آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟

مشخصات كتاب

سرشناسه : طايي نجاح 1332

عنوان و نام پديدآور : يار غار: آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود؟/ تاليف نجاح ألطائي.

مشخصات نشر : قم: دارالهدي لاحياء التراث 1386 2007م 1428ق.

مشخصات ظاهري : 400 ص.

شابك : 964-2717-18-2

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. 373 - 382.

موضوع : غار حرا

رده بندي كنگره : BP262/2 /ط2ي2 1386

رده بندي ديويي : 297/761

شماره كتابشناسي ملي : 1146605

اهداء

اين كتاب را به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و تمام جويندگان حقيقت و تلاشگران رسيدن به واقعيّت هاى دست نخورده اهداء مى كنم ، پس تمام گروهها و فرقه هاى مردم با اخلاص ، بخاطر رسيدن ما به قصّه حقيقى غار بدون هيچ كم و كاستى خوشحال باشند .

سال 1420 هجرى قمرى را از دروغ و فريبى كه قضيّه غار را احاطه كرد و آنرا از صحّت و سيرت اصلى خود درآورد ، طى خواهيم كرد .

و خشم گيرنده گان بر حق و آزادى از شدّت ناراحتى و كينه بخاطر نور بميرند همانطورى كه گذشتگان متحجّر آنان مردند .

و اين بحث نمايانگر بزرگترين كشف تاريخى درباره بزرگترين دروغى مى باشد كه استبدادگران در غار ثور بوجود آوردند دروغى كه عمر آن به چهارده قرن مى رسد .

و خداوند تعالى را بخاطر اين هديّه و عطيّه بزرگ سپاس مى گوئيم .

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا

وَ أهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَة مُزْجاة

فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا

إنَّ اللهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ

( سوره

مباركه يوسف ، آيه 88 )

« قطره اى بر در أفروخته »

ألْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ

بِوِلايَةِ سَيِّدنا وَ مَولانا ، أميرِ الْمُؤمِنينَ

وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّد

وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ

وَ اللَّعْنُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعين

مِنَ الآنَ الى قِيامِ يَوْمِ الدّين

مقدّمه

مقدّمه

موضوع اين كتاب از موضوعات بسيار مهمّى است كه خداوند تعالى توفيق نوشتن آن را به ما عنايت فرمود . با آنكه 1420 سال از هجرت نبوى گذشته ، لكن هنوز مسلمانان مطالبى را كه حكّام ستمگر تأليف و وعّاظ دربارى و ياران آنان نوشته اند ، مى خوانند و مسلمانها نسل به نسل عادت به خواندن دروغهاى نوشته شده درباره غار هجرت نمودند و لذا خطا ، سنگين و كار مشكل گرديد حكّام مستبد موفّق شدند ملتها را در تاريكى و ظلمت نگه دارند و زندانها را انباشته از آزادگان و گورستانها را مملو از شهداء نمايند .

و در عرصه فرهنگ و انديشه در أغلب صحنه هاى تاريخى متعلّق به سرگذشت أقوام مختلف ، موفّق شدند نگرش كوركورانه اى را بر مسلمانان چيره نمايند و تاريخ را در جهت مصالح خود چنان نوشتند كه با واقع و حقيقت فاصله زيادى داشته باشد . لذا أبوهريره اى كه مسلمانان وى را بخاطر بستن دروغ به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سرقت اموال مسلمانان طرد كرده بودند بخاطر خوش خدمتى هايش به دستگاه حكومت بنى اميّه راوى مشهور و سرشناس اسلام مى گردد . أبوهريره از اين راه به ثروتهاى هنگفتى دست يافت و چون خشم مردم بر او شدّت گرفت عمر بن الخطّاب به ناچار وى را در

مقابل انبوه مسلمانان رسوا نمود ، و مسلمانان در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله به حق و گفتار صادقانه عادت كرده و بر همين روش پيش مى رفتند اما طولى نكشيد كه با روش وحشتناك دروغ و افتراء برخورد كردند .

و طغيانگران براى رسيدن به نقشه تحريف سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله و احاديث وى توانستند دهها هزار نفر را سازماندهى كنند و بودجه هاى سنگينى را براى رسيدن به اين هدف خرج نمايند . و براى استوار نمودن اركان حكومت و رسيدن به اهداف مورد نظر ، قواى ديگرى در اين ميدان وارد شدند و در آمد اقتصادى مخالفان برنامه هاى فرهنگى و اعتقادى و سياسى دولت را قطع نمودند . و از طرفى نيروهاى نظامى خانه هاى مخالفان حكومت را ويران كرده ، و هركس را كه با نظريّات مطرح شده دولت مخالفت مى كرد گرفتار قتل و زندان نمودند .

و بدين سبب چنان كذب و افترائى ظهور پيدا كرد كه بشريّت نمى توانست آنرا تحمّل نمايد و انسانيّت هرگز آنرا جايز نمى دانست و بخاطر همين اكاذيب مخالف با علم و اخلاق بسيارى از مسلمانان به ناچار كوچ كردند .

آرى ، مردم مسلمانى كه در پى ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام و محمّد صلّى الله عليه و آله حركت كرده اند نمى توانند سيره و خط مشى مغيره و ابن العاص و مروان و متوكّل را تحمّل نمايند . زيرا الگوهاى انسانى عرضه شده و در قرآن كريم كاملا مخالف با الگوهاى فريبنده عرضه شده از طرف دولتها بود .

اين دولتها براى رسيدن به مقصود خود

تا جائى شدّت عمل نشان دادند كه فتواهائى صادر نمودند تا هركس نوشته هاى دروغين آنها را تصديق نكند كشته شود و يكى از همين فتاوى ، دستور كشتن هر مسلمانى بود كه به حضور أبوبكر در غار اعتقاد نداشت . و مقصود ما از اين كتاب و شاه بيت اين غزل بيان همين مطلب مى باشد .

خواننده گرامى

اين كتاب واقعيّت و حقيقت قضيّه غار را مطابق با كتاب و سنّت و با تائيد عقل و فطرت و دور از هرگونه دروغ و افتراء حزبى و حكومتى بيان مى نمايد . و از طرفى هجرت نبوى شريف علاوه بر داشتن معجزات الهى و نكات انسانى و قضاياى فلسفى و امور فقهى ، درسهاى تربيتى و فرهنگى و اخلاقى بديعى دارد كه مى تواند مردم را به ترقّى و شكوفائى برساند .

در همين مسأله خوابيدن على عليه السّلام بجاى پيامبر صلّى الله عليه و آله در شب هجرت نكات و نشانه هاى بسيارى وجود دارد كه فداكارى و اخلاص در راه عقائد حقّه و نبوّت را معلوم مى نمايد .

و حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى مدينه براى هجرت در راه خداى تعالى همان طورى كه در قرآن نيز آمده است به انسان مسلمان برنامه هجرت را مى آموزد .

و حركت مخفيانه خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله در هجرت نيز آموزش هاى روشن و مهمّى براى مؤمنان دارد ، حضرت شبانه از منزل خود بسوى غار حركت نمود ، و با آنكه راه مدينه در شمال مكّه قرار داشت براى پنهان ماندن از ديد كفّار قريش كه همواره در جستجوى وى بودند

به طرف جنوب حركت كرد .

و براى مخفى ماندن هجرت مبارك خود تنها و بى هيچ همراهى بسوى غار رفت و در غار و هجرت جز علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و راهنماى حضرت ، عبدالله بن أريقط بن بكر جاى او را احدى نمى دانست و اين هجرت در حالى بود كه مسلمانان قبل از آن تاريخ به مدينه هجرت كرده و منتظر قدوم مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودند .

و نظريّه اختفاء و حركت پنهان در هجرت يكى از نظريّات مهمّ پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين زمينه گرديد . و در ميدان فقه رسول خدا صلى الله عليه و آله نظريّه اى را در مورد حقّ بشر ارائه كرد كه به نام آن حضرت رقم خورد ، زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را بر آن داشت تا امانتهاى مردم مكّه و اطراف آنرا در ظرف سه روز به صاحبانشان برگرداند بدون آنكه بيمى بر جان وصى و خليفه و پسر عموى خود على بن أبى طالب داشته باشد .

و ماجراى برگرداندن امانات به صاحبانشان روش و سيره اى اسلامى براى تمام ساكنان كره زمين با هر دين و فرهنگى گرديد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله امانات را به صاحبان كافر آنها باز گرداند گرچه با وى در دين و عقيده اختلاف جدّى داشته و دشمنى و جنگ مى كردند .

امروزه در تمام دنيا بانكها تأسيس شده اند و همگى بر اساس شيوه پيام آور تمدّن محمّد صلّى الله عليه و آله كه حفظ امانت مردم است گرچه مخالف با

حكومت باشند ، سير مى كنند .

و برنامه هجرت آشكار مى كند كه سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله هرگز بر سر دين با سركشان مكّه معامله نكرد ، و در هيچ فقره اى از فقرات تعاليم اسلام از قضاياى عبادى گرفته تا قضاياى اجتماعى و اقتصادى و ديگر قضايا به نفع آنان كوتاه نيامد .

و بدين ترتيب بزرگان مكّه در به سازش كشاندن رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مورد رسالت آسمانى خويش ناكام ماندند و در پاسخ ، پيامبر صلّى الله عليه و آله در برابر اين خواسته كفّار اين جمله ماندگار و جاويدان تاريخى را بيان فرمود : بخدا سوگند عموجان ، اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند تا اين امر ( رسالت ) را رها كنم رها نخواهم كرد .

و اين كتاب قضيّه حضور أبوبكر در غار را به صورتى علمى و مستند به روايات صحيح و متواتر و شواهد و قرائن فراوان رد كرده و از پايه و اساس ويران مى نمايد .

و اين كتاب بيان مى كند كه در طول دوره حكومت ده ساله رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن حضرت ، أبوبكر را در پى امر مهم و خطيرى نفرستاده و حقيقتِ رابطه ضعيفِ بين پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را واضح مى نمايد و با دلائل روشن ، دروغين بودن قضيّه امامت جماعت أبوبكر را در روز وفات رسول خدا صلّى الله عليه و آله آشكار كرده است .

و اين كتاب نادرست بودن قضيّه بستن تمام درها بجز روزنه خانه أبوبكر

را ثابت كرده است .

و مجموع اين دروغ هاى فراوان نشان مى دهد كه رجال سياست ، بسيارى از مناقب ساختگى را براى مورد تمسخر قرار دادن ملّتها بوجود آورده اند .

مى گويند دروغهاى بسيار پيرامون موضوعى ، حق را به باطل و باطل را به حق تبديل مى كند ، و در همين راستا أحبار ، دروغهاى بسيارى به عيسى عليه السّلام نسبت دادند كه مورد تصديق يهوديان واقع شد ، و در پى آن با وى به جنگ برخاسته و نقشه براى قتل وى كشيدند ، و تاكنون معتقد به دروغ و نفاق او هستند .

و نمرود بر ابراهيم عليه السّلام دروغ بست، لذا اغلب مردم براى سوزاندن او هيزم آوردند .

و قارون بر بنى اسرائيل نسبت هاى دروغ روا داشت ، و آنان را به همراه خود در صف معارضين با موسى عليه السّلام و وصىّ او يوشع عليه السّلام قرار داد ، تا جائى كه صفيراء دختر حضرت شعيب عليه السّلام و همسر موسى عليه السّلام با وصىّ شوهر خود يوشع عليه السّلام به جنگ برخاست .

و رجال حزب قريشى با نهايت كوشش و با تمام وسائل ممكن سعى در محشور كردن أبوبكر در قضيّه غار و هجرت نمودند . و دهها حديث ساختگى بين مردم منتشر گرديد ، و دولت جشن بزرگى براى بزرگداشت همين مناسبت برگزار نمود .

و از آن جائى كه ريسمان دروغ كوتاه است ، و اصلا اين دورغ براى مقابله با حادثه غدير كه در روز هجدهم ذى حجّه واقع شد وضع گرديد ، رجال سياست حادثه غار را روز 26 ذى حجّه قرار دادند ،

در حالى كه چنين نبود و واقعه غار در آخر ماه صفر بوقوع پيوسته بود .

زيادى دروغ هاى قريش و دنباله روهاى آنها ، و هنر نمائى فوق العاده آنها در اين زمينه ، انسان را به تعجّب وا مى دارد . و كافى است بدانيم كه حيله گرى و ذكاوت قريش در آن زمان به حدّى بود كه احدى بدان نمى رسيد . و اين حيله گرى موقعى شدّت يافت كه قريش با يهوديان متّحد شدند ، پس كعب الأحبار « شيطان يهود » در زمان عمر بن الخطّاب واعظ مسجد نبوى گرديد ، و در زمان عثمان بر همين منصب باقى ماند ، و با استقرار يافتن كعب الأحبار يهودى بر مسند تعليم و تدريس براى آنكه به مسلمانان درس دين بدهد بخوبى مى توان وضعيّت دينى مسلمانان را تصوّر نمود .و موقعى اين حيله گرى و فريب به اوج خود رسيد كه ، قدرت حاكمه ، هر مسلمانى را كه اعتقادى به حضور أبوبكر در غار و هجرت نداشت به كفر متّهم مى كرد ، در حالى كه خداوند تعالى در قرآن مى فرمايد :

... وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ ألْقى إلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً (1)

يعنى به آن كس كه اظهار اسلام كند و به شما سر تسليم فرود آورد نسبت كفر ندهيد . و در همان حال هيچ يك از وعّاظ دربارى ، قاتلان حضرت فاطمه سلام الله عليها دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و قاتلان حسين عليه السّلام و معتقدين به نقصان قرآن را به كفر متّهم نكردند .

و بجز خدا ، كسى نمى داند چه تعداد از

مسلمانان به همين بهانه به قتل رسيدند ، البته قدرتهاى حاكمه به بهانه هاى مختلف مسلمانان را به قتل مى رساندند ، و سبب حقيقى خونريزى و كشتار خود را پنهان مى ساختند ، حجّاج بن يوسف ثقفى به بهانه هاى نامعلومى صد و بيست هزار نفر را به قتل رساند ، و سى و سه هزار نفر را به زندان انداخت (2) .

حجّاج ، سعيد بن جبير ، فقيه زاهد و كميل بن زياد ، شاگرد أميرمؤمنان على عليه السّلام و عبد الرّحمن بن أبى ليلى كه قرآن را از أميرمؤمنان على بن أبى طالب عليه السّلام فرا گرفته بود (3) به قتل رساند . آيا كشته شدن اين افراد بخاطر آن نبود كه به حضور أبوبكر در غار و هجرت ، ايمان و اعتقاد نداشتند ؟

صفحاتى كه در پيش روى شماست مى گويند : آرى پس به دقّت كتاب را ملاحظه كنيد .

و مؤمن الطّاق ، بزرگترين شاگرد امام صادق عليه السّلام را شيطان طاق ناميدند و به دورغ قضيّه اعتقاد وى را به ناقص بودن قرآن بوجود آوردند ، زيرا به همراهى و مصاحبت أبوبكر با نبىّ مكرّم اسلام حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله در غار اعتقاد نداشت (4) . و از ظواهر چنين بر مى آيد كه مؤمن طاق و رفيق او ، هشام بن الحكم و ساير شاگردان امام صادق عليه السّلام (5) هيچكدام به همراهى و مصاحبت أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار اعتقاد نداشتند .

خواننده گرامى

كتابى كه پيش روى شماست أوّلين اكتشاف علمى و مستند به دلائل صحيح مى باشد ،

كه بعد از چهارده قرن فرو رفتن در جهل و دورى از حقيقت و انحراف از واقعيّاتى كه استبداد گران و جاهلان همواره در صدد نابود كردن و پنهان نمودن آن بوده اند ، پرده از چهره حقيقت برداشت . و در واقع بزرگترين توفيق الهى زندگى من مى باشد كه تا اين روز به دستم رسيده است .

از خداوند تعالى براى اين توفيق عظيم تشكّر مى كنم .

و السّلام عليكم

نجاح الطّائى

باب أوّل :وضع اجتماعى و دينى أبوبكر در مكّه

فصل أوّل

جايگاه اجتماعى أبوبكر در مكّه

آيا أبوبكر از عربهاى آزاد مكّه بود يا از بردگان حبشه ؟

عبدالله بن جذعان بزرگترين و ثروتمندترين تاجر بردگان مكّه بود . او در مكّه صد برده داشت (6) و دارنده بزرگترين مركز براى بدست آوردن و فروختن بردگان كم سنّ و سال بود . او مالك دهها كنيز بود ، كه آنها را در دست مردان قرار مى داد ، و چون داراى فرزندى مى شدند آنها را به پدران خود يا به بيگانه ها مى فروخت (7) ، و رهبر مؤسّسه فحشاء در مدينه همان رهبر منافقين عبدالله بن أبى بود ، كه درباره او و افرادى چون او ، اين آيه شريفه قرآن نازل شد :

وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إنْ أرَدْنَ تَحَصُّناً (8)

چون كنيزان شما بخواهند با عفّت زندگى كنند آنان را به فحشاء وادار نكنيد

مؤسّسه اى كه عبدالله بن جذعان براه انداخته بود ، بدترين و بزرگترين مؤسّسه فساد مكّه در ايّام جاهليّت بود ، كه گردنكشان شهر ، چون أبوسفيان و وليدبن مغيره و أبوجهل و عاص سهمى و أبولهب دائماً به آنجا رفت و آمد مى كردند ، و چون عبدالله بن جذعان مردى عقيم

بود (9) نمى توان هيچ كدام از نوزادانى كه از آن كنيزان بدكار متولّد مى شدند را به او نسبت داد ، بلكه تنها عدّه اى از آنان به پدران خود نسبت داده مى شدند . عبدالله بن جذعان كه تاجر فاسقى بود ، در جنگ فجّار فرماندهى جنگ را به عهده داشت (10) و أبوقحافه و فرزندان او از بردگان عبدالله بن جذعان بودند ، كه اصل و نسبشان به حبشه بر مى گشت و چون أبوبكر فرزند قحافه از بردگى آزاد شد ، نام وى را طبق عادات عرب ها كه آزاد شده گان از بردگى را عتيق و معتق و عُتيق نامگذارى مى كردند ، عتيق گذاشتند (11) .

أوّلين مسئوليّت أبى قحافه در خانه عبدالله بن جذعان اين بود كه هرگاه غذاى عبدالله آماده مى شد اورا صدا مى زد و درهمين زمينه شعرى درباره عبدالله بن جذعان گفته شده است :

له داع بمكّة مشمعل *** و آخر فوق دارته ينادى

مشمعل و شخص ديگرى در مكّه بر خوان او فرياد مى زنند ، كه مشمعل سفيان بن عبد الأسد و آن شخص ديگر أبوقحافه بود ، كه هر دو از بردگان عبدالله بن جذعان بودند .

ابن كلبى مى گويد : مادر سفيان از كنيزان ابن جذعان بود (12) . و مسئوليّت ديگر وى دور كردن مگس ها از سفره او بود (13) و از همين جاست كه شاعر عايشه در جنگ جمل به بردگى أبوبكر و خاندان او اعتراف كرده مى گويد :

أطعنا بنى تيم بن مرّة شقوة *** و هل تيم الاّ اعبد و اماء

از روى شقاوت و بدبختى فرزندان تيم

بن مرّة را اطاعت كرديم ، لكن آيا خاندان تيم بجز بردگان اشخاص ديگرى بودند (14) ؟

و شاعرى ديگر چنين گفته است :

كفينا بنى تيم بن مرّة ما جنت *** و ما التّيم الاّ اعبد و اماء

از شرّ جنايات خاندان تيم ابن مرّه راحت شديم ، و اين خاندان بردگانى بيش نيستند (15) .

بنابر اين أبوبكر مرد بى نام و نشانى در مكّه بود و شهرتى بين مردم نداشت ، او يكى از بردگان عبدالله ابن جذعان تيمى بود ، و عتيق نام داشت (16) ، عبدالله بن جذعان او و برادرانش را آزاد ساخت ، يعنى از بردگى رها نمود ، و نامشان به عتيق و معتق و عُتيق تغيير پيدا كرد (17)و هيچكدام از اين سه نفر شهرت نيكوئى نداشتند ، و أبوبكر برده اى از بردگان حبشه بود كه براى ثروتمندان خدمت مى نمود ، لذا چهره اى سياه داشت .

مسعودى«مورّخ شهير » گفته است : أبوبكر قامتى بلند و چهره اى سياه داشت (18) .واقدى درباره او گفته است : او مردى سياه رنگ بود (19) و ابن جوزى گفته است : سياهان ، اسامة بن زيد و أبوبكر و سالم غلام أبى حذيفه و بلال بن رباح مى باشد (20) .لذا قيس بن سعد بن عباده به أبوبكر گفته است كه ، اصل و نسب شريفى ندارى (21) و عمر درباره او گفته است : كوچك و حقير بنى تيم (22)و در همان زمانى كه أبوبكر أبوسفيان را بزرگ قريش و سرور آنها گفته است (23) همين أبوسفيان درباره اش گفته است : او أبوفصيل يعنى پدر گوساله يا گوساله

دار است (24) .

عايشه دختر طلحه مى گويد : طلحة بن عبيد الله از أبوبكر بهتر است (25) . و اين طلحة بن عبيدالله تيمى از همان مؤسّسه فحشاء بود و مادر او صعبه دختر عبدالله خضرميّة مى باشد كه به بدكارى مشهور بود و چون طلحه متولّد شد عدّه اى از مردان كه در ميان آنها أبوسفيان به چشم مى خورد ، درباره او به نزاع برخاستند ، و از آنجائى كه زنان بدكار در زمان جاهليّت ، خود پدر فرزندان نامشروع خود را انتخاب مى كردند ، اين زن به عبيدالله رغبت نموده و بدكاران ديگر را رها كرد (26) و با وجود اين اقوال بخوبى جايگاه و مقام أبوبكر در مكّه و مدينه معلوم مى شود ، و چنين وضعيّتى پست و حقير ، نمى توانست وى را مناسب رياست قبيله خود يا شهر مدينه بنمايد .

و نابغه ، مادر عمرو بن عاص حبشيّه از فاحشه هاى همين خانه فحشاء بود ، و چون عمرو متولّد شد مردانى كه با اين زن رابطه داشتند يعنى أبولهب و اميّة بن خلف و هشام بن مغيره و أبوسفيان و عاص بن وائل در او به نزاع برخاستند ، در اين هنگام نابغه ، فرزند نامشروع خود را به عاص بن وائل نسبت داد (27) و عمرو عاص مردى زشت روى و كوتاه قد بود و به أبوسفيان بسيار شباهت داشت (28) .

و سقيفه ، على رغم نظر مخالف بنى هاشم و انصار و اغلب مهاجرين ، أبوبكر را به رياست رسانيد ، و در اين برنامه سياسى او پيروان عبدالله بن أبى (29) چون

اسيد بن حضير و بشير بن سعد و محمّد بن مسلمه و باديه نشينان اطراف مدينه كه عبارت بودند از : أقرع بن الحابس ، رئيس قبيله تميم و عيينة بن حصين ، رئيس قبيله غطفان و أبى الأعور اسلمى ، رئيس قبيله أسلم ، كه با معاويه در جنگ صفّين و ديگر جناياتش شركت نموده بود ، او را پشتيبانى كردند (30) .

فصل دوّم

چگونگى اسلام آوردن أبوبكر و عمر

در محاصره شعب أبى طالب ، آيا أبوبكر و عمر شركت داشتند ؟

درباره أوّلين كسى كه اسلام آورد بين مردم مشهور شده است كه على عليه السّلام هيچ چيزى را شريك خداوند قرار نداد ، و چنين نبود كه بعد از شرك اسلام آورده باشد ، بلكه در تمام افعال تابع و پيرو پيامبر صلّى الله عليه و آله بود . بر همين شيوه به سنّ بلوغ رسيد ،آنگاه خداوند تعالى بخاطر پيروى از پيامبر صلّى الله عليه و آله او را معصوم نمود ،و راهنمائى وتوفيق داد (31) .

على بن أبى طالب أوّلين مسلمان بود ، و او همان است كه مى گويد : من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبر مى باشم ، بعد از من اين جمله را كسى نمى گويد مگر آنكه دروغگو و افترا زننده باشد ، هفت سال قبل از اين كه مردم نماز بخوانند من همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نماز خواندم (32) . و بعضى از حسدورزان گفته اند : خديجه أوّلين مسلمان وأوّلين مخلوقى است كه به پيامبر صلّى الله عليه و آله ايمان آورد (33) .

لكن صحيح آن است كه خديجه أوّلين زنى بود كه

به پيامبر صلّى الله عليه و آله ايمان آورد و ليكن بعد از على عليه السّلام ، و على عليه السّلام أوّلين نفر از مردم بود كه به پيامبر صلّى الله عليه و آله ايمان آورد ، و همين مطلب از سلمان و أبوذر و خبّاب و جابر و أبوسعيد خدرى و زيد بن أرقم نقل شده است . و ابن اسحاق زهرى اين مطلب را ملتزم شده (34) و همين مطلب را عدّه اى از أوّلين اصحاب قبل از روزگار حكومت بنى اميّه تأييد و تأكيد كرده اند (35) .

پيامبرأكرم صلّى الله عليه وآله فرمود : أوّلين شما كه در كنار حوض بر من وارد مى شود ، و أوّلين شما از نظر اسلام آوردن علىّ بن أبى طالب است (36) . و بنى اميّه از ديرباز براين بودند تا خديجه صلّى الله عليه و آله را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام مقدّم نمايند ، نه بخاطر دوستى با خديجه ، بلكه بخاطر مخفى نگه داشتن فضائل أمير المؤمنين عليه السّلام بود ، چون دشمنان محمّد و آل محمّد عليهم السّلام در واقع آنها بودند .

سپس برآن شدند تا أبوبكر را بر على عليه السّلام مقدّم نمايند ، لكن نتوانستند نتيجه مطلوب را بدست آورند ، زيرا دانشمندان اعلام كردند كه أبوبكر سالها بعد از بعثت پيامبر صلّى الله عليه و آله (37) يعنى بعد از اسلام آوردن پنجاه مرد اسلام آورد (38) و مطابق با روايت واقدى دقيقاً بعد از اسراء و معراج پيامبر صلّى الله عليه و آله كه يك سال و نيم قبل از هجرت بود ، اتّفاق افتاد (39) يعنى أبوبكر

زمانى اسلام آورد كه سنّ مبارك على عليه السّلام 21 سال بود ، و اين واقعه يك سال و نيم قبل از هجرت بوقوع پيوست (40) و پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : اين على عليه السّلام أوّلين نفر است كه به من ايمان آورد ، و مرا تصديق نمود ، و همراه من نماز خواند (41) . و مطلبى كه مورد اهتمام تمام حكومت هاى جهان مى باشد اين است كه : حكّام و سلاطين خود را از كسانى قرار دهند كه در هر موردى نفر أوّل باشند ، و چون در مطلب فوق جستجو نماييم و در پى بدست آوردن مصداق هائى از آن شويم ، به درستى آن پى مى بريم ، واقعاً چنين نيست ؟

زيد بن الخطّاب برادر عمر بن الخطّاب است ، كه قبل از او اسلام آورد ، لكن در تاريخ و حديث و تفسير بجز موارد اندكى از او نامى نبرده اند ، در حالى كه برادرش عمر در روايات بسيار و بى شمارى ذكر شده است ، و أبوبكر بخاطر نصيحت كاهنى در شام كه به وى خبر خروج پيامبر صلّى الله عليه و آله را داد و امر به پيروى از او نمود اسلام آورد (42) و در روز وفات پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر از فرمان وى در همراهى با لشكر اسامه سرباز زد ، و با عمر و همراهان او در اينكه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى گفتند او هذيان مى گويد يعنى او ديوانه و مجنون است شركت كرد . و خلافت رسول خدا صلّى

الله عليه و آله را غصب نمود و فرمان داد به زور وارد خانه فاطمه سلام الله عليها شوند ، و استخوان سينه او را شكست ، آنگاه فاطمه سلام الله عليها به او فرمود : به خدا سوگند بعد از هر نمازى كه مى خوانم بر تو نفرين مى كنم (43) .و بى گمان چنين گناهان بزرگى ، تنها از دشمن پيامبر سر مى زند ، نه از كسى كه همراه و مصاحب او در غار بوده است . و درباره اسلام آوردن او ، أبوالقاسم كوفى مى گويد : أبوبكر هفت سال بعد از بعثت اسلام آورد (44) .

و مسعودى مى گويد : بسيارى از مردم بر اين عقيده هستند كه على عليه السّلام شريكى براى خدا قائل نشده است ، بلكه همواره در تمام افعال به پيامبر صلّى الله عليه و آله اقتداء مى نمود و از او پيروى مى كرد و بر همين شيوه به سنّ بلوغ رسيد ، و خداوند تعالى او را عصمت داد ، و بر تبعيّت از پيامبر خود مؤيّد و موفّق نمود ...و گروهى ديگر بر آن هستند كه أوّلين ايمان آورنده على مى باشد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در سنّ تكليف ، او را به دين دعوت نمود ، و دليل اين مدّعى ظاهر آيه :

وَ أنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ (45) مى باشد ، كه خداوند به رسول خود فرمان مى دهد تا خاندان نزديك خود را به دين دعوت نمايد ، و چون على عليه السّلام نزديك ترين و اطاعت كننده ترين مردم به رسول خدا بود از او شروع

كرد (46) .

و سيوطى مى گويد : على أوّلين نفرى است كه اسلام آورد ، و عدّه اى نيز بر همين مطلب نقل اجماع نموده اند (47) .

در روايات آمده است كه على عليه السّلام هفت سال پيش از ديگران نماز خواند ، و اين روايات با روايت ديگرى كه تصريح بر اين دارد كه او سه سال پيش از ديگران نماز خواند منافاتى ندارد ، زيرا او سه سال بعد از بعثت و چهار سال قبل از آن در نماز خواندن بر ديگران سبقت داشت كه مجموع اين دو ، هفت سال مى شود .

امام سجّاد عليه السّلام فرمود : على عليه السّلام به خداى تبارك و تعالى و رسول او صلّى الله عليه و آله ايمان آورد ، و برتمام مردم به ايمان به خدا و رسولش و به خواندن نماز ، سه سال سبقت گرفت (48) .

أبوجعفر اسكافى مى گويد : رسول خدا در سال قحطى و گرسنگى على عليه السّلام را كه هشت سال بيشتر نداشت نزد خويش آورد ، و هفت سال در كنار پيامبر صلّى الله عليه و آله زندگى كرد ، و هنگامى كه جبرئيل عليه السّلام خبر رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله را آورد على عليه السّلام به سنّ بلوغ رسيده بود و عقل و ادراكى كامل داشت ، و از روى دقّت نظر و فكر اسلام آورد ، در سخنان او چنين آمده كه او هفت سال قبل از ديگران نماز خواند و مقصود او از هفت سال ، سالهائى مى باشد كه قبل از بعثت به پيامبر صلّى الله عليه و آله ملحق

شده بود ، و در آن زمان نه دعوتى بود و نه رسالتى ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله تنها خدا را بر اساس دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السّلام عبادت مى كرد ، و على عليه السّلام نيز از او پيروى مى نمود ، و چون به دوران بلوغ قدم گذاشت و رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد على عليه السّلام را به اسلام دعوت نمود ، او نيز نه از جهت تقليد بلكه از روى تحقيق و معرفت اسلام آورد (49) .

و أوّلين مسلمانان : جعفر و همسر او أسماء بنت عميس و عقيل (50)و عبيدة بن الحارث (51) مى باشند ، سپس زيد ابن حارثه (52) . و مصعب بن عمير (53) و بلال و زبير بن العوام و خالد بن سعيد بن العاص و همسر او امينة بنت خلف بن أسعد (54) و حاطب بن عمرو بن عبد شمس بن عبدود (55) و عتبة بن غزوان (56) و عبيدة بن الحارث بن المطلب (57) و أبوحذيفه مهشم بن عتبة بن ربيعة (58) و عتبة بن مسعود برادر عبدالله بن مسعود (59) و خالد و عامر و اياس فرزندان بكير بن عبد ياليل (60) و ارقم بن ارقم (61) و أبوذر، جندب بن جناده (62) و عمّار بن ياسر عنسى (63) و پدر و مادر او و خبّاب بن الأرت (64) و عبدالله بن جحش و برادرش أبومحمّد بن جحش (65) و عبدالله بن مسعود (66)و خنيس بن حذافة بن قيس (67) و عمرو بن عنبسة سلمى (68) و عامر بن ربيعة عنزى (69) و حاطب بن الحرث بن معمر

و همسر او فاطمه بنت المجلل (70) و سائب بن عثمان بن مظعون (71) و مطلب بن ازهر بن عبد عوف و همسر او رملة بنت أبى عوف بن صبيرة (72) و أوّلين شهيد در اسلام ، سميّه مادر عمّار بود ، كه او را به دو شتر بستند و قلب او را با حربه اى شكافتند ، و همسرش ياسر را كشتند (73) و همگى اين افراد قبل از أبوبكر اسلام آوردند (74) .

و أبوبكر و عمر بعد از گذشتن ده سال از بعثت پيامبر صلّى الله عليه و آله اسلام آوردند و هنگامى كه بنى هاشم در محاصره شديد اقتصادى و اجتماعى بودند ، آن دو ، در صف كافران بسر مى بردند .

پي نوشتها

[1] _ سوره نساء ، آيه 94

[2] _ معجم البلدان حموى ، 349 ج 5 .

[3] _ ألبداية و النّهاية ، 64 ج 9 ، أعلام زركلى 93 ج 3 .

[4] _ به بخش مربوط به مؤمن طاق همين كتاب مراجعه كنيد .

[5] _ جدّه مادرى امام صادق عليه السّلام دختر محمّد بن القاسم بن أبى حذيفه بود و دختر قاسم بن أبى بكر نمى باشد .

[6] _ مختصر تاريخ دمشق ، 254 ج 5 ، ألمعارف ، 576 ، چاپ دار الكتب 1960

[7] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 254 ج 5 ، ألمعارف ابن قتيبه ، 576 مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .

[8] _ سوره نور ، آيه 33 _ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 367 ج 1 .

[9] _ رسائل جاحظ .

[10] _ مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .

[11] _ مروج الذّهب

مسعودى ، 286 ج 2 .

[12] _ ألمثالب _ هشام بن كلبى 139 ، معجم البلدان ، حموى 424 ج 2 ، 185 ج 5 السّيرة النبويّه ، ابن كثير 117 ج 1 ، ألأغانى 4 ج 8 ، مسامرة الأوائل 88 .

[13] _ شرح نهج البلاغه 275 ج 13 .

[14] _ تاريخ طبرى 531 ج 3 ، تاريخ مسعودى 370 ج 2 .

[15] _ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 305 ج 9 ، ألتّعازى و المراثى ، ألمبرّد ، بتحقيق محمّد ديباجى ، 257 _ ألكامل فى التّاريخ ، ابن أثير ، 253 ج 3 و رسائل الجاحظ .

[16] _ أوائل المقامات ، ألمفيد 18 _ منهاج الكرامه ، علاّمه حلّى 35 ، سنن التّيمى و كان اسمه عتيق ، ألتّرمذى 267 ج 5 ، ألمستدرك حاكم ، 62 ج 3 .

[17] _ به كتاب مختصر تاريخ دمشق 35 ج 13 و كتاب هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله تحت عنوان حقايق غيرت مراجعه نمائيد .

[18] _ ألتّنبيه و الإشراف ، مسعودى 249 .

[19] _ فتوح الشّام ، ألواقدى 16 ج 1 .

[20] _ عيون الأثر ، ابن سيّد النّاس 449 كه در چاپ هاى جديد ناشران اين مطلب را حذف كرده اند .

[21] _ بحار الأنوار ، 167 ج 29 .

[22] _ شرح نهج المعتزلى ، 31 ج 2 و 32 .

[23] _ ألبحار 328 ج 28 ، تاريخ طبرى 449 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 40 ج 6 ، تفسير قرطبى 2 ج 14 .

[24] _ ألإستيعاب در پاورقى ألإصابة 60 ج 2 .

[25] _

مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 35 ج 13 .

[26] _ ألنّهايه 166 ج 1 ، ألفائق ، ألزّمخشرى 125 ج 1 ، شرح النّهج 319 ج 9 .

[27] _ ألمثالب ، هشام بن الكلبى ، باب تسمية ذوى الرّايات ، شرح النّهج المعتزلى 286 ج 6 ألسّيرة الحلبيّه 43 ج 1 ألكامل المبرّد 477 ، ألعقد الفريد 60 ج 1 ، 347 ، تاريخ أبى الفداء 267 ج 1 .

[28] _ شرح نهج البلاغه ، معتزلى 283 ج 6 .

[29] _ دارنده بزرگترين مركز فحشاء مدينه و سركرده منافقين .

[30] _ به شرح حال او در كتاب اصابة بن حجر و كتاب اُسد الغابة ابن أثير ، و كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر مراجعه شود .

[31] _ مروج الذّهب 276 ج 2 .

[32] _ تاريخ ابن أثير ، 57 ج 2 .

[33] _ ألسّيرة النّبويّه ، دحلان ، ألأوائل ، الطّبرانى 80 ، ألسّيرة الحلبيّه 267 ج 1 .

[34] _ عيون الأثر ج 1 مناقب خوارزمى ج 18 ، ألسّيرة الحلبيّه ج 1 حلية الأولياء ج 1 ألسّيرة النّبويّة ، دحلان 91 ج 1 ، تاريخ بغداد 232 ج 4 ، تهذيب تاريخ دمشق ج 3 ، ألكامل ، ابن أثير ، 57 ج 2 .مجمع الزّوائد ج 9

[35] _ ألمستدرك الحاكم 136 ج 3 ، ألأوائل 195 ج 1 ، حياة الصّحابة ، 514 و 515 ج 2

[36] _ مستدرك حاكم 136 ج 3 ، ألإصابه 28 ج 3 .

[37] _ ألسّيرة الحلبيّه 273 ج 1 .

[38] _ ألبداية و النّهاية 28 ج 3 ، تاريخ طبرى 60 ج 2 .

[39] _ مجمع الزّوائد

76 ج 1 .

[40] _ مجمع الزّوائد 76 ج 1 ، به نقل از طبرانى در ألكبير .

[41] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 225 ج 13 ، تاريخ بغداد 224 ج 4 .

[42] _ ألبداية و النّهاية 30 و 29 ج 3 ، ألسّيرة النّبويّه ، ابن كثير439 ج 1 .

[43] _ ألبداية و النّهاية ، 73 ج 8 ، عيون الأثر 281 ج 2 ، لسان الميزان 189 ج 8 ، در شرح حال علويان ، تاريخ يعقوبى 137 ج 2 ، ألإمامة و السّياسة ، ابن قتيبة 20 ج 2 ، چاپ مؤسّسه حلبى مصر ، و به كتاب هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله مراجعه شود .

[44] _ ألإستغاثه 31 ج 2 .

[45] _ سوره شعراء ، آيه 214 .

[46] _ مروج الذّهب ، مسعودى 276 ج 2 .

[47] _ تاريخ الخلفاء ، سيوطى 185 ، ألمستدرك حاكم 111 ج 3 ، حيلة الأولياء 66 ج 1 ، تاريخ الخطيب بغدادى 2 ج 81 ، ألسّيرة الحلبيّة 268 ج 1 .

[48] _ ألكافى ، كلينى 339 ج 8 _ ألمستدرك ، حاكم 111 ج 3 ، ذخائرالعقبى60، صفيّن ، نصربن مزاحم 100 ، ألرّياض النّضرة 158 ج 2 ، كتاب ألغدير 221 و 240 ج 3

[49] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 248 ج 13 .

[50] _ عيون الأثر 124 ج 1 _ 128 سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[51] _ تاريخ يعقوبى 27 ج 2 .

[52] _ سير أعلام النبلاء 144 ج 1 _ ابن اسحاق مى گويد : او بعد از

على بن ابى طالب اسلام آورد.

[53] _ تاريخ يعقوبى 232 ج 2 .

[54] _ عيون الأثر 129 ج 1 ألكامل ، ابن أثير ، 60 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 23 ج 2 .

[55] _ عيون الأثر 129 ج 1 .

[56] _ تاريخ يعقوبى 22 ج 2 .

[57] _ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[58] _ عيون الأثر 129 ج 1 .

[59] _ عيون الأثر 129 ج 1 .

[60] _ عيون الأثر 130 ج 1 .

[61] _ عيون الأثر 127 ج 1 ، ألبدء و التّاريخ 146 ج 4 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[62] _ عيون الأثر 129 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .

[63] _ عيون الأثر 130 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .

[64] _ عيون الأثر 127 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[65] _ ألبدء و التّاريخ ، ألمقدسى 146 ج 4 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[66] _ عيون الأثر 1 ج 1 _ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[67] _ عيون الأثر 127 ج 1 .

[68] _ نفحات الأزهار 133 ج 1 ، عيون الأثر 129 ج 1 .

[69] _ عيون الأثر 127 ج 1 .

[70] _ عيون الأثر 127 ج 1 .

[71] _ عيون الأثر 128 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .

[72] _ عيون الأثر 128 ج 1 .

[73] _ أسباب نزول الايات ، واحدى

[74] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 224 ج 13 ، چاپ ألعثمانيّه ألغدير 241 ج 3 .

فصل سوّم

شكنجه و آزار مسلمانان

أبوبكر و عمر كسانى

نبودند كه مانند ساير مسلمانان شكنجه ديده باشند ، بلكه عمر بن الخطّاب ، قبل از اسلام آوردن ، خود مسلمانان را شكنجه مى نمود ، و در آزار رساندن به زنان مسلمان از مهارت خاصّى برخوردار بود .

عمر بن الخطّاب در دوران جاهليّت همواره با زنان مسلمان ستيزه جوئى مى كرد ، و شكنجه دادن زنان مؤمن ضعيفى را كه ياورى در دفاع از خويش نمى يافتند ، به عهده داشت .

روزى أبوبكر به عمر برخورد نمود ، در حالى كه وى كنيز مسلمان بنى مؤمّل (75) را شكنجه مى داد تا دست از اسلام بردارد ، عمر در آنزمان مشرك بود و او را مى زد و چون خسته شد گفت : من از تو معذرت مى خواهم فقط بخاطر خستگى رهايت كردم (76) .

و عمر از وضعيّت خود قبل از مسلمان شدن چنين پرده بر مى دارد : از اسلام دورى مى جستم و در جاهليّت از شراب جدا نمى شدم و شراب را بسيار دوست داشتم و مايه سرور و نشاط من بود (77) .

امّ عبدالله ، دختر حشمة از روش عمر در زمان جاهليّت چنين مى گويد : از او بلاء و اذيّت و خشونت به ما مى رسيد (78) .

و از كارهاى ديگر او در اين ميدان كه نشانگر سر دسته بودن او در طومار شكنجه گران مسلمانان مى باشد اين است كه ، چون « حتنه » مسلمان شد بسويش حمله برد و او را بشدّت لگدكوب كرد ، و چنان ضربه اى به صورت خواهر مسلمانش زد كه چهره او غرق در خون شد (79) .

فصل چهارم

آيا رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أبوبكر علاقه داشت ؟

زيركان

قريش در دو زمينه حسّاس براى مبارزه با پيامبر صلّى الله عليه و آله و اسلام به تلاش برخاستند :

أوّلين زمينه ، مبارزه با پيكر و جان پيامبر صلّى الله عليه و آله كه به صورت آزار رساندن به او ، خويشاوندان و همراهان وى و محاصره اقتصادى قبيله او شكل مى گرفت .

و دوّمين زمينه ، وارد شدن دروغين گروهى از انديشمندان قريش به اسلام تا با روى گردانى از اخلاق اسلامى و مخالفت با ميراث و مقاصد اسلام آنرا از درون از هم بپاشند .

و اين قريشى ها دوبار به دروغ به اسلام روى آوردند : بار أوّل قبل از هجرت بود و روى آوردنشان از روى فريب ، و به اختيار بود ; و بار ديگر بعد از فتح مكّه ، كه اين بار از روى اجبار و نيرنگ بود .

و درباره ازدواج با سرور زنان جهان ، أبوبكر در مدينه منوّره كوشش مى كرد بواسطه روابط خانوادگى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزديك شود ، ولى رسول خدا دست رد به سينه او زد ، و همچنين عمر بن الخطّاب را نيز رد كرد و فرمود :

امر ازدواج او در دست خداوند سبحان است

و چون أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام از وى خواستگارى نمود ، پيامبر صلّى الله عليه و آله رضايت داد و فرمود : تو دجّال نمى باشى (80)و آنگاه كه أبوبكر و عمر در ازدواج با فاطمه سلام الله عليها يگانه دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله ناكام ماندند ، به روشى ديگر براى نزديك شدن به رسول خدا صلّى

الله عليه و آله و بوجود آوردن روابط خانوادگى روى آوردند ، كه با عرضه كردن دختران خود براى ازدواج با وى آشكار گرديد .

پس أبوبكر دختر خود عايشه را بر خاتم الأنبياء عرضه كرد ، و از آن حضرت درخواست نمود تا با وى ازدواج نمايد ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز راضى گرديد .

و عمر نيز دختر خود حفصه را بر خاتم الأنبياء عرضه نمود و از حضرت درخواست كرد تا با دختر او ازدواج نمايد ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز راضى گرديد (81) .

و اشعث بن قيس زيرك نيز براى نزديك شدن به رسول خدا صلّى الله عليه و آله همين نقشه را كشيد ، و خواهر خود قتيله را بر پيامبر صلّى الله عليه و آله عرضه كرد و پيامبر نيز به ازدواج با وى راضى شد . پس از آن اشعث به اسلام پشت كرد و مرتد گرديد و قتيله نيز همين راه را در پيش گرفت و پيامبر صلّى الله عليه و آله با وى ازدواج نكرد (82) .

بنابراين رابطه پيامبر صلّى الله عليه و آله با أبوبكر و عمر و اشعث رابطه محكمى نبود ، بلكه رابطه اى در حدّ روابط با ديگر مردانى بود كه دختران خويش را به پيامبر عرضه مى نمودند و حضرت نيز قبول مى كرد ، يا در حدّ زنانى بود مانند : ليلا بنت الخطيم اوسى كه خود را براى ازدواج بر پيامبر صلّى الله عليه و آله عرضه مى نمودند (83) .

و أبوسفيان از روى نيرنگ ، در به ازدواج در آوردن دخترش امّ

حبيبه با پيامبر صلّى الله عليه و آله سعى نمود ، بعد از آنكه همسر وى در حبشه به كيش مسيحيّت در آمد . و در اين مطلب كامياب شد .

و زينب بنت جحش بعد از آنكه از زيد بن حارثه طلاق گرفت از پيامبر صلّى الله عليه و آله درخواست كرد با او ازدواج كند ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله قبول كرد و درخواست او را رد ننمود ، و رابطه همسرى پيامبر صلّى الله عليه و آله با عايشه و حفصه در مدينه ، بعد از هجرت واقع شد ، و قبل از آن هيچ گونه ارتباطى در مدينه بين پيامبر صلّى الله عليه و آله و خانواده أبوبكر و عمر وجود نداشت ، زيرا عايشه در مكّه دخترى خردسال و حفصه در ازدواج خنيس بن حذافه بود .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله عايشه و حفصه را بخاطر كارهاى ناروايشان در حقّ وى طلاق داد و پس از آن باز گرداند (84) .

و عمر چون شنيد پيامبر صلّى الله عليه و آله حفصه را بخاطر اخلاق نادرستش طلاق داده بر سر خود خاك ريخت (85) .

و رابطه پيامبر صلّى الله عليه و آله با عثمان نيز چه در مكّه و چه در مدينه رابطه مستحكمى نبود ، و عثمان كه در مكّه اسلام آورد و از آنجائى كه عثمان مثل ابن مسعود و ابوذر كه اسلام خود را آشكار مى كردند و به آن شهادت مى دادند و علناً قرآن را در مكّه مى خواندند با مشركين برخورد نكرد ، بخاطر اسلام آوردن هيچ گونه آزار و شكنجه

اى نديد

و بخاطر روابط صميمانه عثمان با أبوسفيان و عتبه و شيبه دو فرزند ربيعه و حكم بن أبى العاص و سعيد بن العاص و بخاطر انتساب او به بنى اميّه ، پيامبر صلّى الله عليه و آله در مكّه و مدينه كارهاى مهم و راهبردى را به وى نمى سپرد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله روابط آشكار و روشنى داشت ، او جعفر بن أبى طالب را بخاطر سبقت در اسلام و سازش ناپذيزى او در دين و علاقه وافر پيامبر به وى به رياست مسلمانان مهاجر بسوى حبشه گماشت ، و در همان حال عثمان در ميان آنها بود .

اما در مكّه : رسول خدا صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را در بستر خود گذاشت و وى را وكيل خود در باز گرداندن امانات مردم نمود ، و مورد اعتماد و اطمينان خود در رساندن فاطمه سلام الله عليها به مدينه دانست ، و در همان حال هيچ گونه مسئوليّت حسّاس و خطيرى به أبوبكر و عمر و عثمان نداد ، و بلكه خود با ساير مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند (86) .

و رسول خداصلّى الله عليه و آله درمكّه به افراد معروفى اعتماد مى كرد ، افرادى كه در أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب و جعفر بن أبى طالب و بزرگ سرزمين أبطح ، أبوطالب و حمزه بن عبد المطلّب و خالد بن سعيد بن العاص و عمّار بن ياسر و مقداد بن عمرو و زيد بن حارثه و عبدالله بن مسعود و مصعب بن عمير خلاصه مى شدند .

اما دست ناپاك سياست ، فضائل و مناقب

بسيارى را از آنها ربود ، و همان فضائل و مناقب را به ناحق به توطئه گران سقيفه سپرد .

أبوطالب ، بزرگ سرزمين أبطح از أوّلين مسلمانان معتقد به اسلام بود كه اسلام خود را آشكار نمى كرد و همين مخفى نمودن ايمان ، وى را قادر ساخت تا مدّتى طولانى در جايگاه خود به عنوان رئيس قريش باقى بماند .

و فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله در اينكه بعضى از مردم اسلام خود را پنهان نمايد و بعضى ديگر علنى كنند آشكار بود ، و اتّخاذ چنين روشى در برابر قريش موفقيّت آميز بود ، و به همين جهت أبوطالب مسلمان ، سالهاى طولانى در پست زمامدارى مكّه باقى ماند ، تا آنكه زمامدارى كفر از تمايل وى به اسلام پرده برداشت و به مسلمان بودن او واقف شد ، پس او را از رياست قريش دور نمود .

و چون مشركين از اين ابتكار عمل پيامبر صلّى الله عليه و آله آگاه شدند ، بر محاصره مسلمانان در شعب أبى طالب به مدّت سه سال پيشى گرفتند ، و اگر معجزه الهى در مسلّط شدن موريانه بر خوردن عهدنامه مشركين و باقى گذاشتن نام خداوند تعالى از آن نبود محاصره مسلمانان ، سالهاى زيادى طول مى كشيد .

و أحاديث نبوى كه نشانگر دشمنى أبوبكر با پيامبر صلّى الله عليه و آله ، و أحاديثى كه در آن رسول أعظم ، أبوبكر را مذمّت كرده است بسيار مى باشند ، و در اينجا به چند حديث اشاره مى نمائيم :

حذيفة بن اليمان روايت مى كند كه : ابابكر و عمر و عثمان و طلحه

و سعد بن أبى وقّاص مى خواستند پيامبر صلّى الله عليه و آله را بكشند و تصميم گرفتند او را از گردنه كوهستانهاى تبوك به درّه پرتاب نمايند(87) .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله سرپيچى كنندگان از لشكر اسامه را مورد لعن قرار داد ، كه در ميان سرپيچى كنندگان أبوبكر و عثمان و اسيد بن حضير(88) به چشم مى خوردند .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله زنان خود را از عمر و أبوبكر و ديگر كسانى كه در روز شهادت وى مى گفتند او هذيان مى گويد ، بهتر دانست و فرمود : اين زنان از شما بهترند (89).

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز شهادت خود أبوبكر و عمر و همراهانشان را از منزل بيرون كرد و فرمود : بلند شويد ( خارج شويد ) (90) .

أبوبكر و عمر در جنگ بدر ، مشركين قريش را ستايش كردند ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله از آنان روى گرداند ، و سعد بن عبادة پس از آن سخن گفت و پيامبر صلّى الله عليه و آله را مسرور نمود (91) . و در جنگ احد ، أبوبكر و عمر و عثمان از ميدان فرار كردند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله را تنها گذاشتند (92) .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره شهداى احد فرمود : بر اين گروه شهادت به نيكى و خير مى دهم .

أبوبكر گفت : آيا ما برادران اينان نيستيم ؟ ما چون اينان اسلام آورديم و چون اينان جهاد كرديم . رسول خدا صلّى الله عليه و آله

فرمود : آرى ، لكن نمى دانم بعد از من چه خواهيد كرد . أبوبكر پى در پى گريه كرد و پس از آن گفت : آيا ما بعد از شما زنده هستيم (93) ؟ و اين از معجزات رسول خدا صلّى الله عليه و آله در برابر أبوبكر و اصحاب وى مى باشد ، و بيان كننده اين مطلب است كه وى قبل از آنها رحلت مى نمايد و آنها كارهاى ناشايسته بسيارى انجام مى دهند .

و أبوبكر مسلمانان را در جنگ حنين مورد حسد قرار داد و گفت : امروز از اين گروه اندك ، شكست نمى خوريم (94) .

پس خداوند تعالى حسد وى را با اين آيه بيان فرمود :

... وَ يَوْمَ حُنَيْن إذْ أعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ (95)

يعنى : ... در روز جنگ حنين آن زمانى كه افزونى جمعيّت ، شما را به تعجّب وا داشت .

و چون أبوبكر مسلمانان را مورد حسدورزى خود قرار داد ، در جنگ شكست خوردند ، پس خداوند تعالى بخاطر دعاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين هزيمت را به نصرت و ظفر تبديل كرد . و أبوبكر در جنگ حنين فرار نمود (96) و أبوبكر در مراسم تدفين پيامبر صلّى الله عليه و آله شركت نكرد ، و براى غصب خلافت شرعى وى كه اختصاص به علىّ بن أبى طالب عليه السّلام داشت ، راهى سقيفه شد (97) . و أبوبكر فرمان داد تا به خانه فاطمه سلام الله عليها دختر پيامبر صلّى الله عليه و آله حمله كنند ، و اين حمله مسلّحانه ، به كشته شدن وى و فرزندش محسن منجر گرديد

(98) . و مدّتى بعد ، أبوبكر بخاطر اين جنايت ننگين پشيمان شد (99) و چنين گفت : كاش خانه فاطمه را رها مى كردم ، و مردان را وارد بر آن خانه نمى نمودم (100) .

و عايشه از كارهاى خود پشيمان شد و گفت : اى كاش درختى بودم (101) . و در جاى ديگر مى گويد : اى كاش پاره سنگى بودم (102) . و اى كاش خون حيضى بودم كه دور انداخته مى شدم (103) .

و عمر از روى ندامت و پشيمانى بر اعمال ننگين خود كه در حقّ مؤمنين روا داشته بود چنين گفت : اى كاش بكلّى فراموش مى شدم ، كاش مادر مرا نمى زائيد (104) و خداوند تعالى در قرآن كريم ، گفتار اين پشيمان از كارهاى گذشته را ذكر كرده و مى فرمايد :

... يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً اى كاش خاك بودم (105) .

باب دوّم :هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله از خانه خود بسوى غار

فصل أوّل

پيامبر صلّى الله عليه و آله در هجرت بر اختفاء تكيه كرد

مشركين قريش براى نابود كردن رسول خدا دست به توطئه خطرناكى زدند و در آن ، تمام قواى مالى و جانى خود را بسيج نمودند ، و با تمام نيروهاى شيطانى خود سعى در كشتن پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله و دور كردن وى از رسيدن به مدينه منوّره نمودند ، رهبرى مكّه خوب مى دانست رسيدن پيامبر صلّى الله عليه و آله به مدينه و گرفتن زمام امور انصار و مهاجرين چقدر حسّاس و خطير است ، و ارزش جغرافيائى يثرب را در راه تجارت خويش به شام خوب مى دانست ، اضافه بر اين كه يثرب از نيروى انسانى و اقتصادى بسيار بالائى بهره مى برد .

و شيطان با

لشكريان قريشى خود در فراهم كردن نقشه هاى لازم براى خاتمه دادن به حيات رسول خدا صلّى الله عليه و آله و نابود كردن نشانه هاى رسالت آسمانى شركت نمود ، و در برابر اين لشكركشى بزرگ و برنامه هاى خصمانه ، پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله براى نجات از اين توطئه ، به قدرت الهى اعتماد كامل نمود ، و با نهايت اختفاء قدم در اين راه گذاشت .

و بنابراين روش مبتنى بر كتمان اسرار و اختفاء ، تا جائى كه ممكن بود تعداد كمترى در اين برنامه شركت كردند ، و بر گوشه هاى پنهان هجرت كسى جز پيامبر صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام و عبدالله بن أريقط بن بكر (106) اطّلاع پيدا نكرد .

و اما على عليه السّلام وصىّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مورد اعتماد وى در برگرداندن امانتها به صاحبانشان و آوردن فاطمه سلام الله عليها به مدينه بود و ابن أريقط بن بكر راهنماى پيامبر صلّى الله عليه و آله بود كه آن حضرت وى را براى محافظت از جان خود و رساندن وى به مدينه به سلامتى و عافيت برگزيده بود . و عبدالله ابن أريقط بن بكر در كوه ثور به چوپانى گوسفندان اشتغال داشت و به زمينهاى مكّه و راه هاى رسيدن به مدينه بخوبى آگاه بود و چون مشركين قريش از وجود روابط جديد بين رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط ابن بكر آگاهى نداشتند ، مى توانست رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در غار خود زيارت و

از شير گوسفندان گلّه خويش ، وى را سيراب نمايد ، و برايش غذا بياورد و بدون هيچ مانعى از جانب مشركين قريش خبر رسانى بين محمّد صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام را انجام دهد .

و درباره اين گفتار كه گفته مى شود : خبر هجرت بين أبوبكر و برده او ابن فهيره و فرزندان او عبدالله و عايشه و أسماء و همسر او امّ رومان و پسر عموى او طلحة بن عبدالله و زبير بن عوام و صهيب رومى و عثمان بن عفان پخش شده بود، مى گوييم اين خبر از دروغ هاى بزرگ دولت امويان است كه بدون هيچ منطقى فقط بخاطر علاقه شديدشان به اين گروه ، فضائلى را چون فضائل اهل بيت عليه السّلام برايشان درست مى كردند ، در حالى كه طلحه در شام بود (107) و اسماء دختر أبوبكر به همراه شوهر خود ، زبير بن العوام در حبشه بسر (108) مى برد .

فصل دوّم

هجوم مسلّحانه بر خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله

بعد از سايه افكندن شب ، گروه قريش از تمام اطراف به خانه رسول خدا يورش بردند ، و در خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله تنها دختر وى فاطمه سلام الله عليها و على عليه السّلام و زنانى ديگر حضور داشتند .

و چون آن گروه سلاح به دست مى خواستند از ديوار بالا روند فرياد زنان بلند شد ، عدّه اى از مهاجمين ديگران را از اين كار باز داشتند و گفتند : عربها بالا رفتن شبانه از ديوار دختران عمو را كه فرياد مى زنند و كمك مى طلبند ، ننگ و دشنامى آشكار مى دانند .

در

اينجا مهاجمين قرار گذاشتند محاصره خانه را تا صبح بسيار شديد نموده و چون صبح طلوع كند به خانه وارد شوند .

« و قريش بر قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله هم آهنگ شدند و گفتند امروز ديگر كسى كه تاب و توان نصرت او را داشته باشد وجود ندارد زيرا أبوطالب از دنيا رفته است » . پس همگى بر آن شدند تا از هر قبيله جوانى نورس آورده و اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرد آورند و با هم ضربه اى چون ضربه شمشير يك مرد بر او وارد آورند ، تا بنى هاشم قدرتى بر دشمنى با تمام قريش نداشته باشد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله از على در خواست نمود تا در رختخواب وى با همان رو أنداز و در همان جاى خواب بخوابد ، تا مشركين فكر كنند او رسول خدا صلّى الله عليه و آله است ، و كسانى كه به خانه رسول خدا هجوم بردند : أبوجهل و حكم بن أبى العاص و عتبة بن أبى معيط و نضر بن حارث و اميّة بن خلف و ابن الغيطلة و زمعة بن الأسود و طعيمة بن عدى و أبولهب و أبى بن خلف و نبيه و منبه دو فرزند حجّاج و عمرو بن العاص و خالد بن وليد و عكرمه بن أبى جهل و معاوية بن أبى سفيان بودند .

و وسيله كشتن ، آسان ترين روش ظالمانه براى رسيدن مجرمان به اهداف خود و سريع ترين روش براى نابود كردن صداى حق وعدالت بود .

روش قريش در پايان دادن به حيات رسول خدا

صلّى الله عليه و آله شبيه به روش يهود در قتل عيسى عليه السّلام بود و اين همان روش فريبكارانه يهود جزيرة العرب براى كشتن رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى باشد .

در اينجا يك علامت سؤال ذهن رابه خود مشغول مى نمايد :

چرا مهاجمين تا صبح صبر كردند و شبانه هجوم نبردند ؟

جواب سؤال فوق اين است كه :

عدّه اى به ديگران گفتند : كه در عرب لكّه ننگى است كه درباره ما اين سخن گفته مى شود كه از ديوار خانه دختران عمو بالا رفته ايم (109)زيرا فاطمه سلام الله عليها در خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله بود .

بنابراين فاطمه سلام الله عليها دو بار شاهد هجوم بر خانه خود بود ، يك بار در مكّه و به رهبرى أبوجهل و بار ديگر در مدينه ، به رهبرى عمر و عدّه اى از مهاجمين چون معاويه بن أبى سفيان و ابن العاص و خالد بن وليد و عكرمه بن أبى جهل در هر دو حمله شركت داشتند . و حضرت زهرا سلام الله عليها در حمله أوّل نجات يافت ، لكن در ديگرى به شهادت رسيد (110).

پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله اصحاب خود را فرمان داده بود تا به مدينه هجرت نمايند و أوّلين نفرى كه به مدينه رسيد أبوسلمه بن عبد الأسد بود و بعد از او عامر بن ربيعة هم پيمان بنى عدى و همسرش ليلى بنت أبى حشمة مهاجرت نمودند و سپس عبدالله بن جحش به همراه برادرش أبو أحمد و تمام خاندان خود .

و بدين صورت در خانه آنها در مكّه بسته شد

و به همين ترتيب اصحاب پى در پى بسوى مدينه رهسپار شدند ، آنگاه عمر بن الخطّاب و عياش بن أبى ربيعة هجرت كردند و در قبيله اى به نام بنى عمرو بن عوف منزل كردند (111) .

أبوجهل بن هشام و حارث بن هشام برادران عيّاش از طرف مادر بودند ، در مدينه نزد وى آمدند و از روى فريب گفتند :

مادرت نذر كرده است تا زمانى كه بر نگشته اى زير سايه نرود و شانه بر موى خود نزند . عيّاش از سخن برادران خود متأثّر شد و بازگشت ، پس آن دو او را به زندان افكندند و شكنجه دادند و اصحاب به هجرت مشغول بودند (112) .

فصل سوّم

خوابيدن على عليه السّلام در بستر پيامبر صلّى الله عليه و آله

على عليه السّلام بر تخت خواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله خوابيد و كفّار مهاجم مشغول سنگ انداختن به وى شدند و على عليه السّلام زير رو انداز رسول خدا صلّى الله عليه و آله به راست و چپ مى غلطيد ، و در همان شب خداوند تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى نمود كه براى يكى از شما دو نفر مردن را مقدّر كردم كدام يك از شما ديگرى را بر خود مقدّم مى دارد و خود را فداى ديگرى مى كند ؟ پس هر دو زنده بودن خود را برگزيدند.

خداوند وحى نمود چرا مانند على بن أبى طالب نمى باشيد ؟

بين او و محمّد برادرى برقرار كردم و عمر يكى را بيشتر از ديگرى قرار دادم ، پس على مردن را انتخاب كرد و ماندن را براى محمّد صلّى الله عليه و آله ترجيح داد و در جايگاه وى خوابيد ،

فرود آئيد و او را از گزند دشمن محافظت نمائيد .

آنگاه جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و يكى از آن دو نزديك سر و ديگرى نزديك پاى حضرت نشستند و مشغول محافظت از وى در برابر دشمن شدند و سنگها را از وى دور مى كردند در حالى كه جبرئيل مى گفت : خوشا به حال تواى فرزند أبوطالب ، چه كسى مانند توست ؟ خداوند به خاطر تو بر ملائكه هفت آسمان مباهات مى نمايد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى غار رفت و در همان جا مخفى شد ، و مشركين قريش نزديك رختخواب پيامبر صلّى الله عليه و آله آمدند و على را هدف پرتاب سنگهاى خود نمودند همانگونه كه پيامبر صلّى الله عليه و آله را با سنگ مى زدند ، وى سر خود را در جامه پيچيده بود و خارج نمى كرد و به طرف راست و چپ مى غلطيد تا آنكه سپيده صبح طلوع نمود آنگاه بسوى او هجوم آوردند . وقتى على عليه السّلام چشم باز كرد و ديد خالد بن وليد از پيش و بقيّه پشت سر او با شمشيرهاى برهنه حركت مى كنند ، از جاى برخاست و خالد را به گوشه اى برد و دست او را گرفت در حالى كه خالد مانند شتر بچه اى دست و پا مى زد و چون شتر فرياد مى كشيد پس على عليه السّلام شمشير را از دستش گرفت و با همان شمشير بر آنان حمله كرد و آنها چون گوسفندان به بيرون خانه فرار كردند ، و چون در چهره او نگاه كردند متوجّه شدند

او على عليه السّلام است .

گفتند : تو كه على هستى !

حضرت فرمود : من على هستم .

گفتند : ما با تو كارى نداريم رفيق تو كجاست ؟

فرمود : به او گفتيد از ما دور شو او هم از شما دور شد (113) .

خطيب مى گويد : خوابيدن على عليه السّلام بر رختخواب محمّد صلّى الله عليه و آله و پوشيدن لباس او و عمل كردن به نحوى كه نشان دهد او رسول الله صلّى الله عليه و آله است بزرگترين دليل بر خلافت و جانشين بودن على عليه السّلام براى خاتم أنبياء مى باشد (114) .

واين آيه درباره خوابيدن على عليه السّلام بررختخواب پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شد :

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ(115)

يعنى : بعضى مردانند كه از جان خود در راه رضاى خدا در گذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است .

و علماء تائيد كرده اند كه اين آيه در شأن على عليه السّلام نازل شده است (116) .

و على عليه السّلام خود را براى كشته شدن آماده كرده بود (117) .

فصل چهارم

خروج پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى غار

و در همان شب خداوند تعالى به رسول خود اجازه داد تا هجرت نمايد و در اين ميدان وى را مساعدت و يارى نمود .

و چون مى خواست خارج شود آياتى از سوره ياسين را تلاوت نمود :

وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أيْديهِمْ سَدّاً ، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً ، فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (118) .

و از منزل خارج شد در حالى كه او را نمى ديدند ، حضرت مقدارى خاك بر سر محاصره كنندگان منزل خود ريخت ، و اين

بزرگترين معجزه پيامبر صلّى الله عليه و آله است كه در آن ايّام مشاهده شد ، و بخاطر آن ذهن مشركين قريش حيران و عقل آنان از تفسير آن عاجز گرديد ، زمانى كه محاصره كنندگان منزل رسول خدا صلّى الله عليه و آله طغيانگران و بزرگان مكّه بودند ، يعنى همان كسانى كه قريش لحظه اى در پيرويشان از كفر شك نمى كردند ، چگونه چنين مطلبى پيش آمد ؟ .

پيامبر صلّى الله عليه و آله به تنهائى به غار ثور مى روند ، و هيچگونه تمايلى به همراه بردن احدى از مسلمانان نداشتند ، و با وجود داشتن معجزه اى عظيم كه بصورت پوشيده ماندن از ديده ها نمودار مى شد هيچ احتياجى به همراه بردن كسى پيدا نمى كردند .

و أخبار اتّفاق دارند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه بسوى غار رفت (119) .

امّ هانى دختر أبوطالب عليه السّلام مى گويد :

رسول خدا صلّى الله عليه و آله بدون آنكه كسى متوجّه وى شود از خانه خود خارج گرديد ، و خاك را بر سر مشركين قريش ريخت ، و به خانه من وارد شد ، و چون صبح شد پيامبر صلّى الله عليه و آله رو به من كرد و فرمود :

بشارت يابى ، اى امّ هانى ! اين جبرئيل است كه خبر مى دهد خداوند على عليه السّلام را از دست دشمن خود نجات داد .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله صبحدم به غار ثور تشريف برد و در آنجا سه روز اقامت گزيد ، و چون مشركين از جستجوى او در مانده شدند پيامى

براى على عليه السّلام فرستاد و در آن او امر و دستورات خويش را بيان فرمود (120) .

اين روايت بيان مى كند كه خاتم أنبياء صلّى الله عليه و آله از خانه خود به خانه امّ هانى رفته و پس از مدّتى به تنهائى از آنجا به غار ثور رفت و أبوبكر هم با وى همراه نبود ، و در ظلمت و تاريكى هوا بى آنكه احدى او را ديده باشد از خانه امّ هانى خارج شد .

و ذكر شده است كه امّ هانى بعد از وفات پدرش أبوطالب در خانه وى سكونت نمود ، اين خانه همان خانه اى است كه در زمان أبوطالب ، بزرگ سرزمين أبطح ، مركزى براى اسلام و مسلمين بود ، و تا زمان ازدواج مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها آن حضرت در همان خانه بسر مى برد .

و در همين خانه ، على بن أبى طالب و برادرش جعفر ، قبل از هجرتش به حبشه پرورش يافتند .

امّ هانى دختر أبوطالب ، از غارى كه سيّد رسولان در آن مخفى شده بود و از محلّ آن اطّلاعى نداشت و نمى دانست راهى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله براى رسيدن به مدينه طى كرد كدام راه بود ، و حتى از وقت دقيق هجرت مبارك وى نيز سؤالى نكرد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله در آخر ماه صفر از مكّه هجرت نمود به نحوى كه در آسمان روشنى ماه به چشم نمى خورد . اما در اين كه سيّد رسولان در آن تاريكى سهمگين چگونه كوچه هاى باريك

شهر را مى ديد ، بايد به قدرت شريف آن حضرت ، در ديدن شبانه او كه همانند ديدن در روز بود مراجعه كرد (121) .

و سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله پشت سر را مى ديد به همان نحو كه مقابل را مشاهده مى نمود و اين از معجزات عظيمى است كه خداوند به رسول خود عطا كرده بود (122) و چون طغيانگران مكّه فكر مى كردند پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانه و در بستر خويش خوابيده است و تاريكى هوا هم مانع از ديدنشان مى شد ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به تنهائى كوچه هاى مكّه را طى مى كرد و به خانه أبوطالب سرى زد و به تنهائى بسوى غار خارج شد .

بنابراين دو خبر كه درباره رفتن آن حضرت از خانه خويش بسوى غار موجود است و از اين نظر كه پيامبر صلّى الله عليه و آله همراهى نداشت متّفق مى باشند ، لكن يكى از آن دو مى گويد كه حضرت گذرى نيز به خانه امّ هانى داشته است .

و جمع بين اين دو خبر ، اين اعتقاد را كه حضرت شبانه بسوى غار رفته دفع مى نمايد . و از طرفى چون مشركين به دنبال حضرت بودند و تلاش جدّى در دستيابى به وى را داشتند ، وقت صبح هم در مكّه حضور نداشت . و به اتّفاق أخبار ، أبوبكر نمى دانست رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى خواهد در اين شب خارج شود (123) و در آن زمان أبوبكر از مهاجرين مكّه بود كه همراه با عمر بن

الخطّاب و ديگر مسلمانان بدان شهر هجرت نموده بود و در مكّه حضور نداشت (124)و معمولا أبوبكر و عمر با يكديگر به اينجا و آنجا سر مى زدند و تا مى توانستند از يكديگر جدا نمى شدند .

پي نوشتها

[75] _ گروهى از بنى كعب بودند .

[76] _ سيره ابن دحلان 339 ج 1 ، سيره ابن هشام 211 ج 1 ، ألسّيرة الحلبيّه ، 300 ج 1 ، ألمحبر 184 ، سيره ابن كثير 493 ج 1 .

[77] _ سيره ابن دحلان 371 ج 1 .

[78] _ عبقريّة عمر ، ألعقّاد ، 32 .

[79] _ طبقات ابن سعد 191 ج 2 .

[80] _ مجمع الزّوائد ، هيثمى 204 ج 9 طبقات ابن سعد 12 ج 8 ، ألإصابه 374 ج 8 .

[81] _ اُسد الغابه ، ابن أثير ، 65 ج 7 .

[82] _ طبقات ابن سعد 148 ج 8 .

[83] _ طبقات ابن سعد 150 و 151 ج 8.

[84] _ اُسد الغابة ، ابن أثير ، 65 ج 7 ، عيون الأثر 384 ج 2 ، أنساب الأشراف 561 ج 2 .

[85] _ اُسد الغابة 66 ج 7 .

[86] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[87] _ كتاب المحلّى ، ابن حزم اندلسى 225 ج 11 .

[88] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 52 ج 6 .

[89] _ كنز العمّال ، متّقى هندى 138 ج 3 .

[90] _ مسند أحمد 225 ج 1 ، صحيح مسلم در آخر وصاياى پيامبر 232 ج 1 ، صحيح بخارى باب جوائز الوفد از كتاب جهاد و سير 118 ج 2 .

[91] _ ألسّيرة النّبويّه ،

ابن كثير 391 و 395 ج 2 ، دلائل النّبوه 106 ج 3 ، سيره ابن دحلان 313 ، ج 1 ، صحيح مسلم 1403 و 1404 ج 3.

[92] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 293 ج 13 و 15 ج 22 ، تفسير روح المعانى آلوسى 99 ج 4 ، طبقات ابن سعد 155 ج 3 ،تاريخ الإسلام ، ذهبى ، كتاب ألمغازى 191 .

[93] _ ألموطأ ، مالك بن أنس 236 ، كتاب الجهاد ، باب الشّهداء فى سبيل الله ، حديث 995 .

[94] _ مغازى الواقدى 890 ج 2، تفسير كشّاف، زمخشرى 259 ج 2، تاريخ أبى الفداء 208 ج1.

[95] _ سوره توبه ، آيه 25 .

[96] _ مغازى ألواقدى 904 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 374 ج 4 ، تاريخ الخميس 102 ، ألسّيرة الحلبيّه ، ألشّافعى 109 ج 3 .

[97] _ مسند أحمد 62 ج 2 سنن البيهقى 409 ج 3 .

[98] _ ألعقد الفريد 259 ج 4 ، تاريخ أبى الفداء 156 ج 1 .

[99] _ تاريخ يعقوبى 137 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 15 ج 6 ، ألإمامة و السّياسة 18 ج 1 ، ألشّيخان ، البلاذرى 232 .

[100] _ تاريخ طبرى 3 ج 4 ، ألصّراط المستقيم ، علىّ بن يونس العاملى 2962 .

[101] _ مسند ابن راهويه 40 ج 2 .

[102] _ شرح الأخبار ، قاضى مغربى صفحه 71 ج 2.

[103] _ مستدرك سفينة البحار ، نمازى صفحه 479 ج 2.

[104] _ ألكافئه ، شيخ مفيد ، صفحه 46 ، بحار الأنوار 95 ج 31 ، كنز العمّال 345

ج 6 .

[105] _ سوره نبأ ، آيه 40 .

[106] _ راهنماى راه رسول خدا صلّى الله عليه و آله .

[107] _ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .

[108] _ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[109] _ ألرّوض الأنف 229 ج 2 ، ألسّيرة الحلبيّه 28 ج 2 ، سيره ابن هشام 127 ج 2 ، تاريخ الهجرة النّبويّه ، ألبيلاوى 116 .

[110] _ به كتاب نظريّات الخلفتين اثر همين نويسنده ج 1 ، باب بيت فاطمه سلام الله عليها مراجعه نماييد .

[111] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[112] _ تاريخ ابن أثير ، 101 ، 102 ، 103 .

[113] _ أمالى شيخ صدوق 82 ج 2 ، 83 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 ، ألنّور و البرهان ، ابن صباغ مالكى چاپ كراچى .

[114] _ علىّ بن أبى طالب ، عبدالكريم الخطيب ، 106 و 105 .

[115] _ سوره بقره ، آيه 207 .

[116] _ سوره بقره ، آيه 207 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 262 ج 13 .

[117] _ أمالى شيخ طوسى 62 ج 2 و بحار الأنوار 56 ج 19 .

[118] _ سوره يس ، آيه 9 .

[119] _ مسند أحمد 103 ج 3 ، تاريخ طبرى 102 ج 2 ، تفسير قرطبى 21 ج 3 .

[120] _ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى ، 106 ج 2 .

[121] _ ألوفاء بأحوال المصطفى ، 349 ، تاريخ الإسلام ، 272 ج 2 ، دلائل النّبوه ، بيهقى ،

75 ج 6 ، صحيح بخارى ، 184 ج 1 ، سنن نسائى ، 92 ج 2 ،

حلية الأولياء 309 ج 6 ، مسند أحمد ، 3103 .

[122] _ همان مصادر .

[123] _ تفسير قرطبى 21 و 25 ج 3 ، ألبحر المحيط ، أبوحيّان 108 و 122 ج 2 ، تاريخ طبرى 102 ، ج 2 .

فصل پنجم

آيا على عليه السّلام كسى را در باره خارج شدن رسول خدا صلّى الله عليه وآله بسوى غار آگاه كرد ؟

از آنجائى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله مى خواست خبر رفتن به غار از ديد قريش مخفى بماند ، فقط على عليه السّلام را از اين خبر آگاه نمود و على عليه السّلام به احدى اين خبر را نگفت و قريش را در مورد هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حيرت و بى اطّلاعى كامل باقى گذاشت .

و بخاطر همين اختفاء شديد ، هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه موفّق شد و سعى و تلاش مشركين طغيانگر مكّه در اين باره ناكام ماند .

پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله سه روز در غار بسر برد ، و در اين سه روز ولگردان مدينه در طلب وى سوار بر اسب به همه جا سر مى زدند ، و از قيافه شناسان و راهنمايانى چون كرز بن علقمه خزاعى يارى مى جستند و عبد العزّى فرزند أبوبكر هم اثرى از جاى پاى پدر خود نديد .

بينش پيامبرى در بكار بردن روش اختفاء در هجرت و پنهان شدن سه روزه در غار ، كليد كاميابى در چنين هجرت مباركى بود . و به همين جهت أميرالمؤمنين على عليه السّلام احدى را به رفتن رسول خدا صلّى الله عليه وآله به كوه ثور آگاه نكرد ، و احدى هم نمى توانست به خانه رسول خدا صلّى الله عليه

و آله كه از طرف أشرار محاصره شده بود وارد شود .

اما درباره اينكه مى گويند : أبوبكر وارد خانه محاصره شده رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرديد و ازأميرالمؤمنين عليه السّلام از محلّ اختفاى محمّد صلّى الله عليه وآله سؤال كرد ، اين گفته از ساخته هاى دروغين سياست است كه مدّتى بعد از آن تاريخ بوجود آمد .

و از روايات ساختگى ، رفتن رسولخدا صلّى الله عليه و آله به غار در هنگام روز و از خانه أبوبكر ، آنهم در مقابل ديده تمام مشركين مى باشد (125) .

و از روايات مضحك و خنده آور اين روايت است كه : أبوبكر بر على عليه السّلام وارد شد در حالى كه زنگى در دست داشت و اينكه على عليه السّلام وى را بر جاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله آگاه نمود ، پس أبوبكر با همان زنگ در پى او بيرون رفت و چون پيامبر صلّى الله عليه و آله صداى زنگ او را شنيد و گمان كرد از مشركين است ، در راه رفتن شتاب نمود پس بند كفش وى پاره شد و شصت پاى وى را سنگى شكافت و خون بسيارى خارج شد و أبوبكر صداى خود را بلند كرد و رسول خدا صلّى الله عليه و آله صداى او را شنيد و دانست كيست آنگاه هردو به غار رفتند (126) .

و تمام مسلمانان اين مطلب را صحيح مى دانند كه احدى وارد خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه از هر طرف مورد محاصره بود نگرديد (127) .

عدّه اى از مسلمانان به مدينه هجرت كرده

بودند ، و پيامبر صلّى الله عليه وآله از بقيّه مسلمانان خواستند تا در آن شب خارج نشوند (128) .

و مسلمانان باقى مانده ، درماندگان و مريضان بودند كه با أميرالمؤمنين على عليه السّلام و زنها كه فاطمه دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و فاطمه بنت أسد (مادر حضرت على عليه السّلام )و فاطمه دختر زبير بن عبد المطلّب و امّ ايمن بودند بيرون رفتند .

و أخبار ، همگى اتّفاق دارند كه خاتم رسولان شبانه و دور از چشم كافران خارج شدند و همين مطلب بين تمام مسلمانان مشهور است .

باب سوّم : وقايعى كه در غار اتّفاق افتاد

فصل أوّل

غار ثور كجاست ؟

غار ثور همان غارى است كه در قرآن ذكر شده ، و كوه ثور كوهى در مكّه مى باشد (129) و درباره كوه ثور اين آيه نازل شده است :

إلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إذْ هُما فِى الْغارِ إذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (130) .

اگر او ] پيامبر [ را يارى ندهيد ، ] بدانيد كه [ خداوند او را هنگامى كه كافران آواره اش ساختند ، يارى داد ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله يكى از آن دو تن بود و هنگامى كه در غار بودند به رفيق و همسفر خود (يعنى ابن بكر) گفت نترس كه خدا با ماست ; آنگاه خداوند وقار و آرامش خاطر خويش را بر او نازل كرد و با سپاهيانى كه نمى ديديدشان ياريش داد و ]

سرانجام[ آرمان كافران را پست گردانيد ; و آرمان الهى است كه والاست ، و خداوند پيروزمند فرزانه است.

و چون أطحل بن عبد مناة بن أد بن طابخه (131) در آن كوه بسر مى برد ، آن را كوه ثور أطحل مى ناميدند .

و كوه ثور ، كوهى از كوههاى مكّه است و پشت مكّه ، بر راه يمن (132)قرار گرفته ، و پنج كيلومتر با مكّه فاصله دارد (133) .

پيامبر صلّى الله عليه و آله براى دور شدن از گروههاى مشرك قريش كه در راه شمالى ارتباط دهنده مكّه به مدينه در جستجوى وى بودند از جنوب مكّه به يثرب « مدينه قبلى » هجرت نمود . و از راه يمن در جنوب مكّه حركت كرد ، راهى كه هرگز در مخيّله مردان مكّه خطور نمى كرد .

در روايات آمده است كه : پيامبر صلّى الله عليه و آله خود غار ثور را بوجود آورد و پيش از آن موجود نبود ، و همان طورى كه خداوند متعال آهن را براى داود عليه السّلام نرم كرد سنگ را براى رسول خويش نرم نمود ، پس از آن وارد غار گرديد و در آن سكونت يافت (134) .

و در گذشته جالوت در پى حضرت داود عليه السّلام مى گشت تا وى را به قتل رساند ، آن حضرت وارد غارى عميق شد ، عنكبوت تارى بر دهانه غار تنيد ، و چون جالوت عنكبوت را مشاهده كرد به شهر بازگشت (135) .

داود پيامبر عليه السّلام در غار تنها بود همانند رسولخدا صلّى الله عليه و آله كه در غار تنها بود ، بعد از آن

عبدالله بن أريقط بن بكر بوى ملحق شد.

فصل دوّم

عبدالله بن بكر كيست ؟

بعد از آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به كوه ثور رسيد و در آن استقرار يافت ، براى سكونت چند روزه قبل از رفتن به مدينه آن غار را ايجاد كرد . و در كوه ثور احتياج وافر به شخص مورد اعتمادى داشت تا در آوردن آب و غذا و انتقال أخبار بين وى و فاطمه سلام الله عليها و على عليه السّلام آن حضرت را يارى نمايد . زيرا پيامبر صلّى الله عليه و آله مى خواست بداند بعد از هجوم كفّار بر خانه اش چه حوادثى اتّفاق افتاده و با على عليه السّلام و فاطمه سلام الله عليها چگونه برخورد كرده اند ، و چه أخبار تازه اى روى داده است . و از طرفى سيّد رسولان در رسيدن به مدينه منوّره نياز جدّى به راهنمائى داشت تا وى را از راهى بدانجا برساند كه محلّ عبور و مرور مسافرين نباشد ، و دسترسى پيدا كردن به چنين راهنمائى در شمال مدينه آسانتر از جنوب مدينه و در كوه ثور بود ، زيرا كوه ثور در راه يمن بود ، نه در راه مدينه .

در آن كوهستان وحشتناك ، سيّد پيامبران صلّى الله عليه و آله از خداوند متعال خواست تا در اين امر بزرگ ياريش دهد ، پروردگار عزيز خواسته رسول خود را مستجاب نمود ، و چوپانى امين كه آگاه به راههاى مكّه و مدينه بود و حاضر بود در راه خداى تعالى و رسول او جانفشانى كند بسويش فرستاد . و چون عبدالله بن أريقط بن بكر در كوه

ثور با رسول خدا صلّى الله عليه و آله ملاقات كرد حضرت فرمود : اى فرزند أريقط آيا تو را بر جان خود ايمن بدانم ؟ ابن بكر گفت : بنابراين سوگند به خدا كه تو را حفظ و حراست مى نمايم و احدى را بر تو آگاه نمى كنم ، اى محمّد كجا مى خواهى بروى ؟

محمّد صلّى الله عليه و آله فرمود : يثرب !

ابن بكر گفت : تو را از راهى خواهم برد كه احدى بدان راه نيابد (136) .

عبدالله بن أريقط بن بكر ، مردى مخلص و فداكار در راه اسلام بود و حاضر بود جان خويش را در اين كار الهى فدا نمايد ، و به سبب گفتگوى پيامبر صلّى الله عليه و آله با اين مرد در آن كوه ، ايمان وى به دين زياد شد و در زمره متّقيان صاحب يقين قرار گرفت ، بعد از آنكه از جاهلان شمرده مى شد . و همين بر خورد پيامبر صلّى الله عليه و آله با عبدالله بن أريقط بن بكر از معجزات الهى بود كه خداوند رحمان به رسول خود موهبت فرمود .

و اين معجزه از معجزه عنكبوت عظيم تر و از معجزه كبوتر وحشى كه گفته اند در مدخل غار لانه كرد و تخم گذاشت (137) بزرگتر بود .

ابن أريقط بن بكر بزرگترين آيت الهى بود كه خداوند تعالى در آن زمان و آن موضوع براى رسول خود صلّى الله عليه و آله بوجود آورد كه او را به اسلام هدايت كرد به نحوى كه خداوند سبحان فرمود :

إنَّكَ لا تَهْدى مَنْ أحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدى مَنْ

يَشاءُ

وَ هُوَ أعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ(138)

تو هر كس را كه دوست دارى هدايت نمى كنى ، بلكه خداوند است كه

هر كس را كه بخواهد هدايت مى كند و او به حال آنانكه قابل هدايتند داناتر است .

قريش از ديرباز عبدالله بن أريقط بن بكر را به عنوان راهنمائى ماهر در راههاى رسيدن به مكّه و مدينه مى شناخت ، و از ملازمان عبادت بتها مى دانست و بنابراين هيچ شكّى از جهت مشركان قريش در بت پرستى و دورى از اسلام اين مرد وجود نداشت . و همين مطلب موجب شد كه بهترين راهنما و واسطه براى بر آوردن نيازهاى پيامبر صلّى الله عليه و آله از جهت خورد و خوراك و نامه رسانى و ساير احتياجات ديگر محسوب شود .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار تنها بود و راهنماى وى عبدالله بن أريقط بن بكر گاهى به او سر مى زد ، و زمانى كه هر دو در غار بودند ، كفّار به طرف آنان آمدند .

بنابراين مصاحب رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و جانفشانى كننده در راه اسلام و كسى كه دوبار براى هجرت بين مكّه و مدينه به سفر پرداخت ، و در هر دو سفر به كاميابى درخشانى دست يافت ، و براى دين وفادارى وافر خود را به اثبات رساند ، همين عبدالله بن أريقط بن بكر بود ، لكن بخاطر خواسته هاى احزاب قريش كه فضائل وى را به نفع أبوبكر سرقت كرد ناشناس باقى ماند .

و بسيارى از مسلمانان مخلص با وجود كارهاى خارق العاده و قهرمانى منحصر به فردشان ناشناس باقى ماندند

، كه نمونه اينها عبّاس بن نضلة انصارى مى باشد ، كه از اصحاب عقبه بود و در جنگ احد به شهادت رسيد ، و عبّاسيان مناقب او را به نفع عبّاس بن عبد المطلّب مصادره كردند (139) .

و همواره حكومتهاى ظالم مردان حزب قريش را مى ستودند ، و حقوق متّقيان را مخفى مى كردند ، و از شنيدن أخبار و جانفشانى هايشان بيزار بودند .

كرز قافى

مشركان قريش به كمك راهنماى خود ، كرز بن علقمه خزاعى جاى پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را پيدا نمودند ، و در پى آن رفتند تا به غار رسيدند ، و اين كرز آگاهى كاملى به شناسائى جاى پاى مردم داشت .كرز گفت : اين جاى پاى محمّد صلّى الله عليه و آله مى باشد كه شباهت بسيارى به قدم موجود در مقام ، يعنى مقام ابراهيم دارد (140) . و كرز قافى جاى پاى أبوبكر را همراه جاى پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ذكر نكرد (141).

و در روايت صحيح ، بلاذرى نيز گفتار كرز را درباره جاى پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ذكر كرد و حرفى از جاى پاى أبوبكر نزد (142)و عبد العزّى بن أبى بكر نيز به جاى پاى پدر خود در غار برخورد نكرد و اين مطالب نشان مى دهد كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله تنها به غار آمده است . و مسلمانان اين روايت صحيح متواتر را همواره حفظ مى كردند و چون دروغگويان جيره خوار ، در حكومت عمر و عثمان ذكر أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه

و آله را در غار در وسعت بسيار زيادى شايع كردند ، از نظر روايت در اينكه كرز قدم أبوبكر را همراه با قدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله ديده است اختلاف پيدا كردند .

و برپا كنندگان سقيفه ، تلاش وافرى در خلق فضائل حسّاس و خطير براى حفظ نظام و نگه داشتن و تثبيت حكومت خود نمودند ، و مهم ترين اين فضائل ، قضيّه حضور أبوبكر در غار بود ، و اين منقبت دروغين ، ستون خلافت أبوبكر و اساسى ترين پايه در حكومت سياسى او گرديد . و از كار افتادن اين فضيلت بى اساس و بيان كذب آن به معنى ساقط شدن آن خلافت و هزيمت آن نقشه و طرح مى باشد .

و أبوبكر درباره قضيّه سقيفه مى گويد : سقيفه اشتباهى فاحش بود (143) .

و عمر بن الخطّاب از سقيفه چنين مى گويد : سقيفه اشتباهى فاحش بود (144) .

و اين مطالب را تنها بر اين اساس گفته اند كه مى دانستند حضور أبوبكر در غار داستانى دروغين است ،زيرا اگر چنين داستانى واقعيّت داشت خود را مستحقّ خلافت مى دانستند .

سپس به تدريج در زمان حكومت أبوبكر دروغ گوئى پيشرفت كرد و أبوبكر حديث : نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبِياءِ لانُوَرِّث (145) را درست كرد ، در حالى كه اين حديث مخالف قرآن كريم است ، خداوند تعالى مى فرمايد :

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ و سليمان از داود ارث برد (146)

و هر حديثى كه با قرآن مخالف باشد باطل است و وظيفه داستان سرايان از زمان حكومت عمر بن الخطّاب در ايجاد مناقب براى برپا كنندگان سقيفه و همراهانشان

، و محو فضائل مخالفين ، و سرقت فضائل اصحاب به نفع مردان حزب قريش ، و چسبانيدن رذائل مردان حزب قريش به ساير اصحاب و به رسول خدا صلّى الله عليه و آله خلاصه مى شد .

كعب الأحبار يهودى و تميم دارى نصرانى در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله أحاديث دروغين و داستانهاى ساختگى را در زمان حكومت عمر بن الخطّاب ذكر مى نمودند (147) .

فصل سوّم

آيات غار

آياتى كه در قرآن درباره موضوع غارنازل شدند در اين جملات خلاصه مى شوند(148) :

إلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ .

اگر رهسپار جهاد نشويد خداوند دچار عذابى دردناك مى گرداند تان و قومى غير از شما را جانشين شما مى سازد ، و به او زيانى نمى رسانيد ; و خداوند بر هر كارى تواناست .

إلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إذْ هُما فِى الْغارِ إذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ .

اگر او ] پيامبر [ را يارى ندهيد ، ] بدانيد كه [ خداوند او را هنگامى كه كافران آواره اش ساختند ، يارى داد ، در حالى كه يكى از آن دو تن بود و هنگامى كه در غار بودند به رفيقش گفت نگران مباش كه خدا با ماست ; آنگاه خداوند آرامش خويش را بر او نازل كرد و با سپاهيانى كه نمى ديديدشان ياريش داد و ]

سرانجام[ آرمان كافران را پست گردانيد ; و آرمان الهى است كه والاست ، و خداوند پيروزمند فرزانه است .

إنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أنْفُسِكُمْ فى سَبيلِ اللهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .

چه سبكبار ، چه سنگين ، روانه شويد و به مالتان و جانتان در راه خدا جهاد كنيد ، كه اگر بدانيد اين برايتان بهتر است .

اين آيات در شأن پيامبر صلّى الله عليه و آله و مصاحب او ، عبدالله بن أريقط بن بكر كه يگانه شخصى است كه هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله مورد اتّفاق است نازل گرديد .

و چون در روايات هجرت كه در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عصر خلفاء و عصرهاى بعد از آن نقل شده دقّت نمائيم ، اين مطالب را در مى يابيم :

1 _ اصحاب پيامبر تأييد كرده اند كه اين آيه در باب مناقب أبوبكر نازل نشده است و عايشه دختر أبوبكر نازل نشدن قرآن در شأن أبوبكر را چنين تأييد كرده است :

خداوند در شأن ما آياتى از قرآن نازل نكرده است (149)

و اين مطلب را عايشه در حضور هزاران تن از صحابه در عصر معاويه بيان كرد ، و همگى آنها ادّعاى وى را در اين زمينه تأييد كردند .

بنابراين آيه غار در حق أبوبكر نازل نشده است .

صحابه و تابعين درباره آيه غار چنين گفته اند

أوّلا : صحابه ادّعاى عايشه را در نازل نشدن آيه اى از قرآن در حقّ أبوبكر تأييد كرده اند .

ثانياً : مؤمن طاق محمّد بن على بن نعمان ، عالم كوفه و شاگرد امام باقر و امام صادق عليهما

السّلام مى گويد :

در قرآن آيه غار در حق أبوبكر نازل نشده است .

او قائل به عدم حضور أبوبكر در غار شد ، لذا وى را متّهم به تحريف قرآن نمودند (150) و حكومت هاى ستمگر براى ساقط كردن مخالفين خود عادت به چنين تهمت زدنهائى داشتند .

ثالثاً : محقّق بحرانى مى گويد :آنها كلمه « ألرّسول » را ازآيه 40 سوره توبه حذف كردند .(يعنى از تفسيرآيه حذف كردند (151) .

مرحوم بحرانى مى خواهد قول به حاضر نبودن أبوبكر در غار را ثابت نمايد ، و اين قول ، قول حاكم در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و زمان بعد از وى بود كه همگى بدان ايمان داشتند ، بنابراين از رأى صحابه و تابعين چنين بر مى آيد كه در هجرت با پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر حاضر نبوده ، و در قضيّه غار ، آيه اى در شأنش نازل نگرديده است ، و در عصر صحابه أوّلين ، اين مطلب ، بزرگترين جريان مورد قبول بوده است ، زيرا دهها هزار تن از صحابه ساكن مدينه از مهاجر و انصار ، اين روايت عايشه را در اين ميدان صحيح دانسته و با اين تصحيح همگى قضيّه حضور أبوبكر را در غار تكذيب كرده اند . و حال كه مهاجر و انصار ، اين قضيّه را تكذيب كرده اند ، چه كسى مى تواند اين مطلب دروغين را به اثبات برساند ؟ .

و هنگامى كه عايشه ماجراى حضور أبوبكر در غار را تكذيب مى نمايد آيا أبوهريره « كسى كه در آن تاريخ كافر و از أهالى دوس

از قبائل يمن بود و در سال هفتم بعد از هجرت مسلمان شد » مى تواند آن را اثبات كند ؟ .

و آيا مغيره كه در طائف به حال كفر بسر مى برد مى تواند ثابتش نمايد ؟ .

2 _ و شخص ديگرى كه دروغ بودن حضور أبوبكر را در غار اثبات نمود عبد الرّحمن بن أبوبكر است .

عبد الرّحمن در زمان هجرت مردى بالغ و با آن واقعه با تمام جزئيّاتش معاصر بود ، و خود يكى از مشركين جستجو كننده پيامبر صلّى الله عليه و آله در غار مى باشد ، وى در زمان هجرت با اسلام و رسول خدا صلّى الله عليه و آله به شدّت دشمنى مىورزيد ، و به همين سبب در جنگ بدر در صف كافران شركت نمود (152) .

و چون عايشه قائل شد به اينكه آيه اى از قرآن در حق أبوبكر و خانواده او نازل نشده است ، عبد الرّحمن با سكوت خود در مقابل وى و ديگر اصحاب سخنش را تأييد نمود .

و در غير اين صورت عبد الرّحمن به واسطه آيه غار با وى مخالفت مى كرد (153) .و اتّفاق نظر عايشه و عبد الرّحمن در نازل نشدن آيه اى در حقّ أبوبكر و خانواده اش (154) روايات دروغين حضور أبوبكر در غار و نزول آيه قرآن در حقّ وى را تكذيب مى نمايد .

و فراوانى داستان سرايان ، و جهلشان به شرح حال اصحاب ، و سير جنگ هاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، و حوادث تاريخى ، آنان را بر آن داشت تا عبدالله بن أبى بكر را در زمره

كمك كنندگان به پيامبر صلّى الله عليه و آله در غار به واسطه آوردن غذا و انتقال أخبار مكّه به پيامبر صلّى الله عليه و آله به حساب بياورند .

و عبد الرّحمن پسر أبوبكر ، با تأييد ادّعاى خواهرش عايشه ، در نازل نشدن آيه اى از قرآن در حقّ أبوبكر ، دروغ بودن حضور أبوبكر در غار را ثابت كرد .

و در حالى كه عبد الرّحمن پسر أبوبكر ، و عايشه دختر أبوبكر ، حضور أبوبكر را در غار تكذيب مى كنند ، آيا لشكريان بنى اميّه مى توانند چنين دروغى را جعل نمايند ؟ .

و هنگامى كه عايشه در مقابل عبد الرّحمن بن أبى بكر و مروان حكم و هزاران نفر از صحابه حاضر در مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله گفت :

آيه اى از قرآن در حقّ ما نازل نشده است (155)

عبد الرّحمن بن أبى بكر بر اين گفته سكوت كرد ، و مروان بن حكم هم سكوت نمود و ديگر صحابه از اهل مكّه و مدينه نيز سكوت كردند ، و همين سكوتشان دليل موافقتشان با گفتار وى بوده ، و دليلى بسيار قوى بر دروغ بودن أخبار روايت شده درباره حضور أبوبكر در غار مى باشد .

و در صورتى كه عدّه اى از اصحاب اعتقاد به حضور أبوبكر در غار داشتند ، حتماً به واسطه آيه غار و حضور أبوبكر در غار ثور با عايشه به مخالفت مى پرداختند .

و بخاطر ازدياد روز افزون همين دروغها ، اكنون موقعيّت تغيير پيدا كرده است ، به نحوى كه اگر امروز بگوييم آيه غار در حقّ أبوبكر نازل نشده است بسيارى

خواهند گفت : مگر اين مصاحبت و همراهى ، از جهت آيه غار در حقّ پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر نمى باشد ؟ و عبارت فوق بيانگر اين است كه بسيارى از حوادث و روايات فعلى را اصحاب با آنكه معاصر رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودند در زمان خود توثيق نكرده و مهر صحّت بر آنها نزده اند .

و سخن دار قطنى در اينجا مصداق پيدا مى كند كه : حديث صحيح در ميان احاديث ، همانند يك تار موى سفيد در بدن گاوى سياه است (156).

و مصداق سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز همين است كه فرمود : بدون هيچ كم و كاستى از سنّت هاى يهود و نصارى پيروى خواهيد كرد ، تا جائى كه اگر در لانه سوسمارى وارد شدند شما نيز وارد خواهيد شد(157).

و انسان از سخنان عايشه مسرور ، و از جوابهاى مؤمن طاق (158)و محقّق بحرانى و محمّد بن المهدى فاطمى در عقيده اى كه درباره حضور نداشتن أبوبكر در هجرت و غار دارند بسيار خوشحال مى شود .

و بنابراين : عايشه با اعتقاد كامل ادّعا مى كرد كه آيه غار در حقّ أبوبكر نازل نشده است .

و عالم كوفه ، مؤمن طاق مى گويد : آيه در حقّ أبوبكر نازل نشده (159) .

و محقّق بحرانى مى گويد : كلمه « ألرّسول » از آيه 40 توبه را حذف كردند ، و بجاى آن كلمه « عليه » (160) را قرار دادند ، يعنى آنها در تفسير آيه چنين دخل و تصرّفى كردند، زيرا معتقد به عدم تحريف قرآن است.

فصل چهارم

داخل غار

ازسؤالهاى مهم و حسّاس در ماجراى غار اين است كه آيا مهاجمان، داخل غار را ديدند ؟ و چرا در غار نگاه نكردند با آنكه غار كوچكى بود ؟

بعد از رسيدن كافران به غار ثور ، ابن طفيل به داخل غار نظرى انداخت لكن احدى را نديد (161) زيرا خداوند تعالى در روزى كه وى كافر بود بر چشم او پرده افكند ، به همان نحوى كه بر چشم محاصره كنندگان خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله پرده افكنده بود ، و او را در اثناء خروج از خانه مشاهده نكردند .

و اين يكى از معجزات بسيار روشن مى باشد كه خداوند عزّوجل چشم مشركين را از ديدن باز داشت ، و پيامبرش را از هلاكت حتمى نجات داد ، و در صورتى كه در معجزه باز داشتن ديد كافران در اين دو واقعه مختلف خوب دقّت كنيم ، از عظمت الهى مدهوش مى گرديم . و اثر روشن و آشكار خداوند عزيز حكيم را در قضاياى جهان در مى يابيم .

و بخاطر عملكرد نارواى كاخ نشينان بنى اميّه در محو حقائق ، و تغيير سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله راويان جيره خوار ، روايات دروغينى را در پوشاندن اين معجزه مهم وضع كردند .

و در يكى از روايات ساختگى چنين آمده است : قوم در پى او به راه افتادند ، پس خداوند آنان را بازداشت به اين صورت كه عنكبوتى را مبعوث نمود ، و بر غار تارى تنيد ، و آنان را از جستجو مأيوس كرد ، پس باز گشتند در حالى كه در مقابل چشمانشان بود(162) .

در پاسخ

مى گوييم : تار عنكبوت مانع ار رؤيت نزديك نمى شود ، زيرا مساحت غار بسيار كوچك بود و همين بيان كننده دروغ بودن قصّه عنكبوت است .

در همان روزى كه جالوت به دنبال داود عليه السّلام مى گشت ، عنكبوت تارى بر غار وى بافته بود ، و داستان سرايان همين روايت را براى غار كوه ثور نيز جعل كردند .

بر خلاف غار كوچك پيامبر صلّى الله عليه و آله ظاهرا غار حضرت داود غار عميقى بود ، و بر دهانه اش تار عنكبوت قرار داشت ، و به سبب همين تار عنكبوت ، جالوت از داخل شدن در غار خودارى كرد .

و علّت جعل اين حديث آن بود كه مى خواستند نقش عظيم عبدالله بن أريقط بن بكر را در ماجراى غار مخفى نمايند .

همان شخصى كه خداوند عزّوجل وى را به عنوان رحمت بر رسول خويش فرستاد ، تا در كارها ياريش كند ، و همراه و مصاحبش گردد ، و امروزه بازديد كننده گان غار بخوبى در مى يابند تار عنكبوت مانع از ديدن داخل غار نمى شود .

خلاصه مطلب آن است كه مشركين طغيانگر قريش در دو جاى مختلف از ديدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله باز ماندند .

أوّل : در كنار دَرِ خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله موقعى كه از منزل خارج شد و بسوى غار رفت (163) .

دوّم : داخل غار كوه ثور ، در روزى كه به داخل آن نظر كردند ، و چيزى نديدند (164) .

فصل پنجم

خوراك پيامبر و وسيله هجرت وى به مدينه

عبدالله بن أريقط بن بكر در كوه ثور به چوپانى مشغول بود ، و همين مطلب

وى را كمك مى كرد تا بدون هيچ مشقّتى به پيامبر صلّى الله عليه و آله يارى رساند ، و از سوء ظنّ قريش هم به دور بود ، زيرا براى ابن أريقط بن بكر هيچ گونه سابقه روابط با رسول خدا صلّى الله عليه و آله شناخته نمى شد تا شكّ طغيانگران مكّه را برانگيزد .

عبدالله بن أريقط بن بكر از شير گوسفندان خود پيامبر صلّى الله عليه و آله را سيراب مى كرد كه خود غذاى كاملى است و انسان در كوتاه مدّت احتياج به چيزى همراه آن ندارد ، و بر ابن أريقط بن بكر سخت نبود كه براى يك نفر در آن كوه نان تهيّه نمايد .

در خبر آمده است كه أمير مؤمنان عليه السّلام در كوه ثور شبانه از رسول خدا صلّى الله عليه و آله پذيرائى مى كرد (165) و قريش هر كس را كه كمترين علاقه اى به رسول خدا صلّى الله عليه وآله داشت مراقبت مى كرد . و براى أميرالمؤمنين على عليه السّلام بسيار آسان بود كه مقدارى غذا به عبدالله بن أريقط بن بكر بدهد تا به رسول خدا صلّى الله عليه و آله برساند .

و مطالبى كه درباره فرستادن غذا بواسطه عبدالله بن أبى بكر و اسماء گفته مى شود ، براى مردم آگاه به سيره و تاريخ پيامبر صلّى الله عليه و آله از مطالب ساختگى مضحك شمرده مى شود ، زيرا عبدالله بن أبى بكر از كافران بود ، همانطورى كه نملة مادر وى كافر بود (166) و اسماء به همراه شوهر خويش زبير در حبشه بسر مى برد (167) .

بعلاوه چگونه

مى توانستند در خانه اى كه اغلب اعضاى آن از كفّار محارب با خدا و رسول وى بودند غذا بپزند ؟ زيرا در اين خانه أبوقحافه و عبدالله و عبد العزّى ، ( عبد الرّحمن ) و نملة و خواهر أبوبكر ام فروه كه از كافران شمرده مى شدند زندگى مى كردند ، و عبد العزّى از جستجو كنندگان و دنبال كنندگان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اصحاب بشمار مى رفت . و همين مطلب دروغهاى قريش و بنى اميّه را در اين زمينه نقش بر آب مى نمايد .

اما درباره مركب سوارى سفر خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط بن بكر ، ابن بكر با آن اوصافى كه داشت بسيار راحت مى توانست آنها را تهيّه نمايد ، زيرا كسى در تعقيب وى نبود .

و در حديثى صريح چنين آمده است كه : علىّ بن أبى طالب خود شخصاً دو مركب را تهيّه نمود (168) . يعنى أميرمؤمنان عليه السّلام آن دو مركب را خريدارى نمود و به عبدالله ابن أريقط بن بكر داد تا به مدينه هجرت نمايد ، و در روايات آمده است كه : اثر شŘԙʘѠعلى عليه السّلام در كوه ثور موجود است (169) و همين ، رسيدن وى را به غار تأييد و تأكيد مى نمايد .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله همواره بر امام على عليه السّلام چه در مكّه و چه در مدينه اعتماد كامل مى نمود ، و در مقابل اصحاب در هر سفرى وى را ستايش و مدح مى كرد ، و از همين روايات است

كه فرمود :

اسلام نصرت پيدا نكرد مگر با مال خديجه و شمشير على و همچنين فرمود : دست من و دست على در عدالت مساويند (170) . و نيز فرمود : تو در دنيا و آخرت برادرم هستى .

پي نوشتها

[124] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[125] _ تاريخ طبرى ، 100 ج 2 .

[126] _ تاريخ طبرى ، 102 ج 2 .

[127] _ تاريخ طبرى ، 102 ، جلد 2 ، تفسير قرطبى ، 21 ، جلد 3 ، تفسير أبى حيّان ، 118 ، جلد 2 ، ألعمدة ، 118

[128] _ سيره ابن هشام ، 121 ج 2 .

[129] _ نيل الأوطار ، شوكانى ، 19 ج 6 .

[130] _ سوره توبه ، آيه 40 .

[131] _ ألغارات 660 ج 2 ، بحارالأنوار ، 197 ج 11 .

[132] _ تلخيص معجم البلدان ، 86 ج 2 .

[133] _ سبيل الهدى و الرّشاد ، صالحى شامى ، 14 ج 1 .

[134] _ تفسير نور الثّقلين ، ألحويزى ، 317 ج 4 ، بحار الأنوار ، 50 ج 10 .

[135] _ تفسير طبرى ، 850 ج 2 .

[136] _ بحارالأنوار ، 69 ج 19 ، أعلام الورى ، طبرسى ، 148 ج 1 ، كمال الدّين ، صدوق ، 56 .

[137] _ كه صحّتى هم نداشت .

[138] _ سوره قصص ، آيه 56 .

[139] _ به سيره ابن دحلان 243 ج 1 ، و تاريخ الخميس 316 ج 1 مراجعه شود .

[140] _ ألخرائج و الجرائح ، راوندى 144 ج 1 ، مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب ، 111 ج1 ،

فتوح البلدان ، بلاذرى 64 ج 1 ، قصص الأنبياء ، راوندى 334 .

[141] _ ألإصابه 436 ج 5 ، من له رواية فى مسند أحمد ، محمّد بن علىّ بن حمزه ، صفحه 360 .

[142] _ فتوح البلدان ، بلاذرى 64 ج 1 .

[143] _ ألسّقيفه جوهرى ، 46 ، بحارالأنوار ، 314 ج 28 .

[144] _ دعائم الإسلام ، قاضى مغربى ، 85 ج 1 ، خصال ، صدوق ، 171 ، تاريخ طبرى ، 153 ج 5 .

[145] _ أنساب الأشراف ، بلاذرى ، 79 ج 10 _ ألرّسائل الكلاميّه ، جاحظ ، 467 .

[146] _ سوره نمل ، آيه 16 .

[147] _ تاريخ المدينه ، ابن شبه ، 11 ج 1 _ شرح نهج البلاغه ، 360 ج 1 _ أضواء على السنّة المحمّديّه ، 215 .

[148] _ سوره توبه ، آيات 39 تا 41 .

[149] _ صحيح بخارى 42 ج 6 ، چاپ دار الفكر بيروت با چاپ افست از روى چاپ دار الطّباعه در استانبول 1410 ه_ ، تاريخ ابن أثير ، 199 ج 3 ، ألأغانى 90 ج 16 ، ألبداية و النّهاية ، 96 ج 8 ، ألتّحفة الّلطيفه ، السّخاوى ، 504 ج 2 .

[150] _ لسان الميزان ، ابن حجر ، 108 ج 5 ، مؤسّسة الأعلمى ، بيروت چاپ دوّم .

[151] _ ألحدائق النّاضره ، 290 ج 2 .

[152] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور شرح حال عبد الرّحمن بن أبى بكر ، اُسد الغابة شرح حال عبد الرّحمن بن أبوبكر .

[153] _ ألبداية و النّهاية ، 96 ج 8 و تاريخ ابن

أثير ، 199 ج 3 .

[154] _ كه در مركز اتّفاقات و حوادث بودند .

[155] _ صحيح بخارى ، 42 ج 6 ، تاريخ ابن أثير ، 199 ج 3 .

[156] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 105 ج 9 ، أضواء على السّنة المحمّديّه ، 193 .

[157] _ ألجامع الصّغير ، سيوطى 444 ج 2 ، كنز العمّال 183 ج 1 ، تفسير صافى ، كاشانى ، 26 ج 2

[158] _ لسان الميزان ابن حجر 108 ج 5 ، مؤسّسه أعلمى بيروت چاپ دوّم .

[159] _ لسان الميزان ، ابن حجر ، 108 ج 5 ، مؤسّسه أعلمى بيروت _ چاپ دوّم .

[160] _ ألحدائق النّاضره ، 290 ج 2 .

[161] _ ألإصابه ، 194 ج 7 .

[162] _ ألخرائج و الجرائح ، قطب الدّين راوندى ، 25 ج 1 .

[163] _ دلائل النّبوه، بيهقى، 470 ج2 _ شرح الأخبار، قاضى مغربى، 260 ج1، بحار ، 72 ، ج 19

[164] _ ألإصابة ، 194 ج 7 .

[165] _ تاريخ دمشق ، شرح حال على عليه السّلام به تحقيق محمودى 138 ج 1 ، أعلام الورى 190 ، بحار الأنوار ، 84 ج 19 .

[166] _ به همين مطلب در آيه دهم ، سوره ممتحنه اشاره شده است ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 270 ج 13 ، چاپ مصر ، 1960 ، عيسى حلبى و شركاء .

[167] _ ألثّقات ، ابن حبّان ، 23 ج 3 .

[168] _ بحار الأنوار 70 ، 75 ج 9 ، أعلام الورى ، 63 ، ألإحتجاج ، طبرسى ، 204 ج 1 .

[169] _

ألأنوار العلويّه ، نقدى ، 175 .

[170] _ تاريخ بغداد ، 240 ج 7 .

باب چهارم : هجرت بسوى مدينه

فصل أوّل

حركت پيامبر و عبدالله بن اريقط بن بكر بسوى مدينه

و در ادامه روش اختفاء در حركت ، عبدالله بن أريقط بن بكر براى رسيدن به مدينه پيامبر صلّى الله عليه و آله را از راهى سخت و ناشناخته پيش برد ، و جز على بن أبى طالب عليه السّلام احدى به مسيرشان آگاه نبود ، و اين همان نقشه مخفى و حكيمانه اى بود كه سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله انتخاب نمود ، و حركتى اعجاب انگيز و بسيار مخفى و داراى موفقيّت تضمين شده اى بود .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله و راهنماى وى عبدالله بن أريقط بن بكر با توكّل بر خدا از مكّه به مدينه حركت كردند . درنگ سه روزه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و پيمودن آن راه سخت ناشناخته از عوامل كاميابى سفر هجرت به مدينه منوّره بود .

پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله ناگواريهاى زيادى را بخاطر ماندن در غار و پيمودن آن راه كوهستانى و بيابانى پر پيچ و خم تحمّل نمود ، و مشركين مكّه ، صد شتر براى برگرداندن زنده يا مرده رسول خدا صلّى الله عليه و آله معيّن كرده بودند (171) . و در آن زمان ، صد شتر مبلغ بسيار زيادى بود ، كه قبائل و گروهها براى به چنگ آوردنش از هر چيز مى گذشتند ، و در عمل ، رؤساى قبائل و راهزنانى مانند ابن سراقه را وارد ميدان نمود ، كه تمام راهها را براى يافتن سرور رسولان صلّى الله عليه و آله طى

كردند .

و از عادتهاى رهبران و فرماندهان لشكر و مسافران اين بود كه هنگام مسافرتهايشان در جزيرة العرب ، راهنمايانى به همراه ببرند زيرا مى خواستند :

1 _ به سلامت به اهداف مسافرت خويش برسند

2 _ در كوتاهترين مدّت ممكن به مكان مورد نظر برسند

3 _ از اماكن خطرناك طبيعى و غير طبيعى بركنار باشند

4 _ براى استراحت شبانه ، به محلهاى مخفى دسترسى داشته باشند

و اين موارد بدون داشتن راهنمائى حاذق و آگاه به استراحتگاههاى بين راه ، و موقعيّت جغرافيائى آنها حاصل نمى شد ، و به همين جهت در جنگ فيل ، « أبرهه حبشى » به كمك راهنمائى « أبو رغال » (172) از يمن به مكّه لشكركشى نمود . و مشركين سركش مكّه ، از راهنمائى به نام « كرز خزاعى » يارى جستند ، تا رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در اختيار بگيرند (173) گرچه بصورت اجمالى راههاى مكّه را مى شناختند .

و قافله هاى عرب ، هنگام رفتن به يمن و شام ، از راهنمايان در تجارت و سفر يارى مى جستند ، و در ادامه همين روش طبيعى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در رفتن به مدينه از راهنماى با وفا و شريفى بهره گرفت كه عملا مورد حسن ظنّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود .

و بعد از موفقيّت عبدالله بن أريقط بن بكر در اين هجرت ، مسلمانان به وى اعتماد كردند ، و أبوبكر از وى خواست تا همسرش ام رومان و دخترش عايشه را از مكّه به مدينه بياورد (174) و اين امر نيز با موفقيّت

تمام شد ، و آن دو را به سلامت به مدينه رسانيد ، بدون آنكه هيچ عمل شك بر انگيزى از وى مشاهده نمايند .

و عربها در راههاى دور دست ، و سفرهائى كه روزهاى زيادى طول مى كشيد ، زنان خود را به دست راهنمايان نمى سپردند ، مگر آنكه به وسيله تجربه ، بدون هيچ شكّى اخلاص وى به اثبات برسد ، و اگر ابن أريقط بن بكر مسلمان واقعى نبود ، اين كار را نه براى پيامبر و نه براى ديگر مسلمانان انجام نمى داد . و در همان حال ، مشركين سركش مكّه ، صد شتر براى كسى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را زنده يا مرده بدست آورد و يا مشركين را به محلّ اختفاى او راهنمائى كند ، تا منجر به دستگيرى او گردد قرار داده بودند (175) .

اولا : اگر ابن أريقط بن بكر كافر بود ، بر خود لازم مى دانست تا با هر وسيله ممكن براى بدست آوردن اين جايزه گرانقدر تلاش نمايد .و ثانياً : اگر وى مشرك بود بخاطر خدمت به خدايان مورد پرستش خود ، بر خود واجب مى دانست مشركين را در دستيابى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله يارى نمايد .و ثالثاً : مسافرت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله با خطرات فراوان همراه بود ، زيرا سركشان خونريز ، در صدد قتل آن حضرت بودند ، و هيچ عاقلى نمى پذيرد كه مردى مشرك ، دين و دنياى خود را ترك نمايد و با پيغمبرى كه در اعتقاد و اهداف با وى مخالف

است چنين خالصانه رفتار نمايد .

و شنيده نشده است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله به ابن أريقط بن بكر اجرتى در مقابل آن عمل داده باشد . و از طرفى رسول خدا صلّى الله عليه و آله صد شتر نداشت تا در مقابل رساندن وى به مدينه به راهنماى خود بدهد ، و فراهم كردن دو مركب سوارى براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ابن أريقط بن بكر مسأله پر مشقّتى بود كه قيمت آن را علىّ بن أبى طالب عليه السّلام پرداخت نمود (176). و تازه اگر هم حضرت خديجه سلام الله عليها در آن زمان زنده بود و صد شتر را به ابن أريقط بن بكر مى داد ، باز هم وى جانب قريش را ترجيح مى داد زيرا موافق اعتقاد دينى اش بود ، و سلامتى دين و دنياى وى را تأمين مى كرد .

بنابراين عبدالله بن أريقط بن بكر مسلمانى مجاهد و فداكار در راه خدا بود ، و اموال دنيا را در راه تحصيل رضاى خداوند تعالى ترك مى نمود .

فصل دوّم

مسير حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى مدينه

رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط بن بكر از راهى سخت و ناشناخته كه مردم و كاروانهاى تجارى از آن عبور نمى كردند مكّه را بسوى مدينه ترك نمود .

آنها از پائين مكّه به ساحل رفتند ، به نحوى كه راه در عرض پائين « عسفان » قرار گرفت ، و بعد به پائين « أمج » و چون از « قديد » عبور كردند در عرض راه قرار گرفتند ، سپس « خراز » و از آنجا به

« ثنيّة المرّه » بعد به « لقف » و « مدلجه لقف » و « مدلجه محاج » يا مجاج را پشت سر گذاشتند ، سپس وارد « مرحج ذى الغطوين » شدند ، پس از آن وارد « بطن ذى كشر » گرديدند ، آنگاه « جداجد اجر » و « ذا سلم » از « بطن اعداء مدلجه تعهن » و « عبابيد » يا « عبابيب » را پيمودند ، و پس از آن « قاجه » يا « قاحه » را پشت سر گذاشتند ، و بعد از آن به « عرج » پائين آمدند ، آنگاه « اوس بن حجر » ( از طائفه أسلم ) رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به مدينه برد .

پس از آن « ثنيّه العائر » از جانب راست ركوبة يا ( ثانيه الغائر ) را طى كردند ، و به ( بطن رئم ) پائين رفتند ، و آنگاه به ( قباء ) رسيدند(177) .

ابن أريقط اين راه كوهستانى را از راه « نخله » طى كرد ، و تنها موقعى به راه بازگشت كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانه امّ معبد منزل گزيد .

و چون پيامبر صلّى الله عليه و آله از اين راه كوهستانى و بيابانى عبور نمود ، با احدى از مسافرين مكّه و مدينه برخورد نكرد . و اين مطلب ، روايات ملاقات پيامبر صلّى الله عليه و آله با « زبير بن عوام و طلحه بن عبيدالله » را تكذيب مى نمايد .

يكى از اين روايات تصريح بر اين دارد كه پيامبر

صلّى الله عليه و آله لباسى را كه زبير به ايشان اهداء كرده بود پوشيد (178) و ديگرى تصريح بر آن دارد كه لباس اهدائى طلحه را پوشيد (179) در حالى كه زبير در آن وقت (180)به حبشه و طلحه به مدينه مهاجرت كرده بودند (181) .

فصل سوّم

ابن سراقه راهزن ، رسول خدا را پيدا مى كند

در راه يثرب ، پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله و راهنماى وى عبدالله بن أريقط بن بكر با ابن سراقه ، خونخوار مشهور برخورد نمودند ، و بين آنها مشاجره معروفى واقع شد . لكن دشمنان كافر هواپرست رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، نام پيامبر صلّى الله عليه و آله را به نفع أبوبكر حذف نمودند ، تا آن معجزه الهى و كرامت آسمانى را از خاتم أنبياء سلب كنند ، و به همين منظور روايات دروغينى جعل كردند ، كه تصريح بر اين مطلب دارد كه مشاجره بين أبوبكر و ابن سراقه جريان داشته است ، تا اثبات كنند أبوبكر در غار حضور داشته است . اما اين حديث بواسطه ادلّه زير مردود شمرده مى شود .

_ ابن سراقه در مكّه ، معاصر پيامبر صلّى الله عليه و آله و با شخصيّت وى آشنا بود .

_ ابن سراقه تمايل شديدى به قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله داشت ، و طبيعى است كه مشاجره بين وى و رسول خدا صلّى الله عليه و آله باشد .

_ معجزه الهى در فرو رفتن پاى اسب ابن سراقه در شن ، بخاطر مستجاب شدن دعاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود .

و عاقلانه اين است كه ابن سراقه از پيامبر صلّى

الله عليه و آله طلب ترحّم نمايد ، تا وى را از اين دام نجات دهد ، و كمك خواستن وى از أبوبكر و ابن أريقط بن بكر در اينجا با عقل سازگار نيست .

مسافت بين سراقه و رسول خدا صلّى الله عليه و آله تقريباً به اندازه دويست متر بود ، كه همين معلوم مى كند مانعى طبيعى و غير آن ، از سخن گفتن ابن سراقه با خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آله وجود نداشته است ، پس به چه منظورى اصرار دارند أبوبكر را در اين حديث داخل كنند ؟ .

و از طرفى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، مشهور به مهربانى و دلسوزى بر مردم بود ، و خداوند درباره او فرموده است :

وَ إنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم (182) و تو داراى اخلاق بسيار بزرگوارانه اى هستى .

و خود آن حضرت فرموده است : بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الأخْلاق (183) .

بنابراين مطلبى كه بسيار طبيعى به نظر مى رسد اين است كه ، ابن سراقه فقط از رسول خدا صلّى الله عليه و آله طلب ترحّم نمايد ، و از ديگران چيزى نخواهد .

اما روايات صحيح در اين زمينه كه سخنان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ابن سراقه را ثبت كرده است فراوان مى باشد ، كه يكى از آنها اين روايت است :

« وقتى كه سراقه به دنبال او رفت پاهاى اسبش در زمين سفتى فرو رفت ، و دانست كه بخاطر امرى آسمانى چنين شده است ، پس با صداى بلند به او عرض كرد : از پروردگارت بخواه نجاتم دهد ، به خدا

سوگند از تو دفاع مى نمايم ، پس حضرت صلّى الله عليه و آله برايش دعا نمود ، و اسب وى را نجات داد (184) .

بخارى برآن شده است تا أبوبكر را در اين معجزه و در ماجراى هجرت شريك نمايد ، پس چنين مى گويد : ابن سراقه به آن دو گفت : مى بينم شما دو نفر بر من نفرين كرده ايد ، برايم دعا كنيد (185) . و بخارى أبوبكر را از روى حسد ورزى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مقام انبياء قرار داد .

فصل چهارم

در راه قبا

در راه مدينه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط بن بكر سرى به خيمه امّ معبد زدند ، رسول خدا صلّى الله عليه وآله از وى خواست ميهمانشان كند .امّ معبد گفت : چيزى ندارم .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله نگاهى به گوسفندى نمود كه بخاطر بيمارى از ديگر گوسفندان دور شده بود ، و فرمود : آيا اجازه مى دهى آنرا بدوشم ؟ عرض كرد : آرى لكن در او خيرى نيست . پيامبر صلّى الله عليه و آله دستى بر پشت گوسفند كشيد ، بلافاصله چاق ترين گوسفندان شد ، پس دستى بر پستانش كشيد ، به اندازه اى باور نكردنى بزرگ شد ، و شير بسيارى پيدا نمود ، آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله ظرفى طلب كرد ، و برايشان شير دوشيد ، پس همگى خوردند تا سير شدند .

امّ معبد ، پسرش را كه چون پاره اى گوشت بر زمين افتاده بود و نه صحبت مى كرد و نه

مى ايستاد به وى نشان داد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله دانه خرمائى در دهان خود گذاشت و جويد و در دهان وى گذاشت ، كه در همان حال به پا خاست و به راه افتاد و مشغول صحبت شد ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله هسته آن را در زمين كاشت ، فوراً درخت خرمائى شد ، و خرما از آن سرازير گرديد ، و به اطراف آن درخت اشاره نمود ، بصورت چراگاه در آمد ، و از آنجا حركت كرد .

هنگامى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله به ملكوت اعلى پيوست ، ديگر آن درخت خرما نداد ، و هنگامى كه على عليه السّلام به شهادت رسيد برگ نداد و چون حسين عليه السّلام كشته شد از آن خون جارى شد (186) .

وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ناحيه قبا رسيد در خانه « عمرو بن عوف » منزل گزيد ، و در انتظار على عليه السّلام باقى ماند ، و از داخل شدن به مدينه خوددارى كرد و مى فرمود : به مدينه وارد نمى شوم تا فرزند مادرم ، و برادرم و دخترم ( على عليه السّلام و فاطمه سلام الله عليها ) بيايند (187) .

فصل پنجم

اشتياق مكّه

وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله از مكّه خارج شد تا در راه خداوند تعالى به مدينه هجرت نمايد، براى مكّه رغبت واشتياق پيدا كرد ، خداوند تعالى به رسول خويش فرمود :

إنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إلى مَعاد...(188)

و اين آيه از معجزات قرآن است كه جايگاه قرآن و نبوّت محمّد صلّى

الله عليه و آله را ظاهر مى نمايد ، زيرا بيان مى كند كه ، پيامبر صلّى الله عليه و آله به مكّه باز مى گردد .و در عمل ، هشت سال بعد از اين تاريخ ، با نصرت الهى ، پيروزمند و مسرور ، فاتحانه به مكّه بازگشت ، و مردان قريش با ديدن لشكريان مسلمان در مكّه به فرماندهى پيامبر صلّى الله عليه و آله در نهايت ذلّت قرار گرفتند .

و مسلمانان فاتح ، مشغول مذمّت نمودن كفّار شدند ، و براى تحقير آنان به داخل كعبه هجوم بردند ، و اين بزرگترين ضربه الهى بر پيكره پيروان كفر و رذائل بود ، كه در كنج خانه ها و در مقابل بردگان و يارانشان بر آنان وارد شد .

و اين مصداق آيه مباركه قرآن است كه فرمود : يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أقْدامَكُمْ(189)

و هرگز در ذهن بزرگان قريش خطور نمى كرد كه چند سال بعد از هجرت مبارك به يثرب ، خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آله ظفرمندانه و پيروز به مكّه باز گردد ، لكن خداوند سبحان ، دعاى رسول خويش را خوب و سريع اجابت نمود ، به نحوى كه تمام آرزوهاى دشمنان را نقش بر آب نمود ، و نقشه ها و اهدافشان را از هم گسيخت .

باب پنجم : نقش على عليه السّلام در هجرت

فصل أوّل

على عليه السّلام در مكّه باقى ماند

مهم ترين عملى كه على عليه السّلام در هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله انجام داد ، خوابيدن در بستر پيامبر صلّى الله عليه و آله در شب هجوم مسلّحانه براى قتل وى بود . و أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام

براى بازگرداندن امانات به صاحبان آنها در شهر مكّه باقى ماند ، زيرا اهالى مكّه و اطراف آن ، اموال خويش را كه به صورت طلا و نقره بود نزد خاتم انبياء صلّى الله عليه و آله به امانت گذراده بودند ، تا از دست سارقان محفوظ بماند .

و مطلب بسيار عجيب آن است كه ، همين مشركان با وجود اختلاف دينى موجود بين خود و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ستيزه جوئى با وى براى دنيا ، اموال خويش را نزد وى به امانت مى گذاشتند ، و او را صادق امين مى ناميدند .

و در ادامه روش پيامبر اعظم صلّى الله عليه و آله در ردّ و حفظ امانات مردم ، بدون توجّه به گرايشات دينى آنان ، سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را وكيل نمود ، تا در مكّه باقى ماند ، و امانات مردم را به صاحبانشان باز گرداند .

أميرمؤمنان عليه السّلام در آن شهر باقى مانده ، و براى باز گرداندن امانات جان خويش را به خطر انداخت . و در ميان تعجّب و ناباورى اهل مكّه و سركشان آن ، همه روزه مردم را براى آمدن و گرفتن اموالشان فرا مى خواند . زيرا بسيارى از صاحبان آن اموال دشمنان خدا و رسول وى بودند كه وى را از خود دور نمودند ، پس چگونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أموالشان را به خودشان برمى گرداند ، در حالى كه در شرايط بسيار حسّاسى بسر مى برد ، و در اين ميدان پسر عمو و وصىّ خود را فدا

مى نمود ؟ . و اين عمل والاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حفظ امانات ، و بازگرداندن آنها به صاحبانشان ، بدون هيچ گونه بهانه تراشى ، از اعمال جاويدان سيّد رسولان ثبت گرديد ، و أوصيا و صالحان ، قدم بر جاى پاى پيامبر عظيم الشّأن گذاشتند ، و اخلاق وى را سرمشق خويش قرار دادند ، لذا امام صادق عليه السّلام نواده رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد :

لَوْ أنَّ قاتِلَ أبىَ ، الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ عليه السّلام إئْتَمَنَنى عَلَى السَّيْفِ الَّذى قَتَلَهُ بِهْ لأَدَّيْتُهُ الَيْهِ (190)

فصل دوّم

چه كسى با فاطمه ها به مدينه هجرت كرد ؟

علىّ بن أبى طالب عليه السّلام ، همراه با فواطم كه عبارت بودند از :فاطمه ، دختر مكرّم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و فاطمه بنت اسد ، مادر بزرگوار حضرت على عليه السّلام و فاطمه ، دختر زبير بن عبد المطلّب ، از مكّه بسوى مدينه خارج شد (191) . و اين مطلب ثابت مى كند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله دخترى كوچكتر از فاطمه سلام الله عليها به نام امّ كلثوم نداشت ، و داشتن چنين دخترى از دروغ هاى ساخته بنى اميّه است كه ساختند ، و او را به همسرى عثمان اموى در آوردند (192) .

مشركان كه هفت سواركار بودند ، و هشتمين آنان جناح ، مولاى حارث بن اميّه بود ، در نزديكى محلّى به نام « ضجنان » به على عليه السّلام رسيدند .

على عليه السّلام زنان را پياده كرد و با شمشير برهنه رو بسوى گروه نمود ، آنان وى را به بازگشت فرمان دادند ، على

عليه السّلام فرمود : اگر باز نگردم چه مى كنيد ؟

گفتند : به زور تو را بر مى گردانيم و الاّ سرت را از تن جدا مى كنيم ، و هيچ واهمه اى از تو نداريم ، و نزديك شتران شدند تا آنها را رم دهند كه أمير المؤمنين على عليه السّلام مانع شد .

جناح ، غلام حارث ابن اميّه ، شمشيررا فرودآورد ، و على از ضربه او خود را كنار كشيد ، و در فرصتى مناسب ضربه اى به طرف شانه او زد ، اما جناح پيش آمد و شمشير به پشت اسبش اصابت كرد ، آنگاه به ديگران حمله نمود ، و اين شعر را مى خواند :

خَلُّوا سَبيلَ الْجاهِدِ المُجاهِد *** آلَيْتُ لا أعْبُدُ الاّ الْواحِد

راه كوشش كننده مجاهد را باز كنيد ، زيرا بر خود حتم كرده ام كه جز خداوند يكتا را عبادت نكنم .

گروه از دور حضرت پراكنده شدند و گفتند : اى پسر أبوطالب از ما درگذر . حضرت فرمود : من به نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله پسر عموى خود در يثرب مى روم ، پس هركس دوست دارد گوشت وى را بشكافم و خون وى را بريزم دنبال من بيايد يا به من نزديك شود . آنگاه رو به دو همراه خود نمود و فرمود : پاى مركب هاى خود را بازكنيد . پس به راه خود ادامه داد ، تا به « ضجنان » رسيد ، و در آنجا منزل گزيد ، و به اندازه روز و شبى در انتظار ماند ، و گروهى از مستضعفان مؤمن كه در ميان آنان

امّ أيمن ، كنيز رسول خدا صلّى الله عليه و آله به چشم مى خورد به وى ملحق شدند ، و در آن شب ايستاده و نشسته و به پهلو خداوند تعالى را عبادت نمودند .

و در ميان راه أميرالمؤمنين با همراهان خود نماز را به جماعت مى خواند ، و در شأن آنان اين آيه نازل شد :

ألَّذينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.

همان كسانى كه خداوند را ] در همه احوال [ ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند كه پروردگارا اين را باطل و بى هدف نيافريده اى ، پاكا كه تويى ، ما را از عذاب ] آتش [ دوزخ در امان بدار .

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أنّى لا أُضيعُ عَمَلَ عامِل مِنْكُمْ مِنْ ذَكَر أوْ أُنْثى ...(193)

آنگاه پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد كه من عمل هيچ صاحب عملى را از شما چه مرد باشد ، چه زن ، ضايع ] و بى پاداش[ نمى گذارم .

وقتى خبر رسيدن على عليه السّلام به پيغمبر صلّى الله عليه و آله رسيد ، فرمود على عليه السّلام را بياوريد .

عرض كردند : يا رسول الله نمى تواند راه برود .

پيغمبر صلّى الله عليه و آله خود به نزد على عليه السّلام آمد ، و هنگامى او را ديد كه پاهاى مباركش متورّم و خون چكان گرديده ، پس وى را در آغوش كشيد و از سر دلسوزى و مهربانى گريه نمود (194) .

و به على عليه السّلام فرمود : تو أوّلين اين امّت در ايمان به خدا و رسولش ، و آخرين آنها به رسول وى در عهد هستى و جز مؤمنى كه قلبش بر ايمان امتحان شده ، تو را دوست ندارد ، و جز منافق يا كافر با تو دشمنى نمى كند (195) .

و وقتى علىّ بن أبى طالب و فواطم به قبا رسيدند ، همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزد كلثوم بن هدم (196)منزل گزيدند ، پيامبر در قبا سه روز درنگ نمود ، و مسجدش را تأسيس كرد ، و أوّلين نماز جمعه را در محلّه بنى سالم بن عوف در مدينه ، اقامه نمود (197) .

باب ششم : ساختن روايت غار

فصل أوّل

چه زمانى روايت غار به نفع أبوبكر ساخته شد ؟

ابتدا در زمان حكومت أبوبكر ، جعل روايت ساختگى حضور أبوبكر در غار و همراهى وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت شروع شد . عايشه و انس بن مالك و أبوهريره ، اين نقشه حسّاس و خطرناك را در ايجاد فضائل و مناقب دروغين به نفع حكومت و ترك احاديث صحيح در فضائل رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيش مى بردند ، و ماجراى ايجاد مناقب دروغين براى حكّام و سلاطين مسلمانان در زمان دولت بنى اميّه و بنى العبّاس و عثمانيان و ديگر دولت ها عادتى مأنوس گرديد .

سكّه هاى طلا ، پارس كنندگان اطراف دنيا را بر آن مى داشت تا بالاترين شمار ممكن از فضائل و مناقب را درباره رهبران خود به دروغ بوجود آورند .

معاويه بن أبى سفيان درگفتگوئى توافق كرد تا چهار هزاردرهم به سمرة بن جندب بدهد ، فقط بدين

منظور كه در ميان اهل شام خطبه بخواند و بگويد كه آيه :

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلى ما فى قَلْبِهِ وَ هُوَ ألَدُّ الْخِصامِ (198) .

وَ إذا تَوَلّى سَعى فِى اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (199) در حقّ على عليه السّلام نازل شده و آيه :

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ (200) .

( كه اشاره به قضيّه خوابيدن على عليه السّلام در بستر پيامبر است ) در شأن ابن ملجم نازل گرديده ، حال كه چند سكّه محدود ، چنين افرادى را بر آن مى داشت تا به دروغ ، رواياتى از اين قبيل ايجاد نمايند ، وقتى انس بن مالك و أبوهريره از كارگزاران دولت باشند ، و عايشه وزير مستشار حكومت پدر خويش و حكومت عمر باشد ، اين مناصب دولتى صاحبان خود را به چه كارهائى سوق مى دهد ؟ .

و مصالح نظام ، آنان را بر آنان مى داشت تا با هر وسيله ممكن ، در مقابل مخالفين و معارضين ، نظام سلطه گر را حمايت نمايد .

خلق فضيلت دروغين غار ، ساده ترين و در عين حال حسّاس ترين عملى مى باشد كه منجربه انحراف ذهن مسلمانان گرديد ، كه گردانندگان سقيفه و ياران آنها بوجودآوردند . و براى دولت أبوبكر كه نقشه هجوم بر منزل فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و قتل وى را اجرا نمود و سعد بن عباده ، رئيس انصار را كشت ، آسان است كه روايت

غار را كه احتياج به ريختن خون كسى را هم ندارد ايجاد نمايد ... آيا چنين نيست ؟

مروان ابن حكم ، پسر عموى خود ، وليد بن عتبه بن أبى سفيان را به خاطر رسيدن به حكومت مى كشد و مأمون عبّاسى برادر خود امين را نيز در همين راه كشت . و مسلّماً تحريف و ساختن روايات دروغين به مراتب آسانتر از گرفتن جان و ريختن خون در دفاع از سلطنت مى باشد.

أبوبكر براى غصب حكومت ، از علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و هجوم بر خانه فاطمه سلام الله عليها ، و به شهادت رساندن وى ، اظهار ندامت نمود و گفت : هر مردى خوشحال در آغوش همسر خود مى خوابد و مرا با اين گرفتارى رها كرديد ، احتياجى به بيعت شما ندارم ، بيائيد بيعت خود را باز گيريد (201) . و گفت : اى كاش خانه فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد رسول خدا صلّى الله عليه و آله را جستجو نمى كردم ، و گروهى به داخل آن نمى فرستادم ، گرچه براى جنگ ، در آن خانه بسته شده بود (202) .

و بر روايات و احاديث ساختگى و دروغينى كه نظام ايجاد كرده بود پشيمان گرديد و گفت : اى كاش برگ درختى بودم ، و خود أبوبكر از زبان پيامبر صلّى الله عليه و آله حديثى به دروغ وضع كرد كه : نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ (203) كه اين حديث به صراحت با آيه « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ دَاوُدَ » (204) از قرآن كريم مخالفت دارد .

و عايشه به دروغ ، امامت جماعت أبوبكر

در روز دوشنبه (205) را روايت نمود .

و عايشه ماجراى حضور أبوبكر در غار و هجرت وى را با پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى مدينه به دروغ روايت نمود ، تا امر خلافتِ متزلزل پدر خويش را پايدار نمايد . و چگونه اين خلافت متزلزل نباشد در حالى كه عمر بن الخطّاب در توصيف آن گفته است : بيعت أبوبكر اشتباهى بود ، خدا مسلمانان را از شرّش در امان دارد ، و هركس مرتكب چنين اشتباهى شود به قتل برسانيد (206) .

علّت اقدام أبوبكر در وضع و جعل چنين أحاديثى ، ريشه در اعتقاد به تساهل وى در اين موضوع و احتياج مبرم حكومت به اين قبيل كارها دارد .

و عمر بن الخطّاب به همين منوال پيش رفت ، و درباره چسباندن ألقابى به خود ، كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در شأن على بن أبى طالب فرموده بود ، مثل : لقب أمير المؤمنين و لقب فارورق (207) كه يهوديان بر عمر وضع كردند (208) موافقت نمود .

و بنى اميّه لقب صدّيق را كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در شأن على عليه السّلام فرموده بود به نفع أبوبكر (209) تحريف نمودند .

أميرالمؤمنين عليه السّلام در ايّام خلافت خود فرمود : من صدّيق أكبر مى باشم (210) .

و شروع ساخته شدن روايت غار به نفع أبوبكر در زمان خود او اتّفاق افتاد ، لكن مردم آنرا به ديده انكار مى نگريستند ، و صحابه آنرا نمى پذيرفتند . و در زمان بنى اميّه به خاطر شدّت اختناق و زيادى تابعينى كه از عصر پيامبر صلّى الله عليه و

آله دور بودند ، فرصتى براى نشر اكاذيب يافت شد ، و آن روايت را با قدرت هرچه تمامتر بين تابعين و فرزندان آنان منتشر كردند ، و به نام آن جشنها گرفتند .

و مطلبى كه اين نقشه را كمك كرد ، فرمان صادر شده از طرف معاويه در ايجاد مناقب براى خلفا بود ، تا حجّت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و حقّ وى در امر خلافت ضايع گردد .

و اين فرمان به خاطر محبّت به أبوبكر نبود ، زيرا معاويه از حزب عمرى بود كه پيوسته با حزب بكرى رقابت داشت ، معاويه ، محمّد بن أبوبكر و عايشه دختر أبوبكر را كشت ، و در قتل واليان و حكّام طرفدار أبوبكر نيز شركت داشت (211) .

بنابراين نشر مناقب دروغين در شأن أبوبكر از طرف معاويه ، بخاطر محبّت و براى بالا بردن شأن و منزلت وى نبود ، بلكه صرفاً براى پائين آوردن شأن و منزلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خاندان پاك وى صورت مى گرفت .

و سياست پيوسته همين گونه بوده است ، چه در گذشته و چه در حال حاضر هيچ پايه و اساس ثابت و اخلاقى بر آن حكومت نمى كند ، و طالبان دنيا بدون هيچ تناسب و لياقتى ، سياست را بكار مى گيرند .

در همان حالى كه دست راست معاويه رگ و پى محمّد بن أبى بكر را آتش مى زد ، و عبد الرّحمن بن أبى بكر را زنده در گور مى كرد ، و اعضاى بدن عايشه را از هم مى دريد ، دست چپ وى امر به نشر

فضائل أبوبكر و عايشه مى نمود (212) .

و كسانى كه از بازى سياست و دسيسه هاى آن دورند ، چه مى دانند كه توطئه هاى سياسى و كاخهاى پادشاهان براى بقاى سلطه جوئى و ادامه حيات خويش چه مى بافند ؟ و سياستمداران حزب قريش در جهات مختلف سعى در تنظيم ماجراى غار در مقابل ماجراى غدير نمودند ، تا جائى كه حضور ساختگى و دروغين أبوبكر حتى عظيم تر از حضور اصحاب كهف در كهف خويش گرديد .

و اين حالت افتراء و كذب در سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله رو به ازدياد مى رفت ، آنگاه دولت بنى اميّه دست به دروغ ديگرى زد كه در نصب أبوبكر به امارت قافله حجّاج در سال نهم هجرى خلاصه مى شد . يعنى درست در همان زمانى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر را از امارت عزل نمود ، و على عليه السّلام را به جاى او معيّن كرد ، و أبوبكر بسوى پيامبر صلّى الله عليه و آله با گريه و اندوه بازگشت ، و مى ترسيد مبادا آيه اى در حقّ او نازل شود (213) .

پي نوشتها

[171] _ مجمع الزّوائد هيثمى ، 53 ج 6 .

[172] _ بحار الأنوار ، 393 ج 11 ، سنن أبى داود ، 54 ج 2 ، كشّاف القناع ، بهوتى ، 168 ج 2 .

[173] _ ألخرائج و الجرائح ، راوندى ، 144 ج 1 ، مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب ، 111 ج 1 ، فتوح البلدان ، بلاذرى ، 64 ج 1 ، قصص الأنبياء ، راوندى ، 334

.

[174] _ مستدرك حاكم ، 4 ج 4 ، فتح البارى ، ابن حجر ، 176 ج 7 ، تاريخ طبرى ، 400 ج 2 ، ألمنتقى ، كازرونى ، بحار الأنوار ، 129 ج 9 .

[175] _ مجمع الزّوائد ، هيثمى 53 ج 6 .

[176] _ بحار الأنوار ، 107 ج 19 ، أعلام الورى ، 63 ، احتجاج طبرسى ، 204 ج 1 .

[177] _ سيره ابن هشام ، 136 ج 2 ، سيره ابن كثير ، 255 ج 2 .

[178] _ عيون الأثر ، 244 ج 1 .

[179] _ طبقات ابن سعد ، 173 ج 3 .

[180] _ ألثّقات ، ابن حبّان ، 23 ج 3 .

[181] _ سيره ابن هشام ، 121 ج 2 .

[182] _ سوره قلم ، آيه 4 .

[183] _ فقه الرّضا ، ابن بابويه ، 353 _ يعنى مبعوث شده ام تا مكارم اخلاق را كامل كنم .

[184] _ ألصّراط المستقيم ، علىّ بن يونس عاملى ، 52 ج 1 ، حلية الأبرار ، هاشم بحرانى ، 115 ج 1 بحار الأنوار ، 227 ج 17 ، 61 ج 18 ، مسند أحمد ، 3 ج 1 ، ألمصنّف ، ابن أبى شيبة ، 441 ج 7 مسند أبى يعلى موصلى ، 106 ج 1 ، طبقات ابن سعد ، 233 ج 1 .

[185] _ صحيح بخارى ، 181 ج 4 .

[186] _ تاريخ الخميس ، 335 ج 1 .

[187] _ أمالى طوسى ، 83 ج 2 ، بحار الأنوار ، 64 و 106 و 115 و 116 ج 9 ، ألفصول المهمّه ، ابن صباغ مالكى

، 35 ، أعلام الورى ، 66 .

[188] _ سوره قصص ، آيه 85 _ يعنى : بى گمان كسى كه « احكام » قرآن را بر تو واجب كرد ، بازگرداننده تو به بازگشتگاه « تو ، مكّه » است .

[189] _ سوره محمّد ، آيه 7 _ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر « دين » خدا را يارى دهيد ، شما را يارى مى دهد ، و گامهايتان را استوار مى دارد .

[190] _ كلمة التّقوى ، محمّد أمين زين العابدين 117 ج 5 _ يعنى : اگر قاتل پدرم حسين بن على عليه السّلام شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت ، نزد من به امانت مى سپرد ، به او رد مى كردم و امانت را به وى باز مى گرداندم .

[191] _ بحار الأنوار ، 64 _ 67 ج 19 ، ألمناقب ، ابن شهر آشوب ، 183 و 184 ج 1 ، تفسير البرهان 333 و 332 ج 1 ، أمالى شيخ طوسى ، 83 _ 86 ، ج 2 .

[192] _ به كتاب نساء النّبى صلّى الله عليه و آله و بناته در موضوع امّ كلثوم مراجعه شود .

[193] _ سوره آل عمران ، آيات 191 _ 195 .

[194] _ بحار الأنوار ، 67 _ 64 ج 9 ، تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ، مناقب ابن شهر آشوب 183 و 184 ج 1 ، أمالى طوسى ، 83 _ 86 ج 2 .

[195] _ تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ، بحار الأنوار ، 64 ج 9

، أمالى طوسى ، 86 تا 83 ج 2 .

[196] _ ألرّوض الأنف سهيلى ، 231 ج 4 .

[197] _ ألرّوض الأنف ، سهيلى ، 232 ج 4 .

[198] _ بقره ، آيه 204 _ يعنى بعضى از مردم مانند « أخنس بن شريق » كه از منافقان بود ، از گفتار دلفريب خود تو را به شگفت آورند ، كه از چرب زبانى و دروغ ، به متاع دنيا رسند ، و از نادرستى و نفاق ، خدا را شاهد راستى خود مى گيرند ، و اين كس بدترين دشمن است .

[199] _ بقره ، آيه 205 _ و چون از حضور تو دور شود كارش فساد است ، و بكوشد تا حاصل خلق را به باد فنا دهد ، و نسل بشر را قطع كند ، و خداوند فساد را دوست ندارد .

[200] _ بقره ، آيه 207 _ بعضى از مردم چون « على عليه السّلام » هستند كه از جان خود در راه رضاى خدا در مى گذرند و خدا دوست دار چنين بندگان است .

[201] _ ألإمامة و السّياسه، ابن قتيبه، 14ج1، أعلام النّساء 314ج3 ، سرّالعالمين، أبوحامد غزالى.

[202] _ تاريخ يعقوبى 137 ج2، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد51 ج6 ، ألشّيخان، بلاذرى233.

[203] _ يعنى : ما گروه پيامبران ارثى بجا نمى گذاريم _ ألايضاح ، ابن شاذان ، 258 ، ألإستغاثه ، أبوالقاسم الكوفى ، 9 ج 1 ، ألشّافى ، ألمرتضى ، 57 ج 4 .

[204] _ يعنى : سليمان از داود ارث برد _ سوره نمل ، آيه 16 .

[205] _ رحلت رسول خدا صلّى الله

عليه و آله .

[206] _ ألسّقيفه ، سليم بن قيس 241 ، ألايضاح ، ابن شاذان ، 134 ، بحار الأنوار ، 319 ج 27 ، تاريخ طبرى ، 153 ج 5 ، ألصّواعق المحرقه ، 8 .

[207] _ مستدرك حاكم 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى 102 ج 9 ، ألمعيار و الموازنة ،اسكافى 185.

[208] _ تاريخ طبرى ، 268 ج 3 .

[209] _ مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 .

[210] _ ألمقنعه ، مفيد ، 206 ، مسند زيد بن على ، 406 ، اعانة الطّالبين ، دمياطى ، 357 ج 2 ، ألإمامة و التّبصره ، ابن بابويه قمّى ، 111 ، كامل الزّيارات ابن قولويه ، 116 ، عيون أخبار الرّضا ، صدوق ، 9 ج 1 ، تهذيب الحكّام طوسى ، 57 ج 6 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، ألمعيار و الموازنه ، اسكافى ، 185 ، منصف ابن أبى شيبة ، 498 ج 7 ، كنز العمّال ، 11616 .

[211] _ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .

[212] _ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .

[213] _ مسند حنبل ، 151 ج 11 ، كنز العمّال ، 247 ج 1 ، تفسير ابن كثير ، 543 ج 2 ، مستدرك حاكم 51 ج 3

فصل دوّم

دلائل اثبات مهاجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله همراه با ابن بكر ، نه أبوبكر

قسمت اول

دلائل بسيارى وجود دارد كه حضور أبوبكر را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار ، و هجرت وى را

همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه نفى مى كند ، كه برخى از اين أدلّه را بيان مى كنيم :

1 _ رسول خدا صلّى الله عليه و آله اعتراف به همراهى أبوبكر در غار نكردند. زيرا اگر همراه حضرت بود بر منقبت و فضيلت عظيمى دست مى يافت ، كه مستحقّ مدح و ستايش پيامبر صلّى الله عليه و آله مى گرديد ، اما مدح و ستايشى ديده نشده است ، بلكه بارها شنيده ايم كه سيّد رسولان ، وى را مورد هجو و بدگوئى قرار داده است ، و همين امر حضور وى را در غار نفى مى نمايد ، و بزودى أدلّه اى از قرن أوّل و دوّم و سوّم و چهارم خواهيم آورد ، كه حضور وى را در غار نفى مى كند .

خداوند تعالى و رسول وى در مواضع متعدّدى ، أبوبكر را مذمّت نموده و بيان كرده اند كه ، وى سزاوار مناقب بزرگ و بسيار نمى باشد .

و از جمله آيات قرآن كه خداوند تعالى در آن أبوبكر را مذمّت كرده ، آيه اى است كه در آن ماجراى لشكر اسلام در جنگ حنين را بيان مى كند ، كه أبوبكر با ديدن فراوانى مسلمانان گفت : امروز از تعداد كم دشمن شكست نمى خوريم ، و به اين ترتيب سپاه اسلام را چشم زد (214) .

و خداوند فرمود :لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فى مَواطِنَ كَثيرَة وَ يَوْمَ حُنَيْن إذْ أعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ (215)

خدا شما را در مواقعى بسيار يارى كرد و نيز در

جنگ حنين كه فريفته و مغرور بسيارى لشكر اسلام شديد و آن لشكر زياد اصلا به كار شما نيامد ، و زمين بدان فراخى بر شما تنگ آمد و « دشمن بر شما چيره گرديد » تا آنكه رو به فرار نهاديد .

عمر بن الخطّاب مى گويد : قريش از همه مردم چشم شورترند و أبوبكر از همه قريش چشم شورتر مى باشد (216) .

و عمر درباره أبوبكر و قريش مى گويد : قريش نسبت به اجتماع نبوّت و امامت در بنى هاشم حسد ورزى مى نمايد (217) . و هنگامى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر و عمر و پيروان آن دو را به فضل و شأن على عليه السّلام خبر داد ، درباره پيامبر صلّى الله عليه و آله گفتند : او ديوانه و مجنون است ، پس در حقّ أبوبكر و عمر و اصحابشان آيه نازل شد كه :

وَ إنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَوَ يَقُولُونَ إنَّهُ لَمَجْنُونٌ . وَ ما هُوَ إلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (218) (219)

و بسيار نزديك بود كه كافران چون قرآن را شنيدند ، تو را با ديدگانشان آسيب برسانند

و گفتند او ديوانه است . حال آنكه آن جز پندى براى جهانيان نيست .

و همين گروه در روز شهادت و رحلت رسول أكرم صلّى الله عليه و آله بار ديگر سخن خويش را تكرار كرده گفتند : او هذيان مى گويد يعنى مجنون است (220) .

2 _ عمر رفاقت ديرينه اى با أبوبكر داشت ، و همواره با رفتن او مى رفت ، و با استقرار او مستقر مى شد ، و أدّله

بسيارى وجود دارد مبنى بر آنكه عمر با ساير مسلمانان مثل داماد وى خنيس بن حذافه سهمى و سعيد بن زبير بن عمرو بن نفيل و طلحه بن عبدالله و صهيب بن سنان (221) و حمزه بن عبدالمطلب و عبد الرّحمن بن عوف و عثمان بن عفان (222) به مدينه هجرت نموده است ، به همين جهت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بين آنان در مدينه پيوند برادرى بوجود آورد و در همان جا بين أبوبكر و عمر عقد اخوّت بست .

3 _ اگر پيغمبر صلّى الله عليه و آله در مكّه به شخص ديگرى غير از على عليه السّلام احتياج داشت ، حمزه مرد آبرومند و شجاع و عاقل را همسفر خويش در غار و هجرت قرار مى داد ، لكن به همان راهنماى خود عبدالله بن بكر اكتفا نمود .

4 _ هيچكدام از مسلمانانى كه به مدينه هجرت كردند و أبوبكر و عمر (223) كه در بين آنان بودند ، و كفّارى كه در مكّه حضور داشتند ، و بعداً اسلام آوردند ، كه جستجو كنندگان رسول خدا صلّى الله عليه وآله در هنگام هجرت در بين آنها و جود داشتند ،اعتراف به حضور أبوبكر در غار نكرده اند . و هيچ كدام از آنان شاهد رفتن أبوبكر به غار و حضور وى در كوه ثور و هجرت وى از مكّه به مدينه نبوده اند (224) . و آنچه درباره حضور أبوبكر در آن موقعيّت ها گفته شده ، تماماً اعتماد بر پيش گوئى ها و گمانهائى دارد كه از هيچ مدرك و اساس صحيحى برخوردار نمى باشد . و روايات

دروغين در اين ماجرا بر سخنان عايشه و أبوهريره و انس بن مالك و عبدالله بن عمر پايه گذارى شده است ، كه در جاهاى بسيارى به دروغ پردازى آنان اعتراف شده ، و علماى بسيارى از عمل به رواياتشان خود دارى نموده اند ، و آنان را در زمره حزب قريش مى شمارند ، كه مؤيّد حكومت أبوبكر بوده ، و از آن بهره مى بردند .

5 _ أبوطفيل عامر بن واثله ، از پدر خود نقل مى كند كه گفت : در ميان جستجوكنندگان پيامبر صلّى الله عليه و آله ، من نيز وى را جستجو مى كردم .

حضرت در غار تشريف داشتند ، من در غار نگاه كردم لكن احدى را در آنجا نيافتم (225) .

و بخارى در تاريخ صغير و صالح بن حنبل ، أبوطفيل را مورد اطمينان و موثّق دانسته اند (226) .

6 _ مشركان قريش به درون غار كوچك ثور نگاه كردند ، و احدى را مشاهده نكردند ، پس گفتند : در اين غار احدى وجود ندارد (227) يعنى به دقّت در غار نگاه كردند ، و احدى را مشاهده نكردند .

7 _ در كتاب « ألبداية و النّهاية » كه يكى از مؤلّفات ابن كثير اموى است ، از ابن جرير طبرى مطلبى ذكر شده است كه ، هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به غار ثور بدون هيچ همراهى و به تنهائى تأييد مى نمايد

اما ابن كثير از اين روايت صحيحى كه دلالت بر هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله به تنهائى مى نمايد وحشت نموده ، و با لرزش چنين

مى گويد : « و اين مطلب بسيار غريب و خلاف قول مشهور مى باشد كه مى گويد آن دو با همديگر به غار رفتند (228) » .

و اين حديث صحيح ، تمام روايات دروغين ساخته شده دست بنى اميّه را درباره خروج أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله باطل مى نمايد ، و حقيقت را چون خورشيد نيم روز ، روشن و آشكار مى كند .

و كليّه متون تاريخى بر اين مطلب اتّفاق دارند كه ، مهاجران به مدينه فقط دو نفر بودند ، يكى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ديگرى راهنماى وى عبدالله بن بكر مى باشد ، و اين اتّفاق وجود أبوبكر را در آن هجرت نفى نموده ، و باورهاى بى اساسى را كه دستهاى فريبكار حزب قريش در اين زمينه ساخته و پرداخته ، بكلّى باطل مى نمايد .

حزب قريش از يك جهت براى تثبيت خلافت أبوبكر و دنباله روهاى وى يعنى عمر و عثمان و شاهان بنى اميّه و از جهت ديگر براى نابود كردن ولايت الهى اهل بيت عليهم السّلام كه پيغمبر در غدير خم اعلام كرد اين گونه روايات دروغين را وضع نمودند .

8 _ در روايت صحيح بلاذرى چنين آمده است كه : كرزقانى كه مشركين قريش را به غار رساند ، آثار پاى مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در مقابل غار مشاهده نمود ،

لكن خود و عبدالعزّى بن أبى بكر جاى پاى أبوبكر را نزديك غار نديدند (229) .

و راوندى ، همين مطلب را تأييد نموده است ، بنابراين به اتّفاق براى ما ثابت مى

شود كه پيامبر صلّى الله عليه و آله شبانه به تنهائى و بدون داشتن هيچ همراهى از منزل خويش خارج ، و به تنهائى وارد غار شدند ، و بعد از آن در كوه ثور با عبدالله بن بكر آشنا گرديدند . حال بايد ديد كه أبوبكر در كجاى اين ماجرا حضور داشت ؟

9 _ تحريف و تصحيف اسم : فريبكاران حزب قريش ، اقدام به اجراى نقشه تغيير در نام أبوبكر نمودند ، تا نام وى موافق نام عبدالله بن بكر گردد ، به همين سبب نام او را كه عتيق بود به عبدالله تغيير دادند (230) . و تنها مطلب باقى مانده ايجاد تغيير بين ابن بكر و أبى بكر بود ، و براى گروه فريب و تزوير بسيار ساده و آسان بوده و احتياج به چيزى جز يك نقطه بر حرف « ى » نداشتند و در زمانى كه خط عربى فاقد نقطه بود چنين تغييرى بسيار آسان بود ، و اين تصحيف و تحريف استمرار پيدا كرد تا آنكه نام عمر بن الحطّاب را به خاطر سبك شمردن ابن عاص حرفه حطّابى يعنى هيزم شكنى به عمر بن الخطّاب تغيير دادند (231) و اين در حالى بود كه اسم ساختگى خطاب بگوش احدى از صحابه نخورده بود.

10 _ روايات صحيحى كه هجرت پيامبر صلّى الله عليه و آله را فقط با عبدالله بن أريقط بن بكر ثابت مى نمايند تصريح مى كنند كه ، هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله همراه با عبدالله بن أريقط بن بكر بوده است ، او راهنماى وى به مدينه بوده ، و آن

دو همان دو نفرى بوده اند كه به منزل امّ معبد وارد شدند آنگاه كه اهالى مكّه اين گفتار را از پائين مكّه شنيدند :

جَزَى اللهُ رَبُ النّاسِ خَيْرَ جَزائِه *** رَفيقَيْنِ حَلا خيْمَتى امّ معبد

هُما نَزَلا بِالْبِرِّ وَ ارْتَحَلا بِه *** فَقَدْ فازَ مَنْ أمْسى رَفيقَ مُحَمَّد (232)

و به تصريح متون منظوم و منثور ، آنان دو رفيق بودند ، يكى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ديگرى عبدالله بن أريقط بن بكر و شخص سوّمى به همراه نداشتند ، و همراهى أبوبكر ساخته و پرداخته سياست است .

11 _ و اسناد و متون سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله ثابت مى كند ساكنان بين مكّه و مدينه در راه مدينه فقط دو نفر را مشاهده كرده اند ، بدون آنكه شخص سوّمى همراهشان باشد ، و حضور پيامبر صلّى الله عليه و آله و راهنماى وى امرى است كه به اثبات رسيده است .

12 _ در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله روايت حضور أبوبكر در غار معروف نبود ، و پس از گذشتن ده سال از حكومت آن حضرت نيز به گوش احدى از صحابه نرسيد ، لكن بعد از شهادت و رحلت وى روايت مذكور را به دروغ وضع نمودند .

13 _ أبوبكر و فرزندانش در زمان حيات رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ماجراى غار افتخار نمى كردند ، بلكه در آن عصر أبوبكر مردى عادى و گمنام بود كه كسى به او توجّهى نداشت و مشهور به صفات ستوده ممتازى نبود .

و بعد از گذشتن ده سال أوّل حيات دولت اسلامى در مدينه

، افراد شاخص مسلمانان در وجود أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و سلمان فارسى و سعد بن عباده و حبّاب بن المنذر و جعفر بن أبى طالب و زيد بن حارثه و حمزة بن عبدالمطلب و زبير بن عوام و خالد بن سعيد بن العاص و عمرو بن سعيد بن العاص و أبوذر غفارى و عمار بن ياسر و مقداد بن عمر و سعد بن معاذ ، خلاصه مى شدند . و براى كسى كه خواستار آگاهى از واقعيّات و شناخت رهبرى مسلمانان در آن روز مى باشد حقيقت همين بود ، اما آنكس كه در صدد فريب خود و مردم باشد ، بايد كتابهاى سيره اى را كه پيروان سلاطين و دنباله روهاى سياست به رشته تحرير در آورده اند ، به همان نحوى كه در كتابهايشان يافت مى شود مطالعه نمايد ، و در زمانى كه خالد بن سعيد بن العاص به مقام والى اسلامى در يمن دست يافت ، و عمرو بن العاص در جنگ ذات السّلاسل (233) منصب فرماندهى بر أبوبكر و عمر و عثمان را بدست آورد ، بخاطر همين گمنامى و نداشتن امتياز ، أبوبكر در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، منصب مهمّى به دست نياورد ، و حتى از جهت خانوادگى ، أبوبكر داراى شأن و منزلتى ممتاز نبود ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى خواست صباغه ، بنت عامر قيسيّه را از پسرش خواستگارى نمايد (234)كه أبوبكر خود پيش آمد ، و عايشه را براى ازدواج به رسول خدا صلّى الله عليه و آله عرضه نمود .

و

عمر همين مطلب را از او ياد گرفته ، دخترش حفصه را براى ازدواج بر پيامبر صلّى الله عليه و آله عرضه نمود ، و رسول خدا با خواسته آن دو نفر موافقت كرد ، گرچه حفصه و عايشه از نظر زشتى چهره و سوء خلق مشترك بودند (235) و امّ حبيبه ، دختر أبوسفيان نيز بر اين واقف شد ، و بعد از آنكه شوهرش در حبشه به كيش نصرانيّت در آمد ، خود را بر نبىّ أكرم صلّى الله عليه و آله عرضه نمود ، و ايشان نيز موافقت نموده و با وى ازدواج كردند .

و به اين صورت اين سه نفر يعنى أبوبكر و عمر و أبوسفيان ، دختران خود را با يك نقشه حساب شده كه بزودى موجب رسيدنشان به قدرت مى شد ، به خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله وارد نمودند ، و اين عمل بيان گر مسير و هدف مشترك آنهاست .

و عملا ابتداء أبوبكر و سپس عمر و بعد از او عثمان نماينده أبوسفيان به قدرت رسيدند ، زيرا أبوسفيان بن حرب ، رهبر كفّار بخاطر سوابق گذشته اش مشكل بود بتواند به خلافت برسد ، لذا وكيل او عثمان و بعد از او پسر أبوسفيان ، معاويه به خلافت دست يافتند .

14 _ و درباره مسأله حضور نداشتن أبوبكر در غار عايشه با اين سخن كه : آيه اى از قرآن در شأن ما نازل نشده است (236) موضوع را تأييد نمود ، و بر دروغ گفتن و بر أحاديثى كه در روزگار كشمكش پدرش با ديگران بر سر قدرت گفته بود ، نادم و

پشيمان گرديد .

و أدّله صحيح ، خبر حضور أبوبكر را در غار به همراهى رسول خدا صلّى الله عليه و آله نادرست مى داند . بلكه اين داستان از ساخته هاى داستان سرايان و دولت مردانى مى باشد كه در پى تثبيت قدرت حزب قريش بودند .

زيرا روايات صحيح غدير كه بر بيعت گرفتن رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى على عليه السّلام دلالت مى كرد ، تلاش كنندگان براى بدست گرفتن قدرت را بر آن داشت تا روايات دروغينى را براى مشروع بودن خلافت أبوبكر ايجاد نمايند .

قسمت دوم

پس دولت دو قضيّه دروغين را بوجود آورد ، قضيّه أوّل حضور أبوبكر در غار و قضيّه دوّم اقامه جماعت به امامت أبوبكر در روز دوشنبه (237)مى باشد . و اين تلاشِ انسان عاجز و فاقد شرايط واقعى خلافت است ، و در اين زمينه دروغ گفتن حكّام ، آنان را به مسيرى كشاند كه حدّ و حساب از دست رفت ، و چنين گفته شد : دروغ گوئى كن باز هم دروغ گوئى كن تا دشمنت تصديقت نمايد .

و عايشه حضور أبوبكر را در غار با اين جمله كه : آيه اى از قرآن در شأن ما نازل نشده است تكذيب نمود ، بنابراين عايشه از كسانى مى باشد كه حضور أبوبكر را در غار تكذيب كرده اند .

و اين اجماع و اتّفاق عمومى از جانب صحابه مسلمان ، بر حضور نداشتن أبوبكر در غار و روايت بخارى ، روايات دروغين ساخته شده بعد را درباره حضور أبوبكر در غار و هجرت تكذيب نموده است .

بنابراين عايشه بخاطر روايت هاى گذشته اش درباره

حضور أبوبكر در غار پشيمان شد ، و صحابه ، وى را در گفتارش در مجلس مروان تأييد كردند .

و صحابه همان كسانى هستند كه احاديث را از دهان مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيده اند و گفتارشان حق را اثبات مى نمايد و أقوال كذبى كه بعداً گفته شده است ، در اين زمينه سودى نمى رساند .

15 _ قيس بن عباده رهبر انصار ، روزى كه جايگاه أبوبكر را نسبت خلافت ، به عنوان مرد گمنامى كه هيچ فضيلت و منقبتى ندارد ، بيان مى كرد ، با اين جمله : « حسب و نسب اصيلى ندارى » (238) كه به أبوبكر گفت ، به عنوان كسى كه فاقد شرايط است ، حضور وى را در غار تكذيب كرد .

و انصار نيز با ردّ بيعت كردن با وى در سقيفه اين حضور را تكذيب كردند ، و در مقابل گفتند : به جز على با احدى بيعت نمى كنيم (239) و اگر أبوبكر صاحب غار بود چنين گفته نمى شد .

و در ارزش و جايگاه انصار همين بس كه آنان مركز اسلام و مردان دين مى باشند كه رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله را تحمّل نموده ، و حقّانيت و شيوه اصحاب مخلص رسول خدا صلّى الله عليه و آله را مى شناختند . و چون أبوبكر فاقد شرايط لازم براى خلافت بود ، بيعت وى را نپذيرفتند .

16 _ درباره أبوبكر گفته شده است كه ، وى نه طالب است و نه مطلوب (240) ( كنايه از اينكه توقّع هيچ نفعى در وى وجود ندارد ) و

اين سخن نيز حضور وى را در غار و هجرتش را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله تكذيب مى نمايد .

اسكافى امام معتزله ، درباره أبوبكر مى گويد : هرگز تيرى بسوى دشمن پرتاب نكرد و شمشيرى از نيام نكشيد و خونى بر زمين نريخت و او يكى از اتباع است (241) نه مشهور و نه معروف ، و نه طالب و نه مطلوب مى باشد (242) زيرا اگر وى همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود ، از طرف قريش مورد طلب و جستجو واقع مى شد . و براى جلوگيرى و مقابله با اين حالت اضطرارى و درد سر ايجاد شده در اين موضوع ، ناچار شدند اين روايت را ايجاد كنند كه : مشركين قريش براى كشتن و برگرداندن رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر به مكّه ، اموالى را قرار داده و بذل نمودند .

17 _ سيره أبوبكر و علاقه صميمانه وى نسبت به سركشان قريش و تقرّب جستن به آنان با وجود جنگشان با اسلام ، دروغين بودن حضور أبوبكر را در غار و جستجوى قريش از وى را به روشنى آشكار مى نمايد ، و عكرمه و معاويه و ابن العاص و خالد بن وليد و أبوسفيان از مهاجمان به منزل رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى كشتن وى بودند ، و در غار ثور وى را جستجو مى كردند ، لكن خداوند سبحان چشم آنان را كور نمود ، و از ديدن وى عاجز كرد ، و در صورتى كه أبوبكر هم مطلوب آنان بود اين چنين تقرّبى پيدا

نمى كرد ، و اين امر عكس مطلب را بيان مى كند .

بنابراين رابطه بين آنان بسيار دوستانه و صميمى بود و تا آخر به حال خود باقى ماند ، زيرا أبوبكر عكرمة بن أبى جهل را والى عمّان (243) قرار داده و به خود بسيار نزديك نمود ، و خالد را به سمت فرمانده سپاه عراق و شام منصوب كرد ، و ابن عاص را فرمانده لشكرى از سپاه شام قرار داد و دو نفر از فرزندان أبوسفيان را براى حكومت شام و طائف تعيين نمود (244) .

روابط أبوبكر با انصار ، و گروههاى أوّل مهاجرين در عصر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و در عصر خلافت بسيار بد بود ، و دروغ هاى ساخته شده در همراهى أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار شباهت زيادى به اكاذيب وضع شده در زمينه ، انحصار باز نمودن در خانه أبوبكر و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بسوى مسجد دارد زيرا منزل وى در عوالى مدينه قرار داشت (245) و در همسايگى مسجد نبود و اذن الهى به باز بودن در ، فقط اختصاص به نبىّ أكرم و على عليهما السّلام داشت (246) .

18 _ و عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) نيز اين منقبت أبوبكر را در غار ، آن روز كه درباره سقيفه سخن مى گفت ، با بيان اين جمله تكذيب نمود : « بيعت أبوبكر اشتباه بود خداوند مسلمانان را از شر آن نگه دارد و هر كس چنين كارى نمايد به قتل رسانيد (247) » و اگر منقبت وى در غار صحّت

داشت عمر درباره وى چنين نمى گفت ، زيرا مردم با رفيق و همراه پيامبر صلّى الله عليه و آله در غار و هجرت بيعت نموده بودند .

و عمر درباره اش گفته است وى ضئيل ( پست و حقير ) بنى تيم است و اين سخن (248) بيان كننده آن است كه وى شخصى گمنام مى باشد ، كه از هيچ منقبتى بر خوردار نبود .

19 _ و زبير بن عوام اين مصاحبت را به واسطه بيعت نكردن با أبوبكر در سقيفه ، تكذيب نمود (249) .

20 _ و همچنين سلمان فارسى ، عمّار ياسر ، أبوذر ، حذيفه بن اليمان ، خالد بن سعيد العاص ، سعد بن عباده و حباب بن منذر با خودارى كردنشان از بيعت با أبوبكر و خلافت وى ، و تصريح بر آنكه أبوبكر فاقد مناقب عالى مى باشد (250) اين مصاحبت را تكذيب كردند يعنى أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار همراه نبوده و با وى هجرت نكرد .

21 _ أبوسفيان نيز أبوبكر را به أبوفصيل (251) توصيف كرد و اين كلمه دلالت مى كند برآن كه وى فاقد هرگونه فضيلت عالى همچون همراهى و مصاحبت با نبىّ أكرم صلّى الله عليه و آله در غار و هجرت مى باشد (252) .

أبوسفيان درباره خلافت أبوبكر مى گويد : « چه شده است كه امر خلافت در دست كم ارزش ترين قريش و ذليل ترين آنان قرار گرفته (253) » و چنانچه أبوبكر رفيق و همراه نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله در غار بود ، و آيه اى از قرآن در شأن

وى نازل شده بود ، عمر و أبوسفيان چنين سخن حسّاس و خطيرى درباره اش بر زبان جارى نمى كردند .

22 _ هنگامى كه أبوبكر و عمر ، فاطمه سلام الله عليها را خواستگارى كردند ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به آن دو پاسخ رد داد ، و هنگامى كه امام على عليه السّلام از وى خواستگارى نمود ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله موافقت نمود ، و در حالى كه به أبوبكر و عمر گوشه و كنايه مى زد فرمود : تو دجّال نمى باشى (254) .

و چنانچه أبوبكر در غار و هجرت ، مصاحب و همراه پيامبر صلّى الله عليه و آله بود ، درباره اش اين جمله را نمى فرمود . آيا چنين نيست ؟

و معقول نيست كه سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله در آن زمان سخت و حسّاس همراه شخصى به غار برود و پس از آن درباره اش چنين بگويد كه او دجّال است ، و اصلا ممكن نيست در آن هجرت مخاطره آميز با چنين دجّالى مصاحبت و همراهى داشته باشد .

23 _ و در زمان امام جعفر صادق عليه السّلام علماء به هجرت واقعى رسول خدا صلّى الله عليه و آله فقط با راهنماى خود عبدالله بن أريقط بن بكر آگاه بودند ، و مصاحبت أبوبكر را با وى در غار و هجرت انكار مى كردند .

ابن حجر مى گويد : از حافظ نقل شده است كه نظّام و بشر بن خالد گفتند : به محمّد يعنى أبوجعفر رافضى كه به شيطان طاق شهرت دارد گفتيم : آيا حيا نمى كنى

كه مى گوئى خداوند در قرآن اين آيه را نفرموده است :

ثانِىَ اثْنَيْنِ إذْ هُما فِى الْغارِ إذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا(255)

مى گويد : مدّت طويلى خنديد تا ما خجالت كشيديم و ما تبديل به كسانى شديم كه اين سخن را گفته اند .

و مى گويند نام وى محمّد بن على بن نعمان و كنيه او أبوجعفر مى باشد (256) .

و ظاهر مطلب آن است كه عالم طاق مشهور ، مصاحبت أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در غار و هجرت انكار مى نمود ، لذا سياست مردان حزب قريش با متّهم كردن وى به انكار آيه غار به او پاسخ مى دادند ، و در آن زمان اين عادت معروف آنان بود .

و بسيارى از حكومتها دشمنان خود را به كفر محكوم مى كردند ، و با تهمت هاى مختلف آنان را مى كشتند ، در حالى كه آنان از چنين تهمتهائى پاك و مبّرا بودند ، همانطورى كه برادران يوسف گرگ را متّهم به ريختن خون برادر خود يوسف نمودند .

و ابن حجر از آنجائى كه بخوبى مى دانست رسول خدا صلّى الله عليه و آله مصاحب أبوبكر در غار و هجرت نبود ، از توضيح بيشتر مطلب واهمه نمود .

« توضيحى درباره زندگى محمّد بن على بن نعمان مؤمن طاق _ قرن دوّم هجرى » .

او محمّد بن علىّ بن نعمان بن أبى طريقه بجلى كوفى أحول صيرفى مى باشد . كنيه او أبوجعفر بود و چون دكّانى در طاق المحامل كوفه داشت ، ملقّب به مؤمن طاق شد ، او مردى ثقه و متكلّمى

حاذق بود ، و داراى چند كتاب مى باشد .

شيخ طوسى و نجاشى و ساير بزرگان وى را توثيق كرده اند .

از اصحاب امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهما السّلام بود و امام صادق عليه السّلام وى را در علم كلام بر ديگران ترجيح مى داد .

امام صادق عليه السّلام فرمود : زراره و بريد بن معاويه و محمّد بن مسلم و احول زنده يا مرده باشند برايم محبوب ترين مردم هستند .

او از ياران با وفاى امام صادق عليه السّلام بود (257) و مناظره هائى با أبوحنيفه دارد ، كه در آن وى را مغلوب مى نمود .

تهمت هاى شرم آور بسيارى به مؤمن طاق و زرارة بن اعين و ديگر اصحاب وارد كرده اند (258) و مخالفان اهل بيت عليهم السّلام نام وى را شيطان طاق گذاشتند .

و كتاب الإمامة ، كتاب المعرفة ، كتاب الرّد على المعتزلة ، كتاب الجمل ، كتاب اثبات الوصيّة ،كتاب ، إفعل و لاتفعل (259) كتاب الإحتجاج فى امامة أميرالمؤمنين عليه السّلام ، كتاب كلام وى بر عليه خوارج ، كتاب مجالس مع أبى حنيفه ، و كتاب الرّجعة ، از تأليفات وى مى باشد .

و درباره او گفته شده است كه : كان عبقريّاً و مناظراً لايشقّ له غبار (260) ، يعنى او دانشمند و مناظره كننده بى نظيرى بود كه بدون بودن هيچ ابهامى سخن مى گفت ، و در سال 199 هجرى به رحمت خدا متّصل گرديد (261) .

24 _ و يحيى بن معين (262) درباره روايتى كه از طريق انس ابن مالك راجع به حاضر بودن أبوبكر در غار نقل شده

تشكيك كرده است .

حسن بن قاسم بن دحيم دمشقى از محمّد بن سليمان منقرى نقل مى كند كه : يحيى بن معين به بصره آمد و احاديث أبوسلمه را مى نوشت . پس گفت : اى اباسلمه مى خواهم برايت مطلبى را بگويم اميدوارم در غضب نشوى .

أبوسلمه گفت : بگو !

يحيى گفت : حديث همام بن ثابت از انس بن مالك از أبوبكر كه همان حديث غار مى باشد ، كسى از اصحاب تو روايت نكرده است ، و فقط عفّان و حبّان آن را روايت كرده اند ، و آن را در كتاب تو نيافتم ، و فقط آن را بر روى جلد كتاب ديدم (263) .

أبوسلمه گفت : تو چه مى گوئى ؟

يحيى گفت : آيا قسم مى خورى اين حديث را از همام شنيده اى ؟

أبوسلمه گفت : مى گوئى بيست هزار حديث از من نوشته اى ، اگر در اين احاديث به نظرت صادق هستم ، سزاوار نيست در حديثى مرا تكذيب نمائى ، و اگر به نظرت دروغ مى گويم ، سزاوار نيست مرا تصديق نمائى ، و نبايد مطلبى از من بنويسى تا مرا با آن بدنام كنى .

برّه دختر أبى عاصم ، سه بار طلاق داده شود ، اگر حديث را از همان نشنيده باشم ، بخدا سوگند هرگز ديگر با تو سخن نمى گويم (264) .

25 _ حديث غار را عبّاس بن الفضل أزرق از ثابت از أنس نقل نمود يحيى بن معين درباره وى گفت : او دروغگوى خبيثى مى باشد (265) .

26 _ علماء و توثيق شدگان و حاكمان از تابعين كه در شرق

و غرب جهان پراكنده شدند ، به عدم مصاحبت و همراه نبودن أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و هجرت آگاه بودند ، و محمّد بن المهدى مؤسّس دولت فاطميّون از جمله همين افراد بود ، و به شدّت حضور أبوبكر را در غار و هجرت وى را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله تكذيب مى نمود (266) .

محمّد بن المهدى ، مردى از نسل رسول خدا صلّى الله عليه و آله و از علماى شرافتمندى بود كه در كوفه به تحصيل علوم پرداخت ، و آنگاه از كوفه به شمال آفريقا هجرت نمود ، و در آنجا به لطف الهى موفّق به تأسيس قوى ترين دولت اسلامى در آفريقا شد ، پس از آن با تسلّط بر شبه جزيرة العرب و شام و مصر عظمت دولت او بيشتر گرديد ، و پاى تخت دولت وى قاهره بود .

« نظرى گذرا به زندگى المهدى فاطمى ، در قرن سوّم و چهارم هجرى 322 _ 259 »

نسب محمّد به عبدالله بن ميمون بن محمّد بن اسماعيل بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السّلام مى رسد ، و اين نسب مطابق با واقع است(267) .

قسمت سوم

1 _ امام على بن أبى طالب عليه السّلام ظهور اين دولت علوى را در آينده خبر داده بود . كه اين پيش بينى به وقوع پيوست (268) .

و گفته شده است او أبومحمّد ، محمّد عبيدالله بن احمد بن اسماعيل الثّانى بن محمّد بن اسماعيل بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن علىّ بن

أبى طالب عليه السّلام (269) مى باشد .

2 _ و علويان عارف به انساب ، نسب او را صحيح مى دانند .

3 _ و صحّت نسب اين خاندان را شريف رضى رحمه الله كه سراينده أشعار زير است تأكيد نموده :

ما مقامى على الهوان و عندى *** مقول صارم و أنف حمى

ألبس الذّل فى بلاد الأعادى *** و بمصر الخليفة العلوى

من أبوه أبى و مولاه مولاى *** اذا ضامنى البعيد القصى

لف عرقى بعرقه سيّد النّاس *** جميعاً محمّد و على

انّ ذلّى بذلك الجوّ عزّ و *** اوامى بذلك النّقع رى (270)

ترجمه أشعار : من در مقامى ذلّت بار باقى نمانده ام ، در حالى كه در دست شمشيرى كشيده و در سر غيرت والا دارم ، در شهر دشمنان و در مصر ، خليفه علوى ، كه پدر او پدر من و مولاى او مولاى من است ، هرگاه بسيار دور (271) مرا محروم نمايد ، به او لباس مذلّت را مى پوشاند ، ريشه و اصل مرا به ريشه و اصل او ، دو سرور تمام مردم يعنى محمّد و على درهم پيچيدند ، ذلّت من در آن فضا عزّت است ، و مى خواهم از آن چشمه پر آب ، خود را سيراب نمايم .

و چون پدر شريف رضى ، از وى خواست تا نوشته اى دالّ بر نادرست بودن نسب محمّد بن عبدالله بن ميمون بنويسد ، شريف رضى قبول نكرد .

و ابن أثير مى گويد : در امتناع رضى از عذرخواهى و امتناع وى از نوشتن طعن در نسب آنان ، با وجود جوّ ترس حاكم ، دليلى قوى بر صحّت

نسب آنان وجود دارد . و قائلين به صحّت نسب وى اعتقاد دارند ، علمائى كه در آن محل به نوشتن نسبت ناروا به فاطمين حاكم پرداختند ، صرفا به خاطر ترس و تقيّه اقدام به نوشتن كردند ، و به انساب عالم نبوده اند ، بنابراين با قول آنان نمى توان استدلال نمود (272) .

و در روز هفتم ذى الحجّه سال دويست و نود و شش ، بر سلجماسه كشور مغرب غلبه يافت ، و در شوّال سال سيصد و هفت به آن شهر منتقل شد ، و آفريقا را كه از توابع مغرب بود به زير قلمرو خود برد ، و فرزند خويش را حركت داد ، پس اسكندريّه و فيوم از توابع صعيد را به تملّك در آورد و مدّت حكومت آنان از زمان قيام مهدى تا هنگام وفات يافتن عاضد ، دويست و هفتاد و سه سال بود ، كه دويست و شش سال آن در مصر بود ، و مبلّغ او در آفريقا أبوعبدالله شيعى مذهب بود ، و محمّد بن عبدالله مهدى ، در كوفه متولّد شد ، و در سال 323 وفات يافت (273) و سالهاى حكومت وى 25 سال و چند ماه مى باشد ، و بعد از وى فرزندش ألقائم بأمرالله ، أبوالقاسم محمّد به امرحكومت قيام نمود .

و از آنجا كه وى بر مذهب تشيّع بود ، بسيارى از قلم هاى مسموم طائفه گرا سعى در خدشه وارد كردن به نسبت و دين و اسم وى نمودند ، و از اين گروه مى توان ذهبى را نام برد (274).

و همانها چنين گفتند : « طائفه

اى ادّعا مى كنند وى خالق و پيامبر و او همان مهدى موعود مى باشد » . لكن تمام اين مطالب مجرّد ادّعا بوده ، و هيچگونه اساس و پايه اى نداشته ، و صرفاً از كينه عميق به محمّد و آل محمّد صلّى الله عليه و آله سرچشمه مى گيرد .

آنان چنين ادّعاهائى را درباره پادشاهان فسق و فجور از خاندان عبّاسى و بنى اميّه و ديگران روا نداشتند، بلكه سعى در پوشاندن و مخفى نگه داشتن كفر و الحاد آنان نمودند ، لكن هركس را كه داعيه دارِ برافراشتن پرچم محمّد و آل محمّد صلّى الله عليه و آله گرديد ، به يهوديّت و آتش پرستى و كفر و ادّعاى ربوبيّت متّصف و متّهم (275) كردند .

و در همين راستا مختار ثقفى مبارز و ستيزه گر با بنى اميّه و دعوت كننده براى حاكميّت محمّد و آل محمّد صلّى الله عليه و آله گرفتار همين دروغها و افتراها گرديد .رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد : افترا زننده داخل بهشت نمى شود (276) . و محمّد بن عبدالله المهدى از علماء و دانشمندانى بود كه سعى در ايجاد دولت اسلامى نمود ، و بعد از تلاش و زحمت بسيار و جهاد مستمر به اين هدف نائل شد ، و به اين غايت دسترسى پيدا كرد ، پس حكومتى عظيم در شمال آفريقا تأسيس كرد كه خيلى زود عظيم ترين دولت اسلامى در جهان به پايتختى قاهره گرديد . و عظيم ترين دانشگاه اسلامى جهانى ، به نام جامع الأزهر را تأسيس نمود .

محمّد بن عبدالله المهدى ، از جمله تلاشگران

براى برافراشتن پرچم محمّد و آل محمّد عليهم السّلام در زمين بود ، و هيچ ادّعا نكرد ، وى مهدى عجّل الله تعالى فرجه مى باشد ، بلكه او را ملقّب به اين لقب نمودند .

و اين خليفه فاطمى كه در كوفه متولّد شده و در آنجا تحصيل نمود ، حضور أبوبكر را در غار و هجرت وى را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه منوّره انكار نمود ، و قدم در جاى پاى امامان نهاد ، و با علماى كوفه كه در رأس آنان ، مؤمن طاق كه از مخلص ترين شاگردان امام صادق بشمار مى رفت ، همراه بود ، و اين چنين بود كه محمّد بن عبدالله المهدى كه منسوب به امام صادق عليه السّلام و مؤمن طاق شاگرد آن حضرت ، از منكرين شديد حضور أبوبكر در غار گرديدند ، و اين مطلب نشان مى دهد كه اين انكار را از معدن علم و سلاله پيامبر صلّى الله عليه و آله جعفر صادق عليه السّلام بدست آورده اند .

و تمام أراجيف و اكاذيب گفته شده در مسأله حضور داشتن أبوبكر در غار توسط انكار امام صادق عليه السّلام رسوا گرديد . زيرا ممكن نيست در اينجا روايتى بتواند با قول امام صادق عليه السّلام معارضه نمايد ، در حالى كه نعمان يعنى أبوحنيفه در بالابردن شأن و منزلت علمى امام صادق عليه السّلام چنين گفته است :

« لَوْلا السَّنَتانِ ، لَهَلَكَ النُّعْمانُ » (277) يعنى اگر آن دو سال نبود ، نعمان هلاك مى شد ، و مقصود او از آن دو سال ، دو سالى بود

كه نزد امام صادق عليه السّلام درس مى خواند .

و انس بن مالك مى گويد : از نظر فضيلت و علم و عبادت و ورع هيچ گوشى نشنيد و در ذهن بشرى خطور نكرد و چشم كسى نديد كسى را كه در سخن ، صادق تر از جعفر صادق باشد (278) و تعجّبى ندارد ، مؤمن طاق كه معروف به تبعيّت از امام خويش است ، همان اعتقادات مولاى خود امام صادق عليه السّلام را داشته باشد .

و از آنجائى كه علماى جور و واعظان دربارى از انتشار حقيقت ماجراى غار بين مردم واهمه و هراس داشتند ، بر عليه تمام كسانى كه حضور أبوبكر را در غار انكار مى كردند ، جنگى تمام عيار بپا نمودند . پس به هركس دسترسى پيدا كردند كشتند ، و بر كسانى كه توان نابوديشان را نداشتند ، مثل محمّد بن عبدالله المهدى ، مؤسّس دولت فاطميّون و مؤمن طاق شاگرد و حوارى امام صادق عليه السّلام ، دروغها و افترآت گوناگون شايع كردند .و بخاطر دروغهاى بسيار زيادى كه در قضيّه حضور أبوبكر در غار از طرف حكومت ها روايت مى شد ، و بخاطر مخفى نمودن روايات صحيح در اين قضيّه ، بسيارى از علماى مخلص و باتقوى خطا نموده ، و بخاطر دست نيافتن به روايات صحيح در اين باب ، حضور أبوبكر را در غار تأييد كردند ، و بعد از توفيق الهى كه در دست يافتن به روايات بر حق ، شامل حال ما گرديد ، اكنون به خوانندگان گرامى تذكر مى دهيم كه وقت آن رسيده است تا در اين موضوع غبار

اكاذيب را برطرف نمائيم ، و به حقيقت احاديث نبوى برسيم ، به همان نعمت الهى عظيمى كه بعد از 1420 سال ، بدان دست يافتيم ، يعنى رسيدن به واقع و حق ، بعد از جهل فراگير در اين حادثه .

27 _ تمام انبياء به تنهائى و بدون داشتن همراهى از دست طاغيان فرار كردند و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر سيره و روش آنان حركت نمود .

1 _ داود پيامبر عليه السّلام از گردنكش زمانه خود ، جالوت ، به كوه فرار كرد ، و در غارى مخفى شد (279) و پس از آن داود عليه السّلام جالوت را به قتل رسانيد ، و محمّد صلّى الله عليه و آله پيامبر اسلام أبوجهل را كه تا غار به دنبال پيامبر صلّى الله عليه و آله آمد ، به قتل رسانيد .

2 _ مادر حضرت ابراهيم عليه السّلام ، فرزند خود را از ترس نمرود كه فرمان به كشتن اطفال داده بود ، تنها در غار گذاشت ، تا زمانى كه جوانى نيرومند گرديد ، آنگاه بسوى مردم رفت ، و آنان را به دين دعوت نمود (280) .

3 _ پيامبر خدا ، يوسف عليه السّلام چند روزى در چاه تنها ماند ، تا آنكه يكى از قافله ها بر آن چاه عبور كرد و او را نجات داد (281) .

4 _ مادر موسى عليه السّلام فرزند خود را درگهواره گذاشت ، و در رودخانه نيل انداخت ، پس خداوند تعالى وى را نجات داد ، و وقتى بزرگ شد مردم را به دين دعوت نمود ، و از مواعظ او

مردم هدايت يافتند ، پس فرعون براى نابودى او براه افتاد . موسى نيز تنها و بى كس در راه خداى سبحان مهاجرت نمود .

خداوند تعالى مى فرمايد : موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى بيرون رفت گفت : بارالها مرا از شرّ اين قوم ستمكار نجات ده ، و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان ، رو به جانب شهر مدين آورد ، با خود گفت : اميد است خداوند مرا به راه مستقيم هدايت فرمايد . و چون بر سر چاه آبى حوالى شهر مدين رسيد ، آنجا جماعتى را ديد كه حشم و گوسفندانشان را سيراب مى كردند، و در نزد آنان دو زن را ديد كه ( از مخلوط شدن گوسفندان) منع مى كردند ،گفت : خواستتان چيست؟ پاسخ دادند : ما ( گوسفندانمان را ) سيراب نمى كنيم تا چوپانها ( از اينجا خارج) شوند ، و پدر ما پيرمرد مسنّى است (282) .

و چون موسى عليه السّلام به خانه شعيب عليه السّلام آمد ، شعيب گفت : من اراده آن دارم كه يكى از اين دو دخترم را به نكاح تو در آورم ، بر اين مهر كه هشت سال أجير حج من باشى و اگر ده سال تمام كنى آن ( دو سال ) به ميل و اختيار تو و من در اين كار رنج بر تو نخواهم نهاد ، انشاء الله مرا شخصى شايسته اين خدمت خواهى يافت (283) .

و موسى عليه السّلام بدون همراهى هارون عليه السّلام و قارون بيرون رفت و محمّد صلّى الله عليه و آله نيز بدون

آنكه على عليه السّلام يا أبوبكر همراهش باشند به غار رفت ، و آنجا با راهنماى خود عبدالله ابن بكر آشنا شد .

28 _ سليمان بن حرب حديث غار را كه خالد بن خداش از حماد بن زيد از ايوب بن نافع از ابن عمر نقل مى نمود ، تضعيف مى كرد (284) .

29 _ عايشه دختر طلحه مى گفت : طلحة بن عبيدالله از أبوبكر بهتر است (285) .

و عايشه دختر طلحه تميميّه ، به سبب تفضيل پدرش بر أبوبكر حضور وى را در غار تكذيب نمود ، زيرا اگر أبوبكر در غار و هجرت حاضر بود ، طلحه را بر وى برترى نمى داد . و اين زن از قبيله أبوبكر و از ساكنان مدينه است ، و مسلّماً قضيّه غار و هجرت را شنيده است ، و معقول نيست فضائل پسر عموى خود را پنهان نمايد . و مسلّماً عايشه اى كه ساكن مدينه در نزد پدر خود و نزد أبوبكر و دخترش عايشه و نزد باقى زنان اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود ، از مغيره و أبوهريره و بقيه پارس كنندگان دنبال ثروت و قدرت بر سيره نبوى آگاه تر مى باشد .

30 _ روايات دروغين حضور أبوبكر در غار و هجرت ادّعا مى كنند كه علىّ بن أبى طالب عليه السّلام خارج شدن پيامبر صلّى الله عليه و آله را به غار به أبوبكر خبر دادند ، و أبوبكر در نزديكى چاه ميمون به انتظار پيامبر نشست (286) . در حالى كه بطلان اين روايت واضح است ، زيرا :

أوّلا : سند نادرستى دارد ، و

ثانياً : أبوبكر نمى توانست براى گفتگو با على عليه السّلام وارد خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله شود ، كه از سوى قريش مورد محاصره واقع شده بود . ثالثاً : آنچه از سيره على عليه السّلام و سخنان شريف وى ملاحظه مى شود آن است كه ، آن حضرت درباره اين مطلب دروغين سخنى نفرموده ، و در زمان حيات رسول خدا صلّى الله عليه و آله و بعد از شهادت و رحلت وى ، و حتى در ايام خلافت خود اعتراف به اين مطلب ننمود ، بلكه عكس اين مطلب را در خطبه بليغ خود در نهج البلاغه ملاحظه مى كنيم كه حضرت فرمود :

و الله لقد تقمّصها ابن أبى قحافه و هو يعلم محلّى منها محلّ القطب من الرّحى (287)

يعنى : « به خدا سوگند أبوبكر فرزند أبوفحاقه پيراهن خلافت را به تن نمود ، در حالى كه جايگاه مرا در امر خلافت كه چون محور نسبت به آسيا مى باشد ، مى دانست » .

أميرمؤمنان در ايّام سقيفه،أبوبكر و عمر را به فريبكارى و توطئه چنينى متّهم نمود و فرمود :

إحلب حلباً لك شطره ، اشدد له اليوم أمره ، ليردّها عليك غداً (288)

يعنى : « امروز به گونه اى از پستان خلافت بدوش كه زيادى آن به تو برسد ، و كار او را امروز چنان محكم كن كه فردا به تو باز گرداند » ، و عمر و أبوبكر را متّهم به توطئه براى غضب قدرت نمود .

31 _ در روايات صحيح آمده است كه : أبوبكر از عبدالله بن أريقط بن بكر در خواست نمود

به همراه همسرش امّ رومان و دخترش عايشه به مدينه بيايد ، و به او دو شتر هديه داد (289) .

پس مكركنندگان و فريبكاران ، اسناد و متن اين روايت صحيح را به نفع آن روايت ساختگى كه نمايانگر هجرت أبوبكر به همراه پيامبر صلّى الله عليه و آله و راهنماى وى ابن بكر به مدينه بود به فريب تغيير دادند ، پس قضيّه دو شترى كه براى آوردن امّ رومان و عايشه بود به دروغ و فريب به نفع أبوبكر تغيير داده گفتند : أبوبكر دو شتر به عبدالله بن بكر داد ، تا پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را به وسيله آن دو شتر به مدينه بياورد (290) .

و در پى اين دروغ جمعيّتهاى فراوانى كه از جانب حكومتهاى وقت حركت مى كردند ، بر عظيم ترين ماجراى ساختگى و دروغين در تاريخ مسلمانان به حركت در آمدند .

32 _ قضيّه حضور أبوبكر در غار بر پايه ها و أركان زير استوار شده است :

_ قائل شدند عبدالله ابن أبوبكر اسلام آورد ، و غذا و أخبار را براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى آورد ، و حضرت از منزل وى به طرف غار رفت ، در حالى كه عبدالله و مادرش نمله بر كفر خود باقى ماندند ، و هجرت ننمودند (291) .

_ قائل شدند وقتى پيامبر صلّى الله عليه و آله از خانه أبوبكر به طرف غار رفت ، اسماء دختر أبوبكر با وى وداع نمود ، و بعد از آن أبوجهل او را كتك زد ، و غذاى رسول خدا صلّى الله عليه و

آله را آماده نمود ، و به كمربند خود بست ، و به همين سبب او را صاحب دو كمربند ناميدند ، و زبير شوهر او لباسهائى را به رسول خدا عليه السّلام در راه مدينه اهداء نمود . در حالى كه اسماء با شوهر خود زبير در حبشه بسر مى برد (292) .

_ و قائل شدند گوسفندان أبى بكر و چوپان وى ، در غار و هجرت ، بواسطه برطرف كردن اثر پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خوردن شير و گوشت آن گوسفندان شريك هستند ، در حالى كه أبوبكر در آن زمان مردى فقير و بيچاره بود (293) .

_ و به دورغ شايع كردند كه طلحه تيمى لباسهائى را در راه مدينه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله اهداء نمود ، در حالى كه طلحه تيمى در مدينه بسر مى برد (294) .

_ و امويان قائل شدند عثمان به ديدار غار رفت ، در حالى كه آن زمان عثمان در مدينه بود (295) .

پي نوشتها

[214] _ تفسير كشّاف زمخشرى ، 259 ج 2 ، تاريخ أبى الفداء ، 208 ج 1 ، ارشاد مفيد ، 140 ج 2 ، مغازى ذهبى ، 574 ، ألبداية و النّهاية ، 369 ج 4 ، مغازى واقدى ، 890 ج 2 .

[215] _ سوره توبه ، آيه 25 .

[216] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 31 _ 34 ج 2 .

[217] _ شرح نهج البلاغه ، 107 ج 3 ، تاريخ طبرى 30 ج 5 ، تاريخ ابن أثير ، 63 ج 3 ، قصص العرب ، 363

ج 2 .

[218] _ سوره قلم ، آيه 51 و 52 .

[219] _ تفسير قمى 383 ج 2 ، چاپ أوّل ، ألكافى ، كلينى 566 ج 4 ، بحار الأنوار 394 ج 35 .

[220] _ صحيح بخارى باب جوائز الوافد من الكتاب الجهاد و السّير 118 ج2، مسند أحمد 1325 ، شرح نهج البلاغه 114 ج 3 ، تاريخ ابن أثير ، 320 ج 2 .

[221] _ سيره ابن هشام ، 121 ج 2 .

[222] _ مصدر سابق .

[223] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[224] _ به كتاب هاى سيره و حديث و تفسير درباره همين موضوع مراجعه شود .

[225] _ ألإصابه ، 194 ج 7 .

[226] _ ألإصابه ، 194 ج 7 .

[227] _ تاريخ يعقوبى ، 40 ج 2 .

[228] _ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير ، 219 ج 3 ، چاپ دار الإحياء التّراث العربى ، بيروت چاپ أوّل 1408 ه _ ق ، ألسّيرة النّبويّه ابن كثير ، 236 ج 2 .

[229] _ فتوح البلدان ، بلاذرى 64 ج 1 .

[230] _ مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر ، 35 ج 13 .

[231] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 15 و 174 ج 8.

[232] _ بحارالأنوار 93 ج 18 _ سيره ابن هشام 100 ج 2 _ عيون الأثر ، 248 ج 1 ، ألطّبقات الكبرى ، ابن سعد ، 230 ج 1 _ مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب ، 77 ج 1 .

ترجمه أشعار : پروردگار مردم به بهترين پاداش دو رفيق را كه به چادر من كه امّ معبد هستم قدم

گذاشتند ، جزا بدهد ، آن دو به نيكى وارد شدند و به نيكى خارج گرديدند و مسلّماً كسى كه رفيق محمّد صلّى الله عليه و آله باشد رستگار گرديد .

[233] _ تاريخ ابن أثير ، 232 ج 2 .

[234] _ عيون الأثر ، 392 ج 2 ، تاريخ يعقوبى ، 84 ج 2 ، تاريخ اين أثير ، 307 ج 2 .

[235] _ اُسد الغابه ، 65 ج 7 ، شذرات الذّهب ، شرح حال حفصه دختر عمر و به كتاب نساء النّبى صلّى الله عليه و آله و بناته از مؤلف همين كتاب مراجعه شود .

[236] _ صحيح بخارى ، 42 ج 6 ، چاپ دار الفكر بيروت ، چاپ افست بر چاپ استامبول ، سال 1401 ، هجرى _ تاريخ ابن أثير ، 199 ج 3 ، ألأغانى 90 ج 16 ، ألبداية و النّهاية ، 96 ج 8 ، ألتّحفة الّلطيفه ، سخاوى ، 504 ج 2 .

[237] _ رحلت رسول گرامى .

[238] _ بحار 127 ج 29 .

[239] _ تاريخ طبرى 198 ج 3 ، ألإمامة و السّياسه ابن قتيبه ، صفحه 8 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 269 ج 2 .

[240] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 293 ج 13 ، وآخر العثمانيّه 339 ، ألغدير ، علاّمه امينى 210 ج 7 .

[241] _ اتباع بردگانى هستند كه آزاد مى شوند و خود را به قبيله اى منتسب مى نمايد .

[242] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 293 ج 13 ، آخرالعثمانيّه 339 .

[243] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 96 ج

15 ، تاريخ خليفه 76 تاريخ دمشق 86 ج 41 .

[244] _ به كتاب نظريات الخليفتين از همين مولف جزء دوّم باب ولاة مراجعه شود .

[245] _ فيض القدير ، 1 ج 120 .

[246] _ مسند احمد 26 ج 2 ، مجمع الزّوائد هيثمى 12 ج 9 .

[247] _ صحيح بخارى 25 ج 8 ، سيره ابن هشام 308 ج 4 ، تاريخ ابن أثير ، 347 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 346 ج 5 .

[248] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 31 ج 2 .

[249] _ ألسّقيفه و فدك جوهرى ، 46 ، سنن ترمذى ، 298 ج 2 ، تاريخ ابن الوردى ، 134 ، تاريخ يعقوبى ، 124 ج 2 .

[250] _ مصادر گذشته .

[251] _ يعنى پدر گوساله .

[252] _ تاريخ طبرى 449 ج 2 .

[253] _ تاريخ الخلفاء ، سيوطى 66 .

[254] _ مجمع الزّوائد 204 ج 9 ، طبقات ابن سعد 12 ج 8 ، ألإصابة 374 ج 1 .

[255] _ سوره توبه ، آيه 40

[256] _ لسان الميزان ، ابن حجر ، 108 ج 5 ، مؤسّسة الأعلمى _ بيروت _ چاپ دوّم .

[257] _ رجال طوسى 302 و 359 ، ألفهرس 131 ، ألخلاف ، شيخ طوسى 180 ج 1 ، منتهى المطلب ، علاّمه حلّى 143 ج 1 ، رجال النّجاشى 325 ، وسائل الشّيعه ، عاملى 480 ج 30 ، رجال الخوئى 36 ج 17 ، بحار الأنوار 10 ج 23 ، نهج السعاده ، محمودى 128 ج 8 ، سير أعلام النّبلاء 553 ج 10 ، ألكنى و الألقاب 438 ج 2

.

[258] _ تفسير أبى حمزه ثمالى ، 92 .

[259] _ ألفهرس ، شيخ طوسى ، 207 ، معالم العلماء ، ابن شهر آشوب ، 130 .

[260] _ كتاب ألإمام الصّادق ، عبد الحليم الجندى المصرى 220 .

[261] _ ألذّريعة ، 336 و 261 ج 2 ، فرق الشّيعه 78 ، اتقان المقال 126 ، شرح مشيخة الفقية 14 ، رجال انصارى 173 ، ألمقالات و الفرق 88 ، 227 ، رجال ابن داود 180 ، معالم العلماء 95 ، رجال حلّى 138 ، معجم الثّفات 113 تا 137 ، نقد الرّجال 324 ، 385 ، 406 ، جامع الرّواة ،158 ج 2 ، 208 ، 372 ، 438 ج 2 ، هدايه المحدّثين 143 ، 246 ، 275 ، 310 ، رجال كشّى 185 ، المناقب ، 281 ج 4 ، الإختصاص 204 ج 8 ، وسائل الشّيعة 337 ج 20 ، ألخصال 387 _ 548 ، روضه المتقين 445 ج 14 ، ايضاح الإشتباة 71 ، ألتّحرير الطاووسى 239 ، ألملل و النّحل 186 ج 1 ، ألوافى بالوفيات 104 ج 4 ، ألموسوعة العربيّة المسيرة 1106 ، ألأنساب 346 ، معجم المؤلّفين 69 ج 11 ، ألقاموس المحيط 260 ج 3 ، الأعلام 271 ج 6 ، ألّلباب 225 ج 2 ، لسان الميزان 300 و 406 ج 5 ، هديّة العارفين 8 ج 2 ، خطط المقريزى 348 و 353 ج 2 ، مقالات الأشعرى 107 ج 1 .

[262] _ از علماى قرن سوّم هجرى ، يا از علماى قرون أوّليّه .

[263] _ يعنى آن را در پشت كتاب به دروغ نوشته

است .

[264] _ تهذيب الكمال المزّى 26 ج 29 به تحقيق دكتر بشّار عوّاد معروف ، چاپ أوّل ، نشر مؤسّسة الرّساله _ بيروت ، سير أعلام النّبلاء ذهبى 362 ج 10 چاپ نهم ، مؤسّسة الرّساله ، بيروت .

[265] _ تاريخ بغداد ، 133 ج 12 .

[266] _ سير أعلام النّبلاء 151 ج 5 مؤسّسة الرّساله بيروت .

[267] _ تاريخ السّلام ، ذهبى ، حوادث سال 323 صفحه 23 ، وفيات الأعيان 117 ج 3 .

[268] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 48 ج 7 .

[269] _ ألكنى و الألقاب ، محدّث قمى 455 ج 2 ، ألأعلام زركلى ، 197 ج 4 .

[270] _ تاريخ ابن أثير 25 ج 8 ، عمدة الطّالب ، ابن عنبة 235 ، حقايق التّاويل ، شريف رضى ، 44 .

[271] _ كنايه از دشمن دور از مهر و محبّت و خويشاوندى .

[272] _ تاريخ ابن أثير 27 ج 8 .

[273] _ عمدة الطّالب ، ابن عنبه 238 ، ألأعلام زركلى 194 ج 7 .

[274] _ به كتاب تاريخ الإسلام ، ذهبى ، حوادث سال 322 مراجعه شود .

[275] _ تاريخ الإسلام ، حوادث سال 322 هجرى 23 .

[276] _ به كتاب اتّعاظ الحنفاء 107 ج 17 و تاريخ الخميس 385 ج 2 و كتاب عبيدالله المهدى ، نوشته دكتر حسين ابراهيم ، و طه شرف مراجعه كنيد ، روض المعطار 561 ، سير أعلام النّبلاء ذهبى 264 ج 19 ، تاريخ ابن خلدون 131 ج 6 .

[277] _ ألخلاف شيخ طوسى 33 ج 1 ، جامع المقاصد محقق كركى 21 ج 1 .

[278] _ شرح

الأخبار ، قاضى نعمان مغربى 291 ج 3 ، مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب ، 372 بحارالأنوار 28 ج 47 ، مستدرك سفينة البحار ، نمازى 228 ج 6 .

[279] _ تلخيص المستدرك 32 ج 3 ، أرجح المطالب ، 481 « تلخيص المطالب » .

[280] _ فرج المهموم ، ابن طاوس 26 ، قصص الأنبياء ، جزائرى 117 .

[281] _ تفسير ابن كثير 760 ، 761 ج 2 .

[282] _ سوره قصص ، آيه 23 _ 21 .

[283] _ سوره قصص ، آيه 27 .

[284] _ سؤالات الأجرى ، أبوداود ، سليمان بن الأشعث 399 ج 1 .

[285] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 35 ج 13 .

[286] _ شواهد التّنزيل ، حسكانى 125 ج 1 ، ألدّر المنثور سيوطى 418 ج 6 ، طبقات ابن سعد 359 ج 4 .

[287] _ نهج البلاغه ، امام على عليه السّلام 30 ج 1 ، كافى ، كلينى 27 ج 8 ، ارشاد مفيد 387 ج 1 .

[288] _ أنساب الأشراف بلاذرى 440 ، ألإمامة و السّياسه 29 ج 1 ، ألصّحاح ، الجوهرى 140 ج 1 ، لسان العرب ، ابن منظور 440 ج 1 .

[289] _ مستدرك حاكم 4 ج 4 ، فتح البارى ابن حجر 176 ج 7 ، تاريخ طبرى 400 ج 2 ، ألمنتقى كازرونى ، بحار الأنوار 129 ج 9 ، طبقات ابن سعد 62 ج 8 ، ألمعجم الكبير ، الطّبرانى 24 ج 23 اُسد الغابة 583 ج 5 ، سير أعلام النّبلاء ، ذهبى 152 ج 2 ، ألمنتخب طبرى 93 .

[290] _ ألمعيار

و الموازنة ، اسكافى 74 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 274 ج 13 ، وفاء الوفاء 2371 ج 1 .

[291] _ سوره ممتحنه ، آيه 10 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 270 ج 13 ، چاپ عيسى حلبى و شركاء 1960 مصر .

[292] _ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[293] _ ألمعيار و الموازنة ، ألإسكافى 74 .

[294] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[295] _ همان مصدر .

فصل سّوم

فضائل دروغين براى اصحاب أبوبكر

صُهيب به تاريخ هجرت پيامبر صلّى الله عليه و آله آگاه نبود ، و از خواص پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز به شمار نمى رفت ، لكن سياست مردان حزب قريش ، براى وى و اصحاب أبوبكر در بدست گرفتن قدرت ، مناقب و فضائل دروغين بسيارى فراهم ساختند (296) .

او يكى از رجال جبهه معارض اهل بيت بود (297) و در قتل عمر گريه مى كرد ، و او همان شخصى بود كه عمر وصيّت كرد بر جنازه اش نماز بخواند ، و سه روز امامت جماعت را به عهده گيرد ، تا آنكه خليفه جديد انتخاب گردد ، و او يكى از تولد يافتگان مؤسّسه فحشاء مشهور ابن جذعان تيمى بود (298) .

و او از بيعت با امام على عليه السّلام در خلافت نيز امتناع مى كرد (299)و يكى از افراد حزب قريش بود كه به شدّت با اهل بيت دشمنى مى نمود.

و از صُهيب اين روايت دروغين را نقل كرده اند : مشركين هنگامى كه اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله را گرفتند ، و به غار روى آوردند ،

و بعد بازگشتند ، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :

« وا صُهيباه و لا صُهيب لى » كه اين سخن نشان از علاقه بسيار شديد پيامبر صلّى الله عليه و آله به صُهيب دارد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر را قبل از رفتن به غار دو يا سه بار به نزد صُهيب فرستاد ، و چون او را در حال نماز ديد ، نمازش را قطع نكرد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أبوبكر فرمود : كار درستى كردى (300) و از آنجا كه صُهيب رومى ، مردى مخلص براى حزب قريش بود ، و در پشتيبانى افراد سقيفه سعى و كوشش بسيار مى نمود ، و دشمنى سرسختى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام و انصار داشت ، سياست مردان حزب قريش تلاش وافرى در داخل كردن وى در موضوع غار ، و قرار دادن وى در زمره صاحبان مناقب عظيم نمودند .

وى از ياران نظام در روزگار أبوبكر و عمر و عثمان بود ، به همين جهت از روى ظلم و جور او را در ماجراى غار داخل نمودند .

در زمانى كه راويان و داستان سرايان سعى مى كردند فضائل بسيار زياد عبدالله بن أريقط بن بكر را در هجرت سلب نمايند ، رجال حزب قريش از روى دروغ روايت كردند كه :

پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر در هجرت خود به مدينه با طلحه ديدار نمودند . وى لباسهاى سفيد رنگى به آن دو هديه نمود ، پس آن دو پوشيدند و به مدينه وارد شدند (301) در حالى كه طلحة

بن عبيد الله با بقيّه صحابه قبلا به مدينه هجرت كرده بود (302) .

فرزندان زبير بن عوام ، نيز خواستند از اين فرصت به نفع خود ، و پدرشان استفاده نمايند ، پس از روى دروغ چنين روايت كردند : زبير بن عوام رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را در هجرتشان ملاقات نمود و لباس سفيد به آنان پوشانيد (303)در حالى كه زبير به همراه همسر خود اسماء دختر أبوبكر در حبشه بسر مى برد (304) . و اين چنين ، فرزندان زبير فضائل مهم و حسّاسى را براى پدر و مادر خود در قضيّه غار تراشيدند ، و غذاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را از دست مادر خود و بسته به كمربند وى نمودند ، و نام او را زن داراى دو كمربند ناميدند ! و چيزى جز لباسهاى پيامبر صلّى الله عليه و آله نماند كه براى آنها هم چنين گفتند : زبير به رسول خدا صلّى الله عليه و آله لباسهǙɠسفيد پوشانيد (305) .

پس غذا و لباس رسول خدا صلّى الله عليه و آله از آن خاندان زبير گرديد . بنابراين مستحقّ خلافت و سلطنت در جهان اسلام گرديدند ، گرچه به قيمت چندين بار سوزاندن كعبه باشد ، و طلحة بن عبيدالله فراموش نمى كند كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله لباس خود را پوشانيده است ، تا بدين وسيله ، فضيلت استحقاق رسيدن به قدرت را كسب نمايد ، پس همين مطلب را روايت نمود ، و در راه رسيدن به خلافت مبارزه سختى كرد ، لكن زبير و طلحه

در جنگ جمل كشته شدند ، و قربانى عشق شديد رسيدن به حكومت گرديدند .

در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله راه سخت و دور از راه عمومى را طى كرد ، كه تجّار از آن عبور نمى كردند .

و بخارى سعى كرد فضائلى را براى عبد الرّحمن بن أبى بكر كه در جاهليّت ، عبدالعزّى نام داشت ، ايجاد نمايد ، لذا به نقل از وى چنين روايت نمود : « از آن غار كسى بجز من آگاه نيست » (306) .

اين تلاشى از ناحيه بخارى مى باشد ، تا بيان كند عبدالعزّى در فضيلت غار و در حمايت از رسول خدا صلّى الله عليه و آله روزى كه در كوه ثور حضور داشت شريك بوده است . بخارى مى خواهد بگويد بعد از مردن عبدالله بن أبى بكر و ابن فهيره و أبوبكر و بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله تنها عبدالعزّى در تمامى دنيا به محل غار آگاه بود ، زيرا براى بخارى بسيار مشكل بود كه از عبدالعزّى بخاطر كافر بودنش ، فضيلت مشاركت در غار را سلب نمايد ، لذا با يك روش هنرمندانه اى وى را در آن منقبت داخل نمود ، تا غار ثور مركزى براى اجتماع فرزندان أبوبكر و اصحاب وى باشد ، و فضيلت و منقبتى برايشان ايجاد گردد ، در حالى كه در زمان هجرت ، اغلبشان از كفّار بودند .

فصل چهارم

تكفير كسانى كه حديث غار را تكذيب مى نمودند

رجال حزب قريش ، سعى در اجراى برنامه اى خطير در نقشه تȘטƙǠگرانه خود براى تغيير دادن سنّت نبوى و احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله

نمودند ، كه در تكفير و قتل مخالفين با طرحهاى خود شكل مى گرفت .

و در اين روش معروف ، دهها هزار تن از مؤمنان به قتل رسيدند ، معاوية بن هند « ابن أبى سفيان » ، صحابى جليل القدر ، حجر بن عدى و اصحاب وى و عمرو بن حمق خزاعى را به كفر متّهم نمود ، و به قتل رسانيد .

و حجّاج بن يوسف ثقفى ، تابعى جليل القدر ، سعيد بن جبير و شصت هزار مؤمن ديگر را متّهم به كفر نمود ، و به قتل رسانيد (307) .

و در راستاى همين برنامه و نظريّه فاسد ، فرمانى از جانب حكومت صادر گرديد ، تا هركس را كه منكر مصاحبت أبوبكر در غار و هجرت باشد ، به قتل برسانند .

و در روايت آمده است كه هركس منكر مصاحبت صدّيق « أبوبكر » يا معتقد به خداوندى درباره على عليه السّلام باشد ، كافر گرديده است (308) .

و « قارى » مى گويد : هركس منكر مصاحبت أبوبكر گردد كافر شده است (309) .

و در پى اين فتواى ظالمانه ، تكفير و قتل بسيارى از اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين راه حسّاس و خطير صورت تحقّق به خود گرفت . و به سبب همين فتواهاى فاسد و با به راه انداختن حمّام هاى خون مشهود ، حضور دروغين أبوبكر در غار را وارد روايات ذكر شده در كتابهاى سيره و تاريخ نمودند .

و هر مسلمانى از طوفانهاى شكست و تند بادهاى اجبارى كه بر عالم اسلام وزيدن گرفت ، و حقائق را به صورت دروغ و دروغها

را به صورت حقيقت براى بعضى از مسلمانان جلوه داد ، بسيار متألّم و محزون مى گردد .

و علماى دربار و ثروت ، كه چنين فتواهاى ننگين و زشت را صادر مى نمودند ، هرگز كسانى را كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله اهانت نموده ، و در روز شهادت ، وى را به هذيان و ديوانگى متّهم كردند ، به كفر نسبت ندادند (310) .

و اين علماء هجوم آورندگان به خانه فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و مسبّبان قتل وى را متّهم به كفر نكردند ، و اين علماء قاتلان عمّار ياسر و أبوذر و عبدالله بن مسعود ، اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله را تكفير نكردند .

و علماء و حكّام جور ، أبوهريره كذّاب در حديث نبوى و تغيير دهنده سيره اصحاب و تغيير دهنده در شرح زندگى آنان را به كفر نسبت ندادند .

بنابراين ، اين همه اصرار در مجبور كردن مسلمانان به تصديق داستان ساختگى حضور أبوبكر در غار براى چيست ؟

و چون از علّت و سببى كه موجب صدور چنين فتوائى شده جستجو كنيم در مى يابيم كه ، رجال حزب قريش قضيّه دروغين حضور أبوبكر در غار و هجرت را به عنوان اساسى ترين سنگ بناى خلافت أبوبكر قرار داده اند . و در صورت روشن شدن فساد اين موضوع ، فساد خلافت أبوبكر ثابت مى گردد ، و روشن مى شود كه خلافت وى غاصبانه است .

و به همين جهت حكومت هاى ظالم ، به كفر و قتل اصحاب و تابعينى كه فريادگر دروغين بودن قضيّه

حضور أبوبكر در غار و هجرت بودند ، فتوى دادند .

و صدور اين قبيل فتواها در زمانها و مكانهاى مختلف ادامه پيدا كرد ، و بى گناهان بسيارى بخاطر اصرار بر حقيقت و عشق به سيره واقعى به شهادت رسيدند .

و ما از اين فتاوى و وقايع تأثر برأنگيز بخوبى درمى يابيم تعداد اصحاب و تابعينى كه معتقد به عدم حضور أبوبكر در غار و هجرت بودند چقدر زياد مى باشد .

و اين اكثريّت عظيم از صحابه و تابعين ، تنها در زير ضربه هاى شمشير و تاريكى زندانها تبديل به أقليّتى اندك گرديد .

فصل پنجم

نگاهى به راويان حديث حضور أبوبكر در غار

حديث غار از ايّوب بن نافع از ابن عمر روايت شده است . احمد بن أبى جعفر قطيعى خبر داد كه محمّد بن عدى بصرى در كتاب خود خبر داد كه أبوعبيد الله محمّد بن على آجرى خبر داد ، و گفت : از أبوداود ، سليمان بن الأشعث شنيدم كه مى گفت : خالد بن خداش از حمّاد بن زبير از ايّوب از نافع از ابن عمر ، حديث غار را شنيدم و سليمان بن حرب را ديدم كه اين حديث را بر وى انكار مى كرد (311)و مى گفت : اين حديث از او قبول نمى شود (312) .

عبدالله بن على مداينى مى گويد ، شنيدم پدرم مى گويد خالد بن خداش و محمّد بن معاويه نيشابورى هر دو ضعيف مى باشند (313) .

و زكريّا بن يحيى السّاجى مى گويد : در خالد بن خداش المهلبى ضعف وجود دارد (314) .

و رواياتى كه در تكذيب حديث غار گفته شده است بسيار و بدنامى و رسوائى راويان حديث دروغين

حضور أبوبكر در غار افزون گشت .

و از طرفى ديگر ، رجال حزب قريش روايات صحيح غار و هجرت را در زير پوششى محو و نابود مى كردند .

أبوبكر محمّد بن الحدّاد مى گويد : از أبوعبد الرّحمن نسوى شنيدم كه مى گفت : اگر احمد بن سعيد همدانى از حديث بكير بن الأشج كه درباره غار است برگردد ، از وى نقل حديث مى كردم (315) .

و عبدالغنىّ بن سعيد بن حافظ از حمزه بن محمّد الكنعانى الحافظ ذكر كرد كه ، احمد بن محمّد بن الحجّاج بن رشدين ، همان كسى بود كه حديث بكير بن الأشج از نافع از ابن عمر كه همان حديث غار است (316)بر احمد بن سعيد همدانى معروف به ابن عقده داخل نمود .

و او زيدى و جارودى و از اهل كوفه مى باشد (317) .

و نسائى درباره احمد بن سعيد مى گويد : اگر از حديث غار كه از طريق بكير بن الأشج نقل كرده است رجوع مى كرد از وى نقل حديث مى نمودم (318) .

و « مرّة » درباره وى مى گويد : در نقل حديث قوى نمى باشد (319) . و در مطالبى كه اختصاص به ابراهيم بن الهيثم البلوى مى باشد چنين مى گويد :

دار قطنى و خطيب او را توثيق كرده اند ، و ابن عدى در كتاب « ألكامل » از او نام برده و مى گويد : تمام احاديث او از استقامت برخوردار است ، بجز حديث غار كه مردم آن را تكذيب كرده اند ، و با آن برخورد نموده اند ، كه أوّلين آنان برديجى مى باشد (320)

.

و دو نفر از موثّقين درباره حديث غار از وى پيروى نمودند (321) .

وى از عبد الرّحمن راسبى از مالك ، خبر طولانى باطلى نقل كرد كه خود متّهم به جعل آن است .

و از فرات بن السّائب از ميمون بن مهران از ضمّة بن محصن از أبوموسى ، قصّه غار را نقل نمود (322) .

و مسلم بن ابراهيم ، از عون از عمرو نقل مى كند كه ، از أبومصعب شنيدم كه درباره پيامبر صلّى الله عليه و آله در شب غار سخن مى گفت ، پس حديث غار را ذكر نمود (323) و در آن حضور أبوبكر را در غار بيان كرد « مرّه » در ادامه مى گويد : أبومصعب مكى را كسى نمى شناسد (324)و عقيلى مجهول مى باشد .

و محمّد بن الوليد از راويان حديث از زبير از پيامبر صلّى الله عليه و آله مى باشد . ابن عدى در باره اش مى گويد : حديث وضع مى كرد .

أبوعروبه مى گويد : او دروغگو و كذّاب مى باشد .

وى محمّد بن الوليد بن ابان أبوجعفر قلانسى مخرمى مى باشد كه ، از روح بن عبادة و مكّى و يزيد بن هارون نقل حديث مى كرد ، و به او « بسرى » مى گفتند .

و أبوحاتم مى گويد : او راستگو نيست .

و دار قطنى مى گويد : او ضعيف است (325) .

و عبد الرّحمن بن أبى اويس ، عبدالله بن عبدالله ، أبوبكر مدنى را كه برادر اسماعيل است ، ابن معين و ديگران توثيق كرده اند . اما ازدى درباره اش چنين گفته است : حديث وضع

مى كرد . ذهبى مى گويد : و اين لغزشى زشت از او « يعنى ازدى » مى باشد .

و دار قطنى مى گويد : او خبر باطل طويلى نقل كرده است و خود متّهم به وضع آن مى باشد .

و از فرات بن السّائب از ميمون از مهران از ضبّة بن محصن از أبوموسى قصّه غار را نقل نمود ، و اين حديث شبيه به احاديث ساختگى طرقيان است .

بنابراين علاّمه ازدى ، به دروغ عبدالحميد بن أبى اويس ، در روايت غار دست يافته بود . به همين جهت ذهبى بخاطر اين رسوائى خطير درباره حزب قريش و اسرار و رموز آن حزب ، در غضب شد و پوشاندن اكاذيب و مخفى ماندن حقايق را خواستار گرديد .

و ذهبى در نوشته هاى خود معروف به همين شيوه بوده است ، و او در قريشى و اموى بودن حتى از قريشيان و امويان نيز بالاتر بود .

فصل ششم

ساختن قصّه دروغين حضور أبوبكر و ... در غار

همانگونه كه تجاوز فريادگر بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه منجر به قتل وى گرديد (326) سبك شمردن سيره و سنّت رسول صلّى الله عليه و آله سبب گرديد تا قضيّه اعتداء و تجاوز بر هجرت شريف وى و تغيير مبدء سال هجرى از ماه هجرت ، ربيع الأوّل به ماه محرّم آسان گردد .

پس حكومت زمينى ، روايات دروغينى بوجود آورد ، آنگاه فريبكارى هاى مشهودى در ملحق نمودن أبوبكر به قضيّه غار و هجرت و ملحق كردن گردانندگان حكومت مثل عثمان بن عفّان به آن ، آشكار و ظاهر گرديد .

و از جمله اين مخالفتهاى با حقيقت ملحق كردن افراد خانواده أبوبكر

و خويشاوندان و اصحاب وى در اين ماجرا مى باشد .

پس داستان سرايان شروع به نقل خدمات عايشه و أسماء و عبدالله بن أبى بكر در هجرت نمودند . و از مشاركت طلحة بن عبيدالله و صُهيب رومى و خادم أبوبكر و گلّه گوسفندان وى در يارى رساندن به هجرت سخن گفتند (327) .

لكن تجاوز و اعتداى عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » بر هجرت نبوى با اين وضع آشكار و بى پرده ، بى احترامى رجال حزب قريش را به هجرت ، و وقايع آن و رغبت آنان را در خاموش كردن درخشش و تحريف معجزات ، و فرونشاندن برق هجرت را با ساختن قضاياى دروغين ، كه اصلا در غار وجود نداشت ، و در حضور أبوبكر و عنكبوت و كبوتر در غار نمايان مى شد ، بخوبى بيان نمود . در حالى كه غار ثور أبداً شاهد حضور أبوبكر و كبوتر و عنكبوت نبود ، و غار ثور بسيار كوچك است و تحمّل حضور اين همه موجودات را در كنار رسول خدا صلّى الله عليه و آله ندارد .

اين غار ، همانند غار حرا مى باشد كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن به عبادت مى پرداخت ، و مساحت آن فقط دو متر مربع مى باشد ، و اين مطلب تمام اكاذيب بنى اميّه و ديگران را كه در اين زمينه براى مصالح سياسى ساخته بودند ، رسوا مى نمايد .

و چون عمر ، ماه هجرت پيامبر صلّى الله عليه و آله را تغيير داد ، و آن را سبك شمرد ، تغييرات متعدّدى در زمان وقوع بسيارى

از روايات كه از سيره نبوى شريف و سيره مسلمانان سخن مى گفت بوجود آمد .

و همين تجاوز پرهياهو و مشهود بر هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله اعمال هدفدار ديگرى را آسان نمود ، كه منجر به تغيير حوادث هجرت گرديد .

و قضيّه عنكبوت را از روايت داود پيامبر صلّى الله عليه و آله بدست آوردند ، زيرا موقعى كه جالوت در طلب او حركت مى كرد عنكبوت بر غار محلّ اختفاى او تار تنيد (328) .

و أميرالمؤمنين على عليه السّلام مى فرمايد : خانه هاى خود را از تار عنكبوت پاك كنيد ، زيرا وجود آن در خانه ها موجب فقر مى گردد (329) .

و همانطورى كه معلوم است از تار عنكبوتى كه مانع از ديدار ، در يك غار كوچك نمى شود چه نفعى بدست مى آيد . در حالى كه نور از دو روزنه ، در غار ثور وارد مى شد ، و به آسانى غار را دائماً روشن مى كرد .

و هركس اين غار شريف را از نزديك زيارت نمايد به سادگى و بدون هيچ سختى و بدون نياز به تار عنكبوت و لانه كبوتر ، مطلب فوق را در مى يابد .

و روايات « راويان » قضيّه عنكبوت در غار و حضور أبوبكر و كبوتر در آن ، از طرف داستان سرايان مساجدى كه آنان را حكومت براى گفتن اين گونه دروغها براى مسلمانان معيّن كرده بود بوجود آمد .

و قضيّه كبوتر وحشى و تخم گذاشتن در غار نيز فايده اى ندارد ، زيرا مشركين قريش كه در كنار دهانه غار ايستاده بودند ، در همان وقتى

كه كبوتر را در غار مى ديدند مى توانستند به داخل غار نگاه كنند ، و ساكن غار را مشاهده نمايند . پس كبوتر اصلا مانع رؤيت آنان نمى شد . اما اگر غار دهها متر عمق داشت ممكن بود بگوئيم احتمالا بازگشت آنان بخاطر ديدن كبوتر در مدخل غار بوده ، و به همين جهت وارد غار نشدند .

و چون غارى كه از دو متر مربع تجاوز نمى كند ، بسيار كوچك است ، هيچ احتياجى به عنكبوت و كبوتر در ايجاد مانع از رؤيت وجود ندارد .

و اين داستان سرايان قضيّه حضور أبوبكر و عنكبوت و كبوتر را در غار بوجود آوردند و آن قصّه را به عظمت ياد كردند، تا فضيلت و منقبت دروغينى براى أبوبكر در غار بوجود آوردند ، كه بتواند با منقبت على بن أبى طالب عليه السّلام كه در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله خوابيد مقابله نمايد . زيرا هجوم آوردن گردنكشان قريش بر خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله و احاطه بر بستر وى و آشكار شدن خوابيدن على عليه السّلام بجاى او و نازل شدن آيه قرآن در شأن آن حضرت ، حكومت را بر آن داشت ، تا فضيلتى (330) براى خليفه بوجود آورند ، كه با آن منقبت برابرى نمايد .

و در همين راستا دولت ، موضوع حضور أبوبكر در غار ثور و هجوم مشركين بر وى را به دروغ بوجود آورد .

و اينجا دو احتمال در مورد رسيدن مشركان به غار ثور وجود دارد : احتمال أوّل آن است كه آنان هرگز به غار ثور نرسيدند ، و آنچه

در اين باره گفته شده از ساخته هاى سياست مى باشد ، و اين احتمال ضرورتاً آيه غار را انكار نمى نمايد « در روزى كه به مصاحب و همراه خود فرمود : لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا » يعنى محزون مباش زيرا خداوند با ماست .

بلكه مى شود رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين سخن را به مصاحب خود عبدالله بن أريقط بن بكر بدون آنكه هجوم قريش بر غار تحقّق يابد فرموده باشد ، زيرا در هر لحظه اى از لحظات روزهائى كه در غار بسر مى بردند ، و روزهائى كه در حال هجرت مبارك بودند ، توقّع هجوم گردنكشان قريش را بر خود داشتند .

و طبيعى است پيامبر صلّى الله عليه و آله براى آرام كردن وى و نازل نمودن تسكين بر قلب او بفرمايد « لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا » يعنى اندوهگين مباش زيرا خدا با ماست .

و رسيدن مشركين قريش به غار كوه ثور ، كه پنج كيلومتر از خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله دور مى باشد ، با دنبال كردن اثر پاى مبارك پيامبر صلّى الله عليه و آله ، سخت و دور از انتظار به نظر مى رسد . سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله قبل از رسيدن به كوه ثور ، از كوه هاى متعدّدى عبور نمود ، و صخره هاى صاف كوهها اثر هيچ پائى را بر خود ظاهر نمى كند ، پس چگونه توانستند در پى حضرت حركت نمايند ؟ بعلاوه خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آله بخوبى قضيّه آمدن مشركان را به دنبال خود مى

دانستند ، پس چرا اثر پاى خود را برايشان باقى گذارد ، تا به دنبال او بيايند ؟

و پيامبر صلّى الله عليه و آله به همراه ابن أريقط بن بكر همانطورى كه سابقاً از مكّه به كوه ثور كوچ كرده بود ، از مكّه به طرف مدينه در كوههائى حركت نمود كه هيچ اثرى را براى جستجو كنندگان بجاى نمى گذاشت و مردم قدرت بعضى از مردان را در دنبال كردن جاى پاهاى ديگران بخوبى مى دانستند ، پس چگونه سيّد عارفان ، محمّد صلّى الله عليه و آله بر اين امر واقف نباشد ؟

و به دنبال اين دو احتمال در مى يابيم كه براى أبوبكر و عنكبوت و كبوتر بهره اى در قضيّه غار وجود ندارد .

و مى گويند ريسمان دروغ كوتاه است ، و خداوند سبحان دروغگو را رسوا مى نمايد ، لذا داستان سرايان و راويان دولتى روايت كردند ، عامر بن فهيره ، در دامنه كوه منتظر مى ماند ، و براى محو آثار پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در كوه ثور صبح و شب گوسفندان أبوبكر را حركت مى داد ، و به چراگاه مى برد (331) .

بنابراين چگونه گردنكشان قريش در پى اثر پاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به غار ثور رسيدند ؟

_ احتمال دوّم آن است كه كفّار به غار رسيدند ، و در جستجوى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به داخل آن نگاه كردند ، لكن خداوند تعالى چشم آنان را كور نمود ، همچنانكه بر در خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آنان را از ديدن

باز داشته بود ، و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله از خانه خود خارج شد و مشركان اطراف خانه را گرفته بودند (332) و حضرت را نمى ديدند، پس خاك بر سرآنان ريخت ، اينجا نيز آنان را از ديدن باز داشت .

و در هنگام رسيدن كفّار به غار ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به همراه رفيق خود ابن بكر بسر مى برد ، و باريتعالى كافران را از ديدن بازداشت ، پس آن دو را نديده و از راهى كه آمده بودند به مكّه بازگشتند ، و اين احتمال بخاطر روايات صحيحى كه دارد بنظر بهتر مى آيد .

فصل هفتم

دروغ هجرت پيامبر از خانه أبوبكر به غار در روز

چون رجال حزب قريش به اهميّت قضيّه غار در مسأله خلافت پى بردند ، توجّه خاصّى بدان نموده ، و براى آن هر روايتى را كه مى خواستند وضع كردند . و از جمله رواياتى كه در اين راه ساخته شد ، قضيّه آمدن پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز هجرت به خانه أبوبكر ، و خارج شدن آن دو با يكديگر و رفتن بسوى غار مى باشد ، مانند اين روايت كه عروة از عايشه نقل مى كند : در روز هجرت ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله در وقتى به خانه ما آمد كه معمول نبود در چنين وقتى بيايد ، و چون أبوبكر حضرت را ديد گفت : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در اين ساعت نيامده است مگر براى امر مهمّى كه حادث شده است . عايشه ادامه مى دهد كه : چون داخل شد ، أبوبكر از جاى خود

عقب رفت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله نشست ، و نزد أبوبكر جز من و خواهرم اسماء ، دختر أبوبكر هيچ كس حاضر نبود .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : كسانى را كه در خانه هستند خارج كن ، أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، آن دو دختران من هستند چه شده ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : خداوند براى خارج شدن و هجرت به من اذن داد .

أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، به همراه شما بيايم و مصاحب شما شوم .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : مصاحب شو .

عايشه مى گويد : به خدا سوگند تا آن روز هرگز احساس نكرده بودم كسى از روى شادى گريه كند ، تا آنكه در آن روز ديدم أبوبكر گريه مى كند (333) .

لكن بطلان اين روايت بخاطر أدّله فراوانى واضح است .

1 _ همه امّت ، اجتماع و اتّفاق نظر دارند كه ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه و تنها و بدون هيچ همراهى از خانه خود بسوى غار رفت (334) .

در حالى كه اين روايت دروغين عليرغم مخالفت با تمام حقائق معروف درباره هجرت ، تصريح دارد بر اينكه ، آن حضرت در روز و از خانه أبوبكر و از مقابل گروه قريش خارج شده است .

2 _ اين روايت ساختگى تصريح مى كند بر آنكه در هنگام آمدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله به خانه أبوبكر، أسماء دختر أبوبكر نيز در خانه بوده است ، لكن حقيقت تصريح مى كند كه أسماء دختر أبوبكر

، به همراه شوهرش زبير ، در حبشه بسر مى برد (335) و أسماء قبلا به سبب ازدواج با زبير از خانه أبوبكر بيرون رفته بود .

3 _ خانه أبوبكر ، همواره أبوبكر و دو پسرش عبدالله و عبد الرّحمن و عايشه و مادرشان امّ رومان را در خود داشت و عبد الرّحمن ، عبدالعزّى ناميده مى شد ، كه خود كافرى لجوج و محارب با اسلام شمرده مى شد (336) پس چگونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به خانه عبدالعزّى كه يكى از دنبال كننده گان وى بود پناه مى آورد ؟

4 _ روايات ساختگى و بى أساس رجال حزب قريش تصريح مى كنند كه قريش براى قتل و اسارت پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر جايزه اى قرار دادند ، و گردنكشان مكّه در جستجوى پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر به خانه أبوبكر آمدند .

حال اگر اين مطلب حقيقت داشت ، چگونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز روشن براى فرار از مشركين قريش كه در جستجوى وى بودند ، به اين خانه پناه آورده باشد ؟

و أبوجعفر اسكافى انكار كرد كه ، قريش صد شتر براى قتل أبوبكر قرار داده است(337) .

5 _ نمله دختر عبدالعزّى ، همسر أبوبكر و مادر عبدالله ابن أبى بكر زنى كافر و پسرش نيز كافر بود ، و أبوبكر بعد از هجرت به مدينه و بعد از نزول آيه « وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر (338) يعنى « و هرگز به حفاظت كافران متوسّل نشويد » او را طلاق داد .

و پدر وى أبوقحانه ، و

فرزندش عبدالعزّى « عبد الرّحمن » و خواهرش امّ فروه در خانه أبوبكر سكونت داشتند و از كافران بودند (339)پس چگونه پيامبر صلّى الله عليه و آله از خانه أبوبكر خارج شد در حالى كه همين كافران به دنبال آن حضرت مى گشتند و با او جنگ داشتند .

6 _ كسى كه در اين روايت دقّت نمايد ، بخوبى در آن چيزى مى يابد كه با اخلاق رسول خدا صلّى الله عليه و آله هيچ نزديكى و سازشى ندارد .

پي نوشتهال

[296] _ طرائف المقال ، بروجردى 139 ج 2 .

[297] _ به بحار الأنوار 96 _ 111 ج 28 مراجعه شود ، ألسّقيفه ، سليم ابن قيس 168 .

[298] _ مجمع الزّوائد ، ابن حجر 12 ج 10 ، اُسد الغابة 33 ج 3 ، نقد الرّجال ، تفرشى 425 ج 2 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 50 ج 9 ، تاريخ خليفه 110 .

[299] _ تاريخ طبرى 484 ج 3 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 50 ج 9 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ج 8 ، مجمع الزّوائد ابن حجر 12 ج 10 ، تاريخ خليفه 110 ، نقد الرّجال ، تفرشى 417 ج 2 ، تهذيب الكمال مزّى 317 ج 21 .

[300] _ مختصر تاريخ دمشق 227 ج 24 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 38 ج 8 .

[301] _ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .

[302] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[303] _ عيون الأثر 244 ج 1 .

[304] _ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[305] _

عيون الأثر 244 ج 1 .

[306] _ ألتّاريخ الكبير ، بخارى 242 ج 5 .

[307] _ ألايضاح ، 91 ، العلل ، احمد بن حنبل ، 428 ، تهذيب الكمال ، مزى 365 ج 1 .

[308] _ فيض القدير ، مناوى 119 ج 1 ، حاشيه ردّ المختار ، ابن عابدين 423 ج 4 ، حواشى الشّروانى 89 ج 9 ، اعانة الطّالبين 155 ج 4 .

[309] _ تحفة الأحوذى ، مباركفورى 106 ج 10 .

[310] _ صحيح بخارى ، باب جوائز الوافد ، از كتاب الجهاد و السير 118 ج 2 ، مسند أحمد 1181 ، 325 ج 1 ، شرح نهج البلاغه 114 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ 320 ج 2 .

[311] _ تاريخ بغداد 302 ج 8 .

[312] _ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[313] _ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[314] _ تاريخ بغداد 303 ج 8 .

[315] _ تهذيب الكمال مزّى 314 ج 1 .

[316] _ تهذيب الكمال 314 ج 1 ، تهذيب التّهذيب ، ابن حجر 27 ج 1 ، لسان الميزان ، ابن حجر 257 ج 1 ، تاريخ مدينه دمشق 235 ج 5 .

[317] _ من لايحضره الفقيه ، شيخ صدوق 91 ج 3 .

[318] _ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ألميزان الإعتدال 100 ج 1 .

[319] _ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ميزان الإعتدال 100 ج 1 ،تهذيب التّهذيب 31 ج 1 .

[320] _ ميزان الإعتدال، ذهبى73ج1، چاپ أوّل، دار المعرفة بيروت، سير أعلام النّبلاء412ج13.

[321] _ لسان الميزان ، ابن حجر 123 ج 1 .

[322] _ ميزان الإعتدال ، ذهبى 545

ج 2 .

[323] _ لسان الميزان ، ابن حجر 388 ج 4 .

[324] _ ميزان الإعتدال ، ذهبى 308 ج 3 .

[325] _ ميزان الإعتدال ، ذهبى 58 ، 59 ، 60 ج 4 .

[326] _ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله ، از همين مؤلّف مراجعه شود .

[327] _ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 209 ج 3 ، طبقات ، ابن سعد 173 ج 3 .

[328] _ تفسير قرطبى 346 ج 13 .

[329] _ تفسير قرطبى 346 ج 13 .

[330] _ أمالى طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .

[331] _ معيون الأثر ، سيّد النّاس 240 ج 1 .

[332] _ امالى ، طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .

[333] _ سيره ابن هشام 129 ج 2 .

[334] _ مسند أحمد 331 ج 1 ، مستدرك 133 ج 3 ، فتح البارى 8 ج 7 ، سنن الكبرى ، نسائى 113 ج 5 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 77 ج 12 ، شواهد التّنزيل ، حسكانى 135 ج 1 ، تاريخ دمشق 98 ج 42 .

[335] _ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[336] _ تاريخ ابن عساكر ، 280 ج 13 .

[337] _ شرح نهج البلاغه ، 268 ج 13 .

[338] _ سوره ممتحنه ، آيه 10 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، 270 ج 3 ، چاپ عيسى حلبى و شركاء 1960 _ مصر .

[339] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 270 ج 13 .

فصل هشتم

نگاهى به كلمه حزن در آيه

آيات قرآنى فراوانى در گفتگو با

پيامبران و پدران و مادران آنان وجود دارد كه در آنها از كلمه « حزن » استفاده شده است .

خداوند سبحان از لوط پيامبر عليه السّلام خواست تا از خانه و شهر خود بعد از هفت روز خارج شود ، و كسى بجز همسر وى به پشت سر نگاه نكند ، در آيه چنين آمده است :

وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إنّا مُنَجُّوكَ وَ أهْلَكَ إلاَّ امْرَأتَكَ(340)

فرشتگان گفتند نترس و محزون نباش ما تو و خاندانت را بجز همسرت نجات مى دهيم .

و يعقوب پيامبر عليه السّلام بر فرزند خود يوسف عليه السّلام از كشته شدن ترسيد ، و قرآن درباره اين موضوع مى فرمايد :

قالَ إنّى لَيَحْزُنُنى أنْ تَذْهَبُوا بِهِ(341)

يعقوب گفت : من از آنكه او را ببريد ترسان و محزون هستم و حزن و اندوه او استمرار يافت .

وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ(342)

از شدّت حزن دو چشم او كور گرديد .

و يعقوب ، حالت خود را با اين جمله توصيف نمود .

قالَ إنَّما أشْكُوا بَثّى وَ حُزْنى إلَى اللهِ(343)

يعقوب گفت : من غم و اندوه خود را به خدا مى گويم .

و در هنگامى كه حمله فرعونى براى كشتن اطفال شدّت گرفت ، خداوند به مادر موسى عليه السّلام چنين خطاب فرمود :

فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافى وَ لا تَحْزَنى(344)

و چون بر او ترسان شدى او را بدريا بيفكن و ديگر بر او مترس و محزون نباش .

فَرَجَعْناكَ إلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ(345)

پس ما تو را به مادرت بر گردانديم تا چشم مادرت روشن گشته و محزون نباشد .

فَرَدَدْناهُ إلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها

وَ لا تَحْزَنَ(346)

پس ما او را به مادرش باز گردانديم تا چشم مادرش روشن شود و محزون نگردد .

و مادر موسى واقعاً بر فرزند دلبند خود ترسيد ، و با تمام صورتهاى ممكن براى حفظ او از سلطه فرعون سعى نمود ، و بخاطر او محزون گرديد .

و خداوند تعالى در خطاب به مؤمنين چنين فرمود :

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ(347)

و شما مسلمانان هرگز سست نشويد و محزون نگرديد زيرا شما بالاترين مردم هستيد ...

و درباره مريم سلام الله عليها چنين آمده است :

فَناداها مِنْ تَحْتِها ألاّ تَحْزَنى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا(348)

پس مريم را از زيراو ندا داد كه محزون نباش كه پروردگارت در زيرت نهرى قرار داد .

و مريم واقعاً ترسان و بيم ناك بود .

پس خداوند باريتعالى او را آرامش داد .

و خداوند سبحان به رسول خويش خطاب نمود :

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فى ضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ(349)

اى رسول بر آنان محزون نباش و از مكر آنان دلتنگ مباش .

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فى ضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ(350)

اى رسول بر آنان محزون مشو و از مكر آنان دلتنگ مشو .

يا أيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ(351)

اى رسول از كسانى كه در كفر مى شتابند محزون نباش .

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ(352)

گفتار آنان تو را محزون نكنيد زيرا عزت تماماً از آن خداست و او شنوا و داناست .

و خداوند سبحان در توصيف مؤمنين چنين مى فرمايد :

و لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ اْلأَكْبَرُ وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ(353)

ترس بزرگ قيامت آنان را محزون نمى كند و ملائكه

به پيشواز آنها مى شتابند .

تَوَلَّوْا وَ أعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً ألاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ(354)

آنان باز مى گردند در حالى كه چشم هايشان لبريز از اشك است كه چرا نمى توانند خرج سفر را بدهند .

و در ماجراى غار خداوند تعالى چنين فرمود :

إلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ إلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إذْ هُما فِي الْغارِ إذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ(355)

بدانيد كه اگر در راه دين خدا براى جهاد بيرون نشويد خدا شما را بعذابى دردناك معذب خواهد كرد و قومى ديگر براى جهاد به جاى شما بر مى گمارد و شما بخدا زيانى نرسانده ايد و خدا بر هر چيز تواناست . اگر شما او را يارى نكنيد البته هنگاميكه كافران پيغمبر را از مكّه بيرون كردند خدا ياريش كرد آنگاه كه يكى از آن دو تن كه در غار بودند يعنى رسول خدا به رفيق و همسفر خود گفت مترس كه خدا با ماست آن زمان خدا و قار و آرامش خاطر بر او فرستاد .

و در جاهاى مختلف قرآن كلمه « حزن و لاتحزن » آمده است ، و مقصود از آن « لاتخف » يعنى نترس و « لاتذهل » يعنى فراموش نكن و نگران نباش و لابأس عليك يعنى بر تو باكى نيست « و أبشر بالسّرور » يعنى به شادى

و مسرّت بشارت داده شده اى مى باشد (356) .

و در خبر آمده است كه چون ابراهيم عليه السّلام كعبه را بنا نمود ، جبرئيل مناسك و حدود حرم را كه در عهد آدم عليه السّلام موجود بود به وى ياد داد ، پس با نشانه هائى آن حدود مشخّص گرديد ، تا آنكه « قصى » آنها را تجديد نمود ، پس از آن بعضى از آن حدود فرو ريخت و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بخاطر آنها نگران شد .

پس جبرئيل عليه السّلام نزد وى آمد و گفت : محزون نباش حدود ويران شده را از نو بنا خواهند كرد . سپس جبرئيل نزد آنان (اهل مكّه ) رفت و در ميانشان صدا زد : آيا از خداوند تعالى حيا نمى كنيد ؟

او شما را به سبب پيامبر صلّى الله عليه و آله و حرم خود گرامى داشت ، و شما حدود حرم خدا را ويران نموديد ، پس به همين زودى ذليل و خوار خواهيد شد .

آنان نيز با شنيدن اين ندا ترسيدند و آن حدود را تجديد بنا نمودند . پس جبرئيل عليه السّلام نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله آمد ، و خبر تجديد بنا را به ايشان رسانيد ، و خبر داد كه آن نشانه ها قرار داده نشدند ، مگر آنكه ملائكه همراهشان بودند ، و در تعيين محل آنها هيچ خطائى ننمودند . و چون سال فتح مكّه فرارسيد ، تيم بن اسد خزاعى آنها را تجديد بنا نمود (357) .

_ و چون حسن و حسين عليهما السّلام خارج شدند ، رسول خدا صلّى

الله عليه و آله عرض كرد : خداى من و مولاى من اين دو ، فرزندان من هستند از قحطى و گرسنگى خارج شدند ، خداوندا ، تو وكيل من بر آنان هستى . پس جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند به تو سلام مى رساند ، و مى فرمايد براى آنها محزون و غمناك نباش (358) .

بنابراين خداوند تعالى پيامبران خود را با عبارت « لاتحزن » مورد خطاب قرار داده است و چنين عبارتى براى كوچك كردن و تحقير نيست ، بلكه براى احترام و بزرگداشت مى باشد .

و به اجماع تمام مسلمانان عبدالله بن أريقط بن بكر راهنماى پيامبر صلّى الله عليه و آله بود ، و اين عبارت « لاتحزن » در حقّ او بر زبان پيامبر صلّى الله عليه و آله جارى شد ، تا وى را آرام نمايد ، زيرا ابن أريقط مى ديد قريش براى به دام انداختن خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آله به شدّت بر انگيخته شده ، و تمام قواى بشرى و امكانات مالى خود را براى اين منظور بكار گرفته اند .

باب هفتم :كيفيّت ورود پيامبر به مدينه

فصل أوّل

برگزارى أوّلين نماز جمعه

بعد از آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نواحى مدينه رسيد ، با أوّلين جمعه مصادف شد ، و مطابق مراسم عبادى مسلمانان نمازجمعه را به جماعت در مسجد جمعه اقامه نمود ، به اين صورت كه حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله به سمت شهر مدينه در روز جمعه صورت گرفت ، و در ميان درّه اى كه متعلّق به بنى سالم بن عوف بود ، وقت نماز جمعه فرارسيد .

امروزه در محلّ نماز پيامبر

صلّى الله عليه و آله مسجدى ساخته اند ، و اين نماز جمعه أوّلين نماز جمعه اى بود كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در تاريخ اسلام برپا نمود .

حضرت در اين خطبه چنين فرمود : ستايش مخصوص خداوند است ، او را مى ستايم و از او كمك مى گيرم و طلب آمرزش مى نمايم ، و به او ايمان مى آورم و كفر نمى ورزم ، و با كسى كه به خدا كافر است عداوت و دشمنى مى نمايم ، و شهادت مى دهم هيچ معبودى بجز خداوند يگانه وجود ندارد ، يگانه است و هيچ شريكى ندارد ، و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست . او را بر فترتى از رسولان و كمبودى از جهت علم و گمراهى از جانب مردم ، و انقطاعى از زمان و نزديك شدن از جهت ساعت قيامت و نزديك شدن اجل ، به هدايت و نور و موعظه فرستاد .

هركس خدا و رسول او را اطاعت نمايد رشد يافته ، و هركس آن دو را معصيت نمايد به اغوا و افراط و گمراهى و ضلالت دورى گرفتار گرديد .

شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم ، زيرا بهترين سفارشى كه يك مسلمان به مسلمان ديگر مى نمايد آن است كه بر كار آخرت ، وى را ترغيب و به تقواى خدا امر نمايد ، پس بر حذر باشيد از چيزى كه خداوند از آن بر حذرتان داشته ، يعنى از نفس خدا بر حذر باشيد ، و نصيحت وذكرى بهتر از اين نمى باشد .

و تقواى خدا براى كسى

كه با وجل و ترس از پروردگار خويش عمل مى كند ، ياور صادقى مى باشد بر آنچه از امر آخرت طلب مى نمائيد .

و كسى كه رابطه خود و خدا را در امر خويش در نهان و آشكار اصلاح نمايد ، و با آن فقط وجه خدا را قصد كند ، در دنيا آبرومند است ، و بعد از مردن يعنى زمانى كه انسان نيازمند به چيزى مى شود كه از پيش فرستاده است ، توشه و ذخيره مى يابد .

و هرچه غير اين باشد ، آرزو مى كند ، فاصله دورى با آن داشته باشد .

خدا شما را از خود بر حذر مى دارد ، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است ، و قسم به خدائى كه قول خود را تصديق و به وعده خود عمل نمود ، اين مطلب تخلّف بردار نيست ، زيرا خداوند مى فرمايد :

ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أنَا بِظَلاّم لِلْعَبيدِ(359)

ديگر وعده من مبدل نخواهد شد و من ستمى بر بندگان نخواهم كرد .

نسبت به حال و آينده كار خود در نهان و آشكار تقواى خدا را داشته باشيد ، زيرا هركس تقواى خدا را داشته باشد ، سيئاتش را مى پوشاند ، و اجر وى را عظيم مى نمايد . و كسى كه تقواى الهى داشته باشد ، به رستگارى عظيمى نائل شده است ، و تقواى الهى از مقت و بغض باز مى دارد ، و از عقوبت و خشم او باز مى دارد .

و تقواى الهى چهره ها را سفيد مى كند ، و پروردگار را راضى نموده ، و درجه و مقام

را بالا مى برد ، بهره خود را بگيريد ، و در كنار خدا تفريط و تعدّى نكنيد ، خداوند كتاب خود را به شما تعليم نمود ، و راه خود را برايتان برقرار كرد ، تا راستگويان و دروغگويان معلوم شوند .

پس همانگونه كه خداوند بر شما احسان كرد ، احسان كنيد ، و با دشمنان خدا دشمنى كنيد ، و در راه او آنگونه كه سزاوار است جهاد نماييد ، او شما را برگزيد و مسلمان ناميد ، تا آن كس كه بايد هلاك شود از روى حجّت و بيّنه هلاك شود ، و آن كس كه بايد حيات يابد از روى حجّت و بيّنه حيات يابد ، و جز قدرت خدا قدرتى نيست ، پس خدا را بيشتر ياد كنيد . و براى بعد ، از امروز عمل كنيد ، زيرا هركس رابطه خود و خدا را اصلاح نمايد ، خداوند رابطه بين او و مردم را كفايت مى نمايد ، و اين مطلب بخاطر آن است كه خداوند بر مردم قضاوت مى نمايد ، و آنان بر وى قضاوت نمى كنند ، و از مردم چيزى را مالك است كه آنان از وى مالك نمى باشند . و خدا بزرگتر است و جز قدرت خداوند عظيم قدرتى وجود ندارد .

واين كلمات پيامبرانه و نورانى حضرت ، در دلهاى انصار نفوذ مى كرد ، و جانها را نشاط ديگرى مى بخشيد . و در واقع اين كلمات ، پايه و اساس استوار دين جديدى بود كه از آسمان نازل گرديد .

فصل دوّم

بنيان گذارى مسجد مدينه

رسول خدا صلّى الله عليه و آله روز دوشنبه هشتم ماه

ربيع أوّل به مدينه رسيد ، و سپس اقدام به تهيّه زمينى براى ساختن مسجد نمود ، پس زمينى را كه متعلق به دو نفر يتيم از قبيله خزرج بود ، به ده دينار خريدارى نمود .

و مكان مسجد را شتر رسول خدا صلّى الله عليه و آله با نشستن در آن انتخاب كرد ، و از منطقه حرّة (360) سنگهايش را فراهم كردند .

و همانطورى كه رسول خدا در ساختن كعبه شركت نمود ، در ساختن مسجد مدينه نيز شركت فرمود .

مسجد رسول خدا مقرّ عمومى حكومت اسلامى و مركز مهمّ تجمّع مسلمانان و مركز پيگيرى كارهاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى آنان بود .

و حضرت ، خانه همسران خود را مقابل قبله و خانه دخترش فاطمه سلام الله عليها را در غرب مسجد ، يعنى جائى كه فعلا قبر شريف حضرت در آن مى باشد قرار داد ، چون پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانه دخترش دفن گرديد (361) و هركدام از همسايگان مسجد نيز خانه هاى خود را ساختند ، و درِ خانه خود را به طرف مسجد باز كردند .

و اين درها همچنان بسوى مسجد باز بودند ، تا زمانى كه خداوند فرمان داد ، تمام درها بجز درِ خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام بسته گردند (362) .

حضرت ، تمام قبرهائى كه در آن زمين وجود داشتند ، قبل از بناى مسجد زائل نمودند ، البته اين قبرها مندرس شده بودند كه همين نشان مى دهد جايز است چنين كارى را درباره قبرها انجام داد .

در هنگام ساختن مسجد ،

طول و عرض مسجد صد ذراع در صد ذراع بود (363) و پس از آن بارها مساحت مسجد را افزايش دادند .

خداوند مى فرمايد :

لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أوَّلِ يَوْم أحَقُّ أنْ تَقُومَ فيهِ(364)

مسجدى كه از همان أوّل بر پايه تقوى محكم بنا گرديده سزاوار تر است بر اينكه در آن اقامه نماز كنى .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمودند : نمازى براى همسايه مسجد وجود ندارد مگر در مسجد (365) .

و هدف از اين مطلب ، جمع شدن مسلمانان در خانه هاى خداوند سبحان ، و بررسى امور و حلّ مشكلات و گسترش دادن برادرى در ميان صفوف آنان بود ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در ابتدا مسجد قبا را بنا نمودند ، و پس از آن ساختن مساجد ، در تمام اطراف مدينه منوّره ادامه پيدا كرد .

فصل سوّم

ابن بكر خانواده ابوبكر را از مكّه به مدينه آورد

أبوبكر همراه أوّلين گروه مهاجرين ، به مدينه مهاجرت نمود ، و در ميان مهاجرين ، عمر بن الخطّاب نيز به چشم مى خورد (366) .

اين گروه از مهاجرين منتظر قدوم مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله از مكّه به مدينه بودند ، لكن همسر أبوبكر كه امّ رومان نام داشت ، و دخترش عايشه در مكّه باقى ماندند . و بعد از آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط بن بكربه سلامتى از مكّه به مدينه هجرت نمودند ، و ابن بكر اخلاص خود را به رسول گرامى صلّى الله عليه و آله نشان داد ، ابن أريقط بن بكر به امانت و اخلاص و شناخت راههاى مكّه و

كوهها و درّه هاى آن مشهور گرديد ، در اين هنگام أبوبكر از وى خواست تا همسرش امّ رومان و دخترش عايشه را به مدينه منوّره بياورد ، و به وى دو شتر اعطاء كرد (367) .

عبدالله بن أريقط بن بكر با اين درخواست موافقت نمود و براى همين منظور به مكّه بازگشت ، و عملا در آوردن امّ رومان و عايشه به شهر يثرب موفّق گرديد .

و حكايت آوردن ابن أريقط بن بكر ، همسر أبوبكر و دخترش عايشه را ، بين مسلمانان منتشر گرديد ، و اين امرى طبيعى بود ، زيرا :

أوّلا : مسلمانان در آن زمان اندك بودند . و ثانياً : ابن أريقط بن بكر در هر دو هجرت با مسلمانان موفّق گرديده بود ، و پيروان خطّ بنى اميّه همين مطلب را براى قرار دادن حضور أبوبكر در هجرت و در سياست غنيمت شمردند .

و پيروان سياست در گذر تاريخ همواره در قضيّه تحريف حقايق ، و تغيير وقايع اتّفاق افتاده ، براى رسيدن به مقاصد و غايات خود توانا بوده اند .

پس قضيّه دو شترى را كه براى آوردن امّ رومان و عايشه به ابن أريقط بن بكر داده بودند ، به دروغ به نفع أبوبكر تغيير داده و گفتند : أبوبكر دو شتر براى عبدالله بن أريقط بن بكر مهيّا نمود ، تا پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر به وسيله آن دو شتر مهاجرت نمايند (368) .

و سياستمداران نقش عبدالله بن أريقط بن بكر را در خدمت به رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت ، و اخلاص وى را در اين

زمينه بسيار محدود نمودند ، تا از اين صحابى جليل القدر ، عزيزين منقبتى را كه يك انسان مى تواند مالكش گردد ، و عالى ترين فضيلتى را كه مى تواند نگه دارى كند ، سلب نمايند .

و از روى دروغ و تزوير و تجاوز به ساحت شريف نبوى ، روايات دروغين و تغيير يافته ، اين فضيلت بزرگ را به أبوبكر چسباند ، و به همان نحوى كه أبوطالب عليه السّلام را ظالمانه به كفر متّهم نمودند ، عبدالله بن بكر را به كفر متّهم كردند .

و حزب قريش اضطراراً به نفع ماجراى ساختگى حضور أبوبكر در غار و هجرت ، عبدالله بن بكر را متّهم به كفر كردند .

و مهم تر آنكه مردان سياست و حزب گرائى به عنكبوتى ناشناخته نقشى بسيار حسّاس و مهم در غار دادند ، تا نقش شگفت انگيز و مشهود ابن أريقط بن بكر را مخفى نگهدارند .

در حالى كه اگر عبدالله بن أريقط ابن بكر كافر بود ، أبوبكر هرگز از او در خواست نمى كرد تا عايشه و امّ رومان را به مدينه بياورد .

بنابراين چه بسيار فضيلت درخشانى كه رجال سياست بخاطر روايات دروغين از كتابها حذف نمودند .

و در همين راستا دستهاى سياست به نفع أبوبكر كلمه ابن بكر را به أبوبكر تغيير دادند ، و همين گروه از قضيّه آوردن ابن بكر رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به مدينه و آوردن خانواده أبوبكر را به مدينه ، براى أغراض دنيوى خود نهايت استفاده را بدست آوردند ، و چنين گفتند كه ابن بكر رسول خدا صلّى الله عليه و آله

و أبوبكر را به مدينه آورد ، و در پى اين گفتار دروغين جمعيّتهاى دنباله رو بحركت در آمدند .

فصل چهارم

تغيير تاريخ هجرى

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز أوّل ربيع الأوّل ، كه مصادف با شب پنج شنبه بود ، شبانه با همراه مصاحب خود عبدالله بن أريقط بن بكر مهاجرت نمود (369) . و هجرت مبارك او به موفقيّت انجاميد ، و در آن ابن أريقط بن بكر براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله خالصانه عمل نمود ، و اسلام اصيل خود را كه به فداكارى و جانفشانى منجر مى شد اثبات نمود ، و در اين هجرت بى اعتنائى خود را به اموال فانى دنيا اثبات كرد . و در زمان حاكميّت رسول خدا صلّى الله عليه و آله أوّل ربيع الأوّل ابتداى سال هجرى شمرده شد ، و بر همين روش استوار ، ده سال از حكومت رسول گرامى صلّى الله عليه و آله سپرى گرديد ، و هرسال براى تاريخ هجرت شريف جشن مى گرفتند (370) .

و حكومت أبوبكر نيز در مدّت دو سال حاكميّت ، بر همان تاريخ هجرت أوّل نبوى كه از ربيع الأوّل شروع مى شد ، پيش رفت (371) .

و چون عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » به حكومت رسيد ، صلاحديد او بر آن شد تا به همان شيوه عصر جاهليّت ، ابتداى سال هجرى را به ماه محرّم تغيير دهد . زيرا كافران سال خود را از محرّم شروع مى كردند ، و عمل پيامبر صلّى الله عليه و آله را در شروع كردن سال به ماه ربيع الأوّل را نمى پسنديدند

.

و عمر بن الخطّاب اين رغبت جاهلى را بر امر نبوى در محاسبه سال هجرى ترجيح داد ، و فرمانى مبنى بر شروع سال هجرى از ماه محرّم صادر نمود ، پس مشركان خوشحال و مسلمانان غمگين گرديدند .

بنابراين عمر با اين عمل با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر مخالفت نمود ، و عدم اهتمام خود را به سنّت نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله كه اعتماد بر ماه ربيع الأوّل در شروع سال هجرى داشت ، و سالهاى زيادى بر اين شيوه عمل مى كرد به اثبات رسانيد . پس چگونه براى عمر جايز بود در اين مجال بدون هيچ عذرى مگر راضى نمودن مردان جاهليّت كه عادت داشتند ماه محرّم را ماه شروع سال بدانند ، با سنّت پيامبر صلّى الله عليه و آله مخالفت نمايد .

و رجال حزب قريش تلاش وسيعى نمودند ، تا فضيلت تدوين تاريخ را به عمر دهند ، و اين منقبت را از رسول خدا صلّى الله عليه و آله سلب نمايند .

لكن در اين باره روايات متعدّدى از دوران رسول خدا صلّى الله عليه و آله و دوره أبوبكر نقل شده است كه در آنها تاريخ هجرى با مبداء معروف آن كه ربيع الأوّل باشد ذكر گرديده است ، مثلا نامه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نصاراى نجران كه در آن نوشتن اين جمله وارد شده است :

« به مدّت پنج سال كه از هجرت بگذرد (372) » و رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : حسين عليه السّلام در ابتداى گذشتن 60 سال از هجرتم كشته

خواهد شد (373) .

بنابراين عمر ، رجال جاهليّت را با تغيير تاريخ به نفع آنان راضى نمود ، و آنان نيز در جاى خود وى را دوست داشتند ، و راضى نمودند پس چنين گفتند : عمر أوّلين نفرى مى باشد كه تاريخ مسلمانان را تدوين نمود . زيرا مى خواستند جايگاه او را در محاسبه بر محاسبات رسول خدا صلّى الله عليه و آله بالاتر ببرند . در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله خود امر به تدوين تاريخ نمود .

طبرى مى گويد : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله در ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند فرمان به تدوين تاريخ دادند (374) .

و حاكم مى گويد : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند (375) . و ابن سعد مى گويد : رسول خدا صلّى الله عليه و آله بعد از هجرت از مكّه روز دوشنبه دوازدهم ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند ، و اين مورد اتّفاق و اجماع است (376) .

و يعقوبى مى گويد : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز دوشنبه هشتم ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند (377) .

پي نوشتها

[340] _ سوره عنكبوت ، آيه 31 .

[341] _ سوره يوسف ، آيه 13 .

[342] _ سوره يوسف ، آيه 84 .

[343] _ سوره يوسف ، آيه 86 .

[344] _ سوره قصص ، آيه 7 .

[345] _ سوره طه ، آيه 4 .

[346] _ سوره قصص ، آيه 13 .

[347] _ سوره آل عمران ، آيه 139 .

[348] _ سوره مريم ،

آيه 24 .

[349] _ سوره نحل ، آيه 127 .

[350] _ سوره نمل ، آيه 71 .

[351] _ سوره مائده ، آيه 41 .

[352] _ سوره يونس ، آيه 65 .

[353] _ سوره أنبياء ، آيه 103 .

[354] _ سوره توبه ، آيه 92 .

[355] _ سوره توبه ، آيات 40 _ 38 .

[356] _ صحاح جوهرى 907 ج 3 ، لسان العرب ابن منظور 340 ج 6 ، مختار الصّحاح ، محمّد عبدالقادر 28 .

[357] _ كشف اللثام ، فاضل هندى 310 ج 1 .

[358] _ مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب 190 ج 3 .

[359] _ سوره ق ، آيه 29 .

[360] _ منطقه حرّة منطقه اى است كه اهل مدينه و لشكر يزيد به جنگ در آن پرداختند و لشكر شام مردان را كشت و زنان را به اسارت و اموالشان را به تاراج برد و با اهل مدينه رفتارى نمود كه مسلمانان حتى با كفّار نمى نمودند ، دلائل البنوه بيهقى 538 ج 2 ، تاريخ طبرى 116 ج 2 .

[361] _ مسند احمد 26 ج 2 ، مجمع الزّوائد هيثمى 12 ج 9 .

[362] _ مسند احمد 26 ج 2 ، مجمع الزّوائد ، هيثمى 12 ج 9 .

[363] _ تاريخ الخميس 365 ج 1 ، وفاء الوفاء 340 ج 1 .

[364] _ سوره توبه آيه : 108 و به الروض الأنف 246 ج 2 ، فتح البارى 208 و 209 ج 7 ، ألبدايه و النهايه 207 ج 3 مراجعه شود .

[365] _ ألروض الأنف 232 ج 4 .

[366] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[367]

_ مستدرك حاكم 4 ج 4 فتح البارى ابن حجر ، 176 ج 7 ، تاريخ طبرى 400 ج 2 ، ألمنتقى كازرونى، بحار الأنوار 129 ج 19 ، طبقات ابن سعد 62 ج 8 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 24 ج 23 ، اُسد الغابه ، 583 ج 5 ، سير أعلام النّبلاء ذهبى 152 ج 2 ، ألمنتخب ، طبرى93 .

[368] _ ألمعيار و الموازنه ، الإسكافى 74 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 165 ج 4 ، بحار الأنوار 135 ج 35 ، اوائل المقالات 13، ألتّبيان ، شيخ طوسى 398 ج 2، مجمع البيان ،

طبرسى 287 ج 2 .

[369] _ بحارالأنوار 350 ج 95 .

[370] _ ألوزراء و الكتاب 20 ، ألخطط ، مقريزى 184 ج 1، مختصر تاريخ دمشق 32 ج 1 .

[371] _ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 32 ج 1 ، بحار الأنوار 351 ج 55 .

[372] _ ألتّراتيب الاداريه 181ج1، ألشّماريخ فى علم التّاريخ، سيوطى، 10 نزهة الجليس 21 ج 1.

[373] _ مجمع الزّوائد 190 ج 9 ، كنز العمّال 113 ج 3 ، ميزان الإعتدال 212 ج 1 ، منتخب كنز العمّال ، حاشيه مسند أحمد 111 ج 5 .

[374] _ تاريخ طبرى 110 ج 2 .

[375] _ مستدرك حاكم 626 ج 2 .

[376] _ طبقات ابن سعد 6 ج 2 ، سيره ابن هشام 341 ج 2 .

[377] _ تاريخ يعقوبى 41 ج 2 .

باب هشتم : جايگاه دينى و سياسى خليفه

فصل أوّل

رابطه غار و خلافت

خلافت و امامت أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام بر احاديث نبوى فراوانى استوار شده است ، كه از جمله آنها حديث ثقلين مى باشد .

رسول خدا صلّى

الله عليه و آله فرمود :

انّى خلّفت فيكم الثّقلين ، كتاب الله و عترتى اهل بيتى و أحدهما أعظم من الآخر و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض يوم القيامه (378)

من در ميان شما دو وزنه گرانبها را به يادگار گذاشتم ، يكى كتاب خدا قرآن و ديگرى عترت من يعنى اهل بيت من مى باشند ، كه يكى عظيم تر از ديگرى است ، و آن دو از همديگر جدا نمى شود تا روز قيامت كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شوند .

و ديگرى حديث غدير مى باشد ، كه در آن رسول خدا صلّى الله عليه و آله چنين فرمود :

من كنت مولاه ، فهذا علىّ مولاه ، ألّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله (379)

هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست خداوندا دوست او را دوست دار و دشمن او را دشمن دار و يارى كننده او را يارى ده و رها كننده او را رها كن

و ديگرى حادثه غدير است كه در بيعت نمودن صد و بيست هزار مرد و زن صحابه با على عليه السّلام در غدير خم نمايان گرديد ، و در سال دهم هجرت بعد از بازگشت از حجّة الوداع به وقوع پيوست .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز شهادت خود فرمود :

علىّ مع القران و القران مع على لايفترقان حتّى يردا على الحوض يوم القيامه (380)

على همراه قران و قران همراه على است و از همديگر جدا نمى شوند تا زمانى كه بر حوض در روز قيامت بر

من وارد شوند

و احاديث و روايات بسيار ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد .

بنابراين أدّله بسيار قوى و صحيح و متواتر ، مبنى بر خلافت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در دسترس مسلمانان بوده است ، كه به هيچ وجهى نمى توان آنها را انكار نمود ، يا از آنها غافل شد .

و هنگامى كه رجال سقيفه به قدرت دست يافتند ، براى اثبات صحّت و حقانيّت خلافت خود ، سعى كردند به هر دليل بى اساسى چنگ زنند .

و رجال حزب قريش ، به همين شيوه پيش رفتند ، و همواره مشغول ساختن فضائل و مناقبى شدند كه بعضى از آنها را حتى خلفا ، در زمان حيات خود نشنيده بودند .

و از همين مناقب موهوم ، منقبت حضور أبوبكر در غار و هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه مى باشد . و با تحريف روايت آمدن عايشه و مادرش از مكّه به مدينه توسط عبدالله بن أريقط بن بكر راهنماى پيامبر صلّى الله عليه و آله به نفع أبوبكر ، اين مطلب ، يعنى منقبت حضور أبوبكر در غار و هجرت را آسان نمودند .

و نام أبوبكر را در هر روايتى كه از غار و هجرت سخن مى گفت داخل كردند تا منقبتى را برايش ايجاد كنند ، كه بر صحّت قضيّه بدست گرفتن قدرت ، وى را يارى نمايد .

و رجال حزب قريش ، روايت ساختگى حضور أبوبكر را در غار براى او فضيلتى عظيم قلمداد نمودند . و اينك بعضى از روايات را كه بين غار و خلافت ايجاد رابطه مى نمايد ذكر

مى كنيم .

ابن اسحاق از زهرى از انس بن مالك روايت نمود ، و بيعت سقيفه را ياد آورى و عمر و أبوبكر را ستايش كرد و قضيّه غار را ذكر نمود (381) .

ابن حجر مى گويد : اين فضيلت ، كه او يكى از دو نفر در غار بود ، با عظمت ترين فضائل اوست كه به سبب آن استحقاق خليفه شدن بعد از پيامبر صلّى الله عليه و آله را بدست آورد (382) يعنى اگر عبد الرّحمن بن عوف هم به خلافت مى رسيد رفيق و همسفر پيامبر صلّى الله عليه و آله در غار مى گرديد ، پس انسان آگاه به خوبى در مى يابد كه در اين جولانگاه علاقه و رغبت سياسى براى استوار كردن پايه هاى امامت سياسى و ايجاد منقبت بزرگ براى خليفه ، نقش خود را ايفاء كرده است . ابن حجر از علتى كه وى را بازداشت تا بگويد خوابيدن على عليه السّلام در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله از فضائلى است كه بواسطه آن على عليه السّلام مستحقّ جانشينى پيغمبرمى گردد پرده برنداشت ، با آنكه اين روايت صحيح ، و روايت أوّل باطل مى باشد .

آرى رجال سياست دائماً اعتماد بر ظواهر كرده ، و ساختمانهاى بى اساس خود را بر همان ظواهر بنا مى كنند ، لكن گوهرهاى ارزشمندى را كه درخشش آنها ديده ها را پر مى كند رها مى نمايند . و در پى نظريّه حزب قريش كه رجال و پيروان آنان را تمجيد مى نمايد ، بخارى در كتاب خود ، روايت داستان سرايان را از عامر ابن

فهيره كه گمان مى رود در غار و هجرت حاضر بوده ذكر مى نمايد ، و روايت كرده اند كسى كه وى را به قتل رسانيد ، صعود او را به آسمان مشاهده كرده است (383) يعنى مثل عيسى عليه السّلام به آسمان بالا رفت ! و اگر از آنان درباره سبب اين منقبت ذكر شده سؤال كنيم ، در پاسخ مى گويند : علّت اين منقبت در حضور وى در كوه ثور و در خدمت وى به اهل غار نهفته است !

لكن همين داستان سرايان از مصاحب و همراه حقيقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و در هجرت يعنى عبدالله بن أريقط بن بكر اصلا تمجيد و ستايش نكرده اند و صعود او را به آسمان هم روايت نكرده اند زيرا گناه عمده او اين بود كه از اتباع أبوبكر نبوده و از رجال حزب قريش نمى باشد بلكه به اواسائه كرده و با توصيف به كفر مذمتش نمودند .

و هدف رجال حزب قريش از اين مطلب به حاشيه بردن حضور و نقش وى در غار و هجرت بود تا ميدان را در مقابل روايات كاذب خود در اين موضوع توسعه دهند . و در همين راستا شيوه توصيف اشخاص به مسلمان و كافر از مسائلى گرديد كه حكام بمنظور صلاحديد خود با گوشه چشم دزدانه بدان نظر مى كردند .

و آنچه شايسته ذكر است آنست كه رجال حزب قريشى براى تثبيت خلافت أبوبكر بر چهار ركن اساسى اعتماد كردند .

ركن أوّل : حضور وى در غار و هجرت .

ابن حجر در اين باره مى گويد : اين فضيلت عظيم

ترين فضائل وى مى باشد .

لكن ما مى گوئيم عظيم ترين داستان دروغين در تاريخ مسلمانان است و با مساعدت الهى و پيرو آيه شريفه :

... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى اْلأَرْضِ

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ اْلأَمْثالَ (384)

آن كف بزودى نابود مى شود اما آن آب و فلز كه به خير و نفع مردم است

در زمين باقى مى ماند .

اين كتاب موضوع حضور أبوبكر را در غار و هجرت ، از اساس باطل نمود و پايه هاى آن را ويران كرد ، و باطل بودن آن را كشف نمود .

ركن دوّم : اقامه نماز جماعت به امامت أبوبكر در روز دوشنبه است ، لكن ما كذب اين امامت را در روز شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله به اثبات رسانديم (385) .

ركن سوّم : اعتماد بر امارت دروغين أبوبكر بر حجاج در سال نهم هجرت دارد .

و ركن چهارم : اعتماد بر حديث بستن درها جز پنجره أبوبكر دارد (386) .

فصل دوّم

بستن تمام درهاى مسجد به استثناى دو در

در كتاب « ألإصابه » نقل شده است كه : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله امر نمود ، درهائى كه رو به مسجد باز مى شدند بسته شوند ، بر آنان مشقّت پيدا كرد .

حبّه گفت : به حمزه نگاه مى كردم ، در حالى كه پارچه قرمزى را بر روى زمين مى كشيد ، و چشمان وى لبريز از اشك بود و مى گفت : عموى خود و أبوبكر و عمر و عبّاس را از مسجد خارج نمودى ، و پسر عموى خود را ساكن كردى (387) .

و از أبوطفيل در حديث مناشده على

عليه السّلام با اجتماع كنندگان روز شورى ، نقل شده است كه ، أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود : پيامبر صلّى الله عليه و آله درهاى مهاجرين را بست و درِ خانه مرا باز كرد ، تا اينكه حمزه و عبّاس عرض كردند : اى رسول خدا صلّى الله عليه و آله درهاى ما را بستى ، و درِ خانه على را باز نمودى ؟ .

پس پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : من باز نكردم ...(388)

و در روايت آمده است : حمزه و رقيّه ( دختر رسول خدا ) در زمان بستن درها در قيد حياة بودند ، و أبوبكر و عمر درهاى خود را بسته بودند ، پس از آن عثمان را كه رقيّه در خانه اش بسر مى برد ، صدا زد عثمان گفت : شنيدم و اطاعت كردم و در خانه خود را بست .

پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود :

« اُسْكُنْ طاهِراً مُطَهَّراً » يعنى طاهر و مطهّر در مسجد سكونت كن .

و چون گفتار پيامبر صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام به گوش حمزه رسيد . گفت : اى محمّد ، ما را از مسجد خارج مى كنى و كودكان عبدالمطلّب را نگه مى دارى ؟

پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله در پاسخ فرمود : نه ، اگر اختيار با من بود كسى را ترجيح نمى دادم ، به خدا سوگند كسى جز خدا به او عطا نكرد ، و تو بر خير و نيكى از جانب خدا و رسول او مى باشى اميد است ، بشارت يابى

. و پيامبر صلّى الله عليه و آله به وى بشارت داد ، پس در جنگ احد به شهادت رسيد (389) .

و از امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلام نقل شده است كه فرمود : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمان به بستن درهائى داد كه در مسجد بودند ، حمزه در حالى كه پارچه قرمزى را بر روى زمين مى كشيد ، و چشم هاى وى لبريز از اشك بود و گريه مى كرد بيرون آمد ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : من تو را خارج نكردم ، و من او را ساكن نكردم ، لكن خداوند او را ساكن نمود (390) .

و از ظواهر چنين بر مى آيد كه : بستن درها قبل از سال سوّم هجرت كه حمزه در آن سال به شهادت رسيد واقع شده است .

و در اينجا رواياتى هم وجود دارد كه در آنها نام عبّاس در كنار نام حمزه قرار دارد ، در حالى كه عبّاس بعد از جنگ بدر در مدينه اسير بود .

و معلوم است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله بعد از هجرت به مدينه در أوّلين فرصت درِ خانه اصحاب خود را كه به مسجد باز مى شد بست ، زيرا داخل شدن جُنب به مسجد مطهّر حرام مى باشد ، و همچنين معلوم است كه علىّ بن أبى طالب و خود پيامبر صلّى الله عليه و آله از اين مطلب مستثنى گرديدند .

و استثنا نمودن محمّد صلّى الله عليه و آله ، على و فاطمه عليهماالسّلام را از بستن درها ، اين آيه

قرآن را كه درباره طهارت اهل بيت عليهم السّلام مى باشد تأكيد مى نمايد :

إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(391)

خدا چنين ميخواهد كه رجس هر آلايش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند .

و اين مسأله مطلبى را كه پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله بعداً بيان فرمود تأكيد مينمايد . حضرت فرمود :

« من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه »

هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست .

و « علىّ منّى مثل هارون من موسى »

نسبت على به من مانند نسبت هارون به موسى مى باشد

و « انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتى أهل بيتى »

من در ميان شما دو روزنه گرانبها را يادگار گذاشته ام كتاب خدا

و عترت من كه اهل بيت من مى باشند .

و حادثه بستن درهها بواسطه دهها نفر از صحابه نقل شده است كه ، از جمله آنها علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و سعد بن أبى وقّاص و عبدالله بن عبّاس و أبوسعيد خدرى و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و عبدالله بن عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و زيد بن ارقم و براء بن عازب و جابر بن سمرة و انس بن مالك و جابربن عبدالله و ابن مسعود و أبوذر غفارى و امّ سلمة مى باشند ، و در كتابهاى اسلامى مرجع نيز ذكر شده است (392) .

و در مسند احمد بن حنبل از چند طريق نقل شده است كه ، پس مردم به سخن در آمدند . آنگاه رسول خدا خطبه خواند ،

و حمد الهى بجا آورد و خدا را ستود ، سپس فرمود : اما بعد من مأمور شده ام تا تمام درها بجز درِ خانه على را ببندم ، پس گوينده شما درباره اش شروع به گفتن كرد ، به خدا سوگند من چيزى نبستم و چيزى نگشودم و صرفاً مأمور به چيزى شدم و پيروى و اطاعت كردم (393) .

عمربن الخطّاب مى گويد : به علىّ بن أبى طالب سه خصلت داده شد ، كه اگر يكى از آنها به من داده شود ، برايم محبوبتر از شتران سرخ موى مى باشد .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله دختر خود را به او تزويج نمود و برايش فرزند آورد . و تمام درها جز در خانه او را در مسجد بست ، و در روز جنگ خيبر پرچم را به وى عطا نمود (394) .

و عليرغم تمام اين مصادر اسلامى مهم ، كه در تعبيرات دهها تن از صحابه بيان شده است ، ابن تيمية ناصبى بدون هيچ دليل علمى و فقط بخاطر پيروى از روش خود كه در رها كردن و تكذيب أحاديثى كه با شيوه او سازش ندارند خلاصه مى شود ، تمام اين احاديث را تكذيب نمود (395) .

لكن در صورتى كه پيروان باطل بخواهند مطابق اميال خود احاديث صحيح را تكذيب كنند ، تمام احاديث باطل مى شوند .

و عسقلاتى در ردّ وى چنين مى گويد : اين احاديث (396) همديگر را تقويت مى كنند ، و طريق هركدام به تنهائى شايسته براى استدلال و احتجاج مى باشد ، چه رسد به مجموع آنها .

و افزود : اين طرق

بسيار زياد از روايات افراد موثّق ، دلالت مى كند كه اين حديث ، صحيح ، و داراى دلالتى قوى مى باشد .

و همچنين مى گويد : چگونه مى توان به مجرّد توهّم مدّعى شويم احاديث صحيح ، ساختگى و وضع شده هستند ، و اگر اين باب باز شود در بسيارى از احاديث صحيح ادّعاى بطلان وارد مى شود ، لكن اين ادّعا را خدا و مؤمنان نمى پسندند (397) .

و جوينى مى گويد : حديث بستن درها را نزديك به سى تن از رجال حديث روايت كرده اند (398) .

و معاويه به شهرهاى دور و نزديك نامه هائى نوشت كه در آنها چنين آمده است : هيچ خبرى را كه يكى از مسلمانان در شأن أبوتراب نقل مى كند رها نكنيد ، مگر آنكه در مقابل آن خبرى برايم بياوريد ، كه در فضائل اصحاب باشد ، زيرا اين كار برايم محبوبتر است ، و بيشتر موجب روشنى چشم من مى گردد (399) .

و در پيروى از اوامر معاويه در اين ميدان پيروان باطل حديثى روايت كردند ، كه مفاد آن چنين مى باشد :

« در مسجد هيچ درى نماند مگر آنكه بسته شد ، مگر درِ أبوبكر ، يا در مسجد هيچ روزنه اى نماند ، مگر روزنه أبوبكر ... » اين مطلب را رسول خدا صلّى الله عليه و آله در همان مرضى كه در آن وفات يافت ، بيان فرمود (400) .

و اين حديث دروغين را اسماعيل بن عبدالله أبى اويس بن عبدالله اصبحى ، أبوعبدالله مدنى روايت نمود .

ابن معين درباره اين راوى چنين مى گويد : به دو

پول سياه نمى ارزد ، و نيز مى گويد : او و پدرش حديث را به سرقت مى بردند .

و دولابى در باره اش گفته است كه از نظر حديث ، جزو افراد ضعيف است .

و نضربن سلمه مى گويد : او كذّاب است .

و سلمة بن شبيب مى گويد : از او شنيدم كه مى گفت : چون اهل مدينه در مطلبى اختلاف پيدا مى كردند ، برايشان حديث وضع مى كردم .

و از راويان ديگر حديث ، فليح بن سليمان ، أبويحياى مدنى است كه اسم او عبدالله مى باشد ، لكن فليح لقبى بود كه بيشتر در نام بردن او استعمال مى شد .

ابن معين درباره او مى گويد : ثقه نمى باشد .

و « مرّة » درباره اش مى گويد : از حديث او پرهيز مى شود .

و طبرى مى گويد : منصور او را بر صدقات والى خود نمود ، زيرا موقعى كه محمّد بن عبدالله بن الحسن را طلب نمود . وى را به زندانى كردن فرزندان حسن راهنمائى كرد .

و أبوحاتم و مظفّر بن مدرك و نسائى و أبوداود و أبواحمد و على بن المدينى او را تضعيف كرده اند (401) . و همانطورى كه أبوبكر خانه اى در كنار مسجد نداشت ، و خانه اش در اطراف مدينه بود (402) و از اهل بيت بى آلايش و پاك و تطهير شده به نصّ صريح قرآن (403) هم نبود ، نمى تواند اين فضيلت برايش ثابت شود .

و اگر به وسيله قرآن ، أبوبكر تطهير شده بود ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به وى اجازه

مى داد تا همراه على درى به روى مسجد باز كند . و نه سال او را به تأخير نمى انداخت ، و اگر درِ خانه أبوبكر باز مى شد ، مسلّماً درِ عمر و عثمان و ابن الجراح نيز باز مى شد .

فصل سوّم

آيا بعضى از صحابه بر أبوبكر و عمر رياست كردند ؟

آياأبوبكر و عمر در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله امامت نماز مسلمانان را بعهده داشتند ؟

أبوبكر و عمر تحت فرمان ساير مسلمانان بودند ، مگر در جنگ بنى قريظه و خيبر و ذات السّلاسل كه پيامبر صلّى الله عليه و آله آن دو را بعنوان فرمانده فرستاد ، لكن به ميدان پشت كرده و فرار كردند (404) .

در جنگ ذات السّلاسل ، فرماندهى چند بار دست به دست شد ، ابن كثير ذكر مى كند كه : پيامبر صلّى الله عليه و آله عمرو بن العاص را به منطقه ذات السّلاسل كه از بلندى هاى شام است فرستاد ، و چون به آنجا رسيد از زيادى دشمن هراسان شد ، پس شخصى را براى استمداد نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرستاد . رسول خدا صلّى الله عليه و آله گروه أوّل مهاجرين را براى يارى رساندن دعوت نمود ، و أبوبكر و عمر به همراه گروهى از جنگجويان مهاجر دعوت وى را پذيرفتند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوعبيده جرّاح را فرمانده آنان قرار داد .

موسى بن عقبه مى گويد : چون نزد عمروعاص رفتند گفت : من فرمانده شما هستم و خود رسولى بسوى رسول خدا فرستادم ، تا شما را براى ياريم روانه كند .

مهاجران گفتند : تو أمير اصحاب

خود باش ، و أبوعبيده أمير مهاجران باشد ، عمروعاص گفت : تو نيروى امداد و كمك هستى كه من درخواست كرده بودم .

وقتى أبوعبيده اصرار عمروعاص را مشاهده كرد گفت : اى عمرو مى دانى أخرين سفارش رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين سخن بود كه چون با طرف خود روبرو شديد از يكديگر اطاعت كنيد ، حال كه از فرمانم سرپيچى مى كنى من از تو اطاعت مى كنم . آنگاه أبوعبيده فرماندهى را به عمروعاص تحويل داد (405) . پس با اين عبارت و نصّ صريح ثابت مى شود كه أبوعبيدة بن الجرّاح و عمروبن العاص بر أبوبكر و عمر زعامت و فرماندهى داشته اند ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى توانست أبوبكر و عمر را بر ابن الجرّاح و ابن العاص مقدّم بدارد ، و همين ثابت مى كند كه بر خلاف ادّعاى ناحق رجال حزب قريش ، أبوبكر و عمر هيچ تقدّمى بر ساير افراد امّت نداشته اند .

و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » سربازى تحت فرماندهى أبوعبيدة بن الجرّاح در جنگ خَبَط بود (406) .

و أبوبكر و عمر هر دو در لشكر اسامه بن زيد سرباز بودند (407) . و كسى كه چنين حال و موقعيتى دارد شايسته بود تابع علىّ بن أبى طالب عليه السّلام باشد ، زيرا مسلّماً على عليه السّلام از ابن العاص و ابن الجرّاح و اسامه برتر بود .

و به اجماع و اتّفاق تمام مسلمانان أبوبكر و عمر در زمان حيات پيامبر صلّى الله عليه و آله امامت مسلمانان را بعهده نداشتند ، مگر امامتى

كه به دروغ و افتراء در روز شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نقل شده است .

فصل چهارم

در سال نهم هجرت چه كسى أمير حج بود ؟

قسمت اول

در سال نهم هجرت ، نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله أبوبكر را براى امارت حج و خواندن سوره برائت بسوى مكّه فرستاد ، سوره برائت اين آيه را در بر دارد :

بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَسيحُوا فِى اْلأَرْضِ أرْبَعَةَ أشْهُر وَ اعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ وَ أنَّ اللهَ مُخْزِى الْكافِرينَ وَ أذانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أنَّ اللهَ بَرى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذاب أليم إلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أحَداً فَأَتِمُّوا إلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إلى مُدَّتِهِمْ إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد فَإِنْ تابُوا وَ أقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ(408).

از اين پس خدا و رسولش از عهد مشركانى كه با شما مسلمانان عهد بسته و شكستند بيزارى جست . پس شما مشركان تا چهار ماه ديگر مهلت داده مى شويد كه در زمين ( مكّه ) گردش و آسايش كنيد و بدانيد كه شما بر قدرت خدا غالب نخواهيد شد و همانا خدا كافران را خوار و ذليل خواهد كرد . در بزرگترين روز حج خدا و رسولش بمردم اعلام مى دارند كه بعد از اين ، از عهد مشركين ، خدا و رسولش بيزارند

، پس هر گاه شما مشركان از شرك توبه كرده برايتان در دنيا و عقبى بسى بهتر خواهد بود و اگر رو بر گردانيد بدانيد كه شما بر قدرت خدا غالب نيائيد و چنانچه ايمان نياوردند مژده عذاب دردناك بر آن كافران برسان مگر آن گروه از مشركان كه با آنها عهد كرده ايد و هيچ عهد شما نشكستند و هيچ يك از دشمنان شما را يارى نكرده باشند ، پس با آنها عهد را تا مدتى كه مقرر داشته نگاهداريد كه خدا متقيان را ( كه بعهد خود وفا مى كنند ) دوست مى دارد . پس از آنكه ماهها حرام ( ذيقعده ، ذيحجه ، محرم ، و رجب ) كه ( مدت امانست ) در گذشت آنگاه مشركان را هر جا يابيد به قتل برسانيد و آنها را دستگير و محاصره كنيد و هر سو در كمين آنها باشيد چنانچه از شرك توبه كرده و نماز اسلام بپا داشتند و زكوة دادند پس از آنها دست بر داريد كه خدا آمرزنده و مهربان است .

تعداد مسلمانانى كه در بپاداشتن مناسك حج راغب بودند به سيصد تن رسيد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بيست شتر بهمراهشان فرستاد ، و چون مسلمانان به ذى الحليفه كه ميقات معروف در مسجد شجره است (409) رسيدند ، جبرئيل عليه السّلام بر پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شد ، و خبر داد كه از طرف تو كسى بجز خودت يا فردى از خودت نبايد ] پيام را [ ادا نمايد ، پس پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : على

از من و من از على مى باشم ، و كسى جز من يا على ، نبايد پيام را ادا نمايد (410) .

احمد بن حنبل ، در مسند خود از أبوبكر نقل مى كند كه :

پيامبر صلّى الله عليه و آله او را براى اعلام برائت به اهل مكّه فرستاد ، كه بعد از اين سال مشرك نبايد حج كند ، و برهنه نبايد طواف كعبه كند ، و غير مسلمان داخل بهشت نمى شود ، و كسى كه با رسول خدا صلّى الله عليه و آله عهدى بسته تا انتهاى مهلت عهد فرصت دارد ، و خدا و رسول او از مشركان بيزارند .

أبوبكر سه روز به همراه پيغام برائت حركت كرد ، و بعد از آن پيامبر صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود : خود را به أبوبكر برسان و او را برگردان و خودت برائت را ابلاغ كن ، او نيز اطاعت كرد .

و چون أبوبكر نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله بازگشت ، گريه كرد و گفت : آيا مطلب تازه درباره من بوجود آمده ؟ پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : بجز خير تازه اى در تو موجود نشده ، لكن مأمور شده ام برائت را جز خودم يا مردى از خودم تبلبغ نكند (411) و در كتاب كنز در تفسير سوره توبه ، همين مطلب حكايت شده است (412) .

و احمد بن حنبل ، به نحو مستند از على عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود :

وقتى ده آيه از سوره برائت بر پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شد .

پيامبر

صلّى الله عليه و آله أبوبكر را فرا خواند ، و با آن آيات فرستاد ، پس از آن مرا خواند و فرمود : أبوبكر را درياب ، و هر جا به او رسيدى نامه را از او بگير و به مكّه ببر و بر اهل مكّه بخوان ، پس در جحفه به او رسيدم ، و نامه را از وى گرفتم .

و أبوبكر به نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله بازگشت و عرض كرد : اى رسول خدا آيا درباره ام چيزى نازل شده است ؟

حضرت فرمود : خير لكن جبرئيل نزدم آمد و گفت : از جانب تو ابلاغ نمى كند ، مگر خودت يا مردى از خودت ، و همين مطلب را در كتاب كنز از أبى الشّيخ ابن مردويه نقل نموده ، و مثل آن را نيز در كشّاف نقل كرده است (413) .

حاكم ، جزئى از حديث ابن عمر را روايت كرده كه در آن چنين گفته است : رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر و عمر را با پيغام برائتى بسوى اهل مكّه فرستاد ، پس آن دو روانه شدند ، در ميانه راه با سوارى برخوردند ، گفت : كه مى باشى ؟ گفت : من على هستم ، اى أبوبكر نامه اى كه همراه دارى تحويل ده ، پس على عليه السّلام نامه را گرفت و برد، و أبوبكر و عمر به مدينه بازگشتند و عرض كردند : چه كرده ايم ، اى رسول خدا ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : جز خير چيزى نداريد ، و ليكن به من گفته شد

نبايد از جانب تو تبليغ كند مگر خودت يا مردى از خودت (414) .

و احمد بن حنبل و أبويعلى ، از روايت أبى اسحاق از يزيد بن منبع از أبوبكر ، بازگشت أبوبكر و گريه وى ورفتن على بن أبى طالب به عنوان أمير حج را روايت كرده اند (415) .

و ابن هشام سيره ابن اسحاق را فقط براى حفظ امانت شرعى ، گرفتار تحريف نموده است (416) .

و ابن مردويه از سعد بن أبى وقّاص اين حديث را بيان كرد ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر را به همراه برائت بسوى اهل مكّه فرستاد ، پس از آن على عليه السّلام را دنبال وى فرستاد و نامه را از او گرفت ، و گويا أبوبكر در دل احساس نگرانى كرد ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : اى أبوبكر از طرف من ادا نمى كند مگر خودم يا مردى از خودم .

و همين مطلب را طبرسى و بلاذرى و ترمذى و واقدى و شعبى و سدى و ثقلبى و واحدى و قرطبى و قشيرى و سمعانى و احمد بن حنبل و ابن بطّه و محمّد بن اسحاق و أبويعلى الموصلى و اعمش و سماك بن حرب در كتابهاى خود از عروة بن الزّبير و أبى هريره و انس و أبو رافع و زيد بن نفيع و ابن عمر و ابن عبّاس روايت كرده اند .

و در تفسير البرهان از ابن شهر آشوب وارد شده است كه چون نه آيه أوّل سوره برائت نازل شد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر را براى ابلاغ آن

آيات به مكّه فرستاد ، پس جبرئيل نازل شد و گفت : برائت را اداء و ابلاغ نمى كند مگر خودت يا مردى از خودت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أميرمؤمنان فرمود : بر ناقه عضباء من سوار شو و خود را به أبوبكر برسان و برائت را از دستش بگير .

و چون أبوبكر نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله بازگشت بى تاب گشت و گفت : مرا لايق امرى كردى كه همه گردنها بسويش دراز شد ، و چون مشغول آن شدم ، مرا از آن باز داشتى ؟

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : جبرئيل امين از جانب خداوند تعالى نازل شد و گفت : اداء و ابلاغ نمى كند از جانب تو مگر خودت يا مردى از خودت ، در حالى كه على عليه السّلام از من است و از جانب من جز على كسى اداء و ابلاغ نمى كند .

و سخن خداوند تعالى كه فرموده : اداء نكند از جانب تو مگر خودت يا مردى از خودت ، به نحو مطلق و بدون قيد به على عليه السّلام اجازه مى دهد تا احكام ابتدائى را هم ابلاغ نمايد ، مثل همان احكامى كه در سوره برائت براى منع از طواف عريان و منع از دخول مشركين در بيت الله الحرام وجود دارد . و پيروان خطّ اموى دريافتند كه در اين فعل الهى خطّشان تضعيف مى شود ، پس در صدد بر آمدند تا آن منبع الهى را تحريف نمايند ، و به دروغ چنين گفتند : بعد از رسيدن على عليه السّلام ،

أبوبكر امارت حج را رها نكرد ، و دائماً على عليه السّلام تحت فرماندهى او بود .

و چنين گفتند كه اين فرمان الهى مطابق عادت عربهاى جاهليّت كه در عهدنامه ها فقط شخصى از همان قبيله مأمور ابلاغ مى شد ، وارد شده است .

و ابن شهاب زهرى اموى ، چون مى خواست حكومت اموى را از خود راضى نمايد ، لذا چنين گفت : علّت آنكه پيامبر صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را براى تبليغ برائت مأمور كرد و غير او را مأمور نكرد آن است كه عادت و شيوه عربها آن بود كه عهدنامه ها را فقط بزرگ قبيله و رهبر و زعيم آن به عهده مى گرفت يا مردى به عهده مى گرفت كه از اهل بيت او باشد ، و قائم مقام وى حساب شود ، مثل برادر يا پسر عمو ، و خداوند آنها را بر همان عادت باقى گذاشت (417) .

و اين مطلب از دروغهاى زهرى مى باشد كه هيچ دليلى بر آن وجود ندارد ، زيرا در ميان عربها وكيل ، در حكم اصل است .

قسمت دوم

و نظر مؤلف آن است كه : نبىّ مكرّم اسلام صلّى الله عليه و آله رسول خدا ، و رهبر بشريّت بود ، و مانند رئيس قبيله اى كوچك نبود .

و عادت عربهاى جاهلى بر آن نبود كه از طرف زعيم قبيله فقط فردى از همان قبيله تبليغ نمايد ، بلكه براى هر دوست يا هم پيمانى چنين تبليغى ممكن بود .

و از همه اينها مهمتر آن كه سوره برائت سخن خداوند تعالى مى باشد

و آنگونه كه فكر مى

كنند سخن رئيس قبيله نمى باشد و سخن خداوند سبحان را جز افراد تطهير شده اهل بيت ابلاغ نمى كند ، همان اهل بيتى كه خداوند در اين سخن رسول خود صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

« انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى »

من در ميان شما دو ورزنه گرانقدر را به يادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا و ديگرى عترت من كه اهل بيتم مى باشند (418)

آنان را با قرآن مقرون و همراه نموده است .

و چرا سخن خدا را به خاطر تطبيق دادن آنان با معيارهاى جاهلى تضعيف مى كنيم ؟

و اگر واقعاً چنين باشد ، مى بايست خداوند شريعتى را كه مخالف با تعاليم و عادات جاهلى باشد اصلا نياورد .

و خود أبوبكر اين نويسندگان را با گريه و بى تابى و حزن و اينكه در خود احساس نگرانى كرده ، و با اين گفته اش به رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه آيا در مذمّت من چيزى نازل شده است ، كه بعد از بازگشت انجام داد تكذيب نموده است .

و اگر أبوبكر تا آخر أمير بود ، اين گونه رفتارى از خود ظاهر نمى كرد .

و أبوبكر و عمر دفعات متعدّدى تحت فرمان ديگران مأمور شده بودند كه ، يك بار در حمله ذات السّلاسل زير فرمان عمروبن العاص و فرمان على عليه السّلام و يك بار زير فرمان أبوعبيدة بن الجرّاح و يك بار نيز در سال دهم ، زمانى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله سباع ابن عرفظه غفارى را بر آن دو به أميرى گماشت ، اين مطلب

را ابن هشام ذكر نمود ، وبخارى و مسلم و أبوداود و نسائى و ديگران روايت كرده اند .

و يك بار نيز زير فرمان اسامة بن زيد كه به شام مى رفت قرار گرفتند و به همين جهت تا آخر عمر اسامه را با نام أمير صدا مى زدند (419) .

و با اين بيان عمروبن العاص و أبوعبيدة بن الجرّاح و اسامة بن زيد فرمانده لشكرهائى بودند كه أبوبكر و عمر در ميان سربازان آنها به چشم مى خوردند ، و همين ثابت مى كند كه آن دو به همراه عثمان بن عفّان از عامّه اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله بودند ، كه هيچ چيزى آنان را از ديگر مسلمانان متمايز نمى كرد ، و جز قدرت سياسى كه در انقلاب سقيفه بر آن دست يافتند ، چيزى آنان را متمايز ننمود . در حالى كه بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و وصىّ او علىّ بن أبى طالب احدى زعامت و رياست نكرد .

و على بن ابراهيم قمّى بازگشت أبوبكر را به مدينه و رفتن على عليه السّلام را به عنوان أمير حج تأييد نمود (420) و پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : براى احدى سزاوار نيست .اين ]برائت[ را ابلاغ نمايد ، مگر آنكه مردى از اهل من باشد .

و صاحب تفسير ألمنار مى گويد : اين سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرموده « اَو رَجُل مِن اَهلى » در روايت سدى را ، روايت ديگرى از رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه نزد طبرى و ديگران مى باشد و فرموده

«يا مردى از اهل بيت من باشد »تفسير نموده است .

و اين نصّ صريح ثابت مى كند كه تأويل كلمه « منّى » به اين معناست كه جان على عليه السّلام چون جان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام همانند رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أفضل از تمام اصحاب وى مى باشد(421).

و اين بيان روشن مى كند على عليه السّلام تحت فرمان احدى قرار نگرفته است .

و علاّمه حلّى در كتاب المستجاد مى گويد :

محمّد صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود تا أبوبكر را بين رفتن با خود ( يعنى تحت فرمان على عليه السّلام ) يا برگشتن مخيّر نمايد ، پس أبوبكر بازگشت (422) و سهيلى بازگشت أبوبكر را به مدينه و رفتن على بن أبى طالب عليه السّلام را با[ نامه ] برائت ، تأئيد نمود (423) .

و سبط ابن الجوزى رفتن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام را به عنوان أمير حج و بازگشت أبوبكر را به مدينه تصحيح نموده و چنين مى گويند :

پيامبر صلّى الله عليه و آله ناقه عضباء خود را به على عليه السّلام داد و در ذى الحليفه به او رسيد ، و آيات را از او گرفت ، پس أبوبكر بسوى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بازگشت و گفت : پدر و مادرم فداى شما شوند ، آيا در مذمّت من چيزى از قرآن نازل شده است ؟

نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله فرمود : نه ، اما از طرف من كسى جز من يا مردى از من ، تبليغ نمى

كند (424) .

و در همين زمينه ، صدها مصدر ديگر وجود دارد كه اين روايت را ذكر مى كند كه علىّ بن أبى طالب عليه السّلام سوره برائت را از أبوبكر گرفت و أبوبكر به مدينه بازگشت ، و از نزول آيه در مذمّت خود ترسيد ، يا برافروخته و بى تاب شد .

و از جمله كسانى كه تبليغ سوره برائت را به واسطه على عليه السّلام و حجّ على عليه السّلام را با مردم ذكر كرده اند ، أبو محمّد اسماعيل سدى كوفى متوفّاى سال 128 هجرى و محمّد بن اسحق متوفّاى سال 151 هجرى و امام حنبليان احمد بن حنبل ، متوفّاى سال 241 هجرى و أبومحمّد عبدالله دارمى ، صاحب سنن ، متوفّاى سال 255 هجرى و أبوعبدالله بن ماجه قزوينى ، صاحب سنن متوفّاى سال 273 هجرى و أبوعيسى ترمذى ، صاحب صحيح متوفّاى سال 279 هجرى و يعقوبى متوفّاى سال 292 هجرى (425) و حافظ أبوعبدالرّحمن احمد نسائى ، صاحب سنن متوفّاى سال 303 هجرى و عبدالله بغوى ، صاحب ألمصابيح ، متوفّاى 317 هجرى و سليمان بن احمد طبرانى ، متوفّاى سال 360 هجرى و على بن عمر دار قطنى ، متوفّاى سال 385 هجرى و حاكم نيشابورى ، صاحب مستدرك متوفّاى سال 405 هجرى و جار الله زمخشرى و ابن أبى الحديد و سخاوى و جلال الّدين سيوطى و قسطلانى و ابن حجر هيثمى مى باشند .

و طبرى بازگشت أبوبكر را به مدينه نيز ثبت كرده است (426) و در همين كتاب ، بازگشت مجدّد او را به عنوان أمير حج اضافه نموده اند ، لكن چنين مطلبى

را عقل نمى تواند بپذيرد ، زيرا در صورت بازگشت أبوبكر به مدينه و رجوع مجدّد او به مكّه ، أقلا محتاج فرصتى ده روزه مى شد ، بعلاوه هيچ دليلى موجود نيست كه پيامبر صلّى الله عليه و آله مجدّداً او را بعنوان أمير بر حاجيان فرستاده باشد .

كما اينكه هيچ كدام از راويان وجود گفتگوئى ديگر بين على عليه السّلام و أبوبكر را نقل نكرده اند ، كه مثلا على عليه السّلام بفرمايد : اى أبوبكر بعنوان أمير آمده اى يا بعنوان مأمور ؟

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوبار فرمود كه على از من و من از على هستم ، يك بار در جنگ احد كه اصحاب از اطراف وى فرار كردند ، و فقط على بن أبى طالب عليه السّلام باقى ماند ، و بعد از آن جبرئيل گفت : و من از شما دو نفر مى باشم .

و به همين جهت محمّد بن اسحاق در كتاب مغازى مى گويد : زهرى مى گويد جبرئيل عليه السّلام گفت : « همدردى و مواساة واقعى همين است » زيرا مردم از اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز احد فرار كردند ، حتى عثمان بن عفّان كه او أوّلين نفرى بود كه فرار كرد ، و وارد مدينه گرديد ، و درباره او اين آيه نازل شد :

إنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا (427)

همانا آنانكه از شما در جنگ احد پشت كرده و منهزم شدند شيطان آنان را

به سبب بعضى نافرمانى و بدكارى هايشان به لغزش افكند .

و دفعه ديگر

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : على از من است و من از او هستم ، و اين بار هنگامى بود كه على عليه السّلام را در سال نهم هجرى به عنوان أمير حج فرستاد (428) .

و به سبب سوره برائت ستر عورت واجب شد ، يعنى بعد از اين سال به صورت عريان حج نكنند، و بعد از اين سال مشركى نزديك مسجد الحرام نشود، در حالى كه تا آن زمان مشركين خانه خدا را بدون پوشيدن هيچ لباسى طواف مى كردند ، وخداوند تعالى فرمود :

يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد(429)

اى بنى آدم زينت خود در هر مسجدى به همراه داشته باشيد

كه پوشاندن عورت را لازم مى آورد زيرا در آن زمان مردان در شب بدون پوشيدن هيچ لباسى به حال برهنه و عريان طواف مى كردند ، و با اين كار حرمت را تعظيم مى نمودند ، و عدّه اى از آنان مى گفتند كه : طواف خانه خدا مى كنم به همان صورتى كه مادر مرا زائيده است ، در حالى كه از مال دنيا چيزى به همراه ندارم كه با ستم و ظلم مخلوط شده باشد .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوست نداشتند كه در آن سال با كفّار برهنه حج بجا آورند (430) .

و در آن زمان مشركان همراه مسلمانان حج مى كردند و براى به خشم در آوردن مسلمانان با صداى بلند فرياد مى زدند كه خداوندا هيچ شريكى ندارى مگر شريكى كه از آن توست ، مالك او هستى و او مالك نيست (431).

و علىّ بن أبى طالب عليه

السّلام مدّت را مشخّص نمود و فرمود : هركس بين او و بين رسول الله صلّى الله عليه و آله عهد و پيمانى وجود دارد ، به همان مدّت ، فرصت و مهلت دارد .

يكى از كفّار گفت ما از عهد تو و پسر عمويت بيزارى مى جوئيم .

پس على عليه السّلام فرمود : اگر رسول خدا صلّى الله عليه و آله مرا امر نكرده بود كارى انجام ندهم تا به نزدش باز گردم تو را مى كشتم ، و چون بازگشتند ، خداوند دلهاى مشركين را گرفتار رعب و وحشت كرد ، پس به رضايت يا اكراه به اسلام رو آوردند (432) .

و عهد بين رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مشركان بصورت عام و بصورت خاص بود ، عهد عام اين بود كه احدى نبايد كسانى را كه براى حج به خانه خدا آمده اند باز دارد و در ماههاى حرام ( محرّم ، رجب ، ذى القعده ، و ذى الحجّه ) احدى را نبايد ترساند و اين عهد به وسيله سوره برائت ملغى گرديد .

و عهد خاص عهدى بود كه بين رسول خدا صلّى الله عليه و آله و قبايل عرب منعقد شده بود ، كه داراى مهلت و اجل مذكور در عهدنامه بود (433) .

پي نوشتها

[378] _ نهج البلاغه 154 ج 1 ،ألمعجم الكبير طبرانى ح 4971 ، ألدّر المنثور سيوطى 60 ج 2 ألصّواعق المحرقه 89 .

[379] _ تاريخ الإسلام ، خطيب بغدادى 232 ، مسند احمد 281 ج 4 ، ألتّمهيد فى اصول الدين ، الباقلانى ، 171 ، ألصّواعق المحرقه 26 .

[380] _ مستدرك حاكم

130 ج 3 .

[381] _ ألصّوارم المهرقه ، نور الله تسترى 63 .

[382] _ فتح البارى ، ابن حجر عسقلانى ، 180 ج 13 .

[383] _ صحيح بخارى 43 ج 5 .

[384] _ سوره رعد ، آيه 17 .

[385] _ به كتاب نظريات الخليفتين به موضوع امامت أبوبكر در روز دوشنبه مراجعه شود .

[386] _ سنن بخارى باب قول النّبى صلّى الله عليه و آله سدّوا الأبواب الاّ باب أبى بكر ، در حاشيه كتاب فتح البارى 11 و 12 ج 7 ، سنن مسلم 108 ج 7 ، ألبداية و النّهاية 230 ج 5 .

[387] _ ألإصابه 373 ج 1 ، ألدّر المنثور 122 ج 6 .

[388] _ مناقب خوارزمى حنفى 225 .

[389] _ مناقب الإمام على عليه السّلام ، ابن مغازلى 254 و 255 ،كشف الغمّه 332 _ 331 ج 1 .

[390] _ سمهودى اين حديث را در وفاء الوفاء در صفحه 477 ج 2 روايت كرده ، ألغدير 208 ج3 ، از أبى نعيم در كتاب فضائل الصّحابة اللألئ المصنوعه 352 ج 1 ، ألسّيرة الحلبيّة 374 ج 3 ، كنز العمّال 155 و 156 ج 15 مجمع الزّوائد 115 ج 9 ، مستدرك ، حاكم 117 ج 3 ، خصائص ، النّسائى 74 و 75 .

[391] _ سوره احزاب ، آيه 33 .

[392] _ سنن ترمذى ، 639 ، 640 ، 641 ج 5 ، مسند احمد ، 369 ج 4 و 26 ج 2 و 175 ج 1 ، فتح البارى ، 14 و 27 ج 7 ، مستدرك ، حاكم ، 117و 125 و 134 ج 3 ، كنزالعمّال

96 ، 101 و 120 و 155 و ج 15 خصائص نسائى ، 72 و 75 ، ارشاد السّارى ، 84 و 85 ، ج 6 ، وفاء الوفاء ، سمهودى ، 474 و 480 ج 2 ، ألصّواعق المحرقه ، 121 و 122 و 125 ، حلية الأولياء ، 153 ج 4 الألئ المصنوعة ، 346 و 354 ج 1 ، انساب الأشراف ، 106 ج 2 ، تاريخ بغداد ، 205 ، ج 7 ، ألمناقب ، خوارزمى ، 214 _ 235 _ 238 ، شرح حال امام على عليه السّلام از تاريخ ابن عساكر به تحقيق محمودى ، 281 و 253 و 327 ج 1 ، علل الشّرايع ، 201 ، 202 ينابيع المودّة ، 283 ، لسان الميزان ، 165 ج 4 ، مناقب الأمام على عليه السّلام ، ابن الغزالى ، 252 و 261 ألإصابه 509 ج 2 ، تذكرة الخواص 41 ، منتخب كنز العمّال با حاشيه مسند احمد ، 29 ج 5 ، سنن بيهقى 65 ج 7 ، و طبرانى در كتاب الكبير و الأوسط همين را روايت كرده است ، ألدّر المنثور 314 ج 3 أخبار القضاة ، 149 ج 3 ، ألخصائص الكبرى ، 243 ج 2 ، احكام القرآن ، جصاص ، 248 ج 2 ، ألسّيرة الحلبيّه ، 373 و 374 ج 3 ، ذخائر العقبى ، 76 و 77 و 78 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 195 ج 9 ، نزل الأبرار ، 34 و 35 .

[393] _ مسند احمد 175 ج 1 ، 26 ج 2 ، 369

ج 4 .

[394] _ ألصّواعق المحرقه ، ابن حجر ، فصل 3 باب 9 و همين مطلب را عبدالله بن عمر بن الخطّاب روايت كرده است ، مستدرك ، حاكم 125 ج 3 .

[395] _ منهاج السنه 9 ج 3 آنهم بخاطر بغض و كينه او به على عليه السّلام مى باشد ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على فرمود : دوست ندارد تو را مگر مؤمن ، و دشمن ندارد تو را مگر منافق .

[396] _ يعنى احاديث بستن درها .

[397] _ ألقول المسدّد 19 و 20 و 24 و 25 ، أللألئ المصنوعه 350 ج 1 ، فتح البارى 13 ج 7 ، ارشاد السّارى 85 ج 6 ، وفاء الوفاء 476 ج 2 .

[398] _ فرائد السّمطين 208 ج 1 .

[399] _ به كتاب استيعاب نوشته ابن عبد البر ، ج 1 صفحه 65 مراجعه شود ، ألاصابه ، ابن حجر ، 154 ج 1 ، ألكامل فى التّاريخ 163 ج 3 ، تاريخ ابن عساكر 222 ج 3 ، وفاء الوفاء 31 ج 1 ، ألنّزاع و التّخاصم 13 ، تهذيب التّهذيب 435 ج 1 ، ألأغانى ، 44 ج 15 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 116 ج 1 .

[400] _ سنن البخارى باب قول النّبى صلّى الله عليه و آله ، سدّوا الأبواب الاّ باب أبوبكر ، در حاشيه فتح البارى 11 و 112 ج 7 سنن مسلم 108 ج 7 ، ألبداية و النّهاية 230 ج 5 .

[401] _ تهذيب التّهذيب 312 ج 1 ، ألغدير 36 ج 8 .

[402]

_ تاريخ طبرى 442 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ ، ابن أثير ، 323 ج 2 .

[403] _ سوره أحزاب ، آيه 33 ، سنن ترمذى ، 328 ج 5 ، مستدرك حاكم ، 172 ج 3 ، مسند احمد 168 ج 4 ، تفسير طبرى ، 6 ج 12 .

[404] _ به كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه شود .

[405] _ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 311 ج 4 ، طبقات ابن سعد 131 ج 2 ، سيره ابن هشام 272 ج 4 مغازى واقدى 769 ج 2 ، تاريخ طبرى 104 ج 3 ، عيون الأثر 204 ج 2 ، ألروض الأنف 359 ج 2 ، السيره الحلبيّه 190 ج 3 ، شرح المواهب 287 ج 3 ، دلائل النبوة بيهقى 398 و 399 ج 4.

[406] _ مغازى واقدى 775 ج 2 .

[407] _ مغازى واقدى ، 1118 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 52 ج 6 ، منتخب كنز العمّال ، به حاشيه مسند احمد بن حنبل ، نوشته متّقى هندى ، 180 ج 4 ، طبقات ابن سعد ، 466 ألسّيرة النّبويّه ، در حاشيه ألسّيرة الحلبيّه ، احمد زينى دحلان ، 339 ج 2 .

[408] _ سوره توبه ، آيه 1 تا 5 .

[409] _ تاريخ طبرى 382 ج 2 .

[410] _ مسند احمد ابن حبنل 164 ج 4 ،كنز العمّال 153 ج 6 .

[411] _ تاريخ أبى زرعه 298 ، مسند احمد بن حنبل 1 ج 2 _ ذخائر العقبى 96 .

[412] _ كنز العمّال 246 ج 1 .

[413] _ مسند احمد

ابن حنبل 151 ج 11، كنز العمّال 247 ج 1، تفسير ابن كثير 543 و 544 ج 2

[414] _ مستدرك حاكم 51 ج 3 .

[415] _ حاشيه شيخ محمّد عليان مزروقى بر تفسير زمخشرى 24 ج 2 .

[416] _ سيره ابن هشام 190 ج 4 .

[417] _ تذكره الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[418] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، محمود أبوريّة 44 ، ينابيع المودّة ، حنفى قندوزى 536 ج 2 .

[419] _ ألبداية و النّهاية 73 ج 8 .

[420] _ تفسير قمى 158 و 282 ج 1 .

[421] _ تفسير الميزان 176 ج 9 .

[422] _ ألمستجاد من الإرشاد ، علاّمه حلى 57 ، بحار الأنوار 11 ج 22 .

[423] _ ألرّوض الأنف 374 ج 2 ، خصائص نسائى 20 ، سنن ترمذى 183 ج 2 ، مسند احمد 283 ج 3 ، ألدّر المنثور ، سيوطى 46 ج 10 ، مستدرك الصّحيحين 51 ج 3 ، و به فضائل الخمسه در صحاح ستّه 383 ج 2 مراجعه كنيد .

[424] _ تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[425] _ تاريخ يعقوبى 7 ج 2 .

[426] _ تاريخ طبرى 382 ج 2 .

[427] _ سوره آل عمران ، آيه 155 .

[428] _ تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى 43 .

[429] _ سوره أعراف ، آيه 31 .

[430] _ عيون الأثر 275 ج 2 .

[431] _ عيون الأثر 275 ج 2 .

[432] _ تذكرة الخواص 43 ، عيون الأثر 276 ج 2 .

[433] _ عيون الأثر 276 ج 2 .

فصل پنجم

امامت نماز جماعت در صبح روز دوشنبه

زهرى به دروغ روايت مى كند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله

به عبدالله بن زمعة فرمود : مردم را امر كن نماز بگذارند .

عبدالله بن زمعه خارج شد و به عمر برخورد كرد و به او گفت : با مردم نماز بگذار ، و عمر با مردم نماز گذاشت ، و صدا را بلند نمود ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله صدايش را شنيد پس فرمود : آيا اين صداى عمر نيست ؟

مردم گفتند : آرى اى رسول خدا .

فرمود : خدا و مؤمنان اين را نمى پسندند . أبوبكر با مردم نماز بگذارد پس عمر به عبدالله بن زمعه گفت : چه كار بدى كردى ، فكر مى كردم رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمان داده بود كه مرا به نماز امر نمائى .

گفت : نه ، بخدا سوگند مرا فرمان نداد تا كسى را امر نمايم (434) .

از جمله دروغها ، اين حديث نقل شده از عايشه است : چون بيمارى رسول خدا صلّى الله عليه و آله سخت شد فرمود : به أبوبكر بگوئيد با مردم نماز گذارد .

عرض كردم : يا رسول الله أبوبكر مردى دل نازك است ، و چون قرآن بخواند قادر بر بازداشتن اشك خود نيست ، خوب است غير أبوبكر را مأمور كنيد ، عايشه مى گويد : بخدا من از اين مى ترسيدم كه مردم به أوّلين نفرى كه بجاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى نشيند فال بد بزنند ، مى گويد من دو يا سه مرتبه از حضرت خواستم ديگرى را جانشين نمايد پس حضرت فرمود : أبوبكر بايد با مردم نماز بگذارد ، شما ، زنان اطراف

يوسف هستيد (435) .

و از ديگر دروغها ، اين حديث انس ابن مالك است :

چون روز دوشنبه شد ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله پرده حجره را كنار زد و أبوبكر را ديد كه با مردم نماز مى گذارد ، به چهره مبارك حضرت نگاه كردم ديدم مانند ورق قرآن است و لبخند مى زد .

مى گويد : با ديدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزديك بود از شادى در نماز خود اشتباه كنيم ، ناگهان أبوبكر به پشت برگشت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به وى اشاره نمود ، در جاى خود بمان ، پس از آن پرده را رها كرد و در همان روز از دنيا رحلت نمود (436) .

و عايشه مدّتى بعد در كلامى چنين اعتراف مى كند : أبوبكر خارج شد و پيامبر صلّى الله عليه و آله در خود احساس سبكى نمود ، پس در حالى كه به دو نفر تكيه داده بود خارج شد ، گويا مى بينم پاهاى حضرت از شدّت درد بر زمين مى كشيد ، و أبوبكر خواست عقب برود .

پيامبر صلّى الله عليه و آله اشاره نمود سر جاى خود بمان ، پس از آن به أبوبكر نزديك شد تا در كنار او نشست ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله نماز مى خواند ، و أبوبكر به وى اقتدا مى كرد ، و مردم به أبوبكر اقتدا مى نمودند (437) .

و اين روايت اثبات مى كند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله وصيّت به نماز گذاردن أبوبكر نكرد ، زيرا با وجود بيمارى شديد

براى منع نماز گذاردن أبوبكر با مردم و براى دفع توطئه ، پيامبر صلّى الله عليه و آله براى نماز خارج شد .

اما درباره اين سخن عايشه كه پيامبر صلّى الله عليه و آله با مردم نماز گذارد و أبوبكر به نماز وى اقتدا كرد ، و مردم به نماز أبوبكر اقتدا كردند ، با اندك تحريفى از خود عايشه ، دلالت بر امامت جماعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى نمايد .

حديث امامت جماعت أبوبكر بجاى پيامبر صلّى الله عليه و آله در صبح روز دوشنبه از طريق عايشه و انس بن مالك وارد شده است ، و اين روايات به صورتهاى گوناگونى اختلاف پيدا كردند ، يك بار به اين صورت كه أبوبكر با مردم سه روز نماز خواند ، و بار ديگر به اين صورت كه فقط در صبح روز دوشنبه ( يعنى روز رحلت پيامبر ) با آنان نماز خواند و اختلاف روايات دلالت بر بطلان آنها دارد ، زيرا گفته اند دروغگو فراموشكار است .

و اين حديث با ادلّه اى ديگر نيز رد مى شود ، از جمله اينكه عايشه جنگ جمل را كه در آن نزديك به بيست هزار مسلمان قربانى شدند ، به راه انداخت تا پسر عموى او طلحه يا پسر خواهر او عبدالله بن زبير بر حكومت مسلمانان تسلّط پيدا نمايند ، پس در راه حكومت پدر خود چه كرده است ؟ آيا با وجود به راه انداختن چنين جنگى مى توان حديث او را در موضوع خلافت پدرش پذيرفت ؟

و بعلاوه خود عايشه آن حديث را هم رد نموده است او مى گويد

: پيامبر صلّى الله عليه و آله خطاب به عايشه فرمود : شما همنشينان يوسف هستيد (438) و طبيعى است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله چنين سخنى به او بگوييد ، زيرا عايشه فريبكارى و حيله گرى نمود و در قضيّه امامت جماعت پدرش در صبح روز دوشنبه اصرار كرد .

و اگر قضيّه خطير و حسّاس نبود ، پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله به اين سخن رسوا كننده لب نمى گشود ، زيرا حيله گرى و فريبكارى در مسأله خلافت از مسائل عظيم مسلمانان بشمار مى رود .

و صواحب يوسف و هم نشينان او همانطورى كه در قرآن آمده اصرار به آلوده كردن دامان يوسف داشتند ، و يوسف عليه السّلام خود دارى كرده و از حيله آنان فرار مى نمود ، تا جائى كه براى رهائى از مطالبات نامشروع آنها مشتاق زندان شد .

و طالبين توضيح بيشتر در اين موضوع ، بايد به كتابهاى تفسير مراجعه نمايند . و خود عايشه حديث : « انّكنّ صواحب يوسف » (439) را كه خطاب به خود و حفصه است روايت نموده است .

و با وجود اهانت پيامبر صلّى الله عليه و آله به عايشه و ناكامى تلاش او در بدست آوردن فرمان يا اجازه اى براى نماز جماعت پدرش در روز دوشنبه ، از آن حضرت ، عايشه روايت كرد كه فرمانى از جانب پيامبر صلّى الله عليه و آله براى امامت جماعت أبوبكر در صبح روز دوشنبه وجود داشته است . يعنى او در خصوص اين موضوع هم در زمان حيات پيامبر صلّى الله عليه و آله و هم بعد از

آن اصرار و پافشارى بسيار نمود .

لكن در آخرين روزهاى زندگى عايشه بعد از آنكه روابطش با حكومت بنى اميّه بخاطر كشتن برادرش عبد الرّحمن تيره شد ، به احاديث صحيح بسيارى لب گشود كه موجب باطل كردن تمام أحاديثى شد كه بعد از وفات رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى رساندن پدرش به قدرت ، روايت مى نمود .

و روايت خود در امامت جماعت صبح روز دوشنبه أبوبكر را نيز باطل نمود (440) .

و از احاديث صحيح او اين قول رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز مى باشد كه فرمود : من سرور و سيّد فرزندان آدم هستم ، و على سرور و سيّد عرب است (441)و محبوبترين مردم نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله فاطمه سلام الله عليها و از مردان علىّ بن أبى طالب مى باشد (442) .

و فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله براى أبوبكر صادر شده بود ، تا به لشكر اسامة بن زيد ملحق شود ، پس چگونه صبح روز دوشنبه در مدينه حاضر بود ؟

و همين حاضر شدن او در نماز دليل بر عصيان فرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله دارد ، و أبوبكر و عمر در زمان حيات پيامبر صلّى الله عليه و آله و بعد از رحلت او با جدا شدن از لشكر اسامه فرمان پيامبر را عصيان نمودند .

بنابراين ، وضعِ أبوبكر از دو حال خارج نخواهد بود ، يا صبح دوشنبه در مدينه حاضر بود و يا به نزد همسر خود در سنح كه خارج از مدينه مى باشد رفته بود (443) . و در

هر دو حالت با فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله مبنى بر رفتن در لشكر اسامه مخالفت نموده است . و در آن هنگام اسامه در جرف بسر مى برد ، و اگر أبوبكر معصيت امر پيامبر صلّى الله عليه و آله نموده باشد ، چگونه پيامبر صلّى الله عليه و آله وى را بجاى خود معيّن كرد تا امامت نماز جماعت نمايد ؟

و اگر با فرمان نبوى امامت جماعت نماز را به عهده گرفته بود ، چرا در مدينه نماند ، تا در ساير اوقات با مردم نماز بخواند ؟

مسلّماً أبوبكر در هنگام ارتحال پيامبر صلّى الله عليه و آله و بعد از آن در سنح بسر مى برد (444) و تأكيد فراوانى وجود دارد كه أبوبكر صبح روز دوشنبه در مدينه حاضر بود ، و پس از آن بخاطر روگردانى از فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله مبنى بر رفتن در لشكر اسامه كه بسوى شام حركت مى كرد (445) به خانه خود در سنح بازگشت .

بنابراين با علم به آنكه پيامبر صلّى الله عليه و آله قبل از نماز ظهر روز دوشنبه رحلت فرمود اخبار اتّفاق نظر دارند كه در هنگام رحلت رسول الله صلّى الله عليه و آله أبوبكر در سنح بسر مى برد (446). بعلاوه اگر امامت نماز دليل بر خلافت عظمى بود ، چرا أمير بودن علىّ بن أبى طالب بر حج دليل بر خلافت نباشد ؟

در حالى كه اين أمير بودن شامل امامت نماز و أمير حج بودن و تبليغ سوره برائت و برگرداندن أبوبكر به مدينه و گريه و ترس او از نازل شدن آيه

اى در مذّمت وى (447) مى شود .

اما انس بن مالك راوى دوّم حديث به شدّت از امام متّقيان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام دورى مى نمود ، و اين دورى كردن وى به حدّى بود كه باعث شد از شهادت دادن با ساير صحابه در مسجد كوفه مبنى بر شنيدن حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ، امتناع نمايد ، پس امام على عليه السّلام وى را نفرين كرد و به پيسى گرفتار شد (448) .

انس بن مالك ، در حوادث سقيفه و بعد از آن همراه أبوبكر بود و از آنجائى كه در حزب أبوبكر بود ، او را والى بحرين نمود ، و هنگامى كه عمر حكومت را بدست گرفت او را طرد كرد (449) .

و طبيعى است مردى كه از بيان سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز غدير خودارى كرد ، صلاحيّت نقل حديث را مخصوصاً در قضيّه اى سياسى كه مربوط به امامت مسلمانان است ، دارا نمى باشد .

انس بن مالك ، در هشت سالگى ساقى اعضاى مجلس شراب بود . و در ابتداى اسلام شراب تحريم شده بود ، و در آن مجلس أبوبكر بن أبى قحافه ، سر دسته كسانى بود كه با جامهاى شراب خوشگذرانى مى كردند (450) .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر أبوبكر و عمر خشم گرفت ، زيرا در روز دوشنبه به مدينه برگشتند ، و از فرمان وى سرپيچى كردند ، پس به آن دو و پيروان سركش آنان فرمود : آيا امر

نكردم كه در لشكر اسامه باشيد ؟ عرض كردند : آرى اى رسول خدا ، حضرت فرمود : پس چرا از فرمانم سرپيچى كرديد (451) ؟ .

فصل ششم

آيا أبوبكر در حكومت پيامبر منصبى عالى بدست آورد ؟

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مدينه از سال أوّل تا سال يازدهم هجرى حكومت كرد ، و در اين چند سال مسلمانان مخلص به مناصب حكومتى بالا و رفيعى دست يافتند ، و علىّ بن أبى طالب عليه السّلام پرچمدار رسول خدا صلّى الله عليه و آله در تمام جنگهايش بود (452) .

و اين عظيم ترين منقبتى بود كه يك مسلمان در زمان حيات آن حضرت بدست آورده بود ، در حالى كه أبوبكر در دو حمله نظامى كه در آنها فرمانده بود ناكام شد ، اوّلى حمله خيبر كه از جنگ با يهوديان فرار كرد ، و در روز دوّم پيامبر صلّى الله عليه و آله پرچم را بدست عمر سپرد ، او نيز فرار كرد (453) .

و همچنين أبوبكر در حمله ذات السّلاسل از جنگ با مشركان فرار كرد (454) .

و در سال نهم هجرت أبوبكر أمير حاجيان بود ، لكن خداوند سبحان او را از اين منصب عزل نمود ، پس با گريه و اندوه به مدينه بازگشت در حالى كه مى ترسيد آيه اى در مذمّت او نازل شده باشد (455) .

و در هفته شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر و اصحاب ديگر را كه از ملحق شدن به لشكر اسامه خودارى كرده بودند مورد لعن قرار داد (456) .

و در روز شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه

مصادف با روز دوشنبه بود أبوبكر و عمر گفتند : رسول خدا صلّى الله عليه و آله هذيان مى گويد (457) .

پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن دو را به همراه اطرافيانشان به خوارى و ذلّت از خانه خود طرد كرد و با اين كار ، شأن و منزلت آن دو را در دنيا و آخرت بيان فرمود (458) .

بنابراين أبوبكر و عمر تا پايان بر هيچ منصب قابل احترامى در دولت اسلامى آن روزگار ، دست نيافتند .

و تاريخ زندگانى مذكور أبوبكر روشن مى كند كه هيچ گونه رابطه محكى بين نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله و أبوبكر وجود نداشته ، و همين مطلب حضور او را در غار و هجرت تكذيب مى نمايد .

باب نهم : دست بردن در احاديث

فصل أوّل

علل و اسباب بوجود آمدن روايات ساختگى

نظام سلطه در زمان أبوبكر و عمر و عثمان و دولت اموى و دولت زبيرى سعى كرد از قدرت مادّى خود نهايت استفاده را بنمايد ، تا پايه هاى خود را تقويت ، و كيان خود را تثبيت كند ، لذا رويات دروغين زيادى مبنى بر شريك بودن افراد خود در حادثه غار منتشر كرد ، كه به صورتهاى گوناگون انجام مى گرفت .

و نيروهاى حاكم هميشه سعى در مقابله با فضائل امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلام به وسيله روايات دروغين مى نمودند .

و در همين قضيّه امارت حج ، تمام روايات اتّفاق دارند كه أبوبكر به مدينه بازگشت و على عليه السّلام به عنوان أمير حاجيان بسوى مكّه رفت ، لكن حزب قريش و ياران او با تمام قوى سعى كردند ، قضيّه امارت أبوبكر بر حاجيان را در سال نهم

هجرت به دروغ بسازند و بگويند ، على عليه السّلام فقط سوره برائت را قرائت نمود .

و روايات صريحى كه اثبات كننده بازگشت أبوبكر به مدينه بعد از أمير بودن بر حاجيان و گريه و بى تابى او هستند بسيارند ، كه سابقاً آنها را ذكر نموديم (459) .

اما اسباب و عللى كه باعث مى شد روايات دروغينى ساخته و پرداخته شوند ، متعدّد مى باشند ، كه تعدادى از آن علل و اسباب سياسى هستند .

و هدف آنها صحّه گذاشتن بر بدست گرفتن خلافت از طرف رجال سقيفه مى باشد ، كه فاقد تمام معيارهائى بودند كه مى توانست آنان را دررسيدن به قدرت و سلطه يارى نمايد .

و مقصود بعضى از آن اسباب ايجاد مناقب دينى براى خلفا مى باشد ، تابه وسيله آن مناقب در دنيا و آخرت بر على عليه السّلام و ديگران برترى يابند .

و رجال حزب قريش بخوبى برترى مقام و منزلت دينى را بر مقام و منزلت سياسى دريافته بودند ، لذا احاديث غير قابل قبولى در اين موضوع ايجاد كردند ، كه نمونه هاى بارز آن احاديث ، حديث غار و حديث امامت جماعت در روز دوشنبه و حديث امارت حاجيان و حديث بستن درها جز روزنه أبوبكر ، مى باشد .

و از آنجائى كه شيعيان همواره عيد غدير را در روز هجدهم ذى حجّه هر سال جشن مى گرفتند ، قواى اموى سعى در مقابله و ايجاد مزاحمت با آن نمودند ، لذا اعلان كردند روز بيست و ششم ذى حجّه بخاطر آنكه روز دخول نبىّ مكرّم حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و أبوبكر

به غار بوده است ، جشن مى باشد ، و اموال هنگفتى براى اين جشن هزينه نمودند ، و اين تعصّب سياسى و مذهبى تا مدّتى محدود استمرار داشت ، سپس شعله آن تعصّب خاموش و شدّت آن آرام شد (460) .

لكن مطلبى كه درباره داخل شدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله به غار معروف مى باشد آن است كه دخول در غار در روزهاى آخر ماه صفر بوده و حضرت در روز أوّل ماه ربيع الأوّل به مدينه هجرت نمود .

و به خاطر چنين رقابت سياسى دور از حقّ و انصافى ، اين گروه با هر چيزى مخالفت كردند .

و بحمد الله در حال حاضر طوفان آن حوادث پايان يافته ، و مردم به واقعيّت بازگشته ، و آن مناسبت هاى دروغين را كنار گذاشته اند .

و حادثه دروغين ديگرى كه در اين راستا ساخته شد ، در مراسم حزن و اندوه روز هجدهم محرّم به خاطر قتل مصعب بن زبير نمايان گرديد ، كه تنها براى مقابله با مراسم حزن و اندوه مسلمانان بر شهادت حسين زهرا عليه السّلام در روز دهم محرّم وضع شد .

لكن بخاطر آنكه مسلمانان چنين حادثه اى را قبول نداشتند ، اين حادثه نيز بحمد خدا به عالم نسيان سپرده شد . و رجال حزب قريش فاسق تلاش كردند ، فضائلى درباره غار و هجرت بوجود آورند كه يكى از آنها حديث زير مى باشد :

از أبوهريره نقل شده است كه أبوبكر صدّيق به پسر خود گفت : هرگاه براى مردم حادثه اى رخ داد به غارى كه من و رسول خدا صلّى الله عليه و

آله در آن پناه برديم ، برو و در همان جا بمان ، كه روزى تو صبح و شب در آن غار خواهد رسيد .

اين حديث را بزار روايت نموده ، و در سند آن موسى بن مطير قرار گرفته كه او كذّاب است (461) . و مسلّماً اين حديث از احاديث دروغينى مى باشد كه أبوهريره بر زبان رانده است ، و احاديث او بالغ بر بيش از شش هزار حديث است ، و مقصود أبوهريره از اين قبيل احاديث استوار كردن و تثبيت رواياتى مى باشد كه خود و اطرافيانش در زمينه حضور أبوبكر در غار ساخته و پرداخته بودند .

و ذكر شده است كه عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » أبوهريره را بر دروغ بستن بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و به سرقت بردن اموال مسلمانان متّهم كرد (462) .

بنابراين أبوهريره اى كه به دنبال ثروتهاى سياست پارس مى نمود ، با وسائل گوناگون سعى كرد فضائلى براى أبوبكر در غار و هجرت ايجاد نمايد ، تا بدست گرفتن خلافت وى را درست جلوه دهد و بر خلافت عمر و عثمان و معاويه صحّه بگذارد .

و با داشتن چنين زبان قدرتمند در ساختن بدعتها و تزوير و تغيير وقايع ، أبوهريره ، ميليونر مشهورى گرديد ، در حالى كه اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله سلمان فارسى و حذيفه بن اليمان و عمّار بن ياسر و أبوذر همگى فقير از دنيا رفتند و مالك ثروتى نبودند(463) .

مى گويند ريسمان دروغ كوتاه است ، لذا اين روايت ، غذا آوردن عبدالله بن فهيره چوپان أبوبكر و فرزندش عبدالله

بن أبوبكر را براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار تكذيب مى نمايد . زيرا غذا از آسمان به غار نازل مى شد !

و عايشه نيز احاديث بسيارى براى پيشبرد منافع و مصالح پدر خود ذكر نمود ، رجال حزب قريش نيز چنين كردند . و از جمله روايات ساختگى كه عايشه خانم در اين جولانگاه گفته اين حديث مى باشد : براى راه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر گوسفندى پخته تهيّه كرديم و اسماء غذا را محكم بست (464) .

و عايشه خانم كه روش سياسى و دينى پدرش را بسيار دوست مى داشت ، هر روايتى كه فضيلتى براى پدرش ايجاد مى كرد به دروغ وضع مى نمود ، زيرا گفته اند دوست داشتن چشم و گوش را از كار مى اندازد و انسان را كور و كر مى نمايد ، عايشه پدر خود را بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله ترجيح مى داد و بيشتر دوست مى داشت .

اما سؤال مطرح شده اين است كه : چگونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه از دست قريش فرار مى كرد ، و از ناحيه مشركين رانده مى شد ، در حين فرار از گردنكشان قريش گوسفند پخته اى را آنهم با پوست با خود حمل مى كرد .

وآيا احدى از مردم ، معقول مى داند يك نفر فرارى درحين فراراز دست دنبال كنندگان ، اقدام به حمل گوسفندى پخته نمايد ؟ !

و سياست مردان أبوبكر و عمر و عثمان را در هر واقعه اى كه درآن فضيلتى وجود داشت ، به دروغ و

نيرنگ وارد مى نمودند ، و فضائل ديگر صحابه را سلب نموده ، و به سرقت مى بردند ، و اهل سقيفه را از هر حادثه و واقعه اى كه در آن حتى اندك بد نامى وجود داشت دور مى داشتند ، گرچه عملا در آن حادثه حاضر بوده و شركت داشتند .

و اين مطلب ما را بر آن مى دارد تا در اعمال و افعال هواپرستان و متعصّبين ترديد نموده ، و روايات ساختگى آنها را نادرست بشماريم ، و در رأس اين مردان هواپرست و فرقه گرا عمّال دستگاه حكومتى بنى اميّه مى باشند .

فصل دوّم

روايات ساختگى

دولت بنى اميّه براى طعنه زدن به پيامبر صلّى الله عليه و آله و اهل بيت وى عليهم السّلام در ايجاد دروغها و تحريفات بسيار ، در سيره رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مسلمانان ، حركت شديدى نمودند .

و معاويه سعى در ايجاد مناقب و فضائل بى اساسى براى رجال سقيفه نمود ، تا بينى بنى هاشم را به خاك بمالد (465) . و در اين جولانگاه روايات دروغين بسيار ايجاد گرديد ، تا جائيكه علماء كتابهاى فراوانى درباره راويان غير قابل اعتماد و مجروح و روايات دروغين تأليف نمودند .

معاويه مى گفت : اظهار بيزارى و برائت ذمّه مى كنم ، از كسى كه از فضيلت أبوتراب و اهل بيت وى چيزى روايت نمايد .

پس از آن خطباء بر فراز منبرها اقدام به لعن كردن على عليه السّلام نمودند ، و از وى بيزارى جستند ، و ناسزاها و نارواها به او و اهل بيتش نسبت دادند ، و شيعيان وى را به قتل

رساندند ، و نامشان را از دفاتر دولتى محو و رزق آنان را قطع و خانه هايشان را ويران نمودند (466) .

و مستحكم ترين حادثه اى كه به وسيله روايات دروغين در همين راستا قرار گرفت ، حادثه غار و هجرت بود ، زيرا با اطمينان كامل امويان شتر گمشده خود را در همين واقعه پيدا كردند .

لذا علماء و قصّه گويان سعى كردند اين حادثه را به أبوبكر و خانواده و خويشان و اصحاب وى اختصاص دهند .

آرى ، در هر حادثه مهمّى از اين قبيل ، سياست چنين عمل مى كند .

علىّ بن أبى طالب در راه خدا از جان خود گذشت ، و بر بستر پيامبر صلّى الله عليه و آله خوابيد ، و با مردن فاصله اى بسيار اندك پيدا كرد ، و زير سايه شمشيرهاى قريش خدعه گر خوابيد ، و آزارهاى فراوان را تحمّل كرد ، و براى برگرداندن امانات رسول خدا صلّى الله عليه و آله به صاحبانشان بدون هيچ ياورى در مكّه باقى ماند .

و چون على به همراه فواطم هجرت نمود ، مشركان به او ملحق شدند و سعى در قتل وى نمودند ، و خداوند تعالى او را از دست مشركان نجات داد (467) .

و به همين جهت رجال حزب قريش ، سعى در ايجاد فضائل عظيمى براى أبوبكر در قضيّه هجرت كردند تا بتواند به وسيله اين فضائل با على عليه السّلام رقابت نمايد .

و زمانى كه انگشت مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت مجروح شد (468) روايتى نيز در جراحت و خونريزى انگشت أبوبكر در هجرت بوجود آوردند (469)

.

و روايات صحيح ، تصريح بر اين مطلب مى كنند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن غار را با قدرت الهى بوجود آورد ، و خداوند تعالى سنگ را براى آن حضرت نرم نمود ، همان طورى كه آهن را براى حضرت داود عليه السّلام نرم نموده بود .

و چون اجماع و اتّفاق نظر وجود دارد ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أوّلين نفرى بود كه درآن غار وارد شد ، امويان سعى كردند اين منقبت را از وى گرفته و به أبوبكر بدهند .

ابن كثير اموى روايت مى كند : چون أبوبكر وارد غار شد ، تمام سوراخهاى غار را بست ، و فقط يك سوراخ باقى ماند كه آن را با پاشنه پاى خود مسدود كرد ، پس افعى ها مشغول گاز گرفتن پاى او شدند ، و از شدّت درد اشكهايش روان گرديد . آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله خطاب به أبوبكر چنين فرمود : محزون مباش مسلّماً خدا با ماست (470)لكن معلوم نيست با وجود آن همه زهر كشنده چرا أبوبكر به هلاكت نرسيد ؟

و آن روايات ساختگى كلا سبب به هلاكت نرسيدن او را بدون توضيح باقى گذاشته اند .

و منزل رسول خدا صلّى الله عليه و آله بخاطر هجوم گردنكشان قريش ، و محاصره و ورود آنان به آن منزل به مقام و منزلتى عظيم از جهاد نائل گرديد .

و فاطمه سلام الله عليها نيز به خاطر هجوم مشركين قريش بر خانه اش ، در معرض وحشت و آزار قرار گرفت .

و در مقابل رجال حزب قريش سعى در ايجاد

منقبتى موازى براى خانه أبوبكر نمودند ، تا وى را در نيل به خلافت و بدست آوردن شرافت قادر سازند ، لذا به دروغ از زبان أسماء بنت أبى بكر روايت كردند كه : چون پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر خارج شدند ، أبوجهل به همراه عدّه اى از قريش نزد ما آمدند و از محل پدرم سؤال كردند ، اسماء گفت : نمى دانم كجاست ، پس أبوجهل بر گونه او زد و گوشواره اش را پرت نمود (471) در حالى كه اسماء دختر أبوبكر در آن زمان به همراه شوهرش زبير بن عوام (472) در حبشه بسر مى برد .

و دروغهاى متعارض با واقعيّت را در اين زمينه به دقّت ملاحظه كنيد . و بعد از مرگ يزيد بن معاويه ، عبدالله بن زبير حكومت حجاز را بدست آورد ، و در آن زمان تلاش وافرى براى خلق مناقب و فضائل براى مادرش اسماء و پدرش زبير نمود ، و به همين جهت مادرش ذات النّطاقين ناميده شد ، يعنى زنى كه داراى كمربند است ، و در همان زمان بخاطر رغبت در برترى جوئى و سلطه طلبى بر مردم ، به وسيله مادر خود ، مادرش ذات النّطاقين ناميده شد !

و زمانى كه عايشه در جنگ جمل و در قريه حوأب بخاطر ياد آوردن سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه به او فرموده بود :

« اى كاش مى دانستم كدام يك از شما صاحب شتر دم دراز است كه سگهاى حوأب بر او پارس مى كنند (473) » اصرار بر بازگشتن به مدينه ، و انصراف

از رفتن به بصره نمود ، عبدالله بن زبير أوّلين نفرى بود كه در اسلام ، به صورت دسته جمعى شهادت به ناحق داد .

عبدالله بن زبير ، كه ترسيد در جنگ پدرش با على عليه السّلام لشكريان از اطراف وى پراكنده شوند ، به همراه چهل نفر به دروغ شهادت داد كه آن قريه حوأب ناميده نمى شود . لذا علماء مى گويند : اين أوّلين شهادت ناحق در اسلام است (474) .

عبدالله بن زبير مى خواست به هر قيمتى به بصره برسد ، و بر خزائن عظيم آن دست يابد ، حتى اگر به وسيله تكذيب حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله در قضيّه حوأب باشد !

و فرزندان زبير بن العوام ، به صورتهاى مختلف سعى در طعنه زدن و بدنام نمودن رسول خدا صلّى الله عليه و آله كردند ، و عبدالله بن زبير تلاش كرد تا با محاصره بنى هاشم با هيزم آنها را بسوزاند (475) .

در همين حال اسماء از روى فريب به ذات النّطاقين نام گذارى مى شود ، چون غذاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را با كمربند خود بسته بود ، در حالى كه اسماء در آن زمان همانطوريكه گفتيم در حبشه بسر مى برد ، و در مكّه اصلا حضور نداشت . و به اين صورت دروغ هاى رجال سياست و تعصّب در برابر ما كشف مى گردد ، و روايات ساختگى قضيّه غار روشن مى شود .

و چون قريش جايزه اى از طرف حزب خود براى قتل و اسارت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بعد از هجرت وى از

مكّه قرار داده بود ، زهرى بلافاصله در عملى ننگين ، جايزه دروغينى براى قتل و اسارت أبوبكر وضع نمود (476) .

در حالى كه با استناد به ادلّه صحيح و متواتر ، در ابتداى اسلام تمام كفّار قريش فقط اتّفاق بر قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله داشتند . و أبوبكر را اصلا نمى خواستند بكشند ، زيرا وى رابطه بسيار خوبى با قريش داشت ، و در هيچ كارى قريش را نگران نمى كرد ، و به خشم نمى آورد .

و زمانى كه گردنكشان مكّه مسلمانان را شكنجه مى دادند ، أبوبكر و عمر و عثمان را رها كرده و شكنجه ندادند ، بعلاوه أبوبكر كارى بر ضدّ قريش نكرده بود ، كه مستحق شود جايزه اى از طرف مكّه براى قتلش قرار بدهند ...

او در هيچ قضيّه اى قريش را نگران نكرد ، و در هيچ برنامه اى آنان را نافرمانى ننمود .

و زعماى مكّه در امر خود مذاكره كرده ، و مدتى طولانى درباره مقابله با اسلام مشورت نمودند ، و به نتيجه اى رسيدند كه مفاد آن بدست آوردن توان نابود كردن اين دين جديد بود ، كه با كشتن رسول خدا صلّى الله عليه و آله حاصل مى شد .

و به خاطر همين اعتقاد قطعى و جازم حزبى ، از كشتن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در ابتداى امر، خودارى كرده ، و تمام سعى خود را فقط به همان هدف متوجه كردند ، لذا قريش اصلا درباره قتل أبوبكر فكرنمى كرد ، زيرا در اين راه هيچ مصلحتى وجودنداشت .

و رجال حزب قريش سعى كردند اين

شايعه يعنى شايعه تعيين جايزه اى براى قتل و اسارت أبوبكر را در بين اقشار مردم منتشر كنند ، تا به منافع سياسى خود دست يابند .

و امويان سر دسته سعى كنندگان براى پخش اين گونه دروغ ها بين مسلمانان بودند .

و تمام اصحاب ، اجماع و اتّفاق دارند كه ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه از منزل خود به غار رفت ، و بعد از خواندن آياتى از سوره ياسين (477) :

وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أيْديهِمْ سَدّاً ، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً ، فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (478).

خاك بر سر محاصره كنندگان ريخت .

امّا رجال حزب قريش از روى كفر و حسد در يك تلاش براى تسخير موضوع به نفع أبوبكر و خانواده او ، مطلب را وارونه نموده و گفتند : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز ، آنهم در حضور اسماء و عايشه و أبوبكر و همسر او و با آگاه بودن عبد الرّحمن و عبدالله دو پسر أبوبكر به اين امر و با اطّلاع عامر بن فهيره به موضوع ، و با آگاه بودن طلحة بن عبيدالله (479) و صُهيب رومى و عثمان بن عفّان به هجرت ، از منزل أبوبكر خارج شد .

پي نوشتها

[434] _ طبقات ابن سعد 224 و 215 ج 2 ، ألمغازى النّبويّه ، زهرى 132 .

[435] _ صحيح بخارى ، فتح البارى 140 ج 8 ، مغازى زهرى 132 .

[436] _ بخارى اين حديث را نقل كرده است ، فتح البارى 143 ج 8 ، مغازى زهرى 132 .

[437] _ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[438]

_ تاريخ طبرى 439 ج 2 ، ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[439] _ تاريخ طبرى 439 ج 2 ، ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 253 ج 5 .

[440] _ ألبداية و النّهاية ابن كثير ، 253 ج 5 .

[441] _ حلية الأولياء 63 ج 1 ، مستدرك حاكم 124 ج 3 ، كنز العمّال 400 ج 6 .

[442] _ ألرّياض النّضره ، 213 ج 2 ، كنز العمّال ، 84 ج 6 ، صحيح ترمذى ، 319 ج 2 .

[443] _ تاريخ طبرى 441 ج 2 ، كامل ابن أثير ، 323 ج 2 .

[444] _ تاريخ طبرى 441 ج 2 ، كامل ابن أثير ، 323 ج 2 .

[445] _ بحار الأنوار 434 ج 30 ، ارشاد مفيد 183 ج 1 .

[446] _ طبقات ابن سعد 3 ج 8 .

[447] _ سيره ابن هشام 190 ج 4 .

[448] _ ألمعارف ، ابن قتيبه 251 ، ألصّواعق المحرقه 77 .

[449] _ تاريخ الإسلام ، ذهبى ، عهد الخلفاء الرّاشدين 121 ، تاريخ خليفه 123 ، نظريّات الخليفتين ، مؤلّف ج دوّم باب الولاة .

[450] _ به موضوع مجلس شراب مشهور ، و موضوع حرمت شراب در همين كتاب مراجعه كنيد .

[451] _ بحار الأنوار 434 ج 3 ، ارشاد مفيد 183 ج 1 .

[452] _ مستدرك حاكم 111 ج 3 ، مناقب خوارزمى 22 ج 1 ، تيسير المطالب 49 ، ارشاد مفيد 248 ، ذخائر العقبى 75 .

[453] _ تاريخ الإسلام ذهبى 412 ج 2 ، مختصر تاريخ دمشق 328 ج 10 .

[454] _ تفسير قمى 343 ج

2 ، تفسير فرات كوفى 592 ، بحارالانوار 76 ج 21 ، ألإستغاثه ، أبوالقاسم كوفى 28 ج 2 .

[455] _ تاريخ أبوزرعه 298 ، مسند احمد 1 ج 2 ، كنز العمّال 246 ج 1 ، مستدرك حاكم 51 ج 3 .

[456] _ ألملل و النّحل شهرستانى 23 ج 1 ، چاپ قاهره تحقيق سيّد محمّد گيلانى ، تاريخ طبرى 188 ج 3 ، چاپ حسينيّه مصر در حوادث سال 11 هجرى .

[457] _ ألطّرائف 449 ج 2 ، ألشّافى 144 ج 4 .

[458] _ صحيح مسلم 232 ج 1 ، مسند 346 ج 3 ، صحيح بخارى باب جوائز الوافد 118 ج 2 ، كنز العمّال 138 ج 3 .

[459] _ به بخش امارت حج همين كتاب مراجعه كنيد .

[460] _ به كتاب ألمنتظم ابن جوزى 206 ج 7 ، و ألبداية و النّهاية 325 و 326 ج 11 و كامل ابن أثير ، 155 ج 9 و العبر 42 ج 3 ، و شذرات الذّهب 130 ج 3 ، و تاريخ الإسلام 35 مراجعه كنيد .

[461] _ مجمع الزّوائد هيثمى 297 ج 3 .

[462] _ ألبداية و النّهاية 116 ج 8 شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 113 ج 3 ، تاريخ آداب العرب 278 ج 1 .

[463] _ ألمستدرك حاكم 51 ج 2 ، اُسد الغابه ، شرح حال سلمان .

[464] _ سبيل الهدى و الرّشاد ، صالحى شامى 233 ج 3 .

[465] _ أضواء على السّنة المحمّديّه 70 ، مختصر تاريخ دمشق ابن كثير 8 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 ، لسان الميزان ذهبى 12

ج 2 ، فجر الإسلام ، احمد أمين 213 .

[466] _ شرح نهج البلاغه 15 ج 3 .

[467] _ بحار الأنوار 64 و 67 ج 19 ، مناقب ابن شهر آشوب 183 و 184 ج 1 ، تفسير البرهان 332 و 333 ج 1 ، امالى طوسى 83 و 86 ج 2 .

[468] _ أخبار اصبهان ، اصبهانى 293 ج 2 ، تاريخ طبرى 102 ج 2 ، چاپ 1934 ، چاپخانه بريل ، ألإصابه ، ابن حجر 220 و 221 ج 1 .

[469] _ ألبداية و النّهايه 221 ج 3 .

[470] _ ألبداية و النّهايه 221 ج 3 .

[471] _ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهايه 209 ج 3 .

[472] _ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[473] _ ألايضاح ، ابن شاذان 76 ، ألجمل شيخ مفيد 125 ، ألشّافى ، سيّد مرتضى 104 ج 3 ، تقريب المعارف حلبى 362 .

[474] _ ألايضاح ، ابن شاذان 82 ، ألجمل شيخ مفيد 44 ألفصول المهمّه ، شيخ حرّ عاملى 506 ج 2 غاية المرام ، هاشم بحرانى 75 ج 7 .

[475] _ مروج الذّهب مسعودى 77 ج 3 ، چاپ دار الهجره .

[476] _ ألمنصف 392 ج 5 .

[477] _ حيلة الأبرار ، هاشم بحرانى 106 ج 2 .

[478] _ سوره يس ، آيه 9 .

[479] _ پسر عموى ابوبكر .

فصل سوّم

شأن و منزلت عايشه در حديث و سيره

رسول خدا صلّى الله عليه و آله چون موسى عليه السّلام پنهانى و با ترس به غار و سپس به مدينه رفت ، و احدى جز علىّ بن أبى طالب عليه السّلام بر خروج وى اطّلاع نداشت ،

و از آنجائى كه شمال مكّه در جهت راه مدينه بود ، خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله براى مخفى كردن امر خود به جنوب مكّه رفت . در حالى كه رجال حزب قريش اين روش استوار را تكذيب كرده ، و قائل شدند سيّد أنبياء صلّى الله عليه و آله در روز ، آنهم در برابر جمعى از بنى تيم بن مرّه كه در ميان آنان مسلمان و كافر وجود داشت عبور كرد ، و خارج شد . زيرا عايشه روايت كرد كه : رسول خدا صلّى الله عليه و آله هميشه يا أوّل روز يا آخر آن به خانه أبوبكر مى آمد ، و چون أبوبكر حضرت را در آن وقت مشاهده نمود گفت : در اين ساعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيامده مگر براى امرى كه حادث شده است و داخل خانه شد .

حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : كسانى را كه نزد تو هستند بيرون كن أبوبكر گفت : جاسوسى نداريم آنها دختران من هستند .

حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : به من اجازه خروج داده شد .

گفتم همراه و مصاحب شما باشم اى رسول خدا ! حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : آرى مصاحب شو يا فرمود : خوب مصاحبتى مى باشد .

عايشه ادامه داد كه أبوبكر را ديدم كه از شدّت شادى گريه مى كرد سپس هر دو خارج شدند تا به غار ثور رسيدند (480) .

عايشه سعى بسيار نمود تا فضائل متعدّدى براى پدرش ايجاد كند ، و به وسيله آن فضائل بر اصحاب ديگر برترى يافته و

مستحقّ خلافت گردد . و از همين فضائل كه هيچ اصل و اساسى ندارند ، قضيّه حضور أبوبكر در غار و هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و امامت جماعت وى در روز دوشنبه يعنى همان روزى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله رحلت نمود ، مى باشند .

و عايشه در اين زمينه قدرت فوق العاده اى داشت ، و درگير شدن او به امر سياست و اهتمام أبوبكر و عمر بدان امر وى را كمك كرد . لذا تمام وقت عايشه در خدمت خلافت و رجال آن سپرى مى شد .

و امر ديگرى كه عايشه را يارى كرد در گرفتار نبودن وى به تربيت كودكان و غذا دادن به آنها نمايان مى شد .

و قرار داشتن غرفه او در شمال مسجد نبوى اين امر را آسان مى كرد كه بر اخبار اطّلاع يابد ، و با مردان سخن گويد و به خطبه هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله و خلفاء و ديگران كه در مسجد ايراد مى شد گوش فرا دهد .

و از همين غرفه ذكر شده عايشه فتوى به قتل عثمان داد ، و در اين ميدان پيروز شد .

و كار وى به آنجا كشيد كه قضيّه رضاع و شير خوردن مردان را بدروغ وضع نمود تا بتواند آزادانه با مردان سخن گويد ، زيرا فتوى به جايز بودن شير خوردن مرد ، از زن داراى شير داد ، تا آن مرد فرزند رضاعى آن زن گردد ، پس جماعتى از شير خواهرش امّ كلثوم دختر أبوبكر خوردند ، و بر عايشه اى كه اكنون خاله

آنها شده بود وارد گرديدند (481) . او اعتقاد داشت خلافت و سياست به اين روايات دروغين احتياج دارد . و همچنين معتقد بود براى تثبيت نظام و بر گرداندن معارضين و ساكت كردن آنان وجود چنين رواياتى ضرورت دارد .

او در روزهاى آخر عمر از كارهاى گذشته اش كه در بيان احاديث بى پايه و رهبرى فتنه هاى سياسى در بصره و ديگر شهرها خلاصه مى شد ، نادم و پشيمان گرديد و مى گفت : اى كاش برگى از اين درخت بودم (482) .

و عبدالمطلّب و أبوطالب با توسّل به محمّد صلّى الله عليه و آله طلب نزول باران مى كردند ، و به همين جهت أبوطالب در حقّ پيامبر صلّى الله عليه و آله اين شعر را مى گفت :

و أبيض يستسقى الغمام بوجهه *** ربيع التّيامى عصمة الأرامل (483)

يعنى سفيد روئى كه با آبروى او از ابرها باران مى بارد براى يتيمان ، بهار و براى بيوه زنان ، پناهگاه مى باشد .

و در پى همان روش ، عايشه اين شعر را كه در حقّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله ثابت شده بود ، به نفع أبوبكر به وى نسبت داد ، زيرا عايشه پدرش را از هر مرد ديگرى بيشتر دوست مى داشت ، و براى همين راغب بود فضائل رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به پدرش نسبت بدهد تا بر وى نيز برترى يابد .

و چون ادّعا كرد فضيلت اين شعر از آن پدر خويش است أبوبكر تعجّب كرده و منكر شد ، و ادّعا كرد اين شعر در شأن رسول خدا صلّى الله

عليه و آله مى باشد (484) .

و علّت اين انكار ، به اين مسأله بر مى گردد ، كه تمام مردم شعر را مى دانستند و حفظ كرده بودند ، و سخن عايشه نه تنها نمى توانست حقيقت را محو نمايد ، بلكه موجب روشن شدن آن مى شد ، به همين جهت أبوبكر منكر گفتار وى گرديد ، و هنگامى كه نظام سلطه در زمان پدرش ، سعد بن عبادة زعيم انصار را كه مخالف خلافت أبوبكر بود ، به قتل رسانيد ، عايشه براى تغيير دادن اين واقعيّت تلخ و اين كار شوم يعنى قتل صحابى جليل القدرى كه در دو بيعت عقبه شركت كرده بود ، شتاب زده ادّعا نمود ، جنيّان زعيم انصار را به قتل رسانده اند ، و در اين زمينه شعرى ترتيب داد كه :

قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عباده *** و رميناه بسهمين و لم نخط فؤآده(485)

ما بزرگ و سرور خزرج يعنى سعد بن عباده را به قتل رسانديم و به او دو تير زديم و در زدن قلب او خطا و اشتباه نكرديم .

و اين ساخته او ، قدرت فوق العاده اش را در اين نوع هنر بخوبى بيان مى كند ، و عبدالله و عروه دو فرزند اسماء خواهر او اين هنر را از عايشه بارث بردند ، به گونه اى كه معاويه را بر آن داشت تا به عروة بخاطر نوشتن احاديث نبوى دروغين و سيره نبوى كه مورد رضايت بنى اميّه باشد جوائزى گرانبها عطا كند ، و عروه نيز با عجله و شتاب موافقت كرد (486) .

و معاويه ، عبدالله بن الزّبير

را بخاطر فراگرفتن همين شيوه خدعه و مكر روباه ناميد .

زبير بن العوام با اهل بيت نبوّت عليهم السّلام بود ، و عبدالله فرزند او در دامان خاله اش عايشه پرورش يافت ، و چون با تربيت عايشه بزرگ شد با تربيت پدرش مخالف گرديد ، و اين دو شيوه تربيت شروع به تعارض و مقابله با همديگر نمودند ، پس عبدالله بر پدرش غلبه يافت ، و از همان روز زبير پيرو برنامه دينى و سياسى عبدالله گرديد .

و چيزى كه موفقيّت عايشه را در گسترش فرهنگ خود بر خويشاوندانش بخوبى بيان مى كند ، كشاندن زبير و فرزندش عبدالله به جنگ جمل براى مبارزه با امام زمانشان علىّ عليه السّلام بود .

و زبير قربانى همين پيروى كودكانه بود ، و در اين ميدان او يكى از كسانى بود كه در راه عايشه قربانى گرديد .

أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام اثر تربيت را بيان نموده مى گويد : پيوسته زبير از ما اهل البيت بود ، تا آنكه فرزندش عبدالله بزرگ شد (487) .

و عبدالله ، ثبات قدمى در هيچ قول و فعلى نداشت ، براى همين افراد مخلص از او دور گرديدند ، و بجاى آنها بدكاران و منافقين دور او را گرفتند ، و آن چنان در گمراهى پيش رفت تا جائى كه براى رسيدن به اهداف سلطه جويانه خود سبب سوزاندن و ويرانى كعبه گرديد (488) .

و برادرش مصعب بن الزّبير نيز بر همين شيوه پيش رفت و شش هزار مسلمان را كه قبل از تسليم شدن متعهّد به امان دادن به آنها شده بود به قتل رسانيد ،

و سپس با انواع حيله ها و خدعه و نيرنگ ممارست نمود تا كشته شد .

حضرت رسول صلّى الله عليه و آله مى فرمايد : مكر و حيله در آتش است ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام در مكر وارد نشدند ، لكن دشمنانشان در مكر و حيله وارد گرديدند . حسين عليه السّلام و عبدالله بن الزّبير دو نمونه براى دو شيوه تربيت مختلف بودند ، يكى تربيت شده فاطمه سلام الله عليها و ديگرى تربيت شده عايشه .

أبوجعفر اسكافى معتزلى مى گويد : معاويه گروهى از صحابه و گروهى از تابعين را برآن داشت تا أخبار ناروا و زشتى در حقّ على عليه السّلام روايت نمايند ، كه منجر به طعن و بدنامى و بيزارى از وى گردد .

و براى هركدام جايزه اى مقرّر نمود آنها نيز آنقدر حديث ناروا بوجود آوردند كه موجب رضايت وى گرديد . و از جمله اين گروه ، أبوهريره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه و از تابعين عروه بن الزّبير به چشم مى خوردند (489).

و اين رشته هنرى يكى از رشته هاى فرهنگى فرزندان زبير بن العوام گرديد كه به وسيله آن ، ثروتهاى بى كران زيادى از دولت هاى اموى بدست آوردند ، و ميراث فريبكارانه و دروغينى از خود به يادگار گذاشتند .

از ميان فرزندان شناخته شده زبير بن العوام مصعب زبيرى و زبيربن بكّار مى باشند ، كه كتابها را با شايعات مخالف و دشمنانه با اهل بيت و مخالف با حقايق مسلّم پرنموده اند .

و از اين روايات ساختگى روايت ازدواج عمر بن الحطّاب

« الخطّاب » با امّ كلثوم ، دختر علىّ بن أبى طالب عليه السّلام (490) و روايت ازدواج عثمان بن عفّان با امّ كلثوم دختر رسول خدا مى باشد (491) .

و بخاطر افتراهاى زيادى كه زبيربن بكّار به اهل بيت عليهم السّلام نسبت مى داد بارها صحابه مخلص ، تلاش براى قتل وى نمودند ، و او نيز به بغداد فرار كرد .

و غار بازيچه اى در دست داستان سرايان گرديد ، كه با نام آن هر روز و شب روايت ها مى ساختند . از جمله آنكه أبوبكر به پسر خود عبد الرّحمن گفت : اگر در بين مردم حادثه اى رخ داد ، به همان غارى كه من و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن مخفى شديم رو بياور ، و در آن بمان زيرا آنجا روزى تو صبح و شب خواهد آمد (492)در حالى كه اين قصّه گويان فراموش كردند روايت غذا آوردن اسماء دختر أبوبكر براى پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر در غار را سابقاً ساخته اند (493) .

واحدى نازل شدن طعام بر پيامبر صلّى الله عليه و آله را در غار ، روايت نكرده است ، آيا سزاوار است در غار بر عبد الرّحمن بن أبى بكر طعام نازل شود ، و بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله نازل نشود .

فصل چهارم

شأن و منزلت عروة در حديث و سيره

عروة بن الزّبير تلاش وافرى براى ساختن مناقب عظيم براى مادر خود در قضيّه غار نمود كه موجب شادكامى خود و خوشحالى معاويه مى گرديد ، كه به وى ثروتهاى كلانى براى تحريف سيره حضرت رسول صلّى الله عليه و آله

و ايجاد احاديث دروغين داده بود (494) .

عروه اين تربيت را از خاله خود عايشه فرا گرفت ، و با راهنمائى هاى پدر زن خود يعنى مغيرة بن شعبه كه « غادر (495) » يا حيله گر نام گذارى شده بود ، ساخته هاى خود را جلا داده و صيقلى مى نمود .

اين دو نفر « عروه و مغيره » هر دو در دستگاه حكومتى معاويه دروغگوئى مى كردند و مى گويند : كبوتر با كبوتر باز با باز ، كند همجنس با همجنس پرواز ، يا هر چيزى به شبيه خود مى پيوندد .

و ايندو از روايت كنندگان حضور أبوبكر در غار بودند !

و عروه از اسماء به دروغ و ناحق چنين نقل مى كند : « من طعام را براى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و پدرم مى بردم و آنها در غار بودند پس عثمان نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : اى رسول خدا از مشركين در آزار رساندن به شما سخنانى مى شنوم كه از حدّ صبر و تحمّلم بالاتر است ، پس مرا به جهتى بفرست تا بدانجا روم ، و در راه خدا از آنان دور گردم .

پيامبر فرمود : جهت تو بسوى اين مرد در حبشه باشد ، يعنى نجاشى زيرا او وفادار است و رقيّه را هم با خودت ببر . سپس در روز بعد به اسماء فرمود : عثمان و رقيّه چه كردند ؟

اسماء گفت : حركت كردند و به حبشه رفتند .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : قسم بخدائى كه جانم در دست

اوست ، او أوّلين كسى مى باشد كه بعد از ابراهيم و لوط هجرت نمود (496) .

در حالى كه عثمان از مهاجران حبشه نبود و در آن زمان در مكّه حضور نداشت ، بلكه در مدينه منوّره همراه أبوبكر و عمر و عبد الرّحمن بن عوف و حمزه (497) بسر مى برد .

و با اين وجود امويان تمام اين روايات دروغين را درباره هجرتش به حبشه بوجود آوردند . در حينى كه روابط وى با رهبرى مكّه كه در رأس آن أبوسفيان پسر عموى وى قرار داشت بسيار عالى بود ، و هيچ داعى و انگيزه اى براى هجرت به حبشه نداشت .

و اين دوستى همچنان بين عثمان و مشركين قريش ، قبل از هجرت و بعد از آن و بعد از فتح مكّه و بعد از رسيدن عثمان به خلافت ادامه داشت ، و به درجه اى رسيد كه مسلمانان تاب و تحمّل نياورده ، و اقدام به قتل وى نمودند .

و هشام از عروه نقل مى كند كه زبير گفت : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله از غار خارج شد ، أبوبكر با شتر خود به نزد وى آمد و عرض كرد : اى رسول خدا بر اين شتر سوار شو .

و چون سوار شد رو به أبوبكر نمود و فرمود : خداوند رضوان اكبر را به تو عطا كند .

أبوبكر گفت : رضوان اكبر چيست ؟

حضرت فرمود : در روز قيامت خداوند براى بندگان خود به صورتى عام تجلّى مى كند و براى تو به صورت خاص (498) .

و ما باز دم خصمانه سياسى را در روايات عروة بن

زبير و زهرى كه سعى در راضى نمودن امويان داشتند به وضوح مى يابيم ، و در راضى نمودن آنان به هر وسيله اى دست مى يازيدند ، گرچه جبل ثور را كه از طرف كفّار محاصره شده بود ، بعنوان مقرّرى براى ملاقات أبوبكر و خويشان و اصحابش با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مركزى براى تردّد عثمان اموى ، قرار داده باشند .

و اشكالات موجود بر روايت أوّل بدين قرار مى باشند :

عروه روايت مى كند كه مادرش طعام را به غار مى برد ، در حالى كه در يك روايت ساختگى نقل كرده اند كه عبدالله بن أبى بكر طعام براى آن دو مى برد (499) .

و در يك روايت ساختگى ديگر عامر بن فهيره طعام براى آن دو مى برد ، لكن صحيح آن است كه اسماء به همراه شوهرش زبير كه با او ازدواج موقّت نموده بود در حبشه بسر مى برد (500) .

عروه مى خواست با جعل سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله به عثمان كه او أوّلين مهاجر بعد از ابراهيم و لوط است امويان را راضى نمايد .

در حالى كه عثمان با بقيّه مسلمانان به مدينه هجرت كرده بود .

و اسماء دختر أبوبكر با پسرش عبدالله بن زبير درباره قضيّه متعه جدال مى نمود . زيرا عبدالله بن زبير در زمانى كه حكومت حجاز را بدست گرفت در خطبه نماز جمعه مكّه قائل به تحريم ازدواج موقّت شد ، در اين هنگام حبر امّت ، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب اعتراض نمود و كار به مشاجره انجاميد .

پس عبدالله بن عباس گفت

: از مادرت درباره حلال بودن متعه و چگونگى متولّد شدنت از طريق متعه سؤال كن .

عبدالله بن زبير از اين گفته تعجّب كرد و با شتاب نزد مادرش رفت ، و از همين امر سؤال كرد و مادرش اعتراف كرد كه با زبير به عقد موقّت ازدواج كرده بود (501) .

و عبدالله و عروه دو فرزند اسماء براى مصلحت خود و مصلحت نظام حكومت در دروغ بستن بر مادر خود حتى در قضيّه متعه ادامه دادند .

و عايشه شتر گمشده اش را در پسر خواهر خود عروة فرزند اسماء پيدا كرد . و عروه هر حديثى را براى عايشه روايت مى كرد ، گرچه معتقد به صحّت آن نبودند و فقط كافى بود كه در جهت مصالح نظام حاكم باشد و از اين قبيل احاديث ، حديث غار و حديث امامت جماعت أبوبكر در روز دوشنبه مى باشد .

و نظام سلطه در زمان أبوبكر و عمر و عثمان و دو دولت اموى عبّاسى بر اساس همان اركان حزب قريشىِ معروف ، يعنى تثبيت مناقب دروغين براى زعماى خود و محو كردن فضائل راستين رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اهل بيت و اصحاب ، سير مى كرد .

فصل پنجم

شأن و منزلت انس ابن مالك در حديث و سيره

و انس بن مالك از اركان حزب أبوبكر و والى وى در بحرين بود ، و عمر او را متّهم به سرقت اموال بحرين كرد ، و او را بخاطر كينه اى كه به أبوبكر و يارانش داشت از منصب خود عزل نمود .

و انس از راويان قصّه دروغين حضور أبوبكر در غار چنين مى گويد :

أبوبكر مى گفت : به پاى مشركان نگاه

كردم ، ما در غار بوديم و آنها بالاى سر ما بودند (502) .

و أبوحنيفه درباره انس بن مالك بدگوئى و طعن نموده ، و به حديث او و ابن عمر و أبوهريره عمل نمى كرد (503) .

و انس ابن مالك ساقى شراب مجلس مشهور مدينه بود ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله از رسوائى آن مجلس پرده برداشت (504) .

فصل ششم

شأن و منزلت عبدالله بن عمر در حديث و سيره

عبدالله بن عمر در نقل روايت حضور أبوبكر در غار و مصاحبت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت شتاب كرد ، تا بتواند اركان قدرت حاكمه را پشتيبانى كند ، و حكومت پدر خود را تثبيت نمايد . لذا ابن عمر از رسول خدا صلّى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود : تو مصاحب من در حوض و مصاحب من در غار مى باشى .

ألألبانى مى گويد : اين حديث از نظر روايت ضعيف و غير معتبر است (505) .

نافع از عبدالله بن عمر نقل مى كند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : در حالى كه سه نفر با همديگر راه مى رفتند حديث غار ذكر شد ، شيخ گفت : غير از ليث بن سعد كسى را نمى شناسم كه اين حديث را از ابن عمر روايت كند .

و جماعتى از ابن زغبه از ابن ليث مثل همين حديث را روايت كرده اند (506).

و أبوداود مى گويد : خالد بن خداش از حماد بن زيد از ايوب بن نافع از ابن عمر حديث غار را روايت كرد ، و سليمان بن حرب را ديدم كه حديث را بر ابن عمر

انكار مى كرد (507) .

و امام علىّ بن أبى طالب عليه السلام درباره او مى فرمايد : اما ابن عمر در دين خود ضعيف است (508) .

و عبدالله بن عمر از شاگردان كعب الأحبار يهودى بود ، و آن دانشمند يهودى احاديث يهودى دروغين را به ابن عمر و أبوهريره و عبدالله بن عمرو بن العاص ياد مى داد ، و آنان همان احاديث را به اسم احاديث نبوى براى مردم نقل مى كردند (509) .

و عبدالله بن عمر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و وصىّ او علىّ بن أبى طالب مخالف بود ، و حديث تبوّل كردن رسول خدا صلّى الله عليه و آله در جهت قبله يا پشت به آن را فقط بخاطر حقد و كينه او نسبت به ساحت مقدّس پيامبر صلّى الله عليه و آله روايت نمود (510) .

و چنين مطلبى را از يهوديانى كه دائماً بر پيامبران دروغ و افترا مى بندند فرا گرفت ، و با أميرمؤمنان على عليه السّلام در ايّام خلافت بيعت نكرد ، و امام عليه السّلام او را بحال خود گذاشت (511) و پس از مدّتى با معاويه بن أبى سفيان ويزيد فاسق و فاجر بيعت كرد . و بسيارى از علماء از جمله أبوحنيفه ، عبدالله بن عمر را تضعيف مى كردند (512) .

و دوره زندگانى او انحراف فاحشى در امور دين و گمراهى وى را از راه مستقيم بخوبى آشكار مى نمايد .

فصل هفتم

شأن و منزلت أبوهريره در حديث و سيره

و أبوهريره از راويان حديث غار بود ، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او يكى از واليان معاوية بن أبوسفيان و يكى از شاگردان كعب

الأحبار يهودى بود .

و أبوهريره همواره معروف به رقابت با ديگران در طرح احاديث دروغين بود .

او مى گويد : بعد از بازگشت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و أبوبكر از غار پيامبر صلّى الله عليه و آله به أبوبكر فرمود : خداوند در قيامت به صورت عمومى بر مردم تجلّى مى نمايد لكن براى تو به نحو خصوصى تجلّى مى كند (513) .

و ذكر شده است كه رؤيت خداوند سبحان همانطورى كه خودش فرموده اصلا ممكن نيست .

لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ (514)

ديده ها او را در نمى يابند لكن او ديده ها را در مى يابد .

و عمر بن خطّاب أبوهريره را تكذيب نمود (515).

و شعبه مى گويد : أبوهريره تدليس مى كرد . يعنى آنچه را از كعب و آنچه از رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى شنيد ، روايت مى كرد و بين اين دو فرق نمى گذاشت (516) .

ثورى مى گويد : احاديث أبوهريره را بى اشكال نمى ديدند ، و به تمام احاديث او عمل نمى كردند ، مگر أحاديثى كه در وصف بهشت و جهنم يا در ترغيب بر عمل صالح يا نهى از شر روايت كرده بود (517).

و علماء در نصوص بسيارى اين روايات ساختگى و سازندگان اين روايات را به كنارى انداخته و قبول نمى كردند .

و مى بينيم ابن حجر هيثمى در كتاب صواعق و محبّ طبرى در كتاب الرّياض النّضره و عدّه ديگرى از نويسندگان از پيامبر صلّى الله عليه و آله در شأن دوستان خود أحاديثى روايت مى كنند ، كه گوشها از شنيدنشان ابا مى كند

و با منطق صحيح موافقت ندارد ، و همه آن روايات به دروغ بر پيامبر صلّى الله عليه و آله وضع شده است .

و براى كسانى كه در اسناد چنين رواياتى تتبّع و تحقيق كنند ، به روشنى آشكار مى شود كه رجال اين روايات از دوستان جيره خوار بنى اميّه هستند ، كه مشهور به ناصبى بودن و دشمنى با اهل البيت عليهم السّلام مى باشند ، و همين گروه براى ارضاى شهوات اربابان خود دروغهاى بسيارى وارد احاديث نمودند ، كه قابل شمارش نمى باشند .

فصل هشتم

جمع آورى حديث

رسول خدا صلّى الله عليه و آله به جمع آورى و تدوين حديث نبوى و قرآن اهتمام نمود ، و براى تفسير قرآن عنايت فوق العاده اى مبذول مى داشت .

در حالى كه عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » به شعر و تدوين آن همّت گماشت و چنين مى گفت : شعر را فرا گيريد كه در آن محاسنى وجود دارد كه مورد طلب است و بديهائى وجود دارد ، كه مورد اجتناب است (518) .

و از مغيرة بن شعبه « والى كوفه » درخواست كرد اشعارى را كه در دوران جاهليّت و در اسلام سروده شده اند جمع آورى و تدوين نمايد(519).

و ديدگاه عمر بر تدوين شعر و سوزاندن حديث نبوى و منع از نوشتن قرآن و تفسير آن استوار بود .

و اعراب جاهلى در بازار عكّاظ ، اهتمام وافرى به شعر داشتند ، و قصيده هاى ممتاز را در كعبه آويزان مى كردند ، لذا دولت عمر به صورتى دقيق تر به اين مطلب اهتمام ورزيد ، كه در تدوين و جمع آورى اشعار جاهلى

و اسلامى نمودار مى شد .

و معاويه در پيروى از جاى پاى أبوبكر و عمر در منع از حديث پافشارى كرد ، و عبدالله بن عمر ] عبّاس [ را در صورت بيان حديث نبوى تهديد به كشتن نمود (520) .

و شيوه و روش حزب قريش كافر ، با موضوع حفظ و نشر حديث نبوى و تدوين آن مبارزه مى نمود ، و چنين استدلال مى كرد كه نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله مانند اشخاص ديگر خطا و اشتباه مى نمايد .

و أبوبكر و عمر و عثمان بر همين شيوه و ديدگاه ، سير كردند ، و احاديث بسيارى نابود شدند ، كه از حضور رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار سخن مى گفتند .

و به علاوه ، اين ديدگاه در ظهور دروغهائى كه هيچ واقعيّتى نداشتند كمك شايانى نمود ، كه مهمتر از همه و سرآمد آنها حديث حضور دروغين أبوبكر در غار به شمار مى رود .

و اگر أبوبكر و عمر و عثمان تمايل و رغبت به حقيقت و نشر آن داشتند ، اجازه مى دادند حقيقت دست بدست گشته و نوشته شود ، لكن آن حقايق را منع كردند ، و در پوشش نهادن بر آنها پافشارى و اصرار ورزيدند ، و چنين عملى را احدى جز انسان وحشت زده از واقعيّات انجام نمى دهد ، و از همين حقايق ، كه توسّط فرمان عمر بن الخطّاب محو گرديد ، قضيّه « حىّ على الصّلوة » مى باشد كه بر ولايت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام تصريح مى نمود (521) .

باب دهم : تلاش براى بدنام كردن اسلام

فصل أوّل

تلاش براى تغيير دين مردم

و رجال حزب قريش در

زمان أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و مروان و فرزندان او ، تا جائى كه مى توانستد جهات دينى و اقتصادى و اجتماعى را تغيير دادند (522) . و حتى نماز در وقت خود چنان به تأخير افتاد كه حسن بصرى به اين سخن اعتراف نمود : اگر اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله سر از خاك در آوردند فقط قبله شما را خواهند شناخت(523).

و انس ابن مالك نيز در بصره چنين گفت : از چيزهائى كه ديدم فقط نماز را شناختم آنهم تضييع شد (524) و عبدالله بن عمرو بن العاص نيز همين مطلب را گفت .

و أبوالدّرداء گفت : بخدا سوگند از امر محمّد صلّى الله عليه و آله در آنان چيزى نشناختم مگر آنكه همگى نماز مى خوانند (525) .

و در بصره ، عمران بن حصين بيست و شش سال بعد از شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله پشت سر امام علىّ بن أبى طالب نماز خواند ، و سپس گفت : على عليه السّلام همان نماز محمّد صلّى الله عليه و آله را برگزار كرد ، و مرا به ياد نماز محمّد صلّى الله عليه و آله انداخت (526).

و اين جملات مخالفت أبوبكر و عمر و عثمان را با نماز پيامبر صلّى الله عليه و آله بيان مى نمايد !

و نسائى در سنن خود مى گويد :

آنان بخاطر دوست نداشتن على عليه السّلام با دين مخالفت كردند ، و قول ابن عبّاس را ذكر كرد كه : خداوندا آنان را لعنت كن ، از شدّت بغض به على عليه السّلام ، سنّت را

ترك كردند (527) .

و سندى كلام نسائى را بدون توضيح نگذاشته و از روى استهزاء گفته : « يعنى نسائى حتماً مقيّد به انجام سنّت بود! » (528).

ناصبيان با صداى بلند گفتن « بسم الله الرّحمن الرّحيم » را در نماز ترك كردند ، چون على عليه السّلام آن را با صداى بلند مى گفت ، و بر ترك آن سخت گيرى كردند ، پس ترك شد (529) .

و از همين ناصبيان حجّاج مى باشد كه مخالفت على عليه السّلام و پيروان او را با سيره عثمان علنى نمود(530) و نماز به همان حال مخالفت با نماز رسول خدا صلّى الله عليه و آله باز گشت .

و تارخ نويسان نقل مى كنند كه ، أخطل ، شاعر مسيحى بدون اذن بر مروان وارد مى شد ، در حالى كه جبّه اى از خز به تن داشت و صليبى از طلا به گردن آويخته بود ، و از ريش او شراب مى چكيد و از اينكه يك نفر مسيحى ، مسلمانى را هجو نمايد خوددارى نمى كرد (531) .

و درباره فضائل على عليه السّلام ابن حجر مى گويد : بنى اميّه جدّيّت كردند تا نور فضائل وى را خاموش كنند ، لكن بجز ظهور و انتشار چيزى بر آن نيفزودند (532) .

و خوارزمى به نقل از ابن عبّاس مى گويد : اگر تمام نى ها قلم شوند و دريا مركّب و جن حساب كننده و انس نويسنده شوند نمى توانند فضائل على عليه السّلام را شمارش نمايند (533).

و ابن أبى الحديد معتزلى مى گويد : اگر أميرمؤمنان به خود و بر شمردن فضائل خود افتخار مى

كرد ، و تمام گويندگان فصيح عرب وى را يارى مى كردند ، عشرى از سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حقّ على عليه السّلام را احصاء و شمارش نمى كردند (534) .

پي نوشتها

[480] _ مصنف ابن راهويه 586 ج 2 ، صحيح ابن حبّان 180 ج 14 .

[481] _ طبقات ابن سعد 147 ج 8 ، أزواج النّبى و بناته تحت عنوان رضاع ، از همين مؤلف .

[482] _ طبقات ابن سعد 74 ج 8 ، سير أعلام النّبلاء 179 ج 2 .

[483] _ طبقات ابن سعد 198 ج 3 .

[484] _ مصدر سابق .

[485] _ تاريخ الإسلام ذهبى 149ج 3 ،ألعقد الفريد 347 ج 4 ، طبقات ابن سعد 458 ج 2 .

[486] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[487] _ شرح نهج البلاغه ، حميدى ، خصال صدوق 157 ، ألإستيعاب 906 ج 3 ، شرح حال عبدالله بن زبير ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 167 ج 2 .

[488] _ ألمجالس الفاخره ، شرف الدّين ، 218 .

[489] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[490] _ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .

[491] _ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .

[492] _ ألبداية و النّهاية 222 ج 3 .

[493] _ مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 ، 31 ج 33 .

[494] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[495] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور .

[496] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر150 ج

3 و 31 ج 33 .

[497] _ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[498] _ طبقات المحدثّين بإصبهان ،ابن حبّان 10 ج 3 .

[499] _ كنز العمّال 680 ج 16 ، مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 .

[500] _ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيه ، شيخ مفيد 35 ، صحيح مسلم ، موضوع متعه .

[501] _ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيّه ، شيخ مفيد 35 ، صحيح مسلم موضوع متعه .

[502] _ كتاب السّنّه عمرو بن أبى عاصم 562 ، منتخب مسند عبد بن حميد بن نصر 30 .

[503] _ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .

[504] _ فتح البارى ابن حجر عسقلانى 30 ج 10 ، صحيح مسلم 88 ج 6 ، و به كتاب : هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعه كنيد .

[505] _ ألمشكاة 619 ، ضعيف الجامع الصّغير 1327 ، ضعيف سنن التّرمذى ، ألألبانى 491 سنن ، ترمذى 274 ج 5 .

[506] _ ألكامل ، عبدالله بن عدى 142 ج 4 .

[507] _ سؤالات الأجرى ، أبى داود ، سليمان بن الأشعث 399 ج 1 .

[508] _ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .

[509] _ تفسير ابن كثير 217 ج 1 .

[510] _ ألمعجم الكبير طبرانى 268 ج 12 ، ألأحكام ابن حزم 164 ج 2 ، چاپخانه عاصمه و اين عبارت أخيراً از صحيح بخارى حذف شده است .

[511] _ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .

[512] _ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .

[513]

_ ألمجروحين ، ابن حبّان 143 ج 1 .

[514] _ سوره أنعام ، آيه 103 .

[515] _ ألبداية و النّهاية 117 ج 8 ، تاريخ آداب العرب 287 ج 1 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 .

[516] _ ابن عساكر در كتاب ألبداية و النّهاية 118 ج 8 ، همين مطلب را ذكر كرده است .

[517] _ ألبداية و النّهايه 118 ج 8 .

[518] _ زهرة الآداب 58 ج 1 .

[519] _ ألخطط ، مقريزى 143 ج 4 ، ألتّراتيب الإداريّه 255 ج 2 .

[520] _ قاموس الرّجال 17 ج 9 ، صفيّن 220 .

[521] _ شجره طوبى ، حائرى 70 ج 1 ، ديوان أمير صنعانى 456 تا 458 .

[522] _ شرح الموطأ زرقانى ، 221 ج 1 ، تنوير الحوالك ، 93 و 94 ج 1 .

[523] _ جامع بيان العلم 244 ج 2 .

[524] _ جامع بيان العلم 244 ج 2 _ ألجامع الصّحيح ، 632 ج 4 .

[525] _ مسند احمد بن حنبل 244 ج 6 .

[526] _ مسند احمد 428 ج 4 ، سنن بيهقى 68 ج 2 .

[527] _ سنن نسائى 253 ج 5 ، سنن بيهقى 113 ج 5 .

[528] _ همان مصدر فوق .

[529] _ تفسير نيشابورى ، چاپ شده در حاشيه جامع البيان طبرى ، 79 ج 1 .

[530] _ ألكامل فى الأدب 207 ج 1 ، مروج الذّهب 85 ج 3 ، مكاتيب الرّسول 62 ج 1 .

[531] _ رجال الكفر و الدّعوه فى الإسلام ، أبوالحسن النّدوى 33 ج 1 .

[532] _ ألصّواعق المحرقه 72 .

[533] _ ألمناقب الخوارزمى ،

ألطّرائف ، ابن طاووس 139 ، نهج الايمان ابن جبر 668 ، كشف اليقين علاّمه حلّى 2 .

[534] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 449 ج 2 .

فصل دوّم

تغيير احكام شرعى

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : من شهر علم مى باشم و على دروازه اوست (535) .

و بعد از شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و كنار گذاشتن امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلام از خلافت توسّط حزب قريش از نظر احكام شرعى ضعف و ناتوانى شديدى نمودار گرديد . و در كوفه مسلمانان بر نماز نادرست سعد بن أبى وقاص اعتراض كردند . و باز در كوفه عبدالله بن مسعود فتوى داد مرد مى تواند با مادر زن خود ازدواج كند ، در صورتى كه دختر او را قبل از دخول طلاق دهد ، در حالى كه چنين حكمى باطل است .(536)

و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و عبدالله بن مسعود و معاويه احكام ربا را نمى دانستند (537) .

و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن العاص فتوى دادند : آب دريا در وضو و غسل جنابت كفايت نمى كند (538) و اين فتوى باطلى مى باشد . و عمر پسرش عبدالله را رسوا نمود زيرا بلد نبود زنش را طلاق دهد ، بخاطر آنكه او را در طُهر مُواقعه طلاق داده بود (539) و مسلّماً چنين طلاقى صحيح نمى باشد .

فصل سوّم

نابود كردن كتابهاى علمى و دينى

أبوبكر و عمر فرمان دادند احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله سوزانده شوند ، اما چنين فرمانى در سوزاندن كتابهاى اهل كتاب ندادند .

و از اين كتابها مى توان به كتابهائى اشاره كرد كه مسلمانان در جنگ يرموك بدست آوردند و در دو محموله پر از كتابهاى اسرائيليات خلاصه مى شد (540) . و أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه بر

منع از بيان حديث نبوى و نوشتن آن و نابود كردن احاديث نوشته شده اصرار شديدى روا داشتند ، كه اين عظيم ترين نقشه حزب قريش براى مبارزه با ميراث محمّدى اسلامى به شمار مى رود .

و با همين نابود كردن احاديث صحيح توانستند ، عدّه اى را با حديث دروغين حضور أبوبكر در غار قانع نمايند .

و صليبيّون كتابهاى اسلامى را در شام سوزاندند ، و پس از آن كتابها را در طرابلس به آتش كشيدند ، كه بالغ بر بيش از سه ميليون جلد كتاب بود (541) .

و اسپانيائى ها كتابهاى مختلف مسلمانان را سوزاندند ، و بدون در نظر گرفتن موضوع علمى آنها سوزاندن چنين كتابهائى را از اهداف خود قرار دادند .

و اسقف تليدو « طليطيليّه » بيش از هشتاد هزار كتاب را به آتش كشيد و فرنگيان بيش از يك ميليون كتاب را آتش زدند (542) .

فصل چهارم

تلاش براى بدنام كردن رسول خدا

قهرمانان جيره خوار داستان سرائى و گفتن روايات دروغين در پى دو هدف در موضوع غار و هجرت سعى و تلاش مى كردند :

أوّلا : مى خواستند أبوبكر را به وسيله تمام راههاى موجود مكر و حيله در اين باب محشور نمايند ، و فرزندان و خدمه و خويشان و حتى گوسفندان او را نيز در همين قضيّه حشر كنند ، تا به مناقبى دست يابند . و اين موضوع به نحوى در اختيار رهبرى و كفايت و رفتارشان قرار گيرد تا موضوع غار همچون ميدانى باشد كه اين قوم در آن بهر نحوى كه بخواهند بازى كنند ، وبه حساب رسول خدا صلّى الله عليه وآله و باقى صحابه ثبت نمايند .

و

از جمله روايات ساختگى كه زهرى و استاد وى عروة بن زبير وضع كردند ، اين روايت مى باشد : وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مدينه رسيد ساكت نشست ، و گروهى از انصار كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را نديده بودند فكر كردند آن حضرت أبوبكر مى باشد (543) .

و اين نفس و بازدم كافرانه ، امتداد همان شيوه حزب قريش است كه مبتنى بر مبارزه با رسول خدا صلّى الله عليه و آله به تمام صورتهاى ممكن مى باشد .

و حديث ديگرى نيز آمده است كه : و چون نبىّ خدا محمّد صلّى الله عليه و آله به مدينه رسيد ، انصارى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را نديده بودند به أبوبكر خوشامد مى گفتند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله را تنها گذاشتند ، تا آنكه آفتاب آن حضرت را آزار داد ، پس أبوبكر پيش آمد و با عباى خود سايه بر سر آن حضرت انداخت ، و در اين هنگام مردم رسول خدا صلّى الله عليه و آله را شناختند .

در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مشهورترين انسان شبه جزيرة العرب و كشورهاى همسايه بود ، كه تمام پادشاهان و علماء و عامّه مردم او را مى شناختند ، و حضرت خود را به قبائلى كه براى حج مى آمدند نشان مى داد ، و مردم در يمن و مدينه و بحرين و عمّان و نجد و طائف ، به خوبى وى را مى شناختند ، لكن أبوبكر مردى گمنام و از بردگان

آزاد شده عبدالله بن جذعان و تربيت شده مؤسّسه فحشاء او بود كه براى مردم مكّه احترامى نداشت ، و مردم شهرهاى ديگر نيز او را نمى شناختند (544).

و بر همين اساس همگى انصار در سقيفه ، زعامت و رهبرى أبوبكر را نپذيرفتند ، و جمله پر طنين و مشهور خود را بيان كردند كه : لا نبايع الاّ عليّاً يعنى فقط با على بيعت مى كنيم (545) .

فصل پنجم

آيا پيامبر در انتخاب اصحاب خود اشتباه كرد ؟

خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله نسبت به قضيّه انتخاب رفقاى راه خود اهتمام مىورزيد ، و در سالهاى عبادت خود در غار نور ، علىّ بن أبى طالب مصاحب و همراه او بود ، و خداوند سبحان را به همراه وى عبادت مى كرد ، و در همان مكان على عليه السّلام با رسول خدا بسر مى برد .(546)

و در قضيّه هجرت به مدينه رسول خدا صلّى الله عليه و آله بخاطر چند امر نمى توانست على عليه السّلام را به همراه خود ببرد ، كه آن امور در اين چند امر خلاصه مى شوند :

1 _ پيامبر صلّى الله عليه و آله احتياج داشت شخصى در بستر او بخوابد تا كفّار محاصره كننده خانه خود را به اشتباه بيندازد ، و جز على عليه السّلام كسى نبود كه در راه پيامبر صلّى الله عليه و آله حاضر به چنين فداكارى باشد .

2 _ پيامبر صلّى الله عليه و آله اضطرار داشت على عليه السّلام را در مكّه باقى بگذارد تا امانت ها را به صاحبانشان برگرداند ، و احدى جز على نمى توانست به اين امر مهم و خطير قيام نمايد .

3 _

و رسول خدا احتياج به مردى شجاع و امين داشت ، تا فاطمه سلام الله عليها را قبل از آنكه گردنكشان مكّه او را به اسارت بگيرند ، و او را گروگانى براى رسيدن به اهداف دشمنانه خويش به شمار آورند ، از مكّه به مدينه بياورد ، و جز على عليه السّلام ، هيچ انسانى توان قيام و اقدام به چنين امر دشوارى را نداشت .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله در حمله طولانى مدّت تبوك بر اصحاب مخلص خود حذيفه بن اليمان و عمّار ياسر اعتماد نمود ، و اين دو نفر از جان گذشته در مقابل هجوم توطئه گران بر قتل حضرت كه عبارت بودند از أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و عمر بن العاص و مغيرة بن شعبه و أبوموسى اشعرى و طلحة بن عبيدالله و أبوعبيدة بن الجرّاح و عبدالرّحمان بن العوف ، دفاعى جانانه مى نمودند (547).

و معقول نيست كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أبوبكر را در قضيّه هجرت خود انتخاب كند ، همان مردى كه در جنگهاى احد و خيبر و هوازن از كنار حضرت فرار كرد ، و در جنگ تبوك براى قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله توطئه چينى كرد (548).

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله به شخصيّت افراد مردم و اعمال آينده آنها هرگاه مى خواست از جانب خداوند سبحان آگاهى داشت . ولى عملا أبوبكر و ياران او در ابتداى سال يازدهم هجرى موفّق به قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله شدند (549) .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله شناخت كاملى

نسبت به اصحاب و جهت گيرى و اخلاص آنان نسبت به خود و اسلام داشت ، أبوبكر در اواخر ، بعد از اسلام آوردن پنجاه نفر (550) و با فاصله كوتاهى قبل از هجرت ، اسلام آورد . و در دنيا از هيچ رهبر عاقلى معقول نيست دركار مهم و خطيرى چون هجرت، بر مردى خالى از اخلاص اعتماد نمايد .

و تمام رهبران جهان چه مؤمن و چه غير مؤمن در جهت انتخاب رفيقان سفر ، خود را به زحمت مى انداختند ، و اين اهتمام در سفرهاى خطير و مهم بسيارى جدّى مى شد ، پس هرگاه رفيق مخلص و با وفا پيدا مى كردند ، او را به همراه مى بردند و اگر نمى يافتند به تنهائى سفر مى نمودند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله مطلبى را بيان فرمودند ، كه به وضوح معرفت وى را به سرنوشت و اعمال آينده مردم آشكار مى كند .حضرت فرمودند :

لتحذون حذو الّذين قبلكم من اليهود و النّصارى حذو القذة بالقذة و حذو النّعل بالنّعل فلو دخلوا جحر ضبّ دخلتموه

شما چون يهود و نصارا ، پيش از خود به پيش مى رويد ، و هر كارى كردند شما هم خواهيد كرد

تا جائى كه اگر آنان در لانه سوسمارى وارد شده باشند ، شما هم وارد مى شويد (551)

باب يازدهم : قصّه گويان و تحريف حديث

فصل أوّل

قصّه گويان و نشر أحاديث ساختگى

خواننده اين باب اوضاعى را كه مسلمانان در قرن أوّل اسلام در آن بسر مى بردند ، و جوّ مساعد براى نشر احاديث دروغين مانند حديث صحبت و همراهى أبوبكر در غار و در هجرت را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله

به خوبى در مى يابد . و اكنون سؤال مطرح شده اين است كه آيا رخنه كنندگان در اسلام توانستند افكار و احاديث و قصّه هاى خود را در ميراث اسلامى ترويج كنند ؟ و اين كار را چگونه و در چه زمانى انجام دادند ؟

اين قصّه گويان به عنوان وسيله اى نيرومند در دست دولت قرار گرفتند ، تا دولت اهداف خود را به اثبات رسانده ، و دشمنان خود را متوقّف و افكار خود را ترويج نمايد ، و اين مطلب به حدّى قوّت گرفت كه معاويه در روزى كه به جنگ امام حسن عليه السّلام بسوى كوفه رفت ، همين قصّه گوها را به همراه برد (552) .

و اين مسأله روشنگر اهميّت اين گروه گمراه و اعتماد معاويه بر اين گروه براى محقّق كردن اهداف خويش مى باشد .

و كعب الأحبار و تميم دارى و عبدالله بن سلام از همين قصّه گويان مى باشند ، كه هميشه مترصّد ضربه زدن به اسلام بودند ، و در همان زمان از مقرّبان جدّى عمر و عثمان بشمار مى رفتند (553) .

و عمر به اقوال كعب الأحبار عمل مى نمود (554) .

يهوديان بعد از اسلام آوردن ، سعى در نابود كردن اسلام نمودند ، و عبدالله بن سلام از رسول خدا صلّى الله عليه و آله در خواست كرد تا بر روز شنبه باقى بماند ، و در نماز از توراة قرائت كند ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله به او اذن و اجازه نداد (555) .

و اين قصّه گويان بسيار شدند ، و از جمله آنها عبيد بن عُمر مى باشد .

و

معاويه بعد از نماز صبح به همين قصّه گوها گوش فرا مى داد ، و پاى منبر آنان مى نشست . و عمر بن عبدالعزيز نيز بر همين شيوه پيش رفت ، و قصّه گوى او محمّد بن قيس بود (556) وتبيع بن عامر پسر زن كعب الأحبار يهودى نيز از همين قصّه گويان بود(557) . و أبوهريره شاگرد كعب الأحبار قصّه گو بود . و مادر حسن بصرى براى زنان قصّه مى گفت (558) .

و اين قصّه گويان در مساجد مسلمين پراكنده شدند (559) .

و مادر امام أبوحنيفه گفتار قصّه گو را بر فتواى پسرش ترجيح مى داد (560) ، در حالى كه خداوند سبحان با قصّه گويان دروغگو مبارزه نمود و چنين فرمود :

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أوْحَيْنا إلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ

وَ إنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ(561)

ما بهترين حكايات را بوحى اين قرآن بر تو مى گوئيم ، هر چند

پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله كار قصّه گويان را ناپسند شمرد ، و چنين فرمود : بعد از من قصّه گويانى بوجود مى آيند كه خداوند تعالى نگاه رحمت به آنان نمى كند (562).

و أميرمؤمنان على عليه السّلام به يك نفر قصّه گو فرمود : آيا فرق ناسخ را از منسوخ مى شناسى ؟ .

گفت : نه !

على عليه السّلام فرمود : تو أبو اعرفونى (563) مى باشى (564) .

و اصحاب كه در ضمن آنها عبدالله بن مسعود است اين قصّه گويان را تكذيب نمودند (565) .

و احمد ابن حنبل قصّه گويان را تكذيب نمود (566) .

و شعبى از تكذيب كنندگان

قصّه گويان بود (567) .

و از دروغهاى اين قصّه گويان مى توان به قصّه غرانيق و قصّه داود و أوريا (568) اشاره نمود .

فصل دوّم

نقش كعب الأحبار در تحريف سيره و حديث

عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) محبوبترين مسلمان براى يهوديان بود! (569)

و اين رابطه از هر دو طرف تقويت پيدا كرد . و به همين جهت كعب در زمان عمر اسلام آورد .

او زمانى كه مى خواست به بيت المقدّس برود از حجاز و شام عبور كرد تا به اوضاع آنجا پى ببرد ، و چون گذرش به مدينه افتاد عمر نزد وى آمد و گفت : اى كعب اسلام بياور .

كعب گفت : آيا شما در كتاب خود نمى خوانيد كه :

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُواالتَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أسْفاراً(570)

وصف حال آنان كه تحمّل ( علم ) توراة كرده و خلاف آن عمل نمودند و در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد

و من توراة را تحمّل كرده و ترك نمودم ، سپس از آنجا خارج شد و به حمص رفت (571) . و كعب با معاويه بن أبى سفيان والى شام ملاقات كرد ، و در آنجا توافق كاملى بين آن دو حاصل شد ، كه كعب اسلام خود را اعلان كند تا بتواند به آسانى اهداف يهودى خود را تطبيق دهد .

و روابط اين دو نفر قديمى بود زيرا قبل از فتح مكّه و در همان زمان همكارى علنى بين گردنكشان مكّه و يهود براى مبارزه با اسلام ، معاويه در يمن (572) بسر مى برد ، و از همان جا نامه اى براى پدرش أبوسفيان فرستاد و در آن ، وى را از

عاقبت مسلمان شدن ترسانيد ، و در آن نامه آمده است كه اى صخر ( أبوسفيان ) مبادا روزى اسلام بياورى ، و بعد از كسانى كه در جنگ بدر تكه تكه شدند رسوايمان كنى (573) .

پس از آن كعب به مدينه بازگشت ، و بعد از قبول نكردن دعوت سابق و علنى عمر بن الحطّاب ( ألخطّاب ) اين بار اسلام آوردن خود را اعلان كرد ، و از همان روز بين معاوية بن أبى سفيان و كعب الأحبار براى تسلّط بر حكومت اسلامى و نابود كردن ميراث آن و بازگشت يهود به فلسطين ، همكارى و توافق واضحى شروع شد (574) .

و در زمان عمر بن الحطّاب ( ألخطّاب ) عدّه اى از يهوديان به دروغ ادّعاى اسلام مى نمودند ، كه أوّلين آنها كعب الأحبار و بعد از او عبدالله بن سلام و وليد بن عقبة بن أبى معيط (575) و زيد بن ثابت و محمّد بن مسلمه (576) مى باشند .

و كعب سعى كرد به عمر تقرّب پيدا كند لذا به عمر چنين گفت : اى أميرمؤمنان آيا در خواب چيزى مى بينى ؟

عمر با تندى كعب را از اين سخن بازداشت . پس كعب گفت : ما مردى را مى شناسيم كه امر امّت را در خواب مى بيند (577) .

و كعب الأحبار نمونه و مصداق اين دو آيه قران است :

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ (578)

بسيارى از اهل كتاب ميل و آرزو دارند شما را بكفر برگردانند (579) به سبب رشك و حسدى

كه در طبيعت خود بر ايمان شما مى برند ، پس از آنكه حق بر آنها آشكار شد .

و آيه

يا أهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أنْتُمْ تَعْلَمُونَ(580)

اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مشتبه مى سازيد و حق را كتمان مى كنيد در صورتيكه به حقانيّت آن آگاهيد.

و از همان زمان ، همكارى جدّى بين كعب و عمر و معاويه شروع شد ، و كعب در سال هفدهم هجرى بعد از فتح شام و تعيين معاويه بر ولايت آن شهر و ملاقات با معاويه در شام و توافق آن دو بر بازگشت كعب به مدينه و اعلان دروغين مسلمان شدن ، مسلمان شد .

و در عمل كعب الأحبار از شام به مدينه بازگشت و اسلام خود را علنى نمود .

كعب الأحبار داراى شخصيّت با ذكاوت و تمايلاتى شيطانى بود ، و در ابتداء اين حبر اعظم ، دين محمّد صلّى الله عليه و آله را نپذيرفت ، و با آن معارضه و مبارزه نمود ، و چون اسلام در جبهه شام پيروز شد ، و مسلمانان فلسطين را فتح نموده ، و از تسلّط روم آزاد كردند ، كعب از غفلت خود بيدار شد يا به عبارت بهتر ، كعب اين فرصت بدست آمده را غنيمت شمرد . زيرا مسلمانان ساده و بى آلايش بوده و به خاطر ديندار بودن ، سخت گيرى نمى كردند . لذا بازگشت يهوديان به فلسطين كه به امر روميان از آنجا رانده شده بودند آسان و ممكن مى گرديد ! و از طرفى مسيحيان بر شام سلطه اى نداشته ، و قدرتى بر

آزار و شكنجه يا باز داشتن يهوديان از داخل شدن به بيت المقدّس را چون گذشته نداشتند . و سبب ديگر در اين فرصت طلائى رسيدن معاويه بن أبى سفيان به منصب والى اسلامى در شام بود . و معاويه و أبوسفيان هر دو نزد يهوديان مشهور به كفر بوده و رابطه پايدار و محكمى با آنان داشته اند .

و سبب ديگر آن بود كه يهوديان رغبتى بر ماندن در حجاز نداشتند زيرا در نظرشان حجاز تقدّس خاصّى نداشت و خيرات زيادى هم نداشته و در آنجا حركاتشان هم مدّ نظر قرار مى گرفت .

و بعد از پيروزى پيامبر صلّى الله عليه و آله بر آنان در جنگ هاى مختلف منابع مالى آنان اندك وزمينهايشان نيز محدود و كوچك گرديد ، و از طرفى عمر بن الحطّاب( الخطّاب ) بر خلاف پيامبر صلّى الله عليه و آله به توراة و يهوديان احترام مى گذاشت ، و در شنيدن اخبار كتابهاى يهوديان درباره گذشته و حال و آينده رغبت داشت .

و علماء و محقّقان اسلام آوردن كعب الأحبار را در زمان عمر تأييد كرده اند (581) و كعب با وجود آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را نديده بود ، و نسبت به آن حضرت و اسلام بغض و كينه شديدى داشت ، لكن دنيا را با احاديث خود كه از هيچ گونه صحّتى برخوردار نبود پر كرد .

ذهبى در كتاب تذكرة الحفّاظ مى گويد : در زمان دولت أميرالمؤمنين عمر ، كعب الأحبار از يمن به مدينه آمد ، و صحابه و ديگران از او اخذ حديث مى كردند ، و جماعتى از

تابعين از وى روايت مى كردند ، و بعد از آنكه شام و ساير بلاد اسلامى را با روايات و قصّه هاى خود كه از أخبار « يهوديّت » استمداد مى گرفت پركرد ، همانطورى كه تميم دارى در اخبار نصرانيّت انجام مى داد ، در سال 33 هجرى در حمص درگذشت .

و از ديگر كسانى كه به دروغ اسلام آوردند عبدالله بن سلام حبر بود (582) كه اسلام او چون اسلام كعب الأحبار دروغين بود ،و هيچ يك از قدما كعب الأحبار را توثيق نكرده است (583) .

فصل سوّم

انگيزه هاى عمر در استخدام كعب و تميم و امثال آنها

و عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) به خاطر اسباب متعدّدى ناگزير به استفاده از كعب الأحبار و تميم دارى و عبدالله بن سلام گرديد ، كه مى توان به اسباب زير اشاره نمود :

1 _ آنان ادّعا مى كردند اسلام آورده اند و تصريح مى كردند ، كه تمام علوم اهل كتاب را دارا مى باشند .

2 _ گفتار فريبنده كعب كه مى گفت : هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است (584) .

3 _ بعضى از أحبار و راهبان داراى هوش و ذكاوتى بالاتر از هوش و ذكاوت انديشمندان قريش بودند ،كه همين باعث شد عمر و ديگران با كمال تقدير و احترام با آنان نگاه كنند .

4 _ سؤالهاى بسيارى كه از طرف مردم بر عمر سرازير مى شد ، او را در وضعيّت سختى قرار مى داد ، زيرا به علوم دين آشنا نبود ، به همين جهت ناگزير شد براى پاسخ به اين سؤالات بسيار و مشكل اين گروه را براى پاسخگوئى روانه كند .

و اين مطلب

علّت اقدام تميم را به گفتن قصّه ها در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله و خواندن خطبه ، در هر جمعه را (585) تفسير مى نمايد (586) .

و اضطرار و ناچارى عمر در پرسيدن از امام على عليه السّلام براى حلّ بعضى از معضلات و مشكلات دينى و علمى و قضائى گوياى حقيقت اين موضوع مى باشد ، و به خوبى خلاء بزرگى را كه دراثر دور نمودن اهل البيت عليهم السّلام يا ثقل دوّم بوجود آمده بود ، آشكار مى نمايد .

5 _ رفت و آمدهاى عمر با اهل كتاب قبل از اسلام و در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى بدست آوردن بسيارى از مزايا براى عمر ، استخدام اين گروه را كه بعداً اسلام آوردند ، بسيار آسان نمود .

6 _ عمر تمايل داشت مردم هوشمند و زيرك را استخدام كند ، زيرا فكر مى كرد فاسق قوىّ بهتر از مؤمن ضعيف است (587) .

7 _ پيمان قريشى _ يهودى از قبل موجود بود ، و بعد از داخل شدن منافقانه كفّار در اسلام ، اين پيمان به پيمان منافقين با يهود تبديل شد . زيرا يهوديان براى مبارزه با مسلمانان در مكّه با أبوسفيان و در مدينه با زعيم منافقين ابن أبى پيمان بسته بودند .

و بعد از فتح مكّه ، يهوديان با رجال حزب قريش براى تسلّط بر خلافت اسلامى پيمان بستند .

و بعد از تسلّط حزب قريش بر خلافت ، يهوديان ، عمر را بر أبوبكر و ساير مسلمانان ترجيح مى دادند (588) و او را در نقشه هدفدار كشتن أبوبكر يارى دادند ،

و موفّق هم شدند . و بر امتياز موعظه دينى در مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله دست يافتند ، اما چون مردم بر عمر خشم گرفتند ، يهوديان سعى كردند گام ديگرى بردارند لذا از طرف عمر با امويان براى رساندنشان به قدرت و باز گرداندن تمام امور به مرحله قبل از اسلام پيمان بستند ، و در اين گام نيز موفّق شدند (589) . پس مسلمانان وضعيّت را درك نموده ، و به عثمان لقب نعثل (590)يهودى دادند ، و او را كشتند و در حش كوكب كه گورستان يهوديان بود دفن كردند (591) .

فصل چهارم

چه كسى از كعب خواست در مدينه بماند ؟

أوّلين شخصى كه از كعب الأحبار خواست تا در مدينه ساكن شود خليفه دوّم عمر بن الخطّاب بود . عمر از كعب خواست در مدينه بماند ، و دائماً در مجلس ، كعب را به خود نزديك مى كرد ، و به عنوان عالم دينى معرفى مى نمود (592) .

و بعد از آنكه عمر اهل البيت عليهم السّلام را به عنوان مرجع دينى و فقهى كنار گذاشت ، و به حاشيه برد ، از كعب الأحبار و ديگران درخواست كرد تا به جاى اهل البيت عليهم السّلام بنشينند و زمان عمر، بخاطر به شهادت رساندن رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عزل اهل البيت عليهم السّلام ، شاهد اختلال بزرگى در مرجعيّت بود . و اين مطلب همان چيزى بود كه عمر را بر آن داشت تا كعب را در مدينه نگهدارد . و به همراه خود به شام ببرد ، و برايش مجالس موعظه برپا نمايد تا از وجود او استفاده شود .

و عمر

مدّتى به خواندن توراة مأنوس شد ، و سعى كرد در مقابل پيامبر صلّى الله عليه و آله توراة بخواند ، اما پيامبر صلّى الله عليه و آله غضبناك شدند و چون عمر متوجّه غضب آن حضرت نشد ، أبوبكر ناچار گرديد به عمر چنين بگويد : مادرت به عزايت بنشيند ، آيا به چهره رسول خدا صلّى الله عليه و آله نگاه نمى كنى ؟ عمر گفت : از غضب خدا و رسول او به خدا پناه مى برم .

پس حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : من توراة را براى شما به صورتى سفيد و پاكيزه و بى آلايش آوردم ، از آنان درباره چيزى سؤال نكنيد زيرا آنان شما را هدايت نمى كنند ، و خود گمراه گرديدند ، و محقّقاً اگر موسى عليه السّلام در ميان شما زنده بود ، بر او حلال نبود مگر آنكه از من پيروى كند (593) .

و با وجود غضب پيامبر صلّى الله عليه و آله بر عمر و خواستن حضرت صلّى الله عليه و آله از مسلمانان كه از يهوديان درباره چيزى سؤال نكنند ، عمر در زمان خلافت خود دو لنگه درهاى سؤال را از يهوديان باز نمود .

و كعب مرجع مهم مسلمانان گرديد ، كه درباره هر مسأله اى از توحيد گرفته تا معاد و آخرت از او سؤال مى كردند ! در همين فصل به سؤالهاى فراوان عمر از كعب پى خواهيم برد . و با وجود آنكه ابن عوف حديثى از پيامبر صلّى الله عليه و آله ذكر نمود ، كه در آن حديث امثال كعب را به فريب كارى

و حيله گرى توصيف (594) مى كرد ، لكن عمر به كعب اجازه داد در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله مشغول قصّه گوئى شود . و از آن پس آن چنان احاديث كعب و تميم دارى منتشر گرديدند ، كه اين دو بجاى اهل البيت عليهم السّلام به ثقل دوّمى در كنار قرآن كريم تبديل شدند . در حالى كه اين مطلب مخالف قول معروف عمر است كه مى گفت :

« حسبنا كتاب الله » يعنى فقط كتاب خدا ما را بس است .

و عمر به واسطه كعب و تميم موفّق شد از سؤالات بسيارى كه مسلمانان از وى پرسيده بودند نجات يابد .

و راه ديگرى كه عمر براى فرار از سؤالها در پيش گرفت ، منع كردن از اين سؤالها بود ، چه سؤالها از تفسير قرآن باشد يا از عقايد دينى و همانطورى كه در جاى خود گفته ايم عمر مردى را كه درباره تفسير قرآن سؤال كرد كتك زد (595) . در حالى كه على عليه السّلام به مردم مى فرمود : از من سؤال كنيد به خدا سوگند از من سؤال نمى كنيد از چيزى كه تا روز قيامت باشد ، مگرآنكه پاسخ آنرا بگويم ، درباره كتاب خدا سؤال كنيد ، به خدا سوگند آيه اى نيست ... و چون صبيغ بخاطر سؤال خود درباره آيه « والذّاريات ذرواً » روزهاى متعدّدى از خليفه به شدّت كتك خورده بود ، ابن كوّاء (596) از امام على عليه السّلام درباره آيه و الذّاريات ذرواً سؤال كرد . و تصوّر مى كرد على عليه السّلام نيز همانند عمر كه سؤال

كننده را به شدّت كتك زد و از سؤال او منع نمود ، جواب خواهد داد . پس على عليه السّلام فرمود : ذاريات بادهائى هستند كه گندم و جو را وقتى مى رسند به حركت در مى آورد .

ابن كوّاء گفت : معنى و الجاريات يسراً چيست ؟

حضرت فرمود : كشتى ها !

ابن كوّاء گفت : معنى المقسّمات أمراً چيست ؟

على عليه السّلام فرمود : ملائكه (597) .

و از جمله اسبابى كه موجب توجّه خليفه و اهتمام او به كعب و تميم دارى و عبدالله بن سلام شد آن است كه : عربهاى قبل از اسلام به يهوديان و مسيحيان ، چون صاحب فرهنگ و دين بودند توجّه مى كردند و همين توجّه در بعضى از مسلمانان استمرار يافت ، همانطورى كه عمر انديشمندان حيله گر را بخود نزديك مى كرد ، و با آنها مشورت مى نمود و از رأيشان استفاده مى كرد . و كعب يكى از همين انديشمندان بود كه در كنار ابن العاص و مغيره و معاويه و عبدالله بن أبى ربيعه قرار مى گرفت .

و اين حيله گران شريعت را تحريف كرده و فتنه ها را رواج داده ، و فساد را منتشر كرده و شهرها را تخريب نمودند . زيرا اساس انهدام اسلام را از نظر سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى پى ريزى كرده بودند .

پي نوشتها

[535] _ تهذيب الكمال 77 ج 18 ، تذكرة الحفّاظ 1231 ج 4 ، تاريخ دمشق 387 ج 42 ، اُسد الغابه ، 22 ج 4 .

[536] _ ألسّنن الكبرى ، 159 ج 7 ، ألمنصف صنعانى ، 273 و

274 ج 6.

[537] _ ألمصنف صنعانى ، 123 _ 126 ج 8 ، ألسّنن الكبرى ، 23 ج 3 ، مجمع الزّوائد ، 282 ج 5 و 116 ج 4 .

[538] _ ألمغنى ابن قدامة 8 ج 1 ، نيل الأوطار 20 ج 1 ، ألجامع لأحكام القران 53 ج 13 ، ألمنصف ، صنعانى 93 ج 1، ألمحلّى ، ابن حزم 231 ج 1، ألمنصف ابن أبى شيبة 88 ج 1 .

[539] _ مسند احمد 51 ، 61 ، 64 ، 74 ، 80 ، ج 2 صحيح بخارى 76 ج 8 ، ألصّواعق المحرقه 62 ، صحيح مسلم 18 ج 4 .

[540] _ ألإسرائيليات و اثرها فى كتب التّفسير ، 91 ، 92 ، 111 ، 146 ، 147 ، 153 ، 207 _ ألبداية و النّهاية 24 ج 1 ، تذكرة الحفّاظ 42 ج 3 ، تفسير القرآن العظيم 102 ج 3 .

[541] _ تاريخ التّمدن الإسلامى 51 ج 3 .

[542] _ ألتّراتيب الإداريّة 454 ج 2 .

[543] _ ألمنصف 396 ج 5 ، حديث خيثمة بن سليمان 135 .

[544] _ به موضوع منزلت و شأن أبوبكر در همين كتاب مراجعه كنيد .

[545] _ تاريخ طبرى 443 ج 2 ، تاريخ ابن أثير 325 ج 2 ، تارخ يعقوبى 123 و 140 ج 2 .

[546] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 248 ج 13 .

[547] _ ألمحلّى ، ابن حزم أندلسى 225 ج 11 ، تفسير ابن كثير 605 ج 2 ، چاپ دار احياء التّراث العربى _ بيروت ، منتخب التّواريخ ، خراسانى 63 .

[548] _ همان مصدر .

[549]

_ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعه شود .

[550] _ ألبداية و النّهاية 38 ج 2 ، تاريخ طبرى 60 ج 2 .

[551] _ علل الشّرايع ، شيخ صدوق 209 ج 1 ، ألسّقيفه ، سليم ابن قيس 163 ، مدينه المعاجز هاشم بحرانى 10 ج 2 .

[552] _ تاريخ بغداد 208 ج 1 ، سيرة أعلام النّبلاء 146 ج 3 .

[553] _ به كتاب هل اغتيل أبى بكر و السّيّϙǠعائشه از همين مؤلّف مراجعه شود .

[554] _ تاريخ بغداد 52 ج 1 .

[555] _ ألسّيرة الحلبيّه 230 ج 1 .

[556] _ ألقصاص و المذكّرين 33 ،ألتّراتيب الإداريه 348 ج 2، ألجرح و التّعديل 63 ج 8 ، ألتّاريخ الكبير 212 ج 1 ، تاريخ ابن معين 166 .

[557] _ تهذيب الكمال 314 ج 4 .

[558] _ ألتّراتيب الإداريه 338 ج 2 .

[559] _ ألقصاص و المذكّرين 16 .

[560] _ ألقصاص و المذكّرين 90 ، تاريخ بغداد 366 ج 3 .

[561] _ سوره يوسف ، آيه 3 .

[562] _ كنز العمّال 172 ج 10 .

[563] _ ظاهراً به كسى گفته مى شود كه مى خواهد خود را مطرح كند .

[564] _ كنز العمّال 171 ج 10 ، ربيع الأبرار 588 ج 3 .

[565] _ مجمع الزّوائد ، هيثمى 189 ج 1 .

[566] _ ألقصاص و المذكّرين 90 ، طبقات الحنابله 253 ج 1 ، تاريخ بغداد 366 ج 3 .

[567] _ ألسّنّة قبل التّدوين 211 .

[568] _ ألقصاص و المذكّرين 85 .

[569] _ تفسير ابن كثير ، 205 ج 1 .

[570] _ سوره جمعه ، آيه 5

.

[571] _ ألدّر المنثور 169 ج 2 ، سوره نساء ، 47 .

[572] _ محل زندگى كعب .

[573] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 102 ج 2 .

[574] _ به كتاب ألمفاخرات زبير بن بكّار و كتاب أضواء على السّنة المحمّديّه ، نوشته عالم ألأزهر ، محمود أبوريّه مراجعه كنيد .

[575] _ مروج الذّهب مسعودى 336 ج 3 .

[576] _ به كتاب : صحابة بثوب الإسلام ، از همين مؤلف مراجعه نمائيد .

[577] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 287 ج 18 .

[578] _ سوره بقره ، آيه 109 .

[579] _ بعد از آنكه ايمان آورديد .

[580] _ سوره آل عمران ، آيه 71 .

[581] _ ألدّر المنثور ، سيوطى 169 ج 2 .

[582] _ او از يهوديان بنى قينقاع مدينه بود ، و گفته شده است دو سال قبل از وفات پيامبر صلّى الله عليه و آله به دست آن حضرت اسلام آورد . برقى در اصابه ، همين مطلب را نقل كرده ، ابن حجر 320 ج 2 ، و ظاهراً اصحاب ، همانطورى كه خبر زير دلالت مى كند به سخن او گوش فرا نمى دادند . عبدالله بن سلام نزد عثمان كه از هرطرف محاصره شده بود آمد ---- پس عثمان گفت : چرا آمدى . گفت : براى ياريت آمده ام ، عثمان گفت : نزد مردم برو و آنها را از من دور كن زيرا اگر خارج شوى بهتر از آن است كه نزد من باشى . پس عبدالله خارج شد و گفت : در جاهليّت اسم من فلان بود و رسول خدا صلّى الله عليه و

آله مرا عبدالله ناميد ... خدا را خدا را در اين مرد مبادا او را بكشيد ، بخدا سوگند اگر او را بكشيد ملائكه همسايه خود را مى رانيد و شمشير در نيام خدا برايتان از نيام كشيده مى شود و تا روز قيامت در نيام نخواهد رفت ، پس مردم فرياد بر آوردند كه : يهودى را بكشيد و عثمان را بكشيد ، اسد الغابه ابن أثير 246 ج 3 ، و در اينجا ملاحظه مى كنيم كه صحابه شهادت دادند ابن سلام هنوز بر يهوديّت خود باقى است و از طرفى عثمان از ماندن ابن سلام در خانه خود ترسيد ، زيرا مسلمانان هيچ اعتمادى بر وى نداشتند و عبدالله بن سلام در فتح بيت المقدّس همراه عمر بود ، مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 246 ج 2 ، بنابراين عبدالله بن سلام و كعب الأحبار هر دو همراه عمر در سفر به شام بودند .

[583] _ به كتابهاى ألدّر المنثور 169 ج 2 ، و ضحى الإسلام 97 ج 2 ، و اضواء على السّنة المحمّديّه 148 و سير أعلام النّبلاء ، ذهبى 490 ج 3 و تاريخ أبى زرعه 544 ج 1 ، و سنن بخارى 281 و 282 ج 13 مراجعه كنيد .

[584] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، محمود أبوريّه 165 .

[585] _ قبل از خطبه نماز جمعه .

[586] _ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 7 ، 8 ، 11 ج 1 چاپ مكّه مكرّمه ، الإصابه ، ابن حجر ، 256 ج 1 ، ألإستيعاب در حاشيه اصابه ، ابن عبدالبرّ 184 ج 1 .

[587] _ ألإستيعاب

، ابن عبدالبرّ 472 ج 3 .

[588] _ تفسير ابن كثير ، 205 ج 1 .

[589] _ به كتاب : هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله و كتاب : اغتيال الخليفه أبوبكر ، از همين مؤلّف مراجعه كنيد .

[590] _ پير خرفت .

[591] _ تاريخ طبرى ، 143 ج 5 ، ألملل و النّحل شهرستانى 92 ، مجمع الزّوائد 95 ج 9 ، ألفتنه ، سيف بن عمر 84 .

[592] _ ألطبقات الكبرى ، ابن سعد 358 ج 2 چاپ بيروت .

[593] _ سنن الدّارمى 115 ج 1 ، چاپ دمشق ، مسند احمد 387 و 470 ج 3 .

[594] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 186 ج 2 .

[595] _ العمّال 150 ج 2 ، حديث 4169 ، ألمصاحف ، ابن الأنبار ، و نصر المقدسى فى الحجّة .

[596] _ كه بعداً از خوارج شمرده مى شد .

[597] _ كنز العمّال 357 ج 2 ، تفسير ابن كثير 231 ج 4 ، چاپ مصر ، فتح البارى 221 ج 10 ، چاپ مصر ، تفسير طبرى 116 ج 26 ، چاپ مصر با افست بيروت .

فصل پنجم

مرجعيّت قصّه گويان

مرجعيّت دينى منبع بيان قوانين الهى و احكام شرعى تكليفى و وضعى است ، و مرجع حلّ مشكلات قضائى و سياسى و اجتماعى مى باشد . و مقصود از مرجعيّت دينى آن نيست كه بتواند در مقابل نصوص و متون الهى اجتهاد نمايد ، بلكه مرجعيّت قادر است از قرآن و احاديث شريفه نص و حكم الهى را بدست آورد .

زيرا قرآن كتاب خداست و چون پيامبر صلّى الله عليه و آله از روى

هواى نفس سخن نمى گفت ، بلكه سخنان او مايه از وحى مى گرفت ، حديث هم بر اين اساس ، كلام خدا محسوب مى شود . و مرجعيّت اهل البيت عليه السّلام نيز با كلام خداوند سبحان ثابت مى شود . خداوند فرمود :

إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ(598)

همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند

و سخن پيامبر صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

انّى تارك فيكم الثّقلين ، كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، و أحدهما أكبر من الآخر ، لن تضلّوا إن تمسّكتم بهما ، و انّهما لن يفترقا الىّ يردا علىّ الحوض يوم القيامه (599)

در ميان شما دو وزنه گرانبها را به يادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم كه اهل بيت من مى باشند ، و يكى از آنها از ديگرى بزرگتر است ، اگر به آن دو وزنه تمسّك كنيد هرگز گمراه نمى شويد و آن دواز همديگر جدا نمى شوند تا روز قيامت در حوض بر من باز گردند

بنابراين ثقل اهل البيت عليهم السّلام طبق اين نصّ صريح ، مساوى با ثقل قرآن است ، زيرا آنان مفسّران واقعى قرآن و بيان كننده حديث صحيح مى باشند . و هدايت و قرار گرفتن در صراط مستقيم مشروط به تمسّك به آن دو ، و گمراهى و انحراف مقرون به دورى از آن دو مى باشد . و عمر اين ولايت را در روزى كه با يك نفر أعرابى

در بيان منزلت و مقام على عليه السّلام صحبت مى كرد بيان نمود و گفت : او مولاى هر مرد و زن مؤمن است وكسى كه على مولاى او نباشد مؤمن نيست (600) . و در قرآن مجيدآمده است كه :

ألنَّبِيُّ أوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ(601)

پيامبر صلّى الله عليه و آله نسبت به مؤمنين اولاى به نفس است

و همسران او مادران آنها مى باشند .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در خطبه غدير خم فرمود :

آيا نمى دانيد كه من نسبت به مؤمنين اولى به نفس مى باشم ؟

مسلمانان گفتند : آرى ! حضرت فرمود : هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست (602) و پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :

از على چه مى خواهيد ؟ از على چه مى خواهيد ؟ على از من و من از على مى باشم ، و او ولىّ هر مؤمن بعد از من است (603) و در قرآن كريم آمده است كه :

وَ قِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْئولُونَ (604)

و تفسير آيه آن است كه آنها درباره ولايت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام مورد سؤال واقع مى شوند (605) .

و سخن خداوند عزيز عظيم كه فرمود : ألنَّبِيُّ أوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ و اين سخن مطلق است يعنى پيامبر صلّى الله عليه و آله در تمام امور دينى و دنيائى بر ساير مؤمنين اولويّت دارند ، و اين منزلت و مقام را علىّ بن أبيطالب عليه السّلام به سبب اين گفته پيامبر صلّى الله عليه و آله كه فرمود :

هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست

قسمت اول

نيز دارا مى باشد و همانطورى كه از آيات و احاديث گذشته

دانسته شد ، هيچ مرجعيّت دينى و دنيوى بالاتر از مرجعيّت اهل بيت عليهم السّلام يافت نمى شود .

و از نكته هاى خنده دار و مسخره آميز دنيا دخالت كردن كعب الأحبار در موضوع صلاحيّت امام على عليه السّلام براى خلافت مى باشد ، كه او صلاحيّت على عليه السّلام را رد نمود ، و صلاحيّت معاويه فرزند هند را براى احراز خلافت تائيد كرد ! ... (606) و تا زنده ايم ، روزگار ، عجائب زيادى به صحنه مى آورد !

لكن چگونه عمر اقدام به چنين سؤالى از كعب درباره صلاحيّت على عليه السّلام براى خلافت مى كند ، در حالى كه خود درباره على چنين گفته است : او مولاى تو و مولاى هر مؤمن مى باشد ، و هركس على مولاى او نباشد اصلا مؤمن نيست (607) .

و تمام مسلمانان اين مرجعيّت دينى و الهى را در بيعت غدير تائيد كردند ، يعنى در همان روزى كه هر فرد مسلمانى به مولاى خود على عليه السّلام چنين عرض كرد :

بخّ بخّ لك يابن أبيطالب ، أصبحت مولاى و مولى كلّ مسلم و مسلمة (608)

به به ، آفرين ، احسنت اى فرزند أبوطالب امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى.

و در حالى كه مرجعيّت أهل البيت عليهم السّلام بر نصوص و متون قرآن و احاديث شريف استناد و اعتماد دارد ، در همان حال مرجعيّت كعب الأحبار و تميم دارى و امثال آنها بر نصوص كتابهاى دروغين و احاديث ساختگى كه خدا و رسول آنها را تكذيب كرده اند ، اعتماد و استناد مى نمود .

و كعب به نصّ

و متن دروغينى لب گشود كه به سبب آن عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) و ديگران را فريب داد ، و در اين جمله خلاصه مى شد « ما من شئ الا و هو مكتوب فى التّوراة » هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است (609) .

و كمترين مراجعه اى به كتابهاى مقدّس ، دروغ بودن اين حديث را به اثبات مى رساند . بعلاوه خداوند سبحان در آيه زير دروغ بودن كتابهاى اهل كتاب را اثبات كرده است .

مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ(610)

گروهى از يهوديان كلمات خدا را از جاى خود تغيير داده اند

و صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز دروغ بودن احاديث كعب و قصّه هاى او را به اثبات رسانيده اند ، و بر اين شيوه راويان و حافظان و علماء ، از صحابه پيروى كرده اند .

و بخارى كعب را تكذيب مى كرد ، لكن حديث او را اخذ مى نمود (611) .

و عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) در روز پنجشنبه با اين گفتار خود « حسبنا كتاب الله » يعنى كتاب خدا ما را بس است ، مرجعيّت اهل بيت عليهم السّلام را رد كرد . و در اين راستا جمعى از صحابه با وجود بيعتشان با على عليه السّلام در روز غدير ، بر اساس همين رد كردن مرجعيّت دينى و سياسى ، عمر را تائيد كردند (612) .

و كعب الأحبار نيز به صراحت مرجعيّت على عليه السّلام را رد نمود (613)و به رغم آنكه مرجعيّت مسلمانان پيش جماعت « حسبنا كتاب الله » بر عهده خليفه قرار گرفته

بود ، لكن عمر كعب را مرجع دينى و سياسى قرار داد ، تا مسلمانان در قضاياى مهم و حسّاس به او رجوع كنند ، و در واقع قسمت مهمّى از امور را به كعب محوّل نمود . و در رأس قضايائى كه كعب به آنها فتوى داد ، و عمر در آن فتوى به او رجوع كرد ، قضيّه اجتهاد شخصى در مقابل نصّ صريح بود .

و مقصود ما از مرجع دينى بودن كعب در زمان عمر آن است كه ، عمر در قضاياى دينى مهم به او رجوع مى كرد . و عمر در اين كار مختار بود و هيچ اجبارى نداشت . و به رغم هوش و ذكاوت عمر ، كعب الأحبار در اين قضيّه مهم او را مغلوب نمود ، و از روى تزوير و حيله گرى به عمر وحى نمود كه او عالم مهمّى بوده ، و بر امثال عمر واجب است به او مراجعه كنند .

و انس عربها به مسأله مراجعه به اهل كتاب در سؤالهاى خود قبل از اسلام و عادت آنان بر اين مطلب ، و عادتشان بر طلب شفا و عافيت از آنها ، باعث شد عمر بر كعب و تميم اعتماد نمايد .

على الخصوص كه كعب و تميم هر دو به دروغ اظهار اسلام كرده ، و تسلّط خود را بر علوم اهل كتاب اعلان نموده ، و كتابهاى مقدّس را حفظ مى كردند .

و برخى از دلايل سخن ما ، مراجعه عمر به اين گروه در قضاياى دينى (614) و مراجعه عايشه به يهوديان « بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله

» براى طلب شفا (615)و رجوع أبوهريره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن العاص در مسائل خود از اهل كتاب كه در رأس آنها كعب بود ، مى باشد (616) .

البته منكراين هم نمى شويم كه در بعضى اوقات عمر به على عليه السّلام مراجعه مى نمود . منتهى كعب الأحبار و تميم و عبدالله بن سلام در قلب قدرت بودند ، با عمر به شام مسافرت كردند ، در مسجد پيغمبر صلّى الله عليه و آله تدريس مى نمودند ، و در مركز خلافت در هر جمعه اى خطبه مى خواندند .

و در زمان معاويه وقتى قدرت به دمشق منتقل شد ، كعب و تميم به آنجا منتقل شدند ، و در مسجد بزرگ دمشق خطبه خواندند . و معاويه در اين مجال به روش عمر پيش رفت ، و در مسجد جامع پايتخت ، ميدان را برايشان باز گذاشت ، و آنها را در دار الحكومه به خود نزديك كرد ، و در قضاياى دينى و سياسى از آنها نظر مى خواست .

البته موارد فوق ، رجوع صحابه را به على عليه السّلام كه مرجع حقيقى مسلمانان بود نفى نمى نمايد ، و مسلّماً مراجعه أبوبكر به على عليه السّلام ثابت شده است (617) .

و مراجعه عمر به على عليه السّلام نيز به اثبات رسيده است (618) .

و مراجعه عثمان (619) و مراجعه معاويه (620) و مراجعه عايشه و ابن عمر (621) و مراجعه صحابه به على عليه السّلام ، مرجعيّت واقعى او را به اثبات مى رساند . و به رغم آنكه كعب پيامبر صلّى الله عليه و آله

را مشاهده نكرده ، و تميم يك سال پيش از رحلت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله مسلمان شده بود ، تميم دارى و كعب الأحبار دو مرجع مهم براى مسلمانان مدينه شدند ، كه شريعت خدا را به صحابه ياد مى دادند .

و معلوم نيست چگونه اين دو نفر در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله قصّه مى گفتند و موعظه مى كردند ، در حالى كه بزرگان صحابه از مهاجر و انصار در آن حضور داشتند ! و تميم در زمان عمر هفته اى دوبار ، و در زمان عثمان هفته اى سه بار ، فرهنگ مسيحيّت را در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله براى مسلمانان منتشر مى كرد .

و كعب الأحبار نيز با مطرح كردن تمدّن يهوديّت در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله و در پايتخت مشهور پيامبر صلّى الله عليه و آله چون تميم مشغول كار بود . در حالى كه در شهر مدينه امام على عليه السّلام و ابن مسعود و ابن أبى بسر مى بردند .

و مطرح كردن اين احاديث دروغين از طرف اين دو نفر بد سابقه و بدنام منجر به تحريف تفسير بسيارى از آيات قرآن و تحريف احكام فقهى و اصول اعتقادى گرديد .

و اين دو نفر فرصت وجود خود را در مدينه غنيمت شمردند ، تا چيزى را كه برايش اسلام آورده بودند تحقّق بخشند .

و در مطرح كردن فرهنگ و احاديث آنان چند امر مساعدت نمود : كه از جمله آن امور احترام فوق العاده عمر و ترجيح آن دو بر تمام صحابه از مهاجر و انصار در

مسأله موعظه دينى و قصّه گوئى بود . وهمين احترام و ترجيح به اقوال آنها وثاقت و صحّت مى بخشيد .

و از جمله آنكه اين دو نفر افكار خود را در مسجد نبوى شريف مطرح مى كردند ، و با اين كار ، هاله اى از صدق و روحانيّت بر احاديث دروغينشان اضافه مى گرديد . و طرح اين افكار پليد قبل از نماز جمعه ، و در اجتماع مسلمانان ، تميم را قادر ساخت افكار و احاديث خود را به تمام مردم مدينه و زائران آن منتقل نمايد ، و به احاديث خود روحانيّت خاصّى ببخشد .

و از امور بسيار مهم آن است كه برخى از مردم خارج مدينه مثل شام و عراق و يمن و يا شهرهاى جزيره ، به كارهائى كه از خلفاء سر مى زد و سخنانى كه در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله در حضور خليفه و صحابه گفته مى شد ، به عنوان اينكه اينها حقايقى هستند كه هيچگونه شكّى در آنها راه پيدا نمى كند ، نگاه مى كردند ! و مهمتر آنكه تميم و كعب در زمانى به گفتن حديث مشغول بودند كه گفتن و نوشتن حديث نبوى از طرف عمر منع شده بود (622) . و سؤال از تفسير قرآن و همچنين سؤال از مسائل اعتقادى و أحاديث نبوى جايز نبود . و در سايه همين ناتوانى صحابه از گفتن حديث ، تميم و كعب در شهر مصطفى صلّى الله عليه و آله به گفتن حديث مى پرداختند ، و به اين سبب تميم و كعب به دو مرجع دينى تبديل شدند ، كه

صحابه براى پرسيدن مسائل دينى خود بدانها رجوع مى كردند . و حقّ درس دادن در مسجد هم فقط به آنها تعلّق داشت .

البته اين دور كردن مرجعيّت اهل البيت عليهم السّلام به امر حكومت بود و سبب اعتماد عمر بر غير اهل البيت عليهم السّلام نيز همين بود . در حالى كه خواسته و نظر پيامبر صلّى الله عليه و آله در ثقلين يعنى كتاب خدا و اهل البيت عليهم السّلام نمودار مى شد (623)و اين مطلب در واقع همان چيزى است كه حضرت صلّى الله عليه و آله روز پنجشنبه در اثناء بيمارى خود و در حجّة الوداع و در غدير خم و ساير جاها مطرح مى فرمود (624) . لكن ديدگاه و خواسته قريش كه معارض و مخالف با نظر رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود ، در همان جمله « حسبنا كتاب الله » يعنى كتاب خدا ما را بس است خلاصه مى شد .

پس از آن عمر دريافت كه ، كتاب خدا احتياج به مفسّر ، و شريعت خدا احتياج به مرجعى دينى دارد ، و به اين ترتيب مسأله اعتماد عمر بر كعب و تميم براى پر كردن اين خلاء در مرجعيّت تفسير مى گردد

البته عمر در برخى از مناسبات و در حلّ بعضى از مشكلات فقهى و اعتقادى و قضائى بر امام على عليه السّلام اعتماد كرده است ، كه در همين كتاب ذكر كرده ايم ، و عمر در آنجا مى گويد : لولا على لهلك عمر (625) . و اعتماد سرنوشت ساز دولت در مسائل مهم و خطير و انتشار فرهنگ عمومى و احاديث

دينى هر هفته با اعتماد كامل بر كعب و تميم صورت مى گرفت . و اين مطلب منافاتى با اعتقاد به برترى على عليه السّلام بر ديگرانى چون كعب و تميم ندارد ، لكن اعتماد بر غير على عليه السّلام بخاطر آن بود كه كعب و تميم در خط حزب قريش بودند ، و جزئى از اسرار آن به شمار مى رفتند . در حالى كه امام على عليه السّلام از خطّ رقيب آنها بود ، و أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از اعضاى دولت بودند . و على و عبّاس و ابن عبّاس و أبوذر و سلمان و عمّار در جناح رقيب قرار داشتند .

و عادت حكومتها پيوسته همين بوده است كه افراد خود را بدون ملاحظه بسيارى از امور و با صرف نظر از تمام اشتباهاتشان ، با تمام قوا پشتيبانى مى نمايند ، و همزمان با رقباى خود مبارزه كرده ، و آنان را از وسايل قدرت معنوى و اقتصادى و نظامى و سياسى و غير آنها محروم مى نمايند ، و براى كوبيدن آنان خطهايشان را جستجو مى كنند ، و براى كنار گذاشتنشان كوشش مى نمايند . و كمك به كعب و تميم و واگذار كردن مناصب دولتى به بنى اميّه و محروم كردن بنى هاشم از وظائف ، خود از همين مسائل جناحى و حزبى به شمار مى رود . و سياست سبب شد كعب و تميم به جائى برسند كه حتى در خواب نمى ديدند ، و در امر سياست چيزى بالاتر از داشتن مصالح مشترك وجود ندارد . به همين جهت عمر در

زمان خود به كعب الأحبار و تميم دارى اجازه داد در مسجد قصّه گوئى نمايند ، در حالى كه اين كار در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر مرسوم و معروف نبود (626) .

و به رغم آنكه عبدالله الرّحمن بن عوف اين حديث كه « قصّه نمى گويد مگر أمير يا مأمور يا رياكار » را ذكر مى كرد ، لكن كعب به قصّه گوئى ادامه داد و هميشه بر اين كار مأذون بود .

كثير بن مرّة مى گويد : عوف بن مالك اشجعى در مسجد حمص جماعتى را مشاهده كرد كه اطراف مردى جمع شده اند ، پرسيد : اين اجتماع براى چيست ؟

گفتند : كعب مشغول قصّه گوئى براى مردم است، عوف گفت : واى بر او آيا سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله را نشنيده است كه مى فرمايد :

« قصّه نمى گويد مگر أمير يا مأمور يا رياكار و يا حيله گر (627) »

و اين چنين كعب و تميم بجاى بزرگان صحابه از شاگردان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به دو منصب واعظ و قصّه گو دست يافتند ، و اين مطلب با نقشه و دستور عمر اجرا شد .

و شرح حال تميم بدين قرار است : او تميم بن اوسن بن خارجه دارى مسيحى مى باشد .

ابن عبدالبر ذكر كرده است كه تميم دارى در سال نهم هجرى اسلام آورد و در مدينه سكونت داشت ، و بعد از قتل عثمان از مدينه به شام نقل مكان نمود (628).

قسمت دوم

و ابن حجر عسقلانى درباره وى چنين مى گويد : او راهب اهل زمان

خود و أوّلين قصّه گو بود و اين قصّه گوئى در عهد عمر اتّفاق افتاد . و او گوينده قصّه جساسه مى باشد (629) . و گفته شده است كه تميم دارى هنگام بازگشت پيامبر صلّى الله عليه و آله از تبوك و هنگامى كه با ده تن از اهالى دار به نزد حضرت شرفياب شد ، اسلام آورد .

و نصاراى شام مخصوصاً متولّيان امور دين ، خبرى از حضرت عيسى عليه السّلام درباره ظهور پيامبرى در حجاز به نام احمد صلّى الله عليه و آله داشتند . و قبل از بعثت هنگامى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله با عموى خود أبوطالب به شام براى تجارت رفته بود راهبى نصرانى به پيامبر خدا حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله همين مطلب را خبر داد ، همانطوريكه يكى از راهبان شام در اثناى سفر تجارى براى خديجه سلام الله عليها حضرت صلّى الله عليه و آله را بر اين مطلب مطّلع نمود (630) .

و اين خبر هنگامى مورد اطمينان واقع شد كه پيامبر صلّى الله عليه و آله بر يهوديان و كفّار جزيرة العرب پيروز شد ، و بر كشورى پهناور كه شامل يمن و عمّان و بحرين مى شد مسلّط گرديد ، و بعد از آنكه تميم دارى بر اين مطلب يقين پيدا كرد و اسلام آوردن خود را علنى نمود ، تازه معلوم شد اهداف مادّى و دنيوى او بر اسلام وى غلبه دارد ، و براين مطلب چنين تصريح كرد :

أبوهند دارى مى گويد : ما در مكّه نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمديم و ما شش

نفر بوديم ، تميم بن اوس و برادرش نعيم بن اوس و يزيد بن قيس و أبوهند بن عبدالله _ گوينده همين حديث _ و برادرش طيّب بن عبدالله كه او را رسول خدا صلّى الله عليه و آله عبد الرّحمن ناميد ، و فاكه بن النّعمان ، پس همگى اسلام آورديم . و از رسول خدا صلّى الله عليه و آله خواستيم كه تا قطعه اى از زمين شام را به ما واگذار نمايد .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : هر چه را مى خواهيد درخواست كنيد، پس تميم گفت : به نظرم مى رسد بيت المقدّس و روستاهاى آن را درخواست كنيم .

أبوهند گفت : و در جائى مانند بيت المقدّس املاك عربها وجود دارد و مى ترسم مورد قبول واقع نشود .

تميم گفت : بيت جبرين (631) و اطراف آن را از حضرت درخواست مى كنيم .

أبوهند گفت : اينكه خيلى بيشتر است ، خيلى بيشتر .

تميم پرسيد : به نظرت كدام منطقه را درخواست كنيم ؟

أبوهند گفت : به نظرم مى رسد از حضرت منطقه اى را درخواست كنيم كه حصن تل و چاههاى ابراهيم در آن واقع شده است .

تميم گفت : راست گفتى و موفّق شدى .

آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : اى تميم آيا دوست دارى درباره مطالبى كه به همديگر مى گفتيد خبرم دهى ؟ يا دوست دارى من به تو خبر دهم ؟

تميم گفت : اى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، اگر شما خبر دهيد ايمانمان اضافه مى شود .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله

فرمود : « شما چيزى خواستيد و او چيز ديگرى خواست و نظرى كه داد چه خوب نظرى است ... (632) »

و در اينجا وجود هدف مشترك بين تميم دارى و كعب الأحبار به خوبى نمايان مى شود . تميم به ظاهر اسلام آورد تا بر بيت المقدّس يا زمين بزرگى كه به بين بيت المقدّس و غزّه واقع شده است ، دسترسى پيدا نمايد . او اين منطقه مهم از فلسطين را در مقابل تلفّظ به شهادتين درخواست نمود ، و كعب نيز در مقابل اعلان شهادتين مى خواست بر مناطق مقدّس فلسطين دست يابد .

پس به وضوح روشن شد كه تميم واطرافيان او اسلام خود را به همراه درخواستشان براى دست يافتن بر مناطق وسيع و مهم علنى ساختند . و پس از آن تميم و اصحاب خود تلاش كردند با اقسام دروغ و حيله گرى ، هاله اى از تقدّس اطراف تميم قرار دهند ، و در اين تلاش رجال قريش كمك شايانى به او نمودند .

در خبر آمده است كه : تميم قرآن را در يك ركعت خود مى خواند (633)و تميم دارى يك شب خوابيد و براى تهجّد برنخاست تا صبح شد ، پس يك سال قيام كرد و نخوابيد تا مجازاتى باشد براى كارى كه كرده بود(634) .

و مسلّماً چنين كارى محال است مگر آنكه در مخيّله حزب قريش باشد .

و همچنين آمده است كه : روزى با هم بوديم كه ناگاه آتشى در حرّه زبانه كشيد ، پس عمر نزد تميم آمد و گفت : بلند شو آتش را درياب . تميم گفت : اى أمير مؤمنين من

چه كسى هستم و چه چيزى مى باشم ؟ راوى مى گويد : عمر پيوسته او را فرا مى خواند تا به همراه عمر برخاست ، من نيز به دنبال آن دو راه افتادم ، و آن دو به نزد آتش رفتند پس تميم با دست خود مشغول جمع آورى آتش شد ، تا آن آتش را به درّه وارد نمود . و تميم به دنبال آتش به درّه وارد گرديد . پس عمر مشغول گفتن اين كلام شد : كسى كه ديد ، مانند كسى كه نديد ، نمى باشد و اين كلام را سه بار تكرار كرد (635)

و عمر تميم را چنين توصيف كرد : تميم حبر ( دانشمند ) مؤمنان است (636) و او بهترين مؤمنان است (637) .

و ديگر آنكه تميم حلّه اى به هزار درهم خريدارى نمود ، و در آن شبها را به نماز مشغول مى شد (638) . گويا خداوند نماز فقرا را بدون حلّه هاى گران قيمت دوست نمى دارد . و خود عمر پاى درسهاى تميم در مسجد مى نشست (639) . و اين چنين مسجد نبوى شريف به مدرسه اى تبديل شد كه يك نفر مسيحى ، دين و فرهنگ خود را در آن تدريس مى كرد . و شاگردان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به دانش آموزانى براى حبر اعظم نصارى تبديل گرديدند . و نقشه و برنامه عمر اين چنين موفّق شد . و كارها و گفته هاى عمر با تميم جايگاه اجتماعى و دينى بزرگى را به وى عطا كرد ، و تميم دارى به مرجع دينى مهمّى نزد مسلمانان

تبديل شد . و تميم دارى حديث جساسه را روايت كرد كه :

او با گروهى از اهالى فلسطين سوار كشتى شدند ، و باد آنان را به جزيره اى پرتاب نمود ، چون خارج شدند ناگهان به موجودى بزرگ با موهاى بلند برخورد كردند كه ندانستند زير آن موهاى بلند مرد است يا زن ! ما به آن موجود گفتيم : آيا نمى خواهى بگوئى چه شده ، آيا نمى خواهى بپرسى چه شده ؟

آن موجود گفت : نه خبرى به شما مى دهم و نه چيزى از شما مى پرسم ، لكن به اين دير وارد شويد زيرا آنجا كسى وجود دارد كه احتياج دارد به شما خبر دهد و از شما خبر بشنود ، گفتند : تو ك_ه هستى ؟ گفت : من جساسه هستم ، ما وارد دير شديم ناگهان در آنجا به مردى بيمار با چهره اى گشاده برخورديم ، آن مرد كه گمان مى كنم مردى مورد اطمينان بود ، گفت : شما كه مى باشيد ؟

گفتند : گروهى از عرب ها هستيم ، گفت : آيا پيامبر شما خارج شده است ؟

گفتند : آرى ، گفت : شما چه كرديد ؟ گفتيم : از او پيروى كردند ، گفت : كار خوبى كردند ، گفت : فارس و روم چه كردند ؟

گفتند : عربها با آنان جنگ مى كنند ، گفت : بحيره ( درياچه ) چه مى كند ؟

گفتند : پر است و جوشش دارد ، گفت : نخل بين اردن و فلسطين چه مى كند ؟

گفتند : بار داده است ، گفت : چشمه زغر ( محلّى

در شام ) چه مى كند ؟

گفتند : آب مى دهد و از آن آب بر مى دارند .

گفت : من همان دجّال مى باشم ، آگاه باشيد من تمام زمين را بجز شهر طيّبه زير پا مى گذارم .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : طيّبه همان مدينه است كه دجّال داخل آن نمى شود (640) .

و اين حديث نمونه اى از احاديث دروغين و قصّه هاى خيالى مى باشد كه تميم براى بدنام كردن اسلام و رايج كردن خرافات ميان مسلمانان در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله مطرح مى كرد .

اما چرا موقعى كه تميم درخواست كرد در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله قصّه گوئى كند عمر بر جان او ترسيد ؟

مسلّماً بخاطر اين بود كه عمر مى دانست اصحاب بر شنيدن احاديث مسيحى دروغين موافقت نمى كنند .

در تاريخ آمده است كه : تميم دارى از عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) براى قصّه گفتن اجازه گرفت

عمر به او گفت : آيا مى دانى چه مى خواهى ؟ تو ذبح شدن را مى خواهى ، از كجا اطمينان دارى كه اگر آنقدر خود را بالا ببرى تا به آسمان برسى ، آنگاه خداوند ترا به زمين نزند ؟ (641) .

و دوباره عمر چنين گفت : من مى ترسم خداوند تو را زير پاى آنها قرار دهد . و أبوعاصم مرّة گفت : اين ذبح شدن است و به گلوى خود اشاره كرد (642) . زيرا عمر مى دانست كه تميم اساطير و علوم بى ارزش اهل كتاب و روايات دروغين را خواهد گفت كه همين سبب

انتقام گرفتن مسلمانان از وى مى شود .

و از همان اساطير ، روايات ساختگى غار مى باشد .

و گفته شده است كه عمر به تميم گفت : قبل از آنكه براى نماز جمعه خارج شوم موعظه كن . و او اين كار را يك روز در هفته و فقط در روز جمعه انجام مى داد و چون عثمان به خلافت رسيد تميم از وى خواست تا وقت موعظه را بيشتر نمايد ، و عثمان قبول كرد و يك روز ديگر را در هفته اضافه نمود (643) . و براى آنكه عمر خود از تميم دفاع كند و مانع از قتل وى شود و برنامه او را در انتشار فرهنگ و علوم خود بين مسلمانان آسان كند ، أوّلا خود در مجلس درس او شركت كرد ، و ثانياً مجلس درس او را در مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله قرار داد ، و ثالثاً خود شروع به سؤال كردن و احترام گذاشتن به وى نزد مسلمانان نمود .

و اين زيركى و فراست عمر در تلاش مسلمانان براى ذبح تميم دارى به حقيقت پيوست ، زيرا مسلمانان قبول نمى كردند احاديث بى ارزش تميم را بشنوند ، و در اهداف و مقاصد او تشكيك نمودند ، و به مجرّد كشته شدن عثمان تميم به شام فرار كرد ، و درست در همان وقت كعب الأحبار نيز به آنجا فرار نمود ، تا تحت حمايت سياسى و امنيّتى معاويه قرار گيرد . و چنانچه در مدينه باقى مى ماندند ، مسلمانان آنان را به قتل مى رساندند ، و در مقبره يهوديان ، حش كركب ،

دفن مى نمودند ، يعنى همان جائى كه عثمان بن عفّان را در آن دفن كردند .

ابن عبدالبر مى گويد : تميم ساكن مدينه بود ، لكن بعد از قتل عثمان به شام منتقل شد (644) . و عمر به تميم اجازه داده بود تا روز جمعه قبل از خروج خود براى نماز جمعه ، مردم را متذكّر نمايد و هنگامى كه تميم از عثمان اجازه گرفت ، عثمان اجازه داد از روز جمعه مردم را دو روز تذكّر و موعظه دهد و تميم مشغول اين كار بود (645) .

و عمر به تميم اجازه داد تا روز شنبه نيز قصّه گوئى كند . و درآن هنگام عمر چنين گفت : مردم را دور قصّه گوئى جمع مى كنيم كه روز شنبه يك بار قصّه گوئى كند تا شنبه هفته ديگر (646) و تميم دارى را بر اين كار مأمور كردند (647) .

و در كنار تميم كعب نيز در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله به قصّه گوئى مى پرداخت ، و مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله محلّى گرديد كه بجاى محمّد صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام ( ثقل دوّم بعد از قرآن ) كعب يهودى و تميم نصرانى درس مى داده و سخنرانى مى كردند .

و تغيير فرهنگ مردم به طرف بديها همان عاملى بود كه منجر به گرفتارى مسلمانان و انتشار مفاسد سياسى و اجتماعى در آينده گرديد . در حالى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله با قصّه گويان مبارزه نمود و فرمود : بعد از من قصّه گويانى خواهند بود كه خداوند تعالى نظر

رحمت به آنان نمى فرمايد (648) .

فصل ششم

تميم دارى أوّلين نفرى بود كه در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه وآله قصّه گوئى كرد

ابن عمر مى گويد : عمر وارد مسجد شد ، و در مسجد حلقه هائى متشكّل از مردم ديد ، پرسيد : اينها چه كسانى مى باشند ؟

گفتند : اينها قصّه گويان مى باشند .

عمر گفت : قصّه گويان يعنى چه ؟ ما آنها را بر يك قصّه گو جمع خواهيم كه روزهاى شنبه هر هفته برايشان قصّه بگويد ، آنگاه تميم دارى را مأمور اين كار كرد .

و زهرى مى گويد از سائب بن يزيد شنيدم كه مى گفت : در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر قصّه گوئى وجود نداشت ، و أوّلين كسى كه قصّه گوئى كرد تميم دارى بود ، كه از عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) اجازه گرفت تا ايستاده بر مردم قصّه گوئى نمايد و عمر هم به او اجازه داد . و در همان حالى كه عمر از تميم نصرانى و كعب الأحبار يهودى درخواست كرد تا براى مسلمانان قصّه هاى اهل كتاب را بيان كنند ، خداوند تعالى مى فرمايد :

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أوْحَيْنا إلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ(649) (650)

ما بهترين حكايات را به وحى اين قرآن بر تو مى گوئيم هر چند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى .

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ(651)

و ما همه اين حكايات اخبار انبيا را بر تو بيان مى كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم

و در اين (

شرح حال رسولان ) طريق حق و راه صواب بر تو روشن شود ،

و اهل ايمان را پند و عبرت و تذكّر باشد .

عمر و ابن عبّاس در مجلس درس او نشستند .

أبوعاصم مرّة مى گويد : عمر در مجلس تميم نشست و او مشغول قصّه گوئى بود ، پس از او شنيد كه مى گويد : « از لغزش عالم بر حذر باشيد » پس عمر خواست درباره اين لغزش سؤال كند اما روا ندانست كلام او را قطع كند . او مى گويد : عمر و ابن عبّاس با يكديگر گفتگو مى كردند ، و تميم مشغول قصّه گوئى بود ، و قبل از آنكه از سخن گفتن فارغ شود از جاى خود برخاستند (652) .

ابن شهاب زُهرى مى گويد : درباره قصّه گوئى از من سؤال كردند ، پس گفتم : فقط در زمان عمر بوجود آمد ، قبلا وجود نداشت ، تميم از او خواست تا در روز جمعه يك مقام داشته باشد ، پس به او اجازه داد ، و باز از او خواست تا مقام ديگرى به او بدهد او نيز مقامى ديگر در روز شنبه به او داد (653) و چون عثمان به خلافت رسيد مقام ديگرى به او اضافه كرد ، و بدين ترتيب در هر هفته سه روز سخنرانى مى كرد .

و از ابن شهاب نقل شده است كه گفت : أوّلين شخصى كه در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله قصّه گفت تميم دارى بود . از عمر اجازه خواست تا مردم را يك بار در هفته به ياد خدا اندازد ، و

عمر قبول نكرد . بار ديگر اجازه خواست اين بار نيز قبول نكرد ، تا اينكه اواخر حكومت عمر فرا رسيد ، پس به تميم اجازه داد در روز جمعه قبل از خروج خود براى خواندن نماز جمعه موعظه نمايد . و تميم همين را از عثمان بن عفّان خواست و عثمان اجازه داد از روز جمعه دو روز را موعظه نمايد . و تميم همين كار را ادامه مى داد (654) .

و از سائب ابن يزيد نقل شده است كه مى گفت : در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر و عمر قصّه گوئى وجود نداشت .

أوّلين كسى كه قصّه گوئى كرد تميم دارى بود كه از عمر اجازه خواست تا بر مردم بحال ايستاده قصّه بگويد و عمر به او اجازه داد (655) .

و ظاهراً عمر به مرد ديگرى نيز اجازه داد تا در مكّه قصّه بگويد ، از ثابت نباتى نقل شده است كه گفت : أوّلين كسى كه قصّه گفت عبيد بن عميره در زمان عمر بن الخطّاب بود (656) .

و ابن أثير ذكر كرده است كه عبيد بن عميرة بن قتاده قصّه گوى اهل مكّه بود در حالى كه بخارى او را ذكر كرده و مى گويد : او پيامبر صلّى الله عليه و آله را رؤيت كرده است . و مسلم ذكر كرده است كه او در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله متولّد گرديد (657) . و ذهبى در كتاب ميزان الإعتدال درباره اش مى گويد : او را كسى نمى شناسد و فقط ابن أبى ذئب از او ياد كرده است (658)

.

و ابن حجر عسقلانى در دو كتاب خود ، اصابه و لسان الميزان ، نامى از عبيد بن عميره نياورده است ، و ابن منظور در كتاب مختصر تاريخ دمشق نيز از او ذكرى ننموده است .

بنابراين اگر عبيد بن عميره ، قصّه گوى اهل مكّه باشد ، تميم قصّه گوى اهل مدينه مى باشد .

و از جمله مسيحيانى كه به فريب در اسلام وارد شدند و در حديث ، دروغ گفتند ، ابن جريح رومى مى باشد ، كه در سال 150 هجرى از دنيا رفت ، و بخارى او را توثيق نمى كرد ، و البته بخارى در اين مطلب برحق بود . ذهبى در تذكرة الحفّاظ مى گويد :

او نسبى رومى داشت و نصرانىّ الأصل بود . و بعضى از علماء درباره او مى گفتند : او وضع حديث مى كرد (659) .

و بخاطر زياد بودن تعداد راويان ساختگى و دروغگو حافظ دار قطنى گفته است كه : حديث صحيح در بين احاديث دروغين چون يك موى سفيد در پوست گاو سياه مى باشد (660) . سپس قصّه گوئى در زمان امويان پيشرفت نمود ، و دروغ و افتراء بر خدا و رسول او بيشتر گرديد . أبوبريده مى گويد : رسول خدا صلّى الله عليه و آله صبح از خواب بيدار شد و بلال را صدا زد و فرمود : « اى بلال به چه وسيله در بهشت بر من سبقت گرفتى ؟ و داخل بهشت نشدم مگر آنكه صداى زيور آلات تو را در مقابل خود شنيدم ، ديروز داخل بهشت شدم و همان صدا را در مقابل خود شنيدم

. و بر قصر مربع و بلندى از طلا رو آوردم ، پس گفتم : اين قصر از آن كيست ؟ گفتند : براى مردى از عرب است ، گفتم : من عرب هستم ! اين قصر از كيست ؟ گفتند : براى مردى از قريش است ، گفتم : من قريشى هستم ، اين قصر از كيست ؟ گفتند : براى مردى از امّت محمّد صلّى الله عليه و آله ؟گفتم : من از امّت محمّد هستم اين قصر از كيست ؟گفتند : از آن عمربن الخطّاب است .

و بلال عرض كرد كه : اى رسول خدا هيچ گاه اذان نگفتم مگر آنكه دو ركعت نماز خواندم و هيچ گاه محدّث نشدم مگر آنكه وضو گرفتم و به نظرم رسيد كه خداوند دو ركعت نماز از من مى خواهد . پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : بخاطر همين دو كار بود (661) .

و در اينجا راوى بلال و عمر را برتر از رسول خدا صلّى الله عليه و آله تصوير كشيد ! .

و به اين ترتيب احاديث و قصّه ها در فضيلت دادن صحابه بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله در همه جا منتشر گرديد .

و تميم و كعب اساس و زيربناى قصّه گوئى معارض با خدا و پيامبر صلّى الله عليه و آله و اسلام را پايه ريزى كردند .

از عايشه نقل شده است كه گفت : رسول خدا صلّى الله عليه و آله نشسته بود كه همهمه و سر و صداى چند بچه بگوش رسيد . پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله ايستاد كه

ناگهان حبشه را ديد كه مى رقصيد و بچّه ها اطراف او بودند ، حضرت فرمود : اى عايشه بيا و نگاه كن ، پس آمدم و چانه خود را بر شانه پيامبر صلّى الله عليه و آله گذاشتم . حضرت فرمود :

آيا سير نشدى ؟ آيا سير نشدى ؟

عايشه مى گويد : من براى آنكه منزلت خود را نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله بدانم به گفتن نه ، نه مشغول شدم . ناگهان عمر پيدا شد ، عايشه مى گويد : پس مردم از دور آن زن رقّاصه پراكنده شدند .

آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : من به شياطين جن و انس نگاه مى كنم كه از عمر فرار كرده اند . عايشه مى گويد : پس از آن بازگشتم (662).

و امثال اين احاديث در زمان عمر و بعد از او وضع شدند ، كه همگى آنها براى ستايش وى و بدگوئى از پيامبر صلّى الله عليه و آله ساخته شده بودند .

و عايشه امّ المؤمنين در زمان أبوبكر و عمر منصب فتوى دهنده و مرجع دينى را بدست آورد ، و با فتواهاى خود از دولت حمايت مى كرد

و چون نسبت به عثمان نظر بدى داشت ، اقدام به صادر كردن فتوائى به مهدور الدّم بودن وى نمود ، و چنين گفت :

نعثل را بكشيد او كافر شد (663) . و در عمل آن مرد سياهى كه عثمان را ذبح كرد مى گفت : من نعثل را كشتم .

و از أحاديثى كه بر دست قصّه گويان و پيروان آنها به ناحق و ناروا شايع شد اين

احاديث مى باشند : « اگر پيامبرى بعد از من باشد او عمر بن الخطّاب خواهد بود (664) و اگر در ميان شما به نبوت مبعوث نمى شدم عمر مبعوث مى شد (665) .

و شاعرى شعرى براى پيامبر صلّى الله عليه و آله سرود ، پس عمر داخل شد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله به شاعر اشاره كرد تا ساكت شود ، و چون عمر خارج شد فرمود : ادامه بده و شاعر ادامه داد ، پس عمر بازگشت و پيامبر صلّى الله عليه و آله براى بار ديگر اشاره به سكوت نمود ، و چون عمر خارج شد ، شاعر درباره او سؤال كرد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : اين عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) است ، او مردى است كه باطل را دوست ندارد (666) .

و هدف راوى اين حديث آن است كه ألعياذ بالله رسول خدا صلّى الله عليه و آله اهل باطل و دوستدار باطل مى باشد .

و در همان حالى كه عمر بن الحطّاب ( ابن الخطّاب ) منصب قصّه گوى در مسجد را اختراع كرد ، خداوند تعالى اين وظيفه را منحصر به پيامبر صلّى الله عليه و آله نمود ، زيرا در حديث آمده است كه :

روزى امام حسن عليه السّلام عبور مى كرد ، و يك نفر قصّه گو بر در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله مشغول قصّه گفتن بود . امام حسن عليه السّلام فرمود : تو كيستى ؟

گفت : اى فرزند رسول خدا ، من قصّه گو ( پند دهنده ) هستم .

حضرت فرمود :

دروغ گفتى محمّد همان قصّه گو ( پند دهنده ) مى باشد ، خداوند عزّوجلّ فرمود :

« فَاقْصُصِ الْقَصَص » « پس تو قصّه ها را بيان كن »

گفت : پس من موعظه كننده و تذكّر دهنده هستم .

حضرت فرمود : دروغ گفتى ، محمّد همان تذكّر دهنده است . خداوند عزّوجل فرمود : فَذَكِّرْ إنَّما أنْتَ مُذَكِّر « پس تذكّر ده و صرفاً تو تذكّر دهنده مى باشى » ، گفت : پس من كه مى باشم ؟

فرمود : تو متكلّف از مردان مى باشى (667) .

و بدين ترتيب قصّه گويان تبديل به وسيله اى نيرومند در اختيار دولت شدند ، تا اهداف خود را اثبات و دشمنان خود را دور و افكار خود را ترويج نمايند ، و به درجه اى رسيدند كه معاويه در روزى كه براى جنگ با امام حسن عليه السّلام به كوفه رفت ، همين قصّه گويان را به همراه برد (668) .

و پس از آن همين قصّه گويان ، فتنه بين شيعيان و سنّيان را در بغداد به سال 367 هجرى ترويج كردند ، و عضد الدّوله آنان را از اين عمل باز داشت (669) .

پي نوشتها

[598] _ سوره مائده ، آيه 55 ، شبلنجى در كتاب نور الأبصار 170 ، اين مطلب را ذكر نمود و گفت : أبواسحاق احمد ثعلبى ، اين مطلب را در تفسير خود نقل كرده ، و به كتاب در المنثور سيوطى و كشّاف زمخشرى در تفسير آيه مراجعه كنيد .

[599] _ صحيح مسلم ، 122 ج 7 ، مسند احمد ابن حنبل ، 181 ج 5 ، صحيح ترمذى ، 621

ج 5 ، ألسّيرة النّبويّه ، ابن دحلان در حاشيه سيره حلبيّه 231 ج 3 ، ألمعجم الصّغير ، طبرانى ، 131 ج 1 ، كنز العمّال ، 1651 .

[600] _ به اخراج دار قطنى ، در كتاب صواعق محرقه ، ابن حجر 107 رجوع شود .

[601] _ سوره أحزاب ، آيه 6 .

[602] _ مسند أحمد ابن حنبل 381 ج 4 ، سنن ابن ماجه 55 ج 1 ، سنن ترمذى 297 ج 2 ، خصائص نسائى 3 .

[603] _ سنن ترمذى 297 ج 2 ، مسند احمد بن حنبل 356 ج 6 ، خصائص نسائى 24 ، مجمع الزّاوند ، هيثمى 127 ج 9 .

[604] _ سوره صافّات ، آيه 24 .

[605] _ ألصّواعق المحرقه ، ابن حجر عسقلانى ، در تفسير آيه .

[606] _ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 115 ج 3 ، چاپ دار احياء الكتب العربيّه .

[607] _ به نقل دار قطنى ، در صواعق ابن حجر 107 .

[608] _ مسند احمد بن حنبل ، 381 ج 4 ، سنن ابن ماجه ، 55 ج 1 ، سنن ترمذى ، 533 ، خصائص نسائى 3 .

[609] _ أضواء على السّنّة المحمّديّه ، أبوريّه ، 165 .

[610] _ سوره نساء ، آيه 46 .

[611] _ تفسير ابن كثير 106 ج 1 .

[612] _ مسند احمد ابن حنبل 381 ج 4 ، سنن ابن ماجه 55 ج 1 ، سنن ترمذى 533 ، خصائص نسائى 3 .

[613] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 115 ج 3 .

[614] _ ألدّر المنثور 347 ج 5 ، تنبيه الخواطر و نزهه النواظر

، و رام بن أبى فراس 5 ج 2 تا 6 ، مسند احمد 421 ، مجمع الزّوائد 395 ، مستدرك الصّحيحين 126 ج 3 ، تهذيب التّهذيب ، ابن حجر 320 ج 6 ، اُسد الغابه ، ابن أثير 22 ج 4 .

[615] _ ألموطأ ، مالك ابن انس 502 ج 2 .

[616] _ تفسير ابن كثير 104 و 105 ج 3 ، سيوطى ، در كتاب الفتيه 237 ، 238 .

[617] _ كنز العمّال 99 ج 3 ، ألرّياض النّضره 195 ج 2 .

[618] _ سنن أبى داود 147 ج 28 ، صحيح بخارى 2499 ج 6 .

[619] _ ألموطأ مالك بن انس 36 ، 176 ، مسند احمد 104 ج 1 .

[620] _ ألموطأ مالك 126 ، ألإستيعاب 463 ج 2 .

[621] _ صحيح مسلم ، كتاب الطّهارة 293 ج 1 ، حديث 276 ، فتح البارى فى شرح البخارى ، 168 ج 6 .

[622] _ طبقات ابن سعد 240 ج 5 ، تاريخ ابن أثير 107 ج 8 .

[623] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، محمود أبوريّه 44 ، ينابيع المودّة ، حنفى قندوزى 536 ج 2 .

[624] _ تاريخ الإسلام ، خطيب بغدادى 232 ، مسند احمد 281 ج 4 ، ألتّمهيد فى اصول الدّين ، الباقلانى 171 ، ألصّواعق المحرقه 26 .

[625] _ ألإستيعاب ، ابن عبدالبر اندلسى 1103 ج 3 .

[626] _ كتاب تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبه 7 ، 8 ، 11 ج 1 ، چاپ مكّه مكرّمه را ملاحظه كنيد .

[627] _ طبرانى در أواسط مجمع الزّوائد ، اين مطلب را روايت كرده است ،

190 ج 1 ، تاريخ مدينة المنوّره ، ابن شبه 8 ج 1 .

[628] _ كتاب ألإستيعاب در حاشيه ألإصابه ، ابن عبدالبر اندلسى 184 ج 1 چاپ أوّل ، دار احياء التّراث العربى .

[629] _ ألإصابه ، ابن حجر عسقلانى 184 ج 1 .

[630] _ تاريخ طبرى 35 ج 2 .

[631] _ بيت جبرين : شهرى كوچك بين بيت المقدّس و غزّه مى باشد ، و در دو منزلى بيت المقدّس ، و در كمتر از دو منزلى غزّه واقع شده است « مجمع البلدان » .

[632] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ابن منظور 313 ج 5 .

[633] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 319 ج 5 ، چاپ دارالفكر .

[634] _ همان مصدر 32 .

[635] _ همان مصدر 321 .

[636] _ همان مصدر 321 .

[637] _ ألبداية و النّهاية ، ابن كثير 153 ج 6 ، دلائل النّبوه ، بيهقى 80 ج 6 .

[638] _ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 322 ج 5 .

[639] _ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 322 ج 5 .

[640] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 307 و 308 ج 5 .

[641] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 232 جلد 5 .

[642] _ تاريخ المدينة المنوّره ، عمر بن شبة 12 ج 1 .

[643] _ همان مصدر .

[644] _ كتاب ألإستيعاب ، در حاشيه ألإصابه 184 ج 1 .

[645] _ به نقل مقريزى 129 ، تاريخ المدينة المنوّره ، عمر بن شبه 11 ج 1 .

[646] _ يعنى هفته اى يك بار ، در روز شنبه مردم را سرگرم نمايد .

[647] _ همان

مصدر .

[648] _ كنز العمّال 171 ج 10 .

[649] _ سوره يوسف ، آيه 3 .

[650] _ سوره يوسف ، آيه 3 .

[651] _ سوره هود ، آيه 120 .

[652] _ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 21 ج 1 ، چاپ مكّه .

[653] _ ناگفته نماند كه مقام همان محلّ القاى سخنرانى در حال قيام مى باشد .

[654] _ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 11 ج 1 .

[655] _ كنز العمّال 280 ج 10 ، حديث 29448 ، احمد و طبرانى در الكبير روايت كرده اند .

[656] _ كنز العمّال 280 ج 10 ، حديث 29448 .

[657] _ اُسد الغابه ، ابن أثير 545 ج 3 .

[658] _ ميزان الإعتدال ذهبى 21 ج 3 .

[659] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، أبوريّه 194 .

[660] _ كتاب الإسلام الصّحيح 215 .

[661] _ صحيح ترمذى 205 ج 3 ، حديث 3954 .

[662] _ صحيح سنن ترمذى 206 ج 3 حديث 3956 .

[663] _ تاريخ طبرى 477 ج 3 ، ألكامل فى التّاريخ 206 ج 3 .

[664] _ سنن ترمذى ، 282 ج 5 و طبرانى همين را در ألمعجم الكبير اخراج كرده است .

[665] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 178 ج 2 .

[666] _ همان مصدر .

[667] _ تاريخ يعقوبى 228 ج 2 .

[668] _ تاريخ بغداد 208 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 146 ج 2 .

[669] _ ألبداية و النّهاية 289 ج 11 ، ألمنتظم 88 ج 7 .

فصل هفتم

كعب الأحبار و مقام مرجعيّت

كعب الأحبار تبديل به مرجعى عام براى دولت شد كه خليفه در تمام شئون دولت ، به او رجوع مى كرد .

سليمان

بن يسار مى گويد : عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) براى كعب نامه نوشت و از او خواست تا منزلگاهها را برايش اختيار كند ، پس كعب براى او نوشت :

« اى أمير مؤمنان ، خبردار شديم تمام اشياء با هم اجتماع كردند ، پس سخاوت گفت : يمن را مى خواهم و حسن خلق گفت : من همراه تو هستم و جفا گفت : حجاز را مى خواهم ، بلافاصله فقر گفت : من نيز به همراه تو هستم ، جنگ گفت : شام را مى خواهم ، پس شمشير گفت : من همراه تو هستم ... (670) » .

و عمر از كعب راجع به على عليه السّلام و خلافت سؤال كرد و گفت : درباره على چه مى گوئى ؟ رأى خود را بگو ، و ياد كن پيش شما چه مطلبى درباره او وجود دارد (671) ؟ .

و عمر درباره خليفه آينده از كعب سؤال كرد ، و گفت : نزد شما امر خلافت به دست چه كسى خواهد رسيد ؟ (672) .

پيش گوئى يكى از علماى اهل كتاب مبنى بر آنكه عمر در آينده بر تمام شهرها مسلّط مى شود ، تأثير بزرگى در سؤال كردن عمر از اهل كتاب داشت ، و از طرفى ديگر موقعيّت فرهنگى عالى اهل كتاب قبل از اسلام در نظر بعضى از مردم باعث اين مطلب مى شد .

در كتابهاى أبى احمد عسكرى (673) آمده است كه : عمر به همراه وليد بن مغيره براى تجارت به شام مى رفت ، و چون به بلقاء رسيد مردى از علماى روم با او ملاقات كرد

. و مشغول نگاه كردن به او شد و بسيار در عمر نگاه مى كرد . سپس گفت : اى جوان گمان مى كنم نامت عامر يا عمران يا چيزى شبيه به آن باشد .

عمر گفت : نام من عمر است .

عالم گفت : رانهاى خود را نشان بده ، پس عمر نشان داد و در يكى آنها خالى وجود داشت كه به اندازه گودى كف دست بود ، پس از او خواست تا سر خود را نشان دهد ، پس او را طاس يافت و از او خواست تا با دست تكيه دهد ، پس او را شوم و چپ يافت .

عالم به عمر گفت : تو پادشاه عربها هستى ، پس عمر از روى استهزاء خنديد .

عالم گفت : آيا مى خندى ؟ به حق مريم بتول تو پادشاه عربها و پادشاه روميان و پادشاه فارس مى باشى ، پس عمر او را ترك كرد در حالى كه كلام او را ناچيز مى شمرد .

و عمر بعد از آن درباره آن واقعه گفتگو مى كرد و مى گفت : آن مرد رومى سوار بر الاغ دنبالم مى آمد و پيوسته همراه من بود تا وليد كالاى خود را فروخت و با قيمت آن كالا عطر و لباس خريد و به حجاز بازگشت در حالى كه مرد رومى همچنان دنبالم مى آمد و از من چيزى نمى خواست و هر روز دست مرا مى بوسيد ...(674) .

همانطوريكه در اين روايت واضح است ، عمر برده اى از بردگان وليد بن مغيره ، گردنكش قريش بود و به دست او تربيتى كامل يافت ، و

هرگز از آن تربيت دور نشد .

و كعب امر مهمّى را ابداع كرد كه موجب شد بسيارى از مردم پيرو او شوند زيرا مى گفت : « هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است (675) » و چون مسلمانان لغت عبرى را نمى توانستند بخوانند ، در دست كعب و امثال او اسير گرديدند ، و هر آنچه را كه بدان تمايل داشت و مى پسنديد به اسم ، قال الله تعالى فى الكتاب المقدّس ، يعنى خداوند تعالى در كتاب مقدّس مى گويد ، نقل مى كرد .

و به وسيله همين نيرنگ ، كعب مرجع مهمّى براى گروهى از مسلمانان گرديد و آنها را به هرجا مى خواست پيش مى برد . البته اين مطلب درباره كسانى بود كه متوجّه دروغهاى او نمى شدند ، اما ديگران اقوال او را به كنارى مى انداختند ، و كسانى كه در جريان و خط كعب كشيده شدند در زمره يهودى زدگان قرار گرفتند ، و آنان حديثى از كعب به نام پيامبر صلّى الله عليه و آله روايت كردند كه در آن چنين آمده بود :

« از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و در آن حرجى براى شما نيست (676) » .

و اخبار ديگر ذكر مى كنند كه عبدالله بن عمر بن العاص كه يكى از شاگردان كعب الأحبار بود ، در جنگ يرموك به دو خرجين از علوم اهل كتاب دست يافت ، و از همان علوم حديث مى گفت ، و ابن حجر اضافه مى كند كه : « به همين جهت ائمه تابعين بسيارى از اخذ حديث وى اجتناب

مى كردند (677) » .

و در توراة تحريف شده ، خطابى براى يهوديان آمده است كه مى گويد : پروردگار تو را انتخاب كرد تا براى او ملّتى خاص و برتر و بالاتر از تمام ملّتهاى روى زمين باشى (678) .

و يكى از أدلّه موجود نزد يهوديان كه مى گويد اين قوم بالاتر از بقيّه ملّتهاست ، اين حديث است كه مى گويد : « خداوند در طول شب با يعقوب كشتى مى گرفت و از دست او عاجز شد » بلكه خداوند از رهاشدن و فرار از يعقوب عاجز ماند ، به همين جهت بارى تعالى ناچار شد عواطف يعقوب را به حركت آورد ، و التماس كند تا وى را رها كند و چنين گفت : مرا رها كن فجر طلوع كرد .

پس يعقوب گفت : رهايت نمى كنم تا مرا مبارك كنى !

پس خداوند او را مبارك نمود ، و نام او را اسرائيل گذاشت . يعنى كسى كه با خدا كشتى مى گيرد و مبارزه مى نمايد !

و همين احاديث رسوا كننده و خنده آور ، در زمان كعب و عبدالله بن سلام و تميم دارى ، مرجع مسلمانان شدند و كعب و تميم چنين أحاديثى را براى انحراف مسلمانان ، در روز جمعه و بقيه روزهاى هفته آنهم در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله مطرح مى كردند . و اين در زمانى مطرح مى شد كه يهوديان به مردم جهان به ديده برده نگاه مى كردند ، زيرا در كتاب تلمود آمده است كه : ما ملّت برگزيده خدائيم ، و احتياج به دو نوع از حيوان داريم

يك نوع حيوان زبان بسته ، چون چهارپايان و احشام و پرندگان و نوع ديگر حيوان انسانى مى باشد ، و اين نوع ساير امتّهاى شرق و غرب عالم هستند .

و كعب در قانع كردن عمر به امور بسيارى چون رفتن به شام و نرفتن عراق و متولّى نمودن معاويه و متولّى نكردن على عليه السّلام و اهتمام به صخره بيت المقدّس و تميز كردن آن در حالى كه آن صخره بالاتر از گوساله بنى اسرائيل نبود ، موفّق شد .

و كعب عمر را دعوت كرد كه در صورت احتياج لازم نيست به فرمانهاى خدا عمل كند ، و عمر نيز با او بر اين مطلب موافقت كرد (679) .

و در عالم الرّمادة در سال 18 هجرى كعب به عمر گفت : بنى اسرائيل هرگاه گرفتار چنين خشكسالى مى شدند به خويشاوندان پيامبران متوسّل مى شدند و باران مى طلبيدند .

در اينجا رواياتى وارد شده است كه عمر چنين گفته است : اين عموى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و برادر پدر او و سرور بنى هاشم عبّاس مى باشد . و انس گفت : عمر با خدا چنين گفت : متوسّل به پيامبرت مى شديم ما را سيراب مى كردى و حال متوسّل به عموى پيامبرت مى شويم پس ما را سيراب كن (680) .

و عمر از كعب الأحبار درباره شعر سؤال كرد كه آيا در توراة ذكرى از آن يافته است (681) .

و از او پرسيد عدن چيست ؟ (682) .

بنابراين ثابت مى شود عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) در مسائل گوناگون و متعدّدى به كعب رجوع مى كرد ،

كه در صفحات آينده كتاب واضح خواهد شد .

و آمدن كعب به مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله و درس دادن و سخنرانى دينى او در آنجا به احاديث او نوعى قداست دينى بخشيد .

و ابن كثير در تفسير خود مى گويد : « در يك اقدام فريبكارانه خطير ، أبوهريره و ديگران سعى كردند احاديث كعب را به پيامبر صلّى الله عليه و آله نسبت دهند (683) » .

و چون عمر به كعب اجازه مى داد در مسجد نبوى شريف قصّه گوئى و سخنرانى نمايد ، و خود نيز پاى درس او مى نشست ، بسيارى از مسلمانان احاديث او را اخذ مى كردند ; مثلا در حديث آمده است كه كعب الأحبار چنين گفت : مى يابيم كه در كتاب نوشته شده است ، در غرب مدينه گورستانى در كناره سيل وجود دارد كه هفتاد هزار نفر از آن محشور مى شوند ، و هيچ حسابى بر آنان نيست !

پس أبوسعيد مقبرى به فرزند خود سعيد وصيّت كرد كه : چون به هلاكت رسيدم مرا در مقبره بنى سلمه كه از كعب شنيدى دفن كن (684) .

و بخارى در كتاب سنن خود حديث پيامبر صلّى الله عليه و آله را در مورد حرمت بول كردن رو به قبله و پشت به آن را ذكر نمود . و بعد از آنكه أدلّه زيادى در اثبات اين مطلب آورد ، بلافاصله قول عبدالله بن عمر را درباره بول كردن پيامبر صلّى الله عليه و آله به جهت پشت قبله را ذكر كرد . زيرا از عبدالله بن عمر شاگرد كعب نقل شده است كه

: براى كارى بالاى خانه حفصه رفتم ، پس ديدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله پشت به قبله و به طرف شام قضاى حاجت مى كرد (685) .

و بعضى از علماء در باب « نقل حديث و روايت صحابه از تابعين و به عبارت بهتر نقل حديث بزرگان از كوچكترها » ذكر كرده اند كه :

« أبوهريره و عبادله ( مثل عبدالله بن عمر ) و معاويه و انس و ديگران از كعب الأحبار يهودى روايت كرده اند ، با آنكه از روى فريبكارى و نيرنگ اسلام آورد (686).»

و در حديثى ديگر كه از عبدالله بن عمر نقل شده مى گويد : روزى بالاى پشت بام خانه خودمان رفتم ، پس رسول خدا را ديدم كه بر روى دو خشت به طرف بيت المقدّس نشسته است (687) .

و بخارى در همان صفحه حديثى نبوى ذكر كرده است كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : هرگاه كسى براى قضاى حاجت مى رود ، رو به قبله و پشت به آن ننشيند (688) .

و اين چنين بخارى سم را در عسل مخلوط نمود ، زيرا ثابت كرد پيامبر صلّى الله عليه و آله با شريعتى كه خود آورده مخالفت مى نمايد . البته اگر صحيح بخارى نوشته خود بخارى باشد ، زيرا محمود أبوريّه ادّعا مى كند بعد از مرگ بخارى بسيارى از احاديث كتاب بخارى تحريف شده است . زيرا بخارى قبل از آنكه كتاب خود را پاكنويس كند مرد (689) .

اما اگر خود ، كتاب را نوشته باشد با او سخنى ديگر داريم ، زيرا همين مطالب در متّهم كردن

او به دروغ و تجاوز بر ساحت مقدّس پيامبر صلّى الله عليه و آله كافى بوده ، و در هر دو صورت مطلب فوق ثابت مى كند هر آنچه در كتاب بخارى ذكر شده صحيح نمى باشد .

فصل هشتم

رجوع معاويه به كعب و حمايت از وى

ابن عساكر ذكر مى كند كه معاويه كعب را به قصّه گفتن فرمان داد (690) . و معاويه به همان شيوه عمر از كعب الأحبار سؤالات بسيارى مى پرسيد .

ابن عباس نقل مى كند كه : پيش معاويه بودم ، او آيه هشتاد و ششم سوره كهف را به شكلى خاص خواند ، پس من اعتراض كردم ، معاويه از عبدالله بن عمرو بن العاص سؤال كرد و او معاويه را تأييد كرد . پس ابن عبّاس گفت : قرآن در خانه ما نازل شده است .

و معاويه براى حلّ اين مشكل ، شخصى را فرستاد تا از كعب الأحبار مطلب را سؤال كند ، و درباره كعب چنين گفت : آگاه باشيد كه كعب الأحبار يكى از علماء مى باشد (691) . پس معاويه رأى عبدالله بن عبّاس را درباره قرآن نپذيرفت و از كعب درباره قرآن سؤال كرد .

و عمر از كعب الأحبار درباره وجود شعر در توراة سؤال كرد . پس كعب گفت : جمعى از فرزندان اسماعيل در حالى كه بر سينه آنها كتاب انجيل قرار دارد ، لب به حكمت مى گشايند و مثل ها را مى گويند و اعتقاد دارم آنان از عربها مى باشند (692) .

كعب و عبدالله بن سلام مطلبى را كه حذيفه درباره رو آوردن فتنه ها با مردن عمر ، گفته بود به خود نسبت دادند و

در زمان عثمان اين مطلب را منتشر نمودند كه : در زمان عمر چنين گفته مى شد : چون كعب روايت كرد كه خود به عمر چنين گفت :

« واى به حال پادشاه زمين از پادشاه آسمان »

عمر گفت : مگر آن كس كه نفس خود را محاسبه نمايد .

كعب گفت : تو فتنه را بر زمين زده و مغلوب نموده اى (693) تو مصراع فتنه مى باشى .

فصل نهم

كعب خداوند را مجسّم نمود

ابن عباس رضى الله عنه روايت مى كندكه : روزى در مجلس عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) حاضر شدم و كعب الأحبار نزد وى بود ، به ناگاه عمر گفت : اى كعب ، آيا توراة را حفظ كرده اى ؟

كعب گفت : بسيارى از توراة را حفظ كرده ام .

پس مردى از كنار او در مجلس گفت : اى أميرالمؤمنين از او بپرس خداوند قبل از آنكه عرش خود را بيافريند كجا بود و آب را از چه خلق كرد ؟ كه عرش خود را بر آن قرار داد .

پس عمر گفت : اى كعب از اين علم چيزى دارى ؟

كعب گفت : آرى اى أميرالمؤمنين ، در اصل حكيم مى يابيم كه خداوند تبارك و تعالى قبل از خلقت عرش ، قديم بود و در هوا بر روى صخره بيت المقدّس بسر مى برد ، و چون خواست عرش خود را خلق نمايد ، تفى انداخت كه درياهاى عميق و درياچه هاى پر آب از آن بوجود آمد و آن گاه عرش خود را از جزئى از اجزاى صخره اى كه زير خودش بود آفريد . و باقى مانده آن را براى مسجد

قدس خود بجا گذاشت .

ابن عبّاس رضى الله عنه مى گويد : على بن أبى طالب عليه السّلام در مجلس حاضر بود ، پس على عليه السّلام پروردگار خويش را به عظمت ياد كرد ، و بر پا ايستاد و لباس خود را تكاند ، پس عمر على عليه السّلام را قسم داد كه بجاى خود برگردد ، و او چنين كرد ( و كلمه « او چنين كرد » در بعضى از نسخه ها وجود دارد).

عمر گفت : اى غواص براى ما غواصى كن يعنى گوهرى از درياهاى علم و معرفت خود به ما نشان ده ، أبوالحسن چه مى گويد ؟ زيرا من تو را بجز كسى كه غم ها را برطرف مى كند نمى شناسم ( يعنى تو هر غم و غصّه را برطرف مى كنى ).

پس على رو به كعب نمود و فرمود : اصحاب تو اشتباه كردند و كتاب خدا را تحريف نمودند ، و افترا و دروغ را بر وى گشودند . واى بر تو اى كعب ، آن صخره اى كه گمان برده اى ، حاوى جلال او نمى شود ، و وسعت عظمت او را ندارد . و هوائى كه ذكر كردى اطراف او را نمى تواند در بر گيرد ، و اگر صخره و هوا به همراه او قديم باشند ، بايد قديم بودن او را داشته باشند ، و خداوند عزيزتر و جليل تر از آن است كه گفته شود ، مكانى دارد كه به آن اشاره شود و خداوند چنان نيست كه ملحدان مى گويند و چنان نيست كه جاهلان مى انگارند . و

ليكن خداوند وجود داشت و مكان موجود نبود ، بگونه اى كه اذهان بدان نرسد و مى گويم : او بود و اين كه مى گويم « بود » اين كلام ، بودنش به وجود آمده است .

و اين چيزى است كه از آنچه از بيان و سخن گفتن ياد داد ، مى باشد . خداوند تعالى مى فرمايد : خَلَقَ الإنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان (694) يعنى خداوند انسان را آفريد و سخن گفتن به وى آموخت . و اينكه مى گويم او بود ، اين از چيزهائى است كه از بيان و سخن گفتن به من ياد داد تا به حجّت عظمت خداوند منّان سخن گويم و خداوند پيوسته بر آنچه مى خواست قادر بود ، و بر هر چيزى احاطه داشت ، سپس آنچه را اراده كرد بدون فكرى كه حدوث كرده و به او رسيده باشد ايجاد كرد ، و بدون شبهه اى كه در آنچه اراده كرده است داخل شده باشد و خداوند عزّ و جل نورى را خلق كرد از غير شيىء ، و آن را ابداع كرد ، سپس از ظلمت نورى آفريد ، و سپس از نور ياقوتى آفريد و آنرا به اندازه هفت آسمان و هفت زمين ضخامت داد ، سپس آن ياقوت را باز داشت پس بخاطر هيبت او ذوب گرديد و به آبى لرزان مبدل شد و تا روز قيامت لرزان خواهد ماند ، و سپس عرش خود را از نور خود آفريد ، و آنرا بر روى آب قرار داد ، و براى عرش ده هزار زبان وجود دارد ، و هر زبانى خداوند را

به ده هزار لغت تسبيح مى گويد ، و هيچ لغتى شبيه لغت ديگر نمى باشد . و عرش روى آب بود و حجابهائى از مه پائين عرش قرار داشت . و اين فرمايش خداوند تعالى مى باشد كه مى گويد : وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُم يعنى : و عرش او بر آب بود تا شما را امتحان نمايد .

واى بر تو اى كعب ، اگر درياها بنا بر گفته تو آب دهان او باشد ، عظيم تر از آن بود كه صخره بيت المقدّس يا هوا كه اشاره كردى در آن بسر مى برد ، او را در بر گيرد .

پس عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) خنديد و گفت : مطلب همين است و علم اين چنين مى باشد ، و اين علم چون علم تو نمى باشد اى كعب ، زنده نباشم تا زمانى كه أبوالحسن را در آن زمان نبينم (695) .

و برغم اين برخورد ، عمر در مصاحبت كعب الأحبار و سؤال كردن از او ادامه داد .

فصل دهم

سؤال از آينده و از دجّال

و عمر از كعب الأحبار پرسيد كه : درباره چيزى از تو مى پرسم ، و مى خواهم چيزى را از من پنهان نكنى .

كعب گفت : بخدا سوگند چيزى را كه مى دانم بر تو پنهان نمى كنم .

عمر گفت : بر امت محمّد صلّى الله عليه و آله از چه چيزى بيشتر مى ترسى ؟

كعب گفت : رهبران گمراه كننده .

عمر گفت : راست گفتى ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين راز را به من فرمود و مرا از آن آگاه كرد (696) .

و در

عمل ، كعب الأحبار به همان شيوه نابود كردن اسلام به وسيله رهبران گمراه كننده كه بدان اعتقاد داشت پيش رفت ، و عمر را براى حمايت از معاويه دعوت نمود ، و عمر نيز قبول كرد .

و با اندك دقتى در واليان أبوبكر و عمر در مى يابيم كه ولايت هاى بزرگ در دست رهبران گمراه كننده قرار داشت ، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آنان را از رهبران گمراه كننده ترسانده بود .

و در عمل ، معاويه و امويان و ياران آنها مانند ابن العاص و ابن شعبه مشكلاتى براى مسلمانان بوجود آورند كه تاكنون از آن مشكلات شكايت مى كنند ، و در زير سنگينى آن دست و پا مى زنند .

و عمر از مردى يهودى پرسيد كه صدق و راستى را در تو مى بينم ، درباره دجّال صحبت كن .

گفت : او را فرزند مريم بر دروازه « لد » به قتل مى رساند . و در گمانم آن يهودى كعب الأحبار بود (697) .

و در اين روايت عمر به كعب الأحبار مى گويد كه من صدق و راستى را در تو مى بينم ، در حالى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : اهل كتاب را تصديق نكنيد (698) .

و اگر به احاديث كعب مراجعه كنيم و در تورات دقّت نمائيم ، در مى يابيم كه احاديث كعب أحاديثى دروغين مى باشند ، كه آنها را كعب به اسم ذكر كتاب مقدّس بوجود آورده است .

و ما مى دانيم خود تورات گرفتار تحريف شده است ، و همين امر را پيامبر صلّى

الله عليه و آله ذكر فرموده است ، بنابراين چگونه كعب مى تواند راستگو باشد در حالى كه او همان دروغگوى معاند است و امام على عليه السّلام و ابن عوف و معاويه و بخارى و ابن عساكر و ديگران او را تكذيب كرده اند (699) .

فصل يازدهم

كعب مردم را به كفر دعوت مى كرد

روزى كعب بر عمر بن الخطّاب وارد شد و عمر به او گفت : مرا خبر ده شفاعت محمّد در روز قيامت به كجا مى انجامد .

كعب گفت : خداوند در قرآن به تو خبر داده است . خداوند مى فرمايد :

ما سَلَكَكُمْ فى سَقَرْ ... الْيَقين (700) كعب گفت : پس خداوند در آن روز شفاعت مى كند تا مى رسند به كسى كه حتّى يك نماز نخوانده و هيچ مسكينى را اطعام نكرده و به آخرت اصلا ايمان نياورده ، و چون شفاعت به اين گروه مى رسد احدى باقى نمى ماند كه در او خيرى وجود داشته باشد (701) .

و در اينجا كعب بيان كرد كه كفّار و كسانى كه نماز نمى خوانند داخل بهشت مى شوند . و با يك روش شيطانى با بيان خود به ايمان نياوردن و نماز نخواندن و زكوة ندادن دعوت مى نمايد .

و عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) در جابيه بود ، پس فتح بيت المقدّس را ياد كرد . پس أبوسلمه گفت : شنيدم عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) به كعب چنين مى گفت : به نظرت كجا نماز بخوانم ؟

كعب گفت : اگر از من قبول كنى پشت صخره نماز بخوان ، زيرا تمام قدس روبروى تو خواهد بود .

عمر گفت : چون يهوديان نظر

دادى ، نه و ليكن به نحوى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نماز خواند نماز مى خوانم ، پس رو به قبله نمود و نماز خواند ، سپس رو آورد و عباى خود را باز كرد و زباله ها را در عباى خود جارو نمود و مردم نيز جارو نمودند (702) .

و اينكه كعب عمر را دعوت نمود تا پشت صخره نماز بخواند بخاطر اين هدف بود كه صخره را قبله مسلمانان و معبودى برايشان قرار دهد همانطورى كه گوساله بنى اسرائيل معبود بنى اسرائيل گرديد .

و گفته مى شود عمر چون داخل بيت المقدّس شد تلبيه كرد ( يعنى : لبيك الّلهم لبيك گفت ) و در محراب داود عليه السّلام نماز تحيّت مسجد گذارد . و روز بعد نماز صبح را با مردم به جماعت خواند و در ركعت أوّل سوره « ص » را خواند و در آن سجده كرد ، و مسلمانان نيز به همراه او سجده كردند ، و در ركعت دوّم سوره بنى اسرائيل را خواند ، سپس كنار صخره آمد و از كعب الأحبار درباره مكان آن صخره راهنمائى خواست ، و كعب الأحبار به عمر اشاره كرد تا مسجد را پشت صخره قرار دهد . و بنا نمايد .

عمر گفت :چون يهوديان نظر دادى ، سپس مسجد را در جهت قبله بيت المقدّس قرارداد ، و اين مسجد امروزه به مسجد عمرى شهرت دارد ، سپس خاك صخره را با گوشه عبا و قباى خود برداشت ، و مسلمانان به همراه او چنين كردند ، و اهل اردن را در بر داشتن بقيّه آن

بكار گماشت .

و روميان در آن زمان صخره بيت المقدّس را چون قبله يهود بود به زباله دان تبديل كرده بودند ، تا جائى كه يك زن ، كهنه حيض خود را از زباله دان خانه خود بر مى داشت و مى فرستاد تا روى صخره قرار دهند .

و اين مكافات و مجازات كارى بود كه يهوديان در قمامه انجام دادند . و قمامه همان مكانى است كه يهوديان مصلوب را در آن به دار آويختند . و يهوديان پيوسته بر قبر او زباله مى ريختند ، و به همين جهت آن محل را قمامه (703) ناميدند ، و همين نام بر كليسائى كه مسيحيان در آن محل بنا نمودند نيز كشيده شد ، و آن كليسا را به نام قمامه اسم گذارى كردند (704) .

و با آنكه هيچ دليلى بر قداست صخره وجود ندارد ولى يهوديان همانطوريكه قبلا به گوساله قارون ] سامرى [ توجّه مى كردند به آن صخره نيز توجّه مى كردند ، و بعد از تلاشِ بسيار مسلمانان براى پاك كردن آن صخره از كثافات و نجاسات ، آن محل را جائى براى مسجد مسلمانان قرار دادند .

هشام بن محمّد مى گويد : عبد الرّحمن قشيرى به نقل از همسر ابن حباشه نميرى مرا خبر داد كه گفت : به همراه عمر بن الخطّاب در روزهائى كه به شام مى رفت خارج شديم . و در جائى منزل كرديم كه به آن « قتل » مى گفتند .

آن زن مى گويد : شوهرم شريك ، بيرون رفت تا آب بياورد ، پس دلو او در چشمه افتاد و از آن جائى

كه ازدحام مردم زياد بود نتوانست دلو را از آب بيرون آورد ، پس به او گفتند : تا شب صبر كن . و چون شب شد به درون چشمه رفت و بازنگشت و طول داد و چون عمر مى خواست از آنجا كوچ كند نزد او رفتم و او را از مكان شوهرخود خبر دادم . پس او سه روز در آنجا ماند و در روز چهارم حركت كرد . ولى ناگهان ديديم شريك مى آيد . مردم به او گفتند : كجا بودى ؟

او نزد عمر آمد در حالى كه برگ درختى در دست داشت و آن برگ به اندازه اى بود كه دست او را مى پوشاند ولى برگ تا پا را مى پوشانيد .

پس گفت : اى أميرالمؤمنين در چشمه راهى پيدا كردم ، در آن حال شخصى آمد و مرا به زمينى برد كه شبيه زمين شما نبود و به باغهائى كه شبيه باغهاى دنياى شما نبودند و چيزى از آنرا برداشتم ، پس به من گفت : هنوز زمان او نرسيده است و من اين برگ را برداشتم و آن برگ درخت انجير است .

در اينجا عمر كعب الأحبار را صدا زد و گفت : آيا در كتابها خود يافته اى ، مردى از امت ما داخل بهشت مى شود و بعد ، از آن خارج مى گردد ؟

كعب گفت : آرى و اگر در ميان جمعيّت باشد او را به تو نشان مى دهم .

عمر گفت : او در ميان قوم است .

پس كعب در جمعيّت تأمل كرد و شريك را نشان داد و گفت : او همان

است .

و بنى نمير تا به امروز شعار ( يعنى لباس روئين ) خود را سبز قرار مى دهند (705) .

و در حادثه اى ديگر كعب به عمر گفت : وصيّت كن زيرا تا سه روز ديگر خواهى مرد .

عمر با تعجّب گفت : ألله ، آيا عمر را در تورات مى يابى ؟ ( يعنى :آيا از عمر در تورات هم چيزى گفته شده است )

گفت : نه ، لكن صفت و نشانه هايت را يافته ام (706) .

اما در مورد قصّه أوّل : توافق بين آن مرد كذّاب و كعب الأحبار به خوبى آشكار است ! لكن امر عجيب آن است كه چگونه عمر او را تصديق كرد ؟

و در حادثه دوّم : در كلام كعب دروغ به وضوح ديده مى شود ، زيرا اين دروغ را كعب بعد از قتل عمر بوجود آورد تا مردم با او و گفتارش بيشتر اطمينان كنند ! .

فصل دوازدهم

كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد

كعب واعوان او احاديث بسيارى را به ناحق و ناروا بوجود آوردند ، از جمله آن احاديث ، حديث همراهى و مصاحبت أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار مى باشد .

و كعب همچنين حديث نارواى ديگرى بوجود آورد كه مى گويد : خداوند از صلب اسماعيل عليه السّلام دوازده قيّم به او موهبت نمود كه أفضل آنها أبوبكر و عمر و عثمان مى باشند (707) و عبدالله بن عمر حديث كعب را به حضرت رسول صلّى الله عليه و آله مستند نمود و چنين گفت :

« رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : بر اين امّت دوازده خليفه خواهد بود :

أبوبكر صدّيق كه نام او را دريافتيد ، عمر فاروق ... (708) »

و حديث دوازده خليفه را بدون نام بردن اسمى ، بخارى و مسلم نقل كرده اند (709) .

زيرا بخارى اين حديث را در سنن خود از سمرة بن جندب نقل مى كند، سمرة مى گويد : از رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : دوازده أمير خواهند بود و پس از آن رسول خدا كلمه اى بر زبان جارى كرد كه نشنيدم « جابر ابن سمره مى گويد » پس پدرم گفت : رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى گويد همگى آنها از قريش مى باشند (710) .

و مسلم همين حديث را در صحيح خود ذكر نمود ، او مى گويد : پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : اين امر به پايان نمى رسد مگر آنكه در بين آنها دوازده خليفه بيايند كه همگى آنها از قريش مى باشند (711) .

و قندوزى در ينابيع المودّه در باب هفتاد و هفتم از بعضى از علماى عامّه نقل مى كند كه حديث جابر بن سمره (712) را روايت كرده و در انتهاى آن چنين گفته است : همگى آنان از بنى هاشم مى باشند . و حافظ أبونعيم در حليه خود با سند خود از ابن عبّاس روايت كرده است كه : رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : هركس دوست دارد چون من زنده شود و چون من بميرد و ساكن بهشت عدن شود كه پروردگارم آن را احداث كرده ، پس بايد بعد از من ولايت على را بپذيرد و ولايت ولى

او را نيز بپذيرد و بايد به أئمّه بعد از من اقتداء نمايد ، زيرا آنان عترت من مى باشند ، و از طينت من آفريده شده اند ، و فهم و علم ، روزى آنان شده است ، واى بر حال گروهى از امت من كه فضل و برترى آنها تكذيب مى كنند ، و صله و رابطه مرا در آنها قطع مى نمايند ، خداوند آنان را از نيل به شفاعت من محروم گرداند (713) .

و كعب و اصحاب وى بجاى عبارت « كلّهم من بنى هاشم » يعنى همگى آنان از بنى هاشم مى باشند اين عبارت را گذاشتند : أفضلهم أبوبكر و عمر و عثمان يعنى أبوبكر و عمر و عثمان از همه آنها بيشتر فضيلت دارند . و على بن أبى طالب عليه السّلام مى فرمايد :

همانا أئمّه از قريش مى باشند ، و در اين نسل از فرزندان هاشم نهاده شده اند ، و امامت بر غير آنها صلاحيّت پيدا نمى كند ، و أئمّه از غير آنها صلاحيّت ( براى ولايت ) پيدا نمى كنند (714) و آنان همان أئمّه اثنى عشر مى باشند كه أوّلين آنان علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و آخرين آنان مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشّريف مى باشد .

پي نوشتها

[670] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 133 ج 1 .

[671] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 115 ج 3 ، چاپ دار احياء الكتب العربيّه _ بيروت .

[672] _ همان مصدر .

[673] _ عمر ، برده اى از بردگان وليد ابن مغيره بود ، اقرب الموارد ، ذيل مادّه «

عسف » لذا أبوسفيان بعد از خليفه شدن عمر چنين گفت : فرزندان عدى بعد از فقر و ذلّت به أمير رسيدند .

[674] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 183 و 184 ج 12 .

[675] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، أبوريّه 165 .

[676] _ تفسير ابن كثير 4 ج 1 .

[677] _ فتح البارى 167 ج 1

[678] _ سفر تثنيه ، ألإصحاح 14 .

[679] _ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 ، 115 ج 3 .

[680] _ أضواء على السنّة المحمّديّه ، أبوريّة 160 .

[681] _ كتاب ألعمدة ، ابن رستيق 8 .

[682] _ ألدّر المنثور 57 ج 4 .

[683] _ تفسير ابن كثير 104 و 105 ج 3 .

[684] _ وفاءالوفاء 81 ج 2 ، چاپخانه ألأداب ، تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 92 ج 1 .

[685] _ صحيح بخارى 136 ج 1 ، باب 111 ، باب لا تستقبل القبله بغائط او بول .

[686] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، أبوريّه 215 .

[687] _ صحيح بخارى 137 ج 1 ، باب 111 .

[688] _ صحيح بخارى : باب لاتستقبل القبلة بغائط أو بول 135 ج 1 .

[689] _ أضواء على السّنة المحمّديّه ، أبوريّه 316 .

[690] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 187 ج 2 ، كنز العمّال ، حديث 15029 .

[691] _ ألطّبقات الكبرى ، ابن سعد 358 ج 2 ، چاپ بيروت .

[692] _ ألعمده ، ابن رسيق ، 25 ، چاپ مصر .

[693] _ مختصر تاريخ دمشق 347 ج 19 .

[694] _ ألرّحمن ، آيه 3 و 4 .

[695] _ تنبيه الخواطر

و نزهة النّواظر ، ورّام ابن أبى فراس 5 و 6 ج 2 .

[696] _ مسند أحمد 321 ، و در مجمع الزّوائد ، حديث را روايت نمود و گفت : حديث را أحمد و رجال موثّق او روايت كرده اند 239 ج 5 .

[697] _ معجم ما استعجم 47 ج 4 .

[698] _ صحيح بخارى ، 213 ج 8 و 150 ج 5 .

[699] _ صحيح بخارى 160 ج 8 ، مقدّمه ابن خلدون ، تفسير ابن كثير ، سوره نحل ، مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر 133 ج 1 .

[700] _ سوره مدثر ، آيه 42 تا 47 .

[701] _ ألدرّ المنثور 286 ج 6 .

[702] _ مسند أحمد 34 ج 1 ، و در ألدّرّ المنثور از أحمد روايت كرده است ، 151 ج 4 .

[703] _ زباله دان .

[704] _ ألبداية و النّهاية 64 ج 7 .

[705] _ مجمع البلدان 387 ج 4 .

[706] _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر 35 ج 19 .

[707] _ ألبداية و النّهاية 281 ج 6 .

[708] _ كنز العمّال 67 ج 6 .

[709] _ جابر بن سمره نقل مى كند كه : من به همراه پدرم نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله بوديم ، پس شنيدم كه مى فرمود : بعد از من دوازده خليفه وجود دارند ، سپس صداى خود را آهسته نمود . به پدرم گفتم : كلامى كه آهسته گفت چه بود ؟ پدرم گفت : حضرت فرمود : همگى آنها از بنى هاشم مى باشند . به مسند احمد بن حنبل ، 89 تا 92 ج 5 ،

مستدرك حاكم ، 501 ج 4 ، ينابيع المودّة 444 ، و صحيح بخارى 101 ج 9 مراجعه كنيد .

[710] _ صحيح بخارى ، كتاب الحكّام .

[711] _ صحيح مسلم 100 ج 4 ، حديث 5 ، فتح البارى 180 ج 13 .

[712] _ ألخلفاء بعدى اثنى عشر .

[713] _ حليه ، أبى نعيم 86 ج 1 .

[714] _ نهج البلاغه امام على عليه السّلام ، خطبه 144 .

ضمائم

دلائل مهم همراه نبودن پيامبر با ابوبكر در هجرت

1 _ دليل قرآنى در عدم حضور ابوبكر در غار

قرآن مى فرمايد : « ثانِىَ اثْنَيْنِ إذْ هُمَا فِى الْغارِ » (715)

يعنى درباره پيامبر و راهنماى او سخن گفته و اگر ابوبكر نفر سوّمى بود خداوند تعالى چنين مى فرمود : ثالِثُ ثَلاثَه يعنى او يكى از سه نفر بود ... بنا بر اين ابوبكر كجاى اين ماجرا قرار داشت ؟

2 _ دليل اوّل صحيح بخارى

عمر پيوسته همراه ابوبكر بود كه با سفر كردن او مسافرت مى كرد و با مستقر شدن او مستقر مى شد ، و أدلّه بسيارى وجود دارد كه عمر با ساير مسلمانان چون داماد خود ، خنيس بن حذافة سهمى و سعيد بن عمرو بن نفيل و طلحة بن عبيدالله و صهيب بن سنان (716) و حمزة بن عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان (717) به مدينه هجرت نمود .

لذا پيامبر صلّى الله عليه و آله در مدينه بعد از هجرت به آن شهر عقد اخوت بست و در همان جا بين ابوبكر و عمر برادرى برقرار نمود (718) و بخارى هجرت ابوبكر با عمر و سالم برده ابوحذيفه را قبل از هجرت پيامبر صلّى الله عليه و آله تأئيد

نمود ، زيرا حديثى را از ابن عمر نقل كرده كه در آن چنين آمده است :

سالم مولاى ابوحذيفه امامت جماعت مهاجرين نخست و اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله را در مسجد قبا به عهده داشت كه در ميان آنها ابوبكر و عمر و ابوسلمه و زيد و عامر بن ربيعه به چشم مى خوردند .

بنا بر اين مسجد قبا كه در راه مدينه واقع است ابوبكر و عمر و سالم و ديگران در هنگام هجرت در آن نماز جماعت خوانده اند (719) .

3 _ دليل دوم صحيح بخارى

و بخارى هجرت اين گروه را به مدينه بار ديگر نيز در صحيح خود بيان نمود : ابن عمر مى گويد :

چون گروه نخست مهاجرين به محلّى در قباء وارد شدند ، قبل از قدوم رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، سالم ، مولى أبى حذيفه امام جماعت آنها بود و قرآن خواندن او از همه بيشتر بود (720) .

پس مسلمانان موجود در مكه به مدينه هجرت كردند و در ضمن آنها أبوبكر و عمر و عثمان وجود داشتند (721) .

و كفّار حاضر در مكّه و كسانى كه بعداً مسلمان شدند ، و تعصب كنندگان رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت وى ، در ضمن آنها بودند اعتراف به حاضر بودن ابوبكر در غار نكرده اند ، و احدى از آنان او را در رفتن به غار و حاضر بودن در كوه ثور و هجرت از مكّه به مدينه ، مشاهده نكرده است (722) .

و تمام گفته هائى كه درباره حضور ابوبكر در اين جاها بيان شده است، استناد به

غيب گوئى هائى دارد كه بدون اندك صحّتى در اين زمينه گفته شده اند .

و در اين ميدان روايات دروغين اعتماد كاملى بر گفتار مغيره دارد ، و ابوهريره و انس بن مالك و عبد الله بن عمر ، همگى از او نقل حديث كرده اند .

4 _ دليل سوم صحيح بخارى

بخارى در صحيح خود بر نازل نشدن آيه غار در حقّ ابوبكر صحّه گذاشته است ، زيرا عايشه نزول آن آيه را در حقّ ابوبكر نفى كرده و گفته است : هيچ آيه از قرآن در حقّ ما نازل نشده است (723) .

5 _ روايت صحيح بلاذرى

كرز قافى كه گروه قريش را به غار رسانيد ، اثر پاى مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در آستانه غار مشاهده نمود ، لكن او و عبد العزّى (عبد الرّحمن) بن ابى بكر اثر پاى ابوبكر را در نزديكى غار مشاهده نكردند (724).

و همين مطلب را راوندى نيز تأييد كرده است .

بنا بر اين ثابت گرديد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله به تنهائى شبانه ، از مدينه خارج و به غار وارد شده است ، پس ابوبكر در كجاى اين ماجرا نقش دارد .

تقيّه و رواياتى كه حضور ابوبكر را در غار تأييد مى كنند

نظام اموى روايت حضور ابوبكر در غار را به واسطه لشكريان طمعكار و پارس كننده به دنبال مظاهر فريبنده مادّى و مناصب دولتى ، در تمام شهرها و كشورهاى مسلمان نشين منتشر نمود .

و داستان سرايان اموى كه متجاوز از صدهزار قصّه گو بودند ، اين روايت دروغين را در مساجد شرق و غرب كشورهاى اسلامى با شتاب هرچه تمامتر پخش كردند (725) .

و براى براندازى و مقابله

با امواج معارضه اسلامى و بستن دهان علماء و راويان مخلص ، دولت فتوائى صادر كرد تا هركس را كه قائل به حاضر نبودن ابوبكر در غار باشد ، به قتل برسانند .

لذا ، علماء سوئى كه در دستگاه حكومت مشغول به كار بودند ، فتوا به مهدور الدّم بودن مؤمنينى كه عدم حضور ابوبكر در غار را روايت كرده اند دادند (726).

به همين جهت راويان از ذكر كردن روايت راستين خود در حاضر نبودن ابوبكر در غار هراسان شدند ، و از روى تقيّه از بيان حقيقت لب فرو بستند . و گروهى هم روايات حضور ابوبكر را به خاطر تقيّه منتشر كردند.

و در قرنهاى بعد ، يعنى قرن دوّم و سوّم و چهارم و ... حضور ابوبكر در غار شهرت بسزائى پيدا كرد و فقط أخصّ خواص ، چون مؤمن طاق ، دانشمند مشهور و محمّد المهدى ، مؤسّس دولت فاطميّه ، كه از كوفه فرار كرد ، پرده از حقيقت عدم حضور ابوبكر در غار برداشتند .

و بزرگترين دليل بر عدم حضور ابوبكر در غار ثور ، به همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، فتواهائى ظالمانه بر مهدور الدّم بودن نفى كنندگان اين حضور مى باشد .

در حالى كه اين فقهاى فاسق ، هرگز فتوا به قتل ناسزاگويان به علىّ بن أبيطالب عليه السّلام وصىّ پيامبر مصطفى و پيشوا و امام متّقيان ندادند .

و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته

پي نوشتها

[715] _ توبه ، آيه 40

[716] _ سيره ابن هشام 121 جلد 2

[717] _ همان مصدر

[718] _ مستدرك 14 جلد 3 ، السيرة الحلبية 20 جلد 2 ،

فتح البارى 211 جلد 7

[719] _ صحيح بخارى شماره 7175 ، باب استقصاء الموالى و استعمالهم

[720] _ صحيح بخارى ، شماره 692

[721] _ سيره ابن هشام ، 121 ، جلد 2

[722] _ به تمام كتابهاى سيره و حديث و تفسير كه در اين موضوع بحث كرده اند مراجعه نمائيد .

[723] _ صحى بخارى ، 42 ، جلد 6 ، چاپ دارالفكر ، بيروت ، چاپ افست از روى نسخه دار الطّباعه استانبول ، سال 1401 هجرى ، تاريخ ابن أثير ، 199 ، جلد 3 ، ألأغانى ، 90 جلد 16 ، ألبداية و النهاية ، 96 ، جلد 8 ، ألتحفة الّلطيفة ، سخاوى ، 504 ، جلد 2 .

[724] _ فتوح البلدان ، بلاذرى ، 64 ، جلد 1 .

[725] _ ألقصاص و المذكّرين 33 _ ألتراتيب الإدارية ، 348 جلد 2 _ ألجرح و التعديل 63 ، جلد 8

ألتاريخ الكبير ، ألبخارى 212 ، جلد1 _ تاريخ ابن معين 166 _ تهذيب الكمال 314 ، جلد 4 .

[726] _ فيض القدير ، مناوى 119 ، جلد 1 _ حاشية ردّ المختار ، بن عابدين 423 ، جلد 4 _ حواشى الشروانى 89 ، جلد9 _ اعانة الطّالبين 155، جلد4 _ تحفة الاحوذى ، ألمباركفورى 106 ، جلد 10

فهرست مصادر

1 تا 56

1 _ نهج البلاغة _ كلام الإمام على عليه السّلام _ شرح الشيخ محمّد عبده _ دار المعرفة _ بيروت

2 _ العهد القديم والعهد الجديد _ طبعة مجمع الكنائس الشرقية _ بيروت

3 _ قاموس الكتاب المقدّس _ مجمع الكنائس الشرقية _ مكتبة المشعل _ بيروت

بإشراف رابطة الكنائس الإنجيلية فى الشرق الأوسط _ الطبعة السادسة

1981

4 _ كتاب سليم بن قيس الهلالى، القرن الاول الهجرى ،تحقيق الأنصارى _ نشر الهادى _ قم.

5 _ سيرة ابن اسحاق، محمد بن اسحاق بن يسار، متوفّاى سال 151 هجرى دار الفكر بيروت

6 _ كتاب العين _ الخليل الفراهيدى _ متوفّاى 175 هجرى _ طبعة ايران عن طبعة مؤسّسة دار الهجرة

7 _ الموطأ الإمام مالك بن أنس _ متوفّاى 179 هجرى_ إحياء التراث العربى _ بيروت

8 _ سنن النسائى _ أحمد بن شعيب النسائى _ متوفّاى 203 _ دار الفكر _ بيروت

9 _ كتاب الأُمّ _ الإمام الشافعى _ متوفّاى 204 _ دار الفكر _ بيروت

10 _ المثالب _ هشام بن محمد الكلبى _متوفّاى 206 هجرى.

11 _ مغازى الواقدى _ محمّد بن عمر بن واقد _ متوفّاى 207 _ تحقيق الدكتور 12 _ تفسير الصنعانى _ عبدالرزاق الصنعانى _ متوفّاى 211 هجرى_ دار المعرفة بيروت _ الطبعة الأُولى 1411

13 _ مصنّف عبدالرزّاق _ عبدالرزاق الصنعانى _ متوفّاى 211 هجرى _ منشورات المجلس العلمى بغداد

14 _ سيرة ابن هشام _ ابن هشام الحميرى _ متوفّاى 218 _ مطبعة صبيح _ مصر

15 _ سنن سعيد بن منصور _ الإمام الحافظ سعيد بن منصور بن شعبة المكّى _ توفّاى سال 227 هجرى دار الكتب العلمية _ بيروت _ تحقيق حبيب الرحمن الأعظمى

16 _ الطبقات _ ابن سعد _ متوفّاى 230 هجرى_ طبعة ليدن 1322

17 _ المصنّف _ ابن أبى شيبة _ متوفّاى 235 هجرى_ دار الفكر _ لبنان

18 _ المسند _ الإمام أحمد بن حنبل _ متوفّاى 241 هجرى_ دار صادر _ بيروت

19 _ كتاب المحبَّر _ محمّد بن حبيب البغدادى _ متوفّاى 245 هجرى_ تحقيق خورشيد أحمد

فارق عالم الكتب _ لبنان

20 _ سنن الدارمى _ عبدالله بن بهرام الدارمى _ متوفّاى 255 هجرى_ مطبعة الإعتدال _ دمشق

21 _ الجرح والتعديل _ عبدالرحمن الرازى _ متوفّاى 256 هجرى_ إحياء التراث العربى _ بيروت

22 _ الأدب المفرد _ البخارى _ متوفّاى 256 هجرى_ تحقيق الشيخ خالد بن عبدالرحمن _ دار المعرفة بيروت _ 1416

23 _ التاريخ الكبير _ محمّد بن إسماعيل البخارى _ متوفّاى 256 هجرى _ المكتبة الإسلامية _ محمّد أزدمير _ دياربكر _ تركيا

24 _ صحيح البخارى _ محمّد بن إسماعيل البخارى _ متوفّاى 256 هجرى_ دار الفكر _ بيروت

25 _ الإيضاح _ الفضل بن شاذان الأزدى النيسابورى _ متوفّاى 260 هجرى _ تحقيق الأرموى _ منشورات جامعة طهران _ 1363

26 _ صحيح مسلم _ مسلم ابن الحجّاج النيسابورى _ متوفّاى 261 _ دار الفكر _ بيروت

27 _ تاريخ المدينة المنوّرة _ عمر بن شبه النميرى _ متوفّاى 262 هجرى _ دارالفكر _ قم _ عن طبعة جدّة

28 _ شرح الأخبار _ القاضى المغربى _ متوفّاى 263 _ طبعة قم

29 _ مناقب أمير المؤمنين عليه السّلام _ محمّد بن سليمان الكوفى _ متوفّاى نحو سال 270 هجرى_ تحقيق المحمودى مجمع إحياء الثقافة الإسلامية _ قم _ 1412

30 _ سنن أبى داود _ سليمان بن الأشعث السجستانى _ متوفّاى 275 هجرى _ دار الفكر _ بيروت

31 _ سنن ابن ماجة _ محمّد بن يزيد القزوينى _ متوفّاى 275 _ دار الفكر _ بيروت

32 _ سنن الترمذى _ محمّد بن عيسى الترمذى _ متوفّاى 279 _ دار الفكر _ بيروت

33 _ تاريخ اليعقوبى _ أحمد بن واضح اليعقوبى _ متوفّاى 284 _ دار

صادر _ بيروت

34 _ بصائر الدرجات _ الحسن بن الصفّار القمّى _ متوفّاى 290 هجرى _ شركة طباعة الكتاب _ قم

35 _ تفسير فرات _ فرات بن إبراهيم الكوفى _ متوفّاى 300 هجرى _ تحقيق محمّد الكاظم _ الطبعة الأُولى 1410 _ 1990م

36 _ تاريخ الطبرى _ محمّد بن جرير الطبرى _ متوفّاى 310 هجرى _ إحياء التراث العربى _ بيروت

37 _ تفسير الطبرى _ محمّد بن جرير الطبرى _ متوفّاى 310 هجرى _ دار المعرفة بيروت _ عن طبعة بولاق _ مصر

38 _ دلائل الإمامة _ محمّد بن جرير بن رستم الطبرى _ مؤسّسة الأعلمى _ بيروت 1408

39 _ تفسير العياشى _ محمّد بن عيّاش السلمى _ متوفّاى 310 هجرى _ المكتبة العلمية _ طهران

40 _ العقد الفريد _ ابن عبد ربّه الأندلسى _ متوفّاى 328 _ دار مكتبة الهلال _ بيروت

41 _ الكافى _ محمّد بن يعقوب الكلينى _ متوفّاى 329 _ دار الكتب الإسلامية _ طهران

42 _ الامامة والتبصرة _ ابن بابويه القمّى _ متوفّاى 329 _ تحقيق مدرسة الإمام المهدى _ الطبعة الأُولى _ 1404

43 _ تفسير القمّى _ على بن إبراهيم القمّى _ متوفّاى 329 _ طبعة النجف _ العراق

44 _ مروج الذهب _ المسعودى _ على بن الحسين المسعودى متوفّاى 346 _ دار الفكر _ بيروت _ تحقيق محمّد محيى الدين عبدالحميد

45 _ كتاب المجروحين _ محمّد بن حبّان التميمى _ متوفّاى 354 _ طبعة الباز _ مكّة المكرّمة

46 _ المعجم الكبير _ الطبرانى _ متوفّاى سال 360 _ إحياء التراث العربى _ بيروت 1406 _ 1985م _ الطبعة الثانية تحقيق عبدالمجيد السلفى

47 _ دعائم الإسلام _ القاضى النعمان

المغربى _ متوفّاى 363 _ دار المعارف _ مصر

48 _ فتوح البلدان _ أحمد بن يحيى البلاذرى _ متوفّاى 375 _ مكتبة النهضة المصرية _ مصر

49 _ عيون أخبار الرضا _ الصدوق _ متوفّاى سال 381 _ منشورات الأعلمى طهران _ 1390

50 _ كمال الدين _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ طبعة جماعة المدرّسين _ قم

51 _ علل الشرائع _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ مكتبة الداورى _ قم

52 _ معانى الأخبار _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ تحقيق على أكبر الغفارى _ جماعة المدرّسين بقم

53 _ التوحيد _ الشيخ الصدوق _ تحقيق السيّد هاشم الحسينى الطهرانى _ جماعة المدرّسين بقم الطبعة الرابعة 1415

54 _ كتاب الغيبة _ محمّد بن إبراهيم النعمانى _ متوفّاى 380 _ مكتبة الصدوق طهران تحقيق الغفارى

55 _ الهداية _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ تحقيق الشيخ محمّد الخراسانى _ المكتبة الإسلامية طهران _ 1377

56 _ الخصال _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ طبعة جماعة المدرّسين بقم

57 تا 126

57 _ الإعتقادات _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ تحقيق غلام رضا المازندرانى _ المطبعة العلمية _ قم 1412

58 _ من لا يحضره الفقيه _ الشيخ الصدوق _ متوفّاى 381 _ طبعة جماعة المدرّسين بقم

59 _ تحف العقول _ ابن شعبة الحرانى _ من أعلام القرن الرابع _ طبعة جماعة المدرّسين بقم الطبعة الثانية 1404

60 _ الصحاح _ الجوهرى _ متوفّاى 393 _ دار العلم للملايين _ بيروت

61 _ كفاية الأثر _ الخزاز القمّى _ متوفّاى 400 _ تحقيق السيّد عبداللطيف الكوه كمرى

62 _ طبقات الحنابلة _ للقاضى أبى يعلى _ القرن الخامس _ دار المعرفة _ بيروت

63

_ المسترشد _ محمّد بن جرير الطبرى (الشيعى) _ متوفّاى 400 _ تحقيق المحمودى _ مؤسّسة الثقافة الإسلامية لكوشانبور _ 1415 _ قم

64 _ مستدرك الحاكم _ الحاكم النيسابورى _ متوفّاى 405 _ دار المعرفة _ بيروت

65 _ المقنعة _ الشيخ المفيد _ متوفّاى 413 _ طبعة جماعة المدرّسين بقم _ 1410

66 _ محاضرات الأُدباء _ الراغب الأصفهانى _ متوفّاى 425 _ دار مكتبة الحياة _ بيروت

67 _ الشافى _ الشريف المرتضى _ متوفّاى 436 _ طبعة مؤسّسة الصادق _ طهران

68 _ أمالى المرتضى _ متوفّاى 436 _ تحقيق السيّد محمّد بدر الدين النعسانى الحلبى _ الناشر مكتبة المرعشى النجفى _ قم 1403

69 _ الإنتصار _ الشريف المرتضى _ متوفّاى 436 _ المطبعة الحيدرية _ النجف

70 _ تنزيه الأنبياء _ السيّد المرتضى _ متوفّاى 436 _ الطبعة الثانية 1409

71 _ رسائل المرتضى _ الشريف المرتضى _ متوفّاى 436 _ تحقيق السيّد مهدى رجائى _ دار القرآن بقم _ 1405

72 _ المحلّى _ ابن حزم الأندلسى _ متوفّاى 456 _ دار الفكر _ بيروت

73 _ دلائل النبوّة _ البيهقى _ متوفّاى 458 _ دار الكتب العلمية _ بيروت

74 _ شعب الإيمان _ البيهقى _ متوفّاى 458 _ دار الكتب العلمية _ بيروت _ الطبعة الأُولى 1410 تحقيق أبى هاجر محمّد السعيد بن بسيونى زغلول

75 _ السنن الكبرى _ أحمد بن الحسين البيهقى _ متوفّاى 458 _ دار الفكر _ بيروت

76 _ تهذيب الأحكام _ الشيخ الطوسى _ متوفّاى 460 _ دار الكتب الإسلامية _ طهران

77 _ تفسير التبيان _ الشيخ الطوسى _ متوفّاى 460 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

78 _ تاريخ بغداد _ الخطيب البغدادى

_ متوفّاى 463 _ المكتبة السلفية _ المدينة المنوّرة

79 _ التفسير الوسيط _ على بن أحمد الواقدى النيسابورى _ متوفّاى 468 _ دار الكتب العلمية بيروت

80 _ إكمال الكمال _ ابن ماكولا _ متوفّاى 475 _ دار الكتاب الإسلامى _ القاهرة

81 _ إحقاق الحقّ _ للقاضى السيّد نور الله التسترى المرعشى _ تعليق السيّد شهاب الدين المرعشى _ مكتبة السيّد المرعشى _ قم

82 _ المبسوط _ شمس الدين السرخسى _ متوفّاى 483 _ دار المعرفة _ بيروت

83 _ شواهد التنزيل للحاكم النيسابورى الحسكانى _ القرن الخامس _ تحقيق المحمودى مؤسّسة الطبع والنشر ومجمع إحياء الثقافة الإسلامية _ قم _ 1411

84 _ روضة الواعظين _ الفتّال النيسابورى _ متوفّاى 508 _ منشورات الرضى _ قم

85 _ فردوس الأخبار _ ابن شيرويه الديلمى _ متوفّاى 509 _ دار الكتاب العربى _ لبنان

86 _ معالم التنزيل _ الفراء البغوى _ متوفّاى 516 _ دار المعرفة _ لبنان

87 _ مصابيح السنّة _ البغوى _ متوفّاى 516 _ الطبعة الأُولى _ دار المعرفة _ بيروت

88 _ تفسير الكشّاف _ جاد الله الزمخشرى _ متوفّاى 528 _ منشورات البلاغة _ قم _ مصوّرة عن الطبعة المصرية _ 1307

89 _ عارضة الأحوذى شرح الترمذى _ ابن العربى المالكى _ متوفّاى 543 _ إحياء التراث العربى _ بيروت _ الطبعة الأُولى 1415 _ 1995م

90 _ إعلام الورى _ الشيخ الطبرسى _ متوفّاى 548 _ دار الكتب الإسلامية _ طهران _ الطبعة الثالثة

91 _ الإحتجاج _ الشيخ الطبرسى _ متوفّاى 548 _ طبعة النجف الأشرف _ العراق

92 _ إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى ، وبهامشه صحيح مسلم بشرح النووى _

93 _ الروض الأنف _

السهيلى _ متوفّاى 581 _ دار الفكر _ بيروت _ تحقيق عبدالرؤوف

94 _ لسان الميزان _ ابن حجر العسقلانى _ متوفّاى 582 _ مؤسّسة الأعلمى _ بيروت

95 _ تهذيب التهذيب _ ابن حجر العسقلانى _ متوفّاى 582 _ دار الفكر _ بيروت

96 _ تعجيل المنفعة _ ابن حجر العسقلانى _ متوفّاى 582 _ دار الكتاب العربى _ بيروت

97 _ مناقب آل أبى طالب _ ابن شهر آشوب _ متوفّاى 588

98 _ الأربعون حديثاً _ منتجب الدين بن بابويه _ القرن السادس _ مؤسّسة الإمام المهدى 7 _ قم _ 1408

99 _ شرح نهج البلاغة _ لابن أبى الحديد المعتزلى _ القرن السابع _ تحقيق محمّد أبو الفضل إبراهيم _ عيسى البابى الحلبى _ مصر

100 _ التفسير الكبير _ الفخر الرازى، متوفّاى 607 هجرى _ تحقيق عبدالله محمّد الدرويش _ طبعة مصوّرة _ مكتب الإعلام الإسلامى _ طهران

101 _ المغنى _ عبدالله بن قدامة _ متوفّاى 620 _ دار الكتاب العربى _ بيروت

102 _ معجم البلدان _ ياقوت الحموى _ متوفّاى 626 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

103 _ الكامل فى التاريخ _ ابن الأثير _ متوفّاى 630 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

104 _ أُسد الغابة _ ابن الأثير _ متوفّاى سال 630 _ تحقيق : محمّد الșƙјǠو محمّد عاشور و محمّد فايد _ دار إحياء التراث العربى _ بيروت

105 _ تذكرة الخواص _ سبط ابن الجوزى الحنفى _ متوفّاى 654 _ طبعة قم

106 _ الترغيب والترهيب _ المنذرى _ متوفّاى 656 _ دار الفكر _ لبنان 1408 _ 1988م

107 _ تفسير القرطبى _ القرطبى متوفّاى 671 _ تحقيق مصطفى السقّا _ دار إحياء التراث

العربى بيروت _ 1405

108 _ المجموع محيى الدين بن شرف النووى _ متوفّاى 676 _ دار الفكر _ بيروت

109 _ شرح مسلم للنووى _ متوفّاى 676 _ دار الكتاب العربى _ بيروت _ لبنان 1407

110 _كشف الغمّة _ الإربلى _ متوفّاى 693 _ طبعة العراق النجف _ 1384

111 _ مختصر تاريخ دمشق _ ابن منظور _ متوفّاى 711 _ دار الفكر _ دمشق _ اختصرته

112 _ نهج الحقّ _ العلاّمة الحلّى _ متوفّاى 726 _ دار الهجرة بقم _ تحقيق الأُموى

113 _ تاريخ أبى الفداء الدمشقى _ متوفّاى 732 _ دار المعرفة _ بيروت

114 _ عيون الأثر _ لابن سيّد الناس _ متوفّاى 734

115 _ نهاية الإرب _ أحمد بن عبدالوهاب النويرى _ متوفّاى 733 _ وزارة الثقافة والإرشاد القومى المصرية

116 _ التسهيل إلى علوم التنزيل _ ابن جزى _ متوفّاى 741 _ دار الكتب العلمية _ بيروت

117 _ تهذيب الكمال _ يوسف المزى _ متوفّاى 742 _ مؤسّسة الرسالة _ بيروت

118 _ ميزان الاعتدال _ شمس الدين الذهبى _ متوفّاى 748 _ دار المعرفة _ بيروت

119 _ سير أعلام النبلاء _ شمس الدين الذهبى _ متوفّاى 748 _ مؤسّسة الرسالة _ بيروت

120 _ تذكرة الحفّاظ _ شمس الدين الذهبى _ متوفّاى 748 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

121 _ السيرة النبوية _ ابن كثير الدمشقى _ متوفّاى 774 _ دار المعرفة _ بيروت

122 _ طبقات الشافعية الكبرى _ عبدالوهاب السبكى _ متوفّاى 771 _ تحقيق عبدالفتّاح الحلو _ إحياء الكتاب العربية _ القاهرة

123 _ تفسير ابن كثير _ ابن كثير الدمشقى _ متوفّاى 774 _ تحقيق د . يوسف المرعشى دار المعرفة _ بيروت

_ 1412

124 _ البداية والنهاية _ ابن كثير الدمشقى _ متوفّاى 774 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

125 _ أعلام الدين فى صفات المؤمنين _ الحسن الديلمى _ القرن الثامن _ الطبعة الأُولى 1408 _ مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث _ قم

126 _ مجمع الزوائد _ نور الدين الهيثمى _ متوفّاى 807 _ دار الكتب العلمية _ بيروت أيضاً مجمع بغية الرائد فى تحقيق مجمع الزوائد _ تحقيق عبدالله محمّد الدرويش _ دار الفكر بيروت _ 1414

127 تا 167

127 _ الصواعق المحرقة _ ابن حجر الهيثمى _ شركة الطباُّة الفنّية المتّحدة _ مصر 1385ه_

128 _ حياة الحيوان الكبرى _ الدميرى _ متوفّاى 808 _ البابى الحلبى وأولاده بمصر

129 _ تاريخ ابن خلدون _ عبدالرحمن بن خلدون _ متوفّاى 808 _ إحياء التراث العربى بيرت و مؤسّسة الأعلمى بيروت _ 1391 _ 1971م

130 _ المستطرف فى كلّ فنّ مستظرف _ أبو الفتح الأبشيهى _ متوفّاى 850 وبهامشه 131 _ ثمرات الأوراق فى المحاضرات ،الحموى _ دار الفكر _ بيروت

132 _ فتح البارى فى شرح البخارى لابن حجر _ متوفّاى 852 _ دار إحياء التراث العربى _ بيروت الطبعة الرابعة 1408 _ 1988م

133 _ عمدة القارىء شرح صحيح البخارى _ بدر الدين محمود بن أحمد العينى _ متوفّاى 855 دار الفكر _ بيروت

134 _ الجواهر الحسان _ الثعالبى _ متوفّاى 875 _ تحقيق أبو محمّد الغمارى الإدريسى الحسينى _ دار الكتب العلمية _ بيروت الطبعة الأُولى 1406

135 _ الصراط المستقيم _ العاملى النباطى البياضى _ متوفّاى 877 _ تحقيق البهبودى المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية _ طهران

136 _ التحفة اللطيفة _ السخاوى _ متوفّاى 902 _ دار الكتب

العلمية _ لبنان _ الطبعة الأُولى 1414

137 _ أسباب النزول _ السيوطى _ متوفّاى 911 _ دار الهجرة _ بيروت

138 _ الإتقان فى علوم القرآن _ السيوطى _ متوفّاى 911 _ طبعة مصر _ تحقيق أبو الفضل إبراهيم

139 _ تاريخ الخلفاء _ الحافظ جلال الدين السيوطى _ متوفّاى 911 _ دار التعاون للباز _ مكّة المكرّمة

140 _ الدرّ المنثور _ جلال الدين السيوطى _ متوفّاى 911 _ دار الفكر _ بيروت

141 _ تفسير الجلالين _ جلال الدين المحلّى ، وجلال الدين السيوطى متوفّاى 911_ راجعه مروان سوار _ دار المعرفة _ بيروت

142 _ كنز العمّال _ المتّقى الهندى _ متوفّاى 975 _ مؤسّسة الرسالة _ السعودية

143 _ تأويل الآيات _ شرف الدين الحسينى _ القرن 10 _ مدرسة الإمام المهدى عليه السّلام _ قم 1407

144 _ نفح الطيّب _ أحمد بن محمّد المقرى التلمسانى _ متوفّاى 1041 _ دار الفكر _ بيروت تحقيق يوسف الشيخ محمّد البقاعى

145 _ مجمع البحرين _ الشيخ الطريحى _ متوفّاى 1085 _ مكتب نشر الثقافة الإسلامية _ طهران

146 _ مدينة المعاجز _ السيّد هاشم البحرانى _ متوفّاى 1107 _ تحقيق عزّة الله المولائى الهمدانى مؤسّسة المعارف الإسلامية _ قم 1413

147 _ حلية الأبرار _ السيّد هاشم البحرانى _ متوفّاى 1107 _ طبعة دار المعارف الإسلامية _ قم

148 _ بحار الأنوار _ العلاّمة المجلسى _ متوفّاى 1111 _ مؤسّسة الوفاء _ بيروت

149 _ تفسير نور الثقلين _ الشيخ الحويزى _ متوفّاى 1112 _ مؤسّسة اسماعيليان _ قم

150 _ سلسلة الأحاديث الصحيحة _ الشيخ محمّد ناصر الدين الألبانى _ دار المعارف الرياض _ 1415

151 _ سلسلة أحاديثه الصحيحة الشيخ محمّد ناصر الدين

الألبانى _ دار المعارف الرياض _ 1408

152 _ أيضاً تهذيبها _ تحقيق الدكتور عبدالسلام هارون مكتبة السنّة _ القاهرة ط. سادسة 1409

153 _ السيرة الحلبية _ على بن برهان الدين الحلبى الشافعى _ دار الفكر _ بيروت

154 _ وسائل الشيعة _ الحرّ العاملى _ متوفّاى 1114 _ مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث بقم ، وطبعة إحياء التراث العربى _ بيروت

155 _ غاية المرام _ السيّد هاشم البحرانى _ متوفّاى 1114 _ طبعة قديمة _ ايران

156 _ تاج العروس فى شرح القاموس _ السيّد محمد الزبيدى _ متوفّاى 1205 _ دار مكتبة لحياة بيروت

157 _ فتح القدير _ الشوكانى _ متوفّاى 1250 _ راجعه يوسف الغوش _ دار المعرفة _ بيروت 1416

158 _ مستدرك الوسائل _ المحقّق النورى _ متوفّاى 1320 _ مؤسّسة آل البيت قم

159 _ الغدير _ الشيخ عبدالحسين الأمينى _ متوفّاى 1390 _ مؤسّسة الأعلمى الطبعة الأُولى 1414 ، والطبعة الرابعة 1397 _ دار الكتاب العربى _ بيروت

156 _ غوالى اللئالى العزيزية فى الأحاديث الدينية _ ابن أبى جمهور الأحسائى _ تحقيق الشيخ مجتبى العراقى _ الطبعة الأُولى 1404 _ قم

157 _ فتح الملك العلى _ ابن الصديق المغربى _ متوفّاى 1380 مكتبة أمير المؤمنين _ أصفهان

158 _ معالم الفتن _ سعيد أيّوب _ متوفّاى 1418 _ طبعة دار الاعتصام _ مصر

159 _ النهاية _ ابن الأثير _ تحقيق محمّد الطناجى _ تصوير مؤسّسة اسماعيليان _ قم

160 _ تفسير المنار _ الشيخ محمّد عبده والشيخ رشيد رضا _ متوفّاى 1354 _ دار المعرفة _ بيروت

161 _ الشفا بتعريف حقوق المصطفى _ القاضى عيّاض _ تحقيق حسين عبدالحميد نيل دار الأرقم بن أبى الأرقم

_ بيروت

162 _ نور الأبصار فى مناقب آل بيت النبى المختار _ مؤمن بن حسن الشبلنجى _ دار الفكر _ بيروت

163 _ تفسير الميزان _ السيّد محمّد حسين الطباطبائى _ منشورات مؤسّسة الأعلمى _ بيروت

164 _ خلاصة عبقات الأنوار _ للسيّد حامد الحسينى _ متوفّاى 1306 _ مؤسّسة البعثة _ قم 1406

165 _ تفسير المراغى _ متوفّاى 1370 _ إحياء التراث العربى _ بيروت

مارسدن جونس _ دار المعرفة الإسلامية _ ايران 1405

166 _ مأساة الزهراء _ السيّد جعفر مرتضى العاملى _ دار السيرة _ بيروت _ 1417

167 _ معجم أحاديث الإمام المهدى _ مؤسّسة المعارف الإسلامية _ الكورانى _ معاصر الطبعة الأُولى _ 1411 _ قم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109