فروغ ولايت

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 - عنوان قراردادی : فروغ ولایت: تاریخ تحلیلی زندگانی امیرالمومنین علی علیه السلام. اردو. عنوان و نام پديدآور : فروغ ولایت: سیرت امیرالمومنین علیه السلام کامکمل جائزه/ مولف جعفر سبحانی؛ مترجم حسین اختر رضوی اعظمی. مشخصات نشر : قم: مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 2008م 1429ق. 1387. مشخصات ظاهری : 746 ص. شابک : 978-964-529-081-3 وضعیت فهرست نویسی : فیپا يادداشت : اردو. موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه. شناسه افزوده : رضوی اعظمی، حسین اختر ،مترجم. شناسه افزوده : مجمع جهانی اهل بیت (ع). رده بندی کنگره : BP37 /س2ف4046 1387 رده بندی دیویی : 297/951 شماره کتابشناسی ملی : 1190708

بخش اوّل (11_ 21) زندگي امام علي عليه السَّلام قبل از بعثت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم

پيشگفتار

پيشگفتار

جامعه انساني، از ديدگاه تحليلگران، به مانند دريايي است آرام وبي حركت; كه با گذشت زمان، بخشي از آن به خشكي گراييده، چه بسا در طولاني مدّت، به كلّي نابود گردد. تنها چيزي كه به اين درياي ساكن وآرام، حركت بخشيده، آن را به خروش وا مي دارد، وزش بادها وطوفانهاي تند وملايم است.طوفانها وبادها مي آيند وموجها مي سازند وسرنوشت كشتيها را رقم مي زنند.واز اين جاست كه برخي موجها كشتي شكنند ومرگ آفرين وبرخي ديگر، نجات بخش وزندگي ساز. آري،مردان بزرگ وشخصيتهاي تاريخ ساز، همان موج آفرينان جوامع بشري هستند كه گاه آنها را به هلاكت وبدبختي وگاه به حيات وسعادت هميشگي رهبري مي كنند. وبي ترديد، رهبران آسماني وپيامبران بزرگ خداوند ونمايندگان پاك ووارسته آنان، موج آفريناني هستند كه با موجِ هدايتِ بي نظيرخود، كشتي جامعه را، از طريق پرورش خِرد ومنطق ودعوت آدميان به ساختن سراي جاويدان، به ساحل

نجات ونيكبختي ابدي رهنمون شده، تمدّني بر اساس پايه هاي الهي وانساني پي مي ريزند. اين عظمت آفرينانِ هميشه عرصه پيكار با پليديها وزشتيها، با روش هدايتيِ خداگونه خود، عزّت وكرامت را براي جوامع انساني به ارمغان مي آورند; كه به گواهي تاريخ،هر آنجا كه نور وحي درخشيده است، منطق وخرد آدمي شكفتن گرفته، باعث پيشرفت تمدّن بشري شده است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)، نوري بود كه در دل ظلمتِ جهل وبت پرستي انسانها درخشيد وجامعه عفريت زده آن روزگاران را با فرشته انسانيّت آشنا ساخت وتمدّني را پي نهاد كه به تصديق همگان، پربارترين وزيباترين تمدّنهاست كه تاكنون، دنيا همانند آن را به خود نديده است.واگر، وفقط اگر، مسلمانان در مسيري كه حضرتش براي جامعه اسلامي ترسيم نموده بود، گام برمي داشتند و از

--------------- صفحه 6

اختلاف ودو دستگي، وانانيّت وتعصّب دست مي كشيدند، به يقين وصد يقين، تاكنون، در خلال گذشت اين چهارده قرن، ميوه هاي شيرينتر وگواراتري از شجره مباركه تمدّن شكوهمند اسلامي برمي چيدند ومجد وعظمت خود را در جهان پر ظلم وفساد، نگهبان مي بودند.امّا افسوس وهزاران افسوس كه پس از رحلت جانگداز پيامبر ختمي مرتبت (صلي الله عليه وآله وسلم)، جدال وپرخاشگري، وهوا پرستي ومقام طلبي، بر بخشي از مسلمانان چيره گشت وانحرافي بزرگ وبس خطرناك در مسير هدايت الهي پديد آورد وخطّ مستقيم رهبري را آسيب فراوان زد. به راستي، ناخشنودي جامعه آن روز از چه روي بود؟ وبه كدامين علّت، طريق ناسپاسي وطغيانگري اختيار كردند؟ بلي، ناسپاسي وناخشنودي آنان، به جهت مخالفت با امامي بود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)،

در مناسبتها ورويدادهاي مختلف، به آنان معرّفي كرده بود. وسرانجام غم انگيز واسفبار اين ناسپاسيها ومخالفتها، آن كه سرآمدِ همه پرهيزگاران ومؤمنان، عالمان ودانشمندان، سياستمداران ومدبّران، ... وخلاصه بزرگترين رهبر الهي بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، بيست وپنج سالِ تمام در كنج خانه نشست وتنها توانست از تفرّق جامعه اسلامي نوپاي آن روز جلوگيري به عمل آورد.وبه يقين مي توان گفت كه جهان آن روز، نه تنها علي (عليه السلام)را نشناخت، بلكه حتّي درك گوشه اي از فضايل آن امام بزرگ را نيز نداشت. امّا پس از آن بيست وپنج سال گوشه نشيني، كه به تعبير حضرتش به مانند خاري در چشم واستخواني در گلو بود، هنگامي كه انحرافات جامعه از خطّ مستقيم رهبري پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كاملاً آشكار گشت ومسلمانان آمادگي يافتند تا از دست رفته ها را به دست آورند، به سراغ رهبر واقعي وشخصيت والا ومربّي بزرگ خود رفتند تا او، بار ديگر، به انحرافات پايان بخشيده، حكومت عدل وقسط را همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي خواست، برپا سازد.اگر چه آنان با اين هدف مقدّس، دست بيعت با علي (عليه السلام)دادند وايشان نيز به حكم فرمان خداوند كه «هنگام فراهم شدن زمينه براي برپا ساختن حكومت عدل وقسط، بايد به پا خاست» با آنان بيعت كرد; ولي انحراف در جامعه اسلامي به قدري وسيع وگسترده بود كه ترميم آن جز با جهاد وقتال با منحرفان امكان پذير نبود. از اين رو، دوران خلافتِ آن راد مرد واسوه ايمان، صرف پرداختن به جنگهاي داخلي شد. از نبرد با ناكثان (پيمان شكنان)

آغاز گرديد وبا ريشه كن كردن مارقان (از دين بيرون رفتگان) خاتمه

---------------- صفحه 7

يافت. وسرانجام توسطّ بقاياي دشمنانان داخلي (خوارج نهروان) وبه دست شقي ترين فرد هميشه تاريخ، در خانه خدا،شربت شهادت نوشيد، همچنان كه در خانه خدا ديده به جهان گشوده بود. وزندگي پر بركت وگرانبهاي خود را در پيمودن راه ميان اين دو معبد مقدّس ]كعبه ومحراب كوفه [گذراند. در باره اين كتاب

مجموع زندگاني امير مؤمنان، علي بن أبي طالب (عليه السلام)، را مي توان به پنج دوره تقسيم نمود: 1_ از ولادت تا بعثت. 2_ از بعثت تا هجرت. 3_ از هجرت تا رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم). 4_ از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تا خلافت. 5_ از خلافت تا شهادت. فصل بندي كتاب حاضر، بر مبناي دوره هاي فوق مي باشد. در اين پنج فصل، زندگي عادي امام(عليه السلام)،به صورت گويا ومستند، بيان شده است. تلاش ما بر آن بوده است كه از هر نوع مبالغه وحدسهاي بي اساس دوري جوييم.كوشيده ايم كه ارجاع به مصادر اصلي، نه اطناب مملّ باشد ونه ايجاز مخلّ; بلكه مصادر ومآخذ را تا جايي كه براي نوع خوانندگان فارسي زبان ملال آور نباشد، وبه قدر كفايت، بيان كرده ايم. زماني كه نگارنده از طبع ونشر كتاب فروغ ابديّت ]دوره كامل زندگاني پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[ فارغ گشت، تصميم گرفت زندگاني پر افتخار نخستين پيشواي شيعيان جهان، علي بن ابي طالب (عليه السلام)، را نيز مطابق با شيوه همان كتاب، به رشته تحرير در آورد كه خوشبختانه توفيق نيز رفيق گرديد وچهار بخش اززندگاني آن حضرت، در

يك جلد منتشر گشت.ولي پيدايش مكاتب انحرافي والحادي در فضاي باز سياسي انقلاب اسلامي، فكر نويسنده را متوجّه مبارزه با اين آفات،بالأخص مبارزه با ماركسيسم نمود واو را از ادامه خدمت در آستان مقدّس پيشواي پرهيزگاران، علي بن ابي طالب (عليه السلام)، بازداشت.امّا،پس از مدّتي، بار ديگر توفيقي نصيب گشت وبه تأليف بخش پنجم وششم از زندگاني آن حضرت كه حسّاسترين وپرآوازه ترين دوران

--------------------

صفحه 8

زندگي ايشان است، پرداخت وتوانست دوره كامل زندگي آن امام بزرگوار را به صورت تحليلي ومستند، ودر قالب نگارشي متناسب با فرهنگ اين روزگار، تقديم آستان مقدّس حضرتش نمايد. تذكار

در اينجا تذكّر نكته اي لازم است: كتاب حاضر، همان طور كه ذكر شد، زندگي عادي وشخصي امام (عليه السلام) را ترسيم مي كند; ولي فصول ديگر از زندگي آن حضرت، همچون: علم ودانش، زهد وپارسايي، فضايل ومناقب، خطبه ها وخطابه ها، رسائل ونامه ها، پندها وكلمات قصار، احتجاجات ومناظرات، اصحاب ويارانِ ايشان وسرگذشت آنان، معجزات وكرامات، قضاوتها وداوريهاي محيّر العقول و... در اين كتاب مورد بحث وبررسي قرار نگرفته است; كه اين موضوعات، هريك به تنهايي، مجالي ديگر وكتابي جداگانه مي طلبد. نگارنده كتاب فروغ ولايت، با صراحت هرچه تمامتر، معترف است كه نتوانسته است حتّي نيمرخي روشن از چهره نوراني زندگي آن حضرت را در اين اوراق ترسيم نمايد. ولي، افتخار دارد كه در رديف خريداران يوسف در آمده است، هرچند كه به اين بهاي اندك،تار مويي از آن يوسفِ زمان نيز نصيبش نگردد. امّا چه كند كه: ما كُلُّ ما يَتَمَنّي الْمَرْءُ يُدْرِكُهُ *** تَجْرِي الرِّياحُ بِما لا تَشْتَهِي الْسُّفُنُ جعفر سبحاني قم _ مؤسسه امام صادق

(عليه السلام) 15/ رجب/1410 ه_. ق 22 بهمن /1368 ه_.ش

بخش اول

بخش اوّل

زندگاني حضرت علي (عليه السلام) قبل از بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

-------------------------- صفحه 10 -------------------------- صفحه 11

مردان بزرگ ودوستان ودشمنانشان

در باره شخصيتهاي بزرگ جهان موضعگيريهاي متفاوت وگاه متضاد بسيار مي شود; دوستاني پيدا مي كنند كه در راه آنان سر از پا نمي شناسند وپروانه وار هستي خود را فداي ايشان مي كنند وبه پاس دوستي بدترين شماتتها وسخت ترين شكنجه ها را به جان پذيرا مي شوند.ومتقابلاً، دشمناني پيدا مي كنند لجوج وكينه توز كه به هيچ وجه حاضر نمي شوند دست از دشمنيِ خود بردارند وراه صلح وصفا را پيش گيرند. دوستي ودشمنيِ اين افراد گاه چنان شدّت ووسعت مي گيرد كه حدّ ومرزي نمي شناسد وزمان ومكان را در مي نوردد وبه زمانهاي بعد ومكانهاي ديگر نيز دامن مي كشد.شدّت ودامنه اين نفوذ بستگيِ كامل به عظمت وعلوّ شخصيت انسان دارد. در ميان شخصيتهاي بزرگ جهان هيچ كس به اندازه حضرت علي (عليه السلام) مورد داوريهاي ضد ونقيض واقع نشده، در صحنه جذب ودفع، محلّ توجه دو قطب مخالف قرار نگرفته است. از ميان شخصيتهاي عظيم انساني شايد فقط حضرت مسيح (عليه السلام) را بتوان از ا ين حيث مانند حضرت علي (عليه السلام)دانست، زيرا وي نيز، در قلمرو دوستي ودشمني، توجّه دو گروه كاملاً متضاد را به خود جلب كرده است و از اين لحاظ يك نوع مشابهت ميان اين دو رهبر آسماني مشاهده مي شود. حضرت مسيح، به پندار غالب مسيحيان جهان، همان خداي مجسّم

-------------------------- صفحه 12

ومتجسّد است كه براي نجات بندگان

خود از گناه موروثي از پدر (حضرت آدم) به زمين آمد وسرانجام مصلوب شد! او در نظر عامّه مسيحيان، جز الوهيّت شخصيت ديگري ندارد. در برابر آنان، يهوديان در جناح كاملاًمتضاد قرار گرفته، آن حضرت را به افترا ودروغگويي متهم كرده اند وشنيعترين تهمت را، كه قلم از ذكر آن شرم دارد، به مادر پاك او نسبت داده اند. يك چنين تضادي در باره حضرت علي (عليه السلام) نيز همواره وجود داشته است.گروهي به جهت كميِ ظرفيت وكوتاهيِ فكر، از فرط علاقه، سرور يكتاپرستان را تامقام الوهيت بالا برده، كرامتهايي را كه از آن حضرت در طول زندگي ظاهر شده است گواه خدايي او گرفته اند. اين گروه، متأسفانه نام مقدّس «عَلَوي» را بر خود نهاده اند وهم اكنون افراد زيادي از مشرب آنان پيروي مي كنند. جاي تأسف است كه دستگاه تبليغيِ شيعه تاكنون نتوانسته است از اين عواطف سرشار بهره برداري كند وچهره واقعي حضرت علي (عليه السلام) را به آنان بنماياند وايشان را به صراط توحيد ويكتاپرستي، كه امير مؤمنان (عليه السلام) خود افتخار جانبازي در آن راه را داشت، رهنمون شود. در برابر اين گروه، از نخستين روزهاي خلافت ظاهريِ امام (عليه السلام)، دسته اي عداوت او را به دل گرفتند وپس از مدّتي به صورت گروههايي به نام «خوارج» و«نواصب» در آمدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از ظهور اين دو جناح منحرف در زمان حكومت امير المؤمنين كاملاً آگاه بود ودر يكي از سخنان خود به حضرت علي (عليه السلام)چنين فرمود: «هَلَكَ فيكَ اثْنانِ: مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال».(1) دو گروه در راه تو هلاك مي شوند:گروهي

كه در باره تو غلو كنند وگروهي كه با تو دشمني ورزند.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره117; به جاي «فيك»، فيّ» است.

-------------------------- صفحه 13

يك مشابهت ديگر نيز ميان حضرت علي (عليه السلام) وحضرت مسيح (عليه السلام) وجود دارد وآن مكاني است كه اين دو شخصيت در آنجا ديده به جهان گشودند. مسيح (عليه السلام) در سرزمين مقدّسي به نام «بيت اللَّحْم» (كه غير از بيت المقدس است) به دنيا آمد واز اين لحاظ بر ساير پيامبران بني اسرائيل يك نوع برتري يافت.وسرور آزادگان در سرزمين مقدّس مكّه ودر خانه خدا، كعبه، به طور اعجاز آميز ديده به جهان گشود واز قضا در خانه خدا (مسجد كوفه) نيز شربت شهادت نوشيد ودر برابر آن «حُسن مطلَع» برخوردار از «حسن ختامي» شد كه كاملاً بي سابقه بود وشايسته است كه در وصف او گفته شود:«نازم به حسن مطلع وحسن ختام او». مثلث شخصيت حضرت علي (عليه السلام)

از نظر روانشناسان، شخصيت هر فردي متشكل ازسه عامل مهم است كه هريك در انعقاد وتكوّن شخصيت تأثير به سزايي دارد وگويي روحيات وصفات وطرز تفكر انسان همچون مثلثي است كه از پيوستن اين سه ضلع به يكديگر پديد مي آيد. اين سه عامل عبارتند از: 1_ وراثت 2_ آموزش وپرورش 3_ محيط زندگي صفات خوب وبد آدمي وروحيات عالي وپست او به وسيله اين سه عامل پي ريزي مي شود ورشد ونمو مي كند. در باره عامل وراثت سخن كوتاه اينكه:فرزندان ما نه تنها صفات ظاهري را، مانند شكل وقيافه، از ما به ارث مي برند، بلكه روحيات وصفات باطنيِ پدر ومادر نيز از طريق وراثت

به آنان منتقل مي شود. آموزش وپرورش ومحيط، كه دو ضلع ديگر شخصيت انسان را تشكيل

-------------------------- صفحه 14

مي دهند، در پرورش سجاياي عالي كه دست آفرينش در نهاد آدمي به وديعت نهاده ويا تربيت صفاتي كه كودك از پدر ومادر به وراثت برده است نقش مهمي دارند. يك آموزگار مي تواند سرنوشت كودكي ويا كلاسي را تغيير دهد. وبسا كه محيط، افراد آلوده را پاك ويا افراد پاك را آلوده مي سازد. قدرت اين دو عامل در شكل دادن به شخصيت آدمي چنان مسلّم وروشن است كه خود رااز توضيح در باره آن بي نياز مي دانيم. البته نبايد فراموش كرد كه در وراي اين امور سه گانه ومشرِف ومسلّط بر آنها اراده وخواست انسان قرار گرفته است. شخصيتِ موروثي حضرت علي(عليه السلام)

امير مؤمنان از صلب پدري چون ابوطالب ديده به جهان گشود.ابوطالب بزرگ بطحاء (مكه) ورئيس بني هاشم بود. سراسر وجود او، كانوني از سماحت وبخشش، عطوفت ومهر، جانبازي وفداكاري در راه آيين توحيد بود. درهمان روزي كه عبد المطّلب جدّ پيامبر در گذشت، آن حضرت هشت سال تمام داشت. از آن روز تا چهل ودو سال بعد، ابوطالب حراست وحفاظت پيامبر را، در سفر وحضر، بر عهده گرفت وبا عشق وعلاقه بي نظيري در راه هدف مقدّس پيامبر كه گسترش آيين يكتاپرستي بود جانبازي وفداكاري كرد. اين حقيقت در بسياري از اشعار مضبوط در ديوان ابوطالب منعكس شده است ;همچون: لِيَعْلَمْ خِيارُ النّاسِ أَنَّ مُحَمَّداً *** نَبِيٌّ كَمُوسي وَ الْمَسِيْحِ بن مَرْيَم (1) افراد پاك وخوش طينت بايد بدانند كه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) پيامبري است همچون موسي وعيسي

(عليهما السلام). همچنين: أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمّداً *** رَسُولاً كَمُوسي خُطَّ في أَوَّلِ الْكُتُب(2)

--------------------------

1 . مجمع البيان، ج4،ص 37.

2 . مجمع البيان، ج4،ص 37.

-------------------------- صفحه 15

آيا نمي دانيد كه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) همچون موسي (پيامبري آسماني) است وپيامبري او در سرلوحه كتابهاي آسماني نوشته شده است؟ يك چنين فداكاري، كه به زنداني شدن تمام بني هاشم در ميان دره اي خشك وسوزان منجر شد، نمي تواند انگيزه اي جز عشق به هدف وعلاقه عميق به معنويت داشته باشد، وعلايق خويشاوندي وساير عوامل مادي نمي تواند يك چنين روح ايثاري در انسان پديد آورد. دلايل ايمان ابوطالب به آيين برادر زاده خود به قدري زياد است كه توجه قاطبه محقّقان بي نظر را به خود جلب كرده است. متأسفانه گروهي، از روي تعصّبات بيجا، در مرز توقف در باره ابوطالب باقي مانده اند وگروه ديگر جسارت را بالاتر برده، او را يك فرد غير مؤمن معرفي كرده اند. حال آنكه اگر جزئي از دلايلي كه در باره اسلام ابوطالب در كتابهاي تاريخ وحديث موجود است در باره شخص ديگري وجود مي داشت، در ايمان واسلام او براي احدي جاي ترديد وشك باقي نمي ماند، امّا انسان نمي داند كه چرا اين همه دلايل نتوانسته است قلوب بعضي را روشن سازد! شخصيت مادر حضرت علي(عليه السلام)

مادر وي، فاطمه، دختر اسد فرزند هاشم است.وي از نخستين زناني است كه به پيامبر ايمان آورد وپيش از بعثت از آيين ابراهيم (عليه السلام)پيروي مي كرد. او همان زن پاكدامني است كه به هنگام شدّت يافتن درد زايمان راه مسجد الحرام را پيش كرفت

وخود را به ديوار كعبه نزديك ساخت وچنين گفت: خداوندا، به تو وپيامبران وكتابهايي كه از طرف تو نازل شده اند ونيز به سخن جدّم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم، پروردگارا! به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت وبه حقّ كودكي كه در رحِم من است، تولّد اين كودك را بر من آسان فرما. لحظه اي نگذشت كه فاطمه به صورت اعجاز آميزي وارد خانه خدا شد ودر

-------------------------- صفحه 16

آنجا وضع حمل كرد.(1) اين فضيلت بزرگ را قاطبه محدثان ومورخان شيعه ودانشمندان علم اَنساب در كتابهاي خود نقل كرده اند.در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادي به اين حقيقت تصريح كرده، آن را يك فضيلت بي نظير خوانده اند.(2) حاكم نيشابوري مي گويد: ولادت علي در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است.(3) آلوسيِ بغدادي صاحب تفسير معروف مي نويسد: تولّد علي در كعبه در ميان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاكنون كسي به اين فضيلت دست نيافته است.(4) در آغوش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

هرگاه مجموع عمر امام (عليه السلام) را به پنج بخش قسمت كنيم، نخستين بخش آن را زندگيِ امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مي دهد. عمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمي كند، زيرا لحظه اي كه حضرت علي (عليه السلام) ديده به جهان گشود بيش از سي سال از عمر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نگذشته بود; وپيامبر در سن چهل سالگي به رسالت مبعوث شد.(5) حساسترين حوادث زندگي امام در اين بخش همان شكل گيري شخصيت

--------------------------

1 . كشف الغمة، ج1،ص90.

2 . مانند مروج

الذهب، ج2، ص349/شرح الشفاء، ج1، ص151و....

3 . مستدرك حاكم، ج3، ص483.

4 . شرح قصيده عبدالباقيِ افندي، ص15.

5 . برخي مانند ابن خشاب در كتاب مواليد الأئمّة مجموع عمر علي (عليه السلام) را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پيش از بعثت دوازده سال دانسته است. به كتاب كشف الغمّة نگارش مورخ معروف علي بن عيسي اربلي(متوفاي سال 693ه_.ق) ج1، ص 65 مراجعه شود.

-------------------------- صفحه 17

حضرت علي (عليه السلام) وتحقّق ضلع دوّم از مثلث شخصيت وي به وسيله پيامبر است. اين بخش از عمر، براي هر انساني، از لحظه هاي حساس وارزنده زندگيِ او شمرده مي شود. شخصيت كودك در اين سن، همچون برگ سفيدي، آماده پذيرش هر شكلي است كه بر آن نقش مي شود; واين فصل از عمر، براي مربيان وآموزگاران، بهترين فرصت است كه روحيات پاك وفضايل اخلاق كودك را كه دست آفرينش در نهاد او به وديعت نهاده است پرورش دهند واو را با اصول انساني وارزشهاي اخلاقي وراه ورسم زندگيِ سعادتمندانه آشنا سازند. پيامبر عاليقدر اسلام، به همين هدف عالي، تربيت حضرت علي (عليه السلام) را پس از تولد او به عهده گرفت. هنگامي كه مادر حضرت علي (عليه السلام)نوزاد را خدمت پيامبر آورد با علاقه شديدِ آن حضرت نسبت به كودك روبرو شد. پيامبر از وي خواست كه گهواره حضرت علي را در كنار رختخواب او قرار دهد از اين جهت، زندگاني امام از روزهاي نخست با لطف خاص پيامبر توأم شد. نه تنها پيامبر گهواره حضرت علي را در موقع خواب حركت مي داد، بلكه در مواقعي از روز بدن او را مي شست وشير در

كام او مي ريخت، ودر موقع بيداري با او با كمال ملاطفت سخن مي گفت.گاهي او را به سينه مي فشرد ومي گفت: اين كودك برادر من است ودر آينده وليّ وياور ووصيّ وهمسر دختر من خواهد بود. به سبب علاقه اي كه به حضرت علي داشت هيچ گاه از او جدا نمي شد وهر موقع از مكه براي عبادت به خارج شهر مي رفت حضرت علي (عليه السلام) را همچون برادر كوچك يا فرزند دلبندي همراه خود مي برد.(1) هدف از اين مراقبتها اين بود كه دوّمين ضلع مثلث شخصيت حضرت علي (عليه السلام)، كه همان تربيت است، به وسيله او شكل گيرد وهيچ كس جز پيامبر در

--------------------------

1 . كشف الغمّة، ج1، ص90.

-------------------------- صفحه 18

اين شكل گيري مؤثر نباشد. امير مؤمنان در سخنان خود خدمات ارزنده پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ياد كرده، مي فرمايد: وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعي مِنْ رَسُولِ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) بِالْقَرابَةِ الْقَرِيبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الخَصِيصَةِ، وَضَعَني في حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّني إِلي صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُني في فِراشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّني عَرْفهُ وَ كانَ يَمْضَغُ الشَّيءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ.(1) شمااي ياران پيامبر، از خويشاونديِ نزديك من با رسول خدا ومقام (احترام)مخصوصي كه نزد آن حضرت داشتم كاملاً آگاه هستيد ومي دانيد كه من در آغوش پر مهر او بزرگ شده ام; هنگامي كه نوزاد بودم مرا به سينه خود مي گرفت ودر كنار بستر خود از من حمايت مي كرد ودست بر بدن من مي ماليد، ومن بوي خوش او را استشمام مي كردم، و او غذا در دهان من مي گذاشت.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي (عليه السلام) را به خانه خود مي برد

از آنجا كه خدا مي خواهد وليّ بزرگ دين او در خانه پيامبر بزرگ شود وتحت تربيت رسول خدا قرار گيرد، توجّه پيامبر را به اين كار معطوف مي دارد. مورخان اسلامي مي نويسند: خشكسالي عجيبي در مكه واقع شد.ابوطالب، عموي پيامبر، با عايله وهزينه سنگيني روبرو بود. پيامبر با عموي ديگر خود، عباس، كه ثروت ومكنت ماليِ او بيش از ابوطالب بود به گفتگو پرداخت وهر دو توافق كردند كه هركدام يكي از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاي قحطي گشايشي در كار ابوطالب پديد آيد. از اين جهت عباس، جعفر را وپيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي را به خانه خود بردند.(2)

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، ج2، ص182، خطبه قاصعه.

2 . سيره ابن هشام، ج1، ص236.

-------------------------- صفحه 19

اين بار كه امير مؤمنان به طور كامل در اختيار پيامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضايل انساني او بهره هاي بسيار برد وموفق شد تحت رهبري پيامبر به عاليترين مدارج كمال خود برسد. امام (عليه السلام) در سخنان خود به چنين ايام ومراقبت هاي خاص پيامبر اشاره كرده، مي فرمايد: وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الْفصيلِ أَثَرَ أُمِّه يَرْفَعُ لي كُلَّ يَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَماً وَيَأْمُرُني بالاِقْتِداءِ بِهِ.(1) من به سان بچّه ناقه اي كه به دنبال مادر خود مي رود در پيِ پيامبر مي رفتم; هر روز يكي از فضايل اخلاقيِ خود را به من تعليم مي كرد ودستور مي داد كه ازآن پيروي كنم. حضرت علي(عليه السلام) در غار

حرا

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) پيش ازآنكه مبعوث به رسالت شود، همه ساله يك ماه تمام را در غار حرا به عبادت مي پرداخت ودر پايان ماه از كوه سرازير مي شد ويكسره به مسجد الحرام مي رفت وهفت بار خانه خدا را طواف مي كرد وسپس به منزل خود باز مي گشت. در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه با عنايت شديدي كه پيامبر نسبت به حضرت علي داشت آيا او را همراه خود به آن محل عجيب عبادت ونيايش مي برد يا او را در اين مدّت ترك مي گفت؟ قراين نشان مي دهد از هنگامي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي (عليه السلام) را به خانه خود برد هرگز روزي او را ترك نگفت.مورخان مي نويسند: علي آنچنان با پيامبر همراه بود كه هرگاه پيامبر از شهر خارج مي شد وبه كوه وبيابان مي رفت او را همراه خود مي برد.(2)

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، ج2، ص182.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص208.

-------------------------- صفحه 20

ابن ابي الحديد مي گويد: احاديث صحيح حاكي است كه وقتي جبرئيل براي نخستين بار بر پيامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت علي در كنار حضرتش بود.آن روز از روزهاي همان ماه بود كه پيامبر براي عبادت به كوه حرا رفته بود. امير مؤمنان، خودد ر اين باره مي فرمايد: «وَلَقَدْ كانَ يُجاوِرُ فِي كُلِّ سَنَة بِحَراء فَأَراهُ ولا يَراهُ غيْري...».(1) پيامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مي پرداخت وجز من كسي او را نمي ديد. اين جمله

اگر چه مي تواند ناظر به مجاورت پيامبر در حرا در دوران پس از رسالت باشد ولي قراينِ گذشته واينكه مجاورت پيامبر در حرا غالباً قبل از رسالت بوده است تأييد مي كند كه اين جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است. طهارت نفساني حضرت علي (عليه السلام) وپرورش پيگير پيامبر از او سبب شد كه در همان دوران كودكي، با قلب حساس وديده نافذ وگوش شنواي خود، چيزهايي را ببيند واصواتي را بشنود كه براي مردم عادي ديدن وشنيدن آنها ممكن نيست; چنانكه امام، خود در اين زمينه مي فرمايد: «أَري نُورَ الوَحْيِ وَ الرِّسالَةِ وَ أَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ».(2) من در همان دوران كودكي، به هنگامي كه در حرا كنار پيامبر بودم، نور وحي ورسالت را كه به سوي پيامبر سرازير بود مي ديدم وبوي پاك نبوّت را از او استشمام مي كردم. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه187(قاصعه).

2 . پيش از آنكه پيامبر اسلام از طرف خدا به مقام رسالت برسد وحي وصداهاي غيبي را به صورت مرموزي، كه در روايات بيان شده است، درك مي كرد. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص197.

-------------------------- صفحه 21

امير مؤمنان پيش از بعثت پيامبر اسلام نور رسالت وصداي فرشته وحي را مي شنيد. در لحظه بزرگ وشگفت تلقّيِ وحي پيامبر به حضرت علي فرمود: اگر من خاتم پيامبران نبودم پس از من تو شايستگيِ مقام نبوت را داشتي، ولي تو وصيّ ووارث من هستي، تو سرور اوصيا وپيشواي متقياني.(1) امير مؤمنان در باره شنيدن صداهاي غيبي در دوران كودكي چنين مي فرمايد:هنگام نزول وحي بر پيامبر صداي

ناله اي به گوش من رسيد; به رسول خدا عرض كردم اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است وعلّت ناله اش اين است كه پس از بعثت من از اينكه در روي زمين مورد پرستش واقع شود نوميد شد. سپس پيامبر رو به حضرت علي كرد وگفت: «إِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَري ما أَري، إِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيّ وَ لكِنَّكَ لَوَزيرٌ».(2) تو آنچه را كه من مي شنوم ومي بينم مي شنوي ومي بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي بلكه وزير وياور من هستي. ***

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص310.

2 . نهج البلاغه، خطبه قاصعه. صفحه 23

بخش دوّم

زندگي حضرت علي (عليه السلام) پس از بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)وقبل از هجرت

-------------------------- صفحه 24 -------------------------- صفحه 25

بخش دوّم (23_ 58) زندگي امام علي (عليه السلام) پس از بعثت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم وقبل از هجرت

فصل اول

فصل اوّل

نخستين كسي كه اسلام آورد

بخش دوّم از زندگاني حضرت علي (عليه السلام) را دوران پس از بعثت وقبل از هجرت تشكيل مي دهد. اين دوره از سيزده سال تجاوز نمي كند وحضرت علي (عليه السلام) در تمام اين مدّت در محضر پيامبر بود وتكاليفي را برعهده داشت. نقاط جالب وحساس اين دوره، يك رشته افتخارات است كه نصيب امام شد افتخاراتي كه در طول تاريخ نصيبب كسي جز حضرت علي (عليه السلام) نشده، احدي بر آنها دست نيافته است. نخستين افتخار وي در اين بخش از زندگي، پيشگام بودن وي در پذيرفتن اسلام، وبه عبارت صحيحتر، ابراز واظهار اسلام ديرينه خويش بود.(1) پيشقدم بودن در پذيرفتن اسلام وگرويدن به آيين توحيد از اموري است كه قرآن مجيد بر آن تكيه كرده، صريحاً اعلام مي دارد كساني

كه در گرايش به اسلام پيشگام بوده اند، در كسب رضاي حق ونيل به رحمت الهي نيز پيشقدم هستند.(2) توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در اسلام» به حدّي است كه حتي كساني را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده وجان ومال خود را در راه خدا ايثار كرده اند بر

--------------------------

1 . توضيح اين مطلب را در پايان بحث مي خوانيد.

2 . آنجا كه مي فرمايد:(وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ).(واقعه:10و11).

-------------------------- صفحه 26

افرادي كه پس از پيروزي بر مكّيان ايمان آورده وجهاد كرده اند برتري داده است(1); چه رسد به مسلمانان صدر اسلام وگرايش به اسلام پيش ازمهاجرت به مدينه. توضيح اينكه: فتح مكه در سال هشتم هجرت انجام گرفت وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هجده سال پس از بعثت دژ محكم بت پرستان را گشود.علت برتريِ ايمان مسلمانان پيش از فتح مكه اين است كه آنان در زماني ايمان آوردند كه اسلام در شبه جزيره به قدرت وحكومت نرسيده بود وهنوز پايگاه بت پرستان به صورت يك دژ شكست ناپذير باقي بود وجان ومال مسلمانان را خطرات بسيار تهديد مي كرد. اگر چه مسلمانان، بر اثر مهاجرت پيامبر ازمكه وگرايش اوس وخزرج وقبايل مجاور مدينه به اسلام، از يك قدرت نسبي برخوردار بودند ودر بسياري از برخوردهاي نظامي پيروز مي شدند، ولي خطر به كلي مرتفع نشده بود. در موقعيتي كه گرويدن به اسلام وبذل جان ومال از ارزش خاصي برخوردار باشد، قطعاً ابراز ايمان وتظاهر به اسلام در آغاز كار كه قدرتي جز قدرت قريش ونيرويي جز نيروي دشمن نبود بايد ارزش بالاتر وبيشتري داشته باشد. از اين

نظر، سبقت به اسلام در مكه وميان ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از افتخاراتي محسوب مي شد كه هيچ فضيلتي با آن برابري نمي كرد. عمر در يكي از ايّام خلافت خود از خباب، ششمين مسلمان زجر كشيده صدر اسلام، پرسيد كه رفتار مشركان مكّه با او چگونه بود. وي پيراهن خود را از تن بيرون كرد وآثار زجر وسوختگيِ پشت خود را به خليفه نشان داد وگفت:بارها زره آهني بر او مي پوشاندند وساعتها در زير آفتاب سوزان مكه نگاهش مي داشتند; وگاه آتشي بر مي افروختند واو را به روي آتش مي افكندند ومي كشيدند تا آتش خاموش شود.(2) باري، مسلّماً فضيلت بزرگ وبرتريِ معنوي از آنِ افرادي است كه در راه

--------------------------

1 . (لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بعْدُ وَ قاتَلُوا).(حديد:10)

2 . أُسد الغابة، ج2، ص 99.

-------------------------- صفحه 27

اسلام هر زجر وشكنجه اي را به جان مي خريدند واز صميم دل مي پذيرفتند. كسي پيشگامتر از حضرت علي (عليه السلام)نبود

بسياري از محدّثان وتاريخ نويسان نقل مي كنند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) روز دو شنبه به رسالت مبعوث شد وحضرت علي (عليه السلام) فرداي آن روز ايمان آورد.(1) پيش از همه، رسول اكرم، خود به سبقت حضرت علي (عليه السلام) در اسلام تصريح كرد ودر مجمع عمومي صحابه چنين فرمود: نخستين كسي كه در روز رستاخيز با من در حوض (كوثر) ملاقات مي كند پيشقدمترينِ شما در اسلام، علي بن ابي طالب، است.(2) احاديث وروايات منقول از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله

وسلم) وامير مؤمنان (عليه السلام) وپيشوايان بزرگ ما، ونيز آراء محدّثان ومورخان در باره سبقت امام (عليه السلام) بر ديگران به اندازه اي زياد است كه صفحات كتاب ما گنجايش نقل همه آنها را ندارد.(3) از اين نظر، تنها به سخنان خود امام ونقل يك داستان تاريخي در اين زمينه اكتفا مي كنيم. امير مؤمنان مي فرمايد: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللّهِوَ أَنَا الصِّدّيقُ الأَكْبَرُ، لا يَقُولُها بَعْدي إِلاّ كاذِبٌ مُفْتري وَلَقَدْ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ قَبْلَ النّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَهُ».(4) من بنده خدا وبرادر پيامبر وصدّيق بزرگم; اين سخن را پس از من جز

--------------------------

1 . بُعِثَ النَّبيُّ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ وَ أَسْلَمَ عَلِيٌّ يَوْمَ الثُلَثاءِ. _ مستدرك حاكم، ج2، ص112; الاستيعاب، ج3، ص32.

2 . أَوَّلُكُمْ وارِداً عَلَي الْحَوْضِ أَوَّلُكُمْ إِسْلاماً عَلِيُّ بنُ أَبي طالِب. _ مستدرك حاكم، ج3، ص 136.

3 . مرحوم علاّمه اميني متون احاديث وكلمات بسياري از محدثان ومورخان اسلامي را پيرامون پيشقدم بودن علي (عليه السلام) در ايمان به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در جلد سوم الغدير، صفحات 191 تا 213(چاپ نجف) آورده است. علاقه مندان مي توانند به آنجا مراجعه كنند.

4 . تاريخ طبري، ج2، ص 213; سنن ابن ماجه، ج1، ص 57.

-------------------------- صفحه 28

دروغگويي افترا ساز نمي گويد.من با رسول خدا هفت سال پيش از مردم نماز گزارده ام واوّلين كسي هستم كه با او نماز گزارد. امام در يكي از سخنان ديگر خود مي فرمايد: در آن روز، اسلام جز به خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وخديجه راه نيافته بود ومن

سوّمين شخصِ اين خانواده بودم.(1) در جاي ديگر، امام (عليه السلام) سبقت خود را به اسلام چنين بيان كرده است: «اَللّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنابَ وَسَمِعَ وَ أَجابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاّ رَسُولُ اللّهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) بِالصَّلاةِ».(2) خدايا، من نخستين كسي هستم كه به سوي تو بازگشت وپيام تو را شنيد وبه دعوت پيامبر تو پاسخ گفت، وپيش از من جز پيامبرِ خدا كسي نماز نگزارد. نقل عفيف كِنْدي

عفيف كندي مي گويد: در يكي از روزها براي خريد لباس وعطر وارد مكه شدم ودر مسجد الحرام در كنار عبّاس بن عبد المطّلب نشستم. وقتي كه خورشيد به اوج بلندي رسيد، ناگهان ديدم مردي آمد ونگاهي به آسمان كرد وسپس رو به كعبه ايستاد.چيزي نگذشت كه نوجواني به وي ملحق شد ودر سمت راستِ او ايستاد.سپس زني وارد مسجد شد ودر پشت سرِ آن دو قرار گرفت. آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند. من از ديدن اين منظره كه در ميان بت پرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كرده وخدايي جز خداي مردم مكه را مي پرستند در شگفت ماندم. رو به عبّاس كردم وگفتم:«أَمْرٌ عَظيمٌ!» او نيز همين جمله را تكرار كرد وسپس افزود: آيا اين سه نفر را مي شناسي؟گفتم:نه.گفت:نخستين كسي كه وارد شد وجلوتر از دو نفر ديگر ايستاد برادر زاده من محمّد بن عبد اللّه است ودوّمين نفر برادر زاده ديگر من

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 187.

2 . همان، خطبه 127.

-------------------------- صفحه 29

علي بن ابي طالب است وسوّمين شخص همسر محمّد است. واو مدّعي است كه آيين وي از

جانب خداوند بر او نازل شده است واكنون در زير آسمانِ خدا كسي جز اين سه از اين دين پيروي نمي كند.(1) در اينجا ممكن است پرسيده شود كه:اگر حضرت علي (عليه السلام) نخستين كسي بود كه پس از بعثت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)به او ايمان آورد، در اين صورت وضع حضرت علي پيش از بعثت چگونه بوده است؟ پاسخ اين سؤال، با توجه به نكته اي كه در آغاز بحث بيان شد، روشن است وآن اينكه مقصود از ايمان در اينجا همان ابراز ايمان ديرينه اي است كه پيش از بعثت جان حضرت علي (عليه السلام) از آن لبريز بوده ولحظه اي از آن جدا نمي شده است.زيرا بر اثر مراقبتهاي ممتد و مستمر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از حضرت علي (عليه السلام)ريشه هاي ايمان به خداي يگانه در اعماق روح وروان او جاي گرفته، وجود او سراپا ايمان واخلاص بود. از آنجا كه پيامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسيده بود، لازم بود حضرت علي (عليه السلام) پس از ارتقاي رسول خدا به اين مقام، پيوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وايمان ديرينه خود را به ضميمه پذيرش رسالت وي ابراز واظهار نمايد. در قرآن مجيد ايمان واسلام به معني اظهار عقيده ديرينه بسيار بكار رفته است.مثلاً آنجا كه خداوند به ابراهيم دستور مي دهد كه اسلام بياورد او نيز مي گويد:«براي پروردگار جهانيان تسليم هستم».(2) در قرآن كريم از قول پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره خود چنين آمده است: (وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).(مؤمن:66) «به من امر شده

است كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم گردم».

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج2، ص 212; كامل ابن أثير، ج2، ص 22; استيعاب، ج3، ص 330 و....

2 . بقره:131.

-------------------------- صفحه 30

مسلّماً مقصود از اسلام در اين موارد ومشابه آنها، اظهار تسليم وابراز ايماني است كه در جان شخص جايگزين بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصيل ابتداييِ ايمان نيست. زيرا پيامبر اسلام پيش از نزول اين آيه وحتي پيش از بعثت، يك فرد موحد وپيوسته تسليم درگاه الهي بوده است. بنابر اين بايد گفت ايمان دو معني دارد: 1) اظهار ايمان دروني كه قبلاً در روح وروان شخص جايگزين بوده است.مقصود از ايمان آوردن علي (عليه السلام) در روز دوّم بعثت همين است وبس. 2) تحصيل ايمان وگرايش ابتدايي به اسلام.ايمان بسياري از صحابه وياران پيامبر از اين دست بوده است. مناظره مأمون با اسحاق

مأمون در دوران خلافت خود، بنابه مصالح سياسي ويا شايد از روي عقيده، به تشيّع خود وقبول برتري حضرت علي (عليه السلام)تظاهر مي كرد.روزي در يك انجمن علمي كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت: روزي كه پيامبر خدا مبعوث به رسالت شد بهترين عمل چه بود؟ اسحاق در پاسخ گفت: ايمان به خدا ورسالت پيامبر او. مأمون مجدداً پرسيد:آيا سبقت به اسلام در عداد بهترين عمل نبود؟ اسحاق گفت:چرا; در قرآن مجيد مي خوانيم:(وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ *أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ)ومقصود از سبقت در آيه همان پيشقدمي در پذيرش اسلام است. مأمون باز پرسيد:آيا كسي بر علي در پذيرش اسلام سبقت جسته است يا اينكه علي نخستين كس

از مردان است كه به پيامبر ايمان آورده است؟ اسحاق گفت: علي نخستين فردي است كه به پيامبر ايمان آورد، امّا روزي

-------------------------- صفحه 31

كه او ايمان آورد كودكي بيش نبود ونمي توان براي چنين اسلامي ارزش قائل شد; امّا ابوبكر، اگر چه بعدها ايمان آورد، ولي روزي كه به صف خداپرستان پيوست فرد كاملي بود ولذا ايمان واعتقاد او در آن سن ارزش ديگري داشت. مأمون پرسيد:علي چگونه ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد كه آيين توحيد وروش اسلام را بپذيرد؟ هرگز نمي توان گفت كه اسلامِ حضرت علي (عليه السلام) از طريق الهام از جانب خدا بوده است، زيرا لازمه اين فرض اين است كه ايمان وي بر ايمان پيامبر برتري داشته باشد، به دليل اينكه گرويدن پيامبر به توسط جبرئيل وراهنماييِ او بوده است نه اينكه از جانب خدا به وي الهام شده باشد. حال،چنانچه ايمان حضرت علي (عليه السلام) در پرتو دعوت پيامبر بوده، آيا پيامبر از پيشِ خود اين كا را انجام داده يا به دستور خدا بوده است؟هرگز نمي توان گفت كه پيامبرِ اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي (عليه السلام) را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعاً بايد گفت كه دعوت حضرت علي (عليه السلام)به اسلام از جانب پيامبر به فرمان خدا بوده است.آيا خداي حكيم دستور مي دهد كه پيامبرش كودك غير مستعدّي كه ايمان وعدم ايمان او يكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا بايد گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكي به حدّي بوده كه

ايمان وي با ايمان بزرگسالان برابري مي كرده است.(1) جا داشت كه مأمون در اين باره پاسخ ديگري نيز بگويد. اين پاسخ براي كساني مناسب است كه در بحثهاي ولايت وامامت اطلاعات گسترده اي داشته باشند وخلاصه آن اين است: هرگز نبايد به اولياي الهي از ديد يك فرد عادي نگريست ودوران صباوت آنان

--------------------------

1 . عقد الفريد، ج3، ص43: پس از اسحاق، جاحظ در كتاب العثمانية اين اشكال را تعقيب كرده است وابوجعفر اسكافي در كتاب نقض العثمانية به طور گسترده پيرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است.وتمام گفتگوها را ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج13، ص 218 تا 295) آورده است.

-------------------------- صفحه 32

را همانند دوران كودكي ديگران دانست واز نظر درك وفهم يكسان انگاشت.در ميان پيامبران نيز كساني بودند كه در كودكي به عاليترين درجه از فهم وكمال ودرك حقايق رسيده بودند ودر همان ايام صباوت شايستگي داشتند كه خداوند سبحان سخنان حكيمانه ومعارف بلند الهي را به آنان بياموزد. در باره حضرت يحيي (عليه السلام)، قرآن كريم چنين آورده است: (يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً).(مريم:12) اي يحيي! كتاب را با كمال قدرت(كنايه از عمل به تمام محتويات آن) بگير; وما به او حكمت داديم در حالي كه كودك بود. برخي مي گويند كه مقصود از حكمت در اين آيه«نبوّت» است وبرخي ديگر احتمال مي دهند كه مقصود از آن معارف الهي است.در هر صورت، مفاد آيه حاكي است كه انبيا واولياي الهي با يك رشته استعدادهاي خاص وقابليتهاي فوق العاده آفريده مي شوند وحساب دوران كودكي آنان با كودكان ديگر جداست. حضرت

مسيح(عليه السلام) در نخستين روزهاي تولّد خود، به امر الهي، زبان به سخن گشود وگفت: من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپيامبر الهي شده ام.(1) در حالات پيشوايان معصوم نيز مي خوانيم كه آنان در دوران كودكي پيچيده ترين مسائل عقلي وفلسفي وفقهي را پاسخ مي گفتند.(2) باري، كار نيكان را نبايد با كار خود قياس كنيم وميزان درك وفهم كودكان خود را مقياس ادراك دوران كودكي پيامبران وپيشوايان الهي قرار دهيم.(3)

--------------------------

1 . مريم:30.

2 . از باب نمونه سؤالهاي پيچيده اي كه ابوحنيفه از حضرت كاظم (عليه السلام) ويحيي ابن اكثم از حضرت جواد (عليه السلام) مي كردند وپاسخهايي كه مي شنيدند در كتابهاي حديث وتاريخ ضبط شده است.

3 . امير المؤمنين مي فرمايد:«لا يُقاسُ بِ آلِ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله وسلم) مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ أَحَدٌ»: هيچ فردي از افراد اين امت با فرزندان وخاندان پيامبر اسلام برابري نمي كند.نهج البلاغه، خطبه دوّم.

-------------------------- صفحه 33

فصل دوم

فصل دوّم

جلوگيري از گسترش

فضايل حضرت علي (عليه السلام)

تاريخ بشريت كمتر شخصيتي را چون حضرت علي (عليه السلام) سراغ دارد كه دوست ودشمن دست به دست هم دهند تا فضايل برجسته وصفات عاليِ او را مخفي ومكتوم سازند ومع الوصف، نقل مكارم وذكر مناقب او عالم را پر كند. دشمن كينه وعداوت او را به دل گرفت واز روي بدخواهي در اخفاي مقامات ومراتب بلند او كوشيده، ودوست كه از صميم دل به او مهر ميورزيد، از ترس آزار واعدام، چاره اي نداشت جز آنكه لب فرو بندد، وبه مودّت ومحبّت او تظاهر نكند وسخني در باره وي بر زبان نياورد. تلاشهاي

ناجوانمردانه خاندان اموي در محو آثار وفضايل خاندان علوي فراموش ناشدني است. كافي بود كسي به دوستيِ حضرت علي (عليه السلام) متهم شود ودو نفر از همان قماش كه پيرامون دستگاه حكومت ننگين وقت گرد آمده بودند به اين دوستي گواهي دهند; آن گاه، فوراً نام او از فهرست كارمندان دولت حذف مي شد وحقوق او را از بيت المال قطع مي كردند.معاويه در يكي از بخشنامه هاي خود به استانداران وفرمانداران چنين خطاب كرد وگفت: اگر ثابت شد كه فردي دوستدار علي وخاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد وحقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد.(1)

--------------------------

1 . أُنْظُرُوا إِلي مَنْ قامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةِ إِنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَأَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوان وَ أَسْقِطُوا عَطائَهُ وَ رِزْقَهُ.

-------------------------- صفحه 34

در بخشنامه ديگري گام فراتر نهاد وبه طور مؤكّد دستور داد كه گوش وبيني افرادي را كه به دوستيِ خاندان علي تظاهر مي كنند ببُرند وخانه هاي آنان را ويران كنند.(1) در نتيجه اين فرمان، بر ملت عراق وبه ويژه كوفيان آنچنان فشاري آمد كه احدي از شيعيان از ترس مأموران مخفي معاويه نمي توانست راز خود را، حتي به دوستانش، ابراز كند مگر اينكه قبلاً سوگندش مي داد كه راز او را فاش نسازد.(2) اسكافي در كتاب «نقض عثمانيه» مي نويسد: دولتهاي اموي وعباسي نسبت به فضايل علي حساسيت خاصي داشتند وبراي جلوگيري از انتشار مناقب وي فقيهان ومحدّثان وقضات را احضار مي كردند وفرمان مي دادند كه هرگز نبايد در باره مناقب علي سخني نقل كنند. از اين جهت، گروهي از محدّثان ناچار بودند كه

مناقب امام را به كنايه نقل كنند وبگويند:مردي از قريش چنين كرد!(3) معاويه براي سوّمين بار به نمايندگان سياسي خود در استانهاي سرزمين اسلامي نوشت كه شهادت شيعيان علي را در هيچ مورد نپذيرند! امّا اين سختگيريهاي بيش از حد نتوانست جلو انتشار فضايل خاندان علي را بگيرد. از اين جهت، معاويه براي بار چهارم به استانداران وقت نوشت: به كساني كه مناقب وفضايل عثمان را نقل مي كنند احترام كنيد ونام ونشان آنان را براي من بنويسيد تا خدمات آنان را با پاداشهاي كلان جبران كنم. يك چنين نويدي سبب شد كه در تمام شهرها بازار جعل اكاذيب، به صورت نقل فضايل عثمان، داغ وپررونق شود وراويان فضايل از طريق جعل حديث در باره خليفه سوّم ثروت كلاني به چنك آرند. كار به جايي رسيد كه معاويه، خود نيز از انتشار فضايل بي اساس ورسوا ناراحت شد واين بار دستور داد كه از نقل فضايل

--------------------------

1 . مَنِ اتَّهَمْتُمُوهُ بِمُوالاةِ هؤلاءِ فَنَكِّلُوا بِهِ وَاهْدِمُوا دارَهُ.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج11، ص 44_ 45.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج11، ص 44_ 45.

-------------------------- صفحه 35

عثمان نيز خودداري كنند وبه نقل فضايل دو خليفه اوّل ودوّم وصحابه ديگر همت گمارند واگر محدّثي در باره ابوتراب فضيلتي نقل كند فوراً شبيه آن را در باره ياران ديگر پيامبر جعل كنند ومنتشر سازند، زيرا اين كار براي كوبيدن براهين شيعيان علي مؤثّرتر است.(1) مروان بن حَكَم از كساني بود كه مي گفت دفاعي كه علي از عثمان كرد هيچ كس نكرد. مع الوصف، لعن امام(عليه السلام) وِرد زبان او

بود. وقتي به او اعتراض كردند كه با چنين اعتقادي در باره علي، چرا به او ناسزا مي گويي، در پاسخ گفت:پايه هاي حكومت ما جز با كوبيدن علي وسبّ ولعن او محكم واستوار نمي گردد. برخي از آنان با آنكه به پاكي وعظمت وسوابق درخشان حضرت علي (عليه السلام) معتقد بودند، ولي براي حفظ مقام وموقعيت خود، به حضرت علي وفرزندان او ناسزا مي گفتند. عمر بن عبد العزيز مي گويد: پدرم فرماندار مدينه واز گويندگان توانا وسخن سرايان نيرومند بود وخطبه نماز را با كمال فصاحت وبلاغت ايراد مي كرد.ولي از آنجا كه، طبق بخشنامه حكومت شام، ناچار بود در ميان خطبه نماز علي وخاندان او را لعن كند، هنگامي كه سخن به اين مرحله مي رسيدناگهان در بيان خود دچار لكنت مي شد وچهره او دگرگون مي گشت،وسلاست سخن را از دست مي داد.من از پدرم علّت را پرسيدم. گفت:اگر آنچه را كه من از علي مي دانم، ديگران نيز مي دانستند كسي از ما پيروي نمي كرد; ومن با توجه به مقام منيع علي به او ناسزا مي گويم،زيرا براي حفظ موقعيتِ آل مروان ناچارم چنين كنم.(2) قلوب فرزندان امّيه مالامال از عداوت حضرت علي (عليه السلام) بود. وقتي گروهي از خير انديشان به معاويه توصيه كردند كه دست از اين كار بردارد،

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 15.

2 . همان، ج13، ص 221.

-------------------------- صفحه 36

گفت:اين كار را آنقدر ادامه خواهيم داد كه كودكان ما با اين فكر بزرگ شوندوبزرگانمان با اين حالت پير شوند! لعن وسبّ حضرت علي(عليه السلام)، شصت سال تمام

بر فراز منابر ودرمجالس وعظ وخطابه ودرس وحديث، در ميان خطبا ومحدّثان وابسته به دستگاه معاويه ادامه داشت وبه حدّي مؤثّر افتاد كه مي گويند روزي حَجّاج به مردي تندي كرد وبا او به خشونت سخن گفت واو كه فردي از قبيله بني أزد بود رو به حجّاج كرد وگفت:اي امير! با ما اين طور سخن مگو; ما داراي فضيلتهايي هستيم. حجّاج از فضايل او پرسيد واو در پاسخ گفت: يكي از فضايل ما اين است كه اگر كسي بخواهد با ما وصلت كند نخست از او مي پرسيم كه آيا ابوتراب را دوست دارد يا نه! اگر كوچكترين علاقه اي به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمي كنيم.عداوت ما با خاندان علي به حدّي است كه در قبيله ما مردي پيدا نمي شود كه نام او حسن يا حسين باشد، ودختري نيست كه نام او فاطمه باشد.اگر به يكي از افراد قبيله ما گفته شود كه از علي بيزاري بجويد فوراً از فرزندان او نيز بيزاري مي جويد.(1) بر اثرپافشاري خاندان اميّه در اخفاي فضايل حضرت علي (عليه السلام) وانكار مناقب او درست انگاشتن بدگويي در باره آن حضرت چنان در قلوب پير وجوان رسوخ كرده بود كه آن را يك عمل مستحب وبعضاً فريضه اي اخلاقي مي شمردند. روزي كه عمر بن عبد العزيز بر آن شد كه اين لكه ننگين را از دامن جامعه اسلامي پاك سازد ناله گروهي از تربيت يافتگانِ مكتب اموي بلند شد كه:خليفه مي خواهد سنّت اسلامي را از بين ببرد! با اين همه، صفحات تاريخ اسلام گواهي مي دهد كه نقشه هاي ناجوانمردانه فرزندان اميّه

نقش بر آب شد وكوششهاي مستمرّ آنان نتيجه معكوس داد وآفتاب وجود سراپا فضيلت امام (عليه السلام) از وراي اوهام والقائات خطيبان دستگاه اموي به روشني درخشيدن گرفت.اصرار و انكار دشمن نه تنها از موقعيت ومحبت

--------------------------

1 . فرحة الغري، نگارش مرحوم سيّد ابن طاووس، چاپ نجف، ص 13_ 14.

-------------------------- صفحه 37

حضرت علي (عليه السلام) در دلهاي بيدار نكاست بلكه سبب شد در باره آن حضرت بررسي بيشتري كنند وشخصيت امام (عليه السلام) را به دور از جنجالهاي سياسي مورد قضاوت قرار دهند، تا آنجا كه عامر نوه عبد اللّه بن زبير دشمن خاندان علوي به فرزند خود توصيه كرد كه از بدگويي در باره علي دست بردارد زيرا بني اميّه او را شصت سال در بالاي منابر سبّ كردند ولي نتيجه اي جز بالا رفتن مقام وموقعيت علي وجذب دلهاي بيدار به سوي وي نگرفتند.(1) نخستين ياور

پنهان كردن فضايل امير المؤمنين (عليه السلام) وغرض ورزي در تحليل حقايق مسلّم در باره آن حضرت منحصر به عصر بني اميّه نبود، بلكه پيوسته اين نمونه كامل بشريّت از طرف دشمنان ومغرضان مورد تعدّي قرار گرفته است.از جمله، نويسندگان متعصّب از حمله وتجاوز به حقوق خاندان حضرت علي (عليه السلام)خودداري نكرده اند وهم اكنون نيز كه چهارده قرن از آغاز اسلام مي گذرد برخي كه خود را روشنفكر وآزادمرد ورهبر نسل نو مي پندارند با قلمهاي زهر آگين خود به مقاصد اموي كمك مي كنند وپرده بر روي فضايل امام (عليه السلام) مي كشند. اينك يك گواه روشن: وحي الهي نخستين بار در كوه حرا بر قلب پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نازل

شد واو را به مقام نبوت ورسالت مفتخر ساخت.فرشته وحي گرچه او را از مقام رسالت آگاه ساخت ولي هنگام ابلاغ رسالت را معيّن نكرد.ازاين رو، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مدّت سه سال از دعوت عمومي خودداري كرد وتنها از رهگذر ملاقاتهاي خصوصي با افراد قابل وشايسته توانست گروه معدودي رابه آيين جديد الهي هدايت كند.تا اينكه سرانجام پيك وحي فرا رسيد واز جانب خدا فرمان داد كه پيامبر دعوت همگانيِ خود را از طريق دعوت خويشاوندان وبستگان آغاز كند:

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، 221.

-------------------------- صفحه 38

(وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ* وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنينَ* فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ).(شعرا:214 تا 216) «بستگان نزديك خود را از عذاب الهي بيم ده وپر وبال پر مهر ومودّت خود را بر سر افراد با ايمان بگشا، واگر با تو از درِ مخالفت واردشدند بگو من از كارهاي (بد شما) بيزارم». علّت اينكه دعوت علني با دعوت خويشاوندان شروع شد اين است كه تا نزديكانِ يك رهبر الهي ويا اجتماعي به او ايمان نياورند واز او پيروي نكنند هرگز دعوت او در بيگانگان مؤثّر واقع نمي شود. زيرا نزديكان آدمي بر اسرار واحوال وملكات ومعايب او واقف اند. لذا ايمان خويشاوندان مدّعيِ رسالت به او نشانه صدق او به شمار مي رود، چنان كه اِعراض ايشان حاكي از دوريِ مدّعي از صدق در ادّعاست. از اين رو، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به حضرت علي (عليه السلام) دستور داد كه چهل وپنج نفر از شخصيتهاي بزرگ بني هاشم را به مهماني دعوت كند وغذايي از

گوشت همراه با شير براي پذيرايي آماده سازد. مهمانان همگي در وقت معيّن به حضور پيامبر شتافتند. پس از صرف غذا، ابولهب عموي پيامبر با سخنان سبُك خود مجلس را از آمادگي براي طرح دعوت وتعقيب هدف بيرون برد. مهماني بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد ومهمانان، پس از صرف غذا وشير، خانه رسول خدا را ترك گفتند. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تصميم گرفت كه فرداي آن روز ضيافت ديگري ترتيب دهد وهمه آنان را به جز ابولهب به خانه خود دعوت كند. بار ديگر حضرت علي (عليه السلام) به دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) غذا وشير آماده كرد واز شخصيتهاي برجسته وشناخته شده بني هاشم براي صرف نهار واستماع سخنان پيامبر دعوت به عمل آورد. همه مهمانان مجدداً در موعد مقرّر در مجلس حاضر شدند وپيامبر، پس از صرف غذا، سخنان خود را چنين آغاز كرد:

-------------------------- صفحه 39

«به راستي هيچ گاه راهنماي مردم به آنان دروغ نمي گويد.من هرگاه(به فرض محال) به ديگران دروغ بگويم قطعاً به شما دروغ نخواهم گفت واگر ديگران را فريب دهم شما را فريب نخواهم داد. به خدايي كه جز او خدايي نيست، من فرستاده او به سوي شما وعموم جهانيان هستم.هان، آگاه باشيد، همان گونه كه مي خوابيد مي ميريد وهمچنان كه بيدار مي شويد زنده خواهيد شد. نيكوكاران به پاداش اعمال خود وبدكاران به كيفر كردارشان مي رسند، وبهشت جاودان براي نيكوكاران ودوزخ ابدي براي بدكاران آماده است. هيچ كس از مردم براي اهل خود چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام نياورده است.من خير دنيا وآخرت براي شما

آورده ام. خدايم به من فرمان داده است كه شما را به وحدانيت او ورسالت خويش دعوت كنم. چه كسي از شما مرا در اين راه كمك مي كند تا برادر ووصيّ ونماينده من در ميان شما باشد؟». او اين جمله را گفت وقدري مكث كرد تا ببيند كدام يك از حاضران به نداي او پاسخ مثبت مي گويد. در آن هنگام سكوتي آميخته با بهت وحيرت بر مجلس حكومت مي كرد وهمه سر به زير افكنده، در فكر فرو رفته بودند. ناگهان حضرت علي (عليه السلام) كه سنّ او در آن روز از پانزده سال تجاوز نمي كرد سكوت را در هم شكست وبرخاست ورو به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كرد وگفت:اي پيامبر خدا، من تو را در اين راه ياري مي كنم.سپس دست خود را به سوي پيامبر دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكاري بفشرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور داد كه علي بنشيند وبار ديگر سؤال خود را تكرار كرد.باز علي (عليه السلام) برخاست وآمادگي خود را اعلام كرد.اين بار هم پيامبر به وي دستور داد بنشيند. در نوبت سوّم نيز، همچون دو نوبت قبل، جز علي (عليه السلام) كسي برنخاست وتنها او بود كه به پا خاست وپشتيباني خود را از هدف مقدّس پيامبر اعلام كرد. در اين موقع، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دست خود را بر دست حضرت علي زد وكلام تاريخيِ خود را در باره حضرت علي (عليه السلام) در مجلس بزرگان هاشم چنين بر زبان آورد:

-------------------------- صفحه 40

هان اي خويشاوندان وبستگان من، بدانيد كه علي برادر

ووصيّ وخليفه من در ميان شما است. بنا به نقل سيره حلبي، رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، بر اين جمله دو مطلب ديگر نيز افزود وگفت: «و وزير و وارث من نيز هست». از اين طريق،نخستين وصيّ اسلام به وسيله آخرين سفير الهي،در آغاز اعلان رسالت ودر زماني كه جز عدّه اي قليل كسي به آيين وي نگرويده بود، تعيين شد. از اينكه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در يك روز، نبوت خود وامامت حضرت علي (عليه السلام) را همزمان اعلام واعلان كرد مي توان مقام وموقعيت امامت را به نحو روشن فهم وارزيابي كرد ودريافت كه اين دو مقام از يكديگر جدا نيستند وهمواره امامت مكمّل ومتمّم رسالت است. مدارك اين سند تاريخي

اين سند تاريخي را گروهي از محدّثان ومفسّران (1) شيعي وغير شيعي، بدون كوچكترين انتقاد از محتوا واسناد آن، نقل كرده اند واز مستندات مناقب وفضايل امام (عليه السلام) دانسته اند. در اين ميان، فقط نويسنده معروف اهل تسنن، ابن تيميّه دمشقي، كه راه وروش او در احاديث مربوط به فضايل خاندان رسالت وعترت روشن وشناخته شده است، اين سند را رد كرده، آن را مجعول دانسته است. او نه تنها اين حديث را مجعول وبي اساس مي داند، بلكه بنا به طرز تفكر خاصي كه در باره خاندان امام (عليه السلام) دارد، غالب احاديثي را كه در باره مناقب وفضايل خاندان رسالت است، اگر چه به حدّ تواتر نيز رسيده باشد، مجعول وبي پايه مي داند!

--------------------------

1 . به تفسير سوره شعراء، آيه 214 مراجعه فرماييد.

-------------------------- صفحه 41

نگارنده زيرنويسهاي تاريخ «الكامل» از استاد خود، كه نامي

از او نمي برد، نقل مي كند كه وي اين حديث را مجعول مي دانست.(گويا استاد وي تحت تأثير افكار ابن تيميه بوده است ويا از اين جهت كه سند را مخالف با خلافت خلفاي سه گانه تشخيص داده بود آن را مجعول دانسته است).سپس خود او به وضع عجيبي مضمون حديث را توجيه مي كند ومي گويد كه وصي بودن امام (عليه السلام) در آغاز اسلام منافات با خلافت ابوبكر در بعدها ندارد، زيرا در آن روز مسلماني جز علي نبود كه وصيِّ پيامبر باشد! بحث ومناظره با چنين افرادي فايده ندارد; ايراد ما به كساني است كه اين حديث را در برخي از كتابهاي خود به طور كامل ودر برخي ديگر به اجمال وابهام _ كه نوعي كتمان حقيقت است _ نقل كرده اند ويا به آن شخص است كه اين حديث را در نخستين چاپ كتاب خود آورده ولي در چاپهاي بعد بر اثر فشار محيط حذف كرده است.اينجاست كه بايد گفت تجاوز به حقوق امام (عليه السلام) كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)اساس آن نهاده شد هم اكنون نيز ادامه دارد. اينك بيان مشروح مطلب: كتمان حقايق تاريخي

محمّد بن جرير طبري كه از مورخان بزرگ اسلام است در تاريخ خود اين فضيلت تاريخي را با سندي قابل اعتماد نقل كرده است،(1) ولي وقتي در تفسير خود(2) به آيه (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَْقْرَبينَ) مي رسد اين سند را آنچنان دست وپا

--------------------------

1 . اين فضيلت تاريخي در مدارك زير نقل شده است:تاريخ طبري، ج2، ص 216; تفسير طبري، ج19، ص 74; كامل ابن كثير، ج2، ص 24; شرح

شفاي قاضي عياض، ج 3، ص 37; سيره حلبي، ج 1، ص 321و... اين حديث را پيشوايان تاريخ وتفسير به صورتهاي ديگري نيز نقل كرده اند كه از نقل آنها خودداري مي شود.

2 . تفسير طبري، ج19، ص 74.

-------------------------- صفحه 42

شكسته وبه اجمال وابهام نقل مي كند كه وجهي براي آن جز تعصب نمي توان يافت.پيشتر گذشت كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پايان دعوت خود خطاب به حاضران در مجلس مي پرسد: «فَأَيُّكُمْ يُوازِرُني عَلي أَنْ يَكُونَ أَخي وَ وَصِيّي وخَلِيفَتي؟» طبري اين سؤال را چنين نقل كرده است: «فَأَيُّكُمْ يُوازِرُني عَلي أَنْ يَكُونَ أَخي وَ كَذا وكَذا؟» جاي گفتگو نيست كه حذف دو كلمه «وصيي» و«خليفتي» وتبديل آنها به الفاظ ابهام واجمال، جهتي جز تعصب وحفظ مقام وموقعيّت خلفا ندارد. او نه تنها سؤال پيامبر راتحريف كرده است، بلكه قسمت دوّم حديث را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به حضرت علي (عليه السلام)فرمود:«إِنَّ هذا أَخي وَ وَصِيّي وَ خَلِيفَتي» نيز به همين نحو آورده است وبه جاي دو لفظ «وصيي» و«خليفتي» كه گواه روشن بر خلافت بلافصل امير مؤمنان است لفظ «كذا وكذا» را كه يك نوع اجمال غير صحيح است گذارده است. ابن كثير شامي كه اساس تاريخ او را تاريخ طبري تشكيل مي دهد وقتي به اين سند مي رسد فوراً تاريخ طبري را رها مي كندواز روش او در تفسيرش پيروي مي كند وهمچون او به ابهام واجمال متوسل مي شود. بدتر از همه، تحريفي است كه روشنفكر معاصر وصاحب نام مصر، دكتر محمد حسنين هيكل در كتاب «حيات محمد» بكار برده است

وضربه شكننده اي بر اعتبار كتاب خود زده است. اوّلاً، از دوجمله حساس پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پايان دعوتش تنها جمله سؤال را نقل كرده است، ولي جمله دوّم را، كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)به علي (عليه السلام)گفت:تو برادر ووصيّ وخليفه من هستي، به كلّي حذف كرده، سخني از آن به ميان نياورده است. ثانياً، در چاپهاي دوّم وسوّم كتاب مذكور گام را فراتر نهاده حتي آن قسمت از

-------------------------- صفحه 43

حديث را هم كه نقل كرده بوده به كلي حذف كرده است. تو گويي افراد متعصبي او را در نقل همان قسمت نيز ملامت ودر نتيجه وادار كرده اند كه برگه ديگري به دست نقادان تاريخ بدهد ولطمه ديگري بر كتاب خود وارد سازد. سخني از اسكافي

اسكافي در كتاب معروف خود در باره اين فضيلت تاريخي كه حضرت علي (عليه السلام) در محضر پدر وعموها وشخصيتهاي برجسته بني هاشم با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيمان فداكاري بست وآن حضرت نيز او را برادر ووصيّ وخليفه خود خواند داد سخن داده چنين مي گويد: كساني كه مي گفتند ايمان امام (عليه السلام) در دوران كودكي بوده است _ دوراني كه كودك در آن خوب وبد را به درستي تشخيص نمي دهد _ در باره اين سند تاريخي چه مي گويند؟ آيا ممكن است پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رنج پختن غذاي جمعيت زيادي را بر دوش كودكي بگذارد؟ويا به كودك خردسالي فرمان دهد كه آنان را براي ضيافت دعوت كند؟ آيا صحيح است پيامبر كودك نابالغي را راز دار نبوت بداند ودست در دست او بگذارد

واو را برادر ووصيّ ونماينده خود در ميان مردم معرفي كند؟ مسلّماً خير. بلكه بايد گفت علي (عليه السلام) در آن روز از لحاظ قدرت جسمي ورشد فكري به حدّي رسيده بود كه براي همه اين كارها شايستگي داشت.لذا اين كودك هيچ گاه با كودكان ديگر انس نگرفت ودر جرگه آنان وارد نشد وبه بازي با آنان نپرداخت، وبلكه از لحظه اي كه دست پيمان خدمت وفداكاري به سوي رسول خدا دراز كرد در تصميم خود راسخ بود وپيوسته گفتار خود را با كردار توأم مي ساخت ودر تمام مراحل زندگي انيس پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود. او نه تنها در آن مجلس اوّلين كسي بود كه ايمان خود را نسبت به رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ابراز داشت بلكه هنگامي كه سران قريش از پيامبر خواستند كه براي

-------------------------- صفحه 44

اثبات صدق گفتار خويش وگواه ارتباطش با خدا معجزه اي بياورد(يعني دستور دهد كه درخت از جاي خود كنده شود وبرابر آنان بايستد) علي در آن هنگام نيز يگانه فردي بود كه ايمان خود را در برابر انكار ديگران ابراز كرد.(1) امير المؤمنين (عليه السلام)، خود ماجراي معجزه خواهي اين گروه را در يكي از خطبه هاي خود نقل مي كند ومي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به آنان گفت: اگر خدا چنين كند، به يگانگي او ورسالت من ايمان مي آوريد؟ همه گفتند: بلي. در اين هنگام پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دعا كرد وخدا دعاي او را مستجاب ساخت ودرخت از جاي خود كنده شد ودر برابر پيامبر ايستاد. گروه معجزه خواه راه عناد

وكفر را پيمودند وبه جاي تصديق پيامبر او را جادوگر خواندند. ولي من كه در كنار پيامبر ايستاده بودم، رو به او كردم وگفتم: اي پيامبر! من نخستين كسي هستم كه به رسالت تو ايمان دارم واعتراف مي كنم كه درخت اين كار را به فرمان خدا انجام داد تا نبوت تو را تصديق كند وسخن تو را بزرگ شمارد. در اين هنگام، تصديق من بر آنان گران آمد وگفتند كه تو را كسي جز علي تصديق نخواهد كرد.(2) ***

--------------------------

1 . در النقض علي العثمانية، ص 252 وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص 244 و245 مشروح گفتار او در اين زمينه آمده است.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 238(قاصعه).

-------------------------- صفحه 45

فصل سوم

فصل سوّم

فداكاريِ بي نظير

اعمال ورفتار هر فرد، زاييده طرز تفكّر وعقيده او است.جانبازي وفداكاري از نشانه هاي افراد با ايمان است.اگر ايمان انسان به چيزي به حدّي برسد كه آن را بالاتر از جان ومال خود بداند، قطعاً در راه آن سر از پا نمي شناسد وهستي وتمام شؤون خويش را فداي آن مي سازد. قرآن مجيد اين حقيقت را در آيه زير منعكس كرده است: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ).(حجرات:15) «مؤمنان كساني هست كه به خدا وپيامبر او ايمان آوردند ودر آن هرگز ترديد نكردند وبا مال وجان خود در راه خدا كوشيدند; آنان به راستي در ايمان خود صادقند. در سالهاي آغاز بعثت، مسلمانان سخت ترين شكنجه ها وزجرها را در راه پيشبرد هدف تحمّل مي كردند. آنچه كه دشمنان را

از گرايش به آيين توحيد باز مي داشت همان عقايد خرافي نياكان وحفظ مقام خدايان وتفاخر به امتيازات قومي وطبقاتي وكينه هاي موروثي قبيله اي بود.اين موانع تا روزي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مكه را فتح كرد، بر سر راه پيشرفت اسلام در مكه واطراف آن وجود داشت وجز با قدرت نيرومند ارتش اسلام از ميان نرفت. فشار قريش بر مسلمانان سبب شد كه گروهي از آنان به حبشه وگروه ديگري به

-------------------------- صفحه 46

يثرب مهاجرت كنند. با آنكه پيامبر وحضرت علي از حمايت خاندان بني هاشم وبالأخص ابوطالب برخوردار بودند، امّا جعفر بن ابي طالب ناگزير شد به همراه تني چند از مسلمانان در سال پنجم بعثت مكه را به عزم حبشه ترك گويد وتا سال هفتم هجرت كه سال فتح خيبر بود در آنجا اقامت گزيند. پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم بعثت حضرت ابوطالب، بزرگترين حامي ومدافع خويش را، در مكه از دست داد. بيش از چند روز از مرگ عموي بزرگوارش نگذشته بود كه همسر مهربان او خديجه، كه هيچ گاه از بذل جان ومال در پيشبرد هدف مقدّس پيامبر دريغ نمي داشت، نيز چشم از جهان پوشيد. با در گذشت اين دو حاميِ بزرگ، ميزان خفقان وفشار بر مسلمين در مكه فزوني گرفت; تاآنجا كه در سال سيزدهم بعثت، سران قريش در يك شوراي عمومي تصميم گرفتند كه نداي توحيد را بازنداني كردن پيامبر يا با كشتن ويا تبعيد او خاموش سازند. قرآن مجيد اين سه نقشه آنان را ياد آور شده، مي فرمايد: (وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ

أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الماكِرينَ) (انفال:30) به ياد آور هنگامي را كه كافران بر ضدّ تو حيله كردند وبر آن شدند كه تو را در زندان نگه دارند يا بكُشند ويا تبعيد كنند.آنان از درِ مكر وارد مي شوند وخداوند مكر آنان را به خودشان باز مي گرداند; وخداوند از همه چاره جوتر است. سران قريش تصميم گرفتند كه از هر قبيله فردي انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نيمه شب يكباره بر خانه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)هجوم برده، او را قطعه قطعه كنند. بدين طريق، هم مشركان از تبليغات او آسوده مي شدند وهم خون او در ميان قبايل عرب پخش مي شد ولذا خاندان هاشم نمي توانست با تمام قبايلي كه در ريختن خون وي شركت كرده بودند به خونخواهي ومبارزه برخيزند. فرشته وحي پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت ودستور الهي را به او

-------------------------- صفحه 47

ابلاغ كرد كه بايد هرچه زودتر مكّه را به عزم يثرب ترك كند. شب مقرّر فرا رسيد.مكّه ومحيط خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در تاريكي شب فرو رفته بود. مأموران مسلّح قريش هر يك از سويي به جانب خانه رسول خدا روي آوردند.اكنون پيامبر بايد با استفاده از شيوه غافلگيري خانه را ترك كرده، در عين حال، چنين وانمود كند كه در خانه است ودر بستر خود آرميده است. براي اجراي اين نقشه لازم بود كه فرد جانبازي در بستر او بخوابد ورواندازِ سبز پيامبر را به خود بپيچد تا افرادي كه نقشه قتل او را كشيده اند تصوّر كنند كه او هنوز

خانه را ترگ نگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در كوچه وبيرون مكه جلوگيري نكنند. امّا كيست كه از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پيامبر بخوابد؟ اين فرد فداكار، لابد كسي است كه پيش از همه به وي ايمان آورده است واز آغاز بعثت، پروانهوار، گرد شمع وجود او گرديده است. آري، اين شخصِ شايسته كسي جز حضرت علي (عليه السلام) نيست واين افتخار بايد نصيب وي شود. از اين رو، پيامبر رو به حضرت علي كرد وگفت:مشركان قريش نقشه قتل مرا كشيده اند وتصميم گرفته اند كه به طور دسته جمعي به خانه من هجوم آورند ومرا در ميان بستر بكشند. از اين جهت از طرف خدا مأمورم كه مكه را ترك كنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابي وآن پارچه سبز را به خود بپيچي تا آنان تصوّر كنند كه من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرميده ام ومراتعقيب نكنند. وحضرت علي(عليه السلام)در اطاعت امر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از آغاز شب در بستر آن حضرت آرميد. چهل نفر آدمكش اطراف خانه پيامبر رامحاصره كرده بودند واز شكاف در به داخل مي نگريستند ووضع خانه را عادي مي ديدند وگمان مي كردند كه پيامبر در بستر خود آرميده است. همه سراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند كه جنبش موري از نظر آنان مخفي نمي ماند. اكنون بايد ديد كه پيامبر اكرم، با اين مراقبت شديد، چگونه خانه را ترك گفت.

-------------------------- صفحه 48

بسياري از سيره نويسان بر آنند كه پيامبر اكرم

(صلي الله عليه وآله وسلم) در حالي كه آياتي از سوره يس را قرائت مي كرد(1) صف محاصره كنندگان را شكافت وآنچنان ازميانشان عبور كرد كه احدي متوجه نشد.امكان اين مطلب قابل انكار نيست; چه هرگاه مشيّت الهي بر اين تعلّق گيرد كه پيامبر خود را از طريق اعجاز وبه طور غير عادي نجات دهد، هيچ چيز نمي تواند مانع از آن شود.ولي سخن اينجاست كه قراين زيادي حكايت مي كند كه خدا نمي خواست پيامبر خود را از طريق اعجاز نجات بخشد، زيرا در اين صورت لازم نبود كه حضرت علي در بستر پيامبر بخوابد وخود پيامبر به غار «ثور» برود وسپس با زحمات زيادي راه مدينه را در پيش گيرد. برخي نيز مي گويند هنگامي كه پيامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپيامبر از غفلت آنان استفاده كرد. ولي اين نظر دور از حقيقت است وهرگز شخص عاقل باور نمي كند كه چهل آدمكش كه خانه را براي اين محاصره كرده بودند كه پيامبر از خانه بيرون نرود تا در وقت مناسب او را بكشند، مأموريت خود را آنچنان سرسري بگيرند كه همگي با خيال آسوده بخوابند! ولي بعيد نيست،همان طور كه برخي نوشته اند، پيامبر پيش از گرد آمدن تروريستها، خانه را ترك گفته بود.(2) يورش به خانه وحي

مأموران قريش، در حالي كه دستهايشان بر قبضه شمشير بود، منتظر لحظه اي بودند كه همگي به خانه وحي يورش آورند وخون پيامبر را كه در بسترش آرميده است بريزند. آنان از شكاف در به خوابگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي نگريستند واز فرط فرح در پوست

نمي گنجيدند وتصوّر مي كردند كه به زودي به آخرين آرزوي خود خواهند رسيد. ولي علي (عليه السلام)، با قلبي مطمئن وخاطري آرام، در خوابگاه پيامبر

--------------------------

1 . منظور آيات هشتم ونهم ازاين سوره است.

2 . سيره حلبي، ج2، ص 32.

-------------------------- صفحه 49

دراز كشيده بود، زيرا مي دانست كه خداوند پيامبر عزيز خود رانجات داده است. دشمنان، نخست تصميم گرفته بودند كه نيمه شب به خانه پيامبر هجوم آورند، ولي به عللي از اين تصميم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند ومأموريت خود را انجام دهند. پرده هاي تيره شب به كنار رفت وصبح صادق سينه افق را شكافت. مأموران با شمشيرهاي برهنه به طور دسته جمعي به خانه پيامبر هجوم آوردند واز اينكه در آستانه تحقّق بزرگترين آرزوي خود بودند از شادي در پوست خود نمي گنجيدند، امّا وقتي وارد خوابگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شدند حضرت علي (عليه السلام) را به جاي پيامبر يافتند.خشم وتعجب سراپاي وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت علي كردند وپرسيدند محمّد كجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مي خواهيد؟ در اين موقع، از فرط عصبانيت به سوي حضرت علي (عليه السلام) حمله بردند واو را به سوي مسجد الحرام كشيدند، ولي پس از بازداشت مختصري ناگزير آزادش ساختند ودر حالي كه خشم گلوي آنان را مي فشرد تصميم گرفتند كه از پاي ننشينند تا جايگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)را كشف كنند.(1) قرآن مجيد براي اينكه اين فداكاريِ بي نظير در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طيِّ آيه

اي جانبازي حضرت علي (عليه السلام)را مي ستايد واو را از كساني مي داند كه جان به كف در راه كسب رضاي خدا مي شتابند: (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبادِ). (بقره:207) برخي از مردم كساني هستند كه جان خود را براي تحصيل رضاي خداوند از دست مي دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است. جنايتكار عصر بني اميّه

بسياري از مفسّران شأن نزول آيه اخير را حادثه «ليلة المَبيت» مي دانندوبر آنند

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج2، ص 97.

-------------------------- صفحه 50

كه آيه به همين مناسبت در باره حضرت علي (عليه السلام) نازل شده است.(1) سمرة بن جندب، عنصر جنايتكار عصر اموي، با گرفتن چهار صد هزار درهم حاضر شد كه نزول اين آيه را در باره حضرت علي (عليه السلام)انكار كند ودر يك مجمع عمومي بگويد كه آيه در باره عبد الرحمان بن ملجم نازل شده است! وي نه تنها نزول اين آيه را در باره علي (عليه السلام)انكار كرد بلكه افزود كه آيه ديگري(كه در باره منافقان است) در باره علي (عليه السلام) نازل شده است. (2) آيه مزبور اين است: (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلي ما في قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الخِصامِ).(بقره:204) گفتار برخي از مردم تو را به تعجّب وا مي دارد وخدا را بر آنچه كه در دل دارد گواه مي گيرد.(تو فريب ظاهر گفتار او را مخور، زيرا) وي از سخت ترين دشمنان است. چنين تحريفي از حقيقت از چنان جنايتكاري بعيد نيست.وي در دوران استانداريِ «زياد» در عراق، فرماندار بصره بود وبه سبب عنادي

كه با خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داشت هشت هزار نفر را به جرم ولايت ودوستي با حضرت علي (عليه السلام) كشت. وقتي «زياد» از وي بازجويي كرد كه چرا وبه چه جرأتي اين همه افراد را كشته است وهيچ تصوّر نكرد كه در ميان آنان بي گناهي وجود داشته باشد، وي در پاسخ با كمال وقاحت گفت:«لَوْ قَتَلْتُ مِثْلَهُمْ ما خَشِيتُ» يعني: من از كشتن دو برابر آنان نيز باكي نداشتم.(3)

--------------------------

1 . مدارك نزول آيه را در باره علي (عليه السلام) سيد بحريني در تفسير برهان (ج1، ص 206 _ 207) ومرحوم بلاغي در تفسير آلاء الرحمان (ج1، ص 184_ 185) نقل كرده اند. شارح معروف نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،مي گويد:مفسران نزول آيه را در حقّ علي نقل كرده اند.(ر.ك. ج13، ص 262).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي ا لحديد، ج4، ص 73.

3 . تاريخ طبري، ج2، حوادث سال پنجاهم هجري.

-------------------------- صفحه 51

ذكر كارهاي ننگين سمره در اين صفحات نمي گنجد. او همان كسي است كه دستور پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را، كه هر وقت براي سركشي به نخل خود وارد منزل مردم مي شود، بايد اجازه بگيرد، رد كرد وحتي حاضر نشد نخل خود را به چند برابر قيمت آن به پيامبر بفروشدواصرار ميورزيد كه براي سركشي به نخل خود هرگز اجازه نخواهد گرفت. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پس ازمشاهده اين جريان به صاحب خانه گفت: برو درخت اين مرد را بكن وبه دور بينداز. وبه سمره فرمود:«إِنَّكَ رَجُلٌ مُضارٌّ وَ لا ضَرَرَ وَ لاضِرارَ». يعني: تو مرد زيان

رساني هستي واسلام اجازه نمي دهد كسي به كسي ضرر بزند. باري، اين تحريف چند روزي بر ساده لوحان اثر جزئي نهاد، ولي مرور زمان پرده هاي تعصب را به كنار زد ومحقّقان تاريخ اسلام حقايق را از وراي اوهام بيرون كشيدند ومحدثان ومفسّران نزول آيه را در شأن حضرت علي (عليه السلام) تصديق كردند.اين واقعه تاريخي حاكي است كه مردم شام چنان تحت تأثير تبليغات دستگاه اموي قرار گرفته بودند كه هرچه از دهان گويندگان آن دستگاه مي شنيدند همه را چون لوح محفوظ مي پنداشتند.از اينكه مردم شام گفتار امثال سمره راتصديق مي كردند مي توان فهميد كه آنان كوچكترين اطلاعي از تاريخ اسلام نداشتند، زيرا هنگام نزول آيه عبد الرحمان چشم به جهان نگشوده بود ولااقل به محيط حجاز قدم نگذاشته وپيامبر را نديده بود تا آيه اي در باره او نازل شود. تعصبات ناروا

فداكاري امير مؤمنان (عليه السلام) در شبي كه خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از طرف آدمكشان قريش محاصره شده بود امري نيست كه بتوان آن را انكار كرد ويا كوچك شمرد. خداوند براي اينكه به اين رويداد تاريخي رنگ ابدي وجاوداني بخشد در قرآن مجيد (سوره بقره، آيه 207) از آن ياد كرده است ومفسّران بزرگ نيز در تفسير آيه مربوط به اين واقعه به نزول آن در شأن حضرت علي (عليه السلام) اشاره كرده اند.ولي افرادي كه بر

-------------------------- صفحه 52

ديده، پرده ودر دل، تعصّب وبغض به حضرت علي (عليه السلام) دارند به دست وپا افتاده اند تا اين فضيلت بزرگ تاريخي را چنان تفسير كنند كه از عظمت فداكاري آن حضرت بكاهند. جاحظ،

يكي از دانشمندان معروف اهل تسنن، چنين مي نويسد: هرگز نمي توان خوابيدن علي در بستر پيامبر را اطاعت وفضيلت بزرگ شمرد، زيرا پيامبر به او اطمينان داده بود كه اگر در جايگاه او بخوابد آسيبي به او نخواهد رسيد.(1) پس از وي، ابن تيميه دمشقي(2) به اين مطلب افزوده است كه: علي از طريق ديگر نيز مي دانست كه كشته نمي شود، زيرا پيامبر به وي گفته بود كه فردا در محل معيّني از مكه اعلام كند كه هركس نزد محمّد امانتي دارد بيايد وباز گيرد. علي از مأموريتي كه پيامبر به وي داد به خوبي دريافت كه اگر در بستر آن حضرت بخوابد آسيبي به وي نخواهد رسيد وجان به سلامت خواهد برد. پاسخ

پيش از آنكه موضوع را بررسي كنيم از تذكر نكته اي ناگزيريم وآن اينكه جاحظ وابن تيميه وپيروان آن دو، كه به بي مهري نسبت به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) معروفند، براي انكار فضيلتي، ناخود آگاه، فضيلت برتري را براي حضرت علي (عليه السلام) اثبات كرده اند! زيرا حضرت علي (عليه السلام) كه از طرف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مأموريت داشت كه در خوابگاه او بخوابد از نظر ايمان از دو حال خارج نبود.يا ايمان او به راستگوييِ پيامبر در حدّ متعارف بود ويا به طور فوق العاده اي به صدق گفتار پيامبر ايمان داشت.

--------------------------

1 . العثمانية، ص 45.

2 . ابن تيميه به سبب مخالفتهايي كه با علماي اسلام داشت وعقايد خاصي كه در باره شفاعت وزيارت قبور و... ابراز مي كرد مطرود علماي وقت گرديد وسرانجام در سال 728 هجري در زندان

شام درگذشت.

-------------------------- صفحه 53

در صورت نخست نمي توان گفت كه حضرت علي (عليه السلام) علم قطعي به سلامت وبقاي خود داشت، زيرا براي كساني كه از نظر ايمان واعتقاد در مرتبه اي نازل قرار دارند هرگز از گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) جزم ويقين به صحّت گفتار او حاصل نمي شود واگر هم در بستر وي بخوابند دچار نگراني وتشويش فراوان خواهند بود. ولي اگر حضرت علي (عليه السلام) از نظر ايمان در درجه اي عالي قرار داشت وصحت گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در دل او چون نور خورشيد روشن بود، در اين صورت براي حضرت علي (عليه السلام) فضيلت بالاتري اثبات كرده ايم.زيراهرگاه ايمان فردي به مرتبه اي برسد كه آنچه را از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي شنود چنان صحيح وصادق بينگارد كه براي او با روز روشن فرق نكند واگر پيامبر به او بگويد كه اگر در بستر وي بخوابد آسيبي به او نخواهد رسيد با قلبي چنان آرام در بستر او بيارمد كه سر سوزني احتمال خطر ندهد، با چنين فضيلتي قطعاً چيزي برابري نمي كند. اكنون صفحات تاريخ را ورق بزنيم. تاكنون بحث ما بر اين فرض بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به حضرت علي (عليه السلام) گفته است كه كشته نخواهد شد، ولي اگر به تاريخ رجوع كنيم خواهيم ديد كه مطلب چنان نيست كه پيروان حاجظ وابن تيميه گمان كرده اند وهمه مورخان حادثه را آنگونه كه اين دو نوشته اند ضبط نكرده اند. مؤلف طبقات كبرا (1) واقعه هجرت را به طور مشروح نوشته است

وهرگز از آن جمله اي كه جاحظ آن را دستاويز خود قرار داده(كه پيامبر به علي گفت: در خوابگاه من بخواب وآسيبي به تو نخواهد رسيد) يادي نكرده است. نه تنها او بلكه مقريزي، مورخ معروف قرن نهم (2)، نيز در كتاب مشهور امتاع

--------------------------

1 . محمد بن سعد معروف به كاتب واقدي كه در سال 168 هجري ديده به جهان گشود ودر سال 230 ديده از جهان بربست. طبقات وي جامعترين ودر عين حال اصليترين كتابي است كه در سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نوشته شده است. به ج1، ص 227 _ 228 مراجعه فرماييد.

2 . تقي الدين احمد بن علي مقريزي(متوفا به سال 845 هجري).

-------------------------- صفحه 54

الاسماع حادثه را همچون كاتب واقدي نقل كرده است وهرگز نگفته كه پيامبر به علي فرمود:«آسيبي به تو نخواهد رسيد». آري،در اين ميان ابن هشام در سيره(ج1، ص483) وطبري در تاريخ خود (ج2، ص99) از آن گفتار يادي كرده اند وكساني همچون ابن اثير در تاريخ كامل(ج2،ص372) وديگران نيز كه آن را نقل كرده اند همگي از سيره ابن هشام ويا تاريخ طبري گرفته اند. بنابر اين مسلّم نيست كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين مطلب را گفته باشد واگر هم گفته باشد به هيچ وجه معلوم نيست كه هر دو مطلب را (نرسيدن آسيب وردّ امانتهاي مردم) در همان شب نخست گفته باشد; به گواه اينكه اين حادثه را علما ومورخان شيعه وبرخي از سيره نويسان اهل تسنن به صورت ديگري نقل كرده اند. اينك توضيح مطلب: دانشمند معروف شيعه، مرحوم شيخ طوسي، در اماليِ خود دنباله واقعه

هجرت را كه منتهي به نجات پيامبر شد چنين مي نويسد: شب هجرت سپري شد وعلي (عليه السلام) از محل اختفاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آگاه بود وبراي فراهم ساختن مقدمات سفر پيامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند.(1) پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) سه شب در غار ثور بسر برد. در يكي از شبها حضرت علي (عليه السلام) وهند بن ابي هاله فرزند خديجه به غار رفتند وبه محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)رسيدند. پيامبر دستورهاي زير را به حضرت علي داد: 1) دو شتر براي من وهمسفرم آماده كن.(در اين موقع ابوبكرگفت: من قبلاً دو شتر براي اين كار آماده كرده ام. پيامبر فرمود: در صورتي اين دو شتر را از تو مي پذيرم كه پول هر دو را بپردازم. سپس به علي دستور داد كه پول شتران را بپردازد».

--------------------------

1 . اعيان الشيعة، ج1، ص 237.

-------------------------- صفحه 55

2) من امين قريش هستم وهم اكنون امانتهاي مردم در خانه من است.فردا بايد در محل معيّني از مكه بايستي وبا صداي رسا اعلام كني كه هركس امانتي نزد محمّد دارد بيايد وآن را باز گيرد. 3) بعد از ردّ امانتها بايد خود را آماده مهاجرت كني.هروقت نامه من به تو رسيد، دخترم فاطمه ومادرت فاطمه وفاطمه دختر زبير بن عبد المطلب را همراه خود بياور.واگر كساني از بني هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدّمات هجرت آنان را نيز فراهم كن.(سپس فرمود:)«از اين پس هر خطري كه در كمين تو بود از تو برطرف شده است وديگر آسيبي به تو نخواهد رسيد».(1) اين جمله مانند همان جمله اي

است كه ابن هشام در سيره وطبري در تاريخ خود آورده اند.بنابر اين اگر پيامبر به حضرت علي تأمين داده است در شبهاي بعد بوده است ونه در شب هجرت، واگر به حضرت علي فرمان داده است كه امانتهاي مردم را رد كند در شب دوم ويا سوم بوده است ونه در ليلة المبيت. اگر بعضي از مورخان اهل تسنن واقعه را طوري نقل كرده اند كه مي رساند پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در همان شب هجرت به حضرت علي تأمين داده ودر همان شب نيز دستور ردّ امانتها را صادر كرده است قابل توجيه است، زيرا بعيد نيست كه نظر آنان به نقل اصل حادثه بوده است وذكر زمان ومكان صدور اين اوامر ووصايا براي آنان حائز اهميت نبوده است. حلبي در سيره خود مي نويسد: در يكي از شبها كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در غار ثور بسر مي برد علي (عليه السلام) شرفياب محضرش گرديد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در آن شب به علي (عليه السلام)دستور داد كه امانتهاي مردم را بازگرداند وقرضهاي پيامبر را ادا كند.(2)

--------------------------

1 . متن عبارت پيامبر اين است:« إِنَّهُمْ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ مِنَ الآنِ بِشَيْء تُكْرِهُهُ».

2 . سيره حلبي، ج2، ص 36 و37.

-------------------------- صفحه 56

واز مؤلّف كتاب «الدرا لمنثور» نقل مي كند كه علي (عليه السلام) پس از شب هجرت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ملاقات داشته است.(1) دو گواه روشن بر فداكاري امام (عليه السلام)

دو مطلب تاريخي گواه مي دهد كه عمل حضرت علي (عليه السلام) در آن شب جز فداكاري نبوده،

آن حضرت به راستي آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است. 1) اشعاري كه امام (عليه السلام) پيرامون اين حادثه تاريخي سروده وسيوطي همه آنها را در تفسير خود(2) نقل كرده است، گواه روشن بر جانبازي اوست: وَقَيْتُ بِنَفْسي خَيْرَ مَنْ وَطَأَ الْحَصي *** وَمَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ وَ بِالحِجْرِ مُحَمَّدٌ لَمَّا خافَ أَنْ يَمْكُرُوا بِهِ *** فَوَقاهُ رَبِّي ذُو الجَلالِ مِنَ الْمَكْرِ وَبِتُّ أُراعِيهِمْ مَتي يَنْشُرُونَنِي *** وَ قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِي عَلَي الْقَتْلِ وَ الأَسْرِ من جان خود را براي بهترين فرد روي زمين ونيكوترين شخصي كه خانه خدا وحجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم. آن شخص عاليقدر محمّد بود. ومن هنگامي دست به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولي خداي من او را از مكر دشمنان حفظ كرد. من در بستر وي بيتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براي مرگ واسارت آماده كرده بودم.

--------------------------

1 . سيره حلبي، ج2، ص 36 و37.

2 . الدر المنثور، ج3، ص180.

-------------------------- صفحه 57

2) دانشمندان سنّي وشيعه نقل كرده اند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئيل وميكائيل، خطاب كرد كه: اگر من براي يكي از شما مرگ وبراي ديگري حيات مقرّر كنم كدام يك از شما حاضر است مرگ را بپذيرد وزندگي را به ديگري واگذار كند؟ در اين لحظه هيچ كدام نتوانست مرگ را بپذيرد ودر راه ديگري فداكاري كند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه: به زمين فرود آييد وببينيد كه علي چگونه مرگ را خريده، خود را فداي پيامبر كرده است; سپس

جان علي را از شرّ دشمن حفظ كنيد.(1) اگر از نظر بعضي مرور زمان بر اين فضيلت بزرگ پرده كشيده است، ولي در آغاز اسلام عمل حضرت علي (عليه السلام) در نظر دوست ودشمن بزرگترين فداكاري به شمار مي رفت.در شوراي شش نفري كه به فرمان عمر براي تعيين خليفه تشكيل شد علي (عليه السلام) با ذكر اين فضيلت بزرگ بر اعضاي شورا احتجاج كرد وگفت: من شما اعضاي شوري را به خدا سوگند مي دهم كه آيا جز من كسي بود كه براي پيامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آيا جز من كسي در جاي او خوابيد وخود را سپر بلاي او كرد؟ همگي گفتند: واللّه جز تو كسي نبوده است.(2) مرحوم سيّد بن طاووس در باره فداكاري حضرت علي (عليه السلام) تحليل جالبي دارد وآن را به فداكاري اسماعيل وتسليم او در برابر پدر قياس كرده، برتريِ ايثار حضرت علي (عليه السلام) را اثبات كرده است.(3) ***

--------------------------

1 . بحار الأنوار، ج19، ص 39، به نقل از احياء العلوم غزالي.

2 . خصال صدوق، ج2، ص 123 ; احتجاج طبرسي، ص 74.

3 . ر.ك.اقبال، ص 593; بحار الأنوار، ج19، ص 98. صفحه 59

بخش سوّم (59_ 142) زندگي امام علي (عليه السلام) پس از هجرت وپيش از رحلت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم

فصل اول

فصل اوّل

خلاصه اي از اين دوران

هجرت حضرت علي (عليه السلام) از مكه به مدينه پس از هجرت پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) سومين بخش از زندگيِ آن حضرت است. سراسر صفحات اين فصل از كتاب حيات علي (عليه السلام) يك رشته سطور طلايي وحوادث بسيار برجسته وچشمگير تشكيل مي دهد.كارهاي مهم وحساس امام در اين فصل از زندگي، در دو مورد خلاصه مي شود: 1_ جانبازي وفداكاري

در ميدانهاي جهاد

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)در طيّ دوران زندگيِ خود در مدينه با مشركان ويهودان وشورشيان بيست وهفت «غَزوه» داشت. در اصطلاح سيره نويسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهايي غزوه مي گويند كه فرماندهي ورهبري سپاه اسلام را پيامبر خود بر عهده مي داشت وشخصاً همراه سپاهيان حركت مي كرد وبا آنان نيز به مدينه باز مي گشت. علاوه بر غزوات، پنجاه وپنج «سَريّه» نيز به امر آن حضرت صورت گرفت.(1) مقصود از سريّه نبردهايي است كه در آنها بخشي از سپاه اسلام براي سركوبي شورشيان وتوطئه گران از مدينه حركت مي كرد وفرماندهي لشكر به

--------------------------

1 . واقدي د رمغازيِ خود (ج1،ص 2) تعداد سريّه هاي پيامبر را كمتر از آن مي داند.

-------------------------- صفحه 62

عهده يكي از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار مي شد. امير مؤمنان در بيست وشش غزوه از غزوات پيامبر شركت كرد وفقط در غزوه «تبوك» به فرمان رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)در مدينه اقامت گزيد واز شركت در جنگ باز ماند، زيرا بيم آن مي رفت كه منافقان مدينه در غياب پيامبر شورش كنند وزمام امور را در مركز اسلام (مدينه) به دست گيرند. تعداد سريّه هايي كه رهبري آنها بر عهده امام بود به درستي مشخص نيست، ولي تفصيل برخي از اين سريه ها را در اين بخش خواهيم نگاشت. 2_ ضبط وكتابت وحي(قرآن)

كتابت وحي وتنظيم بسياري از اسناد تاريخي وسياسي ونوشتن نامه هاي تبليغي ودعوتي و... يكي ديگر از كارهاي حساس وپر ارج امام (عليه السلام) بود. امير مؤمنان تمام آيات قرآن را، چه آنها كه در مكه نازل

مي شد وچه آنها كه در مدينه، در دوران حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)به دقت ضبط مي كرد واز اين جهت يكي از كاتبان وحي وحافظان قرآن به شمار مي رفت. همچنين در تنظيم اسناد سياسي وتاريخي ونامه هاي تبليغي، كه هم اكنون متن بسياري از آنها در كتابهاي سيره وتاريخ مضبوط است، آن حضرت نخستين دبير اسلام به شمار مي رود، حتي صلحنامه تاريخي «حديبيّه» به املاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وخطّ علي (عليه السلام)تنظيم شد. خدمات علمي وقلميِ امام منحصر به اينها نبود، بلكه در حفظ آثار وسنن رسول اكرم كوششهاي بسيار داشت ودر فرصتهاي مختلف، سخنان پيامبر را در باره احكام وفرايض وآداب وسنن وحوادث واخبار غيبي و... ضبط مي كرد. از اين رو امام (عليه السلام) موفق شد آنچه را كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شنيده بود به صورت شش كتاب از خود به يادگار بگذارد وپس از شهادت امام همه اين كتابها درنزد فرزندان آن حضرت به عنوان ارزنده ترين گنجينه حفاظت مي شد وديگر پيشوايان پس از امير المؤمنين، در مقام احتجاج بر ديگران، به اين كتابها استناد مي جستند. زُراره كه يكي از

-------------------------- صفحه 63

شاگردان برجسته امام صادق (عليه السلام) بوده است برخي از اين كتابها را نزد آن حضرت ديده، خصوصيات آنها را نقل كرده است.(1) چگونگي هجرت امام(عليه السلام)

پس از هجرت پيامبر، امام در انتظار نامه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بود وچيزي نگذشت كه ابو واقد ليثي نامه اي از آن حضرت به مكه آورد وتسليم حضرت علي (عليه السلام)كرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله

وسلم) آنچه را كه در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاهاً به حضرت علي گفته بود در آن نامه تأييدكرده، فرمان داده بود كه با بانوان خاندان رسالت حركت كند وبه افرادناتوان كه مايل به مهاجرت هستند نيز كمك كند. امام كه وصاياي پيامبر را در باره امانتهاي مردم مو به مو عمل كرده بود كاري جز فراهم ساختن اسباب حركت خود وبستگانش به مدينه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان كه آماده مهاجرت بودند پيغام داد كه مخفيانه از مكه خارج شوند ودر چند كيلومتري شهر، در محلي به نام «ذو طوي» توقف كنند تا قافله امام به آنان برسد. امّا حضرت علي (عليه السلام) با اينكه چنين پيغامي به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست وزنان را با كمك ايمن فرزند امّ ايمن سوار بر كجاوه كرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زيرا زنان، توانايي تند رفتن ندارند». ابن شهر آشوب مي نويسد: عباس از تصميم علي (عليه السلام) آگاه شد ودانست كه مي خواهد در روز روشن ودر برابر ديدگان دشمنان مكّه را ترك گويد وزنان را همراه خود ببرد، از اين رو فوراً خود را به علي (عليه السلام) رساند وگفت: محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم) مخفيانه مكّه را ترگ گفت وقريش براي يافتن او تمام نقاط مكّه واطراف آن را زير پا نهادند;

--------------------------

1 . تهذيب الأحكام، شيخ طوسي، ج2، ص 209، طبع نجف. فهرست نجاشي، ص 255، طبع هند.نگارنده پيرامون اين شش كتاب در مقدمه «بررسي مسند احمد» به طور گسترده سخن گفته است.

-------------------------- صفحه 64

تو چگونه مكّه را

با اين عايله در برابر چشم دشمنان ترك مي گويي؟ نمي داني كه تو را از حركت باز مي دارند؟ علي (عليه السلام) در پاسخ عموي خود گفت:شبي كه با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در غار ملاقات كردم ودستور داد كه با زنان هاشمي از مكّه مهاجرت كنم به من نويد داد كه از اين پس آسيبي به من نخواهد رسيد. من به پروردگارم اعتمادو به قول احمد (صلي الله عليه وآله وسلم) ايمان دارم وراه او با من يكي است ;پس در روز روشن ودر برابر ديدگان قريش مكّه را ترك مي گويم! سپس اشعاري سرود كه مضمون آنها همان است كه بيان شد.(1) او نه تنها به عموي خود چنين پاسخ داد، بلكه هنگامي كه ليثي هدايت شتران را بر عهده گرفت وبراي اينكه كاروان را زودتر از تير رس قريش بيرون ببرد بر سرعت شتران افزود، امام (عليه السلام) او را از شتاب كردن بازداشت وگفت:پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به من فرموده است كه در اين راه آسيبي به من نخواهد رسيد. سپس هدايت شتران را خود بر عهده گرفت وچنين رجز خواند: زمام امور تنها در دست خداست، پس هر بدگماني را از خود دور كن كه پروردگار جهانيان براي هر حاجت مهمي كافي است.(2) قريش حضرت علي(عليه السلام) راتعقيب مي كند

كاروان امام (عليه السلام) نزديك بود به سرزمين «ضجنان» برسد كه هفت سوار

--------------------------

1 . متن اشعار امام (عليه السلام) چنين است:

إِنَّ ابْنَ آمِنَةَ النَبِيَّ مُحَمّداً *** أَرْخِ الزِّمامَ وَ لا تَخَفْ عَنْ عائِق

إِنِّي بِرَبّي واثِقٌ وَ بِأَحْمَد *** رَجُلٌ صَدُوقٌ قالَ عَنْ جِبْرِيلِ

فاللّهُ يُرديهِمْ عَنِ التَنْكِيل *** وَ سَبِيلُهُ مُتَلاحِقٌ بِسَبِيلي

2 . اماليِ شيخ طوسي، ص 299 ; بحار، ج19، ص 65. ومتن رجز اين است:

لَيْسَ إلاّ اللّهَ فَارْفَعْ ظنَّكا *** يُكْفِيكَ رَبُّ النّاسِ ما أَهَمَّكا

-------------------------- صفحه 65

نقابدار از دور نمايان شدند وبه سرعت اسبهاي خود را به سوي كاروان راندند. علي (عليه السلام) براي جلوگيري از هر نوع پيشامد بدي براي زنان به واقد وايمن دستور داد كه فوراً شتران را بخوابانند وپاهاي آنها را ببندند. سپس كمك كرد كه زنان را پياده كنند واين كار انجام مي گرفت كه سواران نقابدار با شمشيرهاي برهنه سر رسيدند ودر حالي كه خشم گلوي آنان را مي فشرد شروع به بدگويي كردند كه:تو تصور مي كني با اين زنان مي تواني از دست ما فرار كني؟! حتماً بايد از اين راه باز گردي. علي (عليه السلام) گفت: اگر باز نگردم چه مي شود؟ گفتند: به زور تو را باز مي گردانيم ويا با سر تو باز مي گرديم. اين را گفتند ورو به شتران آوردند كه آنها را برمانند. در اين هنگام حضرت علي (عليه السلام) با شمشير خود مانع از پيشروي آنان شد.يكي از آنان شمشير خود را متوجه حضرت علي كرد. پسر ابوطالب شمشير او را از خود باز گردانيد وسپس درحالي كه كانوني از غضب بود به سوي آنان حمله برد وشمشير خود را متوجه يكي از آنان به نام جناح كرد. شمشير نزديك بود بر شانه او فرود آيد كه ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشير امام (عليه السلام) بر پشت اسب او فرود آمد. در اين هنگام حضرت

علي (عليه السلام) خطاب به آنان فرياد زد: من عازم مدينه هستم وهدفي جز اين ندارم كه به حضور رسول خدا برسم; هركس مي خواهد كه او را قطعه قطعه كنم وخون او را بريزم در پي من بيايد ويا به من نزديك شود. اين را گفت وسپس به ايمن وابو واقد امر كرد كه برخيزند وپاي شتران را باز كنند وراه خود پيش گيرند. دشمنان احساس كردند كه حضرت علي (عليه السلام) آماده است تا پاي جان با آنان بجنگد وبه چشم خود ديدند كه نزديك بود يكي از ايشان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصميم خود بازگشتند و راه مكه را در پيش گرفتند. امام (عليه السلام) نيز حركت به سوي مدينه را ادامه داد. در نزديكي كوه ضجنان يك شبانه روز به

-------------------------- صفحه 66

استراحت پرداخت تا افراد ديگري كه تصميم به مهاجرت داشتند به آنان بپيوندند. از جمله افرادي كه به حضرت علي (عليه السلام) وهمراهان او پيوست امّ ايمن بود _ زن پاكدامني كه تا پايان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد. تاريخ مي نويسد كه حضرت علي (عليه السلام) تمام اين مسافت را پياده طي كرد ودر تمام منازل ياد خدا از لبان مباركش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مي آورد. برخي از مفسّران بر آنند كه آيه زير در باره اين افراد نازل شده است:(1) (الّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَّفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِوَالأَرضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً). (آل عمران:191) كساني كه خدا را، (در تمام حالات) ايستاده ونشسته ويا خوابيده بر

پهلوي خود، ياد مي كنند ودر آفرينش آسمانها وزمين فكر مي كنند ومي گويند خدايا تو اين نظام بزرگ خلقت را بي جهت وبدون هدف خلق نكرده اي. پس از ورود حضرت علي (عليه السلام) وهمراهان او به مدينه، رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به ديدارشان شتافت.هنگامي كه نگاه پيامبر به حضرت علي افتاد مشاهده كرد كه پاهايش ورم كرده است وقطرات خون از آن مي چكد.پس، حضرت علي (عليه السلام) را در آغوش گرفت واشك در ديدگان پر مهر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حلقه زد.(2) ***

--------------------------

1 . امالي شيخ طوسي، ص 301تا 303.

2 . اعلام الوري، ص 192; تاريخ كامل، ج2، ص 75.

-------------------------- صفحه 67

فصل دوم

فصل دوّم

دو فضيلت بزرگ

اگر در هر مسئله اي از مسائل اجتماعي ترديد كنيم ويا براي اثبات آن به آزمايش وبرهان وگواه نيازمند باشيم، در باره لزوم اتحاد وهمبستگي اجتماعي ومنافع سرشار آن ترديد به خود راه نمي دهيم وهرگز كسي را پيدا نمي كنيم كه بگويد پراكندگي ودو دستگي خوب ومفيد است واتّحاد واتّفاق بد وزيانمند.زيرا كمترين سودي كه از اتّفاق عايد جامعه مي شود پيوستن نيروهاي كوچك وپراكنده به يكديگر است كه در سايه آن نيروي عظيمي پديد مي آيد كه مي تواند مبدأ تحولاتي بزرگ در شئون مختلف جامعه شود. آبهايي كه در پشت سدهاي بزرگ به صورت درياچه جلوه مي كند از پيوستن رودهاي كوچكي به وجود آمده است كه به تنهايي نه قدرت توليد برق دارند ونه چندان به درد كشاورزي مي خورند. امّا از اجتماع اين رودهاي كوچك در يك محل درياچه اي حاصل مي شود

كه قدرت توليد هزاران كيلو وات برق را دارد وبا آب آن هزاران هكتار زمين را مي توان زير كشت برد. غرض زانجمن واجتماع جمع قُواست *** چرا كه قطره چو شد متّصل به هم درياست زقطره هيچ نيايد ولي چو دريا گشت *** هر آنچه نفع تصور كني در آن آنجا است

-------------------------- صفحه 68

زقطره، ماهي پيدا نمي شود هرگز *** محيط گشت، از آن نهنگ خواهد خاست زگندمي نتوان پخت نان وقوت نمود *** چو گشت خرمن وخروار وقت برگ ونواست زفرد فرد محال است كارهاي بزرگ *** ولي ز جمع توان خواست هرچه خواهي خواست بلي چو مورچگان را وفاق دست دهد *** به قول شيخ، هژبرِ ژيان اسير وفناست نه تنها بايد از نيروهاي مادي در پيشبرد اهداف كمك خواست بلكه بايد از قدرت فكري ومعنوي افراد در رفع مشكلات اجتماعي وبرنامه ريزيهاي صحيح استمداد جست واز طريق مشاوره وتبادل نظر راه وچاه را روشن ساخت وبر كوههايي از مشكلات فايق آمد. از اين جهت، در برنامه هاي اصيل وارزنده آيين اسلام، اهميت موضوع مذاكره ومشاوره در امور اجتماعي به خوبي به چشم مي خورد وقرآن كريم كساني را حقجو وواقع بين معرفي مي كند كه اساس كارهاي آنان را مشاوره وتبادل نظر تشكيل دهد: (وَ الّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).(شوري:38) كساني كه به نداي پروردگار خود پاسخ گفتند ونماز را برپا مي دارند وامور خود را با مشورت در ميان خويش انجام مي دهند واز آنچه كه روزيِ آنان كرده ايم انفاق مي كنند. اتّحاد وپيوند برادري

اخوت اسلامي از اصول

اجتماعيِ آيين اسلام است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) به

-------------------------- صفحه 69

صورتهاي مختلف در جهت استوار ساختن اين پيوند كوشيده است. پس از ورود مهاجران به مدينه، براي نخستين بار، پيوند برادري ميان دو تيره از انصار، يعني اوس وخزرج، به دست پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)گره خورد. اين دو قبيله، كه بوميان مدينه بودند وساليان درازي با يكديگر نبرد داشتند، در پرتو كوششهاي رسول اكرم با يكديگر برادر شدند وتصميم گرفتند كه گذشته ها را فراموش كنند. هدف از عقد اين پيوند آن بود كه اوس وخزرج، كه دو ستون عمده ارتش اسلام را در برابر مشركان تشكيل مي دادند، كشت وكشتار وظلم وتعدي به يكديگر را به فراموشي بسپارند وصلح وصفا را جايگزين عداوتهاي ديرينه كنند. براي بار دوّم، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور داد كه ياران او، اعمّ از مهاجر وانصار، با يكديگر برادر شوند وهر كدام براي خود برادري بگيرد. چه بسا دو مهاجر با يكديگر ويا يكي از مهاجران با يكي از انصار عقد اخوت بستند ودست يكديگر را به عنوان برادري فشردند واز اين طريق يك نوع قدرت سياسيِ معنوي بر سرآنان سايه افكند. مورخان ومحدثان اسلامي مي نويسند: روزي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) برخاست وخطاب به ياران خود فرمود:«تَآخُوا فِي اللّهِ أَخَوَيْنِ أَخَوَيْنِ». يعني در راه خدا دو تا دو تا با هم برادر شويد. تاريخ در اين مورد از افرادي نام مي برد كه به فرمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در آن روز با يكديگر پيوند اخوت برقرار كردند. مثلاً ابوبكر باعمر، عثمان با

عبد الرحمان بن عوف، طلحه با زبير، أُبَّي بن كعب با ابن مسعود، عمّار با ابو حُذَيفه، سلمان با ابو الدرداء و... پيوند برادري بستند واخوت اين افراد به تصويب پيامبر رسيد. اين پيوند برادري كه در ميان افراد معدودي صورت گرفت، غير آن اخوت همگاني وبرادري اسلامي است كه قرآن مجيد آن را در مقياس جهان اسلام اعلام كرده است وهمه مؤمنان را برادر يكديگر خوانده است.

-------------------------- صفحه 70

حضرت علي(عليه السلام) برادر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است

رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) براي هر يك از افرادي كه در مسجد النبي حاضر بودند برادري معيّن كرد. علي (عليه السلام) در آن ميان تنها ماند وبراي او برادري تعيين نشد. در اين هنگام علي (عليه السلام) با ديدگان اشك آلود به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)رسيد وگفت: براي هر يك از ياران خويش برادري تعيين كردي ولي ميان من وكسي پيوند اخوت برقرار نفرمودي! در اين لحظه پيامبر اكرم كلام تاريخي خود كه را كه مبيّن مقام وموقعيت علي (عليه السلام) از حيث قرب ومنزلت او نسبت به پيامبر است خطاب به او فرمود: «أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنّيا وَالآخِرَةِ وَ الّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ ما أَخَّرْتُكَ إِلاّ لِنَفْسي. أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ».(1) تو برادر من در اين جهان وسراي ديگر هستي. به خدايي كه مرا به حق برانگيخته است من كار برادريِ تو را به عقب انداختم كه تو را برادر خود انتخاب كنم، اخوتي كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد. اين كلام موقعيت حضرت علي (عليه السلام) را نسبت به پيامبر اكرم (صلي

الله عليه وآله وسلم)، از نظر معنويّت وپاكي واز نظر اخلاص در اهداف ديني، به خوبي روشن مي سازد واز ميان دانشمندان اهل تسنن مؤلّف «الرياض النضرة» به اين حقيقت اعتراف كرده است.(2) از اينجا مبناي تفسير آيه مباهله(3) به دست مي آيد. علماي تفسير به اتّفاق كلمه مي گويند مقصود از عبارت (وَأَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ) علي بن ابي طالب (عليه السلام) است كه قرآن مجيد او را «نفس پيامبر» وخود او شمرده است.زيرا تجاذب فكري وروحي نه تنها دو همفكر را به سوي هم مي كشد بلكه گاهي دو فرد را شخص

--------------------------

1 . مستدرك حاكم، ج3، ص 14; استيعاب، ج 3، ص 35.

2 . ج 2، ص 16، نگارش محب الدين طبري.

3 . سوره آل عمران، آيه 61.

-------------------------- صفحه 71

واحد نشان مي دهد. اينكه هر موجودي همجنس خود را جذب ومخالف خود را دفع مي كند اختصاص به عالم اجسام واجرام زمين وآسمان ندارد بلكه شخصيتهاي بزرگ جهان مظاهر جذب ودفعند; گروهي را جذب وگروه ديگري را دفع مي كنند. اين نوع كشش وگريز بر اساس سنخيت يا تضاد روحي پي ريزي شده است وسنخيت وتضاد است كه گروهي را دور هم گرد مي آورَد وگروه ديگري را عقب مي راند. از اين مسئله در فلسفه اسلامي چنين تعبير شده است:«السِّنْخيّةُ عِلَّةُ الاِنْضِمام» يعني سنخيت ومشابهت، مايه اجتماع وانضمام اشياء است. فضيلت ديگري براي امام (عليه السلام)

پس از بناي مسجد النبي، ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در اطراف مسجد براي خود خانه هايي ساخته بودند كه يكي از درهاي آنها رو به مسجد باز مي شد. پيامبر

گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) به فرمان خدا دستور داد كه تمام درهايي را كه به مسجد باز مي شد ببندند، جز درِ خانه علي بن ابي طالب را. اين مطلب بر بسياري از ياران رسول خدا گران آمد، از اين رو پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بر منبر رفت وچنين فرمود: خداوند بزرگ به من دستور داده است كه تمام درهايي را كه به مسجد باز مي شود ببندم، جز درِ خانه علي را; ومن هرگز از پيش خود به بسته شدن دري ويا باز ماندن آن دستور نمي دهم; من در اين مسايل پيرو فرمان خدا هستم.(1) آن روز تمام ياران رسول خدا اين موضوع را فضيلت بزرگي براي حضرت علي (عليه السلام) تلقي كردند تا آنجا كه خليفه دوّم بعدها مي گفت:اي كاش سه فضيلتي كه نصيب علي شد نصيب من شده بود، وآن سه فضيلت عبارتند از:

--------------------------

1 . مسند احمد، ج3، ص 369; مستدرك حاكم، ج3، ص 125; الرياض النضرة، ج3، ص 192و....

-------------------------- صفحه 72

1) پيامبر دختر خود را در عقد علي در آورد. 2) تمام درهايي را كه به مسجد باز مي شد بست، جز درِ خانه علي را. 3) در جنگ خيبر پيامبر پرچم را به دست علي داد.(1) تفاوتي كه ميان حضرت علي (عليه السلام) وديگران وجود داشت اين بود كه ارتباط او با مسجد هيچ وقت قطع نشده بود، او خانه زاد خدا بود ودر كعبه ديده به جهان گشوده بود، بنابر اين مسجد از روز نخست خانه او بود واين موقعيت، ديگر هرگز براي هيچ كس دست نداد. گذشته از اين،

حضرت علي (عليه السلام) به طور قطع ودر هرحال رعايت شئون مسجد را مي كرد ولي ديگران كمتر مي توانستند شئون مسجد را آن طور كه بايد رعايت كنند. ***

--------------------------

1 . مسند احمد، ج2، ص 26.

-------------------------- صفحه 73

فصل سوم

فصل سوّم

قهرمان بي نظير جنگ بدر

نعره هاي جگر خراش مردي به نام ضمضم كه گوشهاي شتر خود را بريده، بيني آن را شكافته، جهازش را برگردانده، وارونه نهاده بود، توجه قريش را به خود جلب كرد. او در حالي كه پيراهن خود را از جلو وعقب چاك زده، بر پشت شتري كه خون از گوش ودماغ آن مي چكيد ايستاده بود وفرياد مي زد:مردم! شتراني كه حامل نافه مُشكند از طرف محمّد وياران او در خطرند. آنان مي خواهند همه آنها را در سرزمين «بدر» مصادره كنند. به فرياد برسيد! ياري كنيد! ناله ها واستغاثه هاي پياپي او سبب شد كه تمام دلاوران وجوانان قريش خانه ومحل كار وكسب خود را ترك گويند ودور او را بگيرند.وضع رقّت بار شتر وزاري والتماس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكّه را براي نجات كاروان قريش به سوي بدر ترك كنند. پيامبر عاليقدر برتر وبالاتر از آن بود كه به مال ومنال كسي چشم بدوزد واموال گروهي را بي جهت مصادره كند. امّا چه شده بود كه وي چنين تصميمي گرفته بود؟ انگيزه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) براي اين كار دو چيز بود: 1) قريش بدانند كه راههاي بازرگانيِ آنها در اختيار نيروهاي اسلام قرار گرفته است واگر آنان از

نشر وتبليغ اسلام مانع شوند وآزادي بيان را از مسلمانان سلب كنند شريانهاي حياتي آنان به وسيله نيروهاي اسلام بريده خواهد شد. زيرا گوينده هر قدر

-------------------------- صفحه 74

قوي باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد، تا از آزادي بيان وتبليغ برخوردار نشود به طور شايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند. در محيط مكه، قريش بزرگترين مانع براي تبليغ اسلام وتوجه مردم به آيين يكتاپرستي بودند. آنان به تمام قبايل اجازه مي دادند كه در ايّام حج وارد مكّه شوند، ولي رهبر عاليقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكّه وحوالي آن كاملاً ممنوع بودند وحتي اگر بر او دست مي يافتند او را مي كشتند. در صورتي كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مي آمدند واين ايام بهترين فرصت براي تبليغ توحيد وآيين پاك الهي بود. 2)گروهي از مسلمانان كه به عللي نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قريش بودند واموال آنان وكساني كه مهاجرت كرده بودند امّا موفق به انتقال دارايي خود نشده بودند همواره از طرف قريش تهديد مي شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با اقدام به مصادره كالاي كاروان قريش مي خواست گوشمالي سختي به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادي را از مسلمانان سلب كرده بودند وپيوسته به آنان آزار واذيّت روا مي داشتند ودر مصادره اموالشان پروايي نداشتند. ازاين جهت، پيامبر در ماه رمضان سال دوّم هجري با 313 نفر براي مصادره اموال وكالاهاي كاروان قريش از مدينه خارج شد ودر كنار چاههاي بدر توقّف كرد. كاروان بازرگاني قريش از شام به سوي

مكه باز مي گشت ودر مسير خود از دهكده بدر عبور مي كرد. ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسيله ضمضم گزارش داد واو را براي ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه اي كه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران وجنگجويان قريش براي نجات كاروان برخيزند واز طريق نبرد به كار پايان دهند. قريش با نهصد نفر نظاميِ كار آزموده وجنگ ديده ومجهز با مدرنترين اسلحه

-------------------------- صفحه 75

روز به سوي بدر حركت كردند، امّا پيش از رسيدن به مقصد به وسيله فرستاده ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده، از يك راه انحرافي از تيررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با اين وصف، آنان براي سركوبيِ اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوّم هجري از پشت تپه اي به دشت بدر سرازير شدند. مسلمانان در گذرگاه شماليِ بدر در سرازيريِ درّه (العُدْوَةُ الدُّنْيا)(1) موضع گرفته، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براي حفظ كالاهاي بازرگاني از مكه خارج شده اند ودر نقطه مرتفع درّه (العُدْوَةُ القُصْوي) (2) فرود آمده اند. پيمان پيامبر با انصار، پيمان دفاعي بود نه جنگي. آنان با پيامبر در عَقَبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند.لذا رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در يك شوراي نظامي كه مركب از جوانان

انصار وگروهي از مهاجران بود به نظر خواهي عمومي مبادرت كرد. نظراتي كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت وسلحشوري عدّه اي واز سوي ديگر جبن وزبوني عدّه ديگري را منعكس ساخت. نخست ابوبكر برخاست وگفت: بزرگان ودلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته اند وهيچ گاه قريش به آييني ايمان نياورده اند ولحظه اي خوار وذيل نشده اند. ما هرگز با آمادگيِ كامل بيرون نيامده ايم.(3) يعني مصلحت اين است كه از اين راه به سوي مدينه باز گرديم. عمر نيز برخاست وسخنان دوست خود را بازگو نمود. در اين هنگام مقداد برخاست وگفت: به خدا سوگند ما همچون بني اسرائيل نيستيم كه به موسي بگوييم:«اي موسي تو وپروردگارت برويد جهاد كنيد وما در اينجا نشسته ايم». ما عكس آن را

--------------------------

1 . سوره انفال، آيه 42.

2 . سوره انفال، آيه 42.

3 . مغازي واقدي، ج1، ص 48.

-------------------------- صفحه 76

مي گوييم. تو در ظلّ عنايات پروردگار خود جهاد كن، ما نيز در ركاب تو نبرد مي كنيم. طبري مي نويسد:هنگامي كه مقداد برخاست سخن بگويد چهره پيامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولي وقتي سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهره آن حضرت باز شد.(1) سعد معاذ نيز برخاست وگفت: هرگاه شما گام در اين دريا ]اشاره به بحر احمر[ نهيد ما نيز پشت سرتان گام در آن مي گذاريم. به هر نقطه اي كه مصلحت مي دانيد ما را سوق دهيد. در اين موقع آثار سرور وخرسندي در چهره پيامبر آشكار شد وبه عنوان نويد به آنان گفت:من

كشتارگاه قريش را مي نگرم.سپس سپاه اسلام به فرماندهي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به راه افتاد ودر نزديكي آبهاي بدر موضع گرفت. كتمان حقيقت

گروهي از تاريخ نويسان، مانند طبري ومقريزي، كوشيده اند كه چهره حقيقت را با پرده تعصب بپوشانند وحاضر نشده اند متن گفتگوي شيخين را با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به نحوي كه واقدي در مغازي خود آورده است نقل كنند،بلكه مي گويند: ابوبكر برخاست ونيكو سخن گفت وهمچنين عمر برخاست ونيكو حرف زد! ولي بايد از اين دو نويسنده نامي تاريخ پرسيد كه هرگاه آنان در آن شورا نيكو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مي زنند، در صورتي كه مذاكره مقداد وسعد را با تمام جزئيات نقل مي كنند؟ اگر آنان نيكو سخن گفتند چرا چهره پيامبر از سخنان آنان در هم شد، چنانكه طبري خود به آن تصريح مي كند؟ اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت حضرت علي (عليه السلام) را در اين نبرد بررسي كنيم.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج2، ص 140، به نقل از عبد اللّهبن مسعود.

-------------------------- صفحه 77

صفوف حق وباطل در برابر هم

صف آرايي مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد.در آغاز، نبردهاي تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاي عُتبه پدرِ هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخست سه نفر از دلاوران انصار براي نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفي كردند، امّا دلاوران مكّه از جنگ با آنان خودداري كردند وفرياد

زدند:«يا مُحَمَّدُ أَخْرِجْ إِلَيْنا أَكْفاءَنا مِنْ قَوْمِنا» يعني افرادي كه از اقوام ما وهمشأن ما باشند براي جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطّلب وحمزه و علي (عليه السلام) دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاي پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفي كردند وعتبه هر سه را براي مبارزه پذيرفت وگفت: همگي همشأن ما هستيد. در اينجا برخي ازمورّخان، مانند واقدي، مي نويسند: هنگامي كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمناً به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وي به قدري ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بني هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مي خواهند نور خدا را خاموش سازند.(1) برخي مي گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پيِ هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان علي (عليه السلام) با وليد داييِ معاويه، متوسطِ آنان، حمزه، با عتبه جدّ مادريِ معاويه، وعبيده كه پيرترينِ آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولي ابن هشام مي گويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است.(2) اكنون

--------------------------

1 . مغازي واقدي، ج1، ص 62.

2 . سيره ابن هشام، ج1، ص 625.

-------------------------- صفحه 78

ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است.با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مي شود:

1) مورخان مي نويسند كه علي وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاي نخست به خاك افكندند، ولي ضربات ميان عبيده وهماورد او ردّ وبدل مي شد وهريك ديگري را مجروح مي كرد وهيچ كدام بر ديگري غالب نمي شد. علي وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند. 2) امير مؤمنان در نامه اي كه به معاويه مي نويسد چنين ياد آوري مي كند:«وَعِنْدِيَ السَّيْفُ الّذي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقام واحِد»(1) يعني شمشيري كه من آن را در يك روز بر جدّ تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايي تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است.يعني هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم. ودر جاي ديگر مي فرمايد:«قَدْ عَرَفْتَ مَواقِعَ نِضالِها في أَخِيكَ وَ خالِكَ وَ جَدِّكَ وَما هِيَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعيد».(2) يعني تو اي معاويه مرا با شمشير مي ترساني؟ حال آنكه از جايگاههاي فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايي وجدّ خود آگاه هستي ومي داني كه همه را در يك روز از پاي در آوردم. از اين دو نامه به خوبي استفاده مي شود كه حضرت امير (عليه السلام) در كشتن جدّ معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مي دانيم كه حمزه وحضرت علي هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده اند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جدّ معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمي تواند بفرمايد:«اي معاويه جدّ تو زير ضربات شمشير من از پاي در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده

بوده است كه حمزه وحضرت علي پس از كشتن مبارزان خود به سوي او رفتند واو را از پاي در آوردند.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه 64.

2 . نهج البلاغه، نامه 28.

-------------------------- صفحه 79

فصل چهارم

فصل چهارم

حضرت علي (عليه السلام) داماد رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

حضرت علي (عليه السلام)، بنابر امر الهي وسنّت حسنه اسلامي، بر آن مي شود كه در بحران جواني به كشتي زندگاني خود سكونت و آرامش بخشد. امّا شخصيتي چون حضرت علي (عليه السلام) هرگز در همسرگُزيني به يك آرامش نسبي وموقت اكتفا نمي كند وآفاق ديگر زندگاني را از نظر دور نمي دارد. از اين رو خواستار همسري مي شود كه از نظر ايمان وتقوي ودانش وبينش ونجابت واصالت، «كفو» وهمشأن او باشد. چنين همسري جز دختر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) كه به همه خصوصيات او از هنگام تولّد تا آن زمان كاملاً آشنايي داشت، كسي ديگر نبود. خواستگاران حضرت زهرا (عليها السلام)

پيش از حضرت علي (عليه السلام) افرادي مانند ابوبكر وعمر آمادگي خود را براي ازدواج با دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اعلام كرده بودند وهر دو از پيامبر يك پاسخ شنيده بودند وآن اينكه در باره ازدواج زهرا منتظر وحي الهي است. آن دو كه از ازدواج با حضرت زهرا نوميد شده بودند با سعد معاذ رئيس قبيله اوس به گفتگو پرداختند وآگاهانه دريافتند كه جز حضرت علي (عليه السلام)كسي شايستگي ازدواج با حضرت زهرا (عليها السلام) را ندارد ونظر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز به غير او نيست. از اين رو دسته جمعي در پيِ حضرت

علي (عليه السلام)رفتند وسرانجام او را در باغ يكي از انصار يافتند كه با شتر خود مشغول آبياري نخلها بود. آنان روي به

-------------------------- صفحه 80

علي كردند وگفتند: اشراف قريش از دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواستگاري كرده اند وپيامبر در پاسخ آنان گفته است كه كار زهرا منوط به اذن خداست و ما اميدواريم كه اگر تو (با سوابق درخشان وفضايلي كه داري) از فاطمه خواستگاري كني پاسخ موافق بشنوي واگر دارايي تو اندك باشد ما حاضريم تو را ياري كنيم. با شنيدن اين سخنان ديدگان حضرت علي (عليه السلام) را اشك شوق فرا گرفت وگفت: دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مورد ميل وعلاقه من است. اين را گفت ودست از كار كشيد وراه خانه پيامبر را، كه در آن وقت نزد امّ سلمه بسر مي برد، در پيش گرفت. هنگامي كه در خانه رسول اكرم را كوبيد پيامبر فوراً به امّ سلمه فرمود: برخيز و در را باز كن كه اين كسي است كه خدا ورسولش او را دوست مي دارند. امّ سلمه مي گويد:شوق شناسايي اين شخص كه پيامبر او را ستود آنچنان بر من مستولي شد كه وقتي برخاستم در را باز كنم نزديك بود پايم بلغزد.من در را باز كردم وحضرت علي (عليه السلام) وارد شد ودر محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نشست، امّا حيا وعظمت محضر پيامبر مانع از آن بود كه سخن بگويد، لذا سر به زير افكنده بود وسكوت بر مجلس حكومت مي كرد. تا اينكه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سكوت مجلس را شكست وگفت: گويا براي كاري

آمده اي؟ حضرت علي (عليه السلام) در پاسخ گفت:پيوند خويشاوندي من با خاندان رسالت وثبات وپايداريم در راه دين وجهاد وكوششم در پيشبرد اسلام بر شما روشن است. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: تو از آنچه كه مي گويي بالاتر هستي. حضرت علي (عليه السلام) گفت:آيا صلاح مي دانيد كه فاطمه را در عقد من در آوريد؟(1) حضرت علي (عليه السلام) در طرح پيشنهاد خود بر تقوا وسوابق درخشان خود در اسلام تكيه مي كند واز اين طريق به همگان تعليم مي دهد كه ملاك برتري اين است

--------------------------

1 . حضرت علي (عليه السلام) در امر خواستگاري از يك سنّت اصيل پيروي مي كند. در حالي كه هاله اي از حيا او را فرا گرفته است. شخصاً وبي هيچ واسطه اي اقدام به خواستگاري مي كند; واين نوع شجاعت روحيِ توأم با عفاف، شايان تقدير است.

-------------------------- صفحه 81

نه زيبايي وثروت ومنصب. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اصل آزادي زن در انتخاب همسر استفاده كرد ودر پاسخ حضرت علي (عليه السلام)فرمود:پيش از شما افراد ديگري از دخترم خواستگاري كرده اند ومن درخواست آنان را با دخترم در ميان نهاده ام ولي در چهره او نسبت به آن افراد بي ميلي شديدي احساس كرده ام. اكنون درخواست شما را با او در ميان مي گذارم، سپس نتيجه را به شما اطلاع مي دهم. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد خانه زهرا (عليها السلام) شد و او برخاست و ردا از دوش آن حضرت برداشت وكفشهايش را از پايش در آورد وپاهاي مباركش را شست وسپس وضو ساخت ودر محضرش

نشست.پيامبر سخن خود را با دختر گراميش چنين آغاز كرد: علي فرزند ابوطالب از كساني است كه فضيلت ومقام او در اسلام بر ما روشن است ومن از خدا خواسته بودم كه تو را به عقد بهترين مخلوق خود در آورد واكنون او به خواستگاري تو آمده است; در اين باره چه مي گويي؟ در اين هنگام زهرا (عليها السلام) در سكوت عميقي فرو رفت ولي چهره خود را از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) برنگرداند وكوچكترين ناراحتي در سيماي او ظاهر نشد. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از جاي برخاست وفرمود:«اَللّهُ أَكْبَرُ سُكُوتُها اقْرارُها» يعني:خدا بزرگ است;سكوت دخترم نشانه رضاي اوست.(1) همشأني روحي وفكري واخلاقي

درست است كه در آيين اسلام هر مرد مسلمان كفو وهمشأن مسلمان ديگري است وهر زن مسلمان كه در عقد مرد مسلماني در آيد با همشأن خود پيمان زناشويي بسته است، ولي اگر جنبه هاي روحي وفكري را در نظر بگيريم بسياري از زنان

--------------------------

1 . كشف الغمّة، ج1،ص 50.

-------------------------- صفحه 82

همشأن برخي مردان نيستند و بالعكس.مردان مسلمان شريف واصيل كه از ملكات عالي انساني وسجاياي اخلاقي ودانش وبينش وسيع برخوردارند بايد با زناني پيمان زناشويي ببندند كه از نظر روحيات وسجاياي اخلاقي همشأن ومشابه آنان باشند. اين امر در باره زنان پاكدامن وپرهيزگار كه از فضايل اخلاقي وانديشه وبينش بلند برخوردارند نيز حكمفرماست.هدف عمده ازدواج، كه برقراري سكونت وآرامش خاطر در طول زندگي است، جز با رعايت اين نكته تأمين نمي شود وتا يك نوع مشابهت اخلاقي ومحاكات روحي وجذبه رواني بر محيط زندگي سايه نگستراند پيوند زناشويي فاقد استواري لازم خواهد بود. با

توجه به اين بيان، حقيقت خطاب الهي به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) روشن مي شود كه فرمود: «لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِيّاً لَما كانَ لِفاطِمَةَ ابْنَتِكَ كُفْوٌ عَلي وَجْهِ الأَرْضِ»(1) اگر علي را نمي آفريدم، براي دختر تو فاطمه هرگز در روي زمين همشأني نبود. به طور مسلّم مقصود از اين كفويت همشأني مقامي وروحي است. هزينه عقد وعروسي

تمام دارايي حضرت علي (عليه السلام) در آن زمان منحصر به شمشير وزرهي بود كه مي توانست به وسيله آنها در راه خدا جهاد كند وشتري نيز داشت كه با آن در باغستانهاي مدينه كار مي كرد وخود را از ميهماني انصار بي نياز مي ساخت. پس از انجام خواستگاري ومراسم عقد وقت آن رسيد كه حضرت علي (عليه السلام) براي همسر گرامي خود اثاثي تهيه كند وزندگي مشترك خود را با دختر پيامبر آغاز كند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پذيرفت كه حضرت علي (عليه السلام) زره خود را بفروشد وبه

--------------------------

1 . بحار الأنوار، ج43، ص 9.

-------------------------- صفحه 83

عنوان جزئي از مهريه فاطمه (عليها السلام)در اختيار پيامبر بگذارد. زره به چهارصد درهم به فروش رفت.پيامبر قدري از آن را در اختيار بلال گذاشت تا براي زهرا عطر بخرد وباقيمانده را به عمّار ياسر وگروهي از ياران خود داد تا براي فاطمه وعلي لوازم منزل تهيه كنند.از صورت جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) مي توان به وضع زندگي بانوي بزرگوار اسلام به خوبي پي برد.فرستادگان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از بازار باز گشتند وآنچه براي حضرت زهرا (عليها السلام) تهيه كرده بودند به قرار زير بود: 1_ پيراهني

به بهاي هفت درهم; 2_ يك روسري به بهاي يك درهم; 3_ قطيفه مشكي كه تمام بدن را نمي پوشانيد; 4_ يك تخت عربي از چوب وليف خرما; 5_ دو تشك از كتان مصري كه يكي پشمي وديگري از ليف خرما بود; 6_ چهار بالش، دو تا از پشم ودو تاي ديگر از ليف خرما; 7_ پرده; 8_ حصير هجري; 9_ دست آس; 10_ طشت بزرگ; 11_ مشكي از پوست; 12_ كاسه چوبي براي شير; 13_ ظرفي از پوست براي آب; 14_ آفتابه; 15_ ظرف بزرگ مسي; 16_ چند كوزه; 17_ بازوبندي از نقره. ياران پيامبر وسايل خريداري شده را بر آن حضرت عرضه كردند وپيامبر، در

-------------------------- صفحه 84

حالي كه اثاث خانه دختر خود را زير ورو مي كرد، فرمود:«اَللّهُمَّ بارِكْ لِقَوْم جُلُّ آنِيَتِهِمُ الْخَزَفُ». يعني: خداوندا، زندگي را بر گروهي كه بيشتر ظروف آنها را سفال تشكيل مي دهد مبارك گردان.(1) مهريه حضرت زهرا (عليها السلام)

مهريه دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پانصد درهم بود كه هر درهم معادل يك مثقال نقره بود.(هر مثقال 18 نخود است). مراسم عروسي دختر گرانمايه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در كمال سادگي وبي آلايشي برگزار شد. يك ماه از عقد پيمان زناشويي مي گذشت كه زنان رسول خدا به حضرت علي گفتند:چرا همسرت را به خانه خويش نمي بري؟ حضرت علي (عليه السلام) در پاسخ آنان آمادگي خود را اعلام كرد.امّ ايمن شرفياب محضر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)شد وگفت:اگر خديجه زنده بود ديدگان او از مراسم عروسي دخترش فاطمه روشن مي شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وقتي

نام خديجه را شنيد چشمان مباركش از اشك پر شد وگفت: او مرا هنگامي كه همه تكذيبم كردند تصديق كرد ودر پيشبرد دين خدا ياريم داد وبا اموال خود به گسترش اسلام مدد رساند.(2) امّ ايمن افزود: ديدگان همه را با اعزام فاطمه به خانه شوهر روشن كنيد. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور داد كه يكي از حجره ها را براي زفاف زهرا آماده سازند واو را براي اين شب آرايش كنند.(3)

--------------------------

1 . بحار الأنوار، ج43، ص 94; كشف الغمّة، ج1، ص 359. بنابه نوشته كتاب اخير، همه اثاث منزل حضرت زهرا (عليها السلام) به 63 درهم خريداري شد.

2 . بحار، ج43، ص 130.

3 . همان، ص 59.

-------------------------- صفحه 85

زمان اعزام عروس به خانه داماد كه فرا رسيد، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت زهرا را به حضور طلبيد. زهرا (عليها السلام)، درحالي كه عرق شرم از چهره اش مي ريخت، به حضور پيامبر رسيد واز كثرت شرم پاي او لغزيد ونزديك بود به زمين بيفتد. در اين موقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)در حقّ او دعا كرد وفرمود: «أَقالَكِ اللّهُ الْعَثْرَةَ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ». خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ كند. سپس چهره زهرا را باز كرد ودست او را در دست علي نهاد وبه او تبريك گفت وفرمود: «بارَكَ لَكَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللّهِ يا عَليُّ نِعْمَتِ الزَّوْجَةُ فاطِمَةُ». سپس رو كرد به فاطمه وگفت: «نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِيُّ». آنگاه به هر دو دستور داد كه راه خانه خود را در پيش گيرند وبه شخصيت برجسته اي مانند سلمان دستور

داد كه مهار شتر زهرا (عليها السلام) را بگيرد و از اين طريق جلالت مقام دختر گراميش را اعلام داشت. هنگامي كه داماد وعروس به حجله رفتند، هر دو از كثرت شرم به زمين مي نگريستند.پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد اطاق شد وظرف آبي به دست گرفت وبه عنوان تبرّك بر سر وبر اطراف بدن دخترش پاشيد وسپس در حقّ هر دو چنين دعا فرمود: «اَللّهُمَّ هذِهِ ابْنَتِي وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ اَللّهُمَّ وَ هذا أَخِي وَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ وَلِيّاً و...».(1) پروردگارا، اين دختر من ومحبوبترين مردم نزد من استت.پروردگارا، علي نيز گرامي ترين مردم نزد من است.خداوندا، رشته محبت آن دو را استوارتر فرما و....

--------------------------

1 . بحار، ج43، ص 96.

-------------------------- صفحه 86 -------------------------- صفحه 87

فصل پنجم

فصل پنجم

فداكاري امير المؤمنين(عليه السلام)در جنگ اُحُد

روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براي جبران اين شكست مادي ومعنوي وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشي مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوي مدينه حركت كنند. ازاينرو عمرو عاص وچند نفر ديگر مأمور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براي جنگ با مسلمانان كمك بگيرند.آنان توانستند سه هزار مرد جنگي براي مقابله با مسلمانان فراهم آورند. دستگاه اطلاعاتي اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براي جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)براي مقابله با دشمن شوراي نظامي تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد.

پيامبر پس از اداي نماز جمعه با لشكري بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت. صف آرايي دو لشكر در بامداد روز هفتم شوّال سال سوّم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكاني را اردوگاه خود قرار داد كه از پشت به يك مانع وحافظ طبيعي يعني كوه احد محدود مي شد. ولي در وسط كوه بريدگي خاصي بودكه احتمال مي رفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگي در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براي رفع اين خطر عبد اللّه جبير را با پنجاه تير انداز بر روي تپه اي

-------------------------- صفحه 88

امستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيري كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتي اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پرچم را به دست مصعب داد زيرا وي از قبيله بني عبد الدّار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود. جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاي مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاي تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روي تپه نيازي نيست.ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، براي جمع آوري غنايم مقرّ نگهباني را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاوري شجاع بود از آغاز نبرد مي دانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزي است.چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولي با تيراندازي نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهباني

را خلوت ديد با يك حمله توأم با غافلگيري، در پشت سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبي در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فراري قريش، از اين راه مجدداً وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكي از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وي پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد:«أَلا قَدْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ».(=هان اي مردم، آگاه باشيد كه محمّد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتّفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طوري كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشت شمار باقي نماندند. ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مي نويسد: انس بن نضر عموي انس بن مالك مي گويد:موقعي كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشه اي پناه برد. وي مي گويد: ديدم كه دسته اي از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد اللّه بودند، در گوشه اي

-------------------------- صفحه 89

نشسته اند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزي به آنان گفتم: چرا اينجا نشسته ايد؟در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگي سودي ندارد; برخيزيد ودر آن راهي كه او كشته شد شما هم شهيد شويد; واگر محمّد كشته شد خداي او زنده است.وي مي افزايد كه:من ديدم

سخنانم در آنها تأثير ندارد; خوددست به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم.(1) ابن هشام مي گويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسي ديگر نشناخت. گروهي از مسلمانان به قدري افسرده بودند كه براي نجات خود نقشه مي كشيدندكه چگونه به عبد اللّه بن ابّي منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براي آنها امان بگيرد! گروهي نيز به كوه پناه بردند.(2) ابن ابي الحديد مي نويسد: شخصي در بغداد در سال 608 ه_. ق. كتاب مغازي واقدي را نزد دانشمند بزرگ محمّد بن معدّ علوي درس مي گرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم.هنگامي كه مطلب به اينجا رسيد كه محمّد بن مسلمة، كه صريحاً نقل مي كند كه در روز احد با چشمهاي خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مي رفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مي زد ومي فرمود:«إِليّ يا فلان، إِليّ يا فلان(=به سوي من بيا اي فلان) ولي هيچ كس به نداي رسول خدا جواب مثبت نمي داد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كساني هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوي، از ترس، از تصريح به نامهاي آنان خودداري كرده است وصريحاً نخواسته است اسم آنان را بياورد.(3)

--------------------------

1 . سيره ابن هشام، ج3، ص 83_ 84.

2 . سيره ابن هشام، ج3، ص 83_ 84.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج15، ص 23.

-------------------------- صفحه 90

فداكاري نشانه ايمان به هدف

جانبازي وفداكاري نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مي توان با ميزان فداكاري اندازه ايمان واعتقاد

انسان را به هدف تعيين كرد.درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براي شناساييِ ميزان اعتقاد يك فرد، ميزانِ گذشت او در راه هدف است.قرآن اين حقيقت را در يكي از آيات خود به اين صورت بيان كرده است. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ).(حجرات:15) افراد با ايمان كساني هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاي خود جهاد كردند. حقّاً كه آنان در ادعاي خود راستگويانند. جنگ احد بهترين محك براي شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براي تعيين ميزان ايمان بسياري از مدعيان ايمان بود.فرار گروهي ازمسلمانان در اين جنگ چنان تأثّر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پي فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهي مجروحان را پرستاري مي كردند وتشنگان را آب مي دادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دفاع كنند.هنگامي كه زني به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيري به دست گرفت واز رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) دفاع كرد. وقتي پيامبر جانبازي اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخي خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود:«مَقامُ نَسيَةِ بِنْتِ كَعْب خَيْرٌ مِنْ مَقامِ فُلان وَ فُلان»(=مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابي الحديد مي گويد: راوي به پيامبر خيانت كرده، نام افرادي را كه پيامبر صريحاً فرموده، نياورده است.(1)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص

266.

-------------------------- صفحه 91

در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسري اعتراف مي كند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكاري است وپيروزي مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازيِ اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعي، مولاي متّقيان وامير مؤمنان، علي (عليه السلام) است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكي پس از ديگري به وسيله حضرت علي (عليه السلام) از پاي در آمدند وبالنتيجه رعب شديدي در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود.(1) شرح فداكاري امام(عليه السلام)

نويسندگان معاصر مصري كه وقايع اسلام را تحليل كرده اند حقّ حضرت علي (عليه السلام) را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوي كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكرده اند وفداكاري امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار داده اند.ازاين رو لازم مي دانيم اجمالي از فداكاريهاي آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم. 1_ ابن اثير در تاريخ خود (2) مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از هر طرف مورد هجوم دسته هايي از لشكر قريش قرار گرفت. هر دسته اي كه به آن حضرت حمله مي آوردند حضرت علي (عليه السلام) به فرمان پيامبر به آنها حمله مي برد وبا كشتن بعضي از آنها موجبات تفرّقشان را فراهم مي كرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.به پاس اين فداكاري، امين وحي نازل شد وايثار حضرت علي را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكاري است كه او از خود نشان مي دهد. رسول خدا امين وحي را تصديق كرد وگفت:«من از

علي واو از من است» سپس ندايي در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود:

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 14، ص 250.

2 . كامل، ج2، ص 107.

-------------------------- صفحه 92

«لاسَيْفَ إِلاّ ذُوالْفَقارِ، ولا فَتي إِلاّ عَلِيٌّ». شمشيري چون ذوالفقار وجوانمردي همچون علي نيست. ابن ابي الحديد جريان را تا حدي مشروحتر نقل كرده، مي گويد: دسته اي كه براي كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هجوم مي آوردند پنجاه نفر بودند وعلي (عليه السلام) در حالي كه پياده بود آنها را متفرق مي ساخت. سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، مي گويد: علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلّم است، من در برخي از نسخه هاي كتاب «غزوات» محمّد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديده ام. حتي روزي از استاد خود عبد الوهّاب سكينه از صحّت آن پرسيدم. وي گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صِحاح ششگانه ننوشته اند؟ وي در پاسخ گفت: خيلي از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيده اند!(1) 2_ در سخنراني مشروحي كه امير مؤمنان براي «رأس اليهود» در محضر گروهي از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكاري خود چنين اشاره مي فرمايد: هنگامي كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم. سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روي مواضع زخم، كه نشانه هاي آنها باقي بود، كشيد. حتي به نقل «خصال» صدوق، حضرت علي (عليه

السلام) در دفاع از وجود پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به قدري پافشاري وفداكاري كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وي مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.(2)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص 215.

2 . خصال،شيخ صدوق، ج2، ص 15.

-------------------------- صفحه 93

3_ ابن ابي الحديد مي نويسد: هنگامي كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوي آن حضرت بالا گرفت. دسته اي از قبيله بني كِنانه وگروهي از قبيله بني عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوي پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت علي پروانه وار گرد وجود پيامبر مي گشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيري مي كرد. گروهي كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مي كرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت علي بود كه آنان را متفرق مي كرد. امّا آنان باز در نقطه اي گرد مي آمدند وحمله خود را از سر مي گرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامي آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكاري حضرت علي (عليه السلام) را به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تبريك گفت وپيامبر فرمود:«علي از من ومن از او هستم». 4_ در صحنه جنگهاي گذشته پرچمدار از موقعيت بسيار بزرگي برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار مي شده است.پايداري پرچمدار موجب دلگرمي جنگجويان ديگر بود وبراي جلوگيري از ضربه روحي به

سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين مي شد تا اگر يكي كشته شود ديگري پرچم را به دست بگيرد. قريش از شجاعت ودلاوري مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادي از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معيّن كرده بود. نخستين كسي كه مسئوليت پرچمداري قريش را به عهده داشت طلحة بن طليحه بود. وي نخستين كسي بود كه با ضربات حضرت علي (عليه السلام) از پاي در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبت به دست گرفتند وهمگي با ضربات حضرت علي (عليه السلام) از پاي در آمدند:سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابي طلحه، عزيز بن عثمان، عبد اللّه بن جميله، ارطاة بن شراحبيل، صوأب. با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين

-------------------------- صفحه 94

پيروزي مسلمانان با فداكاري حضرت علي (عليه السلام) به دست آمد.(1) مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگي، يكي پس از ديگري، به دست حضرت علي (عليه السلام) از پاي در آمدند. ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگري نام مي برد كه در حمله نخست با ضربات علي (عليه السلام) از پاي در آمدند.(2) ***

--------------------------

1 . تفسير قمّي، ص 103; ارشاد مفيد، ص 115; بحار ج 20، ص 15.

2 . سيره ابن هشام، ج1، ص84 _ 81. صفحه 95

فصل ششم

فصل ششم

پيروزي قطعي اسلام بر شرك

سپاه اعراب بت پرست، به سان مور وملخ، در

كنار خندق ژرفي فرود آمدندكه مسلمانان شش روز پيش از ورود آنان حفر كرده بودند. آنان تصور مي كردند كه همچون گذشته با مسلمانان در بيابان اُحُد روبرو خواهند شد، ولي اين بار اثري از آنان نديدند ولاجرم به پيشروي خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدينه رسيدند. مشاهده خندقي ژرف در نقاط آسيب پذير مدينه آنان را حيرت زده ساخت. شماره سربازان دشمن از ده هزار متجاوز بود، در حالي كه شماره مجاهدان اسلام از سه هزار تجاوز نمي كرد.(1) محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد وسربازان قريش هرگاه به فكر عبور از خندق مي افتادند با مقاومت پاسداران خندق، كه در فاصله هاي كوتاهي از آن در سنگرهاي دفاع موضع گرفته بودند، روبرو مي شدند. تير اندازي از هر دو طرف روز وشب ادامه داشت وهيچ يك بر ديگري پيروز نمي شد. ادامه اين وضع براي سپاه دشمن دشوار وگران بود.زيرا سردي هوا وكمبود علوفه دامهاي آنان را به مرگ تهديد مي كرد ومي رفت كه شور جنگ از سرهايشان بيرون رود وسستي وخستگي در روحيه آنان رخنه كند. از اين رو، سران سپاه جز اين چاره نديدند كه رزمندان سرسخت وتواناي خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از

--------------------------

1 . امتاع الاسماع، مقريزي; به نقل از سيره ابن هشام، ج2، ص 238.

-------------------------- صفحه 96

قهرمانان سپاه قريش اسبهاي خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آوردند واز نقطه باريكي عبور كردند و وارد ميدان شدند. يكي از اين شش نفر، قهرمان نامي عرب، عمرو بن عبدود، بود كه نيرومندترين ودلاورترين جنگجوي شبه جزيره به شمار

مي رفت واو را با هزار مرد جنگي مي سنجيدند وبرابر مي شمردند.وي در پوششي فولادين از زره قرار داشت ودر برابر صفوف مسلمانان مانند شير مي غرّيد وفرياد مي كشيد كه:مدعيان بهشت كجا هستند؟ آيا از ميان شما يك نفر نيست كه مرا به دوزخ بفرستد يا من او را به بهشت روانه سازم؟ كلمات او نداي مرگ بود ونعره هاي پياپي او چنان ترسي در دلها افكنده بود كه گويي گوشها بسته وزبانها براي جواب از كار افتاده بود.(1) بار ديگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها كرد ودر برابر صفوف مسلمانان باليد وخراميد ومبارز طلبيد. هربار كه نداي قهرمان عرب براي مبارزه بلند مي شد فقط جواني بر مي خاست واز پيامبر اجازه مي گرفت كه به ميدان برود ولي پيوسته با مقاومت وامتناع آن حضرت روبرو مي شد. آن جوان حضرت علي (عليه السلام) بود وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در برابر تقاضاي او مي فرمود:بنشين اين عمرو است! عمرو براي بار سوّم نعره كشيد وگفت: صدايم از فرياد كشيدن گرفت. آيا در ميان شما كسي نيست كه به ميدان گام نهد؟ اين بار نيز حضرت علي (عليه السلام) با التماس فراوان از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواست كه به وي اذن مبارزه دهد. پيامبر فرمود: اين مبارز طلب عمرو است. حضرت علي عرض كرد:باشد. سرانجام پيامبر با درخواست وي موافقت فرمود وشمشير خود را به او داد وعمامه اي بر سر او بست ودر حقّ او دعا كرد(2) وگفت: خداوندا، علي را از بدي حفظ فرما. پروردگارا، در

--------------------------

1 . واقدي در مغازي خود به

اين حقيقت اشاره مي كند ومي گويد:«كان علي رؤوسهم الطّيرُ»; مغازي، ج2، ص 48.

2 . تاريخ الخميس، ج1، ص 486.

-------------------------- صفحه 97

بَدر عبيده و در اُحُد شيرخدا حمزه را از من گرفتي; خداوندا، علي را از آسيب حفظ فرما. سپس اين آيه را تلاوت كرد:(رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُالوارِثينَ)(انبياء:89).سپس اين جمله تاريخي را بيان فرمود:«بَرَزَ الإيمانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّركِ كُلّهِ».يعني دو مظهر كامل ايمان وشرك با هم روبرو شدند.(1) حضرت علي (عليه السلام) مظهر ايمان وعمرو مظهر كامل شرك وكفر بود. وشايد مقصود پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جمله اين باشد كه فاصله ايمان وشرك بسيار كم شده است وشكست ايمان در اين نبرد موقعيت شرك را درجهان تحكيم مي كند. امام (عليه السلام)، براي جبران تأخير، به سرعت رهسپار ميدان شد ورجزي به وزن وقافيه رجز قهرمان عرب خواند كه مضمون آن اين بود كه: عجله مكن ; مرد نيرومندي براي پاسخ به نداي توا مده است. حضرت علي (عليه السلام) زرهي آهنين بر تن داشت وچشمان او از ميان مِغفر مي درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايي با حضرت علي از مقابله با او خود داري كرد وگفت: پدرت از دوستان من بود ومن نمي خواهم خون فرزند او را بريزم. ابن ابي الحديد مي گويد: استاد تاريخ من ابوالخير وقتي اين قسمت از تاريخ را تدريس مي كرد چنين گفت:عمرو در جنگ بدر شركت داشت واز نزديك شجاعت ودلاوريهاي علي را ديده بود. از اين رو، بهانه مي آورد ومي ترسيد كه با چنين قهرماني روبرو گردد. سرانجام حضرت علي (عليه السلام) به او گفت:

تو غصه مرگ مرا مخور.من، خواه كشته شوم وخواه پيروز گردم، خوشبخت خواهم بود وجايگاه من در بهشت است، ولي در همه احوال دوزخ در انتظار توست.در اين موقع عمرو لبخندي زد وگفت:برادر زاده! اين تقسيم عادلانه نيست; بهشت ودوزخ هر دو مال تو باشد.(2)

--------------------------

1 . كنز الفوائد، ص 137.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 148.

-------------------------- صفحه 98

آنگاه حضرت علي (عليه السلام) او را به ياد نذري انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردي از قريش از او دو تقاضا كند يكي را بپذيرد وعمرو گفت چنين است. حضرت علي (عليه السلام) گفت:درخواستِ نخست من اين است كه اسلام را بپذير. قهرمان عرب گفت: از ا ين درخواست بگذر كه مرا نيازي به دين تو نيست.سپس حضرت علي (عليه السلام)گفت: بيا از جنگ صرف نظر كن ورهسپار زادگاه خويش شو وكار پيامبر را به ديگران واگذار كه اگر پيروز شد سعادتي است براي قريش واگر كشته شد آرزوي تو بدون نبرد جامه عمل پوشيده است.عمرو در پاسخ گفت:زنان قريش چنين سخن نمي گويند.چگونه برگردم، در حالي كه بر محمّد دست يافته ام واكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم؟زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمّد بگيرم. اين بار حضرت علي (عليه السلام) گفت:پس ناچار بايد آماده نبرد باشي وگره كار را از ضربات شمشير بگشاييم. در اين موقع قهرمان سالخورده از كثرت خشم به سان پولاد آتشين شد وچون حضرت علي (عليه السلام) را پياده ديد از اسب

خود فرود آمد وآن را پي نمود وبا شمشير خود بر حضرت علي تاخت وآن را به شدّت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت علي (عليه السلام) ضربت او را با سپر دفع كرد ولي سپر به دو نيم شد وكلاه خود نيز درهم شكست وسرآن حضرت مجروح شد. در هيمن لحظه امام فرصت را غنيمت شمرده، ضربتي محكم بر او فرود آورد واو را نقش بر زمين ساخت.صداي ضربات شمشير وگرد وخاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دوطرف نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند.امّا وقتي ناگهان صداي تكبير حضرت علي (عليه السلام) بلند شد غريو شادي از سپاه اسلام برخاست ومسلمانان دريافتند كه حضرت علي (عليه السلام)بر قهرمان عرب غلبه يافته، شرّ او را از سر مسلمانان كوتاه ساخته است. كشته شدن اين قهرمان نامي سبب شد كه آن پنج قهرمان ديگر، يعني عكرمه وهبيره ونوفل وضرار ومرداس، كه به دنبال عمرو از خندق عبور كرده، منتظر نتيجه

-------------------------- صفحه 99

مبارزه حضرت علي (عليه السلام) وعمرو بودند، پا به فرار گذاشتند.چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوي لشكرگاه خود بگذرند وقريش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند، ولي نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت علي (عليه السلام) كه در تعقيب او بود وارد خندق شد واو را با يك ضربت از پاي در آورد.(1) مرگ اين قهرمان سبب شد كه شور جنگ به خاموشي گرايد وقبايل مختلف عرب هر كدام به فكر بازگشت به زادگاه خود بيفتند.چيزي نگذشت كه سپاه ده هزار نفري كه با سرما وكمي علوفه نيز روبرو بودند

راه خانه هاي خود را در پيش گرفتند واساس اسلام كه از طرف نيرومندترين دشمن تهديد مي شد، در پرتو فداكاري حضرت علي (عليه السلام) محفوظ ومصون بماند. ارزش اين فداكاري

كساني كه از ريزه كاريهاي اين نبرد واوضاع رقّتبار مسلمانان واز ترسي كه بر آنان در اثر غرّيدن قهرمان نامي قريش مستولي شده بود آگاهي كاملي ندارند وبه اصطلاح «دستي از دور بر آتش دارند» نمي توانند به ارزش واقعي اين فداكاري پي ببرند. ولي براي يك محقّق كه اين بخش از تاريخ اسلام را به دقت خوانده، آن را با اسلوب صحيح واستوار تجزيه وتحليل كرده است، ارزش والاي اين فداكاري مخفي نخواهد بود. در اين داوري كافي است كه بدانيم اگر حضرت علي (عليه السلام) به ميدان دشمن نرفته بود در هيچ يك از مسلمانان جرأت مبارزه با دشمن متجاوز نبود، وبزرگترين ننگ براي يك ارتش مبارز اين است كه به نداي مبارز طلبي دشمن پاسخ مثبت ندهد وترس روح وروان سپاهيان را فرا گيرد. حتّي اگر دشمن از نبرد صرف نظر مي كرد وپس از شكستن حلقه محاصره به زادگاه خود بازمي گشت، داغ اين

--------------------------

1 . تاريخ الخميس، ج1، ص 487.

-------------------------- صفحه 100

عار، براي ابد بر پيشاني تاريخ دفاعي اسلام باقي مي ماند. اگر حضرت علي (عليه السلام) در اين نبرد شركت نمي كرد ويا كشته مي شد قريب به اتفاق سربازاني كه در دامنه كوه «سلع» گرداگرد پيامبر بودند واز غرّشهاي قهرمان عرب مثل بيد مي لرزيدند، پا به فرار گذارده، از كوه سلع بالا رفته ومي گريختند. چنانكه عين اين جريان در نبرد احد ونبرد حُنين، كه

سرگذشت آن در تاريخ منعكس است، رخ داد وجز چند نفر انگشت شمار كه در ميدان نبرد استقامت ورزيدند واز جان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دفاع كردند، همه پا به فرار گذاشتند وپيامبر را در ميدان تنها نهادند. اگر امام (عليه السلام) در اين مبارزه شكست مي خورد، نه تنها سربازاني كه در دامنه كوه سلع به زير پرچم اسلام ودر كنار پيامبر قرار داشتند فرار مي كردند، بلكه سربازان مراقبي كه در طول خطّ خندق در فاصله هاي كوتاهي موضع گرفته بودند، سنگرها را رها مي كردند وهر كدام به گوشه اي پناه مي بردند. اگر حضرت علي (عليه السلام) در اين نبرد جلو تجاوز قهرمانهاي قريش را نمي گرفت يا در اين راه كشته مي شد، عبور سربازان دشمن از خطّ دفاعي خندق آسان وقطعي بود وسرانجام موج سپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام مي شد وتا آخرين نقطه ميدان مي تاختند ونتنيجه آن جز پيروزي شرك بر آيين توحيد وبسته شدن پرونده اسلام نبود. بنابر اين محاسبات، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) با الهام از وحي الهي، فداكاري حضرت علي (عليه السلام) را در آن روز چنين ارزيابي كرد وفرمود: «ضَرْبَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَينِ».(1) ارزش ضربتي كه علي در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانيان برتر است.

--------------------------

1 . مستدرك حاكم، ج3، ص 32 وبحار الأنوار، ج20، ص 216.

-------------------------- صفحه 101

فلسفه اين ارزيابي روشن است.زيرا اگر اين فداكاري واقع نمي شد آيين شرك سراسر جهان را فرا مي گرفت وديگر مشعلي باقي نمي ماند كه ثقلين دور آن گرد

آيند ودر پرتو فروغ آن به عبادت وپرستش خدا بپردازند. اينجاست كه بايد گفت امام (عليه السلام) با فداكاري بي نظير خود مسلمانان جهان وپيروان آيين توحيد را قرين منّت خود قرار داده است وبه سخن ديگر، اسلام وايمان در طيّ قرون واعصار گذشته مرهون فداكاري امام (عليه السلام) بوده است. باري، علاوه بر فداكاري، جوانمردي حضرت علي (عليه السلام) به حدّي بود كه پس از كشتن عمرو به زره پرقيمت او دست نزد ونعش ولباس او را به همان حال در ميدان ترك كرد. با اينكه عمرو او را در اين كار سرزنش كرد ولي حضرت علي (عليه السلام) به سرزنش او اعتنا نكرد. از اين رو، هنگامي كه خواهر عمرو بر بالين برادر آمد چنين گفت:هرگز براي تو اشك نمي ريزم زيرا به دست فرد كريمي كشته شدي(1) كه به جامه هاي گرانبها وسلاح جنگي تو دست نزده است. ***

--------------------------

1 . مستدرك حاكم، ج3، ص 32 وبحار الأنوار، ج20، ص 33.

-------------------------- صفحه 102 -------------------------- صفحه 103

فصل هفتم

فصل هفتم

نبرد خيبر وسه امتياز بزرگ

چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت علي (عليه السلام) گشوده شد ومجلسي كه براي بدگويي از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخواني وي تبديل گشت؟ شهادت امام مجتبي (عليه السلام) به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه خلافت را براي فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه وياران رسول خدا كه در مكه ومدينه مي زيستند براي يزيد بيعت بگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه اسلام وجانشين پيامبر بفشارند. به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه خدا ترك

گفت ودر طول اقامت خود در مراكز ديني حجاز، با صحابه وياران رسول خدا ملاقاتهايي كرد. وقتي از طواف كعبه فارغ شد در «دارُ النَّدْوَة»، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليّت بود، قدري استراحت كرد وبا سعد وقّاص وديگر شخصيتهاي اسلامي، كه در آن روز انديشه خلافت وجانشيني يزيد بدون جلب رضايت آنان عملي نبود، به گفتگو پرداخت. وي بر روي تختي كه براي او در دار النّدوه گذارده بودند نشست وسعد وقّاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان (عليه السلام)بدگويي كند وبه او ناسزا بگويد.اين كار، آن هم در كنار خانه خدا ودر حضور

-------------------------- صفحه 104

صحابه پيامبر كه از سوابق درخشان وجانبازي وفداكاريهاي امام (عليه السلام) آگاهي كاملي داشتند، كار آساني نبود، زيرا مي دانستند تا چندي پيش محيط كعبه وداخل وخارج آن مملوّ از معبودهاي باطل بود كه همه به وسيله حضرت علي (عليه السلام) سرنگون شدند واو به فرمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گام بر شانه هاي مباركش نهاد وبتهايي را كه خود معاويه وپدران وي ساليان دراز آنها را عبادت مي كردند از اوج عزّت به حضيض ذلّت افكند وهمه را در هم شكست.(1) اكنون معاويه مي خواست، با تظاهر به توحيد ويگانه پرستي، از بزرگترين جانباز راه توحيد، كه در پرتو فداكاريهاي او درخت توحيددر دلها ريشه دوانيد وشاخ وبرگ بر آورد، انتقاد كند وبه او ناسزا بگويد. سعد وقّاص در باطن از دشمنان امام (عليه السلام) بود وبه مقامات معنوي وافتخارات بارز امام رشك ميورزيد.روزي كه عثمان به وسيله مهاجمان مصري كشته شد

همه مردم با كمال ميل ورغبت اميرمؤمنان را براي خلافت وزعامت انتخاب كردند، جز چند نفر انگشت شمار كه از بيعت با وي امتناع ورزيدند وسعد وقّاص از جمله آنان بود. هنگامي كه عمّار او را به بيعت با حضرت علي (عليه السلام) دعوت كرد سخني زننده به وي گفت.عمّار جريان را به عرض امام (عليه السلام)رسانيد.حضرت فرمود:حسادت اورا از بيعت وهمكاري با ما بازداشته است. تظاهر سعد به مخالفت با امام (عليه السلام) به حدّي بود كه روزي كه خليفه دوّم به تشكيل شوراي خلافت فرمان داد واعضاي شش نفري شورا را خود تعيين كرد وسعد وقّاص وعبد الرحمان بن عوف پسر عموي سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاي شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصي گفتند كه عمر با تشكيل شورايي كه برخي از اعضاي آن را سعد وعبد الرحمان تشكيل مي دهند مي خواهد براي بار سوّم دست حضرت علي (عليه السلام) را از خلافت كوتاه سازد.ونتيجه همان شد كه پيش بيني شده بود.

--------------------------

1 . مستدرك حاكم، ج2، ص 367; تاريخ الخميس، ج2، ص 95.

-------------------------- صفحه 105

سعد، به رغم سابقه عداوت ومخالفتهاي خود با امام (عليه السلام)، هنگامي كه مشاهده كرد معاويه به علي (عليه السلام) ناسزا مي گويد به خود پيچيد ورو به معاويه كرد وگفت: مرا بر روي تخت خود نشانيده اي ودر حضور من به علي ناسزا مي گويي؟ به خدا سوگند هرگاه يكي از آن سه فضيلت بزرگي كه علي داشت من داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مي تابد مال من باشد: 1_ روزي كه پيامبر

(صلي الله عليه وآله وسلم) او را در مدينه جانشين خود قرار داد وخود به جنگ تبوك رفت به علي چنين فرمود:«موقعيت تو نسبت به من، همان موقعيت هارون است نسبت به موسي، جز اينكه پس از من پيامبري نيست». 2_ روزي كه قرار شد پيامبر با سران «نَجران» به مباهله بپردازد، دست علي وفاطمه وحسن وحسين را گرفت وگفت:«پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند». 3_ روزي كه مسلمانان قسمتهاي مهمي از دژهاي يهودان خيبر را فتح كرده بودند ولي دژ «قموص»، كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند. سردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصاً در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهي سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دست يكي از سران سپاه اسلام مي داد وهمه آنان بدون نتيجه باز مي گشتند. روزي پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولي هر دو، بي آنكه كاري صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند. ادامه اين وضع براي رسول خدا گران ودشوار بود. لذا فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه هرگز از نبرد نمي گريزد وپشت به دشمن نمي كند.او كسي است كه خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند اين دژ را به دست او مي گشايد.

-------------------------- صفحه 106

هنگامي كه سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را براي حضرت علي (عليه السلام) نقل كردند، او رو به درگاه الهي كرد وگفت:«اللّهُمَّ لا مُعْطِيَ لِما مَنَعْتَ وَ

لامانِعَ لِما أَعْطَيْتَ». يعني پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كني بازگيرنده اي براي آن نيست وآنچه را كه تو ندهي دهنده اي براي او نخواهد بود. ]سعد ادامه داد:[ هنگامي كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مي شود.وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از خيمه بيرون آمد گردنها به سوي او كشيده شد ومن در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آنِ من گردد وشيخين بيش از همه آرزو مي كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: علي كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وي به دردِ چشم دچار شده واستراحت مي كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه حضرت علي رفت. ودست او را گرفت وبه حضور پيامبر آورد. پيامبر در حقّ وي دعا كرد ودعاي وي در حقّ او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت علي پوشانيد وذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد وياد آور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن واگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مي توانند زير لواي اسلام وبا پرداخت جزيه وخلع سلاح، آزادانه زندگي كنند وبر آيين خود باقي بمانند واگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; وبدان كه هرگاه خداوند فردي را به وسيله تو راهنمايي كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موي مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف كني.(1) سعد وقّاص پس از آنكه قسمت فشرده اي از

اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.

--------------------------

1 . صحيح بخاري، ج5، ص 22و23; صحيح مسلم، ج7، ص 120; تاريخ الخميس، ج2، ص 95; قاموس الرجال، ج4، ص 314 به نقل از مروج الذهب.

-------------------------- صفحه 107

پيروزي درخشان اسلام در خيبر

اين بار نيز مسلمانان در پرتو فداكاري اميرمؤمنان به پيروزي چشمگيري دست يافتند واز اين جهت امام (عليه السلام) را فاتح خيبر مي نامند. وقتي با گروهي از سربازان كه پشت سر وي گام بر مي داشتند به نزديكي دژ رسيد، پرچم اسلام را بر زمين نصب كرد. در اين هنگام دلاوران دژ همگي بيرون ريختند.حارث برادر مَرحَب، نعره زنان به سوي حضرت علي شتافت.نعره او آنچنان بود كه سربازاني كه پشت سر حضرت علي (عليه السلام) قرار داشتند بي اختيار به عقب رفتند وحارث به مانند شيري خشمگين بر حضرت علي تاخت، ولي لحظاتي نگذشت كه جسد بي جان او بر خاك افتاد. مرگ برادر، مرحب را سخت متأثّر ساخت وبراي گرفتن انتقام، در حالي كه غرق در سلاح بود وزرهي فولادين بر تن وكلاهي از سنگ بر سر داشت وكلاه خُود را روي آن قرار داده بود به ميدان حضرت علي (عليه السلام) آمد.هر دو قهرمان شروع به رجز خواني كردند. ضربات شمشير ونيزه هاي دو قهرمان اسلام ويهود وحشت عجيبي در دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برّنده وكوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاك افكند. دلاوران يهود كه پشت سرِ مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهي كه قصد مقاومت داشتند با حضرت

علي (عليه السلام) تن به تن جنگ كردند وهمگي با ذلّت تمام جان سپردند. نوبت آن رسيد كه امام (عليه السلام) وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد، ولي امام (عليه السلام) با قدرتِ الهي دروازه خيبر را از جا كند وراه را براي ورود سربازان هموار ساخت وبه اين طريق آخرين لانه فساد وكانون خطر را درهم كوبيد ومسلمانان را از شرّ اين عناصر پليد وخطرناك، كه پيوسته دشمني با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند)، آسوده ساخت.(1)

--------------------------

1 . محدّثان وسيره نويسان خصوصيات فتح خيبر ونحوه ورود امام (عليه السلام) به قلعه وديگر حوادث اين فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اي بيان كرده اند. علاقه مندان مي توانند به كتابهاي سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) مراجعه فرمايند.

-------------------------- صفحه 108

نسبت اميرالمؤمنين(عليه السلام) با رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

اكنون كه در باره يكي از سه فضيلتي كه سعد وقّاص در حضور معاويه براي اميرمؤمنان (عليه السلام) ياد آوري كرد سخن گفتيم، شايسته است كه در باره آن دو فضيلت ديگر نيز به طور فشرده سخن بگوييم. يكي از افتخارات امام (عليه السلام) اين است كه در تمام نبردها ملازم پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) وپرچمدار وي بود، جز در غزوه تبوك كه به فرمان پيامبر در مدينه باقي ماند.زيرا پيامبر به خوبي آگاه بود كه منافقان تصميم گرفته اند پس از خروج آن حضرت از مدينه شورش كنند. از اين رو، به حضرت علي (عليه السلام)فرمود: تو سرپرست اهل بيت وخويشاوندان من وگروه مهاجر هستي وبراي اين كار جز من وتو

كسي شايستگي ندارد. اقامت امير مؤمنان (عليه السلام) نقشه منافقان را نقش بر آب كرد. لذا به فكر افتادند نقشه ديگري طرح كنند تا حضرت علي (عليه السلام) نيز مدينه را ترك گويد.از اين رو شايع كردند كه روابط پيامبر وحضرت علي به تيرگي گراييده است وحضرت علي به جهت دوري راه وشدّت گرما از جهاد در راه خدا سرباز زده است. هنوز پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) چندان از مدينه دور نشده بود كه اين شايعه در مدينه انتشار يافت.امام (عليه السلام) براي پاسخ به تهمت آنان به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد وجريان را با آن حضرت در ميان نهاد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با ذكر جمله تاريخي خود _ كه سعد وقّاص آرزو داشت اي كاش در باره او گفته مي شد _ آن حضرت را تسلّي داد وفرمود: «أَما تَرضي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي؟» آيا راضي نيستي كه نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسي باشي؟ جز

-------------------------- صفحه 109

اينكه پس از من پيامبري نيست.(1) اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن «حديث المنزله» مي گويند تمام مناصبي كه هارون داشت براي حضرت علي (عليه السلام)ثابت كرده جز نبوّت كه باب آن براي ابد بسته شده است. اين حديث از احاديث متواتر اسلامي است كه محدّثان وسيره نويسان در كتابهاي خود آورده اند. فضيلت سوّمي كه سعد وقّاص از آن ياد كرد مسأله مباهله پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با مسيحيان نَجران بود. آنان پس از مذاكره با پيامبر در باره عقايد باطل

مسيحيت حاضر به پذيرش اسلام نشدند، ولي آمادگي خود را براي مباهله اعلام كردند. وقت مباهله فرا رسيد.پيامبر ازميان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب كرد تا در اين حادثه تاريخي شركت كنند واين چهار تن جز حضرت علي ودخترش فاطمه وحسن وحسين (عليهم السلام) نبودند. زيرا در ميان تمام مسلمانان نفوسي پاكتر وايماني استوارتر از نفوس وايمان اين چهار تن وجود نداشت. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فاصله منزل ومحلّي را كه بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگيرد با وضع خاصي طي كرد. او در حالي كه حضرت حسين (عليه السلام)را در آغوش داشت ودست حسن (عليه السلام) را در دست گرفته بود وفاطمه (عليها السلام) وحضرت علي (عليه السلام)پشت سر آن حضرت حركت مي كردند قدم به محلّ مباهله نهاد وپيش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت:من هر موقع دعا كردم شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد. چهره هاي نوراني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وچهار تن ديگر كه سه تن ايشان شاخه هاي شجره وجود مقدّس او بودند چنان ولوله اي در مسيحيان نجران افكند كه اسقف

--------------------------

1 . سيره ابن هشام، ج2، ص 520 وبحار، ج21، ص 207. مرحوم شرف الدين در كتاب المراجعات مصادر اين حديث را گرد آورده است.

-------------------------- صفحه 110

اعظم آنان گفت:«چهره هايي را مشاهده مي كنم كه اگر براي مباهله رو به درگاه الهي كنند اين بيابان به جهنّمي سوزان بدل مي شود ودامنه عذاب به سرزمين نجران نيز كشيده خواهد شد. از اين رو، از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزيه شدند. عايشه مي

گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زير عباي سياه خود وارد كرد واين آيه را تلاوت نمود:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً). زمخشري مي گويد: سرگذشت مباهله ومفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است وسندي زنده بر حقّانيت آيين اسلام به شمار مي رود.(1)

--------------------------

1 . كشّاف، ج1، صص 283_ 282 وتفسير امام رازي، ج2، صص472_ 471.

-------------------------- صفحه 111

فصل هشتم

فصل هشتم

عدالت دشمن پرور

«علي (عليه السلام) در اجراي دستور خدا بسيار دقيق وسختگير است وهرگز تملّق ومداهنه در زندگي او راه ندارد». پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كساني كه در زندگي هدف مقدسي را دنبال مي كنند وبراي وصول به آن شب و روز مي كوشند، در برابر اموري كه با هدف آنان اصطكاك داشته باشد نمي توانند بي طرف بمانند. اين افراد در طيّ مسير خود تا هدف، مهر وعلاقه گروهي وقهر وغضب گروه ديگري را برمي انگيزند. در اين راه پاكدلان وروشن ضميران فريفته دادگري وسختگيريهاي او مي شوند، ولي افراد بي تفاوت وغير مسلكي از تضييقات وعدالت او ناراحت مي گردند. گروهي كه با نيك وبد گرم مي گيرند وبامسلمان وغير مسلمان مي سازند ونمي خواهند خشم وكينه احدي را بر انگيزند، نمي توانند افراد هدفمند ومسلكي باشند. زيرا سازشكاري با تمام طبقات، جز نفاق ودو رويي نيست. در دوران حكومت اميرمؤمنان (عليه السلام) شخصي فرماندار محلّ خود را ستود وگفت كه همه طبقات از او راضي هستند. امام (عليه السلام) فرمود:معلوم مي شود كه وي فرد عادلي نيست، زيرا رضايت همگاني حاكي

از سازشكاري ونفاق وعدم دادگري اوست; والاّ همه افراد از او راضي نمي شوند. امير مؤمنان (عليه السلام) يكي از آن مردان است كه مهر وعاطفه دادگران پارسا

-------------------------- صفحه 112

وافتادگان پاكدل را برانگيخت ومتقابلاً شعله خشم وغضب حريصان وقانون شكنان را در سينه هاشان بر افروخت. آوازه عدالت وتقيّد شديد امام (عليه السلام) به رعايت اصول وقوانين، مخصوص به دوره حكومت او نيست. اگر چه بيشتر نويسندگان وگويندگان، هنگامي كه از دادگري وپارسايي امام سخن مي گويند، غالباً به حوادث دوران حكومت او تكيه مي كنند، زيرا زمينه بروز اين فضيلت عالي انساني در دوران حكومت آن حضرت بسيار مهيّا بود.امّا عدالت ودادگري امام (عليه السلام) وسختگيري وتقيّد كامل او به رعايت اصول، از عصر رسالت، زبانزد خاص وعام بود. از اين رو،افرادي كه تحمّل دادگري امام را نداشتند، گاه وبيگاه، از حضرت علي (عليه السلام) به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)شكايت مي بردند وپيوسته با عكس العمل منفي پيامبر، واينكه حضرت علي (عليه السلام) در رعايت قوانين الهي سر از پا نمي شناسد، روبرو مي شدند.در تاريخ زندگاني امام (عليه السلام) در عصر رسالت حوادثي چند به اين مطلب گواهي مي دهد وما براي نمونه دو حادثه را در اينجا نقل مي كنيم: 1_ در سال دهم هجرت كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) عزم زيارت خانه خدا داشت حضرت علي (عليه السلام) را با گروهي از مسلمانان به يمن اعزام كرد.حضرت علي (عليه السلام)مأمور بود در بازگشت از يمن پارچه هايي را كه مسيحيان نجران در روز مباهله تعهد كرده بودند از ايشان بگيرد وبه محضر رسول خدا برساند.

او پس از انجام مأموريت آگاه شد كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) رهسپار خانه خدا شده است. ازاين جهت مسير خود را تغيير داد ورهسپار مكّه شد.آن حضرت راه مكّه را به سرعت مي پيمود تا هرچه زودتر به حضور پيامبر برسد وبه همين جهت پارچه ها را به يكي از افسران خود سپرد واز سربازان خويش فاصله گرفت تا در نزديكي مكّه به حضور پيامبر رسيد. حضرت از ديدار او فوق العاده خوشحال شد وچون او را در لباس احرام ديد از نحوه نيّت كردن او جويا شد. حضرت علي (عليه السلام)گفت:من هنگام احرام بستن گفتم بار الها ! به همان نيّتي احرام مي بندم كه پيامبر احرام بسته است.

-------------------------- صفحه 113

حضرت علي (عليه السلام) از مسافرت خود به يمن ونجران وپارچه هايي كه آورده بود به پيامبر گزارش داد وسپس به فرمان آن حضرت به سوي سربازان خود بازگشت تا به همراه آنان مجدداً به مكّه باز گردد. وقتي امام (عليه السلام) به سربازان خود رسيد، ديد كه افسر جانشين وي تمام پارچه ها را در ميان سربازان تقسيم كرده است وسربازان پارچه ها را به عنوان لباس احرام بر تن كرده اند. حضرت علي (عليه السلام) از عمل بي مورد افسر خود سخت ناراحت شد وبه او گفت:چرا پيش از آنكه پارچه ها را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) تحويل دهيم آنها را ميان سربازان تقسيم كردي؟ وي گفت: سربازان شما اصرار كردند كه من پارچه ها را به عنوان امانت ميان آنان قسمت كنم وپس از مراسم حج، همه را از آنان باز

گيرم. حضرت علي (عليه السلام) پوزش او را نپذيرفت وگفت: تو چنين اختياري نداشتي. سپس دستور داد كه پارچه هاي تقسيم شده تماماً جمع آوري شود تا در مكّه به پيامبر گرامي تحويل گردد.(1) گروهي كه پيوسته از عدل ونظم وانضباط رنج مي برند ومي خواهند كه امور همواره بر طبق خواسته هاي آنان جريان يابد به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رسيدند واز انضباط وسختگيري حضرت علي (عليه السلام) شكايت كردند. ولي آنان از اين نكته غفلت داشتند كه يك چنين قانون شكني وانعطاف نابجا، به يك رشته قانون شكنيهاي بزرگ منجر مي شود. از ديدگاه امير مؤمنان (عليه السلام) يك فرد خطاكار(خصوصاً خطاكاري كه لغزش خود را كوچك بشمارد) مانند آن سوار كاري است كه بر اسب سركش ولجام گسيخته اي سوار باشد كه مسلّماً چنين مركب سركشي راكب خود را در دل درّه وبر روي صخره ها واژگون مي سازد.(2) مقصود امام از اين تشبيه اين است كه هرگناهي، هرچند كوچك باشد، اگر

--------------------------

1 . بحار، ج21، ص 385.

2 . أَلا وَإِنَّ الْخَطايا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْها أَهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النار. نهج البلاغه، خطبه 16.

-------------------------- صفحه 114

ناچيز شمرده شود گناهان ديگري را به دنبال مي آورد وتا انسان را غرق گناه نسازد ودر آتش نيفكند دست از او برنمي دارد. از اين جهت بايد از روز نخست پارسايي را شيوه خويش ساخت واز هر نوع مخالفت با اصول وقوانين اسلامي پرهيز كرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه از كار حضرت علي (عليه السلام) ودادگري او كاملاً آگاه بود يكي از ياران

خود را خواست وبه او گفت كه ميان اين گروه شاكي برو وپيام زير را برسان: از بدگويي در باره حضرت علي (عليه السلام) دست برداريد كه او در اجراي دستور خدا بسيار دقيق وسختگير است وهرگز در زندگاني او تملّق ومداهنه وجود ندارد. 2_ خالد بن وليد از سرداران نيرومند قريش بود. او در سال هفتم هجرت از مكه به مدينه مهاجرت كرد وبه مسلمانان پيوست.ولي پيش از آنكه به آيين توحيد بگرود كراراً در نبردهايي كه از طرف قريش براي برانداختن حكومت نوبنياد اسلام برپا مي شد شركت مي كرد. هم او بود كه در نبرد احد بر مسلمانان شبيخون زد واز پشتِ سرِ آنان وارد ميدان نبرد شد ومجاهدان اسلام را مورد حمله قرار داد. اين مرد پس از اسلام نيز عداوت ودشمني حضرت علي (عليه السلام) را فراموش نكرد وبر قدرت بازوان وشجاعت بي نظير امام رشك مي برد. پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، به دستور خليفه وقت تصميم بر قتل حضرت علي (عليه السلام)گرفت، ولي به عللي موفق نشد.(1) احمد بن حنبل در مسند خود مي نويسد: پيامبر اكرم حضرت علي را در رأس گروهي كه در ميان آنان خالد نيز بود به يمن اعزام كرد. ارتش اسلام در نقطه اي از يمن با قبيله بني زيد به نبرد پرداخت وبر دشمن پيروز شد وغنايمي به دست آورد. روش امام (عليه السلام) در تقسيم غنايم مورد رضايت خالد واقع نشد وبراي ايجاد سوء تفاهم ميان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وحضرت علي (عليه السلام)

--------------------------

1 . شرح اين واقعه در بخش چهارم از زندگاني امير

المؤمنين (عليه السلام)، كه مربوط به دوران زندگي امام (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) است، آمده است.

-------------------------- صفحه 115

نامه اي به رسول خدا نوشت وآن را به بريده سپرد تا هرچه زودتر به حضور پيامبر برساند. بريده مي گويد:من با سرعت خود را به مدينه رسانيدم ونامه را تسليم پيامبر كردم.آن حضرت نامه را به يكي از ياران خود داد تا براي او بخواند. چون قرائت نامه به پايان رسيد، ناگهان ديدم كه آثار خشم در چهره پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ظاهر شد. بريده مي گويد:از آوردن چنين نامه اي سخت پشيمان شدم وبراي تبرئه خود گفتم كه به فرمان خالد به چنين كاري اقدام كرده ام ومرا چاره اي جز پيروي از فرمان مقام بالاتر نبود. او مي گويد:پس از خاتمه كلام من لحظاتي سكوت بر مجلس حكومت كرد. ناگهان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سكوت را شكست وفرمود: در باره علي بدگويي مكنيد«فإِنَّهُ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي»(=او از من ومن از او هستم واو زمامدار شما پس از من است). بريده مي گويد:من از كرده خود سخت نادم شدم واز محضر رسول خدا درخواست كردم كه در حقّ من استغفار كند.پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود تا علي نيايد وبه چنين كاري رضا ندهد هرگز درحقّ تو طلب آمرزش نخواهم كرد. ناگهان حضرت علي (عليه السلام)رسيد ومن از او درخواست كردم كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواهش كند كه در باره من طلب آمرزش كند.(1) اين رويداد سبب شد كه بريده دوستي خود را

با خالد قطع كند ودست ارادت واخلاص به سوي حضرت علي (عليه السلام) دراز كند; تا آنجا كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، وي با ابوبكر بيعت نكرد ويكي از آن دوازده نفري بود كه ابوبكر را در اين مورد استيضاح كرد، و او را به رسميت نشناخت.(2)

--------------------------

1 . أُسد الغابة، ج1، ص 176،والدرجات الرفيعة، ص 401.

2 . رجال مامقاني، ج1، ص 199 به نقل از احتجاج.

-------------------------- صفحه 116 -------------------------- صفحه 117

فصل نهم

فصل نهم

پيك ونماينده مخصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

حضرت علي (عليه السلام) به فرمان خدا آيات سوره برائت و قطعنامه ويژه ريشه كن ساختن بت پرستي را، به هنگام حج، براي همه قبايل عرب برخواند وبراي اين كار، درست در جاي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) تكيه كرد. تاريخ اسلام حاكي است كه در آن روزي كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) رسالت خود را اعلان نمود، در همان روز نيز خلافت وجانشيني حضرت علي (عليه السلام)را پس از خود اعلام كرد. پيامبر گرامي در طول رسالت بيست وسه ساله خود، گاهي به صورت كنايه واشاره وكراراً به تصريح، لياقت وشايستگي حضرت علي (عليه السلام) را براي پيشوايي وزمامداري امّت به مردم ياد آوري مي كرد وافرادي را كه احتمال مي داد پس از درگذشت وي با حضرت علي (عليه السلام) در افتند واز درِ مخالفت با او در آيند اندرز مي داد ونصيحت مي كرد واحياناً از عذاب الهي مي ترساند. شگفت آور اينكه هنگامي كه رئيس قبيله بني عامر به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيشنهاد كرد كه حاضر

است از آيين او سرسختانه دفاع كند امّا مشروط به اينكه زمامداري را پس از خود به او واگذار پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در پاسخ او فرمود:

-------------------------- صفحه 118

«اَلأَمْرُ إِلَي اللّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ شاءَ» (1) يعني: اين امر در اختيار خداست وهركس را براي اين كار انتخاب كند او جانشين من خواهد بود. هنگامي كه حاكم يَمامه پيشنهادي مشابه پيشنهاد رئيس قبيله بني عامر مطرح كرد، باز هم پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)سخت برآشفت ودست رد بر سينه او زد.(2) با وجود اين، پيامبر گرامي در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت علي (عليه السلام) را جانشين خود معرفي مي كرد وازا ين راه به امّت هشدار مي داد كه خدا حضرت علي را براي وصايت وخلافت انتخاب كرده و او در اين كار اختياري نداشته است. از باب نمونه مواردي را در اينجا ياد آور مي شويم: 1_ در آغاز بعثت، هنگامي كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از طرف خدا مأمور شد كه خويشاوندان خود را به آيين اسلام دعوت كند، در آن جلسه، حضرت علي (عليه السلام) را وصيّووزير وخليفه خويش پس از خود خواند. 2_ هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رهسپار تبوك شد موقعيت حضرت علي (عليه السلام) را نسبت به خود به سان موقعيت هارون نسبت به موسي (عليه السلام) بيان داشت وتصريح كرد كه همه مناصبي را كه هارون داشت، جز نبوّت،حضرت علي (عليه السلام) نيز داراست. 3_ به بريده وديگر شخصيتهاي اسلام گفت:علي (عليه السلام) شايسته ترين زمامدارِ مردم پس از من است. 4_ در سرزمين غدير

ودر يك اجتماع هشتاد هزار نفري(يا بيشتر) دست حضرت علي (عليه السلام) را گرفت واو را به مردم معرفي كرد وتكليف مردم را در اين مورد روشن ساخت.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج8، ص 84 وتاريخ ابن اثير، ج2، ص 65.

2 . طبقات ابن سعد، ج1، ص 262.

-------------------------- صفحه 119

علاوه بر تصريحات ياد شده، گاهي پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) بعضي كارهاي سياسي را به حضرت علي (عليه السلام)واگذار مي كرد و از اين طريق افكار جامعه اسلامي را براي تحمّل زمامداري حضرت علي آماده مي ساخت.از باب نمونه، جريان زيرا را بررسي مي كنيم: متجاوز از بيست سال بود كه منطق اسلام در باره شرك ودوگانه پرستي در سرزمين حجاز ودر ميان قبايل مشرك عرب انتشار يافته بود واكثر قريب به اتّفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهي پيدا كرده بودند ومي دانستند كه بت پرستي چيزي جز يك تقليد باطل از نياكان نيست ومعبودهاي باطل آنان چنان ذليل وخوارند كه نه تنها نمي توانند در باره ديگران كاري انجام دهند بلكه نمي توانند حتي ضرري از خود دفع كنند ويا نفعي به خود برسانند وچنين معبودهاي زبون وبيچاره در خور ستايش وخضوع نيستند. گروهي كه با وجدان بيدار ودل روشن به سخنان رسول گرامي گوش فرا داده بودند در زندگي خود دگرگوني عميقي پديد آوردند واز بت پرستي به توحيد ويكتاپرستي گرويدند. خصوصاً هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مكه را فتح كرد وگويندگان مذهبي توانستند در محيط آزاد به تبيين وتبليغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اي از مردم به بت

شكني پرداختند ونداي توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز شد. ولي گروهي متعصب ونادان كه رها كردن عادات ديرينه براي آنان گران بود، گرچه پيوسته با وجدان خود در كشمكش بودند، از عادات زشت خود دست بر نداشتند واز خرافات واوهام پيروي مي كردند. وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) هر نوع مظاهر بت پرستي وحركت غير انساني را با نيروي نظامي درهم بكوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستي را كه منشأ عمده مفاسد اخلاقي واجتماعي ويك نوع تجاوز به حريم انسانيت بود(وهست) ريشه كن سازد وبيزاري خدا ورسولش را در مني ودر روز عيد قربان ودر آن اجتماع بزرگ كه از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مي آيند اعلام بدارد. خود آن حضرت يا

-------------------------- صفحه 120

شخص ديگري قسمتي از اوّل سوره برائت را، كه حاكي از بيزاري خدا وپيامبر او از مشركان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداي رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه بايد وضع خود را تا چهار ماه ديگر روشن كنند، كه چنانچه به آيين توحيد بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياي مادي ومعنوي اسلام بهره مند خواهند بود، ولي اگر بر لجاجت وعناد خود باقي بمانند، پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند وبدانند كه در هرجا دستگير شوند كشته خواهند شد. آيات سوره برائت هنگامي نازل شد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تصميم به شركت در مراسم حج نداشت. زيرا در سال پيش، كه سال فتح مكه بود، در مراسم حج شركت كرده بود وتصميم

داشت كه در سال آينده نيز كه بعدها آن را«حَجّة الوداع» ناميدند در اين مراسم شركت كند. از اين رو ناچار بود كسي را براي ابلاغ پيامهاي الهي انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبيد وقسمتي از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مكه ساخت تا در روز عيد قربان اين آيات را براي آنان بخواند. ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحي الهي نازل شد وبه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور داد كه اين پيامهارا بايد خود

-------------------------- صفحه 121

پيامبر ويا كسي كه از اوست به مردم برساند وغير ازاين دو نفر، كسي براي اين كار صلاحيت ندارد.(1) اكنون بايد ديد اين فردي كه از ديده وحي از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است واين جامه بر اندام او دوخته شده است كيست؟ چيزي نگذشت كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي (عليه السلام) را احضار كرد وبه او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد وابوبكر را در راه دريابد وآيات را از او بگيرد وبه او بگويد كه وحي الهي پيامبر را مأمور ساخته است كه اين آيات را بايد يا خود پيامبر ويا فردي از اهل بيت او براي مردم بخواند واز اين جهت انجام اين كار به وي محوّل شده است. حضرت علي (عليه السلام) با جابر وگروهي از ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، در حالي كه بر شتر مخصوص پيامبر سوار شده بود، راه مكّه را در پيش گرفت وسخن آن حضرت را به

ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به حضرت علي (عليه السلام) تسليم كرد. اميرمؤمنان وارد مكّه شد ودر روز دهم ذي الحجّه بالاي جَمره عقبه، با ندايي رسا سيزده آيه از سوره برائت را قرائت كرد وقطعنامه چهار ماده اي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را با صداي بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد. همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آيات قرآن و قطعنامه پيامبر تأثير عجيبي در افكار مشركين داشت وهنوز چهار ماه سپري نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روي آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن شد. تعصبهاي ناروا

هنگامي كه ابوبكر از عزل خود آگاه شد با ناراحتي خاصي به مدينه بازگشت وزبان به گله گشود وخطاب به رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)گفت:مرا براي اين كار (ابلاغ آيات الهي وخواندن قطعنامه) لايق وشايسته ديدي، ولي چيزي نگذشت كه از اين مقام بركنارم كردي.آيا در اين مورد فرماني از خدا رسيد؟ پيامبر با لحني دلجويانه فرمود كه پيك الهي فرا رسيد وگفت كه جز من ويا كسي كه از خودِ من است ديگري براي اين كار صلاحيت ندارد.(2) برخي از نويسندگان متعصب كه در تحليل فضايل حضرت علي (عليه السلام) انحراف خاصي دارند عزل ابوبكر ونصب حضرت علي (عليه السلام)را به مقام مذكور

--------------------------

1 . لا يُؤَدَيها عَنْكَ إِلاّ أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ ودر برخي از روايات وارد شده است:أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ. سيره ابن هشام، ج4، ص 545 وغيره.

2 . روح المعاني، ج10، تفسير

سوره توبه، ص 45.

-------------------------- صفحه 122

چنين توجيه كرده اند كه ابوبكر مظهر شفقت وحضرت علي (عليه السلام) مظهر قدرت وشجاعت بود وابلاغ آيات وخواندن قطعنامه به شجاعت قلبي وتوانايي روحي نيازمند بود واين صفات در حضرت علي (عليه السلام) بيشتر وجود داشت. اين توجيه، جز يك تعصب بيجا نيست.زيرا،چنانكه گذشت، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) علت اين عزل ونصب را به نحو ديگر تفسير كرد وگفت كه براي اين كار جز او وكسي كه از اوست صلاحيت ندارد. ابن كثير در تفسير خود حادثه را به طور ديگر تحليل كرده است.او مي گويد:شيوه عرب اين بود كه هرگاه كسي مي خواست پيماني را بشكند بايد نقض آن را خود آن شخص يا يك نفر از بستگان او انجام دهد ودر غير اين صورت پيمان به صورت خود باقي مي ماند. از اين جهت حضرت علي (عليه السلام) براي اين كار انتخاب شد. نارسايي اين توجيه بسيار روشن است.زيرا هدف اساسي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از اعزام حضرت علي (عليه السلام) براي خواندن آيات وقطعنامه شكستن پيمانهاي بسته شده نبود تا يكي از بستگان خود را بفرستد، بلكه صريح آيه چهارم از سوره توبه اين است كه به پيمان افرادي كه به مقررات آن كاملاً عمل نموده اند احترام بگذارد تا مدّت پيمان سپري گردد.(1) بنابراين، اگر نقض پيماني نيز نسبت به پيمان شكنان در كار بوده كاملاً جنبه فرعي داشته است. هدف اصلي اين بود كه بت پرستي يك امر غير قانوني ويك گناه نابخشودني اعلام شود. اگر بخواهيم در اين حادثه تاريخي بي طرفانه داوري كنيم، بايد بگوييم كه

--------------------------

1 . (إِلاّ الّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلي مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقينَ).

ازميان مشركان، آنان كه با شما پيمان بسته اند واز عمل به آن چيزي فروگذار نكرده اند وبر ضدّ شما با كسي همپُشتي نكرده اند، پيمان خود با ايشان را تا اتمام مدّت مدّت آن حفظ كنيد كه خداوند تقوا پيشگان را دوست دارد.

-------------------------- صفحه 123

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) به امر الهي قصد داشت در دوران حيات خود دست حضرت علي (عليه السلام) را در مسائل سياسي وامور مربوط به حكومت اسلامي باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت كنند كه پس از غروب خورشيد رسالت، در امور سياسي وحكومتي بايد به حضرت علي (عليه السلام)مراجعه كنند وپس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)براي اين امور فردي شايسته تر از حضرت علي (عليه السلام) نيست. زيرا آشكارا ديدند كه يگانه كسي كه از طرف خدا براي رفع امان از مشركان مكه، كه از شؤون حكومت است، منصوب شد همان حضرت علي (عليه السلام) بود. ***

-------------------------- صفحه 124 صفحه 125

فصل دهم

فصل دهم

طرحي براي آينده مسلمانان

نهضت جهاني اسلام با مخالفت وستيز قريش، بلكه عموم بت پرستان شبه جزيره، آغاز شد. آنان به دسيسه هاي گوناگوني براي خاموش ساختن اين مشعل آسماني متشبّث شدند، ولي هر چه كوشيدند كمتر نتيجه گرفتند. آخرين اميد آنان اين بود كه پايه هاي اين نهضت با درگذشت صاحب رسالت فرو ريزد وبه سان دعوت برخي از افراد كه پيش از پيامبر مي زيستند به خاموشي گرايد.(1) قرآن مجيد،

كه در بسياري از آيات خود دسيسه ها وخيمه شب بازيهاي آنان را منعكس كرده است، انديشه بت پرستان در مورد مرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در ضمن آيه زير منعكس مي كند ومي فرمايد: (أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ* قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِصينَ* أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ).(طور:32_ 30) بلكه مي گويند كه پيامبر شاعري است كه انتظار مرگ او را مي بريم.بگو انتظار بريد كه من نيز با شما در انتظارم.آيا افكار خامشان آنها را به اين فكر وادارمي كند يا اينكه آنان گروهي سركشند؟ فعلاً كار نداريم كه چگونه تمام نقشه هاي دشمن، يكي پس از ديگري، نقش بر آب شد ودشمن نتوانست از نفوذ اسلام جلوگيري كند. كاوش ما اكنون

--------------------------

1 . مانند ورقة بن نوفل كه از مطالعه برخي كتابهاي مسيحيان آيين بت پرستي را ترك كرده، به مسيحيت گرويده بود.

-------------------------- صفحه 126

پيرامون اين مسئله است كه چگونه مي توان پايداري نهضت را پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تضمين كرد، به طوري كه مرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)مايه ركود يا عقبگرد نهضت نشود. در اينجا دو راه وجود دارد كه در باره هر دو به بحث مي پردازيم: الف) رشد فكري وعقلي امّت اسلامي به حدّي برسد كه بتواند پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نهضت نوبنياد اسلام را همچون عهد رسالت رهبري كنند وآن را از هر نوع گرايش به چپ وراست مانع شوند وامّت ونسلهاي آينده را به صراط مستقيم سوق دهند. رهبري همه جانبه امّت پس از

درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در گرو شرايطي بودكه متأسفانه اغلب افراد فاقد آن بودند. اكنون وقت آن نيست كه در چند وچون اين شرايط بحث كنيم، ولي به طور اجمال مي گوييم كه جهش همه جانبه ودگرگوني عميق در دل يك ملت كار يك روز ودو روز يا يك سال وده سال نيست وپايه گذار انقلاب، كه ميخواهد نهضت خود را به صورت يك آيين جاويد وثابت واستوار در تمام ادوار در آورد، نمي تواند در مدّت كوتاهي به اين هدف نايل گردد. پايداري انقلاب ورسوخ آن در دلهاي مردم، به نحوي كه پيروان آن پس از درگذشت پايه گذار نهضت گامي به عقب ننهند وبه رسوم ديرينه وآداب واخلاق نياكان خود بازنگردند، بستگي به فرد يا افراد برجسته اي دارد كه زمام امور نهضت را به دست گيرند وبا مراقبتهاي داهيانه وتبليغات پيگير جامعه را از هر نوع گرايش نامطلوب صيانت كنند تا آنكه نسلي بگذرد ونسل نوي كه از روز نخست با آداب واخلاق اسلامي خوي گرفته است جاي نسل پيشين را بگيرد. در ميان نهضتهاي آسماني، اسلام خصوصيت ديگري داشت ووجود چنين افراد برجسته اي براي پايداري وتداوم نهضت ضروري بود. زيرا آيين اسلام در ميان مردمي پديد آمد كه از عقب افتاده ترين مردم جهان بودند واز نظر نظامات اجتماعي واخلاقي وساير جلوه هاي فرهنگ وتمدن بشري در محروميت مفرط به سر مي بردند.از سنن مذهبي، جز با مراسم حج كه آن را از نياكان به ارث برده بودند، با

-------------------------- صفحه 127

چيز ديگري آشنا نبودند.تعاليم موسي (عليه السلام) وعيسي (عليه السلام) به ديار آنان نفوذ نكرده،

اكثر مردم حجاز از آن بي اطلاع بودند. متقابلاً، عقايد ورسوم جاهليت در دل آنها رسوخ كامل داشت وبا روح وروان آنان آميخته شده بود. هر نوع جهش مذهبي در ميان اين نوع ملل ممكن است به آساني صورت گيرد، ولي نگاهداري وادامه آن در ميان اين افراد نيازمند تلاشها ومراقبتهاي پيگير است تا آنان را از هر نوع انحراف وعقبگرد باز دارد. حوادث رقّتبار وصحنه هاي تكاندهنده نبردهاي احد وحنين، كه هواداران نهضت در گرماگرم نبرد از اطراف صاحب رسالت پراكنده شدند واو را در ميدان نبرد تنها گذاشتند، گواه روشني است كه صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از نظر رشد ايماني وعقلي به حدّي نرسيده بودند كه پيامبر ادراه امور را به آنان بسپارد وآخرين نقشه دشمن را كه مترصد مرگ پيامبر بود، نقش بر آب سازد. آري، واگذاري امر رهبري به خود امّت نمي توانست نظر صاحب رسالت را تأمين كند، بلكه بايد چاره ديگري مي شد كه اكنون به آن اشاره مي كنيم: ب) براي پايداري وتداوم نهضت، راه صحيح آن بود كه از طرف خداوند فرد شايسته اي كه از نظر ايمان واعتقاد به اصول وفروع نهصت همچون پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) باشد براي رهبري نهضت انتخاب شود تا در پرتو ايمان نيرومند وعلم وسيع ومصونيت از خطا ولغزش، رهبري انقلاب را به عهده گرفته پايداري آن را تضمين كند. اين همان مطلبي است كه مكتب تشيّع مدّعي صحّت واستواري آن است وشواهد تاريخي فراواني گواهي مي دهد كه پيامبر گرامي در روز هيجدهم ذيحجّة الحرام سال دهم هجري به هنگام بازگشت از «حجّة الوداع» گره

از اين معضل مهم گشود وبا تعيين وصي و جانشين خود از طرف خداوند، بقا واستمرار اسلام را تضمين كرد.

-------------------------- صفحه 128

دو نظريه در باره امامت

خلافت از نظر دانشمندان شيعه يك منصب الهي است كه از جانب خداوند به شايسته ترين وداناترين فرد امّت اسلامي داده مي شود.مرز روشن وحدّ واضح ميان امام ونبي اين است كه پيامبر پايه گذار شريعت وطرف نزول وحي ودارنده كتاب است، حال آنكه امام، اگر چه واجد هيچ يك از اين شؤون نيست، ولي علاوه بر شؤون حكومت وزمامداري، مبيّن وبازگو كننده آن قسمت از دين است كه پيامبر، بر اثر نبودن فرصت ويا نامساعد بودن شرايط، موفق به بيان آنها نشده وبيان آنها را به عهده اوصياي خود نهاده است. بنابر اين، خليفه از نظر شيعه، نه تنها حاكم وقت وزمامدار اسلام ومُجري قوانين وحافظ حقوق ونگهبان ثغور كشور است، بلكه روشنگر نقاط مبهم ومسائل دشوار مذهبي ومكمّل آن قسمت از احكام وقوانين است كه به عللي به وسيله بنيانگذار دين بيان نشده است. امّا خلافت از نظر دانشمندان اهل تسنّن يك منصب عرفي وعادي است وهدف از اين مقام جز حفظ كيان ظاهري وشؤون مادي مسلمانان چيزي نيست.خليفه وقت از طريق مراجعه به افكار عمومي براي اداره امور سياسي وقضايي واقتصادي انتخاب مي شود وشؤون ديگر وبيان آن قسمت از احكامي كه به طور اجمال در زمان حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) تشريع شده ولي پيامبر به عللي به بيان آنها موفّق نشده است مربوط به علما ودانشمندان اسلام است كه اين گونه مشكلات وگرهها را از طريق اجتهاد حل وفصل كنند.

بنابر اين اختلاف نظر در حقيقت خلافت، دو جناح مختلف در ميان مسلمانان پديد آمد وآنان به دو دسته تقسيم شدند وتا به امروز اين اختلاف باقي است. بنابر نظر اوّل، امام در قسمتي از شؤون با پيامبر شريك ويكسان است

-------------------------- صفحه 129

وشرايطي كه براي پيامبري لازم است براي امامت نيز لازم است.اينك اين شرايط را ذكر مي كنيم: 1_ پيامبر بايد معصوم باشد، يعني در تمام دوران عمرش گِرد گناه نگردد ودر بيان احكام وحقايق دين وپاسخ به پرسشهاي مذهبي مردم دچار خطا واشتباه نشود.امام نيز بايد چنين باشد.ودليل هر دو طرف يكي است. 2_ پيامبر بايد داناترين فرد نسبت به شريعت باشد وهيچ نكته اي از نكات مذهب بر او مخفي نباشد. امام نيز، از آنجا كه مكمّل ومبيّن آن قسمت از شريعت است كه در زمان پيامبر بيان نشده است، بايد داناترين فرد نسبت به احكام ومسائل دين باشد. 3_ نبوّت يك مقام انتصابي است نه انتخابي وپيامبر را بايد خدا معرفي كند واز طرف او به مقام نبوت منصوب گردد. زيرا تنها اوست كه معصوم را از غير معصوم تميز مي دهد وتنها او مي شناسد آن كسي را كه در پرتو عنايات غيبي به مقامي رسيده است كه بر تمام جزئيات دين واقف وآگاه است. اين شرايط سه گانه همان طور كه در پيامبر معتبر است در امام وجانشين او نيز معتبر است. ولي بنابه نظر دوّم، هيچ يك از شرايط نبوت در امامت لازم نيست.نه عصمت لازم است،نه عدالت،نه علم، نه احاطه بر شريعت، نه انتصاب، نه ارتباط با عالم غيب; بلكه كافي است كه در سايه

هوش خود ومشاوره با ساير مسلمانان شكوه وكيان اسلام را حفظ كند وبا اجراي قوانين جزايي امنيت را برقرار كند ودر پرتو دعوت به جهاد در گسترش خاك اسلام بكوشد. ما اكنون اين مسئله را(كه آيا مقام امامت يك مقام انتصابي است يا يك مقام انتخابي وگزينشي، وآيا لازم بود كه پيامبر شخصاً جانشين خود را تعيين كند يا بر عهده امّت بگذارد) با يك رشته محاسبات اجتماعي حل مي كنيم وخوانندگان محترم به روشني در مي يابند كه اوضاع اجتماعي وفرهنگي وبخصوص سياسي زمان

-------------------------- صفحه 130

پيامبر ايجاب مي كرد كه خود پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، در حال حيات خويش، مشكل جانشيني را حل كند وآن را به انتخاب امّت واگذار نكند. شكّي نيست كه آيين اسلام، آيين جهاني ودين خاتم است وتا رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در قيد حيات بوده رهبري مردم بر عهده او بوده است وپس از درگذشت وي بايد مقام رهبري به شايسته ترين فرد از امّت واگذار گردد.در اينكه آيا مقام رهبري پس ازپيامبر يك مقام تنصيصي است يا يك مقام انتخابي، دو نظر وجود دارد: شيعيان معتقدند كه مقام رهبري مقام تنصيصيي است وبايد جانشين پيامبر از جانب خدا تعيين گردد، در حالي كه اهل سنّت معتقدند كه اين مقام انتخابي وگزينشي است وامّت بايد فردي را پس از پيامبر براي اداره امور كشور برگزيند.هركدام براي نظر خود دلايل ووجوهي را آورده اند كه در كتابهاي عقايد مذكور است. آنچه مي تواند در اينجا مطرح باشد تجزيه وتحليل اوضاع حاكم بر عصر رسالت است كه مي تواند يكي از دو نظر را

ثابت كند. سياست خارجي وداخلي اسلام در عصر رسالت ايجاب مي كند كه جانشين پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به وسيله خدا از طريق خود پيامبر تعيين شود. زيرا جامعه اسلامي پيوسته از ناحيه يك خطر مثلث، يعني روم وايران ومنافقان، به جنگ وافساد وايجاد اختلاف تهديد مي شد. همچنين مصالح امّت ايجاب مي كرد كه پيامبر با تعيين رهبري سياسي، همه امّت را در برابر دشمن خارجي در صف واحدي قرار دهد وزمينه نفوذ دشمن وتسلّط او را _ كه اختلافات داخلي نيز به آن كمك مي كرد _ از بين ببرد. اينك توضيح اين مطلب: يك ضلع از اين مثلث خطرناك را امپراتوري روم تشكيل مي داد. اين قدرت بزرگ در شمال شبه جزيره مستقر بود وپيوسته فكر پيامبر را به خود مشغول مي داشت وآن حضرت تا لحظه مرگ از فكر روم بيرون نرفت. نخستين برخورد نظامي مسلمانان با ارتش مسيحي روم در سال هشتم هجري در سرزمين فلسطين رخ داد. اين برخورد به شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام، يعني جعفر طيّار وزيد بن حارثه

-------------------------- صفحه 131

وعبد اللّه بن رواحه وشكست ناگوار ارتش اسلام منتهي شد. عقب نشيني سپاه اسلام در برابر سپاه كفر موجب جرأت ارتش قيصر شد وهر لحظه بيم آن مي رفت كه مركز حكومت نوپاي اسلامي مورد تاخت وتاز قرار گيرد. ازاين جهت، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال نهم هجرت با سپاه سنگيني به سوي كرانه هاي شام حركت كرد تا هر نوع برخورد نظامي را شخصاً رهبري كند. در اين سفر سراسر رنج وزحمت، ارتش اسلام توانست حيثيت ديرينه خود را

باز يابد وحيات سياسي خود را تجديد كند. امّا اين پيروزي نسبي پيامبر را قانع نساخت وچند روز پيش از بيماري خود ارتش اسلام را به فرماندهي اُسامة بن زيد مأمور كرد كه به كرانه هاي شام بروند ودر صحنه حضور يابند. ضلع دوّم مثلث امپراتوري ايران بود. مي دانيد كه خسرو ايران از شدّت خشم نامه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را پاره كرد، سفير پيامبر را با اهانت از كاخ وكشور بيرون كرده بود وحتي به استاندار يمن نوشته بود كه پيامبر را دستگير كند ودر صورت امتناع او را بكُشد. خسرو پرويز، اگر چه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) درگذشت، امّا موضوع استقلال ناحيه يمن _ كه مدّتها مستعمره ايران بود _ از چشم انداز خسروان ايران دور نبود وهرگز كبر ونخوت به سياستمداران ايران اجازه نمي داد كه وجود چنين قدرتي را تحمّل كنند. خطر سوّم، خطر حزب منافق بود كه پيوسته به صورت ستون پنجم در ميان مسلمانان در تلاش بودند. تا آنجا كه قصد جان پيامبر را كرده، مي خواستند او را در راه تبوك به مدينه ترور كنند. گروهي از آنان با خود زمزمه مي كردند كه با مرگ رسول خدا نهضت اسلامي پايان مي گيرد وهمگي آسوده مي شوند.(1) پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، ابوسفيان دست به ترفند شومي زد وخواست از

--------------------------

1 . ر.ك. سوره طور، آيه هاي 30 تا 32.

-------------------------- صفحه 132

طريق بيعت با حضرت علي (عليه السلام)مسلمانان را به صورت دو جناح رو در روي هم قرار دهد واز آب گل آلود استفاده

كند. امّا حضرت علي (عليه السلام)كه از نيّت پليد او آگاه بود دست رد برسينه او زد وبه او گفت: به خدا سوگند، تو جز ايجاد فتنه وفساد هدف ديگري نداري وتنها امروز نيست كه مي خواهي آتش فتنه بيفروزي، بلكه كراراً خواسته اي شر بپا كني.بدان كه مرا نيازي به تو نيست.(1) قدرت تخريبي منافقان به حدّي بود كه قرآن از آنها در سوره هاي آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)، فتح، مجادله، حديد، منافقين وحشر ياد مي كند. آيا با وجود چنين دشمنان نيرومندي كه در كمين اسلام نشسته بودند صحيح بود كه پيامبر اسلام براي جامعه نوبنياد اسلامي، پس از خود، رهبري ديني وسياسي و... تعيين نكند؟ محاسبات اجتماعي به روشني معلوم مي دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بايد با تعيين رهبر از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگيري مي كرد وبا پديد آوردن يك خطّ دفاعي محكم و استوار وحدت اسلامي را بيمه مي ساخت. پيشگيري از هرنوع حادثه ناگوار واينكه پس از درگذشت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) هرگروهي بگويد بايد امير از ما باشد، جز با تعيين رهبر امكان پذير نبود. اين محاسبه اجتماعي ما را به صحّت واستواري نظر «تنصيصي بودن مقام رهبري پس از پيامبر» هدايت مي كند.شايد به اين جهت وجهات ديگر بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از نخستين روزهاي بعثت تا واپسين دم حيات، مكرراً مسئله جانشيني را مطرح مي كرده وجانشين خود را،هم در آغاز رسالت وهم در پايان آن، معيّن كرده است.اينك بيان هر دو قسمت:

قطع نظر از دلايل عقلي وفلسفي ومحاسبات اجتماعي كه حقّانيت نظر اوّل را مسلّم مي سازند، اخبار ورواياتي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)وارد شده است نظر علماي شيعه

--------------------------

1 . كامل ابن أثير، ج2،. ص 220والعقد الفريد، ج2، ص 249.

-------------------------- صفحه 133

را تصديق مي كند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در دوران رسالت خود به طور مكرر وصي وجانشين خود را تعيين كرده، موضوع امامت را از قلمرو انتخاب ومراجعه به آراي عمومي بيرون برده است. او نه تنها در اواخر عمر جانشين خود را تعيين كرد، بلكه در آغاز رسالت، كه هنوز جز صد نفر كسي به او نگرويده بود، وصي وجانشين خود را به مردم معرفي كرد. روزي كه از طرف خداوند مأمور شد كه خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهي بترساندوآنان را پيش از دعوت عمومي، به پذيرش آيين توحيد بخواند در مجمعي كه چهل وپنج تن از سران بني هاشم را در برداشت چنين گفت: نخستين كسي از شما كه مرا ياري كند برادر ووصي وجانشين من در ميان شما خواهد بود.هنگامي كه حضرت علي (عليه السلام) از آن ميان برخاست واو را به رسالت تصديق نمود، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رو به حاضران كرد وگفت:«اين جوان برادر ووصي وجانشين من است». اين حديث در ميان مفسّران ومحدّثان به نام «حديث يوم الدّار» و«حديث بدء الدّعوة»اشتهار كامل دارد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نه تنها در آغاز رسالت بلكه به مناسبتهاي مختلف، در سفر وحضر، به ولايت وجانشيني حضرت علي (عليه السلام) تصريح كرده است، ولي هيچ يك آنها از

نظر عظمت وصراحت وقاطعيت وعموميت به پايه «حديث غدير» نمي رسد. اينك واقعه غدير را به تفصيل ذكر مي كنيم: ***

-------------------------- صفحه 134

واقعه غدير خم

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت براي انجام فريضه وتعليم مراسم حج به مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را «حَجّة الوداع» ناميدند. افرادي كه به شوق همسفري ويا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبيست هزار تخمين زده شده اند. مراسم حج به پايان رسيد وپيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) راه مدينه را،در حالي كه گروهي انبوه او را بدرقه ميكردند وجز كساني كه در مكه به او پيوسته بودند همگي در ركاب او بودند، در پيش گرفت. چون كاروان به پهنه بي آبي به نام «غدير خُم» رسيد كه در سه ميلي «جُحْفه»(1) قرار دارد، پيك وحي فرود آمد وبه پيامبر فرمان توقف داد. پيامبر نيز دستور داد كه همه از حركت باز ايستند وبازماندگان فرا رسند. كاروانيان از توقف ناگهاني وبه ظاهر بي موقع پيامبر در اين منطقه بي آب، آن هم در نيمروزي گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده وزمين تفتيده بود، در شگفت ماندند.مردم با خودمي گفتند:فرمان بزرگي از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر مأموريت داده است كه در اين وضع نامساعد همه را از حركت باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ كند. فرمان خدا به رسول گرامي طيّ آيه زير نازل شد: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رَسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ).(مائده:67) «اي پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان واگر نرساني رسالت خداي را بجا نياورده اي; وخداوند تو را از گزند مردم حفظ مي كند».

--------------------------

1 . جحفه در چند ميلي«رابغ» بر سر راه مدينه واقع است ويكي ازميقاتهاي حجّاج است.

-------------------------- صفحه 135

دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مي كند: اوّلاً: فرماني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) براي ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطير وعظيم بود كه هرگاه پيامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسي به خود راه مي داد وآن را ابلاغ نمي كرد رسالت الهي خود را انجام نداده بود، بلكه با انجام اين مأموريت رسالت وي تكميل مي شد. به عبارت ديگر، هرگز مقصود از (ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ) مجموع آيات قرآن ودستورهاي اسلامي نيست. زيرا ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مجموع دستورهاي الهي را ابلاغ نكند رسالت خود را انجام نداده است ويك چنين امر بديهي نياز به نزول آيه ندارد.بلكه مقصود از آن، ابلاغ امرخاصّي است كه ابلاغ آن مكمل رسالت شمرده مي شود وتا ابلاغ نشود وظيفه خطير رسالت رنگ كمال به خود نمي گيرد. بنابر اين، بايد مورد مأموريت يكي از اصول مهم اسلامي باشد كه با ديگر اصول وفروع اسلامي پيوستگي داشته پس از يگانگي خدا ورسالت پيامبر مهمترين مسئله شمرده شود. ثانيا: از نظر محاسبات اجتماعي، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) احتمال مي داد كه در طريق انجام اين مأموريت ممكن است از جانب

مردم آسيبي به او برسد وخداوند براي تقويت اراده او مي فرمايد:(وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ). اكنون بايد ديد از ميان احتمالاتي كه مفسّران اسلامي در تعيين موضوع مأموريت داده اند كدام به مضمون آيه نزديكتر است. محدّثان شيعه وهمچنين سي تن از محدّثان بزرگ اهل تسنن(1) بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است وطيّ آن خدا به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مأموريت داده كه حضرت

--------------------------

1 . مرحوم علاّمه اميني نام وخصوصيات اين سي تن را در اثر نفيس خود «الغدير» (ج1، ص 196 تا 209) به طور مبسوط بيان كرده است. كه در ميان آنان نام افرادي مانند طبري، ابو نُعَيْم اصفهاني، ابن عساكر، ابو اسحاق حمويني، جلال الدين سيوطي به چشم مي خورد و از ميان صحابه پيامبر از ابن عباس وابو سعيد خدري وبراء بن عازب نام برده شده است.

-------------------------- صفحه 136

علي (عليه السلام) را به عنوان «مولاي مؤمنان» معرفي كند. ولايت وجانشيني امام پس از پيامبر از موضوعات خطير وپر اهميتي بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمّل رسالت باشد وخودداري از بيان آن، مايه نقص در امر رسالت شمرده شود. همچنين جا داشت كه پيامبر گرامي، از نظر محاسبات اجتماعي وسياسي، به خود خوف ورعبي راه دهد، زيرا وصايت وجانشيني شخصي مانند حضرت علي (عليه السلام) كه بيش از سي وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهي كه از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود.(1) گذشته از اين، خون بسياري از بستگان همين افراد كه دور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را گرفته

بودند در صحنه هاي نبرد به دست حضرت علي (عليه السلام) ريخته شده بود وحكومت چنين فردي بر مردمي كينه توز بسيار سخت خواهد بود. به علاوه، حضرت علي (عليه السلام) پسر عمو وداماد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود وتعيين چنين فردي براي خلافت در نظر افراد كوته بين به يك نوع تعصب فاميلي حمل مي شده است. ولي به رغم اين زمينه هاي نامساعد، اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلّق گرفت كه پايداري نهضت را با نصب حضرت علي (عليه السلام)تضمين كند ورسالت جهاني پيامبر خويش را با تعيين رهبر وراهنماي پس از او تكميل سازد. اكنون شرح واقعه غدير را پي مي كيريم: آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذي الحجه بر سرزمين غدير خم به شدّت مي تابيد وگروه انبوهي كه تاريخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد وبيست هزار ضبط

--------------------------

1 . خصوصاً بر اعرابي كه همواره مناصب مهم را شايسته پيران قبايل مي دانستند وبر اي جوانان، به بهانه اينكه بي تجربه اند، وقعي قائل نبودند. لذا هنگامي كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) عتاب بن اسيد را به فرمانداري مكه واُسامة بن زيد را به فرماندهي سپاه عازم به تبوك منصوب كرد از طرف جمعي از اصحاب وپيروان خود مورد اعتراض قرار گرفت.

-------------------------- صفحه 137

كرده است در آن محل به فرمان پيامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاريخي آن روز به سر مي بردند، در حالي كه از شدّت گرما رداها را به دو نيم كرده، نيمي بر سر ونيم ديگر را زير پا انداخته بودند. در آن لحظات حساس،

طنين اذان ظهر سراسر بيابان را فرا گرفت ونداي تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براي اداي نماز ظهر آماده كردند وپيامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه، كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطر نداشت، بجا آورد وسپس به ميان جميعت آمد وبر منبر بلندي كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت وبا صداي بلند خطبه اي به شرح زير ايراد كرد: ستايش از آنِ خداست.از او ياري مي خواهيم وبه او ايمان داريم وبر او توكل مي كنيم واز شرّ نفسهاي خويش وبدي كردارهايمان به خدايي پناه مي بريم كه جز او براي گمراهان هادي وراهنمايي نيست; خدايي كه هركس را هدايت كرد براي او گمراه كننده اي نيست.گواهي مي دهيم كه خدايي جز او نيست ومحمّد بنده خدا وفرستاده اوست. هان اي مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم واز ميان شما بروم. ومن مسئولم وشما نيز مسئول هستيد. در باره من چه فكر مي كنيد؟ ياران پيامبر گفتند:گواهي مي دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردي ونسبت به ما خيرخواهي ونصيحت كردي ودر اين راه بسيار كوشيدي خداوند به تو پاداش نيك بدهد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، وقتي مجدداً آرامش بر جمعيت حكمفرما شد، فرمود: آيا شما گواهي نمي دهيد كه جز خدا، خدايي نيست ومحمّد بنده خدا وپيامبر اوست؟ بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رستاخيز بدون شك فرا خواهد رسيد وخداوند كساني را كه در خاك پنهان شده اند زنده خواهد كرد؟ ياران پيامبر گفتند: آري، آري، گواهي مي دهيم. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

ادامه داد:

-------------------------- صفحه 138

من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مي گذارم; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ناشناسي پرسيد: مقصود از اين دو چيز گرانبها چيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا وطرف ديگرش در دست شماست. به كتاب او چنگ بزنيد تا گمراه نشويد. وثقل اصغر عترت واهل بيت من است. خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمي شوند. هان اي مردم،بركتاب خدا وعترت من پيشي نگيريد واز آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد. در اين موقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دست حضرت علي (عليه السلام) را گرفت وبالا برد، تا جايي كه سفيدي زير بغل او بر همه مردم نمايان شد وهمه حضرت علي (عليه السلام) را در كنار پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ديدند و او را به خوبي شناختند ودريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله اي است كه مربوط به حضرت علي (عليه السلام)است وهمگي با ولع خاصي آماده شدند كه به سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گوش فرا دهند. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: هان اي مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست؟ ياران پيامبر پاسخ دادند:خداوند وپيامبر او بهتر مي دانند. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ادامه داد: خداوند مولاي من ومن مولاي مؤمنان هستم وبر آنها از خودشان اولي وسزاوارترم.هان اي مردم،«هر كس كه من مولا ورهبر او هستم، علي هم مولا ورهبر اوست». رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) اين

جمله آخر را سه بار تكرار كرد(1) وسپس ادامه داد: پروردگارا، دوست بدار كسي را كه علي را دوست بدارد ودشمن بدار كسي را

--------------------------

1 . بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين جمله را چهار بار تكرار كرد.

-------------------------- صفحه 139

كه علي را دشمن بدارد.خدايا، ياران علي را ياري كن ودشمنان او را خوار وذليل گردان. پروردگارا، علي را محور حق قرار ده. سپس افزود: لازم است حاضران به غايبان خبر دهند وديگران را از اين امر مطلّع كنند. هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقي بود كه فرشته وحي فرود آمد وبه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) بشارت داد كه خداوند امروز دين خود راتكميل كرد ونعمت خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزاني داشت.(1) در اين لحظه، صداي تكبير پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بلند شد وفرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد ونعمت خود را به پايان رسانيد واز رسالت من وولايت علي پس از من خشنود شد. پيامبر از جايگاه خود فرود آمد وياران او، دسته دسته، به حضرت علي (عليه السلام) تبريك مي گفتند واو را مولاي خود ومولاي هر مرد وزن مؤمني مي خواندند. در اين موقع حسّان بن ثابت، شاعر رسول خدا، برخاست واين واقعه بزرگ تاريخي را در قالب شعري با شكوه ريخت وبه آن رنگ جاوداني بخشيد. از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مي پردازيم: پيامبر به حضرت علي فرمود:برخيز كه من تو را به پيشوايي مردم وراهنمايي آنان پس از خود برگزيدم.هر كس كه من

مولاي او هستم، علي نيز مولاي او است. مردم! بر شما لازم است از پيروان راستين ودوستداران واقعي علي باشيد.(2) آنچه نگارش يافت خلاصه اين واقعه بزرگ تاريخي بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. در كتابهاي شيعه اين واقعه به طور گسترده تر

--------------------------

1 . (اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسلامَ ديناً).(سوره مائده، آيه 3).

2 . فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلِيُّ فَإِنَّنِي *** فَمْنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّه رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِماماً وَهادِياً *** فَكُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِياً

-------------------------- صفحه 140

بيان شده است. مرحوم طبرسي در كتاب احتجاج (1) خطبه مشروحي از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مي كند كه علاقه مندان مي توانند به آن كتاب مراجعه كنند. واقعه غدير هرگز فراموش نمي شود

اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تاريخي غدير در تمام قرون واعصار، به صورت زنده در دلها وبه صورت مكتوب در اسناد وكتب، بماند ودر هر عصر وزماني نويسندگان اسلامي در كتابهاي تفسيروحديث وكلام وتاريخ از آن سخن بگويند وگويندگان مذهبي در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضايل غير قابل انكار حضرت علي (عليه السلام) بشمارند. نه تنها خطبا وگويندگان، بلكه شعرا وسرايندگان بسياري از اين واقعه الهام گرفته اند وذوق ادبي خود را از تأمّل در زمينه اين حادثه واز اخلاص نسبت به صاحب ولايت مشتعل ساخته اند وعاليترين قطعات را به صورت هاي گوناگون وبه زبانهاي مختلف از خود به يادگار نهاده اند. از اين جهت، كمتر واقعه تاريخي همچون رويداد غدير مورد توجه

دانشمندان، اعمّ از محدّث ومفسّرومتكلّم وفيلسوف وخطيب وشاعر ومورّخ وسيره نويس، قرار گرفته است وتا اين اندازه در باره آن عنايت مبذول شده است. يكي از علل جاوداني بودن اين حديث، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم در باره اين واقعه است(2) وتا روزي كه قرآن باقي است اين واقعه تاريخي نيز باقي خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد. جامعه اسلامي در اعصار ديرينه آن را يكي از اعياد مذهبي مي شمرده اند وشيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيد مي گيرند ومراسمي را كه در ديگر اعياد اسلامي

--------------------------

1 . احتجاج طبرسي، ج1، صص84_ 71، چاپ نجف.

2 . آيات 3و 67 سوره مائده.

-------------------------- صفحه 141

برپا مي دارند در اين روز نيز انجام مي دهند. از مراجعه به تاريخ به خوبي استفاده مي شود كه روز هجدهم ذي الحجّة الحرام در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده است، تا آنجا كه ابن خلَّكان در باره مُستعلي بن المستنصر مي گويد:در سال 487 هجري در روز عيد غدير كه روز هجدهم ذي الحجّة الحرام است مردم با او بيعت كردند.(1) والعُبيدي در باره المستنصر باللّه مي نويسد:وي در سال 487 هجري، دوازده شب به آخر ماه ذي الحجّه باقي مانده بود كه درگذشت. اين شب همان شب هجدهم ذي الحجّه، شب عيد غدير است.(2) نه تنها ابن خلّكان اين شب را شب عيد غدير مي نامد، بلكه مسعودي (3) وثعالبي(4) نيز اين شب را از شبهاي معروف در ميان امّت اسلامي شمرده اند. ريشه اين عيد اسلامي به خود روز غدير باز مي گردد، زيرا در آن

روز پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به مهاجرين وانصار، بلكه به همسران خود، دستور داد كه بر علي (عليه السلام) وارد شوند وبه او در مورد چنين فضيلت بزرگي تبريك بگويند.زيد بن ارقم مي گويد:نخستين كساني از مهاجرين كه با علي دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه وزبير بودند ومراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت. در اهميت اين رويداد تاريخي همين اندازه كافي است كه صدوده نفر صحابي حديث غدير را نقل كرده اند. البته اين مطلب به معني آن نيست كه از آن گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كرده اند، بلكه تنها در كتابهاي دانشمندان اهل تسنّن نام صدو ده تن به چشم مي خورد. درست است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفري القاء كرد، ولي گروه زيادي از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند واز آنان حديثي نقل نشده است. گروهي از آنان نيز كه اين واقعه را نقل كرده اند تاريخ موفق به درج آن نشده است واگر هم درج كرده به دست ما

--------------------------

1 . وفيات الأعيان، ج1، ص 60 وج2، ص 223.

2 . وفيات الأعيان، ج1، ص 60 وج2، ص 223.

3 . التنبيه والاشراف، ص 822.

4 . ثمار القلوب، ص 511.

-------------------------- صفحه 142

نرسيده است. در قرن دوّم هجري، كه عصر«تابعان» است، هشتاد ونه تن از آنان، به نقل اين حديث پرداخته اند. راويان حديث در قرنهاي بعد همگي از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسيصد وشصت تن از آنان اين حديث را در كتابهاي خود آورده اند وگروه زيادي به صحّت

واستواري آن اعتراف كرده اند. در قرن سوّم نود ودو دانشمند، در قرن چهارم چهل وسه، در قرن پنجم بيست وچهار، در قرن ششم بيست، در قرن هفتم بيست ويك، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن يازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سيزده، در قرن سيزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كرده اند. گروهي نيز تنها به نقل حديث اكتفا نكرده اند بلكه در باره اسناد ومفاد آن مستقلاً كتابهايي نوشته اند. طبري، مورخ بزرگ اسلامي، كتابي به نام «الولاية في طريق حديث الغدير» نوشته، اين حديث را از متجاوز از هفتاد طريق از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرده است. ابن عقده كوفي در رساله «ولايت» اين حديث را از صد وپنج تن نقل كرده است. ابوبكر محمّد بن عمر بغدادي، معروف به جعاني، اين حديث را از بيست وپنج طريق نقل كرده است. تعداد كساني كه مستقلاً پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخي كتاب نوشته اند بيست وشش نفر است. دانشمندان شيعه در باره اين واقعه بزرگ كتابهاي ارزنده اي نوشته اند كه جامعتر از همه كتاب تاريخي «الغدير» است كه به خامه تواناي نويسنده نامي اسلامي علاّمه مجاهد مرحوم آية اللّه اميني نگارش يافته است ودر تحرير اين بخش از زندگاني امام علي (عليه السلام)ازاين كتاب شريف استفاده فراواني به عمل آمد.

بخش چهارم (143_ 319) زندگي امام علي (عليه السلام) پس از درگذشت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم وقبل از خلافت

فصل اول

فصل اوّل

بيست وپنج سال سكوت

بررسي حوادث عمده زندگاني اميرمؤمنان (عليه السلام) تا روزي كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) در قيد حيات بود به پايان رسيد.هرچند در اين بخش بررسي گسترده وپژوهش كامل انجام نگرفت

وبسياري از حوادث ورويدادهايي كه امام (عليه السلام) در اين دوره با آنها روبرو بوده ولي از نظر اهميت در درجه دوم قرار داشته ناگفته ماند، امّا رويدادهاي بزرگ كه سازنده شخصيت امام يا بازگو كننده عظمت روح واستواري ايمان آن حضرت بوده به ترتيب بيان شد ودر خلال آن با فضايل انساني وسجاياي اخلاقي وي تا حدّي آشنا شديم. اكنون وقت آن است كه در بخش ديگري از زندگاني امام (عليه السلام)، كه چهارمين بخش زندگاني آن حضرت است، به بررسي بپردازيم: مراحل سه گانه زندگي حضرت علي (عليه السلام) سي وسه سال از عمر گرانبهاي او را گرفت وامام در اين مدّت كوتاه به عنوان بزرگترين قهرمان وعاليترين رهبر ودرخشنده ترين چهره اسلام شناخته شد ودر حوزه اسلام هيچ فردي پس از مرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از نظر فضيلت وتقوا وعلم ودانش وجهاد وكوشش در راه خدا ومواسات وكمك به بينوايان به مرتبه علي (عليه السلام) نبود ودر همه جا، اعمّ از حجاز ويمن، سخن از شجاعت وقهرماني وفداكاري وجانبازي ومهر ومودت شديد پيامبر به علي بود.

-------------------------- صفحه 146

علي هذا وقاعدتاً مي بايست امام (عليه السلام) پس از درگذشت پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) نيز محور اسلام ومركز ثقل جامعه اسلامي باشد. امّا وقتي صفحات تاريخ را ورق مي زنيم خلاف آن را مي يابيم.زيرا امام (عليه السلام) در چهارمين دوره زندگي خود، كه در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرايط خاصي كه ايجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصّي كناره گرفت وسكوت اختيار كرد. نه در جهادي شركت كرد ونه در اجتماع به

طور رسمي سخن گفت.شمشير در نيام كرد وبه وظايف فردي وسازندگي افراد پرداخت. اين سكوت وگوشه گيري طولاني براي شخصيتي كه در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودوّمين شخص جهان اسلام وركن بزرگي براي مسلمانان به شمار مي رفت سهل وآسان نبود. روح بزرگي، چون حضرت علي (عليه السلام) مي خواست كه بر خويش مسلّط شود وخود را با وضع جديد كه از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبيق دهد. فعاليتهاي امام (عليه السلام) در اين دوره در امور زير خلاصه مي شد: 1_ عبادت خدا، آن هم به صورتي كه در شأن شخصيتي مانند حضرت علي (عليه السلام) بود; تا آنجا كه امام سجّاد عبادت وتهجّد شگفت انگيز خود را در برابر عبادتهاي جدّ بزرگوار خود ناچيز مي دانست. 2_ تفسير قرآن وحل مشكلات آيات وتربيت شاگرداني مانند ابن عبّاس، كه بزرگترين مفسّر اسلام پس از امام (عليه السلام) به شمار مي رفت. 3_ پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل ونحل ديگر، بالأخص يهوديان ومسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)براي تحقيق در باره اسلام رهسپار مدينه مي شدند وسؤالاتي مطرح مي كردند كه پاسخگويي جز حضرت علي (عليه السلام)، كه تسلّط او بر تورات وانجيل از خلال سخنانش روشن بود، پيدا نمي كردند. اگر اين خلأ به وسيله امام (عليه السلام) پر نمي شد جامعه اسلامي دچار سرشكستگي شديدي مي شد. وهنگامي كه امام به كليه سؤالات پاسخهاي روشن وقاطع مي داد انبساط

-------------------------- صفحه 147

وشكفتگي عظيمي در چهره خلفايي كه بر جاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)نشسته بودند پديد مي آمد. 4_ بيان حكم

بسياري از رويدادهاي نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصّي در قرآن مجيد وحديثي از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در دست نبود. اين يكي از امور حسّاس زندگي امام (عليه السلام) است واگر در ميان صحابه شخصيتي مانند حضرت علي(عليه السلام) نبود، كه به تصديق پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) داناترينِ امّت وآشناترينِ آنها به موازين قضا وداوري به شمار مي رفت، بسياري از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل وگره كور باقي مي ماند. همين حوادث نوظهور ايجاب مي كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) امام آگاه ومعصومي به سان پيامبر در ميان مردم باشد كه بر تمام اصول وفروع اسلام تسلّط كافي داشته، علم وسيع وگسترده او امّت را از گرايشهاي نامطلوب وعمل به قياس وگمان باز دارد واين موهبت بزرگ، به تصديق تمام ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، جز در حضرت علي (عليه السلام) در كسي نبود. قسمتي از داوريهاي امام (عليه السلام) واستفاده هاي ابتكاري وجالب وي از آيات در كتابهاي حديث وتاريخ منعكس است.(1) 5_ هنگامي كه دستگاه خلافت در مسائل سياسي وپاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد، امام (عليه السلام) يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بيني خاصي مشكلات را از سر راه آنان بر مي داشت ومسير كار را معيّن مي كرد.برخي از اين مشاوره ها در نهج البلاغه ودركتابهاي تاريخ نقل شده است. 6_ تربيت وپرورش گروهي كه ضمير پاك وروح آماده اي براي سير وسلوك داشتند، تا در پرتو رهبري وتصرّف

معنوي امام (عليه السلام)بتوانند قلّه هاي كمالات

--------------------------

1 . محقق عاليقدر آقاي شيخ محمّد تقي شوشتري كتابي تحت اين عنوان نوشته كه به فارسي نيز ترجمه شده است.

-------------------------- صفحه 148

معنوي را فتح كنند وآنچه را كه با ديده ظاهر نمي توان ديد با ديده دل وچشم باطني ببينند. 7_ كار وكوشش براي تأمين زندگي بسياري از بينوايان ودرماندگان; تا آنجا كه امام (عليه السلام) با دست خود باغ احداث مي كرد وقنات استخراج مي نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مي كرد. اينها اصول كارها وفعاليتهاي چشمگير اما م(عليه السلام) در اين ربع قرن بود. ولي بايد باكمال تأسف گفت كه تاريخ نويسان بزرگ اسلام به اين بخش از زندگي امام (عليه السلام) اهميت شاياني نداده، خصوصيات وجزئيات زندگي حضرت علي (عليه السلام) را در اين دوره درست ضبط نكرده اند. در حالي كه آنان وقتي به زندگي فرمانروايان بني اميه وبني عباس وارد مي شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مي گويند كه چيزي را فروگذار نمي كنند. آيا جاي تأسف نيست كه خصوصيات زندگي بيست وپنج ساله امام (عليه السلام) در هاله اي از ابهام باشد ولي تاريخ جفاكار يا نويسندگان جنايتگر مجالس عيش ونوش فرزندان معاويه ومروان وخلفاي عباسي را با كمال دقت ضبط كنند واشعاري را كه در اين مجالس مي خواندند وسخنان لغوي را كه ميان خلفا ورامشگران رد وبدل مي شده ورازهايي را كه در دل شب پرده از آنها فرو مي افتاده، به عنوان تاريخ اسلام، در كتابهاي خود درج كنند؟! نه تنها اين قسمت از زندگي آنها را تنظيم كرده اند،

بلكه جزئيات زندگي حاشيه نشينان وكارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصيات زر وزيور ونحوه آرايش زنان ومعشوقه هاي آنان را نيز بيان كرده اند. ولي وقتي به شرح زندگي اولياي خدا ومردان حق مي رسند، همانان كه اگر جانبازي وفداكاري ايشان نبود هرگز اين گروه بي لياقت نمي توانستند زمام خلافت وسيادت را در دست بگيرند، گويي بر خامه آنان زنجير بسته اند وهمچون رهگذري شتابان مي خواهند اين فصل از تاريخ را به سرعت به پايان برسانند. صفحه 149

نخستين برگ ورق مي خورد

نخستين برگ اين فصل در لحظه اي ورق خورد كه سرمبارك پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) بر سينه امام (عليه السلام) بود وروح او به ابديت پيوست. حضرت علي (عليه السلام)جريان اين واقعه را در يكي از خطبه هاي تاريخي خود(1) چنين شرح مي دهد: ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه حافظان تاريخ زندگي او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظه اي از خدا وپيامبر او سرپيچي نكرده ام. در جهاد با دشمن كه قهرمانان فرار مي كردند وگام به عقب مي نهادند، از جان خويش در راه پيامبر خدا دريغ نكردم. رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)جان سپرد در حالي كه سرش بر سينه من بود وبر روي دست من جان از بدن او جدا شد ومن براي تبرّك دست برچهره ام كشيدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا ياري مي كردند. گروهي از فرشتگان فرود آمده گروهي بالا مي رفتندوهمهمه آنان كه بر جسد پيامبر نماز مي خواندند مرتّب به گوش مي رسيد; تا اينكه او را در آرامگاه خود نهاديم. هيچ

كس در حال حيات ومرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از من به او سزاوارتر وشايسته تر نيست. درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گروهي را در سكوت فرو برد وگروهي ديگر را به تلاشهاي مرموز ومخفيانه وا داشت. پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نخستين واقعه اي كه مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تكذيب وفات پيامبر از جانب عمر بود!او غوغايي در برابر خانه پيامبر برپا كرده بود وافرادي را كه مي گفتند پيامبر فوت شده است تهديد مي كرد.هرچه عباس وابن امّ مكتوم آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت مي كردند مؤثّر نمي افتاد. تا اينكه دوست او ابوبكر كه در بيرون مدينه به سر مي برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيه اي (2) كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 192:«لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفِظُونَ مِنْ أَصْحابِ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله وسلم)...».

2 . آيه 30 سوره زمر:(إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)(=تو مي مي ميري وديگران نيز مي ميرند).

-------------------------- صفحه 150

خاموش كرد! هنگامي كه حضرت علي (عليه السلام) مشغول غسل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شد وگروهي از اصحاب او را كمك مي كردند ودر انتظار پايان يافتن غسل وكفن بودند وخود را براي خواندن نماز بر جسد مطهّر پيامبر آماده مي كردند جنجال سقيفه بني ساعده به جهت انتخاب جانشين براي پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) برپا شد.رشته كار در سقيفه در دست انصار بود، امّا وقتي ابوبكر وعمر وابوعبيده كه از مهاجران بودند از

برپايي چنين انجمني آگاه شدند جسد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را كه براي غسل آماده مي شد ترك كردند وبه انجمن انصار در سقيفه پيوستند وپس از جدالهاي لفظي واحياناً زد وخورد ابوبكر با پنج رأي به عنوان خليفه رسول اللّه انتخاب شد، در حالي كه احدي از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند.(1) در اين گير ودار كه امام(عليه السلام) مشغول تجهيز پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود وانجمن سقيفه نيز به كار خود مشغول بود، ابوسفيان كه شمّ سياسي نيرومندي داشت به منظور ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان در خانه حضرت علي (عليه السلام) را زد وبه گفت:دستت را بده تا من با تو بيعت كنم ودست تو را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم، كه هرگاه من با تو بيعت كنم احدي از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت برنمي خيزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بيعت كنند كسي از قريش از بيعت تو تخلّف نمي كند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي مي پذيرند.ولي حضرت علي (عليه السلام) سخن ابوسفيان را با بي اهميتي تلقي كرد وچون از نيّت او آگاه بود فرمود:من فعلاً مشغول تجهيز پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)هستم. همزمان با پيشنهاد ابوسفيان يا قبل آن، عباس نيز از حضرت علي (عليه السلام) خواست كه دست برادر زاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي آن حضرت از

--------------------------

1 . در باره تاريخچه سقيفه واينكه چگونه ابوبكر با پنج رأي روي كار آمد به كتاب رهبري امّت و پيشوائي در اسلام تأليف هاي نگارنده مراجعه فرماييد. چون در آن

دو كتاب پيرامون فاجعه سقيفه به طور گسترده سخن گفته ايم، در اينجا دامن سخن را كوتاه كرديم.

-------------------------- صفحه 151

پذيرفتن پيشنهاد او نيز امتناع ورزيد. چيزي نگذشت كه صداي تكبير به گوش آنان رسيد. حضرت علي (عليه السلام) جريان را از عباس پرسيد. عبّاس گفت:نگفتم كه ديگران در اخذ بيعت بر تو سبقت مي جويند؟نگفتم كه دستت را بده تا با تو بيعت كنم؟ ولي تو حاضر نشدي وديگران بر تو سبقت جستند. آيا پيشنهاد عباس وابوسفيان واقع بينانه بود؟

چنانكه حضرت علي (عليه السلام) تسليم پيشنهاد عباس مي شد وبلافاصله پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)گروهي از شخصيتها را براي بيعت دعوت مي كرد، مسلّماً اجتماع سقيفه به هم مي خورد ويا اساساً تشكيل نمي شد.زيرا ديگران هرگز جرأت نمي كردند كه مسئله مهم خلافت اسلامي را در يك محيط كوچك كه متعلّق به گروه خاصي بود مطرح سازند وفردي را با چند رأي براي زمامداري انتخاب كنند. با اين حال، پيشنهاد عمومي پيامبر وبيعت خصوصي چند نفر از شخصيتها با حضرت علي (عليه السلام) دور از واقع بيني بودوتاريخ در باره اين بيعت همان داوري را مي كرد كه در باره بيعت ابوبكر كرده است.زيرا زمامداري حضرت علي (عليه السلام) از دو حال خالي نبود:يا امام (عليه السلام) وليّ منصوص وتعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود.در صورت نخست، نيازي به بيعت گرفتن نداشت واخذ رأي براي خلافت وكانديدا ساختن خود براي اشغال اين منصب يك نوع بي اعتنايي به تعيين الهي شمرده مي شد وموضوع خلافت رااز مجراي منصب الهي واينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين

گردد خارج مي ساخت ودر مسير يك مقام انتخابي قرار مي داد; وهرگز يك فرد پاكدامن وحقيقت بين براي حفظ مقام وموقعيت خود به تحريف حقيقت دست نمي زند وسرپوشي روي واقعيت نمي گذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوّم، انتخاب حضرت علي (عليه السلام) براي خلافت همان رنگ و انگ را مي گرفت كه خلافت ابوبكر گرفت وصميمي ترين يار او، خليفه دوّم، پس از

-------------------------- صفحه 152

مدتها در باره انتخاب ابوبكر گفت:«كانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْر فَلْتَةً وَقَي اللّهُ شَرَّها».(1) يعني انتخاب ابوبكر براي زمامداري كاري عجولانه بود كه خداوند شرّش را باز داشت. از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيّت نداشت ونظر او جز ايجاد اختلاف ودودستگي وكشمكش در ميان مسلمانان واستفاده از آب گِل آلود وبازگردانيدن عرب به دوران جاهليت وخشكاندن نهال نوپاي اسلام نبود. وي وارد خانه حضرت علي (عليه السلام) شد واشعاري چند در مدح آن حضرت سرود كه ترجمه دو بيت آن به قرار زير است: فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم، مخصوصاً قبيله هاي تَيْم وعَدي در حقّ مسلّم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت مربوط به شما وبه سوي شماست وبراي آن جز حضرت علي كسي شايستگي ندارد.(2) ولي حضرت علي (عليه السلام) به طور كنايه به نيّت ناپاك او اشاره كرد وفرمود:«تو در پي كاري هستي كه ما اهل آن نيستيم». طبري مي نويسد: علي او را ملامت كردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف ديگري نداري.تو مدّتها بدخواه اسلام بودي. مرا به نصيحت وپند وسواره وپياده تو نيازي نيست.(3) ابوسفيان اختلاف مسلمانان را در باره جانشيني پيامبر (صلي الله عليه

وآله وسلم) به خوبي دريافت

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 205; سيره ابن هشام، ج4، ص 308.

2 . الدرجات الرفيعة، ص 87:

بَنِي هاشِم لا تُطْعِمُوا النّاسَ فِيكُمْ *** فَما الأَمْرُ إِلاّ فِيكُمُ وَإِلَيْكُمُ

وَلا سِيَّما تَيْمِ ابنِ مَرَّةَ أَوْ عَدِيّ *** وَلَيْسَ لَها إِلاّ أَبُو حَسَن عَلِيّ

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 45.

-------------------------- صفحه 153

ودر باره آن چنين ارزيابي كرد: طوفاني مي بينم كه جز خون چيز ديگري نمي تواند آن را خاموش سازد.(1) ابوسفيان در ارزيابي خود بسيار صائب بود واگر فداكاري واز خودگذشتگي خاندان بني هاشم نبود طوفان اختلاف را جز كشت وكشتار چيزي نمي توانست فرو نشاند. گروه كينه توز

بسياري از قبايل عرب جاهلي به انتقامجويي وكينه توزي مشهور ومعروف بودند واگر در تاريخ عرب جاهلي مي خوانيم كه حوادث كوچك همواره رويدادهاي بزرگي را به دنبال داشته است به اين جهت بوده است كه هيچ گاه از فكر انتقام بيرون نمي آمدند. درست است كه آنان در پرتو اسلام تا حدي از سنّتهاي جاهلانه دست كشيدند وتولدي دوباره يافتند، امّا چنان نبود كه اين نوع احساسات كاملاً ريشه كن شده، اثري از آنها در زواياي روح آنان باقي نمانده باشد; بلكه حس انتقام جويي پس از اسلام نيز كم وبيش به چشم مي خورد. بي جهت نيست كه حُباب بن مُنذر، مرد نيرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت به جبهه انصار، در انجمن سقيفه رو به خليفه دوم كرد وگفت: ما با زمامداري شما هرگز مخالف نيستيم وبر اين كار حسد نميورزيم، ولي از آن مي ترسيم كه زمام امور به دست

افرادي بيفتد كه ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معركه هاي جنگ وبراي محو شرك وگسترش اسلام كشته ايم; زيرا بستگان مهاجران به وسيله فرزندان انصار وجوانان ما كشته شده اند.چنانچه همين افراد در رأس كار قرار گيرند وضع ما قطعاً دگرگون خواهد شد. ابن ابي الحديد مي نويسد:

--------------------------

1 . «إِنّي لأري عَجاجَةً لا يُطْفِؤها إِلاّ الدّمُ».; همان، ج2، ص 44 به نقل از كتاب السقيفة جوهري.

-------------------------- صفحه 154

من در سال 610 هجري كتاب «سقيفه» تأليف احمد بن عبد العزيز جوهري را نزد ابن ابي زيد نقيب بصره مي خواندم. هنگامي كه بحث به سخن حباب بن منذر رسيد، استادم گفت: پيش بيني حباب بسيار عاقلانه بود وآنچه او از آن مي ترسيد در حمله مسلم بن عقبه به مدينه، كه اين شهر به فرمان يزيد مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبني اميّه انتقام خون كشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند. سپس استادم مطلب ديگري را نيز ياد آوري كرد وگفت: آنچه را كه حباب پيش بيني مي كرد پيامبر نيز آن را پيش بيني كرده بود. او نيز از انتقامجويي وكينه توزي برخي از اعراب نسبت به خاندان خود مي ترسيد، زيرا مي دانست كه خون بسياري از بستگان ايشان در معركه هاي جهاد به وسيله جوانان بني هاشم ريخته شده است ومي دانست كه اگر زمام كار در دست ديگران باشد چه بسا كينه توزي آنان را به ريختن خون فرزندان خاندان رسالت برانگيزد. از اين جهت، مرتباً در باره علي سفارش مي كرد واو را وصيّ وزمامدار امّت معرفي مي نمود تا بر اثر موقعيت ومقامي كه

خاندان رسالت خواهند داشت خون علي وخون اهل بيت وي مصون بماند... امّا چه مي توان كرد; تقدير مسير حوادث را دگرگون ساخت وكار در دست ديگران قرار گرفت ونظر پيامبر جامه عمل به خود نپوشيد وآنچه نبايد بشود شد وچه خونهاي پاكي كه از خاندان او ريختند.(1) گرچه سخن نقيب بصره از نظر شيعه صحيح نيست، زيرا به عقيده ما، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به فرمان خدا حضرت علي(عليه السلام) را به پيشوايي امت نصب وتعيين كرد وعلت انتخاب حضرت علي (عليه السلام) حفظ خون او واهل بيتش نبود، بلكه شايستگي حضرت علي(عليه السلام) بود كه چنين مقام وموقعيتي را براي او فراهم ساخت; امّا، در عين حال، تحليل او كاملاً صحيح است.اگر زمام امور در دست خاندان حضرت علي (عليه السلام) بود هرگز حوادث اسفبار كربلا وكشتار فرزندان امام

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 53.

-------------------------- صفحه 155

(عليه السلام) به وسيله جلاّدان بني اميّه وبني عبّاس رخ نمي داد وخون پاك خاندان رسالت به دست يك مشت مسلمان نما ريخته نمي شد. سكوت پر معني

جاي گفت وگو نيست كه رحلت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) جامعه اسلامي وخاندان رسالت را با بحران عجيبي روبرو ساخت وهرلحظه بيم آن مي رفت كه آتش جنگ داخلي ميان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروايي شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامي به انحلال گرايد وقبايل عرب تازه مسلمان به عصر جاهليت وبت پرستي بازگردند. نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنيادي بود كه هنوز ريشه هاي آن در دلها رسوخ نكرده واكثريت قابل ملاحظه اي از مردم آن

را از صميم دل نپذيرفته بودند. هنوز حضرت علي (عليه السلام) وبسياري از ياران با وفاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، از تغسيل وتدفين پيامبر فارغ نشده بودند كه دو گروه از اصحاب مدّعي خلافت شدند وجار وجنجال بسياري به راه انداختند. اين دو گروه عبارت بودند از: 1_ انصار، به ويژه تيره خزرج، كه پيش از مهاجران در محلي به نام سقيفه بني ساعده دور هم گرد آمدند وتصميم گرفتند كه زمام كار را به سعد بن عباده رئيس خزرجيان بسپارند واو را جانشين پيامبر سازند.ولي چون در ميان تيره هاي انصار وحدت كلمه نبود وهنوز كينه هاي ديرينه ميان قبايل انصار، مخصوصاً تيره هاي اوس وخزرج، به كلّي فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلي روبرو شد واوسيان با پيشوايي سعد كه از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در اين راه ياري نكردند بلكه ابراز تمايل كردند كه زمام كار را فردي از مهاجران به دست بگيرد. 2_ مهاجران ودررأس آنان ابوبكر وهمفكران او.اين گروه، با اينكه در انجمن سقيفه در اقليت كامل بودند، ولي به علتي كه اشاره شد توانستند آرايي براي ابوبكر

-------------------------- صفحه 156

گرد آورند وسرانجام پيروزمندانه از انجمن سقيفه بيرون آيند ودر نيمه راه تا مسجد نيز آراء وطرفداراني پيدا كنند وابوبكر، به عنوان خليفه پيامبر، بر منبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار گيرد ومردم را براي بيعت واطاعت دعوت كند. جناح سوم ومسئله خلافت

در برابر آن دو جناح، جناح سومي وجود داشت كه از قدرت روحي ومعنوي بزرگي برخوردار بود.اين جناح تشكيل مي شد از شخص

امير مؤمنان (عليه السلام) ورجال بني هاشم وتعدادي از پيروان راستين اسلام كه خلافت را مخصوص حضرت علي (عليه السلام) مي دانستند واو را از هر جهت براي زمامداري ورهبري شايسته تر از ديگران مي ديدند. آنان با ديدگان خود مشاهده مي كردند كه هنوز مراسم تدفين جسد مطهر پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) به پايان نرسيده بود كه دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پيامبر به جنگ وستيز برخاستند. اين جناح براي اينكه مخالفت خود را به سمع مهاجرين وانصار بلكه همه مسلمانان برسانند واعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غير قانوني ومخالف تنصيص پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ومباين اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا (عليها السلام) متحصّن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمي شدند. ولي اين تحصّن سرانجام در هم شكست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامي پيامبر را ترك گويند وبه مسجد بروند. در آن وضعيت وظيفه جناح سوم بسيار سنگين بود.به ويژه امام (عليه السلام) كه با ديدگان خود مشاهده مي كرد خلافت ورهبري اسلامي از محور خود خارج مي شود وبه دنبال آن امور بسياري از محور خود خارج خواهد شد. از اين رو، امام (عليه السلام) تشخيص داد كه ساكت ماندن وهيچ نگفتن يك نوع صحّه بر اين كار نارواست كه داشت شكل قانوني به خود مي گرفت وسكوت شخصيتي مانند امام (عليه السلام)

-------------------------- صفحه 157

ممكن بود براي مردم آن روز ومردمان آينده نشانه حقّانيّت مدّعي خلافت تلقي شود. پس مُهر خاموشي را شكست وبه نخستين وظيفه خود كه ياد آوري حقيقت از طريق ايراد خطبه بود عمل كرد ودر

مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، كه به اجبار از او بيعت خواستند، رو به گروه مهاجر كرد وگفت: اي گروه مهاجر،حكومتي را كه حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم) اساس آن را پي ريزي كرد از دودمان او خارج نسازيد ووارد خانه هاي خود نكنيد.به خدا سوگند، خاندان پيامبر به اين كار سزاوارترند، زيرا در ميان آنان كسي است كه به مفاهيم قرآن وفروع واصول دين احاطه كامل دارد وبه سنّتهاي پيامبر آشناست وجامعه اسلامي را به خوبي مي تواند اداره كند وجلو مفاسد را بگيرد وغنايم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنين فردي نوبت به ديگران نمي رسد. مبادا از هوي وهوس پيروي كنيد كه از راه خدا گمراه واز حقيقت دور مي شويد.(1) امام (عليه السلام) براي اثبات شايستگي خويش به خلافت، در اين بيان، بر علم وسيع خود به كتاب آسماني وسنّتهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وقدرت روحي خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكيه كرده است،واگر به پيوند خويشاوندي با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز اشاره داشته يك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است كه به انتساب خود به پيامبر تكيه مي كردند. طبق روايات شيعه امير مؤمنان (عليه السلام) با گروهي از بني هاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شايستگي خود را براي خلافت، همچون بيان پيشين از طريق علم به كتاب وسنّت وسبقت در اسلام بر ديگران وپايداري در راه جهاد وفصاحت در بيان وشهامت وشجاعت روحي احتجاج كرد;چنانكه فرمود: من در حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم.من وصيّ

ووزير وگنجينه اسرار ومخزن علوم او هستم.منم صدّيق اكبر وفاروق

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 11.

-------------------------- صفحه 158

اعظم. من نخستين فردي هستم كه به او ايمان آورده او را در اين راه تصديق كرده ام.من استوارترين شمادر جهاد با مشركان، اعلمِ شما به كتاب وسنّت پيامبر، آگاهترينِ شما بر فروع واصول دين، وفصيحترينِ شما در سخن گفتن وقويترين واستوارترينِ شمادر برابر ناملايمات هستم.چرا در اين ميراث با من به نزاع برخاستيد؟(1) امير مؤمنان (عليه السلام) در يكي ديگر از خطبه هاي خود، خلافت را از آنِ كسي مي داند كه تواناترينِ افراد بر اداره امور مملكت وداناترينِ آنها به دستورات الهي باشد; چنانكه مي فرمايد: اي مردم، شايسته ترين افراد براي حكومت، تواناترينِ آنها بر اداره امور وداناترينِ آنها به دستورات الهي است. اگر فردي كه در او اين شرايط جمع نيست به فكر خلافت افتاد از او مي خواهند كه به حق گردن نهد، واگر به اِفساد خود ادامه داد كشته مي شود.(2) اين نه تنها منطق حضرت علي (عليه السلام) است بلكه برخي از مخالفان او نيز كه گاه با وجدان بيدار سخن مي گفتند به شايستگي حضرت علي (عليه السلام)براي خلافت اعتراف مي كردند واذعان داشتند كه با مقدّم داشتن ديگري بر او حقّ بزرگي را پايمال كرده اند. هنگامي كه ابوعبيده جرّاح از امتناع حضرت علي (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر آگاه شد رو به امام كرد وگفت: زمامداري را به ابوبكر واگذار كه اگر زنده ماندي واز عمر طولاني برخوردار شدي تو نسبت به زمامداري از همه شايسته تر هستي، زيرا ملكات فاضله وايمان نيرومند وعلم

وسيع ودرك وواقع بيني وپيشگامي در اسلام وپيوند خويشاوندي ودامادي تو نسبت به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)بر همه محرز است.(3)

--------------------------

1 . احتجاج طبرسي، ج1، ص 95.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 168:«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ أَحَقَّ الناسِ بِهذَا الأَمْرِ أَقْواهُمْ عَلَيْهِ...».

3 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 12.

-------------------------- صفحه 159

امير مؤمنان (عليه السلام) در بازستاندن حقّ خويش تنها به اندرز وتذكر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسياري از تاريخنويسان در برخي از شبها همراه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ونور ديدگان خود حسنين (عليهما السلام) با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسير واقعي خود باز گرداند.ولي متأسفانه از آنان پاسخ مساعدي دريافت نكرد، چه عذر مي آوردند كه اگر حضرت علي پيش از ديگران به فكر خلافت افتاده، از ما تقاضاي بيعت مي كرد ما هرگز او را رها نكرده، با ديگري بيعت نمي كرديم. امير مؤمنان در پاسخ آنان مي گفت:آيا صحيح بود كه من جسد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در گوشه خانه ترك كنم وبه فكر خلافت واخذ بيعت باشم؟ دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در تأييد سخنان حضرت علي (عليه السلام) مي فرمود:علي به وظيفه خود از ديگران آشناتر است. حساب اين گروه كه علي را از حقّ خويش بازداشته اند با خداست.(1) اين نخستين كار امام (عليه السلام) در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طريق تذكر واستمداد از بزرگان انصار، حقّ خود را از متجاوزان بازستاند. ولي، به شهادت تاريخ، امام (عليه السلام) از اين راه نتيجه اي نگرفت وحقّ او

پايمال شد. اكنون بايد پرسيد كه در چنان موقعيت خطير ووضع حساس، وظيفه امام چه بود.آيا وظيفه او تنها نظاره كردن وساكت ماندن بود يا قيام ونهضت؟ براي امام (عليه السلام) بيش از يك راه وجود نداشت

اندرز وياد آوريهاي امير مؤمنان (عليه السلام) در مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ودر حضور گروهي از مهاجرين وانصار، حقيقت را روشن ساخت وحجّت را بر همه مسلمانان تمام كرد.امّا خليفه وهمفكران او بر قبضه كردن دستگاه خلافت اصرار ورزيدند ودر

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 47، نقل از نامه معاويه.

-------------------------- صفحه 160

صدد گسترش قدرت خويش بر آمدند.گذشت زمان نه تنها به سود امام (عليه السلام) نبود، بلكه بيش از پيش پايه هاي خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مي ساخت ومردم به تدريج وجود چنين حكومتي را به رسميت شناخته، كم كم به آن خُو مي گرفتند. در اين وضعيت حسّاس، كه گذشت هر لحظه اي به زيان خاندان رسالت وبه نفع حكومت وقت بود، تكليف شخصيتي مانند حضرت علي (عليه السلام) چه بود؟در برابر امام (عليه السلام) دو راه بيش وجود نداشت: يا بايد به كمك رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپيروان راستين خويش بپا خيزد وحقّ از دست رفته را باز ستاند، يا اينكه سكوت كند واز كليه امور اجتماعي كنار برود ودر حدّ امكان به وظايف فردي واخلاقي خود بپردازد. علائم وقرائن گواهي _ چنانكه ذيلاً خواهد آمد _ مي دهند كه نهضت امام (عليه السلام) در آن اوضاع به نفع اسلامِ جوان وجامعه نوبنياد اسلامي نبود. لذا پيمودن راه

دوّم براي حضرت علي (عليه السلام) متعيّن ولازم بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از ارتداد امّت نگران بود

1_ آيات قرآني حاكي ازآن است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)در دوران حيات خود از آينده جامعه اسلامي سخت نگران بود وبا مشاهده يك سلسله حوادث ناگوار اين احتمال در ذهن او قوّت مي گرفت كه ممكن است گروه يا گروههايي پس از درگذشت او به دوران جاهلي بازگردند وسنن الهي را به دست فراموشي بسپارند. اين احتمال هنگامي در ذهن او قوّت گرفت كه در جنگ احد، وقتي شايعه كشته شدن پيامبر از طرف دشمن در ميدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده كرد كه اكثر قريب به اتّفاق مسلمانان راه فرار را در پيش گرفته، به كوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخي تصميم گرفتند كه از طريق تماس با سركرده منافقان (عبد اللّه بن أُبَيّ) از ابوسفيان امان بگيرند. وعقايد مذهبي آنان چنان سست وبي پايه شد كه

-------------------------- صفحه 161

در باره خدا گمان بد بردند وافكار غلط به خود راه دادند. قرآن مجيد از اين راز چنين پرده بر مي دارد: (وَطائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُُّّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيْء).(آل عمران:153; گروهي از ياران پيامبر چنان در فكر جان خود بودند كه در باره خدا گمانهاي باطل، به سان گمانهاي دوران جاهليت، مي بردند ومي گفتند: آيا چاره اي براي ماهست؟ قرآن كريم در آيه اي ديگر تلويحاً از اختلاف ودو دستگي ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) پس از رحلت او خبر داده، مي فرمايد: (وَما مُحَمَّدٌ

إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ).(آل عمران:144) محمّد فقط پيامبري است كه پيش از او نيز پيامبران آمده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به افكار وعقايد جاهليت باز مي گرديد؟هركس عقبگرد كند ضرري به خدا نمي رساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نيك مي دهد. اين آيه از طريق تقسيم اصحاب پيامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلي» و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلويحاً مي رساند كه پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ممكن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگي شوند. 2_ بررسي سرگذشت گروهي كه در سقيفه بني ساعده گرد آمده بودند به خوبي نشان مي دهد كه در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهاي قومي وعشيره اي وافكار جاهلي بار ديگر خود را از خلال گفت وگوهاي ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نشان داد وروشن شد كه هنوز تربيت اسلامي در جمعي از آنان نفوذ نكرده، اسلام وايمان جز سرپوشي بر چهره جاهليت ايشان نبوده است. بررسي اين واقعه تاريخي به خوبي مي رساند كه هدف از آن اجتماع وآن

-------------------------- صفحه 162

سخنرانيها وپرخاشها، جز منفعت طلبي نبوده است وهركس مي كوشيد كه لباس خلافت را، كه بايد بر اندام شايسته ترين فردِ امّت پوشيده شود، بر اندام خود بپوشد.آنچه كه در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفويض امر به شايسته ترين فردِ امّت كه با تدبير خردمندانه ودانش وسيع وروح بزرگ واخلاق پسنديده خود بتواند كشتي شكسته اسلام را به ساحل

نجات رهبري كند. در آن اوضاع كه عقيده اسلامي در قلوب رسوخ نكرده، عادات وتقاليد جاهلي هنوز از دماغها بيرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلي ودسته بندي گروهي مايه انحلال جامعه وموجب بازگشت بسياري از مردم به بت پرستي وشرك مي شد. 3_ از همه روشنتر سخنان حضرت علي (عليه السلام) در آغاز حوادث سقيفه است. امام در سخنان خود به اهميت اتحاد اسلامي وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره كرده است. از باب نمونه هنگامي كه ابوسفيان مي خواست دست حضرت علي (عليه السلام) را به عنوان بيعت بفشارد وازاين راه به مقاصد پليد خود برسد، امام رو به جمعيت كرد وچنين فرمود: موجهاي فتنه را با كشتيهاي نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف ودودستگي دوري گزينيد ونشانه هاي فخر فروشي را از سر برداريد... اگر سخن بگويم مي گويند بر فرمانروايي حريص است واگر خاموش بنشينم مي گويند از مرگ مي ترسد.به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه كودك به پستان مادر است.اگر سكوت مي كنم به سبب علم وآگاهي خاصّي است كه در آن فرو رفته ام واگر شما هم مثل من آگاه بوديد به سان ريسمان چاه مضطرب ولرزان مي شديد.(1) علمي كه امام (عليه السلام) از آن سخن مي گويد همان آگاهي ازنتايج وحشت آور اختلاف ودودستگي است.او مي دانست كه قيام وجنگ داخلي به قيمت محو اسلام وبازكشت مردم به عقايد جاهلي تمام مي شود.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 5.

-------------------------- صفحه 163

4_ هنگامي كه خبر درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در ميان قبايل تازه مسلمان منتشر شد گروهي از آنها پرچم

ارتداد وبازگشت به آيين نياكان را بر افراشتند وعملاً با حكومت مركزي به مخالفت برخاستند وحاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند.نخستين كاري كه حكومت مركزي انجام داد اين بود كه گروهي از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را براي نبرد با مرتدّان بسيج كرد تا بار ديگر به اطاعت از حكومت مركزي وپيروي از قوانين اسلام گردن نهند ودر نتيجه انديشه ارتداد كه كم وبيش در دماغ قبايل ديگر نيز در حال تكوين بود ريشه كن شود. علاوه بر ارتداد بعضي قبايل، فتنه ديگري نيز در يمامه برپا شد وآن ظهور مدعيان نبوت مانند مُسَيْلمه وسَجاح وطُلَيْحه بود. در آن اوضاع واحوال كه مهاجرين وانصار وحدت كلمه را از دست داده، قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعيان دروغگو در استانهاي نَجد ويمامه به ادعاي نبوت برخاسته بودند،هرگز صحيح نبود كه امام (عليه السلام) پرچم ديگري برافرازد وبراي احقاق حقّ خود قيام كند. امام در يكي از نامه هاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره مي كند ومي فرمايد: به خدا سوگند، من هرگز فكر نمي كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بگيرد يا مرا از آن باز دارد.مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به ديگري كه دست او را به عنوان بيعت مي فشردند. از اين رو، من دست نگاه داشتم.ديدم كه گروهي از مردم از اسلام بازگشته اند ومي خواهند آيين محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) را محو كنند.ترسيدم كه اگر به ياري اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ويرانيي در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر

از حكومت چند روزه اي است كه به زودي مانند سراب يا ابر از ميان مي رود.پس به مقابله با اين حوادث برخاستم ومسلمانان را ياري كردم تا آن كه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت.(1)

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، نامه 62.

-------------------------- صفحه 164

در آغاز خلافت عثمان كه شوراي تعيين خلافت به نفع عثمان رأي داد، امام (عليه السلام) رو به اعضاي شورا كرد وگفت: همگي مي دانيد كه من براي خلافت از ديگران شايسته ترم.ولي مادام كه امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها مي كنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبت به حكومت از خود بي ميلي نشان مي دهم به جهت درك ثواب وپاداشي است كه در اين راه وجود دارد.(1) ابن ابي الحديد مي گويد: در يكي از روزهايي كه علي عزلت گزيده، دست روي دست گذاشته بود، بانوي گرامي وي فاطمه زهرا، او را به قيام ونهضت وبازستاني حق خويش تحريك كرد. در همان هنگام صداي مؤذن به نداي «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه» بلند شد. امام رو به همسر گرامي خويش كرد وگفت:آيا دوست داري كه اين صدا در روي زمين خاموش شود؟ فاطمه گفت:هرگز. امام فرمود:پس راه همين است كه من در پيش گرفته ام.(2) به سبب اهميت موضوع، قدري پيرامون آن بحث كرده، نتايج قيام مسلحانه امام (عليه السلام) را با ارائه اسناد صحيح بررسي مي كنيم. ارزش والاي هدف

در ميان مسائل اجتماعي كمتر مسئله اي،از حيث اهميت ونياز به دقت،به پايه مديريت ورهبري مي رسد.شرايط رهبري آنچنان دقيق وحايز اهميت است كه در يك اجتماع بزرگ، تنها

چند نفر انگشت شمار واجد آن مي شوند. در ميان همه نوع رهبري، شرايط رهبران آسماني به مراتب سنگينتر ووظايف

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 71.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج11، ص113.

-------------------------- صفحه 165

آنان بسيار خطيرتر از شرايط ووظايف رهبران اجتماعي است كه با گزينش جامعه چنين مقام وموقعيتي را به دست مي آورند. در رهبريهاي الهي ومعنوي هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعيت است ورهبر براي اين برانگيخته مي شود كه به هدف تحقّق بخشد وچنانچه بر سر دو راهي قرار گيرد وناچار شود كه يكي را رها كرده ديگري را برگزيند، براي حفظ اصول واساس هدف، بايد از رهبري دست بردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعيت رهبري خويش بشمارد. امير مؤمنان (عليه السلام) نيز پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با اين مسئله مهم روبرو شد. زيرا هدف از رهبري وفرمانروايي او پرورش نهالي بود كه به وسيله پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) در سرزمين حجاز غرس شده بود;نهالي كه بايد به مرور زمان به درختي برومند وبارور مبدّل شود وشاخه هاي آن بر فراز تمام جهان سايه بگستراند ومردم در زير سايه آن بيارامند واز ثمرات مباركش بهره مند شوند. امام (عليه السلام) پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تشخيص داد كه در موقعيتي قرار گرفته است كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت وحفظ مقام خود كند اوضاعي پيش مي آيد كه زحمات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) وخونهاي پاكي كه در راه هدف مقدّس آن حضرت ريخته شده است به هدر

مي رود. عقده ها وكينه هاي ديرينه

جامعه اسلامي در آن ايّام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگي شده بود كه يك جنگ داخلي ويك خونريزي كوچك موجب انفجارهايي در داخل وخارج مدينه ميشد.بسياري از قبايلي كه در مدينه يا بيرون از آن زندگي مي كردند نسبت به حضرت علي (عليه السلام)بي مهر بوده، كينه او را سخت به دل داشتند.زيرا حضرت علي (عليه السلام) بودكه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرده، قهرمانانشان ر ا به خاك

-------------------------- صفحه 166

ذلّت افكنده بود.اينان، هرچند بعدها پيوند خود را با اسلام محكمتر كرده، به خداپرستي وپيروي از اسلام تظاهر مي كردند، ولي در باطن بغض وعداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند. در چنان موقعيتي اگر امام (عليه السلام) از طريق توسل به قدرت وقيام مسلحانه در صدد اخذ حقّ خويش بر مي آمد به نتايج زير منجر مي شد: 1_ در اين نبرد امام (عليه السلام) بسياري از ياران وعزيزان خود را كه از جان ودل به امامت ورهبري او معتقد بودند از دست مي داد. البته هرگاه با شهادت اين افراد حقّ به جاي خود بازمي گشت جانبازي آنان در راه هدف چندان تأسفبار نبود، ولي چنانكه خواهيم گفت، با كشته شدن اين افراد حق به صاحب آن باز نمي گشت. 2_ نه تنها حضرت علي (عليه السلام) عزيزان خود را از دست مي داد بلكه قيام بني هاشم وديگر عزيزان وياران راستين حضرت علي سبب مي شد كه گروه زيادي از صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه به خلافت امام (عليه السلام) راضي نبودند وبه آن تن نمي دادند نيز

كشته شوند ودر نتيجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مي گراييد.اين گروه، هرچند در مسأله رهبري در نقطه مقابل امام (عليه السلام) موضع گرفته بودند، ولي در امور ديگر اختلافي با آن حضرت نداشتند وقدرتي در برابر شرك وبت پرستي ومسيحيت ويهوديت به شمار مي رفتند. 3_ براثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست كه نهال اسلام در سرزمين آنها كاملاً ريشه ندوانيده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پيوسته، صف واحدي تشكيل مي داد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبري صحيح در مركز، چراغ توحيد براي ابد به خاموشي مي گراييد. امير مؤمنان (عليه السلام) اين حقايق تلخ ودردناك را از نزديك لمس مي كرد ولذا سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح مي داد.خوب است اين مطالب را از زبان خود امام (عليه السلام) بشنويم.

-------------------------- صفحه 167

عبد اللّه بن جناده مي گويد: من در نخستين روزهاي زمامداري علي از مكّه وارد مدينه شدم وديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده اند ومنتظر ورود امام هستند.پس ازمدّتي علي، در حالي كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از خانه بيرون آمد.همه ديده ها به سوي او دوخته شده بود تا اينكه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثناي خداوند چنين آغاز كرد: هان اي مردم، آگاه باشيد هنگامي كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از ميان ما رخت بربست لازم بود كه كسي با ما در باره حكومتي كه او پي ريزي كرد نزاع نكندوبه آن چشم طمع ندوزد، زيرا ما وارث ووليّ وعترت او بوديم.امّا برخلاف انتظار، گروهي از قريش

به حقّ ما دست دراز كرده، خلافت رااز ما سلب كردند واز آنِ خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شكاف واختلاف در ميان مسلمانان نبود وبيم آن نمي رفت كه بار ديگر كفر وبت پرستي به ممالك اسلامي باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غير اين بود كه مشاهده مي كنيد.(1) كلبي مي گويد: هنگامي كه علي (عليه السلام) براي سركوبي پيمان شكناني مانند طلحه وزبير عازم بصره شد خطبه اي به شرح زير ايراد كرد: هنگامي كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش، با خودكامگي، خود را بر ما مقدّم شمرد وما را از حقّمان بازداشت.ولي من ديدم كه صبر وبردباري بر اين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان وريختن خون آنان است.زيرامردم به تازگي اسلام را پذيرفته بودند ودين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد،وكمترين سستي آن را فاسد مي كرد وكوچكترين فرد آن را واژگون مي ساخت.(2)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 307.

2 . همان، ج8، ص 30.

-------------------------- صفحه 168

ابن ابي الحديد، كه هم به حضرت علي (عليه السلام) مهر ميورزد وهم نسبت به خلفا تعصب دارد، در باره كينه هاي ريشه دار گروهي از صحابه نسبت به امير المؤمنين (عليه السلام) چنين مي نويسد: تجربه ثابت كرده است كه مرور زمان سبب فراموشي كينه ها وخاموشي آتش حسد وسردي دلهاي پركينه مي شود.گذشت زمان سبب مي شود كه نسلي بميرد ونسل ديگر جانشين آن گردد ودر نتيجه كينه هاي ديرينه به صورت كمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل

شود. روزي كه حضرت علي بر مسند خلافت نشست بيست وپنج سال از رحلت پيامبر مي گذشت وانتظار مي رفت كه در اين مدت طولاني عداوتها وكينه ها به دست فراموشي سپرده شده باشد. ولي برخلاف انتظار، روحيه مخالفان حضرت علي پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وكينه اي كه در دوران پيامبر وپس از درگذشت وي نسبت به حضرت علي داشتند كاهش نيافته بود.حتي فرزندان قريش ونوباوگان وجوانانشان، كه شاهد حوادث خونين معركه هاي اسلام نبودند وقهرمانيهاي امام را در جنگهاي بدر واُحد و... بر ضدّ قريش نديده بودند، به سان نياكان خود سرسختانه با حضرت علي عداوت ميورزيدند وكينه او را به دل داشتند. ...چنانچه امام، با اين وضع، پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مي زد وزمام امور را به دست مي گرفت آتشي در درون مخالفان او روشن مي شد وانفجارهايي رخ مي داد كه نتيجه آن جز محو اسلام ونابودي مسلمانان وبازگشت جاهليت به ممالك اسلامي نبود.(1) امام (عليه السلام) در يكي از سخنرانيهاي خود به گوشه اي از نتايج قيام مسلحانه خود اشاره كرده، مي فرمايد: پس از درگذشت پيامبر در كار خويش انديشيدم.در برابر صف آرايي قريش جز اهل بيت خود يار وياوري نديدم.پس به مرگ آنان راضي نشدم وچشمي

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج11، ص 114(خطبه 311).

-------------------------- صفحه 169

را كه در آن خاشاك رفته بود فرو بستم وبا گلويي كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم وبر گرفتگي راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر كردم.(1) اتحاد مسلمانان

اتحاد مسلمانان از بزرگترين آمال وآرزوهاي امام

(عليه السلام) بود.او به خوبي مي دانست كه اين اتحاد در زمان پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) سبب شده بود كه رعب عجيبي در دل امپراتوران جهان وقدرتهاي بزرگ رخنه كند واسلام به سرعت رشد ونمو كرده، گسترش يابد. ولي اگر اين وحدت به جهت مسئله رهبري از بين مي رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاريها واختلافات مي شدند وبالأخص گروهي از قريش كه به كسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسي خود را بر پيكر اسلام وارد سازند. در ميان مهاجران، ماجراجوياني به نام سهيل بن عمرو، حارث بن هشام، عَكرمة بن ابي جهل و... بودند كه مدّتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ويژه انصار به شمار مي رفتند، ولي سپس، به عللي ودر ظاهر، كفر وبت پرستي را ترك كردند واسلام آوردند.وقتي انصار، پس از شكست در سقيفه، به هواداري امام (عليه السلام) برخاستند ومردم را به پيروي از او دعوت كردند، اين افراد ماجراجو بي اندازه ناراحت شدند واز دستگاه خلافت خواستند كه تيره خزرج از انصار را بايد براي بيعت دعوت كند واگر از بيعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخيزد. هريك از سه نفر مذكور در اجتماع بزرگي سخنراني كرد.ابوسفيان نيز به آنان پيوست! در برابر آنان، خطيب انصار به نام ثابت بن قيس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد.

--------------------------

1 . فَنَظَرْتُ فَإِذا لَيَْسَ لِي مُعِينٌ إِلاّ أَهْلُ بَيْتي فَضَنِنْتُُ بِهِمْ عَنِ الْمَوتِ وَأَغْضَيْتُ عَلَي القَذي وَ شَرِبْتُ عَلَي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلي أَخْذِ الْكَظْمِ وَ عَلي أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ. نهج البلاغه عبده، خطبه 26. قريب اين مضمون

در خطبه 212 نيز آمده است.

-------------------------- صفحه 170

جنگ ميان مهاجرين وانصار، به صورت ايراد خطابه وشعر، تا مدّتي ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفين را ابن ابي الحديد در شرح خود آورده است.(1) با در نظر گرفتن اين اوضاع روشن مي شود كه چرا امام (عليه السلام) سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد وچگونه با حزم وتدبير، كشتي طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبري كرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخيم اختلاف و دودستگي را پيش بيني نمي كرد، هرگز اجازه نمي داد مقام رهبري از آنِ ديگران باشد. در همان روزهاي سقيفه، يك نفر از بستگان حضرت علي (عليه السلام) اشعاري در مدح او سرود كه ترجمه آنها چنين است: من هرگز فكر نمي كردم كه رهبري امّت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند. آيا حضرت علي نخستين كسي نيست كه بر قبله شما نماز گزارد؟ آيا داناترينِ شما به قرآن وسنّت پيامبر او نيست؟ آيا وي نزديكترين فرد به پيامبر نبود؟ آيا او كسي نيست كه جبرئيل او را در تجهيز پيامبر ياري كرد؟(2) هنگامي كه امام (عليه السلام) از اشعار او آگاه شد قاصدي فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد وفرمود: «سَلامَةُ الدِّينِ أَحَبُّ إِلَيْنا مِنْ غَيْرِهِ». سلامت اسلام از گزند اختلاف، براي ما از هر چيز خوشتر است. در جنگ صفّين مردي از قبيله بني اسد از امام (عليه السلام) سؤال كرد:چگونه قريش شما را از مقام خلافت كنار زدند؟حضرت علي (عليه السلام) از سؤال بي موقع او

--------------------------

1 . ر.ك.شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد،ج6، ص45_

23.

2 . همان، ج6، ص 21.

-------------------------- صفحه 171

ناراحت شد، زيرا گروهي از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح اين مسائل در آن هنگام موجب دو دستگي در ميان صفوف آنان مي شد.لذا امام (عليه السلام) پس از ابراز ناراحتي چنين فرمود: به احترام پيوندي كه با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داري وبه سبب اينكه هر مسلماني حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مي گويم.رهبري امّت از آنِ ما بود وپيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود، امّا گروهي بر آن بخل ورزيدند وگروهي از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوي اوست.(1) اينها بعضي از علل سكوت اميرمؤمنان حضرت علي (عليه السلام) بود كه به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حقّ خود كشيد وبيست وپنج سال جرعه هاي تلختر از زهر نوشيد. ***

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 157.

-------------------------- صفحه 172 -------------------------- صفحه 173

فصل دوم

فصل دوّم

خلافت خلفا ومنطق امير المؤمنين(عليه السلام)

دانشمندان محقّق از اهل تسنن كه شروحي بر نهج البلاغه نوشته اند، بيانات امام (عليه السلام) را در باره شايستگي خويش به خلافت، يكي پس از ديگري، مورد بررسي قرار داده، از مجموع آنها چنين نتيجه گرفته اند كه هدف امام از اين بيانات اثبات شايستگي خود به خلافت است بدون اينكه از جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نصّي بر خلافت او در ميان باشد. به بيان ديگر، چون حضرت علي (عليه السلام)، از نظر قرابت وخويشاوندي، پيوند نزديكتري با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) داشت واز نظر علم ودانش از همه بالاتر

بود ودر رعايت عدالت واطلاع از سياست وكشور داري سرآمد همه ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به شمار مي رفت، ازا ين جهت شايسته بود كه امّت او را براي خلافت برگزينند، ولي چون سران امّت غير او را برگزيدند امام زبان به تظلّم وشكايت گشوده است كه:من برخلافت وولايت از ديگران شايسته ترم! حقّي كه امام (عليه السلام) در بيانات خود از آن ياد مي كند ومي گويد از روزي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) درگذشت او را از آن محروم كرده اند حقّ شرعي نيست كه از جانب صاحب شريعت به او داده شده باشد ومقدّم داشتن ديگران بر او يك نوع مخالفت با دستور شرع به حساب آيد، بلكه مقصود يك حقّ طبيعي است كه برهركس لازم است كه با وجود فرد برتر ديگري را انتخاب نكند وزمام كار را به فرد داناتر وتواناتر وبصيرتر بسپارد; ولي هرگاه گروهي بنا به مصلحتي از اين اصل پيروي نكنندوكار را به فردي كه از نظر علم وقدرت وشرايط روحي وجسمي در مرتبه نازلتر قرار دارد

-------------------------- صفحه 174

واگذارند، سزاوار است كه شخص برتر زبان به شكوا وگله بگشايد وبگويد: «فَوَاللّهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثِراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيَّهُ (صلي الله عليه وآله وسلم) حَتّي يَوْمِ النّاسِ هذا».(1) به خدا سوگند، از روزي كه خداوند جان پيامبرش (صلي الله عليه وآله وسلم) را قبض كرد تا به امروز من از حقّ خويش محروم بوده ام. امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامي گفت كه طلحه وزبير پرچم مخالفت با او را برافراشته، بصره را پايگاه خود

قرار داده بودند. پاسخ: اين مطلب كه به عنوان تحقيق از آن ياد مي شود پنداري بيش نيست.هيچ گاه نمي توان مجموع سخنان امام (عليه السلام) را بر شايستگي ذاتي حمل كرد ويك چنين شايستگي نمي تواند مجوز حملات تند آن حضرت بر خلفا باشد، زيرا: اوّلاً، امام (عليه السلام) در بعضي از سخنان خود بر وصيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تكيه كرده است. از جمله آنجا كه خاندان نبوّت را معرفي مي كند چنين مي فرمايد: «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَجِبالُ دِينِهِ... لا يُقاسُ بِ آلِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله وسلم) مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ أَحَدٌ... هُمْ أَساسُ الدِّينِ وَعِمادُ الْيَقِينِ. إِلَيْهِمْ يَفيءُ الْغالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُ التّالي.وَلَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الوَصِيَّةُ وَالوِراثَة».(2) خاندان نبوّت رازداران پيامبر وپناهگاه فرمان او ومخزن دانشها وحكمتها وحافظان كتاب واستوانه هاي آيين او هستند.هيچ كس از افراد امت را نمي توان با آنان قياس كرد. آنان پايه هاي دين وستونهاي ايمان ويقين اند. دور افتادگانِ از راه حق به آنان رجوع مي كنندو واماندگان به ايشان مي پيوندند.خصائص امامت (علوم ومعارف و ديگر ملاك هاي امامت) نزد

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 5.

2 . همان، خطبه 2.

-------------------------- صفحه 175

آنان است ووصيّت پيامبر در حقّ ايشان است وآنان وارثان پيامبرند. مقصود امام (عليه السلام) از اينكه وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره آنان است چيست؟ با در نظر گرفتن لفظ «ولايت» در جمله«وَلَهُمْ خَصائِصُ الْوِلايَةِ» روشن مي شود كه مقصود از وصيت همان وصيت به خلافت وسفارش به ولايت

آنان است كه در روز غدير وغير آن به وضوح بيان شده است. ثانياً، لياقت وشايستگي هرگز ايجاد حق نمي كند مادام كه شرايط ديگر، مانند انتخاب مردم، به آن ضميمه نشود. در صورتي كه امام(عليه السلام)در سخنان خود بر حقّ محرز خود تكيه مي كند واظهار مي داردكه حقّ او پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پايمال شد.وبه عبارت ديگر، چنانچه بنابر اين باشد كه مشكل رهبري در اسلام از طريق مشاوره ومذاكره يا رجوع به افكار عمومي گشوده شود، در اين صورت، مادام كه شخص _ گرچه از هرجهت فضيلت وبرتري بر ديگران داشته باشد _ براي چنين مقامي انتخاب نشود نمي تواند خود را صاحب حق بشمارد تا عدول مردم از آن را يك نوع ظلم وستم اعلام دارد وبه افرادي كه به جاي او انتخاب شده اند اعتراض كند. در صورتي كه لحن امام (عليه السلام) در خطبه هاي خود بر خلاف اين است. او خود را صاحب مسلّم حق خلافت مي داند وعدول از آن را يك نوع ظلم وستم بر خويش اعلام مي نمايد وقريش را متعديان ومتجاوزان به حقوق خود معرفي مي كند; چنانكه مي فرمايد: بارالها، مرا در برابر قريش وكساني كه ايشان را كمك كردند ياري فرما. زيرا آنان قطعِ رحم من كردند ومقام بزرگ مرا كوچك شمردند واتّفاق كردند كه با من در باره خلافت، كه حقّ مسلّم من است، نزاع كنند.(1) آيا چنين حملات تندي را مي توان از طريق شايستگي ذاتي توجيه كرد؟ اگر بايد مسئله خلافت از طريق مراجعه به افكار عمومي با بزرگان صحابه حل وفسخ شود چگونه امام

مي فرمايد:«آنان با من در حقّ مسلّم من به نزاع برخاستند»؟

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 167«اَللّهُمَّ إِنّي أَسْتَعِينُكَ عَلي قَرَيْش...».

-------------------------- صفحه 176

هنگامي كه آتش جنگ ميان حضرت علي (عليه السلام) ومعاويه در سرزمين صفّين روشن بود مردي نزد حضرت امير (عليه السلام) آمد وگفت:چگونه قريش شما را از مقام خلافت، كه به آن از ديگران شايسته تر بوديد، بازداشت؟ امام (عليه السلام) از پرسش بي موقع او ناراحت شد،ولي به طور ملايم _ كه اوضاع بيش از آن را ايجاب نمي كرد _ به او پاسخ داد وفرمود: گروهي بر آن بخل ورزيدند وگروهي از آن چشم پوشيدند وميان ما وآنها خدا داور است وبازگشت همه به سوي اوست.(1) پس از ماجراي سقيفه،يك روز ابوعُبيدة بن جرّاح به امام گفت: اي فرزند ابوطالب، چقدر به خلافت علاقه داري وبه آن حريصي! امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت: به خدا سوگند، شما از من به خلافت حريصتريد; در حالي كه از نظر شرايط وموقعيت بسيار از آن دوريد ومن به آن نزديكترم.من حقّ خويش را مي طلبم وشما ميان من وحقّم مانع مي شويد ومرا از آن باز مي داريد.(2) هرگز صحيح نيست كه اين نوع انتقاد از خلافت خلفا را از طريق لياقت وشايستگي ذاتي توجيه كرد. همه اين سخنان وتعبيرها حاكي از آن است كه امام (عليه السلام)خلافت را حق مسلّم خويش مي دانست وهرنوع انحراف از خود را انحراف از حق مي شمرد.چنين حقّي جز از طريق تنصيص وتعيين الهي براي كسي ثابت نمي شود. همچنين هرگز نمي توان اين گونه تعبيرها را از طريق اصلحيت واولويت تفسير

كرد.گروهي كه سخنان امام (عليه السلام) را از اين راه تفسير مي كنند عقايد نادرست خود را به عنوان پيشداوري اتخاذ كرده اند. البتّه امام (عليه السلام) در برخي موارد بر لياقت وشايستگي خويش تكيه كرده،

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 175.

2 . همان، خطبه 167.

-------------------------- صفحه 177

مسأله نص را ناديده گرفته است. از جمله، مي فرمايد: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) قبض روح شد، در حالي كه سر او بر سينه من بود. من او را غسل دادم، در حالي كه فرشتگان مرا ياري مي كردند.اطراف خانه به ناله در آمد.فرشتگان دسته دسته فرود مي آمدند ونماز مي گزاردند وبالا مي رفتند ومن صداهاي آنها را مي شنيدم.پس چه كسي از من در حال حيات ومرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به جانشيني او شايسته تر است؟(1) در خطبه شقشقيه، كه از خطبه هاي معروف امام (عليه السلام) است، حضرت لياقت وشايستگي خويش را به رخ مردم كشيده، مي گويد: «أَما وَ اللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ...».(2) به خدا سوگند، فرزند ابي قحافه خلافت را به سان پيراهن برتن خود پوشيد، در حالي كه مي دانست كه آسياي خلافت بر محور وجود من مي گردد. از كوهسار وجود من سيل علوم سرازير مي شود وانديشه هيچ كس بر قلّه انديشه من نمي رسد. در برخي از موارد نيزبر قرابت وخويشاوندي تكيه مي كند ومي گويد:«وَنَحْنُ الأَعْلَونَ نَسَباً وَالأَشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّهِ نَوْطاً».(3) يعني نسب ما بالاتر است وبا رسول

خدا پيوند نزديكتر داريم. البته تكيه امام (عليه السلام) بر پيوند خود با پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) براي مقابله با منطق اهل سقيفه است كه علت برگزيدگي خود را خويشاوندي با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اعلام مي كردند. ازاين جهت، وقتي امام (عليه السلام) از منطق آنان آگاه شد در انتقاد از منطق آنان فرمود:«اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضاعُوا الثَّمَرَةَ».(4) ***

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 192.

2 . همان، خطبه 3.

3 . همان، خطبه157.

4 . همان، خطبه 64.

-------------------------- صفحه 178 صفحه 179

فصل سوم

فصل سوّم

نحوه بيعت گرفتن از حضرت علي(عليه السلام)

اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين وتلخترين بخشهاي آن است كه دلهاي بيدار وآگاه را سخت به درد مي آورد ومي سوزاند. اين قسمت از تاريخ در كتابهاي دانشمندان اهل تسنن به صورت كوتاه وفشرده ودر كتابهاي علماي شيعه به صورت گسترده نوشته شده است.شايد در ميان خوانندگان گرامي كساني باشند كه بخواهند ماجراي تجاوز به خانه وحي را از زبان محدثان وتاريخنويسان اهل تسنن بشنوند. از اين جهت، اين بخش را به اتكاي مدارك ومصادر آنان مي نويسيم تا افراد شكّاك وديرباور نيز اين وقايع تلخ را باور كنند. در اين مقاله، ترجمه آنچه را كه مورّخ شهير ابن قُتيبه دينوَري در كتاب «الامامة والسياسة» آورده است نقل مي كنيم وتجزيه وتحليل اين بخش را به بعد وامي گذاريم. نويسندگان اهل تسنن اتّفاق نظر دارند كه هنوز مدّتي از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت كه از حضرت علي (عليه السلام) وعباس وزبير وساير بني هاشم نسبت به خلافت ابوبكر اخذ بيعت

كند تا خلافت وي رنگ اتحاد واتّفاق به خود بگيرد ودر نتيجه هر نوع مانع ومخالف از سر راه خلافت برداشته شود. پس از حادثه سقيفه، بني هاشم وگروهي از مهاجران وعلاقه مندان امام (عليه السلام) به عنوان اعتراض در خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) متحصّن شده بودند.تحصّن آنان در خانه حضرت فاطمه (عليها السلام)، كه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) از احترام خاصّي برخوردار بود، مانع مي شد كه دستگاه خلافت انديشه يورش به خانه

-------------------------- صفحه 180

وحي را در دماغ خود بپرورد ومتحصنان را به زور به مسجد بكشاند واز آنان بيعت بگيرد. امّا سرانجام علاقه به گسترش قدرت كار خود را كرد واحترام خانه وحي ناديده گرفته شد.خليفه، عُمَر را با گروهي مأمور كرد تا به هر قيمتي كه باشد متحصنان را از خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) يبرون بكشند واز همه آنان بيعت بگيرند. وي با گروهي كه در ميان آنان اُسَيد بن حضير وسلمة بن سلامة وثابت بن قيس ومحمّد بن مسلمة به چشم مي خوردند(1) رو به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) آورد تا متحصنان را به بيعت با خليفه دعوت كند واگر به درخواست وي پاسخ مثبت نگفتند آنان را به زور از خانه بيرون كشيده، به مسجد بياورند. مأمور خليفه در مقابل خانه با صداي بلند فرياد زد كه متحصنان براي بيعت با خليفه هرچه زودتر خانه را ترك گويند.امّا داد وفرياد او اثر نبخشيد وآنان خانه را ترك نگفتند. در اين هنگام مأمور خليفه هيزم خواست تا خانه را بسوزاند وآن را بر سر متحصنان خراب كند.ولي يكي از همراهان او

به پيش آمد تا مأمور خليفه را از اين تصميم باز دارد وگفت:چگونه خانه را آتش مي زني در حالي كه دخت پيامبر فاطمه در آنجاست؟وي با خونسردي پاسخ داد كه بودن فاطمه در خانه مانع از انجام اين كار نمي تواند باشد. در اين موقع حضرت فاطمه (عليها السلام) پشت در قرار گرفت وگفت: جمعيتي را سراغ ندارم كه در موقعيت بدي همچون موقعيت شما قرار گرفته باشند.شما جنازه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)را در ميان ما گذاشتيد واز پيش خود در باره خلافت تصميم گرفتيد.چرا حكومت خود را بر ما تحميل مي كنيد وخلافت را كه حقّ ماست به خود ما باز نمي گردانيد؟ ابن قتيبه مي نويسد: اين بار مأمور خليفه از اخراج متحصنان منصرف شد وبه حضور خليفه آمد

--------------------------

1 . نام اين افراد را ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه(ج2، ص 50) آورده است.

-------------------------- صفحه 181

واو را از جريان آگاه كرد.خليفه كه مي دانست با مخالفت متحصنان، كه شخصيتهاي بارزي از مهاجران وبني هاشم بودند، پايه هاي حكومت او محكم واستوار نمي شود اين بار غلام خود قنفذ را مأمور كرد كه برود وعلي (عليه السلام) را به مسجد بياورد. او نيز پشت در آمد وعلي (عليه السلام) را صدا زد وگفت: به امر خليفه رسول خدا بايد به مسجد بياييد! وقتي امام (عليه السلام) اين جمله را از قنفذ شنيد گفت:چرا به اين زودي به رسول خدا دروغ بستيد؟پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كي او را جانشين خود قرار داد تا وي خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) باشد؟غلام

با نوميدي بازگشت وجريان را به آگاهي خليفه رساند. مقاومت متحصنان در برابر دعوتهاي پياپي دستگاه خلافت خليفه را سخت عصباني وناراحت كرد. سرانجام عمر، براي دوّمين با، با گروهي رو به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) آورد.هنگامي كه دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) صداي مهاجمان را شنيد از پشت در با صداي بلند ناله كرد وگفت: پدرجان، اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايي از جانب زاده خطّاب وفرزند ابوقحافه مواجه شده ايم. ناله هاي حضرت فاطمه (عليها السلام)، كه هنوز در سوگ پدر نشسته بود، چنان جانگذاز بود كه گروهي از آن جمعيت را كه همراه عمر آمده بودند از انجام مأموريت حمله به خانه زهرا منصرف كرد واز همانجا گريه كنان بازگشتند. امّا عمر وگروهي ديگر، كه براي گرفتن بيعت از حضرت علي (عليه السلام) وبني هاشم اصرار ميورزيدند، او را با توسّل به زور از خانه بيرون آوردند واصرار كردند كه حتماً با ابوبكر بيعت كند. اما م(عليه السلام) فرمود:اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: كشته خواهي شد. حضرت علي (عليه السلام) گفت:با چه جرأت بنده خدا وبرادر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) را خواهيد كشت؟ مقاومت سرسختانه حضرت علي (عليه السلام) در برابر دستگاه خلافت سبب شد كه او را به حال خود واگذارند. امام (عليه السلام) از فرصت استفاده كرد و به عنوان

-------------------------- صفحه 182

تظلّم، به قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نزديك شد وهمان جمله اي را كه هارون به موسي (عليه السلام) گفته بود بر زبان آورد وگفت: (يَابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا

يَقْتُلُونَنِي).(اعراف:150) برادر! پس از درگذشت تو، اين گروه مرا ناتوان شمردند ونزديك بود كه مرا بكشند.(1) داوري تاريخ در باره هجوم به خانه وحي

حوادث پس از سقيفه يكي از دردناكترين وتلخترين حوادث تاريخ اسلام وزندگاني امير مؤمنان(عليه السلام) است.واقعنمايي ورُك گويي در اين زمينه موجب رنجش گروهي است كه نسبت به مسبّبان وگردانندگان اين حوادث تعصب ميورزند وحتي الامكان مي خواهند گردي بر دامن آنان ننشيند وقداست ونزاهت آنان محفوظ بماند; چنانكه پوشاندن حقايق ووارونه جلوه دادن حوادث يك نوع خيانت به تاريخ ونسلهاي آينده محسوب است وهرگز يك نويسنده آزاد ننگ اين خيانت را بر خود نمي خرد وبراي جلب نظر گروهي بر روي حقيقت پا نمي گذارد. بزرگترين حادثه تاريخي پس از انتخاب ابوبكر براي خلافت موضوع هجوم بردن به خانه وحي ومنزل حضرت فاطمه (عليها السلام) است، به قصد آنكه متحصنان بيت حضرت فاطمه را براي اخذ بيعت به مسجد بياوررند.تشريح وارزيابي صحيح اين موضوع مستلزم آن است كه به اتّكاي مصادر مطمئن در صحّت يا سقم سه موضوع زير بحث كنيم وسپس در باره نتايج حادثه به داوري بپردازيم.اين سه موضوع عبارتند از: 1_ آيا صحيح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) را بسوزانند؟در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، صص13_ 12.

-------------------------- صفحه 183

2_ آيا صحيح است كه امير مؤمنان (عليه السلام) را به وضع زننده ودلخراشي به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟ 3_ آيا صحيح است كه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در اين حادثه از ناحيه مهاجمان صدمه ديد وفرزندي را كه

در رحِم داشت ساقط كرد؟ اين سه مورد از موارد حسّاس در اين حادثه است كه ما به اتكاي مصادر ومدارك دانشمندان اهل سنّت در باره آنها به بحث مي پردازيم. از تعاليم زنده وارزنده اسلام اين است كه هيچ مسلماني نبايد به خانه كسي وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد واگر صاحب خانه معذور بود واز پذيرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذيرد وبدون اينكه برنجد از همانجا باز گردد.(1) قرآن مجيد، گذشته از اين دستور اخلاقي، هر خانه اي را كه در آن صبح وشام نام خدا برده شود واو را پرستش كنند محترم شمرده است: (فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ).(نور:36)(2) خداوند به تعظيم وتكريمِ خانه هايي فرمان داده است كه در آنها مردان پاكدامن، صبح وشام، خدا را تسبيح وتقديس مي كنند. احترام اين خانه ها به سبب عبادت وپرستشي است كه در آنها انجام مي گيرد وبه احترام رجال الهي است كه در آنها به تسبيح وتقديس خدا مشغولند، وگرنه خشت وگل هيچ گاه احترامي نداشته ونخواهد داشت. از ميان همه خانه هاي مسلمانان، قرآن كريم در باره خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به مسلمانان دستور خاص مي دهد ومي فرمايد:

--------------------------

1 . سوره نور، آيات 27 و28:(يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّي تَسْتَأْنِسُوا...).

2 . بسياري از مفسّران مي گويند كه مقصود از بيوت همان مساجد است، در صورتي كه مسجد يكي از مصاديق بيت است نه مصداق منحصر به فرد آن.

-------------------------- صفحه 184

(يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا

بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ).(احزاب:53) اي افراد با ايمان به خانه هاي پيامبر بدون اذن وارد نشويد. شكي نيست كه خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) از جمله بيوت محترم ورفيعي است كه در آنجا زهرا وفرزندان وي خدا را تقديس مي كردند. نمي توان گفت كه خانه عايشه يا حفصه خانه پيامبر است، امّا خانه دخت والامقام وي، كه گراميترينِ زنان جهان است، يقيناً خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است. اكنون ببينيم مأموران دستگاه خلافت احترام خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را تا چه حد رعايت كردند. بررسي حوادث روزهاي نخست خلافت ثابت مي كند كه مأموران دستگاه خلافت همه اين آيات را زير پا نهاده، شئون خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را اصلاً رعايت نكردند. بسياري از تاريخنويسان اهل تسنن حادثه حمله به خانه وحي را به طور مبهم وبرخي از آنان تا حدي روشن نوشته اند. طبري كه نسبت به خلفا تعصّب خاصي دارد فقط مي نويسد كه عمر با جمعيتي در برابر خانه زهرا (عليها السلام) آمد وگفت: به خدا قسم، اين خانه را مي سوزانم يا اينكه متحصنان، براي بيعت، خانه را ترك گويند.(1) ولي ابن قتيبه دينوري پرده را بالاتر زده، مي گويد كه خليفه نه تنها اين جمله را گفت، بلكه دستور داد در اطراف خانه هيزم جمع كنند وافزود: به خدايي كه جان عمر در دست اوست، يا بايد خانه را ترك كنيد يا اينكه آن را آتش زده ومي سوزانم. وقتي به او گفته شد كه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)،حضرت فاطمه، در خانه

--------------------------

1 . تاريخ

طبري، ج3، ص 202، چاپ دايرة المعارف. عبارت طبري چنين است:

أَتي عُمَر بْنُ خَطّاب مَنْزِلَ عَليّ فَقالَ: لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَي البَيْعَةِ.

ابن ابي الحديد در شرح خود (ج2، ص 56) اين جمله را از كتاب سقيفه جوهري نيز نقل كرده است.

-------------------------- صفحه 185

است، گفت: باشد.(1) مؤلف «عقد الفريد»(2) گامي پيشتر نهاده، مي گويد: خليفه به عمر مأموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كند واگر مقاومت كردند با آنان بجنگد. از اين رو، عمر آتشي آورد كه خانه را بسوزاند.در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دخت پيامبر به او گفت: فرزند خطّاب، آمده اي خانه ما را به آتش بكشي؟ وي گفت: آري، مگر اين كه همچون ديگران با خليفه بيعت كنيد. هنگامي كه به كتابهاي علماي شيعه مراجعه مي كنيم جريان را واضحتر وگوياتر مي يابيم. سُليم بن قيس(3) در كتاب خود حادثه هجوم به خانه وحي را به طور مبسوط نگاشته، پرده از چهره حقيقت برداشته است.اومي نويسد: «مأمور خليفه آتشي برافروخت وسپس فشاري به در آورد ووارد خانه شد، ولي با مقاومت حضرت فاطمه (عليها السلام) روبرو گرديد.(4) عالم بزرگوار شيعه، مرحوم سيّد مرتضي، بحث گسترده اي در باره حادثه كرده

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج2، ص 12; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 134; اعلام النساء، ج3، ص 1205.

2 . ابن عبد ربّه اندلسي، متوفاي سال 495 هجري. عبارت وي چنين است:

بَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُوبَكْرُ عُمَرَ بنَ خَطّاب لِيُخْرِجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ قالَ لَهُ إِنْ أَبَوْا فَقاتِلْهُمْ. فَأَقْبَلَ بِقَبَس مِنَ النّارِ عَلي أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدّارَ. فَلَقِيَتْهُ فاطِمَةُ فَقالَتْ يَابْنَ

الخَطّابِ أَجِئْتَ لِتُحْرِقَ دارَنا؟ قالَ:نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيما دَخَلَتْ فِيهِ الأُمَّةُ; عقد الفريد، ج4، ص 260. همچنين ر.ك. تاريخ اَبي الفداء، ج1، ص 156 واعلام النساء، ج3، ص 1207.

3 . سليم بن قيس كوفي از تابعين به شمار مي رود. عصر امير مؤمنان وامام حسين وحضرت سجاد (عليهم السلام) را درك كرده ودر دوران حكومت حَجّاج (حدود سال 90 هجري قمري) درگذشته است. كتاب او به نام اصل سليم يكي از اصول معتبر شيعه است.

4 . اصل سليم، ص 74، طبع نجف اشرف.

-------------------------- صفحه 186

است. از جمله، از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه حضرت علي (عليه السلام) بيعت نكرد تا آنگاه كه دود غليظي خانه او را فرا گرفت.(1) در اينجا دامن سخن را در باره نخستين پرسش از حادثه جمع مي كنيم وقضاوت را به دلهاي بيدار واگذار مي كنيم ودنبال حادثه را به اتّكاي مدارك اهل تسنن مي نگاريم. چگونه حضرت علي(عليه السلام) را به مسجد بردند؟

اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيش تلخ ودردناك است زيرا هرگز تصوّر نمي رفت كه شخصيتي مانند حضرت علي (عليه السلام) را به وضعي به مسجد ببرند كه چهل سال بعد، معاويه آن را به صورت طعن وانتقاد نقل كند. وي در نامه خود به امير المؤمنين (عليه السلام) پس از ياد آوري مقاومت امام (عليه السلام)در برابر دستگاه خلافت چنين مي نويسد: ...تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده وهمچون شتر سركش براي بيعت به طرف مسجد كشاندند.(2) امير مؤمنان در پاسخ نامه معاويه، تلويحاً، اصل موضوع را مي پذيرد وآن را نشانه مظلوميت خود

دانسته، مي گويد: گفتي كه من به سان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم.به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد كني ولي در واقع مرا ستودي وخواستي رسوايم كني امّا خود را رسوا كردي.هرگز بر مسلماني ايراد نيست كه مظلوم واقع شود.(3) ابن ابي الحديد تنها كسي نيست كه جسارت به ساحت قدس امام (عليه السلام)

--------------------------

1 . وَ اللّهِ ما بايَعَ عَليٌّ حَتّي رَآي الدُّخانَ قَدْ دَخَلَ بَيْتَهُ; تلخيص الشافي، ج3، ص 76.

2 . متن نامه معاويه را ابن ابي الحديد در شرح خود(ج15، ص 186) نقل كرده است.

3 . نهج البلاغه، نامه 28.

-------------------------- صفحه 187

را نقل كرده است، بلكه پيش از او ابن عبد ربّه در «عقد الفريد» (ج2،ص285) وپس از وي مؤلف «صبح الآعشي» (در ج1، ص128) نيز آن را نقل كرده اند. شگفت اينجاست كه ابن ابي الحديد هنگامي كه به شرح نامه بيست وهشتم امام (عليه السلام) در نهج البلاغه مي رسد نامه آن حضرت ونامه معاويه را نقل مي كند ودر صحّت ماجرا ترديد نمي كند، ولي در آغاز كتاب، هنگامي كه شرح خطبه بيست وششم را به پايان مي برد، اصل واقعه را انكار كرده مي گويد:اين نوع مطالب را تنها شيعه نقل كرده و از غير آنان نقل نشده است.(1) جسارت به ساحت حضرت زهرا (عليها السلام)

سومين پرسش اين بود كه آيا در ماجراي بيعت گرفتن از حضرت علي (عليه السلام) به دخت گرامي پيامبر نيز جسارتي شد وصدمه اي رسيد يا نه؟ از نظر دانشمندان شيعه پاسخ به اين سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است.زيرا هنگامي كه مي

خواستند حضرت علي (عليه السلام)را به مسجد ببرند با مقاومت حضرت فاطمه (عليها السلام) روبرو شدند وحضرت فاطمه براي جلوگيري از بردن همسر گراميش صدمه هاي روحي وجسمي بسيار ديد كه زبان وقلم ياراي گفتن ونوشتن آنها را ندارد.(2) ولي دانشمندان اهل تسنن براي حفظ موقعيت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ خودداري كرده اند وحتي ابن ابي الحديد در شرح خود آن را از جمله مسائلي دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده است.(3) دانشمند بزرگوار شيعه مرحوم سيّد مرتضي مي گويد:

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 60.

2 . از ميان كتابهاي شيعه كتاب سليم بن قيس مشروح جريان را (در صفحه 74 به بعد) آورده است.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 60.

-------------------------- صفحه 188

در آغاز كار محدّثان وتاريخنويسان از نقل جسارتهايي كه به ساحت دخت پيامبر اكرم وارد شد امتناع نمي كردند واين مطلب در ميان آنان مشهور بود كه مأمور خليفه با فشار در خانه را بر حضرت فاطمه (عليها السلام) زد واو فرزندي را كه در رحِم داشت سقط كرد وقنفذ، به امر عمر، زهرا (عليها السلام) را زير تازيانه گرفت تا دست از حضرت علي (عليه السلام) بردارد. ولي بعدها ديدند كه نقل اين مطالب با مقام وموقعيت خلفا سازگار نيست واز نقل آنها خودداري كردند.(1) گواه گفتار سيّدمرتضي اين است كه، به رغم عنايتها وكنترلهاي بسيار، باز هم اين جريان در برخي از كتابهاي آنان به چشم مي خورد.شهرستاني از ابراهيم بن سيار معروف به غطام، رئيس معتزله، نقل

مي كند كه وي مي گفت: عمر در ايّام اخذ بيعت در را بر پهلوي فاطمه زد واو بچه اي را كه در رحم داشت سقط كرد. ونيز فرمان داد كه خانه را با كساني كه در آن بودند بسوزانند، در حالي كه در خانه جز علي وفاطمه وحسن وحسين (عليهم السلام) كسي ديگر نبود.(2) مقام حضرت زهرا (عليها السلام) بالاتر از مقام زينب دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است

ابو العاص شوهر زينب دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در جنگي از طرف مسلمانان به اسارت در آمد، ولي بعداً مانند اسيران ديگر آزاد شد. ابو العاص به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وعده داد كه پس از مراجعت به مكّه وسايل مسافرت دختر پيامبر را به مدينه فراهم سازد.پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)به زيد بن حارثه وگروهي از انصار مأموريت داد كه در هشت ميلي

--------------------------

1 . تلخيص الشافي، ج3، ص 76، شافي نوشته سيدِ مرتضي است كه شيخ طوسي آن را تلخيص كرده است.

2 . ملل ونحل، ج2، ص 95.

-------------------------- صفحه 189

مكّه توقف كنند وهر وقت كجاوه زينب به آنجا رسيد او را به مدينه بياورند.قريش از خروج دختر پيامبر از مكه آگاه شد وگروهي تصميم گرفتند كه او را از نيمه راه باز گردانند.جبّار بن الاسود با جمعي خود را به كجاوه زينب رسانيد ونيزه خود را بر كجاوه كوبيد.در اثر اين ضربه زينب كودكي را كه در رحم داشت سقط كرد وبه مكّه بازگشت.پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از شنيدن اين خبر سخت ناراحت شد، به حدّي كه در فتح مكه خون

او را مباح شمرد. ابن ابي الحديد مي گويد:من اين مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم.فرمود: هرگاه پيامبر خون كسي را كه دخترش زينب را ترسانيد واو سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كساني را كه دخترش فاطمه را ترسانيده و او فرزند خود محسن را سقط كرد حتماً مباح مي شمرد.(1) حكومت مردم بر مردم

كساني كه مي خواهند خلافت خلفا را با شكل «حكومت مردم بر مردم» ويا اصل «مشاوره» توجيه كنند يكي از دو گروه زير هستند: 1_ گروهي كه پيوسته مي خواهند اصول اسلامي را با افكار روز وموازين علمي كنوني تطبيق دهند واز اين طريق توجه غربيان وغرب زدگان را به اسلام جلب كنند وچنين القا نمايند كه حكومت مردم بر مردم زاييده فكر جديد نيست بلكه چهارده قرن پيش اسلام داراي چنين طرحي بوده است وپس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ياران وي اين طرح را در انتخاب خليفه اجرا كرده اند. اين گروه، هرچند با نيّت پاك در اين راه گام بر مي دارند، ولي متأسفانه در مسائل اسلامي رنج تحقيق به خود نمي دهند وبه متخصصان نيز مراجعه نمي كنند وبه يك رشته منقولات بي اساس وظواهر فريبنده اكتفا كرده اندودر نتيجه قيل وقال

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص 192.

-------------------------- صفحه 190

بپا مي كنند. 2_ گروهي كه به عللي از تشيّع وروحانيت عقده هايي دارند واحياناً بر اثر تحريكات مرموز تمايلات سنّي گرايي پيدا كرده اند وبه جاي مبارزه با انواع مفاسد اخلاقي وكجرويهاي عقيدتي به جان جوانان مؤمن ولي ساده لوح افتاده اند واعتقاد

آنان را نسبت به اصول تشيّع سست مي كنند. اشتباهات گروه نخست قابل جبران است.آنان با ارائه مدارك صحيح وقابل اعتماد از اشتباهات خود بر مي گردند.لذا بدگويي از آنان بسيار نارواست وبهترين خدمت به آنها اين است كه پيوسته با ايشان در ارتباط باشيم ورابطه فكري وعلمي خود را با آنان قطع نكنيم. ولي اصلاح وهدايت گروه دوّم دشوار است.زيرا علاوه بر اينكه عقده اي هستند، اطلاع كافي ودرستي هم از دين ندارند.لذا كوشش براي هدايت آنان غالباً بي فايده است. آنچه مهم است اين است كه ترتيبي داده شود كه جوانان ساده لوح وكم اطلاع به دام آنان نيفتند واگر چنين شد كوشش شود كه هرچه زودتر اشكالات وشبهات از دل آنان زدوده شود. آيا عقل وشرع اجازه مي دهد كه مأموران حزب حاكم، به زور سرنيزه، به خانه اي يورش آورند ومتحصنان در آن خانه را به مسجد بكشند واز آنان بيعت بگيرند؟ آيا معني دموكراسي همين است كه رئيس حزب حاكم گروهي را مأمور كند كه از افراد مخالف يا بي طرف جبراً بيعت بگيرند واگر حاضر به بيعت نشوند با آنان بجنگند؟ تاريخ گواهي مي دهد كه بيش از همه اعضاي حزب حاكم، عمر براي اخذ بيعت وگرد آوري آراي بيشتر اصرار ميورزيد ودر اين راه تا حدّ جنگ پيش مي رفت. زبير از جمله متحصنان خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) بود وهنوز در ارتباط

-------------------------- صفحه 191

وي با خاندان رسالت تيرگي رخ نداده بود. هنگامي كه فشار مأموران به متحصنان خانه دخت گرامي پيامبر افزايش يافت، زبير با شمشير برهنه از خانه بيرون آمد وگفت:هرگز بيعت نمي كنم.نه

تنها بيعت نمي كنم،بلكه بايد همه با علي بيعت كنيد. زبير از قهرمانان نامي اسلام ومردي دلاور وشمشير زني ماهر بود وضربات شمشير او در ميان ديگر ضربات شناخته مي شد. از اين رو، مأموران احساس خطر كردند وبا يورش دسته جمعي شمشير از دست او گرفتند واز يك خونريزي بزرگ جلوگيري كردند. علّت آن همه اصرار وبه اصطلاح فداكاري عمر چه بود؟آيا به راستي عمر با نيّت پاك در اين ميدان گام بر مي داشت يا اينكه يك نوع توافق وبه اصطلاح قرار ومدار ميان او وابوبكر به عمل آمده بود؟ امير مؤمنان (عليه السلام)، درهمان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود وپيوسته تهديد به قتل مي شد، رو به عمر كرد وگفت: عمر، بدوش كه نيمي از آن مال توست ومَركب خلافت را براي ابوبكر محكم ببند تا فردا به تو بازش گرداند.(1) اگر به راستي اخذ بيعت براي ابوبكر بنا بر اصول دموكراسي صورت پذيرفته بود ومصداق (وَأَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ) بوده است، چرا وي در آخرين لحظات زندگي آرزو مي كرد كه اي كاش سه كار را انجام نمي داد: 1_ اي كاش احترام خانه فاطمه را حفظ مي كرد وفرمان حمله به آن را صادر نمي كرد، حتي اگر در را به روي مأموران او مي بست. 2_ اي كاش در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمي كشيد وآن را به عهده

--------------------------

1 . السياسة والإمامة، ج1، ص 12. در خطبه شقشقيه نيز قريب به اين مضمون را مي فرمايد:«لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها...».

-------------------------- صفحه 192

عمر وابووعبيده مي گذارد وخود مقام معاونت ووزارت را

مي پذيرفت. 3_ ا ي كاش اياس بن عبد اللّه معروف به «الفجاة» را نمي سوزاند.(1) اسف آور است كه شاعر معروف معاصر، محمد حافظ ابراهيم مصري كه در سال 1351 هجري درگذشته است، در قصيده «عُمَريّه» خود به مدح خليفه دوّم برخاسته، او را به جهت جسارت واهانتي كه كه به حضرت فاطمه (عليها السلام) روا داشته ستوده است: وَقَوْلَة لِعَلِيّ قالَها عُمَرُ *** أَكْرِمْ بِسامِعِها أَعْظِمْ بِمُلْقِيها حَرَّقْتُ دارَكَ لا أُبْقِي عَلَيكَ بِها *** إِنْ لَمْ تُبايِعْ وَ بِنْتُ الْمُصْطَفي فِيها ما كانَ غَيْرُ أَبِي حَفْص يَفُوهُ بِها *** أَمامَ فارِسِ عَدْنان وَ حامِيها (2) به ياد آر سخني را كه عمر به علي گفت.گرامي دار شنونده را; بزرگ دار گوينده را. به علي گفت اگر بيعت نكني خانه تو را مي سوزانم واجازه نمي دهم در آنجا بماني. واين سخن را در حالي گفت كه دختر حضرت محمّد مصطفي در خانه بود. اين سخن را جز عمر كسي ديگر نمي توانست بگويد.در مقابل شهسوار عربِ عدنان وحامي آن . اين شاعر دور از شعور مي خواهد جنايتي را كه عرش الهي از آن مي لرزد از مفاخر خليفه بشمارد! آيا اين افتخار است كه بگوييم كه دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كمترين احترامي نزد عمر نداشت واو حاضر بود كه به منظور اخذ رأي بيشتر براي ابوبكر خانه ودختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)را بسوزاند؟ وخنده آور است كه صاحب «عقد الفريد» نقل كرده است هنگامي كه علي (عليه السلام) را به مسجد آوردند خليفه به وي گفت:آيا فرمانروايي ما را ناخوش داشتي؟

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3،

ص 236 وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص463.

2 . ديوان شاعر نيل، ج1، ص 84.

-------------------------- صفحه 193

وعلي (عليه السلام) گفت:هرگز; بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ردا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع كنم و از اين رو از ديگران عقب ماندم! وسپس بيعت كرد.(1) در حالي كه خود او وديگران از عايشه نقل مي كنند كه تا مدّت شش ماه كه حضرت فاطمه (عليها السلام) زنده بود علي (عليه السلام)بيعت نكرد وپس از درگذشت او بود كه دست بيعت به خليفه داد.(2) امّا نه تنها حضرت علي (عليه السلام) بيعت نكرد وسخنان او در نهج البلاغه گواه روشن اين واقعيت است، بلكه گروهي كه با نام آنها در تشريح حادثه سقيفه آشنا شديم نيز با خليفه بيعت نكردند وسلمان، كه بزرگترين حامي ولايت حضرت علي(عليه السلام) بود، در باره خلافت ابوبكر چنين گفت: به خلافت كسي تن داديد كه تنها از نظر سن بزرگتر از شماست واهل بيت پيامبر خود را ناديده گرفتيد. حال آنكه اگر خلافت را از محور خود خارج نمي كردند هرگز اختلافي پديد نمي آمد وهمه از ميوه هاي گواراي خلافت ]حق [بهره مند مي شديد.(3) ***

--------------------------

1 . عقد الفريد، ج4، ص 260.

2 . همان.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 69.

-------------------------- صفحه 194 -------------------------- صفحه 195

فصل چهارم

فصل چهارم

حضرت علي (عليه السلام) و فدك

ارزش اقتصادي فدك

كشمكشهاي سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد وابوبكر زمام خلافت را به دست گرفت.حضرت علي (عليه السلام)

با گروهي از ياران با وفاي او از صحنه حكومت بيرون رفت، ولي پس از تنوير افكار وآگاه ساختن اذهان عمومي، براي حفظ وحدت كلمه، از در مخالفت وارد نشد واز طريق تعليم وتفسير مفاهيم عالي قرآن وقضاوت صحيح واحتجاج واستدلال با دانشمندان اهل كتاب و... به خدمات فردي واجتماعي خود ادامه داد. امام (عليه السلام) در ميان مسلمانان واجد كمالات بسياري بود كه هرگز ممكن نبود رقباي وي اين كمالات را از او بگيرند.او پسر عمّ وداماد پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)، وصيّ بلافصل او، مجاهد نامدار وجانباز بزرگ اسلام وباب علم نبي(صلي الله عليه وآله وسلم) بود. هيچ كس نمي توانست سبقت او را در اسلام وعلم وسيع واحاطه بي نظير وي را بر قرآن وحديث وبر اصول وفروع دين وبر كتابهاي آسماني انكار كند يا اين فضايل را از او سلب نمايد. در اين ميان، امام (عليه السلام) امتياز خاصي داشت كه ممكن بود در آينده براي دستگاه خلافت ايجاد اشكال كند وآن قدرت اقتصادي ودر آمدي بود كه از طريق فدك به او مي رسيد.

-------------------------- صفحه 196

از اين جهت، دستگاه خلافت مصلحت ديد كه اين قدرت را از دست امام (عليه السلام) خارج كند، زيرا اين امتياز همچون امتيازات ديگر نبود كه نتوان آن را از امام (عليه السلام)گرفت.(1) مشخصات فدك

سرزمين آباد وحاصلخيزي را كه در نزديكي خيبر قرار داشت وفاصله آن با مدينه حدود 140 كيلومتر بود وپس از دژهاي خيبر محل اتّكاي يهوديان حجاز به شمار مي رفت قريه «فدك» مي ناميدند.(2) پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) پس از آنكه نيروهاي يهود را در

«خيبر» و«وادي القري» و«تيما» در هم شكست وخلأ بزرگي را كه در شمال مدينه احساس مي شد با نيروي نظامي اسلام پُر كرد، براي پايان دادن به قدرت يهود در اين سرزمين، كه براي اسلام ومسلمانان كانون خطر وتحريك بر ضدّ اسلام به شمار مي رفت، سفيري به نام محيط را نزد سران فدك فرستاد.يوشع بن نون كه رياست دهكده را به عهده داشت صلح وتسليم را بر نبرد ترجيح داد وساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمي از محصول هر سال را در اختيار پيامبر اسلام بگذارند واز آن پس زير لواي اسلام زندگي كنند وبر ضدّ مسلمانان دست به توطئه نزنند. حكومت اسلام نيز، متقابلاً، تأمين امنيت منطقه آنان را متعهّد شد. در اسلام سرزمينهايي كه از طريق جنگ ونبرد نظامي گرفته شود متعلّق به عموم مسلمانان است واداره آن به دست حكّام شرع خواهد بود. ولي سرزميني كه بدون هجوم نظامي ونبرد در اختيار مسلمانان قرار مي گيرد مربوط به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وامام پس از اوست وبايد به طوري كه در قوانين اسلام معيّن شده است، در موارد خاصي بكار رود، ويكي از آن موارد اين است كه پيامبر وامام

--------------------------

1 . مشروح اين بحث را در بخش «انگيزه هاي غصب فدك» مي خوانيد.

2 . به كتاب معجم البلدان ومراصد الإطلاع، ماده«فدك» مراجعه شود.

-------------------------- صفحه 197

نيازمنديهاي مشروع نزديكان خود را به وجه آبرومندي برطرف سازند.(1) فدك هديه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به حضرت فاطمه (عليها السلام)

محدّثان ومفسّران شيعه وگروهي از دانشمندان سنّي مي نويسند: وقتي آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ

ابْنَ السَّبِيل) (2) نازل شد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) دختر خود حضرت فاطمه را خواست وفدك را به وي واگذار كرد.(3) ناقل اين مطلب ابوسعيد خِدري يكي از صحابه بزرگ رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) است. كليه مفسّران شيعه وسنّي قبول دارند كه آيه در حقّ نزديكان وخويشاوندان پيامبر نازل شده است ودختر آن حضرت بهترين مصداق براي (ذَا الْقُرْبي) است.حتّي هنگامي كه مردي شامي به علي بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) گفت:خود را معرفي كن، آن حضرت براي شناساندن خود به شاميان آيه فوق را تلاوت كرد واين مطلب چنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامي، در حالي كه سر خود را به عنوان تصديق حركت مي داد، به آن حضرت چنين عرض كرد: به سبب نزديكي وخويشاوندي خاصّي كه با حضرت رسول داريد خدا به پيامبر خود دستور داده كه حقّ شما را بدهد.(4) خلاصه گفتار آنكه آيه در حقّ حضرت زهرا (عليها السلام) و فرزندان وي نازل شده ومورد اتّفاق مسلمانان است، ولي اين مطلب كه هنگام نزول اين آيه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)فدك را

--------------------------

1 . سوره حشر، آيه هاي 6و7. در كتابهاي فقهي اين مطلب در كتاب جهاد تحت عنوان «فيء» بحث شده است.

2 . سوره اسراء، آيه 26. يعني حقّ خويشاوندان ومساكين ودر راه ماندگان را بپرداز.

3 . مجمع البيان، ج3، ص 411; شرح ابن ابي الحديد، ج16، ص 268; الدّر المنثور، ج4، ص 177.

4 . الدرّ المنثور، ج4، ص 176.

-------------------------- صفحه 198

به دختر گرامي خود بخشيد مورد اتّفاق دانشمندان شيعه وبرخي از دانشمندان سنّي است.

چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دختر خود بخشيد؟

مي دانيم وتاريخ زندگي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وخاندان او به خوبي گواهي مي دهد كه آنان هرگز دلبستگي به دنيا نداشته اند وچيزي كه در نظر آنان ارزشي نداشت همان ثروت دنيا بود. مع الوصف مي بينيم كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دختر خود بخشيد وآن را به خاندان حضرت علي (عليه السلام)اختصاص داد.در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه چرا پيامبر فدك را به دختر خود بخشيد. در پاسخ به اين سؤال وجوه زير را مي توان ذكر كرد: 1_ زمامداري مسلمانان پس از فوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)،طبق تصريحات مكرّر آن حضرت، با امير مؤمنان (عليه السلام) بود واين مقام ومنصب به هزينه سنگين نياز داشت. حضرت علي (عليه السلام) براي اداره امور وابسته به منصب خلافت مي توانست از در آمد فدك به نحو احسن استفاده كند. گويا دستگاه خلافت از اين پيش بيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مطلّع شده بود كه در همان روزهاي نخست فدك را از دست خاندان پيامبرخارج كرد. 2_ دودمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، كه مظهر كامل آن يگانه دختر وي ونور ديدگانش حضرت حسن (عليه السلام) وحضرت حسين (عليه السلام) بود، بايد پس از فوت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت آبرومندي زندگي كنند وحيثيت وشرف رسول اكرم وخاندانش محفوظ بماند. براي تأمين اين منظور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دختر خود بخشيد. 3_ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

مي دانست كه گروهي كينه حضرت علي (عليه السلام) را در دل دارند، زيرا بسياري از بستگان ايشان به شمشير وي در ميدانهاي جهاد كشته شده اند. يكي از راههاي زدودن اين كينه اين بود كه امام (عليه السلام) از طريق كمكهاي مالي از آنان دلجويي كند وعواطف آنان را به خود جلب نمايد. همچنين به كليه

-------------------------- صفحه 199

بينوايان ودرماندگان كمك كند وازاين طريق موانع عاطفي كه بر سر راه خلافت او بود از ميان برداشته شود. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، هرچند ظاهراً فدك را به زهرا (عليها السلام) بخشيد، ولي در آمد آن در اختيار صاحب ولايت بود تا از آن، علاوه بر تأمين ضروريات زندگي خود، به نفع اسلام ومسلمانان استفاده كند. در آمد فدك

با مراجعه به تاريخ، همه اين جهات سه گانه در ذهن انسان قوّت مي گيرد.زيرا فدك يك منطقه حاصلخيز بود كه مي توانست حضرت علي (عليه السلام) را در راه اهداف خويش كمك كند. حلبي، مورخ معروف، در سيره خود مي نويسد: ابوبكر مايل بود كه فدك در دست دختر پيامبر پاقي بماند وحقّ مالكيت فاطمه را در ورقه اي تصديق كرد; امّا عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شد ورو به ابوبكر كرد وگفت: فردا به درآمد فدك نياز شديدي پيدا خواهي كرد، زيرا اگر مشركان عرب بر ضدّ مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه جنگي را تأمين مي كني.(1) از اين جمله استفاده مي شود كه در آمد فدك به مقداري بوده است كه مي توانسته بخشي از هزينه جهاد با دشمن را تأمين كند. از اين جهت لازم بود كه پيامبر

(صلي الله عليه وآله وسلم) اين قدرت اقتصادي را در اختيار حضرت علي (عليه السلام) بگذارد. ابن ابي الحديد مي گويد: من به يكي از دانشمندان مذهب اماميه در باره فدك چنين گفتم:دهكده فدك آنچنان وسعت نداشت وسرزمين به اين كوچكي، كه جز چند نخل در آنجا نبود، اينقدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.او در پاسخ من گفت: تو در

--------------------------

1 . سيره حلبي، ج3، ص 400.

-------------------------- صفحه 200

اين عقيده اشتباه مي كني.شماره نخلهاي آنجا از نخلهاي كنوني كوفه كمتر نبود.به طورمسلّم ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصلخيز براي اين بود كه مبادا امير مؤمنان از درا مد آنجا براي مبارزه با دستگاه خلافت استفاده كند. لذا نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند، بلكه كليّه بني هاشم وفرزندان عبد المطّلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم) هم بي نصيب نمودند. افرادي كه بايد مدام به دنبال تأمين زندگي بروند وبا نيازمندي به سر ببرند هرگز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمي پرورانند.(1) امام موسي بن جعفر (عليه السلام) حدود مرزي فدك را در حديثي چنين تحديد مي كند: فدك از يك طرف به «عدن»، از طرف دوم به «سمرقند»، از جهت سوّم به «آفريقا»، از جانب چهارم به درياها وجزيره ها وارمنستان ... محدود مي شد.(2) به طور مسلّم فدك، كه بخشي از خيبر بود، چنان حدودي نداشت; مقصود امام كاظم (عليه السلام) اين بوده است كه تنها سرزمين فدك از آنان غصب نشده است بلكه حكومت بر ممالك پهناور اسلامي كه حدود چهارگانه آن در سخن امام تعيين شده از

اهل بيت گرفته شده است. قطب الدين راوندي مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سرزمين فدك را به مبلغ بيست وچهار هزار دينار اجاره داد. در برخي از احاديث هفتاد هزار دينار نيز نقل شده است واين اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است. هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد:يك سوم آن را به مروان بن حكم ويك سوّم ديگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، 236.

2 . بحار الأنوار، ج48، ص 144.

-------------------------- صفحه 201

خود يزيد داد. وچون مروان به خلافت رسيد همه سهام را جزو تيول خود قرار داد.(1) از اين نحوه تقسيم استفاده مي شود كه فدك سرزمين قابل ملاحظه اي بوده است كه معاويه آن را ميان سه نفر، كه هريك نماينده فاميل بزرگي بود، تقسيم كرد. هنگامي كه حضرت فاطمه (عليها السلام) با ابوبكر در باره فدك سخن گفت وگواهان خود را براي اثبات مدعاي خود نزد او برد، وي در پاسخ دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)گفت:فدك ملك شخصي پيامبر نبوده، بلكه از اموال مسلمانان بود كه از در آمد آن سپاهي را مجهّز مي كرد وبراي نبرد با دشمنان مي فرستاد ودر راه خدا نيز انفاق مي كرد.(2) اينكه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با در آمد فدك سپاه بسيج مي كرد يا آن را ميان بني هاشم وبينوايان تقسيم مي نمود حاكي است كه اين بخش از خيبر در آمد سرشاري داشته كه براي بسيج سپاه كافي بوده

است. هنگامي كه عمر تصميم گرفت شبه جزيره را از يهوديان پاك سازد به آنان اخطار كرد كه سرزمينهاي خود را به دولت اسلامي واگذار كنند وبهاي آن را بگيرند وفدك را تخليه كنند. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از روز نخست با يهوديان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نيمي از آن را در اختيار داشته باشند ونيم ديگر را به رسول خدا واگذار كنند.ازاين جهت، خليفه ابن تيهان وفروة وحباب وزيد بن ثابت را به فدك اعزام كرد تا بهاي مقدار غصب شده آن را پس از قيمت گذاري به ساكنان يهودي آنجا بپردازد. آنان سهم يهوديانرا به پنجاه هزار درهم تقويم كردند وعمر اين مبلغ را از مالي كه از عراق به دست آمده بود پرداخت.(3)

--------------------------

1 . همان، ج16، ص 216.

2 . همان، ص 214.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 211.

-------------------------- صفحه 202

انگيزه هاي تصرّف فدك

هواداري گروهي از ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از خلافت وجانشيني ابوبكر نخستين پل پيروزي او بود ودر نتيجه خزرجيان كه نيرومندترين تيره انصار بودند، با مخالفت تيره ديگر آنان از صحنه مبارزه بيرون رفتند وبني هاشم، كه در رأس آنان حضرت علي(عليه السلام) قرار داشت، بنابه عللي كه در گذشته ذكر شد، پس از روشن كردن اذهان عمومي، از قيام مسلحانه ودسته بندي در برابر حزب حاكم خودداري كردند. ولي اين پيروزي نسبي در مدينه براي خلافت كافي نبود وبه حمايت مكّه نيز نياز داشت. ولي بني اميّه، كه در رأس آنها ابوسفيان قرار داشت، جمعيت نيرومندي بودند كه خلافت خليفه را به

رسميت نشناخته، انتظار مي كشيدند كه از نظر ابوسفيان وتأييد وتصويب وي آگاه شوند. لذا هنگامي كه خبر رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به مكه رسيد فرماندار مكّه، كه جوان بيست وچند ساله اي به نام عتاب بن اسيد بن العاص بود، مردم را از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آگاه ساخت ولي از خلافت وجانشيني او چيزي به مردم نگفت در صورتي كه هردو حادثه مقارن هم رخ داده، طبعاً با هم گزارش شده بود وبسيار بعيد است كه خبر يكي از اين دو رويداد به مكه برسد ولي از رويداد ديگر هيچ خبري منتشر نشود. سكوت مرموز فرماندار اموي مكّه علتي جز اين نداشت كه مي خواست از نظر رئيس فاميل خود، ابوسفيان، آگاه شود وسپس مطابق نظر او رفتار كند. با توجه به اين حقايق، خليفه به خوبي دريافت كه ادامه فرمانروايي وي بر مردم، در برابرگروههاي مخالف، نياز به جلب نظرات وعقايد مخالفان دارد وتا آرا وافكار وبالاتر از آن قلوب ودلهاي آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامداري بسيار مشكل خواهد بود. يكي از افراد مؤثري كه بايد نظر او جلب مي شد رئيس فاميل اميه، ابوسفيان بود.زيرا وي از جمله مخالفان حكومت ابوبكر بود كه وقتي كه شنيد وي زمام امور را

-------------------------- صفحه 203

به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت:«ما را با ابو فضيل چكار؟» وهم او بود كه، پس از ورود به مدينه، به خانه حضرت علي (عليه السلام) وعباس رفت وهر دو را براي قيام مسلحانه دعوت كرد وگفت:من مدينه را با سواره وپياده پر مي

كنم; برخيزيد وزمام امور را به دست گيريد! ابوبكر براي اسكات وخريدن عقيده وي اموالي را كه ابوسفيان همراه آورده بود به خود او بخشيد وديناري از آن برنداشت.حتّي به اين نيز اكتفا نكرد وفرزند وي يزيد(برادر معاويه) را براي حكومت شام انتخاب كرد.وقتي به ابوسفيان خبر رسيدكه فرزندش به حكومت رسيده است فوراً گفت:ابوبكر صله رحم كرده است!(1)حال آنكه ابوسفيان، قبلاً به هيچ نوع پيوندي ميان خود وابوبكر قائل نبود. تعداد افرادي كه مي بايست همچون ابوسفيان عقايد آنان خريده شود بيش از آن است كه در اين صفحات بيان شود;چه همه مي دانيم كه بيعت با ابوبكر در سقيفه بني ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت.از مهاجران تنها سه تن، يعني خليفه ودو نفر از همفكران وي _ عمر وابوعبيده، حضور داشتند.به طور مسلّم اين نحوه بيعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر كار انجام شده، خشم گروهي را بر مي انگيخت.از اين جهت، لازم بود كه خليفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ايشان رسيدگي كند. به علاوه، مي بايست گروه انصار، به ويژه خزرجيان كه از روز نخست با او بيعت نكردند وبا دلي لبريز از خشم سقيفه را ترك گفتند، مورد مهر ومحبت خليفه قرار مي گرفتند. خليفه نه تنها براي خريد عقايد مردان اقدام نمود، بلكه اموالي را نيز ميان زنان انصار تقسيم كرد. وقتي زيد بن ثابت سهم يكي از زنان بني عَدي را به در خانه او آورد، آن زن محترم پرسيد كه: اين چيست؟زيد گفت:سهمي است كه خليفه ميان زنان و از جمله تو تقسيم كرده است. زن با ذكاوت خاصي دريافت كه اين

پول يك

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 202.

-------------------------- صفحه 204

رشوه ديني!بيش نيست، لذا به او گفت: براي خريد دينم رشوه مي دهيد؟ سوگند به خدا، چيزي از او نمي پذيرم.وآن را رد كرد.(1) كمبود بودجه حكومت

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در دوران بيماري خود هرچه در اختيار داشت همه را تقسيم كرد وبيت المال تهي بود.نمايندگان پيامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصري وارد مدينه مي شدند، يا آنها را به وسيله افراد اميني گسيل مي داشتند.ولي اين در آمدهاي مختصر براي حكومتي كه مي خواست ريخت وپاش كند وعقايد مخالفان را بخرد قطعاًكافي نبود. از طرف ديگر، قبايل اطراف پرچم مخالفت برافراشته، از دادن زكات به مأموران خليفه خودداري مي كردند وازاين ناحيه نيز ضربت شكننده اي بر اقتصاد حاكميت وارد مي آمد. ازاين جهت،رئيس حزب حاكم چاره اي جز اين نداشت كه براي ترميم بودجه حكومت دست به اين طرف وآن طرف دراز كرده، اموالي را مصادره كند. در اين ميان چيزي بهتر از فدك نبود كه با نقل حديثي از پيامبر، كه تنها خود خليفه راوي آن بود(2)، از دست حضرت فاطمه (عليها السلام) خارج شد ودر آمد سرشار آن براي محكم ساختن پايه هاي حكومت مورد استفاده قرار گرفت. عمر، به گونه اي به اين حقيقت اعتراف كرده، به ابوبكر چنين گفت:فردا به در آمد فدك نياز شديدي پيدا خواهي كرد، زيرا اگر مشركان عرب بر ضدّ مسلمانان قيام كنند، از كجا هزينه جنگي آنها را تأمين خواهي كرد.(3)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 133.

2 . آن حديث

مجعول چنين است:«نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لا نُورِّثُ». يعني ما گروه پيامبران ارثيه باقي نمي گذاريم.

3 . سيره حلبي، ج3، ص 400.

-------------------------- صفحه 205

گفتار وكردار خليفه وهمفكران او نيز بر اين مطلب گواهي مي دهد. چنانكه وقتي حضرت فاطمه (عليها السلام) فدك رااز او مطالبه كرد در پاسخ گفت:پيامبر هزينه زندگي شما را از آن تأمين مي كرد وباقيمانده در آمد آن را ميان مسلمانان قسمت مي نمود.در اين صورت تو با در آمد آن چه كار خواهي كرد؟ دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:من نيز از روش او پيروي مي كنم وباقيمانده آن را در ميان مسلمانان تقسيم خواهم كرد. با اينكه حضرت فاطمه (عليها السلام) راه را بر خليفه بست، وي گفت:من نيز همان كار را انجام مي دهم كه پدرت انجام مي داد!(1) اگر هدف خليفه از تصرّف فدك، تنها اجراي يك حكم الهي بود وآن اينكه در آمد فدك، پس از كسر هزينه خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، در راه مسلمانان مصرف شود، چه فرق مي كرد كه اين كار را او انجام دهد يا دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وشوهر گرامي او كه به نصّ قرآن از گناه ونافرماني مصون وپيراسته اند. اصرار خليفه بر اينكه در آمد فدك در اختيار او باشد گواه است كه او چشم به اين در آمد دوخته بود تا از آن براي تحكيم حكومت خود استفاده كند. عامل ديگر تصرف فدك

عامل ديگر تصرّف فدك، چنانكه پيشتر نيز ذكر شد، ترس از قدرت اقتصادي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بود. امام (عليه السلام) همه شرايط رهبري را

دارا بود، زيرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وتوصيه هاي آن حضرت در حقّ او قابل انكار نبود وهرگاه فردي با اين شرايط وزمينه ها قدرت مالي نيز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت كند، اين دستگاه با خطر بزرگي روبرو خواهد بود. در اين صورت، اگر سلب امكانات وشرايط ديگر حضرت علي (عليه السلام)امكان پذير

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 316.

-------------------------- صفحه 206

نيست ونمي توان با زمينه هاي مساعدي كه در وجود اوست مبارزه كرد، ولي مي توان حضرت علي (عليه السلام) را از قدرت اقتصادي سلب كرد. از اين رو، براي تضعيف خاندان وموقعيت حضرت علي (عليه السلام)، فدك را از دست مالك واقعي آن خارج ساختند وخاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را محتاج دستگاه خود قرار دادند. اين حقيقت از گفتگوي عمر با خليفه به روشني استفاده مي شود.وي به ابوبكر گفت: مردم بندگان دنيا هستند وجز آن هدفي ندارند.تو خمس وغنايم را از علي بگير وفدك را از دست او بيرون آور، كه وقتي مردم دست او را خالي ديدند او را رها كرده به تو متمايل مي شوند.(1) گواه ديگر بر اين مطلب اين است كه دستگاه خلافت نه تنها خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را از فدك محروم كرد، بلكه آنان را از يك پنجم غنايم جنگي نيز، كه به تصريح قرآن متعلّق به خويشاوندان پيامبر است(2)، محروم ساخت وپس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)ديناري از اين طريق به آنها پرداخت نشد. تاريخنويسان غالباً تصور مي كنند

كه اختلاف حضرت فاطمه (عليها السلام) با خليفه وقت تنها بر سر فدك بود، در صورتي كه او با خليفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت: 1_ فدك كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به وي بخشيده بود. 2_ ميراثي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) براي او باقي مانده بود. 3_ سهم ذي القري كه به تصريح قرآن يكي از مصارف خمس غنايم است. عمر مي گويد: وقتي فاطمه (عليها السلام) فدك وسهم ذي القربي را از خليفه خواست، خليفه ابا كرد وآنها را نداد.

--------------------------

1 . ناسخ التواريخ، ج زهرا،ص 122.

2 . سوره انفال، آيه 41:(وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَانَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي).

-------------------------- صفحه 207

انس بن مالك مي گويد: فاطمه (عليها السلام) نزد خليفه آمد وآيه خمس را كه در آن سهمي براي خويشاوندان پيامبر مقرّر شده قرائت كرد.خليفه گفت:قرآني كه تو مي خواني من نيز مي خوانم.من هرگز سهم ذي القربي را نمي توانم به شما بدهم، بلكه حاضرم هزينه زندگي شما را از آن تأمين كنم وباقي را در مصالح مسلمانان مصرف كنم. فاطمه گفت:حكم خدا اين نيست.وقتي آيه خمس نازل شد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:بر خاندان محمّد بشارت باد كه خداوند (از فضل وكرم خود) آنان را بي نياز ساخت. خليفه گفت:به عمر وابوعبيده مراجعه مي كنم، اگر با نظر تو موافقت كردند حاضرم همه سهميه ذي القربي را به تو بپردازم! وقتي از آن دو سؤال شد آنان نيز نظر خليفه را تأييد كردند. فاطمه از اين وضع سخت تعجّب كرد ودريافت كه آنان

با هم تباني كرده اند.(1) كار خليفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن كريم با صراحت كامل مي گويد كه يك سهم از خمس غنايم مربوط به ذي القربي است، ولي او به بهانه اينكه از پيامبر در اين زمينه چيزي نشنيده است به تفسير آيه پرداخته وگفت: بايد به آل محمّد به اندازه هزينه زندگي پرداخت وباقيمانده را در راه مصالح اسلام صرف كرد. اين تلاشها جز براي اين نبود كه دست امام (عليه السلام) را از مال دنيا تهي كنند واو را محتاج خويش سازند، تا نتواند انديشه قيام بر ضد حكومت راعملي كند. از نظر فقه شيعي، به گواهي رواياتي كه از جانشينان پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) به دست ما رسيده است، سهم ذي القربي ملك شخصي خويشاوندان پيامبر نيست.زيرا اگر قرآن براي ذي القربي چنين سهمي قائل شده است به جهت اين

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، صص231_ 230.

-------------------------- صفحه 208

است كه دارنده اين عنوان، پس ازپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، حائز مقام زعامت وامامت است. از اين رو، بايد سهم خداوپيامبر وذي القربي، كه نيمي از خمس غنايم را تشكيل مي دهند، به خويشاوند پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه ولي وزعيم مسلمانان نيز هست برسد وزير نظر او مصرف شود. خليفه به خوبي مي دانست كه اگر حضرت فاطمه (عليها السلام) سهم ذي القربي را مي طلبد مال شخصي خود رانمي خواهد، بلكه سهمي را مي خواهد كه بايد شخصي كه داراي عنوان ذي القربي است آن را دريافت كرده، به عنوان زعيم مسلمانان در مصالح آنها

صرف كندوچنين شخصي، پس از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) جز حضرت علي (عليه السلام) كسي نيست ودادن چنين سهمي به حضرت علي(عليه السلام) يك نوع عقب نشيني از خلافت واعتراف به زعامت اميرمؤمنان است. از اين رو، خطاب به حضرت فاطمه (عليها السلام) گفت: هرگاه سهم ذي القربي را در اختيار شما نمي گذارم وپس از تأمين هزينه زندگي شما باقيمانده را در راه اسلام صرف مي كنم! فدك در كشاكش گرايشها وسياستهاي متضاد

در نخستين روزهاي خلافت هدف از تصرّف فدك ومصادره اموال دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تقويت بنيه مالي حزب حاكم وتهي ساختن دست خليفه راستين از مال دنيا بود.ولي پس از گسترش حكومت اسلامي، فتوحات بزرگ مسلمين سيل ثروت را به مركز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدك بي نياز ديد. از طرف ديگر، مرور زمان پايه هاي خلافت خلفا را در جامعه اسلامي تحكيم كرد وديگر كسي گمان نمي برد كه خليفه راستين امير مؤمنان علي (عليه السلام) با درآمد فدك به فكر مخالفت بيفتد ودر مقابل آنان صف آرايي كند. با اينكه در دوران خلفاي ديگر علل اوّليه تصرّف فدك، يعني تقويت بنيه مالي

-------------------------- صفحه 209

دستگاه خلافت، از ميان رفته وبه كلي منتفي شده بود، امّا سرزمين فدك ودر آمد آن همچنان در قلمرو سياست واموال هر خليفه اي بود كه روي كار مي آمد ودر باره آن، به گونه اي كه با نحوه نظر وگرايش او به خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بستگي داشت، تصميم مي گرفت.آنان كه پيوند معنوي خود را با خاندان رسالت

كاملاً بريده بودند از بازگردانيدن فدك به مالكان واقعي آن به شدّت خودداري مي كردند وآن را جزو اموال عمومي وخالصه حكومت قرار مي دادند واحياناً به تيول خود يا يكي از اطرافيان خويش در مي آوردند، ولي كساني كه نسبت به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كم وبيش مهر ميورزيدند يا مقتضيات زمان وسياست وقت ايجاب مي كرد از فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) دلجويي كنند آن را به فرزندان زهرا (عليها السلام) مي سپردند تا روزي كه خليفه ديگر وسياست ديگري جانشين خليفه وسياست قبلي گردد. از اين جهت،فدك هيچ گاه وضع ثابت واستواري نداشت، بلكه پيوسته در گرو كشاكش گرايشهاي مختلف وسياستهاي متضاد بود.گاهي به مالكان واقعي خود بازمي گشت واغلب مصادره مي شد ودر هر حال، همواره يكي از مسائل حسّاس وبغرنج اسلامي بود. در دوران خلفا تا زمان حضرت علي (عليه السلام) فدك وضع ثابتي داشت.از درآمد آن مبلغي مختصر به عنوان هزينه زندگي به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پرداخت مي شد وباقيمانده آن، مانند ديگر اموال عمومي، زير نظر خلفا به صرف مي رسيد. هنگامي كه معاويه زمام امور را به دست گرفت آن را ميان سه نفر تقسيم كرد:سهمي به مروان وسهمي به عمرو بن عثمان بن عفّان وسهمي هم به فرزند خود يزيد اختصاص داد. فدك همچنان دست به دست مي گشت تا كه مروان بن حكم، در دوران خلافت خود، همه سهام را از آن دو نفر ديگر خريد واز آنِ خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزيز بخشيد واو نيز آن را به فرزند خود عُمر

بن عبد العزيز هديه كرد يا براي او به ارث گذاشت.

-------------------------- صفحه 210

هنگامي كه عمربن عبد العزيز به خلافت رسيد تصميم گرفت كه بسياري از لكه هاي ننگين بني اميّه را از دامن جامعه اسلامي پاك سازد.از اين رو، به جهت گرايشي كه به خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داشت، نخستين مظلمه اي را كه به صاحبان اصلي آن باز گردانيد فدك بود. وي آن را در اختيار حسن بن حسن بن علي وبه روايتي در اختيار حضرت سجّاد قرار داد.(1) او نامه اي به فرماندار مدينه ابوبكر بن عمرو نوشت ودستور داد كه فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) پس دهد. فرماندار بهانه گير مدينه در پاسخ نامه خليفه نوشت: فاطمه در مدينه فرزندان بسياري دارد وهر كدام در خانواده اي زندگي مي كنند. من فدك را به كدام يك بازگردانم؟ فرزند عبد العزيز وقتي پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت ناراحت شد وگفت: من اگر تو را به كشتن گاوي فرمان دهم مانند بني اسرائيل خواهي گفت كه رنگ آن گاو چگونه است. هنگامي كه نامه من به دست تو رسيد فدك را ميان فرزندان فاطمه كه از علي هستند تقسيم كن. حاشيه نشينان خلافت كه همه از شاخه هاي بني اميه بودند از دادگري خليفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شيخين را تخطئه كردي. چيزي نگذشت كه عمر بن قيس با گروهي از كوفه وارد شام شد واز كار خليفه انتقاد كرد.خليفه در پاسخ آنان گفت: شما جاهل ونادانيد.آنچه را كه من به خاطر دارم شما هم شنيده ايد ولي فراموش كرده ايد. زيرا

استاد من ابوبكر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از

--------------------------

1 . اين احتمال دوم را هرچند ابن الحديد نقل كرده است پايه استواري ندارد. زيرا عمر بن عبد العزيز در سال 99 هجري به مقام خلافت رسيد، در حالي كه امام سجّاد (عليه السلام) در سال 94 درگذشته است. ممكن است مقصود محمد بن علي بن الحسين باشد كه لفظ محمّد از نسخه ها افتاده است.

-------------------------- صفحه 211

جدّش نقل كرد كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:«فاطمه پاره تن من است; خشم او مايه خشم من وخشنودي او سبب خشنودي من است». فدك در زمان خلفا جزو اموال عمومي وخالصه حكومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نيز آن را به پدرم عبد العزيز بخشيد. پس از درگذشت پدرم، من وبرادرانم آن را به ارث برديم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته يا بخشيدند ومن نيز آن را به حكم حديث رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به فرزندان زهرا باز گرداندم. پس از درگذشت عمر بن عبد العزيز، آل مروان، يكي پس از ديگري، زمام امور را به دست گرفتند وهمگي در مسيري بر خلاف مسير فرزند عبد العزيز گام برداشتند وفدك در مدّت خلافت فرزندان مروان در تصرّف آنها بود وخاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از درآمد آن كاملاً محروم بودند. پس از انقراض حكومت امويان وتأسيس دولت عباسي فدك نوسان خاصي داشت: نخستين خليفه عباسي، سفّاح، فدك را به عبد اللّه بن الحسن بازگرداند.پس از وي منصور آن را باز ستاند.مهدي فرزند منصور از روش او پيروي نكرد وفدك را

به فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) باز گرداند.پس از درگذشت مهدي فرزندان وي موسي وهارون، كه يكي پس از ديگري زمام خلافت را به دست گرفتند، فدك را از خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سلب كردند ودر تصرّف خود در آوردند. تا اينكه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت. روزي مأمون براي ردّ مظالم ورسيدگي به شكايات رسماً جلوس كرده، نامه هايي را كه ستمديدگان نوشته بودند بررسي مي كرد. نخستين نامه اي كه همان روز در دست او قرار گرفت نامه اي بود كه نويسنده آن خود را وكيل ونماينده حضرت فاطمه (عليها السلام) معرفي كرده،خواستار بازگرداندن فدك به دودمان نبوت شده بود.خليفه به آن نامه نگريست واشك در ديدگان او حلقه زد.دستور داد كه نويسنده نامه را احضار كنند.

-------------------------- صفحه 212

پس از چندي، پيرمردي وارد مجلس خليفه شد وبا مأمون در باره فدك به بحث نشست.پس از يك رشته مناظرات مأمون قانع شد ودستور داد كه نامه رسمي به فرماندار مدينه بنويسند كه فدك را به فرزندان زهرا (عليها السلام) باز گرداند.نامه نوشته شد وبه امضاي خليفه رسيد وبراي اجرا به مدينه ارسال شد. بازگرداندن فدك به خاندان نبوت مايه شادي شيعيان شد ودِعْبِل خُزاعي قصيده اي در اين زمينه سرود كه نخستين بيت آن اين است: أَصْبَ__حَ وَجْ_هُ ال_زَّم_انِ قَد ضَحِ_ك_ا *** بِ_رَدِّ مَ__أْمُ_ون ه_اشِ__مَ فَ_دَك____اً (1) چهره زمانه خندان گشت،زيرا مأمون فدك را به فرزندان هاشم(كه مالكان واقعي آن بودند) باز گرداند. شگفت آور نامه اي است كه مأمون در سال 210 در اين زمينه به فرماندار مدينه قيم بن جعفر نوشت كه خلاصه

آن اين است: امير مؤمنان، با موقعيتي كه در دين خدا ودر خلافت اسلامي دارد وبه سبب خويشاوندي با خاندان نبوت، شايسته ترين فردي است كه بايد سنّتهاي پيامبر را رعايت كند وآنچه را كه وي به ديگران بخشيده است به مورد اجرا بگذارد.پيامبر گرامي فدك را به دختر خود فاطمه بخشيده است واين مطلب چنان روشن است كه هرگز كسي از فرزندان پيامبر در آن اختلاف ندارد وكسي بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نكرده است كه شايسته تصديق باشد. بر اين اساس،امير مؤمنان مأمون مصلحت ديد كه براي كسب رضاي خدا واقامه عدل واحقاق حق، آن را به وارثان پيامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفيذ كند. از اين جهت، به كارمندان ونويسندگان خود دستور داد كه اين مطلب را در دفاتر دولتي ثبت كنند.هرگاه پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در مراسم حج ندا مي كردند كه هركس از پيامبر چيزي را، به عنوان صدقه يا

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، صص 218_ 216.

-------------------------- صفحه 213

بخشش يا وعده اي، ادعا كند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مي پذيرفتند; تا چه رسد به دختر پيامبر گرامي كه حتماً بايد قول او تصديق وتأييد شود. امير مؤمنان به مبارك طبري دستور داد كه فدك را، با تمام حدود وحقوق، به وارثان فاطمه باز گرداند وآنچه در دهكده فدك از غلامان وغلاّت وچيزهاي ديگر هست به محمّد بن يحيي بن حسن بن زيد بن علي بن الحسين ومحمّد بن عبد اللّه بن حسن بن علي بن الحسين باز گرداند. بدان

كه اين نظري است كه امير مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است كه به سوي خدا وپيامبر تقرّب جويد. اين مطلب را به كساني كه از جانب تو انجام وظيفه مي كنند برسان ودر عمران وآبادي فدك وفزوني در آمد آن بكوش.(1) فدك همچنان در دست فرزندان زهرا (عليها السلام) بود تا اينكه متوكّل براي خلافت انتخاب شد.وي از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.لذا فدك را از فرزندان حضرت زهرا (عليها السلام) باز گرفت وتيول عبد اللّه بن عمر بازيار قرار داد. در سرزمين فدك يازده نخل وجود داشت كه آنها را پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به دست مبارك خود غرس كرده بود ومردم در ايّام حج خرماهاي آن نخلها را به عنوان تبرّك وبه قيمت گران مي خريدند واين خود كمك شاياني به خاندان نبوّت بود. عبد اللّه ازاين مسئله بسيار ناراحت بود. لذا مردي را به نام بشيران رهسپار مدينه ساخت تا آن نخلها را قطع كند.وي نيز با شقاوت بسيار مأموريت خود را انجام داد، ولي وقتي به بصره بازگشت فلج شد. از آن دوره به بعد، فدك از خاندان نبوت سلب شد وحكومتهاي جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا (عليها السلام) خودداري كردند.

--------------------------

1 . فتوح البلدان، صص 41_ 39; تاريخ يعقوبي، ج3، ص 48.

-------------------------- صفحه 214 صفحه 215

فصل پنجم

فصل پنجم

پرونده فدك در معرض افكار عمومي

چهارده قرن از جريان غصب فدك واعتراض دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي گذرد.شايد بعضي تصوّر كنند كه داوري صحيح در باره اين حادثه دشوار است، زيرا گذشت زمان مانع از

آن است كه قاضي بتواند بر محتويات پرونده به طور كامل دست يابد واوراق آن را به دقت بخواند ورأي عادلانه صادر كند; چه احياناً دست تحريف در آن راه يافته، محتويات آن را به هم زده است. ولي آنچه مي تواند كار دادرسي را آسان كند اين است كه مي توان با مراجعه به قرآن كريم واحاديث پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) واعترافات وادعاهاي طرفين نزاع، پرونده جديدي تنظيم كرد وبر اساس آن، با ملاحظه بعضي از اصولِ قطعي وتغيير ناپذير اسلام، به داوري پرداخت. اينك توضيح مطلب: از اصول مسلّم اسلام اين است كه هر سرزميني كه بدون جنگ وغلبه نظامي توسط مسلمانان فتح شود در اختيار حكومت اسلامي قرار مي گيرد واز اموال عمومي يا اصطلاحاً خالصه شمرده مي شود ومربوط به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) خواهد بود. اين نوع اراضي ملك شخصي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نيست بلكه مربوط به دولت اسلامي است كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در رأس آن قرار دارد وپس از پيامبر اختيار وحقّ تصرّف در اين نوع اموال با كسي خواهد بود كه به جاي پيامبر وهمچون او زمام امور مسلمانان را به دست مي گيرد. قرآن مجيد اين اصل اسلامي را در سوره حشر، آيات ششم وهفتم

-------------------------- صفحه 216

چنين بيان مي فرمايد: (وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لا رِكاب وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْء قَديرٌ* ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ

لِذِي الْقُرْبي وَ اليَتامي وَ المَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ...). «آنچه را كه خداوند از اموال سرزمينهاي فتح شده به پيامبر خود باز گردانده وعايد او كرده است شما براي تصرّف آن(رنج ومشقّتي متحمل نشده ايد و) اسب وشتري نرانده ايد، ولي خداوند پيامبران خود را بر هركس بخواهد مسلّط مي كند وخدا بر همه چيز تواناست. هرچه خداوند از اموال اين سرزمينها عايد پيغمبر خود كرده است متعلّق به خدا وپيغمبر وخويشاوندان او ويتيمان ومسكينان وبه راه ماندگان است...». اموالي كه در اختيارِ پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) بود بر دو نوع بود: 1_ اموال خصوصي

اموالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شخصاً مالك آنها بود در كتابهاي تاريخ وسيره به عنوان اموال خصوصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)به تفصيل فهرست شده ومنعكس است.(1) تكليف اين نوع اموال در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با خود او بوده است وپس از درگذشت وي، مطابق قانون ارث در اسلام، به وارث آن حضرت منتقل مي شود; مگر اينكه ثابت شود كه وارث پيامبر از اموال شخصي او محروم بوده است كه در اين صورت اموال شخصي او بايد به عنوان صدقه ميان مستحقّان تقسيم شده يا در راه مصالح اسلامي مصرف شود. در بخشهاي آينده در باره اين موضوع بحث گسترده اي انجام داده، ثابت خواهيم كرد كه در قانون ارث، ميان وارث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)ووارث ديگران تفاوتي نيست وروايتي كه خليفه اوّل به استناد آن وارث پيامبر را از ارث او محروم ساخت، بر

--------------------------

1 . ر.ك: كشف الغمّة، ج2، ص 122.

-------------------------- صفحه 217

فرض صحّت، معني ديگري دارد كه دستگاه خلافت از آن غفلت ورزيده است. 2_ اموال خالصه

اموال واملاكي كه متعلّق به حكومت اسلامي بوده است وپيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)،به عنوان وليّ ملسمانان در آنها تصرف مي كرد ودر راه مصالح اسلام ومسلمانان به مصرف مي رساند اصطلاحاً خالصه ناميده مي شود. در مباحث فقهي بابي است به نام «فيئ» كه در كتاب «جهاد» واحياناً در باب «صدقات» از آن بحث مي كنند. فيئ در لغت عرب به معني بازگشت است ومقصود از آن سرزمينهايي است كه بدون جنگ وخونريزي به تصرّف حكومت اسلامي در آيد وساكنان آنها تحت شرايطي تابع حكومت اسلامي شوند. اين نوع اراضي كه بدون مشقّت وهجوم ارتش اسلام در اختيار پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار مي گرفت مربوط به حكومت اسلامي بود وسربازان مسلمان در آن حقّي نداشتند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در آمد آنها را در مصالح اسلامي به مصرف مي رساند وگاهي در ميان افرادمستحق تقسيم مي كرد تا، با استفاده از آن وبه اتكاي كار وكوشش خود، هزينه زندگي خويش را تأمين كنند. بخششهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) غالباً از محل در آمد اين اراضي بود واحياناً از خمس غنايم. خوب است در اينجا نمونه اي از روش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در خصوص اين نوع اراضي متذكر شويم. بني النضير متشكل از سه طايفه يهودي بودند كه در نزديكي مدينه خانه وباغ واراضي مزروعي داشتند. هنگامي كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)به مدينه مهاجرت كرد قبايل اوس وخزرج به وي ايمان آوردند،

ولي سه طايفه مذكور بر دين خود باقي ماندند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) با عقد پيمان خاصي در زمينه اتّفاق واتحاد ساكنان مدينه وحومه آن سخت كوشيد وسرانجام هر سه طايفه با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)پيمان بستند كه از هر نوع توطئه بر ضدّ مسلمانان اجتناب كنند وگامي بر خلاف مصالح آنان بر ندارند. ولي هر سه، متناوباًودر آشكار ونهان، پيمان شكني كردند واز هر نوع خيانت وتوطئه براي سقوط

-------------------------- صفحه 218

دولت اسلامي وحتي قتل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خودداري نكردند. از جمله، هنگامي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)براي انجام كاري به محله بني النضير رفته بود، آنان قصد قتل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را كردند ومي خواستند او را ترور كنند. از اين رو، پيامبر همه آنان را مجبور كرد كه مدينه را ترك كنند وسپس خانه ها ومزارع ايشان را در ميان مهاجران وبرخي ازمستمندان انصار تقسيم كرد.(1) در تاريخ اسلام نام برخي از كساني كه از اين نوع اراضي استفاده كردند وصاحب خانه شدند برده شده است. علي (عليه السلام)وابوبكر وعبد الرّحمان بن عوف وبلال از مهاجران وابو دجّانه وسهل بن حنيف وحارث بن صمه از انصار، از آن جمله بودند.(2) سرزمين فدك از املاك خالصه بود

محدّثان وسيره نويسان اتّفاق نظر دارند كه فدك از جمله املاك خالصه بوده است. زيرا فدك سرزميني بود كه هرگز به جنگ وغلبه فتح نشد، بلكه هنگامي كه خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد اهالي آن متّفقاً حاضر شدند كه با پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از درِ صلح وارد شوند

ونيمي از اراضي فدك را در اختيار آن حضرت بگذارند ودر برابر آن در انجام مراسم مذهبي خود كاملاً آزاد باشند ومتقابلاً حكومت اسلامي امنيت منطقه آنان را تأمين كند.(3) هيچ كس از علماي اسلام در اين مسئله اختلاف نظر ندارد واز مذاكرات دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با ابوبكر در باره فدك به خوبي استفاده مي شود كه طرفين

--------------------------

1 . مجمع البيان، ج5، ص 260 چاپ صيدا وساير كتابهاي معتبر سيره وتاريخ اسلام.

2 . فتوح البلدان بلاذري، صفحات27 و31 و34; مجمع البيان، ج5، ص 260; سيره ابن هشام، ج3، صص 194_ 193.

3 . مغازي واقدي، ج2، ص 706; سيره ابن هشام، ج3، ص 408; فتوح البلدان: صص 46_ 41; أحكام القرآن، جصاص، ج3، ص 528; تاريخ طبري، ج3، صص 97_ 95.

-------------------------- صفحه 219

خالصه بودن فدك را پذيرفته بودند واختلاف آنان در جاي ديگر بود كه بعداً تشريح مي شود. فدك را پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به فاطمه (عليها السلام) بخشيده بود

علماي شيعه وگروهي از محدثان اهل تسنن اتّفاق نظر دارند كه وقتي آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ) نازل شد پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)فدك را به دختر خود فاطمه (عليها السلام) بخشيد. سند حديث به صحابي بزرگ ابوسعيد خِدري وابن عباس منتهي مي شود و از ميان محدّثان اهل تسنن افراد ذيل اين حديث رانقل كرده اند: 1_ جلال الدين سيوطي، متوفاي سال 909 هجري، در تفسير معروف خود مي نويسد: وقتي آيه ياد شده نازل گرديد، پيامبر فاطمه را درخواست وفدك را به او داد. ومي گويد:اين

حديث را محدّثاني مانند بزاز وابو يَعلي وابن ابي حاتم وابن مردويه از صحابي معروف ابوسعيد خدري نقل كرده اند. ونيز مي گويد: ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه وقتي آيه ياد شده نازل گرديد، پيامبر فدك را به فاطمه تمليك كرد.(1) 2_ علاء الدّين علي بن حسام معروف به متّقي هندي، ساكن مكّه ومتوفاي سال 976 هجري، نيزحديث ياد شده را نقل كرده است.(2) او مي گويد:محدّثاني مانند ابن النجار وحاكم در تاريخ خود اين حديث را از ابوسعيد نقل كرده اند.

--------------------------

1 . الدر المنثور، ج4، ص 177، متن حديث چنين است:«لَمّا نُزِلَتْ هذِهِ الآيَةُ(وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَّهُ) دَعا رَسُولُ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فاطِمَةً فَأَعْطاها فَدَك».

2 . كنزل العمّال، باب صله رحم، ج2، ص 157.

-------------------------- صفحه 220

3_ ابواسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم نشابوري معروف به ثعلبي، متوفاي سال 427 يا 437 هجري،در تفسير خود به نام «الكشف والبيان» جريان را نقل كرده است. 4_ مورخ شهير بلاذري، متوفاي سال 279 هجري، متن نامه مأمون به والي مدينه را نقل كرده است. در آن نامه چنين آمده است: «وَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) أَعْطي فاطِمَةَ فَدَكَ وَ تَصَدَّقَ بهِا عَلَيْها وَ كانَ ذلِكَ أَمْراً مَعْرُوفاً لاَاخْتِلافَ فِيهِ بَيْنَ آلِ رَسُولِ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) وَ لَمْ تَزَلْ تُدْعي...».(1) پيامبر خدا سرزمين فدك را به فاطمه بخشيد واين امر چنان مسلّم است كه دودمان رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) در آن هرگز اختلاف نداشتند واو (=فاطمه) تا پايان عمر مدّعي مالكيت فدك بود. 5_ احمد بن عبد

العزيز جوهري، مؤلّف كتاب «السقيفه» مي نويسد: هنگامي كه عمر بن عبد العزيز زمام امور را به دست گرفت نخستين مظلمه اي را كه به صاحبانش رد كرد اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن علي بازگردانيد.(2) از اين جمله استفاده مي شود كه فدك ملك مطلق دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بوده است. 6_ ابن ابي الحديد، گذشته بر اين، شأن نزول آيه را در باره فدك از ابوسعيد خدري نقل كرده است.هر چند در اين نقل به سخن سيّد مرتضي در كتاب «شافي» استناد جسته است، ولي اگر گفتار سيد مرتضي مورد اعتماد او نبود حتماً از آن انتقاد مي كرد. به علاوه، در فصلي كه به تحقيق اين موضوع در شرح خود برنهج البلاغه

--------------------------

1 . فتوح البلدان، ص 46; معجم البدان، ج4، ص 240.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 216.

-------------------------- صفحه 221

اختصاص داده است، ازمذاكره اي كه با استاد مدرسه غربي بغداد داشته صريحاً استفاده مي شود كه وي معتقد بوده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دخت گرامي خود بخشيده بوده است.(1) 7_ حلبي، در سيره خود، ماجراي طرح ادعاي دخت پيامبر ونامهاي شهود او را آورده است ومي گويد: خليفه وقت قباله فدك را به نام زهرا صادر نمود ولي عمر آن را گرفت وپاره كرد.(2) 8_ مسعودي در كتاب «مروج الذّهب» مي نويسد: دخت پيامبر با ابوبكر در باره فدك مذاكره كرد واز او خواست كه فدك را به او بازگرداند، وعلي وحسنين وامّ ايمن را به عنوان شاهدان

خود آورد.(3) 9_ ياقوت حموي مي نويسد: فاطمه پيش ابوبكر رفت وگفت پيامبر فدك را به من بخشيده است.خليفه شاهد خواست و...(سرانجام مي نويسد:) در دوران خلافت عمر]بن عبد العزيز [فدك به دودمان پيامبر باز گردانيده شد،زيرا وضع در آمد مسلمانان بسيار رضايت بخش بود.(4) سمهودي در كتاب «وفاء الوفا» مذاكره فاطمه (عليها السلام) را با ابوبكر نقل مي كند وسپس مي گويد: علي وامّ ايمن به نفع فاطمه گواهي دادند وهر دو گفتند كه پيامبر فدك را در زمان حيات خود به فاطمه بخشيده است.(5)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، صص 268 و284. متن مذاكره را در بحث آينده خواهيد خواند.

2 . سيره حلبي، ج3، صص400_ 399.

3 . مروج الذهب، ج2، ص 200.

4 . معجم البلدان، ج4، ص 238، ماده فدك.

5 . وفاء الوفا، ج2، ص 160.

-------------------------- صفحه 222

ونيز مي گويد: فدك در دوران خلافت عمر بن عبد العزيز به خاندان زهرا بازگردانيده شد.(1) مردي شامي با علي بن الحسين (عليهما السلام) ملاقات كرد وگفت خود را معرفي كن، امام (عليه السلام) فرمود:آيا در سوره بني اسرائيل اين آيه را خوانده اي:(وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ) ؟ مرد شامي به عنوان تصديق گفت:به سبب خويشاوندي بود كه خدا به پيامبر خود دستور داد كه حقّ آنان را بپردازد.(2) از ميان دانشمندان شيعه شخصيتهاي بزرگي مانند كليني وعيّاشي وصدوق، نزول آيه را در باره خويشاوندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)نقل كرده وافزوده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دختر خود فاطمه (عليها السلام) بخشيد. در

اين مورد متتبّعِ عاليقدر شيعه، مرحوم سيّد هاشم بحريني، يازده حديث با اسناد قابل ملاحظه از پيشواياني مانند امير مؤمنان وحضرت سجّاد وحضرت صادق وامام كاظم وامام رضا (عليهم السلام) نقل كرده است.(3) باري، در اينكه اين آيه در حقّ خاندان رسالت نازل شده است تقريباً اتّفاق نظر وجود دارد. امّا اين مطلب را كه پس از نزول آيه، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به دختر خود زهرا (عليها السلام) بخشيد محدّثان شيعه وگروهي از بزرگان اهل تسنن نقل كرده اند. شناسايي طرفين نزاع وآگاهي از مقام وموقعيت آنان، همچنين آشنايي با شهود پرونده، اهميت بسزايي در تشخيص حقيقت دارد. در اين پرونده شاكي ومدّعي دخت گرامي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت زهرا (عليها السلام) است كه مقام وموقعيت وطهارت وعصمت او بر همه معلوم مي باشد. طرف شكايت، رئيس حزب حاكم وخليفه وقت ابوبكر است كه پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) زمام قدرت را به دست گرفت وگروهي از ترس وگروهي به طمع گِرد او بودند.

--------------------------

1 . وفاء الوفا، ج2، ص 160.

2 . تفسير برهان، ج2، ص 419; داستان ذيل دارد.

3 . تفسير برهان، ج2، ص 419; داستان ذيل دارد.

-------------------------- صفحه 223

از مرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ده روز بيشتر نگذشته بود كه به زهرا (عليها السلام) خبر رسيد كه مأموران خليفه كارگران او را از سرزمين فدك بيرون كرده اند ورشته كار را به دست گرفته اند. از اين روز، زهرا (عليها السلام) با گروهي از زنان بني هاشم به قصد بازپس گرفتن حقّ خويش به نزد

خليفه رفت وگفت وگويي به شرح زير ميان او وخليفه انجام گرفت. دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم):چرا كارگران مرا از سرزمين فدك اخراج كردي وچرا مرا از حقّ خويش بازداشتي؟ خليفه: من از پدرت شنيده ام كه پيامبران از خود چيزي را به ارث نمي گذارند! فاطمه (عليها السلام): فدك را پدرم در حال حيات خود به من بخشيده ومن در زمان حيات پدرم مالك آن بودم. خليفه: آيا براي اين مطلب گواهاني داري؟ دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم):آري دارم. گواهان من عبارتند از:علي وامّ ايمن. وآن دو، به درخواست زهرا (عليها السلام)، به مالكيت او بر فدك در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي دادند. در حالي كه بسياري از نويسندگان تنها از علي وامّ ايمن به عنوان شهود دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نام برده اند، برخي مي نويسند كه حسن وحسين (عليهما السلام) نيز گواهي دادند.اين حقيقت را مسعودي(1) وحلبي(2) نقل كرده اند; بلكه فخررازي (3) مي گويد:غلامي از غلامان پيامبر خدا نيز به حقّانيت زهرا (عليها السلام) گواهي داد، ولي نام او را نمي بَرد.ولي بلاذري(4) به نام آن غلام نيز تصريح مي كند ومي گويد:

--------------------------

1 . مروج الذهب، بخش آغاز خلافت عباسي.

2 . سيره حلبي، ج3، ص 40.

3 . تفسير سوره حشر، ج8، ص 125; بحار الأنوار، ج8، ص 93، به نقل از خرائج.

4 . فتوح البلدان، ص 43.

-------------------------- صفحه 224

او رباح غلام پيامبر بود. از نظر تاريخي مي توان گفت كه اين دو نقل با هم منافاتي ندارد، زيرا طبق نقل مورخان،

خليفه شهادت يك مرد وزن را براي اثبات مدّعا كامل ندانسته است.(در آينده در اين باره بحث خواهيم كرد) ازاين جهت، ممكن است دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)،براي تكميل شهود، حسنين (عليهما السلام) وغلام رسول اكرم را آورده باشد. از نظر احاديث شيعه، دخت پيامبر، علاوه بر شهود ياد شده، اسماء بنت عُمَيس را آورد. ونيز در احاديث ما وارد شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مالكيت زهرا (عليها السلام) بر فدك را در نامه اي تصديق كرده بود(1) وطبعاً زهرا (عليها السلام) به آن نامه استناد جسته است. امير مؤمنان (عليه السلام)، پس از اقامه شهادت، خليفه را به اشتباه خود متوجه ساخت. زيرا وي از كسي شاهد مي خواست كه فدك در تصرّف او بود ومطالبه شاهد از متصرّف بر خلاف موازين قضايي اسلام است. ازاين لحاظ، رو به خليفه كرد وفرمود:هرگاه من مدّعي مالي باشم كه در دست مسلماني است، از چه كسي شاهد مي طلبي؟ از من شاهد مي طلبي كه مدعي هستم، يا از شخص ديگر كه مال در اختيار وتصرّف اوست؟ خليفه گفت: در اين موقع من از تو گواه مي طلبم. علي (عليه السلام) فرمود: مدّتهاست كه فدك در اختيار وتصرّف ماست.اكنون كه مسلمانان مي گويند فدك از اموال عمومي است بايد آنان شاهد بياورند نه اين كه از ما شاهد بخواهي! وخليفه در برابر منطق نيرومند امام (عليه السلام) سكوت كرد.(2) پاسخهاي خليفه

تاريخ، پاسخهاي خليفه به حضرت زهرا (عليها السلام) را به صورتهاي مختلف

--------------------------

1 . بحار الأنوار، ج8، صص 93و 105(چاپ كمپاني).

2 . احتجاج طبرسي، ج1، ص 122(چاپ

نجف).

-------------------------- صفحه 225

نقل كرده است.از آنجا كه مسئله فدك از طرف دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به طور مكرّر مطرح شده است، جا دارد كه معتقد شويم كه خليفه در هر مورد به نوعي پاسخ داده است.اينك پاسخهاي احتمالي وي را ذكر مي كنيم: 1_ هنگامي كه شهود زهرا (عليها السلام) به نفع او گواهي دادند، عمر وابوعبيده به نفع خليفه گواهي داده وگفتند:پيامبر گرامي پس از تأمين زندگي خاندان خود، باقيمانده در آمد فدك را در مصالح عمومي صرف مي كرد. اگر فدك ملك دختر او بود، چرا قسمتي از در آمد آن را در موارد ديگر مصرف مي كرد؟ تعارض واختلاف شهود سبب شد كه خليفه برخيزد وگفتار همگي را صحيح اعلام كند وبگويد: شهود هر دو طرف صحيح وراست مي گويند ومن شهادت همگي را مي پذيرم. هم علي وامّ ايمن راست مي گويند وهم عمر وابوعبيده.زيرا فدك كه در اختيار زهرا بود ملك پيامبر بود واز در آمد آنجا زندگي خاندان خود را تأمين مي كرد ودر آمد اضافي را ميان مسلمانان تقسيم مينمود. من نيز از روش پيامبر پيروي مي كنم. دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: من نيز حاضرم كه در آمد اضافي آنجا را در مصالح اسلامي صرف كنم. خليفه گفت: من به جاي تو اين كار را انجام مي دهم!(1) 2_ خليفه گواههاي فاطمه (عليها السلام) را براي اثبات مدّعاي وي كافي ندانست وگفت:هرگز گواهي يك مرد ويك زن پذيرفته نيست. يا بايد دو نفر مرد ويا يك مرد ودو زن گواهي دهند.(2) از نظر احاديث شيعه، انتقاد خليفه

از شهود دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بسيار دردناك است.زيرا وي شهادت علي وحسنين (عليهم السلام) را، از آن نظر كه شوهر فاطمه (عليها السلام) وفرزندان او هستند، نپذيرفت وشهادت امّ ايمن

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 216.

2 . سيره حلبي، ج2، ص 400; فتوح البلدان، ج43; معجم البلدان، ج4، ماده فدك.

-------------------------- صفحه 226

را چون كنيز زهرا (عليها السلام) بوده وشهادت اسماء بنت عميس را از آن رو كه روزگاري همسر جعفر ابن ابي طالب بوده، نيز مردود دانست واز بازگردانيدن فدك به فاطمه (عليها السلام) خودداري كرد.(1) 3_ خليفه گواهان دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را براي اثبات مدّعاي او كافي دانست وقباله اي به نام او تنظيم كرد ولي سپس به اصرار عمر آن را ناديده گرفت. ابراهيم بن سعيد ثقفي در كتاب «الغارات» مي نويسد: خليفه، پس از اقامه شهادت شهود، تصميم گرفت كه فدك را به دخت پيامبر بازگرداند.پس در يك ورقه از پوست، قباله فدك را به نام فاطمه نوشت. فاطمه از خانه او بيرون آمد. در بين راه با عمر مصادف شد وعمر از ماجرا آگاه گرديد و قباله را از وي خواست وبه حضور خليفه آمد و به اعتراض گفت:فدك را به فاطمه دادي در حالي كه علي به نفع خود شهادت مي دهد وامّ ايمن زني بيش نيست.سپس آب دهان در نامه انداخت وآن را پاره كرد.(2) اين ماجرا، قبل از آنكه از سلامت نفس خليفه حكايت كند، از تلوّن وضعف نفس او حاكي است ومي رساند كه قضاوت او تا چه اندازه

تابع تمايلات افراد بوده است. ولي حلبي ماجراي فوق را به صورت ديگر نقل مي كند ومي گويد: خليفه مالكيت فاطمه را تصديق كرد. ناگهان عمر وارد شد وگفت: نامه چيست؟وي گفت:مالكيت فاطمه را در اين ورقه تصديق كرده ام.وي گفت:تو به در آمد فدك نيازمند هستي، زيرا اگر فردا مشركان عرب بر ضدّ مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه جنگي را تأمين خواهي كرد؟ سپس نامه را گرفت وپاره كرد.(3)

--------------------------

1 . بحار الأنوار، ج8، ص 105.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 274.

3 . سيره حلبي، ج3، ص 400.

-------------------------- صفحه 227

در اينجا تحقيق در باره ماجراي فدك به پايان رسيد وپرونده حادثه اي كه تقريباً هزار وچهار صد سال از آن مي گذرد از نو تنظيم شد. اكنون بايد ديد اصول وسنن داوري اسلام در باره اين حادثه چگونه داوري مي كند. داوري نهايي در باره مسئله فدك

داوري نهايي در باره پرونده فدك موكول به فصل بعد است ودر آنجا ثابت خواهيم كرد كه بازداري دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از فدك اوّلين حقكشي بزرگي است كه تاريخ قضايي اسلام به خاطر دارد. ولي در اينجا نكته اي را ياد آور مي شويم: ما در مباحث گذشته به دلايل روشن ثابت كرديم كه پس از نزول آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ)پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)فدك را به زهراي اطهر (عليها السلام) بخشيد.در اين باره، علاوه بر بسياري از دانشمندان اهل تسنن، علماي پاك شيعه بر اين مطلب تصريح كرده اند وبزرگاني از محدثان، مانند عيّاشي واربلي وسيد بحريني، احاديث شيعه در اين

زمينه را در كتابهاي خود گِرد آورده اند كه براي نمونه يك حديث را نقل مي كنيم: حضرت صادق مي فرمايد:هنگامي كه آيه(وَآتِ ذَا الْقُرْبي) نازل شد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از جبرئيل پرسيد:مقصود از (ذَا الْقُربي) كيست؟ جبرئيل گفت: خويشاوندان تو. در اين موقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فاطمه وفرزندان او را خواست وفدك را به آنها بخشيد وفرمود: خداوند به من دستور داده است كه فدك را به شما واگذار كنم.(1) پاسخ به يك سؤال

ممكن است گفته شود كه:سوره اِسراء از سوره هاي مكّي است وفدك در سال هفتم هجرت در اختيار مسلمانان قرار گرفت.چگونه آيه اي كه در مكّه نازل شده

--------------------------

1 . تفسير عيّاشي، ج2، ص 287.

-------------------------- صفحه 228

حكم حادثه اي را بيان مي كند كه چند سال بعد رخ داده است؟ پاسخ اين سؤال روشن است.مقصود ازاينكه سوره اي مكّي يا مدني است اين است كه اكثر آيات آن در مكّه يا مدينه نازل شده است.زيرا در بسياري از سوره هاي مكّي، آيات مدني وجود داردوبالعكس. با مراجعه به تفاسير وشأن نزول آيات، اين مطلب به خوبي معلوم مي شود. به علاوه، مضمون آيه گواهي مي دهد كه اين آيه در مدينه نازل شده است، زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در مكّه چندان امكاناتي نداشت كه حقّ خويشاوند ومستمند ودر راه مانده را بپردازد. وبه نقل مفسّران، نه تنها اين آيه كه بيست وششمين آيه از سوره اِسراء است در مدينه نازل شده است، بلكه آيه هاي 32، 33، 57 و73 تا آيه 81 نيز در مدينه نازل شده اند.(1) از اين

جهت،مكّي بودن سوره تضادي با نزول آيه در مدينه ندارد. برگهاي ديگري از پرونده فدك

با اينكه پرونده فدك كاملاً روشن بود، چرا به نفع دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رأي صادر نشد؟ در فصل گذشته، پرونده فدك را از طريق مدارك موثّق اسلامي تنظيم ودلايل طرفين نزاع به خوبي منعكس شد. اكنون وقت آن رسيده است كه در باره محتويات آن قضاوت صحيح به عمل آيد. اين پرونده در هر مرجع قضايي مطرح شود و زير نظر هر قاضي بي طرفي قرار گيرد، نتيجه داوري جز حاكميت دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نخواهد بود. اينك بررسي پرونده: 1_ از گفت وگوي همفكر خليفه با او به روشني استفاده مي شود كه انگيزه

--------------------------

1 . الدّر المنثور، ج4، صص177_ 176.

-------------------------- صفحه 229

آنان براي مصادره فدك حفظ مصالح خلافت وتحكيم پايه هاي حكومت خود در برابر مخالفان بود وموضوع «ارث نگذاردن پيامبران» يك ظاهر سازي بيش نبود تا مسأله مصادره فدك رنگ ديني بگيرد.گواه اين مدّعا آن است كه وقتي خليفه تحت تأثير سخنان ودلايل زهرا (عليها السلام) قرار گرفت مصمم شد فدك را به او بازگرداند، تا آنجا كه قباله اي به نام فاطمه (عليها السلام) تنظيم كرد;امّا ناگهان عمر وارد مجلس شد وچون از جريان آگاه گرديد رو به خليفه كرد وگفت:اگر فردا اعراب با حكومت تو به مخالفت برخيزند هزينه نبرد با آنان را با چه تأمين مي كني؟وسپس قباله را گرفت وپاره كرد.(1) اين گفت وگو، به دور از هر پرده پوشي، انگيزه واقعي مصادره را روشن مي سازد وراه را بر هرنوع خيالبافي تاريخي

مي بندد. 2_ محدّثان ومورّخان اسلامي نقل مي كنند كه وقتي آيه(وَآتِ ذَا الْقُرْبي...) نازل شد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فدك را به فاطمه بخشيد. سند اين احاديث به ابوسعيد خدري صحابي معروف منتهي مي شود. آيا بر خليفه لازم نبود كه ابوسعيد را بخواهد وحقيقت امر را از او بپرسد؟ابوسعيد شخصيت گمنامي نبود كه خليفه او را نشناسد يا در پاكي او ترديد كند.هرگز نمي توان گفت كه محدّثان موثق اسلامي چنين دروغي را به ابوسعيد بسته اند.زيرا گذشته از اينكه ناقلان حديث افرادي منزّه وپاك هستند، شماره آنان به حدّي است كه عقل، توطئه آنان را بر دروغ بعيد مي داند. ابوسعيد خدري يك مرجع حديث بود واحاديث فراواني از او نقل شده است وگروهي مانند ابوهارون عبدي وعبد اللّه علقمه، كه از دشمنان خاندان رسالت بودند، پس از مراجعه به وي دست از عداوت خود كشيدند.(2)

--------------------------

1 . سيره حلبي، ج3، ص 400، به نقل از سبط بن جوزي.

2 . قاموس الرجال، ج10، صص 85 _ 84.

-------------------------- صفحه 230

3_ از نظر موازين قضايي اسلام وبلكه جهان، كسي كه در ملكي متصرّف باشد مالك شناخته مي شود،مگر اينكه خلاف آن ثابت شود.هرگاه يك فرد غير متصّرِف مدعي مالكيت چيزي شود كه در تصرّف ديگري است بايد دو شاهد عادل بر مالكيت او گواهي دهند; در غير اين صورت، دادگاه متصرِف را مالك خواهد شناخت. شكي نيست كه سرزمين فدك در تصرّف دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود.هنگامي كه فرمان مصادره فدك از طرف خليفه صادر شد كارگران حضرت زهرا (عليها السلام) در آن مشغول

كار بودند.(1) تصرّف چند ساله حضرت زهرا (عليها السلام) در سرزمين فدك وداشتن وكيل وكارگر در آن، گواه روشن بر مالكيت او بود. مع الوصف، خليفه تصرّف وبه اصطلاح «ذو اليَد» بودن فاطمه (عليها السلام) را ناديده گرفت وكارگران او را اخراج كرد. نارواتر از همه اينكه، خليفه به جاي آنكه از مدّعيِ غير متصرِف شاهد وگواه بطلبد، از دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه متصرِف ومنكِر مالكيتِ غير خود بود گواه طلبيد; در صورتي كه قوانين قضايي اسلام تصريح دارد كه بايد از مدعيِ غير متصرِف گواه طلبيد نه از متصرِف منكِر.(2) امير مؤمنان (عليه السلام)، چنانكه پيشتر ذكر شد، در همان وقت خليفه را بر خطاي او متوجه ساخت.(3) از اين گذشته، تاريخ بر متصرف بودن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي مي دهد. امير مؤمنان (عليه السلام) در يكي از نامه هاي خود به عثمان بن حُنَيف، استاندار بصره، چنين مي نويسد: آري، از آنچه آسمان به آن سايه انداخته بود، تنها فدك در دست ما قرار

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 211.

2 . اَلبَيِّنَةُ عَلَي المُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَرْ.

3 . احتجاج طبرسي، ج1، ص 122.

-------------------------- صفحه 231

داشت. گروهي بر آن بخل ورزيدند وگروهي]خود امام وخاندانش[ از آن چشم پوشيدند.چه نيكو حَكَم وداوري است خداوند.(1) اكنون جاي يك سؤال باقي است وآن اينكه:چنانچه دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) متصرِف ومنكِر مالكيتِ غير خود بود، تنها وظيفه او در برابر مدعي، قَسمِ رسوا كننده بود. پس چرا هنگامي كه خليفه از او شاهد خواست، آن

حضرت افرادي را به عنوان شاهد همراه خود به محكمه برد؟ پاسخ اين سؤال از گفتاري كه از اميرمؤمنان نقل كرديم روشن مي شود. زيرا دخت گرامي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، بر اثر فشار دستگاه خلافت حاضر به اقامه شهود شد; حال آنكه خاندان رسالت از نخستين لحظه تصرف، خود را بي نياز از اقامه شهود مي دانستند. واگر فرض شود كه دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيش از مطالبه شهود از جانب خليفه به گِرد آوري شاهد پرداخته است از آن جهت بوده است كه فدك، سرزميني كوچك يا شهركي نزديك مدينه نبود كه مسلمانان از مالك ووكيل او به خوبي آگاه باشند، بلكه در فاصله 140 كيلومتري مدينه قرار داشت.بنابراين، هيچ بعيد نيست كه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اطمينان داشته است كه خليفه براي اثبات مالكيت وتصرّف او گواه خواهد خواست;لذا به گرد آوري گواه پرداخته، آنان را به محكمه آورده بوده است. 4_ شكي نيست كه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، به حكم آيه تطهير(2)، از هرگناه وپليدي مصون است ودختر او عايشه نزول آيه تطهير را در باره خاندان رسالت نقل كرده است وكتابهاي دانشمندان اهل تسنّن نزول آيه را در حقّ فاطمه وهمسر او وفرزندانش (عليهم السلام) تصديق مي كنند. احمد بن حنبل در مسند خود نقل مي كند:

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، نامه 40.

2 . سوره احزاب، آيه 33:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).

-------------------------- صفحه 232

پس از نزول اين آيه، هروقت پيامبر براي اقامه نماز صبح از منزل خارج مي

شد واز خانه فاطمه عبور مي كرد مي گفت:«الصّلاة»،سپس اين آيه را مي خواند; واين كار تا شش ماه ادامه داشت.(1) با اين وصف، آيا صحيح بوده است كه خليفه از دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شاهد وگواه بطلبد؟ آن هم در موردي كه براي زهرا (عليها السلام) هيچ مدّعي خصوصي وجود نداشت وتنها مدّعيِ او خود خليفه بود. آيا شايسته بوده است كه خليفه تصريح قرآن را بر طهارت ومصونيت زهرا (عليها السلام) از گناه كنار بگذارد واز او شاهد وگواه بطلبد؟ نمي گوييم كه چرا قاضي به علم خود عمل نكرد.زيرا درست است كه علم از شاهد نيرومندتر واستوارتر است، ولي علم نيز، همچون شاهد، اشتباه وخطا مي كند; هرچند خطاي يقين كمتر از ظنّ وگمان است. ما اين را نمي گوييم.ما مي گوييم كه چرا خليفه تصريح قرآن را بر مصونيت زهرا (عليها السلام) از گناه وخطا، كه يك علم خطا ناپذير ودور از هر نوع اشتباه است، كنار گذاشت؟ اگر قرآن به طور خصوصي بر مالكيت زهرا تصريح مي كرد آيا خليفه مي توانست از دخت پيامبر شاهد بطلبد؟مسلّماً خير.زيرا در برابر وحي الهي هيچ نوع سخن خلاف مسموع نيست.همچنين، قاضي محكمه، در برابر تصريح قرآن بر عصمت زهرا(عليها السلام) ،نمي تواند از او گواه بخواهد، زيرا او به حكم آيه تطهير معصوم است وهرگز دروغ نمي گويد. ما اكنون وارد اين بحث نمي شويم كه آيا حاكم مي تواند به علم شخصي خود عمل كند يانه، زيرا اين موضوع يك مسئله دامنه دار است كه فقهاي اسلام در باره آن در كتابهاي «قضا» بحث كرده اند. ولي

ياد آور مي شويم كه خليفه با توجه به دو آيه زير مي توانست پرونده فدك را مختوم اعلام كند وبه نفع دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رأي

--------------------------

1 . مسند احمد، ج3، ص 295.

-------------------------- صفحه 233

دهد. اين آيه عبارتند از: الف: (وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).(نساء:58) وقتي ميان مردم داوري كرديد، به عدل وداد داوري كنيد. ب: (وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).(اعراف:180) گروهي از مردم كه آفريده ايم به راه حق مي روند وبه حق داوري مي كنند. به حكم اين دو آيه، قاضي دادگاه بايد به حق وعدالت داوري كند.بنابر اين، از آنجا كه دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) معصوم از گناه است وهرگز دروغ بر زبان او جاري نمي گردد، پس ادّعاي او عين حقيقت وعدل واقعي است ودادگاه بايد به آن گردن بگذارد.ولي چرا خليفه، به رغم اين دو آيه كه از اصول قضايي اسلام است، به نفع فاطمه (عليها السلام) رأي نداد؟ برخي از مفسّران احتمال مي دهند كه مقصود از اين دو آيه اين است كه قاضي محكمه بايد بنابر اصول وموازين قضايي به حق وعدالت داوري كند، گرچه از نظر واقع برخلاف عدالت باشد! ولي اين نظر در تفسير آيه بسيار بعيد است وظاهر آيه همان است كه گفته شد. 5_ تاريخ زندگي خليفه گواهي مي دهد كه در بسياري از موارد،ادعاي افراد را بدون گواهي مي پذيرفت. مثلاً، هنگامي كه از طرف علاء حضرمي اموالي را به عنوان بيت المال به مدينه آوردند ابوبكر به مردم گفت:هركس از پيامبر طلبي دارد يا آن حضرت به وي

وعده اي داده است بيايد وبگيرد. جابر از افرادي بود كه به نزد خليفه رفت وگف:پيامبر به من وعده داده بود كه فلان قدر به من كمك كند وابوبكر به او سه هزار وپانصد درهم داد. ابوسعيد مي گويد:وقتي از طرف ابوبكر چنين خبري منتشر شد گروهي به نزد او رفتند ومبالغي دريافت كردند. يكي از آن افراد ابوبشر مازني بود كه به خليفه گفت:پيامبر به من گفته بود كه هروقت مالي برآن حضرت آوردند به نزد او بروم،

-------------------------- صفحه 234

وابوبكر به وي هزار وچهارصد درهم داد.(1) اكنون مي پرسيم كه چگونه خليفه ادعاي هر مدعي را مي پذيرد واز آنها شاهد نمي خواهد، ولي در باره دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)مقاومت مي كند وبه بهانه اينكه او شاهد ودليل ندارد از پذيرفتن سخن وي سرباز مي زند؟ قاضيي كه در باره اموال عمومي تا اين حد سخاوتمند است وبه قرضها ووعده هاي احتمالي حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) هم ترتيب اثر مي دهد، چرا در باره دخت آن حضرت تا اين حد خسّت ميورزد؟! امري كه خليفه را از تصديق دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بازداشت همان است كه ابن ابي الحديد از استاد بزرگ ومدرّس بغداد علي بن الفار نقل مي كند. وي مي گويد: من به استاد گفتم: آيا زهرا در ادعاي خود راستگو بوده است؟گفت: بلي. گفتم:خليفه مي دانست كه او زني راستگو است؟گفت: بلي. گفتم:چرا خليفه حقّ مسلّم او را در اختيارش نگذاشت؟ در اين موقع استاد لبخندي زد وبا كمال وقار گفت: اگر در آن روز سخن او را مي

پذيرفت وبه اين جهت كه او زني راستگوست، بدون درخواست شاهد، فدك را به وي باز مي گرداند، فردا او از اين موقعيت به سود شوهر خود علي استفاده مي كرد ومي گفت كه خلافت متعلّق به علي است، ودر آن صورت، خليفه ناچار بود خلافت را به علي تفويض كند;چرا كه وي را (با اين اقدام خود) راستگو مي دانست. ولي براي اينكه باب تقاضا ومناظرات بسته شود او را از حقّ مسلّم خود ممنوع ساخت.(2) پرونده فدك نقص نداشت

با اين مدارك روشن،چرا وبه چه دليل از داوري به حق در باره فدك خودداري

--------------------------

1 . صحيح بخاري، ج3، ص 180 وطبقات ابن سعد، ج4، ص 134.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 284.

-------------------------- صفحه 235

شد؟ خليفه مسلمين حافظ حقوق امّت وحامي منافع آنها بايد باشد. اگر به راستي فدك جزو اموال عمومي بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آن را به طور موقت در اختيار فردي از خاندان خود گذارده بود، بايد پس از درگذشت پيامبر به مقام رهبري مسلمانان واگذار شود وزير نظر او در مصالح عمومي مسلمين صرف گردد واين سخني است كه جملگي بر آنند.ولي حفظ حقوق ملت وحمايت از منافع عمومي مردم به معني آن نيست كه آزاديهاي فردي ومالكيتهاي شخصي را ناديده بگيريم واملاك خصوصي افراد را به عنوان املاك عمومي مصادره وبه اصطلاح ملّي وعمومي اعلام كنيم. آيين اسلام،همان طور كه اجتماع را محترم شمرده، به مالكيتهاي فردي كه از طريق مشروع تحصيل شده باشد نيز احترام گذاشته است ودستگاه خلافت، همان طور كه بايد در حفظ اموال عمومي

واسترداد آنها بكوشد، در حفظ حقوق واملاك اختصاصي كه اسلام آنهارا به رسميت شناخته است نيز بايد كوشا باشد.چنانكه دادن اموال عمومي به اشخاص، بدون رعايت اصول ومصالح كلي، يك نوع تعدّي به حقوق مردم است، همچنين سلب مالكيت مشروع از افرادي كه بنابر موازين صحيح اسلامي مالك چيزي شده اند، تعدّي به حقوق ملّت است. اگر ادعاي دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت به مالكيت فدك با موازين قضايي مطابق بوده است وبراي اثبات مدّعاي خويش گواهان لازم در اختيار داشته واز نظر قاضي دادگاه پرونده داراي نقص نبوده است، در اين صورت خودداري قاضي از اظهار نظر حق يا ابراز تمايل بر خلاف مقتضاي محتويات پرونده، اقدامي است بر ضدّ مصالح مردم وجرمي است بزرگ كه در آيين دادرسي اسلام سخت از آن نكوهش شده است. قسمتهاي خاصي از پرونده گواهي مي دهد كه پرونده نقص نداشته است واز نظر موازين قضايي اسلام خليفه مي توانسنه به نفع دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نظر دهد، زيرا: اوّلاً، طبق نقل مورّخان وچنانكه مكرراً گذشت، خليفه پس از اقامه شهود از جانب زهرا (عليها السلام) تصميم گرفت كه فدك را به مالك واقعي آن باز گرداند. از اين

-------------------------- صفحه 236

رو، مالكيت زهرا (عليها السلام) بر فدك را در ورقه اي تصديق كرد وبه دست او سپرد، ولي چون عمر از جريان آگاه شد بر خليفه سخت بر آشفت ونامه را گرفت وپاره كرد. اگر گواهان دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) براي اثبات مدّعاي او كافي نبودند وپرونده به اصطلاح نقص داشت، هرگز خليفه به نفع

او رأي نمي داد ورسماً مالكيت او را تصديق نمي كرد. ثانياً، كساني كه به حقانيّت دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي دادند عبارت بودند از: 1_ امير مؤمنان (عليه السلام) 2_ حضرت حسن (عليه السلام) 3_ حضرت حسين (عليه السلام) 4_ رباح غلام پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) 5_ امّ ايمن 6_ اسماء بنت عُمَيس آيا اين شهود براي اثبات مدّعاي دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كافي نبودند؟ فرض كنيم حضرت زهرا (عليها السلام) براي اثبات مدّعاي خويش جز علي (عليه السلام) وامّ ايمن كسي را به دادگاه نياورد. آيا گواهي دادن اين دو نفر براي اثبات مدّعاي او كافي نبود؟ يكي از اين دو شاهد امير مؤمنان (عليه السلام) است كه طبق تصريح قرآن مجيد (در آيه تطهير) معصوم وپيراسته از گناه است وبنا به فرموده پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) «علي با حق وحق با علي است; او محور حق است وچرخ حقيقت برگِرد او مي گردد.» مع الوصف، خليفه شهادت امام (عليه السلام)را به بهانه اينكه بايد دو مرد ويا يك مرد ودو زن گواهي دهند رد كرد ونپذيرفت. ثالثاً، اگر خودداري خليفه از اين جهت بود كه شهود دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كمتر

-------------------------- صفحه 237

از حدّ معيّن بود، در اين صورت موازين قضايي اسلام ايجاب مي كرد كه از او مطالبه سوگند كند.زيرا در آيين دادرسي اسلام، در مورد اموال وديون، مي توان به يك گواه به انضمام سوگند داوري كرد.چرا خليفه از اجراي اين اصل خودداري نمود ونزاع را خاتمه يافته اعلام كرد؟ رابعاً، خليفه از يك

طرف سخن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وگواهان او(امير مؤمنان وامّ ايمن) راتصديق كرد واز طرف ديگر ادعاي عمر وابوعبيده را(كه شهادت داده بودند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در آمد فدك را ميان مسلمانان تقسيم مي نمود) تصديق كرد وسپس به داوري برخاست وگفت:همگي راست مي گويند، زيرا فدك جزو اموال عمومي بود وپيامبر از در آمد آنجا زندگي خاندان خود را تأمين مي كرد وباقيمانده را ميان مسلمانان تقسيم مي فرمود.در صورتي كه لازم بود خليفه در گفتار عمر وابوعبيده دقت بيشتري كند;چه هرگز آن دو شهادت ندادند كه فدك جزو اموال عمومي بود،بلكه تنها بر اين گواهي دادند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) باقيمانده در آمد آنجا را ميان مسلمانان قسمت مي كرد واين موضوع با مالك بودن زهرا (عليها السلام) كوچكترين تضادي ندارد.زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از جانب دخت گرامي خود مأذون بود كه باقيمانده در آمد آنجا را ميان مسلمانان قسمت كند. ناگفته پيداست كه پيشداوري خليفه وتمايل باطني او به گرفتن فدك سبب شد كه خليفه شهادت آن دو را، كه تنها بر تقسيم در آمد ميان مسلمانان گواهي دادند، دليل بر مالك نبودن زهرا (عليها السلام) بگيرد; در صورتي كه شهادت آن دو با ادعاي دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)منافاتي نداشت. جالبتر از همه اينكه خليفه به زهرا (عليها السلام) قول داد كه روش او در باره فدك همان روش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواهد بود. اگر به راستي فدك جزو اموال عمومي بود چه نيازي به استرضاي خاطر حضرت زهرا (عليها السلام) بود؟

واگر مالك شخصي داشت، يعني ملك دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود، چنين وعده اي، با امتناع مالك از تسليم ملك، مجوِز تصرّف در آن نمي شود.

-------------------------- صفحه 238

از همه گذشته، فرض مي كنيم كه خليفه اين اختيارات را هم نداشت، ولي مي توانست با جلب نظر مهاجرين وانصار ورضايت آنان اين سرزمين را به دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) واگذار كند. چرا چنين نكرد وشعله هاي غضب حضرت زهرا (عليها السلام) را در درون خود بر افروخت؟ در تاريخ زندگي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)شبيه اين جريان رخ داد وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مشكل را از طريق جلب نظر مسلمانان گشود.در جنگ بدر، ابو العاص داماد پيامبر (شوهر زينب) اسير شد ومسلمانان در ضمن هفتاد اسير او را نيز به اسارت گرفتند. از طرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) اعلام شد كه بستگان كساني كه اسير شده اند مي توانند با پرداخت مبلغي اسيران خود را آزاد سازند.ابوالعاص از مردان شريف وتجارت پيشه مكه بود كه با دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در زمان جاهليت ازدواج كرده بود ولي پس از بعثت، بر خلاف همسر خود، به آيين اسلام نگرويد ودر جنگ بدر ضدّ مسلمانان نيز شركت داشت واسير شد. همسر او زينب در آن روز در مكّه به سر مي برد. زينب براي آزادي شوهر خود گردن بندي را كه مادرش خديجه در شب عروسي او به وي بخشيده بود فديه فرستاد.هنگامي كه چشم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به گردن بند دخترش زينب افتاد سخت

گريست، زيرا به ياد فداكاريهاي مادر وي خديجه افتاد كه در سخت ترين لحظات او را ياري كرده وثروت خود را در پيشبرد آيين توحيد خرج كرده بود. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)، براي اينكه احترام اموال عمومي رعايت شود، رو به ياران خود كرد وفرمود: اين گردن بند متعلّق به شما واختيار آن با شماست. اگر مايل هستيد گردن بند او را رد كنيد وابوالعاص را بدون دريافت فديه آزاد كنيد.وياران گرامي وي با پيشنهاد آن حضرت موافقت كردند. ابن ابي الحديد مي نويسد:(1)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص 161.

-------------------------- صفحه 239

داستان زينب را براي استادم ابوجعفر بصري علوي خواندم. او تصديق كرد وافزود:آيا مقام فاطمه از زينب بالاتر نبود؟آيا شايسته نبود كه خلفا قلب فاطمه را با پس دادن فدك به او شاد كنند؟ گرچه فدك مال عموم مسلمانان باشد. ابن ابي الحديد ادامه مي دهد: من گفتم كه فدك طبق روايتِ «طايفه انبيا چيزي به ارث نمي گذارند» مال مسلمانان بود. چگونه ممكن است مال مسلمانان را به دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بدهند؟ استاد گفت: مگر گردن بند زينب كه براي آزادي ابوالعاص فرستاده شده بود مال مسلمانان نبود؟ گفتم:پيامبر صاحبِ شريعت بود وزمام امور در تنفيذِ حُكم در دست او بود، ولي خلفا چنين اختياري نداشتند. در پاسخ گفت:من نمي گويم كه خلفا به زور فدك را از دست مسلمانان مي گرفتند وبه فاطمه مي دادند، مي گويم چرا زمامدار وقت رضايت مسلمانان را با پس دادن فدك جلب نكرد؟چرا به سان پيامبر بر نخاست ودر ميان اصحاب او نگفت

كه: مردم، زهرا دختر پيامبر شماست.او مي خواهد مانند زمان پيامبر نخلستانهاي فدك در اختيارش باشد. آيا حاضريد با طيب نفس، فدك را به او بازگردانيد؟ ابن ابي الحديد در پايان مي نويسد: من در برابر بيانات شيواي استاد پاسخي نداشتم وفقط به عنوان تأييد گفتم: ابو الحسن عبد الجبّار نيز چنين اعتراضي به خلفا دارد ومي گويد كه اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بود، ولي احترام زهرا ومقام او ملحوظ نشده است.

-------------------------- صفحه 240 -------------------------- صفحه 241

فصل ششم

فصل ششم

آيا پيامبران از خود ارث نمي گذارند؟

نظر قرآن در اين باره

ابوبكر براي بازداشتن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از تَرَكه پدر به حديثي تكيه مي كرد كه مفاد آن در نظر خليفه اين بود:پيامبران چيزي از خود به ارث نمي گذارند وتركه آنان پس از درگذشتشان صدقه است. پيش از آنكه متن حديثي را كه خليفه به آن استناد مي جست نقل كنيم لازم است اين مسئله را از ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار دهيم، زيرا قرآن عاليترين محك براي شناسايي حديث صحيح ازحديث باطل است.واگر قرآن اين موضوع را تصديق نكرد نمي توانيم چنين حديثي را _ هرچند ابوبكر ناقل آن باشد _ حديث صحيح تلقي كنيم، بلكه بايد آن را زاييده پندار ناقلان وجاعلان بدانيم. از نظر قرآن كريم واحكام ارث در اسلام، مستثنا كردن فرزندان يا وارثان پيامبران از قانون ارث كاملاً غير موجّه است وتا دليل قاطعي كه بتوان با آن آيات ارث را تخصيص زد در كار نباشد، قوانين كلي ارث در باره همه افراد واز جمله فرزندان ووارثان پيامبر حاكم ونافذ است. اساساً

بايد پرسيد:چرا فرزندان پيامبران نبايد ارث ببرند؟چرا با درگذشت آنان، خانه ولوازم زندگي ايشان بايد از آنان گرفته شود؟ مگر وارثان پيامبر مرتكب چه گناهي شده اند كه پس از درگذشت او بايد همه فوراً از خانه خود بيرون رانده شوند؟

-------------------------- صفحه 242

گرچه محروميت وارثان پيامبران از ارث، عقلاً بعيد به نظر مي رسد، ولي اگر از ناحيه وحي دليل قاطع وصحيحي به ما برسد كه پيامبران چيزي از خود به ارث نمي گذارند وتركه آنان ملّي اعلام مي شود(!) در اين صورت بايد با كمال تواضع حديث را پذيرفته، استبعاد عقل را ناديده بگيريم وآيات ارث را به وسيله حديث صحيح تخصيص بزنيم.ولي جان سخن همين جاست كه آيا چنين حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)وارد شده است؟ براي شناسايي صحّت حديثي كه خليفه نقل مي كرد بهترين راه اين است كه مضمون حديث را بر آيات قرآن عرضه بداريم ودر صورت تصديق آن را پذيرفته، در صورت تكذيب آن را به دور اندازيم. وقتي به آيات قرآن مراجعه مي كنيم مي بينيم كه در دو مورد از وراثت فرزندان پيامبران سخن گفته، ميراث بردن آنان را يك مطلب مسلّم گرفته است.اينك آياتي كه بر اين مطلب گواهي مي دهند: الف) ارث بردن يحيي از زكريا

(وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً).(مريم:5و6) من از (پسر عموهايم) پس از درگذشت خويش مي ترسم وزن من نازاست. پس مرا از نزد خويش فرزندي عطا كن كه از من واز خاندان يعقوب ارث ببرد وپروردگارا او را پسنديده

قرار ده. اين آيه را به هر فردي كه از مشاجره ها دور باشد عرضه كنيد خواهد گفت كه حضرت زكريان از خداوند براي خود فرزندي خواسته است كه وارث او باشد، زيرا از ديگر وارثانِ خود ترس داشته ونمي خواسته كه ثروتش به آنان برسد. اينكه او چرا ترس داشت بعداً توضيح داده خواهد شد. مراد واضح واصلي از (يَرِثُني)همان ارث بردن از مال است. البته اين

-------------------------- صفحه 243

مطلب به معني اين نيست كه اين لفظ در غير وراثتِ مالي، مانند وراثت علوم ونبوّت، به كار نمي رود، بلكه مقصود اين است كه تا قرينه قطعي بر معني دوّم نباشد، مقصود از آن، ارث مال خواهد بود نه علم ونبوّت.(1) اكنون قرائني را كه تأييد مي كنند كه مقصود از (يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) وراثت در مال است نه وراثت در نبوّت وعلم، ياد آور مي شويم: 1_ لفظ «يَرِثُني» و«يَرِثُ» ظهور در اين دارند كه مقصود همان وراثت در مال است نه غير آن، وتا دليل قطعي بر خلاف آن در دست نباشد نمي توان از ظهور آن دست برداشت. شما اگر مجموع مشتقات اين لفظ را در قرآن مورد دقت قرار دهيد خواهيد ديد كه اين لفظ در تمام قرآن (جز در آيه 32 سوره فاطر) در باره وراثت در اموال به كار رفته است وبس. اين خود بهترين دليل است كه اين دو لفظ را بايد برهمان معني معروف حمل كرد. 2_ نبوّت ورسالت فيض الهي است كه در پيِ يك رشته ملكات ومجاهدتها وفداكاريها نصيب انسانهاي برتر مي شود. اين فيض، بي ملاك به كسي داده

نمي شود; بنابر اين قابل توريث نيست، بلكه در گروه ملكاتي است كه در صورت فقدان ملاك هرگز به كسي داده نمي شود، هرچند فرزند خود پيامبر باشد. بنابراين، زكريا نمي توانست از خداوند درخواست فرزندي كند كه وارث نبوت ورسالت او باشد.مؤيّد اين مطلب، قرآن كريم است، آنجا كه مي فرمايد: (اَللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).(انعام:124) خداوند داناتر است به اينكه رسالت خود را در كجا قرار دهد.

--------------------------

1 . آري، گاهي همين لفظ، بنابه قرينه خاصي، در ارثِ علم به كار مي رود، مانند:(ثُمّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا)(فاطر:32). يعني: اين كتاب را به آن گروه از بندگان خود كه برگزيده ايم به ارث داديم. ناگفته پيداست كه در اينجا لفظ «كتاب» قرينه روشني است كه مقصود، ارثِ مال نيست، بلكه ارثِ آگاهي از حقايق قرآن است.

-------------------------- صفحه 244

3_ حضرت زكريا نه تنها از خدا درخواست فرزند كرد، بلكه خواست كه وارث او را پاك وپسنديده قرار دهد. اگر مقصود، وراثت در مال باشد صحيح است كه حضرت زكريا در حقّ او دعا كند كه:(وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً) «او را پسنديده قرار ده»; زيرا چه بسا وارث مال فردي غير سالم باشد.ولي اگر مقصود، وراثت در نبوّت ورسالت باشد چنين دعايي صحيح نخواهد بود وهمانند اين است كه ما از خدا بخواهيم براي منطقه اي پيامبر بفرستد واو را پاك وپسنديده قرار دهد! بديهي است كه چنين دعايي در باره پيامبري كه از جانب خدا به مقام رسالت ونبوّت خواهد رسيد لغو خواهد بود. 4_ حضرت زكريا در مقام دعا ياد آور مي شود كه «من از موالي وپسر عموهاي خويش

ترس دارم». امّا مبدأ ترس زكريا چه بوده است؟ آيا او مي ترسيد كه پس از او مقام نبوّت ورسالت به آن افراد نااهل برسد واز آن رو از خدا براي خود فرزندي شايسته درخواست كرد؟ناگفته پيداست كه اين احتمال منتفي است;زيرا خداوند مقام رسالت ونبوّت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمي كند تا او از اين نظر واهمه اي داشته باشد. يا اينكه ترس او به سبب آن بود كه پس از درگذشتش، دين وآيين او متروك شود وقوم او گرايشهاي نامطلوب پيدا كنند؟يك چنين ترسي هم موضوع نداشته است;زيرا خداوند هيچ گاه بندگان خود را از فيض هدايت محروم نمي سازد وپيوسته حجّتهايي براي آنان برمي انگيزد وآنان را به خود رها نمي كند. علاوه بر اين، اگر مقصود همين بود، در آن صورت زكريا نبايد در خواست فرزند مي كرد، بلكه كافي بود كه از خداوند بخواهد براي آنان پيامبراني برانگيزد _ خواه از نسل او ووارث او باشند وخواه از ديگران _ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهليت نجاب بخشند; حال آنكه زكريا بر داشتن وارث تكيه مي كند. صفحه 245

پاسخ دو پرسش

در باره آيه مورد بحث دو پرسش يا اعتراض مطرح است كه برخي از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره كرده اند واينك هر دو اعتراض را مورد بررسي قرار مي دهيم. الف: حضرت يحيي در زمان پدر به مقام نبوّت رسيد ولي هرگز مالي را از او به ارث نبرد، زيرا پيش از پدر خود شهيد شد. بنابراين، بايد لفظ «يَرِثُني» را به وراثت در نبوّت تفسير كرد، نه وراثت در مال. پاسخ: اين

اعتراض در هرحال بايد پاسخ داده شود;خواه مقصود وراثتِ در مال باشد، خواه وراثت در نبوّت.چون مقصود از وراثتِ در نبوّت اين است كه وي پس از درگذشت پدر به مقام نبوّت نايل شود.بنابراين، اشكال متوجه هر دو نظر در تفسير آيه است ومخصوص به تفسير وراثت در اموال نيست.امّا پاسخ اين است كه وراثت بردن يحيي از زكريا جزو دعاي او نبود، بلكه تنها دعاي او اين بود كه خداوند به او فرزندي پاك عطا كند وهدف از درخواست فرزند اين بود كه وي وارث زكريا شود. خداوند دعاي او را مستجاب كرد; هرچند حضرت زكريا به هدف خود از درخواست اين فرزند(وراثت بردن يحيي از او) نايل نشد. توضيح اينكه در آيه هاي مورد بحث سه جمله آمده است: (فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً): فرزندي براي من عطا كن. (يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ): از من واز خاندان يعقوب ارث ببرد. (وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً): پروردگارا او را پسنديده قرار ده. از سه جمله ياد شده، اوّلي وسوّمي مورد درخواست بوده اند ومتن دعاي حضرت زكريا را تشكيل مي دهند.يعني او از خدا مي خواست كه فرزند پسنديده اي به وي عطا كند، ولي هدف وغرض وبه اصطلاح علت غايي براي اين درخواست

-------------------------- صفحه 246

مسئله وراثت بوده است. هرچند وراثت جزو دعا نبوده است، آنچه كه زكريا از خدا مي خواست جامه عمل پوشيد، هرچند هدف وغرض او تأمين نشد وفرزند وي پس از او باقي نماند كه مال ويا نبوّت او را به ارث ببرد.(1) گواه روشن بر اينكه وراثت جزو دعا نبوده، بلكه اميدي بوده است كه بر درخواست

او مترتب مي شده، اين است كه متن دعا ودرخواست زكريا در سوره اي ديگر به اين شكل آمده است ودر آنجا سخني از وراثت به ميان نيامده است. (هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ). (آل عمران:38) در اين هنگام زكريا پروردگار خود را خواند وگفت:پروردگارا، مرا از جانب خويش فرزندي پاكيزه عطا فرما كه تو شنواي دعاي (بندگان خود)هستي. همان طور كه ملاحظه مي فرماييد، در اين درخواست، وراثت جزو دعا نيست بلكه در طلب «ذريّه طيّبه» خلاصه مي شود.در سوره مريم به جاي«ذريّة» لفظ «وليّاً» وبه جاي «طيّبة» لفظ «رضيّاً» به كار رفته است. ب: در آيه مورد بحث فرزند زكريا بايد از دو نفر ارث ببرد:زكريا وخاندان يعقوب; چنانكه مي فرمايد:(يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ). وراثت از مجموع خاندان يعقوب، جز وارثتِ نبوّت نمي تواند باشد. پاسخ: مفاد آيه اين نيست كه فرزند زكريا وارث همه خاندان يعقوب باشد، بلكه مقصود، به قرينه لفظ «مِنْ» كه افاده تبعيض مي كند، اين است كه از بعضي ازاين خاندان ارث ببرد نه از همه. در صحّت اين مطلب كافي است كه وي از مادر خود يا از فرد ديگري كه از خاندان يعقوب باشد ارث ببرد.امّا اينكه مقصود از اين

--------------------------

1 . برخي از قرّاء «يَرِثُني» را مجزوم خوانده، آن را جواب يا اصطلاحاً جزاي «هَبْ» (كه صيغه امر است) گرفته اند; يعني «إنْ تَهَبْ وَلِياً يَرِثْني» _ اگر فرزندي عطا كني وارث من مي شود.

-------------------------- صفحه 247

يعقوب كيست وآيا همان يعقوب بن اسحاق است يا فرد ديگر، فعلاً براي ما مطرح

نيست. ب) ارث بردن سليمان از داود

(وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ). (نمل:16) سليمان از داود ارث برد. شكي نيست كه مقصود از آيه اين است كه سليمان مال وسلطنت را از داود به ارث برد وتصوّر اينكه مقصود، وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است: اوّلاً، لفظ «وَرِثَ» در اصطلاح همگان، همان ارث بردن از اموال است وتفسير آن به وراثتِ در علم، تفسير به خلاف ظاهر است كه بدون قرينه قطعي صحيح نخواهد بود. ثانياً، چون علوم اكتسابي از طريق استاد به شاگرد منتقل مي شود وبه طور مَجاز صحيح است كه گفته شود«فلاني وارث علوم استاد خود است» ولي از آنجا كه مقام نبوّت وعلوم الهي موهبتي است واكتسابي وموروثي نيست وخداوند به هركسي بخواهد آن را مي بخشد، تفسير وراثت به اين نوع علوم ومعارف ومقامات ومناصب، تا قرينه قطعي در كار نباشد صحيح نخواهد بود، زيرا پيامبر بعدي نبوّت وعلم را از خدا گرفته است نه از پدر. گذشته ازاين، در آيه ما قبل اين آيه، خداوند در باره داود وسليمان چنين مي فرمايد: (وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا اَلْحَمْدُ للّهِ الّذي فَضَّلَنا عَلي كَثِير مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ).(نمل:15) ما به داود وسليمان علم ودانش داديم وهر دو گفتند:سپاس خدا را كه ما را بر بسياري از بندگان با ايمان خود برتري داد. آيا ظاهر آيه اين نيست كه خداوند به هر دو نفر علم ودانش عطا كرد وعلم

-------------------------- صفحه 248

سليمان موهبتي بوده است نه موروثي؟ با توجه به مطالب ياد شده، اين آيه (نمل:16) وآيه پيش(مريم:6) به روشني ثابت مي كنند كه شريعت الهي در

باره پيامبران پيشين اين نبوده كه فرزندان آنان از ايشان ارث نبرند، بلكه اولاد آنان نيز همچون فرزندان ديگران از يكديگر ارث مي بردند. به جهت صراحت آيات مربوط به وراثت يحيي وسليمان از اموال پدرانشان، دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در خطبه آتشين خود، كه پس از درگذشت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در مسجد ايراد كرد، با استناد به اين دو آيه بر بي پايه بودن اين انديشه استدلال كرد وفرمود: «هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً وَ عَدْلاً وَ ناطِقاً وَ فَصلاً يَقُول:(يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) وَ (وَرِثَ سُلَيْمانُ داودَ) ».(1) اين كتاب خدا حاكم است ودادگر وگوياست وفيصله بخش، كه مي گويد:«]يحيي[ از من ]زكريا[ واز خاندان يعقوب ارث ببرَد.»(ونيز مي گويد:)«سليمان از داود ارث بُرد». حديث ابوبكر از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

بحث گذشته در باره آيات قرآن به روشني ثابت كرد كه وارثان پيامبران از آنان ارث مي برند وارث آنان پس از درگذشتشان به عنوان صدقه در ميان مستمندان تقسيم نمي شود. اكنون وقت آن رسيده است كه متن رواياتي را كه دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند وعمل خليفه اوّل را، در محروم ساختن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از ارث پدر، از آن طريق توجيه نموده اند مورد بررسي قرار دهيم. ابتدا متون احاديثي را كه در كتابهاي حديث وارد شده است نقل مي كنيم، سپس در مفاد آنها به داوري مي پردازيم:

--------------------------

1 . احتجاج طبرسي، ج1، ص 145(طبع نجف).

-------------------------- صفحه 249

1_ «نَحْنُ مَعاشرَ الأَنْبِياء لانُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةً وَ لا أَرْضاً وَلا

عِقاراً وَ لا داراً وَ لكِنّا نُوَرِّثُ الإيمانَ وَ الحِكْمَةَ وَالعِلْمَ وَ السُّنَّةَ». ما گروه پيامبران طلا ونقره وزمين وخانه به ارث نمي گذاريم;ما ايمان وحكمت ودانش وحديث به ارث مي گذاريم. 2_ «إِنَّ الأَنْبِياءَ لا يُوَرِّثُونَ». پيامبران چيزي را به ارث نمي گذارند(يا موروث واقع نمي شوند). 3_ «إِنَّ النَبِيَّ لا يُوَرِّثُ». پيامبر چيزي به ارث نمي گذارد(يا موروث واقع نمي شود). 4_ «لانُوَرِّثُ ; ما تَرَكْناه صَدَقَةٌ». چيزي به ارث نمي گذاريم; آنچه از ما بماند صدقه است. اينها متون احاديثي است كه محدّثان اهل تسنن آنها را نقل كرده اند.خليفه اوّل، در بازداشتن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از ارث آن حضرت، به حديث چهارم استناد مي جست. در اين مورد، متن پنجمي نيز هست كه ابوهُريره آن را نقل كرده است، ولي چون وضع احاديث وي معلوم است (تا آنجا كه ابوبكر جوهري، مؤلّف كتاب ا«السقيفة» در باره اين حديث به غرابت متن آن اعتراف كرده است(1) ) از نقل آن خودداري كرده، به تجزيه وتحليل چهار حديث مذكور مي پردازيم. در باره حديث نخست مي توان گفت كه مقصود اين نيست كه پيامبران چيزي از خود به ارث نمي گذارند، بلكه غرض اين است كه شأن پيامبران آن نبوده كه عمر شريف خود را در گِرد آوري سيم و زر وآب وملك صرف كنند وبراي وارثان خود ثروتي بگذارند; يادگاري كه از آنان باقي مي ماند طلا ونقره نيست، بلكه همان حكمت ودانش وسنّت است. اين مطلب غير اين است كه بگوييم اگر پيامبري عمر خود را در راه هدايت وراهنمايي مردم صرف كرد وبا كمال زهد

وپيراستگي زندگي نمود، پس

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 220.

-------------------------- صفحه 250

از درگذشت او، به حكم اينكه پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند، بايد فوراً تركه او را از وارثان او گرفت وصدقه داد. به عبارت روشنتر، هدف حديث اين است كه امّت پيامبران يا وارثان آنان نبايد انتظار داشته باشند كه آنان پس از خود مال وثروتي به ارث بگذارند، زيرا آنان براي اين كار نيامده اند; بلكه برانگيخته شده اند كه دين وشريعت وعلم وحكمت در ميان مردم اشاعه دهند واينها را از خود به يادگار بگذارند. از طريق دانشمندان شيعه حديثي به اين مضمون از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است واين گواه بر آن است كه مقصود پيامبر همين بوده است. امام صادق مي فرمايد: «إِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنْبِياء وَ ذلِكَ إِنَّ الأَنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِرهَماً ولا دِيناراً وَ إِنَّما وَرَّثُوا أَحادِيثَ مِنْ أَحادِيثهِمْ».(1) دانشمندان وارثان پيامبران هستند، زيرا پيامبران درهم وديناري به ارث نگذاشته اند بلكه (براي مردم) احاديثي را از احاديث خود به يادگار نهاده اند. هدف اين حديث ومشابه آن اين است كه شأن پيامبران مال اندوزي وارث گذاري نيست، بلكه شايسته حال آنان اين است كه براي امّت خود علم و ايمان باقي بگذارند. لذا اين تعبير گواه آن نيست كه اگر پيامبري چيزي از خود به ارث گذاشت بايد آن را از دست وارث او گرفت. از اين بيان روشن مي شود كه مقصود از حديث دوّم وسوّم نيز همين است; هرچند به صورت كوتاه ومجمل نقل شده اند. در حقيقت، آنچه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

فرموده يك حديث بيش نبوده است كه در موقع نقل تصرّفي در آن انجام گرفته، به صورت كوتاه نقل شده است. تا اينجا سه حديث نخست را به طور صحيح تفسير كرده، اختلاف آنها را با قرآن مجيد، كه حاكي از وراثت فرزندان پيامبران از آنان است، برطرف

--------------------------

1 . مقدمه معالم، ص 1، به نقل از كليني (ره).

-------------------------- صفحه 251

ساختيم.مشكل كار، حديث چهارم است;زيرا در آن، توجيه ياد شده جاري نيست وبه صراحت مي گويد كه تركه پيامبر يا پيامبران به عنوان «صدقه» بايد ضبط شود. اكنون سؤال مي شود كه اگر هدف حديث اين است كه اين حكم در باره تمام پيامبران نافذ وجاري است، در اين صورت مضمون آن مخالف قرآن مجيد بوده، از اعتبار ساقط خواهد شد واگر مقصود اين است كه اين حكم تنها در باره پيامبر اسلام جاري است وتنها او در ميان تمام پيامبران چنين خصيصه اي دارد، در اين صورت، هرچند با آيات قرآن مباينت ومخالفت كلي ندارد، ولي عمل به اين حديث در برابر آيات متعدد قرآن در خصوص ارث ونحوه تقسيم آن ميان وارثان، كه كلّي وعمومي است وشامل پيامبر اسلام نيز هست، مشروط بر اين است كه حديث ياد شده آنچنان صحيح ومعتبر باشد كه بتوان با آن آيات قرآن را تخصيص زد، ولي متأسفانه حديث ياد شده، كه خليفه اوّل بر آن تكيه مي كرد، از جهاتي فاقد اعتبار است كه هم اكنون بيان مي شود. 1_ از ميان ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، خليفه اوّل در نقل اين حديث متفرّد است واَحدي از صحابه حديث ياد شده

را نقل نكرده است. اينكه مي گوييم وي در نقل حديث مزبور متفرّد است گزافه نيست، زيرا اين مطلب از مسلّمات تاريخ است، تا آنجا كه ابن حجر تفرّد او را در نقل اين حديث گواه بر اَعلميّت او مي گرفته است!(1) آري، تنها چيزي كه در تاريخ آمده اين است كه در نزاعي كه علي (عليه السلام) با عبّاس در باره ميراث پيامبر داشت (2) عمر در مقام داوري ميان آن دو به خبري كه خليفه اوّل نقل كرده استناد جست ودر آن جلسه پنج نفر به صحّت آن گواهي دادند.(3)

--------------------------

1 . صواعق، ص19.

2 . نزاع علي (عليه السلام) با عباس به شكلي كه در كتابهاي اهل تسنن نقل شده از طرف محقّقان شيعه مردود است.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 229 وصواعق، ص 21.

-------------------------- صفحه 252

ابن ابي الحديد مي نويسد: پس از درگذشت پيامبر، ابوبكر در نقل اين حديث متفرّد بود واَحدي جز او اين حديث را نقل نكرد.فقط گاهي گفته مي شود كه مالك بن اوس نيز حديث ياد شده را نقل كرده است. آري، برخي از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحّت آن گواهي داده اند.(1) بنابر اين، آيا صحيح است كه خليفه وقت، كه خود طرف دعوا بوده است، به حديثي استشهاد كند كه در آن زمان جز او كسي از آن حديث اطّلاع نداشته است؟ ممكن است گفته شود كه قاضي در محاكمه مي تواند به علم خود عمل كند وخصومت را با علم وآگاهي شخصي خود فيصله دهد، وچون خليفه حديث ياد شده را از خود پيامبر شنيده

بوده است مي توانسته به علم خود اعتمادكندو آيات مربوط به ميراث اولاد را تخصيص بزند وبر اساس آن داوري كند. ولي متأسفانه كارهاي ضدّ ونقيض خليفه و تذبذب وي در دادن فدك ومنع مجدّد آن (كه شرح مبسوط آن پيشتر آمد)، گواه بر آن است كه وي نسبت به صحّت خبر مزبور يقين واطمينان نداشته است. بنابر اين،چگونه مي توان گفت كه خليفه در بازداشتن دخت گرامي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از ميراث پدر به علم خويش عمل كرده وكتاب خدا را با حديثي كه از پيامبر شنيده بود تخصيص زده است؟ 2_ چنانچه حكم خداوند در باره تركه پيامبر اين بوده است كه اموال او ملّي گردد ودر مصالح مسلمانان مصرف شود، چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)اين مطلب را به يگانه وارث خود نگفت؟ آيا معقول است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حكم الهي را از دخت گرامي خود كه حكم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ يا اينكه به او بگويد، ولي او آن را ناديده بگيرد؟

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 227.

-------------------------- صفحه 253

نه، چنين چيزي ممكن نيست.زيرا عصمت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ومصونيت دختر گرامي او از گناه مانع از آن است كه چنين احتمالي در باره آنان برود.بلكه بايد انكار فاطمه (عليها السلام) را گواه بر آن بگيريم كه چنين تشريعي حقيقت نداشته است وحديث مزبور مخلوق انديشه كساني است كه مي خواستند، به جهت سياسي، وارث بحقّ پيامبر را از حقّ مشروع او محروم سازند. 3_ اگر حديثي كه خليفه نقل كرد

به راستي حديثي صحيح واستوار بود، پس چرا موضوع فدك در كشاكش گرايشها وسياستهاي متضاد قرار گرفت وهر خليفه اي در دوران حكومت خود به گونه اي با آن رفتار كرد؟ با مراجعه به تاريخ روشن مي شود كه فدك در تاريخ خلفا وضع ثابتي نداشت. گاهي آن را به مالكان واقعي آن باز مي گرداندند واحياناً مصادره مي كردند، وبه هرحال، در هر عصري به صورت يك مسئله حساس وبغرنج اسلامي مطرح بود.(1) چنانكه پيشتر نيز ذكر شد، در دوران خلافت عمر، فدك به علي (عليه السلام) وعباس بازگردانيده شد.(2) در دوران خلافت عثمان در تيول مروان قرار گرفت. در دوران خلافت معاويه وپس از درگذشت حسن بن علي (عليه السلام) فدك ميان سه نفر(مروان، عمرو بن عثمان، يزيد بن معاويه) تقسيم شد.سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختيار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزيز بخشيد واو نيز آن را به فرزند خود عمر هبه كرد.عمر بن عبد العزيز در دوران زمامداري خود آن را به فرزندان زهرا (عليها السلام) باز گردانيد.وقتي يزيد بن عبد الملك زمام امور را به دست

--------------------------

1 . براي آگاهي از اين كشاكشها ومدارك آنها به كتاب الغدير(ج7، ص 159 تا 196 ط نجف) مراجعه فرماييد.

2 . اين قسمت با آنچه كه امام (عليه السلام) در نامه اي كه به عثمان بن حنيف نوشته سازگار نيست.در آنجا مي نويسد: «كانَتْ في أَيْدِينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْم وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْم آخَرينَ وَ نِعْم الْحَكَمُ اللّهُ». يعني:از آنچه كه آسمان بر آنها سايه انداخته بود تنها «فدك»

در اختيار ما بود. گروهي بر آن حرص ورزيدند وگروه ديگر از آن صرف نظر كردند; وچه خوب حَكَم وداوري است خدا.

-------------------------- صفحه 254

گرفت آن را از فرزندان فاطمه (عليها السلام) باز گرفت وتا مدّتي در خاندان بني مروان دست به دست مي گشت، تا اينكه خلافت آنان منقرض شد. در دوران خلافت بني عباس فدك از نوسان خاصي برخوردار بود. ابو العباس سفّاح آن را به عبد اللّه بن حسن بن علي (عليه السلام)بازگردانيد.ابو جعفر منصور آن را بازگرفت. مهدي عباسي آن را به اولاد فاطمه (عليها السلام) باز گردانيد.موسي بن مهدي وبرادر او آن را پس گرفتند.تا اينكه خلافت به مأمون رسيدو او فدك را بازگردانيد. وقتي متوكل خليفه شد آن را از مالك واقعي بازگرفت.(1) اگر حديث محروميت فرزندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از تركه او حديث مسلّمي بود، فدك هرگز چنين سرنوشت تأسف آوري نداشت. 4_ پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) غير از فدك تركه ديگري هم داشت،ولي فشار خليفه اوّل در مجموع تركه پيامبر بر فدك بود. از جمله اموال باقي مانده از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خانه هاي زنان او بود كه به همان حال در دست آنان باقي ماند وخليفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد كه وضع خانه ها را روشن كنند تا معلوم شود كه آيا آنها ملك خود پيامبر بوده است يا اينكه آن حضرت در حال حيات خود آنها را به همسران خود بخشيده بوده است. ابوبكر، نه تنها اين تحقيقات را انجام نداد، بلكه براي دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهّر

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از دختر خود عايشه اجازه گرفت، زيرا دختر خود را وارث پيامبر مي دانست! ونه تنها خانه هاي زنان پيامبر را مصادره نكرد، بلكه انگشتر وعمامه وشمشير ومَركب ولباسهاي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)را، كه در دست علي (عليه السلام)بود، از او باز نگرفت وسخني از آنها به ميان نياورد. ابن ابي الحديد در برابر اين تبعيض آنچنان مبهوت مي شود كه مي خواهد

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج16، صص 217_ 216.

-------------------------- صفحه 255

توجيهي براي آن از خود بتراشد، ولي توجيه وي به اندازه اي سست وبي پايه است كه شايستگي نقل ونقد را ندارد.(1) آيا محروميت از ارث مخصوص دخت پيامبر بود يا شامل تمام وارثان او مي شد، يا اينكه اساساً هيچ نوع محروميتي در كار نبوده وصرفاً انگيزه هاي سياسي فاطمه (عليها السلام) را از تركه او محروم ساخت؟ 5_ چنانچه در تشريع اسلامي محروميت وارثان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)از ميراث او امري قطعي بود، چرا دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، كه به حكم آيه «تطهير» از هر نوع آلودگي مصونيت دارد، در خطابه آتشين خود چنين فرمود: «يَابْنَ أَبِي قُحافَةَ أَفِي كِتابِ اللّهِ أَنْ تَرِثَ أَباكَ وَ لا أَرِثَ أَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً. أَفَعَلي عَمْد تَرَكْتُمْ كِتابَ اللّهِ فَنَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ و... وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لا حَظْوَةَ لِي وَ لا اَرِثُ مِنْ أَبِي وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا؟ أَفَخَصَّكُمُ اللّهُ بِ آيَة أَخْرَجَ أَبِي مِنْها أَمْ هَل تَقُولُونَ: إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ أَوَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ

مِلَّةِ واحِدَة أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَعُمُومُهِ مِنْ أَبِي وَابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَها مَخُطُومَةً مَرْحُولَةً تَلقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللّهُ وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوعِدُ القِيامَة وَ عِنْدَ السّاعَةِ يَخْسِرُ المُبْطِلُونَ».(2) اي پسر ابي قحافه! آيا در كتاب الهي است كه تو از پدرت ارث ببري ومن از پدرم ارث نبرم؟امر عجيبي آوردي! آيا عمداً كتاب خدا را ترك كرديد وآن را پشتِ سر انداختيد وتصوّر كرديد كه من از تركه پدرم ارث نمي برم وپيوند رحمي ميان من واو نيست؟ آيا خداوند در اين موضوع آيه مخصوصي براي شما نازل كرده ودر آن آيه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است، يااينكه مي گوييد پيروان دو كيش از يكديگر ارث نمي برند؟ آيا من وپدرم پيرو آيين واحدي نيستيم؟ آيا شما به عموم وخصوص قرآن از پدرم وپسرعمويم آگاه تريد؟ بگير اين مَركب مهار وزين شده را كه روز رستاخيز با تو روبرو مي شود.

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج16،ص 261.

2 . احتجاج طبرسي،ج1،صص 139 _ 138ط نجف;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج16، ص251.

-------------------------- صفحه 256

پس، چه خوب داوري است خداوند وچه خوب رهبري است محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم). ميعاد من وتو روز قيامت; وروز رستاخيز باطل گرايان زيانكار مي شوند. آيا صحيح است كه با اين خطابه آتشين احتمال دهيم كه خبر ياد شده صحيح واستوار بوده است؟ اين چگونه تشريعي است كه صرفاً مربوط به دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وپسر عمّ اوست وآنان خود از آن خبر ندارندوفرد بيگانه اي كه حديث ارتباطي به او ندارد از آن

آگاه است؟! در پايان اين بحث نكاتي را ياد آور مي شويم: الف) نزاع دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با حاكم وقت در باره چهار چيز بود: 1_ ميراث پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم). 2_ فدك، كه پيامبر در دوران حيات خود آن را به او بخشيده بود ودر زبان عرب به آن «نِحله» مي گويند. 3_ سهم ذَوِي القُربي، كه در سوره انفال آيه 41 وارد شده است. 4_ حكومت و ولايت. در خطابه حضرت زهرا (عليها السلام) واحتجاجات او به اين امور چهارگانه اشاره شده است. از اين رو، گاهي لفظ ميراث وگاه لفظ «نحله» به كار برده است. ابن ابي الحديد(در ج 16، ص230 شرح خود بر نهج البلاغه) به طور گسترده در اين موضوع بحث كرده است. ب) برخي از دانشمندان شيعه مانند مرحوم سيّد مرتضي _ ره _ حديث «لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْنا صَدَقَة» را به گونه اي تفسيركرده اند كه با ارث بردن دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) منافاتي ندارد. ايشان مي گويند كه لفظ «نورّث» به صيغه معلوم است و«ما»ي موصول، مفعول آن است ولفظ «صدقه»، به جهت حال يا تميز بودن، منصوب است. در اين صورت، معني اين حديث چنين مي شود:آنچه كه به عنوان صدقه باقي مي گذاريم به ارث نمي نهيم.ناگفته پيداست كه چيزي كه در زمان حيات

-------------------------- صفحه 257

پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نيست واين مطلب غير آن است كه بگوييم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) هرگز از خود چيزي را به ارث نمي

گذارد. امّا اين تفسير خالي از اشكال نيست، زيرا اين مطلب اختصاص به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ندارد، بلكه هر فرد مسلمان كه مالي را در حال حيات خود وقف يا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمي گيرد وهرگز به اولاد او نمي رسد، خواه پيامبر باشد خواه يك شخص عادي. ج) مجموع سخنان دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، چه در خطابه آتشين آن حضرت وچه در مذاكرات او با خليفه وقت، مي رساند كه فاطمه (عليها السلام) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است وبر مخالفان خود خشمگين، وتا جان در بدن داشته از آنان راضي نشده است. خشم فاطمه (عليها السلام)

چنانكه گذشت، مناظره واحتجاج دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با ابوبكر به نتيجه نرسيد وفدك از زهرا (عليها السلام) گرفته شد وآن حضرت چشم از اين جهان بربست در حالي كه بر خليفه خشمگين بود. اين مطلب از نظر تاريخ چنان روشن است كه هرگز نمي توان آن را انكار كرد. بخاري، محدّث معروف جهان تسنن، مي گويد: وقتي خليفه، به استناد حديثي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرد، فاطمه رااز فدك بازداشت او بر خليفه خشم كرد وديگر با او سخن نگفت تا درگذشت.(1) ابن قتيبه در كتاب «الإمامة والسياسة»(ج 1، ص14) نقل مي كند: عمر به ابوبكر گفت:برويم نزد فاطمه، زيرا ما او را خشمگين كرديم. آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.وي اجازه ورود نداد. تا آنكه با

--------------------------

1 . صحيح بخاري، باب فرض الخمس، ج5، ص 5 وكتاب غزوات، باب غزوه خيبر، ج6، ص

196. در اين باب افزوده است: فاطمه پس از پدر خود شش ماه بزيست.وقتي درگذشت، شوهر وي شبانه او را دفن كرد وبه ابوبكر خبر نداد.

-------------------------- صفحه 258

وساطت علي وارد خانه شدند. ولي زهرا روي از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان را نداد.پس از دلجويي از دخت پيامبر وذكر اينكه چرا فدك را به او نداده اند، زهرا در پاسخ آنان گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا از پيامبر شنيده ايد كه فرمود رضايت فاطمه رضايت من وخشم او خشم من است; فاطمه دختر من است، هركس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وهركس او را راضي سازد مرا راضي ساخته است. وهر كس زهرا را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است؟ در اين موقع هر دو نفر تصديق كردند كه از پيامبر شنيده اند. زهرا (عليها السلام) افزود:من خدا وفرشتگان را گواه مي گيرم كه شما مرا خشمگين كرديد ومرا راضي نساختيد، واگر با پيامبر ملاقات كنم از دست شما به او شكايت مي كنم. ابوبكر گفت:من از خشم پيامبر وتو به خدا پناه مي برم. در اين موقع خليفه شروع به گريه كرد وگفت: به خدا من پس از هر نمازي در حقّ تو دعا مي كنم. اين را گفت وگريه كنان خانه زهرا را ترك كرد.مردم دور او را گرفتند. وي گفت:هر فردي از شما با حلال خود شب را با كمال خوشي به سر مي برد، در حالي كه مرا در چنين كاري وارد كرديد. من نيازي به بيعت شما ندارم.مرا از مقام خلافت عزل كنيد.(1) محدّثان اسلامي، به اتّفاق، اين حديث را از پيامبر

گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرده اند كه: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَني».(2) فاطمه پاره تن من است.هركس او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است. فَسَلامُ اللّهِ عَلَيْها يَوْمَ وُلِدَتْ وَ يَوْمَ ماتَتْ وَ يَوْمَ تُبْعَثُ حَيّاً.

--------------------------

1 . جاحظ در رسائل خود (ص 300) سخن محققانه اي در اين مورد دارد. براي آگاهي از نظر وي، علاقه مندان مي توانند به آن مراجعه كنند.

2 . براي اطّلاع از مدارك اين حديث ر.ك:الغدير، ج7، صص235 _ 232 ط نجف.

-------------------------- صفحه 259

فصل هفتم

فصل هفتم

حضرت علي(عليه السلام) وشورا

انتخاب خلفا پس از درگذشت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به يك منوال نبود، بلكه هر يك از خلفاي سه گانه به گونه خاصي انتخاب شدند.مثلاً ابوبكر از طريق انصار، كه گروه زيادي از آنان در سقيفه بني ساعده گرد آمده بودند انتخاب شد وسپس بيعت مهاجران به جبر يا اختيار به آن ضميمه گرديد. عمر از طرف شخص ابوبكر براي پيشوايي برگزيده شد وعثمان از طريق شوراي شش نفري، كه اعضاي آن را خليفه دوّم تعيين كرده بود، انتخاب شد. اين گوناگوني در شيوه انتخاب گواه آن است كه خلافت امري انتخابي نبود ودر باره گزينش امام به وسيله مردم دستوري از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نرسيده بود، وگرنه معني نداشت كه پس از درگذشت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خلفاي وي به طرق مختلف، كه هيچ يك به ديگري شباهت نداشت، انتخاب شوند ودستور پيامبر ناديده گرفته شود وهمه مردم مهر خاموشي بر لب نهند وبر روش گزينش اعتراض نكنند. اين تفاوت گواه آن

است كه مقام امامت ورهبري در اسلام، يك منصب انتصابي از جانب خداست.ولي متأسفانه سران آن قوم در اين مورد، همچون دهها مورد ديگر، نصّ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ناديده گرفتند ومردم را به گزينش پيشوا از طريق امّت سوق دادند، وچون گزينش رهبر از طريق مردم امر كاملاً نوي بود وگردانندگان صحنه در اين زمينه سابقه اي نداشتند، گزينش رهبر به صورتهاي مختلف انجام گرفت.

-------------------------- صفحه 260

ابوبكر حقّ نمك را ادا كرد

در گزينش ابوبكر براي خلافت، عمر كوشش بسيار كرد وانگيزه او در اين كار آن بود كه پس از درگذشت ابوبكر، كه با عمر فاصله سنّي داشت، مقام خلافت از آنِ او باشد. در آغاز كار امير مؤمنان (عليه السلام) رو به عمر كرد وگفت: نيك بدوش كه بهره اي از آن براي تو است.امروز براي او محكم ببند تا فردا به تو بازَش گردانَدْ.(1) ابوبكر هم نمك نشناسي نكرد ودر بستر بيماري ودر حالي كه آخرين لحظات زندگي را مي گذراند، عثمان را احضار كرد وبه او دستور داد كه چنين بنويسد: اين عهدنامه عبد اللّه بن عثمان (2) است به مسلمانان در آخرين لحظه زندگي دنيا ونخستين مرحله آخرت; در آن ساعتي كه مؤمن به كار وانديشه ونيكوكاري وكافر در حال تسليم است. سخن خليفه به اينجا كه رسيد بيهوش شد.عثمان به گمان اينكه خليفه پيش از اتمام وصيت درگذشته است، عهد نامه را از پيش خود به آخر رسانيد وچنين نوشت: پس از خود، زاده خطّاب را جانشين خود قرار داد. چيزي نگذشت كه خليفه به هوش آمد وعثمان آنچه را به جاي او نوشته

بود خواند.ابوبكر از عثمان پرسيد كه چگونه وصيت ما را چنين نوشتي؟وي گفت: مي دانستم كه به غير او نظر نداري.

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 12; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 5.

قريب به اين مضمون را حضرت امير (عليه السلام) در خطبه شقشقيه (خطبه سوّم نهج البلاغه) فرموده اند:«لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها».

2 . نام ابوبكر است، الإمامة والسياسة، ج1، ص 88.

-------------------------- صفحه 261

اگر اين جريان صحنه سازي هم باشد، باز مي توان گفت كه عثمان نيز در گزينش عمر بي تأثير نبود وبه سان يك ديپلمات كار كُشته نقش خود را به خوبي ايفا كرد. سالها بعد، وقت آن رسيد كه عمر حقشناسي كند وعثمان را پس از خود برگزيند وحقّ نمك را ادا كند. برقراري تبعيض نژادي واختلاف طبقاتي

يكي از افتخارات بزرگ اسلام، كه هم اكنون نيز موجب جذب مردمان محروم وستمديده جهان به سوي اسلام است، همان محكوم كردن هر نوع تبعيض نژادي است وشعار نافذ آن اين است كه گراميترينِ شما پرهيزگارترينِ شماست. در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، سپاهيان وكارمندان دولت حقوق ومقرري خاصي نداشتند وهزينه زندگي آنان از غنايم جنگي تأمين مي شد.غنيمتي كه مسلمانان از نبرد با مشركان به دست مي آوردند، پس از كسر يك پنجم آن، ميان سپاهيان تقسيم مي شد ودر تقسيم غنايم، سوابق افراد در اسلام ونژاد آنان يا خويشاونديشان با پيامبر رعايت نمي شد. در زمان خليفه نخست نيز امر به همين منوال بود، ولي در زمان خليفه دوّم دگرگون شد. گسترش اسلام سبب شد كه خليفه وقت دفتري براي حقوق كارمندان وسپاهيان

اسلام تنظيم كند.ولي متأسفانه در تعيين پايه حقوق به جاي اينكه تقوي وآگاهيهاي نظامي وسياسي وسوابق خدمت ملاك عمل قرار گيرد يا لااقل چيزي جز اسلام ملاك عمل نباشد، نژاد ونسب ملاك عمل قرار گرفت. در اين ديوان، سپاهيِ عرب بر سپاهيِ عجم، عرب قحطان بر عرب عدنان، عرب مُضَر برعرب رَبيعه، قريش بر غيرقريش وبني هاشم بر بني اميّه تقدّم داشت وحقوق گروه اوّل بيش از حقوق گروه دوّم بود. تاريخنويسان معروفي مانند ابن اثير ويعقوبي وجرجي زيدان،در تاريخهاي خود نمونه اي از ارقام متفاوت مقرّريهاي

-------------------------- صفحه 262

سپاهيان وكارمندان دولت اسلامي را ذكر كرده اند.(1) اختلاف ارقام حقوق بُهت آور است.حقوق عباس بن عبد المطلب، سرمايه دار معروف، در سال 12000 درهم بود، در حالي كه حقوق يك سپاهي مصري در سال از 300 درهم تجاوز نمي كرد. حقوق سالانه هر يك از زنان رسول خدا 6000 درهم بود، در حالي كه حقوق يك سپاهي يمني در سال به 400 درهم نمي رسيد. حقوق سالانه معاويه وپدر او ابوسفيان در سال 5000 درهم بود، در حالي كه حقوق يك فرد عادي مكّي كه مهاجرت نكرده بود 600 درهم بود. خليفه، با اين عمل، تبعيض نژادي را كه از جانب قرآن وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) محكوم شده بود، بار ديگر احيا نمود وجامعه اسلامي را دچار اختلاف طبقاتي ناصحيح كرد. چيزي نگذشت كه در جامعه اسلامي شكاف هولناكي بروز كرد وزر اندوزان ودنيا پرستان، در تحت حمايت خليفه، به گِرد آوري سيم وزر پرداختند واستثمار كارگران وزحمتكشان آغاز شد. با اينكه خليفه وقت اموال گروهي از فرمانداران ودنيا پرستان، مانند سعد

وقّاص، عمرو عاص، ابو هريره و... را مصادره كرد وپيوسته مي كوشيد كه فاصله طبقاتي بيش از حد گسترش پيدا نكند، ولي متأسفانه چون از نخست نظرات واقدامات اقتصادي او غلط وبر اساس برتريهاي بي وجه استوار بود، مصادره اموال سودي نبخشيد وكاري از پيش نبرد وكار را براي زمامدار آينده، كه روحاً نژادپرست بود، سهلتر كرد ودست او را در تبعيض بيشتر باز گذاشت. زراندوزان جامعه آن روز، بر اثر بالا رفتن قدرت خريد، بردگان را مي خريدند، وآنان را به كار وا مي داشتند ومجبور مي كردند كه هم زندگي خود را اداره كنند وهم روزانه يا ماهانه مبلغي به اربابان خود بپردازند.وبيچاره برده، از بام تا

--------------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 106; كامل ابن اثير، ج2، ص 168; تاريخ جرجي زيدان، ترجمه جواهر الكلام، ج1، ص 159 به بعد.

-------------------------- صفحه 263

شام مي دويد وجانش به لب مي آمد تا مقرري مالك خود را بپردازد. دادخواهي كارگر ايراني از خليفه

فيروز ايراني، معروف به ابولؤلؤ،غلام مغيرة بن شعبه بود. او علاوه بر تأمين زندگي خود ناچار بود كه روزانه دو درهم به مغيره بپردازد. روزي در بازار ابو لؤلؤ چشمش به خليفه دوّم افتاد واز او دادخواهي كرد وگفت:مغيره مقرري كمرشكني براي من تحميل كرده است.خليفه كه از كارآيي او آگاه بود پرسيد: به چه كار آشنا هستي؟گفت: به نجّاري ونقاشي وآهنگري. خليفه با كمال بي اعتنايي گفت: در برابر اين كاردانيها اين مقرري زياد نيست.وانگهي شنيده ام كه تو مي تواني آسيابي بسازي كه با باد كار كند; آيا مي تواني چنين آسيابي براي من بسازي؟ فيروز كه از سخنان

خليفه بسيار ناراحت شده بود، تلويحاً او را به قتل تهديد كردودر پاسخ وي گفت: آسيابي براي تو مي سازم كه در شرق وغرب نظيري نداشته باشد.خليفه از جسارت كارگر ايراني ناراحت شد وبه كسي كه همراه او بود گفت: اين غلام ايراني مرا به قتل تهديد كرد. او در پايان خلافت خود آگاه بود كه مزاج جامعه اسلامي آلوده شده است وآفت ستم واستثمار به سرعت در آن رشد مي كند. لذا به مردم وعده مي داد كه اگر زنده بماند يك سال در ميان مردم مي گردد واز نزديك به كار آنها رسيدگي مي كند، زيرا مي داند كه برخي از شكايتها به او نمي رسد. به نقل دكتر علي وردي، خليفه دوّم مي گفت: من از تبعيض ومقدّم داشتن برخي بر برخي ديگر، غرضي جز تأليف قلوب نداشتم.اگر سال نو را زنده بمانم ميان همه مساوات برقرار خواهم ساخت وتبعيض را از ميان برمي دارم وسياه وسفيد وعرب وعجم را يكسان به حساب مي آورم، همچنان كه پيامبر وابوبكر مي كردند.(1)

--------------------------

1 . نقش وعّاظ در اسلام، ص 84.

-------------------------- صفحه 264

ولي خليفه زنده نماند ومرگ ميان وي وآرزويش فاصله افكند وخنجر فيروز به زندگي او خاتمه داد. امّا روش او پايه تبعيضات هولناك خليفه سوّم قرار گرفت وحكومت اسلامي را آماج خشم توده ها كرد. خنجر فيروز نشانه خشم توده هاي زحمتكش بود. اگر خليفه به دست فيروز ايراني كشته نمي شد، فردا خنجرهاي زيادي به سوي او كشيده مي شد. نويسندگان وگويندگان ما تصوّر مي كنند كه اساس اختلاف طبقاتي وتبعيض نژادي در جامعه اسلامي در دوران حكومت عثمان

نهاده شد، در صورتي كه در زمان وي تبعيض به اوج خود رسيد وموجب شد كه مردم اكناف واطراف بر ضدّ حكومت او قيام كردند; ولي اساس وپايه تبعيض در زمان خليفه دوّم نهاده شد. آري، نخستين كسي كه پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) چنين نغمه اي را ساز كرد ودود آن به چشم خود او وديگران رفت، خليفه دوّم بود. او پيوسته مي گفت: كار زشتي است كه عرب يكديگر را اسير كنند، در حالي كه خداوند سرزمين پهناور عجم را براي اسير گرفتن آماده كرده است.(1) زشت تر از آن اينكه در تشريع اسلام تصرّف مي كرد ومي گفت: فرزندان عجم در صورتي مي توانند از موروثهاي خود ارث ببرند كه در سرزمين عرب به دنيا بيايند.(2) از نشانه هاي تبعيض نژادي توسط وي اين بود كه هرگز اجازه نمي داد عجم در مدينه سكني گزيند،واگر فيروز غلام مغيره در مدينه مي زيست به سبب اجازه اي بود كه وي قبلاً گرفته بود.(3) اين تبعيضها ومانند آن بود كه سبب شد خليفه با توطئه سه ايراني، كه يكي

--------------------------

1 . تاريخ جرجي زيدان، ج4، ص 35.

2 . النصّوالاجتهاد، ص 60; اجتهاد در مقابل نصّ(مترجم)، ص 275.

3 . مروج الذهب، ج1، ص 42.

-------------------------- صفحه 265

فيروز ودوّمي شاهزاده هرمزان وسومي جفينه كه دختر ابولؤلؤ بود، جان خود را از دست بدهد. او با ضربه خنجر فيروز مجروح شد وپس ازسه روز چشم از جهان فرو بست. گمان مي رفت كه خليفه، كه ميوه تلخ انحراف از حق را چشيده است، حتماً در لحظات حسّاسي كه شعله زندگي

او به خاموشي مي گرايد، درست واستوار خواهد انديشيد وزير بار مسئوليتهاي سنگينتري نخواهد رفت وبراي مسلمانان زعيمي لايق ورهبري شايسته خواهد گزيد. ولي متأسفانه در آن لحظات شورايي تشكيل داد كه از طريق آن محروميت شخص شايسته رهبري جامعه اسلامي حتمي وقطعي بود وانتخاب فردي نژاد پرست كه به قول خود خليفه دوّم، اگر زمام امور را به دست بگيرد خويشاوندان خود را بر دوش مردم سوار مي كند، مسلّم مي نمود. به رغم آگاهي از تمام اين مسائل، امر به تشكيل شورا داد; شورايي كه در باره آن امام (عليه السلام) مي فرمايد:«فيَا لَلّهِ وَ لِلشُّوري»(خطبه شقشقيه). ما با كمال بي طرفي، تمام جريان شورا را نقل مي كنيم وسپس در باره اين رويداد تاريخي، كه ناكامي وتلخي بسيار به بار آورد وسبب شد كه صد سال بني اميه حكومت اسلامي را در دست بگيرند وبعد از آن نيز بني عباس آن را تيول خود قرار دهند، داوري مي كنيم. گزينش اعضاي شورا

مرگ قطعي خليفه نزديك بود وخود او نيز احساس مي كرد كه آخرين لحظات زندگي را مي گذراند. از گوشه وكنار پيامهايي مي رسيد كه جانشين خود راتعيين كند. عايشه به وسيله عبد اللّه فرزند حذيفه پيامي فرستاد كه امّت محمّد را بي شبان نگذارد وهرچه زودتر براي خود جانشيني تعيين كند، زيرا كه او از فتنه وفساد مي ترسد.(1)

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 22.

-------------------------- صفحه 266

فرزند عمر به پدر خود همين سخن را گفت وافزود: اگر تو شبان گلّه خود را فرا خواني، آيا دوست نمي داري تا مراجعت خود كسي را جانشين خود قرار دهد

كه رمه را از دستبرد گركان صيانت كند؟ اشخاصي كه از خليفه عيادت مي كردند نيز اين موضوع را ياد آور مي شدند وبرخي مي گفتند كه فرزندش عبد اللّه را جانشين خود قرار دهد.خليفه كه از بي لياقتي فرزند خود عبد اللّه آگاه بود پوزشهايي مي آورد ومي گفت:براي خاندان خطّاب همين يك نفر بس است كه مسئوليت خلافت را به گردن بگيرد.سپس گفت كه شش نفر را كه پيامبر در هنگام مرگ از آنان راضي بود حاضر كنند تا گزينش خليفه مسلمانان را بر دوش آنان بگذارد. اين شش نفر عبارت بودند از: علي (عليه السلام)، عثمان، طلحه، زبير، سعد وقّاص و عبد الرحمان بن عوف. وقتي اينان به گرد بستر خليفه گرد آمدند، خليفه با قيافه گرفته وتند به آنان رو كرد وگفت: لابد همگي مي خواهيد كه زمام امور را پس از من به دست بگيريد! سپس، خطاب به يكايك آنان بجر علي (عليه السلام) سخناني گفت وبا ذكر دلايلي هيچ يك را شايسته تصدّي مقام خلافت ندانست.آن گاه رو به علي (عليه السلام) كرد ودر سراسر زندگي آن حضرت نقطه ضعفي جز شوخ مزاجي وي! نجست وافزود كه اگر او زمام امور را به دست بگيرد مردم را بر حق روشن وطريق آشكار رهبري خواهد كرد. در پايان، خطاب به عثمان كرد وگفت:گويا مي بينم كه قريش تو را به زعامت برگزيده اند وسرانجام تو بني اميّه وبني ابي معيط را بر مردم مسلّط كرده اي وبيت المال را مخصوص آنها قرار داده اي.ودر آن هنگام گروههاي خشمگيني از عرب بر تو مي شورند وتو را در خانه ات مي

كُشند. سپس افزود:اگر چنين واقعه اي رخ داد سخن مرا به ياد آور. آن گاه رو به اعضاي شورا كرد وگفت:اگر يكديگر را ياري كنيد از ميوه درخت خلافت، خود وفرزندانتان مي خوريد، ولي اگر حسد ورزيد وبر يكديگر

-------------------------- صفحه 267

خشم گيريد، معاويه گوي خلافت را خواهد ربود. وقتي سخنان عمر به پايان رسيد محمّد بن مسلمه را طلبيد وبه او گفت: هنگامي كه از مراسم دفن من بازگشتيد با پنجاه مرد مسلّح اين شش نفر را براي امر خلافت دعوت كن وهمه را در خانه اي گِرد آور وبا آن گروه مسلح بر در خانه توقف كن تا آنان يك نفر را از ميان خود براي خلافت برگزينند.اگر پنج نفر از آنان اتّفاق نظر كردند ويك نفر مخالفت كرد او را گردن بزن واگر چهار نفر متحد شدند ودو نفر مخالفت كردند آن دو مخالف را بكُش واگر اين شش نفر به دو دسته مساوي تقسيم شدند، حق با آن گروه خواهد بود كه عبد الرحمان در ميان آنها باشد. آن گاه آن سه نفر را براي موافقت با اين گروه دعوت كن.اگر توافق حاصل نشد، گروه دوم را از بين ببر. واگر سه روز گذشت ودر ميان اعضاي شورا اتحاد نظري پديد نيامد، هر شش نفر را اعدام كن ومسلمانان را آزاد بگذار تا فردي را براي زعامت خود برگزينند. چون مردم از مراسم دفن عمر باز گشتند محمّد بن مسلمه، با پنجاه تن شمشير بدست، اعضاي شورا را در خانه اي گِرد آورد وآنان را از دستور عمر آگاه ساخت. نخستين كاري كه انجام گرفت اين بود كه طلحه، كه

روابط او با علي (عليه السلام) تيره بود، به نفع عثمان كنار رفت.زيرا مي دانست كه با وجود علي (عليه السلام)وعثمان، كسي او را برا ي خلافت انتخاب نمي كند;پس چه بهتر كه به نفع عثمان كنار رود واز شانس موفقيت وانتخاب علي (عليه السلام) بكاهد. امّا علت اختلاف طلحه با علي (عليه السلام) اين بود كه وي همچون ابوبكر، از قبيله تَيْم بود وپس از گزينش ابوبكر براي خلافت روابط قبيله تيم با بني هاشم به شدّت تيره شد واين تيرگي تا مدتها باقي بود. زبير كه پسر عمه علي (عليه السلام) وعلي پسر دايي او بود، به جهت پيوند خويشاوندي كه با آن حضرت داشت، به نفع امام(عليه السلام) كنار رفت.و سعد وقّاص به نفع عبد الرحمان كنار رفت، زيرا هر دو از قبيله زُهره بودند.سرانجام از اعضاي

-------------------------- صفحه 268

شورا سه تن باقي ماندند كه هركدام داراي دو رأي بودند وپيروزي از آنِ كسي بود كه يكي از اين سه نفر به او تمايل كند. در اين هنگام عبد الرحمان رو به علي(عليه السلام) وعثمان كرد وگفت:كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگري واگذار كند وبه نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردند وچيزي نگفتند.عبد الرحمان ادامه داد:شما را گواه مي گيرم كه من خود را از صحنه خلافت بيرون مي برم تا يكي از شما را برگزينم. پس رو به علي (عليه السلام) كرد وگفت: با تو بيعت مي كنم كه بر كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كني واز روش شيخَين پيروي نمايي. علي (عليه السلام) آخرين شرط او را نپذيرفت وگفت: من بيعت تو

را مي پذيرم، مشروط بر اينكه به كتاب خدا وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وطبق اجتهاد وآگاهي خود عمل كنم. چون عبد الرحمان از علي (عليه السلام) جواب منفي شنيد، خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد.عثمان فوراً گفت: آري.يعني پذيرفتم. آن گاه عبد الرحمان دست بر دست عثمان زد وبه او به عنوان «امير مؤمنان» سلام گفت! ونتيجه جلسه به مسلمانان كه در بيرون خانه منتظر رأي شورا بودند گزارش شد. نتيجه شورا چيزي نبود كه علي (عليه السلام) از آغاز از آن آگاه نباشد.حتّي ابن عباس نيز، پس از آگاهي از تركيب اعضاي شورا، محروميت قطعي علي (عليه السلام) را از خلافت براي بار سوّم اعلام كرده بود. لذا وقتي فرزند عوف نقش خود را در بيعت با عثمان به خوبي ايفا كرد، علي (عليه السلام)رو به عبد الرحمان كرد وگفت: تو به اميد اينكه عثمان خلافت را در آخر عمر به تو واگذارد او را انتخاب كردي، چنانكه عمر نيز ابوبكر را به همين اميد برگزيد.ولي اميدوارم كه خداوند ميان شما سنگ تفرقه افكند.

-------------------------- صفحه 269

تاريخنويسان آورده اند كه چيزي نگذشت كه روابط فرزند عوف با عثمان به تيرگي گراييد وديگر با هم سخني نگفتند تا عبد الرحمان در گذشت.(1) اين فشرده ماجراي شوراي شش نفري خليفه دوّم است.پيش از آنكه در باره اين برگ از تاريخ اسلام به قضاوت بپردازيم، نظر امام علي (عليه السلام) را در باره آن منعكس مي كنيم.امام (عليه السلام) در خطبه شقشقيه (خطبه سوّم نهج البلاغه) چنين مي فرمايد: «حَتّي إِذا مَضَي لِسَبِيلِهِ جَعَلَها فِي جَماعَة زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلّهِ

وَ لِلشُّوري! مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّي صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَي هذهِ النَّظائِرِ، لكِنّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغي رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِوَ مالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَن وَ هَن». آن گاه كه عمردر گذشت امر خلافت را در قلمرو شورايي قرار داد كه تصوّر مي كرد من نيز همانند اعضاي آن هستم.خدايا از تو ياري مي طلبم در باره آن شورا. كي حقانيت من مورد شك بود آن گاه كه با ابوبكر بودم، تا آنجا كه امروز با اين افراد همرديف شده ام؟! ولي ناچار در فراز ونشيب با آنان موافقت كردم ودر شورا شركت جستم.ولي يكي از اعضا به سبب كينه اي كه با من داشت ]مقصود طلحه يا سعد وقّاص است [از من جهره برتافت وبه نفع رقيب من كنار رفت وديگري ]عبد الرحمان [به خاطر پيوند خويشاوندي با خليفه به نفع او رأي داد، با دو تن ديگر كه زشت است نامشان برده شود]يعني طلحه وزبير[. در نهج البلاغه پيرامون شوراي عمر سخني جز اين نيست.ولي براي اينكه خوانندگان از جنايات بازيكران وتعزيه گردانان صحنه سياست وتناقض گويي وغرض ورزي خليفه به خوبي آگاه شوند، نكاتي را ياد آور مي شويم:

--------------------------

1 . تمام مطالب مذكور در باره شورا از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد (ج1، صص 188_ 185) نقل وتلخيص شده است.

-------------------------- صفحه 270

تجزيه وتحليل شوراي عمر

در اين تجزيه وتحليل، روي نقاط حساس حادثه انگشت مي گذاريم واز نقل مطالب جزئي خودداري مي كنيم. 1_ اينكه گروههاي مختلف به خليفه دوّم پيشنهاد مي كردند كه براي خود جانشيني برگزيند گواه آن است كه

عامه مردم به طور فطري درك مي كردند كه رئيس مسلمانان بايد در حيات خويش زعيم آينده جامعه اسلامي را برگزيند، چه در غير اين صورت ممكن است فتنه وفساد سراسر جامعه را فرا گيرد(1) ودر اين راه خونهايي ريخته شود.مع الوصف، دانشمندان اهل تسنن چگونه مي گويند كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)بدون اينكه جانشيني تعيين كند درگذشت؟ 2_ پيشنهاد تعيين جانشين از جانب خليفه مي رساند كه طرح حكومت شورايي پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، طرح بي اساسي بوده وهرگز چنين طرحي وجود نداشته است; وگرنه چگونه ممكن است در صورت صدور دستور صريح از جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره تشكيل شورا،به خليفه دوّم پيشنهاد تعيين جانشين شود؟ حكومت شورايي، كه صرف نظر از تعيين امام از جانب خدا عاقلانه ترين شيوه حكومت است كه بشر مي تواند برگزيند، امري است كه امروزه بر سر زبانها افتاده وطرفداران آن با آسمان وريسمان بافي مي خواهند بگويند كه اساس حكومت در اسلام، مطلقاً وحتي پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، همان حكومت شورايي است.وشگفت آنكه چنين حكومتي در هيچ دوره اي از تاريخ اسلام اقامه نشده است. آيا مي توان گفت كه صحابه وياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) همگي بر خطا واشتباه رفته اند ودستور پيامبر را ناديده گرفته اند؟

--------------------------

1 . «لا تَدَعْ أُمَّةَ مُحَمَّد بِلا راع اسْتَخْلَفَ عَلَيْهِمْ وَ لا تَدَعْهُمْ بَعْدَكَ هَمَلا فَإِنّي أَخْشي عَلَيْهِمُ الْفِتْنَة» الغدير(ج7، ص 133) چاپ بيروت، به نقل از الإمامة والسياسة (ج1، ص 22).

-------------------------- صفحه 271

3_ عمر در پاسخ

درخواست مردم گفت: اگر ابو عبيده زنده بود او را به جانشيني خود بر مي گزيدم، زيرا از پيامبر شنيده ام كه وي امين اين امّت است. واگر سالم، مولاي ابي حذيفه، زنده بود او را جانشين خود مي ساختم زيرا از پيامبر شنيده ام كه فرمود او دوست خداست. وي در آن هنگام به جاي اينكه به فكر زنده ها باشد، به فكر مرده ها بود، كه علاوه بر مرده پرستي، بي اعتنايي به زندگاني است كه در عصر او مي زيستند. از اين گذشته، اگر ملاك انتخاب ابوعبيده وسالم اين بود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) آنان را امين امّت ودوست خدا خوانده بود، پس چرا عمر يادي از فرزند ابوطالب نكرد؟ همو كه پيامبر در باره اش فرموده بود:«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيّ»(1)يعني: علي با حق وحق با علي است. او كه از مقام علي (عليه السلام)، فضايل وروحيات پاك او، قضاوتهاي بي نظيرش، دلاوريهايش وعلم او بر كتاب وسنّت،بيش از ديگران آگاه بود چرا نامي از علي (عليه السلام)نبرد وبه ياد مردگاني افتاد كه هرگز كينه وحسد كسي را بر نمي انگيزند؟ 4_ اگر مقام ومنصب امامت يك مقام الهي وادامه وظايف رسالت است، پس بايد در شناخت امام پيرو نصّ الهي بود واگر يك مقام اجتماعي است بايد در شناخت او به افكار عمومي مراجعه كرد. امّا گزينش امام از طريق شورايي كه اعضاي آن از طرف خود خليفه تعيين شوند، نه پيروي از نصّ است ونه رجوع به افكار عمومي. اگر بايد خليفه بعد را خليفه پيشين تعيين كند، چرا كار را به شوراي شش

نفري ارجاع مي دهد. از ديد اهل تسنن، امام بايد از طريق اجتماع امّت يا اتّفاق اهل حل وعقد

--------------------------

1 . اين حديث به صورت متواتر از طريق محدّثان اهل تسنن نقل شده است. به كتاب الغدير(ج3، ص 156 تا 159 طبع نجف و176 تا 180 چاپ بيروت) مراجعه فرماييد.

-------------------------- صفحه 272

انتخاب شود ونظر خليفه پيشين در اين كار كوچكترين ارزشي ندارد. ولي اكنون معلوم نيست كه چرا آنان بر اين كار صحّه مي گذارند وتصويب شوراي شش نفري را لازم الاجرا مي شمرند. اگر انتخاب امام حقِّ خود امّت ودر اختيار مردم است، خليفه وقت به چه دليلي آن را از مردم سلب كرد ودر اختيار شورايي گذارد كه اعضاي آن را خود او انتخاب كرده بود؟ 5_ به هيچ وجه روشن نيست كه چرا اعضاي شورا به همين شش نفر منحصر شد.اگر علّت گزينش آنان اين بود كه رسول خدا هنگام مرگ از آنان راضي بود، اين ملاك در باره عمّار، حذيفه يماني، ابوذر، مقداد، ابيّ بن كعب و... نيز تحقّق داشت. مثلاً پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره عمّار مي فرمود: «عَمّارُ مَعَ الحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ يَدُورُ مَعَهُ أَيْنَما دارَ»(1) عمار محور حق است وحق بر وجود او مي گردد. ودر باره ابوذر مي فرمود: «ما أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ عَلي ذِي لَهْجَة أَصْدَقُ مِنْ أَبِي ذَر».(2) زمين در برنگرفته وآسمان بر كسي سايه نيفكنده است كه راستگوتر از ابوذر باشد. مع الوصف، چرا وي اين افراد را از عضويت شورا محروم ساخت وافرادي را برگزيد كه روابط اغلب آنان با علي (عليه السلام) تيره

بود ودر آن ميان تنها يك نفر خواهان آن حضرت بود واو زبير بود وچها رنفر ديگر كاملاً بر ضدّ امام بودند.تازه

--------------------------

1 . ر.ك. الغدير، ج9، ص 25، ط نجف.

2 . محدثان فريقين اين حديث را به اتّفاق نقل كرده اند وما در كتاب شخصيتهاي اسلامي شيعه، ص 220 مدارك آن را آورده ايم.

-------------------------- صفحه 273

انتخاب زبير نيز در آينده به ضرر علي(عليه السلام)تمام شد;زيرا زبير كه تا آن روز خود را همتاي علي نمي ديد، در رديف او قرار گرفت وسرانجام، پس از قتل عثمان، داعيه خلافت پيدا كرد. اگر ملاك عضويت در شورا بَدري واُحُدي ومهاجر بودن اشخاص بود، اين ملاكها در افراد ديگر نيز صدق مي كرد.چرا از ميان آنان اين گروه انتخاب شدند؟ 6_ خليفه ادعا داشت كه آنان را از اين نظر براي عضويت در شورا برگزيده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) د رهنگام مرگ از آنان راضي بود، حال آنكه وي در سخنان خود در باره اعضاي شورا، طلحه را طور ديگر معرفي كرده وبه او گفته بود:تو در هنگام نزول آيه حجاب سخني گفتي كه رسول خدا بر تو خشم كرد وتا روز وفات از تو خشمگين بود. راستي، كدام يك از اين دو نظر ونقل را بايد پذيرفت؟ خليفه در انتقاد از اعضاي شورا سخناني گفت كه صلاحيت اكثر آنان را براي خلافت وحتي عضويت شورا نفي مي كرد. مثلاً در باره زبير گفت:تو يك روز انساني وروز ديگر شيطان! آيا چنين شخصي مي تواند در شوراي خلافت شركت كند وخليفه اسلام شود؟اگر چنان مي شد كه او در

روز شورا با نيّت شيطاني در مجلس شركت مي كرد، بازدارنده وي از افكار شيطاني چه بود؟ ودر باره عثمان گفت:تو اگر خليفه شوي، بني اميّه وبني ابي معيط را بر دوش مردم سوار مي كني و... آيا فردي كه چنين روحيه اي دارد وبنابر تعصب خويشاوندي از حق منحرف مي شود شايستگي دارد كه عضو شوراي خلافت گردد ويا براي امّت خليفه اي تعيين كند؟ 7_ خليفه از كجا مي دانست كه عثمان براي خلافت برگزيده خواهد شد واقوام خود را بر دوش مردم سوار مي كند وروزي خواهد رسيد كه مردم بر ضدّ او قيام

-------------------------- صفحه 274

خواهند كرد؟(وسپس از او خواست كه در چنين لحظات از او يادي كند!). خليفه اين تفرّس يا غيب گويي را از كجا به دست آورده بود؟ آيا جز اين است كه اعضاي شوراي تعيين خلافت را چنان ترتيب داده بود كه انتخاب عثمان ومحروميت علي (عليه السلام) را قطعي مي ساخت؟ 8_ با تمام كنجكاوي كه عمر در زندگي علي (عليه السلام) كرد نتوانست عيبي در او بجويد وفقط سخني گفت كه بعدها نيز عمرو عاص آن را بهانه كرد وگفت:علي شوخ ومَزّاح است.(1) عمر سعه صدر وگذشت امام (عليه السلام) وناچيز شمردن امور مادي از جانب آن حضرت را شوخ مزاجي تلقّي مي كرد.آنچه بايد يك رهبر داشته باشد اين است كه در اجراي حق مصمم ودر حفظ حقوق مردم با اراده باشد وامام علي (عليه السلام) مَثَل اعلاي اين خصيصه بود; به طوري كه خليفه دوّم، خود به اين حقيقت تصريح كرده وگفت:اگر تو زمام امور را در دست بگيري مردم را بر

حقّ آشكار وراه روشن رهبري مي كني. 9_ چرا عمر براي عبد الرحمان بن عوف حقّ «وِتو» قائل شد وگفت در صورت تساوي آراء، آن گروه مقدّم باشد كه عبد الرحمان در ميان آنان است؟ ممكن است گفته شود خليفه چاره اي جز اين نداشت.زيرا در صورت تساوي آراء بايد مشكل تساوي حل مي شد وخليفه با دادن حقّ وتو به عبد الرحمان اين مشكل را برطرف ساخت. پاسخ اين مطلب روشن است.زيرا دادن حقّ وتو به عبد الرحمان جز سنگين كردن كفّه پيروزي عثمان نيتجه ديگري نداشت.عبد الرحمان شوهر خواهر عثمان بود وقهراً در داوري خود عامل خويشاوندي را فراموش نمي كرد وحتي اگر، فرضاً

--------------------------

1 . امام (عليه السلام) اين تهمت را از عمرو عاص نقل كرده وچنين پاسخ مي گويد:«عَجَباً لابْنِ النّابِغَةِ يَزْعُمُ لاَِهْلِ الشّامِ أَنَّ فِيَّ دُعابَةً وَأَنِّي اْمرُءٌ تِلْعابَة... لَقَدْقالَ باطِلاً وَ نَطَقَ آثِماً». ر.ك:نهج البلاغه،خطبه 82.

-------------------------- صفحه 275

شخص سليم النفسي بود، پيوند خويشاوندي، به طور ناخود آگاه، اثر خود را بر نظر او مي گذاشت. عمر براي رفع اين مشكل مي توانست نظر گروه ديگري را مرجع تصميم نهايي وفصل الخطاب معرفي كند وبگويد كه اگر دو گروه به طور مساوي رأي آوردند، رأي نهايي با طرفي باشد كه گروهي از ياران پاك پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با آن طرف موافق باشد، نه رأي عبد الرحمان، شوهر خواهر عثمان وفاميل سعد وقّاص. 10_ عمر،در حالي كه از درد به خود مي پيچيد، به حاضرانِ در مجلس مي گفت:پس از من اختلاف نكنيد واز دودستگي بپرهيزيد، زيرا در اين صورت خلافت از آنِ معاويه خواهد بود

وحكومت را از شما خواهد گرفت. مع الوصف به عبد الرحمان حقّ وِتو مي دهد كه فاميل نزديك عثمان است وعثمان ومعاويه، هر دو ميوه درخت ناپاك بني اميّه هستند وخلافت عثمان مايه استواري حكومت معاويه پس از عثمان است. شگفتا! خليفه گاهي اموال فرمانداران را مصادره وآنان را از مقامشان عزل مي كرد، ولي هرگز دست به تركيب حكومت معاويه نمي زد واو را در گرد آوري اموال وتحكيم پايه هاي حكومت خود در شام آزاد مي گذاشت، با آنكه مي دانست او به صورت يك استاندار ساده، كه روش بسياري از استانداران وقت بود، انجام وظيفه نمي كرد ودربار او كمتر از دربار نمايندگان قيصر وكسري نبود. آيا نمي توان گفت كه زير كاسه نيم كاسه اي بوده است وهدف ازا ين كار، تحكيم موقعيت بني اميّه بوده كه از پيش از اسلام دشمن خونيِ بني هاشم بودند؟ آري، هدف اين بود كه اگر روزي بني هاشم در مركز اسلام (مدينه) قدرتي پيدا كردند ومردم به آنان گرويدند، يك قدرت خارجي نيرومند پيوسته مزاحم آنها باشد، همچنان كه شد. 11_ عمر براي ابراز وارستگي خود مي گفت: به فرزندم عبد اللّه رأي ندهيد، زيرا او حتّي شايستگي ندارد كه زن خود را طلاق دهد.ولي، با اين همه، او را

-------------------------- صفحه 276

مستشار شورا قرار داد وگفت:هرگاه اعضاي شورا سه رأي مساوي داشتند، طرفين تسليم نظر پسرم عبد اللّه شوند.ولي هرگز اجازه نداد حسن بن علي وعبد اللّه بن عباس، عضو شورا يا مستشار اعضا باشند، بلكه گفت مي توانند در جلسه، به عنوان مستمع آزاد، شركت كنند!(1) 12_ اصولاً چه مي شد

كه عمر، مانند ابوبكر، علي (عليه السلام) را براي جانشيني انتخاب مي كرد واز اين طريق جلو بسياري از مفاسد رامي گرفت؟ در آن صورت، بني اميّه، از معاويه گرفته تا مروان، نه قدرت سركشي داشتند ونه جرأت وفرصت آن را.مسئله تيول وغارت بيت المال وتبعيض وسست اعتقادي مردم در نتيجه رفتار دستگاه حاكمه وقوت گرفتن آداب ورسوم جاهليت، كه لگدمال اصول اسلام شده بود، نيز هيچ يك پيش نمي آمد. نيروي فوق العاده عقلي وجسمي واخلاقي امام (عليه السلام) وآن همه همّت وشجاعت كه در راه نفاق وشقاق يارانش تحليل رفت، يكجا در راه توسعه وترويج اصول ملكوتي وانساني اسلام وجلب دل وجان اقوام وملل مختلف به اسلام به كار مي رفت ومسلّماً جهان وآدمي را سرنوشتي ديگر وآينده اي درخشانتر نويد واميد مي داد.(2) 13_ شگفتا! عمر از يك طرف عبد الرحمان را يكتا مؤمني مي خواند كه ايمان او بر ايمان نيمي از مردم زمين سنگيني مي كند! واز طرف ديگر اين سرمايه دار معروف قريش را «فرعون امّت» مي نامد.(3) وحقيقت، به گواهي تاريخ، آن است كه عبد الرحمان بن عوف سرمايه دار ومحتكر معروف قريش بود كه پس از مرگ، ثروت هنگفتي به ارث گذاشت. يك قلم از ثروت او اين بود كه هزار گاو وسه هزار گوسفند وصد اسب داشت، ومنطقه «جرف» مدينه را با بيست گاو آب كش زير كشت مي بُرد.

--------------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 112; الإمامة والسياسة، ج1، ص 24.

2 . اقتباس از: مرد نامتناهي، ص 144.

3 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 24.

-------------------------- صفحه 277

او داراي چهار زن بود وهنگامي

كه مُرد به هريك از زنانش هشتاد هزار دينار ارثيه رسيد واين مبلغ يك چهارم از يك هشتم ثروت او بود كه به زنان وي رسيد.وقتي يكي از زنان خود را در حال بيماري طلاق داد، ارثيه او را با 83 هزار دينارمصالحه كرد.(1) آيا مي توان گفت كه ايمان چنين كسي بر ايمان نيمي از مردم روي زمين برتري دارد؟ 14_ عبد الرحمان در انتخاب عثمان از در حيله وارد شد.نخست به علي (عليه السلام) پيشنهاد كرد كه طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر وروش شيخين رفتار كند; در حالي كه مي دانست روش شيخين، در صورت مطابقت با قرآن وسنت پيامبر، براي خود امر جداگانه اي نيست،ودر صورت مخالفت با آن، ارزشي نخواهد داشت.مع الوصف اصرار داشت كه بيعت علي (عليه السلام) بر اين سه شرط استوار باشد ومي دانست كه امام علي (عليه السلام) از پذيرش شرط آخر سر باز خواهد زد.لذا وقتي آن حضرت دست رد بر چنين شرطي زد، عبد الرحمان موضوع را با برادر زن خود عثمان در ميان نهاد، واو فوراً پذيرفت. 15_ حكومت براي امام (عليه السلام) وسيله بود نه هدف; در حالي كه براي رقيب او هدف بود نه وسيله. اگر امام (عليه السلام) به خلافت از همان ديد مي نگريست كه عثمان، بسيار آسان بود كه در ظاهر شرط فرزند عوف را بپذيرد ولي در عمل از آن شانه خالي كند. امّا آن حضرت چنين كاري نكرد، زيرا او هرگز حقّي را از طريق باطل نمي طلبيد. 16_ امام (عليه السلام)، از همان نخست، از دسيسه خليفه دوّم واز منويّات كانديداها آگاه بود. لذا وقتي از

تركيب وشرايط شورا آگاه شد، به عموي خود عباس گفت:اين بار نيز ما از خلافت محروم شديم. نه تنها امام از اين نتيجه آگاه بود،

--------------------------

1 . الغدير، ج8، ص 291، چاپ نجف وصفحه 284 چاپ لبنان.

-------------------------- صفحه 278

بلكه جواني مانند عبد اللّه بن عباس نيز وقتي از تركيب اعضاي شورا مطلّع شد گفت: عمر مي خواهد كه عثمان خليفه شود.(1) 17_ عمر به محمّد بن مسلمه دستور داد كه اگر اقليّت با اكثريت توافق نكردند فوراً اعدام شوند واگر جناح مساوي شورا با جناحي كه عبد الرحمان در آن قرار دارد موافقت نكردند، فوراً كشته شوند واگر كانديداها در ظرف سه روز در تعيين جانشين به توافق نرسيدند همگي از دَمِ تيغ بگذرندو.... بايد در برابر چنين اخطارهايي گفت: آفرين بر اين حرّيت! در كجاي جهان اگر اقليتي در برابر اكثريت قرار گرفت بايد قتل عام شود؟! زمام جامعه اسلامي را، ده سال تمام، چنين مرد سنگدلي در دست گرفته بود كه نه تدبير صحيحي داشت ونه عاطفه ومروّت انساني ولذا مردم در مورد او مي گفتند: «دَرَّةُ عُمَرَ أَهْيَبُ مِنْ سَيْفِ حَجّاج». تازيانه عمر مهيبتر از شمشير حَجّاج بود. انتخاب عثمان براي خلافت آنچنان به بني اميه پرو بال بخشيد وآن قدر قدرت وجرأت داد كه ابوسفيان، كه با عثمان از يك تيره وخانواده بود، روزي به اُحُد رفت وقبر حمزه، سردار بزرگ اسلام، را كه در نبرد با ابوسفيان ويارانش كشته شده بود، زير لگد گرفت وگف:ابا يَعلي، برخيز وببين كه آنچه ما بر سر آن مي جنگيديم به دست ما افتاد.(2) در يكي از روزهاي نخست از خلافت عثمان

كه اعضاي خانواده در منزل او گرد آمده بودند، همين پيرِ ملحد رو به حاضران گرد وگفت: خلافت را دست به دست بگردانيدوكارگزاران خود را از بني اميّه انتخاب كنيد، زيرا جز فرمانروايي هدف ديگري نيست; نه بهشتي هست ونه دوزخي! (3)

--------------------------

1 . كامل ابن اثير، ج2، ص45; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص 93.

2 . نقش وعّاظ در اسلام، ص 151.

3 . الاستيعاب، ج2، ص 290. صفحه 279

فصل هشتم

فصل هشتم

خاندان رسالت از ديدگاه حضرت علي(عليه السلام)

در زندگاني بيست وپنج ساله امام علي (عليه السلام) كه با درگذشت پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) آغاز مي شود وبا شروع خلافت ظاهري وي به پايان مي رسد، بخشهاي حسّاس وآموزنده اي هست كه برخي را در گذشته ياد آور شديم وبرخي ديگر را هم اكنون مي نگاريم. از جمله اين بخشها موارد زير است: 1_ موضع امام (عليه السلام) در مقابل خلفا ونحوه رفتار وي با آنان. 2_ تعليم احكام ومسائل اسلامي به مسلمانان. 3_ فعاليتهاي اجتماعي امام (عليه السلام). پيش از آنكه به موقعيت وموضع امام (عليه السلام) در برابر خلفا اشاره كنيم لازم است نظر آن حضرت را در باره خاندان رسالت و به اصطلاح خود امام، «آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)» بيان كنيم تا روشن گردد كه همكاري علي (عليه السلام) با خلفا در جهت پيشرفت وگسترش اسلام، به معني آن نبوده كه امام (عليه السلام) آنان را محور حق وزمامداران واقعي مي شمرده، بلكه آن حضرت، در عين همكاري ورفع مشكلات سياسي وعلمي آنان، خاندان رسالت را استادان حق وپيشوايان واقعي وزمامداران حقيقي مي

دانسته است، تا آنجا كه به صراحت مي فرمايد: «لا يُقاسُ بِ آلِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله وسلم) مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً».(1)

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 2.

-------------------------- صفحه 280

هيچ كس از اين امّت با خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مقايسه نمي شود وكسي كه از نعمت آنان بهره مند شده است هرگز با آنان برابر نيست. امام در سخنان ديگر خود به گوشه اي از فضايل علمي آل محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم) اشاره مي كند ومي فرمايد: «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوئِلُ حِكَمِهِ وَكُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبالُ دِينهِ. بِهِمْ أَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِضِهِ».(1) خاندان رسالت نگهدارنده رازهاي نهان پيامبر ومطيعان فرمان وي وگنجينه هاي دانش وحافظان كتابهاي اويند.آنان كوههايي هستند كه سرزمين اسلام را از لرزه صيانت مي كنند.پيامبر به وسيله آنان پشت خود را راست كرد وبه خود آرامش بخشيد. حضرت علي (عليه السلام) در جاي ديگر از سخنان خود، آنان را اساس دين وستون ايمان ويقين مي خواند ومي فرمايد كه با مراجعه به رفتار وگفتار آنان مي توان غالي را از غلوّ بازداشت وعقب مانده از قافله حق را به آن باز گردانيد: «هُمْ أَساسُ الدِّينِ وَ عِمادُ الْيَقِينِ.إِلَيْهِمْ يَفيءُ الْغالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُ التّالِي».(2) ودر جايي ديگر از سخنان خود چنين مي فرمايد: «أُنْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُديً وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ في رَديً فَإِنْ لَبَدُوا فالبَدوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا».(3) به خاندان

رسالت بنگريد وراه آنان را در پيش گيريد كه پيروي از آنان شما را از جاده حقيقت بيرون نمي برد وبه گمراهي باز نمي گرداند.اگر در نقطه اي توقّف كردند، شما نيز توقّف كنيد واگر برخاستند برخيزيد. هرگز بر آنان پيشي نگيريد كه گمراه مي شويد واز آنان عقب نمانيد كه نابود خواهيد شد.

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 2.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 2.

3 . همان، خطبه 93.

-------------------------- صفحه 281

امام (عليه السلام) معرفت وشناسايي اهل بيت نبوّت را در كنار معرفت خدا وپيامبر او مي داند: «فَإِنَّهُ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ عَلي فِراشِهِ وَ هُوَ عَلي مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ماتَ شَهِيداً».(1) هركس از شما در بستر خود بميرد، در حالي كه به حقّ پروردگار خود وحقّ پيامبر او وخاندان رسالتش آشنايي داشته باشد، شهيد از دنيا رفته است. اين بخش از سخنان امام (عليه السلام) كه شناسايي حقّ خاندان رسالت را در كنار شناسايي حقّ خدا ورسول او قرار مي دهد روشنگر مضمون حديثي است كه محدّثان اسلامي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرده اند كه: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ فَقَدْ ماتَ مِيْتَةَ الْجاهِلِيَّةِ». هركس بميرد وامام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت از دنيا ديده پوشيده است. امام (عليه السلام) در يكي ديگر از سخنان خود به ادامه فيض الهي در هر عصر وزماني اشاره مي نمايد ومي فرمايد: «أَلا إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله وسلم) كَمَثَلِ نُجُومِ السَّماءِ إِذا خَوي نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ».(2) مَثَل خاندان رسالت به سان ستارگان آسمان است كه

اگر يكي غروب كند ديگري طلوع خواهد كرد. امام (عليه السلام) در بيان وتوصيف خصوصيات خاندان رسالت بيش از اينها سخن گفته است كه مجال ذكر همه آنها نيست.(3) از باب نمونه، به چند مورد ديگر اشاره مي شود. حضرت در باره نامهاي آنان چنين مي فرمايد:

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 185.

2 . همان، خطبه 96.

3 . ر.ك. نهج البلاغه فيض، خطبه هاي 93، 96، 108، 119، 147، 153، 160، 224 ونامه 17 وكلمه 101.

-------------------------- صفحه 282

«أَلا بِأَبِي وَ أُمِّي هُمْ مِنْ عِدَّة أَسْماءُهُمْ فِي السَّماءِ مَعْرُوفَةٌ وَ فِي الأَرْضِ مَجْهُولَةٌ».(1) پدر ومادرم فداي گروهي كه نام آنان در آسمانها معروف ودر زمين مجهول است. سخن زير از امام (عليه السلام)، هرچند در باره پيروان حق است، ولي مصداق اولي آن خاندان رسالت است: «عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعايَة وَ رِعايَة لا عَقْلَ سَماع وَ رِوايَة فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعاتَهُ قَلِيلٌ».(2) حقيقت دين واصول وفروع آن را در كمال عقل وعمل به آن شناخته اند، نه شناختن از طريق شنيدن; زيرا راويان علم بسيارند وعاملان به آن كم. امام (عليه السلام) در كلام ذيل هرچند مقام ملكوتي آنان را مي ستايد ولي در سخنان ديگر خود به ولايت ورهبري آنان تصريح كرده آنان را واليان وحاكمان امّت وجانشينان پيامبر ووارثان مناصب او (جز نبوّت) معرفي مي كند: «وَلَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَةه وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ».(3) خصايص ولايت وامام (علم واعجاز) نزد آنان است ووصيّت پيامبر در باره آنان است وآنان وارثان پيامبرند. با روشن شدن مقام خاندان رسالت نزد علي (عليه السلام)، كه خود در رأس اين

خاندان قرار داشت، موقع آن است كه رفتار وموضع امام (عليه السلام)را در باره خلفا با استناد به مدارك اصيل تاريخي تشريح كنيم.

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 182.

2 . همان، خطبه 234.

3 . همان، خطبه 2.

-------------------------- صفحه 283

امام (عليه السلام) يگانه مرجع فكري وقضايي خلفا

سكوت امام (عليه السلام) در دوران بركناري او از مقام خلافت كه بيست وپنج سال به طول انجاميد، سكوت مطلق، به معني كناره گيري از هر نوع مداخله در امور رهبري نبود.گرچه مقام خلافت ورهبري سياسي را ديگران اشغال كرده ونصب وعزل افراد واختيار اموال اسلامي در دست آنان بود، مع الوصف، مرجع فكري ويگانه معلّم امّت كه تمام طبقات در برابر علم او خضوع مي كردند، امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود. از خدمات چشمگير امام (عليه السلام) در اين دوران آن بود كه دستگاه قضايي نوبنياد اسلام را رهبري مي كرد. هر وقت اين دستگاه با مشكلي روبرو مي شد فوراً مسئله را به آن حضرت ارجاع مي داد وراه حل آن را خواستار مي شد. گاهي نيز خود امام، بدون آنكه كسي به وي مراجعه كند، خليفه وقت را، كه متصدّي مقام قضاوت نيز بود، راهنمايي مي كرد وبه اشتباه او در صدور حُكم واقف مي ساخت وبا قضاوتهاي شگفت وقاطع خود موجي از تعجّب در اذهان صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پديد مي آورد. گو كه امام (عليه السلام) خلافت آنان را به رسميت نمي شناخت وخود را وصيّ منصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وشايسته ترين فرد براي اداره امور جامعه ورهبري امّت مي دانست،امّا

هرگاه پاي مصالح اسلام ومسلمانان به ميان مي آمد از هر نوع خدمت وكمك وبلكه فداكاري وجانبازي دريغ نمي داشت وبا چهره گشاده به استقبال مشكلات مي شتافت. شأن امام (عليه السلام) بالاتر وروح او بزرگتر از آن بود كه مانند برخي بينديشد كه چون زمام خلافت را از دست او گرفته اند در هيچ امري از امور مملكت مداخله نكند ودر حلّ هيچ مشكلي قدم بر ندارد تا هرج ومرج ونارضايتي جامعه اسلامي را فرا گيرد ودستگاه خلافت دچار تزلزل گردد وسرانجام سقوط كند. نه، امام (عليه السلام) چنين

-------------------------- صفحه 284

فردي نبود; او فرزند اسلام بود ودر آغوش اسلام پرورش يافته بود ودر برآمدن وباليدن نهال اسلام، كه به دست پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)كاشته شده بود، رنجهاي بسيار كشيده وخونها نثار كرده بود. ايمان ووجدان پاك علي (عليه السلام) اجازه نمي داد در برابر مشكلات اسلام وامور دشوار مسلمانان، مُهر سكوت بر لب نهد وخود را از هر نوع مداخله كنار بكشد. پايداري اسلام وگسترش آن در جهان، آشنا ساختن امّت به معارف واصول وفروع دين وحفظ عظمت اسلام در نزد دانشمندان يهود ونصارا كه دسته دسته براي تحقيق در باره اين آيين نوظهور به مدينه مي آمدند، براي امام (عليه السلام) هدف اساسي بود وتا آنجا كه راه به روي آن حضرت باز بود ودستگاه خلافت مزاحم وي نمي شد واحياناً دست نياز به سوي او دراز مي كرد، از رهبري وراهنمايي مضايقه نداشت وبلكه استقبال مي كرد. امام (عليه السلام) در نامه اي كه آن را به وسيله مالك اشتر براي مردم مصر فرستاد به اين حقيقت

تصريح مي كند وعلّت همكاري خود را با خلفا چنين بيان مي دارد: «فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتّي رَأَيْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ يَدْعُونَ إِلي مَحْقِ دِينِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله وسلم).فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِالإِسْلامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَري فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَليَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الّتي إِنَّما هِيَ مَتاعُ أَيّام قَلائِلَ يَزُولُ مِنْها ما كانَ كَما يَزُولُ السَّرابُ».(1) من در آغازم كار خلفا دست نگاه داشتم (وآنان را به خود وا نهادم)، تا اينكه ديدم گروهي از اسلام برگشته ومردم را به محو دين محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) دعوت مي كنند.ترسيدم كه اگر به ياري اسلام ومسلمانان برنخيزم رخنه يا ويرانيي در كاخ اسلام ببينم كه مصيبت آن براي من بزرگتر است از دوري از حكومت چند روزه اي كه همچون سراب زايل مي گردد.

--------------------------

1 . همان، نامه 62.

-------------------------- صفحه 285

اين نامه، نمايي از روحيات پاك امام(عليه السلام) وروشنگر منطق او در زمينه مداخله در امور جامعه اسلامي است كه زمام آن را گروهي به دست داشتند كه امام (عليه السلام)آنان را به رسميت نمي شناخت. معرفي حضرت علي(عليه السلام) از جانبِ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

اينكه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، خلفا وياران آن حضرت د رحلّ مشكلات خود به علي (عليه السلام) روي مي كردند يك علّت آن اين بود كه از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره علم آن حضرت ودانش قضايي او سخناني به صراحت شنيده بودند كه از آن جمله است: «أَعْلَمُ أُمَّتِي بِالسُّنَّةِ وَ الْقَضاءِ عَلِيُّ بنُ أَبِي طالِب».(1)

داناترينِ امّت من به سنتهاي اسلامي وقوانين قضايي، علي بن ابي طالب است. آنان از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) شنيده بودند كه آن حضرت، ضمن معرّفي كساني مانند زيد بن ثابت وابيّ بن كعب، در باره علي (عليه السلام) فرمود:«أَقْضاكُمْ عَلِيٌّ»(2) يعني: داناترينِ شما به روش داوري علي است. هنوز آواي كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در گوش صحابه طنين انداز بود كه فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها فَمَنْ أَرادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها».(3) من شهر علم هستم وعلي درِ آن است. هركس بخواهد وارد شهر شود بايد از درِ آن وارد شود. آري، چرا دستگاه خلافت وياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مشكلات خود را با امام (عليه السلام)

--------------------------

1 . كفاية الطّالب، ط نجف، ص 190.

2 . همان، ص 104.

3 . مرحوم مير حامد حسين هندي يكي از مجلّدات عبقات الأنوار را به گرد آوري اسناد اين حديث اختصاص داده است.

-------------------------- صفحه 286

در ميان نگذارند ورأي او را نافذ نكنند؟ آنان به چشم خود ديده بودند كه وقتي اهل يمن به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گفتند:«مردي را به سوي ما اعزام بفرما كه دين را به ما تفهيم كند وسنّتهاي اسلام را به ما بياموزد وبا كتاب خدا داوري كند»، رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) رو به علي (عليه السلام) كرد وفرمود: «يا عَليٌّ انْطَلِقْ إِلي أَهْلِ الْيَمَنِ فَفَقِّهْهُمْ فِي الدِّينِ وَ عَلِّمْهُمُ السٌّنَنَ وَ احْكُمْ فِيهِمْ بِكِتابِ اللّهِ ... إِذْهَبْ إِنَّ اللّهَ سَيَهْدِي قَلْبَكَ وَ يُثَبِّتُ لِسانَكَ».(1) اي علي! به سوي يمن حركت كن ودين خدا

را به آنان بياموز وبا سنّتهاي اسلام آشنايشان ساز وبا كتاب خدا در ميانشان داوري كن.(سپس دست خود را بر سينه علي (عليه السلام) زد وفرمود:) برو; خدا قلب تو را به سوي حق رهبري مي كند وزبان تو را از خطا واشتباه صيانت مي بخشد. دعاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره علي (عليه السلام) آنچنان مستجاب شد كه امام (عليه السلام) فرمود:از آن زمان تاكنون درهيچ مشكلي شك وترديد نكرده ام. قضاوت حضرت علي(عليه السلام) در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

امير مؤمنان (عليه السلام) نه تنها در دوران خلفا بهترين قاضي ويگانه داور به حقّ امّت بود، بلكه در دوران پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)نيز در يمن ومدينه مرجع قضايي مسلّم مردم بود.رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) داوريهاي او را مي ستود وازاين طريق مرجع قضايي جامعه اسلامي پس از خويش را به مردم معرفي مي كرد. اينك دو نمونه از داوريهاي امام (عليه السلام) كه در زمان خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مورد تصديق آن حضرت قرار گرفت نقل مي شود. 1_ در زماني كه علي (عليه السلام) از طرف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در يمن اقامت داشت حادثه اي به شرح زير اتّفاق افتاد:

--------------------------

1 . كنز العمّال، ج6، ص 392.

-------------------------- صفحه 287

گروهي پس از شكار شيري، آن را در گودال عميقي محاصره كرده، در اطراف آن سنگر گرفته بودند. ناگهان پاي يكي از آنان لغزيد واو براي حفظ خود، دست ديگري را گرفت واو نيز دست سوّمي را وسوّمي هم دست چهارمي را وسرانجام

همگي در گودال افتادند ومورد حمله شير قرار گرفتند وبر اثر جراحاتي درگذشتند. در ميان بستگان آنان نزاع در گرفت.امام علي (عليه السلام) از جريان آگاه شد وفرمود: من در ميان شما داوري مي كنم.اگر به داوري من رضا نداريد، دعوا را به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ببريد تا در ميان شما داوري كند. آنگاه فرمود:گروهي كه اين گودال را كنده اند بايد غرامت چهار نفر مقتول را به قرار زير بپردازند: به اولياي فرد نخست يك چهارم ديه، به اولياي دوّمي يك سوّم آن، به اولياي نفر سوّم نيم آن، وبه اولياي چهارمي ديه كامل. چون از امام (عليه السلام) سؤال شد كه چرا به اولياي فرد نخست بايد يك چهارم ديه بپردازند، آن حضرت در پاسخ فرمود: زيرا پس از او سه نفر ديگر كشته شده اند. وبه همين ترتيب در موارد ديگر فرمود: به اولياي فرد دوّم بايد يك سوم آن را بپردازند، زيرا پس از وي دو نفر ديگر كشته شده اند وبراي سوّمي بايد نصف ديه بپردازند زيرا پس از او يك نفر ديگر به قتل رسيده وبراي چهارمي ديه كامل بايد بپردازند زيرا او آخرين فردي است كه كشته شده است.(1) باري، بستگان مقتولين به داوري امام (عليه السلام) تن ندادند ورهسپار مدينه شدند وجريان را به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گفتند. آن حضرت فرمود: «اَلْقَضاءُ كَما قَضي عَلِيٌّ».(2) محدّثان اهل سنّت وشيعه داوري امام علي (عليه السلام) را در اين موضوع به

--------------------------

1 . ذخائر العقبي، نگارش محبّ طبري، ص 84; كنز العمّال، ج2، ص 393; وسائل الشيعه، ج19، ص 175.

2 .

كنزالعمّال، ج2، ص 393; وسائل الشيعه، ج19، ص 175، باب چهارم از ابواب موجبات ضمان.

-------------------------- صفحه 288

صورت بالا نقل كرده اند،ولي محدّثان شيعه آن را به گونه اي ديگر نيز آورده اند.طبق اين نقل، امام (عليه السلام) فرمود:فرد اوّل طعمه شير است وديه او بر كسي نيست، ولي بايد بستگان اوّلي به اولياي دوّمي يك سوّم ديه را بپردازند وبستگان دوّمي به بستگان سوّمي نصف ديه بدهند وبستگان سوّمي به اولياي چهارمي ديه كامل بپردازند. دانشمندان شيعه حديث نخست را صحيح نمي دانند زيرا در سند آن افراد غير موثق وجود دارند، ولي به نقل دوّم اعتماد كامل دارند.نكته مهم در اين داوري اين است كه امام (عليه السلام) خونبهاي فرد چهارم را ميان اولياي سه نفر قبل به طور مساوي تقسيم كرد. بدين ترتيب كه بايد يك سوم خونبها را اولياي اوّلي به بستگان دوّمي بپردازند وبستگان دوّمي دو سوّم آن را (يك سوّم از حقّ خود را روي آنچه كه از اوّلي گرفته اند بگذارند و)به بستگان سوّمي پرداخت كنند وبستگان سوّمي ديه كامل بدهند، يعني روي دو سوّم ديه كه از پيش گرفته بودند يك سوّم بگذارند وبه صورت يك ديه كامل به اولياي چهارمي بپردازند ودر اين صورت ديه فرد چهارم به طور مساوي بر سه نفر پيشين تقسيم شد.(به كتاب جواهر الكلام، ج6، كتاب ديات، بحث «تزاحم موجبات» مراجعه شود). 2_ پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) وگروهي از مسلمانان در مسجد نشسته بودند كه دو نفر وارد مسجد شدند وخصومتي را مطرح كردند كه خلاصه آن اين بود كه گاوي با شاخ خود حيوان كسي را

كشته است; آيا صاحب گاو ضامن قيمت حيوان مقتول هست يا نه؟ يكي از مسلمانان در اظهار نظر سبقت گرفت وگفت:«لاضِمانَ عَلَي الْبَهائِم».يعني: حيوان غير مكلّف ضامن مال كسي نيست. به نقل كليني در كافي، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از ابوبكر وعمر خواست كه در اين قضيه فصل خصومت كنند. آن دو نفر گفتند:«بَهِيمَةٌ قَتَلَتْ بَهِيمَةً ما عَلَيْها مِنْ شَيْء»(1) يعني: حيواني حيوان ديگري را كشته است وبراي حيوان ضمانتي نيست. در اين موقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از علي (عليه السلام) خواستند كه او داوري كند. امام (عليه السلام)

--------------------------

1 . كافي، ج7، ص 352، حديث 6و7.

-------------------------- صفحه 289

با طرح يك قانون كلّي، كه امروز هم مورد استفاده مجامع حقوقي است، مشكل را حل كرد وفرمود: ضرر را بايد آن كس متحمل شود كه مقصّر است وبه وظيفه خود در اداره حيوان عمل نكرده است. اگر صاحب حيوان به اندازه كافي در صيانت حيوان خود كوشيده وآن را در نقطه محفوظي نگاه داشته است ولي صاحب گاو به وظيفه خويش عمل نكرده وآن را رها ساخته، در اين صورت صاحب گاو مقصّر است وبايد غرامت حيوان او را بپردازد واگر جريان بر خلاف اين است بر او ضماني نيست. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از شنيدن اين داوري مبتكرانه وهمراه با ارائه يك طرح كلي، دست به آسمان بلند كرد وگفت:«اَلْحَمْدُللّهِ الّذِي جَعَلَ فِي أُمَّتي مَنْ يَقْضِي بِقَضاءِ النَّبِيينَ». يعني: سپاس خدا را كه در خاندان من كساني را قرار داده است كه داوري آنان مانند داوري پيامبران است.(1) البته قضاوت امير المؤمنين (عليه السلام) در

زمان رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) منحصر به اين دو مورد نيست وآن حضرت قضاوتهاي شگفت انگيز متعددي در حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داشته است كه در متون تاريخي وروايي مندرج است.(2) ***

--------------------------

1 . صواعق محرقه، ص 75; مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص 488.

2 . مرحوم مجلسي در بحار الأنوار بخشي از اين داوريها را آورده است. به بحار الأنوار، ج4، صص240_ 219(چاپ جديد) مراجعه فرماييد.

-------------------------- صفحه 290 -------------------------- صفحه 291

فصل نهم

فصل نهم

حضرت علي(عليه السلام)ومشكلات سياسي خليفه اوّل

معرفيهاي جامع پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از امير مؤمنان (عليه السلام) در حضور صحابه وياران خود سبب شد كه علي (عليه السلام)پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مرجع فكري وعلمي امّت شناخته شود. حتي گروهي كه پس از رحلت پيامبر، علي (عليه السلام) را از صحنه خلافت كنار گذاشتند، در مشكلات علمي وعقيدتي وحتي سياسي، دست نياز به سوي آن حضرت دراز كرده، از او كمك مي گرفتند. استمداد خلفا از امام (عليه السلام)، از مسائل مسلّم تاريخي است كه با انبوهي از مدارك قطعي همراه است وهيچ فرد منصفي نمي تواند آن را انكار كند.واين خود حاكي است كه علي (عليه السلام)، اعلم امّت به كتاب وسنّت واصول وفروع ومصالح سياسي اسلام بود.فقط نويسنده كتاب «الوشيعه» اين حقيقت تاريخي را با كنايه واشاره انكار كرده، خليفه دوّم را، بر خلاف دهها مدرك تاريخي، افقه واعلم صحابه خوانده است.(1) ما فعلاً با اين سخن كاري نداريم، زيرا موارد فراواني كه خليفه دوّم در آنها دست نياز به سوي علي (عليه السلام) دراز

كرده در تاريخ ضبط شده است كه مي تواند پاسخگوي اين پندار بي پايه باشد. پس چه بهتر كه به جاي پاسخگويي، مواردي از

--------------------------

1 . الوشيعه، ص ن (مقدمه).

-------------------------- صفحه 292

استمدادهاي علمي وسياسي هر يك از خلفا از امير المؤمنين (عليه السلام) را ياد آور شويم. حضرت علي(عليه السلام) ومشكلات علمي وسياسي ابوبكر

تاريخ گواهي مي دهد كه خليفه اوّل در مسائل سياسي، معارف وعقايد، تفسير قرآن واحكام اسلام به علي (عليه السلام) مراجعه مي كرد واز راهنماييهاي آن حضرت كاملاً بهره مي برد. در اينجا نمونه هايي ذكر مي شود. جنگ با روميان

يكي از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام امپراتوري روم بود كه پيوسته مركز حكومت اسلام را از جانب شمال تهديد مي كرد.پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) تا آخرين ساعات زندگي خود از انديشه خطر روم غافل نبود.در سال هفتم هجرت گروهي را به فرماندهي جعفر بن ابي طالب روانه كرانه هاي شام كرد، ولي سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده خود، بدون اخذ نتيجه، به مدينه بازگشت. براي جبران اين شكست، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال نهم با سپاهي گران عازم «تبوك» شد، ولي بدون آنكه با سپاه دشمن روبرو گردد به مدينه بازگشت. اين سفر نتايج درخشاني داشت كه در تاريخ مذكور است.مع الوصف، خطر حمله روم هميشه خاطر پيامبر را به خود مشغول مي داشت وبه همين جهت، آن حضرت در آخرين لحظه هاي زندگي، كه در بستر بيماري بود، سپاهي از مهاجرين وانصار ترتيب داد كه رهسپار كرانه هاي شام شوند. ولي اين سپاه، به عللي مدينه را ترك

نگفت، وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) درگذشت در حالي كه سپاه اسلام در چند كيلومتري مدينه اردو زده بود. پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وپس از آنكه فضاي سياسي مدينه، كه دچار بحران شده بود، به آرامش گراييد وابوبكر زمام امور را به دست گرفت، خليفه در اجراي فرمان پيامبر در نبرد با روميان كاملاً دو دل بود. لذا با گروهي از صحابه

-------------------------- صفحه 293

مشورت كرد وهر كدام نظري دادند كه او را قانع نساخت. سرانجام با علي (عليه السلام) به مشورت پرداخت وآن حضرت او را بر اجراي دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تشويق كرد وافزود كه اگر با روميان نبرد كند پيروز خواهد شد. خليفه از تشويق امام (عليه السلام) خوشحال شد وگفت:«فال نيكي زدي وبه خير بشارت دادي».(1) مناظره با دانشمندان بزرگ يهود

پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) گروههايي از دانشمندان يهود ونصارا براي تضعيف روحيه مسلمانان به مركز اسلام روي مي آوردند وسؤالاتي رامطرح مي كردند. از جمله، گروهي از احبار يهود وارد مدينه شدند وبه خليفه اوّل گفتند:در تورات چنين مي خوانيم كه جانشينان پيامبران، دانشمندترينِ امّت آنها هستند. اكنون كه شما خليفه پيامبر خود هستيد پاسخ دهيد كه خدا در كجاست.آيا در آسمانهاست يا در زمين؟ ابوبكر پاسخي گفت كه آن گروه را قانع نساخت; او براي خدا مكاني در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمند يهودي روبرو گرديد وگفت:در اين صورت بايد زمين خالي از خدا باشد! در اين لحظه حسّاس بود كه علي (عليه السلام) به داد اسلام رسيد وآبروي جامعه اسلامي را

صيانت كرد. امام با منطق استوار خود چنين پاسخ گفت: «إِنَّ اللّهَ أَيَّنَ الأَيْنَ فَلا أَيْنَ لَهُ ; جَلَّ أَنْ يَحْويهُ مَكانٌ فَهُوَ فِي كُلِّ مَكان بِغَيْرِ مُماسَّة وَ لامُجاوَرَة.يُحيطُ عِلْماً بِما فِيها وَ لا يَخْلُو شَيْءٌ مِنْ تَدْبِيرهِ ِ»(2) مكانها را خداوند آفريد واو بالاتر از آن است كه مكانها بتوانند اورا فرا گيرند. او در همه جا هست، ولي هرگز با موجودي تماس ومجاورتي ندارد. او بر همه چيز احاطه علمي دارد وچيزي از قلمرو تدبير او بيرون نيست.

--------------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 123، ط نجف.

2 . ارشاد مفيد، چاپ سنگي، ص 107.

-------------------------- صفحه 294

حضرت علي (عليه السلام) در اين پاسخ، به روشنترين برهان، بر پيراستگي خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد ودانشمند يهودي را آنچنان غرق تعجّب فرمود كه وي بي اختيار به حقّانيت گفتار علي (عليه السلام) وشايستگي او براي مقام خلافت اعتراف كرد. امام (عليه السلام) در عبارت نخست خود (مكانها را خداوند آفريد...) از برهان توحيد استفاده كرد وبه حكم اينكه در جهان قديم بالذّاتي جز خدا نيست وغير از او هرچه هست مخلوق اوست، هر نوع مكاني را براي خدا نفي كرد. زيرا اگر خدا مكان داشته باشد بايد از نخست با وجود او همراه باشد، در صورتي كه هرجه در جهان هست مخلوق اوست واز جمله تمام مكانها واز اين رو، چيزي نمي تواند با ذاتِ او همراه باشد. به عبارت روشنتر، اگر براي خدا مكاني فرض شود، اين مكان بايد مانند ذات خدا قديم باشد ويا مخلوق او شمرده شود. فرض اوّل با برهان توحيد واينكه در عرصه هستي

قديمي جز خدا نيست سازگار نيست وفرض دوّم، به حكم اينكه مكاني فرضي مخلوق خداست، گواه بر اين است كه او نيازي به مكان ندارد، زيرا خداوند بود واين مكان وجود نداشت وسپس آن را آفريد. حضرت علي (عليه السلام) در عبارت دوّم كلام خود (او در همه جا هست بدون اينكه با چيزي مماس ومجاور باشد) بر يكي از صفات خدا تكيه كرد وآن اين است كه او وجود نامتناهي است ولازمه نامتناهي بودن اين است كه در همه جا باشد وبر همه چيز احاطه علمي داشته باشد، وبه حكم اينكه جسم نيست تماس سطحي با موجودي ندارد ودر مجاورت چيزي قرار نمي گيرد. آيا اين عبارات كوتاه وپر مغز گواه بر علم گسترده حضرت علي (عليه السلام) وبهره گيري او از علم الهي نيست؟ البتّه اين تنها مورد نبوده است كه امام (عليه السلام) در برابر احبار و دانشمندان يهود در باره صفات خدا سخن گفته، بلكه در عهد دو خليفه ديگر ودر دوران خلافت خويش نيز بارها با آنان سخن گفته است.

-------------------------- صفحه 295

ابونعيم اصفهاني صورت مذاكره امام (عليه السلام) را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است كه شرح سخنان آن حضرت در اين مناظره نياز به تأليف رساله اي مستقل دارد ودر اين مختصر نمي گنجد.(1) شيوه بحث امام علي (عليه السلام) با افراد بستگي به ميزان معلومات وآگاهي آنان داشت. گاهي به دقيقترين برهان تكيه مي كرد واحياناً با تشبيه وتمثيلي مطلب را روشن مي ساخت. پاسخ قانع كننده به دانشمند مسيحي

سلمان مي گويد: پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، گروهي از

مسيحيان به سرپرستي يك اسقف وارد مدينه شدند ودر حضور خليفه سؤالاتي مطرح كردند.خليفه آنان را به حضور علي (عليه السلام) فرستاد. يكي از سؤالات آنان از امام اين بود كه خدا كجاست. امام آتشي برافروخت وسپس پرسيد: روي اين آتش كجاست؟دانشمند مسيحي گفت: همه اطراف آن، روي آن محسوب است وآتش هرگز پشت ورو ندارد. امام فرمود: اگر براي آتشي كه مصنوع خداست طرف خاصي نيست، خالق آن، كه هرگز شبيه آن نيست، بالاتر از آن است كه پشت ورو داشته باشد; مشرق ومغرب از آنِ خداست وبه هر طرف رو كني آن طرف وجه وروي خداست وچيزي بر او مخفي واز او پنهان نيست.(2) امام (عليه السلام) نه تنها در مسائل فكري وعقيدتي، اسلام ومسلمانان ودر نتيجه خليفه را كمك مي كرد، بلكه گاهي نيز كه خليفه در تفسير مفردات وواژه هاي قرآن عاجز مي ماند به داد او مي رسيد. چنان كه وقتي شخصي از ابوبكر معني لفظ «أَبّ»

--------------------------

1 . ر.ك. حلية الأولياء، ج1، ص 72.

2 . قضاء امير المؤمنين، ط نجف، 1369، ص 96.

-------------------------- صفحه 296

را در آيه (وَفاكِهَةً وَأَبّاً مَتاعاً لَكُمْ وَ لأَنْعامِكُمْ) (1) سؤال كرد، وي با كمال تحيّر مي گفت:به كجا بروم اگر بدون آگاهي كلام خدا را تفسير كنم. چون خبر به علي (عليه السلام) رسيد فرمود: مقصود از ابّ، همان علف وگياه است.(2) اينكه لفظ ابّ در زبان عربي به معني گياه وعلف است در خود آيه گواه روشن بر آن وجود دارد، زيرا پس از آيه (وَفاكِهَةً وَأَبّاً) بلافاصله مي فرمايد:(مَتاعاً لَكُمْ وَلأَنْعامِكُمْ). يعني: اين دو، مايه تمتّع شما وحيوانات شماست.آنچه

مي تواند براي انسان مايه تمتّع باشد همان «فاكهه» است وآنچه مايه لذّت وحيات حيوان است «ابّ » است كه قطعاً گياه وعلف صحرا خواهد بود. داوري حضرت علي(عليه السلام)در باره يك مرد شرابخوار

خليفه اوّل نه تنها در كسب آگاهي از مفاهيم قرآن از امام علي (عليه السلام) استمداد مي جست، بلكه در احكام وفروع دين نيز دست نياز به سوي آن حضرت دراز مي كرد. مردي را كه شراب خورده مأموران به نزد خليفه آوردند تا حدّ شرابخواري براي او جاري سازد. وي ادّعا كرد كه از تحريم شراب آگاه نبوده ودر ميان گروهي پرورش يافته كه تا آن هنگام شراب را حلال مي دانسته اند. خليفه در تكليف خود متحيّر ماند. فوراً كسي را روانه حضور علي (عليه السلام) كرد وحلّ مشكل را از او خواست. امام فرمود: بايد دو نفر از افراد موثق دست اين فرد شرابخوار را بگيرند وبه مجالس مهاجرين وانصار ببرند واز آنان بپرسند كه آيا تاكنون آيه تحريم شراب را براي اين مرد

--------------------------

1 . سوره عبس، آيات 31 و32:وميوه وابّ را رويانديم تا مايه تمتّع شما وچهار پايانتان باشد.

2 . الدر المنثور، ج6،ص 317، ارشاد ص 106.

-------------------------- صفحه 297

تلاوت كرده اند يا نه. اگر آنان شهادت دادند كه آيه تحريم شراب را بر اين مرد تلاوت كرده اند بايد حدّالهي را براو جاري كرد واگر نه، بايد او را توبه داد كه در آينده لب به شراب نزند وسپس رها ساخت. خليفه از دستور امام (عليه السلام) پيروي كرد وسرانجام آن مرد آزاد شد.(1) درست است كه امام (عليه السلام) در دوران خلافت خلفا

سكوت كرد ومسئوليتي نپذيرفت، ولي هيچ گاه در باره اسلام ودفاع از حريم دين شانه خالي نكرد. در تاريخ آمده است كه رأس الجالوت (پيشواي يهوديان) مطالبي را به شرح زير از ابوبكر پرسيدونظر قرآن را از او جويا شد: 1_ ريشه حيات وموجود زنده چيست؟ 2_ جمادي كه به گونه اي سخن گفته است چيست؟ 3_ چيزي كه پيوسته در حال كم وزياد شدن است چيست؟ چون خبر به امام (عليه السلام) رسيد فرمود: ريشه حيات از نظر قرآن، آب است.(2) جمادي كه به سخن در آمده، زمين وآسمان است كه اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز كردند.(3) وچيزي كه پيوسته در حال كم وزياد شدن است شب وروز است.(4) چنان كه از اين سخنان علي (عليه السلام) آشكار است امام معمولاً براي اثبات سخن خود به آياتي از قرآن استناد مي كرد واين بر استواري سخن او مي افزود.(5)

--------------------------

1 . كافي، ج2، حديث 16; ارشاد مفيد، ص 106; مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص 489.

2 . (وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْء حيٌّ).(انبياء:30)يعني: ازآب هر موجود زنده اي را آفريديم.

3 . (فَقالَ لَها وَ لِلأرضه ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا اَتَيْنا طائِعينَ). (فصلّت:11; يعني: به آسمان وزمين گفت از روي رغبت يا كراهت به فرمان خدا باشيد. گفتند با كمال رغبت مطيع فرمان خداييم.

4 . (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ). (لقمان:29) يعني: شب را در روز داخل مي كند وروز را در شب.

5 . بحار الأنوار، ج40، ص 224.

-------------------------- صفحه 298 -------------------------- صفحه 299

فصل دهم

فصل دهم

حضرت علي(عليه السلام)

ومشاوره هاي سياسي خليفه دوّم

گسترش

اسلام وحفظ كيان مسلمانان هدف بزرگ امام علي (عليه السلام) بود. از اين رو، گرچه وي خود را وصيّ منصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي دانست وشايستگي وبرتري او بر ديگران محرز بود، مع الوصف هر وقت گره اي در كار خلافت مي افتاد با فكر نافذ ونظر بلند خود آن را مي گشود.به اين جهت مي بينيم كه امام (عليه السلام) در دوران خليفه دوّم نيز مشاور وگرهگشاي بسياري از مشكلات سياسي وعلمي واجتماعي او بود. اينك به برخي از مواردي كه عمر از راهنمايي علي (عليه السلام) در مسائل سياسي استفاده كرده است اشاره مي كنيم: مشورت در فتح ايران

در سال چهاردهم هجري در سرزمين «قادسيه» نبرد سختي ميان سپاه اسلام وارتش ايران رخ داد كه سرانجام به پيروزي مسلمانان انجاميد ورستم فرّخ زاد فرمانده كل قواي ايران وگروهي از لشكريانش به قتل رسيدند.سراسر عراق به زير نفوذ سياسي ونظامي مسلمانان در آمد ومدائن، كه مقرّحكومت شاهان ساساني بود، در تصرف مسلمانان قرار گرفت وسران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشيني كردند. مشاوران وسران نظامي ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروي كند وسراسر كشور را به تصرّف خود در آورد. براي مقابله با اين حمله خطرناك، يزدگرد

-------------------------- صفحه 300

سوّم، پادشاه ايران، سپاهي متشكل از يكصد وپنجاه هزار نفر به فرماندهي فيروزان ترتيب داد تا جلو هر نوع حمله را بگيرند ودر صورت مساعد بودن وضع، خود، حمله را آغاز كنند. سعد وقّاص فرمانده كلّ قواي اسلام (وبه نقلي عمّار ياسر)، كه حكومت كوفه را در اختيار داشت، نامه اي به عمر نوشت واو را

از وضع آگاه ساخت وافزود كه سپاه كوفه آماده است كه نبرد را آغاز كند وپيش از آنكه دشمن بر آنان حمله آوَرَد آنان براي ارعاب دشمن نبرد را شروع كنند. خليفه به مسجد رفت وسران صحابه را جمع كرد وآنان را از تصميم خود، كه مي خواهد مدينه را ترك گويد ودر منطقه اي ميان بصره وكوفه فرود آيد واز آن نقطه رهبري سپاه را به دست بگيرد، آگاه ساخت. در اين هنگام طلحه برخاست وخليفه را بر اين كار تشويق كرد وسخناني گفت كه بوي تملّق به خوبي از آن استشمام مي شد. عثمان برخاست ونه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد بلكه افزود كه به سپاه شام ويمن بنويس كه همگي آن دو نقطه را ترك كنند وبه تو بپيوندند وتو با اين جمع انبوه بتواني با دشمن روبرو شوي. در اين موقع امير مؤمنان (عليه السلام) برخاست واز هر دو نظر انتقاد كرد وفرمود: سرزميني كه به زحمت وجديداً به تصرّف مسلمانان درآمده است نبايد از ارتش اسلام خالي بماند. اگر مسلمانانِ يمن وشام را از آن مناطق فراخواني، ممكن است سپاه حبشه يمن وارتش روم شام را اشغال كنند وفرزندان وزنان مسلمان كه در يمن وشام اقامت دارند صدمه ببينند. اگر مدينه را ترك گويي، اعراب اطراف از اين فرصت استفاده كرده فتنه اي برپا مي كنند كه ضرر آن بيشتر از ضرر فتنه اي است كه به استقبال آن مي روي. فرمانرواي كشور مانند رشته مهره هاست كه آنها را به هم پيوند مي دهد. اگر رشته از هم بگسلد مهره ها از هم مي پاشند.

--------------------------

صفحه 301

اگر نگراني تو به سبب قلّت سپاه اسلام است، مسلمانان به جهت ايماني كه دارند بسپارند. تو مانند ميله وسط آسيا باش، وآسياي نبرد را به وسيله سباه اسلام به حركت در آور. شركت تو در جبهه مايه جرأت دشمنان مي شود، زيرا با خود مي انديشند كه تو يگانه پيشواي اسلام هستي ومسلمانان به جز تو پيشوايي ندارند واگر او را از ميان بردارند مشكلاتشان برطرف مي شود واين انديشه، حرص آنان را بر جنگ وكسب پيروزي دوچندان مي سازد.(1) خليفه پس از شنيدن سخنان امام (عليه السلام) از رفتن منصرف شد وگفت:رأي، رأي علي است ومن دوست دارم كه از رأي او پيروي كنم.(2) مشورت در فتح بيت المقدس

در فتح بيت المقدس نيز عمر با علي (عليه السلام) مشورت كرد واز نظر آن حضرت پيروي نمود. مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند وتصميم داشتند كه به سوي بيت المقدس پيشروي كنند. فرماندهان قواي اسلام ابوعبيده جرّاح ومعاذ بن جبل بودند. معاذ به ابوعبيده گفت:نامه اي به خليفه بنويس ودر باره پيشروي به سوي بيت المقدس بپرس. ابوعبيده چنان كرد. خليفه نامه را براي مسلمانان قرائت كرد واز آنان رأي خواست. امام (عليه السلام) عمر را تشويق كرد كه به فرمانده سپاه بنويسد كه به سوي بيت المقدس پيشروي كند وپس از فتح آن از پيشروي باز نايستد وبه سرزمين قيصر داخل شود ومطمئن باشد كه پيروزي از آنِ اوست وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ازاين پيروزي خبر داده است. خليفه فوراً قلم وكاغذ خواست ونامه اي به ابوعبيده نوشت واو را به ادامه نبرد وپيشروي

به سوي بيت المقدّس تشويق كرد وافزود كه پسر عموي پيامبر به ما بشارت

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 144; تاريخ طبري، ج4، ص 238_ 237; تاريخ كامل، ج3، ص 3; تاريخ ابن كثير، ج7، ص 107; بحار الأنوار، ج9، ص 501، ط كمپاني.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 144; تاريخ طبري، ج4، ص 238_ 237; تاريخ كامل، ج3، ص 3; تاريخ ابن كثير، ج7، ص 107; بحار الأنوار، ج9، ص 501، ط كمپاني.

-------------------------- صفحه 302

داد كه بيت المقدس به دست تو فتح خواهد شد.(1) تعيين مبدأ تاريخ اسلام

هر ملّت اصيلي براي خود مبدأ تاريخ دارد كه تمام حوادث و وقايع را با آن مي سنجد.براي ملّت مسيح (عليه السلام) مبدأ تاريخ ميلاد آن حضرت است وبراي عرب قبل از اسلام «عام الفيل» مبدأ تاريخ به شمار مي رفت.برخي از ملتها براي خود مبدأ تاريخ عمومي دارند وبرخي ديگر حوادث را با حادثه چشمگيري مي سنجند، مانند سال قحطي، سال جنگ، سال وبا و.... تا سال سوّم خلافت عمر مسلمانان فاقد يك مبدأ تاريخي همگاني بودند كه نامه ها وقرار دادها ودفاتر دولتي را بنابر آن، تاريخگذاري كنند. چه بسا نامه هايي كه براي سران نظامي نوشته مي شد وتنها متضمّن نام ماهي بود كه نامه در آن ماه نوشته شده است وفاقد تاريخ سال بود.اين كار، علاوه بر نقصي كه در نظام اسلام بود، مشكلاتي هم براي گيرنده نامه ايجاد مي كرد، زيرا چه بسا دو دستور متناقض به دست فرمانده نظامي ويا حاكمِ وقت مي رسيد واو، به سبب دوري راه وعدم قيد تاريخ در نامه ها، نمي دانست

كدام يك جلوتر نوشته شده است. خليفه براي تعيين مبدأ تاريخ اسلام، صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را گِرد آورد. آنان هريك نظري دادند. برخي نظر دادند كه مبدأ تاريخ را ميلاد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار دهند وبرخي ديگر پيشنهاد كردند كه مبعث پيامبر مبدأ تاريخ شمرده شود. در اين ميان علي (عليه السلام) نظر داد كه روزي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سرزمين شرك را ترك گفت وبه سرزمين اسلام گام نهاد مبدأ تاريخ اسلام باشد. عمر از ميان آراء، نظر امام (عليه السلام) را پسنديد وهجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را مبدأ تاريخ قرار داد واز آن روز تمام نامه ها واسناد

--------------------------

1 . ثمرة الأوراق، در حاشيه المستطرف، نگارش تقي الدين حموي، ج2، ص 15، ط مصر، 1368ه_.ق.

-------------------------- صفحه 303

ودفاتر دولتي به سال هجري نوشته شد.(1) آري، درست است كه ميلاد يا مبعث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حادثه بزرگي است، ولي در اين دو روز، اسلام درخشش چشمگيري نداشته است; روز ميلاد پيامبر، خبري از اسلام نبود و روز مبعث، اسلام نظام وكياني نداشت.ولي روز هجرت، سرآغاز قدرت مسلمانان وپيروزي آنان بر كفر وروز پايه گذاري حكومت اسلام است; روزي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سرزمين شرك را ترك گفت وبراي مسلمانان وطن اسلامي پديد آورد. حضرت علي(عليه السلام) يگانه مرجع فتوا در عصر خليفه دوّم

گسترش اسلام، پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، در ميان اقوام وملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند كه

حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامي وارد نشده بود.زيرا آيات مربوط به احكام وفروع محدود است واحاديثي كه از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره واجبات ومحرّمات در اختيار امّت بود از چهار صد حديث تجاوز نمي كرد.(2) از اين جهت، مسلمانان در حلّ بسياري از مسائل كه نصّ قرآني وحديث نبوي در باره آنها وارد نشده است با مشكلاتي مواجه مي شدند. اين مشكلات، گروهي را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل ورأي خويش عمل كنند وبا استفاده از معيارهاي ناصحيح، حكم حادثه را تعيين كنند.

--------------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج1، ص 123; تاريخ طبري، ج2، ص 253; كنز العمّال، ج5، ص 244; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 113، چاپ مصر.

2 . رشيد رضا، مؤلّف المنار، د ركتاب نفيس خود، الوحي المحمّدي(چاپ دوّم، صفحه 225)، تصريح مي كند كه مجموع احاديثي كه از پيامبر اسلام در خصوص احكام وفروع در دست ماست، پس از حذف مكرّرات، از چهار صد حديث تجاوز نمي كند واحتمال اينكه احاديث نبوّي بيش از اين مقدار بوده وسپس از ميان رفته است ضعيف است. بنابراين، احاديثي كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در اختيار امّت بود همين حدود يا اندكي بيش از آن بود.

-------------------------- صفحه 304

اين گروه را «اصحاب رأي» مي ناميدند. آنان، به جاي استناد به دليل شرعيِ قطعي از كتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزيابي مي كردند وبا ظنّ وگمان حكم خدا را تعيين مي كردند وفتوا مي دادند. خليفه دوّم با اينكه

خود در برخي از موارد، در برابر نصوص، به رأي خويش عمل مي كرد وموارد آن در تاريخ ضبط شده است، امّا نسبت به اصحاب رأي بي مهر بود ودر باره آنان چنين مي گفت: صاحبان رأي، دشمنان سنّتهاي پيامبرند. آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند واز اين جهت به رأي خود فتوا داده اند. گمراه شدند وگمراه كردند.آگاه باشيد كه ما پيروي مي كنيم واز خود شروع نمي كنيم ; تابع مي گرديم وبدعت نمي گذاريم. ما به احاديث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)چنگ مي زنيم وگمراه نمي شويم. با اينكه ياد آور شديم كه خليفه دوّم در مواردي در برابر نصوص، به رأي خود عمل مي كرد ودر مواردي بر اثر نبودن دليل، از پيش خود، رأي ونظر مي داد، ولي در بسياري از موارد به باب علم پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام)، مراجعه مي كرد. اميرمؤمنان، به تصريح پيامبر اكرم، گنجينه علوم نبوي بودووارث احكام الهي، وبه آنچه كه امّت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بودودر ميان امّت فردي داناتر ازا و نبود. از اين رو، در دهها مورد، كه تاريخ به ضبط قسمتي از آن موفق شده است، خليفه دوّم از علوم امام (عليه السلام)استفاده كرد وورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود: «عَجَزَتِ النِّساءُ أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَ عَلِيِّ بنِ أَبِي طالِب». زنان ناتوانند ازاينكه مانند علي را بزايند. «اَللّهُمَّ لا تُبْقِنِي لِمُعْضِلَة لَيْسَ لَها ابنُ أَبِي طالِب». خداوندا، مرا در برابر مشكلي قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد.

-------------------------- صفحه 305

اكنون براي نمونه، برخي از

موارد را ياد آور مي شويم. 1_ مردي از همسر خود به عمر شكايت برد كه شش ماه پس از عروسي بچه آورده است. زن نيز مطلب را پذيرفته، اظهار مي داشت كه قبلاً با كسي رابطه اي نداشته است.خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود. ولي امام (عليه السلام) از اجراي حد جلوگيري كرد وگفت كه زن، از نظر قرآن، مي تواند بر سر شش ماه بچه بياورد، زيرا در آيه اي دوران بارداري وشير خواري سي ماه معيّن شده است: (وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً). (احقاف:15) در آيه اي ديگر، تنها دوران شير دادن دو سال ذكر شده است: (وَفِصالُهُ فِي عامَيْنِ).(لقمان:14) اگر دو سال را از سي ماه كم كنيم براي مدّت حمل شش ماه باقي مي ماند. عمر پس از شنيدن منطق امام (عليه السلام) گفت:«لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ».(1) 2_ در دادگاه خليفه دوّم ثابت شد كه پنج نفر مرتكب عمل منافي عفت شده اند. خليفه در باره همه آنان به يكسان قضاوت كرد، ولي امام (عليه السلام) نظر او را صائب ندانست وفرمود كه بايد از وضع آنان تحقيق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاًحكم خدا نيز مختلف خواهد بود. پس از تحقيق،امام (عليه السلام) فرمود: يكي را بايد گردن زد، دوّمي را بايد سنگسار كرد، سوّمي را بايد صد تازيانه زد، چهارمي را بايد پنجاه تازيانه زد، پنجمي را بايد ادب كرد. خليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجّب به دندان گرفت وسبب آن را پرسيد امام فرمود: اوّلي كافر ذمّي است وجان كافر تا وقتي محترم است كه به احكام ذمّه عمل

--------------------------

1 . مناقب ابن شهر

آشوب، ج1، ص 496; بحار، ج40، ص 332.

-------------------------- صفحه 306

كند، امّا وقتي احكام ذمّه را زير پا نهاد سزاي او كشتن است.دوّمي مرتكب زناي محصن شده است وكيفر او در اسلام سنگسار كردن است. سوّمي جوان مجردّي است كه خود را آلوده كرده وجزاي او صد تازيانه است. چهارمي غلام است وكيفر اونصف كيفر فرد آزاد است.پنجمي ديوانه است.(1) دراين هنگام خليفه گفت: «لا عِشْتُ فِي أُمَّة لَستَ فِيها يا أَبَا الْحَسَنِ!» در ميان جمعي نباشم كه تو اي ابو الحسن در آن ميان نباشي. 3_ غلامي در حالي كه زنجير به پا داشت راه مي رفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پيدا كردند وهركدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند كه زنجير را باز كند تا وزن كنند. وي گفت:من از وزن آن آگاه نيستم و از طرفي نذر كرده ام كه آن را باز نكنم مگر اينكه به وزن آن صدقه دهم. مسأله را به نزدخليفه آورند.وي نظر داد:اكنون كه صاحب غلام از باز كردن زنجير معذور است، بايد آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خليفه درخواست كردند كه مرافعه را نزد علي (عليه السلام) ببرند. امام (عليه السلام) فرمود: آگاهي از وزن زنجير آسان است. آن گاه دستور داد كه طشت بزرگي بياورند واز غلام خواست كه در وسط آن بايستد. سپس امام زنجير را پايين آورد ونخي به آن بست وطشت را پر از آب كرد. سپس زنجير را با آن نخ بالا كشيد تا آنجا كه همه آن از

آب بيرون آمد. آن گاه دستور داد كه زنجير را با آن نخ بالا كشند تا آنجا كه همه آن از آب بيرون آيد. آن گاه دستور داد كه طشت را با آهن پاره پر كنند تا آب طشت به حدّ اوّل برسد. وسرانجام فرمود:آهن پاره ها را بكَشند.وزن آنها، همان وزن زنجير است. به اين طريق، تكليف هرسه نفر روشن شد.(2)

--------------------------

1 . شيخ طوسي: تهذيب ج10، ص50، احكام زنا، حديث188.

2 . صدوق: من لا يحضره الفقيه 3/9.

-------------------------- صفحه 307

4_ زني در بيابان دچار بي آبي شد وعطش سخت بر او غلبه كرد. ناگزير از چوپاني آب طلبيد واو به اين شرط موافقت كرد كه به زن آب دهد كه خود را در اختيار چوپان بگذارد. خليفه دوّم در باره حكم زن با امام (عليه السلام) مشورت كرد. حضرت فرمود كه زن در ارتكاب اين عمل مضطر بوده وبر مضطر حكمي نيست.(1) اين داستان ونظاير آن، كه بعضاً نقل مي شود، حاكي از احاطه امام علي (عليه السلام) به قوانين كلي اسلام است كه در قرآن وحديث وارد شده است وخليفه از آن غفلت داشت. 5_ زن ديوانه اي مرتكب عمل منافي عفّت شده بود. خليفه او را محكوم كرد، ولي امام (عليه السلام) با ياد آوري حديثي از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)او را تبرئه كرد وحديث اين است كه قلم از سه گروه برداشته شده است كه يكي از آنها ديوانه است تاخوب شود.(2) 6_ زن بار داري اعتراف به گناه كرد. خليفه دستور داد كه او را در همان حال سنگسار كنند. امام (عليه السلام) از اجراي

حدّ جلوگيري كرد وفرمود:تو بر جان او تسلّط داري، نه بركودكي كه در رَحِم اوست.(3) 7_ گاهي امام (عليه السلام) با استفاده از اصول رواني مشكل را حل مي كرد. روزي زني از فرزند خود تبرّي جست ومنكر آن شد كه مادر اوست ومدّعي بود كه هنوز بكر است، در حالي كه جوان اصرار داشت كه وي مادر اوست. خليفه دستور داد به جوان، به سبب چنين نسبتي تازيانه بزنند. چون ماجرا به اطلاع امام (عليه السلام)رسيد، آن حضرت از زن وبستگان او اختيار گرفت كه وي را در عقد هركس كه خواست در آورد وآنان نيز علي (عليه السلام) را وكيل كردند. امام رو به همان جوان كرد وگفت: من اين زن را در عقد تو در آوردم ومَهر او 480 دِرهم است. سپس كيسه اي كه محتوي همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست اين زن را بگير

--------------------------

1 . سنن بيهقي، ج8، ص 236; ذخائر العقبي، ص 81; الغدير، ج6، ص 120.

2 . مستدرك حاكم، ج2، ص 95; الغدير، ج6، ص 102.

3 . ذخائر العقبي، ص 80; الغدير، ج6، ص 110.

-------------------------- صفحه 308

وديگر نزد من ميا مگر اينكه آثار عروسي بر سر وصورت تو باشد. زن با شنيدن اين سخن گفت:«اللّه، اللّه، هُوَ النّارُ، هو واللّهِ ابْنِي!» يعني:پناه به خدا، پناه به خدا، نتيجه اين جريان آتش است. به خدا قسم اين پسر من است. سپس علّت انكار خود را بازگو كرد.(1)

--------------------------

1 . كشف الغمّة، ج1، ص 33; بحار، ج40، ص 277.

-------------------------- صفحه 309

فصل يازدهم

فصل يازدهم

رفع نيازهاي علمي عثمان ومعاويه

كمكهاي

علمي وفكري امام (عليه السلام) به خلفا به دوران خلافت ابوبكر وعمر منحصر نبود، بلكه وي به عنوان سرپرست وحامي ودلسوز دين، نيازهاي علمي وسياسي اسلام ومسلمانان را در دوره هاي مختلف خلافت برطرف مي كرد. از جمله، خليفه سوّم نيز پيوسته از افكار بلند وراهنماييهاي داهيانه علي (عليه السلام)بهره مي برد. اينكه عثمان از نظرات امام (عليه السلام) استفاده مي كرد جاي شگفت نيست; شگفت اينجاست كه معاويه نيز، با تمام عداوت وبغضي كه به امام داشت، در مسائل علمي ومشكلات فكري دست نياز به سوي آن حضرت دراز مي كرد وافرادي را به صورت ناشناس به حضور امام روانه مي ساخت تا پاسخ بعضي مسائل را از آن حضرت بياموزند. از جمله، گاهي فرمانرواي روم از معاويه مطالبي را مي پرسيدوپاسخ آن را از او مي خواست.معاويه، براي حفظ آبروي خود _ كه خويش را خليفه مسلمين معرفي مي كرد _ افرادي را به نزد علي (عليه السلام) گسيل مي داشت تا به گونه اي پاسخ را از امام فرا گيرند ودر اختيار معاويه بگذارند. در اينجا نمونه هايي از مراجعه خليفه سوّم ومعاويه به امام (عليه السلام) رامنعكس مي كنيم: 1_ از جمله حقوق زن در اسلام اين است كه اگر مردي همسر خود را طلاق

-------------------------- صفحه 310

دهد وپيش از آنكه عدّه زن سپري گردد مرد در گذرد، زن همچون ورثه ديگر از شوهر خود ارث مي برد; تو گويي كه تا عدّه زن سپري نشده است پيوند زناشويي برقرار است. در زمان خلافت عثمان، مردي داراي دو زن بود _ يكي از انصار وديگري از بني هاشم.از قضا مرد،

زن انصاري خود را طلاق گفت وپس از مدّتي درگذشت.زن انصاري نزد خليفه رفت وگفت: هنوز عدّه من سپري نشده است ومن ميراث خود را مي خواهم. عثمان در داوري فرو ماند وجريان را به اطلاع امام (عليه السلام) رسانيد.حضرت فرمود:اگر زن انصاري سوگند ياد كند كه پس از درگذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مي تواند از شوهر خود ارث ببرد. عثمان به زن هاشميه گفت: اين داوري مربوط به پسر عمّت علي است ومن در اين باره نظري نداده ام. وي گفت: من به داوري علي راضي هستم. او سوگند ياد كند وارث ببرد.(1) اين جريان را محدّثان اهل تسنّن به گونه ديگر، كه متن آن با فتاواي فقهاي شيعه تطبيق نمي كند، نيز نقل كرده اند.(2) 2_ مردي كه براي اداي فريضه حج يا عمره احرام بسته است نمي تواند حيواني راكه در خشكي زندگي مي كند شكار كند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: (وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً). (مائده:96) شكار حيوان خشكي بر شما، در حالي كه مُحرِم هستيد، حرام است. ولي اگر فردي كه محرم نيست حيواني را شكار كند، آيا فرد محرم مي تواند از گوشت آن استفاده كند؟ اين همان مسئله اي است كه خليفه سوّم در آن از نظر علي (عليه السلام) پيروي كرد. قبلاًنظر خليفه اين بود كه محرم مي تواند از گوشت حيواني كه

--------------------------

1 . مستدرك الوسائل، ج3، ص 166.

2 . ر.ك: كنزالعمّال، ج3، ص 178; ذخائر العقبي، ص 80.

-------------------------- صفحه 311

غير محرم شكار كرده است استفاده كند. اتّفاقاً خود او نيز محرم بود ومي خواست

دعوت گروهي را كه براي او چنين غذايي ترتيب داده بودند بپذيرد، امّا وقتي با مخالفت امام روبرو شد از نظر خود برگشت. علي (عليه السلام) ماجرايي از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) را نقل كرد كه او را قانع ساخت. ماجرا بدين قرار بود كه براي پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم)، در حالي كه محرم بود، مشابه چنان غذايي آوردند. آن حضرت فرمود:ما محرم هستيم. اين غذا را به افرادي بدهيد كه در حال احرام نيستند. وقتي امام (عليه السلام) اين جريان را نقل كرد دوازده نفر نيز در تأييد آن حضرت شهادت دادند. سپس علي (عليه السلام) افزود: رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نه تنها از خوردن چنين گوشتي ما را بازداشت،بلكه از خوردن تخم پرندگان يا مرغان شكار شده نيز نهي كرد.(1) 3_ از عقايد مسلّم اسلامي معذَّب بودن كافر پس از مرگ است. در زمان خلافت عثمان، مردي به عنوان اعتراض به اين اصل عقيدتي جمجمه كافري را از قبر بيرون آورد وآن را نزد خليفه برد وگفت: اگر كافر پس از مرگ در آتش مي سوزد، بايد اين جمجمه داغ باشد، در حالي كه من به آن دست مي زنم واحساس حرارت نمي كنم! خليفه در پاسخ عاجز ماند ودر پي علي (عليه السلام) فرستاد. امام (عليه السلام)، باايجاد صحنه اي، پاسخي در خور به معترض داد. فرمود كه آهن (آتش زنه) وسنگ آتش زايي بياورند وسپس آن دو را بر هم زد تا جرقه اي از آن جستن كرد. آن گاه فرمود: به آهن وسنگ دست مي زنيم واحساس حرارت نمي كنيم، درحالي كه هر

دو داراي حرارتي هستند كه در شرايط خاصي بر ما ملموس مي شود. چه مانعي دارد كه عذاب كافر در قبر نيز چنين باشد؟ خليفه از پاسخ امام خوشحال شد وگفت:«لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُثْمانُ».(2)

--------------------------

1 . كنزالعمّال، ج3، ص 53; مستدرك الوسائل، ج2، ص 119.

2 . الغدير 8/214 به نقل از كتاب عاصمي به نام « زين الفتي في شرح سورة هل أتي».

-------------------------- صفحه 312

امّا مواردي كه معاويه به امام (عليه السلام) مراجعه كرده است. تواريخ اسلامي موارد هفت گانه اي را ياد آوري شده است كه معاويه دست نياز به جانب علي (عليه السلام) دراز كرده وشرمندگي وسرشكستگي خويش را به وسيله علم امام برطرف كرده است. أُذَينه مي گويد: مردي از معاويه مطلبي را پرسيد.معاويه گفت: اين موضوع را از علي بپرس.سائل گفت:خوش ندارم از او سؤال كنم; مي خواهم از تو بپرسم.وي گفت: چرا خوش نداري ازمردي سؤال كني كه پيامبر در باره اش گفته است:«علي نسبت به من به سان هارون نسبت به موسي است جز اينكه پس از من پيامبري نيست» وعمر مشكلات خود را با او در ميان مي نهاد؟(1) وقتي خبر شهادت امام (عليه السلام) به معاويه رسيد گفت: «فقه وعلم مُرد». برادر معاويه به او گفت:اين سخن را مردم شام از تو نشنوند.(2) اينك فهرست مواردي را كه معاويه از علي (عليه السلام) استمداد كرده است:(3) 1_ حكم كسي كه مدّتها نبش قبر مي كرد وكفنها را مي بُرد. 2_ حكم كسي كه فردي را كشته است ومدّعي است كه او را درحالي كشته كه با همسر او مشغول عمل جنسي بوده است. 3_

دو نفر در باره لباسي اختلاف كردند. يكي از آنها دو شاهد آورد كه اين لباس مال اوست وديگري مدعي شد كه آن را از ناشناسي خريده است. 4_ مردي با دختري ازدواج كرده است، ولي پدر عروس، به جاي او، دختر ديگري را به حجله روانه كرده است. 5_ يك رشته سؤالاتي كه فرمانرواي روم در باره كهكشان وقوس وقزح و... از

--------------------------

1 . ذخائر العقبي، ص 79.

2 . الاستيعاب، ج2، ص 426.

3 . ر.ك. علي والخلفاء، صص324_ 316.

-------------------------- صفحه 313

معاويه كرده بود واو ناشناسي را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از علي (عليه السلام) دريافت كند. 6_ فرمانرواي روم مجدداً سؤالاتي از قبيل موارد مذكور را از معاويه پرسيد وباجگذاري خود را مشروط به دريافت پاسخ صحيح آنها كرد. 7_ براي بار سوّم، سؤالي از دربار روم به معاويه رسيدوپاسخ آن را طلبيد. عمرو عاص، با حيله خاصي، جواب آن را از امام (عليه السلام)دريافت كرد.

-------------------------- صفحه 314 -------------------------- صفحه 315

فصل دوازدهم

فصل دوازدهم

خدمات اجتماعي حضرت علي(عليه السلام)

دوران بازداري علي (عليه السلام) از تصدّي خلافت، دوران تقاعد وكناره گيري آن حضرت از ساير شئون جامعه اسلامي نبود، بلكه در اين فترت، امام (عليه السلام) به انجام خدمات علمي واجتماعي بسياري موفق شد كه تاريخ نظير آنها رابراي ديگران ضبط نكرده است. علي (عليه السلام) از جمله افرادي نبود كه به جامعه ومسائل ونيازهاي آن تنها از يك دريچه، وآن هم دريچه خلافت، بنگرد كه چنانچه آن را به روي او بستند هرنوع مسئوليت وتعهّد را از خود سلب كند. آن حضرت، به رغم آنكه از تصدّي

رهبري سياسي باز داشته شد، براي خود مسئوليتهاي مختلفي قائل بود واز آن رو، از انجام وظايف وخدمات ديگر شانه خالي نكرد و به تأسّي از توصيه يعقوب به فرزندان خود،(1) از طرق مختلف به صحنه خدمت واردشد. اهمّ خدمات امير المؤمنين (عليه السلام) در دوره خلفاي سه گانه به قرار زير بود: الف) دفاع از حريم عقايد واصول اسلام در برابر تهاجمات علمي علماي يهود ونصارا وپاسخگويي به سؤالات ودفع شبهات آنان. ب) هدايت وراهنمايي دستگاه خلافت در مسائل دشوار، به ويژه امور

--------------------------

1 . حضرت يعقوب، به فرموده قرآن كريم (سوره يوسف، آيه 67)، به فرزندان خود سفارش كرد كه به شهر مصر از يك در وارد نشوند، بلكه از درهاي مختلف به آن در آيند.

-------------------------- صفحه 316

قضايي. ج) انجام خدمات اجتماعي، كه ذيلاً به اهمّ آنها اشاره مي شود: 1_ انفاق به فقرا ويتيمان

در اين مورد كافي است ياد آوري شود كه آيه(اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِوَ النَّهارِ سِرَّاً وَعَلانِيَةً) (1)، به اتفاق مفسّران، در باره علي (عليه السلام) نازل شده است. گرچه اين آيه بيانگر وضع علي (عليه السلام) در زمان رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) است، ولي اين وضع پس از رحلت پيامبر نيز ادامه داشت وآن حضرت پيوسته از يتيمان ومستمندان دستگيري مي كرد وروح بزرگ ومهربان او تا پايان عمر از انفاق به فقرا لحظه اي آرام نگرفت. شواهد بسياري در اين زمينه در تواريخ اسلامي مذكور است كه ذكر آنها مايه اطاله كلام خواهد شد. 2_ آزاد كردن بردگان

آزاد ساختن بردگان از مستحبّات مؤكّد در اسلام است. از رسول اكرم (صلي الله عليه

وآله وسلم) نقل شده است كه فرمود: «مَنْ أَعْتَقَ عَبْداً مُؤْمِناً أَعْتقَ اللّهُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ بِكُلِّ عُضْو عُضْواً لَهُ مِنَ النّار».(2) هركس بنده مؤمني را آزاد سازد، خداوند عزيز جبّار، در برابر هر عضوي از آن بنده، عضوي از شخص آزاد كننده را از آتش جهنّم آزاد مي سازد. علي (عليه السلام) در اين زمينه نيز، همچون ساير خدمات وفضايل، پيشگام بود وموفق شد ازحاصل دسترنج خود(ونه از بيت المال) هزار بنده را بخرد وآزاد سازد. امام صادق (عليه السلام) به اين حقيقت گواهي داده، فرموده است:

--------------------------

1 . سوره بقره، آيه 274:كساني كه اموال خود را (در راه فقرا) شب وروز وپنهان وآشكار انفاق مي كنند.

2 . روضه كافي، ج2، ص 181.

-------------------------- صفحه 317

«إِنَّ عَلِيّاً أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوك مِنْ كَدِّ يَدِهِ ».(1) 3_ كشاورزي و درختكاري

يكي از مشاغل علي (عليه السلام)، در عصر رسالت وپس از آن، كشاورزي ودرختكاري بود. آن حضرت بسياري از خدمات وانفاقات خود را از اين طريق انجام مي داد. به علاوه، املاك زيادي را نيز كه خود آباد كرده بود وقف كرد. امام صادق (عليه السلام) در اين باره فرموده است: «كانَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ يَضْرِبُ بِالْمَرِّ وَ يَسْتَخْرِجُ الأَرَضِينَ».(2) امير مؤمنان بيل مي زد ونعمتهاي نهفته در دل زمين را استخراج مي كرد. همچنين ازآن حضرت نقل شده است كه فرمود:«كاري در نظر خدا محبوبتر از كشاورزي نيست».(3) آورده اند كه مردي در نزد حضرت علي (عليه السلام) يك«وَسَق»(4) هسته خرما ديد. پرسيد: مقصود از گرد آوري اين همه هسته خرما چيست؟ فرمود: همه آنها، به اذن الهي، درخت خرما خواهند شد. راوي مي گويد كه امام

(عليه السلام) آن هسته ها را كاشت ونخلستاني پديد آورد وآن را وقف كرد.(5) 4_ حفر قنات

در سرزميني همچون عربستان كه خشك وسوزان است حفر قنات بسيار حائز

--------------------------

1 . فروع كافي، ج5، ص 74; بحار الأنوار، ج41، ص 43.

2 . همان.

3 . بحار الأنوار، ج23، ص 20.

4 . يك وسق معادل شصت صاع وهر صاع تقريباً يك مَنْ است.

5 . مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص 323; بحار الأنوار، ج61، ص 33.

-------------------------- صفحه 318

اهميت است. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) زميني از انفال (1) را در اختيار علي (عليه السلام) گذاشت وآن حضرت در آنجا قناتي حفر كرد كه آب آن همچون گردن شتر فوّاره مي زد.امام (عليه السلام) نام آنجا را «يَنبُع» نهاد. آب فراوان اين قنات مايه نشاط وروشني چشم اهالي آنجا شد وفردي از آنان به علي (عليه السلام)، به جهت توفيق اين خدمت، بشارت داد. حضرت در پاسخ او فرمود:«اين قنات وقف زائران خانه خدا ورهگذراني است كه از اينجا مي گذرند.كسي حقّ فروش آب آن را ندارد وفرزندانم هرگز آن را به ميراث نمي برند».(2) هم اكنون در راه مدينه به مكّه منطقه اي است به نام «بئر علي» كه آن حضرت در آنجا چاه زده بوده است. از بعضي سخنان امام صادق (عليه السلام) استفاده مي شود كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در راه مكّه وكوفه چاههايي حفر كرده است.(3) 5_ ساختن مسجد

تأسيس وتعمير مساجد از نشانه هاي ايمان به خدا وآخرت است وامير مؤمنان (عليه السلام) مساجدي بنا كرده است كه نام برخي از

آنها در تواريخ اسلامي ضبط شده است. از آن جمله است: مسجد الفتح در مدينه، مسجدي در كنار قبر حمزه، مسجدي در ميقات، مسجدي در كوفه، مسجدي در بصره.(4) 6_ وقف اماكن واملاك

اسامي موقوفات متعدد ووقفنامه هاي حضرت علي (عليه السلام) در كتب حديث

--------------------------

1 . سرزمينهايي كه بدون جنگ وخونريزي به تصرّف مسلمانان در آيد بخشي از انفال است كه مربوط به مقام نبوّت است ورسول اكرم از آنها در راه منافع اسلام ومسلمانان استفاده مي كرد.

2 . فروع كافي، ج7، ص 543; وسائل الشيعه، ج13، ص 303.

3 . ر.ك. مناقب، ج1، ص 323; بحار الأنوار، ج41، ص 32.

4 . ر.ك. مناقب، ج1، ص 323; بحار الأنوار، ج41، ص 32.

-------------------------- صفحه 319

وتاريخ به طور مبسوط ذكر شده است. در اهميت اين موقوفات همين بس كه، طبق نقل مورخان معتبر، در آمد سالانه آنها چهل هزار دينار بوده كه تماماً صرف بينوايان مي شده است. شگفت آنكه، به رغم داشتن اين درآمد سرشار، حضرت امير (عليه السلام) براي تأمين هزينه زندگي خود به فروختن شمشيرش نيز ناچار شده بود.(1) آري، چرا علي (عليه السلام) از خود چنين موقوفاتي باقي نگذارد؟مگر نه آنكه پيامبر اكرم فرموده است:«هركس از اين جهان درگذرد، پس از مرگ، چيزي به او نمي رسد جز آنكه پيشتر سه چيز از خود باقي گذاشته باشد: فرزند صالحي كه در حقّ او استغفار كند، سنّت حسنه اي كه در ميان مردم رواج داده باشد، كار نيكي كه اثرش پس از او باقي باشد(2)»؟ وقفنامه هاي حضرت امير (عليه السلام)، علاوه بر آنكه منبع الهام بخشي براي احكام وقف

در اسلام است، سندي محكم وگويا بر خدمات اجتماعي وانساني آن حضرت است. براي آگاهي ازا ين وقفنامه ها به كتاب ارجمند «وسائل الشيعه»، ج13، كتاب الوقوف والصدقات، مراجعه شود. ***

--------------------------

1 . كشف المحجّه، ص 124; بحار الأنوار، ج41، ص 43.

2 . وسائل الشيعه، ج13، ص 292.

--------------------------

بخش پنجم (321_ 732) رويدادهاي دوران خلافت امام علي (عليه السلام)

فصل اول

فصل اوّل

علل گرايش مردم به خلافت حضرت علي (عليه السلام)

بيان رويدادهاي چهار بخش از زندگاني امام علي (عليه السلام) به پايان رسيد. اكنون در آستانه بخش پنجم از زندگاني آن حضرت قرار گرفته ايم;بخشي كه در آن علي (عليه السلام) به مقام خلافت وزمامداري برگزيده شد ودر طيّ آن با حوادث وفراز ونشيبهاي بسيار روبه رو گرديد. تشريح گسترده همه آن حوادث از توان خامه ما بيرون است. از اين رو، ناچاريم،همچون بخشهاي گذشته، رويدادهاي مهم وچشمگير را بازگو كنيم. نخستين بحث در اين فصل، بيان علل گرايش مهاجرين وانصار به زمامداري امام (عليه السلام) است، گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت وبعداً نيز مانند آن ديده نشد. هواداران امام (عليه السلام) پس از درگذشت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در اقليت فاحشي بودند وجز گروهي از صالحان از مهاجرين وانصار، كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولي پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومي متوجه كسي جز علي (عليه السلام) نبود.پس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله وشادي خاصي به در خانه امام (عليه السلام) ريختند وبا اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند. علل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوّم جستجو كرد; حوادثي كه سرانجام به

قتل خود وي منجر شد وانقلابيون مصري وعراقي را بر آن

-------------------------- صفحه 324

داشت كه تا كار خلافت اسلامي را يكسره نساخته اند به ميهن خود باز نگردند. ريشه هاي قيام بر ضدّ عثمان

ريشه اصلي قيام، علاقه وارادت خاص عثمان به خاندان اموي بود.وي كه خود شاخه اي از اين شجره بود، در راه تكريم وبزرگداشت اين خاندان پليد، علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب وسنّت، از سيره دو خليفه پيشين نيز گام فراتر مي نهاد. او به داشتن چنين روحيه وگرايشي كاملاً معروف بود. هنگامي كه خليفه دوّم اعضاي شورا را تعيين كرد در انتقاد از عثمان چنين گفت: گويا مي بينم كه قريش تو را به زعامت برگزيده اند وتو سرانجام «بني اميّه» و«بني ابي معيط» را بر مردم مسلّط كرده اي وبيت المال را مخصوص آنها قرار داده اي. در آن موقع گروههاي خشمگين از عرب بر تو مي شورند وتو را در خانه ات مي كُشند.(1) بني اميّه كه از روحيه عثمان آگاه بودند، پس از گزينش او از طريق شورا، دور او را گرفتند وچيزي نگذشت كه مناصب ومقامات اسلامي ميان آنان تقسيم شد وجرأت آنان به حدّي رسيد كه ابوسفيان به قبرستان اُحد رفت وقبر حمزه عمّ بزرگوار پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)را كه در نبرد با ابوسفيان كشته شده بود زير لگد گرفت وگفت:«ابويعلي، برخيز كه آنچه بر سر آن مي جنگيديم به دست ما افتاد». در نخستين روزهاي خلافت خليفه سوّم، اعضاي خانواده بني اميّه دور هم گرد آمدند وابوسفيان رو به آنان كرد وگفت: اكنون كه خلافت پس از قبيله هاي «تَيم» و«عَدي»

به دست شما افتاده است مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد وآن را همچون گوي دست به دست بگردانيد، كه هدف از خلافت جز حكومت وزمامداري نيست وبهشت ودوزخ وجود ندارد.(2)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 187.

2 . الاستيعاب، ج2، ص 690.

-------------------------- صفحه 325

از آنجا كه انتشار اين سخن لطمه جبران ناپذيري بر حيثيت خليفه وارد مي ساخت، حاضران از افشاي اين رويداد خودداري كردند، امّا حقيقت سرانجام خود را نشان داد. شايسته خليفه اسلامي اين بود كه ابوسفيان را ادب كند وحدّ الهي در باره مرتد را در حقّ او جاري سازد. ولي متأسفانه نه تنها چنين نكرد، بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خود قرار داد وغنايم بسياري به او بخشيد. علل شورش

عثمان در سوّم ماه محرم سال 24 هجري، از طريق شورايي كه خليفه دوّم اعضاي آن را برگزيده بود، به خلافت انتخاب شد ودر هجدهم ماه ذي الحجّه سال 35، پس از دوازده سال حكومت، به دست انقلابيون مصر وعراق وگروهي از مهاجرين وانصار كشته شد. تاريخنويسان اصيل اسلامي علل سقوط عثمان وانقلاب گروهي از مسلمانان را در آثار خود بيان كرده اند، هر چند برخي از مورخان، به احترام مقام خلافت، از بازگو كردن مشروح اين علل خودداري ورزيده اند. باري، عوامل زير را مي توان زير بناي انقلاب وشورشِ گروههاي خشمگين مسلمانان دانست: 1_ تعطيل حدود الهي. 2_ تقسيم بيت المال در ميان بني اميّه. 3_ تأسيس حكومت اموي ونصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامي. 4_ ايذاء وضرب گروهي از صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه

از خليفه واطرافيان او انتقاد مي كردند. 5_ تبعيد تعدادي از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار وآمال وبرنامه هاي خود مي ديد.

-------------------------- صفحه 326

عامل نخست:تعطيل حدود الهي

1_ خليفه، وليد بن عتبه، برادر مادري خود را به استانداري كوفه منصوب كرد. وي مردي بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق وتمرّد از احكام اسلامي ياد كرده است.(1) امّا خليفه، گذشته او را ناديده گرفت واستانداري منطقه بزرگي از ممالك اسلامي را به او واگذار كرد. براي فرد فاسق چيزي كه مطرح نيست رعايت حدود الهي وشئون مقام زعامت است.حاكمان آن زمان، علاوه بر اداره امور سياسي، امامت نمازهاي جمعه وجماعت را نيز بر عهده داشتند.اين پيشواي نالايق (وليد)، در حالي كه سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كرد ومحراب را آلوده ساخت! شدّت مستي او به اندازه اي بود كه انگشترش را از دست وي در آوردند واو متوجه نشد. مردم كوفه به عنوان شكايت راهي مدينه شدند وحادثه را به خليفه گزارش كردند.متأسفانه خليفه نه تنها به گزارش آنها ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد وگفت: آيا شما ديديد كه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم، ولي او را در حال مستي مشاهده كرديم وانگشتر او را از دست وي در آورديم واو متوجه نشد. گواهان حادثه كه از رجال غيور اسلام بودند علي (عليه السلام) وعايشه را از

--------------------------

1 . آيه(يا أَيُّهَاالّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا) (حجرات:6) به اتفاق مفسّران ونيز آيه (أَفَمَنْ كانَ مؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوونَ)

(سجده:18) در باره او نازل شده است.پس از نزول آيه اخير، حسّان بن ثابت چنين سرود:

أَنزل اللّه في الكتاب العزيز *** فَتَبَيَّنُوا الوليدَ إذ ذاكَ فِسقاً

في عَليّ وفي الوليد قرآناً *** وَعَليُّ مُبَوَّءُ صِدق ايماناً

_ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2(چاپ قديم)، ص 103.

-------------------------- صفحه 327

جريان آگاه ساختند. عايشه كه دل پُر خوني از عثمان داشت، گفت:عثمان احكام الهي را تعطيل وگواهان را تهديد كرده است. اميرمؤمنان (عليه السلام) با عثمان ملاقات كرد وگفته خليفه دوّم را در روز شورا در باره وي ياد آور شد وگفت: فرزندان اميّه را بر مردم مسلّط مكن. بايد وليد را از مقام استانداري عزل كني وحدّ الهي را در حقّ او جاري سازي. طلحه وزبير نيز از انتصاب وليد انتقاد كردند واز خليفه خواستند كه او را تازيانه بزند. خليفه در زير فشار افكار عمومي، سعيد بن العاص را كه او نيز شاخه اي از شجره خبيثه بني اميّه بود، به استانداري كوفه نصب كرد. وقتي وي وارد كوفه شد محراب ومنبر ودار الامامه را شستو داد ووليد را روانه مدينه ساخت. عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومي كافي نبود.خليفه بايد حدّ الهي را كه در باره شرابخوار تعيين شده است در حقّ برادر خود اجرا مي كرد. عثمان، به جهت علاقه اي كه به برادر خويش داشت، لباس فاخري بر تن او پوشانيد واو را در اطاقي نشاند تا فردي از مسلمانان حدّ خدا را در باره او اجرا كند.افرادي كه مايل بودند او را با اجراي حدّ ادب كنند، از طريق وليد تهديد مي شدند.سرانجام امام علي (عليه السلام)تازيانه

را به دست گرفت وبي مهابا بر او حد زد وبه تهديد وناروا گويي او اعتنا نكرد.(1) 2_ يكي از اركان حيات اجتماعي انسان حاكميت قانوني عادلانه است كه جان ومال افراد جامعه را از تجاوز متجاوزان صيانت كند.ومهمتر از آن، اجراي قانون است، تا آنجا كه مجري قانون در اجراي آن دوست ودشمن ودور ونزديك نشناسد ودر نتيجه قانون از صورت كاغذ ومركّب بيرون آيد وعدالت اجتماعي تحقّق

--------------------------

1 . مسند احمد، ج1، ص 142; سنن بيهقي، ج8، ص 318; اسد الغابه، ج5، ص 91; كامل ابن اثير، ج3، ص 42; الغدير، ج8، ص 172(به نقل از الانساب بلاذري، ج5، ص 33).

-------------------------- صفحه 328

يابد. رجال آسماني قوانين الهي را بي پروا وبدون واهمه اجرا مي كردند وهرگز عواطف انساني يا پيوند خويشاوندي ومنافع زودگذر مادي، آنان را تحت تأثير قرار نمي داد.پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)، خود پيشگامترين فرد در اجراي قوانين اسلامي بود ومصداق بارز آيه (وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم) (1) به شمار مي رفت.جمله كوتاه او در باره فاطمه مخزومي، زن سرشناس كه دست به دزدي زده بود، روشنگر راه و روش او در تأمين عدالت اجتماعي است. فاطمه مخزومي زن سرشناسي بود كه دزدي او نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ثابت گرديد وقرار شد كه حكم دادگاه در باره او اجرا شود. گروهي به عنوان «شفيع» وبه منظور جلوگيري از اجراي قانون پا در مياني كردند وسرانجام اُسامة بن زيد را نزد پيامبر فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ازاين

وساطتها سخت ناراحت شد وفرمود: بدبختي امّتهاي پيشين در اين بودكه اگر فرد بلند پايه اي از آنان دزدي مي كرد. او را مي بخشيدند ودزدي او را ناديده مي گرفتند، ولي اگر فرد گمنامي دزدي مي كرد فوراً حكم خدا را در باره او اجرا مي كردند.به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نيز چنين كاري كند حكم خدا را در باره او اجرا مي كنم ودر برابر قانون خدا، فاطمه مخزومي با فاطمه محمّدي يكسان است.(2) پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) امّت اسلامي را با اين انديشه پرورش داد، ولي پس از درگذشت آن حضرت، به تدريج، تبعيض در اجراي قوانين در پيكره جامعه اسلامي رخنه كرد. خصوصاً در دوران خليفه دوّم مسئله«عربيّت» ونژاد پرستي وتفاوت اين گروه با گروههاي ديگر به ميان آمد، امّا چنان نبود كه مايه شورش وانقلاب گردد. در دوران خلافت عثمان، مسئله تبعيض در اجراي قوانين به اوج خود رسيد وچنان

--------------------------

1 . مائده،54.

2 . الاستيعاب، ج4، ص 374.

-------------------------- صفحه 329

موجب ناراحتي شد كه خشم گروهي را بر ضدّ خليفه واطرافيان او برانگيخت. از باب نمونه، خليفه دوّم به دست يك ايراني به نام ابولؤلؤ، كه غلام مغيرة بن شعبه بود كشته شد. اينكه علّت قتل چه بود، فعلاً براي ما مطرح نيست ودر بحث «علي وشورا» به گوشه اي از علل قتل عمر اشاره كرديم. جاي بحث نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طرف دستگاه قضايي اسلام تحت تعقيب قرار مي گرفت وقاتل ومحركان او (اگر محركي مي داشت) بنابر احكام وضوابط اسلامي محاكمه مي شدند، ولي هرگز صحيح نبود كه فرزند

خليفه يا فردي از بستگان او قاتل را محاكمه كند يا او را بكشد، چه رسد به آنكه بستگان ويا دوستان قاتل را نيز، بدون اينكه دخالت آنان در قتل خليفه ثابت شده باشد وبدون محاكمه، بكشد! ولي متأسفانه پس از قتل خليفه، يا در دوران احتضار او، عبيد اللّه فرزند خليفه دو فرد بيگناه را به نامهاي هرمزان وجُفَينه (دختر ابولؤلؤ) به اين اتهام كه در قتل پدر او دست داشته اند، كُشت واگر يكي از صحابه شمشير را از دست او نمي گرفت واو را بازداشت نمي كرد، مي خواست تمام اسيراني را كه در مدينه بودند بكشد. جنايت عبيد اللّه، غوغايي در مدينه برپا كرد ومهاجرين وانصار، با اصرار تمام، از عثمان مي خواستند كه او را قصاص كند وانتقام خون هرمزان ودختر ابولؤلؤ را از او باز ستاند.(1) بيش از همه، امير مؤمنان اصرار مي كرد كه عبيداللّه را قصاص كند وبه خليفه چنين گفت:انتقام كشتگان بي گناه را از عبيد اللّه بگير، چه او گناه بزرگي مرتكب شده ومسلمانان بيگناهي را كشته است. امّا وقتي آن حضرت از عثمان مأيوس شد، رو به عبيد اللّه كرد وگفت: اگر روزي بر تو دست يابم تو را به قصاص قتل هرمزان مي كشم.(2)

--------------------------

1 . طبقات ابن سعد، ج5، ص 17(طبع بيروت).

2 . انساب بلاذري، ج5، ص 24.

-------------------------- صفحه 330

انتقاد از مسامحه عثمان در قصاص عبيد اللّه بالا گرفت وهنوز خون به ناحق ريخته شده هرمزان ودختر ابو لؤلؤ مي جوشيد. خليفه چون احساس خطر كرد به عبيداللّه دستور داد كه مدينه را به عزم كوفه ترك كند وزمين

وسيعي در اختيار او نهاد كه آنجا را «كُوَيفة ابن عمر» (كوفه كوچك فرزند عمر) مي ناميدند. عذرهاي ناموجّه

تاريخ نويسان مسلمان در دفاع از خليفه سوّم وهمفكران او پوزشهايي نقل كرده اند كه از عذرهاي كودكانه دست كم ندارد وما به برخي از آنها اشاره مي كنيم: الف) وقتي عثمان در باره عبيد اللّه به مشاوره پرداخت عمروعاص به او چنين گفت:قتل هرمزان هنگامي رخ داد كه زمامدار مسلمانان فردديگري بود وزمام مسلمانان در دست تو نبود واز اين رو، بر تو تكليفي نيست.پاسخ اين پوزش روشن است. اوّلاً: بر هر زمامدار مسلمان لازم است كه حقّ ستمديده را از ستمگر بستاند، خواه ستمگري در زمان زمامداري او رخ داده باشد يا در هنگام زمامداري فرد ديگر.زيرا حق، ثابت وپايدار است وهرگز مرور زمان وتغيير زمامدار، تكليف را دگرگون نمي سازد. ثانياً: زمامداري كه اين حادثه در زمان او رخ داد، خود دستور بررسي داده بود، به طوري كه وقتي به خليفه دوّم خبر دادند كه فرزندش عبيد اللّه هرمزان را كشته است وي از علت آن پرسيد. گفتند: شايع است كه هرمزان به ابولؤلؤ دستور قتل تو را داده بود. خليفه گفت:از پسرم بپرسيد، هرگاه شاهدي بر اين مطلب داشته باشد خون من در برابر خون هرمزان باشد، در غير اين صورت او را قصاص كنيد.(1) آيا بر خليفه بعدي لازم نيست كه حكم خليفه پيشين را اجرا كند؟ زيرا فرزند عمر هرگز نه شاهدي داشت كه هرمزان مباشر قتل پدرش بوده است ونه او به ابولؤلؤ

--------------------------

1 . سنن بيهقي (چاپ افست»، ج 8، ص 61.

-------------------------- صفحه 331

چنين دستوري داده بود.

ب) درست است كه خون هرمزان ودختر كوچك ابولؤلؤ به ناحق ريخته شد، ولي مقتولي كه وارث نداشته باشد «وليّ دمِ» او امام وخليفه مسلمانان است. از اين رو، عثمان از مقام وموقعيت خود استفاده كرد وقاتل را آزاد ساخت واو را بخشيد.(1) اين عذر هم دست كم از عذر پيشين ندارد، زيرا هرمزان همچون قارچي نبود كه از روي زمين روييده باشد ووارث وبسته اي براي او تصوّر نشود. مورّخان مي گويند كه ا و مدّتها فرمانرواي شوشتر بود.(2) چنين فردي نمي توانست بي وارث باشد، بنابراين، وظيفه خليفه اين بود كه از وارث او تحقيق كند وزمام كار را به دست او بسپارد. گذشته از اين،برفرض كه وي بي وارث بود; در آن صورت، حقوق واموال او متعلّق به مسلمانان بود وهرگاه همه مسلمانان قاتل او را مي بخشيدند آن وقت خليفه مي توانست قصاص او را ناديده بگيرد. ولي متأسفانه جريان بر خلاف اين بود ومطابق نقل طبقات، همه مسلمانان جز چند فرد انگشت شمار، خواهان قصاص عبيد اللّه بودند.(3) امير مؤمنان (عليه السلام) با اصرار زياد به عثمان مي گفت:«أَقِدِ الْفاسِقَ فَإِنَّهُ أَتي عَظيماً قَتَلَ مُسْلِماً بِلا ذَنْب».(4) وهنگامي كه خليفه مي خواست وسيله آزادي عبيد اللّه را فراهم سازد امام علي (عليه السلام) صريحاًاعتراض كرد وگفت:خليفه حق ندارد حقوقي را كه متعلّق به مسلمانان است ناديده بگيرد.(5) علاوه بر اين، مطابق فقه اهل سنّت، امام وهمچنين ديگر اولياء(مانند پدر ومادر) حق دارند كه قاتل را قصاص كنند يا از او ديه بگيرند، ولي هرگز حقّ عفو او را ندارند.(6)

--------------------------

1 . سنن بيهقي (چاپ افست»، ج 8، ص 61.

2

. قاموس الرجال، ج9، ص 305.

3 . طبقات ابن سعد، ج5، ص 17.

4 . انساب بلاذري، ج5، ص 24.

5 . قاموس الرجال، ج9، ص 305(به نقل از الجمل تأليف شيخ مفيد).

6 . الغدير، ج8(طبع نجف)، ص 141(به نقل از بدايع الصنايع ملك العلماء حنفي).

-------------------------- صفحه 332

ج) اگر عبيد اللّه كشته مي شد دشمنان مسلمانان شماتت مي كردند كه ديروز خليفه آنان كشته شد وامروز فرزند او را كشتند.(1) اين عذر نيز از نظر كتاب وسنّت ارزشي ندارد، زيرا قصاص چنان فرد متنفذي مايه سر افرازي مسلمانان بود وعملاً ثابت مي كرد كه كشور آنان كشور قانون وعدالت است وخلافكاران، در هرمقام ومنصبي باشند، به دست قانون سپرده مي شوند ومقام ونفوذ آنان مانع از اجراي عدالت نخواهد بود. دشمن در صورتي شماتت مي كند كه ببيند فرمانروايان وزمامداران با قانون الهي بازي مي كنند وهوي وهوس را بر حكم الهي مقدّم مي دارند. د) مي گويند هرمزان در ريختن خون خليفه دست داشته است، زيرا عبد الرحمان بن ابي بكر گواهي داد كه ابولؤلؤ وهرمزان وجفينه را ديده است كه با هم آهسته سخن مي گفتند ووقتي متفرّق شدند خنجري به زمين افتاد كه دو سر داشت ودسته آن در ميان آن بود وخليفه نيز با همان خنجر كشته شد.(2) اين پوزش در دادگاه اسلامي ارزش ندارد، زيرا گذشته ازاينكه گواهي دهنده يك نفر است، اجتماع سه نفر كه با هم آشنايي ديرينه دارند ويكي از آن سه، دختر ديگري است نمي تواند گواه بر توطئه آنان بر قتل خليفه باشد. شايد هرمزان در آن مجمع ابولؤلؤ را از

قتل خليفه نهي مي كرده است. آيا با حدس وگمان مي توان خون اشخاص را ريخت؟ وآيا اين گونه مدارك احتمالي در هيچ دادگاهي قابل قبول هست؟ باري، اين پوزشهاي نادرست سبب شد كه قاتلِ هرمزان مدّتها آزاد زندگي كند. ولي امام علي (عليه السلام) به او گفته بود كه اگر روزي بر او دست يابد قصاص هرمزان را از او باز مي ستاند.(3) هنگامي كه امام (عليه السلام) زمام امور را به دست

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج5، ص 41.

2 . تاريخ طبري، ج2، ص 42.

3 . انساب بلاذري، ج5، ص 24.

-------------------------- صفحه 333

گرفت عبيد اللّه از كوفه به شام گريخت. امام(عليه السلام)فرمود:اگر امروز فرار كرد روزي به دام مي افتد.چيزي نگذشت كه در نبرد صفين به دست علي (عليه السلام) يا مالك اشتر يا عمّار ياسر (به اختلاف تواريخ) كشته شد. عامل دوّم: تقسيم بيت المال در ميان بني اميّه

خلافت وجانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مقام بس مقدّس ورفيعي است كه مسلمانان پس از منصب نبوّت ورسالت، آن را محترمترين مقام مي شمردند.اختلاف آنان در مسئله خلافت واينكه خليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود يا مردم او را برگزينند مانع از آن نبود كه به مقام خلافت ارج نهند وموقعيت خلافت اسلامي را گرامي بشمارند.به سبب همين احترام به مقام خلافت بود كه امير مؤمنان (عليه السلام) به نمايندگي از طرف مردم به خليفه سوّم چنين گفت: «وَإِنّي أُنْشِدُكَ اللّهَ أَنْ لاتَكُونَ إمْامَ هذِهِ الأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ كانَ يُقالُ يُقْتَلُ فِي هذِه الأُمَّةِ إمامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلُ وَ الْقِتالُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ».(1) من تو را به

خدا سوگند مي دهم كه مبادا پيشواي مقتول اين امّت باشي، زيرا گفته مي شود كه پيشوايي در اين امّت كشته مي شود كه قتل او سرآغاز كشت وكشتار تا روز قيامت مي گردد. به رغم چنين مقام وموقعيتي كه خلافت اسلامي وخليفه مسلمين در ميان مهاجرين وانصار وديگر مسلمانان داشت گروهي از شخصيتهاي برجسته اسلامي در مدينه گرد آمدند وبه كمك مهاجرين وانصار خليفه سوّم را كشتند وسپس به شهرهاي خود بازگشتند. عوامل انقلاب وشورش بر ضدّ عثمان يكي دو تا نبود. يكي از عوامل انقلاب، تعطيل حدود الهي بود كه پيشتر به اختصار مورد بحث قرار گرفت. عامل

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 159.

-------------------------- صفحه 334

ديگر كه هم اكنون مورد بحث است بذل وبخششهاي بي حساب خليفه به فاميل خود بود. هرچند تاريخ نتوانسته است همه آنها را به دقّت ضبط كند وحتي طبري كراراً تصريح مي كند كه «من به جهت عدم تحمّل اغلب مردم، از نوشتن برخي از انتقادها واشكالات كه از جانب مسلمانان بر خليفه شده است خودداري مي كنم».(1) ولي همان مواردي كه تاريخ ضبط كرده است مي تواند روشنگر رفتار عثمان در باره بيت المال مسلمين باشد. ميزان اموال واملاكي كه وي از بيت المال مسلمانان به اعضاي خانواده خود بخشيده بسيار عظيم است كه اينك به برخي از آنها اشاره مي شود. وي دهكده فدك را، كه مدّتها ميان دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وخليفه اوّل مورد كشمكش بود، به مروان بن حكم بخشيد واين ملك دست به دست در ميان فرزندان مروان مي گشت تا سرانجام عمر بن عبد العزيز

آن را به فرزندان فاطمه _ سلام اللّه عليها _ بازگردانيد. دخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي گفت: پدرم آن را به من بخشيده است.ولي ابوبكر مدعي بودكه از صدقات است وبايد مانند تمام صدقات، اصل آن محفوظ بماند ودر آمد آن در مصالح مسلمانان مصرف شود. در هر صورت، بخشش آن به مروان از طرف عثمان دليلي نداشت.بسياري از مورّخان در اين مورد به خليفه خرده گرفته اند وهمگي به يك عبارت آورده اند كه:«از ايرادهايي كه بر او گرفته اند اين است كه وي فدك را كه صدقه رسول خدا بود به مروان تمليك كرد».(2) اي كاش خليفه به همين مقدار اكتفا مي كرد وپسر عمو وداماد خود را بيش از اين مورد عنايت وبخشش بي حد وحساب خود قرار نمي داد. ولي متأسفانه علاقه خليفه به خاندان اموي حدّ ومرزي نداشت.وي به اين مقدار هم اكتفا نكرد، بلكه در سال 27 هجري كه ارتش اسلام از آفريقا با غنيمتهاي فراواني كه دو ونيم ميليون

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج5، صص 108و113 و232 وغيره.

2 . ابن قتيبه دينوري، معارف، ص 84.

-------------------------- صفحه 335

دينار برآورد مي شد بازگشت يك پنجم آن را، كه مربوط به مصارف ششگانه اي است كه در قرآن وارد شده است(1)، بدون هيچ دليلي به دامادش مروان بخشيد وازاين طريق افكار عمومي را بر ضدّ خود تحريك كرد وكار به جايي رسيد كه برخي از شعرا در انتقاد از او چنين سرودند: وَأَعْطَيْتَ مَرْوانَ خُمْسَ الْعِبا *** دِ ظُلْماً لَهُمْ وَ حَمَيْتَ الْحِمي (2) خمسي را كه مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشيدي

واز فاميل خود حمايت كردي. نظر اسلام در باره بيت المال

هرنوع عملي حاكي از يك نوع عقيده ونظر است. عمل خليفه حاكي از آن است كه وي خويش را مالك شخصي بيت المال مي دانست واين بذل وبخشش را گويا يك نوع صله رحم وخدمت به خويشاوندان قلمداد مي نمود. اكنون بايد ديد نظر اسلام در باره بيت المال، اعمّ از غنايم جنگي وزكات و ديگر انواع اموال عمومي مسلمانان، چيست. در اينجا نظر پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) واميرمؤمنان (عليه السلام) را با نقل چند نمونه از سخنان آنان منعكس مي كنيم: 1_ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره غنايم چنين فرمود: «للّهِ خُمُسهُ وَأَرْبَعَةُ أَخْماس لِلْجَيْشِ».(3) يك پنجم آن سهم خدا وچهار پنجم آن متعلّق به لشكر است. بديهي است خدا بي نيازتر از آن است كه براي خود سهمي قرار دهد، بلكه مقصود اين است كه بايد يك پنجم را در مصارفي به كار برد كه رضاي خدا در آن است.

--------------------------

1 . سوره انفال، آيه 41.

2 . سنن بيهقي، ج6، ص 324.

3 . همان.

-------------------------- صفحه 336

2_ هنگامي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) معاذ بن جبل را روانه يمن كرد به او دستور داد كه به مردم بگويد: «إِنَّ اللّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْكُمْ صَدَقَةَ أَمْوالِكُمْ تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِيائِكُمْ فَتُرَدُّ إِلي فُقَرائِكُمْ».(1) خداوند زكات را بر شما واجب كرده است. ازمتمكّنان شما گرفته شده، به نيازمندانتان پرداخت مي شود. 3_ امير مؤمنان (عليه السلام) به فرماندار خود درمكّه نوشت: به آنچه كه از مال خدا در نزد تو جمع شده است

رسيدگي كن وآن را به مردم عيالمند وگرسنه بده، مواظب باش كه حتماً به افراد فقير ونيازمند برسد. در تاريخ آمده است كه دو زن از دو نژاد، يكي عرب وديگري آزاد شده، نزد امير مؤمنان آمدند وهر دو اظهار احتياج كردند. امام به هريك، علاوه بر چهل درهم، مقداري مواد غذايي داد.زني كه از نژاد غير عرب بود سهم خود را برداشت ورفت، ولي زن عرب بنابر افكار جاهلي خود به امام (عليه السلام) گفت: آيا همان مقدار كه به زن غير عرب دادي به من نيز كه از نژاد عربم مي دهي؟ امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت:من در كتاب خدا براي فرزندان اسماعيل برتري بر فرزندان اسحاق نمي بينم.(2) با اين نصوص وتصريحات وبا توجه به اينكه روش دو خليفه اوّل ودوّم نيز بر غير طريقه خليفه سوّم بود، مع الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از اين بذل وبخششها بسيار داشت كه به هيج وجه نمي توان آنها را توجيه كرد. باز اگر خليفه اين حاتم بخشيها را در باره گروه صالحي كه سابقه درخشاني در اسلام داشتند انجام مي داد تا اين حد مورد ملامت واقع نمي شد، ولي متأسفانه گروهي زير پوشش فضل وكرم او قرار مي گرفتند كه فضيلتي در اسلام نداشتند.

--------------------------

1 . الأموال، ص 580.

2 . نهج البلاغه، نامه 67.

-------------------------- صفحه 337

مروان بن حكم از دشمنان سرسخت اميرمؤمنان (عليه السلام) بود. وقتي وي بيعت خود را با علي (عليه السلام) شكست ودر جنگ جمل اسير شد وبا شفاعت حسين (عليه السلام) آزاد گرديد، فرزندان امام (عليه السلام) به آن حضرت گفتند:

مروان بار ديگر با تو بيعت خواهد كرد.امام (عليه السلام)فرمود: مرا به بيعت او نيازي نيست.مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ بيعت او مانند بيعت يهودي است كه به مكر وحيله وپيمان شكني معروف است. اگر با دست خود بيعت كند فردا با مكر وحيله آن را مي شكند.براي او حكومت كوتاهي است به اندازه ليسيدن سگ بيني خود را. او پدر چهار پسر است وامّت اسلام از او وفرزندانش روز خونيني خواهند داشت.(1) عامل سوّم: تأسيس حكومت اموي

عامل سوّم شورش بر ضدّخلافت عثمان، تسلّط ظالمانه امويان بر مراكز حسّاس اسلامي بود; تسلّطي كه پير وجوان نمي شناخت وخشك وتَر را مي سوزانيد.اصولاً خليفه سوّم علاقه وعاطفه خاصي نسبت به بني اميّه داشت وتعصّب فاميلي در او به حدّاعلا رسيده بود. در جهت تأمين درخواستهاي بستگان او راجع به تشكيل يك حكومت اموي، عقل وخرد ومصالح ومفاسد مسلمانان وقوانين ومقررات اسلامي هيچ يك ملاك ومعيار عثمان نبود. لذا در پوشش عنايت وعاطفه او خلافكاريهاي زيادي انجام مي گرفت. بايد ياد آور شد كه هرگز عاطفه مطلق ومحبت نسبت به همه مسلمين بر خليفه حاكم نبود، بلكه عاطفه او به طور خاص در خدمت فاميل قرار داشت وديگران از خشم وغضب او در امان نبودند. يعني در عين علاقه به شاخه هاي شجره اموي، نسبت به ابوذرها، عمّارها، عبد اللّه بن مسعودها و... جبّار وخشمگين بود. وقتي ابوذر را به سرزمين بي آب وعلف ربذه تبعيد كرد وآن پير مجاهد در آنجا به

--------------------------

1 . سنن بيهقي، ج6، ص 348.

-------------------------- صفحه 338

وضع رقّتباري جان سپرد، هرگز عاطفه او نجوشيد. وقتي عمّار

در زير مشت ولگد كارپردازان خلافت قرار گرفت واز حال رفت، خليفه هيچ متأثّر نشد. تعصّب خليفه به خاندان «بني ابي معيط» قابل كتمان نبود وحتي خليفه دوّم نيز اين مسئله را درك كرده بود; به اين جهت به ابن عباس گفته بود: «لَوْ وَلَّيها عُثْمانُ لَحَمَّلَ بَنِي أَبِي مُعِيط عَلي رِقابِ النّاسِ وَ لَوْ فَعَلَها لَقَتَلُوهُ».(1) اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگيرد فرزندان «ابي معيط» را بر مردم مسلّط مي سازد، واگر چنين كند او را مي كشند. وقتي عمر به تشكيل شورا دستور داد ودر آن عثمان را نيز وارد ساخت رو به او كرد وگفت:«اگر خلافت از آنِ تو شد از خدا بپرهيز وآل ابي معيط را بر مردم مسلّط مكن». وقتي عثمان وليد بن عتبه را به استانداري كوفه گماشت امير مؤمنان وطلحه وزبير به گفتار عمر استناد جستند وبه عثمان گفتند: «أَلَمْ يُوصِكَ عُمَرَ أَلاّ تُحَمِّلَ آلَ بَنِي مُعيط وَ بَنِي أُمَيَّةَ عَلي رِقابِ النّاسِ؟».(2) مگر عمر به تو سفارش نكرد كه آل بني معيط وبني اميّه را برگرده مردم مسلّط نكني؟ ولي سرانجام عاطفه وعلاقه بر تمام ملاكها وسفارشها وخير انديشيها پيروز شد ومراكز حسّاس اسلامي در دست امويان قرار گرفت.وچنان شد كه گروهي مست قدرت وفرمانروايي وگروه ديگر مشغول گرد آوري مال بودند، در حالي كه مسلمانان مناطق دور ونزديك، غرامت پرداز تعصّب فاميلي خليفه به حساب مي آمدند. عثمان در حقيقت از گفتار پير خاندان اميّه، ابوسفيان، پيروي كرد كه در روز گزينش عثمان براي خلافت وارد منزل او شد وهنگامي كه فهميد همه اطرافيان از بني

--------------------------

1 . انساب بلاذري، ج5، ص 16.

2

. همان، ج5، ص 30.

-------------------------- صفحه 339

اميّه هستند گفت: «گوي خلافت را دست به دست در ميان خود بگردانيد...».(1) ابوموسي اشعري يمني استاندار كوفه بود.اين امر براي كارگزاران خلافت قابل حمل نبود كه فردي غير اموي چنين پستي را اشغال كند. از اين رو، شبل بن خالد در يك مجلس محرمانه، كه همگي حاضران را امويان تشكيل مي دادند، رو به آنان كرد وگفت:چرا سرزميني به اين وسعت را به ابوموسي واگذار كرديد؟خليفه پرسيد:چه كسي را در نظر داري؟ شبل اشاره به عبد اللّه بن عامر كرد كه در آن روز بيش از شانزده سال نداشت!(2) بر اثر اين طرز تفكر بود كه سعيد بن عاص اموي استاندار كوفه بر بالاي منبر مي گفت:«عراق چراگاه جوانان قريش است». اگر فهرست كارگزاران حكومت عثمان از لا به لاي اوراق تاريخ استخراج شود صدق گفتار خليفه سوّم روشن مي گردد، آنجا كه مي گفت: «لَوْ أَنَّ بِيَدي مَفاتِيحَ الْجَنَّةِ لأَعْطَيْتُها بَنِي أُمَيَّةَ حَتّي يَدْخُلُوا مَنْ آخِرُهُمْ».(3) اگر كليدهاي بهشت در اختيار من بود، آن را به بني اميه مي دادم تا آخرين فرد آنان وارد بهشت شود. چنين حبّ مفرط وبي حدّ وحسابي سبب شد كه مردم از ستم حكّام خليفه وسياستگزاران حكومت وي به ستوه آيند وانديشه شورش بر خليفه د رجامعه رشد كند وبه خلافت وحيات عثمان خاتمه دهد. تحولاتي كه تنها در استانهاي كوفه ومصر در طول خلافت عثمان، از حيث جابه جا كردن استانداران، رخ داد نشان دهنده شيوه سياسي او در سپردن كارها به امويان است: روزي كه خليفه زمام امور را به دست گرفت مغيرة بن شعبه را از

استانداري

--------------------------

1 . استيعاب، ج2، ص 690.

2 . ر.ك. تاريخ طبري; كامل ابن اثير; انساب بلاذري.

3 . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص 62.

-------------------------- صفحه 340

كوفه بركنار كرد وسعد وقّاص را به جاي او گماشت. در اين مورد خليفه به ظاهر بينش صحيحي داشت، زيرا موقعيت سعد وقّاص، فاتح عراق، با مغيره متّهم به زشتكاري، قابل مقايسه نبود.ولي تو گويي نصب سعد وقّاص نقش محلّل را داشت، چون پس از يك سال او را از كار بركنار كرد وبرادرِ مادري خود وليد بن عتبة بن أبي معيط را استاندار كوفه نمود. در سال 27 هجري َعمروعاص را از اخذ خراج مصر بركنار كرد وعبد اللّه بن سعد بن ابي سَرح برادر رضاعي خود را مأمور دريافت خراج مصر نمود.در سال 30 هجري ابوموسي اشعري را، كه از زمان خليفه دوّم استاندار بصره بود، عزل كرد وپسر دايي خود عبد اللّه بن عامر را كه نوجواني بيش نبود به استانداري گماشت.(1) موارد مذكور نشانگر اين است كه عثمان پيوسته در صدد تأسيس يك حكومت اموي بوده است. عامل چهارم:ضرب وشتم ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

يكي از عوامل شورش، هتك حرمت ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه از طرف خود عثمان يا به وسيله گماشته هاي او انجام مي گرفت.در اين مورد به ذكر دو نمونه اكتفا ميورزيم: 1_ ضرب وشتم عبد اللّه بن مسعود

عبد اللّه بن مسعود، صحابي بزرگ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، در تاريخ اسلام مقام بس بلند وارجمندي دارد ودر كتابهاي مربوط به صحابه ترجمه هايي از او شده است كه مي

تواند ما را به ايمان قوي واستوار وي وتلاشش در اشاعه معارف اسلامي از طريق آموزش قرآن رهبري كند.(2)

--------------------------

1 . ر.ك. تاريخ طبري; كامل ابن اثير; انساب بلاذري.

2 . استيعاب، ج1، ص 373; اصابة، ج2، ص 369; اسد الغابه.

-------------------------- صفحه 341

او نخستين كسي است كه حاضر شد به قيمت جان خود قرآن را در مسجد الحرام ودر كنار انجمن قريش با صداي بلند تلاوت كند وكلام خدا را به سمع كوردلان قريش برساند. آري، در نيمروزي كه سران قريش در محفل خود گرد آمده مشغول مذاكره بودند، ناگهان عبد اللّه در برابر «مقام ابراهيم» ايستاد وبا صداي رسا آياتي از آغاز سوره الرّحمن راتلاوت كرد. قريش به يكديگر گفتند:«ابن امّ عبد» چه مي گويد؟يكي گفت: قرآني را كه بر محمّد نازل شده مي خواند.در اين هنگام همگي برخاستند وبا ضرب وشتم عبد اللّه ونواختن سيلي به چهره او، صداي او را خاموش كردند.عبد اللّه با صورت مضروب به سوي ياران خود بازگشت.به وي گفتند:ما به همين جهت بر تو هراس داشتيم. عبد اللّه در پاسخ گفت:دشمنان خدا هيچ گاه مثل امروز در نظر من حقير وخوار نبودند. وادامه داد: اگر مايل باشيد فردا نيز اين عمل را تكرار مي كنم! گفتند:همين مقدار كه آنان آنچه را خوش نداشتند، شنيدند كافي است.(1) اين برگي است از برگهاي زرّين زندگي اين صحابي بزرگ كه عمر خود را از آغاز جواني در طريق دعوت به توحيد وآموزش قرآن به مسلمانان صرف كرد. او در زمره شش نفري است كه آيه زير در باره آنان نازل شد:(2) (وَلا تَطْرُدِ الّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِيِّ يُريدُونَ

وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْء وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْء فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمِينَ). (انعام:52) آنان را كه صبح وشام خداي خود را مي خوانند وجز او كسي رانمي خواهند از خود دور مكن، كه چيزي از حساب آنان بر تو وچيزي از حساب تو بر آنان نيست. اگر آنان را طرد كني از ستمگران باشي. سخن در تمجيد عبد اللّه گسترده تر از آن است كه در اينجا تماماً نقل شود.

--------------------------

1 . سيره ابن هشام، ج1، ص 337.

2 . تفسير طبري، ج7، ص 128; مستدرك حاكم نيشابوري، ج3، ص 319.

-------------------------- صفحه 342

آنچه شايان ذكر است اين است كه با چنين صحابي مؤمن وخدمتگزاري، به جرم اينكه تن به خواسته هاي نامشروع استاندار كوفه ووليد بن عتبه نداد، چگونه معامله شد. سعد وقّاص استاندار كوفه بود. عثمان او را از مقام خود بر كنار كرد وبرادر رضاعي خود وليد بن عتبه را به جاي او گماشت. وليد پس از ورود به كوفه خواستار در اختيار گرفتن بيت المال شد كه كليد دار آن عبد اللّه بن مسعود بود. عبد اللّه از تسليم آن خودداري كرد. وليد جريان را به عثمان گزارش كرد. عثمان نامه اي به عبد اللّه بن مسعود نوشت واو را در خودداري از تسليم كليد بيت المال به وليد توبيخ كرد. عبد اللّه، تحت فشار خليفه، كليدها را به سمت استاندار پرتاب كرد وگفت: چه روزگاري است كه سعد وقّاص از كار بركنار مي شود ووليد به جاي او نصب مي گردد; راست ترين سخن كلام خدا، زيباترين راهنمايي هدايت محمّد (صلي الله عليه

وآله وسلم)، بدترين امور نوترين آنهاست كه اسلام به آن دستور نداده است; هرچيزي كه ريشه (شرعي) ندارد بدعت وهر بدعت گمراهي وهر ضلالتي در آتش است. عبد اللّه اين كلمات را گفت وبراي اينكه عثمان وي را به مدينه احضار كرده بود، راه مدينه را در پيش گرفت. مردم كوفه اطراف او را گرفتند ووعده كمك ونصرت دادند. او گفت:خليفه بر من حقّ اطاعت دارد ومن نمي خواهم نخستين كسي باشم كه در فتنه ها را باز مي كند. او پس از آنكه وارد مدينه شد يكسره به مسجد رفت وخليفه را بر بالاي منبر مشغول سخن گفتن يافت. بلاذري مي نويسد:وقتي كه چشم عثمان به عبد اللّه بن مسعود افتاد رو به مردم كرد وگفت:مردم، هم اكنون حيوان ريز بدبويي بر شما وارد شد; جانداري كه روي غذاي خود راه مي رود و قي مي كند وآن را آلوده مي سازد. عبد اللّه چون اين را شنيد در پاسخ آن گفت:من چنين نيستم.من صحابي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ورزمنده روز بدر وبيعت كننده در «بيعت الرضوان» هستم.

-------------------------- صفحه 343

در اين هنگام عايشه از حجره خود فرياد زد:عثمان! چرا صحابي پيامبر را چنين ياد مي كني؟ وكشمكش آغاز شد. براي رفع غائله، عبد اللّه به امر خليفه از مسجد اخراج شد. ابن زمعه او را به زمين زد. نيز گفته شده كه جحوم، غلام عثمان، او را بلند كرد ومحكم به زمين كوبيد به طوري كه دنده هاي او شكست. در اين هنگام علي (عليه السلام) به اعتراض برخاست وگفت:با سخن چيني وليد صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

را چنين شكنجه مي دهي؟ سرانجام امام (عليه السلام) عبد اللّه را به خانه خود برد، ولي عثمان به او اجازه خروج از مدينه را نداد واو در مدينه باقي ماند تا در سال 32 هجري (سه سال پيش از قتل عثمان) رخ در نقاب خاك كشيد.(1) عبد اللّه بن مسعود هنگامي كه در بستر بيماري افتاده بود دوستان وعلاقه مندان او به ديدارش مي رفتند. روزي عثمان نيز از او عيادت كرد وگفتگويي به شرح زير ميان او وعثمان انجام گرفت: عثمان:نگران چه هستي؟ عبد اللّه: گناهانم. عثمان: چه مي خواهي؟ عبد اللّه: رحمت گسترده خدا را. عثمان: پزشك بر بالينت احضار كنم؟ عبد اللّه:پزشك واقعي بيمارم كرده است. عثمان: دستور دهم مستمري سابق تو را بپردازند؟(دو سال بود كه مستمري او قطع شده بود». عبد اللّه: روزي كه نياز داشتم مرا از آن منع كردي. حالا كه بي نيازم مي پردازي؟

--------------------------

1 . حلية الأولياء، ج1، ص 138.

-------------------------- صفحه 344

عثمان: به فرزندان وبازماندگانت مي رسد. عبداللّه: خدا رازق آنان است. عثمان:ازخدا براي من طلب آمرزش كن. عبد اللّه: از خدا مي خواهم حقّ مرا از تو بگيرد. وقتي عبد اللّه احساس مرگ كرد، عمّار، وبه روايتي زبير، را وصيّ خود قرار داد كه اجازه ندهند عثمان بر بدن او نماز بگزارد. ازاين رو، شبانه بر او نماز گزاردند وبه خاكش سپردند. عثمان چون از جريان آگاه شد از عمّار بازخواست كرد كه چرا از مرگ عبد اللّه او را آگاه نساخته است. گفت:او وصيت كرده بود كه تو بر او نماز نگزاري.زبير، پس از شنيدن مذاكره عثمان با عمّار، اين شعر

را خواند: لأَعْرِفَنَّكَ بَعْدَ الْمَوْتِ تَنْدُبُنِي *** وَفِي حَياتِي ما زَوَّدْتَنِي زادِي تو را مي بينم كه پس از مرگم بر من ناله مي كني، حال آنكه وقتي زنده بودم حقّ مرا نپرداختي. چنين رفتار ظالمانه اي با صحابي جليلي كه يكي از قرّاء بزرگ قرآن به شمار مي رفت وامير مؤمنان (عليه السلام) در باره او مي فرمود:«عَلِمَ الْقُرآنَ وَ عَلِمَ السٌّنَّةَ ثُمَّ انْتَهي وَ كَفي بِهِ عِلْماً»(1)به طور مسلّم بدون واكنش نخواهد ماند.وقتي دستگاه خلافت مصدر يك چنين خلافي باشد بدبيني توأم با قصد انتقام در انديشه ها پديد مي آيد.وبا تكرار اين موارد، فكر انقلاب وقيام بر ضدّ حكومت وقت در خاطرها جوانه مي زند وآنچه نبايد بشود مي شود. 2_ ضرب وشتم عمّار ياسر

اين تنها عبد اللّه بن مسعود نبود كه مورد بي مهري خليفه قرار گرفت، بلكه

--------------------------

1 . يعني: قرآن وسنت را آموخت وبه پايان برد وبراي او همين علم كفايت مي كند. انساب، ج5، ص 36; تاريخ ابن كثير، ج7، ص 163.

-------------------------- صفحه 345

عمّار ياسر نيز از آن بي نصيب نماند.علّت ضرب واهانت بر او اين بود كه خليفه برخي از زيور آلات بيت المال را به اهل بيت خود اختصاص داد وچون از اين طريق خشم مردم را برانگيخت براي دفاع از خود بر فراز منبر رفت وگفت: ما از بيت المال به آنچه نياز داريم بر مي داريم وبيني گروهي (كه معترض باشند) را به خاك مي ماليم. علي(عليه السلام)در پاسخ خليفه گفت: از اين كار بازداشته مي شوي. عمّار گفت: خدا را گواه مي گيرم كه من نخستين كسي خواهم بود كه بيني

او به خاك ماليده مي شود.در اين موقع عثمان پرخاش كرد وگفت:شكم گنده بر من جرأت ميورزي؟ او را بگيريد. او را گرفتند وبه قدري زدند كه از حال رفت. دوستان عمّار او را به منزل امّ سلمه همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بردند. وقتي به حال آمد گفت:سپاس خدا را كه اين نخستين بار نيست كه مورد ايذاء قرار مي گيرم. عايشه از جريان آگاه شد ومو ولباس وكفش پيامبر را بيرون آورد وگفت: هنوز مو ولباس وكفش پيامبر كهنه نشده است كه شما سنّت او را فرسوده ساختيد. عثمان از سخنان عايشه خشمگين شد ولي پاسخي به او نداد. امّ سلمه از يار پير همسر عزيز خود پذيرايي مي كرد وافرادي از قبيله بني مخزوم، كه با عمّار همپيمان بودند، به منزل امّ سلمه رفت وآمد مي كردند. اين عمل مورد اعتراض عثمان قرار گرفت.امّ سلمه به عثمان پيغام داد كه:تو خود مردم را به اين كارها وادار مي كني.(1) ابن قتيبه در كتاب «الإمامة والسياسة» سرگذشت ضرب عمّار را به صورت ديگر نقل مي كند كه خلاصه آن چنين است: گروهي از ياران پيامبر دور هم جمع شدند ونامه اي به خليفه وقت نوشتند ودر آن تخلّفات وضعفهاي او را چنين برشمردند: 1_ خليفه در مواردي با سنّت پيامبر وشيخين مخالفت ورزيده است.

--------------------------

1 . انساب، ج5، ص 48.

-------------------------- صفحه 346

2_ خمس غنايم آفريقا را، كه خدا ورسول وبستگان او ويتيمان ومساكين در آن حق دارند، يكجا به مروان بن حكم بخشيده است. 3_ براي همسر خود نائله ودختران خود در مدينه هفت خانه ساخته است. 4_ مروان

از بيت المال قصرهايي در مدينه ساخته است. 5_ كارهاي اساسي به امويان سپرده شده وزمام امور مسلمانان به دست جوانان بي تجربه اي افتاده است كه هرگز رسول خدا را درك نكرده اند. 6_ استاندار كوفه، وليد بن عتبه، در حالت مستي، نماز صبح را چهار ركعت گزارده وسپس رو به مأمومين كرده وگفته است كه اگر مايل باشند ركعتي نيز اضافه كند. 7_ مع الوصف، عثمان حدّ شرابخواري بر وليد جاري نكرده است. 8_ مهاجر وانصار را رها كرده است وبا آنها مشورت نمي كند. 9_ به سان سلاطين، در اطراف مدينه زمينهايي را قُرُق كرده است. 10_ به افرادي كه هرگز عصر پيامبر را درك نكرده اند ونه سابقه شركت در جهادي دارند ونه هم اكنون از دين دفاعي مي كنند، اموال بسياري بخشيده واراضي وسيعي را به نام آنان كرده است. و... اين نامه به وسيله يك گروه ده نفري نوشته شد ولي از ترس عواقب بد آن، نامه را امضا نكردند وآن را به عمّار دادند كه به دست عثمان برساند.او به خانه عثمان آمد ودر حالي كه مروان وگروهي از بني اميه دور او را گرفته بودند نامه را تسليم خليفه كرد. خليفه پس از خواندن نامه از اسامي نويسندگان آن آگاه شد، ولي ديد كه هيچ كدام از ترس به خانه او نيامده اند. از اين جهت، رو به عمّار كرد وگفت:جرأت تو بر من زياد شده است.مروان رو به خليفه كرد وگفت: اين غلام سياه مردم را بر تو جري ساخته است.اگر او را بكشي، انتقام خود وديگران را نيز گرفته اي. عثمان گفت: او را بزنيد،

او را به قدري زدند كه دچار فتق شد واز حال رفت. سپس به

-------------------------- صفحه 347

همان حالت او را به بيرون خانه انداختند.امّ سلمه همسر پيامبر از وضع او آگاه شد واو را به خانه خود برد. قبيله بني مغيره، كه عمّار با آنان همپيمان بود، سخت از جريان ناراحت شدند. وقتي خليفه براي گزاردن فريضه ظهر به مسجد آمد، هشام بن وليد رو به عثمان كرد وگفت: اگر عمّار بر اثر اين ضربه ها بميرد فردي از دودمان بني اميّه را مي كشم. عثمان در پاسخ گفت:تو قدرت اين كار را نداري. آن گاه با علي (عليه السلام)روبرو شد ومذاكره تندي ميان آن دو صورت گرفت كه به جهت پرهيز از اطاله كلام از نقل آن خودداري مي شود.(1) عامل پنجم: تبعيد شخصيتها

گروهي از صحابه وياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را، كه در ميان امّت به حسن سلوك وتقوا معروف بودند، عثمان از كوفه به شام واز شام به «حمص» واز مدينه به ربذه تبعيد كرد. اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين فصول آن است كه مطالعه آن خواننده را به وجود يك استبداد سياه در دستگاه خلافت هدايت مي كند وما در اين بخش به مواردي از آن اجمالاً اشاره مي كنيم وچون همگان با سرگذشت تبعيد ابوذر كمابيش آگاه هستند (2) از نقل آن خودداري مي كنيم وبه بيان سرگذشت ديگر تبعيديان خلافت عثمان مي پردازيم. تبعيد مالك اشتر وياران او

خليفه سوّم، چنانكه گذشت، با فشار افكار عمومي، استاندار زشتكار كوفه وليد بن عتبه را از كار بركنار كرد وسعيد بن عاص اموي را بر اداره

امور استان كوفه گمارد وبه او دستور داد كه با قاريان قرآن وافراد سرشناس كاملاً مدارا كند.از اين رو، استاندار جديد با مالك اشتر ودوستان او، همچون زيد وصعصعه فرزندان صوحان،

--------------------------

1 . الإمامةو السياسة، ج1، ص 29.

2 . ر.ك. شخصيتهاي اسلامي شيعه، ج1، ص 8.

-------------------------- صفحه 348

نشستها وگفتگوهايي داشت كه نتيجه آنها اين شد كه استاندار كوفه، مالك وهمفكران او را با سيره خليفه مخالف تشخيص داد ودر اين مورد به طور محرمانه با خليفه مكاتبه كرد ودر نامه خود ياد آور شد كه با وجود اشتر وياران او كه قاريان كوفه هستند نمي تواند انجام وظيفه كند. خليفه در پاسخ استاندار نوشت كه اين گروه را به شام تبعيد كند. در ضمن، به مالك اشتر نيز نامه اي نوشت ودر آن ياد آوري كرد كه:تو اموري در دل داري كه اگر اظهار كني ريختن خون تو حلال مي شود، وهرگز فكر نمي كنم كه با مشاهده اين نامه دست از كار خود برداري مگر اينكه بلاي كوبنده اي به تو برسد كه پس از آن حياتي براي تو نيست.هرگاه نامه من به تو رسيد فوراً راه شام را در پيش گير. وقتي نامه خليفه به استاندار كوفه رسيد يك گروه ده نفري را، كه از صالحان وافراد خوشنام كوفه بودند، به شام تبعيد كرد كه در ميان آنان علاوه بر مالك اشتر، زيد وصعصعه فرزندان صوحان وكميل بن زياد نخعي وحارث عبد اللّه حَمْداني و... به چشم مي خوردند. از قضا، وجود اين گروه قاريان قرآن وسخنوران توانا وشجاع وبا تقوا عرصه را بر معاويه استاندار شام نيز تنگ كرد

ونزديك بود كه افكار عمومي بر ضدّ دستگاه خلافت ونماينده او در شام بر آشوبد. لذا معاويه نامه اي به خليفه نوشت ووجود آنان را در آن محيط مخلّ مصالح خلافت دانست. در آن نامه چنين آمده است: تو گروهي را به شام تبعيد كرده اي كه شهر وديار ما را فاسد وآن را به جوش وخروش در آورده اند ومن هرگز مطمئن نيستم كه شام نيز به سرنوشت كوفه دچار نشود وسلامت فكر واستقامت انديشه شاميان در خطر تشويش وكجي قرار نگيرد. نامه معاويه خليفه را از سرانجام كار بيمناك ساخت. پس در پاسخ او نوشت كه آنان را به حمص(محل دور افتاده اي در شام) تبعيد كند. برخي گفته اند كه خليفه تصميم داشت كه آنان را بار ديگر به كوفه بازگرداند، ولي سعيد بن عاص، عامل كوفه، خليفه را از اجراي تصميم خود بازداشت واز اين

-------------------------- صفحه 349

رو، آنان به حمص تبعيد شدند.(1) كساني كه به جرم ناسازگاري با كارگزاران خليفه سوّم از استاني به استاني ديگر تبعيد شدند گناهي جز حقگويي وانتقاد از انحصار طلبي دستگاه خلافت نداشتند. آنان خواهان عمل خليفه به سيره رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بودند. شايسته شأن خليفه اين بود كه به جاي پذيرش گزارش استاندار كوفه، افراد امين ودرستكاري را اعزام مي كرد تا او را از حقيقت ماجرا آگاه سازند ودر چنين امر مهمّي صرفاًبه گزارش يك مأمور اكتفا نمي كرد. تبعيد شدگان چه كساني بودند؟

1_ مالك اشتر شخصيتي است كه عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را درك كرده است واحدي از رجال نويسان او را تضعيف

نكرده اند وامير مؤمنان علي (عليه السلام)او را در سخنان خود آنچنان توصيف كرده كه تاكنون كسي را به آن شيوه توصيف نكرده است.(2) وقتي خبر فوت مالك به امام (عليه السلام) رسيد شديداً اظهار تأسف كرد وگفت: «وَما مالِك؟ لَوْ كانَ مِنْ جَبَل لَكانَ فِنْداً وَ لَوْ كانَ مِنْ حَجَر لَكانَ صَلْداً. أَما وَ اللّهِ لَيهدنَّ مَوْتُكَ عالَماً وَ لَيُفْرِحَنَّ عالَماً. عَلي مِثْلِ مالِكَ فَلْيَبْكِ الْبَواكِي وَ هَلْ مَوْجُودٌ كَمالِك؟»(3) مي داني مالك چه كسي بود؟ اگر از كوه بود، قلّه بلند آن بود(كه مرغي بر فراز آن به پرواز در نمي آمد) واگر از سنگ بود، سنگي سخت بود. مرگِ تو اي مالك جهاني را غمگين وجهاني ديگر را شادمان ساخت. بر مثلِ مالك بايد گريه كنندگان بگريند. آيا نظير مالك وجود دارد؟

--------------------------

1 . الانساب، ج5، صص 43_ 39. صورت گسترده اين بخش در تاريخ طبري، ج3، صص 368_ 360(حوادث سال 33 هجري) وارد شده است.

2 . نهج البلاغه، نامه 38:«فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبداً مِنْ عِبادِ اللّهِ لا يَنامُ أيّام الْخَوفِ...».

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج6، ص 77(طبع جديد).

-------------------------- صفحه 350

2_ زيد بن صوحان. در باره او همين بس كه ابو عمرو در «استيعاب» مي نويسد: شخصي با فضيلت وديندار وبزرگ قبيله خود بود. در نبرد قادسيه يك دست خود را از دست داد ودرنبرد جَمَل درركاب امام علي(عليه السلام)شربت شهادت نوشيد.(1) خطيب بغدادي مي نويسد:زيد شبها را به عبادت ورزها را با روزه داري سپري مي كرد.(2) 3_ برادر زيد، صعصعه، همچون او بزرگوار وسخنران وديندار بود. 4_ عمرو بن حَمِق خُزاعي از ياران

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بود واحاديثي از آن حضرت حفظ كرده بود.او كسي است كه وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) را با شير سيراب كرد آن حضرت در باره او دعا كرد وفرمود: خداوندا، او را از جوانيش بهره مند ساز.(3) آشنايي با اين افراد، ما را به احوال ديگر افراد تبعيدي آشنا مي سازد.زيرا به حكم «اَلإِنْسانُ عَلي دِينِ خَلِيلِهِ»، همگي آنان با يك فكر وايده دور هم گرد آمده بودند، واز اعمال خليفه وقت وعمّال او انتقاد مي كردند.تبيين زندگي ومقامات سياسي ومعنوي وعلمي همه آنان مايه اطاله سخن است. لذا دامن سخن را كوتاه مي كنيم وبه بيان خصوصيات عمده ديگر افراد تبعيدي مي پردازيم. كعب بن عبده نامه اي با امضاي خود به خليفه سوّم مي نويسد ودر آن از كارهاي زشت استاندار وقت كوفه سخت شكايت مي كند ونامه را به ابو ربيعه مي سپارد.وقتي پيام رسان نامه را به دست عثمان مي دهد فوراً بازخواست مي شود. عثمان اسامي همه همفكران كعب را، كه به طور دسته جمعي (ولي بدون امضا) نامه را نوشته وبه ابوربيعه داده بودند، از او جويا مي شود، ولي او از افشاي اسامي آنان

--------------------------

1 . استيعاب، ج1، ص 197.

2 . معارف ابن قتيبه، ص 176.

3 . تاريخ بغداد، ج8، ص 439.

-------------------------- صفحه 351

خودداري مي كند، خليفه تصميم بر تأديب نامه رسان مي گيرد، ولي علي (عليه السلام) او را از اين كار باز مي دارد.سپس، عثمان به استاندار خود سعيد بن العاص در كوفه دستور مي دهد كعب را بيست تازيانه بزند واو

را به ري تبعيد كند.(1) عبد الرّحمان بن حنبل جمحي، صحابي پيامبر، از مدينه به خيبر تبعيد شد وجرم او اين بود كه از عمل خليفه، آن گاه كه خمس غنايم آفريقا را به مروان بخشيد، انتقاد كرد ودر ضمنِ اشعاري چنين گفت: وَ أَعْطَيْتَ مَرْوانَ خُمْسَ الْغَنِيمَةِ *** آثَرْتَهُ وَ حَمَيْتَ الْحَمي يك پنجم غنايم (آفريقا) را به مروان دادي واو را بر ديگران مقدّم داشتي واز خويشاوند خود حمايت كردي. اين مرد تا روزي كه عثمان زنده بود در خيبر به حال تبعيد به سر مي برد.(2) ***

--------------------------

1 . انساب، ج5، صص 43_ 41; تاريخ طبري، ج3، صص373_ 372.

2 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 150.

-------------------------- صفحه 352 صفحه 353

فصل دوم

فصل دوّم

جريان محاكمه وقتل عثمان

واكنش عوامل پنجگانه

عوامل پنجگانه ياد شده سبب شد كه موج اعتراض از اطراف واكناف كشور اسلامي بلند شود وخليفه وكليه كارگزاران خلافت را زير سؤال ببرد وهمه آنان را به انحراف از مسير صحيح اسلام متّهم سازد. از اين جهت، صحابه ومسلمانان اطراف پيوسته از خليفه درخواست مي كردند كه وضع خود را تغيير دهد والاّ از خلافت بركنار خواهد شد. عظمت موج مخالفت واعتراض در صورتي روشن مي شود كه با اسامي بعضي از معترضان وبرخي از سخنان آنان آشنا شويم: 1_ امير مؤمنان علي (عليه السلام) سخنان بسياري در باره اعمال عثمان دارد; چه پيش از قتل او وچه پس از آن. از آن ميان، كلامي دارد كه بيانگر ديدگاه امام (عليه السلام)در باره كارهاي خليفه است.آن حضرت در روزي كه فرزندان مهاجرين را به نبرد با شاميان دعوت مي كرد چنين فرمود: «يا

أَبْناءَ الْمُهاجِرينَ انْفِرُوا إِلي أَئِمَّةِ الْكُفْرِ وَ بَقِيَّةِ الأَحْزابِ وَ أَوْلِياءِ الشَّيْطانِ انْفِرُوا إِلي مَنْ يُقاتِلُ عَلي دَمِ حَمّالِ الْخَطايا فَوَ اللّهِ الّذي فَلَقَ الْجَنَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَة إِنَّهُ لَيَحْمِلُ خَطاياهُمْ إِلي يَوْمِ القِيامَة لا يُنْقَصُ مِنْ أَوزارِهِمْ شَيْئاً».(1)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 194(طبع جديد).

-------------------------- صفحه 354

اي فرزندان مهاجرين، براي نبرد با سران كفر وباقي مانده احزاب ودوستان شيطان برخيزيد، حركت كنيد به جنگ با معاويه كه براي گرفتن خون كسي كه خطاهاي بسياري را بر دوش كشيده(=عثمان) برخاسته است.به خدايي كه دانه را شكافت وانسان را آفريد، او گناهان ديگران را تا روز رستاخيز به دوش خواهد كشيد، در حالي كه از گناه ديگران نيز چيزي كم نخواهد شد. امام (عليه السلام) در دوّمين روز از خلافت خود در ضمن يك سخنراني فرمود: «أَلا إِنَّ كُلَّ قَطيعَة أَقْطَعَها عُثْمانُ وَ كُلَّ مال أَعْطاهُ مِنْ مالِ اللّهِ فَهُوَ مَرْدُودٌ فِي بَيْتِ الْمالِ».(1) هر زميني كه عثمان آن را به ديگري واگذار كرده وهر مالي از مال خدا كه به كسي داده است بايد به بيت المال بازگردانده شود. اين كلمات وديگر سخنان علي (عليه السلام) بيانگر نظريه امام نسبت به كارهاي خليفه است. روشنتر از همه، مطلبي است كه آن حضرت در خطبه شقشقيه بيان نموده است: «... إِلي أَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافجاً حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نُثِيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُوا أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللّه خَضْمَ الإِبِلِ نَبْتَةَ الرَّبِيعِ».(2) 2_ عايشه همسر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بيش از ديگران اعمال عثمان را تخطئه مي كرد. وقتي عمّار مورد ضرب وشتم عثمان قرار گرفت

وعايشه از جريان آگاه شد، جامه وكفش پيامبر را بيرون آوردوگفت:مردم، هنوز لباس وكفش پيامبر فرسوده نشده است، امّا شما سنّت او را فراموش كرده ايد. در ايّامي كه مصريان وگروهي از صحابه خانه عثمان را محاصره كرده بودند، عايشه مدينه را به قصد زيارت خانه خدا ترك گفت. در اين هنگام مروان بن حكم وزيد بن ثابت وعبد الرّحمان بن عتاب از او درخواست كردند كه از مسافرت منصرف

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 14.

2 . نهج البلاغه، خطبه سوّم.

-------------------------- صفحه 355

شود، زيرا وجود او در مدينه مي توانست بلا را از خليفه دور كند.عايشه نه تنها آنان را رد كرد، بلكه گفت:دوست دارم كه اي كاش بر پاي تو وپاي دوستت كه او را ياري مي كني سنگي بود وهر دو را به دريا مي افكندم، يا او را در ميان كيسه اي مي نهادم ورنج حمل او را مي كشيدم وبه دريا مي افكندم.(1) سخنان عايشه در باره عثمان بيش از آن است كه در اينجا تماماً نقل شود. همين قدر بس كه تا روزي كه از قتل خليفه وبيعت با علي(عليه السلام)آگاه نبود پيوسته از عثمان انتقاد مي كررد، امّا آن گاه كه از اعمال حج فارغ شد وآهنگ مدينه كرد ودر نيمه راه، در محلي به نام «سرف» از قتل خليفه وبيعت مردم با علي (عليه السلام) آگاه شد، فوراً تغيير موضع داد وگفت: اي كاش آسمان بر سر من فرود مي آمد! اين جمله را گفت ودرخواست كرد كه:مرا به سوي مكه بازگردانيد، زيرا به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد ومن انتقام او را

مي گيرم! در اين هنگام، فردي كه قتل عثمان را گزارش كرده بود به خود جرأت داد وگفت: تو نخستين كسي هستي كه سخن خود را عوض كردي. تو در گذشته مي گفتي كه بايد اين «نَعْثَل» را بكُشند كه به آيين خدا كفر ورزيده است; حالا چگونه مي گويي كه او مظلوم كشته شده است؟ وي در پاسخ گفت: آنان خليفه را پس از توبه دادن كشته اند وسخن دوّم من بهتر از سخن نخستين من است. وقتي وارد مكه شد به سوي مسجد رفت ودر حِجر اسماعيل پرده اي آويخت ودر آنجا سكني گزيد. مردم دور او را گرفتند واو مي گفت: عثمان بي گناه كشته شده است ومن انتقام او را مي گيرم.(2) 3_ عبد الرّحمان بن عوف يكي ديگر از معترضان به عثمان است. او شخصيتي است كه پيروزي عثمان در شوراي شش نفري مرهون ابتكار وخدعه او بود.

--------------------------

1 . الأنساب، ج5، ص 48.

2 . تاريخ طبري، ج3، ص 477.

-------------------------- صفحه 356

وقتي عثمان تعهّد خود را، مبني بر عمل به سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وروش شيخين، زير پا نهاد، مردم به عبد الرحمان اعتراض كردند وگفتند:همه اين انحرافها كار توست. او در پاسخ مي گفت:من فكر نمي كردم كار به اين جا منتهي شود.بر من كه با او سخن نگويم.واز آن روز عبد الرّحمان تا آخرين لحظه حيات خود با او سخن نگفت.حتّي وقتي عثمان در دوران بيماري عبد الرحمان از او عيادت كرد، او از خليفه چهره برتافت وحاضر به سخن گفتن با وي نشد.(1) باري، تعداد كساني كه با گفتار خود بر

ضدّ خليفه شوريدند ومقدّمات قتل او را فراهم ساختند بيش از آن است كه در اينجا نام برده شوند. ذكر دو مورد ديگر مهم است وآن اينكه طلحه وزبير بيش از همه از او انتقاد مي كردند. به هر حال، براي آشنايي با اسامي وسخنان مخالفان ديگر وتلاشهاي آنان در سقوط خليفه از منصب خلافت به كتب تاريخي مراجعه شود، زيرا هدف ما شرح سقوط خلافت عثمان نيست، بلكه بيان زمينه هاي بيعت مردم با علي (عليه السلام) است. محاصره خانه عثمان

عوامل پنجگانه شورش، كار خود را كرد وبي توجهي عثمان به نقايص واشكالات حوزه خلافت خود سبب شد كه از مراكز اسلامي مهمّ آن روز، مانند كوفه وبصره

--------------------------

1 . انساب الأشراف، ج5، ص 48.

-------------------------- صفحه 357

ومصر، گروهي به عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر وبازدارنده خليفه از كارهاي مخالف كتاب الهي وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وسيره شيخين رهسپار مدينه شوند وبا همفكران مدني خود چاره اي براي توبه وبازگشت خليفه به اسلام واقعي يا كناره گيري از خلافت بينديشند. بلاذري در «انساب الاشراف» مي نويسد: در سال 34 هجري اشخاص مخالف سيره خليفه از سه شهر كوفه وبصره ومصر در مسجد الحرام دور هم گرد آمدند ودر باره كارهاي عثمان به گفتگو پرداختند وهمگي تصميم گرفتند كه به عنوان شاهد وگواه بر اعمال ناشايست خليفه به شهرهاي خود بازگردند وبا كساني كه با آنان در اين مورد همفكرند به گفتگو بپردازند ودر سال آينده در همان ايّام در مدينه با هم ملاقات كنند ودر باره خليفه تصميم بگيرند. اگر او از كارهاي خود بازگشت رهايش

سازند ودر غير اين صورت وي را از كار بركنار كنند. از اين رو، در سال بعد (سال 35هجري)، مالك اشتر در رأس يك گروه هزار نفري از كوفه، حُكيم بن جبلّه عبدي در رأس يك گروه صدو پنجاه نفري از بصره، كنانة بن بُشر سكّوني تجيبي وعمر وبديل خزاعي در رأس چهار صد نفر يا بيشتر از مصر وارد مدينه شدند وگروه عظيمي از مهاجرين وانصار كه با روش خليفه سخت مخالف بودند به آنان پيوستند.(1) مسعودي مي نويسد: چون عبد اللّه بن مسعود وعمّار ياسر ومحمّد بن ابي بكر مورد بي مهري خليفه قرار گرفته بودند، قبيله «بني زُهَر» به پشتيباني عبد اللّه و«بني مَخزوم» به حمايت از عمار و«تَيْم» به جهت محمّد بن ابي بكر ونيز ديگراني غير از اين سه گروه به شورشيان پيوستند وخانه خليفه را محاصره كردند. هيأت مصري نامه اي به خليفه نوشت كه مضمون آن چنين است: امّا بعد; خداوند وضع هيچ قومي را دگرگون نمي سازد مگر اينكه آنان در خود تغييري دهند. خدا را، خدا را، سپس خدا را كه حظّ خود را از آخرت فراموش مكن. به خدا سوگند ما براي خدا خشم مي كنيم وبراي خدا خشنود مي شويم. ما هرگز شمشيرهاي خود را از دوشهايمان به زمين نمي گذاريم تا توبه صريحي نسبت به اعمالت به ما برسد. اين گفتار وكار ماست.(2)

--------------------------

1 . الغدير، ج9، ص 168.

2 . مروج الذَّهب، ج3، ص 88، ط بيروت، سال 1970.

-------------------------- صفحه 358

تعهّد خليفه در برابر شورشيان

محاصره خانه سبب شد كه خليفه كار را جدّي بگيرد ودر شكستن حصار تلاش كند. ولي

او از عمق شورش آگاه نبود وافراد خوشنام جامعه را از بدنامان آن به خوبي تشخيص نمي داد. او گمان مي كرد كه با وساطت مُغَيرة بن شعبه يا عمرو عاص غائله خاتمه مي يابد. از اين رو، آن دو را براي خاموش كردن آتش انقلاب به بيرون خانه فرستاد. وقتي انقلابيون با اين چهره هاي منفور روبرو شدند بر ضدّ آنان شعار دادند. به مغيره گفتند: اي فاسقِ فاجر برو، برو; وبه عمروعاص گفتند: اي دشمن خدا برگرد كه تو فرد اميني نيستي. در اين هنگام فرزند عمر خليفه را متوجه موقعيّت علي (عليه السلام) ساخت وگفت كه فقط او مي تواند اين شورش را بخواباند. از اين رو، خليفه از آن حضرت درخواست كرد كه اين گروه را به كتاب خدا وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دعوت كند. وامام (عليه السلام) پذيرفت كه اين كار را انجام دهد به شرط آنكه خليفه بر آنچه علي (عليه السلام) از طرف او تضمين مي سپارد عمل كند. علي (عليه السلام) تصميم گرفت كه از طرف او ضمانت كند كه خليفه به كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل نمايد.شورشيان نيز با طيب خاطر تضمين علي (عليه السلام) را پذيرفتند.وآن گاه به همراه آن حضرت بر عثمان وارد شدند واو را سخت نكوهش كردند. او نيز توافق آنان را پذيرفت وقرار شد كه در اين مورد تعهّد كتبي بدهد. پس تعهّد نامه اي به شرح زير نوشت: اين نامه اي است از بنده خدا عثمان امير مؤمنان به كساني كه بر او ايراد وانتقاد كرده اند.خليفه تعهّد مي سپارد كه به كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل

كند; محرومان را مورد عطا قرار دهد; به خائفان امنيت بخشد; تبعيديان را به اوطانشان بازگرداند; ارتش اسلام را در سرزمين دشمن متوقف نسازد;... علي بن ابي طالب حامي مؤمنان ومسلمانان است وبر عثمان است كه بر اين تعهّد عمل كند. گروهي مانند زبير، طلحه، سعد وقّاص، عبد اللّه بن عمر، زيد بن ثابت،

-------------------------- صفحه 359

سهل بن حنيف، ابو ايّوب و... به عنوان شهود ذيل ورقه را امضا كردند. نامه در ذيقعده سال 35 هجري نوشته شد وهر يك از گروهها نامه اي به همين مضمون دريافت كرد وراه شهر خود را در پيش گرفت وحصار خانه خليفه درهم شكست ورفت وآمد به آن كاملاً آزاد شد.(1) پس از تفرّق شورشيان، امام (عليه السلام) بار ديگر با خليفه ملاقات كرد وبه او گفت: لازم است با مردم سخن بگويي تا آنان سخنان تو را بشنوند وبر تو شهادت دهند. زيرا امواج انقلاب بلاد اسلامي را فرا گرفته است وبعيد نيست بار ديگر هيأتهايي از شهرهاي ديگر به مدينه سرازير شوند وديگر بار از من بخواهي كه با آنان سخن بگويم.خليفه از صدق وصفاي علي (عليه السلام) كاملاً آگاه بود، لذا از خانه بيرون آمد واز كارهاي نامطلوب خود ابراز ندامت كرد. امام (عليه السلام) براي حفظ وحدت كلمه وابّهت مقام خلافت، بحق خدمت بزرگي انجام داد واگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدايت وراهنمايي او گام بر مي داشت هيچ حادثه اي براي او رخ نمي داد. ولي متأسفانه خليفه شخصي ضعيف الاراده ودهن بين بود ومشاوران واقع بين ودرستكاري نداشت وكساني همچون مروان بن حكم عقل ودرايت او را ربوده

بودند. لذا پس از تفرّق مصريان، خليفه بر اثر فشار مروان عمل بسيار ناشايستي مرتكب شد. عثمان تلاش كرد كه ملاقات خود را با مصريان به صورتي ديگر منعكس نمايد وچنين وانمود كند كه چون از مدينه گزارشهايي به مصر رسيده بود آنان براي تحقيق به اينجا آمده بودند وچون دريافتند كه گزارشها بي اساس است به ديار خود باز گشتند. وقتي اين سخن از دهان خليفه در آمد موج اعتراض از طرف مخالفان بلند شد. همگي بر سر او فرياد كشيدند كه:از خدا بترس; توبه كن.فشار اعتراض به اندازه اي بود كه خليفه بار ديگر سخن خود را پس گرفت ورو به قبله دستها را بلند كرد

--------------------------

1 . الانساب، ج5، ص 62.

-------------------------- صفحه 360

وگفت:پروردگارا، من نخستين كسي هستم كه به سوي تو باز مي گردم!(1) صدور دستور اعدام سران انقلاب

نزديك بود كه غائله مصريان پايان پذيرد. آنان مدينه را به عزم مصر ترك گفته بودند، امّا در ميان راه د رمحلي به نام «ايْله» غلام عثمان را ديدند كه به راه مصر مي رود. آنان احتمال دادند كه وي حامل نامه اي از خليفه به استاندار مصر عبد اللّه بن ابي سرح باشد. ازاين رو، به تفتيش اثاث او پرداختند ودر ميان ظرف آب او، لوله اي از قلع يافتند كه نامه اي در آن قرار داشت. مضمون نامه خطاب به والي مصر اين بود كه هر وقت عمرو بن بديل وارد مصر شد گردن او را بزند ودستهاي كنانه وعروه وابي عديس را قطع كند وبگذارد به خون خود آغشته شوند وآن گاه آنان را به دار بياويزد. مشاهده نامه،

هر نوع خويشتنداري را از هيأت مصري سلب كرد وهمگي از نيمه راه به مدينه بازگشتند وبا علي (عليه السلام) ملاقات كردند ونامه را به او ارائه دادند. علي (عليه السلام) با نامه وارد خانه عثمان شد وآن را به او نشان داد. عثمان سوگند ياد كرد كه خطّ، خطّ نويسنده او ومُهر، مُهر اوست ولي او از آن بي خبر است.ظواهر امر حاكي از آن بود كه به راستي خليفه از نامه آگاه نبوده وكار اطرافيان او مانند مروان بن حكم بوده است، به ويژه كه مُهر خليفه نزد حمران بن اَبان بود كه پس از انتقال وي به بصره، مُهر در نزد مروان حفاظت مي شد.(2) هيأت مصري خانه خليفه را مجدداً محاصره كردند واز او خواستار ملاقات شدند وچون او را ديدند، پرسيدند:آيا اين نامه را تو نوشته اي؟عثمان به خدا سوگند ياد كرد كه از آن بي اطلاع است.نماينده هيأت گفت:اگر چنين نامه اي بدون اطلاع تو نوشته شده است، تو شايستگي خلافت وتصدّي امور مسلمانان را نداري; پس

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 385، طبع اعلمي.

2 . مروج الذَّهب، ج2، ص 344.

-------------------------- صفحه 361

هرچه زودتر از خلافت كناره گيري كن. خليفه گفت: لباسي را كه خدا بر تن من كرده است هرگز بيرون نمي آورم.جرأت مصريان، بني اميّه را ناراحت كرد. امّا به جاي اينكه علل واقعي را مطرح كنند، ديواري كوتاهتر از ديوار علي(عليه السلام)نديدند واو را عامل جسارت هيأت به مقام خلافت دانستند. امام (عليه السلام) نهيبي بر آنان زد وگفت: مي دانيد كه در اين وادي من شتري ندارم. من مقدّمات بازگشت مصريان

را فراهم آوردم، ولي ديگر كاري از دست من بر نمي آيد. آن گاه گفت:«اَللّهُمَّ إِنِّي أُبَرِّءُ مِمّا يَقُولُونَ وَمِنْ دَمِهِ وَ إِنْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ». يعني:خدايا،من از گفتار آنان واز ريختن خون خليفه بيزاري مي جويم واگر اتّفاقي رخ دهد من كوچكترين مسئوليتي در آن ندارم. قرائن نشان مي داد كه نامه به خط يا دستور مروان نوشته شده است. از اين رو، مصريان اصرار ورزيدند كه عثمان مروان را تسليم آنان كند، ولي خليفه از تسليم اين عامل فساد خودداري كرد.لذا حلقه محاصره خانه خليفه از طرف شورشيان تنگتر شد واز ورود آب به آنجا به شدّت جلوگيري مي كردند. خليفه از اطرافيان خود خواست كه هرچه زودتر به علي (عليه السلام) خبر دهند كه مقداري آب به دار الخلافه برساند. امام (عليه السلام) به كمك بني هاشم سه مشك پر از آب روانه خانه خليفه كرد. در رسانيدن آب ميان بني هاشم ومحاصره كنندگان درگيري رخ داد كه در نتيجه آن بعضي از بني هاشم مجروح شدند، ولي سرانجام آب را به درون خانه رساندند. نامه پراكني خليفه در روزهاي محاصره

عثمان در ايّام محاصره نامه اي به معاويه نوشت ودر آن ياد آور شد كه اهل مدينه كافر شده اند وبيعت را شكسته اند، واز او خواست كه هرچه زودتر مرداني جنگنده را به مدينه اعزام كند. ولي معاويه به نامه عثمان ترتيب اثر نداد وگفت كه با ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)مخالفت نمي كند! خليفه نامه هايي نيز براي يزيد بن اسد بجلي در

-------------------------- صفحه 362

شام وعبد اللّه بن عامر در بصره فرستاد ونامه اي هم به

حاضران در موسم حج، كه سرپرستي آن در آن سال با ابن عبّاس بود، نوشت، ولي هيچيك از نامه ها مؤثر نيفتاد.برخي به كمك خليفه شتافتند، ولي پيش از رسيدن به مدينه از قتل او آگاه شدند. سوء تدبير مروان به قتل عثمان سرعت بخشيد

محاصره كنندگان مصمّم بر هجوم به خانه خليفه نبودند وكوشش آنان در اين صرف مي شد كه آب وآذوقه وارد خانه نشود تا خليفه ودستياران او تسليم درخواست محاصره كنندگان شوند. ولي سوء تدبير مروان، كه به مبارزه برخاست ويك نفر از شورشيان را به نام عروه ليثي با شمشير خود از پاي در آورد، سبب شد كه هجوم به داخل خانه آغاز گردد. در اين هجومِ جمعي، سه نفر از طرفداران خليفه به نامهاي عبد اللّه بن وهب، عبد اللّه عوف وعبد اللّه بن عبد الرّحمان كشته شدند. مهاجمان از خانه عمرو بن حزم انصاري به دار الخلافه راه يافتند وبه حيات خليفه خاتمه دادند. در داخل خانه غلام عثمان به نام ناقل به وسيله مالك اشتر وعمرو بن عبيد از پاي در آمد. شدّت هجوم به گونه اي بود كه بني اميّه، كه محافظان جان خليفه وكارگزاران خلافت بودند، همه پا به فرار نهادند وامّ حبيبه همسر رسول اكرم (دختر ابوسفيان) آنان را در خانه خود مخفي كرد ولذا اين حادثه در تاريخ به حادثه «يوم الدّار» معروف است.قتل خليفه به دست محمّد بن ابي بكر وكنانة بن بشر تَحبيبي وسودان بن حمران مرادي وعمرو بن حَمِق وعُمَير بن صابي انجام گرفت.به هنگام قتل خليفه، همسر او نائله خود را بر روي بدن نيمه جان شوهر انداخت ودر نتيجه

دو انگشت او قطع شد ومانع از قطع سر عثمان گرديد، ولي ضربات مهاجمان كار او را ساخت وپس از دقايقي، جسد بي روح او در گوشه خانه اش افتاد. ***

-------------------------- صفحه 363

فصل سوم

فصل سوّم

پس از قتل عثمان وبيعت مردم با حضرت علي(عليه السلام)

رفتار خليفه سوّم با نيكان صحابه وبذل وبخششهاي بيجاي او وسپردن كار حكومت به دست افراد ناشايست از بني اميّه به قتل وي منجر گرديد. در روز هجدهم ذي الحجّه سال سي وپنج هجري، عثمان د رخانه خود به دست انقلابيون مصري وعراقي وبا همكاري گروهي از ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كشته شد وحاميان وطرفداران دست اوّل او به مكّه فرار كردند.(1) انتشار خبر قتل خليفه سوّم مسلمانان مدينه وحومه آن را در بهت وحيرت فرو برد وهركس در باره زمامدار آينده مسلمانان به گونه اي مي انديشيد وافرادي از صحابه مانند طلحه وزبير وسعد وقّاص و... خود را نامزد خلافت كرده وبيش از همه در انديشه خلافت بودند. انقلابيون مي دانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامي درهم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند كه اين خلأ را هرچه زودتر پر كنند وپيش از برگزيدن خليفه وبيعت با وي به اوطان خود باز نگردند. آنان در پي كسي بودند كه در طيّ اين بيست وپنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام وسنّتهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وفا دار مانده باشد وآن كس جز علي (عليه السلام) نبود. ديگران خود را، هريك به گونه اي، به دنيا آلوده كرده ودر جهاتي از ضعفهاي عثمان با او مشترك بودند. طلحه وزبير وافرادي

--------------------------

1 . تاريخ طبري، طبع بولاق، ج5، ص 156.

-------------------------- صفحه 364

همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگي به امور دنيوي ووصول وجمع در آمد املاك وتهيه كاخهايي در اين شهر وآن شهر كرده، پيوند خود را با سنّت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)وحتّي سنت شيخين بريده بودند. با اينكه نام علي (عليه السلام) بيش از همه بر سر زبانها بود ودر ايّامي كه خانه خليفه از سوي انقلابيون محاصره شده بود امير مؤمنان يگانه پيام رسان مورد اعتماد طرفين به شمار مي رفت وبيش از همه كوشش مي كرد كه غائله را به گونه اي كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولي عواملي كه در ماجراي سقيفه سبب شد كه علي (عليه السلام) را از صحنه كنار بزنند، همگي (بجز جواني) به حال خود باقي بود واگر اراده نافذ ونيرومند انقلابيون وفشار افكار عمومي دخالت نمي كرد، همان عوامل امام (عليه السلام) را براي بار چهارم نيز از صحنه عقب مي زد وخلافت را به فردي از شيوخ صحابه مي سپرد وجامعه را از حكومت حَقّه الهي محروم مي ساخت. اگر عثمان به مرگ طبيعي در مي گذشت واوضاع مدينه عادي بود هرگز شيوخ صحابه، كه در دوره خلافت عثمان صاحب مال وجاه فراوان شده بودند، به حكومت علي (عليه السلام) رأي نمي دادند ودر شورايي كه تشكيل مي شد به ضرر او دسته بندي مي كردند. بلكه بازيگران وتعزيه گردانان صحنه سياست نقشي ايفا مي كردند كه كار به شورا نيز نكشد وخليفه وقت را وادار مي كردند كه كسي را كه آنان مي پسندند

به خلافت برگزيند; همچنان كه ابوبكر، عمر را براي خلافت برگزيد. اين گروه مي دانستند كه اگر علي (عليه السلام) زمام امور را به دست بگيرد اموال آنان را مصادره خواهد كرد وهيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشني در جبين امام (عليه السلام) مي خواندند واز روحيّات آن حضرت كاملاً آگاه بودند.لذا وقتي آن حضرت طلحه وزبير را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پيمان خود را شكستند ونبرد خونين «جَمَل» را بپا كردند. عواملي كه امام (عليه السلام) را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتاً

-------------------------- صفحه 365

عبارت بودند از: 1_ كشته شدن بستگان صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به دست علي (عليه السلام). 2_ عداوت ديرينه اي كه ميان بني هاشم وتيره هاي ديگر، بالأخص بني اميّه، وجود داشت. 3_ سختگيري علي (عليه السلام) در اجراي احكام الهي. نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوّت خود باقي بود، بلكه عامل ديگري نيز، كه از حيث قدرت تأثير كمتر از آنها نبود، مزيد بر آنها شده بود وآن مخالفت عايشه همسر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) با امام (عليه السلام) بود. عايشه در زمان خلافت عثمان يك وزنه سياسي بود. وي مردم را كراراً به ريختن خون عثمان تحريك مي كرد وبدين منظور گاهي پيراهن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را به صحابه نشان مي داد ومي گفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولي دين او دستخوش دگرگونيها شده است.(1) احترامي كه عايشه در ميان مسلمانان داشت واحاديث زيادي كه از پيامبر (صلي

الله عليه وآله وسلم) نقل مي كرد مايه سنگيني سياسي كفّه اي بود كه وي به آن طرف تمايل مي جست وموجب زحمت كسي بود كه نسبت به وي مخالفت ميورزيد. مخالفت عايشه با علي (عليه السلام) ناشي از امور زير بود: اوّلاً، علي (عليه السلام) در داستان «اِفك» به طلاق عايشه نظر داده بود. ثانياً، فاطمه دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از علي(عليه السلام) چندين فرزند داشت ولي او از پيامبر فرزندي نياورده بود. ثالثاً، عايشه احساس مي كرد كه علي (عليه السلام) از خلافت پدرش ناراضي است واورا غاصب خلافت و فدك مي داند. علاوه بر اينها،طلحه از قبيله«تَيْم» عمّه زاده عايشه وزبير شوهر خواهر او (اسماء) بود واين دو نفر براي قبضه كردن خلافت كاملاً آمادگي داشتند.

--------------------------

1 . تاريخ ابوالفداء، ج1، ص 172.

-------------------------- صفحه 366

گواه روشن بر نارضايي عايشه از حكومت علي (عليه السلام) داستان زير است كه طبري آن را نقل كرده است: در حادثه قتل عثمان، عايشه در مكّه بود.پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقه اي به نام «سرف»، از قتل خليفه وبيعت مهاجرين وانصار با علي (عليه السلام) آگاه شد واز اين خبر به اندازه اي ناراحت گرديد كه آرزوي مرگ كرد وگفت: اي كاش آسمانها بر سرم فرو مي ريخت.سپس از آن منطقه به مكّه بازگشت وگفت:عثمان مظلوم كشته شد وبه خدا سوگند من به خونخواهي او قيام مي كنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد وگفت: تو تا ديروز به مردم مي گفتي كه عثمان را بكشند زيرا كافر شده است، چطور امروز

او را مظلوم مي داني؟ وي در پاسخ گفت:انقلابيون او را توبه داده اند وسپس كشته اند.(1) بيعت انقلابيون با حضرت علي(عليه السلام)

با آنكه عوامل ياد شده نزديك بود امام (عليه السلام) را براي بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون وپشتيباني افكار عمومي از آنان عوامل منفي را بي اثر ساخت وياران رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به صورت دستجمعي رو به خانه علي (عليه السلام) آوردند وبه آن حضرت گفتند كه براي خلافت شخصي شايتسه تر از او نيست.(2) ابو مخنف در كتاب «الجَمل» مي نويسد: پس از قتل عثمان اجتماع عظيمي از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوي كه مسجد لبريز از جمعيت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود.شخصيتهاي بزرگي از مهاجرين وانصار، مانند عمّار ياسر وابوالهيثم بن التّيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن عجلان وابو ايّوب انصاري و... نظر دادند كه با علي بيعت

--------------------------

1 . تاريخ طبري، طبع بولاق، ج5، ص 173.

2 . همان، ص 152.

-------------------------- صفحه 367

كنند. بيش از همه عمّار در باره علي سخن گفت واز آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتي مانند آن دچار شويد. علي شايسته ترين فرد براي اين كار است وهمگي از فضايل وسوابق او آگاهيد. در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت وخلافت او راضي هستيم.آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانه علي ريختند.(1) امام (عليه السلام) خود نحوه ورود جمعيت را به خانه اش چنين توصيف كرده است: «فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَداكَّ الإِبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِها وَقَدْ أَرْسَلَها راعِيَها

وَ خُلِعَتْ مَثانِيها حَتّي ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قاتِليَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قاتِلُ بَعْض لَدَيَّ». آنان به سان ازدحام شتر تشنه اي كه ساربان عِقال وريسمانش را باز كند ورهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مي خواهند مرا بكُشند، يا بعضي از آنان مي خواهد بعضي ديگر را در حضور من بكشند.(2) آن حضرت، در خطبه شقشقيه، ازدحام مهاجرين وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنين توصيف مي كند: مردم مانند موي گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوي من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست وپا رفتند وطرف جامه ورداي من پاره شد وبه سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم.(3) باري، امام (عليه السلام) در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است كه فرمانرواي شما گردم.آنان نپذيرفتند وگفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمي كنيم.امام (عليه السلام) فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمي تواند پنهاني باشد وبدون رضايت توده

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص 8

2 . نهج البلاغه، خطبه 53.

3 . نهج البلاغه، خطبه 3.

-------------------------- صفحه 368

مسلمانان صورت پذيرد. امام (عليه السلام) در پيشاپيش جمعيت به سوي مسجد حركت كرد ومهاجرين وانصار با او بيعت كردند.سپس گروههاي ديگر به آنان پيوستند. نخستين كساني كه با او بيعت كردند طلحه وزبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند وجز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره

انگشتان بالاتر نيست(1)، همه به خلافت وپيشوايي او رأي دادند. بيعت مردم با امام (عليه السلام) در روز بيست وپنجم ماه ذي الحجه انجام گرفت.(2) طبيعيترين بيعت

در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفه اي مانند علي (عليه السلام) با اكثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيد نشده وگزينش او بر آراء صحابه ونيكان از مهاجرين وانصار وفقها وقرّاء متّكي نبوده است.اين تنها امام علي (عليه السلام) است كه خلافت را از اين راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي (عليه السلام)رسيد. امام (عليه السلام) دريكي از سخنان خود كيفيت ازدحام واستقبال بي سابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف مي كند: «حَتّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّداءُ وَ وُطِئَ الضَّعيِفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ وَ هَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ وَتَحامَلَ نَحْوَها الْعَلِيلُ وَ حَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعابُ»(3)

--------------------------

1 . آنان عبارت بودند: از محمّد بن مسلمه، عبد اللّه بن عمر، اسامة بن زيد، سعد وقّاص، كعب بن مالك، عبد اللّه بن سلام. اينان، به تعبير طبري، همه از «عثمانيه» وهواداران او بودند(تاريخ طبري، ج5، ص 153) وبه عقيده بعضي ديگر اينان بيعت كردند ولي در جنگ جمل شركت نكردند.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص9_8.

3 . شرح نهج البلاغه عبده، خطبه 224.

-------------------------- صفحه 369

بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان زير پا ماند وشادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد كه كودك خشنود شد وپير وناتوان به سوي بيعت آمد ودختران برا ي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند. عبد اللّه بن

عمر از بيعت با امام (عليه السلام) خودداري كرد. چه مي دانست كه خلافت براي علي (عليه السلام) هدف نيست وهرگز براي آن سر ودست نمي شكند وآن را تنها براي اقامه حق واجراي عدالت وبازگيري حقوق ضعيفان وناتوانان مي خواهد.روز دوّم بيعت، كه روز بيست وششم ذي الحجّه سال سي وپنج هجري بود، عبد اللّه به نزد امام آمد به قصد آنكه از راه تشكيك ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت:بهتر است كه كار خلافت رابه شورا واگذاري، زيرا همه مردم به خلافت تو راضي نيستند.امام (عليه السلام) در اين هنگام برآشفت وگفت: واي بر تو! من كه از آنان نخواستم كه با من بيعت كنند. آيا ازدحام آنان را مشاهده نكردي؟ برخيز وبرو اي نادان. فرزند عمر چون محيط مدينه را مساعد نديد راه مكّه را در پيش گرفت، زيرا مي دانست كه مكّه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پيوسته رعايت خواهد كرد.(1) تاريخ صحيح وسخنان اما م(عليه السلام) حاكي است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه واجباري در كار نبوده است وبيعت كنندگان با كمال رضايت، هرچند با انگيزه هاي گوناگون، دست علي (عليه السلام) را به عنوان زمامدار اسلام مي فشردند. حتّي طلحه وزبير، كه خود را همتاي آن حضرت مي دانستند، به اميد بهره گيري از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومي، به همراه مهاجر وانصار با امام (عليه السلام)بيعت كردند.طبري در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مي كند، ولي آن گروه از روايات را كه حاكي از بيعت اختياري آنان با امام است بيش از

دسته دوّم در تاريخ خود مي آورد وشايد همين كار حاكي از آن است كه اين مورّخ

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص 10.

-------------------------- صفحه 370

بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوّم اعتماد داشته است.(1) سخنان امام (عليه السلام) در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشني تأييد مي كند.وقتي اين دو نفر پيمان خود را شكستند وبزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل ورغبت با علي بيعت نكرده بودند. امام (عليه السلام) در پاسخ آن دو فرمود: زبير فكر مي كند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده است.او به بيعت اعتراف كرد وادّعاي پيوند خويشاوندي نمود. او بايد بر گفته خود دليل وگواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتي كه از آن بيرون رفته است بازگردد.(2) امام (عليه السلام) در مذاكره خود با طلحه وزبير پرده را بيشتر بالا مي زند واصرار آنان را بر بيعت با خود ياد آور مي شود; آنجا كه مي فرمايد: «وَ اللّهِ ما كانَتْ لِي فِي الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ وَلا فِي الْوِلايَةِ إِرْبَةٌ وَ لكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْها وَحَمَّلْتُمُونِي عَلَيْها».(3) من هرگزبه خلافت ميل نداشتم ودر آن براي من هدفي (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد وبر گرفتنِ زمام آن واداشتيد. دروغپرداز تاريخ

سيف بن عمر از جمله دروغپردازان تاريخ است كه در روايات خود مي كوشد مسير تاريخ را با جعل مطالبي بي اساس دگرگون سازد. وي در اين مورد نقل مي كند كه بيعت طلحه وزبير به جهت ترس از شمشير مالك

اشتر بود.(4)

--------------------------

1 . در تاريخ طبري، طبع بولاق، ج5، ص 153_ 152 اين مطلب از سه طريق نقل شده است.

2 . شرح نهج البلاغه عبده، خطبه7.

3 . همان، خطبه 200.

4 . تاريخ طبري، ج5، ص 157.

-------------------------- صفحه 371

اين مطلب، گذشته از اينكه با آنچه طبري قبلاً نقل كرده است منافات دارد وحتّي با سخنان امام (عليه السلام) سازگار نيست، با آزادگي وشيوه حكومت علي (عليه السلام)كاملاً مخالف است.امام (عليه السلام) آن چند نفر انگشت شمار را كه با وي بيعت نكردند به حال خود واگذاشت ومتعرّض آنان نشد وحتّي وقتي به امام گفته شد كه كسي را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود: من نيازي به بيعت آنان ندارم.(1) خوشبختانه تاريخ طبري به اصطلاح «مُسند» است وسند روايات آن مشخص ولذا تشخيص روايات دروغ وبي اساس كاملاً ممكن است.قهرمان اين نوع روايات، كه غالباً به نفع خلفاي سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است، سيف بن عمر است كه ابن حجر عسقلاني در كتاب «تهذيب التهذيب» در باره او مي نويسد: او مردي جعّال وخبر ساز است.منقولات او بي ارزش وتمام احاديث او مورد انكار دانشمندان است. او متّهم به زنديق بودن نيز هست.(2) متأسفانه روايات ساختگي وي، بعد از تاريخ طبري، در ساير كتابهاي تاريخ مانند تاريخ ابن عساكر، كامل ابن اثير، البداية والنهاية وتاريخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقيق از طبري پيروي كرده وپنداشته اند كه آنچه كه طبري نقل كرده عين حقيقت است. ريشه اختلافات وشورشها

محيطي كه امام (عليه السلام) از حكومت سيزده ساله عثمان به ارث برد محيط وفور نعمت وغنيمت بود كه

از پيشرفت مسلمانان در كشورهاي مختلف به دست آمده بود.وجود نعمت ووفور غنيمت مشكلي نبود كه علي (عليه السلام) نتواند گره آن را باز كند;مشكل نحوه توزيع آن بود. زيرا از اواخر حكومت خليفه دوّم ودر طيّ دوره حكومت عثمان، سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وروش خليفه نخست دگرگون شده بود وگروهي

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص 9.

2 . تهذيب التهذيب، ج4، ص 296.

-------------------------- صفحه 372

زورمند يا وابسته به خاندان خلافت غنائم جنگي را به خود اختصاص داده بودند ودر نتيجه اختلاف طبقاتي شديد ونارضايي عجيبي پديد آمده بود. در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ونيز در زمان خليفه نخست، تا سال پانزدهم(1) يا سال بيستم(2)، غنائم واموال را ذخيره نمي كردند بلكه فوراً آن را ميان مسلمانان بطور مساوي تقسيم مي كردند.امّا خليفه دوّم دست به تأسيس «بيت المال» زد وبراي اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعيين كرد وبراي اين كار دفتري اختصاص داد. ابن ابي الحديد ميزان حقوق گروهي از مسلمانان را چنين مي نويسد: براي عبّاس عموي پيامبر درهر سال 12000، براي هر يك از زنان پيامبر 10000 ودر ميان آنان براي عايشه 2000 بالاتر، براي اصحاب بدر از مهاجران 5000 واز انصار 4000، براي اصحاب اُحد تا حديبيه 4000 وبراي اصحاب بعد از حديبيه 3000 وبراي آنان كه پس از رحلت پيامبر در جهاد شركت كرده بودند 2500 و2000 و1500 تا 200 با اختلاف مراتب تعيين شده بود.(3) عمر مدّعي بود كه ازاين طريق مي خواهد اشراف را به اسلام جلب كند. ولي در آخرين سال از

عمْر خود مي گفت كه اگر زنده بماند همان طور كه پيامبر اموال را به طور مساوي تقسيم مي كرد او نيز به طور مساوي تقسيم خواهد كرد.(4) اين كار عمر پايه اختلاف طبقاتي در اسلام شد ودر دوران عثمان شكاف عميقتر واختلاف شديدتر گرديد. علي (عليه السلام)، كه وارث چنين محيطي بود ومي خواست مردم را به روش وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) باز گرداند وامتياز طبقاتي را ازميان بردارد وغنائم را بالسّويه تقسيم كند، قهراً در مسير خود با مشكلاتي رو به رو بود، زيرا تقسيم بالسّويه غنائم منافع گروههايي را به خطر مي انداخت.

--------------------------

1 . كامل ابن اثير، ج2، ص 194.

2 . تاريخ يعقوبي(چاپ اوّل، 1384ه_.ق) ج2، ص 143.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، طبع مصر، ج3، ص 154.

4 . همان، ج2، ص 143.

-------------------------- صفحه 373

فصل چهارم

فصل چهارم

عوامل مخالفت با حضرت علي(عليه السلام)

اختلاف ودودستگيي كه پس از گزينش امام علي (عليه السلام) براي رهبري در ميان مسلمانان پديد آمد كاملاً بي سابقه بود وهرگز چنين اختلافي در دوران زمامداري سه خليفه پيش بروز نكرد. درست است كه خليفه نخست با اختلاف ونزاع برگزيده شد وبا موج اعتراض از ناحيه كساني كه مقام رهبري را يك مقام انتصابي از جانب خدا مي دانستند رو به رو گرديد، ولي ديري نپاييد كه اوضاع رو به آرامي نهاد وگروههاي مخالف، بنابر مصالح عالي اسلامي، لب فرو بستند وحقوق خود را ناديده گرفتند. انتخاب دو خليفه ديگر نيز هرچند بدون اختلاف نبود ولي چيزي نگذشت كه غوغا فرو نشست وهر دو خليفه بر اوضاع مسلّط

شدند. ولي پس از انتخاب علي (عليه السلام) گروهي به مخالفت علني با وي برخاستند وشكاف عميقي در امّت اسلامي پديد آوردند. مخالفت آنان با حكومت علي (عليه السلام) علل ديرينه داشت. گروهي از بستگان مخالفان به دست علي (عليه السلام) در جنگها كشته شده بودند. از جمله، در روزهاي بيعت، وليد بن عتبه به علي (عليه السلام) گفت:پدرم در روز بَدْر به دست تو كشته شد وديروز برادرم عثمان را حمايت نكردي، همچنان كه پدر سعيد بن العاص در روز بدر به دست تو كشته شد ومروان را نزد عثمان خفيف وسبك عقل شمردي....

-------------------------- صفحه 374

ولي آنچه به دست مخالفان بهانه داد دو مسأله بود: 1_ الغاي تبعيضات ناروا در تقسيم بيت المال. 2_ عزل فرمانداران ناشايست خليفه پيشين. اين دو موضوع سبب شد كه گروهي دنيا پرست وجاه طلب بر ضدّ امام (عليه السلام) برخيزند واموال وثروت خود را كه به ناحق گرد آورده بودند از قلمرو مصادره علي (عليه السلام) نجات بخشند. امام (عليه السلام) مي خواست كه در دوران حكومت خود مردم را به عصر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بازگرداند وسيره وروش او را در امر رهبري، به طور مطلق، زنده كند. ولي متأسفانه پارسايي وپرهيزگاري دوران رسول خدا از ميان مردم رخت بربسته، اخلاق عمومي دگرگون وشيوه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فراموش شده بود; تبعيضات ناروا در روان مردم واركان جامعه رسوخ كرده وزمام امور به دست افراد ناصالح سپرده شده بود. در شوراي شش نفري عمر، عبد الرحمان بن عوف سرمايه دار قريش به علي (عليه السلام) پيشنهاد كرد كه اگر

بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر وروش شيخين عمل كند وي با او بيعت خواهد كرد، امّا علي (عليه السلام) شرط او را نپذيرفت وگفت: برطبق كتاب وسنّت وتشخيص خويش عمل مي كنم، نه بر روش دو خليفه پيشين.مقاومت امام در برابر عبد الرّحمان سبب شد كه آن حضرت دوازده سال از حكومت محروم گردد وعثمان زمام امور را به دست گيرد. اكنون كه امام(عليه السلام) زمام امور را به دست گرفته بود وقت آن رسيده بود كه سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در تقسيم بيت المال احياء كند. روش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در بيت المال اين بود كه هرگز آن را ذخيره نمي كرد وهمه را ميان مسلمانان بالسّويه تقسيم مي كرد وميان عرب وعجم وسفيد وسياه فرق نمي گذاشت. خطبه حضرت علي(عليه السلام) پيش از تقسيم بيت المال

علي (عليه السلام) پيش از دستور تقسيم بيت المال خطابه اي به شرح زير ايراد

-------------------------- صفحه 375

كرد وگفت: اي مردم!هيچ كس از مادر، غلام وكنيز به دنيا نيامده است وهمه حرّ وآزادند. خداوند به برخي از شما نعمتهاي فراوان بخشيده است وكسي كه گرفتار است بايد شكيبايي پيشه سازد وبا شكيبايي خود بر خدا منّت ننهد. اكنون بيت المال نزد ما حاضر است وآن را ميان سفيد وسياه، به طور مساوي، تقسيم خواهيم كرد.(1) وقتي سخن امام به اينجا رسيد، مروان رو به طلحه وزبير كرد وگفت: منظور علي از اين سخن، شما هستيد وتفاوتي با ديگران نخواهيد داشت. اسكافي در كتاب «نقض عثمانيه»، كه نقدي است بر كتاب «عثمانيه» تأليف جاحظ، سخن امام را مشروحتر نقل كرده

است. وي مي نويسد: علي در روز دوّم بيعت، روز شنبه نوزدهم ذي الحجّة الحرام سال 35 هجري، بر بالاي منبر رفت ودر ضمن يك سخنراني مبسوط چنين گفت: «...مردم! من شما را به راه روشن پيامبر وادار مي سازم واوامر خويش را در ميان جامعه جاري مي كنم. به آنچه مي گويم عمل كنيد واز آنچه باز مي دارم اجتناب ورزيد.(سپس از بالاي منبر به سمت راست وچپ نگاه كرد وافزود:) اي مردم! هرگاه من اين گروه را كه در دنيا فرو رفته اند وصاحبان آب وملك ومَركبهاي رهوار وغلامان وكنيزان زيبا شده اند از اين فرو رفتگي باز دارم وبه حقوق شرعي خويش آشنا سازم، بر من انتقاد نكنند ونگويند كه فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم ساخت. آن كس كه مي انديشد كه به سبب مصاحبتش با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)بر ديگران برتري دارد بايد بداند كه ملاك برتري چيز ديگر است.برتري از آنِ كسي است كه نداي خدا وپيامبر را پاسخ بگويد وآيين اسلام را بپذيرد. در اين صورت، همه افراد، از نظر حقوق، با ديگران برابر خواهند بود. شما بندگان خدا هستيد ومال، مالِ خداست وميان شما بالسّويه تقسيم مي شود.كسي بر كسي برتري ندارد. فردا بيت المال ميان شما تقسيم

--------------------------

1 . كافي، ج8، ص 68.

-------------------------- صفحه 376

مي شود وعرب وعجم در آن يكسان هستند».(1) شيوه تقسيم بيت المال

امام به دبير ونويسنده خود، عبيد اللّه بن ابي رافع(2)، دستور داد كه به هر يك از مهاجرين وانصار سه دينار بپردازد. در اين هنگام سهل بن حنيف انصاري زبان به اعتراض گشود وگفت:آيا رواست

كه من با اين فرد سياه كه تا ديروز غلام من بود مساوي وبرابر باشم؟ امام (عليه السلام)در پاسخ وي گفت:در كتاب خدا ميان فرزندان اسماعيل(عرب) وفرزندان اسحاق تفاوتي نمي بينم. عزل فرمانداران پيشين

مهمترين تصميم سياسي امام عزل فرمانداران خليفه پيشين ودر رأس آنان معاويه بود. علي (عليه السلام) از روز نخست كه خلافت را پذيرفت تصميم داشت كليه فرمانداران عصر عثمان را، كه اموال وبيت المال را در مقاصد واغراض خاص سياسي خود مصرف مي كردند يا آن را به خود وفرزندانشان اختصاص مي دادند وحكومتي به سان حكومت كسري و قيصر براي خود بپا كرده بودند، از كار بر كنار سازد. يكي از اعتراضات امام (عليه السلام) بر عثمان ابقاي معاويه بر حكومت شام بود ومردم اين اعتراض را كراراً از زبان علي (عليه السلام) شنيده بودند. امام در آغاز سال 36 هجري اشخاص برجسته وصالحي را براي حكومت در اقطار بزرگ اسلامي تعيين كرد. عثمان بن حُنَيف را به بصره، عمّار بن شهاب را به كوفه، عبيد اللّه بن عباس را به يمن، قيس بن سعد را به مصر وسهل بن حنيف را به

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج7، ص 37.

2 . بيت ابو رافع از خانواده هاي بزرگ واصيل شيعي است كه از روز نخست به خاندان رسالت محبّت ميورزيدند وابورافع خود از ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)واز علاقه مندان علي (عليه السلام)بود.

-------------------------- صفحه 377

شام اعزام كرد وهمگي، جز سهل بن حنيف كه از نيمه راه برگشت، با موفقيت كامل به حوزه هاي فرمانداري خود وارد شدند وزمام كار را به

دست گرفتند.(1) عزل فرمانداران پيشين، خصوصاً معاويه، در همان روزها وپس از آن مورد بحث بوده است. گروهي نزديك بين وغير آگاه از اوضاع وشرايط، آن را دليل بر ضعف سياسي ومملكت داري ونارسايي تدبير حكومت علي (عليه السلام) دانسته اند ومي گويند چون علي (عليه السلام) اهل خدعه ومكر سياسي نبود ودروغ وظاهر سازي را بر خلاف رضاي الهي مي دانست، از اين جهت معاويه وامثال او را از حكومت عزل كرد ودر نتيجه با حوادث جانكاه رو به رو شد. ولي اگر او به تركيب فرمانداران پيشين دست نمي زد وآنان را تا مدّتي كه بر اوضاع مسلّط گردد بر مسندشان باقي مي گذارد وسپس آنان را عزل مي كرد، هرگز با حوادثي مانند جمل وصفّين وغيره مواجه نمي شد ودر حكومت وفرمانروايي خويش موفقتر مي بود. اين سخن تازگي ندارد ودر همان نخستين روزهاي حكومت امام (عليه السلام) نيز برخي اين مطلب را به علي (عليه السلام) پيشنهاد كردند ولي آن حضرت زير بار آن نرفت. مغيرة بن شعبه، كه يكي از سياستمداران چهارگانه عرب بود، وقتي از تصميم علي (عليه السلام) آگاه شد به خانه امام رفت وبا وي محرمانه به مذاكره پرداخت وگفت: مصلحت اين است كه فرمانداران عثمان را يك سال در مقام خود ابقاء كني وهنگامي كه از مردم براي تو بيعت گرفتند وفرمانروايي تو بر قلمرو امپراتوري اسلامي، از خاور تا باختر، مسلّم گرديد وكاملاً بر اوضاع مملكت مسلّط شدي، آن گاه هركس را خواستي عزل كن وهركس را خواستي بر مقام خود باقي بگذار. امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت:«وَ اللّهِ لا أُداهِنُ فِي دِيني

وَ لا أُعْطِيَ الدَّنِيَّ فِي أَمْري». يعني: به خدا سوگند من در دينم مُداهنه نمي كنم وامور مملكت را به دست افراد پست نمي سپارم.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج5، ص 161.

-------------------------- صفحه 378

مغيره گفت: اكنون كه سخن مرا در باره تمام فرمانداران عثمان نمي پذيري، لااقل با معاويه مدارا كن تا وي از مردم شام براي تو بيعت بگيرد وسپس، با فراغ بال واطمينان خاطر، معاويه را از مقامش عزل كن. امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمي دهم كه معاويه بر جان ومال مردم مسلّط باشد. مغيره از تأثير پذيري علي (عليه السلام) مأيوس گرديد وخانه آن حضرت راترك گفت. فردا بار ديگر به خانه امام آمد ونظر او را دائر بر عزل معاويه تصويب كرد وگفت: شايسته مقام تو نيست كه در زندگي از درِ خدعه وحيله وارد شوي; هرچه زودتر معاويه را نيز از كار بركنار كن. ابن عبّاس مي گويد: من به علي (عليه السلام) گفتم كه اگر مغيره تثبيت معاويه را پيشنهاد كرد هدفي جز خيرخواهي وصلاح انديشي نداشت، ولي در پيشنهاد دوّم خود هدفي بر خلاف آن دارد.به نظر من صلاح در اين است كه معاويه را از كار بر كنار نكني وآن گاه كه با تو بيعت كرد واز مردم شام براي تو بيعت گرفت بر من كه او را از شام بيرون كنم. ولي امام (عليه السلام) اين پيشنهاد را نيز نپذيرفت.(1) اكنون وقت آن رسيده است كه مسأله عزل فرمانداران پيشين وخصوصاً عزل معاويه را، از نظر اصول سياسي واوضاع اجتماعي ومصالح جامعه اسلامي وهمچنين مصالح شخصي امام

(عليه السلام)، مورد بررسي قرار دهيم. آيا گذشته از اينكه تثبيت فرمانداران ناصالح پيشين بر خلاف مصالح اسلام ومسلمانان بود، آيا از نظر اصول سياسي وتدبير امور مملكتي، مصلحت در ابقاء وتثبيت آنان بود، يا اينكه راه تقوي وسياست در اينجا يكي بود واگر غير امام (عليه السلام) نيز بر مسند خلافت مي نشست راه وچاره اي جز عزل فرمانداران سابق نداشت؟ اگر پس از عثمان، معاويه براي خلافت برگزيده مي شد چاره اي جز بركنار كردن فرمانداران پيشين نداشت؟

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج5، ص 160.

-------------------------- صفحه 379

علّت تعجيل امام(عليه السلام) درعزل معاويه

شكي نيست كه تثبيت موقعيت افرادي مانند معاويه برخلاف تقوا ودرستكاري وپاكي بود كه امام (عليه السلام) به آن اشتهار كامل داشت، ولي بحث در اين است كه آيا ابقاي چنين افرادي مطابق سياست وتدبير وهمراه با مآل انديشي وآينده نگري بود؟ واگر فردي غير متّقي در موقعيّت امام قرار داشت وبه وسيله همان گروهي روي كار مي آمد كه امام به وسيله آنها روي كار آمد، آيا چنين افرادي را در مقام ومنصب خود باقي مي گذاشت؟ يا كه درايت وآينده نگري ومصالح شخصي امام (منهاي تقوا ومصالح عالي اسلام) نيز ايجاب مي كرد كه اين گونه افراد را از مقام ومنصب خود كنار بزند وپستهاي حسّاس اسلامي را به دست افرادي بسپارد كه مورد رضايت مسلمانان وانقلابيون باشند؟ برخي طرفدار نظر نخست هستند ومي گويند تقواي امام (عليه السلام) سبب شد كه اين گونه افراد را از مناصب اسلامي بركنار كند، والاّ مصالح شخصي علي (عليه السلام)ايجاب مي كرد كه به معاويه كاري نداشته باشد ومدّتي با او

مدارا كند تا با حوادثي مانند جنگ «صفّين» و«نهروان» رو به رو نشود ولي محقّقان ديگر، مانند دانشمند فقيد مصري عباس محمود عقّاد، نويسنده كتاب «عبقرية الامام علي» ونيز نويسنده معاصر حسن صدر نظر دوّم را تأييد مي كنند وبا ارائه دلايلي روشن نشان مي دهند كه اگر امام (عليه السلام) راهي جز اين را مي رفت با مشكلات بيشتري رو به رو مي شد وعزل معاويه وامثال او نه تنها مقتضاي تقواي آن حضرت بود، بلكه مآل انديشي وآينده نگري ومصالح كشور داري نيز ايجاب مي كرد كه اين عناصر فاسد را از دستگاه خلافت طرد كند. درست است كه امام (عليه السلام) پس از عزل معاويه با امواجي از مخالفتهاي شاميان رو به رو شد، ولي در صورت ابقاي او نه تنها با مخالفت اين گروه مواجه مي بود بلكه مخالفت انقلابيون ستمديده را نيز كه امام (عليه السلام) را روي كار آورده

-------------------------- صفحه 380

بودند موجب مي شد ومخالفتها ومشكلات روز افزون مي گرديد وجامعه اسلامي بيش از پيش گرفتار تشتّت و زيان مي شد. اكنون لازم است با دلايل اين نظر آشنا شويم: 1_ امام (عليه السلام) به وسيله انقلابيون محروم وستمديده اي روي كار آمد كه از ستمگريهاي عمّال عثمان جان به لب آمده بودند وسرانجام در مدينه گرد آمده، او را به قتل رسانيدند. قدرت طغيان وخشم توده هاي محروم به اندازه اي بود كه حتي افرادي مانند طلحه وزبير را به سكوت واداشت وبه بيعت با علي (عليه السلام) وادار كرد. اين گروه انقلابي به اين منظور دست امام (عليه السلام) را به عنوان بيعت فشردند كه

در كشور اسلامي به خودسريها وخودكامگيها خاتمه داده شود وطومار فساد وتباهي طبقه حاكمه در هم پيچد. در كنار اين گروه، نيكان صحابه بودند كه از خليفه قبل كاملاً ناراضي بودند، ولي خاموش وبي طرف مانده بودند وپس از قتل خليفه با امام (عليه السلام) بيعت كردند. از طرفي استبداد وفساد دستگاه معاويه بر كسي پوشيده نبود. اگر علي (عليه السلام) در اين مورد اغماض ومسامحه مي كرد كار او بجز يك نوع سازش با معاويه وناديده گرفتن اهداف انقلابيون ونيكان صحابه تلقي نمي شد. تثبيت موقعيت افرادي مانند معاويه در نظر فداكاران پاكباز امام (عليه السلام) يك نوع مصالحه سياسي ورياكاري محسوب مي شد وهرقدر كه معاويه از اين كار براي تطهير خود استفاده مي كرد علي (عليه السلام)همان قدر زيان مي ديد. احساسات تند وطوفاني مردم را جز اعلام عزل وانفصال پسر ابوسفيان چيز ديگري فرو نمي نشاند.اگر امام (عليه السلام) با معاويه مداهنه ومماشات مي كرد در نخستين روزهاي حكومت خود اكثريت طرفداران خود را از دست مي داد وروح عصيان وطغيان آنان بار ديگر تحريك مي شد وبناي مخالفت با علي (عليه السلام) را مي گذاردند وتنها اقلّيتي كه در هر حال تسليم

-------------------------- صفحه 381

نظرات امام (عليه السلام) بودند به او وفادار مي ماندند ودر نتيجه در مركز حكومت اسلامي اختلاف و دو دستگي پديد مي آمد وتوده هاي متشكّل را كه پشت سر امام (عليه السلام) قرار گرفته بودند، به صورت دسته هاي موافق ومخالف در مي آورد وچراغ عمر حكومت علي (عليه السلام) در همان روزهاي نخست خاموش مي شد. 2_ فرض كنيم انقلابيون تند وحادّ مماشات

امام (عليه السلام) را با معاويه مي پذيرفتند ودر صفوف متّحدان علي (عليه السلام) اختلاف ودو دستگي پيش نمي آمد، ولي بايد ديد كه معاويه در برابر مدارا ودعوت امام به همكاري چه واكنشي از خود نشان مي داد.آيا دعوت علي (عليه السلام) را مي پذيرفت واز مردم شام براي وي بيعت مي گرفت ودر نتيجه خاطر امام از ناحيه شام آسوده مي شد؟ يا كه معاويه با هوشياري وآينده نگري خاصّ خويش پي مي برد كه اين مماشات ومدارا چند روزي بيش نمي پايد وعلي (عليه السلام)پس از استقرار وتسلّط كامل بر سراسر قلمرو حكومت اسلامي، او را از كار بركنار خواهد كرد وبه خودكامگي او پايان خواهد داد؟ شيطنت ومآل انديشي معاويه بر كسي پوشيده نيست.او بيش از همه كس علي (عليه السلام) را مي شناخت ومي دانست كه وي نمي تواند در پوشش حكومت او به خودكامگي وصرف بيت المال در راه اغراض سياسي خود ادامه دهد، واگر امام او را به همكاري دعوت كند جز سازش موقت ومصلحت آميز چيز ديگري نمي تواند باشد وبعداً او را با تمام قدرت قلع وقمع خواهد كرد وسرزمين بزرگ شام را به دست نيكان صحابه وافراد صالح خواهد سپرد. با توجه به مراتب ياد شده، هرگز معاويه دعوت امام (عليه السلام) را نمي پذيرفت بلكه از آن، همچون پيراهن عثمان، براي تحكيم موقعيت خود در ميان شاميان ومتهم ساختن علي (عليه السلام) به شركت در قتل خليفه استفاده مي كرد. جايي كه ابن عباس مي داند كه مماشات امام (عليه السلام) هميشگي نخواهد بود بلكه تا وقتي است كه آن حضرت بر اوضاع مسلّط

گردد، معاويه بهتر از او مي داند كه سازش علي (عليه السلام) با او موقّت وزود گذر است ودر آن صورت قطعاً دعوت امام

-------------------------- صفحه 382

را نمي پذيرفت وبه فكر چاره مي افتاد. فرصتي كه از دست مي رفت

بزرگترين فرصت وحربه اي كه معاويه داشت خون عثمان بود. اگر او در همان روزهاي نخست از اين فرصت استفاده نمي كرد ديگر نمي توانست اين حربه را به كار ببرد. معاويه پيراهن خونين خليفه را همراه با انگشتان نائله همسر عثمان، كه هنگام دفاع از شوهرش قطع شده بود، از بالاي منبر شام آويخته بود تا شاميان را به خونخواهي عثمان، كه به ادعاي معاويه به تحريك علي (عليه السلام) كشته شده بود، وادار كند.اگر او در همان روزهاي نخست به دعوت علي (عليه السلام) پاسخ مثبت مي گفت ديگر نمي توانست ريختن خون عثمان را به حساب امام بنويسد ومظلوميت عثمان را بر ضدّ آن حضرت عنوان كند. قتل عثمان تنها فرصت تاريخي بود كه معاويه مي توانست از آن به عنوان حربه برنده بر ضدّ علي (عليه السلام) استفاده كند واِعمال اين حربه در صورتي امكان پذير بود كه دعوت علي (عليه السلام) را نپذيرد و الاّ با بيعت او با امام، پيشوايي علي (عليه السلام) تثبيت وخون عثمان نيز لوث مي شد وفرصت از دست مي رفت. پي ريزي يك حكومت موروثي

معاويه سالها بود كه با زيركي خاص، با بذل وبخششهاي بي حساب، با تبعيد شخصيتهايي كه حكومت او را تحمّل نمي كردند، با تبليغات گسترده، با جلب عنايت خليفه وقت، مقدّمات يك سلطنت موروثي را پي ريزي كرده، پيوسته مترصّد

مرگ يا قتل عثمان بود تا به آرزوي ديرينه خود جامه عمل بپوشاند. از اين رو، حتّي پس از آگاهي از محاصره خانه خليفه به وسيله انقلابيون، او را كمك نكرد تا هرچه زودتر سايه عثمان از سرش كوتاه شود واو به آرزوي خود

-------------------------- صفحه 383

برسد. چنين فردي هرگز دعوت امام (عليه السلام) را نمي پذيرفت، بلكه از آن به نفع خود وبه ضرر امام استفاده مي كرد. تاريخ به روشني گواهي مي دهد كه خليفه وقت از معاويه استمداد كرد، ولي او با كمال آگاهي از وضع او به ياريش نشتافت. اميرمؤمنان (عليه السلام) در يكي از نامه هاي خود به معاويه مي نويسد:«تو در آن روز عثمان را كمك كردي كه كمك كردن به نفع تو بود، ودر آن روز او را خوار وذليل كردي كه كمك كردن تنها به نفع او بود».(1) اميرمؤمنان (عليه السلام) در يكي ديگر از نامه هاي خود به معاويه مي نويسد:«به خدا سوگند،پسر عموي تو را جز تو كسي نكشت ومن اميدوارم كه تو را، به مانند گناه او، به او ملحق سازم».(2) ابن عباس در نامه خود به معاويه مي نويسد:«به خدا سوگند،تو مترصّد مرگ عثمان بودي ونابودي او را مي خواستي ومردم را از ياري او بازداشتي.نامه واستمداد واستغاثه او به تو رسيد، ولي به آن اعتنا نكردي، در حالي كه مي دانستي مردم او را تا نكشند رها نخواهند كرد. او كشته شد، در حالي كه تو آن را خواستي. اگر عثمان مظلوم كشته شد، بزرگترين ستمگر تو بودي».(3) آيا با اين وضع كه وي پيوسته مترصّد مرگ يا قتل خليفه بود

تا به آرزوي خود برسد، دعوت امام (عليه السلام) رامي پذيرفت وفرصتي را كه روزگار به او ارزاني داشته بود از دست مي داد؟ ***

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه 37.

2 . العقد الفريد، ج2، ص 223.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص 58.

-------------------------- صفحه 384 صفحه 385

فصل پنجم

فصل پنجم

معاويه وآرزوي ديرينه خلافت

دلايل گذشته به روشني ثابت كرد كه كوتاه ساختن دست عناصري مانند معاويه از شئون خلافت، نه تنها مقتضاي پرهيزگاري ودرستكاري بود بلكه مآل انديشي وآينده نگري وسياست ودرايت وتحمّل ضرر كمتر نيز همان را ايجاب مي كرد وراه امام (عليه السلام)درست ترين راهي بود كه يك سياستمدار واقع بين مي توانست انتخاب كند ومدارا با معاويه جز زيان مضاعف حاصل ديگري نداشت. اگر ابن عبّاس به امام (عليه السلام) توصيه كرد كه با دشمن ديرينه خود مدارا كند دور از واقع بيني سخن گفت واگر داهي وسياستمدار معروف عرب، مغيرة بن شعبه، به امام توصيه كرد كه معاويه را از مقامش عزل نكند، روز بعد نظر مخالف داد وگفت كه مصلحت آن است كه او را از كار بركنار سازد ولي هرگز معلوم نيست كه مغيره در كدام يك از اين دو نظر صداقت داشت. ساده دلاني كه مي انديشند ابقاي معاويه بر مقام خويش به مصلحت شخص علي (عليه السلام) بود، ولي چون امام از معدود مرداني بود كه پيروي از حق را بر همه چيز مقدّم مي داشت واز آن رو، بدون در نظر گرفتن نتيجه كار وبدون محاسبه سود وزيان سياسي ونظامي آن، فرمان عزل معاويه را صادر كرد، از روحيّات معاويه

وافكار ديرينه او در رسيدن به خلافت به فعاليّتهاي او در دوران خليفه سوّم ونامه پراكنيهاي او پس از قتل عثمان وپيش از رسيدن فرمان عزل از جانب امام (عليه السلام)و... آگاه نيستند ومسئله را سطحي بررسي كرده اند.

-------------------------- صفحه 386

اينك برخي از دلايل تاريخي اين موضوع را نقل مي كنيم كه گواهي مي دهند كه معاويه هدفي جز تشكيل يك امپراتوري به ظاهر اسلامي نداشت واگر هم امام (عليه السلام) فرمانداري شام را به وي تفويض مي كرد هرگز نه تنها به آن قانع نمي شد بلكه از آن سوء استفاده هم مي كرد. 1_ پس از قتل خليفه، نعمان بن بشير با نامه همسر عثمان وپيراهن خونين وي رهسپار شام شد واوضاع مدينه را گزارش كرد.معاويه بر بالاي منبر رفت وپيراهن عثمان رابه دست گرفت وبه مردم نشان داد وآنان را به گرفتن انتقام خون خليفه دعوت كرد.مردم با ديدن پيراهن خونين خليفه سخت گريستند! وگفتند:تو پسر عموي خليفه ووليّ شرعي او هستي. ما نيز مانند تو خواهان انتقام خون او هستيم. سپس با او به عنوان امير منطقه شام بيعت كردند. معاويه افرادي را براي آگاه ساختن شخصيتهاي برجسته اي كه در استان شام مي زيستند اعزام كرد ونامه اي نيز به شرحبيل كندي، شخصيت متنفّذ شهر حمص، نوشت واز او درخواست كرد كه با او به عنوان امير منطقه شام بيعت كند. وي در پاسخ او نوشت:تو خطاي بزرگي مرتكب شده اي واز من درخواست مي كني كه با تو به عنوان امير بيعت كنم.خون خليفه پيشين را آن كس مي تواند باز ستاند كه خليفه مسلمين باشد نه

امير منطقه. از اين جهت، من با تو به عنوان خليفه مسلمين بيعت مي كنم. وقتي نامه شرحبيل به معاويه رسيد سخت خوشحال شد ونامه را براي مردم شام خواندو از آنان به عنوان خليفه مسلمين بيعت گرفت.سپس باب مكاتبه را با علي (عليه السلام) گشود.(1) اين بخش از تاريخ حاكي است كه مزاج معاويه آنچنان آماده پذيرش خلافت بود كه با بيعت شخص متنفذ شهر حمص خود را فوراً كانديداي خلافت كرد

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، صص 70_ 69.

-------------------------- صفحه 387

وخلافت خود را در شام مطرح نمود واز مردم آنجا، بي آنكه به بيعت انقلابيون به ويژه بيعت مهاجرين وانصار با علي (عليه السلام) اعتنا كند، براي خود بيعت گرفت. تو گويي زمينه را از ساليان پيش آنچنان فراهم ساخته بود كه در يك مجلس طرح مسئله بيعت واخذ آن پايان پذيرفت. 2_ هنگامي كه معاويه از بيعت مردم مدينه با علي (عليه السلام) آگاه شد، پيش از آنكه نامه اي از امام به وي برسد دو نامه، يكي به زبير وديگري به طلحه، نوشت وهر دو را بر قبضه كردن دو شهر بزرگ اسلامي عراق، يعني كوفه وبصره، تشويق وتحريك كرد. در نامه خود به زبير اين چنين نوشت:«من از مردم شام براي تو بيعت گرفته ام.پس زودتر خود را براي تصرّف كوفه وبصره آماده ساز. ومن پس از تو با طلحه بيعت كردم.هرچه زودتر به خونخواهي عثمان قيام كنيد ومردم را براي آن فرا خوانيد». زبير از مضمون نامه بسيار خوشحال شد وطلحه را از آن آگاه ساخت وهر دو مصمّم شدند كه بر ضدّ امام (عليه السلام) قيام

كنند. معاويه نامه ديگري به طلحه نوشت كه مضمون آن با نامه اي كه به زبير نوشته بود كاملاً مغاير بود. وي در آن نامه نوشته بود:«من كار خلافت را بر هر دو نفر شما هموار ساخته ام.هركدام از شما خلافت را به ديگري واگذار كند، پس از درگذشت او، ديگري خليفه مسلمين خواهد بود».(1) شكّي نيست كه هدف از تحريك طلحه وزبير بر دعوي خلافت وتصرّف كوفه وبصره، جز تضعيف موقعيت امام (عليه السلام)ومحكم كردن جاي پاي خود در محيط شام نبود، تا با ايجاد اختلاف در صفوف امام وهمكاري آن دو نفر بتواند زمام كار را از دست علي (عليه السلام) بگيرد ودرصورت موفقيت، پيروزي بر طلحه وزبير(اين دو صحابي دنيا طلب ودر عين حال ساده) كار آساني بود.

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 7.

-------------------------- صفحه 388

3_ معاويه، در آغاز كار ودر نيمه هاي جنگ صفين، به امام (عليه السلام) پيشنهاد كرد كه حكومت شام ومصر را به صورت خود مختاري به او واگذار كند وخراج وماليات اين دو منطقه در اختيار او باشد وپس از درگذشت امام، او خليفه مسلمين گردد. اينك مشروح اين مطلب: امام (عليه السلام) در آغاز كار خود شخصيتي مانند جرير بجلي را با نامه اي به شام اعزام كرد. در آن نامه چنين نوشته بود: گروهي كه با ابوبكر وعمر وعثمان بيعت كردند، با من نيز بيعت كردند.پس از اتّفاق مهاجرين وانصار وبيعت با من به عنوان خلافت، ديگري حقّ گزينش خليفه ندارد، خواه در موقع بيعت در مدينه باشد يا نباشد. جرير با نامه امام وارد شام شد ونامه

را تسليم معاويه كرد. ولي وي در دادن پاسخ تعلّل ورزيد وبا افرادي مانند عقبه وعمروعاص مشورت كرد وسرانجام به سفير علي (عليه السلام) مكنون قلبي خود را گفت وابراز كرد كه اگر علي از شام ومصر صرف نظر كند و در آمد آنجا را به او واگذار نمايد، در آن صورت او را به خلافت خواهد شناخت. سفير امام (عليه السلام) ضمن نامه اي نظر معاويه را به آن حضرت گزارش كرد. امام (عليه السلام) در پاسخ وي ياد آور شد كه:معاويه مي خواهد با من بيعت نكند وسرانجام به مقصود خود برسد وبا وقت گذراني وپيش كشيدن طرح خود مختاري شام ومصر جاي پاي خود را محكم سازد. بنابراين، چنانچه او بيعت كرد چه بهتر، در غير اين صورت شام را ترك كن وبه سوي ما بشتاب.(1) از پاسخ امام (عليه السلام) به روشني استفاده مي شود كه هدف معاويه ازاين پيشنهاد آن بوده كه بيعت واطاعت علي (عليه السلام) بر گردن او نباشد واو به صورت يك حاكم خود مختار بر دو منطقه عظيم مصر وشام حكومت كند وهرگز امام (عليه السلام)

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 89; وقعة صفّين، ص 538.

-------------------------- صفحه 389

در حساب وكتاب وگماشتن مأموران آنجا مداخله نكند. خدا مي داند كه پس از آن وپس از محكم شدن جاي پايش در اين منطقه، معاويه چه نقشه اي بر ضدّ امام وواژگون كردن حكومت او در سر داشت. به علاوه، اين همان تزِ دو رئيسي است كه عقل وشرع، هيچ يك، آن را به رسميت نمي شناسد وجز تقسيم قلمرو حكومت اسلامي نتيجه ديگري نخواهد داشت.

گواه روشن بر اينكه معاويه خواهان خلافت بود نه نمايندگي از جانب امام (عليه السلام) جمله اي است كه علي (عليه السلام) در نامه خود به او مي نويسد: «وَاعْلَمْ يا مُعاوِيَةُ إِنَّكَ مِنَ الطُّلَقاءِ الّذينَ لاتُحَلُّ لَهُمُ الخِلافَةُ وَ لا تُعْهَدُمَعَهُمُ الأَمانَةُ وَ لا تُعَرَّضُ فِيهِمُ الشُّوري».(1) بدان اي معاويه كه تو از آزاد شدگان(2) هستي كه خلافت بر آنان جايز نيست وبا بيعت آنان خلافت كسي ثابت نمي شود وحقّ عضويت در شورا نيز ندارد. بهانه اي به نام قاتلان عثمان

يكي از دلايل روشن بر اين كه معاويه خواهان خلافت بود اين است كه وي در دوران خلافت امام (عليه السلام) بيش از هرچيز بر مسئله قاتلان عثمان تكيه مي كرد واز علي (عليه السلام) مي خواست كه آنان را تحويل دهد تا از آن طريق برائت وپيراستگي امام ثابت گردد. او به خوبي مي دانست كه قاتلان عثمان يك يا دو نفر نبودند كه امام آنان را دستگير كند وتحويل دهد. زيرا صفوف مهاجمان را گروهي از اهل مدينه وتعداد زيادي از اهالي مصر وعراق تشكيل مي داد كه خانه خليفه را محاصره كردند واو را كشتند وشناسايي چنين گروهي امكان پذير نبود. معاويه خود اين مشكل را بيش از

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 87.

2 . «طُلقا» يا آزاد شدگان كساني هستند كه در جريان فتح مكّه مورد عفو پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار گرفتند.

-------------------------- صفحه 390

همه درك مي كرد. وهدف او دستگيري كلّيه مهاجمان بود، نه مباشران قتل خليفه. از اين گذشته، رسيدگي به چنين حادثه اي از شئون خليفه اسلام است نه

پسر عمو(با چند واسطه) خليفه،وتحويل قاتلان خليفه از جانب امام (عليه السلام) به معاويه، خود اعتراف به خلافت معاويه تلقّي مي شد. امام (عليه السلام) در يكي از نامه هاي خود به معاويه چنين نوشت: در خصوص قاتلان عثمان بيش از حد اصرار ميورزي. اگر از رأي نادرست خود برگردي، من با تو وديگران بر طبق كتاب خداوند رفتار خواهم كرد، امّا آنچه را كه تو مي خواهي (واگذاري شامات به تو) شبيه فريب دادن كودك از پستان مادر است. امام (عليه السلام) در يكي ديگر از نامه هاي خود به معاويه چنين مي نويسد: چيزي را كه مشتاقانه طلب مي كني، بدان كه آزادشدگان را نمي رسد كه پيشواي مسلمانان باشند وهمچنين حق ندارند عضو شوراي انتخابي خلافت شوند. روشنترين گواه بر اينكه مسئله خونخواهي عثمان وتسليم قاتلان او بهانه اي بيش نبود ومعاويه در زير آن سرپوش، خواهان زعامت وخلافت بود، اين است كه پس از آنكه علي (عليه السلام) به شهادت رسيد ومعاويه زمام امور را به دست گرفت، چيزي كه از آن سخن نگفت مسئله خون عثمان ودستگيري قاتلان او بود. حتي هنگامي كه دختر عثمان دامن معاويه را گرفت كه انتقام خون پدر او را از قاتلان بگيرد گفت:اين كار از من ساخته نيست وكافي است كه تو دختر عموي خليفه مسلمين باشي! ***

-------------------------- صفحه 391

فصل ششم

فصل ششم

نبرد با ناكثان (جنگ جَمَل)

هجوم بي سابقه ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از مهاجرين وانصار براي بيعت با علي (عليه السلام) ودرخواست اعاده حكومت حق وعدالت، سبب شد كه امام زمام امور را به دست بگيرد تا مطابق سنن وقوانين

اسلامي با مردم رفتار كند. روش امام (عليه السلام) در تقسيم بيت المال خشم گروهي را برانگيخت; گروهي كه پيوسته از عدالت واحياي سنّتهاي حسنه ناراحت مي شوند وخواهان تبعيض واشباع غرايز وخواسته هاي نفساني ونامحدود خود هستند. امام (عليه السلام) در دوران حكومت پنجساله خود با سه گروه سركش رو به رو شد كه ياغيگري وعصيان آنان حدّ ومرزي نداشت وخواسته اي جز تجديد اوضاع حكومت عثمان وبذل وبخششهاي بي جهت واسرافكاري وامضاء وتثبيت حكومت افراد نالايق وخود خواه مانند معاويه وتحكيم فرمانروايي استانداران حكومت پيشين ومانند اينها نداشتند. در اين نبردها كه خون برادران مسلمان ريخته شد، گروهي از ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه «بدري» و«اُحُدي» بودند، يعني در حسّاسترين لحظات تاريخ اسلام در ركاب پيامبر اكرم شمشير زده بودند، اين بار در ركاب خليفه وجانشين راستين او به نبرد پرداختند ودر پيشبرد اهداف امام (عليه السلام) جان خود را از دست دادند. گذشته از اين، وقت گرانبهاي امام (عليه السلام) كه بايد در تربيت افراد وهدايت امّت وتعليم معارف اسلامي صرف مي شد، در دفع اين سه گروه كه سدّ راه اهداف

-------------------------- صفحه 392

مقدّس آن حضرت بودند مصرف گرديد وسرانجام پيش از آنكه امام به هدف نهايي خود، كه ايجاد يك حكومت جهاني بر اساس اصول وسنن اسلامي بود، برسد خورشيد حكومت وي پس از پنج سال نور افشاني غروب كرد وحكومت اسلامي، پس از درگذشت وي، به صورت سلطنت موروثي در آمد وفرزندان اميّه وعبّاس آن را دست به دست گردانيدند وحكومت اسلامي به صورت يك آرزو در دلهاي مؤمنان باقي ماند. اين سه گروه عبارت

بودند از: 1_ «ناكثان» يا گروه پيمانشكن. سردمداران اين گروه، خصوصاً طلحه وزبير، كه در پوشش احترام عايشه همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)وكمكهاي بي دريغ بني اميّه، كه در حكومت امام (عليه السلام) دستشان از همه جا كوتاه شده بود، سپاهي گران براي تصرّف كوفه وبصره ترتيب دادند وخود را به بصره رسانده وآنجا را تصرّف كردند. امام (عليه السلام) به تعقيب آنان پرداخت ونبردي ميان طرفين برپا شد كه در آن طلحه و زبير كشته شدند وسپاه آنان متفرّق شد وگروهي از آنان به اسارت در آمدند كه بعداً مورد بخشش امام (عليه السلام) قرار گرفتند. 2_ «قاسطان» يا گروه ستمگر وبيرون از جاده حقيقت.رئيس اين گروه معاويه بود كه، با خدعه وحيله وآفريدن حوادث فريبنده، قريب دو سال وبلكه تا پايان عمر امام، فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت ونبرد صفّين، در منطقه اي ميان عراق وشام، بين او وعلي (عليه السلام) رخ داد كه در آن خون متجاوز از صد هزار مسلمان ريخته شد ولي امام (عليه السلام) به هدف نهايي خود نرسيد، هرچند معاويه در منطقه شام منزوي شد. 3_ «مارقان» يا گروه خارج از دين. اين جميعت همان گروه «خوارج» است.آنان تا پايان نبرد صفّين در ركاب علي (عليه السلام) بودند وبه نفع آن حضرت شمشير مي زدند، ولي كارهاي فريبنده معاويه سبب شد كه آنان بر امام خود بشورند وگروه سوّمي تشكيل دهند كه بر ضدّ امام ومعاويه، هر دو باشد.خطر اين گروه بر

-------------------------- صفحه 393

اسلام ومسلمين وبر حكومت امام (عليه السلام) بيش ازدو گروه نخست بود علي (عليه السلام) با اين گروه

در منطقه اي به نام «نهروان» رو به رو شد وجمع آنان را متفرق ساخت ونزديك بود كه بار ديگر خود را براي برانداختن ريشه فساد وطاغوت شام آماده كند كه به دست يكي از خوارج از پاي در آمد وشربت شهادت نوشيد وانسانيت يكي از شريفترين وعزيزترين مردان خود را واسلام شايسته ترين فرد پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را از دست داد وماه حكومت عدل اسلامي تا ظهور حضرت مهدي _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ در محاق فرو رفت. امام (عليه السلام) پيش از آنكه با اين حوادث جانكاه روبه رو گردد از وقوع آنها آگاه بود. به اين جهت، وقتي پس از قتل عثمان، انقلابيون به خانه علي (عليه السلام)ريختندو از او درخواست كردند كه دست بيعت به آنان بدهد فرمود: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوانٌ لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ».(1) مرا رها كنيد وسراغ ديگري برويد كه ما با حوادثي رو به رو هستيم كه چهره هاي گوناگوني دارد; حوادثي كه دلها وخردها هرگز توانايي تحمّل آنها را ندارد. يكي از منابع آگاهي امام (عليه السلام) از اين حوادث جانكاه در دوران زمامداري خود، گزارش پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از آن رويداد ها بود. محدّثان اسلامي از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه آن حضرت به علي (عليه السلام) چنين گفت: «يا عَليُّ تُقاتِلُ النّاكِثِينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمارِقينَ».(2) علي! تو با پيمانشكنان وستمگران وخارجان از دين خواهي جنگيد. اين حديث به صورتهاي مختلف، كه همگي حاكي از يك مضمون اند، در كتابهاي

حديث وتاريخ نقل شده است وصورت روشن آن همان است كه گذشت.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 156.

2 . مستدرك الوسائل، ج3، ص 140.

-------------------------- صفحه 394

نه تنها علي (عليه السلام) از وجود چنين حوادث خونين واسفباري آگاه بود، بلكه سردمدارانِ ناكثان، كه در تاريخ از آنان به «اصحاب جَمَل» نام مي برند، از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) سخناني در باره نبرد خود با علي (عليه السلام) شنيده بودند وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شخصاً به زبير وعايشه در اين باره سخت هشدار داده بود.ولي متأسفانه شيفتگي به حكومت چنان ايشان را مفتون آمال مادّي زودگذر ساخته بود كه هرگز به خود اجازه بازگشت نمي دادند و راهي را كه سرانجام آن عصيان وگناه وخشم الهي بود در پيش گرفتند ورفتند. سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در باره حادثه جمل در محلّ مناسب خود يادآور خواهيم شد. بسيار جاي تأسف است كه در دوران شكوفايي اسلام وهنگامي كه حق به محور خود باز گشته وزمام امور را مردي كه از روز نخست براي زمامداري ورهبري تربيت شده بود به دست گرفته بود وانتظار مي رفت كه در اين فصل از زندگي اسلام پيشرفت معنوي ومادّي عظيمي نصيب مسلمانان گردد وحكومت اسلامي به طور كامل به دست تواناي امام (عليه السلام) تجديد شود تا حكومت او نمونه بارز ونسخه كاملي براي آينده باشد، گروهي فرصت طلب به مخالفت با امام (عليه السلام)برخاستند وعَلَم نبرد را بر ضدّ آن حضرت برافراشتند. امام (عليه السلام) در يكي از خطبه هاي خود از اين پيشامد اظهار تأسف كرده ومي

گويد: «فَلَمّا نَهَضْتُ بِالأَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْري وَ قَسَطَ آخَرونَ.كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ يَقُولُ:(تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوّاً فِي الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ). بَلي وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها وَ لكِنَّهُمْ حُلِيَتِ الدُّنْيا فِي أَعْيُنِهِمْ وَراقَهُمْ زِبْرِجُها».(1) وقتي به اداره امور بپا خاستم، جمعي بيعت مرا شكستند وگروهي از آيين خدا بيرون رفتند وگروهي ديگر از جاده حق خارج شدند. گويا آنان سخن خدا را نشنيده اند كه فرمود:«آن سراي جاوداني از آنِ كساني است كه سركش نباشند

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه4.

-------------------------- صفحه 395

ودر روي زمين فساد نكنند».بلي، به خدا سوگند آنان شنيده بودند وحفظ كرده بودند، ولي دنيا در ديدگان آنان آراسته شد وزيور آن ايشان را فريفت. عذر كودكانه!

گروه پيمانشكن، يعني طلحه وزبير وپيروان آن دو، با آنكه با امام (عليه السلام) در روز روشن بيعت كرده بودند وفشار افكار عمومي وهجوم مهاجرين وانصار آنان را به بيعت واداشته بود، با اين حال،در هنگام برافراشتن پرچم مخالفت مدّعي شدند كه ما بر حسب ظاهر وزباني بيعت كرده بوديم وهرگز از صميم دل به حكومت علي رأي نداده بوديم. امام (عليه السلام) در يكي از سخنرانيهاي خود در پاسخ آنان چنين مي گويد: «فَقَدْ أَقَرَّ بِالبَيْعَةِ وَ ادَّعي الوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْها بِأَمْر يُعْرَفُ وَ إِلاّ فَلْيَدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ».(1) او به بيعت خود اعتراف كرده ولي مدّعي است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته بود. او بايد بر اين مطلب شاهد وگواه بياورد يا آنكه به بيعت خود بازگردد. نفاق ودو رويي

طلحه وزبير به حضور امام (عليه السلام)

رسيدند وگفتند:ما با تو بيعت كرديم كه در رهبري باتو شريك باشيم. امام شرط آنان را تكذيب كرد وگفت: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتواني كمك كنيد.(2) ابن قتيبه در كتاب «خلفا» شرح مذاكره آنان را با امام (عليه السلام) نقل كرده است. او مي گويد: آنان رو به علي كردند وگفتند:مي داني كه ما بر چه اساسي با تو بيعت كرديم؟ امام فرمود:چرا مي دانم; شما بر اساس اطاعت از من بيعت

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 8.

2 . همان، كلمات قصار شماره 198.

-------------------------- صفحه 396

كرديد، همان طور كه بر اين اساس با ابوبكر وعمر بيعت كرديد. زبير گمان داشت كه امام (عليه السلام) فرمانروايي عراق را به وي واگذار مي كند، همان طور كه طلحه مي پنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود.(1) ولي روش امام (عليه السلام) در تقسيم بيت المال واعزام ديگران به اداره امور استانهاي اسلامي، آنان را از نيل به آرزويشان محروم ساخت. لذا نقشه كشيدند كه از مدينه فرار كنند ودست به توطئه بر ضدّ امام (عليه السلام) بزنند.پيش از فرار، زبير در مجمع عمومي قريش چنين اظهار كرد:آيا اين است سزاي ما؟ ما بر ضدّ عثمان قيام كرديم ووسيله قتل او را فراهم ساختيم، در حالي كه علي در خانه نشسته بود.وقتي زمام كار را به دست گرفت، كار را به ديگران واگذار كرد.(2) ريشه قيام ناكثان

طلحه وزبير از اينكه در حكومت علي (عليه السلام) به استانداري منطقه اي منصوب شوند مأيوس ونوميد شدند. از طرف ديگر، از جانب معاويه به هر دو نفر نامه اي، تقريباً به

يك مضمون، رسيد كه آنان را به «امير المؤمنين» توصيف كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براي آن دو بيعت گرفته است وبايد هرچه زودتر شهرهاي كوفه وبصره را اشغال كنند، پيش از آنكه فرزند ابوطالب بر آن دو مسلّط شود وشعار آنان در همه جا اين باشد كه خواهان خون عثمان هستند ومردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كنند. اين دو صحابي ساده لوح فريب نامه معاويه را خوردند وتصميم گرفتند كه از مدينه به مكّه بروند ودر آنجا به گرد آوري افراد وساز وبرگ جنگ بپردازند. آنان در اجراي نقشه فرزند ابوسفيان به حضور امام (عليه السلام) رسيدند وگفتند:ستمگريهاي عثمان را در امور مربوط به ولايت وحكومت مشاهده كردي وديدي كه وي جز به بني

--------------------------

1 . تاريخ خلفا، طبع مصر، ج1، ص 49.

2 . تاريخ خلفا، طبع مصر، ج1، ص 49.

-------------------------- صفحه 397

اميّه به كسي نظر وتوجّه نداشت. اكنون كه خدا خلافت را نصيب تو ساخته است ما را به فرمانروايي بصره وكوفه منصوب كن. امام (عليه السلام) فرمود:آنچه خدا نصيب شما فرموده است به آن راضي باشيد تا من در اين موضوع بينديشم. آگاه باشيد كه من افرادي را براي حكومت مي گمارم كه به دين وامانت آنان مطمئن واز روحيات آنان آگاه باشم. هر دو نفر با شنيدن اين سخن، بيش از پيش مأيوس شدند; چه امام (عليه السلام) آب پاكي روي دست آنان ريخت ودريافتند كه آن حضرت به آن دو اعتماد ندارد. لذا جهت سخن را دگرگون كردند وگفتند: پس اجازه بده ما مدينه را به قصد عمره ترك كنيم. امام

(عليه السلام) فرمود:در پوشش عمره هدف ديگري داريد. آنان به خدا سوگند ياد كردند كه غير عمره هدف ديگري ندارند.امام (عليه السلام) فرمود: شما در صدد خدعه وشكستن بيعت هستيد. آنان سوگند خود را تكرار كردند وبار ديگر با امام بيعت نمودند. وقتي آن دو خانه علي (عليه السلام) راترك كردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: مي بينم كه آنان در فتنه اي كشته مي شوند.برخي از حضّار گفتند: ازمسافرت آنان جلوگيري كن.امام (عليه السلام) فرمود: بايد تقدير وقضاي الهي تحقّق پذيرد. ابن قتيبه مي نويسد: هر دو پس از خروج از خانه علي در مجمع قريش گفتند: اين پاداش ما بود كه علي به ما داد! ما بر ضدّ عثمان قيام كرديم ووسيله قتل او را فراهم ساختيم، در حالي كه علي در خانه خود نشسته بود.حال كه به خلافت رسيده است ديگران را بر ما ترجيح مي دهد. طلحه وزبير با آنكه سوگندهاي شديدي در خانه امام (عليه السلام) ياد كرده بودند، پس از خروج از مدينه در ميان راه مكه به هر كس رسيدند بيعت خود را با علي (عليه السلام)انكار كردند.(1)

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 163; الامامة والسياسة، ج1، ص 49; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، صص 232_ 231.

-------------------------- صفحه 398

بازگشت عايشه از نيمه راه مدينه به مكّه

پيشتر گذشت كه در هنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابيون مصري وعراقي، عايشه مدينه را به عزم حج ترك گفت ودر مكّه بود كه خبر قتل عثمان را شنيد ولي خبر نرسيد كه مسئله خلافت پس از قتل خليفه به كجا منجر شد. از اين جهت

تصميم گرفت كه مكّه را به عزم مدينه ترك گويد. در مراجعت از مكّه، در منزلي به نام «سرف»، با مردي به نام ابن امّ كلاب ملاقات كرد واز اوضاع مدينه پرسيد. وي گفت كه محاصره خانه خليفه هشتاد روز به طول انجاميد وسپس او را كشتند وبعد از چند روز با علي (عليه السلام) بيعت كردند. وقتي عايشه از اتّفاق مهاجرين وانصار بر بيعت با امام آگاه شد سخت برآشفت وگفت: اي كاش آسمان بر سرم فرو مي ريخت.سپس دستور داد كه كجاوه او را به سوي مكّه بازگردانند، در حالي كه نظر خود را در باره عثمان دگرگون كرده بود ومي گفت: به خدا سوگند،عثمان مظلوم كشته شده است ومن انتقام او را از قاتلان او مي ستانم. آن مرد گزارشگر رو به او كرد وگفت: تو نخستين كسي بودي كه به مردم مي گفتي عثمان كافر شده است وبايد او را كه، از حيث قيافه، شبيه نعثل يهودي است بكشند. اكنون چه شده كه از سخن نخست خود بازگشتي؟ وي در پاسخ، به سان كسي كه تير در تاريكي رها كند، گفت: قاتلان عثمان او را توبه دادند وسپس كشتند. در باره عثمان همه سخن مي گفتند ومن نيز مي گفتم، امّا سخن اخير من بهتر از سخن پيشين من است. آن مرد در بي پايگي پوزش عايشه، اشعاري چند سرود كه ترجمه برخي از ابيات آن چنين است: به قتل خليفه فرمان دادي وبه ما گفتي كه او از دين خدا خارج شده است.

-------------------------- صفحه 399

مسلّم است كه ما در كشتن او به فرمان تو گوش كرديم، ازاين رو،

قاتل او نزد ما كسي است كه فرمان به قتل او داده است! عايشه در برابر مسجد الحرام از كجاوه پياده شد وبه حجر اسماعيل رفت وپرده اي در آنجا آويخت. مردم دور او گرد مي آمدند واو خطاب به آنان مي گفت: مردم!عثمان به ناحق كشته شده است ومن انتقام خون او را مي گيرم.(1) پايگاه مخالفان امام(عليه السلام)

پس از قتل عثمان وبيعت مردم با امام (عليه السلام)، سرزمين مكّه مركز مخالفان آن حضرت به شمار مي رفت وافرادي كه با علي (عليه السلام) مخالف بودند يا از دادگري او مي ترسيدند، خصوصاً فرمانداران واستانداران عثمان كه مي دانستند امام دارايي آنان را مصاده مي كند وآنان را به سبب خيانتهايي كه مرتكب شده اند بازخواست خواهد كرد، همه وهمه در مكّه در پوشش حرمت حرم خدا گرد آمدند ونقشه نبرد جمل را طرح كردند. هزينه جنگ جمل

هزينه جنگ جمل را استانداران عثمان، كه در دوران حكومت او بيت المال را غارت كرده وثروت هنگفتي به دست آورده بودند، پرداختند وهدف اين بود كه دولت جوان علي (عليه السلام) را سرنگون كنند واوضاع به حال سابق باز گردد. اسامي برخي از افرادي كه هزينه كمرشكن اين نبرد را تأمين كردند عبارت استاز: 1_ عبد اللّه بن ابي ربيعه، استاندار عثمان در صنعاي يمن. او از صنعا به منظور كمك به عثمان خارج شد وچون در نيمه راه از قتل او آگاه گرديد به مكه

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 172.

-------------------------- صفحه 400

بازگشت.وقتي شنيد كه عايشه مردم را براي گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مي كند وارد مسجد شد ودر حالي كه

روي تخت نشسته بود فرياد زد:هركس كه بخواهد براي گرفتن انتقام خون خليفه در اين جهاد شركت كند من هزينه رفتن او را تأمين مي كنم. او گروه كثيري براي شركت در نبرد مجهز كرد. 2_ يعلي بن اميّه، يكي از فرمانداران سپاه عثمان. وي به پيروي از عبد اللّه پول هنگفتي در اين راه خرج كرد. او ششصد شتر خريد(1) ودر بيرون مكّه آماده حركت ساخت وگروهي را بر آن حمل كرد وده هزار دينار در اين راه پرداخت. وقتي امام (عليه السلام) از بذل وبخشش يعلي آگاه شد فرمود:فرزند اميّه ده هزار دينار را از كجا آورده است؟ جز اين است كه از بيت المال دزديده است؟به خدا سوگند، اگر به او وفرزند ابي ربيعه دست يابم ثروت آنان را مصادره مي كنم وجزو بيت المال قرار مي دهم.(2) 3_ عبد اللّه بن عامر، استاندار بصره. او با اموال زيادي از بصره به مكّه فرار كرده بود وهم او بود كه نقشه تصرّف بصره را طرح كرد وطلحه وزبير وعايشه را به باز پس گرفتن اين استان تشويق نمود.(3) د رمكّه استانداران فراري عثمان دور هم گرد آمده بودند وعبد اللّه بن عمر وبرادر او عبيد اللّه، همچنين مروان بن حكم وفرزندان عثمان و غلامان او وگروهي از بني اميّه به آنان پيوسته بودند.(4) با اين همه، نداي اين گروه ودعوت آنان كه چهره هايي شناخته شده بودند توده مردم را از مكّه ونيمه راه براي قيام بر ضدّ امام(عليه السلام) تحريك نمي كرد. ازاين جهت، ناچار بودند كه در كنار نيروهاي عادي، كه با بذل وبخشش استاندارهاي بر كنار شده عثمان وبني

اميّه

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 166.

2 . الجمل، صص 124_ 123.وبه نقل ابن قتيبه(خلفا، ص 56) وي 60 هزار دينار در اختيار زبير و40 هزار دينار در اختيار طلحه نهاد.

3 . الامامة والسياسة، ج1، ص 55; تاريخ طبري، ج3، ص 166.

4 . الجمل، ص121.

-------------------------- صفحه 401

فراهم شده بود، تكيه گاه معنوي نيز داشته باشند واز اين راه، عواطف دينيِ اعرابي را كه در مسير راه زندگي مي كردند تحريك كنند. ازاين جهت، از عايشه وحفصه دعوت كردند كه رهبري معنوي اين گروه را به عهده بگيرند وبا آنان به سوي بصره حركت كنند. درست است كه عايشه از لحظه ورود به مكّه پرچم مخالفت با علي (عليه السلام) را برافراشته بود، ولي هرگز براي اجراي نظر مخالف خود نقشه اي نداشت وهرگز در فكر او خطور نمي كرد كه رهبري لشگري را برعهده بگيرد ورهسپار بصره شود. لذا هنگامي كه زبير فرزند خود عبد اللّه را كه خواهرزاده عايشه بود روانه خانه او كرد، تا عايشه را براي قيام ورفتن به بصره تشويق كند. وي در پاسخ درخواست عبد اللّه گفت:من هرگز به مردم دستور قيام نداده ام. من به مكّه آمده ام كه به مردم اعلام كنم كه امام آنان چگونه كشته شده است واين كه گروهي، با اينكه خليفه را توبه دادند او را كشته اند، تا مردم خود بر ضدّ كساني قيام كنند كه بر او شوريدند واو را كشتند وزمام امور را بدون مشورت به دست گرفتند. عبد اللّه گفت:اكنون كه نظر تو در باره علي وقاتلان عثمان چنين است چرا از مساعدت وكمك

بر ضدّ علي باز مي نشيني؟در حالي كه گروهي از مسلمانان آمادگي خود را براي قيام اعلام كرده اند. عايشه در پاسخ گفت:صبر كن در اين موضوع كمي فكر كنم. عبد اللّه از فحواي سخنان او احساس رضايت كرد. لذا در بازگشت به خانه، به زبير وطلحه وعده داد كه امّ المؤمنين درخواست ما را اجابت كرد. وبراي تحكيم مطلب، فرداي آن روز به نزد عايشه رفت وموافقت قطعي وصريح او را به دست آورد وبراي ابلاغ آن منادي گروه، در مسجد وبازار، خروج عايشه را با طلحه وزبير اعلام كرد وبدين سان مسئله قيام بر ضدّعلي (عليه السلام) وانديشه تصرف بصره قطعي شد.(1) طبري متن نداي خروج كنندگان را چنين نقل مي كند:

--------------------------

1 . الجمل،ص 123.

-------------------------- صفحه 402

آگاه باشيد كه امّ المؤمنين وطلحه وزبير عازم بصره هستند.هركس مي خواهد اسلام را عزيز گرداند وبا كساني كه خون مسلمانان را حلال شمرده اند نبرد كند وآن كس كه مي خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با اين گروه حركت كند وهركس مَركب وهزينه رفتن ندارد، اين مركب او واين هزينه مسافرت او.(1) بازيگران صحنه سياست براي تحريك بيشتر عواطف ديني مردم به سراغ حفصه همسر ديگر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)نيز رفتند. وي گفت: من تابع عايشه هستم.اكنون كه او آماده مسافرت است، من نيز آمادگي خود را اعلام مي كنم. امّا وقتي آماده رفتن شد برادرش عبد اللّه او را از مسافرت بازداشت وحفصه به عايشه پيام فرستاد كه: برادرم مرا از همراهي با شما جلوگيري كرد. ***

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 167.

-------------------------- صفحه 403

فصل هفتم

فصل هفتم

نقشه امام(عليه السلام) براي دستگيري ناكثان

برنامه اميرمؤمنان (عليه السلام) در نخستين روزهاي حكومت خويش پاكسازي محيط جامعه اسلامي از حكّام خودكامه اي بود كه بيت المال مسلمانان را تيول خويش قرار داده،بخش مهمي از آن را به صورت گنج در آورده بودند وبخش ديگر را در راه مصالح شخصي خود مصرف مي كردند وهركدام در گوشه اي، حاكمي خود مختار وغارتگر وآفريننده اختناق بود. در رأس آنان معاويه فرزند ابوسفيان بود كه از دوران خليفه دوّم، به اين بهانه كه در همسايگي قيصر قرار دارد، در قصرهاي قيصري غرق در ناز ونعمت بود وهركس كه سخني بر ضدّ او مي گفت فوراً تبعيد يا نابود مي شد. وقتي خبر سرپيچي حاكم خودكامه شام به امام (عليه السلام) رسيد، وي با سپاه رزمنده خويش تصميم گرفت كه به تمرّد معاويه با قدرت پاسخ بگويد ودر اين فكر بود كه ناگهان نامه امّ الفضل، دختر حارث بن عبد المطّلب، به وسيله پيك تندرو رسيد وامام (عليه السلام) را از پيمانشكني طلحه وزبير وحركت آنان به سوي بصره آگاه ساخت.(1) وصول نامه تصميم امام را دگرگون ساخت وسبب شد كه آن حضرت با همان گروهي كه عازم شام بود به سمت بصره حركت كند تا پيمانشكنان را در نيمه راه دستگير كند وفتنه را در نطفه خفه سازد. از اين جهت،« تمام» فرزند عبّاس را به فرمانداري مدينه و«قثم» فرزند ديگر او را به فرمانداري مكّه نصب كرد(2) وبا هفتصد

--------------------------

1 . تاريخ طبري، طبع مصر، ج5، ص 167.

2 . تاريخ طبري، ج5، ص 169.

-------------------------- صفحه 404

نفر(1) فدايي از مدينه راه بصره را در

پيش گرفت. وقتي به «رَبَذه» رسيد آگاه شد كه پيمانشكنان قبلاً احتمال دستگيري خود را در نيمه راه پيش بيني كرده بودند وبه وسيله افراد آشنا از بيراهه عازم بصره شده اند.(2) اگر امام (عليه السلام) از حركت آنان زودتر آگاه شده بود در نيمه راه دستگيرشان مي كرد ودستگيري آنان بسيار آسان بود وبا مقاومتي روبرو نمي شد. زيرا اتّحاد زبير با طلحه اتّحادي صوري بود وهر يك مي خواست خود زمام امر را به دست بگيرد وديگري را از صحنه طرد كند. نفاق آنان به حدّي بود كه از لحظه حركت از مكّه آثار اختلاف در بين آن دو آشكار شد. حتّي در مسير بصره كار امامت در نماز به جاي باريك كشيد وهر كدام مي خواست پيشواي همراهان در نماز شود. به سبب همين اختلاف، به فرمان عايشه، هر دو از امامت در جماعت محروم شدند وامامت نماز به فرزند زبير، عبد اللّه واگذار شد. معاذ مي گويد:به خدا سوگند اگر اين دو نفر بر علي پيروز مي شدند هرگز در مسئله خلافت به توافق نمي رسيدند.(3) برخي از ياران امام ياد آور شدند كه از تعقيب طلحه وزبير منصرف شود، ولي امام نظر آنان را نپذيرفت. علي (عليه السلام) در اين مورد سخني دارد كه ياد آور مي شويم: «وَاللّهِ لا أَكُونُ كَالضَّبُعُ تَنامُ عَلي طُولِ اللَّدْمِ حَتّي يَصِلَ إِلَيْها طالِبُها وَ يُخْتِلَها راصِدُها. وَ لكِنِّي أَضْرِبُ بِالمُقْبِلِ إِلَي الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسّامِعِ الْمُطِيعِ الْعاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداًحتّي يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي».(4) به خدا قسم، من هرگز مانند كفتار نيستم كه با نواختن ضربات آرام وملايم بر در لانه اش به خواب

رود وناگهان دستگيرش سازند.بلكه من با شمشير برنده علاقه مندان حقّ آنان را كه پشت به آن كنند مي زنم وبه ياري دستهاي

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص51. به نقل تاريخ طبري(ص 169)تعداد آنان نهصد نفر بود.

2 . تاريخ طبري، ج5، ص 169.

3 . تاريخ طبري، ج5، ص 169.

4 . نهج البلاغه، خطبه 6.

-------------------------- صفحه 405

فرمانبرداران، عاصيان وترديد كنندگان را عقب مي رانم تا آن گاه كه مرگ من فرا رسد. علي (عليه السلام) با اين سخن برنامه خود را اعلام كرد وسكوت را در برابر ياغيان وباجگيران روا نداشت وبراي تحقّق اين هدف به فكر تجديد سازمان سپاهيان خود افتاد. تجديد سازمان ارتش

امام (عليه السلام) پس از آگاهي از فرار ناكثان تصميم گرفت كه آنان را تا بصره تعقيب كند، ولي گروهي كه همراه آن حضرت بود از هفتصد يا نهصد نفر تجاوز نمي كرد. هرچند اكثر آنان را رزمندگانِ زبده مهاجرين وانصار، كه برخي در نبرد بدر نيز شركت داشتند، تشكيل مي داد، امّا اين تعداد براي مقابله با گروهي كه براي نبرد اجير شده بودند وقبايلي از اطراف بصره را نيز با خود هماهنگ ساخته بودند كافي نبود. ازاين رو، امام تصميم گرفت كه به ارتش خود سازمان جديد دهد واز قبايل اطراف كه تحت اطاعت امام بودند كمك بگيرند. براين اساس، عدي بن حاتم به سوي قبيله خود (طيّ) رفت وآنان را از حركت علي (عليه السلام) براي سركوبي پيمانشكنان آگاه ساخت ودر انجمن سران قبيله چنين گفت: بزرگان قبيله طي! شما در دوران پيامبر از نبرد با او خودداري كرديد وخدا وپيامبرش را در حادثه

«مرتدّان» ياري داديد.آگاه باشيد كه علي بر شما وارد مي شود. شما در عصر جاهلي براي دنيا نبرد مي كرديد; هم اكنون، در عصر اسلام، براي آخرت بجنگيد.اگر دنيا را بخواهيد، نزد خدا غنيمتهاي فراواني وجود دارد. من شما را به دنيا وآخرت دعوت مي كنم.هم اكنون علي ومجاهدان بزرگ اسلام، از مهاجرين وانصار وبَدْري وغير بدري، به سوي شما مي آيند وبر شما وارد مي شوند. تا دير نشده است برخيزيد وبه استقبال امام بشتابيد. سخنراني عدي شور عجيبي در آن انجمن پديد آور دوصداي تأييد وتصويب

-------------------------- صفحه 406

از هر طرف بلند شد واعضاي انجمن، همگي، آمادگي خود را براي نصرت وكمك امام (عليه السلام) اعلام كردند. هنگامي كه امام بر آنان وارد شد، پيرمردي در برابر آن حضرت ايستاد وبه او به اين نحو خوش آمد گفت: آفرين بر تو اي امير المؤمنين، به خدا سوگند، اگر بيعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خويشاونديت با پيامبر وسوابق درخشانت ياري مي كرديم. تو راه جهاد را در پيش بگير وهمه مردم قبيله طي پشت سر تو قرار دارند وهيچ كس از آنان از سپاه تو تخلّف نمي كند. نتيجه اقدام عدي اين بود كه گروهي سوار نظام به ارتش امام (عليه السلام) پيوستند وارتش او تجديد سازمان يافت. در كنار قبيله طي قبيله بني اسد زندگي مي كردند. يك نفر از سران آن قبيله به نام زفر، كه از مدينه ملازم امام (عليه السلام) بود، از حضرتش اجازه گرفت كه وي نيز به ميان قبيله خود برود وآنان را به ياري امام دعوت كند. وي پس از

مذاكره با افراد قبيله خود موفّق شد كه گروهي از آنان را براي ياري علي (عليه السلام) آماده سازد وهمراه خود به اردوگاه آن حضرت بياورد. البتّه نتيجه اقدام زفر، از نظر موفقيت، به سان عدي نبود وعلّت آن اين بود كه عدي، به سبب اصالت خانوادگي وبذل وبخششهاي پدرش (حاتم) در ميان قوم خود نفوذ فوق العاده اي داشت، در حالي كه زفر از اين موقعيت برخوردار نبود. گذشته از اين، قبيله طي استواري عقيده وانضباط اسلامي خود را در حادثه مرتدّان به خوبي نشان داده بود وپس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يك نفر از آنان مرتد نشد، در صورتي كه قبيله بني اسد راه ارتداد را در پيش گرفت وبار ديگر، بر اثر مجاهدتهاي قبيله طي، بني اسد به اسلام بازگشتند.(1) سرگذشت ناكثان در راه بصره

طلحه وزبير از ياران رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بودند ولي از چنان موقعيت وقدرتي

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، صص 54_ 53.

-------------------------- صفحه 407

برخوردار نبودند كه به تنهايي بتوانند بر ضدّ حكومت مركزي بشورند وسپاهي را از از مكّه تا بصره رهبري كنند. اگر همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در ميان آنان نبود واگر ثروت كلان امويان را در اختيار نداشتند در همان مكّه توطئه آنان بر ملا ونقشه هايشان نقش بر آب مي شد. باري، آنان در پوشش خونخواهي عثمان واينكه علي (عليه السلام) قاتل يا هوادار قاتلان اوست مكّه را به عزم بصره ترك گفتند ودر طيّ راه پيوسته شعار «يالثاراتِ عثمان» سر مي دادند. ولي اين شعار چندان مسخره بود كه حتي نزديكان عثمان

نيز بر آن مي خنديدند. دو ماجراي زير شاهد صدق اين مطلب است: سعيد بن عاص در منطقه «ذات عِرق» با كاروان ناكثان، كه در رأس آنان طلحه وزبير بودند، ملاقات كرد. سعيد كه خود از آل اميّه بود، رو به مروان كرد وگفت: كجا مي رويد؟ مروان در پاسخ گفت:مي رويم تا انتقام خون عثمان را بگيريم. سعيد گفت: چرا راه دور مي رويد; قاتلان عثمان همانان هستند كه در پشت سر شما حركت مي كنند(يعني طلحه وزبير).(1) ابن قتيبه در اين مورد روشنتر سخن گفته است.او مي نويسد: وقتي طلحه وزبير وعايشه در سرزمين «ابوطاس» از منطقه خيبر فرود آمدند، سعيد بن عاص، د رحاليكه مغيرة بن شعبه او را همراهي مي كرد، با كمان سياهي كه بر دست داشت به سراغ عايشه رفت وگفت:كجا مي روي؟گفت: به بصره. سعيد گفت: چه مي خواهي؟گفت: انتقام خون عثمان را. سعيد گفت: اي امّ المؤمنين! قاتلان عثمان در ركاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت وهمين گفتگو را با او نيز داشت وگفت:قاتلان عثمان همين طلحه وزبير هستند كه با كشتن او حكومت را براي خود مي خواستند، امّا چون به هدف خود نرسيده اند مي خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشويند.(2) مغيرة بن شعبه، كه پس از شهادت علي (عليه السلام) دست راست معاويه به

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 472.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 58.

-------------------------- صفحه 408

شمار مي رفت، در آن روز رو به مردم كرد وگفت:اي مردم، اگر با امّ المؤمنين بيرون آمده ايد براي او نيكفرجامي بخواهيد، واگر براي گرفتن

انتقام خون عثمان خروج كرده ايد قاتلان عثمان همين سران شمايند، واگر به منظور انتقاد بر علي به راه افتاده ايد بگوييد چه اشكالي بر او گرفته ايد. شما را به خدا، در ظرف يك سال از برپا كردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با علي) بپرهيزيد. ولي نه سخنان سعيد ونه كلام مغيره، هيچ يك در آنان اثر نكرد. پس سعيد راه يمن را ومغيره راه طائف را در پيش گرفت وهيچ كدام در نبردهاي جمل وصفّين شركت نجستند. شتاب در حركت

طلحه وزبير براي پرهيز از گرفتاري به دست امام (عليه السلام) منازل ميان مكه وبصره را به سرعت طي مي كردند. از اين رو، به فكر تهيه شتري تندرو افتادند كه هرچه زودتر عايشه را به بصره برساند. در نيمه راه، عربي را از قبيله «عُرنيه» ديدند كه بر جمل (شتر نر) تيز پايي سوار است. از او خواستند كه جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت. خريدار اعتراض كرد وگفت:مگر ديوانه اي؟ كجا ارزش يك جمل هزار درهم است؟ صاحب شتر گفت: تو از وضع آن آگاه نيستي. هيچ شتري را ياراي مسابقه با آن نيست.خريدار گفت:اگر بداني اين جمل را براي چه كسي مي خواهم بدون دريافت درهمي آن را مي بخشي.پرسيد: براي چه كسي مي خواهي؟گفت براي عايشه امّ المؤمنين،صاحب شتر، از روي اخلاص به ساحت نبوّت، جمل را تقديم كرد ودر برابر آن چيزي نخواست. خريدار براي اينكه از او به عنوان راهنما استفاده كند، او را به محلّي كه كاروان عايشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل يك شتر

ماده به ضميمه چهار صد يا ششصد درهم به وي داد واز او خواست كه آنان را در پيمودن بخشي از اين بيابان كمك كند واو نيز پذيرفت. راهنما، كه از آشناترين افراد به آن سرزمين بود، مي گويد: از هر آبادي وچاه

-------------------------- صفحه 409

آبي كه عبور مي كرديم عايشه نام آنجا را از من سؤال مي كرد; تا اينكه وقتي از سرزمين «حَوْأَب» عبود كرديم صداي سگان آنجا بلند شد. امّ المؤمنين سر از هودج بيرون آورد وپرسيد:اينجا كجاست؟گفتم:حوأب است. عايشه تا نام حوأب را از من شنيد فريادش بلند شد وفوراً به بازوي جمل زد وآن را خوابانيد وگفت: به خدا سوگند، من همان زني هستم كه از سرزمين حوأب مي گذرد وسگان آنجا بر شتر وي پارس مي كنند.اين جمله را سه بار تكرار كرد وفرياد زد كه او را باز گردانند. توقّف امّ المؤمنين سبب شد كه كاروان نيز توقّف كند وشتران را بخوابانند. اصرار بر حركت مؤثّر نيفتاد وتا روز بعد عايشه در آنجا توقّف كرد. امّا سرانجام خواهرزاده او، عبد اللّه بن زبير، آمد وگفت:هرچه زودتر حركت كن كه علي در تعقيب ماست وممكن است همگي در چنگ او گرفتار شويم.(1) طبري، از روي تعصّب وپنهان كاري، جريان را به نحوي كه نقل كرديم آورده است، ولي ابن قتيبه كه متقدّم بر وي است(متوفا به سال 276)مي نويسد: هنگامي كه امّ المؤمنين از نام سرزمين حوأب آگاه شد به فرزند طلحه گفت:من بايد برگردم، زيرا رسول خدا روزي در ميان همسران خود، كه من نيز در جمع آنها بودم، سخن مي گفت واز جمله فرمود:«مي بينم كه

يكي از شما از سرزمين حوأب مي گذرد وسگان آنجا بر او پارس مي كنند».سپس رو به من كرد وگفت:«حميرا، مبادا تو آن زن باشي». در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسير را كرد ولي مؤثّر نيفتاد.خواهر زاده او، عبد اللّه بن زبير، منافقانه سوگند ياد كرد كه:نام اين سرزمين حوأب نيست وما حوأب را در اوّل شب پشت سر نهاديم. بر اين سخن نيز اكتفا نكردند وگروهي از اعراب باديه نشين را آوردند وهمگي به دروغ گواهي دادند كه نام اين سرزمين حوأب نيست.اين نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاريخ اسلام بي سابقه است. پس كاروانيان به مسير خود ادامه دادند ودر نزديكي

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 975.

-------------------------- صفحه 410

بصره براي تسخير اين شهر، كه عثمان بن حنيف از طرف علي (عليه السلام) استاندار آنجا بود، فرود آمدند.(1) پيمانشكنان به بصره نزديك مي شوند

وقتي كاروان ناكثان به نزديكي بصره رسيد مردي از قبيله تميم از عايشه درخواست كرد كه پيش از ورود به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد. از اين رو، عايشه نامه هايي به شخصيتهاي بزرگ بصره نوشت وخود در محلي به نام «حُفَير» فرود آمد ومنتظر پاسخ نامه هاي خود شد. ابن ابي الحديد از ابي مِخْنَف نقل مي كند كه طلحه وزبير نيز نامه اي به عثمان بن حنيف استاندار بصره نوشتند واز او درخواست كردند كه دار الاماره را در اختيار آنان بگذارد. وقتي نامه آنان به عثمان رسيد، وي احنف بن قيس را خواست واو را از مضمون نامه آگاه كرد. احنف به عنوان مشورت گفت: آنان كه

براي خونخواهي عثمان قيام كرده اند، خود، خون او را ريخته اند ومن لازم مي دانم كه آماده مقابله با آنان باشي. تو استانداري ومردم سخن تو را گوش مي كنند.لذا پيش از آنكه آنان بر تو وارد شوند تو به سوي آنان برو. عثمان گفت:نظر من نيز همين است، ولي منتظر دستور امام (عليه السلام) هستم. پس از احنف، حُكَيم بن جبله عبدي وارد شد. عثمان نامه طلحه وزبير را براي او خواند واو نيز همان سخن احنف را تكرار كرد وگفت: اجازه بده من براي مقابله با آنان برخيزم; اگر گردن به اطاعت اميرمؤمنان نهادند چه بهتر وگرنه با همه نبرد كنم. عثمان گفت: اگر تصميم بر مقابله باشد خودم براي اين كار اولي هستم. حكيم گفت:هرچه زودتر دست به كار شود، كه اگر ناكثان وارد بصره شوند دلهاي مردم را، به سبب همراه بودن همسر پيامبر با آنان، به سوي خود متوجه مي سازند وتو

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج9، ص 312.

-------------------------- صفحه 411

را از اين مقام خلع مي كنند. در اين اوضاع نامه اي از امام (عليه السلام) به عثمان بن حنيف رسيد كه او را از پيمانشكني طلحه وزبير وحركتشان به سوي بصره آگاه ساخته ودستور داده بود كه آنان را به وفاي به عهد وپيمان دعوت كند; اگر پذيرفتند با آنان رفتاري نيكو داشته باشد والاّ كار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان او وآنان داوري كند. امام (عليه السلام) نامه را از ربذه ارسال كرده بود. نامه به املاي آن حضرت وبه خط منشي او عبيد اللّه بود.(1) استاندار بصره

پس ازمشورت با ياران وبعد از وصول نامه امام (عليه السلام) فوراً دو شخصيت بزرگ بصره، عمران بن حصين وابو الاسود دوئلي(2)، را طلبيد وبه آنان مأموريت داد كه از بصره بيرون روند وبا طلحه وزبير در محلي كه سران ناكثان فرود آمده اند ملاقات كنند واز هدف آنان از لشگركشي به بصره جويا شوند. آنان نيز فوراً به لشگرگاه ناكثان رفتند وبا عايشه وطلحه وزبير ملاقات كردند. عايشه در پاسخشان چنين گفت:گروهي امام مسلمانان را بدون تقصير كشتند وخون محترمي را ريختند ومال حرامي را غارت كردند واحترام ماه حرام را از بين بردند. من به اينجا آمده ام تا از جرائم اين گروه پرده بردارم وبه مردم بگويم كه در اين مورد چه كنند.(3)(وبه نقلي گفت:)من به اينجا آمده ام تا سپاهي فراهم سازم وبه كمك آن دشمنان عثمان را مجازات كنم. هر دو نفر از حضور امّ المؤمنين برخاستند وبه نزد طلحه وزبير رفتند وبه آنان گفتند:براي چه آمده ايد؟گفتند:براي خونخواهي عثمان. نمايندگان استاندار پرسيدند:مگر با علي بيعت نكرده ايد؟ گفتند: بيعت ما از ترس شمشير اشتر بود. آن گاه نمايندگان به حضور استاندار بازگشتند واو را از هدف پيمانشكنان آگاه ساختند.

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 59.

2 . شاگردان ممتاز علي (عليه السلام) وپايه گذار علم نحو.

3 . تاريخ طبري، ج5، ص 174.

-------------------------- صفحه 412

استاندار امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه با نيروي مردمي از نزديك شدن آنان به بصره جلوگيري كند. ازاين جهت، مناديان در شهر واطراف ندا سر دادند ومردم را به اجتماع در مسجد دعوت كردند. سخنگوي استاندار، براي ردگم كردن، خود را

يك فرد كوفي واز قبيله «قيس» معرفي كرد وگفت: اگر اين گروه مي گويند كه از ترس جان خود به بصره آمده اند، امّا سخن بي پايه اي مي گويند; زيرا آنان در حرم الهي (مكّه) بودند كه مرغان هوا نيز در آنجا در امن وامان هستند. واگر براي گرفتن خون عثمان به اينجا آمده اند، قاتلان عثمان در بصره نيستند كه به سراغ آنان بيايند.اي مردم، لازم است كه در برابر آنان قيام كنيد وآنان را به همانجا كه آمده اند بازگردانيد. در اين ميان مردي به نام اسود برخاست وگفت: آنان ما را قاتلان عثمان نمي دانند، بلكه آمده اند از ما كمك بگيرند وانتقام خون او را بستانند. سخن اسود هرچند با مخالفت اكثريت روبرو شد ولي معلوم شد طلحه وزبير در ميان مردم بصره حامياني دارند. كاروان ناكثان از محلّي كه فرود آمده بودند به سوي بصره حركت كردند وعثمان بن حنيف نيز براي مقابله وجلوگيري از آنان حركت كرد و در منطقه اي به نام «مربد» رو در روي يكديگر قرار گرفتند. سپاهيان طلحه وزبير در سمت راست منطقه وعثمان بن حنيف وياران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه وزبير در باره فضايل عثمان ومظلوميت او سخن گفتند ومردم را برگرفتن انتقام او دعوت كردند. صداي تصديق از طرفداران آن دو برخاست، ولي ياران استاندار به تكذيب گفتار هر دو برخاستند ونزاع ميان طرفين بالا گرفت. امّا كوچكترين شكافي در ميان ياران عثمان پديد نيامد. وقتي عايشه وضع را چنين ديد شروع به سخن كرد وگفت: مردم پيوسته از كاركنان عثمان در اطراف شكوه داشتند ومطالب را با

ما در ميان مي گذاشتند.ما در اين مورد نگريستيم واو را فردي بي گناه وپرهيزگار ووفادار

-------------------------- صفحه 413

وگزارشگران را حيله گر ودروغگو يافتيم. منتقدان وقتي نيرومند شدند برخانه او هجوم بردند وخون او را در ماه حرام وبدون عذر ريختند. آگاه باشيد كه آنچه بر شما شايسته است وبر غير شما شايسته نيست اين است كه قاتلان را بگيريد وحكم خدا را در باره آنان اجرا كنيد.(سپس اين آيه را خواند:)(أَلَمْ تَرَ إِلَي الّذينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَونَ إِلي كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ).(1) سخنان عايشه شكافي در ميان ياران استاندار پديد آورد. گروهي به تصديق عايشه وگروهي به تكذيب او پرداختندوخاك پراني وسنگ اندازي به سوي هم در جبهه متّحد عثمان بن حنيف آغاز شد. در اين هنگام عايشه «مربد» را به عزم نقطه اي به نام «دبّاغين» ترك گفت، د رحالي كه دو دستگي بر ياران عثمان حكومت مي كرد وسرانجام گروهي از آنان به ناكثين پيوستند. استيضاح ناكثان

در محلّي كه عايشه فرود آمد مردي از قبيله بني سعد به استيضاح او پرداخت وگفت: اي امّ المؤمنين! كشتن عثمان براي ما آسانتر از خروج تو از خانه وركوب تو بر اين جمل ملعون است.تو از جانب خدا سِتر وپرده حرمت واحترام داشتي(2)، ولي پرده احترام خود را

--------------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 23.

2 . اشاره به آيه كريمه است در باره همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم):

(وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الأُولي) (احزاب:33;).

-------------------------- صفحه 414

دريدي وحرمت خود راازميان بردي. اگر با اختيار خود آمده اي از همين جا باز گرد واگر به

اِكراه آمده اي از ما كمك بگير. جواني ديگر از همان قبيله رو به زبير وطلحه كرد وگفت: امّا تو اي زبير، حواري پيامبر به شمار مي روي وتو اي طلحه، با دست خود رسول خدا را از آسيب حفظ كردي. مادرتان را همراه مي بينم. آيا زنان خود را نيز همراه آورده ايد؟گفتند: نه.گفت:من در اين لحظه از شما جدا مي شوم. سپس اشعاري سرود كه نخستين بيت آن اين است: صَنْتُمْ حَلائِلَكُمْ وَ قُدْتُمْ أُمَّكُمْ *** ه_ذا لَعَ_مْرُكَ قِ_لَّةُ الاِنْص_افِ همسران خود را در پشت پرده نشانده ايد ولي مادر خود را سوق داده ايد، سوگند به جان تو اين نشانه كمي انصاف است.(1) در اين هنگام حُكيم بن جبله عبدي با ياران خود به كمك استاندار امام (عليه السلام) قيام كرد ونبرد شديدي ميان او وطرفداران طلحه وزبير در گرفت.عايشه براي جداسازي هر دو گروه دستور داد كه از آن نقطه برخيزند وبه سوي قبرستان «بني مازن» حركت كنند. وقتي به آن نقطه رسيدند تاريكي شب در ميان دو گروه فاصله انداخت واستاندار نيز به شهر بازگشت. ياران عايشه شبانه د رمحلّي به نام «دار الرّزق» گرد آمدند وخود را آماده نبرد ساختند. فرداي آن روز حكيم بن جبله بر آنها حمله برد ونبرد خونيني ميان طرفين رخ داد وتعدادي از هر دو گروه كشته وزخمي شدند. صلح موقت ميان دو گروه

تا اينجا تاريخ نگاران وقايع را متّفقاً به نحوي كه ياد آور شديم نوشته اند. سخن در وقايع بعدي است كه چگونه اين دو گروه به توافق رسيدند كه دست از نبرد بردارند ومنتظر حادثه ديگر شوند. در اينجا طبري، وبه

پيروي از او جزري در «كامل»، مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مي رسد كه صورت دوّم قريب به واقع باشد، ولي ما هر دو صورت را مي نگاريم.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 482; الكامل ابن اثير، ج3، صص214_ 213.

-------------------------- صفحه 415

الف)استفسار از كيفيت بيعت طلحه وزبير

طبري مي نويسد: طرفين توافق كردند كه نامه اي به مردم مدينه نوشته شود واز كيفيت بيعت طلحه وزبير با علي (عليه السلام) استفسار شود. چنانچه مردم مدينه گواهي دادند كه بيعت آنان از روي اختيار وآزادي بوده است، هر دو نفر بايد از آن محل به مدينه باز گردند ومتعرض عثمان بن حنيف نشوند واگر گواهي دادند كه بيعت آنان به اكراه واز روي خوف بوده است در آن صورت بايد عثمان بصره را ترك گويد ودار الاماره وبيت المال را وآنچه را مربوط به حكومت است در اختيار طلحه وزبير بگذارد. طبري متن صلحنامه را در تاريخ خود آورده است وياد آور شده كه كعب بن سور حامل آن شد وبه سوي مدينه رهسپار گشت. در روز جمعه در مسجد مدينه پيام مردم بصره را به سمع مردم مدينه رسانيد ولي جز يك نفر به نام اُسامه كسي پاسخ او را نگفت.اسامه گفت:بيعت آنان اختياري نبود واز روي اكراه وترس بوده است. در اين هنگام مردم از كثرت خشم خواستند او را بكشند واگر برخي مانند صُهيب ومحمّد بن مسلمه به داد او نرسيده بودند خون او ريخته مي شد. كعب آنچه را در مسجد مدينه ديده بود پس از بازگشت به بصره نقل كرد واين امر سبب شد كه

طلحه وزبير بر عثمان بن حنيف پيام فرستادند كه دار الاماره را ترك كند، زيرا ثابت شد كه بيعت آن دو با ميل ورغبت نبوده است. صلح وسازش بر اين اساس بسيار بعيد به نظر مي رسد واين نقل از جهاتي دور از واقع است، زيرا: 1_ ناقل آن سيف بن عُمر است كه محقّقان او را فردي صالح وراستگو نمي دانند، ولي متأسفانه قسمتي از تاريخ طبري(از حوادث سال 11 تا حوادث سال 36 هجري) انباشته از منقولات اوست. 2_ پيمودن راه بصره به مدينه وبازگشت مجدد به بصره وقت زيادي مي طلبيد

-------------------------- صفحه 416

وناكثان مي دانستند كه امام (عليه السلام) از مدينه حركت كرده ودر تعقيب آنهاست. بنابر اين، هرگز مصلحت نبود كه پيمانشكنان، با احساس چنين خطري در پشت گوش خود، به چنان شرطي تن دهند ودست روي دست بگذارند وبه تسخير شهر وخلع استاندار نپردازند ومنتظر پاسخ شوند. 3_ كساني به چنان شرطي تن مي دهند كه مطمئن باشند كه ياران پيامبر به بيعت اكراهي آنان گواهي خواهند داد، در صورتي كه چنين اطميناني براي آنان وجود نداشت، بلكه بايد گفت كه برخلاف آن اطمينان داشتند ولذا، بنابه نقل طبري از سيف بن عمر، فقط يك نفر كه او نيز از متقاعدين بيعت با امام (عليه السلام) بود، بر بيعت اكراهي آن دو گواهي داد وديگران، طبق نقل خود سيف، در پاسخ سكوت كردند. 4_ روشنترين گواه بر اينكه بيعت آنان اكراهي نبوده اين است كه گروهي مانند سعد وقّاص، عبد اللّه بن عمر، اُسامه وحسّان و ... از بيعت امتناع كردند واز همه چيز كناره گيري كردند وكسي

متعرّض آنان نشد.اگر طلحه وزبير نيز مايل به بيعت نبودند مي توانستند در رديف قاعدان قرار گيرند.چنانچه وقتي امام (عليه السلام) از اين مطلب آگاه شد در باره زبير فرمود: زبير گمان مي كند كه به دست بيعت كرده ودر دل مخالف بوده است. او، در هر حال، به بيعت خود اقرار كرده، مدّعي شده است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته است.بايد براي اين مطلب گواه بياورد واگر نداشت، بيعت او به حال خود باقي است وبايد مطيع وفرمانبر باشد.(1) بعدها نيز، پس از كشته شدن سران پيمانشكنان، امام (عليه السلام) وضع آن دو را چنين تشريح مي كند: «اَللّهُمَّ إِنَّهُما قَطَعانِي وَ ظَلَمانِي وَ نَكَثا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا النّاسَ عَلَيَّ فَاحْلُلْ ما عَقدا وَ

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 8.

-------------------------- صفحه 417

لا تَحْكُمْ لَهُما ما أَبْرَما وَأَرِهُمَا المَساءَةَ فِيما أَمَّلا وعَمِلا. وَلَقَدِ اسْتَثَبْتُهُما قَبْلَ الْقِتالِ، وَ اسْتَأْنَيْتُ بِهِما أَمامَ الْوِقاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَردّا العافِيَة».(1) پروردگارا، طلحه و زبير پيوند خود را با من قطع كردند وبر من ستم نمودند وبيعت خود را شكستند ومردم را بر من شوراندند. خدايا، آنچه را بسته اند بگشا وآنچه راتابيده اند استوار مگردان وكيفر آنچه را كه آرزو داشتند وانجام دادند به آنان بنما.من پيش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم كه به بيعتي كه كرده بودند باز گردند، ولي كفران نعمت كردند وسلامت دو جهان را از دست دادند. ب) كسب تكليف از امام (عليه السلام)

صورت ديگر توافق اين است كه عثمان بن حنيف خطاب به ناكثان گفت كه مأمور علي (عليه السلام) است وبه هيچ وجه نمي تواند به

خواسته آنان تن دهد جز اينكه نامه اي به امام بنويسد واز او كسب تكليف كند.(2) ابن قتيبه در كتاب «الامامة والسياسة» مي افزايد: طرفين توافق كردند كه عثمان بن حنيف در موقعيت خود بماند ودار الاماره ومسجد وبيت المال در اختيار او باشد وطلحه وزبير در هر جا كه خواستند فرود آيند تا خبري از علي (عليه السلام) برسد. اگر با امام به توافق رسيدند كه هيچ; در غير اين صورت هركس در انتخاب راه وروش آزاد خواهد بود. وبر اين مطلب ميثاق سپردند وگروهي را از طرفين گواه گرفتند.(3) اين نقل صحيحتر به نظر مي رسد. البته اين بدان معني نيست كه سران ناكثين واقعاً واز صميم قلب به اين توافق تن دادند، بلكه آنان با پذيرش صوري توافق،

--------------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خطبه 133.

2 . تاريخ طبري، ج3، ص 486; كامل، ج3، ص 216; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج9، ص319.كتاب اخير متن قرار داد را نقل كرده است.

3 . الامامةوالسياسة، ج1، ص 64.

-------------------------- صفحه 418

تصميم داشتند كه در اوّلين فرصت با شبيخون زدن دار الاماره را تسخير كنند ودست عثمان بن حنيف را از امارت بصره كوتاه سازند. لذا مي نويسند كه عايشه نامه اي به زيد بن صوحان نوشت ودر آن نامه او را فرزند خاص خود خواند ودرخواست كرد كه به گروه آنان بپيوندد يا لااقل در خانه اش بنشيند وعلي را ياري نكند. زيد در پاسخ نامه او نوشت: رحمت خداي شامل حال امّ المؤمنين باشد. به او امر شده است كه در خانه خود بنشيند وبه ما امر شده است كه

جهاد كنيم. او وظيفه خود را ترك كرده است وما را به انجام وظيفه خودش(جلوس در خانه) دعوت مي كند! از طرفي، به آنچه كه ما به آن موظّف هستيم قيام كرده است وما را از عمل به وظيفه خود باز مي دارد. ابن ابي الحديد نقل مي كند كه سران ناكثين با هم به گفتگو پرداختند وياد آور شدند كه با ضعفي كه دارند اگر علي با سپاه خود برسد كار آنان پايان مي پذيرد. از اين جهت، به سران قبايل اطراف نامه نوشتند وموافقت بعضي از قبايل(مانند:اَزْد، ضَبّه وقيس بن غيلان) را جلب كردند. در عين حال، بعضي از قبايل نسبت به امام (عليه السلام)وفادار ماندند.(1) ***

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج9، ص321_ 320. صفحه 419

فصل هشتم

فصل هشتم

كودتاي خونين

در چنان شرايطي بود كه سران ناكثان در خود احساس قدرت كردند وهنوز از ارسال نامه عثمان چيزي نگذشته بود كه در يك شب سرد كه باد تندي نيز ميوزيد، به هنگام نماز عشاء وبه نقلي به هنگام نماز صبح، به مسجد ودار الاماره حمله بردند وبا كشتن مأموران حفاظتِ مسجد ودار الاماره وزندان، كه تعداد آنان مختلف نقل شده است، بر حسّاسترين نقاط شهر مسلّط شدند وسپس براي جلب توجّه مردم، هر يك از سران به سخنراني پرداخت. طلحه در ضمن تجليل از خليفه مقتول گفت:خليفه گناهي مرتكب شد ولي به سبب آن توبه كرد. ما نخست مي خواستيم او را توبيخ كنيم، ولي سفيهان ما بر ما غلبه كردند واو را كشتند. وقتي سخن او به اينجا رسيد، مردم لب به اعتراض گشودند وگفتند: نامه هايي كه از

تو در باره خليفه مي رسيد مضموني غير از اين داشت. تو ما را بر قيام بر ضدّ او دعوت مي كردي. در اين هنگام زبير برخاست ودر تبرئه خود گفت: از من نامه اي به شما نرسيده است. در اين موقع مردي از قبيله «عبد القيس» برخاست وسرگذشت خلافت خلفاي چهارگانه را مطرح كرد وحاصل گفتار او اين بود كه نصب تمام خلفا به وسيله شما مهاجرين وانصار صورت مي گرفت وكوچكترين مشورتي با ما نمي كرديد. تا اينكه سرانجام با علي بيعت كرديد بدون اينكه از ما نظر بخواهيد. حال چه ايرادي بر او

-------------------------- صفحه 420

گرفته ايد؟ آيا مالي را به خود اختصاص داده؟ آيا به غير حق عمل كرده ؟ آيا منكَري مرتكب شده است؟اگر هيچ يك از اين كارها صورت نگرفته است، چرا شورش كرده ايد؟ منطق محكم ونيرومند او خشم دنيا خواهان را تحريك كرد ومي خواستند او را بكشند، ولي قبيله او مانع او شدند.امّا فرداي آن روز بر سر او ريختند واو را با هفتاد نفر ديگر كه به ياري او برخاسته بودند از دم تيغ گذراندند. سپس زمام امور را، از امامت نماز گرفته تا بيت المال، در اختيار گرفتندوبه بخشي از مراد خود رسيدند.(1) سرنوشت استاندار

ثبات استاندار در حفظ مقام وموقعيت امام (عليه السلام)، ناكثان را سخت عصباني كرده بود. لذا در نخستين لحظاتي كه بر او دست يافتند او را لگد مال كردند وموهاي سر ورويش را كندند.سپس در قتل او به مشاوره پرداختند وسرانجام تصويب كردند كه او را رها كنند، زيرا از آن مي ترسيدند كه برادر او سهل بن حنيف

د رمدينه واكنش تندي نشان دهد. عثمان بن حنيف بصره را به عزم ديدار علي (عليه السلام) ترك گفت.هنگامي كه امام (عليه السلام) او را به آن صورت ديد از باب مطايبه فرمود: از سوي ما به صورت يك پيرمرد رفتي واكنون به صورت يك جوان برگشتي!عثمان حادثه را بر امام (عليه السلام) تشريح كرد. تعداد كساني كه در اين كودتاي خونين به قتل رسيدند مختلف نقل شده است. طبق نقل طبري در تاريخ خود وجزري در «كامل»، كشته شدگان چهل نفر بودند ولي ابن ابي الحديد تعداد آنان را هفتاد تن ذكر كرده است وبه نقل ابو

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 485; كامل; ج3، ص 217; الامامة والسياسة، ج1، ص 65.

-------------------------- صفحه 421

مخنف(در جمل) چهار صد تن كشته شدند.(1) رقّت آور آنكه ناكثان براين گروه، كه همگي نگهبانان مسجد ودار الاماره وزندان بودند، با خدعه وحيله دست يافتند وهمه را به طرز فجيعي سر بريدند. قيام حُكَيْم بن جبلّه

در اين ميان، حكيم بن جبلّه از خلع رقّتبار عثمان وقتل فجيع نگهبانان دار الاماره سخت آزرده شد وبا سيصد تن از قبيله عبد القيس تصميم گرفت با آنان نبرد كند وبا ترتيب دادن چهار گردان، وبه همراهي سه برادرش وتعيين فرمانده براي هر يك، بر ناكثين حمله بَرد.ناكثان براي تشويق مردم به مقابله با حكيم، براي اوّلين بار همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را بر شتر نشاندند وبا استفاده از موقعيت او عواطف مردم را نسبت به خود جلب كردند. از اين جهت، روز قيام حكيم را نيز روز جمل ناميده اند وبراي امتياز آن با روز جملِ

معروف اوّلي را به صفت كوچك ودوّمي را به صفت بزرگ منسوب كرده اند. در اين نبرد تمام سيصد تن از ياران حكيم به همراه سه برادر او كشته شدند وبدين ترتيب امارت سرزمين بصره به صورت بلامنازع در اختيار طلحه وزبير قرار گرفت. ولي از آنجا كه هر دو نفر خواهان حكومت وفرمانروايي بودند بر سر امامت نماز، سخت به نزاع برخاستند، زيرا امامت هر كدام در آن روز نشانه امارت او بود. وقتي عايشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد كه هر دو كنار بروند وامامت نماز را برعهده فرزندان زبير وطلحه نهاد. پس، يك روز عبد اللّه بن زبير وروز ديگر محمّد بن طلحه با مردم نماز مي گزارد. وقتي در بيت المال را گشودند وديدگان آنان به ثروت كلان خزانه مسلمين افتاد زبير اين آيه راتلاوت كرد:

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج9، ص 321.

-------------------------- صفحه 422

(وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْْ هذِهِ).(فتح:20) خداوند غنيمتهاي فراواني به شما وعده داده است كه دريافت مي كنيد واين غنيمت را به جلو انداخت. سپس افزود: ما به اين ثروت از مردم بصره اوّلي وشايسته تر هستيم. آن گاه همه اموال را ضبط كرد. وقتي امام (عليه السلام) بر بصره مسلّط شد، همه اموال را به «بيت المال» باز گرداند.(1) آگاه شدن حضرت علي(عليه السلام) از كودتا

سرزمين ربذه سرزمين خاطره هاست. امام (عليه السلام) از دير باز اين منطقه آشنايي داشت، بالأخص از روزي كه ربذه به صورت تبعيدگاه برخي از ياران صميمي آن حضرت در آمد واز جمله ابوذر، صحابي بزرگ پيامبر (صلي الله عليه

وآله وسلم)، به جرم پرخاشگري بر تبعيضها واسرافها به آن سرزمين تبعيد شد. پس از گذشت سالها، تقدير الهي علي (عليه السلام) را به اين منطقه سوق داده بود تا براي دستگيري پيمانشكنان نيرويي گرد آورد. امام (عليه السلام) در اين سرزمين بود كه خبر ناگوار كودتاي پيمانشكنان را شنيد وآگاه شد كه طلحه وزبير وارد شهر بصره شده اند ومأموران حفاظت دار الاماره ومسجد وبيت المال وزندان را كشته اند وبا ريختن خون صدها نفر بر شهر مسلّط شده اند واستاندار امام را، پس از ضرب وشتم وكندن موي سر وصورت، از آنجا بيرون كرده اند وبا تبليغات مسموم توانسته اند گروهي از قبايل بصره را با خود همراه سازند. در اين مرحله، نظر امام (عليه السلام) اين بود كه براي سركوبي ناكثين از مردم كوفه كمك بگيرد، چه تنها سنگري كه براي او در سرزمين عراق باقي مانده بود شهر كوفه وقبايل اطراف آن بود. ولي در اين راه والي كوفه ابوموسي اشعري مانع بود، زيرا

--------------------------

1 . همان، ج9، ص 322; تاريخ طبري، ج3; كامل، ج3.

-------------------------- صفحه 423

هر نوع قيام را فتنه مي پنداشت ومردم را از ياري كردن امام (عليه السلام) باز مي داشت. ابو موسي پيش از بيعت مهاجرين وانصار با امام (عليه السلام) والي كوفه بود وپس از روي كار آمدن آن حضرت، به صلاحديد مالك اشتر، در پُست خود باقي ماند. آنچه امام را بر ابقاي او د رمقام خود واداشت، علاوه بر نظر مالك اشتر، پيراستگي ابوموسي از اسراف در بيت المال وحيف وميل آن بود واز اين حيث با ساير استانداران عثمان تفاوت وتمايز

داشت. باري، امام(عليه السلام) چاره را آن ديد كه شخصيتهايي را به كوفه اعزام كند ودر اين مورد نامه هايي براي ابو موسي ومردم كوفه بفرستد تا زمينه را براي اعزام نيرو آماده سازند ودر غير اين صورت، به عزل استاندار ونصب ديگري بپردازد. اينك شرح كارهايي كه امام(عليه السلام)در اين زمينه انجام داد: 1_ اعزام محمّد بن ابي بكر به كوفه

امام (عليه السلام) محمّد بن ابي بكر ومحمّد بن جعفر را همراه با نامه اي به كوفه اعزام كرد تا در يك مجمع عمومي نداي استمداد او را به سمع مردم كوفه برسانند، ولي سماجت ابو موسي در رأي خود، تلاش هر دو نفر را بي نتيجه ساخت.هنگامي كه مردم به ابوموسي مراجعه مي كردند، مي گفت:«اَلْقُعُودُ سَبِيلُ الآخِرَةِ وَ الْخُروجُ سَبِيلُ الدُّنْيا» (1). يعني: در خانه نشستن راه آخرت وقيام راه دنيا است(هر كدام را مي خواهيد برگزينيد!).از اين رو،نمايندگان امام (عليه السلام) بدون اخذ نتيجه كوفه را ترك گفتند ود رمحلي به نام «ذي قار» با آن حضرت ملاقات كردند وسرگذشت خود را بيان داشتند. 2_ اعزام ابن عبّاس واَشتر

امام (عليه السلام) در اين مورد نيز، همچون ديگر موارد، بر آن بود كه تا كار به بن

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 393، وص 496.

-------------------------- صفحه 424

بست نرسد دست به اقدام شديدتر نزند. لذا مصلحت ديد كه پيش از اعزام ابو موسي دو شخصيت نامي ديگر، يعني ابن عبّاس ومالك اشتر، را به كوفه روانه سازد تا از طريق مذاكره مشكل را بگشايند. پس به اشتر فرمود: كاري را كه انجام دادي واكنون نتيجه بدي داده است بايد اصلاح

كني. آن گاه هر دو نفر رهسپار كوفه شدند وبا ابو موسي ملاقات ومذاكره كردند. اين بار ابو موسي سخن خود را در قالب ديگري ريخت وبه آنان چنين گفت: «هذِهِ فِتْنَةٌ صَمّاءُ، النَّائِمُ فِيها خَيْرٌ مِنَ الْيَقْظانِ وَ الْيَقْظانُ خَيْرٌ مِنَ الْقاعِدِ وَ الْقاعِدُ خَيْرٌ مِنَ الْقائِمِ وَالْقائِمُ خَيْرٌ مِنَ الرّاكِبِ والّراكِبُ خَيْرٌ مِنَ السّاعِي».(1) اين شورشي است، كه انسان خواب در آن بهتر از بيدار است وبيدار بهتر از نشسته واو بهتر از ايستاده واو بهتر از سوار وسوار بهتر از ساعي است. سپس افزود:شمشيرها را در غلاف كنيد و... اين بار نيز نمايندگان امام، پس از سعي وتلاش بسيار، مأيوسانه به سوي امام (عليه السلام) باز گشتند واو را از عناد وموضعگيري خاصّ ابوموسي آگاه ساختند. 3_ اعزام امام حسن(عليه السلام) وعمّار ياسر

اين بار امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه براي ابلاغ پيام خود از افراد بلند پايه تر كمك بگيرد وشايسته ترين افراد براي اينكار فرزند ارشد وي حضرت مجتبي (عليه السلام)وعمّار ياسر بودند. اوّلي فرزند دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه پيوسته مورد مهر او بود ودوّمي از سابقان در اسلام كه مسلمانان ستايش او را از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بسيار شنيده بودند. اين دو بزرگوار نيز با نامه اي از امام(عليه السلام) وارد كوفه شدند. نخست حضرت مجتبي (عليه السلام)نامه امام(عليه السلام)را، كه بدين مضمون بود، بر مردم

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3،ص 496.

-------------------------- صفحه 425

خواند: از بنده خدا علي امير مؤمنان به مردم كوفه، ياوران(1) شرافتمند وبلند پايگان عرب.امّا بعد، من شما را از كار (قتل) عثمان آنچنان آگاه سازم

كه شنيدن آن به سان ديدنش باشد. مردم بر كارهاي او خرده گرفتند ومن مردي از مهاجران بودم كه سعي مي كردم او را خرسند سازم وكمتر ملامتش كنم.د رحالي كه مَثَل طلحه وزبير نسبت به او همچون شتر رميده اي بود كه كمترين فشار بر او موجب تند بردن شتر وآهسته راه بردن آن «حداء» هاي ناراحت كننده او باشد. علاوه بر اين دو، عايشه نيز ناگهان بر او خشمگين شد وسرانجام گروهي بر او دست يافتند واو را كشتند.آن گاه مردم، بدون كمترين اكراه، بلكه با كمال رغبت، با من بيعت كردند. اي مردم! براي هجرت(مدينه) اهل خود را بيرون رانده وبه صورت ديگ جوشان در آمده وفتنه بر پا شده است. به سوي فرمانده خود بشتابيد وبه جهاد با دشمن خود مبادرت ورزيد.(2) پس از قرائت نامه امام (عليه السلام) وقت آن رسيد كه نمايندگان آن حضرت نيز سخن بگويند واذهان مردم را روشن سازند. وقتي فرزند امام آغاز به سخن كرد چشمها به او دوخته شد وشنوندگان زير لب او را دعا مي كردند واز خدا مي خواستند كه منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبي (عليه السلام)، د رحالي كه بر عصا يا نيزه اي تكيه داده بود، سخن خود را چنين آغاز كرد: اي مردم! ما آمده ايم كه شما را به كتاب خدا وسنّت پيامبرش وبه سوي داناترين ودادگرترين وبرترين واستوارترين فرد در امر بيعت از مسلمين بخوانيم. شما را به سوي كسي دعوت كنيم كه قرآن بر او ايراد نگرفته، سنّت او را انكار نكرده ودر ايمان به كسي كه با او دو پيوند داشت (:ايمان

--------------------------

1

. در نامه امام (عليه السلام) در اينجا لفظ «جبهة الأنصار» آمده است.جبهه به معني گروه وپيشاني است ومقصود از انصار همان ياوران است، نه انصار در مقابل مهاجر، زيرا پيش از مهاجرت امام (عليه السلام)ازمدينه به كوفه، اين شهر مركز انصار اصطلاحي نبود.

2 . نهج البلاغه، نامه نخست.

-------------------------- صفحه 426

وخويشاوندي) بر همه سبقت داشته وهرگز او را تنها نگذاشته است. در روزي كه مردم از اطراف او (=پيامبر) پراكنده شده بودند، خدا به كمك او اكتفا كرد. واو با پيامبر نماز مي گزارد، در حالي كه ديگران مشرك بودند. اي مردم! چنين كسي از شما كمك مي طلبد وشما را به حق دعوت مي كند واز شما مي خواهد كه او را پشتيباني كنيد وبر ضد ّ گروهي كه پيمان خود را شكسته اند وصالحانِ از ياران او را كشته اند وبيت المال او را به غارت برده اند قيام كنيد. برخيزيد، كه رحمت خدا بر شما باد وبه سوي او حركت كنيد وبه كارهاي نيك فرمان دهيد واز بديها باز داريد وآنچه را كه نيكان آماده مي سازند شما نيز آماده سازيد. ابن ابي الحديد از قول مورّخ معروف ابومخنف براي امام حسن (عليه السلام) دو سخنراني نقل مي كند كه ما به ترجمه يكي اكتفا كرديم. هر دو سخنراني حضرت مجتبي (عليه السلام)، در تحريك عواطف وتشريح مواضع علي (عليه السلام)، كاملاً اعجاب انگيز است.(1) وقتي سخنان امام مجتبي (عليه السلام) به پايان رسيد، عمّار ياسر برخاست وخدا را ثنا گفت وبر پيامبر او درود فرستاد وسپس چنين گفت: اي مردم! برادر وپسر عمّ پيامبر شما را براي كمك

به دين خدا مي خواند.بر شما باد امامي كه كار خلاف انجام نمي دهد ودانشمندي كه نياز به تعليم ندارد وصاحب قدرتي كه هرگز نمي ترسد وداراي سابقه اي در اسلام كه كسي به پايه او نمي رسد. اگر با او روبرو شويد حقيقت را براي شما بازگو مي كند. سخنان فرزند پيامبر وصحابي بلند پايه او دلها را بيدار ووجدانهارا بيدارتر كرد وآنچه را كه استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست.چيزي نگذشت كه جوش وخروش در سراسر جمعيت افتاد.خصوصاً وقتي كه زيد بن صوحان نامه عايشه را

--------------------------

1 . ر.ك. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص14_ 11; تاريخ طبري، ج3، ص500 _ 499.

-------------------------- صفحه 427

بر مردم كوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامه خود به زيد نوشته بود كه در خانه خود بنشيند وعلي را ياري نكند. زيد پس از خواندن نامه فرياد زد:مردم! آگاه باشيد كه وظيفه امّ المؤمنين در خانه نشستن است ووظيفه من نبرد كردن در ميدان جهاد. اكنون او ما را به وظيفه خودش دعوت مي كند و خود وظيفه ما را بر عهده مي گيرد! مجموع اين وقايع وضع را به نفع امام (عليه السلام) تغيير داد وگروهي آمادگي خود را براي ياري آن حضرت اعلام كردند ودر حدود دوازده هزار نفر خانه وزندگي خود را براي پيوستن به امام (عليه السلام) ترك گفتند. ابو الطّفيل مي گويد: امام، پيش از ورود سپاهيان كوفه به اردوي او، به من گفت كه تعداد ياراني كه از كوفه به سوي او مي آيند دوازده هزار ويك نفرند. من همه را پس

از ورود شمردم; از آن عدد نَه يك نفر كم بود ونه يك نفر فُزون.(1) ولي شيخ مفيد آمار سپاهياني را كه از كوفه به سوي امام (عليه السلام) شتافتند شش هزار وششصد نفر ذكر مي كند ومي گويد:امام (عليه السلام) به ابن عبّاس گفت كه در ظرف دو روز تعداد ياد شده به سوي او مي آيند وطلحه وزبير را مي كشند. وابن عباس مي گويد كه چون از آمار سپاهيان تحقيق كرد گفتند كه شش هزار وششصد نفرند.(2) تلاش بي ثمر ابو موسي

ابو موسي از دگرگوني وضع كوفه سخت برآشفت ورو به عمّار ومردم كرد وگفت: از پيامبر شنيده ام كه به زودي فتنه اي رخ مي دهد كه در آن نشسته بهتر از ايستاده وهر دو بهتر از سواره اند، وخداوند خون ومال ما را به يكديگر حرام كرده است.

--------------------------

1 . ر.ك. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص14_ 11; تاريخ طبري، ج3، ص500 _ 499.

2 . جمل، ص 157.

-------------------------- صفحه 428

عمّار، با روح پرخاشگري كه داشت، گفت:آري پيامبر خدا تو را قصد كرده وقعود تو بهتر از قيام توست نه ديگران.(1) در اينجا بايد كمي در باره حديث ياد شده تأمل كرد. فرض مي كنيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) چنين حديثي را بيان كرده است، ولي از كجا معلوم كه مقصود او حادثه جمل بوده است؟ آيا جلوگيري از تجاوز گروهي كه براي كسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بريدند فتته اي است كه قاعد در آن بهتر از قائم است؟ پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله

وسلم) حادثه هاي بسياري رخ داده است; از سقيفه تا قتل عثمان. چرا حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)ناظر به اين حوادث نباشد؟ اگر تاريخ را ورق بزنيم وحوادث سالهاي 11تا 35 هجري را از نظر بگذرانيم خواهيم ديد كه برخي از آن حوادث بسيار اسف انگيز بوده است. مگر مي توان از حادثه تلخ مالك بن نويره به سادگي گذشت؟ حوادث دوران خليفه سوّم را، از جمله ضرب وشتم وتبعيد صالحان، مگر مي شود فراموش كرد؟چرا اين حديث ناظر به دوران خلافت معاويه ومروان وعبد الملك نباشد؟ به علاوه، اصولاً اسلام محكماتي دارد كه به هيچ وجه نمي توان آنها را ناديده گرفت واز آن جمله اصل اطاعت از اولو الأمر است.اطاعت خليفه منصوص يا منتخب از جانب مهاجرين وانصار يك وظيفه اسلامي است كه همگان بر آن صحّه گذارده اند وابو موسي نيز امام (عليه السلام) را به عنوان «وليّ امر» مي شناخت، زيرا فرمان آن حضرت را پذيرفت ودر پست استانداري كوفه باقي ماند و از آن پس هر كاري انجام مي داد به عنوان والي علي (عليه السلام) انجام مي داد. در اين صورت نبايد در برابر آيه:(أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ)حديث مُجملي را دستاويز قرار مي داد وبا نصّ قرآني مخالفت ميورزيد.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 498.

-------------------------- صفحه 429

عزل ابو موسي از مقام استانداري

اعزام نمايندگان متعدد وبي ثمر ماندن تمام كوششها، امام (عليه السلام) را بر آن داشت كه ابوموسي را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلاً نيز در طيّ نامه اي حجّت را بر او تمام كرده، به وي نوشته

بود:من هاشم بن عتبه را اعزام كردم كه به كمك تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد، لذا بايد با او همكاري كني. وما تو را به اين مقام گمارديم كه ياور حق باشي. وقتي امام (عليه السلام) از تأثير نامه ها واعزام شخصيتها در تغيير تفكّر ورأي استاندار مأيوس گرديد، همراه با اعزام حضرت مجتبي (عليه السلام) نامه اي نيز به ابو موسي نوشت ورسماً او را از مقام ولايت معزول كرد وقرظة بن كعب را به جاي وي گمارد. متن نامه امام چنين است: «فَقَدْ كُنْتُ أَرَي أَنْ تَعْزُبَ عَنْ هذَا الأَمْرِ الّذي لَمْ يَجْعَل لَكَ مِنْهُ نَصِيباً سَيَمْنَعُكَ مِنْ رَدِّ أَمْرِي وَ قَدْ بَعَثْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيّ وَ عَمّارَ بْنَ ياسِر يَسْتَنْفِرانِ النّاسَ وَ بَعَثْتُ قُرْظَةَ بْنَ كَعْب والِياً عَلَي الْمِصْرِ فَاعْتَزِلْ عَمَلَنا مَذْمُوماً مَدْحُوراً». چنين مصلحت مي بينم كه از اين مقام كنار بروي ;مقامي كه خدا براي تو در آن نصيبي قرار نداده است. وخدا از پيامد مخالفت تو مرا باز مي دارد. من حسن بن علي وعمّار ياسر را اعزام كردم تا مردم را براي كمك به ما گسيل دارند وقرظة بن كعب را والي شهر قرار دادم. از كارگزاري ما كنار برو، د رحالي كه نكوهيده ورانده شده هستي. مضمون نامه در شهر منتشر شد وچيزي نگذشت كه مالك اشتر، كه به درخواست خود او اين بار نيز به كوفه اعزام شده بود دار الاماره را تحويل گرفت ودر اختيار استاندار جديد قرار داد وابو موسي، پس از يك شب اقامت، كوفه را ترك گفت.(1)

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 501.

-------------------------- صفحه 430 -------------------------- صفحه

431

فصل نهم

فصل نهم

حركت امام (عليه السلام) از ذي قار به سوي بصره

علي (عليه السلام) در ربذه بود كه از كودتاي خونين ناكثان آگاه شد ودر ذي قار بود كه تصميم قاطع بر تأديب مخالفان گرفت. اعزام شخصيتهايي مانند امام مجتبي (عليه السلام) وعمّار به كوفه، شور وهيجاني د رمردم كوفه پديد آورد وموجب شد كه گروهي به سوي اردوگاه امام (عليه السلام)در ذي قار بشتابند. پس، علي (عليه السلام) با قدرت رزمي بيشتر منطقه ذي قار را به عزم بصره ترك گفت. آن حضرت، همچون پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي خواست پيش از رويارويي در ميدان نبرد حجّت را بر مخالفان تمام كند; هرچند حقيقت بر آنان آشكار بود. از اين رو، نامه هاي جداگانه اي براي سران ناكثين، يعني طلحه وزبير وعايشه، فرستاد ودر هر سه نامه عمل آنان را محكوم كرد وكشتار نگهبانان دار الاماره وبيت المال بصره را سخت مورد انتقاد قرار داد و به سبب ستمي كه نسبت به عثمان بن حنيف روا داشته بودند آنان را شديداً نكوهش نمود. امام (عليه السلام) هر سه نامه را به وسيله صعصعة بن صوحان فرستاد. او مي گويد: نخست با طلحه ملاقات كردم ونامه امام (عليه السلام) را به او دادم. وي پس از خواندن نامه گفت كه آيا اكنون كه جنگ بر علي فشار آورده است انعطاف نشان مي دهد؟ سپس با زبير ملاقات كردم واو را نرمتر از طلحه يافتم.سپس نامه عايشه را به او دادم، ولي او را در برپايي فتنه وجنگ آماده تر از ديگران يافتم. وي گفت:من

-------------------------- صفحه 432

به خونخواهي عثمان قيام

كرده ام وبه خدا سوگند كه اين كار را انجام خواهم داد. صعصعه مي گويد:پيش از آنكه امام (عليه السلام) وارد بصره شود به حضور او رسيدم. او از من پرسيد كه در پشت سر چه خبر است.گفتم:گروهي را ديدم كه جز جنگ با تو خواسته ديگري ندارند. امام فرمود: واللّهُالْمُستعان.(1) وقتي علي (عليه السلام) از تصميم قطعي سران آگاه شد، ابن عبّاس را خواست وبه او گفت: با اين سه نفر ملاقات كن وبه سبب حقّ بيعتي كه بر گردنشان دارم با آنان احتجاج كن. وي وقتي با طلحه ملاقات كرد وياد آور بيعت او با امام شد، در پاسخ ابن عبّاس گفت:من بيعت كردم در حالي كه شمشير بر سرم بود. ابن عباس گفت: من تو را ديدم كه با كمال آزادي بيعت كردي; به اين نشانه كه در وقت بيعت، علي به تو گفت كه اگر مي خواهي او با تو بيعت كند وتو گفتي كه تو با او بيعت مي كني.طلحه گفت:درست است كه علي اين سخن را گفت، ولي در آن هنگام گروهي با او بيعت كرده بودند ومرا امكان مخالفت نبود... آنگاه افزود: ما خواهان خون عثمان هستيم و اگر پسر عمّ تو خواهان حفظ خون مسلمانان است قاتلان عثمان راتحويل دهد وخود را از خلافت خلع كند تا خلافت در اختيار شورا قرار گيرد وشورا هر كه را خواست انتخاب كند. در غير اين صورت، هديه ما به او شمشير است. ابن عبّاس فرصت را غنيمت شمرد وپرده را بالا زد وگفت: به خاطر داري كه تو عثمان را ده روز تمام محاصره كردي واز رساندن آب به

درون خانه او مانع شدي وآن گاه كه علي با تو مذاكره كرد كه ا جازه دهي آب به درون خانه عثمان برساند تو موافقت نكردي ووقتي كه مصريان چنين مقاومتي را مشاهده كردند وارد خانه او شدند واو را كشتند وآن گاه مردم با كسي كه سوابق درخشان وفضائل روشن وخويشاوندي نزديكي با پيامبر داشت بيعت كردند وتو وزبير نيز بدون اكراه واجبار بيعت كرديد. اكنون آن را شكستيد. شگفتا! تو در خلافت سه خليفه پيشين ساكت وآرام بودي،

--------------------------

1 . الجمل، ص 167.

-------------------------- صفحه 433

امّا نوبت به علي كه رسيد از جاي خود كنده شدي. به خدا سوگند، علي كمتر از شما ها نيست. اينكه مي گويي بايد قاتلان عثمان را تحويل دهد، تو قاتلان او را بهتر مي شناسي، ونيز مي داني كه علي از شمشير نمي ترسد. در اين هنگام طلحه، كه در ضمير خود شرمنده منطق نيرومند ابن عباس شده بود، مذاكره را خاتمه داد وگفت: ابن عبّاس، از اين مجادله ها دست بردار. ابن عبّاس مي گويد: من فوراً به سوي علي (عليه السلام) شتافتم ونتيجه مذاكره را ياد آور شدم. آن حضرت به من دستور داد كه با عايشه نيز مذاكره كنم وبه او بگويم:لشگر كشي شأن زنان نيست وتو هرگز به اين كار مأمور نشده اي، ولي به اين كار اقدام كردي وهمراه با ديگران به سوي بصره آمدي ومسلمانان را كشتي وكارگزاران را بيرون كردي ودر را گشودي و خون مسلمانان را مباح شمردي. به خودآي كه تو از سخت ترين دشمنان عثمان بودي. ابن عبّاس سخنان امام (عليه السلام) را به عايشه بازگو

كرد و او در پاسخ گفت: پسر عموي تو مي انديشد كه بر شهرها مسلّط شده است. به خدا سوگند، اگر چيزي در دست اوست، در اختيار ما بيش از اوست. ابن عبّاس گفت: براي علي فضيلت وسوابقي در اسلام است ودر راه آن رنج بسيار برده است. وي گفت:طلحه نيز در نبرد اُحد رنج فراوان ديده است. ابن عبّاس گفت: گمان نمي كنم در ميان اصحاب پيامبر كسي بيش از علي در راه اسلام رنج كشيده باشد. در اين هنگام عايشه از در انصاف وارد شد وگفت:علي غير از اين، مقامات ديگري نيز دارد. ابن عبّاس از فرصت استفاده كرد وگفت: تو را به خدا از ريختن خون مسلمانان اجتناب كن. او در پاسخ گفت: خون مسلمانان تا لحظه اي ريخته مي شود كه علي وياران او خود را بكشند. ابن عبّاس مي گويد: از سستي منطق امّ المؤمنين تبسّم كردم وگفتم: همراه علي افراد با بصيرتي هستند كه در اين راه خون خود را مي ريزند.سپس محضر او را ترك كرد.

-------------------------- صفحه 434

ابن عبّاس مي گويد: علي (عليه السلام) به من سفارش كرده بود كه باز بير نيز گفتگو كنم وحتي المقدور او را تنها ملاقات نمايم وفرزند وي عبد اللّه در آنجا نباشد.من براي اينكه او را تنها بيابم دو باره مراجعه كردم، ولي او را تنها نيافتم.بار سوّم او را تنها ديدم واو از خادم خود به نام «شرحش» خواست كه به احدي اجازه ندهد وارد شود. من رشته سخن را به دست گرفتم. ابتدا او را خشمگين يافتم ولي به تدريج او را رام كردم. وقتي خادم او

از تأثير سخنان من آگاه شد فوراً فرزند او را خبر كرد وچون او وارد مجلس شد من سخن خود را قطع كردم. فرزند زبير براي اثبات حقّانيّت قيام پدرش خون خليفه وموافقت امّ المؤمنين را عنوان كرد. من در پاسخ گفتم:خون خليفه بر گردن پدر توست; يا او را كشته يا لااقل او را كمك نكرده است. موافقت امّ المؤمنين هم دليل بر استواري راه او نيست. او را از خانه اش بيرون آورديد، د رحالي كه رسول اكرم به او گفته بود:«عايشه! مبادا روزي برسد كه سگان سرزمين حوأب بر تو بانگ زنند». سرانجام به زبير گفتم:سوگند به خدا، ما تو را از بني هاشم مي شمرديم. تو فرزند صفيّه خواهر ابوطالب وپسر عمّه علي هستي. چون فرزندت عبد اللّه بزرگ شد پيوند خويشاوندي را قطع كرد.(1) ولي از سخنان علي (عليه السلام) در نهج البلاغه استفاده مي شود كه وي از ارشاد طلحه كاملاً مأيوس بود و از اين رو به ابن عباس دستور داده بود كه فقط با زبير ملاقات ومذاكره كند وشايد اين دستور مربوط به مأموريت دوّم ابن عبّاس بوده است. اينك كلام بليغ امام در اين مورد: «لا تَلْقَيَنَّ طَلْحَةَ فَإِنَّكَ إِنْ تَلْقَهُ تَجْدْهُ كَالثَّوْرِ عاقِصاً قَرْنَهُ، يَركَبُ الصَّعْبَ وَ يَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ! وَ لكِنْ أَلْقِ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ ابنُ خالِكَ عرَفْتَني

--------------------------

1 . الجمل، ص، 170_ 167.

-------------------------- صفحه 435

بالحِجازِ وَأَنْكَرتَنِي بِالْعِراقِ.فَما عَدا مِمّا بَدا؟» (1) با طلحه ملاقات مكن، زيرا اگر ملاقاتش كني او را چون گاوي خواهي يافت كه شاخهايش به دور گوشهايش پيچيده باشد. او بر مركب سركش سوار

مي شود ومي گويد رام وهموار است! بلكه با زبير ملاقات كن كه نرمتر است وبه او بگو كه پسر دايي تو مي گويد:مرا در حجاز شناختي ودر عراق انكار كردي. چه چيز تو را از شناخت نخست بازداشت؟ اعزام قعقاع بن عمرو

قعقاع بن عمرو، صحابي معروف رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، در كوفه سكونت داشت ودر ميان قبيله خود از احترام خاصي برخوردار بود. او به دستور امام (عليه السلام) مأمور شد كه با سران ناكثين ملاقات كند.متن مذاكره او را با سران، طبري در تاريخ خود وجزري در «كامل» آورده اند. او با منطق خاصّي توانست در فكر ناكثان تصرّف كند وآنان را براي صلح با امام (عليه السلام) آماده سازد. وقتي به سوي علي (عليه السلام)بازگشت واو را از نتيجه مذاكره آگاه ساخت، امام (عليه السلام) از نرمش آنان متعجّب شد.(2) در اين هنگام گروهي از مردم بصره به اردوگاه امام (عليه السلام) آمدند تا از نظر آن حضرت وبرادران كوفي خود كه به امام پيوسته بودند آگاه شوند. پس از بازگشت آنان به بصره، امام (عليه السلام) در ميان سربازان خود به سخنراني پرداخت وسپس از آن منطقه حركت كرد ودر محلّي به نام «زاويه» فرود آمد. طلحه وزبير وعايشه نيز از جايگاه خود حركت كردند ودر منطقه اي كه بعدها محلّ قصر عبيد اللّه بن زياد شد فرود آمدند و رو در روي سپاه امام (عليه السلام) قرار گرفتند. آرامش بر هر دو لشكر حاكم بود. امام (عليه السلام) افرادي را اعزام مي كرد تا مسئله ياغيان را از طريق مذاكره حل كند.حتي پيام فرستاد كه اگر بر

قولي كه به

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 31.

2 . تاريخ كامل ابن اثير، ج3، ص 229.

-------------------------- صفحه 436

قعقاع داده اند باقي هستند به تبادل افكار بپردازند. ولي قرائن نشان مي داد كه مشكل از طريق مذاكرات سياسي حل نخواهد شد وبراي رفع فتنه بايد از سلاح بهره گرفت. سياست امام (عليه السلام) در كاستن از نيروي دشمن

احنف بن مالك علاوه بر آنكه رئيس قبيله خود بود در قبايل مجاوز نيز نفوذ كلام داشت. به هنگام محاصره خانه عثمان در مدينه بود ودر آن ايّام از طلحه و زبير پرسيده بود كه پس از عثمان با چه كسي بايد بيعت كرد و هر دو نفر امام (عليه السلام) را تعيين كرده بودند. وقتي احنف از سفر حج بازگشت وعثمان را كشته ديد با امام (عليه السلام)بيعت كرد وبه بصره بازگشت. وهنگامي كه از پيمان شكستن طلحه وزبير آگاه شد در شگفت ماند. وقتي از طرف عايشه دعوت شد كه آنان را ياري كند درخواستشان را رد كرد وگفت: من به تصويب آن دو نفر با علي بيعت كرده ام وهرگز با پسر عمّ پيامبر وارد نبرد نمي شوم، ولي جانب بي طرفي را مي گيرم. از اين رو، به حضور امام (عليه السلام)رسيد وگفت: قبيله من مي گويند كه اگر علي پيروز شود مردان را مي كشد وزنان را به اسارت مي گيرد.امام (عليه السلام)در پاسخ او گفت:«از مثلِ من نبايد ترسيد. اين كار در باره كساني رواست كه پشت به اسلام كنند وكفر ورزند، در حالي كه اين گروه مسلمانند» احنف با شنيدن اين جمله رو به امام (عليه السلام) كرد

وگفت: يكي از دو كار را برگزين. يا در ركاب تو نبرد كنم يا شرّ ده هزار شمشير زن را از تو برطرف سازم. امام (عليه السلام)فرمود: چه بهتر كه به وعده بي طرفي كه داده اي عمل كني. احنف در پرتو نفوذي كه در قبيله خود وقبايل مجاور داشت، همگان را از شركت در نبرد بازداشت.وقتي علي (عليه السلام)پيروز شد، همه آنان از در بيعت با آن حضرت وارد شدند وبه او پيوستند. امام (عليه السلام) با طلحه وزبير ملاقات مي كند

در جمادي الثاني سال 36 هجري، امام (عليه السلام) در ميان دو لشگر با سران

-------------------------- صفحه 437

ناكثين ملاقات كرد وهر دو طرف به اندازه اي به هم نزديك شدند كه گوشهاي اسبانشان به هم مي خورد. امام (عليه السلام) نخست با طلحه وسپس با زبير به شرح زير سخن گفت: امام(عليه السلام): شما كه اسلحه وقواي پياده وسواره آماده كرده ايد، اگر براي اين كار دليل وعذري نيز داريد بياوريد، در غير اين صورت از مخالفت خدا بپرهيزيد وهمچون زني نباشيد كه رشته هاي خود را پنبه كرد. آيا من برادر شما نبودم وخون شما را حرام نمي شمردم وشما نيز خون مرا محترم نمي شمرديد؟ آيا كاري كرده ام كه اكنون خون مرا حلال مي شماريد؟ طلحه: تو مردم را بر كشتن عثمان تحريك كردي. امام (عليه السلام): اگر من چنين كاري كرده ام در روز معيّني خداوند مردم را به سزاي اعمالشان مي رساند وآن هنگام حق بر همگان آشكار خواهد شد. تو اي طلحه، آيا خون عثمان را مي طلبي؟خدا قاتلان عثمان را لعنت كند. تو همسر پيامبر

را آورده اي كه در سايه او نبرد كني، در حالي كه همسر خود را در خانه نشانده اي. آيا با من بيعت نكرده اي؟ طلحه: بيعت كردم، امّا شمشير بر سرم بود. سپس امام (عليه السلام) رو به زبير كرد وگفت: علّت اين سركشي چيست؟ زبير: من تو را براي اين كار شايسته تر از خود نمي دانم. امام (عليه السلام): آيا من شايسته اين كار نيستم؟! (زبير در شوراي شش نفري براي تعيين خليفه رأي خود را به علي داد). ما تو را از عبد المطّلب مي شمرديم تا اينكه فرزندت عبد اللّه بزرگ شد وميان ما جدايي افكند. آيا به خاطر داري روزي را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از قبيله بني غنم عبور مي كرد؟ رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به من نگريست وخنديد ومن نيز خنديدم. تو به پيامبر گفتي كه علي از شوخي خود دست بر نمي دارد وپيامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو اي زبير با او مي جنگي ودر آن حال ستمگر هستي.

-------------------------- صفحه 438

زبير: صحيح است واگر اين ماجرا را به خاطر داشتم هرگز به اين راه نمي آمدم. به خدا سوگند كه با تو نبرد نمي كنم. زبير تحت تأثير سخنان امام (عليه السلام) قرار گرفت وبه سوي عايشه بازگشت وجريان را به او گفت. وقتي عبد اللّه از تصميم پدر آگاه شد، براي بازگردانيدن او از تصميم خويش، به شماتت او برخاست وگفت: اين دو گروه را در اينجا گرد آورده اي و اكنون كه يك طرف نيرومند شده است طرف ديگر را رها كرده ومي روي؟به

خدا سوگند، تو از شمشيرهايي كه علي برافراشته است مي ترسي، زيرا مي داني كه آنها را جوانمرداني به دوش مي كشند. زبير گفت:من قسم خورده ام كه با علي نبرد نكنم. اكنون چه كنم؟ عبد اللّه گفت:علاج آن كفّاره است.چه بهتر كه غلامي را آزاد كني. از اين

-------------------------- صفحه 439

رو، زبير غلام خود مكحول را آزادكرد. اين جريان حاكي از نگرش سطحي زبير به حوادث است. او با ياد آوري حديثي از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سوگند مي خورد كه با علي (عليه السلام) نبرد نكند، سپس با تحريك فرزند خود سخن پيامبر را ناديده مي گيرد وسوگند خود را با پرداخت كفّاره زير پا مي گذارد. اوضاع گواهي مي دهد كه برخورد نظامي قطعي است. لذا ناكثان بر آن شدند كه به تقويت نيروهاي خود بپردازند. در مناطقي كه مردم به صورت قبيله اي زندگي مي كنند زمام امور در دست رئيس قبيله است و او به صورت مطلق مورد پذيرش است. در ميان قبايل اطراف بصره شخصيتي به نام احنف بود كه پيوستن او به گروه ناكثان قدرت عظيمي به آنان مي بخشيد ومتجاوز از شش هزار نفر به زير پرچم ناكثان در مي آمد وشمار آنان را افزون مي كرد. ولي احنف با هوشياري دريافت كه همكاري با آنان جز هوا وهوس نيست. او به روشني درك كرد كه خون عثمان بهانه اي بيش نيست وحقيقت امر جز قدرت طلبي وكنار زدن علي (عليه السلام) وقبضه كردن خلافت چيز ديگر نيست. از اين رو، به تصويب امام (عليه السلام)، عزلت گزيد واز پيوستن شش هزار نفر از

افراد قبيله خود وقبايل اطراف به صفوف ناكثان جلوگيري كرد. كناره گيري احنف براي ناكثان بسيار گران تمام شد. از او گذشته، چشم اميد به قاضي بصره، كعب بن سور، دوخته بودند ولي چون براي او پيام فرستادند، او نيز از پيوستن به صفوف ناكثان خودداري كرد. وقتي امتناع او را مشاهده كردند تصميم گرفتند كه به ملاقات او بروند واز نزديك با او مذاكره كنند، ولي او اجازه ملاقات نداد. پس چاره اي جز اين نيافتند كه به عايشه متوسّل شوند تا او به ملاقات وي برود. عايشه بر استري سوار شد وگروهي از مردم بصره اطراف مركب او را گرفتند. او به اقامتگاه قاضي، كه بزرگ قبيله اَزْد بود ومقامي نزد مردم يمن داشت، رفت واجازه ورود خواست. به او اجازه ورود داده شد. عايشه از علّت عزلت او پرسيد. وي گفت: نيازي نيست كه من در اين فتنه وارد شوم. عايشه گفت: فرزندم! برخيز كه من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد.(مقصود او فرشتگان بود كه به حمايت مؤمنان، يعني ناكثان، آمده بودند!) وافزود: من از خدا مي ترسم، كه او سخت كيفر است. وبدين ترتيب موافقت قاضي بصره را براي همراهي با ناكثان جلب كرد. سخنراني فرزند زبير وپاسخ امام مجتبي(عليه السلام)

فرزند زبير پس از آرايش سپاه ناكثان به سخنراني پرداخت وسخنان او در ميان ياران امام پخش شد. در اين هنگام امام حسن مجتبي (عليه السلام) با ايراد خطبه اي به سخنان فرزند زبير پاسخ گفت. سپس شاعر توانايي در مدح فرزند امام (عليه السلام) شعري سرود كه عواطف حاضران را تحريك كرد. سخنان امام مجتبي (عليه السلام)وشعر

شاعر در ميان سپاه ناكثان مؤثّر افتاد، زيرا فرزند دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) موضع طلحه را نسبت به عثمان آشكار ساخت. از اين رو، طلحه به سخنراني پرداخت وقبايلي را كه پيرو علي (عليه السلام) بودند منافق خواند.

-------------------------- صفحه 440

سخنان طلحه بربستگان آنان كه در سپاه طلحه بودند بسيار سنگين آمد. ناگهان مردي برخاست وگفت: اي طلحه! تو به قبايل مُضَر ورَبيعه ويمن فحش مي دهي؟ به خدا سوگند، ما از آنان وآنان از ما هستند. اطرافيان زبير مي خواستند او را دستگير كنند ولي قبيله بني اسد ممانعت كردند. امّا جريان به همين جا خاتمه نيافت وشخص ديگري به نام اسود بن عوف برخاست وسخن او را تكرار كرد. اين وقايع همگي حاكي از آن بود كه طلحه مرد جنگ بود ولي از اصول سياست، آن هم در شرايط حسّاس، آگاهي نداشت. سخنراني حضرت علي (عليه السلام)

اما م(عليه السلام) در چنان شرايط سرنوشت سازي برخاست وخطبه اي ايراد كرد ودر آن چنين ياد آور شد: طلحه وزبير وارد بصره شدند، در حالي كه مردم بصره در اطاعت وبيعت من بودند. آنان را به تمرّد ومخالفت با من دعوت كردند وهر كس با آنان مخالفت كرد او را كشتند. همگي مي دانيد كه آنان حُكيم بن جبلّه ونگهبانان بيت المال را كشتند وعثمان بن حنيف را به صورت بسي شنيع از بصره بيرون راندند. اكنون كه نقاب از چهره آنان كنار رفته است اعلان جنگ داده اند. وقتي سخنان امام (عليه السلام) به آخر رسيد، حكيم بن مناف با خواندن شعري در مدح آن حضرت در سپاه امام روح تازه

اي دميد. دو بيت آن شعر چنين است: أَبا حَسَن أَيْقَظْتَ مَنْ كانَ نائِماً *** وَما كُلُّ مَنْ يُدْعي إِلَي الْحَقِّ يَسْمَعُ اي ابو الحسن!خفتگان را بيدار كردي، ونه هر كس كه به حق دعوت مي شود گوش مي كند. وَأَنْتَ امْرُءٌ أُعْطِيتَ مِنْ كُلِّ وِجْهَة *** مَحاسِنَها وَاللّهُ يُعْطِي وَ يَمْنَعُ تو مردي هستي كه از هر كمالي بهترين آن به تو داده شده است، وخدا به هركس بخواهد مي بخشد ويا منع مي كند.

-------------------------- صفحه 441

امام (عليه السلام) به ناكثان سه روز مهلت داد، شايد كه از مخالفت خود دست بردارند وبه اطاعت او گردن نهند. امّا وقتي از بازگشت آنان مأيوس شد، در ميان ياران خود به ايراد خطابه اي پرداخت ودر آن فجايع ناكثان را شرح داد. وقتي سخنان امام (عليه السلام) به پايان رسيد، شدّاد عبدي برخاست ودر ضمن جملاتي كوتاه، شناخت صحيح خود را از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) چنين بازگو كرد: وقتي خطا كاران فزون شدند ومعاندان به مخالفت برخاستند ما به اهل بيت پيامبرمان پناه برديم;كساني كه خدا به وسيله آنان ما را عزيز گردانيد واز گمراهي به هدايت رهنمون شد. بر شما مردم است كه دست به دامن آنان بزنيد وكساني را كه به راست وچپ چرخيده اند رها كنيد وبگذاريد تا در گرداب ضلالت فرو روند.(1) آخرين اتمام حجّت امام (عليه السلام)

در روز پنجشنبه دهم جمادي الأُولاي سال 36 هجري امام (عليه السلام) در برابر صفوف سپاهيان خود قرار گرفت وگفت: شتاب مكنيد تا حجّت را براي آخرين بار بر اين گروه تمام كنيم. آن گاه قرآني را به

دست ابن عبّاس داد وگفت: با اين قرآن به سوي سران ناكثين برو وآنان را به اين قرآن دعوت كن وبه طلحه وزبير بگو كه مگر با من بيعت نكردند؟ چرا آن را شكستند؟ وبگو كه اين كتاب خدا ميان ما وشما داور باشد. ابن عباس نخست به سراغ زبير رفت وسخن امام (عليه السلام) را به او رساند. وي در پاسخ پيام امام گفت:بيعت من اختياري نبود ونيازي به محاكمه قرآن نيز ندارم.سپس ابن عباس به سوي طلحه رفت وگفت: اميرمؤمنان مي گويد كه چرا بيعت را شكستي؟ گفت:من خواهان انتقام خون عثمان هستم. ابن عبّاس

--------------------------

1 . الجمل، ص 179_ 178.

-------------------------- صفحه 442

گفت: براي گرفتن انتقام خون او فرزندش اَبان از همه شايسته تر است. طلحه گفت: او فردي ناتوان است وما از او تواناتر هستيم.نهايتاً ابن عباس به سوي عايشه رفت واو را در ميان كجاوه اي ديد كه بر پشت شتري قرار گرفته بود وزمام شتر را قاضي بصره، كعب بن سور، در دست داشت وافرادي از قبيله ازد وضبه اطراف او را احاطه كرده بودند. وقتي چشم عايشه به ابن عبّاس افتاد گفت: براي چه آمده اي؟ برو به علي بگو كه ميان ما واو جز شمشير چيز ديگري نيست. ابن عبّاس به سوي امام (عليه السلام) آمد وجريان را بازگو كرد. امام بار ديگر خواست كه اتمام حجّت كند تا با عذر روشن دست به قبضه شمشير ببرد. اين بار فرمود: آيا كيست از شما كه اين قرآن را به سوي اين گروه ببرد وآنان را به آن دعوت كند واگر دست او را قطع كردند آن

را به دست ديگر بگيرد واگر هر دو را بريدند آن را به دندان بگيرد؟ جواني برخاست وگفت: من، اي امير مؤمنان، امام (عليه السلام) بار ديگر در ميان ياران خود ندا كرد وجز همان جوان كسي به امام پاسخ نگفت.پس، امام (عليه السلام)مصحف را به همان جوان داد وگفت:قرآن را بر اين گروه عرضه بدار وبگو كه اين كتاب، از آغاز تا به پايان،ميان ما وشما حاكم وداور باد. جوان به فرمان امام (عليه السلام) وهمراه با قرآن به سوي دشمن رفت. آنان هر دو دست او را قطع كردند واو كتاب خدا را به دندان گرفت تا لحظه اي كه جان سپرد.(1) وقوع اين جريان نبرد را قطعي ساخت وعناد ناكثان را آشكار نمود. معالوصف، باز هم امام (عليه السلام) سماحت وبزرگواري نشان داد وپيش از حمله فرمود: من مي دانم كه طلحه وزبير تا خون نريزند دست از كار خود بر نمي دارند، ولي شما آغاز به نبرد نكنيد تا آنان آغاز كنند. اگر كسي از آنان فرار كرد او راتعقيب نكنيد.زخمي را نكشيد ولباس دشمن را از تن در نياوريد.(2)

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 520.

2 . كامل ابن اثير، ج3، ص 243.

-------------------------- صفحه 443

فصل دهم

فصل دهم

دلاوريهاي سپاه حضرت علي (عليه السلام) وسقوط جمل

در ميان فرماندهان نظامي جهان كسي را سراغ نداريم كه به اندازه امام علي (عليه السلام) به دشمن مهلت بدهد وبا اعزام شخصيّتها ودعوت به داوري قرآن، در آغاز كردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد وبه اصطلاح دست به دست كند، تا آنجا كه صداي اعتراض وشكوه مخلصان وياران او بلند شود. از

آن رو، امام (عليه السلام)ناچار شد كه به آرايش سپاه خود بپردازد وفرماندهان خود را به نحو زير تعيين كرد: ابن عباس را فرمانده كلّ مقدمه سپاه وعمّار ياسر را فرمانده كلّ سوار نظام و محمّد بن ابي بكر را فرمانده كلّ پياده نظام. آن گاه براي سواره وپياده نظام قبايل «مُذْحج» و«هَمْدان» و«كِنده» و«قُضاعه» و«خُزاعه» و«اَزْد» و«بَكر» و «عبد القيس» و... پرچمداراني معيّن كرد. آمار كساني كه در آن روز، اعمّ از سواره وپياده، تحت لواي امام (عليه السلام) آماده نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مي رسد.(1) آغاز حمله از طرف ناكثان

در حالي كه امام (عليه السلام) مشغول بيان دستورات جنگي به سپاهيان خود بود، ناگهان رگبار تير از طرف دشمن لشكرگاه امام را فرا گرفت وبر اثر آن چند تن از ياران امام درگذشتند. از جمله، تيري به فرزند عبد اللّه بن بديل اصابت كر دواو را

--------------------------

1 . الجمل، ص 172.

-------------------------- صفحه 444

كشت.عبد اللّه نعش فرزند خود را نزد امام آورد وگفت: آيا باز هم بايد صبر وبردباري از خود نشان دهيم تا دشمن ما را يكي پس از ديگري بكشد؟به خدا سوگند، اگر هدف اتمام حجّت باشد، تو حجّت را بر آنان تمام كردي. سخنان عبد اللّه سبب شد كه امام آماده نبرد شود.پس، زره رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را پوشيد واَستر او را كه به همراه داشت سوار شد ودر برابر صفوف ياران خود ايستاد. قيس بن سعد بن عباده (1) كه از صميميترين ياران امام بود اشعاري در باره آن حضرت وپرچمي كه برافراشته بود سرود كه دو بيت آن چنين است:

هذَا اللِّواءُ الّذِي كُنّا نَحُفُّ بِه *** مَعَ النَّبِيِّ وَ جِبْرِيلُ لَنا مَدَداً ما ضَرَّ مَنْ كانَتِ الأَنْصارُ عيْبَتُه *** أَنْ لا يَكُونَ لَهُ مِنْ غَيْرِها أَحَداً پرچمي كه به گِرد آن احاطه كرده ايم همان پرچمي است كه در زمان پيامبر دور آن گرد مي آمديم وجبرئيل در آن روز يار ومددكار ما بود. آن كس كه انصار رازدار او باشند ضررندارد كه براي او از ديگران يار وياوري نباشد. سپاه چشمگير ومنظم امام (عليه السلام) ناكثان را به تكاپو انداخت وشتر عايشه را كه حامل كجاوه او بود به ميدان نبرد آوردند وزمام آن را به دست قاضي بصره، كعب بن سور، دادند واو مصحفي برگردن آويخت وافرادي از قبيله ازد وبني ضبّه جمل را احاطه كرده بودند. عبد اللّه بن زبير پيش روي عايشه ومروان بن حكم در سمت چپ او قرار داشت. مديريت سپاه با زبير بود وطلحه فرمانده سواره نظام ومحمّد بن طلحه فرمانده پياده نظام بودند. امام (عليه السلام) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمّد حنفيه سپرد واو را با جملاتي كه عاليترين شعار نظامي است مخاطب ساخت وفرمود: «تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلْ، عَضِّ عَلي ناجِذِكَ، أَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَكَ.تِدْ فِي الأَرْضِ

--------------------------

1 . در كتاب الجمل(تأليف شيخ مفيد) قيس بن عباده وارد شده كه ظاهراً مقصود قيس بن سعد بن عباده است.

-------------------------- صفحه 445

قَدَمَكَ، اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ وَغُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ سُبْحانَهُ».(1) اگر كوهها از جاي خود كنده شوند تو بر جاي خود استوار باش، دندانها را بر هم بفشار. كاسه سرت را به خدا عاريت ده. گامهاي

خود را بر زمين ميخكوب كن.پيوسته به آخر لشكر بنگر (تا آنجا پيشروي كن) وچشم خود را بپوش وبدان كه پيروزي از جانب خداي سبحان است. هر يك از جمله هاي علي (عليه السلام) شعار سازنده اي است كه شرح هر كدام مايه اطاله سخن خواهد شد. وقتي مردم به محمّد حنفيه گفتند كه چرا امام (عليه السلام) او را به ميدان فرستاد ولي حسن وحسين را از اين كار بازداشت، در پاسخ گفت: من دست پدرم هستم وآنان ديدگان او; او با دستش از چشمانش دفاع مي كند.(2) ابن ابي الحديد، از مورّخاني مانند مدائني وواقدي، حادثه را چنين نقل مي كند: امام با گروهي كه آن را «كتيبة الخضراء» مي ناميدند واعضاي آن را مهاجرين وانصار تشكيل مي دادند، در حالي كه حسن وحسين اطراف او را احاطه كرده بودند، خواست به سوي سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد وفرمان پيشروي صادر كرد وگفت: به اندازه اي پيش برو كه آن را بر چشم جمل فرو كني. فرزند امام آهنگ پيشروي كرد، ولي رگبار تير او را از پيشروي بازداشت. او لحظاتي توقف كرد تا فشار تيرباران فرو كش نمود. در اين هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد، امّا چون از جانب او درنگي احساس كرد به حال او رقّت آورد وپرچم را از او گرفت ودر حالي كه شمشير در دست راست وپرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز كرد وتا قلب لشكر پيش رفت.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 11.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،

ج1، ص244.

-------------------------- صفحه 446

سپس براي اصلاح شمشير خود، كه كج شده بود، به سوي يارانش بازگشت. ياران امام، مانند عمّار ومالك وحسن وحسين، به او گفتند: ما كار حمله را صورت مي دهيم، شما در اينجا توقّف كنيد. امام به آنان پاسخ نگفت ونگاهي هم نكرد، بلكه چون شير مي غرّيد وتمام توجّه او به سپاه دشمن بود وكسي را در كنار خود نمي ديد. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد وحمله ديگري آغاز نمود وبه قلب لشكر فرو رفت وهركس را در برابر خود ديد درو كرد. دشمن از پيشِ روي او فرار مي كرد وبه اطراف پناه مي برد. در اين حمله، امام به اندازه اي كشت كه زمين را با خون دشمن رنگين ساخت.سپس برگشت در حالي كه شمشير او كج شده بود كه آن را با فشار بر زانوان راست كرد. در اين هنگام ياران او در اطرافش گرد آمدند واو را به خدا سوگند دادند كه مبادا شخصاً حمله كند زيرا كشته شدن او موجب نابودي اسلام خواهد شد وافزودند كه ما براي تو هستيم.امام فرمود:من براي خدا نبرد مي كنم وخواهان رضاي او هستم.سپس به فرزند خود محمّد حنفيه فرمود:بنگر، اينچنين حمله مي كنند.محمّد گفت:چه كسي مي تواند كار تو را انجام دهد اي امير مؤمنان! دراين موقع امام به اَشتر پيام فرستاد كه بر جناح چپ لشكر دشمن كه آن را هلال فرماندهي مي كرد حمله برد. در اين حمله، هلال كشته شد وكعب بن سور قاضي بصره كه زمام شتر را در دست داشت وعمرو بن يثربيِ ضبّي كه قهرمان سپاه

جمل بود ومدتها از طرف عثمان قضاوت بصره بر عهده او بود كشته شدند. همّت لشكر بصره اين بود كه شتر عايشه سر پا باشد، زيرا سمبل ثبات واستقامت آنها بود. از اين رو، سپاه امام چون كوه به سوي جمل حمله برد وآنان نيز كوه آسا به دفاع پرداختند وبراي حفظ زمام آن هفتادنفر از ناكثان دست خود را از دست دادند (1). در حالي كه سرها از گردنها مي پريد، دستها از بندها قطع مي شد، دل

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 265.

-------------------------- صفحه 447

وروده ها از شكمها بيرون مي ريخت، با اين همه ناكثان ملخ وار در اطراف جمل ثابت واستوار بودند. در اين هنگام امام فرياد زد: «وَيْلَكُمْ اِعْقَرُوا الْجَمَلَ فَإِنَّهُ شَيْطانٌ.اِعْقَرُوهُ وَ إِلاّ فَنِيتِ الْعََرَبُ. لا يَزالُ السَّيْفُ قائِماً وَ راكِعاً حَتّي يَهْوي هذا الْبَعِيرُ إِلَي الأَرْضِ». واي بر شما!شتر عايشه را پي كنيد كه آن شيطان است.پي كنيد آن را وگرنه عرب نابود مي شود. شمشيرها پيوسته در حال فرا رفتن وفرود آمدن خواهند بود تا اين شتر بر پا باشد.(1) روش امام(عليه السلام) در تقويت روحيه سپاه خود

امام (عليه السلام) براي تقويت روحيه سپاه خود از شعار «يا مَنْصُورُ اَمِتْ»وگاهي از «حم لايُنْصَرونَ» بهره مي برد، كه هردو شعار از ابتكارات رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)بود ودر نبرد با مشركان به كار مي رفت. استفاده ازا ين شعارها تأثيري عجيب در تزلزل روحيه دشمن داشت، زيرا ياد آور خاطره نبرد مسلمانان با مشركان مي شد. از اين رو، عايشه نيز براي تقويت روحيه سپاه جمل شعار داد كه: «يا

بَنِي الكَرَّةِ، اَلْكَرَّةَ، اِصْبِرُوا فَإِنِّي ضامِنَةٌ لَكُمُ الْجَنَّة». يعني: فرزندام بردبار باشيد وحمله بريد كه من براي شما بهشت را ضمانت مي كنم! بر اثر اين شعار، گروهي دور او را گرفتند وبه قدري پيشروي كردند كه در چند قدمي سپاه امام (عليه السلام) قرار گرفتند. عايشه براي تحريك ياران خود مشتي خاك طلبيدوچون به او دادند، آن را روي ياران امام (عليه السلام) پاشيد وگفت:«شاهَتِ الْوُجُوهُ» يعني سياه باد رويتان. او در اين كار از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تقليد كرد. زيرا آن حضرت نيز در جنگ بدر يك مشت خاك برداشت وبه سوي دشمن پاشيد وهمين جمله را فرمود وخدا در باره او نازل كرد:

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 267_ 257.

-------------------------- صفحه 448

(وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي)(1) با مشاهده اين عمل از عايشه، امام علي (عليه السلام)بلافاصله فرمود:«وَ ما رَمَيْتِ إِذْ رَمَيْتِ وَ لكِنَّ الشَّيْطانَ رَمي» يعني اگر در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) دست خدا از آستين پيامبر ظاهر شد، در مورد عايشه دست شيطان از آستين او آشكار گشت. پي كردن جمل

جمل عايشه حيوان زبان بسته اي بودكه براي نيل به مقاصد شوم به كار گرفته مي شد وبا گذاردن هودج عايشه بر آن، نوعي قداست به آن بخشيده بودند.سپاه بصره در حفاظت وبرپا نگاه داشتن آن كوششها كرد ودستهاي زيادي در راه آن دادند. هر دستي كه قطع مي شد دست ديگري زمام شتر را مي گرفت.امّا سرانجام زمام شتر بي صاحب ماند وديگر كسي حاضر نبود كه آن را به دست بگيرد. در

اين هنگام فرزند زبير زمام آن را به دست گرفت، ولي مالك اشتر با هجوم بر وي او را نقش زمين كرد وگردن او را گرفت.وقتي فرزند زبير احساس كرد كه به دست مالك كشته مي شود فرياد زد:مردم هجوم بياوريد ومالك را بكشيد، اگر چه به كشته شدن من بينجامد. (2) مالك، با زدن ضربتي بر چهره او، وي را رها كرد وسرانجام مردم از اطراف شتر عايشه پراكنده شدند. امام (عليه السلام) براي اينكه دشمن با ديدن شتر عايشه بار ديگر به سوي او باز نگردند، فرمان پي كردن جمل را مجدداً صادر كرد. پس، شتر به زمين خورد وكجاوه سرنگون گرديد. در اين هنگام فرياد عايشه بلند شد، به نحوي كه هر دو لشكر صداي او را شنيدند. محمّد بن ابي بكر، به فرمان امام (عليه السلام) خود را به كجاوه خواهر رسانيد وبندهاي آن را باز كرد. در اين گيرودار گفتگويي ميان خواهر وبرادر در گرفت كه به اختصار نقل

--------------------------

1 . سوره انفال، آيه 17.

2 . او چنين گفت: «اقتلوني ومالكاً واقْتُلُوا مالِكاًمعي».

-------------------------- صفحه 449

مي شود: عايشه: تو كيستي؟ محمّد بن ابي بكر:مبغوضترين فرد از خانواده تو نسبت به تو! عايشه:تو فرزند اسماء خثعميه هستي؟ محمّد: آري، ولي او كمتر از مادرِ تو نبود. عايشه: صحيح است، او زن شريفي بود. از اين بگذر. سپاس خدا را كه تو سالم ماندي. محمّد:ولي تو خواهان سالم ماندن من نبودي. عايشه:اگر خواهان آن نبودم چنين سخني نمي گفتم. محمّد: تو خواهان پيروزي خود بودي، هرچند به بهاي كشته شدن من. عايشه: من خواهان آن بودم ولي نصيبم نشد. دوست

داشتم كه تو سالم بماني.از اين سخن خودداري كن وسرزنشگر مباش، همچنان كه پدرت چنين نبود. علي (عليه السلام) خود را به كجاوه عايشه رسانيد وبا نيزه خود بر آن زد وگفت: اي عايشه، آيا رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) تو را به اين كار سفارش كرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اي ابا الحسن، آن گاه كه پيروز شدي ببخش. چيزي نگذشت كه عمّار ومالك اشتر نيز خود را به كجاوه عايشه رساندند وگفتگويي به شرح زير ميان آنان صورت گرفت: عمّار:مادر! امروز رشادت فرزندانت را ديدي كه چگونه در راه دين شمشير مي زدند؟عايشه خود را به نشنيدن زد وچيزي نگفت، زيرا عمّار صحابي جليل القدر وپير قوم بود. اشتر:سپاس خدا را كه امام خود را ياري كرد ودشمن او را خوار گردانيد. حق آمد وباطل برچيده شد، زيرا باطل رفتني است. مادر! كار خود را چگونه ديدي؟ عايشه:تو كيستي، مادرت درعزايت بنشيند؟!

-------------------------- صفحه 450

اشتر: من فرزند تو مالك اشتر هستم. عايشه:دروغ مي گويي، من مادر تو نيستم. اشتر: تو مادر من هستي، هرچند نخواهي. عايشه: تو هماني كه مي خواستي خواهرم اسماء را در عزاي فرزندش(عبد اللّه بن زبير) بنشاني؟ اشتر: براي اين بود كه در پيشگاه خدا عذر وپوزش داشته باشم(براي امتثال فرمان خدا بود). سپس، عايشه، در حالي كه بر مركبي سوار مي شد، گفت: افتخار آفريديد و پيروز شديد، تقدير خدا انجام گرفتني است. امام (عليه السلام) به محمّد بن ابي بكر فرمود: از خواهرت بپرس كه آيا تيري به او اصابت كرده است؟ زيرا بيرون كجاوه عايشه از فزوني پرتاب تير، به صورت

خارپشت در آمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت:فقط يك تير بر سرم اصابت كرده است.محمّد به خواهر گفت:خدا در روز جزا به ضرر تو داوري خواهد كرد، زيرا تو كسي هستي كه بر ضدّ امام قيام كردي ومردم را بر او شورانيدي وكتاب خدا را ناديده گرفتي. عايشه در پاسخ گفت:مرا رها كن وبه علي بگو كه مرا از آسيب وگزند محافظت كند. محمّد بن ابي بكر امام (عليه السلام) را از سلامتي خواهرش آگاه ساخت وامام فرمود: او زن است وزنان از نظر منطق قوي نيستند. حفاظت او را بر عهده بگير واو را به خانه عبد اللّه بن خلف منتقل كن تا در باره او تصميم بگيريم. عايشه مورد ترحّم امام (عليه السلام) وبرادر خود قرار گرفت ولي پيوسته زبان وي به بدگويي به امام (عليه السلام)وآمرزش خواهي بر كشتگان جمل آلوده ومشغول بود.(1)

--------------------------

1 . الجمل، ص 198_ 166; تاريخ طبري، ج3، ص 539. صفحه 451

سرنوشت طلحه وزبير

تاريخنگاران برآنند كه طلحه به دست مروان بن حكم از پاي در آمد. توضيح آنكه وقتي طلحه سپاهيان را در هزيمت وخود را در معرض هلاك ديد، راه فرار را برگزيد. در اين هنگام چشم مروان بر او افتاد وبه خاطرش آمد كه وي عامل مؤثّر در قتل عثمان بوده است. لذا با پرتاب تيري او را از پاي در آورد. طلحه احساس كرد كه اين تير از اردوگاه خودش به سوي او پرتاب شد. پس، به غلام خود دستور داد كه وي را فوراً از آن نقطه به جاي ديگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اي از

خرابه هاي متعلّق به «بني سعد» منتقل كرد. طلحه، در حالي كه خون از سياهرگ او مي ريخت، گفت:خون هيچ بزرگي مثل من لوث نشد. اين را گفت وجان سپرد. قتل زبير

زبير، دوّمين آتش افروز نبرد جمل، وقتي احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوي مدينه گرفت، آن هم از ميان قبيله «احنف بن قيس» كه به نفع امام (عليه السلام)از شركت در نبرد خودداري كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه زبير سخت خشمگين شد، زيرا وي، بر خلاف اصول انساني، مردم را فداي خودخواهي خود كرده بود واكنون مي خواست از ميدان بگريزد. يك نفر از ياران احنف به نام عمرو بن جرموز تصميم گرفت كه انتقام خونهاي ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد ووقتي زبير در نيمه راه براي نماز ايستاد از پشتِ سر بر او حمله كرد واو را كشت واسب وانگشتر وسلاح او را ضبط كرد وجواني را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت وآن جوان زبير را در «وادي السّباع» به خاك سپرد.(1)

--------------------------

1 . الجمل، ص 204; تاريخ ابن اثير، ج3، ص 244_ 243.

-------------------------- صفحه 452

عمرو بن جرموز به سوي احنف بازگشت واو را از سرگذشت زبير آگاه ساخت. وي گفت:نمي دانم كاري نيك انجام دادي يا كاري بد.سپس هر دو به حضور امام (عليه السلام) رسيدند. وقتي چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود:«طالِماً جَلَي الْكَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُوِلِ اللّه». يعني: اين شمشير، كراراًغبار غم از چهره پيامبر خدا زدوده است. سپس آن را براي عايشه فرستاد.(1) ووقتي چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود:«لَقَدْ كُنْتَ بِرَسُولِ

اللّهِ صُحْبَةً وَ مِنْهُ قَرابَةً وَ لكِنْ دَخَلَ الشَّيْطانُ مِنْخَرَكَ فأَورَدَكَ هذَا المَورِدَ»(2) يعني: تو مدّتي با پيامبر خدا مصاحب بودي وبا او پيوند خويشاوندي داشتي، ولي شيطان بر عقل تو مسلّط شد وكار تو به اينجا انجاميد. آمار كشتگان جمل

آمار كشتگان جمل در تاريخ به طور دقيق ضبط نشده است واختلاف زيادي در نقل آن به چشم مي خورد. شيخ مفيد مي نويسد: برخي آمار كشته شدگان را بيست وپنج هزارنفر نوشته اند در حالي كه عبد اللّه بن زبير (آتش افروز معركه) اين تعداد را پانزده هزار مي داند. سپس شيخ مفيد قول دوّم را ترجيح مي دهد مي گويد مشهور اين است كه مجموع كشته ها چهارده هزار نفر بوده است.(3) طبري در تاريخ خود آمار كشتگان را ده هزار نفر نقل كرده است ونيمي از آنان را مربوط به هواداران عايشه ونيم ديگر را از ياران امام (عليه السلام) مي داند.سپس نظر ديگري را نقل مي كند كه نتيجه آن با آنچه كه از عبد اللّه بن زبير نقل كرديم يكي است.(4) تدفين كشتگان

واقعه جمل در روز پنجشنبه دهم جمادي الثاني از سال سي وششم هجري

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 540; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 235.

2 . الجمل، ص 209.

3 . الجمل، ص 223.

4 . تاريخ طبري، ج3، ص 543.

-------------------------- صفحه 453

قمري رخ داد وهنوز آفتاب غروب نكرده بود(1) كه آتش نبرد با افتادن جمل عايشه وسرنگون شدن كجاوه او به پايان رسيد، وبه جهت فقدان يك انگيزه صحيح، ناكثان غالباً پا به فرار نهادند. مروان بن حكم به خانواده

اي از قبيله «عنزه» پناهنده شد واز سخنان علي (عليه السلام) در نهج البلاغه استفاده مي شود كه حسنين (عليهما السلام)براي او از امام(عليه السلام) امان گرفتند. امّا جالب آنكه وقتي فرزندان امام (عليه السلام) به او ياد آور شدند كه مروان بيعت خواهد كرد، امام فرمود: «أَوَ لَمْ يُبايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ؟ لا حاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّها كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بايَعَني بِكََفِّهِ لَغَدر بِسَبْتِهِ.أَما إِنَّ لَهُ اِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْب أَنْفَهُ. وَ هُوَ أَبُو الأَكْبُشِ الأَرْبَعةِ وَ سَتَلْقَي الأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ».(2) مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ نيازي به بيعت او ندارم، كه دست او دست يهودي است ; اگر با دستش بيعت كند با پشت خود آن را مي شكند.براي او حكومت كوتاهي است به اندازه اي كه سگ با زبان بيني خود را پاك كند. او پدر قوچهاي چهارگانه است كه امّت اسلام از او وپسرانش روز خونيني خواهد داشت. عبد اللّه بن زبير به خانه يكي از «اَزْديان» پناه برد وعايشه را از جايگاه خود آگاه ساخت. او برادر خود محمّد بن ابي بكر را، كه به امر امام (عليه السلام) حفاظت عايشه را برعهده داشت، به جايگاه عبد اللّه فرستاد تا او را به خانه عبد اللّه بن خلف، كه عايشه به آنجا انتقال يافته بود، منتقل كند.سرانجام عبد اللّه بن زبير ومروان نيز به آنجا انتقال يافتند.(3) سپس امام (عليه السلام) باقيمانده روز را در ميدان نبرد به سر برد ومردم بصره را دعوت كرد كه كشتگان خود را به خاك بسپارند. به نقل طبري، امام بركشتگان ناكثانِ از بصره وكوفه

نماز گزارد وبر ياران خود كه جام شهادت نوشيده بودند نيز نماز گزارد

--------------------------

1 . ابن ابي الحديد مدّت نبرد را دو روز مي داند. به ج 1، ص 262 مراجعه شود.

2 . نهج البلاغه، خطبه 71.

3 . امام در اين سخن از چند موضوع غيبي خبر داده است.

-------------------------- صفحه 454

وهمگان را در قبر بزرگي به خاك سپرد.سپس دستور داد كه تمام اموال مردم را به خودشان باز گردانند بجز اسلحه اي كه در آنها علامت حكومت باشد وفرمود: «لا يَحِلُّ لِمُسْلِم مِنَ الْمُسْلِمِ الْمُتَوَفّي شَيْءٌ».(1) از مال مسلمان مرده، چيزي براي ديگران حلال نمي شود. گروهي از ياران امام اصرار ميورزيدند كه با ناكثان معامله نبرد با مشركان گردد، يعني دستگير شدگانشان برده شوند واموالشان قسمت گردد. امام (عليه السلام) در اين مورد فرمود:«أَيُّكُمْ يَأْخُذُ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ فِي سَهْمِهِ»(2) يعني:كدام يك از شما حاضر است عايشه را بابت سهم خود بپذيرد؟ امام صادق (عليه السلام) در حديثي حكم اين گروه را كه تحت عنوان «باغي» در فقه اسلامي مطرح شده اند چنين بيان كرده است: «إِنَّ عَلِيّاً (عليه السلام) قَتَلَ أَهْلَ الْبَصْرَةِ وَ تَرَكَ أَمْوالَهُمْ فَقالَ إِنَّ دارَ الشِّرْكِ يَحِلُّ ما فِيها وَإِنَّ دارَ الإِسْلامِ لا يَحِلُّ ما فِيها. إِنَّ عَلِيّاً إِنَّما مَنَّ عَلَيْهِمْ كَما مَنَّ رَسُولُ اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) عَلي أَهْلِ مَكَّةَ».(3) علي (عليه السلام) مردم بصره را به سبب ياغيگري وافساد آنان كشت ولي دست به اموال آنان نزد، زيرا حكم مشرك با حكم مسلمان باغي متفاوت است; ارتش اسلام در محيط كفر وشرك بر هر چه دست يابد بر او حلال است ولي آنچه

در محيط اسلام است هرگز حلال نمي شود. همانا علي بر آنان منّت گذاشت چنان كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بر اهل مكّه منّت نهاد.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج2،ص 543.

2 . وسائل الشيعه، ج11، باب 25 از ابواب جهاد.

3 . همان. ابن ابي الحديد نظر ديگري در اين مورد دارد. وي مي گويد:امام آچه در ميدان جنگ بود همه را گرفت وميان سپاه خود تقسيم كرد.

-------------------------- صفحه 455

گفتگوي علي(عليه السلام) با كشتگان

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)در جنگ بدر اجساد قريش را در چاهي فرو ريخت وسپس با آنان به گفتگو پرداخت. وقتي به حضرتش گفتند كه مگر مردگان سخنان زندگان را مي شنوند، فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد.(1) امير مؤمنان (عليه السلام) از ميان كشتگان جمل مي گذشت كه جسد عبد اللّه بن خلف خزاعي را، كه لباسي زيبا بر تن داشت، مشاهده كرد.مردم گفتند كه او رئيس گروه ناكثان بود، امام (عليه السلام) فرمود: چنين نبود، بلكه كه او انساني شريف وبلند طبع بود. سپس جسد عبد الرّحمان بن عتاب بن اسيد را ديد. فرمود: اين مرد ستون گروه ورئيس آنان بود.سپس به گردش خود ادامه داد تا اجساد گروهي از قريشيان را مشاهده كرد. فرمود: به خدا سوگند، وضع شما براي ما ناراحت كننده است، ولي من حجّت را بر شما تمام كردم ولي شما جواناني كم تجربه بوديد واز نتايج كار خود آگاه نبوديد. سپس چشمش به جسد قاضي بصره كعب بن سور افتاد كه قرآن بر گردن داشت. دستور داد كه قرآن وي را به نقطه تميزي انتقال دهند، سپس

فرمود: اي كعب، آنچه را كه خداي من به من وعده كرده درست واستوار يافتم، آيا تو هم آنچه را كه پروردگارت وعده كرده درست واستوار يافتي؟سپس فرمود: «لَقَدْ كانَ لَكَ عِلْمٌ لَوْ نَفَعَكَ، وَ لكِنَّ الشَّيْطانَ أَضَلَّكَ فَأَزَلَّكَ فَعَجَّلَكَ إِلَي النّارِ».(2) تو دانشي داشتي; اي كاش (آن دانش) تو را سود مي بخشيد. ولي شيطان تو را گمراه كرد ولغزانيد وبه سوي آتش كشانيد.

--------------------------

1 . سيره ابن هشام، ج1، ص 639.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 348.

-------------------------- صفحه 456

چون جسد طلحه را ديد، فرمود: براي تو سابقه اي در اسلام بود كه مي توانست تو را سود بخشد، ولي شيطان تو را گمراه كرد ولغزانيد وبه سوي آتش شتافتي.(1) در اين بخش از تاريخ جز اينكه امام (عليه السلام) شورشيان را محكوم كرد وهمه اهل آتش را معرّفي نمود، از چيز ديگري سخن به ميان نيامده است، ولي فرقه معتزله مدّعي است كه برخي از اين افراد پيش از مرگ از كرده خود پشيمان شدند وراه توبه در پيش گرفتند.ابن ابي الحديد، كه از سخت ترين مدافعان مكتب اعتزال است، مي نويسد:مشايخ روايت مي كنند كه علي فرمود طلحه را بنشانند وآن گاه به او گفت: «يَعُزُّ عَلَيَّ يا أَبا مُحَمَّد أَنْ أَراكَ مُعَفِّراً تَحْتَ نُجُومِ السَّماءِ وَفِي بَطْنِ هذَا الْوادِي. أَبعْدَ جِهادِكَ فِي اللّهِ وَ ذَبِّكَ عَنْ رَسُولِ اللّهِ؟». براي من ناگوار است كه تو را در زير آسمان ودر دل اين بيابان خاك آلوده ببينم. آيا سزاوار بود كه پس از جهاد در راه خدا ودفاع از پيامبر خدا دست به چنين كار بزني؟

در اين هنگام شخصي به حضور امام رسيد وگفت:من در كنار طلحه بودم. وقتي وي با تير ناشناسي از پاي در آمد از من استمداد جست وپرسيد: تو كيستي؟ گفتم: از ياران امير مؤمنان. گفت: دستت را بده تا من به وسيله تو با امير مؤمنان بيعت كنم. سپس با من دست داد وبيعت كرد. امام در اين موقع فرمود: خدا خواست كه طلحه را در حالي كه با من بيعت كرده است، به بهشت ببرد.(2) اين بخش از تاريخ جز افسانه چيز ديگري نيست. مگر طلحه عارف به مقام امام (عليه السلام) وشخصيت وحقانيت او نبود؟ اين نوع توبه از آنِ كسي است كه مدّتي در جهالت بسر برد وسپس پرده جهالت را بدرد وسيماي حقيقت را مشاهده كند، در حالي كه طلحه از روز نخست حق وباطل را از هم باز مي شناخت. به علاوه، بر

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 348.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 348.

-------------------------- صفحه 457

فرض صحّت اين داستان، توبه طلحه، به حكم قرآن كريم، بي فايده است: (وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الّذينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).(النساء:16) توبه كساني كه كارهاي زشت انجام مي دهند وسپس به هنگام مرگ مي گويند توبه كردم، پذيرفته نيست وچنين است توبه كساني كه مي ميرند در حالي كه كافرند; براي آنان عذاب دردناك آماده كرده ايم. گذشته از اين، مگر تنها بيعت با امام (عليه السلام) مي توانست گناهان او را شستشو دهد؟ وي،

با همكاري زبير وامّ المؤمنين، سبب ريخته شدن خونهاي زيادي در بصره ودر ميدان نبرد شدند وحتي گروهي به فرمان آنها همچون گوسفند ذبح شدند. اين نوع تلاشهاي بي مايه نتيجه پيشداوري در باره صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) است كه مي خواهند همه را عادل معرّفي كنند. سقوط بصره، ارسال نامه ها واعزام عايشه به مدينه

احتمال برخورد نظامي ميان سپاهيان امام (عليه السلام) وپيمان شكنان بصره، به وسيله كاروانهاي بازرگاني كه پيوسته در بيابانهاي عراق وحجاز وشام در رفت وآمد بودند، در سرزمينهاي اسلامي منتشر شد ومسلمانان واقليّتي از هواداران عثمان در انتظار خبر وقايع بودند وهر نوع گزارش از شكست وپيروزي براي هر يك از طرفين سرنوشت ساز بود. از اين جهت، امام (عليه السلام) پس از صدور دستور تدفين كشتگان وگردش در ميدان نبرد وامر به انتقال برخي از اسيران، به خيمه خود بازگشت ودبير خود عبد اللّه بن ابي رافع را به حضور طلبيد ونامه هايي را املاء كرد ودبير امام نيز همه را به رشته تحرير در آورد. طرف خطاب نامه ها مردم مدينه وكوفه، دو منطقه حساس از جهان اسلام در آن روز بود. در ضمن، نامه اي نيز به خواهر خود امّ هاني دختر ابوطالب نوشت. امام (عليه السلام) با نگارش اين نامه ها دوستان را خوشحال

-------------------------- صفحه 458

وفرصت طلبان را از انديشه مخالفت نوميد ساخت. شيخ مفيد متن همه نامه ها را در كتاب خود(1) به صورت كامل آورده، ولي طبري از ميان نامه ها فقط متن بسيار كوتاهي از نامه امام (عليه السلام) به مردم كوفه را در تاريخ خود منعكس

كرده است وچون وي در اين بخش از كتاب خود به نوشته هاي سيف بن عمر اعتماد كرده غالباً حقّ مطلب را ادا ننموده از كنار مطالب حسّاس به سادگي گذشته است. در نامه اي كه امام (طبق نقل طبري) به مردم كوفه نوشته روز برخورد نظامي را نيمه جمادي الآخر سال سي وشش هجري ومحلّ درگيري را نقطه اي به نام «خريبه» ذكر كرده است. باري، سرانجام امام (عليه السلام) در روز دوشنبه خريبه را به عزم بصره ترك گفت ووقتي به مسجد بصره رسيد، در آنجا دو ركعت نماز گزارد وسپس يكسره به سوي خانه عبد اللّه بن خلف خزاعي، كه بزرگترين خانه در بصره بود واز عايشه در آنجا حراست مي شد، رفت. عبد اللّه در عصر خلافت عمر كاتب ديوان بصره بود وچنان كه گذشت، او وبرادرش عثمان در نبرد جمل كشته شدند. برخي مي گويند وي عهد رسالت را درك كرده ورسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) را ديده بوده است.(2) هرچند اين مطلب ثابت نيست. وقتي علي (عليه السلام) وارد خانه عبد اللّه شد، زن او صفيّه دختر حارث بن طلحة بن ابي طلحه مشغول گريه وزاري بود. همسر عبد اللّه به امام (عليه السلام)اهانت كرد واو را «قاتلُ الأَحِبَّه» و«مُفرِّق الجمع» ناميد، ولي امام پاسخي به او نگفت.سپس به اتاق عايشه وارد شد وبر او سلام كرد ودر كنار او نشست واهانت صفيّه را ياد آور شد. حتي به هنگام خروج امام از خانه نيز، صفيه اهانت خود را تكرار كرد كه در آن هنگام ياران امام(عليه السلام)تحمّل خود را از دست دادند وهمسر عبد اللّه را

تهديد كردند. امام آنان را از هر نوع تعرّض بازداشت وگفت: هرگز از

--------------------------

1 . الجمل، ص 211و 213.

2 . اسد الغابه، ج2، ص 152.

-------------------------- صفحه 459

تعرّض به زنان خبري به من نرسَد. سخنراني امام (عليه السلام) در بصره

امام (عليه السلام)، پس از خروج از خانه عبد اللّه، به نقطه مركزي شهر رفت ومردم بصره با پرچمهاي گوناگون خود با وي تجديد بيعت كردند. حتي مجروحان وكساني كه به نوعي به آنان امان داده شده بود بار ديگر با آن حضرت بيعت كردند.(1) بر امام (عليه السلام) لازم بود كه مردم بصره را از عمق جنايت وزشتيِ كارشان آگاه سازد. از اين رو، در حالي كه هاله اي از عظمت ونورانيت او را احاطه كرده بود ومردم بصره سراپا گوش بودند، سخنان خود را چنين آغاز كرد: شما سپاهيان آن زن وپيروان آن شتر بوديد.چون صدا كرد او را پاسخ گفتيد ووقتي پي شد فرار كرديد. اخلاق شما پست وپيمان شما غدر ودين شما نفاق وآب شما شور است. وآن كس كه در شهر شما اقامت گزيند در دام گناهانتان گرفتار شود وآن كس كه از شما دوري گزيند رحمت حق را دريابد. گويا مي بينم كه عذاب خدا از آسمان وزمين بر شما فرود مي آيد وبه گمانم همگي غرق شده ايد وتنها قلّه مسجدتان، همچون سينه كشتي، بر روي آب نمايان است.(2) آنگاه افزود: سرزمين شما به آب نزديك واز آسمان دور است. خردهاي شما سبك وافكار شما سفيهانه است. شما (به سبب سستي اراده) هدف تير اندازان ولقمه چربي براي مفت خواران وشكاري براي درندگان هستيد.(3) سپس فرمود: اكنون،

اي اهل بصره، در باره من چه گمان داريد؟ در اين موقع مردي برخاست وگفت: جز خير ونيكي در باره تو نسبت به خود، گمان نمي بريم. اگر ما را مجازات كني جا دارد زيرا ما گناهكاريم، واگر ما

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 545.

2 . نهج البلاغه، خطبه 130.

3 . همان، خطبه 514.

-------------------------- صفحه 460

را ببخشي، عفو براي خدا محبوبتر است. امام (عليه السلام) فرمود: همه را عفو كردم. از فتنه جويي دوري گزينيد. شما نخستين كساني هستيد كه بيعت را شكستيد وعصاي امّت را دو نيم كرديد، از گناه باز گرديد وخالصانه توبه كنيد.(1) نيّت نيك جانشين عمل است

در اين هنگام يكي از ياران امام (عليه السلام) گفت: دوست داشتم برادرم در اينجا بود تا پيروزيهاي تو را بر دشمنانت مشاهده مي كرد ودر فضيلت وثواب جهاد شريك مي شد. امام از او پرسيد: آيا قلب وفكر برادرت با ما بوده است؟در پاسخ عرض كرد: بلي. امام (عليه السلام)فرمود: «فَقَدْشَهِدَنا وَ لَقَدْ شَهِدَنا فِي عَسْكَرِنا هذا أَقْوامٌ فِي أَصَّلابِ الرِّجالِ وَ أَرْحامِ النِّساءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمانُ وَ يُقْوي بِهِمُ الإيمانُ».(2) همانا برادرت نيز در اين معركه با ما بود(وهمچون ديگر مجاهدان شريك اجر وپاداش آن است). نه تنها او، بلكه آنان كه هنوز در صُلب پدران ورحِم مادران هستند وزمان به زودي آنان را آشكار مي كند وايمان به وسيله آنان نيرومند مي شود نيز در فضيلت اين جهاد شريكند. اين كلام امام (عليه السلام) اشاره به يك اصل تربيتي وپرورشي است وآن اينكه نيّت خوب وبد، از نظر پاداش وكيفر، جانشينِ خود عمل نيز مي گردد. در

جاهايي ديگر از نهج البلاغه نيز به اين اصل اشاره شده است. از جمله آنجا كه مي فرمايد: «أُيُّهَا النّاسُ إِنَّما يَجْمَعُ النّاسَ الرِّضا وَ السَّخَطُ. وَ إِنَّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذابِ لِما عَمُّوهُ بِالرِّضا».(3)

--------------------------

1 . الجمل، ص 218.

2 . نهج البلاغه، خطبه 12.

3 . همان، خطبه 196 طبع عبده.

-------------------------- صفحه 461

اي مردم، افراد را خشنودي از يك عمل يا خشم از آن به زير يك پرچم گِرد مي آورد. ناقه ثمود را يك نفر پي كرد ولي عذاب همگي را فرا گرفت، زيرا رضاي به عملِ آن فردْ فراگير بود. تقسيم بيت المال

سپاهيان امام (عليه السلام) در اين نبرد چيزي را مالك نشدند ودر حقيقت، رزم آنان يك رزم صد در صد الهي بود. زيرا امام (عليه السلام) جز سلاح دشمن همه چيز را به خود آنان واگذار كرد. ازاين جهت، بايد بيت المال را ميان آنان تقسيم مي كرد. وقتي ديدگان امام (عليه السلام) به آن افتاد دستها را بر هم زد وگفت: «غُرِّي غَيْرِي». (يعني برو ديگري را بفريب.) موجودي بيت المال ششصد هزار درهم بود كه همه را در ميان سپاهيان تقسيم كرد وبه هريك پانصد درهم رسيد، در پايان تقسيم، پانصد درهم باقي ماند كه آن را براي خود اختصاص داد. ناگهان فردي در رسيد ومدّعي شد كه در اين نبرد شركت داشته ولي نام او از قلم افتاده است. امام (عليه السلام)آن پانصد درهم را نيز به او داد وفرمود: سپاس خدا را كه از اين مال چيزي به خود اختصاص ندادم.(1) اعزام عايشه به مدينه

عايشه به جهت انتساب به

رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از احترام خاصي برخوردار بود. امام (عليه السلام) مقدّمات سفر او را، از مركب وتوشه راه، فراهم ساخت وبه محمّد بن ابي بكر دستور داد كه در معيت خواهر خود باشد واو را به مدينه برساند وبه همه ياران مدني خود، كه علاقه مند بودند به مدينه باز گردند، اجازه داد كه عايشه را تا مدينه همراهي نمايند وبه اين نيز اكتفا نكرد وچهل تن از زنان با شخصيت بصره را همراه او روانه مدينه كرد.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 547.

-------------------------- صفحه 462

روز شنبه، نخستين روز از ماه رجب سال سي وشش، روز حركت تعيين شد. در هنگام حركت گروهي از مردم او را مشايعت كردند ومراسم توديع را انجام دادند. عايشه در برابر محبتهاي امام (عليه السلام) بي اختيار منقلب شد وبه مردم گفت: فرزندانم، برخي از ما بر برخي ديگر پرخاش مي كند، ولي اين كار سبب تعدّي نگردد. به خدا سوگند، ميان من وعلي، جز آنچه ميان زن وبستگان او رخ مي دهد، چيز ديگري نبود. او،گرچه مورد خشم من قرار گرفت، از اخيار ونيكان است. امام (عليه السلام) از سخنان عايشه تشكر كرد وخود افزود:مردم، وي همسر پيامبر شماست. آن گاه او را چند ميل مشايعت كرد. شيخ مفيد مي نويسد: چهل زن كه به فرمان امام (عليه السلام) در معيت عايشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشيدند تا بيگانگان آنان را مرد بينگارند وافكار ناروا به ذهن احدي در باره آنان وهمسر رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خطور نكند. عايشه نيز تصوّر مي كرد كه علي

(عليه السلام) مأموران مرد را بر حفاظت او گمارده است وپيوسته از اين كار گله مي كرد. وقتي به مدينه رسيد وآنان را زناني ديد كه لباس مردان پوشيده اند از اعتراض خود پوزش طلبيد وگفت: خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را در مورد من رعايت كرد.(1) نصب استانداران

در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح اداره مي شد ويكي از عوامل شورش مصريان بر خليفه اعمال زشت وننگين او بود، تا آنجا كه به اخراج او از مصر انجاميد. در آن زمان محمّد بن ابي حذيفه در مصر بود وپيوسته از والي مصر وخليفه انتقاد مي كرد. وقتي مصريان، به عزم مدينه ومحاكمه خليفه، وطن خود را ترك گفتند، اداره امور مصر را به محمّد بن حذيفه

--------------------------

1 . الجمل، ص 221.

-------------------------- صفحه 463

واگذار كردند واو در اين منصب باقي بود تا اينكه امام (عليه السلام) قيس بن سعد بن عباده را براي اداره استان مصر نصب كرد. طبري اعزام قيس را در سال واقعه جمل مي داند، ولي برخي از مورخان، مانند ابن اثير(1)، تاريخ اعزام قيس را به مصر، ماه صفر مي داند. اگر مقصود صفرِ سال سي وششم باشد، طبعاً پيش از واقعه جمل بوده است واگر صفرِ سال سي وهفتم باشد، در اين صورت شش ماه واندي پس از آن صورت گرفته بوده; در حالي كه طبري تاريخ اعزام را سال سي وشش هجري كه سال واقعه جمل است ضبط كرده است. باري، امام (عليه السلام) خليد بن قرّه يربوعي را استاندار خراسان وابن

عبّاس را استاندار بصره قرار داد وتصميم گرفت كه خاك بصره را به عزم كوفه ترك گويد. پيش از ترك بصره، جرير بن عبد اللّه بجلي را روانه شام ساخت كه با معاويه گفتگو كند تا پيروي خود را از حكومت مركزي، كه در رأس آن امام بود، اعلام دارد.(2) به سبب اهميتي كه بصره داشت وشيطان در آنجا تخم ريزي كرده بود، امام (عليه السلام) ابن عبّاس را استاندار وزياد بن ابيه را مأمور خراج وابو الأسود دوئلي را معاون آن دو قرار داد.(3) به هنگام معرفي ابن عبّاس به مردم، امام (عليه السلام) سخنراني بسيار لطيف وشيريني كرد كه شيخ مفيد آن را در كتاب «الجمل» نقل كرده است.(4) طبري مي گويد:امام به ابن عبّاس گفت:«إِضْرِبْ بِمَنْ أَطاعَكَ مَنْ عَصاكَ، وَ تَرَكَ أَمْرَكَ»(5) يعني: با مطيعان عاصيان را وآنان را كه امر تو را تبعيّت نمي كنند بكوب. وقتي امام (عليه السلام) سرزمين بصره را ترك مي گفت با خداي خود چنين مناجات كرد:

--------------------------

1 . تاريخ ابن اثير، ج3، ص 268.

2 . همان، ج3، صص 560_ 546.

3 . تاريخ جمل، ص 324.

4 . تاريخ جمل، ص 324.

5 . تاريخ طبري، ج3، ص 546.

-------------------------- صفحه 464

«اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَخْرَجَنِي مِنْ أَخْبَثِ الْبِلادِ»: سپاس خدا را كه مرا از ناپاكترينِ شهرها بيرون برد. بدين طريق، نخستين غائله در حكومت امام (عليه السلام) پايان يافت وآن حضرت رهسپار كوفه شد تا نقشه تعقيب معاويه را بريزد وسرزمين پهناور اسلامي را از عناصر فاسد وخود كامه پاك سازد.

-------------------------- صفحه 465

فصل يازدهم

فصل يازدهم

كوفه، مركز خلافت اسلامي

خورشيد اسلام در سرزمين

مكّه طلوع كرد وپس از گذشت سيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشاني در مدينه افول كرد، در حالي كه افق نوي به روي مردم شبه جزيره گشود وسرزمين حجار وخصوصاً شهر مدينه به عنوان مركز ديني وثقل سياست معرفي شد. پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، گزينش خليفه به وسيله مهاجرين وانصار ايجاب كرد كه مدينه مقرّ خلافت اسلامي گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واكناف به تدبير امور بپردازند واز طريق فتح بلاد وشكستن سدها وموانع، در گسترش اسلام بكوشند. امير مؤمنان (عليه السلام) كه علاوه بر تنصيص وتعيينِ صاحب رسالت، از ناحيه مهاجرين وانصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتاً مي بايست، همچون خلفاي گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز كار خلافت از همين شيوه پيروي كرد وبا نامه نگاري واعزام افراد لايق وبركنار كردن افراد دنيا پرست وايراد خطابه هاي آتشين وسازنده خود، امور جامعه اسلامي را اداره نمود ونظام اسلامي كه در طيّ مدّت بيست وپنج سال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف وكجيهايي پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله «ناكثان»، يعني پيمان شكني كساني كه پيش از همه با او بيعت كرده بودند، رخ داد وگزارشهاي هولناك وتكان دهنده اي به وي رسيد ومعلوم شد كه پيمان شكنان، به كمك مالي بني اميّه ونفوذ واحترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كرده اند وپس از تصرف بصره

-------------------------- صفحه 466

دهها نفر از ياران وكارگزاران امام (عليه السلام) را به ناحق كشته

اند. اين امر سبب شد كه امام (عليه السلام) براي تنبيه ناكثان ومجازات همدستان آنان، مدينه را به عزم بصره ترك گويد وبا سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد. آتش نبرد ميان سپاه بر حق امام ولشكريان باطل ناكثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پيروز گرديد وسران شورش كننده كشته شدند وگروهي از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجدداً به آغوش حكومت اسلامي بازگشت واداره امور آن به دست ياران علي (عليه السلام)افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادي به خود گرفت وابن عبّاس، مفسّر قرآن وشاگرد ممتاز امام، به استانداري آنجا منصوب شد. اوضاع ظاهري ايجاب مي كرد كه امام (عليه السلام) از راهي كه آمده بود به مدينه باز گردد ودر كنار مدفن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وبا همفكري گروهي از ياران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامي ومعالجه مزاج بيمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دست براي گسترش نفوذ قدرت اسلامي وديگر شئون خلافت بپردازد واز هر نوع كشمكش ورودر رويي با اين وآن اجتناب كند. ولي اين ظاهر قضيه بود وهر فرد ظاهر بيني به امام چنين تكليفي مي كرد; بالأخص كه مدينه در آن روز از قداست ومعنويت وروحانيت خاصي برخوردار بود، زيرا مهد واقعي اسلام ومدفن پيام آور خدا ومركز صحابه از مهاجرين وانصار بود كه رشته گزينش خليفه وعزل وخلع او را در دست داشتند. با تمام اين شرايط وجهات، امام (عليه السلام) راه كوفه را برگزيد تا مدّتي در آنجا رحل اقامت افكند. اين كار، كه پس از شور وتبادل نظر با ياران انجام گرفت(1)، به دو جهت بود: 1_ در حالي

كه امير مؤمنان (عليه السلام) با گروه انبوهي از مدينه حركت كرد وگروههايي در نيمه راه به او پيوستند، ولي بيشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم كوفه وحوالي آن تشكيل مي دادند. زيرا امام براي سركوبي پيمان شكنان به وسيله

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 85(طبع حلب).

-------------------------- صفحه 467

صحابي بزرگ، عمّار ياسر وفرزند گرامي خود امام حسن (عليه السلام) از مردم كوفه، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد وگروه انبوهي از مردم آن منطقه به نداي امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمايندگان وي عازم جبهه شدند.(1) هرچند گروهي مانند ابو موسي اشعري وهمفكران او از هرگونه نصرت وكمگ خودداري كردند وبا رفتار وگفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكني كردند. پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد ودشمن را تار ومار ساخت، حقشناسي ايجاب مي كرد كه از خانه وزندگي اين مردم ديدن كند ولبّيك گويان وجهادگران خود راتقدير ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبيخ ومذمّت نمايد. 2_ امام (عليه السلام) مي دانست كه شورش پيمان شكنان گناهي است از گناهان معاويه كه آنان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود واز روي فريب، غايبانه دست بيعت به آنان داده وحتي در نامه اي كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملاً ترسيم كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براي او بيعت گرفته است وبايد هرچه زودتر كوفه وبصره را اشغال كنند وبه خونخواهي عثمان تظاهر كنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد. اكنون كه تير اين ياغي به خطا رفته وشورش پايان يافته بود بايد هرچه زودتر ريشه

فساد قطع وشاخه شجره ملعونه بني اميّه از پيكر جامعه اسلامي بريده مي شد. نزديكترين نقطه به شام همان كوفه است. گذشته از اين، عراق منطقه اي

--------------------------

1 . مسعودي تعداد كوفياني را كه به لشكر امام پيوستند7000 وبه قولي 6560 نفر نوشته است _ مروج الذهب، ج2، ص 368. يعقوبي هم شش هزار نفر نوشته است _ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 182. ابن عباس مي گويد:هنگامي كه در ذي قار پياده شديم به امام گفتم كه از كوفه بسيار كم به ياري شما آمده اند. امام فرمود:6560 نفر بدون كم وزياد به كمك من خواهند آمد. ابن عباس مي گويد: من از آمار دقيق آنها تعجب كردم وبا خود گفتم حتماً آنها را خواهم شمرد. پانزده روز در ذي قار توقف كرديم تا اينكه صداي شيهه اسبها وقاطرها بلند شد ولشكر كوفه رسيد. من آنها را دقيقاً شمردم. ديدم درست همان تعدادي است كه امام فرموده بود.گفتم:اللّه اكبر، صدق اللّه ورسوله. _ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2،ص 187.

-------------------------- صفحه 468

لشكر خيز وفدايي پرور بود وامام، بيش از هر نقطه، بايد بر آنجا تكيه مي كرد. امام (عليه السلام) خود در يكي از خطبه ها به اين مطلب اشاره كرده است; آنجا كه مي فرمايد:«وَ اللّهِ ما أَتَيْتُكُمْ اخْتِياراً وَلكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً...».(1) يعني: به خدا سوگند من به ميل خود به سوي شما نيامدم بلكه از روي ناچاري بود. اين دو علت سبب شد كه امام (عليه السلام) كوفه را به عنوان مقرّخود برگزيند ومركز خلافت اسلامي را از مدينه به عراق منتقل سازد.از اين رو، در دوازدهم ماه رجب

سال سي وشش هجري در روز دو شنبه همراه با گروهي از بزرگان بصره وارد شهر كوفه شد. مردم كوفه ودر پيشاپيش آنان قاريان قرآن ومحترمين شهر از امام استقبال به عمل آوردند ومقدم او را گرامي داشتند. براي محلّ نزول امام (عليه السلام)قصر«دار الاماره» را در نظر گرفته بودند واجازه خواستند كه آن حضرت را به آنجا وارد كنند ودر آنجا سكني گزيند. ولي امام از فرود در قصر، كه پيش از وي مركز كجرويها وستمها بود، ابا ورزيد وفرمود: قصر مركز تباهي است وسرانجام در منزل جعدة بن هبيره مخزومي فرزند خواهرام هاني(دختر ابوطالب) سكني گزيد.(2) اميرالمؤمنين (عليه السلام) درخواست كرد كه براي سخن گفتن با مردم در محلي به نام «رحبه» كه سرزمين گسترده اي بود فرود آيد وخود در آن نقطه ازمركب پياده شد. نخست در مسجدي كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد وآنگاه بر فراز منبر رفت وخدا را ثنا گفت وبه پيامبر او درود فرستاد وسخن خود را با مردم چنين آغاز كرد: اي مردم كوفه، براي شما در اسلام فضيلتي است مشروط بر اينكه آن را دگرگون نسازيد. شما را به حق دعوت كردم وپاسخ گفتيد. زشتي را آغاز كرديد ولي آن را تغيير داديد... شما پيشواي كساني هستيد كه دعوت شما را پاسخ گويند ودر آنچه كه وارد شديد داخل شوند. بدترين چيزي كه براي شما از آن بيم دارم دو چيز است:پيروي از هوي وهوس

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 70.

2 . وقعه صفّين، ص8.

-------------------------- صفحه 469

ودرازي آرزو.پيروي از هوس از حق باز مي دارد ودرازي آرزو سراي بازپسين را از

ياد مي برد. آگاه باشيد كه دنيا پشت كنان، كوچ كرده وآخرت اقبال كنان به حركت در آمده است وبراي هر يك از اين دو فرزنداني است.شما از فرزندان آخرت باشيد. امروز هنگام عمل است نه حساب، وفردا وقت حساب است نه عمل. سپاس خدا را كه وليّ خود را كمك كرد ودشمن را خوار ساخت ومُحق وراستگو را عزيز وپيمان شكن وباطلگرا را ذليل نمود. بر شما باد تقوي وپرهيزگاري واطاعت از آن كس كه از خاندان پيامبر خدا اطاعت كرده است، كه اين گروه به اطاعت اولي وشايسته ترند از كساني كه خود را به اسلام وپيامبر نسبت مي دهند وادعاي خلافت مي كنند. اينان با ما به مقابله بر مي خيزند وبا فضيلتي كه از ما به آنان رسيده است بر ما برتري مي جويند ومقام وحق ما را انكار مي كنند. آنان به كيفر گناه خود مي رسند وبه زودي با نتيجه گمراهي خود در سراي ديگر روبرو مي شوند. آگاه باشيد كه گروهي از شما از نصرت من تقاعد ورزيد ومن آنان را توبيخ ونكوهش مي كنم.آنان را ترك كنيد وآنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تا رضاي مردم را كسب كنند وتا حزب اللّه از حزب شيطان باز شناخته شود.(1) دادگري در تعيين فرمانداران

برخورد ملايم امام (عليه السلام) با كوفيان متقاعد در مذاق برخي از انقلابيون افراطي خوش نيامد.از اين جهت، مالك بن حبيب يربوعي، كه رئيس پليس امام (عليه السلام) بود، برخاست وبا لحن اعتراض آميزي گفت: من اين مقدار مجازات را براي آنان كم مي دانم. به خدا سوگند اگر به من امر كني آنان

را مي كشم. امام (عليه السلام) او را با جمله «سبحان اللّه» هشدار داد وفرمود:«حبيب، از حدّ واندازه تجاوز كردي».

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 3; نهج البلاغه عبده، خطبه هاي 27 و41. مرحوم مفيد در ارشاد (ص 124) قسمت اوّل اين خطبه را نقل نكرده است.

-------------------------- صفحه 470

حبيب بار ديگر برخاست وگفت: شدت عمل وتجاوز از حد در جلوگيري از وقوع حوادث ناگوار، از ملايمت ونرمش با دشمنان مؤثّرتر است. امام با منطق حكيمانه خود به هدايت او پرداخت وگفت: خدا چنين دستوري نداده است. انسان در مقابل انسان كشته مي شود; ديگر ظلم وتجاوز چه جايي دارد؟خداوند مي فرمايد:(وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيّه سُلطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً).(اسراء:33) يعني:هركس مظلوم كشته شود به وليّ او قدرت قانوني بخشيده ايم كه انتقام بگيرد، ولي در قصاص اسراف نكنيد، كه به حق وليّ مقتول مورد حمايت ونصرت الهي است). واسراف در قتل اين است كه غيرِ قاتل را به جاي قاتل بكشند. فضاي باز سياسي

متخلّفان كوفه از مذاكره امام (عليه السلام) با رئيس شرطه ها، دادگري علي (عليه السلام) را به رأي العين مشاهده كردند وفضاي سياست را باز ديدند ولذا علل تخلّف خود را بازگو كردند: 1_ مردي از متخلفان به نام ابو بردة بن عوف برخاست وعلّت عدم پيوستن خود به سپاهيان امام (عليه السلام) را از طريق سؤال در باره مقتولان جمل روشن ساخت.او از امام پرسيد: آيا كشتگان اطراف اجساد زبير وطلحه را ديدي؟ آنان چرا كشته شدند؟ امام (عليه السلام) با بيان علت آن، اعتماد سائل را به راه وروش خود جلب كرد وگفت:

آنان پيروان وكارگزاران دولت مرا از دم تيغ گذراندند وشخصيتي ما نند ربيعه عبدي را با گروهي ازمسلمانان كشتند. جرم مقتولان اين بود كه به مهاجمان پيمان شكن گفتند كه مثل آنان پيمان شكني نمي كنند وبا امام خود از در حيله وخدعه وارد نمي شوند. ومن از ناكثان خواستم كه قاتلانِ كارگزاران دولت راتحويل دهند تا قصاص شوند وآنگاه كتاب خدا ميان من وآنان حكم وداوري كند. آنان از تحويل قاتلان ابا كردند وبا من به جنگ برخاستند، در حالي كه بيعت من

-------------------------- صفحه 471

برگردن آنان بود وخون قريب به هزار نفر از دوستان مرا ريخته بودند. من نيز براي قصاص قاتلان وخاموش ساختن شورش ناكثان به نبرد پرداختم وشورش را سركوب كردم. آن گاه امام افزود:آيا در اين موضوع شك وترديد داري؟ سائل گفت: من درحقّانيت تو در ترديد بودم، ولي پس از اين بيان، نادرستي روش آنان بر من آشكار شد وفهميدم كه تو هدايت شده وواقع بين هستي.(1) كدام فضاي سياسي بازتر از اين كه افراد متخلّف از جهاد، در ميان گروهي از سران وياران امام (عليه السلام) علّت تخلف خود را، كه شك در حقانيت نظام حاكم بود، به صورت پرسش مطرح كنند وپاسخ آن را دريافت دارند؟ با اينكه شخص پرسش كننده پيش از آنكه علوي شود عثماني بود وهرچند بعدها در ركاب علي (عليه السلام) در جنگ شركت كرد ولي در باطن با معاويه سر وسرّي داشت، لذا پس از شهادت امام (عليه السلام)وتسلّط معاويه بر عراق، در ازاي خوش خدمتيهايي كه به معاويه كرده بود زمين وسيعي را در منطقه «فلوجه»(2) به او واگذار كردند.(3)

2_ سليمان بن صُرَد خزاعي، كه از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود، از جمله كساني بود كه امام (عليه السلام) را د رجنك جمل حمايت نكرد واز شركت تخلف نمود. وي بر امام وارد شد وعلي (عليه السلام) او را ملامت كرد وگفت: در حقانيت راه ورش من شك وترديد كردي وخود را از شركت در سپاه من بازداشتي; حال آنكه من تو را درستكارترين وپيشگامترين فرد در كمك به خود مي انديشيدم. چه عاملي تو را از كمك به اهل بيت پيامبرت بازداشت واز ياري رساندن به آنان بي ميل ساخت؟ سليمان با كمال شرمندگي به پوزش خواهي برخاست وگفت: امور را به عقب برنگردان (و از گذشته سخن مگو)ومرا بر آن ملامت مكن. مودّت ومهر مرا نگاه دار كه خالصانه تو را ياري خواهم كرد. هنوز كار به پايان نرسيده

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 104; وقعه صفين، صص4و5.

2 . فلوجة منطقه اي وسيع وحاصلخيز از عراق است كه در نزديكي «عين التمر» ميان كوفه وبغداد قرار دارد.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 104.

-------------------------- صفحه 472

واموري باقي مانده است كه در آن دوست ودشمن را باز مي شناسي. امام (عليه السلام) بر خلاف انتظارِ سليمان در برابر پوزش او سكوت كرد وچيزي نگفت. سليمان كمي نشست وآن گاه برخاست ونزد امام مجتبي نشست وگفت: از توبيخ وملامت امام تعجب نمي كني؟ فرزند علي (عليه السلام) به ملاطفت برخاست وگفت:آن كسي را بيشتر ملامت مي كنند كه به دوستي وكمك او اميدوار باشند. در اين هنگام، آن صحابي

جليل از شورشهاي ديگري خبر داد كه بر ضدّ امام (عليه السلام) بر پا خواهد شد وياد آور شد كه در آن روزها به افراد خالص وپاكي مانند سليمان بيش از هر وقت نياز است وچنين گفت:حوادثي مانده است كه در آن نيزه هاي دشمن دور هم گرد مي آيند وشمشيرها از غلاف كشيده مي شوند ودر آن حوادث به امثال من نياز بيشتر هست.تحصيل رضاي مرا خدعه وغِش تصوّر نكنيد ومرا در خيرخواهي متهم نسازيد. امام مجتبي (عليه السلام) فرمود: خدا بر تو رحمت كند; ما هرگز تو را متهم نمي كنيم.(1) سليمان بن صرد از آن لحظه به بعد در دفاع از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از پاي ننشست. او در ركاب علي (عليه السلام)در نبرد صفّين شركت كرد ودر ميدان نبرد قهرمان شامي به نام حوشب را از پاي در آورد. پس از مرگ معاويه، به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت واو را به عراق دعوت كرد وهرچند در نصر ت آن حضرت در سرزمين كربلا كوتاهي كرد ولي در جبران آن به عنوان «توّابين» با گروه انبوهي كه شماره آنان به چهار هزار نفر مي رسيد، براي اخذ انتقام خون حسين (عليه السلام)قيام كرد ودر سال شصت وپنج هجري در منطقه اي به نام «عين ابو ورده» با سپاهي فراوان كه از شام اعزام شده بود به نبرد پرداخت وجام شهادت نوشيد.(2) 3_ محمّد بن مخنف مي گويد: پس از ورود امام (عليه السلام) به كوفه با پدرم بر علي (عليه السلام) وارد شديم در حالي كه گروهي از شخصيتها وسران قبايل عراق در

--------------------------

1 .

همان، ج3، ص 106; مراصد الاطلاع.

2 . مروج الذهب، ج3، صص 102_ 101.

-------------------------- صفحه 473

خدمت آن حضرت بودند وهمگي ازشركت در جهاد با پيمان شكنان تخلف ورزيده بودند. امام آنان را نكوهش مي كرد ومي گفت:شما كه سران قبايل خود هستيد چرا گام به عقب نهاديد؟ اگر به سبب سستي نيّت بود همگان زيانكاريد واگر در حقانيت من وياريم شك داشتيد همگان دشمنان من هستيد. آنان به سخن پرداختند وياد آور شدند كه با دوست تو دوست وبا دشمن تو دشمن هستيم. آن گاه هركدام به عذري، مانند بيماري يا مسافرت، اعتذار جستند. امام (عليه السلام)در برابر پوزشخواهي آنان سكوت كرد ولي از خدمات پدر وقبيله ما تقدير كرد وگفت:مخنف بن سليم وقبيله او مانند آن گروه نيستند كه قرآن آنان را چنين توصيف مي كند: (وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّه عَليَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً* وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً).(نساء:72و73)(1) در ميان شما افرادي (منافق) هستند كه ديگران را به سستي وادار مي كنند. اگر مصيبتي به شما برسد مي گويند:خدا به ما نعمت داد كه با افراد مجاهد نبوديم تا شاهد گرفتاريها باشيم. واگر غنيمتي به شما برسد، درست مثل اينكه ميان شما وآنان پيوند مودّت در كار نبوده، مي گويند: اي كاش با آنان بوديم تا به پيروزي بزرگي نايل مي شديم. سرانجام امام (عليه السلام) با اين بازجوييها وپذيرش پوزشها يا سكوت در برابر آنها اعلام كرد كه اگر اين بار بخشوده شدند وعذرهايشان

پذيرفته شد ديگر اين كار در آينده نبايد تكرار شود. اگر امام (عليه السلام) اين مقدار به ملامت وسرزنش نمي پرداخت چه بسا ممكن بود كه اين گروه به تخلّف خود در آينده نيز ادامه دهند. خطبه نخستين نماز جمعه امام(عليه السلام) در كوفه

امام (عليه السلام) پس از ورود به كوفه قصد امامت كرد ونماز خود را تمام خوانند

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 10; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص106و107.

-------------------------- صفحه 474

ودر روز جمعه نماز جمعه را با مردم كوفه به جاي آورد. در يكي از خطبه هاي آن رو به مردم كرد وپس از حمد وثناي خدا ودرود به پيامبر او چنين فرمود: شما را به تقوا سفارش مي كنم كه تقوا بهترين چيزي است كه خدا آن را به بندگان خود سفارش كرده است وبهترين وسيله براي جلب رضاي خدا ومايه نيكفرجامي در نزد اوست. شما به تقوا امر شده ايد وبراي نيكي واطاعت از خدا آفريده شده ايد.... كارهاي خود را براي خدا وبدون ريا وشهرت طلبي انجام دهيد. هركس براي غير خدا كاري را انجام دهد خدا او را به آن كس كه براي او كار كرده است واگذار مي كند. وهركس كار را براي خدا انجام دهد خدا اجر آن را بر عهده مي گيرد. از عذاب خدا بترسيد كه شما را بي جهت وبيهوده نيافريده است. خدا از كارهاي شما آگاه است ومدّت زندگي شما را برايتان معيّن كرده است. فريب دنيا را نخوريد كه دنيا اهل خود را فريب مي دهد ومغرور آن كسي است كه دنيا او را مغرور سازد. سراي ديگر،

سراي زندگي حقيقي است، اگر مردم بدانند. از خدا مي خواهم كه مقامات شهدا را وهمنشيني با پيامبران وزندگي افراد خوشبخت را نصيبم فرمايد.(1) اعزام فرمانداران

امير مؤمنان (عليه السلام)، پس از اقامت در كوفه، به آن نواحي از سرزمينهاي اسلامي كه تا آن زمان از جانب او واليان وفرمانداراني اعزام نشده بود مأموراني صالح وواجد شرايط اعزام كرد. تاريخ، نام وخصوصيات اين فرمانداران واستانهاي آنها را به دقت ضبط كرده است.(2) از جمله شخصي را به نام خُلَيد بن قرّه را به خراسان اعزام داشت. وقتي

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 14; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 108.

2 . وقعه صفّين، صص 15_ 14; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 108; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 233.

-------------------------- صفحه 475

نامبرده به نيشابور رسيد آگاه شد كه از طرف بازماندگان كسري، كه در آن زمان در كابل افغانستان مي زيستند، تحريكاتي به عمل آمده ومردم آنجا را به خروج ومخالفت برحكومت اسلامي وادار كرده اند. فرماندار علي (عليه السلام) با نيروهايي كه در اختيار داشت به قلع وقمع آنان پرداخت وگروهي را اسير كرد وروانه كوفه ساخت.(1) اعزام فرمانداران به اطراف واكناف حكومت، علي (عليه السلام) را در سرتاسر سرزمينهاي اسلامي مستقر ساخت، ولي مخالفت معاويه در منطقه شام به صورت استخوان لاي زخم باقي بود كه هرچه زودتر بايد در رفع آن چاره اي مي شد. پيش از آنكه به بيان اين بخش از تاريخ حكومت علي (عليه السلام) بپردازيم ماجراي شيريني را كه در كوفه رخ داد ياد آور مي شويم. علي (عليه السلام) در ضمن

تماس با مردم عراق با گروهي از آنان روبرو شد كه همگي مدّتها تحت سلطه خاندان كسري بودند. امام (عليه السلام) از آنان پرسيد كه چند نفر از خاندان كسري بر ايشان حكومت كرده اند. پاسخ دادند سي ودو پادشاه. امام از سيرت وروش حكومتي آنان پرسيد. پاسخ دادند:همه آنان داراي يك روش بودند ولي كسري فرزند هرمز روش خاصي براي خود برگزيد. او ثروت كشور را به خود اختصاص داد و با بزرگان ما به مخالفت برخاست. آنچه را كه به نفع مردم بود ويران ساخت وآنچه را كه به نفع خود بود آباد كرد. مردم را سبك شمرد وملّت فارس را خشمگين ساخت. مردم بر ضدّ او قيام كردند واو را كشتند. زنان او بيوه شدند وفرزندانش يتيم. امام در پاسخ سخنگوي آنان كه نرسا نام داشت چنين فرمود: «إِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِالْحَقِّ وَ لا يَرضي مِنْ أَحَد إِلاّ بِالْحَقِّ، وَ فِي سُلْطانِ اللّهِ تَذْكِرَةٌ مِمّا خَوَّلَ اللّهُ وَ إِنَّها لاتَقُومُ مَمْلَكَةٌ إِلاّ بِتَدْبِير وَ لابُدَّ مِنْ إمارَة. وَ لايَزالُ أَمْرُنا مُتَماسِكاً ما لَمْ يَشْتَمْ آخِرُنا أَوَّلَنا، فَإِذا خالَفَ آخِرُنا أَوَّلنا وَأَفْسَدُوا هَلَكوا وَ أَهْلَكُوا».

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 12.

-------------------------- صفحه 476

خدا به حق انسانها را آفريد واز هر انساني جز عمل به حق راضي نيست. در سلطنت الهي مايه تذكري است از آنچه خداوند عطا كرده است وآن اينكه مملكت بدون تدبير قوام ندارد وحتماً بايد حكومتي برپا باشد. وكار ما در صورتي وحدت مي پذيرد كه متأخران به گذشتگان بد نگويند. پس هرگاه افراد متأخر به گذشتگان بد گفتند وبا روش نيكوي آنان مخالفت ورزيدند

هم خود نابود شدند وهم ديگران را نابود كردند. آن گاه امام (عليه السلام) بزرگِ آنان، نرسا، را بر خود آنان امير كرد.(1) نامه هاي امام (عليه السلام) به بعضي از استانداران

پس از ورود امام (عليه السلام) به كوفه واعزام استانداران به اطراف، ياغيگري معاويه بيش از هر چيز فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخته بود وپيوسته در صدد بود كه اين غده سرطاني را از پيكر جامعه اسلامي خارج كند. از طرف ديگر، وضع برخي از استانداران وصميميت آنان با امام (عليه السلام) چندان روشن نبود وهنوز بيعت خود ومردم را با آن حضرت اعلام نكرده بودند. ازا ين جهت، امام به برخي از استانداران كه از ناحيه خليفه سوم فرماني داشتند نامه نوشت واز آنان خواست كه وضع خود را روشن كنند وبيعت خود ومردم منطقه خود را اعلام دارند.(2) در ميان نامه هاي امام (عليه السلام) دو نامه مهم وجود دارد كه يكي را به جرير بن عبد اللّه بجلي استاندار همدان نوشته است وديگري را به اشعث بن قيس كِندي استاندار آذربايجان. اينك به خلاصه اين دو نامه اشاره مي كنيم: نامه امام(عليه السلام) به استاندار همدان

خداوند وضع ملّتي را دگرگون نمي سازد مگر اينكه آنان وضع روحي خود را دگرگون كنند. من تو را از جريان طلحه وزبير، آن گاه كه بيعت را شكستند وبلايي بر

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 14.

2 . كامل ابن اثير، ج3، ص 141.

-------------------------- صفحه 477

سر استاندار من عثمان بن حنيف آوردند، آگاه مي سازم. من از مدينه همراه با مهاجران وانصار بيرون آمدم ودر نيمه راه در نقطه اي

به نام «عذيب» به فرزندم حسن وعبد اللّه بن عباس وعمّار ياسر وقيس بن سعد بن عباده دستور دادم كه روانه كوفه شوند ومردم را به شركت در سپاه اسلام براي سركوبي پيمان شكنان دعوت كنند. مردم كوفه نيز پاسخ مثبت گفتند. من در پشت بصره فرود آمدم وسران شورش را در دعوت به خويش معذور شمردم واز لغزش آنان گذشتم وبار ديگر از آنان خواستم كه بيعت خود را با من استوار سازند. ولي آنان جز به جنگ تن ندادند. من نيز از خدا مدد خواستم ووارد نبرد شدم. گروهي كشته شدند وگروهي پا به فرار نهادند وبه بصره رفتند. آن گاه آنچه را كه من پيش از نبرد از آنان مي خواستم از من خواستند. من نيز سلامت وعافيت آنان را خواستار شدم وصلح وصفا جايگزين جنگ شد. عبد اللّه بن عبّاس را براي استانداري آنجا نصب كردم وخود به سوي كوفه آمدم واين نامه را به وسيله زَحْر بن قيس براي تو فرستادم. آنچه مي خواهي از او بپرس.(1) در اين نامه وهمچنين در نامه ديگري كه به اشعث نوشته شده، كوشش شده است علّت مقابله با دو شيخ قريش ودو صحابي نامدار(طلحه وزبير) روشن گردد تا جامعه اسلامي بداند كه آنان نخست با امام بيعت كردند وبا شكستن پيمان خود، نظم جامعه را بهم زدند واغتشاش وشورش بپا كردند. چون نامه امام به استاندار همدان رسيد او در ميان مردم برخاست وگفت: اي مردم، اين نامه امير مؤمنان علي بن ابي طالب است. او فردي مورد اعتماد در دين ودنياست وما خدا را از پيروزي او بر دشمن سپاسگزاريم. اي مردم،

سابقان در اسلام، از مهاجرين وانصار وگروه تابعان، با او بيعت كردندواگر امر خلافت را ميان همه مسلمانان مورد گزينش قرار مي دادند او شايسته ترين فرد بر اين كار بود. مردم، ادامه زندگي در پيوستن به اجتماع وفنا ومرگ در تفرّق وجدايي است. علي

--------------------------

1 . وقعه صفين، صص 19و 20; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 70 و71; الامامة والساسة، ص 82.

-------------------------- صفحه 478

شما را برحق، تا روزي كه برحق استوار هستيد، رهبري مي كند واگر از آن منحرف شديد شما را به راه راست باز مي گرداند. مردم پس از شنيدن سخنان استاندار وقت گفتند:ما شنيديم واز او اطاعت مي كنيم وهمگان بر حكومت او راضي هستيم. آن گاه استاندار، نامه اي مبني بر اطاعت خود ومردم به پيشگاه امام (عليه السلام) نگاشت.(1) زحر بن قيس، حامل نامه علي (عليه السلام)، از جاي برخاست وخطبه فصيح وبليغي خواند وگفت: اي مردم، مهاجرين وانصار به سبب كمالي كه در علي سراغ داشتند واطلاعي كه او از كتاب خدا وراه حق داشت با او بيعت كردند ولي طلحه وزبير بي جهت پيمان خود را شكستند ومردم را بر شورش دعوت كردند وبر آن اكتفا نكردند وآتش جنگ را برافروختند.(2) بيعت استاندار همدان ومردم غرب، پايه حكومت امام (عليه السلام) را استوارتر ساخت. مدّتي بعد، استاندار براي جلب حمايت واعتماد امام رهسپار كوفه گرديد. نامه امام (عليه السلام) به اشعث استاندار آذربايجان

اشعث بن قيس پيوند استواري با خليفه پيشين داشت ودختر او عروس خليفه (همسر عمرو بن عثمان) بود. امام (عليه السلام) نامه اي به وسيله يكي از ياران هَمْداني(3) خود

به نام زياد بن مرحب(4) به شرح زير براي او فرستاد: اگر چيزهايي در تو نبود، در اخذ بيعت براي من پيشگام مي شدي واگر تقوا را

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 16; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد; ج3، صص 72_ 71.

2 . وقعه صفّين، صص 17 و18; الامامة والسياسة، صص 82_ 83.

3 . قبيله هَمْدان (به سكون ميم) از قبايل معروف يمن است ومردم آن در صداقت وعلاقه به امام (عليه السلام) بسيار صميمي واستوار بودند.

4 . الامامة والسياسة، ص 83: زياد بن كعب.

-------------------------- صفحه 479

پيشه خود سازي برخي از امور تو را به اظهار حق وادار مي سازد. همان طور كه مي داني مردم با من بيعت كردند وطلحه وزبير پس از بيعت آن را شكستند وامّ المؤمنين را از خانه خود به بصره بردند. من نيز به سوي آنان شتافتم و از ايشان خواستم كه به بيعت خود باز گردند، ولي آنان نپذيرفتند. من اصرار كردم ولي سودي نبخشيد....(1) سپس امام (عليه السلام) كلامي تاريخي خطاب به اشعث مي فرمايد: «وَإِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَة وَ لكِنَّهُ أَمانَةٌ وَ فِي يَدَيْكَ مالٌ مِنْ مالِ اللّهِوَ أَنْتَ مِنْ خُزّانِ اللّهِ عَلَيْهِ حَتّي تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ...».(2) استانداري براي تو لقمه چربي نيست، بلكه امانتي است.ودر نزد تو مالي است از مال خدا وتو از خزانه داران خدا بر آن هستي تا آن را به من بازگرداني.بدان كه من بر تو والي بدي نخواهم بود مادام كه درستي را پيشه خود سازي. هر دو نامه در يك زمان نوشته شده است در حالي كه نامه نخست كاملاً عاطفي است ولي

نامه دوّم با حدّت وتندي همراه است. علّت اين اختلاف لحن، تفاوت روحيه دو استاندار بوده است. اشعث چندان مايل به اخذ بيعت ومعرّفي امام (عليه السلام) به مردم نبود.لذا پس از وصول نامه آن حضرت، به جاي اينكه خود همچون استاندار همدان از جاي برخيزد وعلي (عليه السلام) را معرفي كند واز مردم براي او بيعت بگيرد، سكوت را برگزيد. از اين رو، نماينده وحامل نامه امام (عليه السلام)، زياد بن مرحب، از جاي برخاست وجريان قتل عثمان وپيمان شكني طلحه وزبير را بازگو كرد وگفت:

--------------------------

1 . الامامةوالسياسة، ص 83; وقعه صفّين، صص 20 و21.

2 . همان. طبق آنچه در وقعه صفّين تأليف نصر بن مزاحم آمده، مرحوم شريف رضي قسمتي از آغاز نامه را حذف كرده است. ر.ك. نهج البلاغه، نامه پنجم. ابن عبد ربّه در عقد الفريد (ج3، ص 104) وابن قتيبه در الامامة والسياسة (ج1، ص 83) مختصري از آنچه را نصر بن مزاحم نقل كرده آورده اند. ايضاً ر.ك.مصادر نهج البلاغه، ج3، ص 202; شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج4، ص 350.

-------------------------- صفحه 480

اي مردم، آن كس كه سخن كم او را قانع نسازد سخن زياد نيز او را قانع نخواهد كرد. ماجراي عثمان مسئله اي نيست كه سخن گفتن از آن شما را قانع كند، ولي مسلّماً شنونده ماجرا مانند بيننده آن نيست. اي مردم، آگاه باشيد كه پس از قتل عثمان مهاجرين وانصار با علي بيعت كردند. آن دو نفر(طلحه وزبير) بي جهت بيعت خود را شكستند وسرانجام خدا علي را وارث زمين كرد وعاقبت نيكو براي متقيان است.(1) در اين موقع اشعث چاره

اي نديد جز اينكه با كمال كراهت با سخنان بس كوتاهي اطاعت خود را از حاكمي كه برگزيده مهاجرين وانصار است ابراز دارد. او برخاست وگفت: اي مردم، عثمان ولايت اين استان (يعني آذربايجان) را به من بخشيد. او درگذشت وحكومت در دست من بود ومردم با علي بيعت كردند واطاعت ما از او همچون اطاعت ما از گذشتگان است. ماجراي او را با طلحه وزبير شنيديد وعلي بر اموري كه از ما پوشيده است مورد اعتماد است.(2) استاندار به سخنان خود خاتمه داد ووارد خانه شد وياران خود را خواست وگفت: نامه علي مرا به وحشت انداخته است. او ثروت آذربايجان را از من خواهد گرفت. پس چه بهتر كه به معاويه بپيوندم. ولي مشاوران استاندار او را ملامت كردند وگفتند:مرگ براي تو از اين كار بهتر است. آيا ديار وقبيله خود را رها مي كني ودنبال رو شاميان مي شوي؟ او تسليم نظر مشاوران شد وبراي ترميم روابط رهسپار كوفه گرديد.(3) ***

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 21; الامامة والسياسة، ج1، ص 83.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 82.

3 . الامامة والسياسة، ج1، صص 83و 84; وقعه صفّين، ص 21. صفحه 481

فصل دوازدهم

فصل دوازدهم

علل وقوع جنگ صفّين

پيام قاطع امام (عليه السلام) به معاويه

پس از استقرار پايه هاي حكومت حقّه الهي امير المؤمنين (عليه السلام)، از طريق اعزام استانداران صالح وعزل افراد ناصالح، وقت آن رسيد كه امام (عليه السلام) ريشه شجره خبيثه را در سرزمين شام قطع كند وشرّ آن را از جامعه اسلامي دفع سازد. اين تصميم هنگامي قطعي شد كه جرير، استاندار همدان، وارد كوفه شد وچون از

نيّت امام (عليه السلام) آگاه گرديد از او خواست كه وي حامل پيام امام باشد وچنين گفت: من با معاويه دوستي ديرينه اي دارم. او را دعوت مي كنم كه حكومت بر حق تو را به رسميت بشناسد وتا روزي كه در اطاعت خدا باشد استاندار تو در شام باقي بماند. امام (عليه السلام) در برابر شرط اخير او سكوت كرد وچيزي نگفت، زيرا مي دانست كه جرير براي اين كار صلاحيت ندارد. مالك اشتر به نمايندگي جرير از طرف امام (عليه السلام) مخالفت كرد واو را متهم به همكاري با معاويه ساخت. ولي امام، بر خلاف نظر او، جرير را برگزيد (1) وآينده نيز درستي نظر آن حضرت را ثابت كرد. هنگامي كه امام (عليه السلام) جرير را اعزام مي كرد به او فرمود: مشاهده كردي كه ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) كه همگي اهل دين و تشخيص هستند، با من همراهند... پيامبر تو را نيكو مردي يمني توصيف كرد. تو با نامه من به سوي معاويه برو. اگر بر

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء5، ص 235; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 184(طبع بيروت); كامل ابن اثير، ج3، ص 141; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 74.

-------------------------- صفحه 482

آنچه كه مسلمانان اتّفاق دارند وارد شد چه بهتر، در غير اين صورت به او اعلام كن كه سكوت وآرامشي كه تاكنون وجود داشته است ديگر وجود نخواهد داشت(1) وبه او برسان كه من هرگز بر استانداري او راضي نبوده ام ومردم نيز بر جانشيني او راضي نخواهند بود.(2) جرير با نامه امام (عليه السلام) رهسپار شام شد.وقتي بر

معاويه وارد شد گفت: با پسر عمويت علي، مردم مكه ومدينه وكوفه وبصره وحجاز ويمن ومصر وعمّان وبحرين ويمامه بيعت كرده اند وجز همين چند قلعه كه تو در ميان آن هستي كسي باقي نمانده است واگر سيلي از بيابانهاي آنجا جاري گردد همه را غرق مي كند. من آمده ام كه تو را به آنچه رستگاري در آن است دعوت كنم وبه بيعت از اين مرد رهنمون گردم.(3) آن گاه نامه امام (عليه السلام) را تسليم معاويه كرد. در نامه چنين آمده بود: بيعتِ (مهاجران وانصار با من) در مدينه حجّت را بر تو در شام تمام كرد وتو را ملزم به اطاعت ساخت. كساني كه با ابوبكر وعمر وعثمان بيعت كردند، با همان كيفيت، با من بيعت كردند. پس از اين بيعت، ديگر نه حاضران اختيار مخالفت با آن را دارند ونه غايبانِ مانند تو اجازه رد كردن آن را. شورا(بنابر رأي شما) از حقوق مهاجران وانصار است كه اگر به امامت كسي اتّفاق كردند واو را امام ناميدند اين كار مورد رضايت خداست واگر كسي از فرمان آنان، به صورت اعتراض يا به قصد ايجاد شكاف، بيرون رود او را به جاي خود مي نشانند واگر طغيان كند با او به سبب پيروي از غير راه مؤمنان

--------------------------

1 . حاكم اسلامي پيش از اعلام جنگ بايد اخطار كند كه هر نوع اماني كه سابقاً وجود داشته است مرتفع شده است.قرآن كريم به اين مسئله در اين آيه تصريح مي فرمايد:(وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواء)(انفال:58).

2 . وقعه صفّين، صص 27و28; تاريخ طبري، ج5، ص 235.

3 .

الامامة والسياسة، ج1، ص 847; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 75; وقعه صفين، ص 28.

-------------------------- صفحه 483

پيكار مي كنند وخدا او را در بيراهه رها مي كند ودر قيامت وارد دوزخ سازد كه چه سرنوشت بدي است.(1) طلحه وزبير با من بيعت كردند وسپس بيعت خود را شكستند. شكستن بيعت مانند ردّ آن است (يعني مانندكار تو اي معاويه). تا حق فرا رسيد وفرمان خدا پيروز شد. بهترين كارها در نزد من براي تو عافيت وسلامتي توست، ولي اگر خود را در معرض بلا قرار دهي با تو نبرد مي كنم واز خدا در اين راه كمك مي جويم. در باره قاتلان عثمان زياد سخن گفتي. تو نيز در آنچه كه ساير مسلمانان وارد شده اند وارد شو وآن گاه حادثه را نزد من مطرح كن. من همگان را بر عمل به كتاب خدا وادار مي سازم.(اينكه مي گويي من قبلاً قاتلان عثمان را تحويل تو دهم تا با من بيعت كني) اين درخواست تو همچون فريب دادن كودك از شير است.به جان خودم سوگند، تو اگر به خِرَد خود ونه به هواي نفست بازگردي مرا پاكترين فرد نسبت به خون عثمان مي يابي. بدان كه تو از «طُلَقا» وآزاد شدگان پس از اسارت در اسلام هستي وبراي اين گروه خلافت حلال نيست وحقّ عضويت در شورا ندارند. من به سوي تو وكساني كه از ناحيه تو مشغول كار هستند جرير بن عبد اللّه را، كه از اهل ايمان وهجرت است، اعزام كردم تا بيعت كني ووفاداري خود را اعلام داري.(2) نماينده امام (عليه السلام) در شام

سفير ونماينده انسان ترسيم

كننده شخصيّت اوست وحسن انتخاب وگزينش مناسب از پختگي وكمال عقل وي حكايت مي كند. لذا از دير باز انديشمندان

--------------------------

1 . اشاره به اين آيه كريمه است:(وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلي وَنُصْلِهِ جَهَنَمَّ وَ ساءَتْ مَصِيراً) (نساء:115).

2 . وقعه صفّين، صص 29 و30; الإمامة والسياسة، ج1، صص 84 و85; عقد الفريد، ج4، ص 322; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 235(چاپ ليدن); ابن عساكر در تاريخ دمشق در شرح حال معاويه، ومرحوم شريف رضي درنهج البلاغه قسمتي از آغاز اين نامه را حذف كرده اند.ر.ك. نهج البلاغه، نامه ششم.

-------------------------- صفحه 484

گفته اند:«حُسْنُ الاِنْتِخابِ دَلِيلُ عَقْلِ الْمَرْءِ وَ مَبْلَغِ رُشْدِهِ»، يعني:گزينش نيكو نشانه خرد مرد وميزان رشد اوست. امام علي (عليه السلام) براي ابلاغ فرمان عزل معاويه شخصي را برگزيد كه سوابق ممتدّي در مسائل سياسي وحكومتي داشت ومعاويه را به خوبي مي شناخت وخود سخنوري توانا وگوينده اي چيره دست بود. اين شخص جرير بن عبد اللّه بجلي بود.(1) او نامه امام (عليه السلام) را در يك مجلس رسمي به معاويه داد وهنگامي كه وي از خواندن نامه فارغ شد، جرير، به عنوان سخنگوي رسمي علي (عليه السلام) از جاي برخاست وخطبه اي بس شيرين ودلپذير ايراد كرد. در آن خطبه، پس از حمد وستايش خداوند ودرود بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)چنين گفت: كار عثمان ]كشته شدن او به دست ياران پيامبر [ حاضران را در مدينه عاجز وناتوان ساخته است، چه رسد به كساني كه از واقعه غايب بودند. ومردم با علي بيعت كردند وطلحه

وزبير نيز از كساني بودند كه با او بيعت كردند ولي بعد بيعت خود را، بي هيچ دليل موجّه، شكستند. آيين اسلام فتنه را بر نمي تابد ومردم عرب نيز شمشير را تحمّل نمي كنند.ديروز در بصره حادثه غم انگيزي رخ داد كه اگر تكرار شود ديگر كسي باقي نمي ماند. بدانيد كه توده مردم با علي بيعت كردند واگر خدا كار را به ما مي سپرد ما جز او را انتخاب نمي كرديم. هركس با گزينش عمومي مخالفت ورزد استرضاي خاطر مي شود (كه او نيز بيشواي منتخب مردم را بپذيرد). تو نيز اي معاويه به راهي كه مردم به آن وارد شده اند وارد شو وعلي را به عنوان زمامدار مسلمين بپذير. اگر بگويي كه عثمان تو را به اين مقام برگزيده وهنوز عزل نكرده است، اين سخني است كه اگر پذيرفته شود براي خدا ديني باقي نمي ماند وهركس آنچه را كه در دست دارد محكم نگه مي دارد.(2)

--------------------------

1 . هرچند وي بعدها متهم به مسامحه در انجام وظيفه گرديد ولي اتهام او ثابت نيست وما در اين باره سخن خواهيم گفت.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 85; وقعه صفين، صص 30و31; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 76 و77.

-------------------------- صفحه 485

وقتي سخنان نماينده امام (عليه السلام) به پايان رسيد معاويه گفت: صبر كن تا من از مردم شام نظر خواهي كنم وآن گاه نتيجه را اعلام دارم.(1) هدف امام (عليه السلام) از اخذ بيعت، عزل معاويه بود

امام(عليه السلام) از روز نخست حكومت خود، هرگز بر اخذ بيعت از كسي اصرار نكرد. پس چرا اين همه

اصرار بر بيعت معاويه داشت؟ علّت آن بود كه مي خواست او را از طريق اخذ بيعت كنار بزند ودست او را از اموال وحقوق مسلمانان كوتاه سازد. زيرا كساني كه دست علي (عليه السلام) را به عنوان امام مسلمين فشردند شرط كردند كه وي اوضاع مسلمانان را به وضع زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بازگرداند ودر حفظ مصالح آنان وپيشبرد اهداف اسلامي كوتاهي نكند. وجود افرادي مانند معاويه بزرگترين سدّ در اين راه بود. اصولاً انقلاب عليه عثمان به اين جهت شكل گرفت كه كليه زمامداران وفرمانداران سابق از كار بركنار شوند ودست زر اندوزان ودنيا پرستان از حقوق بيچارگان كوتاه گردد. طرح مسئله با مردم شام از طرف معاويه

روزي منادي دربار معاويه، گروهي از مردم شام را براي اجتماع در مسجد گرد آورد.معاويه بر منبر رفت وپس از حمد وستايش خدا وتوصيف سرزمين شام با اين عنوان كه خدا آنجا را سرزمين پيامبران وبندگان صالح خود قرار داده است ومردم اين مرز وبوم پيوسته خدا وبپا دارندگان فرمان او ودفاع كنندگان از آيين وشريعت او را اطاعت كرده وآنها را ياري نموده اند، رو به مردم كرد وگفت: مي دانيد كه من نماينده امير مؤمنان عمر بن خطّاب وعثمان بن عفّان هستم. من در باره كسي كاري صورت نداده ام كه از او شرمنده باشم. من وليّ عثمان هستم

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 77.

-------------------------- صفحه 486

كه مظلوم كشته شده است وخدا مي گويد:«آن كس كه مظلوم كشته شود ما به وليّ او قدرت بخشيديم; ولي در كشتن اسراف نورزيد كه مقتول از جانب

خدا ياري شده است».(1) آن گاه افزود كه من مايل هستم نظر شما را در باره قتل عثمان بدانم. در اين موقع حاضران در مسجد برخاستند وگفتند:ما خواهان انتقام خون عثمان هستيم.سپس با او بر اين كار بيعت كردند وتأكيد نمودند كه در اين راه جان ومال خود را فدا خواهند كرد.(2) تحليل سخنان معاويه

1_ معاويه از سرزمين شام به عنوان سرزمين پيامبران واز مردم شام به عنوان ياوران نمايندگان انبيا ومدافعان از دين وشرايع خدا توصيف مي كند تا از اين طريق هم خود را مدافع آيين الهي قلمداد نمايد وهم احساسات مردم را به نفع خود تحريك كند وهمگان را در مسير جنگ خانمان براندازي قرا ردهد. 2_ خليفه مقتول را فرد مظلومي معرفي مي كند كه خون او به وسيله گروهي از ظالمان ريخته شده است. در صورتي خون او به دست صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) وتابعان ريخته شد ودر منطق آنان صحابه وتابعان از پيروان راه حق وعادل ودادگرند. 3_ فرض كنيد كه عثمان مظلومانه كشته شد وبايد وليّ او در باره قاتلان تصميم بگرد، امّا مقصود از «وليّ الدّم» همان وارث اموال مقتول است.آيا معاويه وارث اموال او بود، يا با وجود وارث نزديك، ديگر نوبت به او نمي رسيد؟ درست است كه عثمان فرزند عفّان واو فرزند ابي العاص بن اميّه ومعاويه فرزند ابو سفيان واو فرزند حَرْب بن اميّه بود وهمگي در اميّه به هم مي رسيدند، ولي آيا اين پيوند دور، با وجود اولياي نزديكتر، كافي بود كه معاويه خود را وليّ دم عثمان معرفي كند؟

--------------------------

1 . سوره اسراء، آيه 33.

2

. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 77 و78; وقعه صفّين، صص 31 و32.

-------------------------- صفحه 487

امير مؤمنان (عليه السلام) در نامه اي به معاويه مي نويسد: «إِنَّما أَنْتَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ بَنُو عُثْمانَ أَولي بِذلِكَ مِنْكَ» (1).يعني: تو مردي از اولاد اميّه هستي واولاد عثمان برگرفتنِ انتقام خون پدر خود شايسته تر از تو هستند. اينها پرسشهايي است كه پاسخ به آنها پرده از ضمير فرزند ابو سفيان برمي دارد وروشن مي سازد كه مسئله خون عثمان مطرح نبوده است، بلكه قبضه كردن حكومت وكنار زدن امامي منظور بوده كه مهاجرين وانصار به اتّفاق با او بيعت كرده بودند.شگفت تر از همه نظرخواهي اوست.وي در حالي كه از مردم نظرخواهي مي كرد رأي قاطع خود را داير بر اخذ انتقام خون خليفه نيز ابراز داشت وبر آن پافشاري نمود. اين نوع صحنه سازيها، از قديم الأيّام رواج داشته وتحميل عقيده نام« نظرخواهي» برخود مي گرفته است. تاريخ مي نويسد: با اينكه معاويه پاسخ مثبت حضّار را شنيد ولي هاله اي از اندوه قلب او را فرا گرفته بود وزير لب اشعاري را زمزمه مي كرد كه آخرين بيت آن چنين است: وَإِنِّي لأَرْجُو خَيْرَ ما نالَ نائِلٌ *** وَ ما أَنَا مِنْ مُلْكِ الْعِراقِ ب آيِس(2) من به بهترين چيزي اميدوارم كه اميدمندي به آن اميدوار است، واز ملك عراق مأيوس نيستم. او براي رسيدن به اين مقصودا ز هواداران خود دعوت كرد ودر آن ميان عتبة بن ابي سفيان به او گفت:مسئله جنگ با علي را بايد با عمرو عاص در ميان بگذاري ودين او را بخري، چه

او كسي است كه در حكومت عثمان از او كناره گرفت وطبعاً در حكومت تو بيشتر دوري خواهد جست، مگر او را از طريق درهم ودينار راضي كني.(3)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 58; الامامة والسياسة، ج1، صص 92_ 91.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 78.

3 . وقعه صفّين، ص 33; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 79.

-------------------------- صفحه 488 -------------------------- صفحه 489

فصل سيزدهم

فصل سيزدهم

اقدامات معاويه

جهت مقابله باحضرت علي(عليه السلام)

نامه معاويه به عمرو عاص

براي جلب همكاري عمرو عاص، گرگ باران ديده ميدان سياست، معاويه نامه اي به عمرو عاص، كه در آن زمان به عنوان عنصري نامطلوب ومطرود در فلسطين زندگي مي كرد، به شرح زير نگاشت: ماجراي علي وطلحه وزبير به تو رسيده است.مروان بن حكم با گروهي از مردم بصره به شام آمده اند وجرير بن عبد اللّه به نمايندگي از جانب علي براي اخذ بيعت وارد شام شده است. من از هر نوع تصميم خودداري كرده ام تا نظر تو را دريابم. هرچه زودتر خود را برسان تا در اين موضوع به تبادل نظر بپردازيم.(1) چون نامه به دست عمرو رسيد، مضمون آن را با دو فرزند خود عبد اللّه ومحمّد در ميان نهاد واز آنها نظر خواست. فرزند نخست كه در تاريخ تا حدودي به پاكي معروف است(واللّه اعلم)چنين گفت: روزي كه رسول خدا ودو خليفه بعد از او درگذشتند همگي از تو راضي بودند وروزي كه عثمان كشته شد تو در مدينه نبودي. اكنون چه بهتر كه د رخانه خود بنشيني وبراي كسب منافعي اندك حاشيه نشيني معاويه را ترك

كني. زيرا تو هرگز به خلافت نخواهي رسيد ونزديك است كه آفتاب

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 84; وقعه صفّين، ص 34.

-------------------------- صفحه 490

عمرت غروب كند ودر پايان زندگي بدبخت شوي. ولي فرزند دوّم او، بر خلاف نظر فرزند نخست، او را به همكاري با معاويه دعوت كرد وگفت: تو يكي از بزرگان قريش هستي واگر در اين امور خاموش بنشيني در انظار كوچك مي شوي. حق با مردم شام است. آنها را كمك كن وخون عثمان را بطلب، كه در آن صورت بني اميّه بر اين كار قيام مي كنند. عمروعاص كه فردي هوشيار بود رو به عبد اللّه كرد وگفت: نظر تو به نفع دين من است، در حالي كه نظر محمّد نفع دنياي من را در بر دارد. در اين موضوع بايد مطالعه كنم. آن گاه اشعاري سرود ونظر هر دو فرزند خود را در آن منعكس كرد وپس از آن از فرزند كوچكتر خود به نام وردان نظر خواست. او گفت:مي خواهي از آنچه كه در دل داري خبر دهم؟عمرو گفت: بگو آنچه مي داني. او گفت:دنيا وآخرت بر قلب تو هجوم آورده اند. پيروي از علي مايه سعادت در آخرت است وهرچند در پيروي از او دنيا نيست، ولي زندگي اخروي جبران كننده ناكاميهاي دنياست; در حالي كه همراهي با معاويه دنيا را دارد ولي فاقد آخرت است وزندگي دنيوي جبران كننده سعادت اخروي نيست.تو اكنون ميان اين دو قرار داري ونمي داني كدام را برگزيني.عمرو گفت: درست گفتي; حال نظر تو چيست؟وي گفت: در خانه خود بنشين; اگر دين پيروز شد تو در پوشش آن زندگي مي

كني واگر اهل دنيا پيروز شدند، آنان از تو بي نياز نيستند. عمرو گفت:آيا اكنون در خانه بنشينم در حالي كه حركت من به سوي معاويه به گوش عرب رسيده است؟ (1) او به سائقه دروني يك فرد دنيا پرست بود، لذا جانب معاويه را گرفت، ولي گفتار فرزند كوچك خود را در قالب اشعار ظريفي چنين سرود: اَمّا عَلِيٌ فَدينٌ لْيسَ يُشْرِكُهُ *** دُنْيا وَ ذاكَ لَهُ دُنْيا وَ سُلطانٌ فَاخْتَرْتُ مِنْ طَمَعِي دُنْيا عَلي بَصَر *** وَما مَعِيَ بِالّذي أَختارُ بُرْهانٌ(2)

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 87.

2 . وقعه صفّين، ص 36.

-------------------------- صفحه 491

پيروي از علي همراه با دين است ودنيا با آن نيست، در صورتي كه پيروي از معاويه واجد دنيا وقدرت است. از روي آرزو وطمعي كه در قدرت دارم با كمال بصيرت دنيا را پذيرفتم، ولي اين گزينش عذر وحجّتي ندارم. آن گاه روانه شام شد وبا دوست ديرينه خود به بحث وگفتگو پرداخت ونقشه هايي براي براندازي امام علي (عليه السلام) طرح كرد كه بعداً بيان خواهد شد. همكاري دو سياستباز كهنه كار

سرانجام عمرو عاص، سياستباز كهنه كار«بَني سهم» وماكياوليست معروف عصر خود، دنيا را بر آخرت ترجيح داد واز فلسطين روانه شام شد تا در دوران پيري وفرتوتي بار ديگر حكمران مصر شود. او از نياز معاويه به تدبير وسياست خود كاملاً آگاه بود، لذا كوشش كرد كه به ازاي دادن قول همكاري به معاويه او را ملزم به پرداخت بهاي سنگيني سازد(1) ودر طيّ مذاكره پيوسته مطالب را دست به دست مي كرد تا علاقه معاويه را به خود بيش از پيش جلب كند.

درنخستين جلسه مذاكره، معاويه سه مشكل را مطرح كرد كه از آن ميان، آمادگي علي (عليه السلام) براي حمله به سرزمين شام بيش از هر چيز ذهن او را مشوّش ساخته بود. اينك متن مذاكره آن دو را، بدون كم وزياد، از «تاريخ صفّين» نصر بن مزاحم نقل مي كنيم. معاويه: چند روز است كه سه موضوع فكر مرا به خود مشغول ساخته است وپيوسته در اطراف آنها مي انديشم واز تو مي خواهم كه راه حلّي براي آنها نشان دهي. عمرو عاص:اين سه مشكل چيست؟

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 87; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 186.

-------------------------- صفحه 492

معاويه: محمّد بن ابي حذيفه زندان مصر را شكسته واو از آفات دين ]في الواقع حكومت معاويه[ است. (توضيح اينكه در دوران خلافت عثمان اداره امور استان مصر به عبد اللّه بن سعد بن ابي سَرح واگذار شده بود ومحمّد بن ابي حذيفه از كساني بود كه مردم را به شورش بر ضدّاستاندار وقت تشويق مي كرد. پس از قتل عثمان، استاندار او از ترس مردم خاك مصر را ترك گفت ونماينده اي به جاي خود نصب كرد. امّا فرزند ابوحذيفه مردم را به شورش بر نماينده استاندار نيز دعوت كرد وسرانجام او را از مصر بيرون كرد وخود زمام امور را به دست گرفت. در آغاز خلافت امام علي (عليه السلام)، استانداري مصر به قيس بن سعد واگذار شد ومحمّد معزول گرديد. وقتي معاويه بر مصر استيلا يافت محمّد را زنداني كرد ولي او ويارانش به گونه اي از زندان گريختند.(1) باري، محمّد بن ابي حذيفه مردي بسيار متحرّك وحادثه آفرين بود، ضمن

آنكه دايي زاده معاويه نيز بود). عمرو عاص:اين حادثه چندان اهميت ندارد. تو مي تواني گروهي را اعزام كني كه او را بكشند يا دستگير كنند وزنده تحويل تو دهند،واگر هم بر او دست نيافتي او چندان خطرناك نيست كه بتواند حكومت رااز تو باز گيرد. معاويه: قيصر روم با گروهي از روميان آماده حركت به سوي شام است كه اين ولايت را از ما باز پس گيرد. عمرو عاص: مشكل قيصر را بايد از طريق ارسال هدايايي چون غلامان وكنيزان رومي وظروف طلا ونقره برطرف كني واو را به زندگي مسالمت آميز دعوت نمايي كه به زودي به اين كار كشيده مي شود. معاويه: علي در كوفه فرود آمده وآماده حركت به سوي ماست. نظر تو در باره اين مشكل چيست؟

--------------------------

1 . اسد الغابة، ج4، صص 316_ 315.

-------------------------- صفحه 493

عمرو عاص:عرب هرگز تو را همسان وهمسنگ علي نمي داند. علي به رموز نبرد آشناست ودر قريش براي او نظيري نيست واو بحق صاحب حكومتي است كه آن را در دست دارد، مگر اينكه بر او ستم كني وحق را از او سلب نمايي. معاويه:من از تو خواهان نبرد با اين مرد هستم كه خدا را نافرماني كرده وخليفه را كشته وفتنه بر پا نموده واجتماع را از هم گسسته وپيوند خويشاوندي را بريده است. عمرو عاص:به خدا سوگند، تو وعلي هرگز در شرف وفضيلت يكسان نيستيد.تو هرگز نه فضل مهاجرت او را داري ونه ديگر سوابق او را; نه مصاحبت او را با پيامبر داري ونه جهاد او را با مشركان ونه فهم ودانش او را. به خدا سوگند، علي فكري

تيز، ذهني صاف وتلاشي پيگير دارد. او فردي با فضيلت وسعادتمند ودر نزد خدا مجرّب وممتَحن است.براي نبرد با چنين فرد با فضيلتي چه بهايي مي پردازي تا من با تو همگام شوم؟ تو مي داني كه در اين همكاري چه خطرهايي وجود دارد. معاويه: اختيار با تو، چه مي خواهي؟ عمرو عاص:حكومت مصر. معاويه(در حالي كه يكّه خورده بود)مكّارانه مسئله دنيا وآخرت را پيش كشيد وگفت:من دوست ندارم كه عرب در باره تو چنين بينديشند كه تو به خاطر غرض دنيوي در جناح ما وارد شده اي. چه بهتر كه تصوّر كنند كه تو براي رضاي خدا وپاداش اخروي ما را ياري نموده اي، وهرگز متاع كم وناچيز دنيا با باداشهاي اخروي برابري نمي كند. عمرو عاص: اين سخنان]بي اساس[ را رها كن.(1) معاويه: من اگر بخواهم تو را فريب دهم مي توانم.

--------------------------

1 . ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه(ج2، ص 65، طبع مصر) مي نويسد: به استاد خود ابو القاسم بلخي گفتم كه آيا اين سخن عمرو عاص نشانه بي ديني وبي ايماني او به سراي آخرت نيست؟گفت:عمرو هرگز اسلام نياورده بود وبر همان كفر دوران جاهليت خود باقي بود.

-------------------------- صفحه 494

عمرو: مثل من فريب نمي خورد ومن زيركتر از آن هستم كه تصور مي كني. معاويه: نزديك بيا تا راز درون خود را به تو بگويم. عمرو نزديك رفت وگوش در برابر دهان معاويه قرار داد تا راز دروني او را بشنود. ناگهان معاويه گوش او را گاز گرفت وگفت:حالا ديدي كه من مي توانم تو را نيز فريب دهم. سپس گفت: مي داني كه مصر

مانند عراق است وهر دو استان بزرگ شمرده مي شوند. عمرو: بلي مي دانم، ولي عراق وقتي از آنِ تو خواهد بود كه مصر از آنِ من باشد. در حالي كه مردم عراق به اطاعت علي سر نهاده اند ودرركاب او آماده نبرد هستند. در اين هنگام كه دو سوداگر غرق جرّ وبحث بودند برادر معاويه، عتبة بن ابي سفيان، بر او وارد شد وگفت:چرا عمرو را به بهاي واگذاري سرزمين مصر نمي خري؟اي كاش همين حكومت شام براي تو بماند وكسي مزاحم تو نشود. آن گاه اشعاري سرود وماهيت همكاري عمرو را با معاويه فاش ساخت كه يكي از ابيات شعر او چنين است: اِعْطِ عَمْرواً إِنَّ عَمْرواً تارِكٌ *** دِينَهُ الْيَوْمَ لِدُنْيا لَمْ تَجزْ (1) خواسته عمرو را به او بده.او امروز دين خود را به خاطر دنيا، ترك ورها ساخته است. سرانجام معاويه تصميم گرفت كه به هر نحو همكاري عمرو را با خود جلب كند وتسليم خواسته او شود. ولي عمرو از خدعه وحيله او مطمئن نبود واحتمال

--------------------------

1 . رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در يكي از سخنان خود به عنوان يك حكم شرعي فرمود:«لا تَبِ_عْ ما لَيْسَ عِنْدَكَ». يعني هرگز چيزي را كه مالك نيستي مفروش. اكنون بايد ديد كه عمرو در برابر حكومت مصر چه چيز را فروخت وچه چيز را از دست داد. او كه به تصريح ابن ابي الحديد تا لحظه معامله با معاويه فاقد دين واعتقاد بود، طبعاً در اين معامله نيز از راه خدعه ونيرنگ وارد شد ودست خالي ومُفت حكومت مصر را خريد.

-------------------------- صفحه 495

مي داد كه از او

به عنوان پل پيروزي استفاده كند وپس از پايان كار او را كنار بزند. لذا رو به معاويه كرد وگفت: بايد قرار داد ما بر روي كاغذ بيايد وپيماني در اين زمينه نوشته شود وبه امضاي طرفين برسد. قرار داد نوشته وآماده امضا شد، ولي امضا كنندگان، هر كدام جمله اي را در كنار مهر وامضاي خود نوشتند كه فريب ونفاق خود را ظاهر ساختند. معاويه در كنار نام خود نوشت:«عَلي أَنْ لا يَنْقُضَ شَرْطٌ طاعَةً». يعني: اين قرار داد تا لحظه اي اعتبار دارد كه شرطي اطاعتي را نشكند. وعمرو نيز در كنار نام ومُهر نگاشت:«عَلي أَنْ لاتَنْقُضَ طاعَةٌ شرطاً» (1) يعني: مشروط بر اينكه طاعتي شرطي رانشكند. آن دو با افزودن اين دو قيد يكديگر را فريب دادند وراه تخلّف را باز گذاردند. زيرا مقصود معاويه از ذكر آن قيد اين بود كه عمرو به طور مطلق وبدون قيد وشرط با معاويه بيعت كرده است واگر روزي معاويه مصر را به او واگذار نكرد حق نداشته باشد بيعت خود را، به بهانه اينكه معاويه به شرط وعهد خود وفا نكرده است، بشكند. امّا وقتي حريف كهنه كارِ معاويه از حيله او آگاه شد اين راه را به روي او بست ونوشت كه بيعت او تا هنگامي معتبر است كه اطاعت از معاويه مايه بر هم خوردن شرط پيمان (حكومت مصر) نگردد ومعاويه بايد مصر را تسليم عمرو كند. حقّا كه هر دو نفر سياستبازاني روباه صفت بودند كه گذشته از تقواي ديني، تقواي سياسي نيز نداشتند. عمرو، در حالي كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد، از منزل معاويه بيرون آمد وبا

افرادي كه در بيرون انتظار او را مي كشيدند روبرو شد وسؤال وجوابهايي به صورت زير ميان آنان ردّوبدل شد: فرزندان عمرو:پدر، سرانجام كار چه شد؟ عمرو: حكومت مصر را به ما دادند.

--------------------------

1 . وقعه صفين، ص 40.

-------------------------- صفحه 496

فرزندان: سرزمين مصر در برابر قلمرو قدرت عرب چيزي نيست. عمرو: اگر سرزمين مصر شمارا سير نكند،خدا شما را هرگز سير نگرداند.(1) برادر زاده عمر:به چه عنوان مي خواهي در ميان قريش زندگي كني؟ دين خود را فروختي وفريب دنياي ديگري را خوردي. آيا مردم مصر، كه قاتلان عثمان هستند، با وجود علي آنجا را در اختيار معاويه مي گذارند؟ وبر فرض كه معاويه برآنجا مسلّط شود، آيا دست تو را، به بهانه جمله اي كه در كنار امضاي خود نوشته است، از سرزمين مصر كوتاه نمي كند؟ عمرو لحظه اي در فكر فرو رفت و بنابر عادت عرب ونه از روي ايمان به سخن خود، گفت: كار با خداست، نه با علي ونه با معاويه. اگر من با علي بودم خانه ام براي من كفايت مي كرد، ولي اكنون با معاويه هستم! برادر زاده عمرو: تو اگر معاويه را نمي خواستي، معاويه هم تو را نمي خواست. تو چشم طمع به دنياي او دوخته اي واو مشتري دين توست. مذاكره برادر زاده عمرو با عموي خود در بيرون دربار به گوش معاويه رسيد.معاويه خواست او را دستگير كند ولي او به سوي عراق گريخت وبه سپاه امام علي (عليه السلام) پيوست واو را از مذاكره وداد وستد دو پير سياست آگاه ساخت وسرانجام نزد آن حضرت موقعيت خاصي پيدا كرد.(2) مروان بن

حكم نيز چون از معامله سياسي معاويه وعمرو آگاه شد زبان به اعتراض گشود وگفت:چرا ما را همچون عمرو نمي خرند(وبه بهاي دينِ اموي خود، بخشي از ممالك اسلامي را به ما نمي سپارند؟) وقتي معاويه از سخن او آگاه شد وي را تسلّي داد وگفت: افرادي مانند عمرو براي امثال تو خريداري مي شوند تا

--------------------------

1 . همان، صص 37 تا 40; الامامة والسياسة، صص 87و88 (با اندكي تفاوت).

2 . وقعه صفّين، ص 41.در الامامة والسياسة(ص 88; نصر بن مزاحم اين جوان را «ابن عمّ»(عمو زاده) عمروعاص نوشته است.

-------------------------- صفحه 497

حكومت اموي را، كه تو جزئي از آن هستي، استحكام بخشند.(1) اجراي نقشه هاي شيطاني عمرو

داد وستد دو سياستمدار نيرنگباز به پايان رسيد ووقت آن بود كه معاويه طرحهاي عمرو را به مورد اجرا بگذارد. طرحي كه عمرو در مورد مقابله با محمّد بن ابي حذيفه وانديشه حمله قيصر به شام داده بود به دقّت مورد اجرا قرار گرفت ودر هر دو موفقيتي به دست آمد. ولي مشكل بزرگ مقابله با علي (عليه السلام)كه آماده حركت به سوي شام مي شد همچنان باقي بود. عمرو براي مقابله با امام (عليه السلام) طرحي داد كه سبب شد اكثر مردم شام باكمال ميل به زير پرچم معاويه در آيند وآماده نبرد با علي (عليه السلام)شوند. بايد ديد چگونه اين طرح سبب شد كه مردم مرفّه وراحت طلبي مانند مردم شام آماده خروج از شام شوند ومرگ را بر زندگي آسوده ترجيح دهند. «گويند يكي از پيران صحابه، پيش معاويه رفت.معاويه او را استقبال نمود وتعظيم تمام كرد. او ميان معاويه وعمرو عاص بنشست

وگفت: مي دانيد كه چرا در ميان شما نشستم؟گفتند نه. گفت: روزي شما به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با يكديگر سخن پنهاني مي گفتيد;پيغمبر فرمود كه خداي تعالي بر آن كس رحمت كناد كه ايشان را از هم دور گرداند، چه اتّفاق ايشان بر خير نباشد».(2) هيچ عاملي مانند ايمان حركتزا وتلاش آفرين نيست. در عين حال، احساسات مذهبي به سان شمشير دو دَم است كه اگر به دست زمامداران فرصت طلب افتد قدرت تخريبي آن خارج از وصف مي گردد. طرح عمرو عاص براي مقابله با علي (عليه السلام) آن بود كه احساسات ديني مردم شام را بر ضدّ آن حضرت بشورانند واو را متهّم به قتل خليفه كنند ودر نشر اين

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 88.

2 . هندوشاه نخجواني،تجارب السلف، به تصحيح عباس اقبال، ص 46.

-------------------------- صفحه 498

انديشه از وجود زاهدان وناسكان جامعه كه مورد احترام مردم هستند استفاده برند. او، علاوه بر اينها، خطاب به معاويه گفت:شرحبيل كندي(1) مورد احترام مردم شام است ودشمن هم ولايتيِ خود جرير نماينده علي است. بايد او را از جريان آگاه سازي، به گونه اي كه باور كند كه علي قاتل عثان است وبه افرادي كه مورد وثوق تو واو هستند مأموريت دهي كه در سرتاسر شام اين انديشه را بپراكنند.واگر چيزي در قلب شرحبيل بنشيند به اين زودي از دل او نمي رود.(2) نامه معاويه به شرحبيل

معاويه نامه اي به شرحبيل نوشت واو را از آمدن جرير از طرف علي (عليه السلام) آگاه ساخت.شرحبيل در آن هنگام در حِمْص سوريه زندگي مي كرد. معاويه از او دعوت كرد

كه هرچه زودتر به شام بيايد وآن گاه به جيره خواران دربار خود، كه همگي از يمن قحطان بودند وبا شرحبيل روابط خوبي داشتند، مأموريت داد كه به حمص بروند وهمه يكزبان ويكصدا علي را قاتل خليفه سوم معرّفي كنند. وقتي نامه معاويه به دست شرحبيل رسيد ياران خود را دعوت كرد ودعوت معاويه را با آنان در ميان نهاد. مردي به نام عبد الرّحمان بن غَنَم اَزْدي، كه فهميده ترين مردم شام بود، برخاست واز عاقبتِ بد اين كار به اين زاهد وناسك هشدار داد وگفت: تو از روزي كه از كفر به اسلام مهاجرت كردي پيوسته مورد لطف الهي بوده اي وتا از ناحيه مردم اداي شكر الهي قطع نشود اعطاي نعمت او قطع نخواهد شد و«خداوند هرگز وضع مردم را دگرگون نمي سازد مگر اينكه آنان وضع خود را دگرگون كنند». خبر قتل عثمان به وسيله علي به ما رسيده است. اگر واقعاً علي او را كشته

--------------------------

1 . كنده بر وزن «غِبطه» نام يكي از قبايل يمن است كه د رجنوب شبه جزيره عربستان سكونت داشتند وسپس گروه كثيري از آنها به نقاط ديگر مانند شام هجرت كردند. شرحبيل از اين قبيله بود كه نياكان او از يمن به شام كوچ كرده بودند.

2 . وقعه صفّين، ص 44; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 71.

-------------------------- صفحه 499

است، مهاجران وانصار با او بيعت كرده اند وآنان حاكمان بر مردم هستند، واگر علي او را نكشته است چرا معاويه راتصديق مي كني؟ درخواست مي كنم كه خود وبستگان خود را در دام هلاكت مَيانداز. واگر مي ترسي كه

جرير به مقامي برسد، تو نيز مي تواني به سوي علي بروي وبا قوم خود ومردم شام با او بيعت كني. ولي خير خواهي آن مرد اَزْدي مؤثّر نيفتاد وشرحبيل به دعوت معاويه پاسخ مثبت گفت وراهي شد.(1) استمداد معاويه از شيوخ قبايل وزاهدان ساده لوح

در اجتماعات قبيله اي دست شيخ قبيله در تصميم گيري كاملاً باز است وتمايل او به يك طرف، موجب تمايل تمام افراد قبيله با تيره اي از آن مي گردد ودر حقيقت رأي واحد او جانشين آراء ونظرها مي شود، بالأخص اگر رئيس از قداست ظاهري برخوردار باشد. معاويه در بسيج كردن مردم بومي شام ومهاجران يمني كه در آنجا سكني گزيده بودند، به جلب تمايل چنين افرادي نياز داشت وعقل منفصل او، عمرو عاص، نيز او را به اين كار وادار كرد ودر اين ميان شرحبيل يمني (2) مقيم حمص شام واجد هر دو شرط بود.هم مقدّس مآب بود وهم بزرگ يمنيهاي مهاجر به شمار مي رفت وبا جلب نظر او تحوّلي در افكار عمومي نسبت به امام (عليه السلام) پديد مي آمد. از اين جهت، معاويه نامه اي به وي نگاشت واو را به شام دعوت كرد(3)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 71.

2 . ابن ابي حاتم در كتاب الجرح والتعديل(ج4، ص 338) نامي از او مي برد وبخاري در تاريخ خود (ج2، ص 249) شرحي از او نگاشته است.

3 . وقعه صفّين، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 71; كامل ابن اثير، ج3، ص 143.

-------------------------- صفحه 500

وافرادي را

كه مورد وثوق شرحبيل بود مأمور كرد كه پيوسته با او در تماس باشند وعلي (عليه السلام) را قاتل عثمان معرفي كنند واو را شستشوي مغزي دهند تا جز «قاتل بودن امام» انديشه ديگري بر صفحه مغز او نقش نبندد. او وقتي از حمص وارد شام شد مورد احترام همگان قرار گرفت. معاويه با او جلسه كرد وبه زاهد شام چنين گفت:جرير بن عبد اللّه بجلي از عراق آمده است وما را به بيعت با علي دعوت مي كند وعلي بهترين افراد است جز اينكه او قاتل عثمان است. من از هر نوع تصميم خودداري كرده ام، زيرا فردي از مردم شام هستم وبه آنچه كه آنها رأي دهند نظر مي دهم وآنچه را كه آنان مكروه بشمارند من نيز ناخوش مي دارم. زاهد شام از اظهار نظر خودداري كرد وگفت: مي بايد تحقيق كنم وآن گاه نظر دهم. لذا مجلس را ترك گفت ودر مسير تحقيق افتاد.(1) افرادي كه معاويه قبلاًآنان را به تغذيه فكري او مأمور كرده بود به عناوين گوناگون با او تماس مي گرفتند وقاتل بودن امام را تصديق مي كردند ودر دل او شك وترديد در باره علي (عليه السلام) ايجاد مي كردند. تبليغات مسموم وسراپا دروغ، افكار اين زاهد ساده لوح را دگرگون ساخت واو را به صورت كاسه اي داغ تر از آش ودايه اي مهربانتر از مادر در آورد. لذا بار ديگر كه با معاويه تماس گرفت به وي گفت:من از مردم جز قاتل بودن علي چيزي نشنيدم. از اين رو، تو حق نداري با او بيعت كني واگر چنين كني تو را از شام بيرون مي

كنيم ويا مي كُشيم.(2) معاويه با شنيدن اين مطلب مطمئن شد كه خود فروخته ها، زاهد ساده دل را خوب فريفته اند. پس به وي گفت: من فردي از مردم شام هستم وهرگز با شما مخالفت نمي كنم. زاهد شام مجلس معاويه را ترك گفت وبه سراغ حصين بن نُمَير

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 71; كامل ابن اثير، ج3، ص 143.

2 . وقعه صفّين، ص 47 و48; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 73.

-------------------------- صفحه 501

رفت واز او درخواست كرد كه كسي را در پي جرير نماينده امام (عليه السلام) بفرستد تا با او نيز به مذاكره بپردازد. مذاكره زاهد شام با نماينده امام(عليه السلام)

پس از آنكه جرير به همراه حصين بر شرحبيل وارد شد هر سه نفر به بحث وگفتگو نشستند. زاهد شامي رو به نماينده امام (عليه السلام) كرد وگفت: تو با گزارش مبهمي به سوي ما آمده اي. گويا مي خواهي ما را در دهان شير بيفكني وعراق وشام را بهم بريزي. علي را ستايش مي كني در حالي كه او قاتل عثمان است، وتو نزد خدا در روز رستاخيز مسئول هستي. وقتي سخنان شرحبيل به پايان رسيد نماينده امام (عليه السلام)چنين پاسخ گفت: من هرگز با گزارش مبهمي به سوي شما نيامده ام.چگونه مي تواند خلافت علي مبهم باشد در حالي كه مهاجران وانصار با او بيعت كرده اند وبه سبب نقض آن، طلحه وزبير كشته شدند؟تو خود را در دامان شير افكنده اي ومن هرگز چنين كاري نكرده ام.اگر عراق وشام براي حفظ حق

متّحد شوند بهتر از آن است كه به جهت يك امر باطل از هم جدا گردند. اينكه مي گويي علي قاتل عثمان است، به خدا سوگند، اين سخن جز پرتاب تير تهمت، آن هم از نقطه دور، چيز ديگري نيست. تو به دنيا ميل كرده اي ودر گذشته در زمان سعد وقّاص چيزي در دل داشتي.(1) مجلس به پايان رسيد وجرير بعداً ضمن قصيده اي به همتاي يمني خود شرحبيل پيامي به شرح زير به شام فرستاد: شرحبيل، اي فرزند سمط، از هوي وهوس پيروي مكن كه هرگز بدلي براي

--------------------------

1 . متن عبارت جرير چنين است: «فواللّه ما في يديك في ذلك إلاّالقذف بالغيب من مكان بعيد». واين جمله اقتباس از آيه مباركه است كه مي فرمايد:(وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكان بَعِيد) (سوره سبأ: آيه 53). وقعه صفين، ص 47 و48.

-------------------------- صفحه 502

دين در اين دنيا نيست. وبه فرزند حرب بگو كه تو امروز ديگر احترامي نداري تا به آنچه كه قصد كردي برسي، پس اميد او را قطع كن.(1) وقتي پيام ناصحانه جرير ضمن سروده متين او به دست شرحبيل رسيد تكاني خورد ودر انديشه فرو رفت وگفت: اين سخن پندي است براي من در دنيا وآخرت. به خدا سوگند در تصميم گيري عجله نمي كنم. وقتي معاويه از مذاكره جرير با زاهد متنفذ شام وپيام جرير به او آگاه شد، نماينده امام (عليه السلام) را توبيخ كرد وبراي خنثي كردن سخنان جرير گروهي را واداشت كه به طور مرتب با شرحبيل تماس بگيرند وقتل عثمان را به وسيله امام (عليه السلام) در نظر او قطعي جلوه دهند ودر اين مورد از

شهادت دروغ هم ابا نكنند ونامه هاي ساختگي را در اختيار او بگذارند. اين گروه مزدور كار را به جايي رساندند كه آن زاهد بيدار شده را بار ديگر فريفتند واو فريب «شاهدان زور» را خورد ودر عزم خود استوار گرديد.(2) وقتي سران ديگر قبايل يمني از تصميم شرحبيل وفريب خوردن او آگاه شدند چاره اي جز اين نديدند كه خواهر زاده او را به حضور او بفرستند تا با او سخن بگويد ووي را روشن سازد. او از افراد انگشت شماري از مردم شام بود كه با امام (عليه السلام) بيعت كرده بود واز زاهدان وعابدان شام به شمار مي رفت. او ضمن قصيده اي از دسيسه ها وخدعه هاي معاويه پرده برداشت وياد آور شد كه اين گواهها ونامه ها جز صحنه سازي نيست وهيچ يك واقعيت ندارد. وقتي عابد شام از مضمون شعر او آگاه شد گفت: اين فرستاده شيطان است. به خدا سوگند كه او را از شام بيرون مي كنم، مگر اينكه بر او دست نيابم.(3)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 48 و49; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص 80و81.

2 . وقعه صفّين، ص 49; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 81.

3 . وقعه صفّين، صص 49 و50.

-------------------------- صفحه 503

معاويه كه به وسيله افراد خود سير فكري شرحبيل را تعقيب مي كرد وقتي او را در تصميم خود جدّي يافت پيامي به شرح زير براي او فرستاد: از اينكه حق را پاسخ گفتي پاداش تو با خدا باد.مي دانيد كه صالحان جامعه نظر تو را پذيرفته اند ولي رضايت وآگاهي اين گروه

براي مبارزه با علي كافي نيست، بلكه بايد رضايت عمومي را براي جهاد با علي جلب كرد. چاره اي جز اين نيست كه به شهرهاي شام سفر كني واعلام نمايي كه عثمان را علي كشته وبر مسلمانان واجب است كه انتقام او را از قاتل باز ستانند. او سفر خود را به شهرهاي شام آغاز كرد. نخست به منطقه حمص رفت ودرآنجا خطابه اي ايراد كرد وگفت: اي مردم، عثمان را علي كشته وگروهي را كهبراو خشمگين شدند نيز كشته است. وسرانجام علي بر تمام ممالك اسلامي مسلّطشده وفقط شام مانده است. او شمشير بر دوش خود نهاده ودر گردابهايمرگ فرو مي رود تا به شما برسد مگر اينكه از جانب خدا حادثه جديدي رخ دهد. وبراي مقابله با او نيرومندتر از معاويه كسي نيست.برخيزيد وحركت كنيد. سخنان عابد فريب خورده در مردم حمص كه علاقه خاصي به او داشتند مؤثّر افتاد وهمگان به درخواست او پاسخ مثبت گفتند جز عابدان وزاهدان آنجا، كه همگي او را تخطئه كردند. آن گاه شرحبيل به ديگر شهرهاي شام سفر كرد ومردم را براي شركت در جهاد با علي دعوت نمود وپاسخ مثبت نيز شنيد. شرحبيل ازمسافرت دوره اي خود به دمشق بازگشت وسرمست از پيروزي خود بر معاويه وارد شد وسخن پيشين خود را به شدّت مطرح كرد وگفت: تو اگر با علي وقاتلان عثمان جهاد كني ما يا انتقام خود را مي گيريم يا فداي راه هدف مي شويم ودر اين صورت در مقام خود مي ماني ودر غير اين صورت تو را عزل مي كنيم وديگري را بر جاي تو مي نشانيم تا در سايه

او جهاد كنيم وانتقام خون عثمان را از

-------------------------- صفحه 504

علي بگيريم يا كشته شويم.(1) معاويه با شنيدن سخنان حادّ وتند زاهد فريب خورده از خوشحالي در پوست نمي گنجيد. اتمام حجّت از جانب جرير

جرير از اين پيشامد، كه هرگز انتظارش را نداشت، سخت ناراحت شد وبار ديگر با دوست ديرينه وزاهد قبيله خود تماس گرفت واو را از نتايج وخيم تصميمش آگاه ساخت وگفت: خدا امّت اسلامي را از خونريزي باز داشته ودو دستگي را برطرف كرده ونزديك است كه ممالك اسلامي به سكون وآرامش برسد. مبادا در ميان مردم فساد كني. سخن خود را پنهان بدار كه مبادا كار به جايي برسد كه ديگر نتواني آن را بازگرداني. شرحبيل گفت:نه، هرگز نظر خود را كتمان نمي كنم.آن گاه برخاست ودر يك مجلس عمومي سخن گفت.مردم نيز با توجه به سوابق او در عبادت، نظر او را تصديق كردند. در اين هنگام بود كه نماينده امام (عليه السلام) را يأس ونوميدي فرا گرفت وديگر ندانست كه چه كند.(2) علل شكست نماينده امام (عليه السلام) در شام

شكي نيست كه جرير نماينده امير مؤمنان علي (عليه السلام)، كه براي اخذ بيعت به شام اعزام شده بود، در مأموريت خود با شكست روبرو شد ونه تنها كاري از پيش نبرد، بلكه وقتي امام (عليه السلام) را از تصميم نهايي معاويه آگاه ساخت كه

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ا بن ابي الحديد، ج3، صص 83_ 82; وقعه صفين، صص 52_ 50.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 84; وقعه صفّين، ص 52.

-------------------------- صفحه 505

كار از كار گذشته بود ومعاويه مردم

شام را آماده نبرد با امام (عليه السلام) كرده بود.علّت سهل انگاري او اين بود كه از هنگام ورود به شام فريب وعده هاي امروز وفرداي معاويه را خورد وحاكم معزول شام با شيطنتهاي اموي خود از هر نوع اظهار نظر خودداري كرده ونماينده امام (عليه السلام)را بين خوف ورجاء نگاه داشت وجرير به اميد اينكه بتواند معاويه را وادار به بيعت كند وشكاف را از بين ببرد، توقف را بر خود شايسته ديد وپيوسته خواهان نظر قاطع معاويه بود. اظهار نظر قاطع براي معاويه در روزهاي نخست مقرون به صلاح نبود. البتّه نظر او از نخستين روزهاي ورود نماينده امام (عليه السلام)مخالفت وسركشي وياغيگري بر خلافت مركزي بود، امّا چنين اظهار نظري در آن روزها سبب مي شد كه نماينده امام (عليه السلام) به كوفه باز گردد وآن حضرت را در جريان مخالفت معاويه بگذارد وطبعاً امام (عليه السلام) نيز در سركوبي مخالفان حق درنگ نمي كرد واو را با ارتشي گران بر سر او مي ريخت وريشه فساد را مي كَند. باري، معاويه نماينده امام (عليه السلام) را به عناوين گوناگون در شام معطّل كرد تا همكاري عمرو عاص را در نبرد با حكومت مركزي به دست آورد وآن گاه با اعزام گروههاي تبليغي به اطراف شام، سيماي بس زننده اي از علي (عليه السلام) در دلهاي مردم آن منطقه ترسيم كرد واز علاقه آنان به خلافت وجانشيني رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به نفع شخص خود استفاده بُرد. او بر اين نيز اكتفا نكرد وموافقت زاهد معروف شام شرحبيل را، كه نفوذ خاصي در افكار عمومي داشت، براي مخالفت با

امام جلب نمود واين زاهد فريب خورده آنچنان بر جنگ با علي (عليه السلام) همّت گماشت كه اگر، بر فرض، معاويه هم كوتاه مي آمد او مردم ساده لوح شام را بر ضدّ امام بسيج مي كرد. اين موفقيّتهاي شيطاني براي معاويه از آن جهت رخ داد كه جرير نماينده امام (عليه السلام) در انجام وظيفه اي كه به او محوّل شده بود فريب ظاهر سازي معاويه را خورد وامام (عليه السلام) را در اخذ تصميم بر قلع ماده فساد معطل كر دوهنگامي به

-------------------------- صفحه 506

سوي امام بازگشت كه معاويه بخش عظيمي از ممالك اسلامي را بر ضدّ امام بسيج كرده وانديشه خونخواهي وانتقام از قاتلان عثمان، كه از نظر آنان علي (عليه السلام)در رأس آنها قرار داشت، در وجود آنان لانه گزيده بود. آخرين نقشه معاويه

آخرين برگي كه معاويه در اختيار داشت آزمون امام (عليه السلام) در آخرين فرصتها بود واينكه آيا او به راستي بر خلع معاويه از مقامش مصمّم است يا نه. از اين جهت، به خانه جرير نماينده امام رفت وگفت:فكر تازه اي دارم وآن اينكه به دوست خود بنويس كه حكومت شام را به من واگذار كند وخَراج مصر را نيز به من بدهد وچون مرگ او فرا رسيد بيعت كسي را بر گردن من نگذارد. در اين صورت من تسليم او مي شوم وحكومت او را كتباً تأييد مي كنم.(1) نماينده امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت: تو نامه ات را بنويس ومن آن را تأييد مي كنم. سرانجام نامه ها نوشته شد وپيكي، هر دو نامه را به كوفه برد. متن نامه معاويه در ميان

قبايل عرب معروف شد. گروهي از همفكران معاويه مانند وليد عُقبه او را در نوشتن چنين نامه اي انتقاد كردند. وليد در ضمن اشعاري به معاويه نوشت: سَأَلْتَ عَلِيّاً فِيهِ ما لَنْ تَنالَهُ *** وَ لَوْ نِلْتَهُ لَمْ يُبْقِ إِلاّ لَيالِياً (2) چيزي را از علي خواستي كه هرگز به آن نمي رسي، واگر برسي جز چند شب بيشتر در دست نخواهي داشت. فرزند عُقْبه در نخستين مصراع از شعر خود به درستي سخن گفته بود، زيرا علي (عليه السلام) هرگز با باطل معامله وآشتي نمي كرد، ولي مصراع دوّم شعر او كاملاً اشتباه است، زيرا بر فرض محال اگر مصالح ايجاب مي كرد وعلي (عليه السلام) از در مصالحه وارد مي شد هرگز آن را نقض نمي كرد، چنان كه امام (عليه السلام)تعهّد

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 52; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 84.

2 . وقعه صفّين، ص 52; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 84.

-------------------------- صفحه 507

وپايبندي خود را به پيمان، در مسئله «حَكَمَين» كاملاً روشن ساخت. معاويه، علي (عليه السلام) را بهتر از وليد مي شناخت ومي دانست كه در هر دو صورت جريان به نفع او است.چه، اگر علي (عليه السلام) حكومت را به او واگذار مي كرد، حكومتي مستمر وبدون درد سر نصيب او شده بود واگر چنين نمي كرد معاويه چكمه هاي خود را براي ريختن خون مردم بپا خاسته حجاز وعراق محكمتر به پا مي كرد.گذشته از اين نوع وقت گذراني ومعطل كردن نماينده امام (عليه السلام) در شام، خود به نفع معاويه بود، زيرا بر توان رزمي خود

مي افزود وآمادگي بيشتري در مردم شام براي جنگ با امام پديد مي آورد. پاسخ امام(عليه السلام) به نماينده خود

... هدف معاويه اين است كه من در گردن او بيعتي نداشته باشم تا هرچه مي خواهد برگزيند ومي خواهد تو را معطل نگاه دارد تا مردم شام را براي جنگ بيازمايد. در همان روزهاي نخست كه من در مدينه بودم مغيرة بن شعبه نظر داد كه من معاويه را بر مقام خود ابقا كنم، ولي من نپذيرفتم.خدا روزي را نياورد كه من افراد گمراه را به كمك بگيرم.اگر دست بيعت داد(كه هيچ)، در غير اين صورت، به سوي من باز گرد.(1) امام (عليه السلام) در اين نامه به يكي از اهداف معاويه اشاره كرده است وآن اينكه وي با اين پيشنهاد به سياست «دفع الوقت» متشبّث شده ومي خواهد در فاصله نگاشتن وبازگشت پاسخ آن، به توان رزمي خود بيفزايد واگر پاسخ امام (عليه السلام) منفي باشد (كه خواهد بود)، با قدرت بيشتر در مقابل آن حضرت صف آرايي كند. جرير به سازش با معاويه متهم مي شود

تأخير جرير در سرزمين شام مردم عراق را بر آن داشت كه او را به سازش با

--------------------------

1 . وقعه صفين، ص 52; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 84.

-------------------------- صفحه 508

دشمن متهم كنند. چون سخن مردم به گوش امام (عليه السلام)رسيد در باره او گفت:مجدداً نامه اي مي نويسم وبه اقامت او در شام خاتمه مي دهم. اگر از اين به بعد نيز در شام اقامت گزيد، يا فريب خورده ويا فرمان ما را ناديده گرفته واز در مخالفت در آمده است.ازاين جهت،امام

(عليه السلام) نامه اي به شرح زير به جرير نوشت: ...هرگاه نامه من به تو رسيد، معاويه را بر اظهار نظر قاطع وادار كن واو را در ميان جنگ كوچ دهنده(كه مايه آوارگي جنگجويان مي شود) يا تسليم خوار كننده مخيّر ساز.هرگاه جنگ را برگزيد هر نوع امان وعهدي را كه در ميان بوده از او بردار واگر تسليم شد از او بيعت بگير.(1) وقتي جرير نامه امام (عليه السلام) را دريافت آن را براي معاويه خواند وبه او چنين گفت: قلب آدمي در سايه گناه بسته مي شود ودر پرتو توبه باز مي گردد، ومن قلب تو را بسته مي انديشم. ميان حق وباطل قرار گرفته اي وبه چيزي مي نگري كه در دست غير توست. معاويه به وي گفت: در مجلس ديگر نظر قطعي خود را اعلام مي دارم. او وقتي نظر خود را اعلام كرد كه مردم شام با او بيعت كرده ومعاويه آنان را آزموده بود. در آن هنگام بود كه نماينده امام (عليه السلام) را مرخص كرد كه به آن حضرت ملحق شود ونامه اي به امام نوشت كه گروهي از تاريخنگاران آن را آورده اند: ...چنانچه مهاجران وانصار در حالي با تو بيعت مي كردند كه تو از خون عثمان بري بودي در آن صورت خلافت تو به سان خلافت سه خليفه قبلي بود، ولي تو مهاجران را بر ريختن خون عثمان تحريك كردي وانصار را از حمايت او بازداشتي. در نتيجه جاهل از تو اطاعت كرد وناتوان توانا شد.مردم شام تصميم گرفته اند كه با تو بجنگند تا هنگامي كه قاتلان عثمان را به آنها تحويل دهي. هرگاه

چنين كني، مسئله خلافت در شوراي مسلمين مطرح مي شود.به جانم سوگند كه وضع تو با من مانند وضع تو با طلحه وزبير

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه هشتم; وقعه صفين، ص 55، با تفاوتي د رمتن نامه.

-------------------------- صفحه 509

نيست، زيرا آن دو نفر با تو بيعت كرده بودند ولي من بيعت نكرده ام. همچنين مردم شام مانند مردم بصره نيستند، چه مردم بصره با تو بيعت كرده ودر اطاعت تو وارد شده بودند، در حالي كه مردم شام خلافت تو را نپذيرفته اند و از در اطاعت وارد نشده اند. امّا افتخارات تو در اسلام وقرابت تو با رسول خدا وموقعيت تو در ميان قريش را هرگز انكار نمي كنم.(1) اين نامه كه با مركّب دروغ نوشته شده بود از نيرنگهاي ماكياولي معاويه است كه در پيشبرد اهداف خود از ايراد هر نوع تهمت بر رقيب خودداري نمي كرد.ولي امام (عليه السلام) در نامه هاي خود از واقعيات كمك مي گرفت ودر مَسند دفاع از حق، صرفاً حقايق را مطرح مي كرد. آن حضرت در نامه اي خطاب به معاويه پاسخ تهمت او را چنين مي نگارد: ...نامه شخصي به دستم رسيد كه نه فكري دارد كه او را هدايت كند ونه پيشوايي كه او را به راه آورد. هوي وهوس او را فرا خوانده و او اجابت كرده و از آن پيروي نموده است.تصوّر كردي كه كار من در باره عثمان بيعت مرا بر تو باطل كرده است. به جانم سوگند كه من فردي از مهاجران بودم كه از هركجا كه وارد شدند من نيز وارد شدم وهرگز خدا آنان را

بر گمراهي گِرد نمي آورد وپرده بر ديدگان آنان نمي زند. ودر باره قتل عثمان نه دستوري دادم كه خطاي در فرمان، مرا بگيرد ونه او را كشته ام تا بر من قصاص واجب شود.اينكه مي گويي مردم شام امروز حاكمان بر اهل حجازند، شخصي را از اهل شام نشان بده كه عضويت او در شورا پذيرفته شود وجانشيني پيامبر براي او برازنده باشد. اگرچنين تصوّر مي كني، مهاجران وانصار تو را تكذيب مي كنند. واينكه مي گويي قاتلان عثمان را تحويل تو بدهم، سخن بس نابجايي است. تو را چه به عثمان؟ تو مردي از بني اميّه هستي وفرزندان عثمان بر اين كار از تو شايسته ترند.اگر مي انديشي كه تو براي گرفتن انتقام خون پدر آنان قويتر و

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 91; كامل مبرد، ج3، ص 184; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 88

-------------------------- صفحه 510

نيرومندتري در حوزه اطاعت ما وارد شو وآن گاه از كشندگان او شكايت كن.من همگان را بر پيمودن راه راست وادار مي كنم. امّا داوري تو در مورد شام وبصره وخودوطلحه وزبير بي پايه است ودر همگان حكم يكي است،زيرا آن يك بيعت همگاني بود وقابل تجديد نظر نيست وخيار فسخ ندارد.امّا اصرار تو بر اتّهام من در باره تقل عثمان، هرگز آن را از راه حق نگفتي وخبري در اين باره به تو نرسيده است.فضيلت ونزديكي مرا با پيامبر وشرف مرا در ميان قريش پذيرفتي; به جانم سوگند كه اگر مي توانستي آنها را نيز انكار مي كردي.(1) آن گاه به نجاشي، سخنگوي حكومت خود، دستور داد كه نامه معاويه

را با يك سروده حماسي پاسخ بگويد وهر دو براي معاويه ارسال گردد. بازگشت نماينده امام(عليه السلام) از شام

در سخنوري وتيز هوشي وشكيبايي وبردباري جرير نماينده امام (عليه السلام) كه از شروط اساسي يك نماينده وديپلمات سياسي است، سخني نيست ودر اينكه او كوشش بسيار كرد كه بدون خونريزي نظر امام (عليه السلام) را تأمين كند ومعاويه را وادار به اطاعت از حكومت مركزي سازد نيز كلامي نيست، ولي او يك اشتباه كرد وآن اينكه فريب امروز وفردا كردنهاي دو سياست باز كهنه كار اموي را خورد،ومعاويه در آن فرصت مردم شام را آزمود وآنان را براي نبرد با امام (عليه السلام)آماده كرد وهنگامي نظر قاطع خود را اعلام نمود كه از مردم شام براي اخذ انتقام خون خليفه بيعت گرفته بود. نتيجه اشتباه جرير اين شد كه امام (عليه السلام) كه در نخستين روز ماه رجب سال سي وششم وارد كوفه شده بود تا ماهها در انتظار جرير بسر برد تا از نظر قاطع

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، صص 92_ 91; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 89; كامل ابن مبرّد، ج3، ص 224; وقعه صفّين، صص 58_ 57. در نامه هاي ششم وهفتم نهج البلاغه نيز اشاره اي به مضامين اين نامه شده است.

-------------------------- صفحه 511

معاويه آگاه گردد ودر نتيجه معاويه در طيّ اين مدّت شاميان را تا دندان مسلّح كرد وهمگان را براي نبرد با امام آماده ساخت ومسئله غافلگيري دشمن از ميان رفت. هرگز دليل قاطعي در دست نيست كه جرير خيانت كرده باشد، ولي به طور مسلّم تقصير يا قصور او در روند تاريخ اسلام مؤثر

افتاد واستمرار حيات منحوس قاسطين تا حدّي مرهون اشتباه مأمور امام (عليه السلام) بود. البته امام (عليه السلام) در مدّت اقامت خود در كوفه كارهايي صورت داد وزمامداران واستانداراني را عزل وافراد صالح وخدمتگزار را بر كارها نصب كرد ونمي توان علّت اقامت علي (عليه السلام) را در اين مدّت به حساب تأخير جرير گذارد، بالأخص كه امام پس از اقامتي در كوفه، جرير را از استانداري همدان به كوفه فرا خواند وچنان مأموريت خطيري را به او سپرد. يكي از مشكلات امام (عليه السلام) در اين مدّت، مراجعه دلاوران وجواناني بود كه آماده نبرد با دشمن بودند واز او درخواست حركت وخروج به مرزهاي شام مي كردند.ولي از آنجا كه امام از خونريزي پرهيز داشت ومي خواست بدون برخورد نظامي ماجرا فيصله يابد، با حركت آنان موافقت نمي كرد وبه آنان چنين مي فرمود: صدور فرمان آماده باش، در حالي كه نماينده من جرير در شام است، درهاي صلح را به روي مردم شام مي بندد واگر نيّت خيري داشته باشند از ميان مي رود. من براي جرير نامه نوشته ام ومدّت اقامت او را محدود ساخته ام. اگر تأخير كند يا فريب خورده، يا با امام خود مخالفت كرده است. من ترجيح مي دهم كه در اين كار قدري تأنّي كنم، ولي اين كار مانع از آن نيست كه افراد به تدريج آماده شوند تا در موقع اعلام حركت، وقفه اي در كار نباشد.(1)

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 42(طبع عبده). صفحه 512

محاكمه جرير در نزد امام(عليه السلام)

جرير، پس از آن همه معطّلي، با نوميدي به سوي اما م(عليه السلام) بازگشت.مالك اشتر

او را در محضر امام به محاكمه كشيد وسخنان تندي ميان آنان رد وبدل شد كه برخي را مي آوريم. مالك: اماما، اگر مرا به جاي او مي فرستادي كار را به صورت صحيح انجام مي دادم. اين مرد هر نوع باب اميد را به روي ما بست. خاندان اميّه در گذشته با گماردن او بر استانداري همدان دين او را خريده اند. او شايسته نيست كه بر روي زمين راه برود. اكنون كه از شام بازگشته ما را به قدرت آنان مي ترساند. اگر امام اجازه بفرمايد او وهمفكران او را زنداني كنم تا جريان روشن گردد وستمگران نابود شوند. جرير: اي كاش به جاي من، تو مي رفتي ودر آن صورت بازگشتي نداشتي،زيرا عمرو عاص يا ذي الكلاع وحوشب ذي ظلم تو را مي كشتند، چه تو را از قاتلان عثمان مي پندارند. اشتر:اگر مي رفتم پاسخ آنان مرا ناتوان نمي كرد.من معاويه را به راهي دعوت مي كردم وبه او مجال تفكّر نمي دادم. جرير:هم اكنون راه باز است; برو. مالك:حالا كه كار از كار گذشته وجريان به نفع معاويه تمام شده است؟(1) شكي نيست كه منطق اشتر از قوّت برخوردار بود وجرير در مقابل انتقاد منطقي او پاسخ درستي نداشت. شايسته يك چنين ديپلمات شكست خورده اي اين بود كه به تقصير يا قصور خود اعتراف كند ودرخواست پوزش نمايد، ولي او در مقابل انتقاد مالك مقاومت به خرج داد وكم كم از امام (عليه السلام) فاصله گرفت وبه سرزمين

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 60; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 115_ 114.

-------------------------- صفحه 513

«فرقيسيا»(1) كه

بر ساحل فرات قرار داشت پناهنده شد. اگر جرير تا آن زمان مرتكب جرمي نشده بود تقصير او قابل بخشش بود، ولي از آن به بعد كار او بر خلاف اصول بود، زيرا ترك جوار امام وزندگي در نقطه اي دور، عملاً اعتراض به حكومت امام (عليه السلام) بود.گذشته ازا ين به سبب كناره گيري جرير، تعصّبات قبيله اي كار خود را كرد واز قبيله جرير عده اندكي (فقط نوزده نفر) به نام «قسر» كه تيره اي از بجيله بودند درركاب امام به سوي صفّين حركت كردند; هرچند از برخي از شاخه هاي بجيله به نام «اخمس» هفتصد نفر شركت داشتند. عمل جرير يك نوع ياغيگري وخروج بر حكومت حقّه بود وامام (عليه السلام) براي اينكه ريشه اين كارها را بسوزاند خانه جرير وهمفكر او ثوير بن عامر را ويران كرد تا براي ديگران درس عبرت باشد.(2) نامه هاي معاويه به شخصيتهاي اسلامي

معاويه پيش از آنكه به سوي صفّين حركت كند به عمرو عاص گفت: مي خواهم با سه نفر مكاتبه كنم وآنها را بر ضدّعلي (عليه السلام)بشورانم. اين سه نفر عبارتند از عبد اللّه بن عمر، سعد بن وقّاص، محمّد بن مسلمه. مشاور معاويه نظر او را نپذيرفت وگفت: اين سه نفر از سه حالت برون نيستند; يا هوادار علي هستند كه در اين صورت نامه تو مايه استواري آنان در راه علي مي شود، يا هوادار عثمان هستند كه در اين صورت چيزي بر استواري آنان نمي افزايد، واگر از افراد بي طرف باشند هرگز تو در نظر آنان موثقتر از علي نيستي ودرنتيجه نامه تو تأثيري بر ايشان نخواهد گذاشت.(3)

--------------------------

1 .

منطقه اي است بالاتر از «رُجعه» ونزديك به «خابور».

2 . وقعه صفين، صص 60 و61.

3 . الامامة والسياسة، ج1، صص 88و89.

-------------------------- صفحه 514

معاويه نظر مشاور خود را نپذيرفت وسرانجام نامه اي به امضاي خود وعمرو عاص به عبد اللّه بن عمر نوشت كه مضمون آن چنين است: حقايق اگر از ما مخفي وپنهان باشد هرگز از تو مخفي نيست.عثمان را علي كشت، به گواه اينكه قاتلان او را امان داده است. ما خواهان خون عثمان هستيم، تا آنان را به حُكم قرآن بكشيم.واگر علي قاتلان عثمان را به ما بدهد ما از او دست بر مي داريم و آن گاه مسئله خلافت را مانند عمر بن خطّاب به صورت شورا در ميان مسلمانان مطرح مي كنيم.ما هرگز خواهان خلافت نبوده ونيستيم.ما از تو مي خواهيم كه بپا خيزي وما را در اين راه كمك كني.اگر ما وشما با هم متحد شويم علي مرعوب مي گردد وعقب نشيني مي كند.(1) پاسخ عبد اللّه بن عمر

...به جانم سوگند كه شما هر دو نفر بصيرت و واقع بيني را از دست داده ايد واز دور به وقايع مي نگريد ونامه شما بر شك وترديد اهل شك افزود. شما را چه با خلافت؟ معاويه، تو طليق وآزاد شده اي، وعمرو، تو هم شخصي متهم وغير قابل اعتمادي. از اين كار دست برداريد كه من وشما كمك نداريم.(2) پاسخ عبد اللّه بن عمر به معاويه دورنگري ومردمشناسي عمرو عاص را ثابت كردو روشن ساخت كه معاويه هنوز به پايه حريف كهنه كار خود نرسيده است واگر در بخشي از مسائل سياسي تفوّق دارد(مثلاً با سينه باز

سخن مخالف را مي شنود واگر به او رو آورند گذشته ها را ناديده مي گيرد واگر در مذاكره به بن بست برسد فوراً

--------------------------

1 . وقعه صفين، ص 63، طبق نظر ابن قتيبه دينوري، اين نامه را معاويه به اهل مكه ومدينه نوشته است. الامامة والسياسة، ص 89.

2 . وقعه صفّين ، ص 63. ولي ابن قتيبه، نامه ديگري را در پاسخ نامه معاويه آورده است. الامامة والسياسة، صص 89 و90.

-------------------------- صفحه 515

عنوان سخن را عوض كرده ورشته بحث را به جاي ديگر مي برد)هنوز مردمشناس كاملي نيست. هدف معاويه از نگارش اين نامه ها

هدف معاويه از اين نامه پراكنيها جلب نظر شخصيتهاي بي طرف بود كه در صف موافقان قرار نگرفته اند وقيافه مخالف نيز نداشتند.آنان افراد متنفّذ در مدينه ومكه ومورد احترام بودند وجلب نظر آنان ملازم با ايجاد كانون مخالفت در دو شهر بزرگ مكّه ومدينه بود كه مركز شورا وثقل گزينش خليفه اسلامي به شمار مي رفتند. ولي اين افراد با هوشتر از آن بودند كه فريب معاويه را بخورند ودست او را بفشارند.لذا ديگران نيز، يعني سعد وقّاص ومحمّد بن مسلمه، مشابه عبد اللّه بن عمر پاسخ گفتند.(1) نصر بن مزاحم در كتاب «وقعه صفين» نامه ديگري را از معاويه نقل كرده كه به عبد اللّه بن عمر نوشته است واو را در آن نامه به مخالفت با امام (عليه السلام) متّهم كرده واز اين طريق خواسته است بذر مخالفت را در قلب او بيفشاند وآن گاه نوشته است:من خلافت را براي خود نمي خواهم، بلكه براي تو مي خواهم واگر تو هم نپذيري، مسئله خلافت

بايد در شوراي مسلمين مطرح شود. فرزند عمر، با اينكه به سادگي معروف بود، دست معاويه را خواند ودر پاسخ او نوشت:نوشته بودي كه من بر علي خرده گرفته ام. به جانم سوگند، من كجا وسابقه ايمان وهجرت علي ومقام ومنزلت او نزد رسول خداوصلابت او در مقابل مشركان كجا؟ اگر من با او از در موافقت وارد نشدم به جهت آن بود كه در اين حادثه از پيامبر سخني نرسيده بود ولذا از تمايل به يكي از دو طرف خودداري ورزيدم.(2)

--------------------------

1 . عين نامه معاويه به سعد بن ابي وقّاص ومحمّد بن مسلمه انصاري وپاسخ آنها را ابن قتيبه در الامامة والسياسة (صفحات 90 و91) درج كرده است.

2 . وقعه صفين، صص 72و 73.

-------------------------- صفحه 516

نامه معاويه به سعد وقّاص

معاويه طيّ نامه اي به سعد وقّاص، فاتح سرزمين ايران، چنين نوشت: شايسته ترين مردم براي كمك به عثمان شوراي قريش بود. آنان او را برگزيدند وبر ديگران مقدّم داشتند.طلحه وزبير به كمك او شتافتنند وآنان همكاران تو در شورا وهمانند تو در اسلام بودند. امّ المؤمنين(عايشه) نيز به كمك او شتافت. شايسته تو نيست كه آنچه را آنان پسنديده اند مكروه بشماري وآنچه را كه آنان پذيرفته اند رد كني. ما بايد خلافت را به شورا باز گردانيم.(1) پاسخ سعد وقّاص

عمر بن خطّاب افرادي را وارد شورا كرد كه خلافت براي آنان جايز بود.هيچ كس از ما بر خلافت شايسته نبود مگر اينكه ما بر خلافت او اتّفاق كنيم.اگر ما فضيلتي را دارا بوديم، علي نيز آن را دارا بود ضمن آنكه علي داراي فضايل بسياري است كه در ما

نيست.واگر طلحه وزبير در خانه خود مي نشستند بهتر بود.خدا امّ المؤمنين را براي كاري كه انجام داد بيامرزد.(2) معاويه در نامه خود كوشيد كه براي خليفه سوّم فضيلتي برتر از ساير اعضاي شورا ثابت كند، ولي سعد وقّاص آن را نپذيرفت وزمامداري وجلو افتادن وي را از طريق رأي اعضاي شورا توجيه مي كند ودر ضمن از طلحه وزبير انتقاد مي نمايد. نامه معاويه به محمّد بن مسلمه

معاويه در اين نامه او را فارس انصار خوانده ودر پايان نامه مي نويسد: انصار، كه قوم تو باشند، خدا را نافرماني كرده وعثمان را خوار ساختند وخدا از تو واز آنان در روز رستاخيز سؤال خواهد كرد.(3)

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 90; وقعه صفين، ص 74.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 90; وقعه صفّين، صص 77_ 75.

3 . الامامة والسياسة، ج1، ص 90; وقعه صفّين، صص 77_ 75.

-------------------------- صفحه 517

فرزند مسلمه در پاسخ، پس از مقدمه اي، انگيزه معاويه را از اين نامه پراكني توضيح مي دهد ومي گويد: تو جز دنيا چيزي را نمي خواهي وجز هوي وهوس از چيزي پيروي نمي كني.پس از مرگ عثمان، از او دفاع مي كني، ولي در حال حيات او را خوار ساختي واو را ياري نكردي.(1) مضمون نامه هاي معاويه وانگيزه هاي او

مضمون نامه هاي معاويه كاملاً تحريك آميز بود ونويسنده مي كوشيد با دست گذاشتن بر نقاط قوّت مخاطبان، آنها را به مخالفت امام (عليه السلام) برانگيزد. في المثل، فرزند عمر را براي قبضه كردن خلافت مي خواند، چون او ناظر شورا بوده است. سعد وقّاص چون عضو شوراي شش نفري

وهمتاي طلحه وزبير بود، عضويت او را در شورا به رخ او مي كشد و او را به پيمودن را طلحه وزبير دعوت مي كند.ومحمّد بن مسلمه را سوار كار انصار وبسيج كننده مهاجران مي خواند وياد آور مي شود كه آنان براي جبران گذشته، كه عثمان را ياري نكردند، هم اكنون بپا خيزند و او را ياري كنند. مجموع اين نامه ها مي رساند كه معاويه جز برهم زدن نظام وتحريك جامعه اسلامي بر ضدّ علي(عليه السلام) هدف ديگري نداشت وبر فرض اينكه بپذيريم او ولي دم عثمان بوده است، هرگز قابل توجيه نيست كه براي انتقام خون يك مسلمان بتوان مسلمانان را به جان هم انداخت.معاويه اصرار ميورزيد كه حتي خليفه بايد از طريق شورا برگزيده شود. عده اعضاي شوراي عمر از شش نفر تجاوز نمي كرد. اگر گزينش شورا تكليف آفرين است، اتّفاق مهاجر وانصار، به طريق اولي، الزام آور است. همگان مي دانيم كه امام (عليه السلام) از طريق مهاجرين وانصار به اين مقام برگزيده شد.آن حضرت در خانه خود نشسته بود كه مردم به آنجا هجوم آوردند وبا

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 90; وقعه صفّين، صص 77 _ 75.

-------------------------- صفحه 518

اصرار او را به مسجد بردند وبا او بيعت كردند وجز چند نفر معدود، هيچ كس از بيعت با او مخالفت نكرد. گذشته از اين، اگر مهاجران وانصار عثمان را ياري نكردند، خود معاويه نيز او را ياري نكرد، با اينكه محاصره خانه عثمان مدّتها طول كشيد واو از اين محاصره آگاه بود ومي توانست با نيرويي كه در اختيار داشت به كمك خليفه بشتابد ولي

او هرگز چنين كاري نكرد وتماشاگر ريختن خون او شد. به علاوه، عثمان شخصاً به مردم شام وحاكم آن معاويه نامه نوشته واز آنها استمداد جسته بود وحتّي در پايان نامه خود افزوده بود:«فَياغَوثاهُ يا غَوثاهُ وَلا أَمِيرَ عَلَيْكُمْ دُونِي، فَالْعَجَل اَلْعَجَلْ يا مُعاوِيَةُ وَأَدْرِكْ ثُمَّ أَدْرِكْ وَ ما أَراكَ تُدْرِكُ».(1) مع الوصف، معاويه اين نامه هاي استمداد آميز را ناديده گرفته وكوچكترين حمايتي از خليفه خود نكرده بود، ولي پس از مرگ او به فكر انتقام خون او افتاد! مورخان براي عثمان دو نوع محاصره نوشته اند كه ميان محاصره نخست ومحاصره دوّم مدّت زيادي فاصله شده است.برخي مدّت محاصره ها را چهل ونه روز وبرخي ديگر دو ماه وده روز وبعضي چهل روز وبعضي ديگر بيش از يك ماه نوشته اند. بنابر اين بسيار بعيد است كه خبر محاصره عثمان به گوش معاويه نرسيده واو از جريان به كلي غافل مانده باشد. سخنوري در شام

اگر در هر زمان ومكاني افرادي هستند كه نان به نرخ روز مي خورند وچاپلوسان ستايشگر براي خوشايند صاحبان زور وزر سخن مي گويند وحق را ناحق وباطل را حق جلوه مي دهند، ولي در طول تاريخ با راد مرداني نيز روبرو مي شويم كه حقيقت را با چيزي معامله نمي كنند وزبان آنان جز به حقيقت نمي گردد. افراد قبيله «طيّ» كه در سرزميني وسط دو كوه ميان مدينه وشام زندگي

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 38.

-------------------------- صفحه 519

مي كردند، همگي ودر رأس آنان عَدي بن حاتم، به علي (عليه السلام)عشق ميورزيدند. عدي به حضور علي (عليه السلام) رسيدوگفت: مردي از قبيله ما به نام خفاف

براي ديدار پسر عموي خود حابس عازم شام است.خفاف فردي خطيب وسخنور وشاعر است.اگر اجازه بفرماييد به او بگوييم با معاويه ملاقات كند وبا تشريح موقعيت شما در مدينه وعراق روحيه معاويه وشاميان را بشكند.امام (عليه السلام) با پيشنهاد عدي موافقت فرمود و او راهي شام شد وبر پسر عموي خود حابس وارد شد وبه او گفت كه وي در حادثه قتل عثمان در مدينه بوده،سپس در ركاب علي (عليه السلام) از مدينه به كوفه آمده است واز اوضاع كاملاً آگاه مي باشد. مذاكره دو پسر عمو به آنجا منتهي شد كه روز بعد به حضور معاويه بروند واو را از وقايع آگاه سازند. فرداي آن روز هر دو به ملاقات معاويه رفتند. حابس به معرّفي پسر عموي خود پرداخت وگفت كه او در حادثه«يوم الدار» وقتل عثمان حضور داشته وبا علي به كوفه آمده است ودر گفتار خود كاملاً مورد اطمينان است.معاويه رو به خفاف كرد وگفت: از جريان عثمان ما را آگاه ساز. خفاف با جمله هاي فشرده رويداد قتل عثمان را چنين بيان كرد: مكشوح او را محاصره كرد وفردي به نام حكيم فرمان حمله داد. محمّد بن ابي بكر وعمّار مباشر قتل بودند وسه نفر، عدي بن حاتم واشتر نخعي وعمرو بن الحمق در اين واقعه فعّال بودند، همچنان كه طلحه وزبير در قتل سعي بليغ داشتند.ومبرّاترين فردِ اين گروه علي است كه در قتل عثمان نقشي نداشت. معاويه گفت: بعد چه شد؟ خفاف گفت: مردم پس از قتل عثمان، در حالي كه هنوز جنازه او بر زمين بود، پروانه وار بر علي هجوم بردند، به نحوي كه كفشها گم شد

و رِداها از دوشها بيفتاد وافراد پير به زير دست وپا رفتند وهمگي با علي به عنوان امام وپيشوا بيعت كردند. وقتي پيمانشكني طلحه وزبير پيش آمد، امام آماده حركت شد ومهاجران وانصار سبكبالان با او به حركت در آمدند. اين حركت بر سه نفر به نامهاي سعد بن

-------------------------- صفحه 520

مالك، عبد اللّه بن عمر و محمّد بن مسلمه سنگين آمد وهر سه انزوا گزيددند. ولي علي به وسيله گروه نخست از اين سه نفر بي نياز شد. امام در مسير خود به سرزمين «طيّ» رسيد وگروهي از قبيله ما به او پيوستند. وقتي در نيمه راه از مسير طلحه وزبير به بصره آگاه شد، گروهي را به كوفه اعزام كرد وآنان نيز دعوت او را اجابت كردند وبه سوي بصره رهسپار شدند. بصره سقوط كرد وشهر در اختيار او در آمد. سپس آهنگ كوفه كرد.غلغله اي در اين شهر برپا شد.كودكان به سوي محل شتافتندوپير وجوان با شادي به سوي او روي آوردند. هم اكنون وي در كوفه است وجز تسخير شام فكر وانديشه اي ندارد. وقتي سخنان خفاف به پايان رسيد ترس سراسر وجود معاويه را فرا گرفت. در اين موقع حابس رو به معاويه كرد وگفت:پسر عموي من خفاف شاعر زبر دستي است.براي من در حوادث مورد مذاكره شعري خواند ونظر مرا در باره عثمان دگرگون كرد وبه علي عظمت بخشيد. معاويه درخواست كرد كه سروده خود را براي او نيز باز خواند. او اشعار خود را كه در غايت لطافت بود براي او خواند. روحيه معاويه پس از استماع شعر خفاف سخت درهم شكست ورو به حابس كرد وگفت:فكر

مي كنم اين مرد جاسوس علي باشد.هرچه زودتر او را از شام بيرون كن. امّا بار ديگر معاويه او را به حضور خود طلبيدوگفت: مرا از كارهاي مردم آگاه ساز.وي سخنان پيشين خود را تكرار كرد ومعاويه از خرد ولطافت بيان او در شگفت ماند.(1) استمداد از فرزندان صحابه

فرزند ابوسفيان در ميدان مقابله با امام (عليه السلام)، كه موقعيت بس عظيمي از نظر سبقت در ايمان وجهاد با شرك داشت، مي كوشيد كه با گرد آوري برخي از ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وفرزندان ايشان براي خود كسب حيثيت كند. وقتي از ورود عبيد اللّه بن

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص66_ 64; شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، ج3، صص 122_ 110.

-------------------------- صفحه 521

عمر به شام وفرار او از عدل علي (عليه السلام) _ كه مي خواست او را به سبب قتل هرمزان قصاص كند _ آگاه شد(1) از شادي در پوست نمي گنجد. لذا با مشاور وعقل منفصلِ خود (عمرو عاص)تماس گرفت و ورود عبيد اللّه را به او تبريك گفت وآن را مايه بقاي ملك شام براي خود انديشيد.(2) سپس هر دو تصميم گرفتند كه از او درخواست كنند كه در اجتماعي بر منبر برود ودر باره علي بدگويي كند. وقتي عبيد اللّه وارد مجلس معاويه شد، معاويه به او گفت: برادر زاده من، نام پدر تو (عمر بن الخطّاب) بر روي توست.با چشمان پر بنگر وبا وسعت دهانت سخن بگو كه تو مورد اعتماد ووثوق مردم هستي. بر عرشه منبر قرار بگير علي را دشنام بگو وشهادت بده كه او عثمان را كشته است. زمام امور را چنين

فتنه گراني به دست گرفته بودند كه فرزندان خلفا را به كارهاي زشت وناستوده وادار مي كردند تا از اين راه از عظمت امام (عليه السلام) بكاهند، ولي شخصيت امام به اندازه اي عظيم وگسترده بود كه دشمن را نيز ياراي انكار آن نبود. عبيد اللّه كه از عدالت امام (عليه السلام) گريخته بود، رو به معاويه كرد وگفت: مرا ياراي سبّ وبدگويي علي نيست.او فرزند فاطمه بنت اسد فرزند هاشم است. در باره نَسَب او چه بگويم؟در قدرت جسمي وروحي او همين بس كه او شجاعي كوبنده است. من همين قدر مي توانم كه خون عثمان را برگردن او بگذارم. عمرو عاص از جاي خود پريد وبه وي گفت: به خدا سوگند كه در آن هنگام زخم سرباز مي كند(وعقده ها بيرون مي ريزد) چون عبيد اللّه مجلس را ترك كرد معاويه رو به عمرو عاص كرد وگفت:اگر او هرمزان را نكشته بود واز قصاص علي نمي ترسيد به سوي ما نمي آمد.نديدي كه چگونه علي را ستايش كرد؟

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 5، صص 42_ 41; كامل ابن اثير، ج3، ص 40.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 92.

-------------------------- صفحه 522

باري، عبيد اللّه به سخنراني پرداخت وچون رشته سخن به علي (عليه السلام) رسيد كلام خود را بُريد ودر باره او چيزي نگفت و از منبر پايين آمد. معاويه به او پيغام داد وگفت: برادر زاده ام، سكوت تو در باره علي به دو علت بود:ناتواني، يا خيانت. وي در پاسخ معاويه گفت:نخواستم در باره مردي شهادت بدهم كه هرگز در قتل عثمان شركت نداشته است واگر مي گفتم

مردم از من مي پذيرفتند. معاويه از پاسخ وي ناراحت شد واو را طرد كرد وبراي او مقام وموقعيتي قائل نشد. عبيد اللّه در سروده اي، به نحوي، سخن خود را ترميم كرد ودر آن ياد آور شد كه: هر چند علي در قتل عثمان نقشي نداشت ولي قاتلان او گِرد او را گرفتند واو كار آنان را نه تحسين كرد ونه تقبيح.ودر باره عثمان گواهي مي دهم كه او در حالي كه از اعمال خود توبه كرده بود به قتل رسيد.(1) چنين انعطافي از فرزند عمر براي معاويه كافي بود ولذا، به سبب همين انعطاف، دل او را به دست آورد واو را از مقرّبان خود قرار داد. مشكل تحويل قاتلان عثمان

بزرگترين بهانه معاويه در برافراشتن پرچم مخالفت وگرد آوردن سپاه براي نبرد با علي (عليه السلام)، مسئله حمايت امام از قاتلان عثمان بود. پيشتر در باره علل قتل عثمان به تفصيل سخن گفته شد. آنچه در اينجا بايد مطرح شود اين است كه وضع مهاجمان وموقعيت آنان در جامعه به گونه اي بود كه علي (عليه السلام) هم قادر بر تحويل آنان نبود. درست است كه گروهي خانه عثمان را محاصره كردند وگروهي ديگر او را به قتل رساندند، ولي موقعيت اين گروه به سبب

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 84_ 82.

-------------------------- صفحه 523

ستمهايي كه واليان امويِ خليفه بر مردم روا داشته بودند آنچنان در ميان مردم بالا رفته بود كه تحويل آنان به هر مقامي مشكل بزرگي پديد مي آورد. در اين مورد به رويداد زير توجه فرماييد. نبرد با علي (عليه السلام) كار آساني نبود.از اين جهت، وقتي

ابومسلم خولاني، زاهد يمني ساكن شام، از تلاش معاويه براي نبرد با امام (عليه السلام) آگاه شد با گروهي از قاريان قرآن به نزد معاويه رفت واز وي پرسيد:چرا مي خواهي با علي نبرد كني، در حالي كه از هيچ نظر به پايه او نمي رسي؟ نه مصاحبت او را با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ونه سابقه او را در اسلام داري ونه مهاجرت وخويشاوندي او را با پيامبر.معاويه در پاسخ آنان گفت: من هرگز مدّعي نيستم كه فضائلي مانند فضائل علي را دارم، ولي از شما مي پرسم كه آيا مي دانيد كه عثمان مظلوم كشته شد؟گفتند:آري. گفت: علي قاتلان او را در اختيار ما بگذارد تا ما آنان را قصاص كنيم. در اين صورت ما با او نبردي نداريم. ابومسلم وهمفكران او از معاويه درخواست نگارش نامه اي براي علي كردند. معاويه در اين زمينه نامه اي نوشت به ابومسلم داد تا آن را به امام برساند.(بعداً متن نامه معاويه وپاسخ امام را خواهيم آورد). ابومسلم وارد كوفه شد ونامه معاويه را به علي (عليه السلام) تسليم كرد وبرخاست وچنين گفت: تو كاري را بر عهده گرفتي كه به خدا سوگند هرگز دوست ندارم كه براي غير تو باشد، ولي عثمان، در حالي كه مسلمان محترمي بود، مظلومانه كشته شد. قاتلان او را به ما تحويل بده وتو امير وپيشواي ما هستي. اگر كسي با تو مخالفت ورزد دستهاي ما كمك تو وزبان ما گواه بر توست ودر اين حالت معذور خواهي بود. امام در پاسخ او چيزي نگفت وفقط فرمود: فردا بيا وپاسخ نامه خود را بگير فرداي آن روز

ابومسلم براي دريافت پاسخ نامه به حضور امام (عليه السلام) رفت وديد كه گروه انبوهي در مسجد كوفه گرد آمده وتا دندان زير سلاح رفته اند وهمگي شعار

-------------------------- صفحه 524

مي دهند:ما قاتلان عثمان هستيم. ابومسلم اين منظره را مشاهده كرد وبراي دريافت پاسخ به حضور امام (عليه السلام) رسيد وبه او گفت: گروهي را ديدم.آيا آنان با تو ارتباطي دارند؟ امام فرمود: چه ديدي؟ ابومسلم گفت: به گروهي خبر رسيده است كه تو مي خواهي قاتلان عثمان را به ما تحويل دهي، از اين جهت دور هم گرد آمده اند ومسلح شده اند وشعار مي دهند كه همگان در قتل عثمان دست داشته اند.علي (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند كه هرگز يك لحظه هم تصميم بر تحويل آنان نداشته ام. من اين كار را به دقت بررسي كرده ام وديدم كه هرگز صحيح نيست آنان را به تو ويا به غير تو تحويل دهم.(1) اين رويداد حاكي از آن است كه قاتلان عثمان در آن روز داراي موقعيتي والا بودند وتحويل آنان به هر مقام ومنصبي مايه شورش وكشتار عظيمي مي گرديد. اين اجتماع وپيوستگي يك امر طبيعي بود وهرگز به دستور امام (عليه السلام) صورت نگرفته بود وگرنه امام در پاسخ پرسش ابومسلم خولاني اظهار بي اطلاعي نمي كرد. اين سادگي ابومسلم بود كه مأموريت خود را در مجمعي فاش ساخت وخبر آن دهن به دهن منتشر شد وافراد انقلابي را، كه از ظلم وجور استانداران اموي خليفه سوّم به ستوه آمده بودند وبه همين سبب خون او را ريختند، آنچنان متّحد وپيوسته كرد. واگر امام (عليه السلام) گفت كه اين

مسئله را بررسي كرده وديده است كه هرگز شايسته نيست كه آنان را تحويل شاميان ويا ديگران بدهد، به جهت اين بود كه هر نوع تصميم در باره يكي از آنان موجب تحريك همه آنان مي شد. گذشته از اين،درخواست قصاص مربوط به وليّ دم است وآن فرزندان عثمان بودند نه معاويه كه پيوند بس دوري با او داشت وقتل عثمان را براي ماجراجوييهاي خود سپر وبهانه قرار داده بود.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 86_ 85; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج15، صص 75_ 74.

-------------------------- صفحه 525

فصل چهاردهم

فصل چهاردهم

آمادگي سپاه امام(عليه السلام) براي جنگ صفّين

پيشتازان سپاه امام (عليه السلام) در اردوگاه نخيله

سياست دفع الوقت فرزند ابوسفيان به پايان رسيد ونتيجه اي كه از ارسال نامه ها واعزام شخصيتها مي خواست بگيرد گرفت. در اين مدّت بر قدرت رزمي خود افزود وجاسوسان خود را به اطراف واكناف فرستاد تا برخي از استانداران امام (عليه السلام) را بفريبد ودر ميان فرماندهان سپاه وي ايجاد شكاف كند. امام (عليه السلام) در 25 ذي الحجّه سال 35 هجري، علاوه بر خلافت منصوص از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، به خلافت ظاهري رسيد.(1)وعموم مهاجرين وانصار دست او را به عنوان خليفه مسلمين فشردند. او از نخستين روزهاي خلافت خود، به وسيله قاصدي به نام سبره جهمي معاويه را به اطاعت از حكومت مركزي دعوت كرد، ولي از او جز خودخواهي و خود محوري وتهديد وارعاب وارسال نامه وايراد تهمت واعزام اشخاص ودر نتيجه معطل كردن علي (عليه السلام)چيزي نديد. اكنون وقت آن رسيده بود كه امام (عليه السلام) پس از دادن پاسخ به

نامه معاويه، كه به وسيله ابومسلم خولاني فرستاده بود، قاطعانه وارد كار شود وريشه اين شجره خبيثه را از بيخ وبن بر كند. از اين جهت، در اوايل ماه شوّال سال 36 تصميم بر اعزام نيرو گرفت وقبلاً از مهاجران وانصار دعوت كرد وبه حكم آيه (وَشاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ)، به بزرگان ايشان كه با امام از مدينه كوچ كرده وملازم ركاب او بودند، چنين فرمود:

--------------------------

1 . تاريخ طبري،ج4، ص 457;تاريخ يعقوبي، ج2، ص 178، طبع بيروت.

-------------------------- صفحه 526

«إِنَّكُمْ مَيامِينُ الرَّأْي، مَراجِيحُ الْحِلْمِ، مَقاوِيلٌ بِالْحَقِّ، مُبارَكُوا الْفِعْلِ وَ الأَمْرِ، وَقَدْ أَرَدْنا المَسِيرَ إِلَي عَدُوِّنا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَشِيرُوا عَلَيْنا بِرَأْيِكُمْ».(1) شما صاحبان رأي مبارك، بردباران متين، گويندگان حق، درست كرداران جامعه ما هستيد. ما خواهان حركت به سوي دشمن ما وشما هستيم; نظر خود را در اين باره بيان كنيد. از گروه مهاجران هاشم بن عتبة بن ابي وقّاص برخاست وگفت: اي امير مؤمنان، ما خاندان ابوسفيان را به خوبي مي شناسيم. آنان دشمنان تو وشيعيانت ودوستان دنيا خواهان هستند وبراي دنيا وقدرتي كه در دست دارند با تو مي جنگند ودر اين راه از هيچ چيز فروگذار نيستند وجز اين هدفي ندارند. آنان براي فريفتن افراد ساده لوح خون عثمان را بهانه كرده اند، ولي دروغ مي گويند وخون او را نمي خواهند، بلكه دنيا را مي طلبند.ما را به سوي آنان حركت ده كه اگر حق را پاسخ گفتند چه بهتر واگر خواهان تفرقه وجنگ شدند، وگمان من اين است كه جز اين نخواهند، با آنان نبرد مي كنيم. آن گاه شخصيت ديگري از مهاجران كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)

در باره او گفته بود:«عَمّارُ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمّار يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ ما دارَ»(2) برخاست وگفت: اي امير مؤمنان، اگر بتواني حتي يك روز هم توقف نكني توقف مكن. ما را، پيش از آنكه افراد فاسد آتش نبرد را روشن سازندوتصميم به مقاومت وجدايي از حق بگيرند، حركت ده وآنان را به آنچه كه سعادتشان در آن است دعوت كن.اگر پذيرفتند چه بهتر واگر مقاومت كردند نبردمي كنيم.به خدا سوگند، ريختن خون آنان وكوشش در جهاد با آنان مايه نزديكي به خدا ولطفي از ناحيه او به ماست. سخنراني اين دو شخصيت، كه نمايندگان شاخص مهاجران بودند، زمينه را تا حدودي روشن ساخت. اكنون وقت آن بود كه از طرف انصار نيز شخصيتهايي

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 92.

2 . طبقات ابن سعد، ج3، ص 187(طبع ليدن).

-------------------------- صفحه 527

اظهار نظر كنند.در اين موقع قيس بن سعد بن عباده برخاست وگفت: ما را به سرعت به سوي دشمن حركت ده كه، به خدا سوگند، جهاد با آنان براي ما از جهاد با روم خوشتر است.زيرا اينان در دين خود حيله ميورزند واولياي خدا (مهاجران وانصار) وكساني را كه از آنان به نيكي پيروي مي كنند ذليل وخوار مي شمارند.آنان مال ما را حلال مي دانند وما را نوكران خود مي پندارند. چون سخن قيس به پايان رسيد خزيمة بن ثابت وابو ايّوب انصاري به پيشگامي او در اظهار نظر خرده گرفتند وگفتند: شايسته بود كمي صبر كني تا بزرگتران ابتدا سخن بگويند. آن گاه رو به سران انصار كردند وگفتند: برخيزيد وپاسخ مشاوره امام را بدهيد. سهل بن حنيف، كه شخصيت

با سابقه انصار بود، برخاست وگفت: اي امير مؤمنان، ما دوست تو ودوست دوستان تو ودشمن دشمنان تو هستيم. نظر ما نظر توست. ما دست راست تو هستيم. ولي لازم است اين كار را در باره مردم كوفه انجام دهي وآنان را به حركت دعوت كني واز فضيلتي كه نصيب آنان شده است آگاهشان سازي، چه آنان اهل اين سرزمين ومردم اينجا به شمار مي روند. اگر آنان به نداي تو پاسخ مثبت دهند مطلوب ومقصود تو جامه عمل مي پوشد.ما كمترين اختلاف نظري با تو نداريم. هرگاه دعوت كني اجابت مي كنيم وهرگاه امر فرمايي پيروي مي نماييم.(1) سخن سهل از عقل پخته او حكايت مي كند. زيرا اگر چه مهاجران وانصاري كه در ركاب امام (عليه السلام) بودند زبده هاي امّت اسلامي به شمار مي رفتند واعلام همبستگي از جانب آنان در تحريك جامعه اثر مطلوبي داشت، ولي در عين حال ارتش امام (عليه السلام) را عراقيان تشكيل مي دادند ودر ميان آنان شيوخ قبايلي بودند كه بدون اعلام همبستگي ايشان تشكيل يك سپاه صد هزار نفري امكان پذير نبود. امّا

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 93_ 92.

-------------------------- صفحه 528

علت اينكه امام (عليه السلام) نخست با مهاجران وانصار به مشورت پرداخت اين بود كه آنان پايه گذاران حكومت او ومورد توجه عموم مسلمانان بودند وبدون جلب تمايل آنان، جلب نظر عراقيان نيز امكان نداشت. سخنراني امام (عليه السلام)

امام (عليه السلام) پس از پيشنهاد سهل، جلسه مشورتي خصوصي را به مجلس بزرگي تبديل كرد ودر ميان جمعيت انبوهي كه اكثر مردم در آن شركت كرده بودند بر فراز منبر رفت وبا صدايي

رسا فرمود: «سِيرُوا إِلي أَعْداءِ اللّهِ، سِيرُوا إِلي أَعْداءِ السٌّنَنِ وَ الْقُرْآنِ، سِيرُوا إِلَي بَقِيَّةِ الأَحْزابِ، قَتَلَةِ الْمُهاجِرينَ وَالأَنْصارِ». به سوي دشمنان خدا حركت كنيد، به سوي دشمنان قرآن وسنتهاي پيامبر، به سوي باقيمانده«احزاب» وقاتلان مهاجران وانصار. در اين هنگام مردي از قبيله بني فزار به نام اربد برخاست وگفت: مي خواهي ما را به سوي شام روانه سازي تا با برادران خود نبرد كنيم، همان طور كه ما را روانه بصره كردي وبا برادران بصري نبرد كرديم؟ نه، به خدا سوگند چنين كاري را انجام نمي دهيم. در اين وقت، مالك اشتر برخاست وگفت: اين شخص كيست؟تا اين سخن از دهان اشتر در آمد گردنها به سوي آن شخص متوجه شد و او از ترس هجوم مردم پا به فرار نهاد وبه بازار مال فروشان پناهنده شد. مردم خشمگين سيل آسا به تعقيب او پرداختند واو را با مشت ولگد ودسته شمشير آن قدر زدند كه سرانجام مرد. چون خبر مرگ او به امام (عليه السلام) رسيد، سبب ناراحتي او شد، زيرا پاسخ گستاخي او اين نبود كه به صورت فجيعي كشته شود. عدل اسلامي ايجاب مي كرد كه از قاتل او تحقيقي به عمل آيد ونتيجه تحقيق اين شد كه او به وسيله قبيله «هَمْدان» وگروهي از

-------------------------- صفحه 529

مردم كشته شده وقاتل مشخّصي ندارد. امام (عليه السلام) فرمود: قتل كوري است كه قاتل معلوم نيست. بايد ديه او از بيت المال پرداخت شود، وچنين كرد.(1) سخنراني مالك اشتر

اين پيشامد غير مترقّبه موجب ناراحتي امام شد وبا اينكه دستور داد ديه خون او را بپردازند آثار ناراحتي بر چهره امام (عليه السلام)نقش

بسته بود. از اين رو، مالك اشتر يار صميمي امام برخاست وخدا را ستايش كرد وگفت: اين پيشامد تو را تكان ندهد وسخن اين بدبخت خائن تو را از نصرت وكمك مأيوس نسازد. اين گروه انبوهي كه مي بيني همه پيرو تو هستند وجز تو چيزي براي خود نمي خواهند وخواستار زندگي پس از تو نيستند. اگر مي خواهي ما را به سوي دشمن حركت دهي، حركت ده كه به خدا سوگند، هركس از مرگ بترسد از آن نجات پيدا نمي كند وهركس زندگي را بخواهد به او نمي دهند وهرگز جز شقي كسي آرزوي زندگي با آنان را نمي كند، وما مي دانيم كه هيچ كس نمي ميرد مگر اينكه اجل او را فرا رسد. چگونه با گروهي نبرد نكنيم كه تو آنان را دشمنان خدا وقرآن وسنّت وقاتلان مهاجران وانصار توصيف كردي؟ گروهي از آنان ديروز (در بصره) بر طائفه اي از مسلمانان شوريدند وخدا را خشمگين كردند وزمين با كارهاي زشت آنان تاريك شد. آنان نصيبِ سراي ديگر را به كالاي اندك اين جهان فروختند. امام (عليه السلام) پس از شنيدن سخنان مالك رو به مردم كرد و فرمود: «اَلطَّرِيقُ مُشْتَرَكٌ وَ النّاسُ فِي الْحَقِّ سَواءٌ وَ مَنِ اجْتَهَدَ رَأْيُهُ فِي نَصِيحَةِ الْعامَّةِ فَلَهُ ما نَوي وَ قَدْ قَضي ما عَلَيْهِ». اين راه، راه عمومي است ومردم در برابر حق يكسانند.وآن كس كه با رأي ونظر خود براي جامعه خير خواهي كند، خدا سزاي او را مطابق نيّت او مي دهد وآن

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 95_ 94.

-------------------------- صفحه 530

كاري كه مرد «فزاري» انجام داد سپري شد.(1) اين سخن

را گفت واز منبر پايين آمد وبه خانه رفت. عوامل نفوذي معاويه در سپاه امام(عليه السلام)

ايجاد عوامل نفوذي در دستگاههاي نظامي وانتظامي وخريدن شخصيتها وفرماندهان سپاه، از شيوه هاي ديرينه قدرتهاي بزرگ بر ضدّ مخالفان خود بوده است وفرزند ابوسفيان در اين فن، نابغه وسرآمد روزگار خود بود. سياست در نظر گروهي رسيدن به مطلوب از هر راه ممكن، اعم از مشروع ونامشروع، است ومنطق آنان اين است كه هدف توجيه گر وسيله است. افراد ساده لوح كه موفقيت ظاهري معاويه را بيش از علي (عليه السلام) مي ديدند، امام را متهم به ناآگاهي از اصول سياست مي كردند ومي گفتند كه معاويه از علي سياستمدارتر است.ازاين جهت، امام (عليه السلام) در انتقاد از نظر اين گروه بي اطلاع از اصول سياست اسلام فرمود: «وَ اللّهِ ما مُعاوِيَةُ بِأَدْهي مِنّي وَ لكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْلا كَراهِيَّةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَي النّاسِ وَ لكِنْ كُلُّ غَدْرَة فَجْرَةٌ وَكُلُّ فَجْرَة كَفْرَةٌ وَلِكُلِّ غادِر لِواءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ».(2) به خدا سوگند، معاويه از من سياستمدارتر نيست، چه او نيرنگ مي زند وگناه مي كند. واگر به جهت كراهت حيله گري نبود، من سياستمدارترين مردم بودم. ولي هر نيرنگي نوعي گناه است وهر گناهي يك نوع كفر، ودر روز رستاخيز هر حيله گر پرچم خاصي دارد كه با آن شناخته مي شود. براي اينكه سخن خالي از شاهد وگواه نباشد، نمونه اي از شگردهاي معاويه را در ايجاد عوامل نفوذي در سپاه امام ياد آور مي شويم.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 95.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 195.

-------------------------- صفحه 531

شور وهيجاني كه

سخنراني امام (عليه السلام) بر فراز منبر در باره نبرد با معاويه پديد آورد خارج از توصيف بود، تا آنجا كه يكي از عوامل نفوذي معاويه به نام اربد به سبب اعتراض به امام، آن هم به صورت خارج از نزاكت، در زير ضربات دست وپا له شد وقاتل او شناخته نشد.(1) مشاهده اين منظره سبب شد كه ديگر عوامل نفوذي حساب كار خود را بكنند ودرايجاد تزلزل در تصميم امام (عليه السلام) روش ديگري اتخاذ كنند تا شايد بتوانند امام را از عواقب جنگ واينكه معلوم نيست به نفع چه گروهي تمام خواهد شد بترسانند. از اين رو، دو عامل نفوذي، يكي از قبيله عبس (احتمالاً تيره اي از غطفان) وديگري از قبيله تَميم به نامهاي عبد اللّه وحنظله، تصميم گرفتند كه در ايجاد اختلاف نظر ميان ياران امام، حالت نصيحت وخير خواهي به خود بگيرند. لذا، هر يك از آن دو، گروهي از قبيله خود را با خويش همفكر كردند وبر امام (عليه السلام)وارد شدند. در ابتدا حنظله تميمي برخاست وگفت: ما از روي خير خواهي به سوي تو آمده ايم واميد است كه از ما بپذيري. ما در باره تو وكساني كه با تو هستند چنين مي انديشيم كه برخيزيد وبا اين مرد(معاويه) مكاتبه كنيد وبراي نبرد با شاميان عجله نكنيد. به خدا سوگند كه هيچكس نمي داند كه در رويارويي دو گروه، كدام يك پيروز مي شود وكدام شكست مي خورد. سپس عبد اللّه عبسي برخاست وسخناني همچون حنظله گفت وافرادي كه با آنان آمده بودند سخنان آن دو را تأييد كردند. امام (عليه السلام)، پس از ستايش خدا، در پاسخ

آنان چنين فرمود: خداوند وارث بندگان وسرزمينها وپروردگار آسمانها وزمينهاي هفتگانه است وهمگي به سوي او باز مي گرديم. به هر كس بخواهد فرمانروايي مي دهد واز هر كس بخواهد آن را باز مي ستاند.هركه را بخواهد گرامي مي دارد وهر كه را

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 94.

-------------------------- صفحه 532

بخواهد ذليل مي سازد. پشت كردن به دشمن از آنِ گمراهان و گنهكاران است، گرچه به ظاهر پيروز يا مغلوب شوند. به خدا سوگند، من سخن كساني را مي شنوم كه هرگز حاضر نيستند معروفي را بشناسند ومنكَري را انكار كنند.(1) امام (عليه السلام) بااين كلام اين دو جاسوس را، كه خود را در ميان مردم مخفي كرده واز طرف آنان سخن مي گفتند رسوا كرد وبه روشني بيان فرمود كه نبرد با معاويه بخشي از امر به معروف ونهي از منكر است كه هيچ مسلماني نمي تواند لزوم آن را انكار كند وكساني كه او را از نبرد با معاويه باز مي دارند عملاً اين دو اصل حياتي اسلام را زير پا مي نهند. پرده ها بالا مي رود

سخن امير مؤمنان (عليه السلام) سبب شد كه پرده از روي حقيقت كنار برود وماهيت آن دو نفر در همان مجلس برملا شود.لذا معقل رياحي برخاست وگفت: اين گروه براي خيرخواهي به سوي تو نيامده اند، بلكه براي فريفتن تو به حضورت رسيده اند.از آنان پرهيز كن كه آنان دشمنان نزديك تو هستند.(2) همچنين فردي به نام مالك برخاست وگفت: حنظله با معاويه مكاتبه دارد. اجازه بده او را بازداشت كنيم تا روزي كه نبرد سپري گردد. دو نفر ديگر به نامهاي عيّاش وقائد،

كه هر دو از قبيله عبس بودند، گفتند: گزارش رسيده است كه عبد اللّه با معاويه سر وسرّي دارد ونامه هايي ميان او ومعاويه ردّ وبدل مي شود. شما او را بازداشت كنيد يا اجازه دهيد كه ما بازداشت كنيم تا نبرد سپري گردد.(3) افشاگري اين چهار نفر سبب شد كه جاسوسان به دست وپا بيفتند وبگويند:آيا اين پاداش كسي است كه به كمك شما بشتابد ونظر خود را در باره شما ودشمنانتان بگويد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ آنان گفت:خدا ميان من وشما حاكم

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 96، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 175.

2 . وقعه صفّين، ص 96، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 175.

3 . وقعه صفّين، ص 96، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 175.

-------------------------- صفحه 533

است وشما را به او واگذار مي كنم واز او كمك مي گيرم. هركسي مي خواهد مي تواند برود. اين سخن را گفت وجمعيت متفرّق شدند. چند روزي نگذشت كه پس از يك مشاجره ميان حنظله وبزرگان قبيله تميم، هر دو عامل نفوذي با گروهي عراق را به قصد شام ترك كردند وبه معاويه پيوستند.امام، به سبب خيانتي كه حنظله مرتكب شده بود، دستور داد خانه او را ويران كنند تا براي ديگران درس ادب وعبرت باشد.(1) انتظار يا حركت به سوي شام

همه فرماندهان سپاه وشيفتگان راه وروش امام (عليه السلام) در اينكه بايد كار فرزند ابوسفيان را يكسره كرد اتّفاق نظر داشتند، جز گروه اندكي مانند اصحاب عبد اللّه بن مسعود كه براي خود نظر خاصي داشتند.(در آينده نظر آنان را

خواهيم آورد). ولي در اين ميان، افراد مخلص ومورد وثوق امام، چون عدي بن حاتم وزيد بن حسين طائي خواهان تأنّي بيشتري بودند تا شايد از طريق نامه نگاري ومذاكره مشكل برطرف گردد. لذا عدي رو به امام كرد وگفت: اماما، اگر مصلحت مي دانيد كمي تأنّي كنيد وبه آنان مهلت بدهيد تا نامه هاي آنان برسد ونمايندگان اعزامي شما با آنان مذاكره كنند.اگر پذيرا شدند هدايت مي يابند، وصلح براي هر دو طرف بهتر است واگر بر لجاجت خود ادامه دادند ما را به سوي آنان حركت ده. امّا در مقابل آنان، اكثر سران سپاه علي (عليه السلام) خواهان حركت سريع به سوي شام بودند ودر آن ميان يزيد بن قيس ارحبي، زياد بن نضر، عبد اللّه بن بديل، عمرو بن حَمِق(دو صحابي بزرگ) وحُجر بن عدي(از تابعين معروف) اصرار بيشتري ميورزيدند ودر اظهار نظرهاي خود نكاتي را ياد آور مي شدند كه درستي نظر آنان را روشن مي ساخت.

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 176; وقعه صفّين، ص 97.

-------------------------- صفحه 534

مثلاً نظر عبد اللّه بن بديل اين بود كه: آنان به دو دليل با ما سرِ نزاع دارند: 1_ آنان از تحقّق مساوات ميان مسلمانان مي گريزند وخواهان تبعيض در اموال ومناصب هستند ونسبت به مقام ومنصبي كه دارند بخل ميورزند ودنيايي را كه به دست آورده اند نمي خواهند از دست بدهند. 2_ چگونه معاويه با علي (عليه السلام) بيعت كند، در حالي كه امام در يك روز برادر و دايي وجدّ او را در جنگِ بدر كشته است؟ به خدا سوگند كه فكر نمي

كنم آنان هرگز تسليم شوند،مگر اينكه نيزه ها بر سرآنان شكسته شود وشمشيرها فرق آنان را بشكافد وعمودهاي آهنين مغز آنان را متلاشي كند. با توجه به دلايل عبد اللّه روشن شد كه هر نوع تأخير در حركت به نفع دشمن وبه ضرر امام (عليه السلام) وياران او بود. لذا، يكي از علاقه مندان امام به نام يزيد ارجي رو به آن حضرت كرد وگفت: اهل مبارزه كسالت وخواب به خود راه نمي دهد وهرگز پيروزي را كه به دست آمده است از دست نمي دهد ودر باره آن امروز وفردا وپس فردا نمي كند.(1) بردباري در عين خشمگيني

در اين اثنا به امام (عليه السلام) خبر رسيد كه عمرو بن حمق صحابي بزرگ وحجر بن عدي از مردم شام تبرّي جسته آنان را لعنت مي كنند. امام (عليه السلام)كسي را مأمور كرد كه آنان را از اين كار باز دارد. آنان پس از شنيدن پيام امام به حضور وي رسيدندو گفتند: چرا ما را از اين كار بازداشتي؟مگر آنان اهل باطل نيستند؟امام (عليه السلام)فرمود: چرا، ولي: دوست ندارم كه شما لعنت كننده ودشنام دهنده باشيد، فحش ندهيد وتبري

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 177; وقعه صفّين102_ 98.

-------------------------- صفحه 535

مجوئيد واگر به جاي آن، بديهاي آنان را بگوئيد مؤثرتر وبهتر خواهد بود واگر به جاي لعن وبيزاري به آنان بگوئيد: خدايا خون ما وخون آنان را حفظ كن، ميان ما وآنان صلح برقرار كن. آنان را از گمراهي هدايت بفرما تا آن كسي كه به حق ما جاهل است آن را بشناسد. براي من خوشتر وبراي شما بهتر خواهد

بود.(1) هر دو نفر پند امام (عليه السلام) را پذيرفتند وعمرو بن حمق علّت ارادت خود را به امام چنين بيان كرد: من به سبب پيوند خويشاوندي يا به علّت طمع در مال ومقام با تو بيعت نكردم. بلكه انگيزه من در بيعت اين بود كه تو داراي پنج صفت برجسته اي كه رشته ارادت تو را بر گردنم افكنده است: تو پسر عموي پيامبري; نخستين كسي هستي كه به او ايمان آورده اي; همسر با فضيلت ترين زنان اين امّت هستي; پدر ذرّيه رسول خدايي; بزرگترين سهم را در جهاد در بين مهاجران داري. به خدا سوگند، اگر به من تكليف كنند كه كوههاي بلند را از جا بركَنم وآب درياهاي موّاج را بيرون بريزم تا روزي بتوانم دوستان تو را كمك كنم ودشمنان تو را نابود سازم، باز هم خود را ادا كننده حقّي كه بر ذمّه من است نمي بينم. امير مؤمنان (عليه السلام) وقتي اخلاص عمرو را مشاهده كرد در حقّ او چنين دعا فرمود: اَللّهُمَّ نَوِّر قَلْبَهُ بالتُقي وَ أَيِّدْهُ إِلَي صِراط مُسْتَقِيم. لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِأَة مِثْلِكَ. فَقالَ حُجرٌ إذاً وَ اللّهِ يا أَميرَ المُؤمِنينَ صَحَّ جُنْدُكَ وَ قَلَّ مَنْ يَغُشُّكَ».(2)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 103; نهج البلاغه، خطبه 197; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 181; أخبار الطوال، ص 155; تذكرة الخواص ابن جوزي، ص 154; مصادر نهج البلاغه، ج3، ص 102.

2 . وقعه صفين، صص104_ 103.

-------------------------- صفحه 536

خدايا قلب او را نوراني ساز واو را به راه راست هدايت فرما; اي كاش در ارتش من صد نفر مانند تو بودند.

حجر گفت: اگر چنين مي شد، سپاه تو اصلاح مي پذيرفت وافراد متقلّب در آن كمتر پيدا مي شدند. تصميم نهايي امام(عليه السلام)

امام (عليه السلام) پس از شنيدن سخنان موافق ومخالف، به حكم آيه: (وَشاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ) ، بر آن شد كه شخصاً تصميم بگيرد. لذا پيش از هر كار دستور داد كه ذخاير واموال اضافه اي را كه د رنزد استانداران وقت است گرد آورند تا هزينه تجهيز وحركت دادن سپاهيان به سوي شام فراهم شود. سه ركن مهم در جهاد اسلامي

جنگ وبه تعبير قرآن «جهاد»و«قتال» ، در گرو فراهم شدن مقدماتي است كه اهمّ آنها در سه چيز خلاصه مي گردد: 1_ نيروي انساني وسربازان كار آمد وشجاع. 2_ فرماندهان لايق. 3_ بودجه كافي. آزمونها ودعوتهاي پياپي از مردم ولبيك گويي گروههاي زيادي از قبايل ساكن عراق نخستين ركن از اركان سه گانه جهاد را فراهم ساخت وبراي امام (عليه السلام) از اين حيث جاي نگراني نبود. ولي براي حفظ آمادگيها، شخصيتهايي مانند فرزندان آن حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) وحضرت حسين (عليه السلام) ، وياران با وفاي وي، همچون عمّار ياسر، در مواقع مختلف به سخنراني پرداختند. براي تأمين ركن دوّم، امام (عليه السلام)به افرادي شايسته نامه هايي نوشت وآنان را براي شركت در نبرد

-------------------------- صفحه 537

دعوت كرد. وجود چنين افرادي، گذشته از آن كه به سپاه امام معنويت وجذبه خاصي مي بخشيد وبر اعتبار وارزش معنوي جهاد مي افزود، قدرت رزمي سپاه را هم افزايش مي داد. در اين مورد فقط به ترجمه نامه اي از امام (عليه السلام) مي پردازيم كه آن

را به مخنف بن سليم والي اصفهان نوشت.نامه چنين بود: سلام بر تو ، حمد خدايي را كه جز او خدايي نيست.امّا بعد; جهاد با كسي كه از حق سرباز زده ودر خواب كور دلي وگمراهي فرو رفته است بر عارفان فريضه ولازم است. خداوند از آن كسي كه او را راضي سازد، راضي واز آن كس كه او را مخالفت كند، خشمگين است.ما تصميم گرفته ايم كه به سوي اين گروه برويم، گروهي كه در مورد بندگان خدا به غير آنچه كه خدا امر كرده است عمل مي كنند وبيت المال را به خود اختصاص داده اند وحق را كشته وفساد را آشكار ساخته اند وخارجان از طاعت خدا را رازدار خود اتّخاذ كرده اند. اگر يكي از دوستان خدا بدعتهاي آنان را بزرگ بشمارد او را دشمن مي دارند واز خانه وكاشانه اش تبعيد مي كنند واز بيت المال محروم مي سازند واگر ظالمي بر ستمگري آنان كمك كند او را دوست مي دارند و به خود نزديك مي سازند وياريش مي كنند.آنان بر ستم اصرار ورزيده اند وبر مخالفت (با شرع)تصميم گرفته اند واز زمانهاي ديرينه بر اين وضع بوده اند، تا مردم را از حق باز دارند ودر ترويج گناه وستم كمك كنند. آنگاه كه نامه من به دست تو رسيد، كارهاي خود را به مطمئنترين فرد بسپار وبه سوي ما بشتاب، شايد با اين دشمن حيله گر رو به رو شوي وبه معروف امر واز منكر نهي كني. ما در پاداش جهاد از تو بي نياز نيستيم.(1) وقتي نامه امام (عليه السلام) ، به خطّدبيرش عبد اللّه بن ابي رافع،

به دست استاندار اصفهان رسيد فوراً دو نفر از نزديكان خود را برگزيد وامور اصفهان را به حارث بن ابي الحارث وكارهاي همدان را، كه د رآن روز از نظر سياسي تابع اصفهان

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 106_ 104;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 183_ 182.

-------------------------- صفحه 538

بود، به سعيد بن وهب واگذار كرد وبه جانب امام حركت نمود وهمان طور كه امام گفته بود(ما در پاداش جهاد از تو بي نياز نيستيم) در اثناء جنگ به شهادت رسيد.(1) اين تنها فرماندهي نيست كه امام (عليه السلام) او را به جهاد دعوت كرد، بلكه در همين مورد در ماه ذي القعده سال سي وهفتم هجري نامه اي نيز به ابن عبّاس نوشت واز او مابقي بيت المال را درخواست كرد وخاطر نشان ساخت كه قبلاً كساني را كه در اطراف او قرار دارند بي نياز سازد ومازاد آن را به كوفه فرستد. البته در شرايط جنگي، تنها بيت المال مربوط به كوفه، امام (عليه السلام) را كافي نبود وطبعاًاز ديگر ايالتها هم كمك گرفته است.(2) تقويت روحيه سپاهيان

امام از نظر نيروي انساني در مضيقه نبود، چه بخش عظيمي از سرزمين اسلامي در اختيار او بود.درعين حال ، عوامل نفوذي وافراد بُز دل، با ايجاد يأس وتزلزل، از حرارت سربازان راه حق مي كاستند. از اين جهت ، امام (عليه السلام) وپس از وي فرزند عزيزش حضرت مجتبي (عليه السلام)وفرزند ديگرش حضرت حسين (عليه السلام) تا لحظه حركت از اردوگه نخيله در ميان مردم به ايراد خطابه وسخنراني پرداخته وروحيه ها را تقويت مي كردند. تاريخ، متون سخنان آنان را ضبط

كرده است.(3) گاهي نيز افراد برجسته وشهادت طلباني مانند هاشم بن عتبة بن وقّاص، برادر زاده سعد وقّاص، در اجتماعي به سخنراني پرداخته واصرار مي ورزيد كه امام هر چه زودتر آنان را به نبرد گروهي كه به كتاب خدا پشت كرده وحلال خدا را حرام وحرام او را حلال اعلان نموده اند گسيل دارد. او به اندازه اي پر حرارت واز سوز دل سخن مي گفت كه امام (عليه السلام) در حقّ او دعا كرد وفرمود:«اَللّهُمَّ ارْزُقْهُ الشَّهادَةَ

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 106_ 104;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 183_ 182.

2 . وقعه صفّين، صص 106_ 104;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 183_ 182.

3 . وقعه صفّين، صص 115_ 112.

-------------------------- صفحه 539

في سَبِيلِكَ وَ الْمُرافَقَةِ لِنَبِيِّكَ صَلَّي اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ». (1) يعني: پروردگارا شهادت را روزي او كن واو را با پيامبرت هم نشين فرما. هاشم پرچمدار امام (عليه السلام) در صفين بود ودر آخرين روزهاي نبرد جام شهادت نوشيد. آزادي در گزينش راه

گروهي از ياران عبد اللّه مسعود(2) به حضور امام (عليه السلام) رسيدند وگفتند:ما با شما حركت مي كنيم ودور از شما اردو مي زنيم تا كار شما ومخالفانتان را زير نظر بگيريم.هرگاه ببينيم كه يك طرف به كار نامشروعي دست مي زند ويا تعدّي مي كند بر ضدّ او مي جنگيم. وضع امام (عليه السلام) در طول زندگي وحكومتش طوري نبود كه براي آنان ترديد آفرين باشد،ولي عوامل نفوذي در قلوب آنان وسوسه كرده وصالحان را نسبت به جنگ با فرزند ابوسفيان مردّد ساخته بودند. از اين رو، امام (عليه

السلام) به آنان فرمود:«مَرْحَباً وَ أَهْلاً; هذا هُوَ الفِقْهُ فِي الدِّينِ وَالعِلْمِ بِالسٌّنَّةِ. مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهذا فَهُوَ جائِرٌ خائِنٌ».(3) يعني:آفرين بر شما; اين سخن همان دين فهمي وحقيقت آموزي وآگاهي از سنّت پيامبر است.هركس بر اين كار راضي نگردد ستمگري خائن است. گروه ديگري از ياران عبد اللّه بن مسعود نيز آمدند وگفتند:ما، در عين اعتراف به فضيلت تو، در مشروع بودن اين نبرد در شك وترديد هستيم.اگر بناست ما با

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 184.

2 . عبد اللّه بن مسعود از حافظان قرآن و از مسلمانان صدراسلام است ومخالفت او با عثمان سرگذشت درازي دارد.وي در سال 32 هجري در مدينه درگذشت، مقدمات جنگ صفين در اواخر سال سي وهفتم پي ريزي شد واز او درآن روز خبري نبود.فقط گروهي به عنوان ياران او كه قرآن واحكام از او آموخته بودند باقي بودند. طبقات ابن سعد، ج3، ص 160(طبع بيروت).

3 . وقعه صفّين ، ص 115; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص186.

-------------------------- صفحه 540

دشمن نبرد كنيم ما را به نقاط دوري گسيل دار تا در آنجا با دشمنان دين جهاد كنيم. امام (عليه السلام) از اين اعتذار ناراحت نشد وگروه چهارصد نفري آنان را به سرپرستي ربيع بن خثيم روانه ري كرد تا در آنجا انجام وظيفه كنند وجهاد اسلامي را كه در اطراف خراسان پيش مي رفت ياري رسانند.(1) اگر اين گروه، به عللي، خود مايل به شركت در جهاد نشدند، متقابلاً امام (عليه السلام) نيز افراد قبيله باهله را، كه روابط آنان با امام تيره بود، از شركت در

اين جهاد نهي كرد ومقرّري آنان را پرداخت ودستور داد كه به سوي ديلم بروند وبا برادران مسلمان خوددر آن ثغور خدمت كنند.(2) فرماندهان بلند پايه سپاه امام (عليه السلام)

اغلب ياران امام (عليه السلام) را مردم كوفه وبصره وقبايل يمني اطراف اين دو شهر بزرگ تشكيل مي داد. امام براي قبايل پنجگانه اي كه همراه ابن عبّاس از بصره به نخيله (اردوگاه كوفه) وارد شده بودند پنج فرمانده بزرگ معيّن كرد: 1_ بر قبيله بكر بن وائل: خالد بن معمّر سدوس. 2_ بر قبيله عبد القيس: عمرو بن مرجوم عبدي. 3_ بر قبيله ازد: صبرة بن شيمان ازدي. 4_ بر تميم وضبّه ورباب: احنف بن قيس. 5_ بر اهل عاليه: شريك بن اعوَر. همه اين فرماندهان به همراه ابن عبّاس از بصره به كوفه آمده بودند واو ابوالأسود دوئلي را نيز جانشين خود قرار داده بود ودر سفر امام (عليه السلام) را همراهي

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 186.

2 . وقعه صفين، ص 116.

-------------------------- صفحه 541

كرد.(1) همچنين امام (عليه السلام) بر قبايل هفتگانه كوفي، كه نخيله از وجود آنان موج مي زد، مجموعاً هفت فرمانده معيّن كرد كه تاريخ اسامي آنان را ضبط كرده است.(2) اعزام پيشرزمان

مسئله تعيين فرماندهان كل به پايان رسيد وامام (عليه السلام) عقبة بن عمرو انصاري را، كه از سابقان در اسلام واز كساني بود كه با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)در «عقبه» بيعت كرده بود، جانشين خود قرار داد وفرمان آماده باش صادر كرد. درآن هنگام كه اردوگاه كوفه از سپاهيان اسلام موج مي زد، گروهي كه در دوران حكومت عثمان

به جرم اعتراض به حكومت وقت به كوفه تبعيد شده بودند دور هم گرد آمدند وچنين شعار دادند:«قَدْ آنَ لِلّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ»: وقت آن رسيده كه كساني كه از خانه هاي خود بيرون رانده شدند، براي نبرد با دشمن آماده شوند.(3) ابتدا امام (عليه السلام) دو هنگ دوازده هزار نفري را، به عنوان پيشرزمان، روانه مسير شام كرد وفرماندهي يك هنگ هشت هزار نفري را بر عهده زياد نهاد ويك هنگ چهار هزار نفري را به هاني سپرد وبه هر دو دستور داد كه با كمال اتحاد راه شام را در پيش بگيرند وهرجا كه با دشمن رو به رو شدند همانجا اردو بزنند.(4) ***

--------------------------

1 . وقعه صفين، ص 117; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 194.

2 . وقعه صفّين، ص 121.در مروج الذهب (ج2، ص 384) ابا مسعود عقبة بن عامر الأنصاري ذكر شده است.

3 . وقعه صفّين، ص 121.

4 . كامل ابن اثير، ج144; تاريخ طبري، ج3، جزء 4، ص 237.

-------------------------- صفحه 542 صفحه 543

فصل پانزدهم

فصل پانزدهم

حركت حضرت علي(عليه السلام) به سوي ميدان صفّين

اردوگاه نخيله در كوفه از انبوه مجاهدان داوطلب موج مي زد وهمگي، جان بر كف، منتظر فرمان حركت بودند. سرانجام امام (عليه السلام) در روز چهارشنبه پنجم ماه شوّال سال سي وشش هجري وارد اردوگاه شد ورو به سپاهيان كرد وفرمود: سپاس خداي را هر بار كه شب آيد وجهان تاريك گردد. ستايش خداي را هر وقت كه ستاره اي در آيد يا پنهان شود. سپاس خداي را كه نعمتهاي او را پايان وبخششهاي او را برابري وپاداش نيست. هان اي

مردم، طلايه داران سپاه خود را قبلاً اعزام كرده ام(1) وبه آنان فرمان داده ام كه در كنار فرات درنگ كنند تا فرمان من به آنان برسد. هم اكنون وقت آن رسيده است كه از آب عبور كنيم وبه سوي گروهي از شما مسلمانان برويم كه در اطراف دجله زندگي مي كنند وآنان را همراه شما به سوي دشمن حركت دهيم تا امدادگر شما باشند.(2) عقبة بن خالد (3) را بر فرمانداري كوفه برگزيده ام. خود وشما را ترك نكردم (تفاوتي ميان خود وشما قائل نشدم). مبادا كسي از حركت باز ماند. به مالك بن حبيب يربوعي دستور داده ام كه متخلّفان وعقب ماندگان را رها نكند، مگر

--------------------------

1 . امام (عليه السلام) دوازده هزار سرباز را به فرماندهي زياد بن نضر وشريح بن هاني قبلاً اعزام كرده بود.

2 . نهج البلاغه، خطبه 48; وقعه صفّين، ص 131(با كمي تفاوت). امام (عليه السلام) اين خطبه را در اردوگاه نخيله، واقع در بيرون شهر كوفه، در بيست وپنجم شوال سال 37 ايراد كرده است . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 201.

3 . عقبة بن عامر، مروج الذهب، ج2، ص 384.

-------------------------- صفحه 544

اينكه همه را به شما ملحق سازد.(1) در اين هنگام معقل بن قيس رياحي، كه فردي حادّ وغيور بود، برخاست وگفت: به خدا سوگند، كسي تخلّف نمي كند مگرمشكوك ودرنگ نمي كند مگر منافق. چه بهتر كه به مالك بن حبيب دستور فرماييد كه متخلّفان را گردن بزند. امام در پاسخ او گفت:من دستور لازم را به او داده ام واو، به خواست خدا، از فرمان من تخلّف

نمي كند. آن گاه گروهي ديگر خواستند سخن بگويند ولي امام (عليه السلام) اجازه نداد واسب خود را خواست وهنگامي كه پاي خود را بر ركاب آن نهاد گفت: «بسم اللّه» ووقتي بر روي زين قرار گرفت گفت:(سُبْحانَ الّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ وَإِنّا إِلي ربِّنا مُنْقَلِبُونَ)(2) (=پيراسته است خدايي كه اين مَركب رامُسَخَّر ما ساخته است وما توان آن را نداشتيم، وهمگان به سوي خدا باز مي گرديم). آنگاه گفت: پروردگارا، من از مشقّت سفر واز اندوه بازگشت واز سرگرداني پس از يقين واز چشم انداز بد در اهل ومال، به تو پناه مي برم.پروردگارا، تو همراه ومصاحب در سفر وجانشين در خانواده اي واين دو جز در تو جمع نمي شود، زيرا آن كس كه جانشين است همراه نمي شود وآن كس كه مصاحب گشت جانشين نمي شود. سپس مركب خود را حركت داد، در حالي كه حرّ بن سهم ربعي در پيشاپيش او حركت مي كرد ورجز مي خواند. در اين هنگام مالك بن حبيب، رئيس نگهبانان امام (عليه السلام) ، عنان اسب آن حضرت را گرفت وبا حالت تأثّر گفت:اماما، آيا رواست كه با مسلمانان به سوي جهاد بروي وبا آنان به اجر جهاد در راه خدا نائل گردي ومرا براي جمع آوري

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 132.

2 . سورة زخرف، آية 13.

-------------------------- صفحه 545

متخلّفان ترك كني؟ امام فرمود: اين گروه هر پاداشي كسب كنند، تو با آنان شريك هستي.تو در اينجا كارسازتر از آن هستي كه با ما باشي. ابن حبيب گفت:«سمْعاً وطاعَةً يا اَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ».(1) امام (عليه السلام) با سربازان خود

كوفه را ترك گفت وچون از پل كوفه عبور كرد رو به مردم كرد وگفت: مشايعت كنندگان ومقيمان در اين نقطه نماز را تمام مي خوانند، ولي ما مسافريم وهركس با ما است نبايد روزه واجب بگيرد ونماز او قصر است. آن گاه دو ركعت نماز ظهر به جاي آورد وسپس به حركت خود ادامه داد. وقتي به دير ابو موسي، كه در دو فرسخي كوفه قرار داشت، رسيد نماز عصر را به دو ركعت گزارد وچون از نماز فارغ شد در تعقيب آن گفت: پيراسته است خدايي كه صاحب نعمت وبخشش است.منزّه است خدايي كه صاحب قدرت وكرم است. از او مي خواهم كه مرا به قضاي خود راضي وبه طاعت خو د موفق وبه فرمانش متوجه سازد، كه او شنونده دعاست.(2) سپس حركت كرد وبراي اقامه نماز مغرب در نقطه اي به نام «ثَرس» كه نهر عظيمي از شاخه هاي فرات از آنجا مي گذشت فرود آمد ونماز مغرب را گزارد ودر تعقيب آن خدا را چنين خواند: ستايش خدايي را كه شب را در روز وروز را در شب وارد مي كند.سپاس خداي را كه هر وقت كه سياهي شب منتشر گردد. حمد خداي را هر وقت كه ستاره اي در آيد يا افول كند.(3) پس شب را تا طلوع فجر در آنجا به استراحت پرداخت وپس از اقامه نماز صبح راه سفر را در پيش گرفت.وقتي به نقطه اي به نام «قبه قبين» رسيد وچشمش به نخلهاي

--------------------------

1 . وقعه صفين، صص 134_ 132.

2 . وقعه صفين، صص 134_ 132.

3 . وقعه صفين، صص 134_ 132.

-------------------------- صفحه 546

بلندي افتاد كه در پشت نهر قرار داشت، اين آيه را خواند:(وَالنَّخْلَ باسِقات لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ) (1) (=به وسيله آبي كه از آسمان فرو فرستاديم نخلهاي بلندي رويانيديم كه داراي شكوفه هاي منظم ودرهم پيچيده است). با اسب خود از نهر عبور كرد ودر كنار معبدي متعلق به يهود به استراحت پرداخت.(2) عبور امام (عليه السلام) از سرزمين كربلا

امام (عليه السلام) در مسير خود از كوفه به صفّين از سرزمين كربلا عبور كرد. هرثمة بن سليم مي گويد: امام در سرزمين كربلا فرود آمد وبا ما نماز گزارد. وقتي سلام نماز را گفت، مقداري از خاك آن را برداشت وبوييد وگفت:(=خوشا به حالت اي تربت كربلا كه گروهي از تو محشور مي شوند وبدون حساب وارد بهشت مي گردند.) آن گاه با دست خود به اين نقطه وآن نقطه اشاره كرد وگفت:اينجا وآنجا. سعيد بن وهب مي گويد: گفتم مقصود شما چيست؟فرمود: خانواده گرانقدري در اين سرزمين فرود مي آيند. واي بر آنان از شما، واي بر شما از آنان، گفتيم: مقصود چيست؟گفت: واي بر آنان از شما كه آنان را مي كشيد; واي بر شما از آنان كه شما را به سبب قتل آنان وارد آتش مي كنند.(3) حسن بن كثير از پدر خود نقل كرده كه امام (عليه السلام) در سرزمين كربلا ايستاد وگفت: «ذاتُ كَرْب وَ بَلاء»(=سرزمين غم وبلاست.) آن گاه به دست خود به نقطه خاصي اشاره كرد وگفت: اينجا بار انداز آنان وخوابگاه مركبهايشان است.سپس به نقطه اي ديگر اشاره كرد وگفت:اين نقطه قتلگاه آنان است. هرثمه، راوي نخست، مي گويد: جنگ صفّين به پايان رسيد ومن به محل زندگي

خود بازگشتم وگزارش امام (عليه السلام) را در سرزمين كربلا به همسر خود كه شيعه امام بود گفتم وافزودم كه: چگونه امام بر غيب دست يافته است؟ همسرم گفت:

--------------------------

1 . سوره ق، آية 10.

2 . وقعه صفين، ص 135.

3 . همان، صص142_ 140; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3،صص170_ 169.

-------------------------- صفحه 547

مرا رها كن كه امام جز حق نمي گويد. روزگاري گذشت. عبيد اللّه بن زياد سپاه عظيمي را به سوي نبرد با حسين گسيل داشت ومن در ميان آن سپاه بودم. وقتي به سرزمين كربلا رسيدم به ياد سخنان امام افتادم واز اين پيشامد بسيار ناراحت شدم. اسب خود را به سوي خيمه هاي حسين تاختم وبه حضور او رسيدم وجريان را گفتم.حسين (عليه السلام) فرمود: سرانجام با ما هستي يا بر ضدّ ما؟ گفتم: هيچ كدام; من خانواده خود را در كوفه رها كرده ام واز ابن زياد مي ترسم. فرمود:هرچه زودتر اين سرزمين را ترك كن، چه به خدايي كه جان محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) در دست اوست، هركس فرياد استغاثه ما را بشنود وما را كمك نكند خداوند او را در آتش مي افكند. از اين رو، فوراً آن نقطه را ترك گفتم تا روز شهادت را نبينم.(1) امام (عليه السلام) در ساباط ومدائن

امام (عليه السلام) سرزمين كربلا را به قصد ساباط ترك گفت وبه شهرك «بهرسير» رسيد كه در آنجا آثاري از كسري باقي نمانده بود. در اين هنگام يكي از ياران او به نام حرّ بن سهم(2) به شعر ابو يعفر تمثّل جست وگفت: حَرَّتِ الرِّياحُ عَلي مَكانِ دِي_ارِهِمْ فَكأَنَّم___ا كانُ___وا

عَلي مِيع___اد باد خزان بر سرزمين آنها وزيد، تو گويي بر ميعاد خود قرار داشتند. امام (عليه السلام) فرمود: چرا اين آيات را تلاوت نكردي؟ (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَمَقام كَرِيم*وَ نِعْمَة كانُوا فِيهافاكِهينَ* كَذلكَ وَ أَورَثْناها قَوماً آخَرِينَ* فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ).(دخان:25_ 29) چه باغها وچشمه ها ومزرعه ها ومقام بزرگ ونعمتهايي را كه از آنها بهره مند

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 141_ 140 ;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص169.

2 . در بعضي جاها حريز درج شده است. پاورقي وقعه صفّين ،ص 142.

-------------------------- صفحه 548

بودند ترك گفتند ورفتند، وبدين گونه ديگران را وارث آنان قرار داديم. پس نه آسمان بر آنان گريه كرد ونه زمين، ومهلت داده نشدند. آن گاه امام (عليه السلام) افزود: گروه دوّم نيز وارث بودند ولي رفتند وديگران وارث آنان شدند. اين گروه نيز اگر سپاس نعمت را بجا نياورند، نعمتهاي الهي، به جهت نافرماني، از آنان نيز سلب مي شود. از كفران نعمت دوري جوييد، تا بدبختي شما را فرا نگيرد. سپس دستور داد كه سپاه در نقطه بلندي از آنجا فرود آيند. منطقه اي كه امام (عليه السلام) در آن فرود آمده بود نزديك مدائن بود. امام دستور داد كه حارث اعور در شهر ندا دهد كه هر كس قدرت جنگيدن دارد در وقت نماز عصر به حضور امير مؤمنان برسد. وقت نماز عصر فرا رسيد وافراد قدرتمند آنان به حضور امام (عليه السلام)آمدند. امام خدا را حمد وسپاس گفت وآن گاه افزود: من از تخلّف شما از شركت در جهاد وجدا

شدنتان از مردم منطقه وزندگي در سرزمين مردم ستم پيشه ونابود شده در شگفتم. نه به نيكي امر مي كنيد ونه از بديها باز مي داريد.(1) كشاورزان مدائن گفتند:ما در انتظار دستور تو به سر مي بريم.آنچه دوست داري فرمان ده. امام (عليه السلام) به عدي بن حاتم دستور داد كه در آنجا بما ند وهمراه آنان به سوي صفّين حركت كند. عدي، پس از سه روز توقف، همراه با سيصد نفر مدائن را ترك گفت ولي به فرزند خود يزيد دستور داد كه در آنجا بماند وبا گروه دوّم به امام (عليه السلام) بپيوندند. او نيز در رأس چهار صد نفر به امام پيوست.(2) استقبال كشاورزان انبار از امام (عليه السلام)

امام (عليه السلام) مدائن را به سوي «انبار» ترك گفت. مردم انبار از حركت امام

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 203_ 202; وقعه صفين، ص 142.

2 . وقعه صفين، ص 143; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 203.

-------------------------- صفحه 549

وعبور وي از آنجا آگاه شدند وبه استقبال آن حضرت شتافتند وميان آنان وامام (عليه السلام) در اين استقبال گفتگوهايي انجام گرفت. آنان وقتي با امام (عليه السلام) روبرو شدند از اسبهاي خود فرود آمدند ودر مقابل او به جست وخيز وخضوع وتذلّل پرداختند. امام فرمود: اين چه كاري است كه انجام مي دهيد واين چهار پايان را براي چه آورده ايد؟ گفتند: اين روش ما در تعظيم بزرگان (از عهد شاهان ايران) بوده است واين چهارپايان هديه اي است از مابه شما، وما براي شما وديگر سپاهيان، غذا وبراي مركبها وچهار پايانتان علف فراهم

كرده ايم. امام فرمود: آنچه را كه خوي خود در تعظيم بزرگان مي انگاريد، به خدا سوگند، آن عمل به نفع آنان نيست وشما با اين كار خود را به زحمت ومشقّت مي افكنيد. ديگر به اين كار باز نگرديد. چهار پاياني را كه همراه خود آورده ايد، اگر راضي باشيد، از شما مي پذيرم مشروط بر اينكه از خراج وماليات حساب شود. غذايي كه براي ما فراهم كرده ايد به يك شرط مي پذيرم وآن اينكه بهاي آن را بپردازيم. مردم انبار گفتند: شما بپذيريد، ما قيمت مي كنيم وآن گاه بهاي آن را مي گيريم. امام فرمود: در اين صورت كمتر از قيمت واقعي تقويم مي كنيد. مردم انبار گفتند:اماما، ما در ميان مردم عرب دوستان وآشناياني داريم. آيا ما را از هديه كردن به آنان وآنان را از پذيرفتن هديه ما باز مي داريد؟ امام فرمود:همه اعراب دوستان شما هستند،ولي هركس شايسته نيست كه هداياي سنگين شما را بپذيرد، واگر كسي بر شما خشم كرد ما را آگاه سازيد. مردم انبار گفتند:اماما، هديه ما را بپذير. ما دوست داريم كه هديه ما را بپذيري.

-------------------------- صفحه 550

امام فرمود: واي بر شما.ما از شما بي نيازتريم. اين جمله را گفت وراه خود را در پيش گرفت وعدل الهي را براي كساني كه ساليان درازي در زير ستم شاهان عجم بودند وپيوسته دسترنج آنان پيشكش فرمانروايان بود، به آنان ياد آور شد.(1) امام (عليه السلام) در ادامه راه وقتي به الجزيره رسيد قبيله هاي «تَغْلِب» و«نمر» از آن حضرت استقبال كردند. امام فقط به يكي از فرماندهان خود به نام يزيد قيس اجازه

داد كه از غذا وآب آنان استفاده كند، زيرا وي از اهل آن قبايل بود. سپس امام (عليه السلام) به سرزمين «رقه » رسيد ودر كنار فرات فرود آمد. در آنجا راهبي در صومعه خود زندگي مي كرد وچون از ورود امام آگاه شد به حضور آن حضرت رسيد وگفت:صحيفه اي به وراثت از پدران به دست ما رسيده كه آن را ياران مسيح نوشته اند ومن آن را آورده ام تا براي شما بخوانم. سپس آن را به شرح زيرا قرائت كرد: به نام خداوند بخشاينده مهربان; خدايي كه در گذشته مقدّر كرده ونوشته است كه درميان مردماني درس ناخوانده پيامبري رابر مي انگيزد كه آنان را كتاب وحكمت مي آموزد وبه راه خدا هدايت مي كند ودر بازارها نداي توحيد را سر مي دهد وبدي را با بدي مجازات نمي كند بلكه مي بخشد. پيروان او ستايشگران خدا هستند كه در هر نقطه بلندي ودر هر بالا رفتن وفرود آمدن خدا را ثنا مي گويند. زبان آنان به گفتن تهليل وتكبير روان است. خدا او را بر دشمنان پيروز مي گرداند. آن گاه كه خدا او (پيامبر) را بگيرد، امّت وي دو دسته مي شوند ولي دو مرتبه متّحد مي گردند ومدّتي به همين حالت مي مانند ولي باز دو دسته مي شوند. مردي از امّت او از ساحل اين فرات مي گذرد. او فردي است كه به نيكيها امر مي كند واز بديها باز مي دارد; به حق قضاوت مي كند ودر امر داوري رشوه واجرت نمي پذيرد. دنيا در نظر او از خاكستري كه

--------------------------

1 . نهج البلاغه، با ب الحكم،

شماره 36باختصار; وقعه صفّين، ص 144; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 203.

-------------------------- صفحه 551

در مسير تند باد قرار گيرد بي ارزشتر ومرگ براي او از نوشيدن آب براي فرد تشنه گواراتر است.در پنهاني از خدا مي ترسد ودر آشكار به او اخلاص مي ورزد. در اجراي امر خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نمي ترسد. هركس از اهل اين منطقه آن پيامبر را درك كند وبه او ايمان آورد، پاداش او رضاي من وبهشت است وهر كس اين بنده صالح را درك كند واو را ياري رساند ودر راه او كشته شود قتل در راه او شهادت است.... وقتي راهب از خواندن آن صحيفه فارغ شد افزود: من از حالا در خدمت شما هستم واز شما جدا نمي شوم تا آنچه به شما رسيد به من نيز برسد. امام (عليه السلام) با مشاهده اين حالت گريست وفرمود:سپاس خدا را كه مرا از فراموش شدگان قرار نداد.ستايش خدا را كه مرا در كتابهاي نيكوكاران ياد فرمود. راهب از آن هنگام پيوسته در ركاب امام (عليه السلام) بود تا در وقعه صفّين به شهادت رسيد. امام (عليه السلام) بر جنازه او نماز گزارد واو را به خاك سپرد وفرمود:«هذا مِنّا أَهْل الْبَيْتِ»(=اين مرد از خاندان ماست). و از آن پس كراراً براي او طلب آمرزش مي كرد.(1) امام(عليه السلام) در سرزمين رقّه

امام (عليه السلام) پيش از حركت خود از شهر مدائن سه هزار نفر از سربازان را به فرماندهي معقل بن قيس روانه سرزمين رقّه كرد(2) وبه او دستور داد كه راه موصل وسپس نصيبين را در پيش گيرد ودر رقّه فرود آيد

ودر آنجا با امام ملاقات كند. امام نيز خود از طريق ديگر عازم رقّه شد. گويا هدف از اعزام اين گروه از آن طريق، تثبيت موقعيت نظام حاكم در اين منطقه بود ولذا به فرمانده نيروها دستور داد كه با احدي نبرد نكند ودر مسير خود به مردم آن مناطق اميد وآرامش ببخشد واين مسير را

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 148 _ 147; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 206 _ 205.

2 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 144; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 237.

-------------------------- صفحه 552

هنگام صبح وعصر طي كند ونيمه روز ونيمه نخست از شب را به استراحت بپردازد(زيرا خدا شب را براي استراحت آفريده است) وبه خود وسپاهيان زير دست ومركبها راحتي وايمني بخشد. فرمانده سپاه مسير را به شيوه اي كه امام فرموده بود طي كرد وهنگامي وارد رقّه شد كه امام (عليه السلام) پيش از او وارد آن سرزمين شده بود.(1) ارسال نامه اي به معاويه از سرزمين رقّه

ياران امام (عليه السلام) مصلحت ديدند كه آن حضرت نامه اي به معاويه بنگارد ومجدداً حجّت را بر او تمام كند. امام پيشنهاد آنان را پذيرفت(2)، زيرا علاقه مند بود كه ياغيگري معاويه بدون خونريزي بر طرف شود، هرچند مي دانست كه پند واندرز بر شيفتگان قدرت چندان سودبخش نيست.وقتي نامه امام (عليه السلام)به معاويه رسيد، در پاسخ، آن حضرت را تهديد به جنگ كرد.(3) از اين جهت ،امام در تصميم خود استوارتر شد وفرمان حركت از رقه را به سوي صفّين صادر كرد. عبور از فرات با زدن پلي

مشكل امام عبور از عرض

عظيم فرات بود كه بدون زدن پل يا پيوند دادن كشتيها و زورقها امكان پذير نبود. امام (عليه السلام) از مردم رقّه خواست كه وسيله عبور او وسپاهيانش از فرات را فراهم سازند. ولي مردم اين شهر مرزي، بر خلاف مردم عراق، نسبت به علي (عليه السلام)بي مهر بودند واز زدن پل خودداري كردند. امام، در عين قدرت، در مقابل امتناع آنان واكنشي نشان نداد وتصميم گرفت كه با سپاه خود از روي پلي كه در نقطه دوري به نام «مَنْبِج» (بر وزن مسجد) وجود داشت عبور كند.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 148; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 208.

2 . متن نامه امام وپاسخ معاويه در وقعه صفّين (ص 150) وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد(ج3، صص 211_ 210) مندرج است.

3 . متن نامه امام وپاسخ معاويه در وقعه صفّين (ص 150) وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد(ج3، صص 211_ 210) مندرج است.

-------------------------- صفحه 553

در اين هنگام مالك اشتر فرياد بر آورد وآنان را به تخريب قلعه اي كه در آن متحصّن شده بودند تهديد كرد. اهالي رقه به يكديگر گفتند كه مالك كسي است كه اگر سخني بگويد قطعاً عمل مي كند. لذا فوراً آمادگي خود را بر نصب پل اعلام كردند وامام (عليه السلام) وپياده نظام او به همراه محموله هايشان از آن عبور كردند وآخرين نفري كه آن منطقه را ترك گفت خود مالك اشتر بود.(1) امام (عليه السلام) در اراضي شام

امام (عليه السلام) با عبورا ز فرات ، سرزمين عراق را پشت سر گذاشت وقدم در سرزمين شام نهاد وبراي مقابله با هر

نوع يورش احتمالي وشيطنتهاي معاويه، دو فرمانده نيرومند خود به نامهاي زياد بن نصر وشريح بن هاني را با همان كيفيتي كه به كوفه در آمده بودند، به عنوان مقدمه لشكر، به سوي سپاه معاويه گسيل داشت. آن دو در نقطه اي به نام «سور الرّوم» با مقدمه سپاه معاويه به فرماندهي ابو الأعور رو به رو شدند وكوشيدند كه از طريق مسالمت فرمانده سپاه دشمن را مطيع امام سازند، امّا كوشش آنان ثمر نبخشيد وهر دو فرمانده نامه اي به وسيله پيك سريع السيري به نام حارث بن جمهان جعفي به حضور امام نوشتند وپس از شرح ما وقع خواستار فرمان آن حضرت شدند.(2) امام (عليه السلام) پس از خواندن نامه، فوراً مالك را خواست وگفت: زياد وشريح چنين وچنان نوشته اند. هرچه زودتر خود را به آنان برسان وسرپرستي هر دو گروه را بر عهده بگير، ولي تا دشمن را ملاقات نكرده اي وسخنانش را نشنيده اي به نبرد آغاز مكن، مگر اينكه آنها آغاز به نبرد كنند. خشم وغضب تو به دشمن مايه

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص154_ 151; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص213 _ 211; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 238; كامل ابن اثير، ج3، ص 144.

2 . وقعه صفّين، صص 154_151; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 213_ 211; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، صص 238; كامل ابن اثير، ج3، ص 144.

-------------------------- صفحه 554

پيشدستي تو در جنگ نباشد، مگر اينكه كراراً سخن آنان را بشنوي وحجّت را بر ايشان تمام كني.سپس دستور داد: زياد را به فرماندهي جناح راست وشريح را

به فرماندهي جناح چپ بگمار وخود در قلب سپاه قرار بگير. نه آنچنان نزديك به دشمن باش كه تصوّر كنند كه در صدد بر افروختن آتش نبرد هستي ونه از آنان زياد دور باش كه گمان شود كه از دشمن مي ترسي. وبر اين شيوه در آنجا باش تا من به تو برسم.(1) آن گاه امام (عليه السلام) در پاسخ نامه دو فرمانده خود چنين نوشت واشتر را چنين توصيف كرد: «أَمّا بَعْدُ; فَإِنِّي قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُما مالِكاً فَاسْمَعا لَهُ وَ أَطِيعا أَمْرَهُ فَإِنَّهُ مِمَّنْ لا يُخافُ رَهْقُهُ وَ لاسِقاطُهُ وَ لا بُطْؤُهُ عَنْ مَا الإِسْراعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ وَ لا اِسْراعُهُ إِلَي ما البُطءُ عَنْهُ أَمْثَلُ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِمِثْلِ الّذِي أَمَرْتُكُما أَلاّ يَبْدَأَ الْقَوْمَ بِقِتال حَتّي يَلْقاهُمْ فَيَدْعُوهُمْ وَ يُعَذِّرُ إِلَيْهِمْ إِن شاءَ اللّهُ».(2) هر دو فرمانده بدانند كه من فرماندهي كل را به مالك دادم . سخن او را گوش كنيد وفرمان او را اطاعت نماييد، زيرا اوكسي نيست كه از سبك عقلي ولغزش او بترسيم وكسي نيست كه در مورد شتاب، كندي نشان دهد يا در مورد بردباري، شتابزده شود. او را به آنچه كه شما را به آن فرمان داده بودم فرمان دادم، كه هرگز با دشمن به نبرد برنخيزد مگر اينكه آنان را به حق دعوت كند وحجّت را بر آنان تمام نمايد. مالك به سرعت خود را به نقطه اي كه در آنجا طلايع هر دو سپاه با هم رو به رو شده بودند رساندووضع سپاه را منظم كرد.واز آن پس، جز دفاع از سپاه، كاري صورت نمي داد وهر وقت از ناحيه ابو الأعور، فرمانده شامي، حمله اي

رخ مي داد به دفع آن مي پرداخت. شگفت آنكه مالك حتي به وسيله فرمانده سپاه دشمن به

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 154_151; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 213_ 211; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، صص 238; كامل ابن اثير، ج3، ص 144.

2 . وقعه صفّين، صص 154_151; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، صص 213_ 211; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، صص 238; كامل ابن اثير، ج3، ص 144.

-------------------------- صفحه 555

معاويه پيام مي فرستاد كه اگر خواهان نبرد است خود شخصاً گام به ميدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند ومايه خونريزي ديگران نگردد، ولي او هرگز اجابت نمي كرد. تا اينكه در نيمه يكي از شبها، سپاه معاويه به سرعت عقب نشيني كرد ودر يك سرزمين وسيع در كنار شريعه فرات فرود آمد وآب را به روي جلوداران سپاه امام (عليه السلام) بست.(1) حركت معاويه به سوي صفّين

به معاويه گزارش رسيد كه علي (عليه السلام) در سرزمين رقّه پلي بر رودخانه فرات بست وخود وسپاه انبوهش از آن عبور كردند. معاويه، كه قبلاً مردم شام را با خود هماهنگ كرده بود، بر منبر رفت وحركت امام را با رزم آوران بصره وكوفه به اطلاع شاميان رساند و آنان را بر حركت ودفاع از جان وفرزند خود بيش از حد تشويق وتحريك كرد. پس از سخنراني معاويه، افراد ديگري كه قبلاً براي اين كار آموزش ديده بودند، به تأييد معاويه برخاستند. سرانجام معاويه باكليه كساني كه توان رزمي داشتند حركت كرد(2) ودر پشت جلوداران سپاه خود، كه ابو الأعور آنان را فرماندهي مي كرد،

فرود آمد وآنجا را اردوگاه خود قرار داد وبه نقلي چهل هزار تن را مأمور كرد تا از نزديك شدن سربازان امام به فرات جلوگيري كنند.(3) ورود امام(عليه السلام) به سرزمين صفّين

چيزي نگذشت كه امام (عليه السلام) با سپاهي گران وارد صفين شد وبه طلايع

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 154; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 238.

2 . ابن مزاحم (در وقعه صفّين) شمار سپاهيان معاويه را يكصد وسي هزار نفر ضبط كرده، ولي مسعودي(در مروج الذهب ، ج2، ص 384) مي گويد كه قول مورد اتفاق در اين مورد بر هشتاد وپنج هزار است. همچنين شمار سپاهيان علي (عليه السلام) به نقل وقعه صفين(ص 157) يكصد هزار يا كمي بيشتر وبه نقل مروج الذهب نود هزار بوده است.

3 . وقعه صفّين، صص157_ 156.

-------------------------- صفحه 556

سپاه خود، كه مالك اشتر آنان را فرماندهي مي كرد، پيوست. علي (عليه السلام) هنگامي قدم به سرزمين صفّين گذارد كه دشمن ميان سربازان او وآب فرات لشكر عظيمي را مستقر ساخته وامكان دسترسي به آب فرات رااز سپاهيان امام سلب كرده بود. عبد اللّه بن عوف مي گويد: ذخاير آب سپاه امام رو به كاهش بود وابو الأعور فرمانده مقدمه سپاه معاويه مسير آب را با سواره وپياده نظام مسدود كرده بود وتير اندازان را در جلو آنان مستقر ساخته واطراف آنان را نيزه داران وزره پوشان قرار داده بود. سرانجام عطش بر سپاه امام فشار آورد وشكايت به خدمت او آوردند.(1) بردباري امام (عليه السلام)

هر فرمانده عادي در چنين وضعي قدرت تحمّل خود را از دست مي دهد وفرمان حمله صادر مي كند.

ولي امام (عليه السلام) ، كه از روز نخست هدفش اين بود كه در صورت امكان مسئله را بدون خونريزي فيصله دهد، يكي از ياران رازدار خود به نام صعصعة بن صوحان(2) را خواست وگفت كه به عنوان سفير به سوي معاويه برود وبه او بگويد: ما به اين منطقه آمده ايم وخوش نداريم پيش از اتمام حجّت نبرد را آغاز كنيم. تو با تمام قدرت از شام بيرون آمدي وپيش از آنكه با تو نبرد كنيم، تو نبرد را آغاز كردي. نظر مااين است كه دست از نبرد برداري تا تو دلايل ما را بشنوي. اين چه شيوه ناجوانمردانه اي است كه ميان ما وآب را گرفته اي؟ موانع را برطرف كن تا در نظر ما بينديشي. واگر دوست داري كه وضع به همين حال بماند وافراد بر سر آب با هم بجنگند وسرانجام گروه پيروز از آن بهره بگيرد، ما نيز سخني نداريم.

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج1، ص 94; تاريخ طبري، ج3، جزء5، ص 239; كامل ابن اثير، ج3، ص 145; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 187.

2 . به نقل ابن قتيبه وطبري، امام (عليه السلام) اشعث را اعزام كرد. _ الامامة والسياسة، ج1، ص 94، ص تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 240.

-------------------------- صفحه 557

صعصعه ، به عنوان سفير امام (عليه السلام) ، به خيمه معاويه كه در قلب لشكر قرار داشت وارد شد وپيام امام را ابلاغ كرد. كوردلاني مانند وليد بن عُقْبه طرفدار ادامه محاصره فرات بودند تا سپاه امام از تشنگي جان سپارد. ولي پير سياست ،عمرو عاص، برخلاف فرزندان اميّه، به معاويه گفت: آب را

به روي سپاهيان باز بگذار ودر ديگر مسائل رزمي بينديش.وبنا به نقلي گفت: اين كار عملي نيست كه تو سيراب باشي وعلي تشنه باشد، در حالي كه در اختيار او نظامياني است كه به آب فرات مي نگرند وسرانجام يا بر آن مسلّط مي شوند يا در اين راه مي ميرند. تو مي داني كه علي شجاعي كوبنده است ومردم عراق وحجاز در ركاب او هستند. علي آن مردي است كه در آن روز كه خانه فاطمه مورد هجوم قرار گرفت گفت: اگر چهل مرد با من همراه بودند انتقام خود را از متجاوزان مي گرفتم. در حالي كه معاويه بستن آب را به به روي سپاه امام نخستين پيروزي براي خود مي دانست، فردي كه او را عابد هَمْدان مي ناميدند واز دوستان عمرو عاص وسخنور توانايي بود، رو به معاويه كرد وگفت:سبحان اللّه، اينكه زودتر از سپاه عراق به اين نقطه آمده ايد سبب نمي شود كه آب را به روي آنان ببنديد. به خدا سوگند كه اگر آنان زودتر از شما به اين نقطه آمده بودند از شما ممانعت نمي كردند. بزرگترين كاري كه مي كنيد اين است كه آنان را به طور موقت از آب فرات باز مي داريد، ولي آماده فرصت ديگر باشيد كه آنان به همين صورت شما را مجازات كنند. آيا نمي دانيد كه در ميان آنان برده و كنيز وكارگر وناتوان وبي گناه وجود دارد؟ به خدا سوگند كه كار شما نخستين ظلم وستم است. اي معاويه، تو با اين كار زشت، افراد ترسو ودو دل را بينا وروشن كردي وآن كس را كه سر جنگ با

تو نداشت بر خود جري كردي.(1) معاويه، بر خلاف بسياري از مواقع كه در مقابل انتقاد حلم وبردباري به خرج مي داد، بر زاهد هَمْدان نهيب زد واز دست او به عمرو عاص شكايت كرد. فرزند

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 160; با كمي تفاوت: الإمامة والسياسة، ج1، ص 94; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 188; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 240.

-------------------------- صفحه 558

عاص نيز، به جهت دوستي كه با او داشت بر او تندي كرد. ولي سعادت به اين زاهد رو كرده بود و او كه افق سپاه معاويه را بسيار تاريك مي ديد در دل شب به سپاه امام (عليه السلام) ملحق شد. صدور فرمان حمله وشكستن موانع

بي آبي وعطش، سربازان امام (عليه السلام) راتهديد مي كرد وامام را هاله اي از غم واندوه فرا گرفته بود. چون به سوي پرچمهاي قبيله مَذْحِج آمد فرياد سربازي را شنيد كه در ضمن قصيده اي چنين مي گويد: أَيَمْنَعُنَا الْقَومُ ماءَ الْفُراتِ *** وَفِينَا الرِّماحُ وَ فِينَا الْحُجفُ(1) آيا قوم شام ما را از آب فرات باز مي دارد، در حالي كه ما مجهز به نيزه وزره هستيم؟ سپس امام (عليه السلام) به سوي پرچم قبيله كِنْده رفت وديد كه سربازي در كنار خيمه اشعث بن قيس فرمانده قبيله خود اشعاري مي خواند كه دو بيت نخست آن اين است: لَئِنْ لَمْ يُجِلُّ الأَشْعَثُ الْيَومَ كَرْبَةً *** مِنَ الْمَوتِ فِيها لِلنُّفُوسِ تَعَنُّتٌ فَنَشْرَبُ مِنْ ماءِ الْفُراتِ بِسَيْفِهِ *** فَهَبْنا أُناساً قَبْلُ كانُوا فَمَوِّتُواُ(2) اگر امروز اشعث اندوه مرگ را از انسانهاي فرو رفته در آزار واذيّت بر طرف نسازد ما با شمشير او

از آب فرات مي نوشيم.چه بهتر كه اي اشعث چنين افرادي را در اختيار ما بگذاري، كه قبلاً بودند واكنون دارند مي ميرند. امام(عليه السلام) پس از شنيدن اشعار اين دو سرباز، كه با صداي بلند در اردوگاه خود مي خواندند، به خيمه آمد. ناگهان اشعث رسيد وگفت:آيا صحيح است كه مردم شام ما را از آب فرات محروم سازند، در حالي كه تو در ميان ما هستي

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، ص 385; وقعه صفّين، صص 166 _ 164.

2 . مروج الذهب، ج2، ص 385; وقعه صفّين، صص 166 _ 164.

-------------------------- صفحه 559

وشمشيرهاي ما با ماست؟! اجازه بده ، كه به خدا سوگند، يا راه فرات را باز كنيم يا در اين راه بميريم، وبه اشتر فرمان بده كه با سربازان خود در هر كجا دستور مي دهي بايستد. امام فرمود:اختيار با شماست. آن گاه نقطه اي را كه اشتر با نيروي خود بايد در آنجا موضع بگيرد معيّن كرد وسپس در ميان انبوه لشكريان خود خطبه كوتاهي خواند واين خطبه چنان آتشين ومهيّج بود كه سپاه امام با يك حمله برق آسا توانستند لشكر معاويه را به كنار زنند وشريعه را به تصرّف خود در آورند. آن خطبه چنين است: «قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ فَاَقِرُّوا عَلي مَذَلَّة وَ تأْخِيرِ مَحَلَّة أَوْ رَوُّوا السُّيُوف مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ. فَالْمَوتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَياةُ فِي مَوتِكُمْ قاهِرينَ.أَلاوَ إِنَّ مُعاوِيَةَ قادَ لُمةً مِنَ الغُواةِ وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ حَتّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْراضَ الْمَنِيَّةِ».(1) سپاه معاويه با اين عمل(بستن آب بر شما) شما را به پيكار دعوت كرده است. اكنون بر سر دو

راهي هستيد: يا به ذلّت در جاي خود بنشينيد، يا شمشيرها را از خون (آنان) سيراب كنيد تا خود از آب سيراب شويد. مرگ در زندگيِ توأم با شكستِ شماست وزندگي در مرگ پيروزمندانه تان. آگاه باشيد كه معاويه گروهي از بي خبران وگمراهان را به همراه آورده وحق را در زير پرده تزوير از آنان پنهان كرده است تا (ناآگاهانه) گردنهاي خود را آماج تيرها وشمشيرها كنند. اشعث در همان شب در ميان سربازان تحت امر خود ندا در داد وگفت: هركس آب مي خواهد يا مرگ، ميعاد ما با او هنگام صبح است.(2) فشار عطش از يك طرف وخطبه مهيّج امام واشعار محرّك سربازان از طرف ديگر، سبب شد كه دوازده هزار نفر آمادگي خود را براي تسخيرشريعه فرات اعلام كنند. اشعث با هنگ عظيم خود واشتر با هنگ سواره نظام نيرومندش، رو در روي

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 51; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص 244.

2 . وقعه صفّين، ص 166; الإمامة والسياسة، ج1، ص 94.

-------------------------- صفحه 560

سپاه دشمن قرار گرفتند وبا يك حمله برق آسا لشكريان مانع را ، كه از نظر قدرت دو برابر آنان بودند، از پيش راه خود برداشتند، به گونه اي كه سُم اسبهاي سواره نظام در آب فرات فرو رفت. در اين حمله هفت نفر به دست اشتر وپنج نفر به دست اشعث كشته شدند وصفحه جنگ به نفع امام (عليه السلام) ورق خود و رود عظيم فرات در اختيار آن حضرت ويارانش قرار گرفت. در اين هنگام بود كه عمرو عاص رو به معاويه كرد وگفت:چه فكر مي كني

اگر علي مقابله به مثل كند وآب را به روي تو ببندد؟ معاويه، كه از سماحت وعظمت روحي واخلاق اسلامي امام (عليه السلام) آگاه بود، گفت: فكر مي كنم كه او آب را به روي ما نبندد، چه او براي هدف ديگري آمده است.(1) اكنون ببينيم واكنش امام (عليه السلام) در مقابل عمل ناجوانمردانه فرزند ابو سفيان چه بوده است. تعهّد به اصول در اوج قدرت

هجوم سربازان امام براي تصرّف شريعه فرات با تاكتيك نظامي خاصي صورت گرفت وبه نتيجه رسيد وامكان بهره گيري از نهر فرات دربست در اختيار سربازان امام (عليه السلام) در آمد وسربازان معاويه از ناحيه فرات رانده شدند ودر نقطه اي مرتفع وبي آب وگياه قرار گرفتند. ادامه زندگي براي شاميان در چنين اوضاعي امكان پذير نبود وبه زودي ذخاير آب آنان به پايان مي رسيد و ناچار بودند كه يكي از سه طرح را برگزينند: 1_ حمله كنند وشريعه را مجدداً تسخير نمايند; ولي در خود چنين شهامت وقدرتي را نمي ديدند. 2_ از تشنگي جام مرگ بنوشند وصفّين را گورستان خود قرار دهند.

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، صص 387_ 386.

-------------------------- صفحه 561

3_ پا به فرار بگذارند ودر شام ونواحي آن پراكنده شوند. ولي، با اين همه، تصرّف فرات چندان وحشتي در سران سپاه شام بالأخص معاويه پديد نياورد.زيرا به سبب شناختي كه از امام وسماحت وجوانمردي وتعهّد او به اسلام واصول اخلاقي داشتند، مي دانستند كه هرگز آن حضرت اصل را فداي فرع وهدف را توجيه گر وسيله نمي داند. التزام به اصول اخلاقي وارزشهاي والاي انساني، از روح ملكوتي هر انسان با كرامتي سرچشمه

مي گيرد. اين اصول در تمام احوال وشرايط، مطلوب است وصلح وجنگ نمي شناسد، بلكه مربوط به رابطه انسان با انسان در طول زندگي است. توجه به پيامهاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در اعزام سپاهيان اسلام وپيامهاي علي (عليه السلام) در ميدان صفّين، كه برخي از آنها خواهد آمد، نشانگر يك حقيقت است وآن اينكه هيچ گاه نبايد اصول انساني را فداي هدف كرد، بلكه بايد در سخت ترين تنگناها نيز از تعهّد به اخلاق غفلت نورزيد. علّت اين را كه سران سپاه معاويه از تصرّف شريعه به دست سپاهيان امام چندان نگران نبودند، مي توان از مذاكره دو پير سياست (معاويه وعمرو عاص) به دست آورد. عمرو عاص با عمل ضدّ انساني معاويه كاملاً مخالف بود، ولي معاويه بر خلاف تصويب عقل منفصل خود عمل كرد تا لحظه اي كه ورق برگشت وشريعه به تصرّف سربازان امام در آمد وسپاه معاويه فرسنگها به عقب نشست. در اين هنگام اين دو پير سياست وشيطنت به گفتگو نشستند كه مضمون آن را ياد آور مي شويم. عمرو عاص:چه فكر مي كني اگر عراقيان آب را به روي تو ببندند، همچنان كه تو آب را به روي آنان بستي؟ آيا براي باز كردن راهِ آب، با آنان به نبرد بر مي خيزي آنچنان كه آنان با تو به نبرد برخاستند؟ معاويه: گذشته را رها كن. در باره علي چه فكر مي كني؟

-------------------------- صفحه 562

عمرو عاص: گمان مي كنم آنچه را كه تو در باره او روا داشتي او در باره تو روا ندارد. زيرا هرگز براي تسخير شريعه نيامده است.(1) معاويه سخني

گفت كه پير سياست را ناراحت كرد واو در پاسخ وي اشعاري سرود وياد آور شد كه افق تاريك است وممكن است به سرنوشت طلحه وزبير دچار شوند.(2) ولي حدس عمرو كاملاً درست بود وامام (عليه السلام) پس از تسلّط بر شريعه دست دشمن را در بهره برداري از آب فرات باز گذاشت(3) وازاين طريق ثابت كرد كه د رحال نبرد با بدترين دشمن خود نيز به اصول اخلاقي متعهّد است وهرگز، بر خلاف معاويه، هدف را توجيه گر وسيله نمي داند. پس از آزاد ساختن فرات

هر دو سپاه در فاصله هاي خاصي موضع گرفته، منتظر فرمان فرماندهان خود بودند. ولي امام (عليه السلام) مايل به نبرد نبود وبارها وبارها با اعزام نمايندگان وارسال نامه ها مي خواست مشكل را از طريق مذاكره حل كند.(4) در آخرين روزهاي ماه ربيع الآخر سال سي وشش، ناگهان «عبيد اللّه بن عمر» قاتل هرمزان بي گناه بر امام (عليه السلام) وارد شد. هرمزان يك ايراني بود كه خليفه دوم، اسلام او را پذيرفته وبراي امرار معاش وي مبلغي مقرر داشته بود.(5) آن گاه كه عمر به ضربه چاقوي شخصي به نام «ابولؤلؤ» از پاي در آمد وتلاش مأموران براي

--------------------------

1 . الإمامة والسياسة، ج 1، ص 94; مروج الذهب، ج2، ص 386.

2 . وقعه صفّين، ص 186.

3 . كامل ابن اثير، ج3، ص 145; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 242; تجارب السلف، ص 47.

4 . مروج الذهب، ج2، ص 387، تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 242.

5 . بلاذري، فتوح البلدان، ص 469.

-------------------------- صفحه 563

دستگيري قاتل به نتيجه نرسيد(1)، يكي از

فرزندان خليفه به نام عبيد اللّه، بر خلاف اصول انساني، هرمزان را به جاي قاتل كشت.(2) كوشش امام (عليه السلام) براي قصاص عبيد اللّه توسّط خليفه وقت (عثمان) به نتيجه نرسيد وامام (عليه السلام) در همان زمان با خدا پيمان بست كه اگر قدرت بيابد حكم خدا را در باره او اجرا كند.(3) پس از قتل عثمان وروي كار آمدن امام، عبيد اللّه از قصاص امام ترسيد ومدينه را به عزم شام ترك گفت.(4) بنابر اين سابقه، عبيد اللّه در ايّام صفّين بر امام (عليه السلام) وارد شد واز روي طعن به او گفت:سپاس خدا را كه تو را خواهان خون هرمزان ومرا خواهان خون عثمان قرار داد. امام فرمود: خدا من وتو را در ميدان نبرد جمع مي كند.(5) اتّفاقاً در گرماگرم نبرد، عبيد اللّه به دست سربازان امام كشته شد.(6) ***

--------------------------

1 . در اينكه ابو لؤلؤ، بعد از كشتن عمر به چه سرنوشتي گرفتار آمد ميان مورّخان اختلاف است. بعضي گويند او را دستگير كردند وكشتند(تاريخ برگزيده، ص 184; تاريخ فخري، ص 131)وبه قول مسعودي، او خود را با همان كارد كشت (مروج الذهب، ج2، ص 329)ولي مؤلّف حبيب السير مي گويد به روايت شيعه او از مدينه گريخت وبه جانب عراق شتافت وسرانجام در كاشان وفات يافت(حبيب السير، ج1، جزء 4، ص 489).

2 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 161; فتوح البلدان، ص 583; تجارب السلف، ص 23.

3 . امام (عليه السلام) خطاب به عبيد اللّه فرمود:«يا فاسِقُ، أما وَاللّهِ لَئِنْ ظَفَرْتُ بِكَ يَوماً مِنَ الدَّهْرِ لأَضْرِبَنَّ عُنُقَكَ».انساب الاشراف، ج5، ص 24; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص61;

مروج الذهب، ج2، ص 395.

4 . مروج الذهب، ج2، ص 388.

5 . الاخبار الطوال، ص 169، طبع قاهره; وقعه صفّين، ص 186.

6 . مسعودي مي گويد:قاتل عبيد اللّه د رجنگ صفّين خود امام (عليه السلام) بود ونقل كرده است كه آن حضرت چنان ضربتي بر او وارد ساخت كه تمام زره آهنيني كه در بر داشت ،شكافته شد وشمشير به روده هايش رسيد. مروج الذهب، ج2، ص 395.

-------------------------- صفحه 564 صفحه 565

فصل شانزدهم

فصل شانزدهم

آخرين اتمام حجّت ها

اعزام سه نماينده به نزد معاويه

آخرين روزهاي ماه ربيع الثاني سال سي وشش سپري مي شد كه امام (عليه السلام) سه شخصيت اسلامي، يكي انصاري، ديگري هَمْداني وسوّمي تميمي را به حضور طلبيد وبه آنان گفت كه به سوي معاويه بروند و او را به طاعت وپيوستن به امّت اسلامي وپيروي از امر الهي دعوت كنند. مرد تميمي رو به امام كرد وگفت:اگر او آماده بيعت شد، آيا صلاح مي دانيد كه به او امتيازي (مثلاً حكومت منطقه اي) را بدهيم؟ امام (عليه السلام)، كه در هيچ شرايطي، اصول را زير پا نمي گذارد، به آنان گفت:«اِئْتُوهُ الآنَ فَلاقُوهُ وَ احْتَجُّوا عَلَيْهِ وَ انْظُرُوا ما رَأْيُهُ». يعني: اكنون به سراغ او برويد وبر او احتجاج كنيد وببينيد نظر او چيست؟ آن سه نفر بر معاويه وارد شدند وگفتگويي ميان آنان ومعاويه به شرح زير صورت گرفت: فرد انصاري:دنيا از تو سپري مي شود وبه سوي سراي ديگر باز مي گردي وخداوند تو را به كردارت جزا مي دهد وبه اعمال پيش فرستاده ات حساب خواهد كرد. من تو را به خدا سوگند مي دهم

كه مبادا ميان امّت دو دستگي ايجاد كني وخون آنان را بريزي. معاويه سخن انصاري را قطع كرد وگفت:چرا بزرگِ خود را به اين سخن

-------------------------- صفحه 566

سفارش نمي كني؟ انصاري:پيراسته است خدا; بزرگ من مانند تو نيست. او شايسته ترينِ مردم از جهت فضيلت وديانت وسبقت در اسلام وخويشاوندي با پيامبر است. معاويه:چه مي گويي وچه مي خواهي؟ انصاري: تو را به اجابت درخواست پسر عمويت دعوت مي كنم. اين اجابت مايه سلامت دين وموجب نيك فرجامي توست. معاويه: در اين صورت انتقام خون عثمان به تأخير مي افتد. نه، سوگند به رحمن كه چنين كاري را انجام نمي دهم. در اين هنگام فرد همداني مي خواست سخن بگويد، ولي مرد تميمي بر او سبقت گرفت وگفت: هدف تو از سخنانت در پاسخ گفتار انصاري معلوم شد. مقصود تو هرگز بر ما پنهان نيست.تو براي فريب دادن مردم وجلب عواطف آنان چيزي جز اين پيدا نمي كني كه بگويي پيشواي شما مظلومانه كشته شد وبايد انتقام خون او را بگيريد.از اين رو، گروهي ناآگاه به سخن تو پاسخ گفته اند، در حالي كه ما مي دانيم كه تو در كمك كردن به خليفه مقتول تأخير كردي وقتل او را به سبب همين مقامي كه خواستار آني روا داشتي. چه بسا كساني كه خواهان مقامي باشند ولي خدا مانع از تحقّق آرزوي آنان مي گردد. تو چه آرزومندي كه به آرزوي خود برسي، ولي در هيچ يك از خواسته هاي تو خيري نيست.اگر تو به آنچه كه مي خواهي نرسي بدترين وضع را خواهي داشت وبه آن نمي رسي مگر اينكه مستحقّ فرود آمدن

در آتش شوي. از خدا بپرهيز وآنچه در دست داري رها كن وبا كساني كه شايسته حكومت هستند جنگ مكن. سخنان منطقيِ فرستادگان امام (عليه السلام) موجي از خشم در معاويه پديد آورد وبرخلاف روش ديرينه خود، كه مخالفان خود را به نرمي پاسخ مي گفت، اين بار با خشونتي كه حاكي از عدم تعادل روحي او بود پاسخ داد وگفت:

-------------------------- صفحه 567

بيابان نشينهاي جلف وزورگو! از مجلس برخيزيد وبرويد وميان من وشما جز شمشير چيزي حاكم نيست. تميمي: آيا ما را از شمشير مي ترساني؟ به همين زودي شمشير را به سوي تو فرود مي آوريم. آن گاه هر سه به سوي امام (عليه السلام) بازگشتند واو را از نتيجه مذاكرات خود آگاه ساختند.(1) اجتماع قاريان عراق وشام

قاريان قرآن در صدر اسلام داراي موقعيت خاصي بودند، به نحوي كه تمايل آنان به يك سو، موجب توجه گروه زيادي ازمسلمانان به آن سمت مي شد. در شرايطي كه اميدي به صلح وتوافق نبود، قرّاء عراق وشام كه بالغ بر سي هزار نفر بودند در نقطه خاصي اردو زدند ونمايندگان آنان، مانند عبيده سلماني، علقمة بن قيس، عبد اللّه بن عتبه وعامر بن عبد القيس، به رفت وآمد ميان سران دو سپاه پرداختند. نخست به سراغ معاويه رفتند وبا او به شرح زير مذاكره كردند: نمايندگان: چه مي خواهي؟ معاويه: خون عثمان را مي خواهم. نمايندگان:از چه كسي؟ معاويه: از علي. نمايندگان: مگر علي او را كشته است؟ معاويه: آري او كشته وقاتلانِ او را پناه داده است. نمايندگان به حضور امام (عليه السلام) آمدند وياد آور شدند كه معاويه او را به

--------------------------

1

. وقعه صفّين، صص188_ 187; تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 242; كامل ابن اثير، ج3، ص 146.

-------------------------- صفحه 568

قتل عثمان متهم مي سازد. امام فرمود: به خدا سوگند كه او در اين گفتار دروغگوست. من هرگز او را نكشته ام. نمايندگان به سوي معاويه بازگشتند وسخن امام (عليه السلام) را به او باز گفتند. معاويه: او مباشر قتل عثمان نبوده، ولي فرمان داده ومردم را بر قتل او تحريك كرده است. امام (عليه السلام)، پس از آگاهي از سخن معاويه، مجدداً هر نوع مداخله خود را در قتل خليفه تكذيب كرد. معاويه، پس از آگاهي از تكذيب همه جانبه امام، مطلب ديگري مطرح كرد وگفت: اگر چنين است، قاتلان عثمان را به ما تحويل دهد يا دست ما را در دستگيري آنان باز بگذارد. امام در پاسخ فرمود: يك چنين قتلي، چون به عمد نبوده، داراي قصاص نيست. زيرا قاتلان قرآن را بر جواز قتل او دليل گرفتند وآن را تأويل كردند وميان آنان وخليفه اختلاف روي داد وخليفه در حال قدرت كشته شد.(وبر فرض ناصواب بودن عمل، چنين قتلي داراي قصاص نيست). وقتي نمايندگان امام، استدلال فقهي آن حضرت را (كه خود در باب قضاء از جمله اصول است) براي معاويه نقل كردند او خود را محكوم ديد، لذا سخن را از جاي ديگر آغاز كرد وگفت: چرا علي خلافت را بدون مشورت با ما وكساني كه در اينجا هستند براي خود برگزيد وآن را از ما سلب كرد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: مردم پيرو مهاجران وانصار هستند وآنان زبان گوياي ديگر مسلمانانِ متفرّق در بلادند. آنان با كمال

ميل ورضا وصميميت با من بيعت كردند ومن هرگز به امثال معاويه اجازه نمي دهم كه بر امّت اسلامي حكومت

-------------------------- صفحه 569

كند وبر گرده آنان سوار شود وعصاي آنان را بشكند.(1) معاويه: مهاجران وانصار همگي در مدينه نبودند، بلكه برخي از آنان در شام مي زيستند. چرا با آنان مشورت نشد؟ امام: گزينش امام مربوط به همه مهاجران وانصار متفرّق در اطراف واقطار جهان نيست وگرنه انتخاب صورت نمي پذيرد. بلكه مربوط به بخشي از آنان است، يعني به كساني كه در صدر اسلام از خود پايمردي نشان دادند وبه عنوان «بدري» معروف شده اند، وتمام آنان با من بيعت كردند. آن گاه رو به نمايندگان قرّاء كرد وگفت:معاويه شما را فريب ندهد ومايه تباهي جان ودين شما نشود. توضيح آنكه: انصار ومهاجران، پس از رحلت پيامبر، بر اثر گسترش قلمرو حكومت اسلامي در ولايات اسلامي متفرّق شدند ودر آن زمان، به سبب نبودن وسائل ارتباط جمعي، مراجعه به آراي همه آنان امكان پذير نبود والتزام به آن نتيجه اي جز از هم گسسته شدن نظام حكومت نداشت. از اين جهت، چاره اي نبود جز اينكه به اكثريت مهاجران وانصار كه ساكنان مدينه را تشكيل مي دادند اكتفا شود. اصولاً جهت نداشت كه تنها رأي مهاجران وانصار نافذ باشد،واگر امكان «همه پرسي» بود آنان با ديگر صحابه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كه او را ديده وبه او ايمان آورده ولي مهاجرت نكرده بودند تفاوتي نداشتند. به چه علّت بايد گزينش خليفه در اختيار صحابه باشد ومسلمانان ديگر در اين مورد حقّ اظهار نظر نداشته باشند؟ اساساً مسئله امامت، از نظر

امام(عليه السلام)، يك مسئله تنصيصي بود، يعني بايد امام همچون خود پيامبر از جانب خدا تعيين گردد. لذا اگر در اين مورد، امام (عليه السلام) از گزينش مهاجران وانصار يا «بدريون» سخن مي گويد براي اقناع طرف با

--------------------------

1 . تعبير زيباي امام (عليه السلام) در اين مورد چنين است:«إِنَّمَا النّاسُ تَبَعُ الْمُهاجِرينَ وَالأَنْصار وَ هُمْ شُهُودُ الْمُسْلِمينَ في البِلادِ عَلي وِلايَتِهِمْ وَ أَمْرِ دِينهِمْ فَرَضُوا بِي وَ بايَعُونِي وَ لَسْتُ أَسْتَحِلُّ أَنْ أَدْعُ ضَرْبَ مُعاوِيَةَ يَحْكُمُ عَلَي الأُمَّةِ وَ يَرْكَبُهُمْ وَ يَشُقُّ عَصاهُمْ». وقعه صفين، ص 189; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص16.

-------------------------- صفحه 570

حجّت خود او بوده است. هرگاه مسئله را از ديدگاه انتخاب وگزينش بررسي كنيم، هرگز نمي توان در آن عصر از آراي مهاجران وانصار يا مطلق صحابه يا مسلمانان سخن به ميان آورد; عصري كه روابط مردم از هم گسسته بود وماهها طول مي كشيد كه پيكي از نقطه اي به نقطه ديگر برود. از اين جهت، چاره اي نبود جز اينكه به پيمان شخصيتهاي بزرگ اسلام و به تعبير امام «بدريون» اكتفا شود. حملات پراكنده

ماههاي ربيع الثاني ودو جمادي با اعزام نمايندگان وارسال پيامها سپري شد ودر اين ميان حملات پراكنده اي (كه شماره آنها را هشتاد وپنج حمله ضبط كرده اند)رخ مي داد، ولي هرگز به نبرد وخونريزي منجر نمي شد زيرا قاريان عراق وشام در اين ميان وساطت مي كردند وآنان رااز هم جدا مي ساختند.(1) ابو امامه وابو الدّرداء

اين دو صحابي براي جلوگيري از خونريزي به سراغ معاويه رفتند وبه او چنين گفتند:چرا باعلي نبرد مي كني؟معاويه همان دستاويز ديرينه خود را،كه

كراراً پاسخ آن را از امام (عليه السلام) ودوستان او شنيده بود، نشخوار كرد وهر دو نفر گفتار او را به نزد امام آوردند. امام، اين بار، پاسخ معاويه را به شيوه ديگري داد وآن اينكه در ميان ياران خود منتشر كرد كه معاويه خواهان قاتلان خليفه است. ناگهان متجاوز از بيست هزار نفر، در حالي كه در آهن فرو رفته وجز چشمانشان چيزي از بدن آنان ديده نمي شد، بيرون آمدند وهمگي مدّعي بودند كه قاتلان خليفه اند.(2) دو صحابي پير، با ديدن اين منظره، هر دو گروه راترك گفتند تا شاهد معركه

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 190; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص18_ 17.

2 . وقعه صفّين، ص 190; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص18_ 17.

-------------------------- صفحه 571

قتال نشوند، درحالي كه شايسته بود كه در تشخيص حق بكوشند واز آن حمايت كنند. ماه رجب سال سي وششم فرا رسيد وحملات پراكنده متوقف شد. معاويه از آن مي ترسيد كه قاريان قرآن، كه ميان دو صفوف اردو زده بودند، به سپاه علي بپيوندند. لذا براي بر هم زدن وضع اردوگاههاي امام (عليه السلام) نيرنگي انديشيد كه در تاريخ نبردهاي اسلامي كم سابقه است. القاء شايعه تخريب بند فرات از طرف معاويه

پس از تسخير راه دسترسي به شريعه فرات، شرايط جنگ به نفع سپاهيان امام تغيير كرد. همچنين در گرد همايي قاريان قرآن عراق وشام در حضور امام، منطق گويا وكوبنده آن حضرت بسياري از قاريان شامي را به سوي وي جلب كرد وگروهي از آنان جانب بي طرفي گرفتند.معاويه از بيم گسترش نفوذ امام، نقشه

اي انديشيد تاشرايط جنگ را به نفع خود تغيير دهد. اردوگاه سربازان امام (عليه السلام) در قسمت سرازيري دشت صفّين واردوگاه معاويه در قسمت بلندتري قرار داشت. در منطقه اي از دشت، بندي بود كه بر آب فرات بسته بودند. ناگهان خبري دهن به دهن در ميان سربازان امام منتشر شد كه معاويه مي خواهد بند فرات را تخريب كند وآب را به سوي اردوگاه عراقيان سرازير سازد. نحوه انتشار اين خبر به اين صورت بود كه معاويه مخفيانه دستور داد تيري به اردوگاه سربازان امام پرتاب كردند كه اخطار نامه اي به همراه داشت ودر آن نوشته بود:از بنده خير خواه خدا! من گزارش مي كنم كه معاويه قصد دارد بند فرات راتخريب سازد تا همه شما را غرق كند. هرچه زودتر تصميم بگيريد واحتياط را از دست مدهيد. اين اخطار به دست يكي از سربازان امام (عليه السلام) افتاد وسپس دست به دست گشت تا آنجا كه جريان در ميان اردوگاه شايع شد وغالباً صحّت آن را باور

-------------------------- صفحه 572

كردند. همزمان با انتشار اين شايعه، معاويه براي فريفتن مردم عراق، دويست نفر كلنگ وبيل وزنبيل به دست، به جانب بند فرات فرستاد تا وانمود كند كه قصد تخريب آن را دارد. امام (عليه السلام) از مكر وحيله معاويه آگاه بود، لذا به سران سپاه خود فرمود: معاويه قدرت تخريب بند را ندارد.بلكه مي خواهد شما را از اين طريق مرعوب سازد، تا جايگاه خود را ترك كنيد وشريعه فرات را مجدداً در اختيار بگيرد. سران سپاه گفتند: چنين نيست.كار جدّي است وهم اكنون گروهي مشغول كندن حفره هايي هستند كه آب

را به سوي ما سرازير سازند. امام فرمود: اي مردم عراق، با من مخالفت مكنيد. سران سپاه گفتند: به خدا سوگند كه ما كوچ مي كنيم. اگر شما مايليد كه بمانيد، بمانيد. آن گاه همگي اردوگاه را ترك گفتند ونقطه بلندتري را براي خود برگزيدند.امام (عليه السلام) آخرين نفري بود كه ناگزير منطقه را ترك گفت. امّا چيزي نگذشت كه صدق گفتار امام آشكار شد ومعاويه با خيزشي برق آسا اردوگاه امام رااشغال كرد وسربازان عراقي را در حيرت فرو برد.(1) جبران مخالفت

امام (عليه السلام) سران مخالف را به حضور طلبيد وآنان را نكوهش كرد. اشعث بن قيس از مخالفت خود پوزش طلبيد وگفت كه اين شكست را جبران خواهد كرد. آن گاه به ياري مالك اشتر، پس از نبردي شديد، توانستند سپاه معاويه را سه فرسنگ از منطقه اشغالي دور سازند و از اين طريق شكست ناشي از مخالفت خود را به گونه اي جبران كنند. وضع جبهه مجدداً به نفع امام تغيير يافت ومحلّ بهره

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 191_ 190.

-------------------------- صفحه 573

برداري از آب فرات به دست سپاه آن حضرت افتاد. امّا در اين هنگام، امام (عليه السلام) كرامت وجوانمردي خود رانشان داد وفوراً براي معاويه پيام فرستاد كه «إِنّا لا نُكافيكَ بِصُنْعِكَ; هَلُمَّ إِلَي الماءِ فَنَحْنُ وَ أَنْتُمْ فِيه سَواءٌ» (=ما هرگز مقابله به مثل نمي كنيم.بياييد به سوي آب كه ما وشما در برابر اين مائده آسماني يكسان هستيم). آن گاه رو به سپاه خود كرد وفرمود:هدف ما بالاتر از تسخير آب است.(1) پس از ماه رجب سال سي وشش جنگهاي موضعي وحمله هاي پراكنده تا ماه

ذي الحجه همان سال ادامه داشت وطرفين از دادن كشته هاي زياد، كه مبادا به نابودي سپاه بكشد، خودداري مي كردند. ولي آتش نبرد در ماه ذي الحجه شدّت گرفت. امام (عليه السلام) در اين ماه فرماندهان خود را، مانند اشتر وحُجر بن عدي وشِبْث تميمي وخالد دوسي وزياد بن نضر وزياد بن جعفر وسعيد همداني ومعقل بن قيس وقيس بن سعد، با گردانهايي كه در اختيار داشتند روانه ميدان مي كرد. (2) در ميان فرماندهان، اشتر بيش از همه مي درخشيد.گاهي در طول يك روز، دو حمله رخ مي داد واز طرفين افرادي كشته مي شدند. وقتي هلال ماه محرّم سال سي وهفت در افق نمايان شد طرفين پذيرفتند كه به احترام محرّم الحرام جنگ را متوقف سازند وسرانجام باب مذاكره با اعزام نمايندگان گشوده شد.(3) حوادث سال سي وهفتم هجري

ماه محرّم الحرام سال سي وهفت، ماه ارسال پيامها واعزام نمايندگان بود. امام (عليه السلام) در اين ماه شخصيتهاي بزرگي، مانند عَدي بن حاتم وشِبْث بن رِبْعي و يزيد بن قيس وزياد بن حَفْصه، را به نزد معاويه گسيل داشت تا شايد در اين

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 165.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 5، ص 243; كامل ابن اثير، ج3، ص 146.

3 . وقعه صفّين، ص 195.

-------------------------- صفحه 574

فرصت او را از ادامه نبرد منصرف سازند. اينك شرح سخنان آنان با معاويه: عدي بن حاتم: ما آمده ايم تو را به چيزي دعوت كنيم كه خداوند در پرتو آن به امّت ما وحدت كلمه مي دهد وخونهاي مسلمانان را صيانت مي بخشد.ما تو را با فاضلترين افراد ونيكوكارترينِ

آنان در اسلام مي خوانيم.مردم به گِرد او جمع شدند وخداوند آنان را ارشاد وهدايت كرد وكسي از بيعتِ او سرباز نزد جز تو وكساني كه با تو هستند.ما درخواست مي كنيم كه به اين ياغيگري پايان بخشي، پيش از آنكه به سرنوشت اصحاب جمل مبتلا شوي. معاويه: تو گويا براي تهديد وارعاب آمده اي نه براي اصلاح! بسيار دور است آنچه مي خواهي. من فرزند حَربْ هستم وهرگزاز كوبيدن مشكهاي تهي نمي لرزم.(اعراب براي فرار دادن شتران بر مشكهاي خالي مي كوبيدند.)به خدا سوگند، تو از كساني هستي كه مردم را به قتل عثمان تشويق كردي وخود از قاتلان او هستي. هيهات، اي عدي، من آن را با بازوان نيرومند خود گرفته ام. شبث بن ربعي وزياد بن حفصه: مابراي برقراري صلح آمده ايم وتو (ذوق ادبي ات گل كرده و) براي ما مثل مي زني؟ سخنان بي فايده را رها كن وچيزي بگو كه براي ما وتو سودمند باشد. يزيد بن قيس:ما براي ابلاغ پيام وبردن پيامي آمده ايم.هرگز از نصيحت وپند واقامه حجّت وطرح مسائلي كه مايه وحدت واتّفاق شود باز نمي ايستيم. امامِ ما را مي شناسي ومسلمانان برتري او را مي دانند وهرگز اين امر بر تو پنهان نيست.هرگز افراد متدين وبا فضيلت تو را همتا وهمسنگ علي نمي شمارند. از خدا بپرهيز وبا علي مخالفت مكن، كه به خدا سوگند، مردي را سراغ نداريم كه متقي تر وزاهدتر از علي بوده جامع فضائلي مانند او باشد. معاويه: شما ما را به دو چيز دعوت كرديد _ اطاعت از علي وحفظ وحدت. دوّمي را مي پذيريم،ولي هرگز براي علي طاعتي

نمي بينيم. پيشواي شما،خليفه ما را كشته واجتماع را دچار دو دستگي كرده وقاتلان خليفه را پناه داده است. اگر او

-------------------------- صفحه 575

مي انديشد كه خليفه را نكشته است ما نيز آن را ردّ نمي كنيم،ولي آيا مي توان انكار كرد كه قاتلان خليفه از ياران او هستند؟ او آنان را به سوي ما باز گرداند تا ايشان را قصاص كنيم و آن گاه به طاعت ووحدت كلمه شما پاسخ بگوييم.(1) تحليل پاسخ معاويه

معاويه در احتجاجات خود موضع واحدي اتّخاذ نمي كرد وپيوسته مطابق شرايط سخن مي گفت.گهي بر قاتل بودن امام (عليه السلام)اصرار ميورزيد وبه هيچ قيمت آن را رد نمي كرد. امّا در اين گفتگوها پيراستگي آن حضرت را ازخون عثمان مي پذيرد ولي اصرار ميورزد كه امام قاتلان خليفه را در اختيار او بگذارد. در حالي كه او صلاحيت طرح چنين ادعايي را نداشت. زيرا نه وارث خليفه بود ونه حاكم مسلمانان. هدف او از اصرار بر تسليم قاتلان خليفه، جز ايجاد آشفتگي در صفوف سربازان امام (عليه السلام) نبود. او مي دانست كه انقلابيون استانهاي عراق ومصر وحجاز كه از مظالم عاملان خليفه به ستوه آمده بودند وپس از قتل عثمان امام (عليه السلام) را به اصرار به صحنه بيعت كشيدند، هم آنان قاتلان خليفه اند(اعمّ از اينكه به مباشرت يا تسبيب، يا به دعوت وتبليغ واظهار رضايت وخوشحالي در اين قتل دست داشته اند). تسليم چنين گروه عظيمي، گذشته از اينكه امكان نداشت، نتيجه اي جز فرو ريختن نظام وبالا گرفتن شورش در پي نمي آورد. معاويه در اين مذاكرات تسليم قاتلان خليفه را در پيروي خود از

حكومت مركزي كافي مي داند، در حالي كه در ديگر سخنان خود اصرار ميورزيد كه حكومت حتماً بايد از طريق شوراي مهاجران وانصار كه در بلاد مختلف زندگي مي كردند، حل شود. يك چنين ضدّ ونقيض گوييها نشانه بارزي بر ابن الوقت بودن ونان به نرخ روز خوردن معاويه است.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، صص2و3; كامل ابن اثير، ج3، ص 147; وقعه صفّين، صص196_ 198. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص22_ 21.

-------------------------- صفحه 576

اكنون به ادامه مذاكرات معاويه با نمايندگان علي (عليه السلام) بپردازيم. شبث بن ربعي:اي معاويه، تو را به خدا سوگند، اگر عمّار ياسر را در اختيار تو بگذارند آيا او را مي كشي؟(عمّار كه پيامبر در باره او فرموده است:او را گروه ستمگر مي كشد). معاويه: به خدا سوگند اگر علي، فرزند سميّه را در اختيار من بگذارد او را در مقابل نائل غلام عثمان مي كشم. شبث: سوگند به خداي آسمان كه راه عدالت در پيش نگرفتي. به خدايي كه جز او خدايي نيست، هرگز بر قتل فرزند سميّه دست نمي يابي، مگر اينكه سرها از پيكرها جدا شود وزمين، با تمام وسعتي كه دارد، بر تو تنگ آيد. معاويه: اگر زمين بر من تنگ گردد، بر تو تنگتر خواهد شد. در اينجا سخن نمايندگان امام به پايان رسيد وبدون اينكه نتيجه اي بگيرند يا در طرز تفكر وروش فرزند ابي سفيان اثري بگذارند آهنگ مراجعت كردند. معاويه از ميان آنان زياد بن حفصه را خواست كه با او به طور جداگانه سخن بگويد وفكر مي كرد كه مي تواند در فكر او اثر

بگذارد، چه هر يك از اين افراد نماينده گروه زيادي از ياران امام بود. معاويه رو به او كرد وگفت: علي قطع رحِم كرد وامام ما را كشت وقاتلان اورا پناه داد. من از تو مي خواهم كه ما را با عشيره وقبيله خود ياري كني وتعهد مي كنم كه پس از پيروزي، حكومت هر يك از دو شهر (كوفه وبصره) را بخواهي به تو واگذار كنم. زياد بن حفصه گفت:من به جهت دليلي كه از جانب پروردگار دارم وبه سبب نعمتي كه برمن ارزاني داشته است، هرگز پشتيبان جنايتكاران نمي شوم. اين جملات را، كه مفاد گفتار موسي بن عمران است(1)، گفت ومجلس معاويه را ترك

--------------------------

1 . متن كلام زياد چنين است:«أَمّا بَعْدُ،فَإِنِّي عَلي بَيِّنَة مِنْ رَبِّي وَبِما أَنْعَمَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمينَ».

-------------------------- صفحه 577

كرد. در مجلس مذاكره عمرو عاص نيز حضور داشت. معاويه رو به اين پير سياست كرد وگفت:ما با هر كدام ازآنان سخن مي گوييم به خوبي پاسخ مي گويد.دلهاي همگي همچون دل يك نفر است ومنطق همگي يكي است.(1) نمايندگان معاويه در پيشگاه امام(عليه السلام)

هدف امام (عليه السلام) از اعزام شخصيتها اين بود كه معاويه تغيير موضع دهد ومشكل از طريق مذاكره حل شود، در حالي كه هدف معاويه ازاين كار تأخير جنگ وايجاد اختلاف در صفوف متشكّل ياران امام بود، چه او مي دانست كه علي (عليه السلام) هرگز در مقابل امثال او تغيير موضع نمي دهد. اين بار معاويه سه نفر را به نامهاي حبيب وشرحبيل ومعن به حضور امام گسيل داشت. منطق اين سه نفر همان منطق معاويه بود وبه يك معني بلندگوهاي

معاويه بودند كه سخن او را بدون كم وزياد تكرار مي كردند. اكنون مذاكرات آنان با امام (عليه السلام) را به گونه اي نقل مي كنيم. حبيب:عثمان خليفه اي هدايت يافته بود وشما به حق او تجاوز كرديد واو را كشتيد. اكنون قاتلان او را به ما تحويل بدهيد تا آنان را بكشيم.واگر مي گويي كه او را نكشته اي از حكومت كنار برو وآن را به شورا واگذار كن تا مردم هر كس را برگزيدند او زمام امور را به دست گيرد. منطق حبيب بسيار سست وبي پايه بود.نخست امام (عليه السلام) را بدون داشتن شاهد متّهم به قتل مي كند وآن گاه خود را مدافع حق خليفه مي داند وسپس انكار امام را مي پذيرد واز او مي خواهد كه از حكومت كنار برود! تو گويي همه سخنان او مقدمه سخن اخير او بوده است. لذا، امام (عليه السلام) با شدّت در مقابل او ايستاد

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 3، ص 3; كامل ابن اثير، ج3، ص 148; وقعه صفّين، ص 199; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص22.

-------------------------- صفحه 578

وگفت: «وَ ما أَنْتَ لا اُمَّ لَكَ وَ الْوِلايَةَ وَ العَزْلَ وَ الدُّخُولَ في هذا الأَمْرِ. فَإِنَّكَ لَسْتَ هُناكَ وَ لا بِأَهْل لِذلِكَ». تو كمتر از آن هستي كه در مسائل مربوط به حكومت مداخله كني وخواهان عزل ما شوي. ساكت شو، كه تو آن مقام را نداري وشايسته آن نيستي. حبيب: به خدا سوگند كه خود را درآن شرايطي كه دوست نداري خواهي ديد. امام: تو چه هستي! برو سواره وپياده خود را گرد آور، كه كاري

از تو ساخته نيست. شرحبيل: سخن من همان سخن حبيب است.آيا به جز آن پاسخ كه به او دادي پاسخ ديگري داري كه به من بدهي؟ امام (عليه السلام):چرا پاسخ ديگري نيز به تو ودوست تو دارم. خداوند پيامبرش را برانگيخت وبه وسيله او مردم را از گمراهي نجات داد وسرانجام او را به سوي خود فرا خواند، در حالي كه رسالت خود را انجام داده بود. سپس مردم ابوبكر را به جانشيني او پذيرفتند وابوبكر نيز عمر را جانشين خود قرار داد... سپس عثمان زمام امور را به دست گرفت. مردم به سبب كارهايي كه او انجام داد بر او خرده گرفتند وبه سوي او هجوم آوردند واو را كشتند.سپس به سوي من آمدند، در حالي كه من از كارهاي آنان بركنار بودم واصرار ورزيدند كه با من بيعت كنند. من در آغاز نپذيرفتم.باز اصرار كردند وگفتند: امّت به غير تو راضي نيست وما مي ترسيم كه اگر با تو بيعت نكنيم دو دستگي پديد آيد. از اين جهت، من با آنان بيعت كردم. طلحه وزبير نيز با من بيعت كردند ولي بعداً آن را شكستند. سپس معاويه به مخالفت من برخاست. او كسي است كه نه سابقه اي در دين دارد ونه سابقه درستي در اسلام. او آزاد شده فرزند آزاد شده است. او از حزب اموي است وپيوسته او وپدرش دشمن خدا وپيامبر او بودند وبا كراهت اسلام را پذيرفتند.ما از شما در شگفت هستيم كه براي او نيرو، فراهم مي آوريد و از او پيروي مي كنيد وخاندان پيامبر را ترك مي گوييد

-------------------------- صفحه 579

وبا وجود اهل بيت رسول

به ديگري متمايل مي شويد. من شما را به كتاب خدا وسنّت پيامبر وميراندن باطل وزنده كردن نشانه هاي دين دعوت مي كنم. اين را مي گويم وبراي خود وهر مرد وزن مؤمن طلب آمرزش مي كنم.(1) اگر شرحبيل (زاهدنماي تميمي) اسير هوي وهوس نبود واز تاريخ اسلام كمي آگاهي داشت سخن امام (عليه السلام) را مي پذيرفت. ولي چون در برابر منطق امام احساس ناتواني كرد، همچون مغالطه گران، سخن را به جاي ديگر برد وگفت: در باره قتل عثمان چه مي گويي؟ آيا گواهي مي دهي كه مظلوم كشته شد؟ چنين پرسشي خارج از وظيفه يك پيا م آور بود وهدفي جز اين نداشت كه مجلس را بر هم بزند. قضاوت در اين مسئله نياز به بررسي علل قتل عثمان داشت. لذا امام (عليه السلام) او را تصديق نكرد وآنان نيز، به همين بهانه، محضر آن حضرت را ترك كردندوگفتند: هركس به مظلوم بودن او گواهي ندهد ما از او بيزار هستيم. امام (عليه السلام) آنان را مصداق اين آيات دانست: (إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذاً وَ لَّوا مُدْبِرينَ وَ ما أَنْتَ بِهادِي العُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِ آياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ). (نمل:80 _ 81) تو مردگان وكران را آن گاه كه پشت كنند نمي تواني اِسماع كني وتو نمي تواني كوران رااز ضلالت به هدايت راهنما شوي.تو فقط آن گروه را مي تواني بشنواني كه به آيات ما ايمان آورند ودر مقابل حق تسليم شوند. ***

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء6، ص 4; كامل ابن اثير، ج3، صص149_ 148; وقعه صفّين، صص 202

_ 200; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص24_ 23.

-------------------------- صفحه 580 -------------------------- صفحه 581

فصل هفدهم

فصل هفدهم

تعيين سرنوشت جنگ صفّين

امام مظهر صبر واستقامت بود. او در مقابل مخالفت فرزند ابي سفيان همه نوع نرمش وانعطاف از خود نشان داد. امّا سوداي رياست خواهي آنچنان معاويه را فريفته بود كه اعزام نمايندگان واندرز ناصحان نه تنها سودي نبخشيد، بلكه او را سرسخت تر ساخت. لاجرم امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه كار جنگ را يكسره كند ووقت گرانبهاي خود را بيش از اين به هدر ندهد واين غده سرطاني را از پيكر جامعه اسلامي جدا سازد. از مقررات اسلام در جهاد با دشمن اين است كه اگر حكومت اسلامي با گروهي پيمان «عدم تعرّض» بسته باشد اين پيمان محترم است مگر اينكه حاكم اسلامي بنابر قرائني احساس كند كه طرف مقابل قصد پيمانشكني دارد ومي خواهد از درِ خيانت وارد شود. در اين صورت پيشدستي مي كند ولغو پيمان را اعلام مي نمايد ومبادرت به جنگ مي كند. چنان كه قرآن كريم به اين مسئله اشاره كرده، مي فرمايد: (وَإِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواء إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الخائِنينَ)(انفال:58) هرگاه از خيانت گروهي بيمناك شدي، پيمان خود با آنها را به طور عادلانه لغو كن، كه خداوند خيانتكاران را دوست نمي دارد. اين اصل حاكي از عنايت اسلام بر حفظ عدالت واصول اخلاقي است كه

-------------------------- صفحه 582

حتي اجازه نمي دهد بدون اخطار قبلي به دشمن يورش برده شود، هرچندنشانه هاي خيانت از رفتار وگفتار او نمايان باشد. امام (عليه السلام) در صفّين ازاين اصل هم گامي فراتر نهاد.

زيرا در حالي كه ميان او ومعاويه پيماني از قبيل پيمان عدم تعرّض وجود نداشت وفقط احترام ماههاي حرام بود كه سبب شد طرفين از تعرّض دست بردارند وفضاي صفّين چندي روي آرامش ببيند، مع الوصف، براي اينكه مبادا شاميان تصوّر كنند كه اين آرامش پس از سپري گشتن ماه محرّم باز به قوّت خود باقي است، مرثد بن حارث را فرمان داد كه درآخرين روز محرم به هنگام غروب خورشيد در برابر سپاه شام قرار گيرد وبا صداي رسا فرياد كند وبگويد: اي اهل شام، امير مؤمنان(عليه السلام) مي گويد: من به شما مهلت دادم ودر امر جنگ صبر كردم تا به حق بازگرديد وبر شما از كتاب خدا دليل آوردم وشما را به سوي آن دعوت كردم، ولي ازطغيان دوري نجستيد وحق را پاسخ نگفتيد. در چنين شرايطي من هر نوع امان را به صورت متقابل برداشتم، كه خداوند خائنان را دوست نمي دارد.(1) پيام امام (عليه السلام) كه به وسيله مرثد در سپاه معاويه طنين افكند، مايه جنب وجوش در سپاه طرفين شد وهر دو گروه به آرايش سپاهيان پرداختند وفرماندهان جناحها معيّن شدند. امام (عليه السلام) سپاه خود را به صورت زير آرايش داد: براي فرماندهي كلّ سواره نظام عمّار ياسر وبراي فرماندهي كلّ پياده نظام عبد اللّه بن بديل خزاعي تعيين شدند وپرچم كلّ سپاه به دست هاشم بن عتبه سپرده شد. سپس امام (عليه السلام) به تقسيم سپاه به صورت ميمنه وميسره وقلب پرداخت.يمنيها را در بخش راست سپاه وتيره هاي مختلف از قبيله ربيعه را در سمت چپ وشجاعان

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص203_ 202; تاريخ طبري، ج

3، جزء6، ص 5; كامل ابن اثير، ج3، ص 149; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص25; مروج الذهب، ج2، ص 387(بااختصار واندكي تفاوت).

-------------------------- صفحه 583

قبيله مُضَر را كه غالباً كوفي وبصري بودند در قلب سپاه مستقر ساخت وهر يك از اين سه قسمت را به سواره نظام وپياده نظام تقسيم كرد. براي سواره نظام ميمنه وميسره اشعث بن قيس وعبد اللّه بن عباس وبراي پياده نظام هر دو بخش سليمان بن صُرَد وحارث بن مرّه را تعيين نمود; آن گاه پرچم هر قبيله را به شخصيت وسران آن سپرد، ابن مزاحم در وقعه صفين از بيست وشش پرچم كه هريك متعلّق به قبيله اي بود ياد مي كند كه ذكر اسامي حاملان وقبايل آنان مايه اطاله سخن است.(1) معاويه نيز به همين ترتيب به آرايش سپاه خود پرداخت وفرماندهان وپرچمداران را تعيين كرد. صبحگاهان كه خورشيد سر از افق بر آورد ونبرد سرنوشت ساز قطعي شد، امام (عليه السلام) در ميان سپاهيان خود ايستاد وبا صداي رسا چنين فرمود: «لا تُقاتِلُوهُم حَتّي يَبْدَؤُوكُمْ، فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِاللّه عَلي حُجَّة وَ تَرْكُكُمْ إِيّاهُمْ حَتّي يَبْدَؤوكُمْ حُجَّةٌ أُخْري لَكُمْ عَلَيْهِمْ. فَإِذا قاتَلْتُمُوهُمْ فَهَزَمْتُمُوهُمْ فَلا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لا تَجْهَرُوا عَلي جَرِيح وَ لاتَكْشِفُوا عَورَةً وَ لا تُمَثِّلُوا بِقَتيل. فَإِذا وَصَلْتُمْ إِلَي رِجالِ قَوْم فَلا تَهْتِكُوا سِتْراً وَلا تَدْخُلُوا داراً إِلاّ بِاِذْني وَ لا تَأْخُذُوا شَيْئاً مِنْ أَمْوالِهِمْ إِلاّ ما وَجَدْتُمْ في عَسْكَرِهِمْ وَ لا تُهَبِّجُوا امْرَأَةً بِأَذيً وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْراضَكُمْ وَتناوَلْنَ أُمَراءَكُمْ وَ صُلَحاءَكُمْ فَإِنَّهُنَّ ضِعافُ القُوي وَ الأَنْفُسِ وَ العُقُولِ وَلَقَدْ كُنّا لَنُؤْمِرُ بِالْكَفِّ عَنْهُنَّ وَإِنَّهُنَّ لَمُشْرِكاتٌ وَ إنْ كانَ الرِّجُلُ لَيَتَناوَلُ الْمَرأَة

بِالهِراوَة أَوِ الحَديدِ فَيُعِيرُ بها عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ».(2) آغاز به نبرد مكنيد تا با شما آغاز كنند، كه شما بحمداللّه در اين نبرد حجّت ودليل داريد ورها گذاردن آنان تا لحظه اي كه به نبرد آغاز كنند حجّت ديگري است در دست شما.وقتي آنان را شكست داديد آن كس را كه پشت به شما كند وبگريزد نكشيد.زخميها را نكشيد وعورت دشمن را آشكار نسازيد وكشته اي را مُثله نكنيد وآن گاه كه به بارانداز واردوگاه آنان رسيديد پرده دري ننماييد

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 205; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص26_ 24.

2 . وقعه صفّين، صص204_ 203; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 6; كامل ابن اثير، ج3،ص 149; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص26.

-------------------------- صفحه 584

وبه خانه كسي جز با اجازه من وارد نشويد وچيزي از اموال دشمن مگيريد مگر آنچه را كه در ميدان نبرد بر آن دست يابيد. زني را با ايذاء تحريك نكنيد، هرچند شما را ناسزا گويد وبزرگان ونيكان شما را دشنام دهد، زيرا آنان از حيث عقل وقدرت ضعيف مي باشند. روزي كه آنان مشرك بودند ما مأمور بوديم كه دست به سوي آنان دراز نكنيم واگر در دوران جاهليت مردي به زني با عصا يا آهن حمله مي كرد اين ننگي بود كه بعداً فرزندان او موردنكوهش قرار مي گرفتند. امير مؤمنان (عليه السلام) در نبردهاي «جمل» و«صفّين» و«نهروان» سربازان خود را به امور زير سفارش مي كرد. «عِبادَ اللّه اِتَّقُوا اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ، غُضُّوا الأَبْصارَ وَاخْفَضُوا الأَصْواتَ وَأَقِلُّوا الكَلامَ وَوَطِّنُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَي المُنازَلةِ وَ المُجادَلَةِ وَ الْمُبارَزَةِ وَ المُعانَقَةِ

وَالمُكاءَمَةِ وَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ لا تَنازَعُوا فَتفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ».(1) بندگان خدا ! از مخالفت خدا بپرهيزيد، چشمها را به زير افكنيد واز صداهاي خود بكاهيد وكمتر سخن بگوييد.خود را براي مبارزه وگلاويز شدن با دشمن ودفاع با چنگ ودندان آماده كنيد.ثابت قدم واستوار باشيد وخدا را ياد كنيد تا رستگار شويد. از اختلاف ودو دستگي بپرهيزيد تا به سستي نگراييد وشوكت وعظمت شما ازميان نرود. بردبار باشيد كه خداوند با بردباران است. باري، سخنان امام (عليه السلام) پايان يافت وآن حضرت با يازده ستون رزمي در برابر دشمن قد علم كرد. صفهاي سپاه امام (عليه السلام) طوري تنظيم شده بود كه افراد قبيله اي كه بخشي از آنان در عراق وبخشي در شام مي زيستند در صحنه جنگ رو در روي يكديگر قرار گرفتند.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص204_ 203; تاريخ طبري، ج3، جزء 6،ص 6; كامل ابن اثير، ج3،ص 149; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص26.

-------------------------- صفحه 585

در روزهاي نخست، چرخ نبرد به كندي پيش مي رفت وهنوز سياست آتش بس ومدارا وفضاي اميد بر طرفين حاكم بود. ستونهاي رزمي تا ظهر به جنگ مي پرداختند واز آن به بعد دست از نبرد مي كشيدند. ولي بعدها نبرد شدّت يافت واز صبح تا شب وحتّي در بخشي از شب نيز ادامه يافت.(1) حركت ستونهاي رزمي

در روز نخست از ماه صفر، مالك اشتر از سپاه امام (عليه السلام) وحبيب بن مسلمه از سپاه شام با افراد تحت فرمان خود به نبرد آمدند وبخشي از روز را به نبرد پرداختند واز طرفين

گروهي كشته شدند. سپس از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاه خود بازگشتند.(2) در روز دوّم، هاشم به عتبه در رأس گروهي از سوار وپياده نظام واز سپاه شام ابو الأعور سلمي به همين كيفيت گام به ميدان نهادند وسواره با سواران وپياده با پياده به نبرد پرداختند.(3) در روز سوّم، عمّار از سپاه امام (عليه السلام) وعمرو عاص از سپاه معاويه با افراد تحت فرمان خود به ميدان آمدند وسخت ترين نبرد ميان آن دو انجام گرفت.(4) عمّار در برابر لشكر شام با صداي بلند گفت:آيا مي خواهيد آن كس را بشناسيد كه به خدا وپيامبر عداوت ورزيده وبر مسلمانان ستم روا داشته ومشركان را كمك كرده است؟ آن گاه كه خدا خواست دين خود را ظاهر سازد وپيامبر خود را كمك كند، او فوراً از ترس نه از روي ميل ورغبت تظاهر به اسلام كرد. وهنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) درگذشت، او دشمن مسلمانان ودوست مجرمان شد. اي مردم، آگاه باشيد كه اين شخص همان معاويه است. او را لعن كنيد وبا او به نبرد برخيزيد. او

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص30; مروج الذهب، ج2، صص 388_ 387; وقعه صفّين، صص214و 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص30_ 27.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص30; مروج الذهب، ج2، صص 388_ 387; وقعه صفّين، صص214و 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص30_ 27.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص30; مروج الذهب، ج2، صص 388_ 387; وقعه صفّين، صص214و 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،

ج4، صص30_ 27.

4 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص30; مروج الذهب، ج2، صص 388_ 387; وقعه صفّين، صص214و 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص30_ 27.

-------------------------- صفحه 586

كسي است كه مي خواهد نور خدا را خاموش سازد ودشمنان خدا را ياري كند.(1) در اينجا مردي به عمّار گفت كه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:بامردم نبرد كنيد تا اسلام آورند وآن گاه كه اسلام آوردند خون ومال آنها مصونيّت پيدا مي كند. عمّار سخن او راتصديق كرد وافزود: حزب اموي از روز نخست اسلام نياورد بلكه تظاهر به اسلام كرد وكفر خود را پنهان داشت، تا روزي كه براي كفر خود يار وياور پيدا كرد.(2) عمّار اين سخن را گفت وبه فرمانده سواره نظام دستور حمله به قسمت سواره نظام شاميان داد واو نيز فرمان حمله صادر كرد، ولي شاميان در برابر او پايداري نشان دادند. آن گاه به فرمانده پياده نظام دستور داد واو نيز فرمان حمله داد وسربازان امام (عليه السلام) با يك يورش صفوف دشمن را درهم ريختند وعمروعاص ناچار شد كه جايگاه خود را عوض كند. عمروعاص پير سياست به حربه اي متوسل شد كه عمّار به آن توسل جسته بود. عمّار از طريق تكفير حزب اموي وسران آن آشوبي در صفوف دشمن افكند. متقابلاً عمروعاص نيز پارچه سياهي بر سر نيزه كرد وآن را برافراشت. اين همان پرچمي بود كه روزي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)به دست او داده بود. چشمها به آن خيره شد وزبانها به گفتگو در آمد. امام (عليه السلام) براي جلوگيري از نفوذ هر

نوع فتنه فوراً به روشن كردن ياران خود پرداخت وگفت: آيا مي دانيد داستان اين پرچم چيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) روزي اين پرچم را بيرون آورد ورو به سپاه اسلام كرد وگفت:كيست كه آن را با آنچه در آن است برگيرد؟ عمروعاص گفت:در آن چه چيز است؟پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: اين كه با مسلماني نجنگد وبه كافري

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص30; مروج الذهب، ج2، صص 388_ 387; وقعه صفّين، صص214و 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، صص30_ 27.

2 . وقعه صفّين، صص216_ 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص31; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 7.

-------------------------- صفحه 587

نزديك نشود. عمروعاص آن را به اين شرط گرفت، امّا به خدا سوگند كه به مشركان نزديك شد وامروز با مسلمانان مي جنگد. به خدايي كه دانه را شكافت وانسان را آفريد، اين گروه از صميم دل اسلام نياوردند، بلكه تظاهر به اسلام نمودند وكفر خود را پنهان كردند وهنگامي كه براي ابراز كفر ياراني يافتند به عداوت خود بازگشتند، جز اينكه در ظاهر نماز را ترك نكردند.(1) در روز چهارم، محمّد حنفيّه با ستوني گام به ميدان نهاد واز سپاه شام نيز عبيد اللّه بن عمر با گروهي آهنگ مبارزه كرد. آتش جنگ برافروخته شد ونبرد شديدي ميان دو گروه رخ داد.(2) عبيد اللّه به محمّد حنفيه پيغام داد كه با هم به نبرد برخيزند. محمّد حركت كرد تا تن به تن با او بجنگد. امام (عليه السلام) از جريان آگاه شد وفوراً اسب خود را به سوي

فرزندش راند وبه او فرمان توقف داد وآن گاه اسب خود را به سوي عبيد اللّه راند وگفت: من با تو مي جنگم، پيش بيا. عبيد اللّه از شنيدن اين سخن بر خود لرزيد وگفت: مرا به جنگ با تو نيازي نيست.سپس اسب خود را بازگرداند وازمعركه دور شد. در اين موقع سپاهيان طرفين از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاههاي خود بازگشتند.(3) در روز پنجم ماه صفر سال سي وهشت كه روز يكشنبه بود، دو ستون رزمي كه فرماندهي عراقيان را ابن عبّاس وسركردگي شاميان را وليد بن عقبه بر عهده داشتند به نبرد پرداختند وپس از نبردي شديد به هنگام ظهر دست از جنگ كشيدند وبه مراكز خود بازگشتند. در اين هنگام فرمانده شاميان به دشنام گويي پرداخت وفرزندان عبد المطّلب راناسزا گفت. ابن عبّاس او را به مبارزه طلبيد ولي او تن به مبارزه نداد وميدان را ترك گفت.(4)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص216_ 215; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج4، ص31; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 7.

2 . مروج الذهب، ج2، ص 388.

3 . مفسّران اسلامي به اتّفاق نزول اين آيه را در باره وليد بن عقبه تصديق كرده اند.

4 . در باره شأن نزول اين آيه به تفاسير حديثي ، مانند الدّر المنثور وبرهان مراجعه شود.

-------------------------- صفحه 588

سپاه شام مردمي كور وكر و دور از واقعيات وتاريخ اسلام بودند، وگرنه نبايد ستون رزمي آنان را فردي فرماندهي كند كه به تصريح قرآن «فاسق» ونابكار است. وليد همان فردي است كه قرآن كريم در باره او فرمود:(إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَاء فَتَبَيَّنُوا) (حجرات:6) يعني اگر فاسقي

خبري آورد در باره آن بررسي كنيد.(1) اين همان مردي است كه قرآن او را چنين توصيف مي فرمايد:(أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لايَسْتَوونَ)(سجده:18) يعني آيا آن كس كه مؤمن است همچون كسي است كه فاسق است ؟هرگز اين دو برابر نيستند.(2) در اين نبردها هرچند گروهي كشته مي شدند وطرفين بدون اخذ نتيجه به اردوگاه خود باز مي گشتند، ولي سخنرانيهاي امام (عليه السلام)وعمّار وابن عبّاس، افق را بر مردم شام روشن مي ساخت وبي پايگي ادّعاي معاويه كم وبيش واضح مي شد. لذا، در روز پنجم نبرد، شمر بن ابرهه حميري با گروهي از قاريان شام به سپاه امام (عليه السلام)پيوست.فرار آنان به سوي نور، نشانه تاريكيي بود كه سپاه شام را فرا گرفته بود. فرمانرواي عاصي شام بر خود لرزيد واز تكرار آن سخت بيمناك شد. عمروعاص رو به معاويه كرد وگفت: تو مي خواهي با مردي نبرد كني كه با محمّد خويشاوندي نزديك دارد ودر اسلام داراي قدم راسخ واستوار است. او در فضيلت ومعنويت وآشنايي به رموز جنگ بي همتاست. او با ياران انگشت شمارِمحمّد وبا قهرمانان وقاريان وشريفترين افراد آنان به جنگ تو آمده است وبراي آنان در نفوس مسلمانان هيبت وبزرگي است. لازم است شاميان را در سخت ترين مواضع وتنگناها قرار دهي وپيش از آنكه طول مدّت جنگ در آنان ايجاد ملالت كند ايشان را تطميع كني. وهرچه را فراموش مي كني، اين را فراموش مكن كه تو بر باطلي. معاويه از سخنان پير سياست پند آموخت وفهميد كه يكي از عوامل جذب

--------------------------

1 . وقعه صفّين،صص222_ 221;كامل ابن اثير، ج3،ص150;تاريخ طبري،ج3،جزء 6،ص 7; مروج الذهب،

ج2، ص 388.

2 . وقعه صفّين،صص222_ 221;كامل ابن اثير، ج3،ص150;تاريخ طبري،ج3،جزء 6،ص 7; مروج الذهب، ج2، ص 388.

-------------------------- صفحه 589

شاميان به ميدان نبرد تظاهر به دين وتقوي وورع است گر چه در دل از آن اثري نباشد. از اين رو، فرمان داد كه منبري ترتيب دادند وسران سپاه شام را به حضور طلبيد وبر فراز منبر قرار گرفت وهمچون فردي سوخته دل براي دين ومذهب اشك تمساح ريخت وگفت: اي مردم، جانها وسرهاي خود را به ما بسپاريد. سست مشويد ودست از ياري مكشيد. امروز روزي پر خطر است، روز حقيقت وحفظ آن است.شما بر حق هستيد ودر دست شما حجّت است. شما با كسي نبرد مي كنيد كه بيعت را شكسته وخون حرامي را ريخته است ودر آسما ن كسي او را معذور نمي شمارد. آن گاه عمروعاص بر فراز منبر قرار گرفت وسخناني شبيه سخنان معاويه گفت واز منبر پايين آمد.(1) سخنراني امام(عليه السلام)

به امام (عليه السلام) گزارش رسيد كه معاويه از طريق حيله ونيرنگ وتظاهر به دين شاميان را به جنگ دعوت مي كند. لذا آن حضرت دستور داد كه همگان در نقطه اي گرد آيند. راوي مي گويد: امام را ديدم در حالي كه بر كمان خود تكيه كرده وياران پيامبر را به دور خود گرد آورده بود ومي خواست مردم آگاه شوند كه ياران پيامبر در گرداگرد او هستند. پس ستايش خدا را بجا آورد وچنين گفت: مردم سخنان مرا بشنويد وآن را به خاطر بسپاريد. خودخواهي از گردنكشي است ونخوت از كبر وخودبيني، وشيطان دشمن حاضري است كه به شما وعده باطل مي دهد. آگاه باشيد

كه مسلمان برادر مسلمان است. ناسزا مگوييد ودست از ياري مكشيد.شريعتِ دين يكي وراههاي آن هموار است.هركسي آن را گرفت به آن پيوسته وهر كس آن را ترك كند از آن خارج

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 222; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 180.

-------------------------- صفحه 590

شده وهركس از آن جدا شود نابود گرديده است. آن كس كه امين شمرده شود ولي خيانت ورزد، يا وعده كند امّا تخلّف نمايد، گفتگو كند ولي دروغ بگويد، مسلمان نيست. ما خاندان رحمت هستيم. گفتار ما راست وكردارما برتري است. از ماست خاتم پيامبران ودر ماست رهبري اسلام واز ماست قاريان كتاب خدا، من شما را به سوي خدا وپيامبر وجهاد با دشمن وي وپايداري در راه آن وكسب رضاي خدا و بپا داشتن نماز وپرداختن زكات وزيارت خانه خدا وروزه ماه رمضان وكوشش در رساندن بيت المال به اهلش دعوت مي كنم. از شگفتيهاي جهان است كه معاويه اموي وعمرو عاص سهمي بر آن شدند كه مردم را به دينداري تشويق كنند! شما مي دانيد كه من هرگز با پيامبر مخالفت نكرده ام ودر مواضعي كه قهرمانان عقب مي كشيدند وترس ولرز آنان را فرا مي گرفت جانم را سپر او قرار مي دادم. سپاس خدا را كه مرا به اين فضيلت گرامي داشت. پيامبر خدا جان سپرد در حالي كه سر او در آغوش من بود، وبه تنهايي او را غسل دادم وفرشتگان مقرّب بدن او را از اين سو به آن سو برمي گردانيدند. به خدا سوگند كه هيچ امّتي پس از رحلت پيامبر خود دچار اختلاف نگشت مگر اينكه اهل

باطل بر اهل حق غلبه كرد.(1) وقتي سخنان امام (عليه السلام) به اينجا رسيد، عمّار، آن پير با ايمان ويار وفادار، روي به مردم كرد وگفت:امام، شما را آگاه ساخت كه امّت، نه در آغاز كار راه صحيحي را در پيش گرفت ونه در پايان آن. از سخنان ابن مزاحم بر مي آيد كه امام (عليه السلام) سخنان خود را در عصر دوشنبه ششم ماه صفر ايراد فرمود ودر پايان خواستار هجوم همگاني سپاهيان براي بركندن ريشه فساد شد. از اين رو، در روز سه شنبه هفتم صفر، سپاهيان را براي حمله دسته جمعي آماده كرد وخطابه اي ايراد فرمود ودر آن روش جنگ را ترسيم كرد.(2)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص224_ 223; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص182_ 181.

2 . وقعه صفّين، صص224_ 223; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص182_ 181. صفحه 591

فصل هجدهم

فصل هجدهم

حمله همگاني آغاز مي شود

هشت روز تمام از آغاز جنگ خونين صفّين مي گذشت وحملات موضعي وحركت ستونهاي زرهي به صورت محدود نتيجه اي نبخشيده بود. امام (عليه السلام) در اين انديشه بود كه چه كند كه با كمترين ضايعه به هدف دست يابد، ومطمئن بود كه نبردهاي محدود جز ضايعه نتيجه ديگري ندارد. ازاين جهت، در پرتو ماه شب هشتم ماه صفر(شب چهارشنبه) ياران خود را با سخنان زير مورد خطاب قرار داد: سپاس خداي را كه آنچه را شكست استوار نمي شود وآنچه را كه استوار ساخت شكسته نخواهد شد. اگر مي خواست، حتّي دو نفر ازا ين امّت يا از ساير خلايق اختلاف نمي كردند وبشري در امري از امور مربوط

به او به نزاع بر نمي خاست وافراد مفضول، فضلِ افراد فاضل را منكر نمي شدند. تقدير وسرنوشت، ما واين گروه رابه اين نقطه كشاند ورو در روي هم قرار داد. همگي در چشم انداز شهود خدا ودر محضر او هستيم.اگر بخواهد در نزولِ عذاب تعجيل مي كند تا ستمگر راتكذيب نمايد وحق را آشكار سازد. او دنيا را خانه كردار وسراي آخرت را سراي پاداش قرار داده است تا بدكاران را به كردارِ بدشان كيفر، ونيكوكاران را به سبب كردار نيك آنان پاداش دهد. آگاه باشيد كه فردا، به خواست خدا، با دشمن روبرو مي شويد. پس امشب بيشتر نماز بگزاريد وبيشتر قرآن بخوانيد واز خداوند پايداري وپيروزي بخواهيد، وفردا با آنان با جدّيت واحتياط روبرو شويد ودر كار خود راستگو باشيد. امام (عليه السلام) اين سخن را گفت ومجلس را ترك كرد. سپس سپاهيان امام

-------------------------- صفحه 592

همگي به سوي شمشيرها ونيزه ها وتيرهاي خود رفتند وبه اصلاح سلاحهاي خود پرداختند.(1) امام (عليه السلام) در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر فرمان داد كه مردي در برابر شاميان بايستد وآمادگي مردم عراق را براي نبرد اعلام دارد. معاويه نيز همچون امام (عليه السلام) به تنظيم سپاه خود پرداخت وآنها را به دسته هاي گوناگون تقسيم كرد. مردم حمص واردن وقنسرين جناحهاي گوناگوني از سپاه او را تشكيل مي دادند وحفظ جان معاويه را مردم شام به فرماندهي ضحّاك بن قيس فهري بر عهده گرفتند ودور او را احاطه كردند تا از نفوذ دشمن به قلب لشكر، كه جايگاه معاويه بود، جلوگيري كنند. تنظيم سپاه به شكلي كه انجام شده بود مورد پسند عمروعاص

قرار نگرفت وخواست به معاويه در آرايش سپاه كمك كند. لذا او را به ياد پيماني كه با هم بسته بودند انداخت(كه در صورت پيروزي، حكومت مصر از آنِ او باشد) وگفت:فرماندهي حمصيان را به من واگذار وابوالأعور را از آن بركنار كن. معاويه از پيشنهاد او خوشحال شد وفوراً كسي را نزد فرمانده حمصيان فرستاد وپيغام داد كه:عمروعاص در امور رزمي سابقه وتجربه اي دارد كه من وتو نداريم. من او را به فرماندهي سواره نظام برگزيدم، لذا تو به منطقه اي ديگر برو. عمروعاص، به اميد حكومت مصر، دو فرزند خود عبد اللّه ومحمّد را طلبيد(2) وبنابر تجربه ونظر خود، سپاه را تنظيم كرد ودستور داد كه زرهپوشان در مقدّمه سپاه

--------------------------

1 . وقعه صفّين،ص 225،شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5،ص 182;تاريخ طبري،ج3،جزء 6، صص 7و8; كامل ابن اثير، ج3، ص 150.

2 . به خاطر بياوريد كه اين دو فرزندِ عمرو عاص زاهد نماياني بودند كه در آغاز كار پدر را از آلودگي به حمايت از فرزند «ابوسفيان» باز مي داشتند ولي حالا صميميترين يار وياور او هستند! اين جريان ما را به ياد مثلي مي اندازد كه در زبان عربي وفارسي رايج است كه:«هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ إِلاّ الحَيَّةَ؟» (عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمي بزرگ شود).

-------------------------- صفحه 593

وبي زرهان در انتهاي آن قرار گيرند.آن گاه به دو فرزند خود دستور داد كه در ميان صفوف گردش كنند ونظم وترتيب آنها را به دقّت وارسي نمايند. حتّي به اين نيز اكتفا نكرد وخود در ميان سپاه به راه افتاد ونظم آن را مورد بررسي قرار داد وهمچون

معاويه در قلب سپاه بر فراز منبري قرار گرفت كه حفاظت آن را يَمنيها برعهده گرفتند وفرمان داد كه هر كس آهنگ نزديك شدن به منبر داشته باشد فوراً او را بكُشند.(1) هرگاه انگيزه از نبرد، كسب قدرت وفرمانروايي باشد بايد گروهي را براي حفاظت خود بگمارد، ولي اگر انگيزه وهدف معنوي باشد از كشته شدن خود در طريق هدف پروايي ندارد.لذا، نه تنها كسي حفاظت از امام (عليه السلام) را بر عهده نداشت، بلكه آن حضرت بر اسب شبرنگي سوار بود وفرمان مي داد وسپاه را رهبري مي كرد وبا نعره هاي جگر خراش خود لرزه بر اندام قهرمانان شام مي انداخت وبا شمشير برنده اش آنان را درو مي كرد. اختلاف در شيوه رهبري معلول اختلاف در انگيزه هاست.فرهنك شهادت طلبي زاييده ايمان به سراي آخرت واعتقاد به حقّانيت خويش است، در حالي كه ترس ازمرگ وفدا كردن ديگران براي حفظ جان خويشتن زاييده دلبستگي به زندگي دنيا وانكار ماوراء ماده است. وشگفت اينجاست كه فرزند عاص به اين حقيقت اعتراف كرده ودر باره سپاه امام (عليه السلام) چنين گفت: «فَإِنَّ هؤلاءِ جاؤوا بِخُطَّة بَلَغَتِ السَّماءَ». يعني: اين گروه با هدفي آسماني به ميدان آمده اند وباكي از شهادت ندارند. خير خواهي وياري فرزند عاص به معاويه از روي علاقه به او وبه طلب پيروزي او نبود، بلكه او در چهارچوب منافع خود علاقه به پيروزي او داشت ودر اظهار نظر ومشورت با معاويه، بهاي آن را پيوسته به رخ او مي كشيد. مذاكره ياد شده در زير، بيانگر اين حقيقت است:

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 226; شرح نهج البلاغه ابن ابي

الحديد، ج5، ص 182.

-------------------------- صفحه 594

معاويه: هرجه زودتر به تنظيم صفوف سپاه بپرداز. عمروعاص: به شرط اينكه حكومتم براي خودم باشد. معاويه، از ترس اينكه مبادا عمروعاص، پس از امام، رقيب او شود، فوراً پرسيد: كدام حكومت؟ مگر غير ازحكومت مصر، چيز ديگري مي خواهي؟ عمروعاص، سياستباز كهنه كار وسوداگر بي تقوا، ماسكي از تقوا بر چهره زد وگفت: آيا مصر مي تواند عوض از بهشت باشد؟ آيا كشتن علي، بهايي مناسب براي عذاب دوزخ، كه هرگر آرام نمي گيرد، خواهد بود؟ معاويه، از ترس اينكه سخن عمرو در ميان سپاه منتشر گردد، با اصرار فوق العاده گفت:آرام، آرام، سخن تو را كسي نشنود. باري، عمروعاص، به آرزوي حكومت مصر، رو به مردم شام كرد وگفت: سربازان شام، صفهاي خود رامرتّب كنيد وسرهاي خود را به پروردگار خود عاريت دهيد. از خدا كمك بگيريد وبا دشمن خدا ودشمن خود جهاد كنيد. آنان را بكشيد كه خدا آنان را بكشد ونابود سازد.(1) از آن طرف، چنان كه گذشت، در آن روز امام (عليه السلام) اسبي طلبيد وبراي او اسب شبرنگي آوردند كه به سبب نيرويي كه داشت پيوسته در حال جهش بود وبا دو دهنه كشيده مي شد. امام (عليه السلام) زمام آن را به دست گرفت واين آيه را تلاوت كرد: (سُبْحانَ الّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ وإِنِّا إِلي رَبِّنّا لَمُنْقَلِبُونَ). (زخرف:13) منزه است خدايي كه اين مَركب را براي ما مسخَّر ساخت وما را قدرت وتوانايي آن نبود، وهمگي به سوي خدا باز مي گرديم. آن گاه دست به دعا برداشت وگفت:

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 237;

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص 189و190.

-------------------------- صفحه 595

اَللّهُمَّ إِلَيْكَ نَقَلَتِ الأَقْدامُ َ أَتْعَبَتِ الأَبْدانُ وَ أَفَضَتِ الْقُلُوبُ وَ رَفَعَتِ الأَيْدِي وَ شَخَصَتِ الأَبْصارُ... اَللّهُمَّ إِنّا نَشْكُوا إِلَيكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنا وَتَشَتُّتَ أَهْوائِنا. رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ.(1) خدايا، به سوي تو گامها برداشته مي شود وبدنها به رنج مي افتد ودلها متوجه مي گردد ودستها بلند مي شود وچشمها باز مي گردد... خدايا، ما شِكوه غيبت پيامبرمان وفزوني دشمنان وپراكندگي خواستهايمان را به درگاه تو مي آوريم. خدايا، ميان ما واين قوم به حق داوري كن، كه تو بهترينِ داورها هستي. سرانجام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر حمله سرتاسري آغاز شد و از اوّل بامداد تاشب ادامه داشت وطرفين بدون دستيابي به پيروزي به اردوگاههاي خود بازگشتند. در روز پنجشنبه، امام (عليه السلام) نماز صبح را در تاريكي بجا آورد وآن گاه، پس از خواندن دعايي، خود حمله را آغاز كرد وياران او نيز از هر طرف به نبرد پرداختند.(2) بخشي از دعاي امام قبل از حمله اين بود: إِنْ أَظْهَرْتَنا عَلي عَدُوِّنا فَجَنِّبْنا الغَيَّ وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ، وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْ بَقِيَّةَ أَصْحابِي مِنَ الْفِتْنَةِ.(3) پروردگارا! اگر ما را بر دشمن خود پيروز فرمودي ما را از ستم بازدار وگامهايمان را براي حق استوار گردان. واگر آنان بر ما پيروز شدند شهادت را نصيب ما فرما وباقيمانده يارانم را از فتنه حفظ كن.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 230 و231; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 176.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص

8; كامل ابن اثير، ج3، ص 151.

3 . وقعه صفّين، ص 232.

-------------------------- صفحه 596

خطابه هاي آتشين سران سپاه امام(عليه السلام)

سخنرانيهاي سران وشخصيتهاي بزرگ هر سپاه نقش تبليغي بزرگي ايفا مي كرد. چه بسا خطابه اي يك سپاه را از جاي برمي كند ومقدمات پيروزي را فراهم مي ساخت. از اين جهت، در روز پنجشنبه نهم ماه صفر، دوّمين روز حمله همگاني، شخصيتهاي بزرگي در سپاه امام (عليه السلام) به سخن پرداختند. غير از امام بزرگاني مانند عبد اللّه بن بديل،(1) سعيد بن قيس(2) (در منطقه ناصرين) ومالك اشتر(3) سخن گفتند وهركدام،با منطق خاصي،سپاه امام را بر يورش به دشمن شامي تحريك كردند. در اين ميان حوادثي نيز رخ داد كه برخي از آنها را ياد آور مي شويم. 1_ چه كسي اين قرآن را به دست مي گيرد؟

علي (عليه السلام) پيش از آنكه نبرد را آغاز كند، براي اتمام حجّت، رو به سربازان خود كرد وگفت: كيست كه اين قرآن را بگيرد وشاميان را به آن دعوت كند؟ در اين هنگام جواني به نام سعيد برخاست واعلام آمادگي كرد. امام (عليه السلام) بار ديگر سخن خود راتكرار كرد وباز همان جوان از جاي برخاست وگفت: من اي امير مؤمنان. آن گاه علي (عليه السلام) قرآن را به او سپرد واو نيز به سوي سپاه معاويه حركت كرد وآنان را به كتاب خدا وعمل به آن دعوت كرد، ولي طولي نكشيد كه به وسيله دشمن از پاي در آمد.(4) 2_ مبارزه دو حُجر

حجر بن عدي كِنْدي از كساني است كه به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شرفياب شده

--------------------------

1 . وقعه

صفّين، ص 234; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 186.

2 . وقعه صفّين، ص 347; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 188.

3 . وقعه صفّين، صص241_ 239; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص191_ 190.

4 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 196; وقعه صفّين، ص 244.

-------------------------- صفحه 597

وبه دست او اسلام آورده بود وبعدها نيز در صف مخلصان علي (عليه السلام) ومدافعان حريم وي قرار داشت وسرانجام جان خود را در اين راه از دست داد وبه دست جلاّدان معاويه، همراه با گروهي از مخلصان امام، در «مَرْج عذراء»(كه تقريباً در بيست كيلومتري شام قرار دارد) كشته شد. در تاريخ از وي به حُجر الخير ياد مي كنند، در حالي كه از عموي وي حجر بن يزيد به حجر الشّر نام برده مي شود. اتّفاقاً در چنين روزي اين دو حجر، به رغم پيوند نزديكي كه با هم داشتند، رو در روي يكديگر قرار گرفتند.دعوت به مبارزه از جانب حجر الشرّ آغاز شد ودر حالي كه آن دو با نيزه هاي خود مشغول مبارزه بودند مردي از سپاه معاويه به نام خزيمه به كمك حجر بن يزيد شتافت ونيزه اي بر حجر بن عدي زد.در اين موقع گروهي از ياران حجر بر خزيمه حمله بردند و او را كشتند، ولي حجر بن يزيد پا به فرار نهاد واز ميدان بيرون رفت.(1) 3_ حمله «عبد اللّه بن بديل» بر ميسره سپاه شام

عبد اللّه بن بديل خزاعي از فرماندهان بلند پايه سپاه امام (عليه السلام) به شمار مي رفت.او صحابي جليل القدر پيامبر اكرم

(صلي الله عليه وآله وسلم) ودر طهارت نفس وشجاعت وحماسه آفريني، پس ازمالك اشتر، زبانزد بود. فرماندهي جناح راست سپاه با وي بود وجناح چپ را عبد اللّه بن عباس فرماندهي مي كرد. قاريان عراق پيرامون عمّار ياسر وقيس بن سعد وعبد اللّه بن بديل گرد آمده بودند.(2) عبد اللّه پيش از آغاز حمله رو به ياران خود كرد وگفت:معاويه مقامي را ادّعا كرده كه از آنِ او نيست وبا صاحبان حقيقي مقام به نزاع برخاسته وبا منطق باطل به نبرد حق آمده است.وي با اعراب (باديه نشينان) واحزاب گوناگون به حمله پرداخته

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 243; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص196_ 195.

2 . كامل ابن اثير، ج3، ص 151.

-------------------------- صفحه 598

وگمراهي را براي آنان زيبا جلوه داده است. تاا نجا كه گفت: «وَ أَنْتُمْ وَاللّهِ عَلي نُور مِنْ رَبِّكُمْ َوَ بُرْهان مُبين. قاتِلُوا الطُّغاةَ الْجُفاةَ وَ لا تَخْشَوْهُمْ، وَ كَيْفَ تَخْشَونَهُمْ وَ فِي أَيْدِيكُمْ كِتابٌ مِنْ رَبِّكُمْ ظاهِرٌ مَبْرُورٌ... وَقَدْ قاتَلْتُهُمْ مَعَ النَّبِيّ وَ اللّه ما هُمْ فِي هذِهِ بِأَزْكي وَ لا أَتْقي وَلا أَبَرُّ. قُومُوا إِلي عَدُوِّ اللّه وَ عَدُوِّكُمْ».(1) شما،به خدا سوگند، در پوشش نوري از خدا ودليلي روشن هستيد. با اين اوباش جفاكار نبرد كنيد و از آنان نترسيد.چگونه بترسيد، حال آنكه در دست شما كتابي از خداست كه روشن وپذيرفته شده است. شما همراه پيامبر با آنان نبرد كرده ايد وبه خدا سوگند كه اكنون پاكيزه تر ونيكوكارتر از آن زمان نيستند. برخيزيد وبراي نبرد با دشمن خدا ودشمن خود حركت كنيد. او در حالي كه فرماندهي ميمنه را بر عهده داشت،

دو زره بر تن كرد ودو شمشير برداشت(در هر دست شمشيري) وحمله را آغاز كرد ودر حمله نخست سپاه معاويه رااز سر راه خود برداشت ولشكر حبيب بن مسلمه فرمانده ميسره سپاه شام را شكست داد.تمام همّت او اين بود كه خود را به خيمه معاويه برساند واين امّ الفساد را ازميان بردارد.نگهبانان معاويه، كه پيمان مرگ با او بسته بودند وبه صورت پنج صف يا به عبارت ديگر به صورت پنج ديوار گردا گرد او را احاطه كرده بودند، مانع از پيشروي او شدند. ولي اين ديوارها چندان مشكلي ايجاد نكرد ويكي پس از ديگري فرو ريخت.ولي با اينكه حملات عبد اللّه درخشان بود، پيش از آنكه خود را به خرگاه معاويه برساند از پاي درآمد وكشته شد.(2) در اين مورد ابن جرير طبري در «تاريخ» خود جريان را روشنتر از ابن مزاحم در «وقعه صفين» مي نويسد. او چنين گزارش مي كند:عبد اللّه با ميسره سپاه دشمن در حال نبرد بود ومالك

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 234; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 9; كامل ابن اثير، ج3، ص 151(با كمي تفاوت).

2 . وقعه صفّين، ص 248.

-------------------------- صفحه 599

اشتر نيز به سوي ميمنه حمله مي برد.مالك، در حالي كه در پوششي از آهن فرو رفته بود، يك صفحه فلزي يمني در دست داشت كه چون آن را فرود مي آورد تصوّر مي رفت كه آب از آن ريزان است ووقتي آن را بالا مي برد شعاع آن ديدگان را خيره مي ساخت. او درحملات خود ميمنه را تار ومار كرد وبه نقطه اي رسيد كه عبداللّه بن بديل با

گروهي از قرّاء، كه شمار آنان از سيصد نفر(1) تجاوز نمي كرد، به آن نقطه رسيده بودند.وي ياران عبداللّه را به صورت مردگاني يافت كه به زمين چسبيده اند. مالك دشمن را از اطراف آنان دور كرد وآنان بامشاهده اشتر خوشحال شدند و فوراً از احوال امام پرسيدند وچون پاسخ شنيدند كه آن حضرت سالم است ودر ميسره سپاه خود مي جنگد سپاس خدا را بجا آوردند. در اين حال عبداللّه با افراد كم خود اصرار ميورزيد كه به پيش رود وپس از كشتن نگهبانان معاويه برخود او دست يابد. ولي اشتر به او پيام داد كه پيشروي نكند ودر نقطه اي كه هست توقف نمايد و از خود دفاع كند.(2)ولي او تصوّر مي كرد كه با يك حمله برق آسا مي تواند صف نگهبانان را متلاشي كند وبر معاويه دست يابد. از اين جهت به پيشروي خود ادامه داد ودر حاليكه در هر دستي شمشيري داشت با ياران خود حمله را آغاز كرد وهر كسي را كه پيش مي آمد با يك ضربه از پاي در مي آورد وآن قدر پيش رفت كه معاويه ناچار شد جايگاه خود را عوض كند.(3) از شگفتيهاي حمله عبد اللّه اين بود كه وي به هنگام كارزار بانگهبانان شعار «يا لَثاراتِ عُثمان» سر مي داد ومقصود او برادري بود كه از وي در اين نبرد كشته شده بود، ولي دشمن از آن برداشت ديگري داشت ودر شگفت فرو رفته بود كه چگونه عبداللّه مردم را بر اخذ انتقام خون عثمان دعوت مي كند!

--------------------------

1 . ابن مزاحم در واقعه صفّين تعداد آنان را صد نفر مي نويسد.

2

. كامل ابن اثير، ج3، ص 153.

3 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 10; كامل ابن اثير، ج 3، صص152_ 151; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 196.

-------------------------- صفحه 600

سرانجام كار به جايي رسيد كه معاويه جدّاً بر جان خود ترسيد وكراراً به فرمانده ميمنه سپاه خود حبيب بن مسلمه پيغام داد كه به داد او برسد. ولي كوششهاي حبيب جايي نرسيد وعبداللّه را از تعقيب هدف باز نداشت. او فاصله چنداني با خرگاه معاويه نداشت.معاويه چاره اي جز اين نديد كه به نگهبانان دستور دهد كه با پرتاب سنگ به جنگ او بروند.اين تاكتيك مؤثر واقع شد ونگهبانان با پرتاب سنگ عبداللّه را كه افراد كمي در اطراف او بودند از پاي در آوردند واو با بدن مجروح به روي زمين افتاد.(1) در اين هنگام معاويه، كه از خطري قطعي جان به سلامت برده بود واز شادي در پوست نمي گنجيد، بر بالاي جسد او حاضر شد. مردي به نام عبداللّهبن عامر، كه از نزديكان معاويه بود، عمامه خود را بر صورت عبداللّه افكند وبر او رحمت فرستاد. معاويه اصرار ورزيد كه صورت او را باز كند ولي او ابا ورزيد، زيرا در گذشته با او دوستي داشت. معاويه با دادن قولي كه او را مُثله نخواهد كرد موفق شد كه صورت فرمانده شجاع امام را ببيند. وقتي ديده معاويه بر چهره عبداللّه افتاد گفت: «هذا وَ اللّه كَبْشُ الْقَوْمِ. وَرَبِّ الْكَعْبَةِ اللّهُمَّ أَظْفِرْني بِالأَشْتَرِ النَّخَعي وَ الأَشْعَثِ الكِنْدي».(2) به خدا سوگند، او بزرگ اين جمعيت است. خدايا مرا بر دو قهرمان ديگر، اشتر نخعي واشعث كندي، پيروز

گردان. آن گاه در وصف قهرماني وشجاعت كم نظير عبداللّه به اشعار عدي بن حاتم تمثّل جست كه نخستين بيت آن اين است: أَخُ الْحَرْبِ إِنْ عَضَّتْ بِهِ الْحَربُ عَضَّها وَإِنْ شَمَّرَتْ عَنْ ساقَيْهَا الْحَرْبُ شَمَّرا(3)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 246_ 245.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، صص 16_ 13; وقعه صفّين، ص 246; كامل ابن اثير، ج3، صص 154_ 153; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 197; مروج الذهب، ج2، ص 398.

3 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، صص 16_ 13; وقعه صفّين، ص 246; كامل ابن اثير، ج3، صص 154_ 153; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 197; مروج الذهب، ج2، ص 398.

-------------------------- صفحه 601

مرد جنگجو كسي است كه اگر جنگ به او دندان نشان دهد او نيز چنان كند واگر آستين بالا زند او نيز آستين بالا زند. ادامه نبرد تا ليلة الهرير

نبرد واقعي ميان پيروان امام(عليه السلام) وهواداران معاويه از آغاز ماه صفر سال سي وهشت آغاز شد وتا نيمروز سيزدهم آن ماه (1) ادامه داشت. وقايع نگاران شب نيمه آن ماه را «ليلة الهَرير» مي نامند.«هرير» در لغت عرب به زوزه سگ مي گويند، زيرا سپاه معاويه در آن شب در زير ضربات سپاه امام (عليه السلام) همچون سگ زوزه مي كشيد ونزديك بود كه بساط حكومت معاويه وامويان برچيده شود كه ناگهان عمروعاص، از طريق خدعه وفريب وايجاد اختلاف در ميان سپاهيان امام، نبرد خونين وسرنوشت ساز را متوقف ساخت وسرانجام در روز جمعه هفدهم ماه جريان به «حَكَميّت» كشيد واعلام آتش بس موقت شد. مورّخان حوادث صفّين را

تا روز دهم به ترتيب نوشته اند (2)، ولي از آن به بعد نقل حوادث حالت زنجيره اي خود را از دست داده است ووقايع نگار بايد با شمّ تاريخ شناسي خود به حوادث ترتيب دهد. ما نيز وقايع اين چند روز را تا نيمه روز ليلة الهرير به گونه اي مي نگاريم.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 31. ابن جرير طبري در صفحه ياد شده تاريخ كتابت صلح را سيزدهم ماه صفر مي داند وليلة الهرير را روز جمعه معرفي مي كند(ص 24;.ولي چون آغاز ماه صفر روز چهارشنبه بوده، طبعاً بايد ليلة الهرير شب هفدهم صفر باشد(سوّمين شب جمعه ماه). واگر مقصود دوّمين شب جمعه باشد، در اين صورت بايد ليلة الهرير دهم ماه صفر باشد، نه سيزدهم. مگر اينكه گفته شود در ميان نيم روز ليلة الهرير تا نگارش صلحنامه سه روز مشاجره سرد بين طرفين ادامه داشته وروز سوم به نگارش صلحنامه منجر گرديده است. ولي ظاهر آنچه در وقعه صفّين ابن مزاحم آمده اين است كه نبرد پس از دهم نيز ادامه داشته است.

2 . مروج الذهب، ج2، صص390_ 387.

-------------------------- صفحه 602

حوادث روز دهم

آفتاب روز دهم صفر سينه افق را شكافت ونور خود را بر دشت صفين كه به صورت گردابي از خون درآمده بود افشاند. عاشقان شهادت وشيفتگان امام (عليه السلام)، يعني قبيله ربيعه در گرداگرد وجود او حلقه زده واو را همچون مردمك چشم احاطه كرده بودند. يك نفر از فرماندهان آنان برخاست وگفت:«مَنْ يُبايعُ نَفْسَهُ عَلي الْمَوْتِ وَ يَشْريِ نَفْسَهُ للّهِ؟» يعني: كيست كه با مرگ دست بيعت دهد وجان خود

را براي خدا بفروشد؟در اين موقع هفت هزار نفر برخاستند وبه نحو ياد شده با فرمانده خود بيعت كردند و افزودند كه چندان پيش بروند تا وارد خرگاه معاويه شوند وبه پشت سر نگاه نكنند. در شيفتگي آنان همين بس كه يكي از آنان برخاست وگفت:«لَيْسَ لَكُمْ عُذْرٌ فِي الْعَربِ إِنْ أُصِيبَ عَلِيٌّ فِيكُمْ، ومِنْكُمْ رَجُلٌ حَيٌّ». يعني: هرگز در پيشگاه مردم عرب معذور نيستيد اگر يك نفر از شما زنده باشد وعلي (عليه السلام) آسيب ببيند. وقتي معاويه رشادت وحماسه آفريني «ربيعه» را ديد بي اختيار زبان به تحسين آنان گشود وشعر زير را سرود: إِذا قُلْتَ قَدْوَلَّتْ رَبِيعةُ أَقْبَلَتْ *** كَتائِبُ مِنْهُمْ كَالْجِبالِ تُجالِدُ اگر بگويي كه قبيله ربيعه پشت به ميدان كرد، ناگهان گروههاي فشرده اي از آنان همچون كوه به نبرد مي پردازند.(1) ترميم جبهه ميمنه

در برابر پايمردي ربيعه، قبيله مُضَر چندان از خود وفاداري نشان ندادند

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص242_ 241; وقعه صفّين، ص 306.

-------------------------- صفحه 603

وجناح ميمنه سپاه امام (عليه السلام) به سبب كشته شدنِ عبداللّه بن بديل فرمانده آن وفرار افراد قبيله مضر از ميدان، دچار شكست شد، به نحوي كه سربازان آن جناح به قلب لشكر كه فرماندهي آن با امام (عليه السلام)بود پيوستند.امام،براي ترميم وضع ميمنه، سهل بن حنيف را به فرماندهي آن گمارد، ولي هجوم سيل آساي سپاه شام به فرماندهي حبيب بن مسلمه به فرمانده جديد ميمنه مهلت نداد كه به وضع موجود سر وساماني بخشد. امام (عليه السلام) چون از نااستواري قبيله مضر در ميمنه آگاه شد فوراً مالك را به حضور طلبيد وبه او

فرمان داد كه به اين گروه كه انضباط اسلامي را از دست داده اند بگويد:«أَيْنَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوتِ الّذي لَنْ تُعْجِزُوهُ إِلَي الْحَياةِ الّتي لا تَبْقي لَكُمْ؟» يعني: چرا از مرگي كه توانايي مقابله با آن را نداريد به زندگي ناپدار فرار مي كنيد؟ مالك در برابر ميمنه شكست خورده قرار گرفت وضمن ابلاغ پيام امام (عليه السلام)، طي سخناني بسيار مهيّج چنين گفت: «فَإِنَّ الْفِرارَ فيهِ سَلْبُ الْعِزِّ وَ الْغَلَبَةُ عَلَي الْفَيءِ وَ ذُلُّ الْحَياةِ وَ الْمَماتِ وعارُ الدّنيا وَالآخرةِ وَ سَخَطُ اللّهِ وَ أَلِيمُ عِقابِهِ». فرار از ميدان جهاد مايه بر باد رفتن عزّت واز دست دادن بيت المال وذلّت در حيات وممات وننگ دنياوآخرت وفرا گيري خشم خداوعذاب دردناك اوست. آن گاه افزود:دندانها را محكم بر هم بفشاريد وبا سرهاي خود به استقبال دشمن بشتابيد. اين را گفت وميمنه را سامان بخشيد وخود آغاز به حمله كرد وميسره سپاه معاويه را كه رو در روي ميمنه سپاه امام (عليه السلام) قرار داشت به عقب راند تا آنجا كه به قلب سپاه معاويه پيوست.(1) انسجام ميمنه پس از شكست مايه خوشحالي امام (عليه السلام) شد. از اين

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص198_ 197; وقعه صفّين، ص 250; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 12.

-------------------------- صفحه 604

جهت، رو به آنان آورد وفرمود: «فَالآنَ فَاصْبِروُا أُنْزِلَتْ عَلَيْكُمُ السَّكِينَةُ وَ ثَبَّتَكُمُ اللّهُ بِاليَقينِ وَ لْيَعْلَمِ المُهْزَمُ بِأَنّه مُسْخِطٌ لِرَبِّهِ وَمُوبِقٌ نَفْسَهُ.وَ فِي الْفِرارِ مُوجِدَة اللّهِ عَلَيْهِ وَ الذُّلُّ اللازمُ أوِ العارُ الباقي».(1) الآن صابر وبردبار باشيد كه ثبات وآرامش بر شما از جانب خدا فرود آمد وشما را با

يقين استوار ساخت. وافراد شكست خورده(نااستوار در ميدان نبرد) بدانند كه خود را در معرض خشم الهي وبلا قرار داده اند. ودر فرار از جهاد خشم خدا وذلّت پيوسته است. خود مي كشي وخود تعزيه مي داري!

مآرب شهري است كه در شمال شرقي صنعا قرار دارد وبه جهت سدّ عظيم آن كه در بين سالهاي 542 تا 570 منهدم شد اشتهار كامل دارد. قبايل يمن به بركت اين سدّ به تمدن پيشرفته اي دست يافته و از كشاورزي عظيمي برخوردار بودند. انهدام سد در اثر سيل معروف «عرم» موجب پراكندگي آنان در ديگر نقاط شبه جزيره گرديد وقسمت اعظم آنان در شام واردن وفلسطين وعراق متفرّق شدند، ولي در عين تفرّق، انتساب خود را به قبايلشان كاملاً حفظ كردند. ازا ين جهت مي بينيم تيره هايي از قبيله «اَزْد» و«مُضَر» و«كِنده» و«قُضاعه» و«ربيعه» در عراق وتيرههايي از همان قبايل در شام واردن وفلسطين مي زيستند. سياست امام (عليه السلام) درتنظيم سپاه اين بود كه افراد هر قبيله اي كه در عراق زندگي مي كردند رو در روي افراد ديگر همان قبيله قرار گيرند كه در غير عراق مي زيستند، زيرا اين تقابل مي توانست انعطاف آفرين باشد واز خونريزي شديد جلوگيري كند.(2) روزي يكي از سران «خَثْعَم» شام به نام عبد اللّه درخواست ملاقات با رئيس

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 14.

2 . معجم البلدان، ج5، صص35_ 34.

-------------------------- صفحه 605

خثعم عراق كرد وپس از اندكي ملاقات تحقّق پذيرفت. فرد شامي درخواست كرد كه هر دو تيره قبيله خثعم از قتال دست بردارند ودر انتظار آينده بنشينند تا هر كدام

از طرفين نبرد پيروز شد از او تبعيت كنند. ولي مذاكره اين دو رئيس سودي نبخشيد،زيرا فرد عراقي به هيچ وجه تن به اين پيشنهاد نداد وحاضر نشد دست از امام (عليه السلام)بردارد. لذا جنگ تن به تن ميان افراد دو تيره آغاز شد.وهب بن مسعود خثعمي عراقي، همتاي خود از شاميان را از پاي درآورد ومتقابلاً يك نفر از خثعم شام بر رئيس خثعميان عراق حمله برد وابوكعب را از پاي در آورد ولي بلافاصله پس از قتل شروع به گريستن بر مقتول كرد وگفت: من تو را به سبب اطاعت ازمعاويه كشتم،درحالي كه تو بستگي نزديكتري با من داشتي وپيش از آنان تو را دوست مي داشتم. به خدا سوگند كه نمي دانم چه بگويم، جز اينكه شيطان ما را گمراه كرده وقريش ما را آلت دست خود قرار داده است. اين نبرد تن به تن ميان تيره هاي يك قبيله با گذاردن هشتاد كشته از دو طرف خاتمه يافت.(1) تاريخ تكرار مي شود

اين حادثه در نوع خود بي نظير نيست، بلكه كم وبيش در جنگ صفّين نظايري دارد كه برخي را ياد آور مي شويم: 1_ نعيم بن صُهَيب بَجلي از عراق كشته شد. پسر عموي اونعيم بن حارث بجلي، كه در ارتش شام بود، بر معاويه اصرار ورزيد كه بايد جسد پسر عموي خود را بپوشاند.وي اجازه نداد وبهانه آورد كه عثمان از ترس اين گروه شبانه به خاك سپرده شد. ولي بجلي شامي گفت:يا بايد اين كار انجام گيرد يا تو را ترك مي گويم وبه علي مي پيوندم. سرانجام معاويه به او اجازه داد كه جنازه پسر عموي خود

رابه خاك بسپارد.(2)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص258_ 257; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص205_ 204.

2 . وقعه صفّين، ص 259; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 207; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 14; كامل ابن اثير، ج 3، ص 154.

-------------------------- صفحه 606

2_ دو تيره از قبيه ازد رو در روي يك ديگر قرار گرفتند. يكي ازسران دو قبيله گفت: از بلاهاي بزرگ اين است كه دو تيره از يك قبيله رودر روي هم قرار گرفته اند وبه خدا سوگند، ما با اين جنگ جز اينكه به دست خود دستها وپاهاي خويش را قطع كنيم كاري صورت نمي دهيم.اگر اين كار را نكنيم پيشوا وقبيله خود را كمك نكرده ايم واگر انجام بدهيم عزّت خود را بر باد داده وآتش زندگي خود را خاموش ساخته ايم.(1) 3_ مبارزي از شاميان گام به ميدان نهاد ومبارز طلبيد. مردي از عراق به ميدان او آمد وضربات شديد ميان آن دو رد وبدل شد. سرانجام عراقي دست بر گردن شامي افكند و او را محكم بر زمين كوبيد وبه روي سينه اونشست.وقتي كلاهخود ونقاب را از چهره شامي كنار زد ناگهان ديد كه برادرتني اوست! او از ياران امام (عليه السلام)درخواست كرد كه امام تكليف او را روشن ساز د و امام (عليه السلام) دستور داد كه وي را رها سازد و او چنين كرد.مع الوصف، آن فرد مجدداً به سپاه معاويه پيوست.(2) 4_ مردي از سپاه معاويه به نام سويد گام به ميدان نهاد ومبارز طلبيد.رزمنده اي از سپاه امام (عليه السلام) به نام قيس به ميدان او آمد.

وقتي به هم رسيدند يكديگر را شناختند وهر كدام ديگري را به پيشواي خود دعوت كرد. مرد عراقي مراتب ايمان خود را به امام (عليه السلام) به پسر عموي خود بيان كرد وگفت: به خدايي كه جز او خدايي نيست، اگر بتوانم با اين شمشير آنچنان بر اين خيمه سفيد(=خيمه معاويه) مي زنم كه اثري از صاحب آن نماند.(3)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 262; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، 15; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 209.

2 . وقعه صفّين، ص 272; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 215.

3 . وقعه صفّين، ص 268;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 213.

-------------------------- صفحه 607

شمر بن ذي الجوشن در ركاب امام (عليه السلام)

از شگفتيهاي روزگار(كه شگفتيهاي آن پايان ندارد) اين است كه شمر در نبرد صفّين به امام (عليه السلام) اخلاص ميورزيد ودر نبرد با يك شامي به نام ادهم ضربت سختي بر پيشاني او وارد آمد كه استخوان آن را شكست.او نيز به تلافي برخاست وضربه شمشيري بر مبارز شامي وارد كرد كه مؤثّر واقع نشد.شمر براي تجديد قوا به خيمه خود بازگشت وآبي نوشيد ونيزه اي بر دست گرفت وبه ميدان بازگشت ومشاهده كرد كه هماورد شامي او پا برجا ايستاده است.او به مرد شامي مهلت نداد ونيزه خود را آنچنان بر او كوفت كه او را از اسب به زمين افكند واگر شاميان به دادش نرسيده بودند كار او را يكسره كرده بود. آن گاه شمر گفت:اين نيزه در مقابل آن ضربت.(1) فرهنگ افتخار به شهادت

افتخار به شهادت وعشق به لقاء اللّه در افراد

با ايمان ومعتقد به سراي ديگر كه براي اهداف مقدّس مي جنگند، فرهنگي است كه در ميان ديگر ملتها وجود ندارد.عشق به شهادت بزرگترين محرّك وعامل قيام وجهاد است. شهيد، با اين عقيده، زندگي ناچيز چند روزه را به زندگي ابدي تبديل مي كند ودر راه آن دست از پا نمي شناسد. در يكي از روزهاي نبرد صفّين،قهرمان نيرومندي از قبيله بني اسد از سپاه شام گام به ميدان نهاد ومبارز طلبيد. سربازان عراقي با ديدن اين قهرمان عقب كشيدند ولي ناگهان پيرمردي به نام مُقَطّع عامري برخاست تا به ميدان قهرمان اسدي برود. امام (عليه السلام) متوجه شد واو را از رفتن به ميدان مانع گرديد. نعره هاي هَل مِنْ مبارز قهرمان اسدي گوشها را كر مي كرد ودر هر بار، آن پيرِ عاشق شهادت براي مقابله برمي خاست ولي امام او را نهي مي كرد. سرانجام پيرمرد عرض كرد:اماما، رخصت

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 18; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 213.

-------------------------- صفحه 608

بده كه در اين نبرد شركت كنم تاكشته شوم وبه سوي بهشت بشتابم يا او را بكشم وشرّ او را از سر تو كوتاه سازم. امام (عليه السلام) اين بار اجازه داد ودر حقّ او دعا كرد. حملات دليرانه وعاشقانه اين پير آنچنان رعبي در دل قهرمان شامي افكند كه چاره اي جز فرار نديد وآن قدر دور شد تا خود را به خرگاه معاويه رسانيد ولي آن پير او را تا آن نقطه هم تعقيب كرد وچون دست بر او نيافت به جايگاه نخست خود بازگشت. پس از آنكه علي (عليه

السلام) به شهادت رسيد ومردم با معاويه بيعت كردند، معاويه از مقطّع عامري سراغ گرفت و او را طلبيد.مقطّع در حالي كه دوران پيري وفرتوتي را مي گذراند بر معاويه وارد شد. معاويه:برادر، اگر در اين حالت بر من وارد نشده بودي هرگز از دست من خلاص نمي شدي. عامري: تو را به خدا سوگند مي دهم مرا بكش و از اين زندگي ذلّتبار نجات بخش وبه لقاء خدا نزديك ساز. معاويه: هرگز تو را نمي كشم وبه تو نياز دارم. عامري:نياز تو چيست؟ معاويه: حاجتم اين است كه با تو برادر شوم. عامري:من از تو در گذشته براي خدا جدا شدم وبه همين حالت باقي هستم تا خدا در روز رستاخيز ما را گرد آورد ودر باره من وتو داوري كند. معاويه: دخترت را در عقد من در آور. عامري: من درخواست آسانتر از آن را رد كردم، چه رسد به اين درخواست. معاويه:صِله اي از من بپذير. عامري: مرا نيازي به صله تو نيست.(1)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص224_ 223; وقعه صفّين، ص 278.

-------------------------- صفحه 609

يك تاكتيك نظامي

در روز دهم ويا پس از آن،آن گاه كه درگيري شديدي ميان سوار كاران عراق با سواره نظام شام رخ داد، هزار نفر از سپاه امام (عليه السلام) به محاصره شاميان درآمدند ورابطه آنان با محور اصلي سپاه قطع شد. در اين موقع، امام (عليه السلام) با صداي بلند فرمود:آيا كسي نيست كه رضاي خدا را بخرد ودنياي خود را در مقابل آخرت بفروشد؟مردي به نام عبد العزيز، درحالي كه بر اسب شبرنگي سوار شده ودر آهن فرو رفته

بود وجز ديدگان او چيزي از بدن او پيدانبود، به نزد امام (عليه السلام) آمد وگفت: امر بفرما كه هرچه فرمان دهي انجام خواهم داد. امام او را دعا كرد وگفت: بر سپاه شام حمله كن وخود را با ياران محاصره شده برسان وچون به آنان نزديك شدي بگو كه اميرمؤمنان به شما سلام مي رساند و مي خواهد كه شما از آن سو تكبير بگوييد وما نيز از اين سو تكبيرمي گوييم وشما از آن سو وما از اين سو حمله مي كنيم تا حلقه محاصره را بشكنيم وشما را آزاد سازيم. مأمور امام (عليه السلام) مردانه بر سپاه شام حمله كرد وخود را به ياران محاصره شده رساند وپيام امام را ابلاغ كرد. آنان از شنيدن پيام امام(عليه السلام) خوشحال شدند وآن گاه تكبير وتهليل ونبرد از دو سو آغاز گرديد وحلقه محاصره در هم شكست ومحاصره شدگان به مركز سپاه امام (عليه السلام) پيوستند.شاميان با دادن هشتصد كشته عقب نشستند وآتش جنگ به طور موقّت فروكش كرد.(1) فزوني تحرّكات سياسي در گرماگرم نبرد

كارشناسان امور نظامي از آغاز حمله عمومي سپاه علي (عليه السلام) پيروزي را از آنِ امام مي دانستند، زيرا با چشمان خود مي ديدند كه هر روز وضع جنگ به نفع آن حضرت تغيير مي يابد وسپاه معاويه را انهدام ومرگ تهديد مي كند. اين پيروزي ناشي

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 243; وقعه صفّين، ص 308.

-------------------------- صفحه 610

از عواملي بود كه به برخي از آنها اشاره مي شود: 1_ رهبري داهيانه وشايسته فرمانده كل قوا، يعني حضرت علي (عليه السلام). به سبب

همين قيادت نظامي صحيح بود كه سپاه معاويه تقريباً دو برابر سپاه امام (عليه السلام) كشته داد. (در پايان نقل حوادث جنگ صفّين آمار كشتگان طرفين را خواهيم نگاشت). 2_ شجاعت بي نظير امام (عليه السلام) كه چشم جهان تاكنون مانند آن را نديده است. به تعبير يكي از دشمنان آن حضرت، علي (عليه السلام) باهيچ قهرماني روبرو نشد مگر اينكه زمين را با خون او سيراب كرد.در پرتو اين دلاوري، شرّ رزم آوران بزرگي از پيش پاي سپاه عراق برداشته شد ورعب شديدي در جان دشمن نشست وغالباًفرار را بر قرار برگزيدند. 3_ ايمان وعقيده راسخ سپاه امام (عليه السلام) به فضيلت وتقوي وخلافت وامامت بر حق آن حضرت. آنان كه تنصيص الهي را ملاك پيشوايي مي دانستند وآنان كه انتخاب مهاجران وانصار را معيار خلافت مي انگاشتند، همگي، براي نبرد حق با باطل ومبارزه اهل عدل با اهل بغي، به زير پرچم امام (عليه السلام) گرد آمده بودند.درحالي كه وضع سپاه معاويه به صورت ديگر بود.اگر گروهي به عنوان خونخواهي خليفه مظلوم در پي معاويه به راه افتاده بودند وبراي او شمشير مي زدند، گروه بي شماري با اغراض مادي واميال دنيوي دور او را گرفته بودند وبرخي ديگر نيز به سبب عداوت ديرينه با امام (عليه السلام) به اين راه آمده بودند واين حقيقت از هيچ تاريخنگاري پنهان نيست. 4_ وجود چهره هاي معروف ومحبوب امّت اسلامي در سپاه امام (عليه السلام) ; اشخاصي كه در بَدْر واُحد وحُنَين در ركاب پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به جهاد پرداخته بودند وپيامبر بر صداقت وپاكي آنان شهادت داده بود. از ميان

آنان مي توان عمّار ياسر وابو ايّوب انصاري وقيس بن سعد وحجر بن عدي وعبد اللّه بن بديل و... را نام برد كه شكّ وترديد ويرانگري در دل بسياري از سربازان بي غرض ولي ساده دل از سپاه

-------------------------- صفحه 611

معاويه انداخته بود. اين عوامل وعواملي ديگر سبب شد كه معاويه وعقل منفصل او، عمروعاص، شكست خود را قطعي ببينند وبراي جلوگيري از آن دست به تلاشهاي مرموزانه بزنند تا چرخ پيروزي نظامي سپاه امام (عليه السلام) را به گونه اي متوقف سازند، از جمله اين تلاشها، مكاتبه با سران سپاه علي (عليه السلام) وجلب علاقه آنان به خود وايجاد تفرقه وپراكندگي در سپاه آن حضرت بود. 1_ وفادارترينِ قبايل به امام (عليه السلام) در نبرد صفّين قبيله ربيعه بود.اگر از قبيله مُضَر نااستواري مشاهده شد، ولي ربيعه مانند كوه پا برجا بود. وقتي چشم امام (عليه السلام)به پرچمهاي آنان افتاد پرسيد كه اين پرچمها ازا ن كيست.گفتند: از آن ربيعه است.فرمود:«هِيَ راياتُ اللّه. عَصَمَ اللّه أهْلَها وَ صَبَّرَهُمْ وَثَبَّتَ أَقْدامَهُمْ».(1) يعني:اينها پرچمهاي خداست. خدا صاحبان آنها را حفظ كند وبه آنان استواري بخشد وپابرجايشان بدارد. به امام (عليه السلام) گزارش رسيد كه يكي از سران اين قبيله به نام خالدبن معمّر با معاويه سر وسرّي پيدا كرده ونامه يا نامه هايي ميان آن دو رد وبدل شده است. امام (عليه السلام) فوراً وي وبزرگان ربيعه را احضار كرد وبه آنان فرمود:شما، اي قبيله ربيعه، ياران ولبيك گويان نداي من هستيد. به من گزارش رسيده كه يكي از ياران شما با معاويه نامه نگاري داشته است. آن گاه رو به خالد كرد وگفت:اگر آنچه

از تو به من رسيده است راست باشد من تو را مي بخشم وامان مي دهم، مشروط بر اينكه به عراق وحجاز يا به هرجا كه در قلمرو قدرت معاويه نيست بروي ودر آنجا زندگي كني.واگر آنچه كه در باره تو گفته شد دروغ است، دلهاي داغ ما را با سوگندهاي اطمينان زاي خود خنك كن. او در همان مجلس سوگند ياد كرد كه هرگز چنين نبوده است.ياران او گفتند كه اگر اين نسبت راست باشد او را

--------------------------

1 . تاريخ طبري،ج3،جزء 6،صص19_ 18،شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج5،صص226_225.

-------------------------- صفحه 612

مي كشند،ومردي ازا ن ميان به نام زياد بن حفصه به امام (عليه السلام)گفت:از خالد به گرفتن سوگندها كسب وثوق كن كه به تو خيانت نكند.(1) قرائن گواهي مي دهد كه وي جزو ستون پنجم معاويه در سپاه امام (عليه السلام) بود ودر مواقع پيروزي وحتي در لحظاتي كه نزديك بود برخود معاويه دست يابند واو را در خيمه اش دستگير كنند فرمان عقب نشيني مي داد وسپس كار خود را توجيه مي كرد. به نمونه اي در اين زمينه اشاره مي شود. قبيله ربيعه بخش ميسره سپاه امام (عليه السلام) راتشكيل مي داد وفرماندهي آن با عبد اللّه بن عباس بود. ميسره سپاه امام (عليه السلام) در مقابل ميمنه سپاه شام قرار داشت كه آن را متنفذترين شخصيت شامي به نام ذو الكلاع حميري وعبيد اللّه بن عمر رهبري مي كردند. قبيله حمير به فرماندهي ذو الكلاع وعبيداللّه سواره وپياده حمله شديدي بر ميسره سپاه امام (عليه السلام) آوردند ولي كاري از پيش نبردند. در حمله دوّم عبيداللّه بن عمر در پيشاپيش

سپاه ايستاد ورو به مردم شام كرد وگفت: اين طايفه از مردم عراق عثمان را كشته اند.اگر آنان را شكست دهيد انتقام خود را گرفته ايد وعلي را نابود كرده ايد.در اين حمله نيز افراد ربيعه، با ثبات خاصي، از خود دفاع كردند وجز افراد ناتوان كسي گام به عقب ننهاد. تيزبيناني از سپاه امام (عليه السلام) نظر دادند كه وقتي خالد عقب نشيني گروهي از سربازان را ديد او نيز به همراه آنان عقب نشيني كرد وخواست ازاين طريق ثابت قدمان از سپاه امام را به عقب نشيني وادار كند، ولي چون ثبات آنان را مشاهده كرد فوراً به سوي آنان برگشت وبه توجيه عمل خود پرداخت وگفت:هدف از انصراف اين بود كه فراريان را به سوي شما بازگردانم.(2) ابن ابي الحديد مي نويسد: مورخان اسلامي مانند كَلبي وواقدي اتّفاق نظر دارند كه او درحمله دوّم عمداً

--------------------------

1 . تاريخ طبري،ج3،جزء 6،صص19_ 18،شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج5،صص226_225.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 19; كامل ابن اثير، ج3، ص 156.

-------------------------- صفحه 613

فرمان عقب نشيني را صادر كرد تا سپاه امام را در ميسره دچار شكست كند، زيرا معاويه به وي قول داده بود كه اگر بر سپاه امام پيروز شود تا وقتي خالد زنده است فرمانروايي خراسان با او باشد.(1) ابن مزاحم نيز آورده است: معاويه به خالد پيام داده بود كه اگر در اين نبرد پيروز شود فرمانروايي خراسان، از آنِ اوست. خالد فريب معاويه را خورد ولي به آرزوي خود نرسيد، زيرا وقتي معاويه زمام امور را به دست گرفت او را به عنوان والي به خراسان

گسيل داشت ولي خالد پيش از آنكه به محلّ مأموريت خود برسد در نيمه راه هلاك شد.(2) سپاه شام به وجود عبيد اللّه بن عمر افتخار مي كرد ومي گفت:پاكيزه، فرزند پاكيزه با ماست! وعراقيان به وجود محمّد بن ابي بكر افتخار مي كردند واو را طيّب بن الطيّب مي ناميدند. باري، سرانجام نبرد شديد ميان حمير از سپاه شام وربيعه از سپاه امام(عليه السلام) به كشته شدن تعداد زيادي از طرفين منجر گرديد وكمترين ضايعه آن اين بود:پانصد نفر از سپاه امام(عليه السلام)، در حالي كه تا دندان غرق سلاح بودند وجز چشمانشان چيزي از بدن آنان نمايان نبود، گام به ميدان نهادند وبه همين كمّ وكيف از سپاه معاويه به مقابله با آنان برخاستند. پس از نبردي شديد ميان اين دو گردان، اَحدي از طرفين به پايگاه خود باز نگشت وهمگي كشته شدند. در هنگام فاصله گيري دو سپاه، تلّي از جمجمه ها پديد آمد كه به آن «تل الجَماجم» مي گفتند ودر همين نبرد بود كه ذو الكلاع، بزرگترين پشتيبان معاويه وآماده كننده قبيله حمير براي دفاع از جان او، به دست مردي به نام خندف كشته شد وتزلزل عجيبي در ميان حميريان پديد آمد.(3)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 228.

2 . وقعه صفّين، ص 306.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 5، ص 233; وقعه صفّين، ص 297; الاخبار الطوال، ص 179.

-------------------------- صفحه 614

2_ عبيد اللّه بن عمر در شديدترين لحظات جنگ، به منظور شيطنت وايجاد اختلاف، كسي را به نزد حضرت مجتبي (عليه السلام)فرستاد و از وي درخواست

ملاقات كرد. فرزند امام (عليه السلام) به اذن آن حضرت با او ملاقات كرد.در ضمن مذاكره، عبيد اللّه به امام مجتبي گفت:پدر تو در گذشته ودر حال خون قريش را ريخته است. آيا تو آماده اي كه جانشين او باشي وتو را خليفه مسلمين معرفي كنيم؟ فرزند امام به تندي دست رد بر سينه او زد وآن گاه از طريق علم امامت سرانجام نكبتبار عبيداللّه را به او خبر داد وگفت: امروز يا فردا تو را كشته مي بينم. آگاه باش كه شيطان كار زشت تو را در نظرت زيبا جلوه داده است. راوي مي گويد:وي همان روز يا روز بعد با هنگ چهار هزار نفري سبز پوش خود به ميدان آمد ودر همان روز به دست هاني بن خطّاب از قبيله هَمْدان به هلاكت رسيد.(1) 3_ معاويه برادر خود عتبة بن ابي سفيان را، كه مرد فصيح وزبان آوري بود، به حضور طلبيد وبه او گفت:با اشعث بن قيس ملاقات كن و او را به صلح وسازش دعوت نما. او به سوي سپاه امام (عليه السلام) آمد وبا صداي بلند فرزند قيس را طلبيد. به اشعث خبر دادند كه مردي از سپاه معاويه با تو قصد ملاقات دارد.گفت نام او را بپرسيد. وقتي خبر آوردند كه او عتبه فرزند ابي سفيان است گفت:او جوان خوشگذراني است كه بايد با او ملاقات كرد. به هنگام ملاقات عتبه به اشعث چنين گفت: اگر بنا بود معاويه با كسي غير از علي ملاقات كند با تو ملاقات مي كرد، چه تو در رأس مردم عراق وبزرگ يمنيان هستي وداماد عثمان واستاندار او بودي.تو خود را با ديگر

فرماندهان سپاه علي قياس مكن، زيرا اشتر كسي است كه عثمان را كشته و عدي بن حاتم مردم را به قتل او تحريك كرده وسعيد بن قيس همان است كه علي ديه او را برگردن گرفته است وشريح و زحر بن قيس جز هواي نفس چيزي

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 233.

-------------------------- صفحه 615

نمي شناسند. تو به عنوان نمك شناسي از اهل عراق دفاع كردي واز روي تعصّب با شاميان جنگيدي، به خدا سوگند، مي دانيد كه كار ما وشما به كجا انجاميده است.نمي گويم علي را ترك كن ومعاويه را ياري كن، ما تو را به ماندن كه صلاح تو وما در آن است دعوت مي كنيم. تاريخ مدّعي است كه اشعث در نهان سر وسرّي با معاويه داشته ومترصّد فرصت بوده كه مسير جنگ را به نفع او تغيير دهد. او در آغاز پاسخ خود، از امام (عليه السلام) ستايش كرد وسخنان عتبه را يك به يك رد كرد، ولي در پايان تلويحاً موافقت خود را براي پايان دادن به جنگ اعلام نمود وگفت: شما به ماندن وزندگي كردن نيازمندتر از ما نيستيد. من در اين امر مي انديشم ونظر خود را به خواست خدا اعلام مي دارم. وقتي عتبه به سوي معاويه بازگشت واو را از ماوقع آگاه كرد، معاويه خوشحال شد وگفت:وي علاقه خود را به صلح اعلام كرده است.(1) 4_ معاويه به عمروعاص گفت:شخصيت سرشناس پس از علي، ابن عبّاس است. او اگر سخن بگويد علي با آن مخالفت نمي كند.هرچه زودتر چاره اي بينديش كه جنگ هستي ما

را از بين برد. ما هرگز به عراق نمي رسيم مگر اينكه مردم شام نابود شوند. عمروعاص گفت: ابن عباس فريب نمي خورد.اگر بتوان او را فريب داد، علي را نيز مي توان، اصرار معاويه سبب شد كه عمروعاص نامه اي به ابن عبّاس بنويسد ودر پايان نامه شعري نيز ضميمه آن سازد. وقتي عمرو نامه وسروده خود را به معاويه نشان داد، معاويه گفت:«لا أَري كِتابَكَ عَلي رِقَّةِ شِعْرِكَ». يعني:هرگز نامه تو به پايه زلالي شعر تو نيست! پير خدعه وفريب در آن نامه ودر ضمن اشعارش، عبّاس وآل او را ستوده واز

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 408.

-------------------------- صفحه 616

مالك نكوهش كرده وسرانجام وعده داده بود كه اگر جنگ پايان پذيرد ابن عبّاس عضو شورايي خواهد بود كه به وسيله آن امير معيّن مي گردد. چون نامه به دست ابن عبّاس رسيد آن را به امام (عليه السلام)نشان داد. آن حضرت فرمود:خدا فرزند عاص را بكشد; چه نامه فريبنده اي است. هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس وشعر او را برادرت فضل كه شاعر توانايي است پاسخ بگويد. ابن عباس در پاسخ نامه نوشت: من مردي بي حياتر از تو در ميان عرب نديدم. دين خود را به بهاي كمي فروختي ودنيا را مانند گنهكاران بزرگ مي شماري ورياكارانه زهد ميورزي.اگر مي خواهي خدا را راضي كني نخست هواي حكومت مصر را از سر بيرون كن وبه خانه خود باز گرد... علي ومعاويه يكسان نيستند، همچنان كه مردم عراق وشام نيز يكسان نيستند. من خدا را خواسته ام، تو ولايت مصر را. آن گاه اشعاري را كه برادر او فضل بر

وزن اشعار عمرو سروده بود ضميمه نامه كرد ونامه را به امام (عليه السلام) نشان داد. حضرت فرمود:اگر عاقل باشد، ديگر نامه تو را پاسخ نمي گويد. وقتي نامه به دست عمرو رسيد آن را به معاويه نشان داد وگفت: تو مرا به نامه نگاري دعوت كردي. امّا نه تو را سود بخشيد ونه مرا. معاويه گفت:قلب ابن عبّاس وعلي يكي است وهمگي فرزندان عبد المطّلب هستند.(1) 5_ هنگامي كه معاويه احساس كرد تحرّك سربازان امام (عليه السلام) بيشتر شده است ودايره محاصره تنگتر مي شود ونزديك است كه پايگاه شاميان سقوط كند، تصميم گرفت كه مستقيماً به ابن عبّاس نامه بنويسد وياد آور شود كه اين جنگ اخگري از عداوت بني هاشم به بني اميّه است و او را از عواقب اين كار بترساند. در اين نامه ابن عباس را تطميع كرد وگفت:اگر مردم با تو بيعت كنند، ما به بيعت با تو آماده ايم.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 414_ 410(با كمي تفاوت وحذف اشعار از هر دو نامه); الإمامة والسياسة، ج1، صص99_ 98.

-------------------------- صفحه 617

چون نامه به دست ابن عباس رسيد پاسخ مستدلّ ودندانشكني به معاويه نوشت، به گونه اي كه معاويه از نوشتن نامه پشيمان شد وگفت:اين نتيجه كار خود من است. ديگر تا يك سال نامه اي به او نمي نويسم.(1) عمّار وفئه باغيه

خانواده ياسر از خانواده هاي اصيل اسلامي است كه در آغاز اسلام همگي به دعوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) لبّيك گفته ودر اين راه متحمّل شكنجه هاي شديد شدند وسرانجام ياسر وهمسرش سميّه جان خود را در راه آيين توحيد ودر زير

شكنجه هاي ابوجهل وهمفكران او از دست دادند. عمّار فرزند جوان آن دو در سايه شفاعت جوانان مكّه وابراز انزجار صوري از آيين جديد نجات يافت.خداوند اين كار عمّار را با آيه زير بي اشكال اعلام كرد وفرمود: (إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالايمانِ). (نحل:106) مگر آن كس كه (به گفتن سخن كفر) مجبور گردد، در حالي كه قلب او با ايمان آرام است. وقتي داستان عمّار واظهار كفر او به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گزارش شد آن حضرت فرمود:نه، هرگز. عمّار از سرتا پا سرشار از ايمان است وتوحيد با گوشت وخون او عجين شده است. در اين هنگام عمّار فرا رسيد، در حالي كه به شدّت اشك مي ريخت. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)اشكهاي او را پاك كرد وياد آور شد كه اگر بار ديگر نيز در چنين تنگنايي قرار گرفت اظهار برائت كند.(2) اين تنها آيه اي نيست كه در باره اين صحابي جانباز فرود آمده، بلكه مفسّران نزول دو آيه ديگر را نيز در باره او ياد آور شده اند.(3) او پس از هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص، 416 _ 414; الإمامة والسياسة، ج1، ص 100.

2 . تفسير طبري، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; وديگر تفاسير.

3 . آيات (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَقائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةِ) (زمر:9) و (وَلا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالغَداةِ وَ الْعَشِيِّ)(انعام:52) . در اين مورد به تفاسير قرطبي، كشاف، رازي ودرّالمنثور مراجعه فرماييد.

-------------------------- صفحه 618

مدينه، ملازم ركاب او شد ودر تمام غزوه ها وبرخي از سريه

ها شركت جست.پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، با اينكه خلافت رسمي مورد رضايت او نبود، ولي تا آنجا كه همكاري با دستگاه خلافت به نفع اسلام بود از ياري وهمكاري با آن دريغ نكرد. نخستين گامي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پس از ورود به مدينه برداشت، بناي مسجد بود.عمّار در ساختن آن بيش از همه زحمت مي كشيد وبه تنهايي كار چند نفر را انجام مي داد. صداقت وتعهّد او به اسلام سبب شده بود كه ديگران او را بيش از تواناييش به كار وادار كنند. روزي عمّار شكايت آنان را به حضور پيامبر برد وگفت: اين گروه مرا كشتند.پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در آن هنگام كلام تاريخي خود را گفت كه در قلوب همه حاضران نشست، فرمود: «إِنَّكَ لَنْ تَمُوتَ حَتّي تَقْتُلَكَ الْفِئَةُ الْباغِيةُ النّاكِبَةُ عَنِ الْحَقِّ، يَكُونُ آخِرُ زادِكَ مِنَ الدُّنيا شَرْبَةُ لَبَن».(1) تو نمي ميري تا وقتي كه گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بكشد. آخرين توشه تو از دنيا جرعه اي شير است. اين سخن در ميان ياران پيامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال يافت وعمّار از همان روز در ميان مسلمانان مقام وموقعيت خاصي پيدا كرد، بالأخص كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) او را به مناسبتهايي مي ستود. در نبرد صفّين انتشار خبر شركت عمّار در سپاه امام (عليه السلام) دلهاي فريب خوردگان سپاه معاويه را لرزاند وبرخي را بر آن داشت كه در اين مورد به تحقيق بپردازند.

--------------------------

1 . اين حديث را كه يكي از اخبار غيبي پيامبر است محدّثان وتاريخنگاران نقل كرده

اند وسيوطي در كتاب خصايص بر تواتر آن تصريح كرده است ومرحوم علاّمه اميني در الغدير (ج9، صص22_ 21) مدارك آن را ياد آور شده است. نيز ر.ك. تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 21; كامل ابن اثير، ج3، ص 157. صفحه 619

سخنراني عمّار

عمّار در هنگامي كه تصميم گرفت گام به ميدان نهد در ميان ياران امام (عليه السلام) برخاست وسخن خود را چنين آغاز كرد:بندگان خدا، به نبرد قومي برخيزيد كه انتقام خون كسي را مي خواهند كه به خويش ستم كرد وبر خلاف كتاب خدا حكم نمود واو را گروه صالح، منكِر تجاوز، آمر به معروف كشتند. ولي گروهي كه دنياي آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند وگفتند كه چرا او را كشتند.در پاسخ گفتيم كه به سبب كارهاي بدش كشته شد.گفتند:او كار خلافي انجام نداد! آري، از نظر آنان،عثمان كاري بر خلاف انجام نداد. دينارها در اختيار آنان نهاد وخوردند وچريدند. آنان خواهان خون او نيستند، بلكه لذّت دنيا را چشيده اند وآن را دوست دارند ومي دانند كه اگر در چنگال ما گرفتار شوند ازآن خوردنيها وچريدنيها باز خواهند ماند. خاندان اميّه در اسلام پيشگام نبوده اند تا از اين جهت شايسته فرمانروايي باشند. آنان مردم را فريفتند وناله «امام ما مظلومانه كشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حكومت وسلطنت كنند. اين حيله اي است كه از طريق آن به آنچه كه مي بينيد رسيده اند. اگر چنين خدعه اي به كار نمي بردند دو نفر هم با آنان بيعت نمي كرد وبه ياريشان بر نمي خواست.(1) عمّار اين سخنان را گفت وبه

سوي ميدان روانه شد وياران او به دنبالش به راه افتادند. وقتي خيمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت وفرياد برداشت كه:دين خود را در مقابل حكومت مصر فروختي.واي بر تو، اين نخستين بار نيست كه بر اسلام ضربه زدي.وچون چشم او به قرارگاه عبيد اللّه بن عمر افتاد فرياد زد:خدا تو را نابود سازد.دين خود را به دنياي دشمن خدا واسلام فروختي. وي در پاسخ

--------------------------

1 . كامل ابن اثير، ج3، ص 157; وقعه صفّين، ص 319; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص21.

-------------------------- صفحه 620

گفت:نه، من قصاص خون شهيدِ مظلوم را مي خواهم.عمّار گفت:دروغ مي گويي.به خدا سوگند، مي دانم كه تو هرگز خواهان رضاي خدا نيستي. تو اگر امروز كشته نشوي فردا مي ميري.بنگر كه اگر خدا بندگان خود را با نيّت آنان كيفر وپاداش دهد نيّت تو چيست.(1) آن گاه، در حالي كه گرداگرد او را ياران علي (عليه السلام) گرفته بودند، گفت:خدايا تو مي داني كه اگر بدانم رضاي تو در اين است كه خود را در اين دريا بيفكنم مي افكنم. اگر بدانم رضاي تو در اين است كه لبه شمشير را بر شكم قرار دهم وبر آن خم شوم كه از آن طرف به در آيد چنين خواهم كرد.خدايا مي دانم ومرا آگاه ساختي كه امروز عملي كه تو را بيش از هرچيز راضي سازد جز جهاد بااين گروه نيست، واگر مي دانستم كه جز اين عمل ديگري هست آن را انجام مي دادم.(2) واكنش شركت عمّار در سپاه امام (عليه السلام)

شخصيت عمّار وسوابق انقلابي او امري نبود كه بر اهل شام پوشيده باشد. گفته پيامبر

اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره او عالمگير شده بود.آنچه بر مردم شام تا حدودي پوشيده بود شركت عمّار در سپاه امام (عليه السلام) بود. وقتي خبر شركت احتمالي او در سپاه علي (عليه السلام)به درون سپاه شام نفوذ كرد، كساني كه تحت تأثير تبليغات مسموم معاويه قرار گرفته بودند در صدد تحقيق بر آمدند. يكي از اين افراد شخصيت معروف يمني ذوالكلاع بود كه در بسيج كردن قبايل حميري به سود معاويه فوق العاده مؤثّر بود. اكنون نور حق بر قلب او تافته بود ومي خواست حقيقت را دريابد. لذا تصميم گرفت با ابونوح، يكي از سران قبيله حمير، كه در كوفه سكني داشت ودر سپاه امام (عليه السلام)شركت كرده بود، تماس بگيرد. از اين جهت، ذوالكلاع خود را به صف مقدّم سپاه معاويه رسانيد واز آنجا فرياد زد:

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 336; اعيان الشيعة، ج1، ص 496، طبع بيروت.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 21; كامل ابن اثير، ج 3، ص 157; وقعه صفّين، ص 320.

-------------------------- صفحه 621

مي خواهم با ابونوح حميري از تيره كلاع سخن بگويم. ابونوح با شنيدن اين فرياد جلو آمد وگفت:تو كيستي؟ خود را معرفي كن. ذوالكلاع:من ذوالكلاعم. درخواست مي كنم نزد ما بيا. ابونوح: به خدا پناه مي برم كه تنها به سوي شما بيايم، مگر با گروهي كه در اختيار دارم. ذوالكلاع:تو در پناه خدا ورسول او ودر امان ذوالكلاع هستي.من مي خواهم در باره موضوعي با تو سخن بگويم.از اين رو،تنها از صف بيرون بيا ومن نيز تنها بيرون مي آيم ودر ميان دو صف با هم

سخن مي گوييم. هر دو از صفوف خود جدا شدند ودر ميان دو صف با هم به مذاكره پرداختند. ذوالكلاع:من به اين جهت تو را دعوت كردم كه در گذشته (در دوران حكومت عمر بن الخطّاب) از عمروعاص حديثي شنيده ام. ابونوح:آن حديث چيست؟ ذوالكلاع:عمروعاص گفت كه رسول خدا فرمود: اهل شام واهل عراق با هم روبرو مي شوند، حق وپيشواي هدايت در يك طرف است وعمّار نيز با آن طرف خواهد بود. ابونوح: به خدا سوگند كه عمّار با ماست. ذوالكلاع:آيا در جنگ با ما كاملاً مصمّم است؟ ابونوح:بلي، سوگند به خداي كعبه كه او در نبرد با شما از من مصممّتر است. و اراده شخص من اين است كه اي كاش همه شما يك نفر بوديد وهمه را سر مي بريدم وپيش از همه از تو آغاز مي كردم، در حالي كه تو فرزند عموي من هستي. ذوالكلاع:چرا چنين آرزويي داري، در حالي كه من پيوند خويشاوندي را قطع

-------------------------- صفحه 622

نكرده ام وتو را از اقوام نزديك خود مي دانم ودوست ندارم تو را بكشم. ابونوح: خدا در پرتو اسلام يك رشته از پيوندها را بريده وافراد از هم گسسته را به هم پيوند داده است. تو وياران تو پيوند معنوي خود را با ما گسسته ايد. ما بر حق وشما بر باطل هستيد، به گواه اينكه سران كفر واحزاب را ياري مي كنيد. ذوالكلاع:آيا آماده اي كه با هم به درون صفوف شام برويم؟من به تو امان مي دهم كه در اين راه نه كشته شوي ونه چيزي از تو گرفته شود ونه ملزم به بيعت گردي، بلكه هدف اين

است كه عمروعاص را از وجود عمّار در سپاه علي آگاه سازي، شايد خدا ميان دو لشكر صلح وآرامش پديد آورد. ابونوح: من از مكر تو وياران تو مي ترسم. ذوالكلاع:من ضامن گفتار خود هستم. ابونوح رو به آسمان كرد وگفت:خدايا تو مي داني كه ذوالكلاع چه اماني به من داد.تو از آنچه در دل من است آگاه هستي; مرا حفظ كن. اين را گفت وبا ذوالكلاع به سوي سپاه معاويه گام برداشت. وقتي به مقرّعمروعاص ومعاويه نزديك شد مشاهده كرد كه هر دو مردم را به جنگ تحريك مي كنند. ذوالكلاع رو به عمروعاص كرد وگفت:آيا مايلي با مردي خردمند وراستگو در باره عمّار ياسر مذاكره كني؟ عمروعاص:آن شخص كيست؟ ذوالكلاع اشاره به ابونوح كرد وگفت: او پسر عموي من و از اهل كوفه است. عمروعاص رو به ابونوح كرد وگفت:من درچهره تو نشانه اي از ابوتراب مي بينم. ابونوح:بر من نشانه اي از محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) وياران اوست وبر چهره تو نشانه اي از ابوجهل وفرعون است. در اين هنگام ابوالأعور، يكي از فرماندهان سپاه معاويه برخاست وشمشير خود را كشيد وگفت:اين دروغگو را كه نشانه اي از ابوتراب بر او

-------------------------- صفحه 623

هست بايد بكشم كه تا اين حد جرأت دارد كه در ميان ما به ما دشنام مي دهد. ذوالكلاع گفت: سوگند به خدا، اگر دست به سوي او دراز كني بيني تو را با شمشير خُرد مي كنم. اين مرد پسر عموي من است وبا امان من وارد اين جرگه شده است. او را آورده ام تا شما را در باره عمّار، كه پيوسته پيرامون آن

به جدال برخاسته ايد، آگاه سازد. عمروعاص: تو را به خدا سوگند مي دهم كه راست بگويي.آيا عمّار ياسر در ميان شماست. ابونوح:پاسخ نمي گويم مگر اينكه از علّت اين سؤال آگاه گردم. در حالي كه گروهي از ياران پيامبر با ما هستند كه همگي در نبرد با شما مصمّم اند. عمروعاص:از پيامبر شنيدم كه عمّار را گروه ستمگر مي كشد وبر عمّار شايسته نيست كه از حق جدا گردد وآتش بر او حرام است. ابونوح: به خدايي كه جز او خدايي نيست سوگند كه او با ماست واو بر قتال با شما آماده است. عمروعاص:او آماده نبرد با ماست؟! ابونوح:بلي، سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست كه در نبرد جمل به من گفت كه ما بر اصحاب جمل پيروز مي شويم وديروز به من گفت:اگر شاميان بر ما هجوم بياورند وما را به سرزمين «هجر» برانند دست از نبرد بر نمي داريم، زيرا مي دانيم كه ما بر حق وآنان بر باطلند وكشتگان ما در بهشت وكشتگان آنان در دوزخ اند. عمروعاص: مي تواني كاري انجام دهي كه من با عمّار ملاقات كنم؟ ابونوح:نمي دانم، ولي كوشش مي كنم كه اين ملاقات انجام بگيرد. ازاين جهت، از آنان جدا شد ودر ميان سپاه امام (عليه السلام) به سوي نقطه اي كه عمّار در آنجا بود رهسپار گرديد وسرگذشت خود را از آغاز تا پايان براي او شرح داد وافزود كه

-------------------------- صفحه 624

يك گروه دوازده نفري كه عمروعاص يكي از آنهاست مي خواهند با تو ملاقات كنند. عمّار آمادگي خود را براي ملاقات اعلام كرد. سپس گروهي كه همگي سواره نظام

بودند به آخرين نقطه از سپاه امام حركت كردند ومردي به نام عوف بن بشر از گروه عمّار جدا شد وخود را به قلمرو سپاه شام رسانيد وبا صداي بلند گفت: عمروعاص كجاست؟گفتند:اينجاست. عوف جايگاه عمّار را نشان داد. عمرو درخواست كرد كه عمار به سوي شام حركت كند. عوف پاسخ داد كه از حيله وخدعه شما در امان نيست. سرانجام قرار شد كه هر دو نفر، در حالي كه آن دو را گروهي حمايت كنند، در ميان دو خط به مذاكره بپردازند، هر دو گروه به سوي نقطه مورد توافق حركت كردند ولي احتياط را از دست ندادند وبه هنگام پياده شدن دستهايشان در حمايل شمشيرها قرار داشت. عمرو، به هنگام ديدار عمّار، با صداي بلند به گفتن شهادتين آغاز كرد تا ازا ين طريق علاقه خود را به اسلام ابراز دارد. ولي عمّار فريب او را نخورد وفرياد كشيد:ساكت شو، تو در حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وپس از او، آن را ترك كردي، اكنون چگونه به آن شعار مي دهي؟ عمروعاص با بي شرمي گفت:عمّار، ما براي اين مسئله نيامدهايم.من تو را مخصلترين فرد در اين سپاه يافتم وخواستم بدانم كه چرا با ما جنگ مي كنيد، در حالي كه خدا وقبله وكتاب همه ما يكي است. عمّار پس از گفتگوي كوتاهي گفت:پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به من خبر داده است كه من با پيمانشكنان ومنحرفان از راه حق نبرد خواهم كرد. با پيمانشكنان نبرد كردم وشما همان منحرفان از راه حق هستيد وامّا نمي دانم خارجان از دين را درك مي كنم يا نه.سپس رو به عمرو

كرد وگفت:اي عقيم، تو مي داني كه پيامبر در باره علي گفت كه: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ اَللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». مذاكرات هر دو گروه، پس از گفتگويي پيرامون قتل عثمان به پايان رسيد وهر دو از هم فاصله گرفتند وبه مراكز خود بازگشتند.(1)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 336_ 332; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، صص 22_ 16.

-------------------------- صفحه 625

از اين ملاقات روشن شد كه آنچه كه عمروعاص نمي خواست كسب آگاهي از شركت عمّار در سپاه امام (عليه السلام) بود، زيرا او سران سپاه علي (عليه السلام)را به خوبي مي شناخت ولذا به تسليم در برابر منطق عمّار به جدال وجنجال پرداخت ومسئله قتل عثمان را به ميان كشيد تا از او اقرار بگيرد كه در قتل خليفه دست داشته است واز اين طريق شاميان ناآگاه را به شورش وادارد. البتّه معاويه وعمروعاص شانس آوردند كه ذوالكلاع قبل از عمّار به قتل رسيد، چه اگر بعد از شهادت عمّار ياسر او زنده بود ديگر عمروعاص نمي توانست با حرفهاي بي اساس خود او را فريب دهد وخود او در ميان سپاه شام مشكل بزرگي براي معاويه وعمروعاص مي شد. لذا پس از كشته شدن ذوالكلاع وشهادت عمّار ياسر، عمروعاص خطاب به معاويه گفت:من نمي دانم به قتل كدام يك ازا ن دو بايد خوشحال شوم، به قتل ذوالكلاع يا عمّار ياسر؟ به خدا قسم اگر ذوالكلاع بعد از قتل عمّار ياسر زنده مي بود تمام اهل شام را به جانب علي (عليه السلام) بازمي گرداند.(1) رشادتهاي امام(عليه السلام)در نبرد صفّين

امام(عليه السلام)، به عنوان فرمانده

كلّ قوا، به سان معاويه يا عمروعاص نبود كه در امنترين نقطه ودر ميان خيمه اي قرار گيرد وديوارهايي از قهرمانان سپاه حفظ وحراست او را برعهده بگيرند ودر لحظات خطر پا به فرار بگذارد. بلكه آن حضرت نقش فرماندهي خود را با گردش در قسمتهاي مختلف سپاه ايفا مي كرد ودر سخت ترين لحظات نيز، پيشاپيش سپاهيان مي جنگيد وكليد پيروزي در حملات سنگين در دست مبارك وپر قدرت او بود. در اين صفحات نمونه هايي را از رشادتهاي آن حضرت ياد آور مي شويم. تفصيل مطلب دركتابهاي تاريخ نقلي از جمله «وقعه صفّين» نوشته ابن مزاحم و«تاريخ طبري» مندرج است، كه علاقه مندان مي توانند به آن كتابها مراجعه

--------------------------

1 . كامل ابن اثير، ج3، ص 157.

-------------------------- صفحه 626

بفرمايند. 1_ امام (عليه السلام) در ميان رگبار تير

نظمِ ميمنه سپاه امام (عليه السلام) با كشته شدن فرمانده آن عبداللّه بن بديل دچار اختلال شد. معاويه، حبيب بن مسلمه را بر سركوبي باقيمانده قسمت ميمنه مأمور كرد.متقابلاً سهل بن حنيف براي سروسامان بخشيدن به اين بخش از سپاه امام (عليه السلام) مأموريت يافت ولي اين تلاش به نتيجه نرسيد وگُردانهاي متحير وسرگردان بخش ميمنه به قلب سپاه، كه امام (عليه السلام) آن را رهبري مي كرد، پيوستند. در اينجا تاريخ از پايمردي قبيله ربيعه وجُبن وفرار قبيله مضر سخن مي گويد.امام (عليه السلام)در چنان شرايطي گام به پيش نهاد وشخصاً وارد نبرد شد. زيد بن وهب، خبرنگار جنگ صفّين، مي گويد:من امام (عليه السلام) را در ميان رگبار تيرها مي ديدم كه تيرهاي دشمن به خطا مي رفت واز ميان گردن وشانه او

عبور مي كرد. فرزندان امام (عليه السلام) از آن بيم داشتند كه آن حضرت در ميان تيرباران شديد دشمن آسيب ببيند.لذا، برخلاف ميل امام، به عنوان سپر بلا دور او را گرفتند ولي امام بر خلاف خواست آنان، به پيش مي رفت ودشمن را عقب مي زد.ناگهان در پيشاپيش امام، غلام وي به نام كيسان با غلام ابوسفيان به نام احمر درگير شدند وحادثه به قتل كيسان منجر شد. غلام ابوسفيان، مغرور از پيروزي خود، با شمشير برهنه به سوي امام آمد، ولي آن حضرت در نخستين لحظه مقابله، دست در گريبان زره او افكند و او را به سوي خود كشيد وبلند كرد وآنچنان محكم به زمين كوفت كه شانه وبازوان او شكست. سپس او را رها ساخت. در اين هنگام فرزندان امام، حسين (عليه السلام)ومحمّد حنفيه، با شمشيرهاي خود به حيات او پايان دادند وبه سوي امام بازگشتند. امام رو به فرزند دلبند خود حسن(عليه السلام) كرد وگفت:چرا مانند برادراننش در كشتن او شركت نجست.فرزند امام پاسخ داد:«كَفَيانِي يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ».يعني آن

-------------------------- صفحه 627

دو برادر كفايت مي كردند. زيد بن وهب مي گويد:امام (عليه السلام) هرچه به لشكر شام نزديكتر مي شد به سرعت خود مي افزود.امام مجتبي (عليه السلام) از ترس اينكه سپاه معاويه امام (عليه السلام) را محاصر كند وحيات او مورد مخاطره قرار گيرد، رو به آن حضرت كرد وگفت:ضرر ندارد كه كمي توقف فرمايي تا ياران ثابت قدم وفداكار تو، افراد قبيله ربيعه، به تو برسند.امام (عليه السلام) در پاسخ فرزند گفت: «إِنَّ لأَبِيكَ يَوماً لَنْ يَعْدُوهُ وَ لا يُبْطِئُ بِهِ عَنْهُ السَّعْيُ وَ لا يُعَجِّلُّ بِهِ

إِلَيْهِ الْمَشْيُ. إِنَّ أَباكَ وَاللّه لا يُبالي وَقَعَ عَلَي المَوْتِ أَوْ وُقِعَ الْمَوتُ عَلَيْهِ».(1) براي پدر تو روز معيني است كه از آن تجاوز نمي كند; نه توقف آن را كُند مي كند ونه پيشروي به سوي دشمن آن را جلو مي اندازد.پدرت واهمه ندارد كه خود به استقبال مرگ برود يا مرگ به سوي او آيد. ابواسحاق مي گويد:امام(عليه السلام) در يكي از روزهاي صفّين، در حالي كه نيزه كوچكي در دست داشت، بر يكي از فرماندهان سپاه خود به نام سعيد بن قيس گذشت.او به امام گفت: نمي ترسي كه با اين نزديكي به دشمن، ناگهان به دست آنها كشته شوي؟امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَد إِلاّ عَلَيْهِ مِنَ اللّهِ حَفَظَةٌ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَنْ يَتَردّي في قَلِيب أَوْ يَخِرَّ عَلَيْهِ حائِطٌ أوْ تُصِيبَهُ آفَةٌ.فَإِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ».(2) هيچ كس نيست مگر اينكه از جانب خدا بر او نگهباناني است كه او را، از اينكه در دل چاه پرتاب شود يا زير ديوار بماند يا آفتي به او برسد، حفظ مي كنند.پس آنگاه كه تقدير الهي فرار رسد، او را رها مي كنند واو در تيررس سرنوشت قرار مي گيرد.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص250_ 248; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص 200 _ 198; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، صص 11_ 10; كامل ابن اثير، ج3، صص152_ 151.

2 . وقعه صفّين، ص 250; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، ص 199.

-------------------------- صفحه 628

2_ كشتن حريث غلام معاويه

در ميان سپاه شام بزرگترين قهرمان حريث غلام معاويه بود. او گاهي لباس

معاويه را بر تن مي كرد وبه نبرد مي پرداخت وافراد ناآگاه گمان مي بردند كه معاويه مي جنگد. روزي معاويه او را خواست وگفت:ازمبارزه باعلي بپرهيز، ولي با نيزه خود هركسي را خواستي نشانه بگير.وي به سوي عمروعاص رفت وسخن معاويه را به او بازگو كرد. عمرو(به هر نيّتي بود) نظر معاويه را تخطئه كرد وگفت:اگر تو قرشي بودي معاويه دوست مي داشت كه علي را بكشي، ولي او نمي خواهد چنين افتخاري نصيب غير قرشي گردد.پس اگر فرصت داد بر علي نيز حمله كن. اتّفاقاً در همان روز امام (عليه السلام) در جلو سواره نظام خود به سوي ميدان آمد. حريث، تحت تأثير سخن عمرو، امام (عليه السلام) را به مبارزه طلبيد.امام، پس از خواندن رجز، گام به پيش نهادو نبرد را آغاز كرد ودر همان لحظات نخست ضربتي بر او زد و او را دو نيم كرد. وقتي خبر به معاويه رسيد، بيش از حدّ متأثّر شد ودر نكوهش عمروعاص كه او را فريب داده بود اشعاري سرود كه دو بيت آن رامي آوريم: حَرِيثٌ أَلَمْ تَعْلَمْ وَ جَهْلُكَ ضائِرٌ *** بِانَّ عَلِيّاً لِلْفَوارسِ قاهِرٌ وَ انّ عَلِيَّاً لَمْ يُبارِزْهُ فارِسٌ *** مِنَ النّاسِ إِلاّ اقْصَدَتْهُ الأَظافِرُ حريت(اي قهرمان شكست خورده من!)، آيا نمي دانستي كه علي بر تمام قهرمانان قاهر وپيروز است. با علي، قهرماني به مبارزه بر نخاست مگر اينكه چنگالهاي او به خطا نرفت واو را از پاي در آورد. قتل حريث موجي از ترس وخشم در سپاه معاويه پديد آورد. قهرمان ديگري به نام عمرو بن الحصين گام به ميدان نهاد تا انتقام او را از امام (عليه

السلام) بگيرد، ولي هنوز با آن حضرت روبرو نشده بود كه به دست يكي از فرماندهان سپاه امام (عليه السلام)

-------------------------- صفحه 629

به نام سعيد بن قيس از پاي در آمد.(1) 3_ امام(عليه السلام) معاويه را به مبارزه مي طلبد

روزي امام (عليه السلام) به وسطِ ميدان آمد ودر ميان دو صف متخاصم قرار گرفت وخواست كه براي آخرين بار حجّت را بر معاويه تمام كند. امام(عليه السلام):معاويه، معاويه، معاويه! معاويه به مأموران مخصوص خود گفت:برويد ومرا ازمقصود او آگاه سازيد. مأموران:چه مي گوئي فرزند ابوطالب؟ امام(عليه السلام):مي خواهم يك كلمه با او سخن بگويم. مأموران رو به معاويه:علي مي خواهد با شخص تو سخن بگويد.در اين هنگام معاويه همراه با عمروعاص به سوي ميدان حركت كردند ودر برابر امام (عليه السلام)قرار گرفتند. امام(عليه السلام)،بدون اينكه به عمروعاص توجه كند، رو به معاويه كرد وگفت:واي بر تو، چرا مردم در ميان ما، يكديگر را بكشند؟ چه بهتر كه گام به ميدان مبارزه بگذاري تا با يكديگر به نبرد برخيزيم تا هر كدام از ما كه پيروز شد زمام امور مردم را به دست خواهد گرفت. معاويه:عمروعاص دراين باره چه نظر مي دهي؟ عمرو:علي از در انصاف وارد شده است واگر تو رو برگرداني لكّه ننگي بر دامن تو وخاندانت مي نشيند كه تا عرب در جهان زنده است هرگز شسته نخواهد شد. معاويه:عمرو، هرگز مانند من فريبِ تو را نمي خورد.هيچ قهرماني با علي به

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 273_ 272; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص216_ 215; الاخبار الطوال، ص 176.

-------------------------- صفحه 630

نبرد برنخاسته مگر اينكه زمين با خون

او سيراب شده است. اين جمله را گفت وهر دو نفر به سوي صفوف خود بازگشتند. امام (عليه السلام) نيز لبخندي زد وبه جايگاه خود بازگشت. معاويه رو به عمرو كرد وگفت:چقدر تو مرد ابلهي هستي.وافزود:گمان مي كنم پيشنهاد تو جدّي نبود وآميخته با شوخي بود.(1) شجاعت فرزند شهيد

هاشم مِرقال از فرماندهان شجاع وتواناي سپاه امام (عليه السلام) بود وسوابق درخشان او در فتوحات اسلامي بر كسي پوشيده نبود.انتظار مي رفت كه شهادت او سستي چشمگيري در سپاه امام پديد آورد، ولي خطابه آتشين فرزند وي وضع را دگرگون كرد ورهروان راه او را در پيمودن آن مصمّمتر ساخت. او پرچم پدر را به دست گرفت (2) و رو به جانبازان راه حق وحقيقت كرد وگفت: هاشم بنده اي از بندگان خدا بود كه روزي او محدود وكارهايش در دفتر الهي مضبوط بود.اجلش فرا رسيد وخدايي كه نمي توان با او به مخالفت برخاست او را به سوي خود فرا خواند و او نيز به لقاءاللّه پيوست.او در راه پسر عمّ پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) جهاد كرد، در راه نخستين مؤمن به پيامبر وآگاهترين مردم به آيين خدا ومخالف سرسخت دشمنان خدا _ همانان كه حرام خدا را حلال مي شمرند ودر ميان مردم با جور وستم حكومت مي كنند وشيطان بر آنان پيروز شده وكارهاي زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه داده است.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص 275_ 274; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج5، صص218_ 217; الاخبار الطوال، صص 177_ 176; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 23; كامل ابن اثير، ج3، ص 158(باكمي تفاوت).

2 . الاخبار الطوال، ص

184; مروج الذهب، ج2، ص 393; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 29.

-------------------------- صفحه 631

بر شماست جهاد با كساني كه با روش پيامبر مخالفت كرده وحدود الهي را تعطيل نموده وبا دوستان او به مخالفت برخاسته اند.در اين جهان، جان پاك خود را در راه اطاعت خدا نثار كنيد تا به عاليترين مقام در آخرت نايل آييد(تاآنجا كه گفت:)فَلَوْ لَمْ يَكُنْ ثَوابٌ وَلا عِقابٌ وَ لا جَنَّةٌ وَ لانارٌ لَكانَ الْقِتالُ مَعَ عَلِيّ أَفْضَلَ مِنَ الْقِتالِ مَعَ مُعاوِيَةَ ابْنِ آكِلَةِ الأَكْبادِ.وَكَيْفَ وَ أَنْتُمْ تَرْجُونَ ما تَرجُونَ.(1) اگر بر فرض، پاداش وكيفر وبهشت ودوزخي نيز در كار نباشد، نبرد در ركاب علي بهتر از نبرد همراه با معاويه فرزند جگر خواره است. وچگونه چنين نباشد در حاليكه شما اميدواريد به آنچه كه اميد داريد. هنوز طنين آهنگ سخنان فرزند فرمانده شهيد قطع نشده بود كه ابوالطفيل صحابي، كه از شيعيان مخلص امام (عليه السلام) بود، اشعاري در رثاي هاشم سرود كه به نقل نخستين بيت آن اكتفا ميورزيم: يا هاشِمَ الْخَيْرِ جَزَيْتَ الْجَنَّةَ *** قاتَلْتَ فِي اللّه عَدُوَّ السُّنَّةِ (2) روباهي در چنگال شير

شدّت نبرد وفشار جنگ عرصه را بر شاميان تنگ ساخت وآتش افروزان جنگ براي تسكين ديگران ناچار شدند كه خود نيز گام به ميدان نهند تا زبان مخالفان را كوتاه سازند. عمروعاص دشمني داشت به نام حارث بن نصر كه اگر چه هر دو شاگرد يك مكتب بودند امّا بدخواه يكديگر به شمار مي رفتند.حارث در سروده خود از عمرو انتقاد كرد كه وي چرا در مبارزه با علي شركت نمي كند وفقط ديگران را روانه ميدان مي سازد.

اشعار او در ميان سپاه شام منتشر شد وعمرو ناچار گرديد، ولو براي يك بار، در ميدان نبرد با امام روبه رو شود. ولي اين روباه ميدان سياست، در

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 356; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 29.

2 . وقعه صفّين، ص 359.

-------------------------- صفحه 632

ميدان نبرد نيز حيله گر بود. وقتي با امام (عليه السلام) مواجه شد آن حضرت به او مهلت نداد وبا فشار نيزه او را نقش زمين كرد. عمرو كه از جوانمردي امام آگاه بود فوراً با كشف عورت خود، امام را از تعقيب خود منصرف كرد وامام چشم خود را فرو بست و از او روي برگرداند.(1) رويارويي عمروعاص با مالك

رشادت مالك در ميدان نبرد خواب از ديدگان معاويه ربوده بود.لذا، به مروان بن حكم دستور داد كه به كمك گروهي به حيات مالك خاتمه دهد. ولي مروان اين مسئوليت را نپذيرفت وگفت:نزديكترين فرد به تو عمروعاص است كه حكومت مصر را به او وعده كرده اي. چه بهتر كه اين مسئوليت را بر دوش او بگذاري.او رازدار توست، نه من; او را مورد عطاي خود قرار داده ومرا در جرگه محرومان وارد كرده اي. معاويه، از روي ناچاري، به عمروعاص مأموريت داد كه با گروهي به نبردمالك بپردازد، زيرا تدابير جنگي وشجاعت بي همتاي او صفوف شاميان را درهم كوبيده بود. عمرو، كه از سخنان مروان آگاه بود، به ناچار مأموريت را پذيرفت، امّا مگس كجا وعرصه سيمرغ كجا؟ عمروعاص به هنگام روبه رو شدن با اشتر لرزه بر اندامش افتاد، امّا ننگ فرار از ميدان را نيز نپذيرفت. رجز خواني

هر دو طرف به پايان رسيد وبه يكديگر حمله بردند. عمرو به هنگام حمله اشتر خود را عقب كشيد ونيزه مالك خراشي در چهره او پديد آورد. عمرو، از ترس جان، زخم صورت را بهانه كرد وبا يك دست عنان اسب وبا دست ديگر صورت خود را گرفت وبا سرعت به سوي سپاه شام گريخت. فرار او از ميدان نبرد سبب اعتراض سربازان به معاويه شد كه چرا چنين فرد ترسو وبي عرضه اي را بر آنها امير كرده است.(2)

--------------------------

1 . وقعه صفّين،ص 423;شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج6، ص 313; اعيان الشيعه، ج1،ص 501.

2 . وقعه صفّين، صص 441_ 440; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 79.

-------------------------- صفحه 633

جوان پرهيزگار وپير دنيا طلب

در يكي از روزها اشتر در ميان صفوف عراقيان فرياد زد:آيا در ميان شما كسي هست كه جان خود را در مقابل رضاي خدا بفروشد؟ جواني به نام اَثال بن حِجل گام به ميدان نهاد، معاويه نيز فرد سالمندي را به نام حجل براي مبارزه با آن جوان روانه ميدان ساخت. طرفين در حالي كه نيزه هاي خود را به سمت يكديگر نشانه مي رفتند، به بيان نسب خود پرداختند.ناگهان روشن شد كه آنان پدر وپسرند. از اين رو، از اسب پياده شدند ودست در گردن يكديگر افكندند. پدر به پسر گفت:پسرجان، به سوي دنيا بيا!پسر گفت:پدرجان، رو به آخرت آور، كه شايسته تو اين است كه اگر من هواي دنيا كنم وبه سوي شاميان بروم تو مرا از اين راه باز مي داري. تو در باره علي وافراد مؤمن صالح چه مي گويي؟سرانجام بر اين

تصميم گرفتند كه هر دو به جايگه پيشين خود بازگردند.(1) در نبردي كه اساس آن را دفاع از عقيده تشكيل مي دهد هر نوع پيوندي، جز پيوند ديني، سست وناتوان است. ضعف روحيه سپاهيان شام

ابرهه يكي از فرماندهان سپاه معاويه بود كه از فزوني كشتگان سپاه معاويه رنج مي برد وبه چشم خود مي ديد كه شاميان قرباني هوا وهوس فردي به نام معاويه شده اند كه براي حفظ حكومت غصبي خود دست به چنين نبرد وحشت زايي زده است. از اين رو، در ميان يمنيهاي مقيم شام فرياد زد: واي بر شمااي مردم يمن،اي كساني كه خواهان فناي خود هستيد; اين دو نفر(علي ومعاويه) را به حال

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 82; وقعه صفين، ص 443.

-------------------------- صفحه 634

خود واگذاريد تا با هم به نبرد بپردازند وهر كدام كه پيروز شدند ما از او پيروي مي كنيم.وقتي سخنان ابرهه به امام (عليه السلام) رسيدفرمود: سخن بسيار استواري گفته است. من از روزي كه وارد سرزمين شام شده ام سخني به اين خوبي نشنيده ام. انتشار اين پيشنهاد معاويه را سخت لرزاند وخود را به آخرين نقطه سپاه رسانيد وبه اطرافيان خود گفت: در خرد ابرهه خلل پديد آمده است. در حالي كه مردم يمن به اتّفاق مي گفتند كه ابرهه از نظر دين وخرد وشجاعت برترين آنهاست. در اين اوضاع، براي حفظ حيثيت وروحيه سپه شام، عروه دمشقي گام به ميدان نهادوفرياد زد:اگر معاويه از مبارزه با علي سرباز زد،اي علي آماده مبارزه با من باش. دوستان امام (عليه السلام) خواستند او را از مقابله با وي

(به سبب دنائتي كه داشت) باز دارند، ولي امام نپذيرفت وفرمود:معاويه وعروه در نظر ما يكسانند. اين بگفت وبر او حمله برد وبا يك ضربت او را دو نيم كرد، به نحوي كه هر نيمي به يك طرف افتاد. هر دو سپاه از شدّت ضربت علي (عليه السلام) تكان خوردند. آن گاه امام (عليه السلام) به نعش دو نيم شده او چنين خطاب كرد:سوگند به خدايي كه پيامبر را به پيامبري برانگيخت،آتش را ديدي وپشيمان شدي. در اين هنگام پسر عموي عروه به انتقام او برخاست وخواهان مبارزه با امام (عليه السلام) شد واو نيز با ضربت شمشير امام به عروه ملحق گرديد.(1) تاريخ تكرار مي شود

زَهره مردم شام از شجاعت بي همتاي امام (عليه السلام) در ميدان نبرد آب شده بود.معاويه، كه از بالاي تپه اي اوضاع را مشاهده مي كرد، بي اختيار به نكوهش مردم شام پرداخت وگفت:نابود شويد; آيا در ميان شما كسي نيست كه ابوالحسن را به هنگام مبارزه يا از طريق ترور يا به وقت آميختن دو سپاه با هم ودر پوشش گرد وغبار از پاي در آورد؟وليد بن عتبه، كه در كنار معاويه ايستاده بود، به او گفت: تو

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 455; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 94.

-------------------------- صفحه 635

به اين كار از ديگران اولي هستي.معاويه گفت: علي يك بار مرا به مبارزه دعوت كرد، ولي من هرگز به ميدان او نمي روم، چه سپاه براي حفظ فرمانده است.سرانجام بُسر بن اَرطاة را تشويق به مقابله با امام (عليه السلام) كرد وگفت:بااو در گرد وغبار به مقابله برخيز.پسر عموي بُسر، كه

تازه از حجاز وارد شام شده بود، او را از اين كار بازداشت، ولي بُسر به سبب قولي كه به معاويه داده بود روانه ميدان شد ودر حالي كه در پوششي از آهن فرو رفته بود علي (عليه السلام) را به مبارزه دعوت كرد. ضربت نيزه امام (عليه السلام) او را نقش بر زمين ساخت و او همچون عمروعاص دست به كشف عورت خود زد وامام از تعقيب او منصرف شد.(1) اصرار معاويه بر صلح

جنگ تمام عيار در صفّين، به سبب طولاني شدن وفزوني تلفات سپاه شام، معاويه را برآن داشت كه به هر نحو كه ممكن است امام(عليه السلام)را به صلح وسازش ومتاركه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اوّليه وادار سازد واين كار را از طرقي آغاز كرد كه اهمّ آنها سه راه بود: 1_ مذاكره با اشعث بن قيس. 2_ مذاكره با قيس بن سعد. 3_ نگارش نامه به امام(عليه السلام). امّا اين نقشه ها به جهت قوّت روحيه سپاه امام (عليه السلام) نقش بر آب شد، تا اينكه سرانجام حادثه«ليلة الهرير» رخ داد ونزديك بود سازمان نظامي معاويه به كلي متلاشي شود. امّا فريبكاري معاويه وساده لوحي عراقيان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام (عليه السلام) جريان را به نفع سپاه شام تغيير داد. اينك تفصيل مذاكرات ملاقاتهاي معاويه: 1_ معاويه برادر خود عتبة بن ابي سفيان را كه مرد سخنوري بود به حضور

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 459.

-------------------------- صفحه 636

طلبيد وبه او مأموريت داد كه با اشعث بن قيس كه نفوذ قابل ملاحظه اي در سپاه امام داشت ملاقات كند و از او بخواهد

كه بر بازماندگان از طرفين ترحّم كند. عتبه خود را به خطّ مقدّم رسانيد واز همان جا خود را معرّفي كرد واشعث را طلبيد تا پيام معاويه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگري است كه بايد با او ملاقات كند.خلاصه پيام عتبه اين بود:اگر بنا بود معاويه با كسي جز علي ملاقات كند با تو ملاقات مي كرد، چه تو رئيس مردم عراق وبزرگ اهل يمن هستي وداماد عثمان وكارگزار او بودي. حساب تو با مالك وعدي بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدي جزو محرّكان اين كار است.من نمي گويم كه علي را ترك كن ومعاويه را ياري رسان، بلكه تو را به حفظ باقيماندگان دعوت مي كنم كه در آن صلاح من وتوست. اشعث در پاسخ وي، هرچند به تكريم وتعظيم امام (عليه السلام) پرداخت وگفت كه بزرگ عراق ويمن علي است، ولي در پايان سخنان خود، همچون يك ديپلمات، پيشنهاد صلح را پذيرفت وگفت: نياز شما به حفظ باقيماندگان بيش از ما نيست. وقتي عتبه سخنان اشعث را براي معاويه نقل كرد وي گفت:«قَدْ جَنَحَ لِلسِّلْمِ»:گرايش به صلح پيدا كرده است.(1) 2_ در حالي كه اصحاب پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام (عليه السلام) جمع بودند ازميان انصار فقط دو نفر به نامهاي نعمان بن بشير ومسلمة بن مخلّد بامعاويه همكاري مي كردند. معاويه از نعمان بن بشير خواست كه با قيس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام (عليه السلام)، ملاقات كند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وي در ملاقات خود با قيس بر آسيبهايي كه بر طرفين وارد شده

بود تكيه كرد وگفت:«أَخَذَتِ الْحَرْبُ مِنّا وَ مِنْكُمْ ما رَأَيْتُمْ فَاتَّقُوااللّهَ فِي البَقِيَّةِ».يعني: جنگ از ما وشما آنچه را كه مي بيني گرفته است. پس در باره

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 408; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 61; الامامة والسياسة ، ج1، ص 102;اعيان الشيعه، ج1، ص 503.

-------------------------- صفحه 637

باقيماندگان از خدا بترسيد(وچاره اي بينديشيد). قيس در پاسخ نعمان بر هواداران معاويه وعلي (عليه السلام) تكيه كرد وگفت: در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ما با صورت وگلوگاه، شمشير ونيزه هاي دشمن را پاسخ مي گفتيم تا حق پيروز شد، درحالي كه كافران از اين امر ناراحت بودند.اي نعمان، اينك كساني كه معاويه را ياري مي كنند جز يك مشت افراد آزاد شده وبيابانيها ويمنيهاي فريب خورده نيستند. علي را بنگر كه اطراف او را مهاجران وانصار وتابعان، كه خدا از آنان راضي شده است، فرا گرفته اند ولي در اطراف معاويه جز تو ودوست تو (مسلمة بن مخلّد) كسي نيست، وهيچيك از شما، نه بدْري هستيد، نه اُحدي ونه سوابقي در اسلام داريد ونه آيه اي در باره شما نازل شده است. اگر در اين مورد بر خلاف ما حركت مي كني قبلاً نيز پدر تو به چنين كاري دست زد.(1) 3_ غرض از اين ملاقاتها زمينه سازي براي صلح وسازش بود، ولي مقصود معاويه را فراهم نساخت.ازاين جهت، ناچار شد كه نامه اي به امام (عليه السلام) بنويسد ودر آن مطلبي را درخواست كند كه در روز نخست ياغيگري خود درخواست كرده بود، يعني واگذاري حكومت شام به او، بدون اينكه بيعت واطاعتي بر گردن

او باشد. وآن گاه افزود:ما همگي فرزندان عبد مناف هستيم وهيچيك از ما بر ديگري برتري ندارد، مگر آن كس كه عزيزي را خوار وآزادي را بنده نسازد. امام (عليه السلام) دبير خود ابن ابي رافع را طلبيد وبه او دستور داد كه پاسخ نامه او را به نحوي كه املاء مي كند بنويسد.متن نامه آن حضرت در نهج البلاغه، تحت شماره 17 آمده است.(2)

--------------------------

1 . مقصود ماجراي سقيفه است كه بشير پدر نعمان براي اينكه گوي خلافت را پدر قيس، يعني سعد بن عباده پسر عموي او، نبرَد، برخاست وبا ابوبكر بيعت كرد واتّفاق انصار را بر هم زد. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 87; وقعه صفّين، ص 448;الامامة والسياسة ، ج1، ص 97.

2 . مضمون نامه اي كه در نهج البلاغه درج شده است با مضمون آن در الاخبار الطوال (ص 187)و الإمامةو السياسة (صص 103 و104) ووقعه صفّين (ص 471) تفاوت دارد.

-------------------------- صفحه 638 -------------------------- صفحه 639

فصل نوزدهم

فصل نوزدهم

تغيير مسير جنگ صفّين وتاريخ اسلام

امام (عليه السلام) در روز سه شنبه دهم ماه ربيع الأوّل سال 38 هجري در ابتداي فجر، كه هنوز هوا تاريك بود، نماز صبح را با ياران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتواني وخستگي سپاه شام كاملاً آگاه بود ومي دانست كه دشمن به آخرين سنگر عقب نشيني كرده وبا يك حمله جانانه مي توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاويه دست يافت.از اين رو، به اشتر دستور داد كه به تنظيم سپاه بپردازد.مالك، در حالي كه در پوششي از آهن فرو رفته بود به ميان سپاه آمد ودر حالي كه

بر نيزه خود تكيه كرده بود فرياد كشيد:«سَوُّوا صُفُوفَكُمْ رَحِمَكُمُ اللّه»:صفهاي خود را مرتب كنيد. چيزي نگذشت كه حمله آغاز شد واز همان ابتدا نشانه هاي شكست دشمن با فرار آنان از ميدان نبرد آشكار گرديد. در اين موقع، مردي از سپاه شام بيرون آمد وخواستار مذاكره حضوري با امام (عليه السلام) شد. امام در ميان دو صف با او به مذاكره پرداخت. او پيشنهاد كرد كه هر دو طرف به جايگاه نخستين خود عقب نشيني كند وامام شام را به معاويه واگذار نمايد.امام (عليه السلام) باتشكر از پيشنهاد او ياد آور شد كه من در اين موضوع مدّتها انديشيده ام ودر آن جز دو راه براي خود نديده ام، يا نبرد با ياغيگران يا كفر بر خدا وآنچه كه بر پيامبر او نازل شده است. وخدا هرگز راضي نيست كه در ملك او عصيان وگناه شود وديگران در برابر آن سكوت كنند واز امر به معروف ونهي از منكر سرباز زنند. از اين رو جنگ با متمرّدان را بهتر از هم آغوشي با غل وزنجير يافته ام. آن مرد از جلب موافقت امام (عليه السلام) مأيوس شد ودر حالي كه آيه (إِنّا للّهِ

-------------------------- صفحه 640

وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) را بر زبان جاري مي كرد به سوي سپاه شام بازگشت.(1) نبرد بي امان ميان طرفين بار ديگر آغاز گرديد. در اين نبرد از هر وسيله ممكن استفاده مي شد، از تير وسنگ واز شمشير ونيزه وعمودهاي آهنين كه كوه آسا بر سر طرفين فرو مي آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت.سپاه معاويه در شب آن روز از فزوني كشته ها وزخميها مانند

سگ زوزه مي كشيد واز اين جهت در تاريخ آن شب چهارشنبه را «ليلة الهَرير» خوانده اند. اشتر در ميان سربازان حركت مي كرد ومي گفت:مردم تا پيروزي به اندازه يك كمان بيش باقي نمانده است وفرياد مي زد:«أَلا مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ للّهِ وَيُقاتِلُ مَعَ الأَشْتَرِ حَتّي يَظْهَرَ أَوْ يَلْحَقَ بِاللّهِ؟» يعني:آيا كسي هست كه جان خود را به خدا بفروشد ودر اين راه به همراه اشتر نبرد كند، تا پيروز گردد يابه خدا بپيوندد؟(2) امام (عليه السلام) در اين لحظات حساس در مقابل فرماندهان وافراد مؤثر سپاه خود سخنراني كرد وفرمود: اي مردم، مي بينيد كه كار شما ودشمن به كجا انجاميده و از دشمن جز آخرين نفس چيزي باقي نمانده است. آغاز كارها با پايان آن سنجيده مي شود.من صبحگاهان آنان را به محكمه الهي خواهم كشيد وبه زندگي ننگينشان پايان خواهم داد.(3) معاويه از مضمون سخنراني آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص كرد وگفت: اين همان شبي است كه علي فرداي آن كار جنگ را يكسره خواهد كرد. اكنون چه بايد كرد؟ عمروعاص گفت:نه سربازان تو مانند سربازان او هستند ونه تو مانند او هستي. او به انگيزه ديني وعقيدتي نبرد مي كند، در حالي كه تو به انگيزه ديگر. تو

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 187; وقعه صفّين ص474; اعيان الشيعه، ج1، ص510.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 26; وقعه صفّين، 475; كامل ابن اثير، ج3، ص 160.

3 . وقعه صفّين، ص 476; الاخبار الطوال، ص 188; الامامة والسياسة، ج1، ص 108.

-------------------------- صفحه 641

خواهان زندگي هستي واو خواهان شهادت.سپاه عراق از پيروزي

تو بر خود مي ترسد، در حالي كه سپاه شام از پيروزي علي هراسي ندارد. معاويه:پس چه بايد كرد؟ عمروعاص:بايد پيشنهادي كرد كه اگر بپذيرند دچار اختلاف شوند واگر نپذيرند نيز دچار دو دستگي گردند; آنان را به كتاب خدا دعوت كن تا ميان تو وآنان حاكم باشد. در اين صورت تو به خواسته خود نائل مي آيي. اين مطلب مدتها در ذهن من بود ولي از ابراز آن خودداري مي كردم تا وقت آن برسد. معاويه از پختگي نقشه همكار خود تشكر كرد ودر صدد اجراي آن بر آمد. بامداد روز پنجشنبه سيزدهم ربيع الأوّل، وبه قولي سيزدهم صفر، سپاه امام (عليه السلام) بانيرنگ كاملاً بي سابقه اي روبرو شد وخدمتي كه فرزند عاص به طاغيان شام كرد بحق مايه حيات مجدد تيره اموي وبازگشت آنان به صحنه اجتماع شد. سپاه شام، طبق دستور عمرو، قرآنها را بر نوك نيزه ها بستند وصفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به كمك ده نفر بر نوك نيزه حمل مي شد. آن گاه همگي يكصدا شعار سر دادند كه:«حاكم ميان ما وشما كتاب خداست». گوشهاي عراقيان متوجه فريادها شد وچشمهايشان به نوك نيزه ها افتاد.از سپاه شام جز شعارها وفريادهاي ترحّم انگيز چيزي شنيده نمي شد.همگي مي گفتند: اي مردم عرب، براي زنان ودخترانتان،خدا را در نظر بگيريد. خدا را خداي را در باره دينتان! پس ازمردم شام چه كسي از مرزهاي شام پاسداري خواهد كرد وپس ازمردم عراق چه كسي ازمرزهاي عراق حفاظت خواهد نمود؟ چه كسي براي جهاد با روم وترك وديگر كافران، باقي خواهد ماند؟(1)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 481;

الاخبار الطوال، ص 188; مروج الذهب، ج2، ص 400; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 26; كامل ابن اثير، ج3، ص 160.

-------------------------- صفحه 642

منظره روح انگيز مصاحف وناله هاي مهر آفرين، عقل وهوش را از بسياري از سربازان امام (عليه السلام) ربودوآنان را مبهوت ومدهوش ساخت. مردان جنگي كه تا ساعاتي پيش افتخار مي آفريدند ودر يك قدمي پيروزي كامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان، بر جاي خود ميخكوب شدند. ولي شيرمرداني، مانند عدي بن حاتم ومالك اشتر وعمرو بن الحَمِق، از واقعيت نيرنگ آگاه بودند ومي دانستند كه چون دشمنان را ياراي مقابله نيست ودر آستانه سقوط ونابودي قرار گرفته اند از اين راه مي خواهند خود رانجات دهند وگرنه آنان هيچ گاه تن به قرآن نداده ونخواهند داد. از اين جهت، فرزند حاتم به امام (عليه السلام) گفت: هيچ گاه سپاه باطل را ياراي مقابله با حق نيست. از هر دو طرف گروهي كشته ومجروح شده اند وآنان كه با ما باقي مانده اند از آنان نيرومندترند، به ناله هاي شاميان گوش فرا نده وما پيرو تو هستيم. اشتر گفت:معاويه فاقد جانشين است ولي تو جانشين داري. اگر او سرباز دارد ولي صبر سربازان تو را ندارد. آهن را با آهن بكوب و از خدا كمك بگير. سوّمي گفت:علي جان، ما از روي تعصّب به حمايت تو برنخاسته ايم، بلكه براي خدا دعوت تو را پاسخ گفته ايم... اكنون حق به آخرين نقطه خود رسيده است وما را با وجود تو نظري نيست.(1) ولي اشعث بن قيس، كه خود را در جرگه ياران علي (عليه السلام) قرار داده بود واز روز

نخست حركات مرموزي داشت وارتباط او با معاويه كم وبيش آشكار شده بود، رو به امام (عليه السلام) كرد وگفت:دعوت قوم را پاسخ بگو كه تو به پاسخگويي به درخواست آنان شايسته تري.ومردم خواهان زندگي هستندوجنگ را خوش ندارند. امام (عليه السلام) كه از نيّت ناپاك او آگاه بود، فرمود: بايد در اين مورد انديشيد.(2)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 482; الامامة والسياسة، ج1، ص 108; مروج الذهب، ج2، ص 401.

2 . وقعه صفّين، ص 482; الامامة والسياسة، ج1، ص 108; مروج الذهب، ج2، ص 401.

-------------------------- صفحه 643

معاويه براي تحريك عواطف سپاه امام به عبداللّه فرزند عمرو عاص كه از مقدّس نماهاي جامعه آن روز بود، فرمان داد كه در ميان صفوف دو گروه قرار گيرد وآنان را به پذيرفتن داوري كتاب خود دعوت كند. او نيز در ميان دو صف قرار گرفت وگفت:مردم!اگر نبرد ما براي دين بود، هر دو گروه حجّت را بر گروه مخالف تمام كرد واگر براي دنيا بود، هر دو گروه از حدّ تجاوز كردند. ما شما را به حكومت كتاب خدا دعوت مي كنيم واگر شما دعوت مي كرديد ما اجابت مي نموديم. فرصت را مغتنم شماريد. اين شعارها دشمن پراكنده ومردم ساده لوح عراق را فريفت وجمعيت در خور ملاحظه اي رو به امام (عليه السلام) آوردند كه دعوت آنان را بپذيرد. امام (عليه السلام) در اين لحظات حسّاس، براي روشن ساختن اذهان فريب خوردگان، رو به آنان گرد وگفت: بندگان خدا، من از هر كسي براي پذيرفتن دعوت به حكم قرآن شايسته ترم ولي معاويه وعمروعاص وابن ابي معيط وحبيب بن مسلمه وابن ابي

سرح اهل دين وقرآن نيستند. من بهتر از شما آنان را مي شناسم. من با آنان از دوران كودكي تاكنون معاشرت كرده ام; آنان در تمام احوال بدترين كودكان وبدترين مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نكرده اند كه قرآن را مي شناسند ومي خواهند به آن عمل كنند، بلكه اين كار جز حيله ونيرنگ نيست. بندگان خدا، سرها وبازوان خود را لختي به من عاريه دهيد كه حق به نتيجه قطعي رسيده وچيزي تا بريده شدن ريشه ستمگران باقي نمانده است. در حالي كه افراد مخلص از نظر امام (عليه السلام) طرفداري مي كردند، ناگهان بيست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالي كه در پوششي ازا هن فرو رفته بودند وپيشاني آنها از سجده پينه بسته بود وشمشير بر دوش داشتند (1)، ميدان نبرد را

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 489; تاريخ طبري، ج3، جزء6، ص 27; مروج الذهب، ج2، ص 401، كامل ابن اثير، ج3، ص 161.

-------------------------- صفحه 644

ترك گفته وبه مقر فرماندهي رو آوردند. اين گروه را افرادي همچون مسعربن فدكي وزيدبن حصين وبرخي از قرّاء عراق رهبري مي كردند كه بعداً از سران خوارج شدند. آنان در برابر جايگاه امام (عليه السلام) ايستادند و او را به جاي «يا أمير المؤمنين» به «يا علي» خطاب كردند وبا كمال بي ادبي گفتند: دعوت قوم را بپذير وگرنه تو را مي كشيم، همچنان كه عثمان بن عفّان را كشتيم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نكني تو را مي كشيم! فرماندهي كه ديروز مُطاع مطلق بود، اكنون كارش به جايي انجاميده بود كه به

او دستور تسليم وپذيرش صلح تحميلي مي دادند. امام (عليه السلام) در پاسخ آنان گفت: من نخستين كسي هستم كه به كتاب خدا دعوت كردم ونخستين كسي هستم كه دعوت كتاب را اجابت گفتم وبر من جايز نيست كه شما را به غيرِ كتاب خدا بخوانم. من با آنان مي جنگم زيرا گوش به حكم قرآن نمي دهند، آنان خدا را نافرماني كردند وپيمان او را شكستند وكتاب او را پشت سر افكندند. من به شما اعلام مي كنم كه آنان شما را فريفته اند. آنان خواهان عمل به قرآن نيستند. سخنان منطقي ومستدل امام (عليه السلام) در آنان مؤثّر نيفتاد ومرور زمان نشان داد كه آنان افرادي تندرو ودور از فهم ودرك حقايق بودند كه تحت تأثير شعارهاي تو خالي شاميان قرار گرفته بودند وهرچه امام آنان را نصيحت مي كرد بر اصرار ولجاجت خود مي افزودند ومي گفتند كه بايد امام دستور دهد كه اشتر دست از نبرد بردارد.هيچ چيز براي يك ارتش در حال نبرد زيانبارتر از اختلاف ودودستگي نيست.از آن بدتر، شورش گروه ساده لوح ودور ازمسائل سياسي بر فرمانده خردمند وداناي خود است. امام (عليه السلام) خود را در آستانه پيروزي مي ديد واز واقعيت پيشنهاد دشمن آگاه بود، امّا چه كند كه اختلاف شيرازه وحدت سپاه را از هم

-------------------------- صفحه 645

مي گسست. امام (عليه السلام) مقاومت در برابر بيست هزار نفرمسلّحِ مقدّس نما را، كه پيشاني آنان از كثرت سجده پينه بسته بود، صلاح نديد ويكي از نزديكان خود به نام يزيد بن هاني را خواست وبه او چنين گفت: خود را به نقطه اي كه اشتر

در آنجا مشغول نبرد است برسان وبگو كه دست از نبرد بكشد وهرچه زودتر به سوي من آيد. يزيد بن هاني خود را به صف مقدّم رسانيد وبه اشتر گفت:امام دستور مي دهد كه دست از نبردبرداري وبه سوي او بيايي. اشتر: سلام مرا به امام برسان وبگو كه اكنون وقت آن نيست كه مرا از ميدان فرا خواني.اميد است كه به همين زودي نسيم پيروزي بر پرچم اسلام بوزد. قاصد بازگشت وگفت: اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمي داند ومي گويد كه در آستانه پيروزي است. شورشيان رو به امام كردند وگفتند: اباء اشتر از بازگشت به دستور توست. تو پيام دادي كه در ميدان نبرد مقاومت كند. علي (عليه السلام) با كمال متانت فرمود: من هرگز با مأمور خودمحرمانه سخن نگفتم. هرچه گفتم شما آن را شنيديد. چگونه من را بر خلاف آنچه كه آشكاراگفتم متهم مي كنيد؟ شورشيان: هرچه زودتر پيام بده كه اشتر از ميدان بازگردد وگرنه تو را مانند عثمان مي كشيم يا زنده تحويل معاويه مي دهيم. امام (عليه السلام) رو به يزيد بن هاني كرد وگفت: آنچه را مشاهده كردي به اشتر برسان. مالك از پيام امام (عليه السلام) آگاه شد ورو به قاصد كرد وگفت: اين فتنه زاييده بلند كردن قرآنها برسر نيزه هاست. واين نقشه فرزند عاص است.سپس با اندوه

-------------------------- صفحه 646

گفت:آيا پيروزي را نمي بيني وآيه خدا را مشاهده نمي كني؟ آيا رواست كه در اين اوضاع صحنه نبرد را رها كنم؟ قاصد: آيا رواست كه تو در اينجا باشي واميرمؤمنان كشته يا تحويل دشمن شود؟ مالك از شنيدن اين سخن بر

خود لرزيد. فوراً دست از نبرد كشيد وخود را به حضور امام (عليه السلام) رساند. وقتي چشمش به آشوبگران ذلّت طلب افتاد رو به آنان كرد وگفت: اكنون كه بر دشمن برتري يافته ودر آستانه پيروزي قرار گرفته ايد فريب آنان را مي خوريد؟ به خدا سوگند كه آنان فرمان خدا را ترك وسنّت پيامبر را رها كرده اند.هرگز با درخواست آنان موافقت نكنيد وبه من كمي مهلت دهيد تا كار را يكسره كنم. آشوبگران:موافقت با تو مشاركت در خطاي توست. اشتر: وا اسفا كه افراد ارزنده شما كشته شده اند وگروه زبونتان باقي مانده است.به من بگوييد در چه زماني شما بر حق بوديد؟آيا آن زمان كه نبرد مي كرديد بر حق بوديد واكنون كه دست از نبرد كشيده ايد بر باطل هستيد؟يا در آن زمان كه نبرد مي كرديد بر باطل بوديد واكنون بر حق هستيد؟ اگر چنين گمان داريد، يعني همه كشتگان شما، كه به ايمان وتقوا واخلاص آنان اعتراف داريد، بايد در آتش باشند. آشوبگران:در راه خدا نبرد كرديم وبراي خدا دست از نبرد بر مي داريم. ما از تو پيروي نمي كنيم، از ما دوري جوي. مالك: فريب خورده ايد و از اين طريق به ترك نبرد دعوت شده ايد.اي روسياهان پيشاني پينه بسته، من نمازهاي شما را نشانه وارستگي از دنيا ونشانه شوق به شهادت مي پنداشتم; اكنون ثابت شد كه هدف شما فرار از مرگ و روي كردن به دنياست. اف بر شما،اي بمانند جانوران فضله خوار. هرگز روي عزّت نخواهيد ديد. دور شويد همچنان كه ستمگران دور شدند.

-------------------------- صفحه 647

در اين هنگام، آشوبگران از يك

طرف واشتر از طرف ديگر، همديگر را به باد فحش وبدگويي گرفتند وبر صورت اسبهاي يكديگر تازيانه نواختند. اين منظره ناگوار در پيشگاه امام (عليه السلام) به اندازه اي رنج آور بود كه فرياد كشيد كه از همديگر فاصله بگيرند. در اين اوضاع، از طرف آشوبگران فرصت طلب، در برابر چشمان امام(عليه السلام)، فرياد رضايت او به داوري قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. امام (عليه السلام) ساكت بود وسخن نمي گفت ودر درياي تفكر فرو رفته بود.(1)

--------------------------

1 . وقعه صفّين، صص492_ 489; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص 219_ 216.

-------------------------- صفحه 648 صفحه 649

فصل بيستم

فصل بيستم

مسئله حكميّت وگروه فشار

پيشنهاد عمروعاص به معاويه، كه سپاه امام (عليه السلام) را به حكومت قرآن دعوت كند كه اگر بپذيرند يانپذيرند دچار اختلاف مي شوند، كاملاً نتيجه بخشيد وسپاه امام را به دو دستگي عجيبي مبتلا كرد.ولي اكثريت با ساده لوحاني بود كه، بر اثر خستگي از جنگ، فريب ظاهر سازي معاويه را خورده وبدون اجازه امام (عليه السلام)شعار مي دادند كه علي به حكميّت قرآن رضا داده است ; در حالي كه آن حضرت در سكوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آينده اسلام مي انديشيد.(1) نامه معاويه به امام (عليه السلام)

در اين اوضاع بحراني معاويه در نامه اي به امام (عليه السلام) چنين نوشت: كشمكش ميان ما طولاني شده وهر يك از ما خود را در تحصيل آنچه از طرف مقابل مي طلبد حق مي داند، در حالي كه هيچ يك از طرفين دست طاعت به ديگري نمي دهد. از هر دو طرف افراد

زيادي كشته شده اند ومي ترسم كه آينده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول اين نبرد بوده ايم وجز من وتو كسي مسئول آن نيست. من پيشنهادي دارم كه در آن زندگي وصلاح امّت وحفظ خون آنان وآشتي ديني وكنار رفتن كينه هاست وآن اينكه دو نفر، يكي ازياران من وديگري از اصحاب تو كه مورد رضايت اند، ميان ما بر طبق قرآن حكومت

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ج1، ص 104.

-------------------------- صفحه 650

وداوري كنند. اين براي من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در اين مورد بترس وبه حكم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستي.(1) بلند كردن قرآن بر سر نيزه جز يك ترفند تبليغاتي اختلاف انداز نبود وهرگز راه داوري قرآن را نمي آموخت، ولي معاويه در اين نامه اين ابهام را از سر راه برداشت وگزينش دو نفر از طرفين را مطرح كرد ودر پايان نامه، با كمال وقاحت، امام (عليه السلام) را به تقوا وپيروي از قرآن دعوت نمود! پاسخ امام (عليه السلام) به نامه معاويه

ستمگري ودروغگويي شخص را در دين ودنيايش تباه مي كند ولغزش او را نزد عيبجو آشكار مي سازد.تو مي داني كه بر جبران گذشته قادر نيستي. گروهي به ناحق، با شكستن پيمان، آهنگ خلافت كردند ودستور صريح خدا را تأويل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشكار ساخت. از روزي بترس كه در آن روز كسي كه پايان كارش ستوده است خوشحال مي شود وآن كس كه رهبري خود را به دست شيطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشيمان مي گردد; دنيا او را فريب داده وبه آن دل بسته

است. ما را به حكم قرآن دعوت كردي وتو اهل آن نيستي.ما تو را پاسخ نگفتيم ولي داوري قرآن را پذيرفتيم.(2) اشعث بن قيس، كه از روز نخست متّهم به داشتن روابط سرّي با معاويه بود ودر اثناي نبرد ازاين روابط گهگاه چيزي ديده مي شد، اين بار اصرار ورزيد كه به سوي معاويه برود وهدف او را از بلند كردن قرآنها جويا شود.(3)

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 191; وقعه صفّين، ص 493.

2 . هر دو نامه را ابن مزاحم منقري در كتاب وقعه صفّين (صص 493 و494) وابن اعثم كوفي در كتاب الفتوح(ج3، ص 322) نقل كرده اند. نامه امام با اختلافي در متن، در نهج البلاغه(تحت شماره 48) نيزآمده است. مختصرتر از نهج البلاغه، دينوري در اخبار الطوال (ص 191) ذكر كرده است.

3 . تاريخ طبري، ج3، جزء6، ص 28; كامل ابن اثير، ج3، ص 161.

-------------------------- صفحه 651

برخورد اشعث با امام (عليه السلام) از روز نخست صادقانه نبود. انديشه صلح در ذهن او از طريق مذاكره با عتبه برادر معاويه به وجود آمد. در ليلة الهرير ادامه نبرد را مايه تباهي طرفين معرفي كرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف» اصرار ميورزيد كه علي (عليه السلام) دعوت سپاه شام را پاسخ بگويد و از خستگي سپاه سخن مي گفت. اين بار رخصت مي طلبيد كه با معاويه تماس بگيرد وآخرين دستور را درمورد صلح دريافت كند. در همين بحث خواهيم آورد كه وي قدرت را از امام (عليه السلام) در تعيين نماينده سلب مي كند ونماينده مورد نظر آن حضرت را به بهانه اي عقب مي زند وشخص

مورد نظر خود را تحميل مي كند كه كاملاً به ضرر سپاه عراق بود. باري، اشعث، پس از ملاقات با معاويه، سخن تازه اي همراه خود نياورد ومضمون نامه معاويه راتكرار كرد. فشار گروه مسلّح، امام (عليه السلام) را بر آن داشت كه داوري كتاب را بپذيرد. از اين رو، قاريان هر دو گروه در ميان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگريستند وتصميم گرفتند كه حكم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خويش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست كه ما به حكم قرآن وداوري آن راضي هستيم.(1) گزينش داوران (حكمين)

شكي نيست كه قرآن خود سخن نمي گويد وبايد افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحكم خدا را دريابند تا به فصل خصومت بپردازند. براي رسيدن به اين هدف قرار شد كه افرادي از طرف شاميان وافراد ديگري از طرف عراقيان برگزيده شوند. مردم شام بدون قيد وشرط پيرو معاويه بودند كه او هر كس را انتخاب كند به او رأي دهند وهمه مي دانستند كه اوجز عمروعاص، طرّاح فتنه، كسي را انتخاب نخواهد كرد. به تعبير معروف، مردم شام براي مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراي خالق، عاصيترين افراد بودند.

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 28; كامل ابن اثير، ج3، ص 161.

-------------------------- صفحه 652

ولي وقتي نوبت به امام (عليه السلام) رسيد گروه فشار (كه بعدها نام «خوارج» به خود گرفتند ومسئله «حكميّت» را گناه كبيره پنداشتند وخود از پذيرفتن آن توبه كردند واز علي (عليه السلام) نيز خواستند كه او نيز توبه كند)دو مطلب را بر آن حضرت تحميل كردند: 1_ پذيرفتن

حكميّت. 2_ انتخاب حَكَم مورد نظر خود، نه حكم مورد نظر امام (عليه السلام). اين بخش از تاريخ را، كه كاملاً آموزنده است، به گونه اي مي نگاريم: گروه فشار:ما ابو موسي اشعري را براي حكميت مي پذيريم. امام (عليه السلام):من هرگز به اين كار راضي نمي شوم وچنين حقّي به او نمي دهم. گروه فشار:ما نيز جز به او به كسي رأي نمي دهيم. او بود كه ما را از روز نخست از اين جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند. امام (عليه السلام):ابو موسي اشعري كسي است كه در روزهاي نخست خلافت از من جدا شد ومردم را از ياري من بازداشت وبراي دوري از كيفر پا به فرار نهاد تا اينكه او را امان دادم وبه سوي من بازگشت. من ابن عبّاس را براي داوري بر مي گزينم. گروه فشار:براي ما، تو وابن عبّاس فرق نمي كنيد. كسي را برگزين كه نسبت به تو ومعاويه يكسان باشد. امام (عليه السلام):مالك اشتر را بر اين كار انتخاب مي كنم. گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حُكم او محكوم هستيم. امام (عليه السلام):حُكم اشتر چيست؟ گروه فشار: او مي خواهد مردم را به جان هم بيندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.

-------------------------- صفحه 653

امام (عليه السلام):اگر معاويه در گزينش داور خود كاملاً آزاد است، در برابر فرد قرشي (عمروعاص) جز گزينش قرشي(ابن عبّاس) مناسب نيست.شما هم در برابر او عبد اللّه بن عباس را برگزينيد، زيرا فرزند عاص گرهي را نمي بندد مگر اينكه ابن عبّاس آن را مي گشايد، يا گرهي را باز نمي كند مگر

اينكه آن را مي بندد; امري را محكم نمي كند مگر اينكه ابن عبّاس آن را سست مي گرداند وكاري را سست نمي كند مگر اينكه آن رامحكم مي سازد. اشعث: عمروعاص وعبد اللّه بن عبّاس هر دو از قبيله مُضَر هستند ودو فرد مضري نبايد با هم به داوري بنشينند.اگر يكي مضري باشد (مثلاً عمرو عاص) حتماً بايد دوّمي يمني (ابوموسي اشعري) باشد. (كسي از اين مرد نپرسيد كه مدرك او بر اين قانون وتشريع چيست!) امام (عليه السلام):از آن بيم دارم كه يمنيِ شما فريب بخورد، زيرا عمروعاص شخصي است كه در انجام مقاصد خود از هيچ چيز ابا ندارد. اشعث: به خدا سوگند كه هرگاه يكي از آن دو حَكَم يمني باشد، براي ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داوري كند. وهرگاه هر دو مضري باشند براي ما ناخوشايند است، هرچند مطابق خواسته ما داوري نمايند. امام (عليه السلام):اكنون كه بر ابوموسي اشعري اصرار داريد، خود دانيد; هر كاري مي خواهيد بكنيد (1). ابوموسي اشعري هنگامي كه فرماندار كوفه بود مردم را از حركت به سوي امام (عليه السلام) براي براندازي فتنه جمل باز مي داشت وبهانه اش گفتار پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بود كه:«هرگاه در ميان امّت من فتنه اي پديد آمد كناره گيري كنيد». اكنون چنين فردي مي خواست نماينده امام (عليه السلام) در مسئله حكميت شود. شكي نبود كه گذشته از

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 192; الإمامة والسياسة ، ج1، ص 113; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 189; وقعه صفّين، ص 499; مروج الذهب، ج2، ص 402.

-------------------------- صفحه 654

سادگي او، چون طبعاً

مخالف امام بود، هرگز به نفع امام رأي نمي داد. امام (عليه السلام) از كوشش براي بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزيانبارشان باز نايستاد. از اين رو، همه فرماندهان خود را در نقطه اي گرد آورد ومطالب را در يك مجمع عمومي چنين مطرح كرد: آگاه باشيد كه شاميان براي خويش نزديكترين فردي را كه دوست داشتند برگزيده اند وشما نزديكترين فرد را ازميان كساني كه از آنها ناخشنود بوديد (ابو موسي) به حكميت انتخاب كرده ايد. سر وكار شما با (امثال) عبد اللّه بن قيس(1) است، همان كسي كه ديروز مي گفت:«جنگ فتنه است; بند كمانها را ببريد وشمشيرها را در نيام كنيد». اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در ميدان نبرد شركت كرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سينه عمروعاص را با مشت گره كرده عبد اللّه بن عباس بشكنيد واز مهلت دهندگان استفاده كنيد ومرزهاي اسلام را در اختيار بگيريد.مگر نمي بينيد كه شهرهاي شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمينتان هدف تير دشمن شده است؟(2) سخنان امام (عليه السلام) در فرماندهان اثري جز يك رشته ملاقاتهاي فردي با آن حضرت نداشت.از اين رو، احنف بن قيس به امام گفت:من ابو موسي را آزموده ام واو را فردي كم عمق يافته ام. او فردي است كه در آغاز اسلام با آن مبارزه كرد. اگر مايل هستي مرا به حكميت برگزين واگر مصلحت نمي داني مرا حَكَم دوّم يا سوّم قرار بده تا ببيني كه عمروعاص گرهي نمي بندد مگر اينكه من آن را باز مي كنم وگرهي را باز نمي كند مگر اينكه من آن را مي بندم. امام (عليه السلام) نمايندگي

احنف را بر سپاه عرضه كرد ولي آنان چنان گمراه

--------------------------

1 . نام ابو موسي اشعري است.

2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 233; عقد الفريد، ج4، ص 309; كامل مبرّد، ج1، ص 11; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج13، ص 309.

-------------------------- صفحه 655

ولجوج بودند كه جز به نمايندگي ابوموسي به كسي رأي ندادند. اين انتخاب آنچنان ضرربار بود كه شاعري شامي در شعر خود از آن پرده بر مي دارد ومي گويد: اگر براي مردم عراق رأي استواري بود آنان را از گمراهي حفظ مي كرد وابن عباس را بر مي گزيدند، ولي پير يمني را برگزيدند كه در پنج وشش گير است. به علي برسانيد گفتار كسي را كه از گفتن حق پروا ندارد: ابو موساي اشعري فرد اميني نيست.(1) در آينده خواهيم آورد كه همين افرادي كه صلح با معاويه را بر امام (عليه السلام) تحميل كردند ودست او را در انتخاب حكم بستند، نخستين كساني بودند كه موضوع حكميت را گناهي بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پيمان نامه، امام (عليه السلام) را بر نقض آن وادار كردند.ولي هيهات كه امام نقض پيمان كند وبار ديگر به سخنان اين مقدّس نماهاي بي خرد گوش فرا دهد. اكنون بايد ديد كه متن حكميّت چگونه نوشته شد وآيا براي بار سوّم نيز امام (عليه السلام) تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟ تحميل پيمان حكميت

حادثه حكميت در سرزمين صفين از حوادث بي سابقه تاريخ اسلام به شمار مي رود.امير المؤمنين (عليه السلام) كه در دو قدمي پيروزي قرار داشت واگر ياران نادان وناآگاه وي دست از حمايت او بر نمي داشتند

يا لااقل براي او ايجاد مزاحمت نمي كردند چشم فتنه را از كاسه در مي آورد وبه حكومت دودمان خبيث اموي، كه بعدها هشتاد سال يا كمي بيشتر طول كشيد، پايان مي بخشيد وچهره تاريخ اسلام وتمدّن مسلمين را دگرگون مي كرد، به سبب نيرنگ عمروعاص وفريب خوردن تعداد درخور توجهي از سربازان نادانش، از ادامه نبرد ودست يافتن به پيروزي باز ماند.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 502; الاخبار الطوال، ص 193.

-------------------------- صفحه 656

اين دوستان نادان، كه زيانشان بيش از دشمنان داناست، چهار مطلب را بر امام (عليه السلام) تحميل كردند كه دود آن نخست به چشم خودشان وسپس به چشم ساير مسلمين رفت. اين موارد عبارت بودند از: 1_ پذيرفتن آتش بس وقبول حكميّت قرآن وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم). 2_ پذيرفتن ابوموسي اشعري به عنوان نمايندگي از طرف امام (عليه السلام). 3_ حذف لقب «امير المؤمنين» از متن پيمان حكميت. 4_ اصرار بر شكستن پيمان حكميت پس از امضاي آن. در بحث گذشته شيوه تحميل موارد اوّل ودوّم روشن شد.اكنون با شيوه تحميل موارد سوّم وچهارم ومتن پيمان صلح آشنا شويم. گرد وغبار جنگ سرد ومناقشه هاي لفظي پس از سياست قرآن به نيزه كردن فرو نشست وقرار شد كه سران هر دو گروه به تنظيم پيمان حكميت بپردازند. در يك طرف امام (عليه السلام) وياران او ودر طرف ديگر معاويه وعقل منفصل وي عمروعاص وگروهي از محافظان او قرار داشتند.براي نوشتن پيمان، دو برگ زرد كه آغاز وپايان آنها با مُهر امام (عليه السلام) كه «محمّد رسول اللّه »(صلي الله عليه وآله وسلم) بود ومهر معاويه كه

آن نيز «محمّد رسول اللّه» (صلي الله عليه وآله وسلم) بود مُهر خورده وآماده شده بود. امام (عليه السلام)املاي پيمان ودبير وي عبيد اللّه بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت. امام (عليه السلام)سخن خود را چنين آغاز كرد: بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرِّحيمِ.هذا ما تَقاضَي عَلَيْهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنينَ وَ مُعاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيانَ وَ شِيعَتُهُما فِيما تَراضَيا بِهِ مِنَ الحُكْمِ بِكتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه (صلي الله عليه وآله وسلم). اين بيانيه اي است كه علي امير مؤمنان ومعاويه وپيروان آن دو بنابر آن داوري كتاب خداوسنّت پيامبر او را پذيرفته اند. در اين هنگام معاويه اسپندوار از جاي جهيد وگفت: بد آدمي است كسي كه فردي را به عنوان «اميرمؤمنان» بپذيرد وآن گاه با او نبرد كند. عمروعاص فوراً به كاتب امام (عليه السلام) گفت:نام علي ونام پدر او را بنويس. او امير شماست، نه امير

-------------------------- صفحه 657

ما.احنف، سردار شجاع امام (عليه السلام)به آن حضرت گفت:مبادا لقب امير مؤمنان را از كنار نام خود پاك كني; از آن مي ترسم كه بار ديگر به تو باز نگردد.تن به اين كار مده، هرچند به كشت وكشتار انجامد. سخن به درازا كشيد وبخشي از روز به مذاكره به اين مطلب گذشت وامام (عليه السلام)حاضر به حذف لفظ اميرمؤمنان از كنار نام خود نشد.اشعث بن قيس، مردمرموزي كه از نخستين روز در لباس دوستي بر ضدّ امام كار مي كرد وبا معاويه سر وسري داشت، اصرار ورزيد كه لقب برداشته شود. در اين كشمكش امام (عليه السلام) خاطره تلخ «صلح حديبيه» را به زبان آورد وفرمود:من در سرزمين حديبيه كاتب پيامبر (صلي الله

عليه وآله وسلم) بودم. در يك طرف پيامبر خدا ودر طرف مشركان سهيل بن عمرو قرار داشتند.من صلحنامه را به اين صورت تنظيم كردم:«هذا ما تَصالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) وَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرو».امّانماينده مشركان رو به پيامبر كرد وگفت: من هرگز نامه اي را كه در آن خود را «پيامبر خدا» بخواني امضا نمي كنم. اگر من مي دانستم كه تو پيامبرخدا هستي هرگز با تو نبرد نمي كردم. من بايد ظالم وستمگر باشم كه تو را از طواف خدا باز دارم، در صورتي كه تو پيامبر خدا باشي. لكن بنويس «محمّد بن عبداللّه» تا من آن را بپذيرم. در اين هنگام پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به من فرمود: علي، من پيامبر خدا هستم، همچنان كه فرزند عبد اللّه هستم. هرگز رسالت من با محو عنوان رسول اللّه از كنار نام من از بين نمي رود.بنويس محمّد بن عبد اللّه. باري، درآن روز فشار مشركان بر من زياد شد كه لقب رسول اللّه را از كنار نام او بردارم. اگر آن روز پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) صلحنامه اي براي مشركان نوشت، امروز من براي فرزندان آنان مي نويسم. راه وروش من وپيامبر خدا يكي است. عمروعاص رو به علي (عليه السلام) كرد وگفت: سبحان اللّه، ما را به كافران تشبيه مي كني، در حالي كه ما مؤمن هستيم. امام (عليه السلام) فرمود: كدام روز بوده كه تو حامي كافران ودشمن مسلمانان نبوده اي. تو شبيه مادرت هستي كه تو را زاييده

-------------------------- صفحه 658

است. با شنيدن اين سخن، عمرو ازمجلس برخاست وگفت: به خدا

سوگند كه بعد از اين با تو در مجلسي نمي نشينم. فشار دوستنماهاي امام (عليه السلام) كه لقب اميرمؤمنان را از كنار نام خود بر دارد بر مظلوميت آن حضرت جلوه تازه اي بخشيد.(1) ولي در مقابل، گروهي ازياران صديق امام، با شمشيرهاي آخته به حضور آن حضرت آمدند وگفتند: فرمان بده تا ما اجرا كنيم.عثمان بن حنيف آنان را پند داد وگفت: من در صلح حديبيه بوده ام وما نيز فعلاًهمان راه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را مي پيماييم.(2) امام (عليه السلام) فرمود:پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در حديبيه ازاين ماجرا به من خبر داد، آنجا كه فرمود:«إِنَّ لَكَ مِثْلَها سَتُعْطِيها وَ أَنْتَ مُضْطهِدٌ». يعني: چنين روزي براي تو نيز هست وچنين كاري انجام مي دهي درحالي كه مجبوري. متن پيمان صلح

اختلاف طرفين در اين مورد با انعطاف امام (عليه السلام) والهام از روش پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) پايان يافت وعلي (عليه السلام) رضا داد كه نام مبارك او بدون لقب «اميرمؤمنان» نوشته شود ونگارش پيمان حكميت ادامه يافت. مواد مهمّ آن به قرار زير است: 1_ هر دو گروه راضي شدند كه در برابر داوري قرآن سر فرود آورندو از دستورهاي او گام فراتر ننهند وجز قرآن چيزي آنان را متحد نسازد وكتاب خدا را، از آغاز تا پايان، در مسائل مورد اختلاف داور خود قرار دهند. 2_ علي وپيروان او، عبد اللّه بن قيس (ابو موسي اشعري) را به عنوان ناظر وداور خود برگزيدند ومعاويه وپيروان او، عمروعاص را به همين عنوان انتخاب

--------------------------

1 . وقعه صفّين (طبع دوّم _ مصر)، صص 509_ 508; اخبار الطوال، ص 194;

الامامة والسياسة، ج1، ص 114; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 29; كامل ابن اثير، ج3، ص 162; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 189(باكمي تفاوت)، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 232.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 112.

-------------------------- صفحه 659

كردند. 3_ از هر دو نفر به بزرگترين پيماني كه خدا از بنده خود گرفته است ميثاق گرفته شد كه كتاب خدا را پيشواي خود قرار دهند وآنجا كه داوري آن را يافتند از آن فراتر نروند وآنجا كه داوري آن را نيافتند به سنّت وسيره پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مراجعه كنند. به اختلاف دامن نزنند واز هوا وهوس پيروي نكنند ودر كارهاي مشتبه وارد نشوند. 4_ عبد اللّه بن قيس وعمروعاص هر كدام از پيشواي خود پيمان الهي گرفتند كه به داوري هر دو، كه بر اساس كتاب وسنّت پيامبر انجام گيرد، راضي شوند ونبايد آن را بشكنند وغير آن را برگزينند، وجان ومال وناموس آنان در حكومت هر دو نفر، تاهنگامي كه از حق فراتر نروند، محترم است. 5_ هرگاه يكي از دو داور پيش از انجام وظيفه درگذرد، امامِ آن گروه داور عادلي را به جاي او بر مي گزيند، به همان شرايطي كه داور پيشين را برگزيده بود. واگر يكي از پيشوايان نيزپيش از انجام داوري درگذرد، پيروان او مي توانند فردي را به جاي او برگزينند. 6_ از هر دو داور پيمان گرفته شد كه از سعي وكوشش فروگذار نباشندوداوري ناروا نكنند.واگر بر تعهّد خود عمل نكردند، امّت از داوري هر دو بيزاري جويد ودر برابر آنان تعهّدي ندارد. عمل به اين قراداد بر اميران

وداوران وامّت، لازم وواجب شمرده شد واز اين به بعد، تا مدّت انقضاي اين پيمان، جان ومال واعراض مردم در امن وامان است.بايد سلاح بر زمين نهاده شود وراهها امن گردد ودر اين مورد بين حاضر در اين واقعه وغايب از آن تفاوتي نيست. 7_ بر هر دو داور است كه در نقطه اي ميان عراق وشام فرود آيند ودرآنجا جز كساني كه مورد علاقه آنان است حاضر نشوند.وآنان تا آخر ماه مبارك رمضان مهلت دارند كه امر داور را به پايان برسانند واگر خواستند مي توانند زودتر ازا ن موعد داوري كنند، همچنان كه مي توانند امر داوري را تا انقضاي موسم حج عقب بيندازند.

-------------------------- صفحه 660

8_ اگر هر دو داور بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر داوري نكنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد وهيچ تعهّدي ميان طرفين نيست.بر امّت اسلامي است كه به آنچه در اين پيمان است عمل كنند وهمگي در برابر كسي كه بخواهد زور بگويد يا تصميم به نقض آن بگيرد امّت واحدي باشند.(1) آن گاه، به نقل طبري، از هر دو طرف ده نفر به عنوان شهود پيمان حكميت را امضا كردند. در ميان امضا كنندگان از جانب امام (عليه السلام)اسامي عبد اللّه بن عباس، اشعث بن قيس، مالك اشتر، سعيد بن قيس همداني، خُبّاب بن اُرَّت، سهل بن حنيف، عمرو بن الحمق خزاعي وفرزندان امام (عليه السلام)، حسن وحسين (عليهما السلام)، ديده مي شود.(2) پيمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 تنظيم شد وبه امضاي طرفين رسيد.(3) هر دو داور تصميم گرفتند كه در سرزمين «اذرح»(منطقه مرزي ميان شام وحجاز)فرود آيند

ودرآنجا به داوري بپردازند و از هر دو طرف چهارصد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند كه داوري راتحت نظر بگيرند. واكنش عقد پيمان حكميت در ارتش امام (عليه السلام)

پس از تنظيم پيمان نامه قرار شد كه مردم شام وعراق از نتيجه مذاكرات آگاه شوند. از اين جهت، اشعث پيمان حكميت را بر شاميان وعراقيان عرضه داشت. در ناحيه نخست هيچ نوع مخالفتي مشاهده نشد، در حالي كه گروهي از طوايف عراقي مانند «عنزه» ابراز مخالفت كردند وبراي نخستين بار شعار «لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ» ازحلقوم دو جوان عنزي به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشير كشيده برارتش معاويه حمله بردند ودر نزديك خيمه معاويه كشته شدند.وقتي پيمان نامه بر

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، ص 403; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 29; الاخبار الطوال، ص 195.

2 . تاريخ طبري،ج3، جزء 6، ص 30; وقعه صفّين، ص 510; كامل ابن اثير، ج3، ص 162.

3 . كامل ابن اثير، ج3، ص 163.

-------------------------- صفحه 661

قبيله مراد عرضه شد رئيس آنان، صالح بن شفيق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». سپس اين شعر را سرود: ما لِعَليّ فِي الدِّماء قَدْ حَكَمَ *** لَوْ قاتَلَ الأَحزابَ يَوماً ما ظَلَمَ چه شد كه علي در باره خونهاي ريخته شده تن به حكميت داد، حال آنكه اگر با احزاب (معاويه وهمفكران او) مي جنگيد كار او نقصي نداشت. اشعث به كار خود ادامه داد. وقتي در برابر پرچمهاي قبيله بني تميم قرار گرفت وپيمان حكميت را بر آنان خواند شعار «لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ يَقْضِي

بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ» از آنان برخاست وعروه تميمي گفت:«أَتُحَكِّمُونَ الرِّجالَ فِي أَمْرِ اللّه؟ لا حُكْمَ إِلاّ للّه. أَيْنَ قَتْلانا يا أَشْعَثُ؟» (1) يعني: آيا مردان را بر دين خدا مقدّم مي داريد وحَكَم قرار مي دهيد؟ حُكم وداوري از آنِ خداست. پس تكليف كشته هاي ما چيست اي اشعث؟(آيا آنان در راه حق كشته شدند يا در راه باطل؟) سپس با شمشير خود بر اشعث حمله كرد ولي ضربه اش بر اسب او اصابت كرد واشعث را از اسب به زمين انداخت واگر كمك ديگران نبود اشعث به دست عروه تميمي كشته شده بود. اشعث پس از يك گشت در ميان سپاه عراق به حضور امام (عليه السلام) رسيد وطوري وانمود كرد كه اكثر حاميان امام (عليه السلام) بر پيمان حكميت راضي هستند وجز يك يا دو گروه كسي با آن مخالفت ندارد. ولي چيزي نگذشت كه از هر سو شعار «لا حُكْمَ إِلاّ للّه»و «اَلْحُكْمُ للّهِ يا علِيٌّ لا لَكَ» بلند شد وفرياد مي زدند: ما هرگز اجازه نمي دهيم كه رجال در دين خدا حاكم باشند(وحكم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است كه معاويه وياران او كشته شوند يا تحت فرمان ما در آيند.

--------------------------

1 . عروه تصور مي كرد كه بر اساس اين پيمان كارهاي پيشين سپاه عراق برخطا بوده است ولذا همه آنان در آتش خواهند بود، وقعه صفّين، ص 512; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص237; الاخبار الطوال، ص 197; كامل ابن اثير، ج3، ص 163;مروج الذهب، ج2، ص 403.

-------------------------- صفحه 662

حادثه حكميت لغزشي بود كه از ما سرزد وما از آن

برگشتيم وتوبه كرديم. تو نيز باز گرد وتوبه كن، در غير اين صورت از تو هم بيزاري مي جوييم.(1) تحميل چهارم

دوستان نادان امام (عليه السلام) اين بار در صد تحميل امر چهارمي بودند وآن اينكه بايد امام در همان روز پيمان حكميت را ناديده بگيرد وآن را از اعتبار بيفكند.ولي اين بار امام (عليه السلام) سرسختانه مقاومت كرد وبر سر آنان فرياد زد: وَيْحَكُمْ، أَبَعْدَ الرِّضا وَ الْعَهْدِ نَرجِعُ؟ أَلَيْسَ اللّه تعالي قَد قالَ:(أُوْفُوا بِالعُقُودِ)(2) وقال:(وَأَوفُوا بِعَهْدِاللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعْدَ تَوكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعَلَمُ ما تَفْعَلُونَ )(3).(4) واي برشما، حالا اين سخن را مي گوييد؟ اكنون كه راضي شده ايم وپيمان بسته ايم دو مرتبه به جنگ باز گرديم؟ مگر خدا نمي گويد«بر پيمانها وفا كنيد» وباز مي گويد «به پيمانهاي الهي، آن گاه كه پيمان بستيد، وفا كنيد وسوگندها را پس از استوار كردن مَشكنيد، در حالي كه خدا را بر كار خود ضامن قرار داده ايد، كه خدا بر آنچه انجام مي دهيد آگاه است». امّا سخنان امام (عليه السلام) در آنان مؤثّر نيفتاد و از اطاعت امام(عليه السلام) بيرون رفتند ومسئله حكميت را گمراهي شمردند و از امام (عليه السلام)بيزاري جستند ودر تاريخ به «خوارج» ويا «محكمه» معروف شدند وخطرناكترين گروه را در بين طوايف اسلامي تشكيل دادند. اينان در طول تاريخ با هيچ حكومتي نساختند وبراي خود تفكر وراه وروشي خاص برگزيدند. ما در فصل «مارقين» به طور گسترده انگشت روي اشتباه فكري اين

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 237; وقعه صفّين، ص 513.

2 .

سوره مائده، آيه 1.

3 . سوره نحل، آيه 91.

4 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 238.

-------------------------- صفحه 663

گروه خواهيم گذاشت وياد آور خواهيم شد كه مسئله حكميت، مسئله حاكميت رجال در دين الهي نبود، بلكه مراد حاكميت قرآن وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)در اختلاف ميان دو گروه بود واين حاكميت در جاي بسيار صحيح واستوار است، هرچند عنوان كردن آن در آن شرايط از طرف عمروعاص باخدعه وحيله همراه بود. امام (عليه السلام) در اين مورد مي فرمايد: إِنّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجالَ وَ إِنَّما حَكَمْنَا القُرانَ وَ هذَا الْقُرانُ إِنَّما هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لا يَنْطِقُ بِلِسان وَ لابُدَّ مِنْ تَرجُمان وَإِنَّما يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجالُ. وَ لَمّا دعانَا القَوْمُ إِلي أَنْ نُحَكّمَ بَيْنَنَا الْقُرآنَ لَمْ نَكُنِ الفَريقُ الْمُتَولي عن كِتابِ اللّهِ وَ قَد قالَ سُبْحانَهُ:(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَي اللّه والرَّسُولِ) فَرَدُّهُ إِلي اللّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتابِهِ وَ رَدُّهُ إلي الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ. (1) مامردم را حاكم در دين خدا قرار ندايم، بلكه قرآن را حاكم قرار داديم.واين قرآن خطّي است كه در ميان دو جلد قرار گرفته است وبا زبان سخن نمي گويدوبيانگري لازم دارد، وبيانگران از آن سخن مي گويند. وقتي شاميان از ما خواستند كه قرآن را حاكم قرار دهيم ما كساني نبوديم كه از آن روگردان شويم، چه خدا در قرآن مي فرمايد:«اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا وپيامبراو بازگردانيد».رجوع به خدا بازگشت به قرآن ورجوع به پيامبر بازگشت به سنّت اوست. امام (عليه السلام) در ضمن اين خطبه جمله اي دارد كه شايان توجه است.

مي فرمايد:«فَإذا حُكِمَ بِالصِدْقِ فِي كتابِ اللّهِ فَنَحْنُ أَحْسَنُ الناسِ بِهِ وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ فَنَحْنُ أُولاهُمْ بِهِ» يعني:اگر به راستي به كتاب خدا حكم شود ما سزاوارترين

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 125.طبري در تاريخ خود (ج3، جزء 6، ص 37) در ذكر حوادث سال 37 هجري وابن اثير در كامل (ج3، ص 166) اين سخن را مختصرتر از آنچه در نهج البلاغه آمده نقل كرده اند. سبط بن جوزي در كتاب تذكره(ص 100) از هشام كلبي، شيخ مفيد در ارشاد(ص 129) وطبرسي در احتجاج (ج1، ص 275) نيز اين خطبه را نقل كرده اند.

-------------------------- صفحه 664

مردم به آن هستيم واگر به سنت پيامبر خدا داوري گردد ما به آن اولي مي باشيم. باري، سرانجام در چنين روزي نبرد صفين، كه ماهها وقت ارزنده امام (عليه السلام) ويارانش را اشغال كرد، با به جاي گذاشتن بيست تا بيست وپنج هزار شهيد از سپاه عراق وچهل وپنج هزار وبه قولي نود هزار كشته از سپاه شام خاتمه يافت ودو لشكر از هم فاصله گرفتند وراهي سرزمينهاي خود شدند.(1) آزاد كردن اسرا

چون كار نگارش وامضا وابلاغ صحيفه به پايان رسيد، امير مؤمنان (عليه السلام) كليه اسيران دشمن را به طور يكجانبه آزاد كرد. در حالي كه پيش از آزاد سازي اسيران شامي، عمروعاص اصرار ميورزيد كه معاويه اسيران سپاه امام (عليه السلام) را اعدام كند. وقتي معاويه كار بزرگوارانه امام را ديد سخت به خود لرزيد وبه فرزند عاص گفت: اگر ما اسيران را مي كشتيم در ميان دوست ودشمن رسوا مي شديم. روش امام (عليه السلام) با اسيران دشمن در هنگام

نبرد به صورتي ديگر بود.اگر فردي اسير مي شد او را آزاد مي ساخت مگر اينكه كسي را كشته باشد كه در اين صورت به عنوان قصاص كشته مي شد.واگر اسير آزاد شده اي براي بار دوّم اسير مي گشت بدون چون وچرا اعدام مي شد، چه بازگشت او به سپه دشمن از نيّت پليد او حكايت مي كرد.(2)

--------------------------

1 . نبرد صفّين كه در هفدهم صفر سال 37 هجري به پايان رسيد مدّت 110 روز به دراز كشيد ودر اين مدّت نود بار حمله صورت گرفت. مسعودي، التنبيه والاشراف، ص 256 طبع قاهره. هم او در مروج الذهب (ج2، ص 305) تعداد كشته شدگان را جمعاً 110 هزار نفر(20 هزار از سپاه امام و90 هزار از سپاه معاويه) وبه قول ديگر 70 هزار نفر (25هزار از سپاه امام و45 هزار از سپاه معاويه) نقل كرده است.

2 . وقعه صفّين، ص 518.

-------------------------- صفحه 665

امام (عليه السلام) وضع حكميت را تحت نظر مي گيرد

امام (عليه السلام) پس از حركت از صفّين به سوي كوفه از جريان حكميت غافل نبود وپيوسته سفارشهاي لازم را به ابن عباس (كه در رأس چهار صد نفر به آن منطقه اعزام شده بود) مي كرد. معاويه نيز از كار حكمين غافل نبود واو نيز چهارصد نفر را به آن منطقه اعزام كرده بود. تفاوت ياران امام (عليه السلام) با پيروان معاويه اين بود كه شاميان به صورت افراد چشم وگوش بسته، مطيع وتسليم سرپرست خود بودند وهرگاه نامه اي از معاويه مي رسيد هرگز نمي پرسيدند كه معاويه چه نوشته است، در حالي كه هر موقع نامه اي

از امام (عليه السلام) به ابن عباس مي رسيد گردنها كشيده مي شد تا آگاه شوند كه امام (عليه السلام) چه دستوري به او داده است. از اين جهت، ابن عباس آنان رانكوهش كرد وگفت: هروقت پيامي از امام مي رسد مي پرسيد چه دستوري آمده است. اگر آن را پنهان كنم مي گوييد چرا پنهان كردي واگر آن را بازبگويم راز ما فاش مي شود وبراي ما رازي باقي نمي ماند.(1)

--------------------------

1 . همان، ص 533; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 37; كامل ابن اثير، ج3، ص 167; الاخبار الطوال، ص 198.

-------------------------- صفحه 666 -------------------------- صفحه 667

فصل بيست و يكم

فصل بيست ويكم

بازگشت امام(عليه السلام) از صفّين به كوفه

مسئله حكميت امري بود كه امام (عليه السلام) از روي جبر واكراه وپس از مسدود شدن تمام راهها به آن تن داد، زيرا اگر در برابر آن مقاومت مي كرد مخالفان داخلي، با همكاري سپاه معاويه، به نبرد با امام بر مي خاستند كه پاياني جز نابودي او وياران با وفايش نداشت. ازاين جهت وقتي كار تصويب حكميت به پايان رسد، امام (عليه السلام)براي اعزام نماينده واعزام هيأت ناظر بر داوري وحلّ وفصل مشكلات به كوفه بازگشت، در حالي كه در موقع حركت، اين دعا را كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)نيز نقل شده است قرائت مي فرمود: «بارالها، از مشقّت سفر واندوه بازگشت و از چشم انداز بلا در اهل ومال به تو پناه مي برم». امام (عليه السلام) اين دعا را تلاوت كرد وراه ساحلي فرات را به مقصد كوفه در پيش گرفت. وقتي به شهر «صندوداء»(1) رسيد قبيله بنوسعيد

به استقبال آن حضرت شتافتند ودرخواست كردند كه بر آنان وارد شود ولي امام دعوت آنان را نپذيرفت.(2)وقتي به نزديك نخيله كوفه رسيد با پيرمردي روبرو شد كه در سايه خانه اي نشسته بود وآثار بيماري بر چهره داشت وگفتگويي ميان آن دو به شرح زير

--------------------------

1 . صَنْدوداء، به فتح صاد وسكون نون وفتح دال ممدوده، شهري است در بين شام وعراق، معجم البلدان ياقوت حموي.

2 . وقعه صفّين، ص 528; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 86.

-------------------------- صفحه 668

انجام گرفت. امام(عليه السلام):چرا رنگ تو پريده است؟آيا بيماري؟ پيرمرد: آري. امام(عليه السلام):بيماري را خوش نداشتي؟ پيرمرد:نه، دوست نداشتم بيمار شوم. امام(عليه السلام):آيا اين نوع بيماريها در پيشگاه خدا امر خير حساب نمي شود؟ پيرمرد:چرا. امام(عليه السلام):مژده بده كه رحمت حق تو را فرا گرفته وگناهان تو آمرزيده شده است. نام تو چيست؟ پيرمرد: من صالح فرزند سليم از قبيله سلامان بن طيّ وهمپيمان قبيله سليم بن منصور هستم. امام(عليه السلام) با شگفتي خاصي فرمود:چقدر نام تو ونام پدرت ونام همپيمانان تو نيكوست. آيا در نبردهاي ما شركت داشتي؟ پيرمرد:نه، شركت نداشتم ولي به آن مايل بودم.همان طور كه مي بيني ناتواني جسمي، كه از عوارض تب است، مرا از كار بازداشته است. امام(عليه السلام):به كلام خدا گوش فرا ده كه مي فرمايد:(لَيْسَ عَلَي الضُّعَفاءِوَ لا عَلَي الْمَرْضي وَ لا عَلَي الّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا للّه وَ رَسُولِهِ ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبِيل وَ اللّهُغَفُورٌ رَحِيمٌ) (توبه:91).يعني: بر ناتوانان وبيماران وكساني كه مالي ندارند كه در راه جهاد انفاق كنند ايرادي نيست آن گاه كه براي

خدا وپيامبر او خيرخواهي نمايند.برنيكوكاران مزاحمتي نيست وخداوند بخشنده ورحيم است. امام(عليه السلام):مردم در باره كار ما با شاميان چه مي گويند؟ پيرمرد: بدخواهان تو ازاين كار خوشحال اند ولي ياران واقعي تو خشمگين ومتأثّرند.

-------------------------- صفحه 669

امام(عليه السلام):راست مي گويي. خدا بيماري تو را مايه آمرزش گناهان تو قرار دهد.چه در بيماري پاداشي نيست ولي مايه آمرزش گناهان مي شود.پاداش، مربوط به گفتار وكردار است ولي در عين حال از حسن نيّت نبايد غفلت كرد، زيرا خداوند گروه كثيري را به سبب نيّت خيرشان وارد بهشت مي كند. امام (عليه السلام)اين سخن را گفت وراه خود را در پيش گرفت.(1) پس از پيمودن مقداري راه، با عبد اللّه بن وديعه انصاري مواجه گرديد ومايل شد كه از نظر مردم در باره قرارداد تحميلي با معاويه آگاه گردد.لذا با او به گفتگويي پرداخت كه نقل مي شود. امام(عليه السلام):مردم در باره كار ما چه مي گويند؟ انصاري: مردم دو نظر دارند. برخي آن را پسنديده اند وبرخي ديگر آن را خوش ندارند و(به تعبير قرآن:(وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ)) پيوسته در اختلاف هستند. امام(عليه السلام):صاحبنظران چه مي گويند؟ انصاري: آنان مي گويند كه گروهي دور علي بودند امّا علي آنان را متفرق ساخت.دژ استواري داشت ولي آن را ويران كرد. ديگر علي كي مي تواند مانند آنان را كه متفرق ساخت گرد آورد وبنايي را كه ويران كرد از نو بسازد؟اگر او با همان گروهي كه به فرمان او بودند به نبرد ادامه مي داد تا پيروز گردد يا نابود شود، كاري مطابق با خرد وسياست صحيح انجام داده بود. امام(عليه السلام):من ويران كردم يا آنان(خوارج)؟

من آن جمع را متفرق ساختم يا آنان اختلاف ودودستگي پديد آوردند؟ اينكه مي گويي حسن تدبير آن بود كه د رآن زمان كه گروهي پرچم مخالفت با من برافراشتند من بايد با گروه وفادار خود به نبرد ادامه مي دادم، اين نظري نبود كه من از آن غافل باشم. من حاضر بودم كه جان خود را بذل كنم ومرگ را با روي گشاده پذيرا شوم، ولي بر حسن وحسين نگريستم وديدم

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 528; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 33.

-------------------------- صفحه 670

كه در شهادت بر من سبقت مي گيرند.از آن ترسيدم كه، با مرگ آن دو، نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) منقطع شود. لذا اين كار را نپسنديدم. به خدا سوگند كه اگر اين بار با شاميان روبه رو شوم اين راه بر مي گزينم وهرگز آن دو (حسن وحسين) با من همراه نخواهند بود.(1) گفتگوي رُك وبي پرده انصاري با امام (عليه السلام) دو مطلب را روشن مي كند: الف)محيطي كه امام (عليه السلام) در آن مي زيست محيط آزادي بود وافراد مي توانستند افكار وآراء مختلف خود را در باره حكومت وقت ابراز دارند وموافق ومخالف، در اظهار عقيده، در پيشگاه امام (عليه السلام) يكسان بودند وتا وقتي كه مخالف دست به سلاح نمي برد وبه قيام مسلّحانه نمي پرداخت از آزادي كامل برخوردار بود. ب) حفظ نسل رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) كه قرآن از آن به لفظ «كوثر» تعبير كرده از واجبات مهمّ اسلامي است. ادامه نبرد امام (عليه السلام) بر ضدّ معاويه ومخالفان داخلي، كه تعداد آنان كم نبود،

منجر به شهادت امام وحسنين (عليهم السلام) وبرچيده شدن نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ودر نتيجه نابودي «امامت» مي شد. اراده الهي در باقي ماندن نسل معصومان تا هنگام ظهور امام زمان (عليه السلام)ايجاب مي كند كه علي (عليه السلام) حكميت را پذيرا شود. اين مطلب، هرچند تنها دليل براي پذيرفتن حكميت نبود، ولي يكي از عللي بود كه امام را به آن وادار ساخت. امام (عليه السلام) دربرابر قبر خُبّاب بن اُرَّت

امام به سير خود ادامه داد تا در برابر خانه هاي بني عوف قرار گرفت. در سمت راست جاده در نقطه بلندي هفت يا هشت قبر مشاهده كرد. امام (عليه السلام) از اسامي افرادي كه در آنجا به خاك سپرده شده بودند پرسيد. قدامة بن عجلان ازدي

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6،ص 34; كامل ابن اثير، ج3، ص 164; وقعه صفّين، ص 530_ 529.

-------------------------- صفحه 671

پاسخ داد:خباب ارّت پس از عزيمت شما به صفين درگذشت وسفارش كرد كه او را در نقطه بلندي به خاك بسپارند. دفن او در اين نقطه سبب شد كه ديگران نيز اموات خود را دراطراف قبر او به خاك بسپارند.امام (عليه السلام) پس از طلب رحمت براي خبّاب در باره او گفت: وي از صميم دل اسلام آورد وبا ميل ورغبت هجرت كرد ويك عمر جهاد نمود وسرانجام با ناتواني تن روبرو شد. خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمي سازد. آن گاه با ارواح مردگان آن نقطه چنين سخن گفت: درود بر شمااي ساكنان سرزمينهاي وحشتناك ومحلهاي بي آب وگياه، از مردان وزنان مؤمن ومسلمان.شما بر ما پيشي گرفتيد وما به دنبال

شما هستيم وپس از اندكي به شما مي پيونديم.پروردگارا، ما وآنان را ببخش واز ما وآنان درگذر. (سپس فرمود:) سپاس خداي را كه زمين را براي زندگان ومردگان محل اجتماع قرار داد. سپاس خدا را كه همه را از آن آفريد ومارا به آن باز مي گرداند وبر آن محشور مي سازد.خوشا به آنان كه معاد را به ياد آورند وبراي روز حساب كار كنند وبه اندازه كفايت قناعت ورزند.(1) آن گاه امام (عليه السلام) به مسير خود ادامه داد واز كنار خانه هاي قبايل همدان عبور كرد وصداي ناله هاي زناني را شنيد كه بر كشتگان خود در صفّين گريه مي كردند. امام (عليه السلام) شرحبيل راخواست وبه او گفت: به زنان خود توصيه كنيد كه خويشتندار باشند وفرياد نكشند. او در پاسخ امام (عليه السلام) گفت:اگر مسئله به چند خانه محدود مي شد امكان عمل به اين سفارش بود، ولي تنها از اين تيره صد وهشتاد نفر كشته شده اند وخانه اي نيست كه در آنجا گريه نباشد.ولي ما مردان

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 34; كامل ابن اثير، ج3، ص 164; وقعه صفّين، صص530 _ 529.

-------------------------- صفحه 672

هرگز گريه نمي كنيم بلكه از شهادت آنان خوشحال هستيم. امام (عليه السلام) برگذشتگان آنان رحمت فرستاد وچون شرحبيل خواست امام را، كه بر مركب سوار بود، بدرقه كند به او فرمود:«اِرْجِعْ فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ فِتْنَةٌ لِلْوالِي وَ مَذّلَّةٌ لِلْمُؤْمِنينَ».(1) يعني: برگرد كه اين نحوه مشايعت موجب غرور والي وذلّت مؤمنان است. وقتي وارد كوفه شد چهار صد نفر را به عنوان ناظر بر اعمال حكمين برگزيد وشريح را به

عنوان فرمانده نظامي وابن عباس را به عنوان پيشواي مذهبي آنان منصوب كرد وسپس وقت آن رسيد كه نماينده تحميلي خود يعني ابوموسي اشعري را اعزام بدارد.(2) امام از آغاز خلافت خود از بي تفاوتي او نسبت به رهبري آن حضرت آگاه بود ومردم نيز از سادگي وبلاهت او اطلاع داشتند. ازا ين جهت، به هنگام اعزام، امام (عليه السلام) ومردم با او به گفتگو پرداختند كه برخي از آن سخنان را نقل مي كنيم. گفتگوي امام(عليه السلام) با ابوموسي

دوست ودشمن بر سادگي وكم عمقي ابوموسي اتّفاق نظر داشتند و او را «چاقوي كند وبي دسته» وكم ظرفيت مي خواندند.ولي علي (عليه السلام) چه مي توانست بكند؟دوستان ساده لوح وبي ظرفيت او كه غالباً از همان قماش ابوموسي بودند، دو مطلب را بر او تحميل كردند: هم اصل حكميت را وهم شخص حَكَم را. امام (عليه السلام) به هنگام اعزام ابوموسي به «دومة الجندل» با او وبا دبير خود عبيد اللّه بن ابي رافع چنين به سخن پرداخت:

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 531; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 35; كامل ابن اثير، ج3، ص 164.

2 . وقعه صفّين، ص 533; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 37;مروج الذهب، ج2، ص 406.

-------------------------- صفحه 673

امام (عليه السلام) خطاب به ابوموسي:«أُحْكُمْ بِكتابِ اللّهِ وَ لا تَجاوَزْهُ» يعني: براساس كتاب خدا داوري كن و از آن گام فراتر منه. وقتي ابوموسي به راه افتاد، امام فرمود: مي بينم كه او در اين جريان فريب خواهد خورد. عبيد اللّه، اگر جريان چنين است و او فريب خواهد خورد چرا او را اعزام مي كني؟ امام(عليه

السلام):«لَوْعَمِلَ اللّهُ فِي خَلْقِهِ بِعِلْمِهِ مَا احْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِالرُّسُلِ».(1) يعني:اگر خداوند با عِلم خود با بندگانش رفتار مي كرد ديگر براي آنان پيامبراني اعزام نمي كرد وبه وسيله آنان با ايشان احتجاج نمي نمود. گفتگوي فرمانده نظامي امام با ابوموسي

شريح بن هاني، فرماندهي كه امام (عليه السلام) او را در رأس يك گروه چهارصد نفري به دومة الجندل اعزام كرد، دست ابوموسي را گرفت وبه او چنين گفت: تو مسئوليت بزرگي را به دوش گرفته اي، كاري كه شكاف آن مرمّت پذير نيست.بدان اگر معاويه بر عراق مسلّط شود ديگرعراقي وجود ندارد، ولي اگر علي بر شام مسلّط شودبراي شاميان مشكلي وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حكومت امام از خود وقفه نشان دادي; اگر باز چنين كاري كني گمان به يقين واميد به نوميدي تبديل مي شود. ابوموسي در پاسخ او گفت:گروهي كه مرا متّهم مي سازند شايسته نيست كه مرا به داوري برگزينند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ايشان جلب كنم.(2) نجاشي، شاعر معروف سپاه امام ودوست ديرينه ابوموسي، طيّ اشعاري او را

--------------------------

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 261.

2 . الامامة والسياسةج1،ص 115; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 245.

-------------------------- صفحه 674

به رعايت حق وعدالت توصيه كرد وچون آن اشعار را بر ابوموسي خواندند گفت:از خدا مي خواهم كه افق روشن گردد وطبق رضاي خدا انجام وظيفه كنم.(1) گفتگوي احنف با ابوموسي

آخرين فردي كه با ابوموسي وداع كرد احنف بود.وي دست ابوموسي را گرفت وبه او چنين گفت:عظمت كار را درك كن وبدان كه كار ادامه دارد. اگر عراق را ضايع كني

ديگر عراقي نيست.از مخالفت خدا بپرهيز كه خدا دنيا وآخرت را براي تو جمع مي كند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدي، تو ابتدا به سلام مكن، هرچند سبقت بر سلام سنّت است ولي او شايسته اين كار نيست.دست در دست او مگذار، زيرا دست تو امانت امّت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، كه اين كار خدعه وفريب است. از اينكه با تو در اطاق تنها سخن بگويد بپرهيز، زيرا ممكن است در آنجا گروهي را، به عنوان شهود، مخفي سازد تا بر ضدّ تو گواهي دهند. آن گاه احنف براي آزمودن اخلاص ابوموسي نسبت به امام (عليه السلام) به او چنين پيشنهاد كرد: اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسيدي به او پيشنهاد كن كه عراقيان مي توانند از قريشيانِ ساكن شام كسي را به عنوان خليفه برگزينند واگر اين را نپذيرفتند پيشنهاد ديگري كن وآن اينكه شاميان مي توانند از قريشيان ساكن عراق فردي را به عنوان خليفه انتخاب كنند.(2) ابوموسي در برابر اين سخن را كه به معني عزل امام (عليه السلام) از خلافت وتعيين خليفه ديگر بود، شنيد ولي واكنشي نشان نداد.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 534; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 247.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 116; وقعه صفّين، ص 536; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 249.

-------------------------- صفحه 675

احنف فوراً به محضر امام (عليه السلام) بازگشت وجريان را به او گفت وياد آور شد كه ما كسي را براي احقاق حق خود اعزام مي كنيم كه از خلع وعزل تو پروايي ندارد. امام (عليه السلام) فرمود:«إِنَّ

اللّهَ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ». احنف ياد آور شد كه اين كار مايه ناراحتي ماست.(1) سعد وقاص وفرزند او عمر

سعد وقاص از كساني بود كه از بيعت با امام (عليه السلام) سرباز زده بود ولي خود را در كشمكش واردنساخته بود. پس از برافروخته شدن آتش نبردصفّين، در سرزمين بني سليم فرود آمده، پيوسته مراقب اخبار طرفين بود. در همين انديشه ها بود كه روزي از دور سواري را ديد كه به سوي او مي آيد.وقتي نزديك آمد معلوم شد كه وي فرزند او عمر است.(همو كه در كربلا امام حسين ويارانش را به قتل رساند). پدر از اوضاع واحوال جويا شدوعمر از ماجراي حكميتِ تحميلي واجتماع حكمين در دومة الجندل خبر داد واز پدر خواست كه به سبب سوابقي كه د راسلام دارد خود رابه آن منطقه برساند، شايد كه خلافت اسلامي را قبضه كند. پدر گفت:فرزندم، آرام باش. من ازپيامبر شنيده ام كه مي گفت پس از او فتنه اي رخ مي دهد وبهترين مردم كسي است كه در آن پنهان شود واز آن دوري جويد.مسئله خلافت امري است كه من از روز نخست در آن وارد نشدم وديگر نيز وارد نخواهم شد. واگر بنا باشد دستم را در آن فرو ببرم با علي فرو مي برم.مردم با تيزي شمشير مرا تهديد كردند ولي آن را بر آتش مقدّم داشتم.(2) سعد وقاص مساعدت هر يك از دو طرف را مساعدتي پرفتنه مي انديشيد وپايان آن را آتش مي انگاشت، ولي در عين حال، موقعيت علي (عليه السلام) را بر معاويه كاملاً ترجيح مي داد ودر اشعاري كه در همان شب سرود وفرزندش نيز آن

را

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 537.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2،ص 249.

-------------------------- صفحه 676

شنيد علي (عليه السلام) را ستود ومعاويه را نكوهش كرد وگفت: وَلَوْكُنْتُ يَوْماً لا مُحالَةَ وافِداً *** تَبِعْتُ علِيّاً وَ الْهَوي حَيْثُ يَجْعَلُ اگر بنا باشد كه روزي به اين امر اقدام كنم از علي پيروي مي كنم آنجا كه او تمايل نشان دهد. در كوردلي او همين بس كه پيروي از امامي را كه امامت وپيشوايي او در غدير خم برهمگان روشن شد وپس از قتل عثمان كليه مهاجران وانصار با او بيعت كردند دخول در فتنه مي پندارد. حال آنكه رويگرداني از چنين امامي مايه ورود در دوزخ است.(1) نگراني معاويه از اوضاع

گروهي از صحابه وفرزندانشان، كه در عين دوري از علي (عليه السلام) با معاويه همكاري نكرده بودند، پس ازخاموش شدن آتش نبرد به درخواست معاويه به شام آمدند، مانند عبد اللّه بن زبير وعبد اللّه بن عمر، ومغيرة بن شعبه. معاويه از مغيره درخواست كرد كه او را در اين جريان ياري كند واو را از انديشه حكمين آگاه سازد. مغيره اين مأموريت را پذيرفت ورهسپار دومة الجندل شد وبراي آگاهي از نظر حكمين با هر كدام جداگانه ملاقات كرد. نخست به ابوموسي گفت:نظر تو در باره كسي كه از اين كشمكش پرهيز كرده واز خونريزي دوري جسته چيست؟ابوموسي گفت: آنان نيكوترين افرادند!پشت آنان از بار خونها سبك وشكم آنان از اموال حرام خالي است! سپس با عمرو ملاقات كرد وهمين مسئله را از او پرسيد. او در پاسخ گفت:گروه گوشه نشين بدترين مردم اند; نه حق را شناخته اند ونه

باطل را انكار كرده ا ند.

--------------------------

1 . وقعه صفّين، ص 539.

-------------------------- صفحه 677

مغيره به سوي شام بازگشت وبه معاويه گفت:من هر دو حَكَم را به محكِ امتحان زدم. ابوموسي، علي را از خلافت خلع خواهد كرد وآن را به عبد اللّه بن عمر كه در اين واقعه شركت نداشته است واگذار خواهد نمود. ولي عمروعاص رفيق ديرينه توست.مردم مي گويند كه او خلافت را براي خود مي خواهد وتو را شايسته تر از خود نمي داند.(1) پايان توطئه حكميت

مسائلي كه لازم بود نمايندگان طرفين پيرامون آن به بحث وگفتگو بنشينند وحكم آنها را از كتاب وسنّت استخراج كنند وبه اطلاع هواداران امام (عليه السلام) ومعاويه برسانند عبارت بود از: 1_ بررسي علل قتل عثمان. 2_ قانوني بودن حكومت امام (عليه السلام). 3_ علت مخالفت معاويه با حكومت قانوني امام (عليه السلام) ومبناي صحّت آن. 4_ آنچه در اوضاع كنوني موجب تضمين صلح مي شود. ولي متأسفانه آنچه كه حكمين پيرامون آن بحث وگفتگو نكردند همين موضوعات چهارگانه بود. زيرا هر كدام با سابقه خاصي وارد ميدان حكميت شدند ودر صدد تحقّق بخشيدن به آراء واميال شخصي خود بودند; تو گويي كه اين موضوعات اصلاً در دستور حكمين نبوده است. طولاني شدن اقامت حكمين وناظران در دومة الجندل سبب شد كه ترس وتشويش جامعه اسلامي را فرا گيرد.هر كسي به گونه اي مي انديشيد:شتابزدگان وكم مايگان به نحوي وافراد عميق ودورنگر به گونه اي ديگر.

--------------------------

1 . وقعه صفّين،ص539،شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج2،ص 251; كامل ابن اثير، ج3،ص 167.

-------------------------- صفحه 678

بحث پيرامون موضع نخست مبتني بر اين بود كه عمده

اعمال مورد انتقاد خليفه سوّم وعمّالش، به استناد مدارك صحيح، مطرح شود وآن گاه با دعوت از دست اندركاران قتل خليفه، از عراقي ومصري وصحابي، مسئله به دقّت مورد رسيدگي قرار گيرد وادّعاي قاتلان، كه خليفه اصول اسلام را زير پا نهاده واز سيره رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) وحتي شيخين منحرف شده بود، بي طرفانه بررسي شود. امّا در اين مورد كاري جدّي صورت نپذيرفت وفقط عمروعاص براي پيشبرد اهداف خود(خلع امام ونصب معاويه يا فرزندش عبد اللّه بر مسند خلافت) به ابوموسي گفت:آيا قبول داري كه عثمان مظلوم كشته شد؟ او نيز به نوعي تصديق كرد(1)وگفت:قاتلان خليفه او را توبه دادند وآن گاه كشتند، در صورتي كه وقتي مجرم توبه كرد گناهان او بخشوده مي شود. نيزآنچه اصلاً ازا ن بحثي به ميان نيامد مسئله قانوني بودن حكومت امام (عليه السلام) بود، حكومتي كه به اتّفاق مهاجران وانصار بر علي (عليه السلام) تحميل شد وخود او در آغاز كار پذيراي آن نبود وآن گاه كه اجتماع مهاجران وانصار را ديد، كه همگي اصرار ميورزيدند كه جز او به كسي رأي نمي دهند، احساس وظيفه كرد وحكومت را پذيرفت.اگر خلافت خليفه نخست با بيعت افراد انگشت شماري در سقيفه قانوني شد وخلافت خليفه دوّم با نصب ابي بكر، خلافت امام (عليه السلام) با بيعت تمام مهاجران وانصار(جز پنج نفر) قطعاً رسمي وقانوني بوده وهرگز نبايد در باره آن شك وترديد مي شد. در محور سوّم نيز، همچون محور دوّم، سخن به ميان نيامد.چه هر دو حَكَم مي دانستند كه علّت مخالفت معاويه جز دفع امام (عليه السلام) از مقام قانوني او وقبضه

كردن خلافت نبوده است.زندگي معاويه وگفتار وكردار او، چه پيش از قتل عثمان وچه پس از آن،همگي حاكي است كه وي از مدّتها پيش در صدد تأسيس

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 199.

-------------------------- صفحه 679

خلافت اموي بوده است تا، به نام خلافت اسلامي، سلطنت كسري وقيصر را تجديد كند ومسئله «انتقام خون خليفه» و«قصاص قاتلان» بهانه هايي براي قانون شكني وتوجيه مخالفت او بودند. اگر او واقعاًخود را ولي الدّم مي دانست لازم بود همچون ساير مسلمانان از حكومت قانوني امام (عليه السلام) پيروي كند وآن گاه از خليفهوقت بخواهد كه در باره قصاص قاتلان عثمان اقدام كند. امام (عليه السلام) در نخستين روزهاي مخالفت معاويه، كراراً راه اقامه دعوي بر ضدّ مخالفان خليفه را به او نشان داد وياد آور شد كه وظيفه نخست او حفظ وحدت كلمه واحترام به شوراي مهاجران وانصار است وسپس طرح دعوا ودرخواست قصاص وغيره، وتا او حكومتي را به رسميت نشناسد نمي تواند مسئله اي را مطرح كند. پيرامون محور چهارم، ابوموسي به جاي اينكه ياغيگري معاويه برحكومتي را كه به تصويب شوراي مهاجران وانصار رسيده بود محكوم سازد يا خود را به سبب توقف در آغاز خلافت امام (عليه السلام) مقصّر بداند، طرفين را خطاكار شمرده، مي خواست فردي را براي خلافت نصب كند كه تنها افتخار او اين بود كه فرزند خليفه دوّم است و از اين مناقشات به دور بوده است.در حالي كه عبد اللّه بن عمر، از نظر كارداني به حدّي ضعيف بود كه پدرش در باره او مي گفت:فرزندم چندان بي دست وپاست كه از طلاق دادن زنش هم عاجز است.(1)

شايسته حكمين اين بود كه بي طرفانه پيرامون محورهاي چهارگانه به بحث وگفتگو بنشينند، وشايدتوجّه به قانوني بودن حكومت امام (عليه السلام) وياغيگري معاويه بر حكومت مركزي كافي بود كه در ديگر موارد نيز تصميم صحيح اتخاذ كنند. ولي متأسفانه دوستان بد انديش امام (عليه السلام) نماينده اي را بر او تحميل كرده بودند كه در مقام احتجاج وداوري به سان خس بي مقداري ازاين سو به آن سو پرتاب مي شد.

--------------------------

1 . طبقات ابن سعد، ج3، ص 343، طبع بيروت.

-------------------------- صفحه 680

عمروعاص از نخستين روز ورود به دومة الجندل، ابوموسي را به عنوان صحابي پيامبر وبزرگتر از خود، احترام مي كرد ودر مقام سخن گفتن او را جلو مي انداخت.هنگامي كه توافق كردند كه هر دو حَكَم، علي ومعاويه را خلع كنند، باز هم عمروعاص او را براي اظهار عقيده وخلع موكّل خود مقدّم داشت، زيرا سيره طرفين در مدّت اقامت آن دو در دومة الجندل چنين بود.ازاين رو، ابتدا ابوموسي به خلع امام (عليه السلام) پرداخت وتمام سفارشهايي را كه دوستانش در آغاز كار كرده بودند زير پا نهاد.ولي عمروعاص بي درنگ معاويه را به خلافت نصب كرد!بلاهت وسادگي ابوموسي خسارت عظيمي به بار آورد كه ديگر قابل جبران نبود.در اينجا نيز گفتگوي طرفين را منعكس مي كنيم تا روشن شود كه بازي حكميت چگونه به پايان رسيد ولجاجت دوستان ساده لوح امام (عليه السلام) چه خسارتي را متوجه اسلام كرد. اينك سخنان طرفين: عمروعاص: آيا مي داني كه عثمان مظلومانه كشته شد. ابوموسي: آري. عمروعاص:مردم، شاهد باشيد كه نماينده علي به قتل مظلومانه خليفه اعتراف كرد. آن گاه رو

به ابوموسي كرد وگفت:چرا از معاويه، كه وليّ عثمان است، روي گرداني، درحالي كه او فردي قرشي است؟واگر از اعتراض مردم مي ترسي كه بگويند فردي را به خلافت برگزيدي كه سابقه اي در اسلام ندارد، مي تواني پاسخ دهي كه معاويه وليّ خليفه مظلوم است كه براي گرفتن انتقام خون خليفه تواناست واز حيث تدبير وسياست فردي ممتاز است واز نظر نسبت به پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) برادر همسر رسول خدا (اُمّ حبيبه) است. گذشته از اينها، اگر او زمام خلافت را به دست گيرد به هيچ كس به اندازه تو احترام نخواهد كرد. ابوموسي: ازخدا بترس، خلافت از آنِ رجال دين وفضيلت است واگر شرافت خانوادگي ملاك خلافت باشد، شريفترينِ قريش علي است.من هرگز مهاجران نخستين را رها نكرده، معاويه را به خلافت انتخاب نمي كنم. حتي اگر معاويه به

-------------------------- صفحه 681

نفع من از خلافت كنار برود من به خلافت او رأي نمي دهم. اگر مي خواهي نام عمربن الخطّاب را زنده كنيم عبد اللّه بن عمر را براي خلافت در نظر بگيريم. عمروعاص:اگر به خلافت عبد اللّه بن عمر علاقه مندي، چرا به فرزندم عبد اللّه رأي نمي دهي كه هرگز از او كمتر نيست وفضيلت ودرستكاري او نيز روشن است؟ ابوموسي: او به سان پدرش در اين فتنه دست داشته وديگر شايسته خلافت نيست. عمروعاص:خلافت از آنِ فردي قاطع است كه بخورد وبخوراند، وفرزند عمر را چنين تواني نيست. اكنون كه در باره اين افراد به توافق نرسيديم بايد طرحي ديگر پيشنهاد كني شايد در آن به توافق برسيم. در اين هنگام طرفين به تشكيل جلسه سرّي مبادرت

كردند ودر آن به توافقي رسيدند كه ياد آور مي شويم: ابوموسي: نظر من اين است كه هر دو نفر (علي ومعاويه) را از خلافت خلع كنيم وسرنوشت خلافت را به شوراي مسلمانان واگذاريم تاهركسي را كه خواستند به عنوان خليفه برگزينند. عمروعاص: موافقم وبايدنظر خود را به طور رسمي اعلام داريم. ناظران وديگر كساني كه در انتظار رأي حكمين بودند دور هم گرد آمدند تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. دراين هنگام عمرو از بلاهت وسادگي ابوموسي استفاده كرد و او را مقدّم داشت كه مجلس را افتتاح كند ونظر خود را اظهار نمايد. ابوموسي، نيزغافل از آنكه ممكن است عمروعاص پس از سخنان وي از تأييد نظري كه در خفا بر آن توافق كرده بودند خودداري كند، شروع به سخن كرد وگفت: من وعمروعاص بر مطلبي اتّفاق نظر پيدا كرديم واميدواريم كه صلاح ورستگاري مسلمين در آن باشد. عمروعاص: صحيح است ; به سخن خود ادامه بده.

-------------------------- صفحه 682

در اين موقع ابن عبّاس خود را به ابوموسي رسانيد وبه او هشدار داد وچنين گفت:اگر بر مطلبي اتّفاق نظر پيدا كرده ايد اجازه بده اوّل عمروعاص سخن بگويد وبعد تو اظهار نظر كن. زيرا هيچ بعيد نيست كه وي خلاف آنچه را كه بر آن اتّفاق كرده ايد مطرح سازد. ولي ابوموسي به هشدار ابن عباس توجه نكردوگفت: رها كن، هر دو در مسئله خلافت اتّفاق نظر داريم. سپس برخاست وگفت: ما وضع امّت را مطالعه كرديم وبراي رفع اختلاف وبازگشت به وحدت بهتر از اين نديديم كه علي ومعاويه را از خلافت خلع كنيم وامر خلافت را به شوراي مسلمين

واگذار كنيم تا آنان هركسي را كه بخواهند به عنوان خليفه برگزينند. بر اين اساس، من علي ومعاويه را از خلافت عزل كردم. اين جمله را گفت وآن گاه عقب رفت ونشست. سپس عمرو در جايگاه قبلي ابوموسي قرارگرفت وخدا را حمد وثنا گفت وافزود: مردم، سخنان ابوموسي را شنيديد. او امام خود را عزل كرد ومن نيز در اين مورد با او موافق هستم واو را از خلافت عزل مي كنم ولي، بر خلاف او، معاويه را بر خلافت ابقاء مي نمايم. او وليّ عثمان وخونخواه اوست وشايسته ترين مردم براي خلافت است. ابوموسي باعصبانيت خاصّي رو به عمرو كرد وگفت: رستگار نشوي كه حيله ورزيدي وگناه كردي. حالِ تو همچون حال سگ است كه اگر بر او حمله كنند دهانش را باز مي كند وزبان خود را بيرون مي آورد واگر رهايش كنند نيز چنين است.(1) عمروعاص:وضع تو نيز مانند خر است كه كتابي چند بر او باشد.(2)

--------------------------

1 . مضمون آيه كريمه است كه افرادي را كه آيات خدا را تكذيب مي كنند به سگ تشبيه مي كند ومي فرمايد:

(فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِ آياتِنا). (اعراف:176)

2 . اقتباس از آيه قرآن(...كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) . (جمعه:5)

-------------------------- صفحه 683

در اين هنگام خدعه عمرو آشكار شد ومجلس به هم خورد.(1) شريح بن هاني برخاست وتازيانه اي بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به كمك پدر شتافت وتازيه اي بر شريح زد ومردم ميان آن دو حائل شدند. شريح بن هاني بعدها مي گفت:از آن پشيمانم كه چرا به جاي

تازيانه باشمشير بر فرق او نزدم.(2) ابن عبّاس: خدا روي ابوموسي را زشت سازد. من او را از حيله عمرو بر حذر داشتم ولي او توجّه نكرد. ابوموسي:صحيح است. ابن عباس مرا از حيله اين مرد فاسق برحذر داشت ولي من به او اطمينان پيدا كردم وهرگز فكر نمي كردم كه جز خيرخواهي براي من چيزي بگويد.(3) سعيد بن قيس خطاب به هر دو داور گفت:اگر بر درستكاري اجتماع كرده بوديد چيزي برحال ما نمي افزوديد، چه رسد كه بر ضلالت وگمراهي اتّفاق كرديد. نظر شما بر ما الزام آور نيست وامروز به همان وضع هستيم كه قبلاً بوديم وجنگ با متمردان را ادامه خواهيم داد.(4) در اين جريان، بيش از همه، ابوموسي واشعث بن قيس (بازيگر صحنه حكميت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسي پيوسته به عمرو بد مي گفت وزبان اشعث كُند شده وبند آمده بود وسخن نمي گفت.سرانجام عمروعاص وهواداران معاويه بار وبنه ها را بستند ورهسپار شام شدند وماجرا را تفصيلاً براي معاويه بيان كردند وبه او، به عنوان خليفه مسلمين، سلام گفتند.ابن عبّاس وشريح بن هاني نيز به سوي كوفه بازگشتند وجريان را تعريف كردند. ولي ابوموسي، به جهت خطايي كه

--------------------------

1 . الاخبار الطوال ، ص 199; الامامة والسياسة، ج1، ص 118; تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 38; كامل ابن اثير، ج3، ص 167; تجارب السّلف، ص 48; مروج الذهب، ج2، ص 408.

2 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 40; كامل ابن اثير، ج3، ص 168; وقعه صفّين، ص 546.

3 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 40; كامل ابن اثير، ج3، ص 168; وقعه صفّين،

ص 546.

4 . وقعه صفّين، ص 547.

-------------------------- صفحه 684

مرتكب شده بود، پناهنده مكّه شد كه در آنجا بسر برد.(1) سرانجام نبرد صفّين وحادثه حكميّت، با كشته شدن چهل وپنج هزار وبه قولي نود هزار شامي وشهادت بيست الي بيست وپنج هزار عراقي(2)، در ماه شعبان سال سي وهشت هجري پايان پذير فت(3) ومشكلات متعددي براي حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام) وخلافت اسلامي پديد آورد كه بسياري از آنها هرگز رفع نشد.

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 200; كامل ابن اثير، ج3، ص 168; تجارب السّلف، ص 49; الامامة والسياسة، ج1، ص 118.

2 . مروج الذهب، ج2، ص 404.

3 . تاريخ طبري، ج3، جزء 6، ص 40. طبري اين قول را از واقدي نقل مي كند ومسعودي در مروج الذهب (ج2، ص 406) ودر التنبيه والاشراف (ص 256)همين قول را انتخاب كرده است. ولي صحيح آن ماه صفر سال 37 هجري است. تجارب السلف، ص 50. صفحه 685

فصل بيست دوم

فصل بيست ودوّم

جنگ نهروان يا ره آورد شوم سياست قرآن بر نيزه كردن

سياست شوم وناجوانمردانه فرزند ابوسفيان وعقل منفصل وي عمروعاص، پيامدهاي تلخ ودردآوري داشت. طرّاح نقشه از روز نخست از آثار وخيم آن آگاه بود وبه پيروزي خود در مسأله تحكيم اطمينان كامل داشت. براي ارزيابي اين سياست، كافي است بدانيم كه در سايه آن دشمن به آرزوهاي ديرينه خود رسيد.ونتايجي به دست آورد كه از آن جمله موارد زير را مي توان نام برد: 1_ سلطه معاويه بر شامات تثبيت شد وكليه فرمانداران وبخشداران آن حومه اطاعت او را از صميم دل پذيرفتند.واگر بنابه علل واغراضي، نيمدلي به علي (عليه السلام)بسته

بودند، از او بريدند وبه معاويه پيوستند. 2 _ امام (عليه السلام) كه در آستانه پيروزي بود، فرسنگها از آن دور شد وبازگشت مجدد به آن كار آساني نبود، زيرا روحيه جهادگري در ارتش آن حضرت به شدّت افول كرده، ديگر از آن شوق وشور شهادت طلبي خبري نبود. 3_ ارتش رو به زوال معاويه تجديد سازمان يافت وبه اصطلاح نفس تازه كرد وبراي تضعيف روحيه مردم عراق دست به تطاول وغارتگري زد تا امنيت منطقه را به خطر افكند وحكومت مركزي را فاقد كفايت معرفي كند. 4_ بدتر از همه، در ميان ارتش عراق دو دستگي پديد آمد.گروهي تحكيم را

-------------------------- صفحه 686

پذيرفتند وگروه ديگر آن را كفر وذنب شمردند وبر امام (عليه السلام) لازم دانستند كه ازاين كار توبه كند وگرنه ربقه اطاعت او را از گردن باز مي كنند وبا وي مانند معاويه به نبرد بر مي خيزند. 5_ در سايه اين طرز تفكر، مخالفانِ تحكيم كه روزي خود طرفدار آن بودند وامام (عليه السلام) تحت فشار اين گروه بر خلاف ميل وعقيده باطني خود به آن رأي داد، پس از ورود آن حضرت به كوفه، شهر را به عنوان مخالفان حكومتِ وقت ترك گفتند ودر دو ميلي كوفه گرد آمدند. هنوز آثار ناگوار جنگ صفّين ترميم نيافته بود كه نبرد شومي به نام «نهروان» پيش آمد وگروه ياغي، هرچند به ظاهر تار ومار شدند، امّا بقاياي اين گروه در گوشه وكنار دست به تحريكات مي زدند.وسرانجام در اثر همين تحريكات، در شب نوزدهم سال چهلم هجرت علي (عليه السلام) قرباني توطئه خوارج شد ودر محراب عبادت به شهادت رسيد. باري،

امام (عليه السلام) در دوران حكومت خود با سه نبرد سخت وسهمگين روبرو شد كه در تاريخ اسلام از جهاتي بي سابقه است. در نبرد نخست، طرف مقابل پيمان شكناني مانند طلحه وزبير بودند كه حيثيت اُمّ المؤمنين را، كه حيثيت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)بود، به بازي گرفتند ونبرد خونيني به راه انداختند وسرانجام سركوب شدند. در نبرد دوّم، طرف مخالف فرزند ابوسفيان بود كه انتقام وخونخواهي عثمان را دستاويز قرار داد وبا ياغيگري به مخالفت با حكومت مركزي وامام منصوص وبرگزيده مهاجران وانصار برخاست واز جاده حق وعدالت منحرف شد. در نبرد سوّم، طرف جنگ ياران ديرينه امام (عليه السلام) بودند كه از كثرت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته بود وآهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا مي پيچيد.نبرد با اين گروه دشوارتر از دو گروه نخست بود. ولي امام (عليه السلام)، پس از ماهها صبر وشكيبايي وايراد سخنراني واعزام شخصيّتهاي مؤثّر، از اصلاح آنان مأيوس شد وچون با قيام مسلحانه آنان مواجه شد به نبرد با آنان پرداخت وبه تعبير خود«چشم فتنه را از

-------------------------- صفحه 687

كاسه در آورد». جز امام (عليه السلام) كسي را ياراي نبرد با اين مقدّس نماها نبود، ولي سوابق علي (عليه السلام) در اسلام وهجرت وايثارگريهاي او در ميادين نبرد در عهد رسول خدا وزهد وپيراستگي او در طول زندگي وعلم ودانش سرشار ومنطق نيرومند او د رمقام مناظره، اين صلاحيت را به او مي داد كه با قاطعيت وبدون ترديد ريشه فساد را بر كند. اين گروههاي سه گانه در تاريخ اسلام به نامهاي «ناكثين» (پيمان شكنان) و«قاسطين» (ستمگران ومتجاوزان از خطّ حق) و«مارقين»

(گمراهان واز دين بيرون رفتگان) معروف اند.سابقه اين نامگذاري مربوط به عصر پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) است. آن حضرت خود از اين سه گروه چنين توصيفي كرده وبه علي (عليه السلام)وديگران ياد آور شده بود كه علي با اين سه گروه نبرد خواهد كرد. اين سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)يكي از ملاحم وخبرهاي غيبي اوست كه محدّثان اسلامي در كتابهاي حديث به مناسبتهاي مختلف از آن ياد كرده اند كه به عنوان نمونه يكي از آنها را يادآور مي شويم. علي (عليه السلام) مي فرمايد: «أَمَرَني رَسُولُ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) بِقِتالِ النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَ المارِقينَ».(1) پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به من امر فرمود كه با ناكثان وقاسطان ومارقان نبرد كنم. ابن كثير، متوفاي 774ه_.ق، در تاريخ خود قسمتي از اين احاديث را گرد آورده است. از جمله يادآور شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)وارد خانه اُمّ سلمه شد وبعداً علي نيز آمد. پيامبر رو به همسر خود كرد وگفت: «يا أُمَّ سَلَمَة، هذا وَ اللّهِ قاتِلُ النّاكِثينَ وَ القاسِطينَ وَالْمارِقينَ مِنْ بَعْدي»(2). يعني:اي امّ سلمه، اين (=علي) نبرد كننده با ناكثان وقاسطان ومارقان بعد از من است.

--------------------------

1 . تاريخ بغداد، ج8، ص 340.

2 . البداية والنهاية، جزء هفتم، مجلد چهارم، ص 305.

-------------------------- صفحه 688

مراجعه به كتابهاي حديث وتاريخ صحّت واستواري حديث فوق را ثابت مي كند. از اين جهت، دامن سخن را در اين مورد كوتاه كرده، يادآور مي شويم كه محقّق بزرگ مرحوم علاّمه اميني در كتاب «الغدير» قسمتي از صور حديث ومدارك آن را جمع كرده است.(1)

تاريخ مارقين گواهي مي دهد كه آنان پيوسته پرخاشگران بر حكومتهاي زمان بودند و زير بار هيچ حكومتي نمي رفتند.نه حاكمي را به رسميت مي شناختند ونه حكومتي را. حاكم عادل ومنحرف، مانند علي (عليه السلام) ومعاويه، در نظر آنان فرق نمي كرد ورفتار آنان با يزيد ومروان با رفتار آنان با عمر بن عبدالعزيز نيز يكسان بود. ريشه هاي خوارج

ريشه خوارج به گونه اي مرتبط به عصر رسول خداست.اين گروه در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فكر وايده خود را اظهار مي كردند وسخناني مي گفتند كه روح عدم تسليم وپرخاشگري در آنها نمايان بود.مورد زير از نمونه هاي بارز اين موضوع است: پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) غنائم «حُنَيْن» را بنابر مصالحي تقسيم كرد وبراي تأليف قلوبِ مشركان تازه مسلمان، كه ساليان درازي بااسلام در حال جنگ بودند، به آنان سهم بيشتري داد.در اين موقع حرقوص بن زهير زبان به اعتراض گشود وبي ادبانه رو به پيامبر كرد وگفت: عدالت كن! گفتار دور از ادب وي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ناراحت كرد ودر پاسخ فرمود:واي بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد، در كجا خواهد بود؟ عمر در اين هنگام پيشنهاد كرد كه گردن او را بزنند، ولي پيامبر نپذيرفت و از آينده خطرناك او گزارش داد وفرمود:او را رها كنيد كه پيرواني خواهد داشت كه در امر دين بيش از حد كنجكاوي خواهند كرد وهمچون پرتاب تير از كمان از دين بيرون خواهند رفت.(2)

--------------------------

1 . الغدير، ج3، صص 195_ 188، در نقد كتاب منهاج السُّنّة.

2 . سيره ابن هشام، ج2، ص 497.

--------------------------

صفحه 689

بخاري در كتاب «المؤلفة القلوب» اين حادثه را به طور گسترده نقل كرده است ومي گويد: پيامبر در باره او ويارانش چنين گفت:«يَمْرقُونَ من الدِّينِ ما يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْيَة».(1) پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) لفظ «مرق» را كه به معني پرتاب شدن است به كار مي برد. زيرا اين گروه به سبب اعوجاج وكجي در فهم دين به جايي رسيدند كه از حقيقت دين دور ماندند ودر ميان مسلمانان «مارقين» لقب گرفتند.(2) شايسته روحيه حرقوص معترض اين بود كه در دوران خلافت شيخين، مُهر خاموشي را بشكند وبه نحوه گزينش آن دو خليفه وسيره آنان اعتراض كند، ولي تاريخ در اين مورد چيزي از او نقل نمي كند.فقط ابن اثير در «كامل» ياد آور مي شود كه در فتح اهواز، حرقوص فرماندهي سپاه اسلام را از جانب خليفه بر عهده داشته ومتن نامه اي را كه عمر به او پس از فتح اهواز و«دورق» نوشته آورده است.(3) طبري نقل مي كند كه در سال 35 هجري حرقوص در رأس بصريان شورش كرده بر حكومت عثمان وارد مدينه شد وبا شورشيان مصر وكوفه بر ضدّ خليفه همصدا گرديد.(4) از آن به بعد در تاريخ نام ونشاني از او ثبت نشده است تا موقعي كه امام علي (عليه السلام) مي خواست ابوموسي را براي داوري اعزام كند كه ناگهان حرقوص به همراه زرعة بن نوح طائي بر امام وارد شدند ومذاكره تندي ميان آن دو انجام گرفت كه در ذيل ياد آور مي شويم. حرقوص: از خطايي كه مرتكب شدي توبه كن و از پذيرش حكَمين باز گرد وما را به نبرد با

دشمن اعزام كن تا با او بجنگيم وبه لقاء اللّه نائل آييم.

--------------------------

1 . صحيح بخاري.

2 . التنبيه والرد، ملطي، ص 50.

3 . كامل، ج2، ص 545، طبع دار صادر.

4 . تاريخ طبري، ج3، ص 386، طبع الاعلمي.

-------------------------- صفحه 690

امام (عليه السلام) فرمود: به هنگام طرح مسئله حكمين من اين مطلب را گوشزد كردم ولي شما با من مخالفت كرديد. اكنون كه تعهّد داده ايم وميثاق بسته ايم، از ما درخواست بازگشت مي كنيد؟ خداوند مي فرمايد:(وَأَوْفُوا بِعَهْدِاللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَلاتَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعْدَ تَوكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهُ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعَلَمُ ما تَفْعَلُونَ)(نحل:91) يعني: به پيمان الهي، آن گاه كه پيمان بستيد، وفادار باشيد وسوگندهاي خود را بعد از استوار ساختن آنها مشكنيد، در حالي كه خدا را براين سوگندهاي خود ضامن قرار داده ايد، كه خدا از آنچه كه مي كنيد آگاه است. حرقوص: اين گناهي است كه بايد از آن توبه كني. امام (عليه السلام):گناهي در كار نبود، بلكه يك نوع سستي در فكر وعمل بود كه از ناحيه شما بر ما تحميل شد ومن همان موقع شما را متوجه آن كردم و از آن بازداشتم. زرعة بن نوح طائي:اگر از تحكيم دست بر نداري، براي خدا وكسب رضاي او با تو مي جنگيم! علي(عليه السلام):بيچاره بدبخت! جسد كشته تو را در ميدان نبرد مي بينم كه باد بر آن خاك مي ريزد. زرعه: دوست دارم چنين باشم. علي(عليه السلام):شيطان شما دو تن را گمراه كرده است. مذاكرات بي ادبانه ووقيحانه حرقوص با پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) وامير مؤمنان (عليه السلام) آن گاه

بر خلاف انتظار است كه او را يك مسلمان عادي بدانيم، در حالي كه وي از نظر مفسّران اسلامي(1) جزو منافقان بوده وآيه زير در باره او نازل شده است: (وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطُوا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُون).(توبه:58)

--------------------------

1 . مجمع البيان، ج3، ص 40.

-------------------------- صفحه 691

برخي از منافقان در باره تقسيم غنائم بر تو ايراد مي گيرند. اگر به آنان سهمي داده شود راضي مي گردند واگر محروم شوند ناگهان خشمگين مي گردند. ريشه ديگر خوارج

يكي ديگر از ريشه هاي خوارج ذوالثديه است كه در كتابهاي رجال به نام نافع از او ياد شده است. بسياري از محدّثان تصوّر كرده اند كه حرقوص معروف به ذو الخويصره همان ذو الثديه است، ولي شهرستاني در كتاب ملل ونحل بر خلاف آن نظر داده ومي گويد:«أَوَّلُهُمْ ذُو الْخُوَيْصِرَةِ وَ آخِرُهُمْ ذُوالثَّدْيَةَ»(1). از آنجا كه شيوه اعتراض هر دو به پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) يكسان بوده است وهر دو در تقسيم غنائم به پيامبر گفته بودند كه «عدالت كن» وآن حضرت پاسخ واحدي به هر دو داده بود(2)، غالباً تصوّر شده كه اين دو اسم يك مسمّي دارند، ولي توصيفي كه از ذو الثديه در تاريخ ودر لسان پيامبر وارد شده هرگز مانند آن در باره ذوالخويصره وارد نشده است. ابن كثير كه تاريخ وروايات مربوط به مارقين را گرد آورده است درآن يادآور مي شود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود:گروهي همچون پرتاب شدن تير از كمان از دين خارج مي شوند وديگر به آن باز نمي گردند. نشانه اين گروه آن

است كه در ميان آنان مرد سياه چهره ناقص دستي است كه منتهاي آن گوشتي است بسان پستان زن كه حالت ارتجاعي وكشش دارد.(3) امام علي (عليه السلام) پس از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد كه جسد ذوالثديه را در ميان كشتگان پيدا كنند ودست ناقص او را مورد بررسي قرار دهند. وقتي جسد او را آوردند، دست او را به همان وصفي ديدند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) توصيف كرده بود.

--------------------------

1 . الملل والنحل، ج1، ص 116.ولي هم او در صفحه 115 همين كتاب هر دو را يكي شمرده ومي گويد:«حرقوص بن زهير المعروف بذي الثدية».

2 . كامل مبرد، ج3، ص 919، طبع حلبي.

3 . سيره ابن هشام، ج2، ص 496.

-------------------------- صفحه 692

مكاتب عقيدتي در ميان خوارج

خوارج نخست بر سر مسئله حكميت با امام (عليه السلام) به مخالفت برخاستند وآن را بر خلاف كتاب خدا مي انگاشتند. در اين مورد علت ديگري در كار نبود، ولي بر اثر مرور زمان اين جريان به صورت يك مكتب عقيدتي در آمد وشاخ وبرگهايي پيدا كرد ومكاتبي را علاوه بر نام «مُحكِّمه» پديد آورد مانند ازارقه، نجدات، بيهسيه، عجارده، ثعالبه واباضيّه وصفريه. همه اين گروهها به مرور زمان منقرض شدند وفقط فرقه اباضيّه (پيروان عبد اللّه بن اباض كه در اواخر دولت مروانيها خروج كرد) كه از معتدلين خوارج به شمار مي روند باقي مانده اند در عمّان وخليج فارس ومغرب مانند الجزاير منتشرند. تاريخ خوارج علاوه بر سرگذشت نهروان مورد توجّه مورخان اسلامي بوده است ودر اين مورد طبري در «تاريخ» ومبرّد در «كامل» وبلاذري در «انساب» و...

به گرد آوري متون حوادث مربوط به خوارج پرداخته وحوادث را به صورت تاريخ نقلي گرد آورده اند. در ميان متأخّران،اعمّ از اسلامي وغيره، كتابهاي تحليلي متعدد دراين مورد نگاشته شده است كه از آن جمله اند: 1_ ملخّص تاريخ الخوارج، نگارش محمّد شريف سليم كه در سال 1342 در قاهره چاپ شده است. 2_ الخوارج في الإسلام، تأليف عمر ابو النصر كه در سال 1949در بيروت منتشر شده است. 3_ وقعة النهروان، تأليف خطيب هاشمي كه در سال 1372 در تهران چاپ شده است. 4_ الخوارج في العصر الأُموي، تأليف دكتر نايف محمود معروف كه در بيروت دوبار چاپ شده وتاريخ دوّمين چاپ آن 1401 است. ازميان شرق شناسان نيز افرادي به اين موضوع توجه كرده ورساله هايي در اين

-------------------------- صفحه 693

مورد نوشته اند، مانند: 5_ الخوارج والشيعة، تأليف فلوزن آلماني كه در سال 1902 به زبان آلماني نوشته شده وعبد الرحمان بدوي آن را به عربي ترجمه كرده است. 6_ ادب الخوارج، كه رساله فوق ليسانس زهير قلماوي در سالهاي 1930 تا 1940 است. قلماوي در اين رساله در باره برخي از شعراي خوارج مانند عمران بن حطان سخن گفته است. كتاب در سال 1940 منتشر شده است. *** نگارنده در تحليل حوادث تاريخ خوارج به مصادر اصيل اسلامي مراجعه كرده است وبا شيوه خاصي كه در تحليل تاريخ اسلامي دارد موضوع را تعقيب مي كند والبته خود را از مراجعه به نوشته هاي ياد شده بي نياز نمي داند. تظاهرات ننگين خوارج

واژه خوارج از واژه هاي متداولي است كه در علم كلام وتاريخ زياد به كار مي رود.در فرهنگ عربي

اين واژه در مورد شورشيان بر حكومتها استعمال مي شود وخوارج گروهي را مي گويند كه بر دولت وقت بشورند وآن را قانوني ندانند، ولي در اصطلاح علماي كلام وتاريخ، اقليتي از سربازان علي (عليه السلام) رامي نامند كه به سبب پذيرفته شدن مسئله حكميّت ابوموسي وعمروعاص حساب خود را از امام (عليه السلام)جدا كردند وشعار خود را جمله «إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ للّهِ» قرار دادند واين شعار به طور ثابت در ميان آنان باقي ماند وبه جهت همين شعار آنان را در علم ملل ونحل «مُحكّمِه» مي نامند. امام (عليه السلام) پس از بستن پيمان تحكيم مصلحت ديد كه ميدان صفّين را ترك گويد وبه كوفه بازگردد ودر انتظار نتيجه داوري ابوموسي وعمروعاص بنشيند.آن حضرت، به هنگام ورود به كوفه، با انشعاب ناجوانمردانه اي در سپاه خود مواجه شد. او وياران جانبازش مشاهده كردند كه سپاهياني كه تعداد آنان به دوازده هزار نفر

-------------------------- صفحه 694

مي رسيد از ورود به كوفه خودداري كردند وبه عنوان اعتراض به پذيرفتن حكميت، به جاي ورود به كوفه، روانه دهكده اي به نام «حروراء» شدند وبرخي ديگر در اردوگاه «نخيله» سكني گزيدند. حكميتي كه خوارج آن را پيراهن عثمان كرده وبه رخ امام (عليه السلام) مي كشيدند، همان موضوعي بود كه آنان خود در روز «بر نيزه كردن قرآنها» امام را براي تصويب آن تحت فشار قرار دادند وحتي او را تهديد به قتل كردند، ولي پس از اندكي، به سبب اعوجاج فكري وروحيه اشكالتراشي، از عقيده خود برگشتند وآن را مايه گناه وخلاف وبلكه شرك وخروج از دين دانستند وخود توبه كردند و از امام (عليه السلام)خواستند

كه او نيز به گناه خود اقرار و از آن توبه كند وپيش از اعلام نتيجه حكميت مجدداً لشكركشي كند وجنگ با معاويه را ادامه دهد. امّا علي (عليه السلام) مردي نبود كه گِرد گناه بگردد وكار نامشروعي را پذيرا شود وپيماني را كه بسته است ناديده بگيرد. امام (عليه السلام) به انشعاب آنان وقعي ننهاد وپس از ورود به كوفه زندگي عادي را آغاز كرد. ولي خوارج لجوج، براي رسيدن به مقاصد شوم خود،دست به كارهاي مختلفي مي زدند كه بعضاً عبارت بودند از: 1_ انجام ملاقاتهاي خصوصي با امام (عليه السلام) تا بتوانند او را به نقض پيمان وادار سازند. 2_ سرپيچي از حضور در نماز جماعت. 3_ سردادن شعارهاي تند وزننده در مسجد بر ضدعلي(عليه السلام). 4_ تكفير علي(عليه السلام) وكليه كساني كه پيمان صفّين را محترم بشمارند. 5_ ترور شخصيتها وايجاد ناامني در عراق. 6_ قيام مسلّحانه و رودر رويي با حكومت امام (عليه السلام). متقابلاً، كارهايي كه امام (عليه السلام) براي خاموش كردن فتنه خوارج انجام داد در امور زير خلاصه مي شود: 1_ روشن كردن موضع خود در صفّين نسبت به مسئله حكميت واينكه او از

-------------------------- صفحه 695

لحظه نخست با آن مخالفت كرد وجز جبر وفشار چيزي او را به امضاي آن وادار نساخت. 2_ پاسخگويي به همه ايرادها واشكالات آنان در گفت وگوها وسخنرانيهاي متين واستوار خود. 3_ اعزام اشخاصي مانند ابن عباس براي هدايت وروشن كردن اذهان آنان. 4_ دادن وعده ونويد به عموم آنان كه اگر سكوت پيشه سازند، هرچند از نظر فكر ونظر تغيير نكنند، با ديگر مسلمانان تفاوتي نخواهند داشت. ازاين رو،

سهم آنان را از بيت المال مي پرداخت ومستمرّي آنان را قطع نكرد. 5_ تعقيب خوارج جنايتكار كه خون عبد اللّه خبّاب وهمسر باردار او را ريخته بودند. 6_ مقابله با قيام مسلّحانه آنان وقطع ريشه فساد. اين عناوين محور مجموع بحثهاي ما را در اين بخش تشكيل مي دهد.خوشبختانه تاريخ به طور دقيق وقت وقوع اين جريانها را ضبط كرده است وما بر اساس محاسبات طبيعي، همه جريانها را مي آوريم. 1_ ملاقاتهاي خصوصي

روزي دو نفر از سران خوارج به نامهاي زرعه طائي وحرقوص به حضور امام (عليه السلام) رسيدند وگفتگوي تندي ميان آنان وامام انجام گرفت كه به نقل آن مي پردازيم. زرعه وحرقوص:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ». امام (عليه السلام): من نيز مي گويم:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ». حرقوص: از خطاي خود توبه كن وازمسئله تحكيم باز گرد وما را به نبرد با معاويه گسيل ده، تا با او نبرد كنيم وبه لقاي پروردگار خود نايل آييم.

-------------------------- صفحه 696

امام(عليه السلام): من اين كار را مي خواستم ولي شما در صفّين بر من شوريديد وتحكيم را شما بر من تحميل كرديد. اكنون ما ميان خودوآنان پيماني را امضا كرده وشروطي را پذيرفته ايم ومواثيق به آنان داده ايم وخدا مي فرمايد:(وَأُوْفُوا بِعَهْدِاللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعْدَ تَوكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعَلَمُ ما تَفْعَلُونَ) (نحل:91). حرقوص: اين گناهي بود كه شايسته است از آن توبه كني. امام(عليه السلام):اين كار گناه نبود، بلكه ناتواني در رأي وضعف در تدبير بود (ومنشأ آن خود شما بوديد) ومن قبلاً شما را از اين كار مطلّع كردم واز آن بازداشتم.

زرعه: به خدا سوگند اگر حاكميت مردان را در كتاب خدا(1) ترك نكني با تو براي رضاي خدا نبرد مي كنم! امام(با چهره بر افروخته):اي بدبخت، چه بد مردي هستي! به همين زودي تو را كشته مي بينم وباد بر بدنت ميوزد. زرعه: آرزو مي كنم چنين باشد. امام(عليه السلام):شيطان عقل شما دو تن را ربوده است. از عذاب خدا بپرهيز. در اين دنيايي كه براي آن نبرد مي كنيد سودي نيست. در اين موقع هر دو نفر محضر امام (عليه السلام) را با دادن شعار«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ» ترك گفتند.(2) 2_ اعتراض به حكومت با اعراض از جماعت

اقامه نماز با جماعت يك تكليف استحبابي است وتخلّف از آن گناه نيست، ولي وضع در آغاز اسلام به گونه اي ديگر بود وعدم شركت در آن به طور متوالي نشانه

--------------------------

1 . متن تاريخ طبري«كتاب اللّه» دارد، ولي ظاهراً «دين اللّه» صحيح است.

2 . تاريخ طبري، ج4، ص 53.

-------------------------- صفحه 697

اعتراض به حكومت ونفاق ودو رويي بود. از اين جهت، در روايات اسلامي تأكيد بر اقامه نماز با جماعت شده است كه فعلاًمجال نقل آنها نيست.(1) خوارج با حضور در مسجد وعدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار مي داشتند وبه هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاي تند مي پرداختند. روزي امام (عليه السلام) به نماز ايستاده بود. ابن كوّاء، از سران خوارج، به عنوان اعتراض اين آيه را تلاوت كرد: (وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ) (زمر:65). به تو وبه پيامبران پيش از تو وحي كرديم كه اگر شرك ورزي عمل

تو تباه مي شود واز زيانكاران به شمار مي آيي. امام (عليه السلام) با كمال متانت وبه حكم قرآن كه (وَ إِذا قُرِءَ الْقُرانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)(2) (اعراف:204) سكوت كرد تا ابن كوّاء آيه را تمام كرد وسپس به نماز خود ادامه داد. ولي او مجدداً آيه را خواند وامام نيز سكوت كرد. ابن كوّاء چند بار اين عمل راتكرار كرد وامام (عليه السلام) با كمال صبر وحوصله سكوت را برگزيد. سرانجام امام (عليه السلام) با تلاوت آيه زير به او پاسخ گفت، به گونه اي كه آسيبي به نماز او نرسيد وهم او را ساكت ومنكوب كرد: (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الّذينَ لا يُؤْمِنُونَ). (روم:60) صبر را پيشه خود ساز وكارهاي افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.(3) ابن كوّاء با تلاوت آيه ياد شده، با كمال وقاحت، نخستين مؤمن پس از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را مشرك قلمداد مي كرد زيرا غير خدا را در مسئله حكم شريك قرار داده

--------------------------

1 . رجوع شود به: وسائل الشيعه، ج5، ابواب نماز جماعت، باب 1، ص 370.

2 . هر موقع قرآن تلاوت شد به آن گوش فرا دهيد وآرام باشيد شايد مورد رحمت الهي قرار گيريد.

3 . تاريخ طبري، ج4، ص 54 وشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 269.

-------------------------- صفحه 698

بود. ما بعداً در باره مسئله حاكميت الهي بحث گسترده اي خواهيم داشت. 3_ سر دادن شعار «لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ»

خوارج براي اعلام موجوديت خود وابراز مخالفت با حكومت امام (عليه السلام) كراراً در مسجد وبيرون آن شعار«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ»را

سر مي دادند. وشعار ياد شده متّخذ از قرآن است واز جمله در موارد ذيل وارد شده است: الف:(اِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ) (انعام:57) حكم مخصوص خداست، به حق دستور مي دهد واو بهترين داورهاست. ب: (ألا لهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ) (انعام:62). آگاه باش كه حكم براي اوست واو سريعترين مُحاسِب است. ج:(اِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه أَمَرَ ألاّ تَعْبُدُواُ إِلاّ إِيّاهُ) (يوسف:40). حكم از آن خداست; فرمان داده كه جز او را نپرستيد. د:(اِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّه عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَّوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ)(يوسف:67). حكم مخصوص خداست; بر او توكّل كرده ام ومتوكّلان نيز بر او توكّل مي كنند. ه_: (لَهُ الْحَمْدُ فِي الأُولي وَالآخرَةِ ولَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)(قصص:70). ستايش در دنيا وآخرت مربوط به او وحكم از آنِ اوست وبه سوي او بازمي گرديد. ز: (وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِيّ الْكَبِير) (غافر:12). اگر براي او شريك قرار دهند به او ايمان مي آوريد; پس حكم از آنِ خداي بزرگ وبلند مرتبه است. شكي نيست كه در اين آيات «حُكم» از آنِ خدا دانسته شده است وانتساب آن

-------------------------- صفحه 699

به غير او مايه شرك به شمار خواهد رفت. امّا در آيه اي ديگر ياد آور شده كه به بني اسرائيل كتاب وحُكم ونبوّت داديم:(وَلَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ) (جاثية:16). در مورد ديگر خدا پيامبر را مأمور مي كند كه به حق حكم كند. (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).(مائده: 48) در ميان آنان به آنچه كه خدا نازل كرده است داوري كن واز هوي وهوس آنان پيروي مكن.

ودر جاي ديگر به حضرت داوود دستور مي دهد كه در ميان مردم به حق داوري كند: (فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي).(ص:26) بسيار درد آور است كه امام (عليه السلام) دچار يك مشت جاهل ونادان شده بود كه ظاهر آيات را دستاويز خود قرار مي دادند وبه اغوا وگمراه كردن جامعه مي پرداختند. گروه خوارج قاريان قرآن وحافظان آيات آن بودند،ولي به گفته پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) «قرآن از گلو وسينه هاي آنان فراتر نمي رفت ودر محيط انديشه آنان وارد نمي شد». آنان در اين فكر نبودند كه به محضر امام (عليه السلام) ومفسّر واقعي قرآن يا دست پرورده هاي او برسند تا آنان را به مفاد آيات الهي رهبري كنند وبه آنان بفهمانند كه حكم به كدام معني از آنِ خداست. زيرا، چنانكه گذشت، حكم داراي معاني يا به اصطلاح مواردي است كه به طور اجمال ياد آور مي شويم: 1_ تدبير جهان آفرينش ونفوذ اراده خدا(يوسف:67). 2_ تشريع وقانونگذاري(انعام:57). 3_ حاكميت بر مردم وسلطه بر آنان به صورت يك حقّ اصيل(يوسف:40). 4_ قضاوت وداوري در منازعات مردم طبق اصول الهي(مائده:49).

-------------------------- صفحه 700

5_ زعامت وسرپرستي وزمامداري مردم به عنوان امانت دار الهي (جاثيه:16). اكنون كه دانسته شد حكم براي خود مفاهيم يا، به عبارت صحيحتر، موارد گوناگوني دارد، چگونه مي توان به ظاهرِ يك آيه استناد كرد ومراجعه به حكَمين را در صفّين با آن مخالف دانست؟ نخست بايد ديد كدام حكم فقط از آنِ خداست وسپس عمل امام (عليه السلام) را بررسي كرد وموافقت ومخالفت آن را با قرآن سنجيد واين امري است كه صبر

وحوصله وتدبير وانديشه لازم دارد وهرگز با شعار وجنجال مفهوم نمي گردد. از قضا امام (عليه السلام) با صبر وحوصله مخصوص خويش، در برخي از احتجاجات خود، آنان را به اهداف آيات آشنا مي ساخت وايشان را از اين جهت خلع سلاح مي كرد، ولي لجاجت وعناد درد بي درماني است كه تمام پيامبران ومصلحان جهان از مداواي آن عاجز وناتوان بوده اند. ما،پيش از تحليل مفاد آيات ياد شده، به نقل برخي از برخوردهاي تند وزننده خوارج مي پردازيم تا لجاجت وخودكامگي اين گروه به خوبي روشن گردد. آزاد منشي وبزرگواري امام(عليه السلام)

هر صاحب قدرت وسلطه اي بود اين بي ادبان جسور را، كه رئيس كشور را مشرك وكافر مي خواندند، ادب مي كرد، ولي امام (عليه السلام) بر خلاف روش اغلب سلطه گران، با كمال سماحت وسعه صدر، با آنان روبرو مي شد. روزي امام (عليه السلام) بر كرسي خطابه قرار گرفته بود ومردم را پند مي داد. ناگهان يك نفر از خوارج از گوشه مسجد فرياد زد:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ».وقتي شعار او تمام شد فرد ديگري برخاست وهمان شعار را تكرار كرد وبعد گروهي برخاستند وهمان شعار را سردادند.

-------------------------- صفحه 701

امام (عليه السلام) در پاسخ به آنان فرمود: سخني است به ظاهر حق، امّا آنان باطلي را دنبال مي كنند. سپس فرمود:«أَما إِنَّ لَكُمْ عِنْدَنا ثَلاثاً فَاصْبَحْتُمُونا» يعني: تا وقتي كه با ما هستيد از سه حق برخورداريد(وجسارتها وبي ادبيهاي شما مانع از آن نيست كه شما را از اين حقوق محروم سازيم). 1_ «لا نَمْنَعُكُمْ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ تَذْكُرُوا فِيهَا اسْمَهُ»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگيري نمي

كنيم تا در آنجا نماز بگزاريد. 2_ «لا نَمْنَعُكُمْ مِنَ الْفَيْءِ ما دامَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينا»: شما را از بيت المال محروم نمي كنيم مادامي كه در مصاحبت ما هستيد(وبه دشمن نپيوسته ايد). 3_ «لانُقاتِلُكُمْ حَتّي تَبْدَؤُونا»: تا آغاز به جنگ نكرده ايد با شما نبرد نمي كنيم.(1) روزي ديگر امام (عليه السلام) در مسجد مشغول سخنراني بود كه يك نفر از خوارج شعار داد وتوجه مردم را به خود جلب كرد. امام (عليه السلام) فرمود:«اللّهُ اَكْبَرُ، كَلِمَةُ حَقّ يُرادُ بِهَا الْباطِلُ». يعني سخني حق است ولي از آن معني غير حق قصد شده است. سپس افزود:اگر سكوت كنند با آنان همچون ديگران معامله مي كنيم واگر سخن بگويند پاسخ مي گوئيم واگر شورش كنند با ايشان مي جنگيم. آن گاه يك نفر ديگر از خوارج به نام يزيد بن عاصم محاربي برخاست وپس از حمد وثناي خدا گفت: به خدا پناه مي برم از پذيرش ذلّت در آيين خدا. يك چنين كاري خدعه در امر خدا وذلّتي است كه صاحب آن را به خشم الهي دچار مي سازد. علي، ما را به قتل مي ترساني؟ ...امام(عليه السلام) در پاسخ او سكوت كرد ودر انتظار حوادث آينده نشست.(2)

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج4، ص 53.

2 . تاريخ طبري، ج4، ص 53.

-------------------------- صفحه 702

تلاشهاي هدايتگرانه امام(عليه السلام)

شورش بخشي از ارتش امام (عليه السلام)، كه بازوي محكم واستوار او به شمار مي رفت، عرصه راتنگتر ودشوارتر ساخت. اين شورش دوبار صورت گرفت:يك بار درصفّين وخواسته شورشيان در آنجا اين بود كه امام (عليه السلام) جنگ را متوقّف سازد وداوري حكمين را بپذيرد وگرنه به

قتل مي رسد; بار ديگر پس از امضاي پيمان وپذيرش حكميّت از طرف همان گروه كه اين بار خواسته اي كاملاً به عكس خواسته نخست داشتند وخواهان نقض عهد وناديده گرفتن ميثاق پيشين بودند. خواسته نخست، هرچند پيروزي امام (عليه السلام) را از بين برد، ولي تن دادن به صلح در آن شرايط كه سپاهيان ساده لوح امام نه تنها حاضر به نبرد نبودند بلكه آماده بودند حتي آن حضرت را ترور كنند كاري نامشروع وبرخلاف اصول ومقررات عقلي به شمار نمي رفت وبه تعبير خود امام خطاب به سران خوارج «پذيرش داوري حكمين به سبب فشار ياران يك ناتواني در تدبير وضعف در انجام كار بود كه از ناحيه آنان بر او تحميل شد».(1) در حالي كه خواسته دوّم درست بر خلاف صريح قرآن بود كه همگان را بر حفظ مواثيق وپيمانها دعوت مي كند. در اين صورت، امام (عليه السلام) چاره اي جز ثبات واستواري وارشاد وهدايت فريب خوردگان واحياناً كوشش در تفريق جمع آنان نداشت. از اين رو، نخست به تلاشهاي هدايتگرانه مبادرت كرد، ولي چون اين حربه مؤثّر واقع نشد، به تناسب شرايط، از حربه هاي ديگر بهره گرفت، از جمله براي هدايت آنان از ياران فاضل ودانشمند خود، كه در ميان مسلمين به آگاهي از كتاب وسنّت اشتهار داشتند، كمك گرفت وآنان را به اردوگاه خوارج فرستاد.

--------------------------

1 . ما هُوَ ذَنْبٌ وَ لكِنَّهُ عَجْزٌ في الرَّأيِ وَ ضَعْفٌ في الفِعْلِ. تاريخ طبري، ج4، ص 53.

-------------------------- صفحه 703

ابن عبّاس واحتجاج او با خوارج

ابن عبّاس به امر امام (عليه السلام) به اردوگاه خوارج رفت وبا آنان گفتگويي انجام داد

كه ذيلاً نقل مي شود: ابن عباس: سخن شما چيست وبر اميرمؤمنان چه ايرادي داريد؟ خوارج: او امير مؤمنان بود، ولي وقتي تن به حكميت داد كافر شد. بايد به كفر خود اعتراف و از آن توبه كند تا ما به سوي او بازگرديم. ابن عبّاس:هرگز بر مؤمن شايسته نيست مادامي كه يقين ا و به اصول اسلامي آلوده به شك نشده به كفر خود اقرار كند. خوارج: علّت كفر او اين است كه تن به حكميت داد. ابن عباس: پذيرش حكميت يك مسئله قرآني است كه خدا در مواردي آن را ياد كرده است، از جمله مي فرمايد: (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُم بِهِ ذَوا عَدْل مِنْكُمْ) (مائده:95). (اي افراد با ايمان شكار را در حال اِحرام به قتل نرسانيد) وهركس ازشما عمداً آن را به قتل رساند بايد كفّاره اي معادل آن از چهارپايان بدهد، كفّاره اي كه دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصديق كند. هرگاه خداوند در مسئله شكار در حال احرام كه از پيچيدگي كمتري برخوردار است به تحكيم فرمان دهد، چرا در مسئله امامت، آن گاه كه براي مسلمانان مشكلي پيش آورد، اين تحكيم روا نباشد؟ خوارج: داوران بر نظر او رأي داده اند ولي او نپذيرفته است. ابن عبّاس:موقعيت داور بالاتر از موقعيت خود امام نيست.هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پيش گيرد بايد امّت با او به مخالفت برخيزند، چه رسد به

-------------------------- صفحه 704

قاضي آن گاه كه بر خلاف حق حكم كند. در اين هنگام كه خوارج محكوميت خود را احساس كردند، همچون كافران كوردل،

از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابن عبّاس پرداختند وگفتند: تو از همان قبيله قريش هستي كه خدا در باره آنها گفته است:(بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ) (زخرف:58)، يعني:قريش گروهي كينه توزند. ونيز گفته است: (وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً) (مريم:97) يعني:تا به وسيله قرآن گروه كينه توز را بيم دهي.(1) اگر آنان افرادي حق طلب بودند وكوردلي واستبداد فكري بر آنها حكومت نمي كرد منطق استوار فرزند عباس را مي پذيرفتند وسلاح را به زمين مي نهادند وبه امام مي پيوستند. وبه نبرد با دشمن واقعي مي پرداختند، ولي با كمال تأسف، در پاسخ پسر عموي امام (عليه السلام)آياتي راتلاوت كردند كه مربوط به مشركان قريش است نه افراد با ايمان از آنان. مراجعه به حَكَم مطلبي است كه قرآن آن را در نزاعهاي كوچك نيز، از قبيل اختلافات خانوادگي، تجويز كرده ونتيجه آن را در صورت حسن نيّت طرفين نيكو خوانده است; چنانكه مي فرمايد: (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدَا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً خَبيراً) (نساء: 35). اگر از اختلاف زوجين بيم داريد داوري از خانواده مرد وداوري ديگر از خانواده زن برانگيزيد; اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را براي رسيدن به هدف موفّق مي گرداند، كه خدا دانا وآگاه است. هرگز نمي توان گفت اختلاف امّت پس از نبردي كوبنده در طيّ سه ماه، كمتر از اختلاف زن وشوهر است واگر امّت خواهان داوري دو نفر از طرفين در پرتو

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 273، نقل از كامل مبرّد(ص 582،

طبع اروپا).

-------------------------- صفحه 705

كتاب وسنت شدند كاري بر خلاف انجام داده وكفر ورزيده اند وبايد توبه كنند.(1) با توجه به اين آيات، تخطئه مسئله حكمين از ناحيه خوارج، جز لجاجت وعناد وابراز استبداد انانيّت علت ديگري نداشت. به طور مسلّم احتجاج ابن عباس منحصر به يك بار نبود وبار ديگر نيز براي راهنمايي آنان از طرف امام (عليه السلام) مبعوث شده است، به گواه اينكه وي در مناظره مذكور به آيات قرآن احتجاج كرده، در حالي كه امام (عليه السلام) در يكي از سخنان خود به وي دستور داده است كه با خوارج به «سنّت» پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مناظره كند، زيرا آيات قرآن متحمّل احتمالات وتوجيهات مختلف است وممكن است خوارج احتمالي را بگيرند كه به حال آنان مفيد باشد; چنان كه آن حضرت مي فرمايد: «لا تُخاصِمْهُمْ بِالْقُرآنِ، فَإِنَّ الْقُرانَ حَمّالٌ ذُو وُجُوه تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لكِنْ حاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْها مَحِيصاً».(2) با خوارج به آيات قرآن مناظره مكن، زيرا آيات قرآن توان احتمالات زيادي دارد ودر اين صورت تو مي گويي وآنان نيز مي گويند(وكار به جايي نمي رسد). ولي با سنّت بر ايشان استدلال كن كه چاره اي جز پذيرش نخواهند داشت. امام (عليه السلام) شخصاً به اردوگاه خوارج مي رود

وقتي امام(عليه السلام) از هدايت آنان از طريق اعزام اشخاصي مانند صعصعة بن صوحان عبدي، زياد بن النضر وابن عباس مأيوس شد، تصميم گرفت كه خود شخصاً با آنها روبرو شود تا شايد با تشريح مقدّمات وانگيزه هاي پذيرش حكمين واينكه آنان خود باعث اين كار شدند، بتواند همه يا گروهي از آنان را

از شورش باز دارد. امام به هنگام حركت از صعصعه پرسيد كه گروه شورشگر در پي كدام يك از

--------------------------

1 . استدلال به آيه مربوط به اختلاف زوجين در احتجاجات خود امام (عليه السلام) خواهد آمد.

2 . نهج البلاغه، نامه 77.

-------------------------- صفحه 706

سران خوارج هستند. گفت: يزيد بن قيس ارحبي(1). از اين رو، امام (عليه السلام) بر مركَب خود سوار شد واز ميان اردوگاه گذشت ودر برابر خيمه يزيد فرود آمد ودو ركعت نماز گزاردوسپس بر كمان خود تكيه كرد ورو به خوارج سخن خود را چنين آغاز كرد: آيا همه شما در صفّين حاضر بوديد؟گفتند: خير. فرمود: به دو گروه جداگانه تقسيم شويد تا با هر گروه در حدّ آن سخن بگويم. سپس با صداي بلند فرمود: «خاموش باشيد وهمهمه مكنيد وبه سخنانم گوش فرا دهيد ودلهايتان را متوجه من سازيد. از هركس شهادت طلبيدم مطابق آگاهي خود گواهي دهد». آن گاه،پيش از آنكه با آنان سخن بگويد، توجهي به مقام ربوبي كرد وهمگان را به او متوجّه ساخت وگفت: خدايا اين مقامي است كه هركس در آن پيروز شود در روز رستاخيز نيز پيروز خواهد شد وهر كس در آن محكوم گردد در سراي ديگر نابينا وگمراه خواهد شد. آيا شما به هنگام بلند كردن قرآن بر نيزه ها، آن هم به صورت خدعه وحيله، نگفتيد كه آنان برادران وهمكيشان ما هستند وكارهاي گذشته خود را فسخ كرده وپشيمان شده اند وبه كتاب خدا پناه آورده اند وبايد نظر آنان را پذيرفت واندوه آنان را برطرف ساخت؟(ومن در پاسخ شما گفتم:) اين پيشنهادي است كه برون آن ايمان ودرون آن

عدوان وكينه توزي است; آغاز آن رحمت ودلپذير وپايان آن ندامت وپشيماني است. بر سر كار خود بمانيد وراه خود را ترك مكنيد ودندانها رابراي جهاد با دشمن بفشاريد وبه فرياد هيچ نعره كننده اي توجه مكنيد، كه اگر با او موافقت شود گمراه مي كند واگر به حال خود واگذار گردد خوار مي شود. سرانجام اين كار (تسليم در برابر خواسته آنان) بر خلاف تأكيد من انجام

--------------------------

1 . يكي از سران خوارج از قبيله يشكر بن بكر بن وائل.

-------------------------- صفحه 707

گرفت وديديم كه شما چنين فرصتي به دشمن داديد.(1) ابن ابي الحديد در شرح خطبه سي وششم مي گويد: خوارج گفتند كه آنچه مي گويي همه حق وبجاست، ولي چه مي توان كرد كه ما گناه بزرگي مرتكب شده ايم واز آن توبه كرده ايم وتو نيز بايد توبه كني. امام، بدون اينكه به گناه خاصي اشاره كند، به طور كلّي گفت:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْب». در اين موقع شش هزار نفر از اردوگاه خوارج، به عنوان انصار امام، خارج شدند وبه وي پيوستند. ابن ابي الحديد در تفسير اين استغفار مي گويد: توبه امام يك نوع توريه واز مصاديق «اَلْحَربُ خُدْعَةٌ» بوده است. او سخن مجملي گفت كه تمام پيامبران آن را مي گويند ودشمن نيز به آن راضي شد، بدون اينكه امام به گناهي اقرار كرده باشد.(2) شرارت دشمن دوست نما

پس از بازگشت خوارج از اردوگاه به كوفه، در ميان مردم شايع كردند كه امام از پذيرش حكميت بازگشته وآن را ضلال وگمراهي دانسته است ودر صدد تهيّه وسايل است كه مردم را براي نبرد با معاويه، پيش از

اعلام رأي حكمين، حركت دهد. در اين ميان اشعث بن قيس، كه زندگي ونحوه پيوستن او به امام (عليه السلام) كاملاً مرموز بوده است، در ظاهري دوستانه، امّا در باطن به نفع معاويه، وارد كار شد وگفت:مردم مي گويند اميرمؤمنان از پيمان خود برگشته ومسئله حكميت را كفر وگمراهي انگاشته است وانتظار بر انقضاي مدّت را خلاف مي داند.

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 280.

2 . همان، همانجا.

-------------------------- صفحه 708

سخنان اشعث آنچنان امام (عليه السلام) را در محذور قرار داد كه ناچار به بيان حقيقت پرداخت وگفت:هركس مي انديشد كه من از پيمان تحكيم برگشته ام دروغ گفته وهر كس آن را گمراهي مي پندارد خود گمراه شده است. بيان حقيقت چنان بر خوارج سنگين آمد كه با دادن شعار «لا حُكْمَ إِلا لِلّه» مسجد را ترك گفتند ومجدداً به اردوگاه خود بازگشتند. ابن ابي الحديد در اينجا ياد آور مي شود كه هر نوع خلل در حكومت امام (عليه السلام) زير سر اشعث بوده است، چه اگر او اين مسئله را مطرح نمي كرد امام را مجبور به بيان حقيقت نمي ساخت وخوارج كه به همان استغفار كلّي قناعت كرده بودند در خدمت امام براي نبرد با معاويه مي شتافتند. ولي او سبب شد كه امام (عليه السلام)پرده توريه را بدرد وسيماي حقيقت را آشكار سازد. تلاش مجدّد براي هدايت خوارج

مبرّد در «كامل» مناظره ديگري براي امام نقل مي كند كه با مناظره پيشين كاملاً فرق دارد واحتمال مي رود كه مناظره دوّمي باشد كه امام با خوارج انجام داده است وفشرده آن چنين است: امام(عليه

السلام) : آيا به خاطر داريد هنگامي كه قرآنها را بر نيزه بلند كردند من گفتم كه اين كار حيله وخدعه است واگر آنان داوري قرآن را مي خواستند به نزد من مي آمدند واز من داوري مي طلبيدند؟ وآيا كسي را سراغ داريد كه مسئله حكميتِ آن دو نفر را به اندازه من بد وزشت بشمارد؟ خوارج:نه. امام(عليه السلام) :آيا تصديق مي كنيد كه شما مرا، با كمال كراهت من، به اين كار وادار كرديد ومن از روي ناچاري به درخواست شما پاسخ گفتم وشرط كردم كه حُكم داوران در صورتي نافذ خواهد بود كه به حكم خدا داوري كنند؟ وهمگي مي دانيد كه حكم خدا از من تجاوز نمي كند(ومن امام بر حق وخليفه برگزيده

-------------------------- صفحه 709

مهاجر وانصار هستم). عبد اللّه بن كوّاء: صحيح است كه به اصرار ما آن دو نفر را در دين خدا حَكَم كردي، ولي ما اقرار مي كنيم كه با اين عمل كافر شديم واكنون از آن توبه مي كنيم وتو نيز مثل ما به كفر خود اقرار و از آن توبه كن وآن گاه همگان را براي نبرد با معاويه گسيل دار. امام(عليه السلام) :آيا مي دانيد كه خدا در اختلاف زوجين فرمان داده است كه به دو داور مراجعه شود، آنجا كه فرموده:(فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها) ؟ ونيز در تعيين كفّاره قتل صيد در حال اِحرام دستور داده است كه به دو عادل به عنوان حَكَم مراجعه شود، آنجا كه فرموده:(يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْكُمْ) ؟ ابن كوّاء: تو لقب اميرمؤمنان را از كنارِاسم خود پاك كردي وبدين طريق خود

را از حكومت خلع نمودي. امام(عليه السلام) :پيامبر براي ما اسوه است. در غزوه حديبيّه، آن گاه كه صلحنامه اي ميان پيامبر وقريش به اين صورت نوشته شد«هذا كِتابٌ كَتَبَهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللّهِ وَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرو»، نماينده قريش اعتراض كرد وگفت:اگر به رسالت تو اقرار داشتم با تو مخالفت نمي كردم. بايد لقب «رسول اللّه» را از كنار نام خود برداري. وپيامبر به من فرمود:علي، لقب رسول اللّه را از كنار اسم من پاك كن.گفتم:اي پيامبر خدا، قلبم اجازه نمي دهد چنين كاري كنم. آن گاه پيامبر با دست خود آن را پاك كرد ولبخندي به من زد وگفت: تو نيز به سرنوشت من دچار مي شوي. وقتي سخنان امام (عليه السلام) به آخر رسيد دو هزار نفر از گروهي كه در حروراء جمع شده بودند به سوي آن حضرت بازگشتند وبه سبب اينكه در آن نقطه گرد آمده بودند آنان را «حروريّه» ناميده اند.(1)

--------------------------

1 . كامل مبرّد، ص 45; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص275_ 274.

-------------------------- صفحه 710

مناظره اي ديگر

سياست امام (عليه السلام) در باره خوارج اين بود كه تا خوني نريزند ودست به غارت اموال نزنند در كوفه واطراف آن بتوانند به آزادي زندگي كنند، هرچند شب وروز نعره هاي انكار آنان مسجد را پر كند وبر ضدّ او شعار دهند.از اين رو، امام(عليه السلام) بار ديگر ابن عبّاس را روانه دهكده حروراء كرد. وي به آنان گفت:چه مي خواهيد؟گفتند:بايد همه كساني كه در صفّين بوده اند وبا تحكيم موافقت كرده اند از كوفه خارج شوند وهمگي به صفّين برويم وسه شب در آنجا بمانيم واز كرده

خود توبه كنيم وآن گاه براي نبرد با معاويه رهسپار شام شويم! در اين پيشنهاد آثار لجاجت وحماقت كاملاً پيداست. زيرا هرگاه مسئله حكميّت كار خلاف وگناهي باشد ديگر لازم نيست كه حتماً توبه در مكاني صورت پذيرد كه گناه در آنجا صورت گرفته است، آن هم به شرطي كه سه شب در آنجا اقامت كنند!بلكه توبه با يك لحظه ندامت واقعي وبا ذكر صيغه استغفار صورت مي گيرد. امام (عليه السلام) در پاسخ آنان گفت:چرا اكنون اين سخن را مي گوييد كه دو حَكَم معيّن واعزام شده اند وطرفين به يكديگر عهد وپيمان داده اند؟ گفتند: در آن وقت جنگ طول كشيد وسختي وفشار فزوني گرفت ومجروحان زياد شدند وما اسلحه وچهارپايان بسيار از دست داده بوديم; ازا ين رو، تحكيم را پذيرفتيم. امام (عليه السلام) فرمود: آيا در روزي كه فشار فزوني گرفته بود پذيرفتيد؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) پيمان خود را با مشركان محترم مي شمرد، ولي شما به من مي گوييد كه پيمان خود را بشكنم؟ خوارج در درون احساس شرم كردند ولي به سبب تعصب بر عقيده، يكي پس از ديگري وارد مي شدند وشعار مي دادند كه:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ وَ لَوْكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».

-------------------------- صفحه 711

روزي يكي از خوارج وارد مسجد شد وشعار ياد شده را سر داد ومردم دور او را گرفتند واو شعار خود را تكرار كرد واين بار گفت:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ وَ لَوْكَرِهَ أَبُوالحَسَنِ».امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت: من هرگز حكومت خدا را مكروه نمي شمارم، ولي منتظر حكم خدا در باره شما هستم. مردم به امام (عليه السلام)گفتند:چرا به اينها

اين همه مهلت وآزادي مي دهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمي كنيد؟ فرمود: «لا يَفْنُونَ إِنَّهُمْ لَفِي أَصْلابِ الرِّجالِ وَ أَرْحامِ النِّساء إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ».(1) آنان نابود نمي شوند; گروهي از آنان در صُلب پدران ورَحِم مادران باقي هستند وبه همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود.

--------------------------

1 . شرح حديدي، ج2، صص310_ 311.

-------------------------- صفحه 712 صفحه 713

فصل بيست و سوم

فصل بيست وسوّم

تحليلي از انگيزه هاي مخالفت خوارج

علل مخالفت خوارج با امام (عليه السلام) باانگيزه مخالفت معاويه با آن حضرت كاملاً متفاوت بود. معاويه از دوران خلافت عمر مقدمات خودمختاري ولايت شام را آماده ساخته بود وخود را رئيس مطلق شام مي دانست.پس از قتل عثمان، وقتي دريافت كه امام (عليه السلام)مي خواهد دست او را از ولايت شام قطع كند، به مخالفت برخاست وبا تحريك طلحه وزبير وسپس به راه انداختن نبرد صفّين در برابر امام (عليه السلام)ايستاد ودر واپسين لحظات با سياست شوم بر نيزه كردن قرآن دو دستگي عميقي در ميان ياران امام پديد آورد وسرانجام امام (عليه السلام) قرباني همين دو دستگي شد. امّا خوارج افرادي قشري وظاهربين وبه اصطلاح امروز خشكه مقدّساني بودند كه به جهت جهل وسطحي نگري وناآگاهي از مباني اسلامي با امام (عليه السلام) به مخالفت برخاستند وباتشبّث به علل واهي در برابر مصباح هدايت الهي صف آرايي كردند ودر خاموش ساختن آن حتي به بهاي نابودي خود از پاي ننشستند. به سبب همين تفاوت ميان معاويه وخوارج، امام (عليه السلام) پس از پيروزي بر آنها فرمود: «لا تُقاتِلُوا الْخَوارِجَ بَعْدِي، فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَدْرَكَهُ».(1)

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 58(طبع

عبده).

-------------------------- صفحه 714

پس از من با خوارج جنگ مكنيد، زيرا آن كسي كه جوينده حق باشد ولي به عللي راه خطا برود با آن كس كه جوينده باطل باشد وبه آن برسد يكسان نيست. تحليل انگيزه هاي مخالفت خوارج ثابت مي كند كه اين گروه، برخلاف شاميان، هرگز در طلب جاه ومقام نبودند، بلكه اعوجاج وعقب ماندگي فكري خاصي بر آنها حكومت مي كرده است. اينك مهمترين اعتراضهاي خوارج را نقل مي كنيم. 1_ حاكميت اشخاص بر دين

آنان پيوسته اين اعتراض را بر لب داشتند كه چگونه ممكن است دو نفر از دو گروه مخالف، بر طبق سليقه هاي شخصي خود، سرنوشت مسلمانان را به دست بگيرند ونظر خود را بر رأي رهبر شناخته شده مسلمين حاكم سازند.دين وسرنوشت مسلمانان بالاتر از آن است كه اشخاص با عقول ناقص خود بر آن حكومت كنند آنان پيوسته مي گفتند:«حَكَمَ الرِّجالَ فِي دِينِ اللّه». يعني:علي اشخاص را در دين خدا حاكم قرار داده است. اين اشكال حاكي از آن است كه آنان از شرايط پذيرش داوري حكمين آگاه نبودند وتصور مي كردند كه امام (عليه السلام) دست آن دو را در باره سرنوشت مسلمانان بازگذاشته است كه به هر نحو بخواهند تصميم بگيرند واعمال غرض كنند. امام در پاسخ اين اعتراض مي فرمايد: «إِنّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجالَ وَ إِنَّما حَكَّمْنَا الْقُرآنَ.هذا الْقُرآنُ إِنَّما هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لا يَنْطِقُ بِلِسان وَ لابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمان. وَإِنَّما يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجال. وَلَمّا دَعانَا الْقَوْمُ إِلي أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّي عَنْ كِتابِ اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي، وَقَدْ قالَ اللّهُ سُبْحانَهُ:(فَإِنْ تَنازَّعْتُمْ فِي شَيء

فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرْسُولِ) فَرَدُّهُ إِلَي اللّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتابِهِ، وَ رَدُّهُ إِلَي الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ،

-------------------------- صفحه 715

فَإِذا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتابِ اللّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النّاسِ بِه، وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فَنَحْنُ أَحَقُّ النّاسِ وَأَوْلاهُمْ بِها».(1) ما هرگز اشخاص راحاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را در ميان خود حاكم ساختيم.امّا قرآن نوشته اي است در ميان دو جلد كه خود سخن نمي گويد وكسي بايد سخن او را بازگو كند. واشخاص معيّني (مي توانند) در باره آن سخن گويند. وقتي مردم شام از ما خواستند كه قرآن را در ميان خود حاكم قرار دهيم ما گروهي نبوديم كه از كتاب خدا رويگردان باشيم، كه خداوند سبحان مي فرمايد:«اگر در مسئله اي دچار نزاع شديد، آن را به خدا ورسول او ارجاع كنيد». ارجاع به خدا اين است كه با قرآن او داوري كنيم وارجاع به پيامبر اين است كه سنّت او را برگيريم.هرگاه داوران طبق كتاب خدا داوري كنند ما شايسته ترين مردمي هستيم كه آن را باز گيريم واگر مطابق سنّت پيامبر داوري كنند باز هم ما شايسته ترين مردميم كه از آن پيروي مي كنيم. امام(عليه السلام) در خطبه اي ديگر همين پاسخ را به عبارت ديگر بيان مي كند ومي فرمايد: هر دو حَكَم براي اين برگزيده شدند كه آنچه را قرآن زنده كرده است زنده سازند وآنچه را كه قرآن ميرانده است بميرانند(=حق را احياء وباطل را نابود سازند)احياء قرآن گرد آمدن بر آن، واِماته قرآن دوري از آن است. اگر قرآن ما را به سوي شاميان سوق دهد بايد

از آن پيروي كنيم واگر آنان را به سوي ما سوق دهد بايد از ما پيروي كنند.من شرّي را به سوي شما نياوردم وشما را گول نزدم ومشتبه نساختم.(2) 2_ تعيين مدّت

دوّمين اعتراض آنان اين بود كه چرا براي داوران مدّتي تعيين گرديد و قرار شد

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 121.

2 . همان، خطبه 123 ونيز خطبه 17.

-------------------------- صفحه 716

كه هر دو داور در نقطه اي بي طرف (دومة الجندل) تا پايان ماه رمضان نظر خود را در باره اختلاف دو گروه صادر كنند وچرا اين كار در همان صحراي صفّين در روزهاي بلند كردن قرآنها بر نيزه انجام نگرفت؟! به راستي آيا اين نوع اشكالتراشي از جهالت آنها حكايت نمي كند؟مگر چنين قضاوت خطيري، آن هم در هنگامي كه دست هر يك از دو گروه تا مرفق در خون ديگري فرو رفته بود كار آساني بود كه در ظرف يك يا دو روز انجام گيرد وطرفين نيز آن را بپذيرند؟يا آنكه هرچه در اين كار صبر وحوصله اعمال مي شد امكان بيداري جاهل واستواري عالم فزوني مي يافت وزمينه بازگشت صلح به ميان امّت آماده تر مي شد؟ امام(عليه السلام) در پاسخ اين اعتراض مي فرمايد: «وَأَمّا قَوْلُكُمْ:لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكيمِ؟فَإِنَّما فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجاهِلُ وَ يَتَثَبَّتَ الْعالِمُ وَلَعَلَّ اللّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الأُمَّةِ».(1) اينكه مي گوئيد چرا ميان شما وآنان مدّتي معيّن كردم وبه امر داوري سرعت نبخشيدم، من اين كار را انجام ندادم مگر براي اينكه افراد نادان آگاه شوند ودانايان استوار بمانند تا شايد خدا در اين فاصله كار

امّت را اصلاح كند. 3_ تعارض حاكميت انسان با حصر حاكميت خدا

خوارج در طول مدّت مخالفت خود با امام (عليه السلام) بر آيه (لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ) تكيه كرده وكار آن حضرت را مخالف نصّ قرآن قلمداد مي كردند ودر شعارهاي خود مي گفتند:«لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ لا لَكَ ولا لأَصْحابِكَ يا عَلِيُّ». يعني: حاكميت مخصوص خداست نه از آنِ تو ونه از آنِ ياران تو. شعار ياد شده، چنان كه

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 121.

-------------------------- صفحه 717

گذشت، اقتباس از قرآن كريم است كه در سوره يوسف آيه هاي 40 و67 وغيره وارد شده است ومفاد آن از اصول توحيد به شمار مي رود وحاكي از آن است كه حاكميت وفرمانروايي، به عنوان يك حق اصيل، از آنِ خداست وهيچ انساني چنين حقّي بر انسان ديگر ندارد. ولي انحصار حق حاكميت بر خدا مانع از آن نيست كه گروهي، با ضوابط خاصي كه اهمّ آن اِذن خداست، در جهان حكومت كنند وتجليگاه حقّ حاكميت خدا گردند. وهيچ انسان خردمندي نمي تواند بگويد كه زندگي اجتماعي بدون حكومت امكان پذير است، چه انجام وظايف وحلّ تضادها وبرخوردها تنها در سايه يك حاكميت تحقّق مي پذيرد. امام (عليه السلام) وقتي شعار آنها را شنيد، فرمود: آري درست است كه حقّ حاكميت از آنِ خداست ولي از اين سخنِ حق هدف باطلي تعقيب مي شود: «كَلِمَةُ حَقّ يُرادُ بِهَا الْباطِلُ.نَعَمْ إِنَّهُ لا حُكْمَ إِلاّ للّهِ وَلكِنْ هؤلاءِ يَقُولُونَ لا إِمْرَةَ إِلاّ للّهِ وَإِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ أَمِير بر أو فاجِر يَعْمَلُ في إِمْرَتِهِ الْمُؤمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكافِرُ».(1) آري حق حاكميت از آنِ خداست(وهيچ بنده

اي بدون اذن الهي حقّ حكومت ندارد) ولي خوارج از شعار خود هدف ديگري دارند وآن اينكه اصلاً در جامعه نبايد حكومتي باشد(خواه مأذون از خدا يا غير آن). در حالي كه براي مردم وجود حاكمي، خواه نيكوكار وخواه بدكار، ضروري است، تا در سايه حكومت او مؤمن به كارهاي شايسته خود بپردازد وكافر نيز از زندگي مادي بهره مند شود. فقدان حكومت مايه فقدان امنيت است، ودر آن صورت، نه مؤمن به كارهاي خير موفّق مي گردد ونه كافر از زندگي دنيوي بهره مند مي شود. اگر به راستي هدف نفي تأسيس حكومت است، در اين صورت حكومت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) وشيخين را چگونه مي توان توجيه كرد؟

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 40.

-------------------------- صفحه 718

خوارج در عقيده وعمل پيوسته در كشمكش بودند. از يك طرف مي دانستند كه حيات اجتماعي بدون يك مدير نافذ امكان پذير نيست واز طرف ديگر، بر اثر كج فهمي، اقامه هر نوع حكومت رامخالف انحصار حاكميت خدا مي انگاشتند. شگفت آنكه خوارج، خود در آغاز كارشان براي حزب خويش رئيس برگزيدند! طبري مي نويسد: در ماه شوال سي وهشت هجري گروهي از خوارج در منزل عبد اللّه بن وهب راسبي به دور هم گرد آمدند وعبد اللّه در سخنراني خود گفت:شايسته نيست كه گروهي به خدا ايمان بياورند وبه حكم قرآن تن در دهند وزندگي دنيوي در نظر آنان گزيده تر از امر به معروف ونهي از منكر باشد. پس از او حرقوص بن زهير وحمزة بن سنان نيز سخن گفتند وسوّمي در پايان كلام خود گفت:«فَوَلُّوا أَمْرَكُمْ رَجُلاً فَإِنَّهُ لابُدَّ لَكُمْ مِنْ عِماد

وَ سَناد وَ رايَة تحفُونَ بِها وَ تَرْجِعُونَ إِلَيْها».(1) حكميّت، آخرين اميد

در ميان مسلمانان، پيش از نبرد صفّين وپس از آن، مسائل ريشه داري مطرح بود كه يكي از طرق حل آن انتخاب داوراني بود كه مسائل را با واقع بيني بررسي كنند ودر باره آن نظر دهند. اين مسائل عبارت بودند از: 1_ قتل عثمان. 2_ اتهام ياران امام(عليه السلام) به قتل خليفه. 3_ ادعاي معاويه كه وليّ الدم عثمان است. اساساً همين مسائل بود كه به نبرد صفّين منتهي شد وحلّ اين مشكلات دو راه داشت: راه نخست اينكه طرفين نزاع، اختلافِ خود را نزد امام برگزيده مهاجران

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج6، 55.

-------------------------- صفحه 719

وانصار ببرند واو، در يك دادگاه كاملاً آزاد، حكم الهي را در باره آنان اجرا كند واين همان راهي بود كه امام (عليه السلام) پيش از نبرد صفّين بر آن تأكيد داشت ودر نامه خود به معاويه نوشت: «وَقَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمانَ فَادْخُلْ فِيما دَخَلَ فِيهِ النّاسُ ثُمَّ حاكِمِ الْقَومَ إِلَيَّ أَحْمِلُكَ وَإِيّاهُمْ عَلي كِتابِ اللّهِ».(1) در باره قاتلان عثمان زياد سخن گفتي. در آنچه مردم وارد شدند وبا من بيعت كردند تو نيز وارد شو وبيعت كن وآن گاه شكايت خود را مطرح ساز، ومن همگي را به سوي كتاب خدا سوق مي دهم. اين راه، به سبب لجاجت معاويه وعلاقه او به فرمانروايي شام كاملاً مسدود شد ومنتهي به نبرد صفّين گرديد و.... دوّمين راه صحيح حلّ اختلافات، ارجاع آنها به يك دادگاه صالح بود كه در آن داوران بي طرف و واقع بين گره را بگشايند ودر امر داوري از مصالح واقعي

اسلام ومسلمانان چشم نپوشند و از هر نوع سودجويي امثال عمروعاص وكينه توزي امثال ابوموسي فارغ باشند. در چنين دادگاهي امام (عليه السلام)مي توانست به اهداف واقعي خود برسدومشكلات مطرح وحل وفصل شود. قتل خليفه مسئله پيچيده اي نبود. انگيزه هاي آن از ساليان قبل وجود داشت ورو به افزايش بود. تا اينكه شدت فشار واختناق وضرب صالحان وشكنجه خيرخواهان، مايه انفجار شد; انفجاري كه علي (عليه السلام) نيز نتوانست جلو آن را بگيرد وخليفه را از قتل نجات بخشد. ادعاي معاويه و وابسته هاي دستگاه خلافت عثمان بايد در يك دادگاه صالح مطرح شده وحق از باطل بازشناسي مي شد. در هيچ جاي جهان براي گرفتتن خون مقتول، لشگركشي را روا نمي دانند چه رسد به اينكه مايه قتل قريب به شصت وپنج هزار انسان گردد.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه 64.

-------------------------- صفحه 720

دادگاه «دومة الجندل»، اگر به درستي عمل مي كرد، مي توانست به اين مسائل رسيدگي كند ووظيفه مسلمانان را در برابر جريانها روشن سازد. ولي، با كمال تأسف، چيزي كه در آن دادگاه مطرح نشد ريشه هاي اختلافات بود. عمروعاص در فكر ربودن عقل ورأي رقيب بود كه امضاي خلع امام (عليه السلام) رااز او بگيرد تا بتواند خلافت معاويه را امضا كند وابوموسي در اين فكر بود كه همفكر خود عبد اللّه بن عمر را به خلافت برساند، زيرا دست او آلوده به خون هيچيك از دو طرف نشده بود! وقتي رأي دادگاه اعلام شد، علي (عليه السلام) آن را به رسميت نشناخت وگفت داوران بر خلاف تعهّد خود عمل كردند وتصميم گرفت كه با تنظيم سپاهي عازم

شود، امّا حادثه خوارج او را از تعقيب معاويه بازداشت. بركندن ريشه فساد

روش امام (عليه السلام) در برخورد با خوارج، روش ملايمت ونرمش بود ودر سخنان وي خطاب به آنان، جز تحبيب وتذكرات هدايتگرانه، چيز ديگري شنيده نمي شد. آن حضرت درست بسان پدري كه بخواهد فرزندان عاقّ وسركش خود رابه راه بياورد با آنان معامله مي كرد وحقوق آنان را از بيت المال مي پرداخت وبه داد وفريادشان در مسجد واطراف آن اعتنا نمي كرد وتمام همّت او اين بود كه، از طريق رام ساختن اين گروه وحدت كلمه را به جامعه بازآورد وغده سرطاني شام را، كه خوارج نيز زاييده آن بود، ريشه كن سازد وپيمان صفّين نيز اين حق را به امام (عليه السلام) مي داد، زيرا در متن قرار داد قيد شده بود كه اگر حكمين بر خلاف قرآن وسنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داوري كردند امام(عليه السلام) در موضع نخست خود باقي خواهد بود.(1)

--------------------------

1 . در متن پيمان چنين آمده است:«وَ إِنَّ كِتابَ اللّه سُبْحانَهُ وَ تَعالي بَيْنَنا عَنْ فاتِحَتِهِ إِلي خاتِمَتِهِ، نُحيِي ما أَحْيي الْقُرانُ وَ نُمِيتُ ما أَماتَ الْقُرآنُ. فَإِنْ وَجَدَ الْحَكَمانِ ذلِكَ فِي كِتابِ اللّهِ اِتَّبَعْناهُوَ إِنْ لَمْ يَجِداهُ أَخَذا بِالسُّنَّةِ الْعادِلَةِ وَ غَيْرِ الْمُفَرِقَة». شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 234.

-------------------------- صفحه 721

امام (عليه السلام) براي روشن ساختن مردم، كه از سرگرفتن نبرد با معاويه بر خلاف پيمان صفّين نيست بلكه بر طبق آن بايد نبرد تجديد گردد تا دشمن از پاي در آيد، سخنرانيهاي متعددي انجام داد. در يكي از سخنان خود چنين گفت: «وَقَدْ سَبَقَ اسْتِثناؤُنا عَلَيْهِما

فِي الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِما وَ جَوْرَ حُكْمِهِما. والثِّقَةُ فِي أَيْدِينابأَنْفُسِنا حينَ خالَفا سَبِيلَ الْحَقِّ وَ آتَيا بِما لا يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ الْحُكْمِ».(1) شرط ما با آنان اين بود كه به عدل وداد داوري كنند وبه حق عمل نمايند، وهر دو نفر شرط ما را، پيش از داوري ظالمانه خود، پذيرفته بودند. اكنون با راه حق مخالفت ورزيده وحكم به باطل داده اند.حجّت با ماست وبايد براي خاموش كردن فتنه جهاد را از سر گيريم. در انديشه امام (عليه السلام) وياران او مسئله اي جز بر انداختن شجره خبيثه ودر آوردن غدّه فساد نبود وتمام تلاش وهمّت او صرف همين مي شد.امّا ناگهان صفحه تاريخ ورق خورد وجريان بر خلاف اين انديشه ها وطرحها پيش رفت وبه جاي نبرد با معاويه، نبرد با خوارج به صورت يك مسئله قطعي ولي مقطعي رخ نمود. اكنون بايد ديد چه شد كه جام صبر وحوصله امام (عليه السلام) لبريز شد و او را بر نبرد با آنان مصمّم ساخت. علل مسئله را مي توان در مطالب زير به دست آورد: 1_ گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبد اللّه بن وهب راسبي به دور هم گرد آمده اند وبه عنوان امر به معروف ونهي از منكر تصميم بر قيام مسلحانه گرفته اند وبه اين منظور نامه اي به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت كرده اند كه هرچه زودتر به اردوگاه خوارج در كنار «خيبر» نهروان بپيوندند وخوارج بصره نيز اعلام آمادگي كرده اند.(2) 2_ رأي دادگاه دومة الجندل، كه در آن با كمال وقاحت امام (عليه السلام) را

--------------------------

1 . نهج

البلاغه عبده، خطبه 172.

2 . الامامة والسياسة، ج1، ص 132.

-------------------------- صفحه 722

ازمنصب خود عزل ومعاويه بر جاي او منصوب شده بود، امام را بر آن داشت كه افكار عمومي را در اين مورد روشن سازد. از اين رو، امام (عليه السلام) در كوفه بر منبر قرار گرفت وپس از ستايش خدا فرمود: مخالفت با انسان آگاه وخيرخواه مايه حسرت وموجب پشيماني است. من در باره مسئله تحكيم وداوري اين دو نفر نظر منفي داشتم ولي شما نظر مرا نپذيرفتيد وتن به حاكميت آن دو داديد وآنان بر خلاف تعهّد خود آنچه را كه قرآن ميرانده بود زنده كردند وآنچه را كه احياء كرده بود ميراندند; از هوي وهوس خود پيروي كردند و بدون حجّت ودليل رأي دادند. ازاين جهت، خدا وپيامبر او ومؤمنان از هر دو داور بَري هستند. آماده جهاد وحركت به سوي شام باشيد ودر روز دو شنبه در پادگان نخيله به دور هم گرد آييد. به خدا سوگند من با اين گروه (شاميان) مي جنگم، هرچند احدي جز من در ميان نباشد. 3_ امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه هرچه زودتر كوفه را به عزم صفّين ترك كند. برخي از ياران وي يادآور شدند كه بهتر است خوارج را كه از ما فاصله گرفته اند نيز به شركت در جهاد دعوت كنيد. از اين رو، امام (عليه السلام) نامه اي به سران خوارج نوشت ودر آن يادآور شد: عمروعاص وابوموسي دچار خطا شده، با كتاب خدا مخالفت كرده واز هوس خود پيروي كرده اند; نه به سنّت عمل كرده اند نه به قرآن. خدا ورسول او ومؤمنان از كرده

آنان بري هستند.وقتي نامه من به شما رسيد به سوي من بشتابيد تا براي نبرد به سوي دشمن مشترك برويم. 4_ نامه امام (عليه السلام) كوچكترين اثري در روحيه خوارج نگذاشت وبه پيشنهاد آن حضرت پاسخ رد دادند. از اين رو، امام از آنان مأيوس شد وتصميم گرفت كه در انتظار شركت آنان ننشيند وبا سپاهي كه در اختيار دارد يا مي تواند گرد آورد به سوي صفّين بشتابد.پس به ابن عبّاس، استاندار بصره، نامه نوشت واز او درخواست

-------------------------- صفحه 723

كمك كرد. وقتي نامه امام (عليه السلام) به استاندار بصره رسيد او نامه را بر مردم خواند، ولي با كمال تأسّف جز هزار وپانصد نفر، به فرماندهي اخنف بن قيس، كسي به نداي امام (عليه السلام) پاسخ مثبت نگفت. ابن عبّاس از كمي داوطلبان سخت متأثّر شد ودر اجتماع با شكوهي سخنراني كرد وگفت: نامه اي از اميرمؤمنان به من رسيده ودر آن به من دستور داده است كه گروهي را به سوي او، براي شركت در جهاد، گسيل دارم. من فرمان شركت وحركت را صادر كردم، ولي فقط هزار وپانصد نفر براي شركت در جهاد آماده شدند، در حالي كه در ديوان دولتي اسامي شصت هزار نفر موجود است. هرچه زودتر حركت كنيد واز عذرتراشي بپرهيزيد وهركس با دعوت امام خود مخالفت ورزد پشيماني سختي خواهد داشت. من به ابوالاسود دستور داده ام كه برنامه حركت شما را ترتيب دهد. با تمام تلاشي كه ابوالاسود وديگران كردند فقط هزار وهشتصد نفر به گروه نخست پيوست وسرانجام لشگري مركّب از سه هزار ودويست نفر رهسپار كوفه شد. امام (عليه السلام) از كمي سپاه

بصره در تأثّر فرو رفت ودر ميان مردم كوفه براي سخنراني ايستاد ورو به آنان كرد وگفت: اي مردم كوفه، شما برادران وياران من در امر حق هستيد.من به كمك شما كسي را كه به حق پشت كند مي كوبم. اميدوارم كه شما پاسداران حق در اين راه ثابت واستوار باشيد. بدانيد كه از مردم بصره فقط سه هزار ودويست نفر به سوي ما آمده اند.بر شماست كه مرا خالصانه وبه دور از غلّ وغشّ ياري كنيد ورؤسا وقبايل به عشيره هاي خود بنويسند و از آنان كه توانايي جنگ دارند بخواهند كه در اين نبرد شركت جويند. اشخاصي مانند سعد بن قيس همداني وعدي بن حاتم وحجر بن عدي وبزرگان قبايل، فرمان را به جان پذيرفتند ونامه هايي به قبايل خود نوشتند وبدين

-------------------------- صفحه 724

طريق چهل هزار نفر رزمنده باهفده هزار نوجوان وهشت هزار غلام وارد كوفه شدند ولشگر بصره نيز به آن ضميمه شد وسرانجام سپاهي چشمگير ودشمن شكن در زير لواي امام (عليه السلام) گرد آمد. گروهي اصرار ورزيدند كه پيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام (عليه السلام) به پيشنهاد آنان اهميت نداد وفرمود: آنان را رها سازيد وسراغ گروهي برويد كه مي خواهند در روي زمين شاهان ستمگر باشند ومؤمنان را به بردگي بگيرند. در اين هنگام از هر نقطه سپاه ندا بلند شد وخطاب به امام (عليه السلام)گفتند: ما را به هرجا كه مصلحت مي داني سوق بده، كه قلوب جملگيِ ما همچون قلب يك نفر است وبراي نصرت وپيروزي تو مي تپد. 5_ در چنين اوضاع حسّاسي گزارش رسيد كه خوارج عبد

اللّه بن خباب را در كنار نهر همچون گوسفند سر بريده اند وبه اين نيز اكتفا نكرده، همسر او را نيز كشته وفرزندي را كه در رحم داشته از شكم او بيرون كشيده واو را نيز ذبح كرده اند. ابن قتيبه در «الامامة والسياسة» در اين باره مي نويسد: وقتي خوارج با عبداللّه روبرو شدند گفتند: تو كيستي؟ گفت: بنده مؤمن به خدا.گفتند: نظر در باره علي چيست؟ گفت. او اميرمؤمنان ونخستين مؤمن به خدا ورسول اوست.گفتند: اسم توچيست؟ گفت:عبد اللّه بن خباب بن الارّت.گفتند: پدر تو همان صحابي پيامبر است ؟ گفت: آري.گفتند: تو را ناراحت كرديم؟ گفت: آري.گفتند: حديثي را كه از پدرت واو از پيامبر شنيده است براي ما نقل كن.گفت: پدرم نقل كرد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:«پس از من فتنه اي رخ مي دهد كه قلب مؤمن در آن مي ميرد; شب را با ايمان مي خوابد وروز كافر مي شود». گفتند:هدف اين بود كه اين حديث را از تو بشنويم.به سوگند تو را به گونه اي مي كشيم كه تاكنون كسي را چنان نكشته ايم. پس فوراً دست وپاي او را بستند وهمراه زن باردارش به زير نخلي آوردند. در اين هنگام دانه اي خرما از درخت افتاد ويكي از خوارج آن را به دهن خود نهاد. فوراً اعتراض همفكران او بلند شد كه از مال

-------------------------- صفحه 725

مردم، بدون رضايت يا بدون پرداخت بها، بهره مي گيري؟! فوراً خرما را از دهان خود در آورد وبه دور انداخت! همچنين خوكي كه متعلّق به يكي از مسيحيان بود واز آن نقطه عبور مي كرد با

تير يكي از خوارج از پاي در آمد. در اين وقت اعتراض ديگران بلند شد كه اين عمل فساد در زمين است واز اين رو از صاحب آن رضايت طلبيدند! آن گاه عبداللّه را كه در بند كشيده شده بود به سوي نهر آب آوردند وبسان گوسفند سر بريدند وبه اين اكتفا نكردند وهمسر او را نيز به قتل رساندند وشكم او را دريدند وجنين را نيز سربريدند. باز به اين هم اكتفا نكردند وسه زن ديگر را، كه يكي از آنان صحابيه وبه نام اُمّ سنان بود، نيز كشتند.(1) خباب بن الارّت، پدر عبد اللّه، از سابقان در اسلام بود ونشانه شكنجه هاي قريش تا روز مرگ بر بدن او بود. او پيش از بازگشت امام (عليه السلام) از صفّين در كوفه درگذشت وامام در بازگشت خود از صفّين بر كنار قبر او ايستاد وبر او ترحّم كرد و او را ستود. مبرّد در «كامل» خود وضع قتل فجيع عبد اللّه را آورده ويادآور شده است كه چون قاتل او را گرفتند او گفت:من از شما درخواست مي كنم كه آنچه را قرآن زنده كرده زنده كنيد وآنچه را ميرانده است بميرانيد.آن گاه پس از نقل داستان روايت عبد اللّه از پدرش از پيامبر، مي نويسد:خوارج براي بهره گيري از ثمر نخلي به صاحب آن پيشنهاد كردند كه بهاي آن را بگيرد. او گفت كه ميوه درخت خود را به آنها بخشيد ولي آنان نپذيرفتند وگفتند:حتماً بايد بهاي آن را بپذيري. در اين موقع فرياد مسيحي بلند شد كه شما از ريختن خودن مسلماني هراس نداريد، امّا از خوردن ميوه درختي كه صاحب آن

اعلام رضايت كرده است خودداري مي كنيد؟!(2) 6_ اميرمؤمنان (عليه السلام) چون از قتل عبد اللّه آگاه شد، حارث بن مرّه را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحي از جريان بياورد. وقتي حارث وارد جمع آنان

--------------------------

1 . الامامة والسياسة، ص 136.

2 . الكامل، ص 560; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 282.

-------------------------- صفحه 726

شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامي وانساني، او را كشتند. قتل سفير امام بسيار بر تأثّر آن حضرت افزود. در اين موقع گروهي به حضور امام رسيدند وگفتند:آيا صحيح است كه با وجود چنين خطري كه پشت گوش ما وجود دارد به سوي شام برويم وزنان وفرزندان خود را در ميان آنان بگذاريم؟ تصميم بر تنبيه قاتلان عبداللّه

وحشت ورعبي كه قتل عبداللّه در ميان مردم ايجاد كردامام (عليه السلام) را بر آن داشت كه ريشه جهالت وشقاوت را بركند. از اين جهت مصمّم شد كه به سوي حروراء يا نهروان حركت كند. به هنگام حركت، يكي از ياران او كه در علم نجوم سرآمد روزگار بود علي (عليه السلام)را از حركت در آن ساعت بازداشت وگفت:اگر در اين ساعت از روز حركت كني آسيب شديدي به تو مي رسد. امام (عليه السلام) به سخن او اعتنا نكر دواز به كارگيري علم نجوم در كشف اين مسائل انتقاد كرد وفرمود: از نجوم به عنوان راهنما در تاريكيهاي بيابان و دريا بايد استفاده كرد. از قضا در اين سفر امام (عليه السلام) به پيروزي عظيمي دست يافت.امام مقداري از كوفه دور شده بود كه يكي از ياران او دوان

دوان به سوي او آمد وگفت:اي اميرمؤمنان، بشارت بده كه گروه خوارج ازحركت شما آگاه شدند وپا به فرار گذاشته، از نهر عبور كرده اند. امام (عليه السلام) فرمود: تو با ديدگان خود ديدي كه از آب عبور كردند؟ گفت: آري. امام او را سه بار سوگند داد واو در هر سه بار سوگند ياد كرد كه با چشم خود عبور خوارج راا زآب وپل مشاهده كرده است. امام (عليه السلام) فرمود: «وَاللّهِ ما عَبَرُوهُ وَ لَنْ يَعْبَرُوهُ وَ إِنَّ مَضارِعَهُمْ دُونَ النُطْفَةِ والّذي خَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَنْ يَبْلُغُوا الأَثْلاثَ ولا قَصْرَ بَوازِنَ».(1)

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 272:«مَضارِعُهُمْ دُونَ النُطْفَةِ وَ اللّهِ لا يُفلتْ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لا يُهْلكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ».(خطبه 58).

-------------------------- صفحه 727

سوگند به خدا كه از آب عبور نكرده اند وهرگز عبور نخواهند كرد وقتلگاه آنان در كنار آب است. به خدايي كه دانه را شكافت وانسان را آفريده است به منطقه «اثلاث» و«قصر بوازن» نيز نمي رسند. سخن اين فرد را دو نفر ديگر با همان مضمون تأييد كردند، ولي امام سخن آنان را نيز نپذيرفت. چگونه بپذيرد در حالي كه پيامبر معصوم به او گزارش داده بود كه باسه گروه نبرد خواهد كرد؟ با دو گروه نبرد كرده بودوگروه سوم، مطابق نشانه هايي كه در سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)آمده بود همين گروه بودند. در اين ميان جواني در شك وترديد قرار گرفت كه آيا سخن شاهدان عيني را بپذيرد يا گزارشهاي غيبي امام را. سرانجام باخود تصميم گرفت كه اگر سخن امام خلاف از آب در آمد به

دشمنان او بپيوندد. امام (عليه السلام) بر اسب خود سوار شد وسپاه نيز به دنبال او حركت كرد. وقتي به اردوگاه آنان رسيدند روشن شد كه آنان غلافهاي شمشير خود را شكسته واسبها را رها كرده وهمگي آماده جنگ شده اند. در اين هنگام جوان ساده لوح به حضور امام رسيد واز نيّت بد خود پوزش طلبيد. تاريخ يادآور مي شود كه امام (عليه السلام) از مدائن گذشت ودر نهروان فرود آمد وبه آنان پيام داد كه قاتلان عبد اللّه وهمسر وفرزند او را تحويل دهند تا قصاص شوند.خوارج پيام دادند كه ما همگي قاتل او بوده ايم وخون او را حلال شمرده ايم.امام (عليه السلام) به نزديك آنان آمد وگفت: اي گروه (متمرّد)، من به شما هشدار مي دهم كه مبادا فردا مورد لعنت امّت اسلامي قرار گيريد ودر كنار آب، بدون دليل روشن كشته شويد. ...من شما را از تن دادن به تحكيم بازداشتم وگفتم كه بني اميّه نه دين دارند ونه قرآن مي خواهند. من آنان را، از روزي كه كودك بودند تا اكنون كه بزرگ شده اند، به خوبي مي شناسم. آنان بدترين كودكان وبدترين مردم هستند. ولي شما به سخن من گوش فرا نداديد وبا من مخالفت كرديد. ومن براي

-------------------------- صفحه 728

چنين روزي از هر دو داور پيمان گرفتم كه آنچه را كه قرآن زنده كرده زنده كنند وآنچه را كه ميرانده است بميرانند. اكنون كه آنان بر خلاف هر دو حكم كرده اند ما بر سخن نخست وراه وروش اوّل خود هستيم.(1) خوارج در برابر منطق استوار امام (عليه السلام) پاسخي جز تكرار سخنان بيهوده نداشتند و

اصرار ميورزيدند كه: همگي در سايه پذيرفتن تحكيم كافر شده ايم وما توبه كرديم، تو نيز بر كفر خود گواهي بده واز آن توبه كن، كه در اين صورت ما با تو همگاميم ودر غير اين صورت مارا رها كن واگر قصد نبرد داري ما آماده نبرد هستيم. امام (عليه السلام) فرمود:آيا پس از ايمان وجهاد در ركاب با رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بر كفر خود شهادت دهم؟ آيا تن دادن به تحكيم سبب مي شود كه شما شمشيرهاي خود را بر شانه نهاده وآنها را بر فرق مردم فرود آوريد وخون مردم را بريزيد؟ اين است خسران آشكار. آخرين اتمام حجّت

امام (عليه السلام) از مذاكره با آنان مأيوس شد وبه آرايش سپاه پرداخت. فرماندهي بخش راست سپاه را به حجر بن عدي وبخش چپ را به شبث بن ربعي واگذار كرد وابوايّوب انصاري را فرمانده سواره نظام وابوقتاده را فرمانده پياده نظام قرار داد. در اين نبرد هشتصد تن صحابي مدّتي در ركاب امام (عليه السلام) شركت داشتند وازاين رو، فرماندهي آنان را به قيس بن سعد بن عباده واگذار كرد وخود نيز در قلب لشكر قرار گرفت. آن گاه در بخش سواره نظام پرچم اماني برافراشت وبه ابو ايّوب انصاري دستور داد كه فرياد زند كه راه بازگشت بازاست وكساني كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته مي شود وهركس كه وارد كوفه گردد يا ازا ين گروه جداشود در امن وامان است. ما اصرار به ريختن خون شما نداريم. در اين موقع گروهي دور پرچم گرد آمدند وامام (عليه السلام) توبه آنان را پذيرفت.(2) برخي مي گويند

هزار نفر از

--------------------------

1 . به خطبه 36 مراجعه فرماييد.

2 . الاخبار الطوال، ص 210.

-------------------------- صفحه 729

خوارج راه بازگشت را در پيش گرفتند ودر گرداگرد پرچم قرار گرفتند.عدّه اي از سران خوارج كه به سوي امام بازگشتند عبارتند از: مسعر بن فدكي، عبد اللّه طائي، ابومريم سعدي، اشرس بن عوف وسالم بن ربيعه. در حقيقت جز عبد اللّه بن وهب راسبي، شخص سرشناسي با آنان باقي نماند.(1) طبري مي نويسد كه پس از بازگشت اين گروه به سوي امام، سپاه خوارج را دوهزار وهشتصد نفر سپاهي تشكيل مي داد(2)، در حالي كه ابن اثير تعداد آنان راهزار وهشتصد نفر مي داند. امام (عليه السلام) به ياران خود دستور داد كه تا دشمن نبرد را آغاز نكرده آنان آغاز به نبرد نكنند. در اين هنگام مردي ا ز صفوف خوارج بيرون آمد وبر ياران امام حمله كرد وسه نفر را از پاي درآورد. پس، امام (عليه السلام) نبرد را با حمله خود آغاز كرد ونخست آن فرد را از پاي در آورد وسپس به ياران خود فرمان حمله داد وفرمود: به خدا سوگند كه جز ء ده نفر ازشما كشته نمي شود وجز ده نفر از آنان جان سالم به در نخواهد بود.(3) در اين موقع عبد اللّه بن وهب راسبي به ميدان آمد وگفت:اي فرزندابوطالب، از تو دست بر نمي دارم تا تو را از پاي درا ورم يا بر من دست يابي. امام (عليه السلام) در پاسخ او گفت: خدا او را بكشد; چه مرد بي حيايي است! ومي داند كه من دوست شمشير ونيزه ام. وافزود: او اززندگي مأيوس شده

وطمع كاذب بر من دوخته است.سپس با يك ضربه او را به يارانش ملحق ساخت.(4) در اين نبرد، در كمترين ساعات، پيروزي نصيب امام (عليه السلام)

--------------------------

1 . مقالات الاسلاميين، ج1، ص 210.

2 . كامل ابن اثير، ج3، ص 346; تاريخ طبري، ج4، ص 64.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص 273_ 272.

4 . الامامة والسياسة، ص 138.

-------------------------- صفحه 730

شد. رزمندگان امام از راست وچپ وآن حضرت خود از قلب لشگر بر دشمن زبون حمله بردند وچيزي نگذشت كه اجساد بي جان خوارج به روي خاك افتادند. در اين نبرد همه خوارج از پاي در آمدند وفقط نه نفر از آنان جان سالم به سلامت بردند; دونفر به خراسان، دو نفر به عمّان، دو نفر به يمن، دونفر به جزيره عراق ويك نفر به «تَلِّ موزن» پناهنده شدند ودر آنجازاد ولد كردند وبه نسل خوارج بقا بخشيدند.(1) امام (عليه السلام) در پايان نبرد در برابر اجساد بي روح آنان ايستاد وبا حالتي پر از تأثّر فرمود: «بُؤْساً لَكُمْ. لَقَدْ ضَرَّكُمْ منْ غَرَّكُمْ. فقيل له: من غَرَّهُم يا أمير المؤمنين؟فقال: الشَّيطانُ الْمُضِلُّ وَ الأَنْفسُ الأَمّارة بالسُّوء.غرَّتْهُمْ بِالأمانيّ وفَسَحَتْ لَهُم بِالْمَعاصي وَ وَعدَتْهُمْ الاظهارَ فَافْتَحَمَتْ بِهِمُ النّار».(2) بدبختي بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگي بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسي آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده ونفسهاي سركش. آنان را با آرزوهايي فريب دادند وراههاي طغيان را بر آنان گشودند ووعده پيروزي به آنان دادند وسرانجام آنان را به آتش سوزان در افكندند. ياران امام (عليه السلام) تصوّر

كردند كه نسل خوارج منقرض شده است،ولي امام در پاسخ آنان گفت: «كَلاّ، وَ اللّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلابِ الرِّجالِ وَ قَرَاراتِ النِساء، كُلّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّي يَكُونَ آخِرُهُم لُصُوصاً سلاّ بين»(3) نه، چنين نيست، آنان به صورت نطفه هايي در صلب مردان ورحم زنان به سر مي برند. هرگاه شاخي از آنان برويد،(از طرف حكومتها) بريده مي شود(وشاخ ديگري در جاي آن مي رويد) تا سرانجام به صورت گروههاي غارتگر وربايندگان اموال در مي آيند.

--------------------------

1 . كلمات قصار، شماره 315.

2 . كشف الغمّة، ج1، ص 267.

3 . نهج البلاغه، خطبه 59.

-------------------------- صفحه 731

آن گاه يادآور شد:پس از من سرگرم جنگ با خوارج نباشيد، كه دشمن اصلي شما معاويه است ومن براي حفظ امنيت به نبرد با آنان اقدام كردم. اقليتي از آنان باقي مانده وشايسته جنگيدن نيستند. امام (عليه السلام) ازغنائم جنگي اسلحه وچهارپايان را در ميان ياران خود تقسيم كرد ولوازم زندگي وكنيزان وغلامان ايشان را به وارثانشان بازگرداند. آن گاه در ميان سپاه خود قرار گرفت واز عمل آنان تقدير كرد ودستور داد كه از همين نقطه رهسپار صفّين شوند وريشه فساد را بكنند. ولي آنان در پاسخ امام (عليه السلام)گفتند:بازوان ما خسته شده وشمشيرهاي ما شكسته وتيرها پايان يافته است. چه بهتر كه به كوفه بازگرديم وبر نيروي خود بيفزاييم. اصرار آنان بر بازگشت، مايه تأسّف امام (عليه السلام) شد وناچار به همراه آنان به پادگان كوفه درنخيله بازگشت. آنان به تدريج به كوفه مي رفتند واز زن وفرزند خود ديدار مي كردند وديري نگذشت كه فقط گروهي اندك در پادگان باقي ماندند، گروهي

كه هرگز نمي شد با آنان به نبرد شاميان رفت. تاريخ پايان فتنه خوارج

نطفه انديشه خروج بر امام (عليه السلام) در سرزمين صفّين در ماه صفر سال سي وهشت هجري بسته شد وبه مرور زمان انديشه مخالفت تحكيم با كتاب خدا شدّت گرفت. خوارج كوفه در دهم ماه شوّال همان سال در خانه عبد اللّه بن وهب راسبي اجتماع وبا او بيعت كردند وتصميم بر ترك كوفه گرفتند واز آنجا به حروراء وسپس به نهروان رفتند. امام (عليه السلام) در مسيرخود به شام مجبور به تغيير برنامه ونبرد با خوارج شد وطبق نقل مورّخان در نهم ماه صفر سال سي وهشتم ريشه فساد كنده شد.(1)

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 98 والخوارج.

-------------------------- صفحه 732 صفحه 733

بخش ششم (733_ 786) وقايع پس از نهروان وشهادت امام عليه السَّلام

فصل اول

فصل اوّل

يغماگري وايجاد نا امني وكشتار فجيع

غائله نهروان با قاطعيّت امام علي (عليه السلام) وهمّت ياران با وفاي آن حضرت پايان پذيرفت وهنگام آن بود كه امام، با پاكسازي ارتش خود از اخلالگران، بار ديگر آرامش را به سرزمينهاي اسلامي بازگرداند وبه خودكامگي معاويه وشاميان فريب خورده پايان بخشد، زيرا تمام فتنه ها وفسادها زير سر فرزند ابي سفيان بود. معاويه در سرزمين عراق جاسوساني داشت كه وقايع را مرتب براي او گزارش مي كردند. برخي از اين جاسوسان، كينه توزاني ديرينه نسبت به علي (عليه السلام) بودند، مانند عمارة بن عقبه برادر وليد بن عقبه. اين دو برادر، كه از شاخه هاي درخت ناپاك بني اميّه بودند، از آنجا كه امام (عليه السلام) ضربتهاي شكننده اي بر پيكر اين خاندان خبيث فرود آورده بود، دشمني آن حضرت را به دل داشتند، بالأخص كه پدر وليد

در جنگ بدر به دست علي (عليه السلام) كشته شده بود. وليد همان كسي است كه قرآن در آيه ششم سوره حجرات او را فاسق خوانده است ودر دوران حكومت عثمان به دست امام (عليه السلام) تازيانه خورد وحدّشرابخواري بر او جاري شد. ازاين رو تعجّب آور نيست كه برادر او عماره جاسوس معاويه در كوفه وخود وليد نيز ازمشوّقان معاويه در نبرد همه جانبه با علي (عليه السلام) باشد. عماره در نامه اي پرده از اختلاف ودو دستگي ميان ياران علي (عليه السلام) برداشت وواقعه نهروان را گزارش كرد ويادآور شد كه گروهي از قرّاء قرآن در اين واقعه به دست علي (عليه السلام) ويارانش كشته شده اند وبدين سبب اختلاف ونارضايتي در

-------------------------- صفحه 736

ميان آنان بالا گرفته است. او نامه را به وسيله مسافري به شام فرستاد.معاويه نامه را خواند واز هر دو برادر كه يكي حاضر وديگري غايب بود، تشكّر كرد.(1) معاويه زمينه را براي ايجاد ناامني ويغماگري وقتل شيعيان امام (عليه السلام) مناسب ديد واز اين جهت با اعزام گروههايي به مناطق حجاز ويمن وعراق به جنگ رواني دست زد وبا ايجاد اغتشاش وقتل افراد بيگناه وغارت اموال زنان وبيچارگان، نه تنها امام را از انديشه تسخير مجدّد شام باز مي داشت، بلكه عملاً مي خواست ثابت كند كه حكومت مركزي قادر به حراست مرزهاي خود نيست. اين سياست، كه بحق سياستي شيطاني بود، اثر خود را كرد. معاويه با اعزام سنگدلاني به قلمرو حكومت علي (عليه السلام) هزاران تن را را به قتل رسانيد. اين ياغيان مهاجم حتي به كودكان وزنان نيز رحم نمي كردند وچنانكه خواهد آمد

دو كودك عبيد اللّه بن عبّاس را در برابر چشم مردم سربريدند. اين برگ از تاريخ حكومت امام (عليه السلام) بسيار دردآلود واندوهبار است. البتّه اين بدان معنانيست كه علي (عليه السلام) كفايت وتدبير سياسي براي نابود كردن دشمن نداشت، بلكه آنچه در اختيار آن حضرت بود تنها مشتي مردم فضول وبهانه گير وراحت طلب وبدتر از همه دهن بين بودند واز اين رو، امام (عليه السلام)نتوانست به اهداف عالي خود دست يابد.تاريخ، شرح اين هجومهاي وحشيانه رابه دقّت نگاشته است وما در اينجا تصويري روشن از اين هجومها را ترسيم مي كنيم تا ميزان تعهّد معاويه نسبت به اصول اسلام ومباني انساني روشن شود. 1_ غارتگري ضحّاك بن قيس

به معاويه گزارش رسيد كه اميرمؤمنان آماده حركت به سوي شام است تا بار ديگر نبرد را از سر گيرد. معاويه نامه اي در اين باره نوشت وكارگزاران خود را به تمام

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص115_ 114، به نقل از تاريخ طبري.

-------------------------- صفحه 737

نقاط شام فرستاد تا آن را براي مردم بخوانند.گروهي از مردم شام آماده حركت به سوي عراق شدند. فردي به نام حبيب بن مسلمه خطاب به آنان گفت:از صفّين تجاوز نكنيد، زيرا ما در آن نقطه بر دشمن پيروز شديم. ولي عمروعاص نظر داد كه معاويه با سپاه خود به عمق سرزمين عراق وارد شود، زيرا اين كار مايه تقويت روحيه سربازان شام وذلّت اهل عراق است.معاويه نظر او را تصويب كرد ولي گفت: مردم شام آمادگي تجاوز از صفّين را ندارند.بحث بر سر محل استقرار سپاه ادامه داشت كه ناگهان خبر رسيد كه درگيري

شديدي ميان امام (عليه السلام)وخوارج رخ داده و او بر متمردان سپاه خود پيروز شده است و از مردم خواسته است كه به سوي شام حركت كنند ولي آنان مهلت خواسته اند.باز نامه اي از عمارة بن عقبة ابن ابي معيط رسيد كه در آن از تفرقه ميان ياران علي (عليه السلام) سخن گفته بود واين كه قاريان قرآن وعابدان سپاه او سر به شورش نهاده اند وعلي رغم جنگ شديد وسركوب آنان هنوز اختلاف كلمه باقي است. در چنين وضعي معاويه ضحّاك بن قيس فِهري را به فرماندهي سه الي چهار هزار نفر برگزيد وفرمان داد كه به سمت كوفه برود وقبايلي را كه در اطاعت امام هستند غارت كند واين كار را به سرعت انجام دهد، به نحوي كه اگر بامدادان وارد شهري شد عصر آن روز در شهر ديگر باشد وهرگز در نقطه اي متوقف نشود كه با گروهي رودررو نبرد كند بلكه به صورت جنگ وگريز كار خود را ادامه دهد. ضحّاك در مسير خود به روستاي ثعلبيّه رسيد كه مسير حُجّاج عراق به سوي مكه بود. وي به غارت اموال حجّاج پرداخت وسپس به مسير خود ادامه داد وبا عمروبن عميس برادر زاده عبد اللّه بن مسعود روبرو شد و او را با گروهي از مردم كشت. چون گزارش غارتگري ضحّاك به علي (عليه السلام) رسيد، امام بر فراز منبر قرار گرفت وگفت: اي مردم، به سوي بنده صالح عمروبن عميس بشتابيد. به ياري گروهي از

-------------------------- صفحه 738

ياران خود كه از حمله دشمن آسيب ديده اند برخيزيد. حركت كنيد وبا دشمن خود بجنگيد ومرزهاي خود را از ورود

دشمن حفظ كنيد. آنان در برابر سخنراني امام (عليه السلام) واكنش چشمگيري نشان ندادند. امام كه ناتواني وسستي آنان را مشاهده كرد فرمود: سوگند به خدا كه من حاضرم ده نفر از شما را با يك نفر از ياران معاويه عوض كنم! واي بر شما كه همراه من بيرون بياييد وسپس مرا در وسط ميدان تنها بگذاريد وفرار كنيد. به خدا سوگند كه من مرگ با بصيرت را ناخوش ندارم ودر آن براي من آسايش بزرگي است واز شما وسختيهاي شما نجات مي يابم.(1) امام (عليه السلام) از منبر فرود آمد وحركت كرد تا به سرزمين غريبين رسيد. آن گاه حجر بن عدي را به فرماندهي چهار هزار نفر برگزيد وپرچمي براي او بست. حجر حركت كرد وبه سرزمين سماوه رسيد وپيوسته در دنبال ضحّاك بود تا در نقطه اي به نام تدمر به او برخورد. جنگ ميان دو گروه آغاز شد واز دشمن نوزده نفر واز ياران علي (عليه السلام) دو نفر كشته شدند. ضحّاك از تاريكي شب استفاده كرد وپا به فرار نهاد وبامدادان اثري از او پيدا نبود. ضحّاك در فرار خود از عراق با بي آبي روبرو شد، زيرا شتري كه حامل آب براي او بود در راه گم شد. ولي سرانجام راه را يافت واز ساكنان اطراف آب طلبيد و رفع عطش كرد. امام (عليه السلام) در باره غارتگري ضحّاك خطبه اي دارد كه قسمتهايي ازآن را مي نويسيم: «أَيُّهَا النّاسُ، المُجْتَمِعَةُ أَبْدانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُمْ كَلامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلابَ وَفِعْلُكُمْ ُيُطْمِعُ فِيكُمُ الأَعْداءَ! تَقُولُونَ فِي الْمَجالِسِ:كَيْتَ وَكَيْتَ فَإِذا جاءَ الْقِتالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيادِ».

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 97.

--------------------------

صفحه 739

اي مردمي كه بدنهايشان در كنار هم وگرايشهايشان مختلف است، سخنان شما سنگهاي سخت را نرم مي كند، ولي كارتان دشمنان را به طمع مي اندازد. در مجالس دور هم مي نشينيد ولاف وگزاف مي گوييد، ولي در وقت نبرد با دشمن مي گوييد:اي جنگ از ما دور شو. «...أَيَّ دار بَعْدَ دارِكُمْ تَمْنَعُونَ؟وَ مَعَ أَيِّ إِمام بَعْدِي تُقاتِلُونَ؟ اَلْمَغْرُورُ وَاللّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ. وَ مَنْ فازَ بِكُمْ فَقَدْ فازَ وَاللّهِ بِالسَّهْمِ الأَخْيَبِ وَمَنْ رَمي بِكُمْ فَقَدْ رَمي بِأَفوَقِ ناصِل». كدام خانه را بعد از خانه خود از تصرّف دشمن باز مي داريد؟ وبا كدام امام واميني بعد از من نبرد مي كنيد؟به خدا سوگند، فريب خورده كسي است كه شما او را فريب داده ايد. آن كس كه به وسيله شما كاري را صورت دهد، به خدا سوگند كه جز نوميدي چيزي نصيب او نمي شود وكسي كه به وسيله شما تير اندازد همانا با تير سرشكسته وبي پيكان تيراندازي كرده است. ودر پايان خطبه مي فرمايد: «اَلْقَومُ رِجالٌ أَمْثالُكُمْ. أقَولاً بِغَيْرِ عِلْم؟وَ غَفْلَةً مِنْ غَيْرِوَرع؟ وَطَمَعاً في غَيْرِ حَقّ؟!(1) شاميان مرداني چون شما هستند. آيا صحيح است گفتار بدون اعتقاد؟ وغفلت از خدا در عين بي تقوايي ؟ آيا در غير حق طمع ميورزيد؟ عقيل، برادر امام (عليه السلام)، از حمله ناجوانمردانه ضحّاك آگاه شد واز مكّه نامه اي به عنوان همدردي به وي نگاشت ودر پايان نامه درخواست كرد كه اگر امام اجازه دهد با فرزندانش به عراق بيايد ودر غم وشادي برادر شريك باشد، زيرا او دوست ندارد كه پس از آن حضرت زنده بماند. امام (عليه السلام) در پاسخ

نامه برادر، كه از نامه هاي تاريخي آن حضرت است، وضع قريش وستم پيشگي آنان را نسبت

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 29; الغارات ثقفي، ج2، ص 416; تاريخ طبري، ج4، ص 104; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص111تا 125.

-------------------------- صفحه 740

به خود چنين شرح مي دهد: «أَلا وَ انَّ الْعَرَبَ قَدْ أَجْمَعَتْ عَلي حَرْبِ أَخِيكَ الْيَوْمَ إِجْماعَها عَلي حَرْبِ رَسُولِ اللّهِ قَبْلَ الْيَوْمِ. فَأَصْبَحُوا قَدْ جَهِلُوا حَقَّهُ وَ جَحَدُوا فَضْلَهُ وَ بادَرُوهُ الْعَداوَةَ وَ نَصَبُوا لَهُ الْحَرْبَ وَ جَحَدُوا عَلَيْهِ كُلَّ الْجَحْدِ وَ جَرُّوا إِلَيْهِ جَيْشَ الأَحْزابِ».(1) همانا عرب امروز براي جنگ با برادرت همپيمان شده اند، چنانكه قبلاً براي نبرد با پيامبر خدا همپيمان شده بودند. آنان به انكار حقّ برادرت پرداختند وبرتري او را ناديده گرفتند وبه دشمني با او مبادرت ورزيدند واز كوششهاي او در سخت ترين لحظات عصر رسالت چشم پوشيدند وسرانجام سپاه احزاب را به سوي او به حركت در آوردند. اين كلمات حاكي است كه امام (عليه السلام) نبرد با معاويه را دنباله نبرد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) با ابوسفيان مي داند. در حقيقت، نبرد احزاب، در پوششِ گرفتن انتقام خون عثمان، در سرزمين صفّين تجديد شد. 2_ اعزام بُسْر به حجاز ويمن

امام (عليه السلام) اداره بخشي ازسرزمين يمن را به عهده عبيد اللّه بن عباس واداره بخشي ديگر را به نام جَنَدْ (2) به سعيد بن نمران واگذار كرده بود. در منطقه مركزي يمن گروهي بودند كه از روش عثمان وعثمانيان پيروي مي كردند وعلاقه اي به حكومت علي (عليه السلام)نداشتند وپيوسته در فكر اغتشاش وشورش بودند. اينان وقتي از

جريان خوارج وپيدايش دو دستگي در سپاه علي (عليه السلام) آگاه شدند پرچم مخالفت بر افراشتند، تا آنجا كه سعيد بن نمران را از منطقه جند بيرون راندند. گروهي نيز كه از نظر فكري عثماني نبودند، به سبب نپرداختن ماليات با شورشيان

--------------------------

1 . الغارات، ج2، ص 431.

2 . يمن در آن هنگام به سه بخش تقسيم مي شد: بخش مجاور با حجاز را «حضر موت»وبخش مركزي را «صنعا» ونقاط دورتر را «جَنَد» مي ناميدند. مراصد الاطّلاع، ماده جند.

-------------------------- صفحه 741

همصدا شدند. سعيد بن نمران وعبيد اللّه بن عبّاس وضع مخالفان را به امام (عليه السلام) گزارش كردند. امام (عليه السلام) در كوفه با يكي از شخصيتهاي يمن به نام يزيد بن قيس ارحبي به مشاوره پرداخت وسرانجام بر آن شد كه نامه اي به شورشيان بنويسد وآنان را نصيحت كند وهمه را بار ديگر به اطاعت وپيروي از حكومت مركزي دعوت نمايد. امام (عليه السلام) نامه را به وسيله يك مرد يمني از قبيله هَمْدان براي آنان فرستاد. پيك امام (عليه السلام) در يك اجتماع بزرگنامه آن حضرت را براي آنان خواند.لحن نامه بسيار آموزنده ومؤثّر بود، ولي مخالفان بازگشت به اطاعت را مشروط به بركناري عبيد اللّه وسعيد اعلام كردند. از طرفي، در آن اوضاع، شورشيان فرصت را مغتنم شمردند ونامه اي متضمن اشعاري به معاويه نوشتند واز او درخواست كردند كه نماينده اي را به صنعاء وجند اعزام كند تا با او بيعت كنند واگر در اين كار تأخير كند ناچارند با علي (عليه السلام) ومشاور او يزيد ارحبي بيعت نمايند. وقتي نامه شورشيان به دست معاويه رسيد تصميم

گرفت كه سياست قتل وايجاد نامني وشورش را به خاك حجاز ويمن گسترش دهد. از اين جهت، يكي از سنگدلترين فرماندهان سپه خود به نام بُسْر بن اَرطاة را به حضور طلبيد وبه او گفت:راه حجاز ومدينه را در رأس يك سپاه سه هزار نفري در پيش گير ودر سر راه خود به هرجا رسيدي كه مردم آنجا پيرو حكومت علي بودند زبان به بدگويي ودشنام آنان باز كن.آن گاه همگي را به بيعت با من دعوت نما وبيعت كنندگان را رها ساز وكساني را كه تن به بيعت ندادند بكُش. ودر هر نقطه اي كه به شيعيان علي دست يافتي خون آنان را بريز. معاويه اين روش را دنبال مي كرد ودر حالي كه خود در شام بود وبا علي (عليه السلام) به صورت روياروي جنگ نمي كرد ولي همان نتيجه جنگ روياروي را مي بُرد وكساني چون وليد بن عقبه را كه پيشنهاد جنگ روياروي با امام (عليه السلام) را مي دادند

-------------------------- صفحه 742

ابله مي خواند ومعتقد بود كه تجربه سياسي كافي ندارند. ابن ابي الحديد در اين مورد تحليل زيبايي دارد ومي نويسد: وليد كانون خشمِ بر امام بود، زيرا پدر او در جنگ بدر به دست آن حضرت كشته شده بود ودر زمان حكومت عثمان خود او از دست امام تازيانه خورده بود. وي كه مدّتها بر سرزمين كوفه حكومت مي كرد، اكنون ميراث خود را در دست علي مي ديد وطبعاً انديشه اي جز رويارويي با علي در سر نداشت. معاويه، بر خلاف وليد، دور انديش بود، چه مقابله با امام را در جنگ صفّين تجربه كرده ودريافته

بود كه اگر در آن جنگ به نيرنگ قرآن كردن بر نيزه متوسل نمي شد هرگز نمي توانست از چنگ علي (عليه السلام) جان به سلامت ببرد واگر بار دوّم به مقابله بر مي خاست ممكن بود در شعله هاي جنگ بسوزد. از اين جهت، مصلحت مي ديد كه با ايجاد رعب وناامني در قلمرو حكومت علي به تضعيف او بپردازد وناتواني امام را در زمينه اداره سرزمينهاي اسلامي ثابت كند.(1) حركت بُسْر

بُسْر با سه هزار نفر از شام حركت كرد. وقتي به دير مروان رسيد چهارصد نفر از آنان بر اثر بيماري مردند واو با دو هزار وششصد نفر راه حجاز را در پيش گرفت. او به هر آبادي كه مي رسيد شتران مردم را به زور مي گرفت وخود وسربازانش بر آنها سوار مي شدند تا به آبادي ديگر برسند، آن گاه آنها را رها مي كردند واز شتران آبادي بعد بهره مي گرفتند. بدين ترتيب اين راه طولاني را پيمودند تا وارد مدينه شدند. بُسْر، در بدو ورود به مدينه، فحّاشي وبدزباني به مردم آنجا را آغاز كرد ومسئله قتل عثمان را پيش كشيد وگفت: همه شما در قتل عثمان دست داشته ايد يا لااقل به سبب بي طرفي خود، او

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 8.

-------------------------- صفحه 743

را خوار وذليل ساخته ايد. به خدا سوگند كاري انجام دهم كه مايه آرامش قلب خاندان عثمان باشد. سپس تهديدهاي خود را آغاز كرد ومردم از ترس به خانه حويطب بن عبد العزّي، كه شوهر مادر او بود، پناه بردند ودر سايه شفاعت او خشم بُسر فرو

نشست. آن گاه همگان را به بيعت با معاويه دعوت كرد. گروهي با او بيعت كردند، ولي او به بيعت اين گروه اكتفا نكرد وخانه هاي سرشناسان مدينه را كه از نظر فكري با معاويه مخالف بودند يا در عراق با علي (عليه السلام) همكاري نزديكي داشتند به آتش كشيد. خانه زرارة بن حرون ورفاعة بن رافع وابوايّوب انصاري به اين طريق دستخوش حريق شد. آن گاه سران بني مسلمه را خواست واز آنان پرسيد: جابربن عبداللّه كجاست؟يا او را حاضر كنيد يا آماده كشته شدن باشيد. جابر در آن هنگام به خانه امّ سلمه همسر رسول خدا پناه برده بود ودر پاسخ امّ سلمه كه از او پرسيد چه مي بيني گفت:اگر بيعت نكنم كشته مي شوم واگر بيعت كنم با ضلالت وگمراهي همپيمان شده ام. ولي به نوشته «الغارات» سرانجام جابر به تصويب امّ سلمه با بُسْر بيعت كرد. وقتي بُسر به مأموريت خود در مدينه پايان داد رهسپار مكه شد وعجيب اين كه ابوهريره را براي جانشيني خود در مدينه برگزيد. او در مسير خود از مدينه تا مكه گروهي را كشت واموالي را غارت كرد. وقتي به نزديكي مكه رسيد، فرماندار امام (عليه السلام) به نام قُثم بن عبّاس شهر را ترك گفت.بُسْر، به هنگام ورود به مكه، به برنامه خود ادامه داد ومردم را به باد فحش وناسزا گرفت واز همگان براي معاويه اخذ بيعت كرد وآنان رااز مخالفت با او برحذر داشت وگفت: اگر از جانب شما خبر مخالفت با معاويه به من برسد، ريشه هاي شما را قطع واموالتان را غارت وخانه هايتان را ويران مي سازم. بُسر

پس ازمدّتي مكّه را به عزم طائف ترك گفت واز جانب خود مردي را در رأس گروهي روانه تُباله كرد، زيرا مي دانست كه مردم آنجا از شيعيان علي (عليه السلام)

-------------------------- صفحه 744

هستند ودستور داد كه همگان را بدون كوچكترين گفتگو وسؤال وجواب از دم تيغ بگذراند. مأمور بسر به سرزمين تباله رسيد وهمه مردم را به بند كشيد. مردي به نام منيع از او درخواست كرد تا امان نامه اي از بُسر براي او بياورد.او پيشنهاد منيع را پذيرفت.قاصد راهي طائف شد وسرانجام توانست با بُسر ملاقات كندوامان نامه اي از او بگيرد. ولي بُسر در دادن امان نامه آن قدر دفع الوقت كرد تا امان نامه هنگامي به سرزمين تباله برسد كه همگي به قتل رسيده باشند. سرانجام منيع با امان نامه به سرزمين خود قدم نهاد ودر هنگامي رسيد كه همه را براي گردن زدن به خارج شهر آورده بودند. مردي را پيش كشيده بودند تا گردن او را بزنند، ولي شمشير جلاد شكست. سربازان به يكديگر گفتند:شمشيرهاي خود را بيرون بكشيد تا بر اثر گرمي خورشيد نرم شود وآنها را در هوا به گردش در آوريد. قاصد برق شمشيرها را از دور ديد وبا تكان دادن لباس خود اشاره كرد كه دست نگه دارند. شاميان گفتند: اين مرد خبر خوشي به همراه دارد. دست نگه داريد. او رسيد وامان نامه را به فرمانده تسليم كرد واز اين طريق جان همه را خريد. جالب آن كه كسي را كه براي اعدام آماده كرده بودند وبه سبب شكستگي شمشير در قتل او وقفه افتاد برادر او بود. بسر، پس از انجام

مأموريت، طائف را ترك گفت ومغيرة بن شعبه سياستمدار معروف عرب او را بدرقه كرد. او در مسير خود به يمن به سرزمين بني كنانه رسيد وآگاه شد كه دو كودك خردسال عبيد اللّه بن عباس فرماندار امام (عليه السلام) در صنعاء به همراه مادرشان در آن سرزمين هستند. عبيداللّه فرزندان خود را به مردي از بني كنانه سپرده بود. آن مرد با شمشير برهنه به سوي شاميان آمد. بسر به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند، ما قصد قتل تو را نداشتيم بلكه خواهان كودكان عبيداللّه هستيم. آن مرد در پاسخ بُسر گفت: من در راه كساني كه درحمايت من هستند آماده كشته شدن هستم. اين جمله را گفت وبر شاميان حمله كرد وسرانجام كشته شد. كودكان خردسال عبيد اللّه را براي اعدام آوردند وبا كمال قساوت هر دو را كشتند. زني از بني

-------------------------- صفحه 745

كنانه فرياد كشيد: شما مردان را مي كشيد; كودكان چه تقصيري دارند؟به خدا سوگند، نه در جاهليت ونه در اسلام كودكي را نمي كشتند. سوگند به خدا، آن حكومتي كه پايه هاي قدرت خود را با كشتن پيران وكودكان استوار سازد حكومت سستي است. بُسر گفت: به خدا سوگند كه تصميم داشتم زنان را نيز بكشم. آن زن در پاسخ گفت:از خدا مي خاستم كه تو اين كار را بكني. بُسر سرزمين كنانه را ترك گفت وبر سر راه خود در نَجران عبد اللّه بن عبدالمدان، داماد عبيد اللّه بن عبّاس، را كشت وآن گاه گفت:اي مردم نجران،اي مسيحيان، به خدا سوگند كه اگر كاري انجام دهيد كه من آن را خوش ندارم باز مي گردم وكاري

مي كنم كه نسل شما قطع شود وزراعت شما نابود وخانه هايتان ويران گردد. سپس به راه خود ادامه داد وبر سر راه خود ابوكرب را، كه از شيعيان علي (عليه السلام) بود واز بزرگان همدان به شمار مي رفت، كشت وسرانجام به سرزمين صنعاء رسيد.فرماندهان امام (عليه السلام)، به نامهاي عبيداللّه بن عباس وسعيد بن نمران شهر راترك گفته ومردي را به نام عمروثقفي جانشين خود قرار داده بودند. جانشين عبيداللّه قدري در برابر بُسرمقاومت كرد، ولي سرانجام كشته شد. بُسرِ سفّاك وارد شهر شد وگروهي از مردم را كشت وحتّي هيئتي را كه از مآرب به سوي او آمدند به جز يك نفر از دم تيغ گذراند. فردنجات يافته به مآرب بازگشت وگفت: من به پيران وجوانان هشدار مي دهم كه مرگ سرخ در كمين آنهاست. بُسر صنعاء را به قصد نقطه اي به نام جيشان ترك گفت.اهل اين منطقه همگي از شيعيان علي (عليه السلام) بودند. نبرد ميان آنان وبُسر درگرفت وسرانجام، پس از دادن تلفاتي، مغلوب واسير شدند وبه وضع فجيعي به شهادت رسيدند. وي بار ديگر به صنعاء بازگشت وصد تن ديگر را نيز كشت، به جرم اينكه زني از آنان فرزندان عبيد اللّه بن عباس را پناه داده بود. اين برگي از پرونده سياه جنايات بُسر بن ارطاة بود كه تاريخ ضبط كرده است.

-------------------------- صفحه 746

چون خبر جنايات بُسر به علي (عليه السلام) رسيد، آن حضرت فرمانده ارشدي را به نام جارية بن قدامه در رأس دو هزار رزمنده براي تعقيب ومجازات بُسر روانه حجاز كرد. او از طريق بصره راه حجاز را در پيش گرفت تا

به يمن رسيد وپيوسته در تعقيب بُسر بود تا آگاه شد كه وي در سرزمين بني تميم است. هنگامي كه بُسر از تعقيب جاريه آگاه شد به سوي تمامه متوجه شد. وقتي مردم از عزيمت جاريه آگاه شدند، در مسير بُسر كار را بر او سخت گرفتند ولي او سرانجام توانست خود را به سلامت به شام برساند وگزارش سفر خود را به معاويه بدهد. او گفت:من دشمنان تو را در رفت وبرگشت كشتم. معاويه گفت: تو اين كار را نكردي، خدا اين كار را كرد! تاريخ مي نويسد:بُسر در اين سفر سي هزار نفر را كشت وگروهي را با آتش سوزاند. اميرمؤمنان (عليه السلام) پيوسته او را نفرين مي كرد ومي فرمود:خدايا، او را نميران تا عقل او را از او بازگيري.خدايا بُسر وعمروعاص ومعاويه را لعنت كن وخشم خود را در باره آنان نازل كن.نفرين امام (عليه السلام) به هدف اجابت رسيدوچيزي نگذشت كه بُسر ديوانه شد وپيوسته مي گفت:شمشيري به من بدهيد تا آدم بكشم. مُراقبان او چاره اي نديدند جز اينكه شمشيري از چوب به او دادند واو پيوسته با آن شمشير به در وديوار مي كوبيد تا هلاك شد. كار بُسر مشابه كار مسلم بن عقبه است كه از طرف يزيد در سرزمين مدينه در نقطه اي به نام حرّه انجام داد. در حقيقت اين پدر وپسر(معاويه ويزيد) نه تنها از نظر روحيات شبيه يكديگر بودند، بلكه مزدوران آن دو نيز در قساوت وسنگدلي همسان بودند وبه تعبير ابن ابي الحديد:«وَمَنْ أَشْبَهَ أَباهُ فَما ظَلَمَ».(1)

--------------------------

1 . الغارات، ج2، صص 628_ 591.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، صص 3

تا 18; تاريخ طبري، ج3، صص108_ 106;تاريخ يعقوبي، ج1، صص 189_ 186; كامل ابن اثير، ج3، صص 385_ 383.

-------------------------- صفحه 747

در پايان اين قسمت، خطبه امام (عليه السلام) را در باره بُسر ياد آور مي شويم: در تصرّف من جز كوفه جايي نيست وتنها اختيار قبض وبسط آن را دارم. اگر بنا باشد تو هم (اي كوفه) در گردبادهاي سياسي متزلزل شوي، خدا تو را زشت گرداند. به من خبر رسيد كه بُسر وارد يمن شده است. سوگند به خدا كه من گمان مي كنم به همين زودي ايشان بر شما مسلّط مي شوند، وبر شما فرمان مي رانند، زيرا آنان در باطل خويش با هم وحدت ويگانگي دارند ولي شما در راه حقّ خود با يكديگر اختلاف داريد. شما با پيشواي بر حقّ خود مخالفت مي كنيد وآنان پيشواي باطل خود را اطاعت مي نمايند. آنان امانت را به پيشواي خود باز مي گردانند وشما به به امانت امام خود خيانت ميورزيد. اگر يكي از شما را بر قدحي چوبي بگمارم مي ترسم بند آن را بربايد. بار خدايا! من از مردم كوفه بيزار ودلتنگ شده ام وايشان هم از من ملول وسير گشته اند; پس بهتر از آنان را به من عطا كن وبه جاي من شرّي را به آنان عوض ده.بار الها! دلهاي آنان را مانند نمك در آب ذوب كن. به خدا سوگند كه دوست داشتم در برابر همه شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم در اختيار من بود.(1) 3_ غارتگري سفيان بن عوف

سفيان بن عوف غامدي از طرف معاويه مأمور شد كه در رأس لشگري مجهّز

وبي باك به سمت فرات حركت كند تا به شهرستان هيت كه در بالاي انبار قرار داشت برسد و از آنجا به سمت انبار برود واگر در مسير خود با مقاومتي روبرو شد بر آنان يورش برد وآنان را غارت كند واگر با مقاومتي روبرو نشد غارت كنان تا شهر انبار برود واگر در آنجا لشگري را نديد تا به مدائن برود و از آنجا به شام باز گردد وزنهار كه به كوفه نزديك نشود.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 25.

-------------------------- صفحه 748

سپس معاويه او را چنين مورد خطاب قرار داد: اگر تو انبار ومدائن را غارت كني مثل اين است كه كوفه را غارت كرده باشي. اين يورشهاي غارتگرانه اهل عراق را مرعوب مي سازد وهواداران ما را خوشحال مي كند وكساني راكه از همكاري با ما بيمناكند به سوي ما فرا مي خواند. در مسير خود كساني را كه با تو موافق نيستند بكش وروستاها را ويران ساز واموال آنان را به غنيمت بگير، زيرا غنيمت گرفتن از آنان به سان كشتن ايشان است وچنين كاري دلها رامي سوزاند. سفيان مي گويد:من در اردوگاه شام حاضر شدم. معاويه سخنراني كرد ومردم را به همراهي با من دعوت نمود. چيزي نگذشت كه شش هزار نفر آماده حركت با من شدند.آن گاه جانب فرات را در پيش گرفتم تا به نقطه هيت رسيدم.مردم آنجا از حضور من آگاه شدند واز فرات عبور كردند من نيز از فرات گذشتم وبا كسي برخوردنكردم. سپس به نقطه اي به نام صندوداء رسيدم. مردم آنجا نيز از برابر من گريختند.تصميم گرفتم كه به سمت انبار حركت كنم.

دو نفر از جوانان آن منطقه را به اسارت گرفتم از آنان پرسيدم كه نيروهاي مسلّح علي چند نفرند. گفتند:آنان پانصد نفر بودند، ولي تعدادي از ايشان به سوي كوفه رفته اند ونمي دانيم اكنون چند نفر از آنها باقي مانده اند. شايد در حدود دويست نفر مانده باشند. من سربازان تحت فرمان خود را گروه گروه كردم وآنان را به نوبت به سمت انبار روانه مي كردم تا در شهر به جنگ تن به تن بپردازند. ولي چون ديدم اين كار به نتيجه نمي رسد دويست نفر از پياده نظام را فرستادم وآنها را با سواره نظام تقويت كردم. در چنين شرايطي همه نيروهاي امام متفرق شدند وفرمانده آنان به همراه سي نفر ديگر كشته شد. آن گاه آنچه را در انبار بود به غارت بردم وسپس به سوي شام بازگشتم.وقتي به نزد معاويه رسيدم وقايع را نقل كردم. او گفت:من چنين گماني را در حقّ تو داشتم.چيزي نگذشت كه رعبي در مردم عراق پديد آمد وگروه گروه از آنان

-------------------------- صفحه 749

به سوي شام مهاجرت كردند.(1) به علي (عليه السلام) گزارش رسيد كه سفيان وارد انبار شده وفرماندار او را به نام حسّان بن حسّان كشته است. آن حضرت خشمگين از خانه بيرون آمد وبه اردوگاه نُخَيله رفت ومردم نيز در پشت سر او آمدند. امام (عليه السلام) بر نقطه بلندي رفت وخدا را ستود وبر پيامبر او درود فرستاد وسپس سخنان خود را چنين آغاز كرد: اي مردم!جهاد دري است از درهاي بهشت كه خداوند آن را به روي خواصّ دوستان خود گشوده است، وآن لباس تقوا وپرهيزگاري وزرهي محكم وسپري

نيرومند است. هركس آن را به اختيار ترك كند خدا جامه ذلّت ولباس بلا بر او مي پوشاند وسرانجام زبون وبيچاره مي شود وخداوند رحمت خود را از دل او بر مي دارد وبه بي خردي مبتلا مي گردد.... به من گزارش كرده اند كه سفيان بن عوف به فرمان معاويه به شهر انبار يورش برده، حسّان بن حسّان بكري حاكم آنجا را كشته ومرزداران آنجا را از شهر رانده است.به من گزارش رسيده است كه لشگريان سفيان بر زنان مسلمان وزنان اهل ذمّه حمله برده اند ودستبند وگردن بند وگوشواره هاي آنان را ربوده اند وآن زنان سلاحي جز گريه وزاري نداشته اند. اين گروه با غنيمت فراوان به شام بازگشته اند ونه كسي از آنان زخمي شده ونه خوني از آنان به زمين ريخته است. اگر مرد مسلماني از شنيدن اين واقعه از فزوني اندوه بميرد بر او ملامتي نيست، بلكه به مردن نيز سزاوار است.جاي حيرت وشگفتي است كه آنان بر كار نادرست خويش متّحدند وشما در حق وراه استوار خود متفرّق. كار شما دل را مي ميراند وغم واندوه به بار مي آورد.چهره هاي شما زشت ودلهاي شما غمگين باد... وقتي به شما در تابستان فرمان جهاد مي دهم مي گوييد هوا گرم است، ما را مهلت ده تا كمي گرما بشكند; وچون در ايام زمستان شما را به جنگ با آنان امر مي كنم مي گوييد هوا سرد است، به ما مهلت ده تا سرما برطرف شود. سرما وگرما بهانه اي بيش نيست; شما از

--------------------------

1 . الغارات، ج2، صص 464تا 474; تاريخ طبري، ج4، ص 103.

-------------------------- صفحه 750

شمشير مي ترسيد.اي مردنماها كه آثار مردانگي در شما نيست! عقل شما به اندازه خرد كودكان وزنان تازه عروس است.اي كاش من شما را نمي ديدم ونمي شناختم....(1) برنامه معاويه براي ايجاد ترس در دل مردم عراق منحصر به اعزام اين سه غارتگر خونريز نبود، بلكه افراد ديگري را نيز به چنين مأموريتهايي گسيل مي داشت.مثلاً نعمان بن بشير انصاري را وادار ساخت كه به عين التّمر، كه شهري در غرب فرات بود، حمله برد وآنجا را غارت كند.(2) وبه يزيد بن شجره رهاوي مأموريت داد كه به سوي مكه برود واموال مردم آنجا را به غارت برد.(3) سرانجام اين توطئه ها به نتيجه رسيد ورعب وترس شديدي بر دل مردم عراق نشست. البته اين فجايع پس از جنگ نهروان صورت گرفت كه فشار داخلي از يك طرف وفشار خارجي از طرف ديگر مردم عراق وخصوصاً علاقه مندان امام (عليه السلام) را سخت مي آزرد.اي كاش حوادث ناگوار در اينجا خاتمه مي يافت، ولي حوادث ديگري نيز روح علي (عليه السلام) را آزرد وقلب او را فشرد كه هم اكنون آنها را مي نگاريم.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 27.

2 . الغارات، ج2، ص 445.

3 . همان، ج2، ص 504.

-------------------------- صفحه 751

فصل دوم

فصل دوّم

فتح مصر وشهادت محمّد بن ابي بكر

پس از قتل عثمان، كه همه مناطق اسلامي بجز شام در قلمرو حكومت علي (عليه السلام) در آمد، امام در سال 36 هجري، نخستين سال حكومت خود، قيس بن سعد بن عباده را به عنوان استاندار مصر برگزيد وبه آنجا گسيل داشت.(1) ولي ديري نپاييد كه امام (عليه السلام) به جهتي او

را از آن مقام عزل كرد ودر همان سال، پس از جنگ جمل، محمّد بن ابي بكر را به عنوان مصر برگزيد وروانه آن سرزمين كرد. تاريخ در اين مورد دو نامه از امام (عليه السلام) را ياد مي كند كه يكي را به عنوان ابلاغ رسمي نوشت وبه دست محمّد بن ابي بكر داد وديگري را پس از استقرار او در مصر ارسال كرد. هر دو نامه را مؤلّف «تحف العقول»آورده است.(2) همچنان كه ابواسحاق در كتاب «الغارات» آن دو نامه را نقل كرده وتاريخ نگارش نامه نخست را اوّل ماه رمضان سال سي وشش قيد كرده است. نامه دوّم در كتاب اخير به صورت گسترده نقل شده وامام (عليه السلام)در طي آن بسياري از احكام اسلام را بيان كرده است وما بعداً در باره نامه دوّم به تفصيل سخن خواهيم گفت وياد آور خواهيم شد كه چگونه اين نامه به دست معاويه افتاد وسپس در خاندان او دست به دست گشت. اينك ترجمه نخستين نامه امام(عليه السلام): به نام خداوند رحمن ورحيم، اين فرماني است از بنده خدا علي اميرمؤمنان به

--------------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 462.

2 . تحف العقول، صص 176تا 177.

-------------------------- صفحه 752

محمّد بن ابي بكر آن گاه كه او را به زمامداري مصر گماشت. او فرمان مي دهد به تقواي خداواطاعت از او در خلوت وجلوت وترس از او در نهان و عيان ونرمش با مسلمانان وصلابت وخشونت با بدكاران وعدالت با اهل ذمّه وگرفتن حقّ ستمديدگان وسختگيري بر ستمكاران وعفو وگذشت از مردم ونيكوكاري در حدّ امكان، كه خدا نيكوكاران را دوست مي دارد وبدكاران

را كيفر مي دهد. او فرمان مي دهد كه محمّد بن ابي بكر مردم را به اطاعت از حكومت مركزي وپيوستگي به مسلمانان دعوت كند، زيرا در اين كار براي آنان عافيت وپاداش بزرگي است كه نمي توان آن را اندازه گرفت وحقيقت آن را شناخت. او فرمان مي دهد كه خراج زمين را، آنچنان كه قبلاً از مردم گرفته مي شد، بگيرد وچيزي از آن كم نكند وچيزي بر آن نيفزايد.سپس آن را در ميان مستحقّان، چنان كه سابقاً تقسيم مي شد، تقسيم كند. او استاندار را فرمان مي دهد كه در برابر مردم تواضع كند ودر مجلس آنان به همه يكسان بنگرد ودر ميان خويشان وبيگانگان از نظرحق فرقي نگذارد. به او فرمان مي دهد كه در ميان مردم به حق داوري كند وعدالت را گسترش دهد. پيرو هوا وهوس نباشد ودر راه خدا از نكوهِش نكوهشگران نترسد، كه خدا با كساني است كه تقوا را پيشه كنند واطاعت او را بر ديگران مقدّم بدارند. والسّلام. اين نامه به خطّ عبيد اللّه بن ابي رافع، بنده آزاد شده رسول خدا، در نخستين روز ماه رمضان سال 36 نگارش يافت.(1) تاريخ اين نامه، كه با عزل قيس بن عباده متقارب است، مي رساند كه مدّت حكومت قيس بسيار كوتاه بوده است، زيرا اميرمؤمنان (عليه السلام)در اواخر سال 35 به عنوان خليفه مسلمين انتخاب شد واين نامه، پس از گذشت هشت ماه از حكومتش، نوشته شده است.وقتي كه اين نامه به دست محمّد بن ابي بكر رسيد در

--------------------------

1 . الغارات، ج1، ص 224.

-------------------------- صفحه 753

ميان مردم مصر بپاخاست وسخنراني كردوآن گاه نامه

امام (عليه السلام) را براي آنان خواند. محمّد بن ابي بكر از مصر نامه اي به حضور امام (عليه السلام) نوشت ودر آن از حلال وحرام وسنّتهاي اسلام پرسيد واز آن حضرت درخواست راهنمايي كرد. وي در نامه خود به امام (عليه السلام) چنين نوشت: به بنده خدا اميرمؤمنان از محمّد فرزند ابي بكر. درود بر تو. خدايي را كه جز او خدايي نيست سپاسگزارم. اگر اميرمؤمنان مصلحت ببيند براي ما نامه اي بنويسد كه در آن واجبات ما را روشن سازد واحكامي از قضاي اسلام را كه افرادي چون من بدان مبتلا هستند در آن بياورد. خدا بر پاداش اميرمؤمنان بيفزايد. امام (عليه السلام) در پاسخ نامه او پيرامون مسائل مربوط به قضا، احكام وضو، مواقيت نماز، امر به معروف ونهي از منكر، صوم واعتكاف مطالبي را نوشت وسپس، به عنوان نصيحت، در باره مرگ وحساب وخصوصيّات بهشت ودوزخ مسائلي را يادآور شد. مؤلف الغارات متن كامل نامه آن حضرت را در كتاب خود آورده است.(1) ابواسحاق ثقي مي نويسد: چون نامه امام به دست محمّد بن ابي بكر رسيد پيوسته به آن مي نگريست وطبق آن داوري مي كرد. آن گاه كه محمّد در حمله عمروعاص به مصر مغلوب وكشته شد، نامه ها به دست عمروعاص افتاد واو همه را جمع كرد وبراي معاويه فرستاد. در ميان نامه ها اين نامه توجّه معاويه را جلب كرد و با دقّت بيشتري در آن نگريست. وليد بن عقبه اعجاب معاويه را مشاهده كرد وگفت: فرمان بده كه اين نامه را بسوزانند.معاويه گفت:آرام باش. تو در اين باره نبايد اظهار نظر كني. فرزند

--------------------------

1 . الغارات،

ج1، صص250_ 224.

-------------------------- صفحه 754

عقبه در پاسخ معاويه گفت: تو حق رأي نداري! آيا صحيح است كه مردم بفهمند كه احاديث ابوتراب نزد توست وتو از آنها درس مي گيري وقضاوت مي كني؟اگر چنين است چرا با علي مي جنگي؟معاويه گفت: واي بر تو، به من فرمان مي دهي كه چنين گنجينه دانشي را بسوزانم؟به خدا سوگند كه دانشي جامع تر واستوارتر وروشنتر از آن نشنيده ام. وليد سخن پيشين خود را تكرار كرد وگفت:اگر از دانش وداوري علي درشگفتي چرا با او نبرد مي كني؟معاويه در پاسخ وي گفت: اگر ابوتراب عثمان را نمي كشت ودر مسند فتوا مي نشست ما از او علم مي آموختيم. آن گاه قدري سكوت كرد وبه اطرافيان خود نگريست وگفت: ما هرگز نمي گوييم كه اينها نامه هاي علي است. ما مي گوييم اين نامه هاي ابوبكر صدّيق بوده كه به فرزندش محمّد به وراثت رسيده است وما نيز بر طبق آن داوري مي كنيم وفتوا مي دهيم. باري، نامه هاي امام پيوسته در گنجينه هاي بني اميّه بود تا عمر بن عبدالعزيز زمام كار را به دست گرفت واعلام كرد كه اين نامه ها احاديث علي بن ابي طالب است. وقتي علي (عليه السلام)، پس از فتح مصر وكشته شدن محمّد، آگاه شد كه اين نامه به دست معاويه افتاده است بسيار بر آن افسوس خورد. عبد اللّه بن سلمه مي گويد: امام (عليه السلام) با ما نماز گزاردوپس از فراغت از نماز در سيماي او آثار تأثّر را مشاهده كرديم. او شعري مي خواند كه مضمون آن تأسّف بر گذشته بود. از امام پرسيديم:مقصود

شما چيست؟گفت:محمّد بن ابي بكر را براي اداره امور مصر گماردم. او به من نامه نوشت كه از سنّت پيامبر اطلاع فراواني ندارد. براي او نامه اي نوشتم ودر آن سنّتهاي رسول خدا را تشريح كردم، ولي او كشته شد ونامه به دست دشمن افتاد. استاندار علي(عليه السلام) وافراد بي طرف

در زمان استاندار معزول مصر، محمّد بن قيس، گروهي از حكومت وي

-------------------------- صفحه 755

كناره گيري كرده خود را افراد بي طرف معرفي كردند. وقتي از زمامداري فرزند ابوبكر يك ماه گذشت وي افراد بي طرف را بين دو كار مخيّر ساخت كه يا اعلام اطاعت ووابستگي به حكومت كنند يا مصر راترك گويند. آنان در پاسخ استاندار گفتند:مهلت بده تا ما در اين باره فكر كنيم، ولي استاندار پاسخ آنان را نپذيرفت و آنان نيز در موضع خود مقاومت نشان دادند وآماده دفاع شدند. در چنين وضعي نبرد صفّين رخ داد. وقتي خبر رسيد كه حلّ اختلاف ميان امام (عليه السلام) ومعاويه به دو داور واگذار شده است وطرفين از جنگ دست كشيده اند جرأت اين گروه بر استاندار افزايش يافت واين بار از حالت بي طرفي در آمدند وصريحاً به مخالفت با حكومت برخاستند. استاندار ناگزير شد دو نفر را به نامهاي حارث بن جمهان ويزيد بن حارث كناني گسيل دارد تا به ارشاد ونصيحت آنان بپردازند، ولي اين دو نفر به هنگام اجراي مأموريت خود به دست مخالفان كشته شدند. فرزند ابوبكر فرد سوّمي را نيز اعزام كرد واو نيز در اين راه كشته شد. قتل اين گروه سبب شد كه برخي به خود جرأت دهند كه همچون شاميان مردم را

به گرفتن انتقام خون عثمان دعوت كنند وچون زمينه هاي مخالفت قبلاً وجود داشت گروهي ديگر نيز با آنان همراه شدند وسرانجام سرزمين مصر به اغتشاش كشيده شد واستاندار جوان نتوانست آرامش را به مصر بازگرداند. اميرمؤمنان (عليه السلام) از وضع مصر آگاه شد وفرمود:تنها دو نفر مي توانند آرامش را به مصر بازگردانند، يكي قيس بن سعد كه قبلاً زمام امور را به دست داشت وديگري مالك اشتر. اين مطلب را موقعي گفت كه مالك را به عنوان حاكم به سرزمين «جزيره» اعزام داشته بود. قيس بن سعد ملازم ركاب امام (عليه السلام) بود، امّا وجود او در ارتش امام، كه در عراق مستقر بود، ضروري به نظر مي رسيد. از اين جهت، امام (عليه السلام) نامه اي به مالك اشتر نوشت واو در اين هنگام در سرزمين نصيبين، كه منطقه وسيعي ميان عراق وشام است، به سر مي برد. در آن نامه، امام (عليه السلام) وضع خود ومصر را چنين شرح مي دهد:

-------------------------- صفحه 756

امّا بعد، تو از كساني هستي كه من به كمك آنان دين را به پاي مي دارم ونخوت سركشان را قلع وقمع مي كنم وخلأهاي هولناك را پر مي كنم.من محمّد بن ابي بكر را براي استانداري مصر گمارده بودم، ولي گروهي از اطاعت او بيرون رفته اند واو به سبب جواني وبي تجربگي نتوانسته بر آنان پيروز شود. هرچه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را كه بايد انجام بگيرد بررسي كنيم وفرد مورد اعتمادي را جانشين خود قرار ده. چون نامه امام (عليه السلام) به مالك رسيد او شبيب بن عامر را جانشين

خود ساخت وبه سوي امام (عليه السلام) شتافت واز اوضاع ناگوار مصر باخبر شد.امام به او فرمود:هرچه زودتر به سوي مصر حركت كن كه جز تو كسي را براي اين كار در اختيار ندارم. من به سبب عقل ودرايتي كه در تو سراغ دارم چيزي را سفارش نمي كنم. از خدا بر مهمّات كمك بگير وسختگيري را بانرمش درآميز وتا مي تواني به ملايمت رفتار كن وآنجا كه جز خشونت چيزي كارساز نباشد قدرت خود را بكار بر. چون خبر اعزام مالك از جانب امام (عليه السلام) به مصر به گوش معاويه رسيد از اين خبر وحشت كرد، زيرا چشم طمع به مصر دوخته بود. وي مي دانست كه اگر مالك زمام امور مصر را به دست بگيرد، وضع آنجا از زمان محمّد بن ابي بكر به مراتب براي او بدتر خواهد شد. از اين رو، چاره اي انديشيد وبه وسيله يكي از خراجگزاران وبه قيمت معاف كردن او از خراج، مقدّمات قتل مالك را فراهم ساخت. مردم مصر از امام (عليه السلام) درخواست كردند كه هرچه زودتر استاندار ديگري را معرّفي كند وامام (عليه السلام) در پاسخ نامه آنان چنين نوشت: از بنده خدا علي بن ابي طالب اميرمؤمنان به مسلمانان مصر. سلام بر شما. خدايي را ستايش مي كنم كه جز او خدايي نيست.مردي را به سوي شما اعزام كردم كه در روزهاي ترس خواب به چشمان او راه ندارد وهرگز در لحظات هولناك از دشمن نمي ترسد وبر كافران از آتش شديدتر است.وي مالك فرزند

-------------------------- صفحه 757

حارث از قبيله مذحج است.سخن او را بشنويد وفرمان او را، تا آنجا كه

با حق مطابق است، پيروي كنيد.او شمشيري از شمشيرهاي خداست كه كُند نمي شود وضربت او به خطا نمي رود. اگر فرمان حركت به سوي دشمن داد حركت كنيد واگر دستور توقف داد باز ايستيد.فرمان او فرمان من است. من، با اعزام او به سوي مصر، شما را بر خود مقدّم داشتم، به سبب خيرخواهي كه نسبت به شما وسختگيري كه بر دشمن شما دارم.(1) استاندار جديد امام (عليه السلام) با تجهيزات لازم حركت كرد وچون به منطقه اي به نام «قلزم»، (2) كه در دو منزلي «فسطاط»، (3) قرار داشت، رسيد ودر خانه مردي از مردم آنجا فرود آمد.اين مرد به سبب خوش خدمتي كه از خود نشان داد اعتماد مالك را به خود جلب كرد وسرانجام او را با شربتي از عسل مسموم ساخت وبدين گونه اين شمشير برنده خدا براي هميشه در غلاف فرو رفت وجان به جان آفرين سپرد. وي در سال 38 هجري در سرزمين قلزم چشم از جهان بربست ودر همانجا به خاك سپرده شد. به طور مسلّم اين ميزبان يك فرد عادي نبوده، بلكه فرد سرشناسي بوده كه مالك در خانه او فرود آمده است. وي قبلاً به وسيله دشمن مالك، كه همان معاويه باشد، خريداري شده بود.(4) برخي ديگر از مورخان شهادت او را مشروحتر وبه گونه اي ديگر نوشته: وقتي معاويه از تصميم امام(عليه السلام) در مورد گماردن مالك بر سرزمين مصر آگاه شد از يكي از دهقانان متنفّذ سرزمين قلزم در خواست كرد كه به هر وسيله كه

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه 38، الغارات، ج1، ص 260.

2 . شهري است در ساحل درياي

يمن از جانب مصر.كاروانها از آنجا تا مصر را ظرف سه روز طيّ مي كنند. (مراصد الاطلاع).

3 . شهري است در نزديكي اسكندريه.(مراصد الاطّلاع).

4 . تاريخ ابن كثير، ج7، ص 312.

-------------------------- صفحه 758

بتواند مالك را از بين ببرد ودر برابر، او را پس از تسلط بر مصر از پرداخت ماليات معاف خواهد كرد. معاويه به اين كار اكتفا نكرد وبراي تقويت روحيه مردم واثبات اينكه او وتمام پيروانش در راه خدا گام بر مي دارند از مردم شام خواست كه پيوسته مالك را نفرين كنند واز خدا بخواهند كه او را نابود سازد.زيرا اگر مالك كشته مي شد مايه شادماني مردم شام مي گشت وباعث مي شد كه آنان اعتماد بيشتري به رهبر خود پيدا كنند. وقتي مالك به سرزمين قلزم رسيد، مأمور معاويه از او دعوت كرد كه به خانه اش وارد شود وبراي جلب اعتماد او گفت كه هزينه پذيرايي را از ماليات حساب خواهم كرد. ميزبان پس از ورود مالك به خانه اش به دوستي باعلي (عليه السلام) تظاهر مي كرد تا آنجا كه توانست اعتماد مالك را جلب كند. او براي مالك سفره اي گسترد ودر آن شربتي از عسل نهاد. اين شربت به قدري مسموم بود كه طولي نكشيد كه مالك را از پاي در آورد. در هرحال، وقتي خبر قتل مالك به معاويه رسيد بر بالاي منبر قرار گرفت وگفت:اي مردم، فرزند ابوطالب دو دست توانا داشت كه يكي از آنها (عمّار ياسر) در نبرد صفّين بريده شد وديگري (مالك اشتر) امروز قطع گرديد.(1) مرگي كه گروهي را خنداند وگروهي را گريان ساخت

شهادت مالك مايه

شادماني مردم شام شد، زيرا آنان از زمان نبرد صفّين كينه مالك را به دل داشتند.امّا وقتي خبر شهادت وي به امام(عليه السلام)رسيد آن حضرت با صداي بلند گريست وفرمود: «عَلي مِثْلِكَ فَلْيَبْكينَ الْبَواكِي يا مالِكُ».يعني براي مثل تو بايد زنان نوحه گر

--------------------------

1 . الغارات، ج1، ص 264; تاريخ طبري، ج72; كامل ابن اثير، ج3، ص 352.

-------------------------- صفحه 759

بگريند. آن گاه فرمود:«أَيْنَ مِثْلُ مالِك؟»يعني:مانند مالك كجاست؟ سپس بر فراز منبر قرار گرفت وسخن خود را چنين آغاز كرد: ما از خداييم وبه سوي او باز مي گرديم.ستايش خداوندي را سزاست كه پروردگار جهانيان است.خدايا، من مصيبت اشتر را در راه توحساب مي كنم، زيرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است.رحمت خدا بر مالك باد.او به پيمان خود وفا كرد وعمر خود را به پايان رساند وپروردگار خود را ملاقات كرد. ما با اينكه پس از پيامبر خود را آماده ساخته بوديم كه بر هر مصيبتي صبر كنيم، با اين حال مي گوييم كه مصيبت مالك از بزرگترين مصيبتهاست.(1) فضيل مي گويد: وقتي خبر شهادت مالك به علي (عليه السلام) رسيد، به حضور او رسيدم وديدم كه پيوسته اظهار تأسف مي كند ومي گويد: خدا به مالك خير دهد. چه شخصيتي بود مالك. اگر كوه بود كوهي بي نظير بود واگر سنگ بود سنگ سختي بود. به خدا سوگند، مرگ تواي مالك جهاني را مي لرزاند وجهاني ديگر را مسرور مي سازد.بر مثل مالك بايد زنان نوحه گر گريه كنند. آيا همتايي براي مالك هست؟ سپس مي افزايد: علي (عليه السلام) پيوسته اظهار تأسف مي كرد وتا چند روز آثار اندوه بر

چهره وي نمايان بود. نامه امام(عليه السلام) به محمّد بن ابي بكر

محمّد بن ابي بكر از اينكه امام (عليه السلام) او را از فرمانداري مصر معزول داشته

--------------------------

1 . الغارات، ج1، ص 264; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج6، ص 77.

-------------------------- صفحه 760

ومالك را به جاي او نصب كرده بود دلتنگ بود. چون خبر دلتنگي او به او امام رسيد، در طيّ نامه اي، پس از اعلام خبر شهادت مالك، از فرزند ابوبكر دلجويي كرد وبه او چنين نوشت: به من گزارش شده است كه از اعزام اشتر به سوي مصر رنجش خاطر پيدا كرده اي، ولي من اين كار را نه به اين جهت انجام داده ام كه تو در انجام مأموريت مسامحه كرده اي. ومن اگر تو را از فرمانداري مصر معزول مي دارم، درعوض والي جايي قرار مي دهم كه اداره آن چندان مؤونه نخواهد وحكومت آنجا براي تو جالبتر باشد. شخصي را كه براي فرمانروايي مصر برگزيده بودم نسبت به ما خيرخواه ونسبت به دشمنان سختگير بود. خدا او را رحمت كند كه دوران زندگي خود را سپري كرد ومرگ را ملاقات نمود درحالي كه ما از او راضي بوديم. خداوند نيز از او راضي گردد وپاداش او را مضاعف سازد. اكنون بر تو لازم است كه براي پيكار با دشمن، سپاه خود را به بيرون از شهر منتقل كني ودر آنجا اردو بزني وبا بصيرت كار را دنبال كني وبراي جنگ كمر همّت بندي. مردم را به سوي خدا دعوت كن واز او استعانت بجوي كه او در امور مهم تو را كفايت مي كند ودر شدايد

تو را ياري مي رساند.(1) نامه فرزند ابوبكر به امام (عليه السلام)

وقتي نامه امام (عليه السلام) به دست محمّد رسيد، در پاسخ نامه آن حضرت چنين نگاشت: نامه اميرمؤمنان به دست من رسيدو از محتواي آن آگاه شدم. كسي نسبت به دشمنان اميرمؤمنان سختگيرتر وبر دوستانش مهربانتر از من نيست.من در بيرون شهر اردو زده ام وبه همه مردم امان داده ام، به جز كساني كه با ما از درِ جنگ درآمده اند وبه دشمني با ما تظاهر كرده اند.در هرحال، من پيرو اميرمؤمنانم.(2)

--------------------------

1 . الغارات، ج1، ص 268.

2 . همان، ج1، ص 269.

-------------------------- صفحه 761

اعزام عمروعاص به مصر

معاويه،پس از پايان يافتن نبرد صفين وپيدايش شكاف در ارتش اميرمؤمنان(عليه السلام) به وسيله خوارج، فرصت را غنيمت شمرد وبا اعزام سپاهي به فرماندهي عمروعاص كوشيد تا مصر را از قلمرو حكومت امام (عليه السلام) خارج سازد. او براي اجراي چنين امر خطيري گروهي ازفرماندهان سپاه رادعوت كرد. كه در آن ميان عمروعاص، حبيب بن مسلمه فهري، بُسر بن ارطاة عامري، ضحّاك بن قيس وعبد الرّحمان بن خالد به چشم مي خوردند واز غير قريش نيز افرادي را براي مشورت فرا خواند. آن گاه رو به جمعيت كرد وگفت: مي دانيدچرا شما را احضار كرده ام؟ عمروعاص از راز او پرده برداشت وگفت:تو ما را براي فتح مصر دعوت كرده اي، چه آنجا سرزمين حاصلخيزي است وخراج فراواني دارد وعزّت تو ويارانت در گرو فتح آنجاست. معاويه به تصديق عمروعاص برخاست وبه خاطر آورد كه در آغاز همكاري عمروعاص به او وعده داده بود كه اگر بر علي پيروز شود مصر را به

او ببخشد. در آن مجلس مذاكرات زيادي انجام گرفت وسرانجام تصميم بر اين شد كه نامه هاي فراواني به مردم مصر، اعمّ از دوست ودشمن، نوشته شود وبه دوستان فرمان ثبات ومقاومت داده شود ودشمنان را به صلح وآرامش دعوت يا به نبرد تهديد كنند. ازاين رو، معاويه نامه اي به دو نفر از مخالفان علي (عليه السلام) به نامهاي مسلمه ومعاويه كِندي نوشت وسپس عمروعاص را در رأس سپاه انبوهي به مصر اعزام كرد. هنگامي كه عمرو به مرزهاي مصر رسيد هواداران عثمان اطراف او را گرفتند وبه او پيوستند وعمروعاص از آن نقطه به استاندار مصر نامه اي نوشت ودر آن چنين آورد:«من ميل ندارم با تو درگير شوم وخونت را بريزم. مردم مصر بر مخالفت با تو اتّفاق نظر دارند واز پيروي تو پشيمان شده اند». عمروعاص اين نامه را به همراه نامه اي كه معاويه به محمّد نوشته بود براي او

-------------------------- صفحه 762

فرستاد. استاندار مصر هر دو نامه را پس از قرائت به حضور امام (عليه السلام) گسيل داشت ودر نامه اي پيشرَوي قواي شام را به مرزهاي مصر گزارش كرد ويادآور شد كه اگر مي خواهيد مصر در دست شما باقي بماند بايد مرا با پول وسپاه كمك كنيد. امام (عليه السلام) در نامه خود استاندار مصر را به مقاومت سفارش كرد. محمّد بن أبي بكر سپس به نامه هاي عمروعاص ومعاويه پاسخ گفت وسرانجام ناچار شد با بسيج كردن مردم به استقبال ارتش عمروعاص برود. مقدمهسپاه او را دو هزار نفر به فرماندهي كنانة بن بُشر تشكيل مي داد وخود نيز دررأس دو هزار نفر پشت سر

او حركت كرد. وقتي پيشتازان سپاه مصر با ارتش شامروبرو شدند، بحق ستونهايي از ارتش شام را درهم كوبيدند، ولي سرانجام، بهسبب كمي نيرو، مغلوب شدند. كنانه خود از اسب پياده شد وبا يارانش به جنگتن به تن با دشمن پرداخت ودر حالي كه اين آيه را تلاوت مي كرد به شهادت رسيد. (وَما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ). (آلعمران: 145) شأن هيچ انساني نيست كه جز به اذن خدا ودر اجلي معيّن وثبت شده بميرد. هركس پاداش دنيا را بخواهد از آن به او عطا مي كنيم وهركس ثواب سراي ديگر را بخواهد از آن به او مي بخشيم وسپاسگزاران را پاداش مي دهيم. شهادت محمّد بن ابي بكر

شهادت كنانة بن بشر بر جرأت ارتش شام افزود وهمگي بر آن شدند كه به پيشروي خود ادامه دهند وبه سوي اردوگاه محمّد بن ابي بكر بروند. وقتي به اردوگاه او رسيدند ياران او را متفرق يافتند و او نيز سرگردان بودتا سرانجام به ويرانه اي پناه برد. معاوية بن حديج از جايگاه محمّد آگاه شد و او را در خرابه دستگير كرد و از

-------------------------- صفحه 763

آنجا بيرون آورد وبه منطقه اي بنام فسطاط كه مركز سپاه عمرو بود، منتقل كرد در حالي كه نزديك بود از عطش از پاي درآيد. عبدالرحمان بن ابي بكر برادر محمّد در سپاه عمرو بود. فرياد كشيد:من اجازه نمي دهم برادرم را اين گونه بكشيد. واز عمروعاص درخواست كرد كه به فرمانده سپاهش معاوية بن حديج دستور دهد

كه از قتل او صرف نظر كند. عمروعاص نماينده خود را به سوي ابن حديج فرستاد كه محمّد را زنده تحويل دهد ولي فرزند حديج گفت:كنانة بن بشر كه پسر عموي من بود كشته شد; محمّد نيز نبايد زنده بماند.محمّد كه از سرنوشت خود آگاه شد درخواست كرد كه به او آب بدهند، ولي فرزند حديج، به بهانه اينكه عثمان هم تشنه كشته شد، از دادن آب خودداري كرد. در اين ميان فرزند حديج سخنان زشتي نثار محمّد كرد كه از نوشتن آن صرف نظر مي كنيم ودر پايان گفت: من جسد تو را در شكم اين الاغ مرده قرار مي دهم وبا آتش مي سوزانم. محمّد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا كراراً با اولياء خدا چنين معامله اي انجام داده ايد. من اميدوارم كه خدا اين آتش را براي من همچون آتش ابراهيم سرد وعافيت قرار دهد وآن را وبالي بر تو ودوستانت سازد، وخدا تو را وپيشوايت معاوية بن ابي سفيان وعمروعاص را به آتشي بسوزاند كه هرگاه بخواهد خاموش شود شعلهورتر گردد. سرانجام معاوية بن حديج به خشم آمد ومحمّد را گردن زد واو را در شكم الاغ مرده اي قرار داد وبه آتش سوزانيد. خبر شهادت محمّد دو نفر را بيش از همه متأثّر كرد: يكي خواهرش عايشه بود كه بر وضع او سخت گريست.او در پايان هر نماز معاوية بن ابي سفيان وعمروعاص ومعاوية بن حديج را نفرين مي كرد. عايشه سرپرستي عيال برادر وفرزند او را به عهده گرفت وفرزند محمّد بن ابي بكر به نام قاسم تحت كفالت او بزرگ شد. وديگري اسماء بنت عميس بود كه

مدّتي افتخار همسري جعفر بن ابي طالب را داشت وپس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبكر در آمد واز او محمّد متولد شد وپس

-------------------------- صفحه 764

از درگذشت ابوبكر با علي (عليه السلام) ازدواج كرد واز او فرزندي به وجود آمد به نام يحيي. اين مادر وقتي از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متأثّر گرديد ولي خشم خود را فرو برد وبه جايگاه نماز رفت وبر قاتلان او نفرين كرد وسرانجام به خونريزي شديدي مبتلا گشت. عمروعاص در نامه اي به معاويه از شهادت آن دو نفر خبر داد وهمچون همه سياستبازان، كه به يكديگر دروغ مي گويند، خود را محقّ جلوه گر ساخت وگفت: ما آنان را به كتاب وسنّت دعوت كرديم، ولي آنان با حق مخالفت كردند ودر ضلالت خود باقي ماندند. سرانجام نبرد بين ما وايشان درگرفت.ما از خدا مدد خواستيم وخدا بر چهره ها وپشتهاي آنها زد وآنها را دست بسته تسليم ما ساخت. حضرت علي(عليه السلام) از شهادت محمّد آگاه مي شود

عبداللّه بن قعيد ناله كنان وارد كوفه شد وعلي (عليه السلام) را از شهادت اسفبار محمّد آگاه ساخت.امام (عليه السلام) دستور داد كه مردم براي شنيدن سخنان وي جمع شوند. آن گاه خطاب به آنان فرمود: اين ناله هاي محمّد وبرادران شما از اهل مصر است.عمروعاص، دشمن خدا ودشمن شما، به سوي آنان رفته وبر آنها مسلّط شده است. هرگز انتظار ندارم كه علاقه گمراهان به باطل واعتماد آنان به طاغوتشان استوارتر از علاقه شما به حق باشد. تو گويي كه آنان با حمله به مصر بر سر شما تاخته اند. هرچه زودتر به كمك آنان بشتابيد.

بندگان خدا، مصر از نظر خير وبركت برتر از شام ومردم آنجا بهتر از مردم شام هستند.مصر را از دست مدهيد. اگر مصر در اختيار شما باشد براي شما عزّت وبراي دشمن نكبت است.هرچه زودتر به اردوگاه جرعه روانه شويد تا فردا به يكديگر برسيم. پس از گذشت روزها ورفت وآمد سران عراق به حضور امام (عليه السلام) ،

-------------------------- صفحه 765

سرانجام مالك بن كعب به فرماندهي يك سپاه دوهزار نفري رهسپار مصر شد.(1) امام (عليه السلام) در نامه اي به ابن عبّاس جريان را چنين شرح مي دهد: مصر به دست دشمن گشوده شد ومحمّد بن ابي بكر _ كه خدايش رحمت كند _ به شهادت رسيد. اين مصيبت را به حساب خدا مي گذارم وپاداش آن را از او مسئلت دارم. مصيبت فرزندي مهربان وكارگزاري پرتلاش، شمشيري بُرنده وقدرتي بازدارنده. من مردم را به پيوستن به او تشويق كردم وبه آنان فرمان دادم كه پيش از هر رويدادي به فرياد او برسند. من همگان را، آشكار وپنهان، براي حركت به سوي او دعوت كردم. گروهي با اكراه هماهنگي خود را اعلام داشتند وگروهي ديگر خود را به بيماري زدند وگروه سوّم دست از ياري او برداشتند. از خدا درخواست مي كنم كه هرچه زودتر مرا از دست اين مردم نجات بخشد.(2) شهادت محمّد بر علي (عليه السلام) بسيار گران آمد وآن حضرت با چشمان اشك آلود فرمود:«او براي من فرزند وبراي فرزندانم وفرزندان برادرم برادر بود».(3) ونيز فرمود:«او مورد علاقه من بود ومن در دامن خود او را پرورش داده بودم».(4) اين نوع حوادث، پس از نبرد صفّين، پي در پي اتّفاق

مي افتاد وافراد تيزبين مي توانستند غروب حكومت علي (عليه السلام) را به دست دوستان نادانش پيش بيني كنند. دراين زمان امام (عليه السلام) در وضعيتي به سر مي برد كه معاويه بر شام مسلّط شده وعمروعاص منطقه مصر را در اختيار گرفته بود وگروههاي غارتگر وآدمكش پيوسته از طرف معاويه براي تضعيف حكومت مركزي به اطراف يورش مي بردند تا به كلّي امنيت را سلب كنند. امّا تدبير علي (عليه السلام) در باره چنين وضع اسفباري چه

--------------------------

1 . الغارات، ج1، صص282تا 294.

2 . نهج البلاغه، نامه 35.

3 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 194.

4 . نهج البلاغه،نامه 65، طبع عبده.

-------------------------- صفحه 766

بود؟ چگونه مي خواست از مردم مرده دل عراق براي بركندن ريشه فساد كمك بگيرد. تاريخ مي نويسد كه امام (عليه السلام) در آخرين روزهاي حيات خود سخنراني آتشيني ايراد فرمود كه دلهاي مرده عراقيان را زنده كرد. آخرين خطبه امام (عليه السلام)

نوفل بن فضاله مي گويد:در آخرين روزهاي زندگي امام (عليه السلام) جعده مخزومي سكّويي از سنگ براي آن حضرت نصب كرد وامام بر روي آن قرار گرفت، در حالي كه پيراهني از پشم بر تن داشت وبند شمشير ونعلين او از ليف خرما بود وپيشاني او از كثرت سجده به سان زانوي شتر پينه بسته بود. آن حضرت به سخنراني پرداخت وسخنان خود را چنين آغاز كرد: «اَلْحَمْدُللّهِ الّذي إِلَيْهِ مَصائِرُ الْخَلْقِ وَ عَواقِبُ الأَمْرِ. نَحْمَدُهُ عَلي عَظِيمِ إِحْسانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهانِهِ وَ نَوامِي فَضْلِهِ وَ امْتِنانِهِ. أَيُّهَاالنّاسُ، إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَواعِظَ الّتي وَعَظَ الأَنْبِياءُ بِها أُمَمَهُمْ وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُ ما أَدَّتِ الأَوْصياءُ إِلَي مَنْ

بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّواجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا.للّه أَنْتُمْ! أَتَتَوَقَّعُونَ إِماماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ الطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ؟ ...ما ضَرَّ إِخْوانُنا الّذينَ سُفِكَتْ دِما ؤُهُمْ _ وَ هُمْ بِصِفِّينَ _ أَلاّ يَكُونُوا اليَوْمَ أَحْياءً؟ يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ! قَدْ _ وَاللّهِ _ لَقُوا اللّهَ فَوَفاهُمْ أُجُورَهُمْْ وَ أَحَلَّهُمْ دارَ الأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَيْنَ إِخْوانِيَ الّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ وَمَضَوا عَلي الْحَقِّ؟ أَْنَ عَمّارُ؟ وَ أَيْنَ ابْنُ التِّيهان؟ وَأَيْنَ ذُوالشَّهادَتَيْنِ؟ وَأَيْنَ نُظَراؤُهُمْ مِنْ إِخْوانِهِمُ الّذينَ تَعاقَدُوا عَلي الْمَنِيَّةِ؟» سپاس خدايي را سزاست كه سرانجامِ بندگان وامور جهان به سوي اوست. او را در برابر احسان بزرگش وبرهان روشنش وكرم فزاينده اش ستايش مي كنيم.

-------------------------- صفحه 767

اي مردم، من پندهاي پيامبران را در ميان شما پخش كردم وآنچه را كه جانشينان آنان به آيندگان رسانده بودند به شما رساندم. با تازيانه ام شما را ادب كردم، امّا پند نگرفتيد. شما را با سخنان بازدارنده به پيش راندم، ولي به هم نپيوستيد. شما را به خدا، آيا در انتظار پيشوايي جز من هستيد كه راه را براي شما هموار سازد وشما را به راه حق رهبري كند؟ برادران ما كه خون آنان در صفّين ريخته شد زياني نكردند، زيرا چنين روزي را نديدند تا جامهاي غصه را سربكشند واز آبِ گل آلود اين نحو زندگاني بنوشند. به خدا سوگند كه آنان به لقاي خدا راه يافتند وخدا نيز پاداش آنان را كامل ساخت ودر ديار امن خود آنان را جاي داد. كجا رفتند برادران من كه در راه حق گام برداشتند ودر آن راه جان سپردند؟ كجاست عمّار؟ كجاست ابن تيهان؟كجاست ذوالشّهادتين؟ كجايند

همانند آنان وبرادرانشان كه برعزم ونيّت خود استوار بودند؟ نوفل مي گويد: در اين لحظه امام با دست خود بر محاسن خود زد وهاي هاي گريست وآن گاه فرمود: «أَوَّهِ عَلي إِخْوانِي الّذينَ تَلَوُا الْقُرآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَأَماتُوا البِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ فَأَجابُوا وَثقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعُوهُ». دريغا، دريغ، برادراني كه قرآن را خواندند وآن را استوار كردند ودر فرائض آن انديشيدند وآنها را بپا داشتند. سنّتها را زنده كردند وبدعتها را ميراندند. به جهاد با دشمن دعوت شدند ودعوت را پاسخ گفتند. به رهبر خود اعتماد واز او پيروي كردند. آن گاه با صداي بلند فرياد زد: «اَلْجِهادُ الْجِهادُ عِبادَاللّهِ! أَلا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَوْمِي هذا، فَمَنْ أَرادَ الرَّواحَ إِلَي اللّهِ فَلْيَخْرُجْ». بندگان خدا ، بر شما باد جهاد وپيكار، من امروز اردو مي زنم وهر كس كه

-------------------------- صفحه 768

خواهان رفتن به سوي ميدان جهاد است آماده خروج شود.(1) اين سخنان حماسي وشور آفرين امام (عليه السلام) دلهاي مرده عراقيان را آنچنان زنده ساخت كه در اندك زماني قريب چهل هزار نفر براي جهاد در راه خدا وجنگ با دشمن در ميدان صفّين آماده شدند. امام (عليه السلام) براي فرزند خود حسين (عليه السلام) وقيس بن سعد وابو ايّوب انصاري پرچمهايي بست وهر يك را در رأس ده هزار نفر آماده حركت كرد وبراي افراد ديگر نيز پرچمهايي بست وهر يك را در رأس گروهي آماده حركت نمود، امّا افسوس كه هنوز هفته به سر نيامده بود كه با شمشير عبدالرّحمان بن ملجم از پاي در آمد. چون خبر قتل امام (عليه السلام) به سپاهياني كه در بيرون

كوفه بودند رسيد همه آنان به كوفه بازگشتند وهمگان به صورت گوسفنداني در آمدند كه چوپان خود را از دست داده باشند كه گرگان به سرعت آنان را مي ربايند. اكنون هنگام آن رسيده است كه آخرين برگ از زندگي امام علي (عليه السلام) ، يعني نحوه شهادت آن حضرت را ورق بزنيم.

--------------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 177، طبع عبده. صفحه 769

فصل سوّم

آخرين برگ از زندگي حضرت علي(عليه السلام)

شهادت در محراب عبادت

جنگ نهروان پايان يافت وعلي (عليه السلام) به كوفه مراجعت فرمود، ولي عدّه اي از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سردادند وبناي فتنه وآشوب گذاشتند. علي (عليه السلام) براي آنان پيام فرستاد وآنان را به آرامش دعوت كرد واز مخالفت با حكومت برحذر داشت، ولي چون از هدايت ايشان نااميد شد با قدرت آن گروه ماجراجو وطغيانگر راتار ومار كرد ودر نتيجه برخي از آنان كشته وزخمي شدند وعدّه اي هم پا به فرار گذاشتند. يكي از فراريان خوارج، عبدالرّحمان بن ملجم از قبيله مراد بود كه به مكّه گريخت. فراريان خوارج مكّه را مركز عمليات خود قرار دادند وسه تن از آنان به نامهاي عبدالرّحمان بن ملجم مرادي وبرك بن عبد اللّه تميمي(1) وعمرو بن بكر تميمي (2) در يكي از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز وخونريزيها وجنگهاي داخلي را بررسي

--------------------------

1 . دينوري در الاخبار الطوال (ص 213) نام برك بن عبد اللّه را نزال بن عامر ونام عمرو بن بكر را عبد اللّه بن مالك صيداوي نوشته است ومسعودي در مروج الذهب (ج2، ص 423) برك بن عبد اللّه را حَجّاج

بن عبد اللّه صريمي ملقَّب به برك وعمرو بن بكر را زادويه نوشته است.

2 . دينوري در الاخبار الطوال (ص 213) نام برك بن عبد اللّه را نزال بن عامر ونام عمرو بن بكر را عبد اللّه بن مالك صيداوي نوشته است ومسعودي در مروج الذهب (ج2، ص 423) برك بن عبد اللّه را حَجّاج بن عبد اللّه صريمي ملقَّب به برك وعمرو بن بكر را زادويه نوشته است.

-------------------------- صفحه 770

كردند و از نهروان وكشتگان خود ياد كردند وسرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزي وبرادر كشي علي (عليه السلام) ومعاويه وعمروعاص هستند واگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمانان تكليف خود را خواهند دانست وبه ميل خود خليفه اي انتخاب خواهند كرد. پس اين سه نفر با هم پيمان بستند وآن را به سوگند مؤكَّد كردند كه هر يك از آنان متعهد كشتن يكي از سه نفر گردد. ابن ملجم متعهّد قتل علي (عليه السلام) شد وعمرو بن بكر عهده دار كشتن عمروعاص گرديد وبرك بن عبداللّه نيز قتل معاويه را به عهده گرفت .(1)نقشه اين توطئه به طور محرمانه در مكّه كشيده شد وبراي اينكه هر سه نفر در يك وقت هدف خود را عملي سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعيين كردند وهر يك براي انجام مأموريت خود به سوي شهر مورد نظر خود حركت كرد.عمروبن بكر براي كشتن عمروعاص به مصر رفت وبرك بن عبد اللّه براي قتل معاويه به سوي شام حركت كرد وابن ملجم نيز راهي كوفه شد.(2) برك بن عبداللّه در شام به مسجد رفت ودر شب موعود در صف

اوّل به نماز ايستاد ودر حالي كه معاويه سر به سجده داشت با شمشير به او حمله كرد ولي، در اثر اضطراب روحي ودستپاچگي، شمشير او به خطا رفت وبه جاي سر بر ران معاويه فرود آمد ومعاويه زخم شديدي برداشت. او را فوراً به خانه اش منتقل كردند وبستري شد. وقتي ضارب را در پيش او حاضر كردند معاويه از او پرسيد:چگونه بر اين كار جرأت كردي؟ گفت :امير مرا معاف دارد تا مژده اي به او بدهم. معاويه گفت:مژده تو چيست؟ برك گفت: علي را امشب يكي از همدستهاي من كشته است واگر باور نداري مرا توقيف كن تا خبر آن به تو برسد، واگر كشته نشده باشد من تعهّد مي كنم كه بروم واو را بكشم وباز نزد تو آيم. معاويه او را تا رسيدن خبر قتل علي (عليه السلام) نگه داشت وچون خبر مسلَّم شد او را رها كرد وبنابه نقل ديگر

--------------------------

1 . مقاتل الطالبيين، ص 29; الامامة والسياسة، ج1، ص 137.

2 . تاريخ طبري ، ج6، ص 83; كامل ابن اثير، ج3، ص 195; روضة الواعظين، ج1، ص 161.

-------------------------- صفحه 771

همان وقت او را به قتل رساند.(1) طبيبان چون زخم معاويه را معاينه كردند گفتند:اگر امير اولادي نخواهد مي توان با دوا معالجه كرد وگرنه محل زخم بايد با آتش داغ شود.معاويه از داغ كردن با آتش ترسيد وبه قطع نسل راضي شد وگفت: يزيد وعبداللّه براي من كافي هستند.(2) عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر به مسجد رفت ودر صف اوّل به نماز ايستاد . از قضا در آن شب عمروعاص راتب

شديدي عارض شده بود كه از التهاب وكسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود وخارجة بن حنيفه(حذافه)(3) را براي اداي نماز به مسجد فرستاده بود وعمرو بن بكر او را به جاي عمروعاص كشت وچون جريان را دانست گفت:«أَرَدْتُ عَمْراً وَأَرادَ اللّهُ خارِجَة»(4). يعني: من كشتن عَمرو را خواستم وخدا كشتن خارجه را. امّا عبدالرحمان بن ملجم مرادي در روز بيستم ماه شعبان سال 40 هجري به كوفه آمد. گويند چون علي (عليه السلام) از آمدنش با خبر شد فرمود: آيا رسيد؟ همانا جز آن چيزي بر عهده من نمانده واكنون هنگام آن است. ابن ملجم در خانه اشعث بن قيس فرود آمد ويك ماه در خانه او ماند وهر روز، با تيز كردن شمشير خود را آماده مي كرد.(5) در آنجا با دختري به نام قُطام، كه او نيز از خوارج بود، مواجه شد وعاشق او گرديد. طبق نقل مسعودي، قطام دختر عموي ابن ملجم بود وپدر وبرادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند. قطام از زيباترين دختران كوفه بود وچون ابن ملجم او را ديد همه چيز را فراموش كرد ورسماً از وي خواستگاري نمود.(6) قطام گفت:من با كمال ميل تو را به همسري خود مي پذيرم مشروط بر اينكه

--------------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج6، ص 114.

2 . مقاتل الطالبيين، ص 30; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج6، ص 113.

3 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 212.

4 . همان، ج2، ص 312.

5 . همان، ج2، ص 312.

6 . مروج الذهب، ج2، ص 423.

-------------------------- صفحه 772

مهريه مرا مطابق ميل من قرار دهي. عبدالرحمان

گفت:بگو بدانم مقصودت چيست؟ قطام كه عاشق را تسليم ديد، مهر را سنگين كرد وگفت:سه هزار درهم ويك غلام ويك كنيز وقتل علي بن ابي طالب. ابن ملجم: تصور نمي كنم مرا بخواهي وآن وقت قتل علي را به من پيشنهاد كني! قطام: تو سعي كن او را غافلگير كني. در آن صورت، اگر او را بكشي هر دو انتقام خود را گرفته ايم وروزگار خوشي خواهيم داشت واگر در اين راه كشته شوي جزاي اخروي وآنچه خداوند براي تو ذخيره كرده است از نعمتهاي اين جهان بهتر وپايدارتر است. ابن ملجم:بدان كه من جز براي اين كار به كوفه نيامده ام.(1) شاعر در باره مهريه قطام گفته است: فَلَم أَرَ مَهْراً ساقَهُ ذُو سَماحَة *** كَمَهْرِ قُطام مِنْ فَصِيح وَأَعْجَم ثَلاثَةُ آلاف وَ عَبْدٌ وَقِينَةً *** وَقَتْلُ عَلِيّ بِالْحِسامِ الْمُصَمَّمِ فَلامَهْرَ اَعْلي مِنْ عَلِيّ وَ إِنْ عَلا *** وَلا قَتْلَ إِلاّ دُونَ قَتْلِ ابْنِ مُلْجَم(2) من نديدم مَهري را كه صاحب كرمي، اعمّ از عرب وعجم، آن را عهده دار شود مثل مهر قطام وآن عبارت بود از سه هزار درهم ويك غلام ويك كنيز و قتل علي بن ابي طالب(عليه السلام) به تيغ تيز برنده.وهيچ مهري گرانتر از علي(عليه السلام) نيست هرچند گرانمايه باشد وهيچ جنايتي بدتر از جنايت ابن ملجم نخواهد بود.

--------------------------

1 . الاخبار الطوال، ص 213، مروج الذهب، ج2، ص 423.

2 . الاخبار الطوال، ص 214، كشف الغمة ، ج1، ص 582; مقاتل الطالبيين، ص 37.مسعودي در مروج الذهب(ج2، ص 424) دو بيت اخير را به ابن ملجم نسبت داده است.

-------------------------- صفحه 773

قطام گفت:من جمعي را از

قبيله خود با تو همراه مي كنم كه تو را در اين باره ياري دهند وهمين كار راهم كرد ومرد ديگري از خارجيان كوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبيله تيم الرباب را با وي همراه ساخت. ابن ملجم كه مصمّم به قتل علي (عليه السلام) بود با يكي از خوارج به نام شبيب بن بجره كه از قبيله اشجع بود ملاقات كرد وبه او گفت: آيا طالب شرف دنيا وآخرت هستي؟!پرسيد: منظورت چيست؟گفت: به من در قتل علي بن ابي طالب كمك كن. شبيب گفت: مادرت به عزايت بنشيند، مگر تو از خدمات وسوابق وفداكاريهاي علي در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اطلاع نداري؟ ابن ملجم گفت:واي بر تو، مگر نمي داني كه او قائل به حكميت مردم در كلام خدا شد وبرادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراين، به انتقام برادران ديني خود، او را خواهيم كشت.(1) شبيب پذيرفت وابن ملجم شمشيري تهيه كرد وآن را با زهري مهلك آب داد وسپس در موعد مقرّر به مسجد كوفه آمد. آن دو در آنجا با قطام، كه در روز جمعه سيزدهم ماه رمضان معتكف بود، ملاقات كردند و او به آن دو گفت كه مجاشع بن وردان بن علقمه نيز داوطلب شده است كه با آنان همكاري كند. چون هنگام عمل فرا رسيد قطام سرهاي آنان را با دستمالهاي حرير بست وهر سه شمشيرهاي خود را به دست گرفتند وشب را با كساني كه در مسجد مي ماندند به سر بردند ودر مقابل يكي از درهاي مسجد كه معروف به «باب السده» بود نشستند.(2)

--------------------------

1 . كشف الغمة، ج1،

ص 571.

2 . مروج الذهب، ج2، ص 424، تاريخ طبري، ج6، ص 83; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج6، ص 115; كامل ابن اثير، ج3، ص 195; مقاتل الطالبيين، ص 32; البداية والنهاية، ج7، ص 325; الاستيعاب، ج2، ص 282; روضة الواعظين، ج1، ص 161.

-------------------------- صفحه 774

امام (عليه السلام)در شب شهادت

امام (عليه السلام) در ماه رمضان آن سال پيوسته از شهادت خود خبر مي داد. حتي در يكي از روزهاي مياني ماه، هنگامي كه بر فراز منبر بود، دست به محاسن شريفش كشيد وفرمود:«شقيترينِ مردم اين موها را با خونِ سرم رنگين خواهد كرد». همچنين فرمود: ماه رمضان فرا رسيد وآن سَرور ماههاست. در اين ماه در وضع حكومت دگرگوني پديد مي آيد. آگاه باشيد كه شما در اين سال در يك صف (بدون امير) حج خواهيد كرد ونشانه اش اين است كه من در ميان شما نيستم.(1) اصحاب آن حضرت مي گفتند: او با اين سخن خبر از مرگ خود مي دهد ولي آن را درك نمي كنيم.(2) به همين جهت، آن حضرت در روزهاي آخر عمر خود، هر شب به منزل يكي از فرزندان خود مي رفت. شبي را در نزد فرزندش حسن(عليه السلام) وشبي در نزد فرزندش حسين (عليه السلام) وشبي در نزد دامادش عبد اللّه بن جعفر شوهر حضرت زينب (عليها السلام) افطار مي كرد وبيش از سه لقمه غذا تناول نمي فرمود. يكي از فرزندانش سبب كم خوردن وي را پرسيد. امام (عليه السلام)فرمود:«امر خدا مي آيد ومن مي خواهم شكمم تهي باشد. يك شب يا دو شب بيشتر نمانده است». پس در همان شب ضربت

خورد.(3) در شب شهادت افطار را ميهمان دخترش امّ كلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد وسپس به عبادت پرداخت واز اوّل شب تا صبح در اضطراب وتشويش بود. گاهي به آسمان نگاه مي كرد وحركات ستارگان را در نظر مي گرفت وهرچه طلوع فجر نزديكتر مي شد تشويش وناراحتي آن حضرت بيشتر مي شد ومي فرمود: «به خدا قسم، نه من دروغ مي گويم ونه آن كسي كه به من خبر داده

--------------------------

1 . ارشاد مفيد، ص 151(چاپ اسلاميه); روضة الواعظين، ج1، ص 163.

2 . ارشاد مفيد، ص 151(چاپ اسلاميه); روضة الواعظين، ج1، ص 163.

3 . ارشاد، ص 151; روضة الواعظين، ج1، ص 164; كشف الغمّة، ج1، ص 581.

-------------------------- صفحه 775

دروغ گفته است; اين است شبي كه مرا وعده شهادت داده اند».(1) اين وعده را پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به وي داده بود. علي (عليه السلام) خود نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پايان خطبه اي كه در فضيلت واحترام ماه رمضان بيان فرمود گريه كرد. عرض كردم:چرا گريه مي كني؟ فرمود: براي سرنوشتي كه در اين ماه براي تو پيش مي آيد:«كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَي الأَوَّلينَ وَ الآخِرينَ شَقِيقُ عاقِرِ ناقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلي فَرْقِكَ فَخَضَّبَ مِنْها لِحْيَتَكَ»(2). يعني:گويا مي بينم كه تو مشغول نماز هستي وشقيترين مردم جهان، همتاي كشنده ناقه ثمود، قيام مي كند وضربتي بر فرق تو فرود مي آورد ومحاسنت را با خون رنگين مي سازد. بالأخره آن شب هولناك به پايان رسيد وعلي (عليه السلام) در تاريكي

سحر براي اداي نماز صبح به سوي مسجد حركت كرد. مرغابياني كه در خانه بودند در پي او رفتند وبه جامه اش آويختند. بعضي خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود:«دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ صَوائِحُ تَتْبَعُها نَوائِحُ» يعني: آنها را به حال خود بگذاريد كه فرياد كنندگاني هستند كه نوحه گراني در پي دارند.(3) امام حسن (عليه السلام) گفت: اين چه فال بدي است كه مي زني؟ فرمود:اي پسر، فال بد نمي زنم، ليكن دل من گواهي مي دهد كه كشته خواهم شد.(4) اُمّ كلثوم از گفتار امام (عليه السلام) پريشان شد وعرض كرد: دستور بفرماييد كه جعده به مسجد برود وبا مردم نماز بگزارد. حضرت فرمود: از قضاي الهي نمي توان گريخت. آن گاه كمربند خود را

--------------------------

1 . روضة الواعظين، ج1، ص 164.

2 . عيون اخبار الرضا، ج1، ص 297، (چاپ قم).

3 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 212; ارشاد، ص 652; روضة الواعظين، ج1، ص 165; مروج الذهب، ج2، ص 425.

4 . كشف الغمّة، ج1، ص 584.

-------------------------- صفحه 776

محكم بست ودر حالي كه اين دو بيت را زمزمه مي كرد عازم مسجد شد. أُشْدُدْ حَيازِيمَكَ لِلْمَوْتِ *** فَإِنَّ الْمَوتَ لاقِيكا وَلا تَجْزَعُ مِنَ الْمَوْتِ *** إِذا حَلَّ بِوادِيكا(1) كمر خود را براي مرگ محكم ببند، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهد كرد. واز مرگ، آن گاه كه به سوي تو در آيد، جزع وفرياد مكن. امام (عليه السلام) وارد مسجد شد وبه نماز ايستاد وتكبير افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در اين هنگام ابن ملجم در حالي كه فرياد مي زيد:«للّهِ الْحُكْمُ لا لَكَ يا

عَلِيُّ»، با شمشير زهر آلود ضربتي بر سر مبارك علي (عليه السلام) وارد آورد. از قضا اين ضربت بر محلي اصابت كرد كه سابقاً شمشير عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود(2) وفرق مبارك آن حضرت را تا پيشاني شكافت. مرحوم شيخ طوسي در «امالي» حديث ديگري از امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از پدران گراميش از امام سجاد (عليه السلام) نقل مي كند: ابن ملجم در حالي كه علي (عليه السلام) در سجده بود، ضربتي بر فرق مبارك آن حضرت وارد ساخت.(3) مفسّر معروف شيعه ابوالفتوح رازي در تفسير خود نقل مي كند:علي (عليه السلام) در نخستين ركعت از نمازي كه ابن ملجم او را ضربت زد، يازده آيه از سوره انبياء راتلاوت كرد.(4) دانشمند معروف اهل تسنّن سبط ابن جوزي مي نويسد:هنگامي كه امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله كردند وابن ملجم ضربتي بر آن حضرت فرود

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، ص 429; مقاتل الطالبيين، ص 31.

2 . كشف الغمّة، ج1، ص 584.

3 . بحار الأنوار، نقل از امالي، ج9، ص 650(طبع قديم).

4 . تفسير ابو الفتوح رازي، ج4، ص 425.

-------------------------- صفحه 777

آورد(1) وبلافاصله با همراهانش گريختند. خون از سر علي (عليه السلام) در محراب جاري شد ومحاسن شريفش را رنگين كرد. در اين حال آن حضرت فرمود:«فُزْتُ وَ ربِّ الْكَعْبَةِ»: به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدم.سپس اين آيه را تلاوت فرمود:(مِنْها خَلْقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري).(2) علي (عليه السلام) وقتي ضربت خورد فرياد زد:او را بگيريد. مردم از پي ابن ملجم شتافتند وكسي به

او نزديك نمي شد مگر آنكه او را با شمشير خود مي زد. پس قثم بن عبّاس پيش تاخت واو را بغل گرفت وبه زمين كوبيد. چون او را به نزد علي (عليه السلام) آورند، به او گفت:پسر ملجم؟گفت: آري. وقتي حضرت ضارب راشناخت به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت باش، شكمش را سير وبندش را محكم كن. پس اگر مُردَم او را به من ملحق كن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج كنم واگر زنده ماندم يا او را مي بخشم يا قصاص مي كنم.(3) حسنين (عليهما السلام) به اتّفاق بني هاشم، علي (عليه السلام) را در گليم گذاشتندوبه خانه بردند. بار ديگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به او نگريست وفرمود: اگر من مُردم او را بكشيد، چنان كه مرا كشته، واگر سالم ماندم خواهم ديد كه رأي من در باره او چيست.فرزند مرادي گفت: من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام وبه هزار درهم ديگر زهر داده ام. پس اگر مرا خيانت كند حق تعالي او را هلاك گرداند.(4)

--------------------------

1 . تذكرة الخواص، ص 177(چاپ نجف).

2 . سوره طه، آيه 55:شما را ازخاك آفريديم ودر آن بازتان مي گردانيم وبار ديگر از آن بيرونتان مي آوريم.

3 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 212.

4 . كشف الغمّة، ج1، ص 586; تاريخ طبري، ج6، ص 185.

-------------------------- صفحه 778

در اين موقع امّ كلثوم به او گفت:اي دشمن خدا، امير المؤمنين را كشتي؟ آن ملعون گفت: اميرالمؤمنين را نكشته ام، بلكه پدر تو را كشته ام. اُمّ كلثوم گفت: اميدوارم كه آن حضرت

از اين جراحت شفا يابد. ابن ملجم باز با وقاحت گفت: مي بينم كه برايش گريان خواهي بود. واللّه كه من او را ضربتي زده ام كه اگر آن را در ميان اهل زمين قسمت كنند همه را هلاك كند.(1) قدري شير براي آن حضرت آوردند. كمي از آن شير را نوشيد وفرمود به زنداني خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيّت نكنيد. هنگامي كه امام (عليه السلام) ضربت خورد پزشكان كوفه به بالين وي گرد آمدند. در بين آنان از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه مي كرد. وقتي او زخم را ديد دستور داد شُش گوسفندي را كه هنوز گرم است براي او بياورند.سپس رگي از آن بيرون آورد ودر محل ضربت قرار داد وآن گاه كه آن را بيرون آورد گفت:ياعلي وصيّتهاي خود را بكن، زيرا اين ضربت به مغز رسيده ومعالجه مؤثّر نيست. در اين هنگام امام (عليه السلام) كاغذ ودواتي خواست ووصيّت خود را خطاب به دو فرزندش حسن وحسين (عليهما السلام) نوشت. اين وصيّت، گرچه خطاب به حسنين (عليهما السلام) است ولي در حقيقت براي تمام بشر تا پايان عالم است. اين وصيّت را عدّه اي از محدّثان ومورّخاني كه قبل از مرحوم سيّد رضي وبعد از او مي زيسته اند با ذكر سند نقل كرده اند.(2) البتّه اصل

--------------------------

1 . مقاتل الطالبيّين، ص 36; الاخبار الطوال، ص 214; طبقات ابن سعد، ج2، ص 24; كامل ابن اثير، ج3، ص 169; تاريخ طبري، ج6، ص 85; عقد الفريد، ج4، ص 359; كشف الغمّة، ج1، ص 586.

2 . ابو حاتم سجستاني، المُعَمّرون

والوصايا، ص 149; تاريخ طبري، ج6، ص 85; تحف العقول، ص 197; من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 141; كافي، ج7، ص 51; در مروج الذهب، (ج2، ص 425) قسمتي از آن نقل شده است; مقاتل الطالبييّن، ص 38.

-------------------------- صفحه 779

وصيّت بيشتر از آن است كه مرحوم سيّد رضي در نهج البلاغه آورده است. اينك قسمتي از آن را مي آوريم: أُوصِيكُما بِتَقْوَي اللّهِ وَ أَنْ لا تَبْغِيَا الدُّنْيا وَ إِنْ بَغَتْكُما وَ لا تَأْسَفا عَلي شَيْء مِنْها زُوِيَ عَنْكُما وَ قُولا بِالحَقِّ وَ اعْمَلا لِلأَجْرِ وَ كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً. شما را به تقوي وترس از خدا سفارش مي كنم واينكه در پي دنيا نباشيد، گرچه دنيا به سراغ شما آيد وبر آنچه از دنيا از دست مي دهيد تأسّف مخوريد. سخن حق را بگوييد وبراي اجر وپاداش (الهي) كار كنيد ودشمن ظالم وياور مظلوم باشيد. أُوصِيكُما وَجَمِيعَ وَلَدِي وَأَهْلِي وَ مَنْ بَلغَهُ كِتابِي بِتَقْوَي اللّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاحِ ذاتِ بَيْنِكُمْ، فَإِنّي سَمِعْتُ جَدَّكُمْ(صلي الله عليه وآله وسلم)يَقُولُ: «صَلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَالصِّيامِ». من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وكساني را كه اين وصيتنامه ام به آنان مي رسد به تقوي وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البين سفارش مي كنم، زيرا كه من ازجدّ شما (صلي الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مي فرمود:اصلاح ميان مردم از يك سال نماز وروزه برتر است. اللّه اللّه فِي الأَيْتامِ فَلا تَغِبُّوا أَفْواهَهُمْ وَلا يَضِيَعُوا بِحَضْرَتِكُمْ.وَاللّه اللّهَ فِي جِيرانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ.ما زالَ يُوصِي بِهِمْ حَتّي ظَننّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ. خدا را خدا را در مورد يتيمان; نكند كه

گاهي سير وگاهي گرسنه بمانند; نكند كه در حضور شما، در اثر عدم رسيدگي از بين بروند. خدا را خدا را كه در مورد همسايگان خود خوشرفتاري كنيد، چرا كه آنان مورد توصيه وسفارش پيامبر شما هستند. وي همواره نسبت به همسايگان سفارش مي فرمود تا آنجا كه ما گمان برديم به زودي سهميه اي از ارث برايشان قرار خواهد داد. وَاللّه اللّهَ فِي الْقُرآنِ لا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِي الصَّلاةِ فَإِنَّها عَمُودُ

-------------------------- صفحه 780

دِينِكُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تَخَلُّوهُ ما بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَم تُناظَرُوا. خدا را خدا را در توجه به قرآن; نكند كه ديگران در عمل به آن از شما پيشي گيرند. خدا را خدا را در مورد نماز، كه ستون دين شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام كه زنده هستيد آن را خالي نگذاريد، كه اگر خالي گذارده شود مهلت داده نمي شويد وبلاي الهي شما را فرا مي گيرد. وَاللّهَ اللّهَ فِي الْجِهادِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ. وَعَليْكُمْ بِالتَّواصُلِ وَالتَّباذُلِ وَإِيّاكُمْ وَالتَدابُرِ وَ التَّقاطُع. لا تَتْرُكُوا الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلّي َعَلَيْكُمْ شِرارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجابُ لَكُمْْ. خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهاي خويش در راه خدا. وبر شما لازم است كه پيوندهاي دوستي ومحبّت را محكم كنيد وبذل وبخشش را فراموش نكنيد واز پشت كردن به هم وقطع رابطه برحذر باشيد. امر به معروف ونهي از منكر را ترك مكنيد كه اشرار بر شما مسلّط مي شوند وسپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمي گردد.

سپس فرمود: اي نوادگان عبد المطّلب، نكند كه شما بعد از شهادت من دست خود را از آستين بيرون آوريد ودر خون مسلمانان فرو بريد وبگوييد اميرمؤمنان كشته شد واين بهانه اي براي خونريزي شود. ...أَلا لا تَقْتُلُنَّ بِي إِلاّ قاتِلِي. أُنْظُرُوا إِذا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَة، وَ لا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) يَقُولُ:«إِيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ».(1) آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بايد بكشيد. بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ضربت بزنيد تا ضربتي در برابر ضربتي باشد. وزنهار كه او را مثله نكنيد(گوش وبيني واعضاي او را

--------------------------

1 . نهج البلاغه، نامه شماره 47.

-------------------------- صفحه 781

نبريد)، كه من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود:«از مثله كردن بپرهيزيد، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». فرزندان امام (عليه السلام) خاموش نشسته بودند و در حالي كه غم واندوه گلوي آنان را مي فشرد به سخنان دلپذير وجانپرور آن حضرت گوش فرا مي دادند. امام در پايان اين وصيت از هوش رفت وچون مجدداً چشمان خود را باز كرد فرمود:اي حسن، با تو سخني چند دارم. امشب شب آخر عمر من است. چون درگذشتم با دست خود مرا غسل بده وكفن كن وخود شخصاً مباشر اعمال كفن ودفن من باش وبر جنازه من نماز بخوان ودر تاريكي شب جنازه مرا دور از شهر كوفه مخفيانه به خاك بسپار تا كسي از آن با خبر نشود. علي (عليه السلام) دو روز زنده بود ودر شب جمعه نخستين

روز از دهه آخر ماه رمضان (شب بيست ويكم سال 40 هجري) در سن63 سالگي بدرود حيات گفت.پسر گراميش امام حسن (عليه السلام) او را با دست خود غسل داد وبر او نماز خواند در نماز هفت تكبير گفت وسپس فرمود:«أَما إِنَّها لا تُكَبَّرُ عَلي أَحَد بَعْدَهُ». يعني: بدانيد كه پس از علي (عليه السلام) بر جنازه هيچكس هفت تكبير گفته نمي شود. علي (عليه السلام) در كوفه در جايي بنام «غري» (نجف اشرف فعلي) دفن شد. دوران خلافتش چهار سال وده ماه بود.(1) در سوگ علي(عليه السلام)

پس از شهادت امام (عليه السلام)، حسن بن علي (عليه السلام) به خطبه ايستاد وخدا را ستود وبر او ثنا گفت وبر پيامبر درود فرستاد وسپس گفت: «أَلا إِنَّهُ قَدْمَضي فِي هذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ لَمْ يُدْرِكْهُ الأَوَّلُونَ وَ لَنْ يَري مِثْلَهُ الآخِرُونَ.

--------------------------

1 . مناقب آل ابي طالب، ج3، ص 313.تذكرة الخواص، ص 112; تاريخ يعقوبي، ج2، ص 213.

-------------------------- صفحه 782

مَنْ كانَ يُقاتِلُ وَ جِبْرِئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ ميكائِيلُ عَنْ شِمالِهِ.وَاللّهِ لَقَدْ تُوفِّيَ فِي اللَّيْلَةِ الّتي قُبِضَ فِيهَا مُوسَي بْنُ عِمْرانَ وَرُفِعَ فِيها عِيسَي بْنُ مَرْيَمَ وَأُنْزِلَ الْقُرْآنُ. أَلا وَ انَّهُ ما خَلَفَ صَفْراءَ وَ لا بَيْضاءَإِلاّ سَبْعَمِائَةَ دِرْهَم فُضِّلَتْ مِنْ عَطائِهِ أَرادَ أَنْ يَبْتاعَ بِها خادِماً لأَهْلِهِ».(1) امشب مردي درگذشت كه پيشينيان به حقيقت او نرسيده اند وآيندگان هرگز ماننداو را نخواهند ديد. كسي كه چون نبرد مي كرد جبرئيل در طرف راست وميكائيل در طرف چپ او بودند. به خدا سوگند، در همان شبي وفات يافت كه موسي بن عمران درگذشت وعيسي به آسمان برده شد وقرآن نازل گرديد. بدانيد كه او زر وسيمي

از خود برجا نگذاشت مگر هفتصد درهم كه از مقرّري او پس انداز شده بود ومي خواست با آن مبلغ براي خانواده اش خادمي بخرد. سپس قعقاع بن زراره برخاست وگفت: «رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْكَ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَوَاللّهِ لَقَدْ كانَتْ حَياتُكَ مِفْتاحَ خَيْر وَلَوْ أَنَّ النّاسَ قَبَلُوكَ لأَكَلُوا مِنْ فَوقِهِمْ وَعَنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لكِنَّهُمْ غَمَّطُوا النِّعْمَةَ وَ آثَرُوا الدُّنْيا عَلَي الآخِرَةِ».(2) رضوان خدا بر تو باداي اميرمؤمنان به خدا سوگند زندگيت كليد هر خير بود، واگر مردم ترا مي پذيرفتند از بالاي سر وزير پاي خود مي خوردند ونعمت خدا آنان را فرا مي گرفت; ليكن اينان نعمت را ناسپاسي كردند ودنيا را بر آخرت برگزيدند. ابوالأسود دوئلي ابيات زير را در رثاي علي (عليه السلام) سروده است: أَلا أَبْلِغْ مُعاوِيَةَ بْنَ حَرْب *** فَلا قَرَّتْ عُيُونُ الشَّامِتِينا أَفِي شَهْرِ الصِّيامِ فَجَعْتُمُونا *** بِخَيْرِ النّاسِ طُرّاً أَجْمَعِينا؟ قَتَلْتُمْ خَيْرَ مَنْ رَكِبَ الْمَطايا *** وَذَلَّلَها وَمَنْ رَكِبَ السَّفِينا ***

--------------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 213.

2 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 213.

-------------------------- صفحه 783

وَمَنْ لَبِسَ النِّعالَ مِنْ حَذاها *** وَمَنْ قَرَءَ الْمَثانِيَ وَالمُبِينا إِذَا اسْتَقْبَلْتَ وَجْهَ أَبِي حُسَيْن *** رَأَيْتَ النُّورَ فَوْقَ النّاظِرينا لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَيْشُ حَيْثُ كانَتْ *** بِأَنَّكَ خَيْرُهُمْ حَسَباً وَ دِيناً(1) به معاوية بن حرب بگوييد كه چشمهاي شماتت كنندگان روشن مباد. آيا در ماه رمضان ما را به سوگ بهترينِ تمام مردم نشانديد؟ بهترين كسي را كشتيد كه بر دامها سوار شد وآنها را رام كرد، بهترين كسي كه نعلين بپا كرد وبهترين كسي كه آيات مثاني وكتاب مبين را خواند. اگر به روي پدر حسين بنگري فروغ

او را مشاهده مي كني كه بر فرازِ سرِ بينندگان پرتو انداخته است.اي علي، قريش هركجا باشد دانسته است كه تو در حَسَب ودين بهترينِ آنان هستي. از جمله كساني كه در باره علي (عليه السلام) مرثيه گفته است صعصعة بن صوحان است كه در بلاغت وحاضر جوابي معروف بوده است. او چنين در سوگ امير المؤمنين (عليه السلام) سخن گفت: پدر ومادرم فداي تو باداي امير مؤمنان وگوارا باد بر تو (كرامتهاي الهي). همانا تو پاكيزه مولد وشكيبا ومجاهد بودي وبه آنچه آرزو داشتي رسيدي وبا خدا معامله پر سودي كردي وبه سوي پروردگار خود شتافتي واو تو را با خوشي ونويد پذيرفت وفرشتگان بر تو گرد آمدند ودر جوار مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) ساكن شدي وخداوند تو را در جوار او قرار داد ومنزلتي مانند منزلت او به تو عطا كرد و از جام خود سيراب فرمود. از خداي خود (كه پيروي از تو را بر مامنّت نهاد وتوفيق داد كه به روش تو عمل كنيم ودوستِ دوستانت بوده ودشمنِ دشمنانت باشيم) مسئلت مي كنيم كه ما

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، ص 428; تاريخ طبري، ج4، ص 116; كامل ابن اثير، ج3، ص 394; اغاني، ج11، ص 122. ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين(ص 43) اين اشعار را كه جزئي از يك مرثيه 21 بيتي است به امّ الهيثم بنت الاسود نسبت داده است.

-------------------------- صفحه 784

را با تو محشور سازد، زيرا به مرتبه اي رسيدي كه پيش از تو كسي به آن نرسيد ومقامي را به دست آوردي كه پيش از تو كسي به دست نياورد.تو در راه خدا

پيشاپيش پيامبر به بهترين صورت جهاد كردي ودين خدا را استوار كردي وسنّت را محكم ساختي وفتنه را خاموش كردي واسلام به تو پايدار شد ودين به تو انتظام پذيرفت ومناقبي در تو گرد آمد كه در غيرِ تو جمع نشده است. پيش از هر كسي دعوت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را اجابت كردي وپيروي او را بر هر چيز ديگر مقدّم داشتي وبه ياري او پيشقدم شدي وبا جان خود در راه خدا فداكاري كردي وشمشير خود را براي ياري او از نيام بركشيدي. هر ستمكار سرسختي به وسيله تو شكست خورد وهر كافري به دست تو خوار شد. كفر وشرك وستم با دست تو بركنده شدند وگمراهان وسركشان را هلاك كردي. پس گوارا باد بر تواي اميرالمؤمنين آنچه را كه خداوند از اين مناقب وفضائل بر تو ارزاني داشت. نزديكترين مردم به پيامبر بودي وقبل از همه ايمان آوردي ودر علم وفهم از همه برتر ودر يقين كاملتر واز همه شجاعتر ودليرتر وسوابق تو در اسلام از همه بيشتر است. پس خداوند ما را از اجر تو محروم نسازد، زيرا تو كليد خيرات بودي ودر بديها را به روي ما بستي.امّا با شهادت تو درهاي بدي به روي ما باز شد ودرهاي خير بسته گرديد. اگر مردم سخنان تو را مي شنيدند خيرات از بالاي سر و از پايين پاي آنان روان مي شد، ولي افسوس كه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند. خوارج وديگر دشمنان اسلام از اين جنايت هولناك ابن ملجم خوشحال بودند و از اقدام وي تمجيد مي كردند.يكي از خوارج به نام عمران بن حطّان وقاشي در

باره ابن قثم گفته است: يا ضَرْبَةُ مِنْ تَقِيّ ما أَرادَ بِها *** إِلاّ لِيَبْلُغَ مِنْ ذِي الْعَرْشِ رِضْواناً إِنّي لأَذْكُرُهُ يَوْماً فَأَحْسِبُهُ *** أَوْفَي البَرِيَّةِ عِنْدَ اللّهِ مِيزاناً چه ضربتي از پرهيزگاري كه جز رسيدن به رضوان الهي از آن قصدي نداشت. من وقتي او را به ياد مي آورم تصوّر مي كنم كه نزد خداوند كفّه ترازويش از همه سنگينتر است.

-------------------------- صفحه 785

وقاضي ابو طيّب طاهر بن عبد اللّه شافعي در پاسخ او چنين سروده است: يا ضَرْبَةُ مِنْ شَقِيّ ما أَرادَ بِها *** إِلاّ لِيَهْدِمَ لِلإسْلامِ أَرْكاناً إِنّي لأَذْكُرُهُ يَوْماً فَأَلْعَنُهُ *** دُنْيا وَأَلْعَنُ عِمْراناً وَحَطّاناً عَلَيْهِ ثُمَّ عَلَيْهِ الدّهْرَ مُتَّصِلاً *** لَعائِنُ اللّهِ إِسْراراً وَإِعْلاناً فَأَنْتُما مِنْ كِلابِ النَّارِ جاءَبهِ *** نَصُّ الشَّرِيْعَةِ بُرهاناً وَ تِبياناً (1) چه ضربتي از تبهكاري كه جز ويران كردن پايه هاي دين از آن قصدي نداشت. من روزي كه او را به ياد مي آورم يك دنيا به عمران وحطان لعن مي كنم. بر او باد پيوسته لعنتهاي خداوندي در آشكار ونهان، وشما از سگهاي دوزخ هستيد كه نصّ شريعت بر آن شاهد وگواه است. بدين طريق شعله هاي پر فروغ حيات انسان والايي كه در كعبه زاده شد ودر مسجد به شهادت رسيد خاموش شد. انساني كه، پس از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، جهان براي او همتايي نديده ونخواهد ديد. نه درجهاد وايثار براي او نظيري بود، نه در علم وآگاهي از اسرار هستي، نه در ديگر فضائل، تا آنجا كه وجود شريفش مجموعه اي از اضداد بود كه هرگز در شخصي گرد نمي آيند: جُمِعَتْ فِي صِفاتِكَ الأَضْدادُ

*** فَلِهذا عَزَّتْ لَكَ الأَنْدادُ زاهِدٌ حاكِمٌ حَلِيمٌ شُجاعٌ *** فاتِكٌ ناسِكٌ فَقِيرٌ جَوادٌ در تو صفات گوناگون گرد آمده اند و از اين رو براي تو همتايي نمي توان يافت.تو انساني وارسته وسياستمدار وبردبار وشجاع وعابد وجريء وتهيدست وسخاوتمند وايثارگر هستي. نگارنده در همين جا دامن سخن را، با كمال شرمندگي، كوتاه مي كند ومي داند كه نتوانسته است حتّي نيمرخي ناقص از چهره ملكوتي وممتاز اميرالمؤمنين

--------------------------

1 . مروج الذهب، ج2، ص 427. ابيات ديگري نيز در جواب اين دو بيت عمران بن حطان گفته شده كه مسعودي آنها را در كتاب خود آورده است.

-------------------------- صفحه 786

امام علي (عليه السلام) را ترسيم كند.امّا خوشحال است كه به وظيفه خود عمل كرده وبا در دست داشتن يك بسته نخ بي ارزش در عِداد خريداران يوسف در آمده است، شايد كه روزي مشمول شفاعت او گردد. جعفر سبحاني قم، مؤسّسه امام صادق (عليه السلام) 10 خرداد 1367 ه_ . ش برابر با 15 شوّال 1408 ه_ . ق .

-------------------------- صفحه 787

فهرست ها

فهرست آيات

فهرست آيات

أ، الف، آ إِنَّمَا الْمُؤْمِنوُنَ الّذِينَ آمنوا بِاللّهِ وَ رَسُولهِ...(حجرات:15): 45، 90 الّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ...(آل عمران:191): 66 ...العُدْوَةُ الدُّنْيا ... العُدْوَةُ القُصْوي...(انفال:42): 75 إِنّما يُرِيدُاللّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّركُمْ تَطْهِيراً.(احزاب:33): 110، 229 آنچه را كه خداوند از اموال سرزمينهاي فتح شده به پيامبر بازگردانده و... (حشر:6 و7): 216 اي يحيي! كتاب را با كمال قدرت...(مريم: 12): 32 اي افراد با ايمان به خانه هاي پيامبر بدون اذن وارد نشويد.(احزاب:53): 184 إِلاّ الّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً و...(توبه:4):

122 أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُون * قُلْ تَرَبَّصُوا ...(طور: 32_ 30): 125 اَلْيَوم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيْتُ ...(مائده:3) 139 إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون.(زمر:30): 149 اَللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.(انعام:124): 243 اين كتاب را به آن گروه از بندگان خود كه برگزيده ايم به ارث داديم.(فاطر:32) 243 از آب هر موجود زنده اي را آفريديم.(انبياء:30): 299 الّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهار سِرّاً وَ عَلانِيةً.(بقره:274): 318 أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً...(سجده: 18): 328 أَلَمْ تَرَإِلَي الّذينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتاب...(آل عمران:23): 413 أَطِيعُوا اللّهَوَ أَطِيعُوا الرَّسُول وَ أُولي الأَمْرِمنْكُمْ(نساء:59): 428 إِنَّكَ لاتُسْمِعُ الْمَوتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمّ الدعاء إذاً وَ لَّوْا... (نمل:80، 81): 579 إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقلبهُ مُطْمَئنٌّ بِالإيمانِ(نحل:106): 617 أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَاللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الآخِرَة(زمر:9): 617

-------------------------- صفحه 790

إِنِ الْحُكْم إِلاّ للّه يقُصُّ الْحَقّ وَ هُوَ خَيْرُالْفاصِلينَ(انعام:57): 698 أَلا لَهُ الْحُكم وَ هُوَ أَسرَعُ الْحاسِبِينَ(انعام:62): 698 إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ للّهِ أَمََرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ(يوسف:40): 698، 717 إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ للّهِعَلَيْهِ تَوَكّلتُ وَ عَلَيْه...(يوسف: 67): 698 آگاه باش كه حكم براي اوست واو سريعترين مُحاسب است(انعام:62): 698 اگر براي او شريك قرار دهند، به او ايمان مي آوريد.(غافر:12): 698 (اي افراد باايمان شكار را در حال احرام به قتل نرسانيد) وهر كس از شما...(مائده:95): 703 اگر از اختلاف زوجين بيم داريد، داوري از خانواده مرد وداوري ديگر از...(نساء:35): 704 ب، پ، ت ، ث براي پروردگار جهانيان تسليم هستم.(بقره:131): 29 به من امر شده است كه در برابر...(مؤمن: 66): 29 بستگان نزديك خود را از عذاب الهي بيم ده و... (شعراء:214_ 216):

38، 40 به ياد آور هنگامي را كه كافران بر ضدّ تو حيله كردند و...(انفال:30): 46 برخي از مردم كساني هستند كه جان خود را... (بقره:207): 49 برادر! پس از درگذشت تو، اين گروه مرا ناتوان شمردند و...(اعراف:150): 182 به آسمان وزمين گفت از روي رغبت يا ... (فصلّت:11): 297 بر ناتوان وبيماران وكساني كه مالي ندارند كه در راه جهاد...(توبه:91): 668 به پيمان الهي، آن گاه كه پيمان بستيد، وفادار باشيد و...(نحل: 91): 690 برخي از منافقان در باره تقسيم غنائم بر تو ايراد مي گيرند، اگر ...(توبه58): 690 به تو وبه پيامبران پيش از تو وحي كرديم كه اگر شرك ورزي، ...(زمر:65): 697 بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُون(زخرف:58): 704 پروردگارا! او را پسنديده قرار ده(مريم:6): 242، 244 تو مي ميري وديگران نيز مي ميرند(زمر:30): 149 توبه كساني كه كارهاي زشت انجام مي دهند وسپس به هنگام...(نساء:16): 457 ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا( فاطر:32): 243 چ، ح، خ چه باغها وچشمه ها ومزرعه ها ومقام بزرگ ونعمتهايي را كه...(دخان:25): 547

-------------------------- صفحه 791

حكم مخصوص خداست، به حق دستور مي دهد و او بهترين داورهاست(انعام: 57): 698 حكم از آن خداست فرمان داده كه جز او را نپرستيد(يوسف:40): 698 حكم از آنِ خداست ، بر او توكّل كرده ام ومتوكّلان نيز...(يوسف:67): 698 خداوند به تعظيم وتكريم خانه هايي فرمان داده است كه...(نور:36): 183 خداوند غنيمتهاي فراواني به شما وعده داده است كه... (فتح:20): 422 د، ر در اين هنگام زكريّا پروردگار خود را خواند و...(آل عمران:38): 246 در ميان شما افرادي (منافق) هستند كه ديگران را به سستي وادار... (نساء:72و 73): 473 در

ميان آنان به آنچه كه خدا نازل كرده است داوري كن و...(مائده: 48): 699 رَبِّ لا تَذَرْني فَرداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ(انبياء:89): س، ش، ص سليمان از داود ارث برد(نمل:16): 247، 248 سُبحانَ الّذي سَخَّر لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقرِنين و...(زخرف:13): 594 ستايش در دنيا وآخرت مربوط به او وحكم از آنِ اوست(قصص:70): 698 شب را در روز داخل مي كند وروز را در شب(لقمان:29): 297 شكار حيوان خشكي بر شما، در حالي كه مُحرم...(مائده:96): 310 شأن هيچ انساني نيست كه جز به اذن خدا ودر اجلي معيّن ...(آل عمران: 145): 762 شما را از خاك آفريديم ودر آن بازتان مي گردانيم وبار ديگر...(طه:55): 777 صبر را پيشه خود ساز وكارهاي افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد(روم:60): 697 ف في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ...(نور 36): 183 فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً(مريم:5): 243 فَقالَ لَها وَ للأَرْضِ ائْتِيا طَوعاً أَوْ كرهاً...(فصلّت:11): 297 فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث...(اعراف:176): 682 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌ وَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الّذينَ لا يُؤْمِنُونَ(روم:60): 697 فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ(مائده:48): 699

-------------------------- صفحه 792

فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوي(ص: 26): 699 ك، گ، ل كساني كه به نداي پروردگار خود پاسخ گفتند و...(شوري:38): 68 كساني را كه اموال خود را (در راه فقرا) شب وروز و...(بقره:274): 316 كَمْ تَرَكُوْا مِنْ جَنّات وَ عُيُون وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيم و...(دخان:25): 547 ...كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً(جمعه:5): 682 گفتار برخي ازمردم تو را به تعجّب وا مي دارد و...(بقره:204): 50 گروهي ازمردم كه آفريده ايم

، به راه حق مي روند وبه حق داوري مي كنند(اعراف:180): 233 لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتل أُولئِكَ ...(حديد:10): 26 لَيْسَ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي الْمَرضي وَلا علَي الّذينَ لا يَجِدُونَ ما...(توبه:91): 668 لَهُ الْحَمْدُ فِي الأُولي وَ الآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرجعُونَ(قصص:70): 698 م من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپيامبر الهي شده ام(مريم:30): 32 ... ما أُنْزِلَ إلَيْكَ...(مائده:67): 134 من از (پسر عموهايم)پس از درگذشت خويش مي ترسم و...(مريم:5و6): 242 ما به داود وسليمان علم ودانش داديم و...(نمل:15): 247 منزّه است خدايي كه اين مركب را براي ما مسخّر ساخت و...(زخرف:13): 594 مگر آن كس كه (به گفتن سخن كفر) مجبور گردد، در حالي كه قلب او... (نحل:106): 617 مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري.(طه:55): 777 و وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئكَ الْمُقَرَّبُونَ(واقعه:10و11): 25، 30 وَأُمِرْتُ أَنْ أُسلِمَ لِرَبِّ الْعالَمين(مؤمن:66): 29 وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ وَاخْفِضْ جَناحَكَ ...(شعراء:214_ 216): 38، 40 وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الّذينَ كَفَرُوا لِيُثبّتوكَ ...(انفال:30): 46 وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ...(بقره:207): 49 وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحَياةِ ...(بقره:204): 50 وَالّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري...(شوري:38): 68، 191

-------------------------- صفحه 793

...وَأَنْفُسنا وَأَنْفسَكُمْ...]آيه مباهله[ (آل عمران:61): 70 وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَالْحَقِّ...(آل عمران: 153): 161 وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَو... (آل عمران:144): 161 وَ آتِ ذَا الْقُربي حَقَّهُ وَالْمِسْكِين وابْنِ السَّبِيل(اسراء:26): 197، 219، 222، 227 وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَإِنَّ للّهِ خُمُسهُ وَ للرّسُولِولِذِي الْقُربي(انفال:41): 206 وَما أَفاءَ اللّه عَلي

رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ...(حشر:6و7): 216 وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالعَدْلِ(نساء:58): 233 وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةً يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ(اعراف:180): 233 وَإِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ...(مريم:5و6): 242 وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً(مريم:6): 244، 245 وَوَرِثَ سُليمان داود(نمل:16): 247، 248 وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيمانَ عِلماً وَقالا اَلْحَمْدُللّهِ الّذي فَضَّلَنا ... (نمل:15): 247 وَفاكِهَةً وَأَبّاً متاعاً لَكُمْ وَ لأَنْعامِكُمْ (عبس:31 و32): 296 وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِكُلّ شَيء حَيّ(انبياء:30): 297 وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً(احقاف:15): 305 وَ فِصالُهُ في عامَيْنِ(لقمان :14): 305 وَ حرّمَ عَلَيْكُمْ صِيدُ البرّ ما دُمْتُمْ حُرُماً(مائده:96): 310 وَلا يَخافُونَ لَوْمَةُ لائِم(مائده:54): 328 وَ لاتَطْرُدِ الّذينَ يَدْعُونَ رَبّهُمْ بِالْغداةِ وَالعَشِيّ...(انعام:52): 341، 618 وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاتَبَرّجنَ تبرّج الْجاهِلِيَّة الأُولي(احزاب:33): 413 وَعَدَكُمُ اللّه مَغانِمَ كَثيرة تَأْخُذُونَها فعجّل...(فتح:20): 222 وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي(انفال:17): 448 وَ لَيْسَتِ التَّوبَةُ لِلّذينَ يَعْمَلُونَ السَيِّئات حَتّي إِذا حَضَرَ...(نساء:16): 457 وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَليّهِ سُلْطاناً فَلا... (اسراء:33): 470 وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمن ليبطِّئنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبة...(نساء:72 و73): 473 وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواء(انفال:58): 482 وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتّبع غير...(نساء:115): 483

-------------------------- صفحه 794

وَ يقذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكان بَعِيد(سبأ: 53): 501 وَشاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ(آل عمران:159): 525، 536 وَالنَّخل باسِقات لَها طَلْع نَضِيد(ق:10): 545 وَ إِمّا تَخافنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ علي...(انفال:58): 581 وَ أَوفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الأيمانَ بَعْدَ تَوكِيدِها و...(نحل:91): 690، 696 وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَدَقاتْ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا و...(توبه:58): 690 وَ لَقَدْأُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الّذينَ مِنْ قَبْلِكَ

لَئِنْ أَشْرَكْتَ ...(زمر:65): 697 وَإِذا قُرِئ الْقُران فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ...(اعراف:204): 697 وَإِنْ يُشرِكْ بِهِ تُؤمِنُوا فَالحُكْمُ للّهِ العليّ الكَبير(غافر:12): 698 وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسرائيلَ الكِتاب وَالْحُكم والنبوّة(جاثيه:16): 699 وَمَنْ قتلهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجزاءٌ مِثْلَ ما قُتِلَ مِنْ... (مائده:95): 703 وَ تنذِرُ بهِ قَوماً لدّاً(مريم:97): 704 وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكماً مِنْ أَهْلِهِ و ...(نساء:35): 704، 709 وَ ما كانَ لِنَفس أَنْ تَمُوتَ إِلاّبِإِذنِ اللّهِ كِتاباً مُؤجّلاً...(آل عمران:145): 762 ه_، ي هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذرّيّة طيّبة...(آل عمران:38): 246 هر كس مظلوم كشته شود به وليّ او قدرت قانوني بخشيده ايم كه...(اسراء:33): 470 هرگاه از خيانت گروهي بيمناك شدي، پيمان خود با آنها را به...(انفال:58): 581 هر موقع قرآن تلاوت شد، به آن گوش فرا دهيد وآرام باشيد...(اعراف:204): 697 يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً(مريم:12): 32 يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِن3ْ... (مائده:67): 134 يَابْنَ أُمّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُوَنني (اعراف:150): 182 يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّي تَسْتَأْنِسُوا ...(نور:27 و28): 183 يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَبِيّ إِلاّأَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ (احزاب:53): 184 يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب...(مريم:6): 245، 246، 248 يُولِجُ اللَّيلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيلِ(لقمان:29): 297 يا أُيُّهَا الّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ (حجرات:6): 326، 588

--------------------------

فهرست روايات

فهرست روايات

أ، الف، آ أَري نور الوحي والرسالة وأَشمّ ريح النبوّة.]علي (عليه السلام) [: 20 إِنَّك تسمعُ ما أَسمع وتري ما أري...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 21 أنا عبد اللّه وأخو رسول اللّه وأنا

الصديق الأكبر;... ]علي (عليه السلام) [: 27 اللّهمّ إِنّي أَوّلُ مَنْْ أَنابَ وَ سمع وأجاب...] علي (عليه السلام) [: 28 إِنّ هذا أَخي وَ وصيّي وخليفتي]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 42 اي پيامبر! من نخستين كسي هستم كه...]علي (عليه السلام) [: 44 إِنّ ابن آمنة النبيّ محمّداً رجل صدوق قال عن جبرئيل ] از اشعار منسوب به علي (عليه السلام) [: 64 أنت أخي في الدنيا والآخرة والّذي بعثني بالحقّ...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 71 إنّك رجل مضارّ ولا ضرر ولا ضرار . ]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 51 از اين پس هر خطري كه در كمين تو باشد از تو برطرف شده است و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 55 إنّهم لن يصلوا إليك من الآن بشيء تكرهه]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 55 اينان (=علي، فاطمه، حسن وحسين ) اهل بيت من هستند. ]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 105 اللّه أكبر سكوتها اقرارها. ]پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 81 اگر علي را نمي آفريدم، براي دختر تو فاطمه هرگز در روي زمين همشأني نبود.]خداوند جلّوعزّ[: 82 اللّهمّ بارِك لِقوم جلّ آنيتهم الخزف.]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 84 أقالك اللّه العثرة في الدنيا والآخرة.]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 85 اللّهمّ هذه ابنتي وأحبّ الخلق إليّ اللّهمّ وهذا أخي و....]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 85 ارزش ضربتي كه علي در روز خندق بر دشمن فرود آورد....]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 100 اللّهمّ لا معطي لما منعت ولا مانع لما أعطيت.]علي (عليه السلام) [: (106) أما ترضي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ...]پيامبر (صلي الله عليه وآله

وسلم) _ حديث المنزلة_ [: 108 آيا راضي نيستي كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسي....]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 108 أَلا وَ إنّ الخطايا خيل شمس حمل عليها أهلها...]علي (عليه السلام) [: 3 11 او از من است ومن از او هستم واو زمامدار شما....]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 115

-------------------------- صفحه 796

الأَمر إلي اللّه يضعه حيث شاء ]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 118 آيا شما گواهي نمي دهيد كه جز خدا خدايي نيست و...]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 137 إِنّي لأري عجاجة لا يطفؤها إلاّالدّم.] علي (عليه السلام) [: 153 أَيُّهَا الناس إنَّ أحقّ الناس بهذاالأمر... ]علي (عليه السلام) [: 158 اي مردم شايسته ترين افراد براي حكومت، تواناترين آنها...]علي (عليه السلام) [: 158 آنان با من در حقّ مسلّم من به نزاع برخاستند]علي (عليه السلام) [: 175 اللّهمّ إِنّي أستعينك علي قريش...]علي (عليه السلام) [: 175 أَما وَاللّه لقد تقمّصها ابن أبي قحافة و... ]علي (عليه السلام) [: 177 اين امر در اختيار خداست وهر كس را براي اين كار انتخاب كند...]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 118 احتجّوا بالشجرة وأضاعوا الثمرة. ]علي (عليه السلام) [: 177 آري ما از آنچه آسمان به آن سايه انداخته بود، تنها فدك... ]علي (عليه السلام) [: 230 إنّ الأنبياء لا يورّثون.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 249 اين كتاب خدا حاكم است ودادگر وگوياست و...]حضرت فاطمه _ سلام اللّه عليها _[: 248 إنّ النبيّ لا يورّث: 49 اي پسر ابي قحافه! آيا در كتاب الهي است كه تو از ...]فاطمه_ سلام اللّه عليها _[: 255 آنگاه كه

عمر در گذشت امر خلافت را در قلمرو... ]علي (عليه السلام) [: 269 انظروا أهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم واتّبعوا... ]علي (عليه السلام) [: 280 ألا إنّ مثل آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) كمثل نجوم السّماء... ]علي (عليه السلام) [: 281 ألا بأبي وأُمّي هم من عدّة ... ]علي (عليه السلام) [: 281 أعلم أُمّتي بالسنّة والقضاء عليّ بن أبي طالب .]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 285 أقضاكم عليٌّ.]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 285 أنا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 285 اي علي! به سوي يمن حركت كن ودين خدا را به آنان ...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 286 القضاء كما قضي عليُّ.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 287 اَلحمدُ للّه الّذي جعل في أُمّتي من يقضي...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 289 إنّ اللّهأيّن الأين َفلا أين له; جلّ أن... ]علي (عليه السلام) [: 293 آن حضرت ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[فرمود: ما محرم هستيم. اين غذا را به افرادي...: 211 إنّ عليّاً أعتق ألف مملوك من كدّ يده. ]امام صادق(عليه السلام) [: 317 اميرمؤمنان بيل مي زد ونعمتهاي نهفته در دل زمين ...]امام صادق (عليه السلام) [: 317 اين قنات وقف زائران خانه خدا ورهگذراني... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 318 أقد الفاسق فإنّه أتي عظيما...] علي (عليه السلام) خطاب به عثمان[: 331 اگر امروز فرار كرد، روزي به دام مي افتد. ]علي (عليه السلام) [: 333 إِنَّ اللّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْكُم صَدَقَة أَمْوالِكُمْ]پيامبر اكرمصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم[: 336 اي فرزندان مهاجر براي نبرد با

سران كفر... ]علي (عليه السلام) [: 354

-------------------------- صفحه 797

...إلي أن قام ثالث القوم نافجاً... ]علي (عليه السلام) _ خطبه شقشقيه[: 354 ألا إنّ كلّ قطيعة أقطعها عثمان... ]علي (عليه السلام) [: 354 اللّهمّ إنّي أُبرِّء ممّا يقولون ومن ... ]علي (عليه السلام) [: 361 آنان بسان ازدحام شتر تشنه اي كه... ]علي (عليه السلام) [: 367 اي مردم! هيچ كس ازمادر غلام وكنيز به ... ]علي (عليه السلام) [: 375 او به بيعت خود اعتراف كرده ولي مدّعي است كه... ]علي (عليه السلام) [: 395 اللّهمّ إنّهما قطعاني وظلماني ونكثا بيعتي... ]علي (عليه السلام) [: 416 از بنده خدا علي أمير مؤمنان به مردم كوفه، ياوران... ]نامه علي (عليه السلام) به مردم كوفه[: 425 اي مردم! ما آمده ايم كه شما را به كتاب خدا وسنّت پيامبرش و...]امام مجتبي (عليه السلام) [: 425 از مثل من نبايد ترسيد اين كار در باره كساني... ]علي (عليه السلام) [: 436 اگر كوهها از جاي خود كنده شوند تو بر جاي خود...]علي (عليه السلام) [: 445 اين شمشير، كراراً غبار غم از چهره پيامبر خدا زدوده است.]علي (عليه السلام) [: 452 أَو لم يبايعني بعد قتل عثمان؟ لا حاجة لي في بيعته...]علي (عليه السلام) [: 453 از مال مسلمان مرده، چيزي براي ديگران حلال نمي شود.]علي (عليه السلام) [: 454 أَيّكم يأخذ أُمّ المؤمنين في سهمه؟]علي (عليه السلام) [: 454 إنّ عليّاً قتل أهل البصرة وترك أموالهم فقال إنّ دار الشرك...]امام صادق (عليه السلام) [: 454 أيّها النّاس إنّما يجمع الناس الرضا والسخط. وإنما...]علي (عليه السلام) [: 460 اي مردم، افراد را خشنودي از يك عمل

يا خشم از آن به زير...: 461 امام به ابن عبّاس گفت:«اضرب بمن أطاعك من عصاك...»: 463 الحمدللّه الّذي أخرجني من أخبث البلاد.]علي (عليه السلام) هنگام خروج از بصره[: 464 اي مردم كوفه، براي شما در اسلام فضيلتي است مشروط...]علي (عليه السلام) [: 468 إنّ اللّه عزّ وجلّ خلق الخلق بالحقّ ولا يرضي من أحد...]علي (عليه السلام) [: 475 اگر چيزهايي در تو نبود، در اخذ بيعت براي من پيشگام مي شدي و...] علي (عليه السلام) [: 478 استانداري براي تو لقمه چربي نيست، بلكه امانتي است.... ]علي(عليه السلام) [: 479 إنّما أنت رجلٌ من بني أُميّة وبنو عثمان...]علي (عليه السلام) خطاب به معاويه[: 487 إنّكم ميامين الرّأي، مراجيح الحلم، مقاويلٌ بالحقّ...] علي (عليه السلام) [: 526 الطريق مشترك والنّاس في الحقّ سواء ومن...]علي (عليه السلام) [: 529 اين راه ، راه عمومي است ومردم در برابر حق يكسانند. وآن ...]علي (عليه السلام) [: 529 اللّهمّ نوّر قلبه بالتقي وأيّده إلي صراط مستقيم. ليت...]سخن علي (عليه السلام) در باره عمرو[: 535 اللّهمّ ارزقه الشهادة في سبيلك والمرافقة... ]دعاي امام (عليه السلام) در حقّ هاشم بن عتبه[: 538 آفرين بر شما، اين سخن همان دين فهمي وحقيقت آموزي و...]علي (عليه السلام) [: 539 اين گروه هر پاداشي كسب كنند، تو با آنان شريك هستي...]علي (عليه السلام) [: 545 اينجا بار انداز آنان وخوابگاه مركبهايشان است...اين نقطه قتلگاه ...]علي (عليه السلام) [: 546 آنچه را كه خوي خود در تعظيم بزرگان مي انگاريد، به خدا سوگند...]علي (عليه السلام) [: 549

-------------------------- صفحه 798

اين مرد از خاندان ماست.]علي (عليه السلام) در باره راهب مسيحي[: 551 أمّا بعد،

فإنّي قد أمَّرْت عليكما مالكاً فاسمعا...]علي (عليه السلام) [: 554 ائتوه الآن فلاقوه واحتجّوا عليه... ]علي (عليه السلام) [: 565 اكنون به سراغ او برويد وبر او احتجاج كنيد و... ]علي (عليه السلام) [: 565 إنّما النّاس تبع المهاجرين والأنصار وهم شهود المسلمين...]علي (عليه السلام) [: 569 اي مردم عراق، با من مخالفت مكنيد.]علي (عليه السلام) [: 572 إنّا لا نكافيك بصنعك، هلمّ إلي الماء فنحن... ]علي (عليه السلام) [: 573 آغاز نبرد مكنيد تا با شما آغاز كنند، كه شما بحمداللّه در اين ... ]علي (عليه السلام) [: 585 آيا مي دانيد داستان اين پرچم چيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) روزي اين پرچم را ... ]علي (عليه السلام) [: اين كه با مسلماني نجنگد وبه غارتگري نزديك نشود.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 586 اللّهمّ إليك نقلت الأقدام وأتْعَبتِ الأبدان و... ]علي (عليه السلام) [: 595 إن أظهرتنا علي عدوّنا فجنّبنا الغيّ وسدّدنا للحقّ و... ]علي (عليه السلام) [: 595 أين فراركم من الموت الّذي لن تعجزوه إلي الحياة الّتي... ]علي (عليه السلام) [: 603 الآن صابر وبردبار باشيد كه ثبات وآرامش بر شما از ... ]علي (عليه السلام) [: 604 آيا كسي نيست كه رضاي خدا را بخرد ودنياي خود را در مقابل... ]علي (عليه السلام) [: 609 اينها پرچمهاي خداست .خدا صاحبان آنها را حفظ كند وبه آنان ...]علي (عليه السلام) [: 611 امروز يا فردا تو راكشته مي بينم. آگاه باش كه شيطان ...]امام مجتبي (عليه السلام) خطابه به عبد اللّه[: 614 إنّك لن تموت حتّي تقتلك الفئة الباغية الناكبة عن الحقّ...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 618 إنّ

لأبيك يوماً لن يعدوه ولا يبطئ به عنه السعي و...]علي (عليه السلام) [: 627 إنّه ليس من أحد إلاّ عليه من اللّه حفظة يحفظونه من أن... ]علي (عليه السلام) [: 627 اي مردم، مي بينيد كه كار شما ودشمن به كجا انجاميده واز دشمن جز ...]علي (عليه السلام) [: 640 آگاه باشيد كه شاميان براي خويش نزديكترين فردي را كه ... ]علي (عليه السلام) [: 654 اين بيانيه اي است كه علي اميرمؤمنان ومعاويه وپيروان آن دو... ]علي (عليه السلام) [: 656 إنّا لم نحكّم الرجال وإنّما حكّمنا القرآن وهذا القرآن...]علي (عليه السلام) [: 663، 714 إرجع فإنّ مشي مثلك فتنة للوالي ومذلّة للمؤمنين...]علي (عليه السلام) [: 672 أُحكم بكتاب اللّه ولا تجاوزه ]علي (عليه السلام) خطاب به ابوموسي [: 673 اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مي كرد، ديگر براي آنان ... ]علي (عليه السلام) [: 673 إنّ اللّه غالبٌ علي أمره.]علي (عليه السلام) [: 675 أمرني رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين.]علي (عليه السلام) [: 687 اي اُمّ سلمة ، اين (=علي) نبرد كننده با ناكثان وقاسطان ومارقان بعد از من است.]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 687 او(=حرقوص بن زهير) را رها كنيد كه پيرواني خواهد داشت كه در امر دين...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 688 أما إنّ لكم عندنا ثلاثاً فاصبحتمونا.]علي (عليه السلام) [: 701 از ورود شما به مساجد خدا جلوگيري نمي كنيم تا در آنجا نماز بگزاريد.]علي (عليه السلام) [: 701 اللّه أكبر، كلمة حقّ يراد بها الباطل.]علي (عليه السلام) [: 701

-------------------------- صفحه 799

أستغفراللّه من كلّ ذنب.]علي (عليه السلام) در

پاسخ خوارج[: 707 آنان(=خوارج) نابود نمي شوند;گروهي از آنان در صُلب پدران ورحم مادران ...]علي (عليه السلام) [: 711 اينكه مي گوييد 3چرا ميان شما وآنان مدّتي معيّن كردم وبه امر داوري... ]علي (عليه السلام) [: 716 آري حقّ حاكميت از آن خداست (وهيچ بنده اي ...) ولي خوارج...]علي (عليه السلام) [: 717 اي مردم كوفه، شما برادران وياران من در امر حقّ هستيد. من ... ]علي (عليه السلام) [: 723 از نجوم به عنوان راهنما در تاريكيهاي بيابان ودريا بايد... ]علي (عليه السلام) [: 726 اي گروه (متمرّد)، من به شما هشدار مي دهم كه مبادا فردا مورد... ]علي (عليه السلام) [: 727 اي مردم، به سوي بنده صالح عمرو بن عميس بشتابيد. به ياري گروهي...]علي (عليه السلام) [: 737 أيّها الناس المجتمعة أبدانهم المختلفة أهواؤكم كلامكم...]علي (عليه السلام) [: 738 ...أيّ دار بعد داركم تمنعون؟ ومع أيّ إمام بعدي تقاتلون؟... ]علي (عليه السلام) [: 739 اي مردم كه بدنهايشان در كنار هم وگرايشهايشان مختلف است، سخنان ...]علي (عليه السلام) [: 739 القوم رجال أمثالكم، أقولاً بغير علم؟ و...]علي (عليه السلام) [: 739 ألا وإنّ العرب قد أجمعت علي حرب أخيك اليوم... ]علي (عليه السلام) [: 742 اي مردم، جهاد دري است از درهاي بهشت كه خداوند...]علي (عليه السلام) [: 749 امّا بعد، تو (=اي اَشتَر!) از كساني هستي كه من به كمك آنان دين را ... ]علي (عليه السلام) [: 756 از بنده خدا علي بن أبي طالب...خدايي را ستايش مي كنم كه ...]علي (عليه السلام) [: 756 أين مثلُ مالك؟]علي (عليه السلام) [: 759 اين ناله هاي محمّد وبرادران شما از اهل

مصر است. عمروعاص، دشمن خدا و... ]علي (عليه السلام) [: 764 او (=محمّد بن أبي بكر) براي من فرزند وبراي فرزندانم وفرززندان برادرم... ]علي (عليه السلام) [: 765 الحمدللّه الّذي إليه مصائر الخلق وعواقب الأمر...]علي (عليه السلام) [: 766 أوّه علي إخواني الّذين تلوا القرآن فأحكموه و... ]علي (عليه السلام) [: 767 الجهاد، الجهاد، عباد اللّه! ألا وإنّي معسكر في يومي... ]علي (عليه السلام) [: 767 امر خدا مي آيد ومن مي خواهم شكمم تهي باشد. يك شب يا دو شب... ]علي (عليه السلام) [: 774 آنها (=مرغابيان) را به حال خود بگذاريد كه فرياد كنندگاني هستند كه... ]علي (عليه السلام) [: 775 أُشدد حيازيمك للموت فإنّ الموت لاقيكا 776 ..................... ..................... ..................... ..................... ]علي (عليه السلام) [: أُوصيكما بتقوي اللّه وأن لا تبغيا الدنيا وإن بغتكما... ]متن وصيّت امام علي (عليه السلام) به دو فرزندش حسن وحسين _ عليهما السلام _ [: 779 اي حسن، باتو سخني چند دارم امشب شب آخر عمر من است...]علي (عليه السلام) [: 781 أما إنّها لا تكبّر علي أحد بعده.]امام حسن (عليه السلام) [: 781 ألا إنّه قد مضي في هذه اللّيلة رجل لم يدركه الأوّلون و...] حسن بن علي _ عليهما السلام _[: 781 امشب مردي درگذشت كه پيشينيان به حقيقت او نرسيده اند و... ]حسن بن علي _ عليهما السلام _ [: 782

-------------------------- صفحه 800

ب به راستي هيچ گاه راهنماي مردم به آنان دروغ نمي گويد. من... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 39 بارك اللّه لك في ابنة رسول اللّه يا عليّ نعمت الزوجة فاطمة ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 85 برز

الإيمان كلّه إلي الشرك كلّه.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 97 به خدا سوگند، من هرگز فكر نمي كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بگيرد يا ... ]علي (عليه السلام) [: 163 به احترام پيوندي كه با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داري وبه سبب اين كه هر مسلماني... ]علي (عليه السلام) [: 171 به خدا سوگند، از روزي كه خداوند جان پيامبرش را قبض كرد تا به امروز... ]علي (عليه السلام) [: 174 بارالها، مرا در برابر قريش وكساني كه ايشان را كمك كردند، ياري فرما... ]علي (عليه السلام) [: 175 به خدا سوگند، شما از من به خلافت حريصتريد، در حالي كه از نظر شرايط و... ]علي (عليه السلام) [: 176 به خدا سوگند، فرزند ابي قحافه خلافت را به سان پيراهن بر تن خود... ]علي (عليه السلام) [: 177 بر خاندان محمّد بشارت باد كه خداوند (از فضل وكرم خود) آنان را... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 207 به خاندان رسالت بنگريد وراه آنان را در پيش گيريد كه... ]علي (عليه السلام) [: 280 بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان... ]علي (عليه السلام) [: 369 به خدا سوگند من در دينم مداهنه نمي كنم و... ]علي (عليه السلام) [: 377 به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمي دهم كه معاويه بر جان ومال... ]علي (عليه السلام) [: 378 به خدا سوگند، پسر عموي تو را جز تو كسي نكشت و... ]علي (عليه السلام) [: 383 بدان اي معاويه كه تو از آزاد شدگان هستي... ]علي (عليه السلام) [: 389 به

خدا قسم، من هرگز مانند كفتار نيستم كه با نواختن ... ]علي (عليه السلام) [: 404 با طلحه ملاقات مكن، زيرا اگر ملاقاتش كني او را چون گاوي... ]علي (عليه السلام) [: 435 براي من ناگوار است كه تو را در زير آسمان ودر دل اين بيابان... ]علي (عليه السلام) [: 456 با مطيعان عاصيان را وآنان را كه امر تو را ... ]علي ]علي (عليه السلام) [: خطاب به ابن عبّاس[: 463 به خدا سوگند، من به ميل خود به سوي شما نيامدم بلكه ... ]علي (عليه السلام) [: 468 بيعت (مهاجران وانصار بامن ) در مدينه حجّت را بر تو در شام... ]علي (عليه السلام) [: 482، 483 به سوي دشمنان خدا حركت كنيد، به سوي دشمنان قرآن و... ]علي (عليه السلام) [: 528 به خدا سوگند، معاويه ازمن سياستمدارتر نيست، چه او نيرنگ... ]علي (عليه السلام) [: 530 به نام خداوند بخشاينده مهربان ، خدايي كه در گذشته... ]صحيفه ياران مسيح (عليه السلام) [: 550، 551 به خدا سوگند كه او (=معاويه) در اين گفتار دروغگوست. من هرگز... ]علي (عليه السلام) [: 568 بندگان خدا، از مخالفت خدا بپرهيزيد، چشمها را به زير افكنيد و... ]علي (عليه السلام) [: 584 با مردم نبرد كنيد تا اسلام آورند وآن گاه كه اسلام آوردند... ]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 586 به خدايي كه دانه را شكافت وانسان را آفريد، اين گروه از صميم دل... ]علي (عليه السلام) [: 587 بر سپاه شام حمله كن وخود رابه ياران محاصره شده برسان وچون... ]علي (عليه السلام) [: 609 براي پدر تو روز معيّني است

كه از آن تجاوز نمي كند، نه توقف... ]علي (عليه السلام) [: 627 بندگان خدا، من از هر كسي براي پذيرفتن دعوت به حكم قرآن... ]علي (عليه السلام) [: 643

-------------------------- صفحه 801

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. هذا ما تقاضي عليه عليّ أمير المؤمنين ومعاوية... ]علي (عليه السلام) [: 656 بارالها، ازمشقّت سفر واندوه بازگشت و... ]علي (عليه السلام) به نقل از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 667 به خدا سوگند كه اگر اين بار با شاميان روبرو شوم ، اين راه را برمي گزينم و... ]علي (عليه السلام) [: 670 برگرد كه اين نحوه مشايعت موجب غرور والي وذلّت مؤمنان است.]علي (عليه السلام) [: 672 با خوارج به آيات قرآن مناظره مكن، زيرا آيات قرآن ... ]علي (عليه السلام) [: 705 بؤساً لكم. لقد ضرّكم من غرّكم... الشيطان... ]علي (عليه السلام) [: 730 بدبختي بر شما باد. آن كسي كه شما را فريب داد زيان بزرگي بر شما ... ]علي (عليه السلام) [: 730 به نام خداوند رحمان ورحيم. اين فرماني است از بنده خدا علي اميرمؤمنان ... ]علي (عليه السلام) [: 751، 752 براي مثل تو، اي مالك، بايد زنان نوحه گر بگريند.]علي (عليه السلام) [: 758، 759 به من گزارش شده است كه از اعزام اشتر به سوي مصر رنجش... ]علي (عليه السلام) [: 760 بندگان خدا، بر شما باد جهاد وپيكار، من امروز اردو مي زنم و... ]علي (عليه السلام) [: 767 بدانيد كه پس از علي (عليه السلام) بر جنازه هيچ كس هفت تكبير گفته نمي شود.]امام حسن (عليه السلام) [: 781 پ پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) هر

سال در كوه حرا به عبادات مي پرداخت و... ]علي (عليه السلام) [: 20 پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به آنان گفت: اگر خدا چنين كند، به يگانگي او... ]علي (عليه السلام) [: 44 پروردگارا، اين دختر من ومحبوبترين مردم نزد من است... ]پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 85 پروردگارا، آنچه را كه تو عطا كني، بازگيرنده اي براي آن نيست وآنچه را كه ... ]علي (عليه السلام) [: 106 پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زير عباي خود وارد كرد و... : 110 پروردگارا، دوست بدار كسي را كه علي را دوست بدارد و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 138 پس راه همين است كه من در پيش گرفته ام.]علي (عليه السلام) [: 164 پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در كار خويش انديشيدم. در برابر صف آرايي... ]علي (عليه السلام) [: 168 پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) قبض روح شد، درحالي كه سر او بر سينه من بود. من... ]علي (عليه السلام) [: 177 پدرجان ، اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايي از جانب... ]حضرت فاطمه (عليها السلام) [: 181 پيامبر چيزي به ارث نمي گذارد: 249 پدر ومادرم فداي گروهي كه نام آنان در... ]علي (عليه السلام) [: 282 پروردگارا، طلحه وزبير پيوند خود را با من قطع كردند و... ]علي (عليه السلام) [: 416، 417 پيراسته است خدايي كه اين مركب را مسخّر ما ساخته است وما توان... ]علي (عليه السلام) [: 544 پيراسته است خدايي كه صاحب نعمت وبخشش است. منزّه

... ]علي (عليه السلام) [: 545 پروردگارا ، اگر ما را بر دشمن خود پيروز فرمودي ما را از ستم باز دار و...]علي (عليه السلام) [: 595 پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در حديبيّه از اين ماجرا به من خبر داد...«إنّ لك مثلها» ]علي (عليه السلام) [: 658 پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به من فرمود كه با ناكثان وقاسطان ومارقان نبرد كنم .]علي (عليه السلام) [: 687 پذيرش داوري حكمين به سبب فشار ياران يك ناتواني در ... ]علي (عليه السلام) [: 702

-------------------------- صفحه 802

پس از من با خوارج جنگ مكنيد، زيرا آن كسي كه جوينده حق باشد ولي... ]علي (عليه السلام) [: 714 پس از من فتنه اي رخ مي دهد كه قلب مؤمن در آن مي ميرد، شب را با ... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 724 ت، ث تو آنچه را كه من مي شنوم مي شنوي و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خطاب به علي (عليه السلام) [: 21 تو مرد زيان رساني هستي واسلام اجازه نمي دهد كسي به كسي ضرر بزند.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 51 تو برادر من در اين جهان وسراي ديگر هستي.به خدايي كه... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 70 تو اي معاويه مرا با شمشير مي ترساني؟ حال آنكه از جايگاههاي فرود آمدن... ]علي (عليه السلام) [: 78 تو در آن روز عثمان را كمك كردي كه كمك...]علي (عليه السلام) [: 383 تزول الجبال ولا تزل، عضّ علي ناجذك،... ]علي (عليه السلام) [: 444 تو مدّتي با پيامبر خدا مصاحب بودي وبا او پيوند... ]علي

(عليه السلام) خطاب به زبير[: 452 تو دانشي داشتي، اي كاش تو را سود مي بخشيد،...]علي (عليه السلام) [: 455 تو مردي از اولاد اميّه هستي واولاد عثمان بر... ]علي (عليه السلام) خطاب به معاويه[: 487 تو كمتر از آن هستي كه در مسائل مربوط به حكومت مداخله كني و... ]علي (عليه السلام) [: 587 تو چه هستي! برو سوار وپياده خود را گرد آور...]علي (عليه السلام) [: 587 تو نمي ميري تا وقتي كه گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بكشند...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 618 تا وقتي كه با ما هستيد از سه حقّ برخورداريد...]علي (عليه السلام) [: 701 تا آغاز به جنگ نكرده ايد با شما نبرد نمي كنيم.]علي (عليه السلام) [: 701 ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و... ثقل اصغر عترت واهل بيت من است. خدايم به من خبر داده كه دويادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمي شوند.هان اي مردم، بر كتاب خدا وعترت من پيشي نگيريد و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 138 ج، چ، ح جمعيّتي را سراغ ندارم كه در موقعيّت بدي همچون موقعيّت شما قرار گرفته باشند. شما جنازه... ]فاطمه(عليها السلام) [: 180 چيزي به ارث نمي گذاريم; آنچه از ما بماند صدقه است: 249، 256 چيزي را كه مشتاقانه طلب مي كني، بدان كه ...]علي (عليه السلام) [: 390 چنين مصلحت مي بينم كه از اين مقام كنار بروي...]علي (عليه السلام) [: 429 چرا، پاسخ ديگري نيز به تو ودوست تو دارم .خداوند پيامبرش را برانگيخت و... ]علي (عليه السلام) [: 578 چرا از

مرگي كه توانايي مقابله با آن را نداريد به زندگي ناپايدار فرار مي كنيد؟]علي (عليه السلام) [: 603 چنين روزي براي تو نيز هست وچنين كاري انجام مي دهي...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 658 حتّي إذا مضي لسبيله جعلها في جماعة زعم...]علي (عليه السلام) [: 269 حقيقت دين واصول وفروع آن را در كمال عقل وعمل...]علي (عليه السلام) [: 282

-------------------------- صفحه 803

حتي انقطعت النَّعل وسقط الرّداء و... ]علي (عليه السلام) [: 368 حبيب، از حدّ واندازه تجاوز كردي.]علي (عليه السلام) [: 469 خ خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو... ]علي (عليه السلام) [: 28 خدا بزرگ است، سكوت دخترم نشانه رضاي اوست.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 81 خداوندا، زندگي را بر گروهي كه بيشتر ظروف آنان را سفال تشكيل مي دهد، مبارك گردان.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 84 خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ كند.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خطاب به علي (عليه السلام) [: 85 خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و... از رسالت من و ولايت علي پس از من خشنود شد.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[:139 خدواند مولاي من ومولاي مؤمنان هستم و... اي مردم، «هركس كه من مولا ورهبر او هستم، علي هم مولا ورهبر اوست».]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 138 خاندان نبوت رازداران پيامبر وپناهگاه فرمان او ومخزن دانشها و... ]علي (عليه السلام) [: 174 خصايص ولايت وامامت (علم واعجاز) نزد آنان است و... ]علي (عليه السلام) [: 280 خليفه حق ندارد حقوقي را كه متعلّق به مسلمانان ...]علي (عليه السلام) [: 331 خداوند

زكات را بر شما واجب كرده است. از ...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 336 خدايا من از گفتار آنان واز ريختن خون خليفه... ]علي (عليه السلام) [: 361 خدا به حق انسانها را آفريده و از هر انساني جز عمل به حق راضي... ]علي (عليه السلام) [: 476 خداوند وارث بندگان وسرزمينها وپروردگار آسمانها وزمينهاي هفتگانه... ]علي (عليه السلام) [: 531 خدا ميان من وشما حاكم است وشما را به او واگذار مي كنم واز او كمك مي گيرم...]علي (عليه السلام) [: 532، 533 خدايا قلب او را نوراني ساز واو را به راه راست هدايت فرما...]سخن علي (عليه السلام) در باره عمرو[: 536 خوشا به حالت اي تربت كربلا كه گروهي از تو محشور مي شوند و... ]علي (عليه السلام) [: 546 خدايا، به سوي تو گامها برداشته مي شود وبدنها به رنج مي افتد و... ]علي (عليه السلام) [: 595 خدايا اين مقامي است كه هركس در آن پيروز شود در روز رستاخيز... ]علي (عليه السلام) [: 706 خدايا، او (=بُسر) را نميران تا عقل او را از او بگيري...]علي (عليه السلام) [: 746 خدا به مالك خير دهد، چه شخصيتي بود مالك. اگر كوه بود... ]علي (عليه السلام) [: 759 د، ذ، ز دو گروه در راه تو هلاك مي شوند _ گروهي كه در باره تو غلو مي كنند وگروهي كه با تو دشمني مي ورزند. ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 12 در آن روز اسلام، جز به خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وخديجه راه نيافته بود ومن سوّمين ... ]علي (عليه السلام) [: 28 دو مظهر

كامل ايمان وشرك با هم روبرو شدند.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 97 در باره علي بدگويي مكنيد«فإنّه منّي وأنَا منه وهو وليّكم بعدي»]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 115

-------------------------- صفحه 804

داناترين امّت من به سنّتهاي اسلامي و... علي بن ابي طالب است.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 285 در خصوص قاتلان عثمان بيش از حدّ اصرار مي ورزي... ]علي (عليه السلام) [: 390 دعوني والتمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمراً...]علي (عليه السلام) [: 393 دوست ندارم كه شما لعنت كننده ودشنام دهنده باشيد، فحش ندهيد و... ]علي (عليه السلام) [: 534، 535 درود بر شما اي ساكنان سرزمينهاي وحشتناك ومحلهاي بي آب وگياه...]علي (عليه السلام) [: 671 در باره قاتلان عثمان زياد سخن گفتي. در آنچه مردم وارد شدند و... ]علي (عليه السلام) [: 519 در تصرّف من جز كوفه جايي نيست وتنها اختيار قبض وبسط آن... ]علي (عليه السلام) [: 747 دريغا، دريغ، برادراني كه قرآن را خواندند وآن را استوار كردند و... ]علي (عليه السلام) [: 767 دعوهنّ فانّهنّ صوائح تتبعها نوائح.]علي (عليه السلام) [: 775 ذات كرب وبلاء.]علي (عليه السلام) راجع به سرزمين كربلا[: 546 زمين در برنگرفته وآسمان بر كسي سايه نيفكنده است كه راستگوتر از ابوذر باشد.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 272 زبير گمان مي كند كه به دست بيعت كرده ودر دل مخالف... ]علي (عليه السلام) [: 416 س ستايش از آنِ خداست ، از او ياري مي خواهيم وبه او ايمان داريم وبر او توكّل مي كنيم و... ]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 137 سلامة الدين أحبّ إلينا من غيره.]علي (عليه السلام) [:

170 سپاس خدا را كه در خاندان من كساني را قرار داده است كه داوري... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 289 سرزميني كه به زحمت وجديداً به تصرّف مسلمانان...]علي (عليه السلام) [: 300 سرزمين شما به آب نزديك و از آسمان دور است... ]علي (عليه السلام) [: 459 سپاس خدا را كه از اين مال چيزي به خود اختصاص ندادم.]علي (عليه السلام) [: 461 سپاس خدا را كه مرا از ناپاكترين شهرها بيرون برد.]علي (عليه السلام) هنگام خروج از بصره[: 464 سيروا إلي أعداء اللّه، سيروا إلي أعداء السنن و... ]علي (عليه السلام) [: 528 سلام بر تو، حمد، خدايي را كه... جهاد با كسي كه از حق سرباز زده و... ]نامه علي (عليه السلام) به مخنف بن سليم[: 537 سپاس خداي را كه هر بار كه شب آيد وجهان تاريك گردد... ]علي (عليه السلام) [: 543 سبحان الّذي سخّر لنا هذا وما كنّا له مقرنين و... ]علي (عليه السلام) [: 544 ستايش خدايي را كه شب را در روز وروز را در شب وارد مي كند...]علي (عليه السلام) [: 545 سپاس خدا را كه مرا از فراموش شدگان قرار نداد. ستايش... ]علي (عليه السلام) [: 551 سپاه معاويه با اين عمل (بستن آب بر شما) شما را به پيكار... ]علي (عليه السلام) [: 559 سپاس خداي را كه آنچه را شكست استوار نمي شود وآنچه را كه... ]علي (عليه السلام) [: 591 سوگند به خدايي كه پيامبر را به پيامبري برانگيخت، آتش را ديدي وپشيمان شدي.]علي (عليه السلام) [: 634 ستمگري ودروغگويي شخص را در دين ودنيايش تباه مي كند ولغزش او را

نزد... ]علي (عليه السلام) [: 650 سخني است به ظاهر حق، امّا آنان باطلي را دنبال مي كنند...]علي (عليه السلام) [: 701 سخني حق است ولي از آن معني غير حق قصد شده است.]علي (عليه السلام) [: 701

-------------------------- صفحه 805

سوگند به خدا كه (خوارج) از آب عبور نكرده اند وهرگز... ]علي (عليه السلام) [: 726 سوگند به خدا كه من حاضرم ده نفر از شما را با يك نفر از ياران معاويه عوض كنم.]علي (عليه السلام) [: 738 سپاس خدايي را سزاست كه سرانجام بندگان وامور جهان به سوي اوست...]علي (عليه السلام) [: 766 ش شما اي ياران پيامبر از خويشاوندي نزديك من با ... ]علي (عليه السلام) [: 18 شمشيري كه من آن را در يك روز بر جدّ تو و... ]علي (عليه السلام) [: 78 شمشيري چون ذوالفقار وجوانمردي همچون علي نيست: 92 شما سپاهيان آن زن وپيروان آن شتر بوديد. چون... ]علي (عليه السلام) [: 459 شما را به تقوي سفارش مي كنم كه تقوي بهترين چيزي است ... ]علي (عليه السلام) [: 474 شما صاحبان رأي مبارك، بردباران متين، گويندگان حقّ... ]علي (عليه السلام) [: 526 شما اي قبيله ربيعه، ياران ولبيّك گويان نداي من هستيد... ]علي (عليه السلام) [: 611 شما را از بيت المال محروم نمي كنيم مادامي كه در مصاحبت ما هستيد...]علي (عليه السلام) [: 701 شرط ما با آنان اين بود كه به عدل وداد داوري كنند وبه حق... ]علي (عليه السلام) [: 721 شاميان مرداني چون شما هستند، آيا صحيح است گفتار بدون اعتقاد... ]علي (عليه السلام) [: 739 شما را به تقوي وترس

از خدا سفارش مي كنم واينكه در پي دنيا نباشيد... ]متن وصيّت امام علي (عليه السلام) به دو فرزندش حسن وحسين _ عليهما السلام _ [: 779 ص، ض، ط صدور فرمان آماده باش، در حالي كه نماينده من جرير... ]علي (عليه السلام) [: 511 ضربة عليّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 100 ضرر ندارد كه كمي توقف فرمايي تا ياران ثابت قدم وفداكار تو... ]امام حسن (عليه السلام) [: 627 طايفه انبيا چيزي به ارث نمي گذارند.]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 239 طلحه وزبير وارد بصره شدند، در حالي كه مردم بصره در ... ]علي (عليه السلام) [: 440 طالماً جلي الكربَ عن وجه رسول اللّه ]علي (عليه السلام) [: 452 ع علي در اجراي دستور خدا بسيار دقيق وسختگير وهرگز تملّق ومداهنه در زندگي او راه ندارد.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 111 عمر، بدوش كه نيمي از آن مال تو است ومركب خلافت را... ]علي (عليه السلام) [: 191، 260 علي با حق وحق با علي است ، او محور حق است وچرخ حقيقت... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 236 عليّ مع الحقّ والحقّ مع عليّ ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 271 عمّار مع الحقّوالحقّ معه، يدور معه أينما دار.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 526

-------------------------- صفحه 806

عجباً لابن النابغة يزعم لأهل الشام...]علي (عليه السلام) [: 274 عقلوا الدين عقل وعاية ورعاية لا عقل سماع... ]علي (عليه السلام) [: 282 علم القرآن وعلم السنّة ، ثمّ... ]علي (عليه السلام) [: 344 علي! تو با پيمانشكنان وستمگران وخارجان از دين... ]پيامبر

(صلي الله عليه وآله وسلم)[: 393 عايشه! مبادا روزي برسد كه سگان سرزمين حوأب بر تو بانگ زنند.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 434 علي (عليه السلام) مردم بصره را به سبب ياغيگري وافساد آنان كشت ولي... ]امام صادق (عليه السلام) [: 454 عباداللّه اتّقوا اللّه عزّ وجلّ، غضّوا الأبصار واخفضوا... ]علي (عليه السلام) [: 584 علي، من پيامبر خدا هستم، همچنان كه فرزند عبد اللّه هستم... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 657 علي مثلك فليبكين البواكي يا مالك.]علي (عليه السلام) [: 769، 758 علي (عليه السلام) خود نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پايان خطبه اي كه در فضيلت واحترام ماه رمضان بيان فرمود گريه كرد. عرض كردم :چرا گريه مي كني؟ فرمود: براي سرنوشتي كه در اين ماه براي تو پيش مي3آيد.«كأنّي بك وأنت تصلّي لربّك وقد انبعث أشقي الأوّلين والآخرين شقيق عاقر ناقة ثمود فضربك ضربة علي فرقك فخضب منها لحيتك» يعني گويا مي بينم كه تو مشغول نماز هستي شقيترين مردم جهان همتاي كشنده ناقه ثمود قيام مي كند وضربتي بر فرق تو فرود مي آورد ومحاسنت را با خون رنگين مي سازد. ف فأيّكم يوازرني علي أن يكون أخي ووصيّي وخليفتي: 42 فأيّكم يوازرني علي أن يكون أخي وكذا وكذا: 42 فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه هرگز از نبرد نمي گريزد و...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 105 فنظرت فإذا ليس لي معين إلاّ أهل بيتي.]علي (عليه السلام) [: 169 فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّي مستأثراً عليّ منذ قبض اللّه نبيّه... ]علي (عليه السلام) [: 174 فرزند خطّاب، آمده

اي خانه ما را به آتش بكشي؟]فاطمه (عليهما السلام) [: 185 فدك از يك طرف به عدن، از طرف دوّم به سمرقند، از جهت سوّم به آفريقا، ...]موسي بن جعفر(عليه السلام) [: 200 فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني.]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 258 فاطمه پاره تن من است. هركس او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 211، 258 فياللّه وللشّوري.]خطبه شقشقيه[: 265 فإنّه من مات منكم علي فراشه وهو علي معرفة حقّ ربّه و... ]علي (عليه السلام) [: 281 فأمسكت يدي حتي رأيت راجعة الناس قد رجعت...]علي (عليه السلام) [: 284 فقد بعثت إليكم عبداً من عباد اللّه لا ينام... ]علي (عليه السلام) [: 349 فتداكّوا عليّ تداكّ الإبل الهيم يوم وردها...]علي (عليه السلام) [: 367 فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة ومرقت أُخري و... ]علي (عليه السلام) [: 394 فقد أقرّ بالبيعة وادّعي الوليجة فليأت... ]علي (عليه السلام) [: 395

-------------------------- صفحه 807

فقد كنت أري أن تعزب عن هذا الأمر الّذي ... ]علي (عليه السلام) [: 429 فقد شهدنا ولقد شهدنا في عسكرنا هذا أقوامٌ في...]علي (عليه السلام) [: 460 فالآن فاصبروا أنزلت عليكم السكينة وثبّتكم اللّه باليقين و... ]علي (عليه السلام) [: 604 فإذا حكم بالصّدق في كتاب اللّه فنحن أحسن الناس به... ]علي (عليه السلام) [: 663 فزت وربّ الكعبة.]علي (عليه السلام) [: 777 ق قد عرفت مواقع نضالها في أخيك.]علي (عليه السلام) [: 78 قد استطعموكم القتال فأقرّوا علي مذلّة وتأخير محلّة أو ... ]علي (عليه السلام) [: 559 ك كانت في أيدينا فدك من كلّ ما أظلّته السماء فشحّت... ]علي (عليه

السلام) [: 253 كان أمير المؤمنين يضرب بالمرّ و... ]امام صادق (عليه السلام) [: 317 كاري در نظر خدا محبوبتر از كشاورزي نيست.]امام صادق (عليه السلام) [: 317 كدام يك از شما حاضر است عايشه را بابت سهم خود بپذيرد.]علي (عليه السلام) [: 454 كفياني يا أمير المؤمنين .]امام حسن (عليه السلام) [: 626 كلاّ، واللّه إنّه نطفٌ في أصلاب الرجال وقرارات النساء...]علي (عليه السلام) [: 730 كدام خانه را بعد از خانه خود از تصرّف دشمن باز مي داريد؟ وبا كدام امام ...]علي (عليه السلام) [: 739 كمر خود را براي مرگ محكم ببند، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهد كرد و ... ]علي (عليه السلام) [: 776 گ گروهي بر آن بخل ورزيدند وگروهي از آن چشم پوشيدند و... ]علي (عليه السلام) [: 176 گفتي كه من به سان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند... ]علي (عليه السلام) [: 186 گروهي كه با ابوبكر وعمر وعثمان بيعت كردند، با من ...]علي (عليه السلام) [: 388 گروه دوّم نيز وارث بودند ولي رفتند وديگران وارث... ]علي (عليه السلام) [: 548 گزينش امام مربوط به همه مهاجران وانصار متفرّق در اطراف واقطار جهان نيست...]علي (عليه السلام) [: 569 گروهي همچون پرتاب شدن تير از كمان از دين خارج مي شوند و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 691 ل لا يقاس ب آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) من هذه الأُمّة أحدٌ.]علي (عليه السلام) [: 32، 279 ليس إلاّ اللّه فارفع ظَنّكا يكفيك ربّ الناس ما أهمّكا]رجز علي(عليه السلام) [: 64 لو لم أخلق عليّاًلما كان لفاطمة ابنتك كفو علي

وجه الأرض: 82

-------------------------- صفحه 808

لا سيف إلاّذو الفقار ولا فتي إلاّ عليّ: 92 لا يؤدّيها عنك إلاّ أنت أو رجل منك (در برخي روايات: أو رجل من أهل بيتك): 120 لازم است حاضران به غايبان خبر دهند وديگران را از اين امر مطلّع كنند.]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 139 لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)...]علي (عليه السلام) [: 149 لشدّ ما تشطّرا ضرعيها...]علي (عليه السلام) [: 191، 260 لانورّث; ما تركنا صدقة: 249 للّه خُمُسه وأربعة أخماس للجيش]از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره غنائم[: 335 لا تلقينّ طلحة فإنّك إن تلقه تجده كالثّور...]علي (عليه السلام) [: 434 لقد كنت برسول اللّه صحبةً ومنه قرابةً و... ]علي (عليه السلام) خطاب به زبير[: 452 لا يحلّ لمسلم من المسلم المتوفّي شيء.]علي (عليه السلام) [: 454 لقد كان لك علم لو نفعك، ولكنّ الشيطان... ]علي (عليه السلام) [: 455 لا تبع ما ليس عندك...]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 494 لا تقاتلوهُمْ حتّي يبدؤوكم، فإنّكم بحمد اللّه علي حجّة وترككم إيّاهم...]علي (عليه السلام) [: 583 لو عمل اللّه في خلقه بعلمه ما احتجّ عليهم بالرسل.]علي (عليه السلام) [: 673 لا نمنعكم مساجداللّه أن تذكروا فيها اسمه.]علي (عليه السلام) [: 701 لا نمنعكم من الفيء ما دامت أيديكم مع أيدينا.]علي (عليه السلام) [: 701 لا نقاتلكم حتّي تبدؤونا.]علي (عليه السلام) [: 701 لا تخاصمهم بالقرآن، فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه...]علي (عليه السلام) [: 705 لا يفنون إنّهم لفي أصلاب الرجال وأرحام النّساء إلي يوم القيامة.]علي (عليه السلام) [: 711 لا تقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحقّ

فأخطأه...]علي (عليه السلام) [: 713 م من به سان بچّه ناقه اي كه به دنبال مادر خود مي رود... ]علي (عليه السلام) [: 19 من در همان دوران كودكي به هنگامي كه در ... ]علي (عليه السلام) [: 20 من بنده خدا وبرادر پيامبر وصديق بزرگم; اين سخن را ... ]علي (عليه السلام) [: 27 من جان خود را براي بهترين فرد روي زمين ونيكوترين شخصي كه خانه خدا وحجر اسماعيل ]علي(عليه السلام) _ شعر[: 56 مقام نسيبه، دختر كعب، از مقام فلان بالاتر است.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 90 موقعيت تو نسبت به من ، همان موقعيت هارون است نسبت به موسي... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) _ حديث المنزلة[: 105 مقامُ نسيبة بنت كعب خيرٌ من مقام فلان وفلان.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 90 من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مي گذارم; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 138 من درحيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم... ]علي (عليه السلام) [: 157 موجهاي فتنه را با كشتيهاي نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف ودودستگي دوري گزينيد و... ]علي _(عليه السلام) [: 160

-------------------------- صفحه 809

من بر خلافت وولايت از ديگران شايسته ترم.]علي (عليه السلام) [: 173 من نيز از روش او پيروي مي كنم وباقيمانده آن را د رميان مسلمانان تقسيم خواهم كرد.]فاطمه (عليها السلام) [: 205 من نيز حاضرم در آمد اضافي آنجا (=فدك) را در مصالح اسلامي صرف كنم.]فاطمه (عليها السلام) [: 225 من از موالي وپسر عموهاي خويش

ترس دارم.]حضرت زكريا(عليه السلام) [: 244 ما گروه پيامبران طلا ونقره وزمين وخانه به ارث نمي گذاريم;...: 249 ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء علي ذي لهجة أصدق من أبي ذر.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 272 من مات ولم يعرف إمام زمانه فقد مات ميتة الجاهليّة.]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 281 مَثَل خاندان رسالت به سان ستارگان آسمان است كه اگر يكي ... ]علي (عليه السلام) [: 281 من در آغاز كار خلفا دست نگاه داشتم ...]علي (عليه السلام) [: 284 من شهر علم هستم وعلي در آن است. هر كس...]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 285 مكانها را خداوند آفريد و او بالاتر از آن است كه... ]علي (عليه السلام) [: 293 من أعتق عبداً مؤمناً أعتق اللّه العزيز...]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 316 من در كتاب خدا براي فرزندان اسماعيل برتري... ]علي (عليه السلام) [: 336 مرا به بيعت او نيازي نيست مگر پس از قتل عثمان... ]علي (عليه السلام) [: 337 مي داني مالك چه كسي بود؟ اگر از كوه بود، قلّه... ]علي (عليه السلام) [: 349 مردم مانند موي گردن كفتار به دورم ريختند و... ]علي (عليه السلام) [: 367 من هرگز به خلافت ميل نداشتم ودر آن براي من ...]علي (عليه السلام) [: 370 ...مردم! من شما را به راه روشن پيامبر وادار ... ]علي (عليه السلام) [: 375 معاويه مي خواهد با من بيعت نكند و... ]علي (عليه السلام) [: 388 مرا رها كنيد وسراغ ديگري برويد كه ما با حوادثي...]علي (عليه السلام) [: 393 مي بينم كه يكي از شما از سرزمين

حوأب مي گذرد و... ]رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 409 من مي دانم كه طلحه وزبير تا خون نريزند دست از كار خود بر نمي دارند،... ]علي (عليه السلام) [: 442 مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ نيازي به بيعت او ندارم، ... ]علي (عليه السلام) [: 453 مشاهده كردي كه ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) كه همگي اهل دين و... ]علي (عليه السلام) خطاب به جرير[: 481 مرحباً وأهلاً; هذا هو الفقه في الدين و... ]علي (عليه السلام) [: 539 من از تخلّف شما از شركت در جهاد وجدا شدنتان از مردم... ]علي (عليه السلام) [: 548 ما به اين نقطه آمده ايم وخوش نداريم پيش از اتمام حجّت... ]علي (عليه السلام) [: 556 مردم پيرو مهاجران وانصار هستند وآنان زبان گوياي... ]علي (عليه السلام) [: 568 معاويه قدرت تخريب بند را ندارد، بلكه... ]علي (عليه السلام) [: 542 ما هرگز مقابله به مثل نمي كنيم. بياييد به سوي آب كه ما وشما ... ]علي (عليه السلام) [: 573 من به شما مهلت دادم ودر امر جنگ صبر كردم... ]علي (عليه السلام) [: 582 مردم، سخنان مرا بشنويد وآن را به خاطر بسپاريد. خودخواهي از گردنكشي است و... ]علي(عليه السلام)[: 589، 590 من كنت مولاه فعليّ مولاه. اللّهمّ وال من والاه و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 624

-------------------------- صفحه 810

من نخستين كسي هستم كه به كتاب خدا دعوت كردم ونخستين كسي هستم كه دعوت ... ]علي (عليه السلام)[: 644 من در سرزمين حديبيّه كاتب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم. در

يك طرف... ]علي (عليه السلام) [: 657 ما مردم را حاكم در دين خدا قرار نداديم، بلكه قرآن را حاكم قرار داديم ...]علي (عليه السلام) [: 663 من ويران كردم يا آنان(خوارج)؟ من آن جمع را متفرّق ساختم ياآنان... ]علي (عليه السلام) [: 669 ما هرگز اشخاص را حاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را در ميان خود حاكم ...]علي (عليه السلام) [: 715 مخالفت با انسان آگاه وخيرخواه مايه حسرت وموجب پشيماني است...]علي (عليه السلام) [: 722 ما از خداييم وبه سوي او بازمي گرديم. ستايش خداوندي را كه ... ]علي (عليه السلام) [:759 مصر به دست دشمن گشوده شد ومحمّد بن ابي بكر _ كه خدايش رحمت كند... ]علي (عليه السلام) [: 765 ماه رمضان فرا رسيد وآن سرور ماههاست در اين ماه در وضع حكومت... ]علي (عليه السلام) [: 774 مواظب دشمنت باش، شكمش را سير وبندش را محكم كن. پس اگر مردم ... ]علي (عليه السلام) [: 777 ن نعم البعل عليٌّ.]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 85 نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ذهباً ولا فضّة ...: 249 ...نامه شخصي به دستم رسيد كه نه فكري دارد كه او را هدايت... ]علي (عليه السلام) خطاب به معاويه[: 509، 510 نه هرگز، عمّار از سرتا پا سرشار از ايمان است وتوحيد با گوشت وخون او... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 617 نه چنين نيست، آنان به صورت نطفه هايي در صُلب مردان... ]علي (عليه السلام) [: 730 و ولقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل...]علي (عليه السلام) [: 19 وقد علمتم موضعي من رسول اللّهصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم...: 18 ولقد

كان يجاور في كلّ سنة بحراء...]علي (عليه السلام) [: 20 ووزير ووارث من نيز هست .]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 40 وقيت بنفسي خير من وطأ الحصي ومن طاف بالبيت العتيق وبالحجر ........................... .............................. ........................... .............................. ]علي (عليه السلام) _ شعر[: 56 وعندي السيف الّذي أعضضته بجدك و... ]علي (عليه السلام) [: 78 ونحن أعلون نسباً والأشدّون من رسول اللّه نوْطاً.]علي (عليه السلام) [: 177 ولهم خصائص حقّ الولاية وفيهم الوصيّة و... ]علي (عليه السلام) [: 282 وما مالك؟ لو كان من جبل لكان فنداً... ]علي (عليه السلام) [: 349 واللّه ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في ... ]علي (عليه السلام) [: 370 واللّه لا أداهن في ديني ولا ... ]علي (عليه السلام) [: 377

-------------------------- صفحه 811

واعلم يا معاوية أنّك من الطلقاء الّذين ... ]علي (عليه السلام) [: 389 وقتي به اداره امور بپا خاستم، جمعي بيعت مرا شكستند و... ]علي (عليه السلام) [: 394 واللّه لا أكون كالضبع ينام علي طول اللّدم حتّي... ]علي (عليه السلام) [: 404 واللّه المستعان.]علي (عليه السلام) [: 432 ويلكم اعقروا الجمل فإنّه شيطان. اعقروه... ]علي (عليه السلام) [: 447 واي بر شما !شتر عايشه را پي كنيد كه آن شيطان است... ]علي (عليه السلام) [: 447 وما رميت إذ رميت ولكنّ الشيطان رمي.]علي (عليه السلام) خطاب به عايشه در جنگ جمل[: 448 واللّه ما أتيتكم اختياراً ولكن جئت...]علي (عليه السلام) [: 468 وإنّ عملك ليس لك بطعمة ولكنّه أمانة و... ]علي (عليه السلام) [: 479 واللّه ما معاوية بأدهي منّي ولكنّه يغدر ويفجر و... ]علي (عليه السلام) [: 530 واي بر آنان از

شما، واي بر شما از آنان.]علي (عليه السلام) در جواب سعيد بن وهب[: 546 وما أنت لا أُمّ لك والولاية والعزل والدخول...]علي (عليه السلام) [: 578 ويحكم، أبعد الرضا والعهد نرجع؟ أليس اللّه... ]علي (عليه السلام) [: 662 واي بر شما، حالا اين سخن را مي گوييد؟ اكنون كه راضي شده ايم و... ]علي (عليه السلام) [: 662 وأمّا قولكم: لم جعلت بينكم وبينهم أجلاً في التحكيم؟ فإنّما ... ]علي (عليه السلام) [: 716 وقد أكثرت في قتلة عثمان فادخل فيما دخل فيه الناس... ]علي (عليه السلام) خطاب به معاويه[: 719 وقد سبق استثناؤنا عليهما في الحكم بالعدل والعمل بالحقّ... ]علي (عليه السلام) [: 721 واللّه ما عبروه ولن يعبروه وإنّ مصارعهم دون النطفة و... ]علي (عليه السلام) [: 726 ه_ هلك فيك اثنان _ محبٌّ غالومبغض قال.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 12، 279 هيچ فردي از افراد اين امّت با فرزندان وخاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) برابري نمي كند .]علي (عليه السلام) [: 32 هان اي خويشاوندان وبستگان من بدانيد كه ... ]علي (عليه السلام) [: 40 هان اي مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست؟... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 138 همگي مي دانيد كه من براي خلافت از ديگران شايسته ترم.ولي مادام كه... ]علي(عليه السلام) [: 164 هنگامي كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد، قريش با خودكامگي، خود را ... ]علي (عليه السلام) [: 167 هم موضع سرّه ولجأ أمره وعيبة علمه وموئل حكمه و...... ]علي (عليه السلام) [: 174، 280 هنگامي كه آيه >>وَ آتِ ذَا القُربي<< نازل شد، پيامبر (صلي الله عليه

وآله وسلم) از جبرئيل پرسيد...]حضرت صادق (عليه السلام) [: 227 هذا كتاب اللّه حَكماً وعدلاً وناطقاً.]حضرت فاطمه (عليها السلام) [: 248 هم أساس الدّين وعماد اليقين .إليهم يفيءُ الغالي وبهم يلحق التّالي.]علي (عليه السلام) [: 280 هركس از شما در بستر خود بميرد، در حالي كه به حق پروردگار خود وحقّ پيامبر او... ]علي (عليه السلام) [: 281 هركس بميرد وامام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است...]پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 281 هركس بنده مؤمني را آزاد سازد، خداوند عزيز جبّار...]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 316 هركس از اين جهان در گذرد، پس از مرگ، چيزي... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 319 همانا برادرت نيز در اين معركه با ما بود(وهمچون ...)...]علي (عليه السلام) [: 460

-------------------------- صفحه 812

هرگز چيزي را كه مالك نيستي مفروش.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 494 هدف معاويه اين است كه من در گردن او بيعتي نداشته باشم تا هرچه ... ]علي (عليه السلام) [: 507 ...هرگاه نامه من به تو رسيد، معاويه را بر اظهار نظر قانع ... ]علي (عليه السلام) [: 508 هذا منّا أهل البيت .]علي (عليه السلام) در باره راهب مسيحي[: 551 هر دو فرمانده بدانند كه من فرماندهي كل را به مالك دادم...]علي (عليه السلام) [: 554 هي رايات اللّه. عصم اللّه أهلها وصبّرهم وثبّت أقدامهم.]علي (عليه السلام) [: 611 هيچ كس نيست مگر اينكه از جانب خدا بر او نگهباناني است...]علي (عليه السلام) [: 627 هرگاه در ميان امّت من فتنه اي پديد آيد كناره گيري كنيد.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 653 هر

دو حَكَم براي اين برگزيده شدند كه آنچه را كه قرآن زنده كرده است... ]علي (عليه السلام) [: 715 همانا عرب امروز براي جنگ با برادرت همپيمان شده اند، چنانكه قبلاً... ]علي (عليه السلام) [: 740 ي ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كه حافظان تاريخ زندگي او هستند... ]علي (عليه السلام) [: 149 يابن أبي قحافة! أفي كتاب اللّه أن ترث أباك ولا أرث أبي؟...]فاطمه (عليها السلام) [: 255 يا عليّ انطلق إلي أهل اليمن ففقّههم...]رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 286 يك پنجم آن (غنايم) سهم خدا و... ]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 335 يا أبناء المهاجرين انفروا إلي أئمّة الكفر و... ]علي (عليه السلام) [: 354 يا عليّ! تقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 393 يعزّ عليّ يا أبامحمّد أن أراك معفّراً تحت...]علي (عليه السلام) [: 456 يا فاسق، أما واللّه لئن ظفرت بك يوماً... ]علي (عليه السلام) خطاب به عبيد اللّه[: 563 يك چنين قتلي، چون به عمد نبوده، داراي قصاص نيست.]علي (عليه السلام) [: 568 يا أُمّ سلمة، هذا واللّه قاتل الناكثين والقاسطين والمارقين من بعدي.]پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)[: 687 يمرقون من الدين ما يمرق السَّهْم من الرمية.]سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره حرقوص ويارانش[: 689

صفحه 813

فهرست اعلام

فهرست اعلام

اشخاص الف، أ امير مؤمنان (امام (عليه السلام) /امير المؤمنين (عليه السلام) / امام علي (عليه السلام) / علي بن ابي طالب):7، 11، 12، 13، 14، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 25، 27، 29، 30، 31، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 42، 43، 44،

46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 70، 71، 72، 73، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 84، 87، 88، 91، 92، 93، 94، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 111، 112، 113، 114، 115، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 132، 136، 138، 139، 141، 142، 143، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 162، 163، 165، 166، 167، 168، 170، 173، 174، 176، 177، 179، 181، 182، 183، 186، 187، 188، 191، 192، 193، 195، 198، 200، 202، 203، 206، 208، 212، 213، 216، 222، 224، 230، 236، 237، 251، 258، 259، 266، 267، 268، 269، 271، 272، 273، 276، 277، 279، 280، 282، 285، 287، 289، 291، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 299، 300، 303، 304، 307، 309، 311، 312، 313، 315، 316، 317، 318، 319، 321، 323، 326، 329، 331، 332، 333، 336، 337، 343، 344، 345، 347، 349، 350، 351، 353، 354، 355، 359، 363، 364، 366، 370، 373، 374، 377، 381، 382، 383، 393، 403، 406، 407، 422، 425، 433، 438، 439، 440، 433، 454، 455، 456، 465، 468، 474، 484، 485، 487، 489، 504، 506، 522، 5232، 535، 545، 548، 582، 584، 596، 605، 608، 616، 626، 629، 637، 644، 645، 655، 656، 657، 658، 664، 668، 676، 684، 690، 694، 700، 701، 703، 707، 709، 716، 723، 724، 725، 726، 735، 738، 741، 743، 745، 746، 751، 752،

753، 756، 760، 761، 762، 764، 766 ، 768، 769، 772، 773، 774، 776، 777، 778، 781، 783، 784، 786. امام صادق (عليه السلام) :20، 63، 94، 250، 316، 318، 454. ابو واقد ليثي:63، 64، 65. ايمن:63، 65. أُمّ ايمن:63، 66، 84، 221، 223، 225، 236، 237. آلوسي بغدادي:16.

-------------------------- صفحه 814

ابن خشاب:16. اسحاق:30، 336، 376. ابوحنيفه:32. ابن اكثم:32. أُبيّ بن كعب:69، 272، 286. اسكافي:31، 34،43، 375. ابوتراب(لقب علي (عليه السلام) ):36، 622، 754. ابولهب:38، 39. ابن تيميّه دمشقي:41، 52، 53. ابوبكر:69، 75، 79، 105، 115، 120، 121، 141، 150، 151، 152، 155، 156، 157، 158، 179، 182، 193، 195، 201، 202، 203، 204، 218، 221، 222، 233، 241، 248، 257، 259، 260، 267، 276، 292، 293، 309، 334، 364، 388، 399، 578، 754، 755، 760، 763، 764. ابن شهر آشوب:63. احمد(يكي از نامهاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ):64. ابن مسعود:69. ابوحذيفه(=ابي حذيفه):69، 271، 492. ابوالدرداء:69، 570. ابوسفيان:74، 150، 151، 152، 153، 169، 202، 203، 278، 324، 325، 338، 403، 486، 487، 521، 526، 576، 581، 626، 635، 685، 686، 735. أُمّ سلمه:80، 345،347، 687، 743. آنس بن نضر:88. آنس بن مالك:88، 89، 207. أرطاة بن شراحبيل:93. ابوالخير:97. ابن كثير شامي:42، 122، 677، 691. ابوطالب:14، 15، 18، 46، 65، 81، 162، 304، 396، 467، 468، 729، 758. ابن ابي الحديد:19، 20، 21، 34، 35، 37، 44، 50، 89، 91، 92، 93، 97، 152، 153، 154، 159، 164، 167، 168، 170، 180، 184، 185، 186، 187، 189، 192، 193، 197، 199، 200، 201، 205، 207، 210، 212، 220، 221، 225، 230، 234،

238، 239،249، 252، 254، 255، 260، 303، 324، 326، 349، 353، 368، 371، 372، 376، 383، 387، 397، 410، 418، 421، 426، 427، 445، 446، 447، 452، 454، 455، 456، 467، 471، 473، 474، 477، 478، 481، 482، 484، 486، 487، 493، 494، 498، 499، 500، 502، 504، 506، 509، 510، 512، 521، 532، 533، 534، 535، 536، 538، 539، 540، 541، 546، 547، 548، 550، 551، 552، 553، 554، 559، 563، 569، 570، 575، 577، 579، 582، 583، 584، 585، 586، 587، 589، 592، 593، 594، 595، 596، 599، 600، 601، 605، 606، 607، 608، 609، 611، 612، 613، 614، 624، 627، 629، 630، 631، 632، 633، 634، 636، 637، 647، 654، 661، 662، 667، 673، 674، 675، 677، 697،704، 707، 708، 709، 720، 725، 726، 729، 736، 739، 742، 746، 759، 771، 773. ابن هشام:54، 55، 88، 89، 94. ابن اثير:54، 91، 262، 476، 481، 658، 660، 729. اسماعيل:56، 336، 376. اسد(فرزند هاشم):15. ابراهيم (عليه السلام) :15، 29، 763. امام مجتبي(عليه السلام) :103، 109، 188، 236، 253، 367، 424، 426، 429، 431، 439، 445، 446، 472، 477،536، 538، 614، 669، 670، 774، 775، 777، 778، 781. اصحاب كساء(منظور پنج تن آل عباء است):110. احمد بن حنبل:114، 138، 231، 339. اُسامة بن زيد:131، 136، 328، 368. ابونعيم اصفهاني:135، 295. ابن عساكر:135، 483.

-------------------------- صفحه 815

ابواسحاق حمويني:135. ابن عبّاس:372، 378، 381، 383، 385، 423، 424، 427، 432، 433، 434، 441، 442، 443، 463، 477، 538، 540، 587، 588، 597، 615، 616، 617، 652، 653، 665، 672، 682، 683، 695، 703، 705، 710، 723، 736،

765. ابوسعيد خدري:135، 197، 219، 220، 229. بن خلّكان:141. العبيدي:141. ابن عقده كوفي:142. ابوبكر محمّد بن عمر بغدادي:142. آية اللّه اميني:142. امام سجّاد (عليه السلام) :146. ابن اُمّ مكتوم:149. ابو عبيده:150، 192، 203، 207، 225، 237، 271، 303. ابن قتيبه(ابن قتيبه دينوري):180، 184، 257، 334، 345، 397، 400، 409، 417، 514، 556، 724. احمد بن عبد العزيز جوهري:154، 220. ابن ابي زيد نقيب بصره:154. ابوعبيده جراح:158، 176، 301. اهل سقيفه(كساني كه در سقيفه جهت امر خلافت گرد آمدند):177. اُسَيْد بن حضير:180. ابن عبدربّه اندلسي:185، 479. امام حسين] (عليه السلام) [:109، 185، 188، 236 _ 337،367، 445، 446، 472، 536،538، 547، 669، 670، 675، 768، 774،777، 778، 781. ابراهيم بن سيّار:188. ابوالعاص:188، 238. ابوجعفر:189. اياس بن عبد اللّه:192. ابن تيهان(ابوالهيم ابن التّيهان):201، 366. ابوفضيل:203. آل محمّد ]_ عليهم السلام _[:207، 279، 281. ابوبكر بن محمّد:210، 218. ابو دجّانة:218. ابويعلي:219، 278، 324. ابن ابي حاتم:219، 499. ابن مردويه:219. ابن النجار:219. ابوسعيد:219، 229، 233. ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم نيشابوري، معروف به ثعلبي:219، 627. اسماء بنت عميس:224، 236. ابراهيم بن سعيد ثقفي:226. اربلي:227. ابوهارون عبدي:229. ابوبشر مازني:233. ابوجعفر بصري علوي:239. ابوالحسن عبدالجبّار:239. ابوهريره:249، 262. ابوبكر جوهري:249. ابوموسي اشعري يمني(ابوموسي/عبد اللّه بن قيس):339، 340، 423، 427، 429، 467، 652، 653، 658، 672، 674، 680، 683، 693، 720، 722. ابوالعباس سفّاح:254. ابوجعفر منصور:254. ابي قحافه:255. ابولؤلؤ:263، 265، 329، 331، 563. ابوذر:272، 337، 347، 422. اُذَينه:312. ابي معيط:338. ابن اُمّ عبد:341. ابن زمعه: 343. ابو عمرو:350 ابوربيعه(=ابي ربيعه):350، 399. اعلمي(انتشارات):689. ابو ايّوب(ابو ايّوب انصاري):359، 366،527، 610، 728، 743، 768.

-------------------------- صفحه 816

ابي عديس:360. اُمّ حبيبه:362، 680. اسماء:365. ابو مخنف(=ابي

مخنف):410، 421، 426. ابن حجر عسقلاني:371. اصحاب بدر:372. اصحاب اُحُد:372. ابو رافع: 376. ابن اُمّ كلاب:398. اُمّ المؤمنين(لقب عايشه از نظر اهل سنّت):398، 407، 408، 409، 411، 433، 427، 457، 461، 516، 686. اُمّ الفضل:403. احنف بن قيس:410، 451، 540، 723. ابوالأسود دوئلي:411، 463، 540، 723، 782. اسود:412. اُسامة:415، 416. ابوالطّفيل:427، 631. احنف بن مالك:436، 439. اسود بن عوف:440. ابوالحسن:306، 440، 449، 634. ابان:442. اسماء خثعميه:449، 450. ابن هشام:455. اُمّ هاني:457، 468. ابو بردة بن عوف:470. اشعث بن قيس كِندي:476، 478، 479، 480، 556، 559، 572، 583، 600، 614، 615، 635، 642، 653، 657، 660، 683، 708، 771. ابن ميثم:479. ابي العاص بن اُميه:486. ابوالقاسم بلخي:493. ازدي:498. اخمس:513. ابومسلم خولاني:523، 524. اربد:528، 531. ابن حبيب:545. ابن زياد:547. ابويعفر:547. ابن مزاحم(منقري):585، 600، 601، 603، 615، 652. ابوالأعور(سلمي):555، 557، 556، 587، 594، 624. ابوامامه:570. ابوكعب:605. ادهم:609. ابوجهل:619، 624. ابونوح حميري:623، 624، 625. احمر:628. اَثال بن حجل:635. ابرهه:635، 636. ابن ابي رافع:639. ابن ابي معيط:645. ابن ابي سرح:645. ابن اعثم كوفي:652. امام زمان (اين كلمه در حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمده است ومنظور از آن عنوان كلّي كلمه است كه شامل همه ائمّه مي شود ودر زمان ما >زمان غيبت <منظور امام زمان _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ است):672. ابن كوّاء:699. امّ سنان:727. ابومريم سعدي:731. اشرس بن عوف:731. ابو كرب:745. ابواسحاق (ثقفي):755. ابن ملجم]لعنه اللّه[:772، 774، 775، 778، 779، 786. اُمّ كلثوم:777، 780. امام علي بن موسي الرضا ](عليه السلام) [:778. ابوالفتوح رازي:778. اثير بن عمرو:780. ابوحاتم سجستاني:780. ابوطيّب طاهر بن عبد اللّه شافعي:787. ابن قثم:786.

-------------------------- صفحه 817

ب بريده:118. براء بن

عازب:135. بشيران:213. بلال :218. بزاز:219. بلاذري:223، 358، 694. باغي:456. بُسر بن أرطاة(عامري):637، 742، 743، 744، 745، 746، 747، 748، 749. بشير:639. بخاري:257، 691. برك بن عبد اللّه تميمي:771، 772. پ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)(پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)/پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)/ رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)/ حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم)/ رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)):5 ،6 ،7، 12، 14، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 35، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 51، 52، 53، 54، 56، 57، 61، 62، 63، 64، 66، 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 76، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 100، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 145، 146، 147، 149، 150، 151، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 161، 163، 165، 167، 168، 169، 170، 171، 173، 174، 175، 177، 179، 180، 182، 183، 184، 188، 189، 191، 193، 195، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 211، 213، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 241، 242، 244، 248، 249، 250، 251، 252، 253،

254، 255، 256، 257، 258، 259، 261، 262، 264، 270، 271، 272، 273، 275، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 291، 292، 293، 295، 299، 301، 302، 303، 304، 307، 311، 316، 318، 323، 324، 328، 333، 334، 335، 336، 340، 342، 343، 345، 346، 347، 349، 350، 354، 356، 358، 361، 362، 363، 364، 365، 366، 371، 372، 374، 389، 391، 393، 394، 402، 405، 406، 407، 413، 416، 421، 422، 424، 425، 426، 428، 431، 434، 435، 437، 438، 441، 444، 447، 448، 454، 455، 458، 461، 462، 465، 466، 472، 481، 484، 485، 486، 489، 494، 505، 510، 525، 526، 535، 541، 550، 561، 569، 576، 578، 585، 586، 590، 596، 597، 598، 610، 617، 618، 620، 622، 623، 624، 630، 631، 636، 637، 653، 656، 657، 658، 659، 663، 667، 670، 678، 680، 686، 687، 688، 689، 690، 691، 699، 705، 709، 710، 714، 715، 717، 720، 724، 727، 728، 740، 743، 754، 773، 775، 781، 784، 785. ت، ث تقي الدين احمد بن علي مقريزي:53. تقي الدين حموي:302. ثابت بن قيس:180. ثوير بن عامر:513.

-------------------------- صفحه 818

ج جعفر:18. جبرئيل:20، 31، 57، 92، 93، 170، 444، 782. جاحظ:31، 52، 53، 258، 377. جعفر بن ابي طالب:46، 226، 292، 763. جناح:65. جابر(جابر بن عبد اللّه):121، 233، 743. جعفر طيّار:130. جلال الدين سيوطي:135، 219. جعاني:142. جبّار بن الأسود:189. جرجي زيدان:262. جفينه:265،232. جزري:414، 420، 435. جرير بجلّي(جرير/جرير بن عبد اللّه بجلّي): 388، 476، 481، 482، 483، 489، 498، 499، 504، 505، 506، 507، 510. جعدة بن هبيره مخزومي(جعده

مخزومي):468، 766. جرير طبري:598. جارية بن قدامة:746. ح حضرت آدم ](عليه السلام) [:12. حاكم نيشابوري:16. حضرت مسيح ](عليه السلام) [:11، 32. حضرت كاظم (عليه السلام) :32. حضرت جواد(عليه السلام) :32. حجّاج:36، 185، 278. حسن (عليه السلام) (امام دوّم شيعيان):103، 109، 188، 236، 253، 367، 424، 426، 429، 431، 439، 445، 446، 472، 477، 536، 538، 614، 669، 670، 774، 775، 777، 778، 781. حسين(عليه السلام) (امام سوم شيعيان): 109، 185، 188، 236، 337، 367، 445، 446، 472، 536، 538، 547، 669، 670، 675، 768، 774، 777، 778، 781. حلبي: 55، 199، 221، 223، 226، 691. حمزه:77، 78، 97، 278، 318، 324، 532، 533. حنظله:78. حارث بن ابي طلحه:93. حارث(برادر مرحب):107. حسّان بن ثابت:139، 326. حباب بن منذر:153. حضرت محمّد ](صلي الله عليه وآله وسلم)[:157. حسنين(منظور امام حسن (عليه السلام) وامام حسين (عليه السلام) مي باشد):159، 221، 224، 225، 453، 670، 777، 778. حارث بن هشام:169. حفصه:184، 401، 402. حضرت سجّاد](عليه السلام) [:185، 210، 222. حضرت صادق (عليه السلام) :186، 222. حباب:201. حسن بن حسن بن علي:210، 220. حارث بن صمه:218. حسن بن علي:254، 276، 429. حذيفه:265. حذيفه يماني:272. حجوم:343. حارث بن عبد اللّه هَمْداني:348. حُكيم بن جبله عبدي:357، 410، 414، 421، 440. حمران بن ابان:360. حسن صدر:379. حضرت مهدي(عليه السلام) :393. حارث بن عبد المطلب:403. حاتم:406. حميرا:409. حكيم:410، 421، 519. حسان:416. حضرت مجتبي] (عليه السلام) [:424، 425، 426، 429، 538، 614، 627.

-------------------------- صفحه 819

حكيم بن مناف:440. حارث بن طلحة بن أبي طلحه:93. حبيب:469، 577. حوشب:472، 512. حَرْب بن اميّه:486، 502. حصين بن نُمَير:500. حابس:519، 520. حجر بن عدي(كندي):523، 533، 534، 536، 573، 596،

610، 728، 738. حارث بن أبي الحارث:537. حرّ بن سهم ربعي:544، 547. حسين ابن كثير:546. حارث اعور:548. حارث بن جمهان جحفي:553، 755. حَرْب:574. حارث بن مرّه:583، 725. حبيب بن مسلمه:585، 598، 600، 603، 626، 643، 737، 761. حجر بن يزيد:597. حجر الشرّ:597. حُريث:628. حارث بن نصر:631، 757. حِجل:633. حرقوص بن زهير(ذو الثدية):688، 689، 718. حرقوص (ذو الخويصره):689، 695، 696. حضرت داوود ](عليه السلام) [:699. حمزة بن سنان:718. حويطب بن عبد العزّي:743. حسّان بن حسّان بكري:749. حطان:784. خ خباب (خبّاب بن ارّت):26، 660، 670. خديجه:28، 46، 54، 84، 238. خالد بن وليد:88، 114، 115،. خسرو(خسرو پرويز):131. خلفاي عباسي:148. خطّاب:184. خطيب بغدادي:350. خليد بن قرّه يربوعي:463، 474. خفاف:519. خزيمة بن ثابت:527، 597. خالد بن معمّر سدوس:540، 611. خالد دوسي:573. خالد:612. خندف:613. خطيب هاشمي:692. خباب الأرّت:724، 725. خارجة بن حنيفه(حذافه):771. د، ذ دِعْبِل خُزاعي:212. دكتر علي وردي:263. دينوري:650، 769. دكتر نايف محمود:692. ذوالفقار(نام شمشير علي (عليه السلام) ):92، 106. ذا القربي(خويشاوندان نزديك پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)):197، 206، 207، 208، 256. ذي الكلاع حميري (ذي الكلاع):512، 612، 621، 622، 623. ذوالثديه(نافع):691. ذوالشهادتين:766. ر رئيس معتزله:188. رضا (عليه السلام) (امام هشتم شيعيان):222. رباح: 224، 236. رأس الجالوت (پيشواي يهوديان):297. رستم فرّخ زاد:299. رشيد رضا:303. رفاعة بن رافع:366، 743.

-------------------------- صفحه 820

ربيعه عبدي:470. رضي (مرحوم شريف رضي):479، 483، 779. ربيع بن خثيم:540. ز زبير بن عبدالمطلب:55، 69. زُراره:62. زهرا _ سلام اللّه عليها _ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام اللّه عليها_ ):81، 83، 84، 85، 187، 188، 212، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 229، 230، 235، 236، 237، 238، 253، 256، 258. زمخشري:110. زيد بن حارثه:130. زيد

بن ارقم:141، 188. زينب:189، 238، 239. زيد بن ثابت:201، 203، 285، 354، 358. زيد:203، 347، 350، 418، 426. زكريا:242، 243، 244، 245، 246. زيد بن صوحان:350، 418، 426. زفر:406. زبير:141، 167، 179، 191، 266، 272، 273، 344، 356، 358، 363، 369، 370، 375، 380، 387، 392، 395، 397، 400، 401، 402، 404، 407، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 415، 416، 417، 419، 431، 435، 436، 437، 438، 439، 440، 441، 444، 448، 451، 452، 453، 470، 477، 478، 479، 480، 483، 489، 501، 516، 517، 520، 562، 713. زياد بن ابيه:463. زحر بن قيس:477، 614. زياد بن كعب:478. زياد بن مرحب:478، 479. زيد بن حسين طائي:533. زياد بن نضر:533، 543، 553، 573، 705. زياد بن جعفر:573. زياد بن حَفْصه:573، 576، 612. زيد بن وهب:627. زيد بن حصين:644. زرعة بن نوع طائي:689، 690، 695، 696. زهير قلماوي:693. زرارة بن حرون:743. س سيد بن طاووس:36، 57. سيد بحريني (سيد هاشم بحريني):50، 222، 227. سمره:51. سيوطي:56. سلمان :69، 193، 295. سعد معاذ:76، 79. سعيد بن طلحه:93. سعد وقّاص:103، 104، 106، 108، 262، 266، 267، 269، 275،300، 340، 342، 358، 363، 368 ،416، 501، 513، 516، 517، 538، 675. سلمة بن اكوع:106. سعد بن عباده:155، 637. سَجاج:163. سهيل بن عمرو:169، 657. سلمة بن سلامة:180. سليم بن قيس:185، 187. سيّد مرتضي (مرحوم سيّد مرتضي):185، 187، 188، 220، 256. سفّاح:211. سهيل بن حنيف (انصاري):218، 359، 376، 377، 420، 527، 603، 626، 660. سمهودي:220. سبط بن جوزي:229، 663، 776. سليمان:247، 248، 471. سالم:371. سعيد بن العاص:327، 348، 351، 373، 407. سعيد بن عاص اموي:339، 347.

-------------------------- صفحه 821

سودان بن

حمران مرادي:362. سيف بن عمر:370، 371، 415، 458. سائل:470. سليمان بن صرد خزاعي:471، 583. سمط:501. سعد بن مالك:519، 520. سبره جهمي:525. سعيد بن وهب:538، 546. سعيد همداني:573. سميّه:576، 617. سعيد بن قيس (همداني):596، 616، 627، 629، 660، 683، 723. سويد:606. سليم:668. سالم بن ربيعه:729. سعيد بن نمران:740، 741، 745. سفيان بن عوف غامري(سفيان):747، 748، 749. ش شيطان:21، 502، 589، 614، 630، 690، 696، 730. شيخ طوسي:54، 63، 64، 66، 188. شيخ صدوق:92. شافع بن طلحه:93. شرف الدين :108. شيخ محمّد تقي شوشتري:147. شهير ابن قتيبه دينوري:179. شهرستاني:188، 691. شاهزاده هرمزان:265. شبل بن خالد:339. شرحبيل :386، 498، 501، 502، 577، 578، 671. شرحش:434. شدّاد عبدي:441. شرحبيل يمني:499، 500، 501، 502، 503. شريح بن هاني:543، 553، 614، 673، 683. شريك بن اعور:540. شبث تميمي:573. شبث بن ربعي:573، 574، 575، 728. شمر بن ابرهه حميري:589. شمر بن ذي الجوشن]لعنه اللّه[:607. شبيب بن عامر:756. شبيب بن بجره:773. ص، ض صدوق:92. صوأب:93. صعصعة بن صوحان عبدي(صعصعه):347، 348، 350، 431، 432، 556، 557، 705، 783. صُهيب:415. صفيه:434، 458. صبرة بن شيمان ازدي:540. صالح بن شفيق:661، 668. ضمضم:73، 74. ضرار:98. ضحّاك بن قيس فهري:592، 736، 737، 738، 739، 761. ط طبري(محمّد بن جرير طبري):42، 49، 50، 76، 118، 142، 152، 184، 192، 203، 213، 332، 339، 340، 349،351، 355، 360، 363، 366، 369، 370، 371، 377، 378، 393، 399، 400، 402، 403، 404، 407، 409، 411، 414، 416، 417، 420، 422، 424، 426، 427، 428، 429، 435، 442، 450، 452، 453، 454، 458، 459، 463، 481، 521، 525، 541، 551، 554، 555، 556، 557، 562، 567، 573، 575، 577، 579، 582، 583،

584، 586، 587، 588، 592، 595، 598، 599، 600، 601، 603، 604، 605، 606، 607، 611، 612، 617، 618، 619، 620، 625، 627، 630، 640، 641، 643، 650، 651، 658، 660، 663، 665،

-------------------------- صفحه 822

669،670،672، 683، 684، 689، 692، 696، 701، 702 _ 718، 729 _ 731_ 736 _ 739 _ 746 _ 749_ 751 _ 758 _ 770 _ 773 _ 777 _ 778 _ 783. طلحه:141، 167، 266، 267، 300، 356، 363، 365، 368، 369، 370، 375، 380، 387، 392، 395، 397،400، 401، 402، 404، 407، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 415، 416، 417، 419، 421، 422، 431، 432، 433، 435، 436، 437، 439، 440، 441، 442، 451، 456، 470، 477، 478، 479، 480، 483، 484، 489، 501، 512، 516، 517، 520، 562، 713. طلحة بن طليحه:93. طبرسي:140. طوسي (مرحوم شيخ طوسي):776. ع عُتبه:77، 78، 651. عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب:77، 78 ، 97. عمروعاص:87،262، 313، 330،340، 358، 491، 492، 493، 496، 505، 521، 557، 558، 560، 561، 562، 577، 585، 586، 587، 588، 589،590، 592، 593، 594، 601، 611، 615، 619، 621، 622، 623، 624، 625، 628، 629، 631، 632، 635، 640، 641، 643، 649، 653، 654، 655، 656، 658، 659، 663، 664، 677، 678، 680، 681، 683، 685، 693، 719، 720، 723، 737، 746، 753، 761، 762، 763، 764، 765، 770، 771. عبد اللّه بن جبير:87. عبيداللّه:88، 339، 330، 331، 332، 400، 521، 522، 563، 673. عبد اللّه بن ابي منافق :89. عبد الوهّاب سكينه:92. عثمان بن طلحه:93. عزيز بن عثمان:93. عبد اللّه بن جميله:93. عمرو بن

عبدود:94، 776. عكرمه:98. عايشه:110، 193، 326، 343، 354، 355، 356، 365، 366، 392، 398، 399، 400، 401، 402، 404، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 418، 421، 422، 431، 433، 434، 435، 436، 438، 439، 442، 444، 446، 448، 449، 450، 452، 453، 458، 461، 462، 516. عثمان بن حنيف:230، 253، 376، 410، 411، 412، 413، 415، 417، 418، 420، 477، 658. عبد اللّه علقمه:230. علاء حضرمي:233. علي بن الفار:234. عبد اللّه بن حسن بن علي:253. عبد اللّه بن عثمان:260. عرب قحطان:261. عرب عدنان:261. عرب مُضَر:261. عرب ربيعه:261. عبّاس بن عبد المطلب:262. عوف:269، 276. عبد اللّه بن عبّاس:276، 278، 477، 583، 597، 653، 660. عمر بن محمد بن مسلمه:278. عبد الرحمان بن ابي بكر:332. عبد اللّه بن عامر:339، 340، 362، 400، 600. عبد اللّه بن عمر:358، 370، 371، 402، 418، 515، 516، 517، 522، 678، 679، 681، 683، 722. عبد اللّه بن سعد بن أبي سَرح:340، 461، 492. عمرو بن حَمِق خُزاعي:350، 533،534، 535، 660. عبدالرحمان بن حنبل جمحي:351.

-------------------------- صفحه 823

عبد الرحمان بن عتاب:354. عمرو بديل خزاعي:359. عبد اللّه بن ابي سَرح:333، 360. عمرو بن بديل:360. عروه(عروه ليثي):360، 362. عبد اللّه بن وهب(راسبي):362، 718، 721، 729، 731. عبد اللّه عوف:362، 556. عبد اللّه بن عبد الرحمان:362. عمرو بن حزم انصاري:362. عمرو بن عبيد:362. عمر بن صابي:362. عبد اللّه بن سلام:368. عبيد اللّه بن أبي رافع:376، 656، 672، 741. عمّار بن شهاب:376. عبيد اللّه بن عبّاس:376، 736، 740، 745. عبّاس محمود عقاد:379. عقبه:388 عبد اللّه بن ابي ربيعه:399. عدي بن حاتم(عدي):405، 406، 519، 533، 548، 573، 574، 600، 614، 642، 723. عمران بن

حصين:411. عبد الملك:428. عبيد اللّه بن زياد:435، 547. عبد اللّه بن بديل(خزاعي):443، 533، 534، 582، 596، 597، 603،، 610، 626. عمرو بن يثربي ضبّي:446. عبد اللّه بن خلف(خزاعي):450، 453، 455، 659. عمرو بن جرموز:451. عبد الرحمان بن عتاب بن اسيد:455. عبد اللّه ابن ابي رافع:457، 539. عبد المطلب:14، 200، 436، 588، 616، 780. علي بن عيسي اربلي:16. عبّاس:372، 378، 381، 385، 423، 424، 427، 432، 433، 434، 441، 342، 443،463، 477، 538، 540، 587، 588، 597، 615، 616، 617، 652، 653، 665، 672، 682، 683، 695، 703، 705، 710، 723، 736، 765. علاّمه اميني:27، 135، 618، 688. عفيف كندي:28. عبّاس بن عبد المطلب:28، 63. عثمان:34، 35، 69، 104، 141، 164، 253، 259، 261، 264، 266، 267، 268، 273، 274، 275، 277، 278، 300، 309، 310، 311، 324، 325، 326، 328، 330، 333، 334، 336، 337، 338، 339، 342، 343، 344، 346، 347، 350، 351، 353، 354، 355، 357، 358، 361، 362، 363، 364، 365، 366، 371، 372، 376، 377، 380، 381، 382، 385، 387، 388، 389، 390، 393، 396، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 407، 408، 410، 412، 413، 419، 428، 432، 433، 436، 437، 438، 439، 453، 462،، 479، 480، 484، 485، 486، 492، 496، 500، 501، 502، 503، 509، 514، 516، 517، 518، 519، 522، 526، 563، 567، 574، 577، 578، 579، 599، 605، 612، 614، 619، 624، 636، 676، 677، 680، 682، 686، 689، 694، 713، 718، 719، 740، 742، 743، 751، 755. عامر:37. عبد اللّه بن زبير:37، 409، 421، 444، 450، 452، 453، 676. عبد الرحمان:51، 105، 268، 269، 277،

278، 355، 374. عمّار(عمّار ياسر):357، 424، 426، 429، 431، 443، 446، 449، 467، 477، 519، 526، 536، 576،، 582، 585، 586، 588، 590، 617، 618، 619، 620، 621، 622، 623، 624، 625، 758. عبد اللّه بن مسعود:76، 337، 340، 342، 343، 344، 357، 533، 539، 737. عُمَر:16، 26، 57، 69، 75، 76، 88، 105، 141،

-------------------------- صفحه 824

149، 150، 180، 184، 185، 188، 191، 192، 201، 204، 206، 221، 236، 251، 253، 257، 259، 260، 261، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 274، 275، 276، 278، 299، 301، 302، 305، 309، 330، 338، 358، 364، 372، 374، 388، 396، 485، 516، 517، 521، 563، 621، 675، 681، 688، 689، 713. عيسي:127. عبد اللّه بن رواحه:131. عتاب بن اسيد(ابن العاص):136، 202. عبد مناف:150. عبد اللّه بن اُبّي:160. عبد اللّه بن جُناده:167. عكرمة بن أبي جهل:169. عبدربّه:185. غطام:188. علي بن الحسين زين العابدين](عليه السلام) [:197، 222. عمرو بن عثمان(عمرو بن عثمان بن عفّان):200، 209، 353، 478. عبدالعزيز:209، 253، 609. عمر بن حزم:210. عبد اللّه بن الحسن:211، 213. عبد اللّه بن عمر بازيار:213. عبداللّه:210، 266. عبدالرحمان بن عوف:218، 266، 274، 277، 355، 374. علاء الدّين عليّ بن حسام (معروف به متّقي هندي):219. عيّاشي:222، 227، 534. عُمَيس:224. عثمان بن عفّان:485، 486، 644. عتبة بن أبي سفيان:487، 494، 614، 635. عباس اقبال:497. عبدالرحمان بن غنم اَزْدي:498. عُقْبه:506. عمرو بن الحِمَق:519، 642. عبيد اللّه بن عمر:520، 562، 587،، 612، 613، 614، 619. عبد اللّه عبسي:531. عقبة بن عمرو انصاري:541. عقبة بن عامر انصاري:541، 543. عمرو بن مرجوم عبدي:540. عقبة بن خالد:543. عبد القيس:540. عبيده سلماني:567. علقمة بن قيس:567. عبد اللّه

بن عتبه:567. عامر بن عبد القيس:567. عبد اللّه بن عمروعاص:592، 643. عبّاس:616. عوف بن بُشر:624. عمرو بن الحصين:628. عروه دمشقي:634. عبد اللّه بن قيس(ابوموسي اشعري):654. عروه تميمي:661. عبد اللّه بن وديعه انصاري:669. عبد اللّه بن اباص:692. عمر ابوا لنصر:692. عبد الرحمان بدوي: 693. عمران بن حطان:693. عبد اللّه خبّاب(عبد اللّه بن خبّاب الأرّت):695، 724، 725. عبد اللّه بن كوّاء:709. عبد اللّه طائي:729. عمارة بن عقبه(ابن ابي معيط):735، 737. عقيل:739. عمرو بن عميس: 737. عبد اللّه بن عبد المدان:745. عمرو ثقفي:745. عبد اللّه بن سلمه:754. عبد الرحمان بن خالد:761. عبدالرحمان بن ابي بكر:763. عبد اللّه بن قعيد:764.

-------------------------- صفحه 825

عايشه(خواهر محمّد بن ابي بكر):763. عبد الرحمان بن ملجم مرادي ]لعنه اللّه[:769، 771، 773. عمرو بن تميمي:769. عبد اللّه بن مالك:769. عمرو بن بكر:770، 771. عبد اللّه بن معاويه:770. عيسي:782، 785. عمران بن حطّان وقاشي:784. ف فاطمه (عليها السلام) (فاطمه زهراء سلام اللّه عليه): 15، 36، 55، 79، 80، 83، 109، 164، 176، 180، 181، 182، 184، 185، 189، 190، 193، 197، 199، 200، 201، 204، 205، 207، 208، 209، 210، 211، 219، 220، 232، 233، 239، 254، 257، 328، 334، 365. فروة:201. فخر رازي :223. فيروز ايراني(فيروز):263، 264، 265. فاطمه مخزومي:328. فاطمه بنت اسد:521. فرزند عاص:593. فرعون:622. فلوزن آلماني:693. فراس بن غنم:747. ق قيصر:131، 275، 376، 403، 492، 497، 679. قنفذ:181، 188. قطب الدين راوندي:200. قيم بن جعفر:212. قيس بن سعد:376، 492، 635، 636، 637، 755، 768. قثم:403. قرظة بن كعب:429. قعقاع بن عمرو:435. قيس بن سعد بن عباده:444، 463، 477، 527، 573، 597، 610، 635، 728، 751. قيس بن عباده:444، 752. قسر:513. قائد:532. قدامة

بن عجلان اَزْدي:670. قثم بن عباس:743، 777. قاسم:763. قُطام:771، 772، 773. قعقاع بن زرارة:782. ك، ل كلبي:167، 412. كاظم (عليه السلام) (امام هفتم شيعيان):200، 222. كليني:222، 250، 288. كسري:275، 376، 475، 547، 679. كميل بن زياد نخعي:348. كعب بن عبده(كعب):350، 351. كنانة بن بُشر تحيبي (كنانه):357، 360، 362. كعب بن مالك:368. كعب بن سور:415، 439، 442، 444، 446، 455. كيسان:626. كنانة بن بُشر:762، 763. ليثي:64. م مسيح (عليه السلام) :11، 13، 14، 302، 550. موسي (عليه السلام) :14، 75، 105، 108، 118،126، 182، 211، 312. محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)(محمّد بن عبد اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم)): مادر علي (عليه السلام) :15. مأمون:30، 31، 211، 212، 220، 254. مريم (عليها السلام) :32، 248.

-------------------------- صفحه 826

معاويه ]لعنه اللّه[:34، 36، 77، 78، 105، 108، 148، 186، 187، 200، 201، 209، 253، 262، 267، 275، 276، 309، 312، 313، 348، 376، 377، 378، 379، 381، 382، 383، 385، 386، 387، 388، 389، 390، 391، 392، 403، 407، 468، 471، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 498، 499، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 513، 514، 515، 516، 517، 518، 520، 522، 523، 525، 530، 531، 532، 534، 552، 555، 556، 557، 559، 560، 561، 562، 565، 566، 567، 568، 569، 570، 571، 573، 574، 575، 576، 577، 578، 582، 583، 585، 588، 589، 592، 593، 594، 596، 597، 598، 599، 600، 601، 602، 605، 606، 608، 609، 610، 611، 612، 613، 614، 615، 616، 617، 618، 620، 622، 625، 626، 627، 628،

629، 630، 633، 634، 635، 636، 637، 640، 641، 642، 643، 645، 649، 650، 651، 653، 655، 656، 657، 658، 665، 669، 670، 673، 676، 678، 679، 680، 682، 683، 685، 686، 688، 695، 707، 710، 713، 718، 720، 721، 723، 724، 731، 735، 736، 737، 740، 741، 742، 746، 748، 749، 750، 753، 754، 755، 757، 758، 761، 762، 763، 764، 765، 770، 783. مروان بن حكم:35، 200، 209، 334، 346، 354، 359، 360، 444، 451، 453، 496، 632. محمّد حسنين هيكل:42. مقريزي:53، 76، 95. محمّد بن سعد:53. محمّد بن مسلمه (انصاري):89، 180، 368، 415، 515، 516، 520. ميكائيل:57، 782. محبّ الدين طبري:70. مقداد:76. مصعب بن عمير:88. محمّد بن معدّ علوي:89. مفيد (شيخ مفيد):94، 331، 427، 444، 452، 458، 462، 463، 469، 663. مرداس:98. مَرحَب:107. مولاي مؤمنان (منظور علي (عليه السلام) است):136. مُستعلي بن المستنصر:141. مسلم بن عقبه:154، 746. مالك اشتر(اشتر نخعي):529، 553، 554، 556، 559، 572، 585، 596، 599، 603، 616، 632، 633، 636، 642، 645، 646، 647، 652، 755، 756، 757، 758، 759، 760. محمّد حافظ ابراهيم مصري:192. محيط(سفير پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به سوي سرزمين فدك):196. موسي بن جعفر (عليه السلام) (امام هفتم شيعيان):200. منصور(دوّمين خليفه عبّاسي):211. مهدي(فرزند منصور وسوّمين خليفه عباسي):211، 254. مبارك طبري:213. محمّد بن يحيي بن حسن بن زيد بن علي بن الحسين:213. محمد بن عبد اللّه بن حسن بن عليّ بن الحسن:213. متوكّل(خليفه عبّاسي):213، 254. مسعودي:221، 223، 357، 467، 555، 563، 664، 684، 771، 772، 785. مقداد:272. مالك بن اوس:252. موسي بن مهدي(فرزند مهدي وچهارمين خليفه عبّاسي):254. مغيرة بن شعبه(مغيره):263، 264، 329،339، 340، 377، 378،

385، 408، 507، 676، 744. مير حامد حسين هندي:285. محبّ طبري:287. مجلسي (ره):289. معاذ بن جبل (معاذ):301، 336، 404. محمّد بن ابي بكر ملقّب به (طيّب ابن الطيّب): 357،

-------------------------- صفحه 827

423، 448، 449، 450، 461، 519، 751، 752، 753، 756، 759، 761، 762، 765. مالك بن عجلان:366. محمّد بن طلحه:421، 444. محمد بن جعفر:423. مالك بن نويره:428. مكحول:438. محمّد حنفيه:444، 445، 446، 587، 626، مدائني:445. محمّد بن أبي حذيفه:462، 492، 497. مالك بن حبيب يربوعي:469، 543، 544، 496. محمّد بن مخنف:472. مخنف بن سُلَيم:473، 537. مسيلَمه:163. محمّد بن عمرو (عاص):489، 592. مكشوح:519. معقل رياحي (معقل بن قيس رياحي):532، 544، 551، 573. موسي بن عمران:576، 782. معن:577. مرثد بن حارث :582. مُقَطَّع عامري:607، 608. مسلمة بن مخلّد:636، 637. مسعر بن فدكي:644، 729. معدان :660. محمّد شريف سليم:692. مبرّد:692، 708، 725. منيع:744. محمّد بن قيس:754. معاوية بن حديج:762، 763. معاوية كندي:761. معاوية بن ابي سفيان]لعنه اللّه[:763. مالك بن كعب:765. مجاشع بن وردان بن علقمه:773. ملجم:777. معاوية بن حرب(منظور معاويه _ لعنه اللّه است[:782. مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) (لقب پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)):783. ن نسيبة:90. نوفل:98، 99، 767. نقيب بصره:154. نائله:346، 362، 382. ناقل:362. نعمان بن بشير:386، 636، 637، 750. نرسا(پيشواي يهوديان):476. نصر بن مزاحم:479، 491، 496، 515. نجاشي:510، 673. نعيم بن صُهَيب بَجلي:605. نعيم بن حارث بجلي:605. نوفل بن فضاله:766. نزال بن عامر:769. و واقدي(كاتب واقدي):53، 61، 75، 76، 77، 89، 96. واقد:65. وليد:78، 77، 326، 327، 342، 735. ورقة بن نوفل:125. وليد بن عقبه:325، 506، 557، 587، 735، 741، 753. وليد بن عتبه:338، 342، 346، 347، 373، 634. وليد

بن عتبة بن ابي معيط:340. وردان:490. وهب بن مسعود خثعمي:605. وردان بن مجالد:773. ه_ هاشم:15، 39، 46، 55، 212. هاشمي:64. هند بن ابي هاله(فرزند خديجه):54. هند(همسر ابوسفيان):77، 78.

-------------------------- صفحه 828

هبيره:98. هارون:105، 108، 109، 118، 182، 211، 312، 521. هرمزان:330، 332، 521، 562، 563. هشام بن وليد:347. هاشم بن عتبه:429، 582، 585. هلال:446. هرمز:475. هندوشاه نخجواني:497. هاشم بن عتبة بن ابي وقّاص:526، 538. هاني:541. هرثمة بن سليم:546. هاني بن خطّاب:614. هاشم مرقال:630، 631. هشام كلبي:663. ي يحيي (عليه السلام) :32، 245، 248. يزيد (يزيد بن معاويه) ]لعنه اللّه[:103، 154، 201، 203،209، 253، 548، 688، 746، 771. يوسف (عليه السلام) :8، 786. يوشع بن نون:196. ياقوت حموي:221. يعقوب(يعقوب بن اسحاق)]_عليهما السّلام_ [:243، 245، 246، 315. يزيد بن عبد الملك:253، يعقوبي:261، 467، 481. يزدگرد سوّم:299، 300. يزيد بن اسد بجلي:361. يعلي بن اميّه(يعلي):400. يزيد بن قيس ارحبي:533، 534، 550، 573، 574، 706، 741. ياسر:617. يزيد بن هاني:645. يزيد بن عاصم محاربي:701. يزيد بن شجره رهاوي:750. يزيد بن حارث كناني:755. يحيي (فرزند علي (عليه السلام) از همسرش اسماء بنت عميس):764.

-------------------------- صفحه 829

قبايل وطوايف

الف، أ، آ اموي:50 ، 324 ، 325 ، 334 ، 337 ، 347، 578، 586، 590، 679، 692. آل مروان:35، 211. اوس:69، 79، 155، 217. امويان:211، 339، 346، 407، 601. امپراطوري روم:292. آل ابي معيط:338. اصحاب رأي:304. اصحاب جمل:394، 574. اَزْد:418، 439، 442، 443، 444، 604. اَزْديان:453. ازارقه(گروهي از خوارج):692. اباضيّه(گروهي از خوارج):692. اشجع:773. ب بني اسرائيل:13، 75، 210، 222، 699. بني هاشم:14، 43، 46، 77، 152، 156، 157، 179، 181، 200، 201، 202، 223، 261، 275، 360، 365، 434، 616، 777.

بني اَزْد:36. بني اميّه(آل اميّه):36، 37، 210، 261، 324، 325، 326، 333، 338، 339،346، 360، 400، 406، 467، 616، 754. بني عبد الدّار:88. بني كنانه:87، 93، 744. بني عبد مناف:93. بني زيد:114. بني عامر:117، 118. بني عباس:148، 155، 254، 265، 392. بني اسد:170، 406، 607. بني ساعده:203، 259. بني عدي:203. بني النضير:217، 218. بني مروان:254. بني ابي معيط:266، 324، 338. بني مخزوم:345، 357. بني مغيره:347. بني زُهَر:357. بني سعد:413. بني مازن:414. بني غنم:437. بني ضبه(ضبه):442، 444. بكر:443. بني سهم:491. بني فزار:528. بني تميم:661. بنوسعيد:667. بني عوف:670.

-------------------------- صفحه 830

بني سليم:675. بيهسيّه( گروهي از خوارج):692. بني مسلمه:743. ت، ث تيره انصار:202. تيم:267، 324، 357، 365. تميم:410، 531، 533. تيره بجيله:513. تَغْلب:550. تيره كلاع:621. تيم الرباب:773. ثقيف:87. ثعالبه(گروهي از خوارج):692. ج، ح، خ جُبن:626. حُمَير:612، 613، 620. خوارج(خوارج نهروان):7، 12، 392. خزرج(تيره خزرج):69، 155، 169، 217. خزرجيان:155، 202، 203. خاندان هاشم:170. خُزاعه:443. خاندان كسري:475. خَثْعَم:604، 605. ر، ز روميان 292. ربيعه:261، 440، 582، 602، 604، 611، 612، 613، 626، 627. زُهره:267. س، ش (قبيله) سلامان بن طيّ:668. (قبيله) سليم بن منصور:668. شاميان :353، 480، 511، 560،586، 589، 605، 606، 609، 625، 654، 660، 668، 670، 673، 715، 723، 731، 735، 744، 755. ص، ض، ط صفريه(گروهي از خوارج):692. ضبه:418. طيّ:405، 406، 518. ع، غ عبّاسي:35. عدي:324. عثمانيه:368. عُرنيه:408. عبدالقيس:419، 421، 443، 540. عنزه:453، 660. عراقيان:527، 561، 571، 587. عبس:531. عجارده(گروهي از خوارج):692. عثمانيان 740. عدنان:261. غطفان:531. ف، ق، ك فرزندان صوحان:347. قريش:51، 73، 125، 176، 189، 704، 709، 725، 739. قبايل عرب:117، 119، 155. قاسطان (دوّمين گروه از دشمنان علي _عليه السّلام_ كه سردسته آنان معاويه

بود):392. (قبيله)قيس:412. (قبيله) قيس بن غيلان:418. (قبيله) قُضاعه:443، 604. قريشيان:674. قحطان:261.

-------------------------- صفحه 831

كِنده:443، 498، 558، 604. م،ن مارقان(مارقين: سومين گروه از دشمنان علي _عليه السّلام_ يا همان خوارج):6، 392. مصريان:354، 359، 432. مُضَر:261، 440، 583، 603، 604، 626، 653. مَذْحج:443، 558، 757. ملّت فارس:475. محكّمه(نام گروه اصلي خوارج نهروان):692، 693. مراد:769. نواصب:12. نجران:105، 109، 113. ناكثان(ناكثين: اوّلين گروه از دشمنان علي _عليه السّلام_):6.391، 392، 394، 403، 407، 410، 411، 412، 413، 416، 417، 420، 421، 422، 437، 438، 439، 441، 443، 444، 446، 453، 455، 465، 466، 467، 687. نصارا:293. نمر:550. نجدات(گروهي از خوارج نهروان):692. ه_، ي هاشميّه:310. هَمْدان:443، 478، 528، 557، 614، 671، 745. يهود:293. يمن(منظور قبيله يمن است):440. (قبيله) يشكر بن بكر بن وائل:706.

-------------------------- صفحه 832

اماكن

الف، آ العدوة الدّنيا(نام محلّي است>در جنگ بدر< _ اين نام در قرآن آمده است):75. العدوة القصوي(نام محلّي است.>در جنگ بدر< _ اين نام در قرآن آمده است):75. اُحُد:89، 91، 95، 97، 100، 278، 324. ايران:130، 131، 299، 300، 516، 549. آفريقا:334، 346، 351. ايله:360. ابوطاس:407. افغانستان:475. آذربايجان:478، 480. اردوگاه نخيله:525، 538، 749. اصفهان:537. انبار:548، 549، 748، 749. الجزيره:550. اردن:592، 604. اذرح( منطقه مرزي ميان شام وحجاز):660. اهواز:689. الجزاير:692. اردوگاه خوارج:703، 705. اروپا:704. اثلاث:727. اسكندريه:757. اردوگاه جرعه:764. ب بيت اللحم:13. بصره:167، 300، 318، 356، 362، 387، 396، 400، 401، 402، 403، 404، 405، 406، 407، 408، 410، 411، 412، 415، 420، 421، 422، 431، 432، 433، 435، 440، 444، 446، 453، 454، 458، 459، 465، 466، 467، 477، 482، 509، 520، 528، 540، 576، 721، 724، 746. بدر:73، 74، 93، 97، 154، 342، 373.

بحر احمر:76. بغداد:220، 234، 471. بيروت:257، 270، 271، 525، 620، 679، 692. بيت المقدس:302. بئر علي:318. بولاق:363. بحرين:482. بهرسير:547. پ، ت، ث پادگان نخيله:722. تبوك:118، 131، 136، 292. تيما:196.

-------------------------- صفحه 833

ترك:641. تهران:692. تل موزن:730. تدمر:738. تُباله:743، 744. ثرس:545. ثعلبيّه(روستايي بين عراق ومكّه):737. ج، ح، خ جَمره عقبه:121. جُحْفه:134. جَرف:277. جَنَدْ:740. جيشان:745. جزيره:755. حرا(غار حرا):20. حوض كوثر(در آخرت):27. حبشه:45، 46. حجاز:51، 74، 119، 127، 145، 165، 465، 482، 507، 557، 611، 635، 660، 736، 740، 741، 746. حجر اسماعيل:56، 355، 399. حُنين:100. حمص:347، 376، 503، 592. حديبيّه:372، 657. حَوْأب:409، 434. حُفَير:410. حزيبه:458. حمص سوريه:498. حمص شام:499. حروراء:694، 710، 726، 731. حضرموت:740. حرّه:746. خانه خدا:15، 354. خندق:95، 96. خيبر:105، 106. خراسان:196، 201، 351، 407، 463، 474، 540، 613. خابور:513. خليج فارس:692. د، ذ، ر، ز دار النَّدوة:103. دار الخلافة: 361، 362. دار الامارة:410،415، 417، 418، 419، 421، 422، 429، 431، 468. دبّاغين:413. دار الرّزق:414. دمشق:483، 503، 641. دجله:543. دير ابوموسي:545. دومة الجندل:672، 675، 677، 680، 716، 720. دورق:689. دير مروان:742. ذو طوي:63. ذات عِرق:407. ذي قار:423، 431، 467. روم:130، 292، 309، 492، 527، 641. رابغ:134. ربذه:337، 347، 404، 422، 431. ري:351، 540. رحبه:468. رُجعه:513. رقّه:550، 551، 552. زاويه:435. س سلع:100.

-------------------------- صفحه 834

سرزمين غدير: 136. سقيفه:169، 203. سرزمين صفّين:176. سرزمين قيصر:301. سرف:355، 366، 398. ساحل فرات: 513. ساباط:547. سماوه:738. سور الرّوم:553. ش شبه جزيره (عرب):36، 96، 125، 130، 201، 465، 498، 604. شام:103، 275، 300، 333، 347، 348، 362، 377، 381، 382، 386، 387، 388، 392، 396، 467، 475، 481، 483، 485، 486، 491، 494، 498، 499، 500، 501، 202، 503، 504، 505، 506،

507، 508، 510، 518، 519، 521، 523، 528، 533، 534، 536، 553، 558، 561 ، 567، 570، 582، 584، 585، 587، 588، 589، 594، 597، 603، 604، 607، 609، 612، 613، 616، 620، 621، 622، 625، 627، 632، 633، 634، 635، 639، 641، 651، 659، 660، 664، 667، 673، 674، 676، 677 ، 683، 713، 715، 719، 720، 726، 736، 737، 741، 748، 749، 751، 758، 762، 764، 770. شوشتر:331. ص، ض، ط صنعاي يمن(صنعاء):399، 604، 741، 744، 745. صفّين:468، 469، 471، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 480، 482، 484، 486، 487، 489، 490، 495، 496، 498، 499، 500، 501، 502، 504، 506، 507، 512، 513، 514، 515، 516، 517، 520، 522، 525، 527، 529، 530، 531، 532، 533، 534، 535، 536، 538، 539، 543، 546، 551، 552، 555، 556، 560، 563، 581، 582، 583، 584، 591، 602، 607، 610، 611، 618، 625، 626، 627، 635، 639، 664، 665، 667، 671، 675، 684، 693، 694، 696، 702، 706، 710، 713، 716، 718، 719، 720، 721، 723، 725، 731، 737، 740، 742، 755، 758، 761، 765، 766، 767، 768. صندوداء:667، 748. صحراي صفّين:716. ضجنان:64، 65. طائف:408، 743، 744. طيّ:520. ع، غ عراق:299، 325، 339، 340، 387، 422، 471، 475، 496، 501، 507، 552، 553، 557، 567، 570، 584، 592، 604، 605، 606، 609، 610، 611، 612، 615، 616، 621، 636، 641، 643، 651، 655، 659، 660، 661، 664، 667، 673، 674، 685، 694، 730، 735، 736، 737، 738، 739، 743، 748، 750، 755، 764، 766. عقبه:75. عربستان:317،496.

-------------------------- صفحه 835

عين التمر:471، 750. عين ابو

ورده:472. عذيب:477. عمّان:482، 692، 730. غار حرا:19، 57. غار ثور:48، 54، 55، 63. غدير(غدير خم):128، 134، 140، 141. غريبين:738. غري:781. ف، ق فلسطين:130، 489، 491، 604. فدك:196، 198، 199، 200، 201، 202، 204، 205، 206، 208، 209، 210، 212، 213، 215، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 232، 234، 235، 236، 237، 253، 254، 256، 257، 258، 334. فلوجه:471. فرقيسيا:513. فرات:552، 553، 555، 557، 559، 560، 562، 571، 573، 748. فسطاط:757، 763. قموص(نام دژي است):105. قادسيه:289. قبه:545. قبين:545. قاهره:563، 664، 692. قنسرين:592. قصر بوازن:727. قلزم: 757، 758. ك، ل كعبه:7، 16، 28،72، 103، 104، 621، 785. كوه حرا:20، 37. كوه احد:87. كوه سلع:100. كربلا:155، 472، 546، 547، 675. كوفه:300، 318، 326، 330، 333، 339، 340، 342، 346، 347، 348، 350، 351، 356، 423، 424، 425، 427، 428، 431، 446، 463، 465، 466، 467، 468، 470، 471، 473، 474، 475، 476، 477، 482، 510، 511، 523، 527، 538، 540، 543، 545، 546، 576، 622، 653، 665، 667، 672، 683، 686، 689، 694، 707، 710، 723، 724، 725، 728، 731، 737، 742، 747، 748، 764، 768، 769، 771، 772، 778، 781. كويفة ابن عمر:330. كابل:475. كاشان:563. لبنان:277. ليدن:526. م مكّه:45، 47، 64، 74، 77، 104، 112، 113، 114، 119، 120، 121، 134، 188، 189، 202، 227، 228، 318، 336، 363، 366، 369، 389، 396، 397، 398، 403، 404، 415، 420، 425، 465، 482، 514، 617، 684،743، 750، 769، 770. مسجد كوفه:13. مسجد الحرام:15، 19، 28، 49، 341، 357، 399. مدينه:62، 65، 66، 74، 75، 82، 87، 95، 108، 114، 115،

134، 146، 149،

-------------------------- صفحه 836

165، 202، 203، 204، 210، 212، 228، 233، 275، 284، 286، 300، 326، 330، 342، 346، 347، 351، 357، 360، 364، 369، 380، 386، 398، 403، 404، 406، 415، 420، 425، 461، 465، 466، 477، 482، 484، 514، 518، 519، 525، 569، 618، 689، 741، 742، 743، 746. مسجد النبيّ(مسجد پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم):70، 71، 157، 167. محراب كوفه:7. مني:119. مدائن(مقرّ حكومت شاهان ساساني):299، 547، 548، 727، 748. مصر:325، 339، 340، 356، 357، 359، 360، 462، 482، 492، 493، 494، 495، 496، 594، 616، 619، 689، 751، 752، 753، 754، 755، 756، 757، 758، 759، 760، 761، 764، 765، 771. محلّه بني النضير:218. ميقات:318. مسجد الفتح:318. مَرْج عَذراء:597. م آرب:604، 745. مِربَد:412، 413. مسجد مدينه:415. موصل:551. مَنْبِج:52. ن نجف(نجف اشرف):36، 140، 185، 224، 248، 253، 254، 258، 271، 272، 277، 285، 293، 331، 777، 781. نَجد:163. نهروان:393، 686، 721، 726، 727، 731. نيشابور:475. نخيله:540، 667، 694، 731. نصيبين:551، 755. ناصرين:596. نجران:745. و، ه_، ي وادي القري:196. وادي السباع:451. هَمْدان:476، 477، 478، 479، 481، 512، 537. هجر:623. هيت:747. يثرب:46، 47، 645. يمن:145، 286، 300، 408، 482، 636، 730، 736، 740، 746، 747. يمامه:118، 163، 482. يَنْبُع:318. يمن قحطان:498.

-------------------------- صفحه 837

وقايع

الف اُحُد (نبرد اُحُد):87. انجمن سقيفه:153، 156. اعمال حجّ:355، 366. پ، ت پيمان صفّين:721. تبوك (غزوه تبوك):62، 108. تاريخ صفّين:483. ج جنگ خيبر:72. جنگ بدر:73، 98، 168، 238، 447، 455، 735، 742. جنگ اُحد:88، 168، 160، 610. جنگ تبوك:105. جنجال سقيفه بني ساعده:150. جنگ صفّين:170، 379، 388، 481، 539، 552، 553، 591، 639، 742. جنگ با

روميان:292. جنگ جمل:337، 368، 391، 471. جنگ نهروان:379، 685، 686. 750. جنگ حُنين:125، 610، 688. ح حجّ:117، 398، 774. حجّة الوداع:120، 125. حوادث سقيفه:162، 179، 193. حديبيه:372، 709. حوادث جمل(حادثه جمل):377، 394، 428، 429. حوادث صفّين:377. حادثه «مرتدّان»:405. حكميّت:601، 662، 663، 667، 677، 680، 684، 692، 710، 708، 702، 718. د، ر دهم ذي الحجّه:121. ديلم:540. دومة الجندل:672. روزهاي سقيفه:170. روز غدير:175. روز جمل:444. رفع المصاحف(بر سر نيزه كردن قرآنها در جنگ صفّين):651. روز رستاخيز:711.

-------------------------- صفحه 838

س، ص سريّه(يك نوع از جنگهاي پيامبر كه جزء وقايع تاريخي مهمّ محسوب مي شود):61. (سال) دهم هجرت:121، 127، 134. سال هشتم هجري:130. سال نهم هجري:131. سال 487 هجري:141. سقيفه(اجتماع سقيفه):151. سال 610 هجري:154. سقيفه(سقيفه بني ساعده):155، 179، 182، 191، 195، 203، 259، 364، 428، 637. سفر حجّ:436. سيل «عرم»:604. صلحنامه حديبيّه(صلح حديبيّه):657، 658. ع، غ عيد غدير خم:141. عيد قربان:120. عام الفيل:302. عمره(حجّ عمره):310، 397. عقبه:541. غديرخم:676. ف فتح مكّه:25، 26. فتح خيبر:46، 107، 189. فاجعه سقيفه(ماجراي سقيفه):150، 176. فتح بيت المقدس:301. فريضه حجّ:310. فتنه جمل:653. ل، م ليلة المبيت:49، 55. ليلة الهرير:601، 635، 640، 651. مراسم حجّ:113، 120، 126، 134، 212، 362، 659. مراسم توديع:462. ن نبرد اُحُد:114، 433. نبرد صفّين:333، 408، 472، 584، 607، 618، 625، 684، 758، 765. نبرد با شاميان:353. نبرد خونين جمل(نبرد جمل):364، 408، 584، 623. نبرد با ناكثان:391. نبرد بدر:405. نهروان:584، 691، 735، 769، 770. نبرد احزاب:740. و، ه_، ي واقعه هجرت:54. واقعه غدير:134، 136، 140. واقعه جمل:452، 463. هجدهم ذيحجّة الحرام(هجدهم ماه ذي الحجّه):127، 136، 141. يوم الدّار:362.

-------------------------- صفحه 839

فهرست مآخذ ومنابع

فهرست مآخذ ومنابع

الف احكام القرآن الكشف والبيان

الغارات الصواعق المحرقة النصّ والاجتهاد(اجتهاد در مقابل نصّ) الوشيعة المنار الوحي المحمّدي أقضية عليّ بن ابي طالب الأنساب والأشراف الأموال اصابة الجمل البداية والنهاية اغاني المعمّرون والوصايا الاخبار الطوال ادب الخوارج الخوارج والشيعة اسد الغابة الاستيعاب الغدير العثمانية امتاع الاسماع امالي اعيان الشيعة الدرّ المنثور(المنثور) احياء العلوم احتجاج اعلام الوري الرياض النضرة ارشاد المراجعات الدرجات الرفيعة النقض علي العثمانية السيرة النبويّة التنبيه والاشراف الولاية في طريق حديث الغدير انجيل السقيفة الإمامة والسياسة اعلام النساء اصل سليم

-------------------------- صفحه 840

الخوارج في العصر الاموي الخوارج في الإسلام التنبيه والرد الفتوح اسباب النزول انساب الاشراف الجرح والتعديل ب بحار الأنوار(بحار) بررسي مسند احمد بدايع الصنايع ت، ث تاريخ طبري تاريخ كامل تفسير طبري تفسير برهان تفسير آلاء الرحمن تهذيب الأحكام تفسير قمّي تفسير ابوالفتوح رازي تاريخ الخميس تورات تاريخ ابي الفداء تلخيص الشافي تاريخ يعقوبي تفسير عيّاشي تاريخ جرجي زيدان تاريخ بغداد تهذيب التهذيب تاريخ ابن عساكر تاريخ ابن خلدون تاريخ خلفا(طبع مصر) تذكرة الخواص تحف العقول تفسير امام رازي تجارب السلف تفسير قرطبي تفسير كشّاف تاريخ گزيده تاريخ فخري تاريخ دمشق ثمار القلوب ج، ح، خ جواهر الكلام حيات محمّد صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم حلية الأولياء حبيب السير خصال خلفا د، ذ، ر ديوان ابوطالب ديوان شاعر نيل ذخائر العقبي رجال مامقاني روح المعاني رساله ولايت

-------------------------- صفحه 841

رهبري امّت رسائل روضة الواعظين س،ش، ص، ط سيره ابن هشام سيره حلبي سيره نبويّه سيره پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم سنن ابن ماجه سنن بيهقي شرح الشفاء شرح قصيده عبدالباقي افندي شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شرح شفاي قاضي

عياض شافي شخصيتهاي اسلامي در شيعه شرح نهج البلاغه عبده شرح حديدي صحاح]ستّه[ صحيح بخاري صحيح مسلم صبح الأعشي صواعق طبقات كبري ع، غ، ف، ق عقد الفريد عبقات الأنوار عليّ والخلفاء عبقريّة الإمام علي عيون أخبار الرضا غزوات فرحة الغري فهرس نجاشي فتوح البلدان فروغ ابديّت قرآن مجيد(قرآن/قرآن كريم) قاموس الرجال قضاء اميرالمؤمنين ك كشف الغمّة كامل ابن اثير كامل ابن كثير كنز الفوائد كشّاف كنزالعمّال كفاية الطالب كافي(اصول) كافي (فروع) كافي(روضه) كامل جزري كامل مبرّد م مروج الذهب مستدرك مواليد الأئمّة مجمع البيان

-------------------------- صفحه 842

مغازي مسند احمد بن حنبل ملل ونحل معجم البلدان مراصد الاطّلاع مقدّمه معالم مرد نامتناهي مناقب مستدرك الوسائل معارف مناقب آل ابي طالب مقاتل الطالبيين مقالات الإسلاميين ملخّص تاريخ الخوارج منهاج السّنّة مصادر نهج البلاغه ن نهج البلاغه عبده نهج البلاغه فيض الإسلام نهج البلاغه ابن ميثم نهج البلاغه ابن ابي الحديد نقض العثمانية ناسخ التواريخ نقش وعّاظ در اسلام و وفيات الأعيان وفاء الوفاء وسائل الشيعه وقعه صفّين وقعة النهروان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109