اصول عقايد اسلامي و نگاهي به زندگاني پيشوايان معصوم (عليهم السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، 1308 - عنوان و نام پديدآور : اصول عقاید اسلامی و نگاهی به زندگانی پیشوایان معصوم علیه السلام/ تالیف جعفر سبحانی. مشخصات نشر : قم: موسسه امام صادق (ع)، 1425ق. 1383. مشخصات ظاهری : 256 ص. شابک : 964-357-173-4 يادداشت : چاپ دوم. يادداشت : چاپ سوم: بهار 1386. يادداشت : چاپ قبلی: بنیاد فرهنگی امام مهدی (ع)، 1372. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس. موضوع : اسلام -- عقاید موضوع : شیعه -- اصول دین موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه شناسه افزوده : موسسه امام صادق (ع) رده بندی کنگره : BP211/5 /س18‮الف 6 1383 رده بندی دیویی : 297/4172 شماره کتابشناسی ملی : 1155265

پيش گفتار

پيش گفتار

بسم الله الرحمن الرحيم دنياي خسته و سرگردان

زندگي مادي انسان رو به تكامل است واين جريان در كشورهاي صنعتي كه زندكي با شكوه مادي دارند كاملاً چشمگير مي باشد، وصنعت وتكنيك، آن چنان مشكلات آنها را حل كرده كه با فشار بر يك تكمه، بسياري از خواستهاي انسان موجود وفراهم مي گردد. كار تكامل به جايي رسيده است كه كيهان نوردان از كره اي به كره ديگر آن چنان مسافرت مي كنند كه تو گويي از كشوري به كشور ديگري مي روند . سرانجام آشنايي با صنعت و تكنيك، بشر را به جايي رسانيده است كه جهان زندگي به صورت يك كاخ مجلل در آمده است. ولي در اين جا جاي دو سؤال باقي است: 1_ آيا اين تكامل رضايت دروني اورا جلب كرده است؟ وانسان از آن احساس راحتي مي نمايد؟ 2_ آيا اين تكامل مايه بالا رفتن انسانيت او شده است؟ يا

برعكس، اوخود وانسانيت را گم كرده است؟ پاسخ در هر دو سؤال منفي است. زيرا با بودن اين وسايل، آنچه نيست، استراحت وآرامش فكري است. وبا اينكه بيماريهاي رواني ومراكز درماني آن، به سرعت در حال ازدياد وافزايش است. ولي آمار انتحار رو به فزوني است وكشورهايي

-------------- صفحه 8

كه در اين قسمت آمارهاي خود رامنتشر مي كنند بر اين مطلب گواهي روشني مي دهند، از باب نمونه آمار خودكشي در آمريكا در سال (1956) بالغ بر شانزده هزار نفر بوده ودر سال (1957) يك چهارم افزايش داشته،ودكتر «هاوارد» با انتشار اين آمار، از افزايش مجدد آن در سالهاي آينده اظهار نگراني نموده است. اين جريان مي رساند كه صنعت وتكنيك رضايت دروني وآرامش فكري بشر را جلب نكرده است. ازنظر بالا رفتن انسانيّت بايد گفت نحوه بهره برداري او از صنعت به صورتي در آمده است كه او را به شكل حيوان توليد كننده ومصرف كننده در آورده است، كه كار وهدف او توليد است ومصرف، وهمچنين... تو گويي انسان براي اين دو آفريده شده است. اگر در گذشته، فلاسفه جهان، او را حيوان ناطق و متفكر معرفي مي كردند اكنون او به صورت حيوان اقتصادي در آمده است، كه عمر خود را به دلار و ريال تبديل مي كند. تو گويي انسان يك ماشين توليد ومصرف است وروز به روز جاذبه او در اين قسمت رو به افزايش است. آيا «هدف قرار گرفتن اقتصاد» عملاً فراموشي انسانيت واصول والاي اخلاق نيست؟ اشتباه نشود،هيچگاه كسي صنعت وتكنيك را انكار نمي كند وهمگان از آن به نحوي جانبداري مي نمايند. مسأله در جاي ديگر

است وآن برداشت جامعه مادي غرب، از آن مي باشد، آنجا كه همه نيروهاي انسان را بر توليد ومصرف بسيج كرده است. واخلاق وعواطف را آن چنان فدا وقرباني حرص وآز مادي خود نموده است كه همه چيز خود را در اين مسير از ياد برده است. آوايي از دور شينده مي شود

در اين جا افراد روشندل وروشن ضميري پيدا شده اند كه آه وناله آنان از اين زندگي ماشيني بلند شده است. واحساس كرده اند كه بشر از نظر انحطاط به آخر خط رسيده وزندگي ماشيني نمي تواند براي او سعادت آفرين باشد، زيرا نتيجه اين

-------------- صفحه 9

چنين زندگي جز دامن زدن بر حرص وآز بشر در طريق تحصيل مال ومقام، فراموش كردن ارزشهاي انساني چيز ديگري نيست. از اين جهت به فكر افتادهاند كه به زندگي بشر معنويتي ببخشند. ما اين قدم را بر چنين دانشمندان مصلح تبريك گفته و ياد آور مي شويم كه قرآن مجيد يك چنين زندگي مادي ووازده را، از چهارده قرن قبل در آيه اي به شرح زير توصيف كرده است: (اعْلَمُوا أنّما الحَيوةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الأموالِ والأولادِ كَمَثَلِ غَيْث أعْجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثمَّ يَهيجُ فَتَريهُ مُصْفَرّاً ثمَّ يَكُونُ حُطاماً و... وَ مَا الحَيوةُ الدُّنيا إلاّ مَتاعُ الغُرورِ) (1) . «بدانيد زندگي اين جهان بازي وسرگرمي وآرايش و فخر فروشي وافزايش در ثروت وفرزند است. اين جهان به مانند باراني است كه بر سرزميني مي بارد. گياهان آن سبز مي شود آنگاه پس از مدتي زرد گشته وبه صورت خس وخاشاك در مي آيد... وزندگي اين

جهان كالاي فريبنده است» . قرآن در اين آيه زندگي بشرمادي را به پنج بخش خلاصه كرده وهر بخشي قسمتي از زندگي او را مشغول مي كند: 1_ بازي 2_ سرگرمي 3_ علاقه به زينت وآرايش 4_ علاقه به قدرت ومقام كه مايه فخر فروشي است 5_ علاقه به فزوني اموال واولاد. از نظر دانشمندان، هر بخش از اين پنج بخش، هشت سال از عمر انسان را اشغال مي كند. وبخش پنجم تا آخر عمر ادامه دارد. آنگاه قرآن اين زندگي پر زرق وبرق را به سبزه زار زيبايي تشبيه مي كند كه ثبات موقت ومحدودي دارد و پس از اندي آن چنان زرد مي شود كه به صورت تلي از خس و خاشاك در مي آيد كه تنفر انسان را به خود جلب مي كند. زندگي يك فرد مادي كه شب وروز كارش توليد ومصرف واشباع خواسته هاي حيواني خويش مي باشد درست بسان همين مسأله

--------------

1 . سوره حديد /20.

-------------- صفحه 10

است. زيرا زندگي حيواني و طراوت حيات او با سپري گشتن عمر مادي آن چنان از دست مي رود كه سرانجام فقط لاشه اي در دل خاك مي گردد. قرآن مجيد در سوره نور اين نوع زندگيهاي فاقد معنويت را به گونه اي ديگر مطرح مي سازد ودر اين مورد مي فرمايد: (وَ الَّذينَ كَفَرُوا أعمالُهُمْ كَسَراب بِقيعَة يَحْسَبُهُ الظِّمأنُ ماءً حتّي إذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَاللّهَ عِنْدَهُ فَوفّيهُ حِسابَهُ واللّهُ سريعُ الحِسابِ)(1). «كارهاي افراد كافر بسان سراب در بيابان است كه آدم تشنه كام، آن را آب ميانگارد، آنگاه كه نزد آن آمد چيزي در آنجا نمي يابد»

. اين آيات و آيات ديگر، زندگي مادي انسان را چنين تفسير و تشبيه مي كنند. ولي در عين حال همين زندگي مادي را مي توان با بهم آميختن معنويت وايجاد توازن بين ماده ومعنا، به صورت يك زندگي لذّت بخش در آورد وبه آن شكوه ديگري بخشيد، كه هم رضايت انسان و آرامش فكري او را جلب كند وهم انسانيّت او در آن گم نشود واين همان مطلبي است كه پيامبران به دنبال آن بودند وبراي تبليغ آن آمده اند وسرانجام بشر را از يك زندگي توأم با خستگي و سرگرداني در آورده اند. وآن زندگي بر پايه اعتقاد به خداي جهان استوار است. خدايي كه براي زندگي بشر، برنامهاي فرو فرستاده و او را كرامت وجلالت بخشيده است. واين همان است كه در اين نگارش به دنبال تبيين وتشريح آن مي باشيم. اميد است كه براي جوانان وبالأخص مسلمانان مقيم خارج، مفيد وسودمند باشد. قم _ مؤسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق (عليه السلام) جعفر سبحاني 24/3/62

--------------

1 . سوره نور/39.

-------------- صفحه 11

1- نقش دين در ابعاد چهارگانه

1- نقش دين در ابعاد چهارگانه

زندگي در صورتي حالت صحيح به خود مي گيرد كه با معنويت ودين آميخته باشد. وانسان درصورتي انسان مي باشد كه علاوه بر ارضاي جنبه هاي مادي، به ارضاي جنبه هاي معنوي نيز بپردازد. اكنون بايد دو مطلب را روشن سازيم: 1_ دين چيست؟ 2_ نقش دين در زندگي چگونه است؟ در باره موضوع نخست، ياد آور مي شويم كه دين، بازگردانيدن بشر به جهل وناداني وتوحش و بربريت نيست، دين يك نهضت همه جانبه به سوي تكامل است كه ابعاد چهارگانه دارد:

الف _ اصلاح فكر و عقيده ب _ پرورش اصول عالي اخلاق انساني ج _ حسن روابط افراد اجتماع د _ حذف هرگونه تبعيضهاي ناروا وهمه ابعاد در پرتو ايمان به خدا كه مسئوليت زا ست تحقق مي پذيرد. اينك ما همه اين ابعاد را به صورت فشرده مطرح مي كنيم:

-------------- صفحه 12

اصلاح فكر و انديشه

در باره اصلاح فكر وعقيده ياد آور مي شويم كه ذهن انسان، خلأ پذير نيست وبدون عقيده نمي تواند زندگي كند، حتي افراد مادي و به اصطلاح «لامذهب» ، باز داراي عقيده ومسلكي هستند كه از آن طريق، خود را قانع مي سازند. مذهب در اين باره مي گويد: «جهان خروشان ماده از نظر وجود واز نظر نظام، مخلوق موجود برتر ووالاتري است كه ماده را آفريده وبه آن نظام بخشيده است». او اين جهان وانسان را براي هدفي آفريده ولغو وعبث به ساحت او راه ندارد، وبراي تحقق بخشيدن به اهداف مربوط به انسان، معلمان وراهنماياني را برانگيخته است كه او را به سوي هدف هدايت كنند. در برابر اين گروه، ا فرادي هستند به نام فاقد دين و نافي مذهب كه مي گويند: «ماده ونظام آن قديم و ديرينه است واين خود ماده فاقد شعور است كه به خود نظم ونظام بخشيده است وبراي جهان هدفي در كار نيست» . و به ديگر سخن: جهان از نظر يك فرد الهي سرآغاز وسرانجامي دارد، واز خدا سرچشمه گرفته وسرانجام آن معاد انسان وجهان است. درحالي كه در مكتب مقابل، انسان نه سرآغاز روشني دارد ونه سرانجامي. يعني اگر از يك فرد مادّي بپرسيم سرچشمه جهان وانسان چيست؟

مي گويد: نمي دانم ويا اگر بپرسيم سرانجام آن چيست؟ باز اظهار بي اطلاعي مي كند! اين جا است كه بايد گفت: جهان وانسان از نظر مادّي بسان يك كتاب خطي است كه اوراقي از اول وآخر آن افتاده باشد وانسان نتواند آن را تشخيص دهد. در حالي كه از نظر الهي كاملاً شناخته و هيچ نوع ابهامي در سر آغاز و سرانجام آن

-------------- صفحه 13

وجود ندارد. وبه عبارت ديگر: ذهن انسان پيوسته با سه پرسش همراه است، اين پرسشهاي سه گانه عبارتند از: 1_ از كجا آمده ام؟ 2_ براي چه آمده ام؟ 3_ به كجا خواهم رفت؟ هر سه سؤال از نظر يك فرد خداشناس، داراي پاسخ روشن است در حالي كه در مكتب مادي، هر سه پرسش فاقد جواب مي باشد. يعني جوابي ندارد كه به آن پرسش بدهد، ونمي تواند به اين سه پرسش پاسخ بگويد، ناچار بايد مكتب خود را ترك گويد. اين جا است كه بايدگفت: مذهب ابعادي دارد، يكي از ابعاد آن، اصلاح فكر وانديشه است. ودرست با مقايسه محتواي دو مكتب الهي ومادي مي توان گفت كه فكر وانديشه، در سايه مذهب به تكامل مي رسد; درحالي كه محتواي مكتب ماديگري، سراپا ابهام وجهل و ناآگاهي است واحياناً غير معقول. زيرا چگونه ميتوان باور كرد كه ماده جهان، برخود نظم ونظام بخشيده است. پرورش اصول اخلاقي

درباره پرورش اصول عالي اخلاق انساني، اجمالاً مي بينيم مذهب پشتوانه اي براي اصول اخلاق است. زيرا رعايت اصول اخلاقي با يك سلسله محروميّتها همراه است، مثلاً: فداكاري، كمك به نيازمندان، رعايت امانت، و...، كه يك سلسله اصول مسلّم اخلاقي

است ورعايت اينها خالي از رنج و دردسر نيست. هرگاه انديشه وفكر را از طريق مذهب اصلاح كرديم وياد آور شديم كه خداوند به رعايت

-------------- صفحه 14

اين اصول دستور داده است وآنها را به صورت تكليف بر ما لازم كرده است كه در مخالفت آنها كيفرهايي وجود دارد، در اين صورت اخلاق به عنوان يك وظيفه ديني، خود به خود اجرا مي شود. ودر غير اين صورت اخلاق به صورت تذكرات ويادآوريهايي خواهد بود كه ضامن اجرايي ندارد، گروهي آنها را رعايت كرده وگروهي زير پا مي نهند. ويل دورانت مورخ معاصر مي گويد: بدون ضمانت مذهب، اخلاق يك حسابگري بيش نيست، وبدون آن احساس تكليف از ميان مي رود(1). در باره حسن روابط افراد ياد آور مي شويم: همان طوري كه مذهب پشتوانه اخلاق است، همچنين پشتوانه اصول اجتماعي نيز هست ودر افراد مذهبي اصول اجتماعي به صورت يك تكليف مقدس انجام مي پذيرد. ودر غير اين افراد، به صورت قانوني خواهد بود كه فقط در پرتو قدرت پليس ونيروي نظامي اجرا مي گردد. وآنجا كه از قلمرو قدرتهاي مادي بيرون است، اصول اجتماعي و قوانين كشوري ضامن اجرايي ندارد. واين مسأله با مراجعه به زندگي افراد غير مذهبي روشن و واضح است. در باره بعد چهارم كه رفع تبعيضات است، افراد مذهبي، همه انسانها را بسان دندانه هاي شانه تلقي كرده و همگان را مخلوق خدا مي دانند، در اين صورت، تبعيض چرا؟!پرخوري گروهي وگرسنگي گروهي ديگر چرا؟!! اكنون كه با ابعاد چهارگانه مذهب آشنا شديم، از تذكر دونكته ناگزيريم: اولاً _ هر مذهبي نمي تواند پديد آورنده اين چهار بعد،

در حيات فردي واجتماعي انسان باشد. مذهبي مي تواند خود را در اين چهار بعد به روشني نشان دهد كه بر پايه عقل وخرد استوار باشد; در غير اين صورت، مذهب سر از

--------------

1 . لذات فلسفه، ص 478.

-------------- صفحه 15

خرافه پرستي، رهبانيت، فرار از زندگي مثبت، گرايشهاي منفي نيمه عرفاني كه نمونه هاي آن در زندگي ماشيني غرب ديده مي شود، در مي آورد. واگر گروهي، مذهب را عامل باز دارنده ترقي و پيشرفت يا رجوع وبازگشت به عصر جاهلي معرفي مي كنند، ناظر به چنين مذهبهاي رهبري نشده است كه چنين نتايج زشتي را به دنبال دارد. ثانياً _ مذهب نفي كننده تبعيض است نه تفاوت، تفاوتهاي مثبت بين افراد قابل حذف نيست، همان طوري كه انگشتان يك دست با هم اختلاف دارند، انسانها نيز از نظر فكر وانديشه، تحرك و تلاش، اختلاف دارند وهر نوع اختلاف در زندگي كه مربوط به تفاوتهاي آفرينش انسان باشد، قابل حذف نيست. آن گونه اختلافات قابل حذف است كه ريشه هاي سرشتي وخلقتي نداشته وقدرت وزور، تحميلگر آنها باشد. تا اين جا با واقعيت مذهب وابعاد آن آشنا شديم. اكنون وقت آن رسيده است كه با فوايد وريشه هاي آن در درون انسان آشنا شويم و اين همان گفتار ما در بحث آينده است.

-------------- صفحه 16

2-ريشه هاي مذهب در آفرينش انسان

2-ريشه هاي مذهب در آفرينش انسان

اعتقاد به خداو توجه به ماوراء طبيعت، بر خلاف انديشه مادّيها يك فكر وارداتي نيست كه از خارج بر ما تلقين شده باشد; بلكه تمايلات مذهبي يك نوع ريشه در وجود وآفرينش ما دارد واز اين جهت مذهب را در عداد

امور فطري در آورده است. اصولاً آگاهي هاي انسان بر دو نوع است: 1_ آگاهي كه از خارج بر او تفهيم وتلقين شده است واگر عامل خارجي نبود او هرگز به اين فكر نمي رسيد. مانند: قوانين فيزيكي و شيمايي واصول هندسي كه يك رشته افكاري هستند كه از خارج به او رسيده است. 2_ آگاهي هايي كه از درون انسان مي جوشد، ودر اين آگاهي، عامل خارجي دخالت ندارد. مانند: آگاهي انسان از گرسنگي وتشنگي خويش، آگاهي انسان از هستي وبودن خويش. يا تمايل به ازدواج درسن خاص، يا علاقه او به مال و مقام در مقطع معيّن از زندگي، كه همگي يك نوع يافته هاي دروني است كه از باطن انسان سرچشمه مي گيرد واينها را فطريات وغرائز مي نامند. با توجه به اين تقسيم ميل به خداجويي وخداخواهي، ريشه فطري دارد واين مسأله اي است كه روانشناسي امروز آن راتصديق كرده وحس مذهبي را يكي از چهار حس اصيل وهمگاني انسان مي داند.

-------------- صفحه 17

روانشناسي امروز مي گويد: بشر با احساسات چهارگانه اي مجهز است: الف _ حس كنجكاوي كه خلاق علوم ودانشهاست. ب _ حس نيكي كه مايه گرايشهاي انسان به خوبيها ونيكيهاست. از اين جهت همه انسانها امانتداري را نيك وپيمان شكني را بد مي دانند. ج _ حس زيبايي كه خلاق صنايع زيبا ومايه گرايشهاي او به امور زيبا است. وتمام صنايع ظريف وكاشي كاريها ومجسمه هاي زيبا ، مخلوق اين حس مي باشند. د _ حس مذهبي كه در اوان بلوغ، در دختر و پسر ظهور و بروز بيشتري دارد وناخود آگاه ، انسان را به

سازنده اين جهان وقدرت مافوق رهبري مي كند. شما مي توانيد براي آگاهي ازاين حس مذهبي، به كتابهاي روانشناسي، بالأخص كتاب «حس ديني يا بُعد چهارم روح انساني» مراجعه كنيد. قرآن در نقاط متعددي، آگاهي انسان را از خدا واز نيكي ها وبديها، نهادي مي داند واين مطلب در چند آيه وارد شده است; كه برخي را در اين جا مي آوريم: 1_ (فَأقِمْ وَجْهَكَ للدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها...) (سوره روم آيه 30) به آيين خدا روي بياور آييني كه آفرينش خدا است در انسان وآنها را بر آن آفرينش آفريده است. جمله (فِطْرَتَ اللّهِ) بيانگر لفظ دين است كه قبل از آن قرار گرفته است وحاكي است كه دين از امور فطري وخلقتي در بشر است. 2_ (وهَدَيْناهُ النَّجْدينِ) (سوره بلد آيه هاي 10و...) او را به نيكيها وبديها آشنا ساختيم. 3_ (وَنَفْس وما سَوّيها *فأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها) (سوره شمس آيه هاي 7_ 8) سوگند به جان انسان وخدايي كه آن را آفريد و بديها و خوبيها را به او الهام كرد.

-------------- صفحه 18

بنابر اين، طبق نظريه دانشمندان وصراحت قرآن، دين به صورت اجمالي (يعني توجه به سازنده جهان ويك رشته اصول كلي آن) فطري است وريشه هاي دروني دارد. ولي يك امر فطري در صورتي به خوبي رشدمي كند كه به وسيله افراد بيدار وآگاه رهبري شود، وگرنه شاخه هاي كج ومعوجي پيدا مي كند كه نتيجه مطلوب را نمي دهد. نقش دين در زندگي

چون دين يك امر فطري وسرشتي است، نقش عظيمي در زندگي علمي و اجتماعي بشر دارد كه به صورت فشرده به آن

اشاره مي شود: الف _ دين خلاق علوم ودانشهاست. اعتقاد به خدا واين كه موجودي دانا و توانا، ماده را آفريده وصاحب اين جهان است، روح تحقيق را در انسانها زنده مي سازد. زيرا مصنوع موجود دانا و توانا، بايد داراي نظم وقانون باشد. در حالي كه اعتقاد به مادي گري ، روح تحقيق را از بين مي برد، زيرا او معتقد است كه ماده قديم است واين موجود فاقد علم و شعور در خود اثر گذارده است در حالي كه مصنوع موجود فاقد شعور، نمي تواند داراي نظم و قانون باشد كه از آن تحقيق كنيم. وبه ديگر سخن، هرگاه معتقد شويم كه جهان خالق دانا وتوانايي دارد، اين عقيده دانشمند را در آزمايشگاهها بر آن مي دارد كه در باره اسرار آفرينش به فكر و بررسي بپردازد; ولي اگر معتقد شويم كه جهان، خالق دانا و توانايي ندارد، واگر هم نظام وقانوني داشته باشد از طريق تصادف است، اين عقيده ما را به تحقيق وادار نمي كند. از اين جهت بايد گفت: اعتقاد مذهبي به پيشرفت علوم كمك كرده وروح تحقيق را زنده مي كند. همچنان بايد گفت: آن دانشمند مادي كه پشت لابراتوار نشسته ومي خواهد كاشف قوانين ونظام جهان باشد، قبلاً معتقد است كه اين جهان

-------------- صفحه 19

داراي قوانين ونظام است ومي خواهد آنها را كشف كند; چنين عقيده اي جدا ازاين نيست كه براي جهان، نظام بخشي دانا و توانا وجود دارد. واگر داراي چنين عقيده نبود هرگز به دنبال تحقيق نمي رفت. واين عقيده جدا از اعتقاد به خدا نيست والا اعتقاد به اصالت مادّه واين كه

جز مادّه چيزي نيست، نمي تواند چنين نتيجه اي دهد كه جهان صد در صد نظم وقانون دارد. ب _ مذهب پشتوانه اخلاق است: شكي نيست كه انسان اخلاقي بايد يك رشته محروميتها را بپذيرد، زيرا درستكاري، عدالت، و... مستلزم چشم پوشي ازيك رشته لذائذ و معنويّات است. از اين جهت، احياء روح مذهبي ضامن اجراي اصول عاليه اخلاقي است. ج _ دين تكيه گاه استواري در برابر حوادث است واين فايده را دارد كه انسان را در برابر حوادث بيمه مي سازد. زيرا اولاً يك فردمذهبي، حوادث جهان را مربوط به اراده حكيمانه خدا مي داند واين اعتقاد سبب مي شود كه همه ناگواريها را به نفع خود تفسير كند هرچند از اسرار آن آگاه نباشد; ثانياً معتقد مي شود كه حوادث ناگوار امروز، پاداشهاي عظيمي در سراي ديگر دارد واين نوع حوادث، بي اجر ومزد نيست. از اين جهت، در مقابل سختيها ودشواريها مانند كوه ثابت واستوار مي ماند. تا اينجا از ريشه هاي دين و نقش آن آگاه شديم، اكنون وقت آن رسيده است كه خود دين را بشناسيم و موضع گيريهاي آن را در محورهاي اعتقادي، اجتماعي و اقتصادي بدانيم.

-------------- صفحه 20

3-شناخت ارزشمند در اسلام كدام است؟

3-شناخت ارزشمند در اسلام كدام است؟

نخستين گام در «آشنايي با اسلام» اين است كه بايد به شناخت مورد نظر او توجه كنيم. آيا اسلام هر شناختي را مي پذيرد؟ يا آن گونه شناخت را مي پذيرد كه صورت جزمي و يقيني داشته باشد؟ اسلام تنها براي شناختي ارزشي قائل است كه قطعي وجزمي باشد; از اينرو ما را از پيروي كردن از هرگونه ظن و شك باز

مي دارد: (وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عَلْمٌ إنَّ السَّمْعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ أُولئكَ كانَ عَنْهُ مسْئُولاً) (سوره إسرا آيه 36). «از آنچه كه به آن علم نداري پيروي مكن زيرا گوش وچشم ودل همه مسئولند». قرآن آن گونه پيروي هايي را كه ملاكي جز عادات و سنتهاي نياكان ندارد، به شدت رد مي كند ومي گويد: نبايد روش نياكان سبب پيروي گردد: (بَلْ قالُوا إنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّة وَ إنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ) (سوره زخرف آيه 22). «مي گويند، ما پدران خود را بر همين راه وروش يافتيم وما از روش آنان پيروي مي كنيم».

-------------- صفحه 21

قرآن در آيه اي ديگر، هر نوع پيروي به عنوان خود باختگي در برابر بزرگان را رد مي كند ومي فرمايد: (رَبَّنا إنّا أطَعْنا سادَتَنا وَكُبَراءَنا فَأضَلُّونَا السَّبيلا) (سوره احزاب آيه 67). «مي گويند، پروردگارا ما از بزرگان وپيشوايان خود پيروي كرديم وما را گمراه كردند». اسلام، به شناختي ارزش مي دهد كه از نظر ابزار يا متكي به حس، يا متكي به عقل وخرد باشد: (وَاللّهُ أخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لاتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ والأبْصارَ والأفْئدةَ لَعَلّكُمْ تَشْكُرونَ) (سوره نحل آيه 78). خداوند شما را از شكم مادران بيرون آورد درحالي كه چيزي نمي دانستيد وبراي شما گوش، چشم ودل، قرار داد، تا خدا را سپاسگزار باشيد. در آيه «سمع» و «بصر» كه مربوط به حس و تجربه است، از ابزار شناخت شمرده شده است و «فؤاد» به معني «دل» و «عقل» ، كه مربوط به استدلال و برهان است، يكي ديگر از ابزار شناخت، معرفي گرديده است. از اين جهت،

هر نوع شناختي كه مبني بر يكي از دو ابزار ياد شده باشد مورد پذيرش اسلام است. بنابر اين، شناختهاي پنداري وتقليدي، مورد اعتبار اسلام نيست. در اينجا ، پاسخ به يك سؤال، لازم است و آن اين كه: اگر شناختهاي تقليدي از ارزش بيرون است، چگونه مسلمانان در مسائل فروع، از مجتهد تقليد مي كنند؟ در پاسخ بايد گفت: رجوع به مجتهد ، رجوع به متخصص است واساس زندگي بشر اين است كه فرد ناوارد، به متخصص مراجعه كند. زيرا يك فرد نمي تواند در همه مسائل متخصص گردد.

-------------- صفحه 22

گذشته از اين، رجوع به مجتهد از طريق دليل قطعي ثابت شده است وخود آورنده شريعت گفته است كه بايد در مسائل فرعي وعملي، به مجتهد عادل مراجعه كرد. و چون اين مراجعه به حكم خود صاحب شريعت است، قطعاً يك نوع شناخت قطعي خواهد بود. (البته قطعي اجمالي). تقليد در اصول عقايد امكان پذير نيست، زيرا معناي آن اين است كه انسان يكي از مكتبهاي متضاد را بدون دليل بپذيرد، در حالي كه در تقليد در فروع، اصل مكتب با دليل ثابت شده، در فروع و جزئيات تقليد مي كند «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا». موضوع شناخت

اسلام در ميان موضوعات شناخت، به شناخت سه چيز اهميّت بيشتري مي دهد: 1_ شناخت انسان: (سَنُريهِمْ آياتنا فِي الآفاقِ وَفي أنْفُسِهِمْ حتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أنَّهُ عَلي كُلِّ شيء شهيدٌ) (سوره فصلت آيه 53). «به همين زودي نشانه هاي خود را در جهان ودر نفوس انسانها، ارائه مي دهيم تا بدانند او حق است واو بر

همه چيز قادر وتوانا است». جمله (وَفي أنْفُسِهِمْ) دعوت به شناخت نفوس انساني است كه مي تواند پايه شناختها ي ديگري باشد. 2_ شناخت طبيعت: شناخت جهان، مورد علاقه اسلام است: (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّمواتِ والأرضِ) (سوره يونس آيه 101).

-------------- صفحه 23

«بگو: به آنچه در آسمانها وزمين است، بنگريد». در آيه ديگري، شناخت جهان را از نشانه هاي افراد خردمند دانسته : (إنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ والأرضِ واخْتِلافِ اللَّيل والنَّهارِ لآيات لأولِي الألْبابِ) ( آل عمران آيه 190). « در آفرينش آسمانها وزمين ودر پي آمدن شب وروز، براي خردمندان نشانه ها است». 3_ شناخت تاريخ: قرآن شناخت تاريخ را به عنوان يك معلّم پند دهنده معرفي مي كند: (لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاولِي الألْبابِ) (سوره يوسف آيه 111). ودر آيات ديگر، انسانها را دعوت مي كند كه زندگاني اقوام وملل گذشته را عالمانه مطالعه كنند: (فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرونَ) (سوره اعراف آيه 176). «داستانها را بازگو كن، شايد آنان فكر كنند.» ولي تمام اين شناختها مقدمه شناخت خدا و پديدآورنده انسان و طبيعت و تاريخ است از اين جهت، پيرامون شناخت خدا، به گونه اي بحث مي كنيم.

-------------- صفحه 24

4- راه هاي خداشناسي

4- راه هاي خداشناسي

اكنون كه با شناخت مطلوب در اسلام آشنا شديم، لازم است راههاي شناخت خدا را يكي پس از ديگري مورد بررسي قرار دهيم، همان گونه كه گفته اند، راه به سوي خدا، به اندازه شمارش نفسهاي انسان است وهر پديده اي در جهان، بسان سكّه دو رويه اي است كه يك رويه آن ، طبيعت ويك رويه ديگر آن خداست وهر انسان خردمندي از

مطالعه پديده ها، راهي به سوي خدا دارد. ولي درعين حال، اين طرق بي شمار را مي شود تحت ضوابطي در آورد. اينك برخي از طرقي كه قرآن ما را به آن دعوت كرده است: 1_ برهان نظم:

مقصود از برهان نظم اين است كه نظام جهان گواهي مي دهد كه موجود دانا و توانايي ، اين نظام را پديد آورده است وگرنه خود ماده، ناتوان تر از آن است كه به خود نظم ونظام بخشد. پذيرش برهان نظم، بر چهار اصل استوار است: الف _ جهاني خارج از ذهن وجود دارد:

مقصود از اين اصل اين است كه دايره هستي به ذهن وذهنيات منحصر

-------------- صفحه 25

نيست، بلكه آنچه را كه ما تصور مي كنيم، در خارج از ذهن واقعيت دارد وبه ديگر سخن، در بررسيهاي خود «رئاليست» مي باشد نه «ايده آليست» . مقصود از رئاليست آن شخص واقع گرا است كه جهان خارج از ذهن را مي پذيرد ومي گويد در خارج از ذهن من، ماه وآفتاب، دريا وهامون، وجود دارد ويك فرد خداشناس تا اين اصل را نپذيرد، نمي تواند گامي بسوي خداشناسي بردارد. شگفت اين جاست كه برخي از مادي ها وبه دنبال آن ماركسيستها، خدا پرستان را ايده آليست قلمداد كرده ويك چنين جنايت علمي را مرتكب شده اند، در صورتي كه پايه خداشناسي كه برهان نظم است، بر اساس پذيرفتن عينيتهاي خارجي است. ب _ جهان ماده داراي نظم وقوانين است:

اين مطلبي است كه علوم، به اثبات آن كمر بسته وقوانين حاكم بر طبيعت را كشف كرده اند وهرچه دانشهاي بشري در اين مورد پيش رود گامي به سوي

خدا شناسي برداشته مي شود. ج _ اصل عليّت:

مقصود ازاين اصل، اين است كه قوانين حاكم بر ماده عاملي لازم دارد وچيزي در جهان بدون علّت امكان پذير نيست. د _ تصادف علّت نظم نيست:

مقصود از اين اصل، اين است كه اين نظم نمي تواند برخاسته از خود ماده باشد; زيرا ماده فاقد شعور ودرك نمي تواند آفريننده يك چنين نظم حساب شده باشد وتصور اين كه تصادف مولكول ها آفريننده اين نظم بوده، منطق كودكانه اي

-------------- صفحه 26

است كه هيچ خردي آن را نمي پذيرد. انسان خردمند هرگز نمي پذيرد يك نامه ماشين شده، محصول حركت انگشتان يك فرد بي سواد ويا يك انسان بازيگر باشد، بلكه همگان به روشني مي گويند، ماشين نويس آگاه از كار ماشين، با توجه به حروف آن وبا توجه به نامه اي كه قصد تايپ آن را دارد، اين نامه را ماشين كرده است. اين نوع شناخت ها، شناخت آيتي است

در قرآن ، كلمه آيه وآيات بيش از حدّ به كار مي رود وغالباً اين لفظ در مورد نشانه هاي وجود خدا استعمال مي شود واين شناخت آيتي است; يعني از اثر يك شيء به وجود مؤثر وصفات آن پي ببريم، زيرا اثر يك شيء همان گونه كه از وجود مؤثر حكايت مي كند، از صفات آن نيز حكايت دارد همگي مي گوييم، فردوسي يك شاعر اديب وآگاه از داستانهاي ايران باستان است، ما هرگز فردوسي را نديده ايم وخصوصيات روحي او را نيازموده ايم، اثر ادبي او، از وجود او وخصوصيات روحي او كاشف وبازگو كننده است; عين اين مطلب، در باره قانون بوعلي كه

در طب است حاكم وجاري است. اين نوع شناختها را شناختهاي آيتي مي گويند وهدف اين است كه از نشانه به صاحب نشانه پي ببريم. بحث حضرت ابراهيم با گروههاي ستاره پرست، ماه پرست، آفتاب پرست معروف است; وي براي بي پايه نشان دادن پرستش اين نوع اجرام، براي مدت كوتاهي با پرستندگان آنها هم صدا شد، ولي بعداً، ربوبيت آنها را باطل كرد; زيرا اين اجرام، دستخوش انقطاع از انسان است وخداي مربي وپرورش دهنده، پيوسته بايد با انسان در رابطه باشد واز او غفلت نكند، او از اين طريق، ثابت كرد كه نشانه هاي ربوبيّت، در اين اجرام نيست وبايد سراغ آن خدايي رفت كه اينها را آفريده وپيوسته حضور دارد و چنين فرمود:

-------------- صفحه 27

(إنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ للّذي فَطَرَ السَّمواتِ والأرضَ حَنيفاً وَ ما أنَا مِنَ المُشْرِكينَ) (سوره انعام آيه 79). 2_ هدفداري وهماهنگي در آفرينش جهان

يكي ديگر از دلايل اثبات صانع، وجود هماهنگي و هدفداري در جهان آفرينش است. سلول انسان در رحم مادر پرورش پيدا مي كند، همراه با رشد «جنين» و رسيدن آن به مرحله تولد، غده هاي توليد كننده شير، تحت تأثير «هورمونهاي» مخصوص، آرام آرام خود را براي تغذيه نوزاد آماده مي كند، به گونه اي كه همزمان با تولد فرزند غذاي او نيز آماده مي شود. اين هماهنگي، نشانه وجود تدبير ونقشه در آفرينش كودك ومادر است; زيرا ساليان قبل از تولد كودك، دستگاهي متناسب با دهان ودست وگلوي كودك، در پيكر مادر تعبيه شده وبه تدريج رشد يافته ودر روزي كه نوزاد به آن نياز شديد دارد، مورد بهره برداري قرار گرفته است.

دراين جا مادّي نمي تواند اين هدفداري را از طريق تصادف توجيه كند، همچنان كه نمي تواند در اين مورد، به خاصيت ماده پناه برد. ممكن است بگويد رشد يك نطفه ودر آمدن آن به صورت انسان، خاصيّت ماده است، يا بگويد رشديك نهال ودر آمدن آن به صورت يك درخت برومند، خاصيت سلول درختي و نهال آن است، ولي هرگز نمي تواند پيشي بيني نيازهاي آينده يك موجود را كه مدتها پيش از آن به وجود آمده است از طريق تصادف يا خاصيت ماده تفسير كند; چه اينكه اين پيش بيني از مقوله آينده نگري وكار از روي نقشه وحساب است. گاهي دو موجود، هركدام مكمل ديگري است، مثلاً وجود درخت مكمل

-------------- صفحه 28

جانداران وهمچنين وجود جاندار، مكمل وجود درختان است واگر هستي منحصر به يكي از اين دو بود، اثري از هيچكدام نبود، زيرا درخت، توليد كننده «اكسيژن ومصرف كننده «كربن» است، در حالي كه جاندار ، توليد كننده كربن و مصرف كننده اكسيژن است واگر يكي بود وديگري نبود از وجود هيچ كدام خبري نبود. اين نظام، گواه بر وجود نقشه و تدبير در خلقت هر دو است وهرگز نمي توان چنين نظامي را برخاسته از ماده بي عقل و شعور دانست. يادآوري دو نكته:

1_ در شناخت صانع جهان، پيوسته بايد از نظام موجود، بر وجو دخدا استدلال كرد. مثلاً، خود قرآن (چنانكه در بحث صفات مي آيد)، گردش منظم بادها را گواه بر وجود صانع جهان گرفته است; در حالي كه گاهي ديده مي شود، افراد از حادثه هاي استثنائي، بر وجود خدا استدلال مي كنند، مثلاً اگر روزي

باد از طرف غير معمول بوزد آن را گواه بر وجود خدا مي گيرند; در صورتي كه بايد در هر دو شكل، بر وجود خدا استدلال كنيم، نه اينكه تنها در موارد استثنائي; زيرا، مفاد آن، اين است كه نظام علمي، منتهي به اثبات صانع نمي شود وآنچه را كه علم كشف كرده است نمي تواند خدا را ثابت كند وتنها پديده هايي كه علت آنها شناخته نشده است، گواه بر وجود خدا است. يك چنين طرز تفكر بهانه اي به دست دشمن مي دهد ودين را با علم، ناسازگار قلمداد مي كند. 2_ گاهي ديده مي شود كه تنها وجود حيات وپيدايش آن در ماده، نخستين، پايه استدلال بر وجود خدا قرار مي گيرد; به اين بيان كه :زمين، جزء خورشيد بود، چگونه اين موجود داغ و سوزان كه همه مواد حياتي آن كشته شده، داراي حيات وزندگي گشت؟ درحالي كه وجود حيات كنوني نيز ، مي تواند ما را به سوي خدا رهبري كند

-------------- صفحه 29

وقرآن وجود موجودات زنده را در زمين، نشانه وجود او گرفته است: (وَبَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّة) (سوره بقره آيه 164). در زمين از هر جانداري پخش كرد. ما در اين بخش به دلائل كمي اكتفاء كرديم زيرا وجود خدا، آنچنان روشن است كه جز گروه كمي، همه به آن معتقدند. آنچه مهم است، مسئله تحليل صفات خدا است كه سرچشمه بسياري از مذاهب و مكاتب كلامي است.

-------------- صفحه 30

5-صفات خدا

5-صفات خدا

يكتايي خدا در ابعاد سه گانه

از ميان صفات خداوند، صفت توحيد از صفات برجسته اوست; تو گويي تمام پيامبران براي تبليغ اين

اصل آمده اند واگر براي پيامبران، قانون اساسي تصور كنيم، توحيد نخستين اصل از اصول آن را تشكيل مي دهد واتفاقاً گروه مخالف پيامبران بيشتر با اين اصل در نبرد و پيكارند. اقسام توحيد ومراتب آن

توحيد براي خود مراتبي دارد كه به گونه اي فشرده ياد آور مي شويم: 1_ توحيد ذاتي: مقصود از توحيد ذاتي اين است كه ذات خدا يكي است ونظير ومانندي ندارد. 2_ توحيد افعالي: به اين معني است كه خالق جهان يكي است ومؤثر تام ومستقلي جز او نيست و تأثير ديگر اسباب در پرتو فاعليت و خالقيت اوست. 3_ توحيد در عبادت: يعني پرستش مخصوص اوست وجز او نبايد كسي را پرستش كرد. توحيد ذاتي به اين معني كه خدا نظير ومانندي ندارد وبا توجه به اين كه خدا

-------------- صفحه 31

يك موجود با كمال است ونقص به آن راه ندارد، روشن وواضح است; زيرا فرض دو خدا مستلزم اين است كه هركدام متناهي باشد تا يكي از ديگري متمايز گردد، ولازمه متناهي بودن دو خدا اين است كه هر يك از ديگري سلب شود و سلب يكي از ديگري، سلب كمال از ديگري و در نتيجه ناقص بودن اوست و موجود ناقص نمي تواند خدا باشد. به ديگر سخن، فرض تعدد، فرض متناهي بودن است وفرض تناهي، ملازم با نقص است ونقص با خدايي سازگار نيست از اين جهت ، بايد وجود خدا را، نامتناهي فرض كنيم وشيء نامتناهي قابل تكرار نيست.زيرا وجود خداي نخست همه جا اعم از ذهن و خارج را احاطه كرده و براي خداي ديگر امكان وجود نيست. شايد آيه:(قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدْ)

ناظر به چنين توحيدي باشد. توحيد ذاتي، معني ديگري دارد وآن اينكه: خداوند، داراي اجزاء نيست وبسيط است، زيرا فرض جزء براي خدا مستلزم اين است كه خدا در تحقق خود به اجزائي كه غير از خود هستند، محتاج ونيازمند باشد. شكي نيست هر مركّبي غير جزء خود هست; يك دستگاه ماشين، يك محلول شيميائي، غير تك تك اجزاء آن است; فرض تركيب در خدا، اين است كه او به تك تك اجزاء كه غير خود وي هستند، محتاج گردد واحتياج با مقام خدايي سازگار نيست. مقصود از «توحيد افعالي» اين است كه : خالق جهان يكي است وگواه روشن آن، وجود هماهنگي درعالم آفرينش است واينكه كوچكترين تصادمي در وضع كلي جهان نيست. اين امر، نشانه اين است كه اراده واحدي بر اين جهان حكومت مي كند واگر اين جهان زير نظر دو اراده، اداره مي شد، واختلاف اراده، مايه اختلاف تدبير وبه هم خوردن هماهنگي در اجزاء جهان مي گشت. قرآن با تكيه بر براهين گذشته خدا را به يگانگي مطلق مي خواند:

-------------- صفحه 32

(وَإلهُكُمْ إلهٌ واحِدٌ لا إلهَ إلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ) (سوره بقره آيه 163). خداي شما خداي يگانه است، جز او خدايي نيست و او بخشنده ومهربان است . آنگاه قرآن در آيه بعد هماهنگي جهان را گواه بر اين مدعا مي گيرد ومي فرمايد: (إنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ والأرضِ واخْتِلافِ اللَّيلِ والنَّهار والفُلكِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمآءِ مِنْ ماء فَأحْيا بِهِ الأرضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّة وَ تَصريفِ الرِّياحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ والأرضِ

لآيات لِقَوم يَعْقِلُونَ) (سوره بقره آيه 164). در آفرينش آسمانها وزمين وگردش شب و روز وحركت كشتي در دريا به سود مردم وفرود آمدن باران از آسمان كه به وسيله آن زمين پس از مردنش زنده مي شود وپخش موجودات زنده در زمين وگردش بادها وحركت ابر موجود ميان آسمان وزمين (در همه اينها)، گواه روشن براي افراد عاقل وخردمند است. در اين آيه، سخن از نظام آفرينش است كه گواه بر وحدانيّت تدبير ويگانگي خالق جهان است. توحيد در عبادت

مقصود از اين اصل، اين است كه فقط بايد خدا را پرستش كرد واز پرستش غير او دوري جست. در اينجا بايد دو مطلب روشن شود: 1_ چرا بايد خدا را پرستش كرد؟ 2_ چرا بايد غير او را پرستش نكرد؟ پرستش خدا انگيزه هايي دارد، بزرگترين انگيزه آن، كمالي است كه انسان در

-------------- صفحه 33

خدا سراغ دارد و آگاهي از اين كمال، سبب مي شود كه انسان خود به خود در برابر آن كانون كمال، خضوع وخشوع كند. اين نوع انگيزه، مخصوص طبقه عارف وآشنايان به مقام ربوبي است; ولي طبقات ديگر، خدا را از آن جهت پرستش مي كنند كه او سرچشمه نعمتها وفيض ها است ويكي از فيضهاي مستمر او، وجود انسان است، پس به حكم عقل، بايد در برابر مُنعِمْ خضوع نمود وسپاس او را به جا آورد; گروه سوّمي نيز خدا را به پاداشهاي بزرگ و يا ترس از كيفرهاي او مي پرستند. در هر حال اين انگيزه ها سبب مي شود كه خدا را بپرستيم. اما چرا بايد از پرستش غير او امتناع ورزيد؟ زيرا غير اوكمال

ندارد يا منبع فيض ونعمت نيست كه ما را وادار به تواضع كند; همچنان كه كيفرها وپاداشهايي در اختيار ندارد كه انگيزه پرستش گردد. زيرا غير خدا، هرچه دارد از كانون كمال دارد وخود، كانون كمال نيست. حال بايد ديد، حقيقت پرستش چيست؟ گروهي در معناي پرستش ، افراط ميورزند وهر نوع احترام به اولياء الهي را در حال حيات وممات آنان پرستش آنان تصور مي كنند; از اين رو، بوسيدن ضرايح مقدسه يا توسّل به ارواح پاك، در نظر آنان پرستش صاحب مرقد وروح شمرده مي شود. براي آگاهي از معناي پرستش،بايد توجه كنيم كه پرستش آن گونه از خضوع واظهار كوچكي در مقابل كسي است كه او را خدا بدانيم يا معتقد شويم كه كارهاي خدايي به او تفويض شده است وخدا در آن قسمت از كارها كنار رفته است; به ديگر سخن، او را خداي بزرگ ويا خداي كوچك بدانيم. همچنان كه عرب جاهلي، بتها را خدايان كوچك مي دانست ومعتقد بود كه قسمتي از كارهاي خدا به آنها واگذار شده است. بنابر اين، هرگاه در برابر موجودي خضوع كنيم در حالي كه او را نه خداي بزرگ ونه خداي كوچك بينديشيم بلكه بنده پاك وبي آلايش خدا تصور كنيم كه در

-------------- صفحه 34

نزد او مقامي دارد، اين خضوع، هرچند هم به نهايت برسد، احترام خواهد بود نه پرستش. وما اگر نسبت به پيشوايان بزرگ ، در حال حيات وممات، احترام مي كنيم، يا توجه به اين كه همگي بندگان مخلص خدا هستند، قطعاً عمل ما رنگ عبادت و پرستش به خود نخواهد گرفت. گواه اين مطلب اين كه خدا

به فرشتگان فرمان مي دهد كه آدم را سجده كنند ونهايت خضوع را در برابر او انجام دهند، اگر اين خضوع، پرستش آدم بود، بايد فرشتگان، مشرك وشيطان ياغي، رئيس الموحدين باشد. شناخت ديگر صفات خدا

براي خدا صفات ثبوتي وسلبي هست. مقصود از صفات ثبوتي صفات كمالي است كه بر خدا ثابت مي باشد ومقصود از صفات سلبي آن رشته از نقايص است كه از خدا سلب مي گردد. از صفات ثبوتي خدا پنج صفت را در اينجا متذكر مي شويم: (1) _ دانا (2) _ توانا (3)_ زنده (4) _ بينا (5) _ شنوا در باره اثبات دو صفت نخست كافي است كه مصنوعات او را از اتم تا كهكشان مطالعه كنيم. علوم بشري با پي گيري ده هزار ساله خود توانسته است قسمت ناچيزي از اسرار و رازهاي پيچيده جهان را به دست آورد; در حالي كه قسمت اعظم آنها در گوشه جهل انسان باقي است. مطالعه اين جهان ما را به علم بي پايان وقدرت نامتناهي خدا رهنمون مي گردد ومي رساند كه خدا از مجموع قوانيني كه بشر در علوم طبيعي كشف كرده است آگاه بوده وجهان را با قدرت خود آفريده است. واين مطالعه ما را به دو صفت

-------------- صفحه 35

علم و قدرت خدا رهبري مي كند. درباره صفت حيات نياز به دليل جداگانه نداريم زيرا وقتي ثابت شد كه او دانا و توانا است طبعاً ثابت مي شود كه او زنده است زيرا موجود زنده جز به اين دو صفت بارز به صفات ديگري نياز ندارد. درست است كه در علوم طبيعي مي گويند موجود زنده موجودي

است كه خصيصه هاي : رشد، توليد مثل، پاسخ به محرك، تغذيه را دارا مي باشد. حيات وزندگي به اين معنا، مخصوص موجودات طبيعي است وگرنه حيات معناي وسيع وگسترده اي دارد، كه ممكن است به هيچ كدام از اين خصيصه ها نيازي نداشته باشد. دانشمندان علوم طبيعي چون سرو كار با موجودات طبيعي دارند ولذا حيات را در محدوده علم ودانش خود تفسير مي كنند. ولي يك فيلسوف كه مسأله را از زاويه وسيع تر مي نگرد براي آن معناي وسيع قائل شده واين خصائص را از ابزار ووسيله حيات در حيات موجودات طبيعي مي داند نه اينكه واقعيت «حيات» مطلقاً بستگي به آنها داشته باشد. در اين جا دو صفت ديگر خدا به معناي سميع و بصير نيز روشن مي شود زيرا اين دو صفت بخشي از علم خداست زيرا آگاهي خدا از مسموعات ومبصرات سبب شده است كه خدا را شنوا وبينا معرفي كنيم. وگرنه «سميع» به معناي اين كه از طريق ابزار ويا «بصير» به معني اين كه از طريق دستگاه خاصي ببيند ويا بشنود در اينجا مطرح نيست. بلكه حضور جهان نزد خدا از آن جمله مسموعات ومبصرات، سبب آن شده كه او را با اين دو صفت ياد كنيم.

-------------- صفحه 36

6-با ديگر صفات ثبوتي و سلبي خدا آشنا شويم

6-با ديگر صفات ثبوتي و سلبي خدا آشنا شويم

با بيشتر صفات ثبوتي خدا آشنا شديم ولي سه صفت ديگر از صفات ثبوتي او را متذكر مي شويم: 1_ عادل 2_ حكيم 3_ غني (بي نياز )

عدل ودادگري يكي از صفات خدا به شمار مي رود، واساس مسئله عدل الهي را موضوع توانائي خرد بر تشخيص زشت

وزيبا تشكيل مي دهد، از آنجا كه عقل وخرد بر تشخيص اين نوع از كارها توانا است، به روشني داوري مي كند كه ساحت خدا از هر كار قبيح وزشت پيراسته مي باشد وظلم وستم يكي از كارهاي زشت، مي باشد كه او هرگز انجام نمي دهد. انگيزه انجام ظلم يكي از دو چيز ياد شده در زير است: 1_ يا فاعل از زشتي ظلم آگاهي ندارد. 2_ يا نياز به آن دارد. فرض نخست با گستردگي علم خدا صد درصد منتفي است هرگاه خرد، زشتي ظلم وستم را درك مي كند خدا كه پديد آرنده كليه مغزها ودركها است به نحو روشن از آن آگاه خواهد بود وچيزي بر خداي جهان مخفي نمي باشد.

-------------- صفحه 37

فرض دوم كه خدا بر ستم نياز داشته باشد نيز منتفي است. او خالق جهان وانسان است وهر چه آفريده ها دارند از او دارند، واو ديگر چه نيازي به ظلم دارد. برخي كه از توصيف خدا به عدل وداد خودداري مي كنند انكار خود را چنين توجيه مي نمايند: «ما حق نداريم قلمرو قدرت خدا را محدود سازيم وحق نداريم به او بگوئيم بايد به عدل و داد رفتار كند نه به ظلم و ستم، بلكه هر كاري كه او انجام داد همان خوب است» . در اين سخن مغالطه روشني وجود دارد: اين كه مي گوئيم خدا دادگر است و ظلم وستم نمي كند، مقصد محدود كردن قلمرو قدرت او نيست بلكه هدف اين است كه با توجه به علم گسترده خدا وتوانائي او بر همه چيز، و عدم نياز وي از همه چيز، كشف

مي كنيم كه خدا چنين كاري را انجام نمي دهد زيرا دواعي ظلم در او موجود نيست. فرق است بين اين كه بگوئيم خدا نبايد انجام دهد وبه اصطلاح، حكم و فرماني صادر كنيم وبين اين كه با توجه به يك رشته مقدمات، حكمي را استكشاف بنمائيم، مثلاً مي گوييم سه زاويه مثلث با صدو هشتاد درجه مساوي است، نه كمتر است ونه زيادتر. هدف از اين جمله حكم و فرمان نيست زيرا واقعيات، تابع حكم وفرمان ما نمي باشد اگر زاويه هاي مثلث با دو زاويه قائمه مساوي نباشد هرگز با حكم وفرمان ما اين واقعيت تحقق نمي پذيرد بلكه ما درا ين موقف از روي يك رشته علل چنين حكمي را به دست مي آوريم. در مورد خدا نيز جريان از اين قبيل است وهرگز حكم و فرماني در كار نيست وهدف محدود كردن قدرت او نمي باشد; زيرا شكي نيست كه او قدرت و توانائي بر داد وستم، زيبا و زشت دارد بلكه هدف اين است كه با توجه به اين كه او زشت وزيبا

-------------- صفحه 38

را تشخيص مي دهد وبا توجه به اين كه ظلم بر ديگران نازيبا است واز طرف ديگر نيازي به آن ندارد، كشف مي كنيم كه انگيزه هاي ظلم در خدا موجود نيست. قرآن در باره هدف انبياء اقامه عدل را مطرح مي كند وياد آور مي شود كه تمام پيامبران بر اقامه عدل در جامعه دعوت شده اند چنانكه مي فرمايد: (لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وأنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ المِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ...) (حديد آيه 25). «ما پيامبران خود را با دلائل روشن برانگيختيم

وهمراه آنان كتاب وميزان (عقل كه مايه سنجش حق وباطل است) فرو فرستاديم تا مردم عدل وداد را به پا دارند». مقصود از صفت دوم(حكيم) اين است كه كارهاي او دور از لغو وعبث وبيهودگي است، زيرا موجود سرا پا علم و قدرت جهت ندارد كه كار عبث انجام دهد وكار عبث سرچشمه اي جز فقدان آگاهي صحيح ندارد. وبه ديگر سخن، آن كس كار لغو انجام مي دهد كه از زشتي آن ناآگاه ويا بر ترك آن قادر وتوانا نباشد وهر دو عامل در خدا منتفي است از اين جهت او موجود حكيم است. مقصود از صفت سوم(غنيّ) اين است كه وجود خداوند مبدأ ومنبع همه نوع كمال است، طبعاً او غني وبي نياز خواهد بود زيرا فرض اين است كه همه كمالات از او سرچشمه مي گيرد. غير از او موجود صاحب كمالي نيست كه رفع نياز از خدا كند. قرآن مجيد خدا را چنين معرفي مي كند: (يا أيُّهَا النّاسُ أنْتُم الفُقَراءُ إلَي اللّهِ واللّهُ هُوَ الغَنِيُّ

-------------- صفحه 39

الحَميدُ) (فاطر/15) اي مردم همگي به خدا نيازمنديد وخداوند بي نياز وستوده است. ودر جاي ديگر مي فرمايد: (وقالَ مُوسي إنْ تَكْفُرُوا أنْتُمْ وَ مَنْ في الأرضِ جَميعاً فإنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ)(سوره ابراهيم آيه 8) «موسي (عليه السلام) گفت اگر شما و همه مردم روي زمين كفر ورزند، پس خداوند بي نياز و ستوده است». تا اين جا به گونه اي با صفات ثبوتي خدا آشنا شديم اكنون وقت آن رسيده است كه با صفات سلبي آشنا شويم. صفات سلبي خدا

مقصود از صفات سلبي، سلب آن رشته از نقائص است كه ذات

حق پيراسته تر از آن است كه با آنها متصف شود. در ميان صفات سلبي به دو صفت ياد شده در زير توجه فرمائيد: 1_ خدا جسم نيست . 2_ خدا مركب نيست. دليل هر دو سلب، روشن است، زيرا اگر جسم باشد طبعاً نياز به مكان خواهد داشت وشيء محتاج نمي تواند خدا باشد. همچنين مركب نيست زيرا مركب به اجزاء خود نياز دارد. واجزاء،غير مركب مي باشند، وموجود محتاج نمي تواند خدا باشد. بلكه نياز به قدرتي دارد كه از او رفع نياز نمايد. وهم چنين است ديگر صفات سلبي خدا كه همگي به آن خاطر ازخدا سلب مي شوند كه وجود آنها مايه نقص ونياز است وخدا بالاتر از آن است كه نقص ونياز به ذات او راه يابد. اصولاً مي توان تمام صفات ثبوتي را به يك صفت و همه صفات سلبي را نيز به يك صفت باز گرداند وآن اين كه، هر نوع كمالي كه به انديشه انسان برسد خدا آن كمال را داراست واگر عالم وقادر است ازاين جهت است كه علم وقدرت، كمال

-------------- صفحه 40

است. هم چنين هر نقصي كه به انديشه انسان برسد خدا از آن منزه وپيراسته است. واگر خدا جسم ومركب نيست از آن جهت است كه جسم بودن وتركيب مستلزم نقص است ازا ين جهت مي توان گفت كه خداوند يك صفت ثبوتي وآن ثبوت تمام كمالات برخدا ويك صفت سلبي وآن سلب تمام نقائص از او، بيش ندارد. رفع يك اشتباه

گاهي گفته مي شود چگونه انسان، موجود محدودي است كه مي تواند موجود نامحدود را مانند خدا بشناسد، در حالي كه

نامحدود در افق موجود محدود قرار نمي گيرد. وبه تعبير دانشمندان: به كنه ذاتش خرد برد پي *** اگر رسد خس به قعر دريا وبه قول ديگري: اي برتر از خيال وقياس و گمان ووهم *** وز هرچه گفته اند وشنيديم وخوانده ايم ولي پاسخ اين سؤال روشن است زيرا فرق است ميان شناخت مطلق وشناخت نسبي. آنچه ممكن نيست، شناخت تمام جوانب وابعاد وجود اوست ونه شناخت نسبي، موجود محدود مي تواند از طريق صفات خدا به گونه اي با او آشنا شود. شناخت صفات خدا از طريق قرآن

قرآن خدا را در سوره حشر با صفات چهارده گانه اي معرفي كرده است آنجا كه مي فرمايد: (هُوَ اللّهُ الَّذي لاإلهَ إلاّ هُوَ عالِمُ الغَيْبِ والشَّهادَةِ هُوَ الرَّحمنُ الرّحيم* هُوَ اللّهُ الَّذي لاإلهَ إلاّ هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَيْمِنُ العَزيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ

-------------- صفحه 41

سبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشرِكُونَ * هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِيءُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْماءُ الحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّمواتِ والأرضِ وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ)(سوره حشر آيه 22__ 24). 1_ اوست خدائي كه جز او خدائي نيست .2_ او آگاه از پنهان و آشكار است. 3_ او رحمان ورحيم است. 4_ فرمانرواي مطلق. 5_ پاك. 6_ بي عيب . 7_ ايمن بخش. 8_ نگهبان. 9_ گرانقدر. 10_ پرقدرت. 11_ بلند پايه .12_ آفريننده. 13_ تصويرگر است. ودر سوره آل عمران او را چنين معرفي مي كند: (إنَّ اللّهَ لايَخْفي عَلَيْهِ شيءٌ فِي الأرضِ وَلا فِي السّماءِ) (سوره آل عمران آيه5). براي خداوند چيزي در زمين وآسمان پنهان نمي ماند. معرفي هاي تورات از خدا

بايد در شناخت خدا به عقل و خرد

يا به كتاب آسماني تحريف نشده اعتماد كنيم وگرنه معرفي كتابهاي تحريف شده جز دوري از شناخت واقعي نتيجه ديگري ندارد اينك دو نمونه از معرفي هاي تورات نسبت به خدا را ياد آور مي شويم. 1_ تورات در سفر تكوين (كتاب آفرينش) خدا را آن چنان معرفي مي كند كه گويا در باغهاي بهشت راه مي رود وآواز مي خواند وجايگاه آدم را نمي داند(1)، يك چنين معرفي از خدا كجا ومعرفي كه قرآن از خداوند در باره آگاهي گسترده او مي كند كجا. 2_ قرآن در مواردي كه سخن از آفرينش آسمانها وزمين در شش روز به ميان

--------------

1 . تورات سفر تكوين ، فصل سوم جمله هاي 9_11.

-------------- صفحه 42

مي آورد بلافاصله مي گويد: (...وَما مَسَّنا مِنْ لُغُوب) (سوره ق آيه 38) به ما خستگي دست نداد. اصرار براين مطلب در قرآن گويا ناظر بر مطلبي است كه تورات در اين مورد دارد كه خداوند پس از آفرينش آسمانها وزمين در اين مدت خسته شده وبه استراحت پرداخت(1) اين نوع معرفي ها مايه دوري طبقه روشنفكر از خدا بود.

--------------

1 . تورات سفر تكوين،فصل دوم جمله3.

-------------- صفحه 43

7-نياز بشر به راهنمايان آسماني

7-نياز بشر به راهنمايان آسماني

« نبوّت عامّه »

بطور مسلم بشر براي هدفي آفريده شده است، هدفي كه به خود انسان باز مي گردد نه به خدا. وبه ديگر سخن، آفرينش انسان بي هدف نيست هرچند براي آفريدگار در اين مورد هدفي كه بر طرف كننده نياز او باشد وجود ندارد ودليل اين مطلب روشن است، زيرا خداي حكيم پيراسته از آن است كه كار لغو وعبث انجام دهد وانگيزه هاي

عمل لغو در خدا موجود نيست، آن فرد كار لغو انجام مي دهد كه يا از زشتي آن آگاه نباشد ويا به آن نياز داشته باشد وهر دو عامل در خدا منتفي است. از اين بيان نتيجه مي گيريم كه براي آفرينش انسان هدفي است كه بشر براي آن هدف خلق شده است واين هدف جز تكامل انسان از صورت يك ذره بي مقدار تا برسد به صورت يك انسان كامل كه در علم وتوانائي مثَل خدا و جانشين او در روي زمين گردد. بطور مسلّم بشر در رسيدن به اين مرحله از تكامل به راهنماياني نياز دارد كه او را به اين مقصد رهبري كنند وگرنه خود بشر با پاي خود نمي تواند به هدف برسد. اكنون براي روشن شدن اين مطلب دو مثال مي زنيم: 1_ شكي نيست كه اقتصاد در زندگي انسان نقش مؤثري دارد وهمه جهان آن را به عنوان يك اصل مؤثر پذيرفته اند، ولي هنوز بشر الفباي اقتصاد را به دست

-------------- صفحه 44

نياورده ودر شيوه آن دو مكتب متضاد در برابر هم قرار دارند يكي (سوسياليسم) از آن پس كمونيست وديگري (كاپيتاليسم). مكتب نخست، بخش خصوصي را غير قانوني اعلام كرده و منتظر آن است كه مالكيت شخصي را نيز لغو كند ومي گويد هنوز بشر آماده پذيرش بهشت كمونيست نيست كه مالكيت به صورت كلي اعم از خصوصي وشخصي لغو گردد. مكتب ديگر، مالكيت را به صورت گسترده پذيرفته و براي آن محدوديتي نه از نظر سبب نه از نظر نتيجه قائل نشده است. اين مكتب هر نوع در آمد را هر چند از طريق ربا

و فروختن سلاحهاي مخرب وويرانگر وفحشا به رسميت شناخته وانسان را مالك آن مي داند. اين نامحدوديت از ناحيه سبب، همچنين ازناحيه خود مالكيت نيز محدوديتي قائل نيست، در اين مكتب يك انسان مي تواند كوهي از معدن طلا را مالك گردد. 2_ در مسئله شناخت صفات خدا بشر به توافق جزئي نرسيده است تا آنجا كه گروهي مانند مجوس به دوگانگي ومسيحيت به سه گانگي، مشركان به صدگانگي معتقد گشته وتوحيد را كه صفت بارز خداست، منكر شده اند. يك چنين بشري كه از الفباي امور مادي ومعنوي بي خبر است چگونه مي تواند بدون آموزگاران آسماني به سعادت ممكن برسد. درهند فقر زده، صد وپنجاه ميليون گاو زندگي مي كنند ومزارع را پايمال مي سازند ولي مردم هند با بدبختي دست به گريبانند واز بدي تغذيه هر روز عدّه زيادي مي ميرند اما جرأت اين كه از گوشت اين گاوها استفاده كنند، ندارند. زيرا مباني خرافي عقيدتي آنها اجازه چنين كاري را به آنان نمي دهد از اين جهت خدا براي راهنمائي بشر پيامبراني را اعزام مي كند. صفات پيامبران

اكنون كه بشر در يك چنين مسائل ضروري به حقيقتي نرسيده، آيا لازم نيست

-------------- صفحه 45

كه براي تعليم بشر آموزگاراني، اعزام گردد. اكنون لازم است ما صفات ومشخصات آنان را به دست آوريم. اينك مشخصات آنان: 1_ عصمت

مقصود از عصمت اين است كه پيامبران بايد در مقابل گناه مصون وبيمه باشند. اين شرط به دو چيز بازگشت مي كند: الف _ چرا پيامبران بايد معصوم ومصون باشند؟ ب _ چه مي شود كه آنان داراي چنين قوه وقدرت مي شوند؟ اينك هر

دو جهت را بيان مي كنيم: اما جهت نخست، دليل آن اين است كه انبياء براي هدايت مردم برگزيده شده اند وشرط هدايت اين است كه مردم به آنان اعتماد داشته باشند وواقعاً سخن آنها را سخن خدا تلقي كنند، اگر پيامبري به گفته خود عمل نكند وبه اصطلاح گناهي از او سر بزند اين كار سبب مي شود مردم به او اعتماد نكرده ودر ادعاي او شك و ترديد كنند وبگويند اگر او واقعاً خود را بر انگيخته خدا مي داند، چرا به گفته خود عمل نمي كند؟ البته اين بيان بخشي از مدعاي نخست را ثابت مي كند وآن اين كه پيامبران بايد مصون از گناه باشند واما بخش ديگر از ادعا وآن اينكه پيامبران بايد پيراسته از اشتباه و خطا باشند، دليل آن اين است كه اگر پايه گذار دين در تبليغ احكام دچار اشتباه شود اعتماد مردم از بين مي رود وسلب اعتماد، مايه از بين رفتن هدايت مردم كه براي آن برانگيخته شده اند، مي گردد. وهمچنين اگر در امور عادي دچار اشتباه شود، اين كار سبب مي شود كه مردم به ديگر گفته هاي او هرچند مربوط به شريعت باشد از ديده شك و ترديد بنگرند.

-------------- صفحه 46

خلاصه براي تحقق هدفي كه انبياء براي آن برانگيخته شده اند لازم است پيامبران با نيروي عصمت ومصونيت از گناه و خطا مجهز شوند تا غرض الهي عملي گردد. اكنون لازم است در باره مطلب دوم سخن بگوييم وآن اين كه چه مي شود كه انبياء از گناه وخطا مصونيت پيدا مي كنند وعامل باز دارنده آنان در دو مرحله

چيست، واين همان موضوع گفتار ما در بخش آينده است.

-------------- صفحه 47

8-عامل عصمت در پيامبران چيست؟

8-عامل عصمت در پيامبران چيست؟

عامل باز دارنده راهنمايان آسماني از گناه همان ايمان قوي وتقواي فوق العاده آنهاست كه از علم به عواقب گناه سرچشمه مي گيرد. به طور مسلم، علم صد درصد قطعي به واكنش عملي، در انسان ايجاد عصمت مي كند وآنچنان تقوائي در او پديد مي آورد كه هرگز انديشه گناه در مغز او خطور نمي كند، فرض كنيد، به انساني يك ميليارد دلار بدهند واز او بخواهند كه دست به سيم عريان بزند، كه برق كشنده در آن جريان دارد، بطور مسلم هيچ انسان عاقلي به هيچ قيمتي خود را آلوده به چنين گناهي نمي كند زيرا نتيجه اين نوع گناه مرگ است واو در اين نتيجه شك وترديدي ندارد. حالا اگر يك نفر نسبت به عواقب شوم ونتايج مرگ بار گناه كه دوزخ وآتش سوزان است چنين علم قطعي پيدا كند، به طور مسلّم دست به گناه نزده واين علم در او يك نوع تقوا ومصونيّتي پديد مي آورد كه به هيچ نحو شكست نمي خورد. در اين جا ممكن است سؤال شود كه گاهي برخي از آگاهي هاي قطعي در انسان ايجاد مصونيّت نمي كند زيرا مي بينيم افرادي كه مي دانند الكل ضرر دارد وسيگار مضر است مع الوصف مي نوشند ومي كشند پس چرا علم در اين مورد عصمت ايجاد نمي كند؟

-------------- صفحه 48

پاسخ اين سؤال روشن است وآن اين كه علم در صورتي مي تواند مصونيّت آفرين باشد كه از مغز به قلب واز حالت علمي به صورت ايمان در

آيد. وتا علم رنگ ايمان به خود نگيرد مايه هدايت ورستگاري نمي گردد، از باب مثال مي گوييم، همه ما مي دانيم كه مرده نمي تواند به انسان ضرري برساند ولي در عين حال همگي از آن مي ترسيم وحاضر نيستيم يك شب با او در بستر بخوابيم. حال آنكه مرده شور نمي ترسد و واهمه ندارد. تفاوت علم ما با علم مرده شور، در اين است كه علم ما فقط آگاهي است وهنوز به علم خود ايمان نداريم. در حالي كه مرده شور بر اثر ممارست، مؤمن است واز مرده نمي ترسد. علم اين گروه كه الكل مي نوشند علمي است كه به حالت ايمان (كه بازدارندگي اثر آن است) در نيامده است. گذشته از اين، اين گروه يك محاسبه ديگري نيز مي كنند وآن اينكه زندگي توأم با كيفيت را بر زندگي با كميّت اما بدون كيفيّت مقدّم مي دارند . ودرحقيقت زندگي نخست را بر زندگي دوّم ترجيح مي دهند ومعتقدند شصت سال زندگي با عيش ونوش بهتر از هشتاد سال زندگي پيراسته از آن است. چگونه از خطا مصون مي شوند؟

عامل باز دارنده پيامبران از گناه روشن شد، اكنون بايد ديد عامل باز دارنده آنان از خطا چيست؟ عامل باز دارنده آنان از خطا يك عامل غيبي است كه در روايات از آن به روح القدس تعبير آورده اند. خداوند آنان را با قدرت ونيروئي مجهز كرده كه نمي گذارد آنان به خطا واشتباه بيفتند، وپيوسته آنان در متن واقعيات قرار مي گيرند واين لطف الهي در حق آنان براي اين است كه اعتماد مردم را به خود جلب كنند، ودر

نتيجه هدايت مردم كه براي آن هدف برانگيخته شده اند عملي گردد.

-------------- صفحه 49

2_ دارنده معجزه

يكي از ديگر صفات آنان اين است كه بايد براي اثبات حقانيت خود دليل وگواهي همراه داشته باشند ويكي از طرق اثبات حقانيت، داشتن معجزه است هرچند، معجزه دليل منحصر نيست ونبوت پيامبران را از راههاي ديگر نيز مي توان ثابت كرد، معناي معجزه اين است كه پيامبر كاري را صورت مي دهد كه همه افراد بشر در برابر آن عاجز وناتوان گردند. يك چنين عمل خارق العاده نشانه آن است كه آورنده آن با قدرت الهي مجهز است. زيرا اگر تنها قدرت بشري بود، جهت نداشت كه همه افراد بشر در طول زمان از مقابله با او عاجز گردند. ولذا هركار خارق العاده كه مايه عاجز شدن همه مردم نباشد يا محصول رياضت است كه مرتاض ديگر نيز مي تواند آن كار را انجام دهد ويا محصول صنعت است كه ديگر افراد نيز مي توانند با آن مقابله نمايند. از اين جهت كار مرتاضان هند به خاطر امكان مقابله وكار پرتاب فضانورد به فضا به خاطر وجود معارضه در بلوك ديگر معجزه نيست بلكه علل روشن وقابل تحصيلي دارد. در اينجا بحث ديگري پيش مي آيد وآن اين كه چگونه معجزه گواه بر صدق گفتار آورنده آن است؟ درست است كه معجزه حاكي از مجهز شدن به قوه الهي است ولي چگونه دليل بر راست گوئي آورنده آن است؟ پاسخ اين سؤال روشن است زيرا خداي علاقمند به هدايت بندگان، هرگز چنين قدرت را به آدم دروغگو نمي دهد. زيرا اين كار با هدفي كه خدا در

آفرينش بشر دارد سازگار نيست. وبه ديگر سخن داشتن معجزه مايه جذب مردم است وتمام انسانها بدون اختيار به چنين فردي جذب مي شوند. و اگرچنين قدرت در اختيار آدم دروغگو نهاده شود قطعاً مايه گمراهي مي گردد وخداي مهربان وعلاقمند به هدايت بندگان

-------------- صفحه 50

چنين قدرتي را در اختيار مدعي دروغگو نمي گذارد. 3_ پيراستگي از عيوب و نقايص

پيامبران از هر عيب و نقص جسمي وروحي كه مايه دوري مردم از آنان مي گردد بايد پيراسته باشند. زيرا وجود چنين عيوب مايه دوري مردم از انبياء مي گردد. ودرنتيجه هدف از بعثت، كه هدايت مردم است به دست نمي آيد. 4_ زندگي عادي ومعمولي

پيامبران به حكم اين كه براي هدايت مردم برانگيخته شده اند زندگي عادي ومعمولي خواهند داشت آنان بسان مردم راه مي روند، كار مي كنند، عقد زناشوئي مي بندند وهرگز كارهاي متناسب با مرتاضان وتاركان دنيا را انجام نمي دهند. ولذا بايد برنامه پيامبران يك برنامه مفيد وسازنده باشد وهرگز نبايد مردم را به رهبانيت وترك زندگي دعوت كنند. در صدر اسلام يكي از خرده هائي كه بر پيامبر مي گرفتند اين بود كه مي گفتند: (...ما لِهذا الرَّسُولِ يَأكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الأسواقِ...) (سوره فرقان آيه7) چرا اين پيامبر غذا مي خورد ومانند ما در بازار راه مي رود آنان كه اين ايراد را مي كردند از هدف بعثت آگاه نبودند كه پيامبر بايد با مردم بياميزد و از آنان فاصله نگيرد تا بهتر بتواند در آنان نفوذ كند. 5_ اخلاص دردعوت

شيوه تمام پيامبران اين بود كه در دعوت خود خواهان اجر و پاداش نبودند

-------------- صفحه

51

ومنطق همگي اين بود كه : (وَما أسْألُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أجْر إنْ أجْرِيَ إلاّ علي رَبِّ العالَمين) (سوره شعراء آيه109) براي كار خود اجر و پاداشي نمي طلبم، اجر من بر عهده خداي جهانيان است . واگر پيامبر گرامي در موردي مي فرمايد: (...قُلْ لا أسئَلُكُم عَلَيْهِ أجْراً إلاّ المَوَدَّةَ فِي القُربي) (شوري آيه 23) بگو من مزد و پاداشي جز دوستي خاندانم نمي خواهم . بدين جهت است كه يك چنين پاداش، پاداش صوري است نه حقيقي، زيرا نتيجه ارتباط با خاندان پيامبر به خود انسان باز مي گردد، نه به خود آنها، اين نوع ارتباط از قبيل ارتباط ناقص با كامل وشاگرد با استاد است كه قهراً به سود طرف ناقص تمام مي شود نه كامل. اكنون وقت آن رسيده است كه ببينيم وسيله آگاهي پيامبران از تعاليم خود چيست؟ وتفاوت آنان با نوابغ چگونه است؟ اين مطالب موضوع بحت ما است در بخش دهم.

صفحه 52

9-پيامبران و نوابغ

9-پيامبران و نوابغ

آگاهي پيامبران ازجهان بالا به وسيله وحي الهي است. معني وحي چيست؟ وحي اين است كه پيامبر بدون اينكه از عقل وخرد بهره بگيرد وانديشه اي بسازد، خود مطلب بر قلب پيامبر وارد مي شود ويا فرشته اي را مي بيند وسخن را از او مي گيرد. پيامبران در حالي كه با نيروي عقل و خرد مجهز مي باشند، ولي علاوه براين دستگاه يك دستگاه ديگري در وجود آنان تعبيه شده است كه به وسيله آن مي توانند فرمانهاي خدا را دريافت كنند وآن را در اختيار بشر بگذارند. وبه ديگر سخن پيامبران دو نوع انديشه عرضه مي كنند انديشه اي كه

محصول تجربه وآزمون راهنماي عقل وخرد آنهاست. چنين انديشه اي وحي نيست بلكه مطلبي است كه محصول دستگاه فكري واستدلالي آنان، آن را ساخته است ودر مقابل آن پيامبران دريافت هايي دارند ازجهان برتر بدون اينكه عقل وخرد آنها ويا تجربه وآزمون، در پديد آمدن آنها مؤثر باشد واين گيرندگي خاصي است كه فقط پيامبران با آن مجهزند. ازاين بيان روشن مي شود كه مقام نبوت غير از مقام نبوغ است ونبي غير از نابغه مي باشد. انديشه نوابغ محصول حسابگريها ومطالعات ديرينه آنهاست وچه بسا هم به واقعياتي برسند وحقايقي را دريابند. درحالي كه معارف پيامبران

-------------- صفحه 53

ودريافت هاي آنان، محصول ارتباط آنان با جهان ديگر است وبدون كوچكترين تفكر وانديشه از جهان بالا بر قلب آنان القا مي شود. اصولاً در جهان دو نوع مصلح و خير انديش داريم; مصلحي كه همه چيز را به خود نسبت داده و مي گويد: «من چنين مي گويم» ، «ومن چنين فكر مي كنم» در مقابل مصلحي داريم كه همه چيز را به خدا نسبت مي دهد ومي گويد: «خدا چنين گفته» است بنابراين ما نبايد اين دو مصلح را يكي بگيريم وراه هر دو را يك راه بينديشيم، درست است هدف يكي است وهر دو مي خواهند دست بشر را بگيرند وبه قله سعادت برسانند ولي راه ووسيله دو تااست. ازآنجا كه انديشه هاي نابغه محصول فكر و دستگاه ادراكي او است، قهراً به حكم اين كه بشر محدود است، اشتباهاتي درآن رخ خواهد داد، ونمي تواند صد درصد واقع نما باشد. «بطلميوس» دانشمند مصري نابغه عصر خود بود، در تفسير جهان بالا

طرحي ريخت كه پانزده قرن فكر بشر را به خود مشغول ساخت، اما پس از مدتي به وسيله چهار دانشمند فلكي اصول آن فرو ريخت. اين چهار دانشمند عبارتند از:«كوپرنيك، كپلر، گاليله ونيوتن» كه هر كدام با اثبات اصلي از اصول فلكي كليه نظام فكري بطلميوس را فرو ريختند وآن را باطل اعلام كردند. ولي گفته پيامبران محصول وحي الهي است وتمام گفته هاي آنان از مقام ربوبي (كه خالق جهان وانسان است وبر همه چيز احاطه دارد) سرچشمه مي گيرد. قطعاً از هر نوع خطا واشتباه مصون خواهد بود.اگر در كتابهاي شرق شناسان در باره هوش وقدرت فكري پيامبر سخن مي گويند، غالباً مي خواهند ريشه را بزنند ووحي را كه بر او نازل مي شد واساس آئين او را تشكيل مي داد، انكار كنند، و ما در عين پذيرفتن استعداد و هوش فوق العاده آنان، آئين آنان را زائيده فكر و نبوغ آنان نمي دانيم، بلكه همگي مستند به وحي الهي است.

-------------- صفحه 54

بعثت پيامبران و اختيار انسان

انسان از نظر جهان بيني پيامبران، يك موجود مختار وآزاد است كه مي تواند راه خود را برگزيند وآنچه را كه مي خواهد انتخاب كند آنان به خاطر آزاد بودن انسان ، براي تربيت او اعزام شده اند واگر انسان آزاد نبود، امر و نهي وتشريع احكام وبازخواست معني نداشت . ولي از طرف ديگر معتقديم كه همه چيز به تقدير خدا وقضا و حكم او انجام مي گيرد. اكنون سؤال مي شود اگر همه چيز به تقدير خدا وقضاي اوست، ديگر اختيار چه معني دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است وآن اينكه بايد

ديد تقدير و قضاي خدا در باره انسان چيست، در اين موقع مي توان نتيجه گرفت كه آيا تقدير وسرنوشت با انتخابگري وآزادي انسان منافات دارد يا نه؟ اصولاً تقدير خدا در باره هر موجود متناسب مقام وجودي او است. خدا مقدّر كرده است كه هر فاعل طبيعي مانند آتش به صورت طبيعي كار انجام دهد. همچنان كه مقدّر كرده هر موجود عاقل وخردمند كه داراي علم وقدرت است از روي حريّت وآزادي كاري را صورت دهد. يعني خدا خواسته است كه آفتاب بدون اختيار نور افشاني كند وانسان با اختيار مبدأ كار شود; بنابر اين يك چنين قضا و قدر نه تنها مايه جبر نمي شود بلكه اختيار انسان را تثبيت وتأكيد مي كند. يعني اگر خورشيد از روي اختيار نور افشاني كند اين بر خلاف تقدير خداست واگر انسان از روي جبر مبدأ كاري شود اين نيز بر خلاف قضاي الهي است. پس در عين اعتقاد به حريت وآزادي انسان تمام كارهاي وي از روي تقدير وقضاي الهي است واگر «سرنوشت» گفته مي شود، مقصود سنت هاي الهي كه يكي از آنها اين است كه هر فاعل مختاري مانند انسان ، با كمال اختيار كار را

-------------- صفحه 55

صورت دهد، و به ديگر سخن، سرنوشت دو معني دارد: 1_ سنتها و قوانين خلقت 2_ علم پيشين خدا بر اعمال انسان كيفيت بهره برداري از قوانين خلقت در اختيار انسان است و كليد آن در دست اوست. قانون خلقت است كه انسان ميگسار دچار بيماريهاي كبدي و غيره گردد. قانون آفرينش است كه ملت رفاه طلب، از قافله تمدن عقب بماند و گزينش

هر يكي از دو راه در اختيار انسان است. قضاء و قدر به اين معني، با اختيار و آزادي انسان منافات ندارد. علم پيشين خدا، بر آزادي انسان در عمل، تعلق گرفته است. و چنين علمي، مؤكد اختيار مي باشد زيرا علم خدا بر اين تعلق گرفته است كه انسان از روي اختيار فلان كار را صورت خواهد داد و چنين علمي، علت تام براي انجام كار نيست، بلكه ميان علم و دانش او، و عمل انسان، اراده و اختيار او متوسط است(1).

--------------

1 . در اين مورد ما در كتاب سرنوشت از ديدگاه قرآن و سنت و عقل، گسترده سخن گفته ايم.

-------------- صفحه 56

10-پيامبر گرامي ما آخرين سفير الهي است

10-پيامبر گرامي ما آخرين سفير الهي است

بحثهاي پيش ثابت كرد كه براي وصول به هدف نياز به راهنمايي الهي داريم كه ما را در اين مسير هدايت كند، تاريخ نشان مي دهد كه خدا نيز در طول تاريخ زندگي بشر پيامبراني را بر انگيخته كه هدايت انسانها را بر عهده داشته اند. مانند: حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت مسيح _ (عليهم السلام)_ و... هر كدام از اين پيامبران با برنامه متناسب با وضع زمان و استعداد مردم آن زمان برانگيخته شده ومشعلهاي فروزاني در جامعه خود بوده اند خلاصه: هر آييني به وسيله هر پيامبري كه فرستاده شده است، آيين كامل همان عصر وزمان بوده وكوچكترين نقصي نداشته است، چيزي كه هست هريك از اين آيين ها نسبت به آيين بعدي كلاس پيشين بود كه مي تواند پايه اي براي كلاس بعدي بوده باشد وامّتها را در طول زمان از كلاسي به كلاس ديگر ببرد. دراينجا اين سؤال

مطرح مي شود، آييني كه بايد اكنون از آن پيروي نمود چيست وحجت خدا در اين مورد كيست؟ مسلمانان مي گويند حضرت محمّد بن عبد اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) آخرين سفير الهي، با برنامه كاملي براي عموم بشرها اعزام شده است وبرنامه او آن چنان كامل وجامع مي باشد كه با همه تمدنها سازگار بوده وبشر را در هر دوره به كمال مطلوب هدايت مي كند.

-------------- صفحه 57

اين سفير الهي در سال 570 ميلادي برابر با عام الفيل ديده به جهان گشوده ودر سال 610 به پيامبري مبعوث گشته كه پس از 23 سال انجام وظيفه، دعوت حق را لبيك گفته است.در شب ميلاد او كرامتهايي مشاهده شده كه تاريخ همگي را ضبط كرده است مانند سرنگون شدن بتهاي مكّه و خاموش گشتن آتش آتشكده فارس وپديد آمدن شكاف در كنگره هاي ايوان كسري. هدف از اين كرامتها چه بود؟

اين كرامتها از دو راه تفسير مي شود: 1_ هرگاه بت پرستان وآتش پرستان وكاخ نشينان ايوان كسري سر عقل بيايند قطعاً در اين مورد، فكر خواهند كرد كه چه شد آتش آتشكده با بودن مواد سوختي خاموش گشت، چرا همه چيز در مكه برجاي خود ثابت ماند تنها بتها سرنگون شدند؟! چه شد كه خانه گلي در كنار ايوان كسري شكاف برنداشت، ولي ايوان با آن عظمت دچار شكاف شد، اگر در باره اين چراها فكر كنند اجمالاً تصديق خواهند كرد كه حكومت آتشكده ها وكاخهاي ستم وبت هاي فاقد شعور سپري گشته وبه همين زودي پايان خواهند يافت و اين كار به وسيله يك نيروي غيبي انجام خواهد گرفت. 2_

هرگاه پس از گذشت چهل سال مردي دعوت به يكتا پرستي كرد ومردم متوجه شدند كه در شب ميلاد او حادثه هايي رخ داده كه با هدف ودعوت او كاملاًهماهنگ مي باشد، در اين صورت اين كار شاهد گويايي بر صدق گفتار او خواهد شد و يك چنين كرامت كمتر از معجزه هاي دوران رسالت او نخواهد بود. زندگاني پيامبر

مشروح زندگاني پيامبر را بايد در كتابهاي تاريخ و سيره مطالعه كردو كتاب

-------------- صفحه 58

«فروغ ابديت» مي تواند تا حدودي ما را با زندگاني او آشنا سازد ولي اجمالاً ياد آور مي شويم: پيامبر در دوران شير خوارگي به دست دايه اي به نام «حليمه» سپرده شد كه در هواي آزاد رشد وپرورش پيدا كند زيرا مكه بر اثر رفت و آمد زائران محل بروز وبا و طاعون بود از اين جهت جدّ او «عبدالمطلب» كه سرپرستي او را بر عهده داشت مصلحت ديد كه نوزادش در هواي آزاد پرورش پيدا كند به همين جهت پنج سال در ميان قبيله بني سعد به سرپرستي بانوي مهرباني به نام «حليمه» به سر برد از حوادث دوران كودكي او جرياني است كه مادر وي نقل مي كند ومي گويد: روزي نوزاد عبدالمطلب درخواست كرد كه مانند ديگر كودكان به صحرا برود من بارفتن او به صحرا موافقت كردم اما از آن مي ترسيدم كه مبادا آسيبي به او برسد از اين جهت يك مهر يمني بر گردن وي آويختم كه نگهبان وحافظ وي باشد ناگهان با خشم كودك روبرو شدم كه به من گفت مادر آرام، آرام، من حافظ ونگهباني با خود دارم آنگاه مهر را

از گردن باز كرد وبه دور افكند(1). كودك عبد المطلب در پنج سالگي به مكه بازگشت ودر سن هشت سالگي جدّ خود را از دست داد وتحت سرپرستي عموي خود ابو طالب قرار گرفت يك بار با او در سن دوازده سالگي تا محلي به نام «بصري» رفت واز آنجا به مكّه همراه عموي خود بازگشت زيرا راهب آن منطقه او را شناخت وبه عموي او گفت در حفظ برادر زاده خود بكوش واو را به محل خود بازگردان اگر قوم يهود او را بشناسند بر قتل او تصميم مي گيرند. بار ديگر او در سن بيست و چهار سالگي كالاهاي بازرگاني خديجه را به شام برد و به مكه بازگشت، امانت داري وسوابق درخشان محمّد سبب شد كه خديجه كه

--------------

1 . مجلسي، بحار الانوار .

-------------- صفحه 59

پانزده سال از او بزرگتر بود، درخواست ازدواج نمايد وازدواج در سن بيست و پنج سالگي آن حضرت انجام گرفت واو با اين بيوه زن تا سن 50 سالگي به سر برد وتا او زنده بود هيچ زني را برنگزيد واگر بعدها همسران متعددي گرفت به خاطر يك رشته مصالح سياسي بود كه در تاريخ موجود است. ودر سن چهل سالگي به مقام نبوت برانگيخته شدو در 27 ماه رجب فرشته اي را مشاهد كرد كه لوحي بر دست دارد وبه او دستور خواندن مي دهد واو در پاسخ مي گويد من قادر به خواندن نيستم او سه بار اين پيشنهاد را تكرار مي كند وسرانجام رسول گرامي در خود احساس خواندن آياتي مي كند كه در آن لوح نوشته شده بود وآنها عبارت بودند

از آيات: (إقْرَأْ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ *خَلَقَ الإنْسانَ مِنْ عَلَقِ * إقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ *الَّذي علَّمَ بالقَلَمِ* عَلَّمَ الإنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ)(سوره علق آيات 1تا 5). بخوان به نام پروردگارت كه تو را آفريد. انسان را از خون بسته پديد آورد. بخوان در حالي كه پروردگار تو گرامي است. خدايي كه تو را آنچه را كه نمي دانستي آموخت(1). آنگاه پيامبر از نقطه عبادت به سوي شهر (مكّه) سرازير مي شود ونخستين كسي كه به او ايمان مي آورد همسر او خديجه وآنگاه علي بود واز اين كه خانواده او نخستين مؤمن به او مي گردد، اين نشانه آن است كه زندگي او آن چنان آميخته با طهارت و پاكي بود كه به گفتار او مؤمن بوده است ولذا در او احتمال خلاف نمي توان داد. زيرا انسان هرچه هم بخواهد معايب خود را پنهان بدارد نمي تواند از همسر خود آن را مخفي سازد. او سه سال تبليغ سرّي را آغاز كرد پس از سپري شدن سه سال تبليغ عمومي را شروع نمود وپس از سيزده سال اقامت درمكّه رهسپار مدينه شد كه تا به كمك مردم

--------------

1 . مجمع البيان، ج5،ص487.

-------------- صفحه 60

مدينه ومهاجران مكّه موفق شود اسلام را در جهان منتشر سازد. وي ده سال د رمدينه زيست وپس از مجاهدتها در بيست وهشتم ماه صفر سال يازدهم هجرت به درود زندگي گفت. او در مدت اقامت خود، بيست و هشت بار، شخصاً در جهاد با مشركان شركت كرد، و 55 گردان به فرماندهي برخي از ياران خود، براي جهاد، اعزام نمود. و در سال هشتم هجرت نامه

هايي براي سران جهان آن روز نوشت و آنها را به آئين خود دعوت نمود و از اين طريق ثابت كرد كه آيين او كاملاً جهاني است. اكنون وقت آن است كه دلائل نبوت او را از نزديك مطالعه و بررسي كنيم اين است موضوع گفتار در بحث آينده.

-------------- صفحه 61

11- دلايل نبوّت پيامبر خاتم

11- دلايل نبوّت پيامبر خاتم

نبوت پيامبر گرامي را از طرق مختلف مي توان ثابت كرد ومجموع اين طرق را مي شود در سه اصل خلاصه نمود: 1_ اثبات نبوّت از طريق معجزه هايي كه در اختيار داشت. 2_ تنصيص پيامبر پيشين بر نبوّت پيامبر اسلام. 3_ جمع قرائن وشواهد. اين تنها پيامبر اسلام نيست كه مي توان نبوّت او را از طريق اين سه اصل ثابت نمود بلكه نبوّت تمام پيامبران را مي توان به وسيله يكي از اين سه اصل ثابت نمود.اينك ما هر سه اصل را در باره پيامبر اسلام پيگيري مي كنيم. 1_ بررسي معجزات پيامبر گرامي اسلام

پيامبر گرامي مانند ديگر پيامبران داراي معجزاتي بوده است، ولي يگانه معجزه جاودانه او كه در همه اعصار مي درخشد، قرآن او مي باشد درست است كه كليه معجزات پيامبر در كتابهاي تاريخ وسيره وارد شدهاست ولي استدلال به آنها در صورتي ممكن است كه همگي به صورت متواتر به ما رسيده باشد. مقصود از خبر متواتر اين است كه راويان خبر در هر عصر وزماني به اندازه اي

-------------- صفحه 62

باشند كه احتمال اجتماع بر دروغ به صورت امر محال در آيد. وثبوت يك چنين نقل متواتر در معجزات پيامبر نياز به تحقيق و بررسي دارد واكنون براي ما ممكن

نيست زيرا بايد با مراجعه به كتابهاي سيره وتاريخ، معجزات پيامبر را استخراج كنيم وراويان آنها را در هر عصري در نظر بگيريم آنگاه ثابت كنيم كه راويان آنها در هر طبقه واجد شرط تواتر بوده اند واين يك كار تحقيقي است كه در اين زمان كم كه ما داريم انجام نمي گيرد.با توجه به مجموع رواياتي كه در انواع معجزات او وارد شده است مي توان گفت كه او قطعاً داراي معجزه بوده ومعجزه داشتن او اجمالاً متواتر است. اينك بحث خود را در باره معجزه جاودان او كه قرآن است متمركز مي كنيم، معجزه اي كه براي او غروب وفنايي نيست تا روز رستاخيز باقي و پايدار مي باشد. جهات هشتگانه اعجاز قرآن

قرآن از جهات مختلفي معجزه است وهريك از اين جهات حاكي از آن است كه قرآن ساخته و پرداخته فكر انسان نيست بلكه يك نيروي غيبي پشت اين قرآن وجود دارد كه آن را بر قلب بشري فرود آورده است اين جهات هشتگانه عبارتند از: 1_ اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت. 2_ اعجاز قرآن از نظر خبرهاي غيبي. 3_ اعجاز قرآن از نظر قانونگذاري. 4_ اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعي. 5_ اعجاز قرآن از نظر معارف الهي. 6_ اعجاز قرآن از نظر اصول اخلاقي. 7_ اعجاز قرآن از نظر عدم تناقض در محتوي. 8_ اعجاز قرآن از نظر بيان قصص وتاريخ پيامبران. اينك همه اين جهات هشتگانه به گونه فشرده بيان مي شود.

-------------- صفحه 63

اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

قرآن از نظر شيريني بيان وعالي بودن محتوا به پايه اي است كه همه افراد بشر

را به شگفت واداشته، وتاكنون احدي به فكر مبارزه با آن در اين قسمت نيفتاده است زيرا هرچه در اين قسمت به پيش رفته و در صدد مقابله برآمده است ضعف و ناتواني ديگران روشن شده است. اصولاً معجزه را متخصصان فن مربوط به آن درك مي كنند ولذا هنگامي كه حضرت موسي، عصاي خود را انداخت و جادوي جادوگران را نابود ساخت نخستين كساني كه به او ايمان آوردند خود ساحران دربار فرعون بودند زيرا آنان با تخصصي كه در فن سحر داشتند فهميدند كه كار موسي كار سحر وجادو نيست وسحر وجادو پايين تر از آن است كه داراي چنين قدرت شگرفي گردد. استادان فن سخن همان عربهاي عصر رسالت بودند كه با قريحه خدادادي آگاه شدند كه سخن پيامبر از سنخ كلام بشر نيست ولذا هنگامي كه وليد بن مغيره از رسول گرامي درخواست كرد كه بخشي از قرآن خود را بخواند وپيامبر از سوره «فصلت» آياتي را بر او خواند وقتي به اين آيه رسيد، (...فَقُلْ أنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عاد وَ ثَمودَ) (سوره فصلت آيه 13). ناگهان موهاي او بر بدنش راست شد وبرخاست به درون خانه خود رفت وقتي قريش از انزواي او پرسيدند وي در پاسخ گفت از محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) سخني شنيدم كه شبيه كلام انس و جن نيست. سخنان او ريشه هاي عميقي در قلوب دارد وثمره هاي شيريني از شاخسار آن آويزان است از سخن برتر است وبرتر از آن سخني نيست(1). امروز جهان غرب با انواع وسائل به جنگ اسلام برخاسته ودر صدد مقابله با

--------------

1 . بحار الأنوار ج15ص392.

--------------

صفحه 64

آن مي باشد وبراي نيل به اين هدف شيطاني از هر طريقي وارد شده است مانند ساختن دانشگاهها، درمانگاهها وبيمارستانها واعزام پدران روحاني! به كشورهاي اسلامي... ولي هرگز به فكر نيفتاده كه از طريق مبارزه با قرآن وارد ميدان شود وقرآني بسازد كههمه كيان مسلمانان رااز بين ببرد. زيرا مي داند كه در اين مبارزه جز شكست نتيجه ديگري عايد او نخواهد شد واين مطلب در صورتي روشن تر مي گردد كه بدانيم كه قرآن در مبارزه به يك سوره نيز اكتفا كرده وآوردن سوره كوتاهي مانند سوره هاي قرآن را كافي در عقب نشيني دانسته است(1). در طول تاريخ گروهي به فكر مبارزه با قرآن افتاده و جمله هايي را سرهم كرده و خواسته اند آياتي مانند آيات قرآن بسازند ولي با ملاحظه كوتاه، مصنوعي بودن مبارزه روشن مي باشد وهرگز نه از نظر زيبايي ونه از نظر محتوي به پايه قرآن نمي رسند. اكنون وقت آن رسيده است كه اعجاز قرآن را از زاويه ديگر يعني خبرهاي غيبي تعقيب كنيم. واين موضوع گفتار ما است در بحث آينده.

--------------

1 . سوره بقره آيه 23.

-------------- صفحه 65

12_ قرآن وخبرهاي غيبي

12_ قرآن وخبرهاي غيبي

دريچه دوم براي اعجاز قرآن، بررسي خبرهاي غيبي آن است. در قرآن مجيد، قريب به (30) گزارش غيبي وارد شده است كه غالب آنها محقق شده اند، ولي بايد توجه نمود كه فرق است ميان پيش بيني يك مقام نظامي ويا يك سياستمدار، وگزارشهاي غيبي قرآن. يك فرد نظامي با مطالعه در باره استعداد و تجهيزات طرفين، وديگر شرايط رزمي، از پيروزي گروهي بر گروه ديگر خبر مي دهد. ويا

يك ديپلمات بامطالعه شرايط يك كشور، از حوادثي كه اوضاع كشور آبستن آن است گزارش مي كند. يك چنين پيش بيني ها بر فرض صحت واستواري دليل بر وابستگي به مقام وحي نيست زيرا، اين قراين و امارات است كه در كنار هم چيده مي شوند واز آن يك سلسله نتايج گرفته مي شود. ولي خبرهاي غيبي قرآن، درست بر خلاف اين نظام بوده است. آن از يك سلسله حوادث گزارش مي دهد كه هرگز كوچكترين نشانه هايي بر چنين حوادثي نداشته است وچه بسا قرايني بر خلاف آن حادثه گواهي مي داد اينك ما نمونه هايي از گزارشهاي غيبي قرآن را مي آوريم كه همگي مصداق روشن اين نوع از گزارشهاي غيبي است: الف) روم مغلوب پيروز مي گردد:

در سال هفتم بعثت، خبر پيروزي سپاه ايرانيان كه به نوعي مشرك

-------------- صفحه 66

وبيشمارپرست بودند بر سپاه روميان كه به نوعي خدا پرست بودند، به مكّه رسيد. وصول اين خبر، گروهي ازمشركان را خوشحال كرد وهمگي، آن را به فال نيك گرفتند وگفتند: همان طور كه سپاه بت پرست ايران، بر سپاه خدا پرست روم پيروز شد ما نيز بت پرستان مكه، بر محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) وياران او كه خدا پرست هستند پيروز خواهيم شد. يك چنين تفأل، مايه غمگيني وتأثر ياران پيامبر شد. در اين موقع وحي الهي فرود آمد وگزارش داد كه چيزي نمي گذرد كه سپاه مغلوب روم پيروز مي شود، وسپاه غالب ايران مغلوب مي گردد. ومدتي كه براي اين پيروزي مجدد در وحي الهي معين شده بود بين 3 الي 9 سال بود. آنجا كه فرمود:

(غُلِبَتِ الرُّومُ في أدْنَيَ الأرضِ وهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ *في بِضْعِ سِنينَ...) (سوره روم آيه هاي 2و3). «سپاه روم در سرزمين پستي مغلوب گشت وآنان در مدت كمي پس از مغلوبيت پيروز مي شوند» . قرآن اين خبر را در موقعي داد كه كوچكترين گواهي در خارج بر غلبه مجدد روميان در كار نبود. پيامبر در مكه بود وبه حسب ظاهر نه از آرايش نظامي طرفين آگاهي داشت ونه از پايه تسليحات وتداركات آنان و در حالي كه ازمحل وقوع حادثه فرسنگها دور بود ودر كمال انقطاع به سر مي برد، ويك چنين خبر غيبي آن هم به صورت قاطع، مدركي جز وحي الهي نمي تواند داشته باشد. ب): سپاه قريش شكست مي خورد

در سال دوّم هجرت دو سپاه شرك وتوحيد در سرزمين بدر روبروي هم قرار گرفتند. و همه قراين ظاهري نشان مي داد كه سپاه قريش كه تا دندان مسلح شده

-------------- صفحه 67

بودند واز نظر تعداد ونوع سلاح قوي تر ونيرومند تر، بر سپاه اسلام پيروز خواهند شد. در چنين موقع بود كه پيامبر از زبان وحي فرمود: (سَيُهْزَمُ الجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) (سوره قمر آيه 45). اين گروه شكست مي خورند وپا به فرار مي گذارند. واتفاقاً روز بدر طولي نكشيد كه سپاه اسلام با كشتن (70) نفر واسير گرفتن (70) نفر ديگر بر سپاه دشمن پيروز شد. ج): ابولهب كافر مي ميرد

رسول گرامي مطابق گزارش وحي خبر مي دهد كه عموي من ابولهب كافر از دنيا مي رود. ووارد آتش مي شود. نه خود او ونه همسر او هيچ گاه به من ايمان نمي آورند. ودر اين مورد

مي فرمايد: (سَيَصْلي ناراً ذاتَ لَهَب *وَامْرَأتُهُ حَمّالَةَ الحَطَبِ) (سوره تبت آيه هاي 2و3). به اين زودي وارد آتش مي شود وهمسر او فرد هيزم كش است (كنايه از اين كه سخن چين مي باشد). اتفاقاً ابولهب در سال دوم هجري پس از آگاهي از پيروزي مسلمانان در جنگ بر اثر آتش غم و غضب در گذشت. اينها نمونه هايي است ازخبرهاي غيبي قرآن كه مي توان در اين مورد يادآور شد.

-------------- صفحه 68

13- اعجاز قرآن از نظر قانونگذاري

13- اعجاز قرآن از نظر قانونگذاري

دريچه سوم براي درك اعجاز قرآن بررسي قوانين آن است. در اين بررسي بايد قوانين اسلام را در مسائل اجتماعي واقتصادي وسياسي در نظر گرفت و يك فرد درس نخوانده قوانيني را آورده، كه آنچنان با آفرينش انسان ومصالح او تطبيق مي كند كه درهيچ عصر وزماني مورد نقد وانتقاد قرار نگرفته است او نظام رباخواري را كه يك نظام ظالمانه است تحريم كرده وعصر حاضر مفاسد آن را با چشم خود مي بيند كه چگونه گروهي با اندوخته خود بر هستي گروهي ديگر چوب تاراج مي زنند وفرد بدهكار را وادار مي سازند كه بايد بهره پول را بپردازد خواه سود كند وخواه ضرر، خواه كار كند وخواه كار نكند وازاين طريق گروهي، راحت طلب و رفاه خواه، غرق عيش ونوش خواهند بود وگروهي ديگر از بگاه تا پگاه بايد بدوند وتازه مالك زندگي خود نشوند. او اگر شراب وقمار را حرام كرده وازنجاسات وپليديها جلوگيري نموده است پيوسته مصلحت جامعه در آن بوده است وهم چنين است ديگر قوانين آن، اين بيان ميرساند كه پيامبر، اين قوانين را كه با همه تمدنهاي

انساني سازگار است ازمقامي ديگر گرفته است وگرنه نمي توانست داراي چنين اتقان و استحكامي باشد. امروز هيئت وزيران پس از مطالعات زياد، طرحي را به مجلس پيشنهاد مي كند و طرح در كمسيون ويژه آن طرح مورد بررسي قرار مي گيرد وحك واصلاح مي شود آنگاه در خود مجلس پس از سخنراني موافق ومخالف قانون از نظر دقت به حدّ كمال مي رسد

-------------- صفحه 69

وتثبيت مي گردد ولي چيزي نمي گذرد كه نقص قانون وعدم كارايي آن روشن وواضح مي گردد آنگاه متمم ها بر آن مي افزايند تا نقص قانون را برطرف كنند باز سرانجام عدم كفايت آن روشن مي گردد وبا يك قيام و قعود لغو مي شود. با در نظر گرفتن اين وضع قوانين استوار قرآن گواه بر ارتباط پيامبر بر عالم غيب نيست؟! 4_ اعجاز قرآن از نظر علوم طبيعي

شكي نيست كه قرآن، كتاب علوم طبيعي نيست وهرگز اين برنامه الهي براي تعليم قوانين شيمي وفيزيك ويا تعليم معماري وغيره ارسال نشده است ولي در عين حال در مواردي كه مي خواهد ما را به معارف و بالأخص به وجودو وحدانيّت وديگر صفات او وعلوم رهنمون شود از يك رشته مسائل مربوط به آفرينش سخن مي گويد كه همگي امروز مورد قبول كاشفان علوم و پي افكنان معارف جديد مي باشد. مثلاً آنجا كه قرآن در باره زوج بودن هر پديده طبيعي سخن مي گويد ومي فرمايد: (ومِنْ كُلِّ شَيْء خَلَقْنا زَوجَيْنِ اثْنَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَّكَرونَ) از هر چيزي جفت آفريديم تا شما ياد آور شويد (سوره ذاريات آيه 49) مي توان بعد آگاهي قرآن را از جهان طبيعت

به دست آورد. آنجا كه قرآن مي فرمايد: (خَلَقَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَونَها...) (سوره لقمان آيه 10). ما آسمانها را بدون ستوني كه ببينيد بر افراشتيم . مي توان عمق نظر قرآن را در باره خلقت واجرام سماوي ومعلّق بودن آنها در آسمان به دست آورد. باز ياد آور مي شويم قرآن هرگز در صدد تعليم علوم طبيعي نيست بلكه او با

-------------- صفحه 70

طرح مسائل مربوط به آفرينش مي خواهد ما را به خداي قادر وتوانا و بي نظير ويكتا راهنمايي كند ودر اين موقع پرده از يك رشته قوانيني بر مي دارد كه بشر معاصر بعد از چهارده قرن بر آنها دست يافته و از طريق تلسكوپهاي قوي ونيرومند ازآنها آگاه شده است. يك چنين آگاهي از يك فرد اُمّي در آن عصر جاهلي نشانه ارتباط او با جهان غيب است. 5_ اعجاز قرآن از نظر معارف الهي

مقصود از معارف الهي يك رشته بحثهايي است كه قرآن در باره خدا و صفات او وجهان برزخ وسراي ديگر ودر باره صفات پيامبران انجام ميدهد وآن چنان اين بحثها را عميق ودقيق مطرح مي كند كه فلاسفه جهان به زحمت آنها را درك مي كنند. شما مسئله توحيد قرآن را در ابعاد مختلف با تثليث مسيحيان بسنجيد تثليثي كه هنوز بر خود آنان نيز مفهوم نيست زيرا از يك طرف خود را موحد و يكتا پرست و از طرفي سه گانه پرست مي نامند ولي مدعي هستند كه يكتايي او با سه گانگي او سازگار است واو در عين يكي سه تا است، ودر عين سه تا يكي است. بالأخره اين معارف مسيحي نه

تنها بر توده مردم مفهوم نيست بر دانشمندان آنان نيز مبهم و مجهول است. چگونه مي توان گفت كه يك شيء در آن واحد هم واحد است وهم كثير، هم يكي است وهم سه تا، شما در مقابل اين تفكر آيات وحدانيّت قرآن را مطرح كنيد آنجا كه مي گويد: (لاإلهَ إلاّ هُوَ) يا (قُلْ هُو اللّهُ أحَدٌ) مسيحيان مي گويند واقعيت خدا يك واقعيتي است كه از خداي پدر وخداي پسر وخداي روح القدس تشكيل يافته است. شما اين عقيده را در كنار تعاليم قرآن

-------------- صفحه 71

بگذاريد كه يك فرد اميّ مي گويد: (لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ *وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْؤاً أحَدُ) چگونه مي توان براي خدا فرزندي تصوّر كرد در حالي كه حقيقت فرزند اين است كه جزئي از پدر وارد رحم مادر گردد وبا جزئي از وجود او تركيب شود آنگاه فرزندي به وجود آيد. آيا بر خداي بزرگ چنين انديشه رواست؟ كه جزئي از خود را جدا سازد ودر رحم مريم قرار دهد شما اين عقيده را با آيات قرآن در اين زمينه مقايسه كنيد آنجا كه مي فرمايد: (... مااتَّخذَ صاحِبَةً وَلا وَلَداً): براي خود همسري وفرزندي برنگزيده است (سوره جن آيه 3).

-------------- صفحه 72

14- اعجاز قرآن

14- اعجاز قرآن

از نظر اصول اخلاقي

يكي از جهات اعجاز قرآن قوانين اخلاقي آن است. قوانين اخلاقي بايد به گونه اي باشد كه انسان را به سعادت وخوشبختي در دو جهان رهنمون باشد وبه ديگر سخن فضايل اخلاقي و سجاياي انساني را در او زنده كند. وسرانجام به صورت «انسان كامل» در آورد. «انسان كامل» كسي است كه در آن جهات

مادّي ومعنوي هر دو رشد كرده ودوشادوش يكديگر پيش روند. اكنون برگرديم به اخلاق كليسا ودر مقابل آن اخلاق يوناني را بررسي كنيم وهر دو اخلاق در زمان پيامبر رواج كاملي داشتند اخلاق كليسا به جنبه هاي مادّي توجه نكرده وانسان را به گوشه گيري، ترك دنياوزندگي در ديرها وغارها دعوت مي كرد، وازدواج را نكوهش نموده وتجرد را پسنديده مي خواند يك چنين اخلاق جز ناديده گرفتن جنبه هاي طبيعي وجود انسان نتيجه اي ندارد وسرانجام يكي از دو بال انسان را قطع كرده وسنگيني را بر يك بال مي افكند. در برابر آن اخلاق يوناني انسان را به زندگي مادي هرچه تمامتر وانجام وظايف اخلاقي براي كسب مقام و مال دعوت مي كندو اگر هم انسان بايد كار نيك انجام دهد به خاطر اين است كه از اين رهگذر سودي عايد او گردد واين همان اخلاق مادي يوناني است كه درجهان غرب نيز رواج دارد واز اين جهت هر دو اخلاق

-------------- صفحه 73

نمي تواند به انسان آنچه را كه براي آن آفريده شده است، ببخشد. ولي اخلاق اسلامي در عين دعوت به بهره گيري از طيّبات، جنبه هاي معنوي را فراموش نكرده وانسان را در محدوده اي ميان آن دو پرورش مي دهد. انسان در اخلاق اسلامي نه تنها براي امور مادّي آفريده شده كه جز لذّت چيزي را فكر نكند ونه براي معنويّت محض كه از امور دنيوي دست بشويد، بلكه بايد از هر دو به نحو متناسب بهره بگيرد از اين جهت در عين نهي از زاويه نشيني وترك دنيا و دير گزيني، او را به تلاش و كار

دعوت كرده واز طرف ديگر او را به كارهاي نيك، آن هم براي خدا نه براي جلب منافع مادي، فرا خوانده است وشعار مسلمان اين است كه: (رپَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَة): پروردگارا ما را در اين جهان ودر سراي ديگر نيكي عطا فرما. 7_ عدم تناقض در محتواي قرآن

انسان يك موجود تكامل پذير است كه به تدريج از مرحله نقص به مرحله كمال مي رسد ولذا هر روز فكر جديدي وطرح نوي به ذهن او مي رسد وهر كاري را كه صورت مي دهد فرداي آن روز نقص آن بر او روشن شده وخلاف آن را بر مي گزيند. هيچ متفكري درجهان پيدا نمي شود كه در آراء ونظريات دوران جواني خود تجديد نظر نكند وخلاف آن را نگويد واين همان نشانه تكامل پذيري انسان است. پيامبر اسلام در مدت 23 سال قرآن را در شرايط بسيار گوناگون به مردم بازگو نموده و آنچه را كه در روزهاي نخست مي گفت همان رانيز در روزهاي پسين گفته است يك انسان اگر در شرايط يكنواخت آن هم در مدّت كوتاه كتابي راتنظيم كند شايد بتواند از تناقض گويي خودداري نمايد ولي پيامبر در يك زمان بس ممتد با

-------------- صفحه 74

شرايط گوناگون كه در مكّه ومدينه داشت در ميان غزوه ها وجنگها در كنار ده ها وظايف،كتابي را به سوي مردم آورد كه در مجموع محتواي آن كوچكترين تناقض نيست. اهميّت اين مطلب موقعي روشن مي گردد كه بدانيم قرآن در موضوعات بسيار گوناگون كه شماره آن از (500) تجاوز مي كند بحث وگفتگو مي كند وهرگز دچار تناقض نمي گردد

واين نشانه اين است كه آورنده آن از مقام ربوبي كمك گرفته و به وسيله نيروي قدرتمندي از لغزش محفوظ مانده است. وقرآن مجيد به اين نوع اعجاز اشاره مي كند ومي فرمايد: (قُلْ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً) بگو اگر قرآن ازجانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادي مي يافتيد (سوره نساء آيه 82). 8_ اعجاز قرآن ازنظر قصص اقوام پيشين

قرآن كتاب تاريخ نيست، اما سرگذشت اقوام گذشته را به عنوان عبرت ياد آور مي شود ولي در اين ميان وقتي به شرح زندگي پيامبراني مانند آدم ونوح وابراهيم ولوط وداود وسليمان مي رسد آن چنان سرگذشت آنان را تشريح مي كند كه اصول علمي وواقعيت تاريخي ايجاب مي كند كه آنان نيز آن چنان باشند، در حالي كه تورات كه بازگو كننده زندگاني اين گروه مي باشد آن چنان نسبتهاي ناروا به رجال وحي مي دهد كه انسان از شنيدن آن مشمئز مي گردد. آيا صحيح است كه پيامبري مانند لوط دوبار مست شود وهر بار با يكي از دخترانش آميزش كند ومبدأ نسل انسان كنوني گردد؟!!(1)

--------------

1 . تورات سفر تكوين فصل نوزدهم جمله هاي 32_37.

-------------- صفحه 75

آيا صحيح است كه سليمان را به بت پرستي دعوت كند؟!! (1) آيا صحيح است كه مسيح هشت خُم آب رااز طريق اعجاز تبديل به شراب كند؟!! (2) به طور مسلّم نه، ولي تورات كنوني اين نوع نسبتها را به پيامبران مي دهد وآنان را بدتر ازاين هم توصيف مي كند! ازاين مقايسه به دست مي آوريم كه تورات كنوني مورد دستبرد واقع شده واز حالت نخستين

بيرون آمده است همچنان نتيجه مي گيريم كه قرآن از طريق كتب پيشين تدوين نگشته و رسول گرامي از اين كتابها استفاده نكرده است وجز وحي الهي براي داستانها منبعي نيست.

--------------

1 . كتاب اول پادشاهان فصل يكم. 2 . انجيل متي فصل 17 وبه انجيل يوحنا فصل دوم نيز مراجعه شود و درحالي كه در انجيل متي فصل يازدهم بر تحريم شراب تصريح شده است.

-------------- صفحه 76

15 - با ديگر دلايل نبوت پيامبر اسلام آشنا شويم

15 - با ديگر دلايل نبوت پيامبر اسلام آشنا شويم

ياد آور شديم براي شناختن پيامبر واقعي از مدعي دروغگو سه راه در اختيار داريم راه نخست اين بود كه معجزات پيامبر را نشانه حقانيّت او بدانيم واين راه در باره نبوّت پيامبر اسلام پيموده شد. راه دوّم اين است كه پيامبر پيشين بر نبوّت پيامبر بعدي تصريح كند. راه سوم جمع قراين وشواهد كه نبوّت او را قطعي و روشن سازد. اينك توضيح دو راه ديگر: 2_ تنصيص پيامبر پيشين بر نبوت پيامبر بعدي

به طور مسلّم هرگاه نبيّ سابق بر نبوّت شخص بعدي تنصيص كند واو را شخصاً ويا از طريق امارات وشواهد كه فقط بر يك نفر منطبق است، معيّن كند طبعاً نبوّت او ثابت مي گردد واين مسأله در مورد پيامبر گرامي در صورتي روشن مي شود كه گواهيهاي تورات و انجيل را بر نبوت پيامبر عربي از نسل هاشم فرزند عبد اللّه را مورد بررسي قرار دهيم واين شواهد به اندازه اي است كه مي توان پيرامون آن كتابي نوشت و دانشمندان ما در اين باره كتابهايي نوشته اند كه مي توان از دو كتاب جامع نام برد:

-------------- صفحه 77

1_

«أنيس الأعلام» نگارش فخر اسلام. 2_ «إظهار الحق» نوشته يكي از دانشمندان هند. در اين دو كتاب مجموع اشارات تورات وانجيل در باره پيامبر گرد آمده ومراجعه به آنها مرد منصف را به حقانيّت وراستگويي پيامبر گرامي معتقد مي سازد ما از ميان تمام اين اشارات يك بشارت از انجيل يوحنا را متذكر مي شويم كه حضرت مسيح به صورت روشن از آمدن نبيّي به نام «احمد» گزارش مي دهد. مطالعه فصل هاي چهاردهم وپانزدهم وشانزدهم از اين انجيل مي رساند كه حضرت مسيح مي گويد:«من مي روم و فارقليط را براي شما مي فرستم وتا من نروم او نخواهد آمد» . مفسران انجيل براي پرهيز از نفوذ اسلام در ميان مسيحيان اين كلمه را به روح القدس تفسير كردهاند در صورتي كه آمدن روح القدس هيچگاه مشروط به رفتن پيامبر قبلي نيست. بلكه اين پيامبر جديد است كه آمدن آن مشروط به رفتن پيامبر قبلي است. از اين جهت بايد گفت كه مقصود از آن در زبان سرياني همان احمد به معني ستوده است كه بسياري از لغت شناسان آن را تأييد مي كنند. بطور مسلّم حضرت مسيح لفظ «احمد» را به زبان آورده است ولي مترجمان انجيل اسم او را كه به معني ستوده است به «فارقليط» آن هم به معني ستوده است ترجمه كرده وازا ين طريق اشتباهي رخ داده است. فخر اسلام در مقدمه كتاب خود مي نويسد من به درجه كشيشي رسيده بودم ودر نزد استادم كه اسقف عالي مقام بود محبوبيت فوق العاده داشتم روزي استاد به درس نرفت ومرا مأمور كرد به مدرسه بروم وشاگردان را از بيماري

استاد آگاه سازم، من ا نجام وظيفه كردم و به محضر استاد برگشتم او پرسيد شاگردانم مشغول چه بحثي بودند گفتم در باره «فارقليط» بحث مي كردند وآن را به «روح القدس» تفسير مي كردند او برگشت به من گفت: از معني اين كلمه جز استادان محقق مسيحي

-------------- صفحه 78

آگاهي ندارند واين به معني «احمد» پيامبر مسلمانان است، سپس دستور داد انجيلي را كه در محفظه خاصي نگهداري مي شد آوردند واين انجيل قبل از اسلام نوشته شده بود. ودر آنجا به جاي كلمه «فارقليط» لفظ «احمد» نوشته است (1). 3_ جمع قراين و شواهد

امروز در دادگستري برا ي شناختن مجرم از طريق جمع قراين وشواهد استفاده كرده وبا تراكم نشانه ها مجرم رامعيّن مي كنند. ما امروز از اين راه مي توانيم بسياري از حقايق را كشف كنيم واختصاصي به مسائل قضايي ندارد. اوّل كسي كه از اين راه استفاده كرد قيصر روم بود. زيرا پس از آن كه نامه رسول گرامي به دست او رسيد. فوراً دستور داد گروهي را كه اين پيامبر را خوب مي شناسند به دربار بياورند. اتفاقاً در آن روزها ابوسفيان با گروهي براي امور بازرگاني وارد شام شدند ازاين جهت فوراً به دربار جلب شدند و قيصر به وسيله مترجم پرسشهايي از او كرد واو پاسخ هايي داد كه در زير مشاهده مي كنيد: قيصر: آيا در نياكان نزديك اين مدعي نبوّت، فردي بود كه ادعاي نبوّت كرده باشد؟ ابوسفيان: خير. قيصر: آيا يكي از نياكان نزديك او سلطنت داشت يا نه؟ ابوسفيان: خير. قيصر: آيا اين مرد قبل از ادعاي نبوّت در ميان مردم به

امانت وراستگويي معروف بود يا نه؟ ابوسفيان:او چهل سال قبل از نبوّت در ميان ما به امانت و پاكدامني زيسته

--------------

1 . أنيس الأعلام ج1ص4.

-------------- صفحه 79

است. قيصر: چه گروهي از مردم به او گرويده اند؟ ابوسفيان: غالباًجوانان دور او را گرفته اند. قيصر: او در جنگ با مخالفان خود پيوسته غالب است يا مغلوب؟ ابوسفيان: او گاهي غالب وگاهي مغلوب مي باشد. قيصر: آيا از گروندگان به وي تاكنون كسي از آيين او برگشته است يا خير؟ ابوسفيان:خير. آنگاه قيصر رو به ابوسفيان كرد و گفت اگر اين پاسخهايي كه تو در برابر پرسشهاي من دادي صحيح و راست باشد نويسنده نامه كه مرا به آيين خود دعوت كرده است پيامبر خدا است زيرا تمام آنچه كه گفتي نشانه نبوّت او است. من نخست فكر كردم كه او نبوّت را به تقليد از يكي از نياكان خود عنوان كرده ويا براي جبران سلطنت از دست رفته بدان پناه برده است وچون شما هر دو را نفي كرديد روشن شد كه در ادعاي نبوّت چنين انگيزه هايي در كار نبوده است. ازا ين كه گفتي او قبل از نبوّت به درستي و راستگويي معروف بود اين گواه بر اين است كه اين مرد در ادّعاي نبوّت راستگو است زيرا مردي كه چهل سال به مردم راست بگويد ممكن نيست يك مرتبه منقلب گردد و به خدا دروغ ببندد. از اين كه گفتي دور او را جوانان گرفته اند اين نيز نشانه نبوّت او است زيرا دور مردان خدا را همان جوانان مي گيرند. در پاسخ سؤال من گفتي كه او در جنگ گاهي

غالب وگاهي مغلوب است وهمچنين گفتي كه احدي از ياران او از آيين وي دست بر نمي دارند اين نيز نشانه نبوّت او است زيرا پيامبران گاهي در جنگ پيروز مي شوند وگاهي شكست مي خورند وگروندگان وي دست از آيين او بر نمي دارند.

-------------- صفحه 80

ابوسفيان پس از خروج از دربار از اين كه حقايق را بازگو كرده وبه نفع محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) تمام شده، بسيار متأثر بود (1). در عصر حاضر نويسنده مصري سيد محمد رشيد رضا در كتاب «الوحي المحمّدي به جمع قرائن پرداخته واز اين طريق رسالت او را ثابت كرده است، وما نيز در بخش آينده برخي از قرائني را كه راستگويي پيامبر را مبرهن مي سازد خواهيم آورد.

--------------

1 . سيره ابن هشام ج1ص192_199 ومروج الذهب ج2ص279. صفحه 81

16- جمع قرائن و شواهد

16- جمع قرائن و شواهد

آخرين راه براي شناخت پيامبر راستين از مدعي دروغين مطالعه يك رشته قرائن وشواهدي است كه مسأله را يك طرفه كرده وحقيقت را بازگو مي كند زيرا انسان در سايه يك رشته شواهد حقيقت را حدس مي زند. اينك اين قرائن در باره پيامبر 1_ تاريخ زندگاني پيامبر قبل از بعثت

بررسي زندگاني پيامبر قبل از بعثت گواهي بر صدق وراستگويي او در ادعاي نبوّت، مي دهد.زيرا اين مرد چهل سال در ميان مردم به درستي و پاكي معروف بود تا آنجا كه او را «محمّد امين» ناميدند. حتي هنگامي كه سيلي از كوههاي مكّه سرازير وكعبه را آسيب رسانيد در بازسازي كعبه ميان قبايل چهارگانه مكّه، اختلافي رخ داد وهر رئيسي مي گفت افتخار نصب «حجر الأسود» بايد نصيب من

گردد. در اين لحظه مردي پيشنهاد كرد اختيار اين كار را به دست كسي بسپاريد كه قبل از همه از يكي از درهاي مسجد الحرام وارد شود در اين انتظار به سر مي بردند كه پيامبر وارد شد و صداي همه به رضايت بلند شد. گفتند: اين مرد امين است وهرچه بگويد مورد قبول ما است.

-------------- صفحه 82

او دستور داد پارچه اي آوردند، سنگ را در ميان پارچه نهاد و به هريك از سران چهارگانه دستور داد يكي از گوشه هاي پارچه را بگيرند وبه پاي ديوار كعبه بياورند. آنگاه خود با دست خود«حجر» را بر جايش نصب كرد واز اين طريق از يك خونريزي جلوگيري نمود(1). رسول گرامي در سفر خود به شام با راهب شهر بصري ملاقات كرد وقتي راهب او رابه بت قسم داد او فرمود مبغوض ترين شيء در نظر من همين بتهاست، يك چنين ابراز انزجار از بت پرستي در دوران كودكي نشانه يك نوع ارتباط با غيب است. 2_ او يك مرد اميّ بود

تاريخ گواهي مي دهد كه: پيامبر در طول زندگي نزد كسي درس نخوانده وكتابي رامطالعه نكرده است مع الوصف يك فرد اميّ يك چنين كتابي را آورده كه عقول خردمندان را به شگفت واداشته ويك تنه در باره بسياري از موضوعات سخن گفته وهمگي مورد تصديق خردمندان ومحققان واقع گشته است. شكي نيست فرزند صحرا، پرورش يافته بيابان، بدون امداد غيبي نمي تواند پيرامون متجاوز از (500) موضوع سخن بگويد كه مرور زمان از عظمت و صدق گفتار او سر سوزني نكاسته است ودر اين مورد حافظ مي گويد: نگار من كه به مكتب

نرفت و خط ننوشت *** به غم_زه مسأل_ه آم_وز ص_د م_درّس ش__د وبه قول سعدي: يتيمي كه ناخوانده ابجد درست *** كتابخانه هفت ملّت بشست

--------------

1 . تاريخ الخميس ج1ص258.

-------------- صفحه 83

3_ بررسي تعاليم او

مطالعه تعاليم او مي رساند كه بر خلاف مدعيان دروغگو كه براي جلب افراد به آنان اجازه عيش وعشرت داده ودست آنان را در شهوتراني وثروت اندوزي باز ميگذارند، تا از اين طريق افراد غافل را به آيين خود جذب كنند وي چنين كاري نكرده است اين مسأله در صورتي روشن مي شود كه به آيين هاي ساختگي باب وبها در ايران وآيين قادياني در هند مراجعه شود وروشن گردد كه چگونه آنان دست انسانها را در ارتكاب گناه در برابر پرداخت يك جريمه آزاد گذاردند. وآميزشهاي حرام را با پرداخت نُه مثقال طلا بلامانع(1) اعلام كردند،بنابراين افراد متمكن وثروتمند پيوسته مي توانند از اين طريق به لذايد نفساني برسند ودرعين حال متديّن نيز باشند. آيين قادياني در دوران تسلّط انگستان بر هند ظهور كرد وبراي جلب نظر اين دولت استعمار گر جهاد را تحريم نمود وزندگي بر ذلّت و اسارت را به رسميّت شناخت. درحالي كه در تعاليم اسلام به شدّت از شهوترانيهاي نامحدود ودور از عفت جلوگيري شده وپرخاش بر ستمگر، وظيفه معرفي شده است. 4_ مطالعه قوانين نظامي او

مطالعه قوانين پيامبر در نبرد نشان مي دهد كه وي هيچگاه از اصل ماكياوليستي «هدف وسيله را توجيه مي كند» استفاده نمي كرد. آب به روي دشمن نمي بست ودر جنگ خيبر بااين كه راه آب قلعه ها را به وسيله چوپاني به دست آورد اما آب را

به روي آنان نبست (2). در دستورات نظامي او آمده است به نام خدا نبرد

--------------

1 . مجموعه حدود واحكام. 2 . سيره ابن هشام ج1ص 424_425.

-------------- صفحه 84

كنيد،مجروحي را تعقيب نكنيد، فراري دشمن را كه پشت به شما كرده دنبال ننماييد وبا زنان وپيران سالخورده، دشمن به خوشي رفتار كنيد. هرگز آبهاي دشمن را مسموم نكرده وبه دام ودرخت دشمن آسيب نرسانيد. اين تعاليم بازگو كننده روح لطيفي است كه در عين قدرت، اصول انساني وفضايل اخلاقي را فراموش نكرده وپيروزي را در سايه اعمال ضد انساني نمي طلبد. 5 _ بررسي حالات ياران پيامبر

دوست انسان وعلاقمند او، تا حدّي مي تواند آيينه روحيّات انسان وكمالات ويا رذايل او باشد زيرا خوبان هميشه گرد خوبان وبدان دور بدها جمع مي شوند وبه اصطلاح مردم، موقعيت امامزاده را بايد از زائر آن شناخت. وقتي ما حالات ياران پيامبر را مطالعه مي كنيم، مي بينيم پاك دلان دور او را گرفته بودند كه از نظر تقوا وعدالت براي آنان لنگه ونظيري نيست واين شخصيت ها عبارتند از: علي، سلمان، ابوذر، مقداد و... كه هر كدام نمونه هاي بارز اخلاق وانسانيّت بودند. اگر پيامبر اسلام نعوذ باللّه مدعي دروغيني بود، به تربيت چنين افرادي موفق نمي گشت واين افراد نيز دور او گرد نمي آمدند. اين قرائن به خوبي نشان مي دهد كه پيامبر اسلام، فرستاده خدا است وآنچه مي گويد از مقام وحي اخذ مي كند. بااين بخش، بحث ما در باره خدا شناسي، صفات شناسي و پيامبر شناسي پايان يافت. اكنون وقت آن رسيده است كه ببينيم مسأله خلافت پيامبر وجانشيني او چگونه

است؟ واين موضوع بحث ما را در بخش آينده تشكيل مي دهد.

-------------- صفحه 85

17-خلافت و امامت

17-خلافت و امامت

مسأله خلافت وجانشيني از طرف پيامبر از مسائلي است كه مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرده است وهر گروه آن را به شيوه اي توضيح مي دهد آنگاه طبق آن شرايط خليفه را معيّن مي كند، سپس انگشت روي خليفه اي كه پس از پيامبر جانشين او شد مي گذارد. ما اكنون به هر دو نظريه اشاره مي كنيم سپس نظريه خود را در اين مورد ياد آور مي شويم. 1_ خلافت يك مقام عادي است

شكي نيست كه پيامبر اكرم در زمان خود حكومت تشكيل داده بود امنيّت كشور را فراهم، ونيازمنديهاي منطقه را برطرف مي نمود واحكام خدا را در باره مجرمان اجرا مي كرد. وبه ديگر سخن حكومت پيامبر گرامي داراي جنبه هاي سياسي، نظامي و اقتصادي بود وپس از درگذشت او فردي لازم است كه اين اهداف را عملي كند ودر رأس امور قرار گيرد. ازا ين جهت در خليفه جز تدبير وكارداني، لياقت وشايستگي براي اداره امور نظامي و مسائل سياسي وجنبه هاي اقتصادي چيزديگري شرط نيست واين چنين فرد را امّت اسلام مي توانند برگزينند. 2_ مسأله خلافت ادامه وظايف نبوّت است

پيامبر گرامي علاوه بر انجام امور ياد شده در قسمت اول وظايفي را بر عهده

-------------- صفحه 86

داشت مانند: الف _ بيان احكام موضوعاتي كه پيش مي آمد. ب _ تفسير قرآن مجيد. ج _ پاسخ به سؤالاتي كه امّت اسلامي مي كردند. د _ صيانت اسلام از شكوك كه از جانب مخالفان مطرح مي شد. ه_ _ تربيت

انسانهاي كاملي كه از نظر رتبه تالي امام و تالي پيامبر معصوم بودند. انجام اين وظايف به ضميمه وظايف پيشين علاوه بر تدبير وكارداني يك رشته شرايط وامكاناتي لازم دارد كه جز در پرتو عنايات الهي امكان پذير نيست. اداره كننده اين مقامات بايد ازعلم وسيع وگسترده اي برخوردار باشد كه بتواند نيازمنديهاي امّت اسلامي را در زمينه هاي: بيان حلال وحرام، وتفسير آيات قرآن، و پاسخ گويي به پرسشهاي آنان، ونقد شكوك و ايرادها، برطرف سازد. نه تنها بايد داراي چنين علمي باشد، بلكه بايد داراي عصمت و پيراستگي از گناه وخطا هم باشد كه به اين وظايف قيام كند. وتربيت چنين فرد مانند پيامبر جز از طريق عنايت الهي ممكن نيست. هم چنانكه شناخت او بدون معرفي خدا امكان پذير نمي باشد. اين جاست كه دو نظريه در باره خلافت به نامهاي «انتخابي» و «تنصيصي» مطرح مي شود. آنها كه خلافت را تا حدّ يك مقام رسمي در كشورهاي امروز تنزّل داده اند واز او همان كاري را مي طلبند كه از رؤساي جمهور ونخست وزيران مملكت درخواست مي شود _ آنان _ در خليفه نه علم وسيع را شرط مي دانند ونه عصمت، وجز درايت وكارداني نسبت به امور محوّل به او، چيزي را لازم نمي دانند وروي اين اساس مقام خلافت را يك مقام انتخابي وگزينشي تلقي مي كنند.

-------------- صفحه 87

ولي آن گروه كه مي گويند درست است كه پس از در گذشت پيامبر باب نبوّت بسته گرديد وديگر شريعت وآييني نخواهد آمد وبر كسي وحي نخواهد شد ولي وظايف پيامبر استمرار دارد وبايد در ميان امّت كسي باشد

كه اين وظايف را انجام دهد وگرنه امّت اسلامي به قلّه تكامل نخواهد رسيد زيرا هرگز امّت از بيان حلال و حرام بي نياز نشده وخود پيامبر موفق به بيان كليه احكام نگرديد همچنان كه امت از تفسير قرآن بي نياز نيست. وبه خاطر همين است كه هفتاد ودو فرقه براي خود از قرآن دليل مي آورند واين نيست جز اين كه به مفسّر واقعي قرآن رجوع نمي شود. براي امّت پيوسته سؤالات وپرسشهايي مطرح است كه خود پيامبر در حال حيات خود پاسخگوي آنها بود وبعد از درگذشت او بايد فردي به اين وظيفه قيام كند. همچنان كه مغرضان وملحدان پيوسته در مقام ايراد شبهه وشكوك بر اسلامند وخود رسول گرامي در زمان حيات خود پاسخگوي اين شبهات بودند وهرگز نبايد اين مناصب تعطيل شود وامّت از اين فيض محروم گردند. واز طرفي ديگر قيام به اين وظايف بدون يك سلسله امكانات كه فقط خدا بايد در اختيار انسانها بگذارد، امكان پذير نيست روي اين جهات امام بايد مورد عنايات خدا باشد وطبعاً خدا مي تواند وي را بشناسد ومعرفي كند. روي اين بيان روشن مي شود كه مقام امامت يك مقام الهي وتنصيصي است وبايد از جانب خدا معرفي شود. انتخاب امّت و مصالح اجتماعي

در اين جا لازم است در انتخاب يكي از اين دو نظريّه، يك سلسله مسائلي را بررسي كنيم وآن اين كه آيا مسائل اجتماعي ايجاب مي كند كه امام از طرف مردم برگزيده شود يا از جانب خدا تعيين گردد. در اين جا است كه بايد به دو موضوع كه در زمان پيامبر وپس از پيامبر مطرح بود توجه

كنيم:

-------------- صفحه 88

الف) خطر مثلث

در زمان پيامبر وپس از او خطر مثلثي كيان اسلام را تهديد مي كرد. يك ضلع آن در غرب ايران بود ولذا خسرو پرويز از پيدايش چنين قدرت سخت ناراحت شد، نامه پيامبر را پاره كرد وبه فرماندار واستاندار خود در يمن نوشت كه اين مرد مدعي نبوّت را دستگير كند وروانه دربار او نمايد. ضلع د(1)يگر اين مثلث، شمال شبه جزيره بود كه دولتهايي در شام به صورت دست نشانده از جانب قيصر حكومت مي كردند وتا پيامبر بود با اين قدرتهاي موجود در شمال، دو برخورد نظامي داشت، يكي در سال هفتم هجرت به نام جنگ موته وديگر در سال نهم هجرت به نام جنگ تبوك بود. وبه طور مسلّم اين دشمن زخمي در كمين اسلام بود كه پس از پيامبر مدينه را هدف قرار دهد. ضلع ديگر اين مثلث ستون پنجمي بود در خود مدينه واطراف آن كه قسمتي از شورشها وكارشكنيها، مربوط به آنان بود وآنان در پي فرصت بودند كه با ديگر همفكران خود بر اسلام بتازند. آيا صحيح است كه پيامبر با مشاهده اين خطر مثلث كه پيوسته اسلام را تهديد مي كرد براي مسلمانان سرپرستي تعيين نكند وآنان را به همان حالت بگذارد وبرود، به طور مسلّم پيامبر نمي تواند اين ناحيه از وضع مسلمانان را ناديده بگيرد وبه آن اعتنا نكند. زيرا مقابله با دشمن در درجه نخست نياز به يك سرپرست كاردان آگاهي دارد كه سرپرستي او مورد اتفاق همگان باشد. واين كار جز با تعيين الهي امكان پذير نيست واگر از غير اين راه تعيين شود مسلّماً موافق ومخالفي

پيدا خواهد كرد كه وحدت را از مسلمين بر خواهد گرفت وآنان را در مقابل دشمن ناتوان خواهد ساخت.

--------------

1 . الإصابة: شرح حال «باذان» .

-------------- صفحه 89

18 - تعيين جانشين

18 - تعيين جانشين

زندگي عرب درمحيط مكّه ومدينه بلكه كليّه شبه جزيره به صورت قبيله اي بود وهر قبيله اي از قبيله ديگر منشعب شده وقبايلي را پديد آورده بودند. در چنين زندگي افراد قبيله تابع بزرگ قبيله هستند واز خود استقلال فكري ندارند وهرچه بزرگ قبيله گفت همان را مي گويند وتأييد مي كنند، بنابراين در شهري مثل مدينه واطراف آن تمام تصميمات مربوط به ده نفر از سران قبيله خواهد بود. آيا صحيح است پيامبر مصلحت جامعه را به دست ده نفر يا كمي بيشتر بسپارد كه آنان تصميم بگيرند، اگر در تمام امّت در آن روز قدرت تصميم گيري بود ودر تصميم حر وآزاد بودند، جا داشت كه بگوييم امّت از طريق مشاوره، لايق ترين وشايسته ترين فرد را برگزيند. ولي در اجتماع قبيلگي كه افراد قدرت بر تصميم ندارند وتصميم در دست يك اقليّت ناچيز است، مسئله شورا وگزينش اصلح امكان پذير نيست. اتفاقاً برداشت خود پيامبر از مسأله امامت برداشت تنصيصي بود نه انتخابي، زيرا وقتي يكي از سران قبايل ايمان خود را مشروط بر اين كرد كه پس از وي رهبري به او واگذار شود حضرت در پاسخ او فرمود:«اَلأمرُ إلَي اللّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ » كار در دست خداست او هركس را صلاح ببيند او را بر مي گزيند(1).

--------------

1 . سيره ابن هشام.

-------------- صفحه 90

سرگذشت غدير

محاسبات اجتماعي ثابت كرد، كه مصلحت امّت در تعيين امام

بود نه در واگذاري آن به امت، اتفاقاً، از نظر عمل اين امر نيز تأييد شد. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال دهم هجرت هنگام بازگشت ازحجة الوداع در نقطه اي به نام غدير نزديكي «جحفه» دستور داد كاروان متوقف شود تا رسالت بزرگي كه خدا بر دوش او نهاده است به انجام رساند، در اين نقطه كه مركز جدا شدن عراقي ها، مصري ها ومدني ها بود، منبري ترتيب داد وبر روي آن قرار گرفت وخطابه اي خواند و در مقدمه آن فرمود: «نزديك است من از ميان شما بروم ومن دو يادگار گرانبها در ميان شما مي گذارم: يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت من است» . آنگاه افزود: «آيا من أولي وشايسته تر به جان ومال شما از خود شما نيستم؟» . صداي تصديق از همگان بلند شد. آنگاه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ، أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عاداهُ » هركه را مولا منم، علي مولاي اوست. خدايا دوستان علي را دوست بدار ودشمنانش را دشمن بدار. مقصود ازلفظ «مولي» در اين جمله همان أولي به نفس است كه درجمله قبلي وارد شده است وهدف اين است كه آن اولويت وشايستگي كه پيامبر نسبت به خود مردم داشت بعد از درگذشت او در علي بن ابي طالب مجسم ومتمركز است

-------------- صفحه 91

واولويت فردي به انسان نسبت به جان ومال او جز ولايت الهي چيز ديگري نيست ودارنده چنين ولايتي به خاطر اين ولايت، حق امر ونهي دارد كه بايد همگان از آن پيروي كنيم. ويك چنين مقام كه اطاعت او لازم

است، همان «اولو الأمري» است كه در قرآن بدان اشاره شده است آنجا كه مي فرمايد: (...أطِيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ) خدا ورسول او وصاحبان فرمان را اطاعت كنيد. (سوره نساء آيه 59) مرد صاحب فرمان همان حاكم اسلامي وخليفه پيامبر و رئيس مسلمين است كه بايد از او پيروي كرد. حديث غدير در هر قرني متواتر است

حديث غدير در هر قرن سينه به سينه نقل شده آنگاه دانشمندان آن را در كتابهاي خود ضبط كرده اند در قرن نخست كه عصر صحابه است متجاوز از يكصد وده (صحابي) آن را نقل كرده اند ودر عصر دوم كه عصر تابعان است گروه كثيري آن را بازگو كرده اند واز قرن سوّم به بعد كه عصر علما ونويسندگان است تا عصر حاضر قريب سيصد و شصت (360) نفر آن را در كتاب خود آورده (1) وبر صدور آن از پيامبر صحّه گذارده اند (2). وشايد در ميان احاديث اسلامي حديثي كه از نظر تواتر به پاي آن برسد، پيدا نشود. وتازه اينها از اهل تسنن هستند كه اين حديث را نقل كرده اند واگر مدارك شيعه را برآن اضافه كنيم موقعيت حديث به عالي ترين درجه تواتر مي رسد. تا اينجا خلافت امير مؤمنان به وسيله حديث غدير ثابت شده، واما امامت

--------------

1 . الغدير 73_151. 2 . الغدير 14_60.

-------------- صفحه 92

پيشوايان ديگر به وسيله امام قبلي منصوص و تعيين شده است. رواياتي كه در اين مورد از پيشوايان ما نقل شده است در كتاب «اصول كافي»، كتاب الحجة ودر كتاب «إثبات الهداة بالبيّنات و المعجزات» جمع مي باشد. علاقمندان مي

توانند براي آگاهي ازاين احاديث به دو كتاب ياد شده مراجعه نمايند. با در گذشت امام علي (عليه السلام) يازده امام ديگر يكي بعد از ديگري زمام خلافت را به دست گرفتند وامامت هريك ازآنان به تنصيص خدا بوده است وما شرح حال هريك از اين دوازده امام را پس از بحث از «معاد» در دوازده بخش خواهيم آورد.

-------------- صفحه 93

19- معاد انسان وجهان

19- معاد انسان وجهان

معاد انسان از اصول مسلّم تمام شرايع آسماني است وهيچ شريعتي نمي تواند بدون طرح آن نام شريعت بر خود گذارد دلايلي كه لزوم معاد را اثبات كند بيش از آن است كه در اينجا مطرح شود اينك ما به دو دليل اشاره مي كنيم: الف _ معاد هدف زندگي است:

هر فردي از انسان در اين جهان پس از طي مراحلي به كمالي مي رسد وبه صورت انسان دانا وتوانا در مي آيد، هرگاه مرگ پايان زندگي باشد آفرينش او لغو وباطل خواهد بود وكار لغو بر خدا شايسته نيست، آفرينش انسان بدون معاد بسان ساختن كوزه اي است با نقش ونگار، سپس شكستن و دور انداختن آن. اگر هيچ كوزه گري دست به چنين كار لغوي نمي زندخدا كه از نظير حكيم بودن، فوق همه است نبايد سنگ اجل شيشه عمر انسان را به گونه اي بشكند كه دگر اميدي به بقاي او نباشد. قرآن به اين برهان اشاره مي كند ومي فرمايد: (أفَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنّكُمْ إلَيْنا لاتُرجَعُونَ) آيا فكر مي كنيد كه ما شما را عبث وبي هدف آفريديم وشما به سوي ما باز نمي گرديد؟ (سوره المؤمنون آيه 115).

-------------- صفحه 94

20- معاد

20- معاد

ترسيم گر عدالت خداوند

شكي نيست كه افراد بشر در اين جهان به صورت هاي مختلف زندگي مي كنند، گروهي عادل ودادگر، خدمتگذار ووظيفه شناس مي باشند وگروهي ديگر ظالم وستمگر بوده وهدفي جز ارضاء خواسته هاي دروني خود ندارند. نه قانوني را به رسميّت مي شناسند ونه براي خواسته هاي خود حد ومرزي را معتقدند. وگروه سومي گاهي به صورت گروه نخست

وگاهي به شكل گروه دوّم زندگي مي كنند. هرگاه مرگ پايان زندگي همه انسانها باشد وسرانجام زندگي وظيفه شناس با قانون شكن، يكسان باشد، چنين وضعي، با عدل خداوندي متناسب نخواهد بود. عدل الهي ايجاب مي كند كه وضع اين دو گروه يكسان نباشد وميان آنها تفاوتي وجود داشته باشد وچون اين تفاوتها در زندگي دنيوي وجود ندارد طبعاً بايد در سراي ديگر وجود داشته باشد. قرآن به اين دليل از معاد اشاره كرده مي فرمايد: ( أَفَنَجْعَلُ المُسْلِمينَ كَالْمُجرِمين *مالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) (سوره القلم آيات 5و36). آيا ما فرد تسليم و وظيفه شناس را با جنايتكار قانون شكن يكسان قرار مي دهيم، چگونه حكم و داوري مي كنيد؟ هرگاه «مرگ» پايان زندگي باشد، آفرينش انسان لغو وبيهوده خواهد بود،

-------------- صفحه 95

آفرينش انسان در اين جهان، آنگاه چند صباح زندگي كردن، نمي تواند خود هدف باشد، وخداوند حكيم پيراسته از آن است كه فعل او، خالي از حكمت وهدف باشد، هرچند اين هدف مربوط به خود مخلوق باشد. به خاطر اين دو جهت معاد را كه هم ترسيم گر هدف زندگي وهم ترسيم كننده عدل الهي است ودر حقيقت جزو خلقت وآفرينش انسان بوده وسرانجام بايد به آن برسيد. دلايل امكان معاد

بازگشت انسان به زندگي مجدد روي اصول علمي وفلسفي كاملاً امري ممكن است; زيرا: اولاً _ طبق اصل «لاوازيه» ماده جهان نابود نمي شود چيزي كه هست صورتها عوض مي شود، ولي اصل آن محفوظ مي ماند. بنابر اين انسانهايي كه مي ميرند، صورت آنها تغيير مي كند ولي ماده آنها به صورتهاي مختلف از قبيل خاك و گاز محفوظ مي ماند.

واين خود مايه اي مي شود براي زندگي مجدد. ثانياً _ طبق اصلي كه «مادام كوري» آن را ثابت كرده وگفته فاصله ماده وانرژي بسيار كم است وپيوسته ماده به انرژي تبديل مي شود وكليه انرژيها در جهان محفوظ مي باشد «طبق اين اصل» كليه كارها وحركات انسان كه به شكل انرژي در آمده در جهان محفوظ است. بنابراين امكان اين كه، انسان اعمال و حركات خود را در سراي ديگر ببيند، به حكم بقاي انرژي امكان پذير مي باشد. گذشته از اينها قرآن در امكان معاد برهان روشني دارد كه نقل آن بستگي دارد كه مجموع آيه كه مركب از يك اعتراض و دو جواب است نقل گردد.

-------------- صفحه 96

اينك مجموع متن و ترجمه آيه: (وَقالُوا أءِذا ضَلَلْنا فِي الأرضِ أءِنّا لَفي خَلْق جَديد بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرونَ* قُلْ يَتَوفيكُمْ مَلَكُ المَوتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إلي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)(سوره سجده آيات 11_ 12) مي گويند: آنگاه كه ما مرديم واعضاء بدن ما در زمين پخش و پراكنده وگم شد آيا بار ديگر به اين جهان بر مي گرديم؟ بلكه آنان به ملاقات با پروردگار كفر ميورزند. بگو فرشته مرگ كه مأمور بر أخذ جان شماست جان شما را مي گيرد سپس به سوي پروردگار خود باز مي گرديد. توضيح اين كه اين آيه مركب از يك اعتراض ودو پاسخ است وشيوه استدلال قرآن بر امكان معاد در صورتي روشن مي شود كههرسه فراز از آيه جدا از هم مطالعه شود. اينك اين سه فراز: الف _ اعتراض: آيا آنگاه كه ما مرديم واعضاي بدن ما در زمين پخش وپراكنده وگم شد

آيا بار ديگر به اين جهان باز مي گرديم؟ ب _ پاسخ اجمالي: آنان به ملاقات با پروردگار خود كفر ميورزند. ج _ پاسخ تفصيلي: بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست جان شما را مي گيرد و سپس به سوي پروردگار خود باز مي گرديد. فراز سوّم به صورت قاطعانه مي گويد آنچه كه بودن شما به آن بستگي دارد آن گم نمي شود وآن را فرشته وحي مي گيرد وحفظ مي كندو در روز رستاخيز، به سوي پروردگار خود باز مي گرديد. اين فراز از آيه مي رساند آنچه كه گم مي شود بدن انسان است كه هرگز انسان بودن انسان به آن بستگي ندارد. گم شدن يا گم نشدن آن تأثيري در امكان معاد

-------------- صفحه 97

ندارد. وآن كه شخصيت انسان به آن بستگي دارد همان روح وروان اوست كه هرگز گم نمي شود ودر پيشگاه خدا محفوظ مي باشد. بنابر اين هرگاه اين روح با هر بدني همراه شد معاد انسان متحقق مي گردد.وديگر نيازي نيست كه آن ذرات گم شده گرد آوري شود تا معاد انسان ممكن گردد. ياد آوري مي شود كه اين جمله نه بدان معناست كه معاد انسان جسماني نيست وتنها روحاني است ونيز نه بدان معناست كه آن ذرات پخش شده قابل گرد آوري نيست، بلكه در عين اعتراف به اين كه معاد انسان هم جسماني وهم روحاني است وگرد آوري اين ذرات در امكان خداست ولي بايد توجه نمود كه محور معاد بقاء روح وروان است. وشخصيت انسان به اين كه اين انسان همان انسان دنيوي است به وسيله بقاء روح وروان او

انجام مي گيرد. قرآن در اثبات امكان معاد طرقي را ارائه كرده است كه ما از ميان آنها به دو طريق اشاره مي كنيم واين موضوع بحث ما را در بخش آينده تشكيل مي دهد.

-------------- صفحه 98

21- با ديگر دلايل «معاد» آشنا شويم

21- با ديگر دلايل «معاد» آشنا شويم

قرآن علاوه بر برهان ياد شده در سوره سجده دو دليل ديگر در امكان معاد ارائه مي دهد كه در باب خود بسيار محكم وارزنده است اينك ما هر دو دليل را متذكر مي شويم: 1_ ارزيابي قدرت خدا: قرآن در مسأله معاد توجه ما را به قدرت گسترده خدا جلب كرده ومي فرمايد:(وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ والأرضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القيمَةِ والسَّمواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وتَعالي عَمّا يُشْرِكُونَ) (سوره زمر آيه 67). خدا را به اندازه ارجي كه دارد ارج نگذاشتند (دانايي و توانايي او را به صورت صحيح ارزيابي نكردند) زمين در روز قيامت در چنگ اوست وآسمانها به قدرت او درهم پيچيده اند او منزه وبرتر است از آنچه كه شرك ميورزند. اين آيه به منكران امكان معاد هشدار مي دهد كه اگر قدرتهاي بشري ناتوان از اعاده انسان به حيات مجدد مي باشند ولي قدرت گسترده خدا بالاتر از آن است كه اين توهم در باره او بشود. خدا با قدرت گسترده خود مي تواند بار ديگر به انسان زندگي مجدد ببخشد. 2_ توجه به زندگي نخستين: قرآن توجه انسان را به زندگي نخستين او جلب مي كند وياد آور مي شود كه معاد انسان يك امر ممكن است بسان آفرينش نخستين او. آن جا كه مي فرمايد: (...كَما بدَأنا أوَّلَ خَلْق نُعيدُهُ وََعْداً عَلَيْنا

إنَّا كنّا فاعِلينَ)

-------------- صفحه 99

همان طور كه در آغاز شما را آفريديم باز مي گردانيم اين وعده اي است برما، ما اين كار را انجام مي دهيم. (سوره انبيا آيه 104). ودر جاي ديگر مي فرمايد: (...إنَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ) (سوره يونس آيه 4) اوست كه خلقت را آغاز مي كند وبر مي گرداند. بنابر اين خدايي كه آفرينش نخستين را پديد آورد بر آفرينش مجدد آن نيز توانا خواهد بود ودر آيه سوم اين مسأله را به صورت روشن تر بيان مي كند آنجا كه عرب بياباني استخوان مرده اي را كوبيد وبه صورت گرد در آورد وآن را در هوا پخش كرد وگفت چگونه ممكن است كه خدا اين استخوانهاي پوسيده را بار ديگر زنده كند. در پاسخ آن پيامبر مأمور شد كه چنين بگويد: (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أنّشأها أوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عليمٌ) بگو همان خدايي كه اين استخوانها را براي اولين بار آفريد او زنده مي كند واو بر همه چيز آگاه وداناست.(سوره يس آيه 79) قرآن علاوه براين طرق، دلايل روشن وهمگاني براي اثبات امكان معاد ارائه داده است كه در كتب تفسير و عقايد وارد شده است. شما مي توانيد اين طرق را در كتاب معاد انسان وجهان مطالعه بفرماييد. تناسخ چيست ؟

مقصود از تناسخ اين است كه انسان بار ديگر از طريق نطفه وعلقه و... به اين جهان باز گردد. واين نظريه در كشورهايي مانند هند وجنوب آسيا طرفداراني دارد. اين گروه معتقد هستند كه انسانها در زندگي دنيوي خود مختلفند گروهي

-------------- صفحه 100

وظيفه شناس ودرستكار وگروهي ديگر ستمگر وجنايتكار وازآنجا

كه عدل الهي ايجاب مي كند كه اين دو گروه سرنوشت يكساني نداشته باشند بار ديگر اين افراد به اين جهان بازگشته وسزاي اعمال خود را ببينند. گروهي كه در چشم انداز ما مرفه مي باشند وغرق در نعمت هستند اينها، همان انسانهايي هستند كه در زندگي قبلي وظيفه شناس و درستكار بوده اند ولي آن گروه بدبخت وبيچاره كه رقت انسانها را به خود جلب مي كنند همان انسانهاي جنايت پيشه بودند كه بايد كيفر اعمال خود را به وسيله زندگي سياه ودردمند بچشند. خلاصه متنعم بودن گروهي ومحروم بودن گروه ديگر واكنش شيوه زندگي هاي پيشين انسان هاست وچاره اي از اين دو نوع زندگي نيست. چرا تناسخ باطل است؟

اين گروه از مدعيان، به صورت انحرافي معاد را انكار كرده وبه تناسخ گراييده اند وكساني كه در كشور هاي اسلامي دم از چنين زندگي هاي مجدد مي زنند به گونه اي مي خواهند معاد را انكار نمايند اما نه به طور مستقيم بلكه به صورت انحرافي. واما چرا تناسخ باطل است، زيرا كه يك چنين بازگشت، كار عبث ولغو بوده وساحت حق تعالي از آن پيراسته است. انساني كه هفتاد سال در اين جهان زندگي كرده وطبعاً كمالاتي فكري ومعنوي پيدا كرده است وسرانجام به صورت سلمانها، ابوذرها، مقدادها، ميثم ها، در آمده است، آيا صحيح است كه اين نوع افراد بار ديگر كمال خود رااز دست بدهند واز طريق نطفه زندگي را آغاز كنند وبه تدريج گامهايي به سوي كمال بردارند؟ واين همان است كه فلاسفه مي گويند: «تبديل فعليّت به قوه محال است» ويا لاأقل خلاف حكمت وعبث مي باشد. آيا

رئيس آموزش مي تواند به خود اجازه دهد كه يك فرد تحصيل كرده را كه به

-------------- صفحه 101

مدارج عالي علمي رسيده ودر رشته اي دكترا گرفته است به كلاس اول بازگرداند وبگويد تو بايد از نو آغاز تحصيل كني، به طور مسلّم چنين نيست. اختلاف زندگي بشرها ايجاب مي كند كه پاداشها وكيفرهاي مختلف در كميّت آنها باشد ولي هرگز ايجاب نمي كند كه اين پاداشها وكيفرها در همين جهان تحقق پذيرد بلكه لازم است در سراي ديگر كه ازهستي برتري برخوردار است اين كار جامه عمل بپوشد. در باره معاد اشكالات و پرسشهاي ديگري هست كه همه اين پرسشها با پاسخ هاي متناسبي در كتب عقايد مطرح شده كه ميتوان با مراجعه به كتاب «معاد انسان وجهان» به پاسخ همه آنها دست يافت. *** با اين بحث، گفتار ما در باره عقائد اسلامي پايان پذيرفت واكنون وقت آن رسيده است كه به وعده خود در باره شناسايي پيشوايان معصوم وفا كنيم. اينك زندگاني دوازده امام را كه امامت هريك با تنصيص پيامبر، وبا تصريح امام پيشين ثابت شده است، در دوازده فصل از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم.از آنجا كه دخت گرامي پيامبر، مادر ائمه معصومين است، فصلي نيز براي او اختصاص داديم. اميد است كه اين خدمت كوچك نشانه ولاء و اخلاص نگارنده به اهل بيت پيامبر به شمار برود.

-------------- صفحه 102

زندگاني امامان وپيشوايان اسلام

زندگاني امامان وپيشوايان اسلام

زندگاني امامان وپيشوايان اسلام

غريزه وتمايلات دروني، يگانه وسيله هدايت، در زندگي به شمار مي رود واگر اين غريزه رااز دست او بگيريم، در مسير زندگي سرگردان مي گردد ودر وادي حيرت جان مي سپرد. آنگاه كه جوجه

سر ازتخم در مي آورد ويا بچه گوسفند از رحم مادر بيرون مي آيد، تنها چيزي كه به راهنمايي آن دو، مي شتابد همان غريزه حيواني است كه راه زندگي را به آنها مي آموزد وشيوه زيستن را تعليم مي دهد. اگر در حيوانات، تنها غريزه حيواني، معلم وراهنما است ليكن راهنماي انسان، نيروي خرد است كه او را به قلّه تكامل هدايت مي كند وبه كمال مناسب سوق مي دهد. اين جمله، نه به اين معني است كه انسان در مسير زندگي خويش از رهبري فطرت و راهنمايي «غريزه» بي نياز است، وتنها عقل وخرد براي او كافي است، زيرا شخصيت وواقعيت انسان را دو عامل غريزه وعقل تشكيل مي دهد، در اين صورت، چگونه مي توان گفت كه او در زيستن، از غريزه بي نياز است؟ بلكه مقصود اين است كه درمسائل مربوط به امور انساني(نه حيواني كه همه حيوانات در آن مشتركند) وتكامل مربوط به مقام وموقعيت مناسب با وجود او، تنها خرد است كه به كمك او مي شتابد وراه سعادت را به وي مي نماياند. روي اين اساس، زمام زندگي در حيوان به دست غريزه است كه خواه ناخواه آن را به سوي زندگي حيواني سوق مي دهد، در حالي كه زمام زندگي انسان هم در

-------------- صفحه 103

دست غريزه وهم در كف عقل است، آنجا كه مسائل مربوط به جنبه حيواني مطرح است وانسان در حد يك حيوان مورد بررسي قرار مي گيرد، زمام زندگي در دست غريزه است; مثلاً هنگام احساس گرسنگي وتشنگي از طريق خوردن ونوشيدن رفع نياز مي كند، در سنين خاصي هم به جنس

مخالف تمايل نشان مي دهد وهمچنين... ولي آنجا كه مسائل مربوط به حدّ وجودي او (درجه بالاتر از حيوان) مطرح باشد زمام زندگي را عقل وخرد به دست گرفته واو را به سوي كمال مناسب هدايت مي كند، واگر جز اين باشد او در حدّ حيوان باقي مي ماند، وترقي وتعالي پيدا نمي كند. با اين همه، آفريدگار جهان، در هدايت انسان، تنها به خردوچراغ عقل او اكتفاء نكرده واز روزي كه انسان قابليّت پذيرش آموزگاران الهي را پيدا كرده است، يك سلسله معلّمان معصوم وپيراسته از گناه ولغزش، براي هدايت او گمارده است تا در پرتو نور دروني (خرد) وانوار اين مشعلهاي فروزان بيروني، از بيراهه به راه آيد و به تكامل خود برسد. اين انوار الهي از زمان حضرت آدم (عليه السلام) ويا از زمان حضرت نوح (عليه السلام) (نخستين پيامبري كه داراي كتاب و شريعت است)، شيوه شايسته زندگي را براي بشر روشن ساخته و با ظلمت و تاريكيها نبرد كرده اند. درست است كه باب نبوت وشريعت به وسيله پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم) بسته شده وديگر نه پيامبري بر انگيخته خواهد شد ونه كتاب و شريعتي از جانب خدا به سوي بشر خواهد آمد، ولي هدايت هاي الهي ورهبري امّت، با درگذشت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)قطع نشده و پيوسته به وسيله اولياء او ادامه داشته است وهم اكنون اين وظيفه الهي بر دوش آخرين خليفه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است واو وظيفه خود را به خوبي (هرچند او را نبينيم ونشناسيم) بجا مي آورد. گرچه شرح زندگي علمي و سياسي اجتماعي هريك از

پيشوايان معصوم ما،

-------------- صفحه 104

در كتابي بس كوچك وفشرده (چون اين نوشتار) نمي گنجد، ليكن چون در اجتماع ما براي گروهي فرصت مطالعه كتابهاي مفصّل وگسترده وجود ندارد، اين كتاب، نيم رخي روشن از چهره زندگي پيشوايان الهي را ترسيم كرده است. اين كتاب به ضميمه كتاب ديگري كه پيرامون اصول پنجگانه اعتقادي اسلام، نگارش يافته، خوانندگان را با مجموع تعاليم اسلام به طور فشرده در زمينه مبدأ ومعاد وجهان و انسان آشنا مي سازد. به اميد روزي كه اين مباحث با خامه ارزنده محققان تاريخ اسلام به صورتي گسترده شرح و بسط پيدا كند و به رشته تحرير درآيد. قم _ مؤسسه امام صادق (عليه السلام) جعفر سبحاني چهارم آبان ماه 1363 دوم صفر المظفر 1404

-------------- صفحه 105

فصل نخست

فصل نخست

امير مؤمنان علي (عليه السلام)

علي بن ابي طالب (عليه السلام) نخستين امام وپيشواي جهان اسلام است كه امامت وخلافت او در روز غدير خم تثبيت گرديد ورهبري جامعه اسلامي پس از در گذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بر عهده او گذارده شد. زندگي علي (عليه السلام) را مي توان به پنج بخش زير تقسيم كرد. 1_ از ولادت تا بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) . 2_ از بعثت تا هجرت. 3_ از هجرت تا وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) . 4_ از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تا خلافت آن حضرت. 5_ از خلافت تا شهادت. اكنون به گونه اي فشرده در باره هريك از اين پنج فراز از زندگاني امام بحث مي كنيم: 1_ ازولادت تا بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله

وسلم) : علي (عليه السلام) در سال سي ام عام الفيل، يعني ده سال پيش از بعثت، در «كعبه»، خانه خدا، ديده به جهان گشود وهنوز پنج سال از عمر او نگذشته بود كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)او را به خانه خود برد و تربيت او را مستقيماً

-------------- صفحه 106

بر عهده گرفت(1). علي (عليه السلام) از همان دوران كودكي با پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) بود و پيش از بعثت نيز با پيامبر در عبادت شركت مي كرد (2). 2_ از بعثت تا هجرت: او نخستين كسي است كه به پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) ايمان آوردد(3) ومدت سيزده سال در مكّه همراه پيامبر عظيم الشأن اسلام بود ووحي الهي را مي نوشت. آن حضرت، در شب هجرت پيامبر به مدينه، ايثارگرانه در بستر پيامبر خوابيد و از اين طريق، ايمان واخلاص خود را در طريق اهداف الهي براي چندمين بار ثابت فرمود. 3_ از هجرت تا وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) : وي در اين مدت كه از ده سال تجاوز نمي كرد جز در غزوه تبوك كه به امر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در مدينه باقي ماند، درتمام غزوات حضور داشت. وغالباً در سايه ايثار و فداكاري هاي وي، سپاه اسلام بر سپاه شرك پيروز شد. 4_ از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تا خلافت: اين دوره از زندگاني علي (عليه السلام) كه بيست و پنج سال به طول انجاميد دوران سكوت شكوهمند او است. وي در عين آنكه به حكومت وقت اعتراض داشت وخلافت را

حق خود مي دانست، از همكاري و ارشاد وتعليم احكام خود داري نكرد وخدمات ارزنده اي به جهان اسلام عرضه داشت. 5_ از خلافت تا شهادت: پس از قتل عثمان، علي (عليه السلام) به تقاضاي اكثريت قريب به اتفاق مهاجر وانصار، به خلافت برگزيده شد. او نخست از پذيرش اين مقام خود داري مي كرد ولي سرانجام پس از اصرار مهاجر و انصار زمام خلافت را به دست گرفت.

--------------

1 . سيره ابن هشام ج1ص 246. 2 . نهج البلاغة خطبه قاصعه شماره 187 ط عبده. 3 . تاريخ طبري ج2ص212وكامل ابن اثير ج2 ص22.

-------------- صفحه 107

خلافت وزمامداري علي (عليه السلام) كه سراسر عدل و دادگري واحياء سنّت هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود، بر گروهي سخت وگران آمد وصفوف مخالفي در برابر وي گشود. اين مخالفت ها سرانجام به نبردهاي خونين سه گانه:«ناكثين»، «قاسطين» و «مارقين» منجر گرديد. نبرد با ناكثين:

نبرد با «ناكثين» (پيمان شكنان) ازاين جهت رخ داد كه طلحه وزبير كه در آغاز با علي (عليه السلام) بيعت كرده بودند تقاضاي فرمانروايي بر بصره وكوفه را داشتند ليكن امام (عليه السلام) با درخواست آنان موافقت نكرد، آنان سرانجام مخفيانه مدينه را به عزم مكّه ترك كردند و درآنجا با استفاده از ثروت امويان ارتشي تشكيل دادند وبه بصره رهسپار شده وآنجا را به تصرف خويش در آوردند، علي (عليه السلام) مدينه را به عزم خلع يد آنان ترك گفت، در نزديكي بصره نبرد شديدي بين امام وسپاهيانش از يك سو وبين طلحه وزبير وهمراهانشان از ديگر سو رخ داد كه اين جنگ با پيروزي علي (عليه السلام) وشكست

«ناكثين» پايان پذيرفت.واين همان جنگ «جمل» است كه در تاريخ براي خود سرگذشت گسترده اي دارد. نبرد با قاسطين:

معاويه از مدّتها قبل از خلافت علي (عليه السلام) مقدّمات خلافت را براي خود در شام فراهم آورده بود.وقتي امام براي خلافت برگزيده شد فرمان عزل او را صادر كرد، وحتي يك لحظه هم با ابقاء او به حكومت شام موافقت نفرمود، در نتتيجه، سپاه عراق و شام در سرزميني به نام «صفّين» به نبرد پرداختند ودر لحظاتي كه مي رفت سپاه علي (عليه السلام) بر لشگر شام پيروز شود، معاويه با نيرنگ خاصي، در ميان سربازان امام (عليه السلام) اختلاف وشورش پديد آورد; سرانجام، پس از اصرار زياد ياران

-------------- صفحه 108

علي (عليه السلام)، آن حضرت ناچار به حكميّت «ابو موسي اشعري» از سوي سپاهيان خود در برابر «عمرو عاص» از جانب لشگر شام تن در داد كه آنان در باره مصالح اسلام ومسلمين مطالعه كنند و در باره سرپيچي معاويه از بيعت ونظر خود را اعلام دارند. وضع علي (عليه السلام) در پذيرفتن مسئله حكميّت به پايه اي رسيد كه اگر نمي پذيرفت شايد رشته حيات او گسسته مي شد ومسلمانان با بحران شديدي روبرو مي شدند، پس از فرا رسيدن موعدي كه قرار بود «داوران» نظر خود را ابراز دارند، عمرو عاص، ابو موسي را فريفت و خود ابو موسي بر آن تصريح كرد واين امر، حيله گري مخالف را بيشتر آشكار ساخت، پس از ماجراي حكميّت تعدادي از مسلماناني كه باحضرت علي (عليه السلام) همراه بودند عليه آن حضرت قيام كردند و امام را براي قبول حكميّتي كه خودشان تحميل كرده بودند

مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با مارقين:

نبرد با «مارقين» نبرد با همان گروهي است كه علي (عليه السلام) را وادار به پذيرش حكميت كردند، ولي پس از اندي از كار خود پشيمان شده و او را وادار به نقض عهد وپيمان كردند، امّا علي (عليه السلام) كسي نبود كه پيمان خود را بشكند ونقض عهد فرمايد; اينان كه همان خوارج هستند در برابر حضرت علي (عليه السلام)دست به صف آرايي زدند ودر نهروان با آن حضرت به جنگ پرداختند. حضرت علي در اين نبرد پيروز گشت ليكن كينه خوارج در دلهاشان نهفته ماند. سرانجام علي (عليه السلام) پس از پنج سال حكومت در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري به دست عبد الرحمن بن ملجم كه يكي از افراد «مارقين» بود به شهادت رسيد. شخصيت علي (عليه السلام) بالاتر از آن است كه در مقاله يا كتابي بگنجد وكافي است بدانيم خليفه دوم عمربن خطاب در باره او چنين مي گويد:

-------------- صفحه 109

«عقمت النّساء أن يلدن مثل علي بن أبي طالب» زنان، ديگر شخصيتي مانند علي نياوردند. «شبلي شميل» لبناني، پيشواي ماديين عصر خود نيز در باره علي (عليه السلام) چنين مي گويد: «الإمام علي بن أبي طالب، عظيم العظماء، نسخة مفردة، لم ير لها الشرق ولاالغرب صورة طبق الأصل لاقديماً ولاجديداً» (1). امام و پيشواي انسانها علي بن ابي طالب، بزرگ بزرگان ويگانه نسخه اي است كه با اصل خود (پيامبر عالي قدر اسلام) مطابق است وهرگز شرق وغرب نسخه اي مطابق علي (عليه السلام) در گذشته وحال نديده است. همچنين «جرج جرداق» نويسنده لبناني در باره امام مي گويد: «ماذا عليك

يا دنيا لو حشدت قواك فأعطيت في كل زمن عليّاً بعقله ولسانه وذي فقار» (2). چه مي شد اي روزگار اگر قدرتها ونيروهاي خود را بسيج مي كردي ودر هر دوره انساني مانند علي (عليه السلام) از نظر عقل وخرد، سخن وبيان، قدرت وشجاعت به جامعه بشري تحويل مي دادي؟. اكنون با كمال پوزش از خوانندگان گرامي زندگي نخستين پيشوا را به پايان رسانيده اميد است مبسوط آن را در كتاب هايي كه در اين زمينه نگاشته شده است مطالعه فرماييد.

--------------

1 . صوت العدالة الإنسانية، ج1،ص37. 2 . همان مدرك، ص49.

-------------- صفحه 110

فصل دوم

فصل دوم

فاطمه زهرا (عليها السلام)

دخت گرامي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)

سخن درباره امامان وپيشوايان معصوم است،و دخت گرامي پيامبر، حضرت زهرا (عليها السلام) هرچند امام وپيشوا نيست، ولي مادر يازده پيشواي معصوم است كه قسمتي از شخصيت وراثتي آنان، مربوط به مادر آنها ست ازاين جهت، لازم است به صورت فشرده درباره او سخن بگوييم. همگي مي دانيم پدر ومادر، درزمينه شخصيت انسان، تأثير بسزايي دارند. روحيات والدين فهرست وار، به فرزندان منتقل مي شود، وسپس با رشد طبيعي فرزند، رشد مي نمايد.واين مسأله اي است كه علم امروز ازآن پرده برداشته وآيين مقدس اسلام نيز درآيات وروايات برآن صحه نهاده است. درفضيلت دخت گرامي پيامبر،همين بس كه از پدري مانند رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) ومادري مانند خديجه به وجود آمده است. شخصيت پيامبر گرامي بر همه ما واضح وروشن است. شايسته است با مادر اونيز آشنا شويم. مادر او خديجه دختر خويلد، همسر رسول خداست كه نخستين بانو ويا فردي است

كه به رسول گرامي ايمان آورده است، ومدّتها به همراه علي (عليه السلام) با پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)نماز گزارده درحالي كه احدي به اسلام نگرويده بود(1).

--------------

1 . كامل، ابن اثير، ج2، ص37، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، ج13، ص197.

-------------- صفحه 111

عفيف كندي مي گويد: براي بازرگاني وارد سرزمين مكه شدم،مردي را ديدم كه دربرابر كعبه نماز مي گزارد، اندكي بعد زني آمد وبه او اقتدا كرد، آنگاه نوجواني آمد وبه آن دو پيوست.از عباس عمّوي پيامبر پرسيدم اين سه نفر كيستند واز چه آييني پيروي مي كنند؟وي درپاسخ گفت:وي محمد فرزند عبداللّه برادر زاده من است. مي گويد:خدا مرا به عنوان پيامبر برانگيخته است،واين زن، همسر او خديجه، واين نوجوان برادر زاده ديگر من است كه به او ا يمان آورده است. سوگند به خدا در روي زمين، اين مرد، جز اين دو نفر پيروي ندارد(1). خوب است فضيلت ومقام خديجه را اززبان رسول خدا بشنويم: 1_ ابو هريره مي گويد: رسول خدافرمود:جبرئيل به سوي من آمد وگفت: اين خديجه است كه به سوي تو مي آيد وظرفي مي آورد كه درآن خوردني وا شاميدني است.آنگاه كه به سوي توآمد، از پروردگارش ومن به او سلام برسان و بشارت بده كه خدابراي او دربهشت، خانه اي آرام وراحت ساخته است(2). 2_ عايشه مي گويد: من بر هيچ يك اززنان پيامبر حسد نورزيدم، جز خديجه ومن در زمان او نبوده ام ورسول خدا هرگاه، گوسفندي سر ميبريد،قسمتي از آن را براي دوستان خديجه مي فرستاد. من از چنين اظهار محبتي، خشمگين مي شدم. پيامبر فرمود:خدا مهر اورا به من

داده است(3). 3_ روزي پيرزني با پيامبر سخن مي گفت، وپيامبر از حال اومي پرسيد وبه او احترام مي گذاشت وقتي از انگيزه اين كار پرسيدم،فرمود:وفا، از ايمان است _ او درزمان خديجه به خانه ما مي آمد(4).

--------------

1 . شرح نهج البلاغه، ج13، ص225. 2 . صحيح مسلم، ج7، ص133. 3 . صحيح مسلم،ج7، ص134. 4 . شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، ج18، ص108.

-------------- صفحه 112

4_ انس مي گويد:هرگاه ارمغاني براي پيامبرمي آوردند، پيامبر مي فرمود، آن رابه خانه فلان زن ببريد، او دوست خديجه بود، اورا بسيار دوست مي داشت(1). 5_ عايشه مي گويد: روزي پيامبر از خديجه ياد كرد، من براو رشك بردم وگفتم:او پيرزني بيش نبود وخدا بهتر ازاورا به تو داده است !در اين هنگام پيامبر خشمگين شد، وموهاي سرش راست ايستاد سپس فرمود: به خدا سوگند، چنين نيست. هرگز خدا بهتر ازاورا به من نداده است،_ او_ هنگامي كه مردم به من كفر ميورزيدند _، به من ايمان آورد، هنگامي كه مردم مرا تكذيب مي كردند، مرا تصديق كرد، هنگامي كه مردم مرا از دارايي خود محروم كردند، او سرمايه خود را در اختيار من نهاد، خدا فرزنداني از او به من ارزاني داشت، واز ديگران به من چيزي عطا نفرمود. عايشه مي گويد:پس از شنيدن اين سخنان با خود پيمان بستم كه ديگر درباره خديجه بدگويي نكنم(2). 6_ ابن عباس مي گويد: پيامبر فرمود: برترين زنان بهشت،چهار زن هستند: 1_ خديجه دختر خويلد2_ فاطمه دختر محمد 3_ مريم دختر عمران4_ آسيه دختر مزاحم همسر فرعون.(3) از اين احاديث واحاديث ديگر به خوبي استفاده مي شودكه

مادر فاطمه، مقام بس والا وارجمندي دارد و تا او در قيد حيات بود، پيامبر همسر ديگري انتخاب نكرد، و سالي كه او درگذشت آن را سال حزن و اندوه اعلام نمود، وبه هنگام وفات، خود وارد قبر خديجه شد وبا دستهاي مبارك خود، بدن اورا درقبر نهاد، ودرقبرستان حجون به خاك سپرد(4).

--------------

1 . سفينة البحار، ج1، ص380،ماده «خرج» 2 . صحيح مسلم، ج7ص134، اسدالغابة، ج5،ص438. 3 . خصال، ج1ص96، بحارالأنوار، ج16، ص2. 4 . سيره حلبي، ج1، ص346.

-------------- صفحه 113

در اين جا سخن درباره مادر زهرا به پايان مي رسد، اكنون وقت آن رسيده است كه درباره خود آن بانوبه سخن بپردازيم. ميلاد فاطمه (عليها السلام)

دخت گرامي پيامبر، روز بيستم جمادي الاخرة سال پنجم بعثت چشم به جهان گشود. او درمكه هشت سال ودر مدينه ده سال با پدر خود زندگي كرد و پس از رحلت پيامبرگرامي، هفتاد و پنج يا نود وپنج روز در قيد حيات بود، آنگاه به لقاي الهي پيوست(1). او پنج ساله بود كه مادر گرامي خودرا از دست داد، ودرهمان ايّام نيز، با فقدان بزرگترين حامي پدر يعني حضرت ابو طالب، روبرو گشت، واين دوحادثه ناگوار،روح وروان او را فشرد، ودرعين حال عواطف ومحبتهاي پدر را بيش از پيش به خود جلب كرد، از آنجا كه كاردرون خانه بر دوش او قرار گرفت، درقلمرو زندگي پخته تر وآبديده تر شد. درسن هشت سالگي _ آنگاه كه پدر برزگوارش مكه را به عزم مهاجرت به مدينه ترك گفت _ همراه گروهي از زنان مسلمان كه درتاريخ به نام«فواطم» نام مي برد، به مدينه پانهاد، دراين موقع،

فصل نويني درزندگي، به روي خود گشود. پيشرفت اسلام و گسترش آيين خدا وبالا رفتن عظمت ظاهري پيامبر درميان قبايل، سران عرب را برآن داشت كه با پيامبر رابطه خويشي برقرار نمايند، وبا تنها دختري كه در خانه داشت، ازدواج كنند. ماه وهفته اي نمي گذشت مگر كه پيامبر پيشنهادي را دريافت مي كرد، درخواستهارا با دخترخود درميان مي نهاد، ولي كوچكترين رغبتي درچهره او احساس نمي كرد، زيرا زهرا به خوبي مي دانست:

--------------

1 . كشف الغمة، ج1، ص339.

-------------- صفحه 114

مسئله «ازدواج» زندگي دوجسم دركنار هم نيست، بلكه الفت دوروح است كه بايد همخوي وهمسو باشند.از اين جهت درانتظار آن بود كه خواستگاري همسو با روحيات وي، سراغ او بيايد. وقتي علي 9 به عنوان خواستگار حضور پيامبر رسيد، وپيامبر،درخواست علي را در اختيار فاطمه نهاد، سكوتي پرمعنا بر مجلس حاكم شد، سكوتي كه نشانه رضايت زهرا، آن هم توأم با حجب وحيا بود، وقتي پيامبر از رضايت دروني او آگاه شد، موافقت خودرا با تكبير اظهارنمود، وبه يك معنا مسأله را خاتمه يافته تلقي كرد، فرمود:«فَداها أبُوها سُكُوتهُا رِضاها» «پدرش به فدايش، خاموشي او نشانه رضايت اوست»موافقت زهرابه علي (عليه السلام) ابلاغ شد وقرار شد كه مقدمات كارا را فراهم سازد.دارايي علي در آن روز جز يك شمشير وزره چيز ديگري نبود. علي مأمور شد كه زره خود را بفروشد ومقدمات و مخارج عروسي را فراهم آورد.او زره خودرا فروخت وپول آن را خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) آورد. پيامبر مشتي از آن را بدون اينكه بشمارد به بلال داد، كه براي زهرا، مقداري عطر بخرد، وباقيمانده را

در اختيار ابي بكر وعمار گذارد، تا ازبازار مدينه براي داماد وعروس، لوازم زندگي تهيه نمايند.آنان به دستور پيامبر برخاستند واشياء زير را كه در حقيقت جهيزيه زهرا بود، خريداري نمودند وبه محضر پيامبر آوردند. صورت جهيزيه دختر پيامبر

1_ پيراهني كه به هفت درهم خريداري شده بود. 2_ روسري (مقنعه) كه قيمت آن يك درهم بود. 3_ قطيفه مشكي كه تمام بدن را كفايت نمي كرد. 4_ يك سر ير عربي (تخت) كه از چوب وليف خرما مي ساختند. 5_ دو تشك ازكتان مصري كه يكي پشمي وديگري از ليف خرما بود.

-------------- صفحه 115

6_ چهار بالش كه دو تاي آن از پشم، ودوتاي ديگر از ليف خرما بود. 7_ پرده. 8_ حصير هجري. 9_ دست آس. 10_ مُشكي از پوست. 11_ كاسه چوبي براي شير. 12_ ظرف پوستي براي آب. 13_ سبوي سبز رنگ. 14_ كوزه هاي متعدد. 15_ دو بازو بند نقره اي. 16_ يك ظرف مسي. وقتي چشم پيامبر به آنها افتاد فرمود:خداوندا، زندگي را بر گروهي كه بيشتر ظروف آنها سفالست، مبارك گردان!(1) مهريه دختر پيامبر قابل دقّت است. مهراو مهر السنة بود كه همان پانصد درهم مي باشد(2). درحقيقت اين ازدواج براي ديگران سرمشق بود. براي پسراني كه ازبار سنگين مهريه مي نالند وگاهي قيد ازدواج را مي زنند، براي دختران كه كار مهريه را سخت نگيرند. اساساً محيط زندگي زناشويي، بايد با صميميت ومهر و وفا، گرم ومطبوع گردد، وگرنه مهريه هاي سنگين وجهيزيه هاي كمر شكن فروغي به زندگي

--------------

1 . اللّهُمّ بارِكْ لِقَوم جُلّ آنِيَتَهُمُ الْخَزِفَ _ بحار الأنوار 43/94 به «كشف الغمة» ج1/359 نيز مراجعه

شود 2 . وسائل الشيعة ج15/8.

-------------- صفحه 116

نمي بخشد. در عصر حاضر، اولياي دختر براي تحكيم موقعيت وتثبيت وضع دختر خود، داماد را زير بار سنگين مهر قرار مي دهند تاروزي بر اثر بوالهوسي دست به طلاق نزند. درصورتي كه اين كار هدف آنان را تأمين نمي كند، ودرمان قطعي و علاج حقيقي آن، اصلاح وضع اخلاقي جوانان است.محيط فرهنگ واجتماع مابايد طوري باشد، كه ريشه اين افكار را درمغز جوانان ما پديد نياورد، وگرنه گاهي كار به جايي مي رسد كه دختر حاضر مي شود، با بذل مهر خود، از خانه شوهر،جان به سلامت برد. مراسم عروسي

گروهي از طرف داماد وعروس دعوت شدند، وعلي به افتخار همسر گرامي خود، وليمه اي ترتيب داد.پس از صرف غذا، رسول گرامي فاطمه را به حضور طلبيد، فاطمه درحالي كه شرم وحيا سراسر وجود اورا گرفته بود، شرفياب محضر پيامبر گرديد. عرق حجب وخجالت از پيشاني او مي ريخت. وقتي چشم اوبه پيامبر افتاد، پاي او لغزيد ونزديك بود به زمين بخورد. پيامبر دست دختر خودرا گرفت و درحق او دعا فرمود وگفت: خداوند تورا از تمام لغزشها مصون بدارد. آنگاه چهره زهرا را باز كرد ودست عروس را در دست داماد نهاد وچنين گفت: «باركَ اللّه لَكَ فِي إبنة رسولِ اللّه يا عَلِي نِعْمتِ الزّوجة فَاطِمةُ» دختر پيامبر خدا، برتومبارك باد، علي ! فاطمه چه همسر خوبي است سپس رو به فاطمه كرد وگفت:«نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِي» «فاطمه !علي چه همسر نيك است»(1).

--------------

1 . بحار الأنوار ج43/96.

-------------- صفحه 117

پيامبر، درآن شب صميميت واخلاصي نشان داد، كه هنوز دراجتماع كنوني ما با آن همه

رشد وتكامل، اين مقدار صفا و صميميت وجود ندارد. زيرا دست دختر خود را گرفت و در دست علي گذارد. فضايل علي رابراي دختر خود بازگو كرد،نيز از شخصيت دختر خود واينكه اگر علي آفريده نشده بود، همتايي براي او نبود، سخن گفت،و بعدا كارهاي خانه ووظايف زندگي راتقسيم كرد. كارهاي درون خانه را بر عهده فاطمه گذارد، ووظايف خارج از خانه را بر دوش علي نهاد! دراين موقع بنا به گفته بعضي، به زنان مهاجر وانصار دستور دادكه دور ناقه دختر اورا بگيرند وبه خانه شوهر برسانند به اين ترتيب جريان ازدواج با فضيلت ترين زنان جهان پايان يافت. گاهي گفته مي شود كه پيامبر به شخصيت برجسته اي،مانند سلمان دستور دادكه مهار شتر زهرا را بگيرد وازاين طريق جلالت دختر خود را اعلام دارد. شيرين تر از همه لحظه اي بود كه داماد وعروس به حجله رفتند، درحالي كه هر دو از كثرت شرم به زمين مي نگريستند.پيامبر وارد شد، ظرف آبي به دست گرفت، به عنوان تفأل بر سر وبر اطراف بدن دختر پاشيد. زيرا آب مايه حيات است و درحق هر دو دعا فرمود: «اللّهمّ هذه إبنتي وأحبُّ الخلقِ إليَّ اللّهمّ وهذا أخي وأحبّ الخلقِ إليّ اللّهمّ اجعله وَلياً و...»(1). پرودگارا! اين دختر من ومحبوب ترين مردم نزد من است. پرودگارا ! علي نيز گرامي ترين مسلمانان نزد من است. خداوندا، رشته محبت آن دورا استوارتر فرما... دراينجا، براي اداي حق مقام دختر پيامبر، حديث زير را نقل مي نماييم(2)

--------------

1 . أقالكِ اللّهُ العَثْرَة_ بحارالأنوار،ج43/96. 2 . مسند احمد، ج2/259.

-------------- صفحه 118

انس بن مالك نقل كرد: پيامبر شش

ماه تمام هنگام طلوع فجر از خانه بيرون مي آمد ورهسپار مسجد مي گشت ومرتب مقابل درخانه فاطمه مي ايستاد ومي فرمود: اهل بيت من ! به ياد نماز باشيد. خداوند مي خواهد از شما اهل بيت، همه گونه پليدي را دور كند(1). چهره فاطمه در قرآن

داوري هيچ موجودي درباره انسان به پايه داوري قرآن كه سخن خداست نمي رسد، زيرا او از جانب كسي سخن مي گويد كه انسان را آفريده است، وصانع هرموجودي از ويژگيهاي مصنوع خود، بيش از ديگران اطلاع دارد. تاآنجا كه مي فرمايد: (ألا يَعْلَمُ مَنْ خَلََقَ...) (سوره ملك/14) «آيا آن كس كه خلق را آفريده به خوبي آنرا نمي شناسد؟» از اين جهت، لازم است گوشه اي از داوري قرآن را درباره دخت گرامي پيامبر، ياد آور شويم. قرآن، هرچند نام زهرا را به ميان نياورده است، اما گاهي درباره افراد محدودي سخن گفته كه زهرا يكي از آنها مي باشد، واحياناً لفظ كلي را به كار برده كه جزدختر پيامبر، مصداق ديگري نداشته است: 1_ آيه تطهي_ر

آيه تطهير از آيه هاي معروفي است كه درباره اهل بيت پيامبر نازل شده وآنها را انسانهاي پاك وپيراسته از گناه معرفي مي كند،و دخت پيامبر گرامي، به حكم لغت

--------------

1 . «الصَّلاةُ يا أهْلَ الْبَيْتِ، إنَّما يُرِيْدُ اللّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَّهِرَكُمْ تَطْهِيْراً»

-------------- صفحه 119

(مفهوم لغوي اهل البيت) واحاديث متواتر(1) از اهل بيت پيامبر بوده است، چنانكه مي فرمايد:(إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)(احزاب /33) «محققا خدا مي خواهد پليدي را از شما ببرد، وشما را از گناه وخلاف پيراسته گرداند».

اين پيراستگي مربوط به پيراستگي ظاهري نيست، بلكه مقصود تطهير نفوس از ذنب وگناه است كه يگانه افتخار انسان به شمار مي رود. پيامبر گرامي، در باره زهرا مي گويد:«إنّ اللّه عزّوجلّ لَيَغْضِبَ لِغَضَبِ فاطِمَة وَيَرْضَي بِرِضَاها»(2). خدا بر خشم فاطمه اظهار خشم كرده و از خشنودي او خشنود مي شود. اين روايت را كه محدثان اسلامي با اختلاف اندكي در الفاظ، نقل كرده اند، به تنهايي نشان دهنده آن است كه دخت گرامي پيامبر، پيراسته از گناه است. چگونه مي توان گفت كه او معصوم نيست وگرد گناه مي گردد، درحالي كه دراين هنگام، بايد خدا از انجام گناه خوشحال شود درصورتي كه خدا پيراسته از آن است كه از گناه خوشحال شود، ويا به آن فرمان دهد چنانكه مي فرمايد:(قُلْ إنّ اللّهَ لايأمُرُ بِالْفَحْشَ آءِ أتَقُولُونَ عَليَ اللّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (اعراف/28) بگو خدا به گناه وزشتيها فرمان نمي دهد. آيا آنچه رانمي دانيد، به خدانسبت مي دهيد؟ 2_ آيه مب__ا ه__له

مباهله به معني نفرين دو مخالف درباره يكديگر است،وپيامبر گرامي،

--------------

1 . ذخائر العقبي، ص24. 2 . فرائد السمطين،2/66.

-------------- صفحه 120

سران مسيحيان نجران را به مباهله دعوت كرد، كه همگي به بيرون از مدينه بروند وبه يكديگر نفرين كنند،وپيامبر اين كار را به فرمان خدا پيشنهاد كرد. آنان نيز پذيرفتند. پيامبر از مدينه با چهار نفر بيرون آمد آنها عبارت بودند از: دخترش فاطمه، ودو فرزند عزيزش حسن و حسين ودامادش علي بن ابي طالب، وبا اين عمل، به واقعيت اين آيه تجسّم بخشيد.آنجا كه مي فرمايد:(فقُل تَعَا لُوا نَدْعُ أبْنَائَناوَ أبْنَاءَكُمْ وَ نِسَ آ ئَنا وَنِسَائَكُمْ وأَنْفُسَنَا وأَنْفُسَكُم ثُمَّ

نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبينَ) (آل عمران /61) «بگو بياييد ما وشما با فرزندان وزنان خود به مباهله برخيزيم ودروغگويان را به لعنت خدا گرفتار سازيم» مفسران مي گويند: تنها زني كه درحادثه مباهله حضور داشت، فاطمه زهرا بود، وجز او كسي درآنجا نبود و اگر ازميان زنان مهاجر وانصار، كسي شايستگي داشت كه دعاي پيامبر را با آمين بدرقه كند، پيامبر گرامي اورا مي آورد. 3_ آيه م__ودت

همگي مي دانيم رسالت پيامبران وهرنوع رنج وزحمتي كه دراين راه متحمل مي شوند، براي خداست وبايد پاداش خودرا از خدا دريافت كنند، ولي درعين حال، خدا دوستي نزديكان پيامبر رابه عنوان يك فريضه واجب نمود ه است، چنانكه مي فرمايد: (قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاّ الْمَودَّةَ فِي الْقُربَي)(الشوري/23) «بگو من پاداشي ازشما نمي خواهم، جز دوستي نزديكانم» چنين سفارشي هر چند به صورت اجر ومزد تلقي شده است، ولي درواقع فريضه اي است برامت كه در سايه چنين حبي ونزديكي با چنين گروهي با فضيلت، به حدّ كمال مي رسند ودر سايه اين مودت، ازنظر عرفان علمي وعملي بالا مي روند، ودخت گرامي پيامبر نزديك ترين فرد به پيامبر گرامي مي باشد كه بايد همه

-------------- صفحه 121

مسلمانان جهان اورا دوست داشته واحترام خاصي براي او قائل شوند. 4_ آيه إطع__ام

مفسران مي نويسند: علي بن ابي طالب ودخت گرامي پيامبر حتي فرزندان اوحسن وحسين وخادمشان «فضه» براي شفاء «حسنين» نذر كرده بودند كه سه روز،روزه بگيرند، نذرآنان پذيرفته شده و درنخستين روز، به هنگام افطار فقيري درخانه ايستاد و درخواست طعام كرد. همگي طعام خود را به او داده وبا آب افطار كردند.

شب دوم نيز اين جريان تكرار شد، وبه جاي فقير يتيمي بر درخانه ايستاد، وايثار شب قبل نيز تكرار گرديد، شب سوم اسيري بر درخانه ايستاد، وهمين كار نيز انجام گرفت. در شأن اين چهار بزرگوار، كه به آخرين مرحله ايثار دست يافتند، آياتي كه درسوره هل أتي است نازل گرديد، اين آيات از آيه هفتم شروع شده وتا آيه 22 ادامه دارد.وما به نقل وترجمه دوآيه مي پردازيم: (ويُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكِينَاً وَيَتِيمَاً وأسِيرَاً * إنّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُم جَزاءً وَ لاشُكُوراً)(سوره انسان/آيه 8و9) «آنان غذاي خود را در عين نياز به آن، به بيچاره، ويتيم، واسير، مي دهند، ومي گويند ما شما را برا ي خدا اطعام مي كنيم واز شما پاداش وسپاسي نمي خواهيم». 5 _ آيه ك_وث__ر

آيه چهارمي را به عنوان «بيت القصيدة» ياد آور شويم وآن آيه كوثر است. چنانكه مي فرمايد:(إنّا أعْطَيْنَاكَ الْكُوثَر *فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ *إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأبْتَرُ) «ما به تو خير فراواني را داديم. براي خدا نماز بگزار وقرباني كن. ونسل دشمن بدگوي تو مقطوع است ونسل تو تا روز قيامت باقي است».

-------------- صفحه 122

بدگويان، مانند عاص بن وائل، پيامبر را «ابتر» (مقطوع النسل) مي ناميدند، خداوند در ردّ انديشه بدگويان ياد آور مي شود كه ما به تو،«خير كثير» داديم ومقصود از آن «نسل كثير» است به گواهي آخر آيه كه مي فرمايد: دشمن بدگوي تو «ابتر» است (وتو،داراي «كوثر» مي باشي). همگي مي دانيم پيامبر گرامي، از سه دختر ديگر نسلي پيدا نكرد، وتنها نسل او از ناحيه دخترش زهرا باقي مانده، مفاد آيه، يكي از اخبار غيبي

قرآن است كه براي همگان ملموس ومحسوس است.با آنكه فرزندان پيامبر دربسياري از اعصار به وسيله جلاّدان اموي وعباسي، به صورت فردي وجمعي جام شهادت نوشيده اند، مع الوصف جهان امروزنسل گسترده رسول گرامي را درتمام اقطار جهان لمس مي كند. فخر رازي درتفسير خود، به هنگام بحث از سوره كوثر مي نويسد:مقصود اين است كه خدا نسل پيامبر را در طول زمان حفظ مي كند. آنگاه مي افزايد: «فانظركم قتل من أهل البيت،ثم العالم ممتليء منهم،ولم يبق من بني اُمية في الدّنيا أحد يعبأ به ثم انظركم فيهم من الأكابر من العلماء كالباقر والصادق والكاظم والرّضا ( (عليهم السلام) ) والنفس الزكيّة وأمثالهم»(1). «بنگر چقدر افراد، از اهل بيت پيامبر كشته شده اند وباز جهان مملو از آنهاست،ولي ازخاندان اميه كسي كه قابل ذكر باشدنمانده است، آنگاه بنگر كه چه علماي بزرگي درميان اهل بيت پيامبر هست مانندحضرت باقر، حضرت صادق وحضرت كاظم و حضرت رضا _ (عليهم السلام) _ ونفس زكيه ومانند آنان». وي اين سخن را درقرن ششم مي گويد: ما اكنون دراوايل قرن پانزدهم هجري هستيم وجهان اسلام از مغرب وتونس والجزاير گرفته تا برسد به عربستان وشامات وتركيه وايران وغيره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مي باشيم وهمگي

--------------

1 . مفاتيح الغيب، ج8،ص498 ط مصر، 1308.

-------------- صفحه 123

مي گوييم: «صَدَقَ اللّهُ الْعليّ الْعَظِيم:إنّا أعْطَيْناكَ الْكَوثَرْ». زهرا اُسوه واُلگ__و

آشنايي با زندگاني حضرت زهرا مارا با اسوه والگويي آشنا مي سازد كه همه زنان بايد اورا بهترين الگو درزندگي تلقي كنند.قرآن آنگاه كه براي زنان اسوه والگو مطرح مي كند، از چهار زن نام مي برد كه دوتن از آنها

الگوي فضيلت وسعادت ودو فرد ديگر الگوي شقاوت وبدبختي بوده اند. اينك ما به طور اجمال ازاين چهار زن نام مي بريم. آنگاه اسوه بودن زهرا را در مورد فضيلت وسعادت، مطرح مي كنيم. آن دوالگوي بدبختي ونكبت، زنان نوح ولوط اند. با اينكه در خانه نبوت و وحي مي زيستند، امازيستن آنها زيستن دو جسم در كنار يكديگر بود، نه زندگي دو روح، زيرا باشوهران خود همسو نبودند وبه آنان خيانت مي كردند. از اين جهت سرانجامي جز دوزخ پيدا نكردند، چنانكه مي فرمايد: (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاًلِلَّذِينَ كَفَرُوا امرأةَ نُوح وَامْرَأة َلُوط،كانَتاتَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِباِدناصالِحِين، فَخانَتاهُمافَلَمْ يُغْنِياعَنْهُمامِنَ اللّهِ شَيْئَاً وَقيِلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ) (تحريم /9) «خداوند براي كافران زنان نوح ولوط مثل مي زند. اين دو نفر دراختيار دو بنده ازبندگان صالح مابودند، امابه آنان خيانت كردند، شوهران آنان نتوانستند همسران خودرا از آتش دوزخ نجات دهند. به آنها گفته شد: همراه دوزخيان وارد آتش شويد» اما آن دو الگوي سعادت وخوشبختي، آسيه همسر فرعون ومريم مادر حضرت عيسي است. بانوي نخست، با اينكه «ملكه مصر» بود، وازنظر عزت وبزرگي، ورفاه ونعمت همتا نداشت، وقتي حقيقت براو روشن شد دعوت موسي را _ باتمام

-------------- صفحه 124

خطرهايي كه دربر داشت پذيرفت _ فرعون از گرايش همسر به دشمن شماره يك او، سخت لرزيد، باتمام علاقه اي كه به همسر داشت، همه را در راه حفظ الوهيت وخدايي فروشي دروغين خود، ناديده گرفت، واورا درميدان شهر به چهارميخ كشيد. ولي غافل ازآنكه اوبا اين عمل به يكي از آرزوهاي همسر مؤمن وموحد خود، جامه عمل پوشانيدوقرآن درباره او چنين مي گويد:ودرخواست او را

از خدا نيز منعكس مي كند: (وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اْلجَنّةِ وَنَجّنِي مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَومِ الظَّالِمِينَ)(تحريم/11) «خدابراي افراد با ايمان، همسر فرعون را به عنوان زن نمونه يادآور مي شود آنگاه كه با خداي خودچنين راز و نياز نمود:پرودگارا براي من درنزد خود، خانه اي در بهشت بناكن، ومرا از فرعون وكردار زشت او نجات بده، وازمردم ستمكار رهايي بخش». اومرگ را آرزو مي كند. مرگي كه در دل آن حيات وزندگي جاودانه است. بانوي دوم مريم دختر عمران، مادر حضرت مسيح (عليه السلام) است.وقرآن روي عفت و پاكدامني اوتكيه مي كندوحادثه تمثّل جبرئيل را به صورت يك جوان زيبا دربرابر او يادآور مي شود، ولي او درهمان لحظه به خدا پناه مي برد ومي گويد: من زني عفيف وپاكدامنم(1) ناگاه ندايي مي شنود كه من پيام آور پروردگار تو هستم كه به تو فرزند پاكيزه اي ببخشم. قرآن درباره اين زن نمونه چنين مي فرمايد:(وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهافَنَفَخْنافِيهِ مِنْ رُّوحِنا وَصَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَكُتُبِهِ وَكانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ)(تحريم/12)

--------------

1 . سوره مريم، آيه 17_ 18.

-------------- صفحه 125

«خدا مريم را به عنوان زن نمونه براي افراد با ايمان ياد آور مي شود. مريم دختر عمران كه دامان خودرا پاك نگه داشت، وما ازروح خود در او دميديم. او سخنان پروردگار وكتابهاي او را تصديق كرد، واز بندگان مطيع خدابود. زهرا با فضيلت ترين زنان جهان است

اكنون كه با اين دوزن نمونه آشنا شديم، دخت پيامبر گرامي سومين زن نمونه جهان است كه دررديف اين دو زن قرار دارد،

ودرگذشته ياد آور شديم كه پيامبر فرمود: سروران زنان بهشت، چهار نفرند كه يكي ازآنها دخترش زهرا ست. عايشه مي گويد:«ما رَأيتُ أَحَداً قَطُّ أَفْضَلْ مِنْ فاطِمَةِ غَير أَبِيها...».(1) «من كسي را برتر وبالاتر از فاطمه نيافتم جز پدرش پيامبر اسلام». حسن بن زيد عطار مي گويد:از امام صادق (عليه السلام) سئوال كردم: اينكه پيامبر گرامي فرموده است: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است، آيا او برترين زنان زمان خود بود؟ او درپاسخ فرمود: مريم چنين بود، ولي فاطمه برترين زنان اهل بهشت است، از گذشتگان وآيندگان(2). عفت وعصم_ت زه___را (عليها السلام)

فضيلت وكمال زهرا يكي دو تا نيست كه دراينجا مطرح شود. او درعصمت وعفت، علم ودانش، شجاعت وقوت قلب،فصاحت وبلاغت كلام، دردرجه اي بس عالي قرار داشت، ولي نام زهرا همه جا ياد آور عفت وپا كدامني است.

--------------

1 . سيره حلبي،ج2، ص6. 2 . عوالم، ج11، ص49.

-------------- صفحه 126

زنان مسلمان بايد اورا الگو ي خود سازند، وشخصيت خود را دربالا بردن علم ودانش، تقوا و پرهيزگاري، خدمت وانجام وظايف، جستجو كنند. از دير باز، قدرتهاي بزرگ جهان، به فكر مسخ هويت اسلامي مسلمانان بوده اند وخواسته اند از طرق گوناگون ما را از آيين خود بيگانه سازند، ودر نتيجه بزرگترين سدي را كه دربرابر مطامع روز افزون آنان، قرار دارد، ازميان بردارند. استعمار يك ملت، درصورتي سهل وآسان مي گردد، كه علايق آنها را از گذشته قطع كرده وآنها را به صورت قارچهاي بي ريشه ا ي درآورند. بزرگترين قدرتي كه جهان ازآن مي ترسد، نيروي اسلام است كه به پيروان خود فرمان ثبات ومقاومت دربرابر سلطه بيگانگان داده وسلطه

ناپذيري را اساس خود مي داند، جهادوجهادگررا درطريق حفظ وآرمانهاي ديني مي ستايد،وحيات وشهادت را «إحدي الحُسنيين» قلمداد مي كند. خاور شناسان كه پيشگامان نيروهاي استعمار گر غربي هستند، به اين حقيقت، پي برده طراحان استعمار را از آن آگاه ساخته اند، وبا تجربه اي كه از تسلط بر اندلس اسلامي آموخته بودند، اذعان داشتند كه بيگانگي جوانان ودختران از اسلام وتعاليم حيات بخش آن، وترويج فساد و فحشاء درميان آنان ودعوت به آميزشهاي بي قيد و شرط ميان دوگروه، يكي از ابزار سلطه بر آنهاست، ازاين جهت،براي پيدا كردن اين طرح كلي، از راههاي گوناگوني وارد شدند كه يكي از آنها ترويج بي حجابي درميان زنان ودختران مسلمان بوده است. عفت وپاكدامني جزء سرشت زن است

هرنوع برنامه ريزي براي زندگي زن، خواه پيش از زناشويي يا پس از آن، بايد مطابق آفرينش او باشد،ودر حقيقت سرشت زن رابايد بررسي كرد ومطابقت خواست

-------------- صفحه 127

آن، براي او برنامه ريخت. 1_ جاي سخن وگفتگو نيست كه عفت وپاكدامني با آفرينش زن بهم آميخته واز روز نخست، عفت گرا و پاكدامن است. نگاه هاي معصومانه، ونفرت او از گناه درروزهاي نخست زندگي، تظاهر زن به عفت وپاكي درنخستين برخوردها، نشانه آن است كه عفت درزن، جايگاه عظيم وبلندي دارد كه هم خود خواهان آن است وهم ديگران او را با اين ويژگي مي خواهند. روي اين اساس، تمام برنامه هاي زندگي زن بايد درچار چوب حفظ عفت صورت گيرد وآنچه كه سر انجام منتهي به ناپاكي وگناه وآميزشهاي نامشروع مي گردد، با يد از زندگي او حذف گردد. شكي نيست كه زنان درسنين جواني، ذاتاً

دل آرا ودلربا هستند، ودر نخستين برخورد با مرداني كه غريزه جنسي نيرومندي دارند، كشش خاصي نسبت به يكديگر پيدا مي كنند، ولي اين كشش همه جابه سود طرفين و بالأخص زن نيست. درست است كه اين جاذبه وكشش، اساس زناشويي است، ودست آفرينش، اين تجاذب را ميان آن دو پديد آورده تا درسايه آن، نخستين هسته هاي جامعه يعني خانواده راتشكيل دهند، ودرنتيجه نسل بشر محفوظ بماند، ولي اگر او با چنين دلربايي، دربرابر هر فردي ظاهر شود، ممكن است درمواردي خويشتن دار باشد، ولي درمواردديگر با شكست روبرو مي گردد، وآنچه نبايد بشود، مي شود. واگر زنان قوي ونيرومند وخويشتن دار، بر نفس خود مسلط باشند، همه زنان از نظر شخصيت وفكر يكسان نبوده وخويشتن دار نيستند. 2_ روي اين اساس، درشرايع آسماني مسأله پوشش براي زن مطرح بوده تا دل آرايي اورا به محارم وشوهر خود محدود ساخته واز اين طريق، به تحكيم بنياد خانواده كمك كند.

-------------- صفحه 128

اين كه گفتيم درشرايع آسماني، مسأله پوشش براي زن، يك اصل بوده، سخن گزافي نيست، وتلمود يهود بر آن نيز گواهي مي دهد(1). حتي اين مسأله را خردمندان جهان، با بررسي ومطالعه دريافته بودند ونميگذاشتند زنان، به جز كنيزان، دربرابر مردان بيگانه، خودنمايي كنند. درجامعه ساسانيان، زنان متشخص، جز درتخت روان روپوش دار، ازخانه بيرون نمي آمدند وهرگز به آنان اجازه داده نمي شد، آشكارابا مردان معاشرت داشته باشند. حتي در نقشهايي كه ازايران باستان بر جاي مانده صورت زن به طور واضح ديده نمي شود، فقط كنيزان، آزادي بيشتري داشتند، چون ناچار بودند ازمهمانان خواجه خود پذيرايي كنند(2). 3_ البته آن

سخت گيري كه در تلمود نسبت به پوشش زن وجود دارد، يا برخي از سخت گيريهايي كه در ايران باستان براي زن ديده مي شود، در اسلام محكوم بوده ويك نوع افراط حساب مي شود، ولي آنچه مسلم است، اين است كه پوشش ساده زن وجلوگيري ازآميزش آزادانه او با جوانان ومردان بيگانه،به عفت وپاكي او كمك شاياني مي كند، وبرهنگي وخود آرايي او در ادارات ومراكز كار وگذرگاهها، جز تحريك جنسي جوانان، نتيجه اي ندارد. 4_ بنا بر اين، الزام پوشش، فقط وفقط براي حفظ عفت اوست، نه زنجير اسارتي بر دست وپاي او ونه سدي در برابر تكامل فكري وعلمي وهنري او است، بلكه درحالي كه همه راههاي تكامل به روي او باز است، ولي همگي بايد درچار چوب حفظ گوهر گرانبهاي او به نام عفت، صورت گيرد، زيرا اگر از دست برود،

--------------

1 . تاريخ تمدن ويل دورانت،ج12، ص30. 2 . ايرانيان، جامعه ساسانيان،ج1، ص552.

-------------- صفحه 129

شيرازه زندگي مي پاشد ومحيط گرم خانواده تشكيل نمي گردد، يا پس از اندي به سردي و پاشيدگي مي گرايد.وبراي همين جهت زنان قانوني دردوره ساسانيان درخانه نگهداري مي شدند .(1) امروز، آمار وارقام با ما سخن مي گويد وحقايق را روشن مي سازد. امروز چه كسي است كه نداند قسمت اعظم فزوني طلاق در طبقات مرفه وحتي طبقات متوسط، مربوط به آزادي زنان درمحيط زندگي آنهاست، زيرا در سايه اين آزادي علاقه هاي حاكم بر محيط خانواده به سستي گراييده، وهريك از همسران درفكر ديگري مي افتند. درغرب، بنياد خانواده كاملاً سست و لرزان است وكمتر ازدواجي است كه به صورت پايدار ميان

جوانان و دختران باقي مي ماند، وغالباً پس از اندي جدا مي شوند ويكي از علل آن، آميزشهاي آزادي است كه ميان دختران و جوانان حاكم است. 5_ آيين مقدس اسلام، در كليه دستورهاي خود، آفرينش زن وصلاح وخير جامعه را درنظر گرفته وبراي زنان، درخارج محدوده زندگي، پوشش تصويب كرده است، تا عفت درون خانه كه به وسيله چهار ديواري حفظ مي شود، با عفت برون همآهنگ باشد، وزيبايي زن ودلارايي او، ازآن شوهران ومحارم بوده وغير آنان ازآن بهره اي نگيرند، پيامبر گرامي درسخنان خود، بهترين زن را چنين توصيف ميكند:بهترين زنان، زني است كه براي شوهر، فرزند بياورد، واورا دوست بدارد.عفيف وبا حيا باشد، براثر رفتار نيك، عزت خودرا درمحيط خانه حفظ كرده، ونسبت به همسر فروتن باشد، وتنها براي شوهر خود زينت كند، واز هرنوع دلارايي و دلربايي براي ديگران خود داري كند. سخن همسر را بشنود وفرمان اورا

--------------

1 . ايرانيان،جامعه ساسانيان،ج10،ص233.

-------------- صفحه 130

گوش كند ودرغياب او خواسته هاي اورا انجام دهد(1). اشتباه نشود كه اين حق يك طرفه نيست وشوهر نيز دربرابر آن، بايد حقوقي را در برابر همسر خود مبذول بداردودرست يك حقوق متقابل ميان زن ومرد از نظر اسلام حاكم است كه اسلام ازآن، با يك جمله فشرده تعبير آورده، آنجا كه مي فرمايد: (ولَهُنَّ مِثْلُ الّذي عَلَيْهِنَّ بالْمَعْروُفِ) (بقره /228) «آنان درست، دربرابر وظايف خويش، حقوقي نيز دارند وبايد با نيكي با آنان رفتار شود». پيشواي موحدان امير مؤمنان (عليه السلام) ، وقتي آگاه شد كه زنان كوفه، دركوچه و خيابان شهر به گونه اي راه مي روندكه به مردان تنه مي زنند، در

سخنراني خود چنين فرمود: «نُبِّئتُ أنّ نِساءكُمْ يُدافِعْنَ الرّجالَ في الطَريقِ.أَما تَسْتَحُون...»(2) «به من گزارش داده اند كه زنان شما در گذرگاهها به مردان تنه مي زنند. آيا شرم نمي كنيد؟...» ودر سخنان ديگري به مردم فرمود:«آيا شرم نمي كنيد، ننگ شما نيست كه زنانتان به بازار بروند و با مردان تنومند سفيد پوست روبرو شده و جا را بر يكديگر تنگ كنند؟»(3) نظام جمهوري اسلامي ثابت كرد كه پوشش زنان، نه تنها مانع از كار و كوشش وتلاش زنان درمشاغل مناسب نيست، بلكه زن درپرتو آن پوشش، مي تواند از مفاسد بي حجابي بكاهد، و درعين حال وظايف اجتماعي خودرا نيز انجام دهد. البته افراد مغرض وفتنه جو، پيوسته با شعار هاي مبتذل، وسروده هاي بي مغز،

--------------

1 . وسايل الشيعة، ج14، ص14. 2 . وسائل الشيعة، ج14، ص174. 3 . وسائل الشيعة، ج14، ص174.

-------------- صفحه 131

پوشش زنان رابه باد مسخره گرفته ودراين مورد آنچه نبايد بگويند، گفته اند، ولي زنان عاقل وخردمند، مي دانند كه اين شعارها يك نوع دعوت به هرزه گرايي وبي بند و باري است، وآنچه براي آنان هدف نيست، تكامل روحي ومعنوي زن است. ما در تاريخ اسلام، زنان آگاهي داريم كه از رسول خدا وپيشوايان معصوم، حديث آموخته اند و در كتابهاي رجال اسامي آنها ثبت شده است(1). در طول تاريخ درميان زنان پاكدامن سخنوراني بودند كه تاريخ، خصوصيات ومتون سخنرانيهاي آنان را ضبط كرده و ابن طيفور، متوفاي 303، كتابي دراين باره به نام «بلاغات النساء» نگاشته است، واخيراً «عمر رضا كحّالة» دانشمند عرب، كتابي به نام«أعلام النساء» نگاشته كه قسمت اعظم آنهارا زنان مسلمان

عفيف وپاكدامن تشكيل مي دهند. ودر زبان فارسي نيزكتابهايي درباره زنان با شخصيت اسلامي نوشته شده كه هركدام مي تواند تاريخچه زن را در طول چهارده قرن براي ما روشن سازد(2). درگذشت زه___را (عليها السلام)

سرانجام دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در سن 18 سالگي درسال يازدهم هجرت، هفتاد و پنج، يا نود وپنج روز پس از درگذشت پدرش، پس از بيماري ممتد كه معلول بي مهر يهاي امت، وتجاوز گروهي از دنيا طلبان به خانه او بود، جان به جان آفرين سپرد و به تعبير امام صادق (عليه السلام) جام شهادت نوشيد. انسان هرچند بخواهد بر بي مهريها وستمگريهاي امت اسلامي بر فرزندان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پرده پوشي كند، امانمي تواند مظلوميت يگانه يادگار پيامبر را فراموش

--------------

1 . به تنقيح المقال جلدسوم، بخش نساء مراجعه شود. 2 . رياحين الشريعة.

-------------- صفحه 132

كند وآن را ناديده بگيرد يا توجيه كند. دختري كه پيامبر گرامي كراراً او را به مردم سفارش كرده وپاره تن خود مي دانست با يك جهان قهر وخشم بر افراد بي وفا، درخانه خود درگذشت وبه نقل امام هشتم درخانه خود به خاك سپرده شد(1). درود خدا براو روزي كه ديده به جهان گشود، وروزي كه شهيدانه چشم از جهان بر بست، وروزي كه به فرمان خدا زنده مي شود. ما معترفيم كه دراين نوشتار كوتاه نتوانسته ايم كوچكترين حقي از دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ادا كنيم چنانكه نتوانستيم حقوق ديگر پيشوايان رانيز ادا نماييم، واصولاً هدف در كتاب آشنايي اجمالي است نه آشنايي تفصيلي. در اين

جا شايسته است اشعار نغز و پر معني دوست و برادر عزيزم جناب آقاي نخجواني را كه به درخواست اينجانب در پاسخ برخي از شعراي متأثر از وضع موجود در مال خود سروده اند، بياورم. هان! بر سر سوداي هوس، پا بزن اي زن *** يكچند، دم از عفت و تقوي بزن اي زن دون همتي و بي هنري، بر تو نزيبد *** حرف، از هنر و همت والا بزن اي زن لفظ هنر و پيشه تحريف، رها كن *** بگذر ز هوس، راي بمعنا بزن اي زن ***

--------------

1 . كافي، ج1،فصل مولد الزهراء ص461.

-------------- صفحه 133

از علم و فضيلت، عَلَم فخر و مباهات *** بر تارك نه گنبد مينا بزن اي زن تا كي پي مد رفتن و تقليد و تظاهر؟ *** پا بر سر اين شيوه بيپا بزن اي زن دامن چه زني بالا؟ رو قيمت خود را *** با پاكي دامانت، بالا بزن اي زن (اين جامه رسوا، بدل ما زده صد چاك *** صد چاك بر اين جامه رسوا بزن اي زن)! پرهيز كن از جلوه گري، روي ميفروز *** دل، بر سر اين كار، بدريا بزن اي زن كافي نبود «صورت زيبا» تو برو چنگ *** بر خوي خوش و «سيرت زيبا» بزن اي زن نيكومنش و پاك شو، آنگاه نكو روي *** با پاكي و نيكي ره دلها بزن اي زن زنهار! سر ناصح مشفق نزني مشت *** مشتي سر شيطان فريبا بزن اي زن در گوش، چو در كن سخن نغز صديقي *** هان! بر سر سوداي هوس پا بزن اي زن

صفحه 134

فصل سوم

فصل سوم

امام حسن (عليه السلام)

نخستين ميوه پيوند فرخنده علي (عليه السلام) با دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ، در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرت، در شهر مدينه ديده به جهان گشود. مراسم نامگذاري وساير آداب اسلامي مربوط به نوزاد، وسيله پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) انجام گرفت ونام «حسن» كه گويا تا آن موقع در ميان اقوام عرب مشهور نبود از طرف رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) براي او برگزيده شد(1). امام مجتبي (عليه السلام) از دوران پرعظمت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ،جد بزرگوار خود چند سالي را ببيش درك نكرد وتقريباً هفت ساله بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به درود حيات گفت وبه فاصله كوتاهي مادر گرامي او زهرا _ سلام اللّه عليها _ نيز ديده از جهان فرو بست. يگانه عامل تسلي امام حسن (عليه السلام) ونيز برادر وي امام حسين (عليه السلام) ، آغوش گرم و پرمهر پدرش علي (عليه السلام) بود. او از دوران جواني از لحاظ علم و دانش، چهره درخشان وممتازي به شمار مي رفت وبه مشكلات مردم پاسخ مي گفت(2). «سيوطي» در تاريخ خود مي نويسد: حسن بن علي (عليهما السلام) داراي امتيازات اخلاقي وفضايل انساني فراواني بود; او شخصي بزرگوار، باوقار، بردبار، متين، سخيّ وبخشنده ومورد علاقه مردم بود(3).

--------------

1 . ارشاد مفيد ص202شوبحار ج43ص253. 2 . دراين مورد به فروع كافي ج7ص33مراجعه شود. 3 . تاريخ الخلفاء ص172.

-------------- صفحه 135

در سخاوت وبخشندگي او همين كافي است كه در طول عمر مبارك خود، دوبار تمام اموال ودارايي خويش را در راه خدا

انفاق وسه بار دارايي خود را به دو نيم تقسيم فرمود، نيمي از آن را در راه خدا بذل كرد ونيمي را براي خود نگاه داشت(1). امام مجتبي (عليه السلام) وجبهه هاي جنگ

امام مجتبي (عليه السلام) فرد شجاع و با شهامتي بود وترس وبيم در وجود او راه نداشت. او درجنگ جمل از طرف اميرمؤمنان (عليه السلام)مأمور شد به كوفه برود ومردم را جهت شركت در اين جهاد مقدس دعوت كند. وقتي او وارد شهر شد، استاندار كوفه كه با علي (عليه السلام) روابط خوبي نداشت، از دستور امام حسن (عليه السلام) سرپيچي كرد، ليكن با وجود كارشكني هاي استاندار، آن حضرت توانست نه هزار نفر از مردم كوفه را به ميدان جنگ اعزام كند(2). امام حسن (عليه السلام) در اين جنگ... كنار پدر، در خط مقدم جبهه جنگيد، وحتي از ياران دلاور وشجاع علي (عليه السلام) سبقت مي گرفت وبر قلب سپاه دشمن حملات سختي مي كرد. او نه تنها در جنگ جمل در صف مقدم جبهه بود، بلكه در نبرد صفين با سخنان پرشور ومهيج خود مردم عراق را براي سركوبي سپاه شام دعوت كرد، وقتي او بر قلب سپاه دشمن حمله كرد، امير مؤمنان (عليه السلام) از ياران خود خواست تا او وبرادرش حسين بن علي (عليه السلام) را از ادامه جنگ باز دارند تا نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با كشته شدن اين دو شخصيت قطع نشود (3).

--------------

1 . تاريخ يعقوبي ج2ص215. 2 . الأخبارالطوال دينوري ص145. 3 . نهج البلاغه خطبه 202 ،طبع «عبده».

-------------- صفحه 136

پس ازشهادت امير مؤمنان (عليه السلام) در رمضان سال چهلم،

امام مجتبي (عليه السلام) به منبر رفت ودر باره فضايل پدر بزرگوار خود خطابه اي ايراد كرد، در اين موقع مردم كوفه گروه گروه برخاستند وبا «حسن بن علي (عليه السلام) » به عنوان جانشين پيامبر و رهبر امت، بيعت كردند واز اين طريق، زمامداري جامعه اسلامي بر حضرتش به صورت واجب عيني در آمد.زيرا از يك طرف از جانب خود پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)وشخص علي (عليه السلام) بر اين مقام منصوب شده بود و از طرفي هم بيعت و آمادگي مردم، حجّت را به ظاهر بر او تمام كرد واين دو امر سبب شد كه زمام امور مسلمانان را به دست گيرد وقريب شش ماه به اداره امور آنان بپردازد وبر كليه فرمانداران، استانداران، بخشداران، دستورات لازم را صادر فرمايد، امّا وقتي خبر شهادت علي (عليه السلام) به شام رسيد، معاويه با سپاهي گران وارتشي منظّم به سوي كوفه حركت كرد تا زمام امر مسلمانان را به دست بگيرد وحسن بن علي (عليه السلام) را وادار به تسليم سازد. سؤال مهم در باره امام مجتبي (عليه السلام) اين است كه چرا حضرتش راه صلح با دشمن را پيش گرفت، درحالي كه برادر ارجمند او، طريق جنگ ونبرد را برگزيد؟ واين خود موضوع گسترده اي است كه پيرامون آن، كتابها و رساله هايي نوشته شده است.ما انگيزه هاي صلح امام (عليه السلام) را در اين جا به صورت فشرده مي نگاريم وقبلاً ياد آورر مي شويم كه امام مجتبي (عليه السلام) صلح نكرد بلكه صلح بر او تحميل شد واوضاع و شرايط نامساعد، دست به دست هم داد ووضعي به وجود آورد كه

صلح به عنوان يك مسأله ضروري بر امام تحميل گشت به گونه اي كه حضرت، جز پذيرفتن صلح چاره اي نديد و هركس به جاي او بود ودر شرايط او قرار مي گرفت، چاره اي جز قبول صلح نداشت. زيرا سياست خارجي اسلام از يك سو ووضع داخلي عراق و سپاه حضرت از ديگر سو، جنگ را ايجاب نمي كرد واگر حضرت دست به جنگ مي زد به اسلام و تشيّع ضربت بزرگي وارد مي آمد. از نظر سياست خارجي، امپراطوري روم كه ضربه هاي شكننده اي از

-------------- صفحه 137

مسلمانان بر پيكرش داشت، در پي فرصت بود تا حمله گسترده اي را به كيان اسلام سازماندهي كند; روم وقتي از صف آرايي سپاه امام حسن (عليه السلام) ولشكر معاويه آگاه شد، آن را بهترين فرصت براي مقصود خود شمرد وبا سپاهي عظيم عازم كشور اسلامي شد. در چنين شرايطي شخصي مانند امام حسن (عليه السلام) كه رسالت او حفظ اساس اسلام است وظيفه اي جز اين نداشت كه با پذيرش صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند. يعقوبي مي نويسد: معاويه پس از عقد صلح با امام حسن (عليه السلام) به شام برگشت. در اين هنگام گزارشي به او رسيد كه امپراطور روم با سپاه منظم وبزرگي به قصد حمله بر كشور اسلامي از روم حركت كرده وچون در آن زمان دولت اسلامي را ياراي مقابله باارتش روم نبود، معاويه ناچار شد كه هر سال صد هزار دينار به دولت روم شرقي بپردازد(1). اين سند تاريخي نشان مي دهد كه اگر ميان دو سپاه درگيري رخ مي داد، امپراطور روم

شرقي برنده بود، نه حسن بن علي (عليه السلام)ونه معاويه. اين خطر با دور انديشي امام مجتبي (عليه السلام) برطرف شد، از اين جهت، امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد:«اگر امام مجتبي (عليه السلام) صلح را نمي پذيرفت، خطر بزرگي متوجه اسلام مي شد»(2). امّا از نظر سياست داخلي، امام حسن (عليه السلام) تمام راه ها جز صلح با معاويه را به روي خود بسته ديد. زيرا: اولاً: تمام ياران امام مجتبي (عليه السلام) همان ياران پدر او علي (عليه السلام) بودند كه در پنج سال خلافت آن حضرت هرگز اسلحه به زمين ننهادند واگر روزي هم سلاح به زمين

--------------

1 . تاريخ يعقوبي ج2ص206. 2 . بحار الأنوار ج44 ص1.

-------------- صفحه 138

نهادند، فرداي آن روز سلاح خود را بازگرفته ودر جبهه ديگر حاضر مي شدند، از اين رو يك نوع خستگي فوق العاده بر سپاه امام حاكم بودو وقتي خبر حركت سپاه معاويه به كوفه رسيد، امام، در مسجد خطابه هيجان انگيزي خواند وآنان را به مبارزه با باطل وشكيبايي وفداكاري دعوت كرد; وقتي از خطابه خود فارغ شد، همه سكوت را برگزيدند وكسي او را تصديق نكرد، اين سكوت بر برخي از ياران با ووفاي امام گران آمد ومردم عراق را قهرمان دروغين ومردمي ترسو وفاقد شجاعت خواندند(1). سرانجام پس از فعاليتها ونيز سخنراني هاي جمعي از ياران امام، گروهي در اردوگاه «نُخَيْلَة» گرد آمدند كه از چهار هزار نفر تجاوز نمي كردند وامام ناچار شد باز سخنراني مجددي فرمايد وگروه ديگري را به اردوگاه اعزام كند. اين وقايع،حالي كه از حكومت يك نوع خستگي و افسردگي بر سپاه امام بود

وهرگزچنين سپاهي نمي توانست درجبهه جنگ فاتح و پيروز شود. ثانياً: اعضاء سپاه امام بسيار ناهماهنگ وغير منسجم بود واز عناصر بسيار متضاد تشكيل يافته بود، عناصري كه هركدام براي خود هدفي داشت. سپاه امام را عناصر زير تشكيل مي داد: 1:ياران راستين امام علي (عليه السلام) وحضرت مجتبي (عليه السلام) كه تا سرحد جان آماده نبرد وپيكار بودند. 2: خوارج، اين گروه به دليل دشمني با معاويه در سپاه امام شركت كرده بودند، نه براي دوستي با امام مجتبي (عليه السلام) ودر حقيقت مخالف هر دو نفر بودند، هرچند عداوت آنان با معاويه بيشتر بود. 3: افراد سودجو ودنيا طلب كه براي منافع مادي خود در سپاه امام شركت كرده بودند واگر منافع خويش را در جهت مخالف مي ديدند قطعاً صدو هشتاد درجه

--------------

1 . مقاتل الطالبين ص39.

-------------- صفحه 139

تغيير جهت داده و عليه امام به مبارزه برمي خاستند. 4: افراد شكاك ودو دل كه هنوز حقانيت امام مجتبي (عليه السلام) بر آنان ثابت نبود وطبعاً در ميدان نبرد از خود فداكاري ودليري نشان نمي دادند. 5: گروهي كه تنها به دليل حضور رئيس قبيله خود درركاب امام، در سپاه حضرت مجتبي (عليه السلام)شركت كرده بودند واگر رئيس قبيله از طريق تطميع ويا تهديد تغيير موضع مي داد، آنان نيز تغيير موضع مي دادند. آيا اين سپاه فاقد هماهنگي وانسجام مي توانست در طريق هدف مشخصي جنگ ونبرد كند؟ بطور مسلّم نه; بلكه چنين جنگي جز شكست وكشته شدن ياران راستين امام نتيجه ديگري نداشت. گواه روشن بر اينكه امام خواهان پيكار با معاويه بود وسرانجام صلح بر او تحميل شد،

اين است كه امام درمدائن (آخرين نقطه اي كه سپاه حضرت تا آنجا پيشروي كرد) سخنراني جامعي فرمود وياد آور شد، معاويه پيشنهادي به ما كرده است كه دور از انصاف وبرخلاف هدف بلند وروح بزرگ مااست; اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، ما با او به مبارزه برخيزيم وپاسخ او را با شمشير بدهيم واگر طالب زندگي و عافيت هستيد، پيشنهاد او را بپذيريم ورضايت شما را تأمين نماييم; وقتي سخن امام به اين جا رسيد، سپاه حضرت با فريادهاي «البقية البقية»،«زندگي زندگي» پرده از منويات واقعي خود برداشتند. فرض كنيد امام حسن (عليه السلام) فرمانده سپاه شام بود ومعاويه فرمانده سپاه عراق، آيا معاويه مي توانست جزكاري را كه امام حسن (عليه السلام) در پيش گرفت، عمل كند؟! اصولاً شرايط حاكم در عصر امام حسن (عليه السلام) غير از شرايط حاكم بر عصر امام حسين (عليه السلام) بود; زيرا در عصر امام مجتبي (عليه السلام)شهادت آن حضرت به وسيله معاويه موجي از خشم و غضب در مردم بر ضد حزب اموي ايجاد نمي كرد ومردم

-------------- صفحه 140

چنين تصور مي كردند كه خليفه اي ويا مدعي خلافتي به وسيله مدعي ديگري كشته شده است. صلح امام مجتبي (عليه السلام) اين فرصت را به مردم داد تا پرده از چهره طاغيان برداشته شود و آنان را آنچنان كه هستند بشناسند. اتفاقاً در طول حكومت نخستين حاكم اموي(معاويه) روشن شد كه حكومت براي آنان هدف است ونه وسيله ترويج اسلام، واصولاً آنچه كه براي آنان مطرح نيست اسلام ورسالت الهي است. در پرتو تدبير امام مجتبي (عليه السلام) وروشن شدن واقعيت اين

گروه، برادر وي امام حسين (عليه السلام) موفق شد آن انقلاب بزرگ را پديد آورد و با شهادت خود بار ديگر اين حزب رسوا را رسواتر سازد و خشم توده ونفرت آنان را بر ضد حزب حاكم برانگيزد. متن پيمان صلح

متن پيمان صلح امام حسن (عليه السلام) نموداري از كوششهاي وي در تأمين هدفها وآرمانهاي مقدس اسلام است. هرگاه يك فرد باريك بين، يكايك مواد صلح نامه را مورد بررسي قرار دهد به روشني داوري مي كند كه امام در آن شرايط خاص ازاين طريق خواسته است آرمان هاي مقدس اسلام را حفظ كند. اينك مواد پيمان: 1: حسن بن علي (عليه السلام) حكومت وزمامداري را به معاويه واگذار كند، البتّه با اين شرط كه معاويه طبق قرآن و روش پيامبر عمل كند. 2: پس از درگذشت معاويه، خلافت ازآن حسن بن علي (عليه السلام) است واگر براي او حادثه اي پيش بيايد، خلافت ازآن حسين بن علي (عليه السلام) مي باشد ومعاويه حق ندارد براي خود جانشين معيّن كند. 3: بدعت ناسزا گفتن واهانت به امير مؤمنان علي (عليه السلام) چه در حال نماز وچه در غير آن حال، بايد ممنوع شود واز او جز به نيكي يادي نگردد.

-------------- صفحه 141

4: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است بايد زير نظر امام مجتبي (عليه السلام) مصرف شود ومعاويه بايد هرسال از خراج «داراب گرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداي جنگ جمل وصفين كه در ركاب اميرمؤمنان (عليه السلام)كشته شده اند تقسيم كند. 5:معاويه متعهد بشود كه تمام مردم، اعم از ساكنان عراق و شام وحجاز

(از هر نژادي كه باشند) از تعقيب وآزار وي در امان باشند ويك نفر از آنان نبايد به دليل فعاليّتهاي گذشته خود بر ضد معاويه، تحت تعقيب قرار گيرد وتمام ياران علي (عليه السلام) در هركجا هستند بايد در امان باشند وهيچ يك ازآنان را نبايد آزار داد وجان ومال و خانواده پيروان علي (عليه السلام) همگي بايد در امن وامان باشد، واموالي كه از بيت المال در دست آنها است پس گرفته نخواهد شد. آنگاه در پايان پيمان، معاويه متعهد مي شود كه تمام اصول پيمان را به دقت اجرا كند وخدا را براين مسأله گواه مي گيرد وتمام بزرگان ورجال شام نيز بر اين امر گواهي داده اند(1). ما در اين جا به شرح زندگاني امام حسن (عليه السلام) واسرار صلح او پايان مي دهيم وبا تذكر نكته اي اين بحث را به آخر مي رسانيم. يكي از دسيسه هاي حزب اموي و پس از آنان بني عباس، اين بود كه با جعل ونشر اخبار دروغ، افكار عمومي را نسبت به خاندان علي (عليه السلام)بدبين سازند; ازاين جهت، مي بينيم شخصيتي مانند امام مجتبي (عليه السلام) را كه بيست و پنج بار پاي پياده وگاهي با پاي برهنه به زيارت خانه خدا رفته وبرگشته است، به برخي از مسائل متهم كرده اند، مثل اينكه گفته اند، امام مجتبي (عليه السلام)همسران زيادي گرفت و طلاق داد

--------------

1 . درباره مواد پيمان صلح به كتاب صلح الحسن، آل ياسين،صفحات 259،261 مراجعه شود.

-------------- صفحه 142

وغالباً اين اخبار به وسيله درباريان ومداحان دودمان اموي جعل شده و درميان مسلمانان پخش گرديده است; اين مطلب با

بررسي وضع راويان اين اخبار كاملاً روشن وواضح است(1). معاويه، «جُعده» همسر امام مجتبي (عليه السلام) را كه دختر اشعث بن قيس و وابسته به يكي از خانواده هاي ضد علوي بود، تحريك كرد وصد هزار درهم براي او فرستاد ووعده داد كه اگر حسن بن علي (عليه السلام) را مسموم سازد او را به همسري فرزند خود يزيد در مي آورد، همسر جنايتكار، فريب وعده هاي پوچ معاويه را خورد وامام را مسموم كرد و به شهادت رسانيد. معاويه كه گزارشهاي رسيده از مدينه را به دقت مي خواند، وقتي از شهادت امام آگاه شد، فوق العاده خوشحال گشت، زيرا بزرگترين مانع در برابر مقاصد خود را منتفي ديد(2).

--------------

1 . راويان اين اخبار از افرادي مانند ابوالحسن علي بن محمد معروف مدايني است كه از طرفداران دودمان بني اميّه مي باشد. وي مبلّغ رسمي بني اميه بود واشعا ر زيادي درباره آنان سروده است. 2 . عقد الفريد ج4ص251 الإمامة والسياسة ج1ص174، مروج الذهب جص105وغيره.

-------------- صفحه 143

فصل چهارم

فصل چهارم

امام حسين (عليه السلام)

سومين پيشواي جهان شيعه، حضرت حسين بن علي (عليه السلام) دومين ميوه پيوند فرخنده علي (عليه السلام) با دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)است. او در سوم شعبان سال چهارم هجرت ديده به جهان گشود ومراسم نامگذاري او مانند برادرش حسن بن علي (عليه السلام) به وسيله پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) انجام گرفت ودر آغوش پر مهر رسول گرامي ومادر عزيز خود زهرا _ عليها سلام _ پرورش يافت. پيامبر در حق او وبرادر گرامي وي حسن بن علي (عليه السلام)فرمود:«دو فرزند من حسن وحسين

پيشوايان امت مي باشند، خواه قيام كنند يا از قيام دست كشند.» مهمترين حادثه در حيات سومين اختر آسمان ولايت، جانبازي، فداكاري وشهادت وي وفرزندان وياران عزيزش در دشت كربلا است. حادثه اي كه عقلها را تكان داده وتمام حادثه ها را در برابر خود به دست فراموشي سپرده وپيوسته در صفحات تاريخ باقي وپايدار است. هرحادثه بزرگ وعظيمي كه درجهان روي مي دهد، طولي نمي كشد كه جزر ومد زندگي، آن را به دست فراموشي مي سپارد، ومرور زمان از هيجان وفروغ آن مي كاهد وازآن نامي جز در صفحات تاريخ باقي نمي ماند. گويا حوادث تاريخي بسان غذا است، همان گونه كه غذا پس از آنكه وارد معده شد از طريق دستگاه گوارش به صورت هاي مختلفي در آمده وهضم مي گردد، همچنين حوادث ورويدادها، در هاضمه بزرگ جهان به تدريج هضم

-------------- صفحه 144

گرديده وحوادث ديروز جاي خود را به حوادث جديدتر مي دهد; اين قانون مسلّم و طبيعي جهان، تاريخ وجامعه است. ليكن برخي حوادث، جنبه استثنائي دارد وبسان برليان وطلا كه معده انسان قادر به هضم آن نيست، در هاضمه بزرگ روزگار هضم نمي گردد وگذشت زمان از قدرت بقاي آن نمي كاهد. تاريخ مردان الهي وفداكاري پيامبران آسماني وانقلابهايي كه به وسيله پيشوايان بزرگ الهي صورت پذيرفته است، همگي از اين نوع حوادث است كه گذشت روزگار، بر اثر ارتباط وپيوندي كه اين رويدادها با فطرت انسان دارد آن را بي رنگ نمي كند بلكه براي ابد در خاطره ها زنده وجاويد مي ماند. نهضت حضرت حسين بن علي (عليه السلام) وهنگامه خونين عاشورا يكي از حوادث جاويدان

بشريت است وتجربه گذشت اين همه سال، بزرگترين گواه آن مي باشد. در تاريخ خونين كربلا سه موضوع، بيش از مطالب ديگر، شايان توجه ونيازمند بررسي هاي دقيق و عميق تاريخي است: 1: علل وموجبات قيام امام حسين (عليه السلام) 2: كيفيت انقلاب ونهضت امام حسين (عليه السلام) 3: نتايج وپيامدهاي نهضت. اينك ما در باره هر سه موضوع به صورت فشرده سخن مي گوييم وبحث در باره موضوع سوم را به كتابهايي كه در زمينه نهضت حسين بن علي (عليه السلام) ونتايج درخشان آن نگاشته شده است، ارجاع مي دهيم. 1:علل وموجبات قيام امام حسين (عليه السلام)

الف: روشنترين علّت بر قيام وانقلاب حسين بن علي (عليه السلام) انحرافاتي بود كه در دستگاه حكومت اسلامي آن روزگار پديد آمده بود واين انحرافات با تسلّط حزب

-------------- صفحه 145

اموي بر مردم، كاملاً نمايان بود. حزب اموي كه در رأس آن ابوسفيان قرار داشت، پس از سالياني نبرد با پيامبر، هنگام فتح مكّه به ظاهر اسلام آورد اماكفر ونفاق خود را در دل محفوظ داشت. حتي در دوران خلافت عثمان، معاويه دريك جلسه خصوصي كه همه سران آن را خاندان بني اميه تشكيل مي دادند جرأت پيدا كرد وگفت:«اكنون كه فرمانروايي از آن بني اميه است گوي خلافت را برباييد وبه يك ديگر پاس دهيد وكوشش كنيد كه از دودمان بني اميه بيرون نرود ودر اعقاب وفرزندان شما براي ابد محفوظ بماند، من سوگند ياد مي كنم كه نه بهشتي دركار است ونه دوزخي»(1). حزب اموي، روزگاري به صورت علني بر ضد اسلام فعاليّت مي كرد، پس از فتح مكّه، اين حزب مخفي شد وفعاليت

خود را به صورت زيرزميني ادامه داد ودر قيافه به ظاهر اسلامي، براي ريشه كن كردن دين كارهايي صورت مي داد. حكومت پنج ساله امير مؤمنان (عليه السلام) هر چند بسياري از ريشه هاي اموي را قطع كرد ولي به دليل كوتاه بودن دوران حكومت آن راد مرد الهي، عمال حكومت اموي ريشه كن نگرديدند وپس از شهادت آن حضرت، فرزند ابوسفيان (معاويه)، بر كشورهاي اسلامي تسلط يافت و كارگزاران ستمگر و يغماگر خود، مانند زياد، عمرو عاص، سمره، مروان و... را بر جان، مال و بيت المال مسلمانان مسلط ساخت. حُجر بن عدي و رُشيد هجري، وعمرو بن حَمِقْ و ميثم تمار و صدها منادي حق وآزادي را به علّت مبارزه با خودكامگي وي، به وضع فجيعي كشت. معاويه در طول خلافت بيست ساله خود،پايه هاي حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه عصاره فساد وميوه درخت پليد اموي بود محكم واستوار ساخت وبدين گونه پس از مرگ معاويه در نيمه رجب سال شصت هجري، مردي روي كار آمد كه نه تنها تربيت ديني نداشت، بلكه با اسلام و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) روي كينه توزي هاي دوران

--------------

1 . استيعاب 2/690.

-------------- صفحه 146

جاهليت وجنگ هاي بدر و اُحد واحزاب، شديداً مخالف بود. حكومتي كه بايد تداوم بخش رسالت اسلام، مجري قوانين وحدود، نماينده افكار وآراء مسلمانان وتجسم روح جامعه اسلامي باشد، به دست مرد پليدي افتاد كه آشكارا موضوع رسالت ووحي محمدي (صلي الله عليه وآله وسلم) راانكار مي كرد، وهمچون نياي خود ابوسفيان همه را پنداري بيش نمي دانست!(1) يزيد براساس تعليمات مسيحيّت پرورش يافته بود وقلباً به

آن تمايل داشت واز طرفي جواني ناپخته، شهوت پرست، خودسر، خوشگذران، عياش، فاقد دور انديشي واحتياط بود(2). تفاوتي كه پدر با پسر داشت، در اينجا بود كه پدر به ظاهر پاي بند به اسلام بود، ولي فرزند او پس از رسيدن به حكومت نتوانست حتي به صورت ظاهر خود را ديندار وبا ايمان بنمايد; وي آشكارا مقدّسات اسلامي را زير پاي مي گذاشت ودر راه ارضاي شهوات خود از هيچ چيز فرو گذار نكرد. رسماً شراب مي خورد ودر شب نشيني ها وبزم هاي اشرافي به باده گساري مي پرداخت وبي باكانه اشعاري مي سرود كه ترجمه آنها چنين است: «ياران هم پياله من برخيزيد! وبه نغمه مطربان خوش آواز گوش دهيد وپياله ها را پي در پي سركشيد، نغمه دلپذير ساز وآواز، مرا از نداي اللّه اكبر واز شنيدن بانگ اذان باز مي دارد ومن حاضرم حوران بهشتي را با نيم خورده ظرف شراب عوض كنم»(3). هم اوعلناً به مقدّسات اسلام توهين مي كرد، گرايش خود را به آيين مسيحيت

--------------

1 . البداية والنهاية ص197، مقاتل الطالبين ص120. 2 . مروج الذهب جص77. 3 . تذكرة الخواص ابن جوزي ص291.

-------------- صفحه 147

پنهان نمي داشت ومي گفت:«اگر شراب در آيين احمد حرام است تو آن را به آيين مسيح بن مريم بنوش»(1). دربار يزيد، كانون فساد وگناه بود وآثار شوم آن حتي به اماكن مقدسي همچون مكّه و مدينه رسيده بود(2). در اين هنگام بود كه حسين بن علي (عليه السلام) شرايط را براي انقلاب و نهضت كاملاً آماده ديد، زيرا ديگر مزدوران بني اميه نمي توانستند هدف هاي قيام حسين بن علي

(عليه السلام) را در افكار عمومي دگرگونه جلوه دهند وآن را كشمكشي بر سر قدرت وسلطه قلمداد كنند، زيرا توده ها به چشم خود مي ديدند كه رفتار حكومت بر ضد موازين ديني وتعاليم الهي است وهمين مطلب مجوّز آن بود كه حسين (عليه السلام) ياران راستين اسلام را از گوشه وكنار جهان پيرامون خود فرا خواند وبر ضد حكومت قيام كند; قيامي كه هدف از آن احياء اسلام و سنن ديني، نه تصاحب خلافت وقدرت بود. پس از شهادت حسن بن علي (عليه السلام) در سال پنجاه هجري،شيعيان عراق جنبش خاصي از خود نشان دادند وبا حسين (عليه السلام) به مكاتبه پرداختند واز امام درخواست كردند كه معاويه را از حكومت خلع كند; امام در پاسخ آنان ياد آور شد كه او با معاويه عهد وپيماني دارد ونمي تواند آن را بشكند. پس از درگذشت معاويه، امام حسين (عليه السلام) در نيمه رجب سال شصت، وقتي موانع شرعي را منتفي ديد وشرايط را براي قيامي مفيد وسازنده آماده تشخيص داد، در پاسخ دعوت مردم عراق، ويژگيهايي را كه بايد زمامدار مسلمين داشته باشد، بيان فرمود: «امام وپيشواي مردم كسي است كه از روي قرآن حكومت وداوري كند، عدالت

--------------

1 . فإن حرمت يوماً علي دين أحمد *** فخذها علي دين المسيح بن مريم تتمة المنتهي ص43. 2 . مروج الذهب ج 3 ص77.

-------------- صفحه 148

پرور ودادگستر، پيرو آيين حق ودر راه خدا خويشتن دار باشد»(1). امام در يكي از سخنرانيهاي خود در نزديكي كربلا به انگيزه قيام خود اين چنين تصريح مي فرمايد:«اي مردم پيامبر خدا فرمود: هركس فرمانرواي ستمگري را ببييند

كه حرامهاي خدا را حلال مي شمارد، پيمانهاي خدا را مي شكند، با سنّت پيامبر او مخالفت ميورزد، در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز فرمانروايي مي كند، بازبان وعمل مخالفت خود را اظهار نكند، خدااو را همراه فرمانرواي جائر در آتش قرار مي دهد». «هان اي مردم، يزيد ويزيديان اطاعت شيطان را بر گردن نهاده وپيروي از خداي رحمان را ترك گفته، فساد را گسترش داده و قوانين الهي را تعطيل كرده اند، بيت المال را به خود اختصاص داده اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند ومن در اعتراض بر اين حكومت شايسته ترينم» (2). ب: قيام آگاهانه

بحث مهم در انقلاب حسيني (عليه السلام) بررسي چگونگي آن است كه آيا حركت امام قيام بود يا انفجار؟ گروهي كه مي خواهند پيوسته همه حوادث مقدس بشري را با مقياس هاي نارسا بسنجند، قيام حسين بن علي (عليهما السلام) را از به انفجار ناآگاه تفسير(3) مي كنند، يعني همان گونه كه گاهي دگرگوني هاي تدريجي در پديده هاي مادي به پايه اي مي رسد كه ديگر پديده پذيراي آن تغييرات نيست، وكم كم افزايش تغييرات

--------------

1 . «مَا الاْمامُ إلاّ الْحاكِمُ بِالْكِتابِ،اَلْقائِمُ بِالْقِسْطِ،الدّائِن بِدِينِ الْحَقِّ اَلْحابِسِ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ اللّهِ» ارشاد ص210. 2 . تاريخ طبري ج3. 3 . اساس اين تفسير را يكي از اصول چهارگانه ديالكتيك به نام تبديل كميت به كيفيت تشكيل مي دهد.

-------------- صفحه 149

جزئي به پيدايش پديده اي جديد مي انجامد،مثلاً افزايش حرارت آب، حدّ معيني دارد، آنگاه كه درجه حرارت بالا رفت خواه ناخواه آب تبديل به بخار مي شود،

جامعه نيز تا حدي مي تواند ستم طبقه ستمگر را پذيرا شود، ليكن هنگامي كه با انفجاري، بر ضدّ نظام حاكم انقلابي بر پا مي كند; از اين رو مي گويند «پس از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) فشار دستگاه اموي بر ملّت مسلمان وطبقه ستمديده رو به افزايش نهاد، وهنگام زمامداري فرزندش يزيد، به اوج خود رسيد، جام صبر جامعه لبريز شد وانفجار بزرگي رخ داد كه قيام حسين (عليه السلام) نمايشي از اين انفجار قهري بود. اين داوري درباره نهضت حضرت حسين (عليه السلام) يك نوع پيشداوري است كه از عقيده شخصي تحليلگران مادي سرچشمه مي گيرد، واگر آنان به متن تاريخ قيام آن حضرت مراجعه مي كردند وواقع بين وحق گرا بودند، هرگز در باره نهضت ارزشمند امام حسين (عليه السلام) چنين داوري نمي كردند. از آنجا كه اين نوع تحليل گران، اصل «تبديل كميّت به كيفيّت» را به طور دربست در باره پديده هاي طبيعيي پذيرفته اند، واز طرف ديگر معتقدند كه اصول حاكم بر طبيعت ناآگاه، بر جامعه وتاريخ بشر آگاه نيز بدون كم وكاست حاكم است، قهراً ناچار شدند كه قيام فرزند علي (عليه السلام) را نيز با اين بينش توجيه كنند واگر آنان اين اصل را جهان شمول نمي دانستند ويا از اصل «طبيعت مآبي» در انسان (آنچه بر طبيعت فاقد شعور حاكم است، بر جامعه وتاريخ آگاه نيز حاكم است)، پيروي نمي كردند، هرگز انقلاب سالار شهيدان را انفجار ناآگاه (كه نتيجه آن بي ارزش قلمداد كردن آن مي باشد) نمي ناميدند. اشكال كار اين گروه اين است كه همه چيز وهر نهضتي را با مقياس هايي

محدود مادي تفسير مي كنند واگر به قيامي برخوردند كه با آن نمي سازد به ناچار دست به تحريف زده و«تز» يك بعدي خود را ترجيح مي دهند. در منطق مادي انفجار يك جامعه مانند انفجار ديگ بخاري است كه

-------------- صفحه 150

دريچه هاي اطمينان آن كاملاً مسدود است و انفجار خودبه خود وخواهي نخواهي رخ خواهد نمود، زيرا ظرفيت جامعه از نظر تحمّل فشار وستم محدود است وآنگاه كه لبريز شد،انفجار به صورت يك پديده قطعي تحقّق مي يابد. قيام انفجاري در مقياس كوچك آن مانند انفجار يك انسان پر عقده است كه بدون اختيار آنچه در دل دارد بيرون مي ريزد، هرچند بعداً پشيمان مي گردد. با اين بينش، قيام انفجاري فاقد هر نوع ارزش اخلاقي است وهرگز نمي توان قهرمان انقلاب را ستود، زيرا تمام شركت كنندگان در صحنه قيام، تماشاگران انقلابند نه بازيگران آن، وعامل مؤثر تنها همان افزايش تضادها ونارحتي وستمگري هايي است كه خود را از طريق هيجانها وشورشها نشان مي دهد وگروه پرخاشگر را به مخالفت وبراندازي وا مي دارد. از اين جهت،طرفداران اين تز معتقدند، براي جلو انداختن انفجار بايد بر تضادها افزود وناراحتي ها را دو چندان كرد، تا ديگ بخار جامعه، خود به خود منفجر شود ونظام را بر افكند. در اين جا دو مطلب قابل بررسّي است: 1: آيا نبردهاي انفجاري ارزش اخلاقي دارد؟ 2: آيا قيام حضرت حسين (عليه السلام) با اين مقياس قابل ارزيابي است يا يك قيام آگاهانه بود، وهرگز فشارها وتضادها عامل اصلي چنين حركتهايي نمي تواند باشد بلكه بيش از همه، عوامل انساني واخلاقي در آن نقش دارد؟

درباره مطلب نخست كافي است بدانيم كارهاي خارج از اختيار، هرچند مؤثر وسودمند باشد، فاقد ارزش اخلاقي وحسن فاعلي است; فرض كنيد جانور درنده اي مي خواهد به انسان شريفي حمله كند وتير اندازي ناآگاه از جريان وبدون اطلاّع از اينكه آن انسان شريف نزديك است در چنگال درنده قرار گيرد با پرتاب

-------------- صفحه 151

تيري آن حيوان را بكشد ودر نتيجه آن انسان نجات يابد، چنين كاري نمي تواند تحسين انسان را نسبت به كار تيرانداز بي هدف برانگيزد، زيرا او از نتيجه كار خود كاملاً ناآگاه بود، در اين صورت چگونه مي توان او را تحسين كرد. اگر تنش هاي عظيم اجتماعي از اين مقوله است. انقلابيون، فاقد اختيار وآزادي از تضاد طبقاتي وفشارهاي دروني كه كوهي را به حركت مي آورد وسيلي بزرگ به راه مي اندازد، تحريك مي شوند ودست به انقلابي سترگ مي زنند، مسلّماً چنين كاري هيچ گونه ارزش اخلاقي ندارد. در فتح اسپانيا، پس از ورود سپاه اسلام از راه دريا به آن سرزمين، به دستور فرمانده كل سپاه اسلام، تمام كشتي ها كه وسيله بازگشت آنان بود، سوزانده شد، وهمه تداركات غذايي جز مقدار كمي را به دريا ريختند، آنگاه، فرمانده به سپاهيان گفت، پشت سر شما دريا وپيش روي شما قواي دشمن است وتوقف در اين نقطه نتيجه اي جز مرگ ندارد، پس چاره اي جز جنگيدن وتسخير كردن نداريد; از اين رو همگي گام به پيش نهادند وبر دشمن چيره شدند;عمل اين فرمانده،هرچند تحسين جهانيان را برانگيخت، زيرا با كمال آزادي، خود را در كام دشمن قرار داد، ليكن براي اين پيروزي آن هم

نسبت به سپاه نمي توان در دفتر اخلاق صفحه اي گشود وآن را يك عمل ارزشمند خواند، چون كاري ارزش دارد كه انسان بر سر دو راهي قرار گيرد ويكي از راه ها را كه همراه فضيلت است با كمال حريت وآزادي برگزيند، نه اينكه تمام درها را به روي خود بسته ببيند وجز يك راه براي او باقي نماند، آنگاه ناچار شود كه آن را بپيمايد.

-------------- صفحه 152

حسين بن علي (عليه السلام) وقيام آگاهانه

پس از رحلت امام مجتبي (عليه السلام) زمينه نهضت برادرش امام حسين (عليه السلام) وشيعيان وي آرام آرام فراهم مي آمد; آن حضرت معاويه را در اجتماعات بزرگ مورد سؤال قرار مي داد وجنايات او را بر امّت اسلام بر مي شمرد وگاهي از طريق نامه، او را به قيام و نهضت تهديد مي كرد، آنگاه كه معاويه به آغوش مرگ رفت وپست ترين و رذل ترين فرد را جانشين خود قرار داد، هسته هاي نهضت حسين (عليه السلام) تشكّل يافت وآن حضرت مسلمانان را از راههاي گوناگون بر قيام وانقلاب دعوت فرمود. اين كارها از خطوط حساب شده اي حكايت داشت كه سرور آزادگان آنها را ترسيم مي كرد وامّت را به پيمودن آن خطوط دعوت مي كرد، حال چگونه ميتوان قيام او را انفجار ناآگاه خواند وآن را در رديف انقلاب هاي بي ارزش قرار داد. گذشته بر اين قراين تاريخي فراواني دال بر انقلاب آگاهانه اوست كه به پاره اي از آنها اشاره مي رود: 1_ سخنراني امام هنگام اخذ بيعت براي يزيد

معاويه پس از اينكه امام مجتبي را به شهادت رساند، از طريق تطميع وتهديد،

موافقت گروهي از شخصيتها را براي بيعت با يزيد جلب كرد، آنگاه كه وي با حسين بن علي (عليه السلام) روبرو شد، امام به وي چنين فرمود: «توصيفي را كه در باره كمال وكارداني فرزندت يزيد كردي شنيدم، مي خواهي مردم را به اشتباه بيندازي، گويا تو در باره فرد ناشناخته اي سخن مي گويي، گويا آگاهي خاصي داري كه ما آن را نداريم، يزيد موقعيت ولياقت خود را به اين كار

-------------- صفحه 153

نشان داده است، او يك فرد سگ باز وكبوتر باز است وپيوسته با زنان رامشگر و نواختن انواع دستگاههاي موسيقي دمساز است، چه بهتر كه از اين كار صرف نظر كني و بار سنگين گناه خود را سنگين تر نسازي...»(1). 2_ نامه امام به معاويه

امام نامه مفصلي به معاويه مي نويسد وجرايم بزرگ او را كه در رأس همه قتل صالحان وبزرگان صحابه ورجال پرهيزكار از شيعيان علي (عليه السلام)قرار دارد، بر مي شمرد، آنگاه در آن نامه مي افزايد: «چون به دليل پاره اي از تنگناها بر ضد تو قيام نكرده ام مي ترسم، زيرا ممكن است كه عذرهاي من در درگاه الهي پذيرفته نباشد». آنگاه در پايان ياد آور مي شود، يكي از جرايم نابخشودني تو اين است كه براي فرزند خود كه شراب مي نوشد وبا سگها بازي مي كند، از مردم بيعت گرفتي(2). 3_ سخنراني امام در سرزمين مني

امام در اواخرحكومت معاويه در سرزمين «مني» در اجتماعي فزونتر از نهصد نفر كه در آن شخصيتهاي بزرگي از بني هاشم وياران رسول خدا و فرزندان آنان ونيز تابعان شركت داشتند، با يك سخنراني مستدل، در باره نظام

حاكم بر كشور اسلامي، به ايراد سخن پرداخت واز آنان خواست تا سخنان او را به افراد ديگر برسانند وبراي شخصيتهاي بزرگي كه در بلاد اسلامي به سر مي برند بنويسند، وپس از بازگشت به سرزمين خود، امام را از نظريه خويش آگاه سازند.

--------------

1 . الإمامة والسياسة ج1ص170. 2 . الإمامة والسياسة ج1ص165.

-------------- صفحه 154

او سخن خود را در باره طاغوت زمان (معاويه) آغاز كرد وجناياتي كه او در باره امّت اسلامي به ويژه شيعيان علي مرتكب شده است، ياد آور شد. حسين بن علي (عليهما السلام) در اين مجمع، بسياري از آياتي را كه در حق خاندان رسالت وارد شده ويا سخناني كه پيامبر در باره آنان گفته بود ياد آور شد، واز حضار كه استوانه هاي اسلام در مكّه ومدينه وديگر بلاد بودند، تصديق وگواهي خواست، آنگاه آنان را به خدا سوگند داد، كه اين خاندان را به افراد متعهد وبا ايمان برسانند(1). گذشته از همه اينها امام روز هشتم ذي الحجة حج را به «عمره مفرده» تبديل كرد ودر برابر انبوهي از مردم انگيزه انصراف خود را از شركت در مراسم حج وخروج به سوي عراق تشريح فرمود: «مرگ همچون قلاده عروس بر گردن انسان بسته است ومن همانند علاقه يعقوب به يوسف، به نياكان خود مشتاقم، من از همين جا، نقطه اي را كه در آن به شهادت مي رسم وگرگ هاي بيابان بندهاي بدن مرا قطعه قطعه مي كنند مي نگرم»، آنگاه افزود:«كساني كه مي خواهند در اين راه خون بدهند وبه لقاء الهي بپيوندند، آماده حركت باشند; من بامدادان حركت مي كنم»(2). آيا پس از سخنراني

امام در بين راه كربلا ونيز شب عاشورا كه ياران خود را مرخص مي كند واز بيعت آنان صرفنظر مي فرمايد، صحيح است كه نهضت پر ارزش حسين (عليه السلام) را انفجار ناآگاه بناميم...؟!

--------------

1 . اصل سليم بن قيس ص183 ، 186 طبع نجف. 2 . لهوف ص41طبع بغداد .

-------------- صفحه 155

نتايج قيام حسين بن علي (عليه السلام)

در باره نتايج نهضت مقدس حسين بن علي (عليه السلام) وبازتاب آن، سخن به قدري گسترده است كه نمي توان جز قطره اي از دريا را بيان نمود: الف __ رسوا ساختن هيأت حاكمه

در باره علل قيام حسيني ياد آور شديم كه خليفه ستمگر وقت بر اثر افكار موروثي از خانواده ومحيط تربيت، كوچكترين احترامي به قوانين اسلام نمي گذاشت، علناً شراب مي نوشيد، مجالس عيش ونوش ونوازندگي ترتيب مي داد، با سگ و بوزينه مأنوس بودو... از اين رو دين ومذهب، بازيچه يزيد و هواداران او شده بود كه مي رفت قلوب را منقلب وافكار را دگرگون سازد. شهادت امام در آن شرايط، اين درس بزرگ را به مردم داد كه اسلام بالاتر از جان، مال وفرزند است ومسلمانان بايد در مقابل حكومتهاي منحرف از همه چيز خود بگذرند; اسلام وقرآن آنچنان عزيز و با ارزش است كه مثل حسين، جان خود را فداي او كرد. از ديگر سو، شهادت حضرت آنچنان بني اميه را رسوا كرد كه حساب آنان را از جامعه اسلامي ودين وقرآن جدا ساخت وآنان را به عنوان دشمن دين وخاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وعناصر شرارت و پستي معرفي كرد. از اين جهت شاعر بزرگ هندي

(معين الدين اچميري) حسين بن علي (عليه السلام) را پس از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) دومين بنا كننده كاخ اسلام ومجدد توحيد ويكتا پرستي مي خواند.

-------------- صفحه 156

ب _ انقلابها و شورشها

پس از شهادت حسين بن علي (عليه السلام) روح انقلاب و پرخاشگري در امّت اسلامي پديد آمد وانقلابهاي پي در پي به وقوع پيوست كه حاكي از تنفر شديد مردم از حكومت بني اميه بود; تو گويي قيام حسيني روح تازه اي در كالبد امّت دميد. نخستين تنش پس از شهادت حسين (عليه السلام) قيام توابين به فرماندهي يكي از ياران پيامبر به نام «سليمان بن صرد» است ودر اين نهضت گروهي از بزرگان شيعه وياران امير مؤمنان (عليه السلام) شركت داشتند و شعار آنان كلمه «يا لثارات الحسين» بود واخلاص وپاكبازي از شيوه قيام آنان كاملاً به چشم مي خورد. آنان در آغاز انقلاب، همگي به زيارت قبر حسين بن علي (عليه السلام) رفتند، يك شبانه روز در آنجا ماندند، گريه ها وناله هاي بسياري سر دادند واز اينكه حسين (عليه السلام) را ياري نكردند از درگاه خداوند، سخت پوزش خواستند. بعد از آن، قيام مختار آغاز شد، آنگاه قيامها وثوره ها يكي پس از ديگري رخ نمود ودر پايان به نابودي بني اميه انجاميد. ج _ پي ريزي مكتب شهادت

درست است شهادت مكتبي است كه قرآن وپيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پايه گذار آن بودند اما پس از رحلت آن حضرت وگسترش فتوحات و توسعه كشور اسلامي واختلاط مسلمانان با ديگر ملل، يك نوع رخوت وسستي وتن دادن به حكومت هاي نالايق در جامعه اسلامي پديد

آمد واطاعت هر كس كه داراي قدرت وسلطه بود فريضه به شمار مي رفت، حتّي زماني كه «عبد اللّه بن عمر» نزد حجاج آمد وبا او بيعت كرد چنين عذر آورد كه مخالفت با حكومت، موجب تفرقه و بهم خوردن نظم و مايه ظهور فتنه وخونريزي مي شود.

-------------- صفحه 157

طبيعي است جامعه اي كه داراي چنين طرز تفكري است به هر حكومت ظالم وجابري تن دهد، حسين بن علي (عليه السلام) با شهادت خود اين برنامه را به هم زد ومكتب عالي و آموزنده شهادت را در جامعه اسلامي از نو زنده كرد وبه مسلمانان درس مردانگي واستقامت وقيام آموخت، به گونه اي كه «مصعب بن زبير» در تأثير اين قيام به همسرش «سكينه» دختر حسين بن علي (عليه السلام)چنين گفت: «لم يُبْقِ أبوكَ لابنِ حُرَّة عذراً». پدرت بر هيچ آزاد زاده اي جاي عذر نگذارد وبه جهان اسلام اين مطلب را تفهيم كرد كه:«مرگ سرخ به از زندگي ننگين است».

-------------- صفحه 158

فصل پنجم

فصل پنجم

امام زين العابدين (عليه السلام)

چهارمين اختر فروزان آسمان ولايت امام علي بن الحسين، حضرت سجّاد (عليه السلام) است; او كه فرزند حسين بن علي (عليه السلام) است در سال سي وهشت هجري ديده به جهان گشود ودر سال نود وچهار هجري ديده از جهان فرو بست. امام زين العابدين (عليه السلام) زماني ديده به جهان گشود كه زمام امور در دست جد بزرگوار او علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود; وي قريب به سه سال از خلافت علي (عليه السلام) را درك كرد وپس از شهادت او امام حسن (عليه السلام) شش ماه خلافت اسلامي

را اداره كرد، آنگاه حكومت به دست معاويه افتاد، ليكن امام چهارم در جامعه اسلامي آن روز مسؤوليت خطيري نداشت. وقتي در عاشوراي سال شصت ويك هجري، حسين بن علي (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمد، مسؤوليت زمامداري مسلمانان از جانب خدا بر عهده او گذاره شد واز آن روز تا زماني كه به شهادت رسيد با زمامداراني چون يزيد بن معاويه، عبداللّه بن زبير(1)، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم، عبد الملك بن مروان بن حكم

--------------

1 . عبداللّه بن زبير از كساني است كه از بيعت با يزيد امتناع ورزيد ودرمكه متحصن گشت وپس از مرگ يزيد گروهي با اوبه عنوان خليفه بيعت كردند ودرهمان موقع پس از مرگ فرزند يزيد مردم شام با مروان بن حكم بيعت نمودند ودرحقيقت جامعه اسلامي دريك زمان واحد داراي دو پيشوا وخليفه گرديد ، خليفه اي به نام عبداللّه بن زبير كه برحجاز ويمن وعراق حكومت مي كرد وخليفه اي ديگربه نام مروان كه بر شام ومصر حكومت مي راند.تاآنكه مروان درسال شصت وپنج هجري مرد وزمام امور را فرزند c d او عبدالملك به دست گرفت . سپس براي دستگيري عبداللّه بن زبير سپاهي به سوي مكه اعزام كرد وعبداللّه بن زبير در هفده جمادي الاُولي سال هفتاد وسه دستگير وبه دار آويخته شد وهمه سرزمينهاي اسلامي دراختيار عبدالملك قرار گرفت.

-------------- صفحه 159

و وليد بن عبد الملك معاصر بود. حضرت سجّاد (عليه السلام) به صورتي معجزه آسا در كربلا سالم ماند ولطف الهي او را از گزند دشمن حفظ كرد; وي به صورت يك اسير همراه ديگر اسرا به كوفه وآنگاه به

شام منتقل شد ودر اين مسير در اجتماعات خاصي با ايراد خطبه ها، پاسدار انقلاب خونين كربلا بود; در مجلس عبيد اللّه بن زياد پس از گفتگوي مفصلي كه غضب و خشم شديد عبيد اللّه را موجب شد، به قتل تهديد گرديد، امام در پاسخ او فرمود: «آيا مرا با كشتن مي ترساني ونمي داني كه كشته شدن براي ما يك كار عادي است وشهادت براي ما كرامت و فضيلت است» (1). او نه تنها بر اثر پرخاشگري بر امير كوفه تهديد به قتل شد بلكه پس از گفتگويي با يزيد در يك مجلس رسمي نيز تهديد به قتل گشت; امام در پاسخ او گفت:«هيچگاه آزاد شدگاني مانند بني اميه نمي توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند مگر از اسلام خارج شوند واگر چنين تصميمي داري، مرد مطمئني را حاضر كن تا وصيت كنم واهل حرم را به او بسپارم»(2). امام در اين پاسخ هرگز از يزيد درخواست عفو نكرد، بلكه در خواست نمود كه فرد اميني را بر رساندن كاروان اسرا به مدينه معيّن كند. امام سجاد وخطابه مسجد شام

اين تنها موردي نيست كه امام بر يزيد پرخاشگري كرد، بلكه در يك مجمع

--------------

1 . مقتل خوارزمي ج2ص43. 2 . ذريعة النجاة ص234.

-------------- صفحه 160

عمومي پرده ها را بالا زد وماهيت كثيف حزب اموي را آشكار ساخت، آنگاه كه او بر فراز منبر مسجد سخنراني مهيّجي فرمود وانقلاب عظيمي در مردم شام پديد آورد واين هنگامي بود كه يك گوينده درباري وخود فروخته قبل از خطبه هاي نماز جمعه از يزيد و يزيديان ستايش كرد وبه خاندان علوي بد

وناسزا گفت، امام فرياد زد:«واي بر تواي خطيب خود فروخته، خشنودي مخلوق را با خشم آفريدگار مبادله كردي وجايگاه تو آتش است»; آنگاه از يزيد درخواست كرد كه بر فراز منبر (به تعبير خود امام بالاي چوبها) قرار گيرد و سخناني بگويد كه خدا را خوشحال سازد و مردم را به ثوابي برساند، يزيد با در خواست او موافقت نكرد، ودر مقابل اصرار شاميان كه مي خواستند امام به منبر برود چنين گفت:«آنان علم را از كودكي با شير مكيده اند واگر منبر برود، پايين نمي آيد تا اينكه من وخاندان ابوسفيان را رسوا سازد»; ولي سرانجام در برابر فشار حضار به ناچار موافقت كرد، امام (عليه السلام) بر فراز منبر قرار گرفت و خدا را با شيواترين و رساترين بيان سپاس و ستايش كرد و به پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)درود فرستاد، آنگاه به معرفي خود وخاندان خويش پرداخت به گونه اي كه تبليغات ضد علوي بيست و پنج ساله را تا حدّي خنثي فرمود. وقتي سخنان امام به اينجا رسيد:«من فرزند كسي هستم كه در خون خويش غوطه ور شد وبا لب تشنه كشته گرديد»! آنچنان صداي ناله وگريه از مسجد برخاست كه يزيد وحشت زده وبه مؤذن دستور داد با گفتن اذان، سخنان امام را قطع كند; امام به احترام اذان از سخن گفتن باز ايستاد، آنگاه كه مؤذن به شهادت دوّم رسيد وبه رسالت محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي داد، حضرت آخرين ضربه را بر نظام اموي كوبيد واز فراز منبر رو به مؤذن كرد وفرمود«اي مؤذن، تو را به همين محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)

سوگند كمي صبر كن»، آنگاه روبه يزيد كرد وگفت: «اي يزيد آيا اين پيامبر به نام «محمّد» جدّ تو يا جدّ من است؟ اگر بگويي جدّ تو است دروغ گفتهاي واگر جدّ من است چرا فرزندان او را كشتي ودختران او را اسير كردي؟چرا وچرا؟...».

-------------- صفحه 161

يزيد از كلمات امام و وضع مجلس فوق العاده بيمناك شد ومسجد را ترك گفت، گروهي نيز از شدت ناراحتي از مسجد بيرون آمدند(1). امام پس از بازگشت به مدينه، گرچه در محدوديت كاملي به سر مي برد و از اين جهت در را به روي بيگانه بسته ومشغول عبادت ونيايش بود وجز با ياران مطمئن خود با كسي تماس نميگرفت، ليكن توانست صد وهفتاد شاگرد برجسته كه هركدام چراغي فروزان در جامعه اسلامي بودند تربيت كند كه اسامي آنان در كتابهاي رجال آمده است(2). و از آن ميان مي توان از شخصيت هايي به نام سعيد بن مسيّب، سعيد بن جببير، محمد بن جبير، امير يحيي بن ام طويل، ابو خالد كابلي، وابو حمزه ثمالي نام برد. آن حضرت در سايه فعاليتهاي زير زميني از طريق تربيت شاگرد وپخش معارف، عظمت وجلال عجيبي در دل جامعه اسلامي و سران اموي پيدا كرده بود، حتي در يكي از مراسم حج كه با عبد الملك بن مروان روبرو شد نه تنها به او سلام نكرد بلكه به چهره او نيز نگاه نفرمود; عبد الملك از اين بي اعتنايي سخت بر آشفت و آهسته دست امام را گرفت و گفت: «ابا محمد، به من بنگر، من عبد الملك هستم و قاتل پدر تو «يزيد» نيستم». امام در پاسخ او

گفت:«قاتل پدرم با قتل حسين (عليه السلام)آخرت خود را نابود كرد، تو هم مي خواهي مانند قاتل پدرم باشي؟ مانعي ندارد». عبد الملك با چهره برافروخته گفت: «من هرگز نمي خواهم، ولي توقع دارم كه از ما خبر بگيري واز امكانات ما بهره مند شوي». امام در پاسخ او فرمود:«مرا به دنياي شما وآنچه داريد نيازي نيست» (3).

--------------

1 . كامل بهائي ج2ص30. 2 . رجال كشي ص119 ورجال شيخ طوسي ص181. 3 . بحار ج46ص120.

-------------- صفحه 162

اعمال زشت و پليد حزب اموي نسبت به خاندان پيامبر وعلي (عليهما السلام) بر عظمت وبزرگي اهل بيت افزود وبر آنان عظمت وعزّت و بر دشمنان آنان نفرت وانزجار به وجود آورد. در يكي از مراسم حج كه هشام فرزند عبد الملك حضور داشت وطواف خانه با ازدحام عجيبي روبرو بود،هشام چندين بار خواست «حجر الأسود» را إستلام كند، اما موج جمعيت به او مجال نداد وهشام به ناچاري گوشه اي نشست وبه تماشا پرداخت; ناگهان چشمش به مردي لاغر اندام، خوش سيما ونوراني افتاد كه آهسته آهسته به سوي «حجر الأسود» گام بر مي دارد وهمه مردم از او احترام مي كنند وبي اختيار عقب مي روند كه او حجر را استلام كند; مردم شام كه دور فرزند عبد الملك بودند از او پرسيدند اين مرد كيست؟ هشام با اينكهحضرت را به خوبي مي شناخت، از معرفي امام خودداري كرد وبه دروغ گفت:«نمي شناسم»، در اين هنگام، شاعري به نام «فرزدق» كه در آن روز از آزادگي خاصي برخوردار بود، بي درنگ اشعاري چند سرود وامام سجاد را به خوبي معرفي كرد; ترجمه قسمتي از

اشعار او چنين است: «اين كسي است كه خاك بطحاء جاي پاي او را مي شناسد وكعبه وحرم وخارج آن، به خوبي با او آشنا است او فردي پرهيزگار وپاكيزه وسرشناس است واگر حجر الأسود مي دانست چه كسي مي خواهد او را استلام كند، براي پاي بوسي او به زمين مي افتاد; هشام! اينكه ميگويي من او را نمي شناسم، ضرري بر او نمي زند، عرب و عجم او را به خوبي مي شناسند»(1). اشعار فرزدق آنچنان مؤثر واقع شد كه هشام را خشمگين كرد و فوراً دستور توقيف فرزدق را صادر كرد،امام پس از آگاهي از تعهد شاعر،از وي دلجويي فرمود. آن حضرت در عين ابراز تنفر از زمامداران خود سر اموي از هدايت و راهنمايي آنان خود داري نمي كرد،خصوصاً آنجا كه اساس اسلام مطرح بود.

--------------

1 . اغاني ج19ص40.

-------------- صفحه 163

در زمان عبدالملكخليفه اموي پارچه هايي كه شعار تبليغاتي مسيحيت (پدر، پسر،روح القدس) بر آن نقش بسته بود، رواج داشت; حتي بر پارچه هايي كه در مصر اسلامي مي بافتند به تقليد از روميان همان نقش را مي زدند، اين كار مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت واز عبد الملك درخواست كردند كه به جاي علامت «تثليث» علامت توحيد بر آنها نقش كند; خبر به امپراطور روم رسيد واو از عبدالملك درخواست كرد كه از ايجاد هرنوع تغيير ودگرگوني در پارچه هاي بافت مصري خودداري شود، در غير اين صورت سكه هايي ضرب مي كنم كه روي آن ناسزا به پيامبر اسلام نقش بسته باشد; در آن روز پول رايج در كشور اسلام، همان سكه هايي بود كه در روم

تهيه و ضرب مي شد وقتي چنين خبري به عبد الملك رسيد،، از امام سجاد استمداد كرد، امام طرح استقلال اقتصادي وبي نيازي از سكه هاي رايج روم را پيشنهاد كرد وفرمود، بايد در كشور اسلامي سكه هاي جديدي ضرب شود كه در يك روي آن جمله «شهد اللّه انّه لاإله إلاّ هو» ودر روي ديگرش «محمّد رسول اللّه» حكّ گردد; آنگاه امام (عليه السلام) قالب گيري دقيق وضرب اين جمله ها را به آنان آموخت; طرح آن حضرت عملي شد و سكه هاي اسلامي به بازار آمد وبه استعمار اقتصادي روم «كشور مسيحي بيگانه» خاتمه داده شد(1). دعا و نيايش

«صحيفه سجاّديه» مجموعه پنجاه و چهار دعا است كه از امام چهارم (عليه السلام) به

--------------

1 . اعيان الشيعة 1/654 قطع رحلي، المحاسن والمساوي بيهقي جزء 2.«عبدالملك بن مروان در سال 26 هجري متولد و در سال 86 درگذشته است، و در آن زمان امامت از آنِ امام سجاد بوده است، و بايد طرف مشورت او باشد ولي بيهقي، آن را به امام باقر نسبت مي دهد در صورت صحت بايد بگوييم، وي به نمايندگي از طرف پدر بزرگوارش كار را صورت داده است، از اين جهت ما اين سرگذشت را در فصل امام سجاد آورديم.

-------------- صفحه 164

يادگار مانده است، اما اين كتاب به ظاهر دعا، يك دوره كامل وعميق جهان بيني ومكتباست آن هم در زماني كه امام آزادي بيان نداشت، آن حضرت در قالب دعا ومناجات اصول كامل اخلاقي وشيوه بايسته برنامه زندگي اجتماعي سياسي را بيان فرمود ودر ميان مسلمانان منتشر كرد;در عظمت اين كتاب پر ارج كافي است كه

مفسر معروف مصري «طنطاوي» مي گويد:«صحيفه سجاديه يگانه كتابي است كه در آن، علوم ومعارف وحكمت هايي وجود دارد كه در كتاب ديگري يافت نمي شود واين بدبختي مردم مصر است كه تاكنون از اين اثر گرانبها وجاويد نبوي آگاه نبوده اند، من هرچه در آن مي نگرم آن را بالاتر از كلام مخلوق وپايين تر از كلام خالق مي بينم»; آنگاه وعده مي دهد كه تفسيري گسترده بر اين كتاب بنويسد. امام با گزينش انزوا در لباس دعا به مسلمانان درس قيام مي دهد وبا خداي خويش اين گونه راز ونياز مي كند: «خداوندا به من دست و نيرويي ده تا بتوانم بر كساني كه به من ستم مي كنند پيروز شوم وزباني عنايت فرما كه در مقام احتجاج بر آنان غلبه كنم و فكر وانديشه اي عنايت فرما كه حيله دشمن را درهم شكنم ودست ظالم را از تعدي وتجاوز كوتاه سازم».از اين نمونه در صحيفه سجاديه فراوان يافت مي شود(1). همچنان در اين صحيفه نور پاره اي معجزات علمي كه جهان آن روز از آنها آگاهي نداشت وارد شده است، مثلاً «پروردگارا، تو منزهي كه وزن تاريكي ونور را مي داني، از وزن سايه و و هوا آگاهي»(2)! در دعاي بيست وهفتم نيز به روشني مي گويد كه عامل انتقال «وبا» آب است ودر باره دشمنان خدا چنين نفرين مي كند:«بار خدايا، با قدرت خود آب آشاميدني دشمنان اسلام را با بيماري وبا بياميز».

--------------

1 . صحيفه سجادية دعاي بيستم. 2 . صحيفه سجادية دعاي پنجاه ويكم.

-------------- صفحه 165

فصل ششم

فصل ششم

امام باقر (عليه السلام)

حضرت امام باقر (عليه السلام)

فرزند امام زين العابدين (عليه السلام) درسال 57 هجري در مدينه ديده به جهان گشود و درسال 114 هجري درهمان شهر ديده از جهان فروبست. اوهنگام وفات پدر بزرگوار خود كه درسال 94 هجري اتفاق افتاد، سي وشش سال داشت. مادر او دختر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بود ازاين جهت وي نخستين كسي بود كه هم ازنظر پدر وهم ازنظر مادر فاطمي وعلوي بود. او در آغوش پرمهر پدري، همچون امام سجاد (عليه السلام) پرورش يافت واز پستان مادري شايسته وبا فضيلت شير خورد، مادري كه به قول حضرت صادق (عليه السلام) هيچ زني به پايه فضيلت او درخانه حضرت مجتبي نمي رسيد(1). حضرت باقر (عليه السلام) از همان دوران جواني به علم و دانش و فضيلت وتقوا معروف بود وپيوسته مرجع حل سئوالات ومشكلات علمي مسلمانان به شمار ميرفت. او در دوران امامت خود كه هيجده سال به طول انجاميد با زمامداران اموي، چون: 1_ وليد بن عبدالملك 2_ سليمان بن عبدالملك

--------------

1 . كافي ج 1ص469.

-------------- صفحه 166

3_ عمر بن عبدالعزيز 4_ يزيد بن عبدالملك 5_ هشام بن عبدالملك معاصر بود وهمگان به جز عمر بن عبدالعزيز در ستمگري واستبداد وخود كامگي دست كمي ازنياكان خود نداشتند وپيوسته براي امام باقر (عليه السلام) مشكلاتي فراهم مي نمودند. براي اينكه از وضع سياسي واختناق دوران امامت امام باقر (عليه السلام) توسط سلاطين اموي اجمالا آگاه شويم، درباره هريك از آنان به صورت فشرده سخن مي گوييم: وليد بن عبدالملك درشوال سال 86 هجري زمام امور را به دست گرفت و در نيمه جمادي الاخري سال 96 هجري درگذشت. درزمان او هرچند

دامنه فتوحات گسترش يافت ولي اين فتوحات، مربوط به روح جهاد ومنش دلاوري بود كه پيامبر گرامي دروجود جامعه مسلمان آن روز دميده بود وارتباطي به امثال وليد نداشت. در تبهكاري وليد همين بس كه عناصر فاسد وجنايتكاري را به عنوان امير وفرمانده بر سرنوشت مسلمانان مسلط ساخته بود واين عده عرصه را بر مردم تنگ كرده بودند. يكي از عمال اوحجاج بن يوسف ثقفي بود كه به سفاكي وخون آشامي درتاريخ معروف است. وي درزمان حكومت وليد به استانداري عراق منصوب گرديد ودستش تا مرفق در خون مردم بي گناه عراق فرو رفت وبه پشتگرمي حكومت مركزي، كشتارها وشكنجه هاي وحشتناكي به راه انداخت. سليمان بن عبدالملك پس از برادرش زمام اموررا به دست گرفت ودر روز جمعه دهم ماه صفر سال 99 هجري درگذشت. درزمان او فتوحات ديگري نيز نصيب مسلمانان گرديد. او در آغاز زمامداري خود نرمش نشان داد ودرهاي زندانهاي عراق را گشود وافراد بي گناهي را آزاد كرد ولي درعين حال زندگاني او نيز

-------------- صفحه 167

خالي از ظلم و ستم نبود، او در باره واليان خود اعمال نظر مي كرد و براي نابود كردن برخي از آنان نقشه مي كشيد .(1) اومردي حريص و پرخور وخوشگذران وتجمل پرست بود، ودر دوران خلافت او عياشي وخوشگذراني در دربار او رواج كاملي يافت وخواجه هاي متعددي را در قصر خلافت خودنگاه مي داشت واغلب اوقات خود را با زنان حرمسرا مي گذرانيد. كم كم فساد وآلودگي به واليان وامراي كشور نيز سرايت كرد وفساد درسطح كشور گسترش يافت(2). عمر بن عبدالعزيز پس ازمرگ سليمان، براي جانشيني وي برگزيده شد وتوانست

تا حدودي به برخي از نابسامانيها و پريشانيها سرو سامان بخشد وبا فساد وتبعيض مبارزه كند. ولكه ننگي كه بر دامن حكومت آن روز نشسته بود، يعني سبّ علي وناسزا گفتن به بزرگترين شخصيت اسلام را ممنوع ساخت واين بدعت وميراث شوم معاويه را براي ابد محو نمود. وي در بيست و پنج ماه رجب در سال 101 هجري درگذشت. پس ازوي زمام امور را يزيد بن عبدالملك به دست گرفت، اين با ر مردي روي كار آمد كه جز عياشي و خوشگذراني هدف ديگري نداشت وهرگز به اصول اخلاقي وديني پاي بند نبود. ايام خلافت او يكي از سياه ترين وتاريكترين ادوار حكومت بني اميه به شمار مي رود. خلفاي پيشين بني اميه در اوقات فراغت با داستانهاي ديرينه عرب، خود رامشغول مي كردند وبه قصايد شعرا گوش مي دادند ولي درزمان يزيد بن عبدالملك ساز وآواز جاي قصايد اشعار را گرفت وبه قدري دراين قسمت افراط ورزيد كه خوانندگان وخنيا گران را از شهرهاي دور دست به

--------------

1 . تاريخ سياسي اسلام ج1ص387. 2 . همان مدرك.

-------------- صفحه 168

دمشق دعوت مي كرد و ازاين طريق عياشي وهوسبازي، شطرنج وورق بازي درميان جامعه عرب رواج يافت(1). جريان هوسبازي او با دو كنيز حرمسرا به نام هاي سَلاّمة و حَبَابَة كه محبوبترين زنان او محسوب مي شدند در تاريخ معروف است(2) وي سرانجام درشعبان سال 105درگذشت. پس از وي هشام بن عبدالملك زمام امور را در دست گرفت. او مردي بخيل و خشن وستمگر وبيرحم بود وبه خوبي مي دانست كه در افكار عمومي پايگاهي ندارد وحكومت او برزور وقدرت استوار است، او

در آزار واذيت فرزندان علي (عليه السلام)مي كوشيد واو بود كه قيام زيد بن علي را سركوب كرد و او را به وضع فجيعي به دار آويخت، او نيز سرانجام درسال 125 هجري قمري درگذشت. امام باقر (عليه السلام) دردوران خلافت خود با چنين مدعيان خلافت روبرو بود، ولي درعين حال او از طريق تعليم وتربيت، جنبش علمي دامنه داري را به وجود آورد ومقدمات تأسيس يك دانشگاه اسلامي را در دوران امامت خود پي ريزي كرد ودر زمان فرزند عزيزش «امام جعفر صادق (عليه السلام)» شكل گرفت ونتيجه بخشيد. هريك از پيشوايان بزرگ ما در عصر خود عهده دار ارشاد ورهبري جامعه اسلامي وپاسدار ونگهبان آيين اسلام بودند ولي شكل كار آنها در تحقق اين هدف مختلف بود وهركدام متناسب شرايط زمان خود راهي را بر مي گزيدند كه آنان را به هدف برساند، ملاحظه شرايط پيچيده زمان امام باقر در ظاهر جز نشر حديث وگسترش تعاليم اسلامي كار ديگري را به او اجازه نمي داد، ازاين جهت مي بينيم علوم باقري درعصر خودزبانزد عام وخاص مي گردد.

--------------

1 . تاريخ سياسي اسلام جص484. 2 . همان مدرك.

-------------- صفحه 169

نكته ديگر اينكه روش كار پيشوايان وبالأخص امثال امام سجاد (عليه السلام) وامام باقر (عليه السلام) كه در شرايط فشار و خفقان به سر مي بردند، به شيوه مخفي وپنهاني وزير زميني بود. شيوه اي كه موجب مي شد كسي از فعاليتهاي آنان مطلع نشود. همين فعاليتهاي پنهاني گاهي كه آشكار مي شد، خلفا راسخت ناراحت مي كرد و وسايل تبعيد وزندان آنها را فراهم مي نمود وبه خاطر همين كار هاي سري

و مخفي بود كه خليفه وقت، امام باقر را با فرزند عزيزش به شام احضار كردتا از اسرار او آگاه شود. امام در زماني كه نشر حديث پيامبر ممنوع بود، به آموختن احاديث رسول خدا مبادرت ورزيد ومسلمانان را با معارف بلند اسلامي وتفسير قرآن واحكام اسلام آشنا ساخت وشخصيت هايي را پرورش داد كه هر كدام از آنها راويان بلند پايه حديث وفقيهاني بلند منزلت بودند. مانند محمّد بن مسلم، زرارة بن اعين، ابو بصير، بريد بن معاويه... در عظمت اين افراد كافي است كه امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: مكتب واحاديث پدرم را چهار نفر زنده كردند. آنگاه اسامي آن چهار نفر را به نحوي كه ياد كرديم، ذكر مي نمايند(1). محمد بن مسلم فقيه عصر خود، سي هزار حديث از امام باقر وشانزده هزار حديث از امام صادق فرا گرفت. يكي ديگر از شاگردان برجسته امام باقر (عليه السلام) جابر جُعْفي است; وي هفتاد هزار حديث از امام باقر شنيده وضبط كرده كه همه را آن حضرت از پيامبر نقل نموده اند(2). هشام از موقعيت امام باقر وفرزند عزيز او حضرت صادق (عليه السلام) سخت بيمناك بود، از اين جهت به حاكم مدينه دستور داد كه هر دو را روانه شام سازد. مسافرت

--------------

1 . رجال كشي ص125. 2 . أعيان الشيعة ج4بخش2 ص7.

-------------- صفحه 170

آنان به شام هرچند اجباري بود وهشام بسيار مي كوشيد كه پدر وپسر را در انظار مردم شام كوچك كند اما مناظره امام باقربا اسقف مسيحيان آن چنان به امام باقر عظمت بخشيد كه همه مردم شام از موقعيت بزرگ امام آگاه شدند. ازاين

جهت هشام مجبور شد كه هر دونفر را مرخص كرده وآنان را به مدينه باز گرداند(1). سرانجام امام باقر (عليه السلام) كه پيوسته مورد خشم وغضب خليفه وقت، هشام بن عبدالملك بود، به وسيله ايادي اومسموم شد ودر سال 114 هجري درگذشت ودركنار قبر پدر بزرگوارش در قبرستان بقيع، به خاك سپرده شد.

--------------

1 . مشروح سرگذشت امام در اين مسافرت اجباري دركتاب بحارالأنوار ج46ص307_313 آمده است .

-------------- صفحه 171

فصل هفتم

فصل هفتم

امام صادق (عليه السلام)

ششمين اختر آسمان ولايت حضرت جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام) است. وي در هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري ديده به جهان گشود ودرسن شصت و پنج سالگي درسال 148 هجري ديده از جهان بر بست ودر قبرستان بقيع دركنار مرقد پدر بزرگوار خود به خاك سپرده شد. مادر او «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است ومجموع دوران امامت وزعامت او سي وچهار سال مي باشد(1). درباره عظمت وشخصيت امام صادق (عليه السلام) كافي است بدانيم كه دشمن او منصور دوانيقي وقتي از شهادتش آگاه شد بي اختيار بر او اشك ريخت. تاريخ مي گويد: «نيمه هاي شب بود كه سكوت وخاموشي همه جا را فرا گرفته بود، منصور، منشي مخصوص خود ابو ايوب خوزي را به كاخ خود احضار كرد.هنگامي كه ابو ايوب وارد اطاق شد، منصور را ديد كه روي صندلي نشسته وشمعي در برابرش روشن بود. او نامه اي در دست داشت وآن را مي خواند و گريه مي كرد. «منشي منصور مي گويد بعداز آنكه من سلام كردم، اونامه رابه سوي من انداخت وگفت:«اين نامه رامحمد بن

سليمان فرماندار مدينه نوشته است وگزارش كرده است كه جعفر بن محمد در گذشته، آيا براي جعفر بن محمد ديگر نظيري پيدا مي شود؟».(2)

--------------

1 . ارشاد ص289. 2 . بحار الأنوار ج47ص3.

-------------- صفحه 172

مالك بن انس كه يكي از ائمه مذاهب چهارگانه اهل تسنن است مي گويد من كراراً به حضور امام صادق (عليه السلام) مي رسيدم او را پيوسته در يكي از سه حال مي ديدم: يا نماز مي گزارد ويا روزه دار بود وقرآن مي خواند وهرگز چشمي مانند او رانديده وگوشي نظير آن را نشنيده وهرگز بر قلب انساني برتر از جعفر بن محمد از نظردانش وعبادت وپرهيزگاري خطور نكرده است(1). ابو حنيفه كه خود يكي از ائمه مذاهب چهارگانه است مي گويد: «هنگامي كه منصور امام صادق (عليه السلام)رابه عراق آورد،من از طرف منصور دعوت شدم كه با او به بحث بپردازم، من چهل مسئله دراين مورد فراهم كردم تا از او سئوال كنم، وقتي وارد شدم ديدم جعفر بن محمّد طرف راست منصور نشسته است. سلام كردم ونشستم، آنگاه منصور مرا معرفي كرد، سپس به امر منصور مسائل را يكي پس از ديگري مطرح كردم واو يكا يك را پاسخ گفت. او در هر مسئله آراء ونظريات اهلمدينه واهل عراق وسپس نظريه خود رانيز بيان مي كرد، گاهي با نظريه آنهاموافق بود وگاهي مخالف آنگاه ابو حنيفه مي گويد: من او را دانا ترين فرد تشخيص دادم. زيرا او داناترين فرد، آگاه ترين آنها به عقايد مردم زمان خود ميباشد(2). درعظمت علمي وشخصيت فر هنگي او كافي است كه او درمدت دوران امامت خود توانست چهار هزار

عالم برجسته تربيت كند كه هركدام شخصيتي بزرگ وعالمي كم نظير بودند(3). حسن بن علي وشّاء، كه از استادان حديث مي باشد، مي گويد: «من درمسجد كوفه نهصد استاد حديث مشاهده كردم كه هركدام از جعفر بن محمّد

--------------

1 . الإمام الصادق به نقل از التهذيب ج2ص104. 2 . تذكرة الحفاظ ج1ص157. 3 . ارشاد مفيد ص389.

-------------- صفحه 173

حديث نقل مي كردند.»(1). سخن درباره شخصيت علمي وروحاني امام صادق (عليه السلام) بيش از آن است كه دراين صفحات گرد آيد وما به همين اندازه اكتفا مي كنيم. امام صادق (عليه السلام) درسال 114 هجري رهبري امت را به دست گرفت او درمجموع دوران امامت خود با خلفايي چند از بني اميه وبني عباس معاصر بود.از خلفاي بني اميه افرادي مانند: هشام بن عبدالملك بن مروان، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك،مروان بن محمد معروف به مروان حمار، واز خلفاي بني عباس با عبداللّه بن محمد معروف به سفاح وابو جعفر معروف به منصور دوانيقي هم عصر بود. از اين كه در مدت سي وچهار سال، هفت خليفه اموي وعباسي زمام امور را به دست گرفتند، پژوهشگران خارجي آن را حاكي از تسلط يك نوع تشنج واضطراب وعدم ثبات بر جامعه اسلامي مي دانند. تشنجي كه موجب شد حكومت دودمان اموي، در سال 132 هجري منقرض شود وزمام امور به دست فرزندان عباس بيفتد كه آنان نيز در ظلم وستم كمتر از فرزندان بني اميه نبودند ودرمواردي شديدتر وبدتر از آنها عمل مي كردند. امام صادق (عليه السلام) حدود پنجاه سال از زندگي خود را

در عهد اموي گذراند واز نزديك با جنايات بني اميه آشنا بود زيرا همانها بودند كه عموي او، زيد بن علي را دركوفه به سال 122 هجري برهنه ووارونه به دار آويختند وجسد او را پنج سال بالايدار نگاه داشتند وسپس آن را پايين آوردند وآتش زدند وخاكستر آن را به درياريختند وامويان به اين نيز اكتفا نكردند، فرزند اويحيي بن زيد را به وضع فجيعي كشتند.

--------------

1 . رجال نجاشي ج1/139، شماره ترجمه 79.

-------------- صفحه 174

اگر امام حدود پنجاه سال با بني اميه بسر برد، باقيمانده عمر خود را با فرزندان عباس سپري نمود واگر درمقطع نخست شاهد ستمها ومحدوديتها بود. مقطع ديگر نيز دست كم از اولي نداشت بلكه ستم در بخش دوم افزايش يافت، وبه تعبير شاعر معاصر دو عهد: «اي كاش ستم بني مروان ادامه داشت و عدل بني عباس بر سرما پر و بالي باز نمي كرد.»وبا ملاحظه شرايط حاكم بر دو عصر خواهيم ديد كه چرا امام برنامه هاي اجتماعي خودرا بر اساس تأسيس دانشگاه وتربيت شاگردان وپخش علوم ودانش استوار ساخت. انگيزه هاي قيام

انگيزه هاي قيام ملتهاي ايران وعراق بر ضد خاندان اميه درتاريخ، به صورت گسترده منعكس است وازميان آن عوامل دوعامل بيش از همه مؤثر بود: 1_ مالياتهاي كمرشكن: دولت اموي به جاي توجه به افزايش توليد وايجاد امكانات براي افزايش درآمد، بيشتر بر اخذ ماليات وخراج دولتي فشار مي آورد وهرخليفه اي كه روي كار مي آمد برميزان قبلي مي افزود. تا آنجا كه تمام دهقانان وكشاورزان رامجبور كردندكه علاوه بر پرداخت مالياتهاي رسمي، به رسم ساسانيان،مالياتي به نام «هداياي نوروز» بپردازند،ونخستين

كسي كه آن را رسميت داد معاويه بود ودر آمد هداياي نوروز فقط يك سال عراق به سيزده ميليون درهم بالغ گرديد. تا چه رسد به نقاط ديگر مانند هرات وخراسان ويمن وديگر نقاط سرزمين اسلامي. وضع ماليات از دوران معاويه به بعد درحال افزايش بود وعمال اموي با قدرتهاي جهنمي خود هر روز فشار را بر مردم افزايش مي دادند، فقط در دوران عمربن عبدالعزيز بود كه مشكل ماليات حل شد واو با برنامه خاصي، بسياري از

-------------- صفحه 175

مالياتها را لغو كرد(1). ولي پس از او جريان به وضع سابق بازگشت وپيوسته وضع اقتصادي درحال بحران وظلم وفشار بيشتر بود. 2_ مشكل موالي: مشكل موالي مشكل ديگر نظام حكومتي اموي بود، حكومت اموي يك حكومت عربي خالص بود كه محور حكومت خودرا عربيت قرار داده وكليه مناصب ومقامات را به دست اعراب مي سپردند وديگر طوايف اسلامي را كه به نام «موالي» مي خواندند از تمام مناصب محروم مي كردند واگر هم گاهي از وجود آنها استفاده مي نمودند جنبه استثنايي داشت،اين عوامل سبب شد كه ملتهاي بيدار وهشيار ايران وعراق به پا خيزند و با براندازي حكومت اموي، يك حكومت اسلامي به رهبري يكي از فرزندان پيامبر به وجود آورند. درآن زمان خاندان پيامبر كه محبوب ترين چهره درجامعه اسلامي بودند وسمبل ورمز عدالت وتقوي به شمار مي رفتند، قيامي به شعار آل محمد آغاز شد، وانقلابيها با شعا ر«الرضا من آل محمّد» در دو كشور به پا خاستند وتوانستند بر سلطه جابرانه نودساله اموي ها پايان بخشند. درآغاز انقلاب همه چشمها به امام صادق (عليه السلام) دوخته بود وفردي را

لايق تر ازاو نمي شناختند، اما تاريخ مي گويد امام با اين دعوت گران از روز نخست روي موافق نشان نمي داد وبا آنها هماهنگي نمي كردهر چند مخالفت نيز نمينمود، زيرا او كاملاً ازمنويات وضماير اين دعوتگران آگاه بود كه اين قيام هرچند با شعار آل محمد شكل مي گيرد ولي هدف چيز ديگري است وآنان پس از پيروزي مسير انقلاب را دگرگون كرده وبه نام خود ودر راه تحقق اهدافشان تمام خواهند كرد. تاريخ مي گويد: هنگامي كه عبداللّه بن حسن با امام صادق (عليه السلام) مذاكره كرد واز او خواست با سفاح ومنصور پيشگامان دعوت همراهي كند، امام به وي فرمود

--------------

1 . كامل ابن اثير ج 5ص29.

-------------- صفحه 176

اين دو نفر نيت صالح وپاكي ندارند، آنان به نام تو ومن به شعار آل محمّد قيامي به راه انداخته اند ولي موقع نتيجه گيري تو و دو فرزندت را عقب خواهند زد وخود را زمامدار جمعيت معرفي خواهند كرد. گواه روشن ديگري كه:امام ازمنويات اين دعوتگران آگاه بود واز اين جهت همكاري نزديكي با آنان نكرد، همان مذاكره حضرت با سدير صيرفي است، آنگاه كه وي امام را به هماهنگي با دعوتگران دعوت كرد، وي درپاسخ او گفت: من در آنان اخلاصي نمي بينم(1). درحالي كه شرايط امام بگونه اي بود كه نمي توانست به اسلام راستين از طريق ايجاد حكومت، تجسم وعينيت بخشد، ولي درعين حال از اعتراض وپرخاشگري بر حكام وقت در شرايط متناسب خود داري نمي كرد. هنگامي كه منصور نامه اي به امام صادق (عليه السلام) نوشت واز ايشان درخواست كرد كه او را نصيحت كنند،

امام در پاسخ اونوشت: «آ ن كس كه دنيا را بخواهد، تو را نصيحت نمي كند، وآن كس كه سرا ي ديگر را بخواهد،با تو همنشين نمي شود.» وقتي پاسخ نامه به دست منصور افتاد، وي با شگفتي خاصي گفت: «امام صادق دنيا خواهان را از آخرت خواهان مشخص كرد. كساني كه دور مرا گرفته اند، دنيا خواه اند نه آخرت خواه، وآنان كه ازمن دوري گزيده اند، آخرت خواه اند نه دنيا خواه». امام صادق (عليه السلام) و دانشگاه بزرگ جعفري

شرايط سياسي واجتماعي دراين فترت كه طرفداران حكومت اموي، با گروه مخالف درزد وخورد بودند، به امام اجازه داد كه وظيفه خود را از طريق نشر علوم

--------------

1 . اصول كافي ج 2ص 243.

-------------- صفحه 177

وآثار اسلامي وتربيت شاگردان، تجسم بخشد وآن دانشگاه بزرگي را كه پدر بزرگ او،پي ريزي كرده بود، شكل دهد. اينجاست كه مي بينيم درمدت امامت خود چهار هزار نفر را درعلوم گوناگون تربيت كرد وشخصيتهايي را به جهان اسلام تحويل داد كه هر كدام درعصرخود چراغي فروزان ودانشمندي محقق بودند. علما ودانشمندان علم رجال، اسامي شاگردان امام وصورت تأليفات آنان را در كتابهاي خود آورده اند. تنها شيخ طوسي دررجال خود متجاوز از سه هزار نفر را نام مي برد كه درمحضر او كسب فيض كرده اند. خدمات علمي امام صادق (عليه السلام) درتفسير وحديث وفقه خلاصه نمي شود، بلكه اوتوانست شخصيتهاي بزرگي را دركلام وفلسفه وعلم ومناظره پرورش دهد كه نمونه بارزآن هشام بن حكم است كه ازاو بيست وپنج كتاب بر جاي مانده است(1). آنچه گفته شد تنها بعدي از ابعاد خدمات علمي امام

صادق (عليه السلام) نيست.او در علوم طبيعي بحثهايي نمود ورازهاي نهفته اي را باز كرد كه براي دانشمندان امروز مايه اعجاب است وگواه روشن آن توحيد مفضّل است كه امام آن را درچهار روز املا كرد ومفضّل بن عمر كوفي نوشت. دراين كتاب امام از رهگذربيان قوانين طبيعي حاكم بر جهان،منطق خدا پرستان راثابت مي كند. شگفت انگيز تر از اينها تربيت جابر بن حيان است كه در جهان امروز پدر شيمي به شمار مي رود. او نخستين كسي است كه علم شيمي را از امام آموخت ودر اين باره كتاب نوشت وتعداد زيادي رساله ها از خود به يا دگار گذارد.

--------------

1 . فهرست ابن نديم ، صفحه 250.

-------------- صفحه 178

فصل هشتم

فصل هشتم

امام كاظم (عليه السلام)

امام موسي بن جعفر (عليهما السلام) ، هفتمين اختر آسمان ولايت، درسال 128 هجري ديده به جهان گشود ودرسال 183 هجري دربغداد در سن پنجاه وپنج سالگي ديده از جهان بربست.زمام خلافت در دوران كودكي آن حضرت در دست حزب اموي بود وافرادي چون ، يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به ناقص، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك ومروان بن محمد معروف به مروان حمار، بر جامعه اسلامي حكمراني مي كردند. درسال 148 هجري كه امام صادق (عليه السلام) درگذشت، اواز جانب خدا مسئوليت رهبري رابر عهده گرفت، ودرآن روز قدرت از دست بني اميه به بني العباس منتقل گشته بود. او در مجموع در دوران امامت خود با خلفايي مانند: منصور دوانيقي،مهدي فرزند منصور،هادي فرزند مهدي، هارون الرشيد فرزند ديگر مهدي، معاصر بود. خط مشي وشكل مبارزه امام براسا س سنجش اوضاع وشرايط اجتماع وارزيابي

قدرتها وجبهه گيري مخالفان بود. اصولاً بايد توجه نمود هريك از پيشوايان ما درعصر خود عهده دار ارشاد ورهبري جامعه اسلامي ونگهبان آيين اسلام بودند، والبته خط مشي آنان درمسير هدايت مسلمين با توجه به شرايط زمان بود. ازاين رو مي بينيم برنامه هاي پيشوايان ما يكسان ويكنواخت نبوده وگاهي به صورت مبارزه وقيام و نهضت خونين، وگاهي به صورت مبارزه سري وحفظ مكتب بدون دادن

-------------- صفحه 179

تلفات وضايعات، وگاهي به شكل تأسيس دانشگاه اسلامي وتربيت شاگردان بزرگ وايجاد نهضت علمي بود. منصور دوانيقي، خليفه سفاك وخون ريز عباسي، وجود امام صادق را درمدينه تحمل نكرد و او را به وسيله ايادي مخصوص خود مسموم نمود. وي زماني كه از وفات امام صادق (عليه السلام) آگاه شد، عرصه را براي ريشه كن كردن هر نوع مخالفين احتمالي مناسب ديد ولذا به فرماندار مدينه به نام «محمدبن سليمان» نامه نوشت و او را موظف ساخت كه اگر جعفر بن محمد شخصي را جانشين خود قرار داده، او را احضار نمايد وگردنش را بزند. فرماندار درجواب نامه منصور چنين نوشت كه جعفر بن محمد دروصيت نامه رسمي خود پنج نفر را وصي وجانشين خود قرار داده است آنها عبارتند از: 1_ منصور دوانيقي 2_ محمّد بن سليمان فرماندار مدينه 3_ عبداللّهبن جعفر 4_ موسي بن جعفر (عليه السلام) 5_ حميده همسر خود آنگاه فرماندار درذيل نامه كسب تكليف كرده بود كه كدام يك از آنها را گردن بزند. وقتي نامه به دست منصور رسيد خشمگين شد. وي از اينكه نتوانسته بود بروصي واقعي امام صادق (عليه السلام) دست پيدا كند، ناراحت شد وگفت:«از كشتن آنهاصرف

نظر كن.» امام صادق (عليه السلام) با تنظيم چنين وصيت نامه سياسي توانست از قتل امام كاظم (عليه السلام) جلوگيري كند ودر غير اين صورت اوكشته مي شد. امام كاظم (عليه السلام) درسن بيست سالگي،درحالي كه با چنين حكام ستمگري

-------------- صفحه 180

روبرو بود، رهبري امت را عهده دار گشت. نامه منصور به فرماندار مدينه دورنماي اوضاع تاريك وپر خطر آن روز رابراي ما ترسيم مي كند. اكنون بايد ديد كه امام شكل مبارزه خود را چگونه انتخاب كرد. امام پس ازبررسي اوضاع تشخيص دادكه بهترين راه اين است كه برنامه انقلاب علمي پدر را تعقيب كند وپاسدار دانشگاه جعفري، كه به دست پدران ارجمندش بنيان گذاري شده بود، گردد وبه همين جهت شاگردان بزرگ ورجال علم و فضيلت را تربيت كرد. امام حق داشت مبارزه خود را چنين شكل دهد وقدمهاي محتاطانه بردارد; زيرا منصور جاسوسان زيادي گمارده بود تاكسي را كه امامت اومورد اتفاق شيعيان است، دستگير كنند وگردن بزنند(1). از اين جهت امام چاره اي نديد كه وظايف سنگين رهبري را از طريق نشر معارف تعقيب كند و درپرتو آن توانست رجال با فضيلتي را از لحاظ علم و عمل تربيت وپرورش دهد.گروهي كه درمجلس درس آن حضرت حاضر مي شدند آنچه را كه از آن حضرت مي شنيدند، ضبط مي كردند وبه تعبير يكي ازنويسندگان آگاه:«درسال 148هجري امام جعفر صادق (عليه السلام) درشهر مدينه درگذشت، ولي خوشبختانه مكتب علمي او تعطيل نشد بلكه به رهبري جانشين وفرزند اوموسي كاظم شكوفايي خودرا حفظ كرد.»(2) ولي درعين حال حكومت عباسي درمقابل امام كاظم (عليه السلام)ازمفتيان و قضات درباري ترويج مي نمود كه

طرفدار روش حكومت وقت بودند و امام كاظم را از فعاليتهاي علمي باز مي داشتند و شاگردان امام را زير فشار قرارمي دادند تا آنجا كه تربيت يا فتگان مكتب او قادر نبودند حتي به طور صريح نام امام هفتم را ببرند، بلكه هنگام نقل از وي به نامهاي ابو ابراهيم، عبد صالح، عالم، صابر و امين نام مي بردند.

--------------

1 . رجال كشي ص 240. 2 . مختصر تاريخ العرب ص209.

-------------- صفحه 181

ولي با اين همه مشكلات، امام از مجاهدت و كوشش باز نايستاد ودرتكامل جنبش علمي ونهضت فرهنگي اسلامي گامهاي بزرگي برداشت وصدها مفسر ودانشمند تربيت نمود كه به عنوان نمونه مي توان از افرادي مانند: 1_ علي بن يقطين 2_ محمّد ابن ابي عمير 3_ هشام بن حكم 4_ هشام بن سالم 5_ يونس بن عبدالرحمن نام برد. در اينجا براي ارزيابي ميزان خفقان واستبداد درعصر امام كاظم (عليه السلام) لازم است به سرگذشت يكي از شاگردان برجسته امام گوش فرا دهيم: محمد بن ابي عمير ازياران برجسته وشاگردان بلند مقام امام كاظم (عليه السلام) بود. او توانست در مباحثي گوناگون كتاب ورساله بنويسد وچهل ونه جلد كتاب از خود به يادگار بگذارد. حاكم وقت هارون مي دانست كه اسرار فعاليتهاي سياسي ومبارزات سري شيعيان واسناد ارتباط آنان با پيشواي هفتم دراختيار محمد بن ابي عمير است. لذا جاسوساني را گمارد كه فعاليتهاي او را زير نظر بگيرند. سرانجام جاسوسان به هارون گزارش كردند كه اسامي شيعيان عراق در اختيار محمدبن ابي عمير است، ازاين رو محمد به دستور هارون دستگير وزنداني شد وزير فشار قرار گرفت كه اسرار واسامي

آنها رافاش سازد. اوحاضر به افشاي اسرار نشد، سرانجام او را لخت كرده و درميان دو چوب قرار دادند وصد تازيانه بر پيكر او نواختند(1).

--------------

1 . رجال نجاشي 2/ 204 ط بيروت.

-------------- صفحه 182

باانتخاب شيوه هاي درست مخفي كاري، توانست درعصر حاكماني مانند منصور دوانيقي،مهدي عباسي، هادي عباسي،جان به سلامت ببرد امادر زمان حكومت هارون كه وي خودرا خليفه اي موفق درتمام جهات مي دانست، ولي درجبهه مبارزه با شيعيان وعلاقمندان بيت علوي خودرا شكست خورده تشخيص ميداد، امام دستگير وزنداني گرديد وبه شهادت رسيد، زيرا هارون با خود فكر كرد كه تا مركز رهبري اين جبهه را از كار نيندازد، همه كوششهاي او بي فايده خواهد بود. ازاين رو تصميم گرفت كه امام كاظم (عليه السلام) را بازداشت كند. هارون در پي اين تصميم به صورت مزورانه وارد مسجد پيامبر شد ورو به قبر مطهر آن حضرت كرد وگفت:اي پيامبر، من از تصميم بر اقدامي كه گرفته ام پوزش مي طلبم، زيرا ميخواهم موسي بن جعفر را بازداشت وزنداني كنم، ومي ترسم درميان امت اسلامي ايجاد شكاف واختلاف كند و موجب خونريزي گردد. از اين جهت فرداي آن روز دژخيمان هارون امام را درمسجد پيامبر كه مشغول نيايش ونماز بود دستگير كردند واحترام خانه خدا وحرم پيامبر را زير پاي نهادند. هارون براي مخفي نگاه داشتن محل تبعيد امام دو كجاوه ترتيب داد، يكي را به مقصد كوفه و ديگري رابه مقصد بصره روانه كردوازاين طريق خواست محل تبعيد امام را پوشيده نگاه دارد تامردم امكان دسترسي به آن حضرت را نداشته باشند. پيشواي هفتم مدت يك سال در زندان بصره

به سر مي برد وآنگاه هارون به فرماندار بصره به نام «عيسي بن جعفر» فرمان داد كه امام رابه قتل برساند.فرماندار از قتل امام خودداري كرد وگفت كسي را بفرست تا اورا تحويل بگيرد و در غير اين صورت اورا آزاد خواهم كرد. هارون به خاطر اين پيام، «سندي بن شاهك» را روانه بصره كردتا امام را به بغداد منتقل نمايد. سرانجام امام پس از چهارسال زنداني شدن درسال 183 هجري مسموم گشت وبا وضع دلخراشي درزندان بغداد به شهادت رسيد.

صفحه 183

فصل نهم

فصل نهم

امام رضا (عليه السلام)

هشتمين اختر آسمان ولايت حضرت امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) است. او درروز يازدهم ذي القعده سال 148 هجري، از مادري به نام«طاهره» ديده به جهان گشود.كنيه او ابو الحسن و لقب او رضا است. وي پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد درسن سي وپنج سالگي عهده دار مقام ولايت ورهبري گشت ومدت امامت آن حضرت بيست سال به طول انجاميد، كه ده سال آن معاصر با خلافت هارون الرشيد وپنج سال معاصر با خلافت محمد امين وپنج سال ديگر معاصربا خلافت عبداللّه مأمون، بود. سرانجام حضرتش روز بيست ونهم ماه صفر درسال 203 هجري قمري به فيض شهادت نايل آمد. وهنگام شهادت پنجاه و چهار سال وسه ماه ونوزده روز عمر داشت. ستمگريهاي بني اميه وبني عباس، زمينه بسيار مساعدي فراهم ساخته بود كه در جامعه آن روز، حكومتي نمونه مانند آنچه كه در صدر اسلام وجود داشت، تشكيل شود و تحت نظارت ومديريت ورهبري شخصيتهاي بزرگي از خاندان علي (عليه السلام) اداره گردد. مقام والا، انديشه هاي بزرگ ومحبوبيت فوق

العاده ائمه بزرگوار شيعه موجب گشته بود كه خلفاي اموي وعباسي پيوسته پيشوايان شيعه را به تبعيد وزندان بفرستند تامردم نتوانند آنچنان كه بايد از آن ذوات مقدس استفاده

-------------- صفحه 184

كنند، حتي آنان راضي نبودند كه اين چهره ها برا ي مردم شناخته شوند، زيرا بيم آن داشتند كه اگر مردم با آنها آشنا شوند، بي اختيار زمام امور به دست آنان بيفتد. با توجه به مطالب بالا مي بينيم كه عبداللّه بن مأمون پس از كشتن برادر خود محمد امين، به فكر مي افتد كه بزرگترين شخصيت علوي را از مدينه به مرو بياورد تا زندگي اورا تحت نظر بگيرد. آوردن امام از مدينه به مرو هرچند در ظاهر به صورت دعوت بود، اماماهيت واقعي آن جز ايجاد محدوديت هرچه بيشتر براي امام چيز ديگري نبود. از اين جهت امام برا ي تفهيم ماهيّت اين دعوت، هيچ يك از خاندان خويش را همراه خود نياورد تا از اين طريق به مسلمانان تفهيم كند، اين سفر نوعي تبعيد است نه سفري مقرون به رضايت.ولي مأمون براي خنثي كردن هدف امام دستور داد گروهي از رجال واشراف از جمله والي مدينه، ملازم ركاب امام باشندوحتي مسير سفر امام نيز معين گشت وقرار شد كه امام از طريق مدينه، بصره، خرمشهر، اهواز، ري و نيشابور به مرو وارد شود. وحضرتش در دهم شوال سال 201 وارد مرو شد. امام درمسير خود با استقبال گرم شخصيتها و مردم روبرو بود.وقتي به شهر نيشابور رسيد، از او درخواست كردندكه حديثي را از او بشنوند، امام درحالي كه دركجاوه خود قرار داشت، حديثي را مطرح كرد وآن را

از پدران خود تا علي (عليه السلام) واز او به پيامبر واز پيامبر به جبرئيل تا خدا نقل نمودواز آن جا كه در سراسر اين حديث پيشوايان پاك قرار دارند، آن حديث را «سلسلة الذهب» ناميدند. متن آن حديث چنين است: «كَلِمَةُ لاإلهَ إلاّاللّهَ حِصْنِي فَمَنْ قَالَها دَخَلَ حِصْنِي وَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أمِنَ مِنْ عَذَابِي» يعني: خدا مي گويد گفتن لإاله إلا اللّه دژ جاوداني من است وهركس آن را بگويد وارد دژ من مي گردد، وهركس وارد دژ من شد ازعذاب من ايمن مي گردد. محدثان ونويسندگاني كه دربرابر كجاوه امام قلم به دست گرفته بودند وآن

-------------- صفحه 185

حديث را ضبط مي كردندتصور كردند، كه در اينجا حديث پايان يافته است زيرا امام پس از گفتن آن جمله پرده كجاوه را افكند و درداخل آن قرار گرفت ولي آنان دوباره ديدند كه حضرت رضا (عليه السلام)پرده كجاوه را عقب زد و جمله ديگري نيز افزود وآن اينكه:«لكِنْ بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَأنَا مِنْ شُرُوطِها»يعني اقرار به توحيد در صورتي ايمن بخش ونجات آفرين است كه ديگر شرايط به آن ضميمه گردد ويكي از شرايط آن است كه بشر از حكومت معصوم كنار نرود وحكومت معصوم را كاملاً بپذيرد ودر حقيقت، امام مسئله ولايت وحكومت معصوم را تكميل كننده توحيد مي داند زيرا در غير اين صورت حكومت طاغوتها سبب مي شود كه همان توحيد نيز از ميان برود. دو مسئله مهم درزندگي امام (عليه السلام)

امام پس از ورود به مرو، به ظاهر مورد احترام مأمون وديگر درباريان قرار گرفت و درنخستين جلسه، مأمون دومطلب رابه او پيشنهادكرد. نخست پافشاري نمود كه خلافت

را بپذيرد،ومأمون به نفع امام كنار رود، آنگاه كه از پذيرش امام مأيوس شد، مسئله ولايتعهدي را مطرح كرد وامام نيز تحت شرايطي آن را پذيرفت. اكنون سئوال مي شود كه چرا امام پيشنهاد نخست را نپذيرفت وچرا پيشنهاد دوم را پذيرفت؟ علّت نپذيرفتن پيشنهاد نخست بسيار روشن است،زيرا برفرض اينكه پيشنهاد مأمون، يك پيشنهاد جدي بود، وجنبه امتحاني وآزموني نداشت، اگر امام با پيشنهاد او موافقت مي كرد، مأمون زندگي او را زير نظر مي گرفت وجاسوساني بر او مي گمارد واجازه نمي داد يك قدم اصلاحي بردارد، به گواه اينكه او در دوره ولايتعهدي الزامي اجازه ندادكه امام نماز عيد را كه خود مأمون برگزاري آن را به امام پيشنهاد كرده بود، با مردم بگزارد. در اين صورت چگونه امام مي توانست پس از

-------------- صفحه 186

پذيرش خلافت، گامي اصلاحي وتربيتي وعلمي بيدار گرانه بردارد. اگر امام خلافت را مي پذيرفت، با او همان معامله را انجام مي دادند كه با علي انجام دادند وخلافت ظاهري اورا دركشمكشها وجنگها خلاصه مي كردند. سرانجام مأمون حيله گر وسياست باز با زمينه هاي مختلف، امام را مجبور مي كرد تا خلافت را با ر ديگر به مأمون واگذار كند، آنگاه به مردم چنين وانمود مي كرد كه او خليفه بر حق است، زيرا شخصيت بزرگي مانند امام رضا (عليه السلام) خلافت را به او (يعني مأمون ) واگذار كرده است،پس خلافت من يك نوع خلافت مشروع است. امام چرا ولايتعهدي را پذيرفت؟

اين مطلب را مي توان از دو را ه تحليل نمود: 1_ امام ولايتعهدي رابا همان شروطي پذيرفت كه امام مجتبي (عليه السلام)

صلح با معاويه را پذيرفت ولذا مي بينيم يكي از شروط رااين قرار مي دهد كه مسئوليت هيچ امري را نخواهد پذيرفت وهيچ عزل ونصبي به او مربوط نخواهد بود.واز اين طريق پذيرفتن مقام را پذيرشي صوري وبه اصطلاح بي بو وخاصيت قلمداد مي كند كه آثار ساختگي آن برهمگان آشكار شود. 2_ اگر پيشنهاد دوم را اما م نمي پذيرفت،تهديد به قتل ومرگ مي شد، بلكه قتل امام آن هم بدون اينكه موجي درجامعه بر ضد حاكم وقت پديد آورد قطعي ميشد، به گواه اينكه وقتي امام از پذيرفتن مقام ولايتعهدي پوزش طلبيد، مأمون به امام گفت: «عمر بن خطاب شورا را درميان شش نفر قرار داد ويكي از اعضاي شورا جد تو علي بود وضمناً دستور داد كه هر كس از قبول آن خود داري كند كشته شود، شما هم ناچاريد كه آنچه رامن مي خواهم بپذيري واز آن گريزي نداري»(1).

--------------

1 . ارشاد مفيد ص 290 ومقاتل الطالبين ص375.

-------------- صفحه 187

اتفاقاً درزمان خود امام اين سئوال مطرح بود وكراراً به او مراجعه كرده وسئوال مي كردند.وقتي محمّد بن عرفه از امام انگيزه پذيرش ولايتعهدي را پرسيد، امام فرمود:«جدم امير مؤمنان عضويت شورا را پذيرفت»(1). ونيز وقتي ريّان بن الصلت ازامام پرسيد كه:چرا ولايتعهدي را پذيرفتي ؟امام در پاسخ او گفت: «خدا مي داند كه من راضي به آن كار نبودم وقتي بر سر دو راهي قبول ولايتعهدي ويا كشته شدن قرار گرفتم آن را پذيرفتم».(2) شهادت امام به دست مأمون

مأمون از موقعيت روز افزون امام پيوسته بيمناك بود وخصوصاً درجريان نماز عيد كه در تاريخ به صورت گسترده وارد شده

است، از علاقه مردم نسبت به امام (عليه السلام) سخت بيمناك شد ولذا امام را با نقشه خاصي مسموم كرد وبراي اينكه نقشه خود را لوث كند، پس از انتشار خبر مرگ امام سراسيمه به خانه امام آمد در حالي كه گريبان چاك زده واشك مي ريخت وبر سر مي زدوناله مي كرد. مردم دور خانه حضرت گرد آمده بودند وصداي ناله وگريه از آنها بلند بود و در باره قاتل امام سخن مي گفتند واحياناً از مأمون نام مي بردند، مأمون احساس كرد كه تشييع امام ممكن است حادثه آفرين باشد وفوراً دستور داد كه اعلام كنند تشييع جنازه امام به فردا موكول شود. وقتي جمعيت متفرق شدند، شبانه امام را غسل دادند ودر كنار قبر هارون به خاك سپردند(3).

--------------

1 . عيون أخبار الرضا ج2ص139، 140. 2 . عيون أخبار الرضا ج2ص139، 140. 3 . عيون أخبار الرضا ج2ص242.

-------------- صفحه 188

فصل دهم

فصل دهم

امام جواد (عليه السلام)

نهمين اختر آسمان ولايت، امام محمد تقي معروف به امام جواد (عليه السلام) ومكني به ابي جعفر است. او دررمضان سال 195 هجري قمري ديده به جهان گشود و درذي القعده سال 220 دربغداد به وسيله سمّ معتصم عباسي به مقام شهادت نايل گرديد. ومدت عمر او بيست و شش سال ويا بيست و پنج سال و دوران امامتش هفده سال بود(1). او در دوراني به دنيا آمد كه جنگ ونبرد ميان محمد امين وبرادر وي «مأمون» آغاز شده بود. سرانجام نبرد درمحرم سال 298 به نفع مأمون پايان پذيرفت وتمام سرزمينهاي اسلامي در قلمرو حكومت مأمون قرار گرفت(2). امام محمّد تقي (عليه السلام) درمجموع

دوران امامت خود با دو خليفه عباسي به نامهاي «مأمون ومعتصم» معاصر بوده وهر دو نفراورا به جبر از مدينه به بغداد احضار كردند وهر دو در باره او از يك خط مشي سياسي كه مأمون آن را پي ريزي كرده بود، پيروي نمودند. امام محمد تقي (عليه السلام) از شخصيت والايي برخوردار بود واز دوران كودكي آثار امامت ورهبري از گفتار و رفتارش آشكار بود، اينك دراين مورد دو رويداد را ياد آور مي شويم:

--------------

1 . ارشاد ص339 وبرخي معتقدند كه امام درسال 225 يا 226 درگذشته است دراين مورد به كتاب كشف الغمة ج3 ص135 مراجعه بفرماييد. 2 . تاريخ الخلفاء ص329.

-------------- صفحه 189

1_ وقتي مأمون امام رضا (عليه السلام) را به خراسان دعوت كرد امام هشتم پيش از حركت به خراسان سفري به حج نمود وامام جواد (عليه السلام) را كه درآن زمان شش سال داشت، همراه خود برد. امام جواد (عليه السلام) هنگام طواف، احساس كرد كه پدرش خانه خدا را آن چنان وداع مي كند كه گويا بار ديگر به زيارت آنجا باز نخواهد گشت. اين جريان سبب شد كه در داخل حجر اسماعيل نشست، وقتي امام رضا (عليه السلام) از اعمال فارغ شد شخصي را به دنبال فرزند خود فرستاد تا اورا به حضورش بياورند، امام جواد (عليه السلام) از آمدن به حضور پدر إبا ورزيد، ناچار خود امام به حجر اسماعيل آمد و صدا زد عزيزم چرا اينجا نشسته اي ؟ برخيز برويم، فرزند خردسال امام با چشمان اشگبار گفت:«چگونه برخيزم در حالي كه ديدم خانه خدا را به گونه اي وداع كردي كه گويا

ديگر به اين جا بازنخواهي گشت.» اين سخن را گفت واز جاي خود برخاست. 2_ مأ(1)مون پس از شهادت امام هشتم (عليه السلام) درنيمه صفر سال 204 هجري از مرو رهسپار بغداد شد و سياست شوم خود را درباره فرزند امام تعقيب كرد و هدف وي اين بود كه او مانند پدرش تحت مراقبت مأمون زندگي كند. امام نهم از روي اضطرار مدينه را به عزم بغداد ترك گفت. روزهاي ورود امام به بغداد مصادف با عبور مأمون با اسكورت خاصي ازيكي از خيابانهاي بغداد بود. چشم مأمون به نوجواني افتاد كه بر خلاف ديگران(كه ازمشاهده موكب مأمون پا به فرار نهادند) بر جاي خود ايستاده بود كه گويا حادثه اي رخ نداده است، مأمون از اين جريان درشگفت ماند وخواست از وضع اين نوجوان تحقيق كند. مأمون: توچرا مانند ديگران فرار نكردي؟ امام: نه مسير توتنگ بود كه آنرا وسيع سازم ونه مجرم بودم كه از گناه بترسم. مأمون: خودرا معرفي كن فرزند كيستي ؟

--------------

1 . كشف الغمة ج ص152_153.

-------------- صفحه 190

امام: فرزند علي بن موسي الرضا هستم. مأمون:حقا كه تو فرزند او هستي(1). پس از شهادت امام هشتم درسال 203،منصب امامت به امام محمد تقي (عليه السلام) منتقل گرديد. او درسن نه سالگي به اين امر خطير قيام كرد همچنان كه حضرت مسيح دردوران كودكي به مقام نبوت رسيد(2) وحضرت يحيي درسن كوچكي به مقام قضاوت وداوري منصوب گرديد(3). درجهان بيني يك مرد الهي تحمل مقام رهبري چندان شگفت آور نيست، زيرا پيشوايان الهي به خاطر يك رشته اهداف معنوي از تربيتهاي خاصي برخوردار بوده و در دوران خردسالي واجد

كمالاتي مي شوند كه در افراد عادي يافت نميگردد.درگفتگوي حضرت امام جواد (عليه السلام) با دانشمندان بغداد درحضور مأمون،ارتباط امام با جهان غيب بر همگان روشن ومسلم گشت،كه مانمونه اي از آنرا ياد آور خواهيم شد: سياست شوم مأمون

مأمون درميان خلفاي عباسي به هوش و ذكاوت،تدبير وكارداني معروف بود وبه خاطر يك سلسله مسائل سياسي خاص،به علم وفرهنگ علاقه فراواني نشان مي داد. وي به خوبي مي دانست كه فرزندان عباس در قلوب مردم پايگاهي ندارند وقلوب مسلمانان متوجه خاندان پيامبر و فرزندان امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) است كه در آن زمان در رأس آنان فرزندامام هشتم قرارداشت. او مي دانست كه هدف

--------------

1 . بحار الأنوار ج 5ص91،92. 2 . مريم ، آيه 30. 3 . مريم آيه 12.

-------------- صفحه 191

نهضتگران و انقلابي ها درگوشه و كنار كشورهاي اسلامي، زمامداري شخصيتهاي روحاني يعني نايبان حقيقي خدا و حجت الهي در زمين اند. او به جاي اعمال سياست زور، به فكر افتاد كه محورهاي انقلاب ها ونهضت ها را كنار خود جاي دهد تا فعاليتها وكوششهاي آنان وروابط افراد را با آنها تحت نظر بگيرد وبه همين جهت امام هشتم را با تشريفات خاصي به خراسان آورد. ولي از فزوني نفوذ امام درقلوب مردم خراسان بيمناك شد وناجوانمردانه اورا شهيدكرد. شهادت امام هشتم خطر رابه كلي بر طرف نكرد، زيرا فرزند او مي دانست به تدريج محور انقلاب و هسته مركزي براي نهضت علوي ها وشيعيان درآيد، ازاين جهت همان سياست شوم خود را تعقيب كرد واورا به بغداد طلبيد وبراي جلب قلوب شيعيان، دختر خود«ام الفضل» را به عقد

او درآورد تا به گونه اي رضايت شيعيان را به دست آورد. مسئله تزويج دختر «مأمون» با امام نهم هرچند مورد رضايت عباسيان نبود، ولي او جلب رضايت انقلابيها را بر جلب رضايت فرزندان عباس ترجيح داد وازدواج دريك مجلس رسمي پايان پذيرفت. مأمون براي آرام كردن عباسيها، مجلس رسمي ترتيب داد تا آنان از پايه علم و دانش امام جواد (عليه السلام)آگاه شوند واز عمل مأمون درمورد ازدواج انتقاد نكنند. فرزندان عباس فكر نمي كردند كه نوجواني تا اين حد داراي علم و دانش باشد، وقتي مجلس رسمي شد، قاضي القضات وقت «يحيي بن اكثم» (1) مأمور شد سئوالاتي را طرح كند و پاسخ آنها را از امام نهم طلب نمايد. او نخستين سئوال خود را چنين مطرح كرد: فرزند رسول خدا!! چه مي گوييد درباره كسي كه درحال احرام شكار كرده و آن را كشته است ؟

--------------

1 . براي آگاهي اززندگي يحيي بن اكثم به تاريخ بغداد ج14 مراجعه شود.

-------------- صفحه 192

امام درپاسخ اين پرسش به تشقيق شقوق مسئله پرداخت وصور مسئله را به شرح زير ياد آور شد: 1_ آيا شكار را درحرم كشته يا درحل؟(محدوده خاصي را از اطراف كعبه «حل» و خارج آن را «حرم» مي گويند). 2_ آيا حكم مسئله رامي دانست واز تحريم شكار و قتل آن آگاه بود يانه؟ 3_ عمداً اين كار را كرده است يا از روي خطا؟ 4_ اولين بار بود كه مرتكب اين كار شده يا قبلا نيز مرتكب شده بود؟ 5_ آن شكار جزء پرندگان بود يا غير آن؟ 6_ شكار كوچك بوديا بزرگ؟ 7_ آيا پس از ارتكاب،

از عمل خود نادم و پشيمان گشت يانه؟ 8_ درشب اين كار را انجام داديا در روز؟ 9_ دراحرام عمره، شكار كرد يا دراحرام حج؟ 10_ آيا مرتكب، آزاد بود يا غلام وبرده؟ هريك ازاين صورتها در اسلام براي خود حكم خاصي دارد، مقصود شما كدام يك از اين صورتهاست؟ يحيي دربرابر اين تشقيق وتكثير صور مسئله، انگشت تعجب به دندان گرفت ومبهوت وحيران گشت، به گونه اي كه از تعيين يكي از صورتها منصرف گرديد(1). هدف مأمون از احضار امام جواد (عليه السلام) اين بود كه او را علاوه بر تحت نظر گرفتن، دچار امور آشفته خلافت كند زيرا دراين صورت قسمت اعظم نابسامانيها بر پاي امام حساب شده واز قرب ومنزلت او درقلوب علاقمندان كاسته مي شد.ازاين جهت امام دريافت كه اين سياست شوم، دام عظيمي است دربرابر قداست و طهارت وموقعيت او، امام به هروسيله اي بود رضايت مأمون را جلب كرد وبه عنوان

--------------

1 . كشف الغمة جص145.

-------------- صفحه 193

اداي فريضه حج، با همسر خود ام الفضل رهسپار مكه گرديد وپس از با زگشت ازمكه درمدينه سكني گزيد وبه بغداد بازنگشت. تاريخ نه زمان تزويج امام را تعيين مي كند ونه وقت حركت امام به مكه را. هرچند طبري درتاريخ خود به گونه اي اشعار مي دارد كه حركت امام در همان سال ازدواج خود بود(1). اماآنچه مسلم است امام در باقي مانده خلافت مأمون، درمدينه به سر مي برد وبه وظايف امامت از طريق تعليم وتربيت و پاسخها ي كتبي به پرسشهاي شيعيان مي پرداخت وبراي دلباختگان مكتب علوي محور هدايت وامام مفترض الطاعه به شمار مي رفت.

مأمون درهيجدهم ماه رجب سال 218هجري درگذشت. وپس از وي «معتصم» مقام خلافت را اشغال نمود، او نيز از سياست شوم مأمون پيروي كرد واز وجود چنين محور در مدينه بيمناك شد، اورا به جبر وعنف به بغداد طلبيد. امام در بيست وهشت محرم الحرام سال 220 هجري وارد بغداد شد ودر ذي القعدة الحرام همان سال با دسيسه هاي معتصم از طريق همسر جفا كار خود مسموم وبه فيض شهادت نايل گرديد ودر كنار قبر جد بزرگوار خود موسي بن جعفر (عليه السلام) به خاك سپرده شد(2). او درمدت اقامت خود در مدينه، شخصيتهاي بزرگي را پرورش دادكه اسامي برخي از آنان رايادآور مي شويم: 1_ فضل بن شاذان 2_ عبدالعظيم حسني 3_ ابو تمام مؤلف «حماسه» 4_علي بن مهزيار(كه تأليفات فراواني درفقه اسلامي دارد) 5_ محمد بن ابي عمير 6_احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي و شخصيتهاي ديگري كه هر كدام چراغهاي فروزان هدايت وعلم و دانش بودند.

--------------

1 . تاريخ طبري ج10ص 280. 2 . كشف الغمة ج ص151،160.

-------------- صفحه 194

فصل يازدهم

فصل يازدهم

امام هادي (عليه السلام)

دهمين اختر آسمان ولايت، حضرت امام علي النقي (عليه السلام) ، فرزند امام محمّد تقي،معروف به «ابوالحسن الهادي» است.او درنيمه ماه ذي الحجة الحرام سال212 هجري(1) درمدينه ديده به جهان گشود و در روز سوم ماه رجب سال 254 هجري درسن چهل ويك سالگي چشم ازجهان بر بست. دوران امامت وي سي و سه سال بود. امام درمدت عمر خود با چند خليفه عباسي معاصر بود كه به ترتيب عبارتنداز: 1_ معتصم 2_ واثق 3_ متوكل 4_ منتصر 5_ مستعين 6_ معتز وبه

وسيله همين خليفه اخير مسموم گرديد ودرخانه خود به خاك سپرده شد. بايد اعتراف كنيم كه براثر بحرانهاي تاريخي وحوادث شوم ومداخله

--------------

1 . ارشاد مفيد ص352 ودر تاريخ تولد ووفات آن حضرت قول ديگر نيز هست . به كتاب كشف الغمة جلد سوم صفحه 194، 195 مراجعه فرماييد.

-------------- صفحه 195

جنايتكاران درتاريخ اسلام وكمبود مدارك واسناد تاريخي، زندگاني سياسي بسياري از پيشوايان ما دربستر تاريخ مبهم مانده وچهره هاي آنان ناشناخته مي باشد. دراين ميان زندگاني سياسي «عسكريين» يعني امام دهم و امام يازدهم، بيش از ديگر پيشوايان مبهم وناشناخته است. ازمدارك موجود به دست مي آيد كه اين دوشخصيت درشهر سامرا (كه براي خلفاي عباسي حكم يك پادگان نظامي را داشت) به سر مي بردند واز هرجهت تحت مراقبت بودند. با وجود كمي مدارك مستند تاريخي، دقت كافي درتواريخ موجود مي تواند تا حدودي ابهام را برطرف كند ومارا با حقايقي آشنا سازد. دردوران خلافت معتصم عباسي، وجود «بردگان»، «تركها»،«بربرها» و «قبطيها» براي مردم بغداد، بيش از حد مايه مزاحمت بودند، تاآنجا كه وي ناچار شد ارتش را به نقطه ديگري منتقل كند. ازاين جهت شهر «سامرا» رابنا كرد وآنجا را به عنوان مقر خلافت برگزيد وارتش رانيز به همين نقطه انتقال داد(1). با انتقال خلافت وارتش از بغداد به سامرا، مردم بغداد نفسي راحت كشيدند، اماخلفا خود درچنگال اطرافيان خويش قرار گرفتند. آنان چنان بر دستگاه خلافت چيره شدند كه از خليفه فرمان نمي بردند. آنان حتي گاهي آن چنان قدرتي داشتند كه مي توانستند خليفه را عزل وديگري را به جاي وي نصب كنند،واگر هم مصلحت مي ديدند،وي رامي كشتند.

سامرا علاوه براين شش خليفه ياد شده، مقر خلافت دو خليفه ديگر به نام «مهتدي» و«معتمد» نيز بود. وبه خاطر همين حوادث ناگوار كه از ناحيه بربرها، تركها و قبطيها به آنان مي رسيد، سرانجام مركز خلافت از سامرا به بغداد بازگردانيده شد. در دوراني كه سامرا مقر خلافت بود، وسعت آن به پنجاه كيلومتر رسيده بود

--------------

1 . تاريخ انتقال خلافت وارتش به سامرا در سال 220 بوده (تاريخ الخلفاء ص362).

-------------- صفحه 196

ويكي از شهرهاي زيبا به شمار مي رفت. اماپس از انتقال خلافت به بغداد،شهر سامرا رو به ويراني نهاد و آثاري از آن بر جاي نماند (1). ويژگيهاي اين دوره ازخلافت

اين دوره از خلافت عباسي ويژگيهاي خاصي داردكه آن را از ديگر دوره ها جدا مي سازد، و ما به برخي ازاين خصيصه ها اشاره مي كنيم: 1_ زوال هيبت وعظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموي و چه در دوره عباسي،براي خود هيبت وجلالتي داشت،ولي دراين دوره براثر تسلط تركان وبردگان وقبطيان بر دستگاه خلافت،عظمت آن ازبين رفت وخلافت، گويي بود در دست اين عناصر كه آن را به هرطرف مي خواستند پرتاب مي كردند، وخليفه عملاً يك مقام غير مسئول بود. درعين حال، هرموقع خطري از جانب مخالفان احساس مي شد، خلفا واطرافيان وعموم كارمندان، درسركوبي آن نظر واحدي داشتند. 2_ خوش گذراني وهوسراني:خلفاي عباسي در اين مقطع به خاطر خلأي كه بر دستگاه خلافت حكومت مي كرد، به شب نشيني وخوش گذراني ومي گساري مي پرداختند ودربار خلافت، غرق در فساد وگناه بود، وصفحات تاريخ اخبار شب نشينيهاي آنان را ضبط نموده است.كار وقاحت به جايي رسيده

بود كه خليفه وقت، متوكل، امام هادي (عليه السلام) را به مجلس بزم دعوت كرد واز او درخواست كرد كه او نيز شراب بنوشد، واما با خواندن اشعاري عبرت انگيز مجلس بزم آنان را به مجلس گريه وزاري تبديل كرد و مجلس را ترك گفت. 3_ گسترش نهضتهاي علوي: دراين مقطع از تاريخ،كوشش دولت عباسي

--------------

1 . تاريخ سامرا ص56، 96.

-------------- صفحه 197

براين بود كه با ايجاد نفرت نسبت به علويين،آنهارا تار ومار سازد، وهرموقع كوچكترين شبحي ازنهضت علوي ها مشاهده مي شد، برنامه سركوبي آغاز مي گشت. علت شدت عمل اين بود كه دستگاه خلافت، باتمام اطرافيان خود، خويشتن را متزلزل وناپايدار مي ديدندوازاين نوع نهضتها سخت بيمناك بودند. شيوه نهضتگران در اين مقطع اين بود كه از كسي به عنوان رهبر نهضت نامي نبرند ومردم را به«رضاي آل محمّد» دعوت كنند،زيرا سران نهضت مي ديدند كه امامان معصوم آنان در قلب پادگان نظامي «سامرا» تحت مراقبت ومواظبت مي باشند ودعوت به شخص معين، مايه قطع حيات اومي گردد. تاريخ دراين مقطع از نهضتهايي نام برده است كه اساس دعوت همگان را «رضاي آل محمد» تشكيل مي داد. برخي از اين نهضتها عبارتند از: الف _ نهضت محمّد بن قاسم علوي: وي درزمان معتصم در طالقان قيام كرد وسرانجام درسال 219 به وسيله عبداللّه طاهر دستگير وبه نزد معتصم روانه گرديد. ب _ نهضت يحيي بن عمر علوي: وي درسال250 هجري دركوفه قيام كرد، جمع زيادي را به دور خود گرد آورد وبيت المال كوفه را متصرف شد، دربهاي زندانها را باز كرد و زندانيان را آزاد نمود، اما نهضت وي شكست

خورد و شخص او به دار آويخته شد. ج _ نهضت حسن بن زيد علوي: وي درسال 250 هجري در طبرستان قيام كرد، طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود درآورد ودرسال 270 هجري درگذشت. د _ نهضت محمّد بن جعفر علوي:كه درسال 251 هجري درخراسان قيام كرد. اين نهضتها وهمچنين نهضتهاي ديگر كه تعداد آنها به هيجده مي رسد ازويژگيهاي اين مقطع از تاريخ خلافت هستند. اين نهضتگران كساني بودند كه

-------------- صفحه 198

برابر هيئت حاكمه قيام كرده وكشته شدند. اماتعداد كساني كه تبعيد وزنداني گرديدند، بيش ازاينهاست. مسعودي خصوصيات آنها را در كتاب خود ياد آور شده است(1). اين نهضتها وحركتها حاكي از گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامي درآن عصر است كه آنها را درگوشه وكنار جهان اسلام پديد مي آورد. اينها برخي از خصايص اين قسمت ازتاريخ خلافت است كه مي تواند شرايط سياسي امام «علي النقي» رابراي ما ترسيم كند. سياست حاكم بر عصر امام هادي (عليه السلام)

درحالي كه امام هادي درطول عمر خود با شش خليفه از خلفاي عباسي معاصر بود، اما درميان آنان از دوخليفه بيش از همه رنج ديد وسيا ست اين دو خليفه درباره عموم نهضتگران، بالأخص علويها،سياست قلع و قمع بود. اين دو خليفه عبارتند از:1_ متوكل 2_ معتز. اينك به برخي از جنايات اين دو خليفه اشاره مي كنيم: متوكل عباسي درسال 232 ه_، زمام خلافت را به دست گرفت(2). از آنجا كه او از وجود علوي ها سخت بيمناك بود وميدانست كه همه اين نهضتها به خاطر امام علي النقي است، وي خواست روش نياكان خودر ا زنده كند ومصلحت

ديدكه امام هادي را از مدينه به سامرا جلب كند و از روش ابتكاري مأمون درباره امام هشتم پيروي كند.زيرا در اين صورت امام زير نظر خليفه قرار مي گرفت و خليفه از كارهاي او آگاهي خاصي پيدا مي نمود، ودرغير اين صورت وجود امام درمدينه خطر قطعي براي دولت عباسي به شمار مي رفت.

--------------

1 . مروج الذهب ج4صفحات 60_80 ط. بيروت. 2 . تاريخ الخلفاء ص362.

-------------- صفحه 199

از اين جهت متوكل درسال 234ه_،(1) نامه اي به امام دهم نوشت وآن را به وسيله يكي از افراد خود به نام «يحيي بن هرثَمَه» فرستاد و به او دستور داد تا امام را به سامرا بياورد. يحيي مي گويد:«وقتي وارد مدينه شدم ناله مردم بلند شد، زيرا همگي فهميدند كه من براي كار نا خوشايندي درباره امام آمده ام. من سوگند ياد كردم كه هرگز چنين كاري درباره او انجام نخواهم داد، آنگاه خانه امام را تفتيش كردم، جز قرآن ودعا چيزي نيافتم.» اين حادثه حاكي از ميزان عشق وعلاقه مردم مدينه نسبت به امام ميباشدو تا يحيي براي آنان سوگند نخورد، دست از تظاهر و اظهار علاقه به امام بر نداشتند.سرانجام امام با فرزند خود، امام عسكري (عليه السلام) ازمدينه متوجه سامرا شد. يحيي مأمور بردن امام، از احترام به او كوتاهي نكرد و درنيمه راه به جرم خود درحركت دادن امام اعتراف كرد. ولي درخباثت وبد فطرتي متوكل همين بس كه وقتي امام وارد سامرا شد، اورا به حضور نپذيرفت ودستور داد اورا در كاروانسراي فقرا جاي دهندو آن روز درآنجا به سر برد. احضار امام به سامرا وجاي دادن او

درجنب يك پادگان نظامي، براي متوكل مايه آرامش فكري گرديد كه قبر«امام حسين (عليه السلام) » وخانه هايي را كه در اطراف آن ساخته شده بود، ويران كنند و همه را به مزرعه تبديل سازند ومردم را از زيارت آن كانون عشق باز دارند. اين كار چنان اثر سويي در روحيه مردم گذارد كه مردم بغداد بر در و ديوار شهر شعارهاي تند وزننده اي درباره او نوشتند وشعرا در هجو او اشعاري گفتند كه ترجمه يكي از آنهارا مي آوريم:

--------------

1 . مناقب ابن شهر آشوب جص505 _ ولي شيخ مفيد درارشاد ص359 مي نويسد : متوكل نامه را درسال 243 به امام نوشت ، اما نظرنخست از ديده سياسي استوارتر است زيرا بعيد است متوكل 11سال از جريان امام غافل شود وآن را ناديده بگيرد.

-------------- صفحه 200

«به خدا سوگند، اگر خاندان اميّه فرزند دختر پيامبر را مظلومانه كشتند، پسر عموهاي خاندان پيامبر همانند آن را مرتكب شدند وقبر اورا ويران كردند. آنان ازاين تأسف خوردند كه در قتل او شريك نشدند، از اين جهت به آثار او پس از قتل حمله بردند.»(1) متوكل از شخصيت امام سخت هراسناك بود. بااينكه امام در كنار پادگان نظامي او دريك خانه محصور زندگي مي كرد، باز وجود امام را تحمل نمي كرد وسعايت گروهي را درباره او، كه امام سلاحهاي مهمي را درخانه خود گرد آورده ونامه هايي به شيعيان خود نوشته است، مي پذيرفت. از اين جهت يك شب به مأموران خود دستور داد كه شبانه به خانه حضرت يورش ببرند وخانه او را تفتيش كنند و او را به دربار بياورند. وقتي

مأموران به خانه امام وارد شدند، ديدند كه امام عبا به دوش وعمامه بر سر و رو به قبله نشسته وآياتي از كلام اللّه مجيد را تلاوت مي كند. مأموران خليفه امام را به همان وضع پيش متوكل آوردند، درحالي كه او دربزم شراب مشغول مي خوارگي بود. وقتي چشمش به امام افتاد، او را دركنار خود نشاند و جامي را كه در دست داشت، به حضرتش تعارف كرد و درخواست نمود كه از آن بنوشد. امام فرمود: «گوشت وخون من هرگز به شراب آلوده نشده است».آنگاه متوكل اصرار كرد كه پس اشعاري براي او بخواند. امام فرمود:«من دراين مورد چيز زيادي به خاطر ندارم» ولي پس از اصرار، امام اشعاري را خواند كه ترجمه آنها به قرار زير است: «آنان قلّه هاي كوهها را براي خود منزل گزيدند، درحالي كه مردان مسلح از آنها پاسداري مي كردند ولي هيچ كدام از اين وسايل، آنان را ازمرگ نجات نبخشيد.» «آنان از قله هاي عزت به گودالهاي قبر پايين كشيده شدند، چه در جاي بدي

--------------

1 . تاريخ الخلفاء ص374.

-------------- صفحه 201

منزل گزيدند.» «آنگاه كه آنان دراين خانه تاريك فرود آمدند، بانگي برآمد وبه آنها گفته شد: كجا رفت آن تاجها وآن زينتها وآن جلال و شكوه؟!» «كجا رفت آن چهره هاي غرق درنعمت كه درپشت پرده ها دور از سوز آفتاب زندگي مي كردند. دراين موقع گور آنان به صدا درآمد وچنين پاسخ داد: اين چهره هاي غرق درنعمت، مركز حشرات و كرمها شدند.» «آنان مدت درازي در دنيا خوردند ونوشيدند، ولي پس از مدتي خود غذاي حشرات وكرمهاي قبر شدند. چه خانه

هايي را ساختند تا آنان را از گزند روزگار صيانت كند، ولي سرانجام ازاين خانه ها و خانواده ها جدا شدند. «چه اموال و ذخايري را به گنج زدند، ولي پس از خود به دست دشمنان آنان افتاد!!» «خانه ها وكاخهاي آباد آنان به تل خاكي تبديل شد و ساكنان آنها به حفره هاي گور وارد شدند» هنگامي كه امام از خواندن اين اشعار فارغ شد، متوكل سخت گريست، حضار نيز گريستند و بساط شراب را برچيدند، سپس متوكل امام را به خانه خود باز گرداند(1). اين داستان، ميزان آلودگي محيط زيست امام را براي ما ترسيم مي كند. گذشته از اين مي رساند كه امام با امدادهاي غيبي از يورش مأموران متوكل آگاه بود،ولذا چيزي درخانه اعم از مدارك واسلحه پيدا نكردند واو را درحالي يافتند كه هرگز سوء ظن آنها را به امام تأييد نكرد.

--------------

1 . مروج الذهب ج4ص11.

-------------- صفحه 202

امام در كليه برخوردهاي خود با متوكل، عظمت وبزرگواري خودرا حفظ مي كرد و پيوسته بر حقانيت راه نياكان خود استدلال مي نمود. همين احتجاجات بود كه متوكل را بر حفظ او درسامرا مصمم تر مي ساخت. درعداوت متوكل باخاندان پيامبر همين بس كه وي دانشمندبزرگ عصر خود«ابن السكيت» را كه اورا «امام العربية» مي گفتند، به جرم علاقه به «حسن وحسين (عليهما السلام) » كشت. متوكل اورا مأمور كرده بود كه به دو فرزند وي «المعتز» و«المؤيد» علوم عربي راتعليم كند. روزي از معلم پرسيد: «دو فرزند مرا بيشتر دوست داري يا حسن و حسين را ؟» او با كمال صراحت گفت: «قنبر غلام علي را بيش از اين

دو فرزند تو دوست دارم، تا چه رسد به دو ريحانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) . دراين موقع، متوكل خشمگين شد وبه مأموران خود دستور داد كه شكم وي را لگد مال كنند تا بميرد وبنا به روايتي زبان اورا از بيخ درآوردند(1). سرانجام متوكل درشبي كه دربزم شراب فرو رفته بود، با نقشه فرزند خود، منتصر، به قتل رسيد. او و وزيرش به نام«فتح بن خاقان» درپنجم شوال سال 247كشته شدند. بسيار جالب توجه است كه امام با سياست عادلانه خود توانست از دست اين سفاك بي با ك جان به سلامت برد. پس از متوكل، خلفايي به نامهاي منتصر ومستعين، زمام امور رابه دست گرفتند ورفتار آنان با حضرت تا حدودي معقولانه بود. اما وقتي «معتز» فرزند متوكل درسال 252 به خلافت رسيد، به خاطر كينه هايي كه از پدر به ارث برده بود، امام هادي (عليه السلام)رامسموم كرد و سرانجام به فيض شهادت نايل آمد و در «سامرا» درمنزل خود به خاك سپرده شد.

--------------

1 . الخلفاء ص376.

-------------- صفحه 203

فصل دوازدهم

فصل دوازدهم

امام حسن عسكري (عليه السلام)

يازدهمين اختر آسمان ولايت، حضرت «امام حسن عسكري» (عليه السلام) فرزند امام علي النقي است. وي درمدينه به سال 232 هجري، ديده به جهان گشود و درروز جمعه هشتم ربيع الأوّل سال 260، درشهر سامرا چشم از جهان بر بست و درخانه خود به خاك سپرده شد. پدر بزرگوار او، امام هادي، درسال 254 هجري (يكسال قبل از خلع معتز ازمنصب خلافت) چشم از جهان بر بست و در آن روز منصب امامت و رهبري به او محول شد، درحالي

كه بيش از 22 بهار از عمر شريف او نگذشته بود. دوران امامت او يكسال مصادف با خلافت معتز و يكسال ديگر مصادف با خلافت «مهتدي» وچهارسال همزمان با خلافت «معتمد» بود. سياست عباسيان دربرابر پيشوايان، همان سياست شومي بود كه مأمون دربرابر امام هشتم به كار برد. ازاين جهت مي بينيم كه «معتصم» امام جواد ومتوكل، امام هادي را تحت نظر قرار دادند وخلفاي پس از متوكل همين روش را درباره امام هادي وفرزندش امام عسكري (عليه السلام) به كار گرفتند. هدف اين بود كه امامان دركنار آنان زندگي كنند، تا از تمام كارهاي آنان اطلاعات كافي به دست آورند، به همين جهت امام عسكري (عليه السلام) مانند پدرش درسامرا تحت نظر بود ومجبور بود كه در روزهاي دوشنبه و پنج شنبه به حضور خليفه بار يابد.

-------------- صفحه 204

اصولاً شدت رفتار خلفاي عباسي پس از مأمون، آن چنان آشكار است كه سه پيشواي شيعه دركنار آنان با عمر كوتاهي زيستند و جام شهادت نوشيدند.امام جواد (عليه السلام) درسن 25سالگي، امام هادي (عليه السلام)درسن 41سالگي، وامام عسكري در سن 28 سالگي، كه مجموعاً 94 سال مي شود، بدرود زندگي گفتندواين حاكي از شدت مراقبت خلفاي عباسي از پيشوايان بزرگ ما بود. ولي دراين ميان، مراقبت از امام حسن عسكري (عليه السلام)بيش از پدر ارجمند او بود، اين كار دوعلت داشت كه هم اكنون ياد آور مي شويم: 1_ درزمان امام عسكري (عليه السلام) شيعه به صورت يك قدرت عظيم درعراق درآمده بود و همه مردم مي دانستند كه اين گروه، به خلفاي وقت معترض بوده و زعامت هيچ يك از عباسي ها رامشروع

وقانوني نمي دانند، بلكه معتقدند امامت الهي در فرزندان علي (عليه السلام) باقي است و درآن زمان شخصيت ممتاز اين خانواده، امام حسن عسكري (عليه السلام) بود. 2_ طبق روايات واخبارمتواتر، خاندان عباسي وپيروان آنها مي دانستند كه مهدي موعود كه تار ومار كننده كليه حكومتهاي خود كامه است،از نسل حضرت عسكري (عليه السلام) خواهد بود از همين جهت پيوسته مراقب وضع زندگي او بودند. وقتي خبر كسالت امام به گوش معتمد عباسي رسيد، عبيداللّه خاقان را با پنج نفر ديگر به منزل امام فرستاد تا خانه او را تحت كنترل ومراقبت قرار دهند، پس از شهادت امام نيز تفتيش وباز جويي كامل به عمل آمد و كليه اثاث خانه ولوازم شخصي حضرت را گرد آورده و مهر وموم كردند.آنگاه درصدد تحقيق وبازجويي از فرزندان حضرت شدند.تمام حجره ها واطاقها را بازرسي كردند، به قابله ها دستور دادند كه زنان را تحت معاينه دقيق قرار دهند واگر اثر حمل دريكي از آنان مشاهده كردند، فوراً گزارش كنند(1).

--------------

1 . كمال الدين ج1ص124.

-------------- صفحه 205

امام با وجود اين مراقبتها ي شديد، تا آنجا كه شرايط اجازه مي داد فعاليتهاي اجتماعي، سياسي وعلمي خودرا تعقيب مي كرد. مجموع روشهاي امام، در آن جو پرخفقان، درچهار مطلب ياد شده در زير خلاصه مي گردد: 1_ بحثهاي علمي امام دربرابر كساني كه به امامت او معتقد نبودند. 2_ كوششهاي علمي امام درباره معارف اسلامي و ردّ شبهه ها و اشكالها. 3_ مراقبت وكوششهاي امام درباره ياران خود كه مبادا دردام عباسيان بيفتند و به صورت مهره وابزاري براي آن حكومت درآيند. 4_ زمينه سازي امام درباره اعتقاد

مردم به غيبت فرزند عزيزش، حضرت مهدي_ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ بحث درباره هر كدام از اين برنامه ها مايه گستردگي سخن است، همين قدر ياد آور مي شويم كه هيچكدام از پيشوايان ما، در آگاهي بخشيدن وروشنگري وتحريك مردم بر مخالفت با دستگاه ظلم و ديگر اموري كه مي توانست به زنده شدن حق ومردن باطل ياري كند، يك لحظه ساكت ننشسته ووظيفه خودرا به نحو شايسته اي انجام مي دادند.

-------------- صفحه 206

فصل سيزدهم

فصل سيزدهم

حضرت مهدي (عليه السلام)

دوازدهمين اختر آسمان ولايت حضرت مهدي (عليه السلام) دردوران خلافت مهتدي عباسي، درنيمه شعبان سال 255 هجري، روز جمعه به هنگام طلوع فجر متولدشد، وجهان رابانور خود روشن نمود وبارقه اميد در دل مستضعفان جهان و پيروان اهل بيت ( (عليهم السلام) ) درخشيد.نام او محمد وكنيه اش ابو القاسم است. از آنجا كه حكومتهاي خود كامه آن زمان، تولد او را بر خلاف مصالح خود تشخيص داده بودند، با مراقبتهاي كامل مواظب بودندكه اين فرزند ديده به جهان نگشايد واگر هم ديده به جهان گشود، اورا نابود سازند.از اين جهت او، پس از شهادت پدر ارجمندش امام حسن عسكري (عليه السلام) كه امامت در وجود آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت انتخاب كرد و جز با نايبان خاص خود با كسي تماس نمي گرفت مگر در موارد استثنايي. پدر ارجمند او درسال 260 هجري، درگذشت واز همان زمان، نخستين غيبت امام به نام «غيبت صغري» آغاز شد واين غيبت تا سال 329 هجري، يعني شصت ونه سال ادامه داشت وازآن سال «غيبت كبري» آغاز شد، تا وقتي كه خدا

بخواهد از پس پرده غيبت بيرون خواهد آمد وحكومت جهاني الهي را تحقق خواهد بخشيد وبه آرمانهاي تمام پيامبران تجسم خواهد داد. مقصود از غيبت صغري اين است كه همه شيعيان وعلاقمندان آن حضرت

-------------- صفحه 207

درآن دوران، مي توانستند به وسيله يكي از نواب خاص آن حضرت با اوتماس بگيرند و پاسخ دريافت كنند.اسامي نواب چهارگانه عبارتند از: عثمان بن سعيد عَمْري محمّد بن عثمان بن سعيد عَمْري ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي علي بن محمّد سمري كه آخرين آنها درسال329 هجري درگذشت. ازسال 329، كه غيبت كبري آغاز شد، باب نيابت خصوصي بسته شد ونيابت عمومي كه از آنِ فقهاء است پاسخگوي كليه پرسشها ومشكلات گرديد، وزعامت شيعيان درعصر غيبت، به فقهاي جامع الشرايط واگذار گرديد. خصوصيات حضرت مهدي (عليه السلام)

مجموع احاديث ورواياتي كه درمورد حضرت مهدي (عليه السلام) وارد شده است، مشخصات اورا به شرح زير بيان مي كند: 1_ او از خاندان پيامبر اسلام وفرزندان اواست. 2_ از فرزندان امام حسين است. 3_ دوازدهمين پيشوا پس از پيامبر مي باشد. 4_ فرزند امام حسن عسكري است. 5_ جهان را مملو از عدل و داد مي سازد. 6_ حكومت جهاني را بر پا مي نمايد. 7_ مستضعفان وبه اسارت كشيدگان از قيد زنجير اسارت آزاد مي شوند.

-------------- صفحه 208

8_ جنگها برچيده مي شود و صلح وآرامش وعمران جاي آنها را مي گيرد.(1) سخن درباره حضرت مهدي ابعاد مختلفي دارد وبر مسلمان محقق لازم است كه درباره هربعد از ابعاد زندگاني او كنجكاوي كند وبيانديشد. غالباً پرسشهاي پيرامون مسائل يا دشده درموارد زير است: 1_ آيا تأسيس حكومت واحد

جهاني امكان پذير است كه حضر ت مهدي براي تحقق بخشيدن به اين آرمان، حي وزنده مانده و روزي براي آن برانگيختهميشود؟ 2_ فايده وجود امام نسبت به امت اسلامي چگونه است ؟ اينك اين دو مسئله را در اين جا مطرح مي كنيم.

--------------

1 . مدارك اين خصوصيات به قدري زياد است كه نمي توان آنهارا دراين بحث فشرده آورد وبراي آگاهي بيشتر به كتاب «منتخب الأثر» رجوع شود.

-------------- صفحه 209

1

حضرت مه_دي _ عج _

و حكومت واحد جهاني

چهره واقعي انسان اجتماعي، آنگاه به خوبي روشن مي شود كه از كليه غزايز و نهادهاي دروني او كه زيربناي زندگي اجتماعي اورا تشكيل مي دهد، وطراح سرنوشت زندگي اجتماعي او مي باشد، آگاه باشيم. نگاه سطحي ونگرش كوتاه درزندگي انسان، مارا از سرانجام وسرنوشت بشر درآينده آگاه نمي سازد، زيرا او موجودي دو چهره است ويا «صورتي درزير دارد آنچه در بالاستي». چهره ظاهري وبروني جامعه انساني، كاملاً يأس آور است، وخطوط برجسته سيماي او را، شقاوت وبدبختي، جنگ وستيزه جويي، ترك عواطف وافزايش سلاحهاي ويرانگر، نابسامانيها ي اخلاقي وفكري و... تشكيل مي دهد. هرگاه وسيله شناخت ومحور قضاوت ما درباره سرنوشت انسان،همين خطوط ظاهري آ ن باشد، قطعا بايد از تكامل بشريت وبازگشت انسان به خويشتن مأيوس گرديم، وپيوسته درانتظار فاجعه ها باشيم فاجعه هايي كه انسان وتمدن ماشيني و صنعتي، اورا هرچه زودتر به كام خود فرو كشيده واز «تاك و تاك نشان» اثري باقي نخواهدگذارد. درحالي كه زير اين چهره كريه وناخوشايند انسان، چهره واقعي او، پوشيده مانده وپيوسته اميد بخشش وسرور آفرين مي باشد و مي گويد: پشت سر اين

شب ظلماني، روز روشني وجود دارد و«پايان اين شب سيه سپيد است».

-------------- صفحه 210

علت اميدواري

علت اينكه به آينده بشر اميدوار هستيم، دو چيز است، يكي از اين دو چيز عبارت است از: افزايش رشد اجتماعي،ديگري عبارت است از: فطري بودن تكامل. اينك تشريح هر دو علت. 1_ افزايش رشد اجتماعي

چيزيكه ما رابه آينده بشر وتحول عميق درزندگي انسانها اميدوار مي سازد، يك رشته صفات عالي وسجاياي اخلاقي است كه با آفرينش او سرشت شده است.واين صفات در طول تاريخ بوسيله رادمردان بزرگ وپيروان پاك آنها، از طريق: عدالت خواهي، حق طلبي، ايثارگري، مبارزه با ظلم وتعدي، ونثار جان ومال درراه احياي اهداف عالي، خودرا نشان داده وثابت كرده است كه دروجود انسان علاوه بر قواي حيواني وغرايز نفساني كه مبدأ شر و خونريزي است، يك رشته احساسات پاك وجود دارد، كه اگر به فعليت برسند، تمام غرايز حيواني را كنترل كرده، وهمه راتعديل مي كند. ودرمسير حق و حقيقت قرار مي دهند. چيزي كه هست احساسات ظريف انسان در طول تاريخ براثر كمبود رشد، مقهور «خود خواهي» و «جاه طلبي» انسان بوده، وازاين جهت قسمت اعظم از صفحات تاريخ اورا سياه ساخته است،ولي اين قاهريت ومقهوريت هميشه وپيوسته نيست، چه بسا بر اثر بالا رفتن رشد فردي واجتماعي درانسان، عقل وخرد، زمام غرايز مرز نشناس انسان را به دست گرفته وآن را كنترل كند، وبه صورت نيروي باز دارنده از نفوذ هريك در قلمرو ديگري جلوگيري كرده ومرز هركدام را مشخص سازد، و درنهايت قواي حيواني را درخدمت تكامل انسان قرار دهد.

-------------- صفحه 211

2_ عشق به تكامل از درون انسان شعله

مي كشد

يك چنين اميدواري علت ديگري دارد وهرگز ناشي از ساده لوحي ويا خوش بيني زياد نيست، بلكه به خاطر اين است كه علوم انساني به روشني ثابت كرده است كه عشق به كمال دروجود انسان ريشه هايي دارد، واز درون او شعله مي كشد، ويگانه امتياز انسان از ساير جانداران، همان عشق به تكامل است و به خاطر همين عشق به تكامل است كه هرروز زندگي خود را رنگين تر ومتنوع تر مي سازد، درحالي كه ديگر جانداران، ميليونها سال است كه در جا مي زنند، وزندگي يكنواخت وآرام دارند. هرگاه عشق به كمال با گوشت وخون او آميخته شده وهيچگاه از او جدا نمي گردد، قهرا روزي او را دربستر كمال، درمسير تكامل قرار خواهد داد، و چيزي نخواهد گذشت كه اين نقاب كريه، از چهره زيباي او برافتاده وچهره معصومانه او را در ظل بر قراري يك حكومت جهاني الهي خواهيم ديد. نشانه عشق او به كمال، تكامل زندگي مادي او است، او درطي اين قرون از كوخ نشيني به كاخ نشيني، از تسخير حيوانات به تسخير فضا، از بهره گيري از سنگهاي سه گوش وآتش ومفرغ، به بهره گيري از انرژي اتمي ترقي كرده است، به گونه اي كه اگر بشرهاي نخستين، بار ديگر به اين جهان برگردند، جهان را غير آن جهان، وانسان را غير آن انسان ديرينه خواهند انگاشت. ولي بطور مسلم تكامل مادي، تكامل يك بعدي است وهرگز نمي توان نام آن را تكامل نهاد،اگر بعد معنوي با آن توأم نباشد، چه بسا به قيمت نابودي انسان تمام خواهدشد،تا آنجا كه كارشناسان نظامي تأييد مي كنند كه قدرت

بمبهاي هسته اي در زرادخانه هاي جهان، به اندازه اي است كه تنها با بكا ر بردن چند عدد از آن، مي توان فاتحه انسانيت راخواند، اما با اين وصف مي توان يك چنين تكامل يك

-------------- صفحه 212

بعدي را تكامل واقعي وجامع خواند؟! بنا بر اين بايد گفت: به حكم اينكه ميل به تكامل جزو سرشت انسان است، جامعه انساني هرچه زودتر بايد اين تكامل يك بعدي را به صورت تكامل درتمام ابعاد،تكامل درماديات ومعنويات درآورد وچهره واقعي خودرا از اين راه نشان دهد و گرنه تكامل او ضد تكامل خواهد بود. دراينجا دو سئوال مطرح مي باشد،يكي مربوط به وحدت تمدنها و فرهنگها و ادغام همه جامعه ها دريك جامعه است،ديگري مربوط به محو ظلم و استثمار و جايگزيني عدل و دادگري به جاي آن است، وما هر دو پرسش را مطرح كرده و به روشي از آن، پاسخ مي گوييم. 1_ آيا وحدت جامعه ها وتمدنها وفرهنگها امكان پذير است

آيا روزي فرا مي رسد كه جوامع جهان، با فرهنگها وتمدنهاي گوناگون، كه هركدام براي خود آهنگ خاصي دارد، به صورت جامعه واحد، فرهنگ وتمدن واحد، درآيند وزير پوشش حكومت واحدي قرار بگيرند. پاسخ اين سئوال را بحثهاي مربوط به طبيعت جامعه واينكه گرايش انسان به زندگي اجتماعي چگونه است، مي دهد، آيا اين گرايش همانطور است كه قرآن مي گويد؟ زندگي اجتماعي طرحي است كه خلقت در او قرار دارد، واو با انگيزه دروني شبيه غريزه، بسوي زندگي جمعي گام برمي دارد، اگر زندگي اجتماعي او، روي اين اصل استوار است، قطعا روح جمع گرايي درجامعه بشريت، كم كم گسترش بيشتري

پيدا كرده وهمه جامعه ها درجامعه واحدي ادغام خواهند شد. وبه عبارت ديگر:اگر بر زندگي انسان، روح جمع گرايي وگروهي، حاكم

-------------- صفحه 213

وسايه افكنده است وسايه آن لحظه به لحظه درحال گسترش است، قطعاً جوامع و فرهنگها وتمدنهاي مختلف رو به تشكّل ووحدت گذارده، و درآينده نزديكي با تكامل فرهنگي وافزايش وسايل ارتباط جمعي، جامعه هاي مختلف آهنگ واحدي پيدا خواهند كرد. وبه صورت يك جامعه درخواهند آمد، وآن روحي كه مايه پيدايش تشكل ها وجامعه هاي كوچك شده است، همان روح، اين جامعه هارا درمسير انسجام وتوحيد قرار خواهد داد. درباره علّت زندگي اجتماعي انسان، نظريه هاي گوناگوني مطرح شده است. گاهي گفته مي شود كه زندگي جمعي انسان، معلول حس استعمار و سود جويي انسان است كه اورا به سوي زندگي جمعي مي كشد،گاهي گفته مي شود كه يك مجاسبه فكري وعقلي انسان را به زندگي اجتماعي دعوت مي كند، زيرا انسان با يك محاسبه آسان دريافته است كه تنهايي، به زندگي لذيذ وشيرين، قادر و توانا نيست، و گاهي نظريات ديگري مطرح مي گردد. نظريه صحيح واستواري كه مورد تأييد دلايل حسي و عيني است، وآيات قرآن نيز آن را تصديق مي كند اين است كه زندگي اجتماعي براي انسان يك امرفطري است وچنين زندگي از نخست درخلقت او طراحي شده است ( وبه اصطلاح گذشتگان «الإنسان مدني بالطبع)» دراين صورت روح جمع گرايي كه در طول تاريخ از صورتهاي بسيط به صورت كاملتر رسيده است، قطعا درآينده زندگي انسان، گسترش بيشتري پيدا كرده و همه جوامع وفرهنگها وتمدنها، همه حكومتها درجامعه واحدي كه يك فرهنگ ويك تمدن ويك حكومت

دارد، ادغام مي شوند،ونشانه هاي چنين گسترش درزندگي بشر قرن بيستم، كم وبيش به چشم مي خورد. زيرا درحالي كه در اواخر قرن نوزدهم وآغاز قرن بيستم، عده اي به فكر احياء فكر «ناسيوناليسم» ومليت پرستي بودند، وگروهي درقيافه هاي مختلفي ازآن به

-------------- صفحه 214

شدت دفاع مي كردند، ناگهان مسئله «انترناسيوناليسم» ولزوم تشكيل حكومت واحد جهاني، درچشم انداز متفكران غرب قوت گرفت وجنگهاي بين المللي اول و دوم درطول اين مدت، به اين انديشه قوت بخشيد، وآنان با بينايي خاصي دريافتند، كه وجود مرزهاي مصنوعي ميان ملتها،عامل جنگ وخونريزيها است، وبراي رهايي ازاين بدبختي، چاره اي جز اين نديدندكه مرزهاي مصنوعي را درهم بكوبند، و همه انسانها را كنار هم، زير يك لوا و پرچم وحكومت قرار دهند. كشتارهاي وحشيانه جنگ جهاني اول، سبب شد كه اتحاديه بزرگي به صورت«جامعه ملل» بوجود آيد و درآن 26 كشور عضو ومتحد گردند، تا در سايه آن بتوانند از بسياري از خونريزيها جلوگيري كنند و مسائل بين المللي را از طريق مذاكره حل و فصل نمايند، ولي چون اين اتحاديه به صورت ناقص تأسيس شده بود، نتوانست جهان را از آتش جنگ دوم برهاند. در اثناي جنگهاي بين المللي دوم، فكر تأسيس يك جامعه جهاني به صورت واقع بينانه تر قوت گرفت،ونقطه اتكايي بنام «سازمان ملل متحد» و«اتحاديه هاي بين المللي» به وجود آمد واهداف اين سازمان درمنشوري بنام «منشور سازمان ملل متحد» تشريح گرديد. متفكران وسياستمداران بزرگ جهان پيش بيني مي كنند كه ممكن است سازمان ملل كه در حقيقت يك پارلمان جهاني است درآينده به صورت مركز يك حكومت واحد جهاني درآيد، ووحدت انسانها

و برابري تمام بشرها را اعلام بدارد. اين نوع جامعه ها وسازمانها وتبليغ از «انترناسيوناليسم» به جاي «ناسيوناليسم» گواه بر اين است كه ادغام جامعه ها دريك جامعه، وتبديل حكومتها،به يك حكومت جهاني، آنچنان انديشه دور و غير ممكن نيست بلكه به اندازه اي است كه گروهي از متفكران جهان كه هوادار حكومت واحد جهاني مي باشند دراعلاميه خود كه در كنگره توكيو درسال 1963 منتشر كرده اند، خطوط

-------------- صفحه 215

اساسي طرح خودرا آورده اند و خطوط برجسته آن عبارت است از: 1_ پارلمان جهاني 2_ شوراي عالي اجرايي 3_ ارتش جهاني 4_ ديوان دادگستري بين المللي اين نوع طرز تفكرها وتشكيل چنين كنگره ها وطرحها نشانه آن است كه طرح الهي كه پيامبران واولياء گرامي خدا ازآن گزارش داده اند، درشرف تكوين ودرحال جوانه زدن است وآنچه را كه فلسفه مهدويت كه به آينده نگري خاصي، خواهان حكومت واحد جهاني توأم با وحدت وفرهنگ وتمدنها مي باشد، انديشه اي بس ممكن وقريب الوقوع است كه كم وبيش نشانه هاي آن به چشم مي خورد. 2_ صلح وصفا به جاي خونريزي

دومين پرسشي كه دراينجا مطرح است اين است كه تاريخ بشر مملو از جرايم وتعدي است، انسان با شنيدن نام جباران، مستكبران، مترفان، مسرفان، طواغيت،سلاطين،اميران، به ياد خونريزيها،آدمكشيها،تعديها و تجاوزهاي بيحدّ وحساب آنان مي افتد وباخودمي انديشد كه آيا پايان اين شب سيه، سفيدي دارد؟ وآيا روزي فرا مي رسد كه انسان درزندگي، تجاوز وستم را كنار بگذارد وبرادروار كنارهم زندگي كنند؟ پاسخ به اين سئوال با توجه به محاسبات فلسفي واجتماعي روشن است زيرا حركت انسان به سوي كمال، مورد اتفاق تمام

مكاتب است ولي انسان وقتي به عاليترين درجه كمال مي رسد كه حركت او به سوي كمال، منحصر درجهات مادي

-------------- صفحه 216

نباشد، وجهات معنوي اورا نيز دربرگيرد، رشد مادي انسان اجتماعي ازنظر صنعت وعلم قابل انكار نيست، وگسترش قدرت او بر دريا وخشكي، برهمه واضح وروشن است. ولي آيا تكامل مادي او كه تكامل يك بعدي است مي تواند ضامن سعادت وخوشبختي انسان باشد؟به طور مسلم نه،زيرا تكامل واقعي آنگاه صورت مي گيرد كه دركنار علم وصنعت درجنب سفاين فضايي، وقمرهاي مصنوعي، وزير دريايي ها وآسمانخراشها وصنايع بزرگ مادر، عدالت و دادگري، رأفت، عاطفه واخلاق وانسانيت نيز حكومت كند، ودر غير اين صورت، جامعه بسان مرغ يك پر خواهد بود كه با پرش مختصري به زمين افتاده و نابود خواهد شد. خلاصه اعتقاد به حركت كمالي انسان، مارا بر آن وادار مي كند كه درانتظار چنين روزي باشيم. مرحوم علاّمه طباطبايي دراين مورد مي نويسد:«نوع انسان به موجب فطرتي كه خداوند درنهاد او قرار داده خواستار سعادت حقيقي خود مي باشد، وسعادت واقعي دراين است كه نيازهاي جسم و جان او هردو تأمين شود، دنيا وآخرتش هردو منظور گردد. اينكه مي بينيم گاهي انسان از راه سعادت واقعي منحرف شده و بيراهه مي رود، نه ازاين جهت است كه نداي فطرت رانشنيده گرفته وگوش به فرمان آن نداده است، بلكه اين انحرافها مولود اشتباه وخطا درتطبيق است. ( او به دنبال سعادت وكمال است ولي تصور مي كند كه آن مورد انحرافي تضمين كننده كمال است)وبايد دانست كه دستگاه آفرينش به هدف ومقصود نهايي كه درپيش دارد ديريازود خواهد رسيد. قرآن وآينده جامعه

ها

قرآن درباره سرنوشت جامعه ها به روشني سخن گفته است و با ملاحظه آياتي كه دراين زمينه وارد شده است، مي توان نظريه قرآن را درجهات مختلف مسئله

-------------- صفحه 217

دريافت، وما آيات فراواني را كه دراين موضوع وارد شده است، درچند بخش مطرح مي كنيم وبراي اينكه اشتباه رخ ندهد، درشمارش بخشها از حروف «ابجد» استفاده مي كنيم. الف _ وارثان زمين صالحانند

آينده نگري انسان اورا وادار مي كند كه از آينده جهان وسرنوشت بشر خبري به دست آورد، زيرا از سپيده دم تاريخ نزاع ونبرد پيوسته ميان صفوف حق و باطل بر قرار بوده و پيروزي دست به دست مي گشته وبه تعبير قرآن (...وَتِلْكَ اْلاَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ)(1) ما ايام وروزهاي (شيرين پيروزي ) راميان مردم دست به دست مي گردانيم. بااينكه روش تاريخ بشر تاكنون به صورت مبادله پيروزي بوده است ولي قرآن معتقد است كه سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه در آينده فقط صالحان، وارثان زمين خواهند بود وحكومت جهان واداره امور آنان را به دست خواهند گرفت وحق وحقيقت درموضع خود استوار خواهد بود وباطل بر آن پيروز نخواهد شد وهمه جهانيان زير لواي حكومت صالحان قرا رخواهند گرفت وحكومت واحدي بر جهان مستولي خواهد شد، چنانكه مي فرمايد: (وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلاَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِي الصَالِحُونَ)(2) مادر كتاب زبور، پس از «ذكر» (شايد مقصود تورات باشد) چنين نوشتيم كه درآينده صالحان وپاكان وارثان زمين خواهند بود، وصفحه جهان براي ابد از لوث وجود افراد ناصالح پا ك خواهد شد.

--------------

1 . سوره آل عمران، آيه 140. 2 . انبياء آيه 105.

-------------- صفحه 218

ودرآيه ديگرباز مي فرمايد: (وَعَدَاللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِيْ الاَْرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...)(1) خداوند افراد با ايماني از شما را كه داراي عمل نيك هستند، وعده قطعي داده است كه آنان را خليفه وجانشين خود درروي زمين قرار خواهد داد. جانشيني اين گروه از خداوند، يا از پيشينيان در روي زمين همان تدبير امور زندگي وبر قراري عدل و عدالت در اجتماع وتوسعه عمران وآبادي در روي زمين است. درآيه سوم، سرانجام را ازآن تقوا پيشگان مي داند ويادآور مي شود كه (وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقوي)(2) «سرانجام اينك در تقوي و پرهيزگاري است.» ب _ استقرار آيين خدا وگسترش امنيت درجهان

قرآن معتقد است كه سرانجام خداوند آييني را كه بر بندگان خود پسنديده است درروي زمين مستقر خواهد ساخت، آييني كه از هر نوع شرك ودوگانه پرستي پيراسته مي باشد. درآن روز امنيّت سراسر جهان را فرا خواهد گرفت پيروان حق بدون واهمه وترس خداي جهان را پرستش خواهند كرد. ديگر اثري از تقيه و مماشات با مخالفان وگروه هاي باطل وجود نخواهد داشت چنانكه مي فرمايد: (...وَلَيُمَكِّنَنّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذيِ اِرْتَضَي لَهُمْ َولَيُبَدِّ لَنّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئَاً)(3).

--------------

1 . نور آيه 55. 2 . طه آيه 132. 3 . نور:آيه 55.

-------------- صفحه 219

آييني را كه براي آنان پسنديده مستقر خواهد ساخت وبه آنان پس از بيم وناامني، امنيت خواهد بخشيد، مرا عبادت خواهند كرد و كسي را براي من شريك قرار نخواهند داد. ج _ گسترش اسلام درسراسر جهان

قرآن دردو مورد از بر قراري آيين اسلام درجهان و

پيروزي آن بر دينهاي ديگر خبر داده است واين گزارش غيبي تاكنون محقق نگرديده وطبق روايات، ظرف تحقق آن دوره ديگري است كه درآن آخرين وصي پيامبر حضرت مهدي (عليه السلام) زمام امور را به دست مي گيرد واسلام را در سراسر شرق و غرب منتشر مي سازد، چنانكه مي فرمايد:(هُوَالَّذيِ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ اْلحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلّهِ َوَلْو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ )(1) او است كه پيامبر خود را با هدايتها وآيين استواري فرستاده است تا دين حق را بر تمام دينها پيروز گرداند هرچند گروهي مشرك آن را دوست نداشته باشند. در آيه ديگر همين مطلب به تعبير ديگر واينكه «نور خدا خاموش شدني نيست» واردشده است، چنانكه مي فرمايد: (يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَاللّهِ بِأ َفْواهِهِمْ وَاُللّهُ مُتِمُُّ نُوِرِه وَلَوْكَرِهَ اْلكافِرُونَ)(2) مي خواهند نور خدا را بادهان هاي خود خاموش كنند خداوند نور خودرا به پايان مي رساند هرچند كافران دوست نداشته باشند. د _ پيروزي پيامبران

پيامبران در طول تاريخ براي اشاعه مكتب خود مجاهدتها وكوشش ها

--------------

1 . توبه ، آيه 3وصف ، آيه 9. 2 . صف آيه 8.

-------------- صفحه 220

كرده اند ولي هرگز نتوانسته اند مكتب خود را در سراسر جهان پياده كنند ودر هرعصري گروه هاي بي شماري به مخالفت با پيامبران برخاسته و سد راه آنان بوده اند، ولي قرآن مبارزه اهل باطل را بامكتب حق يك مبارزه موقت تلقي مي كند ومعتقد است كه سنگرهاي باطل سرانجام فرو ريخته وبرنامه هاي پيامبران درجهان گسترش پيدا خواهد كرد. قرآن اين حقيقت را طي آياتي چند بيان مي كند: (إِنَّا لنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذينَ آمَنوُا فِي الْحَياةِ الدُّنيا...)(1) ما

پيامبران وفرستادگان خود وافراد با ايمان را دردنيا وآخرت كمك مي كنيم. قرآن درآيه ديگر ازتعلق مشيت الهي بر پيروزي پيامبران درآينده سخن مي گويد آنجا كه مي فرمايد: (وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ *إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ* وَإِنَّ جُنْدَنالَهُمُ الْغَالِبُوَن) (2) اراده و مشيت ما به پيروزي پيامبران تعلق گرفته است،آنان كمك شدگان هستند وسپاه ما (سپاه توحيد) پيروز است. ودر آيه ديگر مي فرمايد: (كَتَبَ اللّهُ لأَغْلَبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي)(3) خداوند برخود واجب و لازم شمرده است كه او وپيامبران وي برقواي كفر غلبه كنند. ه_ _ در مبارزه حق وباطل، حق پيروز است.

آيات قرآني نه تنها نظام تكوين را نظام خير، وغلبه خير بر شر مي داند بلكه سرانجام نظام اجتماعي انسان را نظام استوار مي داند كه درآن، نظام توحيد بر نظام شرك و طاغوت غلبه كرده و پيروزي ازآن صالحان وراستگويان خواهد بود، ازاين جهت مي فرمايد:( بَلْ نَقْذِفُ بِاْلحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فإِذَا هُوَ زَاهِق...ٌ) (4) ما

--------------

1 . غافر آيه 51. 2 . صافات آيه 172. 3 . مجادله آيه 12. 4 . انبياء آيه 18.

-------------- صفحه 221

حق را بر باطل مي زنيم وآنرا نابود مي سازيم ناگهان آن پوچ و تباه است. قرآن درآيه ديگر حق وباطل را به آب وكف تشبيه مي كند باطل بسان كف بر دوش حق سوار مي شود وبا حركت حق حركت مي كند اماديري نمي پايد باطل هاي كف گونه فروكش كرده و حق وحقيقت بسان آب حيات دردلها باقي مي ماند: (أَمَّا الزَبدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الاْرْضِ)(1) كفهاي روي آب نابود مي شوند وآنچه براي

مردم مفيد است در زمين باقي مي ماند. و _ كمك هاي غيبي در سرانجام جامعه ها

قرآن معتقد است كه درسرانجام جامعه ها افراد فداكاري پيدا مي شوند كه با تمام قدرت درعزت اسلام و ذلّت كفر مي كوشند واز اين طريق به گروهكها هشدار مي دهد كه اگر از جاده مستقيم توحيد منحرف شوند وبه جاهليت باز گردند هرگز آيين حق با انحراف آنان نابود نمي شود.ودرطول تاريخ كه جامعه انساني روبه كمال است افرادي پيدا مي شوند كه خداوند آنان را دوست دارد وآنان نيز خدارا دوست دارند آنان درمقابل گروه با ايمان متواضع ودر برابر كافران عزيز وسركشند. درراه خدا كوشش مي كنند واز سرزنش وسرزنش كنندگان نمي ترسند، آنجا كه مي فرمايد: (يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أذِلَة عَلَي الْمَؤْمِنِينَ أعِزَّة عَلَي الْكَافِريِنَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلايَخافُونَ لَومَةَ لائِم...)(2) اكنون بايد ديد اين وعده ها ونويدهاي قرآن كه تاكنون به صورت عالمگيرجامه عمل نپوشيده است، كي تحقق خواهد پذيرفت،گره اين مشكل را مي توان با مراجعه به روايات صحيح اسلامي گشود، روايات اسلامي انگشت روي اين مجهول ها

--------------

1 . رعد آيه 17. 2 . مائده آيه 54.

-------------- صفحه 222

مي گذارند واز تحقق اين نويدها درعصر حضور امام زمان گزارش مي دهند. روايات ازيك رشته تكاملها وپيشرفتها در عقول وخرد،درصنايع وتكنيك گزارش داده، هم چنانكه از جهاني شدن عدل اسلامي وآيين توحيد، قاطعانه خبر مي دهد. اينك اين روايات رابه صورت فشرده در اينجا مي آوريم واز هر موضوعي تنها به نقل يك حديث اكتفا مي كنيم:

--------------

صفحه 223

سرانجام جامعه ها

از نظر احاديث اسلامي

1_ تكامل عقول وخردها

مرور زمان وتجارب تلخ وشيرين،مايه شكوفايي عقل انساني مي گردد وبشر درپرتو الطاف الهي درمي يابد كه: ديگر سازمانهاي بشري وتدابير انساني قادر به حل تضادها ومشكلات نيست. ازاين جهت بي درنگ به نداي حضرت قائم (عليه السلام)پاسخ مي گويند وانسانها با رضايت خاطر به انقلاب امام مي پيوندند. امام باقر (عليه السلام) دراين مورد مي فرمايند: «إذا قامَ قائِمنا وضع اللّه يده علي رؤس العباد فجمع بها عقولهم وكملت به أحلامهم» (1) آنگاه كه قائم ما قيام كند خداوند دست لطف ورحمت خودرا بر سر بندگان خود مي گذارد وازاين طريق به عقول آنان وحدت مي بخشد وبه وسيله او خردهاي آنان تكامل پيدا مي كند. 2_ تكامل صنايع

يك انقلاب جهاني بدون تكامل صنايع امكان پذير نيست، رهبر انقلابي كه مي خواهدصداي خود را به آخرين نقطه جهان برساند بدون تكامل تكنيك امكان پذير نمي باشداز اين جهت احاديث اسلامي نويد مي دهد كه درعصر ظهور امام صنايع به حدي تكامل پيدا مي كند كه جهان حكم يك شهر را پيدا مي كند وافرادي

--------------

1 . منتخب الأثر ص482و483.

-------------- صفحه 224

كه درخاور زندگي مي كنند كساني راكه درباختر زندگي مي كنندمي بينند وسخنان آنان رامي شنوند چنانكه امام دراين مورد مي فرمايد: «إنّ الْمؤمن في زمان القائم وهو بالمشرق ليَري أخاه بالمغرب وكذا الّذي في المغرب يري أخاه الّذي بالمشرق»(1) درزمان قائم فرد با ايمان كه درمشرق زندگي مي كند برادرخودرا كه درمغرب زندگي مي كندمي بيند. درحديث ديگر مطلب به طور روشنتر بيان شده است وآن اين است كه:«إنّ قائمنا

إذا قام مداللّه لشيعتنا في أسماعهم وأبصارهم حتي لايكونَ بينهم وبين القائم يريد، يكلّمهم، فيسمعون وينظرون إليه وهو مكانه».(2) آنگاه كه قائم ما قيام مي كند خدا به ديدگان وگوشهاي پيروان او قدرت ميبخشد تا آنجا كه ميان آنان ورهبر خود فاصله اي باقي نمي ماند واوبا آنان سخن مي گويد وسخنان اورا مي شنوند وبه او مي نگرند درحالي كه او درجاي خود قرار دارد(تكامل وسايل ارتباط جمعي). 3_ جهانيان درپوشش اسلام درمي آيند

احاديث اسلامي نويدهاي قرآني را درباره جهاني گشتن آيين اسلام بر ظهور حضرت قائم تطبيق مي دهد آنجا كه امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: «يبلغ سلطانه المشرق والمغرب ويظهر اللّه عزّوجلّ به دينه علي الدّين كله ولو كره المشركون».(3) قدرت وتسلط او شرق وغرب را فرا مي گيرد وخدابه وسيله او دين خودرا بر تمام اديان پيروز مي گرداند، هرچند مشركان دوست نداشته باشند.

--------------

1 . منتخب الأثر صفحه 482و483. 2 . منتخب الأثر صفحه 482و483. 3 . منتخب الأثر صفحه 482و483.

-------------- صفحه 225

4_ تكامل اخلاقي

درمحاسبات گذشته به اين نقطه رسيديم كه تكامل حقيقي بايد ابعاد مادي ومعنوي داشته باشد وتكامل يك بعدي تكامل واقعي نيست. احاديث اسلامي از تكامل اخلاقي درعصر ظهور امام دوازدهم گزارش مي دهد آنجا كه همه محدثان اسلامي اين جمله را از پيامبر نقل مي كنند كه يكي از ويژگيهاي حكومت حضرت حجت (عليه السلام)گسترش عدل و داد وبرچيده شدن بساط ظلم وستمگري است وجمله «يََمْلاَءُ الاْرض قِسْطَاً وعَدْلاً» بيانگر اين تكامل است. 5_ ترميم خرابي ها

احاديث اسلامي از آبادي جهان وتسلط بشر بر گنجينه هاي نهفته دردل زمين درزمان ظهور امام

به روشني گزارش مي دهد وجمله ياد شده درزير درروايات ما وارد شده است: «وَتَظْهَرُ لَهُ الْكنُوز وَلايَبْقي فِي الأرْض خَرابِ إِلاّيعُمره» گنجينه هاي نهفته در دل زمين دراختيار امام قرار مي گيرد وبا نفوذ وقدرت مادي ومعنوي كه دارد ويراني هاي موروث از تسلط ظلم وجور را آباد مي كند. نتيجه اينكه آنچه را كه محاسبات عقلي واجتماعي درباره سرانجام جامعه نشان مي دهد، مورد تصديق قرآن واحاديث اسلامي قرار مي گيرد،چيزي كه هست احاديث اسلامي زمان ووقت اين تكامل ها را به روشني تعيين مي كند وظهور امام قائم را همگام با اين تحولات مي داند.

-------------- صفحه 226

2

فوايد وجود امام زمان (عليه السلام)

يا

نقش انتظار در بازسازي جامعه اسلامي

دراين بخش فوايد انتظار دربازسازي جامعه اسلامي از جهات مختلفي مورد بررسي قرار مي گيرد وبه پرسش كساني كه وجود امام را درعصر غيبت «وجود بدون بازده» انديشيده اند، به صورتهاي مختلفي پاسخ گفته مي شود. 1_ سابقه وتاريخچه بحث

از زماني كه امام قائم (عليه السلام) ازديده ها پنهان شده و پس پرده غيبت زندگي خودرا شروع كرده است، انبوهي از پرسشها، پيرامون مسائل غيبت درميان كنجكاوان مطرح بوده است ونوع اين پرسشها ازيك نوع قدمت و ديرينگي برخوردارند،بگونه اي كه بسياري از اين سئوالها درنوشته هاي نويسندگان كتابهاي مربوط به امام زمان درقرن چهارم و پنجم اسلامي مطرح شده ودانشمندان، پاسخهاي مناسبي داده اند. صدوق (306 _ 381)يكي از محدثين عالي مقام شيعه است در كتاب «كمال الدّين» پيرامون مسائل مربوط به غيبت، به گونه اي سخن گفته است. اين نه تنها صدوق است كه دركتاب خود چنين مسائلي را بررسي

نموده است بلكه محدث

-------------- صفحه 227

ديگري بنام «نعماني»(م _ 410) دركتاب خود، مربوط به غيبت امام زمان وهمچنين استاد شيعه مرحوم «شيخ طوسي» ( 385_460) دركتاب خود نيز اين مسائل را بازگو نموده وبه تجزيه و تحليل پرداخته است. بنابراين، اين پرسشها درباره امام زمان تازگي ندارد، بلكه بيش از هزار سال ازعمر آنها مي گذرد. طبعاً پاسخ ها نيز تازگي نداشته وبسان پرسشها از عمر طولاني برخور دارند. چيزي كه هست پاسخها درطول زمان، آرايش خاصي پيدا كرده وبا مقتضيات زمان، همراه گشته است. تشريح سئوال

از جمله سئوالها ي رايج در باره امام زمان، مسئله فايده وجود امام غايب است. همگي مي دانيم كه اثر بارز وجود امام هدايت و رهبري است، اكنون سئوال مي شود امامي كه ازنظرها غايب است چگونه مي تواند هدايت كند، به عبارت ديگر با توجه به اينكه قرآن هدايت را از ويژگيهاي امام مي شمارد ومي فرمايد:(وَجَعَلْناهُمْ أئِمَةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا... )(سوره انبيا/22 آيه 73) چگونه مي توان چنين وظيفه سنگين را از امام پنهان انتظار داشت. وبه تعبير ديگر: امام(عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) در هر حال رهبر وپيشوا است ووجود يك رهبر درصورتي مي تواند مفيد باشد كه تماس مداوم با پيروان خود داشته باشد امام غايب ازنظر، وناپيدا، چگونه مي تواند نقش رهبري خودرا ايفاء كند؟ به تعبير ديگر:زندگي امام(عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) در دوران غيبت يك زندگي خصوصي است نه يك زندگي اجتماعي درنقش يك پيشوا، با اين حال حق داريم بپرسيم اين ذخيره الهي چه اثر عمومي براي مردم مي تواند داشته باشد و چه نوع بهره اي مردم مي توانند

از وجود او ببرند؟ اوبسان چشمه آب زلال حيات است كه دست كسي به او نرسد. به علاوه اصولاً آيا مفهوم غايب شدن امام _ عج _ اين است كه وجودش به يك

-------------- صفحه 228

روح نامرئي يا امواج ناپيدا و اشعه وامثال اينها تبديل شده، آيا اين با علم سازگار است؟ اين سئوال بدون شك _ سئوال مهمي است: ولي اشتباه است كه گمان كنيم بي جواب مانده، اما اجازه بدهيد نخست به پاسخ جمله اخير بپردازيم كه مايه سوء تفاهم ناجوري براي گروهي گرديده است، وپس از روشن شدن آن، به سراغ بقيه سئوالها مي رويم. صريحاً بايد گفت:مفهوم غايب بودن امام (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) هرگز اين نيست كه وجود امام(عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) در عصر غيبت يك وجود نامرئي ورؤيايي است كه به يك وجود خيالي وپنداري شبيه تر از يك وجود عيني باشد. بلكه او از هرنظر يك زندگي طبيعي عيني خارجي دارد، منتها با عمر طولاني.درميان مردم، ودر ميان جامعه ها رفت وآمد دارد، ودرنقاط مختلف زندگي مي كند، واگر استثنايي درزندگي او هست، همين است كه او از يك عمر طولاني برخوردار است، همين وبس. او به طور ناشناس درجامعه انساني زندگي مي كند، وهيچ كس در باره غيبت او جز اين نگفته است وچقدر فرق است ميان «نا شناس ونامرئي». حال كه اين اشكال برطرف شد به سراغ اين موضوع مي رويم كه:بسيار خوب، ولي اين چنين زندگي ممكن است براي يك فرد عادي قابل توجيه باشد، ولي آيا براي يك رهبر _ آن هم يك رهبر بزرگ الهي _قابل قبول است ؟ ما

دراين جا مسئله را از جهات ياد شده درزير مورد بررسي قرار مي دهيم. 1_ تأثير اعتقاد به وجود رهبر در بقاي مكتب. 2_ فوايد گوناگون امام زمان براي امت اسلامي. 3_ حجت هاي مخفي وپنهان خدا از نظر قرآن و نهج البلاغه. اينك نخستين بحث خود را آغاز مي كنيم:

-------------- صفحه 229

1_ وجود رهبر مايه بقاي مكتب است

محاسبات عقلي واجتماعي ثابت مي كند كه اعتقاد به وجود چنين امام، در طول مدت،اثر عميقي دراجتماع شيعه داشته است كه اكنون به آن اشاره مي كنيم. اصولاً جامعه اي كه براي خود تشكيلات وسازمان دارد، براي بقاي تشكيلات وادامه كار سازمانها و افراد، وجود رئيس ضروري و لازم است. هرگاه اين رئيس در دل اجتماع باشد، وجود چنين رهبر ومداخله او در رهبري امت وگردش تشكيلات وسازمانها لازم وضروري خواهد بود. ولي هرگاه اين رهبر به عللي محبوس وزنداني ويا تبعيد ودور افتاده ويا مريض وبيمار باشد، وجود او در بقاي تشكيلات و گزارش كار، مؤثر مي باشد،مردم به اميد بازگشت آن رهبر دست به دست هم داده فعاليتها و كارهارا ادامه مي دهند. درطول تاريخ، درميان ملل زنده كه قيام ونهضتهايي داشت، براي اين مطلب گواههاي فراواني وجود دارد كه نشان مي دهد تا رهبر از زندگي برخور داربود _ هرچند از نزديك موفق به رهبري نبود _ تشكيلات گروه هاباقي وپايدار بود، اما لحظه اي كه حيات وزندگي او به پايان رسيد، تفرقه ودودستگي تشتت قوا ونيرو، پراكندگي ونابساماني درميان جمعيت حكمفرما گرديد. بهترين گواه براينكه وجود رهبر، حافظ نظام ونگاهدارنده مكتب ومايه تشكل پيروان است، سرگذشت نبرد، «اُحد» مي باشد، درجنگ

احد بطور اشتباه ويا از روي غرضورزي ندايي در قلب لشگر بلند شد كه:«ألا قد قتل محمّد» محمد كشته شد. اين خبر ناگوار موقعي درميان مسلمانان منتشر شد كه آنان گرما گرم مشغول دفاع از تجاوز دشمن وتعدي مهاجمان بودند وقتي براي مسلمانان، مرگ رهبر

-------------- صفحه 230

قطعي شد، نظام وپيوستگي آنان چنان گسسته گرديد كه هر كدام به گوشه اي فرار كرده و دست ازنبرد كشيدند، وگروهي به فكر افتادند كه به دشمنان بپيوندند. ولي وقتي خبر قتل پيامبر تكذيب شد ومسلمانان ازحيات رهبر خود آگاه گرديدند و عده اي پيامبر رابا چشمان خود ديدند، لشكر از هم پاشيده، بار ديگر به دلگرمي وجود رهبر، ازنقاط مختلف كوه احد، ازميان كوهها وزير صخره ها، دور پيامبر گرد آمدند ونبرد ودفاع را از سر گرفتند، خدااين حقيقت را در قرآن بيان كرده مي فرمايد: (وَمَا مُحَمّ_دٌ إلاَّ رَسُ_ولٌ قَدْ خَلَ_تْ مِ_نْ قَبْلِ_هِ الرُّسُ_لُ أفَ_إِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّاللّهَ شَيْئَاً وَ سَيَجزِيِ اللّهُ الشاكِرينَ) (آلعمران، آيه 138) محمّد پيامبري نيست كه بيش از او نيز پيامبراني آمده اند، آيا اگر بميرد ويا كشته شود، به دوران جاهليت باز مي گرديد؟ هركس به آن عصر باز گرددخدا را ضرر نمي رساند وخدا سپاسگزاران را پاداش مي دهد. اكنون درباره امام زمان اين اصل راپياده كنيم: آيا اعتقاد به وجود امام حي وزنده وحاضر وناظر ومستعد وآماده براي قيام موقعي كه خدا بخواهد، درحفظ وحدت جمعيت، بالأخص آماده كردن افرادبراي نهضت بر ضد ظلم وجور، برضد استبداد وخودكامگي وبر ضد افسانه پرستي وتفرقه اندازي، مؤثر نيست؟ هرگاه جمعيّتي معتقد

شود كه رهبر آنان درقيد حيات وزندگي است وپيوسته مترقب فرمان الهي است كه از پس پرده غيبت بيرون آيد، بطور مسلم چنين گروهي نااميد نشده ووحدت كلمه خودرا از دست نداده و درحفظ مكتب خويش كوشا ميباشند وپيوسته براي هدف، قوه ونيرو توليد وتربيت مي كنند. ولي هرگاه به اين جمعيت گفته شود: شما فعلاً فاقد رهبريد، رهبر شما در

-------------- صفحه 231

آينده متولد خواهد شد،معلوم نيست كي متولد خواهد شد،نه تنها خود او متولد نگشته بلكه نياكان او نيز هنوز ديده به جهان نگشوده اند، در چنين صورتي دراين چنين جمعيت، روح انتظار سازنده وخلاق ونيرو وساز وبرگ لازم پيدا نمي شود. آيا با چنين عقيده نظامات مادي ومعنوي آنان به كار مي افتد ويا اينكه اين كار به قيمت از هم پا شيدگي افراد ومحو ونابودي مكتب تمام مي شود؟ براي توضيح بيشتر درباره اينكه اعتقاد به امام زمان(غايب ) چه نقشي ميتواند درجامعه ودر انديشه هاي معتقدانش داشته باشد، مي گوييم: ايمان به پيروزي نهايي وانتظار يك مصلح جهاني، اگر به مرحله شناخت وآگاهي سازنده برسد منبع وسرچشمه حركتها ونهضتها خواهد گشت. رهبر يك جنبش عدالتخواهي حتي اگر درميان پيروان خويش نباشد، مي تواند موجب فشردگي وبه هم پيوستگي صفوف معتقدان به نهضت باشد، مي بينيم كه در نهضت واستقلال هندوستان با وجود آنكه «گاندي» از طرف دولت استعماري دستگير شده وبه زندان فرستاده مي شود، نهضت «عدم همكاري» باشدت ادامه مي يابد. مردم هند با اينكه گاندي را در ميان خود نمي ديدند، ولي نهضت وي را ادامه دادند، زيرا كه گاندي هنوز زنده بود وقدرت معنوي وي همچنان

مردم هند را به هم پيوند مي داد. درجنگ داخلي اسپانيا، قبل از جنگ دوم جهاني تا زماني كه رهبران جمهوري خواهان درزندان «فرانكو» بسر مي بردند، نبرد در سراسر جبهه هاي جنگ ادامه داشت ولي زماني كه چند تني از آنان به جوخه اعدام سپرده شدند، شكست در لشكر جمهوري خواهان پديد آمد. درجنگ دوم جهاني، هنگام محاصره شهر «لنينگراد» توسط ارتش نازي، سرما وقحطي به حدي رسيد كه روزانه هزاران نفر مي مردند وگرسنگي بيداد مي كرد اما مردم لنينگراد همچنان مقاومت مي كردند. محاصره چهار سال تمام ادامه

-------------- صفحه 232

يافت، دراين مدت راديو لنينگراد دائما پيامهايي از طرف شوراي مقاومت مي خواند ومردم را به پايداري دعوت مي كرد، درحالي كه روزهاي آخر بيش از دو سوم اعضاي شورا از گرسنگي مرده بودنداما راديو بدون آنكه خبر مرگ آنها را به مردم برساند، همچنان نام آنان را درپايان اعلاميه ها مي خواند، جالب اينجاست كه به علت خاموشي برق، دوروز راديو لنينگراد از كار افتاد، مردم بسياري در اطراف اداره راديو جمع شدند؟ گفتند: ما آذوقه نمي خواهيم فقط يكبار ديگر راديو را به كار اندازيد تا ما بازهم اعلاميه هاي شوراي مقاومت را بشنويم. اين مدارك وشواهد نشان مي دهد كه حتي اگر رهبر جنبش ومقاومتي در ميان مردم نباشد، وجود واقعي اومي تواند الهام بخش معنوي ومايه اميد وتحرك ويادآوري گردد. 2_ فوايد گوناگون امام زمان براي امت اسلامي(1)

اكنون وقت آن رسيده كه بار ديگر فوايد چشمگير امام براي امت از نزديك آشنا شويم، ما اين فوايد را تحت يك عنوان كلي يعني: «او بسان خورشيد در پس

ابر است» مي آوريم واين فوايد همگي بيانگر حقيقت اين تشبيه است. در احاديث متعدد وگوناگوني كه درزمينه فلسفه وفايده وجود امام (عليه السلام) دردوران غيبت به ما رسيده تعبير بسيار پر معني وجالبي دريك عبارت كوتاه ديده مي شود كه مي تواند كليدي باشد براي گشودن اين رمز بزرگ وآن اينكه از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين پرسش كه چه فايده اي وجود مهدي (عليه السلام)درعصر غيبتش دارد، فرمود:

--------------

1 . اين بخش از تحليل مربوط به فضلاء حوزه است.

-------------- صفحه 233

«أي والَّذي بعثَني بالنُبوَّة إنّهم يَنْتَفِعُونَ بِنُورِ وِلايَتِهِ فيِ غَيْبَتِهِ كَانْتِفَاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ وَإِن جَللّها السَّحاب»(1). آري سوگند به خدايي كه مرا به نبوت برگزيده مردم ازنور رهبري او در دوران غيبتش بهره مي گيرند همان گونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها. براي فهم اين كليد رمز، نخست بايد نقش خورشيد را بطور كلي وبه هنگامي كه چهره تابناكش پشت ابرها پنهان مي گردد، دريابيم: خورشيد داراي دو نوع نورافشاني است: نورافشاني آشكار ونورافشاني مخفي يا به تعبير ديگر نورافشاني (مستقيم) ونورافشاني(غير مستقيم). در نورافشاني آشكار، اشعه آفتاب به خوبي ديده مي شود هرچند قشر ضخيم هوا كه اطراف كره زمين را پوشانيده هماننديك شيشه ضخيم كارمي كند شيشه اي هم كه از شدت تابش آفتاب مي كاهد وآن را قابل تحمل مي سازد،هم نور آفتاب را تصفيه مي كند وشعاعهاي مرگبارش را خنثي وبي اثر مي سازد، ولي به هر حال مانع از تابش مستقيم آفتاب نيست. ولي در تابش غير مستقيم، ابرها همانند يك شيشه مات، نور مستقيم خورشيد را گرفته

وپخش مي كند. هنگامي كه وارد اطاقي مي شويم كه با لامپهاي مات روشن شده، اطاق را روشن مي بينيم اماخود لامپ وشعاع اصلي ومستقيم آن به هيچوجه ديده نمي شود. اين از يكسو، از سوي ديگر نور آفتاب مهمترين نقش را در دنياي حيات وموجودات زنده دارد. نور وحرارتي كه از خورشيد به هر سو پاشيده مي شود تنها انرژي خلاق موتورهاي زندگي در گياهان و حيوانات وانسان است. رشد ونمو موجودات زنده، تغذيه وتوليد مثل آنها، حس وحركت وجنبش

--------------

1 . بحار الانوار، ج13 ص129.

-------------- صفحه 234

آبياري زمين هاي مرده، غرش امواج دريا، وزش حيات بخش بادها، ريزش دانه هاي زندگي آفرين باران وبرف، صداي زمزمه آبشارها، نغمه هاي مرغان، زيبايي خيره كننده گلها، گردش خون درعروق انسان وطپش قلبها، عبور برق آساي انديشه از لابلاي پرده هاي مغز، ولبخند شيريني كه بر لب گلبرگ ماننديك كودك شير خوار نقش مي بندد...همه وهمه بطور مستقيم يا غير مستقيم به نور آفتاب بستگي دارد وبدون آن همه اينها به خاموشي خواهد گراييد واين موضوع را با كمي دقت مي توان دريافت. خوب حالا اين سئوال پيش مي آيد كه آيا اين بركات وآثار زندگي بخش مخصوص زماني نيست كه نور بطور مستقيم مي تابد؟ پاسخ اين سئوال روشن است:نه، بسياري ازاين آثار درنور مات خورشيد از پشت ابرهانيز وجود دارد، مثلا دركشور ها يا شهر هايي كه چندين ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانيده اند آفتاب ديده نمي شود، ولي گرما نمو ورويش گياهان، توليد انرژي لازم را براي موتور حيات، رسيدن غلات وميوه ها خنديدن گلها و شكوفه ها

وجود دارند. بنابراين تابش خورشيد از پشت ابرها قسمت مهمي از بركات خودرا در بر دارد،وتنها قسمتي از آثار كه نياز به تابش مستقيم دارد موجود نيست،مثلا مي دانيم تابش آفتاب اثر حياتي خاصي روي پوست وساير جهاز بدن انسان وموجودات زنده دارد، وبهمين دليل دركشورهايي كه از اين نظر درمحروميت بسر مي برند درروزهاي آفتابي بسياري از مردم حمام آفتاب مي گيرند، ودربرابر اين نور حيات بخش، برهنه مي گردند، وباتمام ذرات وجود خود كه تشنه اين هديه آسماني است ذرات اين نور را مي مكند، ونيز تابش مستقيم آفتاب علاوه بر اينكه روشنايي وگرماي بيشتري مي آفريند اثر خاصي به خاطر همان اشعه ماوراي بنفش دركشتن انواع ميكروبها وسالم سازي محيط دارد كه درنور مستقيم ديده نمي شود. از مجموع بحث بالا نتيجه مي گيريم كه هرچند پرده هاي ابر، بعضي از آثار

-------------- صفحه 235

آفتاب را مي گيرد ولي قسمت مهمي از آن همچنان باقي مي ماند. اين بود حال(مشبه به) يعني آفتاب، اكنون باز گرديم به وضع(مشبه) يعني وجود رهبران الهي درحال غيبت اشعه معنوي نامرئي وجود امام (عليه السلام) به عنواني كه در پشت ابرهاي غيبت نهان است داراي آثار گوناگون قابل ملاحظه اي است كه عليرغم تعطيل مسئله تعليم وتربيت ورهبري مستقيم، فلسفه وجودي او را آشكار مي سازد. اين آثار به صورت زير است: الف _ پاسداري آيين خدا

با گذشت زمان وآميختن سليقه ها وافكار شخصي به مسائل مذهبي وگرايشهاي مختلف به سوي برنامه هاي ظاهر فريب مكتبهاي انحرافي، ودراز شدن دست مفسده جويان به سوي مفاهيم آسماني، اصالت پاره اي ازاين قوانين از دست مي رود

ودستخوش تغييرات زيانبخشي مي گردد. اين آب زلال كه از آسمان وحي نازل شده، با عبور از مغزهاي اين وآن تدريجا تيره وتار گشته، صفاي نخستين خودرا از دست مي دهد. اين نور پر فروغ با عبور از شيشه هاي ظلماني افكار تاريك، كم رنگ تر ميگردد. خلاصه با آرامشها وپيرايشهاي كوته بينانه افراد وافزودن شاخ وبرگهاي تازه به آن چنان مي شود كه گاهي باز شناسي مسائل اصلي، دچار اشكال مي گردد. وبه گفته آن شاعر كه البته همانگونه كه روش وسنت شاعران است درشكل مبالغه آميزي مطرح شد، خطاب به پيامبر كرده مي گويد:

-------------- صفحه 236

ش_رع ت_و را در پ_ي آراي_شند *** دي_ن تورا ازپي پ_يرايشند بس كه فزودند برآن برگ وب_ر *** گر تو به بيني نشناسي دگر با اين حال آيا ضروري نيست كه درميان جمع مسلمانان كسي باشد كه مفاهيم فنا ناپذير تعاليم اسلامي را در شكل اصليش حفظ وبراي آيندگان نگهداري كند؟ مي دانيم در هر مؤسسه مهمي (صندوق آسيب ناپذيري) وجود دارد كه اسناد مهم آن مؤسسه را در آن نگهداري مي كنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند بعلاوه هرگاه مثلا آتش سوزي درآنجا روي دهد، از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار وحيثيت آن مؤسسه پيوند نزديكي باحفظ آن اسناد ومدارك دارد. سينه امام وروح بلندش صندوق آسيب ناپذير حفظ اسناد آيين الهي است كه همه اصالتهاي نخستين وويژگيهاي آسماني اين تعليمات را درخود نگاهداري مي كند تا دلايل الهي ونشانه هاي روشن پروردگار باطل نگردد، وبه خاموشي نگرايد واين يكي ديگر از آثار وجود او، گذشته از آثار دگر است(1). ب _ تربيت

يك گروه ضربتي آگاه

برخلاف آنچه بعضي فكر مي كنند رابطه امام درزمان غيبت بكلي از مردم بريده نيست، بلكه آن گونه كه از روايات اسلامي بر مي آيد گروه كوچكي از آماده ترين افراد كه سري پر شور ازعشق خدا، ودلي پر ايمان و اخلاصي فوق العاده براي تحقق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند. معني غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئي ويا اشعه اي ناپيدا درمي آيد، بلكه او از يك زندگي طبيعي آرام برخوردار است، به طور نا شناخته در

--------------

1 . اين بيان مربوط به اصل وجود امام در جامعه است.

-------------- صفحه 237

ميان همين انسانها رفت وآمد دارد، و دلهاي بسيار آماده را برمي گزيند، ودر اختيار مي گيرد و بيش از پيش آماده مي كند و مي سازد. افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد وشايستگي خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مي كنند، بعضي چند لحظه وبعضي چند ساعت وچند روز وبعضي سالها با او درتماس نزديك هستند. به تعبير روشنتر: آنها كساني هستند كه آنچنان بر بال وپر دانش وتقوي قرار گرفته وبالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاي دور پرواز، بر فراز ابرها قرار مي گيرند. آنجا كه هيچ گاه حجاب ومانعي بر سرراه تابش جهان بخش آفتاب نيست، درحالي كه ديگران در زير ابرها ودرتاريكي ونور كمرنگ به سر مي برند. به درستي حساب صحيح نيز همين است من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پايين ابرها بكشم تا چهره اورا ببينم، چنين انتظاري اشتباه بزرگ وخيال خام است اين منم كه بايد بالاتر

ازابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم وسيرآب گردم. به هر حال تربيت اين گروه يكي ديگر از فلسفه هاي وجود او دراين دوران است. ج _ نفوذ معنوي و نا آگاه

مي دانيم خورشيد يك سلسله اشعه مرئي دارد كه از تركيب آنها باهم هفت رنگ معروف پيدا مي شود ويك سلسله اشعه نامرئي كه بنام «اشعه فوق بنفش، واشعه مادون قرمز ناميده شده است.همچنين يك رهبر بزرگ آسماني خواه پيامبر باشد يا امام علاوه بر تربيت تشريعي كه از طريق گفتار ورفتار وتعليم وتربيت عادي صورت ميگيرد، يك نوع تربيت روحاني واز راه نفوذ معنوي در دلها وفكرها دارد كه مي توان آن را تربيت تكويني نام گذارد. در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار وكردار كار

-------------- صفحه 238

نمي كند بلكه تنها جاذبه و كشش دروني كار مي كند. درحالات بسياري از پيشوايان بزرگ الهي مي خوانيم كه گاه بعضي از افراد منحرف وآلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلي تغيير مسير مي دادند، و سر نوشتشان يكباره دگرگون مي شد وبه قول معروف با 180 درجه انحراف، راه كاملا تازه اي را انتخاب مي كردند و يك مرتبه فردي پاك ومؤمن وفداكار از آب در مي آمدندكه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند. اين دگرگونيهاي تند وسريع وهمه جانبه، اين انقلابهاي جهش آسا وفرا گير، آن هم با يك نگاه يا يك تماس مختصر، البته براي آنها كه در عين آلودگي يك نوع آمادگي نيز دارند، نتيجه جذبه ناخودآگاه است كه گاهي ازآن تعبير به نفوذ شخصيت نيز مي شود، بسياري از افراد اين

موضوع را در زندگي خود تجربه كرده اند كه به هنگام برخورد با افرادي كه روحهاي بزرگ وعالي دارند، چنان بي اختيار وناخودآگاه تحت تأثير آنان قرار مي گيرند كه حتي سخن گفتن دربرابر آنها بر ايشان مشكل مي شود و خود را درميان هاله اي مرموز وغير قابل توصيف از عظمت وبزرگي مي بينند. البته ممكن است گاهي اين گونه امور را با تلقين وامثال آن توجيه كرد، ولي مسلماً اين تفسير براي همه موارد صحيح نيست، بلكه راهي جزاين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجه شعاع اسرار آميزي است كه از درون ذات انسانهاي بزرگ بر مي خيزد. سرگذشت هاي فراواني در تاريخ پيشوايان بزرگ مي بينيم كه جز از اين راه نمي توان آنهارا تفسير كرد. برخورد «اسعد بن زراره» بت پرست به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دركنار خانه كعبه وتغيير

-------------- صفحه 239

جهش آساي طرز تفكر او ويا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مي گذاردند ومردم را به خاطر آن ازنزديك شدن به او باز مي داشتند، همه حاكي ازنفوذ شخصيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)درافراد مختلف ازاين طريق است(1). همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين (عليه السلام)روي فكر «زهير» درمسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتي نتوانست لقمه اي را كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد وحركت كرد. ويا كشش عجيب و فوق العاده اي كه «حربن يزيد رياحي» درخود احساس مي كرد، وباتمام شجاعتش همچون بيد ميلرزيد وهمين كشش سرانجام اورا به صف

مجاهدان كربلا كشيد وبه افتخار بزرگ شهادت نايل آمد. ويا داستان جواني كه درهمسايگي «أبو بصير» زندگي داشت، وبا ثروت سرشارخود كه از خوش خدمتي به دستگاه بني اميه فراهم ساخته بود به عيش ونوش وبي بند وباري پرداخته بود وسرانجام با يك پيام امام صادق (عليه السلام) بكلي دگرگون شد وهمه كارهاي خود را درهم پيچيد وتمام اموالي را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود يا به صاحبانش داد ويا در راه خدا انفاق كرد. ويا سرگذشت كنيز خواننده وزيبا وعشوه گري كه هارون به گمان خام خود براي منحرف ساختن ذهن امام كاظم (عليه السلام) به زندان اعزام داشته بود، ومنقلب شدن روحيه او دريك مدت كوتاه، تاآنجا كه قيافه وطرز سخن ومنطق او هارون را به حيرت ووحشت افكند... همه وهمه نشانه ونمونه هايي از همين تأثير ناخودآگاه است كه مي توان آن را شعبه اي از «ولايت تكويني» پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا امام (عليه السلام) دانست، چرا كه عامل تربيت وتكامل دراينجا الفاظ وجمله ها وراههاي معمولي وعادي نيست، بلكه جذبه معنوي ونفوذ روحاني عامل اصلي محسوب مي شود. اين برنامه، همانگونه كه گفتيم، منحصر به پيامبران وامامان نيست بلكه رجال راستين وشخصيتهاي بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيت خود هاله اي ازاين نفوذ نا خود آگاه اطراف خود ترسيم مي كنند، منتها قلمرو گروه

--------------

1 . اعلام الوري ص 35 _ 40 نگارش طبرسي.

-------------- صفحه 240

اول با گروه دوم از نظر ابعاد وگسترش قابل مقايسه نيست. وجود امام (عليه السلام) در پشت ابرهاي غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعه نيرومند

وپردامنه نفوذ وشخصيت خود، دلهاي آماده را در نزديك و دور، تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده به تربيت وتكامل آنها مي پردازد واز آنها انسانهايي كاملتر مي سازد ما قطبهاي مغناطيسي زمين را با چشم خو د نمي بينيم، ولي اثر آنها روي عقربه هاي قطب نما، دردرياها راهنماي كشتيهاست ودر صحراها وآسمانها راهنماي هواپيماها و وسايل ديگر است، درسرتاسر كره زمين از بركت اين امواج ميليونها مسافر راه خود را بسوي مقصد پيدا كرده، با وسايل نقليه بزرگ وكوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگرداني رهايي مي يابند. آيا تعجب دارد اگر وجود امام (عليه السلام) درزمان غيبت با امواج جاذبه معنوي خود افكار وجانهاي زيادي را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، واز سرگرداني رهايي بخشد ؟ ولي نمي توان ونبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيسي زمين روي هر آهن پاره اي بي ارزش اثر نمي گذارد بلكه روي عقر به هاي ظريف وحساسي كه آب مغناطيس خورده اند، ويك نوع سنخيت وشباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسي پيدا كرده اند اثر مي گذارد، همينطور دلهايي كه راهي با امام دارند وشباهتي را درخود ذخيره نموده اند، تحت تأثير آن جذبه غير قابل توصيف روحاني قرار مي گيرند. با درنظر گرفتن آنچه دربالا گفتيم يكي ديگر از آثار وفلسفه هاي وجودي امام (عليه السلام) درچنين دوراني آشكار مي گردد. د _ ترسيم هدف آفرينش

هيچ عاقلي بي هدف گام برنميدارد. وهرحركتي كه درپرتوعقل وعلم انجام گيرد درمسير هدفي قرار خواهد داشت; بااين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولا

-------------- صفحه 241

رفع نيازمندي خويش

وبر طرف ساختن كمبودهاست، ولي دركار خدا هدف متوجه ديگران ورفع نيازهاي آنهاست، چرا كه ذات او ازهر نظر بي پايان است وعاري از هرگونه كمبود وبا اين حال انجام دادن كاري به نفع خود درباره او مفهوم ندارد. حالا به اين مثال توجه كنيد: درزميني مستعد وآماده، باغي پر گل وميوه احداث مي كنيم، در لابلاي درختان وبوته هاي گل، علف هرزه هايي مي رويند، هروقت به آبيار ي آن درختان برومند مي پردازيم علف هرزه ها نيز از پرتو آنها سيراب مي شوند. دراينجا ما دو هدف پيدا مي كنيم. هدف اصلي كه آب دادن درختان ميوه وبوته هاي گل است وهدف تبعي كه آبياري علف هرزه هاي بي مصرف مي باشد. بدون شك هدف تبعي نمي تواند انگيزه عمل گردد وياحكيمانه بودن آن را توجيه كند، مهم همان هدف اصلي است كه جنبه منطقي دارد. حال اگر فرض كنيم بيشتر درختان باغ خشك شوند وجز يك درخت باقي نماند، اما درختي كه به تنهايي گلها وميوه هايي را كه از هزاران درخت انتظار داريم به ما مي دهد، بدون ترديد براي آبياري همان يك درخت هم كه باشد آبياري وباغباني را ادامه خواهيم داد، گواينكه علف هرزه هاي زيادي نيز از آن بهره گيرند، واگر يك روز آن درخت نيز بخشكد آنجاست كه دست از آبياري باغ مي كشيم هرچند علف هرزه ها بميرند. آنها كه درمسير تكاملند درختان وشاخه هاي پر برند. آنها كه به پستي گراييده ومنحرف وآلوده اند، علف هرزه هاي اين باغند. مسلماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاي حيات بخش هوا، اين همه بركات زمين و آسمان براي

آن آفريده نشده است كه مشتي فاسد وهرزه به جان يكديگر بيفتند وبه خوردن يكديگر مشغول شوند وجز ظلم وستم وجهل وفساد محصولي براي اجتماع آنها نباشد، نه هرگز هدف آفرينش نمي تواند اينها باشد.

-------------- صفحه 242

اين جهان وتمام مواهب آن از ديدگاه يك فرد خدا پرست كه بامفاهيمي چون علم وحكمت خدا آشناست براي صالحان وپاكان آفريده شده است،همانگونه كه سرانجام نيزبطور كلي از دست غاصبان درخواهد آمد ودراختيار آنان قرار خواهد گرفت. (إنَّ اْلأرْضَ يَرِثُّهاعِباِديَ الصالِحُونَ) (1) روي زمين از آن صالحان خواهد بود. باغبان آفرينش (جهان پهناور هستي ) به خاطر همين گروه، فيض ومواهب خودرا همچنان ادامه مي دهد. هرچند علف هرزه ها نيز به عنوان يك هدف تبعي سيراب گردند وبهره مند شوند، ولي بي شك هدف اصلي آنها نيستند. واگر فرضاً روزي فرا رسيد كه آخرين نسل گروه صالحان از روي زمين برچيده شوند، آن روز دليلي بر ادامه جريان اين مواهب وجود نخواهد داشت. آن روز آرامش زمين به هم مي خورد وآسمان بركات خود را قطع مي نمايد وزمين از دادن بهره به انسانها مضايقه خواهد كرد. از طرفي پيامبر وامام سمبل گروه صالحان ونمونه بارز انسان كامل است. يعني همان گروهي كه هدف اصلي آفرينش راتشكيل مي دهند وبه همين دليل وجود او به تنهايي يا در رأس گروه صالحان، توجيه كننده هدف آفرينش ومايه نزول هرخير وبركات اوست. ريزش باران فيض ورحمت خداست اعم از اينكه در ميان مردم آشكارا زندگي كند يا مخفي وناشناس بماند. درست است كه افراد صالح ديگر نيز هركدام هدفي هستند براي آفرينش ويا به تعبير ديگر بخشي

از آن هدف بزرگ، ولي نمونه كامل اين هدف همين انسانهاي نمونه ومردان آسماني مي باشند، هرچند سهم ديگران نيز محفوظ است. و از اينجا

--------------

1 . سوره انبياء آيه 105.

-------------- صفحه 243

روشن مي شود آنچه در پاره اي از عبارات به اين مضمون وارد شده كه: «بِيُمْنِهِ رُزِقَ اْلوَري وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ اْلأرْضُ وَالسَّماء» از بركت وجود او (يعني حجت ونماينده الهي ) مردم روزي مي برند وبه خاطر هستي او آسمان وزمين برپاست.يك موضوع ( اغراق آميز) و (دور ازمنطق) ويا (شرك آلوده) نمي باشد. همچنين عبارتي كه به عنوان يك حديث قدسي خطاب به پيامبر از طرف خداوند دركتب مشهور نقل شده:«لَولاكْ لَماخَلَفْتُ اْلأفْلاكْ» (اگر تو نبودي آسمان ها را نمي آفريديم) بيان يك واقعيت است نه مبالغه گويي، منتها او شاهكار هدف آفرينش است وصالحان ديگر هر كدام بخشي از اين هدف بزرگ را تشكيل مي دهند، از مجموع آنچه در اين فصل تحت چهار عنوان گفته شد چنين نتيجه مي گيريم. آنها كه دور نشسته اند ووجود امام را درعصر غيبت، يك وجود شخصي وبدون بازده اجتماعي دانسته اند وبه عقيده شيعه دراين زمينه تاخت وتاز كرده اندكهوجود چنين امامي چه نفعي درمقام رهبري وامامت خلق مي تواند داشتهباشد،آنچنان كه آنها گفته اند نيست، وآثار وجودي او دراين حال نيز فراوان است. *** 3_ حجت هاي مخفي وپنهان خدا در قرآن ونهج البلاغه

امير مؤمنان (عليه السلام) درنهج البلاغه براي خدا دو نوع حجت معرفي مي كند:يكي حاضر وآشكار وديگري غايب و ناپيدا، آنجا كه مي فرمايد: «اللّهُمَّ، لاتَخْلُو اْلأرْضَ مِنْ قائِمِ للّهِبِحجة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفًا مغموراً

--------------

صفحه 244

لِئَلا تبطُلَ حججُ اللّهِ وَبيناتُه» (1) «پرودگارا، روي زمين هيچگاه از حجتهاي تو خالي نمي ماند، حجتهايي كه گاهي مرئي وآشكار وگاهي از بيم مردم پنهان است، تا دلايل آيين الهي محو ونابود نشود،جمله «لِئَلا تبطُل حُجج اللّهِ وبيناتُه» بسيار قابل ملاحظه است ومي رساند كه رهبران الهي درحال ظهور وآشكار، واختفاء وپنهاني وظيفه سنگين رهبري را انجام مي دهند ودر راهنمايي مردم در هر دو حالت مي كوشند. مقصود امام از حجت خائف و مغمور كيست؟ آيا جز آن پيشواي معصوم را مي گويد كه براثر نبودن شرايط مساعد، در پس پرده غيبت بسر مي برد؟ تا روزي كه جهان براي نهضت او آماده گردد؟ پس از آگاهي ازاين دونوع حجت كه دركلام اميرمؤمنان به چشم مي خورد، نظر خوانندگان را به گروهي از اولياء الهي جلب مي كنيم: الف _ معلم موسي كه دراخبار بنام «خضر» معرفي شده است. ب _ حضرت موسي در مدت غيبت چهل روزه خود. ج _ حضرت يونس كه مدتها درمخفيگاهي به سر مي برد. قرآن، ولي زماني را معرفي مي كند كه از ديدگان مردم پنهان بود وآنها اورا نميشناختند، حتي رسول آن زمان نيز با او آشنايي نداشت ( واگر آشنايي پيدا كرد بر اثر معرفي خدا بود)اين ولي زمان، همان است كه خدا درباره او در قرآن چنين مي فرمايد:«موسي وهمراه او بنده اي از بندگان ما را يافتند كه مورد رحمت ما بوده واز پيش خود به او علومي داده بوديم» (2). كسي كه داراي چنين علم وسيع وگسترده اي مي باشد وبه صريح قرآن، نبي

--------------

1 . نهج البلاغه كلمات قصار

شماره 147. 2 . سوره كهف آيه 65، 66، 67، 68 .

-------------- صفحه 245

زمان ووصي وي از علم او بهره مند مي شودقطعاً از اولياء خدابوده ونه تنها از نظر علم ودانش وسيعتر بوده است، بلكه آنچنان روح قوي ونيرومندي داشته است كه وقتي موسي باو مي گويد: «اجازه مي دهي كه من از تو پيروي كنم تا از علومي كه بتو داده شده است به من بياموزي؟» وي در پاسخ مي گويد: «تو نمي تواني بامن صبر كني، چگونه مي تواني كارهايي را كه از اسرار آنها خبر نداري، تحمل نمايي؟» (1). بي شك اين فرد، از اولياي خدا و از شخصيتهاي والاي الهي بوده است،بررسي حالات اين ولي زمان وپنهان از ديدگان، درهمان چند لحظه كوتاه اززندگي حساس او كه با حضرت موسي گذرانده است مارا به نكاتي رهبري مي كند: 1_ اين ولي زمان، پنهان از ديدگان بود، كسي اورا نمي شناخت واگر خدا اورا معرفي نمي كرد كسي با او آشنا نمي شد، بنا براين شرط ولي اين نيست كه حتماً مردم او را بشناسند. 2_ اين ولي الهي با اينكه از ديدگان غايب وپنهان بود، هرگز ازحوادث زمان واوضاع اجتماع غفلت نداشت وروي ولايت واختياراتي كه از جانب خدا به او داده شده بود، در اموال ونفوس تصرف مي كرد واوضاع را طبق مصالحي رهبري مي نمود، او دررهبري حوادث به قدري دقيق بود كه راضي نشد، كشتي بينوايان را كه مايه زندگي آنان بود، فرمانرواي ستمگري به غصب ببرد وبا معيوب ساختن آن، او را از تصرف كشتي باز داشت،اختيارات او به اندازه اي بود كه روي

مصالحي

--------------

1 . سوره كهف آيه 65، 66، 67، 68 .

-------------- صفحه 246

توانست انساني را بكشد وديواري براي صيانت مال افراد يتيم به پا دارد(1). 3_ نكته جالب اينكه نه تنها خود او غايب بود، بلكه تمام تصرفات او نيز از ديدگان عادي پنهان بود، اگر مردم وصاحب كشتي ازتصرف او آگاه بودند، هرگز اجازه نمي دادند كه او كشتي را سوراخ كند، زيرا از هدف مقدس او آگاهي نداشتند،اگر مردم شاهد قتل نفس او بودند، هرگز رهايش نمي كردندو...ازاينكه او همه اين كارهاي شگفت آور را در دل اجتماع انجام داد واحدي متوجه كاراو نشد، مي توان فهميد كه نه تنها خود او پنهان بود، بلكه تصرف او دراوضاع وحوادث نيز بر مردم پنهان بود، آنها تنها اثر فعل اورا مي ديدند، نه كار اورا. 4_ مهمتر از همه، هدايت ورهبري او بود، او با داشتن مقام ولايت، وظايف خودرا انجام مي داد، گاهي باتصرف در اموال ونفوس اثر ولايت خودرا ابراز ميداشت، وگاهي ازطريق فردسازي وتعليم افراد،به وظيفه خطير ولايت عمل مي نمود. از زندگي حساس وتكان دهنده اين ولي الهي به خوبي مي فهميم كه ولي زمان گاهي عيان وپيدا وزماني مخفي وپنهان خواهدبود واين كار بستگي به مصالح وقتواوضاع زمان دارد. همچنانكه مي فهميم هدايت ورهبري كه وظيفه امام و ولي استمي تواند به دو صورت انجام گيرد وهرگز لازم نيست كه امام شناخته شودوهدايت كند، بلكه درحال اختفا وپنهاني نيز به اين وظيفه خطير قيام مي نمايد. روشنتر از همه اينكه هدايت ورهبري كه از شئون اولياي الهي است، گاهي به صورت «فردسازي» وگاهي به صورت «هدايت جمعي»

انجام مي گيرد، ودر صورت فردسازي هرگز لزوم ندارد همه افراد اورا بشناسند ويا پيوسته كار اورهبري

--------------

1 . سوره كهف آيه 71_82.

-------------- صفحه 247

عمومي باشد، بلكه درشرايط خاصي كه «جامعه سازي» مقدور نباشد، بايد به «فردسازي» بپردازد. وظيفه امام در دوران غيبت، همان وظيفه ولي دوران موسي است. امام درحال اختفا درامورزندگي دنيوي وديني مردم تصرفات دارد، با افراد شايسته ولايق درحال تماس بوده، و به فرد سازي وتربيت شخصيتها اشتغال دارد، آيا با داشتن چنين وظايفي باز جا دارد بگوئيم فائده وجودي اين ولي زمان چيست؟ آيه ايكه ضمن پرسش مطرح شده، (يَهْدُونَ بِأمْرِنا) نه تنها مي رساند كه هدايت آنان بفرمان خداست، بلكه مي رساند كه شيوه هدايتشان نيز به فرمان خدا مي باشد. گاهي اراده ومشيت خداتعلق مي گيرد كه آنان درحال اختفا به هدايت اشتغال ورزند، وگاهي مصالح ايجاب مي كند كه از پس پرده غيب برون آيند وموضوع هدايت جمعي را پيش گيرند، درهرحال همه هدايتها وهمه شيوه ها ي هدايت آنان به فرمان خداست. درروزگاري كه پيامبر درزمينه فردسازي انجام وظيفه مي كردوسه سال تمام مخفيانه، به امر هدايت اشتغال ميورزيد،مضمون آيه (يَهْدُونَ بِأمْرِنا) را درمحدوده فرد اجرا مي نمود واين شيوه هدايت، كار اوبود تا اينكه فرمان خدا فرا رسيد واورا به هدايت جمع دعوت كرد. اين تنها پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)نيست كه گاهي درحال سر وپنهاني وبعداً به طور آشكار مردم را هدايت مي كرد، بلكه اين سنت كلي الهي است، گاهي فرمان خدابر اين تعلق مي گيرد كه آنان آشكارا رهبري كنند، وگاهي مشيت او ايجاب مي كند كه به

صورت خفا وپنهاني به فرد سازي اشتغال ورزند. هردو نمونه درزندگي پيامبري مانند نوح موجود است، وي نحوه تبليغ خودرا چنين بيان مي كند:«دعوت خود را آشكار ساخته ودر پنهان نيز آنان را

-------------- صفحه 248

فرامي خوانم.»(1) نوح (عليه السلام) درفراز نخست، دعوت آشكار خودرا يادآور مي شود، همچنانكه در فراز دوم از دعوت پنهان خود سخن مي گويد وهر دو به فرمان خدا و براي هدايت افراد بوده است. باتوجه به ا ين حقايق، درصورتي كه قرآن واحاديث ما فوق متواتر، به وجود وحيات چنين رهبري گواهي مي دهد، وتنها سئوال اين است كه امام بايد هادي ورهبر باشد،پاسخ آن اين است كه چه لزومي دارد شيوه هدايت او عمومي وعلني و آشكار باشد؟ مگر نه اين است كه هدايت او به فرمان خدا وامر اوست، (يَهْدُونَ بِأمْرِنا) اگر فرمان خدا اين باشد كه مدتي (تا وقتيكه زمينه نهضت وقيام آماده گردد) به فرد سازي گرايد، تا موقعيت جمع سازي فراهم گردد، باز مي توان گفت: اين امام چگونه هادي ورهبر است؟ اگر او درخفا گروهي رابا روشهاي مختلف وباتماسهاي گوناگون به حقيقت وحق دعوت كند وروي افرادي اثر بگذارد، آيا بهوظيفه رهبري خود درحد امكان عمل نكرده است؟چطور درباره حضرت نوح وپيامبر اسلام اين شيوه كافي است ولي درمورد حضرت ولي عصر (عليه السلام) كفايت نمي كند؟ خلاصه معناي (يَهْدُونَ بِأمْرِنا) اين نيست كه پيوسته هدايت مي كنند، بلكه مفاد آن اين است كه هرطورخدا گفت وظيفه هدايت را انجام مي دهند، چه پنهان وچه آشكار، آري، ولي زمان از انظار غايب وپنهان است وتبليغات وهدايتها وتصرفهاي اونيز از ديده وانظار پنهان

مي باشد، وي تبليغات سري دارد وفيض وافاده او نيز سري و نهاني است. ***

--------------

1 . سوره نوح آيه 8و9.

-------------- صفحه 249

2_ حضرت موسي چهل روزاز ديدگان پنهان وغايب بود

اگر امام و پيشوا پيوسته بايد در دل اجتماع باشد و غيبت امام با مقام هدايت وسود بخشي اومنافات دارد،درباره حضرت موسي چه بايد گفت ؟اين پيامبر الهي طبق تصريح قرآن، چهل روز تمام از بني اسراييل دوري گزيد(1)، آيا او دراين مدت رهبر بوديانه؟امام بود يانه؟اگر بگوييم مقام نبوت ورهبري را برعهده داشت، اين سئوال پيش مي آيد كه: فايده وجود چنين رهبري چيست؟ واگر بگوييم دراين زمان مقام رهبري ازاو سلب شده بود،سخن بي اساسي گفته ايم، زيرا همگي مي دانيم كه وي با داشتن اين سمت برا ي اخذ تورات از ديده ها غايب شده بود. اگر رهبر بايد نورپاش والهام بخش باشد مدت كم وزياد درنظر عقل يكسان است وفقط آن مقدار از غيبت مستثني است كه ضرورت زندگي مانند خواب، آن را ايجاب مي كند. ممكن است گفته شود غيبت حضرت موسي با حضرت قائم فرق دارد،اگر موسي غيبت برگزيد به خاطر اين بود كه وصي او درميان مردم فيض بخش ورهبر بود،ولي جريان درباره حضرت قائم چنين نيست.پاسخ اين گفتار روشن است، زيرا او نيز نايبان خاص وعام دارد، كه بار رهبري عمومي را به دوش مي كشند. 3_ يونس زنداني

قرآن مجيد به سرگذشت يونس در سوره هاي مختلف اشاره نموده است طبق تصريح قرآن، يونس مدتي در شكم ماهي محبوس واز ديدگاه امت خود پنهان بود.

--------------

1 . سوره اعراف آيه 142.

-------------- صفحه 250

اين

ولي الهي با داشتن مقام ولايت، از امت خود دور بود. حال اگر پيشواي الهي بايد پيوسته مفيض ونور بخش باشد، غيبت او را چگونه مي توان توجيه كرد؟ قرآن صريحا مي گويد: يونس پس از خروج از شكم ماهي باز بسوي جمعيت صد هزار نفري اعزام گرديد(1). از اينكه با ر ديگر خداوند او را براي هدايت مردم اعزام داشت مي توان حدس زدكه وي درمدت حبس، داراي مقام ولايت الهي بوده است، چيزي كه هست دراين مدت روي مصالحي از تبليغ وهدايت بازمانده بود. اين حقيقت در صورتي به خوبي روشن مي شود كه بدانيم مقصود از جمعيت صد هزار نفري ويا بيشتر، همان قوم پيشين يونس است كه براثر توبه، عذاب را از خود دور كرده بودند. 4_ ميان نبوت ووقت تبليغ حضرت مسيح، فاصله زماني وجود داشت

قرآن مجيد از پيامبري سخن مي گويد كه در دوران كودكي وشير خوارگي به مقام نبوت مفتخر گرديده است، اما تبليغ وهدايت او پس از ساليان درازي آغاز شده است. مگر نه اين است كه قرآن درباره حضرت مسيح چنين مي گويد: «من بنده خدا هستم كتاب به من داده ومرا از پيامبران قرار داده است»(2). حضرت مسيح اين سخن را در نخستين ايام زندگي خود گفت، ولي نفع عمومي وهدايت همگاني او درسي سالگي آغاز گرديد. هر فرد بي غرضي لازم است شيوه هاي هدايت نوح، ولي زمان حضرت موسي، وحضرت مسيح را در زندگي امام زمان پياده كند.

--------------

1 . سوره صافات آيه 147. 2 . سوره مريم آيه 31.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109