه نفسش شريف باشد آن را از پستى مطلب ها پاك سازد .

182- هر كه قدر نفس خويش را بشناسد آن را فنا شونده ها ( كارهاى دنيوى ) خوار نسازد .

183- هر كه نفس خود را در آنچه او را سود ندهد بزحمت اندازد در آنچه او را زيان رساند واقع خواهد شد .

184- هر كه نفسش قانع باشد نفس او را بر پاكيزگى و پارسائى يارى نمايد .

185- هر كه نفسش گرامى باشد بذل ( مال و بذل احسان ) و بر آوردن حاجت ديگران را سهل شمارد .

186- هر كه بر او نفسش گرامى باشد آن را به معصيت خوار نگرداند .

ص 1461

187- من كان له من نفسه يقظة كان عليه من اللّه حفظة 8747 .

188- من عرف نفسه فهو لغيره أعرف 8758 .

189- من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته 8771 .

190- من سامح نفسه فيما يحبّ أتعبه فيما يكره 8782 .

191- من اتّهم نفسه فقد غالب الشّيطان 8788 .

192- من خالف نفسه فقد غلب الشّيطان 8789 .

193- من أطاع نفسه في شهواتها فقد أعانها على هلكها 8794 .

194- من رضي عن نفسه ظهرت عليه المعائب 8813 . 187- هر كه برايش از نفس او بيدارى باشد بر او از جانب خدا نگهبانانى خواهد بود .

188- هر كه نفس خود را بشناسد ( كه چگونه انسانى است ، داراى چه حالاتى خواهد بود ، عيوبش چيست ، قدر و پايه اش تا چه اندازه است ) پس او براى غير خود

شناساتر است ( يعنى شناخت نفس وسيله خواهد شد كه ديگرى را بهتر بشناسد ) .

189- هر كه بر او ( و در نزد او ) نفسش گرامى باشد شهوتش بر او ( و در نزد او ) خوار خواهد بود .

190- هر كه با نفسش در آنچه دوست دارد مسامحه كند ( و در حق آن بى تفاوت باشد ) او را در آنچه كراهت دارد برنج اندازد .

191- هر كه نفسش را متهم دارد على التحقيق بر شيطان غلبه نموده است .

192- هر كه مخالفت نفس خود كند در حقيقت بر شيطان غالب گرديده است .

193- هر كه نفسش را در خواهشهايش پيروى نمايد پس در حقيقت آن را بر هلاكتش يارى نموده است .

194- هر كه از نفس خود راضى باشد ، عيبها بر او ظاهر گردد ( يعنى مردم

ص 1462

195- من وبّخ نفسه على العيوب ارتعدت عن كثير الذّنوب 8926 .

196- من كان له من نفسه زاجر كان عليه من اللّه حافظ 8944 .

197- من عرف نفسه فقد انتهى إلى غاية كلّ معرفة و علم 8949 .

198- من لم يهذّب نفسه لم ينتفع بالعقل 8972 .

199- من لم ينتفع بنفسه لم ينتفع به النّاس 8988 .

200- من لم يتّضع عند نفسه لم يرتفع عند غيره 8989 .

201- من لم يصلح نفسه لم يصلح غيره 8990 .

202- من لم يعنه اللّه على نفسه لم ينتفع بموعظة واعظ 9010 . عيب او را آشكارا مشاهده نمايند ) .

195- هر كه نفسش را بر عيبها توبيخ و سرزنش نمايد ، از بسيارى گناهان ( و از ترس و عقوبت آنها ) اضطراب نمايد

.

196- هر كه براى او از نفس خود منع كننده اى باشد ، از جانب خدا بر او نگهبانى ( كه او را هميشه يارى كند ) خواهد بود .

197- هر كه نفسش را بشناسد در حقيقت بمنتهاى هر معرفت و علمى رسيده است ( زيرا شناخت نفس مبدأ شناخت مبدأ و معاد خواهد بود ) .

198- هر كه نفسش را تهذيب و پاكيزه نسازد بعقل سودمند نگردد .

199- هر كس بنفس خود سودمند نگردد مردم از او سودى نبرند .

200- هر كه در نزد نفس خويش پست نگردد ( يعنى خود را چيزى بحساب نيارد ) در نزد غير خود بلند نگردد .

201- هر كه نفسش را اصلاح ننمايد غير خود را اصلاح نخواهد نمود .

202- هر كه خدا او را بر نفسش يارى ننمايد به پند پند دهنده اى سودمند نخواهد گرديد .

ص 1463

203- من رخّص لنفسه ذهبت به في مذاهب الظّلمة 9021 .

204- من داهن نفسه هجمت به على المعاصى المحرّمة 9022 .

205- من لم يتدارك نفسه بإصلاحها أعضل داؤه و أعيى شفاؤه و عدم الطّيب 9025 .

206- من طال حزنه على نفسه في الدّنيا أقرّ اللّه عينه يوم القيامة و أحلّه دار المقامة 9027 .

207- من شغل نفسه بغير نفسه تحيّر في الظّلمات و ارتبك في الهلكات 9033 .

208- من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط في الضّلال و الجهالات 9034 . 203- هر كه نفسش ( در آنچه خواهد ) اجازه و رخصت دهد او را در راههاى تاريك ببرد .

204- هر كه با نفس خود سهل انگارى كند او را در معصيت هاى حرام شده فرود آورد .

205- هر

كه نفسش را باصلاح آن تدارك ننمايد دردش سخت و شفاى او عاجز گرداند ( معالج و طبيب را ) و طبيبى را ( براى علاج ) نيابد .

206- هر كه حزن و اندوه او در دنيا بر نفسش طولانى باشد خداوند چشمش را در روز قيامت سرد گرداند ( و ديده اش روشن گردد ) و در سراى اقامت ( بهشت ) او را جاى دهد .

207- هر كه نفسش را بغير نفس خود مشغول سازد در تاريكى ها حيران گشته و در هلاكت ها گرفتار گردد .

208- هر كه نفسش را نشناسد از راه رستگارى دور گشته و در گمراهى و نادانى ها افتد يا خود را بيندازد .

ص 1464

209- من نصح نفسه كان جديرا بنصح غيره 9044 .

210- من غشّ نفسه كان أغشّ لغيره 9045 .

211- من كرمت نفسه قلّ شقاقه و خلافه 9051 .

212- من ذمّ نفسه أصلحها 9103 .

213- من مدح نفسها ذبحها 9104 .

214- من كرمت نفسه صغرت الدّنيا في عينه 9130 .

215- من باع نفسه بغير نعيم الجنّة فقد ظلمها 9164 .

216- من لم يهذّب نفسه فضحه سوء العادة 9170 .

217- من ظنّ بنفسه خيرا فقد أوسعها ضيرا 9194 .

218- من كرم النّفس العمل بالطّاعة 9358 . 209- هر كه نفسش را نصيحت كند ( و يا با نفس خود صاف باشد ) ( چنين كسى ) سزاوار بنصيحت كردن غير خود مى باشد .

210- هركه با نفس خود غش نمايد با غير خود غش كننده تر خواهد بود .

211- هر كه نفس او گرامى باشد عداوت و مخالفت او كم خواهد بود .

212- هر كه نفسش را مذمت كند آن را بصلاح

آورد .

213- هركه نفسش را ستايش نمايد آن را ذبح كرده است .

214- هر كه نفسش گرامى باشد دنيا در چشمش كوچك خواهد بود .

215- هر كه نفسش را بغير نعمت بهشت بفروشد على التحقيق به آن ستم نموده است .

216- هر كه نفسش را تهذيب ننمايد بدى عادت او را رسوا خواهد نمود .

217- هر كه بنفس خود خيرى را گمان كند پس به تحقيق ضررى را نسبت به آن وسعت داده است ( يعنى ضرر بسيار به آن زده زيرا چنين گمانى عجب خواهد بود ) .

218- از گرامى بودن نفس است عمل كردن بطاعت .

ص 1465

219- من تقوى النّفس العمل بالطّاعة 9434 .

220- من فضيلة النّفس المسارعة إلى الطّاعة 9451 .

221- من عزّ النّفس لزوم القناعة 9452 .

222- ما حقّر نفسه إلّا عاقل 9469 .

223- ما نقّص نفسه إلّا كامل 9470 .

224- ما أغشّ نفسه من ينصح غيره 9601 .

225- ما أعمى النّفس الطّامعة عن العقبى الفاجعة 9643 .

226- ما آنسك أيّها الإنسان بهلكة نفسك أما من دائك بلول أم ليس لك من نومتك يقظة أما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك 9681 . 219- از تقواى نفس است عمل كردن بطاعت .

220- از افزونى مرتبه نفس است شتاب كردن بسوى طاعت .

221- از عزّت نفس است ملازم بودن قناعت ( و جدا نشدن از آن ) .

222- نفسش را كوچك نشمارد مگر خردمند .

223- نفس خود را ناقص نشمارد مگر كامل ( زيرا او مى داند كه تا چه اندازه نقص و عيب دارد ) .

224- با نفس خود غش نكرده كسى كه غير خود را نصيحت نمايد ( زيرا بالطبع

واضح است كسى كه غم ديگران را مى خورد بطريق اولى غمخور خود مى باشد ) .

225- چه چيز نفس طمع كننده را از عاقبت و يا سراى عقبى ( آخرت ) درد آورنده ( جهنم و صحراى محشر ) كور ساخته است ( يعنى چه كور است چنين كسى ) .

226- چه تو را آى انسان بهلاكت نفس خود انس داده آيا درد تو را شفائى نيست ، يا براى خواب خويشتن بيدارى نمى باشد ، آيا بنفس خود آن گونه كه بغير خود رحم مى نمائى رحم نمى كنى ( يعنى چرا در فكر خود نيستى اين فراز از تتمه

ص 1466

227- ما كرمت على عبد نفسه إلّا هانت الدّنيا في عينه 9711 .

228- معرفة النّفس أنفع المعارف 9865 .

229- نفسك أقرب أعدائك إليك 9957 .

230- نزّه نفسك عن كلّ دنيّة ، و إن ساقتك إلى الرّغائب 9962 .

231- نظر النّفس للنّفس العناية بصلاح النّفس 9964 .

232- نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النّفس 9965 .

233- نزّهوا أنفسكم عن دنس اللّذّات و تبعات الشّهوات 9970 . كلامى است كه حضرت در هنگام خواندن آيه مباركه : يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ 82 6 ) فرمود چنانكه در كلام 214 نهج البلاغه ذكر شده است ) .

227- در نزد هيچ بنده اى نفس او گرامى نخواهد بود مگر آنكه دنيا در چشمش خوار خواهد گرديد .

228- معرفت و شناسائى نفس سودمندترين معارف است .

229- نفس تو نزديكترين دشمنانت ( بلكه دشمن ترين دشمنانت ) بسوى تو مى باشد .

230- نفس خود را از هر صفت پستى پاكيزه ساز گر چه تو را بسوى عطاياى بسيار براند .

231- نظر كردن

نفس ( بگونه اى كه آدمى آن را زير نظر گيرد و از آن غافل نباشد ) عنايتى است بصلاح نفس ( كه مى خواهد آن را اصلاح نمايد ) .

232- به پيروزى بزرگتر رسيده است كه بمعرفت و شناخت نفس پيروز گردد .

233- نفس هاى خود را از چرك لذّت ها و تبعات ( و مظلمه هاى ) خواهشها پاكيزه سازيد .

ص 1467

234- نفسك عدوّ محارب ، و ضدّ مواثب إن غفلت عنها قتلتك 9984 .

235- نزّل نفسك دون منزلتها تنزّلك النّاس فوق منزلتك 9985 .

236- نفوس الأبرار نافرة من نفوس الأشرار 10008 .

237- نزّه عن كلّ دنيّة نفسك ، و ابذل في المكارم جهدك ، تخلص من المآثم ، و تحرز المكارم 9989 .

238- نفوس الأبرار تأبى أفعال الفجّار 10009 .

239- هلك من رضي عن نفسه ، و وثق بما تسوّله له 10027 .

240- و لوع النّفس باللّذّات يغوي و يردي 10078 .

241- وقّروا أنفسكم عن الفكاهات ، و مضاحك الحكايات ، و محال التّرّهات 10097 . 234- نفس تو دشمنى است جنگنده ، و عدوّيست بر جهنده ، اگر از آن غافل شوى تو را خواهد كشت .

235- نفس خود را پائين تر از منزلت آن فرود آور ، تا مردم تو را بالاتر از منزلت تو فرود آورند .

236- نفس هاى نيكوكاران از نفس هاى بدكاران گريزان است .

237- نفس خود را از هر پستى پاكيزه گردان ، و در كسب اخلاق و افعال نيكو بذل جهد و طاقت نما ، تا از گناهان خالص گشته ، و مكرمت ها را بدست آورى .

238- نفسهاى نيكو كاران از كارهاى فاسقان ابا دارند ( و از آنها متنفرند ) .

239- هلاك

گشته كسى كه از نفس خود خوشنود بوده ، و به آنچه نفس او برايش آرايش داده اعتماد نمايد .

240- حريص بودن نفس بلذت ها گمراه ساخته ، و به هلاكت مى اندازد .

241- نفسهاى خود را از مزاحها و حكايت ها كه محل خنده باشد ، و جايگاه

ص 1468

242- وقّ نفسك نارا و قودها النّاس و الحجارة بمبادرتك إلى طاعة اللّه ، و تجنّبك معاصيه ، و توخّيك رضاه 10104 .

243- لا تستحسن من نفسك ما من غيرك تستنكره 10170 .

244- لا ترخّص لنفسك في شي ء من سيّ ء الأقوال و الأفعال 10190 .

245- لا تخافوا ظلم ربّكم و لكن خافوا ظلم أنفسكم 10234 .

246- لا تحلم عن نفسك إذا هي أغوتك 10255 .

247- لا تعص نفسك إذا هي أرشدتك 10256 .

248- لا تخل نفسك من فكرة تزيدك حكمة و عبرة تفيدك عصمة 10307 . باطلها بزرگ و متين قرار دهيد .

242- نفست را بوسيله پيشى گرفتنت بسوى طاعت خدا ، و دورى گزيدنت از معصيت هاى او ، و طلب كردنت خوشنودى او را از آتشى كه هيمه آن مردمند و سنگ ( جهنّم ) نگهدارى نما .

243- از نفس خود نيكو مشمار آنچه را كه از غير خود آن را ناخوش مى دارى .

244- براى نفس خود در چيزى از گفتارها و كردارهاى بد رخصت مده ( چون پيوسته تقاضاى بالاتر آن را دارد ، و هر اندازه گفتار و يا كردار بد باشد در برابر خداى با عظمت بزرگ است ) .

245- از ظلم پروردگارتان نترسيد ( زيرا كه او سر موئى ظلم نمى كند ) بلكه از ظلم نفسهايى خود بترسيد .

246- در باره نفست بردبارى

مكن هرگاه آن تو را گمراه سازد ( و به معصيت تو را وا دارد ) .

247- نفس خود را نافرمانى مكن هرگاه تو را براه راست رساند .

248- نفس خود را از فكر و انديشه اى كه تو را حكمتى زياد كرده و عبرتى كه

ص 1469

249- لا تطلبنّ طاعة غيرك و طاعة نفسك عليك ممتنعة 10326 .

250- لا تجهل نفسك فإنّ الجاهل معرفة نفسه جاهل بكلّ شي ء 10337 .

251- لا تترك الاجتهاد في إصلاح نفسك فإنّه لا يعينك إلّا الجدّ 10365 .

252- لا تنصبنّ نفسك لحرب اللّه فلايد لك بنقمته و لا غنى بك عن رحمته 10374 .

253- لا ترخّص لنفسك في مطاوعة الهوى و إيثار لذّات الدّنيا فيفسد دينك و لا يصلح و تخسر نفسك و لا تربح 10400 . تو را عصمتى سود بخشد خالى مگذار .

249- فرمانبردارى غير خود را ( نسبت بخودت ) طلب مكن ( و چنين انتظارى نداشته باش ) در حالتى كه نفس تو بر تو منع پذير است ( و تو را فرمان نمى برد ) .

250- نفس خود را نادان مباش ، زيرا كه جاهل معرفت نفس جاهل بهر چيزى است ( براى اين كه معرفة النفس اصل معارف است ، كسى كه آن را نشناخت گويا هيچ چيزى را نخواهد شناخت ) .

251- در اصلاح نفس خود كوشش را ترك مكن ، زيرا كه تو را ( در نيل بسعادت ) يارى نخواهد نمود مگر جدّ و كوشش .

252- هرگز نفست را براى جنگ با خدا برپا مدار ( و او را در اوامر و نواهى مخالفت مكن ) چون كه براى تو دست (

قدرتى ) بر انتقام او نبوده و از رحمت او بى نياز نخواهى بود .

253- براى نفس خود در موافقت خواهش ، و اختيار لذّتهاى دنيا رخصت مده ، پس دين تو فاسد شده ، و شايسته نگردد ، و نفست زيان برده ، و سود نكند .

ص 1470

254- لا تملّك نفسك بغرور الطّمع و لا تجب دواعي الشّره فإنّهما يكسبانك الشّقاء و الذّلّ 10417 .

255- لا يسلم على اللّه من لا يملك نفسه 10759 .

256- لا عدوّ أعدى على المرء من نفسه 10760 .

257- لا تخلو النّفس من الأمل حتّى تدخل في الأجل 10844 .

258- لا قوي أقوى ممّن قوي على نفسه فملكها 10917 .

259- لا عاجز أعجز ممّن أهمل نفسه فأهلكها 10918 .

260- ينبغي لمن عرف نفسه أن يلزم القناعة و العفّة 10927 .

261- ينبغي لمن علم شرف نفسه أن ينزّهها عن دنائة الدّنيا 10930 . 254- نفس خود را بفريب طمع تمليك مكن ( و خود را بمنزله بنده آن مساز ) و دواعى غلبه حرص را اجابت مكن ( و امورى كه تو را بر غلبه حرص دعوت مى كنند كنار بگذار ) زيرا كه آنها تو را بدبختى و خوارى كسب فرمايند .

255- ( از عذاب ) خدا سالم نماند كسى كه مالك نفس خود نشود .

256- نيست دشمنى ستم كننده تر ( و يا دشمن تر ) بر آدمى از نفس خود .

257- نفس از اميد و آرزو خالى نيست تا داخل در اجل شود ( يعنى تا هنگام مرگ آرزومند است ) .

258- نيست توانائى قويتر از كسى كه بر نفس خود توانا باشد ، پس مالك شود آن را (

و آن را در فرمان در آورده باشد ) .

259- نيست ناتوانى عاجزتر از كسى كه نفس خود را واگذاشته باشد ، پس هلاك كرده باشد آن را .

260- براى كسى كه نفس خويش را مى شناسد سزاوار است كه ملازم قناعت و عفت باشد ( و از آنها جدا نشود ) .

261- براى كسى كه شرف و مرتبه بلند نفسش را مى داند سزاوار است كه آن را

ص 1471

262- ينبغي لمن عرف نفسه أن يفارقه الحزن و الحذر 10937 .

263- ينبغي أن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه ، مراقبا قلبه حافظا لسانه 10947 .

264- ينبغي لمن أراد صلاح نفسه و إحراز دينه أن يجتنب مخالطة أبناء الدّنيا 10951 .

265- ينبغي لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم خوفا أن تزلّ به القدم 10952 .

266- ما أحقّ الإنسان أن تكون له ساعة لا يشغله عنها شاغل يحاسب فيها نفسه فينظر فيما اكتسب لها و عليها في ليلها و نهارها 9684 .

267- ما المغبوط إلّا من كانت همّته نفسه لا يغبّها عن محاسبتها از پستى دنيا پاكيزه سازد .

262- براى كسى كه نفس خويشتن را مى شناسد سزاوار است كه اندوه ، و احتياط از او جدا نشود ( پيوسته در انديشه و اندوه باشد ) .

263- سزاوار اين است كه مرد گواه بر نفس خود ، نگهبان دل خويشتن ، حفظ كننده زبانش باشد .

264- براى كسى كه اراده اصلاح نفس و فراهم كردن دينش را دارد ، سزاوار اين است كه از آميزش فرزندان دنيا كناره گيرى كند .

265- براى كسى كه نفس خود را مى شناسد سزاوار اين است كه انديشه كردن ( از بديها

و تدارك آنها بتوبه ) و پشيمانى از ترس اين كه پايش بلغزد ، از وى جدا نشود .

266- چه سزاوار است بر انسان كه براى او ساعتى باشد كه او را شاغلى از آن مشغول نساخته ، در آن ( ساعت ) نفسش را محاسبه كند ، پس در آنچه براى نفع و ضرر آن در شب و روز آن كسب نموده نظر افكند ( و به اين عمل خويشتن را بسازد ) .

267- مغبوط ( كسى كه مردم تمناى حال او كنند ) نيست مگر كسى كه همت او

ص 1472

و مطالبتها و مجاهدتها 9685 .

268- إزراء الرّجل على نفسه برهان رزانة عقله ، و عنوان وفور فضله 2006 .

269- أعظم ملك ملك النّفس 2966 .

270- املك حميّة نفسك ، و سورة غضبك ، و سطوة يدك ، و غرب لسانك ، و احترس في ذلك كلّه بتأخير البادرة ، و كفّ السّطوة ، حتّى يسكن غضبك ، و يثوب إليك عقلك 2414 .

271- املك عليك هواك و شجى نفسك ، فإنّ شجى النّفس الإنصاف منها فيما أحبّت و كرهت 2424 . نفس او باشد ، آن را يك روز در ميان از محاسبه و مطالبه و مجاهده وانگذارد ( بلكه هر روز آن را مؤاخذه كند و با آن به حساب رسيده و پيكار نمايد ) .

268- عيب گرفتن مرد بر نفس خود دليل پا بر جا بودن عقلش ، و علامت بسيارى فضل اوست .

269- بزرگترين ملك ( مالك شدن ) مالك شدن نفس است .

270- عار و ننگ نفس ، و تندى خشم ، و حمله كردن دست ، و تيزى

زبان خود را مالك شو ، و در همه اينها خود را به پس انداختن تندى كردن و باز داشتن از حمله آوردن نگاه دار ، تا خشم تو بآرامش گرائيده و بسوى تو عقلت باز گردد .

271- هوا و خواهش خود ، و غصّه نفس خويش را مالك شو ، زيرا كه غصّه نفس انصاف و داد خواستن از آنست در آنچه دوست داشته و ناخوش دارد ، ( بنا بر اين آدمى بايد بكوشد ، زمام نفس خويش را در دست گيرد ، توجّهى بخواسته هاى نفس نكرده ، آنچه باعث خوشنودى خداست تحصيل كند ، و از غصّه هاى نفس نسبت بمحروميت هاى آن و خواسته هاى ديگرش نهراسد ) .

ص 1473

272- ضابط نفسه عن دواعي اللّذّات مالك و مهملها هالك 5930 .

273- ضبط النّفس عند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب 5931 .

274- ضبط النّفس عند الرّغب و الرّهب من أفضل الأدب 5932 .

275- كلّ معتمد على نفسه ملقى 6836 .

276- من اغترّ بنفسه أسلمته إلى المعاطب 8813 .

الإنفاق و الإمساك

1- إيّاك و الإمساك فإنّ ما أمسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك 2712 . 272- نگهدارنده نفس خود از دواعى لذتها مالك شونده ، و واگذارنده آن هلاك شونده است .

273- نگهداشتن نفس در وقت پيدايش غضب ( آدمى را ) از جايگهاى هلاكت ايمن مى سازد .

274- نگاهداشتن نفس نزد خواهش و ترس از افزونترين ادب است ( يعنى در هر كجا كه خواهش و ترس نكوهيده باشد بايد نفس را نگه داشت ، وظيفه الهى آن را در نظر آورد ) .

275- هر اعتماد كننده بر نفسش ( در هلاكت ) انداخته شده و

ملقى است .

276- هر كه فريب نفس خود خورد نفس او را تسليم هلاكت ها كند .

انفاق و نگهدارى 1- بپرهيز از نگهداشتن ، زيرا آنچه تو زياده از قوت روزت نگه مى دارى ، خزينه دار غير خود مى باشى ( البته چنين هشدارهائى بر سبيل افضليت است نه آنكه بر طريق حرمت باشد ، چنانكه در حالات بزرگان و پيشوايان دينى و سيره متشرّعه امساك را مشاهده مى نمائيم ، و اگر حرام بود هيچيك آنان از اموال چيزى را براى روز بعد

ص 1474

2- إن تبذلوا أموالكم في جنب اللّه فإنّ اللّه مسرع الخلف 3710 .

3- إذا رزقت فأنفق 3991 .

4- إذا رزقت فأوسع 4002 .

5- ثيابك على غيرك أبقى لك منها عليك 4689 .

6- درهم ينفع خير من دينار يصرع 5120 .

7- درهم الفقير أزكى عند اللّه من دينار الغنيّ 5122 .

8- ربّ يسير أنمى من كثير 5347 .

9- قليل لك خير من كثير لغيرك 6736 . نگاه نمى داشتند ) .

2- اگر مالهاى خود را در راه خدا بدهيد ، خدا براستى به سرعت عوض دهنده است .

3- هر گاه روزى داده شوى پس انفاق نما .

4- چون روزى داده شدى پس توسعه ده ( بر اهل و عيال و بر مردم ) .

5- جامه هاى تو بر غير تو ( و لباسهائى كه بمردم عطا كنى ) برايت از آنها پاينده تر است ( زيرا اگر خود بپوشى در اندك زمانى كهنه گشته ، ولى وقتى ببخشى ثواب آن دائمى خواهد بود ) .

6- درهمى كه سود رساند ( و از ممر حلال بدست آمده و در مصرف خير برسد ) بهتر از دينارى است كه

آدمى را در هلاكت بيندازد .

7- درهم شخص ندار در نزد خدا از دينار توانگر پاكيزه تر است .

8- بسا اندكى كه حلال باشد و براى خدا از بسيارى كه ( از حرام باشد و براى غير خداست ) نمو كننده تر است .

9- اندكى براى خود بهتر از بسيارى است كه براى غير خود انجام دهى ، ( يعنى اندك مالى كه در حيات خود براى خود صرف نمائى بهتر از مالهاى بسيار است كه

ص 1475

10- ليس لأحد من دنياه إلّا ما أنفقه على أخراه 7516 .

11- من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة 8081 .

12- إنّكم إلى إنفاق ما اكتسبتم أحوج منكم إلى اكتساب ما تجمعون 3827 .

النّفاق

1- إيّاك و النّفاق فإنّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه 2494 .

2- النّفاق أخو الشّرك 483 .

3- النّفاق شين الأخلاق 735 . براى ديگران بگذارى ) .

10- براى احدى از دنيايش ( چيزى او را سود ندهد ) مگر آنچه براى آخرت خود انفاق نموده باشد .

11- هر كه با دست كوتاه دهد با دست بلند ( دست قدرت الهى ) داده شود .

12- براستى كه شما به انفاق آنچه كسب كرده ايد نيازمندتر خواهيد بود تا كسب كردن آنچه را كه جمع مى كنيد ( زيرا آن باقى مى ماند و اين نصيب ديگران خواهد شد ) .

دو چهره اى 1- بر تو باد به دورى از نفاق ، زيرا كه صاحب دو چهره اى در نزد خدا صاحب منزلت و آبرومند نمى باشد .

2- دو روئى برادر شرك به خداست ( نفاق با خدا ، چنين است ، و اما نفاق با برادران دينى در حكم شرك بخداست

) .

3- نفاق و دو روئى عيب اخلاق است .

ص 1476

4- النّفاق توأم الكفر 739 .

5- النّفاق يفسد الإيمان 741 .

6- النّفاق من أثافي الذّلّ 1196 .

7- النّفاق مبنيّ على المين 1156 .

8- ما أقبح بالإنسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا 9661 .

المنافق

1- المنافق لسانه يسرّ و قلبه يضرّ 1576 .

2- المنافق قوله جميل و فعله الدّاء الدّخيل 1578 .

3- المنافق وقح غبيّ متملّق شقيّ 1853 .

4- المنافق لنفسه مداهن و على النّاس طاعن 2008 . 4- نفاق همتاى كفر است ( مانند بچّه دو قلو ) .

5- نفاق ايمان را فاسد مى نمايد .

6- نفاق و دوروئى از پايه هاى ديگ ذلت و خواريست ( أثافي ، هم با تشديد و هم با تخفيف به معناى ديگپايه و سنگهائى است كه ديگ را بر روى آن نهند ) .

7- نفاق بر دروغ بنا نهاده شده است .

8- چه زشت است در انسان كه باطنى بيمار و ظاهرى زيبا داشته باشد .

منافق يا دو چهره 1- آدم دورو زبان او شاد مى گرداند و دلش ضرر مى رساند .

2- منافق ( دو چهره ) گفتار او نيكو ، و كردارش بيمارى داخل شونده است .

3- دو چهره بى شرم ، كودن ، متملّق ، بدبخت است .

4- منافق نفس خود را فريب دهنده و بر مردم طعنه زننده است .

ص 1477

5- أظهر النّاس نفاقا من أمر بالطّاعة و لم يعمل بها ، و نهى عن المعصية و لم ينته عنها 3214 .

6- احذروا أهل النّفاق ، فإنّهم الضّالّون المضلّون ، الزّالّون المزلّون ، قلوبهم دويّة ، و صحافهم نقيّة 2627 .

7- المنافق مريب 154 .

8- المنافق مكور مضرّ ،

مرتاب 1289 .

9- إنّي أخاف عليكم كلّ عليم اللّسان منافق الجنان ، يقول ما تعلمون و يفعل ما تنكرون 3783 .

10- و قال- عليه السّلام- في وصف المنافقين : حسد الرّخاء و مؤكّدوا البلاء ، و مقنطوا الرّجاء ، لهم بكلّ طريق صريع ، و إلى كلّ قلب شفيع ، 5- سخت ترين ( يا آشكارترين ) مردم از نظر نفاق و دو روئى كسى است كه به طاعت و پيروى فرمان دهد ، و خود به آن عمل ننمايد ، و از معصيت نهى نمايد ، و خود از آن باز نايستد .

6- از اهل نفاق ( منافقين ) دورى نمائيد ، زيرا كه آنها گمراهان ، گمراه كنندگان ، لغزيدگان ، لغزانندگانند ، دلهايشان بيمار ( يا كم عقل ) ، و صفحه هاى روهايشان پاكيزه است .

7- منافق در قلق و اضطراب بوده ( و يا مردم را به گمان مى اندازد ) .

8- منافق حيله گر ، زيان رساننده ، بد گمان خواهد بود ( و يا عملى كند كه ديگران به او بد گمان شوند ) .

9- براستى كه من بر شما مى ترسم از هر دانا زبان منافق دلى را كه آنچه شما مى دانيد مى گويد ، و هر چه را بد مى پنداريد بجا مى آورد ( چون ضرر چنين فردى از جهت فريبش بسيار است ) .

10- حضرت در وصف منافقان فرموده : آنان رشكبران فراخى ، و تأكيد كنندگان

ص 1478

و لكلّ شجو دموع 4942 .

11- عادة المنافقين تهزيع الأخلاق 6244 .

12- و قال- عليه السّلام- في ذكر المنافقين : قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا و لكلّ قائم مائلا و لكلّ حيّ قاتلا و

لكلّ باب مفتاحا و لكلّ ليل صباحا 6695 .

13- كلّ منافق مريب 6855 .

14- من كثر نفاقه لم يعرف وفاقه 8136 .

15- ما أقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا 9559 . بلاء ، و نوميد كنندگان اميدند ، براى آنهاست به هر طريقى بر خاك اندازنده ( با توطئه و نقشه هاى شوم خود ) و بسوى هر دلى شفاعت كننده ( كه آن را به سوى خود مايل سازد ) ، و براى هر اندوهى اشكها ( چنانكه مشهور است : منافق گريه در آستين دارد ) .

11- عادت منافقان تغيير اخلاق است ( گاهى در كمال نرمى و زمانى به حالت درشتى بر حسب هدف و انگيزه خود مى باشند ) .

12- حضرت در وصف منافقين فرموده : در حقيقت براى هر حقى باطلى را و براى راستى كجى را ، و براى زنده اى كشنده اى را ، و براى هر درى كليدى را ، و براى هر شبى صبحى را آماده نموده اند ( يعنى براى هر كارى به نفع خود تدبيرى نموده ، و براى پيشرفت خود كارى صورت داده اند ، بيكار ننشسته اند ، پس مسلمانان بايد بيدار باشند ) .

13- هر منافقى مريب ( به شك اندازنده و يا خود در قلق و اضطراب ) خواهد بود .

14- هر كه نفاق او بسيار باشد ( يعنى ظاهر و باطنش از يكديگر تشخيص داده نشود ) موافقت ( و رفتار واقعى ) او شناخته نخواهد گرديد .

15- چقدر در انسان زشت است ( كه در او ديده شود ) ظاهرى موافق و باطنى منافق .

ص 1479

16- ما أقبح بالإنسان أن يكون ذا وجهين 9663

.

17- مثل المنافق كالحنظلة الخضرة أوراقها المرّ مذاقها 9878 .

18- نفاق المرء من ذلّ يجده في نفسه 9988 .

19- في ذكر المنافقين : هم لمّة الشّيطان و حمّة النّيران أولئك حزب الشّيطان الا إنّ حزب الشّيطان هم الخاسرون 10022 .

20- يمشون الخفاء و يدبّون الضّرّاء قولهم الدّواء و فعلهم الدّاء العياء يتقارضون الثّناء و يتقاربون ( يتراقبون ) الجزاء يتوصّلون إلى الطّمع باليأس 16- چه زشت است آنكه آدمى صاحب دو رو باشد ( ظاهر و باطن او دو تا باشد ) .

17- مثل منافق مانند حنظل ( خربزه و هندوانه ابو جهل و خربزه روباه ) است كه برگهاى آن سبز ، و مزه و چشيدن آن تلخ خواهد بود ( يعنى منافق صورت خوشى دارد امّا سيرت بسيار بد تلخناكى خواهد داشت ) .

18- نفاق مرد ( و دو چهرگى او ) از خوارى است كه آن را در نفس خود مى يابد ( و گرنه اگر نفس شريف باشد هرگز نفاق در او راه نمى يابد ) .

19- ( تتمه كلامى است كه حضرت در خطبه 185 نهج البلاغه در وصف منافقين فرموده ) آنان رفيقان شيطان ، و معظم و يا شدت و سختى آتش بوده ، آنها حزب شيطانند ، آگاه باشيد كه گروه شيطان ، آنها زيانكارانند .

20- ( اين فرازها در خطبه 185 نهج البلاغه در صفات منافقين ايراد شده است ) در نهانى راه مى روند و در ميان درختان پر شاخ و برگ كه رونده در ميان آنها معلوم نيست راه مى روند ( كارشان مكر و حيله است ) سخنشان دواء ( چون به حسب ظاهر راهنمائى و پند

و اندرز است ) و كردارشان درد بى درمان ، مدح و ستايش را به يكديگر قرض داده ( او تعريف ديگرى كند كه ديگرى هم تعريف او كند ) و به پاداش نزديك به يكديگر مى شوند ، و يا توقع دارند ( به مردم اظهار نوميدى از دنيا كرده ) بسبب

ص 1480

و يقولون فيشبّهون ينافقون في المقال و يقولون فيوهمون ( فيموّهون ) 11042 .

21- أشدّ النّاس نفاقا من أمر بالطّاعة و لم يعمل بها ، و نهى عن المعصية و لم ينته عنها 3309 .

المنقصة

1- كفى بالمرء منقصة أن يعظّم نفسه 7050 .

المنقوص

1- المنقوص مستور عنه عيبه 1052 . نوميدى بسوى طمع مى پيوندند و ( سخنان خوب ) مى گويند پس مشتبه مى سازند ، در گفتار نفاق را بكار مى برند ، و مى گويند : پس به وهم اندازند ( كه مردم خوبى هستند ) و يا مى گويند پس روپوشى مى كنند .

21- سخت ترين مردم به حسب نفاق ( يعنى موافق نبودن باطن با ظاهر ) كسى است كه امر كند به طاعت و خود به آن عمل نكند و نهى كند از معصيت و خود از آن باز نايستد .

كمى و زيان 1- براى منقصت و زيان مرد ( يا آدمى ) كفايت مى كند اين كه نفس خود را بزرگ شمارد .

كم شدن 1- كم شده ( يعنى كسى كه نقص و عيب در اخلاق او مى باشد ) ، عيبش از او پوشيده شده است ( به اين معنى كه به عيوب خود پى نبرد ) .

ص 1481

الانتقام

1- المبادرة إلى الانتقام من شيم اللّئام 1567 .

2- أقبح أفعال المقتدر الانتقام 3003 .

3- سوء العقوبة من لؤم الظّفر 5652 .

4- من عاقب المذنب فسد فضله 8016 .

5- من انتقم من الجاني أبطل فضله في الدّنيا و فاته ثواب الآخرة 8863 .

6- معاجلة الانتقام من شيم اللّئام 9870 .

النّقم

1- كيف لا يوقظك بيات نقم اللّه و قد تورّطت بمعاصيه مدارج انتقام 1- پيشى گرفتن به انتقام از خصلت هاى مردم پست و دنى است .

2- زشت ترين كردارهاى شخص مقتدر انتقام كشيدن است .

3- بدى عقوبت از بد پيروزى يافتن است ( يعنى زيادتر از اندازه انتقام كشيدن پيروزى زشتى است كه اگر پيروز نمى شد بهتر بود ) .

4- هر كه گنهكار را ( در گناهى كه سزاوار عفو است ) عقوبت نمايد فضل و فزونى خود را فاسد كرده است .

5- هر كه از گنهكار انتقام كشد افزونى مرتبه ( و فضيلت ) خود را در دنيا باطل ساخته و ثواب آخرت از او فوت شود .

6- شتاب كردن در انتقام از خصلت هاى لئيمان است .

انتقامهاى الهى 1- چگونه شما را شبيخون انتقامهاى خدا بيدار نمى سازد ، و حال آنكه

ص 1482

سطواته 7009 .

2- ما أقرب النّقمة من أهل البغي ( الظّلم ) و العدوان 9712 .

الناكثون و القاسطون و المارقون

1- الا و قد أمرني اللّه بقتال أهل النّكث ، و البغي ، و الفساد في الأرض ، فأمّا النّاكثون فقد قاتلت ، و أمّا القاسطون فقد جاهدت ، و أمّا المارقة فقد دوّخت ، و أمّا شيطان الرّدهة فإنّي كفيته بصعقة سمعت لها وجيب قلبه ، در حقيقت بسبب نافرمانيهاى او در ورطه هاى

قهرش افتاده اى 2- چه نزديك است انتقام ( الهى ) به اهل ظلم و تجاوز .

ناكثين ، قاسطين ، مارقين 1- آگاه باشيد كه در حقيقت خداوند مرا به قتال اهل نكث ( يعنى شكستن بيعت ) و اهل ستم يا عدول از حق ، و اهل فساد در زمين فرمان داده است ، اما بيعت شكنان پس بتحقيق با آنها مقاتله كردم ( بعد از آنكه طلحه و زبير با آن حضرت بيعت نمودند چيزى نگذشت كه بيعت را شكسته نزد عايشه رفته او را رفيق خود ساخته ، دسته اى را به راه انداخته روانه بصره شده تا با آن حضرت پيكار نمايند ، آن بزرگوار نيز آنها را تعقيب نموده با آنها مقاتله نمود طلحه و زبير كشته شدند و اين جنگ بنام جنگ جمل ناميده شد چون عايشه بر شترى سوار بود ) و اما ستمگران ( و يا از حق عدول كنندگان ) پس با آنها پيكار نمودم ( و آنها معاويه و پيروان او بودند كه در كنار آب فرات جنگ صفين را براه انداختند ) و اما آنهائى كه از دين بدر رفته بودند كه در زمين فساد مى نمودند پس آنها را خوار گردانيدم ( يعنى خوارج كه بعد از جنگ صفين از آن حضرت برگشتند و حضرت با آنها جنگيد تا همه بغير از نه نفر كشته شدند ، و از اصحاب آن بزرگوار نيز نه نفر شهيد گشتند ، پيامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز از اين سه طايفه خبر داده بود چنانكه مشهور است كه فرمود : يا على بزودى بعد

از من با ناكثان

ص 1483

و رجّة صدره 2790 .

المناكح

1- من أكثر المناكح غشيته الفضائح 9052 . و قاسطان و مارقان جنگ خواهى كرد ) و اما شيطان ردهه پس بدرستى كه من كفايت شدم او را بصيحه اى كه شنيدم بسبب آن اضطراب دل و حركت سينه او را ( «ردهه» گودالى است كه در آن آب مى ايستد و مراد از اين عبارت ذو الثديه است كه رئيس خوارج است كه يك دست او بشكل پستان زنان بود بهمين جهت او را ذو الثديه مى گويند ، و بعضى گفته اند كه مراد معاويه است روزى كه اصحاب او گريختند ، سپس حيله كرده قرآنها را بر سر نيزه ها كرده ، مردم را بحكم قرآن دعوت كرد ، و او را ذو الثديه گفته اند چون در پستان او شير موجود بوده ، و احتمالات ديگرى هم در آن داده شده مثل اين كه شيطان ردهه از سركشان شياطين تبعه ابليس بوده كه آن حضرت او را در ردهه كشته است ، و يا آنكه شيطان ردهه از جنيان بوده كه در وقت فرود آمدن پيامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جحفه حضرت على- عليه السّلام- با او جنگيد و او را كشت ، ولى ظاهر آنست كه شيطان ردهه بوسيله صاعقه و صدا و صيحه آسمانى كشته شده است ، بنا بر اين احتمال شيطان يا جنى بودن ظاهرتر است تا دو احتمال اول ) .

ازدواج ها 1- هر كه زنهاى بسيار گيرد ( مرحوم علامه خوانسارى فرموده : زنانى باشد كه از براى نكاح و وطى باشند خواه بعنوان عقد دائم

يا متعه و خواه كنيز ) رسوائيها او را فرو گيرد .

ص 1484

النميمة

1- إيّاك و النّميمة ، فإنّها تزرع الضّغينة ، و تبعّد عن اللّه و النّاس 2663 .

2- أسرء الصّدق النّميمة 2939 .

3- النّميمة شيمة المارق 900 .

4- النّميمة ذنب لا ينسى 1380 .

5- بئس الشّيمة النّميمة 4387 .

6- من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد 8781 . سخن چينى 1- بر تو باد بدورى از سخن چينى ، زيرا كه آن كينه را كاشته ، و از خدا و مردم دور مى سازد ( يعنى دلها و سينه ها كشت زار كينه شده ، و سبب دورى از خدا و مردم خواهد گرديد ) .

2- بدترين كلام راست سخن چينى است ( يعنى سخن راستى است كه سخن چين نقل كند ) .

3- سخن چينى خصلت از دين خارج شده است .

4- سخن چينى گناهى است كه ترك و يا فراموش نمى شود ( محتمل است مراد اين باشد كه اگر سخن چين توبه نكند و در صدد اصلاح خود بر نيايد پيوسته عادت او گردد و هرگز آن را از ياد نبرد ، و يا از ياد ديگران نرود و او را وانگذارند ) .

5- بد صفتى است سخن چينى .

6- هر كه بسخن چينى كوشا باشد خويشاوندان با او جنگيده ، و بيگانه با او دشمن خواهد شد ( يعنى همه مردم با او در ستيز شوند و ضد او گردند ) .

ص 1485

7- من نقل إليك نقل عنك 9133 .

8- لا تعجلنّ إلى تصديق واش و إن تشبّه بالنّاصحين فإنّ السّاعي ظالم لمن سعى به غاشّ لمن سعى إليه 10327 .

9-

لا تكونوا مساييح و لا مذاييع 10424 .

10- لا تجتمع أمانة و نميمة 10581 .

11- أكذب السّعاية و النّميمة باطلة كانت أو صحيحة 2442 .

12- السّاعي كاذب لمن سعى إليه ظالم لمن سعى عليه 1833 .

النّاس

1- النّاس كصور في الصّحيفة ( صحيفة ) كلّما طوي بعضها نشر 7- هر كه بسوى تو ( سخنان ديگران را ) نقل نمايد از تو ( سخنانت را براى ديگران ) نقل كند .

8- بتصديق سخن چين شتاب مكن ، هر چند خود را به نصيحت كنندگان شبيه سازند ، زيرا كه سعايت كننده ( سخن چين ) نسبت بكسى كه سعايت او را كرده ظالم ، و نسبت بكسى كه سعايت نزد او برده غش كننده است .

9- مباشيد روندگان در زمين بسخن چينى و فساد و شرّ ، و نه فاش كنندگان سرّ .

10- امانت و سخن چينى جمع نمى شوند .

11- سعايت و سخن چينى را دروغ پندار ، چه باطل باشد ، يا صحيح ( يعنى خواه در واقع دروغ بوده و يا صحيح باشد به آن توجّه مكن و مورد عمل آن را قرار مده ) .

12- سعايت كننده براى كسى كه سخن كسى را براى او مى برد دروغگوست ، و نسبت به كسى كه سخن او را برده باشد ستمكار است .

مردم 1- مردم همچون صورتهائى هستند در طومارى كه هر چه بعض آن پيچيده شود

ص 1486

بعضها 1882 .

2- النّاس أبناء الدّنيا و الولد مطبوع على حبّ أمّه 1850 .

3- النّاس طالبان : طالب و مطلوب ، فمن طلب الدّنيا طلبه الموت حتّى يخرجه عنها ، و من طلب الآخرة طلبته الدّنيا حتّى

يستوفي رزقه منها 2082 .

4- النّاس ثلاثة : فعالم ربّانيّ ، و متعلّم على سبيل نجاة ، و همج رعاع أتباع كلّ ناعق ، لم يستضيئوا بنور العلم ، و لم يلجئوا إلى ركن وثيق 2087 .

5- النّاس كالشّجر شرابه واحد ، و ثمره مختلف 2097 .

6- النّاس منقوصون مدخولون إلّا من عصم اللّه سبحانه ، سائلهم متعنّت ، و مجيبهم متكلّف ، يكاد أفضلهم رأيا أن يردّه عن فضل رأيه الرّضى بعض ديگرش نشر داده شده و ظاهر گردد .

2- مردم فرزندان دنيايند ، و فرزند بر دوستى مادر خود خلق شده است .

3- مردم دو جوينده اند : جوينده ، و طلب شده ، پس هر كه دنيا را جويد مرگ او را طلب كند ، تا او را از دنيا بيرون برد ، و هر كه آخرت را جويد ، دنيا او را طلب كند ، تا روزى خود را از آن متوفى بر گيرد .

4- مردم سه قسمند : عالم ربانى ( مانند پيامبران و جانشينان آنها ) و كسى كه از آنان ياد گرفته بر طريق رستگارى ، و كم عقلان از اراذل و اوباش ، پيروان هر چوپان كه به نور دانش روشنى نيافته ، و به ركن محكمى پناه نبرده اند ( و يا همچون پشه ها كه بر روهاى گوسفندان و حيوانات ديگر مى نشينند ، و باد به هر طرف كه بخواهد آنها را ببرد ) .

5- مردم مانند درختند ، آب آن يكى ، و ميوه آن مختلف است .

6- مردم كم عقل گشته ، و در عقلشان علتى داخل شده ، مگر كسى كه خداى پاك و منزه

او را نگه داشته است ، سؤال كننده آنها متعنت است ( يعنى از پرسش قصد

ص 1487

و السّخط ، و يكاد أصلبهم عودا تنكأه اللّحظة و تستحيله الكلمة الواحدة 2139 .

7- النّاس في الدّنيا عاملان : عامل في الدّنيا للدّنيا ، قد شغلته دنياه عن آخرته ، يخشى على من يخلّف الفقر ، و يأمنه على نفسه ، فيفني عمره في منفعة غيره و عامل في الدّنيا لما بعدها ، فجائه الّذي له بغير عمل ، فأحرز الحظّين معا ، و ملك الدّارين جميعا 2139 .

8- النّاس من خوف الذّلّ متعجّلوا الذّلّ 2172 . تحقيق ندارد بلكه هدف لغزاندن طرف مى باشد ) و پاسخ دهنده آنان متكلّف ( يعنى مى كوشد سائل را حيران سازد ) نزديك است خوشنودى و غضب نسبت بديگران او را از رأيش كه برترين رأى هاست برگرداند ، ( بدينجهت اعتمادى بر علماء نباشد ) ، و نزديك است آنكه چوب وجودش محكمتر است كه در كارها سخت تر و ايستادگيش بيشتر است يك نگاه او را از هدف برگرداند ، و يك كلمه او را جابجا كرده ، و با يك كلمه تطميعى از رأى خود بر گردد .

7- مردم در دنيا دو گونه كار كننده اند : عامل در دنيا براى دنيا در حقيقت مشغول كرده دنياى او او را از آخرتش ، بر كسى كه از عقب خود درويشى را بعقب مى گذارد ترسيده ، و بر نفس خود ايمن است ، پس عمر خود را در سود ديگرى تباه مى كند ، و عامل در دنيا براى آنچه پس از آن مى باشد ، پس براى او آيد آنچه براى اوست بدون عمل

، پس جمع كرده بهره دنيا و آخرت را با هم ، و مالك خانه دنيا و آخرت هر دو مى باشد .

8- مردم از ترس خوارى شتاب كننده بخوارى اند ( هميشه تن بخوارى سؤال از مردم داده مبادا خوار گردند بى خبر از اين كه خود بخوارى پيش از آنكه خوار گردد اقدام نموده است ) .

ص 1488

9- أفضل النّاس أنفعهم للنّاس 2989 .

10- أسعد النّاس العاقل المؤمن 2990 .

11- أفضل النّاس السّخيّ الموقن 2991 .

12- أحسن النّاس ذماما أحسنهم إسلاما 3033 .

13- أجلّ النّاس من وضع نفسه 3036 .

14- أقوى النّاس من قوي على نفسه 3037 .

15- أقوى النّاس من غلب هواه 3074 .

16- أكيس النّاس من رفض دنياه 3075 .

17- أربح النّاس من اشترى بالدّنيا الآخرة 3076 .

18- أخسر النّاس من رضي الدّنيا عوضا عن الآخرة 3077 .

19- أفضل النّاس من شغلته معايبه عن عيوب النّاس 3090 .

9- افزونترين مردم سودمندترين آنهاست نسبت بمردم . 10- نيكبخت ترين مردم خردمند با ايمان است .

11- افزونترين مردم بخشنده صاحب يقين است .

12- بهترين مردم از نظر حقّ و حرمت بهترين آنهاست بحسب مسلمانى .

13- بزرگترين مردم كسى است كه نفس خود را پست كرده و فروتنى نمايد .

14- قويترين مردم كسى است كه بر نفس خود قوى و مسلّط باشد .

15- قويترين مردم كسى است كه بر خواهش خود غلبه كند .

16- زيرك ترين مردم كسى است كه دنياش را ترك كرده باشد ( يعنى حريص بر آن نباشد ) .

17- سودمندترين مردم كسى است كه بدنيا آخرت را خريدارى كند .

18- زيانكارترين مردم كسى است كه جاى آخرت از دنيا خوشنود شود .

19- افزونترين مردم

كسى است كه او را عيبهايش مشغول سازد از عيوب

ص 1489

20- أعظم النّاس سعادة أكثرهم زهادة 3100 .

21- أفضل النّاس من تنزّهت نفسه و زهد عن غنية 3103 .

22- أغبط النّاس المسارع إلى الخيرات 3122 .

23- أحقّ النّاس بالرّحمة عالم يجري عليه حكم جاهل ، و كريم يستولي عليه لئيم ، و برّ تسلّط عليه فاجر 3159 .

24- أفضل النّاس في الدّنيا الأسخياء ، و في الآخرة الأتقياء 3210 .

25- أسوء النّاس حالا من انقطعت مادّته و بقيت عادته 3211 .

26- أتعب النّاس قلبا من علت همّته و كثرت مروئته و قلّت مقدرته 3212 . مردم ( يعنى تنها به عيبهاى خود پردازد ، و عيبهاى ديگران را بازگو نكند ) .

20- بزرگترين مردم از نظر نيكبختى بيشترين آنهاست بحسب بى رغبتى در دنيا .

21- افزونترين مردم كسى است كه نفس او ( از اخلاق ذميمه و صفات رذيله ) پاكيزه باشد ، و از روى توانگرى نسبت بدنيا بى رغبت باشد ، و يا با فقر ساخته خواهش توانگرى نداشته باشد .

22- نيكو حال ترين مردم كسى است كه بسوى خيرات شتابان باشد .

23- سزاوارترين مردم برحمت و مهربانى عالمى است كه بر او حكم جاهل بار شده ، و كريمى است كه بر او لئيم فرمانروا گشته ، و نيكوكاريست كه بر او بد كردارى مسلّط مى شود .

24- افزونترين مردم در دنيا سخاوتمندان ، و در آخرت پرهيزكارانند .

25- بدترين مردم بحسب حال كسى است كه مادّه و در آمد آن قطع شده ، و مخارج او كه بر آن عادت كرده و از آن چاره اى نبوده باقى ماند .

26- خسته ترين مردم بحسب قلب

كسى است كه همت او بلند ، و مروّت او

ص 1490

27- أضيق النّاس حالا من كثرت شهوته و كبرت همّته و زادت مؤنته و قلّت معونته 3235 .

28- أفضل النّاس من عصى هواه و أفضل منه من رفض دنياه 3236 .

29- أشقى النّاس من غلبه هواه فملكته دنياه و أفسد أخراه 3237 .

30- إنّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج 3905 .

31- إنّما سراة النّاس أولوا الأحلام الرّغيبة و الهمم الشّريفة و ذوو النّبل 3914 .

32- ليكن أحظى النّاس منك أحوطهم على الضّعفاء ، و أعملهم بسيار ، و توانائى يا بى نيازى او كم باشد .

27- تنگترين مردم بحسب حال ( كه بايد او را كمك كرد ) كسى است كه خواهش او ( در امور مشروعه ) بسيار ، و همّتش بزرگ ، و خرج او زياد ، و يارى و مساعدت او كم باشد .

28- افزونترين مردم كسى است كه نافرمانى خواهش خود كند ، و افزونتر از او كسى است كه دنيايش را ترك نمايد ( يعنى حريص بدنيا نباشد به اندازه كفاف اكتفا كند ) .

29- بدبخت ترين مردم كسى است كه خواهش او بر او غلبه نموده پس دنيايش مالك او شود ( و او بنده دنيا گردد ) و آخرت خود را تباه سازد .

30- جز اين نيست كه مردم يا عالمند ، و يا متعلم ، و آنچه غير آن دو باشد همج خواهد بود ( يعنى كسانى كه همچون مگس هاى كوچك كه به هر طرف باد وزد خواهند رفت ، هر روز و هر لحظه اى بطرفى خواهند رفت و جزو آدم نيستند ) .

31- جز

اين نيست كه سران مردم صاحبان عقلهاى كامل و رسا ، و يا عقلهاى وسيع ( و يا عقلهائى كه مردم در آن رغبت كنند ) و همّت هاى شريف ، و صاحبان نجابت و يا تندى زيركى خواهند بود .

32- بايد بهره مندترين مردم از تو كسى باشد كه بر ضعفاء احتياط كننده

ص 1491

بالحقّ 7383 .

33- خير النّاس من إن أغضب حلم و إن ظلم غفر و إن أسي ء إليه أحسن 5000 .

34- خير النّاس من نفع النّاس 5001 .

35- خير النّاس من تحمّل مؤنة النّاس 5002 .

36- خير النّاس أورعهم و شرّهم أفجرهم 5015 .

37- خير النّاس من إذا أعطي شكر و إذا ابتلي صبر و إذا ظلم غفر 5020 .

38- خير النّاس من أخرج الحرص من قلبه ، و عصى هواه في طاعة ربّه 5025 .

39- خير النّاس من طهّر من الشّهوات نفسه و قمع غضبه و أرضى ربّه 5026 . ترين ( و نگهدارنده ترين آنها ) بوده و بحق عمل كننده ترين باشد .

33- بهترين مردم كسى است كه اگر او را خشمناك سازند بردبارى كند ، و اگر ستم شود در گذرد ، و اگر به او اسائه ادب شود احسان نمايد .

34- بهترين مردم كسى است كه به مردم نفع رساند .

35- بهترين مردم كسى است كه مخارج مردم را متحمل شود .

36- بهترين مردم پارساترين آنها ، و بدترين آنها گنهكارترين آنهاست .

37- بهترين مردم كسى است كه هر گاه نعمتى داده شود شكر گذارد ، و چون گرفتار گردد شكيبائى بكار برد ، و زمانى كه ستم شود در گذرد .

38- بهترين مردم كسى است كه حرص را از

دل خويش بيرون كرده ، و خواهش خود را در پيروى از پروردگارش نافرمانى كند .

39- بهترين مردم كسى است كه نفس خود را از شهوات تطهير

ص 1492

40- خير النّاس من كان في يسره سخيّا شكورا 5027 .

41- خير النّاس من كان في عسره مؤثرا صبورا 5028 .

42- خير النّاس من زهدت نفسه ، و قلّت رغبته ، و ماتت شهوته و خلص إيمانه و صدق إيقانه 5031 .

43- خوض النّاس في الشّي ء مقدّمة الكائن 5067 .

44- شرّ النّاس من يغشّ النّاس 5677 .

45- شرّ النّاس من يظلم النّاس 5676 .

46- شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب 5685 .

47- شرّ النّاس من يرى أنّه خيرهم 5701 . نموده ، و خشمش را كوبيده ، و پروردگار خويش را خوشنود سازد .

40- بهترين مردم كسى است كه در توانگرى خود ، بخشنده شكر گذار باشد .

41- بهترين مردم كسى است كه در سختى و بيچارگى خود ايثارگر ، شكيبا باشد .

42- بهترين مردم كسى است كه نفس او نسبت بدنيا بى رغبت بوده ، و ميلش كم ، و خواهش او مرده ، و ايمانش خالص ، و يقين او راست باشد .

43- فرو رفتن مردم در چيزى و در مطلبى مقدمه بود آنست ، ( يعنى علامت آنست كه بزودى واقع خواهد شد ، چه اين كار از ناحيه خدا باشد كه در دل آنها اندازد ، و يا از ناحيه خود مردم و يا زمامداران و دست اندركاران ) .

44- بدترين مردم كسى است كه با مردم صاف نباشد و غشّ نمايد .

45- بدترين مردم كسى است كه به مردم ستم

كند .

46- بدترين مردم كسى است كه عذر را نپذيرد ، و از گناه در نگذرد .

47- بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين آنها ببيند .

ص 1493

48- شرّ النّاس من لا يبالي أن يراه النّاس مسيئا 5702 .

49- شرّ النّاس من لا يشكر النّعمة و لا يرعى الحرمة 5705 .

50- شرّ النّاس من سعى بالإخوان و نسي الإحسان 5713 .

51- شرّ النّاس من لا يرجى خيره و لا يؤمن شرّه 5732 .

52- شرّ النّاس من لا يعتقد الأمانة و لا يجتنب الخيانة 5734 .

53- شرّ النّاس من لا يعفو عن الزّلّة و لا يستر العورة 5735 .

54- شرّ النّاس من يعين على المظلوم 5736 .

55- شرّ النّاس من ادّرع اللّؤم و نصر الظّلوم 5737 .

56- شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميّا لمعايبه ( عن 48- بدترين مردم كسى است كه پروا نكند آنكه او را مردم گنهكار ببينند .

49- بدترين مردم كسى است كه شكر نعمت نكرده ، و رعايت حرمت را ننمايد .

50- بدترين مردم كسى است كه در ميان برادران سعايت و سخن چينى كند ، و احسانى كه به او شده فراموش نمايد .

51- بدترين مردم كسى است كه خير او اميدوار نبوده ، و از شرّش ايمنى نباشد .

52- بدترين مردم كسى است كه كسب امانت ننموده ، و از خيانت دورى نگزيند .

53- بدترين مردم كسى است كه از لغزش در نگذشته ، و عيب را نپوشاند .

54- بدترين مردم كسى است كه عليه مظلوم كمك نمايد .

55- بدترين مردم كسى است كه زره لئيمى را بتن كرده ، و ستمكار را يارى نمايد .

56- بدترين مردم

كسى است كه بدنبال عيبهاى مردم رفته ، و از عيوب خود

ص 1494

معايبه ) 5739 .

57- شرّ النّاس من يخشى النّاس في ربّه و لا يخشى ربّه في النّاس 5740 .

58- شرّ النّاس من يبتغي الغوائل للنّاس 5741 .

59- شرّ النّاس من لا يثق بأحد لسوء ظنّه و لا يثق به أحد لسوء فعله 5748 .

60- شرّ النّاس من يتّقيه النّاس مخافة شرّه 5749 .

61- شرّ النّاس من كافى على الجميل بالقبيح و خير النّاس من كافى على القبيح بالجميل 5750 .

62- شرّ النّاس الطّويل الأمل ، السّيّى ء العمل 5751 .

63- من عرف النّاس تفرّد 7832 . نابينا باشد ( يعنى عيبهايش را ناديده گيرد ) .

57- بدترين مردم كسى است كه در باره خدايش از مردم بترسد ، و از خداى خود در باره مردم نترسد ( يعنى هميشه در ترس جانب مردم را گيرد ، از مردم بترسد ) .

58- بدترين مردم كسى است كه خواهان گرفتاريهاى مردم باشد .

59- بدترين مردم كسى است كه بسبب بدگمانى خود بكسى اعتماد نمى كند ، و بسبب كردارش احدى بر او اعتماد نمى نمايد .

60- بدترين مردم كسى است كه مردم از ترس بدى او از او بپرهيزند .

61- بدترين مردم كسى است كه نيكوئى را به بدى تلافى كرده ، و بهترين مردم كسى است كه بدى را با خوبى پاداش دهد .

62- بدترين مردم دراز اميد ، بد كردار است .

63- هر كه مردم را شناخت تنهائى گزيند .

ص 1495

64- من طلب للنّاس الغوائل لم يأمن البلاء 8053 .

65- من عرف النّاس لم يعتمد عليهم 8232 .

66- من جهل النّاس استنام ( استأمن ) إليهم

8233 .

67- من عامل النّاس بالجميل كافؤوه به 8716 .

68- أفضل النّاس أعملهم بالرّفق و أكيسهم أصبرهم على الحقّ 3326 .

69- أرجى النّاس صلاحا من إذا وقف على مساويه سارع إلى التّحوّل عنها 3344 .

70- أشفق النّاس عليك أعونهم لك على صلاح نفسك و أنصحهم لك في دينك 3373 .

71- إنّ أفضل النّاس عند اللّه من أحيا عقله ، و أمات شهوته و أتعب نفسه 64- هر كه براى مردم مصيبت ها خواهد از بلاء ايمن نخواهد بود .

65- هر كه مردم را بشناسد بر آنان اعتماد ننمايد .

66- هر كه مردم را نشناسد بر آنان اعتماد نمايد .

67- هر كه با مردم به نيكوئى معامله كند او را به نيكوئى پاداش دهند .

68- افزونترين مردم عمل كننده ترين آنهاست بنرمى و مهربانى ، و زيرك ترين آنها شكيباترين آنهاست بر حق .

69- اميدوار ترين مردم بحسب صلاح و نيك شدن ، كسى است كه هر گاه بر بديهاى خود آگاه شود شتاب كند به برگرديدن از آنها .

70- مهربانترين مردم بر تو يارى كننده ترين آنهاست ترا بر صلاح نفس تو ، و خالص ترين يا نصيحت كننده ترين آنهاست تو را در دينت .

71- براستى افزونترين مردم در نزد خدا كسى است كه عقل خود را احياء نموده ، ( يعنى تحصيل علوم و معارف كند و فرمان خدا برد ) و خواهش خويش را

ص 1496

لصلاح آخرته 3579 .

72- النّاس رجلان طالب لا يجد و واجد لا يكتفي 1531 .

73- النّاس رجلان جواد لا يجد ، و واجد لا يسعف 1532 .

74- إنّما النّاس رجلان متّبع شرعة و مبتدع بدعة 3861 .

75- ينبغي لمن عرف النّاس أن يزهد

فيما في أيديهم 10939 .

76- النّاس بخير ما تفاوتوا 289 .

77- أغنى النّاس في الآخرة أفقرهم في الدّنيا 3221 .

78- وجيه النّاس من تواضع مع رفعة ، و ذلّ مع منعة 10086 . بميراند ، و نفسش را براى صلاح آخرتش بزحمت اندازد .

72- مردم دو دسته اند : جوينده اى كه نمى يابد ، و يا بنده اى كه اكتفا نمى كند .

73- مردم دو جورند : بخشنده اى كه نمى يابد ، و يا بنده اى كه حاجت مردم بر نياورد .

74- جز اين نيست كه مردم دو دسته اند : پيرو مذهب راه راست روشن ، و نو پديد آورنده بدعتى ( يعنى كسانى كه پيرو ائمه- عليهم السلام- نباشند ) .

75- براى كسى كه مردم را مى شناسد ، سزاوار اين است ، در آنچه در دستهاى آنهاست بى رغبت باشد .

76- مردم مقرون بخيرند ما دام كه ميانه آنها تفاوت برقرار است ( اين موضوع روشن است زيرا وقتى تساوى در ميانشان برقرار باشد ، خلل در نظام پديدار گشته ، ديگر كسى بدنبال شغلى كه بايد برود نخواهد رفت ، همه مدعى شغل بالاترند ) .

77- بى نيازترين مردم در آخرت محتاج ترين آنهاست در دنيا .

78- مهتر و بزرگ مردم كسى است كه با بلندى مرتبه فروتنى كرده ، و با عزت

ص 1497

النوم

1- النّوم راحة من ألم و ملائمه الموت 1461 .

2- بئس الغريم النّوم يفني قصير العمر و يفوّت كثير الأجر 4416 .

3- من كثر في ليله نومه فاته من العمل ما لا يستدركه في يومه 8827 .

4- ما أنقض النّوم لعزائم اليوم 9519 .

5- المستثقل النّائم تكذّبه أحلامه 1371 . و مناعت نرمى نمايد .

خواب 1- خواب ،

راحتى از درد است ، و موافق آنست مرگ ، ( يعنى آن هم راحتى از درد و الم و مصيبت است البته براى خوبان ) .

2- بد طلبكاريست خواب ، عمر كوتاه را فانى ساخته ، و اجر بسيار را از دست مى برد .

3- هر كه خوابش در شب زياد باشد چيزى از عمل از او فوت شود كه در روز آن را تدارك نخواهد نمود .

4- چه چيز شكننده كرده خواب را براى تصميم و عزيمت هاى امروز ( يعنى كارهاى خير را تأخير مينداز كه خواب آن را خواهد شكست و يا از حوادث و تصميمات مترس كه خوابى آن را عوض خواهد نمود و بشر متلوّن است تصميماتش گوناگون است حافظ گويد : 5- كسى كه سنگين خوابيده ( يعنى با سيرى ) خوابهاى او او را تكذيب مى نمايد ( يعنى اعتبار ندارد ، چنانكه اگر بخواهند خواب كسى را رد كنند گويند : زياد خوردى ) .

ص 1498

6- ويح النّائم ما أخسره قصر عمله و قلّ أجره 10091 .

النيابة

1- إذا استنبت فاعزم 3995 .

النّيل

1- من نال استطال 7668 .

النّيّة

1- النّيّة الصّالحة أحد العملين 1624 .

2- أفضل الذّخائر حسن الضّمائر 3254 .

3- أقرب النّيّات بالنّجاح أعودها بالصّلاح 3289 . 6- واى بر كسى كه در خواب است ( غرض بدى خواب بسيار و يا خوابى است كه آدمى را محروم سازد ) چه زيانكار كرده او را عملش كوتاه و اجر و مزدش كم خواهد بود ( چون نمى رسد كارى كند فقط از خواب بهره مى برد ) .

نيابت 1- چون تو نائب شوى پس جدّ و جهد كن ( چون در نيابت مشغول الذمه خواهى شد بايد كوشيد تا فارغ الذّمه گردى ) .

رسيدن 1- هر كس ( بجاه و مقام يا به دولت و مطلبى مهم ) برسد سر بلندى كند .

نيت و قصد 1- نيت شايسته يكى از دو عمل است .

2- افزونترين ذخيره ها نيكوئى نيت و صفات و ملكات است .

3- نزديكترين انديشه ها به پيروزى برگردنده ترين آنهاست به صلاح

ص 1499

4- أبلغ ما تستدرّ به الرّحمة أن تضمر لجميع النّاس الرّحمة 3353 .

5- إنّ اللّه سبحانه عند إضمار كلّ مضمر ، و قول كلّ قائل ، و عمل كلّ عامل 3447 .

6- إنّ تخليص النّيّة من الفساد أشدّ من العاملين من طول الاجتهاد 3525 .

7- إنّ اللّه سبحانه يحبّ أن تكون نيّة الإنسان للنّاس جميلة ، كما يحبّ أن تكون نيّته في طاعته قويّة غير مدخولة 3703 . و درستى ( يعنى هر چه نيت درست بود پيروزى نزديكتر خواهد شد ) .

4- رساترين چيزى كه بوسيله آن رحمت ريزان مى شود آنست كه براى همه مردم رحم و مهربانى در خاطر داشته شود يا داشته

باشى ( نقل شده كه پادشاهى عبورش بمردى افتاد كه شير گاو مى دوشيد از او پرسيد وضع چطور است آن مرد گفت : خيال مى كنم نيّت پادشاه در حقّ رعيت برگشته است ، پرسيد از كجا معلوم است گفت : براى اين كه شير گاو من چند برابر بوده ، هر وقت نيت پادشاه ببدى ميل كند نعمت از ما گرفته مى شود ) .

5- براستى كه خداى سبحان در نزد نيت و قصد هر صاحب نيّتى ، و گفتار هر گوينده ، و عمل هر عمل كننده ايست ( يعنى حق تعالى بتمام حالات دانا و حاضر است ) .

6- براستى كه نيت را از فساد خالص گردانيدن بر عمل كنندگان از طول اجتهاد ( و بذل طاقت و زحمت ) سخت تر است ( و لذا روايت شده : «نية المؤمن خير من عمله» چون خلوص مهم است ، و آنهم مشكل است و اگر حاصل شد ، «أفضل الأعمال أحمزها» مى شود ، كه هرچه رنجش بيشتر گرديد افضل خواهد بود ) .

7- براستى كه خداوند سبحان دوست دارد كه قصد و انديشه آدمى در حق مردم نيكو بوده ، چنانكه دوست دارد نيت او در طاعت خدا قوى و خالص ( از شك و شبهه

ص 1500

8- الأعمال ثمار النّيّات 919 .

9- النّيّة أساس العمل 1040 .

10- إحسان النّيّة يوجب المثوبة 1265 .

11- إذا فسدت النّيّة وقعت البليّة 4021 .

12- بحسن النّيّات تنجح المطالب 4349 .

13- تقرّب العبد إلى اللّه سبحانه بإخلاص نيّته 4477 .

14- تخليص النّيّة من الفساد أشدّ على العاملين من طول الجهاد 4533 .

15- جميل المقصد يدلّ على طهارة المولد 4758 .

و ريا ) باشد .

8- عملها ثمره و ميوه هاى نيّت هاست ( ممكن است عملى بحسب ظاهر خوب باشد ، اما چون نيت ناپاك است عمل هم ناپاك گردد ) .

9- قصد و نيت اساس عمل و زيربناى آن خواهد بود .

10- نيكو كردن نيت ( و قصد كارهاى خوب ) موجب ثواب خواهد شد .

11- هر گاه قصد فاسد گرديد بلاء واقع خواهد شد .

12- با حسن نيّت ها مطالب بر آورده مى شود .

13- نزديك شدن بنده بخداى سبحان بسبب خالص گردانيدن نيّت اوست .

14- خالص گردانيدن نيّت و قصد از فساد ( و آن را محض رضاى خدا قرار دادن ) سخت تر است بر عمل كنندگان از طول اجتهاد ( يعنى عملهاى پى در پى كه در آن زحمت بسيار كشيده شود ، زيرا اصل همان قصد است وقتى براى غير خدا بود باندازه سر سوزنى ارزش ندارد ) .

15- نيت و قصد نيكو راهنماى طهارت مولد است ( و يا كسى كه نيت او نيكو باشد نشان حلال زادگى است ) .

ص 1501

16- جميل النّيّة سبب لبلوغ الأمنيّة 4766 .

17- حسن النّيّة جمال السّرائر 4806 .

18- حسن النّيّة من سلامة الطّويّة 4817 .

19- ربّ نيّة أنفع من عمل 5297 .

20- سوء النّيّة داء دفين 5568 .

21- على قدر قوّة الدّين يكون خلوص النّيّة 6192 .

22- عند فساد النّيّة ترتفع البركة 6228 .

23- في إخلاص النّيّات نجاح الأمور 6510 . 16- نيت نيكو سبب رسيدن بمراد است .

17- حسن نيت زيبائى نهانيهاست .

18- نيكوئى قصد از سلامتى نهان است ( يعنى نشانه حسن باطن خواهد بود ) .

19- چه بسا قصدى كه از عمل نافع تر است

، ( زيرا ممكن است در عمل ريا توأم گردد ولى قصد قلبى است رياء در آن راه ندارد ، و لذا از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده : «نيّة المؤمن خير من عمله و نيّة الكافر شرّ من عمله و كلّ يعمل على نيّته» يعنى قصد مؤمن بهتر از عملش و نيّت كافر بدتر از عمل او و هر فردى طبق قصد خود كار مى كند ، علماء براى اين حديث چنانكه گذشت حدود دوازده معنى نموده اند طالبين بكتاب مصابيح الأنوار ج 2 57 مراجعه نمايند ) .

20- بدى نيت و قصد بد دردى است پنهان .

21- باندازه قوّت دين خلوص نيت مى باشد .

22- در هنگام فساد نيت و قصد بركت مرتفع مى گردد ( چنانكه در باره پادشاهان حكايت هاى فراوان در اين زمينه نقل شده است ) .

23- در خالص گردانيدن نيت ها پيروزى و موفقيت در كارهاست .

ص 1502

24- لو خلصت النّيّات لزكت الأعمال 7578 .

25- من أساء النّيّة منع الأمنيّة 8311 .

26- من أخلص النّيّة تنزّه عن الدّنيّة 8447 .

27- من حسنت نيّته كثرت مثوبته و طابت عيشته و وجبت مودّته 9094 .

28- من حسنت نيّته أمدّه التّوفيق 9186 .

29- وصول المرء إلى كلّ ما يبتغيه من طيب عيشه و أمن سر به و سعة رزقه بحسن نيّته و سعة خلقه 10141 .

30- لا عمل لمن لا نيّة له 10771 .

31- لا نيّة لمن لا علم له 10772 .

32- من ساء عقده سرّ فقده 8314 . 24- اگر نيت ها خالص شوند عملها پاكيزه خواهند شد .

25- هر كه نيّت را بد نمايد از اميد منع شود ( يعنى

به آرزو نخواهد رسيد ) .

26- هركه نيّت را خالص گرداند از دنيّه ( اخلاق زشت و افعال ناشايست و از مناهى و منكرات ) دورى جويد .

27- هر كه قصد و نيّت او نيكو باشد ثوابش بسيار ، و زندگانى او خوش ، و دوستى او واجب و يا ثابت خواهد بود .

28- هر كه قصد و نيت او نيكو باشد توفيق او را مدد كند .

29- رسيدن مرد ( آدمى ) بهر چه كه آن را از خوشى زندگانى ، و امنيّت راه او ، و فراخى روزيش مى رسد بسبب نيكوئى نيت او ، و وسعت خلق او خواهد بود .

30- عملى نيست براى كسى كه براى او نيّتى نيست .

31- نيّتى نيست براى كسى كه علمى براى او نيست .

32- هر كه عقد ( و نيت و قصد ) او بد باشد ناياب شدن ( و مرگ ) او شاد گرداند .

ص 1503

باب الواو

الوثوق باللّه

1- من وثق باللّه غنيّ 7806 .

2- من وثق باللّه توكّل 8069 .

3- من وثق باللّه صان يقينه 8264 .

4- من وثق بأنّ ما قدر اللّه له لن يفوته استراح قلبه 8763 .

5- ربّ Șǘ˙ خجل 5268 .

الوجدان

1- الوجدان سلوان 76 . اعتماد به خدا 1- هر كه بخدا اعتماد كند توانگر گردد .

2- هر كه بخدا اعتماد داشته باشد بر او توكل كند .

3- هر كه بخدا اعتماد داشته باشد يقين خود را نگهدارى كرده است .

4- هر كه اعتماد كند به اين كه آنچه خداوند برايش تقدير فرموده هرگز از او فوت نمى شود دلش راحت شود .

5- بسا اعتماد كننده ( بكسى و يا بچيزى و بغير خدا ) كه خجل گردد .

يافتن 1- يافتن مطالب و ادراك آن تسلّى است .

ص 1504

الوجع

1- من كتم وجعا أصابه ثلاثة أيّام ، و شكى إلى اللّه سبحانه كان اللّه سبحانه معافيه 8274 .

الودّ و التودد و المودّة

1- أكرم ودّك ، و احفظ عهدك 2268 .

2- التّودّد ( التّؤدة ) يمن 59 .

3- إذا أحببت فلا تكثر 3979 .

4- إذا ثبت الودّ وجب التّرافد و التّعاضد 4132 .

5- بالتّودّد تكون المحبّة 4194 . درد 1- هر كه دردى را كه به او سه روز است رسيده كتمان كند و بسوى خداى سبحان شكايت برد خداوند سبحان شفا دهنده او خواهد بود .

دوستى 1- دوستى خود را گرامى دار ، و پيمان خويشتن را نگاه دار .

2- دوستى ( يا در كارها شتاب نكردن و تأمل و فكر و درنگ نمودن ) يمن و بركت است .

3- هر گاه محبت و دوستى مى كنى پس بسيار مكن .

4- هرگاه دوستى ثابت و پا برجا شد صله و عطاى يكديگر و يارى لازم خواهد شد .

5- بوسيله دوستى كردن ( يا دوستى بسبب بخشش و احسان چنانكه روايت شده : «بالبخل تكثر المسبّة» ) محبت حاصل گردد ( يعنى تا انسان با كسى دوستى

ص1505

6- أفضل النّاس منّة من بدأ بالمودّة 3111 .

7- أسرع المودّات انقطاعا مودّات الأشرار 3124 .

8- إنّ المودّة يعبّر عنها اللّسان ، و عن المحبّة العينان ( العيان ) 3471 .

9- المودّة رحم 10 .

10- المودّة نسب 81 .

11- المودّة أقرب نسب 285 .

12- المودّة أقرب رحم 384 . نكند رفاقت بدست نيامده ، يا اگر آمده باشيد هميشگى نيست ، تحصيل آن و پايداريش بسبب دوستى و شرائط دوستى خواهد بود ) .

6- افزونترين مردم از نظر منّت ( به اين

معنى كه انسان ممنون او باشد ) كسى است كه ابتداء كند بدوستى ، و دوستى را او برقرار سازد .

7- شتابان ترين دوستى ها از جهت بريدن دوستى هاى مردم بد است .

8- براستى كه دوستى امرى است كه اظهار آن به زبان مى شود ، و محبت و دوستى واقعى امرى است كه اظهار مى كند آن را چشمها ( يا ديدن به چشم ، و از بعض مفسرين نقل شده كه گفته است : محبت ميل دل است و از ( حبّ ) به معنى دانه مشتق شده كه استعاره كرده اند آن را از براى حبه دل يعنى سويداى آن ، و بعد از آن اشتقاق كرده اند از آن ( حبّ ) را به اعتبار اين كه بحبه دل رسيده و قرار گرفته در آن ) .

9- دوستى و مهربانى خويشاوندى است .

10- دوستى و محبت نسب است . ( چنانكه مشهور است «القريب من تقرب لا من تنسب» يعنى خويشاوند نزديك كسى است كه از راه دوستى نزديكى جويد نه كسى كه نسبت نسبى داشته باشد ) .

11- دوستى نزديكترين نسب است .

12- دوستى نزديكترين خويشاوندى است .

ص 1506

13- المودّة نسب مستفاد 647 .

14- التّودّد إلى النّاس رأس العقل 1345 .

15- المودّة في اللّه أقرب نسب 1402 .

16- المودّة في اللّه آكد من وشيج الرّحم 1538 .

17- بالتّودّد تتأكّد المحبّة 4341 .

18- ثلاثة يوجبن المحبّة : الدّين ، و التّواضع ، و السّخاء 4678 .

19- ثلاث يوجبن المحبّة : حسن الخلق ، و حسن الرّفق ، و التّواضع 4684 .

20- خير الاختيار موادّة الأخيار 4982 .

21- رأس العقل التّودّد إلى النّاس 5246 . 13- دوستى

خويشى به دست آمده است .

14- با مردم دوستى نمودن سر عقل است ( چون بسيارى از امور دنيا و آخرت بر آن مترتب خواهد گرديد ) .

15- دوستى در راه خدا نزديك ترين خويشى است .

16- دوستى در راه خدا از پيوند خويشى محكمتر است .

17- با جلب دوستى ( مانند احسان و مهربانى و فروتنى ) محبّت تأكيد يافته و دوستى محكم خواهد گرديد .

18- سه چيز است كه سبب دوستى مى گردد : دين دارى ، و فروتنى ، و سخاوت ( كه هر سه موجب دوستى خدا و خلق خواهند بود ) .

19- سه چيز است كه سبب دوستى خواهد شد : حسن خلق ، و حسن مدارا و هموارى ، و فروتنى .

20- بهترين برگزيدن دوستى كردن با نيكان است .

21- رأس عقل دوستى نمودن با مردم است .

ص 1507

22- ربّ متودّد متصنّع 5277 .

23- سلوا القلوب عن المودّات : فإنّها شواهد لا تقبل الرّشا 5641 .

24- صحّة الودّ من كرم العهد 5815 .

25- في الضّيق و الشّدّة يظهر حسن المودّة 6511 .

26- كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللّه ضلال و الاعتماد عليها محال 6915 .

27- كن للودّ حافظا و إن لم تجد محافظا 7157 .

28- من خلصت مودّته احتملت دالّته 8003 .

29- من وادّ السّخيف أعرب عن سخفه 8229 .

30- من وادّك لأمر ولّى عند انقضائه 8552 . 22- بسا اظهار دوستى كننده اى كه متصنّع و ظاهر ساز باشد ( يعنى دوستى او واقعيت نداشته باشد ) .

23- دلها را از دوستى ها بپرسيد ( يعنى دوستى هر كه را خواهيد به دل خود رجوع نمائيد ) زيرا دلها شاهدهائى

هستند كه رشوه را نمى پذيرند .

24- درستى دوستى از گرامى بودن عهد و نيكو رعايت كردن آنست .

25- در تنگى و سختى نيكوئى دوستى آشكار مى گردد .

26- هر دوستى كه بر غير ذات خدا بنا نهاده شده گمراهى است و اعتماد بر آن محال است .

27- براى دوستى نگهدارنده باش ، هر چند نگهدارنده اى نيابى .

28- هر كه دوستى او خالص باشد نازش كشيده مى شود ( يعنى مردم نازش را مى كشند ) .

29- هر كه با كم عقل دوستى كند تنگ عقلى خود را ظاهر كند .

30- هركه تو را براى كارى دوست داشته باشد ( نه براى خدا ) در وقت انقضاء

ص 1508

31- ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء ، و الرّفق ، و حسن الخلق 9561 .

32- ما أخلص المودّة من لم ينصح 9580 .

33- مودّة ذوى الدّين بطيئة الانقطاع ، دائمة الثّبات و البقاء 9806 .

34- مودّة الأحمق كشجرة النّار ، يأكل بعضها بعضا 9827 .

35- مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب ، و تقشع كما يقشع الضّباب 9828 .

36- مودّة الجهّال متغيّرة الأحوال و شيكة الانتقال 9833 . آن ( و پس از انجام كار ) پشت نمايد .

31- دوستى بچيزى مانند سخاوت و حسن خلق جلب نخواهد گرديد .

32- دوستى را خالص ننموده كسى كه ( در وقت نياز ) نصيحت نكرده ( و يا ناصاف است ) .

33- دوستى صاحبان دين ( چون براى خداست ) بريدنش كند ، و ثبات و بقائش جاويد است .

34- دوستى احمق ( كم عقل ) مانند درخت آتش است كه بعض آن بعض ديگر را مى خورد ( و در نتيجه تمامش مى سوزد ،

احمق هم كارى مى كند كه رفيقش تا آخر بسوزد كه نتواند سر بلند كند ) .

35- دوستى احمقان زائل مى شود ، چنانكه سراب ( آب نماى بيابان ) زائل گردد ، و پخش و گشوده مى شود چنانكه ابرهاى تنك مانند دود روى زمين پخش مى گردد .

36- دوستى نادانها ( قابل اعتماد نبوده زيرا ) حالات آن تغيير پذير و زود انتقال است ( با كوچكترين چيزى دوستى را از دست مى دهد ) .

ص 1509

37- مودّة العوامّ تنقطع كانقطاع السّحاب ، و تنقشع كما ينقشع السّراب 9872 .

38- ودّ أبناء الدّنيا ينقطع لانقطاع أسبابه 10117 .

39- ودّ أبناء الآخرة يدوم لدوام سببه 10118 .

40- وادّوا من توادّونه في اللّه ، و أبغضوا من تبغضونه في اللّه سبحانه 10119 .

41- لا تمنحنّ ودّك من لا وفاء له 10164 .

42- لا ترغبنّ في مودّة من لم تكشفه 10167 .

43- لا توادّوا الكافر ، و لا تصاحبوا الجاهل 10238 . 37- دوستى عوام ( عامه مردم و اكثر آنها ) بريده مى شود مانند بريده شدن ابر ، و زائل مى گردد چنانكه سراب ( آب نما در بيابان ) زائل مى شود .

38- دوستى پسران دنيا بسبب بريده شدن اسباب آن ( غرضهاى دنيوى كه دوستى براى آن برقرار شده است ) بريده خواهد شد .

39- دوستى پسران آخرت پاينده خواهد بود بجهت پايندگى سبب آن ( كه خدا باشد ) .

40- هر كه را كه دوست مى داريد در راه خدا دوست داريد ، و هر كه را كه دشمن مى داريد او را در راه خداى سبحان دشمن داريد ( يعنى بايد دوستى و دشمنى شما جز براى خدا و در

راه او غرض ديگرى نداشته باشد ) .

41- دوستى خود را بر كسى كه وفائى براى او نيست بكار مبر .

42- در دوستى كسى كه ( حقيقت باطن ) كشف نكرده باشى او را رغبت مكن .

43- با كافر دوستى نكنيد ، و با نادان مصاحبت ننمائيد .

ص 1510

44- لا تعتمد على مودّة من لا يوفي بعهده 10260 .

45- لا تبذلنّ ودّك إذا لم تجد موضعا 10275 .

46- لا شفيق كالودود النّاصح 10546 .

47- لا يوادّ الأشرار إلّا أشباههم 10602 .

48- لا يغتبط بمودّة من لا دين له 10803 .

49- لا ينتقل الودود الوفيّ عن حفاظه و إن أقصي 10825 .

50- لا تدوم على عدم الإنصاف المودّة 10827 .

51- ينبغي أن يهان مغتنم مودّة الحمقى 10950 . 44- بر دوستى كسى كه به عهد و پيمانش وفا نمى كند اعتماد مكن .

45- دوستى خود را در وقتى كه جايگاهى براى آن نمى يابى عطا مكن ( يعنى بايد كسى كه با او دوستى مى كنى اهليّت داشته باشد ) .

46- هيچ حريص بر اصلاح كسى ( و هيچ دلسوزى ) مانند دوست نصيحت كننده نيست .

47- دوستى نمى كنند اشرار ( افراد بد ) مگر با مثل و مانند خود ( و يا با اشرار دوستى نكنند مگر اشباه آنها ) .

48- غبطه برده نخواهد شد دوستى كسى كه براى او دينى نيست ( و يا نبايد به دوستى كسى كه دينى براى او نيست خوشحال گرديد ) .

49- دوست وفادار از نگهبانى خود ( نسبت به آنچه منافات با دوستى دارد ) منتقل نخواهد گرديد ، هر چند دور شود ( و نسبت به او اظهار بى ميلى شود

و او را طرد كنند ) .

50- دوستى بر عدم انصاف ( كه آدمى انصاف بكار نبرد ) پاينده نماند .

51- سزاوار اين است كه غنيمت شمارنده دوستى احمقان اهانت شود ( و خوار و ذليل بحساب آيد ) .

ص 1511

52- أنفع الكنوز محبّة القلوب 2973 .

53- المودّة إحدى القرابتين 1627 .

54- المودّة في اللّه أكمل النّسبين 1649 .

55- المودّة تعاطف القلوب في ( و ) ايتلاف الأرواح 2057 .

56- أقرب القرب مودّات القلوب 3029 . 52- سودمندترين گنجها دوستى دلهاست ( كه انسان را دوست داشته باشند ، شايد از اين جهت باشد كه داراى عامل آنست كه عبارت باشد از ايمان و عمل صالح ، چنانكه در قرآن فرموده : إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا مريم 96 «براستى كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده اند زود است كه خداوند رحمن براى آنها دوستى قرار دهد» ، و از حضرت صادق»- عليه السّلام- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه سبب نزول آيه اين بود كه أمير المؤمنين على- عليه السّلام- نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بود ، حضرت فرمود : يا على بگو : «اللّهمّ اجعل لي في قلوب المؤمنين ودّا» خدايا براى من در دلهاى مؤمنين دوستى قرار ده ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد . شرح غرر خوانسارى ج 2 ص 394 ) .

53- دوستى يكى از دو خويشى است .

54- دوستى در راه خدا كاملترين دو خويشى است .

55- دوستى ميل كردن دلهاست بيكديگر در الفت و آرام روحها ( يعنى دوستى آنست

كه ميل قلبى و آرام نفسانى ميان دو كس باشد نه مجرد ربط ظاهرى و شايد اين روايت اشاره بگفتار پيامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه طبق نقل بزرگان فرموده : «الأرواح جنود مجندّة فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر اختلف» نفسها لشكر هائيند تربيت داده شده پس آنچه آشنا با يكديگر بوده اند الفت داشته ، و آنچه يكديگر را نمى شناختند اختلاف دارند ) .

56- نزديكترين نزديكى دوستى هاى دلهاست .

ص 1512

57- أبعد البعد تنائى القلوب 3031 .

58- إيّاك أن تحبّ أعداء اللّه ، أو تصفي ودّك لغير أولياء اللّه ، فإنّ من أحبّ قوما حشر معهم 2703 .

59- تحبّب إلى اللّه سبحانه بالرّغبة فيما لديه 4503 .

60- تحبّب إلى النّاس بالزّهد فيما أيديهم ، تفز بالمحبّة منهم 4506 .

61- كيف يدّعي حبّ اللّه من سكن قلبه حبّ الدّنيا 7002 .

62- لا تصفو الخلّة مع غير أديب 10599 .

الورع

1- الورع يصلح الدّين ، و يصون النّفس ، و يزين المروءة 1867 . 57- دورترين دورى دورى دلهاست .

58- دورى كن از اين كه دشمنان خدا را دوست داشته ، يا اين كه دوستى خود را براى غير اولياء خدا صاف گردانى ، زيرا كسى كه دسته اى را دوست دارد با آنها در قيامت محشور خواهد گرديد .

59- براى خداى سبحان دوستى كن بوسيله رغبت در آنچه نزد اوست ، ( از اجر و پاداش ) .

60- بسوى مردم بسبب بى رغبتى در آنچه در دستهاى ايشان است دوستى كن ( يعنى طمع در آنها مكن ) تا بدوستى از سوى آنان پيروزى يابى ( يعنى تا تو را دوست

دارند چون كه بى طمعى ) .

61- چگونه مدعى دوستى خداست كسى كه در دلش حبّ دنيا قرار گرفته است 62- صاف نمى باشد دوستى با بى ادبى .

پارسائى 1- پارسائى دين را بصلاح آورد ، و نفس را نگه مى دارد ، و مردى ( آدميّت را )

ص 1513

2- الانقباض عن المحارم من شيم العقلاء ، و سجيّة الأكارم 2001 .

3- أفضل من طلب التّوبة ترك الذّنب 2856 .

4- أملك شي ء الورع 2880 .

5- أنفع شي ء الورع 2889 .

6- أحسن اللّباس الورع 2895 .

7- الورع من نزهت نفسه و شرفت خلاله 1712 .

8- الورع الوقوف عند الشّبهة 2161 . آرايش مى دهد .

2- باز داشتن خود از حرامها از خصلت هاى خردمندان ، و خويهاى مردمان بلند مرتبه است .

3- افزونتر از طلب كردن توبه ترك گناه است .

4- بزرگترين پادشاهى ( يا مالك ترين چيز ) پارسائى است ، ( زيرا پارسا مالك سعادت دنيوى و اخروى خواهد شد ) .

5- سودمندترين چيز پارسائى است .

6- نيكوترين پوشش پارسائى است ( زيرا نفع لباس بيش از اين نيست كه جلو سرما و گرما را گيرد ، و براى انسان مختصر زينت بوده و عيب را بپوشاند ، ولى پس از مدتى چرك و مندرس و كهنه گردد ، اما پارسائى لباسى است كه در دنيا و آخرت زينت بوده ، و هرگز كهنه و چركين و مندرس نشود ، بلكه پيوسته صاحب خود را بيشتر زيبا و پاك و پاكيزه مى نمايد ) .

7- پارسا كسى است كه پاكيزه باشد نفس او و بلند باشد خصلت هاى او .

8- پارسائى ايستادن نزد شبهه است ( يعنى شخص پارسا تنها از حرام يقينى

دورى نكند بلكه از شبهه ناك نيز پرهيز نمايد ) .

ص 1514

9- احذروا من اللّه كنه ما حذّركم من نفسه و اخشوهم خشية تحجزكم عمّا يسخطه 2622 .

10- إيّاك و الوقوع في الشّبهات ، و الولوع بالشّهوات ، فإنّهما يقتادانك إلى الوقوع في الحرام و ركوب كثير من الآثام 2723 .

11- أحسن شي ء الورع 2994 .

12- أفضل الورع حسن الظّنّ 3027 .

13- أفضل من اكتساب الحسنات اجتناب السّيّئات 3051 .

14- أصل الورع تجنّب الآثام ، و التّنزّه عن الحرام 3097 .

15- أفضل الورع تجنّب الشّهوات 3134 .

16- أفسد دينه من تعرّى عن الورع 3137 . 9- از خدا بر حقيقت آنچه شما را از خود بر حذر فرموده دورى نموده ، و از او بترسيد ترسيدنى كه شما را منع كند از آنچه بخشم آورد او را .

10- از افتادن در شبهه ها ( چه در اموال و چه در غير آن ) و حريص بودن نسبت به خواهشها دورى نما ، زيرا كه آنها تو را به افتادن در حرام ، و سوارى بسيارى از گناهان مى كشانند .

11- نيكوترين چيز پارسائى است .

12- افزونترين پارسائى نيكوئى گمان است ( به خدا و به مخلوق چنانكه آيات و روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده است ) .

13- افزونتر از كسب كردن نيكوئيها دورى گزيدن از بديهاست . ( يعنى ترك معصيت بهتر از فعل طاعت است ) .

14- ريشه پارسائى دورى گزيدن از گناهان ، و پاكيزگى از حرام است .

15- افزونترين پارسائى دورى گزيدن از خواهشهاست .

16- دين خود را تباه ساخته كسى كه از پارسائى برهنه شده است .

ص 1515

17- أحسن اللّباس الورع

، و خير الذّخر التّقوى 3240 .

18- أورع النّاس أنزههم عن المطالب 3368 .

19- إنّ أزين الأخلاق الورع ، و العفاف 3388 .

20- الورع اجتناب 86 .

21- الورع جنّة 119 .

22- الورع أفضل لباس 476 .

23- الورع خير قرين 493 .

24- إنّما الورع التّطهّر عن المعاصي 3871 .

25- إنّما الورع التّحرّي في المكاسب ، و الكفّ عن المطالب 3888 .

26- آفة الورع قلّة القناعة 3935 .

27- بالورع يكون التّنزّه من الدّنايا 4280 . 17- نيكوترين لباس و پوشش پارسائى ، و بهترين ذخيره ترس از خداست .

18- پارساترين مردم پاكترين آنهاست از خواستن و طلبيدنها .

19- براستى كه زيباترين خصلتها پارسائى ، و باز ايستادن از حرام است .

20- پارسائى دورى گزيدن ( از معاصى و از مشتبهات ) است .

21- پارسائى سپر است .

22- پارسائى افزونترين لباس است .

23- پارسائى بهترين همنشين است .

24- جز اين نيست كه ورع پاك بودن از گناهان است .

25- جز اين نيست كه پارسائى رفتن به دنبال كسب هائى كه سزاوار است ( كه حرام و شبهه ناك نباشد ) و باز ايستادن از طلبيدن ها خواهد بود .

26- آفت پارسائى كمى قناعت است .

27- بوسيله پارسائى پاكيزگى از صفات پست حاصل مى گردد .

ص 1516

28- بصدق الورع يحصن الدّين 4283 .

29- بالورع يتزكّى المؤمن 4334 .

30- ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين 4635 .

31- ثمرة التّورّع النّزاهة 4638 .

32- دليل ورع الرّجل نزاهته 5105 .

33- دلالة حسن الورع عزوف النّفس عن مذلّة الطّمع 5121 .

34- رحم اللّه امرأ تورّع عن المحارم ، و تحمّل المغارم ، و نافس في مبادرة جزيل المغانم 5221 .

35- رأس الورع غضّ الطّرف 5241 .

36-

سبب صلاح الدّين الورع 5512 . 28- بسبب راستى پرهيزكارى دين محفوظ گشته و در حصار واقع شود .

29- بوسيله پارسائى مؤمن پاكيزه مى گردد .

30- ميوه پاكدامنى صلاح نفس و دين است .

31- ميوه پرهيز كارى ، پاكيزگى از گناهان است .

32- دليل و نشانه پارسائى مرد ( آدمى ) پاكيزگى اوست ( از محرمات ) .

33- دليل بر نيكوئى ورع و حسن پارسائى رو گردانيدن نفس است از خوارى طمع .

34- خداوند رحمت كند مردى را كه از حرامها پرهيز كرده ، و متحمل ديون و قرضهاى مردم گشته است ( يعنى آنها را بر عهده گيرد ، و در مبادرت غنيمت هاى بزرگ رغبت تمام نمايد و گوى سبقت را بربايد ) .

35- سر پارسائى پائين انداختن چشم است .

36- سبب صلاح دين ( و عدم فساد آن ) پارسائى است .

ص 1517

37- سبب صلاح النّفس الورع 5547 .

38- شيئان لا يوازنهما عمل : حسن الورع ، و الإحسان إلى المؤمنين 5771 .

39- عليك بالورع فإنّه خير صيانة 6108 .

40- عليك بالورع فإنّه عون الدّين ، و شيمة المخلصين 6133 .

41- عليك بالورع ، و إيّاك و غرور الطّمع ، فإنّه و خيم المرتع 6143 .

42- عند حضور الشّهوات و اللّذّات يتبيّن ورع الأتقياء 6224 .

43- قرن الورع بالتّقى 6720 .

44- كيف يملك الورع من يملكه الطّمع 6974 .

45- ليصدق ورعك ، و يشتدّ تحرّيك ، و تخلص نيّتك في الأمانة 37- سبب صلاح نفس پارسائى است .

38- به دو چيز است كه هيچ عملى با آنها هم وزن نمى شود : نيكوئى پارسائى ، و احسان بافراد مؤمن .

39- بر تو باد بپارسائى زيرا

كه آن بهترين نگهدارنده است ( از محرمات و از عقوبات ) .

40- بر تو باد بپارسائى زيرا كه آن يارى كننده دين و خصلت بندگان خالص است .

41- بر تو باد به پارسائى ، و دورى كن از فريب طمع ، زيرا كه آن چراگاه بى علف است ( يعنى سودى در آن تصور نمى گردد ) .

42- در هنگام حضور خواهشها و لذّتها پارسائى پرهيز كاران ظاهر مى گردد .

43- پارسائى با پرهيزگارى و ترس همراه است .

44- چگونه مالك پارسائى شود كسى كه طمع مالك اوست 45- بايد پارسائى تو ( و باز ايستادنت از محرمات ) راست ، و تحرّى ( طلب آنچه

ص 1518

و اليمين 7393 .

46- من لم يصلحه الورع أفسده الطّمع 8196 .

47- من صدّق ورعه اجتنب المحرّمات 8227 .

48- من تورّع عن الشّهوات صان نفسه 8290 .

49- من قلّ ورعه مات قلبه 8301 .

50- من زاد ورعه نقص إثمه 8331 .

51- من تورّع حسنت عبادته 8464 .

52- من تعرّى عن الورع ادّرع جلباب العار 8519 .

53- من لوازم الورع التّنزّه عن الآثام 9338 .

54- من أفضل الورع أن لا تبدي في خلوتك ما تستحيي من إظهاره في سزاوار باشد ) و احتياط تو سخت ، و نيت و قصدت در امانت و سوگند خالص باشد .

46- هر كه او را پارسائى اصلاح ننمايد طمع او را فاسد گرداند .

47- هر كه پارسائى خود را تصديق نمايد ( و به آن معتقد باشد و يا كسى كه ورع او صادق باشد ) از معاصى دورى كند .

48- هر كه از خواهشها پرهيز نمايد ( و در آنها پارسائى بكار برد

) نفسش را ( از بدبختى ها و خسران ) نگه داشته است .

49- هر كه پارسائى او كم باشد دلش مرده است .

50- هر كه پارسائى او زياد شود گناهش كم گردد .

51- هر كه پارسا باشد عبادتش نيكو خواهد بود ( چون عبادت خوب آنست كه همراه با معصيت نباشد ) .

52- هر كه از ( پوشش ) پارسائى برهنه شود پيراهن عيب و عار را بتن پوشد .

53- از لوازم پارسائى پاكيزگى از گناهانست .

54- از افزونترين پارسائى آنست كه در خلوت خود آنچه را كه در علانيه

ص 1519

علانيتك 9343 .

55- من أفضل الورع اجتناب المحرّمات 9375 .

56- ما أصلح الدّين كالورع 9498 .

57- ملاك الورع الكفّ عن المحارم 9728 .

58- مع الورع يثمر العمل 9739 .

59- نعم الرّفيق الورع ، و بئس القرين الطّمع 9930 .

60- ورع الرّجل على قدر دينه 10067 .

61- كن ورعا تكن زكيّا 7136 .

62- ورع ينجي خير من طمع يردي 10077 .

63- ورع يعزّ خير من طمع يذلّ 10079 . و آشكارا از اظهار آن حيا مى نمائى ظاهر ننمائى .

55- از افزونترين پارسائى است دورى كردن از محرّمات .

56- چيزى دين را مانند پارسائى بصلاح نياورد .

57- ملاك پارسائى باز ايستادن از حرامهاست .

58- با پارسائى عمل ثمر بخش خواهد گرديد ( و در غير آن عمل بيهوده خواهد بود ) .

59- خوب رفيقى است پارسائى ، و بد همراهى است طمع .

60- پارسائى مرد به اندازه دين اوست ( هر چه بيشتر باشد دين دارى او بيشتر خواهد بود ) .

61- با ورع باش تا ( از گناهان ) پاكيزه باشى .

62- پارسائى كه رستگارى

بخشد بهتر از طمعى است كه بهلاكت اندازد .

63- پارسائى كه عزّت بخشد بهتر از طمعى است كه خوارى آورد .

ص 1520

64- ورع المرء ينزّهه عن كلّ دنيّة 10081 .

65- ورع المؤمن يظهر في عمله 10129 .

66- ورع المنافق لا يظهر إلّا على لسانه 10130 .

67- لا ورع كغلبة الشّهوة 10468 .

68- لا نزاهة كالتّورّع 10492 .

69- لا ورع كتجنّب الآثام 10548 .

70- لا يصلح الدّين كالورع 10558 .

71- لا يجتمع الورع و الطّمع 10587 .

72- لا معقل أحرز من الورع 10644 .

73- لا صيانة لمن لا ورع له 10782 .

74- لا ورع أنفع من تجنّب المحارم 10840 . 64- پارسائى مرد او را از هر پستى و دنائتى پاكيزه مى سازد .

65- پارسائى مؤمن در عملش آشكار مى گردد .

66- پارسائى منافق آشكار نمى گردد مگر بر زبان او ( ولى در عمل خبرى نيست ) .

67- هيچ پارسائى مانند غلبه كردن بر شهوت نيست .

68- هيچ پاكيزگى مانند پارسائى نيست .

69- هيچ ورعى مانند دورى كردن از گناهان نيست .

70- چيزى دين را مانند پارسائى اصلاح نخواهد نمود .

71- پارسائى و طمع جمع نمى شود .

72- پناهى محكمتر از پارسائى نيست .

73- نگهدارى نيست براى كسى كه براى او پارسائى نيست .

74- پارسائى سودمندتر از دورى كردن حرامها نيست .

ص 1521

75- لا ورع أنفع من ترك المحارم و تجنّب المآثم 10854 .

76- لا عمل أفضل من الورع 10905 .

77- يعجبني أن يكون الرّجل حسن الورع ، متنزّها عن الطّمع ، كثير الإحسان ، قليل الامتنان 11034 .

78- من لوازم الورع التّنزّه عن الآثام 9338 .

79- الورع شعار الأتقياء 592 .

80- الورع جنّة من السّيّئات 721 .

81- الورع

مصباح نجاح 750 .

82- الورع مجلّ 190 .

83- الورع ثمرة العفاف 990 .

84- الورع شيمة الفقيه 995 . 75- پارسائى سودمندتر از ترك حرامها ، و دورى از گناهان نيست .

76- عملى افزونتر از پارسائى نيست .

77- مرا خوش آيد و مرا به شگفت مى اندازد كه مرد نيكو پارسا ، پاك از طمع ، بسيار احسان كننده ، كمتر منت گذار باشد .

78- از لوازم پارسائى ، پاكيزگى و دورى از گناهانست .

79- پارسائى شعار ( لباس زيرين ) پرهيزكاران است .

80- پارسائى سپرى است از گناهان .

81- پارسائى چراغ پيروزيست .

82- پارسائى بزرگ كننده است .

83- پارسائى ثمره و ميوه پاكدامنى است .

84- پارسائى شيوه اهل درك و داناى به احكام اسلام است .

ص 1522

85- الورع أساس التّقوى 1107 .

86- الورع يحجز عن ارتكاب المحارم 1436 .

87- الورع خير من ذلّ الطّمع 1446 .

88- إنّك إن تورّعت تنزّهت عن دنس السّيّئات 3805 .

المواسات

1- إنّ مواساة الرّفاق من كرم الأعراق 3405 .

2- المواساة أفضل الأعمال 1312 .

3- ما حفظت الأخوّة بمثل المواساة 9578 . 85- پارسائى اساس ( زير بناى ) تقوا خواهد بود .

86- پارسائى ( آدمى را ) از ارتكاب حرامها منع مى نمايد .

87- پارسائى از ذلّت و خوارى طمع بهتر است .

88- براستى كه تو اگر پارسا شوى از پليديهاى گناهان خود را پاك سازى .

برابرى 1- براستى كه برابر داشتن رفيقان با خود از گرامى بودن اصل و نژاد است .

2- برابر دانستن ديگران را با خود افزون ترين اعمال است ، ( پوشيده نماند كه برترى و افضليت ممكن است نسبى باشد ، و يا محتملا طرف خطاب فردى باشد

كه بيان آن از جهت ترغيب او باشد نسبت به چنين عملى ، و يا راستى برتر باشد ، زيرا ممكن است مانند نماز و حج و امثال آن كه در باره آنها افضل گفته شده به اين مقام نرسد ، چون انجام آنها مشكل نيست ، و لذا اكثر قريب به اتفاق انجام مى دهند ، اما كمتر كسى ديده مى شود ، كه در تمام امور مالى و غيره ، ديگران را با خود يكى داند و مساوات برقرار سازد ، و به همين جهت افضل خواهد شد ) .

3- برادرى به چيزى مانند برابرى حفظ نخواهد گرديد .

ص 1523

الواشي

1- من صدّق الواشي أفسد الصّديق 8479 .

الوصول إلى اللّه

1- لن تتّصل بالخالق حتّى تنقطع عن الخلق 7429 .

2- الوصلة باللّه في الانقطاع عن النّاس 1750 .

الواصل و التواصل

1- عليكم بالتّواصل و الموافقة ، و إيّاكم و المقاطعة و المهاجرة 6152 .

2- كن لمن قطعك واصلا ، و لمن سألك معطيا ، و لمن سكت عن سخن چين 1- هر كه سخن چين را تصديق كند دوست را فاسد كند ( چون سخن چين پيوسته مى كوشد ميان دوستان جدائى اندازد ) .

به خدا رسيدن 1- هرگز به پروردگار نخواهد پيوست تا آنكه از خلق ببرى .

2- رسيدن و پيوستن به خدا در بريدن از مردم است .

به هم پيوستن 1- بر شما باد به پيوستن و موافقت ، و دورى كنيد از بريدن و ترك يكديگر كردن .

2- در مقابل كسى كه از تو بريده پيوند كننده ، و در برابر كسى كه از تو مسئلت

ص 1524

مسألتك مبتدئا 7173 .

3- من وصلك و هو معدم خير لك ممّن جفاك و هو مكثر 9176 .

4- من متّ إليك بحرمة الإسلام فقد متّ بأوثق الأسباب 9223 .

5- مواصلة الأفاضل توجب السّموّ 9773 .

6- واصلوا من تواصلونه في اللّه ، و اهجروا من تهجرونه في اللّه سبحانه 10120 .

7- وصول معدم خير من جاف مكثر 10083 .

8- وصول النّاس من وصل من قطعه 10085 .

9- لا يكوننّ أخوك على قطيعتك أقوى منك على صلته 10369 . نمايد بخشنده ، و براى كسى كه از مسئلت تو خاموش است ابتداء كننده ( به بخشش ) باش .

3- هر كه با بى چيزى به تو پيوند كند برايت بهتر از كسى است كه با مالدارى از تو ببرد ( و

شرائط برادرى را مراعات ننمايد ) .

4- هر كه به سبب حرمت اسلام به تو پيوند زند على التحقيق به محكمترين وسيله ها متوسل شده است .

5- پيوند ( و معاشرت ) با افاضل موجب سر بلندى مى شود .

6- به هر كه مى پيونديد در راه خدا بپيونديد ، و از كسى كه مى بريد و كناره مى گيريد در راه خداى سبحان كناره گيرى كنيد و ببريد .

7- پيوند كننده ندار بهتر از برنده مالدار است .

8- پيوند كننده ( و احسان كننده واقعى ) مردم كسى است كه پيوند كند با كسى كه او را بريده باشد .

9- هرگز برادر تو بر بريدنت از تو بر پيوند خود قوى تر نباشد ( بلكه پيوند بايد قوى تر باشد ) .

ص 1525

التواضع

1- التّواضع أفضل الشّرفين 1643 .

2- التّواضع مع الرّفعة كالعفو مع القدرة 1952 .

3- التّواضع رأس العقل ، و التّكبّر رأس الجهل 2144 .

4- اتّضع ترتفع 2250 .

5- أعظم النّاس رفعة من وضع نفسه 3179 .

6- أشرف الخلائق التّواضع و الحلم ، و لين الجانب 3223 .

7- التّواضع يرفع ، التّكبّر يضع 11 .

8- التّواضع ثمرة العلم 301 .

9- التّواضع يرفع الوضيع 310 . فروتنى 1- فروتنى برترين دو شرف و بلندى مرتبه است .

2- فروتنى با بلندى مرتبه مانند عفو با قدرت است .

3- فروتنى سر عقل ، و تكبّر سر جهل و نادانى است .

4- فروتنى نما تا بلند مرتبه شوى .

5- بزرگترين مردم از نظر بلندى و رفعت كسى است كه نفس خويش را پست نموده باشد .

6- بلندترين خصلتها فروتنى و بردبارى و نرمى پهلو ( و خوش خو ) است .

7- فروتنى كردن بلند

مى سازد ، و تكبر پستى آورد .

8- فروتنى نتيجه و ميوه دانش است .

9- فروتنى پست مرتبه را بلند گرداند .

ص 1526

10- التّواضع عنوان النّبل 415 .

11- التّواضع ينشر الفضيلة 522 .

12- التّواضع زكاة الشّرف 939 .

13- التّواضع أشرف السّؤدد 984 .

14- التّواضع سلّم الشّرف 1051 .

15- التّواضع من مصائد الشّرف 1505 .

16- إنّك إن تواضعت رفعك اللّه 3800 .

17- بالتّواضع تكون الرّفعة 4180 .

18- بالتّواضع تزان الرّفعة 4193 .

19- بكثرة التّواضع يتكامل الشّرف 4287 . 10- فروتنى دليل و نشانه نجابت است .

11- فروتنى فضيلت آدمى را منتشر مى گرداند .

12- فروتنى زكات شرف بزرگى است .

13- فروتنى شريف ترين آقائى و بزرگى است .

14- فروتنى نردبان شرف و بزرگى است ( يعنى هر كه مى خواهد بزرگ شود و به بام شرف رسد بايد فروتنى كند ) .

15- فروتنى از دامهاى شكار شرف و برترى است .

16- براستى كه اگر تو فروتنى نمائى خداوند تو را بر كشد و بلند گرداند .

17- بسبب فروتنى بلندى مرتبه حاصل خواهد شد .

18- بوسيله فروتنى بلندى مرتبه زينت داده مى شود .

19- بسبب بسيارى فروتنى ( در مقابل خدا و خلق ) شرف و بزرگى كامل مى شود .

ص 1527

20- تواضع للّه يرفعك 4467 .

21- تواضع المرء يرفعه 4475 .

22- تمام الشّرف التّواضع 4480 .

23- تواضع الشّريف يدعو إلى كرامته 4582 .

24- ثمرة التّواضع المحبّة 4613 .

25- حاصل التّواضع الشّرف 4914 .

26- كفى بالتّواضع شرفا 7023 .

27- كفى بالتّواضع رفعة 7045 .

28- كما تتواضع تعظم 7211 .

29- من تواضع رفع 7676 .

30- من كان متواضعا لم يعدم الشّرف 8131 . 20- براى خدا فروتنى نما تا تو را بركشد و بلند

مرتبه گرداند .

21- فروتنى آدمى ( يا مرد ) را بالا مى برد .

22- تمامى شرف و بلندى مرتبه فروتنى است .

23- فروتنى كردن بلند مرتبه مردم را به احترام او دعوت خواهد نمود .

24- ثمره و ميوه فروتنى دوستى است ( از خالق و خلق ) .

25- حاصل و نتيجه فروتنى بلندى مرتبه است .

26- براى فروتنى كفايت مى كند شرافت و بلندى مرتبه .

27- براى بلندى مرتبه كفايت مى كند رفعت و بلندى .

28- آن چنان كه فروتنى كنى بزرگ شوى .

29- كسى كه فروتنى كند بلند مرتبه شود .

30- هر كه متواضع باشد شرف و بلندى مرتبه را از دست ندهد .

ص 1528

31- من تواضع عظّمه اللّه و رفعه 8472 .

32- ما تواضع إلّا رفيع 9468 .

33- ما اكتسب الشّرف بمثل التّواضع 9497 .

34- ما تواضع أحد إلّا زاده اللّه تعالى جلالة 9593 .

35- ما أحسن تواضع الأغنياء للفقراء طلبا لما عند اللّه سبحانه ، و ما أحسن تيه الفقراء على الأغنياء اتّكالا على اللّه سبحانه 9673 .

36- لا شرف كالتّواضع 10493 .

37- بخفض الجناح تنتظم الأمور 4302 .

الوطن

1- من ضيق العطن لزوم الوطن 9276 . 31- هر كه فروتنى كند خداوند او را بزرگ گرداند و بركشد .

32- فروتنى ننمايد مگر بلند مرتبه .

33- شرفى مانند فروتنى كسب نشده ( يعنى فروتنى بالاترين شرف است ) .

34- احدى فروتنى نكرده مگر آنكه خداوند بلند مرتبه جلالت او را زياد گرداند .

35- چه نيكوست فروتنى توانگران براى درويشان از جهت طلب آنچه در نزد خداى سبحان است ( از اجر و ثواب ) و چه نيكوست تكبر فقراء بر توانگران از جهت اعتماد بر

خداى سبحان ( كه اوست روزى ده و روزى رسان ) .

36- هيچ شرفى مانند فروتنى ( در برابر خلق و خالق ) نيست .

37- با گسترانيدن بال ( يعنى فروتنى و هموارى ) كارها منظم گردد .

وطن 1- از كم همّتى و تنگدستى است ملازم بودن وطن ( و به مسافرت نرفتن ) .

ص 1529

2- الاغتراب أحد الشّتاتين 1617 .

المواعظ و الموعظة

1- استصبحوا من شعلة واعظ متّعظ ، و اقبلوا نصيحة ناصح متيقّظ ، وقفوا عند ما أفادكم من التّعليم 2545 .

2- الا إنّ أسمع الأسماع من وعي التّذكير و قبله 2758 .

3- أنفع المواعظ ما ردع 2996 .

4- أبلغ العظات الاعتبار بمصارع الأموات 3123 .

5- أبلغ العظات النّظر إلى مصارع الأموات ، و الاعتبار بمصائر الآباء 2- رفتن از وطن يكى از دو پراكندگى است .

پند و پند دهنده 1- از فروغ پرتو پند دهنده اى كه خود پند گرفته چراغى بر افروزيد ، و نصيحت نصيحت كننده بيدار را پذيرفته ، و در نزد آنچه به شما از تعليم عطا كند توقف نموده ( يعنى عمل نمائيد ) .

2- آگاه باش ، براستى شنواترين گوشها گوش كسى است كه فرا گيرد ياد آورى را و آن را بپذيرد .

3- سودمندترين موعظه ها آنست كه باز دارد ( و آن تحقق نيابد مگر در درجه اول خود واعظ عامل باشد ، و ديگر آنكه دقّت كند اگر از راه نرمى و محبت اثر بخش است از آن راه ، و اگر از راه درشتى و تندى مفيدتر است آن راه را برگزيند ، و براى خدا اقدام به موعظه كند ) .

4- رساترين موعظه ها عبرت گرفتن

از جايگاه افتادن مردگان ( گورستان ) است .

5- رساترين موعظه و پندها نظر كردن به محل افتادن مردگان ، و عبرت گرفتن

ص 1530

و الأمّهات 3361 .

6- أبلغ ناصح لك الدّنيا ، لو انتصحت بما تريك من تغاير الحالات ، و تؤذنك به من البين و الشّتات 3362 .

7- إنّ في كلّ شي ء موعظة و عبرة لذوى اللّب و الاعتبار 3460 .

8- إنّ أنصح النّاس أنصحهم لنفسه ، و أطوعهم لربّه 3515 .

9- إنّ الوعظ الّذي لا يمجّه سمع ، و لا يعدله نفع ، ما سكت عنه لسان القول ، و نطق به لسان الفعل 3538 .

10- الاتّعاظ اعتبار 175 .

11- المواعظ حياة القلوب 321 . به جايگاه بازگشت پدران و مادرانست .

6- رساترين نصيحت كننده و واعظ براى تو دنياست ، اگر از آنچه از تغيير يافتن حالت ها كه به تو ارائه داده ، و تو را از دورى و پراكندگى اعلام مى نمايد پند گيرى .

7- براستى در هر چيزى نصيحت و پندى است براى صاحبان عقل و اعتبار .

8- براستى كه نصيحت كننده ترين ( و يا صاف و خالص ترين مردم ) نصيحت كننده ( و يا صاف ترين آنهاست ) نسبت به نفس خود ، و اطاعت كننده ترين آنهاست پروردگارش را .

9- براستى آن پندى كه هيچ گوشى آن را بيرون نيفكنده و ردّ ننمايد آن را و هيچ نفعى با آن برابرى نمى كند آنست كه زبان گفتار از آن خاموش ، و به آن زبان كردار گويا باشد ( يعنى بهترين پندها كردار نيكوست نه گفتار بدون كردار ) .

10- پند گرفتن عبرت گرفتن است ( يعنى بايد از موعظه نتيجه

گرفت و عمل كرد نه مجرد شنيدن يا ديدن باشد ) .

11- موعظه ها حيات دلهاست .

ص 1531

12- النّصيحة تثمر الودّ 844 .

13- الموعظة نصيحة شافية 925 .

14- المواعظ كهف لمن وعاها ( دعاها ، رعاها ) 1126 .

15- المواعظ شفاء لمن عمل بها 1169 .

16- الوعظ النّافع ما ردع 1216 .

17- المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب 1354 .

18- بالمواعظ تنجلى الغفلة 4191 .

19- بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة 4450 .

20- ثمرة الوعظ الانتباه 4588 .

21- خير المواعظ ما ردع 4952 . 12- نصيحت ثمر بخش دوستى است .

13- موعظه و پند دادن نصيحتى است شفا بخش .

14- موعظه ها براى كسى كه نگه دارد ( يا رعايت آن كند و يا با آن دعوت نمايد ) پناه خواهد بود .

15- پندها براى كسى كه به آن عمل نمايد شفاء است .

16- موعظه سودمند آنست كه باز دارد ( شنونده را از عمل بد ) .

17- موعظه ها پرداز نفس ها و جلاء دلهاست .

18- به سبب مواعظ و نصائح غفلت و بى خبرى زائل مى گردد .

19- ميان شما و موعظه پرده ايست از بى خبرى و فريفتگى ( يعنى غفلت و فريفته شدن به دنيايتان شما را از موعظه بى بهره كرده است ) .

20- ميوه وعظ و نصيحت بيدار شدن است .

21- بهترين موعظه ها آنست كه باز دارد ( از زشتى ها ) .

ص 1532

22- رحم اللّه امرأ اتّعظ و ازدجر ، و انتفع بالعبر 5207 .

23- ربّ آمر غير مؤتمر 5359 .

24- ربّ زاجر غير مزدجر 5360 .

25- ربّ واعظ غير مرتدع 5361 .

26- سمع الأذن لا ينفع مع غفلة القلب 5618 .

27- في المواعظ جلاء

الصّدور 6509 .

28- فطنة المواعظ تدعو إلى الحذر ، فاتّعظوا بالعبر ، و اعتبروا بالغير ، و انتفعوا بالنّذر 6565 .

29- كفى عظة لذوى الألباب ما جرّبوا 7059 .

30- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن إلى حسن الظّنّ بالأيّام 7549 . 22- خداوند مردى را رحمت كند كه پند گيرد و باز ايستد ( از حرام ) و به عبرتها سود برد .

23- بسا امر كننده و واعظى كه خود امر پذير نيست و عمل نكند .

24- بسا باز دارنده اى كه خود باز نايستاده .

25- بسا واعظى كه خود باز نايستد .

26- شنيدن گوش با غفلت دل سودى ندارد ( يعنى در پند و اندرز بايد دل بيدار باشد كه آدمى سود برد ) .

27- در موعظه و پندها جلاى سينه هاست ( كه زنگ غفلت زدوده شود ) .

28- دانا شدن و دريافتن پندها ( آدمى را ) بدورى ( از آنچه سبب خسران شود ) خوانده ، پس به عبرت ها پند گرفته ، و به تغييرات عبرت گيريد ، و به ترسانيدن سودمند گرديد .

29- براى پند گرفتن صاحبان خرد كفايت مى كند آنچه تجربه كرده اند .

30- از موعظه هاى روزگار پند نگرفته كسى كه به حسن ظنّ به روزگار آرام

ص 1533

31- من وعظك فلا توحشه 7828 .

32- من وعظك أحسن إليك 7924 .

33- من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللّه النّاس به 8931 .

34- من فهم مواعظ الزّمان لم يسكن إلى حسن الظّنّ بالأيّام 8938 .

35- نعم الهديّة الموعظة 9884 .

36- و قال في ذكر من ذمّه : هو بالقول مدلّ ، و من العمل مقلّ ، و على النّاس طاعن ، و لنفسه مداهن

، هو في مهلة من اللّه يهوي مع الغافلين ، و يغدو گرفته باشد ( بلكه كسى پند گيرد كه مصائب و نوائب را هميشه پيش چشم خويش مجسّم سازد ) .

31- هر كه تو را پند داد از او وحشت مكن ( با او با نرمى برخورد كن ) و يا او را غمناك مساز .

32- هر كه تو را موعظه كند بسوى تو احسان نموده است .

33- هر كه بوسيله مردم پند نگيرد خداوند مردم را بسبب او پند دهد ( يعنى خود وسيله پند ديگران شود ) .

34- هر كه پندهاى روزگار را بفهمد ( و از زبان حال روزگار پند گيرد ) بحسن ظنّ ايّام آرام نگيرد .

35- خوب هديّه ايست موعظه و نصيحت .

36- ( مرحوم آمدى اين روايت را در بيان كسى كه حضرت او را مذمت فرموده نقل كرده ، و ليكن از حكمت 142 نهج البلاغه چنين استفاده مى شود كه مردى از حضرت درخواست موعظه كرد حضرت فرمود : از كسانى نباش كه به آخرت اميد داشته ولى عمل ندارد تا مى رسد به اينجا كه مى فرمايد كه : ) او ( آن شخص مزبور ) به گفتار دلير ( لاف بسيار زده و به گزاف خود را وصف مى كند ) و به عمل فقير و تهيدست ، و بر مردم طعنه زننده و براى نفس خود سهل انگار و بى تفاوت است ، او

ص 1534

مع المذنبين بلا سبيل قاصد ، و لا إمام قائد و لا علم مبين ، و لا دين متين ، هو يخشي الموت و لا يخاف الفوت 10055 .

37- لا تكوننّ ممّن لا تنفعه الموعظة

إلّا إذا بالغت في إيلامه ، فإنّ العاقل يتّعظ بالأدب ، و البهائم لا ترتدع إلّا بالضّرب 10352 .

38- يا أيّها النّاس إلى كم توعظون و لا تتّعظون فكم قد وعظكم الواعظون ، و حذّركم المحذّرون ، و زجركم الزّاجرون ، و بلّغكم العالمون ، و على سبيل النّجاة دلّكم الأنبياء و المرسلون ، و أقاموا عليكم الحجّة ، و أوضحوا لكم المحجّة ، فبادروا العمل ، و اغتنموا المهل ، فإنّ اليوم عمل و لا حساب ، و غدا حساب و لا عمل ، و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون 11000 . از جانب خدا با بى خبران در مهلت بسر برده ( و در ناز و نعمت است تا به عذاب اخروى مبتلا گشته ) و با گنهكاران نه بر راه راستى و نه با پيشواى قائدى ، و نه با علم آشكار و دين استوارى صبح مى نمايد ( از تمام افزونى ها بى بهره بوده ) او از مرگ مى ترسد ، و از فوت ( طاعات و سعادتها ) نمى ترسد .

37- از كسانى مباش كه موعظه او را سودى نبخشد مگر وقتى كه در به درد رسانيدن و آثار او مبالغه نمائى ( مانند چارپايان ) زيرا كه عاقل به ادب پند گرفته ، و چارپايان باز نخواهند ايستاد مگر بزدن .

38- آى مردم تا چند پند داده شويد ، و پند نگيريد ، چه بسا در حقيقت شما را پند دهندگان پند داده ، و ترسانندگان ترسانيده ، و منع كنندگان منع نموده ، و عالمان به شما ( مواعظ و حقايق را ) رسانيده ، و انبياء و پيمبران شما را راهنمائى

كرده ، و حجت را بر شما اقامه نموده ، و راه را براى شما واضح كرده اند ، پس به عمل مبادرت ورزيده ، و مهلت را غنيمت شماريد زيرا كه امروز ( روز ) عمل است نه حساب و فردا ( ى قيامت ) حساب است نه عمل ، و زود است كه مى دانيد كسانى كه ستم كرده اند كه به چه جاى سختى و محل بازگشتى بازگشت خواهند نمود .

ص 1535

39- يحبّ أن يطاع و يعصي ، و يستوفي و لا يوفي ، يحبّ أن يوصف بالسّخاء و لا يعطى ، و يقتضي و لا يقتضى 11013 .

40- يقول في الدّنيا بقول الزّاهدين ، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين 11040 .

41- يظهر شيمة المحسنين ، و يبطن عمل المسيئين ، يكره الموت لكثرة ذنوبه ، و لا يتركها في حياته ، يسلف الذّنب و يسوّف بالتّوبة ، يحبّ الصّالحين ، و لا يعمل أعمالهم ، و يبغض المسيئين و هو منهم ، يقول لم أعمل فأتعنّى ، بل أجلس فأتمنّى ، يبادر دائبا ما يفنى ، و يدع ما يبقى ، يعجز عن شكر ما أوتي ، 39- ( بعض اين جمله ها از فرازهاى حكمت 142 نهج البلاغه است كه شخصى از حضرت درخواست كرد او را موعظه كند آن بزرگوار مطالبى را بيان داشتند تا به اينجا كه مى فرمايد : مباش از كسانى كه ) دوست دارد آنكه مردم فرمانش برند ، و خود فرمان نبرد ، و حق خود را تمام بگيرد ، و حق ديگران را ندهد ، دوست دارد به سخاوت متصف شود ، و چيزى نمى دهد ، و از

مردم حقوق خود را مطالبه نموده ، و كسى از او مطالبه ننمايد .

40- ( اين فراز نيز از همان خطبه است كه حضرت فرمود : مباش از كسانى كه ) در باره دنيا مى گويد به گفتار زاهدان ، و در آن عمل مى نمايد به عمل رغبت كنندگان .

41- ( اين فرازها در حكمت 142 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى ذكر شده است كه حضرت مى فرمايد از چنين كسانى مباش كه ) طريقه و خوى نيكوكاران را اظهار كرده ، و عمل گنهكاران را در باطن مى كند ، مرگ را بجهت بسيارى گناهانش كراهت داشته ، و آنها را ( گناهان ) در حياتش ترك نمى كند ، گناه را پيش فرستاده ، و توبه را پس مى اندازد ، شايستگان را دوست داشته ، و نمى كند عملهاى آنان را ، و گنهكاران را دشمن داشته و خود از آنان مى باشد ، مى گويد : چرا عمل كنم پس رنج

ص 1536

و يبتغي الزّيادة فيما بقي يرشد غيره و يغوي نفسه ، و ينهى النّاس بما لا ينتهي ، و يأمرهم بما لا يأتي يتكلّف من النّاس ما لم يؤمر و يضيّع من نفسه ما هو أكثر يأمر النّاس و لا يأتمر ، و يحذّرهم و لا يحذر ، يرجو ثواب ما لم يعمل و يأمن عقاب جرم متيقّن ، يستميل وجوه النّاس بتديّنه و يبطن ضدّ ما يعلن يعرف لنفسه على غيره ، و لا يعرف عليها لغيره ، يخاف على غيره بأكثر من ذنبه ، و يرجو لنفسه أكثر من عمله ، يرجوا اللّه في الكبير ، و يرجو العباد في الصّغير ، فيعطي العبد ما

لا يعطي الربّ ، يخاف العبيد في الرّبّ ، و لا يخاف في العبيد برم بلكه مى نشينم و آرزو مى كنم ، به آنچه فانى مى شود ، با تعب پيشى گرفته ، و آنچه را كه باقى مى ماند پيوسته وا مى گذارد ، از شكر آنچه داده شده عاجز گشته ، و در آنچه باقى است طلب زيادتى مى نمايد . غير خود را به راه درست ارشاد نموده ، و نفسش را اغواء مى نمايد ، و مردم را به آنچه خود از آن باز نمى ايستد نهى كرده ، و آنان را به آنچه خود انجام نمى دهد فرمان مى دهد ، مردم را به آنچه امر نشده به زحمت انداخته ، و از نفس خود آنچه را كه ( انجام آن واجب و ) بيشتر است ضايع مى سازد ، به مردم امر نموده ، و خود امر پذير نبوده ، و امر به اجتناب مى كند ، و خود دورى نمى كند ، ثواب آنچه را كه عمل نكرده اميدوار بوده ، و از عقاب گناه يقينى ايمن است ، به ديندارى ( ظاهرى ) خودروهاى مردم را بسوى خود ميل داده ، و در نهان ضدّ آنچه را كه در ظاهر مى كند انجام خواهد داد . ( اين فرازها در خطبه 159 و در حكمت 142 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى ذكر شده است ) براى نفس خود ( حقوقى كه بر ديگران دارد ) مى شناسد و ( حقوقى كه ) بر نفس خود بر غير خود دارد نمى شناسد ، بر غير خود به بيشتر از گناه خود ترسيده ( گناه او را عظيم مى شمارد ) و براى نفس خود

بيشتر از عمل او اميدوار است ، در بزرگ ( نعمتهاى بهشتى ) خدا را اميدوار بوده ، و در كوچك ( نعمتهاى دنيوى ) بندگان را اميدوار است ، پس بنده را عطا كرده آنچه را كه پروردگارش را عطا نمى كند ( يعنى او را جهت نفع

ص 1537

الرّبّ 11041 .

42- قد تيقّظ من اتّعظ 6669 .

التوفيق

1- التّوفيق أشرف الحظّين 1642 .

2- التّوفيق و الخذلان يتجاذبان النّفس فأيّهما غلب كانت في حيّزه 1781 .

3- إنّ اللّه سبحانه إذا أراد بعبد خيرا ، وفّقه لإنفاذ أجله ، في أحسن عمله و رزقه مبادرة مهله في طاعته قبل الفوت 3587 .

4- التّوفيق عناية 73 . مادى فرمان برد ) در اطاعت پروردگار هر گاه مخالف رضاى مخلوق باشد مى ترسد ، و در باره بندگان و ظلم و ستم بر آنها ، از خدا نمى ترسد .

42- در حقيقت بيدار گشته كسى كه پند پذيرفته است .

توفيق 1- توفيق ( يعنى تهيه اسباب خير از جانب خدا ) بالاترين دو بهره است ( بهره عمل و بهره توفيق بر عمل ) .

2- توفيق و خوارى نفس را مى كشانند ، پس هر كدام آنها غلبه كند نفس در جايگاه آن مى باشد .

3- براستى كه خداوند سبحان وقتى به بنده اى خيرى را اراده كند ( و بخواهد نسبت به او خوبى نمايد ) ، او را توفيق داده كه عمرش را در نيكوترين عملش سپرى كرده ، و او را روزى نموده كه پيش از مرگ و قبل از فوت در ايام مهلتش در طاعت او مبادرت نمايد .

4- توفيق عنايتى است ( از جانب خداى تبارك و تعالى

) .

ص 1538

5- التّوفيق رحمة 162 .

6- التّوفيق إقبال 238 .

7- التّوفيق ( الرّفق ) مفتاح الرّفق 273 .

8- التّوفيق قائد الصّلاح 295 .

9- التّوفيق من جذبات الرّبّ 539 .

10- التّوفيق أوّل النّعمة 545 .

11- التّوفيق ممدّ العقل 718 .

12- التّوفيق رأس السّعادة 858 .

13- التّوفيق رأس النّجاح 942 .

14- التّوفيق عناية الرّحمن 952 . 5- توفيق ( خدا ) رحمت است .

6- توفيق ( از خدا ) رو آوردن ( نيكبختى ) است .

7- توفيق كليد نرمى و مدارا است ( يا نرمى نسبت به مردم كليد مهربانى پروردگار است نسبت به او ) .

8- توفيق كشاننده صلاح و خير و نيكى است .

9- توفيق از جمله كششهاى پروردگار است ( كه آدمى را بسوى ساحت قرب خود جذب مى كند ) .

10- توفيق اوّل نعمت است ( يعنى قبل از هر كار خير بايد از جانب خدا اسبابش مهيا گردد ) .

11- توفيق كمك كار عقل و دانش است .

12- توفيق رأس نيكبختى است .

13- توفيق رأس پيروزى است .

14- توفيق عنايت و توجه خداى رحمان است .

ص 1539

15- التّوفيق أفضل منقبة 962 .

16- بالتّوفيق تكون السّعادة 4196 .

17- حسن التّوفيق خير قائد 4825 .

18- حسن التّوفيق خير معين ، و حسن العمل خير قرين 4841 .

19- لا معونة كالتّوفيق 10482 .

20- لا نعمة أفضل من التّوفيق 10637 .

21- لم يوفّق من استحسن القبيح ، و أعرض عن قول النّصيح 7563 .

22- من وفّق أحسن 7713 .

23- من أمدّه التّوفيق أحسن العمل 8470 .

24- من لم يمدّه التّوفيق لم ينب إلى الحقّ 9246 . 15- توفيق برترين منقبت و فضيلت خواهد بود .

16- بوسيله

توفيق نيكبختى حاصل خواهد گرديد .

17- نيكوئى توفيق بهترين كشاننده است ( آدمى را به سوى سعادت و نيكبختى ) .

18- نيكوئى توفيق بهترين يار ، و نيكوئى عمل بهترين همراه خواهد بود .

19- هيچ يارى مانند توفيق ( از جانب خدا ) نيست .

20- نعمتى افزون تر از توفيق ( الهى ) نيست .

21- توفيق داده نشده ( و يا توفيق حاصل نكرده ) كسى كه زشت را نيكو بحساب آورد ، و از گفته نصيحت كننده اعراض نمايد .

22- هر كه ( از جانب خداى بزرگ ) برايش اسباب خير مهيا گرديده شد خوبى كند .

23- هر كه توفيق او را مدد كند عمل را نيكو كند .

24- هر كه توفيق او را مدد نكند بسوى حق رو نخواهد آورد .

ص 1540

25- من أكبر التّوفيق الأخذ بالنّصيحة 9305 .

26- من توفيق الحرّ ( المرء ) اكتسابه المال من حلّه 9393 .

27- من توفيق الرّجل وضع سرّه عند من يستره و إحسانه عند من ينشره 9448 .

28- نحمد اللّه سبحانه على ما وفّق له من الطّاعة ، و ذاد عنه من المعصية 9977 .

29- من تأيّد في الأمور ظفر ببغيته 8534 .

30- من استنصح اللّه حاز التّوفيق 8477 .

الوفاق

1- كثرة الوفاق نفاق 7083 . 25- از بزرگترين توفيق گرفتن نصيحت ( و فرا گرفتن آن ) است .

26- از توفيق ( مرد و يا ) آزاده كسب كردن اوست مال را از ممّر حلال آن .

27- از توفيق ( الهى نسبت به ) مرد گذاشتن سرّ خود در نزد كسى است كه آن را مى پوشاند ، و احسان اوست در نزد كسى كه آن

را شكر مى نمايد .

28- خداى سبحان را ستايش مى كنم بر آنچه كه از براى آن توفيق داده ، و بر آنچه از آن از معصيت و نافرمانى دور ساخته است ( اين نخستين فرازى است كه حضرت در خطبه 185 نهج البلاغه در وصف منافقين ايراد فرموده است ) .

29- هركه در كارها ( از سوى خدا ) تأييد گردد به مطلب خود به پيروزى رسد .

30- هر كه خدا را ناصح ( پند دهنده و يا خالص ) شمارد حائز توفيق شود ( يعنى توفيق الهى را بدست آرد ) .

موافقت 1- موافقت بسيار ( بدون آنكه هيچ مخالفتى شود ) نفاق است .

ص 1541

الوقاح و الوقاحة

1- بئس الوجه الوقاح 4396 .

2- ما أوقح الجاهل 9586 .

3- وقاحة الرّجل تشينه 10075 .

القحة

1- إيّاك و القحة ، فإنّها تحدوك على ركوب القبائح ، و التّهجّم على السّيّئات 2718 .

2- القحة عنوان الشّرّ 341 .

3- رأس كلّ شرّ القحة 5331 . بى شرمى 1- بد روئى است روى بى شرم و حياء .

2- چه چيز نادان را بى حياء نموده است . ( البته جهالت او ) .

3- بى شرمى مرد او را عيبناك سازد .

بى حيائى 1- بر حذر باش از بى شرمى ، زيرا كه آن ترا به سوارى زشتى ها ، و رسيدن به گناهان و ارتكاب آنها ميراند .

2- بى حيائى دليل و يا نشانه و يا سر سخن بديست ( چون كسى كه بى شرم بود و از خدا و خلق حياء نكرد وارد مرتع گناهان خواهد گرديد ) .

3- رأس هر بدى بى حيائى است ( زيرا كه منشأ گناهان است ) .

ص 1542

التوقير

1- وقّروا اللّه سبحانه ، و اجتنبوا محارمه ، و أحبّوا أحبّائه 10103 .

2- وقّروا كباركم ، يوقّركم صغاركم 10069 .

التقيّة

1- عليك بالتّقيّة فإنّها شيمة الأفاضل 6137 .

2- لا دين لمن لا تقيّة له 10790 .

3- التّقيّة ديانة 115 .

التقوى

1- التّقوى حصن حصين لمن لجأ إليه 1558 . بزرگ داشتن 1- خداى سبحان را تعظيم كنيد ، و از حرامهاى او دورى گزيده ، و دوستانش را دوست داريد .

2- بزرگان خود را تعظيم و توقير كنيد ، تا كوچكان شما شما را توقير كنند .

تقيه 1- بر تو باد به تقيّه زيرا كه آن خصلت مردمان صاحب رتبه است ( مانند علماء كه عارف به حكم تقيه اند ، تقيّه آن است كه انسان در موضوعى از احكام و يا در عقيده اى خود را از دشمن محفوظ دارد ) .

2- دينى نيست براى كسى كه تقيه اى براى او نيست .

3- پنهان داشتن دين در محل مناسب آن ، دينداريست .

خويشتن دارى 1- خويشتن دارى قلعه اى است محكم براى كسى كه به آن پناه برد .

ص 1543

2- التّقوى جمّاع التّنزّه و العفاف 1703 .

3- التّقوى ثمرة الدّين و أمارة اليقين 1714 .

4- التّقوى ظاهره شرف الدّنيا ، و باطنه شرف الآخرة 1990 .

5- التّقوى آكد سبب بينك و بين اللّه إن أخذت به و جنّة من عذاب أليم 2079 .

6- التّقوى لا عوض و لا خلف فيه 2154 .

7- التّقوى أن يتّقي المرء كلّما يؤثمه 2162 .

8- اتّق تفز 2259 .

9- أشعر قلبك التّقوى ، و خالف الهوى تغلب الشّيطان 2356 . 2- ترس از خدا بسيار فراهم آورنده پاكيزگى و پاكدامنى است .

3- خويشتن دارى ميوه ديندارى و علامت يقين است .

4- خويشتن دارى ظاهر آن بلندى مرتبه دنيا ، و باطنش بلندى مرتبه

آخرت است .

5- خويشتن دارى ( يا ترس از خدا ) محكمترين وسيله ايست ميان تو و ميان خدا ، اگر آن را فراگيرى ، و سپرى است از عذاب دردناك .

6- خويشتن دارى ( و ترس از خدا ) نيست عوضى از آن و نه جانشينى در آن ( يعنى در فضيلت عوض و جانشينى براى آن تصور نخواهد شد ) .

7- خويشتن دارى ( يا ترس از خدا ) آن است كه مرد از هر چه او را گنهكار مى سازد خود را نگهدارى كند .

8- خويشتن دار باش تا پيروز شوى .

9- تقوا را لازمه دل خود قرار ده ، و با خواهش مخالفت نما ، تا بر شيطان غالب شوى .

ص 1544

10- اتّق اللّه بعض التّقى و إن قلّ ، و اجعل بينك و بينه سترا و إن رقّ 2359 .

11- اتّق اللّه بطاعته ، و أطع اللّه بتقواه 2372 .

12- اتّق اللّه الّذي لا بدّ لك من لقائه ، و لا منتهى لك دونه 2394 .

13- اتّقوا اللّه جهة ما خلقكم له 2483 .

14- اتّقوا اللّه الّذي إن قلتم سمع ، و إن أضمرتم علم 2507 .

15- اتّقوا اللّه حقّ تقاته ، و اسعوا في مرضاته ، و احذروا ما حذّركم من أليم عذابه 2551 .

16- اتّقوا اللّه تقيّة من سمع فخشع ، و اقترف فاعترف ، و علم فوجل ، و 10- از خدا بترس بعض از ترسيدن را گر چه اندك بوده ، و ميان خود و او پرده و سترى قرار ده گر چه نازك و باريك باشد .

11- از خدا بترس بفرمانبردارى او ، و اطاعت نما خدا را

بترس از او .

12- از خدائى كه چاره اى براى تو از ملاقات او نبوده ، و پايانى برايت غير او نمى باشد بپرهيز .

13- از خدا در جهت آنچه شما را آفريده است از براى آن بپرهيزيد . ( مراد عبادت است چنانكه فرموده : وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ سورة الذاريات 56 ) .

14- از خدائى بترسيد كه اگر بگوئيد مى شنود ، و اگر بخاطر بگذرانيد مى داند .

15- از خداوند آن طور كه سزاوار ترسيدنست ( كه باعث فرمانبردارى و مانع از نافرمانى او شود ) بترسيد ، و در خشنودى او كوشش نموده ، و از آنچه شما را از عذاب دردناكش بر حذر داشته برحذر باشيد .

16- از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه شنيده باشد پس خشوع كند ، و كسب گناه

ص 1545

حاذر فبادر ، و عمل فأحسن 2547 .

17- الجئوا إلى التّقوى فإنّه جنّة منيعة ، من لجأ إليها حصّنته ، و من اعتصم بها عصمته 2553 .

18- اعتصموا بتقوى اللّه ، فإنّ لها حبلا وثيقا عروته ، و معقلا منيعا ذروته 2554 .

19- الا و إنّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها أهلها ، و أعطوا أزمّتها فأوردتهم الجنّة 2769 .

20- أوقى جنّة التّقوى 2892 .

21- أمنع حصون الدّين التّقوى 2952 .

22- إنّ التّقوى عصمة لك في حياتك ، و زلفى لك بعد مماتك 3466 . كرده پس اعتراف نمايد ، و دانا گشته پس بيم و هراس داشته باشد ، و حذر نموده پس شتاب كند ، و عمل كرده پس نيكو انجام داده باشد .

17- بسوى خويشتن دارى پناه بريد ، زيرا كه آن سپريست جلو گيرنده

. هر كه به آن پناه برد او را نگه دارد ، و كسى كه به آن دست زند نگهدارى كند او را .

18- به تقواى الهى چنگ زنيد ، زيرا كه براى آن ريسمانى است كه محل دست گرفتن آن محكم ، و پناهگاهى است كه قلّه آن بلند است .

19- آگاه باشيد كه تقوا و پرهيزكارى شتران راميند كه اهل تقوا بر آنها سوارند ، و به آنان مهارشان داده شده ، پس آنان را وارد بهشت خواهند نمود .

20- نگاه دارنده ترين سپر تقواست .

21- استوار و بلندترين ديوار و دژ دين تقوا و خويشتن دارى است .

22- براستى كه تقوا براى تو در حياتت عصمت و نگهدارنده ( از بسيارى از آفات دنيوى و اخروى ) و بعد از ممات سبب قرب و منزلت الهى است .

ص 1546

23- إنّ اللّه تعالى أوصاكم بالتّقوى ، و جعلها رضاه من خلقه ، فاتّقوا اللّه الّذى أنتم بعينه ، و نواصيكم بيده 3610 .

24- إنّ تقوى اللّه حمت أولياءه محارمه ، و ألزمت قلوبهم مخافته ، حتّى أسهرت لياليهم ، و أظمأت هواجرهم ، فأخذوا الرّاحة بالتّعب ، و الرّيّ بالظّمأ 3612 .

25- إنّ تقوى اللّه هي الزّاد و المعاد ، زاد مبلّغ ، و معاد منجح ، دعا إليها أسمع داع ، و وعاها خير واع ، فأسمع داعيها ، و فاز واعيها 3616 . 23- براستى كه خداى تعالى شما را به تقوا سفارش فرموده ، و آن را وسيله خوشنودى خود از ميان خلقش قرار داده ، پس از خدائى كه شما در مد نظر اوئيد ، و نواصى ( و موى

جلو سر ) شما در دست اوست ( يعنى تسلط كامل بر شما دارد پرهيز كنيد ) .

24- براستى كه تقواى خدا دوستان خود را از حرامهاى او جلوگيرى مى كند ، و دلهايشان را ز ترس او لازم گردانيده ، بگونه اى كه شبهاى خود را بى خواب نموده ، ( و آنها به شب زنده دارى مشغول بوده ) ، و ميانه روزهاى آنها را تشنه داشته ( و آنها روزها را با روزه سپرى مى نمائيد ) ، پس راحتى با تعب و رنج ، و سيرابى را با تشنگى فرا گرفته اند .

25- براستى كه تقواى الهى آن توشه ( براى سفر آخرت ) و محلّ باز گشتى است ( چون بشر به پاداش آن خواهد رسيد گويا به آن بازگشت خواهد كرد ) توشه ايست رساننده ( آدمى را به مطلب خود ) و بازگشتى است پيروزى بخش ، بسوى آن شنونده ترين دعوت كننده ( كه پيامبر و آل باشند ) خوانده است ، و بهترين نگهدارنده آن را حفظ كرده ( كه عاملين به تقوى باشند ) ، پس دعوت كننده به آن آن را به مردم شنوانيده ، و نگهدارنده آن به پيروزى رسيده اند .

ص 1547

26- إنّ التّقوى حقّ اللّه سبحانه عليكم ، و الموجبة على اللّه حقّكم ، فاستعينوا باللّه عليها ، و توسّلوا إلى اللّه بها 3617 .

27- إنّ تقوى اللّه لم تزل عارضة نفسها على الأمم الماضين و الغابرين ، لحاجتهم إليها غدا إذا أعاد اللّه ما أبدأ و أخذ ما أعطى ، فما أقلّ من حملها حقّ حملها 3618 .

28- إنّ التقوى اللّه حبلا وثيقا عروته ، و معقلا

منيعا ذروته 3619 .

29- إنّ التّقوى منتهى رضى اللّه من عباده ، و حاجته من خلقه ، فاتّقوا اللّه 26- براستى كه تقوا حق خداى سبحان است بر شما ، و حقى است كه خدا بر شما واجب نموده ، پس به خدا استعانت بجوئيد بر آن ، و بسبب آن بسوى خدا متوسل شويد .

27- براستى كه تقواى الهى پيوسته نفس خود را بر امّت هاى گذشته و آينده عرضه داشته ( گويا خود را به آنها معرفى مى كند ) چون همگى آنها به آن در فرداى قيامت نيازمندند ، هر گاه خداوند اعاده كند آنچه را كه به آن ابتداء نموده ( و بار ديگر زنده كند ) و باز ستاند آنچه را كه بخشيده ( و آنها را بميراند ) پس چه كم است كسى كه آن را بقدرى كه حق برداشتن آن باشد ( با وجود عرضه خود به آنها ) برداشته ( كه ديگر نقصى در آن ديده نشود ، خلاصه از اين روايت استفاده مى شود كه تمام امت ها و تمام افراد در دو وقت كه مرگ و معاد باشد به تقوا احتياج شديد دارند ) .

28- براستى كه براى تقواى الهى ريسمانى است كه حلقه يا گيره آن محكم بوده ( كه بدين وسيله انسان بالا رفته و از مهالك نجات يابد ) و پناهگاهى است كه جلوگير و منع كننده است ارتفاع آن ( يعنى هر كه به آن رسيد دست هيچ آفت و زيانى به آن نخواهد رسيد ) .

29- براستى كه تقوا نهايت خوشنودى خداست از بندگانش ، و نهايت خواسته اوست از خلقش ، پس از

خدائى كه- اگر پنهان كنيد آن را مى داند ، و اگر آشكار

ص 1548

الّذي إن أسررتم علمه ، و إن أعلنتم كتبه 3620 .

30- إنّ التّقوى دار حصن عزيز لمن لجأ إليه ، و الفجور دار حصن ذليل لا يحرز أهله و لا يمنع من لجأ إليه 3621 .

31- إنّ التّقوى في اليوم الحرز و الجنّة ، و في غد الطّريق إلى الجنّة ، مسلكها واضح و سالكها رابح 3622 .

32- إنّ تقوى اللّه عمارة الدّين ، و عماد اليقين ، و إنّها لمفتاح صلاح ، و مصباح نجاح 3623 .

33- إنّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشّبهات 3624 . نمائيد آن را مى نويسد- پرهيز نمائيد .

30- براستى كه «تقوا» خانه حصار محكمى است براى كسى كه به آن پناه برد ، و «معصيت» سراى قلعه اى است خوار كه اهلش را نگهدارى نكرده ، و كسى را كه بسوى آن پناه برد اور از آفت جلوگيرى نمى نمايد .

31- براستى كه تقوا در امروز حرز و سپرى است ( از آفت هاى دنيويه و اخرويه ) و در فردا ( ى قيامت ) راهى است بسوى بهشت ، راه سلوك آن ( يا طريق بهشت ) آشكار ، و رونده آن سودمند است .

32- براستى كه تقواى الهى آباد نمودن دين ، و ستون يقين مى باشد ، و بدرستى كه آن همانا كليد درستى كار ، و چراغ پيروزى است .

33- براستى كسى كه براى او پندها ، حقيقت آنچه پيش روى اوست از عقوبت ها بر گناهان ، صريحا بيان كنند ، تقوا او را از افتادن در شبهه ها مانع

خواهد شد ( ولى مع الأسف قدرت بيان روشن را ندارند ، و لذا مردم به مجرد شنيدن بيدار نگشته ، نيازمند به درك عقوبت هاست به معاينه ، تا مرتكب محرمات بلكه شبهات نشوند ) .

ص 1549

34- إنّ من فارق التّقوى أغري باللّذّات و الشّهوات ، و وقع في تيه السّيّئات ، و لزمه كبير ( كثير ) التّبعات 3625 .

35- إنّ تقوى اللّه مفتاح سداد ، و ذخيرة معاد ، و عتق من كلّ ملكة ، و نجاة من كلّ هلكة ، بها ينجو الهارب ، و تنجح المطالب ، و تنال الرّغائب 3626 .

36- التّقوى تعزّ ، الفجور يذلّ 116 .

37- التّقوى اجتناب 188 .

38- التّقوى خير زاد 490 .

39- التّقوى أزكى زراعة 613 .

40- التّقوى رأس الحسنات 722 . 34- براستى كسى كه از تقوا جدا شود به لذت ها و خواهشها حريص گشته ، و در بيابان گناهان افتاده ، و او را بازخواستهاى بزرگ ( يا بسيار ) ملازم خواهد بود .

35- براستى كه تقواى الهى كليد گفتار و رفتار درست ، و ذخيره ايست براى روز بازگشت ، و آزادى است از هر مالك شدنى ( هوا و هوسها مالك انسان نخواهند شد بلكه آنها اسير و بنده انسان خواهند گرديد ) و نجاتى است از هر هلاك شدنى ، بسبب آن نجات يابد گريزنده ( از عذاب و عقاب ) و مطلب ها بر آورده شده ، و عطاهاى اخروى رسيده مى شود .

36- پرهيزگارى عزّت بخشد ، و ارتكاب معاصى خوارى آورد .

37- خويشتن دارى دورى گزيدن ( از محرمات بلكه از مشتبهات ) است .

38- ترس از خدا يا خويشتن

دارى بهترين توشه است .

39- خويشتن دارى پاكيزه ترين زراعت است ( زيرا كه حاصلش سعادت دنيا و آخرت خواهد بود ) .

40- خوف از خدا و خويشتن دارى سر نيكوئيهاست .

ص 1550

41- التّقوى رئيس الأخلاق 751 .

42- التّقوى حصن حصين 754 .

43- التّقوى ذخيرة معاد 796 .

44- التّقوى أقوى أساس 822 .

45- التّقوى مفتاح الصّلاح 941 .

46- التّقوى حصن المؤمن 1046 .

47- التّقوى حرز لمن عمل بها 1128 .

48- التّقوى أوفق حصن و أوقى ( أوفى ) حرز 1330 .

49- ان اتّقيت اللّه وقاك 3752 .

50- إنّكم إلى أزواد التّقوى أحوج منكم إلى أزواد الدّنيا 3831 . 41- خويشتن دارى سر كرده خصلتهاست .

42- تقوا قلعه ايست محكم ( كه آدمى را از آفات دنيويه و اخرويه نگهدارى مى كند ) .

43- تقوا ذخيره روز بازگشت است .

44- تقوا محكمترين اساس است .

45- تقوا كليد صلاح حال است .

46- تقوا قلعه و حصار مؤمن است .

47- تقوا براى كسى كه به آن عمل نمايد قلعه ( و يا وسيله حفظ و نگهدارى ) است .

48- تقوا محكمترين قلعه و نگهدارنده تر ( و يا رساتر ) حرز و پناه است .

49- اگر تقواى الهى را پيشه خود كنى تو را ( از آفات و مهالك دنيوى و اخروى ) نگهدارى كند .

50- بدرستى كه شما به توشه هاى تقوا محتاج تريد تا توشه هاى دنيا .

ص 1551

51- إذا اتّقيت فاتّق محارم اللّه 4077 .

52- بالتّقوى تقطع حمة ( حمّة ) الخطايا 4279 .

53- بالتّقوى قرنت العصمة 4316 .

54- بالتّقوى تزكوا الأعمال 4327 .

55- ثوب التّقى أشرف الملابس 4686 .

56- داووا بالتّقوى الأسقام ، و بادروا بها الحمام ، و اعتبروا

بمن أضاعها ، و لا يعتبرنّ بكم من أطاعها 5154 .

57- رأس التّقوى ترك الشّهوة 5236 .

58- سبب صلاح الإيمان التّقوى 5514 .

59- صلاح التّقوى تجنّب الرّيب 5800 . 51- هرگاه حذر كنى پس از حرامهاى خدا حذر نما .

52- بوسيله تقوا ( زهر و يا ) شدت و گرمى و تيزى گناهان بريده مى شود .

53- بوسيله تقوا عصمت از گناهان همراه ( آدمى ) خواهد گرديد .

54- بوسيله تقوا عملها پاكيزه مى شود .

55- جامعه تقوا شريفترين پوششهاست ( چنانكه خداوند علىّ اعلا فرموده : وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ اعراف 26 ) .

56- بيماريها ( ى روحى ) را بخويشتن دارى مداوا نموده ، و بر مرگ پيشى گيريد ، و از كسى كه آن را تباه ساخته عبرت گرفته ، و عبرت كسى كه پيرو آنست قرار نگيرى .

57- سر تقوا و خويشتن دارى ترك شهوت است .

58- سبب صلاح ايمان ( و عدم فساد آن ) خويشتن دارى است .

59- صلاح تقوا دورى گزيدن از شكها ( و يا گمانهاى بد ) مى باشد .

ص 1552

60- طوبى لمن أشعر التّقوى قلبه 5939 .

61- عليك بالتّقى فإنّه خلق الأنبياء 6086 .

62- عليك بالتّقوى فإنّه أشرف نسب 6097 .

63- عليك بتقوى اللّه في الغيب و الشّهادة ، و لزوم الحقّ في الغضب و الرّضا 6129 .

64- عليكم بالتّقوى فإنّه خير زاد ، و أحرز عتاد 6165 .

65- فاتّقوا اللّه تقيّة من سمع فخشع ، و اقترف فاعترف ، و وجل فعمل و حاذر فبادر 6593 .

66- فاتّقوا اللّه تقيّة من أيقن فأحسن ، و عبّر فاعتبر ، و حذّر فازدجر ، و بصّر فاستبصر ،

و خاف العقاب و عمل ليوم الحساب 6598 . 60- خوشا به حال كسى كه تقوا را شعار دل خود قرار دهد .

61- بر تو باد به تقوا زيرا كه آن خصلت پيمبران است .

62- بر تو باد به تقوا زيرا كه آن شريفترين نسب است .

63- بر تو باد به تقواى الهى در نهان و آشكار ، و جدا نشدن از حق در خشم و خوشنودى .

64- بر شما باد به تقوى زيرا كه آن بهترين توشه ، و ( نفيس تريا ) نگهدارنده ترين تجهيز و آماده شده است .

65- ( اين فراز از عبارات خطبه 82 مشهور به غراء است كه مى فرمايد : ) پس از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه بشنود پس فروتنى نمايد ، و گناه كند پس اعتراف نمايد ، و بترسد پس عمل نمايد ، و حذر كند پس مبادرت ورزد .

66- ( اين جمله نيز بعد از فرازهايى از كلمات آن حضرت است در خطبه غرّاء و نظير آن ذكر شد ) پس از خدا بترسيد ، ترسيدن كسى كه يقين داشته باشد ، پس احسان كند ، و به او وسائل عبرت ارائه شده پس عبرت گرفته باشد ، و ترسانيده شده

ص 1553

67- فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شغل بالفكر قلبه ، و أوجف الذّكر بلسانه ، و قدّم الخوف لأمانه 6600 .

68- فاتّقوا اللّه جهة ما خلقكم له و احذروا منه كنه ما حذّركم من نفسه ، و استحقّوا منه ما أعدّ لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده ، و الحذر من هول معاده 6601 .

69- فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شمّر تجريرا ،

و جدّ تشميرا ، و أكمش في مهل ، و بادر عن وجل 6602 .

70- فاتقوا اللّه تقيّة من نظر في كرّة الموئل ، و عاقبة المصدر ، و مغبّة باشد پس باز ايستد ، و از عقاب ترسيده و براى روز حساب ( آخرت ) عمل نموده باشد .

67- ( اين نيز با تلخيص از فرازهاى خطبه غراء است ) پس از خدا بترسيد اى بندگان خدا ترسيدن كسى كه دل خويشتن را بوسيله فكر مشغول ساخته ، و ذكر ( خدا ) زبانش را تند بحركت در آورده ( و يا به كار واداشته ) ، و ترس را براى ايمنى خود ( از عذاب اخروى ) پيش فرستاده است .

68- ( اين نيز از خطبه غراء است كه فرموده : ) پس از خدا بترسيد جهت آنچه شما را براى آن آفريده ( آخرت ) و حذر كنيد از او به اندازه آنچه شما را از نفس خود بر حذر داشته ، و براى وعده راست او مستحق شويد آنچه را كه براى شما آماده ساخته به طلب كردن ( يعنى به عمل يا به طلب وفاى او و حذر و ترس از هول و ترس معاد او ) .

69- ( اين فراز نيز بعد از ذكر فرازهاى ديگر است كه مى فرمايد : ) پس از خدا بترسيد اى بندگان خدا ترسيدن كسى كه دامن به كمر زند براى كشيدن ( يعنى مجدّانه در طاعت خدا كوشد ) و كوشش نمايد براى دامن برميان زدن ( يعنى از روى جدّ و جهد ) و شتاب كند در وقت فرصت و مهلت و

پيشى گيرد از ترس .

70- ( اين نيز بعد از كلماتى است كه فرموده ) پس از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه فكر كند در رجوع به محل بازگشت ، و عاقبت بر گرديدن ( يا محل بر گرديدن )

ص 1554

المرجع فتدارك فارط الزّلل ، و استكثر من صالح العمل 6604 .

71- كثرة التّقى عنوان وفور الورع 7096 .

72- من أحبّ فوز الآخرة فعليه بالتّقوى 8906 .

73- من تعرّى عن لباس التّقوى لم يستتر بشي ء من ألباب ( أسباب ) الدّنيا 8946 .

74- من تسربل أثواب التّقى لم يبل سرباله 9019 .

75- ما أصلح الدّين كالتّقوى 9474 .

76- ملاك التّقى رفض الدّنيا 9721 .

77- هدي من أشعر التّقوى قلبه 1011 .

78- و اتّقوا اللّه الّذي أعذر ( بما أنذر ) ، و احتجّ بما نهج ، و حذّركم و پايان بازگشت ، پس لغزش گذشته را بازيافت كرده ، و از عمل صالح بسيار انجام دهد .

71- بسيارى تقوا نشانه وفور پارسائى است ( مرحوم علامه خوانسارى فرموده : ظاهرا مراد به «ورع» در اينجا ترس از خدا و به «تقوا» پرهيزكارى مى باشد ) .

72- هر كه پيروزى آخرت را دوست دارد پس بر او باد به تقوا .

73- هركه از لباس تقوا برهنه باشد به چيزى از اسباب ( يا جامه هاى دنيا ) پوشيده نشود ( يعنى بالأخره عيوب او نمايان است ) .

74- هر كه جامه هاى تقوا را پيراهن خود سازد پيراهن او كهنه نگردد .

75- چيزى دين را مانند تقوا اصلاح نخواهد نمود ( يعنى تقوا دين را نيكو جلوه دهد ) .

76- ملاك تقوا ( و ريشه و نشان آن )

ترك دنياست .

77- هدايت شده كسى كه تقوا را شعار دل خود قرار دهد .

78- و از خدائى بپرهيزيد كه بسبب آنچه ترسانيده ( و از عذاب انذار نموده )

ص 1555

عدوّا نفذ في الصّدور خفيّا ، و نفث في الآذان نجيّا 10146 .

79- لا تقدم و لا تجحم إلّا على تقوى اللّه و طاعته تظفر بالنّجح و النّهج القويم 10350 .

80- لا كرم كالتّقوى 10464 .

81- لا زاد كالتّقوى 10486 .

82- لا تقوى كالكفّ عن المحارم 10611 .

83- لا حصن أمنع من التّقوى 10646 .

84- لا يهلك على التّقوى سنخ أصل ، و لا يظمأ عليها زرع 10856 .

85- لا شرف أعلى من التّقوى 10903 .

86- أبرّكم أتقاكم 2836 . عذر را برطرف ساخته ، و به آنچه راه واضح قرار داده احتجاج نموده ، و شما را از دشمنييى كه در سينه ها پنهان نفوذ كرده و در گوشها راز گوينده دميده ترسانيده است .

79- ( بر هر كارى ) اقدام مكن ، و باز مايست مگر بر تقواى الهى ، و طاعت او ، تا بر مطالب و راه راست پيروزى يابى .

80- هيچ كرمى ( و هيچ سبب گرامى بودن ) مانند تقوا نيست .

81- هيچ توشه اى ( براى آخرت ) مانند تقوا نيست .

82- هيچ پرهيزكارى مانند باز ايستادن از حرامها نيست .

83- حصارى منيع تر از تقوا نيست .

84- بر ( بناى ) تقوا هيچ ريشه اعتقادى ( و يا عملهاى بزرگ هلاك و ) باطل نشده ، و دانه عملى كه كاشته مى شود ( و يا عملهاى خرد ) تشنه نخواهد ماند .

85- شرفى بالاتر از تقوا نيست .

86- نيكوكارترين شما

با تقوا ترين شماست .

ص 1556

87- لا تضع من رفعته التّقوى 10228 .

88- اتّقوا اللّه تقيّة من دعي فأجاب و تاب فأناب و حذّر فحذر و عبر فاعتبر و خاف فأمن 2548 .

الأتقياء و المتّقون

1- المتّقي من اتّقى الذّنوب ، و المتنزّه من تنزّه عن العيوب 1871 .

2- المتّقون أنفسهم عفيفة ، و حاجاتهم خفيفة ، و خيراتهم مأمولة ، و شرورهم مأمونة 1931 .

3- المتّقون أنفسهم قانعة ، و شهواتهم ميتة ، و وجوههم مستبشرة ، و قلوبهم محزونة 1932 . 87- كسى را كه تقوا او را بلند كرده است پست مگردان .

88- از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه خوانده شده پس اجابت كرده است ، و توبه نموده پس بسوى خدا روى آورده است ، و ( از معاصى ) ترسانيده شده پس ترسيده است و ( بر مواضع عبرت ) عبور كرده پس عبرت گرفته است و ترسيده پس ( از عذاب خدا ) ايمن گشته است .

خويشتن دار 1- خويشتن دار كسى است كه از گناهان بپرهيزد ، و پاكيزه كسى است كه از عيبها پاكيزه باشد .

2- خويشتن داران نفسهايشان پارسا ، و حاجت هايشان سبك ، و خيراتشان اميد داشته شده ، و بديهاى آنها ايمن داشته شده است .

3- پرهيزكاران نفسهايشان قانع ، و خواهشهايشان مرده ، و صورتهاى آنان شكفته ، و دلهايشان اندوهگين است .

ص 1557

4- المتّقون أعمالهم زاكية ، و أعينهم باكية ، و قلوبهم وجلة 1965 .

5- المتّقي ميتة شهوته ، مكظوم غيظه ، في الرّخاء شكور ، و في المكاره صبور 1998 .

6- إنّ الأتقياء كلّ سخيّ ، متعفّف محسن 3401 .

7- إنّ المتّقين

ذهبوا بعاجل الدّنيا و الآخرة ، شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم ، و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم 3615 .

8- المتّقون قلوبهم محزونة ، و شرورهم مأمونة 1348 .

9- المتّقي قانع ، متنزّه ، متعفّف 1433 .

10- شيمة الأتقياء اغتنام المهلة ، و التّزوّد للرّحلة 5777 . 4- ترسناكان از خدا كردارهايشان پاك ، و چشمهايشان گريان ، و دلهايشان ترسناك است .

5- شخص پرهيزكار خواهش او مرده ، خشمش فرو خورده شده ، در وسعت و فراخى بسيار سپاسگزار ، و در ناخوشى ها بسيار شكيباست .

6- براستى كه خويشتن داران ( و پرهيزكاران ) هر سخاوتمند ، باز ايستنده از حرام ، نيكوكاريست .

7- براستى كه افراد با تقوى دنياى حاضر و آخرت را برده اند ( يعنى از هر دو بهره مند گشته اند ) با اهل دنيا در دنيايشان شريك شده ، و اهل دنيا در آخرت آنان شريك نخواهند شد .

8- افراد با تقوا دلهايشان محزون و غمگين ، و از بديهاشان مردم در امان خواهند بود .

9- فرد با تقوا قناعت كننده ، دورى كننده از محرمات ، پارسا و پاكدامن خواهد بود .

10- طريقه و رويه پرهيزكاران ، غنيمت شمردن مهلت ، و توشه بر گرفتن براى

ص 1558

11- قد أفلح التّقيّ الصّموت 6670 .

12- للمتّقي هدي في رشاد ، و تحرّج عن فساد ، و حرص في إصلاح معاد 7357 .

13- للمتّقي ثلاث علامات : إخلاص العمل ، و قصر الأمل ، و اغتنام المهل 7370 .

14- لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل اللّه له منهما مخرجا و رزقه من حيث لا يحتسب

7599 .

15- من توقّى سلم 7661 .

16- من اتّقى أصلح 7707 .

17- من اتّقى اللّه وقاه 7824 . كوچيدن است .

11- در حقيقت رستگار گرديده پرهيزگار بسيار خاموش .

12- براى فرد با تقوا راهنمائى است در راه راست و درست ، و باز ايستادنى است از فساد ، و حرصى است در اصلاح معاد و روز بازگشت .

13- براى شخص با تقوا سه نشانه است : خالص گردانيدن عمل ، و كوتاه كردن اميد ، و غنيمت شمردن مهلت .

14- اگر اين كه آسمانها و زمين بر بنده اى پيوسته بر يكديگر باشند ( كه راه خروجى در آنها نباشد ) آن گاه آن بنده از خدا بترسد ( و تقواى الهى را پيشه خود سازد ) خداوند براى او راه بيرون شدنى قرار خواهد داد و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد .

15- هر كه خويشتن دارى كند سالم ماند .

16- كسى كه تقوا داشته باشد ( حال خود را ) اصلاح نمايد .

17- هر كه تقواى الهى داشته باشد خدا او را نگاه دارد .

ص 1559

18- من اتّقى قلبه لم يدخله الحسد 8002 .

19- من اتّقى ربّه كان كريما 8283 .

20- من اتّقى اللّه فاز و غني 8415 .

21- من أشعر قلبه التّقوى فاز عمله 8594 .

22- من اتّقى اللّه سبحانه جعل له من كلّ همّ فرجا و من كلّ ضيق مخرجا 8847 .

23- من اتّقى اللّه وقاه 9097 .

24- ما اتّقى أحد إلّا سهّل اللّه مخرجه 9565 .

25- متّقي المعصية كفاعل البرّ 9790 . 18- هر كه دلش ترسناك باشد ( و تقواى الهى را پيشه خود سازد ) حسد

در آن داخل نشود ، ( و يا هر كه از دل و يا بر دل خود ترسد حسد را بر آن داخل ننمايد چون مركز حسد دل است ) .

19- هر كه از پروردگار خود ترسناك باشد گرامى خواهد بود .

20- هر كه از خدا بترسد پيروزى يافته و توانگر گردد .

21- هر كه پرهيزكارى را شعار دل خود قرار دهد عملش پيروزى يابد .

22- هر كه از خداى سبحان بترسد خداوند برايش از هر اندوهى گشايشى و از هر تنگى محل خروجى قرار دهد .

23- هر كه تقواى الهى را پيشه خود سازد خداوند او را نگه دارد .

24- احدى پرهيزگار نگردد جز آنكه خداوند محل بيرون رفتن او را ( از هر تنگى و بلا ) آسان خواهد نمود .

25- پرهيز كننده از گناه مانند انجام دهنده خوبى است ( در اجر و ثواب و نقش او در جامعه ) .

ص 1560

26- ملوك الجنّة الأتقياء و المخلصون 9817 .

27- و سيق الّذين اتّقوا ربّهم إلى الجنّة زمرا قد أمن العقاب ، و انقطع العتاب ، و زحزحوا عن النّار ، و اطمئنّت بهم الدّار ، و رضوا المثوى و القرار 10148 .

التّوكل

1- التّوكّل كفاية شريفة لمن اعتمد عليه 1559 .

2- التّوكّل التّبرّي من الحول و القوّة و انتظار ما يأتي به القدر 1916 .

3- إيّاك أن تتخيّر لنفسك ، فإنّ أكثر النّجح فيما لا يحتسب 2691 . 26- پادشاهان بهشت افراد با تقوا و مخلصانند .

27- ( تتمه كلامى است كه حضرت در باره اهل تقوا و غير آن فرموده چنانكه از خطبه 232 نهج البلاغه استفاده مى شود ) و رانده

شده اند بسوى بهشت ( و روانه خواهند گرديد ) دسته دسته آنانكه از پروردگارشان مى ترسند در حقيقت از عقاب ايمن گشته ، و از عتاب و سرزنش بريده ، و از آتش دور گشته ، و آن سرا به آنان آرامش بخشيده ، و از منزل و قرارگاه خود خوشنود باشند .

به اميد خدا بودن 1- توكل بر خداى تبارك و تعالى براى كسى كه اعتماد بر او كند كفايت شريفى است .

2- توكّل بيزارى جستن از حول و قوّت ، و انتظار كشيدن آنچه را كه بياورد آن را تقدير الهى .

3- بر تو باد به دورى از اين كه اعتماد كنى بر آنچه براى نفس خود برگزينى ، زيرا كه اكثر پيروزى در آن چيزيست كه گمان آن نرود ( يعنى در كارها بايد بر خدا توكّل كرد ، نه بر گزينش هاى نفس ) .

ص 1561

4- أصل قوّة القلب التّوكّل على اللّه 3082 .

5- إنّ حسن التّوكّل لمن صدق الإيقان 3380 .

6- التّوكّل كفاية 72 .

7- التّوكّل بضاعة 249 .

8- التّوكّل خير عماد 492 .

9- التّوكّل حصن الحكمة 544 .

10- التّوكّل أفضل عمل 604 .

11- التّوكّل من قوّة اليقين 699 .

12- بحسن التّوكّل يستدلّ على حسن الإيقان 4286 .

13- توكّل على اللّه سبحانه فإنّه قد تكفّل بكفاية المتوكّلين عليه 4504 . 4- ريشه نيروى دل توكّل بر خدا داشتن است .

5- براستى كه نيكوئى توكل همانا از راستى يقين داشتن است .

6- توكل بر خدا كارگزارى همه امور است .

7- توكل بر خدا سرمايه است .

8- توكل ( و اعتماد به خدا ) بهترين ستون است .

9- توكّل حصار حكمت است .

10- واگذار

كردن امور به خدا و بر او تكيه كردن برترين عمل است .

11- توكل بر خدا از قوّت يقين است .

12- به نيكوئى توكل بر خوبى يقين داشتن استدلال مى شود ( يعنى نيكوئى توكل دليل يقين خوب است ) .

13- بر خداى سبحان توكل نما ، زيرا كه او در حقيقت متكفّل كارگزارى توكّل كنندگان بر او خواهد بود ( چنانكه در قرآن فرموده : وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

ص 1562

14- حسن توكّل العبد على اللّه على قدر ثقته به 4832 .

15- حسبك من توكّلك أن لا ترى لرزقك مجريا إلّا اللّه سبحانه 4895 .

16- في التّوكّل حقيقة الإيقان 6484 .

17- من توكّل كفي 7682 .

18- من توكّل لم يهتمّ 7772 .

19- من توكّل على اللّه كفي 7807 .

20- من توكّل على اللّه كفاه 7825 .

21- لا تجعلنّ لنفسك توكّلا إلّا على اللّه ، و لا يكن لك رجاء إلّا اللّه 10285 .

22- كلّ متوكّل مكفيّ 6831 . «هر كه بر خدا توكل كند او كفايت كننده اوست» طلاق 3 ) .

14- نيكوئى توكل بنده به خدا به اندازه اعتماد اوست به او .

15- از توكلت تو را بس خواهد بود اين كه براى روزى خود مجرى جز پروردگار سبحان نبينى ( فقط او را روزى رسان دانى ) .

16- در توكل است حقيقت يقين داشتن .

17- كسى كه ( بر خدا ) توكل نمايد كفايت شود .

18- هر كه توكل كند اندوهناك نگردد .

19- هركه بر خدا توكل نمايد كفايت شود .

20- هر كه بر خدا توكل نمايد خداوند او را كفايت مى نمايد .

21- هرگز براى نفس خود توكّلى قرار مده

مگر بر خدا ، و براى تو اميدى نباشد مگر خدا .

22- هر توكل كننده اى كفايت شده است ( يعنى خدا او را كفايت خواهد

ص 1563

23- كن متوكّلا تكن مكفيّا 7132 .

24- ليس لمتوكّل عناء 7451 .

25- من كان متوكّلا لم يعدم الإعانة 8128 .

26- من توكّل على اللّه غني عن عباده 8254 .

27- من توكّل على اللّه كفي و استغنى 8423 .

28- من توكّل على اللّه تسهّلت له الصّعاب 8920 .

29- من توكّل على اللّه أضاءت له الشّبهات ، و كفي المؤنات ، و أمن التّبعات 8985 .

30- من توكّل على اللّه ذلّت له الصّعاب ، و تسهّلت له الأسباب ، و تبوّء الخفض و الكرامة 9028 . نمود ) .

23- توكل كننده ( به خدا ) باش تا ( امورت برگزار شود و ) كفايت شوى .

24- براى توكّل كننده رنجى نيست ( زيرا كارهايش را به خدا واگذار مى كند ) .

25- هر كه ( به خدا ) متوكل باشد يارى ( خدا را ) از دست ندهد .

26- هر كه بر خدا توكل نمايد از بندگانش بى نياز خواهد شد .

27- هر كه بر خدا توكل نمايد كفايت شده و بى نياز گردد .

28- هر كه بر خدا توكّل نمايد براى او سختى ها آسان گردد .

29- هر كه بر خدا توكل نمايد شبهه ها ( امورى كه در آن اشتباهات باشد ) براى او روشن شده ، و مؤنات و اخراجات كفايت گشته و از تبعات ( عاقبتهاى بد ) ايمن گردد .

30- هركه بر خدا توكل كند براى او مشكلها و سختى ها نرم گشته ، و اسباب براى او سهل گشته ، و در

وسعت و كرامت فرود آيد .

ص 1564

الولد

1- الولد الصّالح أجمل الذّكرين 1665 .

2- الولد أحد العدوّين 1668 .

3- شرّ الأولاد الغاقّ 5688 .

4- فقد الولد محرق الكبد 6542 .

5- موت الولد صدع في الكبد 9822 .

6- ولد السّوء يهدم الشّرف ، و يشين السّلف 10065 .

7- ولد السّوء يعرّ السّلف ، و يفسد الخلف 10066 .

8- ولد عقوق محنة و شؤم 10072 . فرزند 1- فرزند شايسته نيكوترين دو ياد است ( يكى ياد از خود آدمى و ديگر ياد بوسيله فرزند ) .

2- فرزند يكى از دو دشمن است ( يكى دشمن معروف و ديگر خود فرزند ) .

3- بدترين اولاد فرزندى است كه با پدر و مادر بد رفتارى نمايد .

4- از دست دادن فرزند سوزاننده جگر است .

5- مرگ فرزند شكافى است در جگر ( زيرا از خون آن منشأ گرفته سوزش هم در آن پديدار گردد ) .

6- فرزند بد شرف ( و بلندى مرتبه ) را خراب كرده ، و پيشينيان را عيبناك مى گرداند .

7- فرزند بد پيشينيان را آلوده كرده ، و باقيماندگان را فاسد خواهد ساخت .

8- فرزند بد سلوك ، رنج ، و شوم خواهد بود .

ص 1565

أولياء اللّه و أحبائه

1- إنّ أولياء اللّه تعالى كلّ مستقرب أجله ، مكذّب أمله ، كثير عمله ، قليل زلله 3552 .

2- إنّ أولياء اللّه لأكثر النّاس له ذكرا ، و أدومهم له شكرا ، و أعظمهم على بلائه صبرا 3571 .

3- إنّ من أحبّ العباد إلى اللّه عبدا أعانه على نفسه فاستشعر الحزن ، و تجلبب الخوف ، فزهر مصباح الهدى في قلبه ، و أعدّ القرى ليومه النّازل به 3577

. دوستان خدا 1- براستى كه اولياء خداى تعالى هر فردى است كه اجل خود را نزديك شمرده ( و لذا در اطاعت و باز ايستادن كمال اهتمام ورزد ) اميد خويش را تكذيب كننده ( بداند اكثر اميدها دروغ است ) عملش بسيار ، لغزش او كم باشد .

2- براستى كه اولياء خدا هر آينه كسانيند كه از همه مردم بيشتر به ياد خدا بوده ، و در سپاسگزارى براى خدا پايدارتر ، و در بلاى او شكيبائيشان عظيمتر است .

3- براستى از جمله محبوبترين بندگان در نزد خدا بنده اى است كه خدا او را بر تسلط بر نفسش كمك كرده باشد ، در نتيجه اندوه را شعار خود قرار دهد ( يعنى پيوسته بر حال خود اندوهناك است ) و ترس از خدا را پيراهن به حساب آورده ، پس چراغ راستى و هدايت در قلب او درخشيده ، و مهمانى را ( يا پشتيبانى را ) براى روز ورودش به او آماده كرده باشد .

ص 1566

التواني

1- التّواني في الدّنيا إضاعة ، و في الآخرة حسرة 1760 .

2- التّواني إضاعة 9 .

3- التّواني فوت 48 .

4- التّواني سجيّة النّوكى 436 .

5- بالتّواني يكون الفوت 4247 .

6- ضادّوا التّواني بالعزم 5927 .

7- من أطاع التّواني ضيّع الحقوق 8478 .

8- من أطاع التّواني أحاطت به النّدامة 9096 .

9- من التّواني يتولّد الكسل 9284 . سستى 1- سستى و كاهلى در دنيا تباه ساختن ( عمر ) و در آخرت ندامت است .

2- سستى و كاهلى ضايع كردن عمرو فرصت است .

3- سستى سبب فوت كارهاى مهم است .

4- سستى و كاهلى طبيعت كم عقلان

است .

5- بسبب سستى و كاهلى از دست رفتن ( سعادت و كمال ) حاصل خواهد گرديد . ( يعنى هر چه از دست رود اكثرا از راه سستى خواهد بود ) .

6- سستى را با عزم و تصميم ( و جدّ و جهد ) برطرف كنيد .

7- هر كه كسالت و كاهلى را پيروى كند حقوق را ضايع نموده است .

8- هركه كاهلى را اطاعت نمايد پشيمانى او را احاطه خواهد نمود .

9- از اهمال در كار ، تنبلى و سنگينى زائيده مى شود .

ص 1567

الموهبة

1- ربّ موهبة خير منها الفجيعة 5343 .

الوهم

1- ليس الوهم كالفهم 7477 .

التّهمة

1- من عرّض نفسه للتّهمة فلا يلومنّ من أساء الظّنّ به 8889 . بخشش 1- بسا موهبت و بخششى كه مصيبت ( ندارائى ) از آن بهتر است ( چون ممكن است بخشنده لئيم و يا منت گذار باشد ) .

گمان 1- غلط دانستن ( و يا گمان و خيال ) مانند دانستن نيست ( يعنى بايد آدمى در كارها به دنبال فهم برود نه با خيال كار كند ) .

تهمت 1- هر كه نفس خود را در معرض تهمت در آورد پس البته نبايد سرزنش كند كسى را كه نسبت به او بد گمان مى شود .

ص 1568

باب الهاء

الهدى و هدى اللّه

1- أفضل الذّخر الهدى 2891 .

2- بالهدى يكثر الاستبصار 4186 .

3- ضلّ من اهتدى بغير هدى اللّه 5906 .

4- طوبى لمن بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه 5960 .

5- طاعة الهدى تنجي 5999 .

6- فاز من استصبح بنور الهدى ، و خالف دواعي الهوى ، و جعل الإيمان راه يافتن 1- افزونترين اندوخته رسيدن به حق ( يا راه يافتن ) است .

2- بسبب هدايت ( يعنى راه راست يافتن ) بينائى زياد مى شود .

3- گمراه گرديد كسى كه به غير هدايت خدا راه يافت ( چون راه غير خدا بيراهه است ) .

4- خوشا بحال كسى كه به راه راست مبادرت ورزيده پيش از آنكه درهاى آن بسته شود .

5- پيروى و فرمانبردارى راه راست رستگارى آورد .

6- به پيروزى رسيده هر كه به نور هدايت روشنى جسته ، و خواسته هاى خواهش را مخالفت ورزيده ، و ايمان را تجهيزات و آماده شده روز بازگشت خود ،

ص 1569

عدّة معاده ، و التّقوى ذخره و زاده 6602

.

7- كيف يهتدى الضّليل مع غفلة الدّليل 6978 .

8- كيف يهدي غيره من يضلّ نفسه 6997 .

9- كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى 7001 .

10- ليكن شعارك الهدى 7388 .

11- من اهتدى نجا 7736 .

12- من اهتدى بهدى اللّه أرشده 8071 .

13- من اهتدى بغير هدى اللّه سبحانه ضلّ 8176 .

14- من اهتدى بهدى اللّه فارق الأضداد 8370 . و تقوا را ذخيره و توشه خويش قرار دهد .

7- چگونه گمراه راه مى يابد در صورتى كه رهنما غافل باشد .

8- چگونه غير خود را هدايت و راهنمائى مى كند كسى كه نفس خود را گمراه مى سازد 9- چگونه بر راهنمائى توانائى دارد كسى كه خواهش بر او غلبه كرده است 10- بايد شعار ( و جامعه ملاصق بدن ) تو بر راه راست رفتن باشد .

11- هر كه راه يافت رستگار گرديد .

12- هر كه به رهنمودهاى خدا طلب راه راست كند خداوند او را ارشاد و راهنمائى نمايد .

13- هر كه به غير راهنمائى خداى سبحان راهنمائى خواهد گمراه خواهد گرديد .

14- هر كه به رهنمودهاى خدا راه بيابد از اضداد ( صفات متضاده افراط و تفريط و يا فرقه هاى متضاده مانند غالى و تالى يا دشمنان خدا ) جدا شود .

ص 1570

15- من يطلب الهداية من غير أهلها يضلّ 8501 .

16- من استهدى الغاوي عمي عن نهج الهدى 8569 .

17- هدى اللّه أحسن الهدى 10010 .

18- لا ضلال مع هدى 10540 .

19- لا دليل أرشد من الهدى 10647 .

20- لا هداية لمن لا علم له 10785 .

الهديّة

1- الهديّة تجلب المحبّة 316 .

2- ما استعطف السّلطان ، و لا استسلّ سخيمة الغضبان ، و

لا استميل 15- هر كه طلب هدايت كند از غير اهل آن ( يعنى از غير راه خدا و رسول و امام و كسانى كه راه آنان را پيموده اند ) گمراه خواهد گرديد .

16- هر كه از گمراه راهنمائى خواهد از راه واضح و راه راست كور گردد .

17- راهنمائى و هدايت الهى ( كه بوسيله پيمبران و امامان بدست ما مى رسد ) بهترين هدايت و راهنمائى است .

18- نيست گمراهى با هدايت و راه يافتن ( كسانى گمراهند كه راه دين را نيافته اند ) .

19- هيچ راهنمائى راست تر از هدايت و راه يافتن نيست .

20- هدايتى نيست براى كسى كه براى او علمى نيست .

ارمغان 1- ارمغان ( كادو و سوغاتى ) براى كسى بردن دوستى را مى كشاند ( چون انسان بنده احسان است ) .

2- به پادشاه تلطّف و مهربانى نشده ، و كينه خشمناك بيرون نگشته ،

ص 1571

المهجور ، و لا استنجحت صعاب الأمور ، و لا استدفعت الشّرور بمثل الهديّة 9695 .

الهذر

1- اجتنب الهذر ، فأيسر جنايته الملامة 2315 .

2- إيّاك و الهذر ، فمن كثر كلامه كثرت آثامه 2637 .

3- الهذر مقرّب من الغير 1269 .

4- الهذر يأتي على المهجة 1269 .

5- كثرة الهذر تكسب العار 7086 . و مهجور ( كسى كه او را ترك كرده اند و يا او ترك ديگران كرده باشد ) مايل نشده ، و سختى هاى كارها بر آورده نگشته ، و بديهاى دفع نشده به مثل هديه ( كه آن قوى ترين سبب خواهد بود براى رفع تمام مشكلها ) .

بيهوده گوئى 1- از بيهوده گوئى ( يا پر حرفى ) بر حذر

باش ، پس آسانتر زيان آن سرزنش است .

2- بر تو باد به دورى كردن از بيهوده گوئى ( و يا پر سخنى ) ، پس كسى كه سخن او زياد باشد گناهان او فراوان است ( چون در پر حرفى كم اتفاق مى افتد كه از غيبت و دروغ و مانند آن خالى بماند ) .

3- هرزه گوئى ( يا بسيار گوئى ) به حوادث زيانبخش نزديك كننده است .

4- هرزه گوئى ( يا پر گوئى ) بر خون يا روح مى آيد ( يعنى سبب قتل خواهد شد ) .

5- بسيارى هرزه گوئى عار و ننگ را كسب مى كند .

ص 1572

الهزل

1- كثرة الهزل آية الجهل 7129 .

2- من كثر هزله استجهل 7972 .

3- من كثر هزله بطل جدّه 8356 .

4- من غلب عليه الهزل فسد عقله 8429 .

المهلكات و الموبقات و المحرقات

1- ثلاث مهلكات : طاعة النّساء ، و طاعة الغضب ، و طاعة الشّهوة 4665 .

2- ثلاثة مهلكة : الجرأة على السّلطان ، و ائتمان الخوّان ، و شرب السّمّ للتّجربة 4680 . شوخى 1- شوخى بسيار و كار غير جدّى نشانه جهل است .

2- هر كه شوخى او بسيار باشد نادان شمرده شود .

3- هر كه شوخى او بسيار باشد جدّ او ( در نزد مردم ) باطل شود ( يعنى مردم همه چيز او را به باطل گيرند ) .

4- هر كه شوخى او بر او غلبه كند عقلش فاسد گردد .

هلاك كنندگان 1- سه چيز هلاك كننده است : فرمانبردارى زنان ، و پيروى خشم و غضب ، و فرمانبردارى شهوت و خواهش .

2- سه چيزند كه هلاك كننده اند : جرأت و دليرى كردن بر پادشاه ، و امين كردن خيانتكار ، و آشاميدن زهر براى آزمايش .

ص 1573

3- ثلاث هنّ المحرقات الموبقات : فقر بعد غنى ، و ذلّ بعد عزّ ، و فقد الأحبّة 4682 .

4- ثلاث يهدون القوى : فقد الأحبّة ، و الفقر في الغربة ، و دوام الشّدّة 4682 .

الهمّاز

1- الهمّاز مذموم مجروح 373 .

الهمم

1- أبعد الهمم أقربها من الكرم 2962 .

2- بقدر الهمم تكون الهموم 4277 .

3- خير الهمم أعلاها 4977 . 3- سه مصيبت است كه آنها سوزاننده هلاك كننده اند : پريشانى و فقر بعد از توانگرى ، و ذلّت و خوارى بعد از عزّت ، و نيافتن و از دست دادن دوستان .

4- سه چيز است كه قوا را سست مى كنند : نيافتن و از دست دادن دوستان ، و درويشى و فقر در غريبى ، و دائم بودن سختى ( مثل بيماريها و ساير امورى كه تحمل آن مشكل است ) .

غيبت كردن با اشاره 1- عيب گو ( و يا غيبت كننده به سبب اشاره ) نكوهيده طعن زده شده است .

همت ها 1- بلندترين و دورترين مقاصد نزديكترين آنهاست به جود و بخشش .

2- به اندازه همت ها غم و غصه ها خواهد بود ( هر اندازه همت بلند باشد همراه آن اندوه زياد خواهد بود ، و هر چه كوتاه گردد غم كم خواهد گرديد ) .

3- بهترين همّت ها بلندترين آنهاست .

ص 1574

4- كن بعيد الهمم إذا طلبت ، كريم الظّفر إذا غلبت 7161 .

5- من كبر همّته كبر اهتمامه 7850 .

6- من صغرت همّته بطلت فضيلته 8019 .

7- من شرفت همّته عظمت قيمته 8320 .

8- من كبرت همّته عزّ مرامه 8406 .

9- اقصر همّتك على ما يلزمك ، و لا تخض فيما لا يعنيك 2303 .

10- من رقى درجات الهمم عظّمته الأمم 8526 .

11- من لم يكن همّه ما عند اللّه سبحانه لم يدرك مناه 8970 .

12- لا تهتمنّ إلّا فيما يكسبك أجرا و لا تسع إلّا في اغتنام

4- دور همت ( و يا همت والا ) باش هرگاه طلب كنى ( و يا هرگاه اراده طلب دارى چيز والائى را طلب نما ) گرامى پيروز باش وقتى كه غلبه كنى ( يعنى چون پيروز شدى از دشمن بگذر انتقام مگير ) .

5- هر كه همت او بزرگ باشد اهتمام و عزم او بزرگ باشد .

6- هر كه همّت او كوچك باشد فضيلت و افزونى مرتبه اش باطل شود ( زيرا نمى تواند به كار بزرگ و مهمى فردى و اجتماعى دست زند ) .

7- هر كه همت او بلند باشد ارزش و بهاء او بزرگ گردد .

8- هر كه همت او بزرگ باشد مطلب و مراد او كمياب ( يا غالب ) خواهد بود .

9- تمام همت خود را بر آنچه تو را لازم است بكار بر ، و در آنچه تو را مهم نيست فرو مرو .

10- هر كه به مراتب بلند همت ها بالا رود امت ها او را بزرگ دارند .

11- هركه همت و مقصد او آنچه در نزد خداى سبحان است نباشد به آرزوهاى خود نخواهد رسيد .

12- هرگز اهتمام مورز مگر در آنچه تو را اجر و مزدى كسب فرمايد ، و سعى

ص 1575

مثوبة 10320 .

13- على قدر الهمّة تكون الحميّة 1674 .

14- قدر الرّجل على قدر همّته ، و عمله على قدر نيّته 6743 .

15- ما رفع امرء كهمّته ، و لا وضعه كشهوته 9707 .

16- هموم الرّجل على قدر همّته ، و غيرته على قدر حميّته 10059 .

17- لا تجعل أكبر همّك بأهلك و ولدك ، فإنّهم إن يكونوا أولياء اللّه سبحانه فإنّ اللّه لا يضيّع وليّه ،

و إن يكونوا أعداء اللّه فما همّك بأعداء اللّه 10392 .

18- لا تشعر قلبك الهمّ على ما فات ، فيشغلك عمّا هو آت 10434 . مكن مگر در غنيمت يافتن ثوابى .

13- حميّت ( دفاع از ناموس بستگان ) به اندازه همّت خواهد بود .

14- قدر و منزلت مرد به اندازه همت او ، و عملش به اندازه نيت اوست .

15- هيچ چيزى مرد را مانند همت او بلند نكرده ، و چيزى مانند شهوت و خواهشش او را پست نخواهد نمود .

16- اندوههاى مرد به اندازه همّت او ، و غيرتش بقدر ننگ و عار او خواهد بود .

17- بزرگترين اندوǠخود را براى اهل و فرزندت قرار مده ، زيرا كه آنان اگر اولياء خداى سبحان باشند خداوند دوست خود را ضايع نخواهد ساخت ، و اگر دشمنان خدا باشند پس اندوه تو نسبت به دشمنان خدا براى چيست 18- همّ و اندوه را شعار دل بر آنچه فوت شده و از دست رفته قرار مده ، پس تو را از آنچه خواهد آمد ( از امور دينى و دنيوى ) مشغول سازد .

ص 1576

التهوّر

1- من تهوّر ندم 7664 .

الأهوال

1- من ركب الأهوال اكتسب الأموال 8543 .

الاستهانة

1- من استهان بالرّجال قلّ 7919 .

الهوى

1- اغلبوا أهوائكم ، و هاربوها ، فإنّها إن تقيّدكم توردكم من الهلكة أبعد غاية 2560 . تهور و بى باكى 1- هر كه خود را در مهالك اندازد پشيمان گردد .

ترسها 1- هر كه بر ( مركب ) ترسها سوار شود اموال را كسب كند ( يعنى آدمى بايد براى كسب مال دل به آب زند و از ضرر نترسد ) .

توهين كردن 1- هر كه به مردان ( بزرگ ) توهين نمايد ( و آنها را خوار شمارد ) كم شود ( چه از نظر رتبه و قدر و منزلت و چه از نظر يار و ياور ) .

خواهش 1- بر خواهش هاى خود غلبه كنيد ، و با آنها جنگ نمائيد ، ( يا از پيروى آنها فرار كنيد ) زيرا كه اگر شما را به بند كشند ، شما را به دورترين پايانى به هلاكت

ص 1577

2- إيّاكم و تمكّن الهوى منكم ، فإنّ أوّله فتنة ، و آخره محنة 2745 .

3- الا و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى ، و طول الأمل 2766 .

4- الهوى يردي 28 .

5- الهوى صبوة 142 .

6- الهوى عدّو العقل 266 .

7- الهوى آفة الألباب 314 .

8- الهوى عدوّ متبوع 325 .

9- إنّك إن أطعت هواك أصمّك و أعماك و أفسد منقلبك و أرداك 3807 . مى رساند .

2- بر حذر باشيد از تمكن خواهش و تحكم آن بر شما ، زيرا كه اول آن فتنه ( كه دنيا باشد ) و آخر آن محنت ( و سبب رنج و اندوه در آخرت باشد ) است .

3- آگاه باش

كه ترسناكترين چيزى كه من بر شما خوف دارم پيروى خواهش ، و درازى اميد است .

4- خواهش هلاك مى گرداند .

5- خواهش كار كودكى است .

6- خواهش دشمن عقل است ( زيرا چيزى را مى طلبد كه عقل و شرع آن را زشت مى پندارد ) .

7- خواهش آفت عقلهاست .

8- خواهش دشمنى است پيروى شده ( كه اكثر مردم بدنبال آن روند ، بر خلاف عقل كه اكثرا از آن دورى كنند ) .

9- براستى كه تو اگر پيرو خواهش خود شوى تو را كر و كور كند و جاى بازگشت را تباه ساخته تو را به هلاكت اندازد .

ص 1578

10- إنّكم إن أمّرتم عليكم الهوى أصمّكم ، و أعماكم ، و أرداكم 3849 .

11- آفة العقل الهوى 3925 .

12- إذا غلبت عليكم أهوائكم أوردتكم موارد الهلكة 4020 .

13- خالف الهوى تسلم ، و أعرض عن الدّنيا تغنم 5061 .

14- رحم اللّه امرأ غالب الهوى و أفلت من حبائل الدّنيا 5212 .

15- رأس الدّين مخالفة الهوى 5227 .

16- رأس العقل مجاهدة الهوى 5263 .

17- ردع الهوى شيمة العقلاء 5402 .

18- سبب فساد العقل الهوى 5515 . 10- براستى كه شما اگر بر خود خواهش را امير و فرمانده سازيد شما را كر و كور و هلاك گرداند .

11- آفت خرد خواهش است .

12- هر گاه بر شما خواهشهايتان غلبه نمود شما را در موارد هلاكت وارد خواهد ساخت .

13- هوا و خواهش را مخالفت كن تا سالم مانى ، و از دنيا اعراض نما تا غنيمت برى .

14- خدا رحمت كند مردى را كه بر خواهش غلبه كرده و از دامهاى دنيا رهائى يابد .

15- رأس

دين ( و عمده اسباب آن ) مخالفت كردن با خواهش است .

16- سر عقل ( و عمده نتائج آن ) پيكار كردن با هواى نفس است .

17- باز داشتن ( نفس از ) هوا و خواهش خوى خردمندان است .

18- سبب تباهى عقل خواهش ( باطل ) است .

ص 1579

19- سبب فساد الدّين الهوى 5542 .

20- ضادّوا الهوى بالعقل 5922 .

21- طوبى لمن كابد هواه ، و كذّب مناه ، و رمى غرضا ، و أحرز عوضا 5971 .

22- طاعة الهوى تفسد العقل 5983 .

23- طاعة الهوى تردي 6000 .

24- ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته 6050 .

25- ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى 6053 .

26- غرور الهوى يخدع 6388 .

27- غلبة الهوى تفسد الدّين و العقل 6414 .

28- غالب الهوى مغالبة الخصم خصمه ، و حاربه محاربة العدوّ عدوّه 19- سبب فساد و تباهى دين خواهش است .

20- هوا و هوس را با عقل سركوب نمائيد .

21- خوشا بحال كسى كه رنج خواهش خود را كشيده ، و آرزويش را تكذيب كرده و باطل داند ، و از مطلب خود درگذرد ، و بعوض آن عوضى را بدست آورد . ( يعنى غرض الهى را كسب كند و غرض نفسى را بدور اندازد ) .

22- فرمانبردارى از هوا و هوس عقل را فاسد مى نمايد .

23- فرمانبردارى هوا و هوس هلاكت آورد .

24- خواهش ( هوا و هوس ) بر كسى پيروز شود كه فرمانبر خواهشش باشد .

25- به بهشت جاودان پيروزى يافته كسى كه بر خواهش خود غلبه نمايد .

26- غرور خواهش مى فريبد ( و يا فساد مى كند ) .

27- غالب شدن خواهش ،

دين و عقل را فاسد مى سازد .

28- بر خواهش غلبه نما ، مانند غلبه كردن دشمن بر دشمن خود ، و با آن

ص 1580

لعلّك تملكه 6421 .

29- في طاعة الهوى كلّ الغواية 6518 .

30- فاز من غلب هواه ، و ملك دواعي نفسه 6541 .

31- قد ضلّ من انخدع لدواعي الهوى 6672 .

32- قاتل هواك بعقلك ، تملك رشدك 6737 .

33- قاتل هواك بعلمك ، و غضبك بحلمك 6799 .

34- كن لهواك غالبا ، و لنجاتك طالبا 7154 .

35- لو ارتفع الهوى لأنف غير المخلص من عمله 7576 .

36- من ملكه هواه ضلّ 7652 . جنگ كن ، همچون جنگيدن دشمن بر دشمن خود ، شايد كه مالك آن گردى .

29- در پيروى خواهش است تمامى گمراهى و ضلالت .

30- به پيروزى نائل گشته كسى كه بر خواهش خود غلبه كرد ، و خواسته هاى نفسش را مالك گردد ( يعنى آنها را در فرمان خود در آورده است ) .

31- در حقيقت گمراه گشته كسى كه براى داعى هاى خواهش فريب خورده است .

32- خواهش و هواى نفست را با عقلت پيكار كن ، تا مالك راه راست و درست خود شوى .

33- خواهشت را با علمت و خشمت را با حلم و بردباريت پيكار كن .

34- بر خواهش خود غلبه كننده و براى رستگارى خويش جوينده باش .

35- اگر هوا و هوس مرتفع مى شد هر آينه غير مخلص از عمل خود ننگ مى داشت ( چون عملش طبق خواهش آن بوده است ) .

36- هر كه او را خواهشش مالك شود گمراه گردد .

ص 1581

37- من أطاع هواه هلك 7701 .

38- من يغلب هواه يعزّ

7703 .

39- من ملك هواه ملك النّهى 7752 .

40- من وافق هواه خالف رشده 7957 .

41- من قوي هواه ضعف عزمه 7959 .

42- من ركب هواه زلّ 7978 .

43- من اتّبع هواه أردى نفسه 8006 .

44- من خالف هواه أطاع العلم 8179 .

45- من جرى مع الهوى عثر بالرّدى 8350 .

46- لا عقل مع هوى 10541 .

47- من ركب الهوى أدرك العمى 8352 . 37- كسى كه مطيع خواهش خود شود هلاك گردد .

38- كسى كه بر خواهش خود غالب گردد عزيز شود .

39- هر كه مالك خواهش خود شود مالك عقل خويش گردد .

40- هر كه با هوا و هوس خود موافقت نمايد با رشد خود مخالفت كرده است .

41- هركه خواهش او قوى باشد عزم و تصميمش ضعيف باشد .

42- هر كه بر ( مركب ) هوايش سوار شود بلغزد .

43- هر كه از خواهش خود پيروى نمايد نفسش را هلاك ساخته است .

44- هر كه با خواهش خود مخالفت كند ، از علم پيروى نموده است ( يعنى نتيجه علم مخالفت هواى نفس است . ) .

45- هر كه با خواهش روان و همراه باشد در هلاكت بيفتد .

46- با خواهش عقلى نيست .

47- هر كه سوار خواهش گردد كورى ( از راه رستگارى ) را دريابد .

ص 1582

48- لا دين مع هوى 10431 .

49- من أطاع هواه باع آخرته بدنياه 8354 .

50- من غلب هواه على عقله ظهرت عليه الفضائح 8698 .

51- من أحبّ نيل الدّرجات العلى فليغلب الهوى 8907 .

52- من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا 8951 .

53- من عري عن الهوى عمله ، حسن أثره في كلّ

أمر 9049 .

54- من اتّبع هواه أعماه ، و أصمّه ، و أذلّه ، و أضلّه 9168 .

55- من استقاده هواه استحوذ عليه الشّيطان 9197 .

56- من نظر بعين هواه افتتن و جار ، و عن نهج السّبيل زاغ و حار 9222 . 48- با خواهش دينى نيست ( و با هم جمع نمى شوند ) .

49- هر كه از خواهش خود پيروى نمايد آخرت خود را به دنيايش بفروشد .

50- هر كه خواهش او بر عقلش غلبه نمايد رسوائى ها بر او ظاهر گردد .

51- هركه رسيدن به مراتب بلند ( اخروى بلكه دنيوى ) را دوست دارد بايد بر خواهش و بر هوا و هوس غلبه نمايد ) .

52- هر كه او را خواهش مالك شود از هيچ پند دهنده اى پندى را نخواهد پذيرفت .

53- هر كه عملش از خواهش برهنه و خالى باشد اثر ( و نتيجه و ثمر ) آن در هر كارى نيكو خواهد بود .

54- هر كه پيروى خواهش خود كند او را كور و كر و خوار و گمراه خواهد نمود ( بنا بر اين راهى براى رشد و سعادت او باقى نخواهد ماند ) .

55- هر كه خواهشش او را بكشاند بر او شيطان غلبه كند .

56- هر كه به چشم خواهش ( نه با ديده بصيرت و حق و حقيقت ) نظر كند به

ص 1583

57- ما ضادّ العقل كالهوى 9475 .

58- ما أهلك الدّين كالهوى 9564 .

59- مركب الهوى مركب مرد 9762 .

60- مخالفة الهوى شفاء العقل 9791 .

61- مغلوب الهوى دائم الشّقاء مؤبّد الرّقّ 9837 .

62- ماتحا في عرب هواه كادحا سعيا لدنياه 9853 .

63- نعم

عون الشّيطان اتّباع الهوى 9910 . فتنه افتد ، و ستم نمايد ، و از راه آشكار ميل كرده و حيران گشته و يا هلاك شود .

57- چيزى مانند خواهش ، دشمن عقل نخواهد بود .

58- دين را چيزى مانند خواهش هلاك نكرده است . ( يعنى ديندارى را فاسد كند ) .

59- مركب هوا و خواهش مركبى است بر اندازنده ( و يا هلاك سازنده ) .

60- مخالفت كردن با خواهش شفاى ( بيمارى ) عقل است .

61- مغلوب خواهش و هوس هميشه بدبخت و تا ابد بنده خواهد بود ( يعنى شب و روز در خدمت هوا و هوس است ) .

62- ( اين فراز تتمه كلامى است چنانكه در نهج البلاغه خطبه غرّاء بيان شده كه در صفت خلقت انسان بيان فرموده كه خداوند او را در سه تاريكى و پرده ها از نطفه ريخته شده ، و خون بسته ناقص ايجاد كرده ، سپس دوران شير خوارگى را بيان داشته آن گاه مى فرمايد : به او قلب حفظ كننده و زبان گويا . . . تا مى فرمايد : تا اين كه بحدّ كمال رسيده قدر است كرد كبر و غرور بر او مستولى شده گمراه شد . . . ) هوا و هوس خود را در دلو بزرگ ( از چاه گمراهى ) كشنده است براى رسيدن به دنيايش سعى فراوان بكار برنده است .

63- خوب يار شيطانى است پيروى از خواهش .

ص 1584

64- هلك من أضلّه الهوى ، و استقاده الشّيطان إلى سبيل العمى 10026 .

65- هواك أعدى عليك من كلّ عدوّ فأغلبه و إلّا أهلكك 10058 .

66- لا يبعدنّ هواك

علمك 10223 .

67- لا تتّبع الهوى ، فمن تبع هواه ارتبك 10312 .

68- لا تركنوا إلى جهّالكم ( جهالتكم ) و لا تنقادوا لأهوائكم ، فإنّ النّازل بهذا المنزل على شفا جرف هار 10390 .

69- الهوى أعظم العدوّين 1678 . 64- هلاك شده كسى كه او را خواهش گمراه كرده ، و شيطان او را بسوى راه كورى كشانيده است .

65- خواهش تو از هر دشمنى بر تو ستم كننده تر است ، پس بر آن غلبه نما ، و گرنه تو را هلاك خواهد نمود .

66- خواهش تو هرگز علمت را دور نگرداند ( كه نتوانى عمل كنى ، گويا دسترسى به آن ندارى ) .

67- پيروى خواهش مكن ، پس كسى كه از خواهش خود پيروى نمايد در گل فرو رود ( و به هلاكت افتد ) .

68- ( تتمه كلامى است از خطبه 104 نهج البلاغه ، ج 7 ، ص 167 ابن ابى الحديد كه آن حضرت مى فرمايد : اى بندگان خدا ) جهالت و نادانى و يا به نادانهاى خود ميل و اعتماد نكنيد ، و خواهشهاى خود را فرمان مبريد ، زيرا كه فرود آينده به اين منزل بر زمينى است كه سيل زير آن را خورانيده و شكاف هم خورده باشد كه در معرض خراب شدن است .

69- خواهش و هوا بزرگترين دو دشمن است ( شيطان و نفس ) .

ص 1585

70- الهوى إله معبود 2217 .

71- النّاجون من النّار قليل لغلبة الهوى و الضّلال 1720 .

72- املك عليك هواك ، و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فإنّ الشّحّ بالنّفس حقيقة الكرم 2366 .

73- احذروا هوى ، هوى

بالأنفس هويّا ، و أبعدها عنه قرارة الفوز قصيّا 2624 .

74- يسير الهوى يفسد العقل 10985 .

75- لا تلف أعظم من الهوى 10904 .

76- أهلك شي ء الهوى 2853 .

77- إيّاك و طاعة الهوى ، فإنّه يقود إلى كلّ محنة 2671 . 70- هوا و هوس ، خداى پرستيده شده است .

71- رستگاران از آتش بسبب غلبه هوا و هوس و گمراهى كمند .

72- مالك خواهش خود باش ، و از آنچه براى تو حلال نبوده بنفس خود بخيلى كن ، زيرا بخيلى كردن به نفس حقيقت جود و كرم است ( يعنى نفس خود را در اختيار آنها مگذار تا آلوده گردد ) .

73- از خواهشى كه نفس ها را از بلندى به پستى فرود آورده فرود آوردنى ، و آنها را از قرارگاه پيروزى خيلى دور ساخته ، دورى كنيد .

74- اندك هوا و هوس عقل را فاسد مى كند .

75- هيچ تلقى ( و سبب تلف دينى ) بزرگتر از هوا و خواهش نيست .

76- هلاك كننده ترين چيز خواهش است .

77- بر تو باد به دورى از پيروى خواهش ، زيرا كه آن مى كشاند بسوى هر محنت و رنجى .

ص 1586

78- أفضل النّاس من جاهد هواه 3091 .

79- أوّل الهوى فتنة و آخره محنة 3270 .

80- الهوى شريك العمى 580 .

81- الهوى داء دفين 601 .

82- الهوى آفة الألباب 671 .

83- الهوى قرين مهلك 957 .

84- الهوى ضدّ العقل 1029 .

85- الهوى أسّ المحن 1048 .

86- الهوى مطيّة الفتن 1061 .

87- الهوى هويّ إلى أسفل سافلين 1326 . 78- افزون ترين مردم كسى است كه با خواهش خود بجنگد .

79- اول هوا و هوس فتنه و

گرفتارى و در بند آرزوها افتادن ، و آخر آن محنت و رنج است .

80- هوا و هوس شريك كوريست ( يعنى گويا نمى بيند چون هوا بر او غلبه كرده است .

81- خواهش بيمارى و دردى است پنهان ، ( پس بايد آن را با تفكر و تأمل شناخت و مداوا كرد ) .

82- خواهش و هوس آفت عقلهاست .

83- خواهش و هوس قرينى است هلاك كننده .

84- خواهش ضد عقل است .

85- خواهش اساس محنت و رنجهاست .

86- خواهش مركب سوارى فتنه هاست .

87- خواهش پائين آورنده است ( صاحب خود را ) بسوى جاهاى پست ( يا

ص 1587

88- لا تكونوا عبيد الأهواء و المطامع 10423 .

89- لا عدوّ كالهوى 10465 .

90- الهوى مطيّة الفتنة 1098 .

الهيبة

1- الهيبة خيبة 167 .

2- الهيبة مقرونة بالخيبة 349 .

3- آفة الهيبة المزاح 3943 .

4- قرنت الهيبة بالخيبة 6713 . پست ترين دركات جهنّم ) .

88- بندگان خواهشها و طمعها مباشيد .

89- هيچ دشمنى مانند خواهش نيست ( زيرا ضررش از هر دشمنى بيشتر است ) .

90- هوا و هوس مركب فتنه است .

هيبت و ترس 1- هيبت ( يعنى روشى كه مردم از او در بيم و هراس باشند ) نوميدى است . ( از درگاه خداى بزرگ و يا نوميدى مردم است از او ، زيرا نمى توانند با او تماس برقرار سازند ) .

2- هيبت با نوميدى مقرون است .

3- آفت شكوه مزاح كردن است .

4- ترس با نوميدى مقرون است ( چه ديگران از او ترسند يا خود از ديگران ترسد سبب نوميدى خواهد گرديد ) .

ص 1588

باب الياء

اليأس

1- اليأس أحد النّجحين 1606 .

2- أصل الإخلاص اليأس ممّا في أيدي النّاس 3088 .

3- إنّ أكرم النّاس من اقتنى اليأس ، و لزم القنوع و الورع ، و برى ء من الحرص و الطّمع ، فإنّ الطّمع و الحرص الفقر الحاضر ، و إنّ اليأس و القناعة الغنى الظّاهر 3653 .

4- اليأس حرّ 52 .

5- اليأس عتق 127 . نوميدى 1- نوميدى ( از خلق ) يكى از دو پيروزيست .

2- ريشه اخلاص نوميدى از آنچه در دستهاى مردم است ( چون وقتى از مخلوق اميد قطع شد اميد به خدا خالص خواهد گرديد ) .

3- براستى گرامى ترين مردم كسى است كه نوميدى ( و قطع طمع از مردم ) را فرا گرفته ، و ملازم خوشنودى به قسمت و پارسائى بوده ، و از

حرص و طمع خالى باشد ، زيرا كه طمع و حرص پريشانى است حاضر ، و يأس و نوميدى و قناعت توانگرى است ظاهر و آشكار .

4- نوميدى ( از خلايق ) آزادگى ( يا بهترين چيزها ) است .

5- نوميدى ( از مردم ) آزادى و خود را از بندگى رهانيدن است .

ص 1589

6- اليأس مسلاة 187 .

7- اليأس غناء حاضر 309 .

8- العزّ مع اليأس 443 .

9- اليأس يريح النّفس 636 .

10- اليأس عتق مجدّد 756 .

11- اليأس عتق مريح 931 .

12- اليأس يعزّ الأسير 1091 .

13- اليأس خير من التّضرّع إلى النّاس 1415 .

14- باليأس يكون الغناء 4250 .

15- تحلّ باليأس ممّا في أيدي النّاس ، تسلم من غوائلهم ، و تحرز 6- نوميدى تسلّى است ، ( زيرا وقتى طمع نسبت به كسى حاصل گرديد قلق و اضطراب خواهد داشت كه آيا خواسته او را انجام مى دهد يا نمى دهد ولى با نوميدى قلق و اضطراب برطرف خواهد گرديد ) .

7- نوميدى توانگرى آماده ايست .

8- عزّت با نوميدى ( از خلق ) است .

9- نوميدى جان را آسايش دهد .

10- نا اميدى آزادى تازه ايست ( يعنى كسى كه طمع داشته گويا آزاد نبوده و با نوميدى آزادى تازه اى تحصيل خواهد كرد ) .

11- نوميدى ( از مردم ) آزادى راحت بخشى است .

12- نوميدى به اسير ( طمع ) عزّت مى بخشد .

13- نوميدى ( از خلق ) از زارى كردن پيش مردم بهتر است .

14- بسبب نوميدى ( از خلق و قطع اميد از آنها ) توانگرى حاصل گردد .

15- آراسته شو بسبب نوميدى از آنچه در دستهاى مردم است

تا از آفتهاى آنان

ص 1590

المودّة منهم 4507 .

16- تعجيل اليأس أحد الظّفرين 4577 .

17- حسن اليأس أجمل من ذلّ الطّلب 4854 .

18- قد يكون اليأس إدراكا إذا كان الطّمع هلاكا 6678 .

19- من أيس من شي ء سلا عنه 9153 .

20- مرارة اليأس خير من التّضرّع إلى النّاس 9795 .

21- أوّل الإخلاص اليأس ممّا في أيدي النّاس 3291 .

الأيتام

1- برّوا أيتامكم ، و واسوا فقرائكم ، و ارفقوا بضعفائكم 4449 . سالم مانده ، و دوستى ايشان را فراهم كنى ( يعنى اگر طمع را قطع كنى و مأيوس از آنچه در دست مردم است باشى همه تو را دوست دارند ) .

16- شتاب كردن نوميدى يكى از دو پيروزى است ( يعنى اگر بناست حاجت طرف برآورده نشود هر چه زودتر اعلام نوميدى شود تا نيازمند راحت گردد ، ولى بر عكس اگر او در انتظار باشد در ناراحتى خواهد بود ) .

17- نيكوئى نوميدى كه آدمى خوب از مردم مأيوس گردد ، نيكوتر از خوارى طلب است .

18- گاهى نوميدى دريافتن مطلوب است هر گاه طمع هلاكت باشد .

19- كسى كه از چيزى مأيوس گرديد آن را فراموش نمايد ( يعنى بدنبال آن نخواهد رفت ) .

20- تلخى نوميدى از تضرع و زارى نزد مردم بهتر خواهد بود .

21- اوّل اخلاص نوميدى است از آنچه در دستهاى مردم است .

ايتام 1- به يتيمان خويش نيكى كنيد ، و با فقيران مساوات نموده ، و به ضعيفان

ص 1591

2- من ظلم يتيما عقّ أولاده 7814 .

3- من رعى الأيتام رعي في بنيه 8174 .

4- كافل اليتيم و المسكين عند اللّه من المكرمين 7251

.

5- كافل اليتيم اثير عند اللّه 7256 .

اليقظة و التيقّظ في الدين

1- التّيقّظ في الدّين نعمة على من رزقه 2058 .

2- اليقظة نور ، الغفلة غرور 104 .

3- اليقظة استبصار 176 .

4- قد يقّظتم فتيقّظوا ، و هديتم فاهتدوا 6682 . ارفاق نمائيد .

2- هر كه به يتيمى ستم نمايد اولادش را آزار نموده است ( يعنى سبب شود كه ديگران به اولاد او ستم نمايند كه در نتيجه آزرده شوند ) .

3- هر كه رعايت يتيمان كند در فرزندان او رعايت شود ( يعنى از جانب خدا ديگران تلافى كنند ) .

4- متكفل يتيم و مسكين در نزد خدا از گرامى شدگانست .

5- ضامن يتيم نزد خدا برگزيده است .

بيدارى 1- بيدارى در دين و آگاهى نعمتى است آن بر كسى كه روزى داده شده است .

2- بيدارى نور ، بيخبرى فريب خواهد بود .

3- بيدارى بينا شدن ( و عارف گرديدن به تمام امور ) است .

4- در حقيقت ( بوسيله آنچه بايد بيدار شويد از تعليم دين و احكام و مواعظ )

ص 1592

5- من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة 8991 .

6- اليقظة كرب 222 .

7- أفق أيّها السّامع من سكرتك ، و استيقظ من غفلتك ، و احتصر ( اختصر ) من عجلتك 2404 .

8- الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته 2752 .

اليقين

1- أيقن ( أتقن ) تفلح 2242 .

2- أفضل الدّين اليقين 2868 .

3- أصل الصّبر حسن اليقين باللّه 3084 . بيدار شده ايد ، پس بيدار گرديد ، و راهنمائى گشته ايد پس به راه آئيد .

5- هر كه بسبب بيدارى قوى پشت نگردد ( و احتياط ننمايد ) بوسيله نگهبانان سودمند نشود .

6- بيدارى ( و آگاهى ) سبب

اندوه شود .

7- آى شنونده از مستى خود بهوش آى ، و از غفلت خويش بيدار شو ، و از شتاب خود ( در معاصى و طلب دنيا ) كم نما ( يا باز ايست ) .

8- آيا از غفلت و بى خبرى خود بيدارى پيش از تمام شدن مدّت زندگانى او نيست ( كه پس از آن سود بخش نمى باشد ) .

يقين 1- محكم كن ( يا تحصيل يقين نما ) تا رستگار گردى .

2- افزونترين دين يقين است ( نسبت به مبدأ و معاد و به معارف دين ) .

3- ريشه صبر يقين نيكو به خداست ( چون وقتى انسان فهميد مصائب و مشكلات خواسته خداست و بر آن خوب يقين كرد ، صبر و شكيبائى برايش آسان

ص 1593

4- أصل الزّهد اليقين ، و ثمرته السّعادة 3099 .

5- اليقين عبادة 31 .

6- اليقين نور 68 .

7- اليقين عنوان الإيمان 351 .

8- اليقين أفضل الزّهادة 391 .

9- اليقين عماد الإيمان 398 .

10- اليقين جلباب الأكياس 596 .

11- اليقين يرفع الشّكّ 826 .

12- اليقين يثمر الزّهد 843 . گردد ، بزودى خود را نبازد ) .

4- ريشه بى رغبتى به دنيا يقين به مبدأ و معاد ، و ميوه و ثمره آن نيكبختى است .

5- يقين عبادت است .

6- يقين نور است ( كه آدمى بوسيله آن همه چيز را مى يابد ) .

7- يقين و اعتقاد جازم دليل و سر سخن ايمان است . ( زيرا تا آدمى در اصول عقائد جازم نباشد داراى ايمان كامل و صحيح نخواهد شد ) .

8- يقين افزون ترين زهادت است . ( چون عامل مهم براى بى رغبتى نسبت به دنيا

خواهد بود ، و زهد با يقين دائمى ارزشمند است ) .

9- يقين ستون ايمان است .

10- يقين و علم قطعى پيراهن زيرين زيركان است ( كه هرگز از آنها جدا نشود ) .

11- يقين شك را برطرف مى سازد . ( يعنى اعتقادى كه ترديد را برطرف مى كند اعتقادى است كه از روى دليل و برهان باشد نه از راه تقليد ) .

12- يقين ثمر بخش زهد است .

ص 1594

13- اليقين رأس الدّين 852 .

14- اليقين أفضل عبادة 856 .

15- إنّي لعلى يقين من ربّي ، و غير شبهة في ديني 3773 .

16- باليقين تتمّ العبادة 4199 .

17- ثمرة اليقين الزّهادة 4601 .

18- رأس الدّين صدق اليقين 5228 .

19- سبب الإخلاص اليقين 5538 .

20- عليك بلزوم اليقين ، و تجنّب الشّكّ ، فليس للمرء شي ء أهلك لدينه من غلبة الشّكّ على يقينه 6146 . 13- يقين رأس دين است .

14- يقين برترين عبادت است .

15- براستى كه من از سوى پروردگارم بر يقين ، و در دين خود شبهه و ترديدى ندارم .

16- با يقين عبادت تمام مى گردد ( يعنى عبادت بى يقين ارزشى ندارد و ناقص خواهد بود ) .

17- ثمره و ميوه يقين ( به احوال مبدأ و معاد ) بى رغبتى به دنياست .

18- سر دين راستى يقين است . ( يعنى اگر راستى آدمى يقين به مبدأ و معاد داشت ديندار هم خواهد بود ) .

19- سبب خالص گردانيدن عمل يقين به خدا و معارف الهيه است .

20- بر تو باد به جدا نشدن از يقين ، و دورى از شك ، زيرا كه براى مرد چيزى هلاك كننده تر از براى دينش از

غلبه شك بر يقينش نمى باشد ( چه در اعتقادات و چه در ساير احكام ، انسان بايد بكوشد حتى الإمكان تحصيل يقين كند كه شك ، بسيار چيز بدى است ) .

ص 1595

21- عليكم بلزوم اليقين و التّقوى ، فإنّهما يبلّغانكم جنّة المأوى 6163 .

22- على قدر الدّين تكون قوّة اليقين 6184 .

23- غاية اليقين الإخلاص 6347 .

24- كفى باليقين عبادة 7042 .

25- لم يصدق يقين من أسرف في الطّلب ، و أجهد نفسه في المكتسب 7567 .

26- لو صحّ يقينك لما استبدلت الفاني بالباقي ، و لا بعت السّنيّ بالدّنيّ 7588 .

27- من أيقن أفلح 7706 . 21- بر شما باد به لازم بودن يقين و تقوا و جدا نشدن از آنها ، زيرا كه آنها شما را به بهشت مأوى مى رساند .

22- به اندازه دين نيروى يقين مى باشد ( يعنى هر اندازه انسان در دين كار كند قوت يقينش بيشتر مى گردد ) .

23- پايان يقين و غرض از آن خالص قرار دادن ( عمل براى خدا ) است .

24- براى يقين كفايت مى كند عبادت بودن آن ( يعنى قطع نظر از لوازم آن كه اعمال و غير آن باشد خود يقين عبادت است .

25- صادق نيست يقين كسى كه در طلب اسراف نموده ، و در كسب و كار نفس خود را به رنج مى اندازد .

26- اگر يقين تو صحيح باشد هر آينه فانى ( دنيا ) را به باقى ( آخرت ) عوض و بدل نخواهى نمود ، و چيز خوب را به چيز پست نخواهى فروخت .

27- كسى كه ( به مبدأ و معاد ) يقين كند رستگار گردد .

ص 1596

28-

من أيقن ينج 7720 .

29- من حسن يقينه يرج 7721 .

30- من يستيقن يعمل جاهدا 7987 .

31- من أيقن بالجزاء أحسن 8018 .

32- من قوي يقينه لم يرتب 8113 .

33- من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا 8256 .

34- من حسن يقينه حسنت عبادته 8436 .

35- من صدق يقينه لم يرتب 8452 .

36- من صحّ يقينه زهد في المراء 8709 . 28- هر كه يقين كند رستگار گردد .

29- هر كه يقين او نيكو باشد اميدوار است ( يعنى اميدوارى به فضل و رحمت خدا منوط بر يقين به مبدأ و معاد است ) .

30- هر كه يقين كند با جدّ و جهد عمل كند .

31- هر كه به پاداش يقين نمايد احسان كند . ( و يا كارها را نيكو انجام دهد ) .

32- هر كه يقين او قوى باشد ( در مصائب و گرفتاريها ) مضطرب نباشد .

33- هر كه به آخرت يقين كند بر دنيا حريص نباشد .

34- هر كه يقين او نيكو باشد عبادتش نيكو خواهد شد .

35- هر كه يقين او صادق باشد ( در بلاها و مصائب و در احكام و معارف ) قلق و اضطراب ننمايد .

36- هر كه يقين او درست باشد در مراء و جدال بى رغبت باشد ( زيرا كه مى داند اين عمل عقلا و شرعا ناپسند است ) .

ص 1597

37- من لم يوقن قلبه لم يطعه عمله 8993 .

38- من أيقن رجا 9205 .

39- ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين 9556 .

40- نعم الطّارد للشّكّ اليقين 9893 .

41- نوم على يقين خير من صلاة في شكّ 9958 .

42- هلك من باع اليقين بالشّكّ

، و الحقّ بالباطل ، و الآجل بالعاجل 10030 .

43- لا تجعلوا يقينكم شكّا ، و لا علمكم جهلا 10336 .

44- لا إيمان لمن لا يقين له 10781 . 37- هر كه دلش يقين نداشته باشد عملش او را پيروى ننمايد ( يعنى عمل منوط بر داشتن يقين است ) .

38- هر كه يقين كند اميدوار باشد .

39- چه قدر بزرگ خواهد بود سعادت كسى كه دلش به سردى يقين رسيده ( و يقين به معارف الهيّه با قلب و دلش مباشر گرديده است ) .

40- خوب دور سازنده شكّى است يقين . ( چون كسى كه در عقائد و يا ساير امور در تحصيل يقين كوشا بوده و تحصيل يقين كند شكّى براى او باقى نخواهد ماند تا زيان بيند ) .

41- خواب با يقين بهتر از نماز با شك است .

42- هلاك گرديده كسى كه يقين را به شكّ ، و حق را به باطل ، و آخرت را به دنيا فروخته است .

43- يقين خود را شكّ ، و علمتان را جهل قرار ندهيد ( كه طبق آنها عمل نكنيد ، و به منزله شك و جهل با آنها معامله كنيد ) .

44- ايمانى نيست براى كسى كه براى او يقينى نيست .

ص 1598

45- يستدّل على اليقين : بقصر الأمل ، و إخلاص العمل ، و الزّهد في الدّنيا 10970 .

46- يفسد اليقين الشّكّ ، و غلبة الهوى 11011 .

47- سلاح الموقن : الصّبر على البلاء ، و الشّكر في الرّخاء 5560 .

48- كن موقنا تكن قويّا 7135 .

49- من أيقن أحسن 7640 .

50- الموقنون ، و المخلصون ، و المؤثرون من

رجال الأعراف 1975 . 45- بر يقين به كوتاهى اميد و آرزو ، و خالص گردانيدن عمل ، و بى رغبتى در دنيا استدلال مى شود .

46- يقين را شك ( در اصول عقائد ) ، و غلبه هوا و خواهش فاسد مى گرداند .

47- ابزار مبارزه صاحب يقين شكيبائى بر بلاء ، و شكر و سپاسگزارى در وسعت و فراخى است .

48- با يقين باش تا نيرومند باشى ( چون با شك آدمى ناتوان باشد ) .

49- كسى كه يقين ( به مبدأ و معاد ) داشته باشد احسان نمايد .

50- صاحبان يقين ، و پاكان از بديها ( يا كسانى كه اعمال خود را خالص گردانيده اند ، و ايثارگران ( كسانى كه ديگران را بر خود مقدم دارند ) از مردان اعرافند ( اعراف جمع «عرف» يعنى جاى بلند است ، و در تفسير آمده كه ذيل آيه مباركه : وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ «اعراف 46» اعراف بلنديهاى حجاب و حصارى است كه ميان بهشت و دوزخ قرار گرفته است ، و اهل بهشت و دوزخ را با نشانه مى شناسند ، و به همين جهت در حق آنها دو احتمال داده شده است : يكى آنكه رجال اعراف افرادى هستند بلند مرتبه مانند انبياء ، و برگزيدگان ، و شهداء ، و بر اين معنى رواياتى وارد گرديده است ، دوم آنكه آنها طايفه اى از مسلمين اند كه در عمل كوتاهى كرده ، خدا آنها را حبس كرده تا به

ص 1599

51- الموقن أشدّ النّاس حزنا على نفسه 1012 .

52- أين الموقنون ، الّذين خلعوا سرابيل الهوى ، و قطعوا عنهم علائق الدّنيا 2823

. حق در حقشان حكم شود ) .

51- صاحب يقين سخت ترين مردم است بحسب اندوه بر نفس خود .

52- كجا هستند اهل يقين ، كسانى كه پيراهن هاى خواهش را بر افكنده ، و پيوندهاى دنيا را از خود بريدند

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109