بانك كتب و مقالات حضرت خديجه كبري عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391 عنوان و نام پديدآور:بانك كتب و مقالات حضرت خديجه كبري عليها السلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: بانك - حضرت خديجه عليها السلام

1- ازدواج با خديجه عليها السلام و ماجراهاى بعد از آن تا بعثت

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

شرح حال كوتاهى از زندگى خديجه عليها السلام

خديجه عليها السلامدختر خويلد بود و از طرف پدر با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عموزاده و نسب هر دو به قصى بن كلاب مى رسيد.

خديجه از نظر نسب از خانواده هاى اصيل و اشراف مكه بود و از اين رو وقتى بزرگ شد خواستگاران زيادى داشت و بنا به نقل اهل تاريخ سرانجام او را به عقد عتيق بن عائد مخزومى در آوردند ولى چند سالى از اين ازدواج نگذشته بود كه عتيق از دنيا رفت و سپس شوهر ديگرى كرد كه او را ابو هالة بن منذر اسدى مى گفتند.

خديجه از شوهر دوم دخترى پيدا كرد كه نامش را هند گذارد و بدين جهت خديجه را ام هند مى ناميدند.

شوهر دوم خديجه نيز پس از چند سال از دنيا رفت و ديگر تا سن چهل سالگى شوهر نكرد تا وقتى كه به ازدواج رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآمد.

پيش از اين گفتيم كه مردم مكه از راه تجارت روزگار مى گذرانيدند و از اين راه_به اندازه ثروت و مال التجاره اى كه داشتند_سود مى بردند.

خديجه كه خود از اشراف مكه و ثروتمند بود از دو شوهرى نيز كه كرده بود ثروت زيادى به او رسيد و از اين رو در رديف ثروتمندترين افراد مكه درآمد و بخصوص از راه تجارتى كه مى كرد روز به روز به ثروتش افزوده مى گشت تا جايى كه برخى از مورخين رقم شتران او را كه مال التجاره حمل مى كردند تا هشتاد هزار شتر نوشته اند كه ظاهرا اغراق آميز باشد .

برنامه

تجارتى او اين گونه بود كه مردان را براى حمل و نقل مال التجاره اجير مى كرد و آنها را در سود معاملات نيز شريك مى ساخت و بدين جهت افرادى كه اجير او مى شدند سعى مى كردند سود بيشترى در معاملات ببرند تا سهم بيشترى عايدشان گردد.

اصالت خانوادگى و نجابت ذاتى و محاسن اخلاقى و ثروت روز افزون خديجه سبب شد كه بزرگان مكه به فكر خواستگارى و ازدواج با خديجه بيفتند و مردان سرشناس و بزرگى چون عقبة بن ابى معيط و صلت بن ابى شهاب كسانى را براى خواستگارى به خانه خديجه بفرستند ولى او به همگى پاسخ منفى مى داد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.

شايد آنچه بيشتر از همه،صناديد و رؤساى قريش را شيفته ازدواج با خديجه كرده بود و آرزوى همسرى او را داشتند جود و بخشش و بزرگوارى خديجه بود كه از نزديك مى ديدند و براى آنها مسلم شده بود كه اين بانوى بزرگوار مانند بسيارى از ثروتمندان ديگر مكه چنان نيست كه در فكر اندوختن ثروت و افزودن سيم و زر باشد،بلكه در كنار اين همه ثروت روز افزون تا جايى كه مى تواند از بى نوايان و ايتام دستگيرى كرده و خانواده هاى بى سرپرست را سرپرستى مى كند تا آنجا كه او را«ام الصعاليك»و«ام الايتام»يعنى مادر بى نوايان و يتيمان مى خواندند .

دومين سفر رسول خدا

ابو طالب كه مردى فقير و عيالوار بود و مى ديد كه فرزند برادرش سنين جوانى راپشت سر مى گذارد به فكر تشكيل خانه و خانواده اى براى آن حضرت افتاد و چون وضع مالى وى اجازه نمى داد كه از مال خودش اين كار را انجام دهد در صدد

برآمد تا از راهى به اين آرزوى خود جامه عمل بپوشاند از اين رو پيشنهاد كرد كه خوب است مانند مردان ديگرى كه براى خديجه تجارت مى كنند و سود مى برند تو نيز آماده شوى تا در اين باره با خديجه مذاكره كنيم و با او قرارى بگذاريم شايد سودى به دست آورى و وسيله ازدواج تو از اين راه فراهم گردد و من مى دانم اگر در اين باره با خديجه مذاكره كنم روى سابقه امانت و صداقتى كه دارى خديجه مشتاقانه پيشنهاد مرا مى پذيرد.

محمد صلي الله عليه و آله و سلم قبول كرد و ابو طالب براى مذاكره به خانه خديجه رفت.

خديجه كه گويا خود منتظر چنين پيشنهادى بود با كمال رغبت و ميل پيشنهاد ابو طالب را پذيرفت و در برابر مزدى كه براى اين كار قرار دادند_كه بنابر اختلاف دو شتر جوان و يا چهار شتر بود_قرار شد محمد صلي الله عليه و آله و سلم به همراه كاروانيان ديگر براى تجارت به شام برود.

در مناقب ابن شهر آشوب است كه در يكى از اعياد زنان قريش در مسجد الحرام اجتماع كرده بودند كه ناگهان مردى يهودى به نزد آنان آمده گفت:به اين زودى در ميان شما پيغمبرى مبعوث خواهد شد پس هر يك از شما زنان كه مى تواند همچون زمينى در زير پاى او باشد كه گام بر آن نهد حتما اين كار را بكند!

زنان قريش كه اين جسارت و گستاخى را از او ديدند سنگبارانش كردند و او نيز فرار كرد ولى اين سخن در دل خديجه كه در آن محفل حضور داشت اثرى به جاى گذارد و

مترصد بود تا آن پيغمبر را بشناسد و در صورت امكان به ازدواج او درآيد.به دنبال آن داستان اجير كردن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را براى تجارت كه منجر به اين ازدواج شد نقل مى كند.

و در تاريخ ابن هشام است كه گويد:راستگويى و امانت و خوش خلقى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه زبانزد همگان شده بود به گوش خديجه نيز رسيد و همين موجب شد كه خديجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد كه همراه كاروان به شام رود و براى خديجه تجارت كند و در برابر بيش از مزدى كه به ديگران پرداخت مى كرد به آن حضرت بدهد.

و از داستان پيشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خديجه چيزى نقل نمى كند.نگارنده گويد :در تاريخ يعقوبى و البداية و النهاية (1) از عمار بن ياسر(ره)نقل شده كه گفته است:رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچ گاه در زندگى اجير كسى نشد،و روى اين نقل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به صورت مضاربه و يا شركت با خديجه به اين سفر تجارتى اقدام فرموده.

و به هر ترتيب كه بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براى خديجه گرديد،و هنگامى كه مى خواستند حركت كنند خديجه غلام خود ميسره را نيز همراه آن حضرت روانه كرد و بدو دستور داد همه جا از محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمانبردارى كند و خلاف دستور او رفتارى نكند.

عموهاى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بخصوص ابو طالب

نيز در وقت حركت به نزد كاروانيان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل كاروان كردند و بدين ترتيب كاروان به قصد شام حركت كرد و مردمى كه براى بدرقه رفته بودند به خانه هاى خود بازگشتند.

وجود ميمون و پربركت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه به هر كجا قدم مى گذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى برد موجب شد كه اين بار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل،از آسايش و سود بيشترى برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهاى سفرهاى پيشين را نبينند و از اين رو زودتر از معمول به حدود شام رسيدند.

مورخين عموما نوشته اند:هنگامى كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نزديكى شام_يا همان شهر بصرى_رسيد از كنار صومعه اى عبور كرد و در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.

راهب اين صومعه نسطورا نام داشت،و با ميسره كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور مى كرد آشنايى پيدا كرده بود.

نسطورا از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده بود كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و همچنان پيش رفت تا بالاى سر آن درختى كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم پاى آن منزل كرد،ايستاد.ميسره كه به دستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت جدا نمى شد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كه او را به نام صدا مى زند!

ميسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!

نسطورااين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟

ميسره_مردى از قريش و از

اهل مكه است!

نسطورا به ميسره گفت:به خدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبر فرود نيايد،و سپس سفارش آن حضرت را به ميسره و كاروانيان كرد و از نبوت آن حضرت در آينده خبرهايى داد.

كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان به پايان رسيد و آماده مراجعت به مكه شدند،ميسره در راه كه به سوى مكه مى آمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عايد خديجه شده از اين رو به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده گفت:ما سالها است براى خديجه تجارت مى كنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبرده ايم،و از اين رو بسيار خوشحال بود و انتظار مى كشيد هر چه زودتر به مكه برسند و خود را به خديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.

چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسيدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از كاروان به مكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه برسانيد !

نزديك ظهر بود و خديجه در آن ساعت در غرفه اى كه مشرف بر كوچه هاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دور به سمت خانه او مى آمد و لكه ابرى بالاى سر اوست و چنان است كه پيوسته به دنبال او حركت مى كند و او را سايبانى مى كند.

سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد صلي الله عليه و آله و سلم است كه از سفر تجارت باز مى گردد.

خديجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بيان شيرين

و سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عايد خديجه شده بود شرح داد و خديجه محو گفتار آن حضرت شده بود و پيوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تمام شد پرسيد:ميسره كجاست؟

فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.

خديجه_كه مى خواست ببيند آيا آن ابر براى سايبانى او دوباره مى آيد يا نه.گفت:خوب است به نزد او بروى و با هم بازگرديد!

و چون حضرت از خانه بيرون رفت خديجه به همان غرفه رفت و به تماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.

به دنبال اين ماجرا ميسره هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آنچه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خديجه و چيزهايى كه از مرد يهودى شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت .

و بر طبق اين نقل:خديجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و ميسره را نيز به خاطر مژده اى كه به او داده بود آزاد كرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل كه پسر عموى خديجه بود و به دين مسيح زندگى مى كرد و مطالعات زيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به شام و آنچه را ديده و شنيده

بود همه را براى او تعريف كرد.

سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى خديجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانكه محمد پيامبر اين امت خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه به دست آورده ام منتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و مى دانم كه اين امت را پيامبرى است كه اكنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)

اين جريانات كه به فاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود او را بيش از پيش مشتاق همسرى با محمد صلي الله عليه و آله و سلم كرد و با اينكه بزرگان قريش آرزوى همسرى او راداشتند و به خواستگارانى كه فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود،در صدد برآمد تا به وسيله اى علاقه خود را به ازدواج با محمد صلي الله عليه و آله و سلم به اطلاع آن حضرت برساند،و از اين رو به دنبال نفيسه_كه يكى از زنان قريش و دوستان خديجه بود_فرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد صلي الله عليه و آله و سلم برود و هرگونه كه خود صلاح مى داند موضوع را به آن حضرت بگويد.

نفيسه به نزد محمد صلي الله عليه و آله و سلم آمد و به آن حضرت عرض كرد:اى محمد چرا زن نمى گيرى؟

حضرت پاسخ داد:

چيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!

نفيسه گفت:

اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبا از خانواده هاى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواج هستى؟

فرمود:از كجا چنين زنى

مى توانم پيدا كنم؟

گفت:من اين كار را خواهم كرد و خديجه را براى اين كار آماده مى كنم سپس به نزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شد ترتيب كار را بدهند.

موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيد و ترتيب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.

مراسم ازدواج و عقد خديجه

خانه خديجه مركز رفت و آمد بزرگان قريش و داد و ستد اموال تجارتى بود و بيشتر اوقات نيز مستمندان و يتيمان براى رفع نيازمنديهاى خود بدانجا رو مى آوردند و هيچ گاه از ارباب حاجت خالى نبود.

ولى آن روز محفل تازه اى در آنجا تشكيل شده بود و همگى_و شايد از همه بيشتر خود خديجه_انتظار انجام مراسم عقد و ازدواجى را كه محفل به خاطر آن تشكيل شده بود مى كشيدند.

محمد صلي الله عليه و آله و سلم در آن روز بيست و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود و خديجه چهل سال داشت.

چند تن از بزرگان قريش براى انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهاى پيغمبر نيز شركت كرده بودند و از بستگان خديجه نيز چند تن آمده بودند كه از همه معروفتر پسر عمويش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالى از چهره وى و ديگران بخوبى نمايان بود .

خطبه عقد به وسيله ابو طالب كه بزرگ بنى هاشم_و كفيل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود اجرا گرديد و متن آن خطبه كه در تواريخ با مختصر اختلافى ثبت شده

اين گونه بود:

«الحمد لله الذى جعلنا من ذرية ابراهيم و زرع اسماعيل و ضئضى ء معد،و عنصر مضر،و جعلنا حضنة بيته،و سواس حرمه،و جعله لنا بيتا محجوجا و حرما آمنا،و جعلنا الحكام على الناس،ثم ان ابن أخى هذا محمد بن عبد الله لا يوازن برجل من قريش الا رجح به،و لا يقاس بأحد منهم الا عظم عنه،و ان كان فى المال مقلا،فان المال ظل زائل،و عارية مسترجعة و له و الله خطب عظيم و نبأ شايع،و له رغبة فى خديجة،و لها فيه رغبة،فزوجوه و الصداق ما سألتموه من مالى عاجلة و آجلة»

[ستايش خداى بزرگ را كه ما را از نژاد ابراهيم و نسل اسماعيل و ريشه«معد»و اصل«مضر» (3) گردانيد،و ما را سرپرستان خانه و خدمتگزاران حرمش قرارمان داد،و كعبه را براى ما خانه اى كه مقصود حاجيان است و حرمى امن گردانيد و ما را فرمانروايان مردم قرار داد.

اين محمد_برادرزاده من_است كه با هر مردى از قريش از نظر فضيلت سنجيده شود از او برتر آيد،و با هر كدام از آنان مقايسه گردد از او فزونتر باشد.و او اگر چه از نظر مالى تهى دست است اما از آنجا كه پول و ثروت سايه اى است گذرا و عاريتى كه هر روز در دست اين و آن باشد از اين رو تهى دستى از مقام و شخصيت او نكاهد،و به خدا سوگند محمد در آينده داستانى بزرگ و سرگذشتى مشهور دارد،وى متمايل به ازدواج خديجه است و خديجه نيز بدو مايل،اينك او را به ازدواج محمد درآوريد و مهريه هم هر چه خواستيد به عهده من است كه نقد يا نسيه بپردازم .]

خطبه عقد پايان يافت

و پسر عموى خديجه ورقة بن نوفل_و بنا به قولى پدرش كه در مجلس بود_پاسخ داد كه ما هم به اين ازدواج راضى هستيم و او را به عقد وى در آورديم.

و در پاره اى از تواريخ است كه ابو طالب مهريه خديجه را بيست شتر قرار داد و در تاريخ ديگرى است كه مهريه پانصد درهم پول بوده است.

اين مراسم با سرور و شادمانى انجام شد و به دنبال آن محمد صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد دو شتر نحر كردند و غذايى به عنوان وليمه عروسى تهيه شد و خديجه نيز جامه عروسى به تن كرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن پس در كنار خديجه احساس آرامش بيشترى در زندگى مى كرد و خديجه يار و كمك كار خوبى در پيشبرد هدفهاى عاليه رسول خدا گرديد.

و از روزى كه رسول خدا از سفر تجارتى شام به مكه بازگشت تا روزى كه اين مراسم پايان پذيرفت نزديك به دو ماه_و به قولى پانزده روز_طول كشيد.و از كسانى كه اشعارى به عنوان تهنيت و تبريك سروده عبد الله بن غنم يكى از شعراى مشهور عرب است كه خطاب به خديجه گويد :

هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت

لك الطير فيما كان منك بأسعد (4)

تزوجته خير البرية كلها

و من ذا الذى فى الناس مثل محمد (5)

و بشر به البران عيسى بن مريم

و موسى بن عمران فيا قرب موعد (6)

اقرت به الكتاب قدما بأنه

رسول من البطحاء هاد و مهتد (7)

فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آلهاز خديجه

خديجه نخستين همسر

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و تا وى زنده بود زنى ديگرى اختيار نفرمود و خداوند از خديجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنايت فرمود.

پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زينب،ام كلثوم،رقيه و فاطمه زهرا عليها السلام.

قاسم و عبد الله هر دو در كودكى قبل از بعثت از دنيا رفتند،و دختران آن حضرت همگى تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختيار كرده با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كردند .به شرحى كه پس از اين خواهد آمد.

شمه اى از فضايل خديجه

از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنت اين حديث است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

از مردان گروه زيادى به كمال رسيدند ولى از ميان زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند:آسيه دختر مزاحم،_زن فرعون_مريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد.

و نيز فرمود:

بهترين زنان بهشت چهار زن هستند مريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد،فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم_همسر فرعون_.

و در حديث ديگرى فرمود:

خداى عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزيد:مريم،آسيه،خديجه و فاطمه.

و در تفسير عياشى از امام باقر(ع)از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود:

در شب معراج چون بازگشتم از جبرئيل پرسيدم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟

گفت:حاجت من آن است كه خديجه را از طرف خداى تعالى و از جانب من سلام برسانى.و در كشف الغمة از على(ع)روايت كرده كه روزى رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم در پيش زنان خود بود و در اين هنگام نام خديجه برده شد آن حضرت گريست،عايشه گفت:اين چه گريه است كه براى پيرزنى از بنى اسد مى كنى؟

حضرت با ناراحتى فرمود:او هنگامى مرا تصديق كرد كه شما تكذيبم كرديد،و به من ايمان آورد وقتى كه شما به من كافر بوديد و براى من فرزند زاييد كه شما عقيم مانديد.عايشه گويد :از آن پس هرگاه مى خواستم به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تقرب جويم به وسيله نام خديجه تقرب مى جستم .

و ابن هشام در كتاب سيره از عبد الله بن جعفر بن ابيطالب روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود :من مأمور شدم تا خديجه را به خانه اى از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.

پس از ازدواج با خديجه

چنانكه گفتيم خديجه كه به همسرى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآمد بزرگترين كمك كار و ياور آن حضرت در هدفهاى عاليه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گرديد،زيرا علاقه خديجه نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم _صرف نظر از جنبه علاقه و محبتهاى معمولى كه ميان زن و شوهر است_عشقى معنوى و علاقه اى روحانى بود،او نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عشق مى ورزيد چون او را مردى كامل در صفات انسانى و دور از رذايل اخلاقى مى ديد،افتخار مى كرد كه به همسرى مردى شريف،بزرگوار،امين،راستگو،كريم و متواضع درآمده است،كسى كه بيشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگيرى بينوايان و يتيمان مى كند و هميشه در

فكر است تا بتواند از طريقى عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهليت را دگرگون سازد.

خديجه عاشق فضيلت و شيفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يافته بود،و اساسا كمال و شخصيت خديجه در همين بود و آنچه او را از زنان ديگر ممتاز كرده بود همين بود و به همين جهت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز او را دوست مى داشت.اين توافق روحى و ازدواج جسمانى_روحانى سبب شد تا خديجه از طرفى با مال و ثروت خود و از سوى ديگر با تقويت روحى و دلدارى دادن آن حضرت بهترين كمك را به پيشرفت هدف رسول خدا بكند و به همين سبب محمد صلي الله عليه و آله و سلم تا زنده بود از ياد خديجه بيرون نمى رفت چنانكه در فصل پيش يادآور شديم.

و همين علاقه و محبت نيز سبب شد تا خديجه شوهر عزيز خود را به حال خود بگذارد تا بيشتر و بهتر فكر كند و با آرامش روحى بهترى به اصلاح اجتماعى بپردازد و از اين رو از آن پس كه به همسرى رسول خدا درآمد آن حضرت را از كارهاى تجارت معاف كرد و جز يكى دو مورد كه برخى از مورخين نوشته اند به كارهاى تجارتى نپرداخت.

پى نوشتها

1.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 21،و البداية و النهاية،ص .295

2.همان گونه كه در داستان بحيرا گفتيم در نقل اين داستان نيز برخى ترديد كرده و برخى از قسمتهاى آن را صحيح ندانسته اند كه پاسخ همان است كه آنجا ذكر شد.

3.«معد»و«مضر»نام دو تن از اجداد

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه شرح حالشان پيش از اين گذشت.

4.گوارايت باد اى خديجه اين عروسى كه بهترين سعادت به سراغ تو آمد.

5.با بهترين مردمان جهان ازدواج كردى و در ميان مردم كيست همانند محمد صلي الله عليه و آله و سلم ؟

6.كسى كه آن دو پيامبر نيكو:عيسى بن مريم و موسى بن عمران به آمدنش مژده دادند و وعده نزديك است.

7.نويسندگان گذشته در كتابها اقرار دارند كه او رسول بطحاء و راهنما و راهبر است.

2- اولين شيعه علي عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از پژوهشگران حوزه علميه قم

ناشر : مجله حوزه

خديجه عليها السلام و ازدواج با پيامبر اكرم

«كانت خديجة امرأة عاقلة شريفةً مع ما اراد الله بها من الكرامة و الخير و هى يومئذ افضلهم نسبا و اعظمهم شرفا و اكثرهم مالاً(1) ؛ خديجه بانويى عاقل و شريف بود. به اضافه آنچه خداوند از بزرگوارى و خير نسبت به او اراده كرده بود و او آن روز برترين در نسب و بزرگ ترين در شرف و ثروتمندترين زنان در زمان خود بود.»

حضرت خديجه عليهاالسلام دختر خويلد _ كه 68 سال پيش از هجرت در قريش متولد شده بود - (2) بانويى پرهيزكار و پاكدامن بود. چنانكه به طاهره(3) مشهور شد، او به دليل استعداد قوى خود، يكى از ثروتمندترين افراد قريش بود. با اين همه، همواره بخشى از اوقات خود را در محضر علماى بزرگ و كسب دانش از آنان مى گذراند. در همين نشست هاى علمى بود كه متوجّه شد، به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد.(4) با روى دادن اتفاقى چند، سرانجام پيامبر خاتم را شناخت و به تقاضاى خود با وى ازدواج كرد. اين رويداد بزرگ در حدود 28 سال قبل از هجرت روى داد(5) و از آن پس خديجه عمر خود را به همدلى، همسرى، همرازى و همراهى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) گذراند.

على و محمد نور واحد

بنابر نظر مشهور، اميرمؤمنان على عليه السلام در سيزدهم رجب سى سال پس از عام الفيل در ميان خانه كعبه متولد شد و در آن وقت پيامبر صلى الله عليه و آله بيست و هشت ساله بود.(6) در روايات معتبر مى خوانيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«ان الله تبارك و تعالى خلق عليّا من نورى و خلقنى من نوره و كِلانا من نورٍ واحد؛ خداوند تبارك و تعالى على را از نور من و مرا از نور

خودش خلق كرد و هر دوى ما از يك نور هستيم.»(7)

اين روايت به خوبى ميزان همبستگى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را نشان مى دهد، لذا طبيعى است كه بعد از تولد على عليه السلام، پيامبر نهايت كوشش خود را جهت ارتباط بيشتر با على عليه السلام صرف كنند.

بر اساس منابع تاريخى پيامبر صلى الله عليه و آله تا سه سالگى على، در خانه ابوطالب بود.(8) پس از آن به منزل خديجه عليهاالسلام رفت. در طول اين مدت پيامبر همواره در تربيت على (عليه السلام) مى كوشيد و با او پيوند داشت، لذا هنگامى كه مادر حضرت على (عليه السلام) نوزادش را خدمت رسول خدا آورد، پيامبر (صلى الله عليه و آله) از او خواست، گهواره على را كنار رختخوابش قرار دهد، حضرت گهواره على عليه السلام را تكان مى داد؛ به او غذا مى داد؛ على (عليه السلام) را بغل مى گرفت و مى فرمود: «اين كودك برادر و در آينده ولى، ياور، وصى و همسر دختر من خواهد بود.»(9)

حضرت على عليه السلام بعدها اين توجه خاص پيامبر اكرم را اين گونه توضيح داده است: «شما از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و مقام مخصوصى كه نزد او داشتم، مطلع هستيد. مرا در كنار خود قرار مى داد، هنگامى كه نوزاد بودم، مرا به سينه خود مى گرفت و در كنار بستر خود مرا حمايت مى كرد و بوى خوش خود را به مشامم مى رساند. او غذا را در دهان من مى گذاشت.» (10)

على در خانه خديجه

طبيعى بود كه اين عشق و علاقه حضرت محمد(صلى الله عليه و آله) به على كه از جايگاهي الهى و منبعث از پيوستگى حقيقى آن حضرت به اميرمؤمنان بود، او را وادار مى كرد به نحوى على عليه السلام را بيشتر با خود همراه سازد و او را با تربيت

الهى خود تربيت كند. لذا مى بينيم خود حضرت پيشنهادى به ابوطالب مى دهد و على را به خانه اش مى آورد و حضرت خديجه با على عليه السلام آشنا مى شود.

دوران قبل از بعثت

على در خانه خديجه رشد و نمو مى يابد و خديجه مانند مادرى مهربان به وى مى نگرد. بيشترين لحظات عمر على(عليه السلام) در اين دوره نيز با پيامبر اكرم سپرى مى شود. هر چند در خانه خديجه است ولى پيامبر چون قصد دارد بر او در تمام مراحل نظارت كند، توجه ويژه اى به او مى كند، خصوصا در دوره هاى طولانى اعتكاف در غار حرا و ... لذا امام علي (عليه السلام) خود مى فرمود: «و لقد كنت اتّبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به(11)؛ من مانند بچه ناقه اى كه دنبال مادر مى رود، در پى پيامبر مى رفتم، هر روز از اخلاق خود نكته اى به من مى آموخت و دستور مى داد از آن پيروى كنم.»

آرى! به تعبير ابن ابى الحديد: «على آنچنان با پيامبر همراه بود كه هر وقت پيامبر اكرم از شهر خارج مى شد و به غار حرا مى رفت، او را نيز با خود مى برد.»(12)

البته حضرت على عليه السلام در اين دوره براى تهيه غذا به منزل بر مى گشت و از خديجه عليهاالسلام غذاى لازم را براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفت و به حضرت مى رساند. همچنين اگر لازم بود، خبرى به خديجه (عليهاالسلام) يا پيامبر رسانده شود، على(عليه السلام) اين كار را انجام مى داد.

دوره بعثت

رسالت غير علنى

آنگونه كه گفتيم، ارتباط پيامبر با على (عليهما السلام) صرفا يك ارتباط عاطفى يا خويشاوندى نبود، بلكه برآمده از پيوندى قدسى بود. از اين روى، با اين كه على (عليه السلام) هنوز كودكى چندين ساله است، زودتر از خديجه (عليهاالسلام) ايمان مى آورد و حضرت خديجه بعد از وى به عنوان دومين نفر و اولين زن، اسلام را مى پذيرد. بر اين اساس پيامبر اكرم

فرمود: «اوّلكم واردا على الحوض، اوّلكم اسلاما، على بن ابى طالب...؛ نخستين كسى كه بر حوض(كوثر) بر من وارد مى شود، اولين كسى است كه اسلام آورد. (يعنى) على بن ابى طالب است.»(13)

در روايتى ديگر امام على عليه السلام نيز بر اين واقعيت تأكيد مى كند: «لقد صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين و انا اول من صلى معه؛(14) من هفت سال قبل از مردم با رسول خدا نماز گزاردم و من اولين كسى هستم كه با او نماز گزارد.»

بعد از حضرت على عليه السلام، خديجه عليهاالسلام نيز ايمان مى آورد و به اين ترتيب خانواده سه نفرى رسول خدا صلى الله عليه و آله همه مؤمن به دين او مى شوند.

اولين مسلمان

متأسفانه با وجود روايات متعدد و قراين واضح، عده اى كوشيده اند نه به خاطر خديجه عليهاالسلام كه به خاطر دشمنى با على عليه السلام سابقه وى در اسلام را مخدوش كنند. لذا ايمان خديجه را بر او مقدم مى دارند. از جمله، درباره ايمان آوردن على عليه السلام مى گويند: وقتى على عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد كه خديجه با پيامبر مشغول نماز بود. على پرسيد اين عمل چيست؟...(15)

اما با توجه به اين كه شيعه و سنى گفتار اميرالمؤمنين را قبول دارند، شيعه به خاطر عصمت امام و اهل سنت به خاطر اين كه صحابه را عادل مى دانند و على عليه السلام را از صحابه مى دانند، مى توان اين شبهه را با توجه به سخن خود امير مؤمنان عليه السلام رد كرد، آن جا كه حضرت علي (عليه السلام) مى فرمايد: «كنتُ اسمعُ الصوت و ابصر الضوء سنين سبعا و رسول الله صلى الله عليه و آله حينئذ صامت ما اذن له فى الانذار والتبليغ(16)؛ من هفت سال صدا را مى شنيدم و نور را

مى ديدم و پيامبر در آن روز ساكت بود و اجازه انذار و تبليغ به او داده نشده بود.» و در روايتى ديگر آمده كه حضرت تصريح كرد هفت سال قبل از ديگران با پيامبر نماز مى خواند.

در روايتى ديگر امام علي (عليه السلام) از ايمان خديجه عليهاالسلام چنين ياد مى كند: «لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله و خديجه و انا ثالثهم ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة؛(17) خانه اى واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و خديجه عليهاالسلام و من سومين آن دو بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم.» در هر صورت حضرت على و حضرت خديجه با پيامبر اكرم (عليهم السلام) اولين جامعه اسلامى را تشكيل دادند و در دوره دعوت غير علنى به اجراى مراسم عبادى و نماز مى پرداختند.

در دوره اى كه هنوز غير اين سه نفر كسى مسلمان نشده بود، خديجه و على به يارى محمد مى شتابند و نه تنها در منزل يا كوه حراء كه در كنار مسجدالحرام و كعبه و در منظر كفار نماز مى خوانند و حضور اولين جامعه كوچك اسلامى را به مسافران و مقيمان اطلاع مى دهند. اين ارتباط ها همچنان ادامه داشت تا آن كه نوبت به خطيرترين مرحله رسالت رسيد.

اعلام عمومى رسالت

اين مرحله، سخت ترين و گاه دردناك ترين مراحل براى پيامبر اكرم و خانواده اوست. در اين دوره، خصوصا سال هاى آغازين آن، خديجه و على به شدت تحت فشار قرار داشتند و گاهِ خطر، كشته شدن پيامبر را نيز مشاهده مى كردند. يكى از حوادث اين دوره كه در راستاى حمايت خديجه و

على عليه السلام از پيامبر اكرم قابل مطالعه است، موضوعى است كه مسلم و بخارى در صحيح خود نقل مى كنند.

«در ايام حج روزى پيامبر اكرم به بالاى كوه صفا رفت و با صداى بلند به مردم خطاب كرد: «اى مردم! من رسول پروردگار هستم.» آنگاه به كوه مروه رفت و باز سه بار مطلب خود را با صداى بلند به گوش مردم رساند. اما جاهلان عرب هر يك سنگى برداشته و در پى حضرت روان شدند. ابوجهل نيز سنگى برداشت و روان شد. او سنگ را چنان پرتاب كرد كه به پيشانى حضرت خورد. خون بر صورت رسول خدا جارى شد. پيامبر به كوه ابوقبيس (متكى) رفت و مشركان نيز در پى او روانه شدند. در اين بين شخصى خود را به نزد على عليه السلام رساند و گفت: «پيامبر را كشتند.» حضرت گريست و با شتاب خود را به خديجه رساند و او را از اين خبر وحشتناك مطلع كرد. خديجه نيز به شدت غمگين و منقلب شد چنانكه نتوانست بر خود مسلط شود و اشك بر گونه هايش جارى گشت.»(18)

به اين ترتيب هر دو براى رساندن خود به پيامبر همه جا را جست وجو كردند، در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و فرمود: «از گريه خديجه، ملائكه به گريه در آمدند. او را بخواه و سلام به او برسان و بگو، خدا به تو سلام مى رساند و او را به خانه اى در بهشت كه از نور زينت شده است، بشارت ده.»

على و خديجه كه همچنان در پى پيامبر بودند، سرانجام آن حضرت را با صورتى خونين يافتند و به خانه آوردند. اما قريش كه

مطلع شدند، پيامبر با كمك على و خديجه به خانه منتقل شده، در پى آنها روانه شدند، خود را به خانه خديجه رساندند و شروع به سنگ پرانى به خانه كردند. خديجه عليهاالسلام ناچار از خانه بيرون آمد و فرمود: «آيا شرم نمى كنيد كه خانه زنى را كه نجيب ترين قوم شماست، سنگباران مى كنيد. آيا از خدا نمى ترسيد؟»

در پى اين سخنان بود كه مردم پراكنده شدند. رسول خدا هم در اين هنگام پيام جبرئيل را به وى رساند. و خديجه عليهاالسلام در جواب گفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و على جبرئيل السلام و عليك يا رسول الله السلام و رحمة الله و بركاته و على من سمع السلام الا الشيطان.»(19)

تحريم همه جانبه

سران قريش در نخستين شب از سال هفتم بعثت تصميم گرفتند مسلمانان را تحت فشار اقتصادى، اجتماعى و سياسى قرار دهند. لذا پيمان نامه اى نوشتند و هر نوع معامله اى را با مسلمانان تحريم كردند. ابوطالب با درك ميزان خطر، مسلمانان را از شهر خارج و در دره اى جمع آورى كرد. _ دره اى كه سه سال پذيراى مسلمانان شد _ در اين رويداد بزرگ نيز هم حضرت خديجه و هم حضرت على (عليهما السلام) حاضر بودند و اصولاً فشارهاى ناشى از تحمل گرسنگى و سختى اين دوره را مى توان در رحلت خديجه عليهاالسلام مؤثر دانست. البته حضرت خديجه از طرق مختلف به تأمين نيازهاى مسلمانان همت مى گمارد كه از جمله ابوالعاص بن ربيع داماد حضرت خديجه عليهاالسلام شترها را مى آورد؛ بار گندم و خرما بر آنها مى نهاد و به مسلمانان مى رساند.(20)

ابن هشام از جمله كسانى است كه به حضور خديجه عليهاالسلام در شعب اشاره كرده است.

«ابوجهل، حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد را با غلامش كه مواد غذايى حمل مى كرد و قصد داشت نزد عمه اش، خديجه عليهاالسلام، برود، ديد؛ خديجه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و با او در شعب بود. ابوجهل با او گلاويز شد و گفت: آيا غذا مى برى؟»(21)

بيعت با على عليه السلام

شگفت آورترين صحنه زندگى حضرت خديجه (عليهاالسلام) مربوط به قبول ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و امامت اولاد اميرمؤمنان عليه السلام است با اين كه در آن وقت به قبول ولايت مكلف نبود، چون اين تكليف بعد از وفات پيامبر، وجوب مى يافت. ولى او در زمان ولادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از امامت ائمه اطهار _ كه از نسل فرزندش فاطمه هستند _ شنيده بود. لذا قدر و منزلت امير مؤمنان عليه السلام را مى دانست.

علامه مجلسى در اين باره مى نويسد: «يك روز رسول خدا همسر مهربانش را خواست. او را در كنار خود نشاند و فرمود: «اين جبرئيل است كه مى گويد، اسلام شروطى دارد: اوّل، اقرار به يگانگى خداوند. دوم، اقرار به رسالت رسولان. سوم، اقرار به معاد و عمل به اصول شريعت و احكام آن. چهارم، اطاعت اولى الامر و ائمه طاهرين از فرزندان او همراه با برائت از دشمنان آنها.»

در پى اين فرمايش پيامبر، حضرت خديجه به همه آنها اقرار كرد و يك به يك تصديق فرمود. رسول اكرم در مورد اميرمؤمنان على عليه السلام، به خصوص به خديجه (عليهاالسلام) فرمود: «هو مولاك و مولى المؤمنين و امامهم بعدى؛ على مولاى تو و مولاى مؤمنان و امام آنها پس از من است.»

رسول گرامى بعد از آن كه عهد اكيد از خديجه (عليهاالسلام) گرفت، اصول و فروع، واجبات و محرمات را به

وى آموخت. آنگاه، دست خود را بالاى دست امير مؤمنان (عليه السلام) گذاشت و خديجه عليهاالسلام دست خود را بالاى دست پيامبر گذاشت و به اين صورت بيعت كرد.

از حديث «ما كمل من النساء الا اربعة آسيه بنت مزاحم، مريم بنت عمران، خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد» هم ظاهر مى شود كه آن بانوى بزرگوار به تمام اصول و فروع دين اسلام ايمان آورد.(22)

حضرت على، داماد خديجه (عليهماالسلام)

حضرت خديجه (عليهاالسلام) 24 سال زندگى پر فراز و نشيب خود با رسول خدا را پشت سر گذاشت و پيامبر(صلى الله عليه و آله) به عنوان بشارت به وى وعده بهشت داد. بعد از وفات، خود وارد قبر او شد و برايش گريست.(23) فاطمه (عليهاالسلام) تنها بازمانده خديجه (عليهاالسلام) در اين لحظات سخت، دور پدر مى چرخيد و بهانه مادر را مى گرفت و اين بر ناراحتى پيامبر بى اندازه مى افزود تا آن كه جبرئيل نازل شد و فرمود: «اى پيامبر! به فاطمه بگو خدا براى مادرت قصرى از لؤلؤ ساخته است كه ميان آن نهر است و در آنجا رنجى نيست.»(24)

آرى خديجه (عليهاالسلام) سرانجام سه سال قبل از هجرت در ماه رمضان(25) وفات يافت، اما تقدير چنين بود كه اين بار دختر و پاره تن خديجه مأموريت همراهى على در مسير پيروى و يارى از رسول خدا را عهده دار شود. امرى كه بعدها موجب فخر و مباهات ائمه (عليهم السلام) بود و آنان به اين كه فرزند خديجه ناميده شوند، افتخار مى كردند. مانند آنچه در زيارت امام زين العابدين، از امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «السلام عليك يابن رسول الله... السلام عليك يابن على بن ابى طالب. السلام عليك يابن الحسن و الحسين. السلام عليك يابن خديجة و

فاطمة.»(26)

به ياد خديجه

اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعد از وفات حضرت خديجه (عليهاالسلام) به مناسبت از وى ياد مى كرد و نامش را گرامى مى داشت. از جمله، يك بار به دفاع پيامبر صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه اشاره كرده و اين قضيه را نقل كردند: « يك روز كه پيامبر خدا در ميان همسران خويش حضور داشت، يادى از همسرش خديجه نمود و به فراق او گريست عايشه گفت: بر پيرزن سرخ رويي از تيره بنى اسد مى گريى؟ رسول خدا فرمود: [چه كسى جاى خديجه را مى گيرد] روزى كه شما مرا تكذيب كرديد، مرا تصديق كرد. روزى كه كفر ورزيديد به من ايمان آورد و هنگامى كه شما نازا بوديد او برايم فرزند آورد.(27) عايشه گفت از آن پس همواره خودم را با بيان خوبى هاى خديجه به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى كردم.»

آخرين مال

اموال حضرت خديجه عليهاالسلام به عنوان ابزارى مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پيشرفت آن قرار گرفت. جالب اين كه آخرين بخش از دارايى خديجه توسط اميرمؤمنان در سفر هجرت به مدينه صرف شد.

پيامبر اكرم سه شبانه روز در غار ثور ماند، امير مؤمنان نيز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آنجا حضرت به على عليه السلام فرمود: «امانت هاى زيادى نزد من است، به بالاى ابطح (تپه اى در مكه) برو و صبح و شب با صداى بلند بگو: هر كس نزد محمد امانت و يا وديعه اى دارد بيايد و تحويل بگيرد. يا على! بعد از اين با هيچ حادثه اى ناگوار مواجه نخواهى شد تا اين كه نزد من برسى. امانت هاى مردم را آشكارا تحويل بده. اى على! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار

دادم و خدا را مراقب شما.

از آخرين باقى مانده اموال خديجه براى خود و فاطمه و هر كس از بنى هاشم كه قصد همراهى با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانت ها، ديگر درنگ نكن... .»

ابوعبيده (نوه عمار ياسر) مى گويد: «فرزند ابى رافع اين مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسيدم: مگر رسول خدا مال و ثروتى قابل توجه داشت كه دو شتر براى سفر خودش خريد و به امير مؤمنان هم سفارش كرد زاد و توشه ديگر مهاجران را تهيه كند؟

ابي رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هيچ مال و ثروتي براي من سودمندتر از اموال خديجه نبود. ابي رافع افزود: پدرم گفت: از آخرين موارد مصرف اموال خديجه خريد زاد و توشه براي مسلمانان مستضعف بود كه قصد داشتند به مدينه هجرت كنند.

سفر اكثر مسلمانان با اموال خديجه ممكن شد. آخرين آن ها هم قافله اي بود كه امير المؤمنين آن را سرپرستي كرد.»(28)

يك نكته

شهيد مطهري رحمه الله به نكته اي اساسي در (اموال خديجه و شمشير علي) اشاره دارد كه آگاهي از آن جهت روشن شدن ذهن مخاطبان ضروري است. زيرا وقتي گفته مي شود اسلام با مال خديجه و شمشير علي پيش رفت، چنين به نظر مي رسد كه دين اسلام با همان زر و زور پيش رفته است.

شهيد پاسخ مناسبي به اين شبهه مي دهد و مي نويسد: «اگر ديني با زور پيش برود، آن چه ديني مي تواند باشد؟ آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟ آيا علي عليه السلام يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش

رفت؟ شك[ي وجود] ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد؟ يعني خديجه پول زيادي داشت پول خديجه را به كسي دادند و گفتند بيا مسلمان شو؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزي پيدا مي كند؟ يا نه، در شرايطي كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختي و تحت فشار بودند، جناب خديجه عليهاالسلام مال و ثروت خودش را در اختيار پيامبر گذاشت، ولي نه براي اين كه پيامبر _ العياذ بالله _ به كسي رشوه بدهد و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزي را نشان نمي دهد... پس اگر مال خديجه نبود، فقر و تنگدستي شايد مسلمين را از پا در مي آورد، مال خديجه خدمت كرد، اما نه خدمت رشوه دادن... بلكه خدمت به اين معني كه مسلمانان گرسنه را نجات داد. شمشير علي بدون شك به اسلام خدمت كرد.... در شرايطي كه شمشير دشمن آمده بود، ريشه اسلام را بكند.»(29)

پي نوشت ها

1 _ تاريخ خميس، ج 1، ص 263.

2 _ رياحين الشريعه، ج 2، ص 202.

3 _ اعلام النبلا، ج 2، ص 111. اسد الغابة، ج 3، ص21.

4 _ استيعاب، ج 4، ص 1817.

5 _ درباره سال ازدواج تاريخ خميس، ج 1، ص 264. سيره حلبي، ج 1، ص 40، مشهور 40 سالگي است.

6 _ الفصول المهمه، ص 29.

7 _ كفاية الطالب، ص 206.

8 _ اميرالمؤمنين در عهد پيامبر، صادق صدر، ص 59.

9 _ فروغ ولايت، ص 17، به نقل از كشف الغمه، ج 1، ص 90.

10 _ نهج البلاغه عبده، ج 2، ص 182، خطبه قاصعه.

11 _ نهج البلاغه عبده، ج 2، ص

182.

12 _ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13، ص 208.

13 _ مستدرك حاكم، ج 3، ص 136_ ج 3 الغدير، ص 191 تا 213 را بخوانيد.

14 _ تاريخ طبري، ج 2، ص 213.

15 _ اميرالمؤمنين در عهد پيامبر، محمد صادق صدر، ترجمه دكتر سيد جمال موسوي، ص 89، نقل از سيره سيد احمد زيني بن دحلال، ص 104.

16 _ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

17 _ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13، ص 197.

18 _ تاريخ طبري، ج 2، ص 208.

19 _ مستدرك حاكم، ج 3، ص 185؛ سبط جوزي، در تذكرة الخواص، ص 170؛ استيعاب، ج 14، ص 111.

20 _ سيره ابن هشام، ج 2، ص 103، 353، 354.

21 _ همان، ج 2، ص 103.

22 _ رياحين الشريعه، ج 2، ص 209، نقل از بحارالانوار، ج 6.

23 _ اعلام النبلا، ج 2، ص 111، تاريخ طبري، ج 11، ص 593.

24 _ نهاية الارب، ج 18، ص 171.

25 _ استيعاب، ج 4، ص 1882؛ مقاتل الطالبين، ص 130.

26 _ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 596.

27 _ كشف الغمه، ج 2، ص 131؛ بحار الانوار، ج 16، ص 18.

28 _ بحار، ج 19، ص 63.

29 _ سيري در سيره نبوي، صص 248 _ 245.

3- اين گونه بود خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده: عزيزالله حسيني

ناشر: روزنامه قدس

مقدمه

دهمين روز از ماه مبارك رمضان، دهمين سال بعثت و سه سال پيش از هجرت تاريخي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خديجه كبري نخستين بانوي مسلمان تاريخ و همراه راستين آن بزرگمرد حماسه ساز اسلام، دعوت حق را لبيك گفت.

هم او بود كه در كنار ايمان وصف ناپذير همسرش به خدا

او را به پايداري در رسالتي خطير و مقاومت و مبارزه با شرك تشويق مي نمود و آينده بزرگ و عالمگير آن دعوت را به چشم معرفت و بصيرت مي ديد و دشواريها و مشكلات در راه تبليغ اين دعوت را با جان و دل مي خريد و از آن استقبال مي كرد.

خديجه اين دلباخته فضيلت و معنويت كه نخستين زن تاجر عرب و يكي از بزرگترين شخصيتهاي تجاري حجاز بود، حتي پيش از ازدواج با پيامبر نيز، شهرتي شايسته داشت؛ چنان كه نام وي نه تنها در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ اعراب و قبايل عرب و در آثار تاريخ نگاران غيراسلامي نيز، به عظمت و تجليل، ياد شده است. ايشان پيش از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيرو آيين جد بزرگوارش حضرت ابراهيم (ع) و از «حنفاء» بود و در نخستين روزي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پيامبري مبعوث شد، اسلام خود را اعلام كرد. سالها پيش از آن، يكي از بستگان وي «امين قريش» را در خانه خديجه عليها السلام ديده و به حضرت خديجه عليها السلام گفته بود: «اي خديجه، او همان پيامبر موعود است كه من نشانه هاي او را در تورات خوانده ام. بانويي از قريش با او ازدواج مي كند كه سرور بانوان

قريش است، مبادا از اين شرف محروم شوي!»

در سفرهاي تجارتي آن حضرت به شام، امور خارق العاده فراوان از آن حضرت مشاهده شده بود، كه دقيقاً به حضرت خديجه گزارش مي شد و بر تعلقات قلبي او مي افزود. پسر عمويش ورقة بن نوفل نيز او را به اين امر تشويق مي كرد و مي گفت: به خدا سوگند او همان پيامبري است كه ما در انتظار بعثتش به سر مي بريم. ورقه از كساني بود كه با بت پرستي مبارزه مي كرد و محبت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در دل خديجه استوار مي نمود. از اين رهگذر، هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در نخستين روز بعثت از غار حرا با رسالت عظيم پايين مي آمدند، سرور بانوان قريش به استقبال آن حضرت شتافت و عرض كرد: اين چه نوري است كه در پيشاني شما مي بينم؟ فرمودند: اين نور نبوت است. آنگاه اركان اسلام را براي وي بيان نمود، و خديجه عليها السلام عرضه داشت: «من ايمان آوردم، پيامبري ات را باور كردم، آيين اسلام را پسنديدم و تسليم شدم.”

خديجه در كار تجارت خود نيز

بر اساس همان خصوصيات و خصلتهاي برجسته انساني اش، گام برمي داشت. هرگز به تجارت به عنوان ابزاري براي كسب درآمدهاي سرشار، به هر طريق، نمي نگريست و در پي سودجويي بي رويه نبود. از اين رو، همواره مي كوشيد تجارتي عاري از درآمدهاي ناصحيح انجام دهد، و آن را از عوايدي كه از راه هايي نامشروع به دست مي آيد، مصون دارد. همين خصوصيات انساني، و رفتار معقول و منطقي

ايشان اعتماد گروه ها و طبقات مختلف مردم را به سوي او جلب نمود. در همان زمان كه خديجه به عنوان زن نخست عرصه تجارت، نام و شهرت يافته بود، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز دوران جواني خود را طي مي كرد و مردم نيز ايشان را به خاطر پاكي، راستي، درستي فوق العاده و امانتداري بي مانندش مي ستودند. آوازه اين درستي و امانت كه در مكه توام با اداي احترام به «امين»، گسترده شده بود، خديجه را نيز به سوي اين جوان درستكار و امانتدار، جلب و جذب كرد و اندكي بعد وي را به عنوان قافله سالار كاروان تجارتي، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاي خود برگزيد. توفيقات غير منتظره پيامبر در تجارت كه خديجه پيش از آن هرگز نظيرش را نديده بود، توجه و اعتماد و اطمينان خردمندترين زن حجاز را بيش از پيش به درستي و امانتداري محمدامين، جلب كرد. آنچه بدين سان خديجه در وجود اين جوان پاك و پاك سرشت يافته بود، چنان باعث دگرگوني فكر، انديشه و ديدگاهش شد، كه يكسره در مسير زندگي و طرز تفكر خود، تجديدنظر كرد. عظمت روح و تعالي فكر و والايي روش زندگي محمد صلي الله عليه و آله و سلم براي او چنان جاذبه اي داشت كه به يكباره استقلال طلبي خاص خود را كنار گذاشت، و تصميم گرفت از آن پس زندگي خود را با زندگي اين يگانه تاريخ پيوند زند. جاذبه صداقت و راستي و پاكي محمدامين چنان بود كه حتي بر غرور خديجه نيز، فايق آمد، به گونه اي كه

خود داوطلبانه قدم پيش گذاشت، و به آن جوان بي مانند پيشنهاد ازدواج داد و اندكي بعد پيوند مبارك خديجه عليها السلام با بزرگمرد تاريخ اسلام شكل گرفت.

از اين زوج پاك و آسماني چهار فرزند متولد شدند

پسري به نام قاسم كه طاهر و طيب لقب داشت، و كنيه «ابوالقاسم» براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، از نام همين فرزند عزيز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادي و شيرخوارگي را مدتي طي كرد، اما اندكي بعد بنا بر تقدير الهي از دنيا چشم پوشيد و به سراي باقي شتافت. غير از اين فرزند پسر، خديجه داراي سه دختر به نامهاي زينب، ام كلثوم و فاطمه عليها السلام شد. آري شخصيت والايي همچون خديجه است كه در دامان پاكش، پاكدامن ترين و پاكيزه گوهرترين بانوي جهان هستي، يعني حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، پرورانده مي شود. آن خورشيد تاباني كه بنا بر اراده و مشيت الهي، از ميان تمام فرزندان پيامبر، براي پدر بزرگوارش باقي مي ماند، تا براي مادري انوار الهي و سادات جهان انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه معصومين (ع) را پرورش دهد كه خود، مشعل داران ارشاد و هدايت جهانيان باشند.

ايشان تنها بانوي شايسته اي است كه خداوند او را ظرف انوار درخشان امامت قرار داد و پيامبر نور و رحمت، در تبيين شايستگي هايش به دخت گرامي اش فرمود: دخترم !اين مادرت خديجه بود كه خداوند او را ظرف نور امامت قرار داد. ايشان همواره به اين فضيلت بزرگ ام الفضايل، اشاره كرده و مي فرمود: خداوند از او براي من فرزند روزي كرد و از ديگران محروم نمود.

از ويژگيهاي بارز حضرت خديجه عليها السلام

بهره مندي ايشان از هوش و تدبيري سرشار بود؛ چنانكه در عصري كه سايه جهل همه جا را فرا گرفته بود و زنان از بيشتر مزاياي زندگي محروم بودند، خديجه عليها

السلام داراي كمال، عقل و شخصيت ادبي در سطح بالايي بود؛ چنانكه اشعار سرشار از ظرافت ادبي و معنوي او در شأن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه حدود پانزده سال پيش از بعثت سروده شده، شاهد گويايي بر اين مطلب است.

خديجه عليها السلام با حسن تدبير تمامي مشكلات و مشقتهاي دعوت اسلامي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آنها مواجه بودند، براي آن حضرت قابل تحمل مي كرد. در روزهاي مشقت بار محاصره اقتصادي، ثروت فراوان حضرت خديجه در شكستن حصر اقتصادي بسيار مؤثر بود. در اين دوران، تبسم شادي آفرين آن بانوي نمونه، در زدودن آثار شكننده آن همه غم و اندوه سهم فراوان داشت. اگر چه همواره خداوند منان با عنايتهاي بي كران خود پشتيبان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، ولي چهره شاداب و نگاه هاي پرنشاط خديجه، او را براي روزگار سختي كه در پيش رو داشت، مصمم تر مي نمود.

هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

با ده هزار سرباز جنگي وارد مكه معظمه گرديد و آن فتح با شكوه را از آنِ خود نمود، اشراف مكه دسته دسته به محضر آن حضرت مي شتافتند و با اصرار تقاضا مي كردند كه در منزل آنان فرود آيد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با پيشنهاد آنان موافقت نكرد و در كنار مرقد مطهر حضرت خديجه عليها السلام خيمه زد و ايام اقامت خويش را در مكه معظمه، در كنار محبوب از دست رفته خويش سپري نمود و بدين سان 25 سال تمام نيز خديجه ستاره پرفروغ دودمان رسالت بود. پس

از پايان محاصره اقتصادي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يارانش در شعب ابي طالب، چندي نگذشت كه ابوطالب و خديجه هر دو با فاصله چند روز در بستر بيماري افتادند. طبق پاره اي از روايات، ابوطالب (ع) دو ماه پس از آزادي از محاصره از دنيا رفت و پس از سه و به روايتي ديگر 35 روز، در دهم رمضان سال دهم هجرت، خديجه عليها السلام نيز دار فاني را وداع گفت. با رحلت دو يار با وفا و پشتيبان خستگي ناپذير محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، حضرت آن سال را عامُ الحُزن يا سال غم واندوه ناميد. پس از آن، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همواره مي فرمود: تا هنگامي كه ابوطالب و خديجه زنده بودند، هرگز غم و اندوهي بر من مستولي نشد. خاطرات تلخ و شيرين ايام زندگي مشترك خديجه هرگز از حافظه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم محو نشد. او هرگز از خانه بيرون نمي رفت، جز اينكه از خديجه ياد مي كرد و مي فرمود: آري خديجه اين گونه بود و خداوند نسل مرا از او قرار داد. ايشان همچنين مي فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصيب نفرموده است. او روزي كه من به كمك نياز داشتم، به ياري ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزي به من ايمان آورد كه جهانيان نسبت به من كفر مي ورزيدند، و روزي مرا تصديق كرد كه جهانيان تكذيبم مي كردند، خداوند از او به من اولاد عنايت كرد.”

خديجه

در حساس ترين شرايط زندگي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم -چه آن زمان كه وجود مباركش در آستانه نزول وحي قرار داشت و همه چيز دگرگون شده بود، و چه آن زمان كه وحي الهي بر قلب پاكش نازل مي شد و جهاني را به لرزه درمي آورد- همواره رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به خوبي درك مي كرد. او را به طور صحيح شناخت و به واقعيتهاي والاي وجودش پي برد. رسالت او را به روشني فهميد و آن را با تمام جانش پذيرفت و با تمامي توان خود در راه تثبيت و گسترش آن ايستادگي كرد. «ابن اسحاق» يكي از سيره نويسان اوليه و معروف اسلام، در اين خصوص مي گويد: مقام معنوي و اخلاقي و حرمت بي مانند خديجه به جايي رسيد كه مورد عنايت خاص الهي قرار گرفت. چنان كه روزي جبرئيل به هنگام نزول وحي گفت: «اي پيامبر، سلام پروردگار يكتا را به خديجه برسان.” پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز به خديجه گفت: «اي خديجه، اينك جبرئيل درود پروردگار را به تو ابلاغ مي كند.” آنگاه خديجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئيل...”

امامان معصوم (ع) نيز در موارد متعدد به وجود اين بانوي گرانقدر، مباهات و افتخار كرده اند ؛چنانكه امام حسين (ع) روز عاشورا، در ضمن خطبه اي كه خود را به دشمن معرفي مي كرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه جده من خديجه (ع) دختر

خويلد است». يا امام سجاد (ع) در مجلس يزيد در دمشق، در فرازي از سخنراني اش، خود را چنين معرفي مي كند: «من پسر خديجه بانوي بزرگ اسلام هستم». امام صادق (ع) نيز مي فرمايد: وقتي خديجه عليها السلام وفات كرد، فاطمه (ع) به رسول خدا پناه برد. به دور پيامبر مي چرخيد و مي گفت: «پدر جان، مادر من كجاست؟» جبرئيل نازل شد و عرضه داشت: «اي رسول خدا، پروردگارت امر فرمود به فاطمه سلام برسان و بگو مادرش در خانه اي است از ياقوت و زبرجد كه اتاقهايش از طلا و ستونهايش از ياقوت قرمز ساخته شده و با آسيه و مريم همنشين است».

منابع :

1- تذكرةالخواص، ج 2

2- عمدة ابن بطريق

3- منبر الاسلام و توفيق الاعلم.

4- سيره ابن هشام، ج1

4- بانوي نمونه تاريخ

مشخصات كتاب

نويسنده: عليرضا قاسمي (سراج)

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

فضيلت خديجه (سلام الله عليها) درگفتار بزرگان

در روايات اسلامي كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، و نيز در كلام بزرگان و انديشمندان، در شأن و مقام ارجمند ام المومنين حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است.

به گفته صاحب مستدرك سفينةالبحار، «فضائل حضرت خديجه (سلام الله عليها) كه در ابواب مختلف روايات آمده، بيش از آن است كه (قابل) شمارش باشد».(1) حاصل توجه به اين روايات پي بردن به راز عظمت او، و شناخت شايستگيهاي او است.

از رسول اكرم (صلي الله عليه واله) نقل است كه :

«خير نسائها خديجة و خير نسائها مريم ابنة عمران» «بهترين زنان دنيا خديجه (سلام الله عليها) و مريم دختر عمران هستند»(2) «خيرنساء العالمين مريم بنت عمران، و آسيه بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد(صلي الله عليه واله)» بهترين زنان جهانيان عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه (سلام الله عليها) دختر حضرت محمد(صلي الله عليه و اله)(3) ابن عباس ميگويد: روزي رسول خدا (صلي الله عليه واله) چهار خط كشيد. آنگاه پرسيد: آيا ميدانيد اين خطها چيست؟ گفتيم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:

«خير نساء الجنة مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد، و آسية بنت مزاحم امراة فرعون:

بهترين زنان بهشت، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه واله) و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون است»(4) پيامبر (صلي الله عليه و اله) به عايشه كه در حال برتري جويي به فاطمه (عليها السلام) بود فرمود:

«او ما علمت ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران و عليا و الحسن و الحسين

و حمزه و جعفرا و فاطمة و خديجة علي العالمين.

آيا نميداني كه خداوند، آدم، نوح، آلابراهيم، آلعمران، علي (عليه والسلام)، حسن (عليه السلام)، حسين (عليه السلام)، حمزه، جعفر، فاطمه (عليها السلام) و خديجه (عليها السلام) را بر جهانيان برگزيد».(5) پيامبر (صلي الله عليه واله ) فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي رسول خدا! اين خديجه (عليها السلام) است،

هرگاه نزد تو آمد

براو از سوي پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:

«و بشرها ببيت في الجنة من قصب لاصخب و لانصب؛ «و او را به خانهاي از يك قطعه (زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست مژده بده»(6) «اربع نسوة سيدات سادات عالمهن مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمة؛ چهار زن سرور زنان جهان خود ميباشند كه عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه و اله)، و بهترين آنها در جهان فاطمه (عليها السلام) است» (7) «حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد (صلي الله عليه واله) و آسية بنت مزاحم.

درميان بانوان دو جهان، در فضيلت و كمال كافي است: مريم، خديجه، فاطمه و آسيه (عليهن السلام)»(8) پيامبر اكرم (صلي الله عليه واله) در تفسير (آيه 22 مطففين) «عينا يشرب بها المقربون، همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مينوشند.» فرمود:

«المقربون السابقون؛ رسول الله، و علي بن ابيطالب و الائمة، فاطمة و خديجة»(9) روزي پيامبر (صلي الله عليه واله) به علي (عليه السلام) فرمود: «تو همسري مانند فاطمه (سلام الله عليها)

داري كه من چنان همسري ندارم، تو مادر زني مثل خديجه (سلام الله عليها) داري كه من چنين مادرزني ندارم.»(10) روايت شده است ؛ روزي جبرئيل به حضور پيامبر (صلي الله عليه واله) آمد و جوياي خديجه شد، پيامبر (صلي الله عليه واله) او را نيافت، جبرئيل گفت: «وقتي كه او آمد، به او خبر برده كه پروردگارش به او سلام ميرساند.»(11) پيامبر اكرم (صلي الله عليه واله) در چهل شبانه روز اعتزال از خديجه (عليها السلام) توسط عمار ياسر به خديجه چنين پيام داد: «ان الله عز وجل ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مرارا؛ همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مكرر به فرشتگان بزرگش افتخار ميكند»(12) روزي رسول خدا (صلي الله عليه واله) در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسين (عليه السلام) مطالبي فرمود، از جمله چنين گفت: «ايها الناس الا اخبركم بخير الناس جدا و جده؛ اي مردم! آيا شما را خبر ندهم به بهترين انسانها ازجهت جد و جده؟» حاضران عرض كردند: «آري، خبر بده!» فرمود:

«الحسن و الحسين، جدهما رسولالله و جدتهما خديجة بنت خويلد؛ آنها حسن و حسين (ع) هستند كه جدشان رسول خدا محمد (صلي الله عليه واله) است و جده آنها خديجه (عليها السلام) دختر خويلد ميباشد»(13) در آن هنگام كه پيامبر (صلي الله عليه واله) در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا(سلام الله عليها) بسيار پريشان و گريان بود، پيامبر (صلي الله عليه واله) حضرت زهرا را به وجود پربركت مولاعلي دلداري داد، و در فرازي ضمن ياد از خديجه (عليها السلام) فرمود: «دل خوش دار كه: ان عليا

اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامة، هو و خديجة امك؛ همانا علي (عليه السلام) نخستين شخص از اين امت است كه به ذات پاك خدا و رسولش ايمان آورد، او و خديجه (سلام الله عليها) مادر تو اولين افرادي هستند كه به اسلام پيوستند.»(14) پيامبر اكرم بعد از وفات خديجه كبري (عليها السلام) همواره از خاطرات شيرين و ايثار آن بانوي گرامي به نيكي ياد ميكرد و هرگاه به ياد او ميافتاد، اشك فراق بر ديدگانش جاري ميشد از جمله:

روزي پيامبر (صلي الله عليه واله) در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخني از حضرت خديجه (سلام الله عليها) به ميان آمد، پيامبر (صلي الله عليه واله) آن چنان آشفته و پراحساس شد كه قطرههاي اشك ازچشمانش سرازير گشت.

عايشه به آن حضرت گفت: «چرا گريه ميكني؟ آيا براي يك پيرزن گندمگون از فرزندان اسد، بايد گريه كرد؟» پيامبر در پاسخ به او فرمود: «صَدَقَتني اذ كَذّبتُم، و آمنَت بي اذكَفَرتُم، و وَلَدَت لي اذ عَقَمتُم؛ او هنگاميكه شما مرا تكذيب ميكرديد، تصديق كرد و هنگاميكه كافر بوديد، او به من ايمان آورد؛ و براي من فرزنداني آورد در حالي كه شما نازا هستيد.»(15) نيز روايت شده:

روزي پيرزني نزد رسول اكرم (صلي الله عليه واله) آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتي آن پيرزن رفت، عايشه علت آن همه مهرباني به پيرزن را از

پيامبر (صلي الله عليه واله) پرسيد، او در جواب فرمود:

«انهاكانت تاتينا في زمن خديجة، و ان حسن العهد من الايمان؛ اين پيرزن در عصر زندگي خديجه(عليها السلام)، به خانه ما ميآمد و از كمكها و الطاف سرشار خديجه(عليها السلام) برخوردار

بود، همانا نيك نگهداري عهد و سابقه، از ايمان است.»(16) و مطابق روايت ديگر عايشه گفت: «هرگاه پيامبر (صلي الله عليه واله) گوسفندي ذبح ميكرد، ميفرمود: از گوشتش براي دوستان خديجه (عليها السلام) بفرستيد، يك روز در اين باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود:

«اني لاحب حبيبها: من دوست خديجه (عليها السلام) را دوست دارم.»(17) ياد خديجه در خواستگاري حضرت زهرا در جريان مراسم خواستگاري مولا علي (عليه السلام) از حضرت زهرا پس از آن كهام سلمه به همراه امايمن كنيز آزاد شده و برخي ديگر از همسران پيامبر نزد وي رفتند تا او را در جريان درخواست امام علي (عليه السلام) براي همسري با فاطمه الزهرا (سلام الله عليها) قرار بدهند، در بخشي از گفتار خود به حضرت خديجه اشاره نمودند و آرزو كردند اي كاش آن مادر يگانه در اين مراسم حضور مييافت و ميتوانست در مراسم ازدواج جگرگوشهاش حاضر باشد.

تا سخن به نام خديجه رسيد ناگهان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و اله) به صداي بلند شروع به گريستن نمود؛ سپس فرمودند: «خديجة و أين مثل خديجة صدقتني حين كذبني الناس، و وازرتني علي دين الله و اعانتني عليه بمالها، ان الله عزوجل امر في ان أبشر خديجة ببيت في الجنة من قصب لا صخب فيه و لانصب؛ خديجه! كجاست همانند خديجه؟ در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب ميكردند، او مرا تصديق كرد، و او براي دين خدا با من همكاري و همياري نمود، و با ثروت خود مرا براي پيشبرد دين كمك كرد، خداوند متعال به من فرمان داده است كه خديجه (سلام الله عليهاا) را به داشتن خانهاي از

يك گوهر در بهشت كه رنج و ناآرامي در آن نيست مژده بدهم.» خديجه در احاديث معراج نبي ابوسعيد خدري ميگويد: رسول خدا (صلي الله عليه واله) فرمود: وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «آيا حاجتي داري؟» جبرئيل گفت: «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه(ع) برساني» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه(ع) ابلاغ كرد، خديجه گفت: «ان الله هو السلام، و منه السلام، و اليه السلام، و علي جبرئيل السلام؛ همانا ذات پاك خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.»(18) گفتار انبياي الهي، ائمه و اصحاب صدر اسلام ابنسعد مورخ عرب از قول

آدم (عليه السلام) چنين ميگويد:

«آدم در بهشت به حوا گفت يكي از مزايايي كه خدا نصيب رسولالله كرد اين بود كه جفتي چون خديجه نصيب او نمود و خديجه پيوسته براي انجام رسانيدن مشيت خداوند به محمد كمك ميكرد در صورتي كه حوا سبب گرديد كه من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمايم.»(19) امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا در ضمن خطبهاي كه خود را به دشمن معرفي ميكرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه جده من خديجه(ع) دختر خويلد است؟»(20) و نيز خطاب به دشمن فرمود: «آيا ميدانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه (ع) هستم؟»(21) امام سجاد (عليه السلام) در مجلس شاهانه يزيد در دمشق در خطبه معروف خود، اين

چنين خود را معرفي ميكند: «انا بن خديجة الكبري؛ من پسر خديجه بانوي بزرگ اسلام هستم.»(22) حضرت زينب (سلام الله عليها) در كربلا در روز يازدهم محرم سال 61 ه_. ق هنگامي كه كنار پيكرهاي پاره پاره شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي (ع) از خديجه ياد كرد و فرمود: «بابي خديجة الكبري: پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.»(23) زيدبن علي (عليه السلام) كه انقلاب و شورش عظيمي بر ضد حكومت طاغوتي هشامبن عبدالملك نمود و سرانجام به شهادت رسيد، در سخني در برابر دشمن، چنين احتجاج ميكند:

«و نحن احق بالمودة، ابونا رسولالله وجدتنا خديجة...؛ و ما سزاوارتر به مودت و دوستي هستيم، چرا كه پدر ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وجده ما خديجه (ع) است.»(24) عبدالله ابنزبير با آن كه با خاندان رسالت دشمني كرد در گفتگويي باابنعباس، به خديجه(ع) به عنوان عمهاش افتخار نموده و ميگويد:

«الست تعلم ان عمتي خديجة سيدة نساء العالمين؛ آيا نميداني كه عمهام خديجه (ع) سرور بانوان جهان است؟»(25) «در عصر امامت امام حسن (عليه السلام) پس از آنكه معاويه بر اوضاع مسلط شد، به كوفه آمد و چند روز در كوفه ماند، و از مردم براي خود بيعت گرفت، پس از پايان كار بر بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس اميرمومنان علي (عليه السلام) جسارت كرد و ناسزا گفت، با اين كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در مجلس حاضر بودند، حسين (ع) برخاست

تا پاسخ معاويه را بدهد، امام حسن (ع) دست او راگرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود: «اي آنكه علي (ع) را به بدي ياد كردي؟ منم حسن و پدرم علي (ع) است، و تويي معاويه و پدرت ضحر ميباشد، مادر من فاطمه عليها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا (صلي الله عليه واله) است جد تو حرب است، «و جد تيخديجة و جدتك فتيله...؛ جده من خديجه (بانوي بزرگ اسلام) ولي جده تو فتيله (زن زشتكار جاهليت) است. خداوند لعنت كند از ما آنكس كه نامش پليد و حسب و نسبتش پست و سابقهاش بد، و داراي كفر و نفاق است.»(26) در حديث موثقي از حضرت زهرا (سلام الله عليها) منقول است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود ميگرديد و ميگفت: «اي پدر! مادر من كجاست؟ پس جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت تو را امر ميكند كه فاطمه را سلام برساني و بگويي كه مادر تو در خانهاي است ازني كه كعب آنها از طلا است و به جاي پي، عمودها از ياقوت سرخ ميباشد و خانة او در ميان خانه آسيه و مريم دختر عمران است؛ چون حضرت رسول (صلي الله عليه واله) پيغام حق تعالي را به فاطمه (سلام الله عليها) رسانيد. فاطمه (سلام الله عليها) گفت: خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتيها و به سوي او برميگردد تحيتها»(27) خديجه (عليها السلام) در ادعيه، زيارتنامه ها، و واژگان مقدس كتاب مقدس تورات حضرت خديجه عليها السلام را به نهر آبي تشبيه نموده است كه

آب آن، آب حيات است، و در دوطرف كنار آن آب، درخت حيات وجود دارد، آن درخت داراي دوازده نوع ميوه است، و برگهاي آن درخت، موجب شفاي امتها است.(28) در يكي از زيارتنامه هاي رسول خدا (صلي الله عليه واله) چنين آمده است:

«السلام علي ازواجك الطاهرات الخيرات، امهات المومنين، خصوصا الصديقة الطاهرة، الزكية الراضيه المرضية، خديجة الكبري ام المومنين؛ سلام بر همسران پاك و نيك تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوي راستين و پاك و پاكيزه، خشنود و پسنديده، خديجه بانوي بزرگ، مادر مومنان.»(29) در يكي از زيارتنامههاي ديگر از خديجه (ع) چنين تعبير شده: «السلام علي خديجة سيدة نساء العالمين؛ سلام بر خديجه (ع) سرور زنان جهانيان.»(30) حضرت خديجه (ع) ارتباط عميق و بسيار بالايي با درگاه خداوند داشت، از اين رو داراي قوت قلب محكم واستوار بود. آن بانوي بزرگوار اسلام براي خود داراي حرز (كلمات پرمحتواي پناهندگي به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار ميساخت.

سيدبن طاووس در كتاب مهجالدعوات دو حرز را نقل كرده كه اين چنين است:

1_ «بسم الله الرحمن الرحيم، يا حي يا قيوم، برحمتك استغيث فاغثني ، ولا تهلكن الي نفسي طرفة عين ابدا، و اصلح ليشائب كله؛ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خداي زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم، به من پناه بده، و مرا هرگز به اندازه يك چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگي مرا سامان بخش.» 2_ «بسمالله الرحمن الرحيم، يا الله يا حافظ يا حفيظ يا رقيب؛ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خدا، اي نگهبان، اي نگهدارنده و اي مراقب و پاسدار.» خديجه در كلام انديشمندان و بزرگان معاصر دانشمند

عرب (سنيه قراعد): تاريخ در مقابل عظمت امالمومنين خديجه(ع) سر فرود ميآورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته ميايستد، نميداند نام اين بانو را در كدام شناسنامه بزرگان ثبت نمايد.»(39) سليمان كتاني، نويسنده عرب: خديجه ثروتش را به محمد بخشيد. ولي اين احساس را نداشت كه ميبخشد، بلكه اين احساس را داشت كه از او هدايت را كه بر همه گنجهاي سراسر جهان برتري دارد، كسب مينمايد، او احساس ميكرد محبت و دوستي را به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم اهدا ميكند، ولي در عوض همه ابعاد سعادت را از او كسب ميكند.»(32) عالم بزرگ شيخ حرعاملي متوفي به (1140 ه_.ق) صاحب كتاب وسايل الشيعه شعري در وصف او سورده است.

زوجتة خديجه و فضلها ابان عند قولها و فعلها بنت خويلد الفتي المكرم الماجد المويد المعظم لها من الجنة بيت من قصب لاصخب فيه ولالها نصب و هذه مورة لفظ الخبر عنالنبي المصطفي المطهر «همسر پيامبر خديجه كه فضل و برتري او از گفتار و رفتارش آشكار است، دختر خويلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تاييد شده و بلند مقام براي خديجه و در بهشت خانهاي از يك قطعه گوهر بلورين آماده شده است كه در ناآرامي و رنج نيست.

اين موضوع عين سخن پيامبر برگزيده پاك خدا است كه خديجه در بهشت داراي چنين خانهاي ميباشد».

بنت الشاملي نويسنده عرب: آيا ديگري غير از خديجه را ميشناسيد كه با عشقي آتشين، و مهر و ايماني استوار بيآن كه اندك ترديدي به دل راه دهد يا ذرهاي از باورش به بزرگداشت هميشگي خدا و پيغمبر بكاهد، دعوت دين را از غار حرا پذيرا

شود».(33)

پي نوشت :

1_ خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، صفحه 186، اشتهاردي، محمدمهدي

2_ صحيح بخاري، ج 4، ص 164.

3_ الاستيعاب، ج 2، ص 720.

4_ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

5_ خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.

6_ اسدالغابه، ج 5، ص 438.

7_ ذخائر العقبي، ص 44.

8_ كشف الغمه، ج 2، ص 71.

9_ مجمع البيان، ج 10، ص 320.

10_ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار ص 190.

11_ همان، ج 16، ص 8.

12_ كشفالغمه، ج 2، ص 72.

13_ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، ص 198.

14_ بحار، ج 22، ص 502.

15_ همان، ج 16، ص 8.

16_ خديجه اسطوره ايثار و مقاومت، ص 207.

17_ رياحين الشريعه، ج 2، ص 206.

18_ كشفالغمه، ج 2، ص 133.

19_ محمد پيغمبري كه از او بايد شناخت، كنستان ويرژيل گئورگيو، ترجمه ذبيحالله منصوري، ص 50.

20_ بحار، ج 44، ص 318.

21_ همان، ج 45، ص 6.

22_ همان، ج 44، ص 174.

23_ همان، ج 45، ص 59.

24_ خديجه، اسطوره ايثار و مقاومت، ص 200.

25_ شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 9، ص 325.

26_ خديجه (ع) اسطوره مقاومت و ايثار، ص 201.

27_ حيوهالقلوب، علامه محمدباقر مجلسي، ج 3، ص 218.

28_ كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحنا، باب 22.

29_ بحار ج 100، ص 189.

30_ همان، ج 102، ص 272.

31_ نساء محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، ص 38.

32_ خديجه (ع)، علي محمد دخيل، ص 32.

33_ حياةالائمه، هاشم معروف الحسني، ص 67.

5- بر كرانه فضائل خديجه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده: علي امامي

ناشر : ماهنامه قرآني نسيم وحي

موضوع : حضرت

خديجه عليها السلام - مقالات

مقدمه

درسال دهم بعثت بانوي بزرگ اسلام حضرت خديجه كبري سلام الله عليها بعد از 25 سال همراهي و فداكاري در راه پيامبر صلي الله عليه و آله با كوله باري از رنج ها، فداكاري ها و ايثارها، در سن 65 سالگي، چشم از جهان فرو بست و همسرش محمد صلي الله عليه و آله را در فراق جانسوزي تنها گذاشت. اين حادثه دردناك درست سه روز بعد از وفات ابوطالب، حامي دلسوز و فداكار پيامبر اتفاق افتاد و آن چنان حضرت ختمي مرتبت را متأثر و محزون ساخت كه آن سال را «عام الحزن» و سال غصه و غم نام گذاري نمود و در ميان اندوه فراوان خديجه را در محلي به نام «حجون» به خاك سپرد. آن چه در پيش رو داريد نگاهي گذرا، به فضائل خديجه كبري، بانوي فداكار و صبور اسلام، به مناسبت دهم ماه رمضان، سال روز وفات ايشان است.

1- ايمان محكم و پايدار

همان بصيرت ژرف خديجه كه باعث انتخاب محمد صلي الله عليه و آله براي همسري آينده او شد، عامل ايمان و اسلام او نيز گشت و باعث شد كه لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد. علي عليه السلام بر ايمان و اسلام خديجه اين گونه صحه گذاشت كه «لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله و خديجة الاسلام غير رسول الله و خديجة و انا ثالثهم. اري نور الوحي و اشم ريخ النبوة*خانه اي واحد در آن روز اسلام جمع نشد غير از رسول خدا صلي الله عليه و آله و خديجه و من كه سومين آنان بودم. نور وحي و رسالت را مي ديدم

و بوي نبوت را استشمام مي كردم».(1)

2- از برترين بانو دو سرا

برترين زنان جهان هستي را چهار زن تشكيل مي دهند، چنان كه ابن اثير از انس بن مالك از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نقل كرده كه فرمودند: «خير نساءالعالمين مريم، آسية، خديجة و فاطمة* برترين زنان عالم مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليها السلام هستند».(2)

3-مادر حضرت زهرا عليهاالسلام

طبق نص قرآن كريم همسران پيامبر مادران روحاني مؤمنان و «ام المومنين» هستند: «و ازواجه امهاتهم * همسران او(پيامبر)مادران مومنين هستند».(3)و خديجه از برترين مصداق هاي آيه بشمار مي رود و اين سعادت در بين همه زنان حضرت، نصيب خديجه گشت كه يازده امام از نسل او از طريق فاطمه الزهرا عليهاالسلام پديد آيد. راستي چنين مقامي نياز به لياقت دارد. از بين همه فرزندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله فاطمه زهرا عليهاالسلام از مقام ممتازي برخوردار است؛ چرا كه هم داراي عصمت است(4)و هم امامت و وصايت از طريق نسل او استمرار يافت.

4- سخاوت و انفاق بي بديل

ثروت خديجه در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت اين بانوي كاردان و عاقله به قدري زياد بود كه مال داران درجه يك قريش چون «ابوجهل» و «عقبة بن ابي معيط» در نزد او ناچيز به شمار مي رفتند. مورخان بخشي از ثروت خديجه را بدين ترتيب شمرده اند:

الف: هزاران شتر كه اموال تجارتي او را حمل مي كرردند .ب: چهارصد غلام و كنيز كه خدمات ارجاعي او را انجام مي دادند.(5)

پس از ازدواج با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، خديجه تمامي اين ثروت را در اختيار رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داد و عرض كرد: «البيت بيتك و انا امتك*خانه(من)خانه تو و من هم كنيز تو هستم».(6)

پيامبر اكرم نيز از اين اموال براي پيش برد اسلام و اهداف آن نهايت استفاده را برد. به همين جهت خود آن حضرت فرمود: «هيچ ثروتي، هرگز مانند ثروت خديجه به من سود نرساند».(7)

5-صبر و بردباري بي مانند

فردي مانند خديجه كه در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا بايد نازپروده و كم تحمل باشد. اما خديجه با برخورداري از نعمت ها بعد از ازدواج و ايمان به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خود را براي تحمل همه سختي ها آماده كرد، تحمل فشارهاي مختلف مشركان مكه، سرزنش هاي بستگان، محاصره اقتصادي در شعب ابي طالب و... به خصوص محاصره اقتصادي سخت او را اذيت و آزار داد و با كهولت سن (63-65 سالگي)تحمل و بردباري نهايي را به عرصه نمايش گذاشت. بنت الشاطي در اين زمينه مي گويد: «خديجه در سني نبود كه تحمل آن همه رنج برايش آسان باشد و از

كساني نبود كه در جريان زندگي با تنگي معيشت خو گرفته باشد، اما در عين حال و با وجود كهولت سن، سختي هايي را كه در اثر محاصره در شعب وارد مي شد تا سر حد مرگ تحمل كرد».(8)

6-ياد حضرت خديجه عليهاالسلام

رسول خدا صلي الله عليه و آله با اين كه بعدها با زناني چند ازدواج كرد ولي هرگز خديجه را از ياد نبرد. عايشه مي گويد» هر وقت پيغمبر خدا ياد خديجه مي افتاد، ملول و گرفته مي شد و براي او امرزش مي طلبيد. روزي من رشك ورزيدم و گفتم: يا رسول الله، خداوند به جاي آن پيرزن، زني جوان و زيبا به تو داد. پيغمبر ناگهان بر آشفت و خشمگينانه فرمود: خدا شاهد است خديجه زني بود كه چون همه از من رو مي گردانيدند، او به من روي كرد و چون همه ازمن مي گريختند به من محبت و مهرباني مي كرد و چون همه دعوت مرا تكذيب مي كردند، به من ايمان مي آورد و مرا تصديق مي كرد. در مشكلات زندگي مرا ياري مي داد.(9)

نكته آخر مسئله اي كه ممكن است بارها مورد بحث قرار گرفته باشد و آن اين كه آيا حضرت خديجه قبل از پيامبر اسلام ازدواج كرده بود؟ در جواب بايد گفت: اگرچه اين مطلب كه پيامبر صلي الله عليه و آله سومين همسر خديجه بود و پيامبر جز عايشه با دوشيزه اي ديگر ازدواج نكرد نزد عامه و خاصه معروف است ولي مورد تأييد همگان نمي باشد. جمعي از مورخان و بزرگان نظر مخالف دارند براي مثال "ابوالقاسم كوفي"، "احمد بلاذري"، "علم الهدي" (سيد مرتضي )در كتاب

"شافي" و "شيخ طوسي" در تلخيص شافي" آشكارا مي گويند كه خديجه عليهاالسلام هنگام ازدواج با پيامبر، دوشيزه بوده است. اين معنا را علامه مجلسي نيز تاييد كرده است. او مي نويسد: "صاحب كتاب انوار والبدء" گفته است كه زينب و رقيه كه مشهور است دختران خديجه عليهاالسلام از شوهران قبلي اش بوده اند، در واقع دختران خواهران خديجه عليه السلام بودند.(10) برخي از معاصران نيز چنين گفته اند و براي اثبات نظر خود كتاب هايي نوشته اند.(11)

پي نوشت ها

1- تاريخ طبري ج 2 ص 208 و شرح نهج البلاغه

ابن ابي الحديد ج 13 ص 197

2- خصال صدوق، باب خصال اربعه

3- احزاب/5

4- احزاب /32

5- بحارالانوار ج 17 ص 309

6- همان

7- همان ج 19 ص 63

8- خديجه كبري نمونه زن مجاهد مسلمان

9- بحارالانوار ج43 ص 131

10- تنقيح المقال ج 3 ص 77

11- ر.ك : بنات النبي صلي الله عليه و آله ام ربائبه نوشته علامه سيد جعفر سيد جعفر مرتضي ص 88

منبع:ماهنامه قرآني نسيم وحي

6- پاسخ به يك شبهه

مشخصات كتاب

نويسنده:سيده زهرا برقعي

ناشر : نشريه اشارات

مقدمه

شهيد مطهري به نكته اي اساسي درباره اموال حضرت خديجه (عليها السلام) و شمشير علي (عليه السلام) اشاره دارد؛ زيرا وقتي گفته مي شود اسلام با مال خديجه(عليها السلام) و شمشير علي (عليه السلام) پيش رفت، بعضي شبهه اي مطرح مي كنند و مي گويند: يعني اسلام با زر و زور پيش رفته است؟ و شهيد مطهري پاسخ مي دهد: «اگر ديني با زور پيش برود، آن چه ديني مي تواند باشد؟ آيا قرآن در يك جا دارد كه اسلام با زر و زور پيش رفت؟ آيا علي(عليه السلام) در يك جا گفت كه اسلام با زر و زور پيش رفت؟ شكي وجود ندارد كه مال خديجه(عليها السلام) به درد مسلمين خورد، اما آيا مال خديجه، صرف دعوت اسلام شد؛ يعني خديجه پول زيادي داشت، پول خديجه را به كسي دادند و گفتند بيا مسلمان شو؟ آيا يك جا، انسان در تاريخ، چنين چيزي پيدا مي كند؟ يا نه، در شرايطي كه مسلمين و پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در نهايت درجه سختي و تحت فشار بودند، جناب خديجه(عليها السلام)مال و اموال خودش را در اختيار پيامبر گذاشت، ولي نه براي اينكه پيامبر-العياذبالله- به كسي رشوه بدهد و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزي را نشان نمي دهد... پس اگر مال خديجه(عليها السلام) نبود، فقر و تنگ دستي شايد مسلمين را از پا در مي آورد. مال خديجه(عليها السلام) خدمت كرد، اما نه خدمت رشوه دادن، بلكه خدمت به اين معنا كه مسلمانان گرسنه را نجات داد. شمشير علي (عليه السلام) بدون شك به اسلام خدمت

كرد... در شرايطي كه شمشير دشمن آمده بود، ريشه اسلام را بكند».(1)

خديجه (سلام عليها) اولين بانوي مسلمان

خديجه(سلام عليها)، اولين بانويي است كه اسلام آورده است. در همان زمان كه پيامبر از آزار و اذيت مشركان رنج مي برد، خديجه (سلام عليها) تنها كسي بود كه از بار اندوه و غم هاي او مي كاست و ياور هميشگي پيامبر نام گرفت. تبسم خديجه(سلام عليها)، دردهاي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) را سبك مي كرد و به او آرامش مي داد. وقتي حضرت خديجه(سلام عليها) به عنوان اولين زن مسلمان به پيامبر ايمان آورد، پيامبر براي ادامه دعوت رسالتش، راسخ تر شد. او آينده اي درخشان و باشكوه براي سير رسالت همسرش ترسيم كرد.

در دوراني كه زنان جاهليت، به انواع هرزگي هاي آن زمان آلوده بودند، خديجه (سلام عليها)حتي پيش از ازدواج با پيامبر هم به نام «طاهره» ملقب بود؛ يعني كسي كه از هر گونه آلودگي و هرزگي به دور است. ابن عباس مي گويد: «پيامبر خدا، بر روي زمين چهار خط كشيد و پرسيد: آيا مي دانيد اين چيست؟ گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند؛ ما نمي دانيم. پيامبر خدا فرمود: بهترين زنان اهل بهشت، چهار نفرند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد، مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم».

پي نوشت

1-نك:سيري در سيره نبوي، صص 245 - 248.

منبع:نشريه اشارات،شماره 124

7- پيامك هاي حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:پيامك هاي حضرت خديجه عليها السلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

پيامك 1

من كيستم يگانه اميد محمدم

ناموس وحي و همسر والاي احمدم

ام الائمه مادر ام الائمه ام

يعني خديجه دختر پاك خويلدم

روح بزرگ خواجه اسراست در تنم

گلخان_ه ي بهشت رسول است دامنم

پيامك 2

اي آنكه بر احمد وفاداري خديجه

اسلام را كردي علمداري خديجه

تو هست و بودت وقف عشق مصطفي شد

دين را خريدي و خريدارت خدا شد

شعب ابيطالب گواه همتت بود

پيامك 3

پاكي ، زلالي ، مثل دريايي ، خديجه

تاج سر زنهاي دنيايي خديجه

تو همسر محبوب من بودي و هستي

همخانه ام در عرش اعلايي خديجه

من بارها با ديدن تو جان گرفتم

از بسكه آرام و شكيبايي خديجه

تو هستي خود را برايم خرج كردي

در آسمان عشق يكتايي خديجه

شايسته تر از تو زني بين عرب نيست

تو مادر ام ابيهايي خديجه

يك بار ديگر باز كن آغوش خود را

در بر بگير اين دختر خاموش خود را

پيامك 4

مادر مظلومه ي من ميون بستر رمق نداري

با اين همه غصه و غم چرا بابامو تنها مي ذاري

كنار بسترت ببين نشسته ام پريشون

شاهد جون دادنتم با ديده هاي گريون

پيامك 5

امشب دل تنگ مرا اشكم روايت مي كند

امشب خديجه با تو اي اسماء وصيت مي كند

اي آشنايم ، بشنو نوايم

پيامك 6

آن مادري كه منشأ عصمت ز جوي اوست

آن بانويي كه بوي رسالت ز سوي اوست

گويي: ز شأن خديجه به من بگو

گويم: جهان ذره و جنت ز خوي اوست

پيامك 7

آسمون بي تو به اشكش شعر بارون مي خونه

بعد تو ستاره اي تو آسمون نمي مونه

تو ديار بي كسي ها سر خاك قبر تو

بابا اسمتو با يه حال پريشون مي خونه

بيشتر روزا توي خونه ، تشنه يه گوشه

زانواشو مي گيره تو بغلش غريبونه

پيامك 8

امشب پدر مي ديد كوثر گريه مي كرد

زهرا به روي قبر مادر گريه مي كرد

خاك مزار مادرش را مي گرفت و

با دست خود مي ريخت بر سر گريه مي كرد

پيامك 9

اي دامنت دانشگه زهرا خديجه

اي همدم تنهايي طاها خديجه

نوشيده آب از چشمه ي چشم تو كوثر

اي باغبان شاخه ي طوبي خديجه

پيامك 10

مادر دل بابام مي گيره، تو بي كسي اسيره

ميون بستر غم جون نداري

براي پر كشيدن بي قراري

پيامك 11

مادر، تو كه داري مي ري به سفر

يه نيگا كن به حال پدر

بي تو خونمون غرق ماتمه، مادر

از غم تو هر چي بگم كمه، مادر

پيامك 12

اي ز صد هاجرت درود و سلام

كرده مريم به محضر تو قيام

همسر مصطفي درود درود

مادر فاطمه سلام سلام

پيامك 13

اي داده به عصمت شرف و نام خديجه

اي بسته به طوفت فلك احرام خديجه

اي همسر پيغمبر اسلام خديجه

اي عصمت حق فاطمه را مام خديجه

اي ختم رسل را ز شرف نور دو ديده

قبل از شب بعثت به پيمبر گرويده

پيامك 14

مادر مرو كه فاطمه ات زار و مضطر است

هجر تو قاتل من غمديده دختر است

غصه مخور به حال پدر چونكه بعد تو

زهراي كوچك توبرايش چو مادر است

در سرزمين شعب ابي طالب از محن

اكنون ز اوج داغ و عزاي تو محشر است

پيامك 15

آخر اي پرستوي شكسته پر

حالا كه ميري سفر منم ببر

بي تو تنها و غريب ميشه بابا

بي تو آتيش مي گيره دلاي ما

اي همه دلخوشيم ، از غمت مي كشيم

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

8- حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : محسن محمدزاده

ناشر : پژوهشكده باقرالعلوم (ع)

موضوع مقاله : تاريخ اسلام

ولادت

در دامن طبيعت پاك حجاز و در زير آسمان پرستاره مكه، در قلب شبه جزيره عربستان در خانواده اي فرهنگ ساز و بيگانه با آداب و رسوم خرافي روزگار، دختري چشم به جهان گشود كه در زندگي تاريخ سازانه اش نشان داد كه كه ريشه اي به زلالي آب زمزم و فطرتي به زلالي آبشارهاي بلند و دور از دسترس داشت. پس از ولادت او، خاندانش، برخلاف رسم سپاه زمانه (زنده به گور كردن دختران)، ولادت او را گرامي داشتند و پدر و مادرش «خويلد» و «فاطمه» در همان مراسم ساده و روح بخش، نام او را «خديجه» به مفهوم گسسته و بيگانه از زشتي­ ها و ناپسندي ها برگزيدند. حضرت خديجه عليها السلام پانزده سال قبل از ولادت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم (55 سال قبل از بعثت)، در شبه جزيره ي عربستان (حجاز) چشم به جهان گشود.[1]

آن حضرت، دختر خويلد بن عبدالعزي بن قصي بن كلاب بود، كه جناب قصي، جد چهارم پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. بنابراين حضرت خديجه نيز با چند واسطه دختر عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند و از جهت ريشه خانداني با يكديگر متحد مي شوند. لذا سلسله نسب حضرت خديجه به حضرت اسماعيل و ابراهيم خليل ا... كه جد 28 و 29 رسول الله است، مي رسد.[2]

القاب آن حضرت

از برجسته ترين لقب هاي دختر فرزانه حجاز، واژه «طاهره» يا پاك منش است؛ چرا كه آن حضرت با آنكه در ميان ناز و نعمت و اعتبار خانوادگي زندگي مي كرد، اما اين امكانات

هرگز نتوانست آن جوان پاك منش را دستخوش غفلت و يا مستي كند. او با آنكه قبل از آشنايي با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مديريت يك سازمان بزرگ اقتصادي را بر عهده داشت و ده ها مرد در تشكيلات او بودند، مگر به قدر ضرورت با آنان برخورد نمي كرد و دامان عفاف را حفظ مي كرد. در شب نشيني هاي گناه آلود اشراف شركت نكرده و خود را آلوده نمي ساخت و به هيچ وجه روش منحط جامعه را نمي پذيرفت و ذره ­اي به رسوم رايج دل نمي داد. هرگاه زني يا دختري به دنبال كمال و معنويت بود، به سراي او مي شتافت و از وي درس مي آموخت. يكي از دانشمندان اهل سنت در مورد حضرت خديجه مي نويسد:

«و كانت تدعي في الجاهلية بالطاهرة لشدة عفافها»

«خديجه عليها السلام در روزگار تيره و تار جاهليت به خاطر پروا و معنويت بسيارش، پاك روش و پاك منشي يا طاهره خوانده مي شد».[3]

از القاب ديگر آن حضرت "سيدة النساء القريش"(سرور زنان قريش)؛ "مباركه"(بانوي پر بركت)؛ سرور زنان عالم؛ "صديقه"(بانوي راستي و درستي)؛ زكيه (پاك و بالنده از نظر جسم، روح و انديشه)، راضيه (خشنود از تدبير و تقدير حكيمانه ي خدا)، مرضيه (انسان شايسته اي كه خدا از او خشنود است)، كبري[4] (بانوي ارجمند و بلند پايه) و هم چنين "ام اليتامي" و "ام المؤمنين" را مي توان نام برد.

ازدواج حضرت خديجه عليها السلام

در تاريخ مشهور است كه حضرت خديجه، قبل از ازدواج با پيامبر، دو بار ازدواج نمودند، كه دو شوهر قبلي ايشان به نامهاي "ابوهاله بن زراه تميمي" و "عتيق بن عائذ مخزومي" هر دو فوت نمودند و

فرزندان او قاسم، عبدالله، زينب، ام كلثوم، فاطمه و رقيه مي باشند.[5]

نكته: علامه مجلسي در جلد ششم بحارالانوار، در باب زنان و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آورده است كه:

احمد بلاذري و ابوالقاسم كوفي در كتاب خود و سيد مرتضي در كتاب شافي و ابوجعفر در تلخيص، روايت كرده اند كه: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با خديجه ازدواج نمود، در حالي كه او دوشيزه بود و اين امر را تأكيد مي كند، آنچه در كتاب «انوار البديع» آمده است. (در اين كتاب گفته شده رقيه و زينب دختران هاله، خواهر خديجه هستند) صحيح است.[6]

همچنين در كتاب «استغاثه» آمده كه براي حضرت خديجه، فرزندي جز فاطمه عليها السلام نمي باشد و بقيه، دختران هاله و خواهر خديجه اند كه به خاطر گمنامي "هاله" و اعتبار و علو درجه حضرت خديجه به او نسبت داده شده اند.[7]

قدرت مديريتي و سازماندهي

با توجه به شرايط آن روزگار، كه زن را از تمام احتياجات محروم و دختران را زنده به گور مي كردند و با توجه به موقعيت و فعاليت اقتصادي خديجه عليها السلام مي توان او را خردمندترين و كارآمدترين زن روزگار خود ناميد. يكي از نويسندگان عرب در مورد او مي نويسد:

«خديجه اين بانوي آگاه و پاك سرشت و اين انسان شيفته معنويت كه حق گرايي، فضيلت طلبي و نوانديشي و عشق به كمال از ويژگي هاي او بود. از همان روزگار جواني و پيش از آشنايي با پيامبر، يكي از دختران نامدار و بافضيلت حجاز و عرب به شمار مي آمد. در جهان عرب نخستين، زن توانمندي است كه در تجارت و مديريت درخشيد

و در اين راه شخصيت منطقه اي و شهرت جهاني به هم زد. به گونه اي كه نام بلند او در تاريخ عرب و در آثار و نوشته هاي تاريخ نگاران پيش از اسلام نيز باشكوه و عظمت و به عنوان يك قهرمان بزرگ ملي آمده است».[8]

نخستين زن مسلمان

ابن اسحاق گفته است، خديجه نخستين كسي بود كه به خدا و رسولش ايمان آورد و آنچه را كه رسول خدا آورده بود، تصديق نمود. پس پروردگار به جهت ايمان وي، از رسولش بار اندوه را سبك كرد. هنگامي كه پيامبر از اعماق دل با خديجه صحبت مي كرد، خديجه از اندوه او مي كاست و او را تصديق مي كرد و كار مردم را بر او آسان مي شمرد.[9]

وفات خديجه عليها السلام

خديجه در سن شصت و پنج سالگي، سه سال پيش از هجرت در ماه رمضان وفات كرد و هنگامي كه جان مي داد، رسول خد بر او وارد شد و فرمود:

«مرا آنچه مي بينم ناگوارست و شايد خدا در ناگواري، خيري بسيار قرار دهد»

و چون خديجه وفات كرد، فاطمه مي گريست و به رسول خدا مي گفت: مادرم كجاست؟ پس جبرئيل بر او فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو كه خداي متعال براي مادرت در بهشت خانه اي از درٌ و گوهر بنا كرده است كه رنج و داد و بيدادي در آن نيست. و او در كنار آسيه و مريم است.

آري خديجه، همان بانوي پاك دامن و مهرباني بود كه اميرالمؤمنين علي (ع) در وصف او اين چنين مي سرايد:

«هان اي دو چشم من، باران اشك از آسمان ديدگانم فرو باريد، خدا اين گريه و اين باران اشك را در سوگ دو يار خدا، كار اسلام و قرآن و دو پشتيبان بي همانند پيامبر آزادي و عدالت بر شما مبارك سازد...

پيشتازترين زن در راه آزادي بود و با پيامبر نماز گذارد و به نيايش نشست، باران اشك فرو باريد. بر همان بانوي خود ساخته و

پاك روش و پاك منشي كه خدا خيمه و سراي او را پاك و پاكيزه ساخته است».[10]

پاورقي

[1] . مطهربن طاهر مقدسي، البدء والتاريخ، بيروت، دارالجنان، ج 5، ص 10.

[2] .الاصفهاني، ابي الفرج؛ مقاتل الطالبين، قم، موسسه دارالكتاب، چاپ دوم، ص29.

[3] . كرمي فريدني؛ علي، جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز؛حضرت خديجه، انتشارات دليل ما، ج اول، ص 14.

[4] .جمعي از نويسندگان، القاب الرسول وعترته، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، ص 29.

[5] .جمعي از نويسندگان، تاريخ الائمه، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، ص 15 – 20.

[6] . علي محمد علي دفيل، خديجه عليها السلام ترجمه دكتر فيروز حريرچي، تهران، سپهر،1362، ص 11.

[7] .علي بن احمد كوفي، الاستغاثه، قم، مجمع احياء الثقافه، ج1، ص 70 –64.

[8] .محمدبن سليمان كوفي، مناقب اميرالمؤمنين، قم، مجمع احياء الثقافه الاسلاميه، ج2، ص 422.

[9] .محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينه، قم، انتشارات دارالكتاب، ج3، ص 843.

[10] .شيخ طوسي، الامالي، قم، انتشارات دار الثقافه، 1414قمري.ص 175.

9- حضرت خديجه عليها السلام در تاريخ

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر: www.aviny.com

1- خديجه صلوات الله عليها گام به گام با رسول الله صلوات الله عليها

در كلامي از نخستين امام , علي بن ابي طالب صلوات الله عليه در تبين جايگاه و رابطه ي ويژه حضرت , با رسول الله صلوات الله عليه , چنين مي خوانيم :

…و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيري و لم يجمع بيت واحد يومئذفي الإسلام غير رسول الله (صلى الله عليه و آله) و خديجة و أنا ثالثهما أرى نورالوحي و الرسالة و أشم ريح النبوة. و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه (صلى الله عليه و آله) فقلت يا رسولالله ما هذه الرنة فقال هذا الشيطان قد أيس من عبادته إنك تسمع ما أسمع و ترى ماأرى إلا أنك لست بنبي و لكنك لوزير و إنك لعلى خير.

( مكاتيب الرسول ج1 صفحه 407 , با اختلافاتي در نهج البلاغه خطبه 192 معروف به قاصعه )

... هر سال كه در حرا خلوت مي گزيد , من ايشام را مي ديدم و جزمن و خديجه , كسي ايشان رانمي ديد و در آن روز كه هيچ مسلماني نبود , جز رسول الله صلي الله عليه و آله و خديجه سلام الله عليه ها , مسلماني نبود كه من سومين آنان بودم.

نور وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم و در زماني كه وحي بر ايشان صلي الله عليه و آله , عرضه مي شد , ناله هاي شيطان رامي شنيديم ...

2- خواستگاري

مطلب دوم : خواستگاري تقاضاي ازدواج از جانب خديجه (عليها السّلام) مطرح مي شود زيرا انديشه بيش از بيست سال بر اين انتخاب تامل نموده است .تا ان زمان حاضر به زندگي مشترك

با هيچ مردي از مكه نبودند وبه خواستگاراني چون ابوسفيان عقبه بن ابي معيط و... وقعي ننهادند.

اكنون زمان شايسته براي صحيحترين انتخاب فرارسيده و با عرفاني كه به امين مكه دارد بايسته است كه خود بر سنتهاي جاهلي عربستان خط بطلان كشد و سكوت مدبرانه وفهيمانه را بشكند و اينچنين بگويد :به دليل قرابت شما به خودم وارجمندي و والامقامي و امين وشريف بودن شما درقبيله و داشتن بايسته ترين رفتارها و درستي كلام براي ازدواج با شما اماده ام !پس ازاگاهي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از پيشنهاد خديجه (عليها السّلام) با عمو ها به گفتگو مي پردازند و ايشان براي خواستگاري به منزل خديجه (عليها السّلام) مي روند و از حضرت خديجه (عليها السّلام) خواستگاري ميكنند.(سيره ابن اسحاق /130 ونيز طبقات ج 6/11)

وازجانب خديجه (عليها السّلام) نيز عمويش عمروبن اسد پاسخ گومي باشد .(طبقات ابن سعد ج 1/88)

3- خديجه در زمان ازدواج با پيامبر

مطلب اول:ابن اسحاق در معرفي خديجه (عليها السّلام) مي نويسد:...خديجه در ان زمان (پيشنهاد ازدواج با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) )درميان زنان قريش از بهترين اجداد برخوردار بود.شريف ترين و پولدار ترين زن قريشي بود به گو نه اي كه هر كس توان خواستگاري داشت بر ازدواج با ايشان حريص بود. (سيره ابن اسحاق ص129)

ويا معرفي در توصيف خديجه چنين ميگويد:خديجه دختر خويلد بن اسد ....زني دور انديش ونيرومند و پرطاقت در برابر سختيها وشريف وصاحب كرامت و خيرو از نظر اجداد در ميان زنان قريش نخبه وبرگزيده و در مولايي و بزرگي بزرگترين انان و...بگونه اي كه انساني در خويش توان خواستگاري مي ديد حريص بر

ازدواج با ايشان بود.وي را خواستگاري مي كردند و برايش هزينه ها مي كردند.(اما ناكام بر مي گشتند) طبقات ابن سعد ج1/88

ابن عباس مي گو يد:خديجه در زمان ازدواج با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و...بيست و هشت ساله بود و مهريه اش دوازده وقيه! (طبقات ابن سعد ج6/12)

10- حضرت خديجه عليها السلام كه بود؟

مشخصات كتاب

مولف : جمعي ازنويسندگان

ناشر : كتابخانه ظهور

مقدمه

خديجه اولين همسر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و اولين زني كه اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا كه از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار مي رفت. پدرش خويلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائدة بن اصم بن....) كه سلسله آنها از "لوي" با پيغمبر اكرم و ساير هاشميان، مشترك مي شود. خديجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصي بن كلاب" مي رسد. او از خانواده هاي اصيل و اشراف مكه است. تولد او نيز در مكه و چندين سال قبل از «عام الفيل» بوده است. حضرت خديجه قبل از ازدواج با رسول خدا، 2 بار شوهر كرده بود كه هر دو از دنيا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهالة بن ....تميمي" ) فرزندي داشت كه نامش "هند" بود كه از همين جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده اي از علماي بزرگ معتقدند كه خديجه قبلا ازدواجي نكرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.

بانوي ثروتمند حجاز و تجارتش

در آن زمان كه مردم مكه، از راه تجارت امرار معاش مي كردند خديجه نيز از آنجا كه از ثروتمندان مكه و كارهاي تجارتي مي كرد و چندين شتر در دست كارگزاران او بود كه در اطراف كشورهايي مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتي آوازه درستي و امانتداري و خوش خلقي رسول خدا را شنيد و لقب "محمد امين" را از او ديد، در پي مذاكراتي كه با ابوطالب، عموي پيغمير كرد "محمدامين " را در كاروان تجارتي خود، در امور مربوط

به دادوستدهايش انتخاب كرد و از آن پس پيامبر گرامي اسلام در دوران جواني در سفرهاي تجارتي براي حضرت خديجه سود فراواني بدست آورد. در سفري كه پيغمبر براي تجارت به شام رفت، حضرت خديجه غلام خود "ميسره" را همراه او كرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهي و مراقبت نمايد. درشهر بصري در نزديكي شام به راهبي به نام "نسطورا" برخورد كردند كه او به غلام، از آينده پيغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفي سود بسياري عايد آنها شد كه تا آن موقع، در هيچ سفري به اين اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، ميسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را كه از عظمت و معنويت محمد بود، براي خديجه تعريف كرد و از همين جا بود كه او را مشتاق همسري با "محمد امين" نمود.

ازدواج خديجه با رسول خدا

با وجودي كه مردان ثروتمندي از قريش چون "ابوجهل بن هشام" و "عقبة بن ابي معيط" از او خواستگاري كرده بودند ولي خديجه كه شيفته درستكاري و امانتداري و مكارم اخلاقي و جهات معنوي او شده بود، خود، پيشنهاد ازدواج داد و برخلاف سنت هاي ازدواج در ميان اعراب جاهلي آن زمان، مال و ثروت زيادي از دارائيش را به محمد، هديه كرد. محمدامين نيز اين پيشنهاد را پذيرفت و مراسم عقد آنها با حضور عموهاي پيامبر و بستگان خديجه كه از هه مشهورتر پسرعموي او "ورقة بن نوفل" بود انجام و خطبه عقد توسط "ابوطالب" كه بزرگ بني هاشم و عمو و كفيل پيامبر بود، اجرا شد. مهريه آن حضرت بنا به نقل برخي تاريخ 20 شتر و

بنا به نقل بعضي 12 اوقيه و نيم كه پانصد درهم مي شود، بود. بر سر اين جريان زنان مكه رابطه شان را با خديجه قطع و او را تنها گذاشتند. حضرت رسول در آن موقع 25 سال و خديجه بنا به اقوال مختلف بين 40 تا 28 سالگي بوده اند. براي اطلاع كامل به كتب مربوطه مراجعه شود. او اولين همسر رسول خدا بود و تا وقتي كه حيات داشت هيچ زن ديگري اختيار نكرد و ثمره اين ازدواج، دو پسر بنام قاسم و عبدالله كه هر دو قبل از بعثت پيامبر از دنيا رفتند و 4 دختر بنام زينب، ام كلثوم، رقيه و فاطمه زهرا سلام اله عليها بود. فاطمه زهرا، بعد از بعثت به دنيا آمد.

شمه اي از فضايل حضرت خديجه

اولين زني كه در نزد پيامبر از احترام و محبوبيت خاصي برخوردار بود.

1- حديث مشهوري ميان اهل شيعه و اهل سنت است كه پيغمبر فرمود: از مردان گروه زيادي به كمال رسيدند ولي از ميان زنان فقط چهار زن كه عبارتند از: آسيه دختر مزاحم (زن فرعون)، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

2- و نيز فرمود: بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد ص، آسيه دختر مزاحم.

3- در تفسير عياشي از امام باقر عليه السلام، از رسول خدا روايت است كه فرمود: درشب معراج چون بازگشتم، از جبرئيل پرسيدم آيا حاجتي داري؟ جبرئيل گفت: خديجه را از طرف خداوند و از جانب من سلام برسان.

4- او يك همسر فداكار و ايثارگر، بهترين ياور براي رسول خدا و

در تمام مشكلات و سختي هاي پي در پي و تبعيدها و محاصره هاي پيامبر، قوي ترين پشتييان و همراه او بود. اموال خود را در راه اهداف الهي همسرش و گسترش و تقويت اسلام، بخشش كرد و با ثروت بسيارش در راه تثبيت و پيشرفت اسلام، بسيار موثر بود.

5- او زني با كمال و با شخصيت و با فضيلت بود و از همين رو از زنان ديگر ممتاز و پيامبر خدا او را بسيار دوست مي داشت.

برخي وقايع دوران زندگي حضرت خديجه با رسول گرامي اسلام

1- تجديد بناي خانه كعبه و حكميت رسول خدا كه در 35 سالگي رسول اكرم اتقاف افتاد (مراجعه به كتب مربوطه)

2- مبارزه با بت پرستي و اختلاف بين بت پرستان، توسط مردان و سران جامعه آن روز

3- بعثت رسول اكرم و پيغمبري آن حضرت

4- جنگ هاي پيغمبر

وفات؛ مدفن

حضرت خديجه مدت 25 سال در خانه پيامبر اسلام زندگي كرد و وي در سال دهم بعثت در دهم ماه رمضان و به مدت كوتاهي بعد از وفات "ابوطالب" عمو و سرپرست پيغمبر از دنيا رفت. آن سال را "عام الاحزان" سال اندوها گفته اند. مرقد او در «حجون مكه» در قبرستان ابوطالب كنار قبر عبدالمطلب، ابوطالب و عبدمناف مي باشد.

پيغمبر بعد از حضرت خديجه

پيامبر سالها بعد از مرگ او به خوبي از تنها يار وفادار خود ياد مي كرد. بارها بياد او گريه مي كرد. به نقل از عايشه كه هر وقت پيامبر گوسفندي را ذبح مي كرد، مي فرمود: گوشت هاي آن را براي دوستان خديجه بفرستيد و عايشه بر او رشك مي برد و مي گفت كه پيامبر زياد از او ياد مي كرد. در روايت مشهور ديگري است كه چون براي پيغمبر هديه اي مي آوردند گااهي مي فرمود: براي فلان بانوئي ببريد كه از دوستان خديجه بوده است. رسول خدا درباره خديجه مي فرمايد: خداوند بهتر از او را به من نداده است. او به من ايمان آورد در هنگامي كه مردم كفر داشتند، تصديق نبوت من كرد، زماني كه ديگران مرا تكذيب كردند و اموال خود را در اختيار من گذاشت در وقتي كه ديگران محروم كردند و خداوند متعال از او فرزنداني به من عطا كرد و در روز فتح مكه، پيغمر مسير حركت را به گونه اي تنظيم كرد كه از كنار مزار خديجه سلام الله عليها عبور نمود.

منابع

1- فروغ ابديت (جعفر سبحاني)

2- دائرة المعارف تشيع

3- زندگاني پيامبر اكرم (رسول جعفريان)

11- حضرت خديجه عليها السلام مادر ام ابيها

مشخصات كتاب

مولف : جمعي از نويسندگان

ناشر : التوحيد

مقدمه

خديجه اين بانوى آگاه و پاك سرشت، و اين دلباخته ى فضيلت و معنويت، كه اعتقاد به حق و حقيقت و تمايل به فضايل و كمالات، از خصايص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نيز يكى از مشهورترين زنان حجاز و عرب به شمار مى رفت. وى كه نخستين زن تاجر عرب و يكى از بزرگترين شخصيت هاى تجارى حجاز بود، حتى پيش از ازدواج با پيامبر نيز، از شهرتى شايسته برخوردار بود. چنان كه نام وى نه تنها در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته هاى مورخين غيراسلامى نيز، به عظمت و تجليل، ياد شده است. خديجه در كار تجارت خود نيز، بر اساس همان خصوصيات و خصلت هاى برجسته ى انسانيش، گام برمى داشت. هرگز تجارت را به عنوان وسيله اى براى كسب درآمدهاى سرشار، به هر طريق و به هر شكل كه باشد، نگاه نمى كرد. هرگز در پى سودجويى و منفعت طلبى هاى شخصى و بى رويه نبود. از اين رو همواره سعى داشت كه تجارت خود را به دور از آلودگى ها، و عارى از درآمدهاى ناصحيح، انجام دهد، و از عوايدى كه از راه هايى چون احتكار و كم فروشى و گران فروشى و رباخوارى و نظاير آن به دست مى آيد، مصون دارد. بر اين اساس خديجه هرگز تجارت خود را، به اين گناهان نابخشودنى آلوده نكرد، و داد و ستدهايش را جز از راه هاى مشروع و اصولى انجام نداد. همين خصوصيات انسانى، و روش و رفتار معقول و منطقى باعث شده بود كه اطمينان و اعتماد گروه ها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پيشرفت

و ترقى از راه هاى مشروع و افزايش درآمدهاى حلال، براى او هموار گردد. تا جايى كه درباره ى موفقيت هاى تجارى او، و ثروت سرشارى كه از اين راه فرادست آورده بود، در تواريخ و متون مختلف نوشته اند: «هزاران شتر در دست خدمه و كاركنان خديجه بود كه در اطراف كشورهايى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال كالاهاى تجارى بودند.» (1) با اين كه حضرت رسول، پس از وفات خديجه با برخى از زنان ديگر مانند عايشه، صفيه، ام سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى كه همسران ديگرى در خانه داشت، باز از خديجه به شايستگى ياد مى كرد، نام او را با احترام مى برد و همواره خاطره ى او را گرامى و عزيز مى داشت چنان كه درباره اش مى فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصيب نفرموده است. او روزى كه من نياز به كمك داشتم، به يارى ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ايمان آورد كه جهانيان نسبت به من كفر مى ورزيدند، و روزى مرا تصديق كرد كه جهانيان تكذيبم مى كردند، خداوند از او به من اولاد عنايت كرد.»

ازدواج با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

در آن زمانى كه خديجه به عنوان زن نخست عرصه ى تجارت، نام و شهرت يافته بود، پيامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مى كرد. در آن سال ها مردم پيامبر اسلام را به خاطر پاكى و راستى و درستى فوق العاده و امانتدارى بى مانندى كه از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامين» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با

اين صفت گويا و رسا، كه نشان دهنده ى يكى از خصلت هاى ويژه ى آن حضرت بود، بر زبان مى آورند. اين آوازه ى درستى و امانت كه در مكه توام با اداى احترام به امين، گستره شده بود، خديجه را نيز به سوى اين جوان درستكار و امانت دار، جلب و جذب كرد به طورى كه در پى ملاقاتى كه در حضور ابوطالب با محمدامين انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار كاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزيد بدين سان پيامبر عاليقدر اسلام در دوران جوانى، چندين بار با كاروان خديجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و انديشه ى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مكه بازگشت. همين توفيق غير منتظره در امر تجارت كه خديجه پيش از آن هرگز نظيرش را نديده بود، توجه و اعتماد و اطمينان خردمندترين زن حجاز را بيش از پيش به درستى و امانتدارى محمدامين، جلب كرد. آنچه بدين سان خديجه در وجود اين جوان پاك و پاك سرشت، يافته بود، چنان باعث دگرگونى فكر و انديشه و ديدگاهش شد، كه يكسره در مسير زندگى و طرز تفكر خود، تجديدنظر كرد. وى پيش از آن دو بار ازدواج كرده، و هر دو همسرش - «عتيق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از كف دادن دومين شوهرش، نسبت به زندگى، ديدگاه خاصى پيدا كرده و بر آن شده بود كه از آن پس همه ى عمر را تنها و مستقل، زندگى كند و اختيار زندگى و

ثروتش را به دست هيچ كس و با هيچ عنوانى نسپارد. شايد اين تصميم از آن جا ناشى شده بود كه او با آن روحيه خاص و انديشه ى والا و درون پاك و صفات برجسته اش، هيچ فردى را شايسته ى همسرى خود نمى دانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسيده بود كه ترجيح مى داد در بازمانده ى سال هاى عمرش، به هيچ فردى وابسته و به هيچ كس متكى نباشد. اما خصوصيات بى مانند محمدصلي الله عليه و آلهاين انديشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فكر و والايى روش زندگى محمدصلي الله عليه و آلهبراى او چنان جاذبه اى داشت كه يك باره از تصميم پيشين خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را كنار گذاشت، و تصميم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد يگانه اى پيوند زند و در هم بياميزد. جاذبه ى صداقت و راستى و پاكى محمدامين چنان بود كه حتى بر غرور خديجه نيز، فائق آمد. به طورى كه خود داوطلبانه قدم پيش گذاشت، و به آن جوان والا و بى مانند پيشنهاد ازدواج داد. يك روز محمدصلي الله عليه و آله را به ملاقات خود طلبيد و در اين ديدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در انديشه داشت، سخن گفت: «اى محمد من تو را مردى شريف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاكى و راستى يافتم، كه خود را پاك و مطهر نگاه داشتى و كمترين غبارى از ناچيزترين آلودگي ها نيز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امين و راستگويى، از راست گفتن به هيچ

قيمتى باك ندارى، و اصالت هاى انسانى خود را در برابر هيچ چيز از دست فرو نمى نهى. اين خصوصيات انسانى و خصلت هاى برجسته و شايسته ات، مرا چنان جلب و جذب كرده است كه اكنون ميل دارم پيشنهاد همسرى و هم آشيانى با تو را مطرح كنم. اگر با پيشنهاد من توافق دارى من آماده ام تا هر وقت كه مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوريم.» (2) آرى بدين سان خديجه على رغم رسوم و سنت هايى كه در سرزمين حجاز آن روز رايج بود، شايد نخستين زنى بود كه به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به ميدان مى گذاشت تا از شوهر آينده اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى يك زن در برابر فضائل و ملكات والاى انسانى، هيچ گونه شگفتى ندارد. چه شده بود، چه پيش آمده بود، كه يك باره يك زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف كه در ميان رسوم و سنت هاى دست و پا گير اشرافى زندگى كرده بود، ناگهان همه ى آن قيدها و بندها را مى گسست، و همه ى سنت ها را زير پا مى نهاد، و بدين سان سرفراز و بالنده پيش مى آمد تا در برابر چشمان حيرت زده ى اين و آن دست به كارى زند كه پيش از آن، شايد هيچ زنى از خانواده هاى معمولى نيز، بدان دست نيازيده بودند؟ راز و رمز اين ماجرا تنها در يك نكته نهفته بود: در اين كه زنى با شخصيت برجسته و اعتبار بى مانندش، زنى كه بسيارى از زنان و حتى بسيارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى دادند، اكنون در برابر فضايل برجسته و ملكات والاى انسانى كه پرتو آن در

وجود محمدامين نور مى افشاند، خود را خاضع و فروتن مى ديد. و اين هيچ جاى شگفتى ندارد. آرى، اين خديجه بود كه در برابر شخصيت متعالى و فضايل برجسته و خصوصيات و ارزش هاى والاى انسانى و خصلت هاى ملكوتى محمدصلي الله عليه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود كه ديگر براى هيچ كدام از آن آداب و رسوم و سنت هاى اشرافى ارزشى قائل نبود. اين بانوى برجسته و با شخصيت، همان زنى بود كه بر زنان و مردان بسيار، فرمان مى راند، همان زنى بود كه چون كاروان هاى تجارى پربارش در جاده هاى عربستان و سرزمين هاى دور و نزديك آن به راه مى افتاد، چشم ها را خيره مى كرد و آرزو و اشتياق هم سخنى با او را، در دل ها شعله ور مى ساخت. همان زنى بود كه پيش از آن بارها و بارها، ديده شده بود كه اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوايف، با ثروت هاى هنگفت و شهرت و موقعيت فراوانى كه داشتند، به خواستگاريش مى آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى پذيرفت، و شايد اساساً آنها را شايسته و لايق خواستگارى خويش نمى ديد. اما اكنون همين زن برجسته و احترام انگيز، همين زنى كه در تمامى سرزمين حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتياق فراوان و با علاقه و عاطفه اى وصف ناشدنى، خود قدم به ميان نهاده بود، و در طرح پيشنهاد ازدواج، با محمدصلي الله عليه و آله پيش قدمى و پيش گامى مى كرد. چنين بود كه مقدمات ازدواج محمدصلي الله عليه و آله و خديجه، صورت پذيرفت و گفتگو درباره ى اين مزاوجت فرخنده، به مرحله ى تصميم و تدارك رسيد. خديجه در اين ازدواج، نه تنها آداب و

رسوم خواستگارى را ديگرگونه ساخت، بلكه همه ى سنت هاى دست و پاگير ازدواج را كه آن زمان در ميان اعراب جاهلى رواج داشت، زير پا نهاد. حتى در مورد مهريه نيز دست به كارى زد كه پيش از آن، كسى نظيرش را نديده بود. با آن كه خواستگاران قبلى ثروت هاى كلان و نقدينه هاى گران، در اختيار داشتند و مهريه هاى سنگين و خيره كننده عرضه مى داشتند، باز خديجه در مورد محمدصلي الله عليه و آلهرفتارى ديگر در پيش گرفت. بدين معنى كه مهريه را نيز به جاى آن كه از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دينارى را كه به عنوان مهريه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلي الله عليه و آله هديه داد. خديجه با اين برنامه ى درخشان اخلاقى، و با اين رفتار خيره كننده كه در عين عظمت و شخصيت و سرافرازى، حكايت از فروتنى و تواضعى با شكوه داشت، نشان داد كه به راستى برجستگى و امتياز اصلى و اساس اش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نيست. بلكه آنچه بدو عميقاً ارزش و شخصيت و برجستگى مى بخشيد، شكوه انديشه و طرز تفكر و والائى ديدگاه هاى معنوى او است كه نسبت به ديگر زنان ممتاز سرفرازش مى كند. آرى، او شوهرى مى خواست كه از لحاظ فضيلت و معنويت برجسته ترين مردان زمان و زمانه باشد، و پيدا است كه چنين كسى جز پيامبرصلي الله عليه و آله هيچ كس ديگر، نمى توانست باشد. «ابن اسحاق» سيره نويس قديمى نيز اعتراف مى كند كه: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى مانند خديجه به جايى رسيد كه مورد عنايت خاص

الهى قرار گرفت. چنان كه روزى جبرئيل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پيامبر، سلام پروردگار يكتا را به خديجه برسان.» پيامبر اسلام نيز به خديجه گفت: «اى خديجه، اينك جبرئيل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى كند». آنگاه خديجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئيل...»

ايثار و فداكارى خديجه

گفتگوهاى مقدماتى درباره ى اين ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعيين گرديد. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزديك ترين كسان و اقوام محمدصلي الله عليه و آله و خديجه، مراسم ازدواج برگزار شد. در آن روز مبارك خطبه ى عقد ازدواج اين دو شخصيت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پيامبر اكرم، يعنى ابوطالب كه از محترم ترين بزرگان و سران قريش بود، خوانده شد و بدين صورت خانه ى خديجه با قدوم مبارك پيامبر اسلام، نور و شكوه و زيبايى معنوى پيدا كرد. ولى هنوز كسى نمى دانست كه اين خانه به زودى خانه ى شرافت، محل نزول وحى و نزول گاه جبرئيل و ديگر فرشتگان آسمانى خواهد شد. پس از انجام مراسم و اجراى خطبه ى عقد، محمدصلي الله عليه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شكل حركتش نشان مى داد كه تصميم دارد مجلس را ترك گويد، و از آن خانه بيرون رود تا خانه ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خديجه در قفاى محمدصلي الله عليه و آله به اين كلمات بلند شد: «اى محمد كجا مى روى، كه اكنون خانه ى من، خانه ى تو است، و كليد همه ى صندوق ها در

اختيار تو، و من از امروز كنيز و فرماندار تو هستم». و بدين سان خانه ى خديجه، كاشانه ى آرامش و سعادت مشترك اين دو شخصيت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلي الله عليه و آله به آن خانه نقل مكان كرد تا آرامش گم گشته اى را كه در سنين كودكى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در اين خانه بازيابد. و در آن محيط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسير افكار و انديشه هاى والاى خود پيش رود. اما نكته ى مهم و چشمگير ديگرى هم در اين ازدواج وجود داشت و آن اين بود كه چنين پيمان زناشويى ساده و ايثارگرانه اى، براى پيامبر اسلام ارزشى داشت كه خداوند متعال، با حكمت بالغه اش، 15 سال بعد آن را به منصه ى ظهور درآورد. بدين سان كه بر اثر اين پيوند زناشويى، تمامى ثروت خديجه در اختيار حضرت محمدصلي الله عليه و آله قرار گرفت و آن حضرت نيز پس از مبعوث شدن به پيامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پيشرفت اسلام و در راه خدا صرف كرد. خديجه براى پيامبر اسلام نمونه ى يك همسر فداكار و ايثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترك تا آخرين لحظه ى حيات پرثمر خويش، در تمام مدت بهترين يار و ياور و مهربان ترين مونس پيامبر محسوب مى شد. در روزهاى آرامش نزديك ترين همدم پيامبر، در ايام دشوارى و در گيرودار شدايد زندگى صبورترين و پر تحمل ترين مددكار، و در تمام حوادث سخت و مصيبت هاى پى درپى قوى ترين پشتيبان و همقدم و همراه رسول اكرم بود. در تمام شدائد و دشواري هايى كه در سال هاى بعد از بعثت

براى پيامبر و مسلمانان رخ مى داد، خديجه نه تنها مونس پيامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلكه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان ها نيز مايه ى اميد و پشت گرمى و قوت قلب به شمار مى رفت، و با صبر و شكيبايى بى حساب و قدرت تحمل شگفت انگيز و پايدارى و مقاومت شگرفش سرمشق ديگران نيز قرار مى گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پيامبر و گسترش و تقويت اسلام دريغ نورزيد.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى كه داشت، و با آن كه قادر بود بهترين زندگى ها را داشته باشد و در كمال نعمت و رفاه و آسايش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنيوى را به دور ريخت و در عوض با تمام ناملايماتى كه به خاطر زندگى با پيامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم كرد. سال ها، با زجر و شكنجه شوهر بزرگوارش، با تهديدهايى كه بر زندگى هر دو سايه انداخته بود، و با تن دادن به تبعيد و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شب هاى بيدارى، به آسانى كنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نيل به اهداف عاليه ى اسلام و پياده كردن برنامه هاى قرآن و پيشرفت مكتب انسان ساز اسلام بردارد. در تمام شدائد و دشواري هايى كه در سال هاى بعد از بعثت براى پيامبر و مسلمانان رخ مى داد، خديجه نه تنها مونس پيامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلكه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان ها نيز مايه ى اميد و پشت گرمى و قوت قلب به شمار مى رفت، و با صبر و شكيبايى بى حساب و قدرت تحمل شگفت انگيز و پايدارى و مقاومت شگرفش

سرمشق ديگران نيز قرار مى گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پيامبر و گسترش و تقويت اسلام دريغ نورزيد.

اوصاف و فضايل خديجه عليهاالسلام

اين بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پيامبر اكرم از احترام و محبوبيت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسيار دوست مى داشت، به مهر و درايت او آگاه بود. و از اين رو در كارهاى خود با وى نه فقط مانند يك همسر، بلكه همچون يك دوست فهيم و دلسوز و يار صميمى، مشورت مى كرد و به نظرياتى كه خديجه ابراز مى داشت، با ديده ى احترام مى نگريست. از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «اين جمله را از خود پيامبر اسلام شنيدم كه فرمود: بهترين زنان بنى اسرائيل در عصر گذشته، مريم بنت عمران، و بهترين زنان امت، امروز خديجه بنت خويلد است. (3) البته مقام والا و احترام و شخصيت خديجه عليهاالسلام را نبايد با معيارهاى عادى سنجيد، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت كه خداوند تبارك و تعالى به وسيله جبرئيل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظيم وعده داد كه هيچ كس ديگرى، اعم از گذشتگان يا معاصرينش يا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسيده بودند. بخارى يكى از محدثين بزرگ اهل سنت كه يكى از شش «صحيح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مى كند: «عايشه مى گويد: درباره ى هيچ زنى به اندازه ى خديجه حسرت نكشيدم و حسادت نبردم وقتى شنيدم كه پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4) اين سخن عايشه، دور از واقعيت نبوده است. چون

مى دانيم كه خديجه نخستين همسرى است كه پيامبر اكرم قبل از آغاز رسالت اختيار كرده و مدتى طولانى، نزديك به 25 سال با وى زندگى كرده است. با اين كه حضرت رسول، پس از وفات خديجه با برخى از زنان ديگر مانند عايشه، صفيه، ام سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى كه همسران ديگرى در خانه داشت، باز از خديجه به شايستگى ياد مى كرد، نام او را با احترام مى برد و همواره خاطره ى او را گرامى و عزيز مى داشت چنان كه درباره اش مى فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصيب نفرموده است. او روزى كه من نياز به كمك داشتم، به يارى ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ايمان آورد كه جهانيان نسبت به من كفر مى ورزيدند، و روزى مرا تصديق كرد كه جهانيان تكذيبم مى كردند، خداوند از او به من اولاد عنايت كرد.»(5) اين سخنان صريح و بى شائبه از زبان مبارك پيامبر گرامى اسلام به خوبى مى رساند كه خديجه از چه موقعيت ممتازى در نزد پيامبر، و از چه شخصيتى برخوردار بوده است. عايشه مى گويد: روزى نمى شد كه پيامبر اسلام از خديجه ذكر خيرى به ميان نياورد. به حدى كه روزى غيرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آيا او زن سالخورده اى نبود كه خداوند متعال بهتر از او نصيب تو كرده است؟ (منظور عايشه از اين سخن، ابراز وجود و بيان ارزش خودش بوده است، زيرا خود را كه زنى بسيار جوان بود با حضرت خديجه مقايسه كرده و خواسته است كه امتياز جوانى

خود را مطرح كند. اما خودش ادامه مى دهد:) پيامبر اسلام به شدت غضبناك شد، به حدى كه موهاى جلوى سر مباركش از شدت غضب تكان خورد و آنگاه آن جملات تحسين آميز را (كه فوقا نقل كرديم) درباره ى خديجه بيان فرمود. و باز عايشه مى گويد: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى شد، پيامبر اسلام مى فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خديجه هم بفرستيد. روزى به اين وضع اعتراض كردم، ولى پيغمبر فرمودند: من دوستان خديجه را نيز دوست مى دارم.» (6) آنچه ذكر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احاديث بسيار زيادى در دست داريم كه از طريق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصيت ممتاز و احترام فوق العاده ى خديجه سخن مى گويند: از جمله در احاديث فراوان از طريق علماى عامه و خاصه، آمده است كه: كامل ترين و بهترين زنان از نظر ايمان چهار تن بوده اند كه عبارتند از آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مريم دختر عمران (مادر حضرت عيسى مسيح) خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر پيامبر اسلام. (7) لذا به خاطر همين اوصاف و فضايل، همين شخصيت و بزرگوارى، همين كاردانى و شايستگى و عطوفت و درايت و ساير امتيازات فوق العاده ى آن بانوى عزيز بود كه پيامبر اسلام، مادامى كه خديجه كبرى زنده بود، با زن ديگرى ازدواج نكرد و با آن كه در آن زمان، شرايط خاص زمانى و مكانى و سنت هاى قومى و منطقه اى تعدد زوجات را به صورت امرى كاملاً عادى مى نگريست و مردان بسيارى در يك زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن كه قوانين اسلام نيز با تحقق شرائط لازم اين

اجازه را در اختيار هر فرد عادى هم مى گذاشت - چه رسد به پيامبر خدا - باز رسول اكرم هم هرگز در طول حيات خديجه از اين حق خود استفاده نكرد. نكته ى مهم آن كه خديجه در حساس ترين شرايط زندگى پيامبر اسلام - چه آن زمان كه وجود مباركش در آستانه ى نزول وحى قرار داشت و همه چيز دگرگون شده بود، و چه آن زمان كه وحى الهى بر قلب پاكش نازل مى شد و جهانى را به لرزه درمى آورد - همواره رسول اكرم را به خوبى درك مى كرد. او را به طور صحيح شناخت و به واقعيت هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهميد و آن را با تمام جانش پذيرفت و با همه ى توان خود در راه تثبيت و گسترش آن ايستادگى كرد. و به راستى كه كمتر همسرى مى تواند اين چنين حساس و فهميده و با كمال و عميق و عالم و واقع بين باشد.

بانوى دانشمند و صاحب كمال

در شرح اوصاف و فضايل خديجه، سخن تمام نمى شود مگر آن كه به مراتب فضل و دانش وى نيز اشاره كنيم و بگوييم كه او زنى دانشمند، پرتجربه، بسيار فهيم، بسيار روشن بين و صاحب كمال بود. هر مسأله اى را به دقت بررسى مى كرد، هرگز بدون علم و انديشه چيزى را نمى پذيرفت و بدون تفكر و تعمق حرفى نمى زد. در آغاز رسالت به محض آن كه متوجه شد تغييرات غير عادى در پيامبر ايجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حركاتش دگرگون شده است، در آن شرايط حساس، با دقت و تدبر و تفكر ويژه اى كه داشت، بهتر و دقيق تر از

بزرگترين دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعيت و صراحت اعلام كرد كه تمام آن تغييرات و پيدايش آن وضع خاص جسمانى براى پيامبر، آثار يك دگرگونى و تحول عميق روحى و معنوى است و هيچ عارضه ى ديگرى وجود ندارد. در زمانى بعضى از آشنايان و اطرافيان از گوشه و كنار و گاه به طور جسته گريخته و گاه آشكارا براى تغيير حال پيامبر ابراز نگرانى مى كردند، خديجه با روشن بينى خاص و درك هوشمندانه اش خطاب به پيامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مى سازد (و به بيماري هاى سخت جسمانى كه باعث عدم تعدل و زمينگيرى شوند دچار نمى كند) چون تو در زندگى خود هميشه صله ى رحم داشته و دارى، مهمانى مى دهى و مهمان دوستى و مهمان نوازى مى كنى، از مستمندان و درماندگان دستگيرى مى كنى و فريادرس مظلومان هستى.» (8) نكته ى مهم آن كه خديجه در حساس ترين شرايط زندگى پيامبر اسلام - چه آن زمان كه وجود مباركش در آستانه ى نزول وحى قرار داشت و همه چيز دگرگون شده بود، و چه آن زمان كه وحى الهى بر قلب پاكش نازل مى شد و جهانى را به لرزه درمى آورد - همواره رسول اكرم را به خوبى درك مى كرد. او را به طور صحيح شناخت و به واقعيت هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهميد و آن را با تمام جانش پذيرفت و با همه ى توان خود در راه تثبيت و گسترش آن ايستادگى كرد. و به راستى كه كمتر همسرى مى تواند اين چنين حساس و فهميده و با كمال و عميق و عالم و واقع بين باشد. چنين بانويى، با چنين

اوصاف والايى، علاوه بر تمام امتيازاتش بهترين شريك غم و اندوه پيامبر نيز بود. و اين صفتى است كه هرگاه زنى منصف بدان باشد، يكى از مهم ترين عوامل موفقيت در زندگى مرد، و در تحكيم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى كه هرگز زيبايى و جمال و ساير نشانه ها و خصوصيات زنانگى نمى تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدين امر، در زندگى خانوادگى خديجه كاملاً مشهود و آشكار بود و اسناد معتبر حاكى از آن است. «ابن اسحاق» يكى از سيره نويسان اوليه و معروف اسلام در اين باره مى گويد: پيامبر اسلام هر چيز مكروهى را كه مى ديد و مى شنيد و هر ناروايى را كه بر او وارد مى گرديد، محزون و متأثرش مى ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خديجه در ميان مى گذاشت. و خداوند به وسيله ى خديجه، آن مكروه و ناروا را فرج و گشايش عنايت مى فرمود. خديجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مى كرد و با درايت و عطوفت خود دردها و رنج ها و آلام پيامبر را تسكين مى داد (و چنين شريك زندگى و غمگسار مهربانى هميشه يار و مددكار پيامبر بود) تا روزى كه خديجه از دنيا رفت و يك غمخوار فهيم و مصاحب و مشاور مهربان و صميم از دست رفت... اين سيره نويس قديمى نيز اعتراف مى كند كه: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى مانند خديجه به جايى رسيد كه مورد عنايت خاص الهى قرار گرفت. چنان كه روزى جبرئيل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پيامبر، سلام پروردگار يكتا را به خديجه برسان.» پيامبر اسلام نيز به خديجه گفت: «اى خديجه، اينك جبرئيل درود پروردگار را

به تو ابلاغ مى كند». آنگاه خديجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئيل...»

گفتار صاحب طبقات درباره خديجه

«ابن سعد» يكى ديگر از مورخين اسلامى، در كتاب «طبقات» مى نويسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلي الله عليه و آله مى افكند و مى گويد: يكى از برتري هاى محمد صلي الله عليه و آله بر من اين است كه همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همكارى و مساعدت نمود، و حال آن كه همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)

فرزندان خديجه

از حضرت خديجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنيا آمد كه طاهر و طيب لقب داشت، و كنيه ى «ابوالقاسم» براى پيامبر اسلام، از نام همين فرزند عزيز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شيرخوارگى را مدتى طى كرد و حتى تا مرحله ى پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شير گرفته نشده بود كه بنا بر تقدير الهى از دنيا چشم پوشيد و به سراى باقى شتافت. غير از اين فرزند پسر، خديجه داراى سه دختر نيز شد كه اسامى آنان زينب و ام كلثوم و فاطمه عليهماالسلام بود. آرى شخصيت والايى همچون خديجه است كه در دامان پاكش، پاكدامن ترين و پاكيزه گوهرترين بانوى جهان هستى، يعنى حضرت فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها، پرورانده مى شود. آن خورشيد تابانى كه بنا بر اراده و مشيت الهى، از ميان تمام فرزندان پيامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مى ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه ى معصومين عليهم السلام را پرورش دهد كه خود، مشعلداران ارشاد و هدايت جهانيان باشند... آرى فاطمه سلام الله عليها اين چنين مادرى داشت كه «خديجه» نامور

گشته بود... (10) امام صادق عليه السلام نيز به آن اشاره فرموده اند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى عبداللَّه الصادق عليه السلام كيف كان ولاده فاطمه عليهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خديجه عليهاالسلام لما تزوج بها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم هجرتها نسوه مكه فكن لا يدخلن عليها ولا يسلمن عليها و لا يتركن امراه تدخل عليه فاستوحشت لذلك و كان جزعها و غمها حذراً عليه.» (11) آرى، چون خديجه عليهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درآمد زنان مكه رابطه خود را با خديجه عليهاالسلام قطع كردند و ديگر به خانه ى او نمى آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى كردند. رفت و آمد ديگران به خانه خديجه عليهاالسلام را مراقبت كرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى شدند. زنان مكه، خديجه عليهاالسلام را تنها گذاردند، ديگر با او دوستى نمى كردند. خديجه عليهاالسلام از اين موضوع غمگين و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود. اين ترك رفت و آمد و محاصره ى روحى خديجه عليهاالسلام با مبعوث شدن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به رسالت شديدتر شد. در اين زمان چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را دشمن خود مى دانستند هرگونه ارتباطى را با خديجه عليهاالسلام كه حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بود قطع كردند و خديجه عليهاالسلام را در آن شرايط سخت تنهاى تنها گذاردند.

پي نوشت ها

1- تذكرةالخواص، ج 2، ص 302 . 2- تذكرة الخواص، ج2، ص 302 . 3- عمدة ابن بطريق، ص 24 . 4 - صحيح بخارى، جزو پنجم، باب 30، ص 114 5- همسران رسول خدا،

ص 18. به نقل از استيعاب ابن عبدالبر. 6- منبر الاسلام و توفيق الاعلم . 7- استيعاب و صحيح بخارى. 8- سيره ابن هشام، ج1، ص 114- 116. 9- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 134. 10- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174 11- امالى شيخ صدوق، ص 593 .

12- حضرت خديجه عليها السلام مادر امت

مشخصات كتاب

نويسنده : محمد محسن طبسي

ناشر : مركز تحقيقات حضرت ولي عصر (ع)

مقدمّه

سخن ازخديجه(عليها السلام)، سخن از يك دنيا عظمت و پايداري واستقامت در هدف است. به حق قلم فرسايي درباره كسي كه خداوند براو سلام و درود مي فرستد، بسي مشكل است.اما به مصداق "ما لا يدرك كلّه لايدرك كلّه،" به بررسي گوشه هايي از شخصيت و زندگي اين بزرگ بانو مي پردازيم :

ولادت و خانواده

خديجه(عليها السلام) 68 سال قبل از هجرت بدنيا آمد با توجه به اينكه سن حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كمتر از سي سال بوده، پس تاريخ ولادت ايشان غير از اين است كه در متن داده شده است . خانواده اي كه خديجه (عليها السلام)را پرورش داد از نظر شرافت خانوادگي و نسبت هاي خويشاوندي ، در شمار بزرگترين قبيله هاي عرب جاي داشت.اين خاندان در همه حجاز نفوذ داشت. آثار بزرگ و نجابت و شرافت از كردار و گفتار خديجه (عليها السلام) پديدار بود. خديجه (عليها السلام) از قبيله هاشم بود و پدرش خويلد بن اسد قريشي نام داشت . مادرش فاطمه دختر زائدبن اصم بود .

اخلاق خديجه(عليها السلام)

خديجه (عليها السلام)در بين اقوام خود يگانه و ممتاز و ميان اقران كم نظير بود . او به فضيلت اخلاقي و پذيرايي هاي شايان بسيار معروف بود و بدين جهت زنان مكه به وي حسد ميورزيدند. دختر خويلد در سجايا و كمالات اخلاقي زبانزد و نمونه بود و به حق ايشان كُفو خوبي براي پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بود. بي ترديد مي توان گفت كه اين سجايا و فضايل اخلاقي سبب شد تا خديجه(عليها السلام)براي همسري پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) شايسته شمرده شود. طبق روايات ، او براي پيامبر (صلي الله عليه وآله)ياوري صديق بود. سير اعلام النّبلاء،ج2،ص114

آيا خديجه(عليها السلام) قبل از پيامير (صلي الله عليه وآله)ازدواج كرده بود؟

معروف است بحار الانوار، ج16،ص10تنقيح المقال،ج3،ص77رياحين الشريعه،ج2،ص202 اولين كسي كه به خواستگاري خديحه (عليها السلام)آمد يكي از بزرگان عرب به نام "عتيق بن عائذ مخزومي" بود. او پس از ازدواج با خديجه(عليها السلام)، در جواني درگذشت واموال بسياري را براي خديجه(عليها السلام)به ارث گذاشت. پس از او "ابي هالة بن المنذر الاسدي" كه يكي از بزرگان قبيله خود بود با وي ازدواج كرد. ثمره اين پيوند فرزندي به نام "هند"بود كه در كودكي درگذشت. ابي هاله نيز پس از چندي، وفات يافت وثروت بسيار از خويش بر جاي گذاشت. هر چند اين مطلب كه پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)سومين همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود و جز عايشه با دوشيزه اي ديگر ازدواج نكرد نزد عامه و خاصه معروف است ولي مورد تأييد همگان نمي باشد. جمعي از مورخان و بزرگان نظر مخالف دارند براي مثال "ابولقاسم كوفي" ، "احمدبلاذري" ، "علم الهدي" ،(سيد مرتضي) در كتاب "شافي" و "شيخ طوسي" در "تلخيص شافي" آشكارا

مي گويند كه خديجه (عليها السلام) هنگام ازدواج با پيامبر، "عذرا" بوده است. اين معنا را علامه مجلسي نيز تاييد كرده است . او مي نويسد: "صاحب كتاب انوار والبدء" گفته است كه زينب و رقيه دختران هاله، خواهران خديجه(عليها السلام)بودند تنقيح المقال،ج3،ص77. برخي از معاصران نيز چنين ادعاكرده اند و براي اثبات ادعاي خود كتابهايي نوشته اند.ر.ك:بنات النبي صلي الله عليه و آله و سلم ام ربائبه نوشته علامه سيد جعفر مرتضي،ص 88.

آشنايي با حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)

فضايل اخلاقي خديجه(عليها السلام)،بسياري ازبزرگان و صاحب منصبان عرب عتبه،شيبه،عقبة بن ابي معيط،ابوجهل و...رياحين الشريعه،ج2،ص239. را به فكر ازدواج باوي مي انداخت. ولي خاطرات همسر پيشين به وي اجازه نمي داد شوهر ديگري انتخاب كند. تااينكه با مقامات معنوي حضرت محمد (صلي الله عليه وآله)آشنا شد و آن دو غلامي را كه براي تجارت همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرستاده بود مطالب و معجزاتي كه از وي ديده بودند براي خديجه(عليها السلام) نقل كردند. خديجه(عليها السلام) فريفته اخلاق و كمال پيامبر شد.البته او از يكي از دانشمندان يهود و نيز ورقة بن نوفل، كه از علماي بزرگ عرب و خويشان نزديك خديجه(عليها السلام) به شمار مي رفت، درباره ظهور پيامبر(صلي الله عليه وآله) آخرالزمان و خاتم الانبيا مطالبي شنيده بود .بحارالانوار،16،ص61. همه اين عوامل باعث شد تا خديجه(عليها السلام)حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)را به همسري خود انتخاب كند .

ازدواج خديجه

زفاف حضرت خديجه (عليها السلام)با حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام همان،ص20. تحقق يافت. در آن زمان، حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) 25 سال داشت زندگاني فاطمه زهرا عليها السلام،حسين عماد زاده،ص29. و خديجه(عليها السلام)چهل ساله بود.بحارالانوار،ج16،ص3. ابن عباس سن ايشان را 28 سال نقل بحارالانوار،ج16،ص3. مي كند. زندگاني فاطمه زهرا عليها السلام،ص29. هر چند بعضي از مورخّان اهل سنّت سعي مي كنند اين سخن را رد كنند چون راوي آن محمد بن صائب كلبي از شيعيان است و آنها او را ضعيف مي دانند. خديجه(عليها السلام) به سبب علاقه به حضرت محمد (صلي الله عليه وآله)مقام معنوي او با رسول خدا(صلي الله عليه

وآله)ازدواج كرد وتمام دارايي و مقام و جايگاه فاميلي خود را فداي پيشرفت مقاصد همسرش ساخت. در عقد ازدواج حضرت محمد (صلي الله عليه وآله)و خديجه(عليها السلام)، عبدالله بن غنم بحارالانوار،ج16،ص12،اعلام النّبلاء،ج2،ص111. به آنها چنين تبريك گفت: هنيئاً مريئاً يا خديجة قد جرت ***لك الطير فيما كان منك باَسعد تزوجت خير البريّة كلهّا ***ومن ذاالذي في الناس مثل محمد؟ وبشّر به البُرّان عيسي بن مريم ***و موسي ابن عمران فياقُرْب موعد أقرّت به الكتاب قدماً بِاَنّه ***رسول من بطحاء هادو مهتد يكي از رجال قريش و شاعر بود.(بحارالانوار،ج16،ص14. ***گوارا باد بر تو اي خديجه كه طالع تو سعادتمند بوده و با بهترين خلايق ازدواج كردي. چه كسي در ميان مردم همانند محمد است. محمد كسي است كه حضرت عيسي و موسي به آمدنش بشارت داده اند و كتب آسماني به پيامبري او اقرار داشتند. رسولي كه سر از بطحاء(مكه) در مي آورد و او هدايت كننده و هدايت شونده است.

احترام پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)به خديجه(عليها السلام)

احترام حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) به خديجه(عليها السلام)، به خاطر عقيده و اعتقاد او به توحيد بود. سفينة البحار،ج2،ص 570،وقات الزهراء عليها السلام،سيد عبد الرزاق مقرم،ص7.

خصال خديجه(عليها السلام)

خديجه(عليها السلام) از بزرگترين بانوان اسلام به شمار مي رود. او اولين زني بود كه به اسلام گرويد چنان كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) اولين مردي بود كه به اسلام روي آورد. تنقيح المقال،ج3،ص77. اولين زني كه نماز خواند، خديجه بود.او انساني روشن بين و دورانديش بود.باگذشت علاقمند به معنويات، وزين و با وقار، معتقد به حق و حقيقت و متمايل به اخبار آسماني بود. بحارالانوار،ج16،ص21و79. همين شرافت براي او بس كه همسر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بودوگسترش اسلام به كمك مال و ثروت او تحقق يافت. سيرالاعلام النُّبلاء،ج2،ص111. خديجه از كتب آسماني آگاهي داشت و علاوه بر كثرت اموال و املاك، او را "ملكه بطحاء" مي گفتند.از نظر عقل و زيركي نيز برتري فوق العاده اي داشت و مهمتر اينكه حتي قبل از اسلام وي را "طاهره" رياحين الشريعه، ج2،ص207. و "مباركه" و "سيده زنان" رياحين الشريعه، ج2،ص207. مي خواندند. سيرالاعلام النبلاء،ج2،ص111. جالب اين است كه او از كساني بود كه انتظار ظهور پيامبر جديد را مي كشيد و هميشه از ورقة بن نوفل و ديگر علماء جوياي نشانه هاي نبوت مي شد. اشعار فصيح پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از علم و ادب و كمال و محبت او به آن بزرگوار حكايت مي كند. بحارالانوار، ج16،ص52. نمونه اي از اشعار خديجه درباره پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)چنين است: فلوانّني امسيت في كل نعمة***ودامت لي الدنيا و تملك الاكاسرة فما سُوِّت عندي جناح بعوضة***اذا لم يكن

عيني لعينك ناظرةبحارالانوار،ج16،ص52. اگر تمام نعمت هاي دنيا از آن من باشد و ملك و مملكت كسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هيچ ارزش ندارد زماني كه چشمم به چشم تو نيافتد. ديگر خصوصيت خديجه اين است كه او داراي شمّ اقتصادي و روح بازرگاني بود و آوازه شهرتش در اين زمينه به شام هم رسيده بود. زندگاني فاطمه زهرا عليها السلام،ص31.البته سجاياي اخلاقي حضرت خديجه(عليها السلام)چنان زياد است كه قلم از بيان آن ناتوان است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: "افضل نساءاهل الجنة خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم." رياحين الشريعة،ج2،ص204. چه مي توان گفت در شأن كسي كه مايه آرامش و تسلاي خاطر رسول خدا بود؟!در تاريخ مي خوانيم: "حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) هر وقت از تكذيب قريش و اذيت هاي ايشان محزون و آزرده مي شدند، هيچ چيز آن حضرت را مسرور نمي كرد مگر ياد خديجه و هرگاه خديجه رامي ديد مسرور مي شد" همان، ص25. ذهبي مي گويد: مناقب و فضايل خديجه بسيار است او از جمله زنان كامل، عاقل، والا، پاي بند به ديانت و عفيف و كريم و از اهل بهشت بود. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) كراراً او را مدح و ثنا مي گفت و بر ساير امّهات مؤمنين ترجيح مي داد و او را بسيار تجليل مي كرد. به حدي كه عايشه مي گفت: بر هيچ يك از زنان پيامبر به اندازه خديجه رشك نورزيدم و اين بدان سبب بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)بسيار او را ياد كرد. سير الاعلام

النبلاء،ج2،ص111.

درود خدا برخديجه(عليها السلام)

خديجه كبري(عليها السلام) چنان مقام والايي داشت كه خداوند عزّوجل بارها بر او درود و سلام فرستاد.طبق رواياتي از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)هنگام بازگشت ازمعراج، به جبرئيل فرمود: "آيا حاجتي داري؟" جبرئيل عرض كرد: خواسته ام اين است كه از طرف خدا و من به خديجه سلام برساني" بحارالانوار،6،ص7. در روايتي ديگر مي خوانيم: روزي خديجه به طلب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بيرون آمد. جبرئيل به صورت مردي با وي روبه رو شد و از خديجه احوال رسول خدا(صلي الله عليه وآله)را پرسيد. خديجه نمي توانست بگويد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در كجا بسر مي برد.او مي ترسيد اين مرد از كساني باشد كه قصد كشتن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)را دارد. وقتي كه خدمت آن حضرت رسيد و قصه را باز گفت، حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)فرمود:آن جبرئيل بود و امر كرد كه از خداتو را سلام برسانم.رياحين الشريعه، ج2،ص206.

نقش خديجه(عليها السلام) در پيشبرد اسلام

وقتي حضرت خديجه(عليها السلام) دريافت كه سعادتمند شده، هر چه داشت در راه پيشرفت و موقعيت پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) انفاق كرد. او تمام اموال خويش را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) بخشيد و در راه نشر اسلام به مصرف رساند. تا جايي كه هنگام رحلت پارچه اي براي كفن نداشت. ابن اسحاق جمله اي در شأن خديجه دارد كه گوياي همكاري و صداقت او در پيشبرد اسلام است. او مي گويد: "خديجه ياور صادق و با وفاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)بود و مصيب تها در پي رحلت خديجه(عليها السلام) وابو طالب بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) سرازير شد." سيره ابن هشام،ج1،ص426. گويا اين دو در

برابر هجوم ناملايمات بر پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)،سدي بلند و مستحكم بودند.اين جمله معروف كه اسلام رهين اخلاق پيامبر (صلي الله عليه وآله)، شمشير علي (عليه السلام)، و اموال خديجه است الصحيح في سيرة النبي الاعظم صلي الله عليه و آله و سلم ، علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، ج3،ص198. از نهايت همكاري و صداقت خديجه(عليها السلام) پرده بر مي دارد.

فرزندان خديجه(عليها السلام)

در تعداد فرزندان خديجه(عليها السلام)،ميان مورّخان اختلاف است. به گفته مشهور: ثمره ازدواج رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خديجه(عليها السلام)، شش فرزند بود.1- هاشم.2- عبدالله. به اين دو "طاهر" و "طيّب" مي گفتند. بعضي مدعي هستندكه پيامبرازخديجه دو پسر به نام قاسم و عبدالله داشت كه ملقّب به طيّب و طاهر بودند نه اين كه غيراز قاسم و عبدالله فرزنداني به نام طيّب وطاهر باشد. (رياحين الشريعه،ج2،ص267. 3- رقيّه.4- زينب. 5- ام كلثوم.6- فاطمه. رقيّه بزرگترين دخترانش بود و زينب، ام كلثوم و فاطمه به ترتيب پس از رقيّه قرار داشتند.پسران خديجه(عليها السلام)پيش از بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله)بدرود زندگي گفتند. ولي دخترانش، نبوت پيامبر(صلي الله عليه وآله)را درك كردند. فروغ ابديّت ،ج1،ص167. گروهي از محققان معتقدند: قاسم و همه دختران رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پس از بعثت به دنيا آمدند و چند روز پس از بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله)به مدينه هجرت كردند. تنقيح المقال،ج3،ص77.

وصيّت خديجه(عليها السلام)

حضرت خديجه(عليها السلام) سه سال قبل از هجرت بيمار شد رياحين الشريعه،ج2،ص77. پيغمبر(صلي الله عليه وآله)به عيادت وي رفت و فرمود: اي خديجه(عليها السلام)، "اما علمت انّ الله قد زوجّني معك في الجنّة" آيا مي داني كه خداوند تو را در بهشت نيز همسر من ساخته است؟! آنگاه از خديجه(عليها السلام) دل جويي و تفقّد كرد او را وعده بهشت داد و درجات عالي بهشت را به شكرانه خدمات او توصيف فرمود.بحارالانوار،ج19،ص20. چون بيماري خديجه شدّت يافت، عرض كرد: يا رسول الله! چند وصيت دارم: من در حق تو كوتاهي كردم، مرا عفو كن. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: هرگز از تو تقصيري نديدم و نهايت تلاش

خود را به كار بردي. در خانه ام بسيار خسته شدي و اموالت را در راه خدا مصرف كردي. عرض كرد يا رسول الله! وصيت دوم من اين است كه مواظب اين دختر باشيد و به فاطمه زهرا(عليها السلام)اشاره كرد. چون او بعد از من يتيم و غريب خواهد شد. پس مبادا كسي از زنان قريش به او آزار برساند. مبادا كسي به صورتش سيلي بزند. مبادا كسي بر او فرياد بكشد. مبادا كسي با او برخورد زننده اي داشته باشد. اما وصيت سوم را شرم مي كنم برايت بگويم. آن را به فاطمه مي كنم تا برايت بازگو كند. سپس فاطمه را فراخواند و به وي فرمود:"نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم مي گويد: من از قبر در هراسم از تو مي خواهم مرا در لباسي كه هنگام نزول وحي به تن داشتي، كفن كني." پس فاطمه زهرا(عليها السلام)ازاتاق بيرون آمد و مطلب را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)آن پيراهن را براي خديجه(عليها السلام)فرستاد واو بسيار خوشحال شد. هنگام وفات حضرت خديجه(عليها السلام)پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)غسل و كفن وي را به عهده گرفت. ناگهان جبرئيل در حالي كه كفن از بهشت همراه داشت نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله، خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: "ايشان اموالش را در راه ما صرف كرد و ما سزاوار تريم كه كفنش را به عهده بگريم."شجره طوبي، ج2،ص235پند تاريخ، ج2،ص22.

وفات خديجه(عليها السلام)

خديجه(عليها السلام) در سن 65 سالگي چنانكه گفتيم سن ايشان كمترازاين مقداربوده است. در ماه رمضان سيز الاعلام النبلاء،ج2،ص112،طبق قولي حضرت

خديجه در ماه رجب رحلت فرمود.(المصباح،ص566.) سال دهم بعثت در خارج از شعب ابوطالب بحارالانوار،ج9،ص14. جان به جان آفرين تسليم كرد. پيغمبرخدا(صلي الله عليه وآله)شخصاً خديجه(عليها السلام)راغسل داد، حنوط كرد و با همان پارچه اي كه جبرئيل از طرف خداوند عزوجل براي خديجه(عليها السلام)آورده بود،كفن كرد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شخصاً درون قبر رفت، و سپس خديجه(عليها السلام)را در خاك نهاد و آنگاه سنگ لحد را در جاي خويش استوار ساخت. او بر خديجه(عليها السلام) اشك مي ريخت، دعا مي كرد و برايش آمرزش مي طلبيد.آرامگاه خديجه در گورستان مكه در "حجون" واقعبحارالانوار،ج9،ص14. است. همان،ص21.رحلت خديجه براي پيغمبر مصيبتي بزرگ بود زيرا خديجه ياور پيغمبر خدا بود و به احترام او بسياري به حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) احترام مي گذاشتند و از آزار وي خودداري مي كردند.

ياد خديجه(عليها السلام)

رسول خدا(صلي الله عليه وآله)با اين كه بعدها با زناني چند ازدواج كرد ولي هرگز خديجه را از ياد نبرد. عايشه مي گويد: هر وقت پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله)ياد خديجه مي افتاد، ملول و گرفته مي شد و براي او آمرزش مي طلبيد. روزي من رشك ورزيدم و گفتم: يا رسول اللّه، خداوند به جاي آن پير زن، زني جوان و زيبا به تو داد. پيغمبر (صلي الله عليه وآله) ناگهان بر آشفت و خشمگينانه دست بر دست من زد و فرمود:خدا شاهد است خديجه زني بود كه چون همه از من رو مي گردانيدند، او به من روي مي كرد و چون همه از من مي گريختند به من محبت و مهرباني مي كردو چون همه دعوت مرا تكذيب مي كردند،به من ايمان مي

آورد و مرا تصديق مي كرد. در مشكلات زندگي مرا ياري مي داد و با مال خود كمك مي كرد و غم از دلم مي زدود. همان ،ج43،ص131. حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود: " وقتي خديجه(عليها السلام) از دنيا رفت، فاطمه كودكي خردسال بود،نزد پدر آمد و گفت:"يا رسول الله اُمي" مادرم كجاست؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) سكوت كرد. جبرئيل نازل شد وگفت: خدايت سلام مي رساند و مي فرمايد:به زهرا بفرما، مادرت در بهشت و در كاخ طلايي كه ستونش از ياقوت سرخ است و اطرافش آسيه و مريم هستند، جاي دارد. المجالس، ص110.

13- خديجه عليها السلام در قرآن

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر: www.aviny.com

مقدمه

در اين مقاله به آياتي از قرآن پرداخته مي شود كه از نگاه احاديث و مفسران در باره حضرت نازل شده و يا در ارتباط با ايشان مي باشند .

خديجه پاك و برگزيده...

و اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفيك و طهرك و اصطفيك علي نساء العالمين

آنسان كه ملائكه گفتند : اي مريم خداوند شما را پاك گردانيد و برگزيد و نيز بر تمام زنان جهان هستي برتري داد (سوره آل عمران آيه 42)

مخاطب قرآن در اين برتري كمال و پاكي حضرت مريم صلوات الله عليها مي باشد لكن با توجه به اينكه مفسراني چون قرطبي طبرسي ابن كثير و آلوسي بغدادي در ذيل تفسير اين آيه با استناد به كلامي از رسول الله صلي الله عليه و آله كه فرمودند : فضلت خديجه علي نساء امتي كما فضلت مريم علي نساء العالمين يعني خديجه بر زنان امتم برتري يافت همانگونه كه مريم بر زنان جهان برتري داشت و نيز در كلام ديگري كه حضرت علي عليه السلام فرمودند كه از رسول الله صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمودند : خير نسائها مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد (تفسير ابن كثير ج 1 ص 323 ) يعني بهترين زنان مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد هستند گوياي اين واقعيت است كه مصداق ديگر اين آيه حضرت خديجه صلوات الله عليها نيز مي باشند

بر استواري اين ادعا احاديثي است كه مفسران در ذيل تفسير اين آيه گزارش كرده اند و در آنها نام مبارك اين بانوي كم نظير جهان هستي بيان شده است چنانچه قرطبي مي نويسد : ظاهر قرآن و احاديث

اقتضا مي كند كه حضرت مريم از تمام زنان برتر و پس از آن فاطمه و سپس خديجه و بعد آسيه باشد تفسير جامع الاحكام ج 4 ص 59 اين سخن مفهوم كلامي است كه از رسول الله عليه و آله گزارش شده است بنگريد خديجه در سنت را

اميد آنكه با انس و ارتباط و توسل به حضرت خديجه صلوات الله عليها اين واقعيت در باور ما مسلمانان جاي گيرد.

نقش حضرت خديجه در بي نيازي رسول الله از نظر مالي و...

ووجدك عائلا" فاغني

و تو را فقير الي الله يافت و سپس بي نياز كرد سوره ضحي آيه 8

درتفسير فرات كوفي با استناد به كلامي از ابن عباس خديجه را عامل غناي رسول الله دانسته است .عن ابن عباس رضي الله عنه : ووجدك ضالا" عن النبوه "فهدي" الي النبوه "ووجدك عائلا" فاغني" بخديجه.تفسير فرات كوفي حديث 730

اگرچه برخي از مفسران (زمخشري در كشاف ج 4/768 و علامه طباطبائي در الميزان ج 20/311 ) بي نيازي را اقتصادي دانسته اند لكن كلي بودن آيه و كلام امام رضا (عليه السّلام) (در تفسير صافي ج 4/342 و كنز الدقايق ج 14/321) كه فرمودند : خداوند با مستجاب نمودن دعاي حضرت ايشان را بي نياز نمودند .مي توان خديجه (سلام الله عليها) را عاملي بشري انساني و مادي براي فراهم نمودن بستربي نياز معنوي و مادي حضرت دانست .

و بر استواري اين نتيجه كلام قرطبي است در تفسير اين آيه كه مي نويسد:

شما را بواسطه خديجه رضي الله عنها بي نياز نمود. (تفسير الجامع الاحكام ج 20/72)

14- خديجه سلام الله عليها مادر مؤمنان

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390 عنوان و نام پديدآور:خديجه سلام الله عليها مادر مؤمنان/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان سيد مجيد نبوي، علي غزالي اصفهاني مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

به يادبود مرحومه بتول السادات شعله

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

خديجه سلام الله عليها مادر مؤمنان

تبيين الگوهاي رفتاري مناسب براي فعاليتهاي اجتماعي، فرهنگي و … اساسي ترين نياز زنان در جامعه ي ما به شمار مي رود، در اين ميان گروهي راه افراط پيموده، زنان را از هر گونه فعاليتي محروم مي سازند و عده اي ديگر حضور بي محابا در اجتماع را تنها نسخه ي شفا بخش مي دانند.

مسلماً در اظهار و اعمال نظر پيرامون مسايل مربوط به جامعه ي زنان بايد خاستگاه اسلامي آن را در نظر گرفت، زيرا سخن راندن بدون شناخت عميق از سيره ي معصومان، جامعه ي زنان را از بستر اصلي خارج و در گرداب سطحي نگري ها گرفتار مي سازد.

نگاه تاريخي و تحليل واقعيتهاي موجود در زندگي شخصيتهاي مؤثر و مطرح جامعه ي زنان، در طول تاريخ اسلام، مي تواند ما را به خاستگاه اصلي نظرات ديني پيرامون زنان و تشخيص محدوده و نحوه ي فعاليتهاي اجتماعي آنان نزديك سازد.

زندگي حضرت خديجه سلام الله عليها را مي توان نمونه اي كامل از تحول مثبت و سير به سمت كمال دانست؛ زيرا حضرت خديجه سلام الله عليها مدت زيادي از عمرش را در دوران جاهليت سپري كرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهاي موجود اجتماعي دل به اسلام سپرد و به اولين اجتماع كوچك اسلامي گام نهاد. زندگاني او چون پلي است كه ابتداي آن در دوران جاهليت و انتهايش در دوران اسلامي

است. از اين رو بررسي نقاط حساس زندگاني وي مي تواند ما را در دست يابي به الگوي مثبت ياري دهد و براي همه ي گروههاي جامعه، به ويژه زنان، كه دوران جاهليتها، تعصبها و هجوم فرهنگ هاي بيگانه را تجربه كرده اند سودمند باشد.

نسب حضرت خديجه سلام الله عليها

خديجه بنت خُوَيلِد بن اَسَد بن عبدالعزي بن قصي بن كلاب بن مرﺓ بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر

پدر بزرگوارش «خُوَيلِد» قهرمان دلاوري بود كه در دفاع از حريم كعبه روز به ياد ماندني آفريد.

هنگامي كه «تُبَّع» پادشاه خودكامه يمن تصميم گرفت حجرالاسود را به يمن منتقل كند و در معبدي كه آنجا ساخته بود به كار گذارد، خُوَيلِد شمشير به دست گرفت و در برابر او مردانه جنگيد و ديگر شمشيرزنان قريش به ياري او شتافتند و دشمن را با ذلت از حريم كعبه دور ساختند.

پدربزرگش «اسد» از پيشگامان در پيمان جوانمردان مي باشد. اين پيمان به منظور احقاق حقوق و دفاع از مظلوم در خانه «عبدالله بن جدعان» برگزار شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در آن پيمان حضور فعال داشت و از آن به نيكي ياد مي كردند. «اسد» از پيشگامان در اين پيمان بود كه در تاريخ به عنوان «حلف الفضول» مشهور شده است. (1)

مادرش «فاطمه» بنت زائده بن ﺃصمّ بن رَوَاحَة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤي بن غالب بن فهر بانويي با فضيلت، تابع آئين حنيف بود.

حضرت خديجه سلام الله عليها از تيرة قريش مي باشد، از سوي پدر در نياي سوم و از سوي مادر در نياي هشتم با نسب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيوند مي خورد.

تولد حضرت خديجه سلام الله عليها

حضرت خديجه سلام الله عليها حدوداً پنجاه و پنج سال پيش از هجرت در مكه چشم به جهان گشود. پدرش خُوَيلِد از فرزندان اَسَد بن عبدالْعُزَّي به شمار مي آمد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم بود. جد هر دو

«فهر» نام داشت و از قبيله ي قريش بودند. به روايتي پدرش قبل از جنگهاي فِجار (2) كشته شد و خديجه را در دنياي پر آشوب آن روزگار تنها نهاد.

حضرت خديجه سلام الله عليها در دوران طفوليت تجربياتي گرانسنگ اندوخته بود، شايد پانزده سال بيشتر از عمرش نمي گذشت كه شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه ي خدا بود.

اولين متون تاريخي در مورد او به زماني اشاره دارند كه با ترتيب دادن كاروانهاي تجاري به كسب درآمد پرداخت. او با مديريت و درايتي قوي به دور از رسم تجار زمانه كه رباخواري را از اصول اوليه ي كسب ثروت قرار داده بودند، به تجارت مضاربه اي روي آورد. (3)

گرچه ستيز حضرت خديجه سلام الله عليها با تجارت رَبَوي، كه گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهكار مي كشيد، خود مقوله اي مهم است اما تابناكترين صفحات زندگي او زماني شكل مي گيرد كه با وجود زيبايي ظاهر و برخورداري از تمام صفات عالي زنانه، هرگز در جامعه ي فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجه اي از كمال و پاكي دست يافت كه به وي لقب «طاهره» دادند نويسندگان در توصيف او عباراتي چون «تُدْعَي فِي الْجَاهِلِيةِ الطَّاهِرَة» در جاهليت به طاهره ناميده مي شد، را به كار برده اند.

او از ياري فقرا روي برنمي گرداند و خانه اش پناهگاه نيازمندان بود. «كرم و سخاوت» ، «دور انديشي و درايت» و «عفت» از وي بانويي پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب «سيدة نساء قريش» كه در آن زمان به وي داده شد، از نفوذ اجتماعي و عمق احساس احترام مردم به وي پرده بر مي دارد. كمالات روحي و عقلي و حسن ظاهر

وي سبب شد تا گروه كثيري از مردان، انديشه ي همسري او را در سر بپرورانند «عُقْبَة بن ابي مُعَيط» ، «صلت بن شهاب» ، «ابوجهل» و «ابوسفيان» از جمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قريش بودند كه دست تمنا به سوي او دراز كردند اما حضرت خديجه سلام الله عليها در خواست آنها را با ابراز بي علاقگي به ازدواج رد كرد. او در بخشي از گفتگوهايش با «وَرَقَة بن نَوْفَل اَسَد بن عبدالعزي» ، پسرعمويش، نيافتن شخص مورد نظر را دليل عدم تمايل به ازدواج دانسته است. خديجه كه بر آيين حنيف ابراهيم خليل الله باقي بود، (4) اوقاتي از روز را با علماي مذهبي مي گذراند و از سخنان و معارفشان بهره مي برد. در اين نشستها گاه صحبت از ظهور پيامبري از قريش به ميان مي آمد كه حضرت خديجه سلام الله عليها را سخت در تفكر فرو مي برد.

روزي همراه گروهي از زنان با يكي از علماي يهود گفتگو مي كرد كه رهگذري جوان و بلند قامت توجهشان را جلب كرد. عالم يهودي از حضرت خديجه سلام الله عليها خواست او را به مجلس فرا خواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم يهودي از جوان خواست كتف خود را بنماياند. رهگذر پيراهن خود را كنار زد. او به دقت نگريست، درخشش نور نبوت را كه در كتابهايشان بشارت داده شده بود، در كتفش ديد و گفت:

اين مُهر پيامبري است.

خديجه، بعد از سؤال از دليل عالم يهودي و دريافت جواب گفت:

اگر عموهايش اينجا بودند اجازه نمي دادند تو چنين كني، زيرا به شدت از وي مراقبت مي كنند.

عالم يهودي گفت:

او با زني از قريش كه بزرگ قبيله اش شمرده مي شود،

ازدواج خواهد كرد. علاوه بر اين يك بار نيز در خواب ديد كه خورشيد بالاي مكه چرخيد و در خانه اش فرود آمد. او اين خواب را با پسر عمويش «وَرَقَه» ، كه مسيحي بود و با كتب آسماني آشنايي داشت، در ميان نهاد. وَرَقَه گفت:

با مرد بزرگي كه شهرت جهاني مي يابد ازدواج خواهي كرد.

مجموعه شواهد فوق حضرت خديجه سلام الله عليها را وا مي داشت كه از راهي عاقلانه گمشده اش را سوي خود بكشاند، پس شخصي را نزد امين قريش فرستاد و پيام داد كه با مقداري از اموال او به تجارت بپردازد و چون امين پذيرفت او را با بهترين كالاها و غلامشِ - مَيسَرَه - راهي شام كرد. گروه كثيري از تاريخ نگاران بر اين عقيده اند كه حضرت ابوطالب عليه السلام از حضرت خديجه سلام الله عليها خواست تا مالي براي تجارت در اختيار حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بگذارد. گروهي ديگر با اين نظر به مقابله پرداخته، مي گويند: عزت و شرف حضرت ابوطالب عليه السلام اجازه نمي داد كه آنها اجير شخص ديگر شوند. پس بايد گفت كه وي به طور مضاربه به تجارت پرداخت و اجير خديجه نشد. مَيسَرَه در بازگشت كرامات امين قريش، خصوصا ملاقات راهب با وي، را براي حضرت خديجه سلام الله عليها بازگو كرد.

ازدواج حضرت خديجه سلام الله عليها

جوانه هاي مهر اينك در وجود حضرت خديجه سلام الله عليها به بار نشسته بود، او جواني پاكدامن و امين پيش روي خود داشت كه عرق نجابت از صورتش ريزان و پاكي دلش از صداقت سيمايش آشكار بود. بانوي قريش به طور مستقيم تقاضاي ازدواج كرد. او به امين قريش چنين گفت:

«يا

ابْنَ عَم لقَرَابَتكَ و شرفك و سِطتك فِي قَوْمِكَ َ وَ أَمَانَتِكَ وَ حُسْنِ خُلقِكَ وَ صِدْقِ حَدِيثِكَ …»

اي پسر عمو، من به خاطر خويشاوندي و شرافتت در ميان مردم، امانت داري، خوش خلقي و راستگويي ات به شما تمايل پيدا كردم.

حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيشنهاد حضرت خديجه سلام الله عليها را پذيرفت و عمويش حضرت ابوطالب عليه السلام را از آن چه رخ داده بود آگاه ساخت. حضرت ابوطالب عليه السلام همراه جمعي از بني هاشم به نزد عموي حضرت خديجه سلام الله عليها «عَمْرِو بن أَسَد» رفت و تقاضاي ازدواج كردند. حضرت ابوطالب عليه السلام هنگام خواندن خطبه ي عقد گفت:

… او به خديجه و خديجه به وي علاقه دارد اينجا جمع شده ايم كه با رضايت خودش خطبه بخوانيم.»

به اين ترتيب خورشيد مكه، در حالي كه تنها بيست و پنج سال از عمرش را پشت سر مي گذاشت، بر بام بخت سرور زنان قريش تابيدن گرفت، حضرت خديجه سلام الله عليها ، همسر آفتاب شد و فصل نويني در زندگي هر دو پديد آمد. حضرت خديجه سلام الله عليها با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيوندي ابدي برقرار ساخت؛ همدل، همسر و همراز وي شد.

سن حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج

ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در چه سني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم ازدواج نمودند و آيا قبلاً با دو كافر ازدواج كرده بودند؟

سن حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم 25 سال بوده است. و عده اي هم قائل به 28 سالگي هستند.

ابن عباس و

جمعي از دانشمندان بر آنند كه حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فقط 28 سال داشته است.

نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنين سلام الله عليها در هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و همچنين بيوه بودن ايشان يك تهمت ناروا است كه با واقعيت زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها فاصله بسياري دارد. زيرا اولاً اين نسبت با عقايد مذهب حقه ناسازگاري و منافات دارد و ثانياً از لحاظ تاريخي نيز فاقد وجاهت و اعتبار كافي مي باشد كه در ادامه به تفصيل اين دو مورد مي پردازيم:

مورد اول: ناسازگاري با مباني اعتقادي مكتب تشيع

يكي از ضروريات اعتقادي مذهب حقه جعفري عليه و علي آبائه السلام عصمت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان، يعني حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي: مي باشد. معناي اوليه اي كه از اين كلمه در ذهن وارد مي شود، دوري از گناه و اشتباه و فكر آن مي باشد كه اگر چه معنايي درست و مطابق با موازين اعتقادي است، اما در برگيرنده تمام مفهوم آن نمي باشد. كاملترين معناي عصمت در قرآن مجيد، در آيه تطهير وارد شده است. خداوند در اين آيه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مبرا از هرگونه ناپاكي و پليدي و داراي مقام تطهير دائمي معرفي كرده است.

عصمت از گناه و فكر گناه و عصمت از اشتباه، در برگيرنده يك قسمت از معناي آيه تطهير مي باشد، اما اين آيه نوعي ديگر از عصمت را نيز متوجه

اين بزرگواران مي كند كه اغلب در بيان معناي عصمت به دست فراموشي سپرده مي شود كه عبارت است از دوري هرگونه ناپاكي. اين ناپاكي داراي مصاديق بسياري مي باشد كه يكي از آن مصاديق، آلودگي آباء و اجداد معصومين: به انجاس زمان جاهليت مي باشد كه در اين آيه به طور كلي اين مساله نفي شده است. مؤيد ما در اين مدعي عباراتي است كه در غالب زيارت نامه هاي وارده از معصومين آمده كه فرموده اند:

«كنت نوراً في اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهليه بانجاسها ؛

يعني شما نوري بوديد در صلبهاي مردان بلند مرتبه و در رحم هاي زنان پاك كه جاهليت، شما را با آلودگي هاي خود نيالود.»

حال اگر كسي معتقد باشد كه يكي از اجداد پدري يا مادري اين بزرگواران عاري از طهارت و آلوده به انجاس جاهليت باشد در مسير انكار اين اصل ضروري دين قرار گرفته و از دايره دين خارج مي شود. با بيان اين مقدمه، ديگر وجه ناسازگاري بيوه بودن ام المؤمنين سلام الله عليها واضح و آشكار مي شود. زيرا بنابر آنچه در تواريخ محرّف در مورد ايشان وارد شده، ام المؤمنين سلام الله عليها قبل از ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با دو كافر بت پرست به نام هاي عتيق بن عائذ مخزومي و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند كه اين درست بر خلاف مباني اعتقادي شيعه است.

زيرا ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست، ايشان را از دايره طهارت خارج كرده و قابليت مادري براي حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي: را از ايشان سلب مي كند؛ به علت آنكه حضرت

زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي: از مصاديق آيه تطهير مي باشند و مي بايست از هرگونه ناپاكي مبرا باشند كه يكي از آن ناپاكي ها، آلودگي پدران و مادران ايشان به آلودگي هاي جاهليت مي باشد.

مضافاً اين كه ام المؤمنين سلام الله عليها موحد و تابع شريعت ابراهيمي بوده اند. طبق شريعت هاي توحيدي ازدواج موحد با كافر و مشرك حرام مي باشد و اگر بر خلاف دستور دين چنين ازدواجي صورت بگيرد باطل محسوب مي شود. با اين حساب ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله كه دو كافر بت پرست بوده اند از لحاظ ديني حرام و در صورت وقوع آن، اين نه ازدواج شرعي، بلكه امري غير شرعي محسوب مي شده است كه اين خود، نافي پاكي و طهارت مي باشد.

حال در اينجا افرادي كه با توجه به تاريخ محرف، ازدواج هاي ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله را مورد تاييد قرار مي دهند، مقابل دو قضيه متناقض قرار مي گيرند؛ اول ادعاي تاريخ مبني بر ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر كه با قبول آن مي بايست معتقد به خروج ايشان از طهارت و عدم قابليت براي مادري معصومين: باشند، حال آنكه ايشان در واقع مادر اين بزرگواران مي باشند. و دوم اصل اعتقادي عصمت براي معصومين: كه به واسطه آن مي بايست معتقد به پاكي پدران و مادران ايشان باشند. بنابراين با قبول قضيه اول، اصل اعتقادي عصمت كه از ضروريات دين است، زير پا گذارده مي شود و با قبول اصل عصمت، مساله تاريخي ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست محال به نظر مي آيد.

آنچه در اين دو مسأله متناقض براي ما روشن است اين است كه

اولاً ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست مسئله اي صرفاً تاريخي است كه به خودي خود داراي هيچگونه اعتبار و حجيت شرعي نمي باشد؛ يعني نه در كتاب خدا و نه در سنت نبي اكرم و ائمه هدي: براي آن مويدي يافت نمي شود كه به واسطه آن داراي اعتبار و حجيت بشود؛ خصوصاً اين كه تاريخ صدر اسلام مملو از تحريف است كه باتوجه به اين مطلب، ديگر هيچ وجه عقلايي براي اتكاء به آن تاريخ محرّف يافت نمي شود.

ثانياً طهارت آباء و اجداد معصومين: اصل ضروري دين مي باشد كه اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دين مي گردد. پس با اين حساب در مواجهه اين دو قضيه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع مي شود، اصل اعتقادي و آنچه طرد مي گردد، مسائل تاريخي متناقض با آن مي باشد و اين – نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در هنگام مطالعه و تحقيق تاريخ صدر اسلام تنها راه فهم تحريفات وارد شده در تاريخ محرّف و فرار از انحرافات عقيدتي مي باشد زيرا هدف دشمنان دين در مساله تحريف تاريخ، جز منحرف كردن مخاطبان آن از اصول عقيدتي ودور نگه داشتن آنان از حقيقت زندگي اولياي دين نبوده است كه با نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در حين مطالعه و تحقيق آن ، اين تلاش آنان ناكار آمد مي گردد.

مورد دوم: اين مسئله از لحاظ تاريخي داراي اعتبار كافي نمي باشد

اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر در زمان جاهليت، مغاير با اصول اعتقادي دين مبين اسلام است و هيچ ترديدي در بطلان آن نبايد

داشت، اما اشاره به اين مطلب نيز زيباست كه منابع اوليه اي كه اين ادعا از آنان صادر گرديده، تمامي برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم مي توان گفت كه در هيچ يك از كتب روايي و تاريخي شيعه ردپايي از اين ادعا يافت نمي شود كه اين خود جاي تأمل بسيار دارد. زيرا اگر شخصي به كتب تاريخي و روايي اهل تسنن اندك مراجعه اي داشته باشد متوجه مي شود كه اين كتابها داراي موارد متضاد و متناقض بسياري هستند كه اعتبار آنان نه فقط از طريق شيعه، بلكه از طرف علماي اهل تسنن نيز مورد خدشه مي باشد؛ به عنوان مثال در بين آن همه كتب روايي اهل تسنن، كتب صحاح از اعتبار خاصي برخوردار است و در بين همه كتب صحاح، صحيح بخاري بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتي كه اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هيچ كتابي را به اندازه صحيح بخاري مورد توجه قرار نمي دهند، ادعاي گزافي نيست، اما با اين حال كتب زيادي در تنقيح احاديث صحيح بخاري نوشته شده كه بسياري از احاديث آن را مورد خدشه قرار مي د هد. زيرا احاديث مصنوعه، جعلي و نيز نقل هاي تاريخي محرّف زيادي در اين كتب وارد شده است كه تعصب و عناد و دشمني با اهل بيت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مي توان از مهمترين ادله جعل و ورود اين احاديث و نقل هاي تاريخي به اين كتب دانست. حال با اوضاع وخيمي كه در كتب روايي و تاريخي اهل تسنن دارد، ديگر روشن مي شود كه چرا نقل اين مساله فقط از طريق اهل

تسنن قابل تأمل مي باشد. زيرا بانيان انحراف و غاصبان خلافت، براي اثبات موضع خود در بين مردم دست به جعل و تحريف دين و تاريخ دين زدند كه نتيجه آن را امروز مي توان در كتب روايي و تاريخي بقاياي آنان، يعني اهل تسنن مشاهده نمود.

البته ممكن است اين اشكال مطرح شود كه اين مساله در برخي از كتب روايي و تاريخي شيعه نيز وارد شده كه در جواب بايد گفت:

اولاً نقل هاي وارده در كتب روايي و تاريخي شيعه در اين باره نيز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار مي باشد.

ثانياً: بزرگان علما شيعه همانند سيد مرتضي، شيخ طوسي،ابوالقاسم كوفي و همچنين احمد بكري و بلاذري از علماء اهل تسنن در تصانيف خود زير بار اين مسأله نرفته اند و عذراء بودن (باكره بودن) ام المؤمنين سلام الله عليها در حين ازدواج با نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مورد تاكيد قرار داده - اند. و چنانچه گفته شد، غواص درياي روايات اهل بيت: مرحوم علامه مجلسي رحمه الله عليه در كتاب شريف بحارالانوار با ذكر روايتي سن ازدواج خديجه كبري با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را 28 سال بيان كرده است.

خطبه ي عقد و مهريه ي حضرت خديجه سلام الله عليها

مشهور آن است كه خواستگاري و خطبه ي عقد به وسيله ي حضرت ابوطالب عليه السلام عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام گرديد و پذيرش و قبول آن نيز از سوي عَمْرو بن اَسَد - عموي ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها - صورت گرفت و در برابر اين گفتار مشهور، اقوال ديگري نيز وجود دارد … مانند

اينكه خطبه ي عقد به وسيله ي حمزه بن عبدالمطلب يا ديگري از عموهاي آن حضرت انجام شد …

و يا اينكه پدر ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها - خُوَيلِد بن اَسَد - و يا پسر عموي حضرت خديجه سلام الله عليها - وَرَقَة بن نَوْفَل از طرف ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها قبول كرده و آن بانوي محترمه را به عقد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآورد … و بلكه در پاره اي از روايات گفتار نابجاي ديگري نيز نقل شده كه ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها به پدر خود خُوَيلِد شرابي داده و او را مست كرد و او در حال مستي اين ازدواج را پذيرفت چون به حال عادي بازگشت و از جريان مطلع گرديد بناي مخالفت با اين ازدواج را گذارده و بالاخره با وساطت و پا در مياني برخي از نزديكان به ازدواج مزبور تن داده و آن را پذيرفت … كه پاسخ آن را چند تن از راويان و اهل تاريخ عهده دار شده، متن گفتار ابن سعد در طبقات پس از ذكر چند روايت بدين مضمون مي گويد:

«و قال محمد بن عمر: فهذا كله عندنا غلط و وهم و الثابت عندنا المحفوظ عن اهل العلم ان اباها خُوَيلِد بن اَسَد مات قبل الفجار و انعمها عَمْرو بن اَسَد زوجها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم». (5)

يعني: محمد بن عمر گفته است كه تمامي اين روايات در نزد ما ناصحيح و موهوم است و صحيح و ثابت نزد ما و دانشمندان آن است كه پدر حضرت خديجه سلام الله عليها يعني خُوَيلِد

بن اَسَد پيش از جنگ فِجار از دنيا رفته بود و عمويش عَمْرو بن اَسَد او را به ازدواج رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآورد …

و نظير همين عبارت از واقدي نقل شده (6) و همچنين اقوال غير مشهور ديگر را نيز پاسخ داده و نيازي به ذكر آنها نيست … (7)

يك اشتباه تاريخي ديگر!؟

در پاره اي از رواياتي كه در مورد اين ازدواج فرخنده رسيده ظاهراً يك اشتباه ديگري نيز رخ داده كه به جاي عموي حضرت خديجه سلام الله عليها - يعني عَمْرو بن اَسَد - وَرَقَة بن نَوْفَل بن اَسَد (به عنوان عموي حضرت خديجه سلام الله عليها آمده كه اين مطلب گذشته از آنكه در اصل، خلاف مشهور است از نظر نَسَبي هم اشتباه است. زيرا وَرَقَة بن نَوْفَل پسر عموي حضرت خديجه سلام الله عليها است، نه عموي حضرت خديجه سلام الله عليها …

و بعيد نيست كه اين كار از تصرفات ناقلان حديث بوده كه چون نام عموي حضرت خديجه سلام الله عليها در حديث آمده بوده و وَرَقَة بن نَوْفَل هم شهرتي افسانه اي داشته، آن عنوان را با اين نام منطبق دانسته و به اين صورت درآورده اند.

متن خطبه ي عقد حضرت خديجه سلام الله عليها

مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ كليني در كتاب شريف كافي با مقداري اختلاف خطبه ي عقدي را كه به وسيله ابوطالب ايراد شده نقل كرده اند كه متن آن طبق روايت شيخ صدوق (ره) اين گونه است:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنْ زَرْعِ إِبْرَاهِيمَ وَ ذُرِّيةِ إِسْمَاعِيلَ وَ جَعَلَ لَنَا بَيتاً مَحْجُوجاً وَ حَرَماً آمِناً يجْبي إِلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَي ءٍ وَ جَعَلَنَا الْحُكَّامَ عَلَي النَّاسِ فِي بَلَدِنَا الَّذِي نَحْنُ فِيهِ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ أَخِي مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا يوزَنُ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَيشٍ إِلَّا رَجَحَ وَ لَا يقَاسُ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ إِلَّا عَظُمَ عَنْهُ وَ إِنْ كَانَ فِي الْمَالِ قَلَّ فَإِنَّ الْمَالَ رِزْقٌ حَائِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ لَهُ فِي خَدِيجَةَ رَغْبَةٌ وَ لَهَا فِيهِ رَغْبَةٌ وَ الصَّدَاقُ مَا سَأَلْتُمْ عَاجِلُهُ وَ آجِلُهُ

مِنْ مَالِي وَ لَهُ خَطَرٌ عَظِيمٌ وَ شَأْنٌ رَفِيعٌ وَ لِسَانٌ شَافِعٌ جَسِيم (8)

يعني: سپاس خداي را كه ما را از كشت و محصول ابراهيم و ذريه اسماعيل قرار داد و براي ما خانه ي مقدسي را كه مقصود حاجيان است و حرم امني است كه ميوه هر چيز به سوي آن گرد آيد بنا فرمود و ما را در شهري كه هستيم حاكمان بر مردم قرار داد. سپس برادرزاده ام محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب مردي است كه با هيچ يك از مردان قريش هم وزن نشود جز آنكه از او برتر است و به هيچ يك از آنها مقايسه نشود جز آنكه بر او افزون است و او اگرچه از نظر مالي كم مال است ولي مال پيوسته در حال دگرگوني و بي ثباتي و همچون سايه اي رفتني است و او نسبت به ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها راغب و حضرت خديجه سلام الله عليها نيز به او مايل است و مهريه او را نيز هر چه نقدي و غير نقدي بخواهيد آماده است و محمد را داستاني بزرگ و شاني والا و شهرتي عظيم خواهد بود.

و در كتاب شريف كافي اين گونه است كه پس از اين خطبه، عموي حضرت خديجه سلام الله عليها خواست به عنوان پاسخ ابوطالب سخن بگويد ولي به لكنت زبان دچار شد و نتوانست، از اين رو ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها خود به سخن آمده گفت:

عمو جان: اگر چه شما به عنوان گواه اختياردار من هستي ولي در اختيار انتخاب من خود شايسته تر از ديگران هستم و اينك اي محمد من خود را

به همسري تو در مي آورم و مهريه نيز هر چه باشد به عهده ي خودم و در مال خودم خواهد بود، اكنون به عموي خود (حضرت ابوطالب عليه السلام) دستور ده تا شتري نحر كرد (9) و وليمه اي ترتيب دهد و به نزد همسر خود آي!

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود:

گواه باشيد كه خديجه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به همسري خويش پذيرفت و مهريه را نيز در مال خود ضمانت كرد! برخي از قريشيان با تعجب گفتند: شگفتا! كه زنان مهريه مردان را به عهده گيرند؟!

حضرت ابوطالب عليه السلام سخت به خشم آمده روي پاي خود ايستاد و گفت:

آري اگر مردي همانند برادرزاده من باشد زنان با گرانبهاترين مهريه ي خود خواهانشان مي شوند و اگر همانند شما باشند جز با مهريه گرانبها حاضر به ازدواج نمي شوند!

و در روايت خرائج راوندي است كه چون خطبه عقد به پايان رسيد و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم برخاست تا به همراه عمويش حضرت ابوطالب عليه السلام به خانه برود حضرت خديجه سلام الله عليها به آن حضرت عرض كرد:

«… إِلَي بَيتِكَ فَبَيتِي بَيتُكَ وَ أَنَا جَارِيتُك (10)

يعني: به سوي خانه ي خود بيا كه خانه من خانه تو است و من هم كنيز توام! و از كتاب المنتقي كازروني نقل شده كه چون مراسم عقد به پايان رسيد حضرت خديجه سلام الله عليها به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد:

«… يا مُحَمَّدُ مُرْ عَمَّكَ أَبَاطَالِبٍ ينْحَرْ بَكْرَةً مِنْ بَكَرَاتِكَ وَ أَطْعِمِ النَّاسَ عَلَي الْبَابِ وَ هَلُمَّ فَقِل (11) مَعَ أَهْلِكَ فَأَطْعَمَ النَّاسَ وَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلي

الله عليه و آله و سلم فَقَالَ مَعَ أَهْلِهِ خَدِيجَةَ» (12)

يعني اي محمد به عمويت ابوطالب دستور دِه شتر جواني از شترانت را نحر كند و مردم را بر در خانه اطعام كن و بيا در كنار خاندانت چاشت (13) را به استراحت بگذران.

و حضرت ابوطالب عليه السلام اين كار را كرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نزد حضرت خديجه سلام الله عليها آمده و در كنار او به استراحت روزانه پرداخت و اين دو حديث دلالت بر كمال علاقه و عشق حضرت خديجه سلام الله عليها نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دارد چنانچه تا پايان عمر اين عشق را نسبت به آن حضرت حفظ كرده بود. صلوات الله عليهما.

مهريه ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها

در اينكه مهريه چقدر بود و پرداخت آن را چه كسي به عهده گرفت اختلافي در روايات ديده مي شود كه از آن جمله روايت بالا است كه در آن بدون ذكر مقدار آمده است كه پرداخت آن را حضرت خديجه سلام الله عليها به عهده گرفت.

و از كشف الغمه از ابن حماد و نيز از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را با مهريه دوازده اوقيه طلا به ازدواج خويش در آورد و مهريه ي زنان ديگر آن حضرت نيز همين مقدار بود. (14)

و در اعلام الوَري طبرسي دوازده اوقيه و نيم ذكر شده چنانچه از دانشمندان اهل سنت نيز مؤلف سيرة الحلبيه همين قول را نقل كرده و سپس گفته است كه هر اوقيه چهل درهم است كه

در نتيجه مجموع مهريه پانصد درهم شرعي بوده است.

و تفاوت ديگري كه در نقل سيره حلبيه ديده مي شود آن است كه گويد:

پرداخت مهريه مزبور را ابوطالب به عهده گرفت. (15) و قول ديگري كه در سيره حلبيه و سيره ابن هشام و برخي از تواريخ ديگر آمده آن است كه گفته اند:

«وَ أَصْدَقَهَا رَسُولُ اللَّه - صلي الله عليه و آله و سلم - عِشْرِين بَكْرُة». (16)

يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت خديجه سلام الله عليها بيست شتر ماده ي جوان مهريه داد و در نقل ديگري نيز آمده كه وَرَقَة بن نَوْفَل حضرت خديجه سلام الله عليها را با مهريه ي چهارصد دينار به عقد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآورد (17) و از كامل مبرد نقل شده كه بيست شتر را حضرت ابوطالب عليه السلام به عهده گرفت و دوازده اوقيه و نيم طلا را خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرداخت كه مهريه مجموع آنها بود. (18)

نگارنده گويد:

رواياتي كه در باب «مهر السنه» آمده همان روايت پانصد درهم را تاييد مي كنند، چنانچه در چند حديث با اندك اختلافي آمده كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند:

«مَا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّه - صلي الله عليه و آله و سلم - شَيئاً مِنْ بَنَاتِهِ وَ لَا تَزَوَّجَ شَيئاً مِنْ نِسَائِهِ عَلَي أَكْثَرَ مِنِ اثْنَتَي عَشْرَةَ أُوقِيةً وَ نَشٍّ يعْنِي نِصْفَ أُوقِية». (19)

يعني تزويج نكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچ يك از دختران خود و نه هيچ يك از زنانش را به بيش از دوازده اوقيه و نيم.

و طبرسي

(ره) در اعلام الوري گويد:

«… وَ مَهْرُهَا اثْنَتَا عَشْرَةَ أُوقِيةً وَ نَشٌّ وَ كَذَلِكَ مَهْرُ سَائِرِ نِسَائِهِ». (20)

و در روايت امام صادق عليه السلام اين گونه است كه فرمود:

«مَا تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - شَيئاً مِنْ نِسَائِهِ وَ لَا زَوَّجَ شَيئاً مِنْ بَنَاتِهِ عَلَي أَكْثَرَ مِنِ اثْنَتَي عَشْرَةَ أُوقِيةً وَ نَشٍّ وَ الْأُوقِيةُ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً وَ النَّشُّ عِشْرُونَ دِرْهَماً». (21)

و در داستان ازدواج حضرت جواد الائمة عليه السلام با دختر مأمون عباسي نيز آمده كه فرمود:

«و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - لازواجه و هو اثنتا عشرة اوقيه و نش - و علي تمام الخمس مائة …» (22)

يعني من صداق (23) او را همان قرار دادم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به زنانش بذل فرمود و آن دوازده اوقيه و نيم بود كه تمامي پانصد درهم بر ذمه من است …

فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت خديجه سلام الله عليها

[پسران حضرت خديجه سلام الله عليها]

مورّخان مي گويند: پسران نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم يعني قاسم كه كنيه رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم نيز از نام او بود و عبداللّه ملقب به طاهر يا طيب در خردسالي و يكي پيش از بعثت و ديگري اندكي بعد از آن درگذشتند.

امّا روايت غم انگيزي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ام المؤمنين حضرت خديجه ي كبري سلام الله عليها نقل شده است كه:

«آن بانوي بزرگوار چند روز پس از وفات قاسم در خانه نشسته بود و مي گريست. (24)

چون پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وارد

شد علت اين كار را پرسيد او گفت:

از سينه هايم شير جاري شد و من به ياد فرزند كوچكم افتادم كه اكنون گرسنه و تنها در زير خاك آرميده است.

و نظير اين حديث را در مورد عبدالله و طاهر نقل كرده اند، كه در هر دو مورد نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را بشارت مي دهد كه فرزندان كوچك تو بسان فرشتگان در كنار در بهشت به انتظار ورودت به سر مي برند تا با دستان كوچك خود تو را به باغهاي بهشتي رهنمون شوند.

اين موضوع نشان مي دهد هر دوي پسران نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها در سن كودكي و شيرخوارگي از دنيا رفته اند. دليل ديگر اثبات اين قضيه نيز انتساب عنوان ابتر به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم از سوي كفار بود كه چون پسرانش زود از دنيا مي رفتند اين چنين او را مورد استهزاء قرار مي دادند.

به هر حال درگذشت اين دو پسر كه مي توانستند حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در پيشبرد دين خدا ياري بسيار كنند براي اين زوج نمونه، بسيار گران آمده بود. از تاريخ يعقوبي نقل شده است هنگامي كه قاسم در چهار سالگي از دنيا رفت، نگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در كنار جنازه او به يكي از كوههاي مكه افتاد و خطاب به آن فرمود:

«اي كوه! آنچه به من در مورد مرگ قاسم وارد شد، اگر بر تو مي آمد متلاشي مي شدي». (25)

[دختران حضرت خديجه سلام الله عليها]

زينب:

ايشان بزرگترين دختر پيامبر

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها بود. ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها ، زينب را به عقد خواهرزاده ي خود ابوالعاص بن ربيع درآورد كه از آنها پسري به نام علي و دختري به نام امامه حاصل شد. علي در سنين پائين وفات يافت و اما امامه كه از همسر اول خود مُغِيرَة بن نَوْفَل جدا شده بود پس از شهادت حضرت زهراي مرضيه سلام الله عليها به وصيت خودش به عقد اميرالمؤمنين عليه السلام درآمد.

زينب هنگام هجرت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه به همراه شوهرش ابوالعاص در مكه باقي ماند به هنگام جنگ بدر (در سال دوم هجرت) ابوالعاص از لشگريان دشمن بود كه به همراه هفتاد نفر ديگر از مشركين به اسارت نيروهاي اسلام درآمد.

هنگامي كه قرار شد اسرا با پرداختن فديه آزاد شوند زينب براي آزادي شوهرش گردنبندي كه حضرت خديجة كبري سلام الله عليها در شب عروسي به گردنش آويخته بود، به مدينه فرستاد. ابوالعاص آن را به عنوان فديه به محضر سرور عالميان آورد و چون نگاه نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم به آن گردنبند افتاد بي اختيار گريست و به ياد همسر فداكارش ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها افتاد و فرمود:

«رَحِمَ اللَّه خَدِيجَة، هذه قَلَائِد هِي جَهَّزْتها بِها

خداوند خديجه را رحمت كند، اين گردنبندي است كه خديجه آن را براي زينب فراهم كرده است.»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ابو العاص را به شرط آنكه زينب را آزاد بگذارد تا به مدينه بيايد، رها كرد

و وي نيز به عهد خود وفا نمود و زيد بن حارثه به مكه رفت و او را با خود به مدينه آورد سرانجام ابو العاص قبل از فتح مكه مسلمان شد و به مدينه آمد تا با زينب ازدواج دوباره نمايد. زينب در سال هشتم هجرت در مدينه از دنيا رفت.

آيا ام كلثوم و رقيه فرزندان حضرت خديجه سلام الله عليها بودند؟
اشاره

يك بازنگري درباره فرزندان خديجه سلام الله عليها اخيراً محقق دانشمند لبناني، جعفر مرتضي عاملي كتابي به نام «بنات النبي ام الربائبه؟» تاليف نموده كه كتابي مستند و تحليلي و جالب است، او در اين كتاب پس از نقل روايات مختلف از كتابهاي شيعه و اهل تسنن و بررسي هاي گوناگون چنين نتيجه مي گيرد:

1 - از بررسيها مي توان نتيجه گرفت: ازدواج رقيه و ام كلثوم با پسران ابولهب، سپس با عثمان از امور واهي است و ثابت نشده است و در مورد عثمان، تشابه اسمي موجب اين اشتباه گرديده است.

2 - شواهد متعددي وجود دارد كه ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از پيامبر ازدواج نكرده است و هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دوشيزه بوده است. و از علامه ي سوري (ابن شهر آشوب) نقل مي كند كه مي نويسد:

«ان النبي قد تزوج خديجه و هي عذراء» همانان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با خديجه سلام الله عليها كه دوشيزه بود ازدواج كرد. چنانكه دو كتاب «الانوار» و «البدع» اين مطلب را تأكيد مي كند آنجا كه در آنها نقل شده: رقيه و زينب دختران هاله خواهران خديجه سلام الله عليها بوده اند.

يكي از اموري كه مطلب فوق را تأييد مي كند حديثي است كه از پيامبر صلي الله

عليه و آله و سلم نقل شده كه خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمود:

«يا علي اوتيت ثلاثاً لم يوتهن احد و لا نا، اوتيت مهراً مثلي و لم اوت انا مثلي»

علي جان به تو در زندگي سه امتياز و ويژگي ارزاني گرديد كه به هيچكس ديگر از مردم حتي به من ارزاني نشد:

1 - به تو افتخار دامادي من داده شد در حالي كه من پدر همسري به سان تو ندارم.

2 - به تو همتا و همسري همانند دختر فرزانه ام فاطمه سلام الله عليها عنايت شد در حالي كه به من همتا و همدلي به سان و هموزن او ارزاني نگرديد.

3 - به تو بدون واسطه پسراني ارجمند و تاريخ ساز همانند حسن و حسين عليهما السلام عنايت گرديد، اما به من عنايت نشد، اما شما از من هستيد و من از شما.

از اين روايت با توجه به ويژگي اول فهميده مي شود كه پيامبر تنها يك داماد داشت و آن حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بود.

بعضي بر اين باورند كه اصرار برخي در مورد ام كلثوم و رقيه به عنوان دختران پيامبر و همسران عثمان از اين رو است كه فضائل مخصوص حضرت علي عليه السلام را با رقيب تراشي كم رنگ كنند، از اين رو عثمان را به عنوان ذوالنورين (صاحب و همسر دو نور ام كلثوم و رقيه) مي خوانند ولي با اينكه حضرت زهرا سلام الله عليها به اعتقاد همه، برترين زنان دو جهان بود و همسر حضرت علي عليه السلام گرديده چنين لقب يا امثال آن را به آن حضرت نمي دهند.

پاسخ به دو سئوال

در اينجا دو سئوال پيش مي آيد نخست اينكه: اگر پيامبر

صلي الله عليه و آله و سلم دختراني نداشت، تا بگوئيم با پسران ابولهب و سپس با عثمان ازدواج كردند، پس چرا در قرآن سخن از دختران رسول خدا به ميان آمده است آنجا كه مي خوانيم «يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك …» اي پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: روسرهاي بلند خود را بر خويش فرو افكنند (و حجاب را رعايت كنند.)

و همچنين در بعضي از دعاها يا روايات سخن از دختران پيامبر به ميان آمده مثلاً در يكي از دعاهاي ماه مبارك رمضان آمده:

«اللهم صل علي رقيه و ام كلثوم ابنتي نبيك … ؛

خدايا درود فرست بر رقيه و ام كلثوم و دو دختر پيامبرت».

در پاسخ به هر دو سئوال همان را مي گوئيم كه قبلاً اشاره شد و آن اينكه: اين بانوان دختران هاله خواهر خديجه سلام الله عليها بودند و پس از مردن پدرشان تحت كفالت خديجه سلام الله عليها در آمدند، و پس از ازدواج صلي الله عليه و آله و سلم با خديجه سلام الله عليها تحت سرپرستي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفتند و به عنوان دختران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خوانده شدند و اسلام را پذيرفتند و هجرت به مدينه كردند و …

بنابراين چه مانعي دارد كه منظور از دختران در آيه و دعاي مذكور ، دختر خوانده هاي صلي الله عليه و آله و سلم باشند و يا منظور از آيه مذكور همچون آيه مباهله تنها حضرت زهرا سلام الله عليها باشد.

فاطمه ي زهرا سلام الله عليها:

اگرچه سخن گفتن در مورد اين بانوي مكرم در اندازه و گنجايش اين مختصر

نيست و در مورد او همچون مادر بزرگوارش مي توان صفحات زيادي مطلب نوشت اما به لحاظ حفظ روند اصلي نوشتار، ذكري مختصر به ميان خواهد آمد.

«إِنَّا أَعْطَينَاكَ الْكَوْثَرَ …»

حضرت فاطمه سلام الله عليها كوچكترين فرزند حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بود. در مورد وي احاديث، روايات و آيات فراواني نقل شده است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

«فَاطِمَةُ حَوْرَاء إِنْسِيةً؛ فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَي الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ رقبة فاطمة»

فاطمه بانوي بهشتي است كه به صورت انسان روي زمين در آمد، هرگاه مشتاق بهشت مي گردم بوي خوش وجود فاطمه را مي بويم» (26)

باز هم حديثي نقل شده كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند چرا ميزان علاقه اش به فاطمه سلام الله عليها بيش از ساير فرزندانش است، حضرت فرمودند: «هنگامي كه من در شب معراج به آسمانها سير داده شدم، جبرئيل مرا در كنار درخت طوبي برد، (27) ميوه اي از ميوه هاي آن درخت را چيد و به من داد، آن را خوردم، سپس دستش را بر ميان دو شانه ام كشيد، آنگاه فرمود:

«اي محمد! خداوند متعال ولادت فاطمه سلام الله عليها از ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را به تو مژده مي دهد» (28)

از اين حديث و قريب آن از لحاظ مفهوم در كلام محدثان و راويان بسيار نقل شده است. لذا آن وجود مباركه، انساني ممتاز و در ميان زنان عصر خود سرآمد بود. نيز روايت شده قبل از حمل يافتن حضرت فاطمه سلام الله عليها در بطن خديجه ي كبري، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و

سلم چهل روز از وي كناره گرفت و به تنهائي به عبادت و راز و نياز مشغول گشت. حضرت فاطمه سلام الله عليها در 9 سالگي به ازدواج پسر عمويش علي بن ابيطالب عليه السلام درآمد پس از 9 سال حيات پر بركت و به دنيا آوردن فرزنداني كه هر كدام بخشي از تاريخ بشريت به شمار مي آيند به شهادت رسيد.

زندگي حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از رسالت

بعد از مراسم خواستگاري، ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها پسر عمويش وَرَقَة را خواست و گفت:

نزد محمد صلي الله عليه و آله و سلم برو و بگو: غلامان و كنيزان و هر آنچه مالك آنم به تو بخشيدم؛ هر گونه كه بخواهي مي تواني در آنها تصرف كني. پس وَرَقَه ميان زمزم و مقام ايستاد (29) و با صداي بلند ندا در داد: اي گروه عرب! خديجه شما را شاهد قرار مي دهد بر اينكه او نفس و مال و غلامان و هر آنچه دارد را به محمد بخشيده است.

البته سرور زنان قريش در عمل نيز گفتارش را به اثبات رساند، به نوشته ي مورخان او وقتي از علاقه ي پيامبر به اخلاق پاك زيد، (يكي از غلامانش) آگاه شد، غلام را به وي بخشيد. (او همان شخصي است كه جزء سابقين در اسلام شد.)

توان اقتصاديش را تا لحظه وفات در خدمت همسرش قرار داد و در سايه ي عشق فرصت عبادت و خلوت بيشتر در غار حرا را برايش فراهم مي ساخت.

البته زندگي سرور زنان قريش در كنار اين امتيازات با تلخي هايي نيز همراه بود؛ زنان آن روزگار چون مردان با مفاهيمي مانند خوشرفتاري، راستگويي و امانتداري بيگانه بودند و فلسفه ازدواج ام المؤمنين حضرت خديجه سلام

الله عليها با يتيم تهيدست قريش را درك نمي كردند. از اين رو لب به طعنه مي گشودند، خواسته يا ناخواسته سرور بانوان قريش را در اندوه فرو مي بردند. آنها روابط خود را با ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها قطع كردند و او را تنها گذاشتند.

بزرگ بانوان قريش براي رويارويي با اين پديده ي زشت جاهلي، زنان را گرد آورد و گفت:

از زنان عرب شنيده ام كه شوهران شما بر من خُرده مي گيرند كه چرا با محمد صلي الله عليه و آله و سلم وصلت كرده ام. اينك از شما مي پرسم آيا مانند محمد در جمال، خوش رفتاري، خصلتهاي پسنديده و فضل و شرف در اصل و نسب در مكه و غير آن سراغ داريد؟ گرچه ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها با طرح اين سؤال به آنان فهماند كه همسنگي براي محمد صلي الله عليه و آله و سلم يافت نمي شود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاك كند و در رفتارشان دگرگوني محسوسي پديد آورد.

هنگام رسالت غير علني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها پيوسته در انتظار درخشش انوار نبوت از سيماي مهربان همسرش بود از اين رو وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از غار حرا به خانه آمد و ماجراي نزول فرشته ي وحي را برايش باز گفت، بي درنگ آن را تاييد كرد و به درستي گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد. او گفت:

اي پسر عمو، شاد و ثابت قدم باش. سوگند به كسي كه جان خديجه در دست اوست، من اميدوارم تو پيامبر اين امت باشي.

حضرت

خديجه سلام الله عليها در تمام مراحل زندگيش با پيامبرگرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم يار و آرام بخش ايشان بود. البته جايي براي تعجب وجود ندارد چرا كه در محدوده ي روابط سالم خانوادگي اين كار منطقي و آرماني است؛ روابطي كه آيين اسلام نيز به آن تاكيد نموده است.

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيها.» (30)

او كسي است كه براي شما از خودتان زوجهايي آفريد تا آرامش يابيد. نمونه هاي متنوعي از ايجاد آرامش در زندگي حضرت خديجه سلام الله عليها و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وجود دارد. ابن هشام مي نويسد:

«حضرت خديجه سلام الله عليها به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد، گفتارش را تصديق كرد و او را ياري داد و اولين شخصي است كه به خدا و رسولش و درستي آيات الهي ايمان آورد. خداوند به اين طريق به پيامبرش آرامش داد به نحوي كه هيچ خبر ناراحت كننده اي از قبيل رد و تكذيب را نمي شنيد مگر اينكه خداوند به واسطه ي حضرت خديجه سلام الله عليها گشايشي برايش ايجاد مي كرد. وقتي خدا پيامبرش را به حضرت خديجه سلام الله عليها برمي گرداند، او را ثابت قدم مي كرد؛ دشواريها را بر او آسان مي كرد و تصديقش كرده، كار مردم را برايش آسان مي ساخت رحمت خدا بر او باد.»

آنچه بر عظمت اين خدمت مي افزايد اين است كه هيچگاه خود از راحتي ظاهري مطلوبي برخوردار نشد، نه آن زمان كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ازدواج كرد و طعن و ملامت شنيد و نه در مراحل

ديگر. تاريخ به خوبي اسم برخي از آزاردهندگان و بر هم زنندگان آرامش خانه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم را ثبت كرده است. «ابولهب، حَكَم بن عاص بن اميه، عُقْبَة بن ابي مُعَيط، عدي بن حمرا ثقفي و ابن الاصداء هذلي» همسايگاني بودند كه آزارش مي دادند و آسايش را از خانه وي سلب مي كردند. يكي از اينان، هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز بود، رَحِم گوسفندي را بر سر آن بزرگوار انداخت. يك بار نيز شخصي خاك بر سر آن حضرت ريخت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با همان حال به خانه رفت. وضع پريشان پدر همه را در نگراني و اندوه فرو برد. حضرت فاطمه سلام الله عليها دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پا خاست، خاك از سر پدر زدود و گريست. پدر گفت:

دخترم گريه نكن خداوند نگاهبان پدرت است.

جُهال عرب براي انتقام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تصميم گرفتند بستگان وي را از خانه هايشان بيرون كنند. از اين رو دختر خديجه سلام الله عليها را طلاق دادند و ضربه اي ديگر به سرور زنان قريش وارد ساختند. با اين حال بانوي پارساي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با درايت و صبر محيط خانه را آرام مي ساخت و حتي براي رفع ناراحتي هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تلاش مي كرد.

واقعه اي مهم در زندگي حضرت خديجه سلام الله عليها

شايد بتوان يكي از مهمترين وقايع را كه عاملي بزرگ براي جاودانگي نام ايشان است، ولادت ام الإئمه حضرت صديقه ي كبري - فاطمه ي زهرا سلام الله عليها -

به شمار آورد. اين حادثه هر چند به صورتهاي گوناگوني نقل شده اما مضمون واحدي دارد.

هنگامي كه درد زايمان به سراغ ايشان آمد، به واسطه ي فرستاده اي از زنان قريش ياري طلبيد. زنان قريش با سرزنش ايشان كه به سخن ما اعتنا نكردي و با يتيم قريش ازدواج كردي، استمداد ايشان را رد كردند. در اين هنگام چهار زن بلند قامت وارد اتاق شدند. آنها خود را اين گونه معرفي كردند:

ساره (همسر حضرت ابراهيم عليه السلام)

آسيه (همسر فرعون)

مريم (مادر حضرت عيسي عليه السلام)

و كُلثُم (خواهر حضرت موسي عليه السلام).

آنها گفتند: ما از سوي خداوند براي كمك به شما و بشارت به قدوم فرزندتان آمده ايم، در اين فرزند و نسل او بركت قرار داده شده است. (31)

اين اتفاق از عنايت خداوند متعال به خديجه ي كبري سلام الله عليها حكايت دارد. وقتي همه از ياري ايشان سر باز زدند فرستادگان الهي نصر خداوند را براي وي به ارمغان آوردند و معلوم ساختند كه إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ينْصُرْكُمْ. (32)

اولين زني كه ايمان آورد

ايمان آوردن ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها به رسالت و دعوت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم

حذيفه:

حضرت خديجه سلام الله عليها در بين زنان اولين زني بود كه به خدا و محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

ابن عباس:

«كانت خديجة بنت خُوَيلِد أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ صدق محمدا في ما جاء به عَنْ رَبِّهِ.»

حضرت خديجه سلام الله عليها اولين كسي بود كه به خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد و محمد صلي الله عليه و آله و سلم را، در آن چه از

سوي خدايش آورده بود، تصديق كرد.

ابن هشام:

«آمَنَتْ بِهِ خَدِيجَه بِنْتَ خُوَيلِد و صدقت بِمَا جَاءَ مِنَ اللَّهِ وَ وازرته عَلَي أَمْرِه و كانتا و َ لِمَنْ آمَنَ بِاللَّه وَ بِرَسُولِهِ وَ صَدَّقَ بِمَا جَاءَ مِنْهُ.»

حضرت خديجه دختر خُوَيلِد به او [محمد] ايمان آورد و آنچه را از طرف خدا آورده تصديق كرد، او را در كارش ياري داد و اولين كسي بود كه به خدا و رسول و درستي آنچه آورده بود ايمان آورد.

مسلم:

«كَانَتْ خَدِيجَةُ وَزِيرَةَ صِدْقٍ عَلَي الْإِسْلَامِ وَ كَانَ يسْكُنُ إِلَيهَا.»

حضرت خديجه سلام الله عليها وزير پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، اسلام را تصديق كرد و پيامبر به واسطه او آرامش مي يافت.

طبري:

«فَلَمَّا اكرم رَسُولُ اللَّه بِنُبُوَّتِهِ آمَنَتْ بِهِ خَدِيجَةَ.»

وقتي پيامبر به نبوت تشرف يافت، حضرت خديجه به او ايمان آورد.

ام المؤمنين حضرت خديجه در همان دوران دعوت پنهاني (سه سال اول) اسلام خود را اعلام كرد. ابو يحيي بن عفيف از پدرش و او از جدش عفيف، كه تاجر مشهوري بود روايت كرده كه وقتي پاي به مسجدالحرام نهاد با منظره اي شگفت رو به رو شد او سه نفر را در حال نماز خواندن ديد. از ابن عباس درباره ي كردار آنها پرسيد. گفت:

نفر نخست مدعي نبوت است، مرد پشت سرش علي و آن زن هم همسر محمد صلي الله عليه و آله و سلم خديجه است. غير از اينها كسي را بر اين آيين سراغ ندارم. (33)

حضرت علي عليه السلام خود خاطره ي آن روزها را چنين بيان مي كند:

«… وَ لَمْ يجْمَعْ بَيتٌ وَاحِدٌ يوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيرَ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَي نُورَ الْوَحْي وَ الرِّسَالَةِ

وَ أَشَمُّ رِيحَ النُّبُوَّة…»

كسي آن روز در اسلام جمع نشد غير از رسول خدا، خديجه و من سومين آنها بودم. نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را به مشام احساس مي كردم. (34)

وجود شخصيت هايي چون حضرت ابوطالب عليه السلام و ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها ، به اين دليل كه داراي موقعيت برتر اجتماعي بودند، از بار فشارهاي رواني و ظاهري مشركان عليه آيين نوپاي محمدي صلي الله عليه و آله و سلم تا حدود زيادي مي كاست. ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها با شهامت تمام همراه علي عليه السلام در اعلام موجوديت جامعه ي اسلامي شركت جست.

دعوت آشكار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به اسلام

اشاره

سه سال پس از آغاز بعثت، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دعوتش را علني ساخت.

حضرت ابوطالب، حضرت خديجه و حضرت علي، با جان و دل از وي پشتيباني كردند. خدمات حضرت خديجه سلام الله عليها در اين دوران از دو جنبه قابل ارزيابي است:

1 - حمايت اجتماعي

ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها به دليل وجهه ي مناسب اجتماعي توانست بارها پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را از شر افراد نادان برهاند؛ براي مثال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در ايام حج، بالاي كوه صفا رفت و با صداي بلند ندا داد كه: اي مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به كوه مروه رفت و سه بار سخن پيشين را تكرار كرد. عرب هاي متعصب (35) هر يك سنگي برداشته در پي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روانه شدند.

ابوجهل سنگي پرتاب كرد كه به پيشاني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اصابت كرد، خون از پيشاني اش جاري شد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به كوه ابوقبيس رفت، مشركان نيز در پي او روانه شدند. حضرت علي عليه السلام خود را به ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها رساند و موضوع را به وي باز گفت. اشك بر گونه هاي حضرت خديجه سلام الله عليها جاري شد، ظرفي از غذا برداشت و براي يافتن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با علي عليه السلام راهي كوه ها و دشت ها شد. جبرييل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و فرمود:

از گريه ي حضرت خديجه سلام الله عليها

ملائك به گريه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام مي رساند و او را به خانه اي بهشتي كه از نور زينت شده، بشارت بده.

حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت علي عليه السلام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را يافته، به خانه آوردند. مردم به خانه ي حضرت خديجه سلام الله عليها حمله ور شده، خانه را سنگباران كردند. حضرت خديجه سلام الله عليها بيرون آمد و گفت:

آيا از سنگباران كردن خانه زني كه نجيب ترين قوم شماست، شرم نداريد؟

مردم با شنيدن سخنانش پراكنده شدند و او براي مداواي همسرش به خانه بازگشت. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم سلام خدا را به وي رساند. او در پاسخ گفت:

إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَي جَبْرَئِيلَ السَّلَام و عَلَيكَ يا رَسُولَ اللَّهِ السلام و بركاته.

خدا خود سلام است و سلام از اوست و سلام بر جبرييل و بر تو اي رسول خدا، رحمت و بركات خداوند بر تو باد. (36)

2 - حمايتهاي عملي و مالي

ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها نه تنها از اعتبار و موقعيت اجتماعي خود براي دفاع از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سود مي برد، بلكه با ورود به صحنه هاي دشوار به دفاع از حريم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابي طالب حضور يافت و همراه پيامبر سه سال در آنجا به سر برد. اين سه سال را مي توان سالهاي اوج فداكاري ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها ناميد. او در طول سه سال تحريم اقتصادي تامين نيازهاي مالي مسلمانان را بر عهده داشت. علاوه بر اموال ام المؤمنين

حضرت خديجه سلام الله عليها ، ثروت بستگان او مانند حكيم بن حِزَام نيز در جهت ياري دين محمدي صلي الله عليه و آله و سلم صرف مي شد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بارها فداكاري امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را مطرح ساخت و بر اين حقيقت كه او در راه اسلام از اموالش گذشت تاكيد كرد.

نقش امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها در پيشبرد اسلام

وقتي حضرت امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها دريافت كه سعادتمند شده، هر چه داشت در راه پيشرفت و موقعيت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم انفاق كرد. او تمام اموال خويش را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بخشيد و در راه نشر اسلام به مصرف رساند. تا جايي كه هنگام ارتحال، پارچه اي براي كفن نداشت.

ابن اسحاق جمله اي در شان امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها دارد كه گوياي همكاري و صداقت او در پيشبرد اسلام است. او مي گويد:

«خديجه ياور صادق و با وفايي براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و مصيبت ها در پي رحلت امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت ابوطالب عليه السلام بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سرازير شد.»

گويا اين دو، در برابر هجوم ناملايمات بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، سدي بلند و مستحكم بودند.

اين جمله، معروف كه اسلام رهين اخلاق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، شمشير حضرت علي عليه السلام و اموال امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها است از نهايت همكاري و صداقت حضرت خديجه سلام الله

عليها پرده برمي دارد.

القاب گرامي امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها

اشاره

براي امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها القاب فراواني است كه از عظمت بيكران و قداست بي پايان آن حضرت حكايت مي كند، كه از آن جمله است:

1. صدّيقه:

در فرازي از زيارتنامه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به هنگام درود بر زوجات طاهرات، از حضرت خديجه سلام الله عليها به عنوان «الصّديقه» تعبير شده و اين واژه در قرآن يكبار به كار رفته و آن هم در مورد حضرت مريم و حضرت صادق عليه السلام آن را به معناي معصوم بيان فرموده است.

2. مباركه:

خداوند مَنّان به حضرت عيسي عليه السلام وحي فرمود كه نسل پيامبر آخر الزمان از بانوي مباركه است عبدالله بن سليمان نيز اين معني را از «انجيل» روايت كرده است.

3. امّ المؤمنين:

همسران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و در رﺃس آنها حضرت خديجه سلام الله عليها در منطق قرآن «ام المؤمنين» لقب يافته اند، ولي به تصريح پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وي برترين و بهترين آنان مي باشد و بعضي ها هم به دليل بي تقوائي از امهات مؤمنين خارج شدند.

4. طاهره:

مشهورترين لقب حضرت خديجه سلام الله عليها در عصر جاهليت «طاهره» بود زيرا او پاك ترين و عفيف ترين بانوي آن دوران بود.

5. بانوي بانوان

اميرمؤمنان عليه السلام در چكامه اي كه به عنوان سوگنامه ي حضرت خديجه سلام الله عليها سروده اند، از او به عنوان «سيدﺓ النّسوان» ، بانوي بانوان تعبير كرده اند. امام صادق عليه السلام نيز از او به «سّيده قريش» ياد كرده اند. اسماء بنت عميس نيز او را «سيدﺓ نساء العالمين» مي خواند و در عهد جاهلي او را «سيده نساء القريش» مي خواندند.

6. ديگر القاب

در زيارتنامه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از حضرت خديجه سلام الله عليها به عنوان: راضيه، مرضيه و زكيه نيز تعبير شده است. يتيمان او را «امّ اليتامي» ، بينوايان او را «امّ الصعاليك» ، مؤمنان او را «امّ المؤمنين» و كوثر جاري خلقت نيز او را «امّ الزهراء» يا سرچشمه كوثر مي دانستند.

رحلت امّ المؤمنين حضرت خديجه ي كبري سلام الله عليها

حضرت خديجه سلام الله عليها بيست و چهار سال با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم زندگي كرد و سرانجام در بستر بيماري قرار گرفت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه بر بالين او حاضر بود، ضمن گفتگوي با وي فرمود:

خدا تو را با مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم برابري داده است.

وقتي روح حضرت خديجه سلام الله عليها به سوي جهان جاودان پر كشيد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سخت گريست. چون در حَجُون قبري برايش كندند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خود به راه افتاد؛ همچنان كه اشك از چشمانش مي باريد داخل قبر شد و خوابيد، افزونتر از قبل گريست و او را دعا كرد. آنگاه برخاست و با دست خويش همسرش را در قبر گذاشت. حضرت فاطمه سلام الله عليها ، يادگار امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها گِرد پدر مي گشت، خود را به دامان او مي آويخت، بهانه ي مادر مي گرفت و دل دردمند پدر را آتش مي زد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جز سكوت چيزي نداشت؛ جبرييل نازل شد و گفت:

اي پيامبر، به فاطمه بگو خدا براي مادرت قصري از لؤلؤ ساخته كه درونش آشكار است و در

آنجا هيچ سختي و تلخي نيست.

به اين ترتيب فرشته ي الهي پايان رنج ها و محنت هاي حضرت خديجه سلام الله عليها را اعلام كرد.

وفات حضرت خديجه سلام الله عليها به فاصله ي اندكي از رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب رخ داد، محققان زمان وفاتش را سه سال قبل از هجرت مي دانند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن سال را «عام الحُزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد و در واقع يك سال اعلام عزاي عمومي نمود.

وصاياي حضرت خديجه سلام الله عليها

حضرت خديجه سلام الله عليها در آخرين لحظات زندگي وصايائي به شرح زير به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمود:

1. براي او دعاي خير كند.

2. او را به دست خود در خاك قرار دهد.

3. پيش از دفن در قبر او وارد شود.

4. عبائي را كه به هنگام نزول وحي بر دوش داشت، روي كفن او قرار دهد.

حضرت خديجه سلام الله عليها كه همه اموال منقول و غيرمنقولش را به حبيب خود بخشيده بود، در مقابل فقط يك عبا مطالبه نمود و آن را مستقيماً طلب نكرد، بلكه به وسيله حضرت فاطمه سلام الله عليها تقاضا كرد. آنگاه پيك وحي فرود آمد و كفن بهشتي از سوي پروردگار از بهشت آورد.

پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم نخست با عباي خود او را كفن كرد، آنگاه كفن بهشتي را بر روي آن قرار دادند. امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا سلام الله عليها ابراز نگراني كرد، اسماء بنت عميس تعهد نمود كه در شب زفاف او به جاي خديجه سلام الله عليها نقش مادري

ايفا كند.

منزل حضرت خديجه سلام الله عليها

پس از ارتحال خديجه كبري سلام الله عليها منزل مسكوني اش به عنوان يكي از مشاهد مشرفه، همه ساله مورد بازديد هزاران زائر مشتاق، و الهام بخش حجاج بيت الله الحرام بوده است. ابن بطوطه جهانگرد نامي مي نويسد:

از مشاهد مشرفه در نزديكي مسجدالحرام «قُبَّه الوَحي» است كه در سال 727 ه.ق بر قبر وي ساختند و آن خانه ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها مي باشد. كه در سال 1344 ه.ق به وسيله ي فرقه ضالّه وهابيت ويران شد.

شيخ انصاري قدس سره در مناسك حج خود مي نويسد:

در مكه معظمه مستحب است كه حجاج خانه خدا به منزل حضرت خديجه سلام الله عليها شرفياب شوند.

حضرت خديجه سلام الله عليها در قران

(1) - سوره فرقان/ 74

وَ الَّذينَ يقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّياتِنا قُرَّةَ أَعْينٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً

و كساني كه مي گويند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشني چشم ما قرار ده و ما را براي پرهيزگاران پيشوا گردان!»

و عن الحاكم الحسكاني الحنفي عن ابي سعيد في قوله تعالي «هب لنا» الآيه.

قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: قلت: يا جبرئيل من ازواجنا؟

قال: خديجه.

قال: من ذرياتنا؟

قال: فاطمه و «قره عين».

قال: الحسن و الحسين.

قال: «و اجعلنا للمتقين اماما»

قال: علي عليه السلام.

و ذكره المجلسي رحمه الله عليه

و علامه مجلسي قدس سره شبيه همين روايت را ذكر نموده اند.

و عن الحكيم الفيض الكاشاني رحمه الله عليه و فسر ايضاً بالنبوه و بالقرآن و بخديجه رضي الله عنها فان جميع اولاده صلي الله عليه و آله و سلم منها سوي ابراهيم.

و في تفسير القمي رحمه الله عليه سوره الفرقان (ازواجنا) خديجه.

حاكم حَسْكَاني از قرآن پژوهان نامدار اهل تسنن در اين مورد آورده است كه پيامبر گرامي صلي

الله عليه و آله و سلم در تفسير اين آيه فرمودند:

پس از نازل شدن اين آيات از فرشته وحي پرسيدم: منظور از «ازواجنا» كيست؟

پاسخ داد: خديجه سلام الله عليها است. و «ذرياتنا» فاطمه سلام الله عليها و دو نور ديده اش حسن و حسين عليهما السلام هستند و در جمله ي «و اجعلنا للمتقين اماما» منظور حضرت علي عليه السلام است.

مرحوم «فيض كاشاني» در تاويل همين آيه مي نويسد:

«منظور از آن، مقام والاي رسالت، قرآن شريف و يار و مشاور پر اخلاص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خديجه سلام الله عليها است كه سادات از نسل او هستند.

و تفسير قمي نيز بر آن است كه منظور از واژه ي «ازواجنا» در آيه ي مورد بحث حضرت خديجه سلام الله عليها است.

(2) - سوره ضحي/6

وَ وَجَدَك عائِلاً فَأَغْني (6)

آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟!

و عن الصدوق اعلي الله مقامه الشريف عن ابن عباس قال: سالته عن قول الله عزوجل «الم يجدك يتيماً فآوي».

قال: انما سمي يتيماً لانه لم يكن له نظير علي وجه الارض من الاولين و لا من الآخرين. فقال الله عزوجل ممتناً عليه بنعمته «الم يجدك يتيماً فآوي» اي وحيداً لا نظير لك «فاوي» اليك الناس و عرفهم فضلك حتي عرفوك «و وجدك عائلاً» يقول فقيراً عند قومك يقولون لا مال لك فاغناك الله بمال خديجه …

مرحوم شيخ صدوق (ره) در تفسير اين آيات مي نويسد:

بدان دليل آن حضرت «يتيم» خوانده شد كه در كران تا كران هستي بي نظير و تك نسخه است، چرا كه اين واژه به مفهوم بي همانند آمده است. به همين جهت خدا با اشاره به نعمتهاي گرانش به

او مي پرسد:

آيا خدايت تو را تك نسخه و بي همانند نيافت؛ و پناه داد و برتري و شكوه تو را به مردم شناساند و تو را بلند آوازه ساخت؟! و تو را تنگدست يافت، و به وسيله ي ثروت هنگفت خديجه سلام الله عليها بي نياز گردانيد.

بسياري از مفسران بر آنند كه توانگري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اموال حضرت خديجه سلام الله عليها بوده است و خداوند متعال در اين آيه به كنايه از حضرت خديجه سلام الله عليها و احسان او ياد فرموده است.

(3) - سوره مطففين 18 - 28

كلاَّ إِنَّ كتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيينَ * وَ ما أَدْراك ما عِلِّيون * كتابٌ مَرْقُوم * يشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون * إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ * عَلَي الْأَرائِك ينْظُرُونَ * تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيم * يسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ * خِتامُهُ مِسْك وَ في ذلِك فَلْيتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون * وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ * عَيناً يشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون *

چنان نيست كه آنها (درباره ي معاد) مي پندارند، بلكه نامه ي اعمال نيكان در «عليين» است! * و تو چه مي داني «عليين» چيست! * نامه اي است رقم خورده و سرنوشتي است قطعي * كه مقربان شاهد آنند! * مسلّماً نيكان در انواع نعمتند: * بر تختهاي زيباي بهشتي تكيه كرده و (به زيباييهاي بهشت) مي نگرند! * در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مي بيني و مي شناسي! * آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده و سربسته اي سيراب مي شوند! * مهري كه بر آن نهاده شده از مشك است و در اين نعمتهاي بهشتي راغبان بايد بر يكديگر پيشي گيرند! * اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است، * همان چشمه اي

كه مقرّبان از آن مي نوشند.

و عن المجلسي (ره) عن جابر بن عبدالله رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: قوله عزوجل: «و مزاجه من تسنيم» قال:

هو اشرف شراب في الجنه يشربه محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و هم المقربون.

السابقون: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي بن ابيطالب و الائمه و فاطمه و خديجه صلوات الله عليهم و ذريتهم الذين اتبعوهم بايمان يتسنم عليهم من اعالي دورهم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در تفسير اين آيه فرمود:

مقربان بارگاه خدا و پيشتازان راه عدالت و آزادي عبارتند از:

پيامبر، اميرمومنان، امامان اهل بيت: ، كه پس از علي عليه السلام يكي پس از ديگري خواهد آمد، فاطمه سلام الله عليها دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه بنت خويلد.

و عن علي بن ابراهيم بن هاشم (ره) «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِك الْمُقَرَّبُونَ» رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ خَدِيجَةُ وَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ ذُرِّياتُهُمْ تَلْحَقُ بِهِمْ يقُولُ اللَّه عزوجل «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ» وَ الْمُقَرَّبُونَ يشْرَبُونَ مِنْ تَسْنِيمٍ بَحْتاً صِرْفاً وَ سَائِرُ الْمُؤْمِنِينَ مَمْزُوجاً.

و عن المجلسي (ره) قوله تعالي «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِك وَ لِلْمُؤْمِنينَ» وَ هُمْ عَلِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيهِ وَ أَصْحَابُهُ «وَ الْمُؤْمِناتِ» وَ هُنَّ خَدِيجَةُ وَ صُوَيحِبَاتُهَا …

(4) - سوره آل عمران /42

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكةُ يا مَرْيمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاك وَ طَهَّرَك وَ اصْطَفاك عَلي نِساءِ الْعالَمينَ

و (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: «اي مريم! خدا تو را برگزيده

و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برتري داده است.

و عن شيخ الطائفه الطوسي اعلي الله مقامه الشريف «وَ اصْطَفاك عَلي نِساءِ الْعالَمِين قال الحسن و ابن جريح علي عالمي زمانها و هو قول ابي جعفر عليه السلام لان فاطمه سيده نساء العالمين.

وَ رُوِي عَنِ النَّبِي انه قال: فضلت خديجه عَلَي نِسَاءِ أُمَّتِي كما فضلت مريم عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ.

همانگونه كه مريم بر زنان جهان برتري داده شد، خديجه سلام الله عليها نيز بر زنان امت من برتري داده شد.

و عن الزمخشري و عن النبي كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع: آسيه بنت مزاحم امرأه فرعون و مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم …

بسياري از مردم در زندگي به سوي كمال اوج گرفتند، اما از ميان زنان اين چهار زن نمونه رشد و اوج هستند: آسيه سلام الله عليها ، مريم سلام الله عليها ، خديجه سلام الله عليها و فاطمه سلام الله عليها بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

و عن البغوي خَيرُ نِسَائِهَا مَرْيم بنت عمران و خَيرُ نِسَائِهَا خَدِيجَةُ رَضِي اللَّهُ عَنْهَا.

و عن الآلوسي: عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم و قال: اربع نسوه سادات عالمهن مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و افضلهن عالماً فاطمه.

آلوسي از ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند كه حضرت فرمودند: چهار زن سالار زنان روزگار شدند،

مريم بنت عمران، آسيه بنت مزاحم، خديجه و فاطمه و افضل ترين آنها فاطمه زهرا سلام الله عليها مي باشد.

و عن القرطبي: عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله: أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ مَرْيمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ آسِيةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ.

برترين و پر فضيلت ترين زنان بهشت عبارتند از: خديجه، فاطمه بنت محمد، مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.

و عن ابن كثير عن علي بن ابيطالب عليه السلام قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: خَيرُ نِسَائِهَا مَرْيمُ وَ خَيرُ نِسَائِهَا خديجه بنت خويلد.

(5) - سوره فاطر 19 - 22

وَ ما يسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ * وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ ما يسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يسْمِعُ مَنْ يشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ *

و نابينا و بينا هرگز برابر نيستند، * و نه ظلمتها و روشنايي، * و نه سايه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! * و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند! خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مي رساند، و تو نمي تواني سخن خود را به گوش آنان كه در گور خفته اند برساني!

ذكر السيد المتبحر العلامه هاشم البحراني (ره) عن طريق المخالفين عن ابن عباس قال:

قوله عزوجل: وَ ما يسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ.

قَالَ الْأَعْمَي أَبُو جَهْلٍ وَ الْبَصِيرُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام

وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ فَالظُّلُمَاتُ أَبُو جَهْلٍ وَ النُّورُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام.

وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ فَالظِّلُّ ظِلُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي الْجَنَّةِ وَ

الْحَرُورُ يعْنِي جَهَنَّمَ لِأَبِي جَهْلٍ.

ثم جمعهم جميعاً، فقال: و ما يستوي الاحياء و لا الاموات فالاحياء علي و حمزه و جعفر و الحسن و الحسين و فاطمه و خديجه عليهم السلام، و الاموات كفار مكه.

علامه متبحر سيد هاشم بحراني از طريق مخالفين (اهل سنت) درباره قول خداوند «وَ ما يسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ» از ابن عباس نقل مي كند كه گفت:

منظور از كور و كوردل ابوجهل مي باشد و منظور از صاحب بصيرت و بينش اميرالمومنين عليه السلام مي باشد. منظور از ظلمات و تيرگي ها، ابوجهل و منظور از نور و روشنايي اميرالمومنين عليه السلام است. منظور از سايه ي دل انگيز و آرامبخش سايه اي است در بهشت براي اميرمومنان و منظور از گرماي سخت و مرگبار آتش شعله دوزخ، ابوجهل مي باشد.

سرانجام در مورد آيه «َ ما يسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ» گفت:

منظور از زندگاني حقيقي در اين آيه حضرت علي، حمزه، جعفر و حسن و حسين، فاطمه، و خديجه عليهم السلام مي باشند و منظور از مردگان، كفار مدينه مي باشند.

(6) - سوره آل عمران /33

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمين

خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد.

عن فرات الكوفي طاب ثراه عن ابي مسلم الخولاني، قال: دخل النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي فاطمه الزهرا سلام الله عليها و عايشه و هما تفتخران و قد احمرت وجوههما فسالهما عن خبرهما، فاخبرتاه.

فقال النبي صلي الله عليه و آله: يا عايشه او ما علمت ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران و علياً و الحسن و الحسين و حمزه

و جعفراً و فاطمه و خديجه علي العالمين.

پيامبر فرمود:

اي عايشه آيا نمي داني كه خدا آدم، نوح، دودمان ابراهيم و خاندان عمران، وجود اميرالمومنين، حسن و حسين، حمزه، جعفر، خديجه و فاطمه عليهم السلام را بر جهانيان برگزيد.

(7) - سوره اعراف/ 46 - 50

وَ بَينَهُما حِجابٌ وَ عَلَي الْأَعْرافِ رِجالٌ يعْرِفُونَ كلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيكمْ لَمْ يدْخُلُوها وَ هُمْ يطْمَعُون * وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمين * وَ نادي أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما أَغْني عَنْكمْ جَمْعُكمْ وَ ما كنْتُمْ تَسْتَكبِرُونَ * أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا ينالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيكمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون * وَ نادي أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَينا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ *

و در ميان آن دو [بهشتيان و دوزخيان ، حجابي است و بر «اعراف» مرداني هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مي شناسند و به بهشتيان صدا مي زنند كه: «درود بر شما باد!» امّا داخل بهشت نمي شوند، در حالي كه اميد آن را دارند. * و هنگامي كه چشمشان به دوزخيان مي افتد مي گويند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده!» * و اصحاب اعراف، مرداني (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مي شناسند، صدا مي زنند و مي گويند:

«(ديديد كه) گردآوري شما (از مال و ثروت و آن و فرزند) و تكبّرهاي شما، به حالتان سودي نداد!» * آيا اينها [اين واماندگان بر اعراف همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد

شد؟! (ولي خداوند به خاطر ايمان و بعضي اعمال خيرشان، آنها را بخشيد هم اكنون به آنها گفته مي شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسي داريد و نه غمناك مي شويد! * و دوزخيان، بهشتيان را صدا مي زنند كه:

«(محبّت كنيد) و مقداري آب، يا از آنچه خدا به شما روزي داده، به ما ببخشيد!»

آنها (در پاسخ) مي گويند:

«خداوند اينها را بر كافران حرام كرده است!»

و عن البحراني ايضاً اعلي الله مقامه الشريف عن بشر بن حبيب عن ابي عبدالله عليه السلام انه سئل عن قول الله عزوجل: «وَ بَينَهُما حِجابٌ وَ عَلَي الْأَعْرافِ رِجال قال:

سور بين الجنه و النار عليه محمد و علي و الحسن و الحسين و فاطمه و خديجه الكبري عليهم السلام، فينادون اين محبونا؟ اين شيعتنا؟ فيقبلون اليهم فيعرفونهم باسمائهم و اسماء ابائهم، و ذلك قوله عزوجل كلًّا بِسِيماهُم اي باسوائهم فياخذون بايديهم فيجوزون بهم الصراط و يدخلون الجنه.

از امام صادق عليه السلام در مورد حجاب ميان بهشتيان و دوزخيان پرسيده شد، كه فرمود:

منظور از آن گذرگاه و دژ بلندي است ميان بهشت و دوزخ كه بر فراز آن، پيامبر، علي، حسن، حسين، فاطمه و خديجه قرار دارند و از آنجا ندا مي دهند كه:

«دوستداران و شيعيان ما كجا هستند؟ آنگاه دوستان و شيعيان اهل بيت: به سوي آنان مي روند و آنان را با نام و نام خانوادگي شان مي شناسند و دست آنها را مي گيرند و از آن گذرگاه سخت مي گذرانند و وارد بهشت مي نمايد.»

فضائل امّ المؤمنين حضرت خديجه ي كبري سلام الله عليها

1. قبول ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

اميرمؤمنان علي ابن ابيطالب عليه السلام ازسن شش سالگي در خانه پيامبر تحت مراقبت امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها بودند و لذا حضرت خديجه سلام الله عليها نسبت به

آن حضرت حق پرورش و مادري داشت، هنگامي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مقام منيع ولايت (37) را به حضرت خديجه سلام الله عليها بيان نمودند و از او درخواست كردند كه به ولايت اميرمؤمنان معتقد شود، حضرت خديجه سلام الله عليها با صراحت تمام عرضه داشتند: من به ولايت علي عليه السلام ايمان آوردم و بيعت نمودم.

مهرورزي حضرت خديجه سلام الله عليها به حضرت علي عليه السلام در سطحي بود كه در وصف اميرمؤمنان عليه السلام آورده اند: او برادر پيامبر، عزيزترين مردمان در نزد او و نور چشم خديجه ي كبري سلام الله عليها است.

2. بصيرت ژرف

از بالاترين فضائل خديجه ي كبري سلام الله عليها اين است كه از انديشه ي بلند و فكر عميق و بصيرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملي او در اوج خود قرار داشت. اين امر را مي توان از انتخاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به عنوان شوهر آينده و شايسته خود از بين آن همه خواستگاران تاجر فهميد.

او در چهره و رفتار محمد صلي الله عليه و آله و سلم آينده ي درخشان و ممتاز او را مي ديد، به همين جهت راز پيشنهاد ازدواج با محمد صلي الله عليه و آله و سلم را (قبل از بعثت) چنين بيان مي كند:

«يابْنَ عَمّ! اِنّي قَدْ رَغِبْتُ فِيكَ لِقِرابَتِكَ مِنّي وَ شَرَفِكَ في قَوْمِكَ وَ اَمانَتِكَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِكَ وَ صِدْقِ حَدِيثِكَ؛ (38)

اي پسر عمو! من به خاطر خويشاوندي ات با من و شرف و امانتداري ات در ميان قوم خود و به جهت اخلاق نيكو، راستگويي ات، به تو تمايل پيدا كردم.»

جملات فوق به خوبي نشان مي دهد كه

محبت و ارادت اين بانو به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بر اساس عشق مجازي و محبت شهواني نبوده، بلكه بر اثر معرفت و شناخت عميقي بوده است كه از شخصيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم داشت. اما افرادي كه چنين بصيرتي نداشتند، از جمله گروهي از زنان قريش سخت حضرت خديجه سلام الله عليها را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا كه گفتند:

«او با اين همه حشمت و شوكت با يتيم ابوطالب كه جواني فقير است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگي.»

حضرت خديجه سلام الله عليها كه انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محكم و قرص بر انتخاب خويش پاي فشرد و در جواب سخنان ناشي از جهالت و بي خبري آنها گفت:

«اي زنان! شنيده ام شوهران شما [و خودتان] در مورد ازدواج من با محمد خُرده گرفته ايد و عيبجويي مي كنيد، من از خود شما مي پرسم آيا در ميان شما، فردي مانند محمد وجود دارد؟ آيا در شام و مكه و اطراف آن شخصيتي به سان ايشان در فضائل و اخلاق نيك سراغ داريد؟ من به خاطر اين ويژگيها با او ازدواج كردم و چيزهايي از او ديده ام كه بسيار عالي است.» (39)

گذشت زمان، پيروزيهاي پي در پي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، گسترش اسلام و فرزنداني كه از امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها به يادگار ماند، از جمله فاطمه ي زهرا سلام الله عليها كه يازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زيباي حضرت خديجه سلام الله عليها و بصيرت ژرف او تحسين گفت؛ هر چند خود

شاهد ثمرات انتخاب شايسته ي خويش نبود.

3. ايمان و اسلام محكم و پايدار

همان بصيرت ژرف خديجه سلام الله عليها كه باعث انتخاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم براي همسري آينده ي او شد، عامل ايمان و اسلام او نيز گشت و باعث شد كه لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد.

«ابن عبدالبر» به سند خود از پدرش «ابي رافع» نقل مي كند كه پيامبر خدا در روز دوشنبه (مبعث) نماز گذارد و حضرت خديجه سلام الله عليها در (ساعات) آخر همان روز نماز خواند. (40)

و علي عليه السلام نيز بر ايمان و اسلام امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها اين گونه صحه گذاشت كه:

«… لَمْ يجْمَعْ بَيتٌ واحِدٌ يؤْمَئِذٍ في اْلاِسْلامِ غَيرَ رسول اللّه وَ خَديجَة وَ اَنَا ثالِثُهُمْ. اَري نُورَ الْوَحْي وَ الرِّسالَة وَ اَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّة…؛ (41)

در آن زمان، اسلام درخانه اي نيامده بود مگر خانه ي رسول خدا و خديجه، و من سوم ايشان بودم.. نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم.»

خديجه سلام الله عليها تا آخرين لحظه بر آن ايمان پاي فشرد و در راه اسلام فداكاري و گذشت نمود و يك لحظه از رهبر اسلام و حمايت او غافل نگشت.

4. از برترين بانوان دو سرا

برترين زنان جهان هستي را چهار زن تشكيل مي دهند؛ چنانكه ابن اثير از اَنَس بن مالك از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده كه فرمودند: «خَيرُ نِساءِ الْعالَمينَ مريمُ، آسِية، خديجة وَ فاطِمة؛ (42) برترين زنان عالم مريم، آسيه، خديجه و فاطمه سلام الله عليها هستند.»

همين ها كه كوله بار كمال را در دنيا بستند، در بهشت نيز در صدر قرار دارند و از جمله ي آنها خديجه ي كبري سلام الله عليها مي باشد. «عكرمه»

از «ابن عباس» نقل مي كند كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّة خَديجة بِنْتُ خُوَيلِد وَ فاطِمة بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْيمُ ابْنَةُ عِمْرَان َ وَ آسِية بِنْتُ مُزاحِمٍ اِمْرَأة فِرْعَوْنَ؛ (43)

بهترين زنان بهشت اينانند: خديجه دختر خُوَيلِد، فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون.»

5. برترين همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همسران متعددي داشتند، ولي از نظر درجات يكسان نبودند.

يكي از آنها در حال حيات و بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سخت حضرت را اذيت و آزار داد و بر خلاف دستورات او حركت كرد، كه همين امر باعث تنزل مقام و منزلت او گرديد، ولي برخي از آنها مانند خديجه ي كبري با تمام وجود و هستي خويش در راه اطاعت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و جلب رضايت او كوشيد و در نتيجه در بين تمام همسران رتبه ممتاز را كسب نمود.

مرحوم شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند: «تَزَوَّجَ رسول اللّه بِخَمْسَ عَشَرَ اِمْرَأَة اَفْضَلُهُنَّ خَديجَة بِنْتُ خُوَيلِد؛ (44) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با پانزده زن ازدواج كرد كه برترين آنان خديجه دختر خُوَيلِد بود.»

6. مادر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

طبق نص قرآن كريم همسران پيامبر مادران روحاني مؤمنان و «ام المؤمنين» هستند: «وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهُمْ» ؛ (45) «همسران او (پيامبر) مادران مؤمنين هستند» و حضرت خديجه سلام الله عليها از برترين مصداق هاي آيه به شمار مي رود و اين سعادت

در بين همه ي زنان حضرت، نصيب خديجه سلام الله عليها گشت كه يازده امام از نسل او از طريق فاطمه ي زهرا سلام الله عليها پديد آيد. راستي چنين مقامي نياز به لياقت و استعداد بالا دارد.

از بين همه فرزندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه ي زهرا سلام الله عليها از مقام ممتازي برخوردار است؛ چرا كه هم داراي عصمت است (46) وهم امامت و وصايت از طريق نسل او استمرار يافت.

7. سخاوت و انفاق بي بديل

ثروت حضرت خديجه سلام الله عليها در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت اين بانوي كاردان و عاقله به قدري زياد بود كه مالداران درجه يك قريش چون «ابوجهل» و «عُقْبَة بن ابي مُعَيط» در نزد او ناچيز به شمار مي رفتند.

مورخان ثروت خديجه سلام الله عليها را بدين ترتيب شمرده اند:

1. هزاران شتر كه اموال تجارتي او را حمل مي كردند.

2. قبه اي از حرير سبز با طنابهاي ابريشمي بر بام خانه اش افراشته بود. اين امر نمايانگر ثروت فراوان او بود و فقرا نيز از روي اين علامت براي استعانت و كمك مراجعه مي كردند.

3. چهارصد غلام و كنيز كه خدمات ارجاعي او را انجام مي دادند. (47)

پس از ازدواج با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، حضرت خديجه سلام الله عليها تمامي اين ثروت را در اختيار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد و عرض كرد: «اَلْبَيتُ بَيتُكَ وَ اَنَا اَمَتُكَ؛ خانه، خانه ي تو و من هم كنيز تو هستم.» (48)

وَرَقَة بن نَوْفَل عموي امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها ، بعد از اين قضيه كنار كعبه آمد و بين زمزم و

مقام ابراهيم ايستاد و با صداي بلند گفت:

«اي عرب! بدانيد كه خديجه شما را شاهد مي گيرد كه خود همه ي ثروتش را از غلامان و كنيزان، املاك، دامها، مهريه و هدايايش را به محمد صلي الله عليه و آله و سلم بخشيده است و همه ي آنها هديه اي است كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن را پذيرفته است و اين كار حضرت خديجه سلام الله عليها به خاطر علاقه و محبت او به محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. شما در اين باره گواه باشيد و گواهي دهيد.» (49)

و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز از اين اموال براي پيشبرد اسلام و اهداف آن نهايت استفاده را برد. به همين جهت خود آن حضرت فرمود:

«هيچ ثروتي، هرگز مانند ثروت خديجه به من سود نرساند.» (50)

8. صبر و بردباري بي مانند

فردي مانند حضرت خديجه سلام الله عليها كه در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا بايد نازپرورده و كم تحمل باشد؛ اما حضرت خديجه سلام الله عليها با برخورداري از نعمتها بعد از ازدواج و ايمان به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خود را براي تحمل همه ي سختي ها آماده كرد، تحمل فشارهاي مختلف مشركان مكه، سرزنشهاي بستگان، محاصره ي اقتصادي در شِعب ابيطالب (51) و … مخصوصاً محاصره ي اقتصادي سخت او را اذيت و آزار داد. بنت الشاطي در اين زمينه مي گويد:

«حضرت خديجه سلام الله عليها در سني نبود كه تحمل آن همه رنج برايش آسان باشد و از كساني نبود كه در جريان زندگي با تنگي معيشت خو گرفته باشد، اما در عين حال و با وجود

كهولت سن، سختيهايي را كه در اثر محاصره در شعب وارد مي شد تا سرحد مرگ تحمل كرد.» (52)

9. حامي رسالت و محب امامت

چهار زن در اين دنيا به حد كمال رسيده اند و به عنوان زنان نمونه و شايسته ي هستي شناخته شدند: آسيه، مريم، خديجه، فاطمه سلام الله عليها. از مهمترين اشتراكات اين چهار زن، حمايت و اطاعت از رهبري و پيشوايان زمان خود بوده است. آسيه تا پاي جان از رهبري و رسالت موسي عليه السلام حمايت نمود، مريم با تحمل تهمت و رنجها پايه هاي رسالت عيسي عليه السلام را محكم نمود، فاطمه ي زهرا سلام الله عليها تا مرز شهادت از امام خويش علي بن ابيطالب عليه السلام پشتيباني و دفاع نمود و سرانجام شهيد راه امامت و ولايت گشت.

و اما امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها از حاميان راستين رسالت بود. او نيز جان و مال خويش را تقديم رسالت نمود. او هم رسالت مدار بود و هم امامت محور. هم حامي و همگام رسالت بود و هم محب و طرفدار امامت.

در مورد حمايت از رسالت در بخش هاي پيشين اشاراتي به ميان آمد، در اين بخش فقط به يك نكته اكتفا مي شود: حضرت آدم در بهشت نگاهي به زندگي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه سلام الله عليها انداخت و گفت:

«يكي از برتري هاي محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر من اين است كه همسر او براي اجراي اوامر خداوند با شوهرش همكاري و مساعدت نمود و حال آن كه همسر من، مرا در نافرماني خداوند تشويق نمود.» (53)

اما در مورد محبت و ارادت حضرت خديجه سلام الله عليها نسبت به حضرت

علي عليه السلام ، مرحوم مجلسي (ره) چنين نقل مي كند: «پس از ازدواج پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با حضرت خديجه سلام الله عليها [و به دنيا آمدن علي عليه السلام]، حضرت خديجه سلام الله عليها را از دوستي و محبت علي عليه السلام خبر داد و حضرت خديجه سلام الله عليها پس از آن [به علي عليه السلام محبت فراوان داشت] و براي آن حضرت به وسيله ي خدمتكارانش لباس، زيورآلات، كنيز و ملزومات مي فرستاد؛ به گونه اي كه مردم مي گفتند: علي برادر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و محبوبترين افراد نزد اوست و نور چشم خديجه به حساب مي آيد … الطاف و محبتهاي حضرت خديجه سلام الله عليها صبح و شام به خانه ي حضرت ابوطالب عليه السلام روان بود.» (54)

هنگام ولادت حضرت فاطمه سلام الله عليها ، امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها بيشتر با ولايت آشنا گشت؛ چرا كه دخترش حضرت زهرا سلام الله عليها هنگام ولادت، بعد از شهادت به توحيد و رسالت، اين گونه شهادت داد:

«وَ اَنَّ بَعْلِي سيدُ اْلاَوْصِياء و َوُلْدِي سادَة الاَْسْباط» (55)

و به راستي همسرم سيد اوصيا و فرزندانم سيد و سالار نوادگان رسول خدا هستند.»

علاوه بر اين حضرت خديجه سلام الله عليها ولايت حضرت علي و فرزندان او: را صريحاً پذيرفته بود، با آنكه در آن زمان امامت حضرت هنوز به فعليت نرسيده بود.

علامه مجلسي قدس سره مي گويد:

«روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حضرت خديجه سلام الله عليها را نزد خود خواست و فرمود:

اين جبرئيل است و مي گويد:

براي اسلام شروطي است:

اول: اقرار به يگانگي خداوند.

دوم: اقرار

به رسالت پيامبران.

سوم: اقرار به معاد و عمل به اصول و مهمات شرع.

چهارم: اطاعت اولي الامر [يعني علي] و ائمه ي طاهرين از فرزندان او و برائت از دشمنان آنها.»

حضرت خديجه سلام الله عليها هم به آنها اقرار نمود و آنها را تصديق كرد. (56)

در خصوص امامت اميرمؤمنان، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت خديجه سلام الله عليها فرمود:

«هُوَ مَولاكَ وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَ اِمامُهُمْ بَعْدي؛

علي مولاي تو و مولاي تمام مؤمنان و امام آنها پس از من است.» آنگاه دست خود را بالاي دست اميرمؤمنان گذاشت و امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها دست خود را بالاي دست پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد و اين گونه بيعت ابدي ولايتمداري را انجام داد. (57)

10. تشريف فرمايي حضرت خديجه سلام الله عليها به محشر

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تشريفات ورود حضرت خديجه كبري سلام الله عليها را به صحراي محشر چنين توصيف مي نمايد:

هفتاد هزار فرشته در حالي كه پرچم هايي منقش و مزين با جمله «الله اكبر» را در دست دارند به استقبال او مي شتابند.

11. خديجه سلام الله عليها در احاديث معراج نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

ابوسعيد خدري مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «آيا حاجتي داري؟»

جبرئيل گفت:

«حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه سلام الله عليها برساني»

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه سلام الله عليها ابلاغ كرد، خديجه گفت:

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيهِ السَّلَامُ، وَ عَلَي جَبْرَئِيلَ السَّلَامُ؛

همانا ذات پاك خدا سلام است و از او است سلام و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.» (58)

12. خديجه سلام الله عليها در گفتار انبياي الهي، ائمه: و اصحاب صدر اسلام:

ابن سعد مورخ عرب از قول آدم عليه السلام چنين مي گويد:

«آدم در بهشت به حوا گفت يكي از مزايايي كه خدا نصيب رسول الله كرد اين بود كه جفتي چون حضرت خديجه سلام الله عليها نصيب او نمود و حضرت خديجه سلام الله عليها پيوسته براي انجام رسانيدن مشيت خداوند به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم كمك مي كرد در صورتي كه حوا سبب گرديد كه من در بهشت بر خلاف اراده ي خداوند رفتار نمايم.» (59)

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در ضمن خطبه اي كه خود را به دشمن معرفي مي كرد، فرمود:

«شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه جده من خديجه سلام الله عليها دختر خُوَيلِد است؟» (60)

و نيز خطاب به دشمن فرمود:

«آيا مي دانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه هستم؟» (61)

امام سجاد عليه السلام در مجلس شاهانه ي يزيد در دمشق در خطبه ي معروف خود، اين چنين

خود را معرفي مي كند:

«أَنَا ابْنُ خَدِيجَةَ الْكُبْرَي؛

من پسر خديجه، بانوي بزرگ اسلام هستم.» (62)

حضرت زينب سلام الله عليها در كربلا در روز يازدهم محرم سال 61 ه.ق هنگامي كه كنار پيكرهاي پاره پاره ي شهيدان آمد و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام از حضرت خديجه سلام الله عليها ياد كرد و فرمود:

«بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْرَي: پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.» (63)

زيد بن علي بن الحسين عليهم لسلام كه انقلاب و شورش عظيمي بر ضد حكومت طاغوتي هشام بن عبدالملك نمود و سرانجام به شهادت رسيد، در سخني در برابر دشمن، چنين احتجاج مي كند:

«وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمَوَدَّةِ أَبُونَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُنَا خَدِيجَةُ …؛

و ما سزاوارتر به مودت و دوستي هستيم، چرا كه پدر ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جده ي ما خديجه است.» (64)

عبدالله ابن زبير لعنة الله عليه با آنكه با خاندان رسالت دشمني كرد در گفتگويي با ابن عباس، به حضرت خديجه سلام الله عليها به عنوان عمه اش افتخار نموده و مي گويد:

«أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ عمتي خَدِيجَة سَيدَة نِسَاءِ الْعَالِمِينَ؛ آيا نمي داني كه عمه ام حضرت خديجه سلام الله عليها سرور بانوان جهان است؟» (65)

«در عصر امامت امام حسن عليه السلام پس از آنكه معاويه بر اوضاع مسلط شد، به كوفه آمد و چند روز در كوفه ماند و از مردم براي خود بيعت گرفت، پس از پايان كار بر بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس اميرمومنان علي عليه السلام جسارت كرد

و ناسزا گفت، با اينكه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در مجلس حاضر بودند، امام حسين عليه السلام برخاست تا پاسخ معاويه را بدهد، امام حسن عليه السلام دست او را گرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود:

«اي آنكه علي عليه السلام را به بدي ياد كردي؟ منم حسن و پدرم علي عليه السلام است و تويي معاويه و پدرت صَخر مي باشد، مادر من فاطمه عليها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است جد تو حرب است، «وَ جَدَّتِي خَدِيجَةُ وَ جَدَّتُكَ فَتِيلَة …؛

جده ي من خديجه (بانوي بزرگ اسلام) ولي جَدِّه ي تو فتيله (زن زشتكار جاهليت) است. خداوند لعنت كند از ما، آن كس كه نامش پليد و حَسَب و نسبش پست و سابقه اش بد و داراي كفر و نفاق است.» (66)

حضرت خديجه سلام الله عليها در كلام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:

از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل است كه فرمودند:

«خَيرُ نِسَائِهَا خَدِيجَةُ وَ خَيرُ نِسَائِهَا مَرْيم ابْنَةُ عِمْرَان» «بهترين زنان دنيا خديجه سلام الله عليها و مريم دختر عمران هستند» (67)

«خَيرُ نِسَاءِ الْعَالَمِين مَرْيمُ بِنْتُ عِمْرَانَ و آسِيةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ و خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ(صلي الله عليه و آله و سلم)»

بهترين زنان جهانيان عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خُوَيلِد و فاطمه سلام الله عليها دختر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم (68)

ابن عباس مي گويد:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چهار خط كشيد. آنگاه پرسيد: آيا مي دانيد اين خطها چيست؟ گفتيم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:

«خير

نساء الجنة مريم بنت عمران و خديجة بنت خُوَيلِد و فاطمة بنت محمد و آسية بنت مزاحم امراة فرعون: بهترين زنان بهشت، مريم دختر عمران، خديجه دختر خُوَيلِد، فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون است» (69)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به عايشه كه در حال برتري جويي نسبت به حضرت فاطمه سلام الله عليها بود فرمودند:

«أَ وَ مَا عَلِمْت اِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ وَ عَلِياً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً وَ فَاطِمَةَ وَ خَدِيجَةَ عَلَي الْعالَمِين !

آيا نمي داني كه خداوند، آدم، نوح، آل ابراهيم، آل عمران، علي عليه السلام ، حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام ، حمزه، جعفر، فاطمه سلام الله عليها و خديجه سلام الله عليها را بر جهانيان برگزيد؟!». (70)

پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: جبرئيل نزد من آمد و گفت:

اي رسول خدا! اين خديجه سلام الله عليها است، هر گاه نزد تو آمد، بر او از سوي پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:

«وَ بَشِّرْهَا بِبَيتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لَا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَبَ» ،

«و او را به خانه اي از يك قطعه (زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست مژده بده» (71)

«أَرْبَعُ نِسْوَةٍ سيد السادات عالمهن ِ مَرْيمُ بِنْتُ عِمْرَان و آسِيةُ بِنْتُ مُزَاحِم و خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد و فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ و أَفْضَلُهُن عالما فَاطِمَةُ؛

چهار زن سرور زنان جهان خود مي باشند كه عبارتند از:

مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، حضرت خديجه سلام الله عليها دختر خُوَيلِد

و فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و بهترين آنها در جهان فاطمه سلام الله عليها است» (72)

«حَسْبُكَ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ محمد صلي الله عليه و آله و سلم وَ آسِيةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ.

در ميان بانوان دو جهان، در فضيلت و كمال كافي است: مريم، خديجه، فاطمه و آسيه (عليهن السلام)» (73)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در تفسير (آيه ي 22 مطففين) «عَيناً يشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ، همان چشمه ي بهشتي كه مقربان از آن مي نوشند.» فرمود:

«الْمُقَرَّبُونَ السَّابِقُونَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ وَ فَاطِمَةُ وَ خَدِيجَةُ» (74)

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود:

«تو همسري مانند فاطمه سلام الله عليها داري كه من چنان همسري ندارم، تو مادرزني مثل خديجه سلام الله عليها داري كه من چنين مادرزني ندارم.» (75)

روايت شده است: روزي جبرئيل به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و جوياي خديجه سلام الله عليها شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را نيافت، جبرئيل گفت:

«وقتي كه او آمد، به او خبر برده كه پروردگارش به او سلام مي رساند.» (76)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در چهل شبانه روز اعتزال از خديجه سلام الله عليها توسط عمار ياسر به حضرت خديجه سلام الله عليها چنين پيام داد:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيبَاهِي بِكِ كِرَامَ مَلَائِكَتِهِ كُلَّ يوْمٍ مِرَاراً؛

همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مكرر به فرشتگان

بزرگش افتخار مي كند» (77)

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسين عليهما السلام مطالبي فرمود، از جمله چنين فرمودند:

«يا أَيهَا النَّاسُ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّة؛

اي مردم! آيا شما را خبر ندهم به بهترين انسانها از جهت جَد و جَدِّه؟»

حاضران عرض كردند: «آري، خبر بده!» فرمود:

«الْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ جَدُّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد؛

آنها حسن و حسين عليهما السلام هستند كه جدشان رسول خدا محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و جده ي آنها خديجه سلام الله عليها دختر خُوَيلِد مي باشد» (78)

در آن هنگام كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا سلام الله عليها بسيار پريشان و گريان بود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا سلام الله عليها را به وجود پر بركت مولا علي عليه السلام دلداري داد و در فرازي ضمن ياد از خديجه سلام الله عليها فرمود:

«دل خوش دار كه:

إِنَّ عَلِياً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ هُوَ وَ خَدِيجَةُ أُمُّكِ؛

همانا علي عليه السلام نخستين شخص از اين امت است كه به ذات پاك خدا و رسولش ايمان آورد، او و خديجه سلام الله عليها مادر تو اولين افرادي هستند كه به اسلام پيوستند.» (79)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بعد از وفات خديجه ي كبري سلام الله عليها همواره از خاطرات شيرين و ايثار آن بانوي گرامي به نيكي ياد مي كرد و هرگاه به ياد او مي افتاد، اشك فراق بر ديدگانش جاري

مي شد از جمله:

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نزد چند نفر از همسران خود بود، ناگاه سخني از حضرت خديجه سلام الله عليها به ميان آمد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنچنان آشفته و پر احساس شد كه قطره هاي اشك از چشمانش سرازير گشت.

عايشه به آن حضرت گفت:

«چرا گريه مي كني؟ آيا براي يك پيرزن گندمگون از فرزندان اَسَد، بايد گريه كرد؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ به او فرمود:

«صَدَّقَتْنِي إِذْ كَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بِي إِذْ كَفَرْتُمْ وَ وَلَدَتْ لِي إِذْ عَقَمْتُم

او هنگامي كه شما مرا تكذيب مي كرديد، تصديق كرد و هنگامي كه كافر بوديد، او به من ايمان آورد؛ و براي من فرزنداني آورد در حالي كه شما نازا هستيد.» (80)

نيز روايت شده:

روزي پيرزني نزد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتي آن پيرزن رفت، عايشه علت آن همه مهرباني به پيرزن را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد، او در جواب فرمود:

«إِنَّهَا كَانَتْ تَأْتِينَا فِي زَمَنِ خَدِيجَةَ وَ إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ مِنَ الْإِيمَان اين پيرزن در عصر زندگي خديجه سلام الله عليها ، به خانه ي ما مي آمد و از كمكها و الطاف سرشار خديجه سلام الله عليها برخوردار بود، همانا نيك نگهداري عهد و سابقه، از ايمان است.» (81)

و مطابق روايت ديگر عايشه گفت:

«هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گوسفندي ذبح مي كرد، مي فرمود:

از گوشتش براي دوستان خديجه سلام الله عليها بفرستيد، يك روز در اين باره با آن حضرت سخن گفتم،

فرمود:

«إنّي لأحبّ حَبيبَها

من دوست خديجه سلام الله عليها را دوست دارم.» (82)

زيارت نامه حضرت خديجه سلام الله عليها

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اَلسَّلامُ عَلَيك يا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ سَيدِ الْمُرْسَلينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا زَوْجَةَ خاتَمِ النَّبِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ سَيدَي شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اُمَّ المُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اُمَّ الْمُؤْمِناتِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا خالِصَةَ الْمُخْلِصاتِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا سَيدَةَ الْحَرَمِ وَ مَلائِكةَ الْبَطْحآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِيةِ حَقَّ الْوَفآءِ و اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَيدِ الْأَنْبِيآءِ

اَلسَّلامُ عَلَيك يا قَرينَةَ حَبيبِ اِلهِ السَّمآءِ، اَلْمُزَوَّجَةِ بِخُلاصَةِ الْأَصْفِيآءِ، يا ابْنَةَ اِبْراهيمَ الْخَليلِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا مَنْ سَلَّمَ عَلَيها جَبْرآئيلُ و بَلَّغَ اِلَيهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَليلِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا حافِظَةَ دينِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا ناصِرَةَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيك يا مَنْ تَوَلّي دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ و اسْتَوْدَعَها اِلي رَحْمَةِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّك حَبيبَةُ اللَّهِ وَ خِيرَةُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَك في مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ في قَصْرٍ مِنَ الْياقُوتِ وَ الْعِقْبانِ، في اَعْلي مَنازِلِ الْجَنانِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيك وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

اشعار در مدح حضرت خديجه سلام الله عليها

مدح حضرت خديجه سلام الله عليها

شاعر: ميثم (غلامرضا سازگار)

اي داده به عصمت شرف و نام خديجه

اي بسته به طوفت فلك اِحرام خديجه

اي همسر پيغمبر اسلام خديجه

اي عصمت حق فاطمه را مام خديجه

اي ختم رسل را ز شرف نور دو ديده

پيش از شب بعثت به مُحمّد گرويده

اي بر تو سلام آمده از داور هستي بگذشته در آئين نبي از سر هستي دل داده و دل برده ز پيغمبر هستي زيبد كه بخوانند ترا مادر هستي الحق كه خدا دولت حق را به تو داده

اُمّ النجباء فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمايه گرفته دين در كنف عزّت تو سايه گرفته

توحيد ز اخلاص تو پيرايه گرفته اخلاص ز حسن عملت پايه گرفته همت سر تسليم به ديوار تو سوده

پيش از تو زني لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختي به پيمبر گرويدي هر بار بلا را به سر دوش كشيدي بر ياري اسلام بهر سوي دويدي بس زخم زبانها كه ز كفّار شنيدي اي قامت مردان جهان خم به سجودت

اي تكيه كه ختم رسل نخل وجودت

اي مكه ز خاك قدمت خلد مخلد

از عصمت معبود و اميد دل احمد

اسلام به پا خاست و گرديد مؤيد

از ثروت تو، تيغ علي، خُلق مُحمّد

تا حشر خلايق كه خدا را بپرستند

مرهون فداكاري و ايثار تو هستند

آن روز كه پيغمبر اسلام شبان بود

در سينه او سر خداوند نهان بود

پيش از همه پيغمبريش بر تو عيان بود

ايمان تو پروانه ي آن شمع جهان بود

حق بر همه زنهاي جهان سروريت داد

با خواجه عالم شرف همسريت داد

زين واقعه زنهاي قريش از تو بريدند

يكباره ز بيت الشرفت پاي كشيدند

با چشم حقارت به مقامت نگريدند

قدر و شرف و عزّت و جاه تو نديدند

چشم و دلشان بود به سوي زر و سيمي

گفتند خديجه شده مشتاق يتيمي

تنها نشدي همسر و دلدار مُحمّد

در سخت ترين روز شدي يار مُحمّد

در شدت غم گشته اي غمخوار مُحمّد

پيوسته دلت بود گرفتار مُحمّد

در پيش رويش گشت وجودت سپر سنگ

باشد كه كني در ره او چهره ز خون رنگ

آن روز كه بر دخت نبي حامله بودي همصحبت زهرات به هر غائله بودي از غربت و از درد درونت گله بودي بي همدم و بي ياور و بي قابله بودي از درد به بالش گل رخسار بهشتي

گشتند ترا قابله زنهاي بهشتي

برخاست فروغ ازلي از در و بامت از

چار طرف بوي خوش آمد به مشامت زنهاي بهشتي همه دادند سلامت پروانه به دار الشرف عرش مقامت گفتند مخور غم كه چو ما خادمه داري

كي گفته تو تنهايي، تو فاطمه داري

اين است كه شيريني جان در بدن توست اين جان جهان است و هماغوش تن توست اين يار بهر خلوت و هر انجمن توست اين است كه در حاملگي همسخن توست كي مثل تو از هستي خود چشم بپوشد؟

تا فاطمه از سينه ي او شير بنوشد

آن روز كه افتاد خزان در چمن تو

پر زد به جنان طوطي روح از بدن تو

تا بوي گل احمدي آيد ز تن تو

شد جامه ي پيغمبر اكرم كفن تو

با مرگ تو آغاز شد اي عصمت سرمد

بي مادري فاطمه، تنهايي احمد

بردار سر از خاك و ببين همسر خود را

بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را

باز آ و ببين اشك فشان دختر خود را

برگير به بر دختر بي مادر خود را

بي روي توگردون به نظر تيره چو دود است

برخيز كه بي مادري فاطمه زود است

برخيز كه بر ختم رسل فخر زمانه خانه شده غمخانه اي اي بانوي خانه بر گيسوي زهرا كه زند بعد تو شانه؟

بي تو شده از هر مژه اش سيل روانه پيغمبر اكرم ز غمت زار بگريد

خون است دل فاطمه مگذار بگريد

اي جامه ي احمد كفنت بر بدن پاك كن بهر حسينت به جنان جامه ز غم چاك تو بر سر دست نبي و او به سر خاك سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاك «ميثم» ز غم نور دو عين تو بگريد

تا صبح قيامت به حسين تو بگريد

با نفست عطر احمدي

شاعر: «ميثم» غلامرضا سازگار

اي پيشتر ز بعثت احمد مُحمّدي اي بارها سلام

ترا بر رسول خود

ابلاغ كرده ذات خداوند سرمدي چون شمع در فروغ نبوّت گداختي

پيش از نزول وحي نبي را شناختي

اي بر تو لحظه لحظه سلام پيمبران خاك در تو سجده گه خيل سروران پيش از پيمبري پيمبر به روي او

چشم تو ديد آنچه نديدند ديگران در قلب تو كتاب كمالش نوشته شد

سر خط مادريت به آلش نوشته شد

بي دامن تو ختم رسل كوثري نداشت نخل بلند آرزوي او بري نداشت حتي علي كه جان عزيز پيمبر است در ملك بي حدود خدا همسري نداشت اي رسول خدا در نزول وحي

اي دامن همدم تو مركز نور بتول وحي

تو وصل بر رسول و ز هستي جدا شدي تو آفتاب بيت سراج الهدي شدي نيزار وحي مثل علي شيرمرد داشت اي شيرزن تو تالي شير خدا شدي دارايي تو هديه به پروردگار شد

در جنگ اقتصاد نبي ذوالفقار شد

تو ديگر و زنان جهان جمله ديگرند

سادات عالمت پسرانند و دخترند

دارايي تو، تيغ علي، خُلق مصطفي در پيشبرد فتح نبوّت برابرند

دامان پاك تو ثمرش يازده ولي است

اين رتبه ات بس است كه داماد تو عليست

در دور بت پرستي و تاريكي جهان بودت رخ نياز به درگاه بي نياز

پيش از نزول وحي الهي تو و علي خوانديد با رسول خدا در حرم نماز

چون تو كه با رسول خدا همسري كند

دُرّ يتيم آمنه را مادري كند

اي تكيه گاه خواجه ي لولاك شانه ات اي لحظه لحظه ذكر مُحمّد ترانه ات بر يازده ستاره ي توحيد، آسمان روي منير فاطمه خورشيد خانه ات در بيت آفتاب مه تام كيست؟

[غير از] تو اول زن مجاهد اسلام كيست؟

پيغمبر خدا به تو عرض ارادتش زهراست هم كلام تو پيش از ولادتش گويي كه با تو گرم

سخن بود فاطمه حتي به لحظه هاي غروب شهادتش با آنكه سالها ز جهان چشم بسته اي

انگار دور بستر زهرا نشسته اي

اي ام پاك ام پدر، ام مؤمنين اي مادر بزرگ امامان راستين روزي كه يار هر دو جهان ياوري نداشت روزي كه آن معين بشر بود بي معين مردانه ايستادي و كردي حمايتش

تا جاودانه ماند چراغ هدايتش

در مكه مكرّمه بودي مكرّمه دشمن شدند با تو دغل دوستان همه از هست خويش دست كشيدي و ذات حق بخشيد گوهري به تو مانند فاطمه

الحق تويي تويي تو كه جان پيمبري

شايسته اي كه بهر نبي كوثر آوري

آزرد اي فرشته ي حق اهرمن تو را

زخم زبان زدند به هر انجمن تو را

از بس كه ريخت عطر قداست ز پيكرت پيراهن رسول خدا شد كفن تو را

از بس بلند بود مقام و جلال تو

گرديد سال حزن نبي ارتحال تو

روح تو در بهشت به پرواز مي شود

درهاي غم به قلب نبي باز مي شود

در فصل خردسالي و آغاز زندگي بي مادري فاطمه آغاز مي شود

اشك نبي براي تو اي جان پاك ريخت

با دست خويش بر تن پاك تو خاك ريخت

با رفتن تو يار مُحمّد ز دست رفت خورشيد روزگار مُحمّد ز دست رفت شد حمله ور به گلشن دين لشكر خزان تو رفتي و بهار مُحمّد ز دست رفت زيبد كه با هزار زبان در ثناي تو

«ميثم» دُر قصيده بريزد به پاي تو

هاله ي نور حضرت خديجه سلام الله عليها

شاعر «حسان -» حبيب چايچيان

مُحمّد را نكو همسر خديجه

عزيز قلب پيغمبر خديجه

يقين باشد، پس از زهرا و زينب

بود از هر زني برتر، خديجه

پناه امتي بود و، نبي را

به روز بي كسي، ياور، خديجه

گهي غمخوار او هنگام سختي گهي با خنده ي نوش آفرينش سُرور قلب آن سَرور،

خديجه

ميان دلبران، همتاي او كيست؟

دل «لولاك» را دلبر، خديجه

زني چون حوريان، مجذوب شوهر

همه آسايش همسر، خديجه

وجود «رحمة للعالمين» را

پرستار و نوازشگر، خديجه

گرفته با ادب، چون هاله ي نور

چراغ وحي را در بر، خديجه

به طوفان بلا، چون كوه، محكم به كشتي امان، لنگر خديجه

مبارز محرمي، همراز و نستوه شكوه غم، ز پا تا سر، خديجه

توان بخش صفوف مؤمنان بود

چو مي شد سنگباران خانه ي او

به پيش مصطفي سنگر، خديجه

به شام تار خورشيد نبوّت بود مهتاب روشنگر، خديجه

وفا و عشق و عفّت، زينت اوست ندارد غير ازين زيور، خديجه

چه خوش «اللَّه اكبر» گفت و بگذشت ز جان و مال و سيم و زر، خديجه

همين وارستگي، شايسته ي اوست چو زهرا را بود مادر، خديجه

كشد بار عطاي آسماني چو باشد مادر كوثر، خديجه

چه كوثر، آنكه يكتا همچو طاهاست صدف شد بر چنين گوهر، خديجه

ز نامش مادران برخود ببالند

كه دارد يك چنين دختر، خديجه

چه خوش باشد غلام خود بخواند

«حسان» را در صف محشر، خديجه

سلام ما به تو باد اي خديجه كبري

شاعر: پيروي

نخست همسر خوش طينت رسول خدا

هزار رحمت حق بر روان پاك تو باد

درود ما به تو باد، به جنت الماوي

توئي كه ثروت خود بي دريغ بخشيدي

به همسري كه مقامش به حق بود والا

چو گشت معتكف كوه نور، همسر تو

توئي كه بوده اي چشم انتظار راه حرا

توئي نخست مسلمان كه گفته اي از صدق

كلام طيبه را با نواي آمَنّا

توئي كه كرده اي تعظيم از سر اخلاص

به پيشگاه خداوند ربي الاعلي

چو ديد ذات خداوند، حسن نيت تو

بداد از كرم خويشتن تو را زهرا

مقام فاطمه بالاترين مقامات است

خوشا به حال تو و دختري كه داده تو را

ببال «پيروي» بر خويشتن كه در مكه

شدي تو زائر قبر خديجه الكبري

فهرست منابع:

قرآن كريم

نهج البلاغه

الاصابة في تمييز الصحابة

تاريخ طبري

اسلام و عقايد و آراء بشري يا «اسلام و جاهليت»

قصص العرب

سير اعلام النبلاء

الاستيعاب

طبقات كبري ابن سعد

سيره نبوي ابن هشام

اسد الغابه

تاريخ الخميس

الصحيح من سيرة النبي

نهاية الارب

الكامل في التاريخ

بحارالانوار

سيرة حلبيه

امالي صدوق

المستدرك علي صحيحين

نهج البلاغه، خطبه قاصعة

كشف الغمه، مناقب آل ابي طالب

الفصول المهمة

سفينة البحار

مقالات مورد استفاده:

خديجه و كجاست مثل خديجه …؟

فرشته اي در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به قلم سيد محمد حسين يثربي

همسر فداكار به قلم سمانه انيسي (نشريه گلبرگ شماره 121).

فضائل حضرت خديجه سلام الله عليها به قلم علي امامي.

خطبه ي عقد و مهريه ي امّ المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها به قلم سيد هاشم رسولي محلاتي.

سن پيامبر و حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج (منبع: درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام) 0

كتابشناسي حضرت خديجه سلام الله عليها

1) حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت محمد محمدي اشتهاردي

2) حضرت خديجه سلام الله عليها الگويي تكرار ناپذير، محمد محمدي اشتهاردي

3) حضرت خديجه سلام الله عليها ياور هميشگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مقاله، رسالت (21 مهر 1384): ص 19.

4) حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت، محمد محمدي اشتهاردي 5) حضرت خديجه سلام الله عليها اسوه اخلاص مقاله، جمهوري اسلامي (25 آبان 1381): ص 3.

6) حضرت خديجه كبري سلام الله عليها همسر پيامبر، محمود داوري 7) حضرت خديجه سلام الله عليها ؛ حسين خادميان نوش آبادي

8) حضرت خديجه سلام الله عليها ، نوشته علي محمدعلي دخيل؛ ترجمه فيروز حريرچي

9) خديجه بنت خُوَيلِد، به قلم عبدالسلام العشري

10) خديجه سلام الله عليها بانوي خوبي ها: مؤلفان: تقوا كناني، معصومه گل گلي

11) تو را مي خواهم، داستان زندگي حضرت خديجه، نويسنده: رضا شيرازي

12) مثلهن الاعلي السيده خديجه نويسنده: عبدالله العلايلي

13) السيده خديجه: ام المومنين و سباقه الخلق، تاليف عبدالحميد محمود طهماز.

14) ام المومنين خديجه بنت خُوَيلِد، نويسندگان: تاليف عبدالمنعم الهاشمي

15) فروغ آسمان حجاز خديجه سلام الله عليها نويسنده: علي كرمي فريدوني

16) قصه حضرت بي بي خديجه [نسخه خطي]، كاتب: فضل حق آخوند زاده ساكن بير پاوي (بير پاوه)، 1299 ق.

17) وارثه خديجه ام سلمه ام المومنين: (حياتها، مواقفها)، تاليف نزار محمد شوقي آل سنبل القطيفي 18) فروغ آسمان حجاز خديجه سلام الله عليها ، نويسنده: علي كرمي فريدوني

20) ام المومنين الكبري خديجه بنت خُوَيلِد سلام الله عليها ، المولف هاشم الموسوي

21) ام المومنين خديجه بنت خُوَيلِد، تاليف عبدالمنعم الهاشمي

22) ام المومنين خديجه بنت خُوَيلِد سيده في قلب المصطفي نويسنده: محمدعبده يماني

23) الانوار في مولد النبي محمد صلي الله عليه و اله و سلم [نسخه خطي]، ابوالحسن احمد بن عبدالله بكري.

24) به مناسبت سالروز وفات حضرت خديجه سلام الله عليها حامي بزرگ اسلام نصيري عبدالله

25) به مناسبت وفات حضرت خديجه، آزاده صانعي.

26) تو را مي خواهم داستان زندگي حضرت خديجه رضا شيرازي

27) جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز حضرت خديجه سلام الله عليها ، علي كرمي فريدني

28) حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه سلام الله عليها ، مولف احمد صادقي اردستاني

29) خورشيد هميشه درخشان اسلام - حضرت خديجه كبري عباس علي محمودي

30) رساله در احوال حضرت خديجه و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم [نسخه خطي].

31) زندگاني حضرت فاطمه الزهرا سيده نساء العالمين و حضرت خديجه كبري سلام الله عليهما، نويسنده حسين عمادزاده

32) زندگاني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم با زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها و زندگاني حضرت فاطمه سلام الله عليها ، اقتباس و نگارش بدرالدين نصيري.

33) فضائل حضرت خديجه، علي امامي.

34) ماخذ شناسي توصيفي زندگي حضرت خديجه، مينا درفشي، خديجه

مهدوي، اكرم كلاته.

35) مناسبات اقتصادي و روابط شغلي حضرت خديجه عليه السلام با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، منصوره اعتمادي.

36) مناقب و فضايل حضرت خديجه سلام الله عليها ، اقباليان ابوالقاسم

37) نخستين ازدواج حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، از هيئت تحريريه موسسه در راه حق

38) نقش طاهره قريش خديجه در زندگي و پيروزي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، اكبر حميدزاده.

39) نگاهي به آموزه هاي تربيتي در زندگي حضرت خديجه عليهاالسلام عبدالكريم پاك نيا.

40) نگاهي به مقام حضرت خديجه سلام الله عليها ، مولف حسين انصاريان.

41) يادگاران روزهاي سخت: يادنامه اي از زندگي راحلان رمضان حضرت ابوطالب و حضرت خديجه عليهم السلام، به كوشش محمد صادق دهنادي.

42) بررسي زندگي و شخصيت حضرت خديجه سلام الله عليها (ام الكوثر)، نويسنده زهرا مخابري.

43) القاب و فضايل حضرت خديجه سلام الله عليها ، صاحبي مفرد، تقي

44) امين محمد، زندگي نامه حضرت خديجه كبري سلام الله عليها، گردآوري و تاليف فريبا انيسي.

45) اولين بانوي اسلام: به مناسبت سالروز رحلت حضرت خديجه سلام الله عليها ، احمد محيطي اردكاني.

46) بانوي حجاز: آشنايي با شخصيت حضرت خديجه كبري سلام الله عليها ، جواد محدثي.

47) اعلام النساء، نويسندگان: محمدعلي محمد دخيل

سؤالات تستي مسابقه

1. تولد حضرت خديجه سلام الله عليها در چه سالي است و در كجا واقع شد؟

الف)حدوداً 55 سال پيش از هجرت در مكه چشم به جهان گشود.

ب)حدوداً 58 سال پيش از هجرت در مدينه چشم به جهان گشود.

ج)حدوداً 60 سال پيش از هجرت در مكه چشم به جهان گشود.

د) هيچكدام.

2. نويسندگان در توصيف او عبارات «تُدْعَي فِي الْجَاهِلِيةِ الطَّاهِرَة»

را به كار برده اند، به چه معناست؟

الف) در جاهليت به طاهره ناميده مي شد.

ب) در جاهليت به پاكدامني ناميده مي شد.

ج) او را طاهره مي ناميدند.

د) الف و ب.

3. حضرت خديجه سلام الله عليها از ياري فقرا روي برنمي گرداند و خانه اش پناهگاه نيازمندان بود. «كرم و سخاوت» ، «دور انديشي و درايت» و «عفت» از وي بانويي پارسا و مورد احترام همگان ساخت. و به او لقب ………… در آن زمان به وي داده شد.

الف) سيدة نساء قريش.

ب) طاهره.

ج) ام الزهرا.

د) همه موارد.

4. مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ كليني در كتاب شريف كافي خطبه ي عقدي را ايراد شده توسط چه كسي نقل كرده اند؟

الف) ابوطالب.

ب) عبدالمطلب.

ج) عَمْرو بن اَسَد.

د) هيچكدام.

5. يكي از مهمترين وقايع كه عاملي بزرگ براي جاودانگي نام حضرت خديجه سلام الله عليها است چيست؟

الف) ولادت ام الإئمه حضرت صديقه ي كبري فاطمه ي زهرا سلام الله عليها.

ب) ايمان او به خداوند.

ج) وفاداري به رسول خدا.

د) همه ي موارد.

6. «خديجه سلام الله عليها سابقه نساء العالمين الي الايمان بالله و بمحمد (صلي الله عليه و آله و سلم)». به چه معناست؟

الف) خديجه سلام الله عليها در بين زنان اولين زني بود كه به خدا و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

ب) خديجه سلام الله عليها در بين زنان بهترين زني بود كه به خدا و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

ج) خديجه سلام الله عليها در بين زنان برترين زني بود كه به خدا و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

د) خديجه سلام الله عليها در بين زنان تنها زني

بود كه به خدا و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

7. اين جمله از كيست؟ بگو خدا به تو سلام مي رساند و او را به خانه اي بهشتي كه از نور زينت شده، بشارت بده!

الف) ميكائيل.

ب) جبرئيل.

ج) ملائكه.

د) همه موارد.

8. حمل فاطمه سلام الله عليها و ولادت آن بانوي محترمه در چه سالي مي باشد؟

الف) سال پنجم بعثت.

ب) سال پنجم هجرت.

ج) 20 جمادي الثاني.

د) الف و ج.

9. يكي از مبارزات حضرت خديجه سلام الله عليها در قبل از ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و بعد از آن چه بود؟

الف) مبارزه با تجارت رَبَوي، كه گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهكار مي كشيد.

ب) مبارزه با ربا خواري، كه گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهكار مي كشيد.

ج) مبارزه با افكار جاهلي و ايجاد تجارت مضاربه اي

د) همه موارد.

10. ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در چه سني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم ازدواج نمودند و آيا قبلاً با دو كافر ازدواج كرده بودند؟

الف) در 25 سالگي ازدواج كردند و بيوه بودن ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها مردود است.

ب) در 40 سالگي ذكر شده است و قبلا ازدواج كرده بودند.

ج) در 45 سالگي ذكر شده است و قبلا ازدواج نكرده بودند.

د) در 25 سالگي ازدواج كردند و بيوه بودند.

11. آيا حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از ازدواج با ر سول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داراي فرزند بوده است؟

الف رقيه و زينب دختران «هاله» خواهر خديجه بوده اند نه خود خديجه …

ب) هنگامي كه رسول خدا صلي الله

عليه و آله و سلم با خديجه ازدواج كرد آن بانوي محترمه، باكره بود.

ج) اين مسئله از لحاظ تاريخي معتبر نمي باشد.

د) همه موارد.

12. طبق روايات ياري كنندگان حضرت خديجه سلام الله عليها در موقع حمل حضرت زهرا سلام الله عليها چه كساني بودند؟

الف) ساره (همسر حضرت ابراهيم عليه السلام) آسيه (همسر فرعون) از طرف خداوند.

ب) مريم (مادر حضرت عيسي عليه السلام) و كُلثُم (خواهر حضرت موسي عليه السلام) از طرف خداوند.

ج) زنان مكه.

د) الف و ب.

13. حمايتهاي حضرت خديجه سلام الله عليها در دوران زندگي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه حمايتهايي بوده است؟

الف) حمايت اجتماعي.

ب) حمايتهاي عملي.

ج) حمايتهاي مالي.

د) همه موارد.

14. اسامي و القاب گرامي حضرت خديجه سلام الله عليها

الف) صدّيقه، مباركه، امّ المؤمنين.

ب) طاهره، بانوي بانوان، امّ اليتامي.

ج) امّ الزهراء، ام الصعاليك، طاهره.

د) همه موارد.

15. وفات حضرت خديجه سلام الله عليها چه موقعي بود و آن سال به چه نام گزاري شد؟

الف) همزمان با رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب رخ داد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.

ب) سه سال قبل از هجرت و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.

ج) سه سال بعد از هجرت و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.

د) الف و ب.

16. وصاياي حضرت خديجه سلام الله عليها چه بود؟

الف) براي او دعاي خير كند.

ب) پيش از دفن در قبر او

وارد شود، او را به دست خود در خاك قرار دهد.

ج) عبائي را كه به هنگام نزول وحي بر دوش داشت، روي كفن او قرار دهد.

د) همه موارد.

17. «قبه الوحي» كه بر خانه ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها و قبر وي ساختند، درچه سالي به وسيله ي فرقه ضالّه وهابيت ويران شد؟

الف) سال 1344 ه. ق.

ب) سال 1344 ه. ش.

ج) سال 727 ه. ق.

د) هيچكدام.

18. از نمونه فضائل حضرت خديجه ي كبري سلام الله عليها كدام است؟

الف) ايمان و اسلام و قبول ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام.

ب) بصيرت ژرف و سخاوت و انفاق بي بديل.

ج) از برترين بانوان دو سرا و صبر و بردباري بي مانند.

د) همه موارد.

19. در آيه 74 سوره فرقان: الَّذينَ يقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّياتِنا قُرَّةَ أَعْينٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً، منظور از «ازواجنا» كيست؟

الف) همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

ب) حضرت خديجه سلام الله عليها

ج) پرهيزگاران

د) نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

20. در آيه صلي الله عليه و آله و سلم سوره ضحي ((وَ وَجَدَك عائِلاً فَأَغْني)) ،آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! منظور كيست؟

الف) خداوند متعال در اين آيه به كنايه از خديجه سلام الله عليها و احسان او ياد فرموده است.

ب) تنگدستي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و رفع آن ، به وسيله ثروت خديجه سلام الله عليها

ج) تنگدستي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

د) الف و ب

توجه

جهت دريافت فايل الكترونيكي اين كتاب قابل اجرا در رايانه و تلفن همراه خود به سايت هاي اينترنتي اين مركز به آدرس هاي:

www. khadijeh. com

www. ghaemiyeh. com

مراجعه

فرماييد. شماره ارسال پيامك مركز: 10001001001000

در باره ما

مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان از سال 1385 هجري شمسي تحت اشراف حضرت آيت الله حاج سيد حسن امامي (قدس سره) و با فعاليت خالصانه و شبانه روزي تيمي مركب از فرهيختگان حوزه و دانشگاه، فعاليت خود را در زمينه هاي مختلف مذهبي، فرهنگي و علمي آغاز نموده است.

هدف: دفاع از حريم شيعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلين (كتاب الله و اهل البيت)

از جمله فعاليتهاي گسترده مركز:

الف) چاپ و نشر ده ها عنوان كتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاري مسابقه كتابخواني

ب) توليد صدها نرم افزار تحقيقاتي و كتابخانه اي قابل اجرا در رايانه و تلفن همراه

ج) توليد نمايشگاه هاي سه بعدي، پانوراما، انيميشن و … اماكن مذهبي، گردشگري و …

د) ايجاد سايت اينترنتي قائميه به آدرس:

www. ghaemiyeh. com و چندين سايت مذهبي ديگر

ه) توليد محصولات نمايشي، سخنراني و …

و) راه اندازي و پشتيباني علمي سامانه پاسخ گويي شبانه روزي به سوالات شرعي، اخلاقي و اعتقادي خط 2350524 - 0311

ز) طراحي سامانه خودكار و دستي بلوتوث، وب كيوسك و SMS

ح) همكاري افتخاري با دهها مركز حقيقي و حقوقي از جمله بيوت آيات عظام، حوزه هاي علميه، دانشگاهها، اماكن مذهبي مانند مسجد جمكران و …

ط) برگزاري همايش ها، و اجراي طرح مهد، ويژه كودكان و نوجوانان شركت كننده در جلسه

ي) برگزاري دوره هاي آموزشي ويژه عموم و دوره هاي تربيت مربي (حضوري و مجازي) در طول سال

دفتر مركزي: اصفهان، خيابان مسجد سيد، مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان 09132000109

پاورقي

(1) حلف الفضول به معناي پيمان جوانمردان، اشاره به عهد و پيماني دارد كه قبل از بعثت، حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همراه عده اي از جوانان

مكه در خانه عبدالله بن جدعان اجتماع كردند و سوگند ياد كردند تا از ستمديدگان و افراد غريبه اي را كه وارد شهر مي شوند و مورد ستم زورمندان واقع مي شوند ياري كنند.

(2) جنگ فجار: اعراب دوران جاهليت بيشتر ماه هاي سال را به جنگ و درگيري مي گذراندند و تنها در چهار ماه (رجب، ذيقعده، ذيحجه، محرم) به پيروي از دستورات حضرت ابراهيم عليه السلام (بنا بر آيه 36 سوره توبه) يا براي تجارت و كسب و كار دست از جنگ و خونريزي مي كشيدند، اين قانون و سنت اعراب، در چهار مورد نقض شد و چون منجر به عصيان عمومي و درگيري قبيله اي شد از آن به نبردهاي فجار (گناه) ياد مي كنند.

(3) تجارت مضاربه اي: مضاربه يعني سرمايه، سرمايه بايد وجه نقد باشد و مضاربه با كالا باطل است، از شرايط اساسي عقد مضاربه، معلوم و معين بودن سرمايه مضاربه است

ربا: اشتراط چيزي غير از اصل سرمايه و اصل مالي كه قرض داده شده است. يعني اگر قرض دهنده چيزي را (هر چيزي كه ارزش مالي داشته باشد) علاوه بر برگرداندن اصل مالي كه قرض داده، شرط كند مرتكب ربا شده است، خواه آن چيز درآمد قطعي باشد يا درآمد غير قطعي.

(4) آئين حنيف ابراهيم: حنيف كسي است كه به سوي حق گرايش و تمايل دارد. مفهوم خداوند نزد اديان ابراهيمي به عنوان مفهومي يگانه (واحد)، متشخص، و تنها قدرت مطلقه جهان هستي مطرح است. اين كه هر سه دين بزرگ ابراهيمي از ريشه تاريخي مشترك و واحدي برخوردارند و آن سرچشمه گرفتن از وجود حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پيامبر بزرگ و اولواالعزم الهي است. چنانچه قرآن كريم مي فرمايد:

«و قالوا

كونوا هوداً او نصاري تهتدوا، قل بل ملة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين، قولوا آمنا بالله و ما اُنزل الينا و ما انزل الي ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط، و ما اوتي موسي و عيسي و ما اوتي النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون»

و گفتند يهودي يا مسيحي باشيد تا هدايت شويد، بگو چنين نيست، بلكه رستگاري در آئين حنيف ابراهيم است كه از مشركان نبود.

(5) الطبقات الكبري ج 1 ص 133.

(6). بحارالانوار ج 16 ص 19. و تاريخ طبري ج 2 ص 36.

(7) براي اطلاع بيشتر مي توانيد به كتاب الصحيح من السيره ج 1 ص 113 به بعد نيز مراجعه كنيد.

(8) فروع كافي ج 2 ص 19 و 20 و من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 397.

(9) نحر كردن: شتر كشتن. قرباني كردن اشتر را گويند.

(10) خرائج راوندي ص 187.

(11). لفظ «قل» در اينجا از قيلوله به معناي استراحت در چاشت گرفته شده، و برخي كه شايد معناي آن را نفهميده اند «لام» را تبديل به «ميم» كرده و «فقم» ضبط كرده اند و خصوصيت وقت چاشت ظاهرا بدان جهت بوده كه در شهر مكه غالبا هوا گرم و عموما ساعت چاشت را تا نزديك غروب در خانه ها به استراحت مي گذرانده اند و آنگاه براي حوائج خود از خانه خارج مي شده اند.

(12). بحارالانوار، ج 16 ص 10 و 12 و 19.

(13) چاشت: به زمان بالا آمدن روز (گذشتن يك چهارم روز) تا نزديك زوال گفته مي شود.

(14) بحارالانوار - ج 16 ص 10 و 12 و 19

(15) سيره حلبيه ج 1 ص 165.

(16). سيره حلبيه ج 1

ص 165 و سيره ابن هشام ج 1 ص 190 و سيره المصطفي ص 60 و سيره النبي ج 1 ص 206.

(17) بحارالانوار ج 16 ص 19.

(18) منتقي النقول ص 139.

(19) اعلام الوري ص 147. يعني مهر حضرت خديجه سلام الله عليها دوازده اوقيه و نيم بود چنانچه مهريه زنان ديگر آن حضرت نيز همين مقدار بود.

(20) بحارالانوار ج 103 ص 347 به بعد.

(21) معاني الاخبار ص 214. فروع كافي ج 2 ص 20.

(22) من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 398.

(23) صداق: مهريه كه به آن مهر و كابين و صداق نيز مي گويند، مالي است كه مرد در هنگام عقد، موظف مي شود به همسرش پرداخت كند.

(24) زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ص 312

(25) تاريخ يعقوبي ج 2، ص 32

(26) نور الثقلين، ج 3، ص 119

(27) درخت طوبي: درخت طوبي و سدرة المنتهي كه خداي بخشاينده نهالش را نشاند، همان دوستي و ولايت اميرمؤمنان و خاندان او: است كه مدار و قلب تمام خوبي ها و شايستگي ها است.

(28) بحار الانوار، ج 43 صص 2 تا 6.

(29) چاه زمزم: مقدس ترين نوشيدني در دين اسلام ، آب چاه معروف زمزم است … چاه زمزم اكنون حدود 30 متر عمق داشته و چشمه هاي آبده آن نيز در عمق 17 متري قرار دارند …

(30) روم/21.

(31) امالي صدوق، ص 470

(32) سوره محمد، آيه 7

(33) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 201؛ تاريخ طبري، ج 1، ص 521.

(34) نهج البلاغه خطبه قاصعه - بحارالانوار، ج 16، ص 81 و ج 103، ص 374.

(35) متعصّب: يكي از صفات رذيله انساني تعصّب ناروا و «وابستگي غيرمنطقي به چيزي»

است كه انسان را از درك حق و برتري دادن آن بر باطل، باز مي دارد.

(36) 39. استيعاب، ج 2، ص 419، ش 13.

(37) منيع: منيع محكم و استوار چرا كه هر چيز استوار، غير را از مداخله باز مي دارد.

(38) تاريخ طبري، ج 2، ص 208 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13، ص 197.

(39) خصال صدوق، باب خصال اربعه.

(40) اسدالغابة، ج 5، ص 437؛ استيعاب، ج 4، ص 1821.

(41) نهج البلاغه خطبه قاصعه – خصال صدوق، باب خصال اربعه.

(42) احزاب/5.

(43) احزاب/33.

(44) الوقايع و الحوادث، محمد باقر ملبوبي، ص 13؛ بحارالانوار، ج 17، ص 309 و ج 16، ص 22.

(45) همان دو.

(46) بحارالانوار، ج 16، ص 75 - 77.

(47) همان، ج 19، ص 63.

(48) خديجه ي كبري، نمونه زن مجاهد مسلمان.

(49) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 134.

(50) بحار الانوار، دار احياء التراث، ج 37، ص 43.

(51) شعب ابيطالب: شعب از نظر لغوي به معناي شكاف ميان كوه و جمع آن شعاب است. گاه شكاف ميان دو كوه را نيز شعب ميگويند. اين شعب در آغاز، متعلق به «عبدالمطلب» بود. سپس آن را ميان فرزندانش تقسيم كرد و سهم «عبدالله» را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داد. تولد خاتم انبيا صلي الله عليه و آله و سلم و نيز خانه حضرت خديجه سلام الله عليها در همين دره بود و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تا هنگام هجرت در آن سكونت داشت.

(52) همان، ج 43، ص 3.

(53) محلاّتي، رياحين الشريعه، ج 2، ص 209.

(54) همان.

(55) خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، صفحه 186، اشتهاردي، محمد مهدي

(56) صحيح بخاري،

ج 4، ص 164.

(57) الاستيعاب، ج 2، ص 720.

(58) محمد پيغمبري كه از نو بايد شناخت، كنستان ويرژيل گئورگيو، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 50.

(59) بحار، ج 44، ص 318.

(60) همان، ج 45، ص 6.

(61) همان، ج 44، ص 174.

(62) همان، ج 45، ص 59.

(63) خديجه، اسطوره ايثار و مقاومت، ص 200.

(64) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 9، ص 325.

(65) خديجه سلام الله عليها اسطوره مقاومت و ايثار، ص 201.

(66) حيوة القلوب، علامه محمد باقر مجلسي، ج 3، ص 218.

(67) بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

(68) خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.

(69) اسد الغابه، ج 5، ص 438.

(70) ذخائر العقبي، ص 44.

(71) كشف الغمه، ج 2، ص 71.

(72) مجمع البيان، ج 10، ص 320.

(73) بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار ص 190.

(74) همان، ج 16، ص 8.

(75) كشف الغمه، ج 2، ص 72.

(76) بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، ص 198.

(77) بحار، ج 22، ص 502.

(78) همان، ج 16، ص 8.

(79) خديجه اسطوره ايثار و مقاومت، ص 207.

(80) رياحين الشريعه، ج 2، ص 206.

(81) كشف الغمه، ج 2، ص 133.

(82) كشف الغمه، ج 2، ص 133.

15- خديجه طاهره ، به روايتي ديگر

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

درباره خديجه، همسر گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، اطلاعات زيادي گزارش نشده است و كاش فقط با كمبود اطلاعات روبه رو بوديم. زيرا همان گزارشاتي هم كه واصل شده داراي تناقصات فراوان و شگفت آور است و متأسفانه آن قسمتي كه بر سر زبانها جريان دارد، زندگي واقعي آن بانوي بزرگوار را به نمايش نمي گذارد و اين مقاله، در پي آن است، تا علاوه بر آنچه كه بر افواه جاري است سيماي ديگري از خديجه كبري عرضه كند.

در سرزمين حجاز

مردي پا به عرصه زندگي گذاشت نام احمد (يا محمد صلي الله عليه و آله و سلم ) را برايش در نظر گرفتند و او همان كسي است كه در چند دهه بعد، بشريت را با آئيني آسماني آشنا كرد. و بارزترين نقطه عطف را در طومار دينداري رقم زد.

براستي چه ويژگيهايي در آن شخص، موجب گزينش الهي وي شد؟ نگارنده مقاله در صدد پرداختن به اين موضوع نيست. ولي براي پرداختن به سيماي خديجه طاهره، ناگزير از ذكر بعضي خصوصيات حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. آن حضرت مظهر و نماد پاكي و پاكيزگي بود. كسي بود كه در جامعه منحط آن ديار، به عنوان يك فرد پسنديده و ستوده، شهرت يافت و راستگو و راست كردار بود و در شهر نا آشنا با آب، به پاكيزگي، بسيار اهميت ميداد.

استحمام و مسواك زدن جزو برنامه مستمرش محسوب مي شد. درد مردم و جامعه آزارش ميداد و براي رفع آلام مردم اقدام عملي نيز ميكرد و به همين دليل در گروه معدود جوانمردان و آزادگان جاي

گرفت و همه از خود مي پرسيدند چنان شخصي براي ازدواج چه برنامه اي خواهد داشت؟ و معيارهاي انساني كه صلاحيت ابلاغ وحي الهي را دارا خواهد شد، براي پيوند زناشوئي چيست؟ گزيده ي گزينش شده الهي كيست و بايد چه صفائي داشته باشد؟ آيا همانطور كه خدا از ميان آدميان، وي را به دلايل انساني و صفاتي نيكو برگزيد، او نيز از ميان بانوان آن ديار، كسي را گزينش خواهد كرد كه چنين باشد؟ مگر غير از اين احتمال ديگري متصور است؟

پس سيماي همسر محمد را بايد از اين منظر در كتب تاريخ جستجو كرد. آري، خديجه همان كسي است كه در جامعه مكه به طاهره يعني بانوي پاك مشهور شد. گر چه جامعه جاهلي آن زمان به تدريج با پاكي و پاگيزگي به مفهوم عام آشنا مي شد، ولي قدر مسلم با پاكي بيگانه هم نبود و پاكان را مي ستود و به همين دليل خديجه را، طاهره لقب داد و احمد را محمد. طاهره، لقبي كه نماد تمام نماي خوبي در آن زمان و آن ديار بود.

بنابر اين، حلقه اتصال محمد و خديجه (طاهره) را براحتي ميتوان از اين رهگذر بدست آورد و از بسياري از گزارشات نامعقول دوري جست. گزارشاتي كه در پي آنند تا خديجه را داراي ثروت فراوان و بي حساب معرفي كنند و همان را، نقطه آغاز اين آشنائي و ازدواج دانسته و نوشته اند.

خديجه قبل ازدواج با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دو بار ديگر ازدواج كرده و داراي چند فرزند نيز بوده و زمان ازدواج با محمد صلي الله عليه و آله

و سلم ، 40 سال و يا كمي بيشتر سن داشته است و نيز ميگويند خديجه بود كه پيشنهاد ازدواج با محمد را مطرح كرد.

اينكه معروف است

خديجه طاهره قبل از ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 2 بار ازدواج كرده، صرفاً يك گزارش تاريخي است كه متضاد آن نيز گزارش شده و در چند كتاب تاريخي آمده: «ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم تزوج بها و كانت عذرا» (پيامبر گرامي با خديجه ازدواج كرد در حاليكه خديجه دوشيزه و باكره بود) ولي مظلوميت مضاعف خديجه در طول تاريخ به دست بعضي سيره نويسان كم دقت و راويان اوليه مغرض رقم خورده است.

آنان دليل ازدواج هاي قبلي وي را وجود فرزنداني از آن ازدواج ها مي دانند در حاليكه كودكان مورد اشاره ي مورخان فرزندان خواهر خديجه يا فرزندان شوهر خواهر خديجه از زن ديگر بودند كه علي الظاهر بعد از مرگ والدين آنها (يا هر دليل ديگري) و فقدان سرپرست، آن بانوي نمونه، فداكاري كرد، آنها را به نزد خود آورد و به همراه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم با تمام محبت از آنها نگهداري ميكرد و به همين دليل است كه خديجه، علاوه بر صفت طاهره، داراي لقبي ديگر يعني « ام الايتام »، مادر يتيمان نيز هست. و اين لقب در رابطه با مادري كردن وي در حق آن كودكان است.

البته اين عنوان را مردم آن دوران به وي دادند و بديهي است كه شخصيت طاهره خديجه راضي به كاربرد كلمه ايتام و يتيمان نبوده باشند زيرا او فقط مادري كرده بدون هيچگونه

طعن و نيش. حال آنكه در لقب مذكور، نوعي بي مهري مشاهده ميشود.

بهر جهت، اين لقب را هر كس به خديجه داده باشد نشان از روحيه بلند و انساني خديجه دارد. حس نوع دوستي، فداكاري و آزادگي همان ويژگيهايي كه شوي او نيز در مرتبه بالاتر، داراي آن بود.

متأسفانه

در گزارش بعضي راويان مغرض، نه تنها با انتساب اين فرزندان به خديجه، ويژگي فداكاري و انسانيت او ناديده گرفته شده، بلكه همان فرزندان را يكي از دلايل ازدواج هاي قبلي وي قلمداد كرده اند.

هر چند كه گزارشگران ديگري به اين واقعيت مهم پي برده و آن را تصحيح كرده اند. از دلايل محكم در رد ازدواجهاي قبلي خديجه، گزارشي هست كه در بسياري از كتب تاريخ آمده و كسي نيست كه آنرا نشنيده باشد. اين مضمون كه مي گويند، خديجه به دليل شخصيت ممتازش، داراي خواستگارهاي فراوان بود و بزرگان و اشراف قريش، خواهان ازدواج با وي بودند ولي او به تمام اشراف مدعي جواب رد داد و چون جواب مثبت به محمد داد، مورد اعتراض زنان قريش واقع شد كه چرا به احدي از اميران جواب مثبت ندادي اما با يتيم ابوطالب (محمد) ازدواج كردي؟

گزارش مذكور علاوه بر اينكه به روشني ازدواجهاي قبلي وي را مردود اعلام ميكند، حاكي از آن است كه خديجه همانطور كه از القابش (طاهره و ام الايتام) بر مي آيد، براي ازدواج ملاكهايي جز ملاكهاي موجود در جامعه را مد نظر داشته و ثروت و دارايي اميران و بزرگان قريش او را نفريفته بلكه پاكي او بدنبال پاكي بزرگتري بوده است (جذب پاكي بزرگتر شدن پاكان).

در مورد سن خديجه

هم برخلاف آنچه بر افواه جاري و ساري است و عدد چهل قيد شده، گفتني است كه به احتمال قريب به يقين اين عدد ناشي از تخمين بعضي سيره نويسان به دليل فرض قبلي آنان در مورد دوبار ازدواج كردن خديجه و فرزند داشتن وي بوده و اگر ازدواجهاي قبلي او را منتفي بدانيم، موضوع سنش نيز خود به خود حل خواهد شد.

بنا به نقل

جعفر مرتضي عاملي دركتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم، سن خديجه هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم متفاوت ذكر شده و مورخان مختلف آن را 25 سال، 28 سال، 30 سال، 35 سال، 40 سال، 44 سال، 45 سال و 46 سال اعلام كرده اند. در بحارالانوار (ج 16 ص 12) از قول ابن عباس سن وي هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، 22 سال ذكر شده است.

جعفر مرتضي عاملي، عدد 28 سال را قول ترجيحي اكثريت دانسته و باتوجه به رد ازدواجهاي قبلي وي، قطعي است كه سن او هنگام وصلت با پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم ، بايد خيلي كمتر از آنچه شهرت دارد، بوده باشد. و اگرچه نميتوان به طور قطع سن خديجه طاهره را به دست آورد ولي به نظر ميرسد سن اعلام شده در بحارالانوار از قول ابن عباس به صحت نزديكتر است كه در اين صورت با قول ترجيحي اكثريت (بنا به ادعاي جعفر مرتضي عاملي) خيلي تفاوت ندارد.

در هر صورت بعضي از سنهاي ادعائي ياد شده (بويژه از 35 تا 46 سال) نه با تحليل صحيح وقايع تاريخي سازگار است

و نه با علوم پزشكي و تجارب انسانها. زيرا كساني كه سن حضرت خديجه را هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حدود 40 سال اظهار كرده اند همان كساني هستند كه ولادت حضرت زهرا عليها السلام را، 5 سال بعد از بعثت، يعني 20 سال بعد از ازدواج رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با خديجه ميدانند.

بدين ترتيب سن خديجه هنگام تولد حضرت فاطمه عليها السلام بايد حدود 60 سال باشد كه طبيعي است در اين حدود سن (بين 55 سال تا 66 سال) بارداري از نظر علمي و پزشكي و تجربه و واقعيت مردود است. و اگر عوام الناس بگويند سن بارداري براي سادات، 10 سال بيش از حد معمول است، بايد گفت: اگر چنين باشد، همين مطلب بزرگ ترين سند و معجزه براي حقانيت آئين اسلام در نزد جهانيان مي توانست باشد كه البته نه چنين مطلبي واقعيت دارد و نه نگارنده به دنبال چنين موهوماتي است.

گذشته از آنكه اصولا

خديجه جزو سادات مرسوم به شمار نمي آيند، از سويي ممكن است عده اي استدلال كنند در قرآن مواردي از بارداري در سنين كهنسالي مطرح شده (همسر حضرت ابراهيم (ع) و حضرت زكريا) و اين امر در مورد حضرت خديجه نيز مي تواند از اين نوع (معجزه الهي) باشد. جواب اين است كه آيا اجازه داريم هرگاه از تحليل و تحقيق كم مي آوريم، متمسك به استثنائاتي شويم كه در قرآن و خود قرآن نيز غيرعادي و غيرطبيعي بودن آن را ذكر كرده است.

ثانيا وقتي قرآن، دو مورد مزبور را در مورد پيامبران پيشين ذكر كرده چطور ممكن

است معجزه اي را كه مربوط به آورنده قرآن است مسكوت گذاشته باشد.

از اين نكته نيز اگر بگذريم نوبت به موضوع خواستگاري خديجه از پيامبر مي رسد بدون ترديد خواستگاري يك زن بيوه چهل و چند ساله كه داراي چند فرزند بوده و سابقه دوبار شوهر كردن را داشته از يك جوان نمونه قريش با حدود 25 سال سن، گستاخانه و خودخواهانه است و اين امر با اخلاق قريش سازگاري نداشته است و اگر بپذيريم وي يك دوشيزه (عذراء) فداكار و پاكي بوده كه سني حدود سن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را داشته، لذا موضوع خواستگاري از اين زاويه با صفات وي منتفي است و به خصوص كه مراسم خواستگاري رسمي كسان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به ويژه حضرت ابوطالب) از خديجه و كسان وي، در كتب معتبر تاريخي ذكر شده است. هرچند كه ممكن است بدليل وجود صفات برجسته محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامهاي اوليه از سوي خديجه ارسال شده باشد، ولي طبيعي تر، همان خواستگاري معمول محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كسان وي از خديجه و بزرگ وي به دليل وجود صفات نيكو در اين زن آزاده اي بود كه به پاكي و مهر و محبت شهرت داشته است.

ظاهرا اصلي ترين امتيازي كه براي حضرت خديجه در امر پيشقدم شدن در ازدواج مطرح ميكنند همانا مال و ثروت زياد وي است. كه اگر چنين شخصيت ملكوتي و منحصر به فرد پيامبر به ازدواج با فردي كه تنها امتيازش ثروت اوست راضي نمي شد. مگر

در اصل ثروت فراوان و بسيار خديجه، ترديد كنيم هرچند نظر قطعي نمي توان داد.

خديجه در جامعه اي پا به عرضه وجود نهاد

كه بسياري از ارزشها و اخلاقيات در آن كمرنگ شده بود و او در همان جامعه ملقب به صفت طاهره (پاك) شد. او نهاد دقيق مهرورزي و محبت به كودكان بي سرپرست بود. و به دليل همان صفات برجسته انساني و بسياري صفات نيكوي ديگر كه متأسفانه خبري از آنها نداريم، با اشرف انسانهاي دوران آفرينش، سرچشمه نيكي و پاكي، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم ، پيوند برقرار كرد و به همراه آن حضرت به ادامه سرپرستي از فرزنداني پرداخت كه بعدها منتسب به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه شدند و حتي همسران آن دختران نيز، به لقب دامادهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مفتخر شده اند .

شايد بدليل وجود همين فرزندان بوده كه آن خانواده نوراني از داشتن فرزندان حقيقي به تعداد متعارف زمان حياتشان منصرف شده اند.

اگر چه گفته ميشود خديجه طاهره اولين كسي بود كه به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد و آغاز ايمان وي به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به لحظه آغازين وحي و بعثت وي برمي گردد او از سالها قبل به پاكي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خداباوري وي ايمان آورده بود و بديهي است اگر بعد از سفارت رسمي الهي خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم ، اولين گرونده رسمي باشد.

منبع: www.khadijeh.com

16- خطبه عقد و مهريه حضرت خديجه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده:سيد هاشم رسولى محلاتى

ناشر: كتاب درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام

مقدمه

مشهور آن است كه خواستگارى و خطبه عقد بوسيله ابوطالب عموى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) انجام گرديد و پذيرش و قبول آن نيز از سوى عمرو بن اسد-عموى خديجه-صورت گرفت. و در برابر اين گفتار مشهور،اقوال ديگرى نيز وجود دارد... مانند اينكه خطبه عقد بوسيله حمزة بن عبد المطلب يا ديگرى از عموهاى آن حضرت انجام شد...

و يا اينكه پدر خديجه-خويلد بن اسد-و يا پسر عموى خديجه ورقة بن نوفل از طرف خديجه قبول كرده و آن بانوى محترمه را به عقد رسول خدا درآورد... و بلكه در پاره اى از روايات گفتار نابجاى ديگرى نيز نقل شده كه خديجه به پدر خود خويلد شرابى داده و او را مست كرد. و او در حال مستى اين ازدواج را پذيرفت چون به حال عادى بازگشت و از جريان مطلع گرديد بناى مخالفت با اين ازدواج راگذارده و بالاخره با وساطت و پا در ميانى برخى از نزديكان به ازدواج مزبور تن داده و آنرا پذيرفت... كه پاسخ آن را چند تن از راويان و اهل تاريخ عهده دار شده كه ما متن گفتار ابن سعد را در طبقات براى شما انتخاب كرده و نقل مى كنيم كه پس از ذكر چند روايت بدين مضمون مى گويد: «و قال محمد بن عمر:فهذا كله عندنا غلط و وهم،و الثبت عندنا المحفوظ عن اهل العلم ان اباها خويلد بن اسدمات قبل الفجار،و ان عمها عمرو بن اسد زوجها رسول الله-صلى الله عليه و آله-» (1) .

يعنى:محمد بن عمر گفته است كه تمامى اين روايات درنزد ما ناصحيح و موهوم است و صحيح

و ثابت نزد ما ودانشمندان آن است كه پدر خديجه يعنى خويلد بن اسد پيش ازجنگ فجار از دنيا رفته بود و عمويش عمرو بن اسد او را به ازدواج رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآورد...

و نظير همين عبارت از واقدى نقل شده (2) و هم چنين اقوال غير مشهور ديگر را نيز پاسخ داده و نيازى بذكر آنها نيست... (3)

يك اشتباه تاريخى ديگر

و نيز در پاره اى از رواياتى كه در مورد اين ازدواج فرخنده رسيده ظاهرا يك اشتباه ديگرى نيز رخ داده كه بجاى عموى خديجه-يعنى عمرو بن اسد-ورقة بن نوفل بن اسد(بعنوان عموى خديجه)آمده كه اين مطلب گذشته از آنكه در اصل،خلاف مشهور است از نظر نسبى هم اشتباه است. زيرا ورقة بن نوفل پسر عموى خديجه است،نه عموى خديجه...

و بعيد نيست كه اينكار از تصرفات ناقلان حديث بوده كه چون نام عموى خديجه در حديث آمده بوده و ورقة بن نوفل هم شهرتى افسانه اى داشته،آن عنوان را با اين نام منطبق دانسته و به اينصورت درآورده اند.

خطبه عقد

مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ كلينى دركتاب شريف كافى با مقدارى اختلاف خطبه عقدى را كه بوسيله ابو طالب ايراد شده نقل كرده اند كه متن آن طبق روايت شيخ صدوق(ره)اينگونه است:

«الحمد لله الذى جعلنا من زرع ابراهيم و ذرية اسماعيل،و جعل لنا بيتا محجوجا و حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء، و جعلنا الحكام على الناس فى بلدنا الذى نحن فيه،ثم ان ابن اخى محمد بن عبد الله بن عبد المطلب لا يوزن برجل من قريش الا رجح،و لا يقاس باحد منهم الا عظم عنه،و ان كان فى المال قل،فان المال رزق حائل و ظل زائل،و له فى خديجه رغبة و لها فيه رغبة،و الصداق ما سالتم عاجله و آجله،و له خطر عظيم و شان رفيع و لسان شافع جسيم . (4)

يعنى:سپاس خدايرا كه ما را از كشت و محصول ابراهيم وذريه اسماعيل قرار داد،و براى ما خانه مقدسى را كه مقصودحاجيان است و حرم امنى است كه ميوه هر چيز بسوى آن گردآيد بنا فرمود،و ما را در شهرى كه هستيم

حاكمان بر مردم قرارداد. سپس برادر زاده ام محمد بن عبد الله بن عبد المطلب مردى است كه با هيچ يك از مردان قريش هم وزن نشود جز آنكه از اوبرتر است،و به هيچ يك از آنها مقايسه نشود جز آنكه بر او افزون است، و او اگر چه از نظر مالى كم مال است ولى مال پيوسته درحال دگرگونى و بى ثباتى و همچون سايه اى رفتنى است،و اونسبت به خديجه راغب و خديجه نيز به او مايل است،و مهريه او را نيز هر چه نقدى و غير نقدى بخواهيد آماده است،و محمد را داستانى بزرگ و شانى والا و شهرتى عظيم خواهد بود. و در كتاب شريف كافى اينگونه است كه پس از اين خطبه عموى خديجه خواست بعنوان پاسخ ابوطالب سخن بگويد ولى به لكنت زبان دچار شد و نتوانست، از اينرو خديجه خود بسخن آمده گفت:

عموجان:اگر چه شما بعنوان گواه اختياردار من هستى ولى در اختيار انتخاب من خود شايسته تر از ديگران هستم،و اينك اى محمد من خود را به همسرى تو درمى آورم و مهريه نيز هر چه باشد بعهده خودم و در مال خودم خواهد بود،اكنون به عموى خود(ابوطالب) دستور ده تا شترى نحر كرده و وليمه اى ترتيب دهد و بنزد همسر خود آى!

ابوطالب فرمود:گواه باشيد كه خديجه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رابه همسرى خويش پذيرفت و مهريه را نيز در مال خود ضمانت كرد! برخى از قريشيان با تعجب گفت:شگفتا! كه زنان مهريه مردان را بعهده گيرند؟!

ابوطالب سخت به خشم آمده روى پاى خود ايستاد وگفت: آرى اگر مردى همانند برادر زاده من باشد زنان

باگرانبهاترين مهريه خود خواهانشان مى شوند و اگر همانند شما باشند جز با مهريه گرانبها حاضر به ازدواج نمى شوند! و در روايت خرائج راوندى است كه چون خطبه عقدبپايان رسيد و-محمد صلى الله عليه و آله-برخاست تابهمراه عمويش ابوطالب بخانه برود خديجه به آنحضرت عرض كرد: «...الى بيتك فبيتى بيتك و انا جاريتك . (5)

يعنى:بسوى خانه خود بيا كه خانه من خانه تو است ومن هم كنيز توام! و از كتاب المنتقى كازرونى نقل شده كه چون مراسم عقدبپايان رسيد خديجه به كنيزكان خود دستور داد الت شادى به خود گرفته و دفها را بزنند و سپس به رسول خدا عرض كرد: «...يا محمد مر عمك ابا طالب ينحر بكرة من بكراتك و اطعم الناس على الباب و هلم فقل (6) مع اهلك،فاطعم الناس و دخل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال مع اهله خديجه . (7) يعنى اى محمد به عمويت ابوطالب دستور ده شتر جوانى ازشترانت را نحر كند و مردم را بر در خانه اطعام كن و بيا در كنارخاندانت چاشت را به استراحت بگذران،و ابوطالب اين كار راكرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بنزد خديجه آمده و در كنار او به استراحت روزانه پرداخت. و اين دو حديث دلالت بر كمال علاقه و عشق خديجه نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دارد چنانچه تا پايان عمر اين عشق را نسبت به آنحضرت حفظ كرده بود.صلوات الله عليها.

مهريه چقدر بود و چه كسى پرداخت؟

در اينكه مهريه چقدر بود و پرداخت آن را چه كسى به عهده گرفت اختلافى در روايات ديده مى شود،كه از آنجمله روايت بالا

است كه در آن بدون ذكر مقدار آمده است كه پرداخت آن راخديجه بعهده گرفت. و از كشف الغمه از ابن حماد و نيز از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خديجه را با مهريه دوازده وقيه طلا به ازدواج خويش درآورد و مهريه زنان ديگر آنحضرت نيز همين مقداربود. (8)

و در اعلام الورى طبرسى دوازده وقيه و نيم ذكر شده چنان چه از دانشمندان اهل سنت نيز مؤلف سيرة الحلبيه همين قول را نقل كرده و سپس گفته است كه هر وقيه چهل درهم است كه درنتيجه مجموع مهريه پانصد درهم شرعى بوده.

و تفاوت ديگرى كه در نقل سيره حلبيه ديده مى شود آن است كه گويد:پرداخت مهريه مزبور را ابوطالب بعهده گرفت. (9) و قول ديگرى كه در سيره حلبيه و سيره ابن هشام و برخى ازتواريخ ديگر آمده آن است كه گفته اند:

«و اصدقها رسول الله-صلى الله عليه و آله-عشرين بكرة . (10) .

يعنى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به خديجه بيست شتر ماده جوان مهريه داد و در نقل ديگرى نيز آمده كه ورقة بن نوفل خديجه را با مهريه چهارصد دينار به عقد رسول خدا-صلى الله عليه و آله-درآورد (11) و از كامل مبرد نقل شده كه بيست شتر را ابوطالب بعهده گرفت و دوازده وقيه و نيم طلا را خود رسول خدا پرداخت كه مهريه مجموع آنها بود. (12) نگارنده گويد:رواياتى كه در باب مهر السنه آمده همان روايت پانصد درهم را تاييد مى كنند،چنانچه در چند ديث بااندك اختلافى آمده كه امام باقر و امام صادق عليه ما السلام فرمودند: «ما

زوج رسول الله-صلى الله عليه و آله-شيئا من بناته و لا تزوج شيئا من نسائه على اكثر من اثنى عشر اوقية و نش يعنى نصف اوقيه . (13)

يعنى تزويج نكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچيك از دختران خود ونه هيچيك از زنانش را به بيش از دوازده وقيه و نيم.

و طبرسى(ره) در اعلام الورى گويد:«...و مهرها اثنتا عشرة او قيه و نش و كذلك مهر ساير نسائه . (14)

و در روايت امام صادق عليه السلام اينگونه است كه فرمود: «ما تزوج رسول الله-صلى الله عليه و آله-شيئا من نسائه و لا زوج شيئا من بناته على اكثر من اثنى عشر اوقيه و نش،و الاوقيه اربعون درهما،و النش عشرون درهما». (15)

و در داستان ازدواج حضرت جواد الائمة عليه السلام با دخترمامون عباسى نيز آمده كه فرمود: «...و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله-صلى الله عليه و آله-لازواجه و هو اثنتا عشرة اوقيه و نش-و على تمام الخمسمائة...». (16) سيعنى من صداق او را همان قرار دادم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به زنانش بذل فرمود و آن دوازده وقيه و نيم بود كه تمامى پانصددرهم بر ذمه من است...

پي نوشت

1-الطبقات الكبرى ج 1 ص 133.

2-بحار الانوار ج 16 ص 19.و تاريخ طبرى ج 2 ص 36.

3-براى اطلاع بيشتر مى توانيد به كتاب الصحيح من السيره ج 1 ص 113 به بعد نيزمراجعه كنيد.

4-فروع كافى ج 2 ص 19 و 20 و من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 397.

5-خرائج راوندى ص 187.

6-لفظ قل در اينجا از قيلوله بمعناى استراحت در چاشت گرفته شده،و برخى كه شايد معناى آن را نفهميده

اند«لام را تبديل به ميم كرده و«فقم ضبط كرده اند،و خصوصيت وقت چاشت ظاهرا بدان جهت بوده كه در شهر مكه غالباهوا گرم و عموما ساعت چاشت را تا نزديك غروب در خانه ها به استراحت مى گذرانده اند و آنگاه براى حوائج خود از خانه خارج مى شده اند.

7-بحار الانوار،ج 16 ص 10 و 12 و 19.

8-بحار الانوار-ج 16 ص 10 و 12 و 19

9-سيره حلبيه ج 1 ص 165.

10-سيره حلبيه ج 1 ص 165 و سيره ابن هشام ج 1 ص 190 و سيره المصطفى ص 60و سيره النبى ج 1 ص 206.

11-بحار الانوار ج 16 ص 19.

12-منتقى النقول ص 139 گ.

13-اعلام الورى ص 147.يعنى مهر خديجه دوازده وقيه و نيم بود چنانچه مهريه زنان ديگر آنحضرت نيز همين مقدار بود.

14-بحار الانوار ج 103 ص 347 به بعد.

15-معانى الاخبار ص 214.فروع كافى ج 2 ص 20.

16-من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 398.

17- خديجة الكبرى حضرة المعارف عليها السلام

اشارة

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1387 عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي حضرت خديجه الكبري عليها السلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1387. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

صيانة الآثار الإسلاميّة

اشارة

سرشناسه : سبحاني تبريزي جعفر، - 1308 عنوان و نام پديدآور :صيانه الاثار الاسلاميه جعفر السبحاني مشخصات نشر: 1375؟]. مشخصات ظاهري : ص 87 فروست : (علي مائده العقيده 10) وضعيت فهرست نويسي :فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت :كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : آرامگاهها -- عربستان سعودي موضوع : تمدن اسلامي -- حفظ و نگهداري رده بندي كنگره: DS211 /س 2ص 9 رده بندي ديويي : 953/02 شماره كتابشناسي ملي : م 77-6142

تمهيد : الآثار الإسلاميّة و نتائجها الإيجابيّة

الأُمم الحيّة المهتمَّة بتاريخها تسعى إلى صيانة كلّ أثر تاريخيّ له صلة بماضيها; ليكون آيةً على أصالتها وعَراقتها في العلوم والفنون ، وأنّها ليست نبتة بلا جذور أو فرعاً بلا أُصول . والأُمّة اليقظة تحتفظ بآثارها وتراثها الثقافيّ والصناعيّ والمعماريّ ، وما له علاقة بماضيها ممّا ورثته عن أسلافها ، صيانةً لكيانها وبَرهنةً على عزّها الغابر . وقد دعت تلك الغايةُ السامية الشعوبَ الحيّة لإيجاد دائرة خاصّة في كلّ قطر لحفظ التراث والآثار : من ورقة مخطوطة ، أو أثر منقوش على الحجر ، أو إناء ، أو منار ، أو أبنية ، أو قِلاع وحصون ، أو مقابر ومشاهد لأبطالهم وشخصيّاتهم الّذين كان لهم دور في بناء الأُمّة وإدارة البلد وتربية الجيل ، إلى حدّ يُنفقون في سبيلها أموالا طائلة ، ويستخدمون عمّالا وخُبراء يبذلون سعيهم في حفظها وترميمها وصيانتها عن الحوادث . إنّ التراث بإطلاقه آية رُقيّ الأُمّة ومقياس شعورها ودليل تقدّمها في معترك الحياة . ولذلك نرى أنّ الشخصية البارزة إذا زارت بلداً وحلّت فيه ضيفاً ، يجعل في برنامجها زيارة المناطق الأثرية والمشاهد والمقابر العامرة الّتي ضمَّت جثمانَ الشخصيّات الّتي تنبضُ بالحياة الحاضرة بتضحياتهم ومجاهدتهم

من غير فرق بين دولة إلهيّة أو علمانيّة . هذا هو موجز الكلام في مطلق الآثار ، وهَلُمَّ معي ندرس أهميّة صيانة الآثار الإسلامية الّتي تركها المسلمون من عصر الرسول إلى عصرنا هذا في مناطق مختلفة . لا شكّ أنّ كلّ أثر يمتّ للإسلام والمسلمين بوجه من الوجوه بصلة ، له تأثيره الخاصّ في التدليل على أنّ للشريعة الإسلامية وصاحبها حقيقة ، وليست هي ممّا نسجَتْها يدُ الخيال أو صنعتها الأوهام . وبعبارة واضحة : أنّ الآثار المتبقيّة من المسلمين إلى يومنا هذا تدلُّ على أنّ للدعوة الإسلامية وداعيها واقعيّة لا تُنكر ، وأنّه بُعِثَ في زمن خاصّ بشريعة عالميّة ، وبكتاب معجز تحدّى به الأُمم ، وآمن به لفيف من الناس . ثمّ إنّه هاجر من موطنه إلى يثرب ، ونشر شريعته في الجزيرة العربيّة ، ثمّ اتّسعت بفضل سعي أبطالها ومعتنقيها إلى سائر المناطق ، وقد قدّم في سبيلِها تضحيات ، وتربّى في أحضانها علماء وفقهاء وغير ذلك . فهذه آثارهم ومشاهدهم وقبورهم تشهد بذلك . فصيانةُ هذه الآثار على وجه الإطلاق تُضفي على الشريعة في نظر غير معتنقيها واقعية وحقيقة ، وتزيل عن وجهها أيّ ريب أو شك في صحّة البعثة والدعوة ، وجهاد الأُمّة ونضال المؤمنين . فإذا كانت هذه نتيجةُ صيانتها; فإنّ نتيجة تدميرها وتخريبها أو عدم الاعتناء بها مسلَّماً عكس ذلك . وممّا يؤسف له أنّنا نرى الأُمّة الإسلامية ابتُليت في هذا الأوان بأُناس جعلوا تدميرَ الآثار وهدمها جزءاً من الدين ، والاحتفاظ بها ابتعاداً عنه; فهذه عقليّتهم وهذا مبلغ إدراكهم الّذي لا يقلّ عن عقلية وإدراك الصبيان ، الّذين لا يعرفون قيمة التراث الواصل إليهم عن الآباء ،

فيلعبون به بين الخرق والهدم وغير ذلك . لا شكّ أنّ لهدم الآثار والمعالم التاريخية الإسلامية وخاصّة في مهد الإسلام; مكّة ، ومهجر النبيّ الأكرم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ ، المدينة المنوّرة ، نتائج وآثاراً سيّئة على الأجيال اللاّحقة الّتي سوف لا تجد أثراً لوقائعها وحوادثها وأبطالها ومفكّريها ، وربّما يؤول بها الأمر إلى الاعتقاد بأنّ الإسلام قضيّة مفتعلة ، وفكرة مبتدعة ليس لها أيّ أساس واقعي تماماً . فالمطلوب من المسلمين أن يُكوِّنوا لجنة من العلماء من ذوي الاختصاص; للمحافظة على الآثار الإسلامية وخاصّة آثار النبيّ _ صلى الله عليه وآله وسلم _ ، وآثار أهل بيته ، والعناية بها وصيانتها من الاندثار ، أو من عمليات الإزالة والمحو ، لما في هذه العناية والصيانة من تكريم لأمجاد الإسلام وحفظ لذكريات الإسلام في القلوب والعقول ، وإثبات لأصالة هذا الدين ، إلى جانب ما في أيدي المسلمين من تراث ثقافيّ وفكريّ عظيم ، وليس في هذا العمل أيُّ محذور شرعي ، بل هو أمر محبَّذ ، اتّفقت عليه كلمة المسلمين الأوائل كما سيوافيك ، فالسلف الصالح وقفوا _ بعد فتح الشام _ على قبور الأنبياء ذات البناء الشامخ . . فتركوها على حالها من دون أن يخطر ببال أحدهم وعلى رأسهم عمر بن الخطاب بأنّ البناء على القبور أمر محرّم يجب أنْ يُهدم ، وهكذا الحال في سائر القبور المشيّدة بالأبنية في أطراف العالم . وإنْ كنت في ريب من هذا فاقرأ تواريخَهم ، وعلى سبيل المثال إليك نصّ ما جاء في دائرة المعارف الإسلامية :

إنّ المسلمين عند فتحهم فلسطين وجدوا جماعة من قبيلة «لخم» النصرانيّة يقومون على حرم إبراهيم

ب_ «حِبْرون»(1) ولعلّهم استغلّوا ذلك ففرضوا أتاوة على حجّاج هذا الحرم . . . وربّما يكون لقب تميم الداري نسبة إلى الدار أي الحرم ، وربّما كان دخول هؤلاء اللخميين في الإسلام; لأنّه قد مكّنهم من القيام على حرم إبراهيم الّذي قدّسه المسلمون تقديسَ اليهود والنصارى من قبلهم(2) . (1) كلمة عبرية تعني : مدينة الخليل .

(2) دائرة المعارف الإسلامية 5 : 484 مادة تميم الداري .وجاء أيضاً في مادة «الخليل» : يقول المقدسي _ وهو أوّل من أسهب في وصف الخليل _ : إنّ قبر ابراهيم كانت تعلوه قُبّة بُنيت في العهد الإسلامي . ويقول مجير الدين : إنّها شُيّدت في عهد الأُمويين ، وكان قبر إسحاق مغطّى بعضُه ، وقبر يعقوب قباله ، وكان المقدسي أوّل من أشار إلى تلك الهِبات الثمينة الّتي قدّمها الأُمراء الوَرِعون من أقاصي البلاد إلى هذا الضريح ، إضافةً إلى الاستقبال الكريم الّذي كان يلقاه الحجّاج من جانب التميميين(1) . ولو قام باحث بوصف الأبنية الشاهقة الّتي كانت مشيّدة على قبور الأنبياء والصالحين قبل ظهور الإسلام وما بناه المسلمون في عصر الصحابة والتابعين لهم بإحسان إلى يومنا هذا في مختلف البلدان لجاء بكتاب فخم ضخم ، وهو يَكشف عن أنّ السيرة الرائجة في تلك الأعصار قبل الإسلام وبعده من عصر الرسول والصحابة والتابعين لهم إلى يومنا هذا كانت هي العناية بحفظ آثار رجال الدين ، الكاشفة عن مشروعية البناء على القبور ، وإنّه لم ينبس أيّ شخص في رفض ذلك ببنت شفة ولم يعترض عليها أحد ، بل تلقّاها الجميع بالقبول والرضا ، إظهاراً للمحبّة والودّ لأصحاب الرسالات والنبوّات وأصحاب العلم والفضل ، ومن خالف تلك السنّة

وعدّها شركاً أو أمراً محرّماً فقد اتّبع غير سبيل المؤمنين ، قال سبحانه : ( وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً)(2) . واليوم وبعد مضيّ عشرين قرناً على ميلاد السيد المسيح _ عليه السلام _ تحوّل المسيح وأُمّه العذراء وكتابه الإنجيل وكذلك الحواريون ، تحوّلوا _ في عالم الغرب _ إلى أُسطورة تاريخية ، وصار بعض المستشرقين يشكِّكون _ مبدئياً _ في وجود رجل اسمه المسيح وأُمّه مريم وكتابه الإنجيل ، ويعتبرونه أُسطورة خيالية تشبه أُسطورة «مجنون ليلى» . (1) دائرة المعارف الإسلامية 8 : 431 . (2) النساء : 115 . لماذا؟ لأنّه لا يوجد أيّ أثر حقيقيّ وملموس للمسيح ، فمثلا لا يُدرى _ بالضبط _ أين وُلِد؟ وأين داره الّتي كان يسكنها؟ وأين دفنوه بعد وفاته _ على زعم النصارى أنّه قتل _ ؟ أمّا كتابه السماوي فقد امتدّت إليه يد التحريف والتغيير والتزوير ، وهذه الأناجيل الأربعة لا تمتّ إليه بصلة وليست له ، بل هي ل_ «متّى» و «يوحنّا» و «مرقس» و «لوقا» ، ولهذا ترى في خاتمتها قصّة قتله المزعوم ودفنه ، ومن الواضح _ كالشمس في رائعة النهار _ أنّها كتبت بعد غيابه .

وعلى هذا الأساس يعتقد الكثير من الباحثين والمحقّقين أنّ هذه الأناجيل الأربعة إنّما هي من الكتب الأدبيّة الّتي يعود تاريخها إلى القرن الثاني من الميلاد ، فلو كانت الآثار الخاصّة بعيسى محفوظة ، لكان ذلك دليلا على حقيقة وجوده وأصالة حياته وزعامته ، وما كان هناك مجال لإثارة الشكوك والتساؤلات من قِبَل المستشرقين ذوي الخيالات الواهية . أمّا المسلمون ،

فهم يواجهون العالَم مرفوعي الرأس ، ويقولون : يا أيّها الناس لقد بُعثَ رجلٌ من أرض الحجاز ، قبل ألف وأربعمائة سنة لقيادة المجتمع البشري ، وقد حقّق نجاحاً باهراً في مهمّته ، وهذه آثار حياته ، محفوظة تماماً في مكّة والمدينة; فهذه الدار الّتي وُلد فيها ، وهذا غار حراء حيث هبط إليه الوحي والتنزيل فيها ، وهذا هو مسجده الّذي كان يُقيم الصلاة فيه ، وهذا هو البيت الّذي دُفن فيه ، وهذه بيوت أولاده وزوجاته وأقربائه ، وهذه قبور ذريّته وأوصيائه _ عليهم السلام _ . والآن ، إذا قَضينا على هذه الآثار فقد قضينا على معالم وجوده _ صلى الله عليه وآله وسلم _ ودلائل أصالته وحقيقته ، ومهّدنا السبيلَ لأعداءِ الإسلام ليقولوا ما يريدون . إنّ هدم آثار النبوّة وآثار أهل بيت العصمة والطهارة ليس فقط إساءة إليهم _ عليهم السلام _ وهتكاً لحرمتهم ، بل هو عداء سافر مع أصالة نبوّة خاتم الأنبياء ومعالم دينه القويم . إنّ رسالة الإسلام رسالة خالدة أبديّة ، وسوف يبقى الإسلام ديناً للبشرية جمعاء إلى يوم القيامة ، ولابدّ للأجيال القادمة _ على طول الزمن _ أنْ تعترف بأصالتها وتؤمن بقداستها . ولأجلِ تحقيق هذا الهدف يجب أن نحافظ _ أبداً _ على آثار صاحب الرسالة المحمّدية _ صلى الله عليه وآله وسلم _ لكي نكون قد خَطَوْنا خطوة في سبيل استمرارية هذا الدين وبقائه على مدى العصور القادمة ، حتّى لا يشكّك أحد في وجود نبيّ الإسلام _ صلى الله عليه وآله وسلم _ كما شكّكوا في وجود النبيّ عيسى _ عليه السلام _ . لقد اهتمَّ المسلمون اهتماماً كبيراً بشأن آثار

النبيّ محمد _ صلى الله عليه وآله وسلم _ وسيرته وسلوكه ، حتّى أنّهم سجّلوا دقائق أُموره وخصائص حياته ومميّزات شخصيّته ، وكلّ ما يرتبط به كخاتمه ، وحذائه ، وسواكه ، وسيفه ، ودرعه ، ورمحه ، وجواده ، وإبله ، وغلامه ، وحتّى الآبار الّتي شرب منها الماء ، والأراضي الّتي أوقفها لوجه الله سبحانه ، والطعام المفضّل لديه ، بل وكيفية مشيته وأكله وشربه ، وما يرتبط بلحيته المقدّسة وخضابه لها ، وغير ذلك ، ولا زالت آثار البعض منها باقية إلى يومنا هذا(1) . هذه كلمة موجزة عن هذا الموضوع وموقف العقلاء عامّة والمسلمين خاصّة منه ، فهلمّ معي ندرس المسألة في ضوء الكتاب والسنّة حتّى تتجلّى الحقيقة بأعلى مظاهرها ، ونثبت أنّ صيانة قبور الأنبياء والأولياء والشهداء وتعميرها وتشييدها بقباب ، هي ممّا دعا إليها الكتاب والسنّة النبويّة وسيرة المسلمين إلى أوائل القرن الثامن ، عصر إثارة الشكوك حول هذا الموضوع وغيره ، عصر ابن تيمية (661-728 ه_ ) الّذي أثار تلك الفكرة لتفريق كلمة الأُمّة ، وتلقّى ذلك بالقبول وارث منهجه محمد بن عبد الوهاب النجدي (1115-1206 ه_ ) ، إلى أن أحيا منهج شيخه بعد الاندراس بفضل سيف آل سعود ، وحمايتهم له لغاية في نفوسهم لا تُنكَر . وسندرس الموضوع من خلال مباحث ولنقدِّم ما تدلّ عليه من الآيات . (1) راجع الطبقات الكبرى لابن سعد 1 : 360-503 حول هذا الموضوع .

المبحث الأوّل :صيانة الآثار من منظار القرآن الكريم الآية الأُولى : الإذن برفعِ بيوت خاصة

إذا كان لصيانة الآثار الإسلاميّة ذلك التأثير الكبير الّذي اتّضح للقارئ فيما مرّ من التمهيد ، فعلينا استنطاق كتاب الله حولَ هذا الموضوع حتّى نقف على حكم الله فيه . وسنشير هنا إلى

الآيات ذات الصلة الواضحة بالموضوع ، والّتي لا تتجاوز أربع آيات : قال سبحانه : ( فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ * رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَارُ)(1) . وللمفسّرين حول هذه الآية بحوث ، منها : تعيين متعلّق الظرف ، أعني قوله : ( فِي بُيُوت) ، فهل هو متعلّق بما قبله ، أي قوله سبحانه في الآية المتقدّمة عليها ( كَمِشكاة) أي المشكاة في بيوت ، أو هو متعلّق بفعل مقدّر يدلّ عليه لفظ ( يُسَبِّحُ) في الآية ، ولا مانع من التكرار ، أو متعلّق بشيء آخر مثل قوله : سبّحوا في بيوت؟ والمهم بيان أمرين : الأوّل : ما هو المراد من هذه البيوت الّتي أذن الله أن ترفع؟ الثاني : ما هو المراد من الرفع فيها؟ أمّا الأوّل ، فالمفسّرون فيه على أقوال : 1 _ المراد المساجد الأربعة . 2 _ مطلق المساجد . (1) النور : 36 _ 37 . 3 _ بيوت النبيّ . 4 _ المساجد وبيوت النبيّ . واستفدنا هذه الأقوال من المصادر(1) ، والمهم تعيين المراد منها وفق الموازين الصحيحة في تفسير الآية . 1 _ أنّ القولين : الأوّل والثاني مبنيان على صحّة إطلاق البيت على المسجد ، ولو صحّ ذلك لغة _ ولن يصحّ كما سيوافيك _ إلاّ أنّه إطلاق شاذ ، ولا يصحّ تفسير القرآن بالاستعمال الشاذ ، وذلك لأنّ البيت في القرآن غير المسجد ، فالمسجد الحرام غير بيت الله الحرام الّذي جعله الله قياماً للناس(2) . 2

_ أنّ البيت لا ينفكّ عن السّقف لقوله تعالى : ( وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّة)(3) ، وقال سبحانه : ( وَلَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةًلَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ)(4) ، وقال سبحانه : ( فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا)(5) . فهذه الآيات تدلّ على أنّ البيت لا ينفكُّ عن السقف ، بخلاف المساجد فإنّها ربما تكون مكشوفة بلا سقف ، وهذا هو المسجد الحرام تراه مكشوفاً بلا سقف ، ومعه كيف يمكن تفسير البيوت بالمساجد؟ 3 _ أنّ سورة النور الّتي وردت فيها هذه الآية تعتني بشأن البيوت عامّة ، ويقول سبحانه : ( يَأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا (1) الطبري ، التفسير ، 18 : 111-112; الدُّر المنثور 6 : 203; الكشاف 2 : 390; الرازي ، التفسير24 : 3; الجامع لأحكام القرآن 12 : 266; ابن كثير ، التفسير 3 : 292; روح البيان 2 : 158; محاسن التأويل 7 : 213; فتح البيان 6 : 372; البحر المحيط 6 : 458 . (2) المائدة : 97 . (3) الأحزاب : 33 . (4) الزخرف : 33 . (5) النمل : 52 . ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ * لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَة فِيهَا مَتَاعٌ لَكُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ)(1) فقد تكرّر في هذه الآيات ذكر البيوت ظاهراً ومستتراً سبع مرّات . ثمّ إنّه سبحانه يسترسل

في ذكر البيوت في الآية (61) ويقول : ( لَيْسَ عَلَى الاَْعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الاَْعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إخوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحَيَّةً مِنْ عِنْدِ اللهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الاْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)(2) فقد ذكر فيها البيوت عشر مرّات . فالآيةُ قيدَ البحث وقعت بين هاتين الطائفتين من الآيات ، أفيصحُّ لنا أن نفسّر قوله ( فِي بُيُوت) بالمساجد مع هذه الآيات الكثيرة الّتي تضمّنت استعمال البيت قبال المسجد؟ 4 _ إنّ من يُفسّر البيوت بالمساجد يعتمد على رواية موقوفة لابن عباس ومجاهد ، لكنّها لا تقاوم ما ورد مسنداً عن النبيّ الأكرم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : روى الحافظ السيوطي قال : أخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك وبريدة : أنّ رسول الله قرأ هذه الآية : ( فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ) فقام إليه رجل قال : أيُّ بيوت هذه يا رسول الله؟ قال : «بيوت الأنبياء» ، فقام إليه أبو بكر وقال : يا رسول الله وهذا البيت منها _ مشيراً إلى بيت علي وفاطمة _ فقال النبي _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : «نعم ومن أفاضلها»(3) . ولأجل رجحان الحديث المسند على الموقوف ، قال الآلوسي في تفسيره بعد نقل الحديث : (1) النور : 27 _ 29 . (2) النور :

61 . (3) الدرّ المنثور 6 : 203 . وهذا إن صحّ لا ينبغي العدول عنه(1) . ولأجل بعض ما ذكرنا قال أبو حيان : الظاهر أنّ البيوت مطلق يصدق على المساجد والبيوت الّتي تقع الصلاة فيها وهي بيوت الأنبياء(2) . وقد روي عن الإمام أبي جعفر محمد بن عليّ بن الحسين _ عليه السلام _ : أنّ المقصود بيوت الأنبياء وبيوت عليّ _ عليهم السلام _ (3) . 5 _ إنّ القرآن الكريم يعتني ببيوت النبيّ وأهلها ، يقول سبحانه : ( يَأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ)(4) ويعتني بأهلها ويقول : ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(5) . 6 _ وإذا راجعنا اللغة ، نرى أنّ أصحاب المعاجم يفسّرونه على وجه لا ينطبق على المسجد ، يقول الراغب : أصل البيت مأوى الإنسان بالليل ، لأنّه يقال : بات : أقام بالليل ، كما يقال : ظلّ بالنهار ، ثمّ قد يقال للمسكن بيت من غير اعتبار الليل فيه ، وجمعه أبيات وبيوت ، لكن البيوت للمسكن أخصّ ، والأبيات بالشعر(6) . وقال ابن منظور في اللسان : البيت معروف ، وبيت الرجل داره ، وبيته قصره ، ومنه قول جبرئيل _ عليه السلام _ : «بشّر خديجةَ ببيت من قصب» أراد : بشّرها بقصر من لؤلؤة مجوّفة أو بقصر من زمردة(7) . فهذه القرائن لو تدبّر فيها المفسّر لأذعن أنّ المراد من ( بُيُوت) غير المساجد ، سواء أُريد منه (1) روح المعاني 18 : 174 . (2) البحر المحيط 6 : 458 . (3) البرهان في تفسير القرآن 3 : 137

. (4) الأحزاب : 53 . (5) الأحزاب : 33 . (6) المفردات : 64 مادة بيت . (7) اللسان 2 : 14 مادة بيت . المسجد الحرام ومسجد النبي والمسجد الأقصى ومسجد قبا ، أو أُريد مطلق المساجد .7 _ أضف إلى ذلك أنّ تفسير البيوت بالمساجد مرويّ عن كعب الأحبار ، ذلك الحبر اليهودي الّذي أدخل الإسرائيليّات في السنن والأحاديث ، روى ابن كثير قال : قال كعب الأحبار : مكتوب في التوراة : «أنّ بيوتي في الأرض المساجد»(1) ، ولو صحّ أنّ ابن عباس أخذه عن كعب الأحبار كما يدّعيه علماء الرجال في ترجمة كعب الأحبار فلعلّه أخذ منه ، ومرويّات كعب إسرائيليّات لا يصحّ الاحتجاج بها . غير أنّ ما تضافر عن النبيّ الأكرم خلاف ذلك ، حيث قال : «جُعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً»(2) ، فإذا كان جميع الأرض مسجداً لله تبارك وتعالى فيكون جميعها معبداً ومسجداً . 8 _ وربّما يتصوّر أنّ ذيل الآية الّذي جاء فيه قوله : ( يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ)قرينة على أنّ المراد من البيوت هي المساجد ، ولكنّه غَفِلَ عن أنّ شأن بيوت الأنبياء والأولياء والصالحين ، شأن المساجد ، فهم فيها بين قائم وراكع وساجد وذاكر . وقد اعتنى النبيّ الأكرم بشأن البيوت; فقد عقد مسلم باباً في صحيحه لاستحباب إقامة صلاة النافلة في البيت وروى فيه الروايات التالية : أ _ عن ابن عمر عن النبيّ _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : «اجعلوا من صلاتكم في بيوتكم ولا تتّخذوها قبوراً» . ب _ عن ابن عمر عن النبي _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : «صلّوا في بيوتكم

ولا تتّخذوها قبوراً» . ج _ عن جابر قال : قال رسول الله _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : «إذا قضى أحدكم الصلاة في مسجده فليجعل لبيته نصيباً من صلاته فإنّ الله جاعل في بيته من صلاته خيراً» . د _ عن أبي موسى عن النبي _ صلى الله عليه وآله وسلم _ : «مثل البيت الّذي يذكر الله فيه (1) ابن كثير ، التفسير 3 : 292 . (2) البخاري ، الصحيح 1 : 91 كتاب التيمم / ح2; البيهقي ، السنن : 433 باب أينما أدركتك الصلاة فصلّ فهو مسجد . والبيت الّذي لا يذكر الله فيه مثل الحيّ والميّت» . ه_ _ وعن زيد بن ثابت في حديث : «فعليكم بالصلاة في بيوتكم; فإنّ خير صلاة المرء في بيته إلاّ الصلاة المكتوبة»(1) . و _ روى أحمد أنّ عبد الله بن سعد سألَ رسول الله وقال : أيّما أفضل : الصلاة في بيتي أو الصلاة في المسجد؟ فقال : «فقد ترى ما أقرب بيتي من المسجد ، ولئن أُصلّي في بيتي أحبّ إليّ من أن أُصلّي في المسجد إلاّ أن تكون صلاة مكتوبة»(2) . فهذه القرائن المؤكّدة ترفع الستار عن وجه المعنى; فإنّ المراد من الآية هو بيوت الأنبياء وبيوت النبيّ الأكرم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ وبيت عليّ _ عليه السلام _ وما ضاهاها ، فهذه البيوت لها شأنها الخاصّ; لأنّها تخصُّ رجالا يُسبّحونه سبحانه ليلا ونهاراً ، غُدُوّاً وآصالا ، تعيش فيها رجال لا تُلهيهم تجارةٌ ولا بيع عن ذكر الله وإقام الصلاة ، وإيتاء الزكاة وقلوبهم مليئة بالخوف من يوم تتقلّب فيه القلوب والأبصار .

ما هو المراد من الرفع؟قد تعرّفت على المقصود من البيوت ، فهلمّ معي ندرس معنى الرفع ، ومن حسن الحظّ أنّ المفسّرين لم يختلفوا فيه اختلافاً موجباً لغموض المعنى; فقد ذكروا فيه المعنيين التاليين : الأوّل : أنّ المراد من الرفع هو البناء ، بشهادة قوله سبحانه : ( ءَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا)(3) ، وقوله سبحانه : ( وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ . . .)(4) . الثاني : أنّ المراد هو تعظيمها والرفع من قدرها ، قال الزمخشري : رَفْعُها : إمّا بناؤها; لقوله (1) مسلم ، الصحيح 2 : 187-188 باب استئجار صلاة النافلة في البيت . (2) أحمد ، المسند 4 : 342 . (3) النازعات 27 _ 28 . (4) البقرة : 127 . تعالى : ( رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا) و ( وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ . . .)أمر الله أن تُبنى ، وإمّا تعظيمها والرفع من قدرها(1) . وقال القرطبي : ترفع : تُبْنى وتعْلى(2) . وقال إسماعيل حقي البروسوي : أن ترفع : بالبناء ، والتعظيم ورفع القدر(3) . وقال حسن صدّيق خان : المراد من الرفع ، بناؤها ( أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا) ورفع ابراهيم القواعد من البيت ، وترفع أي تعظّم وتطهر من الأنجاس عن اللغو ولها مجموع الأمرين(4) ، إلى غير ذلك من الكلمات المتشابهة ، ولا حاجة إلى ذكرها ، إنّما المهم بيان دلالة الآية وتحقيقها . قد عرفت أنّ المراد من البيوت هو بيوت الأنبياء والعترة والصالحين من صحابة النبيّ الأكرم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ ، فالآية تأذن أن تُبنى

هذه البيوت بناءً حسّياً وترفع من قدرها رفعاً معنوياً ، فهنا نستنتج من الآية أمرين : 1 _ أنّ المراد من رفع البيوت ليس إنشاؤها; لأنّ المفروض أنّها بيوت مبنيّة ، بل المراد هو صيانتها عن الاندثار ، وذلك كرامة منه سبحانه لأصحاب هذه البيوت ، فقد ترك المسلمون الأوائل بيوتاً للرسول الأكرم والعترة الطاهرة وللصالحين من صحابته ، وحرستها الدول الإسلامية طيلة أربعة عشر قرناً ، فعلى المسلمين قاطبة والدول الإسلاميّة عامّة بذل السعي في صيانتها عملا بالآية المباركة ، والحيلولة دون تهديمها بحجّة توسعة المسجد النبوي أو المسجد الحرام . ولكن من سوء الحظّ ، أو من تسامح الدول في ذلك المجال أن هُدّمت هذه البيوت ودمّرت بمعاول الوهابيين ، ومن هذه البيوت بيت الحسنين والصادقين _ عليهم السلام _ في محلّة بني هاشم ، فلا ترى لها أثراً ، كما لا ترى من بيت أبي أيوب الأنصاري مُضيِّف النبيّ الأكرم أثراً ، ومثلها مولد النبيّ في مكّة المكرّمة وغيرها . (1) الكشاف 2 : 390 بتصرّف يسير بإضافة كلمة «أما» . (2) جوامع الأحكام 12 : 266 . (3) روح البيان 6 : 158 . (4) فتح البيان 6 : 372 . فعلى المسلمين مسؤولية إعادة هذه الأبنية في أماكنها عملا بالآية ورفع قدرها مهما أمكن ، ولئن صارت الإعادة أُمنية لا تُدرَك ، مادام السيف على هامة المسلمين في أرض الوحي والتوحيد ، لكن صيانةُ ما بقي منها في مختلف الأقطار أمرٌ ممكن . 2 _ أنّ قسماً من البيوت في المدينة المنوّرة مقابر ومشاهد لهؤلاء ، فقد دُفن النبيّ الأكرم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ في بيته .

كما أنّ بيت العسكريين يعني الإمام علياً الهادي والحسن العسكري في سامرّاء بمنزلة مقابرهما ومشاهدهما ، فليس لأحد قلعها بمعاول الجور باسم التوحيد ، وأيّ توحيد أعلى وأجل ممّا دعا إليه الذكر الحكيم الّذي يأمر بصيانة بيوت هؤلاء مطلقاً ، سواء كانت مقابرهم أمْ لا .

بالله عليك أيّها القارئ الكريم هل زرتَ بقيع الغرقد مراقدَ الأئمة والصحابة وزوجات النبيّ والشخصيّات الإسلاميّة الكبيرة ، وهل شاهدت قيام الحكومة بواجبها من رفع قدره وتنظيف أرضه ، أم شاهدت نقيض ذلك؟! وقد كانت بعض هذه القبور بيوت الصحابة، ولعمري أنّ القلب ليحترق إذا رأى أنّ الوهابيين يتعاملون مع قبور أفلاذ كبد النبيّ وخيار أصحابه معاملة العدوّ مع العدوّ ، ونعم من قال :

لعمري أنّ فاجعة البقيع * يشيب لهولها فُود الرّضيعِ لقد خرجنا من دراسة هذه الآية بنتيجة خاصّة ، وهي أنّ صيانة بيوت الأنبياء والأولياء أمر ندب الله سبحانه المسلمين إليه ، سواء كان فيها قبر أم لا ، وأنّ رفعها بالبناء ، وصيانتها عن الانطماس ، وتنظيفها عن الرجس واللغو عمل بالشريعة المقدّسة; حيثُ نزل به الوحي وسار عليه المسلمون في جميع القرون .

الآية الثانية :اتّخاذ المساجد على قبور المضطهدين في سبيل التوحيد

يذكر سبحانه قصة أصحاب الكهف ، وأنّهم اعتزلوا قومَهم للحفاظ على عقيدتهم ودينهم ، حتّى وافاهم الأجل وهم في الكهف ، وقد أعثر الله عليهم قوماً بعد ثلاثة قرون وأطلعهم عليهم ، يقول سبحانه : ( وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً)(1) . ومعنى الآية أنّا أعثرنا على أصحاب الكهف أهلَ تلك المدينة

ليعلموا أنّ وعد الله بالبعث حقّ ، فإنّ بَعْثَ هؤلاء بعد لَبْثهم في كهفهم ثلاثمائة سنة وازدادوا تسعاً دليل على إمكان الحياة الثانوية ، ليعلموا أنّ الساعة لا ريب فيها . ثمّ إنّ القوم الذين أعثرهم الله على أجسادهم اتّفقوا على تكريمهم ، ولكن اختلفوا في طريقة التكريم ، كما يقول سبحانه : ( إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ) ، فظاهرُ المنازعة هو ما جاء بعد هذه الجملة بضميمة لفظة الفاء ، فقال جماعة : ( ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً) ، أي اجعلوا عليهم بنياناً كبيراً ، ويدلّ على الوصف تنكير ( بُنْيَاناً) ، وقد صرّح الجوهري وابن منظور بأنّ البنيان بمعنى الحائط(2) ، ولذلك فسّره القاسمي بقوله : أي باب كهفهم بنياناً عظيماً كالخانقاهات(3) والمشاهد والمزارات المبنيّة على الأنبياء وأتباعهم(4) ، تسترأجسادهم وتعظّم أبدانهم ، ربهم أعلم بهم . ولكن قال آخرون وهم الذين غلبوا على أمر القائلين بالقول الأوّل وصار البلد تحت سلطتهم (1) الكهف : 21 . (2) الصحاح 6 : 228 مادة بناء; لسان العرب 1 : 510 تلك المادة . (3) الخانقات كلمة فارسية مفردها : خانقاه وتعني محلّ اجتماع الصوفيّين والدراويش . (لغت نامه 20 : 169 بالفارسية) . (4) محاسن التأويل 7 : 21 .

( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) ومعبداً وموضعاً للعبادة والسجود يتعبّد الناس فيه ببركاتهم . هذا هو الظاهر المستفاد من الآية . قال الرازي : ( قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِم) قيل : المراد به الملك المسلم وأولياء أصحاب الكهف ، وقيل : رؤساء البلد ، ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) نعبد الله ، وستبقى آثار أصحاب الكهف بسبب ذلك المسجد(1) . وقال أبوحيان الأندلسي (654 _ 754ه_

): روي أنّ الّتي دَعت إلى البنيان كانت ، كافرة; أرادت بناءبيعة أو مصنع لكفرهم ، فمانعهم المؤمنون وبنوا عليهم مسجداً(2). وقال أبو السعود (ت 951 ه_) : ( وَقَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِم) وهم الملك والمسلمون ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً)(3) .

وقال الزمخشري في الكشّاف : ( وَقَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِم) من المسلمين وملكهم وكانوا أولى بهم وبالبناء عليهم : ليتّخذ على باب الكهف مسجداً يصلّي فيه المسلمون ويتبرّكون بمكانهم(4) . إلى غير ذلك من الكلمات الواردة في تفسير الآية ، وكأنَّ الاتفاق موجود على أنّ القول بإيجاد البنيان على باب الكهف كان لغير المسلمين ، والقول ببناء المسجد على بابه قول المسلمين ، والّذي يدلّ على ذلك أمران : الأوّل : أنّ اتّخاذ المسجد دليل على أنّ القائل كان موحّداً مسلماً غير مشرك; فأيّ صلة للمشرك ببناء مسجد على باب الكهف ، وإذا كان المشركون يهتمّون بعمارة المسجد الحرام فلأجل أنّه أُنيطَ بالبيت كيانهم وعظمتهم في الأوساط العربيّة ، بحيث كان التخلّي عنها مساوقاً لسقوطهم عن أعين العرب في الجزيرة كتكريمهم البيت الحرام . (1) مفاتيح الغيب 21 : 105. (2) البحر المحيط 6 : 109 ط . دار الكتب العلمية . (3) أبو السعود محمد بن محمد العمادي ، التفسير 5 : 215 . (4) الكشاف 2 : 245 . أفبعدَ اتّفاق أكابر المفسّرين هل يصحّ لباحث أن يشكّ في أنّ القائلين ببناء المسجد على قبورهم كانوا هم المسلمين الموحّدين؟! الثاني : ما رواه الطبري في تفسير قوله : ( فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ)(1) قال : إنّ المبعوث دخل المدينة فجعل يمشي بين سوقها فيسمع أُناساً كثيراً يحلفون باسم

عيسى بن مريم ، فزاده فزعاً ورأى أنّه حيران ، فقام مسنِداً ظهرَه إلى جدار من جُدران المدينة ويقول في نفسه : أمّا عشيّة أمس فليس على الأرض إنسان يذكر عيسى بن مريم إلاّ قُتل ، أمّا الغداة فأسمعهم وكلّ إنسان يذكر أمر عيسى لا يخاف!! ثمّ قال في نفسه : لعلّ هذه ليست بالمدينة الّتي أعرف(2) . وهذا يعرب عن أنّ الأكثرية الساحقة كانت موحّدة مؤمنة متديّنة بشريعة المسيح ، رغم كونهم على ضدّه قبل ثلاثمائة سنة . وقال في تفسير قوله تعالى : ( فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً)(3) فقال الّذين أعثرناهم على أصحاب الكهف : ( ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ) يقول : ربّ الفتية أعلم بشأنهم ، وقوله : ( قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ) يقول جلّ ثناؤه : قال القوم الّذين غلبوا على أمر أصحاب الكهف : ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) . وقد نُقل عن عبد الله بن عبيد بن عمير : فقال المشركون : نبني عليهم بنياناً; فإنّهم أبناءُ آبائنا ونعبد الله فيها ، وقال المسلمون : نحن أحقّ بهم ، هم منّا ، نبني عليهم مسجداً نصلّي ونعبد الله فيه(4) . الرأي المسبق يضرب عرض الجدار إنّ الشيخ الألباني ربيب الوهابيّة ومروّجها ، لمّا رأى دلالة الآية على أنّ المسلمين حاولوا أنْ يبنوا مسجداً على قبورهم ، وكان ذلك على طرف الخلاف من عقيدته ، حاول تحريف الكلم وقال : (1) الكهف : 19 . (2) الطبري ، التفسير 15 : 219 في تفسير سورة الكهف ، الآية 19 ط . مصطفى الحلبي، مصر . (3) الكهف : 21 . (4) الطبري ، التفسير 15 : 225 وفي

ط أُخرى : ص149; ولاحظ تفسير القرطبي والكشاف للزمخشري وغرائب القرآن للنيسابوري في ذيل هذه الآية .

إنّ المراد من الغالبين هم أهل السلطة ، ولا دليل على حجيّة فعلهم! ولكنّه عزب عن رأيه أنّ البيئة قد انقلبت عن الشرك إلى التوحيد ومن الكفر إلى الإسلام حسبما نقله الطبري ، وليس القائل ببناء المسجد على بابهم الملك ، وإنّما القائل هم الّذين توافدوا على باب الكهف عندما أعثرهم سبحانه على أحوالهم ، وطبع الحال يقتضي توافد الأكثرية الساحقة القاطنين في المدينة على باب الكهف لا خصوص الملك ، ولا وزراؤه ، بل الموحّدون بأجمعهم ، وهوفي هذه النسبة عيال على ابن كثير حيث قال : والظاهر أنّهم أصحاب النفوذ(1).

نحن نفترض أنّهم أصحاب النفوذ ، إلاّ أنّهم نظروا إلى الموضوع من خلال منظار دينهم ومقتضى مذهبهم لا مقتضى سلطتهم .

تقرير القرآن على صحّة كلا الاقتراحين

إنّ الذكر الحكيم يذكر كلا الاقتراحين من دون أيّ نقد ورد ، وليس صحيحاً قطعاً أن يذكر الله سبحانه عن هؤلاء الموجودين على باب الكهف أمراً باطلا من دون أيّة إشارة إلى بطلانه; إذ لو كان كذلك كأن يكون أمراً محرّماً أو مقدّمة للشرك والانحراف عن التوحيد ، لكان عليه أن لا يمرّ عليها بلا إشارة إلى ضلالهم وانحرافهم ، خصوصاً أنّ سياق الآية بصدد المدح ، وأنّ أهل البلد اتّفقوا على تكريم هؤلاء الّذين هجروا أوطانهم لأجل صيانة عقيدتهم ، غاية الأمر اختلفوا في كيفيّته ، فمن قائل ببناء البنيان إلى آخر قائل ببناء المسجد . إنّ القرآن كتاب نزل لهداية الإنسان وتربية الأجيال ، والهدف من عرض حياة الأُمم ووقائعهم هو الاعتبار ، فلا ينقل شيئاً إلاّ فيه عبرة ، فلو كان

الاقتراحان يمسّان كرامة التوحيد ، لِمَ سكت عنه؟! وهذا ظاهر فيمن تدبّر في القرآن الكريم ، وسيوافيك بقيّة الكلام عند بيان النتيجة . (1) ابن كثير ، التفسير 5 : 375 .

ولكن تعال معي لنقف على بعض ما قاله جمال الدين القاسمي الدمشقي (1283-1332 ه_ ) الذي كان يصوّر نفسه مصلحاً إسلاميّاً يسعى إلى توحيد كلمة المسلمين ولَمِّ شَعْثِهم ، ومن شروط من يتبنّى لنفسه ذلك المقام الرفيع أن ينظر إلى المسائل من منظار وسيع ، ويستقبل الخلاف بين المسلمين بسعة صدر ، ولكنّه _ عفا الله عنه _ يريد توحيد الكلمة في ظلّ الأُصول الّتي ورثها عن ابن تيمية ، فزاد في الطين بلّة ، ويشهد لذلك ما علّقه على عبارة ابن كثير . قال ابن كثير بعد تفسير الآية : هل هم كانوا محمودين أم لا؟ فيه نظر; لأنّ النبيّ قال : «لعن الله اليهود والنصارى اتّخذوا قبور أنبيائهم وصالحيهم مساجد» يحذّر ما فعلوا . وقال جمال الدين : وعجيب من تردّده في كونهم غير محمودين ، مع إيراده الحديث الصحيح بعده المسجّل بلعن فاعل ذلك ، والسبب في ذلك أنّ البناء على قبر النبيّ مَدعاة للإقبال عليه والتضرّع إليه ، ففيه فتح لباب الشرك ، وتوسّل إليه بأقرب وسيلة . . .(1) . يلاحظ عليه : أنّ القرآن هو الحجّة الكبرى للمسلمين ، وفيه تبيان لكلّ شيء ، وهو المهيمن على الكتب ، فإذا دلّ القرآن على جوازه فما قيمة الخبر الواحد الّذي روي في هذا المجال إذا كان مضادّاً للوحي ، ومخالفاً لصريح الكتاب ، وإن كانت السنّة المحمديّة الواقعية لا تختلف عنه قيد شعرة ، إنّما الكلام في الرواية

الّتي رواها زيد عن عمرو حتّى ينتهي إلى النبيّ ، فإنّ مثله خاضع للنقاش ، ومرفوض إذا خالف الكتاب ، لكن ما ذكره يعرب عن أنّ الأساس عنده هو الحديث لا الذكر الحكيم . وكان عليه بعد تسليم دلالة القرآن أن يبحث في سند الحديث ودلالته ، وأنّ الحديث على فرض الصحّة ناظر إلى ما كان القبر مسجوداً له ، أو مسجوداً عليه أو قِبلة ، ومن المعلوم أنّ المسلمين لا يسجدون إلاّ لله ، ولا يسجدون إلاّ على ما صحّ السجود عليه ، ولا يستقبلون إلاّ القِبلة ، وسيتّضح نصّ محقّقي الحديث ، على أنّ المراد هو ذلك ، فانتظر . وأعجب منه ما في ذيل كلامه : من أنّه رأى التوسّل بالنبيّ شركاً ، مع أنّ النصوص الصحيحة في الصحاح تدلّ على جوازه ، فقد توسّل الصحابي الضرير بالنبيّ الأكرم حسب تعليمه وقال : اللّهمّ إنّي (1) محاسن التأويل 7 : 30-31 . أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك نبيّ الرحمة ، يا محمد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي في حاجتي لتُقضى(1) . وقد اتّفقوا على صحّة الحديث ، حتّى أنّ ابن تيمية _ مُثيرَ هذه الشكوك _اعترف بصحّته وقال : وقد روى الترمذي حديثاً صحيحاً عن النبيّ أنّه علّم رجلا يدعو فيقول : . . . ، وقد أوردنا نصوص القوم في بحث «التوسّل»(2) . ومن زعم أنّ هذه التوسّلات أساس الشرك ، فلينظر إلى المسلمين طيلة أربعة عشر قرناً; فإنّهم ما برحوا يتوسّلون بالنبيّ _ صلى الله عليه وآله وسلم _ ، وما عدلوا عن سبيل التوحيد قيد شعرة . إنّ إنشاء البناء على قبر نبيّ التوحيد تأكيدٌ على مبدأ التوحيد ورسالته العالمية

الّتي يشكّل أصلها الأوّل قوله سبحانه : ( أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)(3) . وقد خرجنا عن هذه الدراسة بالنتيجتين التاليتين : 1 _ جواز البناء على قبور الأولياء والصالحين ودعاة التوحيد فضلا عن النبيّ ، وما ذلك إلاّ أنّ القرآن ذكر ذلك من دون أن يغمض فيه ، وليس القرآن كتاباً قصصيّاً ولا مسرحيّاً للتمثيل ، بل هو كتاب هداية ونور ، فإن نقل شيئاً ولم يغمض عليه فهو دليل على أنّه محمود عنده . نرى أنّه سبحانه يحكي كيفيّة غرق فرعون ويقول : ( حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ)(4) . ولمّا كانت تلك الفكرة باطلة عنده سبحانه ، أراد إيقاف المؤمنين على أنّ الإيمان في هذا الظرف غير مفيد ، فلأجل ذلك عقّب عليه بقوله : ( ءالاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)(5) . (1) الترمذي ، الصحيح 5 : كتاب الدعوات ، الباب 119 / ح 2578; ابن ماجة ، السنن 1 : 441 / ح1385; الإمام أحمد ، المسند 4 : 138 ، إلى غير ذلك من المصادر . (2) راجع ص 611 من هذا الكتاب . (3) النحل : 36 . (4) يونس : 90 . (5) يونس : 91 . فالإنسان العارف بالكتاب يقف على أنّه لم يترك على صعيد العقائد أُموراً إلاّ وذكر أوضحها وبيّنها بطرق مختلفة ، ومن تلك الطرق القصص الواردة في الكتاب العزيز; فكلّ ما وقع في الأُمم السالفة وصار القرآن بصدد ذكره فهو على أقسام ثلاثة : كونه بيّن الصحة ، أو بيّن البطلان ، أو المردّد بين الأمرين .

فقد يترك البيان في الأوّلين لعدم الحاجة ، وأمّا الثالث فلا يتركه إلاّ إذا كان مقبولا لديه .

2 _ جواز بناء المسجد على قبور الصالحين فضلا عن الأنبياء وجواز الصلاة فيها والتبرّك بتربته ، فلو كانت الصلاة في المقابر مكروهة فالأدلّة المرغّبة إلى الصلاة في جِوار الصالحين والأنبياء تخصّص تلك العمومات; وذلك لأنّ للصلاة في مشاهدهم مصلحة تغلب على المضاضة الموجودة في الصلاة في المقابر المطلقة .

الآية الثالثة : صيانة الآثار وتعظيم الشعائر

قال سبحانه : ( ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ)(1) . والاستدلال بالآية يتوقّف على ثبوت صغرى وكبرى : فالصغرى عبارة عن كون الأنبياء وأوصيائهم ومن يرتبط بهم أحياءً وأمواتاً من شعائر الله، والكبرى عبارة عن كون البناء وصيانة الآثار والمقابر تعظيماً لشعائر الله . ولا أظنّ أنّ الكبرى تحتاج إلى مزيد بيان ، إنّما المهم بيان الصغرى ، وأنّ الأنبياء والأوصياء وما يرتبط بهم من شعائر الله ، وبيان ذلك يحتاج إلى نقل ما ورد حول شعائر الله من الآيات : 1 _ ( إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ)(2) . 2 _ ( يَأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامِ وَلاَ الْهَدْيَ وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً)(3) . 3 _ ( وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ)(4) . وفي آية أُخرى جعل مكان شعائر الله حرمات الله وقال : ( ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَاُحِلَّتْ لَكُمُ الاَْنْعَامُ إلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاَْوْثَانِ . . .)(5) . ما هو المقصود من شعائر الله؟(1) الحجّ : 32 . (2) البقرة : 158

. (3) المائدة : 2 . (4) الحجّ : 36 . (5) الحج : 30 . هنا احتمالات :1 _ تعظيم آيات وجوده سبحانه . 2 _ معالم عبادته وأعلام طاعته . 3 _ معالم دينه وشريعته ، وكلّ ما يمت إليهما بصلة . أمّا الأوّل ، فلم يقل به أحد; إذ كل ما في الكون آيات وجوده ، ولا يصحّ تعظيم كلّ موجود بحجّة أنّه دليل على الصانع . وأمّا الثاني; فهو داخل في الآية قطعاً ، وقد عدّ الصَّفا والمروةَ والبُدْن من شعائر الله ، فهي من معالم عبادته وأعلام طاعته ، إنّما الكلام في اختصاص الآية بمعالم العبادة وأعلام الطاعة ، ولا دليل عليه ، بل المتبادر هو الثالث ، أي معالم دينه سبحانه ، سواء كانت أعلاماً لعبادته وطاعته أم لا; فالأنبياء والأوصياء والشهداء والصحف والقرآن الكريم والأحاديث النبويّة كلّها من شعائر دين الله وأعلام شريعته ، فمن عظّمها فقد عظّم شعائر الدين . قال القرطبي : فشعائر الله ، أعلام دينه ، لا سيما ما يتعلّق بالمناسك(1) . ولقد أحسن حيث عمّم أوّلا ، ثمّ ذكر مورد الآية ثانياً ، وممّا يعرب عن ذلك أنّ إيجاب التعظيم تعلّق ب_ «حرمات الله» في آية أُخرى . قال سبحانه : ( وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ)(2) ، والحرمات ما لا يحلّ انتهاكه ، فأحكامه سبحانه حرمات الله; إذ لا يحلّ انتهاكها ، وأعلام طاعته وعبادته حرمات الله; إذ يحرم هتكها ، وأنبياؤه وأوصياؤهم وشهداء دينه وكتبه وصحفه من حرمات الله ، يحرم هتكهم ، فلو عظّمهم المؤمن أحياءً وأمواتاً فقد عمل بالآيتين : ( وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ)

، ( وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ) . (1) القرطبي ، التفسير 12 : 56 طبع دار إحياء التراث . (2) الحجّ : 30.

الآية الرابعة : صيانة الآثار ومودّة ذوي القربى

إنّ القرآن الكريم يأمرنا _ بكلّ صراحة _ بحبّ النبيّ _ صلى الله عليه وآله وسلم _ وأقربائه ، ومودّتهم ومحبّتهم فيقول : ( وَمَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)(1) و ( قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(2) . ومن الواضح لدى كلّ من يخاطبه الله بهذه الآية أنّ البناء على مراقد النبيّ _ صلى الله عليه وآله وسلم _ وأهل بيته _ عليهم السلام _ ، هو نوع من إظهار الحبّ والمودّة لهم ، وبذلك يخرج عن كونه بدعة ، لوجود أصل له في الكتاب والسنّة ، ولو بصورة كليّة . وهذه العادة متّبعة عند كافة الشعوب والأُمم في العالم ، فالجميع يعتبرون ذلك نوعاً من المودّة لصاحب ذلك القبر ، ولذلك تراهم يدفنون كبار الشخصيات السياسية والعلمية في كنائس ومقابر مشهورة ويزرعون أنواع الزهور والأشجار حولها . (1) المائدة : 56 . (2) الشورى : 23 .

المبحث الثاني :صيانة الآثار من منظار القواعد الفقهيّة

الأصل في الأشياء الإباحة والحلّية إنّ الأصل في الأشياء هو الإباحة ما لم يرد فيها نهي في الشريعة ،وهذه هي القاعدة المحكمة الّتي اعتمد عليها الفقهاء عبر القرون إلاّ المتزمّتين غير الواعين . حتّى أنّ الذكر الحكيم يصرّح بأنّ وظيفة النبيّ الأكرم هو بيان المحرّمات دون المحلّلات ، وأنّ الأصل هو حلّية كلّ عمل وفعل ، إلاّ أن يجد النبيّ حرمته في شريعته ، وأنّ وظيفة الأُمّة هو استفراغ الوسع في استنباط الحكم من أدلّته ، فإذا لم تجد دليلا على الحرمة تحكم عليه بالجواز . ونكتفي في هذا المقام بالإشارة إلى مجموعة من الآيات ، وإن كان في السنّة الغرّاء أيضاً كفاية : 1 _ قال

سبحانه : ( وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْم إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ)(1) . فإنّ هذه الآية تكشف عن أنّ الّذي يحتاج إلى البيان إنّما هو المحرّمات لا المباحات ، ولأجل ذلك لا وجه للتوقّف في العمل ، بعدما لم يكن مبيّناً في جدول المحرّمات . وبعبارة أُخرى : أنّ المسلم إذا لم يجد شيئاً في جدول المحرّمات لم يكن له تبرير لتوقّفه وعدم الحكم عليه بالإباحة والجواز والحلّية . 2 _ قال سبحانه : ( قُلْ لاَ أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِم يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً اُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ (1) الأنعام : 119 . إنّها تكشف عن أنّ ما يلزم بيانه إنّما هو المحرّمات لا المباحات ، ولذلك يستدلّ مبلغ الوحي _ ونعني به النبيّ الكريم _ صلى الله عليه وآله وسلم _ _ بأنّه لا يجد فيما أُوحي إليه محرّماً على طاعم يطعمه سوى الأُمور المذكورة ، فإذا لم يكن هناك منها شيء فهو محكوم بالحلّية والإباحة . 3 _ قال سبحانه : ( مَنِ اهْتَدى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا)(2) .4 _ قال سبحانه أيضاً : ( وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلاَّ وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ)(3) . إنّ دلالة هاتين الآيتين على المقام واضحة ، فإنّ جملة «وما كان» تارة تستعمل في نفي

الشأن والصلاحية ، وأُخرى في نفي كون الشيء أمراً ممكناً . أمّا الأوّل ، فمثل قوله : ( وَمَا كَانَ اللهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ

رَحِيمٌ)(4) وغيرها كسورة آل عمران(5) ، أي ليس من شأن الله سبحانه وهو العادل الرؤوف أن يضيع إيمانكم .

وأمّا الثاني ، فمثل قوله : ( مَا كَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ كِتَاباً مُؤَجَّلا)(6) ، أي لا يمكن لنفس أن تموت بدون إذنه سبحانه . فيكون معنى الآيتين بناءً على الاستعمال الأوّل : هو ليس من شأن الله تعالى أن يعذّب الناس أو يهلكهم قبل أن يبعث إليهم رسولا . (1) الأنعام : 145 . (2) الإسراء : 15 . (3) القصص : 59 . (4) البقرة : 143 . (5) الآيات 79 و 161 . (6) آل عمران : 145 . وعلى الاستعمال الثاني : هو ليس من الممكن أن يعذّب الله الناس أو يهلكهم قبل أن يبعث إليهم رسولا . وعلى كلّ تقدير ، فدلالة الآيتين على الإباحة واضحة; إذ ليست لبعث الرسل خصوصية وموضوعية ، ولو أُنيط جواز العذاب ببعثهم فإنّما هو لأجل كونهم وسائط للبيان والإبلاغ ، والملاك هو عدم جواز التعذيب بلا بيان وإبلاغ ، وأنّ التعذيب بلا بيان وإبلاغ ليس من شأنه سبحانه ، أو أنّه ليس أمراً ممكناً حسب حكمته . 5 _ قال سبحانه : ( وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَة إِلاَّ وَلَهَا مُنْذِرُونَ)(1) . فإنّ هذه الآية مشعرة بأنّ الهلاك كان بعد الإنذار والتخويف ، وأنّ اشتراط الإنذار كناية عن البيان وإتمام الحجّة . 6 _ قوله سبحانه : ( وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَاب مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ

إِلَيْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى)(2) . فإنّ هذه الآية تدلّ على أنّ التعذيب قبل بعث الرسول مردود بحجّة المعذّبين وهي قولهم : ( لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ) ، فلا يصحّ التعذيب إلاّ بعد إتمام الحجّة عليهم ببعث الرسل . وهذا يعني أنّ الأشياء مباحة جائزة الارتكاب خالية عن العقوبة أصلا ، إلاّ إذا ردع عنها الشارع بشكل من الأشكال الّتي منها إرسال الأنبياء . 7 _ قوله سبحانه : ( يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِير وَلاَ نَذِير فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِير)(3) . فإنّ ظاهر قوله : ( مَا جاءَنَا مِنْ بَشِير وَلاَ نَذِير) أنّه حجّة تامّة صحيحة ، ويحتجّ به على كلّ من عذّب قبل البيان ، ولأجل ذلك قام سبحانه بإرسال الرسل حتّى لا يُحتج عليه ، بل تكون الحجة لله سبحانه . وهذا يدلّ على أنّه لا يحكم على حرمة شيء ، ولا يجوز التعذيب على ارتكابه قبل بيان حكمه; وذلك لأنّ بعث البشير والنذير كناية عن بيان الأحكام . (1) الشعراء : 208 . (2) طه : 134 .

(3) المائدة : 19 .

المبحث الثالث :المشاهد والمقابر من خلال سيرة المسلمين في خير القرون

قد تعرّفت على قضاء الكتاب في تكريم الأنبياء والأولياء ، وأنّ البناء على قبورهم أو بناء المساجد حول مراقدهم أمر محبّذ; ندبت إليه الشريعة الإلهيّة ، ولم ترَ أيّ أثر فيها للتحريم ، وعلى ذلك درج السلف الصالح عبر القرون ، ولم يزل الإلهيّون من أهل الكتاب والمسلمين على مدى العصور يهتمّون بمقابر الأنبياء والأولياء بالبناء والتعمير ثمّ التطهير والتنظيف لها ، حتّى أنّ

كثيراً من المتمكّنين يُخصّصُون شيئاً من أموالهم لهذه الغاية . فهذه القباب الشاهقة والمنائر الرفيعة والساحات الوسيعة حول مراقد الأنبياء والأولياء وحول مراقد صحابتهم في مختلف الديار شرقها وغربها ، لهي دليل قاطع على أنّ هذه السيرة سيرة مشروعة ، وإلاّ كان على الصحابة الكرام والتابعين لهم بإحسان رفضها وردّها بالبيان والبنان والسلطة والقوّة ، وإلاّ فالسكوت عليها إلى عصر إثارة هذه الشكوك ، عصر ابن تيمية ، أدلّ دليل على كونها سيرة مشروعة . وعندما قام ابن تيمية بوجه هذه السيرة أثار ثائرة المسلمين ضدّه شرقاً وغرباً ، وقد بيّنوا ضلالة تلك الفكرة وانحرافها عن الشرع . وقد وقف السلف الصالح _ بعد فتح الشام _ على قبور الأنبياء ذوات البناء الشامخ ، فتركوها على حالها من دون أن يخطر ببال أحدهم _ وعلى رأسهم عمر بن الخطاب _ بأنّ البناء على القبور أمر محرّم يجب هدمه . وهكذا الحال في سائر القبور المشيّدة عليها الأبنية في أطراف العالم ، وإن كنت في ريب فاقرأ تواريخهم . ولو قام باحث بوصف الأبنية الشاهقة الّتي كانت مشيّدة على قبور الأنبياء والصالحين قبل ظهور الإسلام ، وما بناه المسلمون في عصر الصحابة والتابعين لهم بإحسان إلى يومنا هذا في مختلف البلدان ، لجاء بكتاب فخم ضخم ، يعرب عن أنّ السنّة الرائجة في تلك الأعصار قبل الإسلام وبعده ، من عصر الرسول والصحابة والتابعين لهم إلى يومنا هذا ، هي مشروعيّة البناء على القبور والعناية بحفظ آثار علماء الدين ، ولم ينبس أي ابن أُنثى حول ذلك ببنت شفة ، وما اعتُرض عليها ، بل تلقّوها إظهاراً للمحبّة والودّ لأصحاب الرسالات والنبوّات وأصحاب العلم والفضل ،

ومن خالف تلك السنّة وعدّها شركاً أو أمراً محرّماً فقد اتّبع غير سبيل المؤمنين ، قال سبحانه : ( وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً)(1) . وقد وارى المسلمون جسد النبيّ الأكرم في بيته المسقّف ، ولم يزل المسلمون منذ واروا جثمانه ، على العناية بحجرته الشريفة بشتّى الأساليب . وقد بنى عمر بن الخطاب حول حجرته جداراً ، حيث جاء تفصيل كلّ ذلك مع ذكر وصف الأبنية الّتي توالت عليها عبر القرون في الكتب المتعلّقة بتاريخ المدينة ، لا سيّما وفاء الوفا للإمام السمهودي المتوفّى عام 911 ه_(2) ، والبناء الأخيرالّذي شيّد عام 1270ه_ قائم لم يمسّه سوء ، وسوف يبقى بفضل الله تبارك وتعالى محفوظاً عن الاجتراء . وأمّا المشاهد والقباب المبنيّة في المدينة منذ العصور الأُولى فحدّث عنها ولا حرج ، لا سيّما في بقيع الغرقد ، ومن أراد التفصيل فليرجع إلى كتب التاريخ وأخبار المدينة . وقد ذكر كثير من المؤرّخين والسيّاح شيئاً كثيراً من أبنية شاهقة على قبور الأنبياء والصالحين في خير القرون . وبدورنا نذكر شيئاً يسيراً ممّا جاء في كتبهم ، ونكتفي بذكر كلمات ثلاثة من المؤرّخين المعروفين بالتثبّت والضبط ، ثمّ نذكر ما ذكره الرحّالة المعروف ابن جبير في رحلته على وجه التفصيل : (1) النساء : 115 . (2) وفاء الوفا 2 : 458 الفصل التاسع .

حكم البناءعلى القبور في الشريعة الإسلامية

مقدّمة

منذ زمن الرسول(صلى الله عليه وآله) وحتّى أيام ابن تيمية المتوفّى عام (708 ه_) وتلميذه ابن القيم المتوفّى سنة (751 ه_)، سبعة قرون ونصف مضت على المسلمين وهم لا يعرفون في اُمورهم الشرعية مسألة

تثير التشنج والخصومة بينهم باسم مسألة البناء على القبور، حتّى جاء ابن تيمية فأفتى بعدم جواز البناء على القبور. حيث كتب، يقول: «اتفق أئمة الإسلام على أنّه لا يشرع بناء هذه المشاهد التي على القبور، ولا يشرع اتّخاذها مساجد، ولا تشرع الصلاة عندها... الخ»[1].ثمّ جاء بعده ابن القيّم الجوزية حيث كتب، يقول: «يجب هدم المشاهد التي بُنيت على القبور، ولا يجوز ابقاؤها بعد القدرة على هدمها وابطالها يوماً واحداً»[2].ثمّ جاء بعدهم محمد بن عبدالوهاب المتوفّى سنة (1206 ه_ ) فحوّل التشدّد والخشونة إلى مذهب فقهي يعتمد على التكفير والاتهام بالشرك والتهديد بهدر الدم وسبي الذراري لكل من ارتكب سبباً من أسباب التكفير عنده، وما أكثرها! بل ولكل من خالفه في تكفير المتهمين بالكفر عنده.ويُعد اعتناق حاكم الدرعية محمد بن سعود لأفكار محمد بن عبدالوهاب، أهم عامل أدّى إلى ذيوعها وانتشارها وتجميع القوى البدوية من أجل نصرتها وتطبيقها والسعي لحمل المناطق المجاورة على التقيّد بها.ومنذ ذلك الوقت وحتّى يومنا هذا أصبحت مسألة بناء المشاهد على القبور من أبرز ما يشنّع به الوهابيون على سائر المسلمين، وسيفاً يُشهر للاتهام بالكفر والشرك، وسبباً من أسباب الصراع وضياع وحدة المسلمين.ونظراً لأهمية هذه المسألة وحساسيتها الشديدة، فقد تكفلت هذه الدراسة ببحثها من جهاتها المختلفة، ورائدنا فيها هو بيان الحقيقة ودرء خطر التمزّق عن المسلمين، ومكافحة نزعة التكفير بينهم، وحماية وحدتهم وشوكتهم من التصدّع.

المسألة في ضوء القرآن الكريم

إذا جئنا إلى القرآن الكريم نستنطق رأيه في المسألة محل البحث، نجد فيه جملة من الآيات التي تساعدنا على استخلاص الموقف القرآني بشأنها; وهي:1 _ قوله تعالى: (وَكَذلِكَ أعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيهَا إذْ يَتَنَازَعُونَ بَ_يْنَهُمْ أمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ

بُ_نْيَاناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً)[3].وجه الاستدلال بالآية أنّها أشارت إلى قصّة أصحاب الكهف، حينما عثر عليهم الناس فقال بعضهم: نبني عليهم بُنياناً، وقال آخرون: لنتّخذنّ عليهم مسجداً.والسياق يدل على أن الأوّل: قول المشركين، والثاني: قول الموحّدين، والآية طرحت القولين دون استنكار، ولو كان فيهما شيء من الباطل لكان من المناسب أن تشير إليه وتدل على بطلانه بقرينة ما، وتقريرها للقولين يدل على إمضاء الشريعة لهما، بل إنّها طرحت قول الموحدين بسياق يفيد المدح، وذلك بدليل المقابلة بينه وبين قول المشركين المحفوف بالتشكيك، بينما جاء قول الموحدين قاطعاً (لنتّخذنّ) نابعاً من رؤية إيمانية، فليس المطلوب عندهم مجرد البناء، وإنّما المطلوب هو المسجد. وهذا القول يدلّ على أن اُولئك الأقوام كانوا عارفين بالله معترفين بالعبادة والصلاة.قال الرازي في تفسير (لنتّخذنّ عليه مسجداً) نعبد الله فيه، ونستبقي آثار أصحاب الكهف بسبب ذلك المسجد[4].وقال الشوكاني: ذكر اتخاذ المسجد يُشعر بأنّ هؤلاء الذين غلبوا على أمرهم هم المسلمون، وقيل: هم أهل السلطان والملوك من القوم المذكورين، فإنهم الذين يغلبون على أمر من عداهم، والأوّل أولى.قال الزجاجي : هذا يدلّ على أنّه لما ظهر أمرهم غلب المؤمنون بالبعث والنشور، لأن المساجد للمؤمنين[5] .

وإذا بقينا نحن والآية فقط فهي تتناول قبور نخبة من الصالحين الذين بلغ علوّ شأنهم حدّاً بحيث أصبحوا موضعاً لعناية القرآن الكريم ومدحه لهم وذكره إيّاهم، وهي تفيد في نتيجتها جواز الصلاة عند قبورهم، وجواز بناء المساجد والمشاهد عليها.وممّا لا شك فيه أن شأن الأنبياء والأئمة(عليهم السلام)، أرفع من شأن اُولئك الفتية من النخبة الصالحة، فإذا جازت الصلاة في قبور هؤلاء والبناء عليها، فبالأولى جواز ذلك بالنسبة إلى الأنبياء والأئمة(عليهم السلام) .2

_ قوله تعالى: (ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإنَّهَا مِنْ تَقْوَى القُلُوبِ)[6].والاستدلال بالآية يتم بعد بيان أمرين:ألف _ ما هو معنى ومفهوم الشعائر ؟ب _ هل أن قبور الأنبياء والأولياء من الشعائر؟ وهل أن تعظيمها والبناء عليها من شعائر الله؟أما الأمر الأوّل: فالشعائر: جمع شعيرة، قال الشيخ الطبرسي في مجمع البيان: «الشعائر: المعالم للأعمال، وشعائر الله: معالمه التي جعلها مواطن العبادة، وكلّ معلم لعبادة من دعاء أو صلاة أو غيرهما فهو مشعر لتلك العبادة، وواحد الشعائر شعيرة، فشعائر الله أعلام متعبداته، من موقف أو مسعى أو منحر، من شعرت به، أي علمت. قال الكميت: نقتلهم جيلاً فجيلاً نراهم***شعائر قربان بهم يتقرب[7]وقد استخدم القرآن الكريم هذه الكلمة ثلاث مرّات عدا هذه الآية، ففي سورة البقرة، قال تعالى: (إنَّ الصَّفَا وَالمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ)[8]، فبيّن مصداقين من مصاديق الشعائر الإلهية، وفي سورة الحج بيّن مصداقاً آخر، إذ قال سبحانه: (وَالبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ )[9].وفي سورة المائدة، قال تعالى: (يَا أ يُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَلا الشَّهْرَ الحَرَامَ وَلا الهَدْيَ وَلا القَلائِدَ...) [10].فيتلخص من ذلك أن القرآن الكريم بيّن في آيتين ثلاثة مصاديق للشعائر الإلهية كلّها مرتبطة بالحج، ونهى في آية اُخرى عن الاستخفاف بها، وأمر في آية رابعة بتعظيمها.وهذه الآيات وإن كانت واردة في الحج إلاّ أنّها مع ذلك لم تطرح مفهوماً خاصاً به، وإنّما طرحت مفهوماً عاماً ينطبق على مصاديق عديدة أشارت تلك الآيات إلى بعضها ممّا له صلة بالحج، ولم تفد أنها مصاديق حصرية لا ينطبق مفهوم الشعائر إلاّ عليها خاصة. بل إنّها على العكس من ذلك اشتملت على ما يفيد عدم الانحصار، فآية الصفا والمروة، قالت إنّهما: (من شعائر الله)

وآية البُدن، قالت: (جعلناها لكم من شعائر الله) بما يفيد أن مفهوم الشعائر عام، وأنّ هذه بعض مصاديقها كما هو المستفاد من حرف «من» الدال على التبعيض، كما أنّ آية تعظيم الشعائر تناولتها بما هي مفهوم عام وحثّت على تعظيمها، وهكذا آية (لا تحلّوا شعائر الله...).قال العلاّمة الطباطبائي: «الشعائر: جمع شعيرة وهي العلامة، وشعائر الله الأعلام التي نصبها الله تعالى لطاعته...»[11].وقال الفخر الرازي: «وأما شعائر الله فهي أعلام طاعته، وكلّ شيء جعل علماً من أعلام طاعة الله فهو من شعائر الله.. وشعائر الحج معالم نسكه.. ومنه الشعائر في الحرب، وهو العلامة التي يتبيّن بها إحدى الفئتين من الاُخرى، والشعائر جمع شعيرة، وهو مأخوذ من الإشعار الذي هو الاعلام..»[12].وقال في مورد آخر:«واعلم أن الشعائر جمع، والأكثرون على أنها جمع شعيرة. وقال ابن فارس: واحدها شعارة، والشعيرة فعيلة بمعنى مفعلة، والمشعرة المعلمة، والإشعار الإعلام، وكل شيء أشعر فقد أعلم، وكل شيء جعل علماً على شيء أو علم بعلامة جاز أن يسمى شعيرة، فالهدي الذي يهدى إلى مكة يسمى شعائر ، لأنها معلمة بعلامات دالة على كونها هدياً. واختلف المفسرون في المراد بشعائر الله، وفيه قولان:الأولّ: قوله: (لا تحلّوا شعائر الله) أي لا تخلوا بشيء من شعائر الله وفرائضه التي حدّها لعباده وأوجبها عليهم، وعلى هذا القول فشعائر الله عام في جميع تكاليفه، غير مخصوص بشيء معين، ويقرب منه قول الحسن: شعائر الله دين الله.والثاني: أن المراد منه شيء خاص من التكاليف، وعلى هذا القول ذكروا وجوهاً: (الأول:) المراد لا تحلّوا ما حرّم الله عليكم في حال إحرامكم من الصيد.. (والثاني): قال ابن عباس: إن المشركين كانوا يحجّون البيت ويهدون الهدايا ويعظمون الشعائر وينحرون، فأراد المسلمون أن يغيروا

عليهم، فأنزل الله تعالى: (لا تحلّوا شعائر الله) .الثالث: قال الفراء: كانت عامّة العرب لا يرون الصفا والمروة من شعائر الحج ولا يطوفون بهما، فأنزل الله تعالى: لا تستحلوا ترك شيء من مناسك الحج وائتوا بجميعها على سبيل الكمال والتمام.

الرابع: قال بعضهم: الشعائر هي الهدايا تطعن في أسنامها وتقلّد ليعلم أنها هدي، وهو قول أبي عبيدة، قال: ويدل عليه قوله تعالى: (وَالبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ) هذا عندي ضعيف لأنه تعالى ذكر شعائر الله ثمّ عطف عليها الهدي، والمعطوف يجب أن يكون مغايراً للمعطوف عليه»[13].فاتّضح أن تخصيص الشعائر بمصاديق محدّدة لا يتّسق مع الشواهد القرآنية، وأنّ سياق الآيات يساعد على كونها مفهوماً عامّاً يقبل الانطباق على كل أمر يكون علامة على الدين ومعلماً من معالمه. هذا تمام الكلام في الأمر الأوّل.أما الأمر الثاني: فإنّ الصفا والمروة إن كانت من شعائر الله فمّما لا شكّ فيه أن اُموراً اُخرى كثيرة يصدق عليها هذا العنوان لكونها من علامات الدين ومعالمه، وليس لنا أن نتوقّع من القرآن الكريم أن يستقصي كل مصاديق هذا العنوان ويطلق على كلّ واحد منها تسمية الشعائر، حتّى يكون الأمر توقيفياً لا نتعداه إلى غيره ممّا يشترك معه في ملاك واحد، بل إنّ القرآن الكريم أشار إلى المفهوم العام للشعائر وحدّد بعض مصاديقه، ولم يدل دليل منه على أن المصاديق المذكورة فيه حصرية توقيفية، وظل المفهوم سارياً في كل مصداق ينطبق عليه، فصح أن تكون الكعبة والمسجد النبوي، واُصول الشريعة من الصوم والصلاة والحج والزكاة، وأعلام الدين ورموزه من الأنبياء والمرسلين(عليهم السلام) من جملة شعائر الله، التي يجب تعظيمها والامتناع عن الاستخفاف بها.وممّا لاشكّ فيه أن شخص النبي الأعظم(صلى الله عليه وآله) هو

من أعظم هذه الشعائر والمعالم، وأ نّه أبرز من يجب تعظيمه منها، ويُلحق به من كان له موقع في الرسالة ومزية في الدين، بحيث يُعد عَلَماً من أعلام الهداية ويكون تعظيمه تعظيماً للدين.ومادام التعظيم يعود في أصله إلى الدين لا إلى شخص النبي(صلى الله عليه وآله)، فمقتضى ذلك عدم تقييده بظرف معيّن، فيكون التعظيم مطلوباً في زمان حياة النبي(صلى الله عليه وآله) وبعد وفاته، وممّا لاشك فيه أن تعظيم النبي(صلى الله عليه وآله)الذي هو من أبرز مصاديق تعظيم شعائر الله سبحانه، يكون في زمان ما بعد حياته(صلى الله عليه وآله)بصور متعددة طبقاً لما هو المتعارف بين العُقلاء، كالاحتفال بذكرى مولده الشريف، وصيانة الآثار التاريخية المتعلقة به من خطر الاندثار، والحرص على إبقائها حيّة ماثلة أمام الأجيال المتعاقبة.ويبدو من بعض الشواهد أنّ الشريعة الإسلامية قد راعت هذا الجانب في بعض أحكامها، كحكمها بلزوم الصلاة على النبي وآله في بعض الموارد، والاستحباب المؤكد في أكثر الموارد، وحكمها بأداء السلام والتحية عليه(صلى الله عليه وآله) في الفصل الأخير من الصلاة، وإلزام المؤمنين بمودّة قرباه، حيث يلاحظ في مجموع هذه الأحكام عدّة عناصر، يأتي في مقدمتها تعظيم النبي(صلى الله عليه وآله) الذي هو من حيث الأصل تعظيم للإسلام والدين وليس تعظيماً لشخص معين.وحينئذ ، فتعهّد قبر النبي(صلى الله عليه وآله)بالبناء والعمران ونحو ذلك، ممّا يلتئم تمام الالتئام مع الاتجاهات العامة للشريعة الغرّاء في إحياء شعائر الله وتعظيم النبي(صلى الله عليه وآله) وأهل بيته، وحيث إن شخص النبي(صلى الله عليه وآله)ليس هو العنصر الملحوظ في هذه الاتجاهات، وإنّما العنصر الملحوظ فيها تعظيم شأن الدين والرسالة، وهو عنصر قائم في زمان حياة النبي(صلى الله عليه وآله) وزمان ما بعد حياته، في

النبي وفي سائر أعلام الهداية من أئمة أهل البيت(عليهم السلام)، بل حتّى في الصُلحاء والأولياء والعلماء الأبرار من كل زمان ومكان، لذا فإنّ حكم التعظيم لا يختصّ بشخص النبي ولا بزمان حياته (صلى الله عليه وآله) ، المتبادر من اطلاق: (وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإنَّهَا مِنْ تَقْوَى القُلُوبِ) وإن كان النبي(صلى الله عليه وآله) ومن بعده أهل بيته هم المصاديق البارزة لذلك.3 _ قوله تعالى: (قُلْ لا أسْأ لُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَى )[14].وهذه الآية أوضح من أن تحتاج إلى بيان، فهي تدل على أن محبّة قربى الرسول واجب على الاُمة الإسلامية، كوجوب دفع الأجر للعامل على من اُسدي له عمل معيّن. وهو وجوب مطلق لم يقيّد بزمان دون آخر، ولا مكان دون مكان، ولا كيفية دون اُخرى، ومقتضى ذلك وجوب إبراز هذه المودّة في كل مكان وزمان وبكلّ الكيفيات والأشكال المتعارفة، وممّا لاشكّ فيه أن تعهد قبر شخص ما بالبناء والإعمار والتجديد من جملة المصاديق العرفية لهذه المودّة، بحيث لو أن شخصاً ما لم يظهر طيلة حياته محبّته لآل الرسول(صلى الله عليه وآله) بالاشكال الاُخرى، لكان واجباً عليه اظهارها من خلال تأدية هذا الشكل، باعتباره المصداق الذي ستبرأ به ذمّته من عهدة التكليف الشرعي بمحبّة آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، وبهذا يتّضح أن البناء على قبور الأئمة(عليهم السلام)، ليس جائزاً ولا مستحبّاً فقط، وإنّما قد يكون في بعض الحالات واجباً أيضاً.وهذا سلوك ذائع منتشر بين الاُمم والمجتمعات البشرية، أنّهم يعبرون عن وفائهم وولاءهم لقادتهم ومؤسسي حضاراتهم بتشييد الأضرحة على قبورهم، وتعهدها المستمر بالزيارة والعمران والصيانة، وإهداء أكاليل الزهور إليها، وبناء النصب التذكارية لهم.فيتلخّص من البحث في هذه الآيات الثلاث، أن مسألة البناء

على القبور تحضى بدعم قرآني أكيد يتمثّل في ثلاث آيات، ليس هناك ما يناقضها في الدلالة من شواهد القرآن وآياته، مع ملاحظة أن هذه الآيات الثلاث تتناول في دلالتها قبور الأولياء والعظماء ممّن يعدّون رموز الدين ومعالم الرسالة، ولا تشمل سواهم من سائر الناس.

المسألة في ضوء السنّة النبويّة الشريفة

وإذا جئنا إلى السنّة النبوية وجدناها تنطوي على مجموعة من الآثار تختلف في دلالتها، إلاّ أنّها مع ذلك ليس فيها ما يساعد على القول بحرمة البناء على القبور، وهانحن نستعرض أشهر هذه الآثار ونناقشها واحداً تلو الآخر.منها: ما روي عن علي(عليه السلام) أن رسول الله(صلى الله عليه وآله) كان في جنازة فقال: «أيكم ينطلق إلى المدينة فلا يدع بها وثناً إلاّ كسره، ولا قبراً إلاّ سوّاه، ولا صورة إلاّ لطخها؟ فقال رجل: أنا يا رسول الله ، فانطلق فهاب أهل المدينة فرجع، فقال عليّ: أنا أنطلق يا رسول الله ، قال: فانطلق، ثمّ رجع فقال: يا رسول الله لم أدع بها وثناً إلاّ كسرته ولا قبراً إلاّ سوّيته ولا صورة إلاّ لطختها»[15].والذي ينظر في هذه الرواية بعين التحقيق يجدها محفوفة بالشكوك من عدة جهات: أهمّها غموض الظرف الزماني أو المكاني للحادثة، فإنّ هذه الحادثة لا تنسجم مع فترة ما قبل الهجرة بحيث يبعث النبي من مكة إلى المدينة من يحطّم الأصنام فيها، لأن الظروف في مكة لم تكن تسمح للنبي(صلى الله عليه وآله)، بتشييع من يموت من المسلمين، والظاهر من الحديث المذكور، أن النبي(صلى الله عليه وآله) تحدث مع أصحابه بلهجة الحاكم الذي يملك قدرة سياسية كافية، بحيث يستطيع فرد مبعوث عنه أن يقوم بعمل من قبيل تحطيم الأصنام وتسوية القبور وتلطيخ الصور في المدينة. فلابد وأن تكون الحادثة قد وقعت

في سنوات الهجرة إلى المدينة والإقامة فيها يوم كانت للنبي(صلى الله عليه وآله) دولة وقدرة سياسية نافذة. ولكننا إذا دققنا في الخبر وجدناه لا ينسجم مع هذه الفترة.فمقتضى الخبر أن الأصنام لازالت موجودة في المدينة، بينما المعروف أن أهل المدينة من الأوس والخزرج قد أسلموا منذ الوهلة الاُولى وأن سلطة النبي(صلى الله عليه وآله) كانت متوطدة الأركان فيها، باستثناء ما كان من عمل المنافقين، ولم يعرف عن المنافقين مظاهر وثنية، وحينئذ لا معنى لقول الراوي عن المبعوث الأوّل للنبي(صلى الله عليه وآله) ، انّه هاب أهل المدينة فرجع، فهل كان أهل المدينة على هذا الحد من التمسك بالوثنية، بحيث يهابهم هذا المبعوث النبوي؟ وهل في التاريخ مايشهد لمثل هذا القول؟ وإذا كانت الحالة بهذه الدرجة فمكافحتها تتطلب عملاً أوسع من جهد شخص واحد، فكيف نتصور أن شخصاً واحداً يُطلب منه أن يقوم بعمل واسع وحسّاس من هذا القبيل؟ وكيف نصدّق أن شخصاً واحداً قد قام بذلك فعلاً ورجع في ساعات قلائل على ماهو الظاهر من الرواية؟ ومن الممكن أن نتصور أن أهل المدينة قد تقبّلوا من المبعوث النبوي تحطيم الأصنام، لكنهم من المستبعد جدّاً أن يتقبلوا منه بهذه السهولة تلطيخ التماثيل والتصرف في قبور آباءهم وأجدادهم.فهذه مسألة عاطفية حسّاسة لا تذعن لها النفوس إلاّ بعد تمهيد وترويض وإعداد سابق، ومن المألوف جداً أن يحصل فيها في بادئ الأمر إنكار واعتراض، بينما يظهر من كلام الراوي أن المبعوث النبوي قد جاب المدينة وحطّم الأصنام ولطّخ التماثيل وغيّر حالة القبور لوحده في ساعات قلائل دون اعتراض أحد من الناس، خلافاً لما هو المعروف من عدم وجود أصنام في المدينة أيام وجود النبي فيها، وعدم قدرة شخص واحد

على القيام بمثل هذا العمل، وعدم كفاية الساعات القلائل لإنجازه، وعدم اذعان النفوس لمثل هذا الأمر بالتصرف في القبور بمثل هذه السهولة والتسليم السريع.وقد يكون هياب المبعوث الأوّل ونكوله عن الإقدام لأجل هذه الجهة، وهو يشهد لحساسية أهل المدينة تجاه عمل يمس قبور أسلافهم وذويهم، ومقتضى هذا الشاهد أن يواجه المبعوث الثاني شيئاً من اعتراض الناس، وأن يكون عمله مقروناً بشيء من الصخب والضجيج، وأن يراجعوا النبي(صلى الله عليه وآله) في هذا الأمر بعد ذلك وأن يشتهر الأمر ويذيع بين الرواة والمؤرخين، ولا تنحصر روايته بالإمام علي(عليه السلام) كما في مسند أحمد، وسيأتي الحديث عن رواية مشابهة وردت في مصادر الإمامية لدى دراستنا للمسألة في ضوء نصوص أئمة أهل البيت(عليهم السلام).إن الإمام علي(عليه السلام) قد بعث في أيام حكومته في الكوفة أبا الهياج الأسدي، وهو رئيس شرطته، ليقوم بمثل هذه المهمة في الكوفة.قال أحمد بن حنبل: حدثنا وكيع، حدثنا سفيان عن حبيب عن أبي وائل عن أبي الهياج الأسدي، قال: قال لي علي(عليه السلام): «أبعثك على ما بعثني عليه رسول الله(صلى الله عليه وآله) أن لا تدع تمثالاً إلاّ طمسته ولا قبراً مشرفاً إلاّ سويته»[16].وأبو الهياج الأسدي هو صاحب شرطة الإمام آنذاك، وإيكال المهمة إليه يعني ايكالها إلى قوى مسلّحة كافية، وهذا هو المتناسب مع هذه المهمة.ومن الطبيعي أن تنتقل التشكيكات من الرواية السابقة إلى رواية أبي الهياج لاعتمادها على تلك، وحيث لم نقبل تلك لتطرق الشك إليها من جهات متعددة، فمن الطبيعي أن لا تقبل رواية أبي الهياج الأسدي المبتنية عليها، لأن الإمام علي(عليه السلام) ربط بين أمره لأبي الهاج بهذه المهمة وبين أمر النبي(صلى الله عليه وآله) له بمثلها في المدينة في حادثة

تشييع الجنازة، وما يجري من التشكيك على تلك ينسحب على هذه، إضافة إلى ما يعتري رواية أبي الهياج من ضعف خاص بها، وذلك لثبوت ضعف اثنين من رواته عند أئمة الجرح والتعديل من أهل السنّة، وهما سفيان الثوري وحبيب بن أبي ثابت .فقد قال الذهبي عن سفيان: أ نّه كان يدلِّس عن الضعفاء[17].وقال ابن حجر: قال ابن المبارك: حدّث سفيان بحديث فجئته وهو يدلّس، فلمّا رآني استحيى وقال: نرويه عنك؟[18]وقال في ترجمة يحيى بن سعيد بن فروخ: قال أبو بكر وسمعت يحيى يقول: جهد الثوري أن يدلّس عليّ رجلاً ضعيفاً فما أمكنه[19].والتدليس هو أن يروي عن رجل لم يلقه وبينهما واسطة فلا يذكر الواسطة.وقال أيضاً في ترجمة سفيان: قال ابن المديني عن يحيى بن سعيد: لم يلق سفيان أبا بكر بن حفص ولا حيان بن إياس، ولم يسمع من سعيد بن أبي البردة، وقال البغوي: لم يسمع من يزيد الرقاشي، وقال أحمد: لم يسمع من سلمة بن كهيل حديث المسائية[20] يضع ماله حيث يشاء، ولم يسمع من خالد بن سلمة بتاتاً ولا من ابن عون إلاّ حديثاً واحداً[21].وهذا تصريح من ابن حجر بكون الرجل مُدلّساً، ربّما يروي عن اُناس يوهم أنّه لقيهم ولم يلقَهُم ولم يسمع منهم.أما حبيب بن أبي ثابت قيس بن دينار، فقد قال ابن حبّان عنه أنّه: كان مدلّساً، وقال العقيلي: غمزه ابن عون، وقال القطّان: له غير حديث عن عطاء، لا يُتابع عليه وليست محفوظة. وقال ابن خزيمة في صحيحه: كان مدلّساً[22]. وقال ابن حجر أيضاً في موضع آخر: كان كثير الإرسال والتدليس، مات سنة (119 ه_ ).ونقل عن كتاب الموضوعات لابن الجوزي من نسخة بخطّ المنذري أنّه نقل فيه حديثاً

عن أُبيّ بن كعب في قول جبرئيل: لو جلست معك مثلما جلس نوح في قومه ما بلغت فضائل عمر، وقال: لم يُعِلْه ابن الجوزي إلاّ بعبد الله بن عمّار الأسلمي شيخ حبيب بن أبي ثابت[23].هذا ما ورد في كتب الرجال في جرح اثنين من رواة الحديث، أما أبو وائل الأسدي شقيق ابن سلمة الكوفي، فقد كان منحرفاً عن عليّ بن أبي طالب، قال ابن حجر: قيل لأبي وائل: أيّهما أحبُّ إليك عليّ أم عثمان؟ قال: كان عليّ أحبّ إليّ ثمّ صار عثمان[24].ويكفي في قدحه أنّه كان من ولاة عبيدالله بن زياد، قال ابن أبي الحديد: قال أبو وائل: استعملني ابن زياد على بيت المال بالكوفة.هذا كلّه حول سند الرواية وهؤلاء رواتها، ولو ورد فيهم مدح فقد ورد فيهم الذم أيضاً، وعند التعارض يقدم الجارح على المادح فيسقط الحديث عن الاستدلال.ويكفي أيضاً في ضعف الحديث أنّه ليس لراويه أعني أبا الهياج في الصحاح والمساند حديث غير هذا، فكيف يستدلّ بحديث يشتمل على المدلّسين والمضعّفين؟وغاية ما تدلّ عليه هاتان الروايتان لزوم تسوية القبور، ولا تدلاّن على منع بناء الأضرحة والقباب عليها، ولو قلنا بدلالتهما على لزوم تسوية القبور مع الأرض لكان ذلك مما يتنافى مع سيرة المسلمين منذ الصدر الأوّل، كما سيأتي توضيحه، وحتّى اليوم، باستثناء ما جاء به ابن تيمية وأتباعه في القرن الثامن الهجري وما بعده، وسيأتي أن المذاهب الأربعة لأهل السنّة لا تقول بما يقوله ابن تيمية من لزوم تسوية القبور بالأرض، بل ترى استحباب ارتفاع تراب القبر بمقدار شبر عن الأرض[25].وكل ذلك يدعونا إلى حمل الحديثين المذكورين على معنى محتمل آخر غير التسوية مع الأرض، وهو التسوية بمعنى التسطيح في مقابل التسنيم، ولذا

قال القرطبي معلقاً على الحديث:«قال علماؤنا: ظاهره منع تسنيم القبور ورفعها وأن تكون لاطئة، وقد قال به بعض أهل العلم، وذهب الجمهور إلى أن هذا الارتفاع المأمور بازالته هو مازاد على التسنيم ويبقى للقبر ما يعرف به ويحترم، وذلك صفة قبر نبيّنا محمّد(صلى الله عليه وآله)، وقبر صاحبيه رضي الله عنهما على ما ذكر مالك في الموطأ وقبر أبينا آدم(عليه السلام) على ما رواه الدارقطني»[26].وحينئذ ، فعلى فرض صحة الحديثين وثبوت نسبتهما إلى النبي(صلى الله عليه وآله) لابد من تأويلهما تأويلاً يتناسب مع السيرة القطعية للمسلمين منذ أيام النبي(صلى الله عليه وآله) في المدينة وحتّى أيامنا هذه، ولو وجب علينا العمل بكلام السلفية لكان أوّل مايجب القيام به هدم قبر النبي(صلى الله عليه وآله) وصاحبيه، والتسطيح هو التأويل المناسب الذي ركن إليه كثير من علماء المذاهب الأربعة كما سيأتي.بعد مناقشة هاتين الروايتين نأتي إلى مناقشة طائفة من الروايات التي ذُكر فيها نهي النبي(صلى الله عليه وآله) عن البناء على القبور واعتمد الوهابيون عليها في الافتاء بحرمة البناء على القبور ووجوب هدم المشاهد المقامة عليها. وهي الروايات التي ذكر فيها أن رسول الله(صلى الله عليه وآله) قد نهى «أن يجصّص القبر وأن يقعد عليه، وأن يُبنى عليه» وهذا الحديث قد رُوي عن جابر بأسانيد ومتون مختلفة[27]، ورُوي مضمونه أيضاً عن أبي سعيد الخدري واُمّ سلمة[28].وبعد طي البحث السندي في هذه الروايات وقصر البحث على جانب المتن، لابد من ملاحظة ما قرّره علماء الاُصول من أن النهي حقيقة في التحريم، وقد يُفسر بالكراهة إذا وجدت قرينة خاصة تصرفه عن التحريم. وإذا بقينا نحن وظاهر هذه الروايات فقط فهي ظاهرة في التحريم، إلاّ أن هناك قرينة خارجية تصرفها

عن ذلك وهو عمل الصحابة وسيرة المسلمين القطعية على تمييز القبر عن الأرض بارتفاع عنها بمقدار شبر، بلا نكير من أحد منهم حتّى جاء ابن تيمية فكان أوّل من أنكر ذلك، وهو في القرن الثامن، دون أن يسبقه إلى ذلك أحد، ولو كان وفياً لمبدأه في الرجوع إلى السلف في هذه المسألة لكان عليه التسليم لما عليه الصحابة والتابعون من عدم حرمة البناء على القبر، وهذه كتب الحديث عند أهل السنّة من الصحاح والسنن والمسانيد لم يرد في أي منها عنوان لباب من الأبواب باسم «تحريم البناء على القبور» وهذه السيرة القطعية تشكل قرينة على أن المسلمين منذ الصدر الأوّل قد فهموا من النهي المذكور في هذه الروايات على أنه نهي كراهة لا تحريم.والكراهة بالعنوان الأولي قد ترتفع إذا ما تزاحمت مع عناوين ثانوية أكثر أهمية، كما إذا صار البناء على القبر سبباً لاجتماع الناس عند صاحب القبر لاظهار المودّة له والتأسّي به والتأثّر بسيرته الإيمانية وحفظ الشعائر الإسلامية، كما هو الشأن في قبور الأنبياء والأئمة والأولياء التي غالباً ما تكون سبباً لهداية الناس إلى الله سبحانه وتعالى. وهذه النتيجة تنسجم مع النتيجة التي تم استنباطها من آية الشعائر وآية المودّة وآية اتّخاذ المسجد على قبور أهل الكهف التي أفادت بأن البناء على قبور الأنبياء والأئمة والأولياء _ دون عامة الناس _ موجب لتعظيم الشعائر الإلهية واظهار المودّة لأهل البيت(عليهم السلام) وحفظ آثار الأولياء كمنارات للهداية والتغيير والتذكير بالله سبحانه وتعالى.قال السيد محسن الأمين في ردّه على الاستدلال بهذه الأحاديث لإثبات حرمة البناء على القبور ما نصّه:«.. ثالثاً: أن النهي أعم من الكراهة والتحريم، وهب أنه ظاهر في التحريم، لكن كثرة استعماله في الكراهة كثرة

مفرطة، مضافاً إلى فهم العلماء منه الكراهة هنا يضعف هذا الظهور.قال النووي في شرح صحيح مسلم: في هذا الحديث كراهة تجصيص القبر والبناء عليه، وتحريم القعود، هذا مذهب الشافعي وجمهور العلماء.. (إلى أن) قال، قال أصحابنا: تجصيص القبر مكروه والقعود عليه حرام، وكذا الاستناد إليه والاتكاء عليه. وأما البناء فإن كان في ملك الباني فمكروه، وإن كان في مقبرة مسبلة فحرام، نصّ عليه الشافعي والأصحاب. قال الشافعي في الاُم: رأيت الأئمة بمكة يأمرون بهدم ما بُني، ويؤيد الهدم قوله: «ولا قبراً مشرفاً إلاّ سويته». انتهى.والحق الكراهة في الكل، كما هو مذهب أئمة أهل البيت(عليهم السلام)وفقهائهم، لعدم ظهور النهي في مثل هذه المقامات في التحريم مع كثرة استعماله في الكراهة كثرة مفرطة، هذا إذا لم يترتب على بناء القبر منفعة ولم يكن تعظيمه من تعظيم شعائر الدين لكونه قبر نبي أو ولي أو نحو ذلك، لما ستعرف من توافق المسلمين من عهد الصحابة إلى اليوم على تعمير قبور الأنبياء والأولياء ومنها قبر النبي(صلى الله عليه وآله)وحجرته التي دفن فيها، وكراهة البناء والتجصيص مذهب الشافعي كما عرفت، إلاّ أن يكون البناء في مقبرة مسبلة، مع أن بعضهم قال: إن الحكمة في النهي عن التجصيص كون الجص اُحرق بالنار، وحينئذ فلا بأس بالتطيين كما نصّ عليه الشافعي، انتهى. نقله السندي في حاشية سنن النسائي، وذلك يناسب الكراهة، لكن الشافعي حرم القعود، مع أنه مسوق مع البناء والتجصيص في هذه الأخبار بسياق واحد، فالأولى فيه الكراهة ويدل عليها ما مر من الرواية عن علي أنّه كان يقعد على القبر، وكذلك حمل الشافعي عدم زيادة التراب وعدم رفع القبر كثيراً على الاستحباب. قال السيوطي في شرح سنن النسائي: قال الشافعي

والأصحاب: «يستحب أن لا يزاد القبر على التراب الذي اُخرج منه» لهذا الحديث، يعني حديث: «أو يزاد عليه» لئلا يرتفع القبر ارتفاعاً كثيراً.أما ما حكاه عن الأئمة أ نّه رآهم بمكة يأمرون بهدم ما يُبنى فلعله لزعمهم أنّها مسبلة، وقد عرفت في جواب الدليل الثالث أ نّه لا دليل على الوقف والتسبيل، وأ نّه يجب حمل البانين على الصحة حتّى يعلم الفساد، ولم يعلم، وحينئذ فيكون الهدم محرماً لأنّه تصرف في مال الغير بغير اذنه، أما ما أيّد به النووي من قوله: ولا قبراً مشرفاً إلاّ سويته فلا تأييد فيه، لما عرفت من أن المراد به النهي عن التسنيم وعدم جواز إرادة الهدم من التسوية، ومن ذلك يظهر أن استشهاد بعض الوهابيين في رسالة (الفواكه العذاب) بقول النووي، «قال الشافعي في الاُم... الخ» شاهد عليه لا له، فإنّ الشافعي يقول بكراهة البناء إذا كان في ملكه، والوهابيون يحرمونه مطلقاً، وقد استشهد صاحب الرسالة أيضاً بكلام الأذرعي وابن كج الذي لا يرجع إلى دليل غير مجرد التهويل بقوله: إنه مضاهاة للجبابرة والكفار، وأي فائدة في قال فلان وقال فلان.ومما مرّ _ ويأتي _ يظهر الجواب عن المحكي عن عمر من أمره بتنحية القبة «أي الخيمة» عن القبر، وقوله: دعوه يظله عمله، فإنّه بعد تسليم ثبوته وحجيّته محمول على الكراهة أو صورة عدم النفع، فيكون تضييعاً للمال كما يرشد إليه قوله: دعوه يظلّله عمله، أي لا نفع له في ذلك وإنّما ينفعه عمله. ويعارضه ... رواية البخاري أ نّه لمّا مات الحسن بن الحسن ضربت امرأته القبة على قبره سنة.رابعاً: أنّ هذه الأحاديث، مع الغض عن ضعف أسانيدها ودلالتها واضطراب متنها، منصرفة إلى غير ما يكون تعميره

وتشييده والبناء فوقه من تعظيم شعائر الله وحرماته لكون صاحبه نبياً أو ولياً أو صالحاً، ولكونها بنيت لمصالح في الدين مهمة، منها: أن تكون علامة ومناراً للقبر الذي ندب الشرع إلى زيارته وحفظاً له عن الاندراس، وقد علّم رسول الله(صلى الله عليه وآله)قبر عثمان بن مظعون بصخرة وضعها عليه .روى ابن ماجة بسنده عن أنس بن مالك، أنّ رسول الله(صلى الله عليه وآله)أعلم قبر عثمان بن مظعون بصخرة. قال السندي في الحاشية: أيوضع عليه الصخرة ليتبيّن بها. وفي الزوائد: هذا إسناد حسن وله شاهد من حديث المطلب بن أبي وداعة رواه أبو داود، انتهى.وفي وفاء الوفا[29] : روى أبو داود باسناد حسن عن المطلب بن عبدالله بن حنطب عن بعض الصحابة، لما مات عثمان بن مظعون ودفن، أمر النبي(صلى الله عليه وآله) رجلاً أن يأتي بحجر فلم يستطع حمله، فقام إليه رسول الله(صلى الله عليه وآله) وحسّر عن ذراعيه، قال الراوي: كأنّي أنظر إلى بياض ذراعي رسول الله(صلى الله عليه وآله)حين حسّر عنهما، ثمّ حمله فوضعه عند رأسه وقال: «أتعلّم به قبر أخي وأدفن إليه من مات من أهلي»، قال: ورواه ابن شبة وابن ماجة وابن عدي عن أنس، والحاكم عن أبي رافع، وروى قبل ذلك عن محمد بن قدامة عن أبيه عن جدّه: لما دفن النبي(صلى الله عليه وآله) عثمان أمر بحجر فوضع عند رأسه ... الحديث.ثمّ حكي عن عبدالعزيز بن عمران أنّه قال: سمعت بعض الناس يقول: كان عند رأس عثمان بن مظعون ورجليه حجران، وهو يرشد إلى جواز فعل كل ما يكون علامة ومناراً للقبر «قال» وعن شيخ من بني مخزوم يدعى عمر قال: كان عثمان بن مظعون أول من مات من

المهاجرين فلحد له رسول الله(صلى الله عليه وآله) وفضل حجر من حجارة لحده، فحمله رسول الله(صلى الله عليه وآله) فوضعه عند رجليه، فلمّا وُلي مروان بن الحكم المدينة مرّ على ذلك الحجر فأمر به فرمي به وقال: والله لا يكون على قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به فأتته بنو اُمية فقالوا: بئسما صنعت، عمدت إلى حجر وضعه النبي(صلى الله عليه وآله)فرميت به بئسما عملت فمر به فليرد. فقال: أما والله إذا رميت به فلا يرد! ثمّ قال[30]: وروى ابن زبالة عن ابن شهاب وغيره أنّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) جعل أسفل مهراس[31] علامة على قبر عثمان بن مظعون ليدفن الناس حوله (إلى أن قال) فلمّا استعمل معاوية مروان بن الحكم على المدينة حمل المهراس فجعله على قبر عثمان، انتهى.وكفى بهذا الفعل دليلاً على ما كان عليه مروان من الاستهانة بالدين، وكأن الوهابية في هدمهم قبور الأئمة والصحابة والصالحين أرادوا الاقتداء به... وقد ورد أنّ فاطمة بنت رسول الله(صلى الله عليه وآله) كانت تزور قبر حمزة ترمّه وتصلحه وقد تعلمته بحجر، وذلك يدل على استحباب مرمة القبر وحفظه من الاندراس وعمل ما يكون علامة ودليلاً عليه، فإذا ثبت استحباب ذلك فكلما كان أبلغ في حفظه وعدم اندراسه كبناء القبة عليه كان أولى بالاستحباب، فإن هذا بمنزلة العلة المنصوصة، ومنه يعلم أن القبور يمتاز بعضها عن بعض بامتياز أصحابها في الدين. وعدم بناء القباب ونحوها في ذلك العصر للعسر الحاصل للمسلمين واحتياجهم إلى صرف الأموال إن وجدت فيما هو أهم، من الجهاد وإعاشة المسلمين، فلا يقاس به العصر المتأخر عن ذلك الذي اتّسعت فيه أحوال المسلمين، وكما كان النبي(صلى الله عليه وآله) وأصحابه يقنعون من

العيش بالبلغة، وبيوتهم لاطئة مبنية باللبن وسعف النخل ومسجده المعظم عريش كعريش موسى، وخطبته في الجمعة والعيد أولاً إلى جذع ثمّ عمل له منبر ولم يكن المنبر يمتاز كثيراً عن الجذع بغير الهيئة، فلما قويت شوكة الإسلام واتّسعت حال المسلمين واستولوا على كنوز كسرى وقيصر تغيرت حالهم في اللباس والمأكل والمشرب والمسكن، ووسعوا المسجدين النبوي والمكي وأجادوا بناءهما وبناء الحجرة الشريفة وسائر المساجد، ولم يكونوا بشيء من ذلك عاصين ولا مبدعين، كذلك بنوا على قبور عظماء الدين تعظيماً لشأنهم كما فهموه من أحكام دينهم تصريحاً وتلويحاً. ولو سلمت الكراهة في سائر القبور لا تسلم في قبور الأنبياء وعظماء الشهداء كحمزة سيد الشهداء.ومنها: أن تكون حفظاً للقبر الذي ثبتت حرمته في الشرع عن دخول الدواب والكلاب ووقوع القاذورات عليه، والقبور الشريفة اليوم في البقيع وغيره بعدما ارتكبه الوهابيون من الأعمال الوحشية في حقّها معرض لذلك كلّه.ومنها: استظلال الزائرين بها من الحر والقر عند ارادة الزيارة والصلاة بجانبها التي ثبت رجحانها بشرف المكان والدعاء عندها وقراءة القرآن الذي ثبت أنه أرجى للإجابة وأوفر في الثواب ببركتها وبركة من حلّ فيها، والتدريس فيها، والقاء المواعظ وغير ذلك من الفوائد، فهي بهذا الاعتبار داخلة في المواضع المعدة للطاعات كالمساجد والمدارس والرباطات.ومنها: أن في بنائها وتشييدها تعظيماً لشعائر الإسلام وارغاماً لمنكريه.خامساً: انّها _ مع الغض عمّا ذكر _ مهجورة متروكة لم يعمل بها أحد من المسلمين قبل الوهابية ومن ضارعهم من عهد الصحابة إلى يومنا هذا، وما هذا حاله من الأحاديث لا يعمل به ولا يعول عليه ولو فرض صحة سنده باعتراف الوهابية فضلاً عن غيرهم، ففي الرسالة الاُولى من رسائل (الهدية السنّية) المنسوبة لعبدالعزيز ابن محمد بن سعود[32]: أن

الحديث إذا شذ عن قواعد الشرع لا يعمل به، فإنّهم قالوا: إنّ الحديث الصحيح الذي يعمل به إذا رواه العدل الضابط عن مثله من غير شذوذ ولا علة، انتهى.وأي شذوذ عن قواعد الشرع أعظم من مخالفة عمل المسلمين من الصدر الأوّل إلى اليوم من الصحابة والتابعين وتابعي التابعين وسائر المسلمين، وأي علّة أكبر من ذلك ومن عمل بها أو ببعضها لم يحملها إلاّ على الكراهة، أو خصّها بما لا يكون تعميره من إقامة شعائر الدين كقبور الأنبياء والأولياء والصالحين.أما عدم العمل بها فمن وجوه:أحدها: أ نّ الكتابة المشتمل عليها بعضها لم يعمل بها أحد كما ستعرف في فضلها.ثانيها: أنّ قبور الأنبياء التي حول بيت المقدس، كقبر داود(عليه السلام)في القدس وقبور إبراهيم وبنيه إسحاق ويعقوب ويوسف(عليهم السلام)الذي نقله موسى(عليه السلام) من مصر إلى بيت المقدس في بلد الخليل، كلّها مبنية مشيدة قد بُني عليها بالحجارة العادية العظيمة قبل الإسلام وبقي ذلك بعد الفتح الإسلامي إلى اليوم.فعن ابن تيمية في كتابه (الصراط المستقيم): أنّ البناء الذي على قبر إبراهيم الخليل(عليه السلام)كان موجوداً في زمن الفتوح وزمن الصحابة، إلاّ أنّه قال: كان باب ذلك البناء مسدوداً إلى سنة الأربعمائة.ولا شكّ أن عمر لما فتح بيت المقدس، رأى ذلك البناء ومع ذلك لم يهدمه، وسواء صح قول ابن تيمية أ نّه كان مسدوداً إلى الأربعمائة أو لم يصح لا يضرّنا، لأنه يدل على عدم حرمة البناء على القبور، وقد مضت على هذا البناء الأعصار والدهور وتوالت عليه القرون ودول الإسلام ولم يسمع عن أحد من العلماء والصلحاء وأهل الدين وغيرهم قبل الوهابية أ نّه أنكر ذلك أو أمر بهدمه أو حرمه أو فاه في ذلك ببنت شفة على كثرة

ما يرد من الزوار والمترددين من جميع أقطار المعمورة. وبذلك يظهر بطلان زعم الوهابية! أن البناء على القبور حدث بعد عصر التابعين، وقول ابن بليهد: إنّه حدث بعد القرون الخمسة»[33].وهكذا يتّضح من مجموع ما تقدم عدم وجود مستند نبوي يساعد على القول بحرمة البناء على القبور.[1]

الهوامش

مجموعة الرسائل والمسائل: 1/59 _ 60، ط مصر باشراف محمد رشيد رضا.[2] زاد المعاد: 661. [3] الكهف: 21. [4] تفسير الرازي: 11/106 _ دار الفكر _ 1415 _ 1995 م .[5] فتح القدير: 3/277 _ عالم الكتب.[6] الحج: 32 .[7] مجمع البيان: 1/476، ط القاهرة، دار التقريب.[8] البقرة: 158 .[9] الحج: 36 .[10] المائدة: 2 .[11] الميزان: 14/409.[12] التفسير الكبير: 4/177.[13] التفسير الكبير: 11/128 .[14] الشورى: 23 .[15] مسند أحمد: 1/87، ط دار صادر بيروت.[16] مسند أحمد: 1/96، 129، 145، 150.[17] ميزان الاعتدال، الذهبى: 2/169 برقم 3322.[18] تهذيب التهذيب، ابن حجر: 4/15 فى ترجمة سفيان .[19] تهذيب التهذيب، ابن حجر: 11/218 .[20] العبد المعتق.[21] تهذيب التهذيب، ابن حجر: 4/115.[22] المصدر السابق : 2/179.[23] المصدر السابق: 1/148 برقم 106 .[24] تهذيب التهذيب: 4/362.[25] الفقه على المذاهب الأربعة: 1/535.[26] الجامع لأحكام القرآن، القرطبى: 10/380.[27] صحيح مسلم، كتاب الجنائز: 3/62، والسنن للترمذي: 2/208، ط المكتبة السلفية، وصحيح ابن ماجة: 1/473، كتاب الجنائز، وسنن النسائى: 4/87 _ 88، وسنن أبى داود: 3/216، باب البناء على القبر; ومسند أحمد: 3/295 و 332، ورواه أيضاً مرسلاً عن جابر: 399.[28] انظر: سنن ابن ماجة: 1/474، مسند أحمد: 6/299.[29] وفاء الوفا: 2/85.[30] وفاء الوفا: 2 /100 .[31] فى القاموس: المهراس حجر منقور يتوضأ منه (المؤلف).[32] رسائل الهدية السنّية: 21 ط المنار بمصر.[33] كشف الإرتياب: 378 _

384 .

حديث تزويج رسول الله خديجة

تزويج رسول الله

قال ابن هشام: فلما بلغ رسول الله صلي الله عليه وسلم خمسا وعشرين سنة تزوج خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العزي بن قصي بن كلاب بن مرة ابن كعب بن لؤي بن غالب، فيما حدثني غير واحد من أهل العلم عن أبي عمر المدني. قال ابن إسحاق: وكانت خديجة بنت خويلد امرأة تاجرة ذات شرف ومال، تستأجر الرجال في مالها وتضاربهم إياه، بشئ تجعله لهم، وكانت قريش قوما تجارا، فلما بلغها عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ما بلغها: من صدق حديثه، وعظم أمانته، وكرم أخلاقه، بعثت إليه، فعرضت عليه أن يخرج في مال لها إلي الشام تاجرا، وتعطيه أفضل ما كانت تعطي غيره من التجار، مع غلام لها يقال له ميسرة، فقبله رسول الله صلي الله عليه وسلم منها، وخرج في مالها ذلك، وخرج معه غلامها ميسرة حتي قدم الشام. فنزل رسول الله صلي الله عليه وسلم في ظل شجرة قريبا من صومعة راهب من الرهبان، فاطلع الراهب إلي ميسرة، فقال له: من هذا الرجل الذي نزل تحت هذه الشجرة؟ قال له ميسرة: هذا رجل من قريش من أهل الحرم، فقال له الراهب: ما نزل تحت هذه الشجرة قط إلا نبي. ثم باع رسول الله صلي الله عليه وسلم سلعته التي خرج بها، واشتري ما أراد أن يشتري، ثم أقبل قافلا إلي مكة ومعه ميسرة، فكان ميسرة - فيما يزعمون - إذا كانت الهاجرة واشتد الحر يري ملكين يظلانه من الشمس، وهو يسير علي بعيره، فلما قدم مكة علي خديجة بمالها، باعت ما جاء به، فاضعف أوقريبا. وحدثها مسيرة عن قول الراهب، وعما كان يري من إظلال الملكين إياه.

وكانت خديجة امرأة حازمة شريفة لبيبة، مع ما أراد الله بها من كرامته فلما أخبرها ميسرة بما أخبرها به بعثت إلي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقالت له فيما يزعمون: يابن عم، إني قد رغبت فيك لقرابتك، وسطنك في قومك، وأمانتك، وحسن خلقك، وصدق حديثك، ثم عرضت عليه نفسها. وكانت خديجة يومئذ أوسط نساء قريش نسبا، وأعظمهن شرفا، وأكثرهن مالا، كل قومها كان حريصا علي ذلك منها لو يقدر عليه. وهي خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العزي بن قصي بن كلاب بن مرة ابن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر. وأمها: فاطمة بنت زائدة بن الاصم ابن رواحة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤي بن غالب بن فهر. وأم فاطمة: هالة بنت عبد مناف بن الحارث بن عمرو بن منقذ بن عمرو بن معيص بن عامر بن لؤي بن غالب بن فهر. وأم هالة: قلابة بنت سعيد بن سعد ابن سهم بن عمرو بن هصيص بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر. فلما قالت ذلك لرسول الله صلي الله عليه وسلم ذكر ذلك لاعمامه، فخرج معه عمه حمزة بن عبد المطلب، رحمه الله، حتي دخل علي خويلد بن أسد فخطبها إليه فتزوجها. قال ابن هشام: وأصدقها رسول الله صلي الله عليه وسلم عشرين بكرة، وكان أول امرأة تزوجها رسول الله صلي الله عليه وسلم، ولم يتزوج عليها غيرها حتي ماتت، رضي الله عنها. قال ابن إسحاق: فولدت لرسول الله صلي الله عليه وسلم ولده كلهم إلا إبراهيم: القاسم، وبه كان يكني صلي الله عليه وسلم، والطاهر، والطيب، وزينب، ورقية، وأم كلثوم، وفاطمة عليهم السلام. قال ابن

هشام: أكبر بنيه القاسم، ثم الطيب، ثم الطاهر، وأكبر بناته رقية، ثم زينب، ثم أم كلثوم، ثم فاطمة. قال ابن إسحاق: فأما القاسم، والطيب، والطاهر، فهلكوا في الجاهلية، وأما بناته فكلهن أدركن الاسلام، فأسلمن وهاجرن معه صلي الله عليه وسلم. قال ابن هشام: وأما إبراهيم فأمه مارية القبطية. حدثنا عبد الله بن وهب عن ابن لهيعة قال: أم إبراهيم: مارية سرية النبي صلي الله عليه وسلم التي أهداها إليه المقوقس من حفن من كورة أنصنا. قال ابن إسحاق: وكانت خديجة بنت خويلد قد ذكرت لورقة بن نوفل ابن أسد بن عبد العزي - وكان ابن عمها، وكان نصرانيا قد تتبع الكتب وعلم من علم الناس - ما ذكر لها غلامها ميسرة من قول الراهب، وما كان يري منه إذ كان الملكان يظلانه، فقال ورقة: لئن كان هذا حقا يا خديجة، إن محمدا لنبي هذه الامة. وقد عرفت أنه كائن لهذه الامة نبي ينتظر، هذا زمانه، أو كما قال. قال: فجعل ورقة يستبطئ الامر ويقول: حتي متي؟ فقال ورقة في ذلك:

لججت وكنت في الذكري لجوجا لهم طالما بعث النشيجا

ووصف من خديجة بعد وصف فقد قال انتظاري يا خديجا

ببطن المكتين علي رجائي حديثك أن أري منه خروجا

بما خبرتنا من قول قس من الرهبان أكره أن يعوجا

بأن محمدا سيسود فينا ويخصم من يكون له حجيجا

ويظهر في البلاد ضياء نور يقيم به البرية أن تموجا

فيلقي من يحاربه خسارا ويلقي من يسالمه فلوجا

فياليتي إذا ما كان ذاكم شهدت فكنت أولهم ولوجا

ولوجا في الذي كرهت قريش ولو عجت بمكتها عجيجا

أرجي بالذي كرهوا جميعا إلي ذي العرش إن سفلوا عروجا

وهل أمر السفالة غير كفر بمن يختار من سمك البروجا

فإن يبقوا وأبق

تكن أمور يضج الكافرون لها ضجيجا

وإن أهلك فكل فتي سيلقي من الاقدار متلفة حروجا

حديث بنيان الكعبة، وحكم رسول الله بين قريش في وضع الحجر

قال ابن إسحاق: فلما بلغ رسول الله صلي الله عليه وسلم خمسا وثلاثين سنة اجتمعت قريش لبنيان الكعبة، وكانوا يهمون بذلك ليسقفوها ويهابون هدمها وإنما كانت رضما فوق القامة، فأرادوا رفعها وتسقيفها، وذلك أن نفرا سرقوا كنز للكعبة، وإنما كان يكون في بئر في جوف الكعبة، وكان الذي وجد عنده الكنز دويكا، مولي لبني مليح بن عمرو، من خزاعة - قال ابن هشام فقطعت قريش يده، وتزعم قريش أن الذين سرقوه وضعوه عند دويك - وكان البحر قد رمي بسفينة إلي جدة لرجل من تجار الروم فتحطمت، فأخذوا خشبها فأعدوه لتسقيفها، وكان بمكة رجل قبطي نجار، فتهيأ لهم في أنفسهم بعض ما يصلحها. وكانت حية تخرج من بئر الكعبة التي كان يطرح فيها ما يهدي لها كل يوم، فتتشرق علي جدار الكعبة، وكانت مما يهابون، وذلك أنه كان لا يدنو منها أحد إلا احزألت وكشت وفتحت فاها، وكانوا يهابونها. فبينا هي ذات يوم تتشرق علي جدار الكعبة، كما كانت تصنع، بعث الله إليها طائرا فاختطفها فذهب بها، فقالت قريش: إنا لنرجو أن يكون الله قد رضي ما أردنا: عندنا عامل رفيق، وعندنا خشب، وقد كفانا الله الحية. فلما أجمعوا أمرهم في هدمها وبنائها، قام أبو وهب بن عمرو بن عائذ بن عبد ابن عمران بن مخزوم - قال ابن هشام: عائذ: ابن عمران بن مخزوم - فتناول من الكعبة حجرا، فوثب من يده، حتي رجع إلي موضعه، فقال: يا معشر قريش لا تدخلوا في بنائها من كسبكم إلا طيبا، لا يدخل فيها مهر بغي، ولا بيع ربا، ولا مظلمة أحد من

الناس، والناس ينحلون هذا الكلام الوليد بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم. قال ابن إسحاق: وقد حدثني عبد الله بن أبي نجيح المكي أنه حدث عن عبد الله بن صفوان بن أمية بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح بن عمرو بن هصيص بن كعب بن لؤي. أنه رأي ابنا لجعدة بن هبيرة بن أبي وهب بن عمرو يطوف بالبيت، فسأل عنه فقيل: هذا ابن لجعدة بن هبيرة، فقال عبد الله ابن صفوان عند ذلك: جد هذا - يعني أبا وهب - الذي أخذ حجرا من الكعبة حين أجمعت قريش لهدمها، فوثب من يده، حتي رجع إلي موضعه، فقال عند ذلك: يا معشر قريش، لا تدخلوا في بنائها من كسبكم إلا طيبا، لا تدخلوا فيها مهر بغي، ولا بيع ربا، ولا مظلمة أحد من الناس. قال ابن إسحاق: وأبو وهب خال أبي رسول الله صلي الله عليه وسلم، وكان شريفا، وله يقول شاعر من العرب:

ولو بأبي وهب أنخت مطيتي غدت من نداه رحلها غير خائب

بأبيض من فرعي لؤي بن غالب إذا حصلت أنسابها في الذوائب

أبي لاخذ الضيم يرتاح للندي توسط جداه فروع الاطايب

عظيم رماد القدر يملا جفانه من الخبز يعلوهن مثل السبائب

ثم إن قريشا جزأت الكعبة، فكان شق الباب لبني عبد مناف وزهرة، وكان ما بين الركن الاسود والركن اليماني لبني مخزوم وقبائل من قريش انضموا إليهم، وكان ظهر الكعبة لبني جمح وسهم، ابني عمرو بن هصيص بن كعب ابن لؤي، وكان شق الحجر لبني عبدالدار بن قصي، ولبني أسد بن عبد العزي ابن قصي، ولبني عدي بن كعب بن لؤي وهو الحطيم. ثم إن الناس هابوا هدمها وفرقوا منه، فقال

الوليد بن المغيرة: أنا أبدؤكم في هدمها، فأخذ المعول، ثم قام عليها، وهو يقول: اللهم لم ترع - قال ابن هشام: ويقال: لم نزغ - اللهم إنا لا نريد إلا الخير. ثم هدم من ناحية الركنين، فتربص الناس تلك الليلة، وقالوا: ننظر، فإن أصيب لم نهدم منها شيئا ورددناها كما كانت، وإن لم يصبه شئ فقد رضي الله صنعنا، فهدمنا، فأصبح الوليد من ليلته غاديا علي عمله، فهدم وهدم الناس معه، حتي إذا انتهي الهدم بهم إلي الاساس، أساس إبراهيم، عليه السلام، أفضوا إلي حجارة خضر كالاسمنة (1) آخذ بعضها بعضا. قال ابن إسحاق: فحدثني بعض من يروي الحديث أن رجلا من قريش، ممن كان يهدمها، أدخل عتلة بين حجرين منها ليقلع بها أحدهما، فلما تحرك الحجر تنقضت (2) مكة بأسرها، فانتهوا عن ذلك الاساس. قال ابن إسحاق: وحدثت أن قريشا وجدوا في الركن كتابا بالسريانية فلم يدروا ما هو حتي قرأه لهم رجل من يهود، فإذا هو: إنا الله ذو بكة، خلقتها يوم خلقت السموات والارض، وصورت الشمس والقمر، وحففتها بسبعة أملاك حنفاء، لا تزول حتي يزول أخشباها، مبارك لاهلها في الماء واللبن. قال ابن هشام: أخشباها: جبلاها. قال ابن إسحاق: وحدثت أنهم وجدوا في المقام كتابا فيه: مكة بيت الله الحرام، يأتيها رزقها من ثلاث سبل، لا يحلها أول من أهلها. قال ابن إسحاق: وزعم ليث بن أبي سليم أنهم وجدوا حجرا في الكعبة قبل مبعث النبي صلي الله عليه وسلم بأربعين سنة، إن كان ما ذكر حقا، مكتوبا فيه: من يزرع خيرا يحصد غبطة، ومن يزرع شرا يحصد ندامة، تعملون (1). يروي كالاسنة جمع سنان.

(2). يريد: اهتزت.السيئات، وتجزون الحسنات! أجل، لا يجتني

من الشوك العنب. قال ابن إسحاق: ثم إن القبائل من قريش جمعت الحجارة لبنائها، كل قبيلة تجمع علي حدة، ثم بنوها، حتي بلغ البنيان موضع الركن، فاختصموا فيه، كل قبيلة تريد أن ترفعه إلي موضعه دون الاخري، حتي تحاوروا وتحالفوا وأعدوا للقتال، فقربت بنو عبدالدار جفنة مملوءة دما ثم تعاقدوا هم وبنو عدي ابن كعب بن لؤي علي الموت، وأدخلوا أيديهم في ذلك الدم في تلك الجفنة، فسموا لعقة الدم فمكثت قريش علي ذلك أربع ليال أو خمسا، ثم إنهم اجتمعوا في المسجد وتشاوروا وتناصفوا. فزعم بعض أهل الرواية: أن أبا أمية بن المغيرة بن عبد الله بن عمر ابن مخزوم - وكان عامئذ أسن قريش كلها - قال: يا معشر قريش، اجعلوا بينكم فيما تختلفون فيه أول من يدخل من باب هذا المسجد يقضي بينكم فيه، ففعلوا. فكان أول داخل عليهم رسول الله صلي الله عليه وسلم، فلما رأوه قالوا: هذا الامين، رضينا، هذا محمد، فلما انتهي إليهم وأخبروه الخبر، قال صلي الله عليه وسلم: هلم إلي ثوبا، فأتي به، فأخذ الركن فوضعه فيه بيده، ثم قال: لتأخذ كل قبيلة بناحية من الثوب، ثم ارفعوه جميعا، ففعلوا، حتي إذا بلغوا بن موضعه وضعه هو يبده، ثم بني عليه. وكانت قريش تسمي رسول الله صلي الله عليه وسلم، قبل أن ينزل عليه الوحي الامين فلما فرغوا من البنيان وبنوها علي ما أرادوا، قال الزبير ابن عبد المطلب، فيما كان من أمر الحية التي كانت قريش تهاب بنيان الكعبة لها:

عجبت لما تصوبت العقاب إلي الثعبان وهي لها اضطراب

وقد كانت يكون لها كشيش وأحيانا يكون لها وثاب

إذا قمنا إلي التأسيس شدت تهيبنا البناء وقد تهاب

فلما أن خشينا

الرجز جاءت عقاب تتلئب لها انصباب

فضمتها إليها ثم خلت لنا البنيان ليس له حجاب

فقمنا حاشدين إلي بناء لنا منه القواعد والتراب

غداة نرفع التأسيس منه وليس علي مسوينا ثياب

أعز به المليك بني لؤي فليس لاصله منهم ذهاب

وقد حشدت هناك بنو عدي ومرة قد تقدمها كلاب

فبوأنا المليك بذاك عزا وعند الله يلتمس الثواب

قال ابن هشام: ويروي:

وليس علي مساوينا ثياب وكانت الكعبة علي عهد رسول الله صلي الله عليه وسلم ثماني عشرة ذراعا، وكانت تكسي القباطي، ثم كسيت البرود، وأول من كساها الديباج الحجاج بن يوسف.

حديث الحمس

قال ابن إسحاق: وقد كانت قريش - لا أدري أقبل الفيل أم بعده - ابتدعت رأي الحمس رأيا رأوه وأداروه، فقالوا: نحن بنو إبراهيم وأهل الحرمة وولاة البيت وقطان مكة (1) وساكنها، فليس لاحد من العرب مثل حقنا، ولا مثل منزلتنا، ولا تعرف له العرب مثل ما تعرف لنا، فلا تعظموا شيئا من الحل كما تعظمون الحرم، فإنكم إن فعلتم ذلك استخف العرب بحرمتكم وقالوا: قد عظموا من الحل مثل ما عظموا من الحرم. فتركوا الوقوف علي عرفة والافاضة منها، وهم يعرفون ويقرون أنها من المشاعر والحج ودين إبراهيم صلي الله عليه وسلم، ويرون لسائر العرب أن يقفوا عليها، وأن يفيضوا منها، إلا أنهم قالوا: نحن أهل الحرم، فليس ينبغي لنا أن نخرج من الحرمة ولا نعظم غيرها كما نعظمها، نحن الحمس، والحمس أهل الحرم، ثم جعلوا لمن ولدوا من

(1). في ا وقاطن مكة وساكنها.العرب من ساكن الحل والحرم مثل الذي لهم، بولادتهم إياهم: يحل لهم ما يحل لهم، ويحرم عليهم ما يحرم عليهم. وكانت كنانة وخزاعة قد دخلوا معهم في ذلك. قال ابن هشام: وحدثني أبو عبيدة النحوي: أن بني

عامر بن صعصعة ابن معاوية بن بكر بن هوازن دخلوا معهم في ذلك، وأنشدني لعمرو ابن معد يكرب:

أعباس لو كانت شيارا جيادنا بتثليث ما ناصيت بعدي الاحامسا

قال ابن هشام: تثليث: موضع من بلادهم. والشيار: السمان الحسان. يعني بالاحامس: بني عامر بن صعصعة. وبعباس: عباس بن مرداس السلمي، وكان أغار علي بني زبيد بتثليث. وهذا البيت من قصيدة لعمرو. وأنشدني للقيط بن زرارة الدارمي في يوم جبلة:

أجذم إلي إنها بنو عبس المعشر الجلة في القوم الحمس

لان بني عبس كانوا يوم جبلة حلفاء في بني عامر بن صعصعة. ويوم جبلة يوم كان بين بني حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم، وبين بني عامر بن صعصعة، فكان الظفر فيه لبني عامر بن صعصعة علي بني حنظلة، وقتل يومئذ لقيط بن زرارة بن عدس، وأسر حاجب بن زرارة ابن عدس، وانهزم عمرو بن عمرو بن عدس بن زيد بن عبد الله بن دارم ابن مالك بن حنظلة، ففيه يقول جرير للفرزدق:

كأنك لم تشهد لقيطا وحاجبا وعمرو بن عمر وإذ دعوا يالدارم

وهذا البيت في قصيدة له. ثم التقوا يوم ذي نجب، فكان الظفر لحنظلة علي بني عامر، وقتل يومئذ حسان بن معاوية الكندي، وهو ابن كبشة، وأسر يزيد بن الصعق الكلابي، وانهزم الطفيل بن مالك بن جعفر بن كلاب، أبو عامر بن الطفيل، ففيه يقول الفرزدق: (1)

ومنهن إذا نجي طفيل بن مالك علي قرزل رجلا ركوض الهزائم

ونحن ضربنا هامة ابن خويلد نزيد علي أم الفراخ الجواثم

وهذا البيتان في قصيدة له. فقال جرير:

ونحن خضبنا لابن كبشة تاجه ولاقي امرأ في ضمة الخيل مصقعا

وهذا البيت في قصيدة له. وحديث يوم جبلة ويوم ذي نجب أطول مما ذكرنا، وإنما منعني من

استقصائه ما ذكرت في حديث يوم الفجار. قال ابن إسحاق: ثم ابتدعوا في ذلك أمورا لم تكن لهم، حتي قالوا: لا ينبغي للحمس أن ياتقطوا الاقط، ولا يسلئوا السمن وهم حرم، ولا يدخلوا بيتا من شعر، ولا يستظلوا إن استظلوا في بيوت الادم ما كانوا حرما، ثم رفعوا في ذلك فقالوا: لا ينبغي لاهل الحل أن يأكلوا من طعام جاءوا به معهم من الحل إلي الحرم، إذا جاءوا حجاجا أو عمارا، ولا يطوفوا بالبيت إذا قدموا أول طوافهم إلا في ثياب الحمس، فإن لم يجدوا منها شيئا طافوا بالبيت عراة، فإن تكرم منهم متكرم من رجل أو امرأة، ولم يجد ثياب الحمس، فطاف في ثيابه التي جاء بها من الحل، ألقاها إذا فرغ من طوافه، ثم لم ينتفع بها ولم يمسها هو ولا أحد غيره أبدا. فكانت العرب تسمي تلك الثياب اللقي، فحملوا علي ذلك العرب، فدانت به، ووقفوا علي عرفات، وأفاضوا منها، وطافوا بالبيت عراة: أما الرجال (1). البيتان في ديوان الفرزدق (ص 858) وقرزل: اسم فرس لطفيل بن مالك، وأم الفراخ: فسرها أبو ذر بالرماح، والصواب أنها كنية الرأس، والفرخ: مقدم الدماغ.فيطوفون عراة، وأما النساء فتضع إحداهن ثيابها كلها إلا درعا مفرجا عليها، ثم تطوف فيه. فقالت امرأة من العرب، وهي كذلك تطوب بالبيت:

اليوم يبدو بعضه أو كله وما بدا منه فلا أحله

ومن طاف منهم في ثيابه التي جاء فيها من الحل ألقاها، فلم ينتفع بها هو ولا غيره. فقال قائل من العرب يذكر شيئا تركه من ثيابه فلا يقربه، وهو يحبه:

كفي حزنا كري عليه كأنه لقي بين أيدي الطائفين حريم

يقول: لا يمس. فكانوا كذلك حتي بعث الله تعالي محمدا صلي الله عليه

وسلم، فأنزل عليه حين أحكم له دينه، وشرع له سنن حجه: (ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس واستغفروا الله إن الله غفور رحيم - 199 من سورة البقرة) يعني قريشا. والناس: العرب. فرفعهم في سنة الحج إلي عرفات والوقوف عليها والافاضة منها. وأنزل الله عليه فيما كانوا حرموا علي الناس من طعامهم ولبوسهم عند البيت، حين طافوا عراة وحرموا ما جاءوا به من الحل من الطعام: (يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد، وكلوا واشربوا ولا تسرفوا، إنه لا يحب المسرفين. قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق، قل هي للذين آمنوا في الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة، كذلك نفصل الآيات لقوم يعلمون - 31 و 32 من سورة الاعراف). فوضع الله تعالي أمر الحمس، وما كانت قريش ابتدعت منه علي الناس بالاسلام حين بعث الله به رسوله صلي الله عليه وسلم. قال ابن إسحاق: حدثني عبد الله بن أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم، عن عثمان بن أبي سليمان (1) بن جبير بن مطعم، عن عمه نافع بن جبير،(1). في ا بن أبي سلمان وليس بذاك، وانظر الخلاصة 259.عن أبيه جبير بن مطعم، قال: لقد رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم قبل أن ينزل عليه الوحي، وإنه لواقف علي بعير له بعرفات مع الناس من بين قومه حتي يدفع معهم منها، توفيقا من الله عزوجل له، صلي الله عليه وآله وسلم تسليما كثيرا.

اخبار الكهان من العرب، والاحبار من يهود والرهبان من النصاري

وقع هذا العنوان في ا أمر حدوث الرجوم وإنذار الكهان برسول الله قال ابن إسحاق: وكانت الاحبار من يهود، والرهبان من النصاري، والكهان من العرب قد تحدثوا بأمر رسول الله صلي الله عليه

وسلم قبل مبعثه، لما تقارب من زمانه. أما الاحبار من يهود، والرهبان من النصاري، فعما وجدوا في كتبهم من صفته وصفة زمانه، وما كان من عهد أنبيائهم إليهم فيه. وأما الكهان من العرب فأتتهم به الشياطين من الجن فيما تسترق من السمع، إذا كانت وهي لا تحجب عن ذلك بالقذف بالنجوم، وكان الكاهن والكاهنة لا يزال يقع منهما ذكر بعض أموره، ولا تلقي العرب لذلك فيه بالا، حتي بعثه الله تعالي، ووقعت تلك الامور التي كانوا يذكرون، فعرفوها. فلما تقارب أمر رسول الله صلي الله عليه وسلم وحضر مبعثه، حجبت الشياطين عن السمع، وحيل بينها وبين المقاعد التي كانت تقعد لاستراق السمع فيها، فرموا بالنجوم، فعرفت الجن أن ذلك لامر حدث من أمر الله في العباد. يقول الله تبارك وتعالي لنبيه محمد صلي الله عليه وسلم حين بعثه، وهو يقص عليه خبر الجن إذ حجبوا عن السمع فعرفوا ما عرفوا، وما أنكروا من ذلك حين رأوا ما رأوا: (قل أوحي إلي أنه استمع نفر من الجن فقالوا إنا سمعنا قرآنا عجبا يهدي إلي الرشد فآمنا به ولن نشرك بربنا أحدا.وأنه تعالي جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا. وأنه كان يقول سفيهنا علي الله شططا. وأنا ظننا أن لن تقول الانس والجن علي الله كذبا. وأنه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا(. إلي قوله: )وأنا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا. وأنا لا ندري أشر أريد بمن في الارض أم أراد بهم ربهم رشدا - من 1 إلي 10 من سورة الجن(. فلما سمعت الجن القرآن عرفت أنها إنما منعت من السمع قبل ذلك لئلا

يشكل الوحي بشئ من خبر السماء، فيلتبس علي أهل الارض ما جاءهم من الله فيه، لوقوع الحجة، وقطع الشبهة، فآمنوا وصدقوا، ثم )ولوا إلي قومهم منذرين. قالوا: يا قومنا إنا سمعنا كتابا أنزل من بعد موسي مصدقا لما بين يديه يهدي إلي الحق وإلي طريق مستقيم - 29 و 30 من سورة الاحقاف( الآية. وكان قول الجن: )وأنه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا - 6 من سورة الجن(. أنه كان الرجل من العرب من قريش وغيرهم إذا سافر فنزل بطن واد من الارض ليبيت فيه قال: إن أعوذ بعزيز هذا الوادي من الجن الليلة من شر ما فيه. قال ابن هشام: الرهق: الطغيان والسفه. قال رؤبة بن العجاج: - إذا تستبي الهيامة المرهقا - وهذا البيت في أرجوزة له، والرهق أيضا: طلبك الشئ حتي تدنو منه، فتأخذه أو لا تأخذه. قال رؤبة بن العجاج يصف حمير وحش: - بصبصن واقشعررن من خوف الرهق - وهذا البيت في أرجوزة له. والرهق أيضا: مصدر لقول الرجل للرجل: رهقت الاثم أو العسر الذي أرهقتني رهقا شديدا، أي حملت الاثم أو العسر الذي حملتني حملا شديدا، وفي كتاب الله تعالي: (فخشينا أن يرهقهما طغيانا وكفرا - 80 من سورة الكهف) وقوله: (ولا ترهقني من أمري عسرا - 73 من سورة الكهف). قال ابن إسحاق: وحدثني يعقوب بن عتبة بن المغيرة بن الاخنس أنه حدث: أن أول العرب فزع للرمي بالنجوم حين رمي بها، هذا الحي من ثقيف، وأنهم جاءوا إلي الرجل منهم يقال له عمرو بن أمية، أحد بني علاج - قال: وكان أدهي العرب وأنكرها رأيا - فقالوا له: يا عمرو، ألم تر

ما حدث في السماء من القذف بهذه النجوم؟ قال: بلي، فانظروا فإن كانت معالم النجوم التي يهتدي بها في البر والبحر، وتعرف بها الانواء من الصيف والشتاء، لما يصلح الناس في معايشهم، هي التي يرمي بها، فهو والله طي الدنيا، وهلاك هذا الخلق الذي فيها، وإن كانت نجوما غيرها، وهي ثابتة علي حالها، فهذا لامر أراد الله به هذا الخلق، فما هو؟ قال ابن إسحاق: وذكر محمد بن مسلم بن شهاب الزهري عن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عن عبد الله بن العباس عن نفر من الانصار: أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لهم: ماذا كنتم تقولون في هذا النجم الذي يرمي به؟ قالوا: يا نبي الله، كنا نقول حين رأيناها يرمي بها: مات ملك، ملك ملك، ولد مولود، مات مولود، فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ليس ذلك كذلك، ولكن الله تبارك وتعالي كان إذا قضي في خلقه أمرا سمعه حملة العرش، فسبحوا فسبح من تحتهم، فسبح لتسبيحهم من تحت ذلك، فلا يزال التسبيح يهبط حتي ينتهي إلي السماء الدنيا فيسبحوا، ثم يقول بعضهم لبعض: مم سبحتم؟ فيقولون: سبح من فوقنا فسبحنا لتسبيحهم، فيقولون: ألا تسألون من فوقكم مم سبحوا؟ فيقولون مثل ذلك، حتي ينتهوا إلي حملة العرش، فيقال لهم: مم سبحتم؟ فيقولون: قضي الله في خلقه كذا وكذا، للامر الذي كان، فيهبط به الخبر من سماء إلي سماء حتي ينتهي إلي السماء الدنيا فيتحدثوا به، فتسترقه الشياطين بالسمع، علي توهم واختلاف، ثم يأتوا به الكهان من أهل الارض فيحدثوهم به، فيخطئون ويصيبون، فيتحدث به الكهان، فيصيبون بعضا ويخطئون بعضا. ثم إن الله عزوجل حجب الشياطين بهذه النجوم

التي يقذفون بها، فانقطعت الكهانة اليوم، فلا كهانة. قال ابن إسحاق: وحدثني عمرو بن أبي جعفر عن محمد بن عبد الرحمن بن أبي لبيبة عن علي بن الحسين بن علي رضي الله عنه بمثل حديث ابن شهاب عنه. قال ابن إسحاق: وحدثني بعض أهل العلم: أن امرأة من بني سهم، يقال لها الغيطلة، كانت كاهنة في الجاهلية، جاءها صاحبها ليلة من الليالي، فانقض تحتها، ثم قال: أدر ما أدر، يوم عقر ونحر، فقالت قريش حين بلغها ذلك: ما يريد؟ ثم جاءها ليلة أخري، فانقض تحتها، ثم قال: شعوب ما شعوب، تصرع فيه كعب لجنوب. فلما بلغ ذلك قريشا قالوا: ماذا يريد؟ إن هذا لامر هو كائن؟ فانظروا ما هو؟ فما عرفوه حتي كانت وقعة بدر وأحد بالشعب، فعرفوا أنه الذي كان جاء به إلي صاحبته. قال ابن هشام: الغيطلة: من بني مرة بن عبد مناة بن كنانة، إخوة مدلج بن مرة، وهي أم الغياطل الذين ذكر أبو طالب في قوله: لقد سفهت أحلام قوم تبدلوا - بني خلف قيضا بنا والغياطل فقيل لولدها: الغياطل، وهم من بني سهم بن عمرو بن هصيص. وهذا البيت في قصيدة لها سأذكرها في موضعها إن شاء الله تعالي. قال ابن إسحاق: وحدثني علي بن نافع الجرشي أن جنبا - بطنا من اليمن - كان لهم كاهن في الجاهلية، فلما ذكر أمر رسول الله صلي الله عليه وسلم وانتشر في العرب، قالت له جنب: انظر لنا في أمر هذا الرجل، واجتمعوا له في أسفل جبله، فنزل عليهم حين طلعت الشمس، فوقف لهم قائما متكئا علي قوس له،فرفع رأسع إلي السماء طويلا، ثم جعل ينزو، ثم قال: أيها الناس، إن الله

أكرم محمدا واصطفاه، وطهر قلبه وحشاه، ومكثه فيكم أيها الناس قليل، ثم أسند في جبله راجعا من حيث جاء. قال ابن إسحاق: وحدثني من لا أتهم عن عبد الله بن كعب، مولي عثمان ابن عفان، أنه حدث أن عمر بن الخطاب، بينا هو جالس في الناس في مسجد رسول الله صلي الله عليه وسلم، إذا أقبل رجل من العرب داخلا المسجد، يريد عمر بن الخطاب، فلما نظر إليه عمر رضي الله عنه قال: إن هذا الرجل لعلي شركه ما فارقه بعد، أو لقد كان كاهنا في الجاهلية. فسلم عليه الرجل، ثم جلس، فقال له عمر رضي الله عنه: هل أسلمت؟ قال: نعم يا أمير المؤمنين، قال له: فهل كنت كاهنا في الجاهلية؟ فقال له الرجل: سبحان الله يا أمير المؤمنين! لقد خلت في، واستقبلتني بأمر ما أراك قلته لاحد من رعيتك منذ وليت ما وليت، فقال له عمر: اللهم غفرا، قد كنا في الجاهلية علي شر من هذا، نعبد الاصنام، ونعتنق الاوثان، حتي أكرمنا الله برسول الله وبالاسلام، قال: نعم، والله يا أمير المؤمنين، لقد كنت كاهنا في الجاهلية، قال: فأخبرني ما جاءك به صاحبك، قال: جاءني قبيل الاسلام بشهر أو شيعه، فقال: ألم تر إلي الجن وإبلاسها، وإياسها من دينها، ولحوقها بالقلاص وأحلاسها. قال ابن هشام: هذا الكلام سجع، وليس بشعر. قال عبد الله بن كعب: فقال عمر بن الخطاب عند ذلك يحدث الناس: والله إني لعند وثن من أوثان الجاهلية في نفر من قريش، قد ذبح له رجل من العرب عجلا، فنحن ننتظر قسمه ليقسم لنا منه، إذ سمعت من جوف العجل صوتا ما سمعت صوتا قط أنفذ منه، وذلك قبيل الاسلام بشهر

أو شيعه، يقول: يا ذريح، أمر نجيح، رجل يصيح، يقول: لا إله إلا الله.

قال ابن هشام: ويقال رجل يصيح، بلسان فصيح، يقول: لا إله إلا الله وأنشدني بعض أهل العلم بالشعر:

عجبت للجن وإبلاسها وشدها العيس بأحلاسها

تهوي إلي مكة تبغي الهدي ما مؤمنو الجن كأنجاسها

قال ابن إسحاق: فهذا ما بلغنا من الكهان من العرب.

انذار يهود برسول الله

قال ابن إسحاق: وحدثني عاصم بن عمر (1) بن قتادة عن رجال من قومه قالوا: إن مما دعانا إلي الاسلام - مع رحمة الله تعالي وهداه لنا - لما كنا نسمع من رجال يهود، و كنا أهل شرك أصحاب أوثان، وكانوا أهل كتاب، عندهم علم ليس لنا، وكانت لا تزال بيننا وبينهم شرور، فإذا نلنا منهم بعض ما يكرهون قالوا لنا: إنه قد تقارب زمان نبي يبعث الآن نقتلكم معه قتل عاد وإرم، فكنا كثيرا ما نسمع ذلك منهم، فلما بعث الله رسول الله صلي الله عليه وسلم أجبناه: حين دعانا إلي الله تعالي، وعرفنا ما كانوا يتوعدوننا به، فبادرناهم إليه، فآمنا به وكفروا به، ففينا وفيهم نزل هؤلاء الآيات من البقرة: (ولما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين - 89 من سورة البقرة). قال ابن هشام: يستفتحون: يستنصرون، ويستفتحون أيضا يتحاكمون وفي كتاب الله تعالي: (ربنا افتح بيننا وبين قومنا بالحق وأنت خير الفاتحين - 89 من سورة الاعراف). قال ابن إسحاق: وحدثني صالح بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف عن محمود بن لبيد أخي بني عبد الاشهل، عن سلمة بن سلامة بن وقش،

(1). في ب بن عمرو هنا فقط، وجاء

علي الصواب فيما بعد.وكان سلمة من أصحاب بدر، قال: كان لنا جار من يهود في بني عبد الاشهل قال: فخرج علينا يوما من بيته حتي وقف علي بني عبد الاشهل - قال سلمة: وأنا يومئذ من أحدث من فيه سنا، علي بردة لي، مضطجع فيها بفناء أهلي - فذكر القيامة والبعث والحساب والميزان والجنة والنار، قال: فقال ذلك لقوم أهل شرك أصحاب أوثان، لا يرون أن بعثا كائن بعد الموت، فقالوا له: ويحك يا فلان! أو تري هذا كائنا، أن الناس يبعثون بعد موتهم إلي دار فيها جنة ونار و يجزون فيها بأعمالهم؟ قال: نعم، والذي يحلف به، ولود أن له بحظه من تلك النار أعطم تنور في الدار، يحمونه ثم يدخلونه إياه فيطينونه عليه، بأن ينجو من تلك النار غدا، فقالوا له: ويحك يا فلان! فما آية ذلك؟ قال: نبي مبعوث من نحو هذه البلاد، وأشار بيده إلي مكة واليمن، فقالوا: ومتي تراه؟ قال: فنظر إلي، وأنا من أحدثهم سنا، فقال: إن يستنفذ هذا الغلام عمره يدركه. قال سلمة: فوالله ما ذهب الليل والنهار حتي بعث الله محمدا رسوله صلي الله عليه وسلم، وهو حي بين أظهرنا، فآمنا به وكفر به بغيا وحسدا. قال: فقلنا له: ويحك يا فلان! ألست الذي قلت لنا فيه ما قلت؟ قال: بلي، ولكن ليس به. قال ابن إسحاق: وحدثني عاصم بن عمر بن قتادة عن شيخ من بني قريظة قال لي: هل تدري عم كان إسلام ثعلبة بن سعية وأسيد بن سعية وأسد ابن عبيد، نفر من بني هدل إخوة بني قريظة، كانوا معهم في جاهليتهم، ثم كانوا في الاسلام؟ قال: قلت: لا والله، قال: فإن رجلا من

يهود من أهل الشام، يقال له ابن الهيبان قدم علينا قبيل الاسلام بسنين، فحل بين أظهرنا، لا والله ما رأينا رجلا قط لا يصلي الخمس أفضل منه، فأقام عندنا، فكنا إذا قحط عنا المطر قلنا له: اخرج يابن الهيبان فاستسق لنا، فيقول: لا والله، حتي تقدموا بين يدي مخرجكم صدقة، فنقول له: كم؟ فيقول: صاعا من تمر، أو أو مدين من شعير. قال: فنخرجها ثم يخرج بنا إلي ظاهر حرتنا فيستسقي الله لنا. فوالله ما يبرح مجلسه حتي يمر السحاب ونسقي، قد فعل ذلك غير مرة ولا مرتين ولا ثلاث. قال: ثم حضرته الوفاة عندنا، فلما عرف أنه ميت قال: يا معشر يهود، ما ترونه أخرجني من أرض الخمر والخمير إلي أرض البؤس والجوع؟ قال: قلنا: إنك أعلم (1)، قال: فإني إنما قدمت هذه البلدة أتوكف خروج نبي قد أظل زمانه، وهذه البلدة مهاجره، فكنت أرجو أن يبعث فأتبعه، وقد أظلكم زمانه، فلا تسبقن إليه يا معشر يهود، فإنه يبعث بسفك الدماء وسبي الذراري والنساء ممن خالفه، فلا يمنعنكم ذلك منه، فلما بعث رسول الله صلي الله عليه وسلم وحاصر بني قريظة، قال هؤلاء الفتية، وكانوا شبابا أحداثا: يا بني قريظة، والله إنه للنبي الذي كان عهد إليكم فيه ابن الهيبان، قالوا: ليس به، قالوا: بلي والله، إنه لهو بصفته، فنزلوا وأسلموا وأحرزوا دماءهم وأموالهم وأهليهم. قال ابن إسحاق: فهذا ما بلغنا عن أحبار اليهود.

حديث إسلام سلمان

قال ابن إسحاق: وحدثني عاصم بن عمر بن قتادة الانصاري عن محمود ابن لبيد عن عبد الله بن عباس، قال: حدثني سلمان الفارسي، وأنا أسمع من فيه قال: كنت رجلا فارسيا من أهل أصبهان من قرية يقال لها جي، وكان

أبي دهقان قريته، وكنت أحب خلق الله إليه، لم يزل به حبه إياي حتي حبسني في بيته كما تحبس الجارية، واجتهدت في المجوسية حتي كنت قطن النار الذي يوقدها، لا يتركها تخبو ساعة. قال: وكانت لابي ضعية عظيمة، فشغل في بنيان له يوما، فقال لي: يا بني، إني قد شغلت في بنياني هذا اليوم عن ضيعتي فاذهب إليها فاطلعها. وأمرني فيها ببعض ما يريد، ثم قال لي: ولا تحتبس عني فإنك إن احتبست عني كنت أهم إلي من ضيعتي، وشغلتني عن كل شئ من أمري. قال: فخرجت أريد ضيعته التي بعثني إليها، فمررت بكنيسة من كنائس النصاري، فمسعت أصواتهم فيها وهم يصلون، وكنت لا أدري ما أمر الناس، لحبس أبي إياي في بيته، فلما سمعت أصواتهم دخلت عليهم أنظر ما يصنعون، فلما رأيتهم أعجبتني صلاتهم ورغبت في أمرهم، وقلت: هذا والله خير من الدين الذي نحن عليه، فوالله ما برحتهم حتي غربت الشمس، وتركت ضيعة أبي فلم آتها، ثم قلت لهم: أين أصل هذا الدين؟ قالوا: بالشام. فرجعت إلي أبي، وقد بعث في طلبي، وشغلته عن عمله كله، فلما جئته قال: أي بني، أين كنت؟ أو لم أكن عهدت إلي ما عهدت؟ قال: قلت له: يا أبت مررت بأناس يصلون في كنيسة لهم، فأعجبني ما رأيت من دينهم، فوالله مازلت عندهم حتي غربت الشمس، قال: أي بني، ليس في ذلك الدين خير، دينك ودين آبائك خير منه، قال: قلت له: كلا والله، إنه لخير من ديننا. قال: فخافني فجعل في رجلي قيدا، ثم حبسني في بيته. قال: وبعثت إلي النصاري فقلت لهم: إذا قدم عليكم ركب من الشام فأخبروني بهم. قال: فقدم عليهم ركب من

الشام تجار من النصاري، فأخبروني بهم، فقلت لهم: إذا قضوا حوائجهم، وأرادوا الرجعة إلي بلادهم فآذنوني بهم. قال: فلما أرادوا الرجعة إلي بلادهم أخبروني بهم، فألقيت الحديد من رجلي، ثم خرجت معهم حتي قدمت الشام. فلما قدمتها قلت: من أفضل أهل هذا الدين علما؟ قالوا: الاسقف في الكنيسة. قال: فجئته، فقلت له: إني قد رغبت في هذا الذين، فأحببت أن أكون معك، وأخدمك في كنيستك، فأتعلم منك، وأصلي معك، قال: ادخل، فدخلت معه. قال: وكان رجل سوء، يأمرهم بالصدقة، ويرغبهم فيها، فإذا جمعوا إليه شيئا منها اكتنزه لنفسه، ولم يعطه المساكين، حتي جمع سبع قلال من ذهب وورق. قال: فأبغضته بغضا شديدا لما رأيته يصنع، ثم مات فاجتمعت إليه النصاري ليدفنوه، فقلت لهم: إن هذا كان رجل سوء. يأمركم بالصدقة ويرغبكم فيها، فإذا جئتموه بها اكتنزها لنفسه، ولم يعط المساكين منها شيئا. قال: فقالوا لي: وما علمك بذلك؟ قال: قلت لهم: أنا أدلكم علي كنزه، قالوا: فدلنا عليه، قال: فأريتهم موضعه، فاستخرجوا منه سبع قلال مملوءة ذهبا وورقا. قال: فلما رأوها قالوا: والله لا ندفنه أبدا. قال: فصلبوه ورجموه بالحجارة، وجاءوا برجل آخر فجعلوه مكانه. قال: يقول سلمان: فما رأيت رجلا لا يصلي الخمس، أري أنه كان أفضل منه و أزهد في الدنيا، ولا أرغب في الآخرة ولا أدأب ليلا ونهارا منه. قال: فأحببته حبا لم أحبه شيئا قبله. قال: فأقمت معه زمنا طويلا، ثم حضرته الوفاة، فقلت له: يا فلان، إني قد كنت معك وأحببتك حبا لم أحبه شيئا قبلك، وقد حضرك ما تري من أمر الله تعالي، فإلي من توصي بي؟ وبم تأمرني؟ قال: أي بني، والله أعلم اليوم أحدا علي ما كنت

عليه، فقد هلك الناس، وبدلوا وتركوا أكثر ما كانوا عليه، إلا رجلا بالموصل، وهو فلان، وهو علي ما كنت عليه فالحق به. قال: فلما مات وغيب لحقت بصاحب الموصل، فقلت له: يا فلان، إن فلانا أوصاني عند موته أن ألحق بك، وأخبرني أنك علي أمره، فقال لي: أقم عندي، فأقمت عنده، فوجدته خير رجل علي أمر صاحبه، فلم يلبث أن مات. فلما حضرته الوفاة قلت له: يا فلان، إن فلانا أوصي بي إليك، وأمرني باللحوق بك، وقد حضرك من أمر الله ما تري، فإلي من توصي بي؟ وبم تأمرني؟ قال: يا بني، والله ما أعلم رجلا علي مثل ما كنا عليه، إلا رجلا بنصيبين، وهو فلان، فالحق به. فلما مات وغيب لحقت بصاحب نصيبين، فاخبرته خبري، وما أمرني به صاحبه، فقال: أقم عندي، فأقمت عنده، فوجدته علي أمر صاحبيه، فأقمت مع خير رجل، فوالله ما لبث أن نزل به الموت، فلما حضر قلت له: يا فلان إن فلانا كان أوصي بي إلي فلان، وإن فلانا أوصي بي إلي فلان، ثم أوصي بي فلان إليك. فإلي من توصي بي؟ وبم تأمرني؟ قال: يا بني، والله ما أعلمه بقي أحد علي أمرنا آمرك أن تأتيه إلا رجلا بعمورية من أرض الروم، فإنه علي مثل ما نحن عليه، فإن أحببت فأته فإنه علي أمرنا. فلما مات وغيب لحقت بصاحب عمورية فأخبرته خبري، فقال: أقم عندي، فأقمت عند خير رجل، علي هدي أصحابه وأمرهم. قال: واكتسبت حتي كانت لي بقرات وغنيمة. قال: ثم نزل به أمر الله تعالي، فلما حضر قلت له: يا فلان، إني كنت مع فلان فأوصي بي إلي فلان، ثم أوصي بي فلان إلي فلان، ثم

أوصي بي فلان إليك، فإلي من توصي بي؟ وبم تأمرني؟ قال: أي بني، والله ما أعلمه أصبح اليوم أحد علي مثل ما كنا عليه من الناس آمرك به أن تأتيه. ولكنه قد أظل زمان نبي، وهو مبعوث بدين إبراهيم عليه السلام، يخرج بأرض العرب، مهاجره إلي أرض بين حرتين، بينهما نخل، به علامات لا تخفي: يأكل الهدية، ولا يأكل الصدقة، وبين كتفيه خاتم النبوة، فإن استطعت أن تلحق بتلك البلاد فافعل. قال: ثم مات وغيب، ومكثت بعمورية ما شاء الله أن أمكث، ثم مر بي نفر من كلب تجار، فقلت لهم: احملوني إلي أرض العرب وأعطيكم بقراتي هذه وغنيمتي هذه، قالوا: نعم، فأعطيتهموها وحملوني معهم، حتي إذا بلغوا وادي القري ظلموني فباعوني من رجل يهودي عبدا، فكنت عنده، ورأيت النخل، فرجوت أن يكون البلد الذي وصف لي صاحبي، ولم يحق في نفسي، فبينا أنا عنده إذا قدم عليه ابن عم له من بني قريظة من المدينة، فابتاعني منه، فاحتملني إلي المدينة، فوالله ما هو إلا أن رأيتها فعرفتها بصفة صاحبي، فأقمت

بها، وبعث رسول الله صلي الله عليه وسلم فأقام بمكة ما أقام، لا أسمع له بذكر مع ما أنا فيه من شغل الرق، ثم هاجر إلي المدينة، فوالله إني لفي رأس عذق لسيدي أعمل له فيه بعض العمل، وسيدي جالس تحتي، إذا أقبل ابن عم له حتي وقف عليه، فقال: يا فلان، قاتل الله بني قيلة، والله إنهم الآن لمجتمعون بقباء علي رجل قدم عليهم من مكة اليوم يزعمون أنه نبي. قال ابن هشام: قيلة: بنت كاهل بن عذرة بن سعد بن زيد بن ليث ابن سود بن أسلم بن الحاف بن قضاعة، أم

الاوس والخزرج. قال النعمان بن بشير الانصاري يمدح الاوس والخزرج:

بهاليل من أولاد قيلة لم يجد عليهم خليط في مخالطة عتبا

مساميح أبطال يراحون للندي يرون عليهم فعل آبائهم نحبا

وهذا البيتان في قصيدة له. قال ابن إسحاق: وحدثني عاصم بن عمر بن قتادة الانصاري عن محمود ابن لبيد عن عبد الله بن عباس قال: قال سلمان: فلما سمعتها أخذتني العرواء - قال ابن هشام: والعرواء: الرعدة من البر والانتفاض، فإن كان مع ذلك عرق فهي الرحضاء، وكلاهما ممدود - حتي ظننت أني سأسقط علي سيدي، فنزلت عن النخلة فجعلت أقول لابن عمه ذلك: ماذا تقول؟ فغضب سيدي فلكمني لكمة شديدة، ثم قال: مالك ولهذا! أقبل علي عملك. قال: قلت: لا شئ، إنما أردت أن أستثبته عما قال. قال: وقد كان عندي شئ قد جمعته، فلما أمسيت أخذته، ثم ذهبت به إلي رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو بقباء، فدخلت عليه، فقلت له: إنه قد بلغني أنك رجل صالح، ومعك أصحاب لك غرباء ذوو حاجة، وهذا شئ قد كان عندي للصدقة، فرأيتكم أحق به من غيركم، قال: فقربته إليه، فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لاصحابه: كلوا، وأمسك يده فلم يأكل. قال: فقلت في نفسي: هذه واحدة. قال: ثم انصرفت عنه فجمعت شيئا، وتحول رسول الله صلي الله عليه وسلم إلي المدينة، ثم جئته به فقلت له: إني قد رأيتك لا تأكل الصدقة، وهذه هدية أكرمتك بها. قال: فأكل رسول الله صلي الله عليه وسلم منها، وأمر أصحابه فأكلوا معه. قال: فقلت في نفسي: هاتان ثنتان، ثم جئت رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو ببقيع الغرقد، قد تبع جنازة رجل من أصحابه، و علي شملتان

لي، وهو جالس في أصحابه، فسلمت عليه، ثم استدرت أنظر إلي ظهره، هل أري الخاتم الذي وصف لي صاحبي، فلما رأني رسول الله صلي الله عليه وسلم استدبرته عرف أني أستثبت في شئ وصف لي، فألقي رداءه عن ظهره، فنظرت إلي الخاتم فعرفته، فأكببت عليه أقبله وأبكي، فقال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم: تحول، فتحولت فجلست بين يديه، فقصصت عليه حديثي كما حدثتك يا بن عباس، فأعجب رسول الله صلي الله عليه وعلي آله وسلم أن يسمع ذلك أصحابه. ثم شغل سلمان الرق حتي فاته مع رسول الله صلي الله عليه وسلم بدر وأحد. قال سلمان: ثم قال لي رسول الله صلي الله وسلم: كاتب يا سلمان، فكاتبت صاحبي علي ثلاث مئة نخلة أحييها له بالفقير، وأربعين أوقية. فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لاصحابه: أعينوا أخاكم، فأعانوني بالنخل، الرجل بثلاثين ودية، والرجل بعشرين ودية، والرجل بخمس عشرة ودية، والرجل بعشر، يعين الرجل بقدر ما عنده، حتي اجتمعت لي ثلاث مئة ودية فقال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم: اذهب يا سلمان ففقر لها، فإذا فرغت فأتني أكن أنا أضعها بيدي. قال: ففقرت وأعانني أصحابي، حتي إذا فرغت جئته فأخبرته، فخرج رسول الله صلي الله عليه وسلم معي إليها، فجعلنا نقرب إليه الودي، ويضعه رسول الله صلي الله عليه وسلم بيده، حتي فرغنا. فوالذي نفس سلمان بيده ما ماتت منها ودية واحدة. قال: فأديت النخل وبقي علي المال. فأتي رسول الله صلي الله عليه وسلم بمثل بيضة الدجاجة من ذهب، من بعض المعادن، فقال: ما فعل الفارسي المكاتب؟ قال: فدعيت له، فقال: خذ هذه فأدها مما عليك يا سلمان، قال: قلت:

وأين تقع هذه يا رسول الله مما علي؟! فقال: خذها فإن الله سيؤدي بها عنك. قال: فأخذتها فوزنت لهم منها - والذي نفس سلمان بيده - أربعين أوقية فأوفيتهم حقهم منها وعتق سلمان، فشهدت مع رسول الله صلي الله عليه وعلي آله وسلم الخندق حرا ثم لم يفتني معه مشهد. قال ابن إسحاق: وحدثني يزيد بن أبي حبيب عن رجل من عبد القيس عن سلمان أنه قال: لما قلت: وأين تقع هذه من الذي علي يا رسول الله؟ أخذها رسول الله صلي الله عليه وسلم فقلبها علي لسانه، ثم قال: خذها فأوفهم منها فأخذتها فأوفيتهم منها حقهم كله، أربعين أوقية. قال ابن إسحاق: وحدثني عاصم بن عمر بن قتادة، قال: حدثني من لا أتهم عن عمر بن عبد العزيز بن مروان، قال: حدثت عن سلمان الفارسي أنه قال لرسول الله صلي الله عليه وسلم حين أخبره خبره: إن صاحب عمورية قال له: ائت كذا وكذا من أرض الشام، فإن بها رجلا بين غيضتين، يخرج في كل سنة من هذه الغيضة إلي هذه الغيضة مستجيزا، يعترضه ذوو الاسقام فلا يدعو لاحد منهم إلا شفي، فاسأله عن هذا الدين الذي تبتغي، فهو يخبرك عنه. قال سلمان: فخرجت حتي أتيت حيث وصف لي، فوجدت الناس قد اجتمعوا بمرضاهم هنالك، حتي خرج لهم تلك الليلة مستجيزا من أحدي الغيضتين إلي الاخري، فغشيه الناس بمرضاهم، لا يدعو لمريض إلا شفي، وغلبوني عليه، فلم أخلص إليه حتي دخل الغيضة التي يريد أن يدخل، إلا منكبه. قال: فتناولته، فقال: من هذا؟ والتفت إلي، فقلت: يرحمك الله، أخبرني عن الحنيفية دين إبراهيم. قال إنك لتسأل عن شئ ما يسأل عنه الناس اليوم! قد

أظلك زمان نبي يبعث بهذا الدين من أهل الحرم، فأته فهو يحملك عليه، قال: ثم دخل. قال: فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لسلمان: لئن كنت صدقتني يا سلمان، لقد لقيت عيسي ابن مريم، علي نبينا وعليه السلام.

اولاد خديجة من رسول الله

اولاد خديجة من رسول الله

ولدت خديجة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم القاسم و به كان يكني صلي الله عليه و آله و سلم (5). و ولدت له أيضا عبدالله (6). ثم ولدت له فاطمة عليهاالسلام (7).و قالوا: ان زينب و أم كلثوم و رقية بنات خديجة من رسول الله (8) و قد كذبنا ذلك. (5). المواهب اللدنية 196/1. (6). المواهب اللدنية 196/1، البدء و التاريخ 16/5 ،139/4.(7). المواهب اللدنية 196/1.(8). المصدر السابق.و قال البعض ان هند ابن خديجة و هو ابن هالة، بل ان أباهالة كنيته أيضا أبوهند فاختلط عليهم! (1).و قال المقدسي: ولدت خديجة لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عبدمناف في الجاهلية و ولدت له في الاسلام غلامين و أربع بنات: القاسم و به كان يكني: أباالقاسم، فعاش حتي مشي ثم مات، و عبدالله مات صغيرا، و أم كلثوم، و زينب، و رقية، و فاطمة (2).و قال القسطلاني انها ولدت لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اثني عشر ولدا كلهم ولد في الاسلام عدا عبدمناف (3) و لم يحدد أسماءهم.و الحارث بن ابي هالة لا رابطة له بخديجة و نسبوه اليها و للتخلص من ذلك فقد ذكروه اول شهيد في الاسلام، قتل بعد بعثة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم!! (4).بينما كان أول شهيد في الاسلام سمية ام عمار بن ياسر، ثم ياسر (5).

من هو الصهر الوحيد للنبي

لقد أنزل بنوأمية نقمتهم و حقدهم علي خديجة فلم يذكروها بخير بل جعلها راويتهم أبوهريرة في الجنة في منزل من قصب! (6).و لو كانت خديجة أما حقا لزوجتي عثمان الأموي رقية و أم كثوم لأعطوها مكانتها اللازمة و أظهروا فضائلها!ولكنهم حاولوا الاستفادة من جاه

و شرف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لصالح عثمان الأموي فجعلوه ذاالنورين! و انتقصوا من جانب آخر خديجة و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حقدا منهم

(1). راجع نسب قريش، مصعب الزبيري 22، سيرة مغلطاي 12.(2). البدء و التاريخ 16/5 ،139/4.(3). المواهب اللدنية 196/1.(4). الاصابة 293/1، الأوائل، العسكري 311/1، و 312، محاضرة الأوائل 46.(5). صفين، المنقري 325.(6). الروض الأنف، السهيلي 424/2. عليهما و علي علي عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام.و لم يحتج عثمان في حياته بانه صهر النبي صلي الله عليه و آله و سلم ابدا، و لم يقل النبي صلي الله عليه و آله و سلم: عثمان صهري.و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام:يا علي أوتيت ثلاثا لم يؤتهن أحد و لا أنا، أوتيت صهرا مثلي و لم أوت أنا مثلي.و أوتيت صديقة مثل ابنتي، و لم أوت مثلها (زوجة).و أوتيت الحسن و الحسين من صلبك و لم أوت من صلبي مثلهما ولكنكم مني، و أنا منكم (1).فهذا اوضح دليل علي انه عليه السلام الصهر الوحيد للنبي صلي الله عليه و آله و سلم.و قال عمر: لقد أوتي ابن أبي طالب ثلاث خصال لان تكون لي واحدة منهن أحب الي من حمر النعم: زوجه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ابنته و ولدت له و... (2) فلم يقل عمر: زوجه احدي بناته بل قال زوجه ابنته، و هذا يفضح سعة الهجمة الأموية علي فضائل أهل البيت: و كثرة أكاذيبهم و لو كان عثمان صهرا للنبي صلي الله عليه و آله و سلم لما قال الرسول لعلي عليه السلام: أوتيت ثلاثا لم يؤتهن

أحد.و قال الجوهري واصفا قول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم في الغدير: علي الرضي صهري فأكرم به صهرا (3).و من الأدلة الأخري علي كون علي عليه السلام سهرا وحيدا للنبي صلي الله عليه و آله و سلم:عن أبي ذر الغفاري قال رسول اله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله تعالي اطلع الي الارض اطلاعة من عرشه - بلا كيف و لا زوال - فاختارني نبيا، و اختار عليا صهرا و أعطي له (1). مناقب الكشي مخطوط، المناقب، عبدالله الشافعي 50 مخطوط، درر السبطين، الزرندي الحنفي 114، مقتل الحسين، الخوارزمي 109/1، احقاق الحق (قسم الملحقات) 74/5 ، 444/4 مناقب ابن شهر آشوب 233/2.(2). الصواعق المحرقة الفصل3، الباب 9، المستدرك، الحاكم 125/3.(3). مناقب ابن شهر آشوب 233/2.فاطمة العذراء البتول، و لم يعط ذلك أحدا من النبيين. و اعطي الحسن و الحسين و لم يعط أحد مثلهما، و أعطي صهرا مثلي و أعطي الحوض، و جعل اليه قسمة الجنة و النار، و لم يعط ذلك الملائكة (1).و لو كان عثمان صهرا للنبي صلي الله عليه و آله و سلم أيضا لذكره! اذن حشروا عثمان صهرا للنبي صلي الله عليه و آله و سلم كذبا و زورا في زمن حكم معاوية و الأمويين و لم ينطق بها عثمان ابدا في زمن حكمه. و قال عبدالله بن عمر لأحد الخوارج: أما عثمان فكان الله عفا عنه و أما أنتم فكرهتم أن تعفوا عنه. و أما علي، فابن عم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ختنه، و أشار بيده، فقال هذا بيته حيث ترون (2).فاقتصر ابن عمر علي وصف علي عليه السلام بختن رسول الله،

و لو كان عثمان ختنة أيضا لذكره، و لأسرع البخاري الي ذكر ذلك! فيتوضح أنه ختنه و صهره صلي الله عليه و آله و سلم من الأوصاف المخصوصة بأميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام. و الجدير بالذكر ان لقب ذي النورين قد اضفاه الأمويون متأخرا علي عثمان، و لم يكن له ذكر في زمن النبي صلي الله عليه و آله و سلم و الخلفاء. ففي زمن حكومة عثمان لم يكن له ذكر.و في أيام حصار المسلمين لبيت عثمان لم يحتج بنوأمية و أعوان عثمان علي الجماهير الغاضبة بلقب ذي النورين، و لو كان له واقع لاستخدمه الأمويون خير استخدام و لقاله عثمان لعائشة أثنا صراعهما الدامي و العنيف! (1). ينابيع المودة 255، احقاق الحق (الملحقات 18/7). (2). صحيح البخاري 68/3.

هل كانت فاطمة عليها السلام بنتا وحيدة للنبي

المطالع للسيرة النبوية بدقة يدرك وجود رابطة مصاهرة بين النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام من خلال زياراته المتكررة لبيت فاطمة عليهاالسلام. فبعد نزول آية التطهير بقي ستة أشهر يمر علي بيت فاطمة عليهاالسلام و يقول: السلام عليكم يا أهل بيت النبوة (1). و ذكر رسول الله فاطمة عليهاالسلام كثيرا في أحاديثه فقد قال: من تسرق قطعت يدها، و لو كانت فاطمة بنت محمد. و ذكر كثيرون آلاف الروايان عن رابطة فاطمة عليهاالسلام بأبيها: قال رسول صلي الله عليه و آله و سلم: فاطمة أم أبيها (2).

و روي ابن عباس؛ ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان اذ قدم من سفر قبل ابنته فاطمة عليهاالسلام (3).

و لم نجد ذكرا لمروره صلي الله عليه و آله و سلم علي بيت زينب و لا رقية و لا أم كلثوم! و جاء

عن ابن مسعود: بينما رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عند البيت و أبوجهل و أصحاب له جلوس و قد نحرت جزور بالأمس، قال أبوجهل: أيكم يقول الي سلا جزور (4) بني فلان فيأخذه فيضعه في كتفي محمد اذ سجد؟ فانبعث أشقي القوم فأخذه، فلما سجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم وضعه بين كتفيه فاستضحكوا، و جعل يميل علي بعض و أنا قائم أنظر لو كانت لي منعة طرحته عن ظهر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. و النبي صلي الله عليه و آله و سلم ساجد ما يرفع رأسه حتي انطلق انسان فأخبر فاطمة عليهاالسلام، فجاءت و هي جويرية، فطرحته عنه ثم أقبلت عليهم تشتمهم (5). فأين أم كلثوم؟ (1). سنن الترمذي 29/2، تفسير الطبري 5/22، مسند أحمد 252/2.(2). أسد الغابة 220/7، الاستيعاب 380/4.(3). اسد الغابة 224/7، مجمع الزوائد 42/8، ذخائر العقبي 36.(4). لفاقة الولد في بطن الناقة كالمشيمة.(5). صحيح مسلم 66/4 ح 1794، صحيح البخاري 1399/3 ح 3641، مسند أحمد 688/1، دلائل النبوة، البيهقي 280-279/2.و قال المقدسي: كل ولد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ولدوا في الاسلام (1).و جاء عن معركة أحد: جرح وجه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كسرت رباعيته، و هشمت البيضة علي رأسه، فكانت فاطمة عليهاالسلام بنت رسول الله تغسل الدم، و كان علي بن أبي طالب عليه السلام يسكب عليها بالمجن (2).و قدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من غزاة له فدخل المسجد فصلي فيه ركعتين و كان يعجبه اذا قدم ان يدخل المسجد فيصلي فيه ركعتين، ثم خرج فأتي فاطمة، فبدا

بها قتل بيوت أزواجه، فاستقبلته فاطمة عليهاالسلام و جعلت تقبل وجهه و عينيه و تبكي (3).ففي كل هذه الأحاديث نجد علاقة الأبوة موجودة بين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمة عليهاالسلام فقط و لا نجد ذكرا لهذه العلاقة بينه صلي الله عليه و آله و سلم و بين ربيبتيه زينب و رقية! لا في مكة و لا في المدينة!و ورد في رواية: جاءت فاطمة عليهاالسلام بكسرة خبز في معركة الخندق فرفعتها اليه، فقال: ما هذه يا فاطمة عليهاالسلام (4).و كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا سافر كان آخر عهده بانسان من أهله فاطمة عليهاالسلام، و أول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة عليهاالسلام (5).و أن فاطمة سلام الله عليها شكت ما تلقي من أثر الرحي فأتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم سبي فانطلقت فلم تجده فوجدت عائشة فأخبرتها، فلما جاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم أخبرته بمجئ (1). البدء و التاريخ، المقدسي 16/5 ، 139/4. (2). صحيح البخاري 1496/4 ح 3847، صحيح مسلم 64/4 ح 1790.(3). المستدرك، الحاكم 169/3، ح 4737، حلية الاولياء 30/2، المعجم الكبير، الطبراني 225/22 ح 595، مجمع الزوائد 262/8.(4). كنزالعمال 77/1، الطبقات 24/8، مجم الزوائد 262/8.(5). مسند أحمد 275/5، سنن أبي داود 87/4 ح 4213، المستدرك 664/1 ح 169/3 ،1798 ح 4739، الصواعق المحرقة 182 ،109، سنن البيهقي 26/1. فاطمة، فجاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم اليها (1). و مئات الاحاديث الأخري المشابهة المثبتة لعلاقة الأبوة بين محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ابنته فاطمة عليهاالسلام، و لا يوجد مثل

هذه الأحاديث بين النبي صلي الله عليه و آله و سلم من جهة و زينب و رقية من جهة أخري. فهل غفل الأمويون عن سيرة النبي صلي الله عليه و آله و سلم مع رقية و أم كلثوم ام كان قصدهم إضفاء لقب ذي النورين علي عثمان الأموي! و اذا كانت أم كلثوم آخر من تزوج من بنات النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و بقيت بنتا تعيش مع أبيها كما يدعون، فلماذا لم نر لها ذكرا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مثلما جاء من الروايات في فاطمة عليهاالسلام و أبيها صلي الله عليه و آله و سلم؟!و ذكر رقية اقتصر علي حياتها مع عثمان بن عفان و كذلك اقتصر ذلك زينب علي حياتها مع أبي العاص.و لا يوجد ذكر لأم كلثوم مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم و عثمان، مما يبطل قضية وجود هذه المرأة في الدنيا! بل هي من مختلقات الأمويين. و لو كان لها وجود لخطبها الانصار و المهاجرون في المدينة، و لم يذكر ذلك احد! و لو كانت تعيش لوحدها مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المدينة لذكرت الروايات سيرتها في المدينة معه بنصوص صحيحة.

رقية و أم كلثوم امرأة واحدة أم اثنتان

لقد حاول الأمويون تبعا لسياسة معاوية في اضفاء الفضائل علي عثمان اختراع مناقب في هذا المجال. و من هذه المناقب لقب ذي النورين علي تقدير زواج عثمان من ابنتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رقية و أم كلثوم.و بسبب هذا الهدف المنشود خبط الرواة خبط عشواء في هذا السبيل لوضع تلك (1). صحيح البخاري 1358/3 ح 3502، و ص 1133 ح 2945،

صحيح مسلم 262/5 ح 2727، سنن أبي داود 315/4 ح 5063، حلية الأولياء 41/2. المنقبة فاختلفوا في رواياتهم اختلافا شديدا. و هذا الموضوع يدخل ضمن أمر معاوية بايجاد مناقب لعثمان بن عفان، و أبي بكر، و عمر لمنافسة بني هاشم و بالخصوص أهل البيت عليهم السلام (1). لقد اخترعت السياسة امرأتين بأسم أم كلثوم، الأولي جعلتها بنتا لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و زوجوها من عثمان بن عفان الأموي. و الثانية صنعتها يد الزبير بن بكار، و جعلتها بنتا لعلي و فاطمة عليهاالسلام و زوجها من عمر بن الخطاب. قال المفيد: ان خبر تزويج عمر من أم كلثوم غير ثابت لانه من الزبير بن بكار (2).

و من الروايات المزيفة رواية زواج عتبة و عتيبة ابني ابي لهب بأم كلثوم و رقية (3) لأثبات وجود بنت للرسول اسمها ام كلثوم. و الحقيقة تتمثل في زواج عتبة و أبي العاص بن الربيع برقية و زينب ربيبتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فقد جاء في راوية صحيحة:«قد زوج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ابنتيه قبل البعثة كافرين يعبد ان الأصنام أحدهما عتبة بن أبي لهب، و الآخر أبوالعاص بن الربيع.فلما بعث النبي صلي الله عليه و آله و سلم فرق بينهما فمات عتبة علي الكفر، و أسلم أبوالعاص فردها عليه بالنكاح الاول» (4). و جاء في كتابي الانوار و البدع أن رقية و زينب كانتا ابنتي هالة أخت خديجة (5). (1). الكامل في التاريخ، ابن الأثير 162/3، الاستيعاب 65/1، الأصابة 154/1، تاريخ الطبري 77/6، مختصر تاريخ دمشق 222/3، الأغاني 44/15، شرح النهج 116/1. (2). المسائل السروية، المسألة العاشرة. (3). الدر المنثور 409/6، أسد الغابة 456/5، نسب قريش 22.(4).

عدة رسائل للشيخ المفيد ص 229،المسائل السروية، المسألة العاشرة، خرج عتبة بن ابي لهب من مكة الي المدينة مستخفيا لقتل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقتله أسد في الطريق البحار 412/17.

(5). البحار 191/22. و في رواية: تزوجت رقية عثمان بن عفان و هاجرت معه الي الحبشة في السنة الخامسة من البعثة و كانت حاملا، ثم رجعت معه الي المدينة و ماتت هناك (1). و في رواية أخري تزوج ثمان رقية في مكة ثم ماتت في المدينة مرجع المسلمين من غزوة بدر، فتزوج بعدها ام كلثوم و ماتت في سنة ثمان، و قيل ماتت و لم يبن بها عثمان (2).و بسبب عدم وجود حقيقة لتلك المرأة فقد قالوا بموتها المبكر في السنة الثامنة!

و من أدلة عدم وجود امرأة بأسم أم كلثوم ما يلي: قال البلاذري: ان خديجة تزوجت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هي عذراء، و كانت رقية و زينب ابنتي هالة اخت خديجة (3).لما هاجر أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الي المدينة اصطحب معه الفواطم و أم أيمن و جماعة من ضعفاء المؤمنين (4).فأين كانت أم كلثوم؟ أم أن خديجة ولدتها في المدينة!!و للهرب من عدم وجود سيرة لأم كلثوم في مكة فقد جعلوها أصغر بنات النبي صلي الله عليه و آله و سلم اذ جاء:كانت فاطمة و أختها أم كلثوم أصغر بنات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أختلف في الصغري منهما، و قال ابن السراج: سمعت عبدالله الهاشمي يقول: ولدت فاطمة في سنة احدي و أربعين من مولد النبي صلي الله عليه و آله و سلم (5). (1). الاصابة 490 ،304/4 نهاية الارب 214 ، 212/18، تهذيب تاريخ

دمشق 298/1.(2). قاموس الرجال 406/10، تنقيح المقال 74 ، 73/3 عن قرب الاسناد.(3). مناقب آل ابي طالب 159/1.(4). السيرة الحلبية 53/2. (5). الاستيعاب بهامش الاصابة 374 ، 373/4، نهاية الارب 213/18.و لما أنكرت السيرة النبوية ذكر طفولة أم كلثوم في بيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم في المدينة فقد قدمها البعض في العمر علي زينب و رقية و فاطمة! (1) فجعلوا رقية هي الأصغر من الكل حتي من فاطمة عليهاالسلام (2).اي حار الكتاب المتأخرون في عمر أم كلثوم و عدم زواجها و بقائها في العشرين من عمرها تنتظر موت اختها رقية ليتزوجها عثمان فيصبح ذا نورين!و جاء عن المقدسي قوله: كل ولد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ولدوا في الاسلام عدا عبدمناف فانه ولد في الجاهلية (3) و طبقا لهذا القول يستحيل ان تكون زينب و رقية من بنات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لانهما تزوجتا عثمان و أباالعاص في الجاهلية.و اذا قلنا بولادتهما بعد المبعث فيستحيل تزويج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم زينب لأبي العاص الكافر، و يستحيل أن يتزوج عثمان رقية و عمرها دون السنة الخامسة من العمر!و الحقيقة التي عليها معظم العلماء و الرواة أن فاطمة أصغرهن سنا (4). فولادة فاطمة عليهاالسلام في السنة الخامسة من البعثة (5).و الصحيح أن عتبة بن ابي لهب طلق زوجته رقية بعد المبعث النبوي فتزوجها عثمان بن عفان، و بقي أبوالعاص بن الربيع مع زوجته زينب ربيبة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم طول مدة بقاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم في مكة و لم يطلقها رغم طلب طغاة قريش ذلك.(1).

المواهب اللدنية 196/1. (2). الاستيعاب بهامش الاصابة 282 ،299/4 البداية و النهاية 294/2، نسب قريش 21 مختصر تاريخ دمشق 264 ،263/2، الدر المنثور 404/6، السيرة الحلبية 308/3 الاصابة 304/4، دلائل النبوة البيهقي 70/2، تاريخ الخميس 273/1، الوفاء 656. (3). البدء و التاريخ 16/5 ، 139/4، المواهب اللدنية 196/1. (4). الأوائل، العسكري 166/1، الروض الانف 215/1، السيرة الحلبية 308/3، تاريخ الخميس 272/1، بهجة المحافل 137/2، ذخائر العقبي 153.(5). البحار 10-1/43 عن الكافي مروج الذهب 289/2، الأثبات الوصية، المسعودي، ذخائر العقبي 52، تاريخ الخميس 278/1. و في معركة بدر أسر أبوالعاص بن الربيع، فاتفق معه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي طلاق زينب لأنها مسلمة و هو كافر فأخلي سبيلها و أرسلها الي المدينة (1).و جاء عن زواج عثمان برقية: ان عثمان «تعاهد مع أبي بكر: لو زوج مني (الرسول صلي الله عليه و آله و سلم) رقية لأسلمت» و ذلك بعد ان بشرته كاهنة بنبوة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم (2).أي أن شرط دخول عثمان الاسلام تزويجه رقية، فتألفه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مثلما تأليف الكثير بالأموال و غيرها.

و لأن عثمان أسلم في سبيل الدنيا بخبر كاهنة و زواج من بنت جميلة بقي مكبا عليها تاركا للجهاد فارا من الحرب نابذا للعدالة في توزيع الأموال و المناصب الحكومية كارها لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته، محبا لبني أمية الزائغين عن الدين مضحيا بنفسه في ذلك الطريق!و كانت رقية ذات جمال رائع (3). و عثمان رجل مغمور. و بعد معركة أحد بقي معاوية بن المغيرة الاموي في المدينة يتجسس

أخبار المسلمين، فذهب ليلا للاختفاء في بيت عثمان بن عفان الأموي، و في البيت رقية ربيبة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فأخفاه عثمان و عرفت رقية ذلك!فنزل جبرائيل من السماء و أخبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم بالقضية، فأرسل صلي الله عليه و آله و سلم جماعة من المسلمين الي بيت عثمان فجاءوه بمعاوية بن المغيرة.

فطلب عثمان من النبي صلي الله عليه و آله و سلم العفو عنه و امهاله ثلاثة أيام، فوافق النبي العطوف صلي الله عليه و آله و سلم علي ذلك، فبقي معاوية في اطراف المدينة يتجسس فأرسل اليه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم عليا فقتله.فاعتقد عثمان بن عفان ان رقية هي التي أخبرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بأمر معاوية بن(1). شرح النهج 192/14، الاصابة 598/3، أسد الغابة 384/5. (2). مناقب آل أبي طالب 22/1. (3). المواهب اللدنية 197/1، ذخائر العقبي 162، التبيين في أنساب القرشيين 89، نور الابصار 44. المغيرة، و ليس جبرائيل مثلما يدعي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تنكرا منه لقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقتلها ثم وطأ جاريتها قبل دفنها!و أخبر جبرائيل النبي صلي الله عليه و آله و سلم بذلك فمنعه من دخول قبرها قائلا: لا يدخل قبرها من قارف (جامع) الليلة أهله (1). فانتشر الخبر بين المسلمين و ساءت سمعة عثمان في اخفائه لمعاوية في بيته و خيانته للمسلمين و قتله رقية و منعه من دخول قبرها! و للتستر علي هذه القضية فقد صنع الأمويون لرسول الله صلي الله عليه و آله و

سلم بنتا اسمها ام كلثوم و زوجوها من عثمان!! و وضعوا رواية كاذبه علي لسانه صلي الله عليه و آله و سلم: لو كن عشرا لزوجتهن عثمان! (2).و أراد الأمويون أيضا تفضيل عثمان علي بني هاشم و الخلفاء و الصحابة جميعا! لكونه ذا نورين!و قد توفيت زينب سنة ثمان للهجرة بالاتفاق، و توفي أبوالعاص بن الربيع بعد وفاتها بأربع سنوات، أي في السنة الثانية عشرة في خلافة ابي بكر (3).

الوليد الوحيد للكعبة حصلت معجزات كثيرة في العصر النبوي الشريف علي رأسها مقتل اصحاب الفيل القادمين لهدم الكعبة و المعاجز التي رافقت ولادة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في كلامه و بركته و ولادة وصيه علي عليه السلام في جوف الكعبة و الصفات الانسانية الراقية التي وهبها له الله تعالي، و اعقب ذلك انتصار الاسلام و دخول الناس في الدين افواجا. (1). الطبقات38/8، مسند أحمد 228 ،126/3، الحاكم 47/4، السيرة الحلبية 260/2، النزاع و التخاصم، المقريزي 20، أنساب الاشراف 338 ،337/1، الغدير 329/9.(2). الطبقات 38/8، سير اعلام النبلاء 253/2.(3). سير اعلام النبلاء 335/1. فكان علي عليه السلام و الكعبة معجزتان من معاجز الله سبحانه فقد انشق جدار الكعبة احتراما لعلي عليه السلام و بعد ثلاثين سنة صعد علي عليه السلام علي كتف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حطم اصنام الكعبة (1).ولد علي بن ابي طالب عليه السلام بعد ولادة النبي صلي الله عليه و آله و سلم بثلاثين سنة اي قبل البعثة النبوية بعشر سنوات و هو المشهور (2).و قد ولد أميرالمؤمنين عليه السلام من شيخ الابطح ابي طالب و فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف.و قال العلماء لم يولد أحد في جوف الكعبة قبل الاسلام و

بعده غير علي عليه السلام (3)و عندما جاءها المخاظ ارسل الله لها صوتا بالذهاب الي الكعبة و عندما طافت بها انشق لها جدار الكعبة فدخلت في جوفها و ولدت عليا عليه السلام.ذكر الحاكم في المستدرك علي الصحيحين «و قد تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب كرم الله وجهه في جوف الكعبة (4). (1). راجع تاريخ اليعقوبي 61 -58/2، المستدرك 6/3.(2). الطبقات 21/3، الكافي 376/1، اعلام الوري 153، تاريخ الخميس 286/1 الارشاد المفيد 9، مناقب آل ابي طالب 78/2، تاريخ الخلفاء 166، الفصول المهمة، ابن الصباغ 12 الاستيعاب 30/3، سيرة ابن هشام 262/1 المستدرك، الحاكم 111/3، المناقب الخوارزمي 17، ذخائر العقبي، البداية و النهاية 26/3، البحار 7/35. و اختلف الآخرون في سنة ولادته عليه السلام منهم من قال ولد قبل البعثة بسبع سنين و قيل اثنتي عشرة سنة او أكثر، التهذيب 336/7، تاريخ الخميس، 279/1، المعارف، ابن قتيبة 51، ذخائر العقبي 58 تاريخ بغداد 134/1، سنن البيهقي 206/6، أسد الغابة 18 -16/4 مجمع الزوائد 102/9 نهاية الارب 181/8، فتح الباري 57/7.(3). المستدرك، الحاكم 483/3، كفاية الطالب، اللكنجي الشافعي 407 ، 406، أسد الغابة 31/4، نزهة المجالس 204/2، الآلوسي في سرح الخريدة الغيبية 15، شرح الشفا 151/1، حياة أميرالمؤمنين، محمد صادق الصدر 30، الفصول المهمة، ابن الصباغ 12، مناقب الامام أميرالمؤمنين، ابن المغازي 7 السيرة الحلبية 139/1، تذكرة الخواص 10، مروج الذهب 2/2 المناقب، محمد صالح الترمذي، آئينة تصوف 1311.(4). المستدرك 550/3 ح 6044 و قال الشبلنجي: ولد رضي الله عنه بمكة داخل البيت الحرام يوم الجمعة ثالث عشر من رجب الحرام سنة ثلاثين من عام الفيل، قبل الهجرة بثلاث و عشرين سنة، و قيل بخمس و عشرين سنة، و قبل

المبعث باثنتي عشرة سنة، و قيل بعشر سنين، و لم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه (1).و قال أحمد بن عبدالرحيم الدهلوي الشهير بشاه ولي الله والد عبدالعزيز الدهلوي مصنف التحفة الاثني عشرية في كتابه ازالة الخفاء:تواترت الأخبار ان فاطمة بنت أسد ولدت أميرالمؤمنين عليا عليه السلام في جوف الكعبة فانه ولد في يوم الجمعة ثالث عشر من شهر رجب بعد عام الفيل بثلاثين سنة في الكعبة، و لم يولد فيها احد سواه قبله و لا بعده (2).و من الذين ذكروا و لادة علي بن ابي طالب عليه السلام في الكعبة: المسعودي في مروج الذهب 2/2 و ابن الجوزي في تذكرة خواص الامة، و الحلبي في السيرة النبوية 150/1 و علي الحنفي في شرح الشفا 151/1، و عبدالرحمن الصفوري الشافعي في نزهة المجالس 204/2 و محمد مؤمن الشبلنجي في نور الابصار 76 و حبيب الله الشنقيطي في كفاية الطالب 37. و من الشيعة: الحسن بن محمد بن الحسن القمي في تاريخ قم و الشريف المرتضي في خصائص الائمة، و الشيخ المفيد في مسار الشيعة 51 و مئات المصادر الاخري.و قد حاول الزبير بن بكار (حسدا لمنزلة علي عليه السلام في ولادته في الكعبة) ايجاد منقبة لاحد الصحابة توازي منزلة علي عليه السلام تلك علي خطي معاوية بن ابي سفيان، للانتقام من وصي المصطفي فانتخب عدوا لبني هاشم الا و هو حكيم بن حزام الطليق، الذي تلكأ عن بيعة علي بن ابي طالب عليه السلام (مع مجموعة زيد بن ثابت و محمد(1). نور الابصار 76، الفصول المهمة، ابن الصباغ 29.(2). و اخرج الرواية ايضا محمود الآلوسي صاحب التفسير الكبير في كتاب سرح الخريدة في شرح القصيدة العينية لعبد الباقي افندي العمري 15. بن مسلمة( و كان

عثمانيا متصلبا)1(. و اختلق له فضيلة الولادة في الكعبة )2(.و آل الزبير بن المحاربين لأهل البيت عليهم السلام و كان عبدالله بن الزبير قدهم باحراق بني هاشم جميعا أثناء حكمه للحجاز )3(. فحصر بني هاشم في بيت و جعل الحطب حوله بمستوي جداره و خيرهم بيت الموت بالنار و البيعة له! و لم يتورع عن احراقهم في داخل الحرم المكي )4( و يشارك حكيم بن حزام بني الزبير في حقدهم علي أهل البيت عليهم السلام و كلهم من قبيلة بني عبدالعزي.و بلغت عداوة حكيم بن حزام لبني هاشم درجة عالية اذ جاء: «لما كان يوم بدر جمعت قريش بني هاشم و حلفاءهم في قبة و خافوهم، فوكلوا بهم من يحفظهم و يشدد عليهم منهم حكيم بن حزام! (5).و قد خرج حكيم بن حزام و ابوسفيان و صفوان بن أمية و عبدالله بن أبي ربيعة الي معركة حنين لا لنصر الاسلام بل كما قال الواقدي: «ينظرون لمن تكون الدائرة و اضطربوا خلف الناس و الناس يقتتلون» (6). أي تسببوا في هزيمة المسلمين. فكانوا من المنافقين الي نهاية عمرهم.و الذي يقرأ مصادر هذه الحادثة يجد أنه لم يولد في الكعبة أحد سوي علي عليه السلام، و من البعيد ان يجمع الله تعالي هذه الفضيلة لأمرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام و عدوه الطليق حكيم بن حزام و هو القائل علي لسان نبيه صلي الله عليه و آله و سلم يا علي لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. و اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و أخذل من خذله. (1). قاموس الرجال 387/3. (2). تهذيب التهذيب ابن حجر 384/2.(3). شرح النهج 147/20، مروج الذهب 86/30 طبع الميمنية.(4). مروج الذهب 86/3

طبع الميمنية، البدء و التاريخ، البلخي 247/2، شرح النهج 147/20.(5). طبقات ابن سعد 11/4.(6). مغازي الواقدي 895/2. و تجتمع في حكيم بن حزام صفات الطليق الذي أكره علي دخول الاسلام، و ان أباه حزام بن خويلد ممن قتل في حرب الفجار الآخر (1) و كونه عثمانيا متصلبا، و من المنحرفين عن علي بن ابي طالب عليه السلام، و من قبيلة الزبير بن العوام و ابن عمه (2).قد انفرد بهذه الرواية الزبير بن بكار و عمه مصعب بن عبدالله و هما من أبناء عبدالله بن الزبير بن العوام. و قال أحمد بن علي السليماني: ان الزبير بن بكار كان من عداد من يضع الحديث، و قال مرة عنه: منكر الحديث (3).و مات حكيم بالمدينة سنة أربع و خمسين، و بلغ ثراؤه انه باع دارا له من معاوية بستين ألف دينار! (4) و كان هذا المبلغ عظيما بحيث ان معاوية عندما اشتري بيت حويطب بن عبدالعزي في المدينة باربعين الف دينار استشرف لذلك الناس (5) و لما استعظم الناس ذلك قال لهم معاوية: و ما اربعون الف دينار لرجل له خمس من العيال (6). و استنقص عبدالله بن الزبير حكيم بن حزام لبيعه دار الندوة من معاوية (7).و حب حكيم بن حزام للمال دفعه الي احتكار الطعام علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم (8). و بينما مجاهد الانصار و المهاجرون طيلة سنوات عديدة فقد بقي معظمهم يعيشون حالة الفقر و العوز، في حين كان رجال مكة يجمعون الأموال و يدعمون الكفر! (1). تهذيب الكمال 172/7.(2). الاصابة، ابن حجر 349/1، الاستيعاب 320/1 هامش الاصابة.(3). ميزان الاعتدال، الذهبي 66/2.(4). المعارف، ابن قتيبة 311.(5). استشرفه حقه: ظلمه، أقرب الموارد 585/1. (6).

الاستيعاب، ابن عبدالبر، بهامش الاصابة 384/1.(7). الاصابة 45/2. (8). وسائل الشيعة، كتاب التجارة 316. و في حنين اول معركة لطلقاء مكة بعد اكراههم علي دخول الاسالم و رغم انهزامهم من ساحة القتال، بقيت أعينهم تصبو للاستحواذ علي الغنائم! و علي رأس هؤلاء أبوسفيان و أبناؤه و حكيم بن حزام.فقد قال حكيم بن حزام: «سألت النبي صلي الله عليه و آله و سلم بحنين مئة من الأبل فأعطانيها، ثم سألته مئة فأعطانيها»! (1) الظاهر أن كثرة أمواله مثيرة للشك فنسبوا بعضها الي عطايا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كي يسكت الناس! بينما عاد الانصار الي المدينة بأيد خالية! و هم مسرورون بصحبتهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.و في أيام خلافة عثمان عندما أصبحت قضية الحصول علي الأموال الطائلة أسهل من زمن النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أبي بكر و عمر تحول حكيم بن حزام الي المدينة و التف حول عثمان فكنز اموالا طائلة بلا ورع و لا تقوي. و قد جاء: «و هو أحد النفر الذين حملوا عثمان بن عفان و دفنوه ليلا» (2).ثم ذهب حكيم بن حزام الي معاوية بن أبي سفيان رفيقة القديم في مكة أيام العمل سوية ضد محمد المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم! فاعتني معاوية و الأمويون عناية خاصة بمجموعة الأربعة اشخاص الذين دفنوا عثمان (3) و بالطليق حكيم بن حزام خاصة.و كان أمويا مخلصا للخط الأموي مثلما كان مخلصا لخط قريش في الجاهلية، و تلك الأعمال و الصفات تكفي لاعطائه امتيازات الأمويين و أموالهم! اليس كذلك؟ و كيف لا و هو الذي حارب الحق في الفجار و بدر

و احد و الخندق و حنين و ناصر حرب بن أمية في الفجار و حفيده معاوية في الشام.و بعد فترة زمنية عرفت سر حب قريش لام حكيم و المتمثل في كونها المحاربة (1). مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر 237/7، طبقات ابن سعد 152/2، مغازي الواقدي 945/2.(2). مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر 238/7، طبقات ابن سعد 79 ، 78/3. (3). طبقات ابن سعد 79 ، 78/3.و الاسيرة الوحيدة في معركة بدر (1)

تزوجه بخديجة و فضائلها و بعض أحوالها

تزوجه بخديجة و فضائلها و بعض أحوالها

أقول: سيأتي بعض فضائلها في باب أحوال أبي طالب. 1 - ما: المفيد، عن ابن قولويه، عن أبيه، عن سعد، عن ابن عيسي، عن العباس بن عامر، عن أبان، عن بريد، عن الصادق عليه السلام قال (1): لما توفيت خديجة رضي الله عنها جعلت فاطمة عليها السلام تلوذ برسول الله صلي الله عليه وآله وتدور حوله، وتقول: أبه (2) أين أمي؟ قال: فنزل جبرئيل عليه السلام فقال له: ربك يأمرك أن تقرء فاطمة السلام وتقول لها: إن أمك في بيت من قصب (3) كعابه من ذهب، وعمده ياقوت أحمر، بين آسية ومريم بنت عمران، فقالت فاطمة عليها السلام: إن الله هو السلام، ومنه السلام، وإليه السلام (4). 2 - ما: أبوعمرو (5)، عن ابن عقدة، عن أحمد بن محمد بن يحيي الجعفي، عن جابر ابن الحر النخعي، عن عبدالرحمن بن ميمون، عن أبيه قال: سمعت ابن عباس يقول: أول (1). في المصدر: سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمد عليهما السلام يقول. (2). في المصدر: يا أبه.(3). القصب: ما كان مستطيلا من الجوهر. الدر الرطب. الزبرجد الرطب المرصع.(4). المجالس: 110.(5). في المصدر: أبوعمر عبدالواحد بن محمد بن عبدالله بن محمد بن مهدي. وفيه: محمد ابن يحيي الجعفي قال: حدثنا أبي

قال: حدثنا الحسين بن عبدالكريم وهو أبوهلال الجعفي قال: حدثنا جابر بن الحر الجعفي.من آمن برسول الله صلي الله عليه وآله من الرجال علي عليه السلام، ومن النسآء خديجة عليها السلام (1). 3 - ل: محمد بن علي بن إسماعيل، عن أبي القاسم بن منيع، عن شيبان بن فروخ، عن داود بن أبي الفرات، عن علباء بن أحمر، عن عكرمة عن ابن عباس قال: خط رسول الله صلي الله عليه وآله أربع خطط في الارض، وقال: أتدرون ما هذا؟ قلنا: الله ورسوله أعلم، فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: أفضل نسآء الجنة أربع: خديجة بنت خويلد، وفاطمة بنت محمد، ومريم بنت عمران، وآسية بنت مزاحم امرأة فرعون (2). 4 - ل: سليمان بن أحمد اللخمي (3)، عن علي بن عبدالعزيز، عن حجاج بن المنهال، عن داود بن أبي الفرات عن علباء (4)، عن عكرمة، عن ابن عباس قال: خط رسول الله صلي الله عليه وآله أربع خطوط، ثم قال: خير نسآء الجنة مريم بنت عمران، وخديجة بنت خويلد وفاطمة بنت محمد، وآسية بنت مزاحم امرأة فرعون (5). 5 - ل: ابن إدريس، عن أبيه، عن الاشعري، عن أبي عبدالله الرازي، عن ابن أبي عثمان، عن موسي بن بكر، عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: إن الله اختار من النسآء أربعا: مريم، وآسية، وخديجة، وفاطمة (6). أقول: سيأتي فيما أجاب أمير المؤمنين عليه السلام اليهودي الذي سأل عن خصال الاوصياء، فقال عليه السلام فيما قال: كنت أول من أسلم، فمكثنا بذلك ثلاث حجج، وما علي وجه الارض خلق يصلي ويشهد لرسول الله صلي الله عليه وآله بما

أتاه غيري، وغير ابنة خويلد رحمها الله وقد فعل.(1). المجالس: 162.(2). الخصال 1: 96.(3). اللخمي بالخاء نسبة إلي لخم، وهو بطن عظيم ينتسب إلي لخم واسمه مالك بن عدي بن الحارث بن مرة بن ادد بن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان، والرجل من مشايخ الصدوق كتب إليه من اصبهان.(4). علباء بالكسر فالسكون ثم الباء والمد، وهو علباء بن أحمر اليشكري البصري، كان من القراء.(5). الخصال 1: 96.(6). المصدر 1: 107. 6 - ل: ابن الوليد، عن الصفار، عن البرقي، عن أبي علي الواسطي، عن عبدالله ابن عصمة، عن يحيي بن عبدالله، عن عمرو بن أبي المقدام، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: دخل رسول الله صلي الله عليه وآله منزله، فاذا عائشة مقبلة علي فاطمة تصايحها وهي تقول: والله يا بنت خديجة ما ترين إلا أن لامك علينا فضلا، وأي فضل كان لها علينا؟! ما هي إلا كبعضنا، فسمع مقالتها لفاطمة فلما رأت فاطمة رسول الله صلي الله عليه وآله بكت، فقال: ما يبكيك يا بنت محمد؟! قالت: ذكرت امي فتنقصتها فبكيت، فغضب رسول الله صلي الله عليه وآله ثم قال: مه يا حميراء، فإن الله تبارك وتعالي بارك في الودود الولود، وإن خديجة رحمها الله ولدت مني طاهرا وهو عبدالله وهو المطهر، وولدت مني القاسم وفاطمة ورقية وام كلثوم وزينب، وأنت ممن أعقم الله رحمه فلم تلدي شيئا (1). 7 - ص: تزوج النبي صلي الله عليه وآله بخديجة وهو ابن خمس وعشرين سنة، وتوفيت خديجة بعد أبي طالب بثلاثة أيام. 8 - يج: روي عن جابر قال: كان سبب

تزويج خديجة محمدا أن أبا طالب قال: يا محمد إني اريد أن ازوجك ولا مال لي اساعدك به، وإن خديجة قرابتنا، وتخرج كل سنة قريشا في مالها مع غلمانها يتجر لها ويأخذ وقر بعير (2) مما أتي به، فهل لك أن تخرج؟ قال: نعم، فخرج أبوطالب إليها وقال لها: ذلك، ففرحت وقالت لغلامها ميسرة: أنت وهذا المال كله بحكم محمد صلي الله عليه وآله، فلما رجع ميسرة حدث أنه ما مر بشجرة ولا مدرة إلا قالت: السلام عليك يا رسول الله، وقال: جاء بحيرا الراهب، وخدمنا لما رأي الغمامة علي رأسه تسير حيثما سار تظله بالنهار، وربحا في ذلك السفر (3) ربحا كثيرا، فلما انصرفا قال ميسرة: لو تقدمت يا محمد إلي مكة وبشرت خديجة بما قد ربحنا لكان أنفع لك، فتقدم محمد علي راحلته، فكانت خديجة في ذلك اليوم جالسة علي غرفة مع نسوة فظهر لها محمد راكبا (4)، فنظرت خديجة إلي غمامة عالية علي رأسه تسير بسيره، ورأت ملكين (1). المصدر 2: 37 و 38. (2). أي حمل بعير. (3). في المصدر: وربحنا في هذه السفرة. (4). في المصدر: راكبا علي راحلته. عن يمينه وعن شماله (1)، في يد كل واحد سيف مسلول، يجيئان (2) في الهواء معه، فقالت: إن لهذا الراكب لشأنا عظيما ليته جاء إلي داري، فإذا هو محمد صلي الله عليه وآله قاصد لدارها (3)، فنزلت حافية إلي باب الدار، وكانت إذا أرادت التحول من مكان إلي مكان حولت الجواري السرير الذي كانت عليه، فلما دنت منه قالت: يا محمد اخرج و واحضرني (4) عمك أبا طالب الساعة، وقد بعثت إلي عمها (5) أن زوجني من محمد إذا دخل عليك،

فلما حضر أبوطالب قالت: اخرجا إلي عمي ليزوجني من محمد فقد قلت له في ذلك، فدخلا علي عمها، وخطب أبوطالب الخطبة المعروفة، وعقد النكاح، فلما قام محمد صلي الله عليه وآله ليذهب مع أبي طالب قالت (6) خديجة: إلي بيتك، فبيتي بيتك، وأنا جاريتك (7). 9 - د، قب: زوج أبوطالب خديجة من النبي، وذلك أن نسآء قريش اجتمعن في المسجد في عيد، فإذا هن بيهودي يقول: ليوشك أن يبعث فيكن نبي، فأيكن استطاعت أن تكون له أرضا يطأها فلتفعل، فحصبنه، وقر ذلك القول في قلب خديجة، وكان النبي صلي الله عليه وآله قد استأجرته خديجة علي أن تعطيه بكرين، ويسير مع غلامها ميسرة إلي الشام، فلما أقبلا في سفرهما (8) نزل النبي صلي الله عليه وآله تحت شجرة فرآه راهب يقال له: نسطور، فاستقبله وقبل يديه ورجليه وقال: أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله، لما رأي منه علامات، وإنه نزل تحت الشجرة، ثم قال لميسرة: طاوعه في أوامره ونواهيه فإنه نبي، والله ما جلس هذا المجلس بعد عيسي عليه السلام أحد غيره، ولقد (1). في المصدر: ملك عن يمينه، وملك عن شماله. (2). في المصدر: يحثان. (3). في المصدر: إلي دارها. (4). في المصدر: واحضر لي. (5). في المصدر: عمها ورقة. 6). في المصدر: قالت له. (7). الخرائج: 186 و 187. (8). من سفرهما خ ل. بشر به عيسي عليه السلام، ومبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد، وهو يملك الارض بأسرها، وقال ميسرة: يا محمد لقد جزنا عقبات بليلة كنا نجوزها بأيام كثيرة، وربحنا في هذه السفرة ما لم نربح من أربعين (1) سنة ببركتك يا محمد، فاستقبل

خديجة، وأبشرها بربحنا، وكانت وقتئذ جالسة علي منظرة لها، فرأت راكبا علي يمينه ملك مصلت سيفه، وفوقه سحابة معلق عليها قنديل من زبرجدة، وحوله قبة من ياقوتة حمرآء فظنت ملكا يأتي بخطبتها وقالت: اللهم إلي وإلي داري، فلما أتي كان محمدا وبشرها بالارباح، فقالت: وأين ميسرة؟ قال: يقفو أثري، قالت: فارجع إليه وكن معه، ومقصودها لتستيقن حال السحابة، فكانت السحابة تمر معه، فأقبل ميسرة إلي خديجة وأخبرها بحاله، وقال لها: إني كنت آكل معه حتي يشبع (2) ويبقي الطعام كما هو، وكنت أري وقت الهاجرة ملكين يظللانه، فدعت خديجة بطبق عليه رطب، ودعت رجالا ورسول الله صلي الله عليه وآله فأكلوا حتي شبعوا، ولم ينقص شيئا، فأعتقت ميسرة وأولاده وأعطته عشرة آلاف درهم لتلك البشارة، ورتبت الخطبة من عمرو بن أسد عمها. قال النسوي في تاريخه: أنكحه إياها أبوها خويلد بن أسد، فخطب أبوطالب بما رواه الخركوشي في شرف المصطفي، والزمخشري في ربيع الابرار، وفي تفسيره الكشاف، وابن بطة في الابانة، والجويني في السير عن الحسن، والواقدي وأبي صالح والعتبي فقال: الحمد لله الذي جعلنا من زرع إبراهيم الخليل، ومن ذرية الصفي إسماعيل، وصئصئ (3) معد، وعنصر مضر، وجعلنا حضنة بيته، وسواس (4) حرمه، وجعل مسكننا بيتا محجوجا، وحرما أمنا، وجعلنا الحكام علي الناس، ثم إن ابن أخي هذا محمد بن عبدالله لا يوازن برجل من قريش إلا رجح به، ولا يقاس بأحد منهم إلا عظم عنه، وإن كان في المال مقلا، (1). في أربعين خ ل. (2). في المناقب: حتي نشبع ويبقي الطعام بحاله.(3). ضئصئ خ ل. (4). قوله: حضنة البيت أي مربيه وكافله. وسواس جمع السائس: المدبر والمتولي لامر القوم ومن يصلح الخلق

بارشادهم إلي الطريق المنجي في عاجلهم وآجلهم. فإن المال ورق حائل (1)، وظل زائل، وله والله خطب عظيم، ونبأ شائع، وله رغبة في خديجة، ولها فيه رغبة، فزوجوه والصداق ما سألتموه من مالي عاجلة وآجلة فقال خويلد: زوجناه ورضينا به. وروي أنه قال بعض قريش: يا عجبا أيمهر النسآء الرجال، فغضب أبوطالب وقال: إذا كانوا مثل ابن أخي هذا طلبت الرجال بأغلي الاثمان، وإذا كانوا أمثالكم لم تزوجوا (2) إلا بالمهر الغالي، فقال رجل من قريش يقال له: عبدالله بن غنم:

هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت++لك الطير فيما كان منك بأس

تزوجته (3) خير البرية كلها ومن ذا الذي في الناس مثل محمد؟

وبشر به المرءآن (4) عيسي بن مريم وموسي بن عمران فيا قرب موعد

أقرت به الكتاب قدما بأنه رسول من البطحاء هاد ومهتد (5).

بيان: قوله: فحصبنه أي رمينه بالحصباء، وصئصئ بالمهملتين والمعجمتين: الاصل، قال في النهاية: في حديث الخوارج يخرج من ضئضئ هذا قوم يمرقون من الدين، الضئضئ: الاصل، يقال: ضئصئ صدق، وضؤضؤ صدق، وحكي بعضهم ضئضيئ بوزن قنديل، يريد أنه يخرج من نسله ومن عقبه، ورواه بعضهم بالصاد المهملة وهو بمعنا انتهي. وفي القاموس: الورق مثلثة، وككتف وجبل: الدارهم المضروبة، ومحركة الحي من كل حيوان، والمال من إبل ودراهم وغيرها انتهي. وفي الفقية: رزق كما سيأتي، و الحائل: المتغير. 10 - قب: خرج النبي صلي الله عليه وآله إلي الشام في تجارة لخديجة وله خمس وعشرون (1). في العدد: أمر حائل. (2). في المناقب: لم يزوجوا. (3). تزوجت خ ل. (4). البران خ ل. (5). مناقب آل أبي طالب 1: 29 و 30. العدد مخطوط. سنة، وتزوج بها بعد أشهر، قال الكليني: تزوج

خديجة وهو ابن بضع وعشرين سنة ولبث بها أربعا وعشرين سنة وأشهرا، وبنيت الكعبة ورضيت قريش بحكمه فيها وهو ابن خمس وثلاثين سنة (1). أقول: أوردنا تاريخ وفاتها في باب المبعث. 11 - شي: عن زرارة وحمران ومحمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: حدث أبوسعيد الخدري أن رسول الله صلي الله عليه وآله قال: إن جبرئيل عليه السلام قال لي ليلة اسري بي حين رجعت وقلت: يا جبرئيل هل لك من حاجة؟ قال: حاجتي أن تقرأ علي خديجة من الله ومني السلام، وحدثنا عند ذلك أنها قالت حين لقاها نبي الله صلي الله عليه وآله فقال لها: الذي قال جبرئيل، فقالت: إن الله هو السلام، ومنه السلام، وإليه السلام، وعلي جبرئيل السلام (2). 12 - كشف: من مسند أحمد بن حنبل، عن عبدالله ابن جعفر، عن علي بن أبي طالب قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: خير نسائها خديجة، وخير نسائها مريم. ومنه، عن عبدالله بن جعفر قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله امرت أن ابشر خديجة ببيت من قصب لا صخب فيه ولا نصب. ومنه، عن ابن عباس: إن أول من صلي مع رسول الله صلي الله عليه وآله بعد خديجة علي عليه السلام، وقال مرة: أسلم. وقد تقدم ذكر إسلامها رضي الله عنها، وأنها سبقت الناس كافة، فلا حاجة إلي إعادة ذلك، وهو مشهور. ومن المسند عن أنس بن مالك، عن النبي صلي الله عليه وآله قال: حسبك من نسآء العالمين مريم بنت عمران، وخديجة بنت خويلد، وفاطمة بنت محمد، وآسية بنت مزاحم امرأة فرعون. ومنه، عن عبدالله بن أبي أوفي قال: بشر رسول الله صلي

الله عليه وآله خديجة ببيت في الجنة (1). المناقب 1: 119. (2). تفسير العياشي: مخطوط.لا صخب فيه (1) ولا نصب. وروي أن جبرئيل أتي النبي صلي الله عليه وآله فسأل عن خديجة فلم يجدها، فقال: إذا جاءت فأخبرها أن ربها يقرؤها السلام. وروي أبوهريرة قال: أتي جبرئيل النبي صلي الله عليه وآله فقال: هذه خديجة قد أتتك معها إنآء مغطي فيه إدام أو طعام أو شراب، فإذا هي أتتك فاقرأ عليها السلام من ربها، ومني السلام، وبشرها ببيت في الجنة من قصب لا صخب فيه ولا نصب (2). وقال شريك: وقد سئل عن القصب قصب الذهب (3). وقال الجوهري: القصب: أنابيب من جوهر وذكر الحديث. وقال غيره: اللؤلؤ، وقال صاحب النهاية في غريب الحديث: القصب: لؤلؤ مجوف واسع كالقصر المنيف في هذا الحديث. والقصب من الجوهر: ما استطال منه في تجويف. وروي أن عجوزا دخلت علي النبي صلي الله عليه وآله فألطفها، فلما خرجت سألته عائشة فقال: إنها كانت تأتينا في زمن خديجة، وإن حسن العهد من الايمان. وعن علي عليه السلام قال: ذكر النبي صلي الله عليه وآله خديجة يوما وهو عند نسائه فبكي، فقالت عائشة: ما يبكيك علي عجوز حمراء من عجائز بني أسد؟ فقال: صدقتني إذ كذبتم، وآمنت بي إذ كفرتم، وولدت لي إذ عقمتم، قالت عائشة: فما زلت أتقرب إلي رسول الله صلي الله عليه وآله بذكرها. ونقلت من كتاب معالم العترة النبوية لابي محمد بن عبدالعزيز بن الاخضر الجنابذي الحنبلي ذكر خديجة بنت خويلد ام المؤمنين، وتقدم إسلامها، وحسن موازرتها، وخطر فضلها، وشرف منزلتها، ذكر مرفوعا عن محمد بن إسحاق (4) قال. كانت خديجة بنت خويلد (1). في المصدر: من

قصب لا صخب فيه. (2). قلت: الاحاديث كلها موجودة في مسند أحمد في باب مسند علي عليه السلام ومسند عبدالله جعفر وابن عباس وأنس وعبدالله بن أبي أوفي وأبي هريرة. (3). في المصدر: انه قصب الذهب. قلت: ولعل الصحيح: قال: إنه قصب الذهب. (4). وأخرجه أيضا ابن هشام في السيرة النبوية 1: 203 باسناده عن ابن اسحاق. امرأة تاجرة ذات شرف ومال، تستأجر الرجال في مالها، وتضاربهم إياه بشئ تجعله لهم منه، وكانت قريش قوما تجارا، فلما بلغها عن رسول الله صلي الله عليه وآله من صدق حديثه و عظيم أمانته وكرم أخلاقه بعثت إليه وعرضت عليه أن يخرج في مالها تاجرا إلي الشام، وتعطيه أفضل ما كانت تعطي غيره من التجار، مع غلام لها يقال له: ميسرة، فقبله منها رسول الله صلي الله عليه وآله، وخرج في مالها ذلك، ومعه غلامها ميسرة حتي قدم الشام، فنزل رسول الله صلي الله عليه وآله في ظل شجرة قريبا من صومعة راهب، فاطلع الراهب إلي ميسرة فقال: من هذا الرجل الذي نزل تحت هذه الشجرة؟ فقال ميسرة: هذا رجل من قريش من أهل الحرم، فقال له الراهب: ما نزل تحت هذه الشجرة إلا نبي، ثم باع رسول الله صلي الله عليه وآله سلعته التي خرج فيها (1)، واشتري ما أراد أن يشتري، ثم أقبل قافلا إلي مكة ومعه ميسرة، وكان ميسرة فيما يزعمون قال: إذا كانت الهاجرة (2) واشتد الحر نزل ملكان يظلانه من الشمس، وهو يسير علي بعيره، فلما قدم مكة علي خديجة بمالها باعت ما جاء به فأضعف أو قريبا، وحدثها ميسرة عن قول الراهب وعما كان يري من إظلال الملكين، فبعثت إلي رسول الله

فقالت له فيما يزعمون: يا ابن عم قد رغبت فيك لقرابتك مني، و شرفك في قومك، وسطتك (3) فيهم، وأمانتك عندهم، وحسن خلقك وصدق حديثك، ثم عرضت عليه نفسها، وكانت خديجة امرأة حازمة لبيبة، وهي يومئذ أوسط قريش نسبا وأعظمهم شرفا، وأكثرهم مالا، وكل قومها قد كان حريصا علي ذلك لو يقدر عليه، فلما قالت لرسول الله صلي الله عليه وآله ما قالت ذكر ذلك لاعمامه، فخرج معه منهم حمزة بن عبدالمطلب حتي دخل علي خويلد بن أسد فخطبها إليه فتزوجها رسول الله صلي الله عليه وآله. وروي بإسناده عن ابن شهاب الزهري قال: لما استوي رسول الله صلي الله عليه وآله وبلغ أشده وليس له كثير مال استأجرته خديجة بنت خويلد إلي سوق حباشة، وهو سوق بتهامة، و استأجرت معه رجلا آخر من قريش، فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: ما رأيت من صاحبة لاجير ئ(1). في السيرة: خرج بها. (2). الهاجرة: نصف النهار في القيظ، أو من عند زوال الشمس إلي العصر. (3). سطتك بكسر السين وفتح الطاء أي شرفك وسامي منزلتك. خيرا من خديجة، ما كنا نرجع أنا وصاحبي إلا وجدنا عندها تحفة من طعام تخبأه لنا. ومنه، قال الدولابي يرفعه عن رجاله: إنه كان من بدء أمر رسول الله صلي الله عليه وآله أنه رأي في المنام رؤيا فشق عليه، فذكر ذلك لصاحبته خديجة، فقالت له: أبشر، فإن الله تعالي لا يصنع بك إلا خيرا، فذكر لها أنه رأي أن بطنه اخرج فطهر وغسل ثم اعيد كما كان، قالت: هذا خير فأبشر، ثم استعلن له جبرئيل فأجلسه علي ما شاء الله أن يجلسه عليه، وبشره برسالة الله حتي اطمأن، ثم

قال: اقرأ، قال كيف أقرء؟ قال: اقرأ باسم ربك الذي خلق - خلق الانسان من علق - اقرأ وربك الاكرم فقبل رسول الله صلي الله عليه وآله رسالة ربه واتبع الذي جاء به جبرئيل من عند الله، وانصرف إلي أهله، فلما دخل علي خديجة قال: أرأيتك الذي كنت احدثك ورأيته في المنام فإنه جبرئيل استعلن، وأخبرها بالذي جاءه من عند الله وسمع، فقالت: أبشر يا رسول الله، فو الله لا يفعل الله بك إلا خيرا، فاقبل الذي أتاك الله، وأبشر فإنك رسول الله حقا. وروي مرفوعا إلي الزهري قال: كانت خديجة أول من آمن برسول الله صلي الله عليه وآله. وعن ابن شهاب: أنزل الله علي رسوله القرآن والهدي وعنده خديجة بنت خويلد. وقال ابن حماد: بلغني أن رسول الله صلي الله عليه وآله تزوج خديجة علي اثنتي عشرة أوقية ذهبا وهي يومئذ ابنة ثماني وعشرين سنة. وحدثني ابن البرقي أبوبكر، عن ابن هشام، عن غير واحد، عن أبي عمرو بن العلاء قال: تزوج رسول الله صلي الله عليه وآله خديجة وهو ابن خمس وعشرين سنة. وعن قتادة بن دعامة قال: كانت خديجة قبل أن يتزوج بها رسول الله صلي الله عليه وآله عند عتيق ابن عائذ بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم، يقال: ولدت له جارية وهي ام محمد بن صيفي المخزومي، ثم خلف عليها بعد عتيق أبوهالة هند بن زرارة التيمي، فولدت له هند بن هند، ثم تزوجها رسول الله صلي الله عليه وآله. وبإسناده يرفعه إلي محمد بن إسحاق قال: كانت خديجة أول من آمن بالله ورسوله وصدقت بما جاء من الله، ووازرته علي أمره، فخفف الله بذلك عن رسول الله صلي

الله عليه وآله، وكان لا يسمع شيئا يكرهه من رد عليه وتكذيب له فيحزنه ذلك إلا فرج الله ذلك عن رسول الله صلي الله عليه وآله بها، إذا رجع إليها تثبته، وتخفف عنه، وتهون عليه أمر الناس حتي ماتت رحمها الله. وعن إسماعيل بن أبي حكيم مولي آل الزبير أنه حدث عن حديجة أنها قالت لرسول الله صلي الله عليه وآله: أي ابن عم أتستطيع أن تخبرني بصاحبك هذا الذي يأتيك إذا جاءك؟ قال: نعم، قالت: فإذا جاءك فأخبرني، فجاء جبرئيل عليه السلام فقال رسول الله صلي الله عليه وآله لخديجة: يا خديجة هذا جبرئيل قد جاءني، قالت: قم يا بن عم فاجلس علي فخذي اليسري، فقام رسول الله صلي الله عليه وآله فجلس عليها، قالت: هل تراه؟ قال: نعم، قالت: فتحول فاقعد علي فخذي اليمني، فتحول، فقالت: هل تراه؟ قال: نعم، قالت: فاجلس في حجري، ففعل، قالت: هل تراه؟ قال: لا، قالت: يا بن عم اثبت وأبشر، فو الله إنه لملك (1) وما هو بشيطان. قال ابن إسحاق: قد حدثت بهذا الحديث عبدالله بن حسن قال: سمعت امي فاطمة بنت حسين تحدث بهذا الحديث عن خديجة إلا أني سمعتها تقول: أدخلت رسول الله صلي الله عليه وآله بينها وبين درعها، فذهب عند ذلك جبرئيل، فقالت خديجة لرسول الله صلي الله عليه وآله: إن هذا لملك وما هو بشيطان. وعن ابن إسحاق أن خديجة بنت خويلد وأبا طالب ماتا في عام واحد، فتتابع علي رسول الله صلي الله عليه وآله هلاك خديجة وأبي طالب، وكانت خديجة وزيرة صدق علي الاسلام، وكان رسول الله صلي الله عليه وآله يسكن إليها. وعن عروة بن الزبير قال: توفيت

خديجة قبل أن تفرض الصلاة، وقال رسول الله صلي الله عليه وآله: اريت بخديجة بيتا من قصب لا صخب فيه ولا نصب. وقال ابن هشام: حدثني من أثق به أن جبرئيل أتي النبي صلي الله عليه وآله فقال: أقرء خديجة من ربها السلام فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: يا خديجة هذا جبرئيل يقرئك من ربك السلام، فقالت خديجة: الله السلام، ومنه السلام. وعلي جبرئيل السلام. وروي أن آدم عليه السلام قال: إني لسيد البشر يوم القيامة إلا رجل من ذريتي (1). في المصدر: إن هذا الملك كريم. نبي من الانبياء يقال له: محمد صلي الله عليه وآله (1)، فضل علي باثنتين: زوجته عاونته وكانت له عونا، وكانت زوجتي علي عونا، وإن الله أعانه علي شيطانه فأسلم، وكفر شيطاني (2). وعن عائشة قالت: كان رسول الله إذا ذكر خديجة لم يسأم من ثناء عليها واستغفار لها: فذكرها ذات يوم فحملتني الغيرة فقلت: لقد عوضك الله من كبيرة السن، قالت: فرأيت رسول الله صلي الله عليه وآله غضب غضبا شديدا، فسقطت في يدي (3)، فقلت: اللهم إنك إن أذهبت بغضب رسولك صلي الله عليه وآله لم اعد بذكرها (4) بسوء ما بقيت، قالت: فلما رأي رسول الله صلي الله عليه وآله ما لقيت قال: كيف قلت؟ والله لقد آمنت بي إذ كفر الناس، وآوتني إذ رفضني الناس، وصدقتني إذ كذبني الناس، ورزقت مني (5) حيث حرمتموه، قالت: فغدا وراح علي بها شهرا. وروي أن خديجة رضوان الله عليها كانت تكني ام هند. وعن ابن عباس أن عم خديجة عمرو بن أسد زوجها رسول الله صلي الله عليه وآله، وأن أباها مات قبل الفجار. وعن ابن

عباس أنه تزوجها صلي الله عليه وآله وهي ابنة ثماني وعشرين سنة، ومهرها (6) اثنتي عشرة أوقية، وكذلك كانت مهور نساؤه، وقيل: إنها ولدت قبل الفيل بخمسة عشر سنة، وتزوجها صلي الله عليه وآله وهي بنت أربعين سنة، ورسول الله صلي الله عليه وآله ابن خمس وعشرين سنة. وحديث عفيف ورؤيته النبي صلي الله عليه وآله وخديجة وعليا يصلون حين قدم تاجرا إلي (1). في المصدر: أحمد. (2). لعل المراد بالشيطان النفس الامارة، أي أن الله أعانه علي نفسه ووفقه فغلب عليها، و أدخلها تحت قيادة التسليم لامر مولاها، ولكني لم اوفق علي قيادتها فعصت وصدرت عنها ما يخالف رضي الله تعالي، هذا ما تحمتله ألفاظ الحديث، لكنه غير موافق لما عليه الامامية من عصمة الانبياء عليهم السلام، فيجب طرحه أو حمله علي غير ذلك مما تقدم في بابه. (3). أي ندمت علي ذلك. (4). في المصدر: لم أعد لذكر لها بسوء ما بقيت. (5). في المصدر: ورزقت مني الولد. (6). في المصدر: ومهرها النبي صلي الله عليه وآله. العباس، وقوله: لا والله ما علمت علي ظهر الارض كلها علي هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة قد تقدم ذكره بطريقه فلا حاجة لنا إلي ذكره، لانه لم يختلف في أنها رضي الله عنها أول الناس إسلاما. وقال ابن سعد يرفعه إلي حكم بن حزام (1): قال: توفيت خديجة في شهر رمضان سنة عشرة من النبوة، وهي ابنة خمس وستين سنة، فخرجنا بها من منزلها حتي دفناها بالحجون، فنزل رسول الله صلي الله عليه وآله في حفرتها، ولم يكن يومئذ صلاة علي الجنازة، قيل: ومتي ذلك يا أبا خالد؟ قال: قبل الهجرة بسنوات ثلاث أو نحوها، وبعد

خروج بني هاشم من الشعب بيسير، قال: فكانت أول امرأة تزوجها رسول الله صلي الله عليه وآله، وأولاده كلهم منها إلا إبراهيم، فأنه من مارية القبطية. هذا آخر ما نقلته من كتاب الجنابذي (2). بيان: قوله: وسطتك بكسر السين، أي كونك وسطهم ومتوسطا بينهم، أي أشرفهم، قال الجوهري: وسطت القوم أسطهم وسطا ووسطة، أي توسطتهم، وفلان وسيط في قومه: إذا كان أوسطهم نسبا وأرفعهم محلا انتهي. قوله صلي الله عليه وآله: ورزقت مني، أي الولد، أو الاسلام. (3) قولها: فغدا وراح علي بها شهرا، لعل المعني أنه صلي الله عليه وآله كان إلي شهر يذكر خديجة وفضلها في الغدو والرواح، أو لما علم ندامتي في أمرها كان يغدو ويروح إلي لطفا بي (4). 13 - كا: بعض أصحابنا، عن علي بن الحسين، عن علي بن حسان، عن عبدالرحمن بن كثير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لما أراد رسول الله صلي الله عليه وآله أن يتزوج خديجة (1). في المصدر: حكيم بن حزام، وهو الصحيح، وهو حكيم بن حزام بن خويلد بن أسد بن عبد العزي الاسدي، أبوخالد المكي، ابن أخي خديجة أم المؤمنين رضي الله عنها، وحزام بالحاء المهملة والزاء المعجمة. (2). كشف الغمة: 151 - 153. (3). قد عرفت أن الموجود في المصدر: ورزقت مني الولد. فلا مجال لاحتمال الثاني، مع أن الاسلام قد ذكر قبلا فلا وجه للاعادة. (4). والاظهر أن المعني كان يغدو ويروح شهرا بهذه الحالة أي بحالة الغضب. وأخرج ابن الاثير الحديث مسندا باختلاف في ألفاظه في اسد الغابة 5: 438. بنت خويلد أقبل أبوطالب في أهل بيته ومعه نفر من قريش حتي دخل علي ورقة بن نوفل عم

خديجة، فابتدأ أبوطالب بالكلام فقال: الحمد لرب (1) هذا البيت الذي جعلنا من زرع إبراهيم، وذرية إسماعيل وأنزلنا حرما آمنا، وجعلنا الحكام علي الناس، وبارك لنا في بلدنا الذي نحن فيه، ثم إن ابن أخي هذا يعني رسول الله صلي الله عليه وآله ممن لا يوزن برجل من قريش إلا رجح به، ولا يقاس به رجل إلا عظم عنه، ولا عدل له في الخلق، وإن كان مقلا في المال، فإن المال رفد جار، وظل زائل، وله في خديجة رغبة، ولها فيه رغبة، وقد جئناك (2) لنخطبها إليك برضاها وأمرها، والمهر علي في مالي الذي سألتموه عاجله وآجله، وله ورب هذا البيت حظ عظيم، ودين شائع، ورأي كامل ثم سكت أبوطالب فتكلم عمها وتلجلج، وقصر عن جواب أبي طالب وأدركه القطع والبهر، وكان رجلا من القسيسين، فقالت خديجة مبتدئة: يا عماه إنك وإن كنت أولي (3) بنفسي مني في الشهود فلست أولي بي من نفسي، قد زوجتك يا محمد نفسي، والمهر علي في مالي، فأمر عمك فلينحر ناقة فليولم بها، وأدخل علي أهلك، قال (4) أبوطالب: اشهدوا عليها بقبولها محمدا وضمانها المهر في مالها، فقال بعض قريش: يا عجباه (5) المهر علي النسآء للرجال؟ فغضب أبوطالب غضبا شديدا وقام علي قدميه، وكان ممن يهابه الرجال ويكره غضبه (6)، فقال: إذا كانوا مثل ابن أخي هذا طلبت الرجال بأغلي الاثمان، وأعظم المهر، وإذا كانوا أمثالكم لم يزوجوا إلا بالمهر الغالي، ونحر أبوطالب ناقة ودخل رسول الله صلي الله عليه وآله بأهله، فقال رجل من قريش يقال له: عبدالله (7) بن غنم:

هنيئا مرئيا يا خديجة قد جرت لك الطير فيما كان منك بأسعد

(1). الحمد لله خ

ل. (2). ولقد جئناك خ ل. (3). أولي لي خ ل. (4). فقال خ ل. (5). واعجباه خ ل. (6). في المصدر: وكان ممن تهابه الرجل وتكره غضبه. (7). أبوعبدالله خ ل وفي المصدر: فقال رجل من قريش يقال له: عبدالله بن غنم شعرا.

تزوجت خير البرية كلها ومن ذا الذي في الناس مثل محمد؟

وبشر به البر ان عيسي بن مريم وموسي بن عمران فياقرب موعد

أقرت به الكتاب قدما بأنه رسول من البطحاء هاد ومهتد (1).

بيان: الزرع: الولد. قوله: فإن المال رفد جار أي عطاء مستمر، يجريه الله علي عباده بقدر حاجتهم، وقد مر مكانه: ورق حائل، وسيأتي من الفقيه: رزق حائل. والبهر بالضم: انقطاع النفس من الاعياء، قولها: وإن كنت أولي بنفسي مني، لعل المعني إنك وإن كنت أولي بأمري في محضر الناس عرفا، فلست أولي بأمري واقعا، أو إن كنت أولي في الحضور والتكلم بمحضر الناس، فلست أولي مني في أصل الرضا والقبول، أو إن كنت قادرا علي إهلاكي وامكنك فيه، لكني لا امكنك في ترك هذا الامر، ولعل الاوسط أظهر، قوله: قد جرت لك الطير، يقال للحظ من الخير والشر: طائر، لقول العرب: جري لفلان الطائر بكذا من الخير والشر، علي طريقة التفأل والطيرة، وأصله أنهم كانوا يتفألون ويتطيرون بالسوانح والبوارح (2) من الطير عند توجههم إلي مقاصدهم ويحتمل أن يكون المعني انتشر أسعد الاخبار منك في الآفاق سريعا بسبب ما كان منك من حسن الاختيار، فإن الطير أسرع في إيصال الاخبار من غيرها، والاول أظهر. والبر بالفتح: الصادق، والكثير البر. والقدم بالكسر: خلاف الحدوث، يقال: قد ما كان كذا. 14 - كا: أبوعلي الاشعري، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن

النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: دخل رسول الله صلي الله عليه واله علي خديجة حيث مات (3) القاسم ابنها وهي تبكي، فقال لها: ما يبكيك، فقالت: درت دريرة فبكيت، فقال: يا خديجة أما ترضين إذا كان يوم القيامة أن تجئ إلي باب الجنة وهو قائم فيأخذ بيدك (1). الفروع 2: 19 و 20.(2). السوانح جمع السانح: الذي يأتي من جانب اليمين، ويقابله البارح وهو الذي يأتي من جانب اليسار، والعرب تتيمن بالسوانح، وتتشأم بالبوارح.(3). في المصدر: حين مات.فيدخلك الجنة، وينزلك أفضلها؟ وذلك لكل مؤمن، إن الله عزوجل أحكم وأكرم أن يسلب المؤمن ثمرة فؤاده ثم يعذبه بعدها أبدا (1). 15 - كا: العدة، عن البرقي، عن إسماعيل بن مهران، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: توفي طاهر ابن رسول الله صلي الله عليه واله فنهي رسول الله صلي الله عليه واله خديجة عن البكاء، فقالت: بلي يا رسول الله، ولكن درت عليه الدريرة فبكيت، فقال لها: أما ترضين أن تجديه قائما علي باب الجنة، فإذا رآك أخذ بيدك فأدخلك (2) أطهرها مكانا، وأطيبها؟ قالت: وإن ذلك كذلك؟ قال: فإن الله أعز وأكرم من أن يسلب عبدا ثمرة فؤاده فيصبر ويحتسب ويحمد الله عزوجل ثم يعذبه (3). 16 - نهج: ولم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله صلي الله عليه واله وخديجة وأنا ثالثها (4). 17 - يه: خطب أبوطالب رحمه الله لما تزوج النبي صلي الله عليه واله خديجة بنت خويلد رحمها الله بعد أن خطبها إلي أبيها، ومن الناس من يقول: إلي عمها، فأخذ بعضادتي (5) الباب

ومن شاهده من قريش حضور، فقال: الحمد لله الذي جعلنا من زرع إبراهيم و ذرية إسماعيل، وجعل لنا بيتا محجوجا، وحرما آمنا، يجبي (6) إليه ثمرات كل شئ وجعلنا الحكام علي الناس في بلدنا الذي نحن فيه (7) ثم إن ابن أخي محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب لا يوزن برجل من قريش إلا رجح، ولا يقاس بأحد منهم إلا عظم عنه، وإن كان في المال قل فإن المال رزق حائل، وظل زائل، وله في خديجة رغبة، ولها فيه (1). الفروع 1: 59. (2). فادخلك الجنة خ ل. (3). الفروع 1: 60. (4). نهج البلاغة: الجزء الاول: 417. (5). عضادتا الباب: خشبتاه من جانبيه. (6). أي يجمع. (7). في تاريخ اليعقوبي: بعد قوله: علي الناس: وبارك لنا في بلدنا الذي نحن به. رغبة، والصداق ما سألتم عاجله وآجله (1) من مالي، وله خطر (2) عظيم، وشأن رفيع، ولسان شافع جسيم، فزوجه ودخل بها من الغد، فأول ما حملت ولدت عبدالله بن محمد صلي الله عليه واله (3). 18 - اقول: قال الكازروني في المنتقي: روي أن خزيمة بن حكيم السلمي كانت بينه وبين خديجة بنت خويلد رضي الله عنها قرابة، وإنه قدم عليها، وكان إذا قدم عليها أصابته بخير، فوجهته مع رسول الله صلي الله عليه واله وغلام لها يقال له: ميسرة في تجارة إلي بصري من أرض الشام، فأحب خزيمة رسول الله صلي الله عليه واله حبا شديدا، فكان لا يفارقه في نومه ولا في يقظته، فساروا حتي إذا كانوا بين الشام والحجاز قام علي ميسرة بعيران لخديجة، وكان رسول الله صلي الله عليه واله في أول الركب فخاف ميسرة علي نفسه وعلي البعرين، فانطلق

يسعي إلي رسول الله صلي الله عليه واله فأخبره بذلك فأقبل النبي صلي الله عليه واله إلي البعيرين فوضع يديه علي أخفافهما وعوذهما، فانطلق البعيران يسعيان في أول الركب لهما رغاء (4)، فلما رأي خزيمة ذلك علم أن له شأنا عظيما، فحرص علي لزومه ومحافظته، وساروا حتي إذا دخلوا الشام نزلوا براهب من رهبان الشام، فنزل رسول الله صلي الله عليه واله تحت شجرة، ونزل الناس متفرقين، وكانت الشجرة التي نزل تحتها شجرة يابسة قحلة (5)، قد تساقط ورقها، ونخر عودها، فلما نزل رسول الله صلي الله عليه واله واطمأن تحتها أنورت وأشرقت واعشوشب ماحولها، وأينع (6) ثمرها، وتدلت أغصانها، فرفرفت (7) علي رسول الله صلي الله عليه واله، وكان ذلك بعين الراهب فلم يتمالك أن انحدر من صومعته، فقال له: سألتك باللات والعزي (8)، فقال: إليك عني (1). في المصدر: عاجلة وآجلة. (2). الخطر: الشرف وارتفاع القدر. وفي تاريخ اليعقوبي: وله والله خطب عظيم ونبأ شايع. (3). من لا يحضره الفقيه: 413. واخرج نحوه اليعقوبي في تاريخه 2: 15. (4). الرغاء: صوت الابل. (5). قحل الشئ: يبس. (6). أينع الثمر: أدرك وطاب وحان قطافه.(7). أي فبسطت أغصانها عليه. (8). في المصدر: سألتك باللات والعزي ما اسمك؟.ثكلتك امك، فما تكلمت العرب بكلمة أثقل علي من هذه الكلمة، وكان ذلك مكرا من الراهب، وكان معه حين نزل من صومعته رق (1) أبيض، فجعل ينظر فيه مرة وإلي النبي صلي الله عليه واله اخري، ثم أكب ينظر فيه مليا، فقال: هو هو ومنزل الانجيل، فلما سمع بذلك خزيمة ظن أن الراهب يريد بالنبي صلي الله عليه واله مكرا، فضرب بيده إلي قائمة سيفه فانتزعه وجعل يصيح بأعلي

صوته: يا آل غالب، فأقبل الناس يهرعون إليه من كل ناحية يقولون: ما الذي راعك؟ فلما نظر الراهب إلي ذلك أقبل يسعي إلي صومعته فدخلها وأغلق عليه بابها، ثم أشرف عليهم فقال: يا قوم ما الذي راعكم مني؟ فوالذي رفع السماوات بغير عمد ما نزل بي ركب هو أحب إلي منكم، وإني لاجد في هذه الصحيفة أن النازل تحت هذه الشجرة - وأومأ بيده إلي الشجرة التي تحتها رسول الله صلي الله عليه واله - هو رسول رب العالمين، يبعث بالسيف المسلول، وبالذبح الاكبر، وهو خاتم النبيين، فمن أطاعه نجا، ومن عصاه غوي، ثم أقبل علي خزيمة فقال: ما تكون من هذا الرجل؟ أرجلا من قومه؟ قال: لا، ولكن خادم له، وحدثه بحديث البعيرين، فقال له الراهب: أيها الرجل إنه النبي الذي يبعث في آخر الزمان، وإني مفوض إليك أمرا، ومستكتمك خبرا، وعاهد إليك عهدا، فقال: ما هو؟ فإني سامع لقولك، وكاتم لسرك، ومطيع لامرك، فقال: إني أجد في هذه الصحيفة أنه يظهر علي البلاد، وينصر علي العباد، ولا ترد له راية، ولا تدرك له غاية، وإن له أعداء أكثرهم اليهود أعداء الله، فأحذرهم عليه، فأسر خزيمة ذلك في نفسه، ثم أقبل علي رسول الله صلي الله عليه واله فقال: يا محمد إني لاري فيك شيئا ما رأيته في أحد من الناس، إني لاحسبك النبي الذي يذكر أنه يخرج من تهامة، وإنك لصريح (2) في ميلادك، والامين في أنفس قومك، وإني لاري عليك من الناس محبة، وإني مصدقك في قولك، وناصرك علي عدوك، فانطلقوا يؤمون الشام، فقضوا بها حوائجهم، ثم رجعوا، (1). الرق: جلد رقيق يكتب فيه. الصحيفة البيضاء. (2). الصريح: الخالص، ولعل المراد أن

ميلادك لم يشب بشئ من رسوم الجاهلية، أو أن نسبك الخالص، أو أنك خرجت من النكاح لم يدنسك السفاح. قال الكازروني في المنتقي: أي لست بكاذب عندهم. ثم قال: فأرسلت خديجة إلي عمها عمرو بن أسد ليزوجها، فحضر، ودخل رسول الله صلي الله عليه وآله في عمومته فتزوجها وهو ابن خمس وعشرين سنة، وخديجة يومئذ بنت أربعين سنة. وقد روي قوم أنه زوجها أبوها في حال سكره (1). قال الواقدي: هذا غلط، والصحيح أن عمها زوجها، وأن أباها مات قبل الفجار. وذكر أن أبا طالب خطب يومئذ، وذكر ما مر، فلما أتم أبوطالب خطبته تكلم ورقة بن نوفل، فقال: الحمد لله الذي جعلنا كما ذكرت، وفضلنا علي ما عددت، فنحن سادة العرب وقادتها، وأنتم أهل ذلك كله، لا تنكر العشيرة فضلكم، ولا يرد أحد من الناس فخركم وشرفكم، وقد رغبنا بالاتصال بحبلكم وشرفكم، فاشهدوا علي معاشر قريش بأني قد زوجت خديجة بنت خويلد من محمد بن عبدالله علي أربعمأة دينار، ثم سكت ورقة، وتكلم أبوطالب وقال: قد أحببت أن يشركك عمها، فقال عمها، اشهدوا علي يا معشر قريش إني قد أنكحت محمد بن عبدالله خديجة بنت خويلد، وشهد علي بذلك صناديد قريش، فأمرت خديجة جواريها أن يرقصن ويضربن بالدفوف، وقالت: يا محمد مر عمك أبا طالب ينحر بكرة من بكراتك، وأطعم الناس علي الباب، وهلم فقل (2) مع (1). ذكره الطبري في تاريخه 2، 36 عن الواقدي، وروي اليعقوبي في تاريخه 2: 14 و 15 ذلك عن عمار بن ياسر في عمه عمرو بن أسد، إلا أنه قال فلما أصبح عمها عمرو بن أسد أنكر ما رأي فقيل له: هذا، فقال: متي زوجته؟ قيل له:

بالامس، قال: ما فعلت، قيل له: بلي نشهد أنك قد فعلت، فلما رأي عمرو رسول الله قال: اشهدوا أني لم أكن زوجته بالامس، فقد زوجته اليوم اه. قلت: فيهما غرابة وشذوذ، ولم يرد ذلك من طرق الامامية. بل ورد من طرق لا يعتمد عليها الامامية، وقد عرفت قبل ذلك في رواية الكليني أن خديجة لما رأت أن عمها تلجلج وقصر عن الجواب قالت: يا عم لست أولي من نفسي، قد زوجتك يا محمد نفسي، وان ثبت في حديث صحيح أن غيرها كان المزوج لها فلا ينافي ذلك بل يجمع بوقوع العقد منهما جميعا، كما يأتي نظير ذلك في عقد ورقة بن نوفل. (2). من قال يقيل قيلولة: نام في القائلة أي منتصف النهار. أهلك فأطعم الناس، ودخل رسول الله صلي الله عليه واله، فقال مع أهله خديجة (1). 19 - اقول: قال أبوالحسن البكري في كتاب الانوار: مر النبي صلي الله عليه واله يوما بمنزل خديجة بنت خويلد، وهي جالسة في ملا من نسائها وجواريها وخدمها، وكان عندها حبر من أحبار اليهود، فلما مر النبي صلي الله عليه واله نظر إليه ذلك الحبر وقال: يا خديجة اعلمي أنه قد مر الآن ببابك شاب حدث السن، فأمري من يأتي به، فأرسلت إليه جارية من جواريها، وقالت: يا سيدي مولاتي تطلبك، فأقبل ودخل منزل خديجة، فقالت: أيها الحبر هذا الذي أشرت إليه، قال: نعم هذا محمد بن عبدالله، قال له الحبر: اكشف لي عن بطنك، فكشف له، فلما رآه قال: هذا والله خاتم النبوة، فقالت (2) له خديجة: لو رآك عمه وأنت تفتشه لحلت عليك منه نازلة البلاء، وإن أعمامه ليحذرون عليه من أحبار اليهود، فقال الحبر:

ومن يقدر علي محمد هذا بسوء، هذا وحق الكليم رسول الملك العظيم في آخر الزمان، فطوبي (3) لمن يكون له بعلا، وتكون له زوجة وأهلا، فقد حازت شرف الدنيا والآخرة، فتعجبت خديجة، وانصرف محمد وقد اشتغل قلب خديجة بنت خويلد بحبه، وكانت خديجة ملكة عظيمة، وكان لها من الاموال والمواشي شئ لا يحصي، فقالت: أيها الحبر بم عرفت محمدا أنه نبي؟ قال: وجدت صفاته في التوارة، إنه المبعوث آخر الزمان (4)، يموت أبوه وامه، ويكفله جده وعمه، وسوف يتزوج بامرأة من قريش سيدة قومها، وأميرة عشيرتها، وأشار بيده إلي خديجة، ثم بعد ذلك قال لها: احفظي ما أقول لك يا خديجة وأنشأ يقول: (1). المنتقي في مولود المصطفي: الباب الثامن فيما كان سنة خمس وعشرين من مولده صلي الله عليه وآله اه فيه: فقال مع أهله، فأقر الله عينه، وفرح أبوطالب فرحا شديدا وقال: الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن ودفع عنا الهموم. (2). في المصدر: فكشف عن بطنه، فلما رأي الحبر خاتم النبوة دهش لذلك، قالت. (3). في المصدر: هذا وحق الكليم علي الجبل العظيم محمد صاحب البرهان، المبعوث في آخر الزمان، المعطل بدينه سائر الاديان. فطوبي اه. (4). أضاف في المصدر هنا: يكسر الاصنام.

يا خديجة لا تنسي الآن قولي وخذي منه غاية المحصول

يا خديجة هذا النبي بلا شك هكذا قد قرأت في الانجيل

سوف يأتي من الاله بوحي ثم يجبي (1) من الاله بالتنزيل

ويزوجه بالفخار ويحظي (2). في الوري شامخا علي كل جيل

فلما سمعت خديجة ما نطق به الحبر تعلق قلبها بالنبي صلي الله عليه واله، وكتمت أمرها، فلما خرج من عندها قال: اجتهدي أن لا يفوتك محمد، فهو الشرف في الدنيا والآخرة (3)،

وكان لخديجة عم يقال له: ورقة، وكان قد قرأ الكتب كلها (4)، وكان عالما حبرا، وكان يعرف صفات النبي الخارج في آخر الزمان، وكان عند ورقة أنه يتزوج بامرأة (5) سيدة من قريش، تسود قومها، وتنفق عليه مالها، وتمكنه من نفسها، وتساعده علي كل الامور، فعلم ورقة أنه ليس بمكة أكثر مالا من خديجة، فرجا ورقة أن تكون ابنة أخيه خديجة، وكان يقول لها: يا خديجة سوف (6) تتصلين برجل يكون أشرف أهل الارض والسماء، (1). أي يعطي. (2). ويزوج بذات الفخار فيضحي خ ل. (3). في المصدر: فهو والله شرف الدنيا والاخرة. (4). في المصدر: يقال له: ورقة بن نوفل، وكان من كهان قريش، وكان قد قرأ صحف شيث عليه السلام وصحف ابراهيم عليه السلام، وقرأ التوراة والانجيل وزبور داود عليه السلام. (5). في المصدر: بامرأة من قريش تكون سيدة قومها وأميرة عشيرتها، تساعده وتعاضده و تنفق عليه مالها، فعلم ورقة اه. (6). في المصدر: فرجا ورقة أن تكون زوجته حتي تفوز بالنبي صلي الله عليه وآله، وكان ورقة إذا دخل علي خديجة تقول لها: يا خديجة سوف تتصلين برجل يكون فيه شرف الدنيا ونعيم الاخرة، وكانت خديجة أغني أهل مكة، وكان لها في كل قبيلة من العرب قريب من الوف من النوق والخيل والغنم، لانها قد زوجت عبيدها بجواريها، وفرقهم مع العرب، وأعطتهم بيوت الشعر، والخيل والابل، وجعلوا يتوالدون ويكثرون، والدواب تلد وتكثر، وكان لها ازيد من أربعين ألف جمل تسافر بالتجارة إلي الشام والعراق والبحرين وعمان والطائف ومصر والحبشة وغيرها من الامصار، ومعها العبيد والغلمان والوكلاء، وكان أبوطالب اه. وكان لخديجة في كل ناحية عبيد ومواشي حتي قيل: إن لها أزيد من

ثمانين ألف جمل متفرقة في كل مكان، وكان لها في كل ناحية تجارة، وفي كل بلد مال، مثل مصر والحبشة وغيرها، وكان أبوطالب رضي الله عنه قد كبر وضعف عن كثرة السفر، وترك ذلك من حيث كفل النبي صلي الله عليه واله، فدخل عليه النبي صلي الله عليه واله ذات يوم فوجده مهموما، فقال: ما لي أراك يا عم مهموما؟ فقال: يا ابن أخي اعلم أنه لا مال لنا، وقد اشتد الزمان علينا، وليس لنا مادة، وأنا قد كبرت، وضعف جسمي، وقل ما بيدي، واريد أن أنزل إلي ضريحي (1)، واريد أن أري لك زوجة تسر قلبي يا ولدي لتسكن إليها، ومعيشة يرجع نفعها إليك، فقال له النبي صلي الله عليه واله: ما عندك يا عم من الرأي؟ قال: اعلم يابن أخي أن هذه خديجة بنت خويلد قد انتفع بمالها أكثر الناس، وهي تعطي مالها سائر من يسألها التجارة (2)، ويسافرون به، فهل لك يا ابن أخي أن تمضي معي إليها ونسألها أن تعطيك مالا تتجر فيه، فقال: نعم، قم إليها وافعل ما بدا لك. قال أبوالحسن البكري: لما اجتمع بنو عبدالمطلب قال أبوطالب لاخوته: امضوا بنا إلي دار خديجة بنت خويلد حتي نسألها أن تعطي محمدا مالا يتجر به، فقاموا من وقتهم وساعتهم وساروا إلي دار خديجة، وكان لخديجة دار واسعة تسع أهل مكة جميعا، وقد جعلت أعلاها قبة من الحرير الازرق، وقد رقمت في جوانبها صفة الشمس والقمر والنجوم، وقد ربطته من حبال الابريسم (3) وأوتاد من الفولاذ، وكانت قد تزوجت برجلين أحدهما اسمه أبوشهاب وهو عمرو الكندي (4)، والثاني اسمه عتيق بن عائذ، فلما ماتا خطبها عقبة بن أبي معيط، والصلت بن

أبي يهاب، وكان لكل واحد منهما أربعمأة عبد وأمة، وخطبها أبوجهل بن هشام وأبوسفيان، وخديجة لا ترغب في واحد منهم، وكان (1). قبل أن انزل ضريحي أري خ ل. أقول: هو الموجود في المصدر. (2). في المصدر: وهي تعطي مالها من سألها التجارة. (3). بحبال من الابريسم خ ل. وهو الموجود في المصدر. (4). المشهور أنه أبوهالة مالك بن النباش بن زرارة التميمي، أو النباش بن زرارة أو هند بن النباش علي اختلاف.قد تولع قلبها بالنبي صلي الله عليه واله لما سمعت (1) من الاحبار والرهبان والكهان، وما يذكرونه من الدلالات، وما رأت قريش من الآيات، فكانت تقول: سعدت من تكون لمحمد قرينة، فإنه يزين صاحبه (2)، وازداد بها الوجد، ولج بها الشوق (3)، فبعثت إلي عمها ورقة ابن نوفل فقالت له: يا عم اريد أن أتزوج وما أدري بمن يكون، وقد أكثر علي الناس وقلبي لا يقبل منهم أحدا، فقال لها ورقة: يا خديجة ألا اعلمك بحديث غريب وأمر عجيب؟ قالت: وما هو يا عم؟ قال: عندي كتاب من عهد عيسي عليه السلام فيه طلاسم وعزائم، أعزم بها علي ماء وتأخذينه وتغسلين به، ثم أكتب كتابا فيه كلمات من الزبور، وكلمات من الانجيل، فتضعيه تحت رأسك عند النوم وأنت علي فراشك ملتفة بثيابك، فإن الذي يكون زوجك يأتيك في منامك حتي تعرفيه باسمه وكنيته، فقالت: افعل يا عم، قال: حبا وكرامة، وكتب الكتاب، وأعطاها إياه، وفعلت ما أمرها به ونامت فرأت كأن قد جاء إليها رجل لا بالطويل الشاهق، ولا بالقصير اللاذق، أدعج العينين، أزج الحاجبين، أحور المقلتين (4)، عقيقي الشفتين، مورد الخدين، أزهر اللون، مليح الكون، معتدل القامة، تظله الغمامة، بين كتفيه علامة،

راكب علي فرس من نور، مزمم (5) بسلسلة من ذهب، علي ظهره سرج من العقيان، مرصع بالدر والجوهر، له وجه كوجه الآدميين منشق الذنب، له أرجل كالبقر، خطوته مد البصر، وهو يرقل بالراكب، وكان خروجه من دار أبي طالب، فلما رأته خديجة ضمته إلي صدرها، وأجلسته في حجرها، ولم تنم باقي ليلتها إلي أن أقبلت إلي عمها ورقة، وقالت: أنعمت صباحا يا عم، قال: وأنت لقيت (1). في المصدر: وكان قد وقع محبة النبي صلي الله عليه واله في قلبها وقد تولع خاطرها به لما سمعت. (2). فانه يزين صاحبه ولا يشين خ ل. (3). لح عليها خ ل.(4). دعجت العين: صارت شديدة السواد مع سعتها فصاحبها أدعج. وحورت العين: اشتد بياض بياضها وسواد سوادها فصاحبها أحور. والمقلة: شحمة العين، أو هي السواد والبياض منها. العين ذاتها. (5). مزموم خ ل. نجاحا، فلعلك رأيت شيئا في منامك، قالت: رأيت رجلا صفته كذا وكذا، فعندها قال ورقة: يا خديجة إن صدقت رؤياك تسعدين وترشدين، فإن الذي رأيته متوج بتاج الكرامة، الشفيع في العصاة يوم القيامة، سيد العرب والعجم، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ابن هاشم، قالت: وكيف لي بما تقول يا عم وأنا كما يقول الشاعر:

أسير إليكم قاصدا لازوركم وقد قصرت بي عند ذاك رواحلي

وملك الاماني خدعة غير أنني اعلل حد الحادثات بباطل

احمل برق الشرق شوقا إليكم وأسأل ريح الغرب رد رسائلي

قال: فزاد بها الوجد، وكانت إذا خلت بنفسها فاضت عبرتها أسفا، وجرت دمعتها لهفا، وهي تقول:

كم أستر الوجد والاجفان تهتكه واطلق الشوق والاغضاء (1) تمسكه

جفاني القلب لما أن تملكه غيري فوا أسفا لو كنت أملكه

ما ضر من لم يدع مني سوي رمقي لو كان يمسح

بالباقي فيتركه

قال الراوي: وأعجب ما رأيت في هذا الامر العجيب والحديث الغريب أن خديجة لم تفرغ من شعرها إلا وقد طرق الباب، فقالت لجاريتها: انزلي وانظري من بالباب، لعل هذا خبر من الاحباب، ثم أنشأ يقول:

أيا ريح الجنوب لعل علم من الاحباب يطفي بعض حري

ولم لا حملوك إلي منهم سلاما أشتريه ولو بعمري

وحق ودادهم إني كتوم وإني لا أبوح لهم بسري

أراني الله وصلهم قريبا وكم يسر أتي من بعد عسر

فيوم من فراقكم كشهر وشهر من وصالكم كدهر

قال: ثم نزلت الجارية وإذا أولاد عبدالمطلب بالباب، فرجعت إلي خديجة و قالت: يا سيدتي إن بالباب سادات العرب، ذوي (2) المعالي والرتب، أولاد عبدالمطلب،(1). الاعضاء خ ل. (2). من ذوي المعالي خ ل.فرمقت (1) خديجة رمق الهوي، ونزل بها دهش الجوي (2)، وقالت: افتحي لهم الباب، وأخبري ميسرة يعتد لهم المساند والوسائد، فإني أرجو أن يكونوا قد أتوني بحبيبي محمد، ثم قالت شعرا:

ألذ حياتي وصلكم ولقاكم ولست ألذ العيش حتي أراكم

وما استحسنت عيني من الناس غيركم ولا لذ في قلبي حبيب سواكم

علي الرأس والعينين جملة سعيكم ومن ذا الذي في فعلكم قد عصاكم (3).

فها أنا محسوب (4) عليكم بأجمعي وروحي ومالي يا حبيبي فداكم

وما غيركم في الحب يسكن مهجتي وإن شئتم تفتيش قلبي فهاكم

قال صاحب الحديث: وبسط لهم ميسرة المجلس بأنواع الفرش فما استقر بالقوم الجلوس إلا وقد قدم لهم أصناف الطعام والفواكه من الطائف والشام، فأكلوا وأخذوا في الحديث، فقالت لهم خديجة من وراء الحجاب بصوت عذب، وكلام رطب: يا سادات مكة أضاءت بكم الديار، وأشرقت بكم الانوار، فلعل لكم حاجة فتقضي، أو ملمة (5) فتمضي، فإن حوائجكم مقضية، وقناديلكم مضيئة، فقال أبوطالب رضي الله عنه: جئناك

في حاجة يعود نفعها إليك، وبركتها عليك، قالت: يا سيدي وما ذلك؟ قال: جئناك في أمر ابن أخي محمد، فلما سمعت ذلك غاب (6) رشدها عن الوجود، وأيقنت بحصول المقصود، وقالت شعرا:

بذكر كم يطفئ الفؤاد من الوقد ورؤيتكم فيها شفا أعين الرمد

ومن قال: إني أشتفي (7) من هواكم فقد كذبوا لو مت فيه من الوجد

وما لي لا أملا سرورا بقربكم وقد كنت مشتاقا إليكم علي البعد

(1). رمق: أطال النظر.(2). الجوي: شدة الوجد من حزن أو عشق. (3). فيما أردتم عصاكم خ ل. (4). محبوب خ ل. (5). الملمة: النازلة الشديدة من نوازل الدنيا. (6). غابت عن الوجود خ ل. وهو الموجود في المصدر. (7). أشتكي لهواكم خ ل.تشابه سري في هواكم وخاطري (1) - فابدي الذي أخفي وأخفي الذي ابدي ثم قالت بعد ذلك: يا سيدي أين محمد حتي نسمع ما يقول (2)؟ قال العباس رضي الله عنه: أنا آتيكم به، فنهض وسار يطلبه من الابطح (3) فلم يجده، فالتفت يمينا وشمالا فقالوا: ما تريد (4)؟ فقال: اريد محمدا، فقالوا له: في جبل حري (5)، فسار إليه فإذا هو فيه نائما في مرقد إبراهيم الخليل عليه السلام ملتفا ببرده وعند رأسه ثعبان عظيم في فمه طاقة ريحان يروحه بها، فلما نظر إليه العباس قال: خفت عليه من الثعبان، فجذبت سيفي وهممت بالثعبان (6)، فحمل الثعبان علي العباس، فلما رأي العباس ذلك صاح من وقته ادركني يا ابن أخي، ففتح النبي صلي الله عليه واله عينيه فذهب الثعبان كأنه لم يكن، فقال النبي صلي الله عليه واله: ما لي أري سيفك مسلولا؟ قال: رأيت هذا الثعبان عندك، فسللت سيفي وقصدته خوفا عليك منه، فعرفت في نفسي

الغلبة فصحت بك (7)، فلما فتحت عينك ذهب كأنه لم يكن، فتبسم النبي صلي الله عليه واله، وقال: يا عم ليس هذا بثعبان، ولكنه ملك من الملائكة، ولقد رأيته مرارا، وخاطبته (8) جهارا، وقال لي: يا محمد إني ملك من عند ربي موكل بحراستك في الليل والنهار من كيد الاعداء والاشرار، قال: ما ينكر فضلك يا محمد (9)، فقال له: سر معي إلي دار خديجة بنت خويلد تكون أمينا علي أموالها، تسير (1). وظاهري خ ل. (2). في المصدر: وأين محمد حتي نحدثه بما تريدون، ونسمع ما يقول. (3). في الابطح خ ل. (4). في المصدر: قال له بعض أهل مكة: أراك يا سيدي التفت يمينا وشمالا، من تطلب؟. (5). في المصدر: قال: كان هنا من ساعة وتوجه طالب جبل حري. (6). في المصدر: فلما نظر إليه العباس خاف عليه من الثعبان أن يقتله فجذب سيفه وهم بالثعبان. (7). في المصدر: بعد قوله: مسلولا: قال: رأيت ما أرعبني، قال: وما رأيت شيئا يشبه السحر، وما كان أبونا يعرف السحر ولا أنت أيضا تعرفه، فأيش هذا؟ قال: رأيت عند رأسك ثعبان عظيم فخفت عليك منه، وأردت قتله فحمل علي فأرعبني فصحت بك اه قلت: ولعل الصحيح: قال: وما رأيت؟ قال: رأيت شيئا.(8). خاطبني خ ل. وهو الموجود في المصدر. (9). في المصدر بعد ذلك: واني وجدت لك مكانا تعمل فيه، فتبسم النبي صلي الله عليه وآله وقال: وأين يكون هذا؟ قال عند خديجة تكون أمينا علي أموالها. بها حيث شئت، قال: اريد الشام، قال: ذلك إليك، فسار النبي صلي الله عليه واله والعباس إلي بيت خديجة، وكان من عادته صلي الله عليه واله إذا أراد زيارة

قوم سبقه النور إلي بيتهم، فسبقه النور إلي بيت خديجة، فقالت لعبدها ميسرة: كيف غفلت عن الخيمة حتي عبرت الشمس إلي المجلس؟ قال: لست بغافل عنها، وخرج فلم يجد تغير وتد ولا طنب، ونظر إلي العباس فوجده قد أقبل هو والنبي صلي الله عليه واله معه، فرجع وقال لها: يا مولاتي هذا الذي رأيته من أنوار محمد صلي الله عليه واله، فجاءت خديجة لتنظر إلي محمد، فلما دخل المجلس نهض أعمامه إجلالا له، وأجلسوه في أوساطهم، فلما استقر بهم الجلوس قدمت لهم خديجة الطعام (1) فأكلوا، ثم قالت خديجة: يا سيدي أنست بك الديار، وأضاءت بك الاقدار (2)، وأشرقت من طلعتك الانوار، أترضي أن تكون أمينا علي أموالي تسير بها حيث شئت؟ قال: نعم رضيت، ثم قال: اريد الشام، قالت: ذلك إليك، وإني قد جعلت لمن يسير علي أموالي مائة وقية من الذهب الاحمر، ومائة وقية من الفضة البيضاء، وجملين وراحلتين (3)، فهل أنت راض؟ فقال أبوطالب رضي الله عنه، رضي ورضينا، وأنت يا خديجة محتاجة إليه، لانه من حين خلق ما وقف له العرب علي صبوة، وأنه مكين أمين، قالت خديجة: تحسن يا سيدي تشد علي الجمل وترفع عليه الاحمال؟ قال: نعم، قالت: يا ميسرة: ايتني ببعير حتي أنظر كيف يشد عليه محمد، فخرج ميسرة وأتي ببعير شديد المراس، قوي الباس، لم يجسر أحد من الرعاة أن يخرجه من بين الابل لشدة بأسه، فأدناه ليركبه فهدر وشقشق (4) واحمرت عيناه، فقال له العباس: ما كان عندك أهون من هذا البعير؟ تريد أن تمتحن به ابن أخينا؟ فعند ذلك قال النبي صلي الله عليه وآله: دعه يا عم، فلما سمع البعير كلام البشير النذير برك

علي قدمي النبي صلي الله عليه وآله، وجعل يمرغ وجهه علي قدمي النبي صلي الله عليه وآله ونطق بكلام فصيح وقال: (1). وما يوجب به الاكرام خ. قلت والزيادة موجودة في المصدر. (2). الاقطار خ ل. (3). وراحلة خ ل. وهو الموجود في المصدر. (4). هدر البعير: ردد صوته في حنجرته. شقشق: هدر وأخرج شقشقته. والشقشقة: شئ كالرئة يخرجه البعير من فيه إذا هاج. من مثلي وقد لمس ظهري سيد المرسلين؟ فقلن النسوة اللاتي كن عند خديجة: ماهذا إلا سحر عظيم قد أحكمه هذا اليتيم، قالت لهم خديجة: ليس هذا سحرا، وإنما هو آيات بينات، وكرامات ظاهرات، ثم قالت:

نطق البعير بفضل أحمد مخبرا هذا الذي شرفت به ام القري

هذا محمد خير مبعوث أتي فهو الشفيع وخير من وطأ الثري

يا حاسديه تمزقوا من غيظكم فهو الحبيب ولا سواه في الوري

قال: وخرج أولاد عبدالمطلب وأخذوا في اهبة السفر (1)، فالتفتت خديجة إلي النبي صلي الله عليه وآله وقالت: يا سيدي ما معك غير هذه الثياب، فليست هذه تصلح للسفر، فقال: لست أملك غيرها، فبكت خديجة وقالت: عندي يا سيدي ما يصلح للسفر، غير أنهن طوال فامهل (2) حتي اقصرها لك، فقال: هلمي بها، وكان صلي الله عليه وآله إذا لبس القصير يطول وإذا لبس الطويل يقصر، كأنه مفصل عليه (3)، فأخرجت له ثوبين من قباطي (4) مصر، وجبة عدنية، وبردة يمنية، وعمامة عراقية، وخفين من الاديم، وقضيب خيزران، فلبس النبي صلي الله عليه وآله الثياب وخرج كأنه البدر في تمامه (5)، فلما نظرت إليه جعلت تقول:

اوتيت من شرف الجمال فنونا ولقد فتنت بها القلوب فتونا

قد كونت للحسن فيك جواهر فيها دعيت الجوهر المكنونا

يا من أعار (6) الظبي

في لفتاته (7). للحسن جيدا ساميا وجفونا

انظر إلي جسمي النحيل وكيف قد أجريت من دمع العيون عيونا

(1). الاهبة: العدة. وزاد في المصدر: وإصلاح شأنهم.(2). فتمهل خ ل.(3). قد فصل عليه خ ل. وهو الموجود في المصدر.(4). القباطي والقباطي جمع القبطية، القبطية والقبطية: ثياب من كتان منسوبة إلي القبط. و في المصدر: وبردة يمانية. وفيه: وعمامة شربية من دق العراق بحاشيتين من حرير. (5). كأنه البدر عند التمام، إذا انجلي عنه الغمام خ ل، وهو الموجود في المصدر. (6). أغار خ. (7). في فلواته خ ل.

أسهرت عيني في هواك صبابة وملئت قلبي لوعة (1) وجنونا

ثم قالت: يا سيدي عندك ما تركب عليه؟ قال: إذا تعبت ركبت أي بعير أردت، قالت: وما يحملني علي ذلك (2)؟ لا كانت الاموال دونك يا محمد (3)، ثم قالت لعبدها ميسرة: ايتني بناقتي الصهباء حتي يركبها سيدي محمد، فأتي بها ميسرة وهي تزيد علي الاوصاف، لا يلحقها في سيرها تعب، ولا يصيبها نصب، كأنها خمية مضروبة، أو قبة منصوبة، ثم التفتت إلي ميسرة وناصح وقالت لهما: اعلما أنني قد أرسلت إليكما أمينا علي أموالي، وأنه أمير قريش وسيدها (4)، فلا يد علي يده، فإن باع لا يمنع، و ترك لا يؤمر، وليكن كلامكما له بلطف وأدب، ولا يعلو كلامكما علي كلامه، قال عبدها ميسرة: والله يا سيدتي إن لمحمد عندي محبة عظيمة قديمة، والآن قد تضاعفت لمحبتك له، ثم إن النبي صلي الله عليه واله ودع خديجة وركب راحلته وخرج وميسرة وناصح بين يديه، وعين الله ناظرة إليه، فعندها قالت خديجة شعرا:

قلب المحب إلي الاحباب مجذوب وجسمه بيد الاسقام منهوب

وقائل كيف طعم الحب قلت له: الحب عذب ولكن فيه تعذيب

أقذي (5)

الذين علي خدي لبعدهم دمي ودمعي مسفوح ومسكوب

ما في الخيام وقد سارت ركابهم (6). إلا محب له في القلب (7) محبوب

كأنما يوسف في كل ناحية (8). والحز (9) في كل بيت فيه يعقوب

(1). اللوعة: الحزن والهوي والوجد. (2). علي تعبك خ ل. (3). في المصدر: دونك وفداك يا محمد. (4). في المصدر: قد ارسلت محمدا علي اموالي، فانه أمين قريش وسيدها. (5). أفدي خ ل.(6). جمالهم خ ل. (7). في الركب خ ل. (8). راحلة خ ل. (9). والحي خ ل، وهو الموجود في المصدر. والحز: ألم في القلب. ثم إن النبي صلي الله عليه واله سار مجدا للسير إلي الابطح، فوجد القوم مجتمعين، وهم لقدومه منتظرون، فلما نظروا إلي جمال سيد المرسلين وقد فاق الخلق أجمعين فرح المحب (1)، واغتم الحاسد (2)، وظهر الحسد والكمد فيمن (3) سبقت له الشقاوة من المكذبين (4)، وزادت عقيدة من سبقت له السعادة من المؤمنين، فلما نظر العباس إليهم أنشأ يقول:

يا مخجل الشمس والبدر المنير إذا تبسم الثغر لمع البرق منه أضا

كم معجزات رأينا منك قد ظهرت يا سيدا ذكره يشفي به المرضي

فلما نظر النبي صلي الله عليه واله إلي أموال خديجة علي الارض ولم يحمل منها شئ زعق علي العبيد، وقال: ما الذي منعكم عن شد رحالكم؟ قالوا يا سيدنا لقلة عددنا، وكثرة أموالنا، فأبرك راحلته، ونزل ولوي ذيله في دور منطقته وصار يزعق بالبعير فيقول: بإذن الله تعالي، فتعجب الناس من فعله، فنظر العباس إلي النبي صلي الله عليه واله وقد احمرت وجناته من العرق، فقال: كيف اخلي الشمس تقرح هذا الوجه الكريم؟ فعمد إلي خشبة وقال: لاتخذن منها حجفة (5) تظل (6) محمدا من حر

الشمس، فارتجت الاقطار وتجلي الملك الجبار، وأمر الامين جبرئيل عليه السلام أن يهبط (7) إلي رضوان خازن الجنان وقل له: يخرج لك الغمامة التي خلقتها لحبيبي محمد صلي الله عليه واله قبل أن أخلق آدم بألفي عام، وانشرها علي رأس حبيبي محمد، فلما رأوها شخصت نحوها الابصار، وقال العباس: إن (8) محمدا لكريم علي ربه، ولقد استغني عن حجفتي (9)، ثم أنشأ يقول:(1). المحبون خ ل، وفي المصدر: المحبوب.(2). الحاسدون خ ل، وفي المصدر: الحسود. (3). ممن خ ل، وهو الموجود في المصدر.(4). في المصدر: وكتب من المكذبين، وبعده: وكتب من المؤمنين. (5). الحجفة: الترس من جلد بلا خشب وفي المصدر المحفة.(6). تظلل خ ل. (7). اهبط خ ل. (8). والله إن خ ل، وهو الموجود في المصدر.(9). في المصدر: عن محفتي.

وقف الهوي بي حيث كنت (1) فليس لي متقدم عنكم ولا متأخر

ثم سار القوم حتي نزلوا بجحفة الوداع وحطوا رحالهم حتي يلحق بهم المتأخرون فقال مطعم بن عدي: يا قوم إنكم سائرون إلي أرض كثيرة المهامه والاوعار (2)، وليس لكم مقدم تستشيرون به وترجعون إلي أمره، والرأي عندي أنكم تقدمون عليكم رجلا لتستندوا إلي رأيه، وترجعوا إلي أمره عن المنازع والمخالف، قالوا: نعم ما أشرت به، فقال بنو مخزوم: نحن نقدم علينا أخانا عمرو بن هشام المخزومي، وقال بنو عدي: نحن نقدم علينا أميرنا مطعم بن عدي، وقال بنو النضر: نحن نقدم علينا أميرنا النضر بن الحارث، وقال بنو زهرة: نحن نقدم علينا أميرنا احيحة بن الجلاح، وقال بنو لوي: نحن نقدم علينا أبا سفيان صخر بن حرب، وقال ميسرة: والله ما نقدم علينا إلا سيدنا محمد بن عبدالله، و قال بنو هاشم: ونحن

أيضا نقدم علينا محمدا، فقال أبوجهل: لان (3) قدمتم علينا محمدا لاضعن هذا السيف في بطني، واخرجه من ظهري، فقبض حمزة علي سيفه وقال: يا وغد (4) الرجال، ويا نذل الافعال (5)، والله ما اريد إلا أن يقطع الله يديك ورجليك ويعمي عينيك، فقال له النبي صلي الله عليه واله: اغمد سيفك يا عماه، ولا تستفتحوا سفركم بالشر، دعوهم يسيرون أول النهار، ونحن نسير آخره، فإن التقدم لقريش، وكان صلي الله عليه واله أول من تكلم بهذه الكلمة، وسار أبوجهل ومن يلوذ به، وقد استغنم (6) من بني هاشم الفرصة، وهو ينشد ويقول:

لقد ضلت حلوم بني قصي وقد زعموا بتسييد (7) اليتيم

(1). أنت خ ل.(2). المهامه: المفازة البعيدة. البلد القفر. والوعر: المكان الصلب. المكان المخيف الوحش. (3). والله لان خ ل، وفي المصدر: والله والله لان. (4). الوغد: الضعيف العقل. الاحمق. الدني. (5). الفعال خ ل قلت: وهو الموجود في المصدر، قوله نذل من نذل أي كان خسيسا محتقرا. كان ساقطا في دين أو حسب فهو نذل.

(6). في المصدر: وقد استغنموا الفرصة. (7). بتسديد خ ل.

وراموا للخلافة (1) غير كفو فكيف يكون ذا الامر العظيم؟

وإني فيهم ليث حمي بمصقول ولي جد كريم

فلو قصدوا عبيدة أو ظليما وصخر الحرب ذا الشرف القديم

لكنا راضيين لهم وكنا لهم تبعا علي خلف (2) ذميم

فأجابه العباس يقول:

ألا أيها الوغد الذي رام ثلبنا أتثلب قرنا (3) في الرجال كريم

أتثلب ياويك الكريم أخا التقي حبيب لرب العالمين عظيم

ولو لا رجال قد عرفنا محلهم وهم عندنا في مجدب (4) ومقيم (5).

لدارت سيوف يفلق الهام حدها بأيدي رجال كالليوث تقيم

حماة كماة (6) كالاسود ضراغم إذا برزوا ردوا لكل زعيم

ثم إن القوم ساروا إلي أن

بعدوا عن مكة، فنزلوا بواد يقال له: واد الامواه، لانه مجتمع السيول (7) وأنهار الشام، ومنه تنبع عيون الحجاز، فنزل به القوم وحطوا رحالهم، وإذا بالسحاب قد اجتمع (8)، فقال النبي صلي الله عليه واله: ما أخوفني علي أهل هذا الوادي أن يدهمهم (9) السيل فيذهب بجميع أموالهم، والرأي (10) عندي أن نستند إلي هذا الجبل، قال له العباس: نعم ما رأيت يا ابن أخي، فأمر النبي صلي الله عليه واله أن ينادي

(1). للرياسة خ ل.(2). بلا خلف خ ل.(3). القرن: السيد.(4). المجذب خ ل.(5). ومهيم خ ل.(6). الكماة جمع الكمي: الشجاع، أو لابس السلاح لانه يكمي نفسه أي يسترها بالدرع و البيضة.(7). في المصدر: وسمي بذلك لانه مجمع السيول.(8). قد أقبل خ ل وهو الموجود في المصدر.(9). أي غشيهم.(10). ولكن الرأي خ ل.في القافلة أن ينقلوا رحالهم إلي نحو الجبل (1) مخافة السيل، ففعلوا إلا رجلا من بني جمح (2) يقال له: مصعب، وكان له مال كثير: فأبي أن يتغير (3) من مكانه، وقال: يا قوم ما أضعف قلوبكم؟ تنهزمون عن شئ لم تروه ولم تعاينوه؟ فما استتم كلامه إلا وقد ترادفت السحاب والبرق ونزل السيل وامتلا الوادي من الحافة إلي الحافة (4)، و أصبح الجمحي وأمواله كأنه لم يكن، وأقام القوم في ذلك المكان أربعة أيام والسيل يزداد، فقال ميسرة: يا سيدي هذه السيول لا تنقطع إلي شهر، ولا تقطعه السفار (5)، و إن أقمنا هاهنا أضر بنا المقام، ويفرغ الزاد، والرأي (6) عندي أن نرجع إلي مكة، فلم يجبه النبي صلي الله عليه واله إلي ذلك، ثم نام فرأي في منامه ملكا يقول له: يا محمد لا تحزن، إذا كان غداة غد

مر قومك بالرحيل، وقف علي شفير الوادي، فإذا رأيت الطير الابيض قد خط بجناحه فاتبع الخط، وأنت تقول: بسم الله وبالله، وأمر قومك أن يقولوا: هذه الكلمة، فمن قالها سلم، ومن حاد عنها غرق، فاستيقظ النبي صلي الله عليه واله وهو فرح مسرور، ثم أمر ميسرة أن ينادي في الناس بالرحيل، فرحلوا وشد ميسرة رحاله، فقال الناس: يا ميسرة وكيف نسير وهذا المآء لا تقطعه إلا السفن؟ فقال: أما أنا فإن محمدا أمرني، وأنا لا اخالفه فقال القوم: ونحن أيضا لا نخالفه، فبادر القوم، وتقدم النبي صلي الله عليه واله ووقف علي شفير الوادي، وإذا بالطير الابيض قد أقبل من ذروة الجبل. وخط بجناحه خطا أبيض يلمع، فشمر النبي صلي الله عليه واله أذياله واقتحم المآء وهو يقول: بسم الله وبالله، فلم يصل المآء إلي نصف ساقه، ونادي أيها الناس لا يدخل أحد منكم المآء حتي يقول هذه الكلمة، فمن قالها سلم، (1). في المصدر: لحف الجبل قلت: هو بالكسر: أصل الجبل.(2). في نهاية الارب 203: بنو جمح بطن من بني هصيص من قريش من العدنانية.(3). في المصدر: أن ينتقل. (4). في المصدر: والبرق قد لمع، والغيث قد نزل، والسيل قد تكاثر، وامتلاء الوادي من الفج إلي الفج.(5). السفن خ ل وهو الموجود في المصدر.(6). ولكن خ ل.ومن حاد عنها هلك، فاقتحم القوم المآء وهم يقولون: الكلمة (1)، ولم يتأخر من القوم سوي رجلين: أحدهما من بني جمح، والآخر من بني عدي، فقال العدوي: بسم الله و بالله، وقال الجمحي: بسم اللات والعزي، فغرق الجمحي وأمواله، وسلم العدوي و أمواله، فقال القوم للعدوي: ما بال صاحبك غرق؟ قال: إنه قد عوج لسانه وخالف قول النبي

صلي الله عليه واله (2) فغرق، فاغتم أبوجهل لعنه الله وقومه، وقالوا: ما هذا إلا سحر عظيم، فقال له بعض أصحابه: يا ابن هشام ما هذا بسحر، ولكن والله ما أظلت الخضرآء ولا أقلت الغبرآء أفضل من محمد، فلم يرد جوابا، وساروا حتي نزلوا علي بئر وكان تنزل عليه العرب في طريق الشام (3)، فقال أبوجهل: والله لاجد في نفسي غبنة (4) عظيمة إن رد محمد من سفره هذا سالما، ولقد عزمت علي قتله، وكيف لي بالحيلة في قتله وهو ينظر من ورائه كما ينظر من أمامه، ولكن أفعل فسوف تنظرون، ثم عمد إلي الرمل والحصي وملا حجره وكبس (5) به البئر، فقال أصحابه: ولم تفعل ذلك؟ فقال: اريد دفن البئر حتي إذا جاء ركب بني هاشم وقد أجهدهم العطش فيموتوا عن آخرهم، فتبادر القوم بالرمل و الحصي ولم يتركوا للبئر أثرا، فقال أبوجهل لعنه الله: الآن قد بلغت مرادي، ثم التفت إلي عبد له اسمه فلاح وقال له: خذ هذه الراحلة، وهذه القربة والزاد واختف تحت الجبل (6)، فإذا جاء ركب بني هاشم يقدمهم محمد، وقد أجهدهم العطش والتعب ولم يجدوا للبئر أثرا فيموتوا فأتني بخبرهم، فإذا أتيتني وبشرتني بموتهم أعتقتك وزوجتك بمن تريد من أهل مكة، فقال: حبا وكرامة، ثم سار أبوجهل وتأخر العبد كما أمره مولاه، وإذا بركب بني هاشم قد أقبل يتقدمهم محمد، فتبادر القوم إلي البئر فلم يجدوا له أثرا، فضاقت صدورهم(1). في المصدر: وهم يقولون: بسم الله وبالله. (2). في المصدر: قول محمد.(3). أضاف في المصدر: فحطوا رحالهم، وسقوا دوابهم، وأخذوا راحة. (4). حرقة خ ل. (5). كبس البئر: سواها ودفنها. (6). لحف الجبل. وأيقنوا بالهلاك، فلاذوا بمحمد صلي

الله عليه واله (1)، فقال لهم: هل هنا موضع يعرف بالماء؟ قالوا نعم بئر قد ردمت (2) بالرمل والحجارة (3)، فمشي النبي صلي الله عليه واله حتي وقف علي شفير البئر فرفع طرفه إلي السماء ونادي: يا عظيم الاسمآء، يا باسط الارض، ويا رافع السمآء، قد أضر بنا الظمآء، فاسقنا المآء، فإذا بالحجارة والرمل قد تصلصلت (4)، وعين المآء قد نبعت وتفجرت، وجري المآء من تحت أقدامه، فسقي القوم دوابهم، وملؤوا قربهم، وساروا و سار العبد إلي مولاه، وقال: ما وراءك يا فلاح؟ وقال: والله ما أفلح من عادي محمدا، وحدثهم بما عاين منه، فامتلي أبوجهل غيظا، وقال للعبد: غيب وجهك عني، فلا أفلحت أبدا، ثم سار حتي وصل واديا من أودية الشام يقال له: ذبيان، وكان كثير الاشجار، إذ خرج من ذلك الوادي ثعبان عظيم كأنه النخلة السحوق، ففتح فاه وزفر، وخرج من عينيه الشرار، فجفلت منه ناقة أبي جهل لعنه الله، ولعبت بيديها ورجليها ورمته فكسرت أضلاعه، فغشي عليه، فلما أفاق قال لعبيده: تأخروا (5) إلي جانب الطريق، فإذا جاء ركب بني هاشم يتقدمهم محمد قدموه علينا حتي إذا رأت ناقته الثعبان فعسي أن ترميه إلي الارض فيموت، ففعل العبيد ما أمرهم به، وإذا بركب بني هاشم قد أقبل يتقدمهم محمد، فقال النبي صلي الله عليه واله: يا ابن هشام أراكم قد نزلتم وليس هو وقت نزولكم؟ فقال له: يا محمد، والله قد استحييت أن أتقدم عليك، وأنت سيد أهل الصفا، وأعلا حسبا ونسبا، فتقدم، فلعن الله من يبغضك، ففرح العباس بذلك، وأراد العباس أن يتقدم فنهاه النبي صلي الله عليه واله وقال: ارفق يا عم، فما تقديمهم لنا إلا لمكيدة لنا (6)،

ثم إنه صلي الله عليه واله تقدم أمامهم ودخل إلي ذلك الشعب، و إذا بالثعبان قد ظهر فجفلت منه ناقة النبي صلي الله عليه وآله، فزعق بها النبي صلي الله عليه واله وقال: ويحك (1). في المصدر: وشكوا إلي النبي صلي الله عليه وآله. (2). أي سدت. (3). في المصدر: والحصي. مكان والحجارة. (4). تصلصل: صوت.

(5). في المصدر: تنحوا. (6). في المصدر: فما قدمونا سوددا، وانما هي مكيدة، فقف حتي أتقدم أنا. ثم إن النبي. إه. كيف تخافين وعليك خاتم الرسل وإمام البشر؟ (1). ثم التفت إلي الثعبان وقال له: ارجع من حيث أتيت، وإياك أن تتعرض لاحد من الركب (2)، فنطق الثعبان بقدرة الله تعالي، وقال: السلام عليك يا محمد، السلام عليك يا أحمد، فقال النبي صلي الله عليه واله: السلام علي من اتبع الهدي، وخشي عواقب الردي، وأطاع الملك الاعلي، فعندها قال: يا محمد ما أنا من هوام الارض، وإنما أنا ملك من ملوك الجن واسمي الهام بن الهيم، وقد آمنت علي يد أبيك إبراهيم الخليل، وسألته الشفاعة، فقال: هي لولد يظهر من نسلي يقال له: محمد، ووعدني (3) أن أجتمع بك في هذا المكان، وقد طال بي الانتظار، وقد شاهدت المسيح عيسي بن مريم عليه السلام ليلة عرج به إلي السمآء وهو يوصي الحواريين باتباعك، والدخول في ملتك، والآن قد جمع الله شملي بك، فلا تنسني من الشفاعة يا سيد المرسلين، فقال له النبي صلي الله عليه واله: لك ذلك علي، فعد من حيث جئت، ولا تتعرض لاحد من الركب، فغاب الثعبان، فلما نظر القوم إلي كلامه عجبوا من ذلك وازداد أعمام النبي صلي الله عليه وآله يقينا وفرحا. وازداد الجنود (4)

غيظا وحسدا، فأنشأ العباس يقول:

يا قاصدا نحو الحطيم وزمزم بلغ فضائل أحمد المتكرم

واشرح لهم ما عاينت عيناك من فضل لاحمد والسحاب الاركم

قل وأت بالآيات (5) في السيل الذي ملاء الفجاج بسيله المتراكم (6).

ونجي الذي لم يخط قول محمد وهو الذي أخطا بوسط جهنم

والبئر لما أن أضربنا الظمآء فدعا الحبيب إلي الاله المنعم

فاضت عيونا ثم سالت أنهرا وغدا السحود بحسرة وتغمغم

(1). خاتم النبيين وامام المرسلين خ ل وفي المصدر: سيد المرسلين وخاتم النبيين. (2). أضاف في المصدر: فاني محمد رسول الله، والا شكوتك إلي إله السماء. (3). وأوعدني خ ل، وهو الموجود في المصدر. (4). الحسود خ ل، وهو الموجود في المصدر.(5). قد بانت الايات خ ل.(6). المتلاطم خ ل. والهام بن الهيم لما أن رأي خير البرية جاء كالمستسلم

ناداه أحمد فاستجاب ملبيا وشكي المحبة كالحبيب (1) المغرم

من عهد إبراهيم ظل مكانه يرجو الشفاعة خوف جسر (2) جهنم

من ذا يقاس أحمد في الفضل من كل البرية من فصيح وأعجم

وبه توسل في الخطيئة آدم فليعلم الاخبار من لم يعلم

ولما فرغ العباس من شعره أجابه الزبير وأنشأ يقول شعرا:

يا للرجال ذوي البصائر والنظر قوموا انظروا أمرا مهولا قد خطر (3).

هذا بيان صادق في عصرنا من سيد عالي المراتب مفتخر

آياته قد أعزجت كل الوري من ذا يقائس عدها أو يختصر (4).

منها الغمام تظله مهما مشي أني يسير تظله وإذا خطر (5).

وكذلك الوادي أتي مترادفا بالسيل يسحب للحجارة والشجر

ونجي الذي قد طاع قول محمد وهوي المخالف مستقرا في سقر

وأزال عنا الضيم من حر الظماء من بعد ما بان التقلقل والضجر

والبئر فاضت بالمياء وأقبلت تجري علي الارض (6) أشباه النهر (7).

والهام فيه عبارة (8) ودلالة لذوي العقول ذوي (9) البصائر والفكر

كاد

الحسود يذوب مما عاينت عيناه من فضل لاحمد قد ظهر

(1). كالكئيب خ ل.(2). حر خ ل.(3). حضر خ ل.(4). مالا يقاس بعدها أو تنحصر خ ل.(5). خضر خ ل.(6). أراض وآراض جمع الارض.(7). علي وجه الثري شبه النهر خ ل.(8). عزة خ ل.(9). ذووا خ ل.صفحه : 38

يا للرجال ألا انظروا أنواره تعلوا علي نور الغزالة والقمر

الله فضل أحمدا واختاره ولقد أذل عدوه ثم احتقر

فأجابه حمزة رضي الله عنه يقول:

ما نالت الحساد فيك مرادهم طلبوا نقوص الحال منك فزادا

كادوا وما خافوا عواقب كيدهم والكيد مرجعه علي من كادا

ما كل من طلب السعادة نالها بميكدة أو أن يروم عنادا

يا حاسدين محمدا يا ويلكم حسدا تمزق منكم الاكبادا

الله فضل أحمدا واختاره ولسوف يملكه الوري وبلادا (1).

وليملان الارض من إيمانه وليهدين عن الغوي (2) من حادا

قال: فشكرهم النبي صلي الله عليه واله علي ذلك وساروا جميعا ونزلوا واديا كانوا يتعاهدون فيه الماء قديما فلم يجدوا فيه شيئا من الماء، فشمر النبي صلي الله عليه واله عن ذراعيه، وغمس كفيه في الرمل، ورمق السمآء (3)، وهو يحرك شفتيه فنبع الماء من بين أصابعه تيارا (4)، وجري علي وجه الارض أنهارا، فقال العباس: امسك يا ابن أخي حذرا من الماء أن يغرق أموالنا ثم شربوا (5)، وملؤا قربهم، وسقوا دوابهم، فقال النبي صلي الله عليه واله لميسرة: لعل عندك شيئا من التمر فأحضره، وكان يأكل التمر، ويغرس النوي في الارض (6)، فقال له العباس: لم تفعل ذلك يابن أخي؟ قال: يا عم اريد أن أغرسها نخلا، قال: ومتي تطعم؟ (7).(1). وليملكن جمع الوري وبلادا خ ل.(2). من الغوي خ ل.(3). ورمق بطرفه إلي السماء خ ل.(4). من تار الماء: هاج.

والتيار: سريع الجري. والموج الهائج.(5). في المصدر: امسك يابن أخي فقد كاد الماء يغرق رحالنا، ثم شربوا.(6). في المصدر: فقال النبي صلي الله عليه وآله: يا عم ما عندك شئ من التمر نأكل؟ قال العباس: نعم، فأتاه العباس بقليل من التمر، وكان يأكل التمر ويبل النوي بريقه ثم يغمسه في الثري.(7). في المصدر: متي يثمر ويطعم؟.قال: الساعة نأكل منها ونتزود إن شاء الله تعالي، فقال له العباس: يابن أخي النخلة إذا غرست تثمر في خمس سنين (1)، قال: يا عم سوف تري من آيات ربي الكبري، ثم ساروا حتي تواروا عن الوادي، فقال: يا عم (2) ارجع إلي الموضع الذي فيه النخلات واجمع لنا ما نأكله، فمضي العباس فرأي النخلات قد كبرت، وتمايلت (3) أثمارها، وأزهرت (4) فأوقر منها راحلته، والتحق بالنبي صلي الله عليه واله، فكان يأكل من التمر ويطعم القوم فصاروا متعجبين من ذلك، فقال أبوجهل لعنه الله: لا تأكلوا يا قوم مما يصنعه محمد الساحر، فأجابه قومه وقالوا: يابن هشام اقصر عن الكلام، فما هذا بسحر، ثم سار القوم حتي وصلوا عقبة أيله، وكان بها دير، وكان مملوا رهبانا، وكان فيهم راهب يرجعون إلي رأيه وعقله يقال (5) له: الفيلق بن اليونان بن عبدالصليب، وكان يكني أبا خبير، وقد قرء الكتب، وعنده سفر فيه صفة النبي صلي الله عليه واله من عهد عيسي بن مريم عليه السلام، وكان إذا قرأ الانجيل علي الرهبان ووصل إلي صفات النبي صلي الله عليه وآله بكي، وقال: يا أولادي متي تبشروني بقدوم البشير النذير، الذي يبعثه الله من تهامة، متوجا بتاج الكرامة، تظله الغمامة، يشفع في العصاة يوم القيامة (6)، فقال له الرهبان: لقد قتلت نفسك

بالبكاء والاسف علي هذا الذي تذكره، وعسي أن يكون قد قرب أوانه، فقال: إي والله إنه قد ظهر بالبيت الحرام، ودينه عنه الله الاسلام، فمتي تبشروني بقدومه من أرض الحجاز، وهو تظله الغمامة، وأنشأ يقول شعرا:

لان نظرت عيني جمال أحبتي وهبت لبشري الوصل ما ملكت يدي

وملكته روحي ومالي غيرها وهذا قليل في محبة أحمد

(1). في المصدر: ثلاث سنين.(2). في المصدر: فالتفت النبي صلي الله عليه وآله إلي عمه العباس فقال: يا عم.(3). في المصدر: وبسقت بالتمر، وتمايلت.(4). أزهت خ ل.(5). في المصدر: يعتمدون بقوله ويرجعون إلي رأيه يقال.(6). أضاف في المصدر بعد ذلك: ودام علي ذلك زمانا طويلا.

سألت إلهي أن يمن بقربه ويجمع شملي بالنبي محمد

قال: وما زال الراهب كلما ذكر الحبيب أكثر النحيب إلي أن حال (1) منه النظر وزاد به الفكر، فعند ذلك أشرف بعض الرهبان، وقد أشرقت الانوار من جبين النبي المختار، فنظر الرهبان إلي الانوار وقد تلالات من الركب، وقد أقبل من الفلا وأشرق (2) وعلا، تقدمهم سيد الامم، وقد نشرت علي رأسه الغمامة، فقالوا: يا أبا الرهبان (3) هذا ركب قد أقبل من الحجاز، فقال: يا أولادي وكم ركب قد أقبل وأتي وأنا اعلل نفسي بلعل وعسي؟ قالوا: يا أبانا قد رأينا نورا قد علا، فقال (4): الآن قد زال الشقآء، وذهب العنآء، ثم رفع طرفه نحو السمآء وقال: إلهي وسيدي ومولاي بجاه هذا المحبوب الذي زاد فيه تفكري إلا ما رددت علي بصري، فما استتم كلامه حتي رد الله عليه بصره، فقال الراهب للرهبان: كيف رأيتم جاه هذا المحبوب عند علام الغيوب، ثم أنشأ يقول:

بدا النور من وجه النبي فأشرقا وأحيا محبا بالصبابة محرقا (5).

وأبرأ عيونا قد عمين من

البكاء وأصبح من سوء المكاره مطلقا

تري هل تري عيناي طلعة وجهه وأصبح من رق الضلالة معتقا

ثم قال: يا أولادي إن كان هذا النبي المبعوث في هذا الركب ينزل (6) تحت هذه الشجرة فإنها (7) تخضر وتثمر، فقد جلس تحتها عدة من الانبياء، وهي من عهد عيسي ابن مريم عليه السلام يابسة، وهذه البئر لم نر فيها (8) ماء فإنه يأتي إليها ويشرب منها، فما كان(1). في المصدر: خلل.(2). والنور قد أشرق خ ل، وهو الموجود في المصدر، وفيه: والركب قد أقبل من الفلا.(3). في المصدر: يا أبانا.(4). في المصدر: بعد قوله: قد علا: فقال: رأيتم النور؟ قالوا: نعم، قال.(5). موثقا خ ل.(6). فهو ينزل خ ل.(7). وانها خ ل.(8). من مدة مديدة لم نر خ ل.إلا قليلا وإذا الركب قد أقبل وحول البئر قد نزلوا، وحطوا الاحمال عن الجمال، وكان النبي صلي الله عليه واله يحب الخلوة بنفسه، فأقبل تحت الشجرة فاخضرت وأثمرت من وقتها وساعتها، فما استقر بهم الجلوس حتي قام النبي صلي الله عليه واله فمشي إلي البئر فنظر إليها واستحسن عمارتها، وتفل فيها فتفجرت منها عيون كثيرة، ونبع منها ماء معين، فلما رأي الراهب ذلك قال: يا أولادي هذا هو المطلوب فبادروا بصنع الولائم من أحسن الطعام لنتشرف بسيد بني هاشم، فإنه سيد الانام، لنأخذ منه الذمة (1) لسائر الرهبان، فبادر القوم لامره طائعين، وصنعوا الولائم، وقال لهم: انزلوا إلي أمير هذا القوم (2) وقولوا له: إن أبانا يسلم عليك، ويقول لك: إنه قد عمل (3) وليمة وهو يسألك أن تجيبه وتأكل من زاده، فنزل بعض الرهبان فما رأي أحسن من أبي جهل لعنه الله، ولم ير رسول الله صلي الله عليه

وآله، فأخبر أبا جهل بمقالة الراهب، فنادي في العرب: إن هذا الراهب قد صنع لاجلي وليمة، واريد أن تجيبوا لدعوته (4)، فقال القوم: من نترك عند أموالنا؟ فقال أبوجهل: اجعلوا محمدا عند أموالنا فهو الصادق الامين، وفي هذا المعني قيل: شعر:

ومناقب شهد العدو بفضلها والفضل ما تشهد به الاعداء

فسار القوم إلي النبي صلي الله عليه واله وسألوه أن يجلس عند متاعهم. وسار القوم إلي الراهب يتقدمهم أبوجهل لعنه الله، وقد أعجب بنفسه، فلما دخلوا الدير أحضر (5) لهم الطعام وناداهم بالرحب والاكرام، فأخذ القوم في الاكل، وأخذ الراهب القلنسوة جعل ينظر فيه ويدور علي القوم رجلا رجلا (6)، وجعل ينظر فيهم رجلا رجلا، فلم ير صفة النبي (1). الذمم خ ل.(2). الركب خ ل. (3). في المصدر: عمل لك. وفيه: أن تجيب عزيمته وتأكل وليمته.(4). في المصدر: أن تجيبوا عزيمته. وتأكلوا من وليمته. (5). أحضروا. (6). وأخذ الراهب السفر في يده وهو ينظر فيه ويدور علي القوم رجلا خ ل وهو الموجود في المصدر. صلي الله عليه وآله (1)، فرمي القلنسوة عن رأسه ونادي: واخيبتاه، واطول شقوتاه (2)، ثم جعل يقول: شعرا:

يا أهل نجد تقضي العمر في أسف منكم وقلبي لم يبلغ أمانيه

يا ضيعة العمر لا وصل ألوذ به من قربكم لا ولا وعد ارجيه

قال: ثم بعد ذلك قال: يا سادات قريش هل بقي منكم أحمد (3)؟ فقال أبو جهل: نعم بقي منا صبي صغير أجير علي أموال بعض نسائنا، فما استتم كلامه حتي قام له حمزة وضربه ضربا وجيعا، وألقاه علي قفاه، وقال: يا وغد الانام لم لا قلت: تأخر منا البشير النذير، السراج المنير، وما تركناه عند بضائعنا وأموالنا إلا لامانته وما فينا

أصلح منه، ثم التفت حمزة إلي الراهب وقال: أرني السفر، وأخبرني بما فيه، فقال: سيدي هذا سفر فيه صفة النبي صلي الله عليه واله، لا بالطويل الشاهق، ولا بالقصير اللاصق، معتدل القامة، بين كتفيه علامة، تظله الغمامة، يبعث من تهامة، شفيع العصاة يوم القيامة، قال العباس: يا راهب إذا رأيته تعرفه؟ قال: نعم، قال: سر معي إلي الشجرة، فإن صاحب هذه الصفة تحتها، فخرج الراهب من الدير يهرول في خطواته حتي لحق بالنبي صلي الله عليه واله، فلما رآه نهض قائما لا متكبرا ولا متجبرا، فقال: مرحبا بالفيلق، بعد ما قال له الراهب: السلام عليك يا أبا الفتيان، فقال له النبي صلي الله عليه وآله وعليك السلام يا عالم الرهبان، ويا ابن اليونان يا ابن عبد الصليب (4)، فقال الراهب: وما أدراك أني الفيلق بن اليونان بن عبدالصليب؟ قال: الذي أخبرك أني ابعث في آخر الزمان بالامر العجيب، فانكب الراهب علي قدميه يقبلهما وهو يقول: يا سيد البشر، لعلك أن تجيب لوليمتنا لتحصل لنا بها (5) الكرامة. ونفوز بمحبتك يوم القيامة، فقال له النبي صلي الله عليه واله: اعلم أن القوم (1). في المصدر: فلم يجد أحدا فيه الصفات التي عنده. (2). في المصدر: واطول تبعاه (3). في المصدر: أحد لم يحضر. (4). في المصدر: يابن اليونان بن عبدالصليب، قال: ومن أخبرك أني.(5). في المصدر: بك. أودعوني في أموالهم، فقال: يا مولاي تصدق علينا بالمسير، إن عدم لهم عقال علي ببعير، فقال له النبي صلي الله عليه واله: سر، وسار معهم إلي ديرهم، وكان له بابان: واحد كبير، والآخر صغير، وقد وضعوا بحيال الباب الصغير كنيسة فيها تصاوير وتماثيل، فاذا دخل الرجل من الباب الصغير

ينحني برأسه، وذلك برسم السجود للتصاوير في الكنيسة، فخطر في نفسه أنه يدخل النبي صلي الله عليه واله من الباب الصغير ليتلذذ بمعاجزه (1) وغرائب كراماته، فلما دخل الراهب أمامه داخله الفزع من النبي صلي الله عليه واله فلما دخل النبي صلي الله عليه واله من الباب القصير أمر الله تعالي عضادتي الباب أن ترتفع، فارتفع الباب حتي دخل النبي صلي الله عليه واله منتصب القامة، فلما أشرف علي القوم قاموا له إجلالا، وأجلسوه في أوساطهم علي أعلي مكان، ووقف الراهب بين يديه، والرهبان حوله، فقدموا بين يديه طرائف الشام (2)، ثم رمق الراهب بطرفه إلي السمآء فقال: إلهي وسيدي ومولاي أرني خاتم النبوة، فأرسل الله عزوجل جبرئيل ورفع ثيابه عن ظهره، فبان خاتم النبوة بين كتفيه، فسطع منه نور ساطع، فلما رآه الراهب خر ساجدا هيبة من ذلك النور، ثم رفع رأسه وقال: هو أنت حقا، ثم إن حمزة أنشأ يقول:

أنت المظلل بالغمام وقد رأي الرهبان أنك ذاك وانكشف الخبر

ربيت في بحبوح (3) مكة بعد ما (4). وضع الخليل وفاق فخرك من فخر

ورضعت في سعد لثدي حليمة كرما ففاض الثدي نحوك وانحدر

قال: فشكره النبي صلي الله عليه واله وتفرق القوم إلي رحالهم، وقد كمد أبوجهل غيظا، وبقي ميسرة والراهب مع النبي صلي الله عليه واله فقال الراهب: يا سيدي أبشر، فإن الله يوطئ لك رقاب (1). بمعجزاته خ ل وفي المصدر: لسدد معجزاته، ويشهدون غرائب كراماته اه قلت: لعله مصحف يسددون بمعجزاته.(2). في المصدر: والرهبان حواليه، ومدحوه بأفصح لسان، وأوعدوه بالاجلال والاكرام، وقدموا بين يديه من ظرائف الشام.(3). بحبوحة مكة: وسطها.(4). حيث ما خ ل.العرب، وتملك سائر البلاد، وينزل عليك القرآن، وتدين لك الانام،

ودينك عند الله هو الاسلام (1)، وتنكس الاصنام، وتمحق الاديان، وتخمد النيران، وتكسر الصلبان، ويبقي ذكرك إلي آخر الزمان، فأسألك يا سيدي أن تتصدق علينا بالذمام لسائر الرهبان لتأخذ منهم امتك الجزية في ذلك الزمان، فياليتني كنت معك حتي تبعث يا سيدي (2)، فأعطاهم النبي صلي الله عليه واله الذمام، وأكرمهم (3) غاية الاكرام. وقال الراهب لميسرة: يا ميسرة اقرأ مولاتك مني السلام، واعلم (4) أنها قد ظفرت بسيد الانام، وأنه سيكون لك (5) شأن من الشأن، وتفضل علي سائر الخاص والعام، واحذرها أن تفوتها القرب من هذا السيد، فإن الله تعالي سيجعل نسلها من نسله، وتبقي ذكرها إلي آخر الزمان، ويحسدها عليه كل أحد، وأعلمها أنه لا يدخل الجنة إلا من يؤمن به، ويصدق برسالته، وأنه أشرف الانبياء وأفضلهم، وأصفاهم سريرة، واحذر عليه من أعدائه اليهود في الشام حتي يعود إلي بيت الحرام، ثم ودع الراهب وخرج النبي صلي الله عليه واله ولحق بالقوم، وساروا من وقتهم وساعتهم إلي أن نزلوا بأرض الشام (6)، وحطوا رحالهم، فبادر أهل المدينة، واشتروا بضاعتهم، وباعت قريش بضائعها بأغلي أثمان، في أحسن بيع، وأما ما كان من النبي صلي الله عليه واله فإنه لم يبع شيئا من بضاعته، فقال أبوجهل لعنه الله: والله ما رأت خديجة سفرة أشأم من هذه، لم يبع من بضاعتها شيئا (7)، فلما أصبح الصباح نادي العرب (8)، فلما أقبلت من كل جانب ومكان يريدون البضائع، فلم (1). أضاف في المصدر هنا. وتبعث بالمعجزات والدلائل والايات البينات. وفيه تنكسر الاصنام وتمحو الاوثان. (2). يا سيد ولد عدنان خ ل. وهو الموجود في المصدر. (3). وأكرمه خ ل. (4). وأعلمها خ ل. (5). لها خ

ل وهو الموجود في المصدر. (6). فنزلوا بمدينة يقال لها: برا خ ل. وفي المصدر: حتي وصلوا الشام ونزلوا بمدينة برا. (7). قط خ ل. (8). أقبلت العرب من دل خ ل. يجدوا إلا بضائع خديجة، فباعها النبي صلي الله عليه واله بأضعاف ما باعت قريش (1)، فاغتم أبوجهل لذلك غما شديدا، ولم يبق من بضائع خديجة إلا حمل أديم، فجاء رجل من اليهود يقال له سعيد بن قطمور، وكان من أحبار اليهود وكهانهم، وكان قد اطلع علي صفة النبي صلي الله عليه واله فلما نظر إليه عرفه بالنور، وقال: هذا الذي يسفه أحلامنا (2)، ويعطل أدياننا، ويرمل نسواننا، وأنا أحتال علي قتله، ثم دنا من النبي صلي الله عليه واله وقال: يا سيدي بكم هذا الحمل؟ فقال: بخمس مأة درهم، لا ينقص منها شئ، قال: اشتريت بشرط أن تسير معي إلي منزلي، وتأكل من طعامي حتي تحصل لنا البركة (3)، فقال النبي صلي الله عليه واله: نعم، فأخذ اليهودي حمل الاديم وسار إلي منزله، وسار النبي صلي الله عليه واله، فلما قرب اليهودي من منزله سبق إلي زوجته، وقال لها: اريد منك أن تساعديني علي قتل هذا الذي يعطل أدياننا، قالت: وكيف أصنع به؟ قال: خذي فردة (4) الرحي واقعدي علي باب الدار، فإذا رأيتيه قبض منا ثمن حمل الاديم وخرج امي عليه فردة الرحي (5) حتي تقتليه، ونستريح منه، قال: فأخذت زوجة اليهودي الرحي، وطلعت علي سطح الدار، فلما خرج النبي صلي الله عليه واله همت أن تلقي عليه الرحي فأمسك الله يديها (6)، ورجف قلبها، وقد غشي (7) عليها من نور وجه رسول الله صلي الله عليه واله، وكان لها ولدان قائمان

(8) بفناء الدار فسقطت الرحي عليهما فماتا، فلما نظر اليهودي إلي ما جري علي أولاده نادي بأعلي صوته: يا بني قريظة فأجابوه من كل جانب ومكان، وقالوا له: ما ورائك؟ قال (9): اعلموا أنه قد حل (10).

(1). واضاف في المصدر: وربحت بضائعها ربحا لم يخطر ببالهم. (2). أي عقولنا. (3). في المصدر: حتي تصل بكم البركة لانكم سكان بيت الله الحرام. (4). طبقة الرحي خ ل. (5). طبقة الرحي خ ل. (6). علي يديها خ ل.

(7). وكان قد غشي خ ل وهو الموجود في المصدر. (8) . نائمان خ ل وهو الموجود في المصدر. (9). فقال خ ل وهو الموجود في المصدر. (10). في المصدر: دخل. ببلدكم هذا الرجل الذي يعطل أديانكم، ويسفه أحلاكم (1)، وقد دخل منزلي، و أكل من طعامي، وقتل أولادي، فلما سمعت اليهود ذلك منه ركبوا خيولهم، وجردوا سيوفهم، وحملوا علي قريش بأجمعهم، فلما نظر أعمام النبي صلي الله عليه واله إلي اليهود لبسوا دروعهم وبضهم (2) وركبوا خيولهم العربية، وارتفع الصياح، وشهروا الصفاح (3)، وقالوا: ما أبركه من صائح صاح (4)، وركب حمزة علي جواده وهو أشقر مضمر، حسن المنظر، مليح المخبر، صافي الجوهر، من خيل قيصر، وتقلد سيفه، واعتقل رمحه، ولبس درعه، وحملي علي اليهود فهناك جاشت عليهم الخيل من كل مكان، وحل بهم الوبال، فأجمع (5) رأيهم علي أن ينفذوا منهم (6) سبعة رجال من رؤسائهم بلا سلاح، فلما رأتهم قريش من غير سلاح قالوا: ما شأنكم! قالوا: يا معشر العرب إن هذا الرجل الذي معكم - يعنون بذلك النبي صلي الله عليه واله - أول من يبدئ بخراب دياركم، وقتل رجالكم، وتكسير أصنامكم، والرأي عندنا أن تسلموه

لنا حتي نقتله ونستريح منه نحن وأنتم، فلما سمع حمزة الكلام قال: يا ويلكم هيهات هيهات أن نسلمه إليكم، فهو نورنا وسراجنا، ولو تلفت فيه ارواحنا فهي فداه دون اموالنا، فلما سمع اليهود ذلك آيسوا (7) من بلوغ مرادهم، ورجعوا علي أعقابهم (8)، فلما عاين قريش اليهود وقد إنقلب بعضهم علي بعض رأوها فرصة (1). أضاف في المصدر: ويخرب دياركم. (2). في المصدر: لبسوا الدروع الداودية، واليسوف الهندية، والبيض الحلبية، والرماح الخطية.

(3). أي سلوا سيوفهم ورفعوها. (4). أضاف في المصدر: واليهود ثابتون لوقع الصفاح. (5). في المصدر: فهناك حانت الاجال، ودارت عليهم الاحوال، وطحنت رحي الحرب رؤوس الابطال، وحل بهم الويل والنكال، وانهزموا اليهود، وقد علاهم الويل، وحل بهم العذاب، فاجمعوا. (6). في المصدر: إليهم. (7). في المصدر: وان الارواح فداه والاموال، وان أردتم قطع الرؤوس واتلاف النفوس هلموا، فلما سمع اليهود كلامهم آيسوا.(8). في المصدر أضاف: خائبين.فرحل القوم يجدون السير إلي ديارهم، وقد غنموا أسلابا من اليهود، وخيلهم وسلاحهم، وقد فرحوا بالنصر والظفر، فلما استقاموا علي الطريق قال لهم ميسرة: ما منكم أحد يا قوم إلا وقد سافر مرة أو مرتين أو أكثر، فهل رأيتم أبرك من هذه السفرة، وأكثر من ربحها؟ وما ذلك إلا ببركة محمد صلي الله عليه واله، وهو قد نشأ فيكم وهو قليل المال، فهل لكم أن تجمعوا له شيئا من بينكم علي جهة الهدية حتي يستعين به علي حاله، فقالوا له: والله لقد أصبت الرأي يا ميسرة، ثم إن القوم نزلوا منزلا كثير الماء والاشجار والانهار، فاستخرج كل واحد منهم شيئا لطيفا، وجاؤا به علي سبيل الهدية، وكان يحب الهدية، ويكره الصدقة، فلما جمعوه (1) بين يديه قالوا له:

خذها مباركة عليك، فدفعها إلي ميسرة ولم يرد جوابا، ثم إن القوم رحلوا يجدون السير، ويقطعون الفيافي والاودية إلي أن نزلوا دير الراهب، وهو الوادي الذي تزودوا منه التمر، ثم إنهم رحلوا حتي قربوا من مكة ونزلوا بحجفة (2) الوداع، فأخذ الناس ينفذون إلي أهاليهم يبشرونهم بقدومهم وغنمهم، قال أبوجهل لعنه الله: يا قوم ما رأيت ربحا أكثر من سفرتنا هذه، فقالو (3): نعم، قال: وأكثرنا أرباحا محمد صلي الله عليه واله، قال: ما كنت أحسب أنه يجلبهم من أماكنهم، ويبيع عليهم بأغلي الثمن، ثم أخذ القوم في إنفاذ رسلهم، ونفذ أبوجهل وغيره (4) رسلا، فأقبل ميسرة إلي النبي صلي الله عليه واله وقال: يا قرة العين هل ارشدك إلي خير يصل إليك؟ قال: ما هو؟ قال: تسير من وقتك وساعتك إلي مولاتي خديجة، وتبشرها بسلامة أموالنا، فإنها تعطي من يبشرها خيرا كثيرا، وأنا احب أن يكون ذلك لك، فقم الآن وسر إلي مكة، وادخل علي مولاتي خديجة وبشرها بسلامة أموالها، فقام النبي صلي الله عليه واله وقال: يا ميسرة اوصيك بمالك ونفسك خيرا، وركب مستقبل الطريق وحده يريد مكة، وغاب عن الابصار، فبعث الله ملكا يطوي له البعيد، ويهون عليه الصعب الشديد، فلما أشرف علي الجبال (1). في المصدر: جمعوها.(2). في المصدر: بجحفة الوداع، بتقديم الجيم. (3). في المصدر: قالوا يا سيدنا ما فينا من ربح مثل ما ربح محمد. (4). ذكر في المصدر مكان غيره أسماء يطول ذكرهم. أرسل الله عليه النوم، فنام، فأوحي الله تعالي إلي جبرئيل: أن اهبط إلي جنات عدن، واخرج منه القبة التي خلقتها لصفوتي محمد صلي الله عليه واله قبل أن أخلق آدم عليه السلام بألفي عام، وانشرها

علي رأسه (1)، وكانت من الياقوت الاحمر، معلقة بعلائق من اللؤلؤ الابيض يري باطنها من ظاهرها، وظاهرها من باطنها، لها أربعة أركان، وأربعة أبواب، ركن من الربدجد، وركن من الياقوت، وركن من العقيان (2) وركن من اللؤلؤ، وكذا الابواب، فنزل جبرئيل واستخرجها فتباشرت الحور العين، وأشرفت من قصورها، وقلن: لك الحمد يا رحمان، هذا الآن يبعث صاحب القبة وهبت ريح الرحمة، وصفقت الاشجار، ونشر جبرئيل عليه السلام القبة علي رأس النبي صلي الله عليه واله، وأحدقت الملائكة بأركانها، ثم أعلنوا (3) بالتقديس والتسبيح، ونشر جبرئيل بين يديه ثلاثة أحلام، وتطاولت الجبال، ونادت الاشجار والاطيار والاملاك، يقولون: لا إله إلا الله، محمد رسول الله صلي الله عليه واله، هنيئا لك من عبد، ما أكرمك علي الله تعالي؟ قال: وكانت خديجة متكئة علي موضع عال وجواريها حولها، وعندها جماعة من نساء قريش، وهي تطيل النظر إلي شعاب مكة، إذ كشف الله تعالي عن بصرها دون غيرها، وقد نظرت (4) نورا ساطعا وضياء لامعا من جهة باب المعلي، ثم إنها حققت النظر فرأت القبة والمحدقين بها، ناشرين أعلامها، والنبي صلي الله عليه واله نائم بها، فحارت في أمرها، فجعلت تنظر إليه، فقلن لها النسوة: ما لنا نراك باهتة يا بنت العم؟ فقالت: يا بنات العرب أنا نائمة أم يقظانة؟ فقلن: نعيذك بالله، بل أنت يقظانة، قالت لهن: انظروا (5) إلي باب المعلي وانظروا (6) إلي القبة، قلن: نعم رأينا، قالت لهن: وما (1). أضاف في المصدر: قال صاحب الحديث. (2). العقيان: الذهب الخالص.

(3). رفعوها خ ل، وفي المصدر: ثم أعلنوا بالتسبيح والتقديس والتهليل والتكبير والثناء علي رب العالمين. (4). في المصدر: فرأت. (5). هكذا في نسخة المصنف والمصدر،

والصحيح كما استظهر المصنف في الهامش، انظرن. (6). هكذا في نسخة المصنف والمصدر، والصحيح كما استظهر المصنف في الهامش، انظرن.

الذي ترون (1) غير ذلك؟ قلن: نري نورا ساطعا، وضيآء لامعا، قد بلغ عنان السمآء، قالت: وما الذي ترون (2) غير ذلك؟ قلن: لم نر شيئا، قالت: أما ترون (3) القبة و والراكب والاطيار الخضر المحدقين بالقبة، فقلن لها: لم نر شيئا، قالت: أري راكبا أبهي من نور الشمس في قبة خضرآء (4) لم أر أحسن منها علي ناقة واسعة الخطا، ولا شك أن الناقة هي ناقتي الصهبآء، والراكب محمد صلي الله عليه واله، فقلن: يا سيدتنا ومن أين لمحمد صلي الله عليه واله ما تقولين، وليس يقدر علي هذا كسري ولا قيصر؟ فقالت لهن: فضل محمد أعظم من ذلك، ثم إن الناقة دخلت بين الشعاب، ثم قصدت باب المعلي، ثم إن الملائكة عرجت إلي السمآء، وعرج جبرئيل عليه السلام بالقبة والاعلام، وانتبه النبي صلي الله عليه واله من نومه، ودخل مكة، وقصد منزل خديجة فوجدها وهي تقول: متي يصل محمد حتي امتع بالنظر إليه؟ وهي تقوم وتقعد، وإذا بالنبي صلي الله عليه واله قد قرع الباب، قالت الجارية: من بالباب؟ قال: أنا محمد، قد جئت ابشر خديجة بقدوم أموالها وسلامتها، فلما سمعت خديجة كلام رسول الله صلي الله عليه واله انحدرت إلي وسط الدار، ووقفت بالحجاب، وفتحت الجارية الباب، فقال: السلام عليكم يا أهل البيت، فقالت خديجة: هنيئا لك السلامة يا قرة عيني، قال: وأنت (5) يهنئك سلامة أموالك، قالت خديجة: تهنئني سلامتك أنت يا قرة العين، فوالله أنت عندي خير من جميع الاموال والاهل، ثم قالت: شعرا:

جآء الحبيب الذي أهواه من سفر والشمس

قد أثرت في وجهه أثرا

عجبت للشمس من تقبيل وجنته (6). والشمس لا ينبغي أن تدرك القمرا

ثم قالت: يا حبيبي أين خلفت الركب؟ قال: بالجحفة، قالت: ومتي عهدك بهم؟ قال: ساعتي هذه، فلما سمعت خديجة كلامه اقشعر جلدها، وقالت: سألتك بالله إنك فارقتهم بالجحفة؟ قال: نعم، ولكن طوي الله لي البعيد، قالت: والله ما كنت احب أن تجئ هكذا وحيدا، إنما كنت احب أن تكون أول القوم، وأنظر إليك، وأنت مقدم (1). هكذا في النسخة، واستظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: ترين. (2). هكذا في النسخة، واستظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: ترين. (3). هكذا في النسخة، واستظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: ترين. (4). في المصدر: إني أري راكبا قد أنار من وجهه المشرق والمغرب في قبة خضراء. (5). في المصدر: وانني. قلت: فعليه فيهنئك مصحف فنهنئك. (6). غرته خ ل. الرجال، وارسل إليك جواري علي رؤوس الجبال (1) بأيديهم المباخر والمعازف، وآمر عبيدي بالذبايح والعقائر، ويكون لك يوم مشهور، قال: يا خديجة إني أتيت ولم يعلم بي أحد من أهل مكة، فإن أمرتيني بالرجوع رجعت من هذه الساعة وتفعلين مرادك؟ فقالت له: يا سيدي امهل قليلا، ثم عملت له زادا ساخنا فوضعته في مزادة (2)، و كانت العرب تعرفه بنقائه وطيب ريحه، وملات له قربة من ماء زمزم، وقالت له: ارجع أودعتك من طوي لك البعيد من الارض، فرجع النبي صلي الله عليه واله، ثم إن خديجة رجعت إلي موضعها لتنظر هل تعود القبة أم لا، وإذا بالقبة قد عادت وجبرئيل قد نزل، والملائكة قد أحدقوا بها كالاول، ففرحت خديجة بذلك، وأنشأت تقول:

نعم لي منكم ملزم أي ملزم ووصل مدي الايام لم يتصرم

ولو لم

يكن قلب المتيم (3) فيكم جريحا لما سالت دموعي بالدم

ولم يخل طرفي ساعة من خيالكم ومن حبكم قلبي ومن ذكركم فمي

ولو جبلا حملتموه بعادكم لمال وما زال (4) جسمي وأعظمي

أشد علي كبدي يدي فيردها بما فيه من وجد (5) من الشوق مضرم

طويت الهوي والشوق ينشر طيه وكتمت أشجاني فلم تتكتم

فيارب قد طالت بنا شقة (6) النوي وأنت قدير تنظم الشمل فانظم

قال: ثم إن النبي صلي الله عليه واله سار قليلا والتحق بالقوم، وبعضهم يقظان (7)، و بعضهم رقود، فلما أحس به ميسرة قال: من الطارق (8) في هذا الليل العاكر (9)؟ قال:(1). في المصدر: وارتب لك جواري وعبيدي علي رؤوس الجبال.(2). في المصدر: في مزادته.(3). المتيم: المحب العاشق.(4). حال خ ل.(5). جمر خ ل.(6). مدة خ ل.(7). أيقاظ خ ل. وهو الموجود في المصدر.(8). السائر خ ل. وهو الموجود في المصدر.(9). من عكر الليل: اشتد سواده.أنا محمد بن عبدالله. قال: (1) يا سيدي ما عهدتك أن تهزء وعهدي بك أنك سائر، فما الذي أرجعك يا سيدي؟ فقال له: يا ميسرة إني سافرت ثم عدت، فضحك ميسرة وقال: سافرت إلي ذيل هذا الجبل، ثم عدت؟ قال النبي صلي الله عليه واله: بل قصدت البيت الحرام، فقال له ميسرة: ما عهدت منك يا سيدي إلا الصدق، فقال: يا ميسرة ما قلت لك إلا الصدق، فإن كان عندك شك فهذا خبز مولاتك خديجة، وهذا ماء زمزم، فلما نظر ميسرة إلي ذلك نهض قائما علي قدميه، ونادي: يا معاشر قريش، ويا بني النضر، ويا بني زهرة، ويا بني هاشم هل غاب محمد عنكم غير ساعتين أو أقل من ذلك؟ فقالوا: نعم، قال: قد سار إلي مكة ورجع، وهذا خبز

مولاتي خديجة، وهذا ماء زمزم، فتعجب القم ودهشت عقولهم، وصاح أبوجهل لعنه الله وقال: لا يبعد هذا علي الساحر (2)، فلما أصبح الصباح بلغ العرب، سبق الخبر بقدوم القافلة، وخرج أهل مكة مبادرين، وسبق عبيد خديجة وجواريها و تفرقوا في شعاب مكة وأوديتها، بأيديهم المعازف والمباخر، فكان النبي صلي الله عليه واله ما يمر علي عبد من عبيد خديجة إلا يعقر ناقة فرحا بقدومه، ثم تفرق الناس إلي منازلهم، و نظرت خديجة إلي جمالها وقد أقبلت كالعرائس، وكانت معتادة أن يموت بعض جمالها (3) ويجرب بعضها إلا تلك السفرة فإنها لم تنقص منها شعرة، فوقف قريش متعجبين من تلك الجمال، كلما مر بهم جمل بإزائه ناقة هيفاء فيقولون: لمن هذا (4)؟ فيقال هذا (5) ما (1). في المصدر: يا سيدي من ردك عن سرور يغم عليك؟ وكان عهدي بك أنك سائر إلي مولاتي خديجة، قال له النبي صلي الله عليه وآله: يا ميسرة سافرت ثم عدت، فضحك ميسرة وقال والله سيدي! ما عهدتك تستهزئ قط قال: يا ميسرة ما قلت لك الا صدقا.(2). استظهر المصنف أن )علي( مصحف )عن(. وفي المصدر: قال: فصاح بهم أبوجهل لعنه الله وقال: ما الذي أراه بكم؟ قالوا: ان محمدا سار إلي مكة ورجع من ساعته، قال: انصرفوا إلي رحالكم، فلو كان غير محمد لكان عجبا، ولكن الساحر لا يبعد عليه مشارق الارض ومغاربها، قال: فتفرق القوم إلي رحالهم وباتوا تلك الليلة، فرحلوا العرب، وسبق البشير بقدوم العير، و خرج أهل مكة مبادرين.(3). بعضها خ ل.(4). هذه خ ل، وهو الموجود في المصدر.(5). هذه مما أفاد خ ل وهو الموجود في المصدر.أفاده محمد صلي الله عليه واله لخديجة من الشام،

فذهلت عقول قريش لذلك، فلما اجتمعت أموال خديجة فكوا رحالها، وعرضوا الجميع علي خديجة وكانت جالسة خلف الحجاب، والنبي صلي الله عليه واله جالس وسط الدار، وميسرة يعرض عليها الامتعة شيئا فشيئا، فنظرت خديجة إلي شئ قد أدهشها، فبعثت إلي أبيها تعرفه بذلك، وترغبه في محمد صلي الله عليه واله، فلم تك إلا ساعة واحدة وإذا بخويلد قد أقبل ودخل منزل ابنته خديجة، وهو متزين بالثياب، متقلد سيفا، فلما نظرت إليه قامت وأجلسته إلي جنبها، وابتدأته بالترحيب، وجعلت تعرض عليه البضائع، وهي تقول: يا أبت هذا كله ببركة محمد صلي الله عليه واله، والله يا أبتاه إنه مبارك الطلعة، ميمون الغرة فما ربحت ربحا أغنم (1) من هذه السفرة، ثم التفت إلي ميسرة وقالت: حدثني كيف كان سفركم؟ وما الذي عاينتم من محمد صلي الله عليه واله؟ قال: يا سيدتي وهل اطيق أن أصف لك بعضا من صفاته وما عاينت منه صلي الله عليه واله؟ ثم أخبرها بحديث السيل، والبئر، والثعبان، والنخل، وما أخبره الراهب، وما أوصاه إلي خديجة، فقالت: حسبك يا ميسرة: لقد زدتني شوقا إلي محمد صلي الله عليه واله، إذهب فأنت حر لوجه الله، وزوجتك وأولادك، ولك عندي ما تادرهم، وراحلتان، وخلعت عليه خلعة سنية، وقد امتلا سرورا وفرحا، ثم إن خديجة التفتت إلي النبي صلي الله عليه واله وقالت: ادن مني فلا حجاب اليوم بيني وبينك، ثم رفعت عنها الحجاب، وأمرت أن ينصب له كرسي من العاج والآبنوس، وأجلسته عليه، وقالت: يا سيدي كيف كان سفركم؟ فأخذ يحدثها بما باعه وما شراه، فرأت خديجة ربحا عظيما، وقالت: يا سيدي لقد فرحتني بطلعتك، وأسعدتني برؤيتك، فلا لقيت بؤسا، ولا رأيت نحوسا، ثم

جعلت تقول: شعرا:

فلو أنني أمسيت في كل نعمة ودامت لي الدنيا وملك الاكاسرة

فما سويت عندي جناح بعوضة إذا لم يكن عيني لعينك (2) ناظرة

قال: ثم إن خديجة قالت: يا سيدي لك عندي حق البشارة زيادة علي ما كان بيننا فهل لك الساعة من حاجة فتقضي؟ قال صلي الله عليه واله: حتي أستريح وأعود إليك، ثم خرج و(1). أعظم خ ل، وهو الموجود في المصدر.(2). لعينيك خ ل.دخل منزله عمه أبي طالب، وكان أبوطالب فرحا بما عاين من ابن أخيه، فقبل ما بين عينيه وجاءت (1) أعمامه حوله، وقال أبوطالب: يا ولدي ما الذي أعطتك خديجة؟ قال: وعدتني (2) الزيادة علي ما بيننا، قال: هذه نعمة جليلة، وقد عزمت أن أترك لك بعيرين تسافر عليهما، وراحلتين تصلح بهما شأنك، وأما الذهب والفضة أخطب لك بهما فتاة من نسوان قريش من قومك (3) ثم لا ابالي بالموت حيث أتي، وكيف نزل، فقال: يا عماه افعل ما بدا لك، فلما كان وقت الغداة اغتسل النبي صلي الله عليه واله من وعك السفر (4)، وتطيب وسرح رأسه، ولبس أفخر أثوابه وسار إلي منزل خديجة، فلم يجد عندها سوي ميسرة، فلما رأته فرحت بقدومه، وجعلت تقول:

دنا فرمي من قوس حاجبه سهما فصادفني حتي قتلت به ظلما

وأسفر عن وجه وأسبل شعره فبات يباهي (5) البدر في ليلة ظلماء

ولم أدر حتي زار من غير موعد علي رغم واش ما أحاط به علما

وعلمني من طيب حسن حديثه منادمة يستنطق الصخرة الصماء

قال: ثم التفت إليه وقالت: يا سيدي نعمت الصباح، ودامت لك الافراح، هل من حاجة فتقضي؟ فاستحيا وطأطأ رأسه وعرق جبينه، فأقبلت عليه تلاطفه في الكلام، ثم قالت: يا سيدي إذا سألتك عن

شئ تخبرني؟ قال: نعم، قالت خديجة: إذا أخذت الجمال والمال من عندي ما تريد أن تصنع به؟ قال لها: وما تريدين بذلك يا خديجة؟ قالت: أزيدك وما أقدر عليه، قال اعلمي أن عمي أبا طالب قد أشار علي أن يترك لي بعيرين اسافر بهما، وبعيرين أصلح بهما شأني، والذهب والفضة يخطب لي بهما امرأة من قومي تقنع مني بالقليل، ولا تكلفني ما لا اطيق، فتبسمت خديجة، وقالت: يا سيدي أما (1). دارت خ ل، وهو الموجود في المصدر. (2). أوعدتني بالزيادة خ ل، وهو الموجود في المصدر.(3). من نسوان قومك خ ل. (4). أي من شدة السفر والمه وتعبه.(5). فبت اباهي خ ل.ترضي (1) أني أخطب لك امرأة تحسن بقلبي (2)؟ قال: نعم، قالت: قد وجدت لك زوجة، وهي من أهل مكة من قومك، وهي أكثرهن مالا واحسنهن جمالا وأعظمهن كمالا، و أعفهن فرجا، وأبسطهن يدا، طاهرة مصونة، تساعدك علي الامور، وتقنع منك بالميسور ولا ترضي من غيرك بالكثير، وهي قريبة منك في النسب (3)، يحسدك عليها جميع الملوك والعرب، غير أني أصف لك عيبها، كما وصفت لك خيرها، قال: وما ذلك؟ قال: عرفت قبلك رجلين، وهي أكبر منك سنا، قال صلي الله عليه واله: سميها لي، قالت: هي مملوكتك خديجة، فأطرق منها خجلا حتي عرق جبينه: وأمسك عن الكلام، فأعادت عليه القول مرة اخري، وقالت: يا سيدي مالك لا تجيب؟ وأنت والله لي حبيب، وإني لا اخالف لك أمرا، و أنشأت (4) تقول:

يا سعد إن جزت بوادي الاراك بلغ (5) قليبا ضاع مني هناك

واستفت غزلان الفلا سائلا هل لاسير الحب منهم فكاك؟

وإن تري ركبا بوادي الحمي سائلهم عني ومن لي بذاك؟

نعم سروا واستصحبوا ناظري

والآن عيني تشتهي أن تراك

ما في من عضو ولا مفصل إلا وقد ركب منه (6) هواك

عذبتني (7) بالهجر بعد الجفاء (8). يا سيدي ماذا جزاء (9) بذاك؟

فاحكم بما شئت وما ترتضي فالقلب ما يرضيه إلا رضاك

(1). ترضاني خ ل، وهو الموجود في المصدر.(2). تحسن لك قلبي خ ل.(3). في المصدر: وتقنع منك باليسير، ولا ترضي من غيرك ولو بذل لها كثير، كبيرة في قومها مطاعة في أمرها، وعشيرتها قريبة منك في النسب.

(4). بلسان حالها خ ل.(5). أنشد خ ل.(6). فيه خ ل.(7). أوعدتني خ ل.(8). بعد الوفاء خ ل.(9). ما جزاء هذا خ ل.قال: ثم ألحت عليه بالكلام (1)، فقال لها: يا ابنة العم أنت امرأة ذات مال، وأنا فقير لا أملك إلا ما تجودين به علي، وليس مثلك من يرغب في مثلي (2)، وأنا أطلب امرأة يكون حالها كحالي، ومالها كمالي (3)، وأنت ملكة لا يصلح لك إلا الملوك، فلما سمعت كلامه قالت: والله يا محمد إن كان مالك قليلا فمالي كثير، ومن يسمح (4) لك بنفسه كيف لا يسمح لك بماله؟ وأنا ومالي وجواري (5) وجميع ما أملك بين يديك وفي حكمك، لا أمنعك منه شيئا، وحق الكعبة والصفا ما كان ظني أن تبعدني عنك، ثم ذرفت (6) عبرتها وقالت: شعرا:

والله ما هب نسيم الشمال إلا تذكرت ليالي (7) الوصال

ولا أضا من نحوكم بارق إلا توهمت لطيف الخيال

أحبابنا! ما خطرت خطرة (8). منكم غداة الوصل مني ببال

جور الليالي خصني بالجفا منكم ومن يأمن جور الليل؟

رقوا وجودوا واعطفوا وارحموا لا بد لي منكم علي كل حال

قال: ثم إن خديجة قالت: ورب احتجب عن الابصار (9)، وعلم حقيقة (10) الاسرار(1). في المصدر: في الكلام.(2). في

المصدر: وليس مثلك من يرغب في ووصل مثلي، والراغب في الفقير قليل.(3). زاد في المصدر: أقنع بها وتقنع بي، وفيه: وأنت تصلح لك الملوك يكونوا مثلك، مالهم كمالك، وحالهم كحالك.(4). أي من يجود لك.(5). في المصدر: وعبيدي وجواري.(6). أي سال دمعها.(7). أيام خ ل.(8). فرقة خ ل.(9). في المصدر: ورب الكعبة، وحق من اختفي عن الابصار.(10). في المصدر: وعلم خفية الاسرار ما قلت لك قولا اداعبك فيه، وما أنا الا فيما قلته محقة ولم أقل باطلا، قم وأمض إلي عمومتك.أني محقة لك في هذا الامر، قم (1) إلي عمومتك وقل لهم: يخطبوني لك من أبي، ولا تخف من كثرة المهر، فهو عندي وأنا أقوم لك بالهدايا والمصانعات، فسر وأحسن الظن فيمن أحسن بك الظن (2)، فخرج النبي صلي الله عليه واله من عندها، ودخل علي عمه أبي طالب و السرور في وجهه (3)، فوجد أعمامه مجتمعين، فنظر إليه أبوطالب وقال: يابن أخي يهنئك ما أعطتك خديجة وأظنها قد غمرتك من عطاياها، قال محمد صلي الله عليه واله: يا عم لي إليك حاجة، قال: وما هي؟ قال، تنهض أنت وأعمامي هذه الساعة إلي خويلد، وتخطبون لي منه خديجة، فلم يرد أحد منهم عليه جوابا غير أبي طالب، فقال: يا حبيبي إليك نصير، وبأمرك نستشير في امورنا، وأنت تعلم أن خديجة امرأة كاملة ميمونة فاضلة تخشي العار، وتحذر الشنار (4)، وقد عرفت قبلك رجلين: أحدهما عتيق بن عائذ، والآخر عمرو الكندي، وقد رزقت منه ولدا، وخطبها ملوك العرب ورؤساؤهم وصناديد قريش وسادات بني هاشم وملوك اليمن وأكابر الطائف، وبذلوا لها الاموال، فلم ترغب في أحد منهم، ورأت أنها أكبر منهم، وأنت يابن أخي فقير لا مال لك

ولا تجارة، وخديجة امرأة مزاحة عليك، فلا تعلل نفسك بمزاحها، ولا تسمع قريشا هذا الامر (5)، فقال أبولهب: يا ابن أخي لا تجعلنا في أفواه العرب، وأنت لا تصلح لخديجة، فقام إليه العباس وانتهره، وقال: والله إنك لرذل الرجال، ردي الافعال، وما عسي أن يقولوا في ابن أخي، والله إنه أكثر منهم جمالا، وأزيد كمالا، وبماذا تتكبر عليه خديجة؟ لمالها أم لزيادة كمالها وجمالها؟ فاقسم برب الكعبة لان طلبت عليه مالا لاركبن جوادي وأطوف في الفلوات، ولادخلن(1). ولكن قم خ ل.(2). في المصدر، ولا تخف إن كان يطلب منك مالا، فأنا والله أقوم لك بالهدايا والاموال ومهما طلب أبي من المال أنا أقوم به، وهذه أموالي وذخائري وعبيدي وجواري كلها بين يديك خذ منها ما شئت، فأنا لك طالبة، وفيك راغبة، ولا اريد سواك، فسر وأحسن الظن فيمن تحسن الظن بك، ولا تخيب قاصديك.(3). قد زاد خ ل.(4). الشنار: العار. أقبح العيب.(5). في المصدر: ولا تسمع قريش هذا الكلام أبدا.علي الملوك حتي أجمع له ما تطلب عليه (1) خديجة. قال النبي صلي الله عليه واله: يا معاشر الاعمام قد أطلتم الكلام فيما لا فائدة فيه، قوموا واخطبوا لي خديجة من أبيها، فما عندكم من العلم مثل ما عندي منها، فنهضت صفية بنت عبدالمطلب رضي الله عنها، وقالت: والله أنا أعلم أن ابن أخي صادق فيما قاله، ويمكن أن تكون خديجة مازحة عليه، ولكن أنا أروح وابين لكم الامر، ثم لبست أفخر ثيابها وسارت نحو منزل خديجة، فلقيتها بعض جواريها في الطريق فسبقتها إلي الدار، وأعلمت خديجة بقدوم صفية بنت عبدالمطلب، وكانت قد عزمت علي النوم فأخلت لها المكان (2)، وقد عثرت خديجة بذيلها، فقالت: لا

أفلح من عاداك يا محمد، فسمعت صفية كلام خديجة فقالت في نفسها: أجاد الدليل، ثم طرقت الباب، ففتح و جاءت إلي خديجة فلقيتها بالرحب والتحية، وأرادت أن تأتي لها بطعام، فقالت: يا خديجة ما جئت لآكل طعام، بل يا ابنة العم جئت أسألك عن كلام أهو صحيح أم لا؟ فقالت خديجة: بل هو صحيح إن شئت تخفيه أو شئت تبديه، وأنا قد خطبت محمدا لنفسي، وتحملت عنه مهري، فلا تكذبوه إن كان قد ذكر لكم بشئ (3)، وإني قد علمت أنه مؤيد من رب السماء، فتبسمت صفية وقالت: والله إنك لمعذورة فيمن أحببت، والله ما شاهدت عيني مثل نور جبينه، ولا أعذب من كلام ابن أخي، ولا أحلي من لفظه ثم أنشأت تقول: شعرا:

الله أكبر كل الحسن في العرب كم تحت غرة هذا البدر من عجب

قوامه (4) ثم إن مالت ذوائبه من خلفه فهي تغنيه عن الادب

تبت يد اللآئمي فيه وحاسده وليس لي في سواه قط من أرب (5).

(1). منه خ ل، وفي المصدر: ما طلبت من المال.(2). في المصدر: وقد عزمت علي النوم ونزلت إلي أسفل الدار، ولم تترك عندها أحدا من الجواري وقامت تمشي.(3). شيئا خ ل، وفي المصدر: إن كان قد نقل اليكم حديثا.(4). قوائمه خ ل.(5). الارب: الحاجة. الغاية.قال: ثم إن صفية رضي الله عنها عزمت علي الخروج من بيتها، فقالت لها خديجة: امهلي قليلا، ثم أخرجت خلعة سنية وخلعتها علي صفية، وضمتها إلي صدرها، وقالت يا صفية: بالله عليك إلا ما أعنتيني علي وصال محمد صلي الله عليه واله (1)، قالت: نعم، ثم خرجت طالبة لاخوتها، فقالوا لها: ما وراءك يا صفية، يا ابنة الطيبين؟ قالت: يا إخواتي قوموا إن

كنتم قائمين، فوالله إن لها في ابن أخيكم محمد صلي الله عليه واله رغبة ليس تدرك، ففرحوا بذلك كلهم غير أبي لهب، فإن كلامها زاده غيظا وحسدا لمحمد صلي الله عليه واله، وذلك بسبب الشقاوة السابقة (2)، فزعق بهم العباس وقال: فما قعودكم إذ كان قد حصل الامر؟ فنهضوا جميعا إلي دار خويلد، وقد عمد أبوطالب إلي النبي صلي الله عليه واله وألبسه أحسن الثياب، وقلده سيفا، وأركبه علي جواده، ودار حوله عمومته وكلهم محدقون به، فلقاهم أبوبكر بن أبي قحافة وقال: إلي أين تريدون يا أولاد عبدالمطلب؟ لقد كنت قاصدا إليكم في حاجة خطرت ببالي، فقال له العباس: وما هي؟ اذكرها، قال: رأيت في منامي كأن نجما قد ظر في منزل أبي طالب وارتفع إلي افق السماء، وأنار واستنار إلي أن صار كالقمر الزاهر، ثم نزل بين الجدران فتبعته، فإذا هو قد دخل في بيت خديجة بنت خويلد، ودخل معها تحت الثياب، فما تأويله؟ قال له أبوطالب: ها نحن لها قاصدون، وعلي خطبتها معولون، ثم ساروا حتي وصلوا منزل خويلد فسبقتهم الجواري إليه، وكان يشرب الخمر، وقد لعب الخمر في رأسه، فلما نظر إلي بني هاشم قام لهم وقال: مرحبا وأهلا بأبناء آبائنا وأعز الخلق علينا، فقال أبوطالب: يا خويلد ما جئنا إلا لحاجة (3)، وأنت تعلم قربنا منكم، ونحن في هذا الحرم أبناء أب واحد، وقد جئنا خاطبين ابنتك خديجة لسيدنا (4)، ونحن لها راغبون، فقال خويلد:(1). في المصدر: برب الكعبة الا ما ساعدتيني علي ما أطلب من قرب محمد.(2). في المصدر: وذلك بسبب الشقاوة السابقة ظهر به الحسد، وزاد الكمد، حيث أن خديجة تصل إلي محمد صلي الله عليه وآله.(3). في المصدر:

يا خويلد ما أتيناك للطعام ولا للشراب، وأنت تعلم أننا لك قرابة، وأنتم لنا بنو عم، ونحن في هذا الحرم بنو أب واحد، ليس لاحد شرف كشرفنا، ونحن وأنت في الحال سوي، ونحب أن لا تخالفنا، وتقرب ابنتك لسيدنا، فهو يزينها ولا يشينها، وقد جئناك خاطبين وفي ابنتك راغبين.(4). محمد خ ل.ومن الخاطب منكم؟ ومن المخطوبة مني؟ فقال أبوطالب: الخاطب منا محمد ابن أخي، و المخطوبة خديجة، فلما سمع ذلك خويلد تغير لونه وكبر عليه وقال: والله إن فيكم الكفاية، وأنتم أعز الخلق علينا، ولكن خديجة قد ملكت نفسها وعقلها أوفر من عقلي (1).وأنا لم تطب قلبي إن خطبها الملوك، فكيف وهذا محمد فقير صعلوك (2)؟ فقام إليه حمزة رضي الله عنه فقال له: لا يقدر (3) اليوم بأمس، ولا تشاكل القمر بالشمس يا بادي الجهل، ويا خسيف (4) العقل، أما علمت أنك قد ضل رشدك. وغاب عقلك، أتثلب ابن أخينا؟ أما علمت أنه إذا أراد أموالنا وأرواحنا قدمنا الكل بين يديه، ولكن سوف يبين لك غب (5) فعلك، ثم نفض أثوابه ونهض، ونهض إخواته وساروا إلي منازلهم، وبلغ الخبر خديجة من جارية لها، فقالت: ما وراءك؟ قالت: أمر يغم القلوب (6)، فقالت لها: ماذا يا ويحك؟ قالت: إن أباك قد رد أولاد عبدالمطلب خائبين، فلما سمعت خديجة كلامها قالت: اطلبي لي عمي ورقة، فخرجت الجارية وعادت ومعها ورقة، فلما جاءها استقبلته بأحسن قبول، وقالت: مرحبا بك يا عم، فلا غابت طلعتك عني، ثم طرقت إلي الارض وقد قطب حاجباها (7)، فقال ورقة: حاشاك يا خديجة من السوء، ما الذي حل بك؟ قالت: يا عم ما حال السائل؟ وما نال (8) المسؤل؟ قال: في أنحس

حال، قال (9): ولكن أراك (10) يا (1). في المصدر: وأري أن عقلها أعز من عقلي، ورأيها أعلي من رأي، وأنا فما يطيب قلبيأن تخطبها الملوك، وازوجها بفقير صعلوك؟.(2). الصعلوك: الفقير.(3). لا تقدر خ ل وفي المصدر: لا يقاس.(4). سخيف خ ل وفي المصدر: خسيس. قلت: خسيف العقل أي ناقص العقل.

(5). الغب: العاقبة.(6). زاد في المصدر ويرد المعافي مكروبا.(7). قطبت حاجبيها خ ل قلت: هو الموجود في المصدر. قوله: قطبت أي قبضت ما بين عينيه كما يفعله العبوس.(8). بال خ ل.(9). في المصدر: وإني أراه في أنحس حال. وأسقط قوله: قال.(10). في المصدر: وأراك. خديجة تخاطبيني بهذا الكلام، كأنك تريدين الزواج؟ قالت: أجل، قال: يا خديجة لقد خطبك الملوك والصناديد، ولم ترضي بأحد منهم، قالت: ما اريد من يخرجني من مكة، فقال: والله ما منها (1) أحد إلا وقد خطبك، مثل شيبة بن ربيعة، وعقبة بن أبي معيط، وأبي جهل بن هشام، والصلت بن أبي يهاب فأبيتي (2) عنهم جميعا، قالت: ما اريد من فيه عيب، ثم قالت: يا عم صف لي عيبهم، قال: يا خديجة أما شيبة ففيه سوء الظن، و أما عقبة فهو كثير السن، وأما أبوجهل فهو بخيل متكبر، كريه النفس، وأما الصلت فهو رجل مطلاق، فقالت: لعن الله من ذكرت، وهل تعلم أنه خطبني (3) غير هؤلاء؟ قال: سمعت أنه قد خطبك محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم، قالت يا عم صف لي عيبه، وكان ورقة عنده علم من الكتب السالفة بما يكون من أمر محمد صلي الله عليه واله، فلما سمع كلامها طأطأ رأسه وقال: أصف لك عيبه؟ قالت: نعم، قال: أصله أصيل، وفرعه طويل (4) وطرفه كحيل، وخلقه

جميل، وفضله عميم، وجوده عظيم، والله يا خديجة ما كذبت فيما قلت، قالت: يا عم صف لي عيبه كما وصفت لي خيره، قال: يا خديجة: وجهه أقمر، وجبينه أزهر، وطرفه أحور، ولفظه أعذب (5) من المسك الاذفر، وأحلي من السكر، وإذا مشي كأنه البدر إذا بدر، والوبل إذا أمطر، قالت (6): يا عم صف لي عيبه، قال: يا خديجة مخلوق من الحسن (7) الشامخ، والنسب الباذخ، وهو أحسن العالم سيرة، وأصفاهم سريرة (8)، إذا مشي تخاله ينحدر من صبب، شعره كالغيهب، وخده أزهر من الورد الاحمر، وريحه (1). فيها خ ل. وفي المصدر: قال: يا ابنتي أما خطبك شيبة بن ربيعة.(2). أبيت خ ل صح.(3). قد خطبني خ ل.(4). زاد في المصدر: وخده أسيل.(5). أحسن خ ل. وفي المصدر: أحلي من السكر، وريحه أطيب من المسك الاذفر.(6). في المصدر: اذا مشي تخاله البدر إذا أبدر، لا والله بل هو أنور، قالت.(7). هكذا في الاصل، وفي نسخة وفي المصدر: الحسب.(8). زاد في المصدر: لا بالقصير اللاصق. قلت: الصبب: الموضع المنحدر. والغيهب الشديد السواد من الخيل والليل. وفي المصدر: الغيهب الادجن.أزكي من المسك الاذفر، ولفظه أعذب من الشهد وأخير، اشهدك يا خديجة أني احبه. قالت: يا عم أراك كلما قلت لك: صف لي عيبه وصفت لي حسنه؟ قال: يا ابنتي وهل أنا أقدر علي وصف خيره، ثم أنشأ يقول:

لقد علمت كل القبائل والملا بأن حبيب الله أظهرهم قلبا

وأصدق من في الارض قولا وموعدا وأفضل خلق الله كلهم قربا

فقالت: يا ورقة إن أكثر الناس يثلبونه، قال: ثلبهم له إنه فقير، قالت: يا عم أما سمعت قول الشاعر:

إذا سلمت رؤوس الرجال من الاذي فما المال إلا مثل قلم الاظافر

ولكن

يا عم إذا كان ماله قليلا فما لي كثير، وإني يا عم محبة له علي كل حال، فقال لها: إذن والله تسعدين وترشدين وتحضين (1) بنبي كريم، فقالت: يا عم أنا الذي خطبته لنفسي، فقال لها ورقة: وما الذي تعطيني وأنا ازوجك في هذه الليلة بمحمد؟ فقالت: يا عم وهل لي شئ دونك، أم يخفي عليك؟ وهذه ذخائري بين يديك، ومنزلي لك، وأنا كما قال القائل شعرا:

إذا تحققتم ما عند صاحبكم من الغرام فذاك العذر يكفيه

أنتم سكنتم بقلبي فهو منزلكم وصاحب البيت أدري بالذي فيه

ثم قال ورقة: يا خديجة لست اريد شيئا من حطام الدنيا، وإنما اريد أن تشفعي لي عند محمد صلي الله عليه واله يوم القيامة واعلمي يا خديجة أن بين أيدينا حساب وكتاب وعقاب وعذاب (2)، ولا ينجو إلا من تبع محمدا، وصدق برسالته، فياويل من زحزح (3) عن الجنة وادخل النار، فلما سمعت خديجة كلامه قالت: يا عم لك عندي ما طلبت، فخرج ورقة و(1). تحظين خ ل قلت: هكذا في الاصل، والصحيح إما الثاني أو ما في المصدر وهو هكذا: وتقربين من نبي كريم، وزاد في المصدر: ورسول عظيم، وإنه يا خديجة نبي هذه الامة، فقالت: يا عم والله اني احبه، وأنا الذي أمرته أن يخطبني، فالان أنا الذي أمرته وأبي ابعده، قال ورقة: وهو ان أبيك، يا خديجة ما الذي تعطيني حتي ازوجك.(2). هكذا في الاصل والمصدر بالرفع.(3). زحزحه: باعده أو أزاله عنه فتباعد فتنحي.دخل علي أخيه خويلد وقد غلب عليه السكر، فجلس ورقة وقد ظهر الغيظ في وجهه (1)، و قال: يا أخي ما أغفلك عن نفسك؟ تريد أن تقتلها أنت بنفسك؟ فقال: ومن أين علمت يا أخي؟

فقال: لقد خلفت بني عبدالمطلب وقلوبهم تغلي عليك كغلي القدر، وقد أراد حمزة أن يهجم عليك في دارك، فقال خويلد: يا أخي وأي ذنب أذنبته عليهم حتي يفعلوا بي ذلك؟ قال: سمعتهم يقولون إنك تثلب ابن أخيهم وهو عليك قبيح، إن كان قد وقع منك ذلك والله ما وطئ الحصي مثل محمد، أنسيت (2) ما جري له في صغره، وما بان له في كبره؟ والله ما يثلبه إلا لئيم، قال خويلد: والله يا أخي ما ثلبت الرجل، وإنه خير مني وإنما أراد أن يتزوج بخديجة، فقال له أخوه: ماذا تنكر منه؟ قال خويلد: والله يا أخي ما أقول فيه: شيئا، ولكن خشيت من وجهين: الاول تسبني العرب حيث أني رددت أكابرهم وساداتهم، وازوجها الآن بفقير لا مال له، والثاني أنها لا ترضاه فقال ورقة: إن العرب ما منهم إحد إلا ويحب أن يزوجه بابنته، ويشتهي أن يكون محمد نسيبه وقريبه، وأما خديجة فمذ عاينت فضله رضيت به، وأما أنت فقد جلبت لنفسك عداوة بني هاشم علي غير شئ، وإنهم ما يتركونك غير ساعة لا سيما (3) الاسد الهجوم، حمزة القضاء المحتوم، لا يصده عنك صاد، ولا يرده عنك راد، والله إن قبلت نصحي، وسرت معي إلي بني هاشم سألتهم أن يرفعوا عنك يد العداوة، وتزوج محمدا صلي الله عليه واله بخديجة (4)، والله ما تصلح إلا له، ولا يصلح إلا لها، فقال: يا أخي أخاف أن يهجموا بي ويقتلوني، فقال ورقة: ضمان هذا الامر علي، فلا تخف، فنهضا جميعا وسارا حتي دخلا علي أولاد عبدالمطلب، فوقفا علي الباب وكان من الامر المقدر أن في ذلك الوقت كان أولاد عبدالمطلب جالسين، و(1). في المصدر بعد ذلك:

فقال له خويلد: ما تشرب؟ قال: من يقتل أخوه فكيف يشرب؟ فقال خويلد: ومن يقتلني؟ قال: أنت تقتل، قال خويلد: وكيف ذلك؟ قال: والله لقد خلفت.(2). في المصدر: فان كنت فعلت ذلك فقد والله وجب عليك القتل: والصدق أوفي، وصاحبه انجي وأعفي، والله ما احد أكبر من محمد، انسيت.(3). في المصدر: غير ساعة، أو بعض ساعة، كل من يلقاك منهم قتلك، لا سيما.(4). في المصدر: وتزوج خديجة. بمحمد.بينهم النبي صلي الله عليه واله، فنظر إليه حمزة وقال: يا قرة العين ما تقول (1)؟ والله لئن أمرتني لآتينك في هذه الساعة برأس خويلد، فقال خويلد لورقة: اسمع يا أخي، فقال ورقة اسمع أنت، فقال، خويلد: دعني أرجع، قال ورقة: لا، وانظر الآن ما أصنع، دعنا نأتي إليهم فإنهم لا يبعدون، من يأتي إليهم، ثم إن ورقة قرع الباب فقال النبي صلي الله عليه واله: لقد جاءكم خويلد وأخوه ورقة، فقام حمزة فأدخلهم، ويد خويلد في يد ورقة، ونادي: نعمتم صباحا ومساء وكفيتم شر الاعداء، يا أولاد زمزم والصفا، فناداه أبوطالب: وأنت يا خويلد كفيت ما تحذر وتخشي، فانتهره حمزة وقال: لا أهلا ولا سهلا لمن طلب منا بعدا، وأرانا هجرا وصدا، قال خويلد: ما كان ذلك مني يا سيدي، وأنتم تعلمون أن خديجة وافرة العقل، مالكة نفسها، وإنما تكلمت بهذا الكلام حتي أسمع ما تقول، والآن عرفت أن المرأة فيكم راغبة (2)، فلا تؤاخذوني بما جري، ونحن كما قال الشاعر:

ومن عجب الايام إنك هاجري وما زالت الايام تبدئ العجائبا

وما لي ذنب أستحق به الجفا وإن كان لي ذنب أتيتك تائبا

والآن قد رضيت لرضاها، ولاجل القرابة والنسب، وقال: شعرا:

عودوني الوصال فالوصل عذب وارحموا فالفراق والهجر صعب

زعموا حين

عاينوا أن جرمي فرط حبي لهم وما ذاك ذنب

لا وحق الخضوع عند التلاقي ما جزي من يحب أن لا يحب

فقال عند ذلك حمزة: يا خويلد أنت عندنا عزيز كريم، ولكن ما كان يجوز منك إذا جئناك أن تبعدنا، فقال ورقة: إنا لنحب محمدا أشد محبة، ونحن علي ما تقولون، ولكن اريد يا بني هاشم أن تكون هذه الخطبة في غداة غد علي رؤوس الانام (3)، حتي(1). ما فكرك؟ وهو الموجود في المصدر.(2). في المصدر بعد ذلك: ولكم طالبة، وقد جئتكم لتقبلوا عذري، وتغفروا ذنبي، والان يا أولاد عبدالمطلب فان خديجة لكم محبة، وأنا أيضا موافق لها لاجل القرابة والنسابة، فلا تشتموا بنا الاعداء، قال: فقال حمزة: يا خويلد أنت عندنا عزيز كريم.(3). الاشهاد خ ل. وهو الموجود في المصدر.يسمع الغائب والحاضر، فقال حمزة: لا نخالفكم فيما تقولون، فقال ورقة: اعلمكم أن أخي له لسان (1) لا يخلص به عند العرب، واريد أن يوكلني في أمر ابنته خديجة، حتي أصير أنا المجاوب، وأنتم تعلمون أني قد قرأت سائر الكتب وعرفت (2) سائر الاديان، فقال حمزة: وكله يا خويلد علي ذلك، فقال خويلد: اشهدكم يا أولاد هاشم أني قد وكلت أخي ورقة في أمر ابنتي خديجة، فقال ورقة: اريد أن يكون هذا الامر عند الكعبة، فساروا جميعا إلي الكعبة، فوجدوا العرب مجتمعين بين زمزم والمقام، وهم جماعات كثيرة، منهم (3) الصلت بن أبي يهاب، ولئيمة بن الحجاج، وهاشم بن المغيرة، وأبوجهل بن هشام، وعثمان بن مبارك (4) العميري، وأسد بن غويلب الدارمي، وعقبة بن أبي معيط، وامية بن خلف، وأبوسفيان بن حرب (5)، فناداهم ورقة: نعمتم صباحا يا سكان حرم الله، فقالوا كلهم: أهلا وسهلا يا أبا

البيان، فقال ورقة: يا معشر قريش، يا جميع من حضر أني أسألكم، ما تقولون في خديجة بنت خويلد؟ فنطق العرب بأجمعهم فقالوا: بخ بخ، لقد ذكرت والله الشرف الاوفي، والنسب الاعلي، والرأي الازكي، ومن لا يوجد لها نظير في نساء العرب والعجم، فقال: أتحمدون أن تكون بلا بعل؟ فقالوا: ليس بواجب، وقد وجدنا الخطاب لها كثيرا، وهي تأبي، قال ورقة: يا سادات العرب ألا وإن هذا أخي قد وكلني في أمرها، وهي قد أمرتي ن أن ازوجها، وأعلمتني أن لها رغبة في سيد من سادات قريش، وسألتها أن تسميه لي، فأبت، واحب أن تسمعوا الوكالة منه، وأن تحضروا كلكم جميعا غداة غد في منزلها، فما تسعكم غير دارها، وكان لها دار واسعة تسع أهل مكة، فلما سمعوا كلامه لم يبق أحد منهم إلا يقول: أنا هو المطلوب، فقالوا:(1). في المصدر: لشأن.(2). في المصدر: وفهمت.(3). في المصدر: مثل النضر بن الحارث، ومطعم بن عدي، والصلب بن أبي أهاب المخزومي.(4). في المصدر: مالك.(5). زاد في المصدر: وصفوان بن امية وسادات مكة، فلما أشرف ورقة وخويلد عليهم نادي ورقة: يا أولاد زمزم والصفا، ومن بهما يضرب الامثال في جميع الاقطار، فرغبوا العيب وقالوا أهلا. اه.نعم الوكيل والكفيل أنت، فقال ورقة لاخيه خويلد: تكلم ما دامت السادات حاضرين، قال خويلد: اشهدكم يا سادات العرب علي أني قد نزعت نفسي من أمر ابنتي خديجة، وجعلت وكيلي وكفيلي في هذا الامر أخي، فلا رأي فوق رأيه، ولا أمر فوق أمره، فقال ورقة: اسمعوا أيها السادات، وإنه غير مجنون ولا مجبور ولا مخمور، وإني ازوجها بمن شئت، فقال العرب: سمعنا وأطعنا وشهدنا، وخرج خويلد وقد ذهب حكمها من يده، وسار ورقة إلي

منزل خديجة وهو فرح مسرور، فلما نظرت إليه قالت: مرحبا و أهلا بك يا عم، لعلك قضيت الحاجة، قال: نعم يا خديجة يهنئك، وقد رجعت أحكامك (1) إلي، فأنا وكيلك، وفي غداة غد ازوجك إن شاء الله تعالي بمحمد صلي الله عليه واله، فلما سمعت خديجة كلامه فرحت وخلعت عليه خلعة قد اشتراها عبدها ميسرة من الشام بخمس مأة دينار، فقال ورقة: لا ترغبيني في مثل هذا، فلست براغب فيه، وإنما الرغبة في شفاعة محمد صلي الله عليه واله، فقالت: لك ذلك، ثم قال لها: يا خديجة قومي هذه الساعة، وجهزي أمرك، وجملي منزلك، واخرجي ذخائرك، وعلقي ستورك، وانشري حللك، واكمدي عدوك، فما يدخر المال إلا لمثل هذا اليوم، واصنعي وليمة لا يعوزك (2) فيها شئ، فإن العرب في غداة غد يأتون كلهم إلي دارك، فلما سمعت منه ذلك نادت في عبيدها وجواريها، و أخرجوا الستور والمساند والوسائد والبسط المختلفة الالوان والحلل ذات الاثمان و العقود والقلائد ونشرت الرايات. وقد روت الرواة الذين شاهدوا تلك الليلة أن تلك العبيد والاماء الذين كانوا برسم الخدمة لحمل الآنية ثمانون عبدا، وذبحت (3) الذبائح، وعقرت العقائر، وعقدت الحلاوات من كل لون، وجمعت الفواكه من كل فاكهة، وقصد ورقة منزل أبي طالب فوجده وإخوته(1). في المصدر: أمرك.(2). أعوزه المطلوب: أعجزه وصعب عليه نيله.(3). في المصدر: ولقد روت الرواة الذين كانوا شاهدوا تلك الليلة ذكروا أنه كان في منزل خديجة برسم الخدمة من الجوار والعبيد مائة وستون، والجوار الذي برسم الخدمة لا غير ستون، وكان لها من جملة الانية في البيت ثمانون هاونا من ذهب، وكان لها ما لا يحصي، وذبحت اه. مجتمعين، فقال لهم: نعمتم صباحا ومساء، ما يحبسكم

عن إصلاح أمركم، انهضوا في أمر خديجة، فقد صار أمرها بيدي، فجذا كان غداة غد إن شاء الله تعالي ازوجها بمحمد صلي الله عليه وآله (1)، فعندها قال محمد صلي الله عليه واله: لا أنسي الله لك ذلك يا ورقة، وجزاك فوق صنيعك معنا (2)، ثم قال أبوطالب: الآن والله طاب قلبي، وعلمت أن أخي قد بلغ المني، وقام لعمل الوليمة وإخوته عنده، فعند ذلك اهتز العرش والكرسي، وسجد الملائكة وأوحي الله تعالي إلي رضوان خازن الجنان أن يزينها، ويصف الحور والولدان، ويهيأ أقداح الشراب، ويزين الكواعب والاتراب (3)، وأوحي إلي الامين جبرئيل عليه السلام، أن ينشر لواء الحمد علي الكعبة، وتطاولت الجبال، وسبحت بحمد الملك المتعال، علي ما خص به محمدا صلي الله عليه واله، وفرحت الارض، وباتت مكة تغلي بأهلها كما يغلي المرجل (4) علي النار، فلما أصبحوا أقبلت الطوائف والاكابر والقبائل والعشائر، فلما دخلوا منزل خديجة وجدوها وقد أعدت لهم المساند والوسائد والكراسي والمراتب، وجعلت مجلس كل واحد منهم في مرتبته ومحله، فدخل أبوجهل لعنه الله وهو يختال (5) في مشيته وزينته، وقد أرخي ذوائبه من ورائه، وحمائل سيفه علي منكبه، وقد أحدقت به بنو مخزوم، فنظر إلي صدر المجلس وقد نصب فيه كرسي عظيم، وتحته أحد عشر كرسيا، في أعلي مكان مصفوفا لم ير أحسن منها، فتقدم وأراد الجلوس علي ذلك السرير العالي، فصاح به ميسرة وقال له: يا سيدي تمهل قليلا ولا تعجل، فقد وضعت منزلك عند بني مخزوم، فرجع هو خجلان، وجلس فما كان إلا قليلا وإذا بأصوات قد علت، والعرب قد تواثبت، وقد أقبل العباس (6).(1). زاد في المصدر: وما فعلت ذلك الا محبة لابن أخيكم.(2). لنا خ

ل.(3). كواعب: فتيات تكعبت ثديهن أي نتأت وبرزت. والاتراب: لدات قرينات، مفردها ترب، وفي الاصل الجارية التي تلعب مع نظائرها في التراب.(4). المرجل: القدر.(5). أي يتكبر، والمصدر: وهو يسحب أذياله، ويجر أطماره.(6). النبي والعباس خ ل.وحمزة إلي جانبه، وسيفه مجرد من غمده، وأبوطالب يقدمهم، وحمزة يقول: يا أهل مكة الزموا الادب، وقللوا الكلام، وانهضوا علي الاقدام، ودعوا الكبر، فإنه قد جاءكم صاحب الزمان (1) محمد المختار، من الملك الجبار، المتوج بالانوار، صاحب الهيبة والوقار، قد (2) ورد عليكم، فنظرت العرب وإذا بالنبي صلي الله عليه واله قد جاء، وهو معتم بعمامة سودآء، تلوح ضيآء جبينه من تحتها، وعليه قميص عبدالمطلب، وبردة الياس، وفي رجليه نعلان لجده عبدالمطلب، وفي يده قضيب إبراهيم الخليل، متختم بخاتم من العقيق الاحمر، والناس محدقون به، ينظرون إليه، وقد أحاطت به عشيرته، وحمزة يحجبه عن أعين الناظرين، وقد شخصت إليه جميع المخلوقات والموجودات بالاشارة يسلمون عليه، وقد ذهلت العرب مما رأوا منه (3)، وقام كل قاعد منهم علي قدميه، وجلس النبي صلي الله عليه واله وأعمامه في أعلي موضع ومكان، وهو المكان الذي نحي عنه أبوجهل وأصحابه، ولم يبق منهم جالس غير أبوجهل لعنه الله وأخزاه، وقال: إن كان الامر لخديجة لتأخذن محمدا (4)، فتقدم إليه حمزة كالاسد، وقبض علي أطرافه (5)، وقال له: قم لاسلمت من النوائب، ولا نجوت من المصائب، فأخذ أبوجهل يده وضربها في قائم (6) سيفه، فسبقه حمزة، وقبض علي يده حتي نبع الدم من تحت أطفاره، ووكزه الحارث وقال له: ويلك يا ابن هاشم ما أنت عديل من نهض إليك من جملة الناس، ورأيت أنك أشرف منهم، لئن لم تقعد لآخذ رأسك، فخاف الفتنة وسكت وظن

أنه زوج خديجة (7)، فلما استقر بالناس الجلوس إذا (8)، بخويلد(1). راعي الذمار، هذا محمد خ ل.(2). فقد خ ل، وفي المصدر: قد أقبل عليكم.(3). وقد ذهلت العقول مما رأوا منه، وخرست الالسن خ ل.(4). في المصدر: فنزل به الحسد وظهر به الكمد.(5). في المصدر: علي أطواقه.(6). علي قائم خ ل.(7). في المصدر: وخاف أن يكون خديجة قد علمت ما جري عليه، لانه كان ممن يرجوا أن يتزوج بها.(8). وإذا خ ل وفي المصدر: واذا بصرخة قد علت، فنظر الناس اليها واذا بخويلد.قد أقبل، ودخل علي خديجة (1) وهي تحت حجابها، وقال: يا خديجة أين عقلك؟ وأين سوددك؟ أنا لم أرض لك بالملوك، ورددتهم كبرا عليهم، وترضين الآن لنفسك بصبي صغير فقير يتيم ليس له مال أبدا، قد كان لك أجيرا، وهذا اليوم يكون لك بعلا؟ لا كان ذلك أبدا، والآن إن قبلتيه لاعلينك بهذا السيف، واليوم لا شك فيه تسفك الدماء، ونهض علي قدميه وخرج كأنه مجنون حتي وقف علي صدر المجلس وقال: يا معاشر العرب، ويا ذوي المعالي والرتب، اشهدكم علي أني لم أرض محمدا لابنتي بعلا، ولو دفع لي وزن جبل أبي قبيس ذهبا، فما بيني وبينه إلا السيوف، فما مثلي من يخدع بشرب المدام، ثم قال:

ولو أنها قالت: نعم لعلوتها بشفرة حد (2) للجماجم فاصل

فمن رام تزويج ابنتي بمحمد وإن رضيت يا قوم لست بقابل

قال: فلما سمع أعمام النبي صلي الله عليه واله كلامه والحاضرون قال حمزة لاخيه أبي طالب مع إخوته: ما بقي للجلوس موضع، قوموا بنا (3)، فبينا هم في ذلك إذ أقبلت جارية لخديجة، وأشارت إلي أبي طالب فقام معها، ووقف أبو طالب خلف الحجاب، فسلمت عليه خديجة،

وقالت: نعمت صباحا ومساء، يا سيد الحرم، لا تغتر بشقشقة أبي، فإنه ينصلح بشئ قليل، ثم أعطته كيسا فيه ألفا دينار، وقالت: يا سيدي خذ هذا وسر به إليه، كأنك تعاتبه وصبه في حجره، فإنه يرضي، فسار أبوطالب والناس حاضرون، وقال له: يا خويلد ادن مني، قال: لا أدنو منك أبدا، قال: يا خويلد إنه كلام تسمعه، فإن لم يرضك فما أحد يقهرك، وفتح (4) أبوطالب الكيس وصبه في حجر خويلد، وقال له: هذه عطية من ابن أخي لك، غير مهر ابنتك، فلما رأي خويلد المال انطفت ناره، وأقبل ووقف في(1). وقد صار معها خلق كثير خ. (2). عضب خ ل. قلت: حد السكين: تشخذت ورق حدها. والحد من السيف: مقطعه. و العضب: السيف القاطع.(3). زاد في المصدر: فما بقي قعود عند ثارات الفتن.(4). في المصدر: ثم دنا من أبي طالب، ففتح.الموقف الاول علي رؤوس الجمع ونادي بأعلي صوته: يا معاشر العرب، وذوي المعالي والرتب، فوالله ما أظلت الخضرآء ولا أقلت الغبراء بأفضل من محمد، ولقد رضيته لابنتي بعلا وكفوا، فكونوا علي ذلك من الشاهدين، ثم قال العباس وقال: يا معاشر العرب لم تنكرون الفضل لاهله، هل سقيتم الغيث إلا بابن أخي؟ وهل اخضر زرعكم إلا به؟ وكم له عليكم من أياد كتمتموها، ولزمتم له الحسد والعناد؟ وبالله اقسم ما فيكم من يعادل صيانته ولا أمانته، واعلموا أن محمدا صلي الله عليه واله لم يخطب خديجة لمالها ولا جمالها، إن المال زائل وإلي نفاد، ثم إن خويلدا (1) أقبل وجلس إلي جانب رسول الله صلي الله عليه واله، وأمسك الناس عن الكلام حتي يسمعوا ما يقول خويلد، فقال خويلد: يا أبا طالب ما الانتظار عما

طلبتم؟ اقضوا الامر، فإن الحكم لكم، وأنتم الرؤسآء (2) والخطبآء، والبلغآء والفصحآء، فليخطب خطيبكم، ويكون العقد لنا ولكم، فنهض أبوطالب وأشار إلي الناس أن انصتوا، فأنصتوا فقال: الحمد لله الذي جعلنا من نسل إبراهيم الخليل، وأخرجنا من سلالة إسماعيل، وفضلنا وشرفنا علي جميع العرب، وجعلنا في حرمه، وأسبغ علينا من نعمه، وصرف عنا شر نقمه (3)، وساق إلينا الرزق من كل فج عميق، ومكان سحيق، والحمد لله علي ما أولانا، وله الشكر علي ما أعطانا، وما به حبانا وفضلنا علي الانام، وعصمنا عن الحرام، وأمرنا بالمقاربة والوصل، وذلك ليكثر (4) منا النسل، وبعد فاعلموا يا معاشر من حضر، أن ابن أخينا محمد بن عبدالله خاطب كريمتكم الموصوفة بالسخآء والعفة، وهي فتاتكم المعروفة، المذكور فضلها، الشامخ (5) خطبها، وهو قد خطبها من أبيها خويلد علي ما يحب من المال.(1). في المصدر: اعلموا أن المال يزول، والفخر لا يزول، فلا تظهروا الشر، ولا تطلبوا الفكر، قال: وكان قد ألجمهم بلجام واستكهم من الكلام، قال: ثم ان خويلد اه. (2). في المصدر: يا أبا طالب ما الذي يؤخركم عما انتم له طالبون، افصلوا الامر، فلكم الحكم وأنتم الاحباء، ولابن أخيكم الرضي وانتم الرؤساء اه.(3). زاد في المصدر: وجعلنا في الباد القفر.(4). سقط من نسختي الانوار من قوله: وذلك ليكثر إلي قوله: وفي رجليها خلخالان من الذهب.(5). الشائع خ ل قلت: الخطب: الشأن.ثم نهض ورقة وكان إلي جانب أخيه خويلد وقال: نريد مهرها المعجل دون المؤجل أربعمائة ألف (1) دينار ذهبا، ومأة (2) ناقة سود الحدق، حمر الوبر، وعشر حلل، وثمانية وعشرين عبدا وأمة، وليس ذلك بكثير علينا (3)، قال له أبوطالب: رضينا بذلك، فقال خويلد: قد رضيت وزوجت

خديجة بمحمد علي ذلك، فقبل النبي صلي الله عليه واله عقد النكاح، فنهض عند ذلك حمزة وكان معه دراهم فنثرها علي الحاضرين، وكذلك أصحابه، فقام أبوجهل لعنه الله وقال: يا قوم رأينا الرجال يمهورن النسآء أم النسآء (4) يمهرون الرجال؟ فنهض أبوطالب رضي الله عنه، وقال: ما لك يا لكع (5) الرجال، ويا رئيس الارذال؟ مثل محمد صلي الله عليه واله يحمل إليه ويعطي، ومثلك من يهدي ولا يقبل منه، ثم سمع الناس مناديا ينادي من السمآء: إن الله تعالي قد زوج بالطاهر الطاهرة، وبالصادق الصادقة، ثم رفع الحجاب، وخرجت منه جوار بأيديهن نثار ينثرن علي الناس، وأمر الله عزوجل جبرئيل أن يرسل علي الناس الطيب علي البر والفاجر، فكان الرجل يقول لصاحبه: من أين لك هذا الطيب؟ فيقول: هذا من طيب محمد، ثم نهض الناس إلي منازلهم، ومضي رسول الله صلي الله عليه واله إلي منزل عمه أبي طالب رضي الله عنه، وأعمامه حوله، وهو كالقمر، فاجتمعت نسوان قريش ونسوان بني عبدالمطلب وبني هاشم في دار خديجة، والفتيان (6) يضربن الدفوف، وبعثت خديجة من يومها أربعة آلاف دينار إلي رسول الله صلي الله عليه واله، وقالت: يا سيدي انفذها إلي عمك العباس ينفذها إلي أبي، وأرسلت مع المال خلعة سنية، فسار بها العباس وأبوطالب إلي منزل خويلد وألبساه الخلعة، فقام خويلد من وقته وساعته إلي دار خديجة، وقال: يا بنتي ما الانتظار بالدخول؟ جهزي نفسك، فهذا مهرك قد أتوا به إلي، وأعطوني هذه الخلعة، والله(1). أربعة آلاف خ ل، ولعله الصحيح كما يأتي بعد ذلك.(2). ألف خ ل.(3). عليكم خ ل.(4). وما رأينا النساء خ ل.

(5). اللكع: اللئيم. الاحمق.(6). القينات خ ل صح. أقول:

هي جمع القينة: الامة المغنية.ما تزوج أحد بزوج مثلك، لا في الحسن ولا في الجمال، فسمع أبوجهل ذلك فقام في الناس يقول: هذا المال من عند خديجة، فبلغ الخبر أبا طالب فخرج من وقته وساعته متقلدا سيفه، ووقف في الابطح والعرب مجتمعون، وقال: يا معاشر العرب سمعنا قول قائل وعيب عائب، فإن كانت النسآء قد أقمن بواجب حقنا فليس ذلك بعيب، وحق لمحمد أن يعطي ويهدي إليه، فهذا جري منها علي رغم أنف من تكلم، وتكلم (1) بعض قريش من المبغضين بالازرآء علي خديجة حيث تزوجها محمد صلي الله عليه واله، وبلغ الخبر إلي خديجة فصنعت طعاما ودعت نسآء المبغضين، فلما اجتمعن وأكلن قالت لهن: معاشر النسآء بلغني أن بعولتكن عابوا علي فيما فعلته من أني تزوجت محمدا، وأنا أسألكم هل فيكم مثله، أو في بطن مكة شكله من جماله (2) وكماله وفضله وأخلاقه الرضية؟ وأنا قد أخذته لاجل ما قد رأيت منه، وسمعت منه أشيآء ما أحد رآها، فلا يتكلم أحد فيما لا يعنيه (3)، فكف كل منهن (4) عن الكلام. ثم إن خديجة قالت لعمها ورقة: خذ هذه الاموال وسر بها إلي محمد صلي الله عليه واله وقل له: إن هذه جميعها هدية له، وهي ملكه يتصرف فيها كيف شاء، وقل له: إن مالي وعبيدي وجميع ما أملك وما هو تحت يدي فقد وهبته لمحمد صلي الله عليه واله إجلالا وإعظاما له، فوقف ورقة بين زمزم والمقام ونادي بأعلي صوته: يا معاشر العرب إن خديجة تشهدكم علي أنها قد وهبت نفسها ومالها وعبيدها وخدمها وجميع ما ملكت يمينها والمواشي والصداق والهدايا لمحمد صلي الله عليه واله، وجميع ما بذل لها مقبول منه، وهو

هدية منها إليه إجلالا له وإعظاما ورغبة فيه، فكونوا عليها من الشاهدين، ثم سار ورقة إلي منزل أبي طالب رضي الله عنه، وكانت خديجة قد بعثت جارية ومعها خلعة سنية، وقالت: ادخليها إلي محمد صلي الله عليه واله، فإذا دخل عليه عمي ورقة يخلعها عليه ليزداد فيه حبا، فلما دخل ورقة عليهم قدم المال إليهم،(1). وتكلمت بعض نساء قريش خ ل.(2). في جماله خ ل.(3). من عني الامر فلانا: شغله وأهمه.(4). منهم خ ل.وقال: الذي قالته خديجة، فقام النبي صلي الله عليه واله وأفرغ عليه الخلعة، وزاده خلعة اخري، فلما خرج ورقة تعجب الناس من حسنه وجماله، ثم أخذت خديجة في جهازها، واعتدت صوافي (1) الذهب والفضة، وفيها الطيب والمسك والعنبر، فلما كانت الليلة الثالثة دخل عليها عمات النبي صلي الله عليه واله واجتمع السادات والاكابر في اليوم الثالث كعادتهم، ونهض العباس وهو يقول:

أبشروا بالمواهب آل (2) فهر وغالب! افخروا يا آل قومنا بالثنآء (3) والرغائب

شاع في الناس فضلكم وعلي (4) في المراتب قد فخرتم بأحمد زين كل الاطايب

فهو كالبدر نوره مشرق (5) غير غائب قد ظفرتي خديجة بجليل المواهب

بفتي هاشم الذي ماله من مناسب جمع الله شملكم فهو رب المطالب

أحمد سيد الوري خير ماش وراكب فعليه الصلاة ما سار عيس (6) براكب

ثم إن خديجة قالت: اعلموا أن شأن محمد صلي الله عليه واله عظيم، وفضله عميم، وجوده جسيم، ثم نثرت عليهن (7) من المال والطيب ما دهش الحاضرين، وشجر طوبي تنثر في الجنة علي الحور العين، فجعلن يلتقطن النثار، ثم يتهادينه، ثم إن خديجة أنفذت إلي أبي طالب غنما كثيرا ودنانير ودراهم وثيابا وطيبا، وعمل أبوطالب وليمة عظيمة، ووقف النبي صلي الله عليه واله

وشد وسطه، وألزم نفسه خدمة جميع الناس، وأقام لاهل مكة الوليمة ثلاثة أيام، وأعمام النبي صلي الله عليه واله تحته في الخدمة، وأنفذت خديجة إلي الطائف وغيره، ودعت أهل الصنايع إلي منزلها، وصاغت المصاغ والحلي، وفصلت الثياب، وعملت الشمع بالعنبر(1). صواني خ ل.(2). يا آل خ ل.(3). بالسناء خ ل.(4). علا خ ل.(5). طالع خ ل.(6). العيس: الابل البيض يخالط بياضها سواد خفيف. كرام الابل.(7). عليهم خ ل.علي هيئة الاشجار (1)، وأجرت عليه الذهب، وعملت فيه التماثيل من المسك والعنبر، ولم تزل تعمل في شغل العرس ستة أشهر حتي فرغت من جميع ما تحتاج إليه، وعلقت ستور الديباج المطرز (2)، ونقشت فيها صورة الشمس والقمر، وفرشت المجالس، ووضعت المساند والوسائد من الديباج والخز، وفرشت لرسول الله صلي الله عليه واله مجلسا علي سرير تحت الابريسم والوشي (3)، والسرير من العاج والآبنوس، مصفح بصفائح الذهب الوهاج (4)، وألبست جواريها وخدمها ثياب الحرير والديباج المختلفات الالوان، ونظمت شعورهن باللؤلؤ والمرجان، وسورتهن (5)، ووضعت في أعناقهن قلائد الذهب، وأوقفت الخدم (6) بأيديهن المجامر من الذهب، وفيها الطيب والعنبر والبخور من العود والند (7)، و جعلت في يد كل واحدة من الخدم مراوح منقوشة بالذهب، مقصبة (8) بالفضة، وأوقفتهن عند مجلس رسول الله صلي الله عليه واله، ودفعت إلي بعضهن الدفوف والشموع، ونصبت في وسط الدار شمعا كثيرا علي أمثال النخيل، فلما فرغت من ذلك دعت نسوان أهل مكة جميعهن فأقبلن إليها، ورفعت مجلس عمات النبي صلي الله عليه واله، ثم أرسلت إلي أبي طالب ليحضر وقت الزفاف، فلما كان تلك الليلة أقبل النبي صلي الله عليه واله بين أعمامه، وعليه ثياب من قباطي (9) مصر، و عمامة حمرآء،

وعبيد بني هاشم بأيديهم الشموع والمصابيح، وقد كثر الناس في شعاب مكة ينظرون إلي محمد صلي الله عليه وآله، ومنهم من وقف علي السرادقات والنور يخرج من بين ثناياه (10).(1). الشجر خ ل.(2). المسطر خ ل.(3). الوشي: الثياب المنقشة.(4). الوهاج: شديد الوهج. والوهج: اتقاد النار أو الشمس.(5). أي ألبستهن السوار. والسوار: حلية كالطوق تلبسها المرأة في زندها أو معصمها.(6). الخدام خ ل.(7). المسك خ ل. أقول: الند: عود يتبخر به.(8). مقضبة خ ل مفصصة خ ل.(9). القباطي بتشديد الياء وتخفيفها جمع القبطية بضم القاف وكسرها: ثياب من كتان منسوبة إلي القبط.(10). ثيابه خ ل.ومن جبينه ومن تحت ثيابه، فلما وصلوا إلي دار خديجة دخل هو صلوات الله عليه وآله وهو كأنه القمر في تمامه، قد خرج من الافق، وأعمامه محدقون به كأنهم اسود الشري (1)، في أحسن زينة وفرحة، يكبرون الله ويحمدونه علي ما وصلوا إليه من الكرامة، فدخلوا جميعا إلي دارها، وجلس النبي صلي الله عليه واله في المجلس الذي هيئ له في دار خديجة رضي الله عنها، ونوره قد علا نور المصابيح، فذهلت النساء مما رأين من حسنه وجماله، ثم هيئوا خديجة للجلاء (2)، فخرجت أول مرة وعليها ثياب معمدة (3)، وعلي رأسها تاج من الذهب الاحمر، مرصع بالدر والجوهر، وفي رجليها خلخالان من الذهب، منقوش بالفيروزج، لم تر الاعين له نظيرا، وعليه قلائد لا تحصي من الزمرد والياقوت، فلما برزت ضربن النساء الدفوف. وجعلت بعض النساء تقول: شعرا:

أضحي الفخار لنا وعز الشأن ولقد فخرنا يا بني العدنان (4).

أخديجة نلت العلا (5) بين الوري وفخرت فيه جملة الثقلان

أعني محمدا الذي لا مثله ولد النساء في سائر الازمان

فيه (6) المكارم والمعالي والحيا ما ناحت

الاطيار في الاغصان

صلوا عليه وسلموا وترحموا فهو المفضل من بني عدنان

فتطاولي فيه خديجة! واعلمي أن قد خصصت بصفوة الرحمان

ثم أقبلن بها نساء بني هاشم للجلوة الثانية علي رسول الله صلي الله عليه واله، وقد أشرق من نور وجهها نور علا علي جميع المصابيح والشموع، فتعجبت منها بنات عبدالمطلب حتي زاد فيها نور لم يري الراؤون مثله، وذلك فضل لرسول الله صلي الله عليه واله وعطية من الله تعالي لها،(1). الشري: مأسدة جانب الفرات يضرب بها المثل.(2). من جلا العروس علي زوجه: عرضها عليه مجلوة.(3). مغمدة خ ل.(4). ولقد سمونا في بني عدنان خ ل صح.(5). بيت العلا فينا ونعلو في الوري || وتقاصرت عن مجدك الثقلان خ ل.(6). فله خ ل.وأقبلوا بها، وقد فاقت علي جميع من حضر، وعليها سقلاط أبيض (1) مذهب، مرصع بالجوهر الاحمر والاخضر والاصفر، ومن كل الالوان، وكانت خديجة امرأة طويلة شامخة عريضة من النساء بيضاء لم ير في عصرها ألطف منها، ولا أحسن، وخرجت بين يديها صفية بنت عبدالمطلب رضي الله عنها، وقالت شعرا:

جاء السرور مع الفرح ومضي النحوس مع الترح

أنوارنا قد أقبلت والحال فيها قد نجح

بمحمد المذكور في كل المفاوز والبطح

لو أن يوازن أحمد بالخلق كلهم رجح

ولقد بدا من فضله لقريش أمر قد وضح

ثم السعود لاحمد والسعد عنه ما برح

بخديجة نبت الكمال (2). وبحر نايلها طفح

يا حسنها في حليها والحلم منها ما برح (3).

هذ النبي (4) محمد ما في مدائحه كلح (5).

صلوا عليه تسعدوا والله عنكم قد صفح

ثم أقبلن بها رضي الله عنها حتي أوقفوها بين يدي النبي صلي الله عليه واله، ثم بعد ذلك أخذوا التاج ورفعوه من رأسها، ووضعوه علي رأس النبي صلي الله عليه واله، ثم

أتوا بالدفوف وهن يضربن لها، وقلن لها: يا خديجة لقد خصصت هذه الليلة بشئ ما خص به غيرك، ولا ناله سواك من قبائل العرب والعجم، فهنيئا لك بما اوتيته، ووصل إليك من العز والشرف، وخرجت في الجلوة الثالثة، وعليها ثوب (6) أصفر، وعليها حلي وجوهر، وقد أضاء الموضع (1). أسود خ ل. (2). خص الكريم خ ل.(3). متضح خ ل.(4). الامين خ ل. (5). الكلح: العبوس والقبح.

(6). في ثوب خ ل وهو الموجود في المصدر.من لمعان ذلك الجوهر الذي في وسط الاكليل، وفي آخر الاكليل ياقوتة حمرآء تضئ، وقد أشرقت الدار من ذلك الجوهر (1) ومن نورها وحسنها، وأقبلت بين يديها صفية بنت عبدالمطلب رضي الله عنها، وهي تقول: شعرا:

أخذ الشوق موثقات الفؤاد وألقت السهاد (2) بعد الرقاد

فليالي اللقا بنور التداني مشرقات خلاف طول البعاد

فزت بالفخر يا خديجة إذ نلت من المصطفي عظيم الوداد

فغدا (3) شكره علي الناس فرضا شاملا كل حاضر ثم بادي

كبر الناس والملائك جمعا جبرئيل لدي السمآء ينادي

فزت يا أحمد بكل الاماني فنحي الله عنك أهل العناد

فعليك الصلاة ما سرت (4) العيس وحطت لثقلها في البلاد

قال: ثم بعد ذلك أجلسوها مع النبي صلي الله عليه واله وخرج جميع الناس عنها، وبقي عندها في أحسن حال، وأرخي بال، ولم يأخذ عليها أحدا من النسآء حتي ماتت بعد ما بعث صلوات الله عليه وآله، وآمنت به، وصدقته وانتقلت إلي جنات عدن في أعلي عليين من قصور الجنة (5). أقول: وفي بعض النسخ بعد الابيات: وخلا رسول الله صلي الله عليه واله مع عروسه، وأوحي الله إلي جبرئيل: أن اهبط إلي الجنة، وخذ قبضة من مسكها، وقبضة من عنبرها، وقبضة من كافورها، وانثرها علي جبال

مكة، ففعل فامتلات شعاب مكة وأوديتها ومنازلها وطرقها(1). في المصدر: من الجواهر ومن لونها ومن نورها وحسنها وجمالها. أقول: ومن نورها أي من نور خديجة رضي الله عنها.(2). في النسخ المطبوعة: وألفت السهار، والسهاد والسهار قريب في المعني. يقال: سهد أي ذهب عنه النوم. وسهر أي لم ينم ليلا.(3). أي فصار.(4). سارت خ ل.(5). الانوار ومفتاح السرور والافكار: نسخة مخطوطة موجودة في مكتبتي، فيها زيادات أوردت بعضها في الذيل.من ذلك الطيب، حتي أن الرجل يقول إذا خلا مع زوجته: ما هذا الطيب؟ فتقول: هذا من طيب خديجة ومحمد صلي الله عليه واله. توضيح: المزمم: هو الذي شد عليه الزمام، وهو الذي يقاد به البعير. والعقيان من الذهب: الخالص. والارقال: ضرب من العدو، وفي بعض النسخ بالفاء من قولهم: فلان يرفل في مشيته، أي يتبختر. والاغضاء: إدناء الجفون. وباح بسره: أظهره. والجوي: الحرقة، وشدة الوجد من عشق أو حزن. والصبوة: الميل إلي الجهل. والمراس بالكسر: الشدة والقوة. ويقال: لفت وجهه أي صرفه. والصبابة: رقة الشوق وحرارته. ولوعة الحب: حرقته. والكمد بالتحريك: الحزن المكتوم. والحجفة: الترس. والوغد: الرجل الذي يخدم بطعام بطنه. والنذل: الخسيس والثلب: التصريح بالعيب والتنقص. والتغمغم: الكلام لا يبين. وأغرم بالشئ: أولع به. وخطر الرجل في مشيته: رفع يديه ووضعهما. وجفل: أسرع. والجافل: المنزعج. والغزالة: الشمس. والتيار (1): الموج، ويقال: قطع عرقا تيارا، أي سريعة الجري، واعتكر الليل، وأعكر: اشتد سواده. والهيف بالتحريك: ضمر البطن والخاصرة. وفرس هيفاء: ضامرة. والسحيق: البعيد. والسقلاط: شئ من صوف تلقيه المرأة علي هودجها، أو ثياب ككتان موشية، وكان وشيه خاتم. والعيس بالكسر: الابل البيض يخالط بياضها شئ من الشقرة. أقول: إنما أوردت تلك الحكاية لاشتمالها علي بعض المعجزات

والغرائب، وإن لم نثق بجميع ما اشتملت عليه، لعدم الاعتماد علي سندها (2)، كما أومأنا إليه، وإن كان مؤلفه من الافاضل والاماثل. 20 - د: في الدر: إن فاطمة عليها السلام ولدت بعد ما أظهر الله نبوة أبيها صلي الله عليه واله(1). في المطبوع: كشداد.(2). جل روايات الواردة فيها مرسلات لم يعلم مأخذها، وهي بقصص العامة أشبه، وأما المؤلف فقد عرفت قبلا الشك في كونه من مشايخ الشهيد بل هو متقدم عليه وعلي ابن تيمية المتوفي سنة 728، وعلي أي فالرجل مجهول لا نعرف شيئا من حاله غير ما قدمناه في اول الحكاية.بخمس سنين، وقريش تبني البيت (1)، وروي أنها ولدت عليها السلام في جميدي الآخرة يوم العشرين منه، سنة خمس وأربعين من مولد النبي صلي الله عليه واله. في المناقب روي أن فاطمة عليها السلام ولدت بمكة بعد المبعث بخمس سنين، وبعد الاسري بثلاث سنين في العشرين من جميدي الآخرة، وولدت الحسن عليه السلام ولها اثنتا عشرة سنة، وقيل: إحدي عشرة سنة بعد الهجرة (2)، وكان بين ولادتها الحسن وبين حملها بالحسين عليه السلام خمسون يوما. وروي أنها ولدت خمس سنين قبل ظهور الرسالة (3)، ونزول الوحي، وقيل: بينا النبي صلي الله عليه واله جالس بالابطح ومعه عمار بن ياسر، والمنذر بن الضحضاح، وأبوبكر، وعمر، وعلي بن أبي طالب، والعباس بن عبدالمطلب، وحمزة بن عبدالمطلب، إذ هبط عليه جبرئيل عليه السلام في صورته العظمي، قد نشر أجنحته حتي أخذت من المشرق إلي المغرب، فناداه: يا محمد العلي الاعلي يقرء عليك السلام، وهو يأمرك أن تعتزل عن خديجة أربعين صباحا، فشق ذلك علي النبي صلي الله عليه واله، وكان لها محبا وبها وامقا (4)، قال:

فأقام النبي صلي الله عليه وآله أربعين يوما، يصوم النهار، ويقوم الليل، حتي إذا كان في آخر أيامه تلك بعث إلي خديجة بعمار بن ياسر وقال قل لها: يا خديجة لا تظني أن انقطاعي عنك ولا قلي (5)، ولكن ربي عزوجل أمرني بذلك لتنفذ أمره، فلا تظني يا خديجة إلا خيرا، فإن الله عزوجل ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مرارا، فإذا جنك الليل فأجيفي (6) الباب، وخذي مضجعك من فراشك، فإني في منزل فاطمة بنت أسد، فجعلت خديجة تحزن في (1). قد عرفت سابقا ان بناء البيت كان قبل مبعثه صلي الله عليه وآله. نعم ذكر ذلك ايضا ابن الخشاب في كتابه. (2). أي وقيل: ولدت الحسن بعد الهجرة، ولها إحدي عشرة سنة.(3). ذلك قول العامة، وسيأتي الخلاف في ولالتها وبيان أقوي الاقوال في باب ولادتها في المجلد العاشر علي ترتيب المصنف. (4). الوامق: المحب.(5). هجرة ولا قلي خ ل، أقول: أي ولا غضب. (6). قال الجوهري: أجفت الباب: رددته. منه رحمه الله.كل يوم مرارا لفقد رسول الله صلي الله عليه واله، فلما كان في كمال الاربعين هبط جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمد العلي الاعلي يقرئك السلام، وهو يأمرك أن تتأهب لتحيته وتحفته، قال النبي صلي الله عليه واله: يا جبرئيل وما تحفة رب العالمين؟ وما تحيته؟ قال: لا علم لي، قال: فبينا النبي صلي الله عليه واله كذلك إذ هبط ميكائيل ومعه طبق مغطي بمنديل سندس، أو قال: إستبرق، فوضعه بين يدي النبي صلي الله عليه واله، وأقبل جبرئيل عليه السلام وقال: يا محمد يأمرك ربك أن تجعل الليلة إفطارك علي هذا الطعام، فقال علي بن أبي طالب عليه السلام: كان النبي

صلي الله عليه واله إذ أراد أن يفطر أمرني أن افتح الباب لمن يرد إلي الافطار، فلما كان في تلك الليلة أقعدني النبي صلي الله عليه واله علي باب المنزل، وقال: يا بن أبي طالب إنه طعام محرم إلا علي، قال علي عليه السلام: فجلست علي الباب وخلا النبي صلي الله عليه واله بالطعام، وكشف الطبق، فإذا عذق (1) من رطب، وعنقود من عنب، فأكل النبي صلي الله عليه واله منه شبعا، وشرب من الماء ريا، ومد يده للغسل فأفاض المآء عليه جبرئيل، وغسل يده ميكائيل، وتمند له إسرافيل، وارتفع فاضل الطعام مع الاناء إلي السماء، ثم قام النبي صلي الله عليه واله ليصلي فأقبل عليه جبرئيل، وقال: الصلاة محرمة عليك في وقتك حتي تأتي إلي منزل خديجة فتواقعها، فإن الله عزوجل آلي (2) علي نفسه أن يخلق من صلبك في هذه الليلة ذرية طيبة، فوثب رسول الله صلي الله عليه واله إلي منزل خديجة، قالت خديجة رضوان الله عليها: وكنت قد ألفت الوحدة، فكان إذا جنتني الليل غطيت رأسي، وأسجفت (3) ستري، وغلقت بأبي، وصليت وردي (4)، واطفأت مصباحي، وآويت إلي فراشي، فلما كان في تلك الليلة لم أكن بالنائمة ولا بالمنتبهة إذ جاء النبي صلي الله عليه وآله فقرع الباب، فناديت: من هذا الذي يقرع حلقة لا يقرعها إلا محمد صلي الله عليه واله؟ قالت خديجة: فنادي النبي صلي الله عليه واله بعذوبة كلامه وحلاوة منطقه: افتحي يا خديجة فإني محمد، قالت خديجة: فقمت فرحة مستبشرة بالنبي صلي الله عليه واله، وفتحت الباب، ودخل (1). العذق بالكسر: عنقود العنب والرطب، يقال بالفارسية: خوشه. (2). أي حلف. (3). قال الجوهري: اسجفت الستر: أرسلته. منه.

(4). الورد: الصلاة، أو الجزء من القرآن يقوم به الانسان كل ليلة. النبي المنزل، وكان صلي الله عليه واله إذا دخل المنزل دعا بالاناء فتطهر للصلاة، ثم يقوم فيصلي ركعتين يوجز فيهما، ثم يأوي إلي فراشه، فلما كان في تلك الليلة لم يدع بالاناء، ولم يتأهب بالصلاة (1) غير أنه أخذ بعضدي، وأقعدني علي فراشه، وداعبني ومازحني، و كان بيني وبينه ما يكون بين المرأة وبعلها، فلا والذي سمك السمآء وأنبع الماء ما تباعد عني النبي صلي الله عليه واله حتي حسست بثقل فاطمة في بطني. وفيه عن المفضل بن عمر قال: قلت لابي عبدالله بن جعفر بن محمد عليهما السلام: كيف كانت ولادة فاطمة عليها السلام؟ قال: نعم، إن خديجة عليها رضوان الله لما تزوج بها رسول الله صلي الله عليه واله هجرتها نسوة مكة، فكن لا يدخلن عليها ولا يسلمن عليها ولا يتركن امرأة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة من ذلك، فلما حملت بفاطمة عليها السلام صارت تحدثها في بطنها وتصبرها، وكانت خديجة تكتم ذلك عن رسول الله صلي الله عليه واله، فدخل يوما وسمع خديجة تحدث فاطمة، فقال لها: يا خديجة من يحدثك؟ قالت: الجنين الذي في بطني يحدثني ويؤنسني، فقال لها: هذا جبرئيل يبشرني أنها انثي، وأنها النسمة الطاهرة الميمونة، وأن الله تبارك وتعالي سيجعل نسلي منها، وسيجعل من نسلها أئمة في الامة، يجعلهم خلفاءه في أرضه بعد انقضاء وحيه، فلم تزل خديجة رضي الله عنها علي ذلك إلي أن حضرت ولادتها، فوجهت إلي نسآء قريش ونساء بني هاشم يجئن ويلين منها ما تلي النسآء من النسآء، فأرسلن إليها عصيتينا ولم تقبلي قولنا، وتزوجت محمدا يتيم أبي طالب فقيرا لا مال له،

فلسنا نجئ ولا نلي من أمرك شيئا، فاغتمت خديجة لذلك، فبينا هي كذلك إذ دخل عليها أربع نسوة طوال كأنهن من نساء بني هاشم، ففزعت منهن، فقالت لها إحداهن: لا تحزني يا خديجة، فإنا رسل ربك إليك، ونحن أخواتك: أنا سارة، وهذه آسية بنت مزاحم، وهي رفيقتك في الجنة، وهذه مريم بنت عمران، وهذه صفراء (2) بنت شعيب، بعثنا الله تعالي إليك لنلي من أمرك ما تلي النسآء من النسآء، فجلست واحدة عن يمينها، والاخري عن يسارها، والثالثة من بين يديها، والرابعة من خلفها، فوضعت خديجة فاطمة عليها السلام طاهرة مطهرة، فلما سقطت إلي (1). للصلاة خ ل.(2). تقدم في باب أحوال موسي عليه السلام الخلاف في اسمها وانها الصفوراء او الصفراء.الارض أشرق منها النور حتي دخل بيوتات مكة، ولم يبق في شرق الارض ولا غربها موضع إلا أشرق فيه ذلك النور، فتناولتها المرأة التي كانت بين يديها فغسلتها بماء الكوثر، وأخرجت خرقتين بيضاوين أشد بياضا من اللبن، وأطيب رائحة من المسلك والعنبر، فلفتها بواحدة، وقنعتها بالاخري، ثم استنطقتها فنطقت فاطمة عليها السلام بشهادة أن لا إله إلا الله، وأن أبي رسول الله صلي الله عليه واله سيد الانبياء، وأن بعلي سيد الاوصياء، وأن ولدي سيد الاسباط، ثم سلمت عليهن، وسمت كل واحدة منهن باسمها، وضحكن إليها وتباشرت (1) الحور العين، وبشر أهل الجنة بعضهم بعضا بولادة فاطمة عليها السلام، وحدث في السماء نور زاهر لم تره الملائكة قبل ذلك اليوم، فلذلك سميت الزهراء عليها السلام، و قالت: خذيها يا خديجة طاهرة مطهرة زكية ميمونة، بورك فيها وفي نسلها، فتناولتها خديجة عليها السلام فرحة مستبشرة، فألقمتها ثديها، فشربت فدر عليها، وكانت عليها السلام تنمي في

كل يوم كما ينمي الصبي في شهر، وفي شهر كما ينمي الصبي في سنة، صلي الله عليها وعلي أبيها وبعلها وبنيها (2). كتاب الدر النظيم مثل ما مر من الروايات كلها (3). أقول: سيأتي أحوال فاطمة صلوات الله عليها وولادتها في المجلد العاشر، وأحوال سائر أولاد خديجة رضي الله عنها في باب أحوال أولاد النبي صلي الله عليه واله.(1). وتباشرن خ ل.(2). العدد: مخطوط، ليست نسخته موجودة عندي.(3). الدر النظيم: ليست نسخته موجودة عندي.

اسمائه وعللها، ومعني كونه اميا وانه كان عالما بكل لسان...

أسمائه صلي الله عليه وآله وعللها، ومعني كونه صلي الله عليه و آله اميا وانه كان عالما بكل لسان، وذكر خواتيمه ونقوشها وأثوابه وسلاحه، ودوابه وغيرها مما يتعلق به صلي الله عليه وآله الايات: الاعراف 7: الذين يتبعون الرسول النبي الامي 157. وقال: فآمنوا بالله ورسوله النبي الامي 158. التوبة 9: لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم 128. هود 11: إنني لكم منه نذير وبشير 2. العنكبوت 29: وما كنت تتلو من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك إذا لارتاب المبطلون 48. الاحزاب 33: يا أيها النبي إنا أرسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا وداعيا إلي الله بإذنه وسراجا منيرا 45 و 46. الفتح 48: محمد رسول الله 29. المزمل 73: يا أيها المزمل - قم الليل إلا قليلا 1 و 2. المدثر 74: يا أيها المدثر - قم فأنذر 1 و 2. تفسير: (1) قال الطبرسي رحمه الله الامي ذكر في معناه أقوال:(1). وها هنا ايات اخري لم يذكره المصنف، منها في سورة آل عمران 143: وما محمد الا رسول. وفي سورة الاحزاب 40: ما كان

محمد أبا أحد من رجالكم. وفي سورة محمد 2: وآمنوا بما نزل علي محمد. وفي سورة الصف 6: ومبشروا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد. بل مقتضي ما يذكر من الروايات وتأويلها أن يذكر آيات اخري كقوله تعالي: طه و حم و يس و النجم و الشمس وضحيها و التين والزيتون و ذكرا رسولا و ن والقلم و عبدالله وغير ذلك مما سيمر بك.أحدها الذي لا يكتب ولا يقرء. وثانيها: أنه منسوب إلي الامة، والمعني أنه علي جبلة الامة قبل استفادة الكتابة، وقيل: إن المراد بالامة العرب لانها لم تكن تحسن الكتابة. وثالثها: أنه منسوب إلي الام، والمعني أنه علي ما ولدته امه قبل تعلم الكتابة. ورابعها: أنه منسوب إلي ام القري وهو مكة، وهو المروي عن أبي جعفر عليه السلام (1). وفي قوله: ما عنتم: شديد عليه عنتكم، أي ما يلحقكم من الضرر بترك الايمان (2). وفي قوله تعالي: إذا لارتاب المبطلون: أي ولو كنت تقرء كتابا أو تكتبه لوجد المبطلون طريقا إلي الشك في أمرك (3)، ولقالوا: إنما يقرء علينا ما جمعه من كتب الاولين، قال السيد المرتضي قدس الله روحه: هذه الآية تدل علي أن النبي صلي الله عليه واله ما كان يحسن الكتابة قبل النبوة، فأما بعدها فالذي نعتقده في ذلك التجويز لكونه عالما بالقرائة والكتابة، والتجويز لكونه غير عالم بهما من غير قطع علي أحد الامرين، وظاهر الآية يقتضي أن النفي قد تعلق بما قبل النبوة دون ما بعدها، ولان التعليل في الآية يقتضي اختصاص النفي بما قبل النبوة، لان المبطلين إنما يرتابون في نبوته صلي الله عليه واله لو كان يحسن الكتابة قبل النبوة، فأما بعد النبوة فلا تعلق

له بالريبة والتهمة، فيجوز أن(1). مجمع البيان 4: 487.(2). مجمع البيان 5: 86. (3). في المصدر بعد ذلك: وإلقاء الريبة لضعفة الناس في نبوتك، ولقالوا: إنما تقرأ علينا ما جمعته من كتب الاولين، فلما ساويتهم في المولد والمنشأ ثم أتيت بما عجزوا عنه وجب أن يعلموا أنه من عند الله تعالي، وليس من عندك، إذ لم تجر العادة أن ينشأ الانسان بين قوم يشاهدون أحواله من صغره إلي كبره ويرونه في حضره وسفره لا يتعلم شيئا من غيره ثم يأتي من عنده بشئ يعجز الكل عنه وعن بعضه، ويقرأ عليهم أقاصيص الاولين. قال الشريف الاجل المرتضي قدس الله روحه اه.يكون قد تعلمها من جبرئيل عليه السلام بعد النبوة (1). وقال البيضاوي: المزمل أصله المتزمل، من تزمل بثيابه: إذا تلفف بها، سمي به النبي صلي الله عليه واله تهجينا لما كان عليه، لانه كان نائما أو مرتعدا مما دهشه بدء الوحي، متزملا في قطيفة، أو تحسينا له، إذ روي أنه صلي الله عليه واله كان يصلي متلففا ببقية مرط (2) مفروش علي عائشة، فنزل أو تشبيها له في تثاقله بالمتزمل، لانه لم يتمرن بعد في قيام الليل، أو من تزمل الزمل: إذا تحمل الحمل، أي الذي تحمل أعباء (3) النبوة (4). وقال: المدثر المتدثر، وهو لابس الدثار (5)، وسيأتي بيانه في باب المبعث. 1 - في: بإسناده (6) عن سليم بن قيس الهلالي قال: لما أقبلنا من صفين مع أمير المؤمنين عليه السلام نزل قريبا من دبر نصراني، إذ خرج علينا شيخ من الدير جميل الوجه، حسن الهيئة والسمت (7)، معه كتاب أتي أمير المؤمنين عليه السلام فسلم عليه، ثم قال: إني من نسل حواري عيسي

بن مريم، وكان أفضل حواري عيسي بن مريم الاثني عشر وأحبهم إليه وآثرهم عنده، وإن عيسي أوصي إليه ودفع إليه كتبه وعلمه وحكمته،(1). مجمع البيان 8: 287.(2). المرط: كل ثوب غير مخيط. كساء من صوف ونحوه يؤتزر به.(3). الاعباء جمع العبء: الثقل والحمل.(4). أنوار التنزيل 2: 557.(5). أنوار التنزل 2: 560.(6). والاسناد هكذا: أحمد بن محمد بن سعيد بن عقده ومحمد بن همام بن سهيل وعبدالعزيز و عبدالواحد ابنا عبدالله بن يونس، عن رجالهم، عن عبدالرزاق بن همام، عن معمر بن راشد، عن أبان بن أبي عياش، عن سليم بن قيس. وأخبرنا به من غير هذه الطرق هارون بن محمد قال: حدثني أحمد بن عبيد )عبد خ( الله بن جعفر بن المعلي الهمداني قال: حدثني أبوالحسن عمرو بن جامع ابن عمرو بن حرب الكندي قال: حدثنا عبدالله بن المبارك شيخ لنا كوفي ثقة قال: حدثنا عبدالرزاق ابن همام. عن معمر، عن أبان بن أبي عياش، عن سليم بن قيس.(7). السمت: هيئة أهل الخير.فلم تزل (1) أهل هذا البيت علي دينه متمسكين عليه (2) لم يكفروا ولم يرتدوا ولم يغيروا، وتلك الكتب عندي إملاء عيسي بن مريم عليه السلام، وخط أبينا بيده، فيها كل شئ يفعل الناس من بعده، واسم ملك ملك (3)، وإن الله يبعث رجلا من العرب من ولد إبراهيم خليل الله عليه السلام من أرض يقال لها: تهامة، من قرية يقال لها مكة - وساق الحديث إلي أن قال -: اسمه محمد، وعبدالله، ويس، والفتاح، والخاتم، والحاشر، والعاقب، و الماحي، والقائد، ونبي الله، وصفي الله، وجنب الله (4)، وإنه يذكر إذا ذكر، أكرم (5) خلق الله علي الله: وأحبهم إلي الله، لم يخلق

الله ملكا مقربا (6) ولا نبيا مرسلا من آدم عليه السلام فمن سواه خيرا عند الله، ولا أحب إلي الله منه، يقعده يوم القيامة علي عرشه، ويشفعه (7) في كل من يشفع فيه باسمه جري القلم في اللوح المحفوظ، محمد رسول الله الخبر (8). 2 - فس: أبي، عن القاسم بن محمد، عن علي (9)، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله وأبي جعفر عليهما السلام قالا: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا صلي قام علي أصابع رجليه حتي تورمت، فأنزل الله تعالي: طه وهي بلغة طي يا محمد ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي (10). 3 - كا: حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن وهيب بن حفص، عن أبي بصير عن أبي جعفر عليه السلام - وساق الحديث إلي أن قال: - وكان رسول الله صلي الله عليه واله يقوم(1). في المصدر: فلم يزل.(2). في المصدر: بملته خ صح.(3). في المصدر: واسم ملك ملك منهم.(4). حبيب الله خ ل.(5). في المصدر: من أكرم.(6). في المصدر: مكرما.(7). أي يقبل شفاعته(8). غيبة النعماني: 35 و 36.(9). أي علي بن أبي حمزة.(10). تفسير القمي: 417 و 418.علي أطراف أصابع رجليه، فأنزل الله سبحانه: طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي (1). 4 - مع: محمد بن هارون الزنجاني (2)، عن المعاذ بن المثني، عن عبدالله بن أسماء، عن جويرية: عن سفيان بن سعيد (3)، عن الصادق عليه السلام في خبر طويل سيأتي في كتاب القرآن قال: وأما طه فاسم من أسمآء النبي صلي الله عليه واله، ومعناه يا طالب الحق الهادي إليه، وأما يس فاسم من أسمآء النبي صلي الله عليه واله، معناه يا

أيها السامع لوحيي والقرآن الحكيم إنك لمن المرسلين علي صراط المستقيم (4). 5 - م: وبجاه ذريته الطيبة الطاهرة من آل طه ويس (5). 6 - فس: قال الصادق عليه السلام: يس اسم رسول الله صلي الله عليه واله، والدليل عليه قوله: إنك لمن المرسلين - علي صراط مستقيم قال: علي الطريق الواضح تنزيل العزيز الرحيم قال: القرآن لتنذر قوما ما انذر آباؤهم إلي قوله: علي أكثرهم يعني نزل (6) به العذاب فهم لا يؤمنون (7). 7 - فر: بإسناده عن سليمان بن قيس العامري (8) قال: سمعت عليا عليه السلام يقول: رسول الله صلي الله عليه واله يس ونحن آله (9). 8 - كا: العدة، عن البرقي، عن محمد بن عيسي، عن صفوان رفعه إلي أبي جعفر وأبي عبدالله عليهما السلام قال: هذا محمد أذن لهم في التسمية به، فمن أذن لهم في يس يعني(1). الاصول 2: 95.(2). في المعاني: حدثنا أبوالحسن محمد بن هارون الرنجاني فيما كتب إلي علي يدي علي بن أحمد البغدادي الوراق قال: حدثنا معاذ بن المثني العنبري.

(3). في المصدر: الثوري.(4). معاني الاخبار: 11.(5). تفسير العسكري.(6). من نزل خ ل.(7). تفسير القمي: 548.(8). في المصدر: فرات قال: حدثنا أحمد بن الحسن معنعنا عن سليم بن قيس العامري.(9). تفسير فرات: 131.التسمية وهو اسم النبي صلي الله عليه واله (1). 9 - ن: عن الريان بن الصلت (2)، عن الرضا عليه السلام في حديث طويل في الفرق بين العترة والامة، وساق الحديث إلي أن قال عليه السلام: أخبروني عن قول الله عزوجل: يس والقرآن الحكيم فمن عني بقوله: يس؟ قالت العلماء: يس محمد صلي الله عليه واله لم يشك فيه أحد، قال

أبوالحسن عليه السلام: فإن الله عزوجل أعطي محمدا وآل محمد من ذلك فضلا لا يبلغ أحد كنه وصفه إلا من عقله، وذلك أن الله عزوجل لم يسلم علي أحد إلا علي الانبيآء عليهم السلام فقال تعالي: سلام علي نوح في العالمين وقال: سلام علي إبراهيم وقال: سلام علي موسي وهارون ولم يقل: سلام علي آل نوح، ولم يقل: سلام علي آل إبراهيم، ولا قال (3): سلام علي آل موسي وهارون، وقال: سلام علي آل يس: يعني آل محمد، وساق الحديث إلي أن قال: في قوله تعالي: قد أنزل الله إليكم ذكرا رسولا فالذكر رسول الله ونحن أهله (4). أقول: سيأتي بتمامه في كتاب الامامة. 10 - فس: سلام علي آل يس قال: يس محمد، وآل محمد الائمة (5). 11 - مع: الطالقاني، عن الجلودي، عن محمد بن سهل، عن الخضر بن أبي فاطمة، عن وهب بن نافع، عن كادح، عن الصادق عليه السلام، عن آبائه، عن علي عليهم السلام في قوله عزوجل: سلام علي آل يس قال: يس محمد، ونحن آل يس (6). 12 كا: أحمد بن مهران، وعلي بن إبراهيم جميعا عن محمد بن علي، عن الحسن ابن راشد، عن يعقوب بن جعفر بن إبراهيم، عن أبي الحسن موسي عليه السلام في حديث طويل

(1). فروع الكافي 2: 87.(2). لم يذكر المصنف اسناد الحديث اختصارا وهو هكذا: حدثنا علي بن الحسين بن شاذويه المؤدب وجعفر بن محمد بن مسرور رضي الله عنهما قال: حدثنا محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري عن أبيه، عن الريان بن الصلت.(3). في المصدر: ولم يقل.(4). عيون أخبار الرضا: 131 و 132.(5). تفسير القمي: 559 و 560.(6). معاني الاخبار: 41.سأله نصراني

عن قوله تعالي: حم والكتاب المبين إلي قوله: منذرين ما تفسيرها في الباطن؟ فقال: أما حم فهو محمد، وهو في كتاب هود الذي انزل عليه، وهو منقوص الحروف، وأما الكتاب المبين فهو أمير المؤمنين علي عليه السلام الخبر (1). 13 - فس: والنجم إذا هوي قال: النجم رسول الله صلي الله عليه واله، إذا هوي لما اسري به إلي السمآء، وهو في الهواء، هذا رد علي من أنكر المعراج، وهو قسم برسول الله صلي الله عليه واله، وهو فضل له علي الانبيآء (2). بيان: هوي جآء بمعني هبط، وبمعني سعد، والمراد في الخبر الثاني. 14 - فس: والنجم والشجر يسجدان قال: النجم رسول الله صلي الله عليه واله، وقد سماه الله في غير موضع، فقال: والنجم إذا هوي وقال: وعلامات وبالنجم هم يهتدون فالعلامات الاوصياء، والنجم رسول الله صلي الله عليه واله، قلت: يسجدان قال: يعبدان، قوله: والسمآء رفعها ووضع الميزان قال: السمآء رسول الله صلي الله عليه واله رفعه الله إليه و الميزان أمير المؤمنين عليه السلام نصبه لخلقه، قلت: ألا تطغوا في الميزان قال: لا تعصوا الامام، قلت: وأقيموا الوزن بالقسط قال: أقيموا الامام العدل (3)، قلت: ولا تخسروا الميزان قال: لا تبخسوا الامام حقه ولا تظلموه (4). 15 - كا: علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حمران، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: والنجم إذا هوي قال: اقسم بقبض محمد إذا قبض الخبر (5). 16 - فس: أبي، عن سليمان الديلمي، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن قول الله: والشمس وضحيها قال: الشمس رسول

الله صلي الله عليه واله، أوضح الله به(1). اصول الكافي 1: 479. (2). تفسير القمي: 650 و 651. (3). والعدل خ ل وفي المصدر: بالعدل.(4). تفسير القمي: 658.(5). الروضة: 379 و 380. أقول: الحديث طويل، وفيه: علي بن حماد، وهو الصحيح والرجل علي بن حماد المنقري الكوفي راجع جامع الروات 1: 577.للناس دينهم، قلت: والقمر إذا تليها قال: ذاك أمير المؤمنين عليه السلام (1). 17 - فر: بإسناده (2) عن عكرمة وسئل عن قول الله: والشمس وضحيها - والمقر إذا تليها قال: الشمس وضحيها هو محمد (3) صلي الله عليه واله والقمر إذا تليها أمير المؤمنين عليه السلام (4) والنهار إذا جليها آل محمد، وهما الحسن والحسين (5) والليل إذا يغشيها بنو امية، وقال ابن عباس هكذا، وقال أبوجعفر عليه السلام هكذا، وقال الحارث الاعور للحسين بن علي عليه السلام: يا ابن رسول الله أخبرني عن قول الله في كتابه المبين: والشمس وضحيها قال: ويحك يا حارث ذلك محمد رسول الله صلي الله عليه واله، قلت: قوله: والقمر إذا تليها قال: ذلك أمير المؤمنين علي ابن أبي طالب عليه السلام يتلو محمدا صلي الله عليه واله الخبر (6). 18 - كا: العدة، عن سهل، عن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: سألته عن قول الله عزوجل: والشمس وضحيها قال: الشمس رسول الله صلي الله عليه واله أوضح الله عزوجل به للناس دينهم، قال: قلت: والقمر إذا تليها قال: ذاك أمير المؤمنين عليه السلام(1). تفسير القمي: 726.(2). والاسناد هكذا، فرات قال: حدثني زيد بن محمد بن جعفر التمار معنعنا عن عكرمة.(3). في المصدر: محمد رسول الله صلي الله عليه وآله.(4). في

المصدر: أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام.(5). في المصدر: هم آل محمد صلي الله عليه وآله الحسن والحسين عليهما السلام أقول: إلي هنا تم في المصدر حديث عكرمة، وأما ما بعد ذلك فهو موجود في رواية اخري وهي هكذا: فرات قال: حدثني الحسين بن سعيد معنعنا عن ابن عباس في قول الله تعالي: والشمس وضحاها قال: رسول الله صلي الله عليه وآله والقمر إذا تلاها أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام والنهار إذا جلاها الحسن والحسين عليهما السلام، والليل اذا يغشاها بنو امية، ثم ذكر حديثا آخر مثله وفيه زيادة باسناده عن عبدالله بن زيد، عن ابن زيد معنعنا عن ابن عباس. وأما رواية أبي جعفر عليه السلام والحارث فالموجود في المصدر أنهما واحد هكذا: فرات قال: حدثني علي بن محمد بن عمر الزهري معنعنا عن أبي جعفر قال: قال الحارث الاعور للحسين بن علي عليه السلام: يابن رسول الله جعلت فداك أخبرني عن قول الله في كتابه: والشمس وضحاها ثم ذكر مثل حديث الحارث، فعلي ذلك إما نسخة المصنف كانت ناقصة، أو أراد المصنف الاختصار فوقع ما تري.(6). تفسير فرات الكوفي: 212.تلا رسول الله صلي الله عليه واله ونفثه بالعلم نفثا الخبر (1). 19 - فس: والتين والزيتون وطور سينين وهذا البلد الامين قال: التين رسول الله صلي الله عليه واله والزيتون أمير المؤمنين عليه السلام وطور سينين الحسن والحسين وهذا البلد الامين الائمة عليهم السلام الخبر (2). 20 - فس: قد أنزل الله إليكم ذكرا رسولا قال: الذكر اسم رسول الله صلي الله عليه وآله، ونحن أهل الذكر (3). 21 - ن: في حديث طويل عن الرضا عليه السلام

في مناظرته عليه السلام مع أصحاب المقالات قال عليه السلام لرأس الجالوت: في الانجيل مكتوب: ابن (4) البرة ذاهب، والبار قليطا جآء من بعده، وهو يخفف الآصار (5)، ويفسر لكم كل شئ، ويشهد لي كما شهدت له، أنا جئتكم بالامثال وهو يأتيكم بالتأويل، أتؤمن بهذا في الانجيل؟ قال: نعم لا انكره الخبر (6). 22 - ن: في أسئلة الشامي سأل أمير المؤمنين عليه السلام عن ستة من الانبياء لهم اسمان، فقال: يوشع بن نون، وهو ذو الكفل، ويعقوب بن إسحاق عليه السلام، وهو إسرائيل، والخضر عليه السلام، وهو حلقيا (7)، ويونس عليه السلام، وهو ذو النون، وعيسي عليه السلام، وهو المسيح، ومحمد صلي الله عليه واله، وهو أحمد صلوات الله عليهم (8).(1). الروضة: 50. قوله: نفثه أي ألقي في قلبه أو ألهمه. وأخرج الحديث فرات الكوفي في تفسيره أيضا ص 213.(2). تفسير القمي: 830.(3). تفسير القمي: 686.(4). في المصدر: ان ابن البرة.(5). جمع الاصر بتثليث الهمزة: الثقل. الذنب. العهد.(6). عيون اخبار الرضا: 93 و 94، والحديث طويل وقد أخرجه المصنف مسندا في كتاب الاحتجاجات راجع ج 10 ص 299 - 310، والقطعة في 308.(7). في نسخة من المصدر: حليقا. وفيما تقدم من كتاب الاحتجاجات: تاليا. جعليا خ ل.(8). عيون أخبار الرضا: 136، والحديث طويل أخرجه المصنف مسندا في كتاب الاحتجاجات 10: 75 - 82 والقطعة في 80. 23 - مع: محمد بن عمرو البصري، عن عبدالله بن علي الكرخي، عن محمد بن عبدالله عن أبيه، عن عبدالرزاق، عن معمر، عن الزهري، عن أنس قال: صلي رسول الله صلي الله عليه واله صلاة الفجر، فلما انفتل (1) من صلاته أقبل علينا بوجهه الكريم علي الله عزوجل،

ثم قال معاشر الناس! من افتقد الشمس فليتمسك بالقمر، ومن افتقد القمر فليتمسك بالزهرة، ومن افتقد الزهرة فليتمسك بالفرقدين، ثم قال رسول الله صلي الله عليه واله: أنا الشمس، وعلي عليه السلام القمر، وفاطمة الزهرة، والحسن والحسين الفرقدان (2). 24 - شي: محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن عليه السلام في قول الله: وعلامات وبالنجم هم يهتدون قال: نحن العلامات، والنجم رسول الله صلي الله عليه واله (3). 25 - ما: المفيد، عن ابن قولويه، عن أبيه، عن سعد، عن ابن عيسي، عن ابن محبوب، عن منصور بزرج (4)، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: وعلامات وبالنجم هم يهتدون قال: النجم رسول الله صلي الله عليه واله، والعلامات الائمة من بعده عليه وعليهم السلام (5). 26 - ما: أحمد بن محمد بن الصلت، عن أحمد بن محمد بن سعيد، عن محمد بن عيسي بن هارون الضرير، عن محمد بن زكريا المكي، عن كثير بن طارق، من ولد قنبر، عن زيد بن علي، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله (6) لعلي عليه السلام: يا علي خذ هذا الخاتم(1). انفتل من صلاته: انصرف عنها.(2). معاني الاخبار: 39 وفي ذيله، وكتاب الله لا يفترقان حتي يردا علي الحوض. وذكر شيخنا الصدوق فيه بأسانيده عن جابر بن عبدالله وأنس بن مالك نحوه.(3). تفسير العياشي: مخطوط.(4). بزرج معرب بزرك، والرجل هو منصور بن يونس بزرج أبويحيي القرشي مولاهم كوفي ثقة.(5). الامالي: 102.(6). في المصدر: قال: حدثني زيد بن علي في جهار سوخ كندة بالكوفة ان أباه حدثه عن أبيه عن ابن عباس قال: أعطي رسول الله صلي الله

عليه وآله عليا عليه السلام فقال: يا علي أعط هذا الخاتم النقاش لينقش عليه اه. أقول: سقط مفعول قوله: أعطي وهو خاتما.وانقش عليه محمد بن عبدالله، فأخذه أمير المؤمنين عليه السلام فأعطاه النقاش، وقال له: انقش عليه محمد بن عبدالله، فنقش النقاش، فأخطأت (1) يده فنقش عليه محمد رسول الله، فجاء أمير المؤمنين عليه السلام فقال: ما فعل الخاتم؟ فقال: هوذا، فأخذه ونظر إلي نقشه فقال: ما أمرتك بهذا، قال: صدقت ولكن يدي أخطات، فجاء به إلي رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: يا رسول الله ما نقش النقاش ما أمرت به، ذكر أن يده أخطأت، فأخذ (2) النبي صلي الله عليه واله ونظر إليه فقال: يا علي أنا محمد بن عبدالله، وأنا محمد رسول الله، وتختم به، فلما أصبح النبي صلي الله عليه واله نظر إلي خاتمه، فإذا تحته منقوش علي ولي الله فتعجب من ذلك النبي صلي الله عليه واله، فجاء جبرئيل فقال: يا جبرئيل كان كذا وكذا، فقال: يا محمد كتبت ما أردت، وكتبنا ما أردنا (3). 27 - ع، ل، مع: محمد بن علي بن الشاه، عن محمد بن جعفر بن أحمد البغدادي، عن أبيه، عن أحمد بن السخت، عن محمد بن الاسود الوراق، عن أيوب بن سليمان، عن أبي البختري، عن محمد بن حميد، عن محمد بن المنكدر، عن جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: أنا أشبه الناس بآدم عليه السلام، وإبراهيم عليه السلام أشبه الناس بي خلفه و خلقه، وسماني الله من فوق عرشه عشرة أسماء، وبين الله وصفي، وبشرني علي لسان كل رسول بعثه إلي قومه، وسماني ونشر في التوراة اسمي، وبث

ذكري في أهل التوارة والانجيل، وعلمني كلامه (4)، ورفعني في سمائه، وشق لي اسمي (5) من أسمائه، فسماني محمدا وهو محمود، وأخرجني في خير قرن من امتي، وجعل اسمي في التوراة أحيد، فبالتوحيد حرم أجساد امتي علي النار، وسماني في الانجيل أحمد، فأنا محمود في أهل السماء، وجعل امتي الحامدين، وجعل اسمي في الزبور ماح (6)، محا الله عزوجل بي (1). في المصدر: وأخطأت.(2). في المصدر: فأخذه.(3). المجالس والاخبار: 79 و 80.(4). في المصدر، كتابه.(5). في طبعة أمين الضرب: اسما - ظ. أقول: وهو الموجود في المصدر.(6). ماحي خ ل. وهو الموجود في العلل، وفيه: يمحي الله.من الارض عبادة الاوثان، وجعل اسمي في القرآن محمدا، فأنا محمود في جميع (1) القيامة في فصل القضاء، لا يشفع أحد غيري، وسماني في القيامة حاشرا، يحشر الناس علي قدمي وسماني الموقف، اوقف الناس بين يدي الله جل جلاله، وسماني العاقب، أنا عقب النبيين، ليس بعدي رسول، وجعلني رسول الرحمة، ورسول التوبة، ورسول الملاحم والمقفي (2)، قفيت النبيين جماعة، وأنا القيم الكامل الجامع، ومن علي ربي وقال لي: يا محمد صلي الله عليك فقد أرسلت كل رسول إلي امته بلسانها، وأرسلتك إلي كل أحمر وأسود من خلقي، و نصرتك بالرعب الذي لم أنصر به أحدا، وأحللت لك الغنيمة ولم تحل لاحد قبلك، و أعطيتك ولامتك كنزا من كنوز عرشي: فاتحة الكتاب، وخاتمة سورة البقرة، و جعلت لك ولامتك الارض كلها مسجدا، وترابها طهورا، وأعطيت لك ولامتك التكبير، وقرنت ذكرك بذكي حتي لا يذكرني أحد من امتك إلا ذكرك مع ذكري، فطوبي لك يا محمد ولامتك (3). توضيح: قال شارح الشفاء للقاضي عياض: احيد بضم الهمزة، وفتح المهملة، وسكون التحتية،

فدال مهملة، وقيل: بفتح الهمزة، وسكون المهملة، وفتح التحتية، قال: سميت أحيد لاني احيد بامتي عن نار جهنم، أي أعدل بهم انتهي (4). وأما أحمد في اللغة فأفعل مبالغة من صفة الحمد، ومحمد مفعل مبالغة من كثرة الحمد، فهو صلي الله عليه واله أجل من حمد، وأفضل من حمد، وأكثر الناس حمدا، فهو أحمد المحمودين الحامدين، فأحمد إما مبالغة من الفاعل، أو من مفعول. قوله صلي الله عليه واله: يحشر الناس علي قدمي، كنايه عن أنه أول من يحشر من الخلق، ثم يحشر الناس بعده، وقيل: أي في زمانه وعهده، ولا نبي بعده: وقيل: أي يقدم الخلق في المحشر وهم خلفه. والملاحم جمع الملحمة وهو القتال.(1). جمع خ ل صح. وفي المعاني: جميع أهل القيامة.(2). في المعاني: المقتفي.(3). علل الشرائع: 45، الخصال 2: 47 و 48، معاني الاخبار: 19.(4). شرح الشفا 1: 498، وضبط أيضا بفتح فسكون فكسر وأيضا بضم فكسر، فسكون.وقال الجزري: في أسمائه صلي الله عليه واله المقفي وهو المولي الذاهب، وقد قفي يقفي فهو مقف، يعني أنه آخر الانبياء، المتبع لهم، فإذا قفي فلا نبي بعده. قوله: القيم، أي الكثير القيام بامور الخلق، والمتولي لارشادهم ومصالحهم، و يظهر من سائر الكتب أنه بالثاء المثلثة، وإن الكامل الجامع تفسيره، وهو بضم القاف وفتح الثاء، قال الجزري: فيه أتاني ملك فقال: أنت قثم، وخلقك قثم، القثم: المجتمع الخلق، وقيل: الجامع الكامل وقيل: الجموع (1) للخير، وبه سمي الرجل قثم، معدول عن قاثم، وهو الكثير العطآء انتهي. وقال القاضي في الشفاء: روي أنه صلي الله عليه واله قال: أنا رسول الرحمة، ورسول الراحة، ورسول الملاحم، وأنا المقفي (2)، قفيت النبيين، وأنا قيم، والقيم: الجامع الكامل

كذا وجدته ولم أروه، وأري أن صوابه قثم بالثاء وهو أشبه بالتفسير انتهي (3). 28 - لي، ع، مع: ما جيلويه، عن عمه، عن البرقي، عن علي بن الحسين الرقي، عن عبدالله بن جبلة، عن معاوية بن عمار، عن الحسن بن عبدالله، عن آبائه، عن جده الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: جاء نفر من اليهود إلي رسول الله صلي الله عليه واله، فسأله أعلمهم فيما سأله، فقال له: لاي شئ سميت محمدا وأحمد وأبا القاسم وبشيرا ونذيرا و داعيا؟ فقال النبي صلي الله عليه واله: أما محمد فإني محمود في الارض، وأما أحمد فإني محمود في السمآء، وأما أبوالقاسم فإن الله عزوجل يقسم يوم القيامة قسمة النار، فمن كفر بي من الاولين والآخرين ففي النار، ويقسم قسمة الجنة، فمن آمن بي وأقر بنبوتي ففي الجنة، وأما الداعي فإني أدعو الناس إلي دين بي عزوجل، وأما النذير فإني انذر بالنار من عصاني، وأما البشير فإني ابشر بالجنة من أطاعني (4).(1). المجموع خ ل.(2). وفي المصدر: المقتفي، وذكر الشارح: المقفي وقال: هو أنسب.(3). شرح الشفا 1: 490 و 491.(4). الامالي: 112 - 114، علل الشرايع: 53، معاني الاخبار: 19 و 20، والحديث طويل أخرجه المصنف في كتاب الاحتجاجات، راجع 10: 294 - 302، والقطعة في 295.قول: قد مر في باب نقوش الخواتيم (1) في خبر الحسين بن خالد أنه كان نقش خاتم النبي صلي الله عليه واله: لا إله إلا الله، محمد رسول الله. 29 - ع، مع، ن: الطالقاني، عن أحمد الهمداني، عن علي بن الحسين بن فضال، عن أبيه قال: سألت الرضا عليه السلام فقلت له: لم كني النبي صلي الله

عليه واله بأبي القاسم؟ فقال: لانه كان له ابن يقال له: قاسم فكني به، قال: فقلت: يا ابن رسول الله فهل تراني أهلا للزيادة؟ فقال: نعم، أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه واله قال: أنا وعلي أبوا هذه الامة؟ قلت: بلي، قال: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه واله أب لجميع امته، وعلي بمنزلته (2) فيهم؟ قلت: بلي، قال: أما علمت أن عليا قاسم الجنة والنار؟ قلت: بلي، قال: فقيل له: أبوالقاسم لانه أبوقاسم الجنة والنار، فقلت له: وما معني ذلك؟ فقال: إن شفقة الرسول (3) علي امته شفقة الآباء علي الاولاد، وأفضل امته علي عليه السلام، ومن بعده شفقة علي عليه السلام عليهم كشفقته، لانه وصيه وخليفته والامام بعده، فلذلك قال صلي الله عليه وآله: أنا وعلي أبوا هذه الامة وصعد النبي صلي الله عليه واله المنبر فقال: من ترك دينا أو ضياعا فعلي وإلي، ومن ترك مالا فلورثته فصار بذلك أولي بهم من آبائهم وامهاتهم، وصار أولي بهم منهم بأنفسهم، وكذلك أمير المؤمنين عليه السلام بعده جري له مثل ما جري لرسول الله صلي الله عليه واله (4). بيان: قال الجزري: فيه من ترك ضياعا فإلي، الضياع: العيال، وأصله مصدر ضاع يضيع، فسمي العيال بالمصدر، كما تقول: من مات وترك فقرا، أي فقرآء، وإن كسرت الضاد كان جمع ضائع كجائع وجياع. 30 - ب: هارون، عن ابن صدقة، عن جعفر، عن أبيه عليهما السلام إن خاتم رسول الله صلي الله عليه واله كان من فضة، ونقشه محمد رسول الله قال: وكان نقش خاتم علي عليه السلام(1). راجع ج 11: 63.(2). وعلي عليه السلام فيهم بمنزلته خ. أقول: هذه الزيادة

موجودة في العلل، وفي العيون: وعلي عليه السلام منهم. أقول: لعله اصح.(3). النبي خ ل، أقول: هو الموجود في المصدر.(4). علل الشرائع: 53 و 54، معاني الاخبار: 20، عيون الاخبار: 238 و 239.الله الملك وكان نقش خاتم والدي رضي الله عنه العزة لله (1). 31 - ل: أبي، عن سعد: عن ابن عيسي، عن ابن فضال، عن ابن بكير، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن لرسول الله صلي الله عليه واله عشرة أسمآء: خمسة منها في القرآن، وخمسة ليست في القرآن، فأما التي في القرآن: فمحمد، وأحمد، وعبدالله، ويس، ون، وأما التي ليست في القرآن: فالفاتح، والخاتم، والكاف، والمقفي، والحاشر (2). بيان: إنما سمي الفاتح لانه أول النبيين، أو جميع المخلوقات خلقا، أو به فتح الله أبواب الوجود والجود علي العباد (3)، والكاف لانه يكف ويدفع عن الناس البلايا والشرور في الدنيا، والعذاب في الآخرة وفي بعض النسخ: الكافي. 32 - ل: ابن الوليد، عن محمد العطار، عن الاشعري، عن أبي عبدالله الرازي، عن علي بن سليمان، عن عبدالله بن عبيد الله الهاشمي، عن إبراهيم بن أبي البلاد، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان لرسول الله صلي الله عليه واله خاتمان: أحدهما مكتوب عليه: لا إله إلا الله، محمد رسول الله والآخر: صدق الله (4). 33 - فس: قال: وسأل بعض اليهود رسول الله صلي الله عليه واله لم سميت محمدا وأحمدا وبشيرا ونذيرا؟ فقال: أما محمد فإني في الارض محمود، وأما أحمد فإني في السمآء أحمد منه في الارض، وأما البشير فابشر من أطاع الله بالجنة، وأما النذير فانذر من عصي الله بالنار (5). 34 -

فس: يا أيها المزمل قال: هو النبي صلي الله عليه واله كان يتزمل بثوبه وينام (6).(1). قرب الاسناد: 31.(2). الخصال 2: 48.(3). أو الغالب علي من كان يعبد دون الله. وما كان يعبد دونه.(4). الخصال 1: 32.(5). تفسير القمي: 677.(6). تفسير القمي: 701. ا أيها المدثر قال: تدثر الرسول، فالمدثر يعني المتدثر بثوبه قم فأنذر هو قيامه في الرجعة ينذر فيها (1). أقول: سيجئ في الاخبار أنه قال النبي صلي الله عليه واله: إن الله خلقني وعليا من نور واحد، وشق لنا اسمين من أسمائه، فذو العرش محمود وأنا محمد، والله الاعلي وهذا علي. 35 - ع: عبدالله بن محمد القرشي، عن محمد بن إبراهيم، عن أبي قريش، عن عبدالجبار ومحمد بن منصور الخزاز معا عن عبدالله بن ميمون القداح، عن جعفر بن محمد، عن أبيه عليهما السلام عن جابر بن عبدالله أن النبي صلي الله عليه واله كان يتختم بيمينه (2). 36 - ل: ابن موسي، عن ابن زكريا القطان، عن ابن حبيب، عن عبدالرحيم ابن علي الجبلي، وعبدالله بن الصلت، عن الحسن بن نصر الخزاز، عن عمرو بن طلحة، عن أسباط بن نصر، عن سماك بن حرب، عن عكرمة، عن ابن عباس قال: قدم يهوديان فسألا أمير المؤمنين عليه السلام عن أشياء وسألا عن وصف النبي صلي الله عليه واله فقال فيما قال: كان عمامته السحاب، وسيفه ذو الفقار، وبغلته دلدل، وحماره يعفور، وناقته العضباء (3)، وفرسه لزاز، وقضيبه الممشوق. الخبر (4). بيان: قال في النهاية: فيه أنه كان اسم عمامة النبي صلي الله عليه واله السحاب، سميت به تشبيها بسحاب المطر، لانسحابه في الهواء، وقال: دلدل في الارض: ذهب ومر، يدلدل ويتدلدل

في مشيه: إذا اضطرب، ومنه الحديث كان اسم بغلته دلدل. وقال: فيه إن اسم حمار النبي صلي الله عليه واله عفير هو تصغير تحقير لاعفر، من العفرة وهي الغبرة، ولون التراب، وفي حديث سعد بن عبادة أنه خرج علي حماره يعفور ليعوده. قيل: سمي يعفورا للونه من العفرة، كما قيل في أخضر: يخضور، وقيل: سمي به تشبيها في عدوه باليعفور وهو الظبي، وقيل: الخشف.(1). تفسير القمي: 702.(2). علل الشرائع: 64.(3). بتقديم المهملة علي المعجمة.(4). الخصال 2: 146 و 148.وقال: فيه كان اسم ناقته العضباء، هو علم لها، منقول من قولهم: ناقة عضباء، أي مشقوقة الاذن، ولم تكن مشقوقة الاذن، وقال بعضهم: إنها كانت مشقوقة الاذن، والاول أكثر. وقال الزمخشري: هو منقول من قولهم: ناقة عضباء، وهي القصيرة اليد. وقال: فيه كان لرسول الله صلي الله عليه واله فرس يقال له: اللزاز، سمي به لشدة تلززه واجتماع خلقه، ولز به الشئ، أي لزق به، كأنه يلزق بالمطلوب لسرعته. وقال الفيروزآبادي: جارية ممشوقة: حسنة القوام، وقضيب ممشوق: طويل دقيق. 37 - لي: ابن الوليد، عن الصفار، عن عبدالله بن الصلت، عن يونس، عن ابن حميد، عن ابن قيس، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن اسم رسول الله صلي الله عليه واله في صحف إبراهيم عليه السلام الماحي، وفي توراة موسي عليه السلام الحاد، وفي إنجيل عيسي عليه السلام أحمد، وفي القرآن محمد، قيل: فما تأويل الماحي؟ فقال: الماحي صورة الاصنام، وماحي الاوثان والازلام وكل معبود دون الرحمان، قيل: فما تأويل الحاد؟ قال: يحاد من حاد الله ودينه، قريبا كان أو بعيدا، قيل: فما تأويل أحمد؟ قال: حسن ثناء الله عزوجل عليه في الكتب بما حمد من

أفعاله، قيل: فما تأويل محمد؟ قال: إن الله وملائكته وجميع أنبيائه ورسله وجميع اممهم يحمدونه ويصلون عليه، وإن اسمه لمكتوب علي العرش: محمد رسول الله صلي الله عليه واله وكان صلي الله عليه واله يلبس من القلانس اليمنية (1) والبيضآء والمضربة ذات الاذنين في الحرب، وكانت له عنزة يتكئ عليها، ويخرجها في العيدين فيخطب بها، وكان له قضيب يقال له: الممشوق، وكان له فسطاط يسمي الكن، وكانت له قصعة تسمي المنبعة، وكان له قعب يسمي الري، وكان له فرسان يقال لاحدهما: المرتجز، وللآخر السكب، وكان له بغلتان يقال لاحدهما (2): دلدل، وللاخري الشهبآء، وكانت له ناقتان يقال لاحدهما: العضباء، وللاخري الجدعآء، وكان له سيفان يقال لاحدهما: ذو الفقار، وللآخر العون، وكان له سيفان آخران يقال لاحدهما: المخذم، وللآخر(1). اليمنة واليمنة برد يمني.(2). هكذا في النسخة والمصدر وكذا فيما يأتي، والاصح: لاحداهما. كما في الفقيه.الرسوم، وكان له حمار يسمي يعفور، وكانت له عمامة تسمي السحاب، وكان له درع تسمي ذات الفضول لها ثلاث حلقات فضة: حلقة بين يديها، وحلقتان خلفها، وكانت له راية تسمي العقاب، وكان له بعير يحمل عليه يقال له: الديباج، وكان له لوآء يسمي المعلوم، وكان له مغفر يقال له: الاسعد، فسلم ذلك كله إلي علي عليه السلام عند موته، وأخرج خاتمه وجعله في إصبعه، فذكر علي عليه السلام أنه وجد في قائمة سيف من سيوفه صحيفة فيها ثلاثة أحرف: صل من قطعك، وقل الحق ولو علي نفسك: وأحسن إلي من أساء إليك، قال: وقال رسول الله صلي الله عليه واله: خمس لا أدعهن حتي الممات: الاكل علي الحضيض مع العبيد، وركوبي الحمار مؤكفا (1)، وحلبي العنز بيدي، ولبس الصوف (2)، والتسليم علي

الصبيان لتكون سنة من بعدي (3). يه: عن يونس مثله إلي قوله: من أسآء إليك (4). بيان: ضرب النجاد المضربة (5): خاطها، ذكره الجوهري. وقال: العنزة بالتحريك: أطول من العصا، وأقصر من الرمح، وفيه زج (6) كزج الرمح، والكن(1). وكف وأكف وآكف الحمار: وضع عليه الوكاف. والوكاف: البرذعة وكساء يلقي علي ظهر الدابة.(2). قد ورد في بعض الاخبار مدح لبس الصوف، وفي بعضها ذمه، ولعل الاول يختص بزمان مقفر جدب يكون الناس فيه في ضيق وشدة، كما يستفاد من حديث عن الصادق عليه السلام احتج فيه علي الصوفية، وعلل فعل النبي صلي الله عليه وآله بذلك، وقال فيه: اذا أقبلت الدنيا فأحق أهلها بها أبرارها لافجارها، ومؤمنوها لا منافقوها، ومسلموها لا كفارها أو الثاني ورد في قوم كانوا يتقشفون بالملابس وغيرها ويتظاهرون بها، ويرون أنفسهم بذلك أفضل من غيرهم، ويعدون أنفسهم عاملين للسنة، وغيرهم تاركين لها، مثل جل الصوفية والباطنية وغيرهم من أهل البدع والاهواء الذين أدخلوا أنفسهم في زي الزهد والصلاح: وقلبوا حقائق الاسلام واحكامه علي مزعمتهم وآرائهم الفاسدة أعاذنا الله والمسلمين من شرورهم.(3). الامالي: 44.(4). الفقيه: 519.(5). النجاد هو المنجد أي من يعالج الفرش والوسائد ويخيطها. والمضرب: المخيط. و المضربة. كساء ذو طاقين بينهما قطن.(6). الزج: الحديدة التي في أسفل الرمح.بالكسر: وقآء كل شئ وستره. والقعب: قدح من خشب مقعر. وقال الجزري: فيه كان لرسول الله صلي الله عليه واله فرس يقال له: المرتجز، سمي به لحسن صهيله. وقال: فيه كان له فرس يسمي السكب، يقال له فرس سكب، أي كثير الجري، كأنما يصب جريه صبا، وأصله من سكب الماء يسكبه. وقال الجوهري: الشهبة في الالوان: البياض الذي غلب علي السواد. وقال الجزري:

فيه إنه خطب علي ناقته الجدعآء، هي المقطوعة الاذن، وقيل: لم تكن ناقته مقطوعة الاذن، وإنما كان هذا اسما، وقال: إنما سمي سيفه صلي الله عليه واله ذا الفقار لانه كان فيه حفر صغار حسان. وقال: الخذم: القطع، وبه سمي السيف مخذما. وقال الفيروزآبادي: الرسوم: الذي يبقي علي السير يوما وليلة، والاصوب أنه بالبآء كما سيأتي. قال في النهاية فيه كان لرسول الله صلي الله عليه واله سيف يقال له: الرسوب، أي يمضي في الضريبة، ويغيب فيها، وهي فعول من رسب: إذا ذهب إلي أسفل، وإذا ثبت. وفيه: إنه كان اسم درعه ذات الفضول، وقيل: ذو الفضول لفضلة كان فيها وسعة. وقال: فيه إنه كان اسم رآيته العقاب، وهي العلم الضخم. أقول: سيأتي في باب وصية النبي صلي الله عليه واله ذكر دوابه وسلاحه وأثوابه. 38 - ص: الصدوق، عن عبدالله بن حامد، عن أحمد بن حمدان، عن عمرو بن محمد، عن محمد بن مؤيد، عن عبدالله بن محمد بن عقبة، عن أبي حذيفة، عن عبدالله بن حبيب الهذلي، عن أبي عبدالرحمن السلمي، عن أبي منصور قال: لما فتح الله علي نبيه خيبر أصابه حمار أسود، فكلم النبي صلي الله عليه واله الحمار فكلمه، وقال: أخرج الله من نسل جدي ستين حمارا لم يركبها إلا نبي، ولم يبق من نسل جدي غيري، ولا من الانبياء غيرك، وقد كنت أتوقعك، كنت قبلك ليهودي أعثر به عمدا، فكان يضرب بطني، ويضرب ظهري، فقال النبي صلي الله عليه واله: سميتك يعفور، ثم قال: تشتهي الاناث يا يعفور؟ قال: لا، وكلما قيل:أجب رسول الله صلي الله عليه واله خرج إليه، فلما قبض رسول الله صلي الله عليه واله جآء

إلي بئر فتردي (1) فيها فصار قبره جزعا (2). 39 - ير: إبراهيم بن هاشم، عن أعمش بن عيسي، عن حماد الطيافي (3)، عن الكلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال لي: كم لمحمد (4) اسم في القرآن؟ قال: قلت: اسمان أو ثلاث، فقال: يا كلبي له عشرة أسمآء وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل - ومبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد - ولما قام عبدالله كادوا يكونون عليه لبدا - وطه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي - ويس والقرآن الحكيم - إنك لمن المرسلين - علي صراط مستقيم - ون والقلم وما يسطرون - ما أنت بنعمة ربك بمجنون - ويا أيها المزمل - ويا أيها المدثر - وإنا أنزلنا إليكم ذكرا رسولا فالذكر اسم من أسماء محمد صلي الله عليه واله ونحن أهل الذكر، فسل يا كلبي عما بدا لك، قال: فأنسيت والله القرآن كله فما حفظت منه حرفا أسأله عنه (5). 40 - قب: في أسمائه وألقابه صلي الله عليه واله: سماه في القرآن بأربعمأة اسم: العالم وعلمك ما لم تكن تعلم الحاكم فلا وربك لا يؤمنون حتي يحكموك الخاتم وخاتم النبيين العابد واعبد ربك الساجد وكن من الساجدين الشاهد إنا أرسلناك شاهدا المجاهد يا أيها النبي جاهد الكفار الطاهر طه ما أنزلنا الشاكر شاكرا لانعمه الصابر واصبر وما صبرك الذاكر واذكر اسم ربك القاضي إذا قضي الله ورسوله الراضي لعلك ترضي الداعي وداعيا إلي الله الهادي وإنك لتهدي القارئ اقرأ (1). أي سقط فيها.(2). قصص الانبياء: مخطوط.(3). هكذا في النسخ والمصدر، ولعل الطيافي مصحف الطنافسي. راجع تنقيح المقال 1: 363: حماد بن بشير الطنافسي.(4). سأله عليه

السلام، لانه كان نسابة العرب، ويري نفسه أعلم فيها، فأفاده أنه ناقص لا يعرف أسماء أشهر العرب وهو النبي صلي الله عليه وآله.(5). بصائر الدرجات: 150.باسم ربك التالي يتلو عليهم الناهي وما نهاكم عنه الآمر وأمر أهلك الصادع فاصدع بما تؤمر الصادق ص والقرآن القانت أمسن هو قانت الحافظ يحفظونه من أمر الله الغالب وإن جندنا العائل ووجدك عائلا الضال أي يهدي به الضال ووجدك ضالا الكريم إنه لقول رسول كريم الرحيم رؤف رحيم العظيم وإنك لعلي خلق اليتيم ألم يجدك المستقيم فاستقم كما امرت المعصوم والله يعصمك البشير إنا أرسلناك بالحق النذير بشيرا ونذيرا العزيز لقد جاءكم رسول الشهيد وجئنا بك شهيدا الحريص حريص عليكم القريب ق والقرآن الحبيب، والمحب، والمحبوب، في سبع مواضع حم النبي يا أيها النبي القوي ذوي قوة الوحي وكذلك أوحينا إليك الامي النبي الامي الامين مطاع ثم أمين المكين عند ذي العرش المبين وقل إني أنا النذير المذكر فذكر إنما أنت المبشر ومبشرا برسول المنذر إنما أنت منذر المستغفر واستغفر لذنبك المسبح فسبح بحمد ربك المصلي فصل لربك المصدق مصدقا لما معكم المبلغ يا أيها الرسول بلغ المحدث وأما بنعمة ربك المؤمن آمن الرسول المتوكل وتوكل علي الحي المزمل يا أيها المزمل المدثر يا أيها المدثر المتهجد ومن الليل فتهجد المنادي سمعنا مناديا المهتدي وهداه إلي صراط الحق قد جاءكم الحق الصدق والذي جآء بالصدق الذكر إنا أرسلناك إليكم ذكرا البرهان قد جاءكم برهان الفضل قل بفضل الله المرسل إنك لمن المرسلين المبعوث هو الذي بعث المختار وربك يخلق المعفو عفي الله عنك المغفور ليغفر لك الله المكفي إنا كفيناك المرفوع والرفيغ ورفعنا لك المؤيد هو الذي أيدك المنصور

وينصرك الله المطاع مكين مطاع الحسني وصدق بالحسني الهدي وما منع الناس (1) الرسول يا أيها الرسول الرؤف بالمؤمنين رؤف النعمة يعرفون نعمة الله الرحمة وما أرسلناك إلا رحمة النور قد جاءكم من الله نور الفجر والفجر وليال المصباح المصباح(1). الاية هكذا: وما منع الناس أن يؤمنوا اذ جائهم الهدي. الاسراء: 94.في زجاجة السراج وسراجا منيرا الضحي والضحي والليل النجم والنجم إذا هوي الشمس ثم جعلنا الشمس البدر طه (1) الظل ألم تر إلي ربك البشر بشر مثلكم الناس أم يحسدون الناس الانسان خلق الانسان الرجل علي رجل منكم الصاحب ما ضل صاحبكم العبد أسري بعبده المجتبي ولكن الله يجتبي المقتدي فبهديهم اقتده المرتضي إلا من ارتضي المصطفي الله يصطفي أحمد من بعدي اسمه محمد محمد رسول الله كهيعص، يس، طه، حم، عسق، كل حرف تدل علي اسم له، مثل الكافي والهادي، والعارف، والسخي، والطاهر، وغير ذلك (2). وأسماؤه في الاخبار: العاقب، وهو الذي يعقب الانبيآء، الماحي: الذي يمحي به الكفر، ويقال: يمحي به سيئات من اتبعه، ويقال: الذي لا يكون بعده أحد. الحاشر: الذي يحشر الناس علي قدميه. المقفي الذي قفي النبيين جماعة. الموقف: يوقف الناس بين يدي الله. القثم وهو الكامل الجامع. ومنه الناشر، والناصح، والوفي والمطاع، و النجي، والمأمون، والحنيف، والحبيب، والطيب، والسيد، والمقترب، والدافع، و الشافع، والمشفع، والحامد، والمحمود، والموجه، والمتوكل، والغيث (3). وفي التوراة: مئيذ مئيذ (4)، أي غفور رحيم، وقيل: مئيد مئيد (5) أي محمد، و قيل: مود مود، وفي حكاية إن اسمه فيها مرقوفا، أي المحمود. وفي الزبور: قليطا، مثل أبي القاسم، فقالوا: (6) بلقيطا، وقالوا: فاروق، وقالوا: محياثا. وفي الانجيل: طاب طاب، أي أحمد، ويقال: يعني طيب

طيب.(1). هكذا في النسخة والمصدر، ولم نجد من فسر طه بالبدر.(2). في كون جملة من هذه أسماءه صلي الله عليه وآله نظر، والوجه ظاهر، لانه لم يصح مثلا أن يقال لمن امر بالصلاة: ان اسمه المصلي، او بالصيام ان اسمه الصائم.(3). المغيث خ ل.(4). في المصدر: ميذميذ.(5). ميد ميد.(6). وقالوا خ ل.وفي كتاب شعيا: نور الامم، ركن المتواضعين، رسول التوبة، رسول البلا. وفي الصحف: بلقيطا، وفي صحف شيث: طاليسا، وفي صحف إدريس: بهيائيل، وفي صحف إبراهيم: مود مود، وفي السمآء الدنيا المجتبي، وفي الثانية المرتضي، وفي الثالثة المزكي، وفي الرابعة المصطفي، وفي الخامسة المنتجب، وفي السادسة المطهر والمجتبي، وفي السابعة المقرب والحبيب، ويسميه المقربون عبدالواحد، والسفرة الاول، والبررة الآخر، والكروبيون الصادق، والروحانيون الطاهر، والاولياء القاسم، والرضوان الاكبر، والجنة عبدالملك، والحور عبدالعطاء، وأهل الجنة عبد الديان، ومالك عبد المختار، وأهل الجحيم عبدالنجاة، والزبانية عبدالرحيم، والجحيم عبد المنان، وعلي ساق العرش رسول الله، وعلي الكرسي نبي الله، وعلي طوبي صفي الله، وعلي لوآء الحمد صفوة الله، وعلي باب الجنة خيرة الله، وعلي القمر قمر الاقمار، وعلي الشمس نور الانوار، و الشياطين عبدالهيبة، والجن عبدالحميد، والموقف الداعي، والميزان الصاحب، والحساب الداعي، والمقام المحمود الخطيب، والكوثر الساقي، والعرش المفضل، والكرسي عبد الكريم، والقلم عبدالحق، وجبرئيل عبدالجبار، وميكائيل عبدالوهاب، وإسرافيل عبد الفتاح، وعزرائيل عبدالتواب، والسحاب عبدالسلام، والريح عبدالاعلي، والبرق عبد المنعم، والرعد عبدالوكيل، والاحجار عبدالجليل، والتراب عبدالعزيز، والطيور عبدالقادر، والسبع عبدالعطاء، والجبل عبدالرفيع، والبحر عبدالمؤمن، والحيتان عبدالمهيمن، وأهل الروم الحليم، وأهل مصر المختار، وأهل مكة الامين، وأهل المدينة الميمون، والزنج مهمت، والترك صانجي، والعرب الامي، والعجم أحمد. ألقابه: حبيب الله، صفي الله، نعمة الله، عبدالله، خيرة الله، خلق الله (1)،

سيد المرسلين، إمام المتقين، خاتم النبيين، رسول الحمادين، رحمة العالمين، قائد الغر المحجلين، خير البرية، نبي الرحمة، صاحب الملحمة (2)، محلل الصيبات، محرم الخبائث، مفتاح الجنة، دعوة إبراهيم، بشري عيسي، خليفة الله في الارض، زين القيامة ونورها وتاجها، صاحب اللواء يوم القيامة،(1). في المطبوع: خير خلق الله.(2). الملحمة: الموقعة العظيمة. القتل في الحرب.واضع الاصر والاغلال، أفصح العرب، سيد ولد آدم، ابن العواتك (1)، ابن الفواطم (2)، ابن الذبيحين، ابن بط؟؟؟ كة، العبد المؤيد، والرسول المسدد، والنبي المهذب، والصفي(1). قال اليعقوبي في تاريخه 2: 99: واللاتي ولدنه من العواتك اثنتا عشرة عاتكة: عشر منهن مضريات وقحطانية وقضاعية، والمضريات ثلاث من قريش، وثلاث من سليم، وعدوانيتان، وهذلية وأسدية، فأما القرشيات فولدنه من قبل أسد بن عبدالعزي، ام اسد بن عبدالعزي الحطيا وهي ريطة بنت كعب بن سعد بن يتم بن مرة، وأمها قيلة بنت حذافة بن جمح، وامها امية بنت عامر بن الحان بن الحارث وهو غسان بن خزاعة، وامها عاتكة بنت هلال بن وهيب بن ضبة بن الحارث بن فهر، وام هلال بن وهيب عاتكة بنت عتوارة بن الطرب بن الحارث بن فهر، وامها عاتكة بنت يخلد بن النضر بن كنانة بن خزيمة. وأما السليميات فولدته من قبل هاشم، ام هاشم بن عبدمناف عاتكة بنت مرة بن سليم بن منصور، وام مرة بن هلال عاتكة بنت مرة بن عدي بن سليمان بن قصي بن خزاعة، ويقال: هي عاتكة بنت جابرين قنفذ بن مالك بن عوف بن امرئ القيس بن بهثة بن سليم. وأما العدوانيتان فولدتاه من قبل امهات أبيه عبدالله، ومن قبل مالك بن النضر، فأما التي ولدته من قبل عبدالله فهي السابعة من امهاته، ويقال:

الخامسة، وهي عاتكة بنت عامر بن ظرب بن عمرو بن يشكر بن الحارث، ومن قال: الخامسة فيقول: عاتكة بنت عبدالله بن الحارث بن وائلة ابن ظرب بن عمرو، وأما العدوانية الثالثة فام مالك بن النضر بن كنانة. وهي عاتكة بنت عدوان بن عمرو بن قيس بن عيلان. وأما الهذلية فولدته من قبل هاشم، وام هاشم عاتكة بنت مرة بن هلال، وامها ماوية بنت حورة بن عمرو بن سلول بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن، فام معاوية بن بكر بن هوازن عاتكة بنت سعد بن هذيل. وأما الاسدية فولدته من قبل كلاب بن مرة، وهي الثالثة من امهاته وهي عاتكة بنت دودان بن اسد بن خزيمة. وأما القحطانية فولدته من قبل غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة، وام غالب ليلي بنت سعد بن هذيل بن مدركة، وامها سلمي بنت طابخة بن إلياس بن مضر، وامها عاتكة بنت الازد بن الغوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبا بن يشجب بن يعر بن قحطان. وأما القضاعية فولدته من قبل كعب بن لوي وهي الثالثة من امهاته: عاتكة بنت رشدان بن قيس ابن جهينة بن زيد بن سود بن أسلم بن الحاف بن قضاعة انتهي. أقول: قوله في السليميات: مرة بن سليم، أي مرة بن هلال بن فالج بن ذكوان بن ثعلبة بن بهثة ابن سليم بن منصور. فقد اختصره، واسقط الثالثة من السليميات أيضا وهي ام هلال بن فالج عاتكة بنت عصية بن خفاف بن امرئ القيس بن بهثة. قد أورد ذلك البغدادي في المحبر، وفيه ما قال اليعقوبي مع اختلاف في بعض الاسماء.(2). ذكر اليعقوبي في تاريخه 2:

101 الفواطم قال: أخبرني النسابون أنه ولدته من الفواطم أربع فواطم: قرشية، وقيسيتان وأزدية، فأما القرشية فولدته من قبل أبيه عبدالله وهي فاطمة بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم. والقيسيتان: ام عمرو بن عائذ بن عمران، وهي فاطمة بنت ربيعة بن عبدالعزي بن رزام بن بكر بن هوازن، وامها فاطمة بنت الحارث بن بهثة بن سليم بن منصور. والازدية: ام قصي بن كلاب، وهي فاطمة بنت سعد بن سهل )سيل - المحبر( انتهي أقول: وزاد البغدادي في المحبر في الاخير واحدة قال: وام بني قصي حبي بنت حليل بن حبشية بن كعب بن سلول الخزاعية، وام حبي فاطمة بنت نصر بن عوف بن عمرو بن ربيعة بن حارثة بن خزاعة.المقرب، والحبيب المنتجب، والامين المنتخب، صاحب الحوض والكوثر، والتاج والمغفر، والخطبة والمنبر، والركن والمشعر، والوجه الانور، والخد الاقمر، والجبين الازهر، و الدين الاظهر، والحسب الاطهر، والنسب الاشهر، محمد خير البشر، المختار للرسالة، الموضح للدلالة، المصطفي للوحي والنبوة، المرتضي للعلم والفتوة والمعجزات والادلة، نور في الحرمين، شمس بين القمرين، شفيع من في الدارين، نوره أشهر، وقلبه أطهر، وشرائعه أظهر، وبرهانه أزهر، وبيانه أبهر، وامته أكثر، صاحب الفضل والعطآء، والجود والسخآء، والتذكرة والبكآء، والخشوع والدعآء، والانابة والصفآء، والخوف والرجاء، والنور و الضيآء، والحوض واللوآء، والقضيب والرداء، والناقة العضبآء، والبغلة الشهبآء، قائد الخلق يوم الجزآء، سراج الاصفيآء، تاج الاوليآء، إمام الاتقيآء، خاتم الانبيآء، صاحب المنشور والكتاب، والفرقان والخطاب، والحق والصواب، والدعوة والجواب، وقائد الخلق يوم الحساب، صاحب القضيب العجيب، والفناء الرحيب (1)، والرأي المصيب، المشفق علي البعيد والقريب، محمد الحبيب، صاحب القبلة اليمانية، والملة الحنيفية، والشريعة المرضية، والامة المهدية، والعترة الحسنية والحسينية، صاحب الدين والاسلام، والبيت الحرام،

والركن والمقام، والصلاة والصيام، والشريعة والاحكام، والحل والحرام، صاحب الحجة والبرهان، والحكمة والفرقان، والحق والبيان، والفضل والاحسان، والكرم والامتنان، والمحبة والعرفان، صاحب الخلق الجلي، والنور المضيئ، والكتاب البهي، والدين الرضي، الرسول النبي الامي، صاحب الخلق العظيم، والدين القويم، والصراط المستقيم، والذكر الحكيم، والركن والحطيم، صاحب الدين والطاعة، والفصاحة والبراعة، و(1). الفناء بالكسر: الساحة أمام البيت. الرحيب: المتسع.الكر (1)، والشجاعة، والتوكل والقناعة، والحوض والشفاعة، صاحب الدين الظاهر، والحق الزاهر، والزمان الباهر، واللسان الذاكر، والبدن الصابر، والقلب الشاكر، والاصل الطاهر، والآباء الاخاير، والامهات الطواهر، صاحب الضيآء والنور، والبركة والحبور (2)، واليمن والسرور، واللسان الذكور (3)، والبدن الصبور، والقلب الشكور، والبيت المعمور. كناه: أبوالقاسم، وأبوالطاهر، وأبوالطيب، وأبوالمساكين، أبوالدرتين، وأبو الريحانتين، وأبوالسبطين. وفي التوراة أبوالارامل، وكناه جبرئيل بأبي إبراهيم لما ولد إبراهيم، وإنما يكني بأبي القاسم بأول ولد يقال له: القاسم، ويقال: لانه يقسم الجنة يوم القيامة. صفاته: راكب الجمل، آكل الذراع، قابل الهدية، محرم الميتة، حامل الهراوة (4)، خاتم النبوة. نسبه: العربي التهامي، الابطحي اليثربي، المكي المدني، القرشي الهاشمي المطلبي، فهو من جهة الاب هاشمي، ومن جهة الام زهري، ومن الرضاع سعدي، و من الميلاد مكي، ومن الانشاء مدني (5). 41 - قب: أفراسه: الورد، أهداه التميم الداري، والطرب سمي لحسن صهيله (6)، ويقال: هو الطرف (7)، واللزاز وقد أهداه المقوقس، سمي بذلك لانه كان ملززا موثقا، واللحيف أهداه ربيعة بن أبي البرا، وسمي بذلك لانه كان كالملتحف بعرفه، والصحيح (1). الكر بالفتح: الحملة في الحرب.(2). الحبور: السرور. النعمة.(3). الذكور: الكثير الذكر.(4). الهراوة: العصا الضخمة كهراوة الفأس والمعلول، وبالفارسية: جوب دستي

(5). مناقب آل أبي طالب 1: 102 - 106 للطبعة الاولي في ايران.(6). سمي لتشوقه وحسن صهيله.(7). في

هامش النسخة: الظرب ظ، وكلمة )ظ( علامة للظاهر.أنه الورد الذي أعطاه الداري، وسماه النبي صلي الله عليه واله اللحيف، والمرتجز (1)، وهو المشتري من الاعرابي الذي شهد فيه خزيمة، والسكب وكان أول فرس ركبه، وأول ما غزا عليه في احد، وكان ابتاعه من رجل من فزارة، ويقال اسمه: بريدة الملاح، ومنها اليعسوب، والسبحة، وذو العقال، والملاوح، وقيل: مراوح. بغاله: أهدي إليه المقوقس دلدل، وكانت شهبآء فدفعها إلي علي عليه السلام، ثم كانت للحسن عليه السلام ثم للحسين عليه السلام، ثم كبرت، وعميت، وهي أول بغلة ركبت في الاسلام، وقال التاريخي: أهدي إليه فروة بن عمرو الجذامي بغلة يقال لها: فضة. حمره: أهدي له المقوقس يعفور مع دلدل، وأعطاه فروة الجذامي عفير مع فضة. ابله: العضباء وكانت لا تسبق، والجدعاء، والقصوآء، ويقال: القضوآء، وهي ناقة اشتراها النبي صلي الله عليه واله من أبي بكر بأربع مأة درهم، وهاجر عليها، ثم نفقت عنده، و الصهبآء، ومنها البغوم (2)، والغيم، والنوق، ومروة، وكان له عشر لقاح يحلبها يسار كل ليلة قرينتين (3) عظيمتين يفرقهما علي نسائه، منها: مهرة، أرسل بها سعد بن عبادة و الشقراء، والريا ابتاعهما بسوق النبط، والحباء (4)، والسمرا والعريس والسعدية والبغوم واليسيرة وبردة وكانت منائح رسول الله صلي الله عليه واله سبع اعنز يرعاهن ابن ام أيمن، وهي عجوة، وزمزم، وسقيا، وبركة، وورسة، وأطلال، وأطواف، وكانت له مائة من الغنم، وكان محزنبق (5) أحد بني النضير حبرا عالما أسلم، وقاتل مع رسول الله، وأوصي بماله (1). سمي بذلك لحسن صهيله.(2). اليعوم خ ل صح. (3). قربتين خ ل، وهو الموجود في المصدر.(4). الخبا خ ل.(5). هكذا في النسخة، والصحيح كما في السيرة النبوية والامتاع

والطبري: مخيريق، قاتل مع رسول الله صلي الله عليه وآله في احد، وقال حين خرج: ان اصبت فاموالي لمحمد صلي الله عليه وآله يضعها حيث أراد الله.لرسول الله صلي الله عليه واله، وهو سبع حوائط، وهي المبيت (1)، والصائفة (2)، والحسني، وبرقة (3)، والعواف، والكلا (4)، ومشربة ام إبراهيم، وكان له صفايا (5) ثلاثة: مال بني النضير، وخيبر، وفدك، فأعطي فدك والعوالي (6) فاطمة عليها السلام وروي أنه وقف عليها، وكان له من الغنيمة الخمس، وصفي يصطفيه من المغنم ما شاء قبل القسمة، وسهمه مع المسلمين كرجل منهم، وكانت له الانفال، وكان ورث من أبيه ام أيمن فأعتقها، وورث خمسة أجمال أوارك (7) وقطعة (8) غنم وسيفا.(1). الميثب خ ل، أقول: وهكذا أيضا في من لا يحضره الفقيه، وهو بكسر الميم، ثم الياء، ثم الثاء، ذكره الطريحي في مجمع البحرين في وثب وقال: الميثب بكسر الميم: الارض السهلة وماء لعقيل، وماء بالمدينة احدي صدقاته صلي الله عليه واله انتهي، وقال الصدوق في من لا يحضره الفقيه: 541 بعد ما ذكر وصية فاطمة عليها السلام بحوائطها السبعة، وعد منها الميثب: المسموع من ذكر أحد الحوائط الميثب، ولكني سمعت السيد أبا عبدالله محمد بن الحسن الموسوي أدام الله توفيقه يذكر انها تعرف عندهم بالميثم.(2). الصافية خ ل. أقول: ذكرها الصدوق أيضا الصافية، وأوردها الطريحي في مجمع البحرين في )صفا( وقال الصافية: أحد الحيطان السبعة لفاطمة عليها السلام.(3). في من لا يحضره الفقيه: البرقة، وضبطها الطريحي في مجمع البحرين بضم الباء وسكون الراء وقال: أحد الحيطان السبعة الموقوفة علي فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه وآله في المدينة.(4). الدلال خ ل صح أقول: هو الموجود أيضا في

من لا يحضره الفقيه، وأوردها الطريح في )دلل( وعدها من الحطيان السبعة.(5). الصفايا: كل ما كان يأخذه النبي ويختاره لنفسه من الغنيمة قبل القسمة.(6). في النهاية: العوالي في غير موضع من الحديث، هي أماكن بأعلي أراضي المدينة، و أدناها من المدينة علي أربعة أميال، وأبعدها من جهة نجد ثمانية، وفي الصحاح: العالية ما فوق نجد إلي أرض تهامة، وإلي ما وراء مكة وهي الحجاز وما والاها. وسيأتي ذكر العوالي وفدك في المجلد الثامن حسب ترتيب المصنف المشتمل علي ما وقع من الجور والظلم علي أهل بيت النبي صلي الله عليه وآله بعده.(7). أحمال أوراك خ ل.(8). قطيعة خ ل.سيوفه: ذو الفقار، والمخذم، والرسوب، ورثه من أبيه، والعضب، أعطاه سعد بن عبادة، وأصاب من بني قينقاع بتارا، وحتفا، وسيفا قلعيا. رماحه: أصاب ثلاثا من بني قينقاع، وكان له رمح يقال له: المستوفي، وكان له عنزة يقال لها: المثني، أنفذها النجاشي، ويقال: إن النجاشي أعطي للزبير عنزة، فلما جاء إلي النبي صلي الله عليه واله أعطاه إياها، فكان بلال يحملها بين يديه يوم العيد، ويخرج بها في أسفاره، فتركز بين يديه يصلي إليها، ويقولون: هي التي تحمل المؤذنون بين يدي الخلفاء. دروعه: ذات الفضول أعطاها سعد بن عبادة، والفضة، ودرعان أصابهما من بني قينقاع، وهما السعدية، وذات الوشاح، ويقال: كانت عنده درع داود التي لبسها لما قتل جالوت. قسيه: البيضآء، وكان من شوحط، والصفرآء من نبع، والروحآء، أصاب هذه الثلاثة من بني قينقاع، والكرع ويقال: كرار، وكان له ترس يقال له: الزلوق، وترس فيه تمثال رأس كبش أذهبه الله، وكان له جعبة يقال لها: الكافورة، ودخل مكة وعلي رأسه مغفر يقال له: ذو السبوغ، ورآيته العقاب، ولواؤه

أبيض، وكان له قضيب يسمي الممشوق، ومحجن ومخصرة تسمي العرجون، ومنطقة من أديم مبشور، فيها ثلاث حلق من فضة والابزيم، والطرف من فضة، وكان له قدح مضبب بثلاث ضبات فضة، وتور من حجارة يقال له: المخضب، وقدح من زجاج، ومغتسل من صفر، وقطيفة، وقصعة، وخاتم فضة نقشه: محمد رسول الله وأهدي له النجاشي خفين أسودين ساذجين، فلبسهما، وقالت عائشة: كان فراش النبي صلي الله عليه واله الذي يرقد فيه من أدم (1) حشوه ليف، وكانت ملحفته مصبوغة بورس أو زعفران، وكان يلبس يوم الجمعة برده الاحمر، ويعتم بالسحاب. ودخل مكة يوم الفتح وعليه عمامة سوداء، وكانت له ربعة فيها مشط عاج ومكحلة ومقراش ومسواك، ويقال: ترك يوم مات عشرة أثواب: ثوب حبرة (2)، وإزارا عمانيا، وثوبين صحاريين، و(1). الادم جمع الاديم: الجلد المدبوغ.(2). الحبرة: ضرب من برود أليمن.قميصا صحاريا، وقميصا سحوليا، وجبة يمنية، وخميصة، وكساء أبيض، وقلانس صغارا لاطئة ثلاثا أو أربعا، وإزارا طوله ثلاثة أشبار، وتوفي في إزار غليظ من هذه اليمانية، وكسآء يدعي بالملتدة، وكان له سرير أعطاه أسعد بن زرارة، وكان منبره ثلاثة مراقي من الطرفآء (1) إستعملت امرأة لغلام لها نجار اسمه ميمون، وكان مسجده بلا منارة، وكان بلال يؤذن علي الارض، وكان شعار أصحاب رسول الله صلي الله عليه واله يا منصور أمت، وقال لمزنية: ما شعاركم؟ قالوا: حرام، قال: شعاركم حلال، وكان شعار المهاجرين يوم احد يا بني عبدالله، والخزرج يا بني عبدالرحمن، والاوس يا بني عبدالله (2). توضيح: في القاموس: الورد من الخيل بين الكميت والاشقر. وفي المنتقي: إن تميم الداري أهدي لرسول الله صلي الله عليه واله فرسا يقال له: الورد. قوله: لحسن صهيله، يظهر منه أنه

صححه بالطاء المهملة، والمضبوط في سائر الكتب بالمعجمة، قال في النهاية: الظرب ككتف: الجبل الصغير، وفيه كان له صلي الله عليه واله فرس يقال له: الظرب تشبيها بالجبل لقوته، ويقال: ظربت حوافر الدابة، أي اشتدت وصلبت، وقال: فيه إنه كان اسم فرسه صلي الله عليه واله اللجيف، رواه بعضهم بالجيم، فإن صح فهو من السرعة، لان اللجيف سهم عريض النصل، ورواه بعضهم بالحاء المهملة لطول ذنبه، فعيل بمعني فاعل، كأنه يلحف الارض بذنبه، أي يغطيها به. وقال: فيه إنه كان يوم بدر علي فرس يقال له: سبحة، هو من قولهم: فرس سابح إذا كان حسن مد اليدين في الجري. وفي القاموس: السبحة بالفتح: فرس للنبي صلي الله عليه واله. وفي النهاية: فيه إنه كان للنبي صلي الله عليه واله فرس يقال له: ذو العقال، العقال بالتشديد: داء في رجلي الدواب، وقد يخفف، سمي به لدفع عين السوء عنه، وقال: في أسمآء دوابه صلي الله عليه وآله إن اسم فرسه ملاوح، وهو الضامر الذي لا يسمن، والسريع العطش والعظيم الالواح (3)، وقال في الحديث: إنه خطب علي ناقته القصواء: هو لقب ناقته، و(1). الطرفاء: شجر يقال له بالفارسية: كز.(2). مناقب آل أبي طالب 1: 116 - 118.(3). لوح الجسد: عظمه ما خلا قصب اليدين والرجلين أو كل عظم منه فيه عرض كالكتف.القصواء. الناقة التي قطع طرف اذنها، وكل ما قطع من الاذن فهو جدع، فإذا بلغ الربع فهو قصو، فإذا جاوز فهو عضب، فإذا استوصلت فهو صلم، ولم تكن ناقته صلي الله عليه واله قصواء، وإنما كان هذا لقبا لها، وقيل كانت مقطوعة الاذن انتهي. واللقاح جمع اللقوح وهي الناقة الحلوب. والمهرة بالضم: ولد الفرس وغيره

أول ما ينتج، والمنيحة والمنحة: الغنم فيها لبن. أقول: ذكر جماعة من اللغويين وأهل السير والمناقب من العامة أن العضباء و الجدعاء والضرماء والصلماء والمخضرمة كلها واحدة، وعدو اللقاح حنا وسمر وعريس و سعدية ويعوم ويسير وربي ومهرية وبردة. والمنايح: زمزم، وسقيا، وبركة، ودرسينة وأطلال وأطراف وعجر، قوله: أوارك قال الكازروني: أي تأكل الاراك، وقال الفيروزآبادي: العضب: القطع. والسيف. و قال: البتر: القطع، وسيف باتر وبتار، والحتف: الهلاك. أقول: وعدوا من سيوفه القضيب، وقالوا: إنه أول سيف حمله، والقضيب: السيف اللطيف الدقيق، ويقال: إنه وصف بصاحب القضيب بهذا المعني. قوله: يقال له: المثني، قيل، هو المثوي، وقيل: هما رمحان. قال الجزري: فيه إن رمح النبي صلي الله عليه واله كان اسمه المثوي، سمي به لانه يثبت المطعون به من الثوي: الاقامة. قوله: السعدية منهم من صححها بالعين المهملة، ومنهم بالمعجمة، ومنهم بالصاد والمعجمة، وزاد بعضهم في دروعه: الخريق والبتراء، والكازروني صححه الخرنق بالنون كزبرج، وقال: لعلها سميت بذلك تشبيها بالناقة إذا خرنقت، وإنما يقال لها: خرنقت: إذا كثر لحم جنبيها، كالخرنق وهو ولد الارنب. وقال الجزري: فيه كان لرسول الله صلي الله عليه واله درع يقال لها: البتراء، سميت بذلك لقصرها انتهي. والشوحط: شجر يتخذ منه القسي كالنبع، وعد من قسيه الكتوم، وقال الجزري: سميت به لانخفاض صوتها إذا رمي عنها ومنها السداد. قال الجزري: سميت به تفألا بإصابة ما يرمي عليها، وقال: فيه كان اسم ترسه صلي الله عليه واله الزلوق، أي تزلق عنه السلاح فلا يخرقه. قوله: أذهبه الله، روي أنه اهدي إليه صلي الله عليه واله ترس كان فيه تمثال كبش أو عقاب،وكان صلي الله عليه واله يكرهه، فوضع يده عليه فمحاه

الله، وقيل: إنه وضعه فلما أصبح لم ير فيه التمثال، وعد من أتراسه صلي الله عليه واله الفتق والوفر، واختلف في أن المصور كان أحد هذه الثلاثة أو غيرها، وقال الجزري: فيه إنه كان اسم كنانته الكافور، تشبيها بغلاف الطلع وأكمام الفواكه لانها تسترها وتقيها كالسهام في الكنانة انتهي. وقيل: كان اسم الجعبة المنصلة، وقيل: كان تسمي الجمع، وقال الجزري: سمي درعه صلي الله عليه واله ذو السبوغ لتمامها وسعتها، وقال بعضهم: كان ألويته صلي الله عليه واله بيضآء، وربما جعل فيها السواد، وربما كان من خمر نسائه، والمحجن بالكسر: عصا معوجة الرأس كالصولجان، وقال الجزري: فيه أنه خرج إلي البقيع ومعه مخصرة له، المخصرة: ما يختصر الانسان بيده فيمسكه من عصا أو عكازة أو مقرعة أو قضيب، وقد يتكئ عليه. قوله: مبشور أي مقشور، قال الجزري: بشرت الاديم: إذا أخذت باطنه بالشفرة. وقال الفيروزآبادي: الابزيم بالكسر: الذي في رأس المنطقة وما أشبهه، وهو ذو لسان يدخل فيه الطرف الآخر انتهي. والضب: اللصوق، والضبة: حديدة عريضة يضبب بها الباب، والتور: شبه الاجانة. (1) وقال الجزري: الورس: نبت أصفر يصبغ به، وقال الربعة: إناء مربع كالجونة، وقال: فيه كفن رسول الله صلي الله عليه واله في ثوبين صحاريين، صحار: قرية باليمن نسب الثوب إليها، وقيل: هو من الصحرة، وهي حمرة خفية كالغبرة، يقال: ثوب أصحر وصحاري، وقال: فيه أنه كفن في ثلاثة أثواب سحولية، يروي بفتح السين وضمها، فالفتح منسوب إلي السحول وهو القصار، أو إلي سحول وهي قرية باليمن، وأما بالضم فهو جمع سحل، وهو الثوب الابيض النقي، ولا يكون إلا من قطن، وقيل: اسم القرية بالضم أيضا، وقال: الخميصة: ثوب خز أو صوف معلم

(2)، وقيل: لا تسمي خميصة إلا أن تكون سوداء معلمة. قوله، لاطئة أي لاصقة بالرأس، والملبد: المرقع. 42 - قب: قوله: محمد رسول الله قد سماه الله بهذا الاسم في أربعة مواضع: وما محمد إلا رسول - ما كان محمد أبا أحد - وآمنوا بما نزل علي محمد - ومحمد رسول الله قال (1). الاجانة: إناء تغسل فيه الثياب. (2). من أعلم الثوب: جعل له علما من طراز وغيره. سيبويه: أحمد علي وزن أفعل يدل علي فضله علي سائر الانبياء لانه ألف التفضيل، و محمد علي وزن مفعل، فالانبياء محمودون، وهو أكثر حمدا من المحمود، والتشديد للمبالغة، يدل علي أنه كان أفضلهم. أنس قال رجل في السوق: يا أبا القاسم، فالتفت إليه رسول الله صلي الله عليه واله فقال الرجل: إنما أدعو ذاك، فقال صلي الله عليه واله: سموا باسمي، ولا تكتنوا بكنيتي. أبوهريرة إنه قال: لا تجمعوا بين اسمي وكنيتي، أنا أبوالقاسم، الله يعطي وأنا اقسم. وروي أن قريشا لما بنت البيت وأرادت وضع الحجر تشاجروا في وضعه حتي كاد القتال يقع، فدخل رسول الله صلي الله عليه واله فقالوا: يا محمد الامين قد رضينا بك، فأمر بثوب فبسط ووضع الحجر في وسطه، ثم أمر من كل فخذ (1) من أفخاذ قريش أن يأخذ جانب الثوب، ثم رفعوا، فأخذه رسول الله صلي الله عليه واله بيده فوضعه. ويروي أنه كان يسمي الامين قبل ذلك بكثير وهو الصحيح (2). 43 - عم: البخاري في الصحيح عن جبير بن مطعم قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه واله يقول: إن لي أسمآء، أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحي يمحو الله بي الكفر، وأنا الحاشر يحشر الناس

علي قدمي، وأنا العاقب الذي ليس بعده أحد. وقيل: إن الماحي الذي يمحي به سيئآت من اتبعه. وفي خبر آخر: المقفي، ونبي التوبة، ونبي الملحمة، والخاتم، والغيث، والمتوكل، وأسماؤه في كتب الله السالفة كثيرة، منها مؤذ مؤذ بالعبرية في التوراة، وفارق في الزبور (3). 44 - كشف: من أسمائه صلي الله عليه واله أحمد، وقد نطق به القرآن أيضا، واشتقاقه من الحمد كأحمر من الحمرة، ويجوز أن يكون نعتا في الحمد، قال ابن عباس رضي الله عنه:

(1). الفخذ: ما انقسم فيه أنساب البطن كبني هاشم وبني امية. (2). مناقب آل أبي طالب 1: 162. (3). اعلام الوري: 6 وفيه: وفاروق في الزبور. اسمه في التوارة أحمد الضحوك (1) القتال، يركب البعير، ويلبس الشملة، ويجتزي بالكسرة، سيفه علي عاتقه. ومن أسمائه الماحي، عن جبير بن مطعم، عن أبيه قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إن لي أسمآء: أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحي يمحي بي الكفر، وقيل: يمحي به سيئات من اتبعه، ويجوز أن يمحي به الكفر وسيئآت تابعيه، وأنا الحاشر يحشر الناس علي قدمي، وأنا العاقب وهو الذي لا نبي بعده، وكل شئ خلف شيئا فهو عاقب، والمقفي وهو بمعني العاقب لانه تبع الانبيآء يقال: فلان يقفو أثر فلان أي يتبعه. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: الشاهد، لانه يشهد في القيامة للانبيآء بالتبليغ، وعلي الامم أنهم (2) بلغوا، قال الله تعالي: فكيف إذا جئنا من كل امة بشهيد وجئنا بك علي هؤلاء شهيدا أي شاهدا، وقال الله تعالي: وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهدآء علي الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا والمبشر من البشارة، لانه بشر (3) أهل الجنة بالجنة، والنذير لاهل النار

بالخزي نعوذ بالله العظيم، والداعي إلي الله لدعائه إلي الله وتوحيده وتمجيده، والسراج المنير، فلاضاءة الدنيا به، ومحو الكفر بأنوار رسالته، كما قال العباس عمه رضي الله عنه، يمدحه: (4).

وأنت لما ولدت أشرقت الارض وضاءت بنورك الافق

فنحن في ذلك الضياء وفي النور وسبل الرشاد نخترق (5).

ومن أسمائه: نبي الرحمة، قال الله عزوجل: وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين قال صلي الله عليه واله: إنما أنا رحمة مهداة والرحمة في كلام العرب العطف والرأفة والاشفاق، وكان بالمؤمنين رحيما كما وصفه الله تعالي، وقال عمه أبوطالب رحمه الله يمدحه: (1). الضحوك: الكثير الضحك. (2). في المصدر: بأنهم. (3). في المصدر: يبشر أهل الايمان بالجنة.(4). في المصدر: يمدحه شعرا. (5). خرق المفازة: قطعها حتي بلغ أقصاها. واخترق الارض: مر فيها عرضا علي غير طريق. وأبيض يستسقي الغمام بوجهه - ثمال اليتامي عصمة للارامل (1) ومن أسمائه: نبي الملحمة، ورد في الحديث، والملحمة: الحرب، وسمي بذلك لانه بعث بالذبح، روي أنه سجد يوما فأتي بعض الكفار بسلي (2) ناقة فألقاه علي ظهره، والسلي بالقصر: الجلدة الرقيقة التي يكون فيها الولد من المواشي، فقال: يا معشر قريش أي جوار هذا؟ والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بالذبح، فقام إليه أبوجهل ولاذ به من بينهم، وقال: يا محمد ما كنت جهولا، وسمي نبي الملحمة بذلك. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: الضحوك كما تقدم أنه ورد في التوراة، وإنما سمي بذلك لانه كان طيب النفس، وقد ورد أنه كانت فيه دعابة، وقال: إني لامزح ولا أقول إلا حقا، وقال لعجوز: الجنة لا يدخلها العجز، فبكت فقال: إنهن يعدن أبكارا. وروي عنه مثل هذا كثير (3)، وكان يضحك حتي يبدو ناجده، وقد ذكر

الله سبحانه لنبيه لينه ورقته، فقال: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك وكذلك كانت صفته صلي الله عليه واله علي كثرة من ينتابه (4) من جفات العرب، وأجلاف البادية، لا يراه أحد ذا ضجر، ولا ذا جفآء، ولكن لطيفا في المنطق، رفيقا في المعاملات، لينا عند الجوار، كان وجهه إذا عبست الوجوه دارة القمر عند امتلاء نوره، صلي الله عليه وآله الطاهرين.(1). ثمال اليتامي: غياثهم الذي يقوم بأمرهم. وعصمة للارامل، العصمة: المنعة. والارامل: المساكين من رجال ونساء، ويقال لكل واحد من الفريقين علي انفراده أرامل، وهو بالنساء أخص وأكثر استعمالا، ومعناه يمنعهم من الضياع والحاجة. وقد يذكر الارمل والارملة ويريد بالاول من ماتت زوجته. وبالثاني الذي مات زوجها.(2). السلي: الجلد الرقيق الذي يخرج فيه الولد من بطن امه ملفوفا فيه، وقيل: هو في الماشية السلي، وفي الناس المشيمة والاول أشبه، لان المشيمة تخرج بعد الولد ولا يكون الولد فيها حين يخرج. قاله الجزري في النهاية، وقال الفيروزآبادي: المشيمة: محل الولد، ومثله قال غيره.(3). في المصدر: كثيرا.

(4). انتابه: أتاه مرة بعد اخري.ومن أسمائه: القتال، سيفه علي عاتقه، سمي بذلك لحرصه علي الجهاد، ومسارعته إلي القراع، ودؤوبه (1) في ذات الله، وعدم إحجامه، ولذلك قال علي عليه السلام: كنا إذا احمر البأس اتقيناه برسول الله صلي الله عليه واله، لم يكن أحد أقرب (2) إلي العدو منه، وذلك المشهور من فعله يوم احد، إذ ذهب القوم في سمع الارض وبصرها، ويووم حنين إذ ولوا مدبرين، وغير ذلك من أيامه صلي الله عليه واله حتي أذل بإذن الله صناديدهم، وقتل طواغيتهم ودوحهم (3)، واصطلم جماهيرهم، وكلفه الله القتال بنفسه، فقال:

لا تكلف إلا نفسك فسمي صلي الله عليه واله القتال. ومن أسمائه: المتوكل، وهو الذي يكل اموره إلي الله، فإذا أمره (4) بشئ نهض غير هيوب ولا ضرع (5)، واشتقاقه من قولنا: رجل وكل، أي ضعيف، وكان صلي الله عليه واله إذا دهمه (6) أمر عظيم، أو نزلت به ملمة (7) راجعا إلي الله عزوجل غير متوكل علي حول نفسه وقوتها، صابرا علي الضنك (8) والشدة، غير مستريح إلي الدنيا ولذاتها، لا يسحب إليها ذيلا، وهو القائل: ما لي وللدنيا إنما مثلي والدنيا كراكب أدركه المقيل في أصل شجرة فقال (9) في ظلها ساعة ومضي. وقال صلي الله عليه واله: إذ أصبحت آمنا في سربك (10)، معافي في بدنك، عندك قوت يومك (1). دأب دؤوبا في العمل: جد وتعب واستمر عليه. وأحجم عن الامر: كف أو نكص هيبة. (2). في المصدر: لم يكن منا أحد أقرب. (3). أي وفرقهم. وفي المصدر: دوخهم بالمعجمة أي ذللهم.(4). في المصدر: فاذا أمره الله. (5). ضرع: من ضعف وتذلل.

(6). أي غشيه. (7). الملمة: النازلة الشديدة من نوازل الدنيا. (8). الضنك: الضيق من كل شئ. (9). قال يقيل قيلولة: نام في منتصف النهار. (10). السرب بالفتح والكسر: الطريق، وبتحريك الراء: حجر الوحشي. وما في الحديث هو المعني الاول، أو الثاني كناية عن البيت. ويأتي السرب بالكسر أيضا بمعني القلب والنفس، فيكون المعني آمنا في نفسك. فعلي الدنيا العفاء وقال لبعض نسائه: ألم أنهك أن تحبسي شيئا لغد فإن الله يأتي برزق كل غد. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: القثم، وله معنيان: أحدهما من القثم وهو الاعطاء لانه كان أجود بالخير من الريح الهابة، يعطي فلا يبخل، ويمنح فلا

يمنع، وقال الاعرابي الذي سأله: إن محمدا يعطي عطآء من لا يخاف الفقر. وروي أنه أعطي يوم هوازن من العطايا ما قوم خمسمائة ألف ألف وغير ذلك مما لا يحصي، والوجه الآخر أنه من القثم وهو الجمع يقال للرجل الجموع للخير: قثوم وقثم، كذا حدث به الخليل، فإن كان هذا الاسم من هذا فلم تبق منقبة رفيعة ولا خلة (1) جليلة ولا فضيلة نبيلة إلا وكان لها جامعا، قال ابن فارس: والاول أصح وأقرب. ومن أسمائه: الفاتح: لفتحه أبواب الايمان المنسدة، وإنارته الظلم المسودة، قال الله تعالي في قصة من قال: ربنا افتح بيننا وبين قومنا بالحق أي احكم، فسمي صلي الله عليه واله فاتحا لان الله سبحانه حكمه في خلقه يحملهم علي المحجة البيضآء، ويجوز أن يكون من فتحه ما استغلق من العلم، وكذا روي عن علي عليه السلام أنه كان يقول في صفته: الفاتح لما استغلق والوجهان متقاربان. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: الامين، وهو مأخوذ من الامانة وأدائها، وصدق الوعد، وكانت العرب تسميه بذلك قبل مبعثه، لما شاهدوه من أمانته، وكل من أمنت منه الخلف والكذب فهو أمين، ولهذا وصف به جبرئيل عليه السلام فقال: مطاع ثم أمين. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: الخاتم، قال الله تعالي: وخاتم النبيين من قولك: ختمت الشئ أي تممته، وبلغت آخره، وهي خاتمة الشئ وختامه، ومنه ختم القرآن وختامه مسك أي آخر ما يستطعمونه عند فراغهم من شربه ريح المسك، فسمي به لانه آخر النبيين بعثة (2) وإن كان في الفضل أولا قال صلي الله عليه واله: نحن الآخرون السابقون يوم (1). في نسخه من المصدر: الخصلة. والمعني واحد. (2). فهو تمم النبوة بمجيئه،

فلا يأتي بعده نبي ولا رسول. القيامة يريد أنهم اتوا الكتاب من قبلنا، واوتيناه من بعدهم، فأما المصطفي فقد شاركه فيه الانبيآء صلي الله عليه وعليهم أجمعين، ومعني الاصطفآء الاختيار، وكذلك الصفوة والخيرة، إلا أن اسم المصطفي علي الاطلاق ليس إلا له صلي الله عليه واله، لانا نقول: آدم مصطفي، نوح مصطفي، إبراهيم مصطفي، فإذا قلنا: المصطفي تعين صلي الله عليه واله، وذلك من أرفع مناقبه وأعلي مراتبه. ومن أسمائه صلي الله عليه واله، الرسول النبي الامي، والرسول والنبي، قد شاركه فيهما الانبيآء عليهم السلام والرسول من الرسالة والارسال، والنبي يجوز أن يكون من الانبآء: الاخبار (1)، ويحتمل أن يكون من نبأ: إذا ارتفع، سمي بذلك لعلو مكانه، ولانه خيرة الله من خلقه، وأما الامي فقال قوم: إنه منسوب إلي مكة، وهي ام القري، كما قال تعالي: بعث في الاميين رسولا وقال آخرون: أراد الذي لا يكتب، قال ابن فارس: وهذا هو الوجه، لانه أدل علي معجزه، وإن الله (2) علمه علم الاولين والآخرين، ومن علم الكائنات ما لا يعلمه إلا الله تعالي، وهو امي، والدليل عليه قوله تعالي: وما كنت تتلو من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك إذا لارتاب المبطلون وروي عنه: نحن امة امية لا نقرء ولا نكتب وقد روي غير هذا. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: يا أيها المزمل، يا أيها المدثر، ومعناهما واحد، يقال: زمله في ثوبه أي لفه، وتزمل بثيابه أي تدثر، والكريم في قوله تعالي: إنه لقول رسول كريم وسماه نورا في قوله تعالي: ولقد جاءكم من الله نور وكتاب مبين. ونعمة في قوله تعالي: يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها وعبدا في قوله تعالي: نزل الفرقان علي

عبده لا تدعني (3) إلا بيا عبده، فإنه أشرف أسمائي، ورؤوفا ورحيما في قوله تعالي: بالمؤمنين رؤوف رحيم وسماه عبدالله في قوله: وإنه لما قام عبدالله يدعوه وسماه طه ويس ومنذرا في قوله تعالي: إنما أنت منذر ومذكرا في قوله تعالي: إنما أنت مذكر.

(1). في طبعة: وهو الاخبار.(2). في المصدر: فان الله.(3). هكذا في النسخة والمصدر، واستظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: وقال: لا تدعني.ونبي التوبة، وروي البيهقي في كتاب دلائل النبوة بإسناده عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إن الله خلق الخلائق قسمين فجعلني في خيرهما قسما، وذلك قوله تعالي: وأصحاب اليمين وأصحاب الشمال فأنا من أصحاب اليمين، وأنا من خير أصحاب اليمين، ثم جعل القسمين أثلاثا فجعلني في خيرهما ثلثا وقد رواه ابن الاخضر الجنابذي، وذكر في كتابه معالم العترة النبوية، فذلك قوله: وأصحاب الميمنة - وأصحاب المشئمة - والسابقون السابقون فأنا من السابقين، وأنا خير السابقين، ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلني في خيرهما قبيلة، وذلك قوله تعالي: جعلناكم شعوبا وقبائل (1) فأنا أتقي ولد آدم وأكرمهم علي الله ولا فخر، ثم جعل القبائل بيوتا فجعلني في خيرها بيتا، وذلك قوله عزوجل: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا فأنا وأهل بيتي مطهرون من الذنوب (2). قال عمه أبوطالب رضي الله عنه: (3).

وشق له من اسمه كي يجله فذو العرش محمود وهذا محمد

وقيل: إنه لحسان (4) من قصيدة أولها:

ألم تر أن الله أرسل عبده وبرهانه والله أعلي وأمجد

ومن صفاته صلي الله عليه واله التي وردت في الحديث: راكب الجمل، ومحرم الميتة، وخاتم النبوة، وحامل الهراوة، وهي العصا الضخمة، والجمع الهراوي، بفتح الواو مثال المطايا، ورسول

الرحمة، وقيل: إن اسمه في التوراة مادماد، وصاحب الملحمة، وكنيته أبوالارامل، واسمه في الانجيل الفارقليط، وقال: أنا الاول والآخر أول في النبوة (5)، وآخر في البعثة، وكنيته أبوالقاسم، وروي أنس أنه لما ولد له إبراهيم من مارية القبطية أتاه

(1). في المصدر: وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا.(2). زاد في المصدر هنا: وقد رواه ابن الاخضر في كتاب )به خ( معالم العترة النبوية.(3). قبله: لقد أكرم الله النبي محمدا || فأكرم خلق الله في الناس أحمد .(4). بل ضمن حسان قصيدته هذا البيت.(5). في المصدر: لانه أول في النبوة. جبريل عليه السلام فقال: السلام عليك أبا إبراهيم، أو يا أبا إبراهتم صلي الله عليه واله (1). توضيح: قال في النهاية: الموت الاحمر: القتل، لما فيه من حمرة الدم أو لشدته، يقال: موت أحمر، أي شديد، ومنه حديث علي عليه السلام: كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله صلي الله عليه واله أي إذا اشتدت الحرب استقبلنا العدو به، وجعلناه لنا وقاية، وقيل: أراد إذا اضطرمت نار الحرب وتسعرت، كما يقال في الشر بين القوم: اضطرمت نارهم، تشبيها بحمرة النار، وكثيرا ما يطلقون الحمرة علي الشدة، وقال: في حديث قيلة: لا تخبر اختي فتتبع أخا بكر بن وائل سمع الارض وبصرها يقال: خرج فلان بين سمع الارض وبصرها: إذا لم يدر أين يتوجه لانه يقع علي الطريق، وقيل: أرادت بين طول الارض وعرضها، وقيل: أرادت بين سمع أهل الارض وبصرها، فحذفت المضاف، ويقال للرجل إذا غرر بنفسه وألقاها حيث لا يدري: أين هو؟ ألقي نفسه بين سمع الارض وبصرها، وقال الزمخشري: هو تمثيل، أي لا يسمع كلامهما ولا يبصرهما إلا الارض، يعني اختها والبكري الذي تصحبه. وقال في قوله

عليه السلام: فعلي الدنيا العفآء أي الدروس، وذهاب الاثر، وقيل: العفاء: التراب. 45 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يلبس من القلانس اليمنة (2) والبيضاء والمضربة وذات الاذنين في الحرب، وكانت عمامته السحاب، وكانت (3) له برنس يتبرنس به (4). بيان: قال الجزري: البرنس هو كل ثوب رأسه منه ملتزق به من دراعة، أو جبة أو ممطر أو غيره، قال الجوهري: هو قلنسوة طويلة كان يلبسها النساك في صدر الاسلام. 46 - كا: علي عن أبيه: عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابنا (5)، عن أبي عبدالله (1). كشف الغمة: 64. (2). في المصدر: اليمنية. وكلاهما صحيحان.

(3). والصحيح كما في المصدر: وكان. (4). فروع الكافي 2: 208. (5). في المصدر: بعض أصحابه. عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يلبس قلنسوة بيضاء مضربة، وكان يلبس في الحرب قلنسوة لها اذنان (1). 47 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان خاتم رسول الله صلي الله عليه واله من ورق (2). 48 - كا: محمد بن يحي، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، و معاوية بن وهب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان خاتم رسول الله عليه السلام من ورق، قال: قلت له: كان فيه فص؟ قال: لا (3). 49 - كا: محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن عبدالرحمن بن هاشم (4)، عن أبي خديجة قال: الفص مدور، وقال: هكذا كان خاتم رسول الله صلي الله عليه

واله (5). 50 - كا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعري، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام إن النبي صلي الله عليه واله كان يتختم بيمينه (6). 51 - ثو: أبي، عن أحمد بن إدريس، عن الاشعري، عن يوسف بن السخت، عن الحسن بن سهل، عن ابن مهزيار قال: دخلت علي أبي الحسن موسي عليه السلام فرأيت في يده خاتما فصة (7) فيروزج نقشه الله الملك، قال: فأدمت النظر إليه فقال: ما لك تنظر فيه؟ هذا حجر أهداه جبرئيل عليه السلام لرسول الله صلي الله عليه واله من الجنة، فوهبه رسول الله صلي الله عليه واله لعلي عليه السلام (8). 52 - كا: العدة، عن سهل، عن بعض أصحابه، عن واصل بن سليمان، عن عبدالله (1). الفروع 2: 208. (2). الفروع 2: 210. (3). الفروع 2: 210. (4). هكذا في النسخة المخطوطة والمطبوعة، والصحيح كما في المصدر: عبدالرحمن بن أبي هاشم راجع كتب الرجال.(5). الفروع 2: 210. (6). الفروع 2: 210. وفيه: في يمينه. (7). فصه خ.(8). ثواب الاعمال: 169 و 170. ابن سنان قال: ذكرنا خاتم رسول الله صلي الله عليه واله، فقال تحب أن اريكه؟ فقال: نعم، فدعا بحق مختوم ففتحه وأخرجه في قطنة، فإذا حلقة فضة، وفيه فص أسود، عليه مكتوب سطران: محمد رسول الله، قال: ثم قال: إن فص النبي صلي الله عليه واله أسود (1). 53 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان نعل سيف رسول الله صلي الله عليه واله وقائمته فضة، وبين ذلك حلق من فضة، ولبست درع رسول الله صلي الله عليه واله فكنت

أسحبها (2) وفيها ثلاث حلقات فضة من بين يديها وثنتان من خلفها (3). بيان: قال الجزري: فيه كان نعل سيف رسول الله صلي الله عليه واله من فضة، نعل السيف: الحديدة التي تكون في أسفل القراب انتهي، وقائم السيف وقائمته: مقبضه. 54 - كا: الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الوشاء، عن مثني، عن حاتم ابن إسماعيل، عن أبي عبدالله عليه السلام إن حلية سيف رسول الله عليه السلام كان فضة كلها، قائمه وقباعه (4). بيان: قال الجزري: فيه كانت قبيعة سيف رسول الله صلي الله عليه واله من فضة، هي التي تكون علي رأس قائم السيف، وقيل هي ما تحت شاربي السيف (5). 55 - كا. علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن علي بن عطية، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما تختم رسول الله صلي الله عليه واله إلا يسيرا حتي تركه (6). 56 - كا: العدة، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام (1). الفروع 2: 212. (2). أي أجرها علي الارض لانها كانت أطول من قامتي. (3). الفروع 2: 212. (4). الفروع 2: 212. (5). في القاموس: الشاربان: انفان طويلان في أسفل قائم السيف. (6). الفروع 2: 210. أقول: قوله: ما تختم الا يسيرا لعل المعني في خاتم ذهب، وهو اشارة إلي حديث ورد أن النبي صلي الله عليه وآله تختم في يساره بخاتم من ذهب ثم خرج علي الناس فطفق ينظرون إليه فوضع يده اليمني علي خنصره اليسري حتي رجع إلي البيت فرمي به فما لبسه. قال: كان نقش خاتم النبي صلي الله عليه واله محمد رسول الله صلي الله

عليه واله (1). 57 - العدة، عن سهل، عن محمد بن عيسي، عن الحسين بن، خالد، عن الرضا عليه السلام مثله (2). 58 - كا: العدة، عن سهل، عن ابن شمون، عن الاصم، عن مسمع بن عبدالملك عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كانت برة ناقة رسول الله صلي الله عليه واله من فضة (3). بيان: البرة بالضم: حلقة تجعل في لحم الانف. 59 - كا: علي، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن أبان عن رجل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان في منزل رسول الله صلي الله عليه واله زوج حمام أحمر (4). 60 - كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن ابن أشيم، عن صفوان قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن ذي الفقار سيف رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: نزل به جبرئيل عليه السلام من السمآء، وكانت (5) حلقته فضة (6). 61 - كا: حميد، عن عبيدالله الدهقان، عن الطاطري، عن محمد بن زياد، عن أبان عن يحيي، عن (7) أبي العلا قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: درع رسول الله صلي الله عليه واله: ذات الفضول لها حلقتان من ورق في مقدمها، وحلقتان من ورق في مؤخرها، وقال: لبسها علي عليه السلام يوم الجمل (8). 62 - وبهذا الاسناد، عن أبان، عن أبي بصير قال: كانت ناقة رسول الله صلي الله عليه واله (1). الفروع 2: 211. وللحديث ذيل أورده في باب نقش أمير المؤمنين عليه السلام. (2). الفروع 2: 212. وللحديث صدر وذيل. (3). الفروع 2: 230. (4). الفروع 2: 232.

(5). وكانت حليته من فضة. (6). روضة الكافي: 267. (7). هكذا في نسخة المصنف

وغيره، وفيه وهم، والصحيح كما في المصدر: يحيي بن أبي العلاء. (8). روضة الكافي: 331. القصواء، إذا نزل عنها علق عليها زمامها، قال: فتخرج فتأتي المسلمين فيناولها الرجل الشئ، ويناولها هذا الشئ، فلا تلبث أن تشبع، قال فأدخلت رأسها في خباء سمرة بن جندب فتناول عنزة فضرب بها علي رأسها فشجها، فخرجت إلي النبي صلي الله عليه واله فشكته (1). 63 - أقول: روي الكازروني في المنتقي بإسناده عن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه وآله يلبس القلانس تحت العمائم وبغير العمائم، ويلبس العمائم بغير القلانس، وكان رسول الله صلي الله عليه واله يلبس القلانس اليمانية، ومن البيض المضربة، ويلبس ذوات الآذان في الحرب، ما كان من السيجان الخضر، وكان ربما نزع قلنسوته فجعلها سترة بين يديه و هو يصلي، وكان من خلق رسول الله صلي الله عليه واله أن يسمي سلاحه ومتاعه ودوابه، وكان للنبي صلي الله عليه وآله أربعة أسياف: المجذم، والرسوب أهداهما له زيد الخير، وكان له أيضا القضيب وذو الفقار صار إليه يوم بدر، وكان للعاص بن منبه بن الحجاج، وكان لا يفارقه في الحرب، وكان قباع سيفه وقائمته وحلقته وذوابته وبكراته ونعله من فضة، وكانت له حلقتان في الحمائل في موضعها من الظهر، وكانت له أربع أدراع: ذات الوشاح: والبتراء، وذات المواشي، والخرنق، وقيل: كانت عنده درع داود النبي عليه السلام التي كان لبسها يوم قتل جالوت، وكانت له أربعة أفراس: المرتجز، وذو العقال، والسكب، والشحاء، ويقال البحر، وكان يركب البحر، وكان كميتا (2)، وكانت منطقته من أديم مبشور فيها ثلاث حلق من فضة، والابزيم (3)، والحلق علي صنعة الفلك المضروبة من فضة، وكان اسم رمحه المثوي،

وكانت له حربة يقال لها: العنزة، وكان يمشي بها ويدعم (4) عليها، وكانت تحمل بين يديه في الاعياد، فيركزها أمامه، ويستتر بها ويصلي، وكان له محجن قدر ذراع يمشي به، ويركب به، ويعلقه بين يديه علي بعيره.(1). روضة الكافي: 332. قوله: فشكته إما باللسان أو بالاشارة، وعلي التقديرين فهو من معجزاته صلي الله عليه وآله. قاله المصنف في مرآت العقول.(2). الكميت: ما كان لونه بين الاسود والاحمر.(3). تقدم تفسير ألفاظه الغريبة.(4). أي يسند ويتكئ عليها.وفي رواية: ويأخذ الشئ، وكانت له مخصرة تسمي العرجون، وكان اسم قوسه الكتوم، واسم كنانته الكافور، ونبله الموتصلة، وترسه الزلوق، ومغفره ذو السبوغ، واسم عمامته السحاب، واسم ردائه الفتح، واسم رآيته العقاب، وكانت سوداء من صوف، وكانت ألويته بيضآء وربما جعل فيها السواد، وربما كان من خمر نسائه، وكانت له بغلة شهبآء يقال لها: الدلدل، أهداها له المقوس ملك الاسكندرية، وهي التي قال لها في بعض الاماكن: اربضي دلدل فربضت، وكان علي عليه السلام يركبها بعد رسول الله صلي الله عليه واله، وقال غير ابن عباس، وكان يركبها الحسن بعد علي، ثم ركبها الحسين، ومحمد بن الحنفية حتي كبرت وعميت، فدخلت مطبخة لبني مذحج فرماها رجل بسهم فقتلها، وكانت له بغلة يقال لها: الايلية، وكانت محذوفة (1) طويلة، كأنها تقوم علي رماح، حسنة السير، فأعجبته، وكان له حمار يدعي عفيرا، قال صلي الله عليه واله له: اليعفور، وكان أخضر، وكانت له ناقة تسمي العضباء، ويقال: القصواء، وكانت صهباء، وكانت له شاة يشرب لبنها يقال لها: غينة، و يقال: غوثة، وكان له قدحان اسم أحدهما الريان، والآخر المضبب، وكان يسع كل واحد منهما قدر مد، فيه ثلاث ضبات حديد، وحلقة تعلق بها،

وكان له تور من حجارة يقال له: المخضب والمخضد يتوضأ فيه، وكان له مخضب من شبه (2) يكون فيه الحنآء و الكتم (3) من حر كان يجده في رأسه صلي الله عليه واله، وكانت له أربعة اسكندرانية أهداها المقوقس ملك مصر، وكان له نعلان من السبت (4)، وكان له مخصرة ذات قبالين، وكانت صفراء، و كان له خفان ساذجان أهداهما النجاشي ملك الحبشة، وكان له سرير وقطيفة وقصعة وجارية اسمها روضة.(1). في المصدر: مخذوفة، أقول: الخذوف من الدواب: السريعة السير.

(2). الشبه: النحاس الاصفر. التي ترمي الحصي من سرعتها. التي ترفع رجليها إلي شق بطنها عند السير.

(3). الكتم بالتحريك قيل: هو الوسمة وقيل: شئ يزرع مع الحناء ويشبه ورقه ورق الحناء ويطلع أعلي منه حتي يقع استظلال الحناء به، وبالضم: ورق نبت يجعل منه شئ يقال له بالفارسية: نيل.(4). السبت: الجلد المدبوغ.وفي رواية اخري عن ابن عباس أيضا أنه قال: كان لرسول الله صلي الله عليه واله سيف محلي قائمه من فضة، ونعله من فضة، وفيه حلق من فضة، وكان يسمي ذا الفقار، وكانت له قوس نبع (1) تسمي السداد، وكانت له كنانة تسمي الجمع، وكانت له درع وشجه بالنحاس تسمي ذات الفضول، وكانت له حربة تسمي البيضآء، وكان له مجن (2) يسمي الوفر، وكان له فرس أدهم يسمي السكب، وكانت له بغلة شهبآء تسمي دلدل، وكانت له ناقة تسمي العضباء، وكان له حمار يسمي يعفور، وكان له فسطاط يسمي التركي، وكان له عنز يسمي اليمن، وكانت له ركوة تسمي الصادر، وكانت له مرآة تسمي المدلة، وكانت له مقراض تسمي الجامع، وكانت له قضيب شوحط يسمي الممشوق. وفي بعض الروايات أنه كان لرسول الله صلي الله

عليه واله ناقة جدعاء، وفي رواية حزماء، وفي رواية صرماء، وفي رواية صلماء، وفي رواية مخضرمة، وهي التي قطع طرف اذنها، والتي هاجر عليها رسول الله صلي الله عليه واله كانت القصواء، وقيل: الجدعاء، ابتاعها أبوبكر بأربعمائة درهم، فهاجر صلي الله عليه واله عليها مع أبي بكر، وكانت عنده حتي نفقت، وكانت حين قدم رسول الله صلي الله عليه واله رباعية، قال بعض المحققين من علمائنا: هذه الصفات كلها كأنها لناقة واحدة كان باذنها ما عبر كل واحد من الرواة عنه بما يغلب علي ظنه، وبما يعرفه منها. وروي عن موسي بن عبيد أنه سأل ابن عمريا أبا عبدالرحمن أكنتم تراهنون علي عهد رسول الله صلي الله عليه واله؟ قال: نعم، لقد راهن علي فرس يقال له: سبحة، فجاءت سابقة، فلهش (3) ذلك وأعجبه. وفي رواية عن سهل بن سعد قال: كان للنبي صلي الله عليه واله عند أبي سعد ثلاثة أفراس يعلفهن، وسمعت أبي يسميهن اللزاز، واللحيف، والظرب، وقيل: اللجيف، وقيل: إن تميم الداري أهدي له صلي الله عليه واله فرسا يقال له: الورد، فأعطاه عمر، وقيل: أول فرس ملكه رسول الله صلي الله عليه وآله كان فرسا ابتاعه بالمدينة من رجل من بني فزارة بعشرة اواق، وكان (1). النبع: شجر تتخذ منه السهام والقسي.(2). المجن: كل ما وقي من السلاح. الترس.(3). أي فلقدهش، وسيفسره قريبا.اسمه الظرب فسماه السكب، وكان أول ما غزي عليه في احد، ويقال: إن المرتجز هو الذي اشتراه صلي الله عليه واله من أعرابي من بني مرة فجحده فشهد له خزيمة بن ثابت، وكان فرسا أبيض. ثم قال: السيجان جمع الساج وهو الطيلسان. قوله: فجعلها سترة بين يديه يدل علي

طولها، لانه صلي الله عليه واله لما سئل عن قدر ما يستر المصلي، قال: مثل آخرة الرحل. و القضيب: السيف اللطيف في قول الاصمعي، تشبيها بالقضيب من الشجر، وقيل: بل القضيب من القضب بمعني المقضوب، لا يسمي قضيبا إلا بعد القطع. والقباع: ما يضبب طرف قائمة السيف، وأكثر ما يقال له: القبيعة، والذوابة ما يعلق به من قائمه. والبكرات: الحلق. ونعلق السيف: حديدة تكون في آخر الغمد، كانت فضة في سيف رسول الله صلي الله عليه واله. والسكب الواسع الجري كأنه يسكب الارض، أي يصبها (1). وقال الجزري: يقال: ناقة شحوي، أي واسعة الخطو، ومنه أنه كان للنبي صلي الله عليه واله فرس يقال له الشحاء، هكذا روي بالمد وفسر بأنه الواسع الخطو. وقال الكازروني: وسمي بالبحر لسعة جريه. والفلك بكسر الفاء جمع فلكة للثدي، أو فلكة المغزل. والعنزة: رمح صغير. ويدعم عليها أي يتكئ. والعرجون: من عيدان العنب. والموتصله من الوصل، كأنه سمي بذلك تفألا بوصوله إلي العدو. و الدلدل لعلها سميت به تشبيها بالدلدل وهو القنفذ، أو بشئ يشبهه، فلعلها شبهت به لقلة سكونها. والايلية: منسوبة إلي قرية بالشام. والمحذوفة (2): المقطوعة الذنب. و العفير: تصغير الاعفر كسويد وأسود حذفت همزتهما. والقياس اعيفر، وهو لون أبيض تعلوه حمرة، ويعفور مثل أعفر كأخضر ويخضور. والسبت بالكسر: جلود البقر المدبوغة (3) وإنما سميت الركوة بالصادر لانه يصدر عنها بالري. والجامع في اسم المقراض لانه يجمع ما يراد قرضه به، وذلك من جودته. قوله: فلهش أي فلقدهش، يقال هش للمعروف،(1). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه صلي الله عليه وآله.(2). في المصدر: محذوفة ولعله مصحف.(3). في المصدر: والسبت: جلد لم يدبغ. أقول: فيه

وهم والصحيح ما في الصلب.أي اشتهاه، ورجل هش: طلق المحيا انتهي (1). 64 - وقال القاضي عياض في الشفاء: روي عن محمد بن جبير (2) قال رسول الله صلي الله عليه واله: لي خمسة أسماء: أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحي الذي يمحو الله بي الكفر، وأنا الحاشر الذي يحشر الناس علي قدمي، وأنا العاقب، قد سماه الله في كتابه محمدا وأحمد، فمن خصائصه تعالي له أن ضمن أسماءه ثناءه، وطوي أثناء ذكر (3) عظيم شكره، فأما اسمه أحمد فأفعل مبالغة من صفة الحمد، ومحمد مفعل مبالغة من كثرة الحمد، فهو صلي الله عليه واله أجل من حمد، وأفضل من حمد، وأكثر الناس حمدا، فهو أحمد المحمودين، وأحمد الحامدين، ومعه لوآء الحمد يوم القيامة ليتم له كمال الحمد، ويتشهر في تلك العرصات بصفة الحمد، ويبعثه ربه هناك مقاما محمودا، كما وعده، يحمده فيه الاولون والآخرون بشفاعته لهم، ويفتح عليه من المحامد كما قال صلي الله عليه واله ما لم يعط غيره، وسمي امته في كتب أنبيآئه بالحامدين، فحقيق أن يسمي محمدا وأحمد، ثم في هذين الاسمين من عجائب خصائصه، وبدايع آياته فن آخر، وهو أن الله جل اسمه حمي أن يسمي بهما أحد قبل زمانه، أما أحمد الذي أتي في الكتب وبشرت به الانبياء فمنع الله تعالي بحكمته أن يسمي به أحد غيره، ولا يدعي به مدعو قبله حتي لا يدخل (4) لبس علي ضعيف القلب، أو شك، وكذلك محمد أيضا لم يسم به أحد من العرب ولا غيرهم إلي أن شاع قبيل وجوده وميلاده أن نبيا يبعث اسمه محمد، فسمي قوم قليل أبنائهم لرجاء أن يكون أحدهم هو، والله أعلم حيث يجعل رسالته، وهم

محمد بن احيحة بن الجلاح الاوسي، ومحمد بن مسلمة الانصاري، ومحمد بن براء (5) البكري، ومحمد بن سفيان بن مجاشع، ومحمد بن حمران (6) الجعفي، ومحمد بن خزاعي(1). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه صلي الله عليه وآله.(2). في المصدر: محمد بن جبير، عن أبيه، أقول: هو الصواب، لانه محمد بن جبير بن مطعم ابن عدي بن نوفل المتوفي علي رأس المائة، وهو تابعي.(3). في نسخة المصنف: ذكره.(4). في المصدر: حتي يدخل.(5). في المصدر: محمد بن بداء، وفي المحبر: محمد بن بر بن عتوارة بن عامر بن ليث بن بكر ابن عبد مناة بن كنانة انتهي وقال شارح الشفاء: بداء بفتح موحدة، وتشديد دال مهملة بعدها الف ممدودة، وفي نسخة صحيحة بباء موحدة فراء ممدودة. وعده أبوموسي من الصحابة. (6). في المصدر: عمران، وفي المحبر وشرح الشفاء عن نسخة: حمران مثل ما في الصلب.السلمي (1) لا سابع لهم، حتي تحققت السمتان له صلي الله عليه واله، ولم ينازع فيهما، وأما قوله: وأنا الماحي فقد ورد في الحديث في تفسيره أنه الذي محيت به سيئات من اتبعه، وقيل: معني علي قدمي، أي يحشر الناس بمشاهدتي، كما قال: لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا وروي عنه صلي الله عليه واله: لي عشرة أسمآء، وذكر منه طه ويس حكاه مكي، وقد قيل في بعض التفاسير: طه أنه يا طاهر، يا هادي، وفي يس يا سيد، حكاه السلمي عن الواسطي، وعن جعفر بن محمد. ومن أسمائه صلي الله عليه واله: رسول الرحمة، ورسول الراحة، ورسول الملاحم. وفي حديثه صلي الله عليه واله قال: أتاني ملك فقال لي: أنت قثم أي مجتمع، والقثوم: الجامع

للخير، ومن أسمائه صلي الله عليه واله: النور، والسراج المنير، والمنذر، والنذير، والمبشر، والبشير، والشاهد، والشهيد، والحق المبين، وخاتم النبيين، والرؤوف الرحيم، والامين، وقدم صدق، ورحمة للعالمين، ونعمة الله، والعروة الوثقي، والصراط المستقيم، والنجم الثاقب، والكريم، والنبي الامي، وداعي الله، والمصطفي، والمجتبي، وأبوالقاسم، والحبيب، و رسول رب العالمين، والشفيع المشفع، والمتقي، والمصلح، والطاهر، والمهيمن، والصادق، والمصدق، والهادي، وسيد ولد آدم (2)، وإما المتقين، وقائد الغر المحجلين، وحبيب الله، وخليل الرحمن، وصاحب الحوض المورود والشفاعة، والمقام المحمود، وصاحب الوسيلة، و صاحب التاج والمعراج، واللواء والقضيب، وراكب البراق والناقة والنجيب، وصاحب الحجة والسلطان، والخاتم والعلامة والبرهان، وصاحب الهراوة والنعلين. ومن أسمائه صلي الله عليه واله في الكتب المتوكل، والمختار، ومقيم السنة، والمقدس، وروح القدس (3)، وهو معني البار قليط في الانجيل، وقال تغلب: البار قليط: الذي يفرق بين الحق والباطل. ومن أسمائه صلي الله عليه واله في الكتب السالفة ماذ ماذ، ومعناه طيب طيب، وحمطايا، و(1). ذكرهم أيضا البغدادي في المحبر: 130.(2). زاد في المصدر: وسيد المرسلين.(3). زاد في المصدر: وروح الحق.الخاتم، والخاتم حكاه كعب الاحبار، وقال تغلب: فالخاتم الذي ختم الانبياء (1)، و الخاتم أحسن الانبياء خلقا وخلقا، ويسمي بالسريانية مشفح والمتخمنا (2)، واسمه أيضا في التوراة أحيد، روي ذلك عن ابن سيرين، ومعني صاحب القضيب أي السيف، وقع ذلك مفسرا في الانجيل، قال: معه قضيب من حديد يقاتل به، وامته كذلك، وقد يحمل علي أنه القضيب الممشوق الذي كان يمسكه، وأما الهراوة فهي العصا، وأراها العصا المذكورة في حديث الحوض، وأما التاج فالمراد به العمامة، ولم يكن حينئذ إلا للعرب، والعمائم تيجان العرب، وكانت كنيته المشهورة أبا القاسم، وعن أنس أنه لما ولد له إبراهيم

جاء جبرئيل عليه السلام فقال له: السلام عليك يا أبا إبراهيم (3). 65 - ع: العطار، عن سعد، عن عبدالله بن عامر، عن ابن أبي نجران، عن يحيي الحلبي، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سئل عن قول الله عزوجل: واوحي إلي هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ قال: بكل لسان (4). ير: عبدالله بن عامر (5). بيان: اختلف في قوله تعالي: ومن بلغ فقيل: المعني ولا خوف به من بلغه القرآن إلي يوم القيامة، وروي الحسن في تفسيره عن النبي صلي الله عليه واله أنه قال: من بلغه أني أدعو إلي أن لا إله إلا الله فقد بلغه، يعني بلغته الحجة، وقامت عليه، وسيأتي الاخبار الكثيرة في أن معناه ومن بلغ أن يكون إماما من آل محمد فهو ينذر بالقرآن كما أنذر به رسول الله صلي الله عليه واله، وأما هذا الخبر فلعله عليه السلام حمله علي أحد المعنيين الاولين، والتقدير لانذر به من بلغه القرآن من أهل كل لسان، ولا يختص بالعرب، أو لانذر كل من بلغه دعوتي بلغتهم، واكلمهم بلسانهم، وهو أظهر، والله يعلم. 66 - ع: ابن الوليد، عن سعد، عن ابن عيسي، عن الحسين بن سعيد، ومحمد البرقي،(1). في المصدر: ختم به الانبياء.(2). في المصدر: المنحمنا.(3). شرح الشفا 1: 485 - 500.(4). علل الشرائع: 53.(5). بصائر الدرجات: 62.عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان النبي صلي الله عليه واله يقرؤ الكتاب ولا يكتب (1). 67 - ع: أبي، عن سعد، عن ابن عيسي، عن البزنطي، عن أبان، عن الحسن الصيقل قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: كان مما من

الله عزوجل به علي نبيه صلي الله عليه واله أنه كان اميا لا يكتب ويقرؤ الكتاب (2). 68 - فس: أبي، عن ابن أبي عمير، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله: هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم قال: كانوا يكتبون، ولكن لم يكن معهم كتاب من عند الله، ولا بعث إليهم رسولا فنسبهم إلي الاميين (3). 69 - فس: قال علي بن إبراهيم في قوله: وما كنت تتلو من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك إذا لارتاب المبطلون: وهو معطوف علي قوله في سورة الفرقان: اكتتبها وهي تملي عليه بكرة وأصيلا فرد الله عليهم فقال: كيف يدعون أن الذي تقرءه أو تخبر به تكتبه عن غيرك وأنت ما كنت تتلو من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك إذا لارتاب المبطلون، أي شكوا (4). 70 - مع، ع: أبي، عن سعد، عن ابن عيسي، عن محمد البرقي، عن جعفر بن محمد الصوفي قال: سألت أبا جعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام فقلت: يا ابن رسول الله لم سمي النبي صلي الله عليه واله الامي؟ فقال: ما تقول الناس؟ قلت: يزعمون أنه إنما سمي الامي لانه لم يحسن أن يكتب، فقال عليه السلام: كذبوا عليهم لعنة الله، أني ذلك والله يقول في محكم كتابه: هو (5) الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة فكيف كان يعلمهم ما لا يحسن؟ والله لقد كان رسول الله صلي الله عليه واله يقرأ(1). علل الشرائع: 53.(2). علل الشرائع: 53.(3). تفسير القمي: 678.(4). تفسير القمي: 497.(5). في نسخة المصنف والمصدر: وهو الذي. والمصحف الشريف خال عن العاطف.ويكتب باثنين وسبعين،

أو قال: بثلاثة وسبعين لسانا، وإنما سمي الامي لانه كان من أهل مكة، ومكة من امهات القري، وذلك قول الله عزوجل: لتنذر ام القري ومن حولها (1). ختص، ير: ابن عيسي مثله (2). 71 - ع: ابن الوليد، عن سعد، عن الخشاب، عن علي بن حسان وعلي بن أسباط و غيره رفعه عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت: إن الناس يزعمون أن رسول الله صلي الله عليه واله لم يكتب ولا يقرأ فقال: كذبوا لعنهم الله، أني يكون ذلك؟ وقد قال الله عز وجل: هو الذي (3) بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبين فيكون يعلمهم الكتاب والحكمة، وليس يحسن أن يقرأ أو يكتب؟ قال: قلت: فلم سمي النبي الامي؟ قال: نسب إلي مكة وذلك قول الله عز وجل: لتنذر ام القري ومن حولها فام القري مكة، فقيل: امي لذلك (4). ير: عبدالله بن محمد، عن الخشاب (5). شي: عن ابن أسباط مثله (6). 72 - ع: أبي، عن سعد، عن معاوية بن حكيم، عن البزنطي، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان مما من الله عزوجل علي رسول الله (7) صلي الله عليه واله أنه كان يقرأ ولا يكتب، فلما توجه أبوسفيان إلي احد كتب العباس إلي النبي صلي الله عليه واله، فجاءه الكتاب وهو في بعض حيطان المدينة، فقرءه ولم يخبر أصحابه وأمرهم أن يدخلوا المدينة، فلما(1). علل الشرائع: 53، معاني الاخبار: 20.(2). بصائر الدرجات: 62. الاختصاص: مخطوط.(3). في نسخة المصنف وعلل الشرائع: وهو الذي. والبصائر والمصحف الشريف خاليان عن العاطف.(4). علل الشرائع: 52.(5). بصائر الدرجات: 62

وفيه: علي بن أسباط أو غيره.(6). تفسير العياشي: مخطوط.(7). علي رسوله خ ل.دخلوا المدينة أخبرهم (1). بيان: يمكن الجمع بين هذه الاخبار بوجهين: الاول أنه صلي الله عليه واله كان يقدر علي الكتابة، ولكن كان لا يكتب، لضرب من المصلحة، الثاني أن نحمل أخبار عدم الكتابة والقراءة علي عدم تعلمها من البشر، وسائر الاخبار علي أنه كان يقدر عليهما بالاعجاز، وكيف لا يعلم من كان عالما بعلوم الاولين والآخرين، إن هذه النقوش موضوعة لهذه الحروف، ومن كان يقدر بإقدار الله تعالي له علي شق القمر وأكبر منه كيف لا يقدر علي نقش الحروف والكلمات علي الصحائف والالواح؟ والله تعالي يعلم. 73 - ع: الطالقاني، عن أحمد بن إسحاق المادرائي (2)، عن أبي قلابة عبدالملك ابن محمد، عن غانم بن الحسن السعدي، عن مسلم بن خالد المكي، عن جعفر بن محمد، عن أبيه عليهما السلام قال: ما أنزل الله تبارك وتعالي كتابا ولا وحيا إلا بالعربية، فكان يقع في مسامع الانبيآء بألسنة قومهم، وكان يقع في مسامع نبينا صلي الله عليه واله بالعربية، فإذا كلم به قومهم (3) كلمهم بالعربية، فيقع في مسامعهم بلسانهم، وكان أحد لا يخاطب رسول الله صلي الله عليه واله بأي لسان خاطبه إلا وقع في مسامعه بالعربية، كل ذلك يترجم جبرئيل عليه السلام له وعنه تشريفا من الله عزوجل له صلي الله عليه واله (4). 74 - ير: الحسن بن علي، عن أحمد بن هلال، عن خلف بن حماد، عن عبدالرحمن ابن الحجاج قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: إن النبي صلي الله عليه واله كان يقرأ ويكتب ويقرأ ما لم يكتب (5). 75 - قب: قوله: النبي الامي الذي يجدونه وقال

عليه السلام: نحن امة امية لا نكتب ولا نحسب.(1). علل الشرائع: 53.(2). في المصدر: الماذرائي بالبصرة. أقول: لعل الصحيح ما في المتن بالدال المهملة، نسبة إلي مادرايا من أعمال البصرة.(3). في المصدر: قومه.(4). علل الشرائع: 53.(5). بصائر الدرجات: 62.وقيل: امي منسوبة إلي امة يعني جماعة عامة، والعامة لا تعلم الكتابة، ويقال: سمي بذلك لانه من العرب، وتدعي العرب الاميون. قوله: هو الذي بعث في الاميين وقيل: لانه يقول يوم القيامة: امتي امتي، وقيل: لانه الاصل، وهو بمنزلة الام التي يرجع الاولاد إليها، ومنه ام القري، و قيل: لانه لامته بمنزلة الوالدة الشفيقة بولدها، فإذا نوي في القيامة: يوم يفر المرء من أخيه تمسك بامته، وقيل: منسوبة إلي ام وهي لا تعلم الكتابة، لان الكتابة من أمارات الرجال، وقالوا: نسب إلي أمة، يعني الخلقة، قال الاعشي: وإن معاوية الاكرمين - حسان الوجوه طوال الامم قال المرتضي في قوله تعالي: وما كنت تتلو من قبله من كتاب الآية، ظاهر الآية يقتضي نفي الكتابة والقراءة بما قبل النبوة دون ما بعدها، ولان التعليل في الآية يقتضي اختصاص النفي بما قبل النبوة، لانهم إنما يرتابون في نبوته لو كان يحسنها قبل النبوة، فأما بعدها فلا تعلق له بالريبة، فيجوز أن يكون تعلمهما من جبرئيل بعد النبوة، ويجوز أن لم يتعلم فلا يعلم، قال الشعبي وجماعة من أهل العلم: ما مات رسول الله صلي الله عليه واله حتي كتب وقرأ، وقد شهر في الصحاح والتواريخ قوله صلي الله عليه واله: ايتوني بدوات وكتف أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا (1).(1). مناقب آل أبي طالب 1: 161.

نادر في معني كونه يتيما وضالا وعائلا، ومعني انشراح صدره - وعلة يتمه...

نادر في

معني كونه صلي الله عليه وآله يتيما وضالا وعائلا، ومعني انشراح صدره - وعلة يتمه، والعلة التي من أجلها لم يبق له صلي الله عليه وآله ولد ذكر الايات: الضحي 93: والضحي - والليل إذا سجي - ما ودعك ربك وما قلي - وللآخرة خير لك من الاولي - ولسوف يعطيك ربك فترضي - ألم يجدك يتيما فآوي - ووجدك ضالا فهدي - ووجدك عائلا فأغني - فأما اليتيم فلا تقهر - وأما السائل فلا تنهر - وأما بنعمة ربك فحدث 1 - 11. بسم الله الرحمن الرحيم - ألم نشرح لك صدرك - ووضعنا عنك وزرك - الذي أنقض ظهرك - ورفعنا لك ذكرك - فإن مع العسر يسرا - إن مع العسر يسرا - فإذا فرغت فانصب - وإلي ربك فارغب 1 - 8. تفسير: قال المفسرون: في سبب نزول سورة الضحي: قال ابن عباس: احتبس الوحي عنه صلي الله عليه واله خمسة عشر يوما، فقال المشركون: إن محمدا صلي الله عليه واله قد ودعه ربه و قلاه، ولو كان أمره من الله تعالي لتتابع عليه، فنزلت: وقيل: إنما احتبس اثني عشر يوما، وقيل أربعين يوما، وقيل: سألت اليهود رسول الله صلي الله عليه واله عن ذي القرنين، وأصحاب الكهف، وعن الروح، فقال: ساخبركم غدا، ولم يقل: إن شاء الله، فاحتبس عنه الوحي هذه الايام، فاغتم لشماتة الاعداء، فنزلت تسلية لقلبه: والضحي أي وقت ارتفاع الشمس أو النهار والليل إذا سجي أي سكن أهله، أو ركد ظلامه ما ودعك ربك ما قطعك ربك قطع المودع، وهو جواب القسم وما قلي أي ما أبغضك ولسوف يعطيك ربك فترضي أي من الحوض والشفاعة وسائر ما

أعد له من الكرامة، أو في الدنيا أيضا من إعلاء الدين، وقمع الكافرين، ألم يجدك يتيما فآوي قال الطبرسي رحمه الله: في معناه قولان: أحدهما أنه تقرير لنعمة الله عليه حين مات أبوه وبقي يتيما فآواه الله بأن سخر له عبدالمطلب ثم أبا طالب (1)، وكان صلي الله عليه واله مات أبوه وهو في بطن امه أو بعد ولادته بمدة قليلة، وماتت امه وهو ابن سنتين، ومات جده وهو ابن ثماني سنين. وسئل الصادق عليه السلام لم اوتم النبي صلي الله عليه واله عن أبويه؟ فقال: لئلا يكون لمخلوق عليه حق. والآخر أن يكون المعني ألم يجدك واحدا لا مثل لك في شرفك وفضلك فآواك إلي نفسه، واختصك برسالته، من قولهم: درة يتيمة: إذا لم يكن لها مثل، وقيل: فآواك، أي جعلك مأوي للايتام بعد أن كنت يتيما، وكفيلا للانام بعد أن كنت مكفولا. ووجدك ضالا فهدي فيه أقوال: أحدها وجدك ضالا عما أنت عليه الآن من النبوة والشريعة، أي كنت غافلا عنهما فهداك إليهما، ونظيره ما كنت تدري ما الكتاب ولا الايمان وقوله: وإن كنت من قبله لمن الغافلين فمعني الضلال علي هذا هو الذهاب عن العلم، مثل قوله تعالي: أن تضل إحداهما. وثانيها: أن المعني وجدك متحيرا لا تعرف وجوه معاشك فهداك إليها، فإن الرجل إذا لم يهتد إلي طريق مكسبه يقال: إنه ضال (2). وثالثها: أن المعني وجدك لا تعرف الحق فهداك إليه بإتمام العقل، ونصب الادلة والالطاف حتي عرفت الله بصفاته بين قوم ضلال مشركين. ورابعها: وجدك ضالا في شعاب مكة فهداك إلي جدك عبدالمطلب، فروي أنه ضل في شعاب مكة وهو صغير فرآه أبوجهل ورده إلي جده عبدالمطلب، فمن الله

سبحانه بذلك عليه إذ رده إلي جده علي يدي عدوه عن ابن عباس. وخامسها: ما روي أن حليمة بنت أبي ذؤيب لما أرضعته مدة وقضت حق الرضاع ثم أرادت رده إلي جده جاءت به حتي قربت من مكة فضل في الطريق، فطلبته جزعة (1). في المصدر زيادة هي: وسخره للاشفاق عليه وحببه إليه حتي كان أحب إليه من أولاده، فكفله ورباه، واليتيم من لا أب له.

(2). في المصدر: انه ضال لا يدري إلي أين يذهب، ومن أي وجه يكتسب. وكانت تقول: لئن لم أره لارمين نفسي عن شاهق، وجعلت تصيح: وا محمداه، قالت: فدخلت مكة علي تلك الحال، فرأيت شيخا متوكئا علي عصا، فسألني عن حالي فأخبرته فقال: لا تبكي فأنا أدلك علي من يرده عليك، فأشار إلي هبل صنمهم الاعظم، ودخل البيت وطاف بهبل وقبل رأسه وقال: يا سيداه لم تزل منتك جسيمة، رد محمدا علي هذه السعدية، قال (1): فتساقطت الاصنام لما تفوه باسم محمد صلي الله عليه واله، وسمع صوت: إن هلاكنا علي يدي محمد، فخرج وأسنانه تصطك، وخرجت إلي عبدالمطلب وأخبرته بالحال، فخرج وطاف بالبيت، ودعا الله سبحانه فنودي واشعر بمكانه، فأقبل عبدالمطلب فتلقاه ورقة بن نوفل في الطريق، فبيناهما يسيران إذا النبي صلي الله عليه واله قائم تحت شجرة يجذب الاغصان، ويعبث (2) بالورق، فقال عبدالمطلب: فداك نفسي، وحمله ورده إلي مكة (3). وسادسها: ما روي أنه صلي الله عليه واله خرج مع عمه أبي طالب في قافلة ميسرة (4) غلام خديجة، فبينا هو راكب ذات ليلة ظلمآء إذ جاء إبليس فأخذ بزمام ناقته فعدل به عن الطريق، فجآء جبرئيل عليه السلام فنفخ إبليس (5) نفخة وقع منها إلي الحبشة،

ورده إلي القافلة، فمن الله عليه بذلك. وسابعها: أن المعني وجدك مضلولا عنك في قوم لا يعرفون حقك فهداهم إلي معرفتك وأرشدهم إلي فضلك، والاعتراف بصدقك، والمراد أنك كنت خاملا لا تذكر ولا تعرف فعرفك الله إلي الناس حتي عرفوك وعظموك. ووجدك عائلا أي فقيرا لا مال لك فأغني أي فأغناك بمال خديجة، ثم بالغنائم، وقيل: فأغناك بالقناعة، ورضاك بما أعطاك وروي العياشي بإسناده عن أبي الحسن الرضا عليه السلام في قوله: ألم يجدك يتيما فآوي قال عليه السلام: فردا لا مثل لك في المخلوقين فآوي الناس إليك. (1). قالت خ ل.(2). في المصدر: ويلعب.(3). ذكره في المصدر عن كعب.(4). مسيرة خ ل، أقول: هو وهم.(5). في المصدر: فنفخ بابليس.ووجدك ضالا فهدي أي ضالة في قوم لا يعرفون فضلك فهداهم إليك. ووجدك عائلا تعول أقواما بالعلم فأغناهم بك. فأما اليتيم فلا تقهر أي لا تقهره علي ماله فتذهب بحقه لضعفه. وقيل: أي لا تحقر اليتيم فقد كنت يتيما وأما السائل فلا تنهر أي لا تنهره ولا ترده إذا أتاك يسألك، فقد كنت فقيرا، فإما أن تطعمه، وإما أن ترده ردا لينا وأما بنعمة ربك فحدث معناه اذكر نعم الله تعالي وأظهرها وحدث بها انتهي (1) كلامه رفع الله مقامه. وقال البيضاوي (2) في قوله تعالي: ألم نشرح لك صدرك: ألم نفسحه حتي وسع مناجات الحق ودعوة الخلق، فكان غائبا حاضرا؟ أو ألم نفسحه بما أودعنا فيه من الحكم، وأزلنا عنه ضيق الجهل؟ أو بما يسرنا لك تلقي الوحي بعد ما كان يشق عليك؟ وقيل: إنه إشارة إلي ما روي أن جبرئيل أتي رسول الله صلي الله عليه واله في صباه أو يوم الميثاق فاستخرج قلبه

وغسله، ثم ملاه إيمانا وعلما، ولعله إشارة إلي نحو ما سبق، ومعني الاستفهام إنكار نفي الانشراح مبالغة في إثباته، ولذلك عطف عليه ووضعنا عنك وزرك عبأك الثقيل الذي أنقض ظهرك الذي حمله علي النقيض، وهو صوت الرحل عند الانتقاض من ثقل الحمل، وهو ما ثقل عليه من فرطاته قبل البعثة، أو جهله بالحكم و الاحكام، أو حيرته، أو تلقي الوحي، أو ما كان يري من ضلال قومه مع العجز عن إرشادهم، أو من إصرارهم وتعديهم في إيذائه حين دعاهم إلي الايمان. ورفعنا لك ذكرك بالنبوة وغيرها فإن مع العسر كضيق الصدر والوزر المنقض للظهر وضلال القوم وإيذائهم يسرا كالشرح والوضع والتوفيق للاهتداء والطاعة، فلا تيأس من روح الله إذا عراك ما يغمك إن مع العسر يسرا تكرير للتأكيد، أو استيناف وعدة بأن العسر مشفوع بيسر آخر، كثواب الآخرة فإذا فرغت من التبليغ فانصب فاتعب في العبادة شكرا بما عددنا عليك من النعم السالفة، ووعدنا بالنعم (1). مجمع البيان 10: 504 - 506.(2). ما نقله عن البيضاوي لا ينطبق علي ما في تفسيره، والظاهر أنه أخرجه عن غيره، ولا ينطبق أيضا علي ما قاله الرازي والزمخشري في تفسيرهما. الآتية، وقيل: فإذا فرغت من الغزو فانصب في العبادة، أو فإذا فرغت من الصلاة فانصب في الدعاء وإلي ربك فارغب بالسؤال، ولا تسأل غيره، فإنه القادر وحده علي إسعافه (1). أقول: اعلم أن شق بطنه صلي الله عليه واله في صغره في روايات العامة كثيرة مستفيضة كما عرفت، وأما رواياتنا وإن لم يرد فيها بأسانيد معتبرة لم يرد نفيها أيضا، ولا يأبي عنه العقل أيضا، فنحن في نفيه وإثباته من المتوقفين، كما أعرض عنه أكثر علمائنا (1). قال

الشريف الرضي قدس الله روحه الشريفة في تلخيص البيان: 279: وهذا القول مجاز واستعارة، لان النبي صلي الله عليه وآله لا يجوز أن ينتهي عظم ذنبه إلي حال انقاض الظهر وهو صوت تقعقع العظام من ثقل الحمل، لان هذا القول لا يكون الا كناية عن الذنوب العظيمة و الافعال القبيحة، وذلك غير جائز علي الانبياء عليهم السلام، في قول من لا يجيز عليهم الصغائر و الكبائر، وفي قول من يجيز عليهم الصغائر دون الكبائر، لان الله تعالي قد نزههم عن موبقات الانام ومستحقات مستقبحات ظ الافعال، اذ كانوا امناء وحيه، وألسنة أمره ونهيه، وسفرائه إلي خلقه، وقد استقصينا الكلام في باب مفرد من كتابنا الكبير، فنقول: إن المراد هاهنا بوضع الوزر ليس علي ما يظنه المخالفون، من كونه كناية عن الذنب، وإنما المراد به ما كان يعانيه النبي صلي الله عليه وآله من الامور المستصعبة والمواقف الخطرة في أداء الرسالة، وتبليغ النذارة، وما كان يلاقيه صلي الله عليه وآله من مضار قومه، ويتلقاه من مرامي ايدي معشره، وكل ذلك حرج في صدره، وثقل علي ظهره، فقرره الله تعالي بأنه أزال عنه تلك المخاوف كلها، و حط عن ظهره تلك الاعباء بأسرها، وأداله من أعدائه، وفضله علي أكفائه، وقدم ذكره علي كل ذكر، ورفع قدره علي كل قدر، حتي أمن بعد الخيفة، واطمأن بعد القلقة، وخرج من حقائق الضغطة إلي مفاسح الغبطة، ومن عقال الانقباض إلي محال الانبساط، فلذلك قال سبحانه: ألم نشرح لك صدرك - ووضعنا عنك وزرك - الذي انقض ظهرك - ورفعنا لك ذكرك وهذه الامور التي امتن الله تعالي عليه بأنه فعلها به متشابهة في المعني، لان شرح الصدر ووضع الوزر إذا

كان بمعني ازالة الثقل من الهم، ورفع الذكر أحوال يشبه بعضها البعض، فلا معني لتاول الوزر هنا علي أنه الذنب والمعصية، ولا دليل في الاية علي ذلك، مع ما في القول به من الغمز في مزايا الانبياء الذين قد رفع الله سبحانه أقدارهم، وأعلي منارهم، وألزمنا اتباع مناهجهم وثقيل طرائقهم وتقبل أوامرهم. فان قال قائل: إن هذه السورة مكية وكان نزولها وهو عليه السلام بعد في حال الخوف والمراقبة وضعف اليد عن المغالبة، قيل له: لا يمتنع أن يكون الله تعالي بشره بما تؤول إليه عواقب أمره من انجلاء الكربة، وانحسار اللزبة، وقوة السلطان، وانتشار الاعلام، فقال المتوقع من ذلك عنده مقام الواقع لتصديقه وسكونه إلي صحته، فزال ما كان يعانيه من أثقال الهموم، و يقاسيه من خناق الكروب، وهذا جواب مقنع بتوفيق الله وعونه.المتقدمين (1)، وإن كان يغلب علي الظن وقوعه، والله يعلم وحججه عليهم السلام. 1 - ن: بالاسانيد الثلاثة عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: سئل علي بن الحسين عليه السلام لم اوتم النبي صلي الله عليه واله من أبويه؟ قال: لئلا يجب عليه حق لمخلوق (2). 2 - مع، ع: حمزة العلوي، عن أحمد الهمداني، عن علي بن الحسين بن فضال، عن أخيه أحمد، عن محمد بن عبدالله بن مروان، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن الله عزوجل أيتم نبيه صلي الله عليه واله لئلا يكون لاحد عليه طاعة (3). 3 - ع: علي بن حاتم القزويني فيما كتب إلي عن القاسم بن محمد، عن حمدان بن الحسين بن الوليد، عن عبدالله بن حماد، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه

السلام قال: قلت له: لاي علة لم يبق لرسول الله صلي الله عليه واله ولد؟ قال: لان الله عزوجل خلق محمدا صلي الله عليه وآله نبيا وعليا عليه السلام وصيا، فلو كان لرسول الله صلي الله عليه واله ولد من بعده كان (4) أولي برسول الله صلي الله عليه واله من أمير المؤمنين عليه السلام فكانت لا تثبت (5) وصية أمير المؤمنين عليه السلام (6). 4 - مع، ع: القطان، عن ابن زكريا القطان، عن ابن حبيب، عن ابن بهلول، عن أبيه، عن أبي الحسن العبدي، عن سليمان بن مهران، عن عباية بن ربعي، عن ابن عباس قال: سئل عن قول الله: ألم يجدك يتيما فآوي قال: إنما سمي يتيما لانه لم يكن له نظير علي وجه الارض من الاولين والآخرين، فقال عزوجل (7) ممتنا عليه (1). لعل المتقدمين من علمائنا أعرضوا عن ذكره لغرابته وشذوذه، وعدم وروده في حديث صحيح عن طريق المعصومين. (2). عيون أخبار الرضا: 210. (3). معاني الاخبار: 20، علل الشرائع: 55. (4). لكان خ ل.(5). فيه غموض، لان الوصاية والخلافة عند الامامية تثبت بنص النبي صلي الله عليه وآله، عن الله، فهي موهبة الهية ولا يشترط فيها فقدان الولد أو وجوده.(6). علل الشرائع: 55.(7). في المصدر: فقال الله. نعمه: ألم يجدك يتيما أي وحيدا لا نظير لك؟ فأوي إليك الناس، وعرفهم فضلك حتي عرفوك ووجدك ضالا يقول: منسوبا عند قومك إلي الضلالة فهداهم بمعرفتك ووجدك عائلا يقول: فقيرا عند قومك يقولون: لا مال لك، فأغناك الله بمال خديجة، ثم زادك من فضله، فجعل دعاءك مستجابا حتي لو دعوت علي حجر أن يجعله الله لك ذهبا لنقل عينه إلي مرادك، وأتاك

بالطعام حيث لا طعام، وأتاك بالمآء حيث لا ماء، و أعانك (1) بالملائكة حيث لا مغيث فأظفرك بهم علي أعدائك (2). 5 - ن: في خبر ابن الجهم (3)، عن الرضا عليه السلام قال الله عزوجل لنبيه محمد صلي الله عليه واله: ألم يجدك يتيما فآوي يقول: ألم يجدك وحيدا فآوي إليك الناس؟ ووجدك ضالا يعني عند قومك فهدي أي هداهم إلي معرفتك ووجدك عائلا فأغني يقول: أغناك بأن جعل دعاءك مستجابا (4). 6 - فس: علي بن الحسين، عن البرقي، عن أبيه، عن خالد بن يزيد، عن أبي الهيثم. عن زرارة، عن الامامين عليهما السلام في قول الله تعالي: ألم يجدك يتيما فآوي أي فآوي إليك الناس ووجدك ضالا فهدي أي هدي إليك قوما لا يعرفونك حتي عرفوك ووجدك عائلا فأغني أي وجدك تعول أقواما فأغناهم بعلمك. قال علي بن إبراهيم: ثم قال (5): ألم يجدك يتيما فآوي قال: اليتيم الذي لا مثل له، ولذلك سميت الدرة: اليتيمة، لانه لا مثل لها ووجدك عائلا فأغني بالوحي، فلا تسأل عن شئ أحدا ووجدك ضالا فهدي قال: وجدك ضالا في قوم لا يعرفون فضل نبوتك فهداهم الله بك (6). (1). في المصدر: أغاثك. (2). معاني الاخبار: 20، علل الشرائع: 54 و 55. (3). والخبر طويل قطعه المصنف، ولم يذكر إسناده، وذكره الصدوق بهذا الاسناد: تميم ابن عبدالله بن تميم القرشي رضي الله عنه قال: حدثني أبي، عن حمدان بن سليمان النيسابوري، عن علي بن محمد بن الجهم. (4). عيون أخبار الرضا: 111.(5). في قوله خ ل. (6). تفسير القمي: 729 والمراد بالامامين في صدر الحديث الباقر والصادق عليهما السلام. 7 - صح: عن الرضا، عن آبائه

عليهم السلام قال: سئل محمد بن علي بن الحسين عليه السلام لم اوتم النبي صلي الله عليه واله من أبويه؟ قال: لئلا يوجد عليه حق لمخلوق (1). 8 - كنز: محمد بن العباس، عن أبي داود، عن بكار (2)، عن عبدالرحمن، عن إسماعيل ابن عبدالله (3)، عن علي بن عبيد الله (4) بن العباس قال: عرض علي رسول الله صلي الله عليه واله ما هو مفتوح علي امته من بعده كفرا كفرا، فسر بذلك، فأنزل الله تعالي: وللآخرة خير لك من الاولي - ولسوف يعطيك ربك فترضي قال: فأعطاه الله ألف قصر في الجنة، ترابه المسك، في كل قصر ما ينبغي له من الازواج والخدم (5). بيان: قال الجزري، أهل الشام يسمون القرية كفرا، ومنه الحديث عرض علي رسول الله صلي الله عليه واله ما هو مفتوح علي امته بعده كفرا كفرا، فسر ذلك. أي قرية قرية. 9 - كنز: محمد بن العباس، عن محمد بن أحمد بن الحكم، عن محمد بن يونس، عن حماد بن عيسي، عن الصادق، عن أبيه عليهما السلام عن جابر بن عبدالله قال: دخل رسول الله صلي الله عليه واله علي فاطمة عليها السلام وهي تطحن بالرحي وعليها كسآء من أجلة الابل، فلما نظر إليا بكي وقال لها: يا فاطمة تعجلي مرارة الدنيا لنعيم الآخرة غدا، فأنزل الله عليه: وللآخرة خير لك من الاولي - ولسوف يعطيك ربك فترضي (6). 10 - كنز: محمد بن العباس، عن أحمد بن محمد النوفلي، عن أحمد بن محمد الكاتب، عن عيسي بن مهران بإسناده إلي زيد بن علي عليه السلام في قول الله تعالي: ولسوف يعطيك ربك فترضي قال: إن رضا رسول الله

صلي الله عليه واله إدخال الله أهل بيته وشيعتهم الجنة (7).(1). صحيفة الرضا: 38.(2). عن ابن بكار خ ل. اقول: وفي المصدر: عن بكار بن عبدالرحمن. (3). في المصدر: عبيد الله. (4). في المصدر: عبدالله، وهو الصحيح. (5). كنز جامع الفوائد: 391 و 392 والكنز هذا مختصر من كتاب تأويل الايات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة. (6). كنز جامع الفوائد: 392. (7). كنز جامع الفوائد: 392، وفي ذيله وكيف لا وانما خلقت الجنة لهم، والنار لاعدائهم أقول: محمد بن العباس في صدر السند هو أبوعبدالله محمد بن العباس بن علي بن مروان بن الماهيار البزاز المعروف بابن الحجام، صاحب كتاب ما نزل من القرآن في أهل البيت، وكان ثقة جليلا من أصحابنا، قد ظفر السيد شرف الدين الشولستاني المترجم في المقدمة: 149 علي قطعة من كتابه هذا واخرجه في كتابه تأويل الايات الظاهرة.

اوصافه في خلقته وشمائله وخاتم النبوة

1 - ك، لي: الطالقاني، عن الجلودي، عن محمد بن عطية، عن عبدالله بن عمرو، عن هشام بن جعفر، عن حماد، عن عبدالله بن سليمان وكان قاريا للكتب قال: قرأت في الانجيل يا عيسي جد في أمري، ولا تهزل، واسمع وأطع يابن الطاهرة الطهر البكر البتول، أنت من غير فحل أنا خلقتك آية للعالمين، فإياي فاعبد، وعلي فتوكل، خذ الكتاب بقوة، فسر لاهل سوريا السريانية (1)، بلغ من بين يديك أني أنا الله الدائم الذي لا أزول، صدقوا النبي الامي، صاحب الجمل والمدرعة والتاج، وهي العمامة، والنعلين والهراوة وهي القضيب، الانجل العينين، الصلت الجبين، الواضح الخدين، الاقني (2) الانف، مفلج الثنايا، كأن عنقه إبريق فضة، كأن الذهب يجري في تراقيه، له شعرات من صدره إلي سرته، ليس علي بطنه ولا علي صدره

شعر، أسمر اللون، دقيق المسربة (3)، شثن الكف والقدم (4)، إذا التفت التفت جميعا، وإذا مشي كأنما يتقلع (1). بالسريانية خ ل. (2). أقني أنفه: ارتفع وسط قصبته وضاق منخراه فهو أقني. (3). في النهاية: في صفته عليه السلام أنه كان ذا مسربة، وفي حديث آخر: كان دقيق المسربة. المسربة بضم الراء: ما دق من شعر الصدر سائلا إلي الجوف.

(4). في النهاية: شثن الكفين والقدمين أي أنهما يميلان إلي الغلظ والقصر، وقيل هو الذي في أنامله غلظ بلا قصر في الرجال لانه أشد لقبضهم، ويذم في النساء. من الصخرة (1)، وينحدر من صبب، وإذا جاء مع القوم بذهم، عرقه في وجهه كاللؤلؤ (2)، وريح المسك ينفح منه، لم ير قبله مثله ولا بعده، طيب الريح، نكاح النسآء، ذو النسل القليل، إنما نسله من مباركة لها بيت في الجنة لا صخب فيه ولا نصب (3) يكفلها في آخر الزمان كما كفل زكريا امك، لها فرخان مستشهدان، كلامه القرآن ودينه الاسلام، وأنا السلام، طوبي لمن أدرك زمانه، وشهد أيامه وسمع كلامه، قال عيسي: يا رب وما طوبي؟ قال: شجرة في الجنة أنا غرستها (4)، تظل الجنان، أصلها من رضوان، ماؤها من تسنيم، برده برد الكافور، وطعمه طعم الزنجبيل، من يشرب من تلك العين شربة لا يظمأ بعدها أبدا، فقال عيسي عليه السلام: اللهم اسقني منها، قال: حرام يا عيسي علي البشر أن يشربوا منها حتي يشرب ذلك النبي صلي الله عليه واله، وحرام علي الامم أن يشربوا منها حتي يشرب امة ذلك النبي صلي الله عليه واله، أرفعك إلي ثم اهبطك في آخر الزمان لتري من امة ذلك النبي صلي الله عليه واله العجائب، ولتعينهم علي اللعين

الدجال، اهبطك في وقت الصلاة لتصلي معهم إنهم امة مرحومة (5). بيان: لا يبعد أن يكون سوريا في تلك اللغة اسم سوري، قال في القاموس: السوري كطوبي موضع بالعراق، وهو من بلد السريانيين. وقال: المدرعة كمكنسة: ثوب كالدراعة، ولا تكون إلا من صوف، وقال: النجل بالتحريك: سعة العين فهو أنجل. قوله: صلت الجبين، قال الجزري: أي واسعة، وقال الفيروزآبادي: رجل مفجل الثنايا: منفرجها، قوله: كأن الذهب يجري في تراقيه، لعله كناية عن حمرة ترقوته صلي الله عليه واله، أو سطوع النور منها. قوله: بذهم، قال الجزري: فيه بذ العالمين، أي سبقهم وغلبهم. (1). أراد قوة مشيه، كأنه يرفع رجليه من الارض رفعا قويا لا كمن يمشي اختيالا ويقارب خطاه فان ذلك من مشي النساء. (2). في كمال الدين: كاللؤلؤ الرطب. (3). الصخب: الضجة واضطراب الاصوات للخصام. والنصب: التعب. الداء. (4). زاد في كمال الدين: بيدي. (5). كما الدين: 95 و 96، الامالي: 163 و 164.أقول: فالمعني أنه كان يغلبهم في الحسن والبهاء، ويمتاز بينهم، أو يسبقهم في المشي، و والاول أظهر، إذ سيأتي ما يخالف الثاني، والصخب بالتحريك: الصياح والجلبة. 2 - فس: الحسين بن عبدالله السكيني، عن أبي سعيد البجلي، عن عبدالملك ابن هارون، عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام أن ملك الروم عرض علي الحسين بن علي عليه السلام صور الانبيآء فعرض عليه صنما يلوح (1)، فلما نظر إليه بكي بكاء شديدا، فقال له الملك: ما يبكيك؟ فقال: هذه صفة جدي محمد صلي الله عليه واله: كث اللحية، عريض الصدر، طويل العنق، عريض الجبهة، أقني الانف، أفلج الاسنان (2)، حسن الوجه، قطط الشعر، طيب الريح، حسن الكلام، فصيح اللسان، كان يأمر بالمعروف، وينهي

عن المنكر، بلغ عمره ثلاثا وستين سنة، ولم يخلف بعده إلا خاتم مكتوب عليه: لا إله إلا الله محمد رسول الله وكان يتختم في يمينه، وخلف سيفه ذا الفقار، وقضيبه وجبة صوف، وكساء صوف كان يتسرول به لم يقطعه ولم يخيطه حتي لحق بالله، فقال الملك: إنا نجد في الانجيل إنه يكون له ما يتصدق علي سبطيه (3)، فهل كان ذلك؟ فقال له الحسن عليه السلام: قد كان ذلك، فقال الملك: فبقي لكم ذلك؟ فقال: لا، قال الملك: أول فتنة هذه الامة عليها، ثم علي ملك نبيكم واختيارهم علي ذرية نبيهم (4)، منكم القائم بالحق، الآمر بالمعروف، والناهي عن المنكر. الخبر (5). بيان: قوله عليه السلام: قطط الشعر (6) مناف لما سيأتي من الاخبار، ولعل المراد (1). واستظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: بلوح. وفي المصدر أيضا مثل المتن بالياء، والمعني يلمع عنه النور.

(2). في المصدر: ابلج الاسنان. وهو من ابلج الصبح: أضاء وأشرق. (3). في المطبوع وفي المصدر: ما يتصدق به علي سبطيه. (4). في المصدر: لهذه أول فتنة هذه الامة، غلبا أباكما وهما الاول والثاني علي ملك نبيكم واختيار هذه الامة علي ذرية نبيهم. (5). تفسير القمي: 598 والحديث طويل قد أخرجه المصنف في كتاب الاحتجاجات: ج 10: 132 - 136، والقطعة في: 134. (6). رجل قطط الشعر: قصير الشعر جعده.عدم الاسترسال التام كما سيأتي، ولا يبعد أن يكون تصحيف السبط. 3 - ما: ابن الصلت، عن ابن عقدة، عن أحمد بن محمد بن عبدالرحمن قراءة عن محمد بن عيسي العبدي (1) قال: حدثنا مولا علي بن موسي، عن علي بن موسي، عن أبيه موسي ابن جعفر، عن أبيه، عن جده، عن علي

عليهم السلام أنهم قالوا: يا علي صف لنا نبينا صلي الله عليه واله كأننا نراه، فإنا مشتاقون إليه، فقال: كان نبي الله صلي الله عليه واله أبيض اللون، مشربا حمرة، أدعج العين، سبط الشعر، كثف (2) اللحية، ذا وفرة، دقيق المسربة، كأنما عنقه إبريق فضة، يجري في تراقيه الذهب، له شعر من لبته إلي سرته كقضيب خيط إلي السرة، وليس في بطنه ولا صدره شعر غيره، شثن الكفين والقدمين، شثن الكعبين، إذا مشي كأنما يتقلع من صخر، إذا أقبل كأنما ينحدر من صبب، إذا التفت التفت جميعا بأجمعه كله، ليس بالقصير المتردد، ولا بالطويل المتمعط (3)، وكان في الوجه تدوير (4)، إذا كان في الناس غمرهم، كأنما عرقه في وجهه اللؤلؤ، عرفه أطيب من ريح المسك، ليس بالعاجز ولا باللئيم، أكرم الناس عشرة (5)، وألينهم عريكة، وأجودهم كفا، من خالطه بمعرفة أحبه، ومن رآه بديهة هابه، عزه بين عينيه، يقول باغته (6): لم أر قبله ولا بعده مثله، صلي الله عليه وآله تسليما (7). بيان: قال الجوهري: الاشراب: خلط لون بلون، كأن أحدهما سقي الآخر، وإذا شدد يكون للتكثير والمبالغة، ويقال: أشرب الابيض حمرة، أي علاه ذلك، وقال: (1). هكذا في النسخة، وفي المصدر: المعبدي، ولعلهما مصحفان، والصحيح العبيدي فهو محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين العبيدي اليقطيني الاسدي. (2). كث خ ل. أقول: هو الموجود في المصدر. والمعني واحد. (3). المنمغط خ ل. أقول: هكذا في النسخة، والمصدر مثل المتن، وظاهر ما يأتي في البيان أنه الممغط. فعلي أي فالمعني واحد. (4). تداوير خ ل. (5). استظهر المصنف أن الصحيح: عشيرة. أقول: كلاهما يصحان والمصدر مثل المتن. (6). في المصدر: ناعته. (7). أمالي

ابن الشيخ: 217. الفيروزآبادي: الدعج بالتحريك والدعجة: شدة سواد العين مع سعتها، والادعج: الاسود. وقال الجزري في صفته صلي الله عليه واله: في عينيه دعج، يريد أن سواد عينيه كان شديد السواد، وقيل: الدعج: شدة سواد العين في شدة بياضها، وقال: السبط من الشعر: المنبسط المسترسل. وقال: الوفرة: شعر الرأس إذا وصل إلي شجمة الاذن. قوله: المتردد، قال الجزري أي المتناهي في القصر، كأنه تردد بعض خلقه علي بعض وتداخلت أجزاؤه، وقال في صفته صلي الله عليه واله: لم يكن بالطويل الممغط، وهو بتشديد الميم الثانية: المتناهي في الطول، وامغط النهار: إذا امتد، وممغطت الحبل وغيره: إذا مددته، وأصله منمغط، والنون للمطاوعة فقلبت ميما، وادغمت في الميم، ويقال: بالعين المهملة بمعناه. قوله عليه السلام: غمرهم، قال الجزري: أي كان فوق كل من كان معه، و العريكة: الطبيعة، قوله عليه السلام: من رآه بديهة هابه، قال الجزري: أي مفاجاة وبغتة، يعني من لقيه قبل الاختلاط به هابه لوقاره وسكونه، وإذا جالسه وخالطه بان حسن خلقه، قوله: عزه بين عينيه، تأكيد للسابق، ويفسره اللاحق، أي يظهر العز في وجهه أولا قبل أن يعرف، يقول: باغته بالباء الموحدة والغين المعجمة أي من رآه بغتة، وفي بعض النسخ غرة بالغين المعجمة والراء المهملة، ولعله من الغر بالفتح بمعني حد السيف، فيرجع إلي الاول، أو هو بالضم بمعني الغرة وهي البياض في الجبهة، وفي بعض النسخ ناعته بالنون والعين المهملة، ولا يخفي توجيهه، وسيأتي شرح سائر الفقرات في الاخبار الآتية. 4 - ن: الحسن بن عبدالله بن سعيد العسكري، عن عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز (1)، عن إسماعيل بن محمد بن إسحاق بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين

عليهم السلام، بمدينة الرسول صلي الله عليه وآله، قال: حدثني علي بن موسي بن جعفر بن محمد عليهم السلام عن موسي بن جعفر عليه السلام عن جعفر بن محمد عليه السلام عن أبيه، عن علي بن الحسين عليه السلام قال: قال الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام سألت خالي هند بن أبي هالة (2) عن حلية رسول الله صلي الله عليه واله وكان (1). في المصدر: عبدالعزيز بن منيع. أقول: هو البغوي الحافظ المعروف. (2). هو هند بن أبي هالة التميمي، ربيب رسول الله صلي الله عليه وآله، امه خديجة ام المؤمنين رضي الله عنها. شهد بدرا وقيل: بل شهد احدا وكان وصافا لحلية رسول الله صلي الله عليه وآله وشمائله وأوصافه. وصافا للنبي صلي الله عليه واله، فقال: كان رسول الله صلي الله عليه واله فخما مفخما، يتلالؤ وجهه تلالؤ القمر ليلة البدر، أطول من المربوع، وأقصر من المشذب، عظيم الهامة (1) رجل الشعر، إن انفرقت عقيقته (2) فرق، وإلا فلا يجاوز شعره شحمة اذنيه، إذا هو وفرة، أزهر اللون، واسع الجبين، أزج الحواجب (3)، سوابغ في غير قرن، بينهما له (4) عرق يدره الغضب، أقني العرنين، له نور يعلوه، يحسبه من لم يتأمله أشم (5)، كث اللحية، سهل الخدين ضليع الفم، أشنب مفلج الاسنان، دقيق المسربة، كأن عنقه جيد دمية (6) في صفاء الفضة، معتدل الخلق، بادنا متماسكا، سواء البطن والصدر (7)، بعيد ما بين المنكبين، ضخم الكراديس، أنور المتجرد، موصول ما بين اللبة والسرة بشعر يجري كالخط، عاري الثديين والبطن مما سوي ذلك، أشعر الذراعين والمنكبين، وأعالي الصدر، طويل الزندين، رحب الراحة، شثن الكفين والقدمين، سائل الاطراف، سبط القصب، خمصان

الاخمصين، مسيح القدمين، ينبو عنهما الماء، إذا زال زال قلعا، يخطو تكفؤا، ويمشي هونا، ذريع المشية (8)، إذا مشي كأنما ينحط في صبب، وإذا التفت التفت جميعا، خافض الطرف، نظره إلي الارض أطول من نظره إلي السماء، جل نظره الملاحظة، يبدر (9) من لقيه بالسلام. قال: قلت: فصف لي منطقه، فقال: كان صلي الله عليه واله مواصل (10) الاحزان، دائم الفكر،

(1). الهامة: الرأس. (2). في المكارم ونسخة من العيوم: عقيصته. (3). في العيون: الحاجبين. (4). المصادر خالية من كلمة )له(. (5). في النهاية: في صفته صلي الله عليه وآله يحسبه من لم يتأمله أشم، الشمم: ارتفاع قصبة الانف واستواء أعلاها وإشراف الارنبة قليلا، ومنه قصيدة كعب )شم العرانين أبطال لبوسهم( شم جمع أشم، والعرانين: الانوف، وهو كناية عن الرفعة والعلو وشرف الانفس. (6). الدمية: الصورة المزينة فيها حمرة كالدم. (7). في مكارم الاخلاق هنا زيادة هي: عريض الصدر. (8). في المكارم: سريع المشية. (9). أي يسبق.(10). متواصل خ ل، أقول: هو الموجود في المصادر. ليست له راحة، ولا يتكلم في غير حاجة، (1) يفتتح الكلام، ويختمه بأشداقه (2)، يتكلم بجوامع الكلم فصلا، لا فضول فيه ولا تقصير، دمثا ليس بالجافي ولا بالمهين، تعظم عنده النعمة وإن ذقت، لا يذم منها شيئا غير أنه كان لا يذم ذواقا (3) ولا يمدحه ولا تغضبه الدنيا وما كان لها، فإذا تعوطي الحق لم يعرفه أحد، ولم يقم لغضبه شئ حتي ينتصر له (4) إذا أشار أشار بكفه كلها، وإذا تعجب قلبها، وإذا تحدث اتصل بها، يضرب (5) براحته اليمني باطن أبهامه اليسري، وإذا غضب أعرض وأشاح، وإذا فرح غض طرفه (6)، جل ضحكه التبسم، يفتر عن مثل حب

الغمام (7). قال الحسن: فكتمتها (8) الحسين زمانا، ثم حدثته فوجدته قد سبقني إليه، وسأله عما سألته عنه، ووجدته (9) قد سأل أباه عن مدخل النبي صلي الله عليه واله ومخرجه، و مجلسه وشكله، فلم يدع منه شيئا، قال الحسين عليه السلام: سألت أبي عليه السلام عن مدخل رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: كان دخوله لنفسه مأذونا له في ذلك، فإذا آوي إلي منزله جزأ دخوله ثلاثة أجزاء: جزء لله. وجزء لاهله، وجزء لنفسه، ثم جزأ جزءه بينه وبين الناس فيرد ذلك بالخاصة علي العامة، ولا يدخر (10) عنهم منه شيئا، وكان من سيرته في جزء(1). في المكارم زاد: طويل السكوت. وفي المعاني هي موجودة قبل قوله: لا يتكلم.(2). قال في النهاية بعد ذكر الحديث: الاشداق: جوانب الفم، وانما يكون ذلك لرحب شدقيه، والعرب تمتدح بذلك.(3). في المكارم: ولا يذم ذواقا. واسقط قوله: غير أنه كان.(4). زاد في المكارم: ولا يغضب لنفسه ولا ينتصر لها.(5). في المعاني: فضرب، وفي العيون: وإذا تحدث قارب يده اليمني من اليسري فضرب بابهامه اليمني راحة اليسري، وإذا غضب أعرض بوجهه. وفي المكارم: وإذا تحدث أشار بها فضرب )فيضرب خ ل( براحته اليمني باطن أبهامه اليسري. (6). في المكارم: من طرفه. (7). الغمام: السحاب، يقال: يفتر عن مثل حب الغمام أي يكشف عن أسنان بيض كالبرد.(8). في العيون: فكتمت هذا الخبر.(9). في العيون والمعاني: فوجدته. (10). زاد في المكام: أو قال: لا يدخر. الشك من ابي غسان.الامة إيثار أهل الفضل بإذنه وقسمه علي قدر فضلهم في الدين، فمنهم ذو الحاجة، ومنهم ذو الحاجتين، ومنهم ذو الحوائج، فيتشاغل بهم ويشغلهم فيما أصلحهم والامة من مسألته عنهم (1)، وإخبارهم بالذي

ينبغي (2)، ويقول: ليبلغ الشاهد منكم الغائب، و أبلغوني حاجة من لا يقدر علي إبلاغ حاجته (3)، فإنه من أبلغ سلطانا حاجة من لا يقدر علي إبلاغها (4) ثبت الله قدميه يوم القيامة لا يذكر عنده إلا ذلك، ولا يقيد (5) من أحد عثرة يدخلون روادا، ولا يفترقون إلا عن ذواق، ويخرجون أدلة. فسألته (6) عن مخرج رسول الله صلي الله عليه واله كيف كان يصنع فيه؟ فقال: كان صلي الله عليه واله (7) يخزن لسانه إلا عما يعنيه، ويؤلفهم ولا ينفرهم (8)، ويكرم كريم كل قوم، ويوليه عليهم، ويحذر الناس (9) ويحترس منهم من غير أن يطوي عن أحد بشره ولا خلقه، ويتفقد أصحابه، ويسأل الناس عما في الناس (10)، ويحسن الحسن ويقويه، ويقبح القبيح ويوهنه، معتدل الامر، غير مختلف، لا يغفل مخافة أن يغفلوا أو يميلوا (11)، ولا يقصر عن الحق ولا يجوزه، الذين يلونه من الناس خيارهم أفضلهم عنده أعمهم نصيحة للمسلمين، و (1). في العيون: وأصلح الامة من مسألته عنهم. ومثله في المكارم الا في نسخة من مسائلته عنهم. (2). في العيون والمكارم: ينبغي لهم. (3). في المكارم: من لا يستطيع ابلاغ حاجته. (4). في المكارم من لا يستطيع إبلاغها. (5). ولا يقيل خ ل، وفي المعاني: ولا يقبل )يقيد خ ل( من أحد عثرة، وفي العيون والمكارم: ولا يقبل من أحد غيره. (6). في المعاني والمكام: قال فسألته. (7). في المصادر: كان رسول الله صلي الله عليه وآله. (8). في المكارم: فيما يعنيه، ويؤلفهم ولا يفرقهم، او قال: ينفرهم. )شك مالك(. (9). في المكارم: الفتن خ ل. (10). في العيون: عما الناس فيه. (11). أن يملوا. قلت هو موجود في

نسخة من المكارم. وبعده: لكل حال عند عتاد )عباد خ ل(. والظاهر أن هذه الجملة قد سقطت عن العيون والمعاني لما يأتي بعد ذلك تفسيرها في كلام الصدوق. أعظمهم عنده منزلة أحسنهم مواساة وموازرة. قال: وسألته (1) عن مجلسه، فقال: كان صلي الله عليه واله لا يجلس ولا يقوم إلا علي ذكر (2)، ولا يوطن الاماكن (3) وينهي عن إيطانها، وإذا انتهي إلي قوم جلس حيث ينتهي به المجلس ويأمر بذلك، ويعطي كل جلسائه نصيبه، ولا يحسب أحد من جلسائه أن أحدا (4) أكرم عليه منه، من جالسه صابره (5) حتي يكون هو المنصرف عنه، من سأله حاجة لم يرجع إلا بها (6) أو بميسور من القول، قد وسع الناس منه خلقه، وصار لهم أبا (7)، وصاروا عنده في الحق سواء، مجلسه مجلس حلم وحياء وصدق وأمانة، لا ترفع فيه الاصوات، ولا تؤبن (8) فيه الحرم، ولا تنثي فلتاته، متعادلين (9) متواصلين فيه بالتقوي، متواضعين يوقرون الكبير، ويرحمون الصغير، ويؤثرون ذا الحاجة، ويحفظون الغريب (10). فقلت: فكيف كانت سيرته في جلسائه؟ فقال: كان دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب: ليس بفظ ولا صخاب ولا فحاش ولا عياب ولا مداح، يتغافل عما لا يشتهي،(1). في المصادر: فسألته. (2). في المصادر: ذكر الله جل اسمه. (3). أي لا يتخذ لنفسه مجلسا يعرف به. (4). في العيون، كل واحد من جلسائه نصيبه حتي لا يحسب احد. وفي المكارم: كل )من خ ل( جلسائه نصيبه حتي لا يحسب جليسه أن أحدا. (5). في العيون: من جالسه أو نادمه لحاجة صابره. ومثله في المكارم الا أن فيه: قاومه. والمعني: قام معه، ومعني نادمه جالسه. (6). في العيون والمكارم: لم يرده

الا بها. (7). في المكارم: قد وسع الناس منه بسطه وخلقه )بسطة وخلقا(، فكان )وكان( لهم أبا. و في العيون: فصار لهم أبا رحيما.(8). في المكارم: توهن خ ل. (9). في المكارم: متعادلون متفاضلون فيه بالتقوي متواضعون، يوقرون فيه الكبير، ويرحمون فيه الصغير أقول: قوله: فيه أي في مجلسه صلي الله عليه وآله. (10). في المكارم: ويحفظون، أو قال: يحوطون )يحيطون خ ل( الغريب. )شك أبوغسان(. فلا يؤيس منه ولا يخيب فيه مؤمليه، قد ترك نفسه من ثلاث: المراء، والاكثار، وما لا يعنيه، وترك الناس من ثلاث: كان لا يذم أحدا، ولا يعيره، ولا يطلب عورته ولا عثراته (1)، ولا يتكلم إلا فيما رجا (2) ثوابه، إذا تكلم أطرق جلساؤه كأنما علي رؤوسهم الطير، وإذا سكت تكلموا ولا يتنازعون عنده الحديث، من تكلم انصتوا له حتي يفرغ (3)، حديثهم عنده حديث اوليهم (4)، يضحك مما يضحكون منه، ويتعجب مما يتعجبون منه ويصبر للغريب علي الجفوة في مسألته ومنطقه حتي أن كان أصحابه ليستجلبونهم، ويقول: إذا رأيتم طالب الحاجة يطلبها فارفدوه (5)، ولا يقبل الثناء إلا من مكافئ، ولا يقطع علي أحد كلامه حتي يجوز (6) فيقطعه بنهي (7) أو قيام. قال: فسألته عن سكوت رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: كان سكوته علي أربع: علي الحلم، والحذر، والتقدير، والتفكير (8)، فأما التقدير ففي تسوية النظر والاستماع بين الناس، وأما تفكره ففيما يبقي ويفني، وجمع له الحلم في الصبر، فكان لا يغضبه شئ ولا يستفزه، وجمع له الحذر في أربع (9): أخذه الحسن ليقتدي به، وتركه القبيح لينتهي عنه، واجتهاده الرأي في صلاح (10) امته، والقيام فيما جمع (11) لهم خير الدنيا و الآخرة (12).

(1). في العيون والمعاني: عثراته ولا عورته. (2). في العيون والمكارم: يرجو. (3). في العيون: وإذا تكلم عنده أحد انصتوا له حتي يفرغ من حديثه. (4). أولهم خ ل. (5). فأوفدوه خ ل. وهو الموجود أيضا في نسخة من العيون. (6). يجوزه خ ل. (7). بانتهاء خ ل، أقول: يوجد ذلك في نسخة من المكارم، وفيه: كلام، بدل قيام. (8). في المصادر: التفكر(9). في الحذر أربع خ ل .(10). في العيون: في اصلاح. وفي المكارم: فيما أصلح.(11). بما جمع.(12). عيون الاخبار: 176 - 178.مع: الطالقاني، عن القاسم بن بندار المعروف بأبي صالح الحذاء، عن إبراهيم بن نصر بن عبدالعزيز، عن مالك بن إسماعيل النهدي، عن جميع بن عمير، عن عبدالرحمن العجلي قال: حدثني رجل بمكة، عن ابن أبي هالة التميمي، عن الحسن بن علي قال: سألت خالي هند بن أبي هالة، وكان وصافا عن حلية رسول الله صلي الله عليه واله. وحدثني الحسن بن عبدالله بن سعيد العسكري وساق الاسناد الذي مضي في ن (1) إلي قوله: عن حلية رسول الله صلي الله عليه واله، ثم قال: وحدثني الحسن بن عبدالله بن سعيد، عن عبدالله بن أحمد بن عبدان، وجعفر بن محمد البزاز البغدادي معا، عن سفيان بن وكيع، عن جميع ابن عمير، عن رجل من بني تميم من ولد أبي هالة، عن أبيه، عن الحسن بن علي عليه السلام قال: سألت خالي هند بن أبي هالة التميمي، وكان وصافا للنبي صلي الله عليه واله وأنا أشتهي أن يصف لي منه شيئا لعلي أتعلق به، فقال: كان رسول الله صلي الله عليه واله فخما مفخما، وساق الحديث إلي قوله: مثل حب الغمام، ثم قال: إلي

هاهنا رواه أبوالقاسم بن منيع، عن إسماعيل بن محمد بن إسحاق بن جعفر بن محمد، والباقي رواية عبدالرحمن إلي آخره، ثم قال: قال الحسن: فكتمتها الحسين، وساق الحديث إلي آخره كما نقلناه من ن ثم قال: حدثنا أبوعلي أحمد بن يحيي المؤدب قال: حدثنا محمد بن الهثيم (2)، قال: حدثنا عبدالله بن الصقر السكري أبوالعباس، قال: حدثنا سفيان بن وكيع بن الجراح، قال: حدثني جميع بن عمير العجلي إملاء من كتابه قال: حدثني رجل من بني تميم من ولد أبي هالة التميمي، عن أبيه، عن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: سألت خالي هند بن أبي هالة التميمي وكان (3) وصافا للنبي صلي الله عليه واله وأنا أشتهي أن يصف لي منه شيئا لعلي أتعلق به، فقال: كان رسول الله صلي الله عليه واله فخما مفخما. وذكر الحديث بطوله (4). مكا: برواية الحسن والحسين صلوات الله عليهما من كتاب محمد بن إبراهيم بن إسحاق (1). أي في العيون. (2). القاسم الانباري. (3). قال: وكان خ ل.(4). معاني الاخبار: 28 - 30.الطالقاني، عن ثقاته، عن الحسن بن علي عليه السلام قال: سألت خالي هند بن أبي هالة التميمي إلي آخر الخبر (1). قال الصدوق رحمه الله في مع (2): سألت أبا أحمد الحسن بن عبدالله بن سعيد العسكري عن تفسير هذا الخبر فقال: قوله: كان رسول الله فخما مفخما معناه كان عظيما معظما في الصدور والعيون، ولم تكن (3) خلقته في جسمه الضخامة وكثرة اللحم، وقوله: يتلالؤ وجهه تلالا القمر، معناه ينير ويشرق كإشراق القمر، وقوله: أطول من المربوع وأقصر من المشذب. المشذب (4) عند العرب: الطويل الذي ليس بكثير اللحم، يقال: جذع

مشذب: إذا طرحت عنه قشوره وما يجري مجراها، ويقال لقشور الجذع التي (5) تقشر عنه: الشذب، قال الشاعر في صفة فرس:

أما إذا استقبلته فكأنه في العين جذع من أوال مشذب (6).

وقوله: رجل الشعر، معناه في شعره تكسر وتعقف، ويقال: شعر رجل: إذا كان كذلك، فإذا كان الشعر لا تكسر فيه (7) قيل: شعر سبط ورسل، وقوله: إن انفرقت عقيقته، العقيقة: الشعر المجتمع في الرأس، وعقيقة المولود: الشعر الذي يكون علي رأسه من الرحم، ويقال لشعر المولود المتجدد بعد الشعر الاول الذي حلق: عقيقة، ويقال للذبيحة التي تذبح عن المولود: عقيقة، وفي الحديث كل مولود مرتهن بعقيقته، وعق النبي صلي الله عليه واله عن نفسه بعد ما جائته النبوة، وعق عن الحسن والحسين عليهما السلام كبشين. وقوله: أزهر اللون، معناه نير اللون، يقال: أصفر يزهر: إذا كان نيرا،(1). مكارم الاخلاق: 9 - 14.(2). أي في المعاني.(3). ولم يكن خ ل.(4). فالمشذب.(5). الذي خ ل.(6). في المصدر: شذب.(7). في المصدر: واذا كان الشعر منبسطا لا تكسير فيه.والسراج يزهر، معناه نير (1)، وقوله: أزج الحواجب، معناه طويل امتداد الحاجبين بوفور الشعر فيهما وجبينه إلي الصدغين، قال الشاعر:

إن ابتساما بالنقي الافلج ونظرا في الحاجب المزجج

مئنة من الفعال الاعوج

مئنة: علامة، وفي حديث النبي صلي الله عليه واله: إن في طول صلاة الرجل وقصر خطبته (2) مئنة من فقهه (3). وقوله: أزج الحواجب (4)، ولم يقل: الحاجبين: فهو علي لغة من يوقع الجمع علي التثنية، ويحتج بقول الله جل ثناؤه: وكنا لحكمهم شاهدين (5) يريد لحكم داود وسليمان عليهما السلام، وقال النبي صلي الله عليه واله: الاثنان وما فوقهما جماعة وقال بعض العلماء: يجوز أن يكون جمع (6)، فقال أزج

الحواجب علي أن كل قطعة من الحاجب اسمها حاجب، فأوقعت الحواجب علي القواطع المختلفة، كما يقال للمرأة: حسنة الاجساد، وقد قال الاعشي:

ومثلك بيضآء ممكورة (7). وصاك العبير بأجسادها

صاك معناه لصق. وقوله: في غير قرن، معناه أن الحاجبين إذا كان بينهما انكشاف وابيضاض يقال لهما: البلج والبلجة، يقال: حاجبه أبلج: إذا كان كذلك، وإذا اتصل الشعر في وسط الحاجب فهو القرن.(1). ينير خ ل.(2). خطبه خ ل.(3). في فقهه خ ل.(4). في المصدر: وانما جمع الحاجب في قوله: أزج الحواجب.(5). الانبياء: 78.

(6). هكذا في نسخة المصنف، والصحيح كما في غيرها وفي المصدر: جمعا.(7). مكر الثوب: صبغه بالمكر أي المغرة. والمغرة: الطين الاحمر يصبغ به. وقال الزمخشري في الاساس: وامرأة ممكورة الساقين: خدلتهما. أقول: خدل الساق: كانت خدلة أي ممتلثة ضخمة.وقوله: أقني العرنين: القنا: أن يكون في عظم الانف إحد يداب في وسطه، والعرنين: الانف. وقوله: كث اللحية، معناه أن لحيته قصيرة كثيرة الشعر فيها، وقوله: ضليع الفم، معناه كبير الفم، ولم تزل العرب تمدح بكبر الفم وتهجو بصغره، قال الشاعر يهجو رجلا:

إن كان كدي وإقدامي لفي جرذ بين العواسج أجني حوله المصع

معناه إن كان كدي وإقدامي لرجل فمه مثل فم الجرذ في الصغر، والمصع: ثمر العوسج، وقال بعض الشعرآء:

لحا الله أفواه الدبا من قبيلة

فعيرهم بصغر الافواه، كما مدحوا (1) الخطبآء بسعة الاشداق، وإلي هذا المعني يصرف قوله أيضا: كان يفتتح الكلام ويختمه بأشداقه، لان الشدق جميل مستحسن عندهم، يقال: خطيب أهرت (2) الشدقين، وهريت الشدق، وسمي عمرو بن سعيد الاشدق، وقال الخنسآء ترثي أخاها:

وأحيي من مخبأة حياء وأجري من أبي ليث هزبر

هريت الشدق ريقال (3) إذا ما عدا لم ينه عدوته بزجر

وقال ابن مقبل: هرت

الشقاشق ظلامون للجزر. وقوله: الاشنب من صفة الفم، قالوا: إنه الذي لريقه عذوبة وبرد، وقالوا أيضا: إن الشنب في الفم: تحدر (4) ورقة وحدة في أطراف الاسنان، ولا يكاد يكون هذا إلا مع الحداثة والشباب، قال الشاعر:

يا بأبي أنت وفوك الاشنب كأنما ذر عليه الزرنب

(1). في المصدر: كما مدحوا باشداقه، لان الاشداق جميل عندهم، كما مدحوا الخطباء بسعة الاشداق.

(2). الاهرت والهريت: الواسع.(3). هكذا في نسخة المصنف وغيرها والصحيح كما في المصدر: رئبال أو ريبال. أي الاسد.(4). في المصدر: تحدد. ولعله أصوب.

وقوله: دقيق المسربة، فالمسربة: الشعر المستدق الممتد من اللبة إلي السرة، قال الحارث بن وعلة الجومي: (1).

ألآن لما ابيض مسربتي وعضضت من نابي علي جذم

وقوله: كأن عنقه جيد دمية، فالدمية: الصورة، وجمعها دمي. قال الشاعر:

أو دمية صور محرابها أو درة سيقت إلي تاجر

والجيد: العنق. وقوله: بادن متماسك، معناه تام خلق الاعضآء ليس بمسترخي اللحم ولا بكثيره. وقوله: سواء البطن والصدر، معناه أن بطنه ضامر، وصدره عريض، فمن هذه الجهة تساوي بطنه صدره، والكراديس: رؤوس العظام، وقوله: أنور المتجرد، معناه نير الجسد الذي تجرد من الثياب، وقوله: طويل الزندين، في كل ذراع زندان وهما جانبا عظم الذراع، فرأس الزند الذي يلي الابهام يقال له: الكوع، ورأس الزند الذي يلي الخنصر يقال له: الكرسوع، وقوله: رحب الراحة، معناه واسع الراحة كبيرها، والعرب تمدح بكبر اليد، وتهجو بصغرها، قال الشاعر:

فناطوا من الكذاب كفا صغيرة وليس عليهم قتله بكبير

ناطوا معناه علقوا، وقالوا: رحب الراحة، أي كثير العطاء، كما قالوا: ضيق الباع في الذم. وقوله: شثن الكفين، معناه خشن الكفين، والعرب تمدح الرجال بخشونة الكف، والنسآء بنعمة الكف (2)، وقوله: سائل الاطراف، أي تامها غير طويلة ولا قصيرة، وقوله: سبط

القصب، معناه ممتد القصب، غير متعقدة، والقصب: العظام الجوف (3) التي فيها مخ، نحو الساقين والذراعين، وقوله: خمصان الاخمصين، معناه أن أخمص رجله شديد الارتفاع من الارض، والاخمص: ما يرتفع (4) عن الارض من وسط باطن الرجل وأسلفها، وإذا كان (1). الجرمي خ ل. (2). في المصدر: بنعومة الكف. ومعناه لينة الكف. (3). الحرف خ ل. (4). في المصدر: ما ارتفع.أسفل الرجل مستويا ليس فيها أخمص فصاحبه أرح، يقال: رجل أرح: إذا لم يكن لرجله أخمص، وقوله: مسيح القدمين، معناه ليس بكثير اللحم فيهما وعلي ظاهرهما، فلذلك ينبو الماء عنهما. وقوله: زال قلعا، معناه متثبا. يخطو تكفؤا، معناه خطاه كأنه يتكبر (1) فيها أو يتبختر لقلة الاستعجال معها، ولا تبختر فيها ولا خيلاء. وقوله: يمشي هونا، معناه السكينة والوقار، وقوله: ذريع المشية، معناه واسع المشية من غير أن يظهر فيه استعجال وبدار، يقال: رجل ذريع في مشيه، وامرأة ذراع: إذا كانت واسعة اليدين بالغزل. وقوله: كأنما ينحط في صبب، الصبب: الانحدار، وقوله: دمثا، الدمث: اللين الخلق، فشبه بالدمث من الرمل وهو اللين، قال قيس بن الخطيم:

يمشي كمشي الزهراء (2) في دمث الرمل إلي السهل دونه الجرف

والمهين: الحقير، وقد رواه بعضهم المهين يعني لا يحتقر (3) أصحابه ولا يذلهم، تعظم عنده النعمة، معناه من حسن خطابه أو معونته بما يقل من الشأن كان عنده عظيما، وقوله: فإذا تعوطي الحق، معناه إذا تنوول غضب لله تبارك وتعالي، قال الاعشي:

تعاطي الضجيع إذا سامها بعيد الرقاد وعند الوسن

معناه تناوله، وقوله: إذا غضب أعرض وأشاح، قالوا: في أشاح جد في الغضب وانكمش، وقالوا: جد وجزع (4)، واستعد لذلك، قال الشاعر:

وإعطائي علي العلات مالي فضربي (5) هامة البطل المشيح

وقوله: يسوق أصحابه،

معناه يقدمهم بين يديه تواضعا وتكرمة لهم، ومن رواه يفوق، أراد يفضلهم دينا وحلما وكرما. وقوله يفتر عن مثل حب الغمام، معناه يكشف شفتيه عن ثغر أبيض يشبه حب الغمام، يقال: قد فررت الفرس: إذا كشفت عن أسنانه، وفررت الرجل عما في قلبه: إذا كشفته عنه، وقوله: لكل حال عنده عتاد، والعتاد:(1). ينكسر خ ل.(2). في المصدر: الزهر. (3). لا يحقر خ ل. (4). خلافه جزع خ ل. (5). وضربي خ ل: وهو الموجود في المصدر، وفيه: وأعطي لي بدل إعطائي.العدة، يعني أنه أعد للامور أشكالها ونظائرها، ومن رواه ولا يقيد من أحد عثرة، بالدال أي من جني (1) عليه جناية اغتفرها وصفح عنها تصفحا وتكرما، إذا كان تعطيلها لا يضيع من حقوق الله شيئا، ولا يفسد متعبدا به ولا مفترضا، ومن رواه يقيل باللام ذهب إلي أنه صلي الله عليه واله لا يضيع حقوق الناس التي يجب (2) لبعضهم علي بعض. وقوله: ثم يرد ذلك بالخاصة علي العامة (3)، معناه أنه كان يعتمد في هذه الحال علي أن الخاصة يرفع إلي العامة علومه وآدابه وفوائده، وفيه قول آخر: فيرد ذلك بالخاصة علي العامة أن يجعل (4) المجلس للعامة بعد الخاصة فتنوب البآء عن من و علي عن إلي لقيام بعض الصفات مقام بعض، وقوله: يدخلون روادا، الرواد جمع رائد، وهو الذي يتقدم القوم إلي المنزل يرتاد لهم الكلآء، يعني أنهم ينفعون بما يسمعون من النبي صلي الله عليه واله من ورائهم كما ينفع الرائد من خلفه، وقوله: ولا يفترقون إلا عن ذواق، معناه عن علوم يذوقون من حلاوتها ما يذاق من الطعام المشتهي، والادلة: التي تدل الناس علي امور دينهم، وقوله: ولا تؤبن فيه

الحرم، أي لا تعاب، أبنت الرجل فأنا آبن والمأبون: المعيب، والابنة: العيب، قال أبوالدرداء: إن نؤبن بما ليس فينا فربما زكينا بما ليس عندنا، ولعل ذا أن يكون بذلك، معناه إن نعيب بما ليس فينا، قال الاعشي:

سلاجم كالنخل ألبستها قضيب سرآء قليل الابن

وقوله: ولا تنثي فلتاته، معناه من غلط فيه غلطة لم يشنع (5) ولم يتحدث بها، يقال: نثوت الحديث أنثوه نثوا: إذا حدثت به، وقوله: إذا تكلم أطرق جلساؤه كأن علي رؤوسهم الطير، معناه أنهم كانوا لاجلالهم نبيهم صلي الله عليه واله لا يتحركون، فكانت صفتهم صفة من علي رأسه طائر يريد أن يصيده، فهو يخاف إن تحرك طيران الطائر وذهابه، وفيه قول آخر: إنهم كانوا يسكنون ولا يتحركون حتي يصيروا بذلك عند الطائر (1). في المصدر: قال: أي من جني.(2). في المصدر: تجب. (3). في مكارم الاخلاق: ثم يرد ذلك علي العامة والخاصة

(4). أي يجعل خ ل. (5). لم تشع خ ل. صفحه : 161 كالجدران والابنية التي لا يخاف الطير وقوعا عليها، قال الشاعر:

إذا حلت بيوتهم (1) عكاظا حسبت علي رؤوسهم الغرابا

معناه لسكونهم تسقط الغربان علي رؤوسهم، وخص بالغراب لانه من أشد الطير حذرا، وقوله: ولا يقبل الثنآء إلا من مكافئ، معناه من صح عنده إسلامه حسن موقع ثنائه عليه عنده، ومن استشعر منه نفاقا وضعفا في ديانته ألقي ثنائه عليه ولم يحفل به (2)، وقوله: إذا جاءكم طالب الحاجة يطلبها فارفدوه، معناه فأعينوه واسعفوه علي طلبته، يقال: رفدت الرجل رفدا بفتح الرآء في المصدر، والرفد بكسر الرآء الاسم، يعني به الهبة والعطية، تم الخبر بتفسيره والحمد لله كثيرا (3). بيان: أقول: هذا الخبر من الاخبار المشهورة، روته العامة في أكثر كتبهم،

قوله: فخما مفخما، قال الجزري وغيره: أي عظيما معظما في الصدور والعيون، ولم تكن خلقته في جسمه الضخامة، وقيل: الفخامة في وجهه نبله (4)، وامتلاؤه مع الجمال والمهابة، والمربوع: الذي ليس بالطويل ولا بالقصير، وقالوا: المشذب هو الطويل البائن الطول مع نقص في لحمه، وأصله من النخلة الطويلة التي شذب عنها جريدها، أي قطع وفرق، وأوال كسحاب جزيرة بالبحرين، قوله: رجل الشعر، أي لم يكن شديد الجعودة، ولا شديد السبوطة، بل بينهما، قوله: إن انفرقت عقيقته، قال الحسين بن مسعود الفرآء في شرح السنة: العقيقة اسم لشعر علي المولود حين يولد، سمي عقيقة لانه يحلق، وأصل العق: الشق والقطع، ومنه قيل للذبيحة عند الولادة: عقيقة، لانه يشق حلقومها، ثم قيل للشعر الذي ينبت بعد ذلك عقيقة أيضا علي الاستعارة، وذلك معناه هاهنا يقول: إن انفرق شعر رأسه من ذات نفسه فرقه في مفرقه، وإن لم ينفرق تركه وفرة واحدة علي حالها، يقال: فرقت الشعر أفرقه فرقا، وقيل: العقيقة: اسم الشعر قبل أن يحلق، فإذا حلق ثم نبت (1). سوقهم خ ل.(2). أي لم يبال به ولم يهتم له. (3). معاني الاخبار: 30 - 32.(4). النبل: الجسيم. ذو النجابة والفضل. زال عنه اسم العقيقة، سمي شعره عقيقة إذ لم ينقل أنه حلق في صباه، ويروي عقيصته، وهي الشعر المعقوص، وهو نحو من المضفور (1) والوفرة إلي شحمة الاذن، والجمة إلي المنكب، واللمة التي المت بالمنكب. وقال الكازروني في المنتقي: العقيصة: هي الشعر المجموع المضفور، كأنه يريد إن انفرق شعره بعد ما جمعه وعقصه فرق شعره وتركه كل شئ منه في منبته، وإلا يبقي معقوصا، كان موضعه الذي يجمعه فيه حذاء اذنيه ويرسله هناك، وقال بعض علمائنا:

هذا في أول الاسلام يفعله كفعل أهل الكتاب، ثم فرق بعد، وهذا الفرق هو الذي يعد في الخصال العشر من الفطرة، وروي بعضهم عقيقته وهو تصحيف انتهي (2). وقال الزمخشري: العقيقة: الشعر الذي يولد به، وكان تركها عندهم عيبا ولوما، وبنو هاشم أكرم، ومحمد بن عبدالله صلي الله عليه واله أكرم عليهم من أن يتركوه غير معقوق عنه، ولكن هندا (3) سمي شعره عقيقة لانه منها، ونباته من اصولها، كما سمت العرب أشياء كثيرة بأسامي ما هي منه، ومن سببه، وانفرق مطاوع فرق، أي كان لا ينفرق شعره إلا أن ينفرق هو، وكان هذا في صدر الاسلام، ويروي أنه إذا كان أمر لم يؤمر فيه بشئ يفعله المشركون وأهل الكتاب أخذ فيه بفعل أهل الكتاب، فسدل ناصيته ما شاء الله، ثم فرق بعد ذلك وفرة. قوله: وفرة، أي أعفاه عن الفرق، يعني أن شعره إذا ترك فرقه لم يجاوز شحمة اذنيه، وإذا فرقه تجاوزها انتهي. وقال الجزري: الازهر: الابيض المستنير، وقال: الزجج: تقويس في الحاجب مع طول في طرفه وامتداده، وقال: القرن بالتحريك: التقاء الحاجبين، وهذا خلاف ما روت ام معبد في صفته صلي الله عليه واله: أزج أقرن أي مقرون الحاجبين، والاول الصحيح في صفته، وسوابغ، حال من المجرر وهو الحواجب، أي أنها رقت في حال سبوغها، ووضع الحواجب موضع الحاجبين، لان التثنية جمع، وقال في قوله: يدره الغضب: أي يمتلي دما إذا غضب، (1). ضفر الشعر: نسج بعضه علي بعض عرضا.(2). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه. (3). أي هند ابن أبي هالة الراوي للحديث كما يتملي الضرع لبنا إذا در. وقال الزمخشري: يدره الغضب، أي يحركه من أدرت المرأة

المغزل: إذا فتلته فتلا شديدا. قوله: ممكورة أي مطوية الخلق. قوله: أقني العرنين، قال الجزري: العرنين بالكسر: الانف، وقيل: رأسه، والقنا في الانف: طوله ودقة أرنبته مع حدب في وسطه. والشمم: ارتفاع قصبة الانف، واستواء أعلاها، وإشراف الارنبة قليلا. أقول: أي القنا الذي كان فيه لم يكن فاحشا مفرطا، بل كان لا يعلم إلا بعد التأمل، قوله: كث اللحية، قالوا: الكثاثة في اللحية أن تكون غير رقيقة ولا طويلة وفيها كثافة (1)، يقال: رجل كث اللحية بالفتح. قوله: سهل الخدين، قال الجزري: أي سائل الخدين، غير مرتفع الوجنتين. وقال الكازروني: يجوز أن يريد به لبس في خديه نتو، لان السهل ضد الحزن، وذكر بعضهم أنه يريد أسيل الخدين، لم يكثر لحمه ولم تغلظ جلدته (2). قوله: ضليع الفم، قال الجزري: أي عظيمه، وقيل: واسعة، والعرب تحمد عظم الفم وتذم صغره انتهي. وقيل: أراد بالفم الاسنان، فقد يكني بالفم عنها، أي كان تام الاسنان، شديدها في تراصف، ولا يخفي بعده، والجرذ: نوع من الفار، ويقال: لحاه الله، أي قبحه ولعنه، والدبي بتخفيف الباء: الجراد قبل أن يطير، والشدق بالكسر: جانب الفم، والشدق بالتحريك: سعة الشدق. والهريت: الواسع الشدقين. قوله: وأحيي أي أكثر حياء، و المخبأة: المرأة المستورة. والريقان فيعال من أرقل: إذا أسرع، والشقشقة بالكسر شئ كالرية يخرجها البعير من فيه إذا هاج، وإذا قالوا للخطيب: ذو شقشقة فإنما يشبه بالفحل، ذكره الجوهري، وقال: ظلمت البعير: إذا نحرته من غير داء، قال ابن مقبل:

عاد الاذلة في دار وكان بها هرت الشقاشق ظلامون للجزر

(1). كثف: غلظ وكثر والتف.(2). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه.وقال الزرنب: ضرب من النبات طيب الرائحة، ثم ذكر البيت، وقال

الجزري: الشنب: البياض، والبريق: التحديد في الاسنان، وقال: الفلج: فرجة ما بين الثنايا و الرباعيات. وقال الجوهري: الجذم بالكسر: أصل الشئ وقد يفتح، وقال: وعضضت من نابي علي جذم. قوله: جيد دمية، قال الجزري: الدمية: الصورة المصورة، وجمعها دمي، لانها يتنوق في صنعتها ويبالغ في تحسينها انتهي. قوله: معتدل الخلق، أي كل شئ من بدنه يليق بما لديه في الحسن والتمام. قوله: بادنا، قال الجزري: البادن: الضخم، فلما قال: بادنا، أردفه بقوله: متماسكا، وهو الذي يمسك بعض أعضائه بعضها فهو معتدل الخلق. وقال: سواء البطن والصدر، أي هما متساويان لا ينبو أحدهما عن الآخر. وقال الزمخشري: يعني أن بطنه غير مستفيض فهو مساو لصدره، وصدره عريض فهو مساو لبطنه. وقال الجزري: الكراديس هي رؤوس العظام، واحدها كردوس، وقيل هي ملتقي كل عظمين ضخمين كالركبتين والمرفقين والمنكبين، أراد أنه ضخم الاعظاء قوله: أنور المتجرد، قال الجزري: أي ما جرد عنه الثياب من جسده وكشف، يريد أنه كان مشرق الجسد. وقال الكازروني: المتجرد: الموضع الذي يستتر بالثياب فيتجر دعنها في بعض الاحيان، يصفها بشدة البياض، وقد ورد في حديث آخر أنه كان أسمر، وفي حديث آخر: أنه كان أبيض مشربا، وفي هذا الحديث أنه كان أزهر اللون، ووجه الجمع بينها أن السمرة كانت فيما يبرز للشمس من بدنه، والبياض فيما وراء الثياب، وقوله: أزهر يحمل علي إشراق اللون، لا علي البياض، وقيل: إن المشرب إذا اشبع حكي سمرا، فإذا ليس بينهما اختلاف، وفي حديث آخر: لم يكن بالابيض الامهق، وهو الذي يشبه بياض الجص، و الانور وضع موضع النير، كقوله تعالي: وهو أهون عليه (1) وكقولهم: الله أكبر (2)، وقال: اللبة بالفتح وتشديد الباء: المنحر، وعاري الثديين،

أي لم يكن عليهما شعر،(1). الروم: 27.(2). المنتقي في مولد المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه.وقيل: أراد لم يكن عليهما لحم، فإنه قد جاء في صفته أشعر الذراعين والمنكبين وأعلي الصدر انتهي. ولا يخفي بعد الاخير، وعدم الحاجة إليه لعدم التنافي. قوله: رحب الراحة، قال الكازروني، يكنون به عن السخاء والكرم، ويستدلون بهذه الخلقة علي الكرم (1). قوله: فناطوا من الكذاب، قال الزمخشري: قاله الاخطل في صلب المختار بن أبي عبيد. قوله: شثن الكفين والقدمين، قال الجزري: أي أنهما يميلان إلي الغلظ و القصر، وقيل: هو الذي في أنامله غلظ بلا قصر، ويحمد ذلك في الرجال، لانه أشد لقبضهم، ويذم في النساء. وقال الصاحب ابن عباد في المحيط: الشتون: اللينة من الثياب، الواحد شتن، وروي في الحديث في صفة النبي صلي الله عليه واله أنه كان شتن الكف بالتاء، ومن رواه بالثاء فقد صحف انتهي وهو غريب. قوله: سائل الاطراف، قال الزمخشري: أي لم تكن متعقدة، وقال الجزري: أي ممتدها، ورواه بعضهم بالنون، بمعناه كجبريل وجبرين. قوله: سبط القصب، قال الجزري: السبط بسكون الباء وكسرها: الممتد الذي ليس فيه تعقد ولا نتو، والقصب يريد بها ساعديه وساقيه، وقال: الاخمص من القدم: الموضع الذي لا يلصق بالارض منها عند الوطي، والخمصان: المبالغ منه، أي أن ذلك الموضع من أسفل قدمه شديد التجافي عن الارض، وسئل ابن الاعرابي عنه فقال: إذا كان خمص الاخمص بقدر لم يرتفع جدا ولم يستو أسفل القدم جدا فهو أحسن ما يكون، وإذا استوي وارتفع جدا فهو ذم، فيكون المعني أن أخمصه معتدل الخمص بخلاف الاول. وقال الجوهري: رجل أرح، أي لا أخمص لقدميه، كأرجل الزنج. قوله: مسيح القدمين، أي ملساوان لينتان

ليس فيهما تكسر ولا شقاق، فإذا أصابهما الماء نبأ عنهما،(1). المنتقي في مولد المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه.أي يسيل ويمر سريعا لملاستهما. وقال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله إذا مشي تقلع، أراد قوة مشيه، كأنه يرفع رجليه من الارض رفعا قويا، لا كمن يمشي اختيالا وتقارب خطاه، فإن ذلك من مشي النسآء ويوصفن به، وفي حديث أبي هالة: إذا زال زال قلعا، يروي بالفتح والضم، فبالفتح هو مصدر بمعني الفاعل، أي يزول قالعا لرجله من الارض، وهو بالضم إما مصدر أو اسم و هو بمعني الفتح، وقال الهروي: قرأت هذا الحرف في كتاب غريب الحديث لابن الانباري قلعا بفتح القاف وكسر اللام، وكذلك قرأته بخط الازهري، وهو كما جاء في حديث آخر كأنما ينحط من صبب، والانحداد من الصبب والتقلع من الارض قريب بعضه من بعض، أراد أنه يستعمل التثبت ولا يبين منه في هذه الحال استعجال ومبادرة شديدة، وقال في صفة مشيه صلي الله عليه واله: كان إذا مشي تكفا تكفيا أي تمايل إلي قدام، هكذا روي غير مهموز، والاصل الهمز، وبعضهم يرويه مهموزا لان مصدر تفعل من الصحيح كتقدم تقدما، وتكفأ تكفؤا، والهمزة حرف صحيح، فأما إذا اعتل انكسرت عين المستقبل منه، نحو تخفي تخفيا فإذا خففت الهمزة التحقت بالمعتل فصار تكفيا بالكسر. وقال الكازروني أي يتثبت في مشيته حتي كأنه يميد كما يميد الغصن إذا هبت به الريح أو السفينة (1). وقال الجزري: الهون: الرفق واللين والتثبت، وقال: ذريع المشي، إي واسع الخطو. وقال الكازروني: الذريع: السريع، وربما يظن هذا اللفظ ضد الاول ولا تضاد فيه، لان معناه أنه كان صلي الله عليه واله مع تثبته في المشي يتابع

بين الخطوات ويسبق غيره، كما ورد في حديث آخر أنه كان يمشي علي هينة وأصحابه يسرعون في المشي فلا يدر كونه، أو ما هذا معناه، ويجوز أن يريد به نفي التبختر في مشيه (2). وقال القاضي في الشفاء: التقلع: رفع الرجل بقوة، والتكفؤ: الميل إلي سنن المشي وقصده، والهون: الرفق والوقار، والذريع: الواسع الخطو، أي: أن مشيه كان يرفع فيه(1). المنتقي في مولد المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه. (2). المنتقي في مولد المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه.رجليه بسرعة ويمد خطوه خلاف مشية المختال، ويقصد سمته (1)، وكل ذلك برفق وتثبت دون عجلة، كما قال: كأنما ينحط من صبب (2). وقال الجزري: الصبب: ما انحدر من الارض. قوله: وإذا التفت التفت جميعا، قال الجزري: أراد أنه لا يسارق النظر، وقيل أراد لا يلوي عنقه يمنه ويسرة إذا نظر إلي الشئ، وإنما يفعل ذلك الطائش الخفيف، ولكن كان يقبل جميعا ويدبر جميعا، قوله: جل نظره الملاحظة، قال الجزري: هي مفاعلة من اللحظ، وهو النظر بشق العين الذي يلي الصدغ، وأما الذي يلي الانف فالموق والماق. أقول: وفي الفائق وغيره من كتبهم بعد ذلك: يسوق أصحابه (3) وقالوا في تفسيره: أي يقدمهم أمامه، ويمشي خلفهم تواضعا، ولا يدع أحدا يمشي خلفه، قال بعضهم: وفي حديث آخر أنه كان يقول: اتركوا خلف ظهري للملائكة قوله: ليست له راحة، أي فراغ من الفكر والعمل، قوله: بأشداقه، قال الجزري: الاشداق: جوانب الفم، وإنما يكون ذلك لرحب شدقيه، والعرب تمتدح بذلك انتهي. وقيل: أي كان لا يتشدق في الكلام بأن بفتح فاه كله، قوله: بجوامع الكلم، قال الجزري: أي أنه كان كثير المعاني قليل الالفاظ، قوله: فصلا، أي بينا ظاهرا

يفصل بين الحق والباطل، وقيل: أي الحكم الذي لا يعاب قائله، قوله: دمثا، قال الجزري: أراد أنه كان لين الخلق في سهولة، وأصله من الدمث، وهو الارض السهلة الرخوة، والرمل الذي ليس بمتلبد، قوله: ليس بالجافي، قال: أي ليس بالغليظ الخلقة والطبع، أو ليس بالذي يجفو أصحابه، والمهين يروي بضم الميم وفتحها، فالضم علي الفاعل من أهان أي لا يهين من صحبه، والفتح علي المفعول من المهانة: الحقارة، وهو مهين، أي حقير، قوله: تعظم عنده النعمة، في الفائق: يعظم النعمة، وقال: أي لا يستصغر شيئا اوتيه، وإن كان صغيرا، وقال: الذواق: اسم ما يذاق، أي لا يصف الطعام بطيب ولا (1). السمت: الطريق والمحجة. (2). شرح الشفاء 1: 356 و 357. (3). يوجد أيضا في المكارم. ببشاعة (1)، وقال الجزري: الذواق: المأكول والمشروب، فعال بمعني مفعول من الذوق، ويقع علي المصدر، والاسم. قوله: فإذا تعوطي الحق، قال الجزري: أي أنه كان من أحسن الناس خلقا مع أصحابه ما لم ير حقا يتعرض له بإهمال أو إبطال أو إفساد، فاذا رأي ذلك تنمر (2) وتغير حتي أنكره من عرفه، كل ذلك لنصرة الحق، والتعاطي: التناول والجرأة علي الشئ، من عطا الشئ، يعطوه: إذا أخذه وتناوله. أقول: وفي أكثر رواياتهم بعد قوله: حتي ينتصر له: لا يغضب لنفسه ولا ينتصر لها. قوله: يضرب براحته اليمني، في بعض رواياتهم بباطن راحته باليمني. وقال الكازروي: اتصل بها تفسيره: فيضرب بباطن راحته أي يشير بكفه إلي حديثه (3). وروي القاضي في الشفاء هكذا: وإذا تحدث اتصل بها فضرب بأبهامه اليمني راحة اليسري (4). قوله: وأشاح، قال الزمخشري: أي وجد في الاعراض وبالغ. وقال الجزري: فيه إنه ذكر النار ثم أعرض

وأشاح، المشيح: الحذر، والجاد في الامر، وقيل: المقبل إليك المانع لما وراء ظهره، فيجوز أن يكون أشاح أحد هذه المعاني، أي حذر النار، كأنه ينظر إليها، أوجد علي الايصآء باتقائها، أو أقبل إليك في خطابه، ومنه في صفته: إذا غضب أعرض وأشاح، قوله: غضن طرفه، أي كسره وأطرق ولم يفتح عينه، وإنما كان يفعل ذلك ليكون أبعد من الاشر والمرح. قوله: جل ضحكه، بالضم أي معظمه، قوله: ويفتر عن مثل حب الغمام، أي (1). بشع: عكس حسن وطاب. (2). أي غضب وساء خلقه.(3). المنتقي في مولد المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه. (4). شرح الشفاء 1: 342. يتبسم ويكثر حتي تبدو أسنانه من غير قهقهة، وهو من فررت الدابة أفرها فرا: إذا كشف شفتها لتعرف سنها، وافتر يفتر افتعل منه، وأراد بحب الغمام البرد. قوله عليه السلام: وشكله: قال الجزري: أي عن مذهبه وقصده، وقيل: عما يشاكل أفعاله، والشكل بالكسر الدل (1)، وبالفتح: المثل، والمذهب. وقال الكازروني: الشكل بالفتح: النحو، والسيرة (2). قوله: بالخاصة، قال الجزري وغيره: أراد أن العامة كانت لا تصل إليه في هذا الوقت، فكانت الخاصة تخبر العامة بما سمعت منه، فكأنه أوصل الفوائد إلي العامة بالخاصة، وقيل: إن البآء بمعني (من) أي يجعل وقت العامة بعد وقت الخاصة وبدلا منهم، قوله: وقسمه معطوف علي الايثار، قوله: روادا، قال الجزري: أي طالبين العلم، ملتمسين الحكم من عنده، ويخرجون أداة: هداة للناس، والرواد جمع رائد وهو الذي يتقدم القوم يبصر لهم الكلآء ومساقط الغيث. أقول: ومنهم من قرأ أذلة بالذال المعجمة، أي يخرجون متعظين بما وعظوا، متواضعين من قوله: أذلة علي المؤمنين (3) وهو تصحيف. قوله: إلا عن ذواق، قال الجزري: ضرب الذواق

مثلا لما ينالون عنده من الخير، أي لا يتفرقون إلا عن علم وأدب يتعلمونه، يقوم لانفسهم مقام الطعام والشراب لاجسادهم. وقال القاضي: ويشبه أن يكون علي ظاهره (4) أي في الغالب والاكثر، قوله: يحذر الناس بالتخفيف: ويحترس منهم، عطف تفسير له، ومنهم من قرأ علي بنآء التفعيل إيثارا للتأسيس علي التأكيد، أي كان يحذر الناس بعضهم من بعض، ويأمرهم بالحزم، ويحذر هو أيضا منهم، والاول أظهر، قوله: لا يوطن الاماكن، أي لا يتخذ لنفسه مجلسا يعرف به فلا يجلس إلا فيه، وقد فسره بما بعده، قوله: من جالسه، في بعض رواياتهم (1). الدل: حالة السكينة وحسن السيرة. (2). المنتقي في مولود المطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه صلي الله عليه وآله. (3). المائدة: 54. (4). شرح الشفاء 1: 357. بعد ذلك: أو قاومه، أي قام معه، قوله: ولا تؤبن فيه الحرم، قال الجزري: أي لا يذكرن بقبيح، كان يصام مجلسه عن رفث القول، يقال: أبنت الرجل ابنه: إذا رميته بخلة (1) سوء، فهو مأبون، وهو مأخوذ من الابن وهو العقد تكون في القسي يفسدها و تعاب بها، قوله: سلاجم جمع سلجم، وهي الطويل، والسرآء بالفتح ممدودا، شجر يتخذ منه القسي، وقال الجوهري: الابنة بالضم: العقدة في العود، ومنه قول الاعشي: قضيب سرآء كثير الابن، قوله: لا تنثي فلتاته، قال الجزري: أي لا تذاع، يقال: نثوت الحديث أنثوه نثوا، والنثآء في الكلام يطلق علي القبيح والحسن، يقال: ما أقبح نثاه وما أحسنه، والفلتات جمع فلتة وهي الزلة، أراد أنه لم يكن لمجلسه فلتات فتنثي. أقول: الضمير في فلتاته راجع إلي المجلس. قوله: متواصلين فيه بالتقوي، في بعض رواياتهم: يتواصون فيه بالتقوي، وفي بعضها: يتعاطفون بالتقوي، والفظ:

السئ الخلق، والصخب بالصاد والسين: الضجة واضطراب الاصوات للخصام، قوله: كأنما علي رؤوسهم الطير، قال الجزري: وصفهم بالسكون الوقار، وأنهم لم يكن فيهم طيش ولا خفة، لان الطير لا تكاد تقع إلا علي شئ ساكن، وقال الفيروزآبادي: كأن علي رؤوسهم الطير، أي ساكون هيبة، وأصله أن الغراب يقع علي رأس البعير فيلقط منه القراد (2)، فلا يتحرك البعير لئلا ينفر عنه الغراب، قوله: لا يتنازعون عنده الحديث، أي إذا تكلم أحد منهم أمسكوا حتي يفرغ ثم يتكلم الآخر، فما بعده تفسيره، قوله: حديثهم عنده حديث اولاهم (3)، وفي بعض النسخ: أولهم بالافراد، ولعله تأكيد للسابق، أي لا يتكلم إلا من سبق بالكلام، قوله: علي الجفوة، أي غلظته وبعده من الآداب، قوله: ليستجلبونهم، أي يجيئون معهم بالغربآء إلي مجلسه من كثرة احتماله عنهم، وصبره علي ما يكون منهم في سؤالهم إياه وغير ذلك، (1). الخلة بفتح الخاء وضمها: الخصلة. (2). القرد والقراد: دويبة تتعلق بالبعير ونحوه، وهي كالقمل للانسان. (3). الظاهر مما بعده أنه مصحف اولهم. والصحابة كانوا لا يجترؤون علي مثل ذلك، وقال الجزري: رفدته أرفده: إذا أعنته. أقول: وفي بعض رواياتهم: فأرشده، والاظهر أنه هنا فأوفدوه بالواو، قوله: إلا من مكافئ، قال الجزري: قال القتيبي: معناه إذا أنعم علي رجل نعمة فكافاه بالثناء عليه قبل ثنائه، وإذا أثني قبل أن ينعم عليه لم يقبله، وقال ابن الانباري: هذا غلط، إذ كان أحد لا ينفك من إنعام النبي صلي الله عليه واله، لان الله بعثه رحمة للناس كافة، فلا يخرج منها مكافئ ولا غير مكافئ، والثنآء عليه فرض لا يتم الاسلام إلا به، وإنما المعني أنه لا يقبل الثنآء عليه إلا من رجل يعرف حقيقة

إسلامه، ولا يدخل عنده في جملة المنافقين الذين يقولون بألسنتهم: ما ليس في قلوبهم، وقال الازهري: فيه قول ثالث إلا من مكافئ، أي مقارب غير مجاوز حد مثله، ولا مقصر عما رفعه الله إليه. قوله: حتي يجوزه، أي يتجاوز عن ذلك الكلام ويتمه ويريد إنشآء كلام آخر فيقطعه النبي صلي الله عليه واله بنهي أو قيام، وفي بعض النسخ ورواياتهم: بانتهآء، فيحتمل أن يكون المعني فيقطع السائل بانتهآء أو قيام، وليس في أكثر النسخ الضمير في يجوزه فيحتمل أن يكون بالرآء المهملة، أي إلا أن يجور ويتكلم بباطل كفحش أو غيبة فيقطعه صلي الله عليه واله بنهي أو بقيام. ثم اعلم أن الصدوق رحمه الله ذكر في الشرح فقرتين لم يذكرهما في الرواية (1)، إذ الشرع شرح رواية اخري، فذكره ولم يبال بعدم موافقته لما ذكره من الرواية: إحداهما: قوله: يسوق أصحابه، وقد مرت الاشارة إليها وإلي موضعها، والاخري قوله: لكل حال عنده عتاد، قبل قوله: لا يقصر عن الحق، وقال الجزري في بيانه، أي ما يصلح لكل ما يقع من الامور، وإنما وصف الحسن عليه السلام هندا بأنه خاله لان أبا هالة كان زوج خديجة رضي الله عنها قبل النبي صلي الله عليه واله، فولدت له هندا وهالة كما سيأتي في أحوال خديجة رضي الله عنها. (1). يحتمل اسقاطهما عن قلم النساخ. 5 - ن: بإسناد التميمي، عن الرضا عليه السلام، عن آبائه، عن علي عليه السلام قال: ما رأيت أحدا أبعد ما بين المنكبين من رسول الله صلي الله عليه واله (1). 6 - ص: لم يمض النبي صلي الله عليه واله في طريق فيتبعه أحد إلا عرف أنه سلكه من طيب عرقه،

ولم يكن يمر بحجر ولا شجر إلا سجد له (2). 7 - ير: الحسن بن علي بن النعمان، عن يحيي بن عمر، عن أبان الاحمر، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إنا معاشر الانبياء تنام عيوننا، ولا تنام قلوبنا، ونري من خلفنا كما نري من بين أيدينا (3). 8 - ير: محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي، عن ميمون القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: طلب أبوذر رسول الله صلي الله عليه واله فقيل له: إنه في حائط كذا وكذا، فمضي يطلبه فدخل إلي الحائط والنبي صلي الله عليه واله نائم، فأخذ عسيبا يابسا وكسره ليستبرئ به نوم رسول الله صلي الله عليه واله، قال: ففتح النبي صلي الله عليه واله عينه وقال: أتخدعني عن نفسي يا أبا ذر؟ أما علمت أني أراكم في منامي كما أراكم في يقظتي (4). بيان: قال الفيروزآبادي: العسيب: جريدة من النخل مستقيمة رقيقة يكشط خوصها، والذي لم ينبت عليه الخوص من السعف انتهي والاستبرآء: كناية عن الامتحان، أي فعل ذلك ليستعلم أنه صلي الله عليه واله نائم أم لا، أو ليعلم أنه يعلم في منامه ما يقع عنده أم لا، قوله صلي الله عليه واله أتخدعني عن نفسي، أي أتمكر بي في أمر نفسي، وتدعي أنك تؤمن بي، وتفعل ما ينافي ذلك، فإن فعلك يدل علي أنك تحسب أني لا أري في منامي ما أري في يقظتي، أو المعني أتخفيني عن نفسي، أي تحسبني غافلا عما يفعل بي وعندي، وعلي أي حال لا يخلو من تكلف، فإن الشائع في هذا الكلام أنه يستعمل فيمن يريد أن يغوي أحدا،

ويضله عن الحق، ويوقعه فيما يضر بنفسه، فيمكن أن يكون عبر عن الشئ بلازمه، أي فعلك هذا يستلزم أن يمكن لاحد أن يخدعني ويوقعني فيما يضر بنفسي. (1). عيون أخبار الرضا: 222. (2). قصص الانبياء: مخطوط. (3). بصائر الدرجات: 125. (4). بصائر الدرجات: 125. 9 - ير: محمد بن الحسين، عن محمد بن سنان، عن الحسين بن المختار، عن زيد الشحام قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: طلب أبوذر رحمه الله رسول الله صلي الله عليه واله، فقيل له: إنه صلي الله عليه وآله في حائط كذا وكذا، فتوجه في طلبه، فوجده نائما فأعظمه أن ينبهه، فأراد أن يستبرئ نومه صلي الله عليه واله (1)، فسمعه رسول الله صلي الله عليه واله فرفع رأسه فقال: يا ابا ذر أتخدعني؟ أما علمت أني أري أعمالكم في منامي كما أراكم في يقظتي، إن عيني تنام وقلبي لا ينام (2). يج: مرسلا مثله. 10 - ير: علي بن إسماعيل، عن صفوان، عن العلاء، عن محمد، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: أراكم من خلفي كما أراكم بين يدي، لتقيمن صفوفكم أو ليخالفن الله بين قلوبكم (3). ير: أيوب بن نوح، عن ابن المغيرة، عن علا، عن محمد مثله (4). 11 - ير: أحمد بن محمد، عن ابن أبي عمير، عن حماد، عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (5). 12 - ير: الحسن بن علي، عن عبيس بن هشام، عن أبي إسماعيل كاتب شريح، عن أبي عتاب زياد مولي آل وغش، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (6).(1). فيه حذف يعلم من الحديث السابق.(2). بصائر الدرجات: 125.(3). بصائر الدرجات:

124، صدر الحديث هكذا: قال: قلت له: إنا نصلي في مسجد لنا فربما كان الصف امام وفيه انقطاع، فأمشي اليه بجانبي حتي اقيمه؟ قال: نعم، كان رسول الله صلي الله عليه وآله قال: أراكم من خلفي اه.(4). بصائر الدرجات: 124، وللحديث أيضا صدر يوافق معني ما تقدم.(5). بصائر الدرجات: 124، والحديث فيه هكذا: قال: إن رسول الله صلي الله عليه وآله قال: أقيموا صفوفكم فاني أراكم من خلفي كما أراكم بين يدي، ولا تختلفوا فخالف الله بين قلوبكم.(6). بصائر الدرجات: 124، والحديث فيه هكذا: قال: سمعت يقول: أقيموا صفوفكم إذا رأيتم خللا، ولا عليك، أن تأخذ وراك اذا وجدت ضيقا في الصفوف فتتم الصف الذي خلفك، أو تمشي منحرفا فتتم الصف الذي قدامك فهو خير، ثم قال: إن رسول الله صلي الله عليه وآله قال: أقيموا صفوفكم فاني أنظر إليكم من خلفي، ليقيمن أو ليخالفن الله بين قلوبكم. أقول لعل الصحيح لتقيمن بالتاء.13 - سر: محمد بن الحسين، عن يزيد بن إسحاق، عن هارون بن حمزة، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (1). 14 - سن: معاوية بن الحكيم، عن ابن المغيرة، عن إبراهيم بن معرض، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن عمر دخل علي حفصة فقال: كيف رسول الله صلي الله عليه واله فيما فيه الرجال؟ فقالت: ما هو إلا رجل من الرجال، فأنف الله لنبيه صلي الله عليه واله فأنزل إليه صحفة فيها هريسة من سنبل الجنة، فأكلها فزاد في بضعه بضع أربعين رجلا (2). بيان: البضع بالضم: الجماع، والثاني يحتمل الضم والكسر أيضا، والضم أظهر، قال الجزري: فيه صلاة الجماعة تفضل صلاة الواحد ببضع وعشرين درجة، البضع في العدد بالكسر، وقد

يفتح: ما بين الثلاث إلي التسع، وقيل: ما بين الواحد إلي العشرة، وقال الجوهري: تقول بضع سنين، وبضعة عشر رجلا، فإذا جاوزت لفظ العشر لا تقول: بضع وعشرون، وهذا يخالف ما جاء في الحديث انتهي، وترك العاطف هنا يضعف أيضا الحمل علي الكسر. 15 - سن: أبي، عن محمد بن سنان، عن منصور الصيقل، عن أبيه، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن الله تبارك وتعالي أهدي إلي رسوله هريسة من هرائس الجنة، غرست في رياض الجنة، وفركها الحور العين فأكلها رسول الله صلي الله عليه واله فزاد في قوته بضع أربعين رجلا، وذلك شئ أراد الله أن يسر به نبيه صلي الله عليه واله (3). 16 - كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن محمد بن سنان مثله، ثم قال: وفي حديث آخر رفعه إلي أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله شكي إلي ربه جل و عز وجع الظهر، فأمره بأكل الحب باللحم، يعني الهريسة (4). بيان: الفرك: الدلك. 17 - يج: من معجزاته صلي الله عليه واله أن الاخبار تواترت واعترف بها الكافر والمؤمن (1). بصائر الدرجات: 125، والحديث فيه مثل ذيل حديث أبي عتاب الا أن فيه: لتقيمن.(2). المحاسن: 404.(3). المحاسن: 404.(4). فروع الكافي 2: 170.بخاتم النبوة الذي بين كتفيه علي شعرات متراكمة، تقدمت بها الانبيآء قبل مولده بالزمن الطويل، فوافق ذلك ما أخبروا به عنه في صفته صلي الله عليه واله (1). 18 - يج: روي أن النبي صلي الله عليه واله قال: أتموا الركوع، والسجود، فوالله إني لاراكم من بعد ظهري إذا ركعتم وسجدتم (2).19 - قب: كان النبي صلي

الله عليه واله قبل المبعث موصوفا بعشرين خصلة من خصال الانبياء لو انفرد واحد بأحدها لدل علي جلاله، فكيف من اجتمعت فيه، كان نبيا أمينا، صادقا حاذقا، أصيلا نبيلا، مكينا، فصيحا، نصيحا، عاقلا فاضلا، عابدا زاهدا، سخيا مكيا (3)، قانعا متواضعا، حليما رحيما، غيورا صبورا، موافقا مرافقا، لم يخالط منجما ولا كاهنا ولا عيافا (4)، ولما قالت قريش: إنه ساحر علمنا أنه قد أراهم ما لم يقدروا علي مثله، وقالوا: هذا مجنون، لما هجم منه علي شئ لم يفكر في عاقبته منهم، وقالوا: هو كاهن، لانه أنبأ بالغائبات، وقالوا: معلم، لانه قد أنبأهم بما يكتمونه من أسرارهم، فثبت صدقه من حيث قصدوا تكذيبه، وكان فيه خصال الضعفاء، ومن كان فيه بعضها لا ينظم أمره: كان يتيما فقيرا، ضعيفا وحيدا غريبا، بلا حصار ولا شكوة، كثير الاعداء، ومع جميع ذلك تعالي مكانه، وارتفع شأنه، فدل علي نبوته صلي الله عليه واله، وكان الجلف (5) البدوي يري وجهه الكريم فيقول: والله ما هذا وجه كذاب، وكان صلي الله عليه واله ثابتا في الشدائد وهو مطلوب، وصابرا علي البأسآء والضراء وهو مكروب محروب (6)، وكان زهدا في الدنيا، راغبا في الآخرة، فثبت له الملك، وكان يشهد كل عضو منه علي معجزة:

(1). لم نجد الخبرين في الخرائج، وقد أومأنا سابقا أن نسخة خرائج المصنف كانت تتفاوت مع المطبوع، وتوجد فعلا نسخة منه في مكتبة سلطان العلماء تخالف المطبوع ايضا.(2). لم نجد الخبرين في الخرائج، وقد أومأنا سابقا أن نسخة خرائج المصنف كانتتتفاوت مع المطبوع، وتوجد فعلا نسخة منه في مكتبة سلطان العلماء تخالف المطبوع ايضا.(3). استظهر المصنف في الهامش أنه مصحف كميا، والكمي: الشجاع، أو لابس السلاح لانه يكمي

نفسه أي يسترها بالدرع والبيضة.(4). العياف: المتكهن. الذي يعمل العيافة أي زجر الطير.(5). الجلف: الغليظ الجافي.(6). المحروب: الذي سلب ماله وترك بلا شئ.نوره: كان إذا مشي (1) في ليلة ظلمآء بداله نور كأنه قمر، قالت عائشة: فقدت إبرة ليلة فما كان في منزلي سراج، فدخل النبي صلي الله عليه واله فوجدت الابرة بنور وجهه. حمزة بن عمر الاسلمي قال: نفرنا مع النبي صلي الله عليه واله في ليلة ظلمآء فأضاءت أصابعه عرفه (2). جابر بن عبدالله: إنه كان لا يمر في طريق فيمر فيه إنسان بعد يومين إلا عرف أنه عبر فيه. مسلم: كان النبي صلي الله عليه واله يقيل عند ام سلمة فكانت تجمع عرقه وتجعله في الطيب. عبدالجبار بن وائل، عن أبيه قال: أتي رسول الله صلي الله عليه واله بدلو من ماء فشرب ثم توضأ فتمضمض، ثم مج (3) مجة في الدلو فصار مسكا أو أطيب من المسك. ظله: لم يقع ظله علي الارض، لان الظل من الظلمة، وكان إذا وقف في الشمس والقمر والمصباح نوره يغلب أنوارها. قامته: كلما مشي مع أحد كان أطول منه برأس، وإن كان طويلا. رأسه: كان يظله سحابة من الشمس، وتسير لمسيره، وتركد لركوده، ولا يطير الطير فوقه. عينيه (4): كان يبصر من ورائه كما يبصر من أمامه، ويري من خلفه كما يري من قدامه. أنفه: لم يشم به منذ خلقه الله تعالي رائحة كريهة. فمه: كان يمج في الكوز والبئر فيجدون له رائحة أطيب من المسك.(1). في المصدر: كان اذا يمشي.(2). العرف بالضم: ما ارتفع من رمل أو مكان ونحو ذلك، وسيحتمل إيضا أن يكون ذلك مصحف عرفة. وضبطه في نسخة المصنف بالفتح، ولم نعرف

له معني يناسب المقام.(3). أي رمي به.(4). في المصدر: عينه.لسانه: كان ينطق بلغات كثيرة. محاسنه: كانت فيه سبع عشرة طاقة نور يتلالؤ في عوارضه. اذنيه (1): كان يسمع في منامه كما يسمع في انتباهه، ويسمع كلام جبرئيل عند الناس ولا يسمعونه. ربيع الابرار: إنه دخل أبوسفيان علي النبي صلي الله عليه واله وهو يقاد فأحس بتكاثر الناس، فقال في نفسه: واللات والعزي يا ابن أبي كبشه لاملانها عليك خيلا ورجلا، وإني لارجو أن أرقي هذه الاعواد، فقال النبي صلي الله عليه واله: أو يكفينا الله شرك يا أبا سفيان. صدره: لم يكن علي وجه الارض أعلم منه. ظهره: كان بين كتفيه خاتم النبوة، كلما أبداه غطي نوره نور الشمس، مكتوب عليه: لا إله إلا الله وحده لا شريك له، توجه حيث شئت فأنت منصور. في حديث جابر بن سمرة: رأيت خاتمه غضروف كتفيه مثل بيض الحمامة. وسئل الخدري عنه فقال: بضعة (2) ناشزة. أبوزيد الانصاري: شعر مجتمع علي كتفيه. السائب بن يزيد: مثل زر الحجلة، ولما شك في موت رسول الله صلي الله عليه واله وضعت أسمآء بنت عميس يدها بين كتفيه، فقالت: قد توفي رسول الله صلي الله عليه واله قد رفع الخاتم. بطنه: كان يشد عليه الحجر من الغرث، فيشبع قلبه، كان تنام عيناه ولا ينام قلبه. يداه: فار المآء من بين أصابعه، وسبح الحصي في كفه. ركبه: ولد مسرورا (3) مختونا، وما احتلم قط، لان ذلك من الشيطان، وكان له شهوة أربعين نبيا. جلوسه: عائشة. قلت: يا رسول الله إنك تدخل الخلاء، فإذا خرجت دخلت علي (1). في المصدر: اذنه.(2). البضعة بالكسر والفتح: القطعة من اللحم. الناشزة: المرتفعة.(3). أي مقطوع السرة، والسرة:

التجويف الصغير المعهود في وسط البطن.أثرك فما أري شيئا إلا أني أجد رائحة المسك، فقال: إنا معاشر الانبياء تنبت أجسادنا علي أرواح الجنة، فما يخرج منه شئ إلا ابتلعته الارض. وتبعه رجل علم مراده فقال صلي الله عليه واله: إنا معاشر الانبياء لا يكون منا ما يكون من البشر. ام أيمن: أصبح رسول الله صلي الله عليه واله فقال: يا ام أيمن قومي فاهرقي ما في الفخارة، يعني البول، قلت: والله شربت ما فيها وكنت عطشي، قالت: فضحك حتي بدت نواجده، ثم قال: أما إنك لا تنجع بطنك أبدا (1). ومنه حديث دم الفصد. فخذه: كل دابة ركبها النبي صلي الله عليه واله بقيت علي سنها لا تهرم قط. رجليه (2): أرسلهما في بئر ماؤه أجاج فعذب. قوته: كان لا يقاومه أحد. إسحاق بن بشار: إن ركانة بن عبد بن زيد بن هاشم كان من أشد قريش فخلا (3)، فقال له النبي صلي الله عليه واله في وادي أصم: يا ركانة ألا تتقي الله وتقبل ما أدعوك إليه؟ قال: إني لو أعلم أنه حق لاتبعتك، فقال النبي صلي الله عليه واله: أفرأيت إن صرعتك أتعلم أن ما أقول: حق؟ قال: نعم، قال: قم حتي اصارعك، قال: فقام إليه ركانة فصارعه، فلما بطش به رسول الله صلي الله عليه واله أضجعه، قال: فعد، فعاد فصرعه، فقال: إن ذا لعجب يا قوم، إن صاحبكم أشحر أهل الارض. حرمته: كان القمر يحرك مهده في حال صباه، وكان لا يمر علي شجرة إلا سلمت عليه، ولم يجلس عليه الذباب، ولم تدن منه هامة ولا سامة. مشيه: كان إذا مشي علي الارض السهلة لا يبين لقدميه أثر، وإذا مشي علي

الصلبة بان أثرهما.(1). هكذا في المصدر أيضا، وقال المصنف: النجيع: دم البطن، ونحتمل قريبا أنه مصحف يوجع أو ييجع.(2). في المصدر: رجلاء.(3). في المصدر: فحلا، ولعله أصوب.هيبته: كان عظيما مهيبا في النفوس حتي ارتاعت رسل كسري، مع أنه كان بالتواضع موصوفا، وكان محبوبا في القلوب حتي لا يقليه (1) مصاحب، ولا يتباعد عنه مقارب، قال السدي في قوله: سنلقي في قلوب الذين كفروا الرعب (2): لما ارتحل أبوسفيان و المشركون يوم احد متوجهين إلي مكة قالوا: ما صنعنا قتلناهم حتي لم يبق منهم إلا الشريد (3) تركناهم، إذ هموا وقالوا: ارجعوا فاستأصلوهم، فلما عزموا علي ذلك ألقي الله في قلوبهم الرعب حتي رجعوا عما هموا. وروي أن الكفار دخلوا مكة كالمنهزمين مخافة أن يكون له الكرة عليهم، وقال صلي الله عليه وآله: نصرت بالرعب مسيرة شهر. قوله تعالي: وكف أيدي الناس عنكم (4) وذلك أن النبي صلي الله عليه واله لما قصد خيبر وحاصر أهلها همت قبائل من أسد وغطفان أن يغيروا (5) علي أهل المدينة، فكف الله عنهم بإلقاء الرعب في قلوبهم. قوله تعالي: هو الذي أيدك بنصره (6) وقال صلي الله عليه واله: لم نخل في ظفر (7) إما في ابتداء الامر وإنما في انتهائه، وكان جميل بن معمر الفهري حفيظا لما يسمع، ويقول: إن في جوفي لقلبين أعقل بكل (8) واحد منهما أفضل من عقل محمد، فكانت قريش تسميه ذا القلبين، فتلقاه أبوسفيان يوم بدر وهو آخذ بيده إحدي نعليه، والاخري في رجله، فقال له: يابا معمر ما الخبر؟ قال: انهزموا، قال: فما حال نعليك؟ قال: ما شعرت إلا أنها في رجلي لهيبة محمد، فنزل: ما جعل الله لرجل من قلبين في

جوفه (9).(1). أي لا يبغضه.(2). آل عمران: 151.(3). الشريد: الطريد.(4). الفتح: 20.(5). أغار عليهم: هجم وأوقع بهم.(6). الانفال: 62.(7). من ظفر ظ.(8). في المصدر: لكل واحد.(9). الاحزاب: 4.أمير المؤمنين عليه السلام:

وينصر الله من لاقاه إن له نصرا يمثل بالكفار إذ عندوا (1).

بيان: النبل: بالضم: الذكاء والنجابة، والمكانة: المنزلة، والعرف بالفتح: الريح الطيبة، وقال الجزري في صفة خاتم النبوة: إنه مثل زر الحجلة، الزر واحد الازرار التي تشد بها الكلل والستور، علي ما يكون في حجلة العروس، وقيل: إنما هو بتقديم الراء علي الزاي، ويريد بالحجلة القبجة (2)، مأخوذا من أرزت الجرادة: إذا كبست ذنبها في الارض فباضت، ويشهد له ما رواه الترمذي في كتابه بإسناده عن جابر بن سمرة قال: كان خاتم رسول الله صلي الله عليه واله الذي بين كتفيه غدة حمراء مثل بيضة الحمامة انتهي. والغرث: الجوع، قوله: علي أرواح الجنة، في بعض النسخ بالمهملتين، أي الارواح التي تدخل الجنة، أو هي جمع الريح، أي أجسادنا طيبة كطيب ريح أهل الجنة، وفي بعض النسخ بالمعجمتين أي الحور، وقال الفيروزآبادي: النجيع: دم البطن. 20 - قب: الترمدي في الشمائل والطبري في التاريخ والزمخشري في الفائق والفتال في الروضة: رووا صفة النبي صلي الله عليه واله بروايات كثيرة منها عن أمير المؤمنين عليه السلام وابن عباس وأبي هريرة وجابر بن سمرة وهند بن أبي هالة أنه كان صلي الله عليه واله فخما مفخما، في العيون معظما، وفي القلوب مكرما، يتلالؤ وجهه تلالا القمر ليلة البدر، أزهر منور اللون، مشربا بحمرة، لم تزر به مقلة، لم تعبه ثجلة، أغر أبلج أحور أدعج أكحل أزج، عظيم الهامة، رشيق القامة، مقصدا واسع الجبين، أقني العرنين، أشكل العينين، مقرون

الحاجبين، سهل الخدين صلتهما، طويل الزندين، شبح الذراعين، عظيم مشاشة المنكبين، طويل ما بين المنكبين، شثن الكفين، ضخم القدمين، عاري الثديين، خمصان الاخمصين، مخطوط المتيتين (3)، أهدب الاشفار، كث اللحية، ذا وفرة، وافر السبلة، أخضر الشمط،(1). مناقب آل أبي طالب 1: 84 - 86 ط ايران و 107 - 110 ط النجف وفيه: ما عندوا.(2). القبجة: طائرة تشبه الحجل، يقال لها بالفارسية: كبك.(3). في المصدر: المتينين. ولعله مصحف المتنين.ضليع الفم (1) أشم أشنب (2) مفلج الاسنان، سبط الشعر، دقيق المسربة، معتدل الخلق، مفاض البطن، عريض الصدر، كأن عنقه جيد دمية في صفاء الفضة، سائل الاطراف، منهوس (3) العقب قصير الحنك، داني الجبهة، ضرب اللحم بين الرجلين، كان في خاصرته انفتاق، فعم الاوصال، لم يكن بالطويل البائن، ولا بالقصير الشائن، ولا بالطويل الممغط، ولا بالقصير المتردد، ولا بالجعد القطط، ولا بالسبط ولا بالمطهم ولا بالمكلثم ولا بالابيض الامهق، ضخم الكراديس، جليل المشاش (4)، كنوز المنخر (5)، لم يكن في بطنه ولا في صدره شعر إلا موصل ما بين اللبة إلي السرة كالخط، جليل الكتد، أجرد ذا مسربة، وكان أكثر شيبه في فودي رأسه وكأن كفه كف عطار مسها بطيب، رحب الراحة، سبط القصب، وكان إذا رضي وسر فكأن وجهه المرآة، وكان فيه شئ من صور، يخطو تكفؤا، ويمشي الهوينا، يبدؤ القوم إذا سارع إلي خير، وإذا مشي تقلع كأنما ينحدر في صبب، إذا تبسم يتبسم عن مثل المنحدر عن بطون الغمام، وإذا افتر افتر عن سنا البرق إذا تلالا، لطيف الخلق، عظيم الخلق، لين الجانب إذا طلع بوجهه علي الناس رأوا جبينه كأنه ضوء السراج المتوقد. كأن عرقه في وجهه اللؤلؤ، وريح عرقه أطيب من ريح

المسك الاذفر، بين كتفيه خاتم النبوة. أبوهريرة: كان يقبل جميعا ويدبر جميعا. جابر بن سمرة: كانت في ساقه (6) حموشة. أبوحجيفة: (7) كان قد سمط عارضاه وعنفقته بيضاء.(1). رجل ضليع الفم أي عظيمه. وتقدم شرح بعض اللغات المشكلة في الخبر السابق.(2). في المصدر: أغنب، أقول: في القاموس: الغنب كصرد: دارات أوساط أشداق الغلمان الملاح.(3). منهوش خ ل.(4). المشاش جمع المشاشة: النفس أو الطبيعة ورأس العظم اللين.(5). في المصدر: أنور المتجرد. وتقدم معناه.(6). في المصدر: في ساقيه.(7). في المصدر: أبوجحيفة بتقديم المعجمة وهو الصحيح، اسم وهب بن عبدالله السوائي. يقال له: وهب الخير، صحابي معروف، وصحب امير المؤمنين عليا عليه السلام، مات سنة 74.ام هاني: رأيت رسول الله صلي الله عليه واله ذا ضفائر أربع، والصحيح أنه كان له ذؤابتين، و ومبدأها من هاشم. أنس: ما عددت في رأس رسول الله صلي الله عليه واله ولحيته إلا أربع عشرة شعرة بيضآء، ويقال سبع عشرة. ابن عمر: إنما كان شيبه نحوا من عشرين شعرة بيضآء. البراء بن عازب: كان يضرب شعره كتفيه. أنس: له لمة إلي شحمة اذنيه. عائشة: كان شعره فوق الوفرة ودون الجمة (1). بيان: قال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله كان أزهر اللون، الازهر: الابيض المستنير، والزهرة والزهرة: البياض النير، وهو أحسن الالوان انتهي. ويقال: زري عليه، أي عابه، وزري به، أي تهاون، والمقلة بالضم: الحدقة، وفي رواياتهم بالصاد المهملة والقاف، قال الجزري: في حديث ام معبد ولم تزر به صقلة، أي دقة ونحول، يقال: صقلت الناقة: إذا أضمرتها، وقيل: أرادت أنه لم يكن منتفخ الخاصرة جدا، ولا ناحلا جدا، ويروي بالسين علي الابدال من الصاد، ويروي صعلة، وهي صغر الرأس، وهي

أيضا الدقة والنحول في البدن، وقال في قوله: لم تعبه ثجلة. أي ضخم بطن، ويروي بالنون والحاء، أي نحول ودقة، وقال الجوهري: الثجلة بالضم: عظم البطن، وسعته، قوله: أغر، أي أبيض صافي اللون، قوله: أبلج، أي مشرق الوجه مسفرة، ذكره الجزري، وقال الفيروزآبادي: الحور بالتحرك: أن يشتد بياض بياض العين وسواد سوادها، وتستدير حدقتها، وترق جفونها، ويبيض ما حواليها، أو شدة بياضها، وسوادها في شدة بياض الجسد. وقال: الكحل محركة: أن يعلوا منابت الاشفار سواد خلقة، أو أن يسود مواضع الكحل كحل، كفرح، فهو أكحل، والكحلاء: الشديدة سواد العين، أو التي كأنها مكحولة، وإن لم تكحل، وقال: رجل رشق: حسن القد لطيفه، وقال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله(1). مناقب آل أبي طالب 1: 107 و 108 ط ايران و 135 و 136 ط النجف.كان أبيض مقصدا، هو الذي ليس بطويل ولا قصير ولا جسيم، كأن خلقه نحي (1) القصد من الامور، والمعتدل الذي لا يميل إلي طرفي الافراط والتفريط، وقال في قوله: أشكل العينين: أي في بياضها شئ من حمرة، وهو محمود محبوب، يقال: مآء أشكل: إذا خالطه الدم، وقال: في صفته صلي الله عليه واله كان صلت الجبين، أي واسعه، وقيل: الصلت: الاملس، وقيل: البارز، وفي حديث آخر. كان سهل الخدين صلتهما، وقال في صفته صلي الله عليه واله: أنه كان مشبوح الذارعين، أي طويلهما، وقيل: عريضهما، وفي رواية: كان شبح الذراعين، والشبح: مدك الشئ بين أوتاد كالجلد والحبل، وقال الجوهري: رجل مشبوح الذراعين: عريضهما، وكذلك شبح الذراعين بالتسكين، وقال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله جليل المشاش، أي عظيم رؤوس العظام كالمرفقين والكعبين والركبتين، وقال الجوهري: هي رؤوس العظام اللينة

التي يمكن مضغها، قوله: مخطوط المتيتين، لم أجد له معني، ولعله إما تصحيف الليتين من ليت العنق: صفحته، أو المتنين من متني الظهر، وقال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله كان أهدب الاشفار، وفي رواية: هدب الاشفار، أي طويل شعر الاجفان، وقال: فيه إنه كان وافر السبلة، السبلة بالتحريك: الشارب، والجمع السبال، قاله الجوهري: وقال الهروي: هي الشعرات التي تحت اللحي الاسفل، والسبلة عند العرب: مقدم اللحية وما أسبل منها علي الصدر، وقال في صفته صلي الله عليه واله: كان أخضر الشمط، أي كانت الشعرات التي شابت منه قد اخضرت بالطيب والدهن المروح انتهي، أقول: الاظهر أن الخضرة كانت للخضاب، وإنما حمل علي ذلك لانكار أكثرهم اختضابه صلي الله عليه وآله، وقال في قوله: مفاض البطن: أي مستوي البطن مع الصدر، وقيل: المفاض ما يكون فيه امتلاء من فيض الاناء، ويريد به أسفل بطنه، وقال في صفته صلي الله عليه واله: منهوس الكعبين، أي لحمهما قليل، والنهس: أخذ اللحم بأطراف الاسنان، والنهش: الاخذ بجميعها، و يروي منهوس القدمين، وبالشين أيضا، وقال في صفة موسي عليه السلام: أنه ضرب من الرجال، هو الخفيف اللحم، الممشوق المستدق، وقال الجوهري: الضرب: الرجل الخفيف اللحم، وقال الجزري في صفته صلي الله عليه واله: كان في خاصرتيه انفتاق، أي اتساع، وهو محمود في (1). في النهاية: انحي به.الرجال، مذموم في النساء، وقال: في صفته صلي الله عليه واله كان فعم الاوصال، أي ممتلئ الاعضاء، يقال: فعمت الاناء وأفعمته: إذا بالغت في ملئه، وقال في الباين: أي المفرط طولا الذي بعد عن قد الرجال الطوال، وقال: المطهم: المنتفخ الوجه، وقيل: الفاحش السمن، و قيل: النحيف الجسم، وهو من الاضداد، وقال:

المكلثم من الوجوه: القصير الحنك، الداني الجبهة، المستدير مع خفة اللحم، أراد أنه كان أسيل الوجه ولم يكن مستديرا، وقال: الامهق: الكريه البياض كلون الجص: يريد أنه كان نير البياض، وقال: الكتد بفتح التاء وكسرها: مجتمع الكتفين، وهو الكاهل، وقال: الاجرد: الذي ليس علي بدنه شعر، ولم يكن كذلك، وإنما أراد به أن الشعر كان في أماكن من بدنه، كالمسربة، والساعدين والساقين، فإن ضد الاجرد الاشعر، وهو الذي علي جميع بدنه شعر، وقال في فودي رأسه: أي ناحيته، كل واحد منهما فود، وقيل: الفود: معظم شعر الرأس، وقال: الهوينا تصغير الهوني، تأنيث الاهون، والغرض اللين، والتثبت، قوله: كان يقبل جميعا، قد عرفت ما قيل فيه، وقد سمعت بعض مشائخي يقول: إنه كناية عن ضخامة جسمه، ورصافة بدنه صلي الله عليه واله، أي كان لا يمكنه تحريك الرأس إلا بتحريك البدن، وهو من علامات الشجاعة كما هو المشاهد في المعروفين بها، والحموشة: الدقة، وقال الجزري: فيه أنه كان في عنفقته شعرات بيض، العنفقة: الشعر الذي في الشفة السفلي، وقيل: الشعر الذي بينها وبين الذقن انتهي، والضفائر: الذوائب المنسوجة، وقال الجزري: فيه ما رأيت ذا لمة أحسن من رسول الله صلي الله عليه واله، اللمة: من شعر الرأس دون الجمة، وسميت بذلك لانها ألمت بالمنكبين، فإذا زادت فهي الجمة: فقال: الجمة من شعر الرأس: ما سقط علي المنكبين (1). 21 - شي: في رواية صفوان الجمال، عن أبي عبدالله عليه السلام وعن سعد الاسكاف عن أبي جعفر عليه السلام: جاء أعرابي أحد بني عامر فسأل عن النبي صلي الله عليه واله فلم يجده، قالوا: هو يفرج (2)، فطلبه فلم يجده، قالوا: هو بمني، قال: فطلبه فلم يجده،

فقالوا: هو (1). تقدم شرح سائر اللغات الغريبة في الاحاديث السابقة.(2). هكذا في نسخة المصنف، وفي المطبوع: بقزح وهو الصحيح، قال ياقوت: قزح بضم أوله وفتح ثانيه، وحاء مهملة: القرن الذي يقف الامام عنده بالمزدلفة عن يمين الامام، وهو الميقدة وهو الموضع الذي كانت توقد فيه النيران في الجاهلية، وهو موقف قريش في الجاهلية، اذ كانت لا تقف بعرفة انتهي، وفي المجمع: قزح كصرد: اسم جبل بالمزدلفة، قال الشيخ )أي الطوسي(: هو جبل هناك يستحب الصعود عليه.بعرفه، فطلبه فلم يجده، قالوا: هو بالمشاعر، قالوا: (1) فوجده في الموقف، قال: حلوا لي النبي صلي الله عليه واله، فقال الناس: يا أعرابي ما أنكرك، إذا وجدت النبي صلي الله عليه واله وسط القوم وجدته مفخما، قال: بل حلوه لي حتي لا أسأل عنه أحدا، قالوا: فإن نبي الله أطول من الربعة، وأقصر من الطويل الفاحش، كأن لونه فضة وذهب، أرجل الناس جمة، وأوسع الناس جبهة، بين عينيه غرة، أقني الانف، واسع الجبين، كث اللحية، مفلج الاسنان، علي شفته السفلي خال، كأن رقبته إبريق فضة، بعيد ما بين مشاشة المكنبين، كأن بطنه وصدره سبل (2) سبط البنان، عظيم البراثن، إذا مشي مشي متكفئا وإذا التفت التفت بأجمعه، كأن يده من لينها متن أرنب، إذا قام مع إنسان لم ينفتل حتي ينفتل صاحبه، وإذا جلس لم يحل حبوته (3) حتي يقوم جليسه، فجآء الاعرابي فلما نظر إلي النبي صلي الله عليه واله عرفه، قال بمحجنه (4) علي رأس ناقة رسول الله صلي الله عليه واله عند ذنب ناقته فأقبل الناس تقول: ما أجرأك يا أعرابي؟ قال النبي صلي الله عليه واله: دعوه فإنه أرب (5)، ثم قال: ما حاجتك؟

قال: جاءتنا رسلك تقيموا الصلاة، وتؤتوا الزكاة، وتحجوا البيت، وتغتسلوا من الجنابة، وبعثني قومي إليك رائدا، أبغي (6) أن أستحلفك وأخشي أن تغضب، قال: لا أغضب، إني أنا الذي سماني الله في التوراة والانجيل محمد رسول الله، المجتبي المصطفي، ليس(1). قال خ ل.(2). سواء خ ل.(3). الحبوة بالفتح والضم: ما يحتبي به أي يشتمل به من ثوب أو عمامة.(4). لعل المعني: مال أو أشار بمحجنه. والمحجن. العصا المنعطفة الرأس، أو كل معطوف الرأس علي الاطلاق.(5). أديب خ ل.(6). أي أطلب.بفحاش ولا سخاب في الاسواق، ولا يتبع السيئة السيئة، ولكن يتبع السيئة الحسنة، فسلني عما شئت، وأنا الذي سماني الله في القرآن: ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فسل عما شئت، قال: إن الله الذي رفع السماوات بغير عمد هو أرسلك؟ قال: نعم هو أرسلني، قال: بالله الذي قامت السماوات بأمره هو الذي أنزل عليك الكتاب، وأرسلك بالصلاة المفروضة، والزكاة المعقولة؟ قال: نعم، قال: وهو أمرك بالاغتسال من الجنابة وبالحدود كلها؟ قال: نعم، قال: فإنا آمنا بالله ورسله وكتابه واليوم الآخر والبعث والميزان والموقف والحلال والحرام صغيره وكبيره، قال: فاستغفر له النبي صلي الله عليه واله ودعا (1). توضيح: قال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله أطول من المربوع، هو بين الطويل والقصير، يقال: رجل ربعة ومربوع، وقال الفيروزآبادي: البرثن كقنفذ: الكف مع الاصابع، ومخلب الاسد، أو هو للسبع كالاصبع للانسان. وقال الكازروني: في رواية، عن علي عليه السلام يصفه صلي الله عليه واله لاعرابي: إذا نظرت إلي رسول الله صلي الله عليه واله عرفته ليس بالطويل المتثني، ولا القصير الفاحش، أبيض مشرب حمرة، ربعة، أحسن الناس، شعره إلي شحمة اذنه، عريض الجبهة،

ضخم العينين، أقرن الحاجبين مفلج الثنايا، أسيل الخد، كث اللحية، علي شفته السفلي خال، كأن عنقه إبريق فضة، بعيد ما بين المنكبين، صخم البراثن. كذا جاء في الرواية، وقال بعض علمائنا: وأظن الصواب: ضخم الكراديس ليس علي ظهره ولا بطنه إلا شعر كقضيب الفضة يجري، شثن الكفين، كأن كفه من لينها متن أرنب، إذا مشي مشي متقلعا، كأنه يهبط من صبب، وإذا التفت التفت بأجمعه، وإذا صوفح لم ينزع يده حتي ينزع الآخر، وإذا احتبي إليه رجل لم يحل حبوته حتي يكون الرجل هو الذي يحل حبوته، وإذا ضحك تبسم، يجزي بالحسنة الحسنة، وبالسيئة الحسنة، ليس بسخاب في الاسواق. ثم قال: المتثني: الذاهب طولا، يستعمل في طول لا عرض له، لا يستمسك طوله من غير عرض كأنه ينحني، قوله: إذا احتبي إليه رجل، من عادة العرب إذا جلس (1). تفسير العياشي: مخطوط.أحدهم متمكنا أن يحتبي بثوبه، فإذا أراد أن يقوم حل حبوته، يعني إذا جلس إليه رجل لم يقم من عنده حتي يكون الرجل هو الذي يبدء بالقيام انتهي (1). وقال الجزري: فيه أن رجلا اعترض النبي صلي الله عليه واله يسأله، فصاح به الناس فقال: دعوا الرجل أرب ماله، في هذه اللفظة ثلاث روايات: أحدها أرب بوزن علم، ومعناها الدعآء عليه، أي اصيبت آرابه (2) وسقطت، وهي كلمة لا يراد بها وقوع الامر، كما يقال: تربت يداك وقاتلك الله، وإنما ذكر في معني التعجب، وفي هذا الدعآء من رسول الله صلي الله عليه واله قولان: أحدهما تعجبه من حرص المسائل ومزاحمته، والثاني لما رآه بهذه الحال من الحرص غلبه طبع البشرية فدعا عليه (3)، وقيل: معناه احتاج فسأل، من أرب الرجل: إذا احتاج، ثم

قال: ماله، أي أي شئ به وما يريد، والرواية الثانية: أرب ماله بوزن جمل (4)، أي حاجة له، وما زائدة للتقليل، أي له حاجة يسيرة، وقيل: معناه حاجة جاءت به، فحذف، ثم سأل فقال: ماله، والرواية الثالثة: أرب بوزن كتف، والارب: الحاذق الكامل، أي هو أرب، فحذف المبتدآء، ثم سأل فقال: ماله؟ أي ما شأنه، ومثله الحديث الآخر: أنه جاءه رجل فقال: دلني علي عمل يدخلني الجنة، فقال: أرب ما له؟ أي أنه ذو خبرة وعلم انتهي. اقول: كان في المنقول منه دعوه فإنه أديب بالدال المهملة والياء المثناة، ثم الموحدة، وكان يحتمل الراء أيضا، وقد عرفت مما نقلنا تصحيحه وتوجيهه. 22 - كا: العدة، عن سهل، عن محمد بن حسن بن شمون، عن علي بن محمد النوفلي، عن أبي الحسن عليه السلام قال ذكرت الصوت عنده، فقال: إن علي بن الحسين عليه السلام كان يقرء (5) فربما يمر (6) به المار فصعق من حسن صوته، وإن الامام لو أظهر من ذلك (1). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه صلي الله عليه وآله. (2). آراب جمع الارب: العضو.(3). وذلك يصح عند من يري جواز غلبة طبع البشرية عليه كالجزري وأمثاله وأما الامامية فهم لا يجوزون ذلك.(4). في النهاية: بوزن حمل.(5). يقرء القرآن خ ل.(6). مر خ ل وهو الموجود في المصدر.شيئا لما احتمله الناس من حسنه، قلت: ولم يكن رسول الله صلي الله عليه واله يصلي بالناس ويرفع صوته بالقرآن؟ فقال: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان يحمل الناس من خلفه (1) ما يطيقون (2). 23 - كا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن سيف، عن

عمرو بن شمر، عن جابر قال: قلت لابي جعفر عليه السلام: صف لي نبي الله صلي الله عليه واله، قال: كان نبي الله أبيض مشرب حمرة، أدعج العينين، مقرون الحاجبين، شثن الاطراف، كأن الذهب أفرغ علي براثنه، عظيم مشاشة المنكبين، إذا التفت يلتفت جميعا من شدة استرساله، سربته (3) سائلة من لبته إلي سرته كأنها وسط الفضة المصفاة، وكأن عنقه إلي كاهله إبريق فضة، يكاد أنفه إذا شرب أن يرد المآء، وإذا مشي تكفأ كأنه ينزل في صبب، لم ير مثل نبي الله صلي الله عليه وآله قبله ولا بعده صلي الله عليه واله (4). بيان: قوله عليه السلام: كأن الذهب افرغ علي براثنه، لعل المراد وصف صلابة كفه صلي الله عليه واله وشدة قبضه مع عدم يبس ينافي سهولة القبض، فإن الذهب لها جهة صلابة ولين، ويحتمل أن يكون التشبيه في الحمرة أو في النور، وفي إعلام الوري: علي تراقيه، وقد مر مثله. قوله عليه السلام: من شدة استرساله، الاسترسال. الاستيناس والطمأنينة إلي الانسان، والثقة به فيما يحدثه ذكره الجزري، وهذا يدل علي أن التفاته صلي الله عليه واله جميعا إنما كان لعدم نخوته، وشدة لطفه، وحسن خلقه، لا كما ظنه الاكثر أنه إنما كان يفعل ذلك لمتانته ووقاره كما مر، والسربة بالضم: الشعر وسط الصدر إلي البطن. وقوله عليه السلام: كأنها وسط الفضة، تشبيه بليغ، حيث شبه هذا الخيط من الشعر في وسط البطن بما يتخيل الانسان من خط أسود في وسط الفضة المصقولة إذا كانت فيها حدبة فلا تغفل.(1). من خلقه خ ل.(2). الاصول 2: 615.(3). سرته خ ل. أقول: هو مصحف.(4). الاصول 1: 443. 24 - كا: محمد بن يحيي، عن

أحمد بن محمد، عن حماد، عن أيوب بن هارون، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: أكان رسول الله صلي الله عليه واله يفرق شعره؟ قال: لا، لان رسول الله صلي الله عليه واله (1) كان إذا طال شعره كان إلي شحمة اذنه (2). 25 - كا: العدة، عن سهل، عن محمد بن عيسي، عن عمرو بن إبراهيم، عن خلف ابن حماد، عن عمرو بن ثابت، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت: إنهم يروون أن الفرق من السنة، قال: من السنة، قلت: يزعمون أن النبي صلي الله عليه واله فرق، قال: ما فرق النبي صلي الله عليه واله ولا كانت الانبيآء تمسك الشعر (3). 26 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن ابن أبي نصر، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: الفرق من السنة؟ قال: لا، قلت: فهل فرق رسول الله صلي الله عليه واله؟ قال: نعم، قلت: كيف فرق رسول الله صلي الله عليه واله وليس من السنة؟ قال: من أصابه ما أصاب رسول الله صلي الله عليه واله يفرق كما فرق رسول الله صلي الله عليه واله وإلا فلا (4)، قلت: كيف؟ قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله لما صد (5) عن البيت وقد كان ساق الهدي وأحرم (6) أراه الله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام إن شاء الله آمنين محلقين رؤوسكم ومقصرين لا تخافون فعلم رسول الله صلي الله عليه واله أن الله سيفي له بما أراه، فمن ثم وفر ذلك الشعر الذي كان علي رأسه حين أحرم، انتظارا لحلقه في الحرم حيث وعده الله

عزوجل، فلما حلقه لم يعد في توفير الشعر، ولا كان ذلك من قبله صلي الله عليه واله (7). 27 - كا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن محمد بن (1). في المصدر: ان رسول الله صلي الله عليه وآله.(2). فروع الكافي 2: 215.

(3). فروع الكافي 2: 215. (4). في المصدر: كما فرق رسول الله صلي الله عليه فقد أصاب سنة رسول الله صلي الله عليه و آله والا فلا.(5). أي منع.(6). في المصدر: وأحرم وأراه الله الرؤيا التي أخبره الله بها في كتابه، إذ يقول: لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق اه.(7). فروع الكافي 2: 215.سنان، عن ابن مسكان، عن إسماعيل بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه وآله إذا روئي في الليلة الظلمآء روئي له نور كأنه شقة قمر (1). اقول: قال الكازروني في المنتقي: روي عن علي عليه السلام كان النبي صلي الله عليه واله ضخم الرأس، عظيم العينين، هدب الاشفار، مشرب العينين، حمرة، كث اللحية، أزهر اللون، شثن الكفين والقدمين، إذا مشي تكفأ كأنما يمشي في صعد، وإذا التفت إلتفت جميعا. وفي رواية عنه عليه السلام أيضا قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أبيض مشربا بياضه حمرة، أهدب الاشفار، أسود الحدقة، لا قصير ولا طويل، وهو إلي الطول أقرب، لا جعد ولا سبط عظيم المناكب، في صدره مسربة، شثن الكف والقدم، كأن عرقه اللؤلؤ، إذا مشي تكفأ كأنه يمشي في صعد، لم أر قبله ولا بعده مثله صلي الله عليه واله. وعنه عليه السلام أيضا: قال: ليس بالذاهب طولا، وفوق الربعة، إذا جآء مع القوم غمرهم، أبيض

ضخم الهامة، أغر أبلج، أهدب الاشفار، شثن الكفين والقدمين، إذا مشي يتقلع كأنما ينحدر من صبب، كأن العرق في وجهه اللؤلؤ، لم أر قبله ولا بعده مثله، بأبي هو وامي صلي الله عليه واله. وفي رواية عنه عليه السلام أيضا: لم يكن بالطويل الممغط، ولا القصير المتردد، كأنه ربعة من القوم، ولم يكن بالجعد القطط، ولا بالسبط، كان جعدا رجلا، ولم يكن بالمطهم ولا المكلثم، وكان في الوجه تدوير (2)، أبيض مشرب، أدعج العينين، أهدب الاشفار، جليل المشاش والكتد، أجرد، شثن الكفين والقدمين، إذا مشي يتقلع كأنما يمشي في صبب، وإذا التفت التفت جميعه، بين كتفيه خاتم النبوة، وهو خاتم النبيين، أجود الناس كفا، وأرحب الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة، وأوفي الناس ذمة، وألينهم عريكة، وأكرمهم عشرة، من رآه بديهة هابه، ومن خالطه معرفة أحبه، يقول ناعته: لم أر قبله ولا بعده مثله.(1). اصول الكافي 1: 446.(2). تدويرا خ ل.ثم قال: وقد فسر الاصمعي هذا الحديث فقال: الممغط: الذاهب طولا ويروي هذا بالغين والعين، والمتردد: الداخل بعضه في بعض قصرا، والمطهم: البادن الكثير اللحم، والمكلثم: المدور الوجه كذا ذكره الاصمعي، وقال غيره: المكلثم من الوجه: القصير الحنك، الداني الجبهة، المستدير الوجه، ولا يكون إلا مع كثرة اللحم، وقال أبوعبيد: كان أسيلا ولم يكن مستدير الوجه، وهذا الاختلاف يكون إذا لم يكن بعده قوله: وكان في الوجه تدوير، والاوجه أن يقال: لم يكن بالاسيل جدا، ولا المدور مع إفراط التدوير، كان بين المدور والاسيل، كأحسن ما يكون، إذ كل شئ من خلقه كان معتدلا، والافراط غير مستحب في شئ. وعن جابر بن سمرة قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله ضليع الفم، أشكل العينين، منهوش

العقب. قال الراوي: قلت لسماك راويه عن جابر: ما معني ضليع الفم؟ قال: عظيم الفم، قلت: ما أشكل العينين؟ قال: طويل شق العين، قلت: ما منهوش العقب؟ قال: قليل لحم العقب، والمنهوس بالسين المهملة: قليل اللحم أيضا، ويروي بالحرفين. وعن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أفلج الثنيتين، إذا تكلم رأي كالنور يخرج من بين ثناياه. وعن أنس قال: ما عددت في رأس رسول الله صلي الله عليه واله ولحيته إلا أربع عشرة شعرة بيضآء. وقيل لجابر بن سمرة: كان في رأس رسول الله صلي الله عليه واله شيب؟ قال: لم يكن في رأس رسول الله صلي الله عليه واله شيب إلا شعرات في مفرق رأسه، إذا دهن واراهن الدهن. وقال عبدالله بن بشر: كان في عنفقته شعرات بيض. وعن ابن عمر قال: كان شيب رسول الله صلي الله عليه واله نحوا من عشرين شعرة. وفي الترمدي عن أبي رمثه قال: أتيت النبي صلي الله عليه واله فرأيت الشيب أحمر. وعن أنس قال: ما شممت رائحة قط مسكة ولا عنبرة أطيب من رائحة النبي صلي الله عليه واله، ولا مسست شيئا قط خزة ولا حريرة ألين من كف رسول الله عليه السلام، وقال أنس: كنا نعرف رسول الله صلي الله عليه واله إذا أقبل بطيب ريحه. وعن أبي هريرة: إن رجلا أتي النبي صلي الله عليه واله فقال: يا رسول الله إني زوجت ابنتي وإني أحب أن تعينني بشئ، فقال: ما عندنا شئ، ولكن إذا كان غدا فتعال وجئني بقارورة واسعة الرأس، وعود شجر، وآية (1) بيني وبينك أني اجيف الباب، فأتاه بقارورة واسعة الرأس وعود شجر، فجعل رسول الله صلي

الله عليه واله يسلت العرق من ذراعيه حتي امتلات القارورة، فقال: خذها وأمر ابنتك إذا أرادت أن تطيب أن تغمس العود في القارورة وتطيب بها، وكانت إذا تطيبت شم أهل المدينة ذلك الطيب، فسموا بيت المتطيبين. وذكر البخاري في تاريخه الكبير عن جابر قال: لم يكن النبي صلي الله عليه واله يمر في طريق فتبعه أحد إلا عرف أنه سلكه من طيبه. وذكر إسحاق بن راهويه أن ذلك رائحته بلا طيب. وروي أنه صلي الله عليه واله كان إذا أراد أن يتغوط انشقت الارض فابتلعت غائطه وبوله، وفاحت لذلك رائحة طيبة (2). 28 - ل، لي: محمد بن أحمد الاسدي، عن عبدالله بن زيدان، وعلي بن العباس البجليين، عن أبي كريب، عن معاوية بن هشام، عن شيبان (3)، عن عكرمة، عن ابن عباس قال: قال رجل: يا رسول الله أسرع إليك الشيب، قال: شيبتني هود والواقعة و المرسلات وعم يتسائلون (4). 29 - ما: ابن مخلد، عن ابن السماك عن يحيي بن أبي طالب، عن حماد بن سهيل (5)، عن أبي نعيم، عن سفيان، عن ربيعة قال: سمعت أنسا يقول: كان في رأس رسول الله صلي الله عليه واله ولحيته عشرون طاقة بيضآء (6).(1). في المصدر: إيه، أي انطق بكلمة.(2). المنتقي في مولود المصطفي: الفصل الرابع في جامع أوصافه صلي الله عليه وآله.(3). في الخصال: شيبان، عن أبي إسحاق، عن عكرمة.(4). الامالي: 141، الخصال 1: 93، وفي الخصال: أبوبكر بدل رجل.(5). في المصدر: حماد بن سهل الثوري، وأسقط يحيي بن أبي طالب.(6). أمالي ابن الشيخ: 246. وفيه: ما كان.30 - ع: أبي، عن سعد، عن ابن هاشم، عن ابن المغيرة، عمن ذكره، عن أبي عبدالله

عليه السلام قال: استأذنت زليخا علي يوسف - وساق الحديث إلي أن قال -: قال لها: يا زليخا ما الذي دعاك إلي ما كان (1)؟ قالت: حسن وجهك يا يوسف، فقال: كيف لو رأيت نبيا يقال له: محمد، يكون في آخر الزمان أحسن مني وجها، وأحسن مني خلقا، وأسمح مني كفا، قالت: صدقت، قال: وكيف علمت أني صدقت، قالت: لانك حين ذكرته وقع حبه في قلبي، فأوحي الله عزوجل إلي يوسف: أنها قد صدقت، وقد أحببتها (2) لحبها محمدا، فأمره الله تبارك وتعالي أن تزوجها (3). 31 - ص: بإسناده، إلي الصدوق عن عبدالله بن حامد، عن محمد بن حمدويه، عن محمد بن عبدالكريم، عن وهب بن جرير، عن أبيه، عن محمد بن إسحاق، عن عبدالله بن عبدالرحمن بن أبي الحسين، عن شهر بن حوشب قال: لما قدم رسول الله صلي الله عليه واله المدينة أتاه رهط من اليهود، فقالوا: إنا سائلوك عن أربع خصال - وساق الحديث إلي أن قال -: قالوا: أخبرنا عن نومك كيف هو؟ قال: أنشدكم بالله هل تعلمون من صفة هذا الرجل الذي تزعمون أني لست به تنام عينه وقلبه يقظان؟ قالوا: اللهم نعم، قال: وكذا نومي. الخبر (4). 32 - كا: حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد الكندي، عن أحمد بن الحسن الميثمي، عن أبان بن عثمان، عن نعمان الرازي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: انهزم الناس يوم احد عن رسول الله صلي الله عليه واله، فغضب غضبا شديدا، قال: وكان إذا غضب انحدر عن جبينه (5) مثل (1). في المصدر: إلي ما كان منك.(2). في المصدر: وإني قد أحببتها.(3). علل الشرائع: 30 وفيه: أن يتزوجها.(4). قصص

الانبياء: مخطوط، واخرجه المصنف بتمامه في كتاب الاحتجاجات، راجع ج 9: 307.(5). في المصدر: عن جبينيه.اللؤلؤ من العرق (1). 33 - كتاب الغارات: لابراهيم بن محمد الثقفي بإسناده عن إبراهيم بن محمد من ولد علي عليه السلام قال: كان علي عليه السلام إذا نعت النبي صلي الله عليه واله قال: لم يك بالطويل الممغط، ولا القصير المتردد، وكان ربعة من القوم، ولم يك بالجعد القطط ولا السبط، كان جعدا رجلا، ولم يك بالمطهم ولا المكلثم، وكان في الوجه تدويرا، أبيض مشرب، أدعج العين، أهدب الاشفار، جليل المشاش والكتد، أجرد ذا مسربة، شثن الكفين والقدمين، إذا مشي تقلع كأنما يمشي في صبب، وإذا التفت التفت معا، بين كتفيه خاتم النبوة وهو خاتم النبيين، أجود الناس كفا، وأجرء الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة وأوفي الناس ذمة، وألينهم عريكة (2)، وأكرمهم عشيرة (3)، بأبي من لم يشبع ثلاثا متوالية من خبز بر حتي فارق الدنيا، ولم ينخل دقيقة (4). أقول: قد مضت الاخبار في وصف خاتم النبوة في الابواب السابقة فلا نعيدها.

مكارم أخلاقه وسيره وسننه وما أدبه الله تعالي به

الايات: آل عمران 3: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم في الامر فإذا عزمت فتوكل علي الله إن الله يحب المتوكلين. 159. الانعام 6: قل لا أقول لكم عندي خزائن الله ولا أعلم الغيب ولا أقول لكم إني ملك إن أتبع إلا ما يوحي إلي. 50(1). روضة الكافي: 110.(2). العريكة: الطبيعة.(3). عشرة خ ل.(4). الغارات: لم يطبع إلي آلان، وما ظفرت بنسخته.الاعراف 7: خذ العفو وأمر بالعرف وأعرض عن الجاهلين. 199 التوبة 9: ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو اذن قل اذن خير

لكم يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين ورحمة للذين آمنوا منكم. 61 النحل 16: واصبر وما صبرك إلا بالله ولا تحزن عليهم ولا تك في ضيق مما يمركون. 127 الكهف 18: فلعلك باخع نفسك علي آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا. 6 وقال تعالي: فلا تمار فيهم إلا مراء ظاهرا ولا تستفت فيهم منهم أحدا - ولا تقولن لشئ إني فاعل ذلك غدا - إلا أن يشاء الله واذكر ربك إذا نسيت وقل عسي أن يهدين ربي لاقرب من هذا رشدا. 22 - 24 طه 20: ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي - إلا تذكرة لمن يخشي. 1 - 3 وقال تعالي: فاصبر علي ما يقولون وسبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آنآء الليل فسبح وأطراف النهار لعلك ترضي - ولا تمدن عينيك إلي ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه ورزق ربك خير وأبقي - وأمر أهلك بالصلوة واصطبر عليها لا نسألك رزقا نحن نرزقك والعاقبة للتقوي. 130 - 132 الشعراء 26: وأنذر عشريك الاقربين - واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين - فإن عصوك فقل إني برئ مما تعملون - وتوكل علي العزيز الرحيم - الذي يراك حين تقوم - وتقلبك في الساجدين - إنه هو السميع العليم. 214 - 220 النمل 27: ولا تحزن عليهم ولا تكن في ضيق مما يمكرون. 70 إلي قوله تعالي: فتوكل علي الله إنك علي الحق المبين. 79 وقال تعالي: إنما امرت أن أعبد رب هذه البلدة الذي حرمها وله كل شئ وامرت أن أكون من المسلمين - وأن أتلو القرآن. 91 و 92 العنكبوت 28: اتل ما اوحي إليك من الكتاب وأقم

الصلوة إن الصلوة تنهي عن الفحشاء والمنكر ولذكر الله أكبر والله يعلم ما تصنعون. 45 الروم 30: فاصبر إن وعد الله حق ولا يستخفنك الذين لا يوقنون. 60 الاحزاب 33: وبشر المؤمنين بأن لهم من الله فضلا كبيرا - ولا تطع الكافرين والمنافقين ودع أذاهم وتوكل علي الله وكفي بالله وكيلا. 47 و 48 فاطر 35: فلا تذهب نفسك عليهم حسرات إن الله عليم بما يصنعون. 8 يس 36: وما علمناه الشعر وما ينبغي له إن هو إلا ذكر وقرآن مبين. 96 إلي قوله تعالي: فلا يحزنك قولهم إنا نعلم ما يسرون وما يعلنون. 76 المؤمن 40: فاصبر إن وعد الله حق واستغفر لذنبك وسبح بحمد ربك بالعشي والابكار. 55 السجدة 41: ولا تستوي الحسنة ولا السيئة إدفع بالتي هي أحسن فإذا الذي بينك وبينه عداوة كأنه ولي حميم - وما يلقاها إلا الذين صبروا وما يلقاها إلا ذو حظ عظيم - وإما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله إنه هو السميع العليم. 34 - 36 الزخرف 43: وقيله يا رب إن هؤلاء قوم لا يؤمنون - فاصفح عنهم وقل سلام فسوف يعلمون. 88 و 89 الاحقاف 46: فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم كأنهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا إلا ساعة من نهار بلاغ فهل يهلك إلا القوم الفاسقون. 35 محمد 47: فاعلم أنه لا إله إلا الله واستغفر لذنبك وللمؤمنين والمؤمنات والله يعلم متقلبكم ومثواكم. 19 ق 50: فاصبر علي ما يقولون وسبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس وقبل الغروب - ومن الليل فسبحه وأدبار السجود. 39 و 40 إلي قوله تعالي: نحن أعلم بما يقولون وما أنت

عليهم بجبار فذكر بالقرآن من يخاف وعيد. 45 الطور 52: وصبر لحكم ربك فإنك بأعيينا وسبح بحمد ربك حين تقوم ومن الليل فسبحه وإدبار النجوم. 48 و 49 القلم 68: ن والقلم وما يسطرون - ما أنت بنعمة ربك بمجنون - وإن لك لاجرا غير ممنون - وإنك لعلي خلق عظيم - فستبصر ويبصرون - بأيكم المفتون. 1 - 6 إلي قوله تعالي: فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت إذ نادي وهو مكظوم. 48 المعارج 70: فاصبر صبرا جميلا. 5 الجن 72: قل إنما أدعو ربي ولا اشرك به أحدا - قل إني لا أمك لكم ضرا ولا رشدا - قل إني لن يجيرني من الله أحد ولن أجد من دونه ملتحدا - إلا بلاغا من الله ورسالاته ومن يعص الله ورسوله فإن له نار جهنم خالدين فيها أبدا - حتي إذا رأوا ما يوعدون إما العذاب وإما الساعة (1) فسيعلمون من أضعف ناصرا وأقل عددا - قل إن أدري أقريب ما توعدون أم يجعل له ربي أمدا - عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا - إلا من ارتضي من رسول فإنه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصدا - ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم وأحاط بما لديهم وأحصي كل شئ عددا. 21 - 28 المزمل: يا أيها المزمل - قم الليل إلا قليلا - نصفه أو انقص منه قليلا - أو زد عليه ورتل القرآن ترتيلا - إنا سنلقي عليك قولا ثقيلا - إن ناشئة الليل هي أشد وطأ وأقوم قيلا - إن لك في النهار سبحا طويلا - واذكر اسم ربك وتبتل إليه تبتيلا - رب المشرق والمغرب لا إله

إلا هو فاتخذه وكيلا - واصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا - وذرني والمكذبين اولي النعمة ومهلهم قليلا. 1 - 11 إلي قوله تعالي: إن ربك يعلم أنك تقوم أدني من ثلثي الليل ونصفه وثلثه و طائفة من الذين معك والله يقدر الليل والنهار علم أن لن تحصوه فتاب عليكم فاقرأوا ما تيسر من القرآن علم أن سيكون منكم مرضي وآخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله وآخرون يقاتلون في سبيل الله فاقرأوا ما تيسر منه. 20(1). هكذا في النسخة، وهو وهم، قوله: اما العذاب واما الساعة زائدة والمصحف الشريف خال عنها.المدثر 74: يا أيها المدثر - قم فأنذر - وربك فكبر - وثيابك فطهر - والرجز فاهجر - ولا تمنن تستكثر - ولربك فاصبر. 1 - 7 الدهر 76: إنا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا - فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم آثما أو كفورا - واذكر اسم ربك بكرة وأصيلا - ومن الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا. 23 - 26 تفسير: قال الطبرسي رحمه الله: فبما رحمة ما زائدة من الله لنت لهم أي أن لينك لهم مما يوجب دخولهم في الدين ولو كنت فظا أي جافيا سئ الخلق غليظ القلب أي قاسي الفؤاد، غير ذي رحمة لانفضوا من حولك لتفرق أصحابك عنك، فاعف عنهم ما بينك وبينهم واستغفر لهم ما بينهم وبيني (1) وشاورهم في الامر أي استخراج آرائهم، واعلم ما عندهم، واختلف في فائدة مشاورته إياهم مع استغنائه بالوحي علي أقوال: أحدها: أن ذلك علي وجه التطييب لنفوسهم، والتألف لهم، والرفع من أقدارهم. وثانيها: أن ذلك ليقتدي به امته في المشاورة، ولا يرونها نقيصة، كما مدحوا

بأن أمرهم شوري بينهم (2). وثالثها: أن ذلك لامرين: لاجلال أصحابه، وليقتدي امته به في ذلك. ورابعها: أن ذلك ليمتحنهم بالمشاورة، ليتميز الناصح من الغاش. وخامسها: أن ذلك في امور الدنيا، ومكائد الحرب، ولقاء العدو، وفي مثل ذلك يجوز أن يستعين بآرائهم فإذا عزمت أي فإذا عقدت قلبك علي الفعل وإمضائه، ورووا عن جعفر بن محمد، وعن جابر بن يزيد فإذا عزمت بالضم، فالمعني إذا عزمت لك و وفقتك وأرشدتك فتوكل علي الله أي فاعتمد علي الله، وثق به، وفوض أمرك إليه، وفي هذه الآية دلالة علي تخصيص (3) نبينا صلي الله عليه واله بمكارم الاخلاق، ومحاسن الافعال،(1).زاد في المصدر: وقيل: معناه فاعف عنهم فرارهم من احد واستغفر لهم من ذلك الذنب.(2). الشوري: 38.(3). في المصدر: اختصاص نبينا صلي الله عليه وآله.ومن عجيب أمره أنه كان أجمع الناس لدواعي الترفع، ثم كان أدناهم إلي التواضع، و ذلك أنه صلي الله عليه واله كان أوسط الناس نسبا، وأوفرهم حسبا، وأسخاهم وأشجعهم وأزكاهم و أفصحهم، وهذه كلها من دواعي الترفع، ثم كان من تواضعه أنه كان يرقع الثوب، ويخصف النعل، ويركب الحمار، ويعلف الناضح (1)، ويجيب دعوة المملوك، ويجلس في الارض، ويأكل في الارض (2)، وكان يدعو إلي الله من غير زبر ولا كهر (3) ولا زجر، ولقد أحسن من مدحه في قوله.

فما حملت من ناقة فوق ظهرها أبر وأوفي ذمة من محمد (4).

وفي قوله تعالي: قل لا أقول لكم عندي خزائن الله أي خزائن رحمته، أو مقدوراته، أو أرزاق الخلائق ولا أعلم الغيب الذي يختص الله تعالي بعلمه، وإنما أعلم ما علمني ولا أقول لكم إني ملك أي لا أقدر علي ما يقدر عليه الملك، فاشاهد

من أمر الله وغيبه ما تشاهده الملائكة إن أتبع إلا ما يوحي إلي يريد ما أخبركم إلا بما أنزل الله إلي (5). أقول: الحاصل أني لا أقدر أن آتيكم بمعجزة وآية إلا بما أقدرني الله عليه، و أذن لي فيه، ولا أعلم شيئا إلا بتعليمه تعالي، ولا أعلم شيئا من قبل نفسي إلا بإلهام أو وحي منه تعالي، ولا أقول: إني مبرأ من الصفات البشرية من الاكل والشرب وغير ذلك. وقال الطبرسي رحمه الله في قوله تعالي: خذ العفو أي ما عفا من أموال الناس، أي ما فضل من النفقة، فكان رسول الله صلي الله عليه واله يأخذ الفضل من أموالهم ليس فيها شئ موقت، ثم نزلت آية الزكاة فصار منسوخا بها، وقيل: معناه خذ العفو من أخلاق الناس،(1). الناضح: البعير يستقي عليه.(2). في المصدر: ويأكل علي الارض.(3). زبره عن الامر: منعه ونهاه عنه، زبر السائل: انتهره. وفي المصدر: من غير زئر، وهو من زأر الاسد: صات من صدره. والكهر: استقبالك إنسانا بوجه عابس تهاونا به.(4). مجمع البيان 2: 526 و 527. وفي المنقول اختصار وكذا في ما يأتي.(5). مجمع البيان 4: 304.واقبل الميسور منها، وقيل: هو العفو في قبول العذر من المعتذر، وترك المؤاخذة بالاساءة وأمر بالعرف يعني بالمعروف، وهو كل ما حسن في العقل فعله أو الشرع وأعرض عن الجاهلين أي أعرض عنهم عند قيام الحجة عليهم، والاياس من قبولهم، ولا تقابلهم بالسفه صيانة لقدرك (1). وفي قوله تعالي: ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو اذن أي يستمع إلي ما يقال له ويصغي إليه ويقبله قل اذن خير لكم أي يستمع إلي ما هو خير لكم وهو الوحي (2)، أو هو يسمع الخير

ويعمل به ومنهم من قرأ: اذن خير لكم بالرفع والتنوين فيهما، فالمعني أن كونه اذنا أصلح لكم، لانه يقبل عذركم، ويستمع إليكم، ولو لم يقبل عذركم لكان شرا لكم، فكيف تعيبونه بما هو أصلح لكم؟ يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين أي لا يضره كونه اذنا فإنه اذن خير فلا يقبل إلا الخير الصادق من الله، و يصدق المؤمنين أيضا فيما يخبرونه، ويقبل منهم، دون المنافقين، وقيل: يؤمن للمؤمنين أي يؤمنهم فيما يلقي إليهم من الامان ورحمة للذين آمنوا منكم أي وهو رحمة لهم لانهم إنما نالوا الايمان بهدايته ودعائه إياهم (3). وفي قوله تعالي: واصبر: أي فيما تبلغه من الرسالة، وفيما تلقاه من الاذي وما صبرك إلا بالله أي بتوفيقه وتيسيره وترغيبه فيه ولا تحزن عليهم أي علي المشركين في إعراضهم عنك، فإنه يكون الظفر والنصرة لك عليهم، ولا عتب عليك في إعراضهم ولا تك في ضيق مما يمكرون أي لا يكن صدرك في ضيق من مكرهم بك وبأصحابك، فإن الله يرد كيدهم في نحورهم (4). وفي قوله: فعلك باخع نفسك علي آثارهم أي مهلك وقاتل نفسك علي آثار قومك الذين قالوا: لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا، تمردا منهم علي ربهم (1). مجمع البيان 4: 512. (2). في المصدر: أي هو اذن خير يستمع إلي ما هو خير لكم وهو الوحي.(3). مجمع البيان 5: 44 و 45.(4). مجمع البيان 6: 393.إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أي القرآن أسفا أي حزنا وتلهفا (1). وفي قوله تعالي: فلا تمار فيهم أي فلا تجادل الخائضين في أمر الفتية وعددهم إلا مرآء ظاهرا أي إلا بما أظهرنا لك من أمرهم، أي إلا بحجة ودلالة وإخبار من

الله سبحانه أو الامرآء يشهده الناس ويحضرونه، فلو أخبرتهم في غير مرأي من الناس لكذبوا عليك، ولبسوا (2) علي الضعفة، فادعوا أنهم كانوا يعرفونه، لان ذلك من غوامض علومهم ولا تستفت فيهم منهم أحدا أي لا تستخبر في أهل الكهف وعددهم من أهل الكتاب أحدا والخطاب له صلي الله عليه واله والمراد غيره ولا تقولن لشئ إني فاعل ذلك غدا إلا أن يشاء الله فيه وجهان: أحدهما: أنه نهي من الله سبحانه لنبيه صلي الله عليه واله أن يقول: إني أفعل شيئا في الغد إلا أن يقيد ذلك بمشية الله تعالي، فيقول: إن شاء الله تعالي، وفيه إضمار القول. وثانيهما: أن قوله: أن يشآء الله بمعني المصدر، وتقديره: ولا تقولن إني فاعل شيئا غدا إلا بمشية الله، والمعني لا تقل: إني أفعل إلا ما يشآء الله ويريده من الطاعات (3) واذكر ربك إذا نسيت أي إذا نسيت الاستثنآء ثم تذكرت فقل: إن شآء الله، وإن كان بعد يوم أو شهر أو سنة، وقد روي ذلك عن أئمتنا عليهم السلام، ويمكن أن يكون الوجه فيه أنه إذا استثني بعد النسيان فإنه يحصل له ثواب المستثني من غير أن يؤثر الاستثنآء بعد انفصال الكلام في الكلام، وفي إبطال الحنث وسقوط الكفارة في اليمين، وقيل: معناه واذكر ربك إذا غضبت بالاستغفار ليزول عنك الغضب، وقيل: إنه أمر بالانقطاع إلي الله تعالي، ومعناه واذكر ربك إذا نسيت شيئا بك إليه حاجة يذكره لك، وقيل: المراد به الصلاة، والمعني إذا نسيت صلاة فصلها إذ ذكرتها (4).(1). مجمع البيان 6: 450.(2). لبس عليه الامر: خلطه وجعله مشتبها بغيره خافيا.(3). في المصدر: ويريده، وإذا كان الله تعالي لا يشاء إلا الطاعات فكانه

قال: لا تقل: إني أفعل إلا الطاعات.(4). مجمع البيان 6: 460 و 461.اقول: يحتمل أن يكون الخطاب متوجها إليه صلي الله عليه واله والمراد به غيره، ويمكن أن يكون المراد بالنسيان الترك، وسيأتي الكلام فيه إن شاء الله تعالي. ثم قال في قوله: وقل عسي أن يهدين ربي لاقرب من هذا رشدا: أي قل: عسي أن يعطيني ربي من الآيات والدلالات علي النبوة ما يكون أقرب إلي الرشد وأدل من قصة أصحاب الكهف (1). قوله تعالي: طه ذهب أكثر المفسرين إلي أن معناه يا رجل بلسان الحبشية أو النبطية (2)، وقيل: هو من أسماء النبي صلي الله عليه واله. وقال الطبرسي: روي عن الحسن أنه قرأ طه بفتح الطاء وسكون الهاء، فإن صح فأصله (طأ) فابدل من الهمزة هآء، ومعناه طأ الارض بقدميك جميعا، فقد روي أن النبي صلي الله عليه واله كان يرفع إحدي رجليه في الصلاة ليزيد تعبه، فأنزل الله: طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي فوضعها، وروي ذلك عن أبي عبدالله عليه السلام، وقال قتادة: كان يصلي الليل كله ويعلق صدره بحبل حتي لا يغلبه النوم، فأمره الله سبحانه أن يخفف عن نفسه، وذكر أنه ما أنزل عليه الوحي ليتعب كل هذا التعب (3). قوله تعالي: ما أنزلنا عليك القران لتشقي قال البيضاوي: ما أنزلناه عليك لتتعب بفرط تأسفك علي كفر قريس، إذ ما عليك إلا أن تبلغ، أو بكثرة الرياضة وكثرة التهجد والقيام علي ساق، والشقآء شائع بمعني التعب، وقيل: رد وتكذيب للكفرة، فإنهم لما رأوا كثرة عبادته قالوا: إنك لتشقي بترك ديننا، وإن القرآن انزل عليك لتشقي به إلا تذكرة لكن تذكيرا، وانتصابه علي الاستثناء المنقطع لمن يخشي لمن في

قلبه خشية ورقة يتأثر بالانذار، أو لمن علم الله منه أنه يخشي بالتخويف منه، فإنه المنتفع به (4).(1). مجمع البيان 6: 462.(2). وقال الكلبي: هي بلغة عك، وأنشد لتميم بن نويرة: هتفت بطه في القتال فلم يجب - فخفت لعمري أن يكون موائلا. وقال الاخر: إن السفاهة طه من خلائفكم - لا بارك الله في القوم الملاعين. قاله الطبرسي.(3). مجمع البيان 7: 2.(4). أنوار التنزيل 2: 50.قوله تعالي: وسبح بحمد ربك قيل: أي وصل وأنت حامد لربك علي هدايته وتوفيقه، أو نزهه عن الشرك وعن سائر ما يضيفون إليه من النقائص حامدا له علي ما ميزك بالهدي، معترفا بأنه المولي للنعم كلها قبل طلوع الشمس يعني الفجر وقبل غروبها يعني الظهر والعصر، لانهما في آخر النهار (1)، أو العصر وحده ومن آناء الليل ساعاته فسبح يعني المغرب والعشآء، وقيل: صلاة الليل وأطراف النهار تكرير لصلاتي الصبح والمغرب، إرادة الاختصاص، أو أمر بصلاة الظهر، فإنه نهاية النصف الاول من النهار، وبداية النصف الاخير لعلك ترضي أي سبح في هذه الاوقات طمعا أن تنال عند الله ما به ترضي نفسك ولا تمدن عينيك أي نظر عينيك إلي ما متعنا به استحسانا وتمنيا أن يكون لك مثله أزواجا منهم أصنافا من الكفرة زهرة الحيوة الدنيا الزهرة: الزينة والبهجة، منصوب بمحذوف دل عليه متعنا أو به علي تضمينه معني أعطينا لنفتنهم فيه أي لنبلوهم ونختبرهم فيه، أو لنعذبهم في الآخرة بسببه ورزق ربك وما ادخره لك في الآخرة، أو ما رزقك من الهدي والنبوة خير مما منحهم في الدنيا وأبقي فإنه لا ينقطع (2). وأمر أهلك بالصلاة قال الطبرسي: أي أهل بيتك وأهل دينك بالصلوة، روي أبوسعيد الخدري قال:

لما نزلت هذه الآية كان رسول الله صلي الله عليه واله يأتي باب فاطمة وعلي تسعة أشهر وقت كل صلاة (3) فيقول: الصلاة يرحمكم الله، إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا. ورواه ابن عقدة من طرق كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام وعن غيرهم، مثل أبي بردة (4)، وأبي رافع. وقال أبوجعفر عليه السلام: أمره الله تعالي أن يخص أهله دون الناس ليعلم الناس أن لاهله عند الله منزلة ليست للناس، فأمرهم مع الناس عامة، وأمرهم خاصة.(1). في المصدر: من آخر النهار.(2). أنوار التنزيل 2: 73.(3). في المصدر: وقت كل صلاة، وفيه: رحمكم الله.(4). في المصدر: أبي برزة.واصطبر عليها أي وأصبر علي فعلها وعلي أمرهم بها لا نسألك رزقا لخلقنا ولا لنفسك، بل كلفناك للعبادة وأداء الرسالة، وضمنا رزق جميع العباد نحن نرزقك الخطاب للنبي صلي الله عليه واله، والمراد به جميع الخلق، أي نرزق جميعهم ولا نسترزقهم والعاقبة للتقوي أي العاقبة المحمودة لاهل التقوي. (1). قوله تعالي: واخفض جناحك أي لين جانبك لهم، مستعار من خفض الطائر جناحه: إذا أراد أن ينحط الذي يراك حين تقوم أي إلي التهجد، أو للانذار وتقلبك في الساجدين أي ترددك في تصفح أحوال المتهجدين، كما روي أنه صلي الله عليه واله لما نسخ فرض قيام الليل طاف تلك الليلة ببيوت أصحابه لينظر ما يصنعون حرصا علي كثرة طاعاتهم، فوجدها كبيوت الزنابير لما سمع من دندنتهم (2) بذكر الله والتلاوة، أو تصرفك فيما بين المصلين بالقيام والركوع والسجود والقعود إذا أمهم (3). قال الطبرسي: وقيل معناه وتقلبك في أصلاب الموحدين من نبي إلي نبي حتي أخرجك نبيا (4)، وهو المروي عن أبي جعفر وأبي عبدالله

عليهما السلام، قالا: في أصلاب النبيين نبي بعد نبي حتي أخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح، من لدن آدم (5). قوله تعالي: إن الصلوة تنهي عن الفحشاء والمنكر أي سبب للانتهاء عن المعاصي حال الاشتغال بها وغيرها، من حيث أنها تذكر الله وتورث للنفس خشية منه، أو الصلاة الكاملة هي التي تكون كذلك، فإن لم تكن كذلك فكأنها ليست بصلاة، كما روي الطبرسي (6) مرسلا عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من أحب أن يعلم أقبلت صلاته أم لم (1). مجمع البيان 7: 37.(2). دندن الرجل: نغم ولم يفهم منه كلام.(3). الظاهر أنه مصحف، والصحيح اممتهم بلفظة الخطاب.(4). رواه عن ابن عباس في رواية عطاء وعكرمة.(5). مجمع البيان 7: 207.(6). مجمع البيان 8: 285.تقبل؟ فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر، فبقدر ما منعته قبلت منه ولذكر الله أكبر أي ذكر الله إياكم برحمته أكبر من ذكركم إياه بطاعته، أو ذكر العبد لله في جميع الاحوال أكبر الطاعات، أو أكبر في النهي عن الفحشآء والمنكر، وسيأتي لها في كتاب الامامة تأويلات اخر. قوله تعالي: فاصبر أي علي أذاهم إن وعد الله بنصرتك وإظهار دينك علي الدين كله حق ولا يستخفنك أي ولا يحملنك علي الخفة والقلق الذين لا يوقنون بتكذيبهم. قوله تعالي: وبشر المؤمنين بأن لهم من الله فضلا كبيرا علي سائر الامم ولا تطع الكافرين والمنافقين تهييج له علي ما هو عليه من مخالفتهم ودع أذاهم أي إيذاءهم إياك، ولا تحتفل به (1)، أو إيذاءك إياهم مجازاة ومؤاخذة علي كفرهم، و لذلك قيل: إنه منسوخ وكفي بالله وكيلا موكولا إليه الامر في الاحوال كلها. قوله تعالي: فلا تذهب نفسك عليهم حسرات أي

فلا تهلك نفسك عليهم للحسرات علي غيهم وإصرارهم علي التكذيب. إن الله عليم بما يصنعون فيجازيهم عليه. قوله تعالي: وما علمناه الشعر قال البيضاوي: رد لقولهم: إن محمدا شاعر، أي ما علمناه الشعر بتعليم القرآن، فإنه غير مقفي ولا موزون، وليس معناه ما يتوخاه (2) الشعراء من التخييلات المرغبة والمنفرة وما ينبغي له وما يصح له الشعر ولا يتأتي له إن أراد قرضه علي ما اختبرتم طبعه نحوا من أربعين سنة، وقوله:

أنا النبي لا كذب أنا ابن عبدالمطلب

وقوله:

هل أنت إلا أصبع دميت وفي سبيل الله ما لقيت

اتفاقي من غير تكلف وقصد منه إلي ذلك، وقد يقع مثله كثيرا في تضاعيف المنثورات، علي أن الخليل ما عد المشطور من الرجز شعرا، وروي أنه حرك البائين، و(1). أي لا تبال به ولا تهتم له. (2). وخي الامر: تطلبه دون سواه. كسر التاء الاولي بلا إشباع، وسكن الثانية، وقيل: الضمير للقرآن أي وما يصح للقرآن أن يكون شعرا (1). وفي قوله تعالي: واستغفر لذنبك: وأقبل علي أمر دينك وتدارك فرطاتك بترك الاولي (2) والاهتمام بأمر العدي بالاستغفار، فإنه تعالي كافيك في النصر وإظهار الامر وسبح بحمد ربك بالعشي والابكار: ودم علي التسبيح والتحميد لربك، وقيل: صل لهذين الوقتين، إذ كان الواجب بمكة ركعتان (3) بكرة، وركعتان عشآء (4). وفي قوله تعالي: ولا تستوي الحسنة ولا السيئة: أي في الجزاء وحسن العاقبة إدفع أي السيئة حيث اعترضتك بالتي هي أحسن منها وهي الحسنة، أو بأحسن ما يمكن رفعها به من الحسنات فإذا الذي بينك وبينه عداوة كأنه ولي حميم أي إذا فعلت ذلك صار عدوك المشاق مثل الولي الشفيق وما يلقاها أي هذه السجية وهي مقابلة الاساءة بالاحسان إلا

الذين صبروا فإنها تحبس النفس عن الانتقام وما يلقاها إلا ذو حظ عظيم من الخير وكمال النفس، وقيل: الحظ العظيم: الجنة وإما ينزغنك من الشيطان نزغ أي نخس (5)، شبه به وسوسته لانها بعث علي ما لا ينبغي كالدفع بما هو أسوء فاستعذ بالله من شره ولا تطعه إنه هو السميع لاستعاذتك العليم بنيتك أو بصلاحك (6). وفي قوله تعالي: وقيله: عطف علي الساعة (7) أي وقول الرسول فاصفح عنهم فأعرض عن دعوتهم آيسا عن إيمانهم وقل سلام تسلم منكم ومتاركة فسوف(1). أنوار التنزيل 2: 316.(2). في المصدر: كترك الاولي.(3). الصحيح كما في المصدر: ركعتين بكرة، وركعتين عشاء.(4). أنوار التنزيل 2: 378.(5). أي ازعاج وتهييج.(6). أنوار التنزيل 2: 389.(7). في قوله تعالي: )وعنده علم الساعة( منه قدس سره.يعلمون تسلية للرسول، وتهديد لهم (1). وفي قوله تعالي: ولا تستعجل لهم: أي لكفار قريش بالعذاب فإنه نازل بهم في وقته لا محالة كأنهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا إلا ساعة من نهار استقصروا من هو له مدة لبثهم في الدنيا حتي يحسبونها ساعة بلاغ أي هذا الذي وعظتم به، أو هذه السورة كفاية، أو تبليغ من الرسول صلي الله عليه واله (2). قوله تعالي: فاعلم أنه لا إله إلا الله قال الطبرسي رحمه الله: أي أقم علي هذا العلم، واثبت عليه، وقيل: يتعلق بما قبله، أي إذا جاءتهم الساعة فاعلم أنه لا إله إلا الله، أي يبطل الممالك (3) عند ذلك فلا ملك ولا حكم لاحد إلا الله، وقيل: إن هذا إخبار بموته، أي فاعلم أن الحي الذي لا يموت هو الله وحده، وقيل: إنه صلي الله عليه واله كان ضيق الصدر من أذي قومه فقيل

له: فاعلم أنه لا كاشف لذلك إلا الله واستغفر لذنبك الخطاب له والمراد به الامة، (4)، وقيل: المراد به الانقطاع إلي الله تعالي، فإن الاستغفار عبادة يستحق به الثواب. والله يعلم متقلبكم ومثواكم أي متصرفكم في أعمالكم في الدنيا، ومصيركم في الآخرة إلي الجنة أو إلي النار، وقيل: متقلبكم في أصلاب الآبآء إلي أرحام الامهات، ومثواكم أي مقامكم في الارض، وقيل: متقلبكم من ظهر إلي بطن، ومثواكم في القبور، وقيل: متصرفكم بالنهار (5)، ومضجعكم بالليل (6). وقال البيضاوي في قوله تعالي: وسبح بحمد ربك: أي نزهه عن العجز عما يمكن، والوصف بما يوجب التشبيه، حامدا له علي ما أنعم عليك من إصابة الحق وغيرها قبل طلوع الشمس وقبل الغروب يعني الفجر والعصر ومن آناء الليل فسبحه أي (1). أنوار التنزيل 2: 415. (2). أنوار التنزيل 2: 433.(3). في المصدر: يبطل الملك.(4). زاد في المصدر: وانما خوطب بذلك لتستن امته بسنته.(5). في المصدر: متصرفكم في النهار.(6). مجمع البيان 9: 102 و 103.وسبحه بعض الليل وأدبار السجود وأعقاب الصلاة، وقيل: المراد بالتسبيح الصلاة، فالصلاة قبل الطلوع الصبح، وقبل الغروب الظهر والعصر، ومن الليل العشآء آن والتهجد، وأدبار السجود النوافل بعد المكتوبات، وقيل: الوتر بعد العشاء (1). وقال الطبرسي رحمه الله: وأدبار السجود فيه أقوال: أحدها: أن المراد به الركعتان بعد المغرب وإدبار النجوم الركعتان قبل الفجر عن علي والحسن بن علي عليهم السلام. وثانيها: أنه التسبيح بعد كل صلاة. وثالثها: أنه النوافل بعد المفروضات. ورابعها: أنه الوتر من آخر الليل، وروي (2) ذلك عن أبي عبدالله عليه السلام (3). قوله تعالي: وما أنت عليهم بجبار قال البيضاوي: أي بمسلط (4) تقسرهم علي الايمان، أو تفعل بهم ما

تريد، وإنما أنت داع (5). وفي قوله تعالي: واصبرك لحكم ربك: بإمهالهم وإبقائك في عنائهم فإنك بأعيننا في حفظنا بحيث نراك ونكلاك وسبح بحمد ربك حين تقوم عن أي مكان قمت، أو من منامك، أو إلي الصلاة ومن الليل فسبحه فإن العبادة فيه أشق علي النفس وأبعد عن الرئاء وإدبار النجوم وإذا أدبرت النجوم من آخر الليل (6). وقال الطبرسي رحمه الله: يعني الركعتين قبل صلاة الفجر وهو المروي عن أبي جعفر وأبي عبدالله عليهما السلام (7).(1). أنوار التنزيل 2: 460 و 461.(2). المصدر خال عن العاطف.(3). مجمع البيان 9: 150.(4). في المصدر: بمتسلط. أقول: القسر. القهر والاكراء علي أمر.(5). أنوار التنزيل 2: 461.

(6). أنوار التنزيل 2: 471.(7). مجمع البيان 9: 170.وقال البيضاوي في قوله تعالي: ن: من أسمآء الحروف، وقيل: اسم الحوت والمراد به الجنس أو اليهموت وهو الذي عليه الارض، أو الدواة، فإن بعض الحيتان يستخرج منه شئ أسود يكتب به (1). وقال الطبرسي: روي مرفوعا إلي النبي صلي الله عليه واله قال: هو نهر في الجنة قال الله له: كن مدادا فجمد، وكان أبيض من اللبن، وأحلي من الشهد، ثم قال للقلم: اكتب فكتب القلم ما كان وهو كائن إلي يوم القيامة، عن أبي جعفر الباقر عليه السلام (2). والقلم قال البيضاوي: هو الذي خط اللوح، أو الذي يخط به، أقسم به لكثرة فوائده وما يسطرون وما يكتبون، والضمير للقلم بالمعني الاول علي التعظيم، أو بالمعني (3) الثاني علي إرادة الجنس، وإسناد الفعل إلي الآلة وإجرائه (4) مجري اولي العلم لاقامته مقامه، أو لاصحابه، أو للحفظة، وما مصدرية أو موصولة ما أنت بنعمة ربك بمجنون جواب القسم، والمعني ما أنت بمجنون منعما

عليك بالنبوة وحصافة (5) الرأي وإن لك لاجرا علي الاحتمال أو الابلاغ غير ممنون مقطوع، أو ممنون به عليك من الناس، فإنه تعالي يعطيك بلا توسط وإنك لعلي خلق عظيم إذ تحتمل من قومك ما لا يحتمله أمثالك فستبصر ويبصرون - بأيكم المفتون أيكم الذي فتن بالجنون، والباء مزيدة، أو بأيكم الجنون، علي أن المفتون مصدر، أو بأي الفريقين منكم الجنون؟ أبفريق المؤمنين، أو بفريق الكافرين؟ أي في أيهما (6) من يستحق هذا الاسم فاصبر لحكم ربك وهو إمهالهم وتأخير نصرتك عليهم ولا تكن كصاحب (1). أنوار التنزيل 2: 537.(2). مجمع البيان 10: 332، أقول: ذكر الطبرسي زائدا علي ما قال البيضاوي: أنه اسم من أسماء السورة، وقيل: هو حرف من حروف الرحمن، وقيل: لوح من نور.(3). في المصدر: وبالمعني الثاني.(4). في المصدر: وإجراؤه.(5). أي جودة الرأي.(6). في المصدر: في أيهما يوجد من يستحق هذا الاسم. لحوت يونس إذ نادي في بطن الحوت وهو مكظوم مملو غيظا في الضجرة فتبتلي ببلائه (1). وقال الطبرسي رحمه الله: إنك لعلي خلق عظيم أي علي دين عظيم، وقيل: معناه إنك متخلق بأخلاق الاسلام، وعلي طبع كريم، وقيل: سمي خلقه عظيما لاجتماع مكارم الاخلاق فيه، ويعضده ما روي عنه صلي الله عليه واله أنه قال: إنما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، وقال صلي الله عليه واله: أدبني ربي فأحسن تأديبي وقال: وأخبرني السيد أبوالحمد مهدي بن نزار الحسيني، عن أبي القاسم الحسكاني بإسناده (2) عن الضحاك بن مزاحم قال: لما رأت قريش تقديم النبي صلي الله عليه واله عليا عليه السلام وإعظامه له نالوا من علي عليه السلام، وقالوا: قد افتتن به محمد صلي الله عليه واله، فأنزل الله تعالي

ن والقلم وما يسطرون قسم أقسم الله به ما أنت يا محمد بنعمة ربك بمجنون - وإنك لعلي خلق عظيم يعني القرآن إلي قوله: بمن ضل عن سبيله وهم النفر الذين قالوا ما قالوا وهو أعلم بالمهتدين علي ابن أبي طالب عليه السلام (3). وقال البيضاوي في قوله تعالي: ملتحدا أي منحرفا وملتجئا إلا بلاغا من الله استثناء من قوله: لا أملك فإن التبليغ إرشاد وإنفاع، أو من ملتحدا و رسالاته عطف علي بلاغا من الله. ومن يعص الله ورسوله في الامر بالتوحيد، إذ الكلام فيه حتي إذا رأوا ما يوعدون في الدنيا كوقعة بدر أو في الآخرة قل إن أدري أي ما أدري أم يجعل له ربي أمدا غاية يطول مدتها، كأنه لما سمع المشركون حتي إذا رأوا مايوعدون قالوا: متي يكون؟ إنكارا، قيل: قل: إنه كائن لا محالة، ولكن لا أدري وقته فلا يظهر فلا يطلع(1). أنوار التنزيل 2: 537 و 538 و 541 وفيه: من الضجرة.(2). الاسناد هكذا: الحسكاني قال: حدثنا أبوعبدالله الشيرازي قال: حدثنا أبوبكر الجرجاني قال: حدثنا أبوأحمد البصري قال حدثني عمرو بن محمد بن تركي، قال: حدثنا محمد بن الفضل، قال حدثنا محمد بن شعيب، عن عمرو بن شمر، عن دلهم بن صالح، عن الضحاك بن مزاحم.(3). مجمع البيان 10: 333 و 334.علي غيبه أحدا أي علي الغيب المخصوص به علمه إلا من ارتضي يعلم بعضه حتي يكون له معجزة من رسول بيان من. فإنه يسلك من بين يديه من بين يدي المرتضي ومن خلفه رصدا حرسا من الملائكة يحرسونه من اختطاف الشياطين وتخاليطهم ليعلم أن قد أبلغوا أي ليعلم النبي الموحي إليه أن قد أبلغ جبرئيل والملائكة النازلون

بالوحي، أو ليعلم الله أن أبلغ (1) الانبياء بمعني ليتعلق علمه به موجودا رسالات ربهم كما هي محروسة عن عن التغيير وأحاط بما لديهم بما عند الرسل وأحصي كل شئ عددا حتي القطر والرمل (2). وفي قوله تعالي: يا أيها المزمل - قم الليل أي قم إلي الصلاة، أو داوم عليها إلا قليلا نصفه أو انقص منه قليلا أو زد عليه الاستثناء من الليل و نصفه بدل من قليلا وقلته بالنسبة إلي الكل، والتخيير بين قيام النصف والزائد عليه كالثلثين، والناقص عنه كالثلث، أو نصفه بدل من الليل والاستثناء منه، والضمير في منه و عليه للاقل من النصف كالثلث، فيكون التخيير بينه وبين الاقل منه كالربع، والاكثر منه كالنصف، أو للنصف، والتخيير بين أن يقوم أقل منه علي البت، وأن يختار أحد الامرين من الاقل والاكثر، أو الاستثناء من أعداد الليل، فإنه عام، والتخيير بين قيام النصف و الناقص عنه والزائد عليه ورتل القرآن ترتيلا اقرأه علي تؤدة وتبيين حروف بحيث يتمكن السامع من عدها إنا سنلقي عليك قولا ثقيلا يعني القرآن. فإنه لما فيه من التكاليف الشاقة ثقيل علي المكلفين، أو رصين لرزانة لفظه ومتانة معناه، أو ثقيل علي المتأمل فيه لافتقاره إلي مزيد تصفية للسر، وتحديد للنظر (3)، أو ثقيل في الميزان، أو علي الكفار والفجار، أو ثقيل تلقيه لقول عائشة: رأيته ينزل عليه الوحي في اليوم (1). في المصدر: أن قد أبلغ.(2). أنوار التنزيل 2: 556 و 557.(3). في المصدر: وتجريد للنظر.الشديد البرد فينفصم عنه (1)، وإن جبينه ليرفض (2) عرقا إن ناشئة الليل إن النفس التي تنشأ من مضجعها إلي العبادة، من نشأ من مكانه: إذا نهض، أو قيام الليل علي

أن الناشئة له، أو العبادة التي تنشأ بالليل، أي تحدث، أو ساعات الليل، فإنها تحدث واحدة بعد اخري، أو ساعاتها الاول من نشأت: إذا ابتدأت هي أشد وطأ أي كلفة، أو ثبات قدم وأقوم قيلا وأسد مقالا، أو أثبت قراءة لحضور القلب، وهدوء الاصوات (3) إن لك في النهار سبحا طويلا تقلبا في مهامك واشتغالا بها، فعليك بالتهجد، فإن مناجات الحق تستدعي فراغا واذكر اسم ربك ودم علي ذكره ليلا ونهارا وتبتل إليه تبتيلا وانقطع إليه بالعبادة، وجرد نفسك عما سواه رب المشرق والمغرب خبر محذوف، أو مبتدأ خبره لا إله إلا هو. فاتخذه وكيلا مسبب عن التهليلة (4)، فإن توحده بالالوهية يقتضي أن توكل إليه الامور واصبر علي ما يقولون من الخرافات واهجرهم هجرا جميلا بأن تجانبهم وتداريهم ولا تكافيهم، وتكل أمرهم إلي الله كما قال: وذرني والمكذبين دعني وإياهم، وكل إلي أمرهم اولي النعمة أرباب التنعم، يريد صناديد قريش ومهلهم قليلا زمانا أو إمهالا إن ربك يعلم أنك تقوم أدني من ثلثي الليل ونصفه وثلثه استعار الادني للاقل، لان الاقرب إلي الشئ أقل بعدا منه، و نصفه و ثلثه عطف علي أدني. وطائفة من الذين معك ويقوم ذلك جماعة من أصحابك والله يقدر الليل والنهار لا يعلم مقادير ساعاتهما كما هي إلا الله علم أن لن تحصوه أي لن تحصوا تقدير الاوقات، ولن تستطيعوا ضبط الساعات فتاب عليكم بالترخيص في ترك القيام المقدور (5)، ورفع التبعة (1). أي فيقطع عنه.

(2). أي يسيل ويرشش.(3). أي سكونها.(4). في المصدر: التهليل.(5). في المصدر: القيام المقدر.فيه فاقرؤا ما تيسر من القرآن فصلوا ما تيسر عليكم من صلاة الليل، عبر عن الصلاة بالقراءة كما عبر عنها بسائر أركانها،

قيل: كان التهجد واجبا علي التخيير المذكور، فعسر عليهم القيام به فسنخ به، ثم نسخ هذا بالصلوات الخمس، أو فاقرؤا القرآن بعينه كيفما تيسر عليهم علم أن سيكون منكم مرضي استيناف يبين حكمة اخري مقتضية للترخيص والتخفيف، ولذلك كرر الحكم مرتبا عليه، وقال: وآخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله والضرب في الارض: ابتغآء للفضل، أو المسافرة للتجارة، وتحصيل العلم (1). يا أيها المدثر أي المتدثر، وهو لابس الدثار، وسيأتي القول فيه قم من مضجعك، أو قم قيام عزم وجد فأنذر مطلق للتعميم، أو مقدر بمفعول دل عليه قوله: وأنذر عشيرتك الاقربين. وربك فكبر وخصص ربك بالتكبير وهو وصفه بالكبرياء عقدا وقولا و ثيابك فطهر من النجاسات فإن التطهير واجب في الصلاة، محبوب في غيرها، وذلك بغسلها أو بحفظها عن النجاسة كتقصيرها مخافة جر الذيول فيها، وهو أول ما امر به من رفض العادات المذمومة، أو طهر نفسك من الاخلاق والافعال الذميمة (2) أو فطهر دثار النبوة عما يدنسه من الحقد والضجر وقلة الصبر والرجز فاهجر واهجر العذاب بالثبات علي هجر ما يؤدي إليه من الشرك وغيره من القبائح ولا تمنن تستكثر ولا تعط مستكثرا، نهي عن الاستغزاز، وهو أن يهب شيئا طامعا في عوض أكثر، نهي تنزيه، أو نهيا خاصا به صلي الله عليه واله، أو لا تمنن علي الله بعبادتك مستكثرا إياها، أو علي الناس بالتبليغ مستكثرا به الاجر منهم، أو مستكثرا إياه ولربك ولوجهه أو أمره فاصبر فاستعمل الصبر، أو فاصبر علي مشاق التكاليف وأذي المشركين (3). وفي قوله تعالي: ولا تطع منهم آثما أو كفورا أي كل واحد من مرتكب(1). أنوار التنزيل 2: 557 - 560.(2). في المصدر، من الاخلاق

الذميمة والافعال الدنية. وزاد بعد ذلك فيكون أمر باستكمال القوة العملية بعد أمره باستكمال القوة النظرية والدعاء اليه.(3). أنوار التنزيل 2: 560 و 561.الاثم، الداعي لك إليه، ومن الغالي في الكفر الداعي إليه واذكر اسم ربك بكرة وأصيلا أي وداوم علي ذكره، أو دم علي صلاة الفجر والظهر والعصر، فإن الاصيل يتناول وقتيهما ومن الليل فاسجد له وبعض الليل فصل له، ولعل المراد به صلاة المغرب والعشآء وسبحه ليلا طويلا وتهجد له طائفة طويلة من الليل (1). 1 - ل، لي: أبي، عن علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن أبان الاحمر، عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال: جآء رجل إلي رسول الله صلي الله عليه واله وقد بلي ثوبه، فحمل إليه اثني عشر درهما، فقال: يا علي خذ هذه الدراهم فاشتر لي ثوبا ألبسه، قال علي عليه السلام: فجئت إلي السوق فاشتريت له قميصا باثني عشر درهما، وجئت به إلي رسول الله صلي الله عليه واله، فنظر إليه فقال: يا علي غير هذا أحب إلي، أتري صاحبه يقيلنا؟ فقلت: لا أدري، فقال: انظر، فجئت إلي صاحبه فقلت: إن رسول الله صلي الله عليه واله قد كره هذا يريد ثوبا دونه (2) فأقلنا فيه، فرد علي الدراهم، وجئت به. (3) إلي رسول الله صلي الله عليه واله فمشي معي إلي السوق ليبتاع قميصا، فنظر إلي جارية قاعدة علي الطريق تبكي، فقال لها رسول الله صلي الله عليه واله: ما شأنك؟ قالت: يا رسول الله إن أهل بيتي (4) أعطوني أربعة دراهم لاشتري لهم بها حاجة فضاعت فلا أجسر أن أرجع إليهم، فأعطاها رسول الله صلي الله عليه واله أربعة دراهم، وقال: ارجعي

إلي أهلك، ومضي رسول الله صلي الله عليه واله إلي السوق فاشتري قميصا بأربعة دراهم، ولبسه وحمد الله، وخرج فرأي رجلا عريانا يقول: من كساني كساه الله من ثياب الجنة، فخلع رسول الله صلي الله عليه واله قميصه الذي اشتراه وكساه السائل، ثم رجع إلي السوق فاشتري بالاربعة التي بقيت قميصا آخر، فلبسه وحمد الله ورجع إلي منزله، وإذا الجارية قاعدة علي الطريق (5)، فقال لها رسول الله صلي الله عليه وآله: ما لك لا تأتين أهلك؟ قالت: يا رسول الله إني قد أبطأت عليهم (1). أنوار التنزيل 2: 573، وفيه وفي ما تقدم قبله اختصار من المصنف.(2). في الخصال: يريد غيره.(3). في الخصال: فجئت بها.(4). في الخصال: إن أهلي أعطوني.(5). في الخصال: فاذا الجارية قاعدة علي الطريق تبكي.وأخاف (1) أن يضربوني، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: مري بين يدي ودليني علي أهلك، فجآء رسول الله صلي الله عليه واله حتي وقف علي باب دارهم، ثم قال: السلام عليكم يا أهل الدار، فلم يجيبوه، فأعاد السلام فلم يجيبوه، فأعاد السلام فقالوا: عليك السلام يا رسول الله ورحمة الله وبركاته، فقال لهم: ما لكم تركتم إجابتي في أول السلام والثاني؟ قالوا: يا رسول الله سمعنا سلامك فأحببنا أن تستكثر منه، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: إن هذه الجارية أبطأت عليكم فلا تؤاخذوها، فقالوا: يا رسول الله هي حرة لممشاك، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: الحمد لله، ما رأيت اثني عشر درهما أعظم بركة من هذه، كسي الله بها عريانين، وأعتق بها نسمة (2). 2 - لي: ابن الوليد، عن الصفار، عن عبدالله بن الصلت، عن يونس، عن ابن حميد، عن

محمد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: خمس لا أدعهن حتي الممات: الاكل علي الحضيض مع العبيد، وركوبي الحمار مؤكفا، وحلبي العنز بيدي، ولبس الصوف، والتسليم علي الصبيان، لتكون (3) سنة من بعدي (4). 3 - ن، ع: المظفر العلوي، عن ابن العياشي، عن أبيه، عن علي بن الحسن ابن فضال، عن محمد بن الوليد، عن العباس بن هلال، عن الرضا، عن آبائه، عن علي عليهم السلام مثله (5). ل: ابن المتوكل، عن السعد آبادي، عن البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، وصفوان معا عن الحسين بن مصعب، عن أبي عبدالله، عن آبائه عليهم السلام مثله (6).(1). الخصال خال عن العاطف.(2). الخصال 2: 86 و 87، الامالي: 144.(3). لتكون ذلك خ ل.(4). الامالي: 44.(5). عيون أخبار الرضا: 235، علل الشرائع: 54. وفيهما: ليكون.(6). الخصال 1: 130.بيان: الاكل علي الحضيض: الاكل علي الارض من غير أن يكون خوان، قال الجوهري: والحضيض: القرار من الارض عند منقطع الجبل، وفي الحديث إنه اهدي إلي رسول الله صلي الله عليه واله هدية فلم يجد شيئا يضعه عليه، فقال: ضعه بالحضيض، فإنما أنا عبد آكل كما يأكل العبد يعني بالارض. وقال الفيروزآبادي: إكاف الحمار ككتاب وغراب ووكافه: برذعته (1)، والاكاف: صانعه، وآكف الحمار إيكافا وأكفه تأكيفا: شده عليه. أقول: سيأتي شرح الخبر بتمامه في كتاب الآداب والسنن إن شاء الله تعالي. 4 - لي: العطار، عن أبيه، عن ابن عيسي، عن أبيه، عن صفوان بن يحيي، عن العيض بن القاسم قال: قلت للصادق جعفر بن محمد عليه السلام: حديث يروي عن أبيك عليه السلام أنه قال: ما شبع رسول الله

صلي الله عليه واله من خبز بر قط، أهو صحيح؟ فقال: لا، ما أكل رسول الله صلي الله عليه وآله خبز بر قط، ولا شبع من خبز شعير قط (2). 5 - لي: ابن إدريس، عن ابن عيسي، عن محمد بن يحيي الخزاز، عن موسي بن إسماعيل، عن أبيه، عن موسي بن جعفر، عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام عن أمير المؤمنين عليه السلام قال: إن يهوديا كان له علي رسول الله صلي الله عليه واله دنانير فتقاضاه فقال له: يا يهودي ما عندي ما أعطيك فقال: فإني لا افارقك يا محمد حتي تقضيني، فقال: إذا أجلس معك، فجلس معه حتي صلي في ذلك الموضع الظهر والعصر والمغرب والعشآء الآخرة والغداة، وكان أصحاب رسول الله صلي الله عليه واله يتهددونه ويتواعدونه، فنظر رسول الله صلي الله عليه واله إليهم فقال: ما الذي تصنعون به؟ فقالوا يا رسول الله يهودي يحبسك؟ فقال صلي الله عليه واله: لم يبعثني ربي عزوجل بأن أظلم معاهدا ولا غيره، فلما علا النهار قال اليهودي: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، وشطر مالي في سبيل الله، أما والله ما فعلت بك الذي فعلت إلا لانظر إلي نعتك في التوراة، فإني قرأت نعتك في التوراة: محمد بن عبدالله مولده بمكة (1). البرذعة والبردعة: كساء يلقي علي ظهر الدابة. (2). الامالي: 192.ومهاجره بطيبة، وليس بفظ ولا غليظ ولا سخاب، ولا متزين (1) بالفحش، ولا قول الخنآء، وأنا أشهد أن لا إله إلا الله، وأنك رسول الله صلي الله عليه واله، وهذا مالي، فاحكم فيه بما أنزل الله، وكان اليهودي كثير المال، ثم قال عليه السلام: (2) كان فراش

رسول الله صلي الله عليه واله عباءة، وكانت مرفقته أدم حشوها ليف، فثنيت له ذات ليلة، فلما أصبح قال: لقد منعني الفراش الليلة الصلاة، فأمر عليه السلام أن يجعل بطاق واحد (3). بيان: قال الجزري: فيه من قتل معاهدا لم يقبل الله منه صرفا ولا عدلا، يجوز أن يكون بكسر الهآء وفتحها علي الفاعل والمفعول، وهو في الحديث بالفتح أشهر وأكثر، والمعاهد: من كان بينك وبينه عهد، وأكثر ما يطلق في الحديث علي أهل الذمة، وقد يطلق علي غيرهم من الكفار إذا صولحوا علي ترك الحرب مدة ما، وقال: الشطر: (4). النصف. وقال الجوهري: طيبة علي وزن شيبة: اسم مدينة الرسول صلي الله عليه واله، والصخب بالصاد وبالسين: الضجة، واضطراب الاصوات للخصام. قوله عليه السلام: ولا متزين، في بعض النسخ بالزآء المعجمة، أي لم يجعل الفحش زينة كما يتخذه اللئام، وفي بعضها بالرآء أي لا يدنس نفسه بذلك. والخنآء أيضا الفحش في القول، والمرفقة بالكسر: الوسادة. 6 - فس: أبي، عن ابن أبي عمير، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله في بيت ام سلمة في ليلتها، ففقدته من الفراش، فدخلها في ذلك ما يدخل النسآء، فقامت تطلبه في جوانب البيت حتي انتهت إليه وهو في جانب من البيت قائم رافع يديه (5) يبكي وهو يقول: اللهم لا تنزع مني (6) صالح ما أعطيتني أبدا (7)،(1). ولا صخاب، ولا مترين خ ل.(2). في المصدر: ثم قال علي عليه السلام.(3). الامالي: 279.(4). شطر المال: قسمه نصفين.(5). في المصدر: قائما رافعا يديه.(6). تنزع عني خ ل.(7). في المصدر بعد ذلك: اللهم ولا تكلني إلي نفسي طرفة عين

أبدا، اللهم لا تشمت بي عدوا ولا حاسدا أبدا، اللهم لا تردني في سوء استنقذتني منه أبدا.اللهم لا تشمت بي عدوا ولا حاسدا أبدا، اللهم ولا تردني في سوء استنقذتني منه أبدا، اللهم ولا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبدا قال: فانصرفت ام سلمة تبكي حتي انصرف رسول الله صلي الله عليه واله لبكائها فقال لها: ما يبكيك يا ام سلمة؟ فقالت: بأبي أنت وامي يا رسول الله ولم لا أبكي وأنت بالمكان الذي أنت به من الله، قد غفر الله لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر، تسأله أن لا يشمت بك عدوا أبدا، وأن لا يردك في سوء استنقذك منه أبدا، وأن لا ينزع منك صالحا أعطاك (1) أبدا، وأن لا يكلك إلي نفسك طرفة عين أبدا؟ فقال: يا ام سلمة وما يؤمنني؟ وإنما وكل الله يونس بن متي إلي نفسه طرفة عين وكان منه ما كان (2). 7 - ب: ابن طريف (3)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبيه عليهما السلام قال: جاء إلي النبي صلي الله عليه واله سائل يسأله، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: هل من أحد عنده سلف؟ فقام رجل من الانصار من بني الجبلي (4) فقال: عندي يا رسول الله، قال: فأعط هذا السائل أربعة أوساق تمر، قال: فأعطاه، قال: ثم جآء الانصاري بعد إلي النبي صلي الله عليه واله يتقاضاه فقال له: يكون إن شآء الله ثم عاد إليه (5) فقال: يكون إن شآء الله، ثم عاد إليه الثالثة فقال: يكون إنشآء الله، فقال: قد أكثرت يا رسول الله من قول: يكون إن شآء الله، قال: فضحك رسول الله، وقال: هل من رجل عنده

سلف؟ قال: فقام رجل فقال له: عندي(1). في المصدر: صالح ما أعطاك.(2). تفسير القمي: 432.(3). هكذا في النسخة وفيه وهم، والصحيح ظريف بالظاء المعجمة، والرجل هو الحسن بن ظريف بن ناصح الكوفي المترجم في فهرستي النجاشي والشيخ وخلاصة العلامة وغيرها.(4). هكذا في الكتاب ومصدره ولم نقف عليه في كتاب الانساب، ولعله مصحف بنو الحبلي بالحاء المهملة، قال القلقشندي في نهاية الارب: 51: بنو الحبلي بطن من الخزرج من القحطانيه، وهم بنو الحبلي واسمه سالم بن غنم بن عوف ابن الخزرج. وذكره ابن الاثير أيضا في اللباب في تهذيب الانساب 1: 275 و 276 وضبطه بضم الحاء وسكون الباء، وذكره أيضا الفيروزآبادي في القاموس.(5). في المصدر: ثم عاد إليه الثانية.يا رسول الله، قال: وكم عندك؟ قال: ما شئت، قال: فأعط هذا ثمانية أوسق من تمر، فقال الانصاري: إنما لي أربعة يا رسول الله، قال رسول الله صلي الله عليه واله: وأربعة أيضا (1). 8 - ب: ابن طريف (2)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبيه عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه وآله لم يورث دينارا ولا درهما ولا عبدا ولا وليدة ولا شاة ولا بعيرا، ولقد قبض صلي الله عليه واله (3) وأن درعه مرهونة عند يهودي من يهود المدينة بعشرين صاعا من شعير استلفها (4) نفقة لاهله (5). 9 - ب: أبوالبختري، عن جعفر، عن أبيه عليه السلام أن المساكين كانوا يبيتون في المسجد علي عهد رسول الله صلي الله عليه واله، فأفطر النبي صلي الله عليه واله مع المساكين الذين في المسجد ذات ليلة عند المنبر في برمة (6) فأكل منها ثلاثون رجلا، ثم ردت إلي أزواجه شبعهن (7). 10 -

ب: محمد بن الوليد، عن ابن بكير قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن الصلاة قاعدا أو يتوكأ علي عصا، أو علي حائط؟ فقال: لا، ما شأن أبيك وشأن هذا؟ ما بلغ ابوك هذا بعد أن رسول الله صلي الله عليه وآله بعد ما عظم أو بعد ما ثقل كان يصلي وهو قائم، و رفع إحدي رجليه حتي أنزل الله تبارك وتعالي: طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي فوضعها (8). بيان: لعل تحمل هذه الاثقال في العبادة كان في الشريعة ثم نسخ. 11 - ل: محمد بن عمر الحافظ البغدادي، عن إسحاق بن جعفر العلوي، عن أبيه جعفر بن محمد، عن علي بن محمد العلوي المعروف بالمشلل، عن سليمان بن محمد القرشي،(1). قرب الاسناد: 44.

(2). ذكرنا آنفا أن الصحيح ظريف بالظاء المعجمة.(3). لقد قبض رسول الله خ ل.(4). استسلفها خ ل، وهو الموجود في المصدر.(5). قرب الاسناد: 44.(6). البرمة: القدر من الحجر.(7). قرب الاسناد: 69.(8). قرب الاسناد: 79 و 80 وللحديث ذيل تركه المصنف.عن إسحاق بن أبي زياد، عن جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن علي عليهما السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: خمس لست بتاركهن حتي الممات: لباسي الصوف (1)، وركوبي الحمار مؤكفا، وأكلي مع العبيد، وخصفي النعل بيدي، وتسليمي علي الصبيان لتكون سنة من بعدي (2). 12 - ن: بالاسانيد الثلاثة، عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: أتاني ملك فقال: يا محمد إن ربك يقرئك السلام، ويقول: إن شئت جعلت لك بطحآء مكة ذهبا، قال: فرفع رأسه إلي السمآء وقال (3): يا رب أشبع يوما فأحمدك، وأجوع يوما فأسألك (4). صح:

عنه عليه السلام مثله (5). جا: عمر بن محمد، عن ابن مهرويه، عن داود بن سليمان، عنه عليه السلام مثله (6). 13 - ن: بإسناد التميمي (7)، عن الرضا، عن آبائه، عن علي عليهم السلام قال: كان النبي صلي الله عليه واله يضحي بكبشين أملحين أقرنين (8). 14 - ن: بهذا الاسناد قال: إن النبي صلي الله عليه واله كان يتختم في يمينه (9). 15 - ن: وبهذا الاسناد قال: ما شبع النبي صلي الله عليه واله من خبز بر ثلاثة أيام حتي مضي لسبيله (10).(1). قد أسفلنا سابقا أن الروايات تختلف في لبس الصوف، فبعضها تذم ذلك، وبعضها تستحسنه وذكرنا وجها في رفع التخالف هناك.(2). الحديث قد سقط عن الطبع في المطبوع أولا، وهو موجود في طبعة قم. راجع ص 221.(3). في المجالس: فرفعت رأسي إلي السماء وقلت.(4). عيون أخبار الرضا: 199.(5). صحيفة الرضا: 22.(6). أمالي المفيد: 72 و 73.(7). الاسناد هكذا: حدثنا محمد بن عمر الحافظ قال: حدثنا الحسن بن عبدالله التميمي قال: حدثني أبي قال: حدثني سيدي علي بن موسي الرضا عليه السلام اه.(8). عيون أخبار الرضا: 223.(9). عيون أخبار الرضا: 223.(10). عيون أخبار الرضا: 224. 16 - ن: الحسين بن أحمد البيهقي، عن محمد بن يحيي الصولي، عن سهل بن القاسم النوشجاني قال: قال رجل للرضا عليه السلام: يابن رسول الله إنه يروي عن عروة بن زبير أنه قال: توفي النبي صلي الله عليه واله (1) وهو في تقية، فقال: أما بعد قول الله عزوجل: يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس فإنه أزال كل تقية بضمان الله عزوجل

له وبين أمر الله، ولكن قريشا فعلت ما اشتهت بعده، وأما قبل نزول هذه الآية فلعله (2). 17 - ما: المفيد، عن الحسين بن محمد التمار، عن محمد بن إسكاب (3)، عن مصعب بن المقدام بن شريح، عن أبيه، عن عائشة أن النبي صلي الله عليه واله كان إذا رأي ناشئا ترك كل شئ، وإن كان في صلاة، وقال: اللهم إني أعوذ بك من شر ما فيه فإن ذهب حمد الله، وإن أمطر قال: اللهم اجعله ناشئا نافعا والناشئ: السحاب، والمخيلة أيضا: السحابة (4). بيان: قوله: والناشئ إلي آخر الكلام إما كلام الشيخ، أو بعض الروات و قال الجزري: فيه كان إذا رأي ناشئا في افق السمآء، أي سحابا لم يتكامل اجتماعه و اصطحابه. 18 - ما: ابن حشيش (5)، عن أحمد، عن سليمان بن أحمد الطبراني، عن: عمرو ابن ثور (6)، عن محمد بن يوسف (7)، عن سفيان الثوري، عن عبدالرحمن بن القاسم، عن أبيه، عن عائشة قال: ما شبع آل محمد عليه السلام ثلاثة أيام تباعا حتي لحق بالله عزوجل (8). (1). في المصدر: رسول الله صلي الله عليه وآله.(2). عيون اخبار الرضا: 271 و 272.(3). في المصدر: محمد بن، اسكاف، بالفاء.(4). أمالي ابن الشيخ: 80.(5). في المصدر: خشيش بالخاء المعجمة، وفي بعض المواضع منه خنيس، وفي اخري: محمد بن علي بن خشيش بن نصر بن جعفر بن ابراهيم التميمي.(6). وصفه في المصدر: بالجزامي.(7). وصفه في المصدر: بالفريابي.(8). مجالس ابن الشيخ: 196. 19 - ما: ابن مخلد، عن الخالدي (1)، عن الحسن بن علي القطان، عن عباد ابن موسي (2)، عن إبراهيم بن سليمان (3)، عن عبدالله بن مسلم، عن سعيد بن جبير،

عن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يجلس علي الارض، ويأكل علي الارض، و يعتقل الشاة، ويجيب دعوة المملوك علي خبز الشعير (4). 20 - ما: حمويه بن علي، عن محمد بن محمد بن بكر الهزالي (5)، عن الفضل بن الحباب (6)، عن سلم، عن أبي هلال، عن بكر بن عبدالله أن عمر بن الخطاب دخل علي النبي صلي الله عليه واله وهو موقوذ - أو قال: محموم - فقال له عمر: يا رسول الله ما أشد وعكك أو حماك؟ فقال: ما منعني ذلك أن قرأت الليلة ثلاثين سورة فيهن السبع الطول، فقال عمر: يا رسول الله غفر الله لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر وأنت تجتهد هذا الاجتهاد؟ فقال: يا عمر أفلا أكون عبدا شكورا؟ (7). بيان: قال الفيروزآبادي: الموقوذ: الشديد المرض المشرف، ووقذه: صرعه، و سكنه، وغلبه، وتركه عليلا كأوقذه، وقال: الوعك: أدني الحمي ووجعها ومغثها (8) في البدن، وألم من شدة التعب. 21 - ع: علي بن حاتم، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن الحسين بن (1). ابن مخلد هو محمد بن محمد بن مخلد، والخالدي في المصدر: الخلدي.(2). وصفه في المصدر بالختلي.(3). في المصدر: أبواسماعيل ابراهيم بن سليمان المؤدب.(4). مجالس ابن الشيخ: 250.(5). هكذا في النسخة، وفي المصدر: الهزاني وهو الصحيح، قال ابن الاثير في اللباب 3: 290: الهزاني بكسر الهاء وفتح الزاي المشددة وبعد الالف نون، هذه النسبة إلي هزان وهو بطن من عتيك، والعتيك من ربيعة، وهو هزان بن صباح بن عتيك، منهم أبوروق أحمد بن محمد بن بكر الهزاني حدث هو وأبوه.(6). كناه في المصدر أبا خليفة. ولقبه بالجحمي.(7). مجالس

ابن الشيخ: 257.(8). مغثه الحمي: أصابته وأخذته. موسي، عن أبيه، عن موسي بن جعفر، عن أبيه، عن جده، عن علي بن الحسين، عن أبيه، عن علي بن أبي طالب عليهم السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله مكفرا لا يشكر معروفه، ولقد كان معروفه علي القرشي والعربي والعجمي، ومن كان أعظم معروفا من رسول الله صلي الله عليه وآله علي هذا الخلق؟ وكذلك نحن أهل البيت مكفرون لا يشكر معروفنا، وخيار المؤمنين مكفرون لا يشكر معروفهم (1). 22 - ع: أبي، عن القاسم بن محمد بن علي بن إبراهيم النهاوندي، عن صالح بن راهويه، عن أبي جويد مولي الرضا عليه السلام عن الرضا عليه السلام قال: نزل جبرئيل علي النبي صلي الله عليه واله فقال: يا محمد إن ربك يقرئك السلام، ويقول: إن الابكار من النسآء بمنزلة الثمر علي الشجر، فإذا أينع الثمر فلا دواء له إلا اجتناؤه، وإلا أفسدته الشمس، وغيرته الريح، وإن الابكار إذا أدركن ما تدرك النساء فلا دواء لهن إلا البعول، وإلا لم يؤمن عليهن الفتنة، فصعد رسول الله صلي الله عليه واله المنبر فجمع الناس ثم أعلمهم ما امر الله عزوجل به، فقالوا: ممن يا رسول الله؟ فقال: من الاكفاء، فقالوا: ومن الاكفاء؟ فقال: المؤمنون بعضهم أكفاء بعض، ثم لم ينزل حتي زوج ضباعة من المقداد بن الاسود، ثم قال: أيها الناس إني زوجت ابنة عمي المقداد ليتضع النكاح (2). 23 - ير: محمد بن الحسين، عن جعفر بن محمد بن يونس، عن حماد بن عثمان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن النبي صلي الله عليه واله كان في مكان ومعه رجل من أصحابه وأراد قضاء حاجة،

فقام إلي الاشائين يعني النخلتين، فقال لهم اجتمعا، فاستتر بهما النبي صلي الله عليه واله فقضي حاجته، ثم قام فجاء الرجل فلم ير شيئا (3). بيان: قال الجوهري: الاشاء بالفتح والمد: صغار النخل. 24 - ص: الصدوق: عن عبدالله بن حامد، عن أحمد بن محمد بن الحسين، عن محمد بن يحيي أبي صالح، عن الليث، عن يونس، عن ابن شهاب، عن أبي سلمة، أن جابر بن عبدالله(1). علل الشرائع: 187.(2). علل الشرائع: 193. قوله: ليتضع أي ليخط.(3). بصائر الدرجات: 18.قال: كنا مع رسول الله صلي الله عليه واله بمر الظهران (1) يرعي الغنم (2)، وإن رسول الله صلي الله عليه واله قال: عليكم بالاسود منه فإنه أطيبه، قالوا: ترعي الغنم؟ قال: نعم وهل نبي إلا رعاها؟ (3). 25 - ص: الصدوق، عن أبيه، عن محمد العطار، عن الاشعري، عن سيف بن حاتم، عن رجل من ولد عمار يقال له: أبولؤلؤه سماه عن آبائه قال: قال عمار رضي الله عنه: كنت أرعي غنيمة أهلي، وكان محمد صلي الله عليه واله يرعي أيضا، فقلت: يا محمد هل لك في فخ فإني تركتها روضة برق؟ قال: نعم، فجئتها من الغد وقد سبقني محمد صلي الله عليه واله وهو قائم يذود غنمه عن الروضة قال: إني كنت واعدتك فكرهت أن أرعي قبلك (4). بيان: قال الفيروزآبادي: البرق محركة: الحمل معرب برة، وقال: الابرق: غلظ فيه حجارة ورمل وطين مختلطة، والبرقة بالضم: غلظ، الابرق وبرق: ديار العرب تنيف علي مائة منها: برقة الاثمار، والاوجال، والاجداد، وعدها إلي أن قال: والنجد، ويثرب، واليمامة، هذه برق العرب. 26 - سن: أبي، عن النوفلي، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال

رسول الله صلي الله عليه وآله: خلق الله العقل فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فأقبل، ثم قال: ما خلقت خلقا أحب إلي منك، فأعطي الله (5) محمدا تسعة وتسعين جزء، ثم قسم بين العباد جزء واحدا (6). 27 - صح: عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: ضعفت عن (1). قال ياقوت: ظهران: واد قرب مكة، وعنده قرية يقال له: مر، تضاف إلي هذا الوادي فيقال: مر الظهران.(2). نرعي الغنم خ.(3). قصص الانبياء: مخطوط.(4). قصص الانبياء: مخطوط.(5). في المصدر: قال: فأعطي الله.(6). المحاسن: 192.الصلاة والجماع (1)، فنزلت علي قدر من السماء، فأكلت منها فزاد في قوتي قوة أربعين رجلا في البطش والجماع (2). 28 - صح: عن الرضا، عن آبائه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: كنا مع النبي صلي الله عليه واله في حفر الخندق إذ جاءت فاطمة ومعها كسيرة من خبز فدفعتها إلي النبي صلي الله عليه وآله، فقال النبي صلي الله عليه واله: ما هذه الكسيرة؟ قالت: خبزته قرصا (3) للحسن والحسين جئتك منه بهذه الكسيرة، فقال النبي صلي الله عليه واله: يا فاطمة أما إنه أول طعام دخل جوف أبيك منذ ثلاث (4). ن: بالاسانيد الثلاثة عنه عليه السلام مثله (5). 29 - سن: علي بن الحكم، عن أبي المغرا، عن ابن خارجة، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل أكل العبد، ويجلس جلوس العبد، و يعلم أنه عبد (6). بيان: أكل العبد: الاكل علي الارض كما مر، وجلوس العبد: الجلوس علي الركبتين. 30 - سن: أبي، عن أحمد

بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل أكل العبد، ويجلس جلسة العبد، وكان يأكل علي الحضيض، وينام علي الحضيض. 31 - سن: صفوان، عن ابن مسكان، عن الحسن الصيقل قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: مرت امرأة بدوية (7) برسول الله صلي الله عليه وآله وهو يأكل وهو جالس علي (1). في المصدر: ضعفت عن الصلاة والصيام والجماع.(2). صحيفة الرضا: 11.(3). في المصدر: قالت: خبز اخبزته للحسن. وفي العيون: قرصا خبزتها.(4). صحيفة الرضا: 15.(5). عيون اخبار الرضا: 205 و 206.(6). المحاسن: 456.(7). بذية خ ل.الحضيض، فقالت: يا محمد والله إنك لتأكل أكل العبد، وتجلس جلوسه، فقال لها رسول الله صلي الله عليه واله: ويحك أي عبد أعبد مني؟ قالت: فناولني لقمة من طعامك، فناولها، فقالت: لا والله إلا التي في فمك (1)، فأخرج رسول الله صلي الله عليه واله اللقمة من فمه فناولها، فأكلتها، قال أبوعبدالله عليه السلام: فما أصابها داء حتي فارقت الدنيا (2). مكا: من كتاب النبوة، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (3). كا: علي، عن أبيه، عن صفوان مثله (4). 32 - يج: روي عن الصادق عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه واله أقبل إلي الجعرانة (5) فقسم فيها الاموال، وجعل الناس يسألونه فيعطيهم حتي ألجؤوه إلي الشجرة، فأخذت برده وخدشت ظهره حتي جلوه عنها وهم يسألونه، فقال: أيها الناس ردوا علي بردي، والله لو كان عندي عدد شجر تهامة نعما لقسمته بينكم، ثم ما ألفيتموني جبانا ولا بخيلا، ثم خرج من الجعرانة في ذي القعدة، قال: فما رأيت تلك الشجرة إلا خضراء

كأنما يرش عليه الماء. 33 - وفي رواية اخري: حتي انتزعت الشجرة ردائه، وخدشت الشجرة ظهره (6). بيان: قال الجوهري: جلوا عن أوطانهم وجلوتهم أنا، يتعدي ولا يتعدي. 34 - قب: أما آدابه صلي الله عليه واله فقد جمعها بعض العلمآء والتقطها من الاخبار: كان النبي صلي الله عليه واله أحكم الناس وأحلمهم وأشجعهم وأعدلهم وأعطفهم، لم تمس يده يد امرأة (1). في المصدر: في فيك، وفي الكافي: إلا الذي في فيك.(2). حتي فارقت الدنيا روحها خ ل. المحاسن: 457.(3). مكارم الاخلاق: 15.(4). فروع الكافي 2: 157.(5). الجعرانة بكسر اوله، وسكون الثاني، وقد يكسر ويشدد الراء: هي ماء بين الطائف و مكة، وهي إلي مكة أقرب، قيل: هي من مكة علي بريد من طريق العراق.(6). لم نجد الحديث في الخرائج المطبوع، وذكرنا قبل ذلك كرارا أن نسخة خرائج المصنف كانت تتفاوت مع المطبوع.لا تحل، وأسخي الناس، لا يثبت عنده دينار ولا درهم، فان فضل ولم يجد من يعطيه و يجنه الليل لم يأو إلي منزله حتي يتبرء منه إلي من يحتاج إليه، لا يأخذ مما آتاه الله إلا قوت عامه فقط من يسير ما يجد من التمر والشعير، ويضع سائر ذلك في سبيل الله، ولا يسأل شيئا إلا أعطاه، ثم يعود إلي قوت عامه فيؤثر منه حتي ربما احتاج قبل انقضاء العام إن لم يأته شئ، وكان يجلس علي الارض، وينام عليها، ويأكل عليها، وكان يخصف النعل، ويرقع الثوب، ويفتح الباب، ويحلب الشاة، ويعقل البعير فيحلبها، ويطحن مع الخادم إذا أعيا، ويضع طهوره بالليل بيده، ولا يتقدمه مطرق، ولا يجلس مكتئا، ويخدم في مهنة أهله، ويقطع اللحم، وإذا جلس علي الطعام جلس محقرا، وكان يلطع

أصابعه، ولم يتجشأ قط، ويجيب دعوة الحر والعبد ولو علي ذراع أو كراع، ويقبل الهدية ولو أنها جرعة لبن ويأكلها، ولا يأكل الصدقة، لا يثبت بصره في وجه أحد، يغضب لربه ولا يغضب لنفسه، وكان يعصب (1) الحجر علي بطنه من الجوع، يأكل ما حضر، ولا يرد ما وجد، لا يلبس ثوبين، يلبس بردا حبرة يمينة، وشملة (2) جبة صوف، والغليظ من القطن والكتان، وأكثر ثيابه البياض، ويلبس العمامة (3)، ويلبس القميص من قبل ميامنه، وكان له ثوب للجمعة خاصة، وكان إذا لبس جديدا أعطي خلق ثيابه مسكينا، وكان له عباء يفرش له حيث ما ينقل تثني (4) ثنيتين، يلبس خاتم فضة في خنصره الايمن، يحب البطيخ، ويكره الريح الردية: ويستاك عند الوضوء، يردف (5) خلفه عبده أو غيره، يركب (6) ما أمكنه من فرس أو بلغة أو حمار، ويركب الحمار بلا سرج وعليه العذار (7)، ويمشي راجلا و (1). أي يشد. (2). الشملة: كساء واسع يشتمل به.(3). في المصدر: ويلبس العمامة تحت العمامة.(4). أي يطوي ويرد بعضه علي بعض.(5). في المصدر: ويردف.(6). في المصدر: ويركب.(7). العذار بالكسر: ما سال من اللجام علي خد الفرس.حافيا بلا رداء ولا عمامة ولا قلنسوة، ويشيع الجنائز، ويعود المرضي في أقصي المدينة، يجالس الفقراء، ويؤاكل المساكين، ويناولهم بيده، ويكرم أهل الفضل في أخلاقهم، و يتألف أهل الشرف بالبر لهم، يصل ذوي رحمه من غير أن يؤثرهم علي غيرهم إلا بما أمر الله، ولا يجفو علي أحد، يقبل معذرة المعتذر إليه، وكان أكثر الناس تبسما ما لم ينزل عليه قرآن أو لم تجر عظة، وربما ضحك من غير قهقهة، لا يرتفع علي عبيده وإمائه في مأكل ولا ملبس (1)، ما

شتم أحدا بشتمة ولا لعن امرأة ولا خادما بلعنة، ولا لاموا أحدا إلا قال: دعوه، ولا يأتيه أحد حر أو عبد أو أمة إلا قام معه في حاجته، لا فظ ولا غليظ، ولا صخاب في الاسواق، ولا يجزي بالسيئة السيئة، ولكن يغفر ويصفح، يبدأ من لقيه بالسلام، ومن رامه (2) بحاجة صابره حتي يكون هو المنصرف، ما أخذ أحد يده فيرسل يده حتي يرسلها، وإذا القي مسلما بدأه بالمصافحة، وكان لا يقوم ولا يجلس إلا علي ذكر الله، وكان لا يجلس إليه أحد وهو يصلي إلا خفف صلاته وأقبل عليه، وقال: ألك حاجة؟ وكان أكثر جلوسه أن ينصب ساقيه جميعا، يجلس (3) حيث ينتهي به المجلس، وكان أكثر ما يجلس مستقبل القبلة، وكان يكرم من يدخل عليه حتي ربما بسط ثوبه، ويؤثر الداخل بالوسادة التي تحته، وكان في الرضا والغضب لا يقول: إلا حقا، وكان يأكل القثاء بالرطب و الملح، وكان أحب الفواكه الرطبة إليه البطيخ والعنب، وأكثر طعامه الماء والتمر، و كان يتمجع اللبن بالتمر ويسميهما الاطيبين، وكان أحب الطعام إليه اللحم، ويأكل الثريد باللحم، وكان يحب القرع، وكان يأكل لحم الصيد ولا يصيده، وكان يأكل الخبز والسمن، وكان يحب من الشاة الذراع والكتف، ومن القدر الدبا، ومن الصباغ الخل، ومن التمر العجوة (4)، ومن البقول الهندبا والباذروج (5) والبقلة اللينة (6).(1). في المصدر: ولا في ملبس.(2). أي قصده وأتاه.(3). في المصدر: وكان يجلس.(4). العجوة: التمر المحشي في وعائه.(5). الهندبا والهندباء: بقل معروف، يقال له بالفارسية: كاسني. والباذروج قال الفيروزآبادي بفتح الذال: بقلة يقوي القلب جدا ويقبض إلا ان يصادف فضلة فيسهل.(6). مناقب آل أبي طالب 1: 100 و 101.بيان: قوله: لا يتقدمه مطرق،

أي كان أكثر الناس إطرافا إلي الارض حياء، يقال: أطرق، أي سكت ولم يكلم، وأرخي عينيه ينظر إلي الارض، والمهنة بالفتح و الكسر: الخدمة، ولطع الاصابع: لحسها ومصها بعد الطعام: والكراع كغراب من البقر والغنم: مستدق الساق. وقال الفيروزآبادي: المجيع: تمر يعجن بلبن، وتمجع: أكل التمر اليابس باللبن معا، وأكل التمر وشرب عليه اللبن. 35 - مكا: في تواضعه وحيائه: عن أنس بن مالك قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يعود المريض، ويتبع الجنازة، ويجيب دعوة المملوك، ويركب الحمار، وكان يوم خيبر ويوم قريظة والنضير علي حمار مخطوم (1) بحبل من ليف تحته اكاف من ليف. وعن أنس بن مالك قال: لم يكن شخص أحب إليهم من رسول الله، وكانوا إذا رأوه لم يقوموا إليه لما يعرفون من كراهيته (2). وعن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يجلس علي الارض، ويأكل علي الارض ويعتقل الشاة، ويجيب دعوة المملوك. وعن أنس بن مالك قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله مر علي صبيان فسلم عليهم وهو مغذ. عن أسمآء بنت يزيد أن النبي صلي الله عليه واله مر بنسوة فسلم عليهن. وعن ابن مسعود قال: أتي النبي صلي الله عليه واله رجل يكلمه فأرعد، فقال: هون عليك، فلست بملك، إنما أنا ابن امرأة كانت تأكل القد (3). عن أبي ذر قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يجلس بين ظهراني (4) أصحابه فيجئ الغريب فلا يدري أيهم هو، حتي يسأل، فطلبنا إلي النبي صلي الله عليه واله أن يجعل مجلسا يعرفه الغريب إذا أتاه، فبنينا له دكانا (5) من طين، وكان يجلس عليه، ونجلس بجانبيه.(1). خطمه بالخطام: جعله

علي أنفه، والخطام: حبل يجعل في عنق البعير وغيره ويثني في خطمه وأنفه.(2). في المصدر: كراهية لذلك.(3). مكارم الاخلاق: 14.(4). ظهراني بالفتح أي وسطهم.(5). الدكان: شئ كالمصطبة يقعد عليه. والمصطبة: مكان ممهد قليل الارتفاع عن الارض، يجلس عليه.وسئلت عائشة ما كان النبي صلي الله عليه واله يصنع إذا خلا؟ قالت: يخيط ثوبه، ويخصف نعله، ويصنع ما يصنع الرجل في أهله. وعنها: أحب العمل إلي رسول الله صلي الله عليه واله الخياطة. وعن أنس بن مالك قال: خدمت النبي صلي الله عليه واله تسع سنين فما أعلمه قال لي قط: هلا فعلت كذا وكذا؟ ولا عاب علي شيئا قط. وعن أنس بن مالك قال: صحبت رسول الله صلي الله عليه واله عشر سنين، وشممت العطر كله فلم أشم نكهة أطيب من نكهته، وكان إذا لقيه واحد (1) من أصحابه قام معه، فلم ينصرف حتي يكون الرجل ينصرف عنه (2)، وإذا لقيه أحد من أصحابه فتناول يده ناولها إياه، فلم ينزع عنه حتي يكون الرجل هو الذي ينزع عنه، وما أخرج ركبتيه بين جليس (3) له قط، وما قعد إلي رسول الله صلي الله عليه واله رجل قط فقام حتي يقوم (4). وعن أنس بن مالك قال: إن النبي صلي الله عليه واله أدركه أعرابي فأخذ بردائه فجبذه جبذة شديدة حتي نظرت إلي صفحة عنق رسول الله صلي الله عليه واله وقد أثرت به حاشية الردآء من شدة جبذته، ثم قال له: يا محمد مر لي من مال الله الذي عندك، فالتفت إليه رسول الله صلي الله عليه واله فضحك وأمر له بعطآء. عن أبي سعيد الخدري يقول: كان رسول الله صلي الله عليه واله حييا (5)

لا يسأل شيئا إلا أعطاه. وعنه قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أشد حيآء من العذراء في خدرها، وكان إذا كره شيئا عرفناه في وجهه. وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: لا يبلغني أحد منكم عن أصحابي شيئا،(1). في نسخة من المصدر: أحد.(2). في المصدر: حتي يكون الرجل هو الذي ينصرف عنه.(3). في المصدر: بين يدي جليس.(4). مكارم الاخلاق: 15.

(5). الحيي: ذو الحياء.فإني احب أن أخرج إليكم وأنا سليم الصدر (1). في جوده: عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أجود الناس كفا، وأكرمهم عشرة (2)، من خالطه فعرفه أحبه. من كتاب النبوة عن ابن عباس، عن النبي صلي الله عليه واله قال: أنا أديب الله وعلي أديبي، أمرني ربي بالسخآء والبر، ونهاني عن البخل والجفاء، وما شئ أبغض إلي الله عزوجل من البخل وسوء الخلق، وإنه ليفسد العمل كما يفسد الطين (3) العسل. وبرواية اخري عن أمير المؤمنين عليه السلام كان إذا وصف رسول الله صلي الله عليه واله قال: كان أجود الناس كفا، وأجرء الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة، وأوفاهم ذمة، وألينهم عريكة: وأكرمهم عشرة، ومن رآه بديهة هابه، ومن خالطه فعرفه أحبه، لم أر مثله قبله ولا بعده. وعن ابن عمر قال: ما رأيت أحدا أجود ولا أنجد ولا أشجع ولا أوضأ (4) من رسول الله صلي الله عليه وآله (5). وعن جابر بن عبدالله قال: ما سئل رسول الله صلي الله عليه واله شئ (6) قط قال: لا. وعن ابن عباس قال: كان المسلمون لا ينظرون إلي أبي سفيان ولا يقاعدونه، فقال: يا رسول

الله ثلاث أعطنيهن، قال: نعم، قال: عندي أحسن العرب وأجمله ام حبيبة ازوجكها (7)، قال: نعم، قال: ومعاوية تجعله كاتبا بين يديك، قال: نعم، قال مرني(1). مكارم الاخلاق: 16.(2). في نسخة من المصدر: عشيرة.(3). في نسخة من المصدر: الخل.(4). أي أنظف.(5). مكارم الاخلاق: 16.(6). شيئا خ ل وفي نسخة من المصدر: لم يكن يسأل رسول الله صلي الله عليه وآله وفيها: فتقول: لا.(7). هذا لا يصح لان النبي صلي الله عليه وآله زوج ام حبيبة سنة سبع من الهجرة وأبوسفيان أسلم عام الفتح في سنة ثمان بعد تزويجه صلي الله عليه وآله اياها.حتي اقاتل الكفار كما قاتلت المسلمين، قال: نعم، قال ابن زميل: ولو لا أنه طلب ذلك من النبي صلي الله عليه وآله ما أعطاه، لانه لم يكن يسأل شيئا قط إلا قال: نعم. وعن عمر أن رجلا أتي النبي صلي الله عليه واله فقال (1): ما عندي شئ، ولكن اتبع علي، فإذا جاءنا شئ قضينا، قال عمر: فقلت: يا رسول الله ما كلفك الله ما لا تقدر عليه، قال: فكره النبي صلي الله عليه واله، فقال (2) الرجل: أنفق ولا تخف من ذي العرش إقلالا، قال: فتبسم النبي صلي الله عليه واله وعرف السرور في وجهه (3). في شجاعته: عن علي عليه السلام قال: لقد رأيتني يوم بدر ونحن نلوذ بالنبي صلي الله عليه واله وهو أقربنا إلي العدو، وكان من أشد الناس يومئذ بأسا. وعنه عليه السلام قال: كنا إذا احمر البأس ولقي القوم القوم اتقينا برسول الله صلي الله عليه واله فما يكون أحد أقرب إلي العدو منه. وعن أنس بن مالك قال: كان بالمدينة فزغ فركب النبي صلي الله عليه

واله فرسا لابي طلحة، فقال: ما رأينا من شئ وإن وجدناه لبحرا. وبرواية اخري عن أنس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أشجع الناس، وأحسن الناس، وأجود الناس، قال: فزع أهل المدينة ليلة فانطلق الناس قبل الصوت، قال: قتلقاهم رسول الله صلي الله عليه واله وقد سبقهم وهو يقول: لن (4) تراعوا، وهو علي فرس لابي طلحة وفي عنقه السيف، قال: فجعل يقول للناس: لم تراعوا وجدناه بحرا، أو أنه لبحر (5). في علامة رضاه وغضبه: عن ابن عمر قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يعرف رضاه وغضبه في وجهه، كان إذا رضي فكأنما تلاحك الجذر (6) وجهه، وإذا غضب خسف لونه واسود.(1). في المصدر: فسأله فقال.(2). في المصدر: فكره النبي صلي الله عليه وآله قوله ذلك فقال.(3). مكارم الاخلاق: 17. وفيه: حتي عرف السرور في وجهه.(4). لم تراعوا خ ل.(5). مكارم الاخلاق: 17.(6). هكذا في نسخة المصنف، والظاهر أنه مصحف الجدر. كما في المصدر وما يأتي بعد ذلك وفي تفسير اللغات.عن كعب بن مالك قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا سره الامر استنار وجهه كأنه دارة القمر. عن امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا رأي ما يحب قال: الحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات. عن عبدالله بن مسعود، يقول: شهدت من المقداد مشهدا لان أكون أنا صاحبه أحب إلي مما في الارض من شئ، قال: كان النبي صلي الله عليه واله إذا غضب احمر وجهه. عن ابن عمر قال: كان النبي صلي الله عليه واله يعرف رضاه وغضبه بوجهه، كان إذا رضي فكأنما تلاحك الجدر وجهه

(1)، وإذا غضب خسف لونه واسود. قال أبوالبدر: سمعت أبا الحكم الليثي يقول: هي المرآة توضع في الشمس فيري ضوءها علي الجدار يعني قوله: تلاحك (2) الجدر. في الرفق بامته: عن أنس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا فقد الرجل من إخوانه ثلاثة أيام سأل عنه، فإن كان غائبا دعا له، وإن كان شاهدا زاره، وإن كان مريضا عاده. عن جابر بن عبدالله قال: غزا رسول الله صلي الله عليه واله إحدي وعشرين غزوة بنفسه، شاهدت (3) منها تسعة عشر، وغبت عن اثنتين، فبينا أنا معه في بعض غزواته إذ أعيانا ضحي (4) تحتي بالليل فبرك، وكان رسول الله صلي الله عليه واله في آخرنا في آخريات الناس، فيزجي الضعيف ويردف (5) ويدعو لهم، فانتهي إلي وأنا أقول: يا لهف امياه (6)، وما زال لنا ناضح سوء، فقال: من هذا؟ فقلت: أنا جابر بأبي أنت وامي يا رسول الله، قال: ما(1). في المصدر: فكأنما يلاحك الجدر ضوء وجهه.(2). في المصدر: يلاحك.(3). شهدت خ ل.(4). أي أعجزنا بعيري. وبرك البعير: استناخ، وهو أن يلصق صدره بالارض.

(5). في نسخة من المصدر: ويردفه.(6). في نسخة من المصدر، اماه.شأنك؟ قلت: أعيا ناضحي، فقال: أمعك عصا؟ فقلت: نعم، فضربه، ثم بعثه، ثم أناخه ووطئ علي ذراعه، وقال: اركب فركبت فسايرته فجعل جملي يسبقه، فاستغفر لي تلك الليلة خمس وعشرين مرة، فقال لي: ما ترك عبدالله من الولد؟ يعني أباه، قلت: سبع نسوة، قال: أبوك عليه دين؟ قلت: نعم، قال: فإذا قدمت المدينة فقاطعهم، فإن أبوا فإذا حضر جذاذ (1) نخلكم فأذني، وقال: هل تزوجت؟ قلت: نعم، قال: بمن؟ قلت: بفلانة بنت فلان بأيم (2) كانت بالمدينة، قال:

فهلا فتاة تلاعبها وتلاعبك؟ قلت: يا رسول الله كن عندي نسوة خرق (3)، يعني أخواته: فكرهت أن آتيهن بامرأة خرقآء، فقلت: هذه أجمع لامري، قال: أصبت ورشدت، فقال: بكم اشتريت جملك؟ فقلت: بخمس أواق من ذهب، قال: قد أخذناه (4)، فلما قدم المدينة أتيته بالجمل فقال: يا بلال أعطه خمس اواق من ذهب يستعين به (5) في دين عبدالله، وزده ثلاثا واردد عليه جمله، قال: هل قاطعت غرمآء عبدالله؟ قلت: لا يا رسول الله، قال: أترك وفآء (6)؟ قلت: لا، قال: لا عليك إذا حضر جذاذ (7) نخلكم فأذني، فأذنته فجآء فدعا لنا فجذذنا واستوفي كل غريم كان يطلب تمرا وفآء، وبقي لنا ما كنا نجذ وأكثر، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: ارفعوا ولا تكيلوا فرفعناه وأكلنا منه زمانا (8). وعن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا حدث الحديث أو سأل عن الامر كرره ثلاثا ليفهم ويفهم عنه.(1). جذاذ النخل: صرامها أي قطع ثمرتها، وفي المصدر: جداد بالمهملة، والمعني واحد.(2). آم الرجل من زوجته أو المرأة من زوجها: فقدها أو فقدته، فهو وهي أيم.(3). جمع الخرقاء: الحمقاء.(4). في نسخة من المصدر: قال: يعينه ولك ظهره إلي المدينة.(5). في المصدر: يستعين بها، وفيه: ورد عليه جمله.(6). في نسخة من المصدر: أتراك وفاء؟ أقول: تراك ككتاب.(7). في المصدر: فاذا حضر جداد نخلكم. وفيه بعد ذلك: فجدونا.(8). مكارم الاخلاق: 18 و 19.وعن ابن عمر قال: قال رجل: يا رسول الله، فقال: لبيك. وروي عن زيد بن ثابت أن النبي صلي الله عليه وآله كنا إذا جلسنا إليه إن أخذنا بحديث في ذكر الآخرة أخذ معنا، وإن أخذنا في الدنيا أخذ معنا،

وإن أخذنا في ذكر الطعام والشراب أخذ معنا، فكل هذا احدثكم عن رسول الله صلي الله عليه واله. عن أبي الحميسآء (1) قال: بايعت النبي صلي الله عليه واله قبل أن يبعث فواعدنيه (2) مكانا فنسيته يومي والغد، فأتيته يوم الثالث، فقال صلي الله عليه واله: يا فتي لقد شققت (3) علي، أنا هاهنا منذ ثلاثة أيام. وعن جرير بن عبدالله أن النبي صلي الله عليه واله دخل بعض بيوته فامتلا البيت، ودخل جرير فقعد خارج البيت، فأبصره النبي صلي الله عليه واله فأخذ ثوبه فلفه فرمي به إليه، وقال: اجلس علي هذا، فأخذ جرير (4) فوضعه علي وجهه فقبله. عن سلمان الفارسي قال: دخلت علي رسول الله صلي الله عليه واله وهو متكئ علي وسادة فألقاها إلي، ثم قال: يا سلمان ما من مسلم دخل علي أخيه المسلم فيلقي له الوسادة إكراما له إلا غفر الله له (5). في بكائه صلي الله عليه واله: عن أنس بن مالك قال: رأيت إبراهيم بن رسول الله صلي الله عليه واله وهو يجود بنفسه فدمعت عيناه (6)، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: تدمع العين، ويحزن القلب، ولا أقول: إلا ما يرضي ربنا وإنا بك يا إبراهيم لمحزونون (7). عن خالد بن سلمة المخزومي قال: لما اصيب زيد بن حارثة انطلق رسول الله صلي الله عليه واله(1). في نسخة من المصدر: ابن أبي حمساء.(2). في المصدر: فواعدته.(3). أي أوقعتني في المشقة.(4). في المصدر: فأخذه جرير.(5). مكارم الاخلاق: 19 و 20. وفي المصدر بعد ذلك زيادة أوردها في الباب الاتي.(6). في المصدر: عينا رسول الله صلي الله عليه واله فقال: تدمع العين.(7). مكارم الاخلاق: 20.إلي منزله، فلما

رأته ابنته جهشت فانتحب (1) رسول الله صلي الله عليه واله، وقال له بعض أصحابه: ما هذا يا رسول الله؟ قال: هذا شوق الحبيب إلي الحبيب. في مشيه صلي الله عليه واله: عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا مشي تكفأ تكفؤا كأنما يتقلع من صبب، لم أر قبله ولا بعده مثله. عن جابر قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا خرج مشي أصحابه أمامه، وتركوا ظهره للملائكة. عن ابن عباس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا مشي مشي مشيا يعرف أنه ليس بمشي عاجز ولا بكسلان. عن أنس بن مالك قال: كنا إذا أتينا النبي صلي الله عليه واله جلسنا حلقة (2). وروي أن رسول الله لا يدع أحدا يمشي معه إذا كان راكبا حتي يحملهم معه، فإن أبي قال: تقدم أمامي، وأدركني في المكان الذي تريد، ودعاه صلي الله عليه واله قوم من أهل المدينة إلي طعام صنعوه له ولاصحاب له خمسة، فأجاب دعوتهم، فلما كان في بعض الطريق أدركهم سادس فماشاهم، فلما دنوا من بيت القوم قال للرجل السادس: إن القوم لم يدعوك، فاجلس حتي نذكر لهم مكانك ونستأذنهم بك (3). في جمل من أحواله وأخلاقه: من كتاب النبوة عن علي عليه السلام قال: ما صافح رسول الله صلي الله عليه واله أحدا قط فنزع يده من يده حتي يكون هو الذي ينزع يده، وما فاوضه أحد قط في حاجة أو حديث فانصرف حتي يكون الرجل ينصرف (4)، وما نازعه الحديث حتي يكون (5) هو الذي يسكت، وما رأي مقدما رجله بين يدي جليس له قط، ولا عرض

له(1). جهش: فزع باكيا. أو متهيئا للبكاء. انتحب: بكي شديدا.(2). خلفه خ ل ومثله في نسخة من المصدر.(3). مكارم الاخلاق: 21 و 22، وفي نسخة منه: ونستأذنهم لك.(4). في المصدر: حتي يكون الرجل هو الذي ينصرف.(5). في المصدر: وما نازعه أحد الحديث فيسكت حتي يكون.قط أمران إلا أخذ بأشدهما (1)، وما انتصر نفسه من مظلمة حتي ينتهك محارم الله فيكون حينئذ غضبه لله تبارك وتعالي، وما أكل متكئا قط حتي فارق الدنيا، وما سئل شيئا قط فقال: لا، وما رد سائلا حاجة (2) إلا بها أو بميسور من القول، وكان أخف الناس صلاة في تمام، وكان أقصر الناس خطبة وأقله هذرا (3)، وكان يعرف بالريح الطيب إذا أقبل، وكان إذا أكل مع القوم كان أول من يبدأ، وآخر من يرفع يده، وكان إذا أكل أكل مما يليه، فإذا كان الرطب والتمر جالت يده، وإذا شرب شرب ثلاثة أنفاس، وكان يمص المآء مصا، ولا يعبه عبا (4)، وكان يمينه لطعامه وشرابه وأخذه وإعطائه، كان (5) لا يأخذه إلا بيمينه، ولا يعطي إلا بيمينه، وكان شماله لما سوي ذلك من بدنه، وكان يحب التيمن في كل اموره: في لبسه وتنعله وترجله، وكان إذا دعا دعا ثلاثآ، وإذا تكلم تكلم وترا، وإذا استأذن استأذن ثلاثا، وكان كلامه فصلا يتبينه كل من سمعه، وإذا تكلم رأي كالنور يخرج من بين ثناياه، وإذا رأيته قلت: أفلج الثنيتين، وليس بأفلج، وكان نظره اللحظ بعينه، وكان لا يكلم أحدا بشئ يكرهه، وكان إذا مشي ينحط من صبب (6)، وكان يقول: إن خياركم أحسنكم (7) أخلاقا، وكان لا يذم ذواقا ولا يمدحه، ولا يتنازع أصحابه الحديث عنده، وكان المحدث عنه يقول: لم أر

بعيني مثله قبله ولا بعده صلي الله عليه وآله. عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله إذا رئي في الليلة الظلمآء رئي له نور كأنه شقة قمر.(1). في نسخة من المصدر: ولا خير بين أمرين إلا أخذ بأشدهما.(2). في المصدر: وما رد سائلا حاجة قط.(3). في المصدر: وأقلهم هذرا. أقول: هذر الرجل في كلامه: خلط وتكلم بما لا ينبغي. الهذر: سقط الكلام الذي لا يعبأ به. كثرة الكلام. والمراد أنه صلي الله عليه وآله لم يكن يهذر.(4). مص الماء: شربه شربا رفيقا مع جذب نفس. عب الماء: شربه بلا تنفس.(5). في المصدر: فكان.(6). في المصدر: كأنما ينحط من صبب، وهو الصحيح كما تقدم.(7). أحاسنكم خ ل.عنه عليه السلام قال: نزل جبرئيل عليه السلام علي رسول الله صلي الله عليه واله فقال: إن الله جل جلاله يقرئك السلام ويقول لك: هذه بطحآء مكة تكون لك رضراضه (1) ذهبا، قال: فنظر النبي صلي الله عليه واله إلي السمآء ثلاثا ثم قال: لا يارب، ولكن أشبع يوما فأحمدك، وأجوع يوما فأسألك. وعنه عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يحلب عنز أهله. وعنه عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يحب الركوب علي الحمار مؤكفا، والاكل علي الحضيض مع العبيد، ومناولة السائل بيديه (2). وعن جابر بن عبدالله قال: في (3) رسول الله صلي الله عليه واله خصال: لم يكن في طريق فيتبعه أحد إلا عرف أنه قد سلكه من طيب عرفه، أو ريح عرقه، ولم يكن يمر بحجر ولا مدر (4) إلا سجد له. وعن ثابت بن أنس (5) بن مالك قال: إن رسول الله

صلي الله عليه واله كان أزهر اللون، كأن لونه اللؤلؤ، وإذا مشي تكفأ، وما شممت رائحة مسك ولا عنبر أطيب من رائحته، ولا مسست ديباجة ولا حريرا ألين من كف رسول الله صلي الله عليه واله كان أخف الناس صلاة في في تمام. عن جرير بن عبدالله قال: لما بعث النبي صلي الله عليه واله أتيته لابايعه، فقال لي: يا جرير(1). الرضراض. ما صغر ودق من الحصي. والموجود في المصدر: هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهبا.(2). الحديث في المصدر هكذا: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: لست أدع ركوب الحمار. مؤكفا، والاكل علي الحصير مع العبيد، ومناولة السائل بيدي.(3). في المصدر: كان في رسول الله صلي الله عليه وآله.(4). ولا شجر خ ل، وهو الموجود في المصدر.(5). ثابت عن أنس خ ل، أقول: في المصدر أيضا ثابت بن أنس بن مالك، والظاهر أنه مصحف والصحيح ثابت عن أنس، أي ثابت البناني، عن أنس بن مالك بن النضر الانصاري المدني خادم رسول الله صلي الله عليه وآله، راجع تهذيب التهذيب 1: 376.لاي شئ جئت؟ قال: قلت: جئت لاسلم علي يديك يا رسول الله فألقي لي كسآءه ثم أقبل علي أصحابه فقال: إذا أتاكم كريم قوم فأكرموه. وعن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله وعد رجلا إلي الصخرة، فقال: أنا لك هاهنا حتي تأتي، فاشتدت الشمس عليه، فقال له أصحابه: يا رسول الله لو أنك تحولت إلي الظل، قال: وعدته إلي (1) هاهنا، وإن لم يجئ كان منه المحشر (2). وعن عائشة قال: قلت: يا رسول الله لو (3) أنك إذا دخلت الخلاء فخرجت دخلت في أثرك

فلم أر شيئا خرج منك، غير أني أجد رائحة المسك، قال: يا عايشة إنا معشر الانبيآء ينبت (4) أجسادنا علي أرواح أهل الجنة، فما خرج منا من شئ ابتلعته الارض. وعن ابن عباس قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله دخل عليه عمر وهو علي حصير قد أثر في جنبيه، فقال: يا نبي الله لو اتخذت فراشا، فقال: ما لي وللدنيا، ما مثلي ومثل الدنيا إلا كراكب سار في يوم صائف (5) فاستظل تحت شجرة ساعة من نهار ثم راح وتركها. وعن ابن عباس قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله توفي ودرعه مرهونة عند رجل من اليهود علي ثلاثين صاعا من شعير، أخذها رزقا لعياله. وعن أبي رافع قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه واله يقول: إذا سميتم محمدا فلا تقبحوه،(1). المصدر خال عن لفظة إلي.(2). في المصدر: كان منه الجشر، أقول: قال الجزري في النهاية: عنه من ترك القرآن شهرين لم يقرأه فقد جشره أي تباعد عنه، يقال: جشر عن أهله أي غاب عنهم، فالمعني وإن لم يجئ كان منه التباعد والغيبة.(3). خلي المصدر عن لفظة )لو(.(4). في المصدر: بنيت أجسادنا.(5). أي في يوم حار.ولا تجبهوه (1) ولا تضربوه، بورك لبيت فيه محمد، ومجلس فيه محمد، ورفقة فيها محمد (2). في جلوسه وأمر أصحابه في آداب الجلوس وكان صلي الله عليه واله يؤتي بالصبي الصغير ليدعو له بالبركة أو يسميه، فيأخذه فيضعه في حجره تكرمة لاهله، فربما بال الصبي عليه، فيصيح بعض من رآه حين بال (3)، فيقول صلي الله عليه واله: لا تزرموا بالصبي، فيدعه حتي يقضي بوله، ثم يفرغ له من دعائه أو تسميته ويبلغ سرور أهله فيه،

ولا يرون أنه يتأذي ببول صبيهم، فإذا انصرفوا غسل ثوبه بعد. ودخل رجل المسجد وهو جالس وحده فتزحزح له (4)، فقال الرجل: في المكان سعة يا رسول الله، فقال صلي الله عليه واله: إن حق المسلم علي المسلم إذا رآه يريد الجلوس إليه أن يتزحزح له. وروي أن رسول الله صلي الله عليه واله قال: من أحب أن يمثل له الرجال فليتبوء مقعده في النار (5). وقال صلي الله عليه واله: لا تقوموا كما تقوم الاعاجم بعضهم لبعض (6) وروي عن أبي عبدالله عليه السلام من كتاب المحاسن قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله: إذا دخل منزلا قعد في أدني المجلس حين يدخل. وعنه عليه السلام قال: كان رسول الله أكثر ما يجلس تجاه القبلة. وروي عنه عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه واله قال: إذا أتي أحدكم مجلسا فليجلس حيث ما انتهي مجلسه.(1). أي لا تردوه عن حاجته.(2). مكارم الاخلاق: 22 - 25.(3). في نسخة من المصدر: حين يبول.(4). أي تباعد وتنحي له.(5). من النار خ ل.(6). في المصدر بعد ذلك: ولا بأس بأن يتخلل عن مكانه )موضعه خ ل(.وروي أن رسول الله صلي الله عليه واله قال: إذا قام أحدكم من مجلسه منصرفا فليسلم، فليس الاولي (1) بأولي من الاخري. وروي عنه عليه السلام أنه قال: إذا قام أحدكم من مجلسه ثم رجع فهو أولي بمكانه. وروي عن النبي صلي الله عليه واله أنه قال: أعطوا المجالس حقها، قيل: وما حقها؟ قال: غضوا أبصاركم، وردوا السلام، وارشدوا الاعمي، وأمروا بالمعروف، وانهوا عن المنكر. عن أبي أمامة قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا جلس جلس القرفصآء. من

كتاب المحاسن: وكان النبي صلي الله عليه واله يجلس ثلاثا: يجلس القرفصآء وهي أن يقيم ساقيه، ويستقبلهما (2) بيديه فيشد يده في ذراعه، وكان يجثو علي ركبتيه، وكان يثني رجلا واحدة ويبسط عليها الاخري، ولم ير متربعا قط، وكان يجثو علي ركبتيه ولا يتكئ (3). في صفة أخلاقه في مطعمه من كتاب مواليد الصادقين كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل كل الاصناف من الطعام، وكان يأكل ما أحل الله له، مع أهله وخدمه إذا أكلوا، ومع من يدعوه من المسلمين علي الارض، وعلي ما أكلوا عليه، ومما أكلوا، إلا أن ينزل به ضيف فيأكل مع ضيفه، وكان أحب الطعام إليه ما كان علي ضفف (4)، ولقد قال ذات يوم وعنده أصحابه: اللهم إنا نسألك من فضلك ورحمتك اللذين لا يملكهما غيرك فبيناهم كذلك إذ اهدي إلي النبي صلي الله عليه واله شاة مشوية، فقال: خذوا هذا من فضل الله، ونحن ننتظر رحمته، وكان صلي الله عليه واله إذا وضعت المائدة بين يديه قال: بسم الله اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل (5) بها نعمة الجنة وكان(1). في المصدر: فليست الاولي.(2). في المصدر: ويستقلهما )يستقلبهما خ ل( بيديه، فيشد يده في ذراعيه. قوله: يجثو أي يجلس علي ركبتيه.(3). مكارم الاخلاق: 25 و 26.(4). ذكر المصنف فيما يأتي لها معاني، ويمكن أن يكون المعني كان احب الطعام إليه ما كان عن حاجة فلا يأكل مع الشبع وعدم الميل والحاجة.(5). في المصدر: نصل.كثيرا إذا جلس يأكل ما بين يديه، ويجمع ركبتيه وقدميه (1)، كما يجلس المصلي في اثنتين، إلا أن الركبة فوق الركبة، والقدم علي القدم، ويقول صلي الله عليه واله: أنا عبد آكل كما يأكل العبد،

وأجلس كما يجلس العبد. عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما أكل رسول الله صلي الله عليه واله متكئا منذ بعثه الله عزوجل نبيا حتي قبضه الله إليه، متواضعا لله عزوجل، وكان صلي الله عليه واله إذا وضع يده في الطعام قال: بسم الله بارك لنا (2) فيما رزقتنا وعليك خلفه. من مجموع أبي، عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام إن رسول الله صلي الله عليه واله كان إذا أفطر قال: اللهم لك صمنا، وعلي رزقك أفطرنا، فتقبله منا، ذهب الظمآء، وابتلت العروق، وبقي الاجر. وقال: وكان رسول الله صلي الله عليه واله إذا أكل عند قوم قال: أفطر عندكم الصائمون، و أكل طعامكم الابرار. وقال: دعوة الصائم يستجاب عند إفطاره. وقد جاءت الرواية أن النبي صلي الله عليه واله كان يفطر علي التمر، وكان إذا وجد السكر أفطر عليه (3). عن الصادق عليه السلام أن النبي صلي الله عليه واله كان يفطر علي الحلو، فإذا لم يجد يفطر علي الماء الفاتر، وكان يقول: إنه ينقي الكبد والمعدة، ويطيب النكهة والفم، ويقوي الاضراس والحدق، ويحدد الناظر (4)، ويغسل الذنوب غسلا، ويسكن العروق الهائجة والمرة الغالبة، ويقطع البلغم، ويطفئ الحراة عن المعدة، ويذهب بالصداع. وكان صلي الله عليه واله لا يأكل الحار حتي يبرد، ويقول: إن الله لم يطعمنا نارا، إن الطعام الحار غير ذي بركة فأبردوه.(1). في نسخة من المصدر: وكان كثيرا إذا جلس ليأكل يجمع ركبتيه وقدميه.(2). في المصدر: بسم الله اللهم بارك لنا. (3). مكارم الاخلاق: 26 و 27.(4). من حددت السكين: رققت حده، ثم يقال لكل ما دق في نفسه من حيث الخلقة أو من حيث المعني كالبصر والبصيرة حديد، فيقال: هو

حديد النظر وحديد الفهم، قال عزوجل: فبصرك اليوم حديد.وكان صلي الله عليه واله إذا أكل سمي ويأكل بثلاث أصابع ومما يليه، ولا يتناول من بين يدي غيره، ويؤتي بالطعام فيشرع قبل القوم ثم يشرعون، وكان يأكل بأصابعه الثلاث: الابهام، والتي يليها (1)، والوسطي، وربما استعان بالرابعة، وكان صلي الله عليه وآله يأكل بكفه كلها، ولم يأكل بإصبعين، ويقول: إن الاكل بإصبعين هو أكلة الشيطان. ولقد جاءه بعض أصحابه يوما بفالوذج فأكل منه، وقال: مم هذا يا أبا عبدالله؟ فقال: بأبي أنت وامي نجعل السمن والعسل في البرمة (2) ونضعها علي النار، ثم نغليه، ثم نأخذ مخ الحنطة إذا طحنت فنلقيه علي السمن والعسل، ثم نسوطه (3) حتي ينضج، فيأتي كما تري، فقال صلي الله عليه واله: إن هذا الطعام طيب. ولقد كان يأكل الشعير إذا كان غير منخول (4) خبزا أو عصيدة (5) في حالة كل ذلك كان يأكل صلي الله عليه واله (6). ومن كتاب روضة الواعظين: قال العيص بن القاسم: قلت للصادق عليه السلام: حديث يروي عن أبيك عليه السلام: أنه قال: ما شبع رسول الله صلي الله عليه واله من خبز بر قط أهو صحيح؟ فقال: لا، ما أكل رسول الله صلي الله عليه واله خبز بر قط، ولا شبع من خبز شعير قط (7). وقالت عايشة: ما شبع رسول الله صلي الله عليه واله من خبز الشعير يومين حتي مات. وروي أن رسول الله صلي الله عليه واله لم يأكل علي خوان قط حتي مات، ولا أكل خبزا مرققا حتي مات. وقالت عايشة: ما زالت الدنيا علينا عسرة كدرة حتي قبض رسول الله صلي الله عليه واله، فلما (1). في المصدر:

والتي تليها.(2). البرمة: القدر من الحجر.(3). أي نخلطه.(4). في المصدر: ولقد كان يأكل الشعير غير منخول.(5). العصيدة: دقيق بلت بالسمن ويطبخ.(6). في المصدر: كان يأكله صلي الله عليه وآله.(7). مكارم الاخلاق: 28.قبض صبت الدنيا علينا صبا. ومن كتاب النبوة عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما زال طعام رسول الله صلي الله عليه واله الشعير حتي قبضه الله إليه. عن أنس قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يجيب دعوة المملوك، ويردفه خلفه، ويضع طعامه علي الارض، وكان يأكل القثاء بالرطب، والقثآء بالملح، وكان يأكل الفاكهة الرطبة، وكان أحبها إليه البطيخ والعنب، وكان يأكل البطيخ بالخبز، وربما أكل بالسكر، وكان صلي الله عليه واله ربما أكل البطيخ بالرطب فيستعين باليدين جميعا. ولقد جلس يوما يأكل رطبا فيأكل بيمينه (1)، وأمسك النوي بيساره، ولم يلقه في الارض، فمرت به شاة قريبة منه فأشار إليها بالنوي الذي في كفه فدنت إليه وجعلت تأكل من كفه اليسري، ويأكل هو بيمينه، ويلقي إليها النوي حتي فرغ، وانصرفت الشاة حينئذ. وكان صلي الله عليه واله إذا كان صائما يفطر علي الرطب في زمانه، وكان ربما أكل العنب حبة حبة، وكان صلي الله عليه واله ربما (2) أكله خرطا (3) حتي تري روال علي لحيته كتحدر اللؤلؤ. والروال: الماء الذي يخرج من تحت القشر (4). وكان صلي الله عليه واله يأكل الحيس، وكان صلي الله عليه واله يأكل التمر ويشرب عليه الماء، وكان التمر والمآء أكثر طعامه، وكان يتمجع اللبن والتمر ويسميهما الاطيبين، وكان يأكل العصيدة من الشعير بإهالة الشحم، وكان صلي الله عليه واله يأكل الهريسة أكثر ما يأكل، ويتسحر بها، وكان جبرئيل قد جاءه بها من الجنة يتسحر

بها (5)، وكان يأكل في بيته مما يأكل (1). في المصدر: يأكل بيمينه.(2). وربما خ ل.(3). خرط العنقود: وضعه في فيه وأخرج عمشوشه عاريا، والعمشوش: العنقود اكل بعض ما عليه.(4). مكارم الاخلاق: 29 و 30. (5). في المصدر: فتسحر بها.الناس، وكان صلي الله عليه واله يأكل اللحم طبيخا بالخبز (1)، ويأكله مشويا بالخبز، وكان يأكل القديد وحده، وربما أكله بالخبز، وكان أحب الطعام إليه اللحم، ويقول: هو يزيد في السمع والبصر، وكان يقول صلي الله عليه واله: اللحم سيد الطعام في الدنيا والآخرة، فلو سألت (2) ربي أن يطعمنيه كل يوم لفعل، وكان يأكل الثريد بالقرع (3) واللحم، وكان يحب القرع ويقول: إنها شجرة أخي يونس، وكان صلي الله عليه واله يعجبه الدبا (4) ويلتقطه من الصحفة، وكان صلي الله عليه واله يأكل الدجاج ولحم الوحش ولحم الطير الذي يصاد، وكان لا يبتاعه ولا يصيده، ويحب أن يصاد له ويؤتي به مصنوعا فيأكله، أو غير مصنوع فيصنع له فيأكله، وكان إذا أكل اللحم لم يطأطئ رأسه إليه، ويرفعه إلي فيه، ثم ينتهسه انتهاسا (5)، وكان يأكل الخبز والسمن، وكان يحب من الشاة الذراع والكتف، ومن الصباغ الخل، ومن البقول الهندبا، والبادروج، وبقلة الانصار، ويقال: إنها الكرنب، وكان صلي الله عليه واله لا يأكل الثوم ولا البصل ولا الكراث ولا العسل الذي فيه المغافير، والمغافير: ما يبقي من الشجر في بطون النحل فيلقيه في العسل فيبقي له ريح في الفم، وما ذم رسول الله صلي الله عليه واله طعاما قط، كان إذا أعجبه أكله، وإذا كرهه تركه، وكان صلي الله عليه واله ما عاف من شئ، فإنه لا يحرمه علي غيره (6)، ولا يبغضه إليه، وكان

صلي الله عليه واله يلحس الصحفة ويقول: آخر الصحفة أعظم الطعام بركة، وكان صلي الله عليه واله إذا فرغ من طعامه لعق أصابعه الثلاث التي أكل بها، فإن بقي فيها شئ عاوده فلعقها حتي يتنظف (7)، ولا يمسح يده بالمنديل حتي يلعقها واحدة واحدة، ويقول: لا يدري في أي الاصابع البركة، وكان صلي الله عليه واله يأكل البرد (8) ويتفقد (1). وبالخبز خ ل. (2). في المصدر: ولو سألت.(3). القرع: نوع من اليقطين يقال له بالفارسية: كدو.(4). الدبي: أصغر الجراد، والدباء بضم الفاء وتشديد الباء والمد، وقيل: يجوز القصر أيضا: القرع، وقيل: الدباء أعم لان القرع لا يطلق إلا علي الرطب، وقيل: الدباء هو اليابس منه.(5). في نسخة من المصدر: ينتهشه انتهاشا.(6). في نسخة من المصدر: وكان صلي الله عليه وآله إذا عاف شيئا لا يحرمه علي غيره.(7). في المصدر: حتي تتنظف.(8). البرد: ماء الغمام يتجمد في الهواء البارد ويسقط علي الارض حبوبا، يقال له بالفارسية: تكرك ذلك أصحابه فيلتقطونه له فيأكله، ويقول: إنه يذهب باكلة الاسنان، وكان صلي الله عليه واله يغسل يديه من الطعام حتي ينقيهما، فلا يوجد لما أكل ريح، وكان صلي الله عليه واله إذا أكل الخبز واللحم خاصة غسل يديه غسلا جيدا، ثم مسح بفضل الماء الذي في يده وجهه، و كان صلي الله عليه واله لا يأكل وحده ما يمكنه، وقال: ألا انبئكم بشراركم؟ قالوا: بلي، قال: من أكل وحده، وضرب عبده، ومنع رفده (1). في صفة أخلاقه في مشربه صلي الله عليه وآله وكان صلي الله عليه واله إذا شرب بدأ فسمي، وحسا (2) حسوة وحسوتين، ثم يقطع فيحمد الله، ثم يعود فيسمي، ثم يزيد في الثالثة، ثم

يقطع فيحمد الله، وكان له في شربه ثلاث تسميات، وثلاث تحميدات، ويمص المآء مصا، ولا يعبه (3) عبا، ويقول: إن الكباد من العب، وكان صلي الله عليه واله لا يتنفس في الانآء إذا شرب، فإن أراد أن يتنفس أبعد الاناء عن فيه حتي يتنفس، وكان ربما شرب بنفس واحد حتي يفرغ، وكان صلي الله عليه واله يشرب في أقداح القوارير التي يؤتي بها من الشام، ويشرب في الاقداح التي يتخذ من الخشب، وفي الجلود، ويشرب في الخزف، ويشرب بكفيه، يصب الماء فيهما ويشرب، ويقول: ليس إناء أطيب من اليد، ويشرب من أفواه القرب والاداوي، ولا يختنثها اختناثا، ويقول: إن اختناثها ينتنها، وكان صلي الله عليه واله يشرب قائما، وربما شرب (4) راكبا، وربما قام فشرب من القربة أو الجرة أو الاداوة، وفي كل إناء يجده وفي يديه، وكان صلي الله عليه واله يشرب المآء الذي حلب عليه اللبن، ويشرب السويق. وكان صلي الله عليه واله أحب الاشربة إليه الحلو، وفي رواية أحب الشراب إلي رسول الله صلي الله عليه واله الحلود البارد، وكان يشرب المآء علي العسل، وكان يماث (5) له الخبز فيشربه أيضا، و (1). مكارم الاخلاق: 30 - 32.(2). حسا الشئ: شربه شيئا بعد شئ.(3). تقدم معناهما.(4). في المصدر: يشرب.(5). أي يخلط.كان صلي الله عليه واله يقول: سيد الاشربة في الدنيا والآخر الماء. وقال أنس بن مالك: كانت لرسول الله صلي الله عليه واله شربة يفطر عليها، وشربة للسحر، و ربما كانت واحدة، وربما كانت لبنا، وربما كانت الشربة خبزا يماث، فهيأتها له صلي الله عليه واله ذات ليلة فاحتبس النبي صلي الله عليه واله فظننت أن بعض أصحابه دعاه، فشربتها حين احتبس،

فجاء صلي الله عليه واله بعد العشاء بساعة، فسألت بعض من كان معه هل كان النبي صلي الله عليه واله أفطر في مكان أودعاه أحد؟ فقال: لا، فبت بليلة لا يعلمها إلا الله من غم (1) أن يطلبها مني النبي صلي الله عليه واله ولا يجدها فيبيت جائعا، فأصبح صائما وما سألني عنها ولا ذكرها حتي الساعة، ولقد قرب إليه إناء فيه لبن وابن عباس عن يمينه وخالد بن الوليد عن يساره، فشرب، ثم قال لعبد الله ابن عباس: إن الشربة لك، أفتأذن أن اعطي خالد بن الوليد؟ يريد السن (2)، فقال ابن عباس: لا والله، لا اوثر بفضل رسول الله صلي الله عليه واله أحدا، فتناول ابن عباس القدح فشربه. ولقد جاءه صلي الله عليه واله ابن خولي بإناء فيه عسل ولبن، فأبي أن يشربه، فقال شربتان في شربة، وإناءان في إناء واحد؟ فأبي أن يشربه، ثم قال: ما احرمه، ولكني أكره الفخر والحساب بفضول الدنيا غدا، واحب التواضع، فإن من تواضع لله رفعه الله (3). في صفة أخلاقه في الطيب والدهن ولبس الثياب، وفي غسل رأسه صلي الله عليه وآله وكان صلي الله عليه واله إذا غسل رأسه ولحيته غسلهما بالسدر (4). في دهنه: وكان يحب الدهن، ويكره الشعث (5)، ويقول: إن الدهن يذهب بالبؤس، كان يدهن بأصناف من الدهن، وكان إذا أدهن بدأ برأسه ولحيته، ويقول: إن (1). في نسخة من المصدر: من خوف. (2). في نسخة من المصدر: يريد الاسن.(3). مكارم الاخلاق: 32 و 33.(4). مكارم الاخلاق: 34. (5). شعث الشعر: كان مغبرا متلبدا.الرأس قبل اللحية، وكان يدهن بالبنفسج ويقول: هو أفضل الادهان، وكان صلي الله عليه واله إذا أدهن بدأ

بحاجبيه، ثم بشاربيه، ثم يدخل في أنفه ويشمه، ثم يدهن رأسه، وكان صلي الله عليه واله يدهن حاجبيه من الصداع، ويدهن شاربيه بدهن سوي دهن لحيته (1). في تسريحه: وكان صلي الله عليه واله يمتشط (2) ويرجل رأسه بالمدري وترجله نساؤه، و تتفقد نساؤه تسريحه إذا سرح رأسه ولحيته فيأخذن المشاطة، فيقال: إن الشعر الذي في أيدي الناس من تلك المشاطات، فأما ما حلق في عمرته وحجته فإن جبرئيل عليه السلام كان ينزل فيأخذه فيعرج به إلي السماء، ولربما سرح لحيته في اليوم مرتين، وكان صلي الله عليه واله يضع المشط تحت وسادته إذا امتشط به، ويقول: إن المشط يذهب بالوباء، وكان صلي الله عليه واله يسرح تحت لحيته أربعين مرة، ومن فوقها سبع مرات، ويقول: إنه يزيد في الذهن ويقطع البلغم. وفي رواية عن النبي صلي الله عليه واله أنه قال: من أمر المشط علي رأسه ولحيته وصدره سبع مرات لم يقاربه داء أبدا (3). في طيبه: وكان صلي الله عليه واله يتطيب بالمسك حتي يري وبيصه في مفرقه، وكان صلي الله عليه واله يتطيب بذكور الطيب وهو المسك والعنبر، وكان صلي الله عليه واله يتطيب بالغالية تطيبه بها نساؤه بأيديهن، وكان صلي الله عليه واله يستجمر بالعود القماري (4)، وكان يعرف في الليلة المظلمة قبل أن يري بالطيب، فيقال: هذا النبي صلي الله عليه واله. عن الصادق عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله ينفق علي الطيب أكثر مما ينفق علي الطعام (5).

(1). مكارم الاخلاق: 34. (2). مشط ومشط الشعر: سرحه وخلص بعضه من بعض، وامتشط مطاوع مشط. ورجل الشعر: سرحه.(3). مكارم الاخلاق: 34 و 35.(4). منسوب إلي قمار بالفتح

ويروي بالكسر: موضع بالهند، ينسب اليه العود، قال ياقوت: هكذا تقوله العامة، والذي ذكره اهل المعرفة: قامرون: موضع في بلاد الهند يعرف منه العود النهاية في الجودة.(5). في نسخة من المصدر: أكثر ما ينفق علي غيره. وقال الباقر عليه السلام: كان في رسول الله صلي الله عليه واله ثلاث خصال لم يكن (1) في أحد غيره لم يكن له فئ، وكان لا يمر في طريق فيمر فيه (2) بعد يومين أو ثلاثة إلا عرف أنه قد مر فيه لطيب عرفه، وكان لا يمر بحجر ولا بشجر إلا سجد له، وكان صلي الله عليه واله لا يعرض عليه طيب إلا تطيب به، ويقول: هو طيب ريحه، خفيف محمله (3)، وإن لم يتطيب وضع إصبعه في ذلك الطيب ثم لعق منه، وكان صلي الله عليه واله يقول: جعل (4) لذتي في النسآء والطيب، وجعل قرة عيني في الصلاة والصوم (5). في تكحله: وكان صلي الله عليه واله يكتحل في عينه اليمني ثلاثا، وفي اليسري ثنتين، وقال: من شآء اكتحل ثلاثا وكل حين، ومن فعل دون ذلك أو فوقه فلا حرج، وربما اكتحل وهو صائم، وكانت له مكحلة يكتحل بها بالليل، وكان كحله الاثمد (6). في نظره في المرآة: وكان صلي الله عليه واله ينظر في المرآة، ويرجل جمته ويمتشط، وربما نطر في الماء وسوي جمته فيه، ولقد كان يتجمل لاصحابه فضلا علي تجمله لاهله (7)، وقال ذلك لعايشة حين رأته ينظر في ركوة فيها مآء في حجرتها ويسوي فيها جمته، و هو يخرج إلي أصحابه، فقالت: بأبي أنت وامي تتمرأ في الركوة وتسوي جمتك وأنت النبي وخير خلقه؟ فقال: إن الله تعالي يحب من عبده إذا خرج

إلي إخوانه أن يتهيأ لهم ويتجمل (8). في اطلائه: وكان رسول الله صلي الله عليه واله يطلي فيطليه من يطليه حتي إذا بلغ ما تحت (1). في المصدر: لم تكن.(2). في المصدر: فيمر فيه أحد.(3). في المصدر: خفيف حمله.(4). في نسخة من المصدر: جعل الله.(5). مكارم الاخلاق: 34 و 35.(6). مكارم الاخلاق: 36.(7). في المصدر: فضلا عن تجمله لاهلة.(8). مكارم الاخلاق: 36.الازار تولاه بنفسه، وكان صلي الله عليه واله لا يفارقه في أسفاره قارورة الدهن والمكحلة والمقراض والمرآة والمسواك والمشط. وفي رواية: تكون معه الخيوط والابرة والمخصف والسيور (1)، فيخيط ثيابه، و يخصف نعله، وكان صلي الله عليه واله إذا استاك استاك عرضا (2). في لباسه: وكان رسول الله صلي الله عليه واله يلبس الشملة يأتزر بها (3)، ويلبس النمرة يأتزر بها، فيحسن عليه النمرة لسوادها علي بياض ما يبدو من ساقيه وقدميه، وقيل: لقد قبضه الله عزوجل وأن له لنمرة تنسج في بني عبدالاشهل ليلبسها صلي الله عليه واله، وربما كان صلي الله عليه واله يصلي بالناس وهو لابس الشملة، وقال أنس: ربما رأيته يصلي بنا الظهر في شملة عاقدا طرفيها بين كتفيه (4). في عمامته وقلنسوته: وكان صلي الله عليه وآله يلبس القلانس تحت العمائم، ويلبس القلانس بغير العمائم، والعمائم بغير القلانس، وكان يلبس البرطلة، وكان صلي الله عليه واله يلبس من القلانس التيهية اليمنية، (5) ومن البيض المصرية (6)، ويلبس القلانس ذوات الآذان في الحرب، منها ما يكون من السيجان الخضر، وكان ربما نزع قلنسوته فجعلها سترة بين يديه يصلي إليها، وكان صلي الله عليه واله كثيرا ما يتعمم العمائم (7) الخز السود في أسفاره وغيرها، ويعتجر اعتجارا وربما لم يكن (8)

له العمامة فيشد العصابة علي رأسه أو علي جبته، و كان شد العصابة من فعاله كثيرا ما يري عليه، وكانت له عمامة يعتم بها يقال لها: السحاب، (1). المخصف: مخرز الاسكاف، والسيور جمع السير: قدة من الجلد مستطيلة. (2). مكارم الاخلاق: 36.(3). في المصدر: ويأتزر بها، وكذا فيما بعد. وفيه: فتحسن عليه.(4). مكارم الاخلاق: 37.(5). في المصدر: من القلانس اليمنية.(6). المضربة خ ل.(7). في المصدر: بعمائم الخز السود.(8). في المصدر: لم تكن.فكساها عليا عليه السلام، وكان ربما طلع علي فيها، فيقول: أتاكم علي عليه السلام في السحاب (1)، يعني عمامته التي وهب له (2). وقالت عايشة: ولقد لبس رسول الله صلي الله عليه واله جبة صوف، وعمامة صوف ثم خرج فخطب الناس علي المنبر، فما رأيت شيئا مما خلق الله تعالي أحسن منه فيها (3). في كيفية لبسه: وكان صلي الله عليه واله إذا لبس ثوبا جديدا قال: الحمد لله الذي كساني ما يواري عورتي، وأتجمل به في الناس وكان إذا نزعه نزع من مياسره أولا، وكان من فعله إذا لبس الثوب الجديد حمد الله، ثم يدعو مسكينا فيعطيه خلقانه (4)، ثم يقول: ما من مسلم يكسو مسلما من سمل ثيابه لا يكسوه إلا الله عزوجل إلا كان في ضمان الله وحرزه وحيزه ما واراه حيا وميتا (5)، وكان صلي الله عليه واله إذا لبس ثيابه واستوي قائما قبل أن يخرج قال: اللهم بك استترت، وإليك توجهت، وبك اعتصمت، وعليك توكلت، اللهم أنت ثقتي، وأنت رجائي، اللهم اكفني ما أهمني وما لا أهتم به وما أنت أعلم به مني، عز جارك، وجل ثناؤك، ولا إله غيرك، اللهم زودني التقوي، واغفر لي ذنبي، ووجهني للخير حيث

ما توجهت، ثم يندفع لحاجته، وكان له صلي الله عليه واله ثوبان للجمعة خاصة سوي ثيابه في غير الجمعة، وكانت له خرقة ومنديل يمسح به وجهه من الوضوء، وربما لم يكن معه المنديل فيمسح وجهه بطرف الرداء الذي يكون عليه (6). في خاتمه: وكان صلي الله عليه واله لبس خاتما من فضة وكان فصه حبشي (7)، فجعل الفص مما يلي بطن الكف، ولبس خاتما من حديد ملويا عليه فضة، أهداها له معاذ بن جبل، فيه محمد رسول الله ولبس رسول الله (8) خاتمه في يده اليمني، ثم نقله إلي شماله،(1). في نسخة من المصدر: تحت السحاب.(2). في نسخة من المصدر: وهبها له.(3). مكارم الاخلاق: 37 و 38.(4). في نسخة من المصدر: فيعطيه القديم.(5). في نسخة من المصدر: وخيره )حيزه( وأمانه حيا وميتا.(6). مكارم الاخلاق: 38.(7). هكذا في نسخة المصنف، والصحيح كما في المصدر: وكان فصه حبشيا.(8). خلي المصدر عن قوله: رسول الله صلي الله عليه وآله. وكذا فيما بعده.وكان خاتمه الآخر الذي قبض وهو في يده خاتم فضة، فصه فضة ظاهرا، كما يلبس الناس خواتيمهم، وفيه محمد رسول الله وكان رسول الله صلي الله عليه واله يستنجي بيساره وهو فيها (1). ويروي أنه لم يزل كان في يمينه إلي أن قبض، وكان صلي الله عليه واله ربما جعل خاتمه في إصبعه الوسطي في المفصل الثاني منها، وربما لبسه كذلك في الاصبع التي تلي الابهام، وكان ربما خرج علي أصحابه وفي خاتمه خيط مربوط ليستذكر به الشئ، وكان صلي الله عليه واله يختم بخواتيمه علي الكتب، ويقول: الخاتم علي الكتاب حرز من التهمة (2). في نعله: وكان صلي الله عليه وآله يلبس النعلين بقبالتين، وكانت مخصرة

معقبة حسنة التخصير مما يلي مقدم العقب، مستوية ليست بملسنة، وكان منها ما يكون في موضع الشئ الخارج قليلا، وكان كثيرا ما يلبس السبتية التي ليس لها شعر، وكان إذا لبس بدأ باليمني، وإذا خلع بدأ باليسري، وكان يأمر بلبس النعلين جميعا، وتركهما جميعا، كراهة أن يلبس واحدة دون اخري، وكان يلبس من الخفاف من كل ضرب (3). في فراشه: الذي قبض (4) وهو عنده من أسمال (5) وادي القري، محشوا وبرا، وقيل: كان طوله ذراعين أو نحوهما، وعرضه ذراع وشبر. عن علي عليه السلام: كان فراش رسول الله صلي الله عليه واله عباءة، وكانت مرفقته ادم حشوها ليف، فثنيت ذات ليلة، فلما أصبح قال: لقد منعني الليلة الفراش الصلاة، فأمر عليه السلام أن يجعل بطاق واحد. وكان له فراش من ادم حشوه ليف، وكانت له صلي الله عليه واله عباءة تفرش له حيثما انتقل،(1). فيه غرابة ظاهرة، ولعله من طرق العامة وقد ورد من أئمة أهل البيت عليهم السلام آثار علي خلافه، راجع كتاب وسائل الشيعة.(2). مكارم الاخلاق: 38 و 39.(3). مكارم الاخلاق: 39.(4). في المصدر: في فراشه: وكان فراشه صلي الله عليه وآله الذي قبض.(5). في المصدر: أشمال. ولعله الصحيح.وتثني ثنتين، وكان صلي الله عليه واله كثيرا ما يتوسد وسادة له من ادم حشوها ليف، ويجلس عليها، وكانت له قطيفة فدكية يلبسها يتخشع بها، وكانت له قطيفة مصرية قصيرة الخمل، وكان له بساط من شعر يجلس عليه، وربما صلي عليه (1). في نومه: وكان ينام علي الحصير ليس تحته شئ غيره، وكان يستاك إذا أراد أن ينام ويأخذ مضجعه، وكان صلي الله عليه واله إذا آوي إلي فراشه اضطجع علي شقه الايمن، و

وضع يده اليمني تحت خده الايمن ثم يقول: اللهم قني عذابك يوم تبعث عبادك (2). في دعائه عند مضجعه: وكان له أصناف من الاقاويل يقولها إذا أخذ مضجعه: فمنها أنه كان يقول: اللهم إني أعوذ بك بمعافاتك من عقوبتك، وأعوذ برضاك من سخطك، وأعوذ بك منك، اللهم إني لا أستطيع أن أبلغ في الثنآء عليك ولو حرصت، أنت كما أثنيت علي نفسك وكان صلي الله عليه واله يقول عند منامه: بسم الله اموت وأحيا، وإلي الله المصير، اللهم آمن روعتي، واستر عورتي، وأد عني أمانتي. ما يقول عند نومه: كان صلي الله عليه وآله يقرء آية الكرسي عند منامه، ويقول: أتاني جبرئيل فقال: يا محمد إن عفريتا من الجن يكيدك في منامك فعليك بآية الكرسي. عن أبي جعفر عليه السلام (3) قال: ما استيقظ رسول الله صلي الله عليه واله من نوم قط إلا خر لله عزوجل ساجدا. وروي أنه صلي الله عليه واله لا ينام (4) إلا والسواك عند رأسه، فإذا نهض بدأ بالسواك، و قال صلي الله عليه واله: لقد امرت بالسواك حتي خشيت أن يكتب علي، وكان صلي الله عليه واله: مما يقول إذا استيقظ: الحمد لله الذي أحياني بعد موتي، إن ربي لغفور شكور وكان يقول صلي الله عليه واله: اللهم إني أسألك خير هذا اليوم ونوره وهداه وبركته وطهوره ومعافاته، اللهم إني (1). مكارم الاخلاق: 39 و 40.(2). مكارم الاخلاق: 40.(3). في المصدر: ما يقول عند استيقاظه: عن أبي جعفر عليه السلام إه.(4). في المصدر: كان لا ينام.أسألك خيره وخير ما فيه، وأعوذ بك من شره وشر ما بعده (1). في سواكه: وكان صلي الله عليه وآله يستاك كل ليلة

ثلاث مرات: مرة قبل نومه، ومرة إذا قام من نومه إلي ورده، ومرة قبل خروجه إلي صلاة الصبح، وكان يستاك بالاراك، أمره بذلك جبرئيل عليه السلام. وعن الصادق عليه السلام قال: إني لاكره للرجل أن يموت وقد بقيت خلة من خلال رسول الله صلي الله عليه واله لم يأت بها (2). بيان: قوله: وهو مغذ أي مسرع، من قولهم: أغذ إغذاذا: إذا أسرع في السير. والقد بالفتح: جلد السخلة الماعزة، وبالكسر: سير يقد من جلد غير مدبوغ. والقديد: اللحم المقدد، وفي النهاية: فيه كانوا يأكلون القد يريد جلد السخلة في الجدب انتهي. والجبذ: الجذب، والنجدة: الشجاعة، وقال الجزري: فيه لو تعلمون ما في هذه الامة من الموت الاحمر، يعني القتل، لما فيه من حمرة الدم أو لشدته، يقال: موت أحمر، أي شديد، ومنه حديث علي عليه السلام: كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله صلي الله عليه واله أي إذا اشتدت الحرب استقبلنا العدو به وجعلناه لنا وقاية، وقيل: أراد إذا اضطرمت نار الحرب وتسعرت، كما يقال في الشر بين القوم: اضطرمت نارهم، تشبيها بحمرة النار، وكثيرا ما يطلقون الحمرة علي الشدة، وقال: وفيه إنه ركب فرسا لابي طلحة فقال: إن وجدناه لبحرا، أي واسع الجري، وسمي البحر بحرا لسعته انتهي. قوله صلي الله عليه واله: لن تراعوا، هو من الروع بمعني الفزع، وقال الجزري: في صفته صلي الله عليه واله إذا سر فكأن وجهه المرآة، وكان الجدر تلاحك وجهه، الملاحكة: شدة الملائمة، أي يري شخص الجدر في وجهه، وقال الجوهري: الدارة: التي حول القمر، وهي الهالة قوله: فيزجي الضعيف، أي يسوقه ليلحقه بالرفاق، والناضح: البعير الذي يستقي عليه. قوله: جالت يده، أي أخذ من

كل جانب. قوله: لا تزرموا بالصبي، من باب الافعال، أي لا تقطعوا عليه بوله، ومثل الرجل يمثل مثولا: إذا انتصب قائما، وقال الجزري: فيه أنه لم يشبع من خبز ولحم إلا علي ضفف، الضفف: الضيق والشدة، أي لم يشبع منها إلا عن ضيق، وقيل: (1). مكارم الاخلاق: 40 و 41. (2). مكارم الاخلاق: 40 و 41. الضفف: اجتماع الناس، يقال: ضف القوم علي المآء يضفون ضفا وضففا، أي لم يأكل خبزا ولحما وحده، ولكن يأكل مع الناس، وقيل: الضفف أن تكون الاكلة أكثر من مقدار الطعام، والخفف: أن يكونوا بمقداره، وقال: الحيس هو الطعام المتخذ من التمر والاقط والسمن، وقد يجعل عوض الاقط الدقيق، أو الفتيت، وقال: كل شئ مما يؤتدم به إهالة، وقيل: هو ما اذيب من الالية والشحم. وقال: النهس: أكل اللحم بأطراف الاسنان، والنهش: الاخذ بجميعها، وقال الفيروزآبادي بقلة الانصار الكرنب، والكرنب بالضم وكسمند: السلق، أو نوع منه أحلي، والكباد بالضم: وجع الكبد، وقال الجزري: فيه نهي عن اختناث الاسقية، خنثت السقآء: إذا ثنيت فمه إلي خارج وشربت منه، وقال: المدري: شئ يعمل من حديد، أو خشب علي شكل سن من أسنان المشط وأطول منه يسرح به الشعر الملبد، ويستعمله من لا مشط له انتهي. والمشاطة بالضم: الشعر الذي يسقط من الرأس واللحية عند التسريح بالمشط، والوبآء بالقصر والمد: الطاعون والمرض العام. والوبيص بالمهملة: البريق. وقال الجزري في حديث عايشة إنه كان يتطيب بذكارة الطيب، الذكارة بالكسر: ما يصلح للرجل كالمسك والعنبر والعود، وهي جمع ذكر، والذكورة مثله، ومنه الحديث كانوا يكرهون المؤنث من الطيب، ولا يرون بذكورته بأسا، هو ما لا لون له كالعود والكافور والعنبر، والمؤنث: طيب النسآء كالخلوق والزعفران

انتهي. والاثمد بالكسر (1): حجر الكحل: وقال الجزري فيه لا يتمرأ (2) أحدكم في الدنيا، أي لا ينظر فيها، هو يتفعل من الرؤية، والميم زائدة، وفي القاموس: الشملة بالفتح: كسآء دون القطيفة يشتمل به، وقال: النمرة كفرحة: شملة فيها خطوط بيض وسود، أو بردة من صوف تلبسها الاعراب انتهي. والبرطلة: قلنسوة طويلة، والساج: الطيلسان الاخضر، والجمع سيجان، واعتجار العمامة: هو أن يلفها علي رأسه، ويرد طرفها علي وجهه، ولا يعمل منها شيئا تحت ذقنه،(1). بكسر الهمزة والميم وبضمهما.(2). الموجود في النهاية هكذا: وفيه لا يتمر أي أحدكم في الدنيا، أي لا ينظر فيها، وهو ينفعل من الرؤية، والميم زائدة، وفي رواية: لا يتمرأ احدكم بالدنيا، من الشئ المرئ.والسمل بالتحريك: الخلق من الثياب، وقال الجزري: في حديث خاتم النبي صلي الله عليه واله فيه فص حبشي، يحتمل أنه أراد من الجزع أو العقيق لان معدنهما اليمن والحبشة، أو نوعا آخر ينسب إليهما. (1) قوله: وهو فيها، حمل علي التقية، أو علي أنه من موضوعات العامة، وربما حمل علي بيان الجواز، وكذا الاستذكار إما من الموضوعات، أو محمول علي أنه صلي الله عليه واله إنما فعله للتعليم، والقبال بالكسر: زمام النعل، وهو السير الذي يكون بين الاصبعين، قوله: مخصرة أي مستدقة الوسط. والمعقبة هي التي لها نتو من عقبه من جهة الفوق، ويحتمل من جهة التحت علي بعد، والملسنة كمعظمة: ما فيها طول ولطافة كهيئة اللسان. قال الزمخشري في الفائق: فيه أن نعله صلي الله عليه واله كانت معقبة مخصرة ملسنة، أي مصيرا لها عقب مستدقة الخصر، وهو وسطها، مخرطة الصدر، مرققته من أعلاه علي شكل اللسان انتهي. قوله: وكان منها، لعل المعني أن بعضها كانت ملسنة

لكن قليلا، وقال الجوهري السبت بالكسر: جلود البقر المدبوغة بالقرظ (2) يحذي منه النعال السبتية. 36 - جا: أبوغالب الزراري، عن محمد بن سليمان، عن ابن أبي الخطاب، عن محمد ابن يحيي الخزاز، عن غياث بن إبراهيم، عن الصادق، عن أبيه، عن جده عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا خطب حمد الله وأثني عليه، ثم قال: أما بعد فإن أصدق الحديث كتاب الله، وأفضل الهدي هدي محمد صلي الله عليه واله، وشر الامور محدثاتها، وكل بدعة ضلالة، ويرفع صوته، وتحمار وجنتاه، ويذكر الساعة وقيامها، حتي كأنه منذر جيش يقول: صبحتكم الساعة، مستكم الساعة ثم يقول: بعثت أنا والساعة كهاتين - ويجمع بين سبابتيه - من ترك مالا فلاهله، ومن ترك دينا فعلي وإلي (3). 37 - مكا: في كتاب مواليد الصادقين قال: محمد بن إبراهيم الطالقاني: وخبرت (1). إليها خ ل. (2). قرظ: ورق السلم يدبغ به.

(3). مجالس المفيد: 123.أنه اعتزل صلي الله عليه واله نسائه في مشربة، والمشربة (1)، العلية، فدخل عليه عمرو في البيت اهب عطنة وقرظ، والنبي صلي الله عليه واله نائم علي حصير قد أثر في جنبه، فوجد عمر ريح الاهب، فقال: يا رسول الله ما هذه الريح (2)؟ قال: يا عمر هذا متاع الحي، فلما جلس النبي صلي الله عليه واله قد أثر (3) الحصير في جنبه، فقال عمر: أما أنا فأشهد أنك رسول الله، ولانت أكرم علي الله من قيصر وكسري، وهما فيما هما فيه من الدنيا، وأنت علي الحصير قد أثر في جنبك، فقال النبي صلي الله عليه وآله: أما ترضي أن يكون لهم الدنيا ولنا الآخرة (4). بيان: العلية بضم العين، وتشديد

اللام المكسورة، واليآء: الغرفة، وقال الجوهري: الاهب بضم الهمزة والهآء وبفتحهما جمع إهاب وهو الجلد، وقيل: إنما يقال للجلد: إهاب قبل الدبغ، فأما بعده فلا، والعطنة: المنتنة التي هي في دباغها انتهي. والقرظ بالتحريك: ورق السلم يدبغ به. 38 - فر: جعفر بن أحمد معنعنا عن محمد بن كعب القرظي قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يتحارسه أصحابه، فأنزل الله تعالي إليه: يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك إلي آخر الآية، قال: فترك الحرس حين أخبره الله تعالي أنه يعصمه من الناس بقوله: والله يعصمك من الناس (5). 39 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن أبي الحسن الانباري، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يحمد الله في كل يوم ثلاث مأة وستين مرة، عدد عروق الجسد، يقول: الحمد لله رب العالمين كثيرا علي كل حال (6).(1). في المصدر: وروي أنه اعتزل نساءا في مشربة له شهرين.(2). في المصدر: ما هذه الاهب.(3). كان قد أثر خ ل وفي المصدر: وكان.(4). مكارم الاخلاق: 150 و 151.(5). تفسير فرات: 37.(6). اصول الكافي 2: 503. 40 - كا: العدة، عن البرقي، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام إن رسول الله صلي الله عليه واله كان لا يقوم من مجلس وإن خف حتي يستغفر الله عزوجل خمسا وعشرين مرة (1). 41 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن معاوية بن عمار، عن الحارث بن المغيرة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يستغفر الله عزوجل كل

يوم سبعين مرة، ويتوب إلي الله سبعين مرة (2). 42 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن الوشاء، عن أبان، عن ابن ميمون (3) القداح، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إني لاعجب كيف لا أشيب إذا قرأت القرآن (4). 43 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن اذينة، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: دخل يهودي علي رسول الله صلي الله عليه واله وعايشة عنده، فقال: السام (5) عليكم، فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: عليك، ثم دخل آخر فقال: مثل ذلك فرد عليه كما رد علي صاحبه، ثم دخل آخر فقال: مثل ذلك، فرد رسول الله صلي الله عليه واله كما رد علي صاحبه (6)، فغضبت عايشة فقالت: عليكم السام (7) والغضب واللعنة يا معشر اليهود، يا إخوة القردة والخنازير، فقال لها رسول الله صلي الله عليه واله: يا عايشة إن الفحش لو كان ممثلا لكان مثال سوء، إن الرفق لم يوضع علي شئ قط إلا زانه، ولم يرفع عنه قط إلا شانه، قال: قالت: يا رسول الله أما سمعت إلي قولهم: السام عليكم؟ فقال: بلي، أما سمعت ما رددت عليهم؟ قلت: عليكم، فإذا سلم عليكم مسلم فقولوا: السلام عليكم، وإذا سلم (1). اصول الكافي 2: 504. (2). اصول الكافي 2: 504 و 505. (3). في المصدر: ميمون القداح، وصححه الاردبيلي في جامع الروات. (4). اصول الكافي 2: 632، وللحديث صدر تركه المصنف. (5). السام: الموت. (6). صاحبيه خ ل وهو الموجود في المصدر. (7). في المصدر: السام عليك. عليكم كافر فقولوا عليك (1). 44 - كا: العدة،

عن البرقي، عن النوفلي، عن عبدالعظيم بن عبدالله العلوي رفعه قال: كان النبي صلي الله عليه واله يجلس ثلاثا: القرفصآء وهو أن يقيم ساقيه: ويستقبلهما بيديه ويشد يده في ذراعه، وكان يجثو علي ركبتيه، وكان يثني رجلا واحدة، ويبسط عليها الاخري، ولم ير صلي الله عليه واله متربعا قط (2). 45 - كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن معمر بن خلاد قال: سألت أبا الحسن عليه السلام فقلت: جعلت فداك الرجل يكون مع القوم فيجري بينهم كلام (3) يمزحون ويضحكون، فقال: لا بأس ما لم يكن، فظننت أنه عني الفحش، ثم قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان يأتيه الاعرابي فيهدي له الهدية، ثم يقول مكانه: أعطنا ثمن هديتنا، فيضحك رسول الله صلي الله عليه واله، وكان إذا اغتم يقول: ما فعل الاعرابي ليته أتانا (4). 46 - كا: الحسن بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الحسن بن علي، عن حماد بن عثمان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: رأي رسول الله صلي الله عليه واله امرأة فأعجبته، فدخل علي ام سلمة (5) وكان يومها فأصاب منها، وخرج إلي الناس ورأسه يقطر، فقال: أيها الناس إنما النظر من الشيطان، فمن وجد من ذلك شيئا فليأت أهله (6). بيان: لعله صلي الله عليه واله إنما فعل ذلك وأظهر لتعليم غيره (7). 47 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الوشاء، عن جميل بن دراج،

(1). اصول الكافي 2: 648. (2). اصول الكافي 2: 661. (3). كلاما خ ل أقول: هو مصحف. (4). اصول الكافي 2: 663. (5). إلي ام سلمة خ ل. (6). الكافي 2: 664. (7). ومع ذلك

محمول علي ما لم يمكن الصبر وخاف الوقوع في حرام، والا فلعله يكره اتيان أهله في هذا الحال، لروايات مذكورة في محله. عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يقسم لحظاته بين أصحابه، فينظر إلي ذا وينظر إلي ذا بالسوية، قال: ولم يبسط رسول الله صلي الله عليه واله رجليه بين أصحابه قط، وإن كان ليصافحه الرجل فما يترك رسول الله صلي الله عليه واله يده من يده حتي يكون هو التارك، فلما فطنوا لذلك كان الرجل إذا صافحه قال (1) بيده فنزعها من يده (2). 48 - كا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن العلاء، عن محمد، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال النبي صلي الله عليه واله: ما زال جبرئيل يوصيني بالسواك حتي خفت أن اخفي أو ادرد (3). بيان: قال الجزري: فيه لزمت السواك حتي كدت اخفي فمي، أي استقصي علي أسناني فأذهبها بالتسوك، وقال: فيه لزمت السواك حتي خشيت أن يدردني، أي يذهب بأسناني، والدرد: سقوط الاسنان. 49 - كا: العدة، عن البرقي، وعلي، عن أبيه جميعا عن الاصفهاني، عن المنقري، عن سفيان بن عتيبة (4)، عن أبي عبدالله عليه السلام إن النبي صلي الله عليه واله قال: أنا أولي بكل مؤمن من نفسه، وعلي أولي به من بعدي، فقيل له: ما معني ذلك؟ فقال: قول النبي صلي الله عليه واله: من ترك دينا أو ضياعا فعلي، ومن ترك مالا فلورثته، فالرجل ليست عليه علي نفسه ولاية إذا لم يكن له مال، وليس له علي عياله أمر ولا نهي إذا لم يجر عليهم النفقة، والنبي وأمير المؤمنين ومن بعدهما ألزمهم هذا،

فمن هناك صاروا أولي بهم من أنفسهم، وما كان سبب إسلام عامة اليهود إلا من بعد هذا القول من رسول الله صلي الله عليه واله، وإنهم آمنوا علي (1). حكي الفيروزآبادي في القاموس عن ابن الانباري أن قال يجيئ بمعني تكلم وضرب و غلب ومات ومال واستراح وأقبل، ويعبر بها عن التهيؤ للافعال والاستعداد لها، يقال، قال فأكل، وقال: فضرب، وقال: فتكلم انتهي. أقول: ولعل المناسب في المقام المعني الخامس أو الاخير. (2). اصول الكافي 2: 671. (3). فروع الكافي 1: 8.(4). عيينة خ ل أقول هذا هو الصحيح، وهو بضم العين المهملة ويائين فنون ثم هاء تصغير، والرجل هو سفيان بن عيينة بن أبي عمران ميمون الهلالي أبومحمد الكوفي، ترجمه النجاشي، و الكشي وابن داود في رجالهم، وابن حجر في التقريب.أنفسهم وعلي عيالاتهم (1). بيان: قال الجزري: فيه من ترك ضياعا فإلي، الضياع: العيال، وأصله مصدر ضاع يضيع ضياعا، فسمي العيال بالمصدر، وإن كسرت الضاد كان جمع ضايع كجايع وجياع انتهي. قوله عليه السلام: ليست له علي نفسه ولاية، لانه إما أن يصير أجيرا لغيره فيكون لغيره عليه الولاية، أو يشتغل بسائر المكاسب وجوبا، فليس له الاشتغال بفضول الطاعات والمباحات، أو ليست له علي نفسه ولاية أن يمنعها عن السؤال والطلب، أو المعني أن الامام لما كان منفقا عليه حينئذ فله الولاية عليه، فليس له حقيقة علي نفسه ولاية، أو أنه لما لم يكن له مال يجعله بضاعة للكسب فلا ولاية له علي نفسه بأن يكلف نفسه الكسب، وأما عدم الامر والنهي له علي عياله فلانه ليس له منعهم عن الخروج من البيت، ولا الامر بالخدمات، لانه يجب عليهم الخروج لتحصيل المعاش. 50 -

كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عمر بن اذينة، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يصنع بمن مات من بني هاشم خاصة شيئا لا يصنعه بأحد من المسلمين، كان إذا صلي علي الهاشمي ونضح (2) قبره بالماء وضع رسول الله صلي الله عليه واله كفه علي القبر حتي تري أصابعه في الطين، فكان الغريب يقدم أو المسافر من أهل المدينة فيري القبر الجديد عليه أثر كف رسول الله صلي الله عليه واله، فيقول: من مات من آل محمد؟ صلي الله عليه واله (3). 51 - كا: الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الوشاء، عن أبان بن عثمان، عن زيد الشحام، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما أكل رسول الله صلي الله عليه واله متكئا منذ بعثه الله عز وجل حتي قبض (4)، وكان يأكل أكلة العبد، ويجلس جلسة العبد، قلت: ولم ذاك؟ قال: تواضعا لله عزوجل (5).(1). اصول الكافي: 406.(2). نضحه: رشه. بله.(3). فروع الكافي 1: 55.(4). في المصدر: إلي أن قبضه.(5). فروع الكافي 2: 157. 52 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن أبي المعزاء (1)، عن هارون بن خارجة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل أكل العبد، ويجلس جلسة العبد، ويعلم أنه عبد (2). 53 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبي خديجة قال: سأل بشير الدهان أبا عبدالله عليه السلام وأنا حاضر، فقال: هل كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل متكئا علي

يمينه وعلي يساره؟ فقال: ما كان رسول الله يأكل متكئا علي يمينه ولا علي يساره صلي الله عليه واله، ولكن يجلس (3) جلسة العبد، قلت: ولم ذلك؟ قال: تواضعا لله عزوجل (4). 54 - كا: أبوعلي الاشعري، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان، عن معلي أبي عثمان (5)، عن المعلي بن خنيس قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: ما أكل نبي الله وهو متكئ منذ بعثه الله عزوجل، وكان يكره أن يتشبه بالملوك، ونحن لا نستطيع أن نفعل (6). 55 - كا: أبوعلي الاشعري، عن محمد بن عبدالجبار، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل (1). هكذا في النسخة، وقد تقدم قبلا في الحديث 29: المغرا، قال المامقاني في تنقيح المقال 1: 379 المعزي بكسر الميم، وسكون العين، وفتح الزاي بعدها ألف بمعني المعز وهو خلاف الضأن، وقد جعلها العلامة في ايضاح الاشتباه بالقصر، وابن طاووس وتلميذه ابن داود والسيد الداماد بالمد، والفرق بينهما أن الممدود يكتب بالالف كصفراء، والمقصور بالباء كحبلي، وظاهر القاموس وغيره أن القياس هو القصر لانه ذكره بالياء ثم قال: ويمد، أقول: و بالجملة فالرجل هو حميد بن المثني العجلي الكوفي الصيرفي. (2). فروع الكافي 2: 157.(3). في المصدر: ولكن كان يجلس. (4). فروع الكافي 2: 157. (5). هذا هو الصحيح، وأما ما في بعض النسخ: معلي بن أبي عثمان فهو مصحف، لان أبا عثمان كنية معلي لا كنية أبيه، وأما اسم أبيه عثمان أو زيد علي اختلاف ذكره النجاشي. (6). فروع الكافي 2: 157 و 158. أكل العبد، ويجلس جلسة

العبد، وكان يأكل علي الحضيض، وينام علي الحضيض (1). 56 - كا: العدة، عن البرقي، عن علي بن محمد القاساني، عن أبي أيوب سليمان بن مقبل المديني (2)، عن داود بن عبدالله بن محمد الجعفري، عن أبيه أن رسول الله صلي الله عليه واله كان في بعض مغازيه فمر به ركب وهو يصلي، فوقفوا علي أصحاب رسول الله صلي الله عليه واله فسائلوهم (3) عن رسول الله صلي الله عليه واله ودعوا وأثنوا وقالوا: لو لا أنا عجال لانتظرنا رسول الله صلي الله عليه وآله، فاقرأوه منا السلام ومضوا، فانفتل (4) رسول الله صلي الله عليه واله مغضبا، ثم قال لهم: يقف عليكم الركب ويسألونكم عني ويبلغوني السلام ولا تعرضون عليهم الغداء، ليعز علي قوم فيهم خليلي جعفر أن يجوزوه حتي يتغدوا عنده (5). 57 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن وهب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يجعل العنزة بين يديه إذا صلي (6). بيان: قال الجوهري: العنزة بالتحريك: أطول من العصا، وأقصر من الرمح، و فيه زج كزج الرمح. 58 - كا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابن سنان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان طول رحل رسول الله صلي الله عليه وآله ذراعا، وكان إذا صلي (7) وضعه بين يديه ليستتر به ممن يمر بين يديه (8). 59 - كا: حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن وهيب بن حفص، عن (1). فروع الكافي 2: 157. (2). في

المصدر: سليمان بن مقاتل المديني. (3). في المصدر: وسائلوهم. (4). أي فانصرف عن صلاته، وفي المصدر: فأقبل. (5). فروع الكافي 2: 158. (6). فروع الكافي 1: 81 و 82. (7). فاذا صلي خ ل. (8). فروع الكافي 1: 82. أبي بصير، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله عند عايشة ليلتها، فقالت: يا رسول الله لم تتعب نفسك وقد غفر الله لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر؟ فقال: يا عايشة ألا أكون عبدا شكورا؟ قال: وكان رسول الله صلي الله عليه واله يقوم علي أطراف أصابع رجليه، فأنزل الله سبحانه: طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي (1). 60 - كا: العدة، عن البرقي، عن عثمان بن عيسي، عن عبدالله بن مسكان، عن أبي عبدالله عليه السلام إن رسول الله صلي الله عليه واله كان في سفر يسير علي ناقة له، إذ نزل فسجد خمس سجدات، فلما ركب قالوا: يا رسول الله إنا رأيناك صنعت شيئا لم تصنعه، فقال صلي الله عليه واله: نعم استقبلني جبرئيل عليه السلام فبشرني ببشارات من الله عزوجل، فسجدت لله شكرا لكل بشري سجدة (2). 61 - كا، العدة، عن البرقي، عن أبيه، عن حماد، عن حريز، عن بحر السقا قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: يا بحر حسن الخلق يسر، ثم قال: ألا اخبرك بحديث ما هو في يدي أحد من أهل المدينة؟ قلت: بلي، قال: بينما (3) رسول الله صلي الله عليه واله ذات يوم جالس في المسجد إذ جاءت (4) جارية لبعض الانصار وهو قائم، فأخذت بطرف ثوبه، فقام لها النبي صلي الله عليه واله فلم تقل: شيئا، ولم يقل لها

النبي صلي الله عليه واله: شيئا حتي فعلت ذلك ثلاث مرات، فقام لها النبي صلي الله عليه واله في الرابعة وهي خلفه، فأخذت هدبة من ثوبه ثم رجعت، فقال لها الناس: فعل الله بك وفعل حبست رسول الله ثلاث مرات لا تقولين له: شيئا، ولا هو يقول لك: شيئا، ما كانت حاجتك إليه؟ قالت: إن لنا مريضا فأرسلني أهلي لآخذ هدبة من ثوبه ليستشفي بها، فلما أردت أخذها رآني فقام، فاستحييت أن آخذها وهو يراني، وأكره أن استأمره في أخذها فأخذتها (5). (1). اصول الكافي 2: 95. (2). اصول الكافي 2: 98. (3). بينا خ ل.(4). إذا جاءت خ ل. (5). اصول الكافي 2: 102. بيان: هدبة الثوب: طرفه مما يلي طرته. 62 - كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن ابن فضال، عن ابن بكير، عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله اتي باليهودية التي سمت الشاة للنبي صلي الله عليه وآله، فقال لها: ما حملك علي ما صنعت؟ فقالت: قلت: إن كان نبيا لم يضره، وإن كان ملكا أرحت الناس منه، فقال: فعفا رسول الله صلي الله عليه واله عنها (1). 63 - كا: حميد بن زياد، عن الخشاب، عن ابن بقاح، عن عمرو بن جميع، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: دخل رسول الله صلي الله عليه واله علي عايشة فرأي كسرة كاد أن يطأها فأخذها و أكلها، وقال: يا حميري أكرمي جوار نعم الله عليك، فإنها لم تنفر من قوم فكادت تعود إليهم (2). 64 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عبدالرحمن بن الحجاج، عن أبي عبدالله عليه

السلام قال: أفطر رسول الله عشية خميس في مسجد قبا، فقال: هل من شراب؟ فأتاه أوس بن خولي الانصاري بعس (3) مخيض (4) بعسل، فلما وضعه علي فيه نحاه، ثم قال: شرابان يكتفي بأحدهما من صاحبه، لا أشربه ولا احرمه: ولكن أتواضع لله، فإن من تواضع لله رفعه الله، ومن تكبر خفضه الله، ومن اقتصد في معيشته رزقه الله، ومن بذر حرمه الله، ومن أكثر ذكر (5) الموت أحبه الله (6). ين: ابن أبي عمير مثله (7). 65 - كا: العدة، عن البرقي، عن ابن فضال، عن العلاء بن رزين، عن محمد بن (1). اصول الكافي 2: 108. (2). فروع الكافي 2: 165. (3). من لبن: ين. (4). العس: بضم وتشديد السين: القدح أو الاناء الكبير. والمخيض. ما مخض من اللبن و اخذ زبده. 5). ذكر الله. ين.(6). اصول الكافي 2: 122. (7). الزهد، أو المؤمن: مخطوط، ليست موجودة عندي نسختهما. مسلم قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يذكر أنه أتي رسول الله صلي الله عليه واله ملك، فقال: إن الله تعالي يخيرك أن تكون عبدا رسولا متواضعا، أو ملكا رسولا، قال: فنظر إلي جبرئيل وأومأ بيده أن تواضع، فقال: عبدا متواضعا رسولا، فقال الرسول (1): مع أنه لا ينقصك مما عند ربك شيئا، قال: ومعه مفاتيح خزائن الارض (2). 66 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن يحيي الخثعمي، عن طلحة ابن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما أعجب رسول الله صلي الله عليه واله شئ من الدنيا إلا أن يكون فيها جائعا خائفا (3). 67 - كا: العدة، عن البرقي، عن القاسم بن يحيي، عن جده

الحسن بن راشد، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: خرج النبي صلي الله عليه واله وهو محزون، فأتاه ملك ومعه مفاتيح خزائن الارض فقال: يا محمد هذه مفاتيح خزائن الدنيا، (4) يقول لك ربك افتح وخذ منها ما شئت من غير أن ينقص (5) شيئا عندي، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: الدنيا دار من لا دار له، ولها يجمع من لا عقل له، فقال الملك: والذي بعثك بالحق (6) لقد سمعت هذا الكلام من ملك يقوله في السمآء الرابعة حين اعطيت المفاتيح (7). 68 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن عيسي، عن محمد بن يحيي، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله، عن أبيه عليهما السلام أن رسول الله صلي الله عليه واله أجري الخيل التي أضمرت من الحصباء إلي مسجد بني زريق، وسبقها من ثلاث نخلات، فأعطي السابق عذقا، وأعطي المصلي (8) عذقا، وأعطي الثالث عذقا (9). (1). أي الملك. (2). اصول الكافي 2: 122. (3). اصول الكافي 2: 129. (4). في المصدر: خزائن الارض (5). في المصدر: تنقص.(6). في المصدر: بعثك بالحق نبيا. (7). اصول الكافي 2: 129. (8). المصلي في خيل الحلبة هو الثاني، سمي ب لان رأسه يكون عند صلا الاول، وهو ما عن يمين الذنب وشماله، قاله الجزري. (9). فروع الكافي 1: 341. كا: علي، عن أبيه، عن محمد بن يحيي، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (1). 69 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان أحب الاصباغ إلي رسول الله صلي الله عليه واله الخل والزيت (2). 70

- كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن الوشاء، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: دخل رسول الله صلي الله عليه واله إلي ام سلمة رضي الله عنها فقربت إليه كسرة، فقال: هل عندك إدام؟ فقالت: لا يا رسول الله ما عندي إلا خل فقال صلي الله عليه واله: نعم الادام الخل، ما افتقر بيت فيه خل (3). بيان: قوله: ما افتقر (4)، في بعض النسخ بتقدم القاف علي الفاء، وفي بعضها بالعكس، والاول أظهر، قال الجزري: فيه ما أقفر بيت فيه خل، أي ما خلا من الادام وما عدم أهله الادام، والقفار: الطعام بلا ادم، وأقفر الرجل: إذا أكل الخبز وحده من القفر والقفار وهي الارض الخالية التي لا مآء بها. 71 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن النبي صلي الله عليه واله اتي بطعام حار جدا، فقال: ما كان الله ليطعمنا النار، أقروه حتي يبرد ويمكن، فإنه طعام ممحوق (5) البركة، وللشيطان فيه نصيب (6). 72 - كا: علي، عن أبيه، عن القاساني، عن أبي أيوب المديني، عن سليمان الجعفري، عن الرضا عليه السلام إن رسول الله صلي الله عليه واله كان يعجبه النظر إلي الاترج الاخضر، والتفاح الاحمر (7). (1). فروع الكافي 1: 341. (2). فروع الكافي 2: 172.(3). فروع الكافي 2: 172. (4). في المصدر: ما أقفر. (5). محق الله الشئ: نقصه وذهب ببركته. (6). فروع الكافي 2: 170 و 171. (7). فروع الكافي 2: 181. 73 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام

قال: كان رسول الله يأكل الرطب بالخربز (1). 74 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل البطيخ بالتمر (2). 75 - كا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعري، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان النبي صلي الله عليه واله يعجبه الرطب بالخربز (3). 76 - كا: العدة، عن البرقي، عن محمد بن عيسي، عن عبيد الله الدهقان، عن درست، عن إبراهيم بن عبدالحميد، عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال: أكل رسول الله صلي الله عليه واله البطيخ بالسكر، وأكل صلي الله عليه واله البطيخ بالرطب (4). 77 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: كان يعجب رسول الله صلي الله عليه واله من البقول الحوك (5). بيان: قال الفيروزآبادي: الحوك: البادروج، والبقلة الحمقاء. 78 - كا: محمد بن يحيي، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعري، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا شرب الماء قال: الحمد لله الذي سقانا عذبا زلالا، ولم يسقنا ملحا اجاجا، ولم يؤاخذنا بذنوبنا (6). 79 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن إبراهيم الكرخي، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يشرب في الاقداح الشامية يجاء بها من الشام، وتهدي له صلي الله عليه واله (7). 80 - كا: بهذا الاسناد عن أبي عبدالله عليه السلام قال:

كان النبي صلي الله عليه واله يعجبه أن يشرب في القدح الشامي، وكان يقول: هذا أنظف آنيتكم (8). (1). فروع الكافي 2: 181.(2). فروع الكافي 2: 181.(3). فروع الكافي 2: 181. (4). فروع الكافي 2: 181.(5). فروع الكافي 2: 182.(6). فروع الكافي 2: 186.(7). فروع الكافي 2: 187.(8). فروع الكافي 2: 187. 81 - كا: علي، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن عنبسة بن مصعب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: أتي النبي صلي الله عليه واله بشئ فقسمه فلم يسع أهل الصفة جميعا، فخص به اناسا منهم، فخاف رسول الله صلي الله عليه وآله أن يكون قد دخل قلوب الآخرين شئ، فخرج إليهم فقال: معذرة إلي الله عزوجل، وإليكم يا أهل الصفة، إنا اوتينا بشئ فأردنا أن نقسمه بينكم فلم يسعكم، فخصصت به اناسا منكم، خشينا جزعهم وهلعهم (1). 82 - كا: العدة، عن سهل، عن إسماعيل بن مهران، عن أيمن بن محرز، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما صافح رسول الله صلي الله عليه واله رجلا قط فنزع يده حتي يكون هو الذي ينزع (2) يده منه (3). 83 - كا: العدة عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعري، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لقي النبي صلي الله عليه واله حذيفة فمد النبي صلي الله عليه واله يده فكف حذيفة يده، فقال النبي صلي الله عليه واله: يا حذيفة بسطت يدي إليك فكففت يدك عني؟ فقال حذيفة: يا رسول الله بيدك الرغبة، ولكني كنت جنبا فلم احب أن تمس يدي يدك وأنا جنب، فقال النبي صلي الله عليه واله: أما تعلم أن المسلمين إذا التقيا فتصافحا

تحاتت (4) ذنوبهما كما يتحات ورق الشجر (5). 84 - كا: علي بن محمد بن عبدالله، عن البرقي، عن أبيه، عن إسماعيل بن مهران، عن أيمن بن محرز، عن زيد الشحام (6)، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال: ما منع رسول الله

(1). فروع الكافي 1: 155. والهلع: الجزغ والضجر عند المصائب. الحرص والشح علي المال.(2). هو النازع خ ل.(3). الاصول 2: 172.(4). تحات الورق من الشجر: تناثر.(5). الاصول 2: 183.(6). في المصدر: عن أبي اسامة عن زيد، وهو مصحف ولفظة )عن( زيادة من الطابع، لان أبا اسامة كنية زيد الشحام.صلي الله عليه وآله سائلا قط، إن كان عنده أعطي، وإلا قال: يأتي الله به (1). 85 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن أبي أيوب، عن محمد بن مسلم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أول ما بعث يصوم (2) حتي يقال: ما يفطر، و يفطر حتي يقال: ما يصوم، ثم ترك ذلك وصام يوما وأفطر يوما وهو صوم داود عليه السلام، ثم ترك ذلك وصام الثلاثة الايام الغر، ثم ترك ذلك وفرقها في كل عشرة (3) يوما: خميسين بينهما أربعآء، فقبض عليه وآله السلام وهو يعمل ذلك (4). بيان: الايام الغر: الايام البيض في وسط الشهر. 86 - كا: العدة، عن سهل، عن الحسن بن محبوب، عن جميل بن صالح، عن محمد ابن مروان قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: كان رسول الله صلي الله عليه واله يصوم حتي يقال: لا يفطر، ثم صام يوما وأفطر يوما، ثم صام الاثنين والخميس، ثم آل (5) من ذلك إلي صيام ثلاثة أيام في الشهر:

الخميس في أول الشهر، وأربعآء في وسط الشهر، و خميس في آخر الشهر، وكان يقول: ذلك صوم الدهر، وقد كان أبي يقول: ما من أحد أبغض إلي من رجل يقال له: كان رسول الله صلي الله عليه واله يفعل كذا وكذا، فيقول: لا يعذبني الله علي أن أجتهد في الصلاة، كأنه يري أن رسول الله صلي الله عليه واله ترك شيئا من الفضل عجزا عنه (6). 87 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حفص بن البختري، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كن نساء النبي صلي الله عليه واله إذا كان عليهن صيام أخرن ذلك إلي شعبان كراهة أن يمنعن رسول الله صلي الله عليه واله، فإذا كان شعبان صمن، وكان رسول الله صلي الله عليه واله يقول:(1). فروع الكافي 1: 166.(2). كان يصوم خ ل. (3). عشرة أيام خ ل.(4). الفروع 1: 187.(5). أي رجع.(6). فروع الكافي 1: 187 و 188.شعبان شهري (1). 88 - كا: أحمد بن محمد، عن علي بن الحسن، عن أحمد بن صبيح، عن عنبسة العابد قال: قبض النبي صلي الله عليه واله علي صوم شعبان ورمضان وثلاثة أيام في كل شهر: أول خميس، وأوسط أربعآء، وآخر خميس (2). 89 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن عبدالرحمن بن عثمان، عن رجل من أهل اليمامة كان مع أبي الحسن أيام حبس ببغداد، قال: قال أبوالحسن عليه السلام: إن الله عزوجل قال لنبيه صلي الله عليه واله: وثيابك فطهر وكانت ثيابه طاهرة، وإنما أمره بالتشمير (3). 90 - كا: علي بن محمد، عن البرقي، عن أبيه، عن النضر، عن موسي

بن بكر، عن عجلان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان لا يسأله أحد من الدنيا شيئا إلا أعطاه، فأرسلت إليه امرأة ابنا لها فقالت: انطلق إليه فاسأله، فإن قال لك: ليس عندنا شئ فقل: أعطني قميصك، قال: فأخذ قميصه فرمي به إليه. وفي نسخة اخري: وأعطاه، فأدبه الله عزوجل (4) تبارك وتعالي علي القصد فقال: ولا تجعل يدك مغلولة إلي عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (5). 91 كا: علي، عن أبيه، ومحمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن ابن أبي عمير، عن سليمان الفزاري (6)، عن رجل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يكتحل بالاثمد إذا آوي إلي فراشه وترا وترا (7). 92 - كا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعري، عن ابن القداح، عن (1). فروع الكافي 1: 188.(2). فروع الكافي 1: 188.(3). فروع الكافي 2: 207.(4). تبارك وتعالي خ ل.(5). فروع الكافي 1: 178، وللحديث صدر تركه المصنف.(6). في المصدر: سليم الفزاري.(7). فروع الكافي 2: 217.أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: ما زال جبرئيل عليه السلام يوصيني بالسواك حتي خشيت أن أدرد واحفي (1). 93 - كا: العدة، عن البرقي، عن موسي بن القاسم، عن صفوان، عن زرارة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان يكتحل قبل أن ينام أربعا في اليمني، وثلاثا في اليسري (2).توضيح: لعل المعني أنه صلي الله عليه واله قد كان يفعل كذلك لئلا ينافي الخبر السابق، و يحتمل أن يكون المراد بالسابق

كونهما معا وترا، فيكون التكرير للتأكيد، أو الليالي، لكنه بعيد، ويمكن حمل السابق علي التقية لكونه أوفق بأخبار المخالفين إذ أكثرهم رووا أنه صلي الله عليه واله كان يكتحل في كل عين ثلاثا. 94 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن الحصين بن أبي العلاء، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله مر في بعض طرق المدينة وسوداء تلقط السرقين، فقيل لها: تنحي عن طريق رسول الله صلي الله عليه واله، فقالت: إن الطريق لمعرض (3)، فهم بها بعض القوم أن يتناولها، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: دعوها فإنها جبارة (4). 95 - ين: عبدالله بن سنان، عن علي بن شجرة، عن عمه بشير (5)، عن أبي جعفر عليه السلام مثله (6). 96 - كا: علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان النبي صلي الله عليه واله إذا خرج في الصيف من البيت خرج يوم الخميس، وإذا أراد أن يدخل في الشتاء من البرد دخل يوم الجمعة، وروي إيضا كان دخوله وخروجه ليلة الجمعة (7).(1). فروع الكافي 2: 218.(2). فروع الكافي 2: 218.(3). أي عريض وواسع.(4). اصول الكافي 2: 309.(5). أي بشير النبال.(6). المؤمن للحسين بن سعيد: مخطوط.(7). فروع الكافي 2: 228. 97 - كا: أحمد بن عبدالله، عن البرقي، عن عبدل بن مالك (1)، عن هارون بن الجهم، عن الكاهلي، عن معاذ بياع الاكسية قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: كان رسول الله صلي الله عليه وآله يحلب عنز أهله (2). 98 - كا: محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد،

عمن ذكره، عن منصور بن العباس، عن صفوان بن يحيي، عن عبدالله بن مسكان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا أفطر بدأ بحلوآء يفطر عليها، فإن لم يجد فسكرة أو تمرات، فإذا أعوز ذلك كله فمآء فاتر (3). 99 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن إبراهيم بن مهزم، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يفطر علي التمر في زمن التمر، وعلي الرطب في زمن الرطب (4). 100 - كا: علي، عن أبيه، عن جعفر بن عبدالله الاشعري، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله أول ما يفطر عليه في زمن الرطب الرطب، وفي زمن التمر التمر (5). 101 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن عثمان بن عيسي، عن سماعة، عن أبي بصير، قال: قال أبي عبدالله عليه السلام: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا دخل العشر الاواخر شد المتزر، واجتنب النسآء، وأحيي الليل، وتفرغ للعبادة (6). 102 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد (7)، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا كان العشر الاواخر اعتكف في المسجد وضربت له قبة من (1). في نسخة من المصدر: عبيد بن مالك، وفي تنقيح المقال وجامع الروات: عبدالله بن مالك(2). فروع الكافي 1: 352.(3). فروع الكافي 1: 205.(4). فروع الكافي 1: 205.(5). فروع الكافي 1: 205.(6). فروع الكافي 1: 205. (7). عن الحلبي خ ل. أقول: الموجود في

المصدر المطبوع قديما: حماد، عن أبي عبدالله عليه السلام وفي مرآت العقول والكافي المطبوع جديدا: حماد عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام، وهو الصحيح.شعر، وشمر المئزر، وطوي فراشه، فقال بعضهم: واعتزل النسآء، فقال أبوعبدالله عليه السلام: أما اعتزال النسآء فلا (1). بيان: طي الفراش كناية عن اجتناب النسآء، أو النوم، والاول أظهر والاعتزال المنفي الاعتزال بالكلية. 103 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد، عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كانت بدر في شهر رمضان فلم يعتكف رسول الله صلي الله عليه واله، فلما أن كان من قابل اعتكف عشرين: عشرا لعامه، وعشرا قضآء لما فاته (2). 104 - كا: العدة، عن سهل، عن أحمد بن محمد، عن داود بن الحصين، عن أبي العباس، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: اعتكف رسول الله صلي الله عليه واله في شهر رمضان في العشر الاول، ثم اعتكف في الثانية في العشر الوسطي، ثم اعتكف في الثالثة في العشر الاواخر، ثم لم يزل يعتكف في العشر الاواخر (3). 105 كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن أبي الفرج قال: سأل أبان أبا عبدالله عليه السلام أكان لرسول الله عليه السلام طواف يعرف به؟ فقال: كان رسول الله صلي الله عليه وآله يطوف بالليل والنهار عشرة أسابيع: ثلاثة أول الليل، وثلاثة آخر الليل، واثنين إذا أصبح، واثنين بعد الظهر وكان فيما بين ذلك راحته (4). 106 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عبدالله بن سنان قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يذبح يوم الاضحي كبشين: أحدهما عن نفسه، والآخر عمن

لم يجد من امته (5). 107 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن مرار، عن يونس، عن ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لا بأس بالرجل يمر علي الثمرة ويأكل منها ولا يفسد، وقد نهي (1). فروع الكافي 1: 212.(2). فروع الكافي 1: 212.(3). فروع الكافي 1: 212.(4). فروع الكافي 1: 283.(5). فروع الكافي 1: 301.رسول الله صلي الله عليه واله أن تبني الحيطان بالمدينة لمكان المارة (1). 108 - كا: علي بن محمد بن عبدالله، عن البرقي، عن القاساني، عمن حدثه، عن عبدالله بن القاسم الجعفري، عن أبيه قال: كان النبي صلي الله عليه واله إذا بلغت الثمار أمر بالحيطان فثلمت (2). 109 - كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن ابن فضال، عن ابن القداح، عن أبي عبدالله قال: كان النبي صلي الله عليه واله يعجبه الدبا ويلتقطه من الصحفة (3). 110 - محص: عن أبي سعيد الخدري، أنه وضع يده علي رسول الله صلي الله عليه واله وعليه حمي فوجدها من فوق اللحاف، فقال: ما أشدها عليك يا رسول الله؟ قال: إنا كذلك يشتد علينا البلاء ويضعف لنا الاجر (4). 111 - كا: محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر، عن يحيي الحلبي، عن معاوية بن وهب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: مات رسول الله صلي الله عليه واله وعليه دين (5). 112 - كا: العدة، عن البرقي، عن ابن مهران، عن ابن عميرة، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله: يأكل الهدية، ولا يأكل الصدقة (6). 113 - كا:

علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: لو اهدي إلي كراع (7) لقبلته (8).(1). فروع الكافي 1: 161.(2). فروع الكافي 1: 161.(3). فروع الكافي 2: 183.(4). التمحيص: مخطوط، ليست نسخته موجودة عندي.(5). فروع الكافي 1: 253.(6). فروع الكافي 1. 369، وفي ذيله: ويقول تهادوا فان الهدية تسل السخائم، وتجلي ضغائن العداوة والاحقاد.(7). الكراع من البقر والغنم: بمنزلة الوظيف من الفرس، وهو مستدق الساق، وقيل: الكراع من الدواب: ما دون الكعب، والكراع من الانسان: ما دون الركبة من مقدم الساق.(8). فروع الكافي 1: 369. 114 - كا: العدة، عن سهل، عن النهدي، عن موسي بن عمر بن بزيع، عن الرضا عليه السلام قال: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان إذا أخذ في طريق رجع في غيره (1). 115 - يب: محمد بن علي بن محبوب، عن ابن معروف، عن ابن المغيرة، عن معاوية بن وهب قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول - وذكر صلاة النبي صلي الله عليه واله - قال: كان يأتي بطهور فيتحمر (2) عند رأسه، ويوضع سواكه تحت فراشه، ثم ينام ما شآء الله، فإذا استيقظ جلس، ثم قلب بصره في السمآء، ثم تلا الآيات من آل عمران: إن في خلق السموات والارض (3) الآية، ثم يستن ويتطهر، ثم يقوم إلي المسجد فيركع أربع ركعات علي قدر قراءته (4) ركوعه، وسجوده علي قدر ركوعه، يركع حتي يقال: متي يرفع رأسه؟ ويسجد حتي يقال: متي يرفع رأسه؟ ثم يعود إلي فراشه فينام ما شآء الله، ثم يستيقظ فيجلس فيتلو الآيات من آل عمران، ويقلب بصره في السمآء، ثم

يستن ويتطهر ويقوم (5) إلي المسجد فيصلي (6) أربع ركعات كما ركع قبل ذلك، ثم يعود إلي فراشه فينام ما شآء الله، ثم يستيقظ فيجلس فيتلو الآيات من آل عمران، ويقلب بصره، في السمآء، ثم يستن ويتطهر (7) ويقوم إلي المسجد فيوتر ويصلي الركعتين، ثم يخرج إلي الصلاة (8).(1). فروع الكافي 1: 420، والحديث منقول معناه، والاصل هكذا، قال: قلت للرضا عليه السلام. جعلت فداك إن الناس رووا أن رسول الله صلي الله عليه وآله كان اذا أخذ في طريق رجع في غيره، فكذا كان يفعل؟ قال: فقال: نعم، وأنا أفعله كثيرا فافعله، ثم قال لي: اما انه أرزق لك انتهي، وذكره أيضا في كتاب الروضة: 147 بهذه العبارة أيضا.(2). هكذا في النسخة، وفي المصدر فيتخمر، وهو الصحيح، أي فيغطي.(3). واختلاف الليل والنهار خ.(4). في المصدر: علي قدر قراءة ركوعه.(5). ثم يقوم خ ل، ومثله في المصدر.(6). فيركع خ ل، ومثله في المصدر.(7). ثم يتطهر خ ل ومثله في المصدر.(8). تهذيب الاحكام 1: 231. بيان: الاستنان: استعمال السواك. 116 - كا: العدة، عن سهل وأبوعلي الاشعري، عن محمد بن عبدالجبار جميعا، عن ابن فضال، عن علي بن عقبة، عن سعيد بن عمرو الجعفي، عن محمد بن مسلم قال: دخلت علي أبي جعفر عليه السلام ذات يوم وهو يأكل متكئا (1) قال: وقد كان يبلغنا أن ذلك يكره (2)، فجلعت أنظر إليه، فدعاني إلي طعامه، فلما فرغ قال: يا محمد لعلك تري أن رسول الله صلي الله عليه واله رأته عين يأكل وهو متك منذ أن بعثه الله (3) إلي أن قبضه؟ ثم رد علي نفسه فقال: لا والله ما رأته عين يأكل وهو متك من

أن بعثه الله إلي أن قبضه، ثم قال: يا محمد لعلك تري أنه شبع من خبز البر ثلاثة أيام متوالية من أن بعثه الله إلي أن قبضه؟ ثم إنه رد علي نفسه ثم قال (4): لا والله ما شبع من خبز البر ثلاثة أيام متوالية منذ بعثه الله (5) تعالي إلي أن قبضه، أما أني لا أقول: إنه كان لا يجد، لقد كان يجيز الرجل الواحد بالمأة من الابل (6)، فلو أراد أن يأكل لاكل ولقد أتاه جبرئيل عليه السلام بمفاتيح خزائن الارض ثلاث مرات يخيره من غير أن ينقصه الله تبارك وتعالي مما أعد الله له يوم القيامة شيئا، فيختار التواضع لربه عزوجل، وما سئل شيئا قط فيقول: لا، إن كان أعطي، وإن لم يكن قال: يكون، وما أعطي علي الله شيئا قط إلا سلم ذلك إليه، حتي أن كان ليعطي الرجل الجنة فيسلم الله ذلك له، ثم تناولني بيده (7)، وقال: وإن كان صاحبكم (8) ليجلس جلسة العبد، ويأكل أكلة العبد، ويطعم الناس خبز البر واللحم، ويرجع إلي (1). لعله كان يفعله لبيان الجواز، أو كان به ضعف او مرض.(2). في المجالس: وقد كان يبلغنا أنه ينهي عن ذلك.(3). من أن بعثه الله خ ل، وهو الموجود في المصدر.(4). فقال خ ل.(5). من أن بعثه خ ل.(6). أي جعلها جائزة له.(7). من يناوله بيده خ ل.(8). أراد عليا عليه السلام.أهله فيأكل الخبز (1) والزيت، وإن كان ليشتري القميص السنبلاني (2)، ثم يخير غلامه خيرهما، ثم يلبس الباقي، فإذا جاز أصابعه قطعه، وإذا جاز كعبه حذفه، وما ورد عليه أمران قط كلاهما لله رضا إلا أخذ بأشدهما علي بدنه، ولقد ولي الناس خمس سنين

فما وضع آجرة علي آجرة، ولا لبنة علي لبنة، ولا أقطع قطيعة (3)، ولا أورث بيضآء ولا حمراء إلا سبع مأة درهم فضلت من عطاياه أراد أن يبتاع لاهله بها خادما، وما أطاق أحد عمله، لقد كان علي بن الحسين عليه السلام لينظر في الكتاب من كتب علي عليه السلام فيضرب به الارض ويقول: من يطيق هذا؟ (4). ما: الحسين بن إبراهيم القزويني، عن محمد بن وهبان، عن محمد بن أحمد بن زكريا، عن الحسن بن فضال، عن علي بن عقبة مثله (5). 117 - كا: العدة، عن سهل، عن البزنطي، عن حماد بن عثمان قال: حدثني علي بن المغيرة قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: إن جبرئيل عليه السلام أتي رسول الله صلي الله عليه واله فخيره، وأشار عليه (6) بالتواضع، وكان له ناصحا، فكان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل أكلة العبد، ويجلس جلسة العبد تواضعا لله تبارك وتعالي، ثم أتاه عند الموت بمفاتيح خزائن الدنيا فقال: هذه مفاتيح خزائن الدنيا بعث بها إليك ربك ليكون لك ما أقلت (7) الارض، من غير أن ينقصك شيئا، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: في الرفيق الاعلي (8). بيان: قال الجزري: في حديث الدعآء: وألحقني بالرفيق الاعلي، الرفيق جماعة(1). الخلل خ ل.(2). القميصين السنبلانيين.(3). أي لم يجعل غلة بلد رزقا لشخص، أو لم يفرز بلدا له من غير حق.(4). روضة الكافي: 129 - 131.(5). المجالس للطوسي: 68، وقد سقط عن المطبوع ما بعد قوله: ينهي عن ذلك.(6). وأشار إليه خ ل.(7). أي حملته ورفعته.(8). روضة الكافي: 131.الانبيآء يسكنون أعلي عليين، وهو اسم جآء علي فعيل، وهو معناه الجماعة، كالصديق والخليط يقع علي

الواحد والجمع، ومنه قوله تعالي: وحسن اولئك رفيقا وقيل: معني ألحقني بالرفيق الاعلي، أي بالله تعالي، يقال: الله رفيق بعباده، من الرفق والرأفة، ومنه حديث عايشة: سمعته يقول عند موته: بل الرفيق الاعلي، وذلك أنه خير بين البقاء في الدنيا وبين ما عند الله فاختار ما عند الله. 118 - كا: سهل (1)، عن ابن فضال، عن علي بن عقبة، عن عبدالمؤمن الانصاري، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: عرضت علي بطحآء مكة ذهبا، فقلت: يا رب لا، ولكن أشبع يوما، وأجوع يوما، فإذا شبعت حمدتك وشكرتك، وإذا جعت دعوتك وذكرتك (2). ما: الحسين بن إبراهيم القزويني، عن محمد بن وهبان، عن محمد بن أحمد بن زكريا، عن ابن فضال مثله (3). 119 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام وغيره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما كان شئ أحب إلي رسول الله صلي الله عليه واله من أن يظل (4) خائفا جائعا في الله عزوجل (5). 120 - كا: العدة، عن ابن عيسي، عن علي بن الحكم، عن أبي المغرا (6)، عن (1). فيه وهم، لان الكليني لا يروي عن سهل بن زياد إلا بواسطة عدة، فالصحيح العدة، عن سهل، ومنشأ الوهم أن الحديث في المصدر مصدر بسهل معلق علي ما قبله وهو الحديث المتقدم، وهو عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد، فغفل المصنف عن تعليق الحديث، أو أورده معلقا علي ما قبله كما في المصدر، وهو الاقرب.(2). روضة الكافي: 131.(3). أمالي الطوسي: 73 و 74.(4). أي يدخله في كنفه. وفي بعض نسخ المصدر: يصل.(5). روضة الكافي: 129.(6). تقدم عن تنقيح

المقال أن ضبطه المعزي، أو المعزاء، وأضاف في الكني وجها ثالثا و هو المغراء بتقديم المعجمة.زيد الشحام، عن عمرو بن سعيد بن هلال، عن أبي عبدالله قال إياك أن تطمح نفسك (1) إلي من فوقك وكفي بما قال الله عزوجل لرسول الله صلي الله عليه واله: فلا تعجبك أموالهم ولا أولادهم (2) وقال الله عزوجل لرسوله: ولا تمدن عينيك إلي ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا (3) فإن خفت شيئا من ذلك فاذكر عيش رسول الله صلي الله عليه واله، فإنما كان قوته الشعير وحلواه التمر، ووقوده (4) السعف إذا وجده (5). كا: محمد بن يحيي، عن ابن عيسي، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن الشحام مثله (6). ين: فضالة، عن أبي المغرا مثله (7). 121 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن عمر بن عبدالعزيز، عن جميل، عن أبي عبدالله صلي الله عليه واله قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يقسم لحظاته بين أصحابه، ينظر إلي ذا وينظر إلي ذا بالسوية (8). 122 - كا: محمد، عن أحمد، عن ابن فضال، عن بعض أصحابنا. قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: ما كلم رسول الله صلي الله عليه واله العباد بكنه عقله قط، قال رسول الله صلي الله عليه واله: إنا معشر (9) الانبيآء(1). أي ترفع.(2). التوبة: 55.(3). طه: 131.

(4). الوقود: ما توقد به النار أي ما اشتعلت به.(5). روضة الكافي: 168، وللحديث صدر تركه المصنف وهو هكذا: قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: إني لا أكاد ألقاك إلا في السنين، فأوصني بشئ آخذ به: قال: اوصيك بتقوي الله وصدق الحديث والورع والاجتهاد، واعلم أنه لا

ينفع اجتهاد لا ورع معه، وإياك اه. وفي ذيله: وإذا اصبت بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله صلي الله عليه وآله فان الخلق لم يصابوا بمثله قط. وأخرج الذيل أيضا في الفروع 1: 60.(6). الاصول 2: 137، وفيه: زيد الشحام، عن عمرو بن هلال، والظاهر أن عمرو بن هلال هو عمرو بن سعيد بن هلال، نسبه هنا إلي الجد.(7). ين: مخطوط.(8). روضة الكافي: 268.(9). في المصدر: معاشر الانبياء.امرنا أن نكلم الناس علي قدر عقولهم (1). 123 - ين: حماد، عن العقرقوفي (2)، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: بينا رسول الله صلي الله عليه واله ذات يوم عنده عايشة فاستأذن عليه رجل، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: بئس أخو العشيرة، وقامت عايشة فدخلت البيت، وأذن له رسول الله صلي الله عليه واله فدخل، فأقبل رسول الله صلي الله عليه واله عليه حتي إذا فرغ من حديثه خرج، فقالت له عايشة: يا رسول الله بينا أنت تذكره إذ أقبلت عليه بوجهك وبشرك (3)، فقال لها رسول الله صلي الله عليه واله: إن من أشر عباد الله من يكره مجالسته لفحشه (4). 124 - ين: محمد بن سنان، عن ابن مسكان، عن الصيقل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: مرت برسول الله صلي الله عليه واله امرأة بذية وهو يأكل، فقالت: يا محمد إنك لتأكل أكل العبد وتجلس جلوسه، فقال لها: ويحك وأي عبد أعبد مني؟ قالت: اما لا فناولني لقمة من طعامك، فناولها رسول الله صلي الله عليه واله لقمة من طعامه، فقالت: لا والله إلا إلي في من فيك، قال: فأخرج اللقمة من فيه فتناولها إياها فأكلتها، قال أبوعبدالله عليه السلام

فما أصابت بدآءحتي فارقت الدنيا (5).

125 - ين: ابن أبي عمير، عن ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن النبي صلي الله عليه والهكان قوته الشعير من غير ادم (6). 126 - ين: فضالة، عن ابن عميرة، عن ابن مسكان، عن عمار بن حيان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: إن رسول الله صلي الله عليه واله أتته اخت له من الرضاعة، فلما أن نظر إليها سر بها وبسط ردائه لها فأجلسها عليه، ثم أقبل يحدثها ويضحك في وجهها، ثم قامت فذهبت، ثم جآء أخوها فلم يصنع به ما صنع بها، فقيل: يا رسول الله صنعت باخته ما لم تصنع (1). روضة الكافي: 268.(2). نسبة إلي عقرقوف بفتح الاولتين، وسكون الراء وضم القاف: قرية من نواحي نهر عيسي بينها وبين بغداد أربعة فراسخ. وقيل: هي قرية من نواحي الدجيل. والعقرقوفي هذا هو شعيب بن يعقوب أبويعقوب ابن اخت أبي بصير يحيي ابن القاسم.(3). البشر: بشاشة الوجه.(4). ين: مخطوط، وتقدم حديث الصيقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.(5). ين: مخطوط، وتقدم حديث الصيقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.(6). ين: مخطوط، وتقدم حديث الصيقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.به وهو رجل؟ فقال: لانها كانت أبرا بأبيها منه (1). 127 - ين: فضالة، عن أبان، عن عبدالله بن طلحة، عن أبي عبدالله صلي الله عليه واله قال: استقبل رسول الله صلي الله عليه واله رجل من بني فهد وهو يضرب عبدا له، والعبد يقول: أعوذ بالله، فلم يقلع الرجل عنه، فلما أبصر العبد برسول الله صلي الله عليه واله قال: أعوذ بمحمد فأقلع عنه الضرب، فقال: رسول الله صلي الله عليه واله: يتعوذ بالله فلا تعيذه؟ ويتعوذ بمحمد فتعيذه؟ والله أحق

أن يجار عائذه من محمد، فقال الرجل: هو حر لوجه الله، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: والذي بعثني بالحق نبيا لو لم تفعل لواقع وجهك حر النار (2). 128 - ين: فضالة، عن أبان بن عثمان، عن سلمة بن أبي حفص، عن أبي عبدالله، عن أبيه عليهما السلام عن جابر قال: مر رسول الله صلي الله عليه واله بالسوق وأقبل يريد العالية والناس يكتنفه، فمر بجدي أسك علي مزبلة ملقي وهو ميت، فأخذ باذنه، فقال: أيكم يحب أن يكون هذا له بدرهم؟ قالوا مانحب أنه لنا بشئ، وما نصنع به؟ قال: أفتحبون أنه لكم؟ قالوا: لا، حتي قال ذلك ثلاث مرات، فقالوا: والله لو كان حيا كان عيبا، فكيف وهو ميت؟ فقال رسول الله صلي الله عليه واله: إن الدنيا علي الله أهون من هذا عليكم (3). بيان: قال الجزري: فيه أنه مر بجدي أسك، أي مصطلم الاذنين مقطوعهما، قولهم: كان عيبا، أي معيبا، كذا فيما عندنا من النسخة، وكذا وجدت في كتاب رياض الصالحين (4) للنووي رواه عن جابر، ولعل فيه تصحيفا. 129 - ين: النضر، عن ابن سنان قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: دخل علي النبي صلي الله عليه واله رجل وهو علي حصير قد أثر في جسمه، ووسادة ليف قد أثرت في خده، فجعل يمسح ويقول: ما رضي بهذا كسري ولا قيصر، إنهم ينامون علي الحرير والديباج، أنت علي هذا الحصير؟ قال: فقال رسول الله صلي الله عليه واله: لانا خير منهما والله، لانا أكرم منهما (1). ين: مخطوط.(2). ين: مخطوط.(3). ين: مخطوط.(4). رياض الصالحين: 222 وفيه: والله لو كان حيا كان عيبا انه أسك فكيف وهو ميت؟!

وقال: رواه مسلم. وقال: الاسك: صغير الاذن.والله، ما أنا والدنيا، إنما مثل الدنيا كمثل راكب مر علي شجرة ولها فئ فاستظل تحتها، فلما أن مال الظل عنها ارتحل فذهب وتركها (1). 130 - ين: النضر، عن عاصم، عن أبي بصير، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: جاءني ملك فقال: يا محمد ربك يقرئك السلام ويقول لك: إن شئت جعلت لك بطحآء مكة رضراض (2) ذهب، قال: فرفع النبي صلي الله عليه واله رأسه إلي السمآء فقال: يا رب أشبع يوما فأحمدك، وأجوع يوما فأسألك (3). 131 ين: بعض أصحابنا، عن علي بن شجرة، عن عمه بشير النبال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قدم أعرابي النبي صلي الله عليه واله فقال: يا رسول الله تسابقني بناقتك هذه، فسابقه فسبقه الاعرابي، فقال رسول الله صلي الله عليه واله إنكم رفعتموها فأحب الله أن يضعها (4)، إن الجبال تطاولت لسفينة نوح عليه السلام، وكان الجودي أشد تواضعا فحب الله (5) بها الجودي (6). 132 - ين: صفوان بن يحيي، عن النضري (7) عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يتوب إلي الله في كل يوم سبعين مرة من غير ذنب، كان يقول: أتوب إلي الله (8). 133 - محص: عن ابن أبي يعفور قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: إن رجلا من (1). المؤمن: مخطوط. وتقدم نحوه قبلا.(2). الرضراض: ما صغر ودق من الحصي.(3). ين: مخطوط.(4). ذكر البرقي الحديث في المحاسن باسناده عن ابن بكير وفيه: انها ترفعت وحق علي الله أن لا يرتفع شئ إلا وضعه الله.(5). هكذا في النسخ، ولعله مصحف.(6).

ين: مخطوط.(7). هكذا في النسخ، والظاهر أنه مصحف النصري بالصاد المهملة، لقب الحارث بن المغيرة، وهو من بني نصر بن معاوية علي ما صرح به النجاشي في الفهرست.(8). ين: مخطوط.الانصار أهدي إلي رسول الله صلي الله عليه واله صاعا من رطب، فقال رسول الله صلي الله عليه واله للخادم (1) التي جاءت به: ادخلي فانظري هل تجدين في البيت قصعة أو طبقا فتأتبني به؟ فدخلت ثم خرجت إليه فقالت: ما أصبت قصعة ولا طبقا، فكنس رسول الله صلي الله عليه واله بثوبه مكانا من الارض، ثم قال لها: ضعيه هاهنا علي الحضيض، ثم قال: والذي نفسي بيده لو كانت الدنيا تعدل عند الله مثقال جناح بعوضة ما أعطي كافرا ولا منافقا منها شيئا (2). 134 - نهج: إلي أن بعث الله سبحانه محمدا صلي الله عليه واله (3) لانجاز عدته، وتمام نبوته، مأخوذا علي النبيين ميثاقه، مشهورة سماته (4)، كريما ميلاده (5). 135 - نهج: حتي بعث الله محمدا صلي الله عليه واله شهيدا وبشيرا ونذيرا، خير البرية طفلا، وأنجبها كهلا، أطهر المطهرين شيمة، وأجود المستمطرين ديمة (6). بيان: الشيمة بالكسر: الخلق والطبيعة، والاستمطار: طلب المطر، وطلب العطآء الكثير مجازا، والديمة بالكسر: المطر الدائم، فيمكن أن يقرء علي بنآء المفعول، أي أجود من طلب منه العطآء الدائم الكثير، أو علي بنآء الفاعل إشارة إلي استجابة دعائه في الاستسقآء فيحتمل أن يكون أجود مأخوذا من الجود بمعني المطر الكثير والله يعلم. 136 - نهج: ولقد كان في رسول الله صلي الله عليه واله كاف لك في الاسوة (7)، ودليل لك (8) علي ذم الدنيا وعيبها، وكثرة مخازيها ومساويها، إذ قبضت عنه أطرافها، ووطئت لغيره أكنافها، وفطم

من رضاعها، وزوي عن زخارفها - وساقها إلي قوله عليه السلام -: فتأس بنبيك(1). يطلق الخادم علي المذكر والمؤنث.(2). التمحيص: مخطوط.(3). محمدا رسول الله صلي الله عليه وآله.(4). سمات جمع السمة: العلامة، والمراد علاماته التي ذكرت في كتب الانبياء السابقين الذين بشروا به.(5). نهج البلاغة 1: 27.(6). نهج البلاغة 1: 216. وفيه وأمطر المستمطرين ديمة.(7). الاسوة: القدوة.(8). في المصدر: ودليل ذلك.الاطهر الاطيب صلي الله عليه واله، فإن فيه اسوة لمن تأسي، وعزآء لمن تعزي، وأحب العباد إلي الله تعالي المتأسي بنبيه صلي الله عليه واله، والمقتص لاثره، قضم الدنيا قضما، ولم يعرها طرفا، أهضم أهل الدنيا كشحا، وأخمصهم من الدنيا بطنا، عرضت عليه الدنيا (1) فأبي أن يقبلها، وعلم أن الله سبحانه أبغض شيئا فأبغضه، وحقر شيئا فحقره، وصغر شيئا فصغره، ولو لم يكن فينا إلا حبنا ما أبغض الله (2) وتعظيمنا ما صغر الله لكفي به شقاقا لله، ومحادة (3) عن أمر الله، ولقد كان رسول الله صلي الله عليه واله يأكل علي الارض، ويجلس جلسة العبد ويخصف بيده نعله، ويرقع بيده ثوبه، ويركب الحمار العاري، ويردف خلفه، ويكون الستر علي باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة - لاحدي أزواجه - غيبيه عني، فإني إذا نظرت إليه ذكرت الدنيا وزخارفها، فأعرض عن الدنيا بقلبه، وأمات ذكرها من نفسه، وأحب أن تغيب زينتها عن عينه، لكيلا يتخذ منها رياشا، ولا يعتقدها قرارا، ولا يرجوا فيها مقاما، فأخرجها من النفس، وأشخصها عن القلب (4)، وغيبها عن البصر، وكذلك من أبغض شيئا أبغض أن ينظر (5) إليه، وأن يذكر عنده، ولقد كان في رسول الله صلي الله عليه واله ما يدلك علي مساوي الدنيا وعيوبها،

إذ جاع فيها مع خاصته، وزويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله أكرم الله محمدا صلي الله عليه واله بذلك أم أهانه؟ فإن قال: أهانه فقد كذب والعظيم (6)، وإن قال: أكرمه فليعلم أن الله قد أهان غيره حيث بسط الدنيا له، وزواها عن أقرب الناس منه، فتأسي متأس بنبيه، واقتص أثره، وولج مولجه، وإلا فلا يأمن الهلكة، فإن الله جعل محمدا صلي الله عليه واله علما للساعة، ومبشرا بالجنة ومنذرا بالعقوبة، خرج من الدنيا خميصا، وورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا علي حجر حتي(1). عرضت عليه الدنيا عرضا فابي خ ل.(2). في المصدر: ما أبغض الله ورسوله، وكذا فيما بعده. ما صغر الله ورسوله.(3). المحادة: المخالفة في عناد.(4). أي أزعجها وأبعدها.(5). في المصدر: من ينظر إليه.(6). في المصدر: وأتي بالافك العظيم. مضي لسبيله، وأجاب دعي ربه، فما أعظم منة الله عندنا حين أنعم علينا به سلفا نتبعه، وقائدا نطأ عقبه (1). بيان: المخازي: المقابح، قوله عليه السلام: وطئت بالتشديد أي هيأت، وبالتخفيف من قولهم: وطأت لك المجلس، أي جعلته سهلا لينا، قوله عليه السلام: زوي أي قبض، قوله عليه السلام: قضم الدنيا، في أكثر النسخ بالضاد المعجمة، وهو أكل الشئ اليابس بأطراف الاسنان، أي تناول منها قدر الكفاف وما تدعو إليه الضرورة، والتنوين في قضما للتقليل، وفي بعضها بالصاد المهملة بمعني الكسر. قوله عليه السلام: ولم يعرها طرفا، من الاعارة، أي لم يلتفت إليها نظر إعارة، فكيف بأن يجعلها مطمح نظره؟ ويقال: رجل أهضم: إذا كان خميصا لقلة الاكل، والكشح: الخاصرة، قوله: جلسة العبد، قال ابن أبي الحديد: وهي أن يضع قصبتي ساقيه علي الارض ويعتمد عليها بباطن فخذيه (2)، يقال لها

بالفارسية: دوزانو، والرياش إما جمع الريش، أو مرادفه، وهو اللباس الفاخر، ويطلق علي المال والخصب والمعاش. قوله عليه السلام: خميصا، أي جائعا. 137 - ع: ابن الوليد، عن محمد العطار، عن الاشعري، عن علي بن الريان، عن عبيد الله بن عبدالله الواسطي، عن واصل بن سليمان، أو عن درست يرفعه إلي أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: لم كان رسول الله صلي الله عليه واله يحب الذراع أكثر من حبه لسائر أعضآء الشاة؟ قال: فقال: لان آدم قرب قربانا عن الانبيآء من ذريته فسمي لكل نبي عضوا، وسمي لرسول الله صلي الله عليه واله الذراع، فمن ثم كان يحب الذراع ويشتهيها ويحبها ويفضلها (3). 138 - وفي حديث آخر: إن رسول الله صلي الله عليه واله كان يحب الذراع لقربها من المرعيوبعدها من المبال (4). 139 - ير: إبراهيم بن هاشم، عن جعفر بن محمد، عن القداح، عن أبي عبدالله (1). نهج البلاغة 1: 311 - 315.(2). شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 2: 472.(3). علل الشرائع: 56. أقول: لا اختلاف بين الروايتين، لجواز التعليل بكل منهما.(4). علل الشرائع: 56. أقول: لا اختلاف بين الروايتين، لجواز التعليل بكل منهما.عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يحب الذراع والكتف، ويكره الورك لقربها من المبال (1). 140 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن ابن بكير، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يعجبه الذراع (2). 141 - ما: جماعة، عن أبي المفضل، عن إبراهيم بن حفص بن عمر العسكري بالمصيصة (3) من أصل كتابه، عن عبدالله بن الهيثم

الانماطي، عن الحسين بن علوان الكلبي، عن عمرو بن خالد الواسطي، عن محمد، وزيد ابني علي، عن أبيهما عليه السلام عن أبيه الحسين عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله يرفع يديه إذا ابتهل ودعا كما يستطعم المسكين (4). 142 - ما: جماعة، عن أبي المفضل، عن أحمد بن عبدالرحيم بن سعد، عن إسماعيل ابن محمد العلوي، عن أبيه، عن جده إسحاق بن جعفر، عن أخيه، عن آبائه، عن علي عليهم السلام قال: سمعت النبي صلي الله عليه واله يقول: بعثت بمكارم الاخلاق ومحاسنها (5). 143 - ما: جماعة، عن أبي المفضل، عن جعفر بن محمد بن جعفر العلوي، عن أحمد ابن عبدالمنعم الصيداوي (6)، عن حسين بن شداد الجعفي، عن أبيه شداد بن رشيد، عن عمرو بن عبدالله بن هند (7)، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال علي بن الحسين عليه السلام: (1). بصائر الدرجات: 148. وللحديث صدر وذيل.(2). فروع الكافي 2: 169.(3). المصيصة بالفتح ثم الكسر والتشديد وياء ساكنة، وقيل: بتخفيف الصاد: مدينة علي شاطئ جيحان من ثغور الشام، بين انطاكية وبلاد الروم تقارب طرطوس.(4). أمالي الشيخ: 22، أقول: اي المجالس والاخبار، وهو المطبوع في آخر أمالي ابن الشيخ.(5). أمالي الشيخ: 27.(6). في المصدر: حدثنا أبوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن العلوي الحسيني قال: حدثنا أبونصر أحمد بن عبدالمنعم بن نصر الصيداوي.(7). وصفه في المصدر: بالجملي. ولعله عبدالله بن هند الجملي فتامل.إن جدي رسول الله صلي الله عليه واله قد غفر الله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، فلم يدع الاجتهاد له وتعبد بأبي هو وامي حتي انتفخ الساق، وورم القدم، وقيل له: أتفعل هذا وقد

غفر الله لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر؟ قال: أفلا أكون عبدا شكورا. الخبر (1). 144 - ما: جماعة، عن أبي المفضل، عن غياث بن مصعب الخجندي (2)، عن محمد ابن حماد الشاشي، عن حاتم الاصم، عن شقيق (3) البلخي، عمن أخبره من أهل العلم قال: قيل للنبي صلي الله عليه واله: كيف أصبحت؟ قال: بخير من رجل لم يصبح صائما، ولم يعد مريضا، ولم يشهد جنازة (4). 145 - ما: جماعة، عن أبي المفضل، عن إسماعيل بن موسي البجلي. عن عبدالله ابن عمر بن أبان، عن معاوية بن هشام، عن سفيان الثوري، عن حبيب بن أبي ثابت، عن عطا، عن ابن عباس قال: قيل للنبي صلي الله عليه واله: كيف أصبحت؟ قال: بخير من قوم لم يشهدوا جنازة، ولم يعودوا مريضا (5). بيان: الظاهر أن (من) في الخبر السابق في قوله: (من رجل) بيانية، وهو تميز عن الضمير في أصبحت كقولهم: لله درك من فارس، وعز من قائل، ويالك من ليل، وفي الثاني يحتمل ذلك بأن يكون أصبحت في قوة أصبحنا، وأن تكون تبعيضية، ويكون حالا عن الضمير، أي حالكوني من قوم هم كذلك (6). 146 - ما: الحسين بن إبراهيم القزويني، عن محمد بن وهبان، عن أحمد بن إبراهيم ابن أحمد، عن الحسن بن علي الزعفراني، عن البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي اسامة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: بلغنا أن رسول الله (1). أمالي الشيخ: 47 و 48، والحديث طويل راجعه.(2). في المصدر: غياث بن مصعدة بن عبدة أبوالعباس الخجندي الرياطي.(3). في المصدر: شقيق بن إبراهيم.(4). أمالي الشيخ: 49.(5). أمالي الشيخ:

49.(6). الظاهر أنه صلي الله عليه وآله ذكر التفضيل وأراد معني آخر وهو كراهة ترك شهود الجنازة وعيادة المريض.صلي الله عليه وآله لم يشبع من خبز بر ثلاثة أيام قط، قال: فقال أبوعبدالله عليه السلام: ما أكله قط، قلت: فأي شئ كان يأكل؟ قال: كان طعام رسول الله صلي الله عليه واله الشعير إذا وجده، وحلواه التمر، ووقوده السعف (1). 147 - ما: أحمد بن عبدون، عن علي بن محمد بن الزبير، عن علي بن فضال (2)، عن العباس بن عامر، عن أحمد بن رزق، عن الفضيل (3) قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: خرج رسول الله صلي الله عليه واله يريد حاجة فإذا (4) بالفضل بن العباس، قال: فقال: احملوا هذا الغلام خلفي، قال: فاعتنق رسول الله صلي الله عليه واله بيده من خلفه علي الغلام، ثم قال: يا غلام خف الله تجده أمامك، يا غلام خف الله يكفك ما سواه (5) إلي آخر ما سيأتي في باب مواعطه صلي الله عليه واله. 148 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن أبي جميلة، عن محمد الحلبي وزرارة ومحمد بن مسلم، عن أبي جعفر وأبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: واذكر ربك إذا نسيت (6) قال: إذا حلف الرجل فنسي أن يستثني، فليستثن إذا ذكر (7). 149 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد وعلي بن إبراهيم، عن أبيه جميعا، عن ابن محبوب، عن أبي جعفر الاحوال، عن سلام بن المستنير، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: ولقد عهدنا إلي آدم من قبل فنسي ولم نجد له عزما (8) قال:

فقال: إن الله عزوجل لما قال لآدم: ادخل الجنة، قال له: يا آدم لا تقرب هذه الشجرة، قال: وأراه(1). أمالي الشيخ: 60.(2). أي علي بن الحسين بن فضال، علي ما في المصدر.(3). أي الفضيل بن يسار. علي ما في المصدر.(4). في المصدر: فاذا هو.(5). أمالي الشيخ: 65.(6). الكهف: 24.(7). فروع الكافي 2: 370.(8). طه: 115.إياها، فقال آدم لربه: كيف أقربها ولقد نهيتني عنها أنا وزوجتي، قال: فقال لهما: لا تقرباها، يعني لا تأكلا منها، فقال آدم وزوجته: نعم يا ربنا لا نقربها ولا نأكل منها، ولم يستثنيا في قولهما: نعم، فوكلهما الله في ذلك إلي أنفسهما وإلي ذكرهما، قال: وقد قال الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه واله في الكتاب: ولا تقولن لشئ إني فاعل ذلك غدا إلا أن يشاء الله (1) أن لا أفعله، فتسبق مشية الله في أن لا أفعله، فلا أقدر علي أن أفعله، قال: فلذلك قال الله عزوجل واذكر ربك إذا نسيت (2) أي استثن مشية الله في فعلك (3). 150 - كا: العدة، عن البرقي، عن أبيه، عن أبي البختري، عن أبي عبدالله عليه السلام إن رسول الله كان يتطيب بالمسك حتي يري وبيصه في مفارقه (4). بيان: الوبيص: البريق. 151 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كانت لرسوله الله صلي الله عليه واله ممسكة إذا هو توضأ أخذها بيده وهي رطبة، فكان إذا خرج عرفوا أنه رسول الله صلي الله عليه واله برائحته (5). 152 - كا: العدة، عن البرقي، عن نوح بن شعيب، عن بعض أصحابنا، عن أبي الحسن عليه السلام قال:

كان يري وبيص المسك في مفرق رسول الله صلي الله عليه واله (6). 153 - كا: محمد بن يحيي، عن غير واحد، عن الخشاب، عن غياث بن كلوب، عن إسحاق بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام إن رسول الله صلي الله عليه واله كان إذا اشتكي رأسه استعط بدهن الجلحلان (7) وهو السمسم (8). 154 - كا: العدة، عن البرقي، عن بعض أصحابه، عن ابن اخت الاوازعي، عن(1). الكهف: 22 و 23.(2). الكهف: 22 و 23.(3). فروع الكافي 2: 370.(4). الفروع 2: 223.(5). الفروع 2: 223.(6). الفروع 2: 223.(7). هكذا في نسخة المصنف، وهو مصحف الجلجلان. والجلجلان بالفارسية: كنجد.(8). فروع الكافي 2: 226.مسعدة بن اليسع، عن قيس الباهلي (1) إن النبي صلي الله عليه واله يحب أن يستعط بدهن السمسم (2). 155 - كا: العدة، عن سهل، عن النوفلي، عن عيسي (3) بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي، عن أبيه، عن جده قال: كانت من أيمان رسول الله صلي الله عليه واله لا واستغفر الله (4). 156 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن أبي أيوب الخزاز، عن محمد بن مسلم قال: إن العقرب لدغت رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: لعنك الله، فما تبالين مؤمنا أذيت أم كافرا، ثم دعا بالملح فدلكه فهدأت، ثم قال أبوجعفر عليه السلام: لو يعلم الناس ما في الملح ما بغوا معه درياقا (5). 157 - كا: العدة، عن البرقي، عن أبيه وعمرو بن إبراهيم جميعا، عن خلف بن حماد، عن يعقوب بن شعيب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لدغت رسول الله صلي الله عليه واله عقرب فنفضها وقال: لعنك الله

فما يسلم منك مؤمن ولا كافر، ثم دعا بملح فوضعه علي موضع اللدغة ثم عصره بإبهامه حتي ذاب: ثم قال: لو يعلم الناس ما في الملح ما احتاجوا معه إلي ترياق (6). 158 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: وطئ رسول الله صلي الله عليه واله الرمضاء (7) فأحرقته، فوطئ علي الرجلة وهي البقلة الحمقاء (8) فسكن عنه حر الرمضآء، فدعا لها وكان يحبها ويقول: من بقلة ما أبركها (9).(1). في المصدر: قيس الباهلي، عن أبي عبدالله عليه السلام.(2). فروع الكافي 2: 226.(3). في المصدر وفي مرآت العقول: النوفلي، عن السكوني، عن عيسي اه.(4). فروع الكافي 2: 375.(5). فروع الكافي 2: 172.(6). فروع الكافي 2: 172.(7). الرمضاء: الارض الحامية من شدة حر الشمس.(8). البقلة الحمقاء والبقلة الرجلة بالفارسية: خرفه. ويقال لها: البقلة المباركة أيضا.(9). الفروع 2: 182.159 - كا: علي، عن أبيه، ومحمد بن إسماعيل، عن الفضل جميعا، عن ابن أبي عمير، وصفوان، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن النبي صلي الله عليه واله مد يده إلي الحجر فلسعته عقرب، فقال: لعنك الله، لا برا تدعين ولا فاجرا. 160 - فس: أبي، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان بينا رسول الله صلي الله عليه واله جالسا وعنده جبرئيل إذ حانت (1) من جبرئيل نظرة قبل السماء فانتقع لونه حتي صار كأنه كركم، ثم لاذ برسول الله صلي الله عليه واله فنظر رسول الله صلي الله عليه واله إلي حيث نظر جبرئيل عليه السلام فإذا شئ قد ملا

بين الخافقين مقبلا، حتي كان كقاب الارض (2)، فقال: يا محمد إني رسول الله إليك، اخيرك أن تكون ملكا رسولا أحب إليك، أو تكون عبدا رسولا؟ فالتفت رسول الله صلي الله عليه واله إلي جبرئيل وقد رجع إليه لونه، فقال جبرئيل: بل كن عبدا رسولا، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: بل أكون عبدا رسولا، فرفع الملك رجله اليمني فوضعها في كبد السمآء الدنيا، ثم رفع الاخري فوضعها في الثانية، ثم رفع اليمني فوضعها في الثالثة، ثم هكذا حتي انتهي إلي السمآء السابعة، كل سمآء خطوة (3)، وكلما ارتفع صغر حتي صار آخر ذلك مثل الصر (4)، فالتفت رسول الله صلي الله عليه واله إلي جبرئيل فقال: لقد رأيت منك ذعرا (5)، وما رأيت شيئا كان أذعر لي من تغير لونك، فقال: يا نبي الله لا تلمني، أتدري من هذا؟ قال: لا، قال: هذا إسرافيل حاجب الرب، ولم ينزل من مكانه منذ خلق الله السماوات والارض، فلما رأيته منحطا ظننت أنه جآء بقيام الساعة، فكان الذي رأيت من تغير لوني لذلك، فلما رأيت ما اصطفاك الله به رجع إلي لوني ونفسي، أما رأيته كلما ارتفع صغر، إنه ليس شئ يدنو من الرب إلا صغر لعظمته، إن هذا حاجب(1). في المصدر: إذ حانت بالمعجمة.(2). حتي دنا من الارض خ ل وفي المصدر: حتي كان كقاب قوسين أو أدني من الارض ثم قال اه أقول: القاب: المقدار: ما بين نصف وتر القوس وطرفه. وقاب قوسين مثل في قرب المسافة.(3). في المصدر: بعدد كل سماء خطوة.(4). الصر: طائر كالعصفور أصفر.(5). في المصدر: رايتك ذعرا إه. أقول: فيكون وصفا. وفيه: وما رأيت مثله، وما رأيت شيئا كان أذعر

لي من تغير لونك.لرب وأقرب خلق الله منه، واللوح بين عينيه من ياقوتة حمرآء، فإذا تكلم الرب تبارك وتعالي بالوحي ضرب اللوح جبينه فنظر فيه، ثم ألقي إلينا نسعي (1) به في السماوات و الارض، إنه لادني خلق الرحمن منه، وبينه وبينه تسعون (2) حجابا من نور يقطع دونها الابصار، ما يعد ولا يوصف، وإني لاقرب الخلق منه، وبيني وبينه مسيرة ألف عام (3). بيان: يقال: انتقع لونه علي بنآء المجهول: إذا تغير من خوف أو ألم، والكركم بالضم: الزعفران. (4) قوله: من الرب، أي من موضع ظهور عظمته وجلاله وصدور أمره ونهيه ووحيه. 160 - نوادر الراوندي: بإسناده (5) عن موسي بن جعفر، عن آبائه عليهم السلام قال: قال علي عليه السلام: بينا رسول الله صلي الله عليه واله يتوضأ إذ لاذ به هر البيت، وعرف رسول الله صلي الله عليه وآله أنه عطشان، فأصغي (6) إليه الانآء حتي شرب منه الهر، وتوضأ بفضله (7). 161 - وبهذا الاسناد قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا أكل عند القوم قال: أفطر عندكم الصائمون، وأكل طعامكم الابرار، وصلت عليكم الملائكة الاخيار (8). 162 - أسرار الصلاة: قال أبوذر رضي الله عنه: قام رسول الله صلي الله عليه واله ليلة يردد قوله تعالي: إن تعذبهم (9) فإنهم عبادك، وإن تغفر لهم فإنك أنت العزيز الحكيم (10).(1). في المصدر: ثم ألقاه إلينا فنسعي.(2). في المصدر: سبعون. وفيه: تقطع دونها الابصار، وما لا يعد ولا يوصف.(3). تفسير القمي: 389 و 390.(4). وقيل: هو المعصفر، وقيل: شئ كالورس، وقيل: عروق الصفر. وعروق الصفر بالفارسية: زردجوبه.(5). راجع المجلد الاول: 54 فانك تجد فيه إسناد النوادر.(6). أصغي الاناء: أماله.(7).

نوادر الراوندي: 39 فيه: بينما، وفيه: ثم توضأ بفضله.(8). نوادر الراوندي: 35.(9). المائدة: 118.(10). الرسائل المنسوب إلي الشهيد: 137.ولما قال رسول الله صلي الله عليه واله لابن مسعود: اقرء علي، قال: ففتحت سورة النساء فلما بلغت فكيف إذا جئنا من كل امة بشهيد وجئنا بك علي هؤلاء شهيدا (1) رأيت عيناه تذرفان من الدمع، فقال لي: حسبك الآن (2).

نادر فيه ذكر مزاحه وضحكه وهو من الباب الاول 1 - قب: كان صلي الله عليه واله يمزح ولا يقول: إلا حقا، قال أنس: مات نغير لابي عمير وهو ابن لام سليم، فجعل النبي صلي الله عليه واله يقول: يابا عمير ما فعل النغير؟. وكان حادي بعض نسوته خادمه أنجشة فقال له: يا أنجشة ارفق بالقوارير. وفي رواية: لا تكسر القوارير. وكان له عبد أسود في سفر، فكان كل من أعيا ألقي عليه بعض متاعه حتي حمل شيئا كثيرا، فمر به النبي صلي الله عليه واله فقال: أنت سفينة فأعتقه. وقال رجل: احملني يا رسول الله، فقال: إنا حاملوك علي ولد ناقة، فقال: ما أصنع بولد ناقة؟ قال صلي الله عليه واله: وهل يلد الابل إلا النوق. واستدبر رجلا من ورائه وأخذ بعضده، وقال: من يشتري هذا العبد؟ يعني أنه عبدالله. وقال صلي الله عليه واله لاحد: لا تنس ياذا الاذنين. زيد بن أسلم إنه قال لامرأة وذكرت زوجها: أهذا الذي في عينيه بياض؟ فقالت لا، ما بعينيه بياض، وحكت لزوجها فقال: أما ترين بياض عيني أكثر من سوادها؟ ورأي صلي الله عليه واله جملا عليه حنطة، فقال: تمشي الهريسة.(1). النساء: 41.(2). الرسائل المنسوب إلي الشهيد: 139.ورأي بلالا وقد خرج بطنه، فقال صلي الله عليه واله: ام

حبين، وام حبين: ضرب من الغطاية ويقال: إنها الحربآء (1). وقال صلي الله عليه واله للحسين: حزقة (2) حزقة ترق عين بقة. ابن عباس إنه صلي الله عليه واله كسي بعض نسآئه ثوبا واسعا، فقال لها: البسيه واحمدي الله، وجري منه ذيلا كذيل العروس. وقالت عجوز من الانصار للنبي صلي الله عليه واله، ادع لي بالجنة، فقال صلي الله عليه واله: إن الجنة لا يدخلها العجز، فبكت المرأة فضحك النبي صلي الله عليه واله وقال أما سمعت قول الله تعالي: إنا أنشأناهن إنشاء - فجعلناهن أبكارا (3). وقال للعجوز الاشجعية: يا أشجعية لا تدخل العجوز الجنة، فرآها بلال باكية، فوصفها للنبي صلي الله عليه واله فقال: والاسود كذلك، فجلسا يبكيان، فرآهما العباس فذكرهما له، فقال: والشيخ كذلك، ثم دعاهم وطيب قلوبهم، وقال: ينشئهم الله كأحسن ما كانوا، وذكر أنهم يدخلون الجنة شبانا منورين، وقال: إن أهل الجنة جردمرد مكحلون. وقال صلي الله عليه واله لرجل: - حين قال: أنت نبي الله حقا نعلمه، ودينك الاسلام دينا نعظمه نبغي مع الاسلام شيئا نقضمه، ونحن حول هذا ندندن - يا علي اقض حاجته، فأشبعه علي عليه السلام وأعطاه ناقة وجلة تمر. وجآء أعرابي فقال: يا رسول الله بلغنا أن المسيح يعني الدجال يأتي الناس بالثريد وقد هلكوا جميعا جوعا، أفتري بأبي أنت وامي أن أكف من ثريده تعففا وتزهدا؟ فضحك رسول الله صلي الله عليه واله ثم قال: بل يغنيك الله بما يغني به المؤمنين. وقبل جد خالد القسري امرأة فشكت إلي النبي صلي الله عليه واله فأرسل إليه فاعترف، وقال: إن شاءت أن تقتص فلتقتص، فتبسم رسول الله صلي الله عليه واله وأصحابه، وقال: أو لا

تعود؟(1). الحرباء بالكسر والمد: حيوان أكبر من العظاءة يستقبل الشمس، ويدور معها كيف دارت يتلون ألوانا بحر الشمس، يقال له بالفارسية: آفتاب برست.(2). بفتح الحاء وضم الزاء، أو بضهما.(3). الواقعة: 35 و 36.فقال: لا والله يا رسول الله، فتجاوز عنه. ورأي صلي الله عليه واله صهيبا يأكل تمرا، فقال صلي الله عليه واله: أتأكل التمر وعينك رمدة؟ فقال: يا رسول الله إني أمضغه من هذا الجانب، وتشتكي عيني من هذا الجانب. ونهي صلي الله عليه واله أبا هريرة عن مزاح العرب، فسرق نعل النبي صلي الله عليه واله ورهن بالتمر و جلس بحذائه صلي الله عليه واله يأكل، فقال صلي الله عليه واله: ياأبا هريرة ما تأكل؟ فقال: نعل رسول الله صلي الله عليه وآله. وقال سويبط المهاجري لنعيمان البدري: أطعمني، وكان علي الزاد في سفر، فقال: حتي تجئ الاصحاب، فمروا بقوم فقال لهم سويبط: تشترون مني عبدا لي؟ قالوا: نعم، قال: إنه عبد له كلام وهو قائل لكم: إني حر، فإن سمعتم مقاله تفسدوا علي عبدي، فاشتروه بعشرة قلائص، ثم جاؤا فوضعوا في عنقه حبلا، فقال نعيمان: هذا، يستهزئ بكم وإني حر، فقالوا: قد عرفنا خبرك، وانطلقوا به حتي أدركهم القوم و خلصوه، فضحك النبي صلي الله عليه واله من ذلك حينا. وكان نعيمان هذا أيضا مزاحا، فسمع محرمة بن نوفل وقد كف بصره يقول: ألا رجل يقودني حتي أبول؟ فأخذ نعيمان بيده، فلما بلغ مؤخر المسجد قال: هاهنا فبل، فبال فصيح به، فقال: من قادني؟ قيل: نعيمان، قال: الله (1) علي أن أضربه بعصاي هذه، فبلغ نعيمان فقال: هل لك في نعيمان؟ قال: نعم، قال: قم، فقام معه فأتي به عثمان وهو يصلي،

فقال: دونك الرجل، فجمع يديه بالعصا ثم ضربه، فقال الناس: أمير المؤمنين، فقال: من قادني؟ قالوا: نعيمان، قال: لا أدعود إلي نعيمان أبدا. ورأي نعيمان مع أعرابي عكة عسل، فاشتراها منه، وجاء بها إلي بيت عايشة في يومها، وقال: خذوها، فتوهم النبي صلي الله عليه واله أنه أهداها له، ومر نعيمان والاعرابي علي الباب، فلما طال قعوده قال: يا هؤلاء ردوها علي إن لم تحضر قيمتها، فعلم رسول الله صلي الله عليه وآله القصة فوزن له الثمن، وقال لنعيمان: ما حملك علي ما فعلت؟ فقال: رأيت رسول الله صلي الله عليه واله يحب العسل، ورأيت الاعرابي معه العكة، فضحك رسول الله صلي الله عليه واله (1). في المصدر: لله علي. وهو الصواب.ولم يظهر له نكرا (1). بيان: قال الجزري: فيه إنه قال لابي عمير أخي أنس: يابا عمير ما فعل النغير؟ هو تصغير النغر وهو طائر يشبه العصفور أحمر المنقار. وقال: في حديث أنجشه، في رواية البراء ابن مالك: رويدك رفقا بالقوارير، أراد النساء، شبههن بالقوارير من الزجاج، لانه يسرع إليها الكسر، وكان أنجشة يحدو و ينشد القرائض والرجز فلم يأمن أن يصيبهن، أو يقع في قلوبهن حداؤه، فأمره بالكف عن ذلك. وفي المثل: الغناء رقية الزنا، وقيل: إن الابل إذا سمعت الحداء أسرعت في المشي واشتدت، فأزعجت الراكب وأتعبته، فنهاه عن ذلك لان النسآء يضعفن عن شدة الحركة، وقال: ام حبين هي دويبة كالحرباء عظيمة البطن، إذا مشت تطأطئ رأسها كثيرا، وترفعه لعظم بطنها، فهي تقع علي رأسها وتقوم، ومنه الحديث إنه رأي بلالا وقد خرج بطنه، فقال: ام حبين، تشبيها له بها، وهذا من مزحه صلي الله عليه واله. وقال: فيه إنه صلي

الله عليه واله كان يرقص الحسن والحسين عليهما السلام ويقول: حزقة حزقة ترق عين بقة، فترقي الغلام حتي وضع قديمه علي صدره، الحزقة: الضعيف المقارب الخطو من ضعفه، وقيل: القصير العظيم البطن، فذكرها له علي سبيل المداعبة والتأنيس له، وترق بمعني اصعد، وعين بقة كناية عن صغر العين، وحزقة مرفوع علي خبر مبتداء محذوف، تقديره أنت حزقة، وحزقة الثاني كذلك، أو أنه خبر مكرر، ومن لم ينون حزقة فحذف حرف النداء وهي في الشذوذ، كقولهم: أطرق كري (2)، لان حرف النداء إنما يحذف من العلم المضموم والمضاف انتهي. والعجز بضمتين جمع العجوزة، والجرد جمع الاجرد وهو الذي لا شعر عليه، والمرد جمع الامرد، والقضم: الاكل بأطراف الاسنان. قال الجزري: فيه أنه سأل رجلا ما تدعو في صلاتك؟ فقال: أدعو بكذا وكذا، وأسأل ربي الجنة، وأتعوذ به من النار، وأما دندنتك ودندنة معاذ فلا نحسنها،(1). مناقب آل أبي طالب 1: 101 و 102.

(2). الكري: المكتري. المكاري.فقال صلي الله عليه واله: حولهما ندندن، الدندنة: أن يتكلم الرجل بالكلام تسمع نغمته ولا يفهم، والضمير في حولهما للجنة والنار، أي حولهما ندندن وفي طلبهما انتهي. والعكة بالضم: وعاء من جلود مستدير يجعل فيه العسل والسمن. 2 - مكا: روي أن رسول الله صلي الله عليه واله يقول: إني لامزح ولا أقول: إلا حقا. وعن ابن عباس: إن رجلا سأله أكان النبي صلي الله عليه واله يمزح؟ فقال. كان النبي صلي الله عليه واله يمزح. وعن حسن (1) بن علي عليهما السلام قال: سألت خالي هندا عن صفة رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: إذا كان غضب أعرض وأشاح، وإذا فرح غض طرفه، جل ضحكه التبسم، يفتر عن مثل

حبة الغمام (2). عن أنس بن مالك قال: رأيت رسول الله صلي الله عليه واله تبسم حتي بدت نواجده. عن أبي الدرداء قال: كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا حدث بحديث تبسم في حديثه. عن يونس الشيباني قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: كيف مداعبة بعضكم بعضا؟ قلت: قليلا، قال: فلا تفعلوا (3)، فإن المداعبة من حسن الخلق، وإنك لتدخل بها السرور علي أخيك، ولقد كان النبي صلي الله عليه واله يداعب الرجل يريد به أن يسره (4). 3 - نوادر الراوندي: بإسناده عن جعفر بن محمد، عن آبائه عليهم السلام قال: قال علي عليه السلام: بصر رسول الله صلي الله عليه واله امرأة عجوا درداء (5)، فقال: أما إنه لا يدخل الجنة عجوز درداء، فبكت، فقال صلي الله عليه واله لها: ما يبكيك؟ فقالت: يا رسول الله إني درداء، فضحك رسول الله صلي الله عليه واله وقال: لا تدخلين الجنة علي حالك (6).(1). في المصدر: الحسن.(2). تقدمت معاني بعض ألفاظه.(3). في المصدر: هلا تفعلوا.(4). مكارم الاخلاق: 20 و 21.(5). درداء: التي ذهبت أسنانه.(6). نوادر الراوندي: 10. 4 - وبهذا الاسناد قال: قال علي عليه السلام: نظر رسول الله صلي الله عليه واله إلي امرأة رمصاء العينين (1)، فقال أما إنه لا تدخل الجنة رمصاء العينين، فكبت وقالت: يا رسول الله وإني لفي النار؟ فقال: لا، ولكن لا تدخلين الجنة علي مثل صورتك هذه، ثم قال رسول الله صلي الله عليه واله: لا يدخل الجنة أعور ولا أعمي علي هذا المعني (2). أقول: سيأتي عدد حججه وعمره صلي الله عليه واله في باب حجة الوداع.

فضائله وخصائصه وما امتن الله به علي عباده

الايات: البقرة

2: إنا أرسلناك بالحق بشيرا ونذيرا ولا تسأل عن أصحاب الجحيم 119. آل عمران 3: إن أولي الناس بإبراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا والله ولي المؤمنين 68. الاعراف 7: فآمنوا بالله ورسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله وكلماته واتبعوه لعلكم تهتدون 158. وقال تعالي: قل لا أملك لنفسي نفعا ولا ضرا إلا ما شاء الله ولو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير وما مسني السوء إن أنا إلا نذير وبشير لقوم يؤمنون 188. الانفال 8: واذكروا إذ أنتم قليل مستضعفون في الارض تخافون أن يتخطفكم الناس فآواكم وأيدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون 26. وقال تعالي: وما كان الله ليعذبهم وأنت فيهم وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون 33. التوبة 9: والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم. إلي قوله: والله وسوله أحق أن يرضوه إن كانوا مؤمنين - ألم يعلموا أنه من (1). رمصت عينه: سال منها الرمص. والرمص: وسخ أبيض في مجري الدمع من العين.(2). نوادر الراوندي: 10. يحادد الله ورسوله فإن له نار جهنم خالدا فيها ذلك الخزي العظيم 61 - 63. وقال تعالي: لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم - فإن تولوا فقل حسبي الله لا إله إلا هو عليه توكلت وهو رب العرش العظيم 128 و 129. هود 11: أفمن كان علي بينة من ربه ويتلوه شاهد منه ومن قبله كتاب موسي إماما ورحمة اولئك يؤمنون به ومن يكفر به من الاحزاب فالنار موعده فلا تك في مرية منه إنه الحق من ربك ولكن أكثر الناس لا يؤمنون 17. الحجر 15: لعمرك إنهم لفي سكرتهم يعمهون 72. الاسري 17:

وما منعنا أن نرسل بالآيات إلا أن كذب بها الاولون. إلي قوله تعالي: وما نرسل بالآيات إلا تخويفا 59. وقال تعالي: ومن الليل فتهجد به نافلة لك عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا - وقل رب أدخلني مدخل صدق وأخرجني مخرج صدق واجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا - وقل جاء الحق وزهق الباطل إن الباطل كان زهوقا 79 - 81. وقال تعالي: وما أرسلناك إلا مبشرا ونذيرا 105. الانبياء 21: وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين 107. الاحزاب 33: النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجه امهاتهم واولوا الارحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله 6. وقال تعالي: ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين وكان الله بكل شئ عليما 40. وقال تعالي: يا أيها النبي إنا أرسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا - وداعيا إلي الله بإذنه وسراجا منيرا 45 و 46. سبا 34: وما أرسلناك إلا كافة للناس بشيرا ونذيرا ولكن أكثر الناس لا يعلمون 28. الفتح 48: هو الذي أرسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين كلهوكفي بالله شهيدا - محمد رسول الله 28 و 29. النجم 53: والنجم إذا هوي - ما ضل صاحبكم وما غوي - وما ينطق عن الهوي - إن هو إلا وحي يوحي - علمه شديد القوي - ذو مرة فاستوي 1 - 6. الحشر 59: وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله إن الله شديد العقاب 7. الجمعة 62: هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمه الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبين - وآخرين منهم لما يلحقوا بهم وهو العزيز الحكيم -

ذلك فضل الله يؤتيه من يشآء والله ذو الفضل العظيم 2 - 4. الطلاق 65: الذين (1) آمنوا قد أنزل الله إليكم ذكرا - رسولا يتلو عليكم آيات الله مبينات ليخرج الذين آمنوا وعملوا الصالحات من الظلمات إلي النور 10 - 11. الكوثر 108: إنا أعطيناك الكوثر - فصل لربك وانحر - إن شانئك هو الابتر 1 - 3. تفسير: ولا تسأل عن أصحاب الجحيم فيه تسلية للرسول بأنه ليس عليه إجبارهم علي القبول، وليس عليه إلا البلاغ، وإنه لا يؤاخذ بذنبهم إن أولي الناس بإبراهيم أي أخصهم به، وأقربهم منه، أو أحقهم بنصرته بالحجة أو بالمعونة للذين اتبعوه من امته وهذا النبي والذين آمنوا لموافقتهم له في أكثر ما شرع لهم علي الاصالة، أو يتولون نصرته بالحجة لما كان عليه من الحق والله ولي المؤمنين ينصرهم و يجازيهم الحسني لايمانهم وكلماته أي ما أنزل عليه وعلي سائر الرسل من كتبه و وحيه، وسيأتي في الاخبار أن الائمة عليهم السلام كلمات (2) الله قل لا أملك لنفسي نفعا ولا ضرا أي جلب نفع ولا دفع ضرر، وهو إظهار للعبودية، والتبري من ادعاء العلم (1). أول الاية: أعد الله لهم عذابا شديدا فاتقوا الله يا اولي الالباب الذين آمنوا.(2). ارادة هذا المعني في هذه الاية بالخصوص محل تأمل بل منع ظاهر، ضرورة أن المعني يصير: فآمنوا بالله ورسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله وبالائمة، وهو كما تري غير صحيح، لا يساعده ظهور، ولا يوافقه الاعتبار، نعم هذا المعني الوارد في الاخبار صحيح في محله ومورده لا في أمثال تلك الاية، وسيوافيك تلك الاخبار في كتاب الامامة.بالغيوب من قبل نفسه إلا ما شاء الله من ذلك فيلهمني

إياه ويوفقني له ولو كنت أعلم الغيب أي لو كنت أعلمه لخالفت حالي ما هي عليه من استكثار المنافع واجتناب المضار حتي لا يمسني سوء، ويحتمل أن يكون المعني لو كنت أعلم الغيب من قبل نفسي يغير وحي من الله لكنت أستعمله في جلب المنافع ودفع المضار، ولكني لماكنت أعلمه بالوحي لا جرم أني راض بقضائه تعالي، ولا أسعي في دفع ما أعلم وقوعه علي من المصائب بقضائه تعالي، فلا ينافي ما سيأتي أنهم عليهم السلام كانوا يعلمون ما كان وما يكون إلي يوم القيامة، كذا خطر بالبال والله يعلم حقيقة الحال. واذكروا الخطاب للمهاجرين أو للعرب إذا أنتم قليل مستضعفون في أرض مكة تستضعفكم قريش أو العرب، كانوا أذلاء في أيدي الروم تخافون أن يتخطفكم الناس التخطف: الاخذ بسرعة، والناس: كفار قريش أو من عداهم، فإنهم كانوا جميعا معادين مضادين لهم فآواكم إلي المدينة، أو جعل لكم مأوي يتحصنون به عن أعاديكم وأيدكم بنصره علي الكفار، أو بمظاهرة الانصار، أو بإمداد الملائكة يوم بدر ورزقكم من الطيبات يعني الغنائم أحلها لكم، ولم يحلها لاحد قبلكم، أو الاعم مما أعطاهم من الاطعمة اللذيدة لعلكم تشكرون هذه النعم وما كان الله ليعذبهم وأنت فيهم أي ما كان الله يعذب أهل مكة بعذاب الاستيصال وأنت مقيم بين أظهرهم لفضلك، ويحتمل الاعم، كما سيأتي في الاخبار أنه صلي الله عليه واله و أهل بيته عليهم السلام أمان لاهل الارض من عذاب الاستيصال وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون المراد باستغفارهم إما استغفار من بقي فيهم من المؤمنين لم يهاجروا، فلما خرجوا أذن الله في فتح مكة، أو الاعم بالنسبة إلي جميع أهل البلاد والازمان من يحادد الله المحادة:

المشاقة والمخالفة. لقد جاءكم رسول من أنفسكم قال الطبرسي رحمه الله: القراءة المشهورة من أنفسكم بضم الفاء، وقرأ ابن عباس وابن علية وابن محيصن والزهري من أنفسكم بفتح الفآء، وقيل: إنها قراءة فاطمة عليه السلام (1)، أي من أشرافكم ومن خياركم، وعلي (1). لعلها سمعت عنها عليها السلام حين خطبت خطبة التي ألقاها علي أبي بكر وجماعة من الصحابة بعد فوت أبيها صلي الله عليه وآله. وفيها تلك الاية. المشهور أي من جنسكم، قيل: ليس في العرب قبيلة إلا وقد ولدت النبي صلي الله عليه واله وله فيهم نسب، وقيل: معناه أنه من نكاح لم يصبه شئ من ولادة الجاهلية عن الصادق عليه السلام عزيز عليه ما عنتم أي شديد عليه عنتكم وما يلحقكم من الضرر بترك الايمان حريص عليكم أي علي من لم يؤمن بالمؤمنين رؤف رحيم الرأفة: شدة الرحمة. قال الطبرسي رؤوف بالمطيعين، رحيم بالمذنبين، أو رؤوف بأقربائه، رحيم بأوليائه، أو رؤوف بمن رآه، رحيم بمن لم يره، وقال بعض السلف: لم يجمع الله لاحد من الانبياء بين اسمين من أسمائه إلا النبي صلي الله عليه واله، فإنه قال: بالمؤمنين رؤوف رحيم وقال: إن الله (1) بالناس لرؤف رحيم (2). فإن تولوا عنك وأعرضوا عن قبول قولك والاقرار بنبوتك فقل حسبي الله أي الله كافي. قوله تعالي: أفمن كان علي بينة من ربه المراد به النبي صلي الله عليه واله، والبينة القرآن، أو الاعم منه ومن المعجزات والبراهين، أو المؤمنون، والبينة: الحجة ويتلوه شاهد منه أي ويتبعه من يشهد بصحته منه، فقيل: هو جبرئيل يتلو القرآن علي النبي صلي الله عليه واله، وسيأتي الاخبار المستفيضة بأنه أمير المؤمنين عليه السلام، وذهب إليه كثير

من مفسري الخاصة والعامة، وقيل: هو ملك يسدده ويحفظه، وقيل: هو القرآن علي الاحتمال الاخير ومن قبله أي قبل القرآن أو محمد صلي الله عليه واله كتاب موسي يشهد له إماما يؤتم به في امور الدين ورحمة أي نعمة من الله علي عباده اولئك يؤمنون به أي النبي والشاهد، أو الشاهد باعتبار الجنس، فإنه يشمل الائمة عليهم السلام، أو المؤمنون يؤمنون بالنبي، أو القرآن ومن يكفر به من الاحزاب أي من مشركي العرب وفرق الكفار فالنار موعده مصيره ومستقره فلا تك في مرية أي في شك منه أي من القرآن، أو الموعد، والخطاب للنبي صلي الله عليه واله، والمراد به الامة أو عام. قوله تعالي: لعمرك قال الطبرسي رحمه الله: أي وحياتك يا محمد، ومدة بقائك (3)،(1). البقرة: 143، والحج: 65. (2). مجمع البيان 5: 85 و 86.(3). في المصدر: ومدة بقائك حيا.

قال ابن عباس: ما خلق الله عزوجل ولا ذرأ ولا برأ نفسا أكرم عليه من محمد صلي الله عليه واله، وما سمعت الله أقسم بحياة أحد إلا بحياته (1). قوله تعالي: وما منعنا أن نرسل بالآيات أي التي اقترحتها قريش: من قلب الصفا ذهبا، وإحياء الموتي وغير ذلك إلا أن كذب بها الاولون من الامم السابقة فعذبوا بعذاب الاستيصال، إذ عادة الله تعالي في الامم أن من اقترح منهم آية فاجيب إليها ثم لم يؤمن أن يعاجل بعذاب الاستيصال، وقد صرفه الله تعالي عن هذه الامة ببركة النبي صلي الله عليه وآله وما نرسل بالآيات إلا تخويفا أي لا نرسل الآيات المقترحة إلا تخويفا من نزول العذاب العاجل كالطليعة والمقدمة له، فإن لم يخافوا وقع عليهم، و يحتمل أن يكون المراد القرآن والمعجزات

الواقعة، فإنها تخويف، وإنذار بعذاب الآخرة. ومن الليل فتهجد به قال الطبرسي رحمه الله: خطاب للنبي صلي الله عليه وآله، أي فصل القرآن، ولا يكون التهجد إلا بعد النوم عن مجاهد وأكثر المفسرين، وقال بعضهم: ما يتقلب به في كل الليل يسمي تهجدا، والمتهجد: الذي يلقي الهجود أي النوم عن نفسه، كما يقال: المتحرج والمتأثم نافلة لك أي زيادة لك علي الفرائض، لان صلاة الليل كانت فريضة علي النبي صلي الله عليه واله وفضيلة لغيره، وقيل: كانت واجبة عليه فنسخ وجوبها بهذه الآية، وقيل: إن معناه فضيلة لك وكفارة لغيرك (2)، وقيل: نافلة لك ولغيرك، وإنما اختصه بالخطاب لما في ذلك من دعاء الغير للاقتداء به (3) عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا عسي من الله واجبة، والمقام بمعني البعث، فهو مصدر من غير جنسه، أي يبعثك يوم القيامة بعثا أنت محمود فيه، ويجوز أن يجعل البعث بمعني الاقامة، أي يقيمك ربك مقاما تحمدك فيه الاولون والآخرون وهو مقام الشفاعة، يشرف فيه (1). مجمع البيان 6: 342.(2). في المصدر: لان كل إنسان يخاف أن لا يقبل فرضه فيكون نفله كفارة، والنبي صلي الله عليه وآله لا يحتاج إلي كفارة.(3). في المصدر: إلي الاقتداء به، والحث علي الاستنان بسنته.علي جميع الخلائق، يسأل فيعطي، ويشفع فيشفع، وقد أجمع المفسرون علي أن المقام المحمود هو مقام الشفاعة، وهو المقام الذي يشفع فيه للناس، وهو المقام الذي يعطي فيه لواء الحمد، فيوضع في كفه، وتجتمع تحته الانبيآء والملائكة، فيكون صلي الله عليه واله أول شافع وأول مشفع وقل يا محمد رب أدخلني مدخل صدق وأخرجني مخرج صدق المدخل والمخرج مصدر الادخال والاخراج، فالتقدير أدخلني إدخال صدق، وأخرجني إخراج صدق،

وفي معناه أقول: أحدها: أن المعني أدخلني في جميع ما أرسلتني به إدخال صدق، وأخرجني منه سالما إخراج صدق (1). وثانيها: أدخلني المدينة، وأخرجني منها إلي مكة للفتح. وثالثها: أنه امر بهذا الدعاء إذا دخل في أمر، أو خرج من أمر، والمراد أدخلني في كل أمر مدخل صدق. ورابعها: أدخلني القبر مدخل صدق، وأخرجني منه عند البعث مخرج صدق، و مدخل الصدق: ما تحمد عاقبته في الدنيا والدين واجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا أي اجعل لي عزا أمتنع به ممن يحاول صدي عن إقامة فرائضك، وقوة تنصرني بها علي من عاداني فيك، وقيل: اجعل لي ملكا عزيزا أقهر به العصاة، فنصر بالرعب حتي خافه العدو علي مسيرة شهر، وقيل: حجة بينة أتقوي بها علي سائر الاديان، وسماه نصيرا لانه يقع به (2) النصرة علي الاعداء فهو كالمعين وقل جاء الحق أي ظهر الحق وهو الاسلام والدين وزهق أي بطل الباطل وهو الشرك، وروي عن عبدالله بن مسعود أنه قال: دخل النبي صلي الله عليه واله مكة، وحول البيت ثلاثمائة وستون صنما، فجعل يطعنها ويقول: جاء الحق وزهق الباطل إن الباطل كان زهوقا أورده البخاري في الصحيح، قال الكلبي: فجعل (3) ينكب لوجهه إذا قال ذلك، وأهل مكة يقولون: ما رأينا رجلا (1). في المصدر زيادة هي: أي أعني علي الوحي والرسالة. (2). في المصدر: تقع به. (3). في المصدر: فجعل الصنم. أسحر من محمد إن الباطل كان زهوقا أي مضمحلا ذاهبا هالكا لا ثبات له (1). وفي قوله تعالي: وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين: أي نعمة عليهم، قال ابن عباس: رحمة للبر والفاجر والمؤمن والكافر، فهو رحمة للمؤمن في الدنيا والآخرة، ورحمة للكافر بأن

عوفي مما أصاب الامم من الخسف والمسخ، وروي أن النبي صلي الله عليه وآله قال لجبرئيل لما نزلت هذه الآية: هل أصابك من هذه الرحمة شئ؟ قال: نعم، إي كنت أخشي عاقبة الامر فآمنت بك لما أثني (2) علي بقوله: ذي قوة عند ذي العرش مكين (3) وقد قال صلي الله عليه واله: إنما أنا رحمة مهداة وقيل: إن الوجه في أنه نعمة علي الكافر أنه عرضه للايمان والثواب الدائم وهداه وإن لم يهتد، كمن قدم الطعام إلي جائع فلم يأكل فإنه منعم عليه وإن لم يقبل (4). وفي قوله تعالي: النبي صلي الله عليه واله أولي بالمؤمنين من أنفسهم: قيل: فيه أقوال: أحدها: أنه أحق بتدبيرهم، وحكمه عليهم أنفذ من حكمهم علي أنفسهم لوجوب طاعته (5). وثانيها: أنه أولي بهم في الدعوة، فإذا دعاهم النبي صلي الله عليه واله إلي شئ ودعتهم أنفسهم إلي شئ كانت طاعته أولي لهم من طاعة أنفسهم (6). وثالثها أن حكمه أنفذ عليهم من حكم بعضهم علي بعض، وروي أن النبي صلي الله عليه واله لما أراد غزوة تبوك وأمر الناس بالخروج قال قوم: نستأذن آباءنا وامهاتنا، فنزلت. وروي عن ابي وابن مسعود وابن عباس أنهم كانوا يقرؤون: النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجه امهاتهم وهو أب لهم وكذلك هو في مصحف ابي، وروي ذلك عن (1). مجمع البيان 6: 434 و 435. (2). في المصدر: لما أثني الله. (3). التكوير: 20.(4). مجمع البيان 7: 67.(5). في المصدر: وحكمه أنفذ عليهم من حكمهم علي أنفسهم خلاف ما يحكم به، لوجوب طاعته التي هو مقرونة بطاعة الله تعالي.(6). وهذا قريب من الاول.أبي جعفر وأبي عبدالله عليهما السلام، قال مجاهد: وكل

نبي أب لامته، ولذلك صار المؤمنين إخوة (1). وفي قوله تعالي: ما كان محمد أبا أحد من رجالكم: الذين لم يلدهم، وفي هذا بيان أنه ليس بأب لزيد فيحرم عليه زوجته (2)، فلهذا أشار إليهم فقال: من رجالكم وقد ولد له صلي الله عليه واله أولاد ذكور: إبراهيم، والقاسم، والطيب، والمطهر، فكان أباهم، وقد صح أنه قال للحسن عليه السلام: إن ابني هذا سيد وقال أيضا للحسن والحسين عليهما السلام: ابناي هذان إمامان قاما أو قعدا وقال صلي الله عليه واله: إن كل بني بنت ينسبون إلي أبيهم إلا أولاد فاطمة فإني أنا أبوهم وقيل: أراد بقوله: رجالكم البالغين من رجال ذلك الوقت، ولم يكن أحد من أبنائه رجلا في ذلك الوقت ولكن رسول الله أي ولكن كان رسول الله لا يترك ما أباحه الله تعالي بقول الجهال، وقيل: إن الوجه في اتصاله بما قبله أنه أراد سبحانه ليس يلزم طاعته صلي الله عليه واله وتعظيمه لمكان النسب بينه وبينكم، ولمكان الابوة، بل إنما يجب ذلك عليكم لمكان النبوة وخاتم النبيين أي وآخر النبيين، ختمت النبوة به، فشريعته باقية إلي يوم الدين (3). وفي قوله تعالي: إنا أرسلناك شاهدا: علي امتك فيما يفعلونه من طاعة و معصية وإيمان وكفر، لتشهد لهم وعليهم يوم القيامة ومبشرا لمن أطاعني وأطاعك بالجنة ونذيرا لمن عصاني وعصاك بالنار وداعيا إلي الله والاقرار بوحدانيته (4)، وامتثال أوامره ونواهيه بإذنه أي بعلمه وأمره وسراجا منيرا يهتدي بك في الدين كما يهتدي بالسراج، والمنير الذي يصدر النور من جهته إما بفعله، وإما لانه سبب له، فالقمر منير، والسراج منير بهذا المعني، والله منير السماوات والارض، وقيل: عني بالسراج المنير القرآن، والتقدير ذا

سراج (5).(1). مجمع البيان 8: 338.(2). في المصدر: فتحرم عليه زوجته.(3). مجمع البيان 8: 361 و 362.(4). في المصدر: أي وبعثناك داعيا إلي الله والاقرار بوحدانيته.(5). مجمع البيان 8: 363.وفي قوله تعالي: إلا كافة للناس أي عامة للناس كلهم: العرب والعجم وسائر الامم، ويؤيده الحديث المروي عن ابن عباس، عن النبي صلي الله عليه واله: اعطيت خمسا ولا أقول فخرا: بعثت إلي الاحمر والاسود، وجعلت لي الارض طهورا ومسجدا، واحل لي المغنم، ولم يحل لاحد قبلي، ونصرت بالرعب فهو يسير أمامي مسيرة شهر، واعطيت الشفاعة فادخرتها لامتي يوم القيامة. وقيل: معناه جامعا للناس بالانذار والدعوة، وقيل: كافا للناس، أي مانعا لهم عما هم عليه من الكفر والمعاصي بالوعد والوعيد، والهاء للمبالغة (1). وفي قوله تعالي: بالهدي: أي بالدليل الواضح: أو بالقرآن ودين الحق أي الاسلام ليظهره علي الدين كله أي ليظهر دين الاسلام بالحجج والبراهين علي جميع الاديان، وقيل: بالغلبة والقهر والانتشار في البلدان، وقيل: إن تمام ذلك عند خروج المهدي عليه السلام، فلا يبقي في الارض دين سوي دين الاسلام (2). وفي قوله تعالي: والنجم إذا هوي فيه أقوال: أحدها: أن الله أقسم بالقرآن إذا انزل نجوم متفرقة علي رسول الله صلي الله عليه واله في ثلاث وعشرين سنة، فسمي القرآن نجما لتفرقه في النزول (3). وثانيها: أنه أراد به الثريا، أقسم بها إذا سقطت وغابت مع الفجر، والعرب تطلق اسم النجم علي الثريا خاصة. وثالثها: أن المراد به جماعة النجوم إذا هوت، أي سقطت وغابت وخفيت عن الحس، وأراد به الجنس. ورابعها: أنه يعني به الرجوم من النجوم، وهو ما يرمي به الشياطين عند استراق السمع، وروت العامة عن جعفر الصادق عليه السلام

أن رسول الله صلي الله عليه واله (4) نزل من السمآء(1). مجمع البيان 8: 391.(2). مجمع البيان 9: 127.(3). في المصدر: والعرب تسمي التفريق تنجيما، والمفرق منجما.(4). هكذا في المصدر، وفيه سقط، وفي المصدر: أنه قال: محمد رسول الله صلي الله عليه وآله.السابعة ليلة المعراج، ولما نزلت السورة أخبر بذلك عتبة بن أبي لهب، فجاء إلي النبي صلي الله عليه وآله وطلق ابنته وتفل في وجهه، وقال: كفرت بالنجم وبرب النجم، فدعا صلي الله عليه واله عليه وقال: اللهم سلط عليه كلبا من كلابك فخرج عتبة إلي الشام فنزل. في بعض الطريق، وألقي الله عليه الرعب، فقال لاصحابه: أنيموني بينكم (1)، ففعلوا فجاء أسد فافترسه من بين الناس. ما ضل صاحبكم وما غوي يعني النبي صلي الله عليه وآله، أي ما عدل عن الحق وما فارق الهدي، وما غوي فيما يؤديه إليكم، ومعني غوي ضل، وإنما أعاده تأكيدا، وقيل: معناه ما خاب عن إصابة الرشد، وقيل: ما خاب سعيه بل ينال ثواب الله وكرامته وما ينطق عن الهوي أي وليس ينطق بالهوي وميل الطبع إن هو إلا وحي يوحي أي ما القرآن وما ينطق به من الاحكام إلا وحي من الله يوحي إليه، أي يأتيه به جبرئيل وهو قوله: علمه شديد القوي يعني جبرئيل، أي القوي في نفسه وخلقته ذو مرة أي ذو قوة وشدة في خلقه عن الكلبي، قال: ومن قوته أنه اقتلع قري قوم لوط من الماء الاسود فرفعها إلي السمآء، ثم قلبها، ومن شدته صيحته لقوم ثمود حتي هلكوا، وقيل: معناه ذو صحة وخلق حسن، وقيل: شديد القوي في ذات الله، ذو مرة، أي صحة من الجسم، سليم من الآفات والعيوب، وقيل:

ذو مرة، أي ذو مرور في الهواء، ذهابا (2) وجائيا ونازلا وصاعدا فاستوي جبرئيل عليه السلام علي صورته التي خلق عليها بعد انحداره إلي محمد صلي الله عليه واله (3). وفي قوله تعالي: وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا أي ما أعطاكم الرسول من الفئ فخذوه وارضوا به، وما أمركم به فافعلوه، وما نهاكم عنه فانتهوا، فإنه لا يأمر ولا ينهي إلا عن أمر الله، وروي زيد الشحام عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما أعطي الله نبيا من الانبياء شيئا إلا وقد أعطي محمدا صلي الله عليه واله، قال لسليمآن عليه السلام: فامنن(1). في المصدر: أنيموني بينكم ليلا.(2). هكذا في نسخة المصنف، والصحيح كما في الطبعة الحروفية والمصدر: ذاهبا.(3). مجمع البيان 9: 172 و 173.أو أمسك بغير حساب وقال لرسول الله صلي الله عليه واله: ماآتاكم الرسول فخذوه ومانهاكم عنه فانتهوا (1). وفي قوله تعالي: هو الذي بعث في الاميين يعني العرب، وكانت امة امية لا تكتب ولا تقرأ، ولم يبعث إليهم نبي، وقيل: يعني أهل مكة، لان مكة تسمي ام القري رسولا منهم يعني محمدا صلي الله عليه واله، نسبه نسبهم، وهو من جنسهم، ووجه النعمة في أنه جعل النبوة في امي موافقة لما تقدمت البشارة به في كتب الانبياء السالفة، ولانه أبعد من توهم الاستعانة علي ما أتي به من الحكمة بالحكم التي تلاها، والكتب التي قرأها، وأقرب إلي العلم بأن ما يخبرهم به من أخبار الامم الماضية والقرون الخالية علي وفق ما في كتبهم ليس ذلك إلا بالوحي يتلو عليهم آياته أي يقرأ عليهم القرآن ويزكيهم أي ويطهرهم من الكفر والذنوب، ويدعوهم إلي ما يصيرون به أزكيآء ويعلمهم الكتاب

والحكمة الكتاب: القرآن، والحكمة: الشرايع، وقيل: إن الحكمة تعم الكتاب والسنة وكل ما أراده الله تعالي، فإن الحكمة هي العلم الذي يعمل عليه فيما يجتبي، أو يجتنب من امور الدين والدنيا وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبين معناه وما كانوا من قبل بعثه إليهم إلا في عدول عن الحق، وذهاب عن الدين بين ظاهر وآخرين منهم أي ويعلم آخرين من المؤمنين لما يحلقوا بهم وهم كل من بعد الصحابة إلي يوم القيامة فإن الله سبحانه بعث النبي صلي الله عليه واله إليهم، وشريعته تلزمهم، وإن لم يلحقوا بزمان الصحابة، وقيل: هم الاعاجم ومن لا يتكلم بلغة العرب، وروي ذلك عن أبي جعفر عليه السلام، وروي أن النبي صلي الله عليه واله قرأ هذه الآية فقيل له: من هؤلاء؟ فوضع يده علي كتف سلمان وقال: لو كان الدين (2) في الثريا لنالته رجال من هؤلاء. وعلي هذا فإنما قال: منهم لانهم إذا أسلموا صاروا منهم، وقيل: إن قوله: لما يحلقوا بهم يعني في الفضل والسابقة، فإن التابعين لا يدركون شأن السابقين من(1). مجمع البيان 9: 261. أقول: تقدم حديث الشحام وما بمعناه وشرح له في ج 14: 85 - 87. (2). في المصدر: لو كان الايمان. الصحابة وخيار المؤمنين وهو العزيز الذي لا يغالب الحكيم في جميع أفعاله ذلك فضل الله يعني النبوة التي خص الله بها رسوله يؤتيه أي يعطيه من يشآء بحسب ما يعلمه من صلاحه للبعثة وتحمل أعبآء (1) الرسالة والله ذو الفضل العظيم ذو المن العظيم علي خلقه ببعث محمد صلي الله عليه واله (2). وفي قوله تعالي: قد أنزل الله إليكم ذكرا يعني القرآن، وقيل: يعني الرسول، روي ذلك عن

أبي عبدالله عليه السلام رسولا إما بدل من ذكرا فالرسول إما جبرئيل أو محمد صلي الله عليه وآله، أو مفعول محذوف، أي أرسل رسولا، فالرسول محمد صلي الله عليه واله، أو مفعول قوله: ذكرا أي أنزل إليكم أن ذكر رسولا، فالرسول يحتمل الوجهين، ويجوز علي الاول أن يكون المراد بالذكر الشرف، أي ذا ذكر، والظلمات الكفر والجهل، والنور الايمان والعلم (3). وفي قوله تعالي: إنا أعطيناك الكوثر: اختلفوا في تفسير الكوثر، فقيل: هو نهر في الجنة، وروي عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال: نهر في الجنة أعطاه الله نبيه عوضا من ابنه. وقيل: هو حوض النبي صلي الله عليه واله الذي يكثر الناس عليه يوم القيامة وقيل: الكوثر: الخير الكثير، وقيل: هو النبوة والكتاب، وقيل: هو القرآن، وقيل: هو كثرة الاشياع و الاتباع (4)، وقيل: هو كثرة النسل والذرية، وقيل: هو الشفاعة، رووه عن الصادق عليه السلام، واللفظ محتمل للكل (5)، فيجب أن يحمل علي جميع ما ذكر من الاقوال، فقد أعطاه الله سبحانه الخير الكثير في الدنيا، ووعده الخير الكثير في الآخرة فصل لربك وانحر أمره سبحانه بالشكر علي هذه النعمة العظيمة بأن قال: فصل صلاة العيد وانحر (1). الاعباء جمع العبء: الثقل والحمل.(2). مجمع البيان 10: 284. (3). مجمع البيان 10: 310.(4). في المصدر: كثرة الاصحاب والاشياع.(5). وان كان المعني السابع أنسب لسبب النزول وأظهر لقوله: ان شانئك هو الابتر.هديك وقيل: فصل لربك صلاة الغداة المفروضة بجمع (1)، وانحر البدن بمني، وقيل صلي المكتوبة واستقبل القبلة بنحرك، وتقول العرب: منازلنا تتناحر، أي هذا ينحر هذا، أي يستقبله. وعن علي عليه السلام معناه ارفع يديك إلي النحر في صلاتك. وعن عمر بن يزيد

قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول في قوله: فصل لربك وانحر هو رفع يديك حذاء وجهك. وروي عنه عليه السلام عبدالله بن سنان مثله. وعن جميل قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: فصل لربك وانحر فقال: بيده هكذا، يعني استقبل بيديه حذو وجهه (2) القبلة في افتتاح الصلاة. وعن حماد بن عثمان قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن النحر، فرفع يده إلي صدره فقال: هكذا، ثم رفعها فوق ذلك، فقال: هكذا، يعني استقبل بيديه القبلة في استفتاح الصلاة (3). إن شانئك هو الابتر معناه أن مبغضك هو المنقطع عن الخير، وهو العاص بن وائل، وقيل: معناه أنه الاقل الاذل بانقطاعه عن كل خير، وقيل: معناه أنه لا ولد له علي الحقيقة، وأن من ينتسب إليه ليس بولد له، قال مجاهد: الابتر: الذي لا عقب له، وهو جواب لقول قريش: إن محمدا لا عقب له، يموت فنستريح منه، ويدرس ذكره، إذ لا يقوم مقامه من يدعو إليه فينقطع أمره، وفي هذه السورة دلالات علي صدق نبينا صلي الله عليه واله(1). جمع بفتح فسكون: المزدلفة. المشعر. سمي جمعا لاجتماع الناس به.(2). في المصدر: حذاء وجهه.(3). وروي الطبرسي ما في معناه من طرق العامة قال: روي عن مقاتل بن حيان، عن الاصبغ، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال: لما نزلت هذه السورة، قال النبي صلي الله عليه وآله لجبريل: ما هذه النحيرة التي أمرني بها ربي؟ قال: ليست بنحيرة، ولكنه يأمرك إذا تحرمت للصلاة أن ترفع يديك إذا كبرت وإذا ركعت، وإذا رفعت رأسك من الركوع، وإذا سجدت، فانه صلاتنا و صلاة الملائكة في السماوات السبع، فان لكل شئ زينة وإن زينة الصلاة رفع الايدي عند

كل تكبيرة.وصحة نبوته: أحدها: أنه أخبر عما في نفوس أعدائه، وما جري علي ألسنتهم، ولم يكن بلغه ذلك فكان كما أخبره. وثانيها: أنه قال: أعطيناك الكوثر فانظر كيف انتشر دينه، وعلا أمره، و كثرت ذريته حتي صار نسبه أكثر من كل نسب، ولم يكن شئ من ذلك في تلك الحال. وثالثها: أن جميع فصحآء العرب والعجم قد عجزوا عن الاتيان بمثل هذه السورة علي وجازة ألفاظها مع تحديه (1) إياهم بذلك، وحرصهم علي بطلان أمره منذ بعث صلي الله عليه وآله إلي يوم الناس هذا، وهذا غاية الاعجاز. ورابعها: أنه سبحانه وعده بالنصر علي أعدائه، وأخبره بسقوط أمرهم وانقطاع دينهم، أو عقبهم، فكان المخبر علي ما أخبر به هذا، وفي هذه السورة الوجيزة من تشاكل المقاطع للفواصل، وسهولة مخارج الحروف بحسن التأليف والتقابل لكل من معانيها بما هو أولي به ما لا يخفي علي من عرف مجاري كلام العرب (2). 1 - لي: ابن الوليد، عن ابن أبان، عن الحسين بن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، عن إسماعيل الجعفي أنه سمع أبا جعفر يقول: قال رسول الله صلي الله عليه واله: اعطيت خمسا لم يعطها أحد قبلي: جعلت لي الارض مسجدا وطهورا، واحل لي المغنم، ونصرت بالرعب، واعطيت جوامع الكلام، واعطيت الشفاعة (3). بيان: قوله صلي الله عليه واله: مسجدا، أي مصلي بخلاف الامم السابقة فإنهم كانوا لا يجوز لهم الصلاة اختيارا إلا في بيعهم وكنائسهم، أو ما يصح السجود عليه، والاول أشهر وطهورا أي ما يتطهر به من الاحداث بالتيمم، ومن الاخباث لبعض الاشيآء كباطن القدم والخف، ومخرج النجو في الاستنجآء بالاحجار والمدر، والمغنم بالفتح: ما يصاب (1). تحدي الرجل:

باراه وغالبه. والمبارات: المسابقة. والنبي صلي الله عليه وآله دعاهم إلي الاتيان بمثل القرآن، وأخبرهم بأنهم لم يمكنهم ذلك.(2). مجمع البيان 10: 549 و 550.(3). أمالي الصدوق: 130.من أموال المشركين في الحرب، والمشهور أن حل المغنم من خصائصه وخصائص امته صلي الله عليه وآله، وأن الامم المتقدمة منهم من لم يبح لهم جهاد الكفار، ومنهم من ابيح لهم لكن لم يبح لهم الغنائم، وكانت غنائمهم توضع فتأتي نار فتحرقها، وأباحها الله لهذه الامة. قوله: ونصرت بالرعب، كان مما خصه الله تعالي به أنه كان يخافه العدو وبينه وبينه مسيرة شهر، وقيل: المراد بجوامع الكلام القرآن حيث جمع الله فيه معاني كثيرة بألفاظ يسيرة، وقيل: سائر كلماته الموجزة المشتملة علي حكم عظيمة ومعاني كثيرة. 2 - لي: الدقاق، عن الاسدي، عن النخعي، عن النوفلي، عن علي بن أبي حمزة، عن يحيي بن أبي إسحاق (1)، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، عن أبيه عليهم السلام قال: سئل النبي صلي الله عليه واله أين كنت وآدم في الجنة؟ قال: كنت في صلبه، وهبط بي إلي الارض في صلبه، وركبت السفينة في صلب أبي نوح، وقذف بي في النار في صلب أبي إبراهيم، لم يلتق في أبوان علي سفاح قط، لم يزل (2) الله عزوجل ينقلني من الاصلاب الطيبة إلي الارحام الطاهرة، هاديا مهديا حتي أخذ الله بالنبوة عهدي، وبالاسلام ميثاقي، وبين كل شئ من صفتي، وأثبت في التوارة والانجيل ذكري، ورقا (3)، بي إلي سمائه، وشق لي اسما من أسمائه (4)، امتي الحمادون، فذو العرش (5)، محمود، وأنا محمد (6). 3 - مع: القطان، عن السكري، عن الجوهري، عن ابن عمارة، عن أبيه،(1). يحتمل

كونه أبا بصير الاسدي لرواية علي بن أبي حمزة عنه، فعليه فأبو إسحاق لعله كنية أبيه، بناء علي ما ذكره النجاشي أنه يحيي بن القاسم، وأما لو ثبت ما قيل: من أنه يحيي بن أبي القاسم فكلمه (أبي) زائدة، وصحيحه يحيي بن إسحاق.(2). ولم يزل الله خ ل.(3). هكذا في المصدر، ورقي معتل يائي يكتب بالباء فالصحيح كما في المصدر: رقاني، أي رفعني وصعدني.(4). من أسمائه الحسني خ ل، وهو الموجود في المصدر.(5). وذو العرش خ ل.(6). أمالي الصدوق: 371.عن جابر الجعفي، عن جابر الانصاري قال: سئل رسول الله صلي الله عليه واله وذكر مثله (1). ثم قال الصدوق: وقد رويت هذا الحديث من طرق كثيرة. 4 - لي: الطالقاني، عن الجلودي (2)، عن يحيي بن عبدالحميد الحماني، عن الحسين بن الربيع، عن الاعمش، عن عباية بن ربعي، عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: إن الله عزوجل قسم الخلق قسمين، فجعلني في خيرهما قسما، وذلك قوله عزوجل في ذكر أصحاب اليمين وأصحاب الشمال، وأنا من أصحاب اليمين، وأنا خير أصحاب اليمين، ثم جعل القسمين أثلاثا فجعلني في خيرهما (3) ثلثا، وذلك قوله عزوجل: فأصحاب الميمنة ما أصحاب الميمنة - وأصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة - والسابقون السابقون (4) وأنا من السابقين، وأنا خير السابقين، ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلني في خيرها قبيلة، وذلك قوله عزوجل: وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكم (5) فأنا أتقي ولد آدم، وأكرمهم علي الله جل ثناؤه ولا فخر، ثم جعل القبائل بيوتا فجعلني في خيرها بيتا، وذلك قوله عزوجل: إنما يريد الله (6) ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا (7). 5

- فس: الحسن (8) بن علي، عن أبيه، عن الحسن بن سعيد، عن الحسين بن علوان، عن علي بن الحسن البعدي (9)، عن أبي هارون العبدي، عن ربيعة السعدي،(1). معاني الاخبار: 21.(2). في المصدر: الجلودي قال: حدثنا الحسين بن حميد قال حدثنا يحيي عن عبدالحميد الحماني. وفي نسخة من المصدر: الحسين بن أبي الربيع.(3). في خيرها خ ل وهو الموجود في المصدر.(4). الواقعة: 8 - 10.(5). الحجرات: 13.(6). الاحزاب: 33.

(7). أمالي الصدوق: 374.(8). الحسين خ ل.(9). في المصدر: علي بن الحسين العبدي. أقول: في اسم أبيه خلاف.عن حذيفة بن اليمان، عن النبي صلي الله عليه واله مثله مع زيادات (1). بيان: قوله صلي الله عليه واله: ولا فخر، أي أقوله معتدا بالنعمة لا فخرا واستكبارا. 6 - ما: المفيد، عن علي بن محمد بن رياح (2)، عن أبي علي الحسن بن محمد، عن ابن محبوب عن ابن رئاب، عن أبي بصير، عن أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين عليهما السلام قال: إن أبا ذر وسلمان خرجا في طلب رسول الله صلي الله عليه واله، فقيل لهما إنه توجه إلي ناحية قبا، فاتبعاه فوجداه ساجدا تحت الشجرة، فجلسا ينتظرانه حتي ظنا أنه نائم، فأهويا ليوقظاه فرفع رفع رأسه إليهما، ثم قال: قد رأيت مكانكما، وسمعت مقالتكما، ولم أكن راقدا إن الله بعث كل نبي كان قبلي إلي امته بلسان قومه، وبعثني إلي كل أسود وأحمر بالعربية، وأعطاني في امتي خمس خصال لم يعطها نبيا كان قبلي: نصرني بالرعب، تسمع (3) بي القوم وبيني وبينهم مسيرة شهر فيؤمنون بي، وأحل لي المغنم، وجعل لي الارض مسجدا وطهورا، أينما كنت منها أتيمم من تربتها، واصلي عليها، وجعل

لكل نبي مسألة فسألوه إياها، فأعطاهم ذلك في الدنيا، وأعطاني مسألة فأخرت مسألتي لشفاعة المؤمنين (4) من امتي يوم القيامة (5)، ففعل ذلك، وأعطاني جوامع العلم، ومفاتيح الكلام، ولم يعط (1). تفسير القمي: 661. أقول: وذكر فرات بن ابراهيم في تفسيره: 162 باسناده عن محمد بن عيسي بن زكريا الدهقان، قال: حدثنا يونس يعني ابن علي القطان. قال: حدثني ابراهيم يعني ابن الحكم، عن أبيه، عن عبدالعزيز بن عبدالصمد قال: حدثني أبوهارون العبدي، عن ربيعة السعدي، عن حذيفة بن اليمان، عن رسول الله صلي الله عليه وآله أنه قال: إن الله خلق الخلق قسمين قبائل فجعلني في خيرها قبيلة، وذلك قوله: يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر. آلاية فأنا أتقي ولد آدم وقبيلتي خير القبائل، وأكرمها علي الله ولا فخر.(2). في المصدر وبشارة المصطفي أخبرني أبوعبدالله محمد بن علي بن رياح القرشي اجازة قال: حدثني أبي قال: حدثنا أبوعلي الحسن بن محمد. أقول: أما رياح فقد ضبطه العلامة في الخلاصة بالباء الموحدة في علي بن محمد بن علي بن عمر بن رباح.(3). في المصدرين: يسمع.(4). في بشارة المصطفي: لشفاعة المذنبين.(5). في المصدرين: إلي يوم القيامة.ما أعطاني نبيا قبلي، فمسألتي بالغة إلي يوم القيامة لمن لقي الله لا يشرك به شيئا، مؤمنا بي، مواليا لوصيي، محبا لاهل بيتي (1). بشا: الحسن بن الحسين بن بابويه، عن شيخ الطائفة، عن المفيد، عن محمد بن علي ابن رياح، عن أبيه، عن الحسن بن محمد مثله (2). بيان: قوله صلي الله عليه واله: بلسان قومه، لعل المراد أن كل نبي من اولي العزم وغيرهم إنما كان يبعث أولا إلي قوم بلسانهم، وإن كان اولو العزم منهم يعم دينهم

بعدهم أهل سائر اللغات بتوسط غير اولي العزم من الانبيآء والاوصيآء، أو كان في زمانهم إيضا يبعث نبي آخر إلي قوم بلسانهم، فيبلغهم دين هذا النبي صلي الله عليه واله، وأما نبينا صلي الله عليه واله فإنه قد بعث إلي الجميع بلسانه (3)، وبلغهم ذلك في زمانه بنفسه، فبعث إلي كسري وقيصر وسائر الفرق، وبلغهم رسالته. قوله صلي الله عليه واله: فمسألتي بالغة، أي دعوتي وشفاعتي كاملة تبلغ إلي يوم القيامة لهم، فأدعو لهم في الدنيا، وأشفع لهم في الآخرة. 7 - ما: المفيد، عن أحمد بن الوليد، عن أبيه، عن سعيد بن عبدالله بن موسي (4)، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمي (5)، عن المعلي بن هلال، عن الكلبي، عن أبي صالح، عن عبدالله بن العباس قال سمعت رسول الله صلي الله عليه واله يقول: أعطاني الله تعالي خمسا، وأعطي عليا عليه السلام خمسا: أعطاني جوامع الكلم، وأعطي عليا جوامع العلم، وجعلني نبيا، وجعله(1). مجالس ابن الشيخ: 35 و 36.(2). بشارة المصطفي: 103، وفيه وأعطي عليا مفاتيح الكلام. وفيه: لا يشرك به شيئا، فيرضي مواليا لوصيي محبا لاهل بيتي.(3). أي بالعربية.(4). هكذا في النسخة ومصدره، والظاهر أنه مصحف سعد، عن عبدالله بن موسي، كما يأتي في الحديث 12 في طريق الصدوق.(5). العرزمي بفتح العين وسكون الراء وفتح الزاي نسبة إلي جبانة عرزم بالكوفة، أو نسبة إلي عرزم: قوم كانوا بالبصرة، كما حكي عن ابن دريد، أو كما قال السمعاني في الانساب: وظني أنه بطن من فزاره، وجبانة عرزم الكوفة معروفة، ولعل هذه القبيلة نزلت بها فنسب الموضع إليهم.وصيا، وأعطاني الكوثر وأعطاه السلسبيل، وأعطاني الوحي، وأعطاه الالهام، واسري بي إليه، وفتح له أبواب السمآء (1) والحجب

حتي نظر إلي ونظرت إليه، قال: ثم بكي رسول الله صلي الله عليه واله فقلت له: ما يبكيك فداك أبي وامي؟ فقال: يا ابن عباس إن أول ما كلمني (2) به أن قال: يا محمد انظر تحتك، فنظرت إلي الحجب قد انخرقت، وإلي أبواب السمآء قد فتحت (3)، ونظرت إلي علي وهو رافع رأسه إلي (4) فكلمني وكلمته وكلمني ربي عزوجل فقلت: يا رسول الله بم كلمك ربك؟ قال: قال لي: يا محمد إني جعلت عليا وصيك ووزيرك وخليفتك من بعدك، فأعلمه، فها هو يسمع كلامك فأعلمته، وأنا بين يدي ربي عزوجل، فقال لي: قد قبلت وأطعت، فأمر الله الملائكة أن تسلم عليه ففعلت، فرد عليهم السلام ورأيت الملائكة يتباشرون به، وما مررت بملائكة من ملائكة السمآء، إلا هنؤني وقالوا لي: يا محمد والذي بعثك بالحق لقد دخل السرور علي جميع الملائكة باستخلاف الله عزوجل لك ابن عمك، ورأيت حملة العرش قد نكسوا رؤوسهم إلي الارض، فقلت: يا جبرئيل لم نكس حملة العرش رؤوسهم؟ فقال: يا محمد ما من ملك من الملائكة إلا وقد نظر إلي وجه علي بن أبي طالب استبشارا به ما خلا حملة العرش، فإنهم استأذنوا الله عزوجل في هذه الساعة، فأذن لهم أن ينظروا إلي علي بن أبي طالب فنظروا إليه، فلما هبطت جعلت اخبره بذلك وهو يخبرني به، فعلمت أني لم أطأ موطئا (5) إلا وقد كشف لعلي عنه حتي نظر إليه، قال ابن عباس: قلت: يا رسول الله اوصني، فقال: عليك بمودة علي بن أبي طالب، والذي بعثني بالحق نبيا، لا يقبل الله من عبد حسنة حتي يسأله عن حب علي بن (1). في الفضائل: أبواب السماوات.2). في الروضة:

كلمني ربي، وفي الفضائل: كلمني به ربي.(3). في الفضائل: قد انفتحت. وفي الروضة: فنظرت وإذا بالحجب قد اخترقت، وأبواب السماء قد تفتحت، حتي نظرت.(4). في الروضة: إلي السماء.(5). في الروضة: ما وطأت موضعا إلا وقد كشف له حتي نظر إلي ما نظرت إليه، فعند ذلك قال ابن عباس: يا رسول الله أحب أن توصيني بشئ قال: يا ابن عباس اعلم أن الله عزوجل لا يقبل حسنة من أحد حتي يسأله اه. أبي طالب وهو تعالي أعلم، فإن جاءه بولايته قبل عمله علي ما كان منه (1)، وإن لم يأت بولايته لم يسأله عن شئ ثم أمر به إلي النار، يا ابن عباس والذي بعثني بالحق نبيا إن النار لاشد غضبا علي مبغض علي منها (2) علي من زعم أن الله ولدا، يابن عباس لو أن الملائكة المقربين والانبيآء المرسلين اجتمعوا علي بغضه (3) ولن يفعلوا لعذبهم الله بالنار، قلت: يا رسول الله وهل يبغضه أحد؟ قال: يابن عباس نعم يبغضه قوم يذكرون أنهم من امتي لم يجعل الله لهم في الاسلام نصيبا، يا ابن عباس إن من علامة بغضهم له تفضيلهم من هو دونه عليه (4)، والذي بعثني بالحق (5) ما بعث الله نبيا أكرم عليه مني، ولا وصيا أكرم عليه من وصيي علي، قال ابن عباس: فلم أزل له كما أمرني رسول الله صلي الله عليه وآله وأوصاني بمودته، وإنه لاكبر عملي عندي، قال ابن عباس: ثم مضي من الزمان ما مضي، وحضرت رسول الله صلي الله عليه واله الوفاة حضرته فقلت: فداك أبي وامي يا رسول الله قد دنا أجلك فما تأمرني؟ فقال: يا ابن عباس خالف من خالف عليا ولا (1). في

المصدر: فان جاء بولايته. وفي الفضائل: فمن مات علي ولايته وفيه: وإن لم يأت بولايته لا يقبل من عمله شئ، ثم يؤمر به إلي النار. وفي الروضة: فان كان من أهل الولاية قبل عمله علي ما كان فيه، وإن لم يكن من أهل ولايته لم يسأله عن شئ حتي يأمر به إلي النار، وإن النار أشد بغضا علي مبغض علي ممن زعم أن لله ولدا. (2). في الفضائل: منهم.(3). في المصدر: علي بغض علي، وفي الفضائل: علي بغض علي بن أبي طالب مع ما يقع من عبادتهم في السماوات لعذبهم الله تعالي في النار. وفي الروضة: لو أن الملائكة والنبيين والمرسلين أجمعوا علي بغض علي عليه السلام لعذبهم الله في جهنم، وما كانوا ليفعلوا، قلت: يا رسول الله وكيف يبغضونه؟ قال: يابن عباس يكون قوم يذكرون أنهم من امتي لم يجعل الله لهم في الاسلام نصيبا، ويفضلون عليه غيره، والذي بعثني بالحق نبيا، لا نبي أكرم علي الله مني، ولا وصي أكرم علي الله من وصيي علي ابن أبي طالب. هذا آخر الحديث في الروضة في رواية ابن مسعود وابن عباس، وذكر بعده عن ابن عباس فقط. (4). في الفضائل: لمن هو أدون منه عليه.(5). في المصدر والفضائل: بعثني بالحق نبيا.تكونن له ظهيرا (1) ولا وليا، قلت: يا رسول الله فلم لا تأمر الناس بترك مخالفته؟ قال: فبكي عليه وآله السلام حتي اغمي عليه، ثم قال: يابن عباس سبق فيهم علم ربي، والذي بعثني بالحق نبيا لا يخرج أحد ممن خالفه من الدنيا وأنكر حقه حتي يغير الله تعالي ما به من نعمة، يابن عباس، إذا أردت أن تلقي الله وهو عنك راض فاسلك طريقة

علي بن أبي طالب ومل معه حيث مال، وارض به إماما، وعاد من عاداه ووال من والاه، يابن عباس احذر (2) أن يدخلك شك فيه، فإن الشك (3) في علي كفر بالله تعالي (4). فض، يل: بالاسناد عن ابن مسعود وابن عباس مثله (5). بيان: قوله صلي الله عليه واله: ولن يفعلوا، أي والحال أنهم لا يفعلون ذلك أبدا، قوله صلي الله عليه وآله: وإنه لاكبر عملي أي أعد ولايته أكبر أعمالي. 8 - ب: ابن طريف (6)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: إن الله تبارك وتعالي جعل (7) الناس نصفين، فكنت في النصف الخير، ثم قسم النصف الخير ثلاثة فكتب في ثلث الخير، وما عرق في عرق سفاح قط، وما عرق في إلا عرق نكاح كنكاح الاسلام حتي آدم (8). توضيح: قوله صلي الله عليه واله: ثم قسم النصف الخير ثلاثة، المراد بنصف الخير أصحاب اليمين، ولعل المراد أنه قسمه نصفين حتي صارا مع أصحاب الشمال ثلاثة كما مر، أو الثلاثة باعتبار التسمية بالسابقين والمقربين، أو قسمة السابقين إلي الانبيآء، وغيرهم،(1). في المصدر والفضائل: ولا تكونن لهم ظهيرا.(2). في الفضائل: احذر من أن يدخلك.(3). في الروضة: فان اليسير من الشك فيه كفر.(4). مجالس ابن الشيخ: 64 - 65.(5). فضائل شاذان بن جبرئيل: 5 - 7، رواه عن ابن عباس فقط، الروضة: 156، وفيهما اختلافات لفظية ذكرت بعضها.(6). الصحيح: ظريف بالمعجمة، والرجل هو الحسن بن ظريف بن ناصح المذكور في التراجم.(7). في المصدر: قسم. وفيه: الثلث الاخير.(8). قرب الاسناد: 53.أو إلي اولي العزم وغيرهم، وقال الفيروزآبادي: عرق في الارض: ذهب، وأعرق الشجر: اشتدت عروقه في

الارض. 9 - ل: ابن بندار، عن محمد بن جمهور الحمادي، عن صالح بن محمد البغدادي، عن سعيد بن سليمان، ومحمد بن بكار، وإسماعيل بن إبراهيم قالوا: حدثنا الفرج بن فضالة، عن لقمان بن عامر، عن أبي أمامة قال: قلت: يا رسول الله ما كان بدؤ أمرك؟ قال: دعوة أبي إبراهيم، وبشري عيسي بن مريم، ورأت امي أنه خرج منها شئ أضاءت منه قصور الشام (1). بيان: قوله: ما كان بدؤ أمرك، أي ابتداء ظهوره، ودعوة إبراهيم عليه السلام قوله: ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك (2) وبشارة عيسي عليه السلام قوله: ومبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد (3). - 10 - ل: ابن الوليد، عن الصفار، عن محمد بن عبدالجبار، عن الحسن بن علي ابن فضال، عن ظريف بن ناصح، عن إبراهيم بن يحيي قال: حدثني جعفر بن محمد، عن أبيه عليهما السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: قسم الله تبارك وتعالي أهل الارض قسمين، فجعلني في خيرهما، ثم قسم النصف الآخر علي ثلاثة، فكنت خير الثلاثة، ثم اختار العرب من الناس، ثم اختار قريشا من العرب، ثم اختار بني هاشم من قريش، ثم اختار بني عبد المطلب من بني هاشم، ثم اختارني من بني عبدالمطلب (4). 11 - ل: ابن بندار، عن مجاهد بن أعين، عن أبي بكر بن أبي العوام، عن بريدة (5)، عن سليمان التميمي، عن سيار، عن أبي أمامة قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: فضلت بأربع: جعلت (6) لامتي الارض مسجدا وطهورا، وأيما رجل من امتي أراد الصلاة فلم يجد(1). الخصال 1: 83.(2). البقرة: 129.(3). الصف: 6. (4). الخصال 1: 19

و 20. (5). في المصدر في طبعيه: عن يزيد.(6). جعلت لي خ ل.ماء ووجد الارض فقد جعلت له مسجدا وطهورا، ونصرت بالرعب مسيرة شهر يسير بين يدي، واحلت لامتي الغنائم، وارسلت إلي الناس كافة (1). بيان: ظاهره أن البعثة إلي الناس كافة من خصائصه صلي الله عليه واله، وهو مخالف لما هو المشهور من أن بعض اولي العزم أيضا كانوا كذلك، ويمكن أن يحمل علي أن المراد إرساله إلي كل من في زمانه ومن يأتي بعده من غير نسخ لشريعته، علي أن التفضيل بتلك الامور لا ينافي شركة غيره معه فيها والله يعلم. 12 - ما: المفيد، عن أحمد بن الوليد، عن أبيه، عن سعد، عن عبدالله بن هارون (2)، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمي، عن المعلي بن هلال، عن الكلبي، عن أبي صالح، عن ابن عباس قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه واله يقول: أعطاني الله خمسا، وأعطي عليا خمسا: أعطاني جوامع الكلم، وأعطي عليا جوامع العلم، وجعلني نبيا، وجعل عليا وصيا، وأعطاني الكوثر، وأعطي عليا السلسبيل، وأعطاني الوحي، وأعطي عليا الالهام، وأسري بي إليه، وفتحت له أبواب السمآء حتي رأي ما رأيت، ونظر إلي ما نظرت إليه، ثم قال: يا ابن عباس خالف (3) من خالف عليا ولا تكونن له ظهيرا ولا وليا، فوالذي بعثني بالحق ما يخالفه أحد إلا غير الله ما به من نعمة، وشوه (4) خلقه قبل إدخاله النار، يا ابن عباس لا تشك في علي فإن الشك فيه كفر (5) يخرج عن الايمان، ويوجب الخلود في النار (6). ل: أبي، عن سعد، عن عبدالله بن موسي بن هارون المفتي، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمي إلي قوله: إلي ما

نظرت إليه (7)، ثم قال: والحديث طويل (8).(1). الخصال 1: 94.(2). هو عبدالله بن موسي بن هارون الاتي بعد ذلك.(3). في المصدر: يا بن عباس من خالف عليا فلا تكونن ظهيرا له ولا وليا.(4). أي قبح خلقه.(5). المصدر خال عن كلمة: كفر.(6). أمالي ابن الشيخ: 118.(7). في الخصال: وفتح له أبواب السماوات، والحجب حتي نظر إلي ما نظرت إليه.(8). الخصال 1: 141، ثم قال: أخذنا موضع الحاجة، وقد أخرجته بتمامه في كتاب المعراج.13 - ل: ابن إدريس، عن أبيه، عن الاشعري، عن أبي عبدالله الرازي، عن ابن أبي عثمان، عن موسي بن بكر، عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إن الله تبارك وتعالي اختار من الانبياء أربعة للسيف: إبراهيم، وداود، وموسي، وأناالخبر (1).14 - ل: ابن الوليد، عن الصفار وسعد معا، عن ابن عيسي والبرقي معا، عن محمد البرقي، عن محمد بن سنان، عن أبي الجارود. عن سعيد بن جبير: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: اعطيت خمسا لم يعطها أحد قبلي: جعلت لي الارض مسجدا وطهورا، و نصرت بالرعب، واحل لي المغنم، واعطيت جوامع الكلم، واعطيت الشفاعة (2). 15 - ما: المفيد، عن عمر بن محمد الزيات، عن علي بن العباس، عن أحمد بن منصور الرقادي (3)، عن محمد بن مصعب، عن الاوزاعي، عن شداد أبي عمار، عن واثلة بن الاصقع (4). قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إن الله اصطفي إسماعيل من ولد إبراهيم، واصطفي كنانة من بني إسماعيل، واصطفي قريشا من بني كنانة، واصطفي هاشما من قريش، واصطفاني من هاشم (5). 16 - ما: جماعة، عن أبي

المفضل، عن محمد بن محمد بن سليمان، عن عبدالسلام بن عبد الحميد إمام حران، عن موسي بن أعين، قال أبوالمفضل: وحدثني نصر بن الجهم (6)، عن محمد(1). الخصال 1: 107، وللحديث صدر وذيل ترك المصنف ذكرهما هنا لعدم الحاجة إليهما.(2). الخصال 1: 140 و 141.(3). هكذا في نسخة المصنف، وفي المصدر: الرمادي وهو الصحيح، قال ابن حجر في التقريب: 16: أحمد بن منصور بن سيار البغدادي الرمادي ابوبكر ثقة حافظ، طعن فيه أبوداود لمذهبه في الوقف في القرآن، من الحادية عشرة، مات سنة خمس وستين )أي بعد المأتين( وله ثلاث و ثمانون.(4). هكذا في نسخة المصنف، وفي المصدر: واصلة بن الاصقع، وفي كل منهما وهم و الصحيح، واثلة بن الاسقع بالسين المهملة علي ما في التقريب وأسد الغابة وغيرهما، وقد صرح الفيروزآبادي أيضا بذلك في القاموس في السقع.(5). أمالي ابن الشيخ: 154.(6). في المصدر: أبوالقاسم المفيد بأردبيل.ابن مسلم بن وارة (1) عن محمد بن مسلم بن أعين (2)، عن أبيه، عن عطاء بن السائب، عن أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، عن أبيه، عن جده، عن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم أجمعين عن النبي صلي الله عليه واله قال: اعطيت خمسا لم يعطهن نبي كان قبلي: ارسلت إلي الابيض والاسود والاحمر، وجعلت لي الارض (3) مسجدا، ونصرت بالرعب، واحلت لي الغنائم ولم تحل لاحد - أو قال: لنبي قبلي، واعطيت جوامع الكلم، قال عطا: فسألت أبا جعفر عليه السلام قلت: ما جوامع الكلم؟ قال: القرآن، قال أبوالمفضل: هذا حديث حران ولم يحدث به في هذا الطريق إلا موسي بن جعفر (4) الحراني (5). أقول: الابواب مشحونة بأخبار فضائله صلي الله عليه واله،

وقد مر خبر جابر في باب أسمائه صلي الله عليه وآله في ذلك. 17 - ما: ابن بسران (6)، عن إسماعيل بن محمد الصفار، عن الحسن بن عرفة، عن هاشم بن القاسم، عن سليمان بن المغيرة، عن ثابت البناني، عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: آتي يوم القيامة باب الجنة فأستفتح، فيقول الخازن: من أنت؟

(1). في المصدر: محمد بن مسلم بن زوارة، وفيه وهم، والصحيح ما في الصلب. والرجل هو محمد بن مسلم بن عثمان بن عبدالله الرازي المعروف بابن وارة بفتح الراء المخففة.(2). هكذا في نسخة المصنف، وفي المصدر: محمد بن موسي بن اعين، وهو الصحيح وهو محمد بن موسي بن أعين الجزري أبويحيي الحراني، صرح ابن حجر في تهذيب التهذيب 9: 479 أنه يروي عن أبيه، وفي ابن وارة المذكور في 451 أنه يروي عن محمد بن موسي بن أعين الجزري. وسيأتي في ذيل الخبر ما يؤيد أيضا ذلك.(3). في المصدر: طهورا ومسجدا.(4). هكذا في النسخة، والصحيح كما في المصدر: موسي بن أعين الحراني.(5). أمالي ابن الشيخ: 309.(6). هكذا في النسخة، وفي المصدر: ابن بشران ولعله الصحيح، وسماه الطوسي في الامالي: 251: أبا الحسن بن علي بن محمد بن عبدالله بن بشران المعدل. أقول: ولعل كلمة )ابن( قبل علي زيادة من النساخ.فأقول: أنا محمد، فيقول: بك امرت أن لا أفتح لاحد قبلك (1). 18 - شي: عن زرارة وحمران، عن أبي جعفر وأبي عبدالله عليه السلام قال: إني أوحيت إليك كما أوحيت إلي نوح والنبيين من بعده فجمع له كل وحي. بيان: في القرآن: إنا أوحينا إليك كما أوحينا (2) ولعل في قرائتهم عليهم السلام كان هكذا،

أو نقل للآية بالمعني (3)، والغرض أن المراد بالتشبيه التشبيه الكامل، فكل ما اوحي إليهم أوحي إليه صلي الله عليه واله. 19 - جا: المراغي، عن عبدالكريم بن محمد، عن عثمان بن أبي شيبة، عن مصعب، عن الاوزاعي، عن شداد أبي عمار (4)، عن واثلة قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إن الله اصطفي من ولد إبراهيم إسماعيل، واصطفي من إسماعيل كنانة واصطفي من كنانة قريشا، واصطفي من قريش بني هاشم، واصطفاني من بني هاشم (5). 20 - ن: بالاسناد (6) إلي دارم، عن الرضا، عن آبائه، عن النبي صلي الله عليه واله قال: أنا خاتم النبيين، وعلي خاتم الوصيين (7). 21 - ن: بالاسانيد الثلاثة (8) عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: أنا سيد ولد آدم ولا فخر (9).(1). أمالي ابن الشيخ: 252.(2). النساء: 162.(3). أو وقع التصحيف من نساخ تفسير العياشي، ولعله أنسب لانا رأينا أن أبا جعفر عليه السلام قرء علي ما هو الموجود في المصحف الشريف في رواية اخري وأيضا لو كانت له قراءة غير ما هو المشهور لنقلت لنا.(4). المراغي هو أبوالحسن علي بن خالد المراغي، وعبدالكريم وصفه في المصدر بالجبلي، ومصعب وصفه بالقرقستاني، وشداد هو ابن عبدالله القرشي ابوعمار الدمشقي.(5). مجالس المفيد: 126، وفيه سقط.(6). اسناد دارم مذكور في الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 52.(7). عيون أخبار الرضا: 23.(8). الاسانيد الثلاثة مذكورة بتفصيلها في الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 51.(9). عيون أخبار الرضا: 202. 22 - ما: أبوعمرو عبدالواحد بن محمد بن مهدي، عن ابن عقدة، عن الحسن بن جعفر بن مدرار، عن عمه طاهر،

عن الحسن بن عمار، عن عمرو بن مرة، عن عبدالله بن الحارث، عن علي عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: أنا سيد ولد آدم يوم القيامة ولا فخر، وأنا أول من تنشق الارض عنه ولا فخر، وأنا أول شافع وأول مشفع (1). 23 - شي: عن منصور بن حازم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لم يزل رسول الله صلي الله عليه وآله يقول: إني أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم عظيم (2) حتي نزلت سورة الفتح فلم يعد إلي ذلك الكلام (3). بيان: إنما لم يعد صلي الله عليه واله إلي هذا القول لقوله تعالي: ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر. 24 - ل: إسماعيل بن منصور القصار، عن محمد بن القاسم بن محمد بن عبدالله العلوي (4)، عن سليمان بن عبدالله الدمشقي، عن أحمد بن أبان، عن عبدالعزيز بن محمد، عن موسي (5) ابن عبيدة، عن عبدالله بن دينار، عن ام هاني بنت أبي طالب قالت: قال رسول الله صلي الله عليه واله: أظهر الله تبارك وتعالي الاسلام علي يدي، وأنزل الفرقان علي، وفتح الكعبة علي يدي، وفضلني علي جميع خلقه، وجعلني في الدنيا سيد ولد آدم، وفي الاخرة، زين القيامة، و حرم دخول الجنة علي الانبياء حتي أدخلها أنا، وحرمها علي اممهم حتي تدخلها امتي، وجعل الخلافة في أهل بيتي من بعدي إلي النفخ في الصور، فمن كفر بما أقول فقد كفر بالله العظيم (6).(1). أمالي ابن الشيخ: 170.(2). الانعام: 15.(3). أخرجه البحراني أيضا في تفسير البرهان 4: 195. وأخرج أيضا حديث زرارة وحمران في ج 1: 427.(4). في المصدر: عبدالله بن الحسن بن جعفر

بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام.(5). في المصدر: ابن موسي بن عبيدة، وهو مصحف، والرجل هو موسي بن عبيدة بن نشيط الربذي أبوالعزيز المدني، ضعفه ابن حجر في التقريب: 513 لا سيما في عبدالله بن دينار، توفي في 153. أقول: في تضعيفه نظر.(6). الخصال 2: 42. 25 - ج: عن ابن عباس قال: خرج من المدينة أربعون رجلا من اليهود، قالوا: انطلقوا بنا إلي هذا الكاهن الكذاب حتي نوبخه في وجهه ونكذبه، فإنه يقول: أنا رسول الله رب العالمين (1)، فكيف يكون رسولا وآدم خير منه، ونوح خير منه؟ وذكروا الانبياء عليهم السلام، فقال النبي صلي الله عليه واله لعبدالله بن سلام: التوراة بيني وبينكم، فرضيت اليهود بالتوراة، فقالت اليهود: آدم خير منك لان الله تعالي خلقه بيده ونفخ فيه من روحه، فقال النبي صلي الله عليه واله آدم النبي أبي، وقد اعطيت أنا أفضل مما اعطي آدم، فقالت اليهود: وما ذاك؟ قال: إن المنادي ينادي كل يوم خمس مرات: أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله (2)، ولم يقل آدم رسول الله، ولواء الحمد بيدي يوم القيامة، وليس بيد آدم، فقالت اليهود: صدقت يا محمد وهو مكتوب في التوراة، قال: هذه واحدة، قالت اليهود: موسي خير منك، قال النبي صلي الله عليه واله ولم؟ قالوا: لان الله عزوجل كلمه بأربعة آلاف كلمة، ولم يكمك بشئ، فقال النبي صلي الله عليه واله: لقد اعطيت أنا أفضل من ذلك، قالوا: وما ذاك؟ قال: قوله عزوجل: سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام إلي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله (3) وحملت علي جناح جبرئيل عليه السلام حتي

انتهيت إلي السماء السابعة فجاوزت سدرة المنتهي عندها جنة المأوي، حتي تعلقت بساق العرش، فنوديت من ساق العرش: إني أنا الله لا إله إلا أنا، السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر الرؤوف الرحيم و رأيته بقلبي، وما رأيته بعيني، فهذا أفضل من ذلك، فقالت اليهود: صدقت يا محمد وهو مكتوب في التوراة، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: هذا إثنان، قالوا: نوح خير منك (4)، قال النبي صلي الله عليه واله: ولم ذلك؟ قالوا: لانه ركب في السفينة (5) فجرت علي الجودي، قال النبي صلي الله عليه واله: لقد اعطيت أنا أفضل من ذلك، قالوا: وما ذاك؟ قال: إن الله عزوجل أعطاني (1). في المصدر: رسول رب العالمين.(2). في المصدر: وأن محمدا رسول الله.(3). الاسراء: 1.(4). في المصدر: هذه اثنتان، قالوا: نوح أفضل منك.(5). في المصدر: ركب السفينة.نهرا في السمآء مجراه من تحت العرش، وعليه ألف ألف قصر لبنة من ذهب، ولبنة من فضة، حشيشها الزعفران، ورضراضها (1) الدر والياقوت، وأرضها المسك الابيض، فذاك خير لي ولامتي، وذلك قوله تعالي: إنا أعطيناك الكوثر (2) قالوا: صدقت يا محمد، وهو مكتوب في التوراة، هذا خير من ذاك، قال النبي صلي الله عليه واله: هذه ثلاثة، قالوا: إبراهيم خير منك، قال: ولم ذاك؟ قالوا: لان الله اتخذه خليلا، قال النبي صلي الله عليه واله: إن كان إبراهيم خليله فأنا حبيبه محمد، قالوا: ولم سميت محمدا؟ قال: سماني الله محمدا، وشق اسمي من اسمه، هو المحمود وأنا محمد، وامتي الحامدون (3)، قالت اليهود: صدقت يا محمد هذا خير من ذاك، قال صلي الله عليه واله: هذه أربعة، قالت اليهود: عيسي خير منك، قال صلي الله عليه واله:

ولم ذاك؟ قالوا: لان عيسي بن مريم عليه السلام كان ذات يوم بعقبة بيت المقدس فجاءته الشياطين ليحملوه، فأمر الله عزوجل جبرئيل أن اضرب بجناحك الايمن وجوه الشياطين، وألقاهم في النار، فضرب بأجنحته وجوههم وألقاهم في النار، قال النبي صلي الله عليه واله: أنا اعطيت أفضل من ذلك، قالوا: وما هو؟ قال: أقبلت يوم بدر من قتال المشركين وأنا جائع شديد الجوع، فلما وردت المدينة استقبلتني امرأة يهودية وعلي رأسها جفنة، وفي الجفنة جدي مشوي، وفي كمها شئ من سكر، فقالت: الحمد لله الذي منحك السلامة، وأعطاك النصر والظفر علي الاعداء، وإني قد كنت نذرت لله نذرا إن أقبلت سالما غانما من غزاة بدر لاذبحن هذا الجدي و لاشوينه ولاحملنه إليك لتأكله، قال النبي صلي الله عليه واله: فنزلت عن بغلتي الشهباء فضربت بيدي إلي الجدي لآكله فاستنطق الله الجدي، فاستوي علي أربع قوائم، وقال: يا محمد لا تأكلني فإني مسموم، قالوا: صدقت يا محمد هذا خير من ذاك، قال النبي صلي الله عليه واله: هذه خمسة، قالوا: بقيت واحدة، ثم نقوم من عندك، قال: هاتوا، قالوا: سليمان خير منك قال: ولم ذاك؟ قالوا: لان الله عزوجل سخر له الشياطين والانس والجن (4) والرياح (1). الرضراض: ما صغر ودق من الحصي.(2). الكوثر: 1.(3). وامتي الحامدون علي كل حال.(4). زاد في المصدر: والطير. والسباع، فقال النبي صلي الله عليه وآله: فقد سخر الله لي البراق، وهو خير من الدنيا بحذافيرها، وهي دابة من دواب الجنة، وجهها مثل وجه آدمي، وحوافرها مثل حوافر الخيل، وذنبها مثل ذنب البقر، فوق الحمار ودون البغل، سرجه من ياقوتة حمراء، وركابه من درة بيضاء، مزمومة بسبعين ألف زمام (1) من ذهب،

عليه جناحان مكللان بالدر والياقوت والزبرجد، مكتوب بين عينيه إلا إله إلا الله وحده لا شريك له، محمد رسول الله، قالت اليهود: صدقت يا محمد وهو مكتوب في التوراة، هذا خير من ذاك يا محمد، نشهد أن لا إله إلا الله، وأنك رسول الله، قال لهم رسول الله: لقد أقام نوح في قومه ودعاهم ألف سنة إلا خمسين عاما، ثم وصفهم الله فقللهم فقال: وما آمن معه إلا قليل ولقد تبعني في سني القليلة (2) ما لم يتبع نوحا في طول عمره وكبر سنه، وإن في الجنة عشرين ومأة ألف صف، امتي منها ثمانون صفا (3)، وإن الله عزوجل جعل كتابي المهيمن علي كتبهم، الناسخ لهم، ولقد جئت بتحليل ما حرموا، وبتحريم بعض ما حللوا (4) من ذلك، إن موسي جاء بتحريم صيد الحيتان يوم السبت حتي أن الله قال: لمن اعتدي منهم (5): كونوا قردة خاسئين (6) فكانوا، ولقد جئت بتحليل صيدها حتي صار صيدها حلالا، قال الله عزوجل: احل لكم صيد البحر وطعامه متاعا لكم (7) وجئت بتحليل الشحوك كلها وكنتم لا تأكلونها، ثم إن الله عزوجل صلي علي في كتابه قال الله: إن الله وملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما (8) ثم وصفني الله تعالي بالرأفة والرحمة، وذكر (1). في المصدر: بألف زمام.(2). في المصدر وكتاب الاحتجاجات: ولقد تبعني في سني القليلة وعمري اليسير.(3). الف صف خ ل صح، اقول: في المصدر: وإن في الجنة عشرين ومائة صف، امتي منها ثمانون صفا وهو الصحيح كما تقدم في الاحتجاجات.(4). في المصدر: ما أحلوا.(5). في المصدر: حتي أن الله تعالي قال لمن اعدي منهم في صيدها يوم السبت

كونوا قردة خاسئين.(6). البقرة: 65. (7). المائدة: 96.(8). الاحزاب: 56. في كتابه: لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم (1) فأنز الله (2) عزوجل أن لا يكلموني حتي يتصدقوا بصدقة، وما كان ذلك لنبي قط، قال الله عز وجل: يا أيها الذين آمنوا إذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقة (3) ثم وضعها عنهم بعد أن فرضها عليهم برحمته (4). 26 - سن: أبوإسحاق الثقفي، عن محمد بن مروان، عن أبان بن عثمان، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن الله تبارك وتعالي أعطي محمدا شرائع نوح وإبراهيم وموسي وعيسي عليهم السلام: التوحيد والاخلاص وخلع الانداد والفطرة الحنيفية (5) السمحة، لا رهبانية ولا سياحة (6)، احل فيها الطيبات، وحرم فيها الخبيثات، ووضع عنهم (1). التوبة: 128. (2). في المصدر: وأنزل الله. (3). المجادلة: 12.(4). الاحتجاج: 28 و 29، وفيه: بعد أن افترضها عليهم برحمته ومنته، وأخرجه المصنف، أيضا في كتاب الاحتجاجات. راجع 9: 298 - 292. وذكر هنا وجها لذكر عيسي عليه السلام و أكل الجدي.(5). والحنفية خ ل، وهو الموجود في المصدر. والسمحة: السهلة.(6). قد كانت الرهبانية وهي الاعتزال عن الناس إلي دير أو كهف أو مغارة للتعبد والسياحة في الامصار وهي التعطل عن المشاغل وعدم الدخول فيما يهم المجتمع من الصناعات والتجارات ما شاعت في النصاري، وكانت بدعة ابتدعوها في دين المسيح عليه السلام ولم تكن في دينه، ثم انتشرت منهم في البلاد والمذاهب حتي جاء الاسلام، فرأي أنها جريمة تضر بالمجتمع، وتهدم أساس الحضارة، وتبطل حقوق الانسانية، ونواميس البشرية مع أن الله تعالي وضع الاديان حفظا لنواميس الاجتماع، وابقاء للنوع الانساني، فهدم

صلي الله عليه وآله أساس الرهبنة، وانقض اركانه فقال: لا رهبانية ولا سياحة ووضع أساس الدين علي ما يصلح به الدنيا والاخرة، و شرع قوانين يفوز عامله في الدارين جميعا، فلم يكن حثه علي الصلاة مثلا بأكثر من حثه علي التجارة والزراعة والنكاح، ولم يكن نظره إلي ما يصلح به الدنيا أقصر من نظره إلي ما يصلح الاخرة به، وكان يصف نفسه بذي العينين إيعازا إلي ذلك، هذا ما جاء به نبي الاسلام نبي الرحمة والحكمة، وأما المسلمون فلم نعلم كيفما غفلوا عن هذا النواميس الاسلامية وقوانينها وتعليم نبيهم فكيف أثر فيهم ما كان نبيهم يحذرهم عنه؟ كيف أثر فيهم تعاليم الرهبنة؟ ومن أين اعدوا من هذا الداء المزمن والسم الناقع؟ فأصبحوا مستضعفين في الارض، مقهورين في أيدي من كانوا يسودون عليهم في الامس، سبحانك اللهم ما جزيتنا إلا بسوء أعمالنا وبرفضنا تعاليم نبيك، نسيناك فأنسيتنا أنفسنا، و ما تجازي إلا الكفور.إصرهم والاغلال التي كانت عليهم، فعرف فضله بذلك، ثم افترض عليه فيها الصلاة و الزكاة والصيام والحج والامر بالمعروف، والنهي عن المنكر، والحلال والحرام، و المواريث والحدود والفرائض والجهاد في سبيل الله وزاده الوضوء، وفضله بفاتحة الكتاب، وبخواتيم سورة البقرة والمفصل (1)، وأحل له المغنم والفئ، ونصره بالرعب، وجعل له الارض مسجدا وطهورا، وأرسله كافة إلي الابيض والاسود، والجن والانس، وأعطاه الجزية، وأسر المشركين وفداهم، ثم كلف ما لم يكلف أحد (2) من الانبياء، أنزل عليه سيفا من السمآء في غير غمد، وقيل له: قاتل (3) في سبيل الله لا تكلف إلا نفسك (4). كا: علي، عن أبيه، عن البزنطي، والعدة عن البرقي، عن إبراهيم بن محمد الثقفي، عن محمد بن مروان جميعا، عن

أبان بن عثمان مثله (5). بيان: الظاهر أن المراد بالشرائع اصول الدين، وقوله: التوحيد والاخلاص و خلع الانداد بيان لها، والفطرة الحنيفية معطوف علي الشرائع، وإنما خص عليه السلام ما به الاشتراك بهذه الثلاثة مع اشتراك كثير من العبادات بينه صلي الله عليه وآله وبينهم لاختلاف الكيفيات فيها دون هذه الثلاثة، ويحتمل أن يكون المراد بها الاصول واصول الفروع المشتركة، وإن اختلف في الخصوصيات والكيفيات، وحينئذ يكون جميع تلك الفقرات إلي قوله عليه السلام: وزاده بيانا للشرائع، ويشكل بالرهبانية والسياحة إذ المشهور أن (1). قال الطريحي في مجمع البحرين: في الحديث فصلت بالمفصل، قيل: سمي به لكثرة ما يقع فيه من فصول التسمية بين السور، وقيل: لقصر سوره، واختلف في اوله، فقيل: من سورة ق، وقيل: من سورة محمد، وقيل: من سورة الفتح، وعن النووي مفصل القرآن من محمد، و قصاره من الضحي إلي آخره، ومطولاته إلي عم، ومتوسطاته إلي الضحي، وفي الخبر: المفصل ثمان وستون سورة.(2). أحدا خ ل أقول: وفي المصدر: ثم كلفه ما لم يكلف احدا من الانبياء.(3). النساء: 84، فيه: فقاتل.(4). المحاسن: 287 و 288. (5). الاصول 2: 17. عدمهما من خصائصه صلي الله عليه وآله، إلا أن يقال: المراد عدم الوجوب، وهو مشترك، أو يقال: إنهما لم يكونا في شريعة عيسي عليه السلام أيضا، بل كانتا من مبتدعات امته، كما يؤمي إليه قوله تعالي: ورهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم (1) أو يقال: ذكر هذا من خصائصه صلي الله عليه واله بين الكلام لبيان الفرق، وأما الجهاد فيمكن أن يكون واجبا علي عيسي عليه السلام بشرط لم يتحقق، فلذا لم يجاهد، والاول أظهر، وإن كان قوله: وزاده وفضله بالاخير أوفق، والاصر

بالكسر: الذنب، والثقل، والمراد بالاصر والاغلال التكاليف الشاقة التي كانت علي الامم السالفة، وخواتيم سورة البقرة من قوله تعالي: آمن الرسول (2) إلي آخر السورة، والمفصل من سورة محمد إلي آخر القرآن. 27 - قب: فارق نبينا صلي الله عليه واله جماعة النبيين بمأة وخمسين خصلة، منها في باب النبوة، قوله: وخاتم النبيين (3) وقوله: اعطيت جوامع الكلم وقوله: ارسلت إلي الخلق كافة وبقاء دولته: ليظهره علي الدين كله (4) والعجز عن الاتيان بمثل كتابه: قل لئن اجتمعت الانس والجن (5) وكان ممنوعا من الشعر وروايته: وما علمناه الشعر (6) وتسهيل شريعته: ما جعل عليكم في الدين من حرج (7) وإضعاف ثواب الطاعة: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها (8) ورفع العذاب: وما كان الله ليعذبهم وأنت فيهم (9) وفرض محبة أهل بيته: قل لا أسئلكم عليه أجرا (10) وفي باب امته: كنتم خير امة (11) - هو سماكم المسلمين (12) - إنما المؤمنون (13) - الذين اصطفينا من عبادنا (14) - هو اجتباكم الله (15) - ولي الذين آمنوا (16) - هو الذي يصلي عليكم (17) - (1). الحديد: 27. (2). البقرة: 285 و 286.(3). الاحزاب: 40.(4). التوبة: 34. والفتح: 28. والصف: 9.(5). الاسراء: 88.

(6). يس: 69. (7). الحج: 78.(8). الانعام: 160.(9). الانفال: 34.(10). الشوري: 23.(11). آل عمران: 110.

(12). الحج: 78.(13). الانفال: 2. والنور: 62.(14). فاطر: 32.(15). الحج: 78.(16). البقرة: 255.(17). الاحزاب: 43.ويستغفرون للذين آمنوا (1) يعني الملائكة، وإفشاء السلام وإذا جاءك الذين يؤمنون بآياتنا (2) وفي باب الطهارة كمال الوضوء، والتيمم، والاستنجاء بالحجارة، وإن الماء مزيل للنجاسات، وأن لا يؤثر النجاسة في الماء الكثير، وقوله: جعلت لي الارض مسجدا وترابها طهورا، وكان ينام

ثم يصلي ويقول: تنام عيني ولا تنام قلبي ويقال: فرض عليه السواك، وهو قد سنه لنا. وفي باب الصلاة: الاذان والاقامة، والجمعة، والجماعة، والركوع، والسجوتين، والتشهد، والسلام، وصلاة الليل، والوتر، وصلاة الكسوفين، والاستسقاء، وصلوة العشاء الآخرة. وفي باب الزكاة: حرم عليه الزكاة والصدقة، وهدية الكافر، وأحل له الخمس والانفال والغنيمة، وجعل زكاة المال ربع الخمس، لا ربع المال. وفي باب الصيام: شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن (3) وليلة القدر، والعيدين، وتحليل الطعام والشراب، واللمس ليال الصيام إلي وقت الصبح، وحرم صوم الوصال، وقالوا: ابيح له الوصال في الصوم، وكتب عليه الاضحية وسنها لنا، وكذلك الفطرة علي وجه. وفي باب الحج يقال: احل له دخول مكة بغير إحرام، وعقد النكاح وهو محرم، وفي باب الجهاد يمددكم ربكم (4) وقوله نصرت بالرعب، واحلت لي الغنائم وكان إذا لبس لامته (5) لم ينزعها حتي يقاتل، ولا يرجع إذا خرج، ولا ينهزم إذا لقي العدو وإن كثروا عليه، وإنه أفرس العالمين، وخص بالحمي. وفي باب النكاح: حرم عليه نكاح الاماء والذميات، والامساك بمن كرهت نكاحه، وحرم أزواجه علي الخلق، وخص بإسقاط المهر، والعقد بلفظ الهبة، والعدد ما شآء بعد (1). غافر: 70.(2). الانعام: 54.(3). البقرة: 185.(4). آل عمران: 125.(5). اللامة: الدرع التخيير، والعزل عمن أراد، وكان طلاقه زائدا علي طلاق امته، والواحدة من نسائه إذا أتت بفاحشة ضعف لها العذاب. أبوعبدالله عليه السلام في قوله: لا تحل لك النسآء من بعد (1) يعني قوله: حرمت عليكم امهاتكم (2) الآية. وفي باب الاحكام: تخفيف الامر علي امته، والقربان بغير الفضيحة، وتيسير التوبة بغير القتل، وستر المعصية علي المذنب، ورفع الخطآء والنسيان وما استكره عليه، والتخيير بين القصاص والدية والعفو،

والفرق بين الخطآء والعمد، والتوبة من الذنب دون إبانة العضو، وتحليل مجالسة الحائض، والانتفاع بما نالته، وتحليل تزويج نسآء أهل الكتاب لامته. وفي باب الآداب: لم يكن له خائنة الاعين، يعني الغمز بالعين، والرمز باليد، وحرم عليه أكل الثوم علي وجهه. وفي باب الآخرة وذلك أنه أول من تنشق عنه الارض، وأول من يدخل الجنة: وأنه يشهد لجميع الانبيآء بالادآء، وله الشفاعة، ولواء الحمد والحوض والكوثر، ويسأل في غير يوم القيامة، وكل الناس يسألون في أنفسهم، وأنه أرفع النبيين درجة، وأكثرهم امة (3). 28 - قب: كان له اثنان وعشرون خاصية: كان أحسن الخلائق: الذي خلقك فسواك (4) وأجملهم: لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم (5) وأطهرهم: طه - ما أنزلنا (6) وأفضلهم: وكان فضل الله عليك كبيرا (7) وأعزهم: لقد جاءكم رسول (8).(1). الصحيح: لا يحل. راجع الاحزاب: 52.(2). النساء: 22.(3). مناقب آل أبي طالب 1: 98 و 99.(4). الانفطار: 7.(5). التين: 4.(6). طه: 1 و .(7). في المصحف الشريف: عظيما. راجع النساء: 113(8). التوبة: 128.وأشرفهم: إنا أرسلناك (1) وأظهر معجزة: قل لئن اجتمعت الانس والجن (2) وأهيب الناس: سنلقي في قلوب الذين (3) وأكملهم سعادة: عسي أن يبعثك ربك (4) وأكرمهم كرامة: سبحان الذي أسري (5) وأقربهم منزلة: ثم دني فتدلي (6) وأقواهم نصرة: وينصرك الله نصرا (7) وأصحهم رؤيا: لقد صدق الله رسوله الرؤيا (8) وأكملهم رسالة: الله نزل أحسن الحديث (9) وأحسنهم دعوة: فبشر عبادي الذين (10) وأعصمهم عصمة: والله يعصمك (11) وأبعدهم صيتا: ورفعنا لك ذكرك (12) وأحسنهم خلقا: وإنك لعلي خلق (13) وأبقاهم ولاية: ليظهره علي الدين كله (14) وأعلاهم خاصية (15): لعمرك (16) وأجلهم خليفة: إنما وليكم الله

ورسوله والذين آمنوا (17) وأطهرهم أولادا: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس (18) وإن الله تعالي وضع ثلاثة أشيآء علي هوي الرسول: الصلاة: ومن آناء الليل فسبح وأطراف النهار (19) والشفاعة: ولسوف يعطيك ربك (20) والقبلة: فلنولينك قبلة (21) كقول الناس: من حب فلان لفلان أنه إن أمره يتحويل القبلة لحولها، وأعطي التوراة لموسي عليه السلام، والانجيل لعيسي عليه السلام، والزبور لداود عليه السلام، وقال النبي صلي الله عليه واله: اوتيت السبع الطوال مكان التوراة، والمائين مكان الانجيل، والمثاني مكان الزبور، وفضلني ربي بالمفصل، وإنه (1). البقرة: 119. والاحزاب: 45. (2). لاسراء: 88.(3). آل عمران: 151.(4). الاسراء: 79.(5). الاسراء: 1.(6). النجم: 8.(7). الفتح: 3.(8). الفتح: 27.(9). لزمر: 23.(10). الزمر: 17 و 18.(11). المائدة: 67.(12). الشرح: 4.(13). القلم: 4.(14). التوبة: 33، والفتح: 28. الصف: 9.(15). خاصة خ ل.(16). الحجر: 72.(17). الاحزاب: 33.(18). المائدة: 55.(19). طه: 13.(20). الضحي: 5.(21). البقرة: 144.شاركه مع نفسه في عشرة مواضع: ولله العزة ولرسوله (1) - أطيعوا الله وأطيعوا الرسول (2) - ومن يعص الله ورسوله (3) - إن الذين يؤذون الله ورسوله (4) - استجيبوا لله وللرسول (5) - وينصرون الله ورسوله (6) - إذا نصحوا لله ولرسوله (7)- فأذنوا بحرب من الله ورسوله (8) - فآمنوا بالله ورسوله (9) - ومن يتول الله ورسوله (10) ومن جلالة قدره أن الله نسخ بشريعته سائر الشرايع، ولم ينسخ شريعته (11)، ونهي الخلق أن يدعوه باسمه: لا تجعلوا دعآء الرسول بينكم كدعآء بعضكم بعضا (12) وإنما كان ينبغي أن يدعي (13) له: يا أيها الرسول، يا أيها النبي، ولم يأذن بالجهر عليه: يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي (14)

وإن الله تعالي أرسل سائر الانبيآء إلي طائفة دون اخري، قوله: وما أرسلنا من نبي إلا بلسان قومه (15) كما قال: (1). المنافقون: 8.(2). النساء: 59. المائدة: 92. النور: 54. محمد: 33. التغابن: 12.(3). النساء: 14. الاحزاب: 36. الجن: 23.(4). الاحزاب: 57.(5). الانفال: 24.(6). الحشر: 8.(7). هكذا في النسخة ومصدره، والصحيح كما في المصحف الشريف: ورسوله. راجع التوبة: 91.(8). البقرة: 279.(9). الاعراف: 158. التغابن: 8. (10). المائدة: 59.(11). أي بارسال نبي بعده، فانه خاتم النبيين.(12). النور: 63.(13). في المصدر: أن يدعو له.(14). الحجرات: 2.(15). هكذا في الكتاب ومصدره، والصحيح كما في المصحف الشريف: من رسول. راجع ابراهيم: 4إنا أرسلنا نوحا إلي قومه (1) - وإلي عاد أخاهم هودا (2) - وإلي ثمود أخاهم صالحا (3) قرية واحدة لم يكمل (4) له أربعين بيتا وإلي مدين أخاهم شعيبا (5) ولم تكمل أربعين بيتا ثم أرسلنا موسي وأخاه هارون (6) إلي مصر وحدها، وأرسل إبراهيم عليه السلام بكوثي (7)، وهي قرية من السواد، وكان بعده لاسحاق عليه السلام، ويعقوب عليه السلام في أرض كنعان، ويوسف عليه السلام في أرض مصر، ويوشع عليه السلام إلي بني إسرآئيل في البرية، وإلياس عليه السلام في الجبال، وأرسل نبينا صلي الله عليه واله إلي الناس كافة قوله: نذيرا للبشر (8) وإلي الجن أيضا قوله: وإذ صرفنا إليك نفرا من الجن (9) وإلي الشياطين أيضا، قال صلي الله عليه واله: إن الله أعانني علي شيطان حتي أسلم علي يدي. قوله: وما أرسلناك إلا كافة (10) وقال قوله صلي الله عليه واله: بعثت إلي الاحمر والاسود والابيض وقال صلي الله عليه واله: بعثت إلي الثقلين (11) وإنه علق خمسة أشيآء باتباعه: المحبة (12)

فاتبعوني يحببكم الله ويغفر لكم ذنوبكم (13).(1). نوح: 1.(2). الاعراف: 65. هود: 50.(3). الاعراف: 73. هود: 61.(4). في المصدر: لم تكمل.(5). الاعراف: 85 هود: 84. العنكبوت: 36.(6). المؤمنون: 45.(7). كوثي العراق كوثيان: أحدهما كوثي الطريق، والاخر كوثي ربي، وبها مشهد ابراهيم الخليل عيله السلام وبها مولده، وهما من أرض بابل، وبها طرح إبراهيم عليه السلام في النار، وهما ناحيتان. قاله ياقوت.(8). المدثر: 36.(9). الاحقاف: 29.(10). سبأ: 28.(11). الثقل محركة: متاع السفر وحشه، وكل شئ نفيس مصون، ومنه الحديث: إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي قاله الفيروزآبادي في القاموس، وقال الجزري في النهاية: فيه: إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي سماهما ثقلين، لان الاخذ بهما والعمل بهما ثقيل، ويقال لكل خطير: ثقل، فسماهما ثقلين إعظاما لقدرهما وتفخيما لشأنهما.(12). والمغفرة ظ.(13). آل عمران: 1. والفلاح: فاتبعوه لعلكم تفلحون (1) والهداية: فمن تبع هداي فلا يضل ولا يشقي (2) والرحمة: فسأكتبها للذين (3) الآية (4)، وإنه مدح كل عضو من أعضائه: نفسه: لا تكلف إلا نفسك (5) رأسه: يا أيها المدثر (6) شعره: والليل إذا سجي (7) عينه: ولا تمدن عينيك (8) بصره: ما زاغ البصر (9) اذنه: ويقولون: هو اذن (10) لسانه: فإنما يسرناه بلسانك (11) كلامه: وما ينطق عن الهوي (12) وجهه: قد نري تقلب وجهك (13) خده: ولا تصعر خدك (14) فؤاده: ما كذب الفؤاد (15) قلبه: علي (1). هكذا في الكتاب ومصدره، والصحيح كما في المصحف الشريف: واتبعوه لعلكم تهتدون راجع الاعراف: 158.(2). هكذا في الكتاب ومصدره، والصحيح كما في المصحف الشريف فمن اتبع راجع طه: 123.(3). الاعراف: 139.(4). زاد في المصدر بعد ذلك، المقام أربعة: مقام الشوق لشعيب حيث بكي من

خوف الله، ومقام السلام لابراهيم )إذ جاء ربه بقلب سليم( ومقام المناجاة لموسي )وقربناه نجيا( ومقام المحبة للنبي صلي الله عليه وآله )فكان قاب قوسين(. وسمي الله تعالي نوحا شكورا: )إنه كان عبدا شكورا( وإبراهيم حليما: )إن ابراهيم لحليم( وموسي كليما: )وكلم الله موسي تكليما( وجمع له كما جمع لنفسه فقال: )إن الله بالناس لرؤوف رحيم( وله )بالمؤمنين رؤف رحيم( قيل: هما واحد، وقيل: الرؤف شدة الرحمة، رؤف بالمطيعين، رحيم بالمذنبين، رؤف بأقربائه، رحيم بأصحابه، رؤف بعترته، رحيم بامته، رؤف بمن رآه، رحيم بمن لم يره، وإنه مدح اه. (5). النساء: 84.(6). المدثر: 1.(7). الضحي: 2.(8). طه: 131.(9). النجم: 17.(10). التوبة: 61. أقول: بل قوله تعالي: )قل اذن خير لكم(.(11). مريم: 97. الدخان: 58.(12). النجم: 3.(13). البقرة: 144.(14). لقمان: 18، أقول: ذلك قول لقمان لابنه.(15). النجم: 11.صفحه : 339قلبك (1) صدره: ألم نشرح لك صدرك (2) ظهره: الذي أنقض ظهرك (3) يده: ولا تجعل يدك (4) قيامه: حين تقوم (5) صوته: فوق صوت النبي (6) رجله: طه - ما أنزلنا (7) يعني طأ الارض بقدميك، روحه: لعمرك إنهم لفي سكرتهم يعمهون (8) خلقه: وإنك لعلي خلق عظيم (9) ثوبه: وثيابك فطهر (10) علمه: وعلمك ما لم تكن تعلم (11) صلاته: فتهجد به نافلة لك (12) صومه: إن لك في النهار (13) كتابه: وإنه لكتاب عزيز (14) دينه: دينهم الذي ارتضي لهم (15) امته: كنت خير امة (16) قبلته: فلنولينك قبلة (17) بلده: لا اقسم بهذا البلد (18) قضاياه: إذا قضي الله ورسوله (19) جنده: والعاديات ضبحا (20) عزته: ولله العزة ولرسوله (21) عصمته: والله يعصمك من الناس (22) شفاعته: فلعلك ترضي (23) صلابته: برائة من

الله و رسوله (24) وصيه: إنما وليكم الله ورسوله (25) أهل بيته: ليذهب (26) عنكم الرجس أهل البيت (27).(1). البقرة: 97. الشعراء: 194.(2). الشرح: 1.(3). الشرح: 3.(4). الاسراء: 29.(5). الشعراء: 218.(6). الحجرات: 2.(7). طه: 1 و 2.(8). الحجر: 72.(9). القلم: 4.(10). المدثر: 4.(11). النساء: 113.(12). الاسراء: 79.(13). المزمل: 7.

(14). فصلت: 41.(15). النور: 55.(16). آل عمران: 110.(17). البقرة: 144.(18). البلد: 1.(19). الاحزاب: 36.(20). العاديات: 1.(21). المنافقون: 8.(22). المائدة: 67.(23). هكذا في الكتاب ومصدره، والصحيح كما في لمصحف الشريف )لعلك ترضي( راجع طه: 130.(24). التوبة: 1.(25). المائدة: 55.(26). الاحزاب: 33.(27). مناقب آل أبي طالب 1: 159 و 160. وفي دلالة بعض الايات علي المدح نظر.29 - شي: عن سليمان بن خالد قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: قول الناس لعلي عليه السلام: إن كان له حق فما منعه أن يقوم به؟ قال: فقال: إن الله لم يكلف هذا إلا إنسانا واحدا: رسول الله صلي الله عليه واله، قال: فقاتل في سبيل الله لا تكلف إلا نفسك وحرض المؤمنين (1) فليس هذا إلا للرسول، وقال لغيره: إلا متحرفا لقتال أو متحيزا إلي فئة (2) فلم يكن يومئذ فئة يعينونه علي أمره (3). 30 - شي: عن زيد الشحام، عن جعفر بن محمد قال: ما سأل رسول الله صلي الله عليه واله شيئا قط فقال: لا، إن كان عنده أعطاه، وإن لم يكن عنده قال: يكون إن شآء الله، ولا كافئ بالسيئة قط، وما ألقي (4) سرية مذ نزلت عليه فقاتل في سبيل الله لا تكلف إلا نفسك إلا ولي بنفسه (5). 31 - شي: أبان، عن أبي عبدالله عليه السلام لما نزلت علي رسول الله صلي الله عليه

واله: لا تكلف إلا نفسك قال (6): كان أشجع الناس من لاذ برسول الله عليه وآله السلام (7). بيان: أي كان عليه السلام بحيث يكون أشجع الناس من لحق به ولجأ إليه، لانه كان أقرب الناس وأجرأهم عليهم، كما روي عن أمير المؤمنين أنه كان يقول: كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله صلي الله عليه واله، فما يكون أحد أقرب إلي العدو منه. 32 - شي: عن الثمالي، عن عيص، عن أبي عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلي الله عليه واله: كلف ما لم يكلف أحد أن يقاتل في سبيل الله وحده، وقال: حرض المؤمنين علي القتال وقال: إنما كلفتم اليسير من الامر أن تذكروا الله (8). (1). النساء: 84.(2). الانفال: 16.(3). تفسير العياشي: مخطوط. وأخرجه البحراني في تفسير البرهان 1: 398 وفيه: ان الله لا يكلف هذا لانسان واحد الا رسول الله صلي الله عليه وآله وأورد نحوه في حديث باسناد آخر في ج 2: 70.(4). في تفسير البرهان: وما لقي.(5). تفسير العياشي: مخطوط. وأخرجه البحراني أيضا في البرهان 1، 398.(6). كذا.(7). تفسير العياشي: مخطوط، وأخرجهما البحراني أيضا في البرهان 1: 398.

(8). تفسير العياشي: مخطوط، وأخرجهما البحراني أيضا في البرهان 1: 398. 33 - ارشاد القلوب: بالاسناد يرفعه إلي الامام موسي بن جعفر عليه السلام قال: قال: حدثني أبي جعفر، عن أبيه، قال: حدثني أبي علي، قال: حدثني أبي الحسين بن علي ابن أبي طالب عليه السلام قال: بينما أصحاب رسول الله صلي الله عليه واله جلوس في مسجده بعد وفاته عليه السلام يتذاكرون فضل رسول الله صلي الله عليه واله إذ دخل علينا حبر من أحبار يهود أهل الشام (1) قد

قرأ التوراة والانجيل والزبور، وصحف إبراهيم والانبيآء، وعرف دلائلهم، فسلم علينا وجلس، ثم لبث هنيئة، ثم قال: يا امة محمد ما تركتم لنبي درجة ولا لمرسل فضيلة إلا وقد تحملتموها (2) لنبيكم، فهل عندكم جواب إن أنا سألتكم؟ فقال له أمير المؤمنين عليه السلام: سل يا أخا اليهود ما أحببت (3) فإني اجيبك عن كل ما تسأل بعون الله تعالي ومنه (4)، فوالله ما أعطي الله عزوجل نبيا ولا مرسلا درجة ولا فضيلة إلا وقد جمعها لمحمد صلي الله عليه واله، وزاده علي الانبيآء والمرسلين أضعافا مضاعفة، ولقد كان رسول الله صلي الله عليه واله إذا ذكر لنفسه فضيلة قال: ولا فخر وأنا أذكر لك اليوم من فضله من غير إزرآء (5) علي أحد من الانبيآء ما يقر الله به أعين المؤمنين، شكرا لله علي ما أعطي محمدا صلي الله عليه واله الآن (6)، فاعلم يا أخا اليهود إنه كان من فضله عند ربه تبارك وتعالي وشرفه ما أوجب المغفرة والعفو لمن خفض الصوت عنده، فقال جل ثنآؤه في كتابه: إن الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتوقي لهم مغفرة وأجر عظيم (7) ثم قرن طاعته بطاعته فقال: ومن يطع الرسول فقد أطاع الله (8) ثم قربه من قلوب المؤمنين وحببه إليهم، (1). في المصدر: من أحبار اليهود من أهل الشام.(2). نحلتموها خ ل.(3). عما أحببت خ ل.(4). في المصدر: ومشيته.(5). في المصدر: وأنا ذاكر لك اليوم من فضائله من غير ازراء مني.(6). في المصدر: وزاده عليهم الان.(7). الحجرات: 3.(8). النساء: 80.وكان يقول صلي الله عليه واله: حبي خالط (1) دمآء امتي فهم يؤثروني علي الآباء وعلي الامهات وعلي أنفسهم

ولقد كان أقرب الناس (2) وأرؤفهم، فقال تبارك وتعالي: لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم (3) وقال عزوجل: النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجه امهاتهم (4) والله لقد بلغ من فضله صلي الله عليه واله في الدنيا ومن فضله صلي الله عليه واله في الآخرة ما تقصر عنه الصفات، ولكن اخبرك بما يحمله قلبك، ولا يدفعه عقلك ولا تنكره بعلم إن كان عندك، لقد بلغ من فضله صلي الله عليه واله أن أهل النار يهتفون ويصرخون بأصواتهم ندما أن لا يكونوا أجابوه في الدنيا، فقال الله عزوجل: يوم تقلب وجوههم في النار يقولون يا ليتنا أطعنا الله وأطعنا الرسولا (5) ولقد ذكره الله تبارك وتعالي مع الرسل فبدأ به وهو آخرهم لكرامته صلي الله عليه واله، فقال جل ثناؤه: وإذ أخذنا من النبيين ميثاقهم ومنك ومن نوح (6) وقال: إنا أوحينا إليك كما أوحينا إلي نوح والنبيين من بعده (7) والنبيون قبله (8)، فبدأ به وهو آخرهم، ولقد فضله الله علي جميع الانبياء، وفضل امته علي جميع الامم فقال عز وجل: كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر (9) فقال اليهودي: إن آدم عليه السلام أسجد الله عزوجل له ملائكته، فهل فضل لمحمد صلي الله عليه واله مثل ذلك (10)؟ فقال عليه السلام: قد كان ذلك، ولئن أسجد الله لآدم ملائكته فإن ذلك لما أودع الله عزوجل صلبه من الانوار والشرف، إذ كان هو الوعاء، ولم يكن سجودهم عبادة له، وإنما كان سجودهم طاعة لامر الله عزوجل وتكرمة وتحية، مثل السلام من الانسان علي الانسان، واعترافا لآدم عليه السلام بالفضيلة، وقد أعطي الله محمد

صلي الله عليه واله أفضل من ذلك، وهو أن الله صلي عليه، وأمر ملائكته أن يصلوا

(1). في المصدر: خالط حبي دماء امتي فانهم.(2). في المصدر: أرحم الناس.(3). التوبة: 128.(4). الاحزاب: 6.

(5). الاحزاب: 66.(6). الاحزاب: 7.(7). النساء: 163.(8). من قبله خ ل.(9). آل عمران: 110.(10). في المصدر: بمثل ذلك.عليه، وتعبد جميع خلقه بالصلاة عليه إلي يوم القيامة، فقال جل ثناؤه: إن الله وملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما (1) فلا يصلي عليه أحد في حياته ولا بعد وفاته إلا صلي الله عليه بذلك عشرا، وأعطاه من الحسنات عشرا، بكل صلاة صلي عليه، ولا يصلي عليه أحد بعد وفاته إلا وهو يعلم بذلك ويرد علي المصلي والمسلم مثل ذلك، ثم إن الله عزوجل جعل دعاء امته فيما يسألون ربهم جل ثناؤه موقوفا عن الاجابة (2) حتي يصلوا فيه عليه صلي الله عليه واله، فهذا أكبر وأعظم مما أعطي الله آدم عليه السلام، ولقد أنطق الله عزوجل صم الصخور والشجر بالسلام والتحية له، وكنا نمر معه صلي الله عليه واله فلا يمر بشعب (3) ولا شجر (4) إلا قالت: السلام عليك يا رسول الله، تحية له، وإقرار بنبوته صلي الله عليه واله، وزاده الله عزوجل تكرمة بأخذ ميثاقه قبل النبيين، وأخذ ميثاق النبيين بالتسليم والرضا والتصديق له، فقال جل ثناؤه: وإذ أخذنا من النبين ميثاقهم ومنك ومن نوح وإبراهيم (5) وقال عزوجل: وإذ أخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب وحكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به ولتنصرنه قال: أقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري (6) قالوا أقررنا قال فاشهدوا وأنا معكم من الشاهدين (7) و قال الله عزوجل:

النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم (8) وقال الله تعالي: ورفعنا لك ذكرك (9) فلا يرفع رافع صوته بكلمة الاخلاص: بشهادة أن لا إله إلا الله حتي يرفع صوته معها بأن محمدا رسول الله في الاذان والاقامة والصلاة (10) والاعياد والجمع ومواقيت الحج وفي كل خطبة حتي في خطب النكاح وفي الادعية، ثم ذكر اليهودي مناقب الانبيآء وأمير المؤمنين عليه السلام يثبت للنبي صلي الله عليه واله ما هو أعظم منها، تركنا ذكرها طلبا (1). الاحزاب: 56.(2). في المصدر: موقوفا من إجابته.(3). في المصدر: يعشب ولعله أظهر.(4). ولا شجرة خ ل.(5). الاحزاب: 7.(6). أي عهدي.(7). آل عمران: 81.(8). الاحزاب: 6.(9). الشرح: 4.(10). والصلوات خ ل. للاختصار حتي وصل إلي أن قال اليهودي: فإن الله عزوجل ناجي (1) موسي علي جبل طور سيناء بثلاثمائة وثلاثة عشر كلمة (2) يقول لها فيها: يا موسي إني أنا الله فهل فعل بمحمد شيئا من ذلك؟ قال علي عليه السلام: لقد كان كذلك ومحمد صلي الله عليه واله (3) ناجاه الله جل ثناؤه فوق سبع سماوات رفعه عليهن، فناجاه في موطنين: أحدهما عند سدرة المنتهي، وكان له هناك مقام محمود، ثم عرج به حتي انتهي إلي ساق العرش (4)، فقال عزوجل: ثم دني فتدلي (5) ودني له رفرفا أخضر اغشي (6) عليه نور عظيم حتي كان في دنوه كقاب قوسين أو أدني، وهو مقدار ما بين الحاجب إلي الحاجب، وناجاه بما ذكره الله عزوجل في كتابه، قال تعالي: لله ما في السموات وما في الارض وإن تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشآء ويعذب من يشآء (7) وكانت هذه الآية قد عرضت علي سائر الامم من

لدن آدم إلي أن بعث محمد صلي الله عليه واله فأبوا جميعا أن يقبلوها (8) من ثقلها، وقبلها محمد (9)، فلما رأي الله عزوجل منه ومن امته القبول خفف عنه ثقلها، فقال الله عزوجل: آمن الرسول بما انزل إليه من ربه ثم إن الله عزوجل تكرم علي محمد، وأشفق (10) علي امته من تشديد الآية التي قبلها هو وامته فأجاب عن نفسه وامته فقال: والمؤمنون كل امن (1). في المصدر: نادي.(2). في المصدر: بعد قوله: كلمة: مع كل كلمة يقول له: يا موسي.(3). ومحمدا خ ل.(4). في المصدر: حتي انتهي به إلي ساق العرش. وقال.(5). النجم: 8.(6). في النهاية: في حديث ابن مسعود في قوله تعالي: )لقدر أي من آيات ربه الكبري( قال رأي رفرفا أخضر سد الافق، أي بساطا، وقيل: فراشا. انتهي. وفي المصدر: ناله رفرف أخضر غشي عليه.(7). البقرة: 284.(8). أي المحاسبة: بما يخفوه في أنفسهم وما يضمرون والعقاب عليه.(9). في المصدر: وقبلها محمد صلي الله عليه وآله وامته.(10). أشفق عليه: حاذر وخاف. وحنا وعطف. ولعل المراد هو الثاني.بالله وملائكته وكتبه ورسله لا نفرق بين أحد من رسله فقال الله عزوجل: لهم المغفرة والجنة إذا فعلوا ذلك، فقال النبي صلي الله عليه واله: سمعنا وأطعنا غفرانك ربنا وإليك المصير يعني المرجع في الآخرة، فأجابه قد فعلت بتائبي امتك قد أوجبت لهم المغفرة، ثم قال الله تعالي: أما إذا قبلتها أنت وامتك وقد كانت عرضت (1) من قبل علي الانبيآء والامم فلم يقبلوها فحق علي أن أرفعها عن امتك، فقال الله تعالي: لا يكلف الله نفسا إلا وسعها لها ما كسبت من خير وعليها ما اكتسبت من شر، ثم ألهم الله عزوجل نبيه أن

قال: ربنا لا تؤاخذنا إن نسينا أو أخطأنا فقال الله سبحانه: أعطيتك لكرامتك يا محمد، إن الامم السالفة كانوا إذا نسوا ما ذكروا (2) فتحت عليهم أبواب عذابي (3)، و رفعت ذلك عن امتك، فقال رسول الله صلي الله عليه واله: ربنا ولا تحمل علينا إصرا كما حملته علي الذين من قبلنا يعني بالآصار الشدائد التي كانت علي الامم ممن كان قبل محمد، فقال عزوجل: لقد رفعت عن امتك الآصار التي كانت علي الامم السالفة، وذلك أني جعلت علي الامم أن لا أقبل (4) فعلا إلا في بقاع الارض التي اخترتها لهم وإن بعدت، وقد جعلت الارض لك ولامتك طهورا ومسجدا، فهذه من الآصار وقد رفعتها عن امتك، وقد كانت الامم السالفة تحمل قرابينها علي أعناقها إلي بيت المقدس، فمن قبلت ذلك منه أرسلت علي قربانه نارا تأكله، وإن لم أقبل ذلك منه رجع به مثبورا (5)، وقد جعلت قربان امتك في بطون فقرائها ومساكينها، فمن قبلت ذلك منه اضاعف له الثواب أضعافا مضاعفة، وإن لم أقبل (6) ذلك منه رفعت عنه به عقوبات الدنيا، وقد رفعت لك عن امتك وهي من الآصار التي كانت (7)، وكانت الامم السالفة مفروضا عليهم صلاتها (8) في كبد(1). في المصدر: من قبل عرضتها.(2). ما ذكروا به خ ل.(3). فلعله كان يجب عليهم أن يتحفظوا من النسيان والخطاء.(4). في المصدر: لا أقبل منهم فعلا.(5). أي مطرودا خائبا.(6). في المصدر: ومن لم أقبل.(7). في المصدر: كانت علي الامم السالفة.(8). صلواتها خ ل.الليل (1) وأنصاف النهار، وهي من الشدائد التي كانت (2)، وقد رفعتها عن امتك، وفرضت عليهم صلاتهم في أطراف الليل والنهار في أوقات نشاطهم، وكانت الامم السالفة مفروضا عليهم

خمسون صلاة في خمسين وقتا، وهي من الآصار التي كانت عليهم، وقد رفعتها عن امتك، وكانت الامم السالفة حسنتهم بحسنة واحدة، وسيئتهم بسيئة واحدة، وجعلتك لامتك الحسنة بعشر أمثالها، والسيئة بواحدة (3)، وكانت الامم السالفة إذا نوي أحدهم حسنة لم تكتب لهم (4)، وإذا هم بالسيئة كتبتها عليهم (5) و إن لم يفعلها، وقد رفعت ذلك عن امتك، فإذا هم أحدهم بسيئة ولم يعملها لم تكتب عليه، وإذا هم أحدهم بحسنة ولم يعملها كتبت له حسنة، وكانت الامم السالفة إذا أذنبوا كتبت ذنوبهم علي أبوابهم، وجعلت توبتهم من الذنب أن احرم عليهم بعد التوبة (6) أحب الطعام إليهم، وكانت الامم السالفة يتوب أحدهم من الذنب الواحد المائة سنة، و المأتي سنة، ثم لم أقبل توبته دون أن اعاقبه في الدنيا بعقوبة، وقد رفعت ذلك عن امتك، وإن الرجل من امتك ليذنب المائة سنة ثم يتوب ويندم طرفة عين فأغفر له ذلك كله و أقبل توبته، وكانت الامم السالفة إذا أصابهم إذا (7) نجس قرضوه من أجسادهم، وقد جعلت الماء طهورا لامتك من جميع الانجاس، والصعيد في الاوقات، وهذه الآصار (8) التي كانت عليهم رفعتها عن امتك. قال رسول الله صلي الله عليه واله: اللهم إذ قد فعلت ذلك بي فزدني، فألهمه الله سبحانه أن قال: (1). أي وسطها. والانصاف جمع النصف.(2). في المصدر: كانت عليهم.(3). في المصدر: بسيئة واحدة.(4). له خ ل وهو الموجود في المصدر.(5). عليه خ ل، وهو الموجود في المصدر، وفيه: وإن لم يعملها.(6). المصدر خال عن قوله: بعد التوبة.(7). أذي نجس خ ل. وفي المصدر: أصابتهم أدني نجس.(8). في المصدر: وهذه من الاصار.ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به قال

الله عزوجل: قد فعلت ذلك بامتك، وقد رفعت عنهم عظيم بلايا الامم، وذلك حكمي في جميع الامم أن لا اكلف نفسا فوق طاقتها (1)، قال: واعف عنا واغفر لنا وارحمنا أنت مولانا قال: قال الله تعالي: قد فعلت ذلك بتائبي امتك (2)، ثم قال: فانصرنا علي القوم الكافرين (3) قال الله عزوجل: قد فعلت ذلك، وجعلت امتك يا محمد كالشامة البيضاء في الثور الاسود، هم القادرون، وهم القاهرون، يستخدمون ولا يستخدمون لكرامتك (4)، وحق علي أن اظهر دينك علي الاديان حتي لا يبقي في شرق الارض ولا غربها دين إلا دينك، ويؤدون إلي أهل دينك الجزية وهم صاغرون، ولقد رآه نزلة اخري - عند سدرة المنتهي - عندها جنة المأوي - إذ يغشي السدرة ما يغشي - ما زاغ البصر وما طغي - لقد رأي من آيات ربه الكبري (5) فهذا أعظم يا أخا اليهود من مناجاته لموسي عليه السلام علي طور سيناء، ثم زاد الله لمحمد صلي الله عليه واله (6) أن مثل النبيين فصلي بهم وهم خلفه يقتدون به، ولقد عاين تلك الليلة الجنة والنار، وعرج به إلي سماء سماء، فسلمت عليه الملائكة، فهذا أكثر من ذلك. قال اليهودي: فإن الله عزوجل ألقي علي موسي محبة منه، فقال عليه السلام له: لقد كان كذلك، ومحمد صلي الله عليه واله ألقي عليه محبة منه، فسماه حبيبا، وذلك أن الله تعالي جل ثناؤه أري إبراهيم صورة محمد وامته، فقال: يا رب ما رأيت من امم الانبياء أنور ولا أزهر من هذه الامة، فمن هذا؟ فنودي هذا محمد حبيبي، لا حبيب لي من خلقي غيره، أجريت ذكره قبل أن أخلق سمائي (7) وأرضي وسميته نبيا وأبوك

آدم يومئذ من الطين، و(1). ولعل الاصار التي سبقت ذكرها لم تكن فوق طاقتهم، وكانوا يطيقونها بخلاف هذه الامة، فانهم كانوا أضعف من هؤلاء طاقة.(2). في المصدر: تباهي للامم بدل قوله: بتائبي امتك. وكذا فيما تقدم.(3). البقرة: 284 - 286.(4). في المصدر: ولا يخدمون لكرامتك علي.(5). النجم: 13 - 18.(6). محمدا خ ل وهو الموجود في المصدر.(7). في المصدر: أحببته قبل أن أخلق سمائي.أجريت فيه روحه (1)، (ولقد القيت أنت معه في الذروة الاولي )2( وأقسم بحياته في كتابه، فقال جل ثناؤه: لعمرك إنهم لفي سكرتهم يعمهون )3( أي وحياتك يا محمد، وكفي بهذا رفعة وشرفا من الله عز وجل ورتبة، قال اليهودي: فأخبرني عما فضل الله به امته علي سائر الامم، قال عليه السلام: لقد فضل الله امته صلي الله عليه واله علي سائر الامم بأشياء كثيرة أنا أذكر لك منها قليلا من كثير، من ذلك قول الله عزوجل: كنتم خير امة اخرجت للناس )4( ومن ذلك أنه إذا كان يوم القيامة وجمع الله الخلق في صعيد واحد سأله الله عزوجل النبيين هل بلغتم؟ فيقولون: نعم، فيسأل الامم فيقولون: ما جاءنا من بشير ولا نذير، فيقول الله جل ثناؤه وهو أعلم بذلك للنبيين: من شهداءكم اليوم؟ فيقولون: محمد و امته، فتشد لهم امة محمد بالتبليغ، وتصدق شهادتهم، وشهادة )5( محمد صلي الله عليه واله فيؤمنون عند ذلك، وذلك قوله تعالي: لتكونوا شهداء علي الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا )6( يقول: يكون محمد عليكم شهيدا أنكم قد بلغتم الرسالة، ومنها أنهم أول الناس حسابا، وأسرعهم دخولا إلي الجنة قبل سائر الامم كلها. ومنها أيضا أن الله عزوجل فرض عليهم في الليل والنهار خمس صلوات في

خمسة أوقات: اثنتان بالليل، وثلاث بالنهار، ثم جعل هذه الخمس صلوات تعدل خمسين صلاة، وجعلها كفارة خطاياهم، فقال عزوجل: إن الحسنات يذهبن السيئات )7( يقول: صلاة الخمس تكفر الذنوب ما اجتنبت )8( الكبائر. ومنها أيضا أن الله تعالي جعل لهم الحسنة الواحدة التي يهم بها العبد ولا يعملها

(1). روحا خ ل. وهو الموجود في المصدر.(2). المصدر خال عما وضعناه بين الهلالين.(3). الحجر: 72.(4). آل عمران: 110.(5). وتصدق شهاداتهم محمد صلي الله عليه وآله خ ل.(6). البقرة: 143.(7). هود: 114.(8). ما اجتنب العبد خ ل، وهو الموجود في المصدر.حسنة واحدة يكتبها له، فإن عملها كتبت (1) له عشر حسنات وأمثالها إلي سبعمائة ضعف فصاعدا. ومنها أن الله عز وجل يدخل الجنة من أهل هذه الامة سبعين ألفا بغير حساب، ووجوههم (2) مثل القمر ليلة البدر، والذين يلونهم علي أحسن ما يكون الكوكب (3) الدري في افق السماء، والذين يلونهم علي أشد كوكب في السماء إضاءة، ولا اختلاف بينهم ولا تباغض بينهم. ومنها أن القاتل منهم عمدا إن شاء أولياء المقتول (4) أن يعفوا عنه فعلوا، وإن شاؤوا قبلوا الدية، وعلي أهل التوراة وهم أهل دينك (5) يقتل القاتل ولا يعفي عنه، ولا تؤخذ منه دية، قال الله عزوجل: ذلك تخفيف من ربكم ورحمة (6). ومنها أن الله عزوجل جعل فاتحة الكتاب نصفها لنفسه، ونصفها لعبده، قال الله تعالي: قسمت بيني وبين عبدي هذه السورة، فإذا قال أحدهم: الحمد لله فقد حمدني، وإذا قال: رب العالمين فقد عرفني، وإذا قال: الرحمن الرحيم فقد مدحني، وإذا قال: مالك يوم الدين فقد أثني علي، وإذا قال: إياك نعبد وإياك نستعين (7) فقد صدق عبدي في عبادتي بعد ما سألني،

وبقية هذه السورة له. ومنها أن الله تعالي بعث جبرائيل عليه السلام (8) إلي النبي صلي الله عليه واله أن بشر امتك بالزين والسناء (9) والرفعة والكرامة والنصر.(1). في المصدر: كتبها له.(2). خلي المصدر عن العاطف.(3). مثل الكوكب خ صح.(4). في المصدر: أولياء دم المقتول أن يعفوا عنه فعلوا ذلك.(5). في المصدر: وهم أهل دينكم، والظاهر أنهما مصحف دينهم.(6). البقرة: 78.(7). الحمد: 1 - 5.(8). في المصدر: جبرئيل.(9). السناء: الرفعة. الضياء.ومنها أن الله سبحانه أباحهم صدقاتهم يأكلونها، ويجعلونها في بطون فقرائهم يأكلون منها ويطعمون، وكانت صدقات من قبلهم من الامم المؤمنين (1) يحملونها إلي مكان قصي (2) فيحرقونها بالنار. ومنها أن الله عزوجل جعل الشفاعة لهم خاصة دون الامم، والله تعالي يتجاوز عن ذنوبهم العظام لشفاعة (3) نبيهم صلي الله عليه واله. ومنها أن يقال يوم القيامة: ليتقدم الحامدون، فتقدم امة محمد صلي الله عليه واله قبل الامم، وهو مكتوب امة محمد الحامدون (4)، يحمدون الله عزوجل علي كل منزلة، ويكبرونه علي كل نحد (5)، مناديهم في جوف السماء له (6) دوي كدوي النحل. ومنها أن الله لا يهلكهم بجوع، ولا يجمعهم علي ضلالة (7)، ولا يسلط عليهم عدوا من غيرهم، ولا يساخ ببقيتهم (8)، وجعل لهم الطاعون شهادة (9). ومنها أن الله جعل لمن صلي علي نبيه عشر حسنات (10)، ومحا عنه عشر سيئات،(1). في المصدر: من كان قبلهم من الامم الماضين.(2). القصي: البعيد.(3). في المصدر: بشفاعة.(4). في المصدر: امة محمد هم الحامدون.(5). كل محل خ ل أقول: النجد: ما اشرف من الارض وارتفع. وفي المصدر: علي كل حال.(6). لهم دوي خ ل. أقول هو الموجود في المصدر، والدوي: الصوت.(7). فلا أقل من ان

تكون فيهم فرقة ناجية بخلاف سائر الامم حيث اجتمعوا علي ضلالة.(8). ولا يساخ أي ولا ينخسف. وفي المصدر: ولا يساخ ببيضتهم، فمعناه: يبقي عزهم وسلطنتهم إلي يوم القيامة، ويحتمل أنه مصحف: ولا يستباح بيضتهم، قال الجزري في النهاية: فيه لا تسلط عليهم عدوا فيستبيح بيضتهم أي مجتمعهم وموضع سلطانهم ومستقر دعوتهم، وبيضة الدار: وسطها و معظمها، أراد عدوا يستأصلهم ويهلكهم جميعا، قيل: أراد إذا هلك أصل البيضة كان هلاك كل ما فيها من طعم أو فرخ، وإذا لم يهلك أصل البيضة ربما سلم بعض فراخها، قيل: أراد بالبيضة الخوذة، فكانه شبه مكان اجتماعهم والتئامهم ببيضة الحديد.(9). أي يثيبهم به ثواب الشهادة والطاعون: الوباء وكل مرض عام.(10). في المصدر: جعل لمن صلي منهم علي نبيهم صلاة واحدة عشر حسنات.ورد الله سبحانه عليه مثل صلاته علي النبي صلي الله عليه واله. ومنها أنه جعلهم أزواجا ثلاثة امما، فمنهم ظالم لنفسه، ومنهم مقتصد، ومنهم سابق بالخيرات، والسابق بالخيرات يدخل الجنة بغير حساب، والمقتصد يحاسب. (1) حسابا يسيرا، والظالم لنفسه مغفور له إنشاء الله. ومنها أن الله عزوجل جعل توبتهم الندم والاستغفار والترك للاصرار، وكانت بنو إسرائيل توبتهم قتل النفس (2). ومنها قول الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه واله: امتك هذه مرحومة، عذابها (3) في الدنيا الزلزلة والفقر. ومنها أن الله عزوجل يكتب للمريض الكبير (4) من الحسنات علي حسب ما كان يعمل في شبابه وصحته من أعمال الخير، يقول الله سبحانه للملائكة: استكتبوا (5) لعبدي مثل حسناته قبل ذلك ما دام في وثاقي (6). ومنها أن الله عزوجل ألزم امة محمد صلي الله عليه واله كلمة التقوي، وجعل بدؤ الشفاعة لهم في الآخرة. ومنها أن النبي صلي

الله عليه واله رأي في السماء ليلة عرج به إليها ملائكة قياما وركوعا منذ خلقوا، فقال: يا جبرئيل هذه هي العبادة، فقال جبرئيل: صدقت يا محمد، فاسأل ربك أن يعطي امتك القنوت والركوع والسجود في صلاتهم، فأعطاهم الله تعالي ذلك، فامة محمد صلي الله عليه واله يقتدون بالملائكة الذين (7) في السمآء، قال (8) النبي صلي الله عليه واله: إن اليهود(1). يحاسب نفسه خ ل.(2). في المصدر: وكانت توبة بني إسرائيل قتل أنفسهم. أقول: كانت توبتهم ذلك في بعض الذنوب كعبادة العجل. (3). في المصدر: عذابهم.(4). والكبير خ ل.(5). اكتبوا خ ل صح. وفي المصدر: يقول الله سبحانه لملائكته: اكتبوا.(6). الوثاق: ما يشد به من قيد وحبل ونحوهما. والمريض كأنه شد بالوثاق، لممنوعيته عن مزاوالة ما يفعله الصحيح.(7). في المصدر: الذين هم في السماء.(8). وقال خ.يحسدونكم علي صلاتكم وركوعكم وسجودكم (1). بيان: الازراء: التحقير والتهاون والعيب. قوله عليه السلام: والنبيون من قبله، أي كان نبيون من قبل نوح فلم يذكرهم بعد نوح، بل ذكر بعده من جاء بعده، وبدأ بنبينا قبل من تقدمه، ويحتمل إرجاع الضمير في قبله إلي النبي صلي الله عليه واله، أي النبيون الذين ذكر الله. أنهم بعد نوح كانوا قبله صلي الله عليه واله، وقد بدأ الله به قبل نوح وقبلهم في الآية الاولي، ولعله أظهر (2)، ويؤيده أن كلمة من ليست في بعض النسخ. والشامة: الخال. قوله: ولقد القيت أنت معه، علي بنآء المجهول. في الذروة الاولي، لعله من ذرو الريح، وذرو الحب أي نثره، أي ألقيتك معه حين أخرجت ذرية آدم من صلبه، ونثرتهم، وأخذت عليهم الميثاق، ولا يبعد أن يكون في الاصل والتقيت معه في الذر الاولي، أي

لقيته في عالم الذر السابق حين أخذت ميثاقه منك ومن سائر النبين. قوله: علي كل نجد، أي مكان مرتفع. 34 - فر: محمد بن أحمد معنعنا عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: إن النبي صلي الله عليه واله اوتي علم النبيين، وعلم الوصيين، وعلم ما هو كائن إلي أن تقوم الساعة، ثم تلا هذه الآية يقول الله لنبيه صلي الله عليه واله: هذا ذكر (3) من معي وذكر من قبلي (4). 35 - ختص: جماعة من أصحابنا، عن محمد بن جعفر المؤدب، عن عدة من أصحابنا (5) عن ابن أبي الخطاب، عن ابن أسباط، عن الحسن بن زياد، عن صفوان الجمال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال لي: يا صفوان هل تدري كم بعث الله من نبي؟ قال: قلت: ما أدري. قال: بعثت الله مائة ألف نبي وأربعة وأربعين ألف نبي (6)، ومثلهم أوصيآء بصدق(1). إرشاد القلوب 2: 217 - 226.(2). والمعني أن تعالي ذكره مع النبيين فبدأ به والنبيون قبله صلي الله عليه وآله.(3). الانبياء: 24.(4). تفسير فرات: 96.(5). تقدم الحديث في باب معني النبوة من كتاب قصص الانبياء 11: 59 وفيه: عن بعض أصحابه.(6). تقدمت في باب معني النبوة روايات فيها أن عدتهم مائة ألف وأربعة وعشرون ألف نبي وفيها غير ذلك. راجع.الحديث، وأدآء الامانة، والزهد في الدنيا، وما بعث الله نبيا خيرا من محمد صلي الله عليه واله، ولا وصيا خيرا من وصيه (1). 36 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن صالح بن سهل، عن أبي عبدالله عليه السلام إن بعض قريش قال لرسول

الله صلي الله عليه واله: بأي شئ سبقت الانبيآء، وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ قال: إني كنت أول من آمن بربي، وأول من أجاب حيث أخذ الله ميثاق النبيين وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم (2) فكنت أنا أول نبي قال (3): بلي، فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل (4). 37 - كا: محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن علي بن إسماعيل، عن محمد بن إسماعيل، عن سعدان بن مسلم، عن صالح بن سهل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سئل رسول الله صلي الله عليه واله بأي شئ سبقت ولد آدم؟ قال: إنني أول من أقر بربي، إن الله أخذ ميثاق النبيين وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا: بلي (5) فكنت أول من أجاب (6). 38 - كا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عيسي، عن سماعة قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: قول الله عزوجل: فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل (7) فقال: نوح وإبراهيم وموسي وعيسي عليهم السلام ومحمد صلي الله عليه واله، قلت: كيف صاروا اولوا العزم (8)؟ قال: لان نوحا بعث بكتاب وشريعة، وكل من جآء بعد نوح أخذ بكتاب نوح وشريعته ومنهاجه حتي جآء إبراهيم عليه السلام بالصحف وبعزيمة ترك كتاب (1). الاختصاص: مخطوط.(2). الاعراف: 172.(3). أول من قال خ ل.(4). اصول الكافي 2: 10.(5). الاعراف: 172.

(6). اصول الكافي 2: 12.(7). الاحقاف: 35.(8). هكذا في نسخة المصنف، وفي الطبعة الحروفية والمصدر، اولي العزم وهو الصحيح.نوح عليه السلام لاكفرا به، فكل نبي جآء بعد إبراهيم عليه السلام أخذ بشريعة إبراهيم عليه السلام ومنهاجه وبالصحف حتي جاء موسي عليه السلام بالتوراة وشريعته ومنهاجه وبعزيمة ترك الصحف،

فكل نبي جاء بعد موسي عليه السلام أخذ بالتوراة وشريعته ومنهاجه، حتي جاء المسيح عليه السلام بالانجيل وبعزيمة ترك شريعة (1) موسي عليه السلام ومنهاجه، فكل نبي جاء بعد المسيح عليه السلام أخذ بشريعته ومنهاجه حتي جاء محمد صلي الله عليه واله فجاء بالقرآن وبشريعته ومنهاجه، فحلاله حلال إلي يوم القيامة وحرامه حرام إلي يوم القيامة (2). 39 - ن: بالاسانيد الثلاثة (3) عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله إن موسي عليه السلام سأل ربه عزوجل فقال: يا رب اجعلني من امة محمد صلي الله عليه واله فأوحي الله تعالي إليه يا موسي إنك لا تصل إلي ذلك (4). صح: عنه عليه السلام مثله (5). 40 - ل: في وصية النبي صلي الله عليه واله (6) لعلي عليه السلام يا علي إن الله عزوجل أشرف علي الدنيا فاختارني منها علي رجال العالمين، ثم اطلع الثانية فاختارك علي رجال العالمين بعدي، ثم اطلع الثالثة فاختار الائمة من ولدك علي رجال العالمين بعدك، ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة علي نسآء العالمين (7). 41 - فر: عن سليمان الديلمي (8) عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله تعالي: اولئك(1). لعل المراد بعض ما كان في شريعة موسي عليه السلام، ونسخ في شريعة عيسي عليه السلام، والا فعيسي عليه كان يتبع شريعة موسي في الفروع.(2). اصول الكافي 2: 17.(3). ذكر المصنف الاسانيد الثلاثد بتفاصيلها في الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 51.(4). عيون أخبار الرضا: 200.(5). صحيفة الرضا: 29.(6). اخرج المصنف إسناد الوصية في الفصل الرابع من المقدمة راجع ج 1: 52.7). الخصال 1: 96 و 97.(8). في المصدر: فرات

قال: حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد معنعنا عن سليمان الديلمي قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام إذ دخل عليه أبوبصير وقد أخذه النفس، فلما أن أخذ مجلسه قال أبوعبدالله عليه السلام: يا أبا محمد ما هذا النفس العالي؟ قال: جعلت فداك يابن رسول الله: كبرت سني، ودق عظمي، واقترب اجلي، ولست أدري ما أرد عليه من أمر آخرتي، فقال أبوعبدالله عليه السلام: يا أبا محمد وانك لتقول: هذا؟ فقال: وكيف لا أقول: هذا؟ فذكر كلاما، ثم قال: يا أبا محمد لقد ذكركهم الله في كتابه المبين بقوله: اولئك اه. وفي ذيله: فسموا بالصلاح كما سماكم الله يا ابا محمد.مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهدآء والصالحين (1) فرسول الله في الآية النبيين (2)، ونحن في هذا الموضع الصديقين والشهدآء، وأنتم الصالحون. الخبر (3). 42 - يد، مع: إبراهيم بن هارون الهيتي (4)، عن محمد بن أحمد بن أبي الثلج، عن الحسين بن أيوب، عن محمد بن غالب، عن علي بن الحسين، عن الحسن بن أيوب، عن الحسين بن سليمان، عن محمد بن مروان الذهلي، عن الفضيل بن يسار قال: قلت لابي عبدالله الصادق عليه السلام: الله نور السماوات والارض (5) قال: كذلك الله عزوجل، قال: قلت: مثل نوره قال لي: محمد صلي الله عليه واله، قلت: كمشكاة قال: صدر محمد صلي الله عليه واله، قلت: فيها مصباح قال: فيه نور العلم، يعني النبوة، قلت: المصباح في زجاجة قال: علم رسول الله صلي الله عليه واله صدر إلي قلب علي عليه السلام، قلت: كأنها قال: لاي شئ تقرأ كأنها قلت: وكيف (6) جعلت فداك؟ قال: كأنه (7) كوكب دري قلت: توقد (8)

من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية ولا غربية قال: ذاك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(1). النساء: 69.(2). أي من النبيين. وكذا فيما بعده.(3). تفسير فرات: 36.(4). الهيتي منسوب إلي هيت بالكسر: بلدة علي الفرات من نواحي بغداد فوق الانبار. وبلدة من قري حوران من ناحية اللوي من اعمال دمشق. فما في المصدر: )الهيستي( مصحف.(5). النور: 35.(6). في معاني الاخبار: وكيف أقرأ.(7). قراءة )كأنها( متواتر أجمعت الامة عليها، فلا يعارضها ذلك، لانه خبر واحد معارض بمثله حيث وردت في روايات اخري قراءة )كأنها( مع أن الحديث في نفسه أيضا ضعيف.(8). في التوحيد المطبوع: )يوقد( وفي نسخة مخطوطة والمعاني: )توقد( وهما قراءتان.عليه السلام لا يهودي ولا نصراني، قلت: يكاد زيتها يضئ ولو لم تمسسه نار قال: يكاد العلم يخرج من فم العالم من آل محمد من قبل أن ينطق به، قلت: نور علي نور قال: الامام علي أثر الامام (1). 43 - فس: أبي، عن عبدالله بن جندب، عن الرضا عليه السلام، أنه كتب إليه: مثلنا في كتاب الله كمثل المشكاة والمشكاة في القنديل، فنحن المشكاة فيها مصباح المصباح محمد رسول الله صلي الله عليه واله المصباح في زجاجة من عنصره الطاهرة، إلي قوله تعالي: لا شرقية ولا غربية لا دعية ولا منكرة، يكاد زيتها يضئ ولو لم تمسه نار القرآن نور علي نور إمام بعد إمام يهدي الله لنوره من يشآء الآية، فالنور علي يهدي الله لولايتنا من أحب، حق (2) علي الله أن يبعث ولينا مشرقا وجهه، نيرا برهانه (3)، ظاهرة عند الله حجته. الخبر (4). 44 - ختص، ير: محمد بن الحسين، عن ابن سنان، عن عمار بن مروان، عن المنخل، عن جابر،

عن أبي جعفر عليه السلام قوله تبارك وتعالي: الله نور السماوات والارض مثل نوره فهو محمد صلي الله عليه واله فيها مصباح وهو العلم المصباح في زجاجة فزعم أن الزجاجة أمير المؤمنين عليه السلام، وعلم نبي الله عنده (5). 45 - كشف: من دلائل الحميري عن محمد الرقاشي (6) قال: كتبت إلي أبي محمد عليه السلام أسأله عن المشكاة، فرجع الجواب: المشكاة قلب محمد صلي الله عليه واله (7). أقول: سيأتي سائر الاخبار في ذلك مع شرحها في كتاب الامامة، وقد مر بعضها في كتاب التوحيد.(1). معاني الاخبار: 9، التوحيد: 148، وفيه: في أثر الامام.(2). وحق خ ل.(3). في المصدر: منيرا برهانه.(4). تفسير القمي: 457 و 458. والحديث فيه طويل، ذكر المصنف بعضه.(5). الاختصاص: مخطوط، بصائر الدرجات: 48 و 85.(6). في المصدر: محمد بن درياب المرقاشي.(7). كشف الغمة: 307. في الحديث تقطيع. 46 - كنز: بإسناده عن عبدالله بن سليمان قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: قوله تعالي: قد جآءكم برهان من ربكم وأنزلنا إليكم نورا مبينا (1) قال: البرهان رسول الله صلي الله عليه واله والنور المبين علي بن أبي طالب عليه السلام (2). 47 - كا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن يحيي الخثعمي، عن هشام، عن ابن أبي يعفور قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: سادة النبيين والمرسلين خمسة، وهم اولوا العزم من الرسل، وعليهم دارت الرحي: نوح، وإبراهيم، وموسي، وعيسي، ومحمد صلي الله عليهم (3) وعلي جميع الانبيآء (4). 48 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن اذينة، عن بريد قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل:

وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهدآء علي الناس (5) فقال: نحن الامة الوسطي، ونحن شهدآء لله علي خلقه، وحجبه في أرضه، قلت: قول الله عزوجل: ملة أبيكم إبراهيم قال: إيانا عني خاصة هو سماكم المسلمين من قبل في الكتب التي مضت وفي هذا القرآن ليكون الرسول عليكم شهيدا (6) فرسول الله صلي الله عليه واله الشهيد علينا بما بلغنا عن الله عزوجل، ونحن الشهدآء علي الناس (7)، فمن صدق صدقناه يوم القيامة، ومن كذب كذبناه (8). 49 - وبهذا الاسناد عن الوشاء، عن أحمد بن عمر الحلال قال: سألت أبا الحسن (1). النساء: 174.(2). كنز الفوائد: 71.(3). في المصدر: صلي الله عليه وآله وعلي جميع الانبياء.(4). اصول الكافي 1: 175.(5). البقرة: 143.(6). في المصحف الشريف: شهيدا عليكم راجع سورة الحج: 78.(7). تفسير لما بعد الاية: وتكونوا شهداء علي الناس.(8). اصول الكافي 1: 190. وفيه: كذبناه يوم القيامة.عليه السلام عن قول الله عزوجل: أفمن كان علي بينة من ربه ويتلوه شاهد منه (1) فقال: أمير المؤمنين عليه السلام الشاهد علي رسول الله صلي الله عليه واله، ورسول الله صلي الله عليه واله علي بينة من ربه (2). 50 - كا: علي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن اذينة، عن بريد، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: إنما أنت منذر ولكل قوم هاد (3) فقال: رسول الله صلي الله عليه واله المنذر، ولكل زان منا هاد يهديهم إلي ما جآء به نبي الله صلي الله عليه واله، ثم الهداة من بعده علي، ثم الاوصياء واحد بعد واحد (4). 51 - كا: أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، ومحمد بن يحيي، عن

أحمد بن محمد جميعا، عن محمد بن سنان، عن المفضل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما جآء به علي عليه السلام آخذ به، وما نهي عنه أنتهي عنه، جري له من الفضل ما جري لمحمد صلي الله عليه واله، ولمحمد صلي الله عليه وآله الفضل علي جميع من خلق الله. الخبر (5). كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن محمد بن جمهور، عن ابن سنان مثله (6). 52 - كا: علي بن محمد، ومحمد بن الحسن، عن سهل، عن محمد بن الوليد شباب الصيرفي، عن سعيد الاعرج، عن أبي عبدالله عليه السلام مثله (7). 53 - كا: محمد بن يحيي، وأحمد بن محمد، عن محمد بن الحسين، عن علي بن حسان، عن أبي عبدالله الرياحي، عن أبي الصامت الحلواني، عن أبي جعفر عليه السلام قال: فضل (8) أمير المؤمنين عليه السلام ما جآء به آخذ به، وما نهي عنه أنتهي عنه، جري له من الطاعة بعد(1). هود: 17.(2). اصول الكافي: 190.(3). الرعد: 7.(4). اصول الكافي: 191.(5). اصول الكافي 1: 196. وفيه مثل ما جري.(6). اصول الكافي 1: 197.(7). اصول الكافي 1: 197، والحديث طويل، وفيه: يؤخذ به، وما نهي عنه ينتهي عنه.(8). فضل علي بناء للمفعول من التفعيل، ويحتمل المصدر.رسول الله صلي الله عليه واله ما لرسول الله صلي الله عليه واله والفضل لمحمد صلي الله عليه واله، المتقدم بين يديه كالمتقدم بين يدي الله ورسوله، والمتفضل عليه كالمتفضل علي رسول الله صلي الله عليه واله، والراد عليه في صغيرة أو كبيرة علي حد الشرك بالله، فإن رسول الله صلي الله عليه واله باب الله الذي لا يؤتي إلا منه، وسبيله الذي من سلكه

وصل إلي الله عزوجل، وكذلك كان أمير المؤمنين عليه السلام من بعده، الخبر (1). 54 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن أبي داود المسترق، عن داود الجصاص قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: وعلامات وبالنجم هم يهتدون (2) قال: النجم رسول الله صلي الله عليه واله، والعلامات هم الائمة (3). 55 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن الوشاء، عن عبدالله بن عجلان، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون (4) قال: رسول الله صلي الله عليه واله الذكر، أنا والائمة عليهم السلام أهل الذكر، وقوله عزوجل: وإنه لذكر لك ولقومك وسوف تسألون (5) قال أبوجعفر عليه السلام: نحن قومه، ونحن المسؤلون (6). 56 - كا: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن ابن اورمة، عن علي بن حسان، عن عبدالرحمن بن كثير قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: ألم تر إلي الذين بدلوا نعمة الله كفرا (7) الآية، قال: عني بها قريشا قاطبة: الذين عادوا رسول الله صلي الله عليه وآله، ونصبوا له الحرب، وجحدوا وصية وصيه (8).(1). اصول الكافي 1: 197 و 198.(2). النحل: 16.(3). اصول الكافي 1: 206.(4). النحل: 43.(5). الزخرف: 44.(6). اصول الكافي 1: 210.(7). ابراهيم: 28.(8). اصول الكافي 1: 217. 57 - كا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن عبدالله بن بحر، عن ابن مسكان، عن عبدالرحمن بن أبي عبدالله، عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: الائمة بمنزلة رسول الله صلي الله عليه واله (1)، إلا أنهم ليسوا بأنبياء، ولا يحل لهم من النسآء ما

يحل للنبي صلي الله عليه واله، فهم بمنزلة (2) رسول الله صلي الله عليه واله (3). بيان: ظاهر اشتراك سائر الخصائص بينه صلي الله عليه واله وبينهم عليهم السلام، وهو خلاف المشهور، ويحتمل أن يكون ذكر النساء علي سبيل المثال، والمراد جميع الخصائص. 58 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن أبي زاهر، عن الخشاب، عن علي بن حسان، عن عبدالرحمن بن كثير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال (4): الذين آمنوا واتبعتهم ذريتهم بإيمان ألحقنا بهم ذريتهم وما ألتناهم من عملهم من شئ (5) قال: الذين آمنوا النبي صلي الله عليه واله وأمير المؤمنين عليه السلام، وذريته الائمة والاوصياء صلوات الله عليهم، ألحقنا بهم ولم ننقص ذريتهم الحجة التي جآء بها محمد صلي الله عليه واله في علي صلوات الله عليه، وحجتهم واحدة، وطاعتهم واحدة (6). 59 - كا: أحمد بن محمد، عن محمد بن الحسن، عن علي بن إسماعيل: عن صفوان، عن ابن مسكان، عن الحارث بن المغيرة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: قال رسول الله صلي الله عليه واله: نحن في الامر والفهم والحلال والحرام نجري مجري واحد، فأما رسول الله صلي الله عليه واله وعلي عليه السلام فلهما فضلهما (7). 60 - مع: أبي، عن سعد، عن الاصبهاني، عن المنقري، عن حفص، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: جاء إبليس إلي موسي بن عمران عليه السلام وهو يناجي ربه، فقال له:(1). في وجوب الطاعة وحرمة العصيان.(2). في المصدر: فأما ما خلا ذلك فهم فيه بمنزلة رسول الله صلي الله عليه وآله.(3). اصول الكافي 1: 270.(4). في نسخة من المصدر: قال الله تعالي.(5). الطور: 21.(6). اصول الكافي

1: 275.(7). اصول الكافي 1: 275. ملك من الملائكة: ما ترجو منه وهو علي هذه الحال يناجي ربه؟ فقال: أرجو منه ما رجوت من أبيه آدم وهو في الجنة، وكان فيما ناجاه أن قال له: يا موسي لا أقبل الصلاة إلا لمن تواضع لعظمتي، وألزم قلبه خوفي، وقطع نهاره بذكري، ولم يبت مصرا علي الخطيئة، وعرق حق أوليائي وأحبائي، فقال: يا رب تعني بأحبائك وأوليائك إبراهيم وإسحاق ويعقوب؟ فقال: هم كذلك يا موسي، إلا أني أردت من من أجله خلقت آدم وحواء، ومن من أجله خلقت الجنة والنار، فقال موسي: ومن هو يا رب؟ قال: محمد، أحمد، شققت اسمه من اسمي، لاني أنا المحمود، فقال موسي: يا رب اجعلني من امته، قال: أنت يا موسي من امته إذا عرفته، وعرفت منزلته، ومنزلة أهل بيته، إن مثله ومثل أهل بيته ومن خلقت كمثل الفردوس في الجنان، لا ييبس ورقها، ولا يتغير طعمها، فمن عرفهم وعرف حقهم جعلت له عند الجهل حلما، وعند الظلمة نورا، واجيبه قبل أن يدعو (1)، واعطيه قبل أن يسألني. والحديث طويل أخذنا منه موضع الحاجة (2). 61 - فر: عن عبيد بن كثير، عن محمد بن الجنيد، عن يحيي بن معلي (3)، عن إسرائيل، عن جابر الجعفي، عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله لما اسري بي إلي السمآء قال لي العزيز (4) الجبار: يا محمد إني اطلعت إلي الارض اطلاعة فاخترتك منها، واشتققت لك اسما من أسمائي، لا اذكر في مكان إلا ذكرت معي، فأنا محمود (5) وأنت محمد، ثم اطلعت الثانية اطلاعة فاخترت منها عليا، واشتققت له اسما من أسمائي فأنا الاعلي وهو علي،

يا محمد خلقتك وخلقت عليا وفاطمة والحسن والحسين أشباح نور (1). في المصدر: قبل أن يدعوني.(2). معاني الاخبار: 20. (3). في المصدر: يحيي بن يعلي، ولعله يحيي بن يعلي الاسلمي الكوفي المترجم في التقريب: 556، وفيه أنه شيعي.(4). في المصدر: قال لي العزيز: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه قلت: والمؤمنون قال: صدقت يا محمد، من خلفت لامتك من بعدك؟ قلت: خيرها لاهلها، قال: علي بن أبي طالب؟ قلت. نعم: يا رب، قال: يا محمد اني اطلعت.(5). في المصدر: فأنا المحمود. من نوري، وعرضت ولايتكم علي السماوات (1) وعلي الارضين ومن فيهن، فمن قبل ولايتكم كان عندي من الاظفرين، ومن جحدها كان عندي من الكفار (2)، يا محمد لو أن عبدا عبدني حتي ينقطع أو يصير كالشن البالي (3) ثم أتاني جاحدا لولايتكم ما غفرت له حتي يقر بولايتكم. الخبر (4). 62 - ن: ابن عبدوس، عن ابن قتيبة، عن حمدان بن سليمان، عن الهروي، عن الرضا عليه السلام في خبر طويل: قال: إن آدم عليه السلام، لما أكرمه الله تعالي بإسجاد ملائكته و بإدخال الجنة (5) قال في نفسه: هل خلق الله بشرا أفضل مني؟ فعلم الله عزوجل ما وقع في نفسه، فناداه ارفع رأسك يا آدم فانظر إلي ساق عرشي، فرفع آدم عليه السلام رأسه فنظر إلي ساق العرش، فوجد عليه مكتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي بن أبي طالب أمير المؤمنين، وزوجته فاطمة سيدة نساء العالمين، والحسن والحسين سيد شباب أهل الجنة، فقال آدم عليه السلام: يا رب من هؤلاء؟ فقال عزوجل: هؤلاء من ذريتك، وهم خير منك ومن جميع خلقي، ولو لا هم ما خلقتك ولا خلقت

الجنة والنار، ولا السماء والارض، فإياك أن تنظر إليهم بعين الحسد فاخرجك عن جواري، فنظر إليهم بعين الحسد (6) وتمني منزلتهم فتلسط عليه الشيطان حتي أكل من الشجرة التي نهي عنها، وتسلط علي حواء لنظرها إلي فاطمة عليها السلام بعين الحسد حتي أكلت من الشجرة كما أكل آدم، فأخرجهما الله عزوجل عن جنته، وأهبطهما عن جواره إلي الارض (7).(1). في المصدر: علي السماء وأهلها.(2). في المصدر: من الكافرين.(3). أي كالقربة الخلق.(4). تفسير فرات: 5.(5). في المصدر: باسجاد ملائكته له وبادخاله الجنة.(6). قال المصنف: المراد بالحسد الغبطة التي لم تكن تنبغي له عليه السلام، ويؤيده قوله عليه السلام: وتمني منزلتهم.(7). عيون أخبار الرضا: 170. وأخرجه بتمامه عنه وعن المعاني في باب ارتكاب ترك الاولي ومعناه راجع 11: 164 و 165.اقول: سيأتي أخبار كثيرة في فضله صلي الله عليه واله في كتاب الامامة، وأبواب فضائل أصحاب الكساء، وفضائل أمير المؤمنين عليه السلام. 63 - ب: ابن عيسي، عن البزنطي، عن الرضا عليه السلام أنه عليه السلام كتب إليه: قال أبوجعفر عليه السلام: لا يستكمل عبد الايمان حتي يعرف أنه يجري لآخرهم ما يجري لاولهم في الحجة والطاعة والحلال والحرام سواء (1)، ولمحمد صلي الله عليه واله وأمير المؤمنين فصلهما (2). 64 - ن: فيما بين الرضا عليه السلام (3) عند المأمون من فضل العترة الطاهرة قال: الذكر رسول الله صلي الله عليه واله، ونحن أهله، وذلك بين في كتاب الله حيث يقول: الذين آمنوا قد أنزل الله إليكم ذكرا - رسولا يتلو عليكم آيات الله مبينات (4) فالذكر رسول الله صلي الله عليه واله ونحن أهله (5). 65 - مع: الطالقاني، عن الجلودي، عن عبدالله بن محمد،

عن العبسي، عن محمد ابن هلال، عن نائل بن نجيح، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: كشجرة طيبة أصلها ثابت وفرعها في السمآء - تؤتي اكلها كل حين بإذن ربها (6) قال أما الشجرة فرسول الله صلي الله عليه واله، وفرعها علي عليه السلام، وغصن الشجرة فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه واله، وثمرها أولادها عليهم السلام، وورقها شيعتنا، ثم قال عليه السلام: إن المؤمن من شيعتنا ليموت فيسقط من الشجرة ورقة، وإن المولود من شيعتنا ليولد فتورق الشجرة ورقة (7). أقول: سيأتي مثله بأسانيد في كتاب الامامة.(1). المصدر خال عن كلمة: سواء.(2). قرب الاسناد: 153. وفيه: ولامير المؤمنين عليه السلام.(3). ذكره الصدوق باسناده عن علي بن الحسين بن شاذويه المؤدب وجعفر بن محمد بن مسرور رضي الله عنهما قالا: حدثنا محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري، عن أبيه، عن الريان بن الصلت.(4). الطلاق: 10 و 11.(5). عيون أخبار الرضا: 132.(6). أبراهيم: 24 و 25.(7). معاني الاخبار: 113. 66 - ك: الهمداني، عن علي، عن أبيه، عن علي بن معبد، عن الحسين بن خالد، عن أبي الحسن (1) موسي عليه السلام عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله أنا سيد من خلق الله، وأنا خير من جبرئيل وإسرافيل، وحملة العرش، وجميع الملائكة المقربين (2)، وأنبياء الله المرسلين، وأنا صاحب الشفاعة والحوض الشريف، وأنا وعلي أبوا هذه الامة، من عرفنا فقد عرف الله، ومن أنكرنا فقد أنكر الله عزوجل، ومن علي سبطا امتي، وسيدا شباب أهل الجنة الحسن والحسين، ومن ولد الحسين أئمة تسعة، طاعتهم طاعتي، ومعصيتهم معصيتي، تاسعهم قائمهم

ومهديهم (3). 67 - شف: من كتاب الامامة عن بيدار بن (4) عاصم، عمن حدثه، عن عبدالله ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لما خلق الله العرش خلق ملكين فاكتنفاه فقال: اشهدا أن لا إله إلا أنا، فشهدا، ثم قال: اشهدا أن محمدا رسول الله فشهدا، ثم قال: اشهدا أن عليا أمير المؤمنين فشهدا (5). 68 - ارشاد القلوب: عن أبي ذر الغفاري رضي الله عنه قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يقول: افتخر إسرافيل علي جبرائيل فقال: أنا خير منك، قال: ولم أنت خير مني؟ قال: لاني صاحب الثمانية حملة العرش، وأنا صاحب النفخة في الصور، وأنا أقرب الملائكة إلي الله تعالي، قال جبرائيل عليه السلام: أنا خير منك، فقال: بما أنت خير مني؟ قال: لاني أمين الله علي وحيه، وأنا رسوله إلي الانبياء والمرسلين، وأنا صاحب الخسوف والقذوف (6)، وما أهلك الله امة من الامم إلا علي يدي، فاختصما إلي الله تعالي فأوحي إليهما: اسكتا (7)، فوعزتي وجلالي لقد خلقت من هو خير منكما، قالا: يا رب (1). في المصدر: علي بن موسي.(2). في المصدر: من جبرئيل وميكائيل واسرافيل وحملة العرش، وجميع ملائكة الله المقربين.

(3). كمال الدين: 151 و 152.(4). هكذا في الكتاب، وفي المصدر: نبدار بتقديم النون علي الباء، والظاهر أنهما مصحفان عن بندار بتقديم الباء.(5). كشف اليقين: 55.(6). في المصدر: صاحب الكسوف والخسوف.(7). في المصدر: فأوحي الله إليهما أن اسكتا.أو تخلق خيرا منا (1) ونحن خلقنا من نور؟ قال الله تعالي: نعم، وأوحي (2) إلي حجب القدرة: انكشفي (3)، فانكشف فإذا علي ساق العرش الايمن مكتوب: لا إله إلا الله، محمد (4) وعلي وفاطمة والحسن والحسين خير

خلق الله (5) فقال جبرائيل: يا رب فإني أسألك بحقهم عليك إلا جعلتني خادمهم، قال الله تعالي: قد جعلت، فجبرائيل من أهل البيت وإنه لخادمنا (6). 69 - فس: الحسين بن محمد، عن المعلي، عن بسطام بن مرة عن إسحاق بن حسان، عن الهيثم بن واقد، عن علي بن الحسين العبدي، عن سعد الاسكاف، عن الاصبغ أنه سأل أمير المؤمنين عليه السلام عن قول الله عزوجل: سبح اسم ربك الاعلي (7) فقال: مكتوب علي قائمة العرش قبل أن يخلق الله السماوات والارضين بألفي عام (8): لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمدا عبده ورسوله، فاشهدوا بهما، وأن عليا عليه السلام وصي محمد صلي الله عليه واله (9). 70 - شف: من كتاب الامامة عن هشام بن سالم، عن الحارث بن المغيرة النضري (10) قال: حول العرش كتاب جليل مسطور: إني أنا الله لا إله إلا أنا، محمد رسول الله، علي أمير المؤمنين (11). 71 - صح: عن الرضا، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: إنا أهل بيت (1). في المصدر: أو تخلق من هو خير منا ونحن خلقنا من نور الله.(2). في المصدر: وأومأ.(3). في المصدر: أن انكشفي.(4). في المصدر: محمد رسول الله.(5). في المصدر: أحباؤ الله.(6). إرشاد القلوب 2: 214.(7). الاعلي: 1.(8). في المصدر: والارض بألف سنة.(9). تفسير القمي: 721 و 722.(10). الصحيح النصري بالمهملة، صرح به النجاشي وقال: إنه من بني نصر بن معاوية.(11). كشف اليقين: 55. لا تحل لنا الصدقة وامرنا باسباغ الوضوء، وأن لا تنزي حمارا علي (1) عتيقة، ولا نمسح علي خف (2). 72 - جع، لي: ما جيلويه، عن عمه،

عن أحمد بن هلال، عن الفضل بن دكين، عن معمر بن راشد قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: أتي يهودي النبي صلي الله عليه واله فقام بين يديه يحد النظر (3) إليه، فقال: يا يهودي حاجتك؟ (4) قال: أنت أفضل أم موسي بن عمران النبي الذي كلمه الله، وأنزل عليه التوراة والعصا، وفلق له البحر، وأظله بالغمام؟ فقال له النبي صلي الله عليه واله: إنه يكره للعبد أن يزكي نفسه، ولكني أقول: إن آدم عليه السلام لما أصاب الخطيئة كانت توبته أن قال: اللهم إني أسألك بحق محمد وآل محمد لما غفرت لي فغفرها الله له، وإن نوحا لما ركب في السفينة (5) وخاف الغرق قال: اللهم إني أسألك بحق محمد وآل محمد لما أنجيتني من الغرق فنجاه الله عنه، وإن إبراهيم عليه السلام لما القي في النار قال: اللهم إني أسألك بحق محمد وآل محمد لما أنجيتني منها فجعلها الله عليه بردا و سلاما، وإن موسي عليه السلام لما ألقي عصاه وأوجس في نفسه خيفة قال: اللهم إني أسألك بحق محمد وآل محمد لما أمنتني فقال الله جل جلاله: لا تخف إنك أنت الاعلي (6) يا يهودي إن موسي لو أدركني ثم لم يؤمن بي وبنبوتي ما نفعه إيمانه شيئا، ولا نفعته النبوة، يا يهودي ومن ذريتي المهدي إذا خرج نزل عيسي بن مريم لنصرته وقدمه وصلي خلفه (7). ج: عن معمر مثله (8).(1). أنزاه: جعله ينزو، أي وقع عليه ووطئه. والعتيقة مؤنث العتيق: الفرس الرائع.(2). صحيفة الرضا: 5.(3). أحد إليه النظر: بالغ في النظر إليه.(4). في جامع الاخبار والاحتجاج: ما حاجتك؟ فقال.(5). في الاحتجاج: لما ركب السفينة.(6). طه: 68.(7). جامع الاخبار: 8

- 9. الامالي: 131 و 132، فيهما وفي الاحتجاج: فقدمه.(8). الاحتجاج: 27 - 28 فيه: ويصلي خلفه.73 - ص: بالاسناد عن الصدوق، عن هاني بن محمد، عن أبيه، عن محمد بن أحمد بن بطة عن أبيه، عن محمد بن عبدالوهاب، عن أبي الحارث الفهري، عن عبدالله بن إسماعيل، عن عبدالرحمن بن أبي زيد بن أسلم (1)، عن أبيه، عن جده، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: لما أكل آدم من الشجرة رفع رأسه إلي السماء فقال: أسألك بحق محمد إلا رحمتني فأوحي الله إليه: ومن محمد؟ فقال: تبارك اسمك، لما خلقتني رفعت رأسي إلي عرشك فإذا فيه مكتوب: لا إله إلا الله، محمد رسول الله فعلمت أنه ليس أحد أعظم عندك قدرا ممن جعلت اسمه مع اسمك، فأوحي الله إليه يا آدم إنه لآخر النبيين من ذريتك، فلو لا محمد ما خلقتك (2). 74 - شي: عن محمد بن عيسي بن عبدالله العلوي، عن أبيه، عن جده، عن علي عليه السلام قال: الكلمات التي تلقاها آدم من ربه قال: يا رب أسألك بحق محمد لما تبت علي، قال: وما علمك بمحمد؟ قال: رأيته في سرادقك الاعظم مكتوبا وأنا في الجنة (3). أقول: سيأتي جل الاخبار في ذلك في كتاب الامامة. 75 - ب: الطيالسي، عن فضيل بن عثمان قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: اتقوا الله وعظموا الله وعظموا رسوله (4)، ولا تفضلوا علي رسول الله صلي الله عليه واله أحدا، فإن الله تبارك وتعالي قد فضله. الخبر (5).(1). الصحيح عبدالرحمن بن زيد بن أسلم، فلفظة أبي زائدة، والرجل هو عبدالرحمن بن زيد بن أسلم العدوي مولاهم المدني،

ترجمه ابن حجر في التقريب: 308، والتهذيب 6: 177، وقد تقدم الخير في باب ارتكاب ترك الاولي ومعناه 11: 181، وذكرنا في الهامش أنه عبدالرحمن بن زيد بن الخطاب العدوي، وهو وهم، والصحيح ما ذكرنا هنا: وترجمنا هناك أبا الحارث الفهري. راجع.(2). قصص الانبياء: مخطوط.(3). تفسير العياشي: مخطوط. وتقدم الحديث في ج 11: 187 أيضا.(4). في المصدر: رسول الله.(5). قرب الاسناد: 61. 76 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن عبدالله بن محمد بن أخي حماد الكاتب، عن الحسين بن عبدالله قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: كان رسول الله صلي الله عليه وآله سيد ولد آدم؟ فقال: كان والله سيد من خلق الله، وما برأ الله برية خيرا من محمد صلي الله عليه واله (1). 77 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن الحجال، عن حماد، عن أبي عبدالله عليه السلام وذكر رسول الله صلي الله عليه واله فقال: قال أمير المؤمنين: ما برأ الله نسمة خيرا من محمد صلي الله عليه واله (2). 78 - كا: علي بن محمد، عن سهل، عن محمد بن الوليد، عن يونس بن يعقوب، عن سنان بن طريف، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إنا أول أهل بيت نوه الله (3) بأسماءنا، إنه لما خلق السماوات والارض أمر مناديا فنادي: أشهد أن لا إله إلا الله ثلاثا أشهد أن محمدا رسول الله ثلاثلا؟ أشهد أن عليا أمير المؤمنين حقا ثلاثا (4). 79 - كا: علي بن محمد وغيره، عن سهل، عن محمد بن الوليد شباب الصيرفي، عن مالك بن إسماعيل المهدي، عن عبدالسلام بن حارث، عن سالم بن أبي

حفصة، عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان في رسول الله صلي الله عليه واله ثلاثة لم تكن في أحد غيره: لم يكن له فئ، و كان لا يمر في طريق فيمر فيه بعد يومين أو ثلاثة إلا عرف أنه قد مر فيه لطيب عرفه، وكان لا يمر بحجر ولا شجر إلا سجد له (5). بيان: العرف بالفتح: الريح الطيبة. وسيأتي في بعض الاخبار أن بعض الاصحاب رأوا بعض الائمة عليهم السلام بلا فئ، فيمكن أن يكون دوام ذلك من خواصه صلي الله عليه واله، أو يكون الحصر إضافيا بالنسبة إلي غيرهم عليهم السلام.(1). اصول الكافي 1: 440.(2). اصول الكافي 1: 440. النسمة: الانسان، أو كل دابة فيها روح.(3). أي أشاد بذكرنا وأظهر أسماءنا.(4). اصول الكافي 1: 441.(5). اصول الكافي 1: 442. 80 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن محبوب، عن إسحاق بن غالب، عن أبي عبدالله عليه السلام في خطبة له خاصة يذكر فيها حال النبي صلي الله عليه واله والائمة عليهم السلام وصفاتهم: فلم يمنع ربنا لحلمه وأناته (1) وعطفه ما كان من عظيم جرمهم وقبيح أفعالهم أن انتجب لهم أحب أنبيائه إليه، وأكرمهم عليه، محمد بن عبدالله صلي الله عليه واله في حومة العز مولده، وفي دومة الكرم محتده، غير مشوب حسبه، ولا ممزوج نسبه، ولا مجهول عند أهل العلم صفته، بشرت به الانبياء في كتبها، ونطقت به العلماء بنعتها، و تأملته الحكمآء بوصفها، مهذب لا يداني، هاشمي لا يوازي أبطحي لا يسامي، شيمته الحياء، وطبيعته السخآء، مجبول علي أوقار النبوة وأخلاقها، مطبوع علي أوصاف الرسالة وأحلامها، إلي أن انتهت به أسباب مقادير الله

إلي أوقاتها، وجري بأمر الله القضاء فيه إلي نهاياتها، أداه محتوم قضاء الله إلي غاياتها، تبشر به كل امة من بعدها، ويدفعه كل أب إلي أب من ظهر إلي ظهر، لم يخلطه في عنصره سفاح، ولم ينجسه في ولادته نكاح، من لدن آدم عليه السلام إلي أبيه عبدالله في خير فرقة، وأكرم سبط، وأمنع رهط (2) وأكلا حمل، وأودع حجر، اصطفاه الله وارتضاه واجتباه، وآتاه من العلم مفاتيحه، ومن الكرم ينابيعه، ابتعثه رحمة للعباد، وربيعا للبلاد، وأنزل الله إليه الكتاب، فيه البيان والتبيان: قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون (3) قد بينه للناس ونهجه بعلم قد فصله، ودين قد أوضحه، وفرائض قد أوجبها، وحدود حدها للناس وبينها، وامور قد كشفها لخلقه و أعلنها، فيها دلالة إلي النجاة، ومعالم تدعو إلي هداه (4)، فبلغ رسول الله صلي الله عليه واله ما أرسل به، وصدع بما أمر، وأدي ما حمل من أثقال النبوة، وصبر لربه، وجاهد في سبيله، و نصح لامته، ودعاهم إلي النجاة، وحثهم علي الذكر، ودلهم علي سبيل الهدي بمناهج و دواع أسس للعباد أساسها، ومنار رفع لهم أعلامها، كيلا يضلوا من بعده، وكان بهم رؤفا رحيما (5). (1). الاناة: الوقار والحلم.(2). أي أعز قوم وأقواهم.(3). الزمر: 28.(4). هداة خ. (5). اصول الكافي 1: 444 و 445. بيان: حومة البحر والرمل والقتال وغيره: معظمه، وأشد موضع منه، ودومة الشئ بالضم والفتح: أصله، وكذا المحتد بكسر التاء: الاصل، وحتد بالمكان: أقام به، ولعل المراد بالاول نسل إبراهيم أو هاشم، وبالثاني مكة شرفها الله، أو الاول إبراهيم عليه السلام، والثاني هاشم، أو هما مكة، والاول أظهر، والمراد بالحسب إما الاخلاق الكريمة، أو الاسباب الشريفة، أو هما

معا، قوله: بنعتها، الضمير راجع إلي العلماء، و الاضافة إلي الفاعل، وكذا الفقرة التالية لها، قوله: لا يداني علي بناء المجهول، أي لا يدانيه في الكمال أحد، وكذا لا يوازي ولا يسامي، والمساماة: المفاخرة، والشيمة بالكسر: الخلق، وأوقار النبوة: أثقالها، كناية عن الشرئط العظيمة التي لا تكون النبوة بدونها، أي صارت تلك الاخلاق جبلته وطبعه وعليها خلق، وأحلامها: عقولها، أو جمع الحلم في مقابلة السفه والخرق. قوله عليه السلام: إلي أوقاتها، الضمير راجع إلي المقادير، أي أوصلته أسباب مقادير الله إلي أوقات حصول ما قدر فيه من وجوده، أو وفاته وانقضاء مدته، والاول أظهر، وكذا ضمير نهاياتها وغاياتها راجعان إلي القضآء أو المقادير، وقوله: تبشر به، استياف أو عطف بيان للجمل السابقة. قوله: نكاح، أي باطل من أنكحة الجاهلية، و السبط بالكسر: ولد الولد، والقبيلة العظيمة، والكلاءة: الحفظ والحراسة، والحجر حجر عبدالمطلب وأبي طالب، ونهجه بالتخفيف أي أوضحه. وقوله: بعلم، أما متعلق بقوله: بينه، أو حال عن الكتاب، والمستتر في قوله: وفصله وقراينه إما راجع إلي الله، أو الرسول، أو الكتاب. قوله: فيها، أي في تلك الامور، وقوله: معالم، إما مرفوع معطوف علي دلالة، أو مجرور معطوف علي النجاة، ويمكن أن يقرأ هداة بالتاء، والضمير أظهر. ويقال: صدع بالحجة: إذا تكلم بها جهارا، والمراد بالذكر إما القرآن أو الاعم، والضمير في قوله: أساسها راجع إلي المناهج والدواعي، والمراد بالتأسيس إما الوضع أو الاحكام والاتقان، وبسبيل الهدي منهج الشرع، وبالمناهج والدواعي أوصياؤه صلوات الله عليهم، والمراد بالتأسيس نصب الادلة علي خلافتهم، ويمكن أن يراد بالمناهج الائمة، وبالدواعي الادلة الدالة علي وجوب متابعتهم، وكذا المنار كناية عن الائمة عليهم السلام، و رفع الاعلام عن نصب الادلة. 81

- كا: ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: اللهم صلي علي محمد صفيك وخليلك ونجيك المدبر لامرك (1). 82 - ما: الحسين بن إبراهيم القزويني، عن محمد بن وهبان، عن علي بن جيش (2)، عن العباس بن محمد بن الحسين، عن أبيه، عن صفوان بن يحيي، عن الحسين بن أبي غندر، عن المفضل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما بعث الله نبيا أكرم من محمد صلي الله عليه واله، ولا خلق الله قبله أحدا، ولا أنذر الله خلقه بأحد من خلقه قبل محمد، فذلك (3) قوله تعالي: هذا نذير من النذر الاولي (4) وقال: إنما أنت منذر ولكل قوم هاد (5) فلم يكن قبله مطاع في الخلق، ولا يكون بعده إلي أن تقوم الساعة في كل قرن إلي أن يرث الله الارض ومن عليها (6). بيان: قوله عليه السلام: ولا خلق الله قبله أحدا، أي هو أول المخلوقات (7) كما مرت الاخبار الكثيرة في ذلك، قوله عليه السلام: ولا أنذر الله خلقه بأحد من خلقه قبل محمد صلي الله عليه واله، أي كان منذرا في عالم الذر، فكان إنذاره قبل كل أحد، والاستشهاد بالآية الاولي إما بحملها علي أن المراد بها أن هذا، أي محمدا صلي الله عليه واله من جملة النذر السابقة، وليس إنذاره مختصا بهذا الزمان، أو بحملها علي أن المعني بها إنما أنت منذر للنذر الاولي في عالم الذر: بأن تكون كلمة (من) للتعليل كقوله تعالي: مما خطيئاتهم (8) أو بمعني (علي) كقوله تعالي: ونصرناه من القوم (9) ويؤيد الوجهين ما رواه الصفار بإسناده إلي علي(1). اصول الكافي: 451.(2). هكذا في النسخة والصحيح

كما في المصدر: علي بن حبشي، وهو علي بن حبشي بن قوني المترجم في رجال الشيخ وفهرسته.(3). فلذلك خ ل.(4). النجم: 56.(5). الرعد: 7.(6). مجالس الشيخ: 63.(7). أو المعني وما خلق الله قبله أحدا أكرم منه.(8). نوح: 25.(9). الانبياء 77.ابن معمر، عن أبيه قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله تبارك وتعالي: هذا نذير من النذر الاولي قال: يعني به محمدا، حيث دعاهم إلي الاقرار بالله في الذر الاول، و بالآية الثانية لان مفادها علي المشهور بين المفسرين إنما أنت منذر وهاد لكل قوم، فيكون هاديا للانبيآء واممهم، ويحتمل أن يكون غرضه عليه السلام حصر الانذار فيه صلي الله عليه واله، أي لم يكن من أنذر قبله منذرا حقيقة، وإنما المنذر والمطاع علي الاطلاق هو صلي الله عليه واله، كما يدل عليه آخر الخبر، فالاستشهاد بالآية الاولي إما بحملها علي الاخير من المعنيين، فإنه لما كان منذرا للنذر فهو المنذر للجميع حقيقة، وإنما كانوا نوابه في الانذار، كما أن من بعده من الاوصيآء كذلك، أو بحملها علي أن المراد به الحصر، أي هذا منذر حسب من جملة من يسمون بالنذر من الانبياء السابقة، وبالثانية بحملها علي أن قوله: ولكل قوم هاد من قبيل عطف الجملة علي الجملة، ويكون المراد بالجزء الاولي حصر الانذار فيه صلي الله عليه واله علي سبيل القلب، أي ليس المنذر إلا أنت، وأما غيرك فهم هادون من قبلك، أو علي الوجه الذي قررناه في الوجه الاول، ولعله أقل تكلفا، هذا ما خطر بالبال في حل هذا الخبر الذي حير الافهام (1)، والله يعلم أسرار أئمة الانام. وقال الصدوق رحمه الله في الهداية (2) يجب أن يعتقد أن النبوة حق،

كما اعتقدنا أن التوحيد حق، وأن الانبيآء الذين بعثهم الله مائة ألف نبي وأربعة وعشرون ألف نبي، جاؤا بالحق من عند الحق، وأن قولهم قول الله، وأمرهم أمر الله، وطاعتهم طاعة الله، ومعصيتهم معصية الله، وأنهم (3) لم ينطقوا إلا عن الله عزوجل وعن وحيه، وأن سادة الانبياء خمسة، الذين عليهم دارت الرحي، وهم أصحاب الشرائع، وهم اولو العزم: نوح وإبراهيم وموسي وعيسي ومحمد صلوات الله عليه وعليهم، وأن محمدا سيدهم وأفضلهم، وأنه جاء بالحق وصدق المرسلين (4)، وأن الذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور (1). ومع ذلك كله الحديث لا يخلو عن غرابة، مع ما يري في إسناده من الضعف والجهالة.(2). الهداية: 5 و 6. (3). في المصدر: فانهم.(4). في المصدر زيادة هي: وان الذين كذبوه ذائقوا العذاب الاليم.الذي انزل معه اولئك هم المفلحون، ويجب أن يعتقد أن الله تبارك وتعالي لم يخلق خلقا أفضل من محمد صلي الله عليه واله، ومن بعده الائمة صلوات الله عليهم، وأنهم أحب الخلق إلي الله عزوجل وأكرمهم عليه، وأولهم إقرارا به، لما أخذ الله ميثاق النبيين في الذر وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا: بلي، وأن الله بعث نبيه صلي الله عليه واله إلي الانبياء عليهم السلام في في الذر، وأن الله أعطي ما أعطي كل نبي علي قدر معرفته نبينا صلي الله عليه واله، وسبقه إلي الاقرار به، ونعتقد (1) أن الله تبارك وتعالي خلق جميع ما خلق له ولاهل بيته صلوات الله عليهم، وأنه لولاهم ما خلق الله السمآء والارض ولا الجنة ولا النار ولا آدم ولا حواء ولا الملائكة ولا شيئا مما خلق صلوات الله عليهم أجمعين. 83 - كا: العدة، عن سهل

وأحمد بن محمد جميعا، عن ابن محبوب، عن إبراهيم الكرخي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه واله: لو اهدي إلي كراع لقبلت، وكان ذلك من الدين، ولو أن كافرا أو منافقا اهدي إلي وسقا (2) ما قبلت، وكان ذلك من الدين، أبي الله تعالي لي زبد المشركين والمنافقين وطعامهم (3). بيان: هذا الخبر يدل علي حرمة هدية المشركين عليه صلي الله عليه واله، فيكون من خصائصه كما ذكره ابن شهر آشوب، ويدل عليه خبر آخر سيأتي في باب قصة صديقه قبل البعثة، ولم يذكره الاكثر لما اشتهر من أنه صلي الله عليه واله قبل هدية النجاشي والمقوقس واكيدر بل كسري أيضا، كما رواه الصدوق في الفقيه عن ثوير بن أبي فاختة، عن أبيه، عن علي عليه السلام قال: أهدي كسري للنبي صلي الله عليه واله فقبل منه، وأهدي قيصر للنبي صلي الله عليه واله فقبل منه، وأهدت له الملوك فقبل منهم (4). فقيل: إنه كان حراما فنسخ، ويحتمل أن يكون الحرمة مع عدم المصلحة في قبولها، مع أنه يحتمل أن يكون هؤلاء الذين قبل صلي الله عليه واله هديتهم كانوا أسلموا ولم يظهروا (1). في المصدر: ونبينا صلي الله عليه وآله سبقهم إلي الاقرار به، ويعتقد.(2). الوسق: ستون صاعا، وقيل: حمل البعير.(3). فروع الكافي 1: 368. (4). من لا يحضره الفقيه: 390. إسلامهم لقومه تقية كما هو الظاهر من أحوال النجاشي، لكن هذا في بعضهم ككسري بعيد. قال في النهاية: فيه: إنا لا نقبل زبد المشركين الزبد بسكون الباء: الرفد و العطاء، قال الخطابي: يشبه أن يكون هذا الحديث منسوخا لانه قد قبل هدية غير واحد من المشركين، أهدي

له المقوقس مارية، والبغلة أهدي له اكيدر دومة فقبل منهما، وقيل: إنما رد هديته ليغيظه بردها فيحمله ذلك علي الاسلام، وقيل: ردها لان للهدية موضعا من القلب، ولا يجوز عليه أن يميل بقلبه إلي مشرك فردها قطعا لسبب الميل، و ليس ذلك مناقضا لقبوله هدية النجاشي والمقوقس واكيدر، لانهم أهل الكتاب انتهي (1). 84 - فر: الحسين بن سعيد، وأحمد بن الحسن معنعنا، عن أبي جعفر محمد بن علي عليه السلام قوله تعالي (2): الذي يراك حين تقوم - وتقلبك في الساجدين (3) قال: يراك حين تقوم بأمره، وتقلبك في أصلاب الانبياء نبي بعد نبي (4). 85 - فر: علي بن محمد بن علي بن عمر الزهري (5)، عن عبدالله بن عباس رضي الله عنه قال: قام رسول الله صلي الله عليه واله فينا خطيبا فقال: الحمد لله علي آلائه وبلائه عندنا أهل البيت، وأستعين الله علي نكبات الدنيا وموبقات الآخرة (6)، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأني محمدا عبده ورسوله، أرسلني برسالته إلي جميع خلقه ليهلك من هلك عن بينة، ويحيي من حي عن بينة (7) واصطفاني علي جميع العالمين من الاولين و الآخرين، أعطاني مفاتيح خزائنه كلها، واستودعني سره، وأمرني بأمره، فكان القائم، وأنا الخاتم، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم، و اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا (1). النهاية 2: 128. راجع معالم السنن 3: 41 ففيه اختلاف مع المنقول. (2). في المصدر: في قوله تعالي.(3). الشعراء: 118 و 119.(4). تفسير فرات: 108.(5). في المصدر: معنعنا عن عبدالله بن عباس.(6). نكبات الدنيا: مصائبها. والموبقات: المهالك.(7). الانفال: 42.وأنتم مسلمون (1) واعلموا أن الله بكل شئ

محيط وأن الله بكل شئ عليم، أيها الناس إنه سيكون بعدي قوم يكذبون علي فلا تقبلوا منهم ذلك، وامور يأتي (2). من بعدي يزعم أهلها أنها عني، ومعاذ الله أن أقول علي الله إلا حقا، فما أمرتكم إلا بما أمرني به، ولا دعوتكم إلا إليه، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون. قال: فقام إليه عبادة بن الصامت فقال: متي ذلك يا رسول الله؟ ومن هؤلاء؟ عرفناهم لنحذرهم، فقال: أقوام قد استعدوا للخلافة من يومهم هذا، وسيظهرون لكم إذا بلغت النفس معني هاهنا، وأومأ بيده إلي حلقه، فقال له عبادة بن الصامت: إذا كان كذلك فإلي من يا رسول الله؟ قال: فإذا كان ذلك فعليكم بالسمع والطاعة للسابقين من عترتي، فإنهم يصدونكم عن البغي (3)، ويهدونكم إلي الرشد، ويدعونكم إلي الحق، فيحيون كتابي (4) وسنتي وحديثي، ويموتون البدع، ويقمعون بالحق أهلها (5)، ويزولون مع الحق حيث ما زال (6)، فلن يخيل إلي أنكم تعملون، ولكني محتج عليكم، إذا أنا أعلمتكم ذلك فقد أعلمتكم (7)، أيها الناس إن الله تبارك وتعالي خلقني وأهل بيتي من طينة لم يخلق منها أحدا غيرنا (8)، فكنا أول من ابتدأ من خلقه، فلما خلقنا فتق بنورنا كل ظلمة، و أحيي بنا كل طينة طيبة، وأمات بنا كل طينة خبيثة، ثم قال: هؤلاء خيار خلقي، و حملة عرشي، وخزان علمي، وسادة أهل السمآء والارض، هؤلاء الابرار المهتدون، المهتدي بهم، من جاءني بطاعتهم وولايتهم أولجته جنتي وكرامتي، ومن جاءني بعداوتهم والبراءة منهم أولجته ناري، وضاعفت عليه عذابي، وذلك جزآء الضالمين، ثم قال: نحن أهل(1). آل عمران: 102.(2). في المصدر: فيقبل منهم ذلك، وامور تأتي.

(3). في المصدر: يصدونكم عن الغي.(4). في المصدر: كتاب ربي.(5).

في المصدر: فيقيمون بالحق أهلها.(6). أي يذهبون ويتحولون مع الحق حيثما ذهب وتحول. قوله: فلن يخيل أي لن أتوهم ذلك ولن يشتبه ذلك علي.(7). أي فقد أعلمتكم بحقيقة الامر وبواقعه.(8). في المصدر: غيرنا وموالينا.الايمان بالله ملاكه (1) وتمامه حقا حقا، وبنا سدد الاعمال الصالحة (2)، ونحن وصية الله في الاولين والآخرين، وإن منا الرقيب علي خلق الله، ونحن قسم الله، أقسم بنا حيث يقول الله تعالي: اتقوا الله الذي تساءلون به والارحام إن الله كان عليك رقيبا (3) أيها الناس إنا أهل البيت عصمنا الله من أن نكون مفتونين أو فاتنين، أو مفتنين (4)، أو كذابين أو كاهنين، أو ساحرين أو عائفين، أو خائنين أو زاجرين، أو مبتدعين أو مرتابين، أو صادفين (5) عن الحق منافقين، فمن كان فيه شئ من هذه الخصال فليس منا، ولا نحن منه (6)، والله منه برئ ونحن منه برآء، ومن برأ الله منه أدخله جهنم وبئس المهاد، و إنا أهل البيت (7) طهرنا الله من كل نجس، فنحن الصادقون إذا نطقوا، والعالمون إذا سئلوا، والحافظون لما استودعوا، جمع الله لنا عشر خصال لم يجتمعن لاحد قبلنا (8)، ولا يكون لاحد غيرنا: العلم والحلم والحكم، واللب (9) والنبوة (10) والشجاعة، والصدق والصبر والطهارة والعفاف، فنحن كلمة التقوي، وسبيل الهدي، والمثل الاعلي، والحجة العظمي، والعروة الوثقي، فماذا بعد الحق إلا الضلال فأني تصرفون (11).(1). ملاكه أي قوامه.(2). في المصدر: وبنا سداد الاعمال الصالحة.(3). النساء: 1. أقول: قال الطبرسي: في معناه قولان: أحدهما أنه من قولهم: أسألك بالله أن تفعل كذا، وانشدك بالله والرحم، ونشدتك الله والرحم، وعلي هذا يكون قوله: )والارحام( عطفا علي موضع قوله )به( والمعني انكم كما تعظمون الله

باقوالكم فعظموه بطاعتكم اياه.(4). المفتون: الضال، ومن وقع في الفتنة. الفاتن: المضل عن الحق، ومن أوقع غيره في الفتنة.(5). في المصدر أو صادين عن الحق.(6). في المصدر فليس مني ولا أنا منه.(7). في المصدر وانا أهل بيت.(8). في المصدر: بعدنا.(9). اللب: العقل الخالص من الشوائب أو ما ذكا من العقل.(10). في المصدر: الفتوة، مكان النبوة. وفيه: الصدق والطهارة والعفافة والولاية. وفيه: المحجة العظمي والعروة الوثقي والحق الذي أمر الله في المودة.

(11). تفسير فرات: 110 و 111 والاية في سورة يونس: 32.بيان: العائف: المتكهن، قاله الجوهري، وقال: الزجر: العيافة، وهو ضرب من التكهن، تقول: زجرت أنه يكون كذا وكذا، وصدف: أعرض، وسيأتي تفسير سائر الفقرات في كتاب الامامة. 86 - يب: محمد بن أحمد بن يحيي، عن الحسن بن علي بن عبدالله، عن ابن فضال، عن مروان، عن عمار الساباطي قال: كنا جلوسا عند أبي عبدالله عليه السلام بمني فقال له رجل: ما تقول في النوافل؟ فقال: فريضة، قال: ففزعنا وفزع الرجل، فقال أبوعبدالله عليه السلام: إنما أعني صلاة الليل علي رسول الله صلي الله عليه واله، إن الله يقول: ومن الليل فتهجد به نافلة لك (1). 87 - كا: أبوعلي الاشعري، عن محمد بن عبدالجبار، عن علي بن حديد، عن مرازم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: إن الله كلف رسول الله ما لم يكلف (2) أحدا من خلقه، كلفه أن يخرج علي الناس كلهم وحده بنفسه إن لم يجد فئة تقاتل معه، ولم يكلف هذا أحدا من خلقه قبله ولا بعده، ثم تلا هذه الآية فقاتل في سبيل الله لا تكلف إلا نفسك (3) ثم قال: وجعل الله له أن يأخذ له ما أخذ

لنفسه، فقال عزوجل: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها (4) وجعلت الصلاة علي رسول الله صلي الله عليه واله بعشر حسنات (5). 88 - ختص: عن علي بن سويد السائي، عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال: ما خلق الله خلقا أفضل من محمد صلي الله عليه وآله، ولا خلق خلقا بعد محمد أفضل من علي عليه السلام (6). 89 - ختص: عن جابر بن يزيد، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله تبارك وتعالي:(1). تهذيب الاحكام 1: 204. والاية في سورة الاسراء: 79.(2). في المصدر: ما لم يكلفه.

(3). النساء: 84.(4). الاعراف: 160.(5). روضة الكافي: 274 و 275.(6). الاختصاص: مخطوط.عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا (1) قال: يجلسه علي العرش (2). 90 - نهج: اجعل شرائف صلواتك ونوامي بركاتك علي محمد عبدك ورسولك الخاتم لما سبق، والفاتح لما انغلق، والمعلن الحق بالحق، والدافع جيشات الاباطيل، والدامغ صولات الاضاليل، كما حمل فاضطلع قائما بأمرك، مستوفزا في مرضاتك، غيرنا كل عن قدم، ولا واه في عزم، واعيا لوحيك، حافظا علي عهدك، ماضيا علي نفاذ أمرك، حتي أوري قبس القابس، وأضاء الطريق للخابط، وهديت به القلوب بعد خوضات الفتن والاثم، و أقام موضحات الاعلام، ونيرات الاحكام، فهو أمينك المأمون، وخازن علمك المخزون، وشهيدك يوم الدين، وبعيثك بالحق ورسولك إلي الخلق (3). تبيين: الخاتم لما سبق، أي الوحي والرسالة، والفاتح لما انغلق، يقال: انغلق و استغلق: إذا عسر فتحه، أي فتح ما انغلق وأبهم علي الناس من مسائل الدين والتوحيد والشرائع، والسبيل إلي الله تعالي، والمعلن الحق بالحق، أي مظهر الدين بالمعجزات، أو بالحرب والخصومة، يقال: حاق فلانا فحقه أي خاصمه فغلبه، أو بالبيان الواضح، أو بعضه ببعض،

فإن بالاصول تظهر الفروع، أو بمعونة الحق تعالي، والجيشات جمع جيشة من جاشت القدر: إذا ارتفع غليانها، والاباطيل جمع باطل علي غير قياس، أي دافع ثوران الباطل، وفتن المشركين، وما كانت عادة لهم من الغارات والحروب، والدامغ: المهلك، من دمغه: إذا شجه حتي بلغ الدماغ، وفيه الهلاك، والاضاليل أيضا جمع ضال، علي غير قياس، والصولة: الحملة والوثبة والسطوة، قوله عليه السلام: كما حمل، الكاف للتعليل، أي صل عليه لذلك أو للتشبيه، أي صلاة تشبه وتناسب ما فعل، قوله: فاضطلع، أي قوي علي حمله، من الضلاعة، وهي القوة، قوله: مستوفزا، أي مستعجلا، والنكول: الرجوع، والقدم بالضم: التقدم والاقدام، أي لم يرجع عن التقدم في الجهاد وغيره من امور الدين، والوهي: الضعف، وتقول: وعيت الحديث: إذا حفظته وفهمته، ومضي في الامر: نفذ، أي كان(1). الاسراء: 79. (2). الاختصاص: مخطوط. قوله: يجلسه علي العرش كناية عن رفعة مقامه وتفوقه علي الخلائق أجمعين. (3). نهج البلاغة 1: 130 - 132.مصرا في إنفاذ أمرك وإجرائه، ويقال: روي الزند، أي خرجت ناره، وأوريته أنا، والقبس: الشعلة والقابس: الذي يطلب النار، والمراد بالقبس هنا نور الحق، أي أشعل أنوار الدين حتي ظهر الحق للمقتبسين قوله: للخابط أي الذي يخبط لو لا ضوء نوره، قوله: بعد خوضات الفتن، خاض الماء: دخله، أي بعد أن خاضوا في الفتن أطوارا، والاعلام جمع علم، وهو ما يستدل به علي الطريق من منار وجبل ونحوهما، والموضحات يحتمل الفتح والكسر كما لا يخفي، و نيرات الاحكام، أي الاحكام الواضحة الحقة، والمأمون تأكيد، والمراد بالعلم المخزون الامور التي لا تتعلق بالتكاليف، لانها لا يخزن عن المكلفين، قوله عليه السلام: وشهيدك، أي شاهدك علي الخلق، قوله: وبعيثك، أي مبعوثك بالدين

الثابت. 91 - نهج: فاستودعهم في أفضل مستودع، وأقرهم في خير مستقر، تناسختهم كرائم الاصلاب إلي مطهرات الارحام، كلما مضي سلف (1) قام منهم بدين الله خلف، حتي أفضت كرامة الله سبحانه إلي محمد صلي الله عليه واله، فأخرجه من أفضل المعادن منبتا، وأعز الارومات مغرسا، من الشجرة التي صدع منها أنبياءه، وانتجب (2) منها امناءه، عترته خير العتر، واسرته خير الاسر، وشجرته خير الشجر، نبتت في حرم، وبسقت في كرم، لها فروع طوال، وثمر لا ينال (3)، فهو إمام من اتقي، وبصيرة من اهتدي، سراج لمع ضوؤه، وشهاب سطع نوره، وزندبرق لمعه، سيرته القصد، وسنته الرشد، وكلامه الفصل، وحكمه العدل، أرسله علي حين فترة من الرسل، وهفوة عن العمل، وغباوة من الامم (4). بيان: قوله عليه السلام: في أفضل مستودع، الظاهر أن المراد بالمستودع والمستقر الاصلاب والارحام، فيكون ما بعده بيانا له، ويحتمل أن يكون المراد محل أرواحهم في عالم الذر. قوله: تناسختهم، أي تناقلتهم، قوله: حتي أفضت أي انتهت، والارومة: الاصل، ويحتمل أن يكون المراد بأفضل المعادن وأعز الارومات شجرة النبوة، وقيل:(1). في المصدر: مضي منهم سلف.(2). في المصدر: انتخب.(3). في المصدر: وثمرة لا تنال.(4). نهج البلاغة 1: 201 و 202. مكة شرفها الله، وقيل: نسبه وعشيرته، والصدع: الشق، والعترة: أخص من الاسرة، والاسرة: الرهط الادنون، وقيل: أراد بالشجر في الموضعين إبراهيم عليه السلام وقيل: أراد هاشما، بقرينة قوله: نبتت في حرم، أي مكة، كذا قيل والاظهر أن تحمل الشجرة ثانيا علي نفسه وأهل بيته، كما ورد في أخبار كثيرة في تفسير الشجرة الطيبة، والمراد بالفروع الائمة، وطولها كناية عن بلوغهم في الشرف والفضل الغاية البعيدة، والمراد بالثمر علومهم ومعارفهم، وعدم النيل لغموض

أسرارها بحيث لا تصل العقول إليها، والزند: العود الذي يقدح به النار، والقصد: الوسط والاعتدال في الامور من غير إفراط وتفريط، والفصل: الفاصل بين الحق والباطل، والهفوة: الزلة، والغباوة: الجهل وقلة الفطنة. 92 - نهج: مستقره خير مستقر، ومنبته أشرف منبت، في معادن الكرامة، ومماهد السلامة، قد صرفت نحوه أفئدة الابرار، وثنيت إليه أزمة الابصار، دفن به الضغائن، وأطفأ به النوائر (1)، ألف به إخوانا، وفرق به أقرانا (2)، أعز به الذلة، وأذل به العزة، كلامه بيان، وصمته لسان (3). بيان: يحتمل زائدا علي ما تقدم أن يكون المراد بالمستقر المدينة، وبالمنبت مكة زادهما الله تعالي شرفا، قوله عليه السلام: ومماهد السلامة، قال ابن الميثم: المهاد: الفراش، ولما قال: في معادن وهي جمع معدن قال: بحكم القرينة والازدواج: ومماهد وإن لم يكن الواحد منها ممهدا، كما قالوا: الغدايا والعشايا ومأجورات ومأزورات ونحو ذلك، ويعني السلامة هاهنا البراءة من العيوب، أي في نسب طاهر غير مأبون ولا معيب، ويحتمل أن يراد بمعادن الكرامة ومماهد السلامة مكة والمدينة، فإنهما محل العبادة والسلامة من عذابه، والفوز بكرامته، ويحتمل أن يراد بمماهد السلامة ما نشأ عليه من مكارم الاخلاق الممهدة للسلامة من سخط الله، قوله: وثنيت، أي عطفت وصرفت، قوله: دفن به، أي أخفي وأذهب، والضغائن جمع ضغينة، وهي الحقد، والنوائر جمع نائرة، وهي العداوة،(1). في المصدر: الثائرة، وهي الغضب والضجة والشغب، ولعله مصحف.(2). أي فرق به جماعة كانوا أقرانا والافا علي الشرك.(3). نهج البلاغة 1: 203 و 204.والمراد بالذلة ذلة الاسلام، وبالعزة عزة الشرك، قوله عليه السلام: وصمته لسان، فيه وجهان: أحدهما أنه كان يسكت عما لا ينبغي من القول، فيعلم الناس السكوت عما لا يعنيهم، وثانيهما: أن

سكوته صلي الله عليه واله عن بعض أفعال الصحابة وعدم النهي عنها كان تقريرا لها، ودليلا علي الاباحة. 93 - نهج: حتي أوري قبسا لقابس، وأنار علما لحابس، فهو أمينك وشهيدك يوم الدين، وبعيثك نعمة، ورسولك بالحق رحمة، اللهم اقسم له مقسما (1) من عدلك، وأجزه مضاعفات الخير من فضلك، اللهم أعل علي بنآء البانين بناءه، وأكرم لديك نزله، وشرف عندك منزله، وآته الوسيلة (2)، وأعطه السناء (3) والفضيلة، واحشرنا في زمرته غير خزايا (4) ولا نادمين، ولا ناكبين (5) ولا ناكثين (6)، ولا ضالين، ولا مفتونين (7). بيان: الحابس: الواقف في مكانه الذي حبس ناقته ضلالا، فهو يخبط ولا يدري كيف يهتدي، والمراد ببنائه قواعد دينه أو كمالاته، والنزل بالضم: ما يهيأ للضيف. 94 - نهج: اختاره من شجرة الانبيآء. ومشكاة الضيآء، وذؤابة العليآء (8)، وسرة (1). المقسم: النصيب والحظ من نعمه والائه التي يقسمها بين العباد.(2). قال الجزري في النهاية في حديث الاذان: اللهم آت محمدا الوسيلة: الوسيلة هي ما يتوصل به إلي الشئ ويتقرب به، والمراد به في الحديث القرب من الله تعالي، وقيل: هي الشفاعة يوم القيامة، وقيل: هي منزلة من منازل الجنة. (3). السناء: الرفعة. (4). الخزايا جمع خزيان، من خزي: وقع في بلية. ذل وهان. خجل من قبيح ارتكبه.(5). من نكب عن الطريق: إذا عدل. أي ولا عادلين عن طريق الحق والصواب.(6). أي ولا ناقضين عهدك (7). نهج البلاغة 1: 221. فيه: ولا ضالين ولا مضلين ولا مفتونين.(8). قال الجزري في النهاية: الذوائب جمع ذؤابة وهي الشعر المضفور من شعر الرأس، و ذؤابة الجبل أعلاه، ثم استعير للعز والشرف والمرتبة. أي اختاره من أشراف العرب وذوي أفدارهم. البطحاء (1)،

ومصابيح الظلمة، وينابيع الحكمة (2). 95 - نهج: وأشهد أن محمدا نجيب الله (3)، وسفير وحيه، ورسول رحمته (4). 96 - نهج: وأشهد أن محمدا عبده وسيد عباده، كلما نسخ (5) الله الخلق فرقتين جعله في خيرهما، لم يسهم فيه عاهر، ولا ضرب فيه فاجر (6). بيان: النسخ: الازالة والتغيير، استعير هنا للقسمة لانها إزالة للمقسوم وتغيير له، والعاهر: الزاني، ويطلق علي الذكر والاثني، وكذلك الفاجر. تذنيب: أقول: قد ذكر علمائنا رضي الله عنهم بعض خصائصه صلي الله عليه واله في كتبهم، وجمعها العلامة رحمه الله في كتاب التذكرة، فلنورد ملخص ما ذكروه رحمهم الله، قال في التذكرة: فأما الواجبات عليه دون غيره من امته امور: الاول السواك، الثاني الوتر، الثالث الاضحية، روي عنه صلي الله عليه واله أنه قال: ثلاث كتب علي، ولم يكتب عليكم: السواك، والوتر، والاضحية. وفي حديث آخر: كتب علي الوتر، ولم يكتب عليكم، وكتب علي السواك، ولم يكتب عليكم، وكتبت علي الاضحية، ولم تكتب عليكم. وتردد الشافعي (7) في وجوب السواك عليه صلي الله عليه واله. الرابع: قيام الليل لقوله تعالي: ومن الليل فتهجد به نافلة لك (8) وإن أشعر لفظ النافلة بالسنة، ولكنها في اللغة الزيادة، ولان السنة جبر للفريضة، وكان صلي الله عليه واله معصوما من النقصان في الفرائض، واختلف الشافعية فقال بعضهم: كان ذلك واجبا عليه، (1). سرة الوادي: بطنه أو أفضل مواضعه.(2). نهج البلاغة 1: 223 و 224.(3). أي مختاره المصطفي.(4). نهج البلاغة 1: 433.(5). قيل: نسخ الخلق: نقلهم بالتناسل عن اصولهم فجعلهم بعد الوحدة في الاصول فرقا.(6). نهج البلاغة 1: 456.(7). في المصدر: أصحاب الشافعي.(8). الاسراء: 79.وقال بعضهم: كان واجبا عليه وعلي امته فنسخ. أقول:

ذكر الوتر مع قيام الليل يشتمل علي تكرار ظاهرا، والاصل فيه أن العامة رووا حديثا عن عايشة أن النبي صلي الله عليه واله قال: ثلاث علي فريضة ولكم سنة: الوتر، والسواك، وقيام الليل ولذا جمعوا بينهما تبعا للرواية، كما يظهر من شارح الوجيزة، وتبعهم أصحابنا رضوان الله عليهم. وقال الشهيد الثاني قدس سره: اعلم أن بين قيام الليل وبين الوتر الواجبين عليه مغايرة العموم والخصوص المطلق، لان قيام الليل بالتهجد يحصل بالوتر وبغيره، فلا يلزم من وجوبه وجوبه، وأما الوتر فلما كان من العبادات الواقعة بالليل فهو من جملة التهجد بل أفضله، فقد يقال: إن إيجابه يغني عن إيجاب قيام الليل وجوابه أن قيام الليل وإن تحقق بالوتر لكن مفهومه مغاير لمفهومه، لان الواجب من القيام لما كان يتأدي به وبغيره، وبالكثير منه والقليل كان كل فرد يأتي به منه موصوفا بالوجوب، لانه أحد أفراد الواجب الكلي، وهذا القدر لا يتأدي بإيجاب الوتر خاصة، ولا يفيد فائدته، فلابد من الجمع بينهما. ثم قال في التذكرة: الخامس: قضاء دين من مات معسرا، لقوله صلي الله عليه واله: من مات وخلف مالا فلورثته، ومن مات وخلف دينا أو كلا فعلي (1) وإلي هذا مذهب الجمهور، وقال بعضهم: كان ذلك كرما منه، وهذا اللفظ لا يمكن حمله علي الضمان، لان من صحح ضمان المجهول لم يصحح علي هذا الوجه، وللشافعية وجهان في أن الامام هل يجب عليه قضآء دين المعسر إذا مات، وكان في بيت المال سعة تزيد علي حاجة الاحياء، لما في إيجابه من الترغيب في اقتراض المحتاجين. السادس: مشاورة اولي النهي لقوله تعالي: وشاورهم في الامر (2) وقيل: إنه لم يكن واجبا عليه، بل امر لاستمالة

قلوبهم، وهو المعتمد، فإن عقل النبي صلي الله عليه واله أوفر من عقول كل البشر. (1). في المصدر: أو كلا فالي، وعلي هذا مذهب الجمهور. (2). آل عمران: 159.السابع: إنكار المنكر إذا رآه وإظهاره، لان إقراره علي ذلك يوجب جوازه، فإن الله تعالي ضمن له النصر والاظهار. الثامن: كان عليه تخيير نسائه بين مفارقته، ومصاحبته بقوله تعالي: يا أيها النبي قل لازواجك إن كنتن تردن الحياة الدنيا وزينتها فتعالين امتعكن واسرحكن سراحا جميلا - وإن كنتن تردن الله ورسوله والدار الآخرة فإن الله أعد للمحسنات منكن أجرا عظيما (1) والاصل فيه أن النبي صلي الله عليه واله آثر لنفسه الفقر والصبر عليه، فامر بتخيير نسائه (2) بين مفارقته واختيار زينة الدنيا، وبين اختياره والصبر علي ضر الفقر، لئلا يكون مكرها لهن علي الضر والفقر، هذا هو المشهور، وللشافعية وجه في التخيير لم يكن واجبا عليه، وإنما كان مندوبا، والمشهور الاول، ثم إن رسول الله صلي الله عليه واله لما خيرهن اخترنه والدار الآخرة، فحرم الله تعالي علي رسوله التزويج عليهن، والتبدل بهن من أزواج، ثم نسخ ذلك ليكون المنة لرسول الله صلي الله عليه واله بترك التزوج عليهن بقوله تعالي: إنا أحللنا لك أزواجك اللاتي آتيت اجورهن (3) قالت عايشة: إن النبي صلي الله عليه واله لم يمت حتي احل له النسآء تعني اللاتي حظرن عليه، وقال أبوحنيفة: إن التحريم باق لم ينسخ، وقد روي أن بعض نسآء النبي صلي الله عليه واله طلبت منه حلقة من ذهب، فصاغ لها حلقة من فضة وطلاها بالزعفران، فقالت: لا اريد إلا من ذهب، فاغتم النبي صلي الله عليه واله لذلك، فنزلت آية التخيير. وقيل: إنما خيره لانه

لم يمكنه التوسعة عليهن، فربما يكون فيهن من يكره المقام معه فنزهه عن ذلك. وروي أن النبي صلي الله عليه واله كان يطالب بامور لا يملكها، وكان نساؤه يكثرن مطالبته حتي قال عمر: كنا معاشر المهاجرين متسلطين علي نسائنا بمكة، وكانت نسآء الانصار متسلطات علي الازواج، فاختلط نسآؤنا فيهن فتخلقن بأخلاقهن، وكلمت امرأتي (1). الاحزاب: 28 و 29.(2). في المصدر: فأمره بتخيير نسائه.(3). الاحزاب: 50. يوما فراجعتني، فرفعت يدي لاضربها وقلت: أتراجعيني يا لكعاء (1)؟ فقالت: إن نساء رسول الله صلي الله عليه وآله يراجعنه، وهو خير منك، فقلت: خابت حفصة وخسرت، ثم أتيت حفصة وسألتها فقالت: إن رسول الله صلي الله عليه وآله قد يظل علي بعض نسائه طول نهاره غضبانا، فقلت: لا تغتري بابنة أبي قحافة، فإنها حبة (2) رسول الله صلي الله عليه واله يحمل منها ما لا يحمل منك، وقال عمر: كنت قد ناوبت رجلا من الانصار حضور مجلس رسول الله صلي الله عليه واله ليخبر كل واحد منا صاحبه فيما يجري، فقرع الانصاري باب الدار يوما، فقلت: أجاءنا غسان؟ وكان قد اخبرنا بأن غسان تنعل خيولها لتغزونا، فقال: أمر أفظع من ذلك، طلق رسول الله صلي الله عليه واله جميع نسائه، فخرجت من البيت، ورأيت أصحاب رسول الله صلي الله عليه واله يبكون حوله وهو جالس، وكان أنس علي البيت (3)، فقلت: استأذن لي فلم يجب، فانصرفت فنازعتني نفسي وعاودت فلم يجب، حتي فعلت ذلك ثلاثا، فسمع رسول الله صلي الله عليه واله صوتي فأذن، فدخلت فرأيته نائما علي حصير من الليف، فاستوي وأثر الليف في جنبيه، فقلت: إن قيصر وكسري يفرشان الديباج والحرير، فقال: أفي شك أنت يا عمر؟

أما علمت أنها لهم في الدنيا، ولنا في الآخرة، ثم قصصت عليه القصة فابتسم لما سمع قولي لحفصة: لا تغتري بابنة أبي قحافة، ثم قلت: طلقت نسآءك؟ فقال: لا. وروي أنه كان آلي من نسائه شهرا، فمكث في غرفة شهرا، فنزل قوله تعالي: يا أيها النبي قل لازواجك (4) الآية، فبدأ رسول الله صلي الله عليه واله بعايشة وقال: إني ملق إليك أمرا فلا تبادريني بالجواب حتي تؤامري (5) أبويك، وتلا الآية، فقالت: أفيك اؤامر أبوي؟ اخترت الله ورسوله والدار الآخرة، ثم قالت: لا تخبر أزواجك بذلك، وكانت تريد أن يخترن فيفارقهن رسول الله صلي الله عليه واله، فدار صلي الله عليه واله علي نسائه وكان يخبرهن (1). اللكعاء: اللئيمة.(2). الحبة بالكسر: المحبوبة.(3). في المصدر: وكان اسامة علي البيت. (4). ذكرنا موضعه آنفا.(5). أي حتي تشاوري أبويك. بما جري لعايشة، فاخترن بأجمعن الله ورسوله، وهذا التخيير عند العامة كناية في الطلاق وعندنا أنه ليس له حكم. وقال الشهيد الثاني والشيخ علي رحمهما الله: هذا التخيير عند العامة القائلين بوقوع الطلاق بالكناية كناية عن الطلاق، وقال بعضهم: إنه صريح فيه، وعندنا ليس له حكم بنفسه، بل ظاهر الآية أن من اختارت الحياة الدنيا وزينتها يطلقها، لقوله تعالي: إن كنتن تردن الحياة الدنيا وزينتها فتعالين امتعكن واسرحكن سراحا جميلا (1). أقول: سيأتي القول فيه في بابه. ثم قال في التذكرة: وأما المحرمات فقسمان: الاول ما حرم عليه خاصة في غير النكاح، وهو امور: الاول: الزكاة المفروضة، صيانة لمنصبه العلي عن أوساخ أموال الناس التي تعطي علي سبيل الترحم، وتنبئ عن ذل الآخذ، وابدل بالفئ الذي يؤخذ علي سبيل القهر والغلبة، المنبئ عن عز الآخذ، وذل المأخوذ منه،

ويشركه (2) في حرمتها اولوا القربي، لكن التحريم عليهم بسببه أيضا، فالخاصة (3) عائدة إليه، قال رسول الله صلي الله عليه واله: إنا أهل بيت لا تحل لنا الصدقة. اقول: قال الشهيد الثاني رحمه الله بعد ذكر هذا الوجه: مع أنها لا تحرم عليهم مطلقا، بل من غير الهاشمي مع وفاء نصيبهم من الخمس بكفايتهم، وأما عليه صلي الله عليه واله فإنها تحرم مطلقا، ولعل هذا أولي من الجواب السابق، لان ذاك مبني علي مساواتهم له في ذلك كما تراه العامة، فاشتركوا في ذلك الجواب، والجواب الثاني مختص بقاعدتنا. رجعنا إلي كلام التذكرة: الثاني: الصدقة المندوبة، الاقرب تحريمها علي رسول الله صلي الله عليه واله لما تقدم، وهو (1). ذكرنا موضعه آنفا. (2). في المصدر: ويشاركه.(3). في المصدر: وفي غير نسخة المصنف: فالخاصية.أحد قولي الشافعي تعظيما له وتكريما، وفي الثاني يجوز، وحكم الامام عندنا حكم النبي صلي الله عليه واله. الثالث: إنه كان صلي الله عليه واله لا يأكل الثوم والبصل والكراث، وهل كان محرما عليه؟ الاقرب لا، وللشافعية وجهان، لكنه كان يمتنع منها لئلا يتأذي بها من يناجيه من الملائكة، روي أنه صلي الله عليه واله اتي بقدر فيها بقول فوجد لها ريحا فقربها إلي بعض أصحابه، وقال له: كل فإني اناجي من لا تناجي. الرابع: إنه صلي الله عليه واله كان لا يأكل متكئا، روي أنه صلي الله عليه واله قال: أنا آكل كما تأكل العبيد، وأجلس كما تجلس العبيد. وهل كان ذلك محرما عليه أو مكروها كما في حق الامة؟ الاقرب الثاني، و للشافعي وجهان. الخامس: يحرم عليه الخط والشعر تأكيدا لحجته، وبيانا لمعجزته، قال الله تعالي: ولا تخطه بيمينك (1) وقال

تعالي: وما علمناه الشعر (2) وقد اختلف في أنه صلي الله عليه واله كان يحسنهما أم لا، وأصح قولي الشافعي الثاني، وإنما يتجه التحريم علي الاول. السادس: كان صلي الله عليه واله إذا لبس لامة (3) الحرب يحرم عليه نزعها حتي يلقي العدو ويقاتل، قال صلي الله عليه واله: ما كان لنبي إذا لبس لامته أن ينزعها حتي يلقي العدو وهو المشهور عند الشافعية: ولهم وجه: إنه كان مكروها لا محرما. السابع: كان صلي الله عليه واله إذا ابتدأ بتطوع حرم عليه تركه قبل إتمامه، وفيه خلاف. الثامن: كان يحرم أن يمد عينيه إلي ما متع الله به الناس، قال الله تعالي: ولا تمدن عينيك (4) الآية. (1). العنكبوت: 48.(2). يس: 69.(3). اللامة: الدرع.(4). الحجر: 88. التاسع: كان يحرم عليه خائنة الاعين، قال صلي الله عليه واله: ما كان لنبي أن يكون له خائنة الاعين وفسروها بالايماء إلي مباح: من ضرب، أو قتل علي خلاف ما يظهر ويشعر به الحال، وإنما قيل له: خائنة الاعين لانه سبب الخيانة (1)، من حيث أنه يخفي، ولا يحرم ذلك علي غيره إلا في محظور، وبالجملة أن يظهر خلاف ما يضمر، وطرد بعض الفقهاء ذلك في مكائدة الحروب وهو ضعيف، وقد صح أن رسول الله صلي الله عليه واله كان إذا أراد سفرا وري بغيره. العاشر: اختلفوا في أنه هل كان يحرم عليه أن يصلي علي من عليه دين أم لا علي قولين. الحادي عشر: اختلفوا في أنه هل كان يجوز أن يصلي علي من عليه دين مع وجود الضامن. الثاني عشر: لم يكن له أن يمن ليستكثر، قال الله تعالي: ولا تمنن تستكثر (2)، أي لا تعط شيئا

لتنال أكثر منه، قال المفسرون: إنه كان من خواصه صلي الله عليه واله. الثاني: ما حرم عليه خاصة في النكاح وهو امور: الاول: إمساك من تكره نكاحه وترغب عنه، لانه صلي الله عليه واله نكح امرأة ذات جمال، فلقنت أن تقول لرسول الله صلي الله عليه وآله: أعوذ بالله منك، وقيل لها: إن هذا الكلام يعجبه، فلما قالت ذلك قال صلي الله عليه واله: لقد استعذت بمعاذ وطلقها. وللشافعية وجه غريب: أن كان لا يحرم إمساكها لكن فارقها تكرما منه، ومات رسول الله صلي الله عليه واله عن تسع نسوة: عايشة، وحفصة، وام سلمة بنت ابن امية المخزومي، وام حبيبة بنت أبي سفيان، وميمونة بنت الحارث الهلالية، وجويرية بنت الحارث الخزاعية، وسودة بنت زمعة، وصفية بنت حي بن أخطب الخيبرية، وزينب بنت جحش، وجميع من تزوج بهن خمسة عشر، وجمع بين إحدي عشرة، ودخل بثلاث عشرة، و فارق امرأتين في حياته: إحداهما الكلبية، وهي التي رأي بكشحها بياضا، فقال لها: (1). في المصدر: لانه شبه الخيانة.(2). المدثر: 6. الحقي بأهلك، والاخري التي تعوذت منه، وقال أبوعبيد: تزوج رسول الله صلي الله عليه واله ثمانية عشر امرأة، واتخذ من الاماء ثلاثا (1). الثاني: نكاح الكفار (2)، عندنا لا يصح للمسلم علي الاقوي. لقوله تعالي: ولا تنكحوا المشركات حتي يؤمن (3) وقال: ولا تمسكوا بعصم الكوافر (4) وقال بعض علمائنا: إنه يصح، وهو مذهب جماعة من العامة، فعندنا التحريم بطريق الاولي ثابت في حق النبي صلي الله عليه واله، واختلف في مشروعيته له من جوز من العامة في حق الامة علي قولين: أحدهما المنع، لقوله صلي الله عليه واله: زوجاتي في الدنيا زوجاتي في الآخرة والجنة محرمة

علي الكافرين، ولانه أشرف من أن يضع ماءه في رحم كافرة، والله تعالي أكرم زوجاته إذ جعلهن امهات المؤمنين، والكافرة لا تصلح لذلك، لان هذه اسوة (5) الكرامة، و لقوله تعالي: إنما المشركون نجس (6) ولقوله: كل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي وذلك لا يصح في الكافرة. والثاني الجواز لان ذبائحهم له حلال فكذلك نساؤهم، والمقدمة الاولي ممنوعة فإن ذبائح أهل الكتاب عندنا محرمة، وأما نكاح الامة فلم يجز له بلا خلاف بين الاكثر، وأما وطي الامة فكان سائغا له مسلمة كانت أو كتابية، لقوله تعالي: وما ملكت أيمانكم (7) وقوله تعالي: وما ملكت يمينك (8) ولم يفصل، وملك صلي الله عليه واله مارية القبطية وكانت مسلمة، وملك صفية وهي مشركة، فكانت عنده إلي أن أسلمت فأعتقها وتزوجها، وجوز بعضهم نكاح الامة المسلمة له صلي الله عليه واله بالعقد، كما يجوز بالملك والنكاح أوسع منه من الامة، ولكن الاكثر علي المنع، لان نكاح الامة مشروط بالخوف من(1). سيأتي أحوال أزواجه في بابه. (2). في المصدر: نكاح الكتابية.(3). البقرة: 221.(4). الممتحنة: 10.(5). الاسوة: القدوة.(6). التوبة: 28.(7). النساء: 3 وفيه: أو.(8). الاحزاب: 50.العنت، والنبي صلي الله عليه واله معصوم، وبفقدان طول (1) الحرة، ونكاحه صلي الله عليه واله مستغني (2) عن المهر ابتداء وانتهاء، وبأن من نكح أمة كان ولده منها رقيقا عند جماعة، ومنصب النبي صلي الله عليه وآله منزه عن ذلك، لكن من جوز له نكاح الامة قال: خوف العنت إنما يشترط في حق الامة، ومنع من اشتراط فقدان الطول، وأما رق الولد فقد التزم (3) بعض الشافعية وجها مستبعدا فيه بذلك، والصحيح خلافه لانه عندنا يتبع أشرف الطرفين. واما التخفيفات: فقسمان:

الاول ما يتعلق بغير النكاح وهي امور: الاول: الوصال في الصوم، كان مباحا للنبي صلي الله عليه واله، وحرام علي امته، ومعناه أنه يطوي الليل بلا أكل وشرب (4) مع صيام النهار، لا أن يكون صائما، لان الصوم في الليل لا ينعقد، بل إذا دخل الليل صار الصائم مفطرا إجماعا، فلما نهي النبي صلي الله عليه واله امته عن الوصال قيل له: إنك تواصل، فقال: إني لست كأحدكم، إني أظل عند ربي يطعمني ويسقيني. وفي رواية: إني أبيت عند ربي فيطعمني ويسقيني. قيل: معناه يسقيني ويغذيني بوحيه. وقال الشهيد الثاني نور الله ضريحه: الوصال يتحقق بأمرين: أحدهما الجمع بين الليل والنهار عن تروك الصوم بالنية، والثاني تأخير عشائه إلي سحوره بالنية كذلك (5)، بحيث يكون صائما مجموع ذلك الوقت، والوصال بمعنييه محرم علي امته،(1). الطول: القدرة والغني.(2). هكذا في النسخة: والصحيح: مستغن.(3). في المصدر: فقد ألزم.(4). في المصدر: ولا شرب.(5). والروايات قد وردت بمعنيين، ففي مرسلة الصدوق عن الصادق عليه السلام: الوصال الذي نهي عنه هو أن يجعل الرجل عشاه سحوره. وفي حديث الحلبي عن أبي عبدالله عليه السلام قال: الوصال في الصيام أن يجعل عشاه سحوره. وفي حديث سليمان الديلمي عنه عليه السلام: وإنما قال رسول الله صلي الله عليه وآله: لا وصال في صيام يعني لا يصوم الرجل يومين متواليين من غير إفطار. وفي حديث حفص عنه عليه السلام: المواصل في الصيام يصوم يوما وليلة ويفطر في السحر.ومباح له صلي الله عليه واله، ثم نقل كلام التذكرة وقال: ليس بجيد، لان الاكل بالليل ليس بواجب، وقد صرح به هو في المنتهي، فقال: لو أمسك عن الطعام يومين لا بنية الصيام بل بنية الافطار

فيه فالاقوي عدم التحريم، وعلي ما ذكره هنا لا فرق بينه صلي الله عليه واله وبين غيره، بل المراد الصوم فيهما معا بالنية، فإن هذا حكم مختص به محرم علي غيره. اقول: ما ذكره رحمه الله هو المطابق لكلام الاكثر، لكن الاخبار الواردة في تفسيره تقتضي التحريم (1) مطلقا، وأيضا لو كان المراد مع النية فلا وجه للتخصيص بهذين الفردين، بل الظاهر أنه لو نوي دخول ساعة من الليل مثلا في الصوم كان تشريعا محرما، وسيأتي تمام القول في ذلك في كتاب الصوم إن شاء الله تعالي. ثم قال في التذكرة: الثاني اصطفاء ما يختاره من الغنيمة قبل القسمة، كجارية حسنة، وثوب مترفع (2)، وفرس جواد، وغير ذلك، ويقال لذلك الذي اختاره: الصفي والصفية والجمع الصفايا، ومن صفاياه صفية بنت حيي، اصطفاها واعتقاها وتزوجها، و ذو الفقار. الثالث: خمس الفئ والغنيمة كان لرسول الله صلي الله عليه واله الاستبداد به، وأربعة أخماس الفئ كانت له أيضا. الرابع: ابيح له دخول مكة بغير إحرام، خلافا لامته، فإنه محرم عليهم علي خلاف. الخامس: ابيحت له ولامته كرامة له الغنائم، وكانت حراما علي من قبله من الانبيآء، بل امروا بجمعها، فتنزل نار من السمآء فتأكلها، وإنه كان يقضي لنفسه، و في غيره خلاف، وأن يحكم لنفسه ولولده، وأن يشهد لنفسه ولولده، وأن يقبل شهادة من شهد له (3). السادس: ابيح له أن يحمي لنفسه الارض لرعي ماشيته، وكان حراما علي من (1). راجع الاحاديث.(2). رفع الثوب: خلاف غلظ. وفي الحديث: ثوب حسن.(3). في المصدر: من يشهد له. قبله من الانبياء عليهم السلام، والائمة بعده ليس لهم أن يحموا لانفسهم. وقال المحقق الثاني رحمه الله في شرح القواعد: وهذا

عندنا مشترك بينه وبين الائمة عليهم السلام، وقول المصنف رحمه الله في التذكرة: والائمة بعده ليس لهم أن يحموا لانفسهم ليس جاريا علي مذهبنا. ثم قال في التذكرة: ابيح له أن يأخذ الطعام والشراب من المالك، وإن اضطر إليها (1)، لان حفظه لنفسه الشريفة أولي من حفظ نفس غيره، وعليه البذل و الفداء بمهجته مهجة رسول الله صلي الله عليه واله، لانه صلي الله عليه واله أولي بالمؤمنين من أنفسهم. وقال المحقق في شرح القواعد: وينبغي أن يكون الامام كذلك كما يرشد إليه التعليل، ولم أقف علي تصريح في ذلك. ثم قال في التذكرة: الثامن: كان لا ينتقض وضوءه بالنوم، وبه قال الشافعية: وحكي أبوالعباس منهم وجها آخر غريبا، وكذلك حكي وجهين في انتقاض وضوئه باللمس. التاسع: كان يجوز له أن يدخل المسجد جنبا، ومنعه بعض الشافعية: وقال لا اخا له صحيحا. العاشر: قيل: إنه كان يجوز له أن يقتل من آمنه وهو غلط، فإنه من يحرم (2) عليه خائنة الاعين كيف يجوز له قتل من آمنه؟ الحادي عشر: قيل: إنه كان يجوز له لعن من شاء من غير سبب يقتضبه، لان لعنه رحمة، واستبعده الجماعة، وروي أبوهريرة أن النبي صلي الله عليه واله، قال: اللهم إني أتخذ عندك عهدا لن تخلفه، إنما أنا بشر فأي المؤمنين آذيته بتهمة ولعنة (3) فاجعلها له صلاة وزكاة وقربة يتقرب بها إليك يوم القيامة وهو عندنا باطل لانه معصوم لا يجوز منه لعن الغير وسبه بغير سبب، والحديث لو سلم إنما هو لسبب. (1). في المصدر: وإن اضطر إليهما.(2). في المصدر: فان من يحرم عليه.(3). في المصدر: أو لعنته.ومن التخفيفات (1) ما يتعلق بالنكاح وهي امور: الاول: الزيادة

علي أربع نسوة، فإنه صلي الله عليه واله مات عن تسع، وهل كان له الزيادة علي تسع؟ الاولي الجواز لامتناع الجور عليه، وللشافعية وجهان: هذا أصحهما، و الثاني المنع، وأما انحصار طلاقه في الثلاث فالوجه في ذلك كما في حق الامة، وهو أحد وجهي الشافعية، والثاني العدم كما لم ينحصر عدد زوجاته صلي الله عليه واله. الثاني: العقد بلفظ الهبة، لقوله تعالي: وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبي (2) فلا يجب المهر حينئذ بالعقد ولا بالدخول، لا ابتداء ولا انتهاء كما هو قضية الهبة، وهو أظهر وجهي الشافعية، والثاني: المنع، كما في حق الامة، وعلي الاول هل يشترط لفظ النكاح من جهة النبي صلي الله عليه واله؟ للشافعية وجهان: أحدهما نعم، لظاهر قوله تعالي: أن يستنكحها (3) والثاني لا يشترط في حق الواهبة (4)، وهل ينعقد نكاحه بمعني الهبة في حق الواهبة، وخاصية النبي صلي الله عليه واله ليست في إسقاط المهر، بل في الانعقاد بلفظ الهبة. الثالث: كان إذا رغب صلي الله عليه واله في نكاح امرأة فإن كانت خلية فعليها الاجابة، ويحرم علي غيره خطبتها، وللشافعية وجه: إنه لا يحرم، وإن كانت ذات زوج وجب علي الزوج طلاقها لينكحها لقضية زيد (5)، ولعل السر فيه من جانب الزوج امتحان إيمانه واعتقاده بتكليفه النزول عن أهله، ومن جانب النبي صلي الله عليه واله ابتلاؤه ببلية البشرية، ومنعه من خائنة الاعين، ومن الاضمار الذي يخالف الاظهار كما قال تعالي: وتخفي في نفسك ما الله مبديه (6) ولا شئ أدعي إلي غض البصر وحفظ لمجاريه الاتفاقية (7) من هذا (1). في المصدر: القسم الثاني من التخفيفات.(2). الاحزاب: 50. (3). الاحزاب: 50.(4). في المصدر: أن يشترط في

حق الواهبة.(5). في المصدر: كقضية زيد. (6). الاحزاب: 37.(7). في المصدر: وحفظه عن المحابة الاتفاقية.التكليف، وليس هذا من باب التخفيفات، كما قاله الفقهآء، بل هو في حقه غاية التشديد (1) إذ لو كلف بذلك آحاد الناس لما فتحوا أعينهم في الشوارع خوفا من ذلك، ولهذا قالت عايشة: لو كان صلي الله عليه واله يخفي آية لاخفي هذه. الرابع: انعقاد نكاحه بغير ولي وشهود، وهو عندنا ثابت في حقه صلي الله عليه واله وحق امته (2) إذ لا نشترط نحن ذلك، وللشافعية وجهان. الخامس: انعقاد نكاحه في الاحرام، وللشافعية فيه وجهان: أحدهما الجواز، لما روي أنه صلي الله عليه واله نكح ميمونة محرما، والثاني المنع كما لم يحل له الوطئ في الاحرام، والمشهور عندهم أنه نكح ميمونة حلالا. السادس: هل كان يجب عليه القسم بين زوجاته بحيث إذا باتت عند واحدة منهن ليلة وجب عليه أن يبيت عند الباقيات كذلك أم لا يجب؟ قال الشهيد الثاني رحمه الله: اختلف العلماء في ذلك، فقال بعضهم: لا يجب عليه ذلك لقوله تعالي: ترجي من تشاء منهن و تؤوي إليك من تشاء ومن ابتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك (3) ومعني ترجي تؤخر

(1). فيه تأمل واضح يعلم بمراجعة الاية وتفسيرها، ولعله يأتي الكلام فيه في بابه. (2). في ثبوت جواز النكاح بغير ولي مطلقا في حق امته محل تأمل بل منع.(3). الاحزاب: 51. قال الطبرسي في معناه: أي تؤخر وتبعد من تشاء من أزواجك، وتضم إليك من تشاء منهن، واختلف في معناه علي اقوال: احدها: أن المراد تقدم من تشاء من نسائك في الايواء إليك وهو الدعاء للفراش، وتؤخر من تشاء في ذلك، وتدخل من تشاء منهن في القسم،

ولا تدخل من تشاء، عن قتادة، قال: وكان رسول الله صلي الله عليه وآله يقسم بين أزواجه وأباح الله له ترك ذلك. ثانيها: أن المراد تعزل من تشاء منهن بغير طلاق، وترد إليك من تشاء منهن بعد عزلك إياها بلا تجديد عقد. ثالثها: أن المراد تطلق من تشاء منهن وتمسك من تشاء. رابعها: أن المراد تترك نكاح من تشاء من نساء امتك، وتنكح منهن من تشاء، عن الحسن، قال: وكان صلي الله عليه وآله إذا خطب امرأة لم يكن لغيره أن يخطبها حتي يتزوجها أو يتركها. خامسها: تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتي يهبن أنفسهن لك فتؤويها إليك، وتترك من تشاء منهن فلا تقبلهما. ومن ابتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك أي إن أردت أن تؤوي إليك امراة ممن عزلتهن عن ذلك وتضمها إليك فلا سبيل عليك بلوم ولا عتب، ولا إثم عليك في ابتغائها، أباح الله سبحانه له ترك القسم في النساء حتي يؤخر من يشاء عن وقت نوبتها، ويطأ من يشاء في غير وقت نوبتها، وله أن يعزل من يشاء، وله أن يرد المعزولة إن شاء، فضله الله بذلك علي جميع الخلق.وتترك إيوائه إليك، ومضاجعته بقرينة قسيمه، وهو قوله: وتؤوي إليك من تشاء أي تضمه إليك وتضاجعه، ثم لا يتعين ذلك عليك، بل لك بعد الارجاء أن تبتغي ممن عزلت ما شئت، وتؤويه إليك، وهذا ظاهر في عدم وجوب القسمة عليه صلي الله عليه واله، حتي روي أن بعد نزول الآية ترك القسمة لجماعة من نسائه، وآوي إليه جماعة منهن معينات، وقال آخرون: بل تجب القسمة عليه كغيره لعموم الادلة الدالة عليها، ولانه لم يزل يقسم بين نسائه حتي كان يطاف به وهو

مريض عليهن، ويقول: هذا قسمي فيما أملك، وأنت أعلم بما لا أملك، يعني قلبه صلي الله عليه واله، والمحقق رحمه الله استضعف الاستدلال بالآية علي عدم وجوب القسمة، بأنه كما يحتمل أن يكون المشية في الارجاء والايواء لجميع نسائه يحتمل أن يكون متعلقا بالواهبات أنفسهن خاصة، فلا يكون دليلا علي التخيير مطلقا، وحينئذ فيكون اختيار قول ثالث وهو وجوب القسمة لمن تزوجهن بالعقد، و عدمها لمن وهبت نفسها، وفي هذا عندي نظر، لان ضمير الجمع المؤنث في قوله: ترجي من تشاء منهن واللفظ العام في قوله: ومن ابتغيت لا يصح عوده للواهبات، لانه لم يتقدم ذكر الهبة إلا لامرأة واحدة، وهي قوله: وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبي إن أراد النبي أن يستنكحها فوجد ضمير الهبة في مواضع من الآية، ثم عقبه بقوله: ترجي من تشاء منهن فلا يحسن عوده إلي الواهبات، إذ لم يسبق لهن ذكر علي وجه الجمع، بل إلي جميع الازواج المذكورات في هذه الآية، وهي قوله تعالي: يا أيها النبي إنا أحللنا لك أزواجك اللاتي آتيت اجورهن وما ملكت يمينك مما أفاء الله عليك وبنات عمك وبنات عماتك و بنات خالك وبنات خالاتك اللاتي هاجرن معك وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبي (1) الآية، ثم عقبها بقوله: ترجي من تشاء منهن الآية، وهذا هو ظاهر في عود ضمير النسوة المخير فيهن إلي من سبق من أزواجه جمع، وأيضا فإن النبي صلي الله عليه واله لم يتزوج بالهبة إلا امرأة واحدة علي ما ذكره المحدثون والمفسرون، وهو المناسب لسياق الآية، فكيف يجعل ضمير الجمع عائدا إلي الواهبات، وليس له منهن إلا واحدة، ثم لو تنزلنا وسلمنا جواز عوده إلي الواهبات لما جاز

حمله عليه بمجرد الاحتمال، مع وجود اللفظ العام (1). الاحزاب: 50. الشامل لجميعهن، وأيضا فإن غاية الهبة أن تزويجه صلي الله عليه واله يجوز بلفظ الهبة من جانب المرأة أو من الطرفين، وذلك لا يخرج الواهبة عن أن تكون زوجة فيلحقها ما يحلق غيرها من أزواجه، لا أنها تصير بسبب الهبة بمنزلة الامة، وحينئذ فتخصيص الحكم بالواهبات لا وجه له أصلا، وأما فعله صلي الله عليه واله فجاز كونه بطريق التفضل والانصاف وجبر القلوب، كما قال الله تعالي: ذلك أدني أن تقر أعينهن ولا يحزن ويرضين بما آتيتهن كلهن (1) انتهي كلامه رحمه الله. ورجعنا إلي كلام التذكرة: السابع: إنه كان يجوز للنبي صلي الله عليه واله تزويج المرأة ممن شاء بغير إذن وليها، وتزويجها من نفسه، وتولي الطرفين من غير إذن وليهما، وهل (2) كان يجب عليه نفقة زوجاته؟ وجهان لهم، بناء علي الخلاف في المهر، وكانت المرأة تحل له بتزويج الله تعالي، قال سبحانه في قصة زيد: فلما قضي زيد منها وطرا زوجناكها (3) وقيل: إنه نكحها بمهر، وحملوا زوجناكها علي إحلال الله تعالي له نكاحها، وأعتق صلي الله عليه وآله صفية رضي الله عنها وتزوجها وجعل عتقها صداقها، وهو ثابت عندنا في حق امته، وجوز بعض الشافعية له الجمع بين المرأة وعمتها أو خالتها، وإنه كان يجوز له الجمع بين الاختين، وكذا في الجمع بين الام وبنتها، وهو عندنا بعيد، لان خطاب الله تعالي يدخل فيه لنبي صلي الله عليه واله. وأما الفضل (4) والكرامات فقسمان: الاول في النكاح، وهو امور: الاول: تحريم زوجاته علي غيره (5)، قال الشهيد الثاني قدس الله سره: من جملة خواصه صلي الله عليه واله تحريم أزواجه

من بعده علي غيره، لقوله تعالي: وما كان لكم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنكحوا أزواجه من بعده أبدا (6) وهي متناولة بعمومها لمن مات عنها من أزواجه، سواء (1). الاحزاب: 51. (2). في المصدر قبل ذلك: وسوغ الشافعية أن ينكح المعتدة في وجه، وهل كان إه.(3). الاحزاب: 37.(4). في المصدر: وأما الفضائل والكرامات.(5). في المصدر: تحريم زوجاته اللواتي مات عنهن علي غيره. (6). الاحزاب: 53.كانت مدخولا بها أم لا، لصدق الزوجية عليهما ولم يمت صلي الله عليه واله عن زوجة في عصمته إلا مدخولا بها، ونقل المحقق الاجماع علي تحريم المدخول بها، والخلاف في غيرها ليس بجيد، لعدم الخلاف أولا، وعدم الفرض الثاني ثانيا، وإنما الخلاف فيمن فارقها في حياته بفسخ، أو طلاق، كالتي وجد بكشحها بياضا، والمستعيذة، فإن فيه أوجها أصحها عندنا تحريمها مطلقا، لصدق نسبة زوجيتها إليه صلي الله عليه واله بعد الفراق في الجملة، فيدخل في عموم الآية (1)، والثاني أنها لا تحرم مطلقا، لانه يصدق في حياته أن يقال: ليست زوجته الآن، ولاعراضه صلي الله عليه واله عنها، وانقطاع اعتنائه بها. والثالث: إن كانت مدخولا بها حرمت وإلا فلا، لما روي أن الاشعث بن قيس نكح المستعيذة في زمان عمر فهم برجمها فاخبر أن النبي صلي الله عليه واله فارقها قبل أن يمسها فخلاها، ولم ينكر عليه أحد من الصحابة. وروي الكليني في الحسن عن عمر بن اذينة في حديث طويل أن النبي صلي الله عليه واله فارق المستعيذة، وامرأة اخري من كندة، قالت لما مات ولده إبراهيم: لو كان نبيا ما مات ابنه فتزوجتا (2) بعده باذن الاولين، وأن أبا جعفر عليه السلام قال ما نهي الله عزوجل

عن شئ إلا وقد عصي فيه، لقد نكحوا أزواج رسول الله صلي الله عليه واله من بعده، وذكر هاتين العامرية والكندية، ثقال أبوجعفر عليه السلام: لو سألتم عن رجل تزوج امرأة فطلقها قبل أن يدخل بها أتحل لابنه لقالوا: لا، فرسول الله أعظم حرمة من آبائهم. وفي رواية اخري عن زرارة عنه عليه السلام نحوه، وقال في حديثه: وهم يستحلون أن يتزوجوا (3) امهاتهم؟ وإن أزواج النبي صلي الله عليه واله في الحرمة مثل امهاتهم إن كانوا مؤمنين (4). إذا تقرر ذلك فنقول: تحريم أزواجه صلي الله عليه واله لما ذكرناه من النهي المؤكد عنه في (1). إن لم نقل: إنها ظاهرة في اللواتي التي كن زوجاته حين موته صلي الله عليه وآله، نعم يدل علي ذلك الحديث الاتي. (2). في الحديث: فتزوجتا فجذم أحد الرجلين، وجن الاخر. (3). في الكافي: وهم لا يستحلون أن يتزوجوا امهاتهم.(4). فروع الكافي 2: 33 و 34.القرآن لا لتسميتهن امهات المؤمنين في قوله تعالي: وأزواجه امهاتهم (1) ولا لتسميته صلي الله عليه وآله والدا، لان ذلك وقع علي وجه المجاز لا الحقيقة، كناية عن تحريم نكاحهن، ووجوب احترامهن، ومن ثم لم يجز النظر إليهن، ولا الخلوة بهن، ولا يقال لبناتهن: أخوات المؤمنين، لانهن لا يحرمن علي المؤمنين، فقد زوج رسول الله صلي الله عليه واله فاطمة عليها السلام بعلي عليه السلام، واختيها: رقية وام كلثوم عثمان، وكذا لا يقال لآبائهن و امهاتهن: أجداد المؤمنين وجداتهم، ولا لاخوانهن وأخواتهن أخوال المؤمنين وخالاتهم، وللشافعية وجه ضعيف في إطلاق ذلك كله، وهو في غاية البعد انتهي. ثم قال رحمه الله في التذكرة: الثاني: إن أزواجه امهات المؤمنين، سواء فيه من ماتت تحت

النبي، ومن مات النبي صلي الله عليه واله وهي تحته، وليست الامومة هنا حقيقة، ثم ذكر نحوا مما ذكره الشهيد الثاني رحمه الله في ذلك. الثالث: تفضيل زوجاته علي غيرهن بأن جعل ثوابهن وعقابهن علي الضعف. الرابع: لا يحل لغيرهن من الرجال أن يسألهن شيئا إلا من وراء حجاب لقوله تعالي: إذا سألتموهن متاعا فاسألوهن من وراء حجاب (2) وأما غيرهن فيجوز أن يسألن مشافهة. الثاني: في غير النكاح، وهو امور: الاول: أنه خاتم النبيين صلي الله عليه واله. الثاني: إن له خير الامم (3)، لقوله تعالي: كنتم خير امة (4) تكرمة له صلي الله عليه وآله وتشريفا. الثالث: نسخ جميع الشرائع بشريعته. الرابع: جعل شريعته مؤبدة. الخامس: جعل كتابه معجزا بخلاف كتب سائر الانبياء عليهم السلام.(1). الاحزاب: 6.(2). الاحزاب: 53.(3). في المصدر: امته خير الامم.(4). آل عمران: 110.السادس: حفظ كتابه عن التبديل والتغيير، واقيم بعده حجة علي الناس، و معجزات غيره من الانبياء انقرضت بانقراضهم. السابع: نصر بالرعب علي مسيرة شهر، فكان العدو يرهبه من مسيرة شهر. الثامن: جعلت له الارض مسجدا، وترابها طهورا. التاسع: احلت له الغنائم دون غيره من الانبياء عليهم السلام. العاشر: يشفع في أهل الكبائر، لقوله صلي الله عليه واله: ذخرت شفاعتي لاهل الكبائر من امتي. الحادي عشر: بعث إلي الناس عامة. الثاني عشر: سيد ولد آدم يوم القيامة. الثالث عشر: أول من تنشق عنه الارض. الرابع عشر: أول شافع ومشفع. الخامس عشر: أول من يقرع باب الجنة. السادس عشر: أكثر الانبياء تبعا. السابع عشر: امته معصومة لا تجتمع علي الضلالة. اقول: قال المحقق في شرح القواعد: في عد هذا من الخصائص نظر، لان الحديث غير معلوم الثبوت، وامته صلي

الله عليه واله مع دخول المعصوم عليه السلام فيهم لا تجتمع علي ضلالة لكن باعتبار المعصوم فقط، ولا دخل لغيره في ذلك، وبدونه هم كسائر الامم، علي أن الامم الماضين مع أوصياء أنبيائهم كهذه الامة مع المعصوم، فلا اختصاص (1). ثم قال في التذكرة: الثامن عشر: صفوف امته كصفوف الملائكة. التاسع عشر: تنام عينه ولا ينام قلبه. العشرون: كان يري من ورائه كما يري من قدامه، بمعني التحفظ والحس، وكذلك قوله صلي الله عليه واله: تنام عيناي ولا ينام قلبي.(1). يمكن أن يقال: إن امته لا يجتمع علي الضلالة، لان فيها فرقة في جميع الاعصار يتبعون الحق، ولو اتبع غيرهم غير سواء السبيل، فعليه يثبت الاختصاص.الحادي والعشرون: كان تطوعه بالصلاة قاعدا كتطوعه قائما وإن لم يكن عذر (1)، وفي حق غيره ذلك علي النصف من هذا. الثاني والعشرون: مخاطبة المصلي بقوله: السلام عليك ورحمة الله وبركاته (2)، ولا يخاطب سائر الناس. الثالث والعشرون: يحرم علي غيره رفع صوته علي صوت النبي. الرابع والعشرون: يحرم علي غيره نداؤه (3) من وراء الحجرات للآية (4). الخامس والعشرون: نادي الله تعالي الانبياء، وحكي عنهم بأسمائهم، فقال تعالي: يوسف أعرض عن هذا (5) - أن يا إبراهيم (6) - يا نوح (7) وميز نبينا صلي الله عليه واله بالنداء بألقابه الشريفة فقال تعالي: يا أيها النبي (8) - يا أيها الرسول (9) يا أيها المزمل (10) - يا أيها المدثر (11) ولم يذكر اسمه في القرآن إلا في أربعة مواضع شهد له فيها بالرسالة لافتقار الشهادة إلي ذكر اسمه، فقال: محمد رسول الله (12) - ما كان محمدا أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين (13) -

والذين آمنوا وعملوا الصالحات وآمنوا بما نزل علي محمد وهو الحق من ربهم (14) - برسول يأتي من بعدي (15) اسمه أحمد (16)، وكان يحرم أن ينادي باسمه(1). في المصدر: وان لم يكن له عذر.(2). في المصدر: السلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته.(3). في المصدر: مناداته.(4). والاية ان الذين ينادونك من وراء الحجرات أكثرهم لا يعقلون الحجرات: 4.(5). يوسف: 29.(6). الصافات: 104.(7). هود: 46.(8). الانفال: 64 و 65 و 70 والتوبة: 73 وفي غيرها.(9). المائدة 41 و 67.(10). المزمل: 1.(11). المدثر: 1.(12). الفتح: 29.(13). الاحزاب: 40.(14). محمد: 2. (15). الصف: 6.(16). في الهامش: كأنه رحمه الله غفل عما في سورة آل عمران: وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل ومعه خمسة مواضع، لكن لا يخل بمقصوده، منه عفي عنه. أقول: راجع آل عمران: 144.فيقول: يا محمد، يا أحمد، ولكن يقول (1): يا نبي الله، يا رسول الله، يا خيرة الله، إلي غير ذلك من صفاته الجليلة. السادس والعشرون: كان يستشفي به. السابع والعشرون: كان يتبرك ببوله ودمه. الثامن والعشرون: من زني بحضرته أو استهان به كفر. التاسع والعشرون: يجب علي المصلي إذا دعاه يجيبه (2) ولا تبطل صلاته، و للشافعية وجه: إنه لا يجب وتبطل به الصلاة. الثلاثون: كان أولاد بناته ينسبون إليه، وأولاد بنات غيره لا ينسبون إليه، لقوله صلي الله عليه واله: كل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي وقيل: معناه أنه لا ينتفع يومئذ بسائر الانساب، وينتفع بالنسبة إليه صلي الله عليه واله. مسألة: قال صلي الله عليه واله: سموا باسمي، ولا تكنوا بكنيتي واختفلوا، فقال الشافعي: إنه ليس لاحد أن يكني بأبي القاسم سواء كان اسمه

محمدا أو لم يكن، ومنهم من حمله علي كراهة الجمع بين الاسم والكنية، وجوزوا الافراد وهو الوجه، لان الناس لم يزالوا بكنيته صلي الله عليه واله يكنون (3) في جميع الاعصار من غير إنكار. انتهي (4). ويؤيد ما اختاره رحمه الله ما رواه الكليني والشيخ عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام أن النبي صلي الله عليه وآله نهي عن أربع كني: عن أبي عيسي، وعن أبي الحكم، وعن أبي مالك، وعن أبي القاسم إذا كان الاسم محمدا (5). أقول: هذا جملة ما ذكره أصحابنا وأكثر مخالفينا من خصائصه صلي الله عليه واله، ولم نتعرض للكلام عليها وإن كان لبعضها مجال للقول فيه لقلة الجدوي، ولانا أوردنا من الاخبار في هذا الباب وغيره ما يظهر به جلية الحال لمن أراد الاطلاع عليه، والله الموفق للسداد.(1). أي المنادي. (2). في المصدر: أن يجيبه.(3). في المصدر: يكنون بكنيته.(4). التذكرة: مقدمات النكاح.(5). فروع الكافي 2: 87.

نادر في اللطائف في فضل نبينا في الفضائل والمعجزات علي الانبياء

1 - قب: إن كان لآدم عليه السلام سجود الملائكة مرة فلمحمد صلوات الله والملائكة والناس أجمعين كل ساعة إلي يوم القيامة، وإن كان آدم قبلة الملائكة فجعله الله إمام الانبياء ليلة المعراج فصار إمام آدم عليه السلام، وإن خلق آدم عليه السلام من طين فإنه خلق من النور، قوله: كنت نبيا وآدم بين الماء والطين وإن كان آدم أول الخلق فقد صار محمد قبله قوله: إن الله خلقني من نور وخلق ذلك النور قبل آدم بألفي ألف سنة. وإن كان آدم عليه السلام أبوالبشر فمحمد صلي الله عليه واله سيد النذر، قوله صلي الله عليه واله: آدم و من دونه تحت لوائي يوم

القيامة. وإن كان آدم عليه السلام أول الانبياء فنبوة محمد أقدم منه، قوله: كنت نبيا وآدم عليه السلام منخول (1) في طينته. وإن عجزت الملائكة عن آدم عليه السلام فاعطي القرآن الذي عجز عنه الاولون و الآخرون، وإن قيل لآدم عليه السلام: فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه (2) فقال له: ليغفر لك الله (3). وإن دخل آدم في الجنة فقد عرج به إلي قاب قوسين أو أدني. إدريس: قوله: ورفعناه مكانا عليا (4) أي السماء، وللنبي: ورفعنا لك ذكرك (5) وناجي إدريس عليه السلام ربه، ونادي الله محمدا: فأوحي إلي عبده ما أوحي (6) وأطعم إدريس عليه السلام بعد وفاته، وقد أطعمه الله في حال حياته، قوله صلي الله عليه واله: إني لست كأحدكم(1). من نخل الدقيق: غربله وأزال نخالته.(2). البقرة: 37.(3). الفتح: 2.(4). مريم: 57.(5). الشرح: 4.(6). النجم: 10.إني أبيت عند ربي ويطعمني ويسقيني. نوح عليه السلام: جرت له السفينة علي الماء وهي تجري للكافر والمؤمن، ولمحمد صلي الله عليه واله جري الحجر علي الماء، وذلك أنه كان علي شفير غدير ووراء الغدير تل عظيم، فقال عكرمة ابن أبي جهل: يا محمد إن كنت نبيا فادع من صخور ذلك التل حتي يخوض الماء فيعبر، فدعا بالصخرة فجعلت تأتي علي وجه الماء حتي مثلت بين يديه، فأمرها بالرجوع فرجعت كما جاءت. واجيبت دعوته علي قومه: لاتذر علي الارض (1) فهطلت له السماء بالعقوبة، واجيبت لمحمد بالرحمة حيث قال: حوالينا ولا علينا فنوح عليه السلام رسول العقوبة، و محمد صلي الله عليه واله رسول الرحمة: وما أرسلناك إلا رحمة (2) دعا نوح لنفسه ولنفر يسير: رب اغفر لي ولوالدي (3) ومحمد دعا لامته من

ولد منهم ومن لم يولد: واعف عنا (4) وقال له: وجعلنا ذريته هم الباقين (5) وقال لمحمد: ذرية بعضها من بعض (6) كانت سفينة نوح عليه السلام سبب النجاة في الدنيا، وذرية محمد صلي الله عليه واله سبب النجاة في العقبي (7) قوله: مثل أهل بيتي كسفينة نوح الخبر. وقال نوح عليه السلام: إن ابني من أهلي (8) فقيل له: إنه ليس من أهلك (9) ومحمد لما علنت من قومه المعاندة شهر عليهم سيف النقمة، ولم ينظر إليهم بعين المقة. قال حسان:

وإن كان نوح نجي سالما علي الفلك بالقوم لما نجي

فإن النبي نجي سالما إلي الغار في الليل لما دجي

(1). نوح: 26.(2). الانبياء: 107.(3). نوح: 28.(4). البقرة: 286.(5). الصافات: 77.(6). آل عمران: 34.(7). بل في الدنيا والاخرة، لانهم هدوا الناس إلي مصالحهم مصالح الدنيا والاخرة، فيهم نجوا من مهالك الدنيا وعذاب الاخرة، وفازوا بسعادتهما.(8). هود: 45.(9). هود: 46.هود عليه السلام انتصر من أعدائه بالريح، قوله: وفي عاد إذ أرسلنا عليهم (1) ومحمد نصره الله يوم الاحزاب والخندق بالريح والملائكة: قوله: بجنود لم تروها (2) فزاد الله محمدا علي هود بثلاثة آلاف ملك، وفضله علي هود بأن ريح عاد ريح سخط، وريح محمد صلي الله عليه واله ريح رحمة قوله: يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم إذ جاءتكم (3) الآية، وصبر هود في ذات الله وأعذر قومه إذ كذب، والنبي صلي الله عليه واله صبر في ذات الله وأعذر قومه إذ كذب وشرد، وحصب بالحصي (4) وعلاه أبوجهل بسلي (5) شاة، فأوحي الله إلي جاجائيل ملك الجبال: أن شق الجبال وانته إلي أمر محمد صلي الله عليه واله، فأتاه فقال له: قد امرت لك

بالطاعة، فإن أمرت أطبقت عليهم الجبال فأهلكتهم بها، قال: إنما بعثت رحمة اهد قومي فإنهم لا يعلمون. صالح عليه السلام خرجت لصالح ناقة عشراء (6) من بين صخرة صماء، واخرج لنبينا صلي الله عليه واله رجل من وسط الجبل يدعو له ويقول: اللهم ارفع له ذكرا، اللهم أوجب له أجرا، اللهم احطط عنه وزرا وعقر ناقته، وعقر أولاد محمد أبوالقاسم البارع صلي الله عليه واله.

لناقة صالح نادت اناس وقد جسروا علي قتل الحسين

وكان لصاح ينذر قومه فقيل له: يا صالح ائتنا بعذاب الله، ومحمد نبي الرحمة، قوله: وما أرسلناك إلا رحمة (7) والناقة لم تناطقه ولم تشهد له بالنبوة وقد تكلم مع النبي صلي الله عليه نوق كثيرة. لوط، قال حسان بن ثابت:(1). الذاريات: 41.(2). التوبة: 40. أقول: هذه آية الغار، وأما نصرته في يوم الاحزاب والخندق ففي آية: وجنود لم تروها وهي في الاحزاب: 9، ونصره في يوم حنين فقال: وأنزل جنودا لم تروها التوبة: 26.(3). الاحزاب: 9.(4). أي رمي بالحصي.(5). السلي: جلدة فيها الولد، وإذا انقطع في البطن هلكت الام والولد.(6). العشراء من النوق: التي مضي لحملها عشرة أشهر أو ثمانية، أو هي كالنفساء من النساء.(7). الانبياء: 107. وإن كان لوط دعا ربه علي القوم فاستوصلوا بالبلا

فإن النبي ببدر دعا علي المشركين بسيف الفنا

فناداه جبريل من فوقه بلبيك لبيك سل ما تشاء

إبراهيم عليه السلام نظر من الملك إلي الملك: وكذلك نري إبراهيم (1) والحبيب نظر من الملك إلي الملك: ألم تري إلي ربك كيف مد الظل (2). الخليل عليه السلام طالب قال: إني ذاهب إلي ربي (3) والحبيب مطلوب: أسري بعبده ليلا (4) قال الخليل عليه السلام: والذي أطمع أن يغفر لي (5)

وقيل للحبيب: ليغفر لك الله (6) وقال الخليل: ولا تخزني (7) وللحبيب: يوم لا يخزي الله (8) و قال الخليل عليه السلام وسط النار: حسبي الله، وقيل للحبيب: يا أيها النبي حسبك الله (9) قال الخليل عليه السلام: واجعل لي لسان صدق (10) وقيل للحبيب صلي الله عليه واله: ورفعنا لك ذكرك (11) قال الخليل عليه السلام: وأرنا مناسكنا (12) وقيل للحبيب صلي الله عليه واله: لنريه (13) الخليل عليه السلام (14) واجعلني من ورثة جنة النعيم (15) وللحبيب صلي الله عليه واله وللآخرة خير لك (16) الخليل عليه السلام: والذي هو يطعمني (17) وللحبيب صلي الله عليه واله أطعمهم من جوع (18) لاجلك. الخليل عليه السلام بخل علي أعدائه بالرزق وارزق أهله من الثمرات (19) والحبيب صلي الله عليه وآله سخا بها علي الاعداء حتي عوتب: ولا تبسطها كل البسط (20) الخليل عليه السلام أقسم بالله: وتالله لاكيدن أصناكم (21) وأقسم الله بالحبيب: لعمرك(1). الانعام: 75.(2). الفرقان: 45.(3). الصفات: 99.(4). الاسراء: 1.(5). الشعراء: 82.(6). الفتح: 2.(7). الشعراء: 87.(8). التحريم: 8.(9). الانفال: 64.(10). الشعراء: 84.(11). الشرح: 4.(12). البقرة: 128.(13). الاسراء: 1.(14). في المصدر: قال الخليل.(15). الشعراء: 85.(16). الضحي: 4.(17). الشعراء: 79.(18). قريش: 4.(19). البقرة: 126.(20). الاسراء: 29.(21). الانبياء: 57.إنهم (1) واتخذ مقام الخليل قبلة: واتخذوا من مقام إبراهيم (2) وجعل أحوال الحبيب وأفعاله وأقواله قبلة: لقد كان لكم في رسول الله اسوة (3) الخليل عليه السلام كسر أصنام قوم بالخفية غضبا لله، والحبيب كسر عن الكعبة ثلاثمائة وستين صنما، وأذل من عبدها بالسيف، اصطفي الخليل عليه السلام بعد الابتلاء: ولقد اصطفيناه (4) واصطفي الحبيب صلي الله عليه وآله قبل الابتلاء: الله يصطفي (5) الخليل عليه

السلام بذل ماله لاجل الجليل، وخلق الجليل العالم لاجل الحبيب صلي الله عليه واله، مقام الخليل عليه السلام مقام الخدمة: واتخذوا من مقام إبراهيم (6) ومقام الحبيب صلي الله عليه واله مقام الشفاعة: عسي أن يبعثك (7) والشفيع أفضل من الخادم، الخليل عليه السلام طلب ابتداء الوصلة قال: هذا ربي (8) والحبيب صلي الله عليه واله طلب بقاء الوصلة: وامرت أن أكون من المسلمين (9) وللبقاء فضل علي الابتداء، صير الله حر النار علي الخليل عليه السلام بردا وسلاما، وصير السم في جوفه سلاما حين سمته الخيبرية، ثم سخر له نار جهنم التي كانت نار الدنيا كلها جزء منها، كان الخليل عليه السلام مناديا بالحج والقربان: وأذن في الناس بالحج (10) والحبيب مناديا بالاسلام و الايمان: مناديا ينادي للايمان أن آمنوا بربكم (11) قال للخليل عليه السلام: أو لم تؤمن (12) وقال للحبيب صلي الله عليه واله: آمن الرسول (13) قال الخليل: فإنهم عدو لي (14) وقيل للحبيب عليه السلام: لولاك لما خلقت الافلاك وقيل (15) للخليل عليه السلام. وفديناه بذبح (16) والحبيب صلي الله عليه واله فدي أبوه عبدالله بمائة ناقة، وبارك في أولاد الخليل عليه السلام حتي عفوا، فامر داود عليه السلام في أيامه بإحصائهم فعجزوا عن ذلك، فأوحي (1). الحجر: 72.(2). البقرة: 125.(3). الاحزاب: 21.(4). البقرة: 130.(5). الحج: 75.(6). البقرة: 125.(7). الاسراء: 79.(8). الانعام: 76.(9). النمل: 91.(10). الحج: 27.(11). آل عمران: 193.(12). البقرة: 260.(13). البقرة: 285.(14). الشعراء: 77.(15). في المصدر: وقال للخليل عليه السلام.(16). الصافات: 107.الله تعالي إليه لما أطاعني بذبح ولده كثرت ذريته، والحبيب صلي الله عليه واله لما ابتلي أيضا بذبح ابنه الحسين عليه السلام كثرت أولاده، وصل الخليل إلي

الجليل بالواسطة: وكذلك نري إبراهيم (1) ووصل الحبيب صلي الله عليه واله بلا واسطة: ثم دنا فتدلي (2) أراد الخليل عليه السلام رضا الملك في رفع الكعبة: وإذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت (3) وأراد الله القبلة في رضا الحبيب: فلنولينك قبلة ترضاها (4) كان الابتلاء للخليل أولا، والاجتباء آخرا: واذ ابتلي إبراهيم ربه بكلمات (5) والحبيب صلي الله عليه واله ابتداءه بشارة: ليظهره علي الدين (6) سأل الخليل: واجنبني وبني أن نعبد الاصنام (7) وقال للحبيب صلي الله عليه وآله: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس (8) الخليل من يخالك، و الحبيب من تخاله (9)، فلا جرم ولسوف يعطيك ربك فترضي (10) الخليل: المريد، والحبيب: المراد، الخليل: عطشان، والحبيب: ريان. قال صاحب العين: مخرج الحاء أقصي من مخرج الخاء بدرجة، فإن الخاء من الحلق، والحاء من الفؤاد، فإذا ذكرت الخليل لم تملا فاك، لانه من الحلق، وإذا ذكرت الحبيب ملات فاك وقلبك، لانه من الفؤاد، قالوا: أظهر الله الخليل، ولم يظهر الحبيب، الجواب أنه أظهر المحبة لمتبعيه، فكيف المتبوع: قوله: إن كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله (11). يعقوب: كان له اثنا عشر ابنا، ومحمد كان له اثنا عشر وصيا، وجعل الاسباط من سلالة صلبه. ومريم بنت عمران من بناته، والهداة في ذريته (12). قوله: ووهبنا له إسحق ويعقوب وجعلنا في ذريتهما النبوة والكتاب (13) و (1). الانعام: 75.(2). النجم: 8.(3). البقرة: 127.(4). البقرة: 144.(5). البقرة: 124.

(6). التوبة: 33. والفتح: 28. الصف: 9.(7). ابراهيم: 35.(8). الاحزاب: 33.(9). خاله: صادقه وآخاه.(10). الضحي: 5.(11). آل عمران: 31.(12). في المصدر: والهداية في ذريته.(13). العنكبوت: 27. محمد أرفع ذكرا من ذلك، جعلت فاطمة عليها السلام سيدة نساء العالمين

من بناته، والحسن و الحسين عليهما السلام من ذريته، وآتاه الكتاب المحفوظ لا يبدل ولا يغير (1)، وصبر يعقوب عليه السلام علي فراق ولده حتي كاد يحرض، وصبر محمد صلي الله عليه واله علي وفاة إبراهيم وعلي ما علم من فحوي ما يجري علي ذريته. يوسف عليه السلام إن كان له جمال فلمحمد صلي الله عليه واله ملاحة وكمال، قوله صلي الله عليه واله: كان يوسف عليه السلام أحسن ولكنني أملح. وإن كان يوسف في الليل نورانيا فمحمد في الدنيا والعقبي نوراني، ففي الدنيا يهدي الله لنوره، وفي العقبي: انظرونا نقتبس (2). يوسف عليه السلام دعا لمالك بن ذعر ليكثر ماله وولده، قال النبي صلي الله عليه واله: ستدرك (3) ولدا لي يسمي الباقر، فإذا لقيته فاقرأه مني السلام، وقال لانس: اللهم أطل عمره، وأكثر ماله وولده فبقي إلي أيام عمر بن عبدالعزيز، وله عشرون من الذكور، وثمانون من الاناث، وكانت شجراته كل حول ذوات ثمرتين. صبر يوسف عليه السلام في الجب والحبس والفرقة والمعصية، ومحمد قاسي من كثرة الغربة والفرقة، وحبس في الشعب ثلاث سنين، وفي الغار ثلاث ليال، وكان ليوسف عليه السلام رؤياه، ولمحمد: لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام (4). موسي عليه السلام أعطاه الله اثنتي عشرة عينا، قوله: فانفجرت منه اثنتا عشرة (5) عينا ومحمد أمر البراء بن عازب بغرس سهمه يوم الميضاة (6) بالحديبية في قليب جافة فتفجرت اثنتا عشرة عينا حتي كفت ثمانية آلاف رجل، وكان لموسي عليه السلام انفجار الماء من الحجر، ولمحمد عليه السلام انفجار الماء من بين أصابعه، وهذا أعجب، وأنزل الله لموسي (1). أي لا ينسخ، ولا يصل إليه يدي التصحيف والتحريف.(2).

الحديد: 13.(3). المخاطب جابر بن عبدالله الانصاري الصحابي.(4). الفتح: 27.(5). البقرة: 60.(6). الميضأة والميضاءة: الموضع يتوضأ فيه. المطهرة يتوضأ منها.عمودا من السماء يضئ لهم ليلتهم، ويرتفع نهارهم، ورسول الله أعطي بعض أصحابه عصا تضئ أمامه وبين يديه، وأعطي قتادة بن النعمان عرجونا (1)، فكان العرجون يضئ أمامه عشرا. قوله: ولقد آتينا موسي تسع آيات بينات (2) قال ابن عباس والضحاك: اليد، والعصا، والحجر، والبحر، والطوفان، والجراد، والقمل، والضفادع، والدم، يروي أن النبي صلي الله عليه واله استتر للوضوء في بعض أسفاره إلي الشام فأحاط به اليهود بالسيوف، فأثار الله من تحت رجله جرادا فاحتوشتهم (3)، وجعلت تأكلهم حتي أتت علي جملتهم، وكانوا مأتي نفر، وقال عليه السلام: إن بين الركن والصفا قبور سبعين نبيا ما ماتوا إلا بضر الجوع والقمل وتبعه قوم يوما خاليا فنظر أحدهم إلي ثياب نفسه وفيها قمل، ثم جعل بدنه يحكه، فأنف من أصحابه، وانسل (4)، وأبصر آخر وآخر مثل ذلك حتي وجد كلهم من نفسه، ثم زاد ذلك عليهم حتي استولي ذلك عليهم فماتوا كلهم من خمسة أيام إلي شهرين، وهم جماعة بقتله فخرجوا نحو المدينة من مكة فسلط الله علي مزاودهم ورواياهم وسطائحهم الجرذان فخرقتها ونقبتها وسال مياهها، فلما عطشوا شعروا فرجعوا القهقري إلي الحياض التي كانوا تزودوا منها تلك المياة، وإذا الجرذان قد سبقتهم إليها فنقبت اصولها وسال في الحرة (5) مياهها، فتماوتوا، ولم ينفلت منهم إلا واحد لا يزال يقول: يا رب محمد وآل محمد، قد تبت من أذاه، ففرج عني بجاه محمد وآل محمد، فوردت عليه قافلة فسقوه وحملوه وأمتعة القوم (6)، فآمن بالنبي صلي الله عليه واله، فجعل رسول الله صلي الله عليه واله له

تلك الجمال والاموال، واحتجم النبي صلي الله عليه واله مرة فدفع الدم الخارج منه إلي أبي سعيد الخدري، وقال: غيبه، فذهب فشربه، فقال: ماذا صنعت به؟ قال: شربته، قال: أو لم

(1). العرجون: أصل العذق الذي يعوج ويبقي علي النخل يابسا بعد أن تقطع عنه المشاريخ.(2). الاسراء: 101.

(3). أي أحدقت بهم وجعلتهم في وسطها.(4). انسل أي انطلق مستخفيا.(5). الحرة: الارض ذات حجارة نخرة سود كانها احرقت بالنار.(6). أي وحملوا أمتعة القوم.أقل لك: غيبه؟ فقال: قد غيبته في وعاء حريز، فقال: إياك وأن تعود لمثل هذا، ثم اعلم أن الله قد حرم علي النار لحمك ودمك لما اختلط بدمي ولحمي، واستهزأ به أربعون نفرا من المنافقين، فقال صلي الله عليه واله: أما إن الله يعذبهم بالدم، فلحقهم الرعاف الدائم، و سيلان الدماء من أضراسهم، فكان طعامهم وشرابهم يختلط بدمائهم، فبقوا كذلك أربعين صباحا، ثم هلكوا. قوله: اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء (1) واعطي أفضل منه، وهو أن نورا كان عن يمينه حيث ما جلس، وكان يراه الناس كلهم، وقد بقي ذلك النور إلي قيام الساعة، وكان يحب أن يأتيه الحسنان، فيناديهما: هلما إلي، فيقبلان نحوه من البعد قد بلغهما صوته، فيقول بسبابته هكذا، يخرجهما من الباب، فتضئ لهما أحسن من ضوء القمر والشمس، فيأتيان، ثم تعود الاصبع كما كانت، وتفعل في إنصرافهما مثل ذلك قوله: وأن ألق عصاك (2) وله ما روي أن الزبير بن العوام انكسر سيفه في بعض الغزوات فأخذ النبي صلي الله عليه واله خشبة فمسحها من جانبيه، فصارت سيفا أجود ما يكون وأضربها (3)، فكان يقاتل به، وإن الله تعالي قلب جذوع سقوف يهود نازعوه أفاعي، وهي أكثر من مائة جذع، وقصدت

نحوهم، والتقمت متاع بيتهم، فمات منهم أربعة، وخبل جماعة (4) وأسلم آخرون، وقالوا: اللهم بجاه محمد الذي اصطفيته، وعلي الذي ارتضيته، وأوليائهما الذين من سلم لهم أمرهم اجتبيته، فأنشر الله الاربعة. قوله: فاضرب بعصاك البحر (5) قال أمير المؤمنين عليه السلام: خرجنا معه يعني النبي صلي الله عليه واله إلي خيبر، فإذا نحن بواد يشخب فقدرناه فإذا هو أربع عشرة قامة، فقالوا: يا رسول الله العدو من ورائنا، والوادي أمامنا، كما قال أصحاب موسي عليه السلام: إنا لمدركون (6) فنزل رسول الله صلي الله عليه واله ثم قال: اللهم إنك جعلت لكل مرسل دلالة (1). القصص: 32.(2). القصص: 31.(3). استظهر المصنف في الهامش أن الصحيح: وأعطاها.(4). أصابهم جنون.(5). الصحيح كما في المصحف الشريف: )أن اضرب( راجع سورة الشعراء: 63.(6). الشعراء: 61.فأرني قدرتك وركب فعبرت الخيل لاتندي حوافرها، والابل لاتندي أخفافها، فرجعنا فكان فتحها، وفي رواية أنس إنه مطرت السماء ثلاثة أيام ولياليها بوادي الخزان (1)، فقالوا: يا رسول الله هول عظيم، فقال: أيها الناس اتبعوني، وكنت آخر الناس، ولقد رأيت الماء ما بل أخفاف الابل. قوله: ولقد أخذنا آل فرعون بالسنين (2) وروي أن النبي صلي الله عليه واله قال: اللهم العن رعلا وذكوان (3)، اللهم اشدد وطأتك علي مضر، اللهم اجعل سنيهم كسني يوسف ففي الخبر أن الرجل كان منهم يلحق صاحبه فلا يمكنه الدنو، فإذا دنا منه لا يبصره من شدة دخان الجوع، وكان يجلب (4) إليهم من كل ناحية، فإذا اشتروه وقبضوه لم يصلوا به إلي بيوتهم حتي يتسوس (5) وينتن، فأكلوا الكلاب الميتة والجيف والجلود، ونبشوا القبور، وأحرقوا عظام الموتي فأكلوها، وأكلت المرأة طفلها، وكان الدخان متراكما بين السماء والارض، وذلك

قوله: فارتقب يوم تأتي السماء بدخان مبين - يغشي الناس هذا عذاب أليم (6) فقال أبوسفيان ورؤساء قريش: يا محمد أتأمرنا بصلة الرحم؟ فأدرك قومك فقد هلكوا، فدعا لهم، وذلك قوله: ربرنا اكشف عنا العذاب إنا موقنون (7) فقال الله تعالي: إنا كاشفوا العذاب قليلا إنكم عائدون (8) فعاد إليهم الخصب والدعة، وهو(1). استظهر في المصدر: أن الصحيح: الخزاز، أقول: ولعله كذلك راجع معجم البلدان 2: 364.(2). الاعراف: 130.(3). بنو رعل: بطن من بهتة من العدنانية، وهم بنو رعل بن مالك ابن عوف بن امرئ القيس بن بهتة، وبنو ذكوان أيضا بطن من بهتة من سليم من العدنانية، وهم بنو ذكوان بن ثعلبة بن بهتة، قال القلقشندي بعد ترجمتهما بذلك: وهم الذين مكث النبي صلي الله عليه وآله شهر ايقنت في الصلاة ويدعو عليهم.(4). أي يساق ويجئ بالطعام إليهم.(5). سوس الطعام: وقع فيه السوسو. والسوس: دود يقع في الصوف والخشب والثياب و البر ونحوها.(6). الدخان: 10 و 11.(7). هكذا في الكتاب، والصحيح كما في المصدر والمصحف الشريف: انا مؤمنون راجع سورة الدخان: 12.(8). الدخان: 15.قوله: فليعبدوا رب هذا البيت (1) الآية، انتقم الله لموسي عليه السلام من فرعون، وانتقم لمحمد صلي الله عليه واله من الفراعنة: سيهزم الجمع ويولون الدبر (2) كان لموسي عليه السلام عصا، ولمحمد صلي الله عليه واله ذو الفقار، خلف موسي عليه السلام هارون عليه السلام في قومه، وخلف محمد صلي الله عليه واله عليا عليه السلام في قومه: أنت مني بمنزلة هارون من موسي وكان لموسي عليه السلام اثنا عشر نقيبا، ولمحمد صلي الله عليه واله اثنا عشر إماما، كان لموسي عليه السلام انفلاق البحر في الارض: فانفلق فكان كل

فرق (3) ولمحمد صلي الله عليه واله انشقاق القمر في السمآء وذلك أعجب: اقتربت الساعة و انشق القمر (4) العصا بلغت البحر فانفلق: فاضرب بعصاك البحر (5) وأشار بالاصبع إلي القمر فانشق، وقال موسي عليه السلام: رب اشرح لي صدري (6) وقال الله له: ألم نشرح لك صدرك (7) وقال لموسي وهارون عليهما السلام: فقولا له قولا لينا (8) وقال لمحمد صلي الله عليه واله واغلظ عليهم (9) - ولا تطع كل حلاف (10) وأعطي الله موسي عليه السلام المن والسلوي، وأحل الغنائم لمحمد صلي الله عليه واله ولامته، ولم يحل لاحد قبله، وقال في حق موسي: وظللنا عليهم الغمام (11) يعني في التيه، والنبي صلي الله عليه واله كان يسير الغمام فوقه، وكلم الله موسي تكليما علي طور سينآء، وناجي الله محمدا عند سدرة المنتهي، وكان واسطة بين الحق، وبين موسي عليه السلام، ولم يكن بين محمد صلي الله عليه واله وربه أحد: فأوحي إلي عبده (12) وليس من مشي برجليه كمن اسري بسره (13)، وليس من ناداه كمن ناجاه، ومن بعد نودي، ومن قرب نوجي، ولم يكلم موسي عليه السلام إلا بعد أربعين ليلة، ومحمد صلي الله عليه واله كان نائما في بيت ام هاني فعرج به، ومعراج موسي عليه السلام بعد الموعود، ومعراج محمد صلي الله عليه واله بلا وعد، واختار موسي قومه سبعين رجلا، واختير محمد وهو فريد، ولم يحتمل موسي عليه السلام (1). قريش: 3.(2). القمر: 45.(3). الشعراء: 63.(4). القمر: 1.(5). الشعراء: 63. وفي المصحف الشريف: )أن اضر ب( ولعله منقول بالمعني.(6). طه: 25.(7). الشرح: 1.(8). طه: 44.(9). التوبة: 73.(10). القلم: 10.(11). الاعراف: 160.(12). النجم: 10.(13). أي بشخصه وحقيقته.ما رآه:

فخر موسي صعقا (1) واحتمل محمد ذلك: لقد رأي من آيات ربه (2) معراج موسي عليه السلام نهارا، ومعراج محمد صلي الله عليه واله ليلا، ومعراج موسي عليه السلام علي الارض، ومعراج محمد صلي الله عليه واله فوق السماوات السبع، أخبر بما جري بينه وبين موسي عليه السلام، وكتم ما جري بينه وبين محمد: فأوحي إلي عبده ما أوحي (3) قوله: ولما جاء موسي لميقاتنا (4) كأنه جاء من عند فرعون لقد جاءكم رسول (5) كأنه جآء من عند الله وقال لموسي: وأوحينا إلي موسي وأخيه أن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا (6) وأخرج النبي من مسجده ما خلا العترة، وفي هذا تبيان قوله: أنت مني بمنزلة هارون من موسي. حسان:

لئن كلم الله موسي علي شريف من الطور يوم الندا

فإن النبي أبا قاسم حبي بالرسالة فوق السماء

وقد صار بالقرب من ربه علي قاب قوسين لما دنا

وإن فجر الماء موسي لكم (7). عيونا من الصخر ضرب العصا

فمن كف أحمد قد فجرت عيون من المآء يوم الظما

وإن كان هارون من بعده حبي بالوزارة يوم الملا

فإن الوزارة قد نالها علي بلا شك يوم الندا

كعب بن مالك الانصاري: فإن يك موسي كلم الله جهرة علي جبل الطور المنيف (8) المعظم

فقد كلم الله النبي محمدا علي الموضع الاعلي الرفيع المسوم

داود عليه السلام كان له سلسلة الحكومة ليميز الحق من الباطل، ولمحمد صلي الله عليه واله القرآن:(1). الاعراف: 142، وفيه: وخر.(2). النجم: 18.(3). النجم: 10.(4). الاعراف: 143.(5). التوبة: 128.(6). يونس: 87.(7). في المصدر: لهم. وهو الصحيح.(8). جبل منيف: مرتفع مشرف.ما فرطنا في الكتاب من شئ (1) وليست السلسلة كالكتاب، والسلسلة قد فنيت والقرآن بقي إلي آخر الدهر، وكان له النغمة، ولمحمد صلي

الله عليه واله الحلاوة: وإذا سمعوا ما انزل إلي الرسول (2) وكان له ثلاثون ألف حرس، وكان حارس محمد هو الله تعالي: والله يعصمك من الناس (3) وسبحت له الوحوش والطيور والجبال، فالله تعالي وملائكته يشهدون لمحمد: وكفي بالله شهيدا - محمد رسول الله (4) وقال له: وألنا له الحديد (5) وألان قلب محمد بالرحمة والشفاعة: فبما رحمة من الله لنت لهم (6) وألان لهم (7) الصم الصخور الصلاب وجعلها غارا، وكان يحلب الشاة المجهودة، ويمسح عرضها فيحلب منها كيف شاء، وسخر له الجبال وكان يسبحن، وأخذ النبي أحجارا فأمسكها فسبحن في كفه، وله الطير محشورة كل له أواب، ولمحمد البراق، وقال له: وشددنا ملكه (8) وشدد ملك محمد حتي نسخ بشريعته سائر الشرائع، وقال لداود: ولا تتبع الهوي (9) وقال لمحمد صلي الله عليه واله: ما ضل صاحبكم (10). حسان:

وإن كان داود قد أوبت (11). جبال لديه وطير الهوا

ففي كف أحمد قد سبحت بتقديس ربي صغار الحصي

سليمان سخرت له الريح: غدوها شهر ورواحها شهر (12) يقال: إنه غدا من العراق، وقال (13) بمرو، وأمسي ببلخ، وأكرم محمدا بالبراق خطوته مد البصر، و قال: علمنا منطق الطير (14) وروي أن الحمرة فجعت بأحد ولدها، فجاءت إلي(1). الانعام: 38.(2). المائدة: 83.(3). المائدة: 67.(4). الفتح: 28 و 29.(5). سبأ: 10.(6). آل عمران: 159.(7). الظاهر كما في هامش النسخة أن الصحيح: وألان له.(8). ص: 20.(9). ص: 26.(10). النجم: 2.(11). أي قد رجعت معه بالتسبيح.(12). سبأ: 12.(13). قال: نام في القافلة أي منتصف النهار.(14). النمل: 16.النبي صلي الله عليه واله وقد جعلت ترف علي رأس رسول الله صلي الله عليه واله، فقال: أيكم فجع (1) هذه؟ فقال رجل من

القوم: أنا أخذت بيضها، فقال النبي صلي الله عليه واله: ارددها، ومنه كلام البعير و العجل والضبي والشاة والذئب والذب، وسخرت له (2) الجن والشياطين، وقال للنبي صلي الله عليه واله: قل اوحي إلي أنه استمع نفر من الجن (3)، وقوله: وإذ صرفنا إليك نفرا من الجن (4) وهو التسعة من أشراف الجن بنصيبين واليمن من بني عمرو بن عامر، منهم شصاه، ومصاه، والهملكان، والمرزبان، والمازمان، ونضاه، وهاضب، وعمرو، وبايعوه علي العبادات، واعتذروا بأنهم قالوا علي الله: شططا، وسليمان عليه السلام كان يصفدهم لعصيانهم، ونبينا أتوه طائعين راغبين، وسأل سليمان ملكا دنيا: رب هب لي ملكا (5) وعرض مفاتيح خزائن الدنيا علي محمد صلي الله عليه واله فردها، فشتان بين من يسأل وبين من يعطي فلا يقبل، فأعطاه الله الكوثر والشفاعة والمقام المحمود ولسوف يعطيك ربك فترضي (6) وقال لسليمان: امنن أو أمسك بغير حساب (7) وقال لنبينا: ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا (8). حسان بن ثابت:

وإن كانت الجن قد ساسها سليمان والريح تجري رخا

فشهر غدو به دائبا وشهر رواح به إن يشا

فإن النبي سري ليلة من المسجدين إلي المرتقي

كعب بن مالك:

وإن تك نمل البر بالوهم كلمت سليمان ذا الملك الذي ليس بالعمي

فهذا نبي الله أحمد سبحت صغار الحصي في كفه بالترنم

يحيي عليه السلام قال الله تعالي له: وآتيناه الحكم صبيا (9) وكان في عصر لا جاهلية(1). فجعه: أوجعه باعدامه ما يتعلق به من أهل أو مال.(2). أي لسليمان عليه السلام.(3). الجن: 1.(4). الاحقاف: 29.(5). ص: 35 وهو منقول معناه والاية هكذا: قال رب اغفر لي وهب لي ملكا.(6). الضحي: 5.(7). ص: 39. وفيه: فامنن.(8). الحشر: 7 وفيه: وما اتاكم.(9). مريم: 12.فيه،

ومحمد صلي الله عليه واله اوتي الحكم والفهم صبيا بين عبدة الاوثان وحزب الشيطان، وكان يحيي عليه السلام أعبد أهل زمانه وأزهدهم، ومحمد أزهد الخلائق، وأعبدهم، حتي قيل: طه ما أنزلنا (1). حسان بن ثابت:

وإن كان يحيي بكت عينه صغيرا وطهره في الصبي

فإن النبي بكي قائما حزينا علي الرجل خوف الرجا

فناداه أن طه (2) أبا قاسم ولا تشق بالوحي لما أتي

عيسي عليه السلام وابرئ الاكمه والابرص (3) ونبينا صلي الله عليه واله أتاه معاذ بن عفرا (4). فقال: يا رسول الله إني قد تزوجت، وقالوا للزوجة: إن بجنبي بياضا، فكرهت أن تزف إلي، فقال: اكشف لي عن جنبك، فكشف له عن جنبه، فمسحه بعود فذهب ما به من البرص، ولقد أتاه من جهينة أجذم يتقطع من الجذام، فشكا إليه، فأخذ قدحا من مآء فتفل فيه، ثم قال: امسح به جسدك ففعل فبرأ، وأبرأ صاحب السلعة (5)، وأتته امرأة فقالت: يا رسول الله إن ابني قد أشرف علي حياض الموت، كلما أتيته بطعام وقع عليه التثاؤب (6)، فقام وقمنا معه، فلما أتيناه قال له: جانب يا عدو الله ولي الله، فأنا رسول الله، فجانبه الشيطان، فقام صحيحا، وأتاه رجل وبه ادرة (7) عظيمة، فقال: هذه الادرة تمنعني من التطهير والوضوء، فدعا بماء فبرك فيه ودعاه وتفل فيه، ثم أمره أن يفيض عليه (8)، ففعل الرجل، وأغفي إغفائة وانتبه فإذا هي قد تقلصت، وجائت امرأة ومعها(1). طه: 1.

(2). في المصدر: فناداه طه.(3). آل عمران: 49.(4). هكذا في النسخة، والصحيح: عفراء بالمد، والرجل هو معاذ بن الحارث بن رفاعة الانصاري النجاري.(5). السلعة: خراج في البدن أو زيادة فيه كالغدة بين الجلد واللحم.(6). تثاءب: أصابه كسل وفترة كفترة النعاس.(7).

في النهاية: الادرة بالضم: نفخة في الخصية.(8). أي يفرغه عليه. عكة (1) سمن واقط ومعها ابنة لها فقالت: يا رسول الله ولدت هذه كمها (2)، فأخذ رسول الله صلي الله عليه واله عودا فمسح به عينيها فأبصرتا. ومنه حديث قتادة بن ربعي ومحمد بن مسلمة و عبدالله بن أنيس. قوله: واحيي الموتي بإذن الله (3) قال الكلبي: كان عيسي عليه السلام يحيي الاموات بياحي يا قيوم، وقيل إنه أحيي أربعة أنفس، وهم عاذر، وابن العجوز، وابنة العاشر، وسام بن نوح، قال الرضا عليه السلام: لقد اجتمعت قريش إلي رسول الله صلي الله عليه واله فسألوه أن يحيي لهم موتاهم، فوجه معهم علي بن أبي طالب عليه السلام فقال: اذهب إلي الجبانة (4) فناد باسم هؤلاء الرهط الذين يسألون عنهم بأعلي صوتك: يا فلان، ويا فلان، ويا فلان، يقول لكم رسول الله: قوموا بإذن الله، فقاموا ينفضون التراب عن رؤوسهم، فأقبلت قريش تسألهم عن امورهم، ثم أخبروهم أن محمدا قد بعث نبيا، فقالوا: وددنا أنا أدركناه فنؤمن به، و أحيي صلي الله عليه واله النفر الذين قتلوا يوم بدر فخاطبهم وكلمهم وعيرهم بكفرهم. قوله: وانبئكم بما تأكلون وما تدخرون (5) ومحمد صلي الله عليه واله كان ينبئ بأشياء كثيرة، منها: قصة حاطب بن أبي بلتعة، وإنفاذ كتابه إلي مكة، ومنها قصة عباس و سبب إسلامه. ابن جريح في قوله: ويعلمه الكتاب والحكمة (6) إن الله تعالي أعطي عيسي عليه السلام تسعة أشياء من الحظ، ولسائر الناس جزءا وروي عن النبي صلي الله عليه واله اوتيت القرآن ومثليه. انشد:

وإن كان من مات يحيي لكم يناديه عيسي برب العلي

(1). العكة: زقيق للسمن أصفر من القربة.(2). هكذا في النسخة،

والصحيح: كمهاء بالمد، كما في المصدر.(3). آل عمران: 49.(4). الجبانة: المقبرة. الصحراء.(5). آل عمران: 49.(6). آل عمران: 48.

فإن الذراع لقد سمها يهود لاحمد يوم القري (1).

فنادته أني لمسمومة فلا تقربني وقيت الاذي (2).

بيان: الحمرة بضم الحاء وتشديد الميم المفتوحة: ضرب من الطير كالعصفور. 2 - قب: قد مدح الله اثني عشر من الانبياء باثني عشر نوعا من الطاعة: مدح إسحاق عليه السلام ويعقوب عليه السلام بالطاعة: ووهبنا له إسحاق ويعقوب (3) ولعيسي بالزهادة، قيل له: لو اتخذت منزلا أو اشتريت دابة، فقال ما قال، ولسليمان بالسخا، وكان يطعم كل يوم سبعمائة جريب من الحواري (4)، وهو يأكل الخشكار، (5) ولابراهيم عليه السلام بالرحمة: إن إبراهيم لحليم أواه منيب (6)، وفيه قصة المجوس الذين أسلموا من ضيافته، ولنوح عليه السلام بالصلابة: رب لا تذر علي الارض (7) وأيضا من موسي وهارون عليهما السلام: ربنا إنك آتيت فرعون (8) فبالغ نبينا صلي الله عليه واله في هذه الخصال حتي نهاه عن ذلك: الاستغفار: استغفر لهم أو لا تستغفر لهم (9) المجاهدة: ولا تعجل بالقرآن (10) العبادة: طه ما أنزلنا (11) الزهد: لم تحرم ما أحل الله لك (12) وفيه حديث مارية، وعرض عليه مفاتيح الدنيا فأبي، السخا: ولا تجعل يدك مغلولة (13) الرحمة: واغلظ عليهم (14) وقال: فلعلك باخع نفسك (15) الصلابة: لست عليهم بمصيطر (16) - يا أيها النبي جاهد(1). أي يوم الضيافة.(2). مناقب آل أبي طالب 1: 148 - 157.(3). الانعام: 84.(4). الحواري بضم الحاء وتشديد الواو: الدقيق الابيض.(5). تقدم في باب قصص سليمان عليه السلام نحوه عن كتاب الدعوات، قال المصنف هناك: الخشكار لم اجده في أكثر كتب اللغة، فكانه معرب مولده، وفي كتب

الطب وبعض كتب اللغة أنه الخبز المأخوذ من الدقيق غير المنخول، وقيل: إنه الخبز اليابس، والاول هو المراد هنا انتهي أقول: في بعض نسخ المصدر: الخشار بالضم: وهو فضالة المائدة. وما لا لب له من الشعير.(6). هود: 75.(7). نوح: 26.(8). التوبة: 80.(9). طه: 114.(10). طه: 1.(11). يونس: 88.(12). التحريم: 1.(13). الاسراء: 29.(14). التوبة: 73.(15). الكهف: 6.(16). الغاشية: 22.الكفار (1) وفيه قصة ابن مكتوم. الانذار: نبئ عبادي أني أنا الغفور الرحيم (2) عيب آلهتهم: ولا تسبوا الذين يدعون من دون الله (3). وإنه تعالي أقسم لاجله بخمسة عشر قسما: بهدايته: والنجم إذا هوي (4) برسالته: يس والقرآن الحكيم (5) بولي عهده: والعاديات ضبحا (6) بمعراجه: لتركبن طبقا عن طبق (7) بشريعته: والعصر إن الانسان لفي خسر (8) بكتابه: ق - والقرآن المجيد (9) بخلقه: لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم (10) بخلقه: ن والقلم (11) بزيادة نوافله: طه ما أنزلنا (12) بطهارته: فلا اقسم بما تبصرون (13) ببلده: لا اقسم بهذا البلد (14) بمحبته: والضحي والليل (15) بتهديد موذيه: كلا لئن لم ينته (16) بعقوبة أعدائه: كلا إنهم عن ربهم يومئذ (17) بعمره: لعمرك إنهم لفي سكرتهم يعمهون (18) ومن شدة فرط المحب (19) أن يحلف بعمر حبيبه، وكل ما سأل الانبياء من الله تعالي أعطاه الله بلا سؤال: آدم عليه السلام: وإن لم تغفر لنا (20) وله: ليغفر لك الله (21) نوح عليه السلام: لا تدر علي الارض (22) وله: إنا كفيناك المستهزئين (23) إبراهيم عليه السلام: ولا تخزني يوم يبعثون (24) وله يوم لا يخزي الله النبي (25) شعيب عليه السلام: ربنا افتح بيننا (26) وله: إنا فتحنا لك (27) لوط عليه السلام: رب

انصرني علي(1). التوبة: 73.(2). الحجر: 49.(3). الانعام: 108.(4). النجم: 1.(5). يس: 1.(6). العاديات: 1.(7). الانشقاق: 19.(8). العصر: 1.(9). ق: 1.(10). التين: 4.(11). القلم: 1.(12). طه: 1.(13). الحاقة: 38.(14). البلد: 1.(15). الضحي: 1.(16). العلق: 15.(17). المطففين: 5.(18). الحجر: 72.(19). في المصدر: فرط المحبة.(20). الاعراف: 22.(21). الفتح: 2.(22). نوح: 26. (23). الحجر: 95.(24). الشعراء: 87.(25). التحريم: 8.(26). الاعراف: 89.(27). الفتح: 1.القوم (1) وله: وينصرك الله (2) موسي عليه السلام: قال رب اشرح لي صدري (3) وله: ألم نشرح لك (4) موسي عليه السلام: اخلفني في قومي (5) وله: إنما وليكم الله (6). المقام أربعة: مقام الشوق لشعيب عليه السلام حيث بكي من خوف الله، ومقام السلام لابراهيم عليه السلام: إذ جاء ربه بقلب سليم (7) ومقام المناجات لموسي عليه السلام: وقربناه نجيا (8) ومقام المحبة للنبي صلي الله عليه واله: فكان قاب قوسين (9) وسمي الله تعالي نوحا شكورا: إنه كان عبدا شكورا (10) وإبراهيم عليه السلام حليما: إن إبراهيم لحليم (11) وموسي عليه السلام كليما: وكلم الله موسي تكليما (12) وجمع له كما جمع لنفسه فقال: إن الله بالناس لرؤوف رحيم (13) وله: بالمؤمنين رؤوف رحيم (14) قيل: هما واحد، وقيل: الرؤوف: شدة الرحمة، رؤوف بالمطيعين، رحيم بالمذنبين، رؤوف بأقربائه رحيم بأصحابه، رؤوف بعترته، رحيم بامته، رؤوف بمن رآه، رحيم بمن لم يره (15). (1). العنكبوت: 30.(2). الفتح: 3.(3). طه: 25.(4). الشرح: 1.(5). الاعراف: 142.(6). المائدة: 55.(7). الصافات: 84.(8). مريم: 52.(9). النجم: 9.(10). الاسراء: 3.(11). هود: 75.(12). النساء: 164.(13). البقرة: 143.(14). التوبة: 128.(15). مناقب آل أبي طالب 1: 158 - 160

موسوعة المصطفى والعترة فاطمه الزهراء

ام فاطمه

كانت خديجه بنت خويلد- ام الزهراء (عليهاالسلام)- من أسره أصيله، لها مكانه و شرف فى

قريش، عرفت بالعلم و المعرفه، و التضحيه و الفداء، و حمايه الكعبه و «حينما جاء تبع- ملك اليمن- ليأخذ الحجر الأسود من المسجد الحرام الى اليمن، هب خويلد لحمايته و منعه عن ذلك» (1).و أسيد بن عبدالعزى- جد خديجه- كان من المبرزين فى حلف الفضول الذى تداعت له قبائل من قريش، فتعاقدوا و تعاهدوا على أن لا يجدوا بمكه مظلوما من أهلها أو غيرهم ممن دخلها من سائر الناس، الا قاموا معه و كانوا على من ظلمه حتى ترد مظلمته.قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «لقد شهدت فى دار عبدالله بن جدعان حلفا ما أحب لى به حمر النعم، و لو أدعى به فى الاسلام لأجبت» (2).و كان ورقه بن نوفل- ابن عم خديجه- أحد الأربعه الذين رفضوا عباده الأوثان، و بحثوا عن الدين الحق.قال ابن اسحاق: و اجمعت قريش يوما فى عيد لهم عند صنم من أصنامهم كانوا يعظمونه و ينحرون له و يعكفون عنده و يديرون به، و كان ذلك عيدا لهم فى كل سنه يوما، فلخص منهم أربعه نفر نجيا، ثم قال بعضهم لبعض: تصاقوا وليكتم بعضكم على بعض.قالوا: أجل- و هم ورقه بن نوفل و ثلاثه آخرون-.فقال بعضهم لبعض: تعلموا- و الله- ما قومكم على شى ء، لقد أخطأوا

(1). الروض الأنف ج 1 ص 213.(2). سيره ابن هشام ج 1 ص 141.دين أبيهم ابراهيم؛ ما حجر نطيف به لا يسمع و لا يبصر، و لا يضر و لا ينفع؟!فتفرقوا فى البلدان يلتمسون الحنيفيه، دين ابراهيم (1).و حينما نزل الوحى على رسول الله (صلى الله عليه و آله) انطلقت خديجه (عليهاالسلام) الى ورقه بن نوفل- هذا الرجل العالم- فأخبرته بما أخبرها به رسول الله

(صلى الله عليه و آله) أنه رأى و سمع، فقال ورقه بن نوفل: قدوس، قدوس.. انه لنبى هذه الامه، فقولى له: فليثبت فرجعت خديجه الى رسول الله (صلى الله عليه و آله). فأخبرته بما قال ورقه.فليقه ورقه بن نوفل و هو يطوف فقال: يا ابن أخى، أخبرنى بما رأيت و سمعت، فأخبره رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقال له ورقه:و الذى نفسى بيده انك لنبى هذه الامه، و لقد جاءك الناموس الأكبر الذى جاء موسى، و لتكذبنه، و لتؤذينه، و لتخرجنه، و لتقاتلنه (2)، و لئن أنا أدركت ذلك اليوم لأنصرون الله نصرا يعلمه. ثم أدنى رأسه منه فقبل يافوخه، ثم أنصرف رسول الله (صلى الله عليه و آله) الى منزله (3)...يفهم من هذه الروايات و أمثالها أن خديجه كانت من الاسر كانت من الاسر العريقه المعروفه بالعلم و العلماء و كان ذووها على الحنيفه دين ابراهيم، ينتظرون دين الحق.(1). سيره ابن هشام ج 1 ص 237.(2). الهاء فى هذه الأفعال للسكته.(3). سيره ابن هشام ج 1 ص 253 و 254.

المرأه التاجره

مع أن التاريخ لم يتعرض للجزئيات المتعلقه بحياه السيده خديجه، الا أن ما وصل الينا يمكن أن يرسم بعض معالم شخصيتها المتميزه و البارزه. زوجت خديجه فى أول شبابها (عتيق بن عائذ) الا أنه لم يعش طويلا، و سرعان ما رحل عنها و ترك لها ثروه طائله و مالا كثيرا. فتزوجت بعد فتره بتاجر من بنى تميم اسمه (هند بن بناس)، و لم يعش- أيضا- حيث ودع الدنيا فى ربيع عمره،و خلف وراءه خديجه مع أموال و ثروه طائله.و هنا ينبغى الالتفات الى نكته مهمه تكشف عن روح هذه المرأه الشريفه الكبيره، و همتها العاليه،

و حريتها و استقلالها.و هى: ان خديجه التى ورثت اموالا طائله، و ثروه هائله من زوجيها، لم تترك هذه الأموال راكده، و لم تراب بها فى زمن كان الربا رائجا، و انما استثمرت هذه الأموال فى التجاره، و استخدمت رجالا صالحين لهذا الغرض، و استطاعت أن تكسب عن طريق التجاره ثروه ضخمه حتى قيل:«ان لها أزيد من ثمانين الف جمل متفرقه فى كل مكان، و كان لها فى كل ناحيه تجاره، و فى كل بلد مال، مثل مصر و الحبشه و غيرها» (1).

«و كانت خديجه بنت خويلد امراه ذات شرف و مال، تستأجر الرجال فى مالها و تضاربهم» (2).و لابد أن نقول: ان اداره قافله تجاريه كبيره من هذا القبيل فى ذلك العصر فى الجزيره العربيه كان أمرا عسيرا، و لا سيما اذا كان المدير امرأه، فى زمن كانت امرأه محرومه من جميع حقوقها الاجتماعيه، و كثيرا ما كان الرجال (1). البحار ج 16 ص 22.(2). سيره ابن هشام ج 1 ص 199.القساه يئدون بناتهم دون ذنب.اذن، لا بد لهذه المرأه العظيمه من نبوغ متفوق، و شخصيه الرسول و خيره بشؤون الحياه كافيه تؤهلها لا داره تلك التجاره الواسعه (1).و من نبوغها وحده ذكائها و نظرتها البعيده أدركت عظمه شخصيته الرسول الأكرام (صلى الله عليه و آله) و سمو أخلاقه و مستقبله الزاهر قبل تكليفه برساله السماء، فأختارته زوجا لها من دون الرجال و الشخصيات المرموقه الذين تقدموا لخطبتها، بل و هى التى تقدمت و عرضت نفسها و رغبت فى الاقتران به، على رغم البون الشامع بين حياتها الماديه و حياته البسيطه، على رغم كونها امرأه، و من صفات المرأه الحرص على تملك، لا سيما

اذا كانت أرمله و ليس لها كفيل و لا حام يحميها.و مع ذلك كله فقد عشقت شخصيته و مكارم أخلاقه و بذلت له نفسها و ما تلك، قبل البعثه و بعدها و مكنته من التصرف و بذل مالها فى سبيل الله و الاسلام. و كان لأموال السيده الطاهره خديجه بنت خويلد (رضوان الله عليها) الأثر البالغ، و الركيزه الاولى، و المنعطف الخطير فى تثبيت دعائم الاسلام يومذاك و تقويته، اذ كان الدين الاسلامى و بر عما، و فى خطواته الأولى و فى دور التكوين، و كان بأمس الحاجه الى المال لتبليغ رساله السماء و بلوغ هدفه، فيفيض الله سبحانه لخدمه الاسلام السيده خديجه و أموالها، و بفضله تحقق الهدف الأول المنشود، فكان ركنا من أركان الاسلام، و قد أشار سبحانه و تعالى بهذه الآيه (و وجدك عائلا فأغنى) أغناك بمال خديجه، قال (صلى الله عليه و آله): «ما نفعنى مال قط مثل ما نفعنى مال خديجه».(1). انظر: فاطمه الزهراء النموذجيه فى الاسلام/ ابراهيم أمينى/ تعريب على جمال الحسينى.

اقتران النور بالعطاء

بلغ محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) ريعان الشباب مفعما بالفضائل، و الاستقامه، و الخلق القويم، و الانقطاع الى عباده ربه الواحد الأحد، متبتلا الى الله سبحانه و تعالى، يحمل بين جنابته روح الانسانيه، و التفانى فى اسعاد الآخرين، و يقطر ايمانا و حبا و خلقا جسد مكارم الأخلاق بكمالها و تمامها.و مثل هذا الشخص العظيم لابد أن يفكر بالاقتران بامرأه تشاطر هذه الصفات، و ترتفع الى مستوى حياته، و تعاضده فى بلوغ أهدافه المقدسه، و تتفهمه و تصمد أمام الهزات و الصدمات التى تتنظره فى المستقبل، و تبذل كل غال و نفيس فى سبيل

نيل الأهداف الساميه.و لم يكن فى سماء تفكير محمد (صلى الله عليه و آله) ثمه امرأه تفهمه، و تتبحسس مشاعره و احاسيسه، و تصلح لتحمل هذه المهمه الصعبه، و تكون جديره بمشاركته، غير أن الله قيض له السيده الطاهره خديجه الكبرى (عليهاالسلام)، المرأه العاقله، اللبيبه، الفاضله، الحنون، الثريه، سيده مكه الأولى.و لم يخطر على بال رسول الله (صلى الله عليه و آله) أن يتزوج من امرأه ثريه، و لم يشغل المال باله لحظه واحده من حياته المباركه، الا أن السيده خديجه بنت خويلد (عليهاالسلام) هى التى غرضت نفسها عليه، و اختارته لنفسها بعلا، و يا لها من سعاده!!و لم يكن زواج رسول الله (صلى الله عليه و آله) و اقرانه بالسيده خديجه الكبرى يشبه الزواج المتعارف بين الناس، و لا بين الخاصه من عليه القوم، بل يعتبر هذا الزوج الوحيد من نوعه فى الجزيره العربيه، و خاصه بين قريش، اذ كان ذلك القران الميمون المبارك نتيجه حب و تعلق، و تحديق فى أعماق الروح و المستقبل و الذوات المقدسه، دونما التفات الى أى دافع مادى أو سياسى أو ما يشبه ذلك مما يحدث بين العظماء و الرؤساء فى العالم.و لم يكن هناك تناسب بين طريقه حياه محمد (صلى الله عليه و آله) الموصوفه بالبساطه و الزهد، حيث كان يغيش فى حمايه و كفاله عمه أبى طالب، شيخ البطحاء بعد وفاه جده عبدالمطلب، سيد قريش و عظيمهم، و كانت حياتهم العفيفه البسيطه أقرب ما تكون الى الكفاف و الزهد على الرغم من علو قدرهم و مقامهم الشامخ فى مكه، و بين قريش بصوره خاصه، و فى الجزيره العربيه، و فى أوساط القبائل بصوره عامه. و بين حياه و معشيه

سيده مكه الاولى «خديجه بنت خويلد» القرشيه،التى كانت تعتبر أثرى قرشيه و أغنى امرأه فى مكه، حيث كانت أموالها و تجارتها سائره فى رحلاتها صيفا و شتاء، بين مكه و الشام، و بين مكه و اليمن،سيده ببركتها كان يعيش العشرات بل المئات من الناس بفضل خدمتها فى تجارتها.و كانت (عليهاالسلام) لا زالت تحتفط بانوثتها و جاذبيتها على الرغم من انجابها و بلوغها الأربعين عاما من عمرها.و قصه زواج خديجه من رسول الله (صلى الله عليه و آله) تعد منعطفا مهما و من النقاط اللامعه النورانيه فى حياتها. فلما توفى زوجها عنها ظهرت عليها روح الاستقلال، و الاعتماد على النفس، و الحريه بشكل واضح، و كانت تمارس التجاره كأفضل الرجال عقلا و رشدا. و رفضت- باصرار- الزواج من الملوك و الأشراف و الاثرياء الذين تقدموا اليها- لما عرفت به من الشرف و النسب الرفيع و الثروه- و بذلوا لها الكثير من الأموال مهرا، و رضيت باندفاع للزواج من محمد (صلى الله عليه و آله) الفقير اليتيم؛ لم ترفض أولئك و ترضى بمحمد (صلى الله عليه و آله) فحسب، بل تقدمت بشوق و اندفاع لتقترح على محمد (صلى الله عليه و آله) الزواج منها على أن يكون المهر من أموالها.فأصبح هذا الأمر سببا لسخريه نساء قريش و نقدهن اللاذع. و قد اشتهر أن النساء يعشقن الثروه و الكماليات فى الحياه، و غايه مطامحهن أن يتزوجن من ثرى شريف يعشن فى بيته بهدوء، و يشتغلن بالتجمل و الأنس، و خديجه لم تبحث عن الرجل الغنى، لأن أفكارها أجل و أرفع من هذا، و انما هى تنتظر الزوج العظيم، و الرجل القوى، و الشخصيه اللامعه، و الروحانيه الشفافه التى تنجى

العالم من وحل الجاهليه، و مستنقع التخلف و التعاسه.و التاريخ يروى لنا أن خديجه سمعت من العلماء و الأحبار أن محمدا (صلى الله عليه و آله) نبى آخر الزمان فتعلق قلبها به، فأرسلت اليه تسأله الخروج الى الشام فى قافله مع مولاها ميسره- ليراقب تحركاته و سلوكه عن كثب، و لعل هذا العمل كان اختبارا لما سمعته من العلماء و الأحبار- فسافر النبى بعيرها الى الشام، فرأى ميسره منه فى الطريق العجائب، و حينما عادوا من السفر حكى لها ما شاهده، فبعثت الى رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقالت له: يا ابن العم، قد رغبت فيك لقرابتك منى، و شرفك فى قومك و وسطك فيهم، و أمانتك عندهم، و حسن خلقك، و صدق حديثك، ثم عرضت عليه نفسها (1).فلما أراد رسول الله (صلى الله عليه و آله) أن يتزوج خديجه بنت خويلد أقبل أبوطالب فى أهل بيته و معه نفر من قريش حتى دخل على عم خديجه، فابتدأ أبوطالب بالكلام قائلا:«الحمد لرب هذا البيت الذى جعلنا من زرع ابراهيم و ذريه اسماعيل، و أنزلنا حرما آمنا، و جعلنا الحكام على الناس، و بارك لنا فى بلدنا الذى نحن فيه، ثم ان ابن اخى هذا- يعنى محمدا (صلى الله عليه و آله)- ممن لا يوزن برجل من قريش الا رجح به، و لا يقاس به رجل الا عظم عنه، و لا عدل له فى الخلق، و ان كان مقلا فى المال فان المال رفد جار و ظل زائل، و له فى خديجه(1). البحار ج 16 ص 9.رغبه، و قد جئناك لنخطبها اليك برضاها و أمرها، و المهر على فى مالى الذى سألتموه عاجلا و آجله، و

له و رب هذا البيت حظ عظيم، و دين شائع، و رأى كامل«.ثم سكت أبوطالب، فتكلم عمها و تلجلج و قصر عن جواب أبى طالب و أدركه القطع و البهر، و كان رجلا عالما، فقالت خديجه مبتدئه: يا عماه انك و ان كنت أولى بنفسى منى فى الشهود فلست أولى بى من نفسى. قد زوجتك يا محمد نفسى و المهر على فى مالى، فأمر عمك فلينحر ناقه فليولم بها (1).و يروى ان خديجه و كلت ابن عمها ورقه فى أمرها، فلما عاد ورقه الى منزل خديجه بالبشرى، و هو فرح مسرور نظرت اليه فقالت: مرحبا و أهلا بك يا ابن عم،لعلك قضيت الحاجه.قال: نعم يا خديجه يهنئك، و قد رجعت أحكامك الى و أنا وكيلك و فى غداه غد ازوجك ان شاءالله تعالى بمحمد (صلى الله عليه و آله).فلما سمعت خديجه كلامه فرحت و خلعت عليه خلعه قد اشتراها عبدها نيسره من الشام بخمسمائه دينار (2).و لما خطب أبوطالب (عليه السلام) الخطبه المعروفه، و عقد النكاح، قام محمد (صلى الله عليه و آله) ليذهب مع أبى طالب، فقالت خديجه:الى بيتك، فبيتى بيتك و أنا جاريتك (3).و هكذا تزوج الرسول (صلى الله عليه و آله).... و كان لهذا الزواج أهميه كبرى فى حياته، لأنه كان فقيرا معدما من جهه المال- و قد يكون لهذا السبب أو لا سباب اخرى تأخر زواجه المبارك الى سن الخامسه و العشرين-، و وحيدا ليس (1). البحار ج 16 ص 14،تذكره الخواص ص 302. (2). البحار ج 16 ص 65. (3). سفينه البحار ج 16 ص 279.له عائله من جهه اخرى، و بزواجه المبارك ارتفع الفقر و الحرمان، و وجد من يشاركه همومه، و يشاوره

فى أمر، و يقاسمه مر الحياه و حلئها (1). كما أن خديجه (عليهاالسلام) فرحت بهذا الزواج فرحا شديدا و غمرتها سعاده ما بعدها سعاده، سعاده تحقيق أمانيها باقترانها بالرجل المأمول حيث أغلى أمانيها و غايه مقصودها.و فى ختام هذه الفقره نود أن نذكر بعض ما ورد من أشعار انشدت فى زواج النبى (صلى الله عليه و آله) بخديجه (عليهاالسلام):قال عبدالله بن غنم:

.هنيئا مريئا يا خديجه قد جرت لك الطير فيما كان منك بأسعد

تزوجت من خير البريه كلها و من ذاالذى فى الناس مثل محمد؟

و به بشر البران عيسى بن مريم و موسى بن عمران فيا قرب موعد

قرب به الكتاب قدما بانه رسول من البطحاء هاد و مهتد.

و قال حبر من أحبار اليهود مبشرا خديجه (عليهاالسلام) بنبوه محمد (صلى الله عليه و آله):

يا خديج لا تنسى الآن قولى و خذى منه غايه المحصول

يا خديج هذا النبى بلا شك هكذا قد قرأت فى الانجيل

سوف يأتى من الاله بوحى و يحبى من الاله بالتنزيل

و يزوجه ذات الفخار فيضحى فى الورى شامخا على كل جيل.

(1). أنظر: فاطمه الزهراء المرأه المنوذجيه فى السلام/ ابراهيم أمينى/ تعريب على جمال الحسينى.صفحه : 25و أنشأ العباس يقول:

أبشروا آل فهر و غالب افخروا يا قومنا بالثنا و الرغائب

شاع فى الناس فضلكم و علا فى المراتب قد فخرتم بأحمد زين كل الأطايب

فهو كالبدر نوره مشرق غير غائب قد ظفرت خديجه بجليل المواهب

بفتى هاشم الذى ما له من مناسب جمع الله شملكم فهو رب المطالب

أحمد سيد الورى خير ماش و راكب فعليه الصلاه ما سار عيس براكب و العيس الابل البيض يخالط بياضها سواد خفيف كرام الابل.

قالت بعض النساء ممن حضرن عقد خديجه (عليهاالسلام):

أضحى الفخار لنا

و عز الشان و لقد فخرنا يا بنى العدنان

أخديجه نلت العلا بين الورى و فخرت فيه جمله الثقلان

أعنى محمدا الذى لا مثله ولدت النساء فى الأزمان

صلوا عليه و سلموا و ترحموا فهو المفضل من بنى العدنان

فتطاولى فيه خديجه! و اعلمى أن قد خصصت بصفوه الرحمن

و خرجت بين يديها صفيه بنت عبدالمطلب (رضى الله عنها) و قالت:

جاء السرور مع الفرح و مضى النحوس مع الترح

أنوارنا قد أقبلت و الحال فيها قد نجح

بمحمد المذكور فى كل المفاوز و البطح

لو أن يوازن أحمد بالخلق كلهم رجح

و لقد بدا من فضله لقريش أمر قد وضح

ثم السعود لأحمد و السعد عنه ما برح

بخديجه بنت الكمال و بحر نايلها طفح

يا حسنها فى حليها و الحلم منها ما برح

هذا الأمين محمد ما فى مدائحه كلح.

صلوا عليه تسعدوا والله عنكم قد صفح

و قالت أيضا:

أخذ الشوق موثقات الفؤاد و ألفت السهاد بعد الرقاد

فليالى القا بنور التدانى مشرقات خلاف طول البعاد

فزت بالفخر يا خديجه اذ نلت من المصطفى عظيم الوداد

فعذا شكره على الناس فرضا شاملا كل حاضر ثم بادى

كبر الناس و الملائك جمعا جبرئيل لدى السماء ينادى

فزت يا أحمد بكل الأمانى فنحى الله عنك أهل العناد

فعليك الصلاه ما سرت العيس و حطت لثقلها فى البلاد

البيت الأول فى الاسلام

نعم،.... اجتمع شمل محمد و خديجه، و تأسست الأسره، و بنى البيت الذى يغمره الحب و السعاده و الحنان و الدف ء العائلى و التفاهم، فقد كانت خديجه أول من آمن بدعوه الرسول الاكرام (صلى الله عليه و آله)، و بذلت كل ما بوسعها من أجل أهدافه المقدسه، و جعلت ثروتها بين يدى الرسول (صلى الله عليه و آله) و قالت: جميع ما أملك بين يديك و فى

حكمك، اصرفه كيف تشاء فى سبيل اعلاء كلمه الله و نشر دينه.و تأسست أول أسره فى الاسلام من لبنات ثلاث: محمد، و خديجه، و على (1)، و كانت بذره الثوره الاسلاميه العالميه، و تحملت وظائفها الجسام، و مسؤوليتها الشاقه فى محاربه الكفر و الشرك و عباده الأوثان، و نشر رايه التوحيد فى العالم، و اشاعه العدل فى ربوعه.و لم يك على وجه الأرض بيت اسلامى سواه، و هو القاعده الولى للتوحيد التى ضمت جنودا أوفياء، تجهزوا و استعدوا للنفوذ الى العالم، و فتح قلوب الناس، و بث عقيده التوحيد فيها.عميد البيت محمد (صلى الله عليه و آله) و قد قال الله فيه: و انك لعلى خلق عظيم (القلم: 4). و سيده شؤونه الداخليه خديجه (عليهاالسلام).و كان الرسول (صلى الله عليه و آله) يحب خديجه من أعماق قلبه، و يحترمها غايه الاحترام.يقول هشام: كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) يودها و يحترمها و يشاورها فى اموره كلها، و كانت وزير صدق، و هى أول امرأه آنت به، و لم(1). نهج البلاغه: الخطبه القاصعه، مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 180.يتزوج فى حياتها أحدا غيرها (1).

و يروى عن الرسول (صلى الله عليه و آله) انه قال: «.... و خير نساء امتى خديجه بنت خويلد» (2).و قال (صلى الله عليه و آله): «خير نسائها خديجه» (3).و فى روايه عن عائشه قالت: كان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اذا ذكر خديجه لم يسأم من الثناء عليها و الاستغفار لها، فذكرها ذات يوم فحملتنى الغيره، فقلت: و هل كانت الا عجوزا قد أخلف الله لك خيرا منها؟قالت: فغضب حتى أهتز مقدم شعره و قال:«والله ما

أخلف لى خيرا منها؛ لقد آمنت بى اذ كفر الناس، و صدقتنى اذ كذبنى الناس، و أنفقتنى ما لها اذ حرمنى الناس، و رزقنى الله أولادها اذ حرمنى أولاد النساء».قالت: فقلت فى نفسى: والله لا أذكرها بسوء أبدا (4).و قد ورد فى الروايه: أن جبرئيل (عليه السلام) أتى رسول الله (صلى الله عليه و آله) فقال:

«يا محمد، هذه خديجه قد أتتك، فاقرأها السلام من ربها، و بشرها ببيت فى الجنه من قصب، لا صخب فيه و لا نصب» (5).و قال (صلى الله عليه و آله): «يا خديجه.... ان الله- عزوجل- ليباهى بك كرام ملائكته كل يوم مرارا» (6).(1). تذكره الخواص، سبط بن الجوزى ط النجف 1283 ص 302.(2). المصدر السابق.(3). كشف الغمه ج 2 ص 71. (4). تذكره الخواص ص 303. كشف الغمه ج 2 ص 78.(5). تذكره الخواص ص 302.(6). البحار ج 16 ص 78.و كان (صلى الله عليه و آله) يحترم صدائقها اكراما و تقديرا لها.روى عن أنس قال: كان النبى (صلى الله عليه و آله) اذا اتى بهديه قال: «اذهبوا الى بيت فلانه، فانها كانت صديقه لخديجه، انها كانت تحبها» (1).و فى الصحيحين: ان عائشه قالت: ما غرت على أحد من نساء رسول الله ما غرت على خديجه، و ما رأيتها قط، و لكن كان رسول الله يكثر ذكرها، و ربما ذبح الشاه فيقطع أعضاءها و يبعث بها الى صدائق خديجه.فأقول: كأنه لم تكن فى الدنيا امرأه الا خديجه.فيقول: «انها كانت، و كان لى منها الأولاد».وروى عنه (صلى الله عليه و آله) انه كان اذا ذبح الشاه يقول:«ارسلوا الى أصدقاء خديجه».فتسأله عائشه فى ذلك فيقول:«انى لأحب حبيبها».و يروى: ان امرأه جاءته (صلى الله عليه و آله)

و هو فى حجره عائشه فاستقبلها و احتفى بها، و أسرع فى قضاء حاجتها، فتعجبت عائشه من ذلك، فقال لها رسول الله (صلى الله عليه و آله):«انها كانت تاتينا فى حياه خديجه».و جرت مره محاوره بين رسول الله (صلى الله عليه و آله) و زوجته عائشه، و حين شعرت بالغيره تملأ قلبها من كثره رسول الله (صلى الله عليه و آله) لخديجه، و تعاق جبه بها، فقالت له:ما تذكر من عجوز حمرأ الشدقين، قد أبدلك الله خيرا منها؟!فآلم النبى (صلى الله عليه و آله) هذا القول؛ ورد عليها قائلا:«ما أبدلنى الله خير منها، كانت ام العيال، و ربه البيت: آمنت بى حين(1). سفينه البحار ج 1 ص 380.كذبنى الناس، و واستنى بمالها حين حرمنى الناس، و رزقت منها الولد و حرمت من غيرها« (1).و خديجه بنت خويلد (عليهاالسلام) حريه بهذا الفدر و المقام عند رسول الله ( صلى الله عليه و آله) بعد أن حازت المقام الرفيع و الدرجه الساميه عند ربها،فهى المرأه التى حباها رب العالمين، و بشرها بالخلد و النعيم.و لذا قال فيها رسول الله (صلى الله عليه و آله):«أفضل نساء أهل الجنه خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت محمد، و مريم بنت عمران،و آسيه بنت مزاحم امرأه فرعون» (2).و قابلته خديجه حبا بحب، و وفاء بوفاء، و تضحيه بتضحيه، آمنت به و بدعوته و بأهدافه المقدسه، و بذلت تمام وجودها من أجل ذلك، و قالت له بتواضع و خشوع:البيت بيتك، و جميع ما أملك تحت يدك، و أنا جاريتك.و كانت تؤازره على أمره، فخفف الله بذلك رسول الله (صلى الله عليه و آله)، و كان لا يسمع شيئا يكرهه من رد عليه و تكذيب له فيحزنه ذلك، الا

فرج الله ذلك عن رسوله (صلى الله عليه و آله) بها، اذا رجع اليها تثبته، و تخفف عنه، و تهون عليه أمر الناس، حتى ماتت- رحمها الله-.... و كان الرسول (صلى الله عليه و آله) يسكن اليها، و يشاورها فى المهم من اموره (3).نعم.... هذا هو منبت الزهراء.. فقد ولدت لأبوين مضحيين، و فى (1). باقر شريف القرشى- حياه الامام الحسن بن على (عليه السلام) ج 1/ ط 3/ ص 40 نقلا عن اسعاف الراغبين المطبوع على هامش نور الابصار للشبلنجى ص 96. و ما يقرب من ذلك فى مسند أحمد ج 6 ص 150. و فى سنن ابن ماجه فى باب الغيره من أبواب النكاح.(2). محب الدين الطبرى- ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى ص 42 ط 1967/ وروى نظيره الحاكم فى مستدركه ج 3 ص 157 و ص 125 و خرجه أحمد و أبوحاتم.(3). البحار ج 16 ص 10.جو يغمره الحب و الحنان و الوئام.. فى بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله).و هذه هى خديجه ام فاطمه، و ذاك أبوها محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فقى أجواء هذا البيت ولدت الزهراء، و تحت هذه الظلال عاشت وتر عرعت، و فى هذه الرعايه نشأت و تربت، و كان طبيعيا أن تؤثر هذه البيئه العائليه على حياه فاطمه، و شخصيتها، فتتأثر بأبويها، و تقتدى بخيره خلق الله، خلقا و انسانيه.. فكانت خيره النساء، و قدوه المرأه المسلمه، و ام الأئمه الهداه.و مما لا شك فيه فان عوامل الوراثه و البيئه هذه و التى توفرت لفاطمه (عليهاالسلام)... مع بقيه العوامل قد صاغت من فاطمه الوليده الولى فى عالم الاسلام لا يضاهى...هذه فاطمه الزهراء (صلى الله

عليه و آله) سليله أبوين جمعا المكارم بكل أطرافه.سليله الرساله السماويه و الوحى الالهى و طيب الارومه.سليله النور و المآثر الحميده و المجد التليد.هذه نظره خاطفه أو صوره مصغره للنبوغ الفكرى، و العبقريات الفذه التى تمثلت فى شخص سيدتنا الطاهره فاطمه الزهراء، و بذلك تظهر لنا الحقائق فى صوره حياتها على ضوء الوراثه.

الأمر السماوى

قبل الدخول فى صلب الحديث و ددنا الاشاره الى نكته نطرحها كتمهيد موجز لما سيأتى:ان النطفه التى تنعقد فى الرحم و يتكون منها الجنين انما تترشح من الدم، و الدم يستخلص من الطعام (أى طعام كان)، بعد الانتهاء من عمليات الهضم و التمثيل فى الأجهزه التى أعدها الله سبحانه لذلك.فلا شك أن الطعام آثارا موضوعيه على النطفه المستخلصه منه بالنتيجه، و من ثم بالجنين المتكون منها، و سلوك الفرد الذى نشأ منها، فان كان طيبا فيترك آثاره الحسنه، و ان كان خبيثا ترك آثاره السيئه.(و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا...) (الأعراف: 58).فشتان بين من انعقدت نطفته من لحم الخنزير و الخمور و مال السحت و الحرام و السرقه و الغصب و ما شاكل، و بين من انعقدت نطفته من رزق الله الطيب الحلال،فهذا يشب على الفضيله و الخيرات، و ذاك يميل الى الخبائث و المنكرات.و من جهه اخرى فان الأبتعاد عن اللقاء الجنسى يؤدى الى الشوق و الهيام، و هذا بنفسه له دور فعال فى انعقاد النطفه و تكوين الجنين و نسخ خيوط شخصيته المستقبليه.و بعد هذا التمهيد ننطلق الى الروايات التى جاءت تخبرنا عن الأمر السماوى الذى توجه الى رسول الله (صلى الله عليه و آله)- و هو يتضمن ما مر معنا آنفا-قبل أن تنعقد

نطفه الصديقه الطاهره فاطمه الزهراء:روى الشيخ المجلسى فى (البحار) فى الجزء 16 ص 87 قال:بينا النبى (صلى الله عليه و آله) جالس بالأبطح اذ هبط عليه جبرئيل (عليه السلام) فناداه:«يا محمد، العلى الأعلى يقروك السلام، و هو يأمرك أن تعتزل خديجه أربعين صباحا».فبعث الى خديجه بعمار بن ياسر، و قال: قل لها:«يا خديجه، لا تظنى أن انتقطاعى عنك هجره و لا قلى، و لكن ربى- عزوجل- أمرنى بذلك لينفذ أمره، فلا تظنى يا خديجه الا خيرا، فان الله- عزوجل- ليباهى بك كرام ملائكته كل يوم مرارا، فاذا جنك الليل فاجيفى الباب و خذى مضجعك من فراشك، فانى فى بيت فاطمه بنت أسد».قال: فأقام النبى (صلى الله عليه و آله) أربعين يوما يصوم النهار و يقوم الليل. فجعلت خديجه تحزن فى كل يوم مرارا لفقد رسول الله (صلى الله عليه و آله). فلما كان كمال الأربعين هبط جبرئيل (عليه السلام) فقال:«يا محمد: العلى الأعلى يقرؤك السلام، و هو يأمرك أن تتاهب لتحيته و تحفته».قال النبى (صلى الله عليه و آله): «يا جبرئيل و ما تحفه رب العالمين؟ و ما تحيته؟!».

قال: لا علم لى.قال: فبينا النبى (صلى الله عليه و آله) كذلك اذ هبط ميكائيل و معه طبق مغطى بمنديل سندس، فوضعه بين يدى النبى (صلى الله عليه و آله)، و أقبل جبرئيل (عليه السلام) و قال:«يا محمد: يأمرك ربك أن تعجل الليله افطارك على هذا الطعام...».فأكل النبى (صلى الله عليه و آله) شبعا، و شرب من الماء ربا، ثم قام النبى (صلى الله عليه و آله) ليصلى فأقبل عليه جبرئيل و قال:«الصلاه محرمه (1) عليك فى وقتك حتى منزل خديجه.... فان الله- عزوجل- آلى على نفسه أن يخلق من صلبك

فى هذه الليله ذريه طيبه».فوثب رسول الله (صلى الله عليه و آله) الى منزل خديجه.قالت خديجه (رضى الله عنها): و كنت قد ألفت الوحده فكان اذا جننى الليل غطيت رأسى، و أسجفت سترى، و غلقت بابى، وصليت وردى، و أطفأت مصباحى، و آويت الى فراشى. فلما كان فى تلك الليله لم أكن بالنائمه و لا بالمنتبهه، اذ جاء النبى (صلى الله عليه و آله) فقرع الباب فناديت:من هذا الذى يقرع حلقه لا يقرعها الا محمد (صلى الله عليه و آله)؟ قالت خديجه: فنادى النبى (صلى الله عليه و آله) بعذوبه كلامه و حلاوه منطقه:«افتحى يا خديجه، فانى محمد».و فتحت الباب، و دخل النبى المنزل.... فلا والذى سمك السماء و أنبع الماء ما تباعد عنى النبى (صلى الله عليه و آله) حتى أحسست بثقل فاطمه فى بطنى (2).و قد ذكر هذا الحديث مفصلا جم غفير من علماء العامه بالفاظ مختلفه لكنها تودى الى معنى واحد، منهم:الخوارزمى فى (مقتل الحسين) (عليه السلام) ص 63- 68.الذهبى فى (الاعتدال) ج 2 ص 26.تلخيص المستدرك ج 3 ص 156.العسقلانى فى (لسان الميزان) ج 4 ص 36.و ثمه أحاديث اخرى بهذا المعنى مع اختلاف يسير فى الألفاظ، و اتفاق فى المضمون و الجوهر، و كلها تنص على أن نطفه السيده فاطمه الزهراء(1). قد يكون المراد الصلاه النافله.(2). البحار ج 16 ص 78.

(عليهاالسلام) كانت من طعام الجنه، شواء كان ذلك من الرطب، أو العنب، أو التفاح، أو هبطت عليه المائده من السماء فى طبق، أو انه أكل من الجنه لما صعد الى السماء، و اليك بعض تلك الأحاديث بصوره مجمله مع بعض التصرف فى العباره:عن الامام الرضا (عليه السلام) قال: قال النبى (صلى الله عليه و آله):

«لما عرج بى الى السماء أخذ بيدى جبرئيل فأدخلنى الجنه فناولنى من رطبها فأكلته (و فى روايه) فتحول ذلك نطفه فى صلبى، فلما هبطت (الى الأرض) واقعت خديجه فحملت بفاطمه، ففاطمه حوراء انسيه، فكلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه».و فى روايه اخرى عن الامام الباقر (عليه السلام)، عن جابر بن عبدالله الأنصارى، و فى اخرى عن ابن عباس:و قد روى الحديث بألفاظ مختلفه، و معانى متقاربه كل من:الخطيب البغدادى فى تاريخه ج 5 ص 87.

الخوارزمى فى (مقتل الحسين) (عليه السلام) ص 63.محمد بن أحمد الدمشقى، فى (ميزان اعتدلال) ج 1 ص 38.الزرندى فى (نظم درر السمطين).العسقلانى فى (لسان الميزان) ج 5 ص 160.القندوزى فى (ينابيع الموده).محب الدين الطبرى فى (ذخائر العقبى).و أورد هؤلاء رواياتهم عن عائشه، و ابن عباس، و سعيد بن مالك، و عمر ابن خطاب و غيرهم (1).(1). للمزيد من التاصيل انظر: عوالم العلوم و المعارف ج 6، و البحار ج 6 و 10 و 43، و الفصول المهمه.

فتره الحمل

بدأت آثار الحمل تظهر تدريجيا على خديجه، و بذلك خرجت هذه المرأه الشرفه المضحيه من عزلتها و هموهما، و انكسر عنها حصار الوحده، و أخذت تستأنس بجنينها الذى تضمه فى أحشائها.يقول الامام الصادق (عليه السلام): «ان خديجه (عليهاالسلام) لما تزوجت برسول الله (صلى الله عليه و آله) هجرتها نسوه مكه، فكن لا يدخلن عليها و لا يسلمن عليها، و لا يتركن امرأه تدخل عليها، فأستوحشت خديجه من ذلك، و كانت تغتم و تحزن اذا خرج رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فلما حملت بفاطمه صارت تحدثها فى بطنها و تصبرها.فدخل يوما رسول الله و سمع خديجه تحدث فاطمه، فقال لها: يا خديجه، من يحدثك؟!قالت: الجنين الذى

فى بطنى يحدثنى و يؤنسنى.فقال لها: هذا جبرئيل يبشرنى أنها انثى، و أنها النسمه الطاهره الميمونه، و أن الله- تبارك و تعالى- سيجعل نسلى منها، و سيجعل من نسلها أئمه الامه، يجعلهم خلفاءه فى أرضه بعد انقضاء وحيه« (1).روى عبدالرحمن الشافعى فى (نزهه المجالس) ج 2 ص 227.قالت امها خديجه (رضى الله عنها): لما حملت بفاطمه كانت حملا خفيفا، تكلمنى من باطنى.وروى الدهلوى فى (تجهيز الجيش) عن كناب (مدح الخلفاء الراشدين): انه لما حملت بفاطمه كانت تكلمها من بطنها، و كانت تكتمه عن النبى (صلى الله عليه و آله)، فدخل عليها يوما وجدها تتكلم و ليس معها(1). البحار ج 16 ص 80. دلائل الامامه ص 8.غيرها، فسألها عمن كانت تخاطب.فقالت: ما فى بطنى (صلى الله عليه و آله): «أبشرى يا خديجه، هذه بنت، جعلها الله ام أحد عشر من خلفائى يخرجون بعدى و بعد أبيهم».نعم.. هذه خديجه التى بذلت كل غال و نفيس، و صبرت على الأذى و الهجر و الواحده من أجل الأهداف المقدسه، و قدمت محمدا و دعوته على كل شى ء سوى الله سبحانه، تسمع من فم الرسول (صلى الله عليه و آله) هذه البشرى.....ان الله حباها بهذه السعاه، و اجتباها لهذه الكرامه، و جعل أئمه الدين و المعصومين منها. فطفح البشر و السرور على وجهها، و امتلأ قلبها غطبه و حبورا، و ازدادت اصرارا على التضحيه و الفداء، و اشتد تعلقها و أنسها بالله و برسوله و بجنينها الذى تحمله بين جنبيها، حتى وصل الأمر، ان الله سبحانه و تعالى أوحى الى رسوله (صلى الله عليه و آله) أن يبشر خديجه ان الله بنى لها فى الجنه قصرا من قصب لا نصب فيه لا

صخب. و جعلها و ابنتها فاطمه الزهراء (عليهماالسلام) من سيدات أهل الجنه.

ولاده فاطمه

تصرمت أيام الحمل، و لم تزل خديجه (رضى الله عنها) على ذلك الى أن حضرتها الولاده، فوجهت الى نساء قريش و نساء بنى هاشم يجئن و يلين منها ما تلى النساء من النساء.فأرسلن اليها: عصيتينا و لم تقبلى قولنا، و تزوجت محمدا يتيم أبى طالب، فقيرا لا مال له، فلسنا نجى ء و لا نلى من أمرك شيئا.فاغتمت خديجه لذلك.. فبينا هى كذلك اذ دخل عليها أربع نسوه طوال كأنهن من نساء بنى هاشم، ففزعت منهن، فقالت احداهن:لا تحزنى يا خديجه، فانا رسل ربك اليك، و نحن أخواتك: أنا ساره، و هذه آسيه بنت مزاحم، و هى رفيقتك فى الجنه، و هذه مريم بنت عمران، و هذه كلثم اخت موسى بن عمران، بعثنا الله- تعالى- اليك لنلى من أمرك ما تلى النساء من النساء.فجلست واحده عن يمينها، و الاخرى عن يسارها، و الثالثه من بين يديها، و الرابعه من خلفها، فوضعت فاطمه (عليهاالسلام) طاهره مطهره، فلما سقطت الى الأرض أشرق منها نور حتى دخل بيوتات مكه. و قالت النسوه:خذيها يا خديجه طاهره مطهره زكيه ميمونه، بورك فيها و فى نسلها، فتناولتها فرحه مستبشره (1).

يا حبذا من ليله الميلاد الليله العشرين من جمادى

ميلاد بنت المصطفى الرسول صديقه طاهره بتول

(1). البحار ج 6 ص 80- 81، و ج 43 ص 2 ح 1. أمالى الصدوق ص 470 ح 1، مصباح الأنوار عن حماد مثله.

سيده انسيه حوراء فاطمه زكيه زهراء

يا ليله سر بها محمد اذ ولدت بنت النبى أحمد

ميلادها سر قلوب البشر لأنها شفيعه فى المحشر

و قرت العيون من ابناها كذاك قرت عين من والاها

خديجه بمكه مليكه كانت على العريش و الأريكه

حقت

لها فخرت مدى الزمن ببنتها ام الحسين و الحسن

نور الاله قد ضحى و أشرق غصن النبى قد علا و أورق

و أشرقت مكه بالأنوار و طيبه كذاك بالأزهار

بكل الآفاق ضياؤها ضحى أنار أطباق السموات العلى

و نورها قد كان قنديل الضياء معلقا فى ساق عرش الكبرياء

عن جابر عن أبى عبدالله (عليه السلام) قال: قلت: لم سميت فاطمه الزهراء «زهراء»؟ فقال: «لان الله عزوجل خلقها من عظمته، فلما أشرقت أضاءت السماوات و الأرضين بنورها، و غشت أبصار الملائكه، و خرت الملائكه لله ساجدين و قالوا: الهنا و سيدنا، ما هذا النور؟ فأوحى الله اليهم: هذا نور من نورى، أسكنته سمائى، خلقته من عظمتى، أخرجه من صلب نبى من أنبيائى، أفضله على جميع الأنيباء، و أخرج من ذلك النور أئمه يقومون بأمرى يهدون الى حقى و أجعلهم خلفائى فى أرضى بعد انقضاء وحيى».

تاريخ الولاده

وقع الخلاف بين علماء الاسلام فى تاريخ ولادتها (عليهاالسلام) الا أن المشهور بين علماء الاماميه أنه فى يوم الجمعه فى العشرين من شهر جمادى الثانى فى السنه الخامسه من البعثه و أكثر علماء العامه قالوا: أنها لدت قبل البعثه:قال عبدالرحمن بن الجوزى فى كتاب (تذكره الخواص) ص 306.قال علماء السير:أولدتها خديجه و قريش تبنى البيت الحرام قبل النبوه بخمس سنين.و قال محمد بن يوسف الحنفى فى كتاب (نظم درر السمطين) ص 175: ولدت و قريش تبنى الكعبه.وروى الطبرى فى ذخائر العقبى ص 53 عن ابن عباس: ولدت فاطمه و قريش تبنى البيت و رسول (صلى الله عليه و آله) ابن خمس و ثلاثين سنه.

و قال أبو الفرج فى كتاب (مقاتل الطالبيين) ص 30: كام مولد فاطمه (عليهاالسلام) قبل النبوه و قريش حينئذ تبنى الكعبه.و قال المجلسى فى البحار

ج 43 ص 213: أن عبدالله بن الحسن دخل على هشام بن عبدالملك و عنده الكلبى، فقال هشام لعبدالله بن الحسن:يا محمد أبامحمد، كم بلغت فاطمه بنت رسول الله من السن؟فقال: بلغت ثلاثين.فقال للكلبى: ما تقول؟قال: بلغت خمسا و ثلاثين.فقال هشام لعبدالله: أتسمع ما يقول الكلبى؟!فقال عبدالله:يا اميرالمؤمنين، سلنى عن امى فأنا أعلم بها، و سل الكلبى عن امه فهو أعلم بها.و لكن أكثر العلماء الاماميه مثل: ابن شهر آشوب فى المناقب ج 3 ص 357، و الكلينى فى اصول الكافى ج 1 ص 458، و المجلسى فى بحارالانوار ج 43 ص 6، و حياه القلوب ج 2 ص 149، و المحدث القمى فى منتهى الآمال ج 1 ص 94، و محمد تقى سيهر فى ناسخ التواريخ ص 17، و على بن عيسى فى كشف الغمه ج 2 ص 173، و الطبرى فى دلائل الامامه ص 10، و الفيض الكاشانى فى الوافى ج 1 ص 173.قال هؤلاء العلماء و غيرهم:ان فاطمه (عليهاالسلام) ولدت بعد البعثه بخمس سنين، و عمدتهم فى ذلك ما روى عن الأئمه الاطهار (عليهم السلام).روى أبوبصير عن ابى عبدالله جعفر بن محمد (عليه السلام) قال:«ولدت فاطمه فى جمادى الآخره يوم العشرين سنه خمس و أربعين من مولد النبى (صلى الله عليه و آله)، فأقامت بمكه ثمان سنين، و بالمدينه عشر سنين، و بعد وفاه أبيها خمسه و سبعين يوما، و قبضت فى جمادى الآخره يوم الثلاثاء لثلات خلون منه سنه احدى عشره من الهجره» (1).و لا يخفى على القارى الكريم أن وفاه الزهرا فى 3 جمادى الآخره لا تتناسب مع روايه بقائها (75) يوما بعد أبيها، و تناسب روايه (95) يوما أكثر.لذا لا يبعد أن يكون

لفظ (تسعين) فى الروايه مصحفا عن لفظ (سبعين).و عن حبيب السجستانى قال: سمعت أباجعفر (عليه السلام) يقول:«ولدت فاطمه بنت محمد (عليهاالسلام) بعد مبعث رسول الله (صلى الله عليه و آله) بخمس سنين، و توفيت و لها ثمانى عشره سنه، و خمسه و سبعون يوما» (2).(1). دلائل الامامه ص 10.(2). اصول الكافى ج 1 ص 457.وروى أنها تزوجت و عمرها تسع سنوات (1).عن سعيد بن المسيب قال:فقلت لعلى بن الحسين (عليه السلام) فمتى زوج رسول الله (صلى الله عليه و آله) فاطمه من على (عليهاالسلام)؟فقال: «بالمدينه بعد الهجره بسنه، و كان لها يومئذ تسع سنين».يستفاد من هذه الروايات و أضرابها أن ولادتها (عليهاالسلام) كانت بعد البعثه بخمس سنين.روى صاحب كشف الغمه عن أبى جعفر (عليه السلام) قال:«ولدت فاطمه بعد ما أظهر الله نبوه و أنزل عليه الوحى بخمس سنين، و قريش تبنى البيت، و توفيت و لها ثمانيه عشر عاما و خمسه و سبعون يوما» (2).و هذه الروايه- كما تلاحظ- تنطوى على تناقض داخلى، فهى تقول:انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين، و توفيت و عمرها ثمانيه عشر سنه، و فى نفس الوقت تقول: انها ولدت و قريش تبنى البيت، و انما كان بناء البيت قبل البعثه بخمس سنين هو الثابت و الصحيح.و لا يمكن الجمع بين القولين الا أن يقال:أن هناك اشتباه وقع فى الروايه، كان تكون كلمه (قبل البعثه) بدلت اشتباها بكلمه (بعد از البعثه)، و أو أن جمله (و قريش تبنى البيت) اضافه من الراوى.و قال الكفعى فى المصباح: كان مولد فاطمه (عليهاالسلام) فى اليوم العشرين من جمادى الآخره (يوم الجمعه) سنه اثنتين من المبعث.

اتضح مما سبق أن تاريخ ولاده الزهراء (عليهاالسلام)، مورد اختلاف (1). روضه الكافى ص 340.(2). كشف

الغمه ج 2 ص 75.بين علماء الاسلام، و لكن أهل البيت أدرى بالذى فيه، و أبناء الزهراء الأئمه الأطهار (عليهم السلام) أعرف بتاريخ ولاده امهم و المروى عنهم أنها ولدت لخمس سنين بعد البعثه، و قولهم على أقوال علماء العامه.قد يقال: توفيقت خديجه بعد عشر سنين من البعثه، و عمرها 65 سنه، و على القول بأن فاطمه ولدت بعد خمس سنين من البعثه، يكون حمل خديجه بها فى سن التاسعه و الخمسين، و هذه النتيجه غريبه لا يمكن تصديقها!نقول فى مقام الجواب على هذا الاشكال:أولا: لا نسل أن عمر خديجه حين الوفاه 65 سنه، و انما على قول ابن عباس: (انه )صلى الله عليه و آله( تزوجها و هى أبنه ثمانى و عشرين سنه) (1). فيكون عمرها عند الحمل بفاطمه 48 سنه.و قول ابن عباس مقدم على غيره لأنه أقرب برسول الله (صلى الله عليه و آله) و أعرف بشؤونه الشخصيه من غيره.و على هذا يكون عمر خديجه حين البعثه 43 سنه، و حين ولاده فاطمه- أى فى السنه الخامسه من البعثه- 48 سنه، و الحمل فى مثل هذه السنين لا يعد خارقا للعاده.ثانيا: لو لم نقبل روايه ابن عباس، و قلنا: انها تزوجت فى سن الأربعين يكون حملها بفاطمه فى سن 59 و هذا الأمر ليس محالا أيضا؛ لأن الفقهاء و العلماء قالوا: ان القرشيه ترى دم الحيض، و يمكن أن تحمل فى هذه السنين- مع ندرته- ممكن و له شواهد فى الحاضر و الماضى (2).

(1). كشف الغمه ج 2 ص 139.(2). السيده أكرم الموسوى من »سرخون« فى مدينه »بندرعباس« الايرانيه ولدت توأمين و عمرها 65 سنه و عمر زوجها 74 سنه. قال طبيب معروف لمراسل

جريده »اطلاعات« الايرانيه: تاريخ الطب يشير الى أن أصغر امراه حملت فى سن الرابعه و سبعه شهور، و أكبر ام فى العالم عمرها 67 سنه (جريده اطلاعات 28/ بهمن- و هو أحد الشهور الايرانيه- 1351 هجرى شمسى)، كما أن السيده »شوشتا« عمرها 66 سنه وضعيت ولدا فى أصفهان،و قال زوجها »يحيى« لمراسل جريده اطلاعات: »لدى 8 أولاد، أربعه ذكور و أربع اناث، و أكبر ولدى عمره 50 سنه و أصغرهم عمره 25 سنه. (اطلاعات 20 ارديبهشت 1351). و أى مانع فى أن تكون خديجه (عليهاالسلام) أيضا من هذه النوادر؟!.و بعد كل ما نذكر بان الاختلاف فى تاريخ ولادتها (عليهاالسلام) يسرى الى تاريخ زواجها و وفاتها أيضا.فلو قلنا: ان ولادتها قبل البعثه بخمس سنين، يلزم أن يكون عمرها الشريف حين الزواج 18 سنه و عند الوفاه 28 سنه، و لو قلنا أن ولادتها بعد البعثه بخمس سنين، يلزم أن يكون عمرها الشريف حين الزواج تسع سنين تقريبا، و عند الوفاه ثمانيه عشر سنه (1).(1). انظر: فاطمه الزهراء المرأة النموذجية فى الاسلام/ ابراهيم أمينى/ تعريب على جمال الحسينى ط: 1.

تسمية فاطمه

تعتبر تسميه المولود، من سنن الله تعالى فى خلقه و قد سمى الله تبارك و تعالى آدم و حواء (عليهماالسلام) يوم خلقهما، و قال تعالى: و علم آدم الأسماء ملها و قد سار الناس على هذه السنه و السيره، و تفننوا فى وضع الأسماء على مواليدهم نظرا للظروف و الأذواق و المستويات المختلفه باختلاف العصور و الاجيال.أما أولياء الله فانهم يعيرون التسميه اهتماما كبيرا و يهدفون من وارئه غايه عظيمه لأن الانسان ينادى و يدعى باسمه، و للاسم تأثير عميق فى نفسه و شتان بين الأسم الحسن

الجميل ذى المدلول الطيب، و بين الاسم السيى ء القبيح.فهذه امرأة عمران ولدت بنتا فقالت: (انى سميتها مريم) كما اختار الله سبحانه و تعالى لنبيه يحيى (عليه السلام) هذا الاسم قبل أن تنعقد نطفته، يقول تبارك و تعالى فى كتابه المجيد: (يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا).

فاذا عرفت هذا هلم معى لنستعرض طائفه كبيره من الأحاديث التى تذكر اسم السيده فاطمه الزهراء (عليهاالسلام) و وجه التسميه لها، و انها انما سميت بفاطمه لاسباب و مناسبات موضوعيه، روعى فيها مدلول الاسم و علاقته بالسمى و صدقه عليه (مصداقيته).

خديجة بنت خويلد رضوان الله عليه زوجة النبي

اسمها ونسبها :

اسمها خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العُزّى بن قصي القرشي الأسدية أم المؤمنين ، زوج النبي صلى الله عليه وآله

زواجها من النبي ( صلى الله عليه وآله ) :

كانت خديجة ذات شرف ومال كثير ، وتجارة بينها وبين أهل الشام ، وكانت تستأجر الرجال وتدفع المال مضاربة ، فلما شاع في مكة لقب الرسول ( صلى الله عليه وآله ) ب_ ( الصادق الأمين ) أرسلت إليه خديجة ، فسألته الخروج إلى الشام في تجارتها ، فقبل النبي ( صلى الله عليه وآله فخرج إلى الشام فباع بضاعتها واشترى غيرها وعاد بها إلى مكة ، فربحت تلك البضاعة ربحاً وفيراً . وقد شاء الله أن يتجه قلب خديجة نحو النبي ( صلى الله عليه وآله ) ، فعرضت عليه الزواج ، فقبل وتم زواجهما ، وعندها كان سن النبي ( صلى الله عليه وآله ) خمس وعشرون سنة .

إسلامها :

لا شك أن أول امرأة آمنت بدين النبي محمد ( صلى الله عليه وآله ) هي خديجة ( رضوان الله عليها ) .

فقد ورد عن ابن عباس أنه قال : أول مَن آمن برسول الله ( صلى الله عليه وآله ) من الرجال علي ( عليه السلام ) ومن النساء خديجة (رضوان الله عليها .

صفاتها :

جاء في كتاب كشف الغمة أنه : كانت خديجة ( رضوان الله عليها ) امرأة حازمة لبيبة شريفة ومن أوسط قريش نسباً ، وأعظمهم شرفاً ، وأكثرهم مالاً ، وقد كانت آزرت زوجها رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) أيام المحنة فخفّف الله تعالى عنه بها . وكان ( صلى الله عليه وآله ) لا يسمع شيئاً يكرهه من مشركي مكة من الرد والتكذيب إلا خففته عنه وهونته ، وبقيت هكذا تسانده حتى آخر لحظة من حياتها .

منزلتها :

لخديجة ( رضوان الله عليها ) منزلة عالية يغبطها عليها الملائكة المقربون ، حتى أن جبرئيل ( عليه السلام ) أتى إلى النبي ( صلى الله عليه وآله ) فقال : أقرء خديجة من ربها السلام ، فقال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) : ياخديجة ، هذا جبرئيل يُقرئك من ربك السلام ، فقالت خديجة : الله السلام ومنه السلام وعلى جبرئيل السلام . أما عن فضائلها فإن القلم ليعجز عن ذلك ، وكفانا في هذا المجال الحديث النبوي الشريف : ( أفضل نساء أهل الجنة خديجة بن خويلد ، وفاطمة بنت محمد ، ومريم بنت عمران ، وآسية بنت مزاحم امرأة فرعون .

دورها الرسالي :

يمكن تقسيم دورها في دعم الرسالة الإسلامية إلى قسمين :

الأول

: ويشمل موقفها من النبي ( صلى الله عليه وآله ) عندما نزل عليه الوحي وطلب منه أن يقرأ الأية الكريمة : إِقرَأ باِسمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَق ، وأخبرها بذلك وقال لها : لقد خشيت على نفسي ، فقالت له : كلا والله ، ما يخزيك الله أبداً ، إنك لتصل الرحم ، وتحمل الكل ، وتكسب المعدوم ، وتقري الضيف ، وتعين على نوائب الحق .فقد آمنت به خديجة عندما كفر به الناس ، وصدقته عنما كذبه الناس .

الثاني :

ويشمل الدور الكبير الذي لعبته أموالها في دعم وإسناد الرسالة الإسلامية ، ولا يخفى ما للأموال من دور كبير في الوصول إلى أي هدف كان . فقد أنفقت خديجة ( رضوان الله عليها ) أموالها في أيام تعرض المسلمون للاضطهاد والحصار الاقتصادي الذي فرضه مشركو مكة ، حتى أن النبي ( صلى الله عليه وآله ) قال : ( ما نفعني مال قط مثل ما نفعني مال خديجة .

وفاتها :

توفيت خديجة ( رضوان الله عليها ) في العاشر من شهر رمضان قبل الهجرة بثلاث سنين ، ودفنت في مكة بمقبرة الحجون

أمُّ المؤمنين خديجة

في بيت من البيوت العريقة وذات السمعة الطيبة والمكانة العالية في الحجاز ، ولدت سيدتنا خديجة لأبوين قرشيين : فأبوها خويلد بن أسد بن عبد العزّى بن قصي بن كلاب بن مرّة ابن كعب بن لؤي ابن غالب بن فهر بن مالك بن النضر من كنانة . . . من قريش ، فهو من بني أسد . وقدمات في حرب الفِجار ، التي قامت في الجاهلية في الأشهر الحرم بين قريش وقيس عيلان ، ويومذاك كان عمر خديجة _ إذا ما أخذنا برواية أن عمرها حين زواجها من الرسول (صلى الله عليه وآله) أربعون سنة _ ثلاثين سنة . وأما أمُّها فهي فاطمة بنت زائدة بن الأصم بن فهر بن لؤي بن غالب . فهي تجتمع مع زوجها خويلد في لؤي بن غالب . . . من كنانة من قريش . خديجة القرشيّة الأسدية تلتقي نسباً مع النسب الكريم لرسول الله(صلى الله عليه وآله) في جدّه الرابع «قصي» ، فهو محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي . . . وهي بالتالي أقرب نسائه إليه(صلى الله عليه وآله) . كانت تدعى في الجاهلية بالطاهرة ، وسيدة نساء قريش ، وسيدة قريش . وهي يومئذ أوسط نساء قريش نسباً ، وأعظمهنّ شرفاً ، وأكثرهنّ مالا وأحسنهنّ جمالا . . . وفي لفظ كان يقال لها سيدة قريش; لأن الوسط في ذكر النسب من أوصاف المدح والتفضيل ، يقال : فلان أوسط القبيلة أعرقها في نفسها . . .1

عمرُ خديجة :

الاهتمام بعمرها أمر طبيعي جدّاً; لأنه جزء من دراسة حياتها المباركة بعد أن اقترنت برسول الله(صلى الله عليه وآله) ، وصارت حياتها

جزءاً من حياته الشخصية والدينية بكلِّ أبعادها . ولكن هذا الاهتمام بدلا من أن يولد لدينا القطع بعمرها عمّق الاختلاف فيه تبعاً لاختلاف الروايات والأخبار وبالتالي الآراء عن ولادتها ، وعن عمرها وحياتها حين اقترانها بالرسول الكريم(صلى الله عليه وآله) ، وراحت _ اعتماداً على تلك الروايات _ أقوال قدماء المؤرخين بالذات وأقوال مَن جاراهم من الكتاب المحدثين توسع ذلك الاختلاف وتثبته ولم تستطع حسمه بما تقدمه من أدلة . وابتداء نشير إلى بعض روايات سنِّها ومصادرها : فعن ابن عباس : كانت خديجة يوم تزوجها رسول الله(صلى الله عليه وآله) ابنة ثمان وعشرين سنة 2. وعن حكيم بن مزاحم (ابن اخيها) : تزوج رسول الله(صلى الله عليه وآله) خديجة وهي ابنة أربعين سنة ، ورسول الله(صلى الله عليه وآله) ابن خمس وعشرين سنة . ويقول مزاحم : وكانت أسنّ مني بسنتين ، ولدت قبل الفيل بخمس عشرة سنة ، وولدت أنا قبل الفيل بثلاث عشرة سنة3 (فقد ولد(صلى الله عليه وآله)بعد وقعة الفيل بخمسين يوماً . . .)4 . وذكر الواقدي : أنها كانت لما تزوجها رسول الله(صلى الله عليه وآله) بنت خمس وأربعين سنة . وعن البيهقي والحاكم : . . . وأن عمره(صلى الله عليه وآله) كان خمساً وعشرين وعمرها خمساً وثلاثين . كما أن هناك من يقول : إنها ابنة 25 سنة ، أو 30 سنة . . . يقول صاحب كتاب اتحاف الورى بأخبار أمِّ القرى . . خطب النبيُّ(صلى الله عليه وآله) الى خديجة نفسها ، وكانت ابنة أربعين سنة . ويقال : ابنة خمس وأربعين ويقال : . . . ثمان وأربعين سنة ويقال : . . .

ست وأربعين ، وقيل : . . . ثلاثين ، ويقال : . . . ثمان وعشرين . . . فالأقوال إذن في مسألة عمرها مختلفة ، وقد ذهب جلال مظهر في كتابه : محمد رسول الله ، سيرته وأثره في الحضارة إلى (أنها كانت ابنة 25 سنة) دون أن يذكر سبباً مرجّحاً لذلك . في حين اعتمدت بنت الشاطئ في كتابها نساء النبيّ رواية الأربعين ، التي اعتمدها الطبري والواقدي ورواها حكيم بن مزاحم . وهيكل هو الآخر اعتمد في كتابه حياة محمد ما اعتمده الطبري والواقدي . وقد ذكر كلٌّ من الدكتور عبد الصبور شاهين وإصلاح عبدالسلام في أمهات المؤمنين : وقد أجمعت كتب التأريخ والسيرة ، إلاّ رواية واحدة في الطبقات على أن السيدة خديجة كانت في الأربعين من عمرها ، عند زواجها . إن ما ذكراه بعيد عن الدقّة ، فأين هو الإجماع ، وهذه المصادر وكتب التأريخ بين أيدينا قد ذكرت روايات متعددة . . . ، وكلّها تشير إلى الاختلاف في سنّها؟! وذهب ابن اسحاق ، كما في مستدرك الحاكم ، إلى أن خديجة كانت في الثامنة والعشرين من العمر5. في حين ذهب العقاد في كتابه فاطمة الزهراء والفاطميون إلى اعتماد رواية 25 ، 28 سنة ، حيث يرى أن المرأة في بلاد كجزيرة العرب يبكر فيها النمو ويبكر فيها الهرم ، فلا تتصدى للزواج بعد الأربعين . وهذا ردّ صريح على من أخذ برواية الأربعين ، الذين أخذوا في اعتبارهم أن السيدة خديجة قد تزوجت قبل رسول الله(صلى الله عليه وآله) من عتيق بن عائذ ومن بعده من أبي هالة زُرارة ، وأنجبت لهما أولاداً ، ثم مكثت

بعد وفاة زوجها الثاني مدّة ليست قصيرةً ، راغبةً في تنمية ثروتها وأموالها ، التي ورثتها من أبيها الذي كان ثرياً ومن قبيلة ذات مال وفير ، ومن زوجيها ، عازفةً عن الزواج الثالث; لأن كلّ من تقدّم لزواجها _ كما زعم _ إنما كان تدفعه الرغبة في ثروتها ، ولأنها لم تجد فيهم من الشرف والأمانة والصدق ، هذه الصفات التي كانت تنشدها ، حتى تستطيع أن تأمنه على أموالها وتجارتها . . . حتى قدر لرسول الله(صلى الله عليه وآله)أن يضارب بتجارتها ، وقد قبلت به لمعرفتها بأنه الصادق الأمين ، وهو الذي عُرف بهذا بينهم ، وفعلا سافر إلى الشام ببضاعتها وعاد ببضاعة أخرى وفيرة وأرباح عالية لم تعهدها من قبل ، مع ما حدّثها عنه غلامها ميسرة ، الذي كان برفقة محمد وخدمته ، فزادت معرفتها به ، وعظم تعلقها به ، ورأت فيه ما كانت تتمنى ، فتزوجته . وقد استعان أصحاب رواية الأربعين بذيل الرواية نفسها عن حكيم بن مزاحم على تأييد ما ذهبوا إليه ، وذيلها يقول : إنها توفيت في شهر رمضان سنة عشر من النبوّة وهي يومئذ ابنة خمس وستين سنة6 . . . وأُخذ على هذا الرأي : أنها كيف أنجبت في هذه السن المتأخرة؟! واُجيب عن ذلك بأنه من المشاهد وجود نساء قد أنجبن بعد الأربعين ، بل بعد الخمسين أيضاً ، وهذا الأمر يتوقف على توفر عوامله ، التي منها صحة المرأة واستعدادها وقابليتها وبيئتها ، وما تعيشه المرأة من رفاهية في حياتها واستقرار وراحة . . . وهو ما توفر للسيدة خديجة . علماً بأن هناك من يقول : إن آخر ما

أنجبته خديجة فاطمة الزهراء وهي في الخمسين إن لم تكن أقل من ذلك من عمرها المبارك ، ومعنى هذا أنها لم تنجب بعد الخمسين سنة وكانت هذه الفترة 15 سنة . فالمدائني قال : ولدت فاطمة قبل النبوة بخمس سنين . وفي رواية جعفر بن سليمان : ولدت فاطمة سنة إحدى وأربعين من مولد النبي(صلى الله عليه وآله) . وعن أبي جعفر : . . . أما أنت يا فاطمة فولدت وقريش تبني الكعبة والنبي(صلى الله عليه وآله)ابن خمس وثلاثين سنة . فهذه الروايات تبين أن فاطمة _ وهي آخر مولود لخديجة _ ولدت وخديجةُ بعدُ لم تتجاوز الخمسين من عمرها . وعلى رواية الأربعين كانت البعثة وخديجة في الخامسة والخمسين من عمرها . . . وقد ترد بعض الملاحظات على مسألة التمسك برواية 40 وأنها قد تزوجت مرتين . . . 1 _ لماذا هذا الاصرار على التمسك برواية الأربعين وعدّها هي المشهورة ، وهي رواية من عدّة روايات (45 سنة ، 28 سنة ، 25 سنة ، 30 سنة . . .) أليس هذا ترجيحاً بلا مرجح؟ 2 _ امرأة بهذا العمر (40 ، 45 سنة ، وفي أجواء كأجواء الحجاز الحارة جدّاً ، التي يسرع الكبر فيها إلى الإنسان ، وقد تقدم لخطبتها _ كما تقول الأخبار _ أعظم قريش نسباً ومالا ورفضتهم ، بل وتمناها وتهالك عليها كلّ شريف وعظيم ، فقد كان ممّن خطبها عقبة بن أبي معيط ، والصلت بن أبي يهاب وكان لكلّ واحد منهما أربعمائة عبد وأمة ، وخطبها أبو جهل بن هشام ، وأبو سفيان 7، فهل كلّ هذا يكون من أجل امرأة بهذه السنّ المتأخرة

، ومن أجل امرأة عاشت ببيتين (بيت عتيق ، وبيت «أبو هالة») ، وأنجبت واحداً على رواية ، واثنين على رواية أخرى ، وثلاثة على رواية ثالثة ، وهم (هند والحارث وبنت اسمها زينب)8 ، وترملت بعدهما وعاشت سنين أخرى؟! أو يصح هذا وهم قادرون بما عندهم من شرف ومال وجاه أن يتزوجوا بما يحلو لهم من النساء من بيوتات عربية أخرى ذات شرف وعفة ومال وجمال؟! ثم إن زوجيها السابقين لم يكونا بدرجة عالية من المكانة ، ومع هذا قبلت بهما وهي في شبابها . . . فكيف وقد تقدم بها العمر ترفض زعماء قريش وأشرافها؟! وإن قيل إنها قررت تنمية ثروتها ، فإن هذا ادعاء سطرته أقلامُ الكتاب ، ولا يصلح أن يكون مبرراً يفرض عليها ما دامت لم تصرح به ، علماً بأن في قبال هذا الادعاء ادعاءً يقول : إنها إنما رفضتهم جميعاً; لعدم توفر الصفات التي تريدها فيمن تقدم لخطبتها ، وهو ادعاء اقوى من ادعاء الكتّاب; لأنه من أقرب الناس لها .

قال ابو القاسم الكوفي : إن الإجماع من الخاص والعام ، من أهل الأنام ونقلة الأخبار ، على أنه لم يبق من أشراف قريش ، ومن ساداتهم ، وذوي النجدة منهم ، إلاّ من خطب خديجة ، ورام تزويجها ، فامتنعت على جميعهم من ذلك ، فلما تزوجها رسول الله(صلى الله عليه وآله)غضب عليها نساء قريش وهجرنها ، وقلن لها : خطبك أشراف قريش ، وأمراؤهم فلم تتزوجي أحداً منهم ، وتزوجت محمداً يتيم أبي طالب فقيراً ، لا مال له؟! فكيف يجوز في نظر أهل الفهم أن تكون خديجة ، يتزوجها أعرابي من تميم ،

وتمتنع من سادات قريش ، وأشرافها على ما وصفناه؟! ألا يعلم ذوو التمييز والنظر أنه من أبين المحال ، وأفظع المقال؟!9 3 _ وفي الاستغاثة ذكر بعض أنه كانت لخديجة أخت اسمها هالة10تزوجها رجل مخزومي ، فولدت له بنتاً اسمها هالة ، ثم خلف عليها رجل تميمي يقال له أبو هند فأولدها ولداً اسمه هند . . . وكان لهذا التميمي امرأة أخرى قد ولدت له زينب ورقية ، فماتت ومات التميمي ، فلحق ولده هند بقومه وبقيت هالة أخت خديجة والطفلتان اللتان من التميمي وزوجته الأخرى; فضمتهم خديجة إليها ، وبعد أن تزوجت بالرسول(صلى الله عليه وآله) ماتت هالة ، فبقيت الطفلتان في حجر خديجة والرسول(صلى الله عليه وآله) . . . وكان العرب يزعمون أن الربيبة بنت ، ونسبتا إليه(صلى الله عليه وآله) ، مع أنهما ابنتا أبي هالة زوج أختها ، وكذلك كان الحال بالنسبة لهند نفسه11 . أريد من هذا كله أن أقول : إن ما يناسب صفات هذه السيدة ، وما يلائم كلّ ما قيل بحقّها ، ورغبة الآخرين فيها ، وما يبعدنا عن مسألة كلّ ما يرد من إشكالات حول عمرها وقدرتها على الانجاب ، وما دامت الروايات كلها قد تكون بمستوى واحد وليس لواحدة على الأخرى ترجيح ، أرى أن الأخذ برواية 25 ، أو 28 كما ذهب إليه العقاد أولى ، لأن هاتين الروايتين تناسبان واقع حياة هذه المرأة لا غير .

أما زواجها السابق لمرتين فهو أيضاً محل تأمل وتوقف ، وقد وردت أدلة وأقوال على أنها باكر كما ذهب إلى ذلك كلّ من أحمد البلاذري ، وأبو القاسم الكوفي في كتابيهما ، والمرتضى في

الشافي ، وأبو جعفر في التلخيص : أن النبي تزوج بها وكانت عذراء ، هذا ما نقله ابن شهر آشوب في المناقب في ترتيب أزواجه(صلى الله عليه وآله) ، حيث يقول : تزوج بمكّة أولا خديجة بنت خويلد; قالوا : وكانت عند عتيق بن عايذ المخزومي ومن ثمّ عند أبي هالة زرارة بن نباش الأسدي . وروى أحمد البلاذري ، وأبو القاسم الكوفي في كتابيهما ، والمرتضى في الشافعي ، وأبو جعفر في التلخيص : أن النبيّ تزوّج بها وكانت عذراء ، يؤكد ذلك ما ذكر في كتابي الأنوار والبدع : أن رقية وزينب كانتا ابنتي هالة أخدت خديجة12 .

الزواج المبارك :

استجمعت أحاسيسها وراحت تستمع فرحةً مسرورةً لحديث غلامها ميسرة ، الذي صحب النبيّ(صلى الله عليه وآله) وهو يضارب في تجارة لخديجة في الشام ، وراح يحدثها عن سيرة محمد معه وعن أخلاقه وطباعه وصفاته الجميلة ، وعمّا كان يراه من كراماته التي لم ير ميسرة مثيلا لها من قبل على كثرة سفراته مع آخرين ، فأعجبت به ، وقد أسر كلَّ مشاعرها ، وامتلك كلَّ عواطفها ، وتحرّكت في قلبها أسراره ، وكأنها تريد لهذا الحديث ألاّ يتوقف أو ينتهي ، ثم راحت تحدّق في مستقبل فتى بني هاشم الصادق الأمين ، الذي غدا صدقه يملأ الآفاق ، وأمانته يلهج بها كلّ لسان ، ماذا يخبئ المستقبل لهذا اليتيم الهاشمي ، وما هو ذاك الشأن العظيم الذي ينتظره؟! لقد تمثلت أمام عينيها شخصيته بكلّ ما فيها من نبل صفاته ورقة شمائله ، وعظيم وكرم أخلاقه ، وجمال روحه وشرفه وفضله على الجميع . لاحت من ميسرة نظرة إلى سيدته ، فردّت طرفها وعلتها العفة وهي

أنبل نساء عصرها حياءً وأعظمهنّ خُلقاً . . . فانقلبت غبطتها تلك وفرحتها إلى حبٍّ لم تحسّ به من قبل ، والى ودٍّ ما لامس مثله أحاسيسها أبداً ، وإلى إكبار وتكريم ولجا قلبها ملأ كلّ منهما عليها حياتها . . . وهي التي تمرّدت على واقع نساء قومها ، وامتنعت أمام أعظم قريش شرفاً ونسباً وثراء ومكانة . . . فالتفتت بعد حين إلى أختها على قول وإلى صديقتها نفيسة بنت منبه على قول آخر; لتسرّها بأن ما قاله ميسرة عن محمد قد نفذ إلى روحها ، وأنها وجدت فيه ما كانت تتمناه ولم تجده فيمن تقدم لخطبتها ، فما كان من نفيسة _ وقد سرّت بما سمعته _ إلاّ أن بادرت إليه _ على رواية _ فقالت له : ما يمنعك أن تتزوج؟ قال : ما بيدي ما أتزوج به . قالت : فإن كفيت ذلك ، ودُعيت إلى الجمال والمال والشرف والكفاءة ، ألا تجيب؟ قال : فَمن هي؟! قالت : خديجة . قال : كيف لي بذلك؟! فقالت نفيسة ، وقد علت ملامح وجهها الفرحةُ : عليّ ذلك ،وسارعت لتبلغ خديجة بما سمعته من محمد . وفي رواية : . . . وكانت لبيبةً حازمةً ، فبعثت إليه تقول : يا ابن عمِّ ، ني قد رغبتُ فيك لقرابتك وأمانتك وحسن خلقك وصدق حديثك13 . لقد خصّها الله بكرامة ادّخرها لها ، وكانت له من الشاكرين ، واختارها لمكانتها وصفاتها لتكون امرأة خاتم رسله ، وسيد الأولين والآخرين محمد ابن عبدالله . لم يتأخر محمد في إبلاغ عمّه (أبو طالب) وعشيرته بذلك ، كما لم تتأخر خديجة فقد أبلغت عمّها عمرو

بن أسد ، الذي حضر ، ودخل رسول الله(صلى الله عليه وآله)عليه في عمومته ، ومعه بنو هاشم وسائر رُؤساء مُضَر ، فخطب أبو طالب فقال : الحمد لله الذي جعلنا من ذرية إبراهيم ، وزرع إسماعيل ، وضئضئ مَعَدّ ، وعُنصر مُضر ، وجعلنا حَضَنَة بيته ، وسُوّاس حَرمِه ، وجعل لنا بيتاً محجوباً ، وحرماً آمناً ، وجعلنا الحكام على الناس ، ثم إنّ ابن أخي هذا محمد بن عبد الله لا يُوزن به رجل من قريش إلاّ رجح به شرفاً ونُبلا وفضلا وعقلا ، فإن كان في المال فلا ، فإن المال ظلّ زائل ، وأمر حائل ، وعارية مسترجعة . ومحمد مَن قد عرفتم قرابته ، وقد خطب خديجة ، وبذل لها من الصداق ما آجله وعاجله من مالي هذا ، وهو مع هذا _ والله _ له نبأ عظيم ، وخطر جليل أو «له والله خطب عظيم ونبأ شائع» . فتزوجها وأصدقها عشرين بكرة ، وقيل اثنتي عشرة (اثنتين وعشرين) أوقيه ذهباً ونشا (نصف اوقية) ، والأوقية أربعون درهماً ، والنش عشرون درهماً; فذلك خمسمائة درهم . وفي رواية _ فقال لأعمامه . . ، فجاء معه حمزة عمّه حتى دخل على خويلد [خويلد بن أسد ، وقيل : بل عمرو بن خويلد بن أسد ، وقيل بل عمرو بن أمية عمّها ، وكان شيخاً كبيراً وهو الصحيح ، على ما في نهاية الأرب 16/98 ، وعند ابن سعد في الطبقات 1/132 وعن جمهرة النسب للكلبي ص74 وهو عمرو بن أسد ابن عبد العزّى ، وهو يومئذ شيخ كبير لم يبق لأسد لصُلبه يومئذ غيره ، ولم يلد عمرو ابن

أسد شيئاً]14.

إذن فقد اشتهر أن عمّها عمرو بن أسد ، هو الذي زوّجها ، وإن قيل : إن الذي زوجها أخوها عمرو بن خويلد; لأن أباها مات قبل حرب الفِجار ، وهذا كلّه يكذب المزاعم ، التي رويت من أن أباها زوّجها بعد أن سقته خمراً . . . لتحصل بذلك على موافقته; لأنه لا يوافق من تزويجها من فقير يتيم . . . ففي رواية أحمد في مسنده : حدّثنا أبو كامل ، ثنا حمّاد ، عن عمّار ابن أبي عمار ، عن ابن عبّاس _ فيما يحسب حمّاد _ أن رسول الله(صلى الله عليه وآله) ذكر خديجة ، وكان أبوها يرغب عن أن يزوّجه ، فصنعت هي طعاماً وشراباً ، فدعت أباها وزُمراً من قريش فطعِموا وشربوا ثم ثَمِلوا ، فقالت لأبيها : إن محمداً يخطبني فزوِّجني إيّاه ، فزوَّجها إياه ، فخلَّقته (طيبته ، وفي المسند «فجملته») وألبسته حُلّةً كعادتهم ، فلما صحا نظر ، فإذا هو مخلّق فقال : ما شأني؟ فقالت : زوّجتني محمّداً ، فقال : وأنا أزوّج يتيم أبي طالب! لا لعمري ، فقالت : أما تستحي؟ تريد أن تسفّه نفسك معي عند قريش بأنك كنت سكران ، فلم تزل به حتى رضي . وقد روى طرفاً منه الأعمش ، عن أبي خالد الوالبي ، عن جابر بن سُمرة أو غيره . كما ذكر مختصر تاريخ دمشق رواية نسبت إلى عمار بن ياسر تشبه هذه الرواية . وهذا ما نفاه الواقدي بعد نقله بقوله : وهذا غلط ، والثبت عندنا المحفوظ من حديث محمد بن عبدالله بن مسلم ، عن أبيه ، عن محمد بن جبير

بن مطعم ، ومن حديث ابن أبي الزّناد ، عن هشام ابن عُروة ، عن أبيه ، عن عائشة . ومن حديث ابن أبي حبيبة ، عن داود بن الحُصين ، عن عكرمة ، عن ابن عباس; أن عمّها عمرو بن أسد زوّجها رسولَ الله(صلى الله عليه وآله) ، وأن أباها مات قبل الفجار 15. وقد بلغت تلك الرواية من الضعف والسخف درجة كبيرة ، فهي إضافة إلى منافاتها لأخلاق هذه السيدة المباركة حتى قبل زواجها برسول الله(صلى الله عليه وآله) ، فقد شهد لها _ في الجاهلية _ بسمو الخلق والنجابة والشرف وبرجاحة عقلها وقوة شخصيتها ، مع ما لها من المكانة الكبيرة عند أهلها وعشيرتها ، ممّا جعلها موضع فخر واعتزاز وممّا يؤهلها لاقناع أبيها _ على فرض حياته _ بهذا الزواج . يقول صاحب السيرة الحلبية عنها : امرأة حازمة أي ضابطة جلدة أي قوية شريفة أي مع ما أراد الله تعالى لها من الكرامة ومن الخير . . . فامرأة تحمل هذه الصفات لا أظنها بحاجة إلى أن تستعين بأسلوب يتنافى مع كلّ ما مَنّ الله تعالى عليها من صفات كريمة ، قد وصفت خديجة نفسُها هذا الأسلوب _ حسب الرواية _ بقولها إلى أبيها : تريد أن تسفه نفسك معي عند قريش بأنك كنتَ سكران . فهو إذن أمر معيب عندهم فكيف ترتكبه؟! وإضافةً إلى هذا فإن الرواية تتنافى مع الرواية الأخرى التي نالت إجماع أكثر المؤرخين من أن أباها توفي من قبل وأن عمّها هو الذي زوجها ، وعلى رواية ضعيفة أن أخاها زوجها . وتمّ هذا الزواج المبارك ، بعد رجوع النبي(صلى الله عليه وآله) من سفره إلى

الشام بشهرين وخمسة وعشرين يوماً ، وقبل بعثته نبيّاً بخمس عشرة سنة ، وبعد أن أكمل(صلى الله عليه وآله)خمساً وعشرين سنة وشهراً وعشرة أيام من عمره المبارك 16، وأخذت هذه السيدة مكانها الذي اختارتهُ السماء لها لتكون بجانبه(صلى الله عليه وآله) وهو يستعد لتحمل مهام أعظم رسالة سماوية إلى الناس كافة ، كانت للرسول(صلى الله عليه وآله) نعم الزوجة ونعم السكن ونعم النصير ، وكان لها أحسن حظ طالما انتظرته وتمنته ، ولم ينجو هذا الاقتران من حسد وبغض وغضب ، فقد أحدث هزّة بين الرجال ، الذين سبق لهم أن توافدوا على عتبة بابها ، وهم يحملون معهم كلّ المغريات ليخطبوا يدها ، إلاّ أنهم عادوا من حيث أتوا خائبين بعد أن رفضتهم ، ولم تعبأ بما حملوه معهم من مال ، ولم يجد شرفهم وزعاماتهم أيّ أثر في نفسها . فلاذ بعضهم بالسكوت ، والبغض والحسد يأكلان قلبه ، في حين لم يتمالك بعض آخر أحاسيسه ولسانه فقال : ما هذا إلاّ سحر ، مسكينة خديجة ، فقد سحرها اليتيم فشغفت به . كما غضب عليها نساء قريش وهجرنها ، وقلن لها : خطبك أشرافُ قريش ، وأمراؤهم ، فلم تتزوجي أحداً منهم ، وتزوجت محمداً يتيم أبي طالب ، فقيراً لا مال له؟! فما كان من خديجة _ بعدما سمعت بذلك كلّه _ إلاّ أن صنعت طعاماً ودعت نساء قريش وكان بينهن نساء المبغضين فلما اجتمعن وأكلن قالت لهن : معاشر النساء بلغني أن بعولتكن عابوا عليَّ فيما فعلته من أني تزوجت محمداً ، وأنا أسألكم هل فيكم مثله ، أو في بطن مكّة شكله من جماله وكماله وفضله وأخلاقه الرضيّة؟! وأنا

قد أخذته لأجل ما قد رأيتُ منه ، وسمعت منه أشياء ما أحد رآها ، فلا يتكلم أحد فيما لا يعنيه ، فكفّ كلّ منهن ومنهم عن الكلام17 . وقد تابع الزوجان حياتهما المباركة هذه ، وجهادهما الدؤوب ، وقدر لخديجة أن تكون في قلب الأحداث الجسام المملؤة بالآلام والشدائد المضنية ، ووهبت كلّ ما تملكه من ثروة وهو كثير ووضعته بين يدي رسول الله(صلى الله عليه وآله) ليضمّه إلى سيف علي(عليه السلام) .

أنجبت له(صلى الله عليه وآله) كلّ أولاده إلاّ إبراهيم فهو من مارية القبطية . وهم القاسم وبه كان(صلى الله عليه وآله) يكنى والطيب والطاهر _ على قول _ وقد ماتوا صغاراً رضعاً قبل بعثته المباركة، ورقية وزينب _ على قول _ وأمّ كلثوم وفاطمة الزهراء التي تزوّجها الإمام علي(عليه السلام) . ولم يتزوج رسول الله(صلى الله عليه وآله) غيرها طيلة حياتها المباركة معه ، التي دامت قرابة خمس وعشرين سنةً .

إسلامها :

من بركات الله تعالى الخاصة بهذه المرأة أن مَنّ عليها بأن اختارها لتكون أول نساء العالمين إسلاماً وأسبقهن تصديقاً برسول الله ودعوته ، وأخلص نسائه(صلى الله عليه وآله)جهاداً ، وأعظمهن وفاءً وطاعة له ، وأصبرهن تحملا لما لاقاه رسول الله من ضروب الأذى والتضييق ، وأكثرهن بذلا وعطاءً في سبيل الله ورسوله ، فعن عبدالله بن مسعود : إن أول شيء علمت من أمر رسول الله(صلى الله عليه وآله)قدمتُ مكة مع عمومة لي أو ناس من قومي نبتاع منها متاعاً ، فكان في بغيتنا شراء عطر ، فأرشدنا إلى العباس بن عبدالمطلب ، فانتهينا إليه وهو جالس إلى زمزم ، فجلسنا إليه ، فبينا نحن عنده إذ أقبل

رجل من باب الصفا أبيض ، . . . كأنه القمر ليلة البدر ، يمشي على يمينه غلام ، حسن الوجه . . . تقفوهم امرأة ، قد سترت محاسنها ، حتى قصد نحو الحجر فاستلمه ثم استلمه الغلام ، واستلمته المرأة ، ثم طاف بالبيت سبعاً والغلام والمرأة يطوفان معه ، ثم استقبل الركن ، فرفع يديه وكبّر ، وقامت المرأة خلفهما ، فرفعت يديها وكبرت ، ثم ركع فأطال الركوع ، ثم رفع رأسه من الركوع ، فقنت مليّاً ، ثم سجد وسجد الغلام معه والمرأة ، يتبعونه ، يصنعون مثلما يصنع ، فرأينا شيئاً أنكرناه ، لم نكن نعرفه بمكة ، فأقبلنا على العباس فقلنا : يا أبا الفضل ، إن هذا الدين حدث فيكم ، أو أمر لم نكن نعرفه فيكم . قال : أجل ، والله ، ما تعرفون هذا؟ قال : قلنا : لا ، والله ما نعرفه ، قال : هذا ابن أخي محمد بن عبدالله ، والغلام علي بن أبي طالب ، والمرأة خديجة بنت خويلد امرأته أما ، والله ، ما على وجه الأرض أحد نعلمه يعبد الله بهذا الدين إلاّ هؤلاء الثلاثة . لقد آمنت برسول الله ، ولم يسبقها إلى ذلك إلاّ الإمام علي(عليه السلام) كيف لا يكون كذلك ، وقد قرأت _ بما ألهمها الله تعالى ، وبما منحها من قدرة وحكمة وبصيرة ونظرة ثاقبة لمستقبل الصادق الأمين _ مستقبله وأنه ذو شأن كبير ومقام كريم ومنزلة محمودة؟! لقد واكبت مسيرته المباركة وهو في غار حراء ، بخدمتها الصادقة وكلماتها الطيبة ، التي تدل على مدى اخلاصها ونباهتها وصفائها : «وهيأت خديجة لزوجها

ما يناسبه من حياة ، فلما لجأ للتحنث في غار حراء ، كانت تعدُّ له ما يحتاجه من طعام وشراب خلال الفترة ، التي اعتكف فيها بالغار ، فلما جاءه الوحي كانت أول من صدقه ، وعانت معه صراع قريش ضده ، وكانت البلسم الشافي لجراحه من هؤلاء المعتدين ، ودخلت معه الشعب عندما قرر سادة قريش أن يقاطعوا المسلمين . . .»18 . كانت تسمعه كلمات رقيقة هادئة كلما دخل بيتها عائداً من غار حراء ، كلمات ملؤها الحنان والحب . تدعوه أن يطمئن ، وتدعوه أحياناً أن يهدأ وينام ، فكان يقول لها : مضى عهد النوم يا خديجة . لقد كانت كلماتها تلاحقه وهو في بيته ، وهو خارج منه ، وهو في الغار ، وهو يدعو عشيرته للإيمان ، وهو في دار الارقم يدعو الناس سراً، وهو في كل مكان في مكة يقارع قريشاً وشركها جهراً ، وهو يرى أعداءه والمتربصين به ، والمبغضين له ، فكانت تخفّف عنه كلّ معاناته وكلّ ما يلقاه من أذى وتكذيب وعنت من قومه . وكان(صلى الله عليه وآله) يصرّح ويفضي لها بكلّ شيء يقول ابن هشام في سيرته : وآمنت به خديجة بنت خويلد ، وصدقت بما جاءه من الله ، ووازرته على أمره ، . . . فخفف الله بذلك عن نبيه(صلى الله عليه وآله) ، لا يسمع شيئاً ممّا يكرهه من ردّ عليه وتكذيب له ، فيحزنه ذلك ، إلاّ فرّج الله عنه بها إذا رجع إليها ، تثبته وتخفف عليه ، وتصدقه وتهوّن عليه أمر الله ، رحمها الله تعالى19 . ومن كلماتها له(صلى الله عليه وآله) أيضاً : أبشر ،

فوالله ، لا يخزيك الله أبداً ، والله ، إنك لتصل الرحم ، وتصدق الحديث ، وتؤدي الأمانة ، وتحمل الكلَّ ، وتقري الضيفَ ، وتعين على نوائب الدهر .

في شعب أبي طالب :

ما انفكت قريش تصعد عداءها لرسول الله(صلى الله عليه وآله) ودعوته الجديدة ، ولم يتوقف عملها في تجذير ذلك العداء في نفوس أبنائها قولا وعملا . وكلما ازداد رسول الله(صلى الله عليه وآله)وصحبه التزاماً بموقفهم وثباتاً على مبادئهم ازداد عداءُ قريش لهم وأذاها . وقد رأت أن أهله وعشريته قد وفروا له الرعاية والحماية ، فعزمت على شنّ حملتها على هذه الاسرة ، وارتأت أن تتخذ وسيلة غير الحرب في أول أمرها فلعلّها تصل إلى أهدافها دون قتال وما يجرّه هذا القتال من ويلات وانقسامات بين قبائلها . فاجتمع زعماؤها وكتبوا الصحيفة ، التي قرروا فيها : مقاطعة بني هاشم على المستويات الاجتماعية والاقتصادية فلا يتزوجون منهم ، ولا يزوجونهم ، ولا يبيعون لهم ولا يشترون منهم ، ولا يكلمونهم ، ولا يزورون مرضاهم ، ولا يشيعون موتاهم ، وأكرهوهم أن يلزموا الشِّعب وهو طريق بين جبلين . أما نتائج هذه المقاطعة _ التي استمرت حوالى ثلاث سنوات _ فقد كانت قاسية جدّاً على بني هاشم ، ومسّهم بسببها الضرّ بل الجوع والحرمان . . . ولم تنقض إلاّ بعد أن أشفق بعض القرشيين على بني هاشم بسبب ما نالهم من أذى وعذاب ، فخرقوا هذه الوثيقة ، وعادوا إلى الاتصال بهم20 وهناك رواية : أن الأرضة أتت على كلّ شيء في الصحيفة ، ولم تدع إلاّ اسم الله جلّ وعلا وقد أوصى الله لمحمد بذلك ، فنقل ذلك إلى عمّه أبي طالب ،

فتحدى أبو طالب جماعة المشركين ، وأحضروا الصحيفة فظهر صدق محمد . هذه خلاصة المقاطعة ، التي كانت خديجة ضحيةً من ضحاياها ، فقد أصابها الضر أيما إصابة ، وعانت معاناة عظيمة من آثار هذه المحاصرة الظالمة ، ولكنها لاذت بالصبر ، ووقفت إلى جانب رسول الله(صلى الله عليه وآله) موقفاً ، يندر أن تقف مثله امرأة ، وكان لشخصيتها ومكانتها وهيبتها في النفوس الأثر الكبير ، إلى درجة أنها صارت من أسباب قيام خلاف ونزاع أدّى إلى انهيار موقف قريش ، وترك العمل بالصحيفة وفشل المقاطعة . ففي السيرة النبوية 21: أن أبا جهل لقى حكيم بن حزام بن خويلد ، ومعه غلام يحمل قمحاً إلى خديجة بنت خويلد زوجة الرسول وعمّة حكيم ، فتعلق به أبو جهل ، وقال : أتذهب بالطعام إلى بني هاشم ، والله ، لا تبرح أنت وطعامك حتى أفضحك بمكة ، فجاءه أبو البختري ، وقال له : مالك وله؟ إنه طعام كان لعمته رغبتْ إليه فيه ، فكيف تمنعه؟ فأبى أبو جهل ، وقام نزاع كان من أسباب إغفال الصحيفة ونهاية المقاطعة . كما كان لهشام بن عمرو بن الحارث العاملي الذي كان من أقرباء خديجة دور آخر في بذر الخلاف بين زعماء المقاطعة ، فقد كان أكثر الناس إقداماً على مساعدة المحصورين المقاطعين ،فكان يدخل أحمال الطعام إلى بني هاشم في الشعب . . . وأرادت قريش معاقبته . فانبرى أبو سفيان وقال : دعوه ، رجل وصل رحمه ، أما والله إني أحلف بالله لو فعلنا مثل ما فعل كان أحسن22 .

مكانتها في قلب الرسول(صلى الله عليه وآله)

لم تتحمل أمّ المؤمنين عائشة وهي ترى رسولَ الله(صلى الله عليه وآله)

يذكر خديجة ، فقالت : ما زلتَ تذكر بحسرة وألم عجوزاً من عجائز قريش حمراء الشدقين ، هلكت من عدة سنين ، وقد أبدلك اللهُ خيراً منها! فما كان من رسول الله(صلى الله عليه وآله) بعد أن تغير وجهه الكريم ، إلاّ وزجرها غاضباً ، وقال : «واللهِ ما أبدلني الله خيراً منها» ولم يكتف(صلى الله عليه وآله) بهذا بل راح يذكر مناقبها _ التي ما فتئ يعيشها(صلى الله عليه وآله)في حياته المباركة _ : «آمنت بي حين كفر الناس ، وصدقتني إذ كذبني الناس ، وواستني بمالِها إذ حرمني الناس ، ورزقني منها اللهُ الولدَ دون غيرها من النساء . . . فقالت عائشة في نفسها : والله لا أذكرها بعدها أبداً 23. وقبل ذلك لم تتوقف غيرة أمّ المؤمنين عائشة من أمّ المؤمنين خديجة ، التي احتلت تلك المكانة العظيمة من قلب رسول الله(صلى الله عليه وآله) وظهر ذلك كلّه في مواقف عملية للرسول الكريم ، حتى بعد وفاتها سلام الله عليها . رأته عائشة يوماً وقد ذبح شاةً يقول : أرسلوا إلى أصدقاء خديجة منها ، وهنا أيضاً ، لم تتوقف عائشة عن أن تسمعه شيئاً ، فقال : «إني لأحبّ حبيبها»24 . وظلت الغيرة لا تنفك عن قلبها من سيدتنا خديجة ، لا لشيء _ فالأمر كلّه بعد موتها _ إلاّ لأنها سبقتها إلى نفس رسول الله(صلى الله عليه وآله) وإلى قلبه فاحتلته بما امتلكته من خلق عال وشرف رفيع وايمان صادق وجهاد خالص وذكر طيب ، وبما قدمته من حياتها التي استرخصتها وثروتها وأموالها ، كلّ ذلك وضعته بين يديه المباركتين; لنيل مرضاة الله ولتُعينه(صلى الله عليه وآله) وهو يحمل

أعظم رسالة وأخطر مسؤولية تبليغية تغييرية عرضتها السماء وعرفتها الإنسانية . وحينما نصره الله تعالى وفتحت أبواب مكة له _ وكان وقتها قد مرّ على وفاتها أكثر من عشر سنوات ، وكانت كلّ تلك السنين مليئةً بالأحداث والشؤون المريرة ، ولكنها مع كلّ ذلك لم تشغله عن ذكره لخديجة _ أقام في قبة ضربت له هناك إلى جوار قبرها _ حيث روحها التي تخفق حوله فتريحه وتؤنسه وترافقه وهو يشرف على فتح مكة ، ويطوف بالكعبة ، ويحطم رموز الكفر والشرك ، وهو بين لحظة وأخرى يرمق دارها حيث نبع الحب وحيث السكينة والمودة والحنان والتضحية . وفيما قالته أمّ المؤمنين عائشة ، كان رسول الله(صلى الله عليه وآله) إذا ذكر خديجة لم يكد يسأم من ثناء عليها واستغفار . فذكرها ذات يوم فاحتملتني الغيرة ، فقلتُ : لقد عوضك الله من كبيرة السن ، قالت : فرأيت رسول الله(صلى الله عليه وآله) غضب غضباً أُسقطتُ في جلدي ، وقلتُ في نفسي : اللهم إنك إن أذهبت غضبَ رسول الله عني ، لم أعد أذكرها بسوء ما بقيت . فلما راى النبي(صلى الله عليه وآله) ما لقيت ، قال : كيف قلت؟ والله ، لقد آمنت بي إذا كفر بي الناس ، وآوتني إذ رفضني الناس ، وصدقتني إذ كذبني الناس ، ورزقتْ مني الولد إذ حرمتُموه مني . قالت : فعدا وراح عليّ بها شهراً . أما ما ورد فيها عن رسول الله(صلى الله عليه وآله) : _ فعن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب رضوان الله تعالى عليهما : أن رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال : أمرتُ أن أُبشر خديجة ببيت من

قصب ، لا صخب فيه ولا نصب . قال ابن هشام : القصب ههنا : اللؤلؤ المجوَّف25 . _ وعن عائشة ، قالت : ما غرتُ من أحد ما غرتُ على خديجة ، ولقد هلكت قبل أن يتزوجني رسول الله(صلى الله عليه وآله)بثلاث سنين ، ولقد أمر أن يبشرها ببيت من قصب في الجنة26 . _ وقال ابن هشام : وحدثني من أثق به ، أن جبريل(عليه السلام) أتى رسول الله(صلى الله عليه وآله) ، فقال : أقرئ خديجةَ السلام من ربِّها ، فقال رسول الله(صلى الله عليه وآله) : يا خديجة ، هذا جبريلُ يُقرئك السلام من ربك ، فقالت خخديجة : اللهُ السلامُ ، ومنه السلامُ ، وعلى جبريل السلامُ .

عام الحزن :

شاءت السماء أن تمتحن هذا القلب الكبير ، وقد امتحنته مرات ومرات ، ولكن هذه المرّة في زوجته التي أبت إلاّ أن تعيش كبيرة وتموت كبيرة ، والتي كانت له وزيرَ صدق على الإسلام 27، وكانت شريكته في حياته كلّها ، في دعوته ، وفي تبليغه لها ، وفي جهاده وتضحياته . لقد رحلت عنه في السنة العاشرة من البعثة النبوية ، ودفنت في مقبرة الحجون بمكّة بعد أن رحل قبلها _ بشهور على قول وبأيام على قول آخر _ عمّه أبو طالب الذي كان له عضداً وحرزاً في أمره ، ومنعة وناصراً على قومه 28. لقد رحلت هذه المرأة العظيمة ، لتنتهي برحيلها ورحيل أبي طالب العم المدافع والمحامي القوي أولى مراحل رسالة السماء ، التي شكلت الفترة المكّية الأولى بكلّ آلامها وأحداثها ، كما كانت الفترة التأسيسية لهذه الرسالة المباركة ، وكان لوجوديهما المباركين الأثر العظيم في تشكيل

تلك المرحلة التي دامت قرابة عشر سنوات وفي بقائها واستمرارها وثباتها . لقد رحلت هذه السيدة المباركة ، بعد أن وصل نداء الإسلام الحبشة ، وتجاوز صداه بقاع الحجاز ، وبعد أن حملته قلوب صادقة ونفوس مضحية ، وأياد قوية . . . رحلت هذه السيدة الجليلة ، وغابت عن دنياه ، ولكنها لم ترحل عن قلبه النابض بمواقفها الصادقة . رحلت هذه المرأة المباركة ولكنها ظلت ماثلة دائماً أمامه ، ولم ينس ذكراها أو يتأس عنها ، أو يدخل قلبه غيرها ، أو يحتل مكانها منه ، بل ولم تستطع أيّ واحدة من نسائه _ مهما بذلت من جهد _ أن تبعد طيفها عنه(صلى الله عليه وآله) ، وهو الذي ما فتئ يذكرها ، وكان ذكره لها يثير غيرة بعض نسائه ، وكانت أشدهن غيرة أمّ المؤمنين عائشة ، فبذلت ما تستطيعه من أجل أن تنسيه ذلك الطيف الجميل وتلك الذكرى العطرة ، أو أن تخمد أو على الأقل تخفّف ذلك من قلبه فما استطاعت ، مع أنها كانت في مطلع صباها ونضارة شبابها . . فسلامٌ على خديجة في الخالدين

الهوامش :

(1) انظر السيرة الحلبية 1/137 ، باب تزوجه(صلى الله عليه وآله)خديجة بنت خويلد (رض) . (2) مختصر تاريخ دمشق 2/275 . (3) مختصر تاريخ دمشق 2/275 . (4) انظر الطبقات الكبرى لابن سعد 1/100 ، وأنساب الأشراف للبلاذري ص92 . (5) مستدرك الحاكم 3/182 ، وقد كان كلام ابن اسحاق بلا إسناد .

(6) مختصر تاريخ دمشق 2/271 . (7) انظر البحار 16/22 . (8) جوامع السيرة النبوية ، ابن حزم الأندلسي المتوفى سنة 456ه_ دار الكتب العلمية _ بيروت . (9)

لها ذكر في كتب الأنساب ، فراجع على سبيل المثال : نسب قريش لمصعب الزبيري ص157 _ 158 . (10) الاستغاثة 1/70 .

(11) راجع الصحيح في سيرة النبيّ(صلى الله عليه وآله) ، والاستغاثة 1/68 _ 69 ورسالة مطبوعة طبعة حجرية في آخر مكارم الأخلاق ص6 . (12) المناقب لابن شهر آشوب المازندراني المتوفى سنة 588 ، 1/159 .

(13) السيرة الحلبية 1/137 . (14) السيرة الحلبية 1/138 . (15) انظر تاريخ الطبري 1/522 .

(16) اتحاف الورى بأخبار امّ القرى _ السنة 26 . (17) البحار للمجلسي 19/71 . (18) سير أعلام النبلاء 1/81 . (19) السيرة النبوية لابن هشام 1/240 . (20) السيرة النبوية لابن هشام 1/110 ، 231 ، ابن القيم 2/46 . (21) لابن هشام 2/5 . (22) تاريخ قريش ص316 للدكتور حسين مؤنس . (23) الاستيعاب 4/1824 . (24) الاستيعاب 4/1824 . (25) الروض الأنف ، وانظر سيرة بن هشام 1/241 . (26) الروض الأنف ، وانظر سيرة بن هشام 1/241 . (27) السيرة النبوية لابن هشام 2/416 .

(28) السيرة النبوية لابن هشام 2/416 .

الصحيح من سيرة النبي الأعظم

خديجة في بيت النبي

السفر الثاني إلي الشام ويقولون: إنه (صلي الله عليه وآله وسلم) قد سافر سفره الثاني إلي الشام، وهو في الخامسة والعشرين من عمره (1).ويقولون: إن سفره هذا كان في تجارة لخديجة. وإن أبا طالب هو الذي اقترح عليه ذلك، حينما اشتد الزمان، وألحت عليهم سنون منكرة، فلم يقبل (صلي الله عليه وآله وسلم) أن يعرض نفسه علي خديجة. فبلغ خديجة ما جري بينه (صلي الله عليه وآله وسلم) وبين أبي طالب؛ فبادرت هي، وبذلت للرسول (صلي الله عليه وآله وسلم) ضعف ما كانت

تبذله لغيره؛ لما تعرفه من صدق حديثه، وعظيم أمانته، وكرم أخلاقه. ويروي بعضهم: أن أبا طالب نفسه قد كلم خديجة في ذلك، فأظهرت سرورها ورغبتها، وبذلت له ما شاء من الأجر. فسافر (صلي الله عليه وآله وسلم) إلي الشام، وربح في تجارته أضعاف ما كان يربحه غيره، وظهرت له في سفره بعض الكرامات الباهرة، فلما عادت القافلة إلي مكة أخبر ميسرة غلام خديجة، سيدته بذلك،(1). وفي البحار ج 16 ص 9 عن بعضهم: إن سفره كان إلي سوق حباشة بتهامة، وكذا في كشف الغمة ج 2 ص 135 عن الجنابذي في معالم العترة..فذكرت ذلك بالإضافة إلي ما ظهر لها هي منه (صلي الله عليه وآله وسلم) لورقة بن نوفل، ابن عمها كما يقولون: وإن كنا نحن نشك في ذلك (1) فقال لها: إن كان ذلك حقا، فهو نبي هذه الأمة (2).ثم اهتمت خديجة بالعمل علي الاقتران به (صلي الله عليه وآله وسلم)، كما سنري. هكذا يقولون، ولكننا نشك في بعض ما تقدم. ولا سيما وأن ورقة لم يسلم حتي بعد أن بعث رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم). كما أن قولهم: إن خديجة قد استأجرته في تجارتها. لا يمكن المساعدة عليه، وذلك لأننا نجد المؤرخ الأقدم، الثبت ابن واضح، المعروف باليعقوبي يقول: (وإنه ما كان مما يقول الناس: إنها استأجرته بشيء، ولا كان أجيراً لأحد قط )3(.ولعل في عزة نفس النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) وإبائها. وأيضاً في تسديد الله تعالي له. وأيضاً في شرف أبي طالب وسؤدده، ما يبعد كثيراً أن يكون قد صدر شيء مما نسب إلي أبي طالب منه. وعلي هذا، فقد يكون سفره (صلي الله عليه وآله وسلم) إلي(1).

سيأتي إن شاء الله بعض الكلام حول بعض ما يقال عن ورقة بن نوفل، ودوره في بدء الوحي.(2). راجع: البداية والنهاية ج 2 ص 296 والسيرة الحلبية ج 1 ص 136.(3). تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 21 ونقل عن سفر السعادة: أنه صلي الله عليه وآله بعد البعثة، وقبل الهجرة كان يشتري أكثر مما يبيع، وبعد الهجرة لم يبع إلا ثلاث مرات، أما شراؤه فكثير.. وأما شراكته مع غيره ففيها كثير من الاضطراب، وليس لنا مجال لتحقيق ذلك..الشام، لا لكونه كان أجيراً لخديجة، وإنما لأنه كان يضارب بأموالها، أو شريكاً لها. ويدل علي ذلك تصريح رواية الجنابذي بالمضاربة (1) فراجع. ويؤيده ما رواه المجلسي من أن أبا طالب قد ذكر له (صلي الله عليه وآله وسلم) اتجار الناس بأموال خديجة، وحثه علي أن يبادر إلي ذلك، ففعل، وسافر إلي الشام (2).

زواجه بخديجة

ولقد كانت خديجة (عليها السلام) من خيرة نساء قريش شرفاً، وأكثرهن مالاً، وأحسنهن جمالاً. وكانت تدعي في الجاهلية ب (الطاهرة)، (3) ويقال لها: (سيدة قريش). وكل قومها كان حريصاً علي الاقتران بها لو يقدر عليه (4).(1). البحارج 16 ص 9، وكشف الغمة ج 2 ص 134 عن معالم العترة للجنابذي..(2). البحارج 16 ص 22 عن البكري وص 3 عن الخرائج والجرائح ص 186 و 187.(3). راجع الإصابة ج 4 ص 281/282 والبداية والنهاية ج 2 ص 294 وتاريخ الإسلام للذهبي ج 2 الترجمة النبوية ص 152 وقسم السيرة النبوية ص 237 وتهذيب الأسماء ج 2 ص 342 والاستيعاب )بهامش الإصابة( ج 4 ص 279 والإصابة ج 4 ص 281 وسيرة مغلطاي ص 12 وسير أعلام النبلاء ج 2 ص 111 والمواهب اللدنية ج 1

ص 38 و 200 والروض الأنف ج 1 ص 215 وتاريخ الخميس 1/264 وأسد الغابة ج 7 ص 78 ط دار الشعب والسيرة الحلبية ج 1 ص 137 والسيرة النبوية لدحلان ج 1 ص 55 والثقات ج 1 ص 46.(4). راجع: البداية والنهاية ج 2 ص 294 وبهجة المحافل ج 1 ص 47. والسيرة النبوية لابن هشام ج 1 ص 201 وتاريخ الخميس ج 1 ص 263 وطبقات ابن سعد ج 1 ص 131 ط دار صادر والسيرة الحلبية ج 1 ص 137 والسيرة النبوية لدحلان ج 1 ص 55.وقد خطبها عظماء قريش، وبذلوا لها الأموال. وممن خطبها عقبة بن أبي معيط، والصلت بن أبي يهاب، وأبو جهل، وأبو سفيان (1) فرفضتهم جميعاً، واختارت النبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، لما عرفته فيه من كرم الأخلاق، وشرف النفس، والسجايا الكريمة العالية. ونكاد نقطع _ بسبب تضافر النصوص _ بأنها هي التي قد أبدت أولاً رغبتها في الاقتران به (صلي الله عليه وآله وسلم). فذهب أبو طالب في أهل بيته، ونفر من قريش إلي وليها، وهو عمها عمرو بن أسد؛ لأن أباها كان قد قتل قبل ذلك في حرب الفجار أو قبلها (2).وأما أنه خطبها إلي ورقة بن نوفل، وعمها معا، أو إلي ورقة وحده (3) فمردود، بأنه: قد ادعي الإجماع علي الأول (4).وأما أنا فلا أدري ما أقول في ورقة هذا. وفي كل واد أثر من ثعلبة، فهو يُحشر في كل كبيرة وصغيرة، فيما يتعلق بالرسول الأعظم (صلي الله عليه وآله وسلم)، وإن ذلك ليدعوني(1). البحار ج 16 ص 22.(2). كشف الغمة ج 2 ص 139، والبحار ج 16 ص 12 عنه وص 19 عن

الواقدي، وراجع: الأوائل ج 1 ص 160 وفي السيرة الحلبية ج 1 ص 138: أن المحفوظ عن أهل العلم أنه مات قبل الفجار، وتاريخ الخميس ج 1 ص 264. وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 303 عن الواقدي، والإصابة ج 4 ص 282 والبداية والنهاية ج 2 ص 296.(3). البحار ج 16 ص 19 عن الواقدي والسيرة الحلبية ج 1 ص 129 والكافي ج 5 ص 374/375، وفيه أن ورقة كان عم خديجة وكذا في البحار ج 16 ص 14 و 21 عنه وعن البكري، وهو غير صحيح لأن ورقة هو ابن نوفل بن أسد وخديجة هي بنت خويلد بن أسد..(4). السيرة الحلبية ج 1 ص 137.إلي الشك في كونه شخصية حقيقية، أو أسطورية. ويلاحظ: أن نفس الدور الذي يعطي لأبيها تارة، ولعمها أخري، يعطي لورقة بن نوفل ثالثة حتي الجمل والكلمات، فضلاً عن المواقف والحركات. فلتراجع الروايات التي تحكي هذه القضية، وليقارن بينها (1).وسيأتي إن شاء الله مزيد من الكلام حول ورقة هذا. نعود إلي القول: إن أبا طالب قد ذهب لخطبة خديجة، وليس حمزة الذي اقتصر عليه ابن هشام في سيرته (2) لأن ذلك لا ينسجم مع ما كان لأبي طالب من المكانة والسؤدد في قريش، من جهة، ولأن حمزة كان يكبر النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) بسنتين أو بأربع (3) كما قيل من جهة أخري. هذا بالإضافة إلي مخالفة ذلك لما يذكره عامة المؤرخين في المقام. وقد اعتذر البعض عن ذلك: بأن من الممكن أن يكون حمزة قد حضر مع أبي طالب؛ فنسب ذلك إليه (4).وهو اعتذار واه؛ إذ لماذا لم ينسب ذلك إلي غير حمزة، ممن حضر مع أبي طالب

من بني هاشم وغيرهم من القرشيين؟!. ويظهر: أن ثمة من يهتم بسلب هذه المكرمة عن أبي طالب (عليه السلام)، وإعطائها لأي كان من الناس سواه، حتي لحمزة. ولا ضير في ذلك عنده مادام أنه قد استشهد في وقت مبكر.(1). راجع المصادر المتقدمة والآتية.(2). راجع: سيرة ابن هشام ج 1 ص 201 والسيرة الحلبية ج 1 ص 138 ونقل أيضاً عن المحب الطبري.(3). تقدمت مصادر ذلك حين الحديث حول إرضاع ثويبة لرسول الله )ص(.(4). السيرة الحلبية ج 1 ص 139.

خطبة أبي طالب

وعلي كل حال فقد خطبها أبو طالب له (صلي الله عليه وآله وسلم) قبل بعثته (صلي الله عليه وآله وسلم) بخمس عشرة سنة، علي المشهور. وقال في خطبته _ كما يروي المؤرخون _: (الحمد لرب هذا البيت، الذي جعلنا من زرع إبراهيم، وذرية إسماعيل، وأنزلنا حرماً آمناً، وجعلنا الحكام علي الناس، وبارك لنا في بلدنا الذي نحن فيه. ثم إن ابن أخي هذا _ يعني رسول الله )صلي الله عليه وآله وسلم( _ ممن لا يوزن برجل من قريش إلا رجح به، ولا يقاس به رجل إلا عظم عنه، ولا عدل له في الخلق، وإن كان مقلاً في المال؛ فإن المال رفد جار، وظل زائل، وله في خديجة رغبة، وقد جئناك لنخطبها إليك، برضاها وأمرها، والمهر علي في مالي الذي سألتموه عاجله وآجله. وله _ ورب هذا البيت _ حظ عظيم، ودين شائع، ورأي كامل )1(.

نظرة في كلمات أبي طالب

وخطبة أبي طالب المتقدمة تظهر مكانة الرسول الفضلي في قلوب (1). الكافي ج 5 ص 374/375، والبحار ج 16 ص 14 عنه وص 16 عمن لا يحضره الفقيه ص 413، وفي ص 5 عن شرف المصطفي، والكشاف،

وربيع الأبرار والإبانة لابن بطة، والسيرة للجويني، عن الحسن والواقدي، وأبي صالح والعتبي، والمناقب ج 1 ص 42، والحلبية ج 1 ص 139، وتاريخ اليعقوبي ج 2 ص 20، والأوائل لأبي هلال ج 1 ص 162 وتاريخ الخميس ج 1 ص 264 والمواهب اللدنية ج 1 ص 39 وبهجة المحافل ج 1 ص 48 والسيرة النبوية لدحلان ج 1 ص 55.

الناس. وهي صريحة في أن الناس كانوا يجدون في الرسول علامات النبوة ونور الهداية. ويتوقعون أن يكون هو الذي بشر به عيسي وموسي (عليهما السلام)، وأنه كان لا يوزن به أحد إلا رجح به، ولا يقاس به رجل إلا عظم عنه. ثم إن كلمات أبي طالب تدل دلالة واضحة علي ما كان يتمتع به بنو هاشم، من شرف وسؤدد، حتي ليقول (رحمه الله) وجعلنا الحكام علي الناس. وتدل أيضاً علي أن العرب كانت تعتبر الحرم موضع أمن للقاصي والداني، وقد تقدم ما يدل علي ذلك أيضاً. ثم إن حديثه عن فقر النبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، وإعطاء الضابطة للتفضيل بين الرجال، يدل علي واقعية أبي طالب، وأنه ينظر إلي الإنسان بمنظار سام ونبيل، كما أنه يتعامل مع الواقع بحنكة ووعي وأناة. وبعد، فإن كلماته تلك تدل أيضاً علي أن قريشاً كانت تعتبر انتسابها إلي إبراهيم وإسماعيل، وسدانتها للبيت، كل شيء بالنسبة لها، وقد أشرنا إلي هذا الأمر في الفصل الأول. ولتراجع خطبة أبي طالب (رحمه الله) حين موته، والتي يخاطب بها قريشاً، فإنها خطبة جليلة، لا تبتعد عن هذه الخطبة في مراميها وأهدافها.

و دين شائع

ويتسأل بعض المحققين هنا: أنه كيف يمكن الجمع بين قوله: (ودين شائع)، وبين قوله تعالي: (ما كنت تدري ما الكتاب ولا

الإيمان )1(.وقوله: (وما كنت ترجو أن يلقي إليك الكتاب )2(.(1). الشوري، الآية: 52.(2). القصص الآية، 86.وجوابه:أولاً: إن الآيات ربما تكون ناظرة إلي المراحل الأولي من حياة النبي الأعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) فهو لم يكن يعلم، ثم علم، وأما متي علم؛ فالآيات لا تحدد لنا ذلك؛ فلربما يكون قد علم حينما كان في سن العشرين مثلاً، أو قبل ذلك أو بعده.وثانياً: إن السيد الطباطبائي يقول: إن الآيات ناظرة إلي نفي العلم التفصيلي، أما العلم الإجمالي فقد كان موجوداً؛ لأن عبد المطلب وأبا طالب وغيرهما كانوا مؤمنين بالله، وكتبه إجمالاً، والنبي أيضاً كذلك (1)، لا سيما إذا قوّينا أنه (صلي الله عليه وآله وسلم) كان نبياً منذ صغره _ كما ذهب إليه البعض _ ولسوف يأتي ذلك إن شاء الله تعالي في فصل بحوث تسبق السيرة.وثالثاً: إن من معاني الدين: (السيرة، والتدبير، والورع، والعادة، والشأن)؛ فلعل القصد في هذه العبارة، كان إلي أحد هذه المعاني.

ورابعاًَ: إن هذه الآيات بمثابة قضية شرطية مفادها: أنه صلي الله عليه و آله و سلم لولا لطف الله به لم يكن يدري ما الكتاب ولا الإيمان، لأنك أنت بنفسك وبما لديك من قدرات ذاتية لست قادراً علي شيء وكذلك هو صلي الله عليه و آله و سلم لم يكن يرجو ذلك لولا الله سبحانه.

مهر خديجة

وعلي كل حال فإن أبا طالب قد ضمن المهر في ماله، كما هو صريح خطبته، ولكن خديجة رضوان الله تعالي عليها عادت؛ فضمنت المهر في مالها، فقال البعض: يا عجبا! المهر علي النساء للرجال؟!(1). راجع: تفسير الميزان ج 18 ص 77.فغضب أبو طالب، وقال: إذا كانوا مثل ابن أخي هذا طلبت الرجال بأغلي الأثمان، وأعظم المهر،

وإن كانوا أمثالكم لم يزوجوا إلا بالمهر الغالي. ولكن يبقي: أن بعض الروايات تفيد: أن رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) نفسه قد أمهرها عشرين بكرة (1) وذلك ينافي أن يكون أبو طالب قد ضمن المهر، أو هي ضمنته دونه، أو هي لأبي طالب. إلا أن يكون المراد: أنه (صلي الله عليه وآله وسلم) قد أمهرها بواسطة أبي طالب. وقيل: إن علياً (عليه السلام) هو الذي ضمن المهر، قالوا: (وهو غلط، لأن علياً لم يكن ولد علي جميع الأقوال في مقدار عمره )2(.ويرد عليه: أن ثمة أقوالاً _ وإن كنا لا نشك في عدم صحتها _ تفيد: أنه (عليه السلام) قد ولد قبل البعثة بعشرين، أو بثلاث وعشرين سنة. ولذا قال مغلطاي: (وهو غلط، كان علي إذ ذاك صغيراً لم يبلغ سبع سنين) (3).ونحن نغلط هذه الأقوال، ونستغربها، إذ أن ذلك معناه أنه (عليه السلام) قد استشهد وعمره ست وسبعون سنة. وهو ما لم يقل به أحد. فنحن لا نقبل قول مغلطاي، ولا نقبل قول أولئك الذين يزعمون أنه قد ضمن المهر، وذلك لما سيأتي في تاريخ ميلاده عليه الصلاة والسلام.(1). السيرة الحلبية ج 1 ص 138 وراجع: تاريخ الخميس ج 1 ص 265 والسيرة النبوية لابن هشام ج 1 ص 201 والسيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 263 والسيرة النبوية لدحلان ج 1 ص 107.(2). السيرة الحلبية ج 1 ص 139 عن الفسوي في كتاب: ما روي أهل الكوفة مخالفاً لأهل المدينة، وسيرة مغلطاي ص 12، والأوائل ج 1 ص 161.

(3). سيرة مغلطاي ص 12.ثم نقول: إن أبا هلال العسكري ذكر أنه لما قيل: من يضمن المهر؟ قال علي وهو صغير: (أبي

فلما بلغ الخبر أبا طالب جعل يقول: بأبي أنت وأمي) (1).

ولربما يمكن تقريب هذا إذا أخذنا بعين الاعتبار ما يقال: من أن علياً (عليه السلام) قد ولد قبل البعثة بعشر أو بخمس عشرة سنة أو ست عشرة سنة، بل بثلاث وعشرين سنة، حسب بعض الأقوال النادرة. ثم قارنا بينها وبين الأقوال التي تقرر: أنه (صلي الله عليه وآله وسلم) قد تزوج خديجة وهو ابن ثلاثين سنة، أي قبل البعثة بعشر سنوات، أو وهو ابن سبع وثلاثين سنة، كما عن ابن جريج (2) أي قبل البعثة بثلاث سنوات، وقيل: تزوجها قبل البعثة بخمس سنين (3).فلعله (عليه السلام) قد قال ذلك وهو طفل صغير فاستحسن ذلك منه أبوه أبو طالب. وعن مقدار المهر، قيل: إنه عشرون بكرة. وقيل: إثنا عشر أوقية ونش، أي ما يعادل خمس مئة درهم، وقيل غير ذلك (4).

عمر خديجة حين الزواج

ويلاحظ هنا: مدي الاختلاف والتفاوت في عمر خديجة حين (1). الأوائل لأبي هلال العسكري ج 1 ص 161.(2). راجع تاريخ الخميس ج 1 ص 264. وراجع: مجمع الزوائد ج 9/219. وذكرت بعض الأقوال في التبيين في أنساب القرشيين ص 62 وتاريخ اليعقوبي ج 2 ص 20 ومختصر تاريخ دمشق ج 2 ص 275 قيل: تزوجها وهو ابن ثلاثين سنة وكذا في الاستيعاب )بهامش الإصابة( ج 4 ص 288 وسيرة مغلطاي ص 12 ومثله في المواهب اللدنية ج 1 ص 38 و 202 والروض الأنف ج 1/216.(3). الأوائل ج 1 ص 161.(4). راجع: السيرة الحلبية ج 1 ص 138 و 139.اقترانها بالرسول الأكرم (صلي الله عليه وآله وسلم). وهي تتراوح ما بين ال 25 سنة إلي ال 46 سنة وهي علي النحو الآتي:ألف _ 25 سنة

وصححه البيهقي (1).ب _ 28 سنة. هو ما رجحه كثيرون (2).ج _ 30 سنة (3).د _ 35 سنة (4).ه _ 40 سنة (5).(1). دلائل النبوة للبيهقي ط دار الكتب العلمية ج 2 ص 71 والبداية والنهاية ج 2 ص 294 و 295 ومحمد رسول الله، سيرته وأثره في الحضارة ص 45 وراجع: السيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 265 والسيرة الحلبية ج 1 ص 140.(2). شذرات الذهب ج 1 ص 14 واقتصر عليه في بهجة المحافل ج 1 ص 48 ورواه عن ابن عباس كل من: أنساب الأشراف )قسم حياة النبي )ص(( ص 98 وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 303 وسير أعلام النبلاء ج 2 ص 111 ومختصر تاريخ دمشق ج 2 ص 275. والبحار ج 16 ص 12 عن الجنابذي. كلهم عن ابن عباس. ورواه في مستدرك الحاكم ج 3 ص 182 عن ابن إسحاق، دون أن يذكر له قولاً آخر. وراجع سيرة مغلطاي ص 12 والمحبر ص 79 وتهذيب الأسماء ج 2 ص 342 وتاريخ الخميس ج 1 ص 264 والسيرة الحلبية ج 1 ص 140.

(3). راجع: السيرة الحلبية ج 1 ص 140 وتاريخ الخميس ج 1 ص 264 وسيرة مغلطاي ص 12 وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 303.(4). البداية والنهاية ج 2 ص 295 والسيرة النبوية لابن كثير ج 1 ص 265 وراجع: السيرة الحلبية ج 1 ص 140.(5). أنساب الأشراف )قسم حياة النبي)ص(( ص 98 وسيرة مغلطاي ص 12 والمحبر ص 49 والمواهب اللدنية ج 1 ص 38 و 202 وشذرات الذهب ج 1 ص 14 وتاريخ الخميس ج 1 ص 264 وأسد الغابة )دار الشعب( ج 7

ص 80 والسيرة الحلبية ج 1 ص 140 والسيرة النبوية لدحلان ج 1 ص 55 ط دار المعرفة وراجع: تاريخ الإسلام للذهبي ج 2 ص 152 ومختصر تاريخ دمشق ج 2 ص 275 وتهذيب الأسماء ج 2 ص 342 والطبقات الكبري لابن سعد ط صادر _ ج 1 ص 132، والبحار ج 16 ص 19 و 12 وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 303، عن حكيم بن حزام .و _ 44 سنة (1).ز _ 45 سنة (2).ح _ 46 سنة (3).وقد تقدم: أن الكثيرين قد رجحوا القول الثاني، كما ذكره ابن العماد. أما البيهقي فقد صحح القول الأول، حيث قال: (بلغت خديجة خمساً وستين سنة، ويقال: خمسين سنة، وهو أصح) (4) فإذا كانت رحمها الله قد تزوجت برسول الله قبل البعثة بخمس عشرة سنة كما جزم به البيهقي نفسه (5).فإن ذلك معناه: أن عمرها حين زواجها كان خمساً وعشرين سنة. ورجح هذا القول غير البيهقي أيضاً (6).أما الحاكم، الذي روي لنا القول الثاني المتقدم عن ابن إسحاق،(1). تهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 303 عن الواقدي.(2). تهذيب الأسماء ج 2 ص 342 ومختصر تاريخ دمشق ج 2 ص 275 عن الواقدي والسيرة الحلبية ج 1 ص 140 وراجع: سيرة مغلطاي ص 12 وتاريخ الخميس ج 1 ص 301.(3). راجع: أنساب الأشراف )قسم حياة النبي )ص(( ص 98.(4). دلائل النبوة ج 2 ص 71.(5). دلائل النبوة ج 2 ص 72 ط دار الكتب العلمية والبداية والنهاية ج 2 ص 295. وغير ذلك كثير.(6). محمد رسول الله: سيرته، وأثره في الحضارة ص 45.فإنه لم يوضح لنا حقيقة ما يذهب إليه، غير أنه حين روي عن هشام بن

عروة قوله: إن خديجة قد توفيت وعمرها خمس وستون سنة. قال: (هذا قول شاذ، فإن الذي عندي: أنها لم تبلغ ستين سنة) (1).فكلامه هذا يدل علي أنه يعتبر القول بأنها قد تزوجت بالنبي وعمرها أربعون سنة، شاذ. ويري: أن عمرها كان أقل من خمس وثلاثين حينئذٍ، ولكنه لم يبين القول الذي يذهب إليه، هل هو ثلاثون؟ أو ثمان وعشرون؟ أو خمس وعشرون؟.

يتيم قريش، أكذوبة مفضوحة

وعن ابن إسحاق: أن خديجة قالت له صلي الله عليه و آله و سلم : يا محمد، ألا تتزوج؟ قال: ومن؟ قالت: أنا. قال: ومن لي بك؟ أنت أيّم قريش، وأنا يتيم قريش؟. قالت: إخطب إلخ.. (2).بل يذكر البعض أن أبا طالب قال للنبي (صلي الله عليه وآله وسلم): أخاف ألا يفعلوا، أيّم قريش. وأنت يتيم قريش. ثم إن أبا طالب أرسل بدلاً عنه حمزة؛ لأنه خاف إن ذهب بنفسه أن يردوه فتكون الفضيحة (3).وفي نص آخر: أن خديجة حين طلبت من أبي طالب أن يخطبها لمحمد من عمها، قال أبو طالب لها: (يا خديجة، لا تستهزئي) (4).(1). مستدرك الحاكم ج 3 ص 182.(2). السيرة الحلبية ج 1 ص 138.(3). الأوائل لأبي هلال العسكري ج 1 ص 160/161.(4). السيرة الحلبية ج 1 ص 138.ونحن لا نشك في كذب كل ذلك؛ إذ كيف يمكن أن يصدر ذلك من رجل يزيد عمره علي الخمس وعشرين عاما: أن يصف نفسه بأنه: يتيم. هذا مع العلم بأنه قد نشأ وتربي في أعرق بيت في العرب؛ فكيف لم يكن يعرف أن اليتيم لا يطلق في لغة العرب إلا علي غير البالغ؟!. وأيضاً، فإن صدور ذلك من رجل هو في عقل وإدراك، وشخصية النبي (صلي الله عليه وآله وسلم)،

والذي هو من أعرق عائلة عربية، وأشرفها، والذي كان في إبائه وسمو نفسه يفوق كل وصف، ويتجاوز كل حد _ إن صدور ذلك منه _ يكاد يلحق بالمستحيلات والممتنعات. ثم إنه لماذا اتصف محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) فقط باليتم؟ مع أن عبد المطلب قد مات وابناه العباس وحمزة صغيران لم يبلغا الحلم؟! (1) والظاهر هو أن هذا من مجعولات أعداء الدين، أو من أهل الكتاب، أو من أذناب بني أمية، الذين كانوا يحاولون الحط من شأن رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) كما قدمناه في الجزء الأول من هذا الكتاب. وهكذا يقال تماماً بالنسبة لما ينسب لأبي طالب (عليه السلام)، لا سيما وأنه هو نفسه يُقرِّض النبي بذلك التقريض العظيم المتقدم. ولعل الأصح هو أن القائل لذلك هو نساء قريش، كما سيأتي حين الحديث عن عدم صحة ما يقال من زواجها من رجلين قبله (صلي الله عليه وآله وسلم). وهكذا يقال تماماً بالنسبة لما يقال: من أن عمها كان يأنف من أن (1). هذا ما ذكره المحقق البحاثة السيد مهدي الروحاني حفظه الله.يزوجها من محمد، يتيم أبي طالب (1)؛ فاحتالت هي عليه حتي سقته الخمر، فزوجها في حال سكره؛ فلما أفاق، ووجد نفسه أمام الأمر الواقع لم يجد بداً من القبول. وكذا قولهم: إنه (صلي الله عليه وآله وسلم) قد دخل علي خديجة قبل التزويج، فأخذت بيده فضمتها إلي صدرها (2).إلي غير ذلك من كلام عجيب وغريب، يتناقض تماماً مع كل أخلاق وسجايا النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) وسيرته، فإن كل ذلك كذب، ليس الهدف منه إلا الحط من كرامة النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) وتنقصه من قبل أعداء الإسلام،

ومصائد الشيطان، نعوذ بالله من الخذلان.

هل تزوج خديجة طمعا في مالها؟!

هذا، وقد جاء في كلمات بعض المتهمين علي الإسلام كلام باطل، تكذبه كل الشواهد التاريخية، وهو أنه (صلي الله عليه وآله وسلم) إنما تزوج خديجة طمعا في مالها (3).ولسنا نريد الإسهاب في الإجابة علي هذا الهذيان، فإن حياة النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) من بدايتها إلي نهايتها لخير شاهدٍ علي أنه (صلي الله عليه وآله وسلم) ما كان يقيم للمال وزناً. وقد انفقت خديجة سلام الله عليها كل أموالها طائعة راغبة، ليس علي النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) وملذاته، وإنما علي الدعوة إلي (1). السيرة الحلبية ج 1 ص 138 وتاريخ الإسلام (السيرة النبوية) ص 65 ط دار الكتاب العربي، ومسند أحمد ج 1 ص 312 ومجمع الزوائد ج 9 ص 220.(2). السيرة الحلبية ج 1 ص 140.(3). النبوة، تأليف الشيخ محمد حسن آل ياسين ص 63.الإسلام، وفي سبيل هذا الدين. وأيضاً فإن خديجة هي التي عرضت نفسها علي النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) (1) ولم يتقدم هو (صلي الله عليه وآله وسلم) بطلب يدها، ليقال: إنه إنما فعل ذلك طمعا في مالها. ويري الشيخ محمد حسن آل ياسين أن حبه (صلي الله عليه وآله وسلم) وتقديره لها في أيام حياتها بل وبعد مماتها، حتي لقد كان ذلك منه يثير بعض زوجاته اللواتي ما رأين، ولا عشن مع خديجة، دليل واضح علي بطلان هذا الزعم (2).

خديجة مثل أعلي

وبالنسبة لعرض خديجة نفسها عليه (صلي الله عليه وآله وسلم) نقول: هكذا، تفعل الحرة العاقلة اللبيبة، فلا تغرها زبارج الدنيا وبهارجها، ولا تبحث عن اللذة لأجل اللذة، ولا عن المال والشهرة، وإنما تبحث عما يخدم هدفها الأسمي في الحياة، فتفعل _ كما فعلت خديجة _ ترد

زعماء قريش، أصحاب المال والجاه، والقدرة، والسلطان، وتبحث عن رجل فقير لا مال له، تبادر هي لعرض نفسها عليه؛ لأن كل ذلك لا يملأ عينها، لأنه كله ربما يكون سبباً في تدمير الحياة والإنسان، وحتي الإنسانية جمعاء. وإنما هي تنظر فقط إلي الأخلاق الفاضلة، والسجايا الكريمة، وإلي الواقعية في التعامل، والسمو في الهدف.(1). البداية والنهاية ج 2 ص 294 والسيرة الحلبية ج 1 ص 137 والسيرة النبوية لابن هشام ج 1 ص 200/201 وتاريخ الخميس ج 1 ص 264.(2). كتاب النبوة ص 63.لأن كل ذلك هو الذي يسخر المال، والجاه، والقوة، وكل شيء لخدمة الإنسان والإنسانية، وتكاملها في الدرجات العلي.

خديجة بين نساء قريش

وتجدر الإشارة هنا إلي أن عامة المؤرخين علي اختلاف أذواقهم، ومشاربهم، ونحلهم، يقولون: إن خديجة كانت أجمل نساء قريش. كما أنه لا ريب في أنها أفضل نسائه صلوات الله وسلامه عليها. ولعل ذلك يفسر لنا السبب في غيرة بعض نساء النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) منها، حتي بعد وفاتها؛ بحيث كن يحاولن تنقصها، والإزراء عليها باستمرار، مع أنهن لم يدركنها في بيت الزوجية أصلا. هذا، ولعل أم سلمة تأتي في المرتبة الثانية بين أزواجه (صلي الله عليه وآله وسلم) بعد خديجة، فضلاً وإخلاصاً، وولاء، وحتي جمالاً، كما يظهر من كلام للإمام الباقر (عليه السلام). وعلي كل حال: فقد كانت ذوات الجمال والإخلاص من أزواجه (صلي الله عليه وآله وسلم) يواجهن الغيرة القاتلة، والتآمر المستمر من قبل البعض الآخر من نسائه (صلي الله عليه وآله وسلم)، ممن لم يكن لهن نصيب من جمال، ولا من التزام تام بالأدب النبوي الكريم. بل كن يؤذينه (صلي الله عليه وآله وسلم) بمواقفهن وتصرفاتهن (1).

هل تزوجت خديجة بأحد قبل النبي؟!

ثم إنه قد قيل: إنه (صلي الله عليه وآله وسلم) لم يتزوج بكراً غير(1). سيأتي لذلك مزيد توضيح في فصل: حتي بيعة العقبة، في الجزء الثالث من هذا الكتاب.عائشة، وأما خديجة، فيقولون: إنها قد تزوجت قبله (صلي الله عليه وآله وسلم) برجلين، ولها منهما بعض الأولاد. وهما عتيق بن عائذ بن عبد الله المخزومي، وأبو هالة التميمي. أما نحن فنقول: إننا نشك في دعواهم تلك، ونحتمل جداً أن يكون كثير مما يقال في هذا الموضوع قد صنعته يد السياسة. ولا نريد أن نسهب في الكلام عن اختلافهم في اسم أبي هالة، هل هو النباش بن زرارة أو عكسه، أو هند، أو مالك، وهل هو

صحابي أولاً. وهل تزوجته قبل عتيق. أو تزوجت عتيقاً قبله (1).ولا في كون هند الذي ولدته خديجة هو ابن هذا الزوج أو ذاك، فإن كان ابن عتيق، فهو أنثي (2) وإلا فهو ذكر. وأنه هل قتل مع علي في حرب الجمل، أو مات بالطاعون بالبصرة (3).لا، لا نريد أن نطيل بذلك، وإنما نكتفي بتسجيل الملاحظات التالية:أولاً: قال ابن شهر آشوب: (وروي أحمد البلاذري، وأبو القاسم الكوفي في كتابيهما، والمرتضي في الشافي، وأبو جعفر في التلخيص: أن النبي )صلي الله عليه وآله وسلم( تزوج بها، وكانت عذراء. يؤكد ذلك ما ذكر في كتابي الأنوار والبدع: أن رقية وزينب كانتا (1). راجع الأوائل ج 1 هامش ص 159.(2). راجع: الأوائل ج 1 ص 159 وقال: إن هنداً هذه قد تزوجت من صيفي بن عائذ فولدت محمد بن صيفي.(3). للاطلاع علي هذه الاختلافات وغيرها راجع المصادر التالية، وقارن بينها: الإصابة ج 3 ص 611/612، ونسب قريش لمصعب الزبيري ص 22، والسيرة الحلبية ج 1 ص 140، وقاموس الرجال ج 10 ص 431، ونقل عن البلاذري وأسد الغابة ج 5 ص 12/13 و 71، وغير ذلك..ابنتي هالة أخت خديجة (1). وثانياً: قال أبو القاسم الكوفي: (إن الإجماع من الخاص والعام، من أهل الانال )الآثار ظ( ونقلة الأخبار، علي أنه لم يبق من أشراف قريش، ومن ساداتهم وذوي النجدة منهم، إلا من خطب خديجة، ورام تزويجها، فامتنعت علي جميعهم من ذلك؛ فلما تزوجها رسول الله )صلي الله عليه وآله وسلم( غضب عليها نساء قريش وهجرنها، وقلن لها: خطبك أشراف قريش وأمراؤهم فلم تتزوجي أحداً منهم، وتزوجت محمداً يتيم أبي طالب، فقيراً، لا مال له؟! فكيف يجوز في نظر أهل الفهم

أن تكون خديجة، يتزوجها أعرابي من تميم، وتمتنع من سادات قريش، وأشرافها علي ما وصفناه؟! ألا يعلم ذوو التمييز والنظر: أنه من أبين المحال، وأفظع المقال؟!) (2).وأما الرد علي ذلك بأنه لا يمكن أن تبقي امرأة شريفة وجميلة هذه المدة الطويلة بلا زواج. فليس علي ما يرام، لأن ذلك لا يبرر رفضها لعظماء قريش وقبولها بأعرابي من بني تميم. وأما كيف يتركها أبوها أو وليها بلا تزويج. فقد قلنا: إن أباها قد قتل في حرب الفجار، وأما وليها، فلم يكن له سلطة الأب ليجبرها علي الزواج ممن أراد. وبقاء المرأة الشريفة والجميلة مدة بلا زواج ليس بعزيز. إذا كانت تصبر إلي أن تجد الرجل الفاضل الكامل، الذي كان يعز وجوده في تلك الفترة.(1). مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 159، والبحار: ورجال المامقاني، وقاموس الرجال كلهم عن المناقب.(2). الاستغاثة ج 1 ص 70.وثالثاً: كيف لم يعيرها زعماء قريش الذين خطبوها فردتهم، بزواجها من أعرابي بوّال علي عقبيه؟!ورابعاًَ: لقد ذكروا: أن أول شهيد في الإسلام ابن لخديجة رحمها الله، اسمه الحارث بن أبي هالة، استشهد حينما جهر رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) بالدعوة (1).ونقول: إن ذلك لا يمكن قبوله، حيث قد روي بسند صحيح عندهم، عن قتادة: أن أول شهيد في الإسلام هو سمية والدة عمار (2)، وكذا روي عن مجاهد (3).وعن ابن عباس: (قتل أبو عمار وأم عمار، وهما أول قتيلين قتلا من المسلمين) (4).إلا أن يدعي: أن سمية كانت أول من استشهد من النساء، والحارث كان أول من استشهد من الرجال. ولكنه احتمال بعيد، ومخالف لظاهر كلماتهم، لا سيما وأن كلمة شهيد تطلق علي الذكر والأنثي بلفظ واحد، مثل قتيل وجريح.

فإن معني كلمة: (شهيد): شخص، أو ذات ثبتت لها صفة الشهادة، لأن المشتقات تدل علي ذات ثبت لها وصف ما؛ فكلمة تقي معناها: شخص له التقوي، وقائم أيضاً كذلك. وكلمة شخص أو ذات أو نحوها تصدق علي الرجل علي حدة،(1). الأوائل لأبي هلال العسكري ج 1 ص 311 _ 312 والإصابة ج 1 ص 293 عنه وعن ابن الكلبي وابن حزم ومحاضرة الأوائل ص 46.(2). الإصابة ج 4 ص 335 وطبقات ابن سعد ج 8 ص 193 ط ليدن.(3). الاستيعاب هامش الإصابة ج 4 ص 331.(4). صفين للمنقري ص 325.وعلي المرأة كذلك، وعلي كليهما معا. وعلي هذا الأساس نفسر كلمة: طلب العلم فريضة علي كل مسلم، بحيث يشمل الرجل والمرأة معا. أما إذا كان المشتق فيه (أل) الموصولية، مثل القائم والمتقي، فإن الأمر يصبح أوضح وأجلي، وذلك لأن (أل) بمنزلة (الذي) فالقائم معناه الشخص الذي له القيام. فيصح أن يراد بها الرجل، والمرأة، وهما معا أيضاً. وعلي هذا الأساس جرت التعابير القرآنية، مثل: المتقين، المؤمنين الشاكرين إلخ.. فإنها تشمل الرجل والمرأة علي حد سواء. وذلك واضح لا يخفي. فتلخص مما تقدم: أن هذا النص لا يدل علي وجود ابن لخديجة، ما دام أنه قد ثبت حصول الكذب في جزء منه. ولعل هذا الكذب قد جاء لأجل الإيحاء بطريق غير مباشر بأن لخديجة ولداً من النبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، وأن ذلك غير قابل للنقاش _ ولكن _ قد قيل: لا حافظة لكذوب.وخامساًَ: لقد روي أنه كانت لخديجة أخت اسمها هالة (1)، تزوجها رجل مخزومي، فولدت له بنتاً اسمها هالة، ثم خلف عليها _ أي علي هالة الأولي _ رجل تميمي يقال له: أبو هند؛

فأولدها ولداً اسمه هند. وكان لهذا التميمي امرأة أخري قد ولدت له زينب ورقية، فماتت، ومات التميمي، فلحق ولده هند بقومه، وبقيت هالة أخت خديجة والطفلتان اللتان من التميمي وزوجته الأخري؛ فضمتهم خديجة إليها، وبعد أن تزوجت بالرسول (صلي الله عليه وآله وسلم) ماتت هالة، فبقيت الطفلتان في حجر خديجة والرسول (صلي الله عليه وآله وسلم).(1). لها ذكر في كتب الأنساب، فراجع علي سبيل المثال: نسب قريش لمصعب الزبيري.وكان العرب يزعمون: أن الربيبة بنت، ولأجل ذلك نسبتا إليه (صلي الله عليه وآله وسلم)، مع أنهما ابنتا أبي هند زوج أختها وكذلك كان الحال بالنسبة لهند نفسه (1).ولربما يمكن تأييد هذه الروايات بما ورد من الاختلاف في اسم والد هند، فلتراجع المصادر التي ذكرناها ثمة.

زوجتا عثمان، هل هما بنات النبي؟!

وإننا بالإضافة إلي ما قدمناه آنفاً عن الاستغاثة نذكر:أولاً: أن مما يدل علي عدم كون زوجتي عثمان بنات له (صلي الله عليه وآله وسلم) _ عدا عن كون بعض الأقوال تنافي ذلك _ ما ذكره المقدسي، عن سعيد بن أبي عروة، عن قتادة، قال: ولدت خديجة لرسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم): عبد مناف في الجاهلية، وولدت له في الإسلام غلامين، وأربع بنات: القاسم، وبه كان يكني: أبا القاسم؛ فعاش حتي مشي، ثم مات، و عبد الله، مات صغيراً. وأم كلثوم. وزينب. ورقية. وفاطمة (2).وقال القسطلاني بعد كلام له: (وقيل: ولد له ولد قبل المبعث، يقال له: عبد مناف، فيكونون علي هذا اثني عشر، وكلهم سوي هذا ولد في الإسلام بعد المبعث) (3).كما أن بعضهم ينص علي أنه قد صح عنده: أن رقية كانت أصغر(1). راجع: الاستغاثة ج 1 ص 68 _ 69، ورسالة حول بنات النبي صلي الله عليه

و آله و سلم مطبوعة ط حجرية في آخر مكارم الأخلاق ص 6.(2). البدء والتاريخ ج 5 ص 16 وج 4 ص 139.(3). المواهب اللدنية ج 1 ص 196.من الكل حتي من فاطمة عليها السلام (1).وبعد هذا، فكيف نصدق قول من يقول: إنهما تزوجتا في الجاهلية من ابني أبي لهب، ثم جاء الإسلام ففارقاهما. يقول المقدسي: (فزوج رسول الله رقية عثمان بن عفان، وهاجرت معه في الهجرتين إلي الحبشة، وأسقطت في الهجرة الأولي علقة في السفينة) (2).نعم، كيف نصدق هذا، ونحن نعلم: أن الهجرة الأولي إلي الحبشة كانت بعد البعثة بخمس سنين، فكيف تكون رقية قد تزوجت قبل البعثة بابن أبي لهب، ثم فارقها ليتزوجها عثمان، ثم تحمل منه قبل الهجرة إلي الحبشة، وهي إنما ولدت بعد البعثة؟! إن ذلك لعجيب!! وعجيب حقا!!.وثانياً: لقد ذكرت بعض الروايات: أن أبا لهب قد أمر ولديه بطلاق رقية وأم كلثوم بعد نزول سورة (تبت يدا أبي لهب) (3).مع أنهم يقولون: إن هذه السورة قد نزلت حينما كان النبي والمسلمون محصورين في الشعب (4).وقد كان ذلك بعد الهجرة الأولي إلي الحبشة.(1). راجع: الإصابة ج 4 ص 304 عن الجرجاني، والاستيعاب بهامش الإصابة ج 4 ص 299، 282. وفي ص 281 عن الزبير بن بكار؛ أن عبد الله، ثم أم كلثوم، ثم فاطمة، ثم رقية كلهم ولدوا بعد الإسلام، وكذا في البداية والنهاية ج 2 ص 294. ونسب قريش صفحة 21.(2). البدء والتاريخ ج 5 ص 17 وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 298.(3). نسب قريش لمصعب الزبيري ص 22 وتهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 293 و 298 وأسد الغابة ج 5 ص 456 والاستيعاب )مطبوع بهامش الإصابة( ج

4 ص 299 والدر المنثور ج 6 ص 409 عن الطبراني.(4). الدر المنثور ج 6 ص408 عن أبي نعيم في الدلائل.وثالثاً: لقد روي: أن خديجة ولدت للنبي عبد الله، ثم أبطأ عليها الولد، فبينما رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) يكلم رجلاً، والعاص بن وائل ينظر إليه، إذ مر رجل فسأل العاص عن النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) وقال: من هذا؟ قال: هذا الأبتر. فأنزل الله: (إن شانئك هو الأبتر) (1).فظاهر الرواية: أنها حين ولدت عبد الله لم تكن قد ولدت غيره، أو أن من ولدتهم ماتوا جميعاً حتي لم يعد للنبي أولاد أصلا. مع أن رقية كانت عند عثمان قبل ولادة فاطمة، فلا يصح وصف العاص للنبي (صلي الله عليه وآله وسلم) بالأبتر فتنزل الآية. إلا أن يقال: إن العرب لم تكن تهتم بالبنات، بل الميزان عندهم هو خصوص الذكور، ولأجل ذلك وصفه العاص بالأبتر.ورابعاًَ: قد تقدم أن هناك من يقول: إن خديجة إنما تزوجت رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) قبل البعثة بعشر أو بثلاث، أو بخمس سنوات، فكيف تكون رقية وزينب قد ولدتا من خديجة، وتزوجتا قبل البعثة؟!.وخامساًَ: أن الدولابي يقول: إن عثمان كان قد تزوج رقية في الجاهلية (2).وذلك كله يؤكد ويؤيد: أن رقية التي تزوجها عثمان هي غير رقية التي يدعي أنها بنت الرسول (صلي الله عليه وآله وسلم)، والتي يقال:(1). راجع تهذيب تاريخ دمشق ج 1 ص 294 والدر المنثور ج 6 ص 404.(2). راجع: المواهب اللدنية ج 1 ص 197.إنها ولدت بعد البعثة، وأن التي تزوجها عثمان هي ربيبة النبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، لا ابنته. وقد كانت العرب تطلق علي ربيبة الرجل أنها

ابنته كما قلنا، وكذلك يقال بالنسبة لأم كلثوم، لأن الفرض أنها قد ولدت بعد البعثة أيضاً.

هل زينب بنت الرسول أم ربيبته؟

وأما عن زينب فلا نستطيع أن نطمئن إلي أنها كانت بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) أيضاً،لأننا بالإضافة إلي أن ما قدمناه آنفاً حول زوجتي عثمان، كله بعينه جارٍ هنا إذا كان أبو العاص بن الربيع قد تزوجها قبل البعثة _ نشير إلي ما يلي:1 _ قال مغلطاي عن خديجة: (ثم خلف عليها أبو هالة النباش بن زرارة فولدت له هنداً، والحرث، وزينب، وكانت تكني أم هند، وتدعي الطاهرة) (1).2 _ وعن عمرو بن دينار: أن حسن بن محمد بن علي أخبره: أن أبا العاص بن الربيع بن عبد العزي بن عبد شمس بن عبد مناف، وكان زوجاً لبنت خديجة فجيء به للنبي (صلي الله عليه وآله وسلم) في قدّ، فحلّته زينب بنت النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) إلخ (2).فالتعبير أولاً ببنت خديجة يشير أنها لم تكن ابنته (صلي الله عليه وآله وسلم) وإن كان عاد فذكر أنها بنت النبي؛ فلا يبعد أنه يريد بنوتها له بالتربية، وإلا فلماذا خصها أولاً بأنها بنت خديجة؟! فنسبتها إلي خديجة أولاً يكون قرينة علي إرادة بنوتها للنبي (صلي الله عليه وآله وسلم) بالتربية.(1). سيرة مغلطاي ص 12.(2). المصنف للحافظ عبد الرزاق ج 5 ص 224. 3 _ ويذكر الشيخ محمد حسن آل ياسين عن زينب أن: بعض المصادر تقول: إنها ولدت وعمره (صلي الله عليه وآله وسلم) ثلاثين سنة (1)، وتزوجها أبو العاص بن الربيع قبل البعثة، وولدت له علياً مات صغيراً، وأمامة، أسلمت حين أسلمت أمها أول البعثة النبوية (2). وذلك غير معقول، فإنه لا يمكن لبنت في

العاشرة أن تتزوج، ويولد لها بنت، وتكبر تلك البنت حتي تسلم مع أمها في أول البعثة؛ وهذا حيث لا تزال أمها في العاشرة من عمرها (3). ولكن كلام هذا الباحث غير متين، لأن المقصود بالتي أسلمت هي وأمها هو زينب وخديجة، وليس المقصود هو أمامة وزينب وذلك ظاهر لا يخفي. وبالنسبة لأم كلثوم فإن الروايات تذكر: أن علياً حين هاجر اصطحب معه خصوص الفواطم، وأم أيمن، وجماعة من ضعفاء المؤمنين (4). وليست أم كلثوم بينهم؛ فهل هاجرت قبل ذلك، أو بعده وحدها؟ وكيف لم يصطحبها علي (عليه السلام) معه ليحميها من كيد قريش؟ ولماذا؟ ولماذا؟!. وبعد ما تقدم نستطيع أن نقول: إننا لا يمكن أن نطمئن بشكل نهائي إلي ما يقال: من أن عثمان قد تزوج ابنتي رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) للاحتمال القوي بأن تكونا ربيبتيه. وكذا بالنسبة لزينب زوجة أبي العاص.(1). أسد الغابة ج 5 ص 467، ونهاية الإرب ج 18 ص 211، والاستيعاب هامش الإصابة ج 4 ص 311. (2). راجع: كتاب النبوة هامش ص 65. (3). راجع هامش كتاب النبوة للشيخ محمد حسن آل ياسين ص 65.

(4). سيرة المصطفي ص 259. والسيرة الحلبية ج 2 ص 53. وعلي هذا فيصح أن يقال: لمن تزوج ربيبة لشخصٍ: أن ذلك الشخص قد صاهره، ونال درجة من القرب منه، وعلي هذا فلا منافاة بين ما ذكرنا، وبين قول أمير المؤمنين (عليه السلام) لعثمان: (وقد نلت من صهره ما لم ينالا) (1). لكن يبقي: أن ذلك الصهر هل قام بواجباته تجاه ذلك الذي أكرمه بتزويج ربيبتيه له؟! فهذا بحث آخر، وله مجال آخر، وستأتي بعض الإشارات لما كان من عثمان في حق زوجتيه

ربيبتي النبي الأكرم (صلي الله عليه وآله وسلم). ومهما يكن من أمر فقد طبع لنا كتاب باسم بنات النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) أم ربائبه، فليرجع إليه من أراد التفصيل.

منافسون لعلي

ولعل إصرار الآخرين علي بنوتهن له (صلي الله عليه وآله وسلم)، وإرسالهم له إرسال المسلمات، يهدف إلي إيجاد منافسين لعلي في فضائله الخارجية، ولذلك أطلقوا علي عثمان لقب (ذي النورين)!! هذا، مع العلم بأن سيرته لم تكن مع هاتين البنتين علي ما يرام، كما سوف نشير إليه حين الحديث عن وفاتهما في الجزء الرابع من هذا الكتاب إن شاء الله تعالي.ويلاحظ أيضاً: روايتهم الموضوعة حول زواج علي ببنت أبي جهل، والتي مدح فيها رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) مصاهرة أبي (1). نهج البلاغة ج 2 ص 85 وأنساب الأشراف ج 5 ص 60 والعقد الفريد ج 3 ص 376 والجمل ص 100 عن المدائني والغدير ج 9 ص 74. عن بعض من تقدم وعن تاريخ الأمم والملوك ج 5 ص 96 وعن الكامل في التاريخ ج 3 ص 63 وعن البداية والنهاية ج 7 ص 168. العاص له (صلي الله عليه وآله وسلم)، تعريضاً بعلي (عليه السلام) حيث كان في مقام تحذيره، والإزراء عليه. وسيأتي أيضاً في الجزء الرابع من هذا الكتاب بعض الكلام عن هذا الموضوع إن شاء الله تعالي.

حياة الصديقة فاطمة دراسة و تحليل

من الولادة إلى الهجرة

عاشت فاطمة الزهراء مع أمّها خديجة بنت خويلد- حسب ما قيل- خمس سنوات، و المؤرّخون و إن لم يكتبوا لنا بوضوح عن تلك الأيام و السنوات، ولكن لا شكّ أنّها قضت مع أمّها في تلك الأيام العسيرة و الصعبة من أذى المشركين لرسول الله صلى اللَّه عليه و آله و لسائر المسلمين بشتّى أنواعه.

حديث سلمى أو أسماء مع خديجة

و لم يسجّل لنا التأريخ إلّا ما ورد عن أسماء بنت عميس (1) تبيّن حال خديجة حالة الاحتضار و شدّة غمّها على فاطمة صلوات الله عليها و خوفها عليها من أنها حديثة عهد بصبا، و خوفها من أن لا يكون لها من يتولّى أمرها ليلة زفافها؛ و ما ورد أيضاً من وصايا حالة الاحتضار و وصيّتها بفاطمة، و إليك ماورد في هذا الصدد:

«لمّا مرضت خديجة المرضة التي توّفيت فيها حضرتها اسماء بنت عميس، قالت أسماء: حضرتُ وفاة خديجة فبكت فقلت: أتبكين و أنت سيّدة نساء العالمين و أنت زوجة النبيّ صلى اللَّه عليه و آله مبشّرة على لسانه الجنّة؟ فقالت: ما لهذا بكيت و لكن المرأة ليلة زفافها لابدّ لها من امرأة تفضي إليها بسرّها و تستعين بها على حوائجها و فاطمة حديثة عهد بصبا(1). قلت: والظاهر أنّه حصل اشتباه في الاسم بين سلمى و أسماء، فأسماء بنت عميس لم تكن في تلك الأيام في مكّة و إنّما كانت مع زوجها جعفر بن أبي طالب في الحبشة. و أخاف أن لا يكون لها من يتولّى أمرها، فقلت: يا سيّدتي لك عهد الله إن بقيت إلى ذلك الوقت أن أقوم مقامك في هذا الأمر، فلما كانت ليلة زفاف فاطمة جاء النبي صلى اللَّه عليه و آله و أمر النساء فخرجن قالت أسماء: فبقيت أنا

فلمّا رأى رسول الله سوادي قال: «مَن أنت» فقلت: أسماء بنت عميس. فقال: «ألم آمرك أن تخرجي» فقلت بلى يا رسول الله فداك أبي و أمي و ما قصدت خلافك و لكنّي أعطيت خديجة عهداً هكذا. فبكى رسول الله صلى اللَّه عليه و آله و قال: «بالله لهذا وقفت» فقلت: نعم والله فدعا لي. (1).

وصايا خديجة لرسول الله في حقّ فاطمة

و لمّا اشتدّ مرضها قالت: يا رسول الله اسمع وصاياي أولاً، فإنّي قاصرة في حقّك فاعفني يا رسول الله، قال رسول الله صلى اللَّه عليه و آله: «حاشا و كلّا ما رأيت منك تقصيراً فقد بلغت جهدك، و تعبت في داري غاية التعب، و لقد بذلت أموالك، و صرفت في سبيل الله جميع مالك». قالت: يا رسول الله الوصية الثانية أُوصيك بهذه، و أشارت إلى فاطمة، فإنّها يتيمة غريبة من بعدي فلا يؤذيها أحد من نساء قريش، و لا يلطمنّ خدّها، و لا يصحن في وجهها، و لا يرونها مكروهاً.و أمّا الوصيّة الثالثة: فإنّي أقولها لابنتي فاطمة و هي تقول لك فإني مستحية منك يا رسول الله، فقام النبي و خرج من الحجرة فدعت بفاطمة و قالت: «يا حبيبتي و قرة عيني قولي لأبيك: إنّ أمّي تقول: أنا خائفة من القبر أريد منك رداءك الذي تلبسه حين نزول الوحي تكفنّني فيه»، فخرجت فاطمة و قالت لأبيها ما قالت أمّها خديجة، فقام النبيّ صلى اللَّه عليه و آله و سلّم الرداء إلى فاطمة، و جاءت به إلى أمّها، فسرّت به سروراً عظيماً. (2).

موت خديجة و حزن فاطمة

بقيت السيّدة فاطمة الزهراء عليهاالسلام بعد أمّها مصابة بفقدها و حزينة على خلوّ مقامها، و اشتدّ حزنها أيضاً حينما رأت شدّة غمّ أبيها رسول الله صلى اللَّه عليه و آله على خديجة بحيث بقي أيّاماً لا يخرج من البيت مغتمّاً بفقدها. و أمّا الحوادث التي وقعت بعد موت خديجة إلى (1). شجرة طوبى، ج 2، ص 234.(2). شجرة طوبى، ج 2، ص 234.هجرة فاطمة فهي:

حزن فاطمة على فقد خديجة

ففي تلك الأيّام التي كانت تبكي على أمّها سألت أباها رسول الله صلى اللَّه عليه و آله عن مكان خديجة فنزل جبرئيل الأمين على النبي الكريم لتسلية فاطمة و إخباره عن مكانة خديجة.قال الصادق عليه السلام: «إنّ خديجة لمّا توفّيت جعلت فاطمة تلوذ برسول الله صلى اللَّه عليه و آله و تدور حوله، و تسأله: يا أبتاه أين أمّي؟ فجعل النبي صلى اللَّه عليه و آله لا يجيبها فجعلت تدور و تسأله: يا أبتاه أين أمّي؟ و رسول الله لا يدري ما يقول، فنزل جبرئيل فقال: إن ربّك يأمرك أن تقرأ على فاطمة السلام و تقول لها: إنّ أمّك في بيت من قصب، كِعابه من ذهب و عَمدُه ياقوت أحمر، بين آسية امرأة فرعون و مريم بنت عمران، فقالت: إنّ الله هو السلام و منه السلام و إليه السلام». (1).

الاستهانة برسول الله و دفاع فاطمة

بقيت فاطمة بنت رسول الله صلى اللَّه عليه و آله بعد أمّها ثلاث سنوات في مكّة و هي تعاني أصعب المشاكل و أمرّها ممّا ترى ما يصنع بأبيها من ظلم و أذى من قبل المشركين.روي عن عبدالله بن مسعود أنّه قال: بينا رسول الله صلى اللَّه عليه و آله ذات يوم قائماً يصلّي بمكة و أناس من قريش في حلقة فيهم أبوجهل بن هشام فقال: ما يمنع أحدكم أن يأتي الجزور التي نحرها آل فلان فيأخذ سلاها ثمّ يأتى به حتّى إذا سجد وضعه على ظهره، قال عبدالله: فانبعث أشقى القوم و أنا أنظر إليه فجاء به حتّى وضعه على ظهره، قال عبدالله: لو كانت لي يومئذٍ منعة لمنعته، و جاءت فاطمة رضوان الله عليها و هي يومئذٍ صبيّة حتّى أماطته عن ظهر أبيها ثمّ جاءت حتّى قامت على رؤوسهم فأوسعتهم

شتماً، قال: فو الله لقد رأيت بعضهم يضحك حتّى أنّه ليطرح نفسه على صاحبه من الضحك، فلمّا سلّم النبيّ صلى اللَّه عليه و آله أقبل على القوم فقال: «اللّهم عليك بفلان و فلان»، فلمّا رأوا النبيّ صلى اللَّه عليه و آله قد دعا أسقط في أيديهم. قال: فوالذي لا إله إلّا غيره، ما سمّى النبيّ صلى اللَّه عليه و آله أحداً إلّا و قد رأيته(1). الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 529.يوم بدر و قد اُخذ برجله يجرّ إلى القليب مقتولاً. (1).و عن ابن عباس: أنّ قريشاً اجتمعوا في الحجر فتعاقدوا باللات و العزّى و مناة لو رأينا محمداً لقمنا مقام رجل واحد و لنقتلنّه، فدخلت فاطمة على النبيّ صلى اللَّه عليه و آله باكية و حكت مقالتهم فقال: يا بنيّة ادنى وضوء فتوضّأ و خرج إلى المسجد، فلما رأوه قالوا: ها هو ذا و خفضت رؤوسهم و سقطت أذقانهم في صدورهم، فلم يصل إليه رجل منهم، فأخذ النبيّ صلى اللَّه عليه و آله قبضته من التراب فحصبهم بها و قال: «شاهت الوجوه»، فما أصاب رجلاً منهم إلّا قتل يوم بدر. (2).(1). أمالي السيد المرتضى، ج 2، ص 19؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1418؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 69.(2). مناقب آل أبي طالب، ج 1، ص 71، إنّها فاطمة، ص 89.

سيد المرسلين (المجلد 1) ؛جعفر سبحاني

هل عمل النبي أجيرا لخديجة

وهنا لا بدّ من التذكير بنقطة في هذا المجال وهي:هل عمل النبيّ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم أجيراً في أموال خديجة، أم أنه قد عمل في تجارتها بصورة اُخري كالمضاربة، وذلك بأن تعاقد النبي مع خديجة علي أن يتاجر بأموالها علي أن يشاركها في ارباح تلك التجارة؟انّ مكانة البيت الهاشميّ، وإباء النبيّ الأكرم صلّي

اللّه عليه وآله، ومناعة طبعه، كل تلك الاُمور والخصال توجب أن يكون عملُ النبيّ في أموال خديجة قد تمّ بالصُورة الثانية (أي العمل في تجارتها علي نحو المضاربة لا الإجارة)، وتؤيّد هذا المطلب امور هي:أولاً: انه لا يوجد في اقتراح أبي طالب أيّة اشارة ولا أي كلام عن الإجارة، بل قد تحاور أبو طالب مع إخوته (أعمام النبيّ) في هذه المسألة من قبل وقال: «امضوا بنا إلي دار خديجة بنت خويلد حتي نسألها ان تعطي محمّداً مالاً يتجر به» (2).(1). بحار الأنوار: ج 16 ص 22، السيرة الحلبية ج 1 ص 132 و133، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 24.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 22.ثانياً: ان المؤرخ الأقدم المعروف باليعقوبي كتب تاريخه: ان النبي ما كان أجيراً لأحد قط (1).ثالثاً: ان الجنابذي صرّح في كتابه «معالم العترة» بأن «خديجة» كانت تضاربُ الرجال في مالها، بشيء تجعله لهم منه (اي من ذلك المال او من ربحه) (2).تهيّأت قافلة قريش التجارية للسفر الي الشام، وفيها أموال «خديجة» أيضاً، في هذه الاثناء جعلت «خديجة» بعيراً قوياً وشيئاً من البضاعة الثمينة تحت تصرّف وكيلها (اي النبيّ صلّي اللّه عليه وآله) وامرت غلاميها (ميسرة وناصحاً) اللذين قررت ان يرافقاه صلّي اللّه عليه وآله، بان يمتثلا أوامره، ويطيعاه، ويتعاملا معه بأدب طوال تلك الرحلة، ولا يخالفاه في شيء (3).وأخيراً وصلت القافلة إلي مقصدها واستفاد الجميع في هذه الرحلة التجارية أرباحاً، إلا أن النبيّ صلّي اللّه عليه وآله ربح اكثر من الجميع، كما أنه ابتاع أشياء من الشام لبيعها في سوق «تهامة».ثم عادت تلك القافلة التجارية إلي «مكة» بعد ذلك المكسب الكبير، والحصول علي الربح الوفير.ولقد تسنّي لفتي قريش «محمّد» أن

يمرّ - للمرة الثانية في هذه السفرة - علي ديار عاد وثمود.وقد حمله الصمتُ الكبير الذي كان يخيّم علي ديار واطلال تلك الجماعة العاصية المتمردة في نقلة روحانية الي العوالم الاُخري اكثر فاكثر، هذا مضافاً إلي أن هذه الرحلة جدّدت خواطره وذكرياته في السفرة الاُولي، فقد تذكّر يوم طوي مع عمه «ابي طالب» هذه الصحاري نفسها وهذه القفار ذاتها، وما كان يحظي(1). تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 21.(2). بحار الأنوار ج 16 ص 9 نقلاً عن معالم العترة.(3). قالت خديجة لهما: إعلما أنني قد أرسلتُ اليكما أميناً علي أموالي وأنّه أمير قريش وسيّدها، فلا يدٌ علي يده، فإن باع لا يُمنع وإن ترك لا يؤمر وليكُن كلامُكما له بلطف وأدب ولا يعلو كلامكما علي كلامه، بحار الأنوار: ج 16 ص 29.فيها من عمه من الحدب والعناية.وعندما اقتربت قافلة قريش إلي «مكة»، وصارت عند مشارفها، التفت «ميسرة» غلامُ خديجة، الي النبيّ صلّي اللّه عليه وآله وقال: «يا محمَّد لقد ربحنا في هذه السفرة ببركتك ما لم نربح في اربعين سنة، فاستقبل بخديجة وأبشرها بربحنا» فأخذ النبي باقتراح ميسرة، وسبق القافلة العائدة في الدخول الي مكة، وتوجه نحو بيت «خديجة» بينما كانت خديجة جالسة في غرفتها، فلما رأت النبي مقبلاً عليها، نزلت من منظرتها وركضت نحوه واستقبلته، وأدخلته في غرفتها، فخبّرها رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بما ربحوا، ببيان جميل، وكلام بليغ، فسرت «خديجة» بذلك سروراً عظيماً، ثم قدم «ميسرة» في الأثر، ودخل عليها، وأخبرها بكل ما رآه وشاهد من النبيّ صلّي اللّه عليه وآله في تلك السفرة من الكرامة والخير، والخُلق العظيم، والخصال الكريمة، ومن الاُمور التي كانت برمتها تدل علي عظمة شخصيته صلّي اللّه

عليه وآله، وسمو خصاله (1)، ومن جملة ما حدثها به ميسرة هو أنه لما وقع بين النبيّ صلّي اللّه عليه وآله وبين رجل تلاح وجدال في بيع قال له ذلك الرجل: إحلف باللات والعُزي، فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله: ما حلفتُ بهما قط، وإني لأمرُّ فاعرضُ عنهما (2).وحدثها أيضاً بأنه لما مرّ ببصري نزلا في ظل شجرة ليستريحا فقال راهبٌ كان يعيش هناك لما رأي النبيّ يستريح في ظل تلك الشجرة -: «ما نزل تحت هذه الشجرة قط إلا نبيّ» سأل عن اسمه، فأخبره ميسرة باسمه فقال: «هو نبيّ وهو آخر الأنبياء، إنه هو هو ومُنزّلِ الانجيل، وقد قرأت عنه بشائر كثيرة» (3).

(1). الخرايج: ص 186، بحار الأنوار: ج 16 ص 5.(2). الطبقات الكبري: ج 1 ص 130 وفي بحار الأنوار: ج 16 ص 18: انه صلّي اللّه عليه وآله قال: إليك عني ثكلتك اُمّك فما تكلّمت العربُ بكلمة اثقل عليّ من هذه الكلمة.(3). بحار الأنوار: ج 16 ص 18، الطبقات الكبري: ج 1 ص 130، الكامل لابن الأثير: ج 2 ص 24 و25.

خديجة زوجة الرسول الاولي

حتي قبل ذلك اليوم لم تكن حالة النبيّ صلّي اللّه عليه وآله الاقتصادية ووضعه المالي يُحسدُ عليه، فقد كان بحاجة إلي مساعدة عمّه «أبي طالب» المالية، ولم يكن شغله علي النحو الذي يكفي لضمان نفقاته، من جانب، وتمكينه من اختيار زوجة وشريكة حياة وتكوين عائلة، من جانب آخر.ولكن هذه السفرة إلي الشام وبخاصة علي نحو الوكالة والمضاربة في أموال امرأة جليلة، معروفة في قريش (أعني خديجة) ساعدت والي حدّ كبير علي تثبيت وضعه الاقتصادي وتقوية بنيته المالية.ولقد اعجبت «خديجة» بعظمة فتي قريش وسموّ أخلاقه، ومقدرته التجارية حتي أنها أرادت

أن تعطيه زيادة علي ما تعاقدا عليه، تقديراً له، واعجاباً به، ولكنه اكتفي بأخذ ما تقرر في البداية ثم توجه إلي بيت عمه «أبي طالب» وقدّم كل ما أخذه من «خديجة» الي عمه «أبي طالب» ليوسّع به علي أهله.ففرح «أبو طالب» بما عاين من ابن اخيه، وبقية أبيه «عبد المطلب»، وأخيه «عبد اللّه» وأغرورقت عيناه بالدموع، وسرّ بما حقق من نجاح وما حصل عليه من ربح من تلك التجارة سروراً كبيراً، واستعدّ أن يعطيه بعيرين يسافر عليهما ويتاجر، وراحلتين يُصلح بهما شأنه، ليتسني له بأن يحصل علي ثروة ومال يعطيه لعمه ليختار له زوجة.في مثل هذه الظروف بالذات عزم رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله عزماً قاطعاً علي أن يتخذ لنفسه شريكة حياة ويكوّن اُسرة، ولكن كيف وقع الاختيار علي «خديجة» التي سبق لها أن رفضت كل طلبات الزواج التي تقدم بها كبار الاثرياء والشخصيات القرشية مثل «عقبة بن أبي معيط»، و«أبي جهل» و«أبي سفيان» للزواج بها؟؟!، وماذا كانت العلل التي جمعت هذين الشخصين غير المشابهين، من حيث مستوي الحياة، والثراء؟ وكيف ظهرت تلك الرابطة القوية، وتلك العلاقة المعنويّة العميقة، والاُلفة والمحبة بينهما إلي درجة أنَّ«خديجة» سلام اللّه عليها وهبت كل ثروتها للنبيّ صلّي اللّه عليه وآله لينفقها في نشر الإسلام، وإعلاء كلمة الحق، وإرساء قواعد التوحيد، وبث الدين الجديد، وأصبحت تلك الدار المفخمة التي كانت تزينها الكراسي المرصّعة، والستر المطرّزة، المصنوعة من أغلي الأقمشة الهندية، والإيرانية، ملجأ للمسلمين، وملتقي لانصار الرسالة؟!!لا بدَّ من البحث عن جذور هذه الحوادث في تاريخ حياة «خديجة» نفسها، فان من المسلّم والبديهيّ أن هذا النوع من الفداء، والتفاني والإيثار لم يكن ثابتاً ليتحقق ما لم يكن لها جذور معنوية

وطاهرة.إن صفحات التاريخ لتشهد بأنّ هذا الزواج كان ناشئاً من إيمان «خديجة» بتقوي عزيز قريش وفتاها الامين «محمّد» وطهره، وحبها الشديد لعفته وكرم أخلاقه، ولهذا قال النبيّ الاكرم صلّي اللّه عليه وآله في حقها:«أفضل نساء الجنة أربع: خديجة...» (1).إنها أول إمرأة آمنت برسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله.فقد قال علي أمير المؤمنين عليه السّلام في خطبته التي يشير فيها إلي غربة الإسلام في مبدأ البعثة النبوية الشريفة:«لم يجمع بيتٌ واحِدٌ يومئذٍ في الإسلام غير رسُول اللّه وخديجة وأنا ثالِثُهما» (2).ويكتب «إبن الأثير» قائلاً: إنّ عفيفاً الكندي كان إمرأً تاجراً قدم مكة أيام الحج فرأي رجلاً قام تجاه الكعبة يصلّي ثم خرجت امرأةٌ تصلّي معه، ثم خرج غلامٌ فقام يصلي معه، فمضي يسأل العباس عمَّ النبيّ عن هؤلاء، وعن هذا الدين، فقال العباس:(1). خصال الصدوق: ج 1 ص 96 وغيره.(2). الكامل: ج 2 ص 37، شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد المعتزلي الشافعي: ج 13 ص 197 - 201.هذا محمّد بن عبد اللّه ابن أخي زعم أن اللّه ارسله، وهذه امرأته خديجة آمنت به، وهذا الغلام علي بن أبي طالب آمن به، وأيمُ اللّه ما أعلم علي ظهر الأرض أحداً علي هذا الدين إلا هؤلاء الثلاثة (1).وينبغي هنا أن نعطي لمحة عن مكانة خديجة في الإسلام تكميلاً لهذه الدراسة.

خديجة في أحاديث الرسول

لقد اكتسبَت «خديجةٌ» بفضل إيمانها العميق بالرسالة المحمدية، وتفانيها في سبيل الاسلام، وبسبب حرصها العجيب علي حياة صاحب الرسالة وسلامته، وعملها المخلص علي انجاح مهمته، ومشاركتها الفعّالة، في دفع عجلة الدعوة الي الامام، ومشاطرتها للنبي في اكثر ما تحمله من محن واذي بصبر واستقامة وحب ورغبة.لقد اكتسبت خديجة بفضل كل هذا وغيره مكانة سامية في الإسلام، حتي

ان النبيّ ذكرها في أحاديث كثيرة وأشاد بفضلها، ومكانتها وشرفها علي غيرها من النساء المسلمات المؤمنات، وذلك ولا شك ينطوي علي اكثر من هدف.فمن جملة الأهداف التي ربما توخاها النبيّ صلّي اللّه عليه وآله من الاشادة بخديجة سلام اللّه عليها الفات نظر المرأة المسلمة الي القدوة التي ينبغي أن تقتدي بها في حياتها وسلوكها في جميع المجالات والأبعاد، والظروف، والحالات.هذا مضافاً إلي ما يمكن أن تقدمه المرأة وهي نصف المجتمع (إن لم تكن اكثره أحياناً) من دعم جدّي للرسالة، مادياً كان أو معنوياً.وفيما يلي نأتي ببعض الأحاديث الشريفة التي تعكس مكانة خديجة، ومقامها، ومدي إسهامها في نصرة الإسلام ودعم دعوته، وإرساء قواعده.1 - عن أبي زرعة عن ابي هريرة يقول قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله):(1). شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 13 ص 225 و226.«أتاني جبرئيل عليه السّلام فقال يا رسول اللّه هذه خديجة قد أتتك ومعها آنية فيها ادام أو طعام أو شراب، فاذا هي أتتك فاقرأ عليها السّلام من ربّها ومنّي، وبشِّرها ببيتٍ في الجنة من قصب لا صخب فيه ولا نصبِ» (1).2 - عن عائشة قالت: ما غِرتُ علي امرأة ما غِرتُ علي خديجة، ولقد هلكت قبل أن يتزوجني بثلاث سنين، لما كنتُ اسمعه يذكرها، ولقد أمره ربُه عزّ وجلّ ان يبشرها ببيت من قصب في الجنة، وإن كان ليذبح الشاة ثم يهديها الي خلائلها (اي خليلاتها وصديقاتها) (2).3 - وعن عائشة أيضاً قالت ما غِرت علي نساء النبيّ صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم إلا علي خديجة، واني لم أدركها، (قالت): وكان رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم إذا ذبح الشاة فيقول: أرسلوا بها الي اصدقاء خديجة قالت:

«أي عائشة» فاغضبتُه يوماً فقلت: خديجة!! فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم: «اني قد رزقت حبّها» (3).4 - ومن هذا القبيل ما كان يقوم به رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله مع صاحبات خديجة من الاحترام لهن والاحتفال بهنّ:فقد وقف صلّي اللّه عليه وآله وسلّم علي عجوز فجعل يسألها، ويتحفاها، وقال:«ان حسن العهد من الايمان، انها كانت تأتينا أيام خديجة» (4).5 - وروي عن انس قال كان النبيّ صلّي اللّه عليه (وآله) إذا اُتي بهدية قال: «إذهبوا بها إلي بيت فلانة فانها كانت صديقة لخديجة إنها كانت تحب خديجة» (5).(1). صحيح مسلم: ج 7 ص 133، مستدرك الحاكم: ج 3 ص 184 و185 بطرق متعددة صحيحة علي شرط الشيخين.(2). صحيح مسلم: ج 7 ص 134، ومثلها في صحيح البخاري: ج 5 ص 38 و39.(3). صحيح مسلم: ج 7 ص 134، ومثلها في صحيح البخاري: ج 5 ص 38 و39.(4). شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد: ج 18، ص 108.(5). سفينة البحار: ج 1 ص 380 )خدج(.6 - روي مجاهد عن الشعبي عن مسروق عن عائشة قالت: كان رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم لا يكاد يخرج من البيت حتي يذكر خديجة فيحسن الثناء عليها، فذكرها يوماً من الايام فادركتني الغيرة فقلت: هل كانت إلا عجوزاً فقد أبدلك اللّه خيراً منها، فغضب حتي اهتز مقدَمُ شعره من الغضب، ثم قال: «لا واللّه ما أبدلني اللّه خيراً منها، آمنت بي إذ كفر الناسُ، وصدّقتني وكذّبني الناسُ وواستني في مالها اذ حرمني الناسُ ورزقني اللّه منها أولاداً إذ حرمني أولاد النساء» قالت عائشة فقلت في نفسي: لا أذكرها بسيئةٍ ابداً (1).7 - عن يعلي بن

المغيرة عن ابن ابي رواد قال: دخل رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم علي خديجة في مرضها الذي ماتت فيه، فقال لها:«يا خديجة أتكرهين ما أري منك، وقد يجعل اللّه في الكُره خيراً كثيراً، أما علمت أن اللّه تعالي زوّجني معك في الجنة مريم بنت عمران، وكلثم اُخت موسي وآسية امرأة فرعون...» (2).8 - عن عكرمة عن ابن عباس قال خطّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله أربع خطط في الأرض وقال: أتدرون ما هذا؟ قلنا: اللّه ورسولُه أعلم، فقال رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله: «أفضل نساء الجنة أربع: خديجة بنت خويلد، وفاطمة بنت محمّد، ومريم بنت عمران وآسية بنت مزاحم امرأة فرعون» (3).9 - عن أنس جاء جبرئيل الي النبيّ صلّي اللّه عليه (وآله) وعنده خديجة فقال: إن اللّه يقرئ خديجة السلام فقالت: إن اللّه هو السلام، وعليك السلام، ورحمة اللّه وبركاته (4).10 - عن أبي الحسن الأول (الكاظم) عليه السّلام قال قال رسول اللّه صلّي(1). اسد الغابة: ج 5 ص 438، ورواها مسلم أيضاً: ج 7 ص 134، وكذا البخاري: ج 5 ص 39 وقد حذفا آخرها من: فغضب حتي.. الي آخر الرواية.(2). السيرة الحلبية: ج 1 ص 347، وأُسد الغابة: ج 5 ص 439.(3). الخصال للصدوق: ج 1 ص 96، كما في بحار الأنوار: ج 16 ص 2.(4). المستدرك علي الصحيحين: ج 3 ص 1816.اللّه عليه وآله: «إن اللّه اختار من النساء اربعاً: مريم وآسية وخديجة وفاطمة» (1).11 - عن ابي اليقظان عمران بن عبد اللّه عن ربيعة السعدي قال أتيت حذيفة بن اليمان وهو في مسجد رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم فسمعتُه يقول: قال رسول اللّه صلّي

اللّه عليه وآله وسلّم يقول:«خديجةُ بنتُ خويلد سابقةُ نساء العالمين إلي الايمان باللّه وبمحمد (صلّي اللّه عليه وآله)» (2).12 - عن عروة قال قالت عائشة لفاطمة رضي اللّه عنها بنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم: ألا ابشرك أني سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) يقول:«سيدات نساء أهل الجنة أربع: مريم بنت عمران، وفاطمة بنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه (وآله) وسلّم، وخديجة بنت خويلد وآسية» (3).13 - عن أبي عبد اللّه (الصادق) عليه السّلام قال: دخل رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم منزله، فاذا عائشة مقبلة علي فاطمة تصايحها وهي تقول: واللّه يا بنت خديجة، ما ترين إلا أن لاُمِكِ علينا فضلاً، وأيُ فضل كان لها علينا؟! ما هي إلا كبعضنا، فسمع صلّي اللّه عليه وآله مقالتها لفاطمة، فلما رأت فاطمة رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بكت، فقال: ما يبكيك يا بنت محمّد؟! قالت: ذكرت اُمّي فتنقصتها فبكيتُ، فغضب رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله، ثم قال:«مَه يا حميراء، فان اللّه تبارك وتعالي بارك في الودُود الولود، وأن خديجة رحمها اللّه ولدت مِنّي طاهِراً، وهو عبدُ اللّه وهو المطهّر وولدت منّي القاسم، وفاطمة، ورقية، واُم كلثوم، وزينب، وأنت ممن أعقم اللّهُ رحمه فلم تلدي(1). الخصال: ج 1 ص 96، كما في البحار: ج 16 ص 2.(2). المستدرك علي الصحيحين: ج 3 ص 184 - 186 ووردت روايات بمضمون ذيل الحديث في صحيح مسلم: ج 7 ص 133.

(3). المستدرك علي الصحيحين: ج 3 ص 184 - 186 ووردت روايات بمضمون ذيل الحديث في صحيح مسلم: ج 7 ص 133.شيئاً« (1).أجل هذه هي «خديجة بنت خويلد» شرفٌ وعقلٌ، وحبٌ عميق لرسول اللّه

صلّي اللّه عليه وآله، ووفاء وإخلاص، وتضحية بالغالي والرخيص في سبيل الإسلام الحنيف.هذه هي «خديجة» أول من آمنت باللّه ورسوله، وصدّقت محمّداً فيما جاء به عن ربه، من النساء، وآزره، فكان صلّي اللّه عليه وآله لا يسمع من المشركين شيئاً يكرهه من ردّ عليه، وتكذيب له الا فرّج اللّه عنه بخديجة التي كانت تخفف عنه (2)، وتهوّن عليه ما يلقي من قومه، بما تمنحه من لطفها، وعطفها، وعنايتها به صلّي اللّه عليه وآله، في غاية الاخلاص والودّ والتفاني.ولهذا كان رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله يحبُّها حباً شديداً ويجلّها ويقدرها حق قدرها (3)، ولم يفتأ يذكرها، ولم يتزوج عليها غيرها حتي رحلت وفاء لها، واحتراماً لشخصها ومشاعرها، وكان يغضب إذا ذكرها احدٌ بسوء، كيف وهي التي آمنت به اذ كفر به الناسُ، وصدّقته اذ كذّبه الناسُ، وواسته في مالها اذ حرمهُ الناسُ.ولهذا أيضاً كانت وفاتها مصيبة عظيمة أحزنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم ودفعته إلي أن يسمّي ذلك العام الذي توفي فيه ناصراه وحامياه، ورفيقا آلامه (زوجته هذه: خديجة بنت خويلد وعمه المؤمن الصامد الصابر ابو طالب عليهما السّلام) بعام الحداد، او عام الحزن، (4) وان يلزم بيته ويقلّ الخروج (5).(1). الخصال: ج 2 ص 37 و38، كما في بحار الأنوار: ج 16، ص 3.(2). اعلام النساء لعمر رضا كحالة: ج 1 ص 328.(3). اعلام النساء: ج 1 ص 330.(4). تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 35، وقد روي عنه صلّي اللّه عليه وآله أنه قال بهذه المناسبة: »اجتمعت علي هذه الاُمة مصيبتان لا أدري بأيهما أنا أشدّ جزعاً« المصدر نفسه، وراجع تاريخ الخميس: ج 1 ص 301 نقلاً عن سيرة مغلطاي.(5). السيرة الحلبية:

ج 1 ص 347، المواهب اللدنية حسب نقل تاريخ الخميس: ج 1 ص 302 وفيه إضافة: ونالت قريش منه ما لم تكن تنال.وأن ينزل صلّي اللّه عليه وآله عند دفنها في حفرتها، ويدخلها القبر بيده، في الحجون (1).عن ابن عباس في حديث طويل في زواج فاطمة الزهراء عليها السّلام بعلي عليه السّلام اجتمعت نساء رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله، وكان يومئذٍ في بيت عائشة ليسألنّه أن يُدخل الزهراء علي (عليّ) عليه السّلام فاحدقن به وقلن: فديناك بآبائنا وأُمهاتنا يا رسول اللّه قد اجتمعنا لأمر لو أنّ «خديجة» في الأحياء لقرّت بذلك عينُها.قالت اُم سلمة: فلما ذكرنا «خديجة» بكي رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله ثم قال: «خديجة واين مثل خديجة، صدّقتني حين كذّبني الناسُ ووازرتني علي دين اللّه وأعانتني عليه بمالها، إن اللّه عزّ وجلّ أمرني أن ابشر خديجة ببيت في الجنة من قصب (الزمرّد) لا صخب فيه ولا نصب» (2).لقد كانت خديجة من خيرة نساء قريش شرفاً، واكثرهنّ مالاً، واحسنهن جمالاً وأقواهنُّ عقلاً وفهماً وكانت تدعي في الجاهلية بالطاهرة لشدة عفافها وصيانتها (3) ويقال لها: سيدة قريش (4)، وكان لها من المكانة والمنزلة بحيث كان كل قومها وسراة أبناء جلدتها حريصين علي الاقتران بها (5)، وقد خطبها - كما يحدثنا التاريخ - عظماء قريش وبذلوا لها الأموال، وممن خطبها «عقبة بن ابي معيط» و«الصلت بن ابي يهاب» و«ابو جهل» و«ابو سفيان» فرفضتهم جميعاً، واختارت رسول اللّه - وهي في سن الأربعين وهو صلّي اللّه عليه وآله في الخامسة والعشرين - وهي تمتلك تلكم الثروة الطائلة، وهو صلّي اللّه عليه وآله لا يمتلك من حطام الدنيا إلا الشيء اليسير اليسير، رغبة في الاقتران به

ولما عرفت فيه من كرم الأخلاق، وشرف النفس، والسجايا الكريمة والصفات العالية، وهي ما كانت تبحث عنه في حياتها وتتعشقه واذا بتلك المرأة الغنية الثرية العائشة في(1). السيرة الحلبية: ج 1 ص 346.(2). بحار الأنوار: ج 43 ص 131 نقلاً عن كشف اليقين.(3). السيرة الحلبيّة: ج 1 ص 137.(4). السيرة الحلبيّة: ج 1 ص 137.(5). السيرة الحلبيّة: ج 1 ص 137.أفضل عيش تصبح في بيت زوجها الرسول صلّي اللّه عليه وآله تلك الزوجة المطيعة الخاضعة، الوفية المخلصة، وتسارع الي قبول دعوته، واعتناق دينه بوعي وبصيرة وارادة منها واختيار، وهي تعلم ما ينطوي عليه ذلك من مخاطر ومتاعب، وتجعل كل ثروتها في خدمة العقيدة والمبدأ، وتشاطر زوجها آلامه، ومتاعبه، وترضي بأن تذوق مرارة الحصار في شعب أبي طالب ثلاث سنوات وفي سنّ الرابعة أو الخامسة والستين. وهي مع ذلك تواجه كل ذلك بصبر وثبات (1)، ودون أن يذكر عنها تبرُّم او توجع.

هذا مضافاً إلي أنها كانت تعامل رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بأدب تامّ يليق بمقام الرسالة والنبوة، علي العكس من غيرها من بعض نساء النبيّ اللائي كنَ ربما يثرن سخطه وغضبه، ويؤذينه في نفسه وأهله.واليك فيما يأتي بعض ما قاله عنها كبار الشخصيات، والمؤرخين ممّا يكشف عن عظيم مكانتها عند المسلمين أيضاً، قال امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السّلام:«كنتُ أول من أسلم، فمكثنا بذلِك ثلاث حجج وما علي الأرض خلقٌ يُصلّي ويشهدُ لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بما أتاهُ غيري، وغير ابنة خويلد رحمها اللّه وقد فعل» (2).وقال محمّد بن اسحاق: كانت خديجة أول من آمن باللّه ورسوله وصدّقت بما جاء من اللّه، ووازرته علي أمره فخفف اللّه بذلك عن رسول

اللّه، وكان لا يسمع شيئاً يكرهه من ردّ عليه وتكذيب له فيحزنه ذلك إلا فرج اللّه ذلك عن رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بها اذا رجع إليها تثبِّتُه، وتخفّف عنه، وتهوّن(1). شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد: ج 14 ص 59 قال: خديجة بنت خويلد وهي عند رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله محاصرة في الشِعب.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 2 ومثله في روايات متعددة في شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 4 ص 119 و120.ليه امر الناس حتي ماتت رحمها اللّه (1).وعنه أيضاً: أن «خديجة بنت خويلد» و«ابا طالب» ماتا في عام واحد، فتتابع علي رسول اللّه عليه وآله هلاك خديجة وابي طالب وكانت خديجة وزيرة صدق علي الإسلام، وكان رسول اللّه يسكن اليها (2).وقال أبو امامة ابن النقاش: ان سبق خديجة وتأثيرها في اول الإسلام ومؤازرتها ونصرتها وقيامها للّه بمالها ونفسها لم يشركها فيهُ احدٌ لا عائشة ولا غيرها من اُمهات المؤمنين (3).وقد جاء في المنتقي: ان رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله عندما اُمِر بأن يصدع بالرسالة صعد علي الصفا، وأخبر الناس بما أمره اللّه به فرماه أبو جهل قبحه اللّه بحجر فشجّ بين عينيه، وتبعه المشركون بالحجارة فهرب حتي أتي الجبل، فسمع عليٌّ وخديجةٌ بذلك فراحا يلتمسانه صلّي اللّه عليه وآله وهو جائع عطشان مرهق، ومضت خديجة تبحث عنه في كل مكان في الوادي وهي تناديه بحرقة وألم، وتبكي وتنحب، فنظر جبرئيل إلي خديجة تجول في الوادي فقال: يا رسول اللّه ألا تري إلي خديجة فقد أبكت لبكائها ملائكة السماء؟ اُدُعها اليك فاقرأها مني السلام وقل لها: إن اللّه يقرئك السلام، ويبشّرها أن لها في الجنة بيتاً من

قصب لا نصب فيه ولا صخب فدعاها النبي صلّي اللّه عليه وآله والدماء تسيلُ من وجهه علي الارض وهو يمسحها ويردّها، وبقي رسول اللّه وصلّي اللّه عليه وآله، وعلي وخديجة هناك حتي جَنَّ الليلُ فانصرفوا جميعاً ودخلت به خديجةُ منزلها، فأقعدته علي الموضع الذي فيه الصخرة واظلّته بصخرة من فوق رأسه، وقامت في وجهه تستره ببُردها وأقبل المشركون يرمونه بالحجارة، فاذا جاءت من فوق رأسه صخرة وقته الصخرة، واذا رموهُ مِن تحته وقتهُ الجدرانُ الحُيّط، وإذا رُمي من بين يديه وقتهُ خديجة رضي اللّه عنها بنفسها، وجعلت تنادي يا معشر قريش ترمي الحُرّةُ(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 10 - 12.(2). نفس المصدر.(3). تاريخ الخمس في أحوال أنفس نفيس: ج 1 ص 266.في منزلها؟ فلمّا سمِعوا ذلك انصرفُوا عنه، وأصبح رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله، وغدا إلي المسجد يُصلّي (1).ولقد بلغ من خضوعها لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وحبّها له أنها بعد أن تم عقدُ زواجها برسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله قالت له صلّي اللّه عليه وآله: «إلي بيتك، فبيتي بيتك، وأنا جاريتك» (2).وجاء في السيرة الدحلانية بهامش السيرة الحلبية: ولسبقها إلي الإسلام وحسن المعروف جزاها اللّه سبحانه فبعث جبرئيل الي النبي صلّي اللّه عليه وآله وهو بغار حراء وقال له: اقرأ عليها السّلام من ربها ومني، وبشرها ببيت في الجنة من قصب لا صخب فيه ولا نصب، فقالت: هو السلام ومنه السلام وعلي جبرئيل السلام، وعليك يا رسول اللّه السلام ورحمة اللّه وبركاته، وهذا من وفور فقهها رضي اللّه عنها حيث جعلت مكان ردّ السلام علي اللّه الثناء عليه ثم غايرت بين ما يليق به وما يليق بغيره، قال ابن هشام

والقصب هنا اللؤلؤ المجوف، وابدي السهيلي لنفي النصب لطيفة هي انه صلّي اللّه عليه وآله لما دعاها الي الايمان أجابت طوعاً ولم تحوجه لرفع صوت ولا منازعة ولا نصب بل ازالت عنه كل تعب، وآنسته من كل وحشة، وهوّنت عليه كل عسير فناسب ان تكون منزلتها التي بشرها بها ربُها بالصفة المقابلة لفعلها وصورة حالها رضي اللّه عنها واقراء السلام من ربها خصوصية لم تكن لسواها، وتميزت أيضاً بأنها لم تسؤه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم ولم تغاضبه قط، وقد جازاها فلم يتزوج عليها مدة حياتها وبلغت منه ما لم تبلغه امرأة قط من زوجاته (3).

افتخار اهل البيت بخديجة عليها السّلام:

وما يدل علي سمو مقامها وعلو منزلتها أن اهل البيت عليهم السّلام طالما(1). بحار الأنوار: ج 18 ص 243.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 4 نقلاً عن الخرائج والجرايح ص 186 و187.

(3). السيرة الحلبية: ج 1 ص 169 الهامش.افتخروا بأن خديجة منهم، وانهم من خديجة وقد كانوا يعتزون بها، ويشيدون بمكانتها:فقد خطب معاوية بالكوفة حين دخلها والحسن والحسين عليهما السّلام جالسان تحت المنبر فذكر علياً عليه السّلام فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسين عليه السّلام ليردّ عليه فأخذه الحسن بيده وأجلسه ثم قام فقال:«أيّها الذاكِرُ عليّاً أنا الحسن وأبي عليّ وأنت معاويةُ وأبوك صخرٌ واُمي فاطمة واُمُّك هند وجدي رسُول اللّه وجدُّك عُتبةُ بن ربيعة وجدتي خديجة وجدتُك قتيلة فلعن اللّه أخملنا ذكراً وألأمُنا حسباً وشرّنا قديماً وحديثاً. فقال طوائفُ من أهل المسجد: آمين (1).وقيل: ان «الحسين» عليه السّلام ساير «أنس بن مالك» فاتي قبر خديجة فبكي ثم قال: إذهب عنّي قال «أنس»، فاستخفيتُ عنه فلما طال وقوفُه في الصلاة سمعته يقول:

يا ربِّ يا ربِّ أنت مولاهُ

فارحم عُبيداً إليك ملجاهُ

يا ذا المعالِي عليك مُعتمدي طُوبي لِمن كُنت انت مولاهُ

طُوبي لِمن كان خادِماً أرقاً يشكُو إلي ذِي الجلال بلواهُ

الي آخر الابيات (2).هكذا كان اهل البيت النبوي - اقتداءٌ برسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله يحترمون خديجة ويكرمونها لما كان لها من شخصية عظيمة ولما اسدته الي الإسلام والي رسول الإسلام من خدمات لا تنسي علي مرّ الدهور.ان بيان ونقل الاحاديث والروايات، وكذا الاقوال التي وردت في شأن خديجة والحديث عن شخصيتها ومكانتها ومدي إسهامها في انجاح ونصرة الدعوة المحمدية خارج عن امكانية هذه الدراسة، ونطاقها، لذلك نكتفي بهذه الالماعة(1). شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد المعتزلي: ج 16، ص 46 و47.(2). بحار الأنوار: ج 44 ص 193 نقلاً عن عيون المحاسن.العابرة تاركين الكلام باسهاب حولها إلي مجال آخر.ولنعُد إلي تبيّن الأسباب الظاهرية والباطنية لزواجها من رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم.

العلل الظاهرية والحقيقية وراء زواج خديجة بالنبي

إن الانسان الماديّ الذي ينظر الي كل ما يحيط به من خلال المنظار المادي، ويفسره تفسيراً مادياً قد يتصور (وبالاحري يظن) أن «خديجة» كانت امرأة تاجرة تهُّمها تجارتها، وتنمية ثروتها، ولأنها كانت بحاجة ماسة الي رجل أمين قبل أي شيء، لذلك وجدت ضالتها في محمّد الصادق الامين صلّي اللّه عليه وآله فتزوجت منه، بعد أن عرضت نفسها عليه ومحمّد صلّي اللّه عليه وآله هو الآخر حيث انه كان يعلم بغناها وثروتها، قبل بهذا العرض رغم ما كان بينه وبينها من فارق في السن كبير.ولكن التاريخ يثبت أن ثمة أسباباً وعللاً معنويّة لا مادية هي التي دفعت بخديجة للزواج بأمين قريش وفتاها الصادق الطاهر.واليك في ما يأتي شواهدنا علي هذا الامر:1 - عندما سألت «خديجة» ميسرة

عما رآه في رحلته من فتي قريش «محمّد» فخبّرها ميسرة بما شاهد ورأي من «محمّد» في تلك السفرة، وبما سمعه من راهب الشام حوله أحسّت «خديجة» في نفسها بشوق عظيم ورغبة شديدة نحوه كانت نابعه من اعجابها بمعنوية محمّد صلّي اللّه عليه وآله وكريم خصاله، وعظيم أخلاقه، فقالت من دون إرادتها: «حسبُك يا ميسرة، لقد زدتني شوقاً إلي محمّد صلّي اللّه عليه وآله، إذهب فانت حرٌ لوجه اللّه، وزوجتك وأولادك ولك عندي مائتا درهم وراحلتان» ثم خلعت عليه خلعة سنية (1).ثم إنها ذكرت ما سمعته من «ميسرة» لورقة بن نوفل وكان من حكماء(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 52.العرب: فقال ورقة: «لئن كان هذا حقاً يا خديجة إن محمّداً لنبيُّ هذه الامُّة» (1).2 - مرّ النبيُّ صلّي اللّه عليه وآله يوماً بمنزل «خديجة بنت خويلد» وهي جالسة في ملأ من نسائها وجواريها وخدمها وكان عندها حبرٌ من أحبار اليهود، فلما مرّ النبيّ صلّي اللّه عليه وآله نظر إليه ذلك الحبر وقال: يا خديجة مري من يأتي بهذا الشاب، فأرسلت اليه من أتي به، ودخل منزل «خديجة»، فقال له الحبر: إكشف عن ظهرك فلما كشف له قال الحبر: هذا واللّه خاتم النبوة فقالت له خديجة: لو رآك عمه وأنت تفتّشه لحلّت عليك منه نازلة البلاء وان أعمامه ليحذرون عليه من أحبار اليهود.فقال الحبر: ومن يقدر علي «محمّد» هذا بسوء، هذا وحق الكليم رسولُ الملك العظيم في آخر الزمان، فطوبي لمن يكون له بعلاً، وتكون له زوجة وأهلاً فقد حازت شرف الدنيا والآخرة.فتعجبَّت «خديجة»، وانصرف «محمّد» وقد اشتغل قلبُ «خديجة» بنت خويلد بحبه فقالت: أيها الحبر بمَ عرفت محمّداً انه نبي؟قال: وجدتُ صفاته في التوراة انه المبعوثُ

آخر الزمان يموت أبوه وامُّه، ويكفله جدّه وعمه، وسوف يتزوج بامرأة من قريش سيدة قومها وأميرة عشيرتها، وأشار بيده الي خديجة فلما سمعت «خديجة» ما نطق به الحبر تعلق قلبُها بالنبيّ صلّي اللّه عليه وآله فلما خرج من عندها قال: إجتهدي ان لا يفوتك «محمّدٌ» فهو الشرف في الدنيا والآخرة (2).3 - لقد كان ورقة بن نوفل (وهو عم خديجة وكان من كُهّان قريش وقد قرأ صحف «شيث» عليه السّلام وصحف «إبراهيم» عليه السّلام وقرأ التوراة والانجيل وزبور «داود» عليه السّلام) يقول دائماً: سيُبعَثُ رجلٌ من قريش في آخر(1). السيرة النبوية: ج 1 ص 191، السيرة الحلبية: ج 1 ص 136.(2). بحار الأنوار: ج 16، ص 20 و21 نقلاً عن كتاب الأنوار لأبي الحسن البكري.الزمان يتزوج بامرأة من قريش تسود قومها (أو تكون سيدة قومها، وأميرة عشيرتها)، ولهذا كان يقول لها: «يا خديجة سوف تتصلين برجل يكون أشرف أهل الأرض والسماء» (1).هذه قضايا ذكرها بعض المؤرخين، وهي منقولةٌ ومثبتة في طائفة كبيرة من الكتب التاريخية، وهي بمجموعها تدل علي العلل الحقيقية والباطنية لرغبة خديجة في الزواج برسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله، وإن هذه الرغبة كانت ناشئة من اعجاب «خديجة» بأخلاق فتي قريش الأمين، ونبله، وطهارته، وعظيم سجاياه وخصاله، وحبها لهذه الاُمور، وليس هناك أي أثر في علل هذا الزواج لامانة «محمّد» وكونه أصلح من غيره لهذا السبب للقيام بتجارة «خديجة».

كيف تمت خطبة خديجة؟

من المسلّم به أن اقتراح الزواج جاء من جانب «خديجة» نفسها أولاً، حتي أن ابن هشام (2) نقل في سيرته: ان «خديجة» لما أخبرها ميسرة بما أخبرها به بعثت إلي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله فقالت له: «يا ابن عم إني قد رغبتُ

فيك لقرابتك وسطتك (اي شرفك ومكانتك) في قومك، وأمانتك وحُسن خلقك، وصدق حديثك» ثمّ اقترحت عليه أن تتزوج به.ويعتقدُ اكثرُ المؤرّخين أن «نفيسة بنت عليّة» بلّغت رسالة «خديجة» إلي النبيّ صلّي اللّه عليه وآله علي النحو التالي:قالت: لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله: «يا محمّد ما يمنعك أن تتزوج... ولو دُعيت الي الجمال والمال والشرف والكفاءة الا تجيب؟فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله: فمن هي؟فقالت خديجة، فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله: وكيف لي بذلك، فقالت: عليَّ، فذهبت الي خديجة فأخبرتها، فأرسلت خديجة إلي رسول اللّه صلّي(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 21.(2). السيرة النبوية: ج 1 ص 189 و190.اللّه عليه وآله بوكيلها «عمرو بن اسد» (1) لتحديد ساعة من اجل مراسم الخطبة في محضر من الاقارب (2).فشاور النبيُ صلّي اللّه عليه وآله أعمامه وفي مقدمتهم «أبو طالب»، ثم عقدوا مجلساً فخماً حضره كبارُ وجوه قريش، ورؤساؤها فخطب «أبو طالب»، وبعد ان حمد اللّه واثني عليه وصف إبن أخيه محمّداً بقوله:«ثم إن ابن أخي هذا محمّد بن عبد اللّه لا يوزَنُ به رجلٌ إلا رجح به شرفاً ونُبلاً وفضلاً وعقلاً، وإن كان في المال فإن المال ظِلُّ زائلٌ، وأمرٌ حائلٌ وعاريةٌ مُسترجعة، ولهُ في خديجة رغبةٌ ولها فيه رغبةٌ، والصّداق ما سألتم عاجله وآجله مِن مالي، ومحمّدٌ من قد عرفتُم قرابته».وحيث أن «ابا طالب» تعرَّض في خطبته لذكر قريش، وبني هاشم وفضيلتهم، ومنزلتهم بين العرب، لذلك تكلّم «ورقة بن نوفل بن اسد» الذي كان من أقارب خديجة (3) وقال في خطبة له: «لا تنكُرُ العشيرة فضلكُم، ولا يرُدُّ أحدٌ من الناس فخركم وشرفكُم وقد رغبنا في الإتصال بحبلكم وشرفكُم» (4).ثم اُجري عقد النكاح

ومهرها النبي صلّي اللّه عليه وآله أربعمائة دينار وقيل أصدقها عشرين بكرة (5).(1). المعروف ان والد خديجة توفي في حرب الفجار ولهذا قام بالايجاب من قبلها عمها عمرو بن اسد ولهذا لا يصح ما ذكره بعض المؤرخين من أنّ خويلد (والد خديجة) امتنع من تزويجها لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله في بداية الأمر، ثم رضي بذلك نزولاً عند رغبة خديجة.(2). تاريخ الخميس: ج 1 ص 264. (3). المعروف أنّ ورقة كان عمّاً لخديجة ولكن هذا موضع نقاش لأنّ »خديجة بنت خويلد بن اسد« وورقة بن نوفل بن اسد فيكونان اولاد عمومة أي أنّه ابن عم خديجة وهي بنت عمّه. ولذلك جاء في بعض المصادر وصفه ب»ابن عمّها« )تاريخ الخميس: ج 1 ص 282( وراجع قبله السيرة النبوية لابن هشام: ج 1، ص 203. (4). بحار الأنوار: ج 16 ص 16، مناقب آل أبي طالب: ج 1 ص 30، السيرة الحلبية: ج 1 ص 139، تاريخ الخميس: ج 1 ص 264.(5). السيرة الحلبية: ج 1 ص 139.

عمر خديجة عند زواجها بالنبي

المعروف المشهور أن خديجة عليها السّلام تزوجت من رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وهي في سنّ الأربعين وأنها وُلدت قبل عام الفيل بخمسة عشر عاماً.وذكر البعضُ أقلَّ من ذلك أيضاً.وذكرَ أنها تزوجت قبل النبيّ صلّي اللّه عليه وآله برجلين أوّلهما «عتيقُ بن عائذ» ثم من بعده ابو هالة التميمي اللّذين توفي كلٌ منهما بُعيد زواجه بخديجة (1).(1). ربما يُشكَّك في أن تكون خديجة عليها السّلام قد تزوجت قبل رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بأحد وهي التي امتنعت عن كل من خطبها ورام تزويجها من سادات قريش واشرافها. راجع الاستغاثة: ج 1، ص 70.

من الزواج الي البعثة

تُعتبر فترةُ الشباب من أهمّ وأخطر الفترات في حياة الإنسان ففي هذه الفترة تبلغ الغريزة الجنسية نضجها وكمالها، وتصبحُ النفسُ البشرية لعبة في أيدي الأهواء ويغلب طوفان الشهوة علي فضاء العقل، ويغطّي الظلامُ سماء التفكير، وتشتد حاكمية الغرائز المادية، وتتضاءل شعلة العقل، وتترائي أمام عيون الشباب بين الحين والآخر، وصباحاً مساءً صروح عظيمة من الآمال الخيالية.ولو ملك الإنسانُ - في مثل هذه الفترة - شيئاً من الثروة، لتحوّلت حياته إلي مسألة في غاية الخطورة فالغرائز الحيوانية، وصحة المزاج من جهة والامكانات المادية والمالية من جهة اُخري تتعاضدان وتغرقان المرء في بحر من الشهوات، والنزوات، وتهيُّئان له عالِماً بعيداً عن التفكير في المستقبل.ومن هنا يصف المربّون العلماء تلك الفترة الحساسة بأنها الحدّ الفاصل بين الشقاء والسعادة، والفترة التي قلما يستطيع شاب أن يرسم لنفسه فيها مساراً معقولاً، ويختار لنفسه طريقاً واضحاً علي أمل الحصول علي الملكات الفاضلة، والنفسية الرفيعة الطاهرة التي تحفظه عن أي خطر متوقع. (1) حقاً إن كبح جماح(1). والي هذه الحقيقة اشار الإمام جعفر الصادق عليه السّلام بقوله: إنّ الفراغ والشباب والجدة || مَفسدة للمرء أي مفسدة.النفس، وزمّها وحفظها مِن الإنزلاق في مهاوي الشهوات، والنزوات في مثل هذه الفترة لهو أمر جدّ عسير، ولو أن الانسان حُرم من تربية عائلية صحيحة مستقيمة كان عليه أن ينتظر مصيراً سيّئاً، ومستقبلاً في غاية البؤس والشقاء.

فترة الشباب في حياة رسول الله

ليس من شك في ان فتي قريش «محمّداً» صلّي اللّه عليه وآله كان يتمتع في أيام شبابه صحة جيدة، وقوة بدنية عالية، وكان شجاعاً قوياً، لأنّه صلّي اللّه عليه وآله قد تربي في بيئة حرة بعيدة عن ضوضاء الحياة، وفتح عينيه في عائلة اتصف جميع أفرادها واعضائها بالشجاعة والفروسية، هذا

من جانب، ومن جانب آخر كان يمتلك ثروة «خديجة» الطائلة فكانت ظروفُ الترف، والعيش الشهواني متوفرة له بشكل كامل، ولكن كيف تري استفاد من هذه الامكانات المادية؟هل مدّ موائد العيش واللذة وشارك في مجالس السهر والسمر واللهو واللعب، واطلق العنان لشهوته، وفكر في إشباع غرائزه الجنسية كغيره من شباب ذلك العصر، وتلك البيئة الفاسدة؟أم أنّه اختار لنفسه منهجاً آخر في حياته، واستفاد من كل تلك الإمكانات في سبيل تحقيق حياة زاخرة بالمعنوية، الأمر الذي تبدو ملامحه بجلاء لمن تتبع تلك الفترة الحساسة من تاريخه.ان التاريخ ليشهد بأنه صلّي اللّه عليه وآله كان يعيش كما يعيش أي رجل رجلٍ عاقلٍ لبيبٍ وفاضلٍ رشيدٍ، وأنه طوي تلك السنوات الحساسة من حياته كأحسن ما يكون، بعيداً عن العبث والترف والضياع والانزلاق إلي الشهوات والانسياق وراء التوافه.بل ان التاريخ ليشهد بأنه كان اشد ما يكون نفوراً من اللهو، والعبث، والترف والمجون فقد كانت تلوح علي محيّاه دائماً آثار التفكّر والتأمل، وكثيراً ما كان يلجأ الي سفوح الجبال او الكهوف والمغارات للابتعاد عن الجوّ الإجتماعي الموبوء في مكة، يلبث هناك أياماً يتأمل فيها في آثار القدرة الإلهية،وفي عظمة الصنع الالهي، الرائع البديع.

احاسيسه ومشاعره الإنسانية في فترة الشباب

ولقد وقعت في احدي أسواق مكة ذات يوم حادثة هيّجت مشاعره الانسانية وحركت عواطفه واحاسيسه، فقد رأي مقامراً قد خسر بعيره وبيته، بل بلغ الأمر به أن استرقهُ منافسُه عشرة أعوام.وقد آلمت هذه القصة المأساوية فتي قريش «محمّداً» بشدة، الي درجة أنّه لم يعُد يحتمل البقاء في «مكة» ذلك اليوم فغادرها من فوره وذهب الي الجبال المحيطة بمكة ثم عاد بعد هزيع من الليل.لقد كان رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله ينزعج بشدة لهذه المشاهد المحزنة والاوضاع المأساوية،

وكان يتعجب من ضعف عقول قومه، وانحطاط مداركهم.ولقد كان بيت «خديجة» قبل زواج النبيُّ صلّي اللّه عليه وآله بها ملاذاً للفقراء وكعبة لآمال المساكين والمحرومين، وبعد أن تزوج النبيُ صلّي اللّه عليه وآله بها لم يطرأ علي وضع ذلك البيت أيُّ تغيير من جهة الانفاق والبذل.ففي سنين الجدب والقحط التي كانت تضرب مكة وضواحيها بين الحين والآخر ربما قدمت «حليمة السعدية» مكة لتزور ولدها الرضاعي «محمّداً» فكان النبيّ صلّي اللّه عليه وآله يكرمها ويحترمها، ويفرش رداءه تحت أقدامها، ويصغي لكلامها بعناية ولطف، وفاء لجميلها، وعرفاناً لعواطفها واُمومتها.فقد روي أن «حليمة» قدِمت علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله مكة بعد تزوّجه خديجة، فشكت إليه جدب البلاد وهلاك المواشي فكلَّم رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله «خديجة» فأعطتها بعيراً واربعين شاة، وانصرفت الي أهلها موفورة، مسرورة.وروي أيضاً انه استأذنت «حليمة» عليه ذات مرة فلما دخلت عليه قال: «اُمّي اُمّي» وعمد إلي ردائه فبسطه لها فقعدت عليه (1).(1). السيرة الحلبية: ج 1 ص 103.

اولاد خديجة

لا ريب في أنّ وجود الأولاد في الحياة العائليّة ممّا يقوّي أواصر الوشيجة الزوجية، ويعمّق جذُورها، ويمنح الجوّ العائليّ بهاء، ورونقاً، وجمالاً خاصاً.ولقد أنجبت «خديجةُ» لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله ستة من الأولاد اثنين من الذكور، أكبرُهما «القاسم» ثم «عبدُ اللّه» اللّذان كانا يُدعيان ب: «الطاهر» و«الطيّب» واربعة من الإناث.كتب ابن هشام يقول في هذا الصدد: أكبرُ بناته رُقيّة ثم زينب ثم اُمُّ كلثوم، ثم فاطمة.فأما الذكور من أولاده صلّي اللّه عليه وآله فماتوا قبل البعثة، وأما بناته فكلُّهن أدركن الإسلام (1).ورغم أن النبي صلّي اللّه عليه وآله قد عُرف بصبره وجلده في الحوادث والنوائب فربما انعكست احزانه القلبية في قطرات دموعه

الساخنة المنحدرة علي خدّيه الشريفتين في موت أولاده.ولقد بلغ به الحزنُ والغمُّ لموت ولده «إبراهيم» من زوجته ماريّة القبطية حداً لم يحدث لغيره من أولاده، إلا أنّه رغم ذلك الحزن الآخذ من قلبه مأخذاً لم يفتر لسانه عن حمد اللّه وشكره حتي أن اعرابياً اعترض عليه صلّي اللّه عليه وآله لما وجده يبكي علي ولده قائلاً: أوَلم تكن نهيت عن البكاء اجابه بقوله:«انما هذا رحمة، ومن لا يرحَم لا يُرحم» (2).

حدس لا أساس له من الواقع!!

لقد كتب الدكتور هيكل في كتابه: «حياة محمّد» يقول: «لا ريب أن(1). مناقب ابن شهراشوب: ج 1 ص 140، قرب الأسناد: 6 و7، الخصال: ج 2 ص 37، بحار الأنوار: ج 22 ص 15 - 152. وقد ذكر البعض للنبيّ صلّي اللّه عليه وآله اكثر من ولدين، يراجع تاريخ الطبري: ج 2 ص 35، بحار الأنوار: ج 22 ص 166.(2). بحار الأنوار: ج 22 ص 151.خديجة عند موت كل واحد منهما (اي ولدي النبي: القاسم وعبد اللّه) في الجاهلية توجّهت إلي آلهتها الاصنام تسألها ما بالها لم تشملها برحمتها وبرها« (1).إنّ هذا الكلام لا يستند إلي أي دليل تاريخي، وليس هو بالتالي إلا حدسٌ باطل، وإدعاء فارغ ليس له من منشأ إلا ان أغلبية أهل ذلك العصر كانوا عبدة أوثان، فلا بُدّ ان خديجة كانت علي منوالهم!!

في حين ان رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله كان يبغض الأصنام والأوثان من بداية شبابه، وقد اتضح موقفُه منها أكثر في سفرته الي الشام في أموال خديجة يوم قال لمن استحلفه باللات والعزي: «اليك عني، فما تكلَّمت العربُ بكلمةٍ أثقل عليّ من هذه».مع ذلك كيف يمكنُ القولُ بأن امرأة لبيبة عاقلة لم يكن شدةُ حبها وشغفها بزوجها

موضع شك، أن تتوجّه عند موت ولديها إلي الاصنام التي كانت ابغض الأشياء عند زوجها، وخاصة أن حبها لزوجها «محمّد» وبل إقدامها علي الزواج منه انما كان بسبب ما كان يتحلي به من ايمان ومعنوية، وصفات فاضلة، وملكات اخلاقية عالية، فهي قد سمعت عنه بأنه آخر نبيّ، وأنه خاتم المرسلين، فكيف والحال هذه يمكن ان يحتمل احد انها - مع هذا الاعتقاد - بثت شكواها وحزنها الي الاوثان والاصنام؟؟

دعي رسول الله: زيد بن حارثة

عند الحجر الاسود أعلن رسول اللّه (صلّي اللّه عليه وآله) عن تبنيه له... ذلك هو زيد بن حارثة.وكان «زيدٌ» ممّن سباهُ العرب من حدود الشام، وباعُوه في أسواق مكة رقيقاً لأحد أقرباء «خديجة» يُدعي «حكيم بن حزام»، ولكن لا يُعرف كيف انتقل إلي «خديجة» في ما بعد؟(1). حياة محمّد: ص 128.يقول هيكل في كتابه «حياة محمّد» في هذا الصدد «لقد ترك موتُ ولدي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله في نفس النبي أثراً عميقاً حتي إذا جيء بزيد بن حارثة يُباعُ طلب الي »خديجة« أن تبتاعه ففعلت ثم اعتقه وتبناه» (1).ولكن اكثر المؤرخين يقولون: ان «حكيم بن حزام» قد اشتراه لعمته «خديجة بنت خويلد»، وقد أحبّه رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم لذكائه وطهره، فوهبته «خديجة» له عند زواجه صلّي اللّه عليه وآله منها.ففتش عنه والدُه «حارثة» حتي عرف بمكانه في مكة، فقدمها، ودخل علي النبيّ صلّي اللّه عليه وآله، فطلب منه صلّي اللّه عليه وآله أن يأذن لزيد ليرحل معه إلي موطنه، فدعاه رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه وآله وخيّره بين المقام معه صلّي اللّه عليه وآله والرحيل الي موطنه مع أبيه، فاختار المقام مع رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله لما وجد من

خلقه، وحنانه، ولطفه العظيم فلما رأي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلم ذلك اخرجه الي الحجر وأعتقه ثم تبناه علي مرأي من الناس ومسمع قائلاً: «يا من حضر اشهدوا أن زيداً ابني» (2). (1). حياة محمّد: ص 128.(2). الاصابة: ج 1 ص 545 و546، اُسد الغابة: ج 2 ص 225 و226.

الكوثر في أحوال فاطمة بنت النبي الأطهر(جلد 1) ؛سيد محمدباقر موسوى

تكوين فاطمة و انعقاد نطفتها من ثمار الجنّة

272/ 1- قيل: بينا النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم جالس بالأبطح و معه عمّار بن ياسر والمنذر بن الضحضاح و أبوبكر و عمر و عليّ بن أبي طالب عليه السلام و العبّاس بن عبدالمطّلب و حمزة بن عبدالمطّلب، إذ هبط عليه جبرئيل عليه السلام في صورته العظمى قد نشر أجنحته حتّى أخذت من المشرق إلى المغرب فناداه: يا محمّد! العليّ الأعلى يقرء عليك السلام، و هو يأمرك أن تعتزل عن خديجة أربعين صباحاً.فشقّ ذلك على النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، و كان لها محبّاً و بها وامقاً.قال: فأقام النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم أربعين يوماً يصوم النهار، و يقوم الليل حتّى إذا كان في آخر أيّامه تلك بعث إلى خديجة بعمّار بن ياسر، و قال: قل لها: يا خديجة! لا تظنّي أنّ انقطاعي عنك، و لاقلى، ولكن ربّي عزّ و جلّ أمرني بذلك لتنفذ أمره، فلا تظنّي يا خديجة! إلّا خيراً، فإنّ اللَّه عزّ و جلّ ليباهي بك كرام ملائكته كلّ يوم مراراً، فإذا جنّك الليل فأجيفي الباب وخذي مضجعك من فراشك، فإنّي في منزل فاطمة بنت أسد.فجعلت خديجة عليهاالسلام تحزن في كلّ يوم مراراً لفقد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم.فلمّا كان في كمال الأربعين هبط جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمّد! العلي الأعلى يقرئك

السلام و هو يأمرك أن تتأهّب لتحيّته و تحفته.قال النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم: يا جبرئيل! و ما تحفة ربّ العالمين، و ما تحيّته؟

قال: لاعلم لي.قال: فبينا النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم كذلك، إذ هبط ميكائيل و معه طبق مغطّى بمنديل سندس- أو قال: إستبرق- فوضعه بين يدي النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، و أقبل جبرئيل عليه السلام و قال يا محمّد! يأمرك ربّك أن تجعل الليلة إفطارك على هذا الطعام.فقال عليّ بن أبي طالب عليه السلام: كان النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم إذا أراد أن يفطر أمرني أن أفتح الباب لمن يرد إلى الإفطار، فلمّا كان في تلك الليلة أقعدني النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم على باب المنزل، و قال: يابن أبي طالب! إنّه طعام محرّم إلّا عليّ.قال عليّ عليه السلام: فجلست على الباب و خلا النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم بالطعام، و كشف الطبق فإذاً عذق من رطب و عنقود من عنب، فأكل النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم منه شبعاً و شرب من الماء ريّاً، و مدّيده للغسل، فأفاض الماء عليه جبرئيل، و غسل يده ميكائيل، و تمندل له إسرافيل، وارتفع فاضل الطعام مع الإناء إلى السماء.ثمّ قام النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم ليصلّي، فأقبل عليه جبرئيل و قال: الصلاة محرّمة عليك في وقتك حتّى تأتي إلى منزل خديجة عليهاالسلام فتواقعها، فإنّ اللَّه عزّ و جلّ آلى على نفسه أن يخلق من صلبك في هذه الليلة ذرّيّة طيّبة.فوثب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم إلى منزل خديجة.قالت خديجة رضوان اللَّه عليها: و كنت قد

ألفت الوحدة، فكان إذا جنّتني الليل غطّيت رأسي و أسجفت ستري، و غلقت بابي، و صلّيت وردي، و أطفأت مصباحي، و آويت إلى فراشي، فلمّا كان في تلك الليلة لم أكن بالنائمة و لا بالمنتبهة، إذ جاء النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم فقرع الباب فناديت: من هذا الّذي يقرع حلقة لا يقرعها إلّا محمّد صلى الله عليه و آله و سلم.قالت خديجة عليهاالسلام: فنادى النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم بعذوبة كلامه و حلاوة منطقه: افتحي يا خديجة! فإنّي محمّد.قالت خديجة عليهاالسلام: فقمت فرحة مستبشرة بالنبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و فتحت الباب و دخل النبيّ المنزل، و كان صلى الله عليه و آله و سلم إذا دخل المنزل دعا بالإناء فتطهّر للصلاة، ثمّ يقوم فيصلّي ركعتين يوجز فيهما، ثمّ يأوي إلى فراشه، فلمّا كان في تلك الليلة لم يدع بالإناء و لم يتأهّب بالصلاة غير أنّه أخذ بعضدي و أقعدني على فراشه و داعبني و مازحني و كان بيني و بينه ما يكون بين المرأة و بعلها، فلا والّذي سمك السماء و أنبع الماء؛ ما تباعد عنّي النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم حتّى حسست بثقل فاطمة عليهاالسلام في بطني. (1).و رواه في «عوالم العلوم» نقلاً عن «در النظيم» (مثله). (2). 273/ 2- سلمان الفارسي رضى الله عنه قال: دخلت على فاطمة سلام اللَّه عليها والحسن والحسين عليهماالسلام يلعبان بين يديها، ففرحت بهما فرحاً شديداً، فلم ألبث حتّى دخل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، فقلت: يا رسول اللَّه! أخبرني بفضيلة هؤلاء لازداد لهم حبّاً.فقال: يا سلمان! ليلة أسرى بي إلى السماء أدارني جبرئيل في سماواته و

جنانه... إلى أن قال: فقالوا: يا محمّد! ربّنا السلام يقرى ء عليك السلام و قد أتحفك بهذه التفّاحة.قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: فأخذت تلك التفّاحة فوضعتها تحت جناح جبرئيل، فلمّا هبط بي إلى الأرض أكلت تلك التفّاحة، فجمع اللَّه ماءها في ظهري، فغشيت خديجة بنت خويلد، فحملت بفاطمة عليهاالسلام من ماء التفّاحة.فأوحى اللَّه عزّ و جلّ إليّ: أن قد ولد لك حوراء إنسيّة، فزوّج النور من النور: فاطمة من عليّ، فإنّي قد زوّجتها في السماء، و جعلت خمس الأرض مهرها، و ستخرج فيما بينهما ذرّيّة طيّبة، و هما سراجا الجنّة الحسن والحسين، و يخرج من صلب الحسين عليه السلام أئمّة يقتلون و يخذلون، فالويل لقاتلهم و خازلهم.... (3). 274/ 3- السيوطي في «الدرّ المنثور» في ذيل تفسير قوله تعالى: (سُبْحانَ (1). البحار: 16/ 78- 80. (2). العوالم: 11/ 24. (3). فاطمه الزهراء عليهاالسلام بهجه قلب المصطفى: 135 و 136، و قد تقدم تمامه.

الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ( )1(. قال: و أخرج الطبراني، عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: لما اُسري بي إلى السماء اُدخلت الجنّة فوقفت على شجرة من أشجار الجنّة لم أر في الجنّة أحسن منها، و لا أبيض ورقاً، و لا أطيب ثمرة، فتناولت ثمرة من ثمرتها، فأكلتها فصارت نطفة في صلبي. فلمّا هبطت إلى الأرض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة عليهاالسلام، فإذا أنا اشتقت إلى ريح الجنّة شممت ريح فاطمة عليهاالسلام. (2).و روى في «مستدرك الصحيحين» بسنده عن سعد بن مالك قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: أتاني جبرئيل بسفرجلة من الجنّة، فأكلتها ليلة اُسري بي (مثله). (3).275/ 4-

قال مؤلّف «ذخائر العقبى»: عن ابن عبّاس قال: كان النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يكثر القبل لفاطمة عليهاالسلام، فقالت له عائشة: إنّك تكثر تقبيل فاطمة عليهاالسلام.فقال: إنّ جبرئيل ليلة اُسري بي أدخلني الجنّة، فأطعمني من جميع ثمارها، فصار ماء في صلبي، فحملت خديجة بفاطمة عليهاالسلام، فإذا اشتقت لتلك الثمار قبلت فاطمة عليهاالسلام، فأصبت من رائحتها جميع تلك الثمار الّتي أكلتها.قال: أخرجه أبوالفضل بن خيرون. (4).276/ 5- روى الملّا في سيرته: إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قال: أتاني جبرئيل بتفّاحة من الجنّة، فأكلتها و واقعت خديجة عليهاالسلام، فحملت بفاطمة عليهاالسلام.(1). الاسراء: 1. (2). فضائل الخمسه: 3/ 122 و 123.(3). مستدرك الصحيحين: 3/ 156. (4). ذخائر العقبى: 36، فضائل الخمسه: 3/ 123. فقالت: إنّي حملت حملاً خفيفاً، فإذا خرجت حدّثني الّذي في بطني، الحديث. (1). 277/ 6- عائشة قالت: قلت: يا رسول اللَّه! مالك إذا جائت فاطمة عليهاالسلام قبّلتها حتّى تجعل لسانك في فيها كلّه، كأنّك تريد أن تلعقها عسلاً؟قال: نعم يا عائشة!...: ادخلني جبرئيل الجنّة، فناولني منها تفّاحة... و هي حوراء إنسيّة كلّما اشتقت إلى الجنّة قبلتها. (2). أقول: و ذكره المحبّ الطبري أيضاً في ذخائره و قال: أخرجه أبوسعد في «شرف النبوّة». (3).278/ 7- ابن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: ابنتي فاطمة حوراء آدميّة لم تحض و لم تطمث، و إنّما سمّاها فاطمة، لأنّ اللَّه فطمها و محبّيها عن النّار. أقول: و ذكره ابن حجر أيضاً في صواعقه و قال: أخرجه النسائي. (4). 279/ 8- ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبي عبيدة، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يكثر تقبيل فاطمة

عليهاالسلام، فأنكرت ذلك عائشة. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: يا عائشة! إنّي لمّا اُسري بي إلى السماء دخلت الجنّة، فأدناني جبرئيل من شجرة طوبى، و ناولني من ثمارها، فأكلته فحوّل اللَّه ذلك ماء في ظهري. فلمّا هبطت إلى الأرض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة عليهاالسلام، فما قبّلتها قطّ إلّا وجدت رائحة شجرة طوبى منها. (5). (1). ذخائر العقبى: 44، فضائل الخمسه: 3/ 124. (2). تاريخ بغداد: 5/ 87. (3). فضائل الخمسه: 3/ 124. (4). فضائل الخمسه: 3/ 124، عن تاريخ بغداد: 12/ 231، و الصواعق المحرقه: 96. (5). البحار: 43/ 6. 280/ 9- القطّان، عن السكّري، عن الجوهري، عن ابن عمّارة، عن أبيه، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام، عن جابر بن عبداللَّه قال: قيل: يا رسول اللَّه! إنّك تلثم فاطمة عليهاالسلام و تلزمها و تدنيها منك و تفعل بها ما لا تفعله بأحد من بناتك.فقال: إنّ جبرئيل عليه السلام أتاني بتفّاحة من تفّاح الجنّة، فأكلتها فتحوّلت ماء في صلبي، ثمّ واقعت خديجة، فحملت بفاطمة عليهاالسلام، فأنا أشمّ منها رائحة الجنّة. (1).281/ 10- القطّان، عن السكّري، عن الجوهري، عن عمر بن عمران، عن عبيداللَّه بن موسى العبسي، عن جبلة المكّي، عن طاووس اليماني، عن ابن عبّاس قال: دخلت عائشة على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و هو يقبّل فاطمة عليهاالسلام فقالت له: أتحبّها يا رسول اللَّه؟!قال: أمّا واللَّه؛ لو علمت حبّي لها لأزددت لها حبّاً، إنّه لمّا عرج بي إلى السماء الرابعة أذّن جبرئيل و أقام ميكائيل... إلى أن قال:ثمّ تقدّمت أمامي فإذا أنا برطب ألين من الزبد، و أطيب رائحة من المسك، و أحلى من العسل، فأخذت رطبة فأكلتها، فتحوّلت الرطبة نطفة في صلبي.

فلمّا أن هبطت إلى الأرض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة عليهاالسلام، ففاطمة عليهاالسلام حوراء إنسيّة، فإذا اشتقت إلى الجنّة شممت رائحة فاطمة عليهاالسلام. (2). 282/ 11- حارثة بن قدامة قال: حدّثني سلمان قال: حدّثني عمّار و قال: أخبرك عجباً. قلت: حدّثني يا عمّار! قال: نعم؛ شهدت عليّ بن أبي طالب عليه السلام و قد ولج على فاطمة عليهاالسلام، فلمّا (1). البحار: 43/ 5. (2). البحار: 43/ 5 و 6، و قد تقدم تمام الخبر. أبصرت به نادت: اُدن لاُحدّثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن إلى يوم القيامة حين تقوم الساعة. قال عمّار: فرأيت أميرالمؤمنين عليه السلام يرجع القهقرى، فرجعت برجوعه، إذ دخل على النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم فقال له: اُدن يا أباالحسن! فدنا، فلمّا اطمأنّ به المجلس، قال له: تحدّثني أم اُحدّثك؟ قال: الحديث منك أحسن يا رسول اللَّه! فقال: كأنّي بك و قد دخلت على فاطمة عليهاالسلام و قالت لك كيت وكيت، فرجعت. فقال عليّ عليه السلام: نور فاطمة عليهاالسلام من نورنا؟ فقال صلى الله عليه و آله و سلم: أو لا تعلم؟ فسجد عليّ عليهاالسلام شكراً للَّه تعالى. قال عمّار: فخرج أميرالمؤمنين عليه السلام و خرجت بخروجه، فولج على فاطمة عليهاالسلام و ولجت معه، فقالت: كأنّك رجعت إلى أبي صلى الله عليه و آله و سلم فأخبرته بما قلته لك؟

قال: كان كذلك يا فاطمة!فقالت: اعلم يا أباالحسن! إنّ اللَّه تعالى خلق نوري و كان يسبّح اللَّه جلّ جلاله، ثمّ أودعه شجرة من شجر الجنّة، فأضائت فلمّا دخل أبي الجنّة أوحى اللَّه تعالى إليه إلهاماً أن اقتطف الثمرة من تلك الشجرة و أدرها في لهواتك، ففعل.فأودعني اللَّه سبحانه صلب أبي صلى الله

عليه و آله و سلم، ثمّ أودعني خديجة بنت خويلد، فوضعتني و أنا من ذلك النور، أعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن.يا أباالحسن! المؤمن ينظر بنور اللَّه تعالى. (1). (1). البحار: 43/ 8، عن عيون المعجزات. 283/ 12- الهمداني، عن عليّ، عن أبيه، عن الهروي، عن الرضا عليه السلام قال: قال النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم: لمّا عرج بي إلى السماء أخذ بيدي جبرئيل عليه السلام فأدخلني الجنّة، فناولني من رطبها فأكلته، فتحوّل ذلك نطفة في صلبي، فلمّا هبطت إلى الأرض واقعت خديجة فحملت بفاطمة عليهاالسلام، ففاطمة عليهاالسلام حوراء إنسيّة، فكلّما اشتقت إلى رائحة الجنّة شممت رائحته ابنتي فاطمة عليهاالسلام. (1). أقول: يدلّ على هذا المعنى روايات كثيرة خاصّة روايات عنوان: «إنّ فاطمة عليهاالسلام حوراء إنسيّة»، و غيره من العناوين، و الروايات الّتي تدلّ على أنّ ثمار الجنّة صارت نطفتها عليهاالسلام في صلب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، و أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم في سيره إلى السماء والجنّة أكل من ثمار الجنّة، أو أتى بها جبرئيل إلى النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و من هذه النطفة حملت خديجة بفاطمة سلام اللَّه عليهما كثيرة، و متّفق عليها عند الفريقين: الشيعة و أهل السنّة، و علماؤهم أخرجوا رواياتهم في كتبهم المعتبرة عندهم، و نقلت بعضها هنا.فإذاً تحصل النتيجة القطعيّة من هذه الروايات؛ أنّ مولد فاطمة عليهاالسلام كانت بعد مبعث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، إذ أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قبل البعثة لم يسرى إلى السماء و لم يدخل الجنّة، و لم ينزل عليه الملائكة، و

لم يرتبط مع الملائكة ظاهراً بالاتّفاق.

فالقول بأنّ مولد فاطمة عليهاالسلام كانت قبل المبعث باطلٌ و مردودٌ قطعاً. والحمدللَّه على ما هدانا لهذا....(1). البحار: 43/ 4، و قد تقدم.

تكلّمها في بطن اُمّها و كيفيّة ولادتها

284/ 1- أحمد بن محمّد الخليلي، عن محمّد بن أبي بكر الفقيه، عن أحمد بن محمّد النوفلي، عن إسحاق بن يزيد، عن حمّاد بن عيسى، عن زرعة بن محمّد، عن المفضّل بن عمر قال: قلت لأبي عبداللَّه الصادق عليه السلام: كيف كان ولادة فاطمة عليهاالسلام؟فقال: نعم؛ إنّ خديجة عليهاالسلام لمّا تزوج بها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هجرتها نسوة مكّة، فكنّ لا يدخلن عليها، و لا يسلّمن عليها، و لا يتركن إمرأة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة لذلك، و كان جزعها و غمّها حذراً عليه صلى الله عليه و آله و سلم.فلمّا حملت بفاطمة عليهاالسلام كانت فاطمة عليهاالسلام تتحدّثها من بطنها و تصبّرها، و كانت تكتم ذلك من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، فدخل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يوماً فسمع خديجة عليهاالسلام تحدّث فاطمة عليهاالسلام، فقال لها: يا خديجة! من تحدّثين.قالت: الجنين الّذي في بطني يحدّثني و يؤنسني.قال: يا خديجة! هذا جبرئيل يخبرني (يبشّرني) أنّها اُنثى، و أنّها النسلة الطاهرة الميمونة، و إنّ اللَّه تبارك و تعالى سيجعل نسلي منها، و سيجعل من نسلها أئمّة، و يجعلهم خلفاءه في أرضه بعد انقضاء وحيه. فلم تزل خديجة عليهاالسلام على ذلك إلى أن حضرت ولادتها، فوجهت إلى نساء قريش و بني هاشم أن تعالين لتلين منّي ماتلي النساء من النساء. فأرسلن إليها: أنت عصيتنا و لم تقبلي قولنا، و تزوجّت محمّداً يتيم أبي طالب فقيراً لامال له، فلسنا نجي ء و لانلي من أمرك

شيئاً. فاغتمّت خديجة عليهاالسلام لذلك، فبينا هي كذلك إذ دخل عليها أربع نسوة سمر طوال كأنّهن من نساء بني هاشم، ففزعت منهنّ لمّا رأتهنّ. قالت إحداهنّ: لا تحزني يا خديجة! فإنّا رسل ربّك إليك، و نحن أخواتك: أنا سارة، و هذه آسية بنت مزاحم، و هي رفيقتك في الجنّة، و هذه مريم بنت عمران، و هذه كلثم اُخت موسى بن عمران، بعثنا اللَّه إليك لنلي منك ماتلي النساء من النساء.فجلست واحدة عن يمينها، و اُخرى عن يسارها، و الثالثة بين يديها، و الرابعة من خلفها، فوضعت فاطمة عليهاالسلام طاهرة مطهّرة، فلمّا سقطت إلى الأرض أشرق منها النور حتّى دخل بيوتات مكّة، و لم يبق في شرق الأرض و لا غربها موضع إلّا أشرق فيه ذلك النور. و دخل عشر من الحورالعين، كلّ واحدة منهنّ معها طست من الجنّة و إبريق من الجنّة، و في الإبريق ماء من الكوثر، فتناولتها المرأة الّتي كانت بين يديها، فغسّلتها بماء الكوثر، و أخرجت خرقتين بيضاوين أشدّ بياضاً من اللبن، و أطيب ريحاً من المسك والعنبر، فلفّتها بواحدة وقنّعتها بالثانية، ثمّ استنطقتها، فنطقت فاطمة عليهاالسلام بالشهادتين و قالت: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أنّ أبي رسول اللَّه سيّد الأنبياء، و أنّ بعلي سيّد الأوصياء و ولدي سادة الأسباط.ثمّ سلّمت عليهنّ، و سمّت كلّ واحدة منهنّ بإسمها، و أقبلن يضحكن إليها و تباشرت الحورالعين. و بشّر أهل السماء بعضهم بعضاً بولادة فاطمة عليهاالسلام، و حدث في السماء نور زاهر لم تره الملائكة قبل ذلك. و قالت النسوة: خذيها يا خديجة! طاهرة مطهّرة زكيّة ميمونة، بورك فيها و في نسلها.فتناولتها فرحة مستبشرة و ألقمتها ثديها، فدرّ عليها، فكانت فاطمة عليهاالسلام تنمي في

اليوم كما ينمي الصّبيّ في الشهر، و تنمي في الشهر كما ينمي الصبيّ في السنة. (1).مصباح الأنوار: عن أبي المفضّل الشيبانيّ، عن موسى بن محمّد الأشعريّ ابن بنت سعد بن عبداللَّه، عن الحسن بن محمّد بن إسماعيل المعروف بابن أبي الشوارب، عن عبيداللَّه بن عليّ بن أشيم، عن يعقوب بن يزيد، عن حمّاد (مثله).و ذكر فى «الدرّ النظيم» مثله. (2).أمالي الصدوق: الحسين بن عليّ بن أحمد، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن أبي بكر، عن أحمد بن محمّد النوفلي، عن إسحاق بن يزيد، عن حمّاد بن عيسى، عن زرعة بن محمّد، عن المفضّل بن عمر قال: قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: كيف كان ولادة فاطمة عليهاالسلام؟ الحديث، (مثله). (3).أقول: رواه في موضع آخر من «البحار» عن «المناقب» مرسلاً، و في آخره: صلّى اللَّه عليها و على أبيها و بعلها و بنيها. (4).285/ 2- بعض الرواة الكرام: إنّ خديجة الكبرى رضى الله عنه تمنّت يوماً من الأيّام على سيّد الأنام صلى الله عليه و آله و سلم أن تنظر إلى بعض فاكهة دارالسلام.فأتى جبرئيل إلى المفضّل على الكونين من الجنّة بتفّاحتين و قال: يا محمّد! يقول لك من جعل لكلّ شي ء قدراً: كل واحدة و أطعم الاُخرى لخديجة الكبرى فاغشها، فإنّي خالق منكما فاطمة الزهراء. ففعل المختار ما أشار به الأمين و أمر، فلمّا سأله الكفّار أن يريهم انشقاق (1). البحار: 43/ 2- 3، عن امالى الطوسى.(2). البحار: 43/ 3 و 4.(3). امالى الصدوق: 354، عنه البحار: 6/ 247 ح 79.(4). البحار: 16/ 80 و 81.القمر و قد بان لخديجة عليهاالسلام حملها بفاطمة عليهاالسلام و ظهر، قالت خديجة عليهاالسلام و اخيبة من كذّب محمّداً صلى الله عليه و آله و سلم

و هو خير رسول و نبيّ!فنادت فاطمة عليهاالسلام من بطنها: يا اُمّا! لا تحزني و لا ترهبي، فإنّ اللَّه مع أبي، الخبر. (1).286/ 3- ذكر الشيخ عزّالدين عبدالسلام الشافعي في رسالته في مدح الخلفاء الراشدين: أنّه لمّا حملت خديجة بفاطمة عليهاالسلام كانت تكلّمها ما في بطنها، و كانت تكتمها عن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، فدخل عليها يوماً و وجدها تتكلّم و ليس معها غيرها، فسألها عمّن كانت تخاطبه.فقالت: مع ما في بطني، فإنّه يتكلّم معي. فقال النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم: أبشري يا خديجة! هذه بنت جعلها اللَّه اُمّ أحد عشر من خلفائي، يخرجون بعدي و بعد أبيهم صلوات اللَّه عليهم أجمعين.فلمّا سأله الكفّار أن يريهم انشقاق القمر و قد بان لخديجة عليهاالسلام حملها بفاطمة عليهاالسلام و ظهر، قالت خديجة: واخيبة من كذّب محمّداً صلى الله عليه و آله و سلم، و هو خير رسول و نبيّ!فنادت فاطمة عليهاالسلام من بطنها: يا اُمّاه! لا تحزني و لا ترهبي، فإنّ اللَّه مع أبي، فلمّا أمد حملها وانقضى وضعت فاطمة عليهاالسلام فأشرق بنور وجهها الفضاء. (2).287/ 4- عن خديجة رضي اللَّه عنها قالت: لما حملت بفاطمة عليهاالسلام حملت حملاً خفيفاً حدّثني الّذي في بطني، فلمّا قربت ولادتها دخل عليّ أربع نسوة عليهنّ من الجمال والنور ما لا يوصف.فقالت إحداهنّ: أنا اُمّك حوّاء، و قالت الاُخرى: أنا آسية بنت مزاحم،(1). فاطمه الزهراء عليهاالسلام بهجه قلب المصطفى: 45.(2). فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفى: 129 و 130، و روى فى العوالم: 11/ 46 (مثله).و قالت الاُخرى: أنا كلثم اُخت موسى، و قالت الاُخرى: أنا مريم بنت عمران اُمّ عيسى، جئنا لتلي من أمرك ما تلي النساء.فولدت

فاطمة عليهاالسلام فوقعت الأرض ساجدة رافعة إصبعها. (1).288/ 5- روى الملّا في سيرته: إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قال: أتاني جبرئيل بتفّاحة من الجنّة فأكلتها و واقعت خديجة عليهاالسلام، فحملت بفاطمة عليهاالسلام، فقالت: إنّي حملت حملاً خفيفاً، فإذا خرجت حدّثني الّذي في بطني.فلمّا أرادت أن تضع بعثت إلى نساء قريش لتأتينها فيلين منها ماتلى النساء ممّن تلد.فلم يفعلن و قلن: لا تأتيك و قد صرت زوجة محمّد.فبينما هي كذلك، إذ دخل عليها أربع نسوة عليهنّ من الجمال والنور ما لا يوصف، فقالت لها إحداهنّ: أنا اُمّك حوّاء، و قالت الاُخرى: أنا آسية بنت مزاحم، و قالت الاُخرى: أنا كلثم اُخت موسى، و قالت الاُخرى: أنا مريم بنت عمران اُمّ عيسى، جئنا لتلي من أمرك ما تلي النساء.قالت: فولدت فاطمة سلام اللَّه عليها، فوقعت حين وقعت على الأرض ساجدة رافعة إصبعها. (2).أقول: أورده بعينه في «العوالم» عن ذخائر العقبى. (3).289/ 6- ابن عبّاس- في حديث- قال: و كانت خديجة عليهاالسلام إذا ولدت ولداً دفعته لمن يرضعه، فلمّا ولدت فاطمة عليهاالسلام لم يرضعها أحد غيرها. (4).(1). فاطمه الزهراء عليهاالسلام بهجه قلب المصطفى: 129.(2). فضائل الخمسه: 3/ 125، عن ذخائر العقبى: 44.(3). العوالم: 11/ 45.(4). العوالم: 11/ 46، عن التاريخ الكبير.

تاريخ ولادة فاطمة

290/ 1- ولدت عليهاالسلام بعد النبوّة بخمس سنين، و بعد الإسراء بثلاث سنين، و أقامت مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بمكّة ثمان سنين، ثمّ هاجرت مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم إلى المدينة، فزوّجها من عليّ صلوات اللَّه عليه بعد مقدمهم المدينة بسنة.و قبض النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و لفاطمة عليهاالسلام يومئذ ثماني عشرة سنة، و عاشت بعد

أبيها اثنتين و سبعين يوماً. (1).291/ 2- ولدت فاطمة عليهاالسلام بعد مبعث النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم بخمس سنين، و توفّيت و لها ثماني عشرة سنة و خمسة و سبعون يوماً، بقيت بعد أبيها خمسة و سبعين يوماً. (2).292/ 3- قال الشيخ المفيد في كتاب «حدائق الرياض»: يوم العشرين من جمادي الآخرة كان مولد السيّدة الزهراء عليهاالسلام سنة اثنتين من المبعث. (3).293/ 4- عبداللَّه بن جعفر و سعد بن عبداللَّه جميعاً، عن إبراهيم بن مهزيار، عن أخيه عليّ بن مهزيار، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن حبيب السجستاني قال: سمعت أباجعفر عليه السلام يقول:ولدت فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم بعد مبعث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بخمس سنين،(1). البحار: 43/ 7، عن روضه الواعظين.(2). البحار: 43/ 7، عن الكافى.(3). البحار: 43/ 8، عن اقبال الاعمال.و توفّيت و لها ثماني عشرة سنة و خمسة و سبعون يوماً. (1).294/ 5- في اليوم العشرين من جمادي الآخرة (يوم الجمعة) سنة اثنتين من المبعث كان مولد فاطمة عليهاالسلام في بعض الروايات.و في رواية اُخرى: سنة خمس من المبعث.و العامّة تروي أنّ مولدها عليهاالسلام قبل المبعث بخمس سنين!! (2).أقول: يأتي روايات العامّة بعد.295/ 6- أبوالمفضّل الشيباني، عن محمّد بن همام، عن أحمد بن محمّد البرقي، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن عبدالرحمان بن أبي نجران، عن ابن سنان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:ولدت فاطمة عليهاالسلام في جمادي الآخرة اليوم العشرين منها سنة خمس و أربعين من مولد النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، فأقامت بمكّة ثمان سنين، و بالمدينة عشر سنين، و بعد

وفات أبيها خمساً و سبعين يوماً.و قبضت في جمادي الآخرة يوم الثلاثاء لثلاث خلون منه سنة إحدى عشرة من الهجرة. (3).296/ 7- في الدّر: إنّ فاطمة عليهاالسلام ولدت بعد ما أظهر اللَّه نبوّة أبيها صلى الله عليه و آله و سلم بخمس سنين، و قريش تبني البيت.و روي: إنّها ولدت عليهاالسلام في جمادي الآخرة يوم العشرين منه سنة خمس و أربعين من مولد النبي صلى الله عليه و آله و سلم.297/ 8- في «المناقب»: روي: إنّ فاطمة عليهاالسلام ولدت بمكّة بعد المبعث(1). البحار: 43/ 9، عن الكافى.(2). البحار: 43/ 9، عن المصباح.(3). البحار: 43/ 9، عن دلائل الامامه.بخمس سنين، و بعد الإسراء بثلاث سنين في العشرين من جمادي الآخرة.و ولدت الحسن عليه السلام ولها اثنتا عشرة سنة- و قيل: احدى عشرة سنة- بعد الهجرة، و كان بين ولادتها الحسن عليه السلام و بين حملها بالحسين عليه السلام خمسون يوماً. (1).298/ 9- محمّد بن يحيى عن أحمد بن عيسى، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبي حمزة، عن سعيد بن المسيّب، عن عليّ بن الحسين عليهماالسلام... و لم يولد لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم من خديجة عليهاالسلام على فطرة الإسلام إلّا فاطمة عليهاالسلام. (2).299/ 10- حدّثت الرواة، عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عليهماالسلام: أنّ فاطمة عليهاالسلام ولدت بعد ما أظهر اللَّه نبوّة نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم، و أنزل عليه الوحي بخمس سنين.فزوّجها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم من أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام بعد مقدمه المدينة نحواً من سنة، و بنى بها بعد سنة، و كان مولد فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بعد بعث

النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم بخمس سنين. (3).300/ 11- في كتاب «مواليد الأئمّة عليهم السلام» بسنده، عن نصر بن عليّ الجهضمي قال: سألت أباالحسن الرضا عليه السلام عن عُمْر فاطمة عليهاالسلام؟قال: ولدت فاطمة عليهاالسلام بعد ما أظهر اللَّه نبوّته بخمس سنين، و قريش تبني البيت، و توفّيت ولها ثماني عشرة سنة و خمسة و سبعون يوماً، و كان عمرها مع النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم بمكّة ثماني سنين، و هاجرت مع النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم إلى المدينة، و أقامت بالمدينة عشر سنين.و أقامت مع أميرالمؤمنين عليه السلام من بعد وفاة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم خمسة و سبعين يوماً، و ولدت الحسن بن عليّ عليهماالسلام و لها إحدى عشرة سنة بعد الهجرة. (4).(1). البحار: 16/ 77 ح 20، عن العدد.(2). البحار: 19/ 115، العوالم: 11/ 35، عن الكافى.(3). العوالم: 11/ 36، عن الهدايه للخصيبى.(4). العوالم: 11/ 37، عن مجموعه نفيسه.

يا حبّذا من ليلة الميلاد الليلة العشرين من جمادي

ميلاد بنت المصطفى الرسول صدّيقة طاهرة بتول

سيّدة إنسيّة حوراء فاطمة زكيّة زهراء

يا ليلة سرّ بها محمّد صلي الله عليه و آله و سلم إذ ولدت بنت النبيّ أحمد صلي الله عليه و آله و سلم

شعر=ميلادها سرّ قلوب البشر لأنّها شفيعة في المحشر

و قرّت العيون من أبناها كذاك قرّت عين من والاها

خديجة بمكّة مليكة كانت على العرش والأريكة

حقّت لها لو فخرت مدى الزمن ببنتها اُمّ الحسين والحسن

نور الإله قد ضحى و أشرق غصن النبيّ قد على و أورق

و أشرقت مكّة بالأنوار و طيبة كذلك بالأزهار

بكلّ الآفاق ضياؤها ضحى أنار أطباق السماوات العلى

.و نورها قد كان قنديل الضياء معلّقاً في

ساق عرش الكبرياء

أقول: نذكر بعد هذه الروايات أقوال المخالفين في تاريخ ميلادها عليهاالسلام، وانظر كم الفرق بينهما؟301/ 12- المختار في مناقب الأخيار: فاطمة عليهاالسلام بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم ولدتها خديجة عليهاالسلام و قريش تبني البيت قبل النبوّة بخمس سنين، و هي أصغر بناته و هي سيّدة نساء العالمين، تزوّجها عليّ بن أبي طالب عليهاالسلام في السنة الثانية قبل الهجرة. (1).302/ 13- قال ابن الجوزي: ولدت فاطمة عليهاالسلام قبل النبوّة بخمس سنين.(1). العوالم: 11/ 39.و أشهر الروايات هي أنّها عليهاالسلام أصغر بنات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و أكبرهنّ مرتبة و منزلة. (1).

303/ 14- من بعض كتب المخالفين بإسناده عن عبداللَّه بن محمّد بن سليمان الهاشمي، عن أبيه، عن جدّه قال: ولدت فاطمة عليهاالسلام سنة إحدى و أربعين من مولد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم.و زعم محمّد بن إسحاق: إنّ فاطمة عليهاالسلام ولدت قبل أن يوحى إلى النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و كذلك سائر أولاده من خديجة عليهاالسلام.

و في روايتي عن الحافظ أبي المنصور الديلمي بروايته، عن أبي علي الحداد، عن ابن نعيم الحافظ في كتاب «معرفة الصحابة»: إنّ فاطمة عليهاالسلام كانت أصغر بنات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم سنّاً، ولدت و قريش تبني الكعبة، و كانت فيما قبل تكنّى اُم أسماء. (2).304/ 15- و قال أبوالفرج في كتاب «مقاتل الطالبيّين»: كان مولد فاطمة عليهاالسلام قبل النبوّة و قريش حينئذ تبني الكعبة، و كان تزويج عليّ بن أبي طالب عليه السلام إيّاها في صفر بعد مقدم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم المدينة، و بنى بها بعد رجوعه من غزاة بدر، و لها

يومئذ ثماني عشرة سنة، حدّثني بذلك الحسن بن عليّ، عن الحارث، عن ابن سعد، عن الواقدي، عن أبي بكر بن عبداللَّه بن أبي سبرة، عن إسحاق بن عبداللَّه أبي فروة، عن جعفر بن محمّد بن عليّ عليه السلام. (3).305/ 16- الإمام المهاجر: اُمّ الحسين فاطمة الزهراء البتول عليهاالسلام سيّدة نساء العالمين ولدت قبل النبوّة بخمس سنين أيّام بناء البيت. (4).306/ 17- منال الطالب في مناقب الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: كان مولد(1). العوالم: 11/ 39، عن وسيله النجاه.(2). البحار: 43/ 8 و 9، العوالم: 11/ 34 و 35.(3). البحار: 43/ 8 و 9، العوالم: 11/ 34 و 35.(4). العوالم: 11/ 39.فاطمة له صلى الله عليه و آله و سلم و قريش تبني الكعبة قبل النبوّة بخمس سنين، و تزوّجها عليّ عليه السلام في شهر رمضان من السنة الثانية من الهجرة، و بنى بها في ذي الحجّة. (1).307/ 18- الثغور الباسمة في مناقب سيّدتنا فاطمة عليهاالسلام: ذكر ابن إسحاق، إنّ مولدها و قريش تبني الكعبة، و بنت قريش الكعبة قبل المبعث بسبع سنين و نصف.و قيل: ولدت عام المبعث، و قيل: غير ذلك، و كانت وفاتها عليهاالسلام بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم. (2).308/ 19- تاريخ دمشق: بإسناده عن عبداللَّه بن المؤمل، عن أبيه، قال: ولدت فاطمة عليهاالسلام قبل النبوّة بأربع سنين. (3).309/ 20- أهل البيت عليهم السلام: واختلف في سنّها وقت الزّواج، فقيل: إنّ عمرها حين تزويجها تسع سنين، أو عشر سنين، أو إحدى عشرة سنة، لأنّها تزوّجت بعليّ عليه السلام بعد الهجرة بسنة، و قيل بسنتين. (4).310/ 21- و في المناقب: ولدت فاطمة عليهاالسلام بعد النبوّة بخمس سنين بعد بدر. (5).311/ 22- و في الاستيعاب: كان سنّها يوم تزويجها خمس عشرة

سنة و خمسة أشهر، و كان سنّ عليّ عليه السلام إحدى و عشرين سنة. (6).

312/ 23- تهذيب التهذيب: عن ابن جريح قال لي غير واحد: كانت فاطمة عليهاالسلام أصغرهنّ- أي بنات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم- و أحبّهنّ إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم. (7).313/ 24- البدء والتاريخ: و كانت- أي فاطمة عليهاالسلام- أحبّ البنات إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و ألطفهنّ به. (8).314/ 25- مفتاح النجا: و أمّا فاطمة عليهاالسلام فهي أصغر بنات الرّسول صلى الله عليه و آله و سلم (1). العوالم: 11/ 39.(2). العوالم: 11/ 39.(3). العوالم: 11/ 39 و 40 .(4). العوالم: 11/ 39 و 40.(5). العوالم: 11/ 39 و 40.(6). العوالم: 11/ 39 و 40.(7). العوالم: 11/ 39 و 40.(8). العوالم: 11/ 39 و 40.و أحبّ أولاده إليه. (1).أقول: أكثر علماء العامّة و رواتهم يقولون و يروون بأنّ ولادة فاطمة عليهاالسلام كانت قبل المبعث، مع أنّهم رأوا أورووا حديث المعراج والجنّة و أكل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم من ثمار الجنّة و انعقاد نطفتها عليهاالسلام من تلك الثمار، كما ذكرتها في محلّها، و مع ذلك يميلون إلى القول بأنّ ميلادها قبل المبعث بسنين.لعلّ السرّ في ذلك أنّهم يريدون أن يلقوا الشبهة في روايات ثمار الجنّة و روايات المعراج أو المعارضة بين الفريقين من الروايات حتّى يتنزّلوا بزعمهم من مقامها عليهاالسلام و منزلتها عنداللَّه تعالى و من عظمتها عند الرسول صلى الله عليه و آله و سلم، و أن يقلّلوا من شأنها و موقعيّتها عند المسلمين، و أن يخففوا جرائم هؤلاء الّذين ارتكبوا الظلم عليها من إحراق بيتها و غصب

حقّها و قتل جنينها و إسقاطه.و لعلّ بعض الروايات جعلوها لينتصروا لأبناء هند آكلة الأكباد، و على رغم أنفهم روايات كثيرة تثبت أنّ مولد فاطمة عليهاالسلام كانت بعد مبعث النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، و أنّ نطفتها انعقدت من ثمار الجنّة أكلها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، و هذه الروايات متّفق عليها الفريقين أخرجوها في كتبهم المعتبرة عندهم، كما بيّنا قبل هذا، فراجع.و أمّا القول بأنّ مولدها عليهاالسلام كانت قبل المبعث؛ فمردود، لأنّهم انفردوا به، و باعتقادنا وضعه الوضّاعون لترضى به بنو آكلة الأكباد، ثمّ كتبوه و أخرجوه في كتبهم غفلة عن هذا أو تغافلاً.

و أنزل اللَّه تعالى في شأنها عليهاالسلام آيات من كتابه؛ آية التطهير و آية المباهلة و غيرهما، و بيّن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم قدْرها و منزلتها في روايات لا تعدّ و لا تحصى، و لا ينكر مثل ذلك لكثرتها و تواترها بين المسلمين.(1). العوالم: 11/ 39 و 40.

إشكال و دفع بقي هنا مسألة ينبغي الإشارة إليها و هي أنّه يمكن أن يقال: بناء على القول بولادتها عليهاالسلام بعد البعثة، يكون عمر اُمّها خديجة عليهاالسلام ستّين سنة، لانّ لها حين الزواج مع النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم أربعين سنة والنبيّ صلى الله عليه و آله و سلم كان ابن خمس و عشرين سنة، و نزل عليه الوحي في الأربعين، و بعد مضي خمس سنوات من نزول الوحي ولدت فاطمة عليهاالسلام، فيكون سن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم خمس و أربعون سنة، و سنّها ستّون سنة و الولادة في هذا السنّ غريبة.قلنا: هذا أمر طبيعي، لأنّها حملت

بفاطمة عليهاالسلام في سنة تسع و خمسين من عمرها، و وضعتها في سنة ستّين منه، و هذا أمر عادي من القرشيّات، مع أنّ في مدّة عمرها حين الزواج مع النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم أقوالاً اُخر، و بالالتزام بها تنحسم مادّة الإشكال.قال ابن حمّاد الحنبلي: و رجّح كثيرون أنّها ابنة ثمان و عشرين.و قال البلاذري: تزوّج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم خديجة عليهاالسلام و هو ابن خمس و عشرين سنة، و هي ابنة أربعين سنة، و ذلك أثبت عند العلماء....و يقال: إنّه تزوّجها و هو ابن ثلاث و عشرين سنة و هي ابنة ثمان و عشرين سنة.و في «البحار»: عن ابن عبّاس و ابن حمّاد مثل ذلك.و في «المناقب» لابن شهر آشوب: روى أحمد البلاذري و أبوالقاسم الكوفي في كتابهما، والمرتضى في «الشافي» و أبوجعفر في «التلخيص»: إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم تزوّج بها و كانت عذراء، يؤكّد ذلك ما ذكر في كتابي «الأنوار» و «البدع»: إنّ رقيّة و زينب كانتا ابنتي هالة اُخت خديجة. (1).(1). فاطمة الزهراء عليهاالسلام بهجة قلب المصطفى: 143 و 144.أقول: هذا الدفع عن الإشكال متين و قويّ على فرض سنّها عليهاالسلام عند الزواج مع النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم أربعين سنة، والحقّ أنّه كان أقلّ من ذلك و على فرض كون ولادتها عليهاالسلام بعد المبعث بخمس سنين، ولكن هناك رواية عن «مصباح الكفعمي» تدلّ على أنّ ولادتها عليهاالسلام كانت سنة اثنتين من المبعث (1)، و تقلل سنّ خديجة عليهاالسلام بثلاثة سنوات، و تنزّل و ترجع سنّها على سبعة و خمسين سنة، فلا يتوجّه الإشكال عليها أبداً.والمهمّ عندنا وجود دليل قطعيّ على

إثبات وقوع ميلادها عليهاالسلام بعد مبعث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم و مع وجود الدليل القطعيّ لا مورد للإشكال إلّا عند الشاكّين والمتردّدين أو المفترين، و في هذا الدفع كفاية.315/ 26- ذكر ابن الخشّاب عن شيوخه يرفعه، عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عليهماالسلام قال:ولدت فاطمة عليهاالسلام بعد ما أظهر اللَّه نبوّة نبيّه، و أنزل عليه الوحي بخمس سنين، و قريش تبني البيت، و توفيّت و لها ثماني عشرة سنة و خمسة و سبعين يوماً.و في رواية صدقة: ثماني عشرة سنة و شهر و خمسة عشر يوماً، و كان عمرها مع أبيها بمكّة ثماني سنين، و هاجرت إلى المدينة مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فأقامت معه عشر سنين، و كان عمرها ثماني عشرة سنة، فأقامت مع عليّ أميرالمؤمنين عليه السلام بعد وفاة أبيها خمسة و سبعين يوماً.و في رواية اُخرى: أربعين يوماً. و قال الذارع: أنا أقول: فعمرها على هذه الرواية ثماني عشرة سنة و شهر و عشرة أيّام، و ولدت الحسن عليه السلام ولها إحدى عشر سنة بعد الهجرة بثلاث سنين، الخبر. (2). (1). البحار: 43/ 9. (2). البحار: 43/ 7 ح 8، عن كشف الغمّة. 316/ 27- ولدت عليهاالسلام بعد المبعث بخمس سنين، و توفّيت ولها ثمان عشرة سنة و خمسة و سبعون يوماً، و عاشت بعد أبيها خمسة و سبعين يوماً لا ترى كاشرة و لا ضاحكة. (1).أقول: العجب من جلالة الدكتر السيّد جعفر الشهيدي في كتابه في حياة فاطمة الزهراء عليهاالسلام حيث يقول بعد التحقيق في تاريخ ولادة سيّدة نساء العالمين عليهاالسلام و بعد ذكر قول العامّة و الخاصّة:لا فائدة في هذا البحث، يعني سواء كان ولادتها قبل

المبعث في سنة بناء الكعبة، كما قالوا به العامّة، أو كان بعد المبعث بخمس سنين، كما قالوا به علماء الشيعة، و سواء كانت عمرها في وقت التزويج و الوفاة قليلة أو كثيرة بعشر سنين؛ فهي بنت النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم و كاملة نساء المربوبات، و صاحبة أخلاق عالية الإسلامي، و نحن المسلمون من الرجال والنساء لابدّ لنا أن نتعلّم منها التقوى والحلم والفضيلة والإيمان باللَّه والخوف من اللَّه و سائر الخصال العالية الإنسانيّة (2). انتهى ملخّص كلامه.ولكن غفل هذا المحقّق عن أشياء كثيرة مهمّة و عن المعارف الّتي دائرة مدار تاريخ ولادتها عليهاالسلام، لها اهتمام تامّ و دخل عظيم في العقيدة و المعرفة بشأنها عليهاالسلام، فإذا كانت ولادتها بعد المبعث يترتّب عليها و تثبت اعتزال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم عن خديجة أربعين يوماً بأمر اللَّه سبحانه لأجل العبادة والرياضة حتّى يأتي جبرئيل بأمر اللَّه من ثمار الجنّة و انعقدت منها نطفة فاطمة عليهاالسلام.و كذلك تثبت أحاديث المعراجيّة في كيفيّة إنعقاد نطفة فاطمة عليهاالسلام من ثمار الجنّة، و تثبت أنّها حوراء إنسيّة، و مجى ء نساء العاليات من الجنّة، لمعاونة (1). مجمع البحرين: 6/ 131 (فطم). (2). زندگانى فاطمة الزهراء عليهاالسلام (الفارسيّة، ط. سنة 1371- طهران). خديجة عليهاالسلام و غسلهنّ فاطمة عليهاالسلام بماء الكوثر.و تثبت سائر الكرامات و المعجزات و المعارف و الأسرار الأئمّة عليهم السلام. و يترتّب أيضاً على ذلك فوائد كثيرة ليس للبحث عنها مجال.و أمّا رواة العامّة؛ فقد بذلوا جهدهم واختلقوا وجعلوا أكاذيبهم لإطفاء نور اللَّه بأفواههم واللَّه متمّ نوره ولو كره الكافرون، ولكن نحن الشيعة نأخذ أقوال علمائنا و أحاديثاً كثيرة معتبرة من طريق أهل بيت

نبيّنا عليهم السلام على أنّ ولادتها بعد المبعث بخمس سنين، و لا نعتمد على رواة هؤلاء القوم و جعل أكاذيبهم و مختلقاتهم، لأنّ مؤرّخيهم إمّا كانوا مغترّين واعتمدوا على الروايات، الضعيفة و ليس لهم دليل معتبر يعتمدون عليه، ورضوا بأن يكتبون ما قال الناس، أو مغرضين يميلون إلى بني اُميّة، أو مغرضين عن الحقيقة والواقع في ذلك.و نحن نتمسّك بقول أهل بيت الوحي والطهارة عليهم السلام، لأنّهم الصادقون و أعرف بتأريخ ولادة اُمّهم سلام اللَّه عليهم أجمعين، و على هذا القول الحقّ يترتّب فوائد كثيرة والمعارف والإعتقادات الصحيحة لشأن سيّد نساء العالمين عليهاالسلام.و مع هذا أقول: روايات كثيرة و متّفق عليها الفريقين أخرجوها في كتبهم في أنّ نطفتها عليهاالسلام صارت من ثمار الجنّة في صلب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، و منها حملت خديجة بفاطمة سلام اللَّه عليها، و قد ذكرت قبل هذا، فراجع.

حياة المحرر الاعظم الرسول الاكرم محمد (المجلد 1) ؛باقر شريف قرشي

تجارته بأموال خديجة

كانت ام المؤمنين خديجة بنت خويلد تاجرة ذات شرف و مال، و كانت تستأجر الرجال في أموالها و تضاربهم بشي ء معين من الأرباح، و قد كانت ذا ثراء عريض، و انبري أبوطالب الي ابن أخيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و كان في سن الخامسة و العشرين، فقال له: «يا بن أخي، أنا رجل لا مال لي، و قد اشتد الزمان علينا، و قد بلغني أن خديجة استأجرت فلانا ببكرين، و لسنا نرضي لك بمثل ما أعطته، فهل لك أن أكلمها»، فقال له الرسول: «لك ما أحببت يا عم»، و انبري أبوطالب الي خديجة فعرض عليها الأمر، فاستجابت له و رحبت به، فعاد أبوطالب الي أبن أخيه و أخبره بالأمر، و قال له: «هذا رزق ساقه الله تعالي لك».و زودته

خديجة بمال و فير، و أرسلت معه خادم ها ميسرة، و أوصته بخدمته و أن ينقل لها ما يشاهده منه من أحداث، و سارت القافلة تطوي البيداء حتي انتهت الي سوق بصري، فنزل الرسول صلي الله عليه و آله و سلم تحت ظل شجرة قريبة من صومعة راهب يسمي نسطورا، فنظر الي النبي جالس في ظلال تكل الشجرة، ففزع و قال لمسيرة- و كان يعرفه -:«يا ميسرة من هذا الذي تحت الشجرة؟..»«رجل من قريش..»«ما نزل تحت هذه الشجرة بعد عيسي الا نبي ء».و انبري الراهب مسرعا نحو الرسول (صلي الله عليه و آله و سلم)، و هو خاضع، فقبل رأسه و قدميه، و قال له: «آمنت بك، و أنا أشهد أنك الذي ذكرك الله تعالي في التوراة..»و طلب منه أن يريه كتفه، فكشف له عنه فاذا هو خاتم النبوة يشع نورا، فانبري قائلا:«أشهد أنك رسول الله النبي الامي الذي بشر بك عيسي، و أنك صاحب الحوض و الشفاعة و لواء الحمد..»و وعي ذلك ميسرة، فبهر منه، كما شاهد السحابه تظله وحده من حر الشمس، و ربح النبي في سفرته ربحا كثيرا، و قال ميسرة للنبي:«اتجرنا لخديجة أربعين سفرة ما رأينا ربحا قط أكثر من هذا الربح علي وجهك..»(1).و قفل النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)مع القافلة راجعين الي مكة، و قد ملئت نفس ميسرة اعجابا بما شاهده من الكرامات والمعاجز من النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)، فسارع الي خديجة فأخبرها بما شاهده من معاز النبي و من الأرباح الكثيرة التي ربح فيها.ذخل النبي مكة فاستقبلته خديجة و رحبت به أجمل ترحيب و أخذ يحدثها(1). السيرة النبوية / زيني دحلان: 54 / 1-

ببلاغته و روعة فصاحته - عن الأرباح التي ظفر بها، فزادها إعجابا و إكبارا و تعظيما، و قد أيقنت أيقانا لا يخاطره شك أن له شأنا عظيما، و أنه أعظم مصلح اجتماعي في الأرض. (1).

قران النبي بخديجة

و ملئت نفس خديجة إكبارا و مودة للنبي (صلي الله عليه و آله و سلم)، و قد رغبت بالزواج منه، و كان عمرها أربعين سنة، و عمر النبي (صلي الله عليه و آله و سلم خمس و عشرون سنة، و عرضت رغبتها المحلة في الاقتران منه علي اختها علي قول، أو علي صديقتها نفيسة بنت منية علي قول آخر، و سارعت نحو النبي صلي الله عليه و آله و سلم، فقالت له:«ما يمنعك أن تتزوج؟...».«ما بيدي ما أتزوج به..»«ان كفيت ذلك، و دعيت الي الجمال و المال و الشرف و الكفاءة ألا تجيب؟..» «من هي؟..»«خديجة..»و رضي النبي صلي الله عليه و آله و سلم بذلك، و سارعت المرأة الي خديجة فأخبرتها بذلك، و سرت سرورا بالغا، و علمت أنها تتزوج بسيد ولد آدم، وحددت الساعة، و طلب النبي من أعمامه الحضور لخطبه خديجة، فسارعوا لاجابته، يتقدمهم أبوطالب و حمزة و بقية أعمامه و أقبلوا الي دار خديجة، فاستقبلهم عمها عمر بن أسد فرحب بهم، و لما استقر بهم الجلوس و تصدر أبوطالب الجماعة التي جاءت لخطبة خديجة للنبي صلي الله عليه و آله و سلم، قال:«الحمد لله الذي جعلنا من ذرية ابراهيم، و زرع اسماعيل، و جعل لنا بلدا(1). الطبقات الكبري / ابن عسد: 82 / 1، القسم الأول.حراما و بيتا محجوبا، و جعلنا الحكام علي الناس.ثم ان محمد بن عبدالله ابن أخي من لا يوازنه فتي في قريش الا رجح

به، برا و فضلا و كرما و عقلا و مجدا و نبلا، و ان كان في المال قل، فان المال ظل زائل، و عارية مسترجعة، و له في خديجة بنت خويلد رغبته، و لها فيه مثل ذلك، و ما أحببتم في الصداق فعلي«(1).فاستجاب لهم و رحب بهم، و ثم العقد بين النبي و خديجة.و قد بدأت حياة جديدة للنبي صلي الله عليه و آله و سلم، و بني بأكرم سيدة في قريش و أو فرهن عقلا و دينا و عفة و جمالا، و قد سخرت جميع امكانياتها الاقتصادية لخدمة النبي، و أخلصت له في الحب كأعظم ما يكون الاخلاص، و أعانته علي مكاره الدهر.و أقام النبي صلي الله عليه و آله و سلم مع زوجته في سعة من المال، فقد أسبغ الله عليه من فضله و نعمته، و كان أهل مكة ينظرون اليه نظرة غبطة أو حسد علي اقترانه بخديجة التي لم تستعجب لتجار قريش و أشرافها حينما خطبوها و استجابت لفتي ليس عنده أي سمعة من المال، و علي أية حال، فقد ملكت خديجة قلب النبي صلي الله عليه و آله و سلم، فرأي الوفاء و الشرف و سمو النفس و الكمال فيها، كمال رأت فيه النبل و الصدق و الكمال الذي لم يحظ به أي فتي من قريش.

مُسنَد فاطمه الزهرا ؛حسين اسلامى

خديجة فى بيت من قصب فى الجنة

76 (4)- الخرائج: روى: ان اباعبدالله عليه السلام، قال: «ان خديجة (عليهاالسلام) لما توفيت جعلت فاطمه (عليهاالسلام) تلوذ برسول الله (صلى الله عليه و آله) و تدور حوله، و تسأله: يا رسول الله! اين امى؟ فجعل النبى (صلى الله عليه و آله) لا يجيبها، فجعلت تدور على من تسأله، و رسول الله (صلى الله عليه و آله) لا يدرى

ما يقول، فنزل جبرئيل (عليه السلام)، فقال: ان ربك يأمرك ان تقرأ على فاطمه السلام، و تقول لها: انامك فى بيت من قصب، كعابة من ذهب، و عمده من ياقوت احمر، بين آسية امرأة فرعون، و مريم بنت عمران.فقالت فاطمه (عليهاالسلام): ان الله هو السلام، و منه السلام، و اليه السلام.« (2).قال المؤلف: و نقل هذه الرواية الشيخ فى «اماليه» هكذا: المفيد، عن ابن قولويه،(1). التفسير المنسوب الى الامام عليه السلام: 330، 334، عنه «البحار» 23: 259، 261.(2). بحارالانوار 43: 27، عوالم العلوم 11: 115، ينابيع المودة: 262 بتفاوت يسير، امالى الشيخ: 110.عن ابيه، عن سعد، عن ابن عيسى، عن العباس بن عامر، عن ابان، عن بريد، عن الصادق عليه السلام قال:«لما توفيت خديجة (رضى الله عنها) جعلت فاطمه (عليهاالسلام) تلوذ (الى آخره).» (1).ان الله يقرأ خديجة السلام.و قد روى: السلام من الله تعالى على خديجة ايضا، كما روى ابن هشام، فقال: حدثنى من اثق به: ان جبرئيل (عليه السلام) اتى النبى صلى الله عليه و آله فقال: اقرأ خديجة من ربها السلام.فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «يا خديجة! هذا جبرئيل يقرؤك من ربك: السلام».قالت خديجة: الله السلام، و منه السلام، و على جبرئيل السلام. (2).

خديجة ولود للامامة، ودود للنبوة

77 (5)- الخصال: ابن الوليد، عن الصفار، عن البرقى، عن ابى على الواسطى، عن عبدالله بن عصمة، عن يحيى بن عبدالله، عن عمرو بن ابى المقدام، عن ابيه، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال: «دخل رسول الله (صلى الله عليه و آله) منزله، فاذا عائشة مقبلة على فاطمه (عليهاالسلام) تصايحها، و هى تقول: والله، يا بنت خديجة! ما ترين الا ان لامك علينا فضلا، و اى فضل كان لها علينا؟ ما هى الا كبعضنا، فتسمع مقالتها لفاطمه (عليهاالسلام).فلما

رأت فاطمه رسول الله (صلى الله عليه و آله) بكت، فقال لها: ما يبكيك يا بنت محمد؟قالت (عليهاالسلام): ذكرت امى، فتنقصتها، فبكيت.فغضب رسول الله (صلى الله عليه و آله) ثم قال: مه، يا حميراء! فان الله تبارك و تعالى بارك فى الولود الودود، و ان خديجة- رحمهاالله- ولدت منى طاهرا و هو عبدالله و هو المطهر، و ولدت منى: القاسم، و فاطمة، و رقية، و ام كلثوم، و زينب، و انت ممن اعقم الله(1). بحارالانوار 1:16.(2). بحارالانوار 16: 11.رحمه، فلم تلدى شيئا (1).78 (6)- المناقب: قال: دخل النبى صلى الله عليه و آله على فاطمه (عليهاالسلام) فرآها منزعجة فقال لها: «مالك»؟فقالت (عليهاالسلام): «الحميراء افتخرت على امى، انها لم تعرف رجلا قبلك، و ان امى عرفتها مسنة».فقال عليه السلام: «ان بطن امك كان للامامة وعاء» (2).(1). الخصال 2: 404 عنه بحارالانوار 16: 3، المناقب 2: 97.

(2). بحارالانوار 43:43.

كيف كانت ولادة فاطمه؟

79 (1)- غاية المرام: عن ابن بابويه، قال: حدثنى ابوعبدالله احمد بن محمد الخليلى، عن محمد بن ابى بكر الفقيه، عن احمد بن محمد النوفلى، عن اسحاق بن يزيد، عن حماد بن عيسى، عن زرعة بن محمد، عن المفضل بن عمرو، قال: قلت لأبى عبدالله الصادق عليه السلام: كيف كان ولادة فاطمه عليهاالسلام؟فقال (عليه السلام): «نعم، ان خديجة (عليهاالسلام) لما تزوج بها رسول الله (صلى الله عليه و آله) هجرتها نسوة مكة، فكن لا يدخلن عليها، و لا يسلمن عليها، و لا يتركن امرأة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة (عليهاالسلام) لذلك، و كان جزعها و غمها حذرا عليه (صلوات الله عليه) فلما حملت بفاطمة كانت فاطمه (عليهاالسلام) تحدثها من بطنها و تصبرها... فلم تزل خديجة (عليهاالسلام) على ذلك الى ان حضرت ولادتها... فلما سقطت الى الارض،

اشرق منها النور، حتى دخل بيوتات مكة، و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع، الا اشرق فيه ذلك النور، و دخل عشر من الحور العين... ثم استنطقتها.فنطقت فاطمه (عليهاالسلام) (بشهادتين) و قالت: اشهد ان لا اله الا الله، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء، و ان بعلى سيد الاوصياء، و ولدى سادة الاسباط، ثم سلمت عليهن، و سمت كل واحدة منهن باسمها...« الحديث (1).80 (2)- و ذكر الشيخ احمد الرحمانى صاحب كتاب «فاطمه الزهراء» حديثا عن كتاب «مناقب الطاهرين» للشيخ عماد الدين الطبرى- المخطوط- فى (م/ ملك بطهران): ان خديجة (عليهاالسلام) كانت تصلى يوما، فقصدت ان تسلم فى الثالثة، فنادتها فاطمه (عليهاالسلام) من بطنها: «قومى يا اماه! فانك فى الثالثة» (2).81 (3)- الجنة العاصمة: عن الشيخ ابى مدين شعيب الحريفش: (3) فلما سأله الكفار: ان يريهم انشقاق القمر و قد بان لخديجة حملها بفاطمة عليهماالسلام و ظهر، قالت خديجة: و اخيبة من كذب محمدا (صلى الله عليه و آله) و هو خير رسول و نبى، فنادت فاطمه (عليهاالسلام) من بطنها: «يا اماه! لا تحزنى، و لا ترهبى، فان الله مع ابى».فلما تم امد حملها و انقضى، وضعت فاطمه (عليهاالسلام) فأشرق بنور وجهها الفضاء (4).(1). غاية المرام: 177، دلائل الامامة: 8، بحارالانوار: 43: 2.(2). مستدرك فاطمة الزهراء (عليهاالسلام) من »مناقب الطاهرين «- المخطوط - فى (مكتبة ملك فى طهران)، و مكتبة آية الله ملا على الهمدانى. و قد اشكل بان اضافة الركعتين فى الصلاة الرباعية كانت بعد مولد فاطمة (سلام الله عليها) فكيف صلت خديجة الصلاة تلك ركعات حتى تناديها فاطمه عليهاالسلام من بطنها، بقولها: «قومى، يا اماه! فانك فى الثالثة»؟! و اجيب عن ذلك:

بان مولدها كان بعدها لا قبلها، لما ورد عن الصادق عليه السلام: »ان الله عز و جل انزل على نبيه (صلى الله عليه و آله) لكل صلاة ركعتين فى الحضر، فأضاف اليها رسول الله (صلى الله عليه و آله) لكل صلاة ركعتين فى الحضر، و قصر فيها فى السفر، الا المغرب و الغداة، فلما صلى المغرب بلغه مولد فاطمه (عليهاالسلام) اضاف اليها ركعة، شكرا لله عز و جل، فلما ان ولد الحسين (عليه السلام) اضاف اليها ركعتين، شكرا لله، فقال: (للذكر مثل حظ الانثيين) فتركها على حالها فى الحضر و السفر.« (علل الشرائع: 324).(3). فى كتابه الروض الفائق: ص 214 (ط/ مصطفى الحلبى).(4). الجنة العاصمة: 190 عن »الروض الفائق«: 214 (ط/ القاهرة- مصطفى الحلبى)، و نقل ذلك الرحمانى فى كتاب »فاطمة الزهراء (عليهاالسلام)«: 45 و 129، عن »الروض الفائق« أيضا: 255 و 314.

فاطمة الزهراء من المهد إلى اللحد

زواج الرّسُول الأعْظم

تزوّج الرسول العظيم (صلى الله عليه و آله و سلم) بالسيدة خديجة الكبرى و هو ابن خمس و عشرين سنة، و هي بنت أربعين سنة، و قيل: ستة و عشرين سنةِ (1).و قيل: ثمانية و عشرين سنةِ (2).و يقال إنها كانت قد تزوّجت قبل الرسول بزوجين متعاقبين، و قيل: بل كانت عذراء يوم تزوجها الرسولِ و لكنه غير مشهور. لم يكن زواج الرسول بالسيدة خديجة يشبه الزواج المتعارف بين الناس بل يعتبر هو الزواج الوحيد من نوعه، إذ لم يكن ذلك القرآن الميمون نتيجة حُبٍ و غرام، بل لم يكن هناك دافع مادِّي أو ما يشبهه من الأغراض التي كثيراً تحدث في زواج العظماء من جوانب السياسة. بل لم يكن هناك تناسب بين الرسول و بين السيدة خديجة من حيث الحياة الاقتصادية، فالرسول العظيم كان

يعيش تحت كفالة عمِّه الفقير أبي طالب.و السيدة خديجة هي أثرى و أغنى امرأة في مكة، فهناك بون شاسع في مستوى المعيشة بين هذا و تلك.(1). جنات الخلود.(2). البحار ج 16.و لكن السيدة خديجة كانت قد علمت أو سمعت أن للرسول مستقبلاً متلألئً واسع النطاق، و لعلَّ غلامها (ميسرة) هو الذي حدَّثها بما جرى للرسول في أثناء رحلته إلى الشام قصد التجارة بأموال خديجة، أو بلغها كلام راهب دير بُصرى قرب الشام في حق الرسول.فهنا اقترحت السيدة خديجة قضية الزواج، و فاتحت الرسول، و طلبت منه أن يطلب يدها من والدها خويلد أو عمَّها «على قولٍ».لكن الرسول كان يفضِّل أن يتزوَّج بامرأة فقيرة تنسجم حياتها مع حياة، و اعتذر من خديجة، و امتنع من تلبية طلبها لهذا السبب.لكن السيدة خديجة العاقلة اللبيبة الفاضلة أجابته بأنها تهب نفسها للنبي، فهل يصعب عليها أن تبذل أموالها له، و تجعلها تحت تصرُّف الرسول؟و طلبت من الرسول أن يرسل أعمامه إلى أبيها خويلد ليخطبوها.هنا.. فوجئ أعمام الرسول بهذا النبأ الوحيد من نوعه، و استولت الدهشة على عمات الرسول حينما سمعن منه الخبر.إنّه لعجيب!!سيدة تملك الآلاف من الأموال، و يعيش العشرات و المئات من العملاء و الأجراء من بركات أموالها و تجارتها القائمة صيفاً و شتاءً، بين اليمن و مكة و بين مكة و الشام.سيدة خطبها الأمراء و الأشراف فرفضتهم.هكذا سيده كيف تقدم نفسها هبةً لشاب فقير يعيش تحت كفالة عمِّه الفقير أبي طالب؟فيا ترى هل صدقت خديجة في تقديم نفسها للرسول؟و هل لهذا الخبر نصيب من الحقيقة؟قامت صفية بنت عبدالمطلب «عمة النبي» و توجهت إلى دار خديجة للتحقيق عن الخبر، و إذا بها تجد الترحيب و الاستعداد بجميع معنى الكلمة.

السَيّدة خَديجة على أبواب السّعَادة

رجعت

صفية إلى أخوتها «أعمام النبي» و أخبرتهم بصدق الخبر، و استولت الفرحة على أعمام النبي، فرحة ممزوجة بالتعجب و الدهشة و الذهول.فإن خديجة خطبها الأمراء و أشراف العرب فرفضت و لم توافق، إذ إنها لم ترهم لها أكفاءً، فما الذي دعاها إلى انتخاب هذا الزوج الفقير الذي لا يملك من حطام الدنيا تبراً، و لا من الأرض البسيطة شبراً؟يا للعجب العجاب!!قام أعمام النبي و قصدوا دار خديجة، و خطبوها من أبيها خويلد أو عمِّها، فامتنع ثم وافق بعد ذلك.ثم لابدَّ من تقديم مبلغ من المال صداقاً يليق بمقام خديجة، فكيف يمكن تحصيل هذا المال؟ و من أين؟ و من الذي يتبرع بالصداق؟و إذا بالسيدة خديجة تباغتهم مرة أخرى، و تدفع إلى الرسول أربعة آلاف دينار هدية، و تطلب منه أن يجعل ذلك المبلغ صداقاً لها و يقدِّمه إلى أبيها خويلد. و في رواية: أن أباطالب هو الذي دفع الصداق من ماله.إن كانت السيدة خديجة تؤمن بالقيَم، و تضحَّي بالمادة في سبيل تحصيل الشرف فإن أباها خويلد لم يكن يحمل هذه الفكرة، و كثيراً ما تجد التفاوت الكثير بين ثقافة الأب و ابنه أو ابنته.و هذا الاختلاف في التفكير موجود بين طبقات الناس، و حتى بين الأخ و أخيه، و الرجل و زوجته، و الأب و ما ولد.كانت هذه المبادرة نادرة عجيبة جداً، فلم يعهد أحد في العرب أن المرأة تقدِّم الصداق لزوجها، فلا عجب إذا هاج الحسد بأبي جهل و قال: «يا قوم رأينا الرجال يمهرون النساء، و ما رأينا النساء يمهرون الرجال».فيجيبه أبوطالب مغضباً: «ما لك؟ يا لكع الرجال! مثل مُحمد يُحمل إليه و يُعطى، و مثلك يُهدي و لا يُقبل منه»أو قال: «إذا كانوا

مثل ابن أخي هذا، طلبت الرجال بأغلى الأثمان و أعظم المهر، و إذا كانوا أمثالكم لم يزوَّجوا إلاَّ بالمهر الغالي».و تمَّ الزواج المبارك الميمون على أحسن ما يرام، و انتقل الرسول إلى دار السيدة خديجة، فكانت خديجة تشعر أنها في أسعد أيام حياتها إذ أنها و صلت إلى أغلى أمانيها و أحلى أحلامها. أنجبت السيدة خديجة أولاداً ماتوا كلهم في أيام الصغر، و أنجبت بنات أربع: زينب و أم كلثوم و رقية و فاطمة الزهراء، و كانت فاطمة أصغرهنَّ سناً و أجلَّهنَّ شأْناً و أعظمهنَّ قدراً.و هناك اختلاف بين المؤرخين و المحدّثين حول البنتين الأوليين، فقيل: إنهما ليستا من بنات النبي، و الصحيح أنهما من بناته و صلبه، و سيأتي الكلام حول ذلك في المستقبل بالمناسبة بإذن اللهِ (1).(1). اقتطفنا تفاصيل زواج السيده خديجه من بحارالانوار ج 16.

كَلِمَة خَاطِفَة حَوْلَ «المَاوَرَائيات»

هذه هي السيدة خديجة الكبرى، و هذا بعض مناقبها و فضائلها التي تعتبر كل فضيلة منها مثالاً رائعاً للإنسان الكامل، و هذه السيدة هي التي أنجبت السيدة فاطمة الزهراء، و أرضعتها اللبن الممزوج بالمواهب و الفضائل. و فاطمة الزهراء سليلة أبوين هذا بعض ما يتعلق بحياتهما و محاسنهما، و هذه نظرة خاطفة أو صورة مصغّرة يمكن لنا أن ننظر منها إلى عبقرية سيدتنا فاطمة الزهراء و بذلك تظهر لنا زاوية من حياتها على ضوء الوراثة.و هناك حقائق ثابتة لا يمكن إنكارها، و قد صرحت بذلك أحاديث شريفة كثيرة متواترة عن الرسول الاقدس و اهل بيته الطاهرين (عليهم السلام) لم يكتشفها العلم الحديث و لم تصل اليها الا كتشافات الحديثه بالرغم من وصولها الى الذره فمافوقها و الى الكواكب فمادونها.تلك الحقائق لامجال للالات و المجاهران تعزوها و تحيط بها علما، و

لا طريق لعدسات التصوير ان تلتقطها و لو بالاشعه البنفسجيه و ما فوق البنفسجيه.و تقشل دون ادراكها مقاييس الطبيعه و المنطق، فالحقيقه فوق ادراك الماده و الموازين المنطقيه، فلا تدرك بالحواس الخمس (الباصره، السامعه، شئت ان تسميهاب )الماورائيات( فلك ذلك. و قبل عرض تلك الحقائق لابدّ من تمهيد مقدمة موجزة فنقول: إن النطفة التي تنعقد- في الرحم و يتكوّن منها الجنين- انما تتكوّن من الدم، و الدم يستخلص من الطعام بعد إنهاء عمليات الهضم و النضج و الطبخ في المختبرات التي يحتويها الجسم، فلا شك أن النطفة المتكونة من الدم المستخلص من لحم الخنزير أو الخمر «مثلاً» تختلف عن النطفة المتكونة من الدم المستخلص من لحم الغنم أو ما أشبه ذلك، لأن نوعية هذا اللحم تختلف اختلافاً كبيراً عن نوعية ذاك، فكذلك تختلف منتجات كل واحد منهما.و للطعام تأثير خاص في روح الإنسان و نفسه، فهناك أطعمة مفرِّحة للقلب، مهدئة للأعصاب، تخفف عن توترها، و هناك أطعمة مفعولها عكس ذلك.و للطعام الحلال و الطاهر تأثير في نفس الإنسان و روحه، بعكس الطعام النجس كالخمر أو الحرام كالمسروق و المغصوب.و نفس التأثير يظهر في النطفة التي تنعقد من الطعام الحلال أو الحرام، أو الطاهر أو النجس، و لو أردنا استعراض الشواهد و إقامة الأدلة و البراهين على ذلك لطال بنا الكلام و خرج الكتاب عن أسلوبه و موضوعه المقصود.و على هذا الغرار فللطعام الذي يأكله الأبوان كل التأثير في توجيه الطفل و تسييره نحو الخير و الشر، إذ من ذلك الطعام تتكون النطفة، ثم تنتقل من صلب رجل إلى رحم زوجته، و تلتصق بجدار الرحم، و تنمو و تكبر حتى تكمل جنيناً تاماً.فالطعام من حيث النوعية

و من حيث الحكم الشرعي كالحلال و الحرام، و الطاهر له تأثير عجيب مدهش في مصير الطفل، و كيفية تفكيره في الأمور و اختيار لحياة الدينية، و توجيهه نحو الاعتدالو الاستقامة أو الانحراف و الانجراف.و كذلك الحالة النفسية الموجودة عند الزوجين عند العملية الجنسية لها كل التأثير في مقدّرات الطفل و حالاته و نفسياته في المستقبل.فالخوف و القلق لهما أسوأ الأثر في مستقبل الطفل المسكين، و بالعكس الطمأنينة و الهدوء النفسي له أحسن الأثر في الطفل.كذلك الرغبة الملحة و الشوق الشديد يؤثر في جمال الطفل و حسنه و ذكائه، بينما عدم الرغبة و ضعف الشهوة بسبب خلاف ذلك.و انطلاقاً من هاتين النقطتين: نقطة تأثير الطعام و نقطة تأثير الحالة النفسية ننتقل بالقرّاء إلى طائفة من الأحاديث المتواترة، فقد ذكر شيخنا المجلسي (قدّس سره) في الجزء السادس عشر من البحار هذا الحديث الشريف:

اعتزال النبى عن خديجه

... هبط جبرئيل على رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فناداه يا محمد! العلي الأعلى يقرأ عليك السلام، و هو يأمرك أن تعتزل خديجة أربعين صباحاً.فشقّ ذلك على النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) و كان لها محبّاً و بها وامقاً (محباً) فأقام النبي أربعين يوماً يصوم النهار و يقوم الليل، حتى إذا كان في آخر أيامه تلك. بعث إلى خديجة بعمار بن ياسر و قال: قل لها: يا خديجة لا تظني أن انقطاعي عنك هجرة و لا قلى، و لكن ربي أمرني بذلك لينفّذ أمره، فلا تظني يا خديجة إلاّ خيراً، فإن الله (عز و جل) ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مراراً.فإذا جنّك الليل فأجيفي (ردّي) الباب، و خذي مضجعك منفراشك، فإني في منزل فاطمة بنت أسد.فجعلت

خديجة تحزن كل يوم مراراً لفقد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فلما كان في كمال الأربعين هبط حبرئيل فقال: يا محمد! العلي الأعلى يقرئك السلام و هو يأمرك أن تتأهب لتحيَّته و تحفته.

طعام الجنه

فقال النبي (صلى الله عليه و آله و سلم): يا جبرئيل و ما تحفة رب العالمين و ما تحيته؟؟فقال جبرئيل: لا علم لي.فبينما النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) كذلك إذ هبط ميكائيل و معه طبق مغطّى بمنديل سندس أو إستبرق، فوضعه بين يدي النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) و أقبل جبرئيل (عليه السلام) و قال: يا محمد يأمرك ربك أن تجعل الليلة إفطارك على هذا الطعام.قال علي بن أبي طالب (عليه السلام): كان النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) إذا أراد أن يفطر أمرني أن أفتح الباب لمن يرد من الأقطار فلما كان في تلك الليلة أقعدني النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) على باب المنزل و قال: يا بن أبي طالب إنه طعام محرَّم إلاّ عليَّ.قال علي (عليه السلام): فجلست على الباب، و خلى النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) بالطعام، و كشف الطبق، فإذا عذق من رطب، و عنقود من عنب، فأكل النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) منه شبعاً و شرب من الماء رياً، و مدّ يده للغسل، فأفاض الماء عليه حبرئيل، و غسل يده ميكائيل و تمندله إسرافيل، و ارتفع فاضل (باقي) الطعام مع الإناء إلى السماء.ثم قام النبي ليصلى فأقبل عليه جبرئيل و قال: الصلاة محرَّمة عليك في وقتك حتى تأتي إلى منزل خديجة فتواقعها، فإن الله (عز و جل) آلى (حلف) على نفسه أن

يخلق من صلبك هذه الليلة ذرية طيّبة.فوثب النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) إلى منزل خديجة؛قالت خديجة: و قد كنت قد ألفت الوحدة، فكان إذا جنّني الليل غطّيت رأسي، و سجفت (أرسلت) ستري و غلّقت بابي، و صلّيت وِ ردي، و أطفأت مصباحي، و آويت إلى فراشي؛ فلما كانت تلك الليلة لم أكن نائمة و لا بالمنتبهة إذ جاء النبي فقرع الباب، فناديت: من هذا الذي يقرع حلقة لا يقرعها إلا محمد؟فنادى النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) بعذوبة كلامه و حلاوة منطقه: افتحي يا خديجة فإني محمد.قالت خديجة: فقمت مستبشرة بالنبي، و فتحت الباب، و دخل النبي المنزل.و كان النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) إذا دخل المنزل دعا بالإناء فتطهر للصلاة، ثم يقوم فيصلي ركعتين يوجز فيهما، ثم يأوي إلى فراشه.

فلما كانت تلك الليلة لم يدعُ بالإناء و لم يتأهب للصلاة... بل كان بيني و بينه ما يكون بين المرأة و بعلها، فلا و الذي سمك السماء، و أنبع الماء؛ ما تباعد عني النبي حتى حسست بثقل فاطمة في بطني... الى آخره (1).نستفيد من هذا الحديث أموراً:1- إن الله تعالى أمر نبيه أن يعتزل خديجة، و أن ينقطع عن رؤيتها لفترة حتى يزداد بها شوقاً و رغبة.2- اشتغاله بالمزيد من العبادة للمزيد من روحانية النفس و سمّوها(1). البحار ج 16/ 78.و تعاليها بسبب الاتصال بالعالم الأعلى.3- إفطاره بالتحفة السماوية الطاهرة، السريعة التحول إلى النطفة بسبب لطافتها.4- تكوّن النطفة من طعام سماوي لطيف، لا يشبه الأطعمة المادية.5- التوجه إلى دار خديجة فوراً استعداداً لانتقال النطفة مع تلك المقدمات. و قد ذكر هذا الحديث- من علماء العامة- بتغيير يسير

كلٌّ من:1- الخوارزمي في مقتل الحسين ص 63- 68.2- الذهبي في الاعتدال ج 2 ص 26.3- تلخيص المستدرك ج 3 ص 156.4- العسقلاني في لسان الميزان ج 4 ص 36.ثم هناك أحاديث كثيرة بهذا المعنى مع اختلاف يسير في ألفاظها، و اتفاقها حول النقطة الجوهرية، و هي انعقاد نطفة السيدة فاطمة الزهراء من طعام الجنة و نذكر من بعض تلك الأحاديث الجملة المرتبطة بالموضوع رعايةً للاختصار، فنقول:عن الإمام الرضا (عليه السلام) قال: قال النبي (صلى الله عليه و آله و سلم): لما عُرج بي إلى السماء أخذ بيدي جبرئيل فأدخلني الجنة فناولني من رطبها فأكلته، فتحول ذلك نطفة في صلبي فلما هبطت واقعت خديجة، فحملت بفاطمة، ففاطمة حوراء إنسيَّة، فكلما اشتقت إلى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي فاطمةِ (1).عن الإمام الباقر (عليه السلام) عن جابر بن عبدالله قال: قيل لرسول(1). الامالى للصدوق.الله (صلى الله عليه و آله و سلم): إنك لتلثم فاطمة و تلزمها و تدنيها منك. .. و تفعل بها ما لا تفعله بأحد من بناتك؟فقال (صلى الله عليه و آله و سلم): إن جبرئيل أتاني بتفاحة من تفاح الجنة فأكلتها فتحول ماءً في صلبي ثم واقعت خديجة فحملت بفاطمة.و أنا أشم منها رائحة الجنةِ (1).و عن ابن عباس قال: دخلت عائشة على رسول الله و هو يقبِّل فاطمة، فقالت له: أتحبها يا رسول الله؟قال: أما والله لو علمت حبِّي لها لازددت لها حباً، إنه لما عرج بي إلى السماء الرابعة...إلى أن يقول: فإذا برطب ألين من الزبد، و أطيب من المسك، و أحلى من العسل، فأخذت رطبة فأكلتها فتحولت الرطبة نطفة في صلبي، فلما أن هبطت إلى الأرض واقعت خديجة فحملت بفاطمة، ففاطمة حوارء إنسية، فإذا

اشتقتُ إلى الجنة شممتُ رائحة فاطمةِ (2).و قد روى هذا الحديث بألفاظ مختلفة كلٌّ من: 1- الخطيب البغدادي في تاريخه ج 5 ص 87 .2- الخوارزمي في مقتل الحسين ص 63. 3- الحافظ الذهبى فى مقتل الحسين ص 63. 4- الزرندي في (نظم درر السمطين).5- العسقلاني في لسان الميزان ج 5 ص 160. 6- القندوزي في ينابيع المودة. 7- محب الدين الطبري في ذخائر العقبي ص 34. (1). علل الشرائع.(2). البحار ج 16.و هذه الأحاديث مروية عن عائشة و ابن عباس و سعيد بن مالك و عمر بن الخطاب. 8- و روى ذلك الشيخ شُعيب المصري في (الروض الفائق) ص 214 قال: «روى بعض الرواة الكرام: أن خديجة الكبرى (رضى الله عنها) تمنَّت يوماً من الأيام على سيد الأنام أن تنظر إلى بعض فاكهة دار السلام، فأتى جبرئيل إلى المفضّل على الكونين من الجنة بتفاحتين و قال: يا محمد يقول لك من جعل لكل شي ء قدراً: كل واحدة و أطعم الأخرى لخديجة الكبرى، و أغشها، فإني خالق منكما فاطمة الزهراء. ففعل المختار ما أشار به الأمين و أمر...إلى أن قال: فكان المختار كلما اشتاق إلى الجنة و نعيمها قبَّل فاطمة و شمَّ طيب نسيمها، فيقول- حين يستنشق نسمتها القدسية: إن فاطمة حوراء إنسية«.و هناك روايات متواترة بهذا المضمون، و اكتفينا بما ذكرنا.بقيت هنا كلمة لا بأس بالإشارة إليها، و هي أن الأحاديث كما تراها تصرح بأن السيدة خديجة حملت بفاطمة (عليهاالسلام) بعد المعراج مباشرة، و كان المعراج على ما هو المذكور في بعض كتب الحديث في السنة الثالثة من المبعث، و في بعضها: في السنة الثانية و قيل غير ذلك.و ستأتيك طائفة من الأحاديث من أئمة أهل

البيت (عليهم السلام) تصرح بولادتها بعد المبعث بخمس سنين، و معنى هذا أنها بقيت في بطن أمها أكثر من عامين، و هذا غير صحيح قطعاً، فكيف يمكن الجمع بين القولين؟.يمكن أن تُحلَّ هذه المشكلة بما يلي:1- إن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) عُرج به إلى السماءأكثر من مرة كما في كتاب الكافي (1) و هذا عندي أحسن الوجوه.2- الأخذ بالقول المروي بولادتها في السنة الثانية أو الثالثة من المبعث (كما سيأتي) و هذا يتفق مع القول بالمعراج في تلك السنة نفسها، و خاصة بعد الالتفات إلى اختلاف الأقوال حول الشهر الذي كان فيه المعراج.

الجنين يتكلم مع امه

و من جملة مزايا السيدة فاطمة الزهراء (عليهاالسلام) أنها كانت تكلم أمها خديجة و هي في بطنها.و لم ينفرد علماء الشيعة بذكر هذه الفضيلة، بل شاركهم كثير من علماء العامة و محدثيهم، فقد روى عبدالرحمن الصفورى الشافعي في (نزهة المجالس) ج 2 ص 227:(قالت أمَّها خديجة )رضي الله عنها(: لما حملتُ بفاطمة كانت حملاً خفيفاً، تكلِّمني من باطني.و روى الدهلوي في (تجهيز الجيش) عن كتاب (مدح الخلفاء الراشدين): «أنه لما حملت خديجة بفاطمة كانت تكلمها ما في بطنها، و كانت تكتمها عن النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) فدخل عليها يوماً وجدها تتكلم و ليس معها غيرها، فسألها عمن كانت تخاطبه فقالت: ما في بطني، فإنه يتكلم معي.فقال النبي (صلى الله عليه و آله و سلم): أبشري يا خديجة، هذه بنت جعلها الله أم أحد عشر من خلفائي يخرجون بعدي و بعد أبيهم«.و ذكر شعيب بن سعد المصري في «الروض الفائق ص 214: فلما سأله الكفار أن يريهم انشقاق القمر، و قد بان لخديجة حملها بفاطمة(1). الكافى

ج 1/ 442 باب مولد النبى حديث 13.و ظهر، قالت خديجة: وا خيبة من كذَّب محمداً و هو خير رسول ربي.فنادت فاطمة- من بطنها: يا أماه لا تحزني و لا ترهبي، فإن الله مع أبي. فلما تم حملها و انقضى، وضعت فاطمة فأشرق بنور وجهها الفضاء.و قد مرّ عليك في (المقدمة) الحديث المروي عن السيدة خديجة حول تكلُّم السيدة فاطمة الزهراء و هي في بطن أمَّها.

عيون الاثر (المجلد 1)

ذكر وفاة خديجة و أبي طالب

روينا عن الدولابي ثنا أبو الاشعث أحمد بن المقدام العجلي ثنا زهير بن العلاء ثنا سعيد بن أبي عروبة عن قتادة قال توفيت خديجة بمكة قبل الهجرة بثلاث سنين وهي أول من آمن بالنبي صلي الله عليه وسلم، قال وثنا احمد بن عبد الجبار قال حدثني يونس بن بكير عن ابن إسحق قال ثم ان خديجة بنت خويلد وأبا طالب ماتا في عام واحد فتتابعت علي رسول الله صلي الله عليه وسلم مصيبتان هلاك خديجة وأبي طالب وكانت خديجة وزيرة صدق علي الاسلام وكان رسول الله صلي الله عليه وسلم يسكن إليها قال وقال زياد البكائي عن ابن إسحق إن خديجة وأبا طالب هلكا في عام واحد وكان هلاكهما بعد عشر سنين مضين من مبعث رسول الله صلي الله عليه وسلم وذلك قبل مهاجره صلي الله عليه وسلم إلي المدينة بثلاث سنين. وذكر ابن قتيبة أن خديجة توفيت بعد أبي طالب بثلاثة أيام. وذكر البيهقي نحوه. وعن الواقدي توفيت خديجة قبل أبي طالب بخمس وثلاثين ليلة وقيل غير ذلك فلما هلك أبو طالب نالت قريش من رسول الله صلي الله عليه وسلم من الاذي ما لم تكن تطمع فيه في حياة أبي طالب حتي اعترضه سفيه من سفهاء قريش

فنثر علي رأسه ترابا فدخل رسول الله صلي الله عليه وسلم بيته والتراب علي رأسه فقامت إليه احدي بناته فجعلت تغسل عنه التراب وهي تبكي ورسول الله صلي الله عليه وسلم يقول لا تبكي يا بنية فان الله مانع أباك ويقول بين ذلك ما نالت مني قريش شيئا أكرهه حتي مات أبو طالب. قال ولما اشتكي أبو طالب وبلغ قريشا ثقله قال بعضهم لبعض إن حمزة وعمر قد أسلما وقد فشا أمر محمد في قبائل قريش كلها فانطلقوا بنا إلي أبي طالب فليأخذ لنا علي ابن أخيه وليعطه منا فانا والله ما نأمن أن ينتبزونا أمرنا فمشوا إلي أبي طالب وكلموه وهم أشراف قومه عتبة وشيبة ابنا ربيعة وأبو جهل بن هشام وأمية بن خلف وأبو سفيان بن حرب في رجال من أشرافهم فقالوا يا أبا طالب إنك منا حيث قد علمت وقد حضرك ما تري وتخوفنا عليك وقد علمت الذي بيننا وبين ابن أخيك فادعه وخذ له منا وخذ لنا منه ليكف عنا ونكف عنه وليدعنا وديننا وندعه ودينه فبعث إليه أبو طالب فجاءه فقال يا ابن أخي هؤلاء أشراف قومك وقد اجتمعوا لك ليعطوك وليأخذوا منك فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم نعم كلمة واحدة تعطونيها وتملكون بها وأبي ان يقول لا إله إلا الله فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم أما والله لاستغفرن لك ما لم انه عنك فأنزل الله عزوجل (ما كان للنبي والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين ولو كانوا أولي قربي من بعد ما تبين لهم أنهم أصحاب الجحيم) وأنزل الله في أبي طالب فقال لرسول الله صلي الله عليه وسلم (إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله

يهدي من يشاء وهو أعلم بالمهتدين) ورواه مسلم من حديث أبي هريرة أيضا وفيه لولا أن تعيرني قريش يقولون إنما حمله علي ذلك الخرع (1) لاقررت بها عينك. وفي الصحيح من حديث أبي سعيد الخدري رضي الله عنه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم ذكر عنده عمه أبو طالب فقال لعله تنفعه شفاعتي يوم القيامة فيجعل في ضحضاح (2) من النار. وعن ابن عباس ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال أهون(1). أي الضعف. وفي الاصل " الخزع " وهو خطأ، وفي نسخة " الجزع " قال في النهاية: قال ثعلب إنما هو بالخاء والراء. وفي الاقتباس: واختاره جماعة وصوبه القاضي عياض وغيره.(2). الضحضاح في الاصل مارق من الماء علي وجه الارض ما يبلغ الكعبين فاستعاره للنار. وقيل الضحضاح هو ما قرب من القعر.اهل النار في النار عذابا أبو طالب وهو منتعل بنعلين من نار يغلي منهما دماغه. وأخبرنا عبدالرحيم (1) بقراءة والدي عليه اخبركم أبو علي حنبل بن عبدالله بن الفرج قال انا أبو القاسم بن الحصين قال أنا أبو علي بن المذهب قال انا أبو بكر القطيعي قال انا عبدالله بن احمد ثنا أبي ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبي إسحق قال سمعت ناجية بن كعب يحدث عن علي انه أتي النبي صلي الله عليه وسلم فقال إن أبا طالب مات فقال له النبي صلي الله عليه وسلم اذهب فواره فقال انه مات مشركا قال اذهب فواره فلما واريته رجعت إلي النبي صلي الله عليه وسلم فقال لي اغتسل. واخبرنا أبو الفضل بن الموصلي قال اخبرنا أبو علي بن سعادة الرصافي قال انا هبة الله بن محمد الشيباني قال

انا الحسن بن علي التميمي أنا احمد بن جعفر بن حمدان قال أنا عبدالله بن احمد ثنا أبي ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن يعلي بن عطاء عن وكيع بن عدس عن أبي رزين عمه قال قلت يا رسول الله أين أمي قال أمك في النار قال قلت أين من مضي من اهلك قال أما ترضي ان تكون أمك مع أمي قال عبدالله قال أبي الصواب حدس. وذكر بعض اهل العلم في الجمع بين هذه الروايات ما حاصله ان النبي صلي الله عليه وسلم لم يزل راقيا في المقامات السنية صاعدا في الدرجات العلية إلي ان قبض الله روحه الطاهرة إليه وأزلفه بما خصه به لديه من الكرامة حين القدوم عليه فمن الجائز أن تكون هذه درجة حصلت له صلي الله عليه وسلم بعد أن لم تكن وأن يكون الاحياء والايمان متأخرا عن تلك الاحاديث فلا تعارض. وقال السهيلي شهادة العباس لابي طالب لو أداها بعد ما أسلم كانت مقبولة لان العدل إذا قال سمعت وقال من هو أعدل منه لم اسمع أخذ بقول من أثبت السماع ولكن العباس شهد بذلك قبل ان يسلم. قلت قد أسلم العباس بعد ذلك وسأل رسول الله صلي الله عليه وسلم

(1). في الظاهرية " عبدالرحيم المزي ".عن حال أبي طالب فيما أخبرنا عبدالرحيم بن يوسف بقراءة أبي عليه وقرأت علي أبي الهيجاء غازي بن أبي الفضل قال أنا أبو حفص بن طبرزد قال انا ابن الحسين قال انا أبو طالب بن غيلان قال انا أبو بكر الشافعي ثنا بشر بن موسي ثنا الحميدي ثنا سفيان ثنا عبدالملك بن عمير قال سمعت عبدالله بن الحرث بن نوفل قال سمعت

العباس يقول قلت يا رسول الله إن أبا طالب كان يحفظك وينصرك فهل نفعه ذاك قال نعم وجدته في غمرات من النار فأخرجته إلي ضحضاح (1) صحيح الاسناد مشهور متفق عليه من حديث العباس في الصحيحين ولو كانت هذه الشهادة عنده لاداها بعد إسلامه وعلم حال أبي طالب ولم يسأل، والمعتبر حالة الاداء دون التحمل. وفيما ذكره السهيلي ان الحرث بن عبدالعزي أبا رسول الله صلي الله عليه وسلم من الرضاعة قدم علي رسول الله صلي الله عليه وسلم مكة فأسلم وحسن اسلامه في خبر ذكره من طريق يونس بن بكير عن ابن إسحق عن أبيه عن رجال من بني سعد بن بكر.(1). الضحضاح مارق من الماء علي وجه الارض ما يبلغ الكعبين فاستعاره للنار.

18- در وصف حضرت خديجه كبري سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده :واحد تحقيقات موسسه جهاني سبطين (ع)

ناشر : موسسه جهاني سبطين(ع)

مقدمه

خديجه دختر خويلد از نيكوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامي نخستين زني كه به پيامبر اكرم ( ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - كريمانه بذل كرد.

خديجه آن قدر ارزش الهي داشت كه براي او مانند مريم مائده هاي آسماني نازل مي شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايند:

خداوند از ميان زنان چهار زن را برتري داده است. آسيه .مريم.خديجه.فاطمه از عايشه ، زوجه پيامبر ( ص ) ، نقل شده است كه گفت : " احترام هيچ يك از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله ( ص ) پيوسته از او به نيكي ياد مي كرد و به حدي او را محترم مي شمرد كه گويا زني مانند خديجه نبوده است " .

عايشه سپس نقل مي كند : روزي به پيغمبر ( ص ) گفتم : خديجه پير زني بيش نبوده و خداوند بهتر از او را به تو عطا كرده است. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سخت برآشفت به طوري كه رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه كسي براي من نبود . روزي كه همه مردم كافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد.روزي كه همه مرا به جادوگري و دروغگويي نسبت مي دادند ، او مرا تصديق كرد ، روزي كه همه از من روي

مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بي دريغ خرج

كرد خداوند از او دختري به من بخشيد كه مظهر پاكي و عفت و تقوا بود . عايشه مي گويد : با خود گفتم ديگر از خديجه به بدي نام نخواهم برد. عايشه مي گويد:‹‹من در مورد زنان پيامبر از هيچ كدام به اندازه خديجه حساس نبودم زيرا پيامبر مرتب از او تعريف مي كرد و من هرگز او را نديده بودم..

در شجره ي طوبي آمده است:خديجه عليها سلام زيباترين زنها از نظر جمال، كاملترين از نظر عقل، تمام ترين از نظر رأي وتصميم گيري،وزيادترين از نظر عفت،دين،حيا، مرووت ومال بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود

‹‹ اسلام با شمشير علي(ع)و مال خديجه عليها السلام بر پا و استوار شد واستقامت يافت.›› اگر خديجه نبود كدام زن شايستگي آن را داشت كه مادر حضرت فاطمه عليها سلام باشد و اگر فاطمه نبود چه كسي شايستگي فرزندي خديجه را داشت و اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود خديجه وفاطمه چگونه مي توانستند به مقام سروري زنان عالم نايل آيند.

درباره خديجه همسر گرامي پيامبر اكرم ص ، اطلاعات زيادي گزارش نشده است و كاش فقط با كمبود اطلاعات روبه رو بوديم زيرا همان گزارشاتي هم كه واصل شده داراي تناقصات فراوان و شگفت آور است و متأسفانه آن قسمتي كه بر سر زبانها جريان دارد، زندگي واقعي آن بانوي بزرگوار را به نمايش نمي گذارد و اين مقاله در پي آن است تا علاوه بر آنچه كه بر افواه جاري است سيماي ديگري از خديجه كبري عرضه كند. در

سرزمين حجاز، مردي پا به عرصه زندگي گذاشت نام احمد (يا محمد (ص ) را برايش در نظر گرفتند و او همان كسي است كه در چند دهه بعد، بشريت را با آئيني آسماني آشنا كرد. و بارزترين نقطه عطف را در طومار دينداري رقم زد.

براستي چه ويژگي هايي در آن شخص موجب گزينش الهي وي شد؟ نگارنده مقاله در صدد پرداختن به اين موضوع نيست ولي براي پرداختن به سيماي خديجه طاهره ناگزير از ذكر بعضي خصوصيات محمد (ص است آن حضرت مظهر و نماد پاكي و پاكيزگي بود. كسي بود كه در جامعه منحط آن ديار، به عنوان يك فرد پسنديده و ستوده شهرت يافت و راستگو و راست كردار بود و در شهر نا آشنا با آب به پاكيزگي بسيار اهميت مي داد.

استحمام و مسواك زدن جزو برنامه مستمرش محسوب مي شد. درد مردم و جامعه آزارش مي داد و براي رفع آلام مردم اقدام عملي نيز مي كرد و به همين دليل در گروه معدود جوانمردان و آزادگان جاي گرفت و همه از خود مي پرسيدند چنان شخصي براي ازدواج چه برنامه اي خواهد داشت و معيارهاي انساني كه صلاحيت ابلاغ وحي الهي را دارا خواهد شد، براي پيوند زناشوئي چيست گزيده گزيش شده الهي كيست و بايد چه صفائي داشته باشد؟ آيا همانطور كه خدا از ميان آدميان وي را به دلايل انساني و صفاتي نيكو برگزيد، او نيز از ميان بانوان آن ديار، كسي را گزينش خواهد كرد كه چنين باشد؟ مگر غير از اين احتمال ديگري متصور است

پس سيماي همسر محمد را بايد از اين منظر در كتب تاريخ جستجو كرد. آري خديجه همان

كسي است كه در جامعه مكه به طاهره يعني بانوي پاك مشهور شد. گر چه جامعه جاهلي آن زمان به تدريج با پاكي و پاگيزگي به مفهوم عام آشنا مي شد، ولي قدر مسلم با پاكي بيگانه هم نبود و پاكان را مي ستود و به همين دليل خديجه را، طاهره لقب داد و احمد را محمد. طاهره لقبي كه نماد تمام نماي خوبي در آن زمان و آن ديار بود.

بنابر اين حلقه اتصال محمد و خديجه (طاهره را براحتي مي توان از اين رهگذر بدست آورد و از بسياري از گزارشات نامعقول دوري جست گزارشاتي كه در پي آنند تا خديجه را داراي ثروت فراوان و بي حساب معرفي كنند و همان را، نقطه آغاز اين آشنائي و ازدواج دانسته و نوشته اند.

خديجه قبل ازدواج با حضرت محمد (ص دو بار ديگر ازدواج كرده و داراي چند فرزند نيز بوده و زمان ازدواج با محمد (ص ، 40 سال و يا كمي بيشتر سن داشته است و نيز مي گويند خديجه بود كه پيشنهاد ازدواج با محمد را مطرح كرد. اينكه معروف است خديجه طاهره قبل از ازدواج با پيامبر (ص 2 بار ازدواج كرده صرفاً يك گزارش تاريخي است كه متضاد آن نيز گزارش شده و در چند كتاب تاريخي آمده «ان النبي (ص تزوج بها و كانت عذرا (پيامبر گرامي با خديجه ازدواج كرد در حاليكه خديجه دوشيزه و باكره بود) ولي مظلوميت مضاعف خديجه در طول تاريخ به دست بعضي سيره نويسان كم دقت و راويان اوليه مغرض رقم خورده است

آنان دليل ازدواج هاي قبلي وي را وجود فرزنداني از آن ازدواج ها مي دانند در حاليكه كودكان

مورد اشاره مورخان فرزندان خواهر خديجه يا فرزندان شوهر خواهر خديجه از زن ديگر بودند كه علي الظاهر بعد از مرگ والدين آنها (يا هر دليل ديگري و فقدان سرپرست آن بانوي نمونه فداكاري كرد، آنها را به نزد خود آورد و به همراه پيامبر گرامي (ص با تمام محبت از آنها نگهداري مي كرد و به همين دليل است كه خديجه علاوه بر صفت طاهره داراي لقبي ديگر يعني «ام الايتام مادر يتيمان نيز هست و اين لقب در رابطه با مادري كردن وي در حق آن كودكان است

البته اين عنوان را مردم آن دوران به وي دادند

و بديهي است كه شخصيت طاهره خديجه راضي به كاربرد كلمه ايتام و يتيمان نبوده باشند زيرا او فقط مادري كرده بدون هيچگونه طعن و نيش حال آنكه در لقب مذكور، نوعي بي مهري مشاهده مي شود.

بهر جهت اين لقب را هر كس به خديجه داده باشد نشان از روحيه بلند و انساني خديجه دارد. حس نوعدوستي فداكاري و آزادگي همان ويژگيهايي كه شوي او نيز در مرتبه بالاتر، داراي آن بود. متأسفانه در گزارش بعضي راويان مغرض نه تنها با انتساب اين فرزندان به خديجه ويژگي فداكاري و انسانيت او ناديده گرفته شده بلكه همان فرزندان را يكي از دلايل ازدواج هاي قبلي وي قلمداد كرده اند.

هر چند كه گزارشگران ديگري به اين واقعيت مهم پي برده و آن را تصحيح كرده اند. از دلايل محكم در رد ازدواج هاي قبلي خديجه گزارشي هست كه در بسياري از كتب تاريخ آمده و كسي نيست كه آنرا نشنيده باشد. اين مضمون كه مي گويند، خديجه به دليل شخصيت ممتازش داراي خواستگارهاي فراوان بود و بزرگان و اشراف قريش خواهان ازدواج

با وي بودند ولي او به تمام اشراف مدعي جواب رد داد و چون جواب مثبت به محمد داد، مورد اعتراض زنان قريش واقع شد كه چرا به احدي از اميران جواب مثبت ندادي اما با يتيم ابوطالب (محمد) ازدواج كردي

گزارش مذكور علاوه بر اينكه به روشني ازدواجهاي قبلي وي را مردود اعلام مي كند، حاكي از آن است كه خديجه همانطور كه از القابش (طاهره و ام الايتام بر مي آيد، براي ازدواج ملاك هايي جز ملاكهاي موجود در جامعه را مد نظر داشته و ثروت و دارايي اميران و بزرگان قريش او را نفريفته بلكه پاكي او بدنبال پاكي بزرگتري بوده است (جذب پاكي بزرگتر شدن پاكان .

در مورد سن خديجه

هم برخلاف آنچه بر افواه جاري و ساري است و عدد چهل قيد شده گفتني است كه به احتمال قريب به يقين اين عدد ناشي از تخمين بعضي سيره نويسان به دليل فرض قبلي آنان در مورد دوبار ازدواج كردن خديجه و فرزند داشتن وي بوده و اگر ازدواج هاي قبلي او را منتفي بدانيم موضوع سنش نيز خود به خود حل خواهد شد.

بنا به نقل جعفر مرتضي عاملي دركتاب الصحيح من سيره النبي الاعظم سن خديجه هنگام ازدواج با پيامبر (ص متفاوت ذكر شده و مورخان مختلف آن را 25 سال 28 سال 30 سال 35 سال 40 سال 44 سال 45 سال و 46 سال اعلام كرده اند. در بحارالانوار (ج 16 ص 12) از قول ابن عباس سن وي هنگام ازدواج با پيامبر (ص ، 22 سال ذكر شده است

جعفر مرتضي عاملي

عدد 28 سال را قول ترجيحي اكثريت دانسته و باتوجه به رد ازدواج هاي قبلي وي قطعي است كه سن او هنگام وصلت با پيامبر گرامي (ص ، بايد خيلي كمتر از آنچه شهرت دارد، بوده باشد. و اگرچه نمي توان به طور قطع سن خديجه طاهره را به دست آورد ولي به نظر مي رسد سن اعلام شده در بحارالانوار از قول ابن عباس به صحت نزديك تر است كه در اينصورت با قول ترجيحي اكثريت (بنا به ادعاي جعفر مرتضي عاملي خيلي تفاوت ندارد.

در هر صورت بعضي از سن هاي ادعائي ياد شده (بويژه از 35 تا 46 سال نه باتحليل صحيح وقايع تاريخي سازگار است و نه باعلوم پزشكي و تجارب انسان ها. زيرا كساني كه سن حضرت خديجه را هنگام ازدواج با پيامبر (ص حدود 40 سال اظهار كرده اند همان كساني

هستند كه ولادت حضرت زهرا (س را، 5 سال بعد از بعثت يعني 20 سال بعد از ازدواج رسول اكرم (ص با خديجه مي دانند.

بدين ترتيب سن خديجه هنگام تولد حضرت فاطمه (س

بايد حدود 60 سال باشد كه طبيعي است در اين حدود سن (بين 55 سال تا 66 سال بارداري از نظر علمي و پزشكي و تجربه و واقعيت مردود است و اگر عوام الناس بگويند سن بارداري براي سادات 10 سال بيش از حد معمول است بايد گفت اگر چنين باشد، همين مطلب بزرگترين سند و معجزه براي حقانيت آئين اسلام در نزد جهانيان مي توانست باشد كه البته نه چنين مطلبي واقعيت دارد و نه نگارنده به دنبال چنين موهوماتي است

گذشته از آنكه اصولا خديجه جزو سادات مرسوم به شمار نمي آيند، از سويي ممكن است عده اي استدلال كنند در قرآن مواردي از بارداري در سنين كهنسالي مطرح شده (همسر حضرت ابراهيم (ع و حضرت زكريا) و اين امر در مورد حضرت خديجه نيز مي تواند از اين نوع (معجزه الهي باشد. جواب اين است كه آيا اجازه داريم هرگاه از تحليل و تحقيق كم مي آوريم متمسك به استثنائاتي شويم كه در قرآن و خود قرآن نيز غيرعادي و غيرطبيعي بودن آن را ذكر كرده است

ثانيا وقتي قرآن دو مورد مزبور را در مورد پيامبران پيشين ذكر كرده چطور ممكن است معجزه اي را كه مربوط به آورنده قرآن است مسكوت گذاشته باشد.

از اين نكته نيز اگر بگذريم نوبت به موضوع خواستگاري خديجه از پيامبر مي رسد بدون ترديد خواستگاري يك زن بيوه چهل و چند ساله كه داراي چند فرزند بوده و سابقه دوبار شوهر كردن را داشته از يك جوان نمونه قريش

با حدود 25 سال سن گستاخانه و خودخواهانه است و اين امر با اخلاق قريش سازگاري نداشته است و اگر بپذيريم وي يك دوشيزه (عذراء) فداكار و پاكي بوده كه سني حدود سن پيامبر (ص را داشته لذا موضوع خواستگاري از اين زاويه با صفات وي منتفي است و به خصوص كه مراسم خواستگاري رسمي كسان پيامبر (ص (به ويژه حضرت ابوطالب از خديجه و كسان وي در كتب معتبر تاريخي ذكر شده است هرچند كه ممكن است بدليل وجود صفات برجسته محمدبن عبدالله (ص ، پيام هاي اوليه از سوي خديجه ارسال شده باشد، ولي طبيعي تر، همان خواستگاري معمول محمد (ص و كسان وي از خديجه و بزرگ وي به دليل وجود صفات نيكو در اين زن آزاده اي بود كه به پاكي و مهر و محبت شهرت داشته است

ظاهرا اصلي ترين امتيازي كه براي حضرت خديجه در امر پيشقدم شدن در ازدواج مطرح مي كنند همانا مال و ثروت زياد وي است كه اگر چنين شخصيت ملكوتي و منحصر به فرد پيامبر به ازدواج با فردي كه تنها امتيازش ثروت اوست راضي نمي شد. مگر در اصل ثروت فراوان و بسيار خديجه ترديد كنيم هرچند نظر قطعي نمي توان داد.

خديجه در جامعه اي پا به عرضه وجود نهاد

كه بسياري از ارزش ها و اخلاقيات در آن كم رنگ شده بود و او در همان جامعه ملقب به صفت طاهره (پاك شد. او نهاد دقيق مهرورزي و محبت به كودكان بي سرپرست بود. و به دليل همان صفات برجسته انساني و بسياري صفات نيكوي ديگر كه متأسفانه خبري از آن ها نداريم با اشرف انسان هاي دوران آفرينش سرچشمه نيكي و پاكي محمد مصطفي (ص ، پيوند برقرار كرد و به همراه آن

حضرت به ادامه سرپرستي از فرزنداني پرداخت كه بعدها منتسب به پيامبر (ص و خديجه شدند و حتي همسران آن دختران نيز، به لقب دامادهاي پيامبر (ص مفتخر شده اند .

شايد بدليل وجود همين فرزندان بوده كه آن خانواده نوراني از داشتن فرزندان حقيقي به تعداد متعارف زمان حياتشان منصرف شده اند. اگر چه گفته مي شود خديجه طاهره اولين كسي بود كه به حضرت محمد (ص ايمان آورد و آغاز ايمان وي به رسول الله (ص به لحظه آغازين وحي و بعثت وي برمي گردد او از سالها قبل به پاكي محمد (ص و خداباوري وي ايمان آورده بود و بديهي است اگر بعد از سفارت رسمي الهي خاتم الانبياء (ص ، اولين گرونده رسمي باشد.

در روايات اسلامي كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده و نيز در كلام بزرگان و انديشمندان در شأن و مقام ارجمند ام المومنين حضرت خديجه كبري (س سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است

به گفته صاحب مستدرك سفينه البحار

«فضائل حضرت خديجه (س كه در ابواب مختلف روايات آمده بيش از آن است كه (قابل شمارش باشد».(1)

حاصل توجه به اين روايات پي بردن به راز عظمت او، و شناخت شايستگي هاي او است از رسول اكرم (ص نقل است كه : «خير نسائها خديجه و خير نسائها مريم ابنه عمران «بهترين زنان دنيا خديجه (س و مريم دختر عمران هستند»(2)

«خيرنساء العالمين مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد(ص »

بهترين زنان جهانيان عبارتند از: مريم دختر عمران آسيه دختر مزاحم خديجه دختر خويلد و فاطمه (س دختر حضرت محمد(ص (3)

ابن عباس مي گويد: روزي رسول خدا (ص چهار

خط كشيد. آنگاه پرسيد: آيا مي دانيد اين خط ها چيست گفتيم خدا و رسولش داناتر است فرمود: «خير نساء الجنه مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد، و آسيه بنت مزاحم امراه فرعون بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (ص و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون است (4)

پيامبر (ص به عايشه كه در حال برتري جويي به فاطمه (ع بود فرمود: «او ما فاعلمت ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران و عليا و الحسن و الحسين و حمزه و جعفرا و فاطمه و خديجه علي العالمين

آيا نمي داني كه خداوند، آدم نوح آل ابراهيم آل عمران علي (ع ، حسن (ع ، حسين (ع ، حمزه جعفر، فاطمه (ع و خديجه (ع را بر جهانيان برگزيد».(5)

پيامبر (ص فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت اي رسول خدا! اين خديجه (ع است هرگاه نزد تو آمد، براو از سوي پروردگارش و از طرف من سلام برسان «و بشرها ببيت في الجنه من قصب لاصخب و لانصب «و او را به خانه اي از يك قطعه (زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست مژده بده (6)

«اربع نسوه سيدات سادات عالمهن مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمه چهار زن سرور زنان جهان خود مي باشند كه عبارتند از: مريم دختر عمران آسيه دختر مزاحم خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (ص ، و بهترين آنها در جهان فاطمه (ع است (7)

«حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت

محمد (ص و آسيه بنت مزاحم

درميان بانوان دو جهان در فضيلت و كمال كافي است مريم خديجه فاطمه و آسيه (عليهن السلام »(8)

پيامبر اكرم (ص در تفسير (آيه 22 مطففين «عينا يشرب بها المقربون همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مي نوشند.» فرمود:

«المقربون السابقون رسول الله و علي بن ابيطالب و الائمه فاطمه و خديجه (9)

روزي پيامبر (ص به علي (ع فرمود: «تو همسري مانند فاطمه (س داري كه من چنان همسري ندارم تو مادر زني مثل خديجه (س داري كه من چنين مادرزني ندارم »(10)

روايت شده است

روزي جبرئيل به حضور پيامبر (ص آمد و جوياي خديجه (ع شد، پيامبر (ص او را نيافت جبرئيل گفت «وقتي كه او آمد، به او خبر برده كه پروردگارش به او سلام مي رساند.»(11)

پيامبر اكرم (ص در چهل شبانه روز اعتزال از خديجه (ع توسط عمار ياسر به خديجه چنين پيام داد: «ان الله عز وجل ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مرارا؛

همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مكرر به فرشتگان بزرگش افتخار مي كند»(12)

روزي رسول خدا (ص در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسين (ع مطالبي فرمود، از جمله چنين گفت «ايها الناس الا اخبركم بخير الناس جدا و جده

اي مردم آيا شما را خبر ندهم به بهترين انسانها ازجهت جد و جده »

حاضران عرض كردند: «آري خبر بده » فرمود:

«الحسن و الحسين جدهما رسول الله و جدتهما خديجه بنت خويلد؛

آنها حسن و حسين (ع هستند كه جدشان رسول خدا محمد (ص است و جده آنها خديجه (ع دختر خويلد مي باشد»(13)

در آن هنگام كه پيامبر (ص در بستر رحلت قرار گرفت حضرت

زهرا(س بسيار پريشان و گريان بود، پيامبر (ص حضرت زهرا را به وجود پربركت مولاعلي دلداري داد، و در فرازي ضمن ياد از خديجه (ع فرمود: «دل خوش دار كه ان عليا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامه هو و خديجه امك همانا علي (ع نخستين شخص از اين امت است كه به ذات پاك خدا و رسولش ايمان آورد، او و خديجه (س مادر تو اولين افرادي هستند كه به اسلام پيوستند.»(14)

پيامبر اكرم بعد از وفات خديجه كبري (ع همواره از خاطرات شيرين و ايثار آن بانوي گرامي به نيكي ياد مي كرد و هرگاه به ياد او مي افتاد، اشك فراق بر ديدگانش جاري مي شد از جمله

روزي پيامبر (ص در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخني از حضرت خديجه (ع به ميان آمد، پيامبر (ص آن چنان آشفته و پراحساس شد كه قطره هاي اشك ازچشمانش سرازير گشت

عايشه به آن حضرت گفت «چرا گريه مي كني آيا براي يك پيرزن گندمگون از فرزندان اسد، بايد گريه كرد؟»

پيامبر در پاسخ به او فرمود: «صدقتني اذ كذبتم و آمنت بي اذكفرتم و ولدت لي اذ عقمتم

او هنگاميكه شما مرا تكذيب مي كرديد، تصديق كرد و هنگاميكه كافر

بوديد، او به من ايمان آورد؛ و براي من فرزنداني آورد در حالي كه شما نازا هستيد.»(15)

نيز روايت شده

روزي پيرزني نزد رسول اكرم (ص آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتي آن پيرزن رفت عايشه علت آن همه مهرباني به پيرزن را از پيامبر (ص پرسيد، او در جواب فرمود:

«انهاكانت تاتينا في زمن خديجه و ان حسن العهد

من الايمان

اين پيرزن در عصر زندگي خديجه ع ، به خانه ما مي آمد و از كمك ها و الطاف سرشار خديجه ع برخوردار بود، همانا نيك نگهداري عهد و سابقه از ايمان است »(16)

و مطابق روايت ديگر عايشه گفت «هرگاه پيامبر (ص گوسفندي ذبح مي كرد، مي فرمود: از گوشتش براي دوستان خديجه (ع بفرستيد، يك روز در اين باره با آن حضرت سخن گفتم فرمود:

«اني لاحب حبيبها: من دوست خديجه (ع را دوست دارم »(17)

ياد خديجه در خواستگاري حضرت زهر

در جريان مراسم خواستگاري مولا علي (ع از حضرت زهرا پس از آن كه ام سلمه به همراه ام ايمن كنيز آزاد شده و برخي ديگر از همسران پيامبر نزد وي رفتند تا او را در جريان درخواست امام علي (ع براي همسري با فاطمه الزهرا(س قرار بدهند، در بخشي از گفتار خود به حضرت خديجه اشاره نمودند و آرزو كردند اي كاش آن مادر يگانه در اين مراسم حضور مي يافت و مي توانست در مراسم ازدواج جگرگوشه اش حاضر باشد.

تا سخن به نام خديجه رسيد ناگهان پيامبر اكرم (ص به صداي بلند شروع به گريستن نمود؛ سپس فرمودند: «خديجه و اين مثل خديجه صدقتاني حين كذبني الناس و وازرتني علي دين الله و اعانتني عليه بمالها، ان الله عزوجل امر في ان ابشر خديجه ببيت في الجنه من قصب لا صخب فيه و لانصب

خديجه كجاست همانند خديجه در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب مي كردند، او مرا تصديق كرد، و او براي دين خدا با من همكاري و همياري نمود، و با ثروت خود مرا براي پيشبرد دين كمك كرد، خداوند متعال به من فرمان داده است كه خديجه (ع

را به داشتن خانه اي از يك گوهر در بهشت كه رنج و ناآرامي در آن نيست مژده بدهم »

خديجه در احاديث معراج نبي

ابوسعيد خدري مي گويد: رسول خدا (ص فرمود: وقتي كه در شب معراج جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم «آيا حاجتي داري »

جبرئيل گفت «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه ع برساني

پيامبر (ص وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه ع ابلاغ كرد، خديجه گفت «ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و علي جبرئيل السلام همانا ذات پاك خدا سلام است و از او است سلام و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.»(18)

گفتار انبياي الهي ائمه و اصحاب صدر اسلام

ابن سعد مورخ عرب از قول آدم (ع چنين مي گويد:

«آدم در بهشت به حوا گفت يكي از مزايايي كه خدا نصيب رسول الله كرد اين بود كه جفتي چون خديجه نصيب او نمود و خديجه پيوسته براي انجام رسانيدن مشيت خداوند به محمد كمك مي كرد در صورتي كه حوا سبب گرديد كه من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمايم »(19)

امام حسين (ع در روز عاشورا در ضمن خطبه اي كه خود را به دشمن معرفي مي كرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه جده من خديجه ع دختر خويلد است »(20)

و نيز خطاب به دشمن فرمود: «آيا مي دانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه (ع هستم »(21)

امام سجاد (ع در مجلس شاهانه يزيد در دمشق در خطبه معروف خود، اين چنين خود را معرفي مي كند: «انا بن

خديجه الكبري من پسر خديجه بانوي بزرگ اسلام هستم »(22)

حضرت زينب (س در كربلا در روز يازدهم محرم سال 61 ه_. ق هنگامي كه كنار پيكرهاي پاره پاره شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر (ص و علي (ع از خديجه ياد كرد و فرمود: «بابي خديجه الكبري پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.»(23)

زيدبن علي (ع كه انقلاب و شورش عظيمي بر ضد حكومت طاغوتي هشام بن عبدالملك نمود و سرانجام به شهادت رسيد، در سخني در برابر دشمن چنين احتجاج مي كند:

«و نحن احق بالموده ابونا رسول الله وجدتنا خديجه ..؛

و ما سزاوارتر به مودت و دوستي هستيم چرا كه پدر ما رسول خدا (ص وجده ما خديجه (ع است »(24)

عبدالله ابن زبير با آن كه با خاندان رسالت دشمني كرد در گفتگويي باابن عباس به خديجه ع به عنوان عمه اش افتخار نموده و مي گويد:

«الست تعلم ان عمتي خديجه سيده نساء العالمين آيا نمي داني كه عمه ام خديجه (ع سرور بانوان جهان است »(25)

«در عصر امامت امام حسن (ع پس از آنكه معاويه بر اوضاع مسلط شد، به كوفه آمد و چند روز در كوفه ماند، و از مردم براي خود بيعت گرفت پس از پايان كار بر بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس اميرمومنان علي (ع جسارت كرد و ناسزا گفت با اين كه امام حسن (ع و امام حسين (ع در مجلس حاضر بودند، حسين (ع برخاست تا پاسخ معاويه را بدهد، امام حسن (ع دست او راگرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود: «اي آنكه علي (ع را به

بدي ياد كردي منم حسن و پدرم علي (ع است و تويي معاويه و پدرت ضحر مي باشد، مادر من فاطمه عليها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است جد من رسول خدا (ص است جد تو حرب است «و جد تي خديجه و جدتك فتيله ..؛

جده من خديجه (بانوي بزرگ اسلام ولي جده تو فتيله (زن زشتكار جاهليت است خداوند لعنت كند از ما آنكس كه نامش پليد و حسب و نسبتش پست و سابقه اش بد، و داراي كفر و نفاق است »(26)

در حديث موثقي از حضرت زهرا (س منقول است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود مي گرديد و مي گفت «اي پدر! مادر من كجاست پس جبرئيل نازل شد و گفت پروردگارت تو را امر مي كند كه فاطمه را سلام برساني و بگويي كه مادر تو در خانه اي است ازني كه كعب آنها از طلا است و به جاي پي عمودها از ياقوت سرخ مي باشد و خانه او در ميان خانه آسيه و مريم دختر عمران است چون حضرت رسول (ص پيغام حق تعالي را به فاطمه (س رسانيد. فاطمه (س گفت خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتي ها و به سوي او برمي گردد تحيتها»(27)

خديجه (ع در ادعيه زيارتنامه ها، و واژگان مقدس

كتاب مقدس تورات حضرت خديجه (س را به نهر آبي تشبيه نموده است كه آب آن آب حيات است و در دوطرف كنار آن آب درخت حيات وجود دارد، آن درخت داراي دوازده نوع ميوه است و برگ هاي آن درخت موجب شفاي امت ها است (28)

در يكي از زيارتنامه هاي رسول خدا (ص چنين آمده است

«السلام علي ازواجك الطاهرات الخيرات امهات المومنين خصوصا الصديقه الطاهره الزكيه الراضيه المرضيه خديجه الكبري ام المومنين

سلام بر همسران پاك و نيك تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوي راستين و پاك و پاكيزه خشنود و پسنديده خديجه بانوي بزرگ مادر مومنان »(29)

در يكي از زيارتنامه هاي ديگر از خديجه (ع چنين تعبير شده «السلام علي خديجه سيده نساء العالمين سلام بر خديجه (ع سرور زنان جهانيان »(30)

حضرت خديجه (ع ارتباط عميق و بسيار بالايي با درگاه خداوند داشت از اين رو داراي قوت قلب محكم واستوار بود. آن بانوي بزرگوار اسلام براي خود داراي حرز (كلمات پرمحتواي پناهندگي به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار مي ساخت

سيدبن طاووس در كتاب مهج الدعوات دو حرز را نقل كرده كه اين چنين است

1_ «بسم الله الرحمن الرحيم يا حي يا قيوم برحمتك استغيث فاغثني ، ولا تهلكن الي نفسي طرفه عين ابدا، و اصلح لي شائب كله

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خداي زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم به من پناه بده و مرا هرگز به اندازه يك چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگي مرا سامان بخش »

2_ «بسم الله الرحمن الرحيم يا الله يا حافظ يا حفيظ يا رقيب

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خدا، اي نگهبان اي نگهدارنده و اي مراقب و پاسدار.»

خديجه در كلام انديشمندان و بزرگان معاصر

دانشمند عرب (سنيه قراعد): تاريخ در مقابل عظمت ام المومنين خديجه ع سر فرود مي آورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته مي ايستد، نمي داند نام اين بانو را در كدام شناسنامه بزرگان ثبت نمايد.»(39)

سليمان

كتاني نويسنده عرب خديجه ثروتش را به محمد بخشيد. ولي اين احساس را نداشت كه مي بخشد، بلكه اين احساس را داشت كه از او هدايت را كه بر همه گنج هاي سراسر جهان برتري دارد، كسب مي نمايد، او احساس مي كرد محبت و دوستي را به حضرت محمد (ص اهدا مي كند، ولي در عوض همه ابعاد سعادت را از او كسب مي كند.»(32)

عالم بزرگ شيخ حرعاملي متوفي به (1140 ه_.ق صاحب كتاب وسايل الشيعه شعري در وصف او سورده است

زوجته خديجه و فضله

ابان عند قولها و فعله

بنت خويلد الفتي المكرم

الماجد المويد المعظم

لها من الجنه بيت من قصب

لاصخب فيه ولالها نصب

و هذه موره لفظ الخبر

عن النبي المصطفي المطهر

«همسر پيامبر خديجه كه فضل و برتري او از گفتار و رفتارش آشكار است دختر خويلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تاييد شده و بلند مقام براي خديجه و در بهشت خانه اي از يك قطعه گوهر بلورين آماده شده است كه در ناآرامي و رنج نيست

اين موضوع عين سخن پيامبر برگزيده پاك خدا است كه خديجه در بهشت داراي چنين خانه اي مي باشد».

بنت الشاملي نويسنده عرب آيا ديگري غير از خديجه را مي شناسيد كه با عشقي آتشين و مهر و ايماني استوار بي آن كه اندك ترديدي به دل راه دهد يا ذره اي از باورش به بزرگداشت هميشگي خدا و پيغمبر بكاهد، دعوت دين را از غار حرا پذيرا شود».(33)

منابع

1_ خديجه اسطوره مقاومت و ايثار، صفحه 186، اشتهاردي محمدمهدي

2_ صحيح بخاري ج 4، ص 164.

3_ الاستيعاب ج 2، ص 720.

4_ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

5_ خديجه اسطوره مقاومت و ايثار، ص 187، نقل

از بحار ج 37، ص 63.

6_ اسدالغابه ج 5، ص 438.

7_ ذخائر العقبي ص 44.

8_ كشف الغمه ج 2، ص 71.

9_ جمع البيان ج 10، ص 320.

10_ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خديجه اسطوره مقاومت و ايثار ص 190.

11_ همان ج 16، ص 8.

12_ كشف الغمه ج 2، ص 72.

13_ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خديجه اسطوره مقاومت و ايثار، ص 198.

14_ بحار، ج 22، ص 502.

15_ همان ج 16، ص 8.

16_ خديجه اسطوره ايثار و مقاومت ص 207.

17_ رياحين الشريعه ج 2، ص 206.

18_ كشف الغمه ج 2، ص 133.

19_ محمد پيغمبري كه از او بايد شناخت كنستان ويرژيل گئورگيو، ترجمه ذبيح الله منصوري ص 50.

20_ بحار، ج 44، ص 318.

21_ همان ج 45، ص 6.

22_ همان ج 44، ص 174.

23_ همان ج 45، ص 59.

24_ خديجه اسطوره ايثار و مقاومت ص 200.

25_ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 325.

26_ خديجه (ع اسطوره مقاومت و ايثار، ص 201.

27_ حيوه القلوب علامه محمدباقر مجلسي ج 3، ص 218.

28_ كتاب مقدس عهد جديد، مكاشفه يوحنا، باب 22.

29_ بحار ج 100، ص 189.

30_ همان ج 102، ص 272.

31_ نساء محمد (ص ، ص 38.

32_ خديجه (ع ، علي محمد دخيل ص 32.

33_ حياه الائمه هاشم معروف الحسني ص 67.

19- درگذشت حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسندگان: فهيمه صمدي، زهرا خنيفرزاده، ليلا سالمي

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

احاديثي از پيامبر درباره حضرت خديجه عليها السلام

بهترين زنان اهل بهشت چهارنفرند: خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد صلي الله عليه و آله وسلم و آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران.1

چهار زن سرور زنانِ زمان خويشند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد و بهترين آنها فاطمه است.2

اي خديجه، در حق خود جز نيكي گمان مبر كه خداوند بزرگ بارها با ملايك خود به تو مباهات مي كند.3

سخنان دانشمندان درباره خديجه

زبير بن بكّار گفته است: خديجه، در عصر جاهليّت «طاهره» خوانده مي شد.

هشام بن محمّد: رسول خدا خديجه را دوست داشت و به او احترام مي گذارد و در بعضي كارها با او مشورت مي كرد. او وزير صدق و راستي بود و نخستين زني است كه به پيامبر ايمان آورد و پيامبر تا وقتي كه خديجه زنده بود، هرگز همسر ديگري برنگزيد. تمام فرزندانش بجز ابراهيم از خديجه بودند.4

رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است:

سميّه قرّاعه گفته است: تاريخ در مقابل عظمت حضرت خديجه سر فرود مي آورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته مي ايستد.

دارنده مال و جمال و كمال

دكتر علي ابراهيم حسن، پژوهشگر جهان عرب، درباره مقام حضرت خديجه مي نويسد: «اگر بخواهيم همسري نمونه، با اخلاص، پاك دامن، موقّر و خردمند را نام ببريم، والاتر از خديجه، همسر پيامبراسلام صلي الله عليه و آله وسلم ، نخواهيم يافت؛ بانويي بس خردمند كه هم عصر جاهليت، و هم اسلام را درك كرد و در هر دو دوره از منزلتي والا بهره مند بود؛ تا جايي كه در عصر جاهليت طاهره ناميده مي شد و مال و جمال و كمال را در يك جا جمع كرده بود و اين ويژگي ها هرگاه در يك زن جمع شود _ كه معمولاً اين اتفاق كم پيش مي آيد _ نشان دهنده عظمت و بلندي مقام وي خواهد بود».5

تولد يگانه خلقت

وقتي زمان تولّد فاطمه زهرا عليها السلام مي رسد، خديجه كبري از زنان قريش مي خواهد تا او را ياري كنند. زنان تقاضايش را رد كردند و گفتند تو حرفمان را نشنيدي و با يتيم عبداللّه ازدواج كردي و تمام ثروتت را به او بخشيدي؛ غافل از اين كه آنان سعادت ياري خديجه و شركت در تولد بهترين زنان عالم را نداشتند. خداوند مقرر كرده بود كه چهار زن از بهشت از بهترين زنان عالم همراه با فرشتگان به ياري او بيايند و دل رنجور خديجه را شاد كنند و در تولّد گل سرسبد زنان عالم؛ خديجه را ياري نمايند.

سال غم و اندوه

در سال دهم بعثت حضرت خديجه كبري از شدت ضعف و ناراحتي در شعب ابي طالب پيامبر را تنها مي گذارد. حضرت خديجه، در فاصله سي يا سي و پنج روز پس از رحلت عموي پيامبر، ابوطالب، از دنيا مي رود و بدين ترتيب، هر دو يار رسول خدا، او را تنها مي گذارند6. پيامبر در غم از دست دادن ايشان آن سال را «عام الحزن» يعني سال اندوه نام نهاد. رحلت اين بانوي بزرگوار را به تمامي مسلمانان جهان تسليت مي گوييم.

منزلت حضرت خديجه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم

پيامبر پس از خديجه تا آخر عمر خديجه را فراموش نكرد و هر از چند گاهي از او تقدير و تمجيد مي كرد. عايشه گفته است: «رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خانه بيرون نمي رفت مگر اين كه به نوعي از خديجه ياد مي كرد و از وي به نيكي ستايش مي نمود. روزي او را به ياد آورد. رشك و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آيا او بيش از يك پيرزن بود؟ خداوند زن بهتري به تو عطا فرموده است. پيغمبر خشمگين شد. آن گاه فرمود: سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ايمان آورد در هنگامي كه مردمان به من كفر مي ورزيدند. و از او به من فرزنداني عطا كرد در حالي كه مرا از فرزندانِ ديگر زنان محروم نمود». عايشه گفت: «با خود گفتم ديگر هرگز خديجه را به بدي ياد نخواهم كرد».7

بانوي عرب

خديجه بنت خويلد زني بود داراي نام و مورد احترام همه قبيله خويش. در زماني كه دختران را زنده به گور مي كردند، و بيشتر زنان بردگاني بيش نبودند، در دوران تاريك جاهليّت اعراب، خديجه توانست با اخلاق نيك و بزرگواري و بزرگ منشي، و از سويي ثروت فراوان، در ميان زنان قريش و ديگر قبايل برتري يابد؛ آن گونه كه او را «ملكه عرب» و «سيده بطحا»8 لقب داده بودند؛ زني انديشمند و فهيم كه لياقت همسري با گل سرسبد پيامبران، حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم ، و مادري سرور زنان عالم، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را دارا بود. همسري فداكار و عفيف كه در راه محبت پيامبر از همه كس و همه چيز خود گذشت و همه امكانات و توانمندي هاي

خود را وقف پيامبر اسلام و مكتب او كرد.

يوسف حجاز

اي خديجه، تو نشان دادي كه مي توان در ميان همه تاريكي ها و جهالت ها درخشيد. به ما آموختي كه مي شود در تاريكي ها پرنور بود. مي توان چون شمع تمام هستي خود را در طَبَق اخلاص نهاد و سوخت و به ديگران روشنايي داد. به ما ياد دادي كه دل مي تواند پر از نور هدايت شود، هرچند گرداگرد انسان را پلشتي و پليدي فرا گرفته باشد؛ مي توانيم دل به كالاي بي ارزش دنيا نسپريم، و هرچند ثروتمندترين مردم باشيم، اسير مال اندوزي و مال پرستي نشويم. تو دنياي بي ارزش را بخشيدي و يوسف زيباي حجاز را از آنِ خويش ساختي.

اوّلين بانوي مسلمان

حضرت خديجه عليها السلام اوّلين بانويي است كه دعوت رسول حق را لبيك گفت و به پيام آسماني او پاسخ مثبت داد و در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم با همه توان ايستاد و پايداري كرد. در همان زمان كه پيامبرگرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از آزار كوردلان رنج مي برد، در كنارش كسي بود كه خاطر او را شاد و كام او را شيرين مي كرد و از بار گران اندوهش مي كاست. همان بانوي گران قدر و ارجمندي كه شريك زندگي و ياور محمّد صلي الله عليه و آله وسلم بود.

درگذشت خديجه عليها السلام

حضرت خديجه عليها السلام همسر باوفاي پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم پس از گذشت 25 سال زندگي سراسر مهر و گذشت و وفا، در سال دهم هجرت پيامبرخدا را تنها گذاشت و به سوي جهان ابدي بال گشود. پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم هنگام تدفين وي، خود به درون قبر خديجه رفتند و با دستان مهربان خود خديجه را به خاك سپردند. پيامبر پس از عروج ملكوتي يار و مونس خود بسيار غمناك بود.

گل زيباي بهشت

اي خديجه گل زيباي بهشت / بانوي اعظم و والاي بهشت

تو كه در بين زنان ممتازي / با رسول قُرَشي هم رازي

به جلال و به شرف يكتايي / مادر فاطمه زهرايي

فرد اول تويي از خيل زنان / كه بياورد به احمد ايمان

ثروت و مال تو و تيغ علي / اعتبار تو و تبليغ علي

هر دو شد رونق دين اسلام / به عليّ و تو، زما باد سلام

دَم جان دادن خود دُر سُفتي / در وصايا به پيمبر گفتي

به ره عشق منم مدهوشت / كفنم كن به رداي دوشت 9

از همه مي بُرد و به تو مي پيوندد

حضرت خديجه بعد از ازدواج با پيامبر از سوي تمام زنان و خويشان طرد شده بود به او سلام نمي كردند و جواب سلام او را نمي دادند. زنان مكّه جاهلانه او را ملامت مي كردند كه با وجود جاه و مال و مقام همسر يتيمِ عبداللّه شده است. حضرت خديجه بي توجّه به همه اين ملامت ها تنها دغدغه خاطرش اين بود كه نكند اين سخنان ياوه موجب رنجش خاطر بهترين مخلوق خدا و همسر مهربانش شود.

آرامش جان رسول

يكي از موهباتي كه خدا به انسان مي دهد داشتن همسري مهربان و صبور است و خديجه موهبت خدا به پيغمبر بود او پاسدار آرامش و آسايش خانه رسول خدا بود.

زخم هاي جسم و جان همسر را التيام مي بخشيد و اسباب آرامش جان پيغمبرخدا را فراهم مي كرد و او را در به جاي آوردن وظيفه خطيرش _ كه همانا روشن كردن چراغ هدايت مردم بود _ ياري مي داد.

بانوي اول اسلام

خديجه عليها السلام افتخار و شايستگي اين را داشت كه بانوي اول اسلام باشد. در آن جوّ دهشت زاي جاهليت چراغ هدايت و ايمان در ضمير خديجه عليها السلام روشن بود. خديجه اوّلين كسي بود كه به پيامبري محمّد صلي الله عليه و آله وسلم و به يگانگي خداي محمد صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آورد. هنگامي كه رسول خدا از غارحراء به خانه خديجه عليها السلام آمد، از او پرسيد: اي محمّد، اين چه نوري است كه در تو مشاهده مي كنم؟» پيامبر گفت: «اين نور پيغمبري است. بگو لااله الااللّه محمدا رسول الله». خديجه عليها السلام گفت: سال هاست كه از پيغمبري تو خبر دارم. سپس شهادتين گفت و به آن حضرت ايمان آورد.

مجاهد در راه خدا

بعد از مبعوث شدن پيامبرخدا و شروع مبارزه مخفيانه و آشكارا با سياهي جهل، خديجه هميشه بسان ياوري مهربان و همسري دل سوز در كنار پيام آور مهر و راستي بود. همسر رسول اللّه مجاهد در راه معبود بود و همسر خويش را در به انجام رساندن رسالت خطيرش كه _ جهاد در راه حق و راستي است _ ياري مي داد و در اين راه دشوار از هيچ كاري فروگذار نكرد. او هميشه به زره ايمان مجهّز بود و طوفان سختي ها او را هرگز از پاي در نياورد و ذرّه اي از اعتقاد و ايمان راسخش كم نكرد.

سرمشق زنان عالم

اسلام نه تنها راهِ درست زيستن را به بشر مي آموزد، بلكه در مكتب اسلام انسان هايي تربيت مي شوند كه تجسّم آموزه هاي ناب اسلامي هستند. خديجه اوّلين نماد زن مسلمان است؛ زن مسلماني كه مزيّن به تمام صفات والاي انساني است. خديجه عليها السلام بانوي صبور، فهيم، مهربان، دل سوز، مؤمن و مقيّد بود و به جاست رهروان راه اسلام، و به ويژه بانوان مسلمان، وي را سرلوحه زندگي و خط مشي خويش قرار دهند. سخني چند در مورد خديجه عليها السلام

خديجه كيست؟

پدر او خُوَيلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خديجه عليها السلام سال 68 پيش از هجرت است. ازدواج مبارك خديجه با وجود مبارك و نازنين حضرت محمّد صلي الله عليه و آله وسلم هنگامي بود كه 25 سال از عمر شريف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و چهل سال از عمر حضرت خديجه عليها السلام مي گذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به پيغمبر نزديك تر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندكي پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پيغمبر او را در «حجون» دفن كرد و خود او را در قبر گذاشت.10

اسلامِ خديجه عليها السلام

سخن از اسلامِ خديجه، سخن گفتن از آغاز رسالت و بامداد اسلام است. همه امت اتفاق نظر دارند كه خديجه اولين بانويي است كه اسلام آورده است. ابويحيي بن عفيف گفته است: در جاهليت به مكه و به نزد عباس بن عبدالمطلب آمدم. نزد او نشسته بودم كه جواني آمد و چشم به آسمان افكند و آن گاه رو به كعبه ايستاد. پس از اندكي پسر بچه اي آمد و در طرف راست او ايستاد. پس از اندكي زني آمد و پشت آن دو ايستاد. آن جوان و آن پسر بچّه و آن زن هر سه با هم به ركوع و سجود پرداختند. من گفتم اي عبّاس، اين امري عظيم است. عبّاس گفت آري. آيا مي داني اين جوان كيست؟ گفتم: نه. گفت: اين محمّد بن عبداللّه پسر برادر من است و اين پسر بچّه علي پسر برادر من است و اين خديجه همسر محمّد است.11

بردباري در سوگ فرزند

در كتاب شريف كافي از امام باقر عليه السلام نقل شده كه چون قاسم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، از دنيا رفت خديجه گريه مي كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد دانه مرواريد گران بهايي بود كه از دستم رفت! رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اي خديجه آيا دوست نمي داري روز قيامت شود او را ببيني كه بر در بهشت ايستاده و چون نظرش بر تو افتد، دست تو را بگيرد و داخل بهشت گرداند و تو را در پاكيزه ترين منزل ها جاي دهد؟ خديجه عليها السلام عرض كرد: اين براي من است يا براي هر بنده مؤمني؟ فرمودند: براي هر بنده مؤمن است كه صبر كند و نيّت خود را براي خدا خالص گرداند. خداوندْ حكيم تر و كريم تر از اين است

كه ميوه دل بنده مؤمن را بگيرد و با وجود اين او را عذاب كند.12

خديجه در آخرين لحظات

رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم به سادگي نمي توانست خبر دل خراش درگذشت خديجه را بپذيرد. او به اين ترتيب، انساني را از كف مي داد كه عالي ترين نمونه وفا و فداكاري و صفا و مهر بود. آخرين سخن خديجه عليها السلام ، به هنگامي كه بر بستر مرگ خفته بود، از رنج هايي كه در راه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ديده بود كم ارج تر نبود. لحظه اي كه آثار مرگ در چهره او نمايان گشت، به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چنين مي گويد: «اي رسول خدا، من در حق تو كوتاهي كردم و آنچه شايسته تو بود، انجام ندادم. از من درگذر. اگر اكنون دل در طلب چيزي داشته باشم، خشنودي توست». اين كلمات بر لبان پاكش مي لغزد، و آخرين نفس هايش را با خشوع و ايمان برمي آورد. خدا، خديجه را رحمت كند كه براي عقيده و رسالتش كوشش كرد.13

خديجه بنت خويلد، بانوي گرانقدر عرب

خديجه بنت خويلد _ عزيزترين و محبوب ترين زنان جهان اسلام است او ايمان و علم و تقوا را به هم آميخت و با اين حال به همسري بزرگ ترين منجي عالم انسانيت مفتخر گرديد. خديجه در زيبايي و وقار و ادب و رسوم زندگي در حد كمال بوده است. دوري گزيدنِ زنان مكه از خديجه در هنگام انتخاب محمدامين صلي الله عليه و آله وسلم ، بهترين دليل فكر عالي و همّت بلند و دورانديشي و عزّت نفس او بود كه حقيقت را بر همه چيز ترجيح داد. خديجه در راه عقيده و ايمان خويش هرچه داشت داد و دنيا و متاع آن را در راه دوست صرف كرد.

سخن عبدالملك بن هشام درباره خديجه عليها السلام

عبدالملك بن هشام گفته است: خديجه دختر خويلد به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آورد و پيامبرش را تصديق كرد. پروردگار بدين امر بار اندوه را از پيامبرش سبك كرد و پيغمبر سخن ناخوشايند و تكذيبي كه او را غمگين كند نشنيد مگر اين كه خداوند آن را به وجود حضرت خديجه عليها السلام برطرف ساخت.14

ازدواج خديجه عليها السلام

خديجه دختر خويلد كه زني تجارت پيشه بود و مردان را براي بازرگاني اجير مي كرد، چون از راست گويي و امانت داري رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم خبر يافت، كسي را نزد وي فرستاد و به او پيشنهاد كرد كه با سرمايه خديجه و همراه غلام وي، مَيْسَره، براي تجارت رهسپار شام شود رسول خدا پذيرفت و با ميسره رهسپار شام شد و چون به بُصْري رسيد، راهب مسيحي ايشان را ديد و ميسره را به پيامبري او مژده داد. ميسره نيز در اين سفر كراماتي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مشاهده كرد. چون به مكه بازگشت آنچه را خود ديده بود و از راهب شنيده بود، به خديجه عليها السلام گفت و او را آگاه ساخت. خديجه هم به ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم رغبت نمود و در پي رسول خدا فرستاد و علاقه مندي خويش را به ازدواج با وي اظهار داشت. رسول خدا نيز با عموهاي خويش مشورت كرد و با عموي خود حمزه نزد خويلد پدر خديجه رفت و خديجه را خواستگاري كرد.15

پي نوشت ها

1. الاستيعاب، ج 2، ص 720.

2. ذخائر العقبي، ص 44.

3. منتهي الامال، ص 247.

4. تذكرة الخواص، ص 312.

5. خديجه (به نقل از: نساء لهن في تاريخ الاسلامي نصيب، صص 21 و 23.

6. منتهي الامال.

7. الاصابة، ج 4، ص 275.

8. ترجمه خصائص الزينبياه، ص 164.

9. محمود سيفي شيرازي، لب تشنگان عشق، ص 47.

10. دكتر حريرچي، خديجه عليها السلام ، ص 10.

11. خصائص اميرالمؤمنين، ص 45.

12. زندگاني حضرت زهرا عليها السلام ، ص 117.

13. محمدعلي بحرالعلوم، همگام با پيامبر، ص 118.

14. دكتر فيروز حريرچي، زنان بزرگ اسلام، ص 30.

15. مروج الذهب، ج 2، ص 278.

منبع: www.khadijeh.com

20- روايت هاي تاريخي متفاوت

مشخصات كتاب

نويسنده : ابي بكر احمد بن الحسين بن علي البيهقي

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

ابوبكر احمد بن حسين بن بيهقي، متولد شعبان 384 هجري در خسروجرد و از بزرگان اهل حديث است. او براي كسب دانش به بغداد، كوفه و مكه مسافرت كرد و سپس به زادگاه خود برگشت و مقيم نيشابور شد و در دهم جمادي الاول سال 458 درگذشت و در همان زادگاه خود دفن گرديد.

گفته اند كه بيهقي مردي سخت وارسته و پارسا بود. در زمان سلجوقيان از طرف خواجه نظام الملك براي جلب دانشمندان تلاشهاي بسياري نمود. او سي سال آخر عمر خود را بجز روزهاي حرام، روزه گرفت. به همين دليل سيره نويسان بعد از او نوشته هاي بيهقي را مستند كار خود قرار داده اند. مطالب زير برگرفته از كتاب دلال النبوة اوست كه درباره ي حضرت خديجه، اشتغال پيامبر گرامي قبل از ازدواج در كاروان تجاري خديجه و سرانجام درباره ازدواج پيامبر گرامي و خديجه ، سخناني را از قول راويان آن زمان نقل كرده است:

ابوهريره مي گويد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرده است مگر اينكه چوپان گوسپند بوده است. يكي از اصحاب گفت آيا شما هم چوپان گوسپند بوده ايد؟ پيامبر فرمود آري من در مقابل اجرت نيم دانگ براي اهل مكه چوپاني مي كردم. اين حديث را بخاري هم نقل نموده است.

جابر بن عبداللّه ميگويد پيامبر ميگفت دو سفر براي خديجه انجام دادم كه اجرت هر يك ماده شتري بود.

ابن اسحق ميگويد خديجه دختر خويلد بانويي شريف و ثروتمند و بازرگان

بود كه مردان را اجير ميكرد كه براي او به طريق مضاربه كار كنند و براي آنها سهمي هم معين مي كرد؛ قريش هم كه اصلاً قبيله اي بازرگان بودند؛ چون موضوع راستي و امانت و اخلاق پاك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را شنيد كسي پيش او فرستاد و پيشنهاد نمود كه به منظور بازرگاني با سرمايه ي خديجه مسافرتي به شام نمايد و تعهد نمود كه حق الزحمه بيشتري به آن حضرت خواهد پرداخت و خدمتكار خود ميسره را هم همراه او خواهد نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين پيشنهاد را پذيرفت و همراه كالاهاي بازرگاني خديجه و ميسره به شام رفت. حدود شام نزديك صومعه راهبي، پيامبر زير سايه ي درختي فرود آمد، راهب از ميسره پرسيد اين كيست؟ گفت مردي از اهل مكه و از قبيله ي قريش است راهب گفت زير سايه ي اين درخت كسي جز پيامبران نمي نشيند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كالاي خديجه را فروخت و آنچه لازم بود خريد و با كاروان به مكه روان گرديد، ميسره كه همراه او بود ميگويد هنگام ظهر و گرما دو فرشته با بالهاي خود بر پيامبر سايه مي افكندند و او همچنان بر شتر خود سوار بود و راه را قطع مي نمود.

چون به مكه رسيدند پيامبر كالايي را كه از شام آورده بود فروخت و سود اين سفر دوبرابر يا نزديك به دو برابر سفرهاي ديگر بود. ميسره هم گفتار راهب و موضوع سايه گستردن دو فرشته را براي خديجه گفت، خديجه بانويي خردمند و دورانديش و

شريف بود، خداوند هم خواست كه او را گرامي بدارد، اين بود كه پس از نقل مطالب، كسي به سراغ پيامبر فرستاد و پيغام داد كه اي پسرعمو من به واسطه ي خويشاوندي و شرف و بزرگواري تو و ارزش تو در ميان قوم و امانت و راستي و حُسن خلق تو، مايل به ازدواج با تو هستم. خديجه هم ميان زنان قريش از همه محترم تر و شريف تر و مالدارتر بود، آنچنان كه همه مردان قريش خواستار و آرزومند ازدواج با او بودند.

خديجه دختر خويلد است، خويلد پسر اسد و او پسر عبدالعزي و او پسر قصيّ و قصيّ پسر كلاب است.

آنچه درباره ي ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله و خديجه آمده است

ابن شهاب ميگويد، چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حد بلوغ و رشد رسيد و سرمايه اي هم نداشت، خديجه آن حضرت را اجير ساخت كه به بازار حباشه برود و چون برگشت با يكديگر ازدواج نمودند و پيامبر با خديجه زندگي ميكرد و پسرش به نام قاسم از خديجه متولد شد، برخي از تاريخ نويسان پنداشته اند كه پسر ديگري هم به نام طاهر متولد شده است و برخي ديگر گفته اند كه پيامبر از خديجه پسر ديگري غير از قاسم نداشته است. چهار دختر به نام زينب و ام كلثوم و رقيه و فاطمه هم از خديجه متولد شدند و پس از تولد يكي از پسرها حالت انزوا طلبي و گوشه گيري در پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ظاهر گرديد.

و هم از زهري روايت است كه گفت نخستين زني كه پيامبر با او ازدواج كرد، خديجه دختر خويلد بود. اين ازدواج در

جاهليت صورت گرفت و پدر خويلد دختر خود را به آيين به همسري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درآورده بود. خديجه براي پيامبر قاسم را آورد كه كنية رسول خدا از اوست و پسر ديگري به نام طاهر و چهار دختر به نام هاي زينب، ام كلثوم، رقيه، و فاطمه عليها السلام.

از ابن اسحق روايت شده است

كه ميگفت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش از بعثت با خديجه ازدواج فرمود و فرزندان آن حضرت هم همگي پيش از بعثت متولد شدند كه چهار دختر به نام هاي زينب، ام كلثوم، رقيه، و فاطمه، بودند و سه پسر به نامهاي قاسم، طاهر و طيب كه اين هر سه پسر قبل از مبعث مردند و پيامبر كنيه ي خود را از فرزندش قاسم گرفته بود ولي دختران آن حضرت اسلام را درك كرده و ايمان آوردند و با پدر به مدينه هجرت كردند.

از محمد بن علي(ع) روايت است كه قاسم فرزند پيامبر به آن حدّ از عمر رسيد كه تنها سوار چارپايان ميشد و اسب سواري مي كرد و چون خداوند او را به سوي خود گرفت عمروعاص گفت دنباله و عقب پيامبر از لحاظ پسر قطع گرديد و سوره كوثر در اين موقع نازل شد «انا اعطيناك الكوثر» يعني «عوض قاسم كوثر را به تو عنايت كرده ايم براي پروردگار خود نماز بگزار و قرباني كن، همانا كسي كه ترا سرزنش ميكند بي عقب است».

ظاهراً در اين روايت از جهتي ضعفي وجود دارد زيرا مشهور آن است كه اين روايت درباره پدر عمرو بن عاص است يعني عاص بن وائل.

از مجاهد هم روايت شده

است كه اين روايت درباره عاص بن وائل هر كس محمد را سرزنش كند خود بي عقب و ابتر است.

ابن عباس مي گويد خديجه براي پيامبر دو پسر و چهار دختر آورد قاسم و عبدالله، ام كلثوم، زينب و فاطمه و رقيّه. از مصعب بن عبدالله زبيري روايت است كه بزرگترين فرزند رسول خدا، قاسم بود و پس از او به ترتيب، زينب، عبداللّه، ام كلثوم، فاطمه و رقيه رضوان الله عليهم بوده اند. قاسم نخستين فرزندي بود كه در مكه درگذشت. بعد عبداللّه مُرد و خديجه شصت و پنج سال عمر كرد يا پنجاه و پنج سال كه اين صحيح تر است.

همچنين جعفر هاشمي روايت ميكند كه فاطمه عليها السلام در چهل و يك سالگي پيامبر متولد شده است.

عبدالله بن حارث روايت ميكند

كه مردم درباره ي ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه مختلف صحبت مي كردند عمار ياسر گفت مردُم در اين باره گوناگون و زياد صحبت مي دارند و هيچ كس به اندازه ي من اين مطلب را نمي داند من هم سن و سال پيامبر و دوست صميمي آن حضرت بودم روزي همراه پيامبر بيرون رفته بوديم در محله خروره به خواهر خديجه برخورديم كه بر روي تشك پوستي كه خريده بود نشسته بود، او مرا صدا زد من پيش او رفتم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم منتظر ايستاد.

خواهر خديجه به من گفت اين دوست تو دلش نمي خواهد كه با خديجه ازدواج كند؟ من برگشتم و اين موضوع را با پيامبر در بين گذاشتم، حضرت فرمود چرا قسم به جان خودم، من دوباره پيش

خواهر خديجه رفتم و پاسخ پيامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانه ما بياييد، فرداي آن روز صبح زود به خانه آنها رفتيم ديديم گاوي كشته اند و پدر خديجه جامه زيبايي پوشيده و بوي خوشي به كار برده است، خديجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت كرده بود. خويلد شراب خورده و مست بود و فرزندش درباره پيامبر و ارزش و اهميت آن حضرت صحبت داشت و خواهش كرد كه خديجه را به همسري پيامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراك فراوان تهيه كرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند، پدر خديجه چون از مستي هوشيار گرديد گفت اين جامه زيبا چيست؟ و اين همه خوراك و بوي خوش براي چه؟ خواهر خديجه كه با عمار صحبت كرده بود گفت اين جامه را محمد صلي الله عليه و آله و سلم دامادت برايت آورده است و ماده گاوي هم هديه آورده بود و چون خديجه را به همسري او درآوردي گاو را كشتيم.

خويلد انكار كرد

و گفت من خديجه را به همسري محمد صلي الله عليه و آله و سلم درنياورده ام و درحاليكه داد و بيداد ميكرد خود را به حجر اسماعيل رساند. بني هاشم هم بيرون آمدند و همراه پيامبر نزد او رفتند و با او صحبت كردند، خويلد گفت حالا آن كسي كه مي گوييد من خديجه را به همسري او داده ام كجاست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش آمد همين كه خويلد او را ديد گفت بسيار خوب اگر قبلاً

موافقت كرده ام كه مبارك و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نكرده ام حالا با جان و دل موافقم.

مومّلي ميگويد عمرو بن اسد عموي خديجه عهده دار تزويج خديجه به پيامبر بوده است.

ابوعبداللّه حافظ مي گويد پيامبر در بيست و پنج سالگي و پانزده سال قبل از بعثت با خديجه ازدواج فرمود. عمر بن ابي بكير معروف به مومّلي روايت ميكند كه عمرو بن اسد عموي خديجه او را به همسري پيامبر درآورد و پيامبر بيست و پنج ساله بودند و همان سالي بود كه قريش كعبه را تجديد ساختمان نمودند.

21- زندگينامه حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

مولف :جمعي از پژوهشگران حوزه علميه قم

ناشر : مجله حوزه

زندگينامه

پدر او خُوَيلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خديجه عليهاالسلام سال 68 پيش از هجرت است. ازدواج مبارك خديجه با وجود مبارك و نازنين حضرت محمّد صلي الله عليه و آله وسلم هنگامي بود كه 25 سال از عمر شريف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و چهل سال از عمر حضرت خديجه عليهاالسلام مي گذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به پيغمبر نزديك تر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندكي پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پيغمبر او را در «حجون» دفن كرد و خود او را در قبر گذاشت.

فرزندان خديجه

در تعداد فرزندان حضرت خديجه ، ميان مورخان اختلاف است . به گفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خديجه ، شش فرزند بود. 1- هاشم . 2- عبدالله . به اين دو «طاهر» و «طيب مي گفتند . . 3- رقيه . 4- زينب 5- ام كلثوم . 6- فاطمه . رقيه بزرگترين دخترانش بودو زينب ، ام كلثوم و فاطمه به ترتيب پس از رقيه قرار داشتند . پسران خديجه پيش از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، بدرود زندگي گفتند . ولي دخترانش ، نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درك كردند . گروهي از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس از بعثت به دنيا آمدند و چندروز پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كردند .

خديجه در دوران جاهليت

حضرت خديجه عليهاالسلام در دوران جواني با تشكيل كاروان هاي تجاري به كسب درآمد پرداخت. وي با مديريت و درايتي قوي و به دور از رسم تاجران زمانه كه رباخواري را از اصول ثروت اندوزي قرار داده بودند، به تجارت روي آورده بود. تاريخ نگاران، بارها از او با عنوان هايي همچون «بانوي دورانديش و خردمند» يا «بانوي عاقل»ي ياد كرده اند. حضرت خديجه عليهاالسلام يكي از ثروتمندترين مكه بود، ولي هرگز از ياري فقيران روي برنگرداند و خانه اش همواره كعبه آمال مردم بينوا و پناه گاه نيازمندان بود. كرم، سخاوت، دورانديشي، درايت، عفت و پاك دامني، از وي بانويي پرهيزكار و مورد احترام ساخته بود. لقب «بانوي بانوان قريش» كه در آن زمان به وي داده شد، نشان دهنده

جايگاه او در ميان مردم است.

نخستين بانوي مسلمان

حضرت خديجه عليهاالسلام نخستين زني بود كه به پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و آله ايمان آورد و اولين بانويي بود كه همراه امام علي عليه السلام با پيامبر به نماز ايستاد و پيشاني بندگي بر خاك ساييد. تاريخ نويسان از يكي از همسران پيامبراعظم صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه مي گفت: من همواره از علاقه پيامبر به خديجه در شگفت بودم؛ چرا كه حضرت بسيار از او ياد مي كرد و اگر گوسفندي مي كشت، به سراغ دوستان خديجه مي رفت و سهمي براي آنها مي فرستاد. روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه خانه را ترك مي كرد، نام خديجه را بر زبان آورد و از او تعريف كرد. كار به جايي رسيد كه صبر خويش را از دست دادم و با كمال جرئت گفتم: «وي پيرزني بيش نبود و خدا بهتر از او را نصيب شما كرده است!» گفتار من چنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را متأثر ساخت كه آثار خشم و غضب در چهره ايشان ظاهر شد. در اين هنگام رو به من كرد و فرمود: «ابدا چنين نيست!... هرگز همسري بهتر از او نصيب من نشده است. خديجه هنگامي به من ايمان آورد كه همه مردم در كفر و شرك به سر مي بردند. او ثروت خود را در سخت ترين لحظات در اختيار من گذاشت. خدا از او فرزنداني نصيبم كرد كه به ديگر همسرانم نداد».

خصوصيات حضرت خديجه عليها السلام

خديجه از بزرگترين بانوان اسلام به شمار مي رود . او اولين زني بود كه به اسلام گرويد ; چنان كه علي بن ابي طالب (ع) اولين مردي بود كه اسلام آورد . اولين زني كه نماز خواند ، خديجه بود. او انساني روشن بين و دور انديش بود . با گذشت

، علاقه مند به معنويات ، وزين و با وقار ، معتقد به حق و حقيقت و متمايل به اخبار آسماني بود . همين شرافت براي او بس كه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و گسترش اسلام به كمك مال و ثروت او تحقق يافت . خديجه از كتب آسماني آگاهي داشت و علاوه بر كثرت اموال و املاك، او را «ملكه بطحاء» مي گفتند . از نظر عقل و زيركي نيزبرتري فوق العاده اي داشت و مهمتر اينكه حتي قبل از اسلام وي را«طاهره و «مباركه و «سيده زنان مي خواندند . جالب اين است او از كساني بود كه انتظار ظهور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي كشيد و هميشه از ورقه بن نوفل و ديگر علما جوياي نشانه هاي نبوت مي شد . اشعار فصيح و پر معناي وي در شان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از علم و ادب و كمال و محبت او به آن بزرگوار حكايت مي كند . نمونه اي از اشعار خديجه در باره پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم چنين است : فلوانني امسيت في كل نعمه و دامت لي الدنيا و تملك الاكاسره فما سويت عندي جناح بعوضه اذا لم يكن عيني لعينك ناظره اگر تمام نعمتهاي دنيا از آن من باشد و ملك و مملكت كسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هيچ ارزش ندارد زماني كه چشم به چشم تو نيافتند . ديگر خصوصيت خديجه اين است كه او داراي شم اقتصادي و روح بازرگاني بود و آوازه شهرتش در اين امر به شام هم رسيده بود . البته سجاياي اخلاقي حضرت خديجه

چنان زياد است كه قلم از بيان آن ناتوان است . پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد : «افضل نساء اهل الجنه خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد ومريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم .» چه مي توان گفت در شان كسي كه مايه آرامش و تسلاي خاطر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود ؟ ! در تاريخ مي خوانيم : «حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم هر وقت از تكذيب قريش و اذيت هاي ايشان محزون و آزرده مي شدند ، هيچ چيز آن حضرت را مسرور نمي كرد مگرياد خديجه ; و هرگاه خديجه را مي ديد مسرور مي شد» ذهبي مي گويد : مناقب و فضايل خديجه بسيار است ; او از جمله زنان كامل ، عاقل ، والا ، پاي بند به ديانت و عفيف و كريم و ازاهل بهشت بود . پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كرارا او را مدح و ثنا مي گفت و بر ساير امهات مومنين ترجيح مي داد و از او بسيار تجليل مي كرد. به حدي كه عايشه مي گفت : بر هيچ يك از زنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اندازه خديجه رشك نورزيدم و اين بدان سبب بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار او را ياد كرد .

خدمات حضرت خديجه به اسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام در 24 سال زندگي مشترك با پيامبر گرامي اسلام، خدمات بسياري براي آن بزرگوار و دين اسلام انجام داد. حمايت هاي مالي، روحي، عاطفي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله ، تصديق و تأييد پيامبر در روزگاري كه هيچ كس تأييدش نمي كرد و ياري ايشان در برابر آزار مشركان،

گوشه هايي از اين خدمات ارزشمند است. حضرت خديجه عليهاالسلام پس از ازدواج با پيامبر، دارايي اش را به ايشان بخشيد تا آن را هرگونه مي خواهد مصرف كند. رسول گرامي اسلام در اين زمينه مي فرمايد: «هيچ ثروتي به اندازه ثروت خديجه عليهاالسلام براي من سودمند نبود». حضرت خديجه عليهاالسلام ، اين بانوي بزرگوار نه تنها از عمق جان به رسالت پيامبر ايمان آورد، بلكه او را در برابر سختي ها و تكذيب مشركان و بدخواهان ياري داد. تا زنده بود، اجازه نداد آزار و شكنجه مشركان بر رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت آيد. هنگامي كه رسول الله صلي الله عليه و آله با باري از مصيبت و اندوه به خانه مي آمد، خديجه او را دلداري مي داد و نگراني را از ذهن و خاطرش مي زدود.

آخرين مال

اموال حضرت خديجه عليهاالسلام به عنوان ابزاري مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پيشرفت آن قرار گرفت. جالب اين كه آخرين بخش از دارايي خديجه توسط امير مؤمنان در سفر هجرت به مدينه صرف شد. پيامبراكرم صلي الله عليه و آله سه شبانه روز در غار ثور ماند، امير مؤمنان نيز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آن جا حضرت به علي عليه السلام فرمود: «امانت هاي زيادي نزد من است، به بالاي ابطح (تپه اي در مكه) برو و صبح و شب با صداي بلند بگو: هر كسي نزد محمد امانت و يا وديعه اي دارد بيايد و تحويل بگيرد. يا علي! بعد از اين با هيچ حادثه اي ناگوار مواجه نخواهي شد تا اين كه نزد من برسي. امانت هاي مردم را آشكارا تحويل بده. اي علي! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را

مراقب شما. از آخرين باقي مانده اموال خديجه براي خود و فاطمه و هر كس از بني هاشم كه قصد همراهي با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانت ها، ديگر درنگ نكن... .» ابوعبيده (نوه عمار ياسر) مي گويد: «فرزند ابي رافع اين مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسيدم: مگر رسول خدا مال و ثروتي قابل توجه داشت كه دو شتر براي سفر خودش خريد و به امير مؤمنان هم سفارش كرد زاد و توشه ديگر مهاجران را تهيه كند؟ ابي رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هيچ مال و ثروتي براي من سودمندتر از اموال خديجه نبود. ابي رافع افزود: پدرم گفت: از آخرين موارد مصرف اموال خديجه خريد زاد و توشه براي مسلمانان مستضعف بود كه قصد داشتند به مدينه هجرت كنند. سفر اكثر مسلمانان با اموال خديجه ممكن شد. آخرين آن ها هم قافله اي بود كه امير المؤمنين آن را سرپرستي كرد.

منزلت حضرت خديجه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله

پيامبر پس از خديجه تا آخر عمر خديجه را فراموش نكرد و هر از چند گاهي از او تقدير و تمجيد مي كرد. عايشه گفته است: «رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خانه بيرون نمي رفت مگر اين كه به نوعي از خديجه ياد مي كرد و از وي به نيكي ستايش مي نمود. روزي او را به ياد آورد. رشك و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آيا او بيش از يك پيرزن بود؟ خداوند زن بهتري به تو عطا فرموده است. پيغمبر خشمگين شد. آن گاه فرمود: سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ايمان آورد در

هنگامي كه مردمان به من كفر مي ورزيدند. و از او به من فرزنداني عطا كرد در حالي كه مرا از فرزندانِ ديگر زنان محروم نمود». عايشه گفت: «با خود گفتم ديگر هرگز خديجه را به بدي ياد نخواهم كرد».

سخنان دانشمندان درباره خديجه

زبير بن بكّار گفته است: خديجه، در عصر جاهليّت «طاهره» خوانده مي شد. هشام بن محمّد: رسول خدا خديجه را دوست داشت و به او احترام مي گذارد و در بعضي كارها با او مشورت مي كرد. او وزير صدق و راستي بود و نخستين زني است كه به پيامبر ايمان آورد و پيامبر تا وقتي كه خديجه زنده بود، هرگز همسر ديگري برنگزيد. تمام فرزندانش بجز ابراهيم از خديجه بودند. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است: سميّه قرّاعه گفته است: تاريخ در مقابل عظمت حضرت خديجه سر فرود مي آورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته مي ايستد.

مقام خديجه در بهشت

از فضيلت هاي حضرت خديجه عليهاالسلام ، مقامي است در بهشت كه از سوي خداوند به ايشان وعده داده شده است. پيامبراكرم صلي الله عليه و آله نيز بارها اين مسئله را به خديجه بشارت مي داد و مي فرمود: «در بهشت، خانه اي داري كه در آن رنج و سختي نمي بيني.» امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايد: هنگامي كه خديجه وفات يافت، فاطمه خردسال بي تابي مي كرد و گرد پدرش مي گشت و سراغ مادر را از او مي گرفت. پيامبر از اين حالت دخت كوچكش بيشتر محزون مي شد و دنبال راهي بود تا او را آرام كند. فاطمه همچنان بي تابي مي كرد تا اينكه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: «به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانه اي كنار آسيه، همسر فرعون و مريم، دختر عمران نشسته است.» هنگامي كه فاطمه اين سخن را شنيد، آرام گرفت و ديگر بي تابي نكرد.

وصيت حضرت خديجه

حضرت خديجه عليها السلام سه سال قبل از هجرت بيمار شد . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به عيادت وي رفت و فرمود : اي خديجه ، «اما علمت ان الله قد زوجني معك في الجنه ; آيا مي داني كه خداوند تو را دربهشت نيز همسرم ساخته است ؟ ! آنگاه از خديجه دل جويي و تفقد كرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالي بهشت را به شكرانه خدمات او توصيف فرمود . چون بيماري خديجه شدت يافت ، عرض كرد : يا رسول الله ! چندوصيت دارم : من در حق تو كوتاهي كردم ، مرا عفو كن . پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود : هرگز از تو تقصيري نديدم و نهايت

تلاش خود را به كار بردي . در خانه ام بسيار خسته شدي و اموالت را درراه خدا مصرف كردي . عرض كرد : يا رسول الله ! وصيت دوم من اين است كه مواظب اين دختر باشيد . و به فاطمه زهرا عليها السلام اشاره كرد . چون او بعد ازمن يتيم و غريب خواهد شد . پس مبادا كسي از زنان قريش به اوآزار برساند . مبادا كسي به صورتش سيلي بزند . مبادا كسي بر اوفرياد بكشد . مبادا كسي با او برخورد غير ملايم و زننده اي داشته باشد . اما وصيت سوم را شرم مي كنم برايت بگويم . آن را به فاطمه عرض مي كنم تا او برايت بازگو كند . سپس فاطمه را فراخواند و به وي فرمود : «نور چشمم ! به پدرت رسول الله بگو :مادرم مي گويد : من از قبر در هراسم ; از تو مي خواهم مرا درلباسي كه هنگام نزول وحي به تن داشتي ، كفن كني .» پس فاطمه زهرا عليها السلام از اتاق بيرون آمد و مطلب را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد . پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن پيراهن را براي خديجه فرستاد و او بسيار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خديجه ، پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم غسل و كفن وي را به عهده گرفت . ناگهان جبرئيل درحالي كه كفن از بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض كرد : يا رسول الله ، خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد : «ايشان اموالش را در راه ما صرف كرد و ما سزاوارتريم كه كفنش را به

عهده بگيريم .»

وفات خديجه عليها السلام

خديجه در سن 65 سالگي در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرين تسليم كرد . پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شخصا خديجه را غسل داد ، حنوط كرد و با همان پارچه اي كه جبرئيل از طرف خداوند عزوجل براي خديجه آورده بود ، كفن كرد . رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شخصا درون قبر رفت ، سپس خديجه را در خاك نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جاي خويش استوار ساخت . او بر خديجه اشك مي ريخت ، دعا مي كرد و برايش آمرزش مي طلبيد . آرامگاه خديجه درگورستان مكه در «حجون واقع است . رحلت خديجه براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مصيبتي بزرگ بود ; زيرا خديجه ياور پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و به احترام او بسياري به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم احترام مي گذاشتند و از آزار وي خودداري مي كردند .

22- سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه:سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها،1388

عنوان و نام پديدآور:سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها/ مهدي آقابابائي

ناشر چاپي : مهدي آقابابائي

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1388.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع:

مقدمه

مؤلف:مهدي آقابابايي

بسم الله الرحمن الرحيم

بي شك مطالعه و تحقيق در سيره برگزيدگان الهي، وسيله­اي براي آشنائي با نظام ارزشهاي معتبر و مورد قبول است زيرا كه شخصيت آنان براي اهل ايمان به عنوان الگو و نمونۀ رفتاري پذيرفته شده است.

حضرت خديجه كبري سلام الله عليها را بايد از اين دست شخصيت­هاي نمونه دانست چرا كه آن والاگوهر در مكتب اهل بيتعليهم السلام از جايگاهي بس بلند برخوردار است و به گواهي رسول الله صلي الله عليه و آله يكي از چهار زن برگزيدۀ جهان مي­باشد.

ايشان از جملۀ بزرگترين حاميان نشر ديانت اسلام بود و در اين راه هيچ كوششي را فرو نگذاشت. وجود شريف آن بانو به اندازه­اي مهم و حياتي بود كه پس از در گذشت او و ابوطالب اقامت در مكه براي رسول خدا صلي الله عليه و آلهدشوار آمد و خدا به حضرت فرمان داد كه از مكه خارج شو كه ديگر تو را در آنجا ياوري نيست.[1]

كتابي كه در پيش رو داريد تلاشي اندك است در بارۀ قسمتهائي از زندگاني بانوي اسلام، نخستين حامي پيامبر، سرچشمۀ كوثر ام المؤمنين حضرت خديجه­ي كبري سلام الله عليها و پاسخ به شبهاتي درباره­ي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها مي­باشد كه انشاء الله مورد توجه خداوند تبارك وتعالي و اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام واقع گردد و مورد قبول خوانندگان گرامي قرار گيرد ما را از دعاي خير خويش محروم نسازيد.

مهدي آقابابايي

حوزه علميّه اصفهان

ماه رمضان المبارك 1431ه. ق

مرداد ماه 1389 شمسي

خديجه سلام الله عليها في القرآن

(1)- سوره فرقان/ 74

وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً

و كسانى كه مى گويند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده، و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!»

و عن الحاكم الحسكاني الحنفي عن ابي سعيد في قوله تعالي «هب لنا» الآيه.

قال النبي صلي الله عليه و آله : قلت: يا جبرئيل من ازواجنا؟

قال: خديجه.

قال: من درياتنا؟

قال: فاطمه و «قره عين».

قال: الحسن و الحسين.

قال: «واجعلنا للمتقين اماما»

قال: علي عليه السلام .[2]

و ذكره المجلسي رحمه الله عليه

و علامه مجلسي رحمه الله عليه شبيه همين روايت را ذكر نموده­اند.[3]

و عن الحكيم الفيض الكاشاني رحمه الله عليه و فسر ايضاً بالنبوه و بالقرآن و بخديجه رضي الله عنها فان جميع اولاده صلي الله عليه و آله منها سوي ابراهيم.

و في تفسير القميرحمه الله عليه سوره الفرقان (ازواجنا) خديجه.[4]

حاكم حسكاني از قرآن پژوهان نامدار اهل تسنن در اين مورد آورده است كه پيامبر گرامي در تفسير اين آيه فرمود:

پس از نازل شدن اين آيات از فرشته وحي پرسيدم: منظور از « ازواجنا» كيست؟

پاسخ داد: خديجه سلام الله عليها است. و «ذرياتنا» فاطمه سلام الله عليها و دو نور ديده اش حسن و حسين عليهما السلام هستند و در جمله­ي «و اجعلنا للمتقين اماما» منظور حضرت علي عليه السلام است.

مرحوم «فيض كاشاني» در تاويل همين آيه مي­نويسد: « منظور از آن ، مقام والاي رسالت، قرآن شريف و يار و مشاور پر اخلاص

پيامبر خديجه سلام الله عليها است كه نسل سزاوار صلي الله عليه و آله از او است.[5]

و تفسير قمي نيز بر آن است كه منظور از واژه­ي «ازواجنا» در آيه­ي مورد بحث حضرت خديجه سلام الله عليها است.[6]

(2)- سوره ضحي/6

وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى 6)

آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟!

و عن الصدوق اعلي الله مقامه الشريف عن ابن عباس قال: سالته عن قول الله عزوجل «الم يجدك يتيماً فآوي».

قال: انما سمي يتيماً لانه لم يكن له نظير علي وجه الارض من الاولين و لا من الآخرين. فقال الله عزوجل ممتناً عليه بنعمته «الم يجدك يتيماً فآوي» اي وحيداً لا نظير لك «فاوي» اليك الناس و عرفهم فضلك حتي عرفوك « و وجدك عائلاً» يقول فقيراً عند قومك يقولون لا مال لك فاغناك الله بمال خديجه...[7]

مرحوم شيخ صدوق(ره) در تفسير اين آيات مي­نويسد: بدان دليل آن حضرت «يتيم» خوانده شد كه در كران تا كران هستي بي نظير و تك نسخه است، چرا كه اين واژه به مفهوم بي همانند آمده است. به همين جهت خدا با اشاره به نعمتهاي گرانش به او مي­پرسد: آيا خدايت تو را تك نسخه و بي همانند نيافت؛ و پناه داد و برتري و شكوه تو را به مردم شناساند و تو را بلند آوازه ساخت؟! و تو را تنگدست يافت ، و به وسيله­ي ثروت هنگفت خديجه سلام الله عليهابي نياز گردانيد.[8]

بسياري از مفسران بر آنند كه توانگري پيامبر صلي الله عليه و آله به مال خديجه سلام الله عليها بوده است و خداوند متعال در اين آيه به كنايه از خديجه و احسان او ياد فرموده است.[9]

(3)- سوره مطففين 18-28

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ* وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّون كِتابٌ مَرْقُوم يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ*عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ*تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيم يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ*خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون وَ مِزاجُهُ مِنْ

تَسْنيمٍ*عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون

چنان نيست كه آنها (درباره معاد) مى پندارند، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است! * و تو چه مى دانى «عليّين» چيست! * نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى،* كه مقربان شاهد آنند! * مسلّماً نيكان در انواع نعمت اند: * بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيباييهاى بهشت) مى نگرند! * در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى! * آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده و سربسته اى سيراب مى شوند! * مهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است و در اين نعمتهاى بهشتى راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند! * اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است،* همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند.

و عن المجلسي (ره) عن جابر بن عبدالله رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و آله قال: قوله عزوجل: «ومزاجه من تسنيم» قال:

هو اشرف شراب في الجنه يشربه محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و هم المقربون.

السابقون: رسول الله صلي الله عليه و آله و علي بن ابيطالب و الائمه و فاطمه و خديجه صلوات الله عليهم و ذريتهم الذين اتبعوهم بايمان يتسنم عليهم من اعالي دورهم.[10]

پيامبر صلي الله عليه و آله در تفسير اين آيه فرمود: مقربان بارگاه خدا و پيشتازان راه عدالت و آزادي عبارتند از: پيامبر، اميرمومنان، امامان اهل بيتعليهم السلام، كه پس از علي عليه السلاميكي پس از ديگري خواهد آمد، فاطمه سلام الله عليها دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و خديجه بنت خويلد.

و عن علي بن ابراهيم بن هاشم (ره) «السابقون السابقون اولئك المقربون» رسول الله صلي الله عليه و

آله و خديجه و علي بن ابيطالب و ذرياتهم تلحق بهم يقول الله عزوجل نالحقنا بهم ذريتهم» و المقربون يشربون من تسنيم بحتاً صرفاً و سائر المومنين ممزوجا.[11]

و عن المجلسي (ره) قوله تعالي «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبك و للمومنين» و هم علي صلوات الله عليه و اصحابه «والمومنات» و هي خديجه و صويحباتها....[12]

(4)- سوره آل عمران /42

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است.

و عن شيخ الطائفه الطوسي اعلي الله مقامه الشريف « وا صطفاك علي نساء العالمين» قال الحسن و ابن جريح علي عالمي زمانها و هو قول ابي جعفر عليه السلام لان فاطمه سيده نساءالعالمين.

و روي عن النبي انه قال: فضلت خديجه علي نساء امتي كما فضلت مريم علي نساء العالمين.[13]

همانگونه كه مريم بر زنان جهان برتري داده شد، خديجه سلام الله عليها نيز بر زنان امت من برتري داده شد.

و عن الزمخشري و عن النبي كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع : آسيه بنت مزاحم امرأه فرعون و مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله ... [14]

بسياري از مردم در زندگي به سوي كمال اوج گرفتند، اما از ميان زنان اين چهار زن نمونه رشد و اوج هستند: آسيه سلام الله عليها ، مريم سلام الله عليها ، خديجه سلام الله عليها و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله

و عن البغوي خير

نسائها مريم بنت عمران و خير نسائها خديجه رضي الله عنها.[15]

و عن الآلوسي: عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله و قال: اربع نسوه سادات عالمهن مريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و افضلهن عالماً فاطمه.[16]

آلوسي از ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي­كند كه حضرت فرمودند: چهار زن سالار زنان روزگار شدند، مريم بنت عمران، آسيه بنت مزاحم، خديجه و فاطمه و افضل­ترين آنها فاطمه زهرا سلام الله عليها مي­باشد.

و عن القرطبي : عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله : افضل نساء اهل الجنه خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.[17]

برترين و پرفضيلت ترين زنان بهشت عبارتند از: خديجه، فاطمه بنت محمد، مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.

و عن ابن كثير عن علي بن ابيطالب عليه السلام قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله خير نسائها مريم بنت عمران و خير نسائها خديجه بنت خويلد.[18]

(5)- سوره فاطر 19-22

وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ*وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ*وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ*وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ*

و نابينا و بينا هرگز برابر نيستند، * و نه ظلمتها و روشنايى،*و نه سايه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! *و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند! خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند، و تو نمى توانى سخن خود را به

گوش آنان كه در گور خفته اند برسانى!

ذكر السيد المتبحر العلامه هاشم البحراني (ره) عن طريق المخالفين عن ابن عباس قال:

قوله عزوجل: و ما يستوي الاعمي والبصير.

قال: الاعمي ابوجهل، و البصير اميرالمومنين عليه السلام

و لا الظلمات و لا النور ،فالظلمات ابوجهل و النور اميرالمومنين عليه السلام .

و لا الظل و الحرور، و الظل ظل لاميرالمومنين عليه السلام في الجنه و لا الحرور يعني جهنم لابي جهل.

ثم جمعهم جميعاً، فقال: و ما يستوي الاحياء و لاالاموات فالاحياء علي و حمزه و جعفر والحسن و الحسين و فاطمه و خديجه عليهم السلام ، و الاموات كفار مكه.[19]

علامه متبحر سيد هاشم بحراني از طريق مخالفين (اهل سنت) درباره قول خداوند « و ما يستوي الاعمي و البصير» از ابن عباس نقل مي­كند كه گفت: منظور از كور و كوردل ابوجهل مي­باشد و منظور از صاحب بصيرت و بينش اميرالمومنين عليه السلام مي­باشد. منظور از ظلمات و تيرگي­ها، ابوجهل و منظور از نور و روشنايي اميرالمومنين عليه السلام است. منظور از سايه­ي دل انگيز و آرام بخش سايه­اي است در بهشت براي اميرمومنان و منظور از گرماي سخت و مرگبار آتش شعله دوزخ، ابوجهل مي­باشد.

سرانجام در مورد آيه «ما يستوي ا لاحياء و لا الاموات» گفت: منظور از زندگاني حقيقي در اين آيه حضرت علي، حمزه، جعفر و حسن و حسين ، فاطمه، و خديجه عليهم السلام مي­باشند و منظور از مردگان، كفار مدينه مي­باشند.

(6)- سوره آل عمران /33

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين

خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.

عن فرات الكوفي طاب ثراه عن ابي

مسلم الخولاني، قال: دخل النبي صلي الله عليه و آله علي فاطمه الزهرا سلام الله عليها و عايشه و هما تفتخران و قد احمرت وجوههما فسالهما عن خبرهما ، فاخبرتاه.

فقال النبي صلي الله عليه و آله : يا عايشه او ما عملت ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران و علياً و الحسن و الحسين و حمزه و جعفراً و فاطمه و خديجه علي العالمين.[20]

پيامبر فرمود: اي عايشه آيا نمي­داني كه خدا آدم، نوح، دودمان ابراهيم و خاندان عمران، وجود اميرالمومنين، حسن و حسين، حمزه، جعفر، خديجه و فاطمه عليهم السلام را بر جهانيان برگزيد.

و ذكر قريباً من مضمونه الدر المنثور.[21]

(7)- سوره اعراف/ 46- 50

وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُون وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمين وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ* أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ*

و در ميان آن دو [بهشتيان و دوزخيان ، حجابى است و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد!» امّا داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند. * و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگارا! ما را با

گروه ستمگران قرار مده!»* و اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: « (ديديد كه) گردآورى شما (از مال و ثروت و آن و فرزند) و تكبّرهاى شما، به حالتان سودى نداد!»* آيا اينها [اين واماندگان بر اعراف همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولى خداوند به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان، آنها را بخشيد هم اكنون به آنها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد! * و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه: « (محبّت كنيد) و مقدارى آب، يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد!» آنها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اينها را بر كافران حرام كرده است!»

و عن البحراني ايضاً اعلي الله مقامه الشريف عن بشر بن حبيب عن ابي عبدالله عليه السلام انه سئل عن قول الله عزوجل: « و بينهما حجاب و علي الاعراف رجال» قال:

سور بين الجنه و النار عليه محمد و علي و الحسن و الحسين و فاطمه و خديجه الكبري عليهم السلام ، فينادون اين محبونا اين شيعتنا فيقبلون اليهم فيعرفونهم باسمائهم و اسماء ابائهم، و ذلك قوله عزوجل كلاً بسيماهم اي باسوائهم فياخذون بايديهم فيجوزون بهم الصراط و يدخلون الجنه.[22]

از امام صادق عليه السلام در مورد حجاب ميان بهشتيان و دوزخيان پرسيده شد، كه فرمود: منظور از آن گذرگاه و دژ بلندي است ميان بهشت و دوزخ كه بر فراز آن، پيامبر، علي، حسن، حسين، فاطمه و خديجه عليهم السلام قرار دارند و از آنجا ندا مي­دهند كه: «دوستداران و

شيعيان ما كجا هستند؟آنگاه دوستان و شيعيان اهل بيتعليهم السلام به سوي آنان مي­روند و آنان را با نام و نام خانوادگي­شان مي­شناسند و دست آنها را مي­گيرند و از آن گذرگاه سخت مي­گذرانند و وارد بهشت مي­نمايد.»

آيا تحريفاتي در زندگاني ام المؤمينن حضرت خديجه كبري سلام الله عليها صورت گرفته است؟

يكي از راهكارهاي منافقين براي كم فروغ نشان دادن جلوه تابناك اميرالمؤمنين عليه السلام در نظر مردم، تحريف تاريخ صدر اسلام و حذف فضائل و مناقب ايشان از آن بوده است. غاصبان در راه عملي كردن اين سياست خود آن قدر مصمم بودند كه فقط به تحريف و حذف تاريخ مربوط به زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام بسنده نكردند بلكه اثري از فضائل اهل بيت و ياران و شيعيان ايشان هم باقي نگذاردند كه نكند مخاطب اين تاريك تاريخ، از فضيلت فرع به فضيلت اصل پي برده و از طريق اهلبيت و خاندان و اصحاب و پيروان و طرفداران ايشان به راه مستقيم هدايت گردند.

به همين علت است كه در اين تاريك خانه تاريخ نما اثري از اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و خواص ياران ايشان ديده نمي­شود، اما در عوض ، از دشمنان آنان و غاصبين حقوقشان تعريف و تمجيد شده و برايشان فضيلت و منقبت جعل شده تا آنجا كه به جرأت مي­توان گفت كه فضيلتي براي آل محمد عليهم السلام وارد نشده مگر آنكه مشابه آن براي غاصبان جعل شده است، پيدا شدن ديوار و سقف براي شهر علم پيامبر و سيد پيران براي اهل بهشت و همچنين دايي و عمه و خاله براي مسلمين اثر همين سياست شوم و نكبت بار مي­باشد.

يكي از جنايتهاي منافقين در راه پرده پوشي حق

، تحريف تاريخ زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد.

اين تحريفات به گونه­اي ماهرانه صورت گرفته كه در نظر اول، هر شخصي سر تسليم در مقابل آن فرود مي­آورد و به حقيقت آن اذعان مي­كند، اما اگر با ديدي بصير همراه با توجه به مسلمات اعتقادي مذهب حقه به آن نگريسته شود، دروغ و نفاق از بندبند سطور آن نمايانگر مي­شود و سره از ناسره و هدايت از ضلالت باز شناخته مي­شود.

علل تحريف تاريخ زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها

1)- انتساب ايشان با حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و همچنين با اميرالمؤمنين عليه السلام و اهلبيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اولين و مهمترين علت اين امر به حساب مي­آيد. زيرا اين انتساب يكي از افتخارات ائمه اطهارعليهم السلام و باعث سرفرازي ايشان در مقابل دشمنانشان بوده است، به گونه اي كه در مفاخره­هاي اهل بيت عليهم السلام در مقابل دشمنانشان يكي از موارد افتخار ، داشتن مادري مثل حضرت خديجه كبري سلام الله عليها بوده است.[23]

اما در مقابل آنچه هميشه باعث سرافكندگي و مايه ننگ دشمنان ايشان بوده است حسب و نسب پست آنان و انتساب آنان به مادراني خلاف كار و ناپاك مي باشد؛ به عنوان مثال هند مادر معاويه از فواحش معروف زمان خود بود كه روابط نامشروع وي با بسياري از مردان قريشي و غير قريشي درتاريخ به ثبت رسيده است يا صهاك جده عمر بن خطاب نيز آن گونه بود؛ تا جايي كه مشاهده مي­كنيم گاهي در مجادلاتي كه افرادي با وي داشتند، براي آنكه وي را شرمنده و سرافكنده كنند، به حسب و نسب پست وي اشاره مي­كردند و از

وي به عنوان «يابن الصهاك الحبشيه» نام مي بردند.[24]

البته اين مساله­اي مخفي و پوشيده نبود بلكه حتي خود غاصبين هم در مواردي به آن اعتراف كرده­اند. چنانكه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي­نويسد: روزي عمر بن خطاب (در ايام خلافت غاصبانه­اش) وارد مسجد شد و مشاهده كرد كه سخن مردم حاضر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله بر سر انتساب آنان و اجداد خويش است. در اين ميان برخي نسب برخي ديگر را مورد خدشه قرار مي­دادند و آنان را به پدراني غير از پدران ادعايي شان نسبت مي­دادند. عمر بر روي منبر رفت و گفت: مبادا عيوب كسي را بيان كنيد و ريشه انساب را جستجو كنيد كه اگر من امروز بگويم كسي از درب اين مسجد خارج نشود مگر حلال زاده، هيچ كس از درب اين مسجد خارج نخواهد شد. ناگهان فردي از قريش برخاست و گفت: اما اي عمر، من و تو استثناء هستيم. هنوز حرف او تمام نشده بود كه عمر به او گفت: بنشين اي قين بن قين كه دروغ گفتي. عمر بعد از آن، صحبت بر سر اين گونه مسائل را ممنوع اعلام كرد.[25]

عقيل و معاويه

روزي عقيل برادر اميرمومنان عليه السلام در جمع شاميان حاضر بود، و در آن هنگام هر دو چشم او نابينا بود.

معاويه گفت: اي عقيل! لشكر مرا و لشكر برادرت را چگونه ديدي؟ زيرا تو بر هر دو لشكر در آمده­اي؟

عقيل گفت: لشكرگاه برادرم مانند لشكرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. همه­ي آنان از قاريان قرآن و نمازگزاران بودند، با اين تفاوت كه رسول خدا صلي الله عليه و

آله در ميانشان حاضر نبود، ولي در لشكرگاه شما گروهي از منافقين مرا استقبال كردند، همانها كه در ليله العقبه با رسول خدا صلي الله عليه و آله مكر كردند.

اي معاويه! بگو كه در پهلوي تو چه كسي جا دارد؟

معاويه: عمرو بن عاص است.

عقيل: اين همان كسي است كه چون از مادر متولد شد شش پدر بر سر او نزاع داشتند تا معلوم شود كه فرزند كيست؟ عاقبت الامر او به قصاب قريش (يعني عاص) منتسب شد.

اكنون بگو كه آن سوي تو چه كسي نشسته است؟

معاويه: ضحاك بن قيس فهري است.

عقيل: به خدا سوگند كه پدرش بزهاي نر را به بزهاي ماده مي­افكند و مبلغ ناچيزي دست مزد مي­گرفت، اكنون بگو كه در پهلوي او چه كسي نشسته است؟

معاويه: ابوموسي اشعري.

عقيل: او پسر «سراقه» است ( نه پدري كه به او استنادش مي­دهند).

معاويه چون ديد يارانش بسيار رنجيده خاطر و خشمناك شدند خواست خشم آنان را فرو نشاند، لذا گفت:

اي عقيل! در حق من چه مي­گويي؟

عقيل: مرا از پاسخ معذور بدار.

معاويه: نه! بايد بگويي.

عقيل از جاي برخاست، لبخندي زد و هم­چنانكه در حال خروج از مجلس معاويه بود گفت: اي معاويه! آيا «حمامه» را مي شناسي؟ و آنگاه به سرعت خارج شد.

معاويه هر چه فكر كرد ندانست كه مقصود عقيل چيست؟ ناگزير مردي نسب شناس را احضار كرد و از او پرسيد: حمامه كيست؟

مرد نسابه گفت: آيا در امان هستم؟

معاويه: آري.

مرد نسب نشاس: «حمامه» نام مادر بزرگ توست كه در جاهليت به فحشاء و زنادادن شهرت داشت.

او با نصب پرچم بر خانه­ي خود، آمادگي­اش را براي پذيرايي از همگان اعلام مي­داشت! معاويه كه در ميان

جمع خجل شده بود رو به شاميان كرد و گفت: ناراحت نباشيد، همه­ي ما مثل هم هستيم.[26]

با اين اوضاع روشن است كه چرا منافقين وجود مادري مانند حضرت خديجه سلام الله عليها را براي اهل بيت عليهم السلام بر نمي­تابيدند.

2)- علت دوم اين امر ورود زناني مانند عايشه و حفصه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله مربوط مي­شود. زيرا آنان پا به اين اميد به خانه ايشان گذارده بودند كه از ايشان صاحب اولاد شوند و به واسطه اين فرزندان بعد از درگذشت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وارث مقام خلافت و جانشيني بشوند، اما خداوند با عقيم قرار دادن آنان تمامي نقشه هايشان را نقش بر آب نمود و سعي شان را باطل كرد. به همين خاطر است كه وقتي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درمورد علت باقي ماندن نسل پسري از پيامبر اسلام سئوال كردند، ايشان علت اين امر را آماده بودن زمينه جانشيني و خلافت براي اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نمودند.[27] در عوض كوثر اعطايي خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله كه نسل ايشان از آن طريق امتداد پيدا كرد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فرزند خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد كه اين مسئله براي دشمنان و منافقان قابل تحمل نبود.

3)- سومين علت تحريف زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها ريشه در محبت بي حد حصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به ايشان دارد؛ محبتي كه عرصه را حتي سالها بعد از وفات ايشان بر زنان حسودي مانند عايشه و حفصه تنگ كرده بود؛ به حدي كه از قول عايشه

نقل شده كه بر هيچ­كدام از همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و به اندازه خديجه سلام الله عليها حسادت نبردم، با اينكه اصلاً او را نديده بودم.[28]

حال اگر آن محبت بي اندازه را در كنار اين حسادت بي حد و حصر بگذاريم، سومين علت تحريف واضح مي­شود مضافاً اينكه فراموش شدن نام و ياد حضرت خديجه كبري سلام الله عليها به هر طريق ممكن امكان يكه تازي آنان در مقام ام المؤمنيني را بيشتر فراهم مي­ساخت و در سايه فقدان ذكر و ياد آن بانوي بزرگوار در بين مسلمين زمينه رشد بهتري برايشان فراهم مي­آمد تا بدان وسيله راحت­تر بتوانند دين خدا را به نفع غاصبان تاويل و تفسير نمايند و با سوء استفاده از نام ام المؤمنيني حجابي سترگ ميان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم ايجاد كنند و مانع دسترسي مردم به ايشان گردند.

4)- علت چهارم تحريف زندگي ام­المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را مي­توان در اين يافت كه اگر مسلمانان به حقايق زندگي سراسر نور و بركت ام­المؤمنين حضرت خديجه ­ سلام الله عليها دست مي­يافتند، شأنيت حقيقي همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله براي آنان روشن و آشكار مي­گرديد و ديگر براي امثال عايشه با آن همه فجايعي كه خود اهل تسنن براي او نقل كرده اند، اعتبار و ارزشي قائل نبودند.

اين چهار علت از مهمترين علل دستبرد منافقين در تاريخ زندگي ام­المؤمنين سلام الله عليها مي­باشد. زيرا درست تمامي انتظاراتي كه آنان از ورود عايشه و حفصه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله داشتند يعني جلب علاقه پيامبر

به آنان و همچنين ادامه نسل ايشان از طريق آنان تا بدان وسيله به اهداف شوم خود برسند نه تنها بر آورده نشد، بلكه در عين ناكامي، آن را در شخصيتي همچون خديجه كبري سلام الله عليها جلوه­گر يافتند؛ خديجه­اي كه نه تنها همسر فداكاري براي پيامبر و همچنين مادري پر افتخار براي اهل بيت ايشان است، بلكه در درجات معنوي به حدي ممتاز است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايشان را يكي از چهار زن برگزيده در بهشت برشمرده­اند.[29]

اين مقامي است كه تنها همسر نبي بودن تضمين كننده آن نمي­باشد، بلكه نشان از قابليت و لياقت خود ايشان براي احراز آن دارد.

مهمترين دليل ما در اثبات اين ادعا، كتاب خدا مي­باشد كه در آن همسر لوط و همسر نوح از غابرين و خيانتكاران به حساب آمده­اند.[30]

اما آسيه زن فرعون از صالحين خوانده مي­شود. با اين حساب مقام دست نيافتني ام المؤمنين سلام الله عليها فقط به واسطه همسري با نبي اكرم به دست نيامد كه ديگر زنان هم بتوانند به اين طريق خود را در نزد عوام، قرين ايشان قلم­داد كنند.

بنابراين، غاصبان وقتي فهميدند مثل خديجه شدن براي ديگر همسران پيامبر صلي الله عليه و آله محال است، سعي كردند مقام و منزلت خديجه كبري سلام الله عليها را در نظر مردم آن قدر پايين بياورند كه ديگر جايگاهي براي ايشان در نزد مردم نماند و در مقابل، آنچه مي­توانند براي آنان فضيلت و منقبت بتراشند تا بدان وسيله در قلوب مردم جايي برايشان باز نمايند و با اين پشتوانه به اهداف خود برسند.

البته اين اولين بار نبود كه منافقان براي

وصول به اهداف خود دست به چنين نقشه هاي شومي مي­زدند، بلكه قبل از آن هم براي توجيه عملكرد خود در عرصه خلافت و پرده پوشي، اشتباهات فاحش خود كه ناشي از جهل آنان به مسائل ابتدايي دين بود، دست به تخريب شخصيت نبي اكرم صلي الله عليه و آله زده و ايشان را در نزد عامه تا حد يك انسان معمولي كه – نعوذبالله- داراي اشتباهاتي فاحش و اميالي فاسد مي­باشد تنزل دادند.

آري منافقان و دشمنان در رويارويي با زندگي پر افتخار ام المؤمنين چاره­اي جز تخريب شخصيت ايشان نديدند و در اين راستا اقداماتي چند انجام دادند.

اقدامات منافقان براي تخريب تاريخ زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها و نتايج آن

1)- منافقان تا آنجا كه توانستند براي عايشه و حفصه منقبت جعل كردند تا براي آنان مجالي براي خودنمايي در بين عوام از مردم درست كنند؛ به عنوان مثال روايتي مانند روايت چهار زن برگزيده­ي بهشتي كه به آن اشاره نموديم را جعل كرده و در آن به نقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله عايشه را افضل زنان عالم معرفي كردند[31]؛ حال آنكه آنان از فهم اين مطلب غافل بودند كه حب و بغض يا تعريف و تقبيح پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السلام مانند بسياري از افراد بشر، برگرفته از اميال و غرائز بشري نمي­باشد؛ بلكه اين تعريفات و ابراز محبتها و يا تقبيحات و اظهار ناخشنودي ها تنها و تنها با يك معيار انجام شده است و آن معيار، تقوي است زيرا به واسطه آيه كريمه «ان اكرمكم عندالله اتقاكم»[32] معيار محبت و كرامت در نزد خداوند فقط تقوي مي­باشد و با توجه به آيه «

لا ينطق عن الهوي»[33] مي بايست اذعان نمود كه تمامي فرمايشات و گفتار صادره از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فقط به اذن حق تعالي و مطابق با خواست او بيان شده است. لذا با كنار هم قرار دادن دو مقدمه فوق بسيار واضح است كه امكان ندارد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله معياري جز تقوا را در تأييد يا رد افراد داشته باشند.

اكنون قضاوت در اين مورد بسيار آسان است كه عايشه­اي كه به تصريح علماي اهل تسنن بارها اسباب اذيت و آزار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را فراهم كرد، عايشه­اي كه بعد از شهادت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نه تنها سفارشات ايشان را در مورد مودت به ذوي القربي رعايت نكرد، بلكه به جنگ با امير المؤمنين عليه السلام برخاست؛ عايشه­اي كه بعد از شهادت سبط اكبر پيامبر صلي الله عليه و آله سوار بر قاطر، دستور تيرباران پيكر مطهر ايشان را داد، آيا با اين همه جنايات،داراي معيار تقوي است و آيا هيچ انسان عقل و خردي باور مي­كند پيامبري كه علم به گذشته و آينده دارد و همان­گونه كه ما اطلاع از گذشته داريم او نيز از آينده مطلع است، عايشه را سيده زنان عالم خوانده باشد و او را به عنوان يكي از چهار زن بهشتي ياد نموده باشد؟

2)- در چينش زندگي حضرت ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها دست بردند و آن را به نحو دلخواه خود عوض كردند و آنگونه كه مطابق مصالحشان بود ايشان را به مسلمين معرفي كردند.

3)- تا آنجا كه توانستند فضائل و مناقب

ايشان را حذف نمودند يا به ديگران نسبت دادند تا از فروغ جلوات ايشان در نزد عامه مردم بكاهند و مردم را به طرف ديگران متمايل سازند.

اين سه مورد از مهمترين اقدامات منافقين در مسير تحريف تاريخ زندگي حضرت خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد. نتيجه اين قدامات، ورود تحريفات عديده در تاريخ زندگي آن بزرگوار مي­باشد. بايد به اين نكته اذعان نمود كه اين اقدامات نتايج بسيار زيادي در تاريخ صدر اسلام برجاي گذارد. نشر و نقل و كتابت روايات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از طرف ديگر، راه جعل و تحريف را در تمامي امور مربوط به دين باز كرده بود! به صورتي كه كافي بود فرعي از فروع دين و يا جزيي از اجزاء اعتقادات اسلامي كوچكترين ضرري براي دستگاه حكومتي خلفاء و همچنين توابع آنان داشته باشد تا آن را به كلي حذف نموده و يا چنان دستكاري كنند كه ديگر كارآيي خود را از دست بدهد. اين روند چنان به شدت دنبال شد كه حتي عبدالله بن عمر هم به اين مسئله اقرار نموده است كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله حتي نماز هم از خطر تحريف مصون نماند.[34]

در يك چنين شرايطي منافقين دست به تحريف در زندگي ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها زدند و به وضوح روشن است كه اقدامات آنان در اين شرايط چه نتايج مخربي توانست به دنبال داشته باشد. آنان با اين اقدامات موفق شدند در اذهان جميع مسلمين در تمامي اعصار اين چنين وانمود كنند كه:

اولاً: خديجه كبري سلام الله عليها محبوبترين زنان پيامبر اسلام صلي الله عليه و

آله نبود به علت آنكه او بيوه بود و تفاوت سني زيادي با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داشت و به قول خودشان عجوزه­اي از عجائز قريش بوده است.[35] بلكه توجه پيامبر بيشتر معطوف عايشه جوان بوده است و او را در خاطر خود عزيز مي­داشته است.

ثانياً: خديجه كبري سلام الله عليها در سن چهل سالگي در حالي كه قبلاً با دو كافر ازدواج نموده بود به نكاح پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در آمده است.

ثالثاً: پشتوانه­ي مالي اسلام در سيزده سال حضور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مكه ثروت ابي­بكر كه اتفاقاً پدر عايشه هم مي­باشد، بوده است و ثروت ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها در راه پيشبرد اهداف دين تاثير نداشت و يا در مقابل آن به حساب نمي­آيد.

آنان با نشر اين اكاذيب و رسوخ دادن آن به درون تاريخ، سعي در مخدوش كردن جلوه ام­المؤمنين سلام الله عليها داشتند و به گونه­اي ماهرانه اين كار را انجام دادند كه در مرحله نخست هر شخصي سر تسليم در مقابل آن فرود مي­آورد، اما غافل از اين مسئله بودند كه اولاً برخي از اين تحريفات با مسلمات اعتقادي مخالف است و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام به علت اتصال به ائمه اطهارعليهم السلام از چنان استغناي اعتقادي برخوردارند كه اگر هزار دليل تاريخي بر خلاف اعتقادات آنان وجود داشته باشد، كنار زدن آن را آسان و سهل مي­بينند. پس در نظر آنان اين­گونه نمي­باشد كه تنها ورود يك مطلب در تاريخ، دلالت بر حقيقت آن مطلب نيز داشته باشد، بلكه پيروان مكتب اهل بيتعليهم

السلام در مرز تعاليم آن بزرگواران حركت مي­كنند؛ هر چه با آن موافق بود را مي­پذيرند و هر چه مخالف بود را رد مي­نمايند.

و مطلب بعد اينكه: در تمامي موارد ياد شده ادله و شواهدي در تاريخ وجود دارد كه بيانگر حقيقت محض و باطل كننده و خط تحريف و نفاق مي­باشد.[36]

ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در چه سني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ازدواج نمودند و آيا قبلاً با دو كافر ازدواج كرده بودند؟

يكي ديگر از موارد تحريف در زندگي حضرت ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها مساله سن ازدواج ايشان با رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين ازدواجهاي قبلي ايشان با دو نفراز كفار مكه مي­باشد.

سن حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله 25 سال بوده است.[37] و عده­اي هم قائل به 28 سالگي هستند.[38]

ابن عباس و جمعي از دانشمندان بر آنند كه حضرت خديجه صلي الله عليه و آله هنگام ازدواج با رسول اكرم صلي الله عليه و آله فقط 28 سال داشته است.[39]

همان­گونه كه قبلاً نيز گذشت، منافقان تحمل اين همه فضائل و مناقب براي ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها را نداشتند؛ مخصوصاً اينكه در طرف مقابل ايشان، مي­بايست عايشه­اي را علم مي­كردند كه نه تنها داراي هيچ كدام از اين امتيازات نبود، بلكه بر عكس، مطاعن بسياري هم داشت. پس از يك طرف مي­بايست فضائل ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها را حذف مي­كردند و از طرف ديگر با جعل روايت و تحريف تاريخ، ايشان را به گونه اي معرفي مي­نمودند كه عايشه بتواند در مقابل ايشان قد علم كرده و سرفرازي كند.

چنانكه گذشت اين كار شگرد آنان بود، قبلاً نيز براي جا انداختن خلافت خلفاي سه گانه

و توجيه انتساب آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله به عنوان خليفه الرسول در نزد مردم و بستن دهان عوام در برابر اشتباهات و اعمال خلاف دين و شرع فاحش آنان، دست به جعل روايات و حكايات تاريخي زدند كه به واسطه آن رسول اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را نعوذبالله – به عنوان مسلماني بي قيد و بند و متمايل به لهو و لعب معرفي كردند تا اگر فردي به خلفا خرده گرفت كه چرا نبيذ مي نوشد و يا چرا آشنا به احكام دين نيستند و يا چرا هر روز حكمي از احكام الهي را عوض مي­كنند و يا حكم تازه اي جعل مي­كنند و يا چرا دستوري به قتل بي گناهان مي­دهند و يا منافقان طرد شده در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله را به نزد خود راه مي­دهند و به آنان منصب و مقام مي­دهند و در عوض، ياران و صحابه واقعي ايشان را طرد وتبعيد مي­كنند و يا دستور قتل ايشان را صادر مي­كنند، در جواب، پيامبري را معرفي كنند كه به مراتب از خلفايش پر اشتباه­تر و به دنيا متمايل تر است؛ پيامبري كه نه تنها مصداق «لا ينطق عن الهوي» نيست، بلكه دائماً در تصميم گيري­ها غلط عمل مي­كند و براي موضعگيري­ها و برخوردهاي خود در برابر افراد، اعتباري قائل نيست و دائماً مي­گويد من به فردي مانند شما هستم كه ممكن است در جذب و يا طرد افراد و قضاوت درباره آنان اشتباه كرده باشم.

آنان اين­گونه پيامبري را به اتباع خودشان معرفي كرده­اند، اما حاشا وكلا اگر نبود آيات

قرآن و اگر نبود روايات وارده از ائمه اطهار در تبيين مقام و شخصيت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و براي شناخت ايشان فقط به تعاريف دشمنان درجه يك ايشان، يعني كفار قريش و يهوديان ساكن در مدينه و مسيحيان نجران و ديگر دشمنان ايشان اكتفاء مي­شد، در شناخت عظمت وجودي ايشان و مبرا بودن ساحت مقدسشان از بافته­هاي منافقان كفايت مي­كرد.

پس ملاحظه مي­كنيد كه اين روش، يعني پايين آوردن مقام بزرگان دين در انظار مردم براي رسيدن به اهداف شوم و پليدي كه در دستور كار خود داشتند، شگرد آنان بود؛ شگردي كه به واسطه آن فقط خدا مي­داند چقدر مردم را از وصول به حقيقت دور و به سمت آنان جذب نمود.

بيوه بودن ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها مردود است

نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنين در هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين بيوه بودن ايشان نيز از نتايج همين شگرد منافقين است. اما اين تهمت ناروا با واقعيت زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها فاصله بسياري دارد. زيرا اولاً اين نسبت با عقايد مذهب حقه ناسازگاري و منافات دارد و ثانياً از لحاظ تاريخي نيز فاقد وجاهت و اعتبار كافي مي­باشد كه در ادامه به تفصيل اين دو مورد مي­پردازيم:

مورد اول: ناسازگاري با مباني اعتقادي مكتب تشيع

يكي از ضروريات اعتقادي مذهب حقه جعفري عليه و علي آبائه السلام عصمت نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت ايشان، يعني حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام مي­باشد. معناي اوليه­اي كه از اين كلمه در ذهن وارد مي­شود، دوري از گناه و اشتباه و فكر آن مي­باشد كه اگر چه معنايي درست و مطابق با موازين اعتقادي است، اما در برگيرنده تمام مفهوم آن نمي­باشد. كاملترين معناي عصمت در قرآن مجيد، در آيه تطهير وارد شده است.[40] خداوند در اين آيه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را مبرا از هرگونه ناپاكي و پليدي و داراي مقام تطهير دائمي معرفي كرده است.

عصمت از گناه و فكر گناه و عصمت از اشتباه، در برگيرنده يك قسمت از معناي آيه تطهير مي­باشد، اما اين آيه نوعي ديگر از عصمت را نيز متوجه اين بزرگواران مي­كند كه اغلب در بيان معناي عصمت به دست فراموشي سپرده مي­شود كه عبارت است از دوري هرگونه ناپاكي. اين ناپاكي داراي مصاديق بسياري مي­باشد كه يكي از آن مصاديق، آلودگي آباء و اجداد

معصومينعليهم السلام به انجاس زمان جاهليت مي­باشد كه در اين آيه به طور كلي اين مساله نفي شده است. مؤيّد ما در اين مدعي عباراتي است كه در غالب زيارت نامه­هاي وارده از معصومين عليهم السلام آمده كه فرموده­اند: « كنت نوراً في اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهليه بانجاسها[41]؛ يعني شما نوري بوديد در صلبهاي مردان بلند مرتبه و در رحم­هاي زنان پاك كه جاهليت، شما را با آلودگي­هاي خود نيالود.»[42]

حال اگر كسي معتقد باشد كه يكي از اجداد پدري يا مادري اين بزرگواران عاري از طهارت و آلوده به انجاس جاهليت باشد در مسير انكار اين اصل ضروري دين قرار گرفته و از دايره دين خارج مي­شود. با بيان اين مقدمه، ديگر وجه ناسازگاري بيوه بودن ام المؤمنين سلام الله عليها واضح و آشكار مي­شود. زيرا بنابر آنچه در تواريخ محرّف در مورد ايشان وارد شده، ام المؤمنين سلام الله عليها قبل از ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله با دو كافر بت پرست به نام­هاي عتيق بن عائذ مخزومي و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند كه اين درست بر خلاف مباني اعتقادي شيعه است.

زيرا ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست، ايشان را از دايره طهارت خارج كرده و قابليت مادري براي حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام را از ايشان سلب مي­كند؛ به علت آنكه حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام از مصاديق آيه تطهير مي­باشند و مي­بايست از هرگونه ناپاكي مبرا باشند كه يكي از آن ناپاكي­ها، آلودگي پدران و مادران ايشان

به آلودگي­هاي جاهليت مي­باشد.

مضافاً اين­كه ام المؤمنين سلام الله عليها موحد و تابع شريعت عيسوي بوده اند. طبق شريعت­هاي توحيدي ازدواج موحد با كافر و مشرك حرام مي­باشد و اگر بر خلاف دستور دين چنين ازدواجي صورت بگيرد باطل محسوب مي­شود. با اين حساب ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله كه دو كافر بت پرست بوده­اند از لحاظ ديني حرام و در صورت وقوع آن، اين نه ازدواج شرعي، بلكه امري غير شرعي محسوب مي­شده است كه اين خود، نافي پاكي و طهارت مي­باشد.

حال در اينجا افرادي كه با توجه به تاريخ محرف، ازدواج هاي ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله را مورد تاييد قرار مي­دهند، مقابل دو قضيه متناقض قرار مي­گيرند؛ اول ادعاي تاريخ مبني بر ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر كه با قبول آن مي­بايست معتقد به خروج ايشان از طهارت و عدم قابليت براي مادري معصومين عليهم السلام باشند، حال آنكه ايشان در واقع مادر اين بزرگواران مي­باشند. و دوم اصل اعتقادي عصمت براي معصومين عليهم السلام كه به واسطه آن مي­بايست معتقد به پاكي پدران و مادران ايشان باشند. بنابراين با قبول قضيه اول، اصل اعتقادي عصمت كه از ضروريات دين است، زير پا گذارده مي­شود و با قبول اصل عصمت، مساله تاريخي ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست محال به نظر مي­آيد.

آنچه در اين دو مسأله متناقض براي ما روشن است اين است كه اولاً ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست مسئله­اي صرفاً تاريخي است كه به خودي خود داراي هيچگونه اعتبار و حجيت شرعي نمي­باشد؛ يعني

نه در كتاب خدا و نه در سنت نبي اكرم و ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين براي آن مويدي يافت نمي­شود كه به واسطه آن داراي اعتبار و حجيت بشود؛ خصوصاً اين­كه تاريخ صدر اسلام مملو از تحريف است كه باتوجه به اين مطلب، ديگر هيچ وجه عقلايي براي اتكاء به آن تاريخ محرّف يافت نمي­شود.

ثانياً طهارت آباء و اجداد معصومين عليهم السلام اصل ضروري دين مي­باشد كه اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دين مي­گردد. پس با اين حساب در مواجهه اين دو قضيه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع مي­شود، اصل اعتقادي و آنچه طرد مي­گردد، مسائل تاريخي متناقض با آن مي­باشد و اين – نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در هنگام مطالعه و تحقيق تاريخ صدر اسلام – تنها راه فهم تحريفات وارد شده در تاريخ محرّف و فرار از انحرافات عقيدتي مي­باشد زيرا هدف دشمنان دين در مساله تحريف تاريخ، جز منحرف كردن مخاطبان آن از اصول عقيدتي ودور نگه داشتن آنان از حقيقت زندگي اولياي دين نبوده است كه با نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در حين مطالعه و تحقيق آن ، اين تلاش آنان ناكار آمد مي­گردد.[43]

مورد دوم: اين مسئله از لحاظ تاريخي داراي اعتبار كافي نمي باشد

اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر در زمان جاهليت، مغاير با اصول اعتقادي دين مبين اسلام است و هيچ ترديدي در بطلان آن نبايد داشت، اما اشاره به اين مطلب نيز زيباست كه منابع اوليه­اي كه اين ادعا از آنان صادر گرديده، تمامي برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم

مي­توان گفت كه در هيچ يك از كتب روايي و تاريخي شيعه ردپايي از اين ادعا يافت نمي­شود كه اين خود جاي تأمل بسيار دارد. زيرا اگر شخصي به كتب تاريخي و روايي اهل تسنن اندك مراجعه­اي داشته باشد متوجه مي­شود كه اين كتابها داراي موارد متضاد و متناقض بسياري هستند كه اعتبار آنان نه فقط از طريق شيعه، بلكه از طرف علماي اهل تسنن نيز مورد خدشه مي باشد؛ به عنوان مثال در بين آن همه كتب روايي اهل تسنن، كتب صحاح از اعبتار خاصي برخوردار است و در بين همه كتب صحاح، صحيح بخاري بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتي كه اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هيچ كتابي را به اندازه صحيح بخاري مورد توجه قرار نمي­دهند، ادعاي گزافي نيست، اما با اين حال كتب زيادي در تنقيح احاديث صحيح بخاري نوشته شده كه بسياري از احاديث آن را مورد خدشه قرار مي­دهد. زيرا احاديث مصنوعه، جعلي و نيز نقل­هاي تاريخي محرّف زيادي در اين كتب وارد شده است كه تعصب و عناد و دشمني با اهل بيت نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را مي توان از مهمترين ادله جعل و ورود اين احاديث و نقل­هاي تاريخي به اين كتب دانست. حال با اوضاع وخيمي كه در كتب روايي و تاريخي اهل تسنن دارد، ديگر روشن مي­شود كه چرا نقل اين مساله فقط از طريق اهل تسنن قابل تأمل مي­باشد. زيرا بانيان انحراف و غاصبان خلافت، براي اثبات موضع خود در بين مردم دست به جعل و تحريف دين و تاريخ دين زدند كه نتيجه

آن را امروز مي­توان در كتب روايي و تاريخي بقاياي آنان، يعني اهل تسنن مشاهده نمود.

البته ممكن است اين اشكال مطرح شود كه اين مساله در برخي از كتب روايي وتاريخي شيعه نيز وارد شده كه در جواب بايد گفت:

اولاً نقل­هاي وارده در كتب روايي و تاريخي شيعه در اين باره نيز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار مي­باشد.

ثانياً : بزرگان علما شيعه همانند سيد مرتضي، شيخ طوسي،ابوالقاسم كوفي[44] و همچنين احمد بكري و بلاذري از علماء اهل تسنن در تصانيف خود زير بار اين مسأله نرفته­اند و عذراء بودن (باكره بودن) ام المؤمنين سلام الله عليها در حين ازدواج با نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را مورد تاكيد قرار داده­اند.[45] و چنانچه گفته شد، غواص درياي روايات اهل بيت عليهم السلام مرحوم علامه مجلسي رحمه الله عليه در كتاب شريف بحارالانوار با ذكر روايتي سن ازدواج خديجه كبري با رسول اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را 28 سال بيان كرده است.[46]

آري! غاصبان به خيال خود مي­پنداشتند كه مي­توانند با طرح اين گونه مسائل عايشه را در نظر مردم محبوب واقعي رسول خدا صلي الله عليه و آله ام المؤمنين سلام الله عليها را تنها بيوه زني جلوه دهند؛ حال آنكه مباني اعتقادي شيعي اين خيال آنان را باطل و پيروان واقعي مكتب اهل بيت عليهم السلام را از خطر اين­گونه انحرافات بيمه نموده است.

آنچه در خاتمه از بحث ذكر آن ضروري به نظر مي­رسد آن است كه چرا عايشه در ميان تمامي زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله آن­قدر براي منافقان با

ارزش است كه به خاطر مطرح كردن او، آن همه سعي و تلاش مي­كنند و در تاريخ دست مي­برند و روايت جعل مي­كنند و ...؟ به راستي چه سري در اين ميان است؟ براي بيان علت اين امر بايد برگشتي داشته باشيم به اساس شكل گرفتن دسته منافقين در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله .

منافقان بعد از انتخاب اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه رسول خدا و جانشين ايشان از طرف خداوند و ابلاغ آن به وسيله رسول خدا صلي الله عليه و آله در هز رمان ممكن (كه مشهورترين آن در روز عيد غدير خم مي­باشد)، براي جلوگيري از رسيدن ايشان به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله عده­اي كه دو يژگي داشتند را گرد خود جمع كردند و به وسيله كمك و همراهي آنان قبل از شهادت رسول خدا صلي الله عليه و آله چگونگي غضب خلافت اميرالمومنان عليه السلام را طرح ريزي كرده و بعد از شهادت رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را مو به مو اجرا در آوردند.. ويژگي اين افراد اولاً : بغض نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام و دشمني با ايشان . ثانياً : عدم ايمان واقعي به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود.

در اينجا به داستان افشاي اسرار صحيفه ملعونه مي پردازيم تا واقعيت و مطلب بيشتر روشن گردد.

... حضرت علي عليه السلام فرمود: آيا كسي از اصحاب پيامبر هست كه با تو در اين مطلب حضور داشته باشد؟

عمر گفت: خليفه پيامبر راست مي­گويد من هم از پيامبر شنيدم همانطور كه ابوبكر گفت: ابوعبيده و سالم

مولي ابي حذيفه و معاذ بن جبل گفتند: راست مي­گويد ما اين مطلب را از پيامبر شنيديم.

حضرت علي عليه السلام فرمود: وفا كرديد به صحيفه ملعونه­اي[47] كه در كعبه بر آن هم پيمان شديد كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد امر خلافت را از ما اهل بيت بگيريد.»

ابوبكر گفت: از كجا اين مطلب را دانستي؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم!

حضرت فرمود: اي زبير و تو اي سلمان و تو اي اباذر و تو اي مقداد، شما را به خدا و به اسلام ، مي­پرسم آيا از پيامبر عليه السلام نشنيديد كه در حضور شما مي­فرمود: «فلاني و فلاني- تا آنكه حضرت همين پنج نفر را نام برد- ما بين خود نوشته­اي نوشته­اند و در آن هم پيمان شده­اند و بر كاري كه كرده­اند قسم­ها خورده­اند كه اگر من كشته شوم يا بميرم...»؟

آنان گفتند: آري ما از پيامبر عليه السلام شنيديم كه اين مطلب را به تو مي­فرمود كه «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده كرده و هم پيمان شده­اند، و در بين خود قراردادي نوشته­اند كه اگر من كشته شدم يا مردم، بر عليه تو، اي علي متحد شوند و اين خلافت را از تو بگيرند». تو گفتي: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله، هرگاه چنين شد دستور مي­دهي چه كنم؟

فرمود: اگر ياراني بر عليه آنان يافتي با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر ياراني نيافتي بيعت كن و خون خود را حفظ نما.

علي عليه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند وفا مي­نمودند در راه خدا با شما

جهاد مي­كردم. ولي به خدا قسم بدانيد كه احدي از نسل شما تا روز قيامت به خلافت دست پيدا نخواهد كرد.[48]

لذا به جرأت مي­توان گفت كه اساس سقيفه و شكل­گيري حكومتهاي غاصبانه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله چيزي جز اين دو مورد نبود؛ يعني غاصبان و صاحبان حكومتهاي غاصبانه و اطرافيان آنان بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله هم دشمني عميقي با اميرمومنان عليه السلام داشتند و هم ايمان واقعي به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله نداشتند. اين مساله آن قدر در كلام و گفتار و كردار ايشان واضح است كه احتياج به ارائه دليل و مدرك در اين زمنيه نمي­باشد.

حال كه اساس سقيفه و غصب خلافت و تغيير مسير اسلام و منحرف شدن آن از مسير اصلي با اين تفكر شكل گرفته بسيار طبيعي است كه معيار نزديكي به آنان و محبوب شدن در نزد آنان و همچنين دوري از آنان و طرد شدن از نرد آنان نيز همين تفكر و همين دو ويژگي باشد؛ يعني هر كس كه اين دو ويژگي بيشتر در وجود او باشد؛ اگر چه مطرود نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله باشد، محبوب درگاه غاصبان خواهد بود؛ مانند بني­اميه كه مطرود رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند، اما محبوب درگاه خليفه­ي دوم شدند و يا مروان كه مطرود رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و محبوب درگاه عثمان شد. همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله از خالد بن وليد برائت جستند.[49] اما در درگاه ابوبكر صاحب مقام و جلالت گرديد، به

گونه­اي كه در يك روز عده زيادي از مسلمين و صحابه رسول خدا را قتل عام كرد و با زن مالك بن نويره رئيس آنان زنا كرد و به خاطر اين عمل از طرف ابوبكر تشويق هم شد.[50]

در مقابل ، هر كس از اين دو ويژگي مبرا بوده و حب اميرالمؤمنين عليه السلام را در دل مي­داشته، هر چند هم نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله داراي مقام و ارزش و احترام بوده، در نزد غاصبان خلافت مطرود، خارجي و گاهي واجب القتل به حساب مي­آيد كه سلمان، ابوذر، مقداد، مالك بن نويره و ديگر صحابي اميرالمؤمنين عليه السلام از همين موارد هستند كه يا تبعيد شدند و يا به قتل رسيدند.

حال با توجه به اين معيار، مشخص مي­شود كه چرا در ميان زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ كدام به اندازه عايشه براي منافقان داراي ارزش و قيمتي نمي­باشند؛ زيرا در دشمني با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله گوي سبقت را از ديگران ربوده بود. همو كه بارها به خاطر دشمني با خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله اشك حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را جاري كرده بود و همو بود كه بارها با توهين به اميرمومنان عليه السلام اسباب اذيت و آزار رسول خدا صلي الله عليه و آله را فراهم كرده بود و همو بود كه جاسوس و از تمامي لحظه لحظه خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را براي پدرش (ابوبكر) گزارش مي­داد كه درست به خاطر همين كار خود مورد خشم پيامبر اسلام صلي الله عليه

و آله واقع شد.

شما قضاوت كنيد كه چقدر اين زن مورد توجه منافقين بود؟! كسي كه بيش از 9 سال در خانه رسول خدا بود به واسطه او آنچه توانستند روايت جعل كردند و در دين خدا بدعت وارد كردند. درست به همين خاطر است كه در كتب آنان ام المؤمنين قرين به نام عايشه شده و از ديگر زنان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله حتي از حفصه هم كه در بغض اهل بيت عليهم السلام كم از عايشه ندراد كمتر نام برده شده است زيرا براي مسلمانان عوام و صاحبان كفر و نفاق، بهتر از او مادري يافت نمي شود تا دلسوزانه و مادرانه براي آنان در تمامي شئون دين از احكام گرفته تا اعتقادات و از تاريخ گرفته تا سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت جعل كند و بدعت وارد دين كند، با توجه به اين مسأله است كه ارزش واقعي كلام معصومينعليهم السلام مشخص مي­شود كه هميشه شيعيان را متوجه دسيسه­هاي ايشان مي­نمودند و بر اين مسأله تاكيد داشتند كه رشد و پيشرفت در جهت خلاف عملكرد اينان مي­باشد.

اسلام با حمايت مالي چه كسي پيشرفت كرد؟

اسلام با حمايت مالي چه كسي پيشرفت كرد؟

يكي ديگر از تحريفاتي كه منافقين در تاريخ صدر اسلام وارد كرده­اند جريان ثروت ابوبكر و كمك­هاي مالي او در جهت پيشرفت اسلام مي­باشد. منافقين با اين كار دو هدف اساسي را دنبال مي­كردند: اول آنكه بدين وسيله فضيلتي براي او بتراشند[51] و او را در راه پيشرفت اسلام فردي مؤثر و صاحب خدمات ارزشمند معرفي كنند. و دوم آنكه كار خدمات ام المؤمنين سلام الله عليها در جهت پيشرفت اسلام را منكر شده و يا بر

آن سرپوش گذارند.

اما اين ادعا به دلائل متعددي، بي اساس است و جزء تحريفات تاريخي محسوب مي­شود:

دليل اول

ابوبكر فرزند ابي قحافه از طايفه تيم، يكي از طوائف قبيله قريش مي­باشد. پدرش ابي قحافه در جواني صياد بوده و از راه شكار پرندگان و فروش آنان زندگي خود را مي­گذرانده.[52] وي در سن پيري نابينا شد و چون ابوبكر توانايي مالي براي نگهداري از وي و رسيدگي به امور معيشتي او را نداشت، لاجرم براي به دست آوردن قوت روزانه خود به خدمت عبدالله بن جدعان[53] كه يكي از اشراف مكه بود در آمد و بر سر سفره او مي­ايستاد و مردم را براي خوردن غذا دعوت مي­كرد و بدين واسطه از عبدالله بن جدعان به اندازه قوت لايموت خود مزد مي­گرفت؛[54] اين در حالي بود كه خود ابوبكر نيز وضعيتش بهتر از ابوقحافه نبود. زيرا تا قبل از اسلام، معلم مدرسه­هاي يهوديان بود و به واسطه تعليم فرزندان آنان حقوقي را از ايشان مي­گرفت و گذران امور مي­كرد و بعد از اسلام نيز به خياطي روي آورد و حاصل دست اين كار را به مسجدالحرام مي­آورد و در آنجا دستاري پهن مي­كرد و به تجاري كه به آنجا مي­آمدند، مي­فروخت.[55] اين وضعيت مالي ابوبكر در مكه بود. اما در مدينه هم وضعيتي بهتر از اين نداشت. زيرا به شهادت اهل تسنن وي در مدينه براي معاش و تهيه خانه محتاج به كمك انصار بود.

حال، چگونه شخصي با اين اوضاع اسفناك مالي، اسلام را از ثروت خود مستغني مي­كند و با نثار مال، خدمات ارزشمندي در جهت پيشبرد آن انجام مي­دهد؟! سئوالي است كه مدعيان آن

مي­بايست جواب آن را بدهند.

در حالي كه خود اهل تسنن روايت زيادي در كتاب­هايشان مبني بر فقر مالي ابوبكر در زمان حضور وي در مدينه و همچنين طريقه گذران زندگي وي در مكه آورده­اند، ديگر چه جاي شك و شبهه اي در دروغ بودن اين ادعا باقي مي­ماند؟

در كتاب الجمع بين الصحيحين از ابوهريره وارد شده است كه:

وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله از منزل خارج شدند، ناگهان چشم مبارك ايشان به عمر و ابابكر افتاد و به آنان فرمودند: چه چيزي در اين وقت شما را از خانه بيرون آورده است؟ آنان در جواب گفتند: گرسنگي.[56]

اين روايت در كتب روايي خود اهل تسنن وارد شده است. حال اگر فردي منصف به اين روايت و امثال آن بنگرد و همچنين به بافته­هاي منافقان در راه اثبات ثروت و تمكن مالي براي ابوبكر نيز توجه كند كه از هر راه ممكن سعي در اثبات آن را داشته اند، ديگر هيچ شكي در دروغ بودن ادعاهاي منافقان باقي نمي­ماند.

البته فقط اثبات تمكن مالي ابوبكر نيست كه مدعيان خدمات مالي وي به اسلام را دچار مشكل كرده است، بلكه سئوال ديگري نيز در اينجا مطرح است كه بر فرض اثبات ثروتمندي وي، باز هم از طرف آنان بي جواب مي­ماند و آن اينكه اين كمك­هاي مالي ابوبكر در چه زماني و در چه جهتي صرف شد و كدام گروه از كار مسلمين با اين كمك­ها باز شد و چه آثار و نتايجي را در بر داشت؛ به عنوان مثال، هرگاه صحبت از ثروت بي­حد و حصر ام­المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها و نثار كردن آن

در راه پيشرفت اسلام صحبتي به ميان مي­آيد، يكي از نتايجي كه براي آن ذكر مي­شود تاثير آن در واقع گرفتاري­هاي سه سال حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله عده زيادي از افراد خانواده و اصحاب ايشان در شعب ابي طالب مي­باشد. زيرا در طول اين سه سال، ايشان و همراهانشان با تحريم همه جانبه كفار مكه مواجه بودند و با سختي و عسرت زندگي را در آن مكان مي­گذراندند و فقط دارايي ام المؤمنين سلام الله عليها بود كه در آن ايام گره از مشكلات مادي ايشان مي­گشود و ادامه حيات در آن مكان را براي ايشان ميسر مي­كرد.

اما ثروت ابي­بكر در چه زماني و در چه جا و مكاني مصروف پيشرفت اسلام شد؟ در مكه يا در مدينه؟ در چه برهه­اي از زمان؟ آيا در مكه با وجود ثروت مثال زدني ام­المؤمنين خديجه سلام الله عليها كه اشراف قريش براي تجارت خود دست نياز به درگاهش دراز مي­كردند رسول خدا به واسطه غنائم به دست آمده از جنگ با كفار، اسلام و پيامبر بزرگوار آن را مستغني از هرگونه احيتاجات مالي نمود؟ در كدام برهه از زمان كمك­هاي مالي ابوبكر به فرياد اسلام رسيد و كدام مشكل را حل كرد؟ مدعيان اين گونه اكاذيب بايد جواب­گوي اين سئوال باشند؟ اما تاكنون پاسخي به اين سئوالات داده نشده است.

دليل دوم: يكي از آيات قرآن مجيد كه در واقع حكم محك بزرگي براي شناسايي ايمان مسلمانان حاضر در مدينه و همچنين مشخص شدن معرفت و عشق و علاقه آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله را دارد، آيه «نجوي» مي­باشد. خداوند

در اين آيه شرطي را براي ملاقات با رسول خدا صلي الله عليه و آله پيش روي مسلمين قرار مي­دهد كه هر كس مايل به ملاقات با ايشان است مي­بايست قبل از ملاقات صدقه بدهد.[57] قبل از نزول اين آيه، صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله وقت و بي وقت به خدمت ايشان مي­رسيدند و حتي گاهي با مراجعه­هاي مكرر و بي مورد خود موجبات اذيت ايشان را فراهم مي­كردند، اما با نزول اين آيه ديگر هيچ يك از ايشان به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله نرسيدند. زيرا حاضر نبودند براي رسيدن به حضور اشرف كائنات،رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پولي را خرج نموده و صدقه بدهند. تنها به شهادت روايات وارده در كتب روائي شيعه و اهل تسنن، فقط اميرالمؤمنين سلام الله ملائكته و رسله و جميع خلقه هر روز صدقه مي­دادند و به حضور ايشان مي­رسيدند.[58]

البته قابل ذكر است كه اين آيه بعد از مدت كوتاهي نسخ شد و ثمره­اي كه از آن به جاي ماند اين بود كه بر عالميان مشخص شد كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله تنها يك عاشق، يك ياور و يك ناصر در راه ابلاغ رسالت خويش دارد و آن هم كسي نيست جز علي مرتضي عليه السلام ؛ همان بزرگواري كه در سخت­ترين شرايط حامي و پشتيبان رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و فقط با نصرت او بود كه نهال نوپاي دين، بارور شد و از خطر نابودي نجات يافت.

دليل دوم ما در رد كمك مالي ابوبكر، درست همين آيه و جريانات بعد

از نزول اين آيه مي­باشد. زيرا اگر فرض كنيم ابي بكر اموال خود را نثار اسلام و پيشرفت آن كرده باشد، پس مي­بايست در اين زمان هم كه رسيدن به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله احتياج به صرف مال و صدقه دادن دارد، وي را از اولين كساني ببينيم كه با دادن صدقه به خدمت ايشان مي­رسيده و تا زمان نسخ اين آيه بر آن مداومت داشته است. زيرا كسي كه آن­قدر شجاعت و از خودگذشتگي دارد كه در مكه در زمان غربت اسلام و غلبه كفر ثروت هنگفتي را خرج اسلام و مسلمين كند ، به طور حتم مي­بايست در مدينه و در زمان قدرت گرفتن اسلام و مسلمين نيز دست از دست و دلبازي برنداشته و براي رسيدن به خدمت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله صدقه بدهد نه اينكه به خاطر نزول اين آيه قيد ملاقات با ايشان را بزند.

البته ممكن است مدعيان اين مطلب در جواب بگويند كه ابي بكر در مدينه فقير بوده و قدرت بر دادن صدقه براي رسيدن خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله را نداشته كه در جواب آنان بايد گفت كه اولاً فقر در مدينه مختص به او نبوده بلكه اكثر مهاجرين در آن روز فقير بوده­اند و در همان شرايط نيز اين آيه نازل شد و ثانياً به شهادت روايات، اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در آن ايام دستشان از دارايي مالي خالي بوده و براي رسيدن به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله قرض مي­گرفتند و صدقه مي­دادند و به خدمت ايشان مي­رسيدند.

دليل سوم

خداوند در قرآن

مجيد در موارد متعددي از افرادي كه به خاطر اسلام از جان ومال خود مايه گذاشته­اند و براي پيشرفت آن از هيچ كمكي دريغ نكرده­اند، ياد كرده است؛ مثلا براي تقدير از كمك­هاي بي دريغ مالي ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در سوره «الضحي» در آيه «ووجدك عائلاً فاغني» از ثروت ايشان و بي­نيازي رسول خدا صلي الله عليه و آله به واسطه آن ثروت ياد مي­كند.[59] و يا مثلاً خداوند به خاطر تقدير از اميرالمؤمنين عليه السلام كه در نماز انگشتري را به فقير صدقه داده بودند، آيه «انما وليكم الله و رسوله والذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون» را نازل كرد. امثال اين آيات در قرآن مجيد بسيار است.

حال سوال اينجاست كه اگر واقعاً ابوبكر صاحب اموال و دارايي بسياري بوده و آن را در راه اسلام خرج نموده، به گونه­اي كه اين نثار مال سبب در پيشرفت اسلام گرديده، پس چرا خداوند در قرآن مجيد از آن ياد نكرده و آيه­اي در تقدير از اين عمل وي نازل نشده است؟ اين هم از آن دست سئوالهايي است كه منافقين مي­بايست جواب گوي آن باشند.

همان­گونه كه در روايت شريف نبوي وارد شده است كه ايشان فرمودند: «اسلام با غربت و تنهايي آغاز گرديد» در بدو امر بعثت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله هيچ يك از متنفذين مكه و اشراف و بزرگان آن حاضر به قبول اسلام و كمك و همراهي رسول خدا صلي الله عليه و آله نشدند و همواره سعي در جلوگيري از ترويج آن در ميان مردم مي­نمودند و تنها در ميان بزرگان قريش

، دو عموي گرامي ايشان ، يعني حضرت ابي طالب و حضرت حمزه سيدالشهداء عليهما السلام و همچنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها در تمامي لحظات تبليغ در كنار ايشان بوده و ياور و حامي و پشتيبان ايشان در اين امر بودند. البته قابل ذكر است كه هر سه اين بزرگواران در قبل از بعثت ايشان به رسالت آن بزرگوار معتقد بودند و ساليان درازي منتظر بعثت ايشان بودند و با ابلاغ رسالت به ايشان از جانب خداوند، بي درنگ ايمان خود به ايشان را اعلام داشتند.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به غير از اين بزرگواران در ميان بزرگان مكه ، هيچ ياور ديگري نداشت و اشراف مكه، مانند ابوسفيان، ابوجهل و ابولهب و ... سعي در سنگ اندازي و كند كردن مسير تبليغ دين مي­نمودند و اين كار آنان به صورت هاي گوناگوني بروز مي­يافت؛ گاهي تصميم بر ترور ايشان مي­گرفتند و گاهي مسلمانان و پيروان ايشان كه در آن ايام بيشتر از خانواده­هاي فقير و تنگدست بودند را شكنجه و اذيت و آزار مي­كردند و زماني هم با تحريم همه جانبه ايشان و جميع پيروانشان اسباب هجرت ايشان را به شعب ابي طالب فراهم نمودند.

ايشان بعد از بعثت به مدينه سيزده سال در مكه به امر تبليغ دين خدا مشغول بودند كه لحظه لحظه آن با سختي­ها و مرارت­هاي زيادي همراه بود، اما وجود ذي جود ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها در كنار ايشان و همچنين كمك­هاي مالي ايشان در آن ايام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين حمايت­هاي بي دريغ دو عموي

گرامي ايشان بود كه حضور در مكه با آن شرائط سخت را براي ايشان ميسر نمود، به گونه­اي بعد از رحلت حضرت ابوطالب و ام المؤمنين عليهما السلام ديگر مكه براي ايشان جاي امني نبود وبه مدينه هجرت نمودند و چه خوب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله از زحمات ايشان تقدير كرده­اند، هنگامي كه سبب پايداري و استقامت اسلام در مقابل آن­ همه توطئه­هاي كفار و منافقين را يكي دارايي خديجه كبري سلام الله عليها و ديگر شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نمودند.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله : ما قام و لااستقام ديني الا بشيئين: مال خديجه و سيف علي بن ابي طالب عليه السلام ».[60]

پاسخ به يك سئوال

روايات بر آنند كه حضرت خديجه سلام الله عليها پس از سير آسماني پيامبر، به حضرت فاطمه سلام الله عليها باردار شد و اين بيان بر اساس آنچه در كتابهاي حديثي آمده در سالهاي دوم يا سوم بعثت رخ داده است، گرچه برخي سالهاي ديگري را گفته­اند. با اين بيان نتيجه اين مي­شود كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها افزون بر دو سال در شكم مادر بوده كه اين به طور قطع نادرست است و اين پرسش طرح مي­شود كه راه جمع ميان اين دو سخن چيست؟

پاسخ:

ممكن است اين مشكل را به يكي از دو صورت زير حل نمود.

1- ممكن است گفته شود سير آسماني پيامبر بيش از يكبار بوده است. همانگونه كه در «كافي» نيز همين پاسخ آمده است.[61]

از اخبار استفاده مي­شود كه معراج آن حضرت منحصر به يك مرتبه نبوده ، بلكه مكرر به معراج برده­اند. در سفينه البحار از

حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: « عرج بالنبي الي السماء ماه و عشرين مره ما من مره الا و قد اوصي الله عزوجل فيها بالولايه لعلي و الائمه عليهم السلام اكثر مما اوصاه بالفرايض.»

يعني برده شد پيغمبر اكرم به سوي آسمان­ها يكصد و بيست مرتبه و نبود در هر مرتبه مگر اينكه خدا به او وصيت مي­كرد درباره­ي دوستي حضرت علي و ائمه هدي عليهم السلام زيادتر از آنچه سفارش درباره فرائض مي­نمود.[62]

2- اين ديدگاه را بپذيريم كه فاطمه سلام الله عليها در سال دوم يا سوم بعثت جهان را به نور ولادتش نورباران ساخت ... و اين ديدگاه با نظريه­اي كه معراج از ماه­هاي همين دو سال رخ داده است سازگار است.

سئوال

نخستين اسلام و ايمان آورنده حضرت علي عليه السلام است يا حضرت خديجه سلام الله عليها ؟

مشهور بين مردم آن است كه علي بن ابيطالب عليه السلام هرگز به خدا شرك نورزيده است تا اينكه ايمان خود را جديداً از سرگرفته باشد بلكه او تابع و اقتدا كننده به رسول خدا صلي الله عليه و آله در تمام اعمال و افعال خود بود او در اين مرحله به حدي رسيد كه خداوند متعال او را ياري و توفيق داد تا به مقام عصمت نائل آمد.[63]

پس علي بن ابيطالب عليه السلام نخستين فردي است كه اسلام آورده است واو همان گوينده­اي است كه مي­گويد: «من بنده­ي خدا و برادر پيامبر او هستم و من صديق اكبرم» هيچ كس اين كلمه را نمي­گويد جز آنكه دروغگو و افتراگر باشد من با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هفت سال

جلوتر از مردم نماز گزاردم.[64]

ولي برخي از حسدورزان به مقام علي عليه السلام مي­گويند كه خديجه سلام الله عليها نخستين مسلماني است كه اسلام آوره است و نخستين مخلوقي است كه به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورده است.[65]

ولي صحيح آن است كه خديجه سلام الله عليها نخستين ايمان آورنده از قشر زنان مي­باشد.

و آن هم بعد از حضرت علي عليه السلام و اين علي عليه السلام نخستين فرد از مردم مي­باشد كه به او ايمان آورد چون اين روايت از سلمان،ابوذر، جناب ابوسعيد خدري، زيد بن ارقم آمده است و ابن اسحاق و زهري نيز به آن ملزم شده­اند.[66]

و صحابه نخستين پيش از عهد اموي اين معني را مورد تأييد و تأكيد قرار داده­اند.[67] پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «نخستين وارد شونده به من در حوض كوثر و نخستين فرد اسلام آورنده حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي­باشد.»[68]

امويان كوشيده­اند كه خديجه سلام الله عليها را نخستين شخص مسلمان معرفي نمايند نه از روي محبت و دوستي به خديجه سلام الله عليها ، بلكه به عنوان سرپوش گذاردن بر فضائل حضرت علي صلي الله عليه و آله چون آنان دشمنان محمد وآل محمد صلي الله عليه و آله مي­باشند.

سپس كوشيده­اند اسلام آوردن ابوبكر را بر او مقدم بدارند عموماً اين ادعاي آنان به نابودي كشانده شده است چون علماء ادعاء نموده­اند كه اسلام آوردن ابوبكر سالها پس از بعثت نبوي رخ داده است.[69] يعني پس از اسلام آوردن بيش از 50 نفر از مسلمانان، دقيقاً بعد از واقعه­ي اسراء و معراج كه يك سال و نصفي قبل

از هجرت بنا به روايت واقدي، رخ داده است يعني ابوبكر اسلام آورده است در حالي كه سن علي صلي الله عليه و آله 21 سال بوده است دقيقاً يك سال و نصف پيش از هجرت.[70]

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «اين علي است كه نخستين ايمان آورنده­ي من است كه مرا تصديق نمود و با من نماز خواند»[71]

از اسلام آوردن او بگوييم ابوالقاسم كوفي گويد: « ابوبكر پس از هفت سال از بعثت رسول خدا اسلام آورد»[72]

مسعودي مي­گويد: بسياري از مردم بر آن رفته­اند كه حضرت علي عليه السلام هرگز شرك نورزيد تا با اسلام خود، استيناف كرده باشد بلكه او در تمام افعال و اعمال خود، تابع و پيرو پيامبر و اقتدا كننده به او بود او بالغ گرديد در حالي كه در همين وضعيت بود خداوند متعال او را نگه داشت و قلبش را محكم نمود و او را توفيق تبعيت و پيروي از پيامبر خدا را عنايت فرمود و برخي از مردم بر آن هستند كه او نخستين ايمان آورنده به رسول خدا است و پيامبر خدا او را دعوت به اسلام نمود در حالي كه او در جايگاه تكليف بود با ظاهر قول خداي عزوجل «وانذر عشيرتك الاقربين»[73] خويشاوندان نزديك خود را انذار نما و آغاز آن از حضرت علي عليه السلام بود چون نزديك ترين فرد به رسول خدا و مطيع­ترين آنان بود.[74]

و سيوطي نيز گفته است: علي نخستين فرد اسلام آورنده مي­باشد و برخي از مردم بر اين امر اجماع نقل نموده­اند.[75]

ابوذر و سلمان مي گويند: رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي بن

ابيطالب عليه السلام را گرفت و فرمود: اين شخص اولين كسي است كه به من ايمان آورده، و اولين كسي است كه در روز قيامت دست در دست من مي نهد و اوست راستگوي بزرگ و جداكننده[حق و باطل از] اين امت و پيشواي مومنان.[76]

امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مي­كند كه: علي عليه السلام اولين كسي بود كه اسلام آورد.[77]

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: علي عليه السلام اولين كسي باشد كه به من ايمان آورد و اول كسي باشد كه در روز قيامت با من مصافحه نمايد و دست به دست من دهد، و او صديق اكبر و جداكننده­ي حق از باطل است.[78]

حضرت على بن ابيطالب عليه السلام نخستين يار رسول الله صلي الله عليه و آله

قائلين به تقدّم اسلام حضرت امام على عليه السلام بزرگان صحابه و تابعين و بسيارى از محدّثان و مورّخان اهل سنت بر اين باورند كه على بن ابى­طالب عليه السلام نخستين مسلمان مى­باشد . پيامبر اكرم و حضرت على و امام حسن مجتبى نخستين مسلمان را حضرت على عليه السلام مى­دانند .

از صحابه و تابعين : زيد بن ارقم ، عبد الله بن عباس ، انس بن مالك ، سلمان فارسى ، ابو ايوب انصارى ، ابوذر غفارى ، جابر بن عبدالله انصارى ، مقداد ، خبّاب بن ارت ، محمد بن كعب انصارى ، ابو سعيد خدرى ، عفيف كندى ، خليل بن احمد فراهيدى ، ابن ابى ليلى ، ابو اسحاق ، عمر بن خطاب ، سعد بن ابى وقاص ، عبد الرحمن بن عوف ، ابو موسى اشعرى ، حسن بصرى و . . . مى­باشند كه به احاديث آنها اشاره خواهد شد .

از محدثان و مورخان اهل سنت :

ابن اسحاق ( 151ه ق ) مى­گويد :

نخستين كسى كه از پيامبر پيروى كرد و به او ايمان آورد ، حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و بعد از او زيد بن حارثه .[79]

مسعودى ( 346ه ق ) مى­گويد :

طبق قول اهل بيت و پيروان آنان حضرت على عليه السلام نخستين مسلمان و نمازگزار مى­باشد.[80]

ابن حبّان ( 354ه ق ) نيز قايل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است.[81]

بيهقى ( 458ه ق ) نيز حضرت على عليه السلام را نخستين مسلمان مى­داند.[82]

خطيب بغدادى ( 463ه ق ) :

على عليه السلام اول كسى است كه پيامبر صلي الله عليه و آله را تصديق كرده است.[83]

ابن عبد البرّ قرطبى ( 463ه ق ) مى­گويد :

على­بن ابى­طالب عليه السلام اولين مردى است كه به خدا و رسول خدا ايمان آورد و خديجه سلام الله عليها نخستين زنى است كه به خدا و رسول او ايمان آورد.[84]

ابن جوزى ( 597 ه ق ) :

پيشگامان در اسلام حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت على عليه السلام هستند.[85]

عزّالدين ابن اثير جزرى ( 630 ه ق ) :

تقدّم در اسلام با حضرت امام على عليه السلام مى­باشد.[86]

در جاى ديگر مى­گويد طبق نظر بسيارى از علما و بزرگان امام على عليه السلام نخستين مسلمان مى­باشد.[87]

سبط بن جوزى ( 654 ه ق ) نيز نخستين مسلمان و نمازگزار را حضرت على عليه السلام مى­داند.[88]

ابن ابى الحديد ( 656 ه ق ) نيز قايل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است و بحث مفصلى در اين رابطه دارد.[89]

صفدى ( 764 ه ق ) مى­گويد

:

سلمان و ابوذر ، مقداد ، خبّاب و زيد بن اسلم روايت كرده­اند كه امام على عليه السلام نخستين مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد.[90]

دِمْيَرى ( 808ه ق ) نيز بر اين باور است كه حضرت على نخستين مسلمان و نمازگزار است.[91]

ابن حجر عسقلانى ( 852 ه ق ) :

على­ بن ابى­طالب عليه السلام ، پسر عموى پيامبر صلي الله عليه و آله و داماد ايشان مى­باشد . . . و بهتر اين است كه ايشان اول مسلمان باشد.[92]

در جاى ديگر مى­گويد :

طبق قول اكثر اهل علم ايشان اول كسى است كه اسلام آورده است.[93]

گروهى از متأخرين نيز قايل به تقدّم اسلام حضرت على عليه السلام بر همگان مى­باشند.[94]

مهريه فرزانه قريش حضرت خديجه سلام الله عليها چه قدر بوده است؟

چون مراسم خواستگاري به پايان رسيد، ورقه بن نوفل پسر عموي خديجه گفت: مهريه خديجه 4000 دينار مي­باشد، حضرت ابوطالب عليه السلام با خرسندي پذيرا شدند حضرت خديجه سلام الله عليها آن مبلغ را به عهده گرفتند، مبلغ چهار هزار دينار با خلعتي به خدمت عباس عموي پيامبر فرستاد تا آن را تحت مراسمي به خويلد پدر خديجه تقديم كند.[95]ولي پيامبر اكرم فقط 500 درهم از آن را به عنوان مهريه فرستاد، تا مهرالسنه باشد.[96]

چون مهريه به دست خديجه سلام الله عليها رسيد به ورقه دستور داد كه آن را به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله تقديم كند و اعلام كند كه همه اموال خديجه سلام الله عليها به آن حضرت متعلق است. ورقه بن نوفل در ميان زمزم و مقام ابراهيم ايستاد و با صداي رسا اعلام كرد: هان اي امت عرب، خديجه شما را گواه مي­گيرد كه اين مبلغ را با

همه اموال، غلامان و كنيزانش به محمد امين تقديم مي­دارد و شما را به گواهي مي­طلبد.[97]

خويلد پدر خديجه سلام الله عليها در مراسم عقد فرمود: اي معشر عرب، آسمان سايه نينداخته و زمين بر فراز خود حمل نكرده، كسي را كه از محمد برتر باشد همه گواه باشيد كه من او را به دامادي خود برگزيدم و به اين پيوند مقدس مفتخر هستم.[98]

آنگاه حضرت خديجه سلام الله عليها اموال، اغنام، احشام، عطريات و جامه هاي فراوان در اختيار حضرت ابوطالب عليه السلام گذاشت تا وليمه عروسي را بر عهده بگيرد. حضرت ابوطالب عليه السلام سفرة بسيار باشكوهي گسترد و سه روز تمام اهالي مكه و پيرامون آن را ميهمان كرد.[99]

و اين نخستين وليمه­اي بود كه از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ترتيب داده شد.[100]

در سيره حلبيه آمده است كه حضرت ابوطالب عليه السلام ، علاوه بر مهريه­ي ياد شده، 20 شتر جوان نيز از مال خود جزو مهريه­ي حضرت خديجه سلام الله عليها قرار داد. ولي طبرسي تصريح مي­كند كه مهريه­ي حضرت خديجه سلام الله عليها 5/12 اوقيه[101] (همان مهر السنه) بود، كه مهريه­ي ديگر همسرانش همين مقدار بود.[102]

امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرموده­اند:

«ما زوج رسول الله صلي الله عليه و آله شيئاً من نباته و لا تزوج شيئاً من نسائه علي اكثر من اثني عشر اوقيه و نش يعني نصف اوقيه.»

يعني تزويج نكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ يك از دختران خود و نه هيچ يك از زنانش را به بيش از دوازده اوقيه و نيم.[103]

و در داستان ازدواج حضرت جوادالائمه عليه السلام با دختر مامون

عباسي نيز آمده است:

«... و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله صلي الله عليه و آله لازواجه و هو اثنتا عشره اوقيه و نش و علي تمام الخمس مائه...»

يعني من صداق او را همان قرار دادم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به زنانش بذل فرمود و آن دوازده اوقيه ونيم بود كه تمامي پانصد درهم بر ذمه من است.[104]

آيا حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از ازدواج بار سول خدا صلي الله عليه و آله داراي فرزند بوده است؟

اين موضوع كه پاره­اي از حديث نگاران ومورخان او را بانوي صاحب فرزند خوانده­اند ديدگاهي سست است و طرفداران آن بدان جهت دستخوش اين اشتباه شده­اند كه آن دخت خرد و پروا، خواهري به نام «هاله» داشت، و او داراي فرزندان دختر و پسر بود و آنان به خاطر مهر و صفاي خاله­ي انديشمند و پر مهر خويش، و به دليل آگاهي و مديريت و امكانات گسترده­ي او، بيشتر در خانه­ي آن حضرت در قلمرو مديريت و مراقبت و تربيت او بودند؛ به گونه­اي كه او را بر مادر و خانه و خاندان خويش ترجيح مي­دادند! و او نيز براي تربيت و سازندگي و شكوفايي شخصيت آنان به گونه­اي خردمندانه و ظريف و با درايت و رعايت نكات تربيتي و عاطفي با آنان رفتار مي­نمود و به گونه­اي در رجهت رشد و رستگاري آنان مي­كوشيد كه مردم آنان را فرزندان خديجه سلام الله عليها مي­پنداشتند نه هاله خواهر او.[105] براي نمونه:

پژوهشگري در مورد دختران پيامبر پژوهش گسترده ، تحليلي مستند و جالب نموده است، سر انجام مي­نويسد: از پژوهش گسترده­اي كه در مورد دختران پيامبر انجام شده است مي­توان چنين دريافت كه ازدواج رقيه و كلثوم با پسران ابولهب، آن گاه

جدايي آنان به خاطر تاريك انديشي و يكدندگي شوهرانشان در دشمني با پيامبر آزادي و عدالت و آيين او، و ازدواج عثمان با آن دو پس از ديگري واقعيت ندارد.[106]

يكي از انديشمندان در اين مورد مي­نويسد: «خديجه» خواهري به نام «هاله» داشت كه همسرش ازدنيا رفت و دو فرزندش را بي­سرپرست نهاد، و آن حضرت كه داراي ثروتي بسيار و درايت و هوش و عاطفه­اي سرشار بود – سرپرستي خواهر و خواهرزاده­هاي خود را به عهده گرفت و پس از امضاي پيمان زندگي مشترك با پيامبر صلي الله عليه و آله نيز، خواهرزاده­ها همچنان مورد مهر و محبت او و در قلمرو سرپرستي و مراقبت مادرانه و آموزگارانه­اش بودند، به همين جهت برخي از مردم، آنان را دختران خديجه سلام الله عليها و محمد صلي الله عليه و آله مي­پنداشتند نه «هاله».[107]

نويسنده­ي ديگري در اين مورد مي­نويسد: زينب و رقيه بر خلاف پندار برخي از تاريخ نگاران و آورندگان حديث ، نه دختران پيامبر و همسر عدالتخواه او خديجه سلام الله عليها كه خواهر زاده­هاي خديجه و فرزندان هاله بودند، اما به خاطر گماني «هاله» و شهرت جهاني بانوي خردمند و نوگراي عرب، خديجه سلام الله عليها به او نسبت داده شده­اند.[108]

يك بازنگري درباره فرزندان خديجه سلام الله عليها

اخيراً محقق دانشمند لبناني، جعفر مرتضي عاملي كتابي به نام «بنات النبي ام الربائبه؟» تاليف نموده[109] كه كتابي مستند و تحليلي و جالب است، او در اين كتاب پس از نقل روايات مختلف از كتابهاي شيعه و اهل تسنن و بررسي­هاي گوناگون چنين نتيجه مي­گيرد:

1- از بررسي­ها مي­توان نتيجه گرفت: ازدواج رقيه و ام كلثوم با پسران ابولهب، سپس با عثمان از امور

واهي است و ثابت نشده است و در مورد عثمان، تشابه اسمي موجب اين اشتباه گرديده است.[110]

2- شواهد متعددي وجود دارد كه حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از پيامبر ازدواج نكرده است و هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله دوشيزه بوده است.[111] و از علامه­ي سوري (ابن شهر آشوب) نقل مي­كند كه مي­نويسد: « ان النبي قدتزوج خديجه و هي عذراء» همانان پيامبر صلي الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها كه دوشيزه بود ازدواج كرد. چنانكه دو كتاب «الانوار» و «البدع» اين مطلب را تأكيد مي­كند آنجا كه در آنها نقل شده : رقيه و زينب دختران هاله خواهران خديجه بوده­اند.[112]

يكي از اموري كه مطلب فوق را تأييد مي­كند حديثي ا ست كه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده كه خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمود:

« يا علي اوتيت ثلاثاً لم يوتهن احد و لا نا، اوتيت مهراً مثلي و لم اوت انا مثلي»

علي جان به تو در زندگي سه امتياز و ويژگي ارزاني گرديد كه به هيچكس ديگر از مردم حتي به من ارزاني نشد:

1- به تو افتخار دامادي من داده شد در حالي كه من پدر همسري بسان تو ندارم.

2- به تو همتا و همسري هماننند دختر فرزانه ام فاطمه سلام الله عليها عنايت شد در حالي كه به من همتا و همدلي بسان و هموزن او ارزاني نگرديد.

3- به تو بدون واسطه پسراني ارجمند و تاريخ ساز همانند حسن و حسين عليهما السلام عنايت گرديد، اما به من عنايت نشد، اما شما از من هستيد و من از شما.[113]

از اين روايت

با توجه به ويژگي اول فهميده مي­شود كه پيامبر تنها يك داماد داشت و آن حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بود.

بعضي بر اين باورند كه اصرار برخي در مورد ام كلثوم و رقيه به عنوان دختران پيامبر و همسران عثمان از اين رو است كه فضائل مخصوص حضرت علي عليه السلام را با رقيب تراشي كم رنگ كنند، از اين رو عثمان را به عنوان ذوالنورين (صاحب و همسر دو نور ام كلثوم و رقيه) مي­خوانند ولي با اينكه حضرت زهرا سلام الله عليها به اعتقاد همه برترين زنان دو جهان بود و همسر حضرت علي عليه السلام گرديده چنين لقب يا امثال آن را به آن حضرت نمي­دهند.[114]

پاسخ به دو سئوال

در اينجا دو سئوال پيش مي­آيد نخست اينكه: اگر پيامبر دختراني نداشت، تا بگوئيم با پسران ابولهب و سپس با عثمان ازدواج كردند، پس چرا در قرآن سخن از دختران رسول خدا به ميان آمده است آنجا كه مي­خوانيم « يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك...» اي پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: روسرهاي بلند خود را بر خويش فرو افكنند (و حجاب را رعايت كنند.)[115]

و همچنين در بعضي از دعاها يا روايات سخن از دختران پيامبر به ميان آمده مثلاً در يكي از دعاهاي ماه مبارك رمضان آمده:

«اللهم صل علي رقيه و ام كلثوم ابنتي نبيك...؛ خدايا درود فرست بر رقيه و ام كلثوم و دو دختر پيامبرت».

در پاسخ به هر دو سئوال همان را مي­گوئيم كه قبلاً اشاره شد و آن اينكه: اين بانوان دختران هاله خواهر خديجه سلام الله عليها بودند و پس از مردن پدرشان تحت كفالت خديجه

سلام الله عليها در آمدند، و پس از ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها تحت سرپرستي پيامبر قرار گرفتند و به عنوان دختران پيامبر خوانده شدند و اسلام را پذيرفتند و هجرت به مدينه كردند و...

بنابراين چه مانعي دارد كه منظور از دختران در آيه و دعاي مذكور ، دختر خوانده­هاي پيامبر صلي الله عليه و آله باشند و يا منظور از آيه مذكور همچون آيه مباهله[116] تنها حضرت زهرا سلام الله عليها باشد.[117]

علل دورى مسلمانان از اهل بيت عليهم السلام چيست؟

اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از جايگاه ويژه اى در اسلام برخوردارند، و لذا در قرآن كريم و روايات نبوى سفارشات فراوانى در حقّ آن ها شده و فضايل بسيارى نيز از آن ها نقل شده است. آنان كسانى هستند كه در صورت اقتداى امت اسلامى بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله به ايشان قطعاً از گمراهى نجات يافته و به سعادت ابدى رهنمون مى شدند؛ ولى - مع الاسف - بعد از وفات رسول خداعليهم السلام تاكنون مشاهده مى كنيم كه مردم از اهل بيت عليهم السلام دور بوده و از بركات معنوى آنان بى بهره اند. امّا اين كه چه عواملى در اين محروميّت دخيل بوده است. كه ما به طور تيتر وار به آن اشاره مي­كنيم:

1 - دشمنى بنى اميه و بنى عباس

نخستين منشأ دورى مردم از اهل بيت عليهم السلام را مى توان در دشمنى بنى اميه و بنى عباس و بذر عداوتى كه آن ها در قلوب مردم نسبت به اهل بيت كاشتند، جستجو كرد، كسانى كه به جهت حفظ موقعيت نامشروع خود دست به هر گونه جنايتى زده و مردم را از هر راه

ممكن از اهل بيت و امامان واقعى امت دور ساختند. كسانى كه ظلم هاى آنان صفحات تاريخ را سياه كرده است. چه اذيت و آزار و شكنجه و زندان و تبعيد و قتل كه اهل بيت و شيعيانشان از ناحيه آنان تحمّل كردند.

2 - جعل روايات در شأن خلفا

از جمله عوامل اعراض و بى توجهى مردم از اهل بيت عليهم السلام را مى توان رواياتى دانست كه برخى از صحابه و تابعين در شأن و خلافت خلفا جعل و وضع نمودند كه اين به نوبه خود سبب انحراف اذهان و قلوب مردم از اهل بيت و ميل به مخالفان آنان شد. رواياتى كه حديث شناسان و رجاليون اهل سنت، تصريح به وضع و جعل آن نموده و آن احاديث را در زمره احاديث ضعيف برشمرده اند.

3 - جعل روايات در مذمّت اهل بيت عليهم السلام

ابن ابى الحديد از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه معاويه عده اى از صحابه و برخى از تابعين را گمارد تا اخبارى را در مذمّت على عليه السلام جعل كنند كه مقتضى طعن و برائت از آن حضرت بود، و براى آنان اجرتى معين نمود تا در انجام اين عمل رغبت كنند.[118]

او اسامى كسانى را كه در عصر معاويه در مذمّت على عليه السلام روايت جعل مى كردند شمارش كرده و مى گويد: آنان عبارتند از: ابوهريره، عمرو بن عاص، مغيره بن شعبه، عروه بن الزبير، حريز بن عثمان و سمره بن جندب.[119]

4 - تقليد باطل

يكى ديگر از اسباب اعراض و دورى مسلمانان از اهل بيت عليهم السلام تعصّبات جاهلى است. هنگامى كه با برخى از آنان به بحث مى نشينيم و حق را به آنان گوشزد مى كنيم، آخرين

جوابى كه مى دهند اين است كه: ما نمى توانيم دست از آداب و رسوم آبا و اجداد خود برداريم و با آنان به مخالفت بپردازيم. اگر اين نيّت را به زبان جارى نسازند لااقل در دل داشته و مانع بزرگى براى خود در انتقال به مذهب ديگر مى دانند، در حالى كه همه ما وظيفه داريم كه تابع حق و حقيقت بوده، از تعصّبات قومى و جاهلى بپرهيزيم.

از مجموعه آيات و روايات به خوبى استفاده مى شود كه وظيفه هر انسانى متابعت از حق و حقيقت است، گرچه پيروان آن در اقليت اند. سنّت اسلامى بر متابعت از حق بنا شده، نه موافقت با طبع و هواى نفس، و اين مطلب از واضح ترين بيانات قرآنى است.

5 - كتمان فضايل اهل بيت عليهم السلام

آيا بخارى و مسلم هر حديث صحيح در فضايل امام على عليه السلام كه مطابق با شروط نقل روايت آن دو است را در صحيح خود آورده اند؟ هيچ كس چنين ادعايى نكرده است، چه بسيار احاديث صحيح السندى كه حاكم در مستدرك با شرط صحت نزد بخارى يا مسلم يا هر دو آورده، ولى شيخين يا يكى از آن دو در صحيح خود نقل نكرده اند. مگر احمد بن حنبل نگفته است: كسى به مانند على بن ابى طالب اين مقدار فضيلت براى او نقل نشده است.

اسماعيل قاضى و نسائى و ابوعلى نيشابورى مى گويند: هرگز براى احدى از صحابه به مانند على اين مقدار حديث صحيح وارد نشده است.[120]

6 - تحريف فضايل اهل بيت عليهم السلام

تراث اسلامى و ميراث فرهنگى اسلام كه در طول تاريخ دست به دست به ما رسيده، امانتى الهى است كه بر گردن ما نهاده

شده است و ما نسبت به حفظ آن وظيفه سنگينى داريم، وظيفه داريم كه نه تنها در آن تغييرى به نفع خود ايجاد نكنيم، بلكه واجب است واقعيت هاى تاريخى را آن گونه كه هست حفظ كرده و از دستبرد ديگران برحذر داريم. و در غير اين صورت به تاريخ كه انسان ساز است خيانت كرده ايم.

خداوند متعال مى فرمايد: « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها»؛[121] «خداوند شما را دستور مى دهد كه امانت ها را به اهلشان مسترد داريد».

7 - تضعيف مغرضانه احاديث

يكى از راه هاى كتمان فضايل اهل بيت عليهم السلام و در نتيجه دورى مردم از آنان، تضعيف بى مورد و مغرضانه اين قبيل احاديث است؛ زيرا از آنجا كه اين احاديث با عقايد آن ها سازگارى ندارد، بدون جهت و دليل تضعيف مى نمايند. از باب نمونه مى توان به ابن تيميه اشاره كرد، شخصى كه حتّى به اعتراف وهابيان، در تضعيف احاديث فضايل اهل بيت؛ خصوصاً على عليه السلام مغرضانه عمل كرده است.

8 - آشنا نبودن با عملكرد اهل بيت عليهم السلام

يكى از عوامل بى توجّهى مسلمانان به اهل بيتعليهم السلام، بى معرفتى به فضايل و عملكرد آن ها در پيشرفت و تكامل اسلام و عزّت و اقتدار مسلمين است. گاهى كه از آن ها سؤال مى شود چرا نسبت به اهل بيت بى مهرى و بى توجّهى مى كنيد؟ مى گويند: مگر آن ها در طول تاريخ براى اسلام چه كرده اند؟ آيا از خود موقفى به يادگار گذارده اند؟ ما در اين جا به طور خلاصه و فهرست وار به خدمات ارزنده آن ها اشاره مى نماييم:

1 - به دست گرفتن زمام حكومت با فراهم شدن شرايط اجتماعى، همانند عصر حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام و امام

حسن مجتبى عليه السلام

2 - فرستادن افراد نفوذى در دستگاه حكّام براى رسيدگى به حال شيعيان مظلوم، همانند على بن يقطين.

3 - تضعيف حكو؊هاى جور به هر نحو ممكن.

4 - قيام مسلّحانه بر ضدّ حكّام فاسدى كه خطر جدّى براى اسلام و مسلمين به شمار مى آمدند و بيدار كردن وجدان هاى خفته؛ همان كارى كه امام حسين عليه السلام انجام داد.

5 - در شرايط مقتضى به يارى و تأييد قيام هاى مسلّحانه مى پرداختند، همان گونه كه حركت و قيام زيد بن على بن الحسين را تأييد نمودند.

6 - به جهت حفظ اسلام و مسلمين گرچه حكومت غاصبانه خلفا را قبول نداشتند، ولى با آنان همكارى سياسى و فرهنگى مى نمودند، تا بر اصل اسلام ضربه اى وارد نشود و وحدت اسلامى از بين نرود، همان گونه كه امام على عليه السلام در ايّامى كه خانه نشين بودند چنين روشى را دنبال مى نمودند.

7 - براى حفظ آثار اسلام و سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دست به تأليف زده و آثار گرانسنگى را از خود به يادگار گذاشتند، همان گونه كه كتاب هايى از امام على و امام صادق و امام رضا عليهم السلام به يادگار مانده است.

8 - هنگامى كه با هجوم شبهات و تشكيكات در جامعه اسلامى مواجه مى شدند درصدد رفع آن برآمده، در راه تثبيت عقايد مسلمين كوشا بودند.

9 - هنگام هجوم و ترويج مكاتب الحادى، سخت در مقابل آن ها ايستاده و از طريق شاگردانى قوى و مباحثات گسترده، راه نفوذ آن ها را در جوامع اسلامى سد مى نمودند؛ همان گونه كه در مباحثه با ابن ابى العوجاءها مشاهده مى كنيم. و نيز در بين شاگردان امام صادق عليه السلام اشخاصى؛

همانند هشام بن حكم را مشاهده مى كنيم كه سخت از حريم اسلام و ولايت پاسدارى مى كردند.

10 - امامان شيعه در تمام زمينه ها شاگردانى تربيت كرده اند كه هر كدام ملجأ و مرجع خاص و عام، شيعه و سنّى در علوم مختلف بوده اند.

11 - و نيز شاگردانى را تربيت نمودند كه با تأليف و تدوين كتاب و حفظ آن ها سنّت نبوى و معارف دينى را به نسل هاى بعدى منتقل نمودند.

12 - در حدّ امكان و توان خود به مسلمانان، بالأخص به شيعيانى كه مورد ظلم و تعدّى حاكمان جائر بودند، كمك مالى مى نمودند؛ همان گونه كه امام زين العابدين عليه السلام بعد از واقعه كربلا و بعد از واقعه حرّه چنين مى كرد.

13 - براى تأمين نيازمندى هاى خود و شيعيان و اصحابش به طور مستقيم و غير مستقيم در فعاليت هاى اقتصادى شركت مى كردند، همان گونه كه در تاريخ از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و امام باقر و امام صادق عليهم السلام رسيده است.

14 - حفظ كشور بزرگ اسلامى از طريق دعا براى نصرت مسلمين و مشورت دادن به حكّام در زمينه جنگ و نظام پولى و فروش اسلحه و... از ديگر فعاليت هاى اهل بيت عليهم السلام بوده است.

9 - كوتاهى در تعريف اهل بيت عليهم السلام

يكى از عوامل مهم ديگر كه تأثير بسزايى در دورى مردم از اهل بيت عليهم السلام دارد، اين كه ما شيعيان و محبّان آنان چندان كه در توان داريم و مى توانيم، فضايل و كمالات و معارف آنان را به مسلمانان، بلكه جهانيان عرضه نكرده و نمى كنيم. ما معتقديم كه اگر امت اسلامى و عالم حتى به گوشه اى از اين معارف پى برند قطعاً به اهل

بيت عليهم السلام روى آورده و از مريدان و مواليانشان خواهند شد، امرى كه سبب سعادت كل جوامع بشرى و رشد و تعالى و كمال آنان خواهد بود. اميدواريم كه روزى فرا رسد كه بتوانيم از امكانات موجود در حدّ توان خود استفاده كرده، جايگاه اهل بيت عليهم السلام را در حدّ توان خود معرفى نماييم.

10 - عملكرد برخى از مدعيان تشيّع

يكى از عوامل دورى مسلمانان و حتى عموم مردم جهان از اهل بيت عليهم السلام عملكرد ناشايست برخى از كسانى است كه خود را به تشيّع نسبت داده و كارى مى كنند كه باعث تنفر مردم از اهل بيت عليهم السلام مى شوند. مردم مى گويند: اگر عملكرد اين افراد مورد تأييد اهل بيت عليهم السلام است، ما آنان را قبول نداريم، و لذا از اين طريق مردم به مكتب اهل بيت عليهم السلام بدبين مى شوند.[122]

شماري از كتابهاي تاليف شده پيرامون حضرت خديجه سلام الله عليها

1- انوارالساطعه من الغراء الطاهره/ سيلاوي/ غالب

2- خديجه الكبري سلام الله عليها / بعاج، عبدالستار

3- نساء النبي/ بنت الشاطي/ عايشه

4- با پيامبر صلي الله عليه و آله / بنت الشاطي/ عايشه

5- حضرت خديجه سلام الله عليها / دخيل/ علي محمد علي/ ترجمه دكتر فيروز حريرچي

6- خديجه سلام الله عليها ام المؤمنين/ زهراوي/ عبدالحميد

7- حياه ام المومنين خديجه سلام الله عليها / سبلي/ محمود

8- السيده خديجه ام المومنين و سباقه الي الاسلام/ طهماز/ عبدالحميد محمود

9- خديجه سلام الله عليها ام المومنين نظرات في اشراق فجر الاسلام/ عمر/ عبدالمنعم محمد

10- خديجه ام المومنين/ الدومي/ احمد عبدالجواد

11- خديجه ام المومنين/ توفيق/ بثينه

12- خديجه ام المومنين/ مهران/ ذوالفقار

13- خديجه ام المومنين/ علائلي/ عبدالله

14- خديجه اول ام المومنين/ عبدالسلام هلواني/ احمد عبدالسلام

15- خديجه بنت خويلد/ حسن/ محمد عبدالغني

16- خديجه زوجه الرسول/

سرور/ دارعبدالباقي

17- امهات المومنين خديجه بنت خويلد/ قطب، محمد علي

18- خديجه بنت خويلد اول اهل القبله/ محامي/ محمد كامل حسن

19- ام المومنين خديجه نبت خويلد/ هاشمي/ عبدالمنعم

20- فروغ آسمان حجاز خديجه سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

21- حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت/ محمدي اشتهاردي/ محمد

22- سرچشمه كوثر/ مهدي پور/ علي اكبر

23- نيم نگاهي به مديريت و كار آفريني حضرت خديجه كبري سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

24- حضرت خديجه سلام الله عليها ثروتمندترين زن روزگار/ حيدري/ سيد محمد

25- تحريف تاريخ/ احمدي/ سيد موسي

26- حضرت خديجه سلام الله عليها / موسوي/ سيد احمد

27- يادواره بزرگداشت خديجه كبري سلام الله عليها / موحد ابطحي/ مير سيد حجت

قابل توجه اينكه مؤلف به 155 عنوان كتاب اشاره مي­كند كه در اين كتب مي شود به زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها دست يافت.

28- نگاهي نو به زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

29- خديجه شكوه زندگي/ كمالي نيا و ديگران

30- خديجه كبري/ كمالي نيا/ محمد تقي

31- شمع محفل طه/(شعر) / سجاد/ سيد محمد حسن و مهرپرور/علي رضا

32- حياه السيده خديجه بنت خويلد من المهد الي اللحد/ الشرهاني/ حسين علي

33- غروب ماه حجاز (شعر)/ مهرپرور/علي رضا

34- ام المومنين خديجه الكبري بنت خويلد/ الموسوي/ سيد هاشم

35- خديجه بنت خويلد/ علي محمد علي دخيل/ 8 جزء در يك مجلد / بيروت

36- ام المومنين خديجه بنت خويلد / ابراهيم محمد حسن الجمل

37- دثريني ... يا خديجه/سلوي بالحاج صالح – العايب

38- صحابيات حول الرسول - خديجه ام المومنين/ زهير مصطفي يازجي

39- سيره ام المومنين السيده خديجه /واصف احمد فاضل كابلي

40- خديجه ام

المومنين/؟/ قاهره 1955م

41- نمونه زنها/ منتظر/ محمد

42- امهات المعصومين/ حسيني شيرازي/سيد محمد

43- امهات المومنين/ حسيني شيرازي/ سيد محمد

البته اين دو كتاب مستقل در زمينه حضرت نمي­باشد، ولي فصلي از آنها راجع به حضرت مي­باشد.

44- ماخذ شناشي توصيفي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها / كاري از گروه پژوهش مدرسه علميه حضرت خديجه سلام الله عليها

با مطالعه ي 1100 جلد كتاب، در 386 جلد آن كه شامل 208 عنوان مي شود به مطالب مربوط به حضرت خديجه سلام الله عليها دست يافت.

در اين كتاب ذكر شماره صفحات و كتاب موجود در كتابخانه اشاره شده است. و حدود 22 كتاب مستقل در زمينه­ي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها هم نام برده شده است.

اصفهان- خيابان چهارباغ عباسي – مقابل بيمه ايران- 2228793

منابع و مآخذ

1- قرآن كريم

2- تحريف تاريخ/ سيد موسي احمدي

3- بحارالانوار/ علامه مجلسي

4- مستدرك الوسائل/ محدث نوري

5- طرائف/ سيد بن طاووس

6- الافصاح/ شيخ مفيد

7- شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد معتزلي

8- حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ محمد محمدي اشتهاردي

9- التعجب / ابوالفتح كراجكي

10- يار غار/ نجاح الطايي

11- سبعه من السلف/ فيروزآبادي

12- تقويم شيعه/ عبدالحسين نيشابوري

13- صحيح البخاري/ محمد بن اسماعيل بن ابراهيم الجعفي

14- اسدالغابه/ ابن اثير

15- الاصابه في تمييز الصحابه/ابن حجر عسقلاني

16- تاريخ الامم و الملوك/ محمد بن جرير طبري

17- اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله / سليم بن قيس هلالي

18- استغاثه/ ابوالقاسم كوفي

19- مناقب آل ابي طالب/ ابن شهر آشوب

20- امهات المومنين/آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي

21- مصباح المنير/ احمد بن محمو فيومي

22- مفردات الفاظ القرآن/ راغب اصفهاني

23- مفاتيح الجنان/ شيخ عباس قمي

24- دلائل النبوه/ احمد بن حسين بيهقي

25-البدايه والنهايه / اسماعيل

بن عمر / ابن كثير

26- سيره ي حلبيه/ حلبي

27- مصباح المتهجد/ شيخ كفعمي

28- المحبر/ ابن حبيب

29- انساب الاشراف/ بلاذري

30- الفصول المهمه/ علي بن محمد مالكي

31- سير اعلام النبلاء/ ذهبي

32- سيره مغلطاي/ مغلطاي

33- بهجه المحافل/ العامري

34- تاريخ الخميس/ الديار بكري

35- شذرات الذهب/ ابن العماد حنبلي

36- مختصر تاريخ دمشق/ ابن عساكر

37- كشف الغمه/ اربلي

38- نهايه الارب في فنون الادب/ النويري

39- متشابه القرآن/ محمد بن علي ابن شهرآشوب مازندرانى

40- كنزالعمال/متقي هندي

41- درالمثور/ سيوطي

42- روح المعاني في تفسير قرآن العظيم/ سيد محمود آلوسي

43- ذخائر العقبي/ احمد بن عبدالله طبري

44- تفسير القرطبي/ محمد بن احمد قرطبي

45- رياحين الشريعه/ ذبيح الله محلاتي

46- منتهي الآمال/ شيخ عباس قمي (ره)

47- الكافي/ شيخ محمد بن يعقوب كليني.

48-اسرار معراج حضرت رسول اكرم / علي قرني گلپايگاني.

49- عيون الاثر/ ابوفتح الدين اندلسي

50- مناقب/ خوارزمي

51- الكامل في التاريخ/ ابن اثير

52- الاوائل/ طبراني

53- حليه الاولياء/ابونعيم اصفهاني

54- سيره نبوي/ احمد زيني دحلان

55- المستدرك / حاكم نيشابوري

56- حياه الصحابه/ محمد يوسف الكاندهلوي

57- مجمع الزوائد/ هيثمي

58- تاريخ الخلفاء/ سيوطي

59- امالي/ شيخ طوسي

60- فرائدالسمطين/ حمويني

61- عوامل دوري مسلمانان از غدير/ علي اصغر رضواني

62- سرچشمه كوثر / علي اكبر مهدي پور

63- صواعق المحرقه / ابن حجر هيثمي

پي نوشت ها

1-47

[1] - الكافي ج8 ص 340

[2] - شواهد التنزيل/ ج1/ ص 416، تأويل الآيات الطاهره /ج1/ ص 385 ؛تفسير قمي/ج2/ص 117.

[3] - بحارالانوار/ج66/ص 263.

[4] - تفسير قمي/ج2/ص 117.

[5] - علم اليقين في اصول الدين/ج2/ ص 986/ دارالبلاغه بيروت.

[6] - تفسير قمي/ ذيل ايه 74 سوره فرقان.

[7] - معاني الاخبار/ص 53.

[8] - معاني الاخبار/ ص 53؛ بحارالانوار/ج16/ص 142؛ تفسير فرات/ ص 579؛ الخرائج و الجرايح/ج3/ ص 1045 / موسسه الامام المهدي.

[9] - مناقب ابن شهر آشوب/ج3/ ص

320؛ تفسير ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البيان/ج 10 / ص 506؛ الكشاف/ج4/ ص 768.

[10] - بحارالانوار/ج24/ص 3.

[11] - تفسير القمي/ج2/ ص 439.

[12] - بحارالانوار/ج24/ص321.

[13] - التبيان في تفسير القرآن/ج2/ ص 456.

[14] - الكشاف/ج4/ ص 573.

[15] - معالم التنزيل/ج1/ ص 464؛ جامع البيان/ج3/ص 180.

[16] - روح المعاني/ج3/ص 155؛ ذخائر العقبي/ ص 44؛ درالمنثور/ ذيل آيه 42 سوره آل عمران.

[17] - تفسيرالقرطبي/ج2/ ص 1325؛ بحارالانوار/ج43/ ص 9.

[18] - تفسيرالقرآن العظيم/ج1/ ص 312.

[19] - البرهان/ج3/ص 361.

[20] - تفسير فرات كوفي/ ص 23؛ بحارالانوار/ج73/ ص 63.

[21] - الدر المنثور ج1 /ص 23.

[22] - غايه المرام /ص 355؛ بحارالانوار /ج24/ ص 255؛ مختصر بصائر الدرجات/ ص 53؛ تاويل الآيات الطاهره/ج1/ ص 176.

[23] - امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در ضمن خطبه­اي كه خود را به دشمن معرفي مي­كرد فرمود: « شما را به خدا سوگند آيا مي­دانيد كه جده­ي من خديجه دختر خويلد است.».(بحارالانوار/ج44/ ص318)

و نيز خطاب به دشمن فرمود: « آيا مي­دانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه كبري سلام الله عليها هستم.» (بحارالانوار/ج45/ص6)

امام سجاد عليه السلام در مجلس يزيد در دمشق ، در آن خطبه­ي معروفش در فرازي چنين خود را معرفي كرد: «... انا ابن خديجه الكبري» من پسر خديجه­ي كبريسلام الله عليها بانوي بزرگ اسلام هستم. (بحارالانوار/ ج45/ ص 174، بحارالانوار/ج44/ص174 و المناقب ج4/ ص 168).

حضرت زينب سلام الله عليها در كربلا در روز يازدهم محرم در سال 61 ه.ق هنگامي كه كنار پيكر پاره پاره­ي شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام از خديجه

سلام الله عليها ياد كرد و فرمود: « بابي خديجه الكبري» پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.(بحارالانوار/ج45/ص59).

در اكثر زيارتنامه­هايي كه از طرف امامان معصوم : و اولياء خدا براي امامان و امامزادگان تنظيم شده ، از خديجه كبري ياد شده و پس از سلام به پيامبران اولوالعزم به او سلام داده شده است تا همواره ياد او در خاطره­ها تجديد گردد و زائران با ايمان به پيشگاه او سلام عرض كنند و او را در خانه­ي خداوند واسطه قرار دهند.

در دعاي ندبه كه از ناحيه­ي مقدسه امام زمان صلي الله عليه و آله صادر شده ، در فرازي با توجه به حضرت ولي عصر چنين مي­خوانيم:« اين ابن النبي المصطفي وابن علي المرتضي و ابن خديجه الغراء» كجاست پسر پيامبر برگزيده صلي الله عليه و آله و پسر علي عليه السلام و پسر خديجه بلند مقام سلام الله عليها واژه غراء به معني شامخ و ارجمند است كه در اينجا به عنوان صفت براي حضرت خديجه سلام الله عليها ذكر شده است. (حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت / ص199)

[24] - (بحارالانوار ج28 ص 202، بحارالانوار ج29، ص 124/ در مورد صهاك مادر بزرگ عمر آنچه لازم است اشاره شود اين است كه وي كنيز هاشم بن عبدمناف جد رسول خدا صلي الله عليه و آله بود عبدالعزي بن رياح با وي زنا كرد و نفيل جد عمر به دنيا آمد. (المثالب لنسابه كلبي).

[25] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد/ ج11/ ص 67.

[26] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد/ج2/ ص125؛ منتهي الآمال/ج1/ ص 235

[27] - عبدالله بن سنان نقل

كرده است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم: به چه علتي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله پسري باقي نماند؟

ايشان فرمودند: به آن علت كه خداوند محمد صلي الله عليه و آله را نبي و علي عليه السلام را وصي خلق كرد. در اين صورت اگر پسري براي رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از ايشان بود آن پسر اولويت داشت به رسول خدا صلي الله عليه و آله از اميرالمومنين عليه السلام. پس در اينصورت وصايت ايشان ثابت نمي­شد. (بحارالانوار /ج22/ص 152/ح6)

[28] - عايشه مي­گويد: كمتر اتفاق مي­افتاد كه پيامبر از خانه بيرون رود و خديجه را به خير ياد نكند. چندان كه يك روز آتش حسد من مشتعل شد و گفتم: يا رسول الله، تاكي خديجه را ياد مي­كني؟ او پيرزني بيش نبوده! خداوند بهتر از او را (منظور خودش بوده) به تو مرحمت كرد! پيامبر از سخن من در غضب شد و فرمود: نه به خدا قسم! بهتر از خديجه نصيب من نشد، به من ايمان آورد هنگامي كه مردم كافر بودند و تصديق نبوت من نمود در وقتي كه مردم مرا تكذيب مي كردد و اموال خود را در اخيتار من گذارد در وقتي كه مردم مرا از خود دور مي­كردند. خداوند متعال از خديجه به من فرزنداني روزي كرد و رحم تو را عقيم قرار داد. (رياحين الشريعه/ج2/ص202 و 207 و 211)

[29] - بحارالانوار/ج16/ ص2 و 7.

قرطبي از ابن عباس از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي­كند كه حضرت فرمودند: « افضل اهل النساء خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمدصلي الله عليه

و آله و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم» (تفسير القرطبي/ج2/ص1325)

آلوسي از ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموه كه حضرت فرمودند: « اربع نسوه سادات عالمهن: مريم بنت عمران، آسيه بنت مزاحم، خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمدصلي الله عليه و آله و افضلهن عالماً فاطمه» (روح المعاني/ج3/ص 155، ذخائر العقبي/ص 44 و درالمثور ذيل آيه 44 سوره آل عمران) (چهار زن سالار زنان روزگا شدند: مريم، آسيه، خديجه بنت خويلد و فاطمه زهرا سلام الله عليها و فاطمه سلام الله عليها افضل ترين آنها مي­باشد. و دهها روايت ديگر مانند اين روايت از خاصه و عامه نقل شده است.

[30] - عنكبوت/32 و 33؛ تحريم/10؛ اعراف/83؛ حجر/60 و نمل/57)

[31] - كنزالعمال/ج12/ ص 144.

[32] - حجرات / 13.

[33] - نجم/3 و4.

[34] - متشابه القرآن/ج2/ ص 168.

[35] - بحارالانوار/ ج16/ ص2 و 8.

[36] - تحريف تاريخ/ص46.

[37] - بيهقي در دلائل النيوه، ج2/ص7؛ ابن­كثير در البدايه و النهايه /ج2/ ص 94 ؛ حلبي در سيره­ي حلبيه/ج1/ ص 140و مصباح المتهجد/ص 723.

[38] - المحبر/ص79؛ انساب الاشراف بلاذري/ج1/ ص 98؛ نهايه الارب في فنون الادب/ج16/ ص 99؛ سير اعلام النبلاء/ج2/ ص 82؛ سيره مغلطاي/ص12؛ بهجه المحافل/ج1/ ص 48؛ تاريخ الخميس/ج1/ ص 294؛ شذرات الذهب/ج1/ص 41؛ سيره حلبيه/ج1/ ص 140و ابن عساكر در مختصر تاريخ دمشق/ج2/ ص 275.

[39] - كشف الغمه/ج2/ص136 و 139؛ الفصول المهمه/ص 149؛ شذرات الذهب/ج1/ ص 14؛ انساب الاشراف/ج1/ص 198.

[40] - احزاب/33.

[41] - زيارت اربعين امام حسين عليه السلام ، زيارت وارث. (يكي از علائم شيعه و مؤمن خواندن زيارت اربعين مي باشد). (مفاتيح الجنان).

[42] - احمد بن محمد فيومي

مي­گويد: رجس به معناي پليدي است.(المصباح المنير/ج1/ص 219)؛ فارابي مي­گويد: هر چيزي كه پليد شمرده مي­شود رجس ناميده مي­شود. و راغب اصفهاني مي­نويسد: رجس چيز پليد است. (مفردات الفاظ القرآن/ص 342) و رجس در قرآن مصاديق مختلف دارد: 1- رجس در معناي شراب، قمار، بت ها و ازلام (نوعي بخت آزمايي) (مائده/190)؛ 2- رجس در معناي كفر و بي ايماني(انعام/125) 3- رجس در معناي مردار، خون بيرون ريخته و گوشت خوك(انعام/145).

[43] - تحريف تاريخ/ ص88.

[44] - استغاثه/ج/ ص 69 تا ص 72.

[45] - بحارالانوار/ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 159، امهات المؤمنين(آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي) /ص 90.

[46] - بحار الانوار/ج16/ ص 12.

[47] - تفصيل داستان صحيفه ملعونه را در بحار الانوار/ ج 28/ ص 96- 111 به نقل از حذيفه نقل كرده كه خلاصه­اش چنين است:

اول كساني كه بر غصب خلافت هم پيمان شدند اولي و دومي بودند و اساس و پايه­اي كه طبق آن پيمان بستند و ساير پيمانهايشان هم بر آن پايه بود كه « اگر محمد بميرد يا كشته شود اين امر خلافت را از اهل بيتش بگيريم به طوري كه تا ما هستيم احدي از آنان به خلافت دست نيابد.

بعد از آن ابوعبيده­ي جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولي ابي حذيفه هم به آنان پيوستند و پنج نفر شدند. اينان جمع شدند و داخل كعبه رفتند و در بين خود نوشته­اي در اين باره نوشتند كه: «اگر محمد بميرد يا كشته شود...» و در تمام اين قضايا عايشه و حفصه جاسوسان پدرانشان در خانه پيامبر صلي الله عليه و آله بودند. سپس ابوبكر

و عمر جمع شدند و سراغ منافقين و آزادشدگان فرستادند و مابين خود مشورت و نظرخواهي كردند و بر اين رأي متفق شدند كه هنگام بازگشت پبامبر صلي الله عليه و آله از حجه الوداع در گردنه­ي «هرشي» كه در راه مكه، در نزديكي حجفه است شتر حضرت را برمانند به اين طريق حضرت را به قتل برسانند. كساني كه اجراي نقشه را بر عهده داشتند چهار نفر بودند كه در جنگ تبوك هم هيمن نقش را بر عهده داشتند ولي اين نقشه آنان بر آب شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف خداوند در غدير خم منصوب شد و سپس پيامبر صلي الله عليه و آله حركت كرد تا به گردنه «هرشي» رسيد و آن عده جلوتر رفتند و بر سر راه پنهان شدند، ولي اين بار هم خداوند آنان را مفتضح كرد و پيامبرش را حفظ نمود.

وقتي وارد مدينه شدند همگي در خانه­ي ابوبكر جمع شدند، و در بين خود نوشته­اي نوشتند و آنچه درباره­ي خلافت تعهد كرده بودند در آن ذكر كردند، و اولين مطلب آن شكستن پيمان و ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام بود، و اينكه خلافت از آن ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و سالم نيز با آنان است و از اين عده خارج نمي­شود.

اين صحيفه دوم را 34 نفر امضاء كردند كه 14 نفر همان كمين كنندگان در گردنه­ي هرشي بودند كه عبارت بودند از:

ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمرو عاص، طلحه، ابوعبيده جراح، عبدالرحمان بن عوف، سالم مولي ابي حذيفه، معاذ بن جبل، ابوموسي اشعري، مغيره بن شعبه، سعد بن ابي وقاص و اوس بن حدثان و بيست نفر

ديگر عبارت بودند از:

ابوسفيان، عكرمه پسر ابوجهل، خالد بن وليد، بشير بن سعيد، سهيل بن عمرو، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمي، صفوان بن اميه، سعيد بن عاص، عياش بن ابي ربيعه، حكيم بن حزام، مطيع بن اسود مدري و چند نفر ديگر هر كدام از اينان جمعيت عظيمي را به دنبال خود داشتند كه سخنانشان را مي­پذيرفتند و از آنان اطاعت مي­كردند.

نويسنده­ي اين صحيفه سعيد بن عاص اموي بود و در محرم سال 10 هجرت آن را نوشتند، سپس آن را به ابوعبيده جراح سپردند و او آن را به مكه فرستاد، آن صحيفه همچنان در كعبه مدفون بود تا زمان عمر كه آن را از مجلس بيرون آورد.

48-122

[48] - اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله /ص 232 و 233.

[49] - صحيح بخاري/ج3/ص61/باب بعث النبي خالد بن الوليد و ج4/ص 104، باب رفع الايدي في الايدي في الدعاء، مسند احمد بن حنبل/ج2/ ص 150.

[50] - تاريخ الامم و الملوك/ج2/ص 502، الاصابه في تمييز الصحابه /ج1قسم الاول/ص 414 و 475.

خالد بن وليد بيست سال بعد از بعثت پيامبر در اواخر زندگاني آن حضرت به همراه عمرو عاص به ظاهر اسلام را قبول كرد. ابوبكر او را حاكم شام كرد و عمر او را عزل كرد پس از مدتي در شهر حمص مرد و در همانجا مدفون شد. (اسدالغابه/ج2/ص 96)

در مواردي پيامبر از كارهاي خالد بيزاري جستند.

او بدون اجازه پيامبر بني جزيمه را به قتل رساند و عده­اي را اسير كرد و گفت: « هر كس اسيري در دست دارد او را بكشد» مهاجر و انصار اسراء را نزد پيامبرصلي الله عليه و آله

فرستادند و آن حضرت دستان مبارك را بلند كرد و دو بار فرمود: « خدايا من بيزاري مي­جويم به سوي تو از كاري كه خالد كرده است». (سبعه من السلف/ص 337- 341؛ صحيح بخاري/ج5/ص 107)

خالد به عمار ناسزا گفت. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «هر كس عمار را سب كند، خداوند او را سب مي­كند.»(سبعه من السلف/ص 342- 345)

او به دستور ابوبكر خواست اميرالمومنين را به شهادت برساند ولي قبل از هر اقدامي آن حضرت متوجه شدند و با دو انگشت گلوي خالد را آن­چنان فشار دادند كه خالد نعره كشيد و مردم فرار كردند و خالد لباسش را نجس كرد. آنگاه گفت: فلاني و فلاني مرا به اين كار امر كرده­اند هر كس واسطه شدآن حضرت او را رها نكرده تا آنكه ابوبكر و عمر فرستادند و اين عباس را آورد. ابن عباس حضرت را به قبر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله و فرزندانش و حضرت صديقه سلام الله عليها قسم داد و حضرت او را رها كرد.

ابوبكر به عمر گفت: «اين هم نتيجه مشورت با تو»! چه اينكه عمر، خالد را براي اين كار انتخاب كرده بود. (شرح نهج البلاغه/ابن ابي الحديد معتزلي/ ج3/ ص 302 و 303)

همچنين خالد بن وليد مالك بن نويره را با عده­ي زيادي از قبيله­ي او به جرم بيعت نكردن با ابوبكر كشت و در همان شب با همسر مالك مرتكب خلاف شد وقتي عمر اين قضيه را شنيد، گفت: « تو را سنگسار مي­كنم، ولي اين كار ا انجام نداد». (سبعه من السلف/ص 346-348؛ شرح نهج البلاغه/ابن ابي الحديد معتزلي/ج1/ ص 179)

در مورد

ديگر هنگامي كه ابوبكر او را به سوي قبيله­ي بني سليم فرستاد، عده­اي از مردان قبيله را در محل جمع كرد و آنان را به آتش سوزانيد. (تقويم شيعه/ص 110-112؛ سبعه من السلف/ص 347 از طبقات الكبري).

[51] - قلم همواره در طول تاريخ در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بوده، و بسياري از حقايق مسلم تاريخي دستخوش تحريف شده و رنگ واقعيت تاريخي به خود گرفته تا جايي كه اگر پژوهشگري بر اساس يافته­هاي علمي خود پرده از روي واقعيت­ها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود. يكي از پژوهشگران معاصر، با دلايل متقن اثبات كرده كه تنها يار غار پيامبر، عبدالله بن بكر بن اريقط بوده و در عهد معاويه و با پول او داستان غار جعل شده و شخص ديگري(منظور ابوبكر مي­باشد) به جاي عبدالله يار غار معرفي شده است. (يار غار/ ص 61)

[52]- التعجب لابوالفتح كراجكي / ص 49 و 50.

[53] - كسي است كه در خانه­ي او پيمان « حلف الفضول» بسته شد.

در تاريخ آمده كه: حدود بيست سال قبل از بعثت جمعي از شخصيت­هاي مكه كه يكي از آنها«اسد بن عبدالعزّي» (جد پدري حضرت خديجه سلام الله عليها) بود، براي حفظ امنيت مكه و اطراف آن، مجلسي تشكيل دادند و هم پيمان شدند تا به حق مظلومان رسيدگي كنند و از ظلم ستمگران جلوگيري نمايند و چون سه نفر از اعضاي مركزي آن به نامهاي «فضل بن فصاله، فضل بن وراعه و فضيل بن حارث» بودند نام اين پيمان را «حلف الفضول» گذاشتند، با توجه به اينكه حلف به معني سوگند و پيمان است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

كه در آن هنگام بيست سال داشت به اين گروه پيوست. پيامبرصلي الله عليه و آله به اين پيمان احترام شاياني مي­نمود و پس از بعثت مي­فرمود: اگر اكنون نيز مرا به عضويت در آن پيمان دعوت كنند مي­پذيرم. و نيز مي­فرمود: « لقد شهدت خلقا ما احب الي به حمر النعم» در پيماني شركت كردم كه حاضر نيستم آن را بشكنم و در عوض شتران سرخ موي حجاز (گرانبهاترين نعمت­ها) را به من بدهند. (حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ص23-24)

[54] - بحارالانوار/ج30/ص66، الطرائف/ج2/ص405 تا 407 به نقل از مدرك مثالب كلبي، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد /ج13/ص 270.

[55] - الافصاح/ مرحوم شيخ مفيد/ ص 213 و 214.

[56] - طرائف/ج2/ ص 407 ، به نقل از الجمع بين الصحيحين.

[57] - مجادله/12.

[58] - مستدرك الوسائل/ ج5/ ص 218.

[59] - بحارالانوار، ج43، ص 33.

[60] - تحريف تاريخ/ ص 103.

[61] - الكافي/ج1/ ص 442/ باب مولد النبي/ح 13.

[62] - اسرار معراج حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله / ص4.

[63] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.

[64] - تاريخ ابن اثير/ج2/ ص 57.

[65] - سيره نبوي دحلان/ الاوائل طبراني، سيره حلبي/ج1/ ص 267.

[66] - عيون الاثر/ج1/ ص 124؛ مناقب خوارزمي/ص 18-20؛ سيره حلبي/ج1/ ص 268-275؛ حليه الاولياء/ج1/ص 66

[67] - المستدرك الحاكم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حياه الصحابه/ج2/ص 513-515.

[68] - المستدرك الحاكم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حياه الصحابه/ج2/ص 513-515.

[69] - سيره حلبي/ ج/ ص 273.

[70] - البدايه و النهايه/ج3/ ص 28؛ تاريخ طبري /ج2/ ص60.

[71] - مجمع الزوائد/ج1/ص 76 به نقل از طبراني در تفسير كبير.

[72] - الاستغاثه/ج2/ ص 31.

[73] - الشعراء/214.

[74] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.

[75] - تاريخ

الخلفاء سيوطي/ ص 185؛ المستدرك حاكم / ج3 / ص136؛ حليه الاولياء/ ج1 / ص 66؛ خطيب بغدادي/ ج2 / ص 81؛ سيره حلبي/ج1 / ص318 و يار غار ص 26- 28.

[76] - امالي شيخ طوسي/ج1/ ص 455.

[77] - همان/ج1/ ص 767.

[78] - فرائدالسمطين حمويني/ ج1 / ص 39/ش3.

[79] - المعارف/ ص 168 . تاريخ الامم و الملوك/ ج1/ ص 540 .

[80] - التنبيه و الاشراف/ ص 198 .

[81] - السيره النبويه و اخبار الخلفاء /ج1 / ص 67 و 68 ، كتاب الثقات/ ج1 / ص 52 .

[82] - سنن الكبرى/ ج9 / ص 94 و 95 ، السنن الصغرى/ ج2 / ص 365 ، السنن الصغير/ ج1 / ص 570 .

[83] - تاريخ بغداد / ج1 / ص 133.

[84] - الاستيعاب / ج3 / ص 197 .

[85] - الوفاء باحوال المصطفى/ صص 163 و 164.

[86] - الكامل فى التاريخ / ج1 / صص 484 و 485 .

[87] - اسد الغابه /ج4 / ص 16 .

[88] - تذكره الخواص / ص 26 .

[89] - شرح نهج البلاغه /ج1 / ص32 ؛ ج4 / ص319 ؛ ج13 / ص148 .

[90] - الوافى بالوفيات/ ج21/ ص 270 و 269 .

[91] - حياه الحيوان الكبرى/ ج1/ ص 79 .

[92] - تقريب التهذيب/ ج2 / ص39 . جالب اين است ، در چاپ جديد تقريب التهذيب ، كلام ابن حجر عسقلانى را تحريف كرده­اند و اين گونه نوشته­اند : «جمعى مى­گويند : اولين نفر كه به اسلام گرويد على­ بن ابى­طالب عليه السلام است» تحرير تقريب التهذيب / ج3/ ص 231 .

[93] - الاصابه/ ج2 /

ص 506 .

[94] - موسوعه الفقه الاسلامى/ج1 / ص 269 ؛ شباب حول الرسول/ ص21 .

[95] - الكافي/ ج5/ ص 374.

[96] - القواعد/ عالم حلي/ ج3/ ص 73.

[97] - امهات المعصومين/ ص 87.

[98] - وفاه الزهرا/ سيد عبدالرزاق مقرم / ص 7.

[99] - من لايحضر الفقيه/ ج3/ ص 397.

[100] - سرچشمه كوثر/ ص 36 به نقل از ام المومنين خديجه/ ص 40.

[101] - هر اوقيه برابر با 40 درهم است.

[102] - اعلام الوري/ طبرسي/ ج1/ ص 275؛ بحارالانوار/ج16/ ص 10 و 12 و 219.

[103] - اعلام الوري/ ص 147.

[104] - من لا يحضرالفقيه / ج3/ ص 398.

[105] - تنقيح المقال/ مامقاني/ ج3/ ص 77؛ قاموس الرجال/ج10 / ص 431؛ فروغ آسمان حجاز/ ص 138و 139.

[106] - فروغ آسمان حجاز/ ص 140 و 41به نقل از مناقب آل ابي اطلب/ج1/ ص 160؛ بحارالانوار/ ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 59.

[107] - رياحين الشريعه/ج2/ ص 268.

[108] - خديجه سلام الله عليها/ دخيل/ ص 11.

[109] - اين كتاب در سال 1413 ه.ق تاليف يافته و چاپ دوم آن در سال 1416 (1375ه.ش) به قطع رقعي در 148 صفحه از طرف دفتر تبليغات حوزه علميه قم چاپ و منتشر شده است.

[110] - بنات النبي / ص 75 و ص 124.

[111] - همان/ ص 88 تا ص 93.

[112] - مناقب آل ابي طالب /ج1/ ص 159.

[113] - احقاق الحق/ ج5/ ص74؛ مناقب/ عبدالله شافعي/ ص 50.

[114] - بنات البني ام ربائبه؟/ ص 119 و 120.

[115] - احزاب/ 59.

[116] - آل عمران/ 61.

[117] - رياحين الشريعه/ج2/ ص 269 و حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ ص 248- 251.

[118]

- شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358.

[119] - شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358.

[120] - مستدرك حاكم، ج 3، ص 107؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 133؛ صواعق المحرقه، ص 120، باب 9.

[121] - نساء/ 58.

[122] - برگرفته از كتاب عوامل دوري مسلمانان از غدير/ علي اصغر رضواني.

23- سيماي حضرت خديجه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده: عطيه تحقيقي

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

فصل اول : خديجه سلام الله عليها

الف: شناسنامه خديجه

حضرت خديجه پانزده سال قبل از عام الفيل وشصت وهشت سال قبل ازهجرت نبوي در شهر مكه ديده به جهان گشود وپس ازشصت وپنج سال زندگي با شرافت وفضيلت سرانجام در تاريخ دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل ازهجرت رسول خدا به مدينه به لقاءالله پيوست .

نام او خديجه ،و كنيه اش «ام هند» نام پدرش « خويلد ابن اسد » ونام مادرش « فاطمه دخترزائدة بن الاصم»مي باشد.1

پدر ومادر خديجه با چند واسطه به « لويّ بن غالب» مي رسد كه جدّ اعلاي پيامبر خداست و مادرمادر خديجه «هاله» دختر عبدمناف از اجداد پيامبر اسلام است. بنابراين خديجه هم از طرف پدر وهم از سوي مادرش با پيامبر اسلام هم نسب مي باشد. 2

ب: ازدواج خديجه

خديجه به وسيله قرابت فاميلي با رسول خدا (صلي الله عليه واله وسلم ) از يك طرف و ملاحظه اخلاق حميده او در بازرگاني ازطرف ديگر ، وشنيدن اخباررسالت از علماي يهود ونصاري ازسوي سوم ، عاشق دلباخته معنوي پيامبر بود و گاهي در اين را ه گريه مي كرد ! و در شب هايي خواب به چشم اوفرو نمي رفت . ولذا مشكل خود را با پسر عمويش كه عالم برجسته نصارا بود در ميان گذاشت، او دعايي نوشت ، وخديجه آن را زير بالشش گذاشت و شبانه در عالم خواب پيامبر را ديد ، وآينده برايش روشن شد ، و چون چشم برگشود ديگربه خواب نرفت و سرانجام كنيزش نفيسه دخترو به قولي خواهرش را به سراغ پيامبر فرستاد و رسماً در خواست ازدواج كرد.3

خديجه با تلاش پيگيروتمهيد مقدمات عاقلانه ، به ويژه با تدبير

پسر عمويش، ورقة بن نوفل ، سرانجام به مقصود خود رسيد ، و فرزندان هاشم را كه ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب كرد ، آنان در حالي كه رسول خدا را با تمام عزت واحترام در ميان گرفته بودند ، براي اجراي عقد به حضور خديجه رسيدند ، و خطبه عقد با يك برنامه جالب اجراشد وپس از مراسم ، يادگار عبدالله در كنار عمويش ابوطالب عازم خانه پيشين گشت ، ولي خديجه همراه با مهرومحبت ويژه دامن محمد را گرفت و گفت « سيدي !إلي بيتك فبيتي بيتك و أنا جاريتك !؛اي مولايم ! بيا به خانه خودت ، خانه من خانه تواست ، و من نيز كنيز تو هستم .»4 خديجه به اين طريق زندگي مشترك خود را با آن حضرت شروع كرد .

ج : القاب خديجه قبل از اسلام

القاب خديجه (سلام الله عليها ) قبل از اسلام بسيار بوده است كه كتابهاي بسياري در مورد آن سخن رانده اند و از جمله القاب عبارتند از :

1.حضرت خديجه (سلام الله عليها )قبل از ولادت ، دركتاب آسماني انجيل كه بر حضرت عيسي نازل شد به عنوان _ بانوي مباركه و همدم مريم در بهشت » ياد شده است ، در آنجا كه در توصيف پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله ) خطاب به عيسي چنين آمده : (نسله من مباركة ، وهي مونس أمك في الجنة)5 نسل اوازمباركه (بانوي پربركت) است كه همدم مادرت مريم در بهشت مي باشد »

2.درعصرجاهليت كه وجود زن پاكدامن بسيار كم بود، وبسياري اززنان به انحراف هاي عصر جاهلي آلوده بودند، حضرت خديجه به خاطر قداست و پاكي در همه ابعاد

، به عنوان « طاهره» [پاك سرشت وپاك روش]خوانده مي شد.

3 . ونيز شخصيت خديجه در همان عصر آن چنان چشمگير و مورد احترام خاص وعام بود كه اورا با عنوان «سيده نسوان» [سرور زنان ] مي خواندند.6

فصل دوم : فضايل خديجه سلام الله عليها درقرآن و روايات

الف: ايمان و فداكاري خديجه

خديجه زني با فضيلت وداراي كمالات علمي و معنوي بود ، ودر اثر معاشرت با پسر عمويش كه عالمي دانا و دانشمند بود وبه رسالت پيامبر خدا در آينده ايمان داشت. مي دانست كه رسول خدا به پيامبري خواهد رسيد.

خديجه ازعلماي ديگر يهود ونصارا نيز سخناني در تأييد نبوت پيامبر شنيده بود، وازهمه مهم تر در سفر بازرگاني آن حضرت به سرزمين شام ازطريق غلامش« ميسره» كه همراه كاروان بود، اطلاعات زيادي از كرامات و معجزات آن بزرگوار شنيده وبر عشق وايمانش افزوده بود. لذا با ورقة بن نوفل رازدل گشود وخواهان وصلت با پيامبر شد .

همه اينها حاكي ازايمان خديجه به رسالت پيامبر بود كه سالها قبل ازبعثت آن حضرت اتفاق افتاده ، لذا پس از مبعوث شدن به رسالت الهي نخستين شخصي كه به وي ايمان آورد خديجه بود.7

امير مؤمنان در «خطبه قاصعه»مي فرمايند : روزي كه رسول خدا به پيامبري رسيد،نور اسلام به هيچ خانه اي وارد نشد جز به خانه پيامبر وخديجه كه من سومين نفرآنان بودم كه نور وحي و رسالت را مي ديدم و عطر نبوت را استشمام مي كردم .8

خديجه ازنظر ايمان وعقيده به جايي رسيده بودكه خدا وپيامبر و ملائكه اورا دوست داشتند ،وبر ايمان اومباهات مي كردند ، واو را افضل زنان پيامبر و جزء برترين زنان عالم و جهان معرفي مي نمودند !

خديجه زني است كه پيامبر

خدا در حق او مي گويد :اي خديجه!خداوند متعال هر روز به وجود توچندين بار به ملائكه اش مباهات مي كند .9

آري !خديجه زني بود كه در اثر ايمان و فداكاري به جايي رسيد كه خداوند به اوسلام رساند . اونه تنها اين همه ناملايمات را تحمل كرد،بلكه تمام تلخي هاي سياسي واجتماعي آن روز را كه قلب نازنين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم ) را مجروح مي ساخت ترميم نمود ، و وي رادر ادامه سيرالهي اش ياري داد، ومايه آرامش شوهر گشت!

ب:خديجه سلام الله عليها در قرآن

حضرت خديجه نخستين ام المؤمنين است كه در قرآن مجيد به عنوان يكي از زنان پيامبر مورد توجه است، وبه طور شخصي نيز در سوره «ضحي» آيه هشتم به نام واوصاف او اشاره گرديده است. قبلا خاطر نشان گرديد كه حضرت خديجه قبل ازازدواج با پيامبر ثروتمند ترين شخص جزيرة العرب بود، وحدود هشتاد هزار شتر داشت و كاروانهاي تجارتي اوشب و روز در طائف ويمن وشام ومصر وساير بلاد در حركت بودند، برده هاي بسيار داشت، كه به تجارت اشتغال داشتند.

حضرت خديجه پس از ازدواج با پيامبر همه اموالش را قبل از اسلام وبعد از آن ، در اختيار پيامبر گذاشت ، تا آن حضرت هرگونه كه خواست آن اموال را در راه خدا به مصرف برساند، به گونه اي كه پيامبر كه فقيربود بي نياز شد ، وخداوند درمقام بيان نعمتهاي خود به پيامبر اكرم از جمله مي فرمايد:10

«و وجدك عائلا فأغني ؛ خداوند تو را فقير يافت و بي نياز نمود»11

اين كه نام وي درآدرس مذكور درقرآن مجيد مورد عنايت قرار گرفته ، در تفسيرهاي

عامه و خاصه ودر روايات اهل بيت آمده است، و تصريح كرده اند كه مراد از « بي نيازساختن پيامبر » مال وبخشش خديجه بود كه همه را در طبق اخلاص گذاشته وبراي پيشرفت دين مبين اسلام دراختيار پيامبر قرار داد.12

ج: خديجه سلام الله عليها در روايات

در روايت اسلامي از طريق شيعه واهل تسنن نقل شده، اززبان پيامبر وامامان معصوم در شأن ومقام ارجمند ام المؤمنين حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است .

دراينجا نظرشما را به نمونه هايي ازآن گفتار جلب مي كنم .

1. پيامبر (صلي الله عليه و آله )فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت : اي رسول خدا!اين خديجه است ، هرگاه نزد تو آمد، براواز سوي پروردگارش واز طرف من ، سلام برسان: «وبشرها ببيت في الجنة من قصب لاصخب ولانصب »

«و او را به خانه اي از يك قطعه (اززبرجد ) در بهشت كه در آن رنج ونا آرامي نيست ، مژده بده »13

2.پيامبر اكرم درتفسير (آيه 27مطففين ) «عيناً يشرب بها المقربون ؛ همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مي نوشند»

فرمود:«المقربون السابقون؛رسول الله ، وعلي بن ابيطالب و الائمة، وفاطمه بنت محمد ؛»

«از مردان بسياري به حد كمال رسيدند ، واز زنان به درجه آخر كمال نرسيدند مگر چهار زن كه عبارتند از : آسيه ،مريم ، خديجه ، فاطمه »14

3.امير مؤمنان علي عليه السلام فرمود:«سادات نساء العالمين اربع: خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد وآسيه بنت مزاحم ومريم بنت عمران ؛ » « سرور بانوان دو جهان چهار بانو است كه عبارتند از :خديجه ، فاطمه ، آسيه و مريم »15

پيام اين

روايات اين است كه به رازهاي عظمت مقام اين بانوي ارجمند پي ببريم ، وشايستگي هاي اورا بشناسيم، واز او درمسير تكامل به عنوان برترين الگو، پيروي كنيم .

د:خديجه همسر رسول خدا در دنيا و آخرت

پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: «اشتاقت الجنة إلي أربع من النساء : مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم زوجة فرعون وهي زوجة النبي ،في الجنة » «و خديجه بنت خويلد زوجة النبي في الدنيا وآلاخرة وفاطمه بنت محمد »16

بهشت مشتاق چهار زن است : 1_ مريم دختر عمران 2_ آسيه دختر مزاحم _ همسر فرعون ، كه همسر پيامبر در بهشت است . 3_ خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا در دنيا وآخرت 4_ فاطمه دختر محمد (صل الله عليه واله وسلم)

ه_ :خديجه درآئينه معراج پيامبر

طبق پاره اي ازنقل ها ، معراج پيامبر از خانه خديجه (عليها سلام )آغاز شد و باز گشت آن نيز در خانه خديجه روي داد. روايت شده : امام باقر (عليه السلام ) فرمود: «جبرئيل مركب براق را شبانه كنار درخانه خديجه آورد و در آن خانه به محضر رسول خدا رسيد ،آن حضرت را از خانه بيرون آورد و بر مركب براق سوار نموده واز مكه به سوي بيت المقدس سير داد...»

مطابق پاره اي از شواهد وقراين ، پيامبر هنگام مراجعت ازمعراج نيز در خانه خديجه فرود آمد .17

سلام خدا بر خديجه :

ابوسعيد خدري مي گويد: رسول خدافرمود: وقتي كه در شب معراج ، جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد،هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم : «آيا حاجتي داري؟» جبرئيل گفت: « حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه برساني »پيامبر (صلي الله عليه وآله) وقتي كه به زمين رسيد ، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه ابلاغ كرد. خديجه گفت «ان الله هو السلام ، وفيه السلام ، اليه

السلام ، وعلي جبرئيل السلام ؛ همانا ذات پاك خدا سلام است ، واز او است سلام ، وسلام به سوي او باز گردد و برجبرئيل سلام باد.»18

اين مطلب بيانگر اوج مقام حضرت خديجه در پيشگاه خدااست.

و:آوردن كفن از سوي خدابراي خديجه

در كتاب «الخصائص الفاطميه» نقل شده : طبق روايت مشهور هنگامي كه حضرت خديجه رحلت كرد، فرشتگان رحمت از جانب خداوند كفن مخصوصي براي خديجه نزد رسول خدا آوردند واين علاوه بر اينكه مايه بركت براي خديجه بود،مايه تسلي خاطررسول خدا گرديد. وبه اين عنوان تقدير وتجليل جالبي از طرف خداوند؟ حضرت خديجه به عمل آمد. پيامبر اكرم پيكر مطهرحضرت خديجه را با آن كفن پوشانيد.سپس جنازه او را با همراهان به سوي قبرستان معلي بردند تا در كنار مادرش حضرت آمنه به خاك بسپارند . درآنجا قبري براي حضرت خديجه آماده كردند، رسول خدا درميان آن قبر رفت و خوابيد ، سپس بيرون آمد وآن گوهر پاك را در آنجا به خاك سپرد.19

پي نوشت

1- علي اكبر ، بابا زاده ، سيماي زنان در قرآن ، قم ، انتشارات لوح محفوظ،چاپ دوم ،1378،ص23

2- ر.ك ،شيخ عباس ،قمي ،سفينه البحار ، ج1،ص379

3 - رك:محمد تقي ، مجلسي: بحار الانوار ، بيروت ، مؤسسه الوفاء ،1404هجري قمري ، ج16، ص23

4 - رك:عباس ، قمي : سفينة البحار ،ج1،ص379

5 - رك : محمدتقي ،مجلسي: همان، ص352،ج21(استفاده ازCDجامع الاحاديث)

6- رك:ذبيح الله ،محلاّتي: رياحين الشريعه ، تهران،دارالكتب الاسالمية ، ج2،ص207،بي نا

7 - علي اكبر ، بابا زاده : سيماي زنان درقرآ« ، ص27

8 - رك:نهج البلاغه فيض الاسلام ، ص811

9- رك :علي اكبر ،بابا زاده ، تحليل سيده فاطمه زهرا ، قم ، انتشارات دانش وادب ، چاپ ششم، 1382،ص37

10 - رك:محمد، محمدي اشتهاردي ،ص171،همان

11 - سوره ضحي (93)، آيه 8

12 - علي اكبر، بابا زاده : سيماي زنان در قرآن ، ص23

13 - رك: محمدتقي ، مجلسي :همان ،

ج16،ص8.(استفاده ازCDجامع الاحاديث)

14- محمد، محمدي اشتهاردي : ص189

15 - رك:عبدالحميد ، معتزلي: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديدمعتزلي ، قم بي نا ، 1404،هجري قمري،ج10،ص266

16 - رك: محمدتقي ، مجلسي:همان، ج43،ص53،54،(استفاده از CDجامع الاحاديث)

17 - رك:محمدتقي مجلسي،همان،ج43،ص216،(استفاده ازCDجامع الاحاديث)

18 - رك: محمدتقي مجلسي ، همان ج16،ص7،(استفاده ازCD جامع الاحايث)

19- محمد، محمدي اشتهاردي ، 264

24- شمه اى از فضايل حضرت خديجه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : كتاب درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام

اين حديث در كتابهاى حديثى شيعه و اهل سنت آمده كه رسول خدا-صلى الله عليه و آله-فرموده:

«كمل من الرجال خلق كثير و لم يكمل من النساء الآمريم،و آسيه امراة فرعون،و خديجة بنت خويلد،و فاطمة بنت محمد» (1) يعنى از مردان گروه زيادى به كمال رسيدند ولى از ميان زنان جز چهار زن كسى به مرحله كمال نرسيد:مريم،و آسيه همسر فرعون،و خديجه دختر خويلد،و فاطمه دختر محمد.

و در حديث ديگرى كه ابن حجر در كتاب الاصابه و ديگران از ابن عباس روايت كرده اند اينگونه است كه گويد: رسول خدا(صلي الله عليه و اله) چهار خط روى زمين ترسيم كرده آنگاه فرمود:

«افضل نساء اهل الجنة خديجة،و فاطمة و مريم و آسية . (2) يعنى برترين زنان اهل بهشت:خديجه و فاطمه و مريم وآسيه هستند...

و در روايت ديگرى كه او و ابن عبد البر و ديگران از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با مختصر اختلافى روايت كرده اند اينگونه است كه فرمود: «خير نساء العالمين اربع،مريم و آسيه و خديجه و فاطمه (3) يعنى بهترين زنان جهانيان چهار زن هستند:مريم و آسيه وخديجه و فاطمه.و از عايشه روايت كرده اند كه گويد:هيچگاه نمى شد كه رسول خدا از خانه بيرون رود جز آنكه خديجه را ياد مى كرد و ستايش و مدح او را مى نمود،تا اينكه روزى طبق همان شيوه اى كه داشت نام خديجه را برد و او را ياد كرد، دراينوقت رشك و حسد مرا گرفت و گفتم: «هل كانت الا عجوزا فقد ابدلك الله خيرا منها». (4) خديجه جز پيرزنى بيش نبود در صورتى كه خداوند بهتر از اوبهره تو كرده.!

عايشه گويد:در اينوقت رسول

خدا-كه اين سخن مرا شنيدغضبناك شد بحدى كه از شدت غضب موهاى جلوى سرآن حضرت حركت كرد آنگاه فرمود:

«و الله ما ابدلنى الله خيرا منها،آمنت اذ كفر الناس،و صدقتنى و كذبنى الناس،و واستنى في مالها اذ حرمنى الناس و رزقنى الله م نها اولادا اذ حرمنى اولاد النساء».

بخدا سوگند خداوند بهتر از او زنى به من نداده ، او بود كه بمن ايمان آورد هنگامى كه مردم كفر ورزيدند ، و او بود كه مرا تصديق كرد و مردم مرا تكذيب نموده (و دروغگويم خواندند) واو بود كه در مال خود با من مواسات كرد ( و مرا بر خود مقدم داشت) در وقتى كه مردم محرومم كردند، و از او بود كه خداوند فرزندانى روزى من كرد و از زنان ديگر نسبت بفرزند محروم م ساخت.

عايشه گويد

با خود گفتم:ديگر از اين پس هرگز به بدى اورا ياد نخواهم كرد (5) . و در روايت اربلى در كشف الغمه اينگونه است كه على عليه السلام فرمود:روزى نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نام خديجه سلام الله عليها برده شد و رسول خدا(صلي الله عليه و اله)گريست.عايشه كه چنان ديد گفت: «...ما يبكيك على عجوز حمراء من بنى اسد؟فقال صدقتنى اذ كذبتم و آمنت بى اذ كفرتم ، و ولدت لى اذ عقمتم ، فقالت عايشه: فما زلت اتقرب الى رسول الله-صلى الله عليه و آله-بذكرها» (6) يعنى چه گريه اى است كه براى پيرزنى سرخ رو از بنى اسدمى كنى؟

رسول خدا فرمود: او مرا تصديق كرد هنگامى كه شمات كذيبم كرديد.و بمن ايمان آورد در وقتى كه شما كافر شديد. و براى من فرزند آورد

كه شما نياورديد!

عايشه گويد:از آن پس پيوسته من با ياد خديجه و با نام او به رسول خدا تقرب مى جستم.(و هرگاه مى خواستم رسول خدا بمن توجه كرده و به سخنم گوش دهد سخنم را با نام خديجه شروع مى كردم).

و در چند حديث

از طريق شيعه و اهل سنت آمده كه رسول خدا خديجه را به خانه اى در بهشت مژده داد كه در آن دشوارى ورنجى نخواهد بود (7) و سلام خداى تعالى را كه بوسيله جبرئيل براى خديجه آورده بود به وى ابلاغ (8) فرمود و خديجه نيز در پاسخ عرض كرد: «...الله السلام و منه السلام و على جبرئيل السلام...» (9)

و در حديثى كه عياشى در تفسير خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده اينگونه است كه رسول خدا(صلي الله عليه و اله) فرمود.در شب معراج هنگامى كه بازگشتم به جبرئيل گفتم:آيا حاجتى دارى؟گفت: «حاجتى ان تقرا على خديجه من الله و منى السلام...». حاجت من اين است كه خديجه را از سوى خداوند و از سوى من سلام برسانى.و چون رسول خدا سلام خدا و جبرئيل را به خديجه ابلاغ فرمود،خديجه در پاسخ گفت:

«ان الله هو السلام،و منه السلام،و اليه السلام (10) .

و بالاخره

خديجه سلام الله عليها همان بانوى بزرگوار است كه به اجماع اهل تاريخ نخستين زن و يا نخستين انسانى است كه به رسول خدا(صلي الله عليه و اله)ايمان آورد...

و وسيله آرامشى براى آن حضرت در برابر طوفانهاى حوادث سهمگين و اندوه هاى فراوان آغاز رسالت بود...

و با ايثار مال فراوان خود براى پيشرفت اسلام در روزهائى كه اسلام نياز شديد به بودجه داشت بزرگترين حق را بر همه مسلمانان جهان تا روز قيامت دارد... و سخت ترين مشكلات را بخاطر حفظ ايمان بخدا و دفاع ازاسلام و رهبر بزرگوار آن متحمل شد.

پى نوشت ها

1- مجمع البيان ج 5 ص 320 تفسير كشاف ج 3 ص 250،تفسير ابن جرير ج 3ص 180.

2-الاصابه ج 4 ص 366.اسد الغابه ج 5 ص 437.خصال صدوق ج 1 ص 96.

3-الاصابه ج 4 ص 366،و استيعاب ج 2 ص 720 و 750 و تفسير ابن جريرج 3 ص 180 و م جمع الزوائد هيثمى ج 9 ص 223.اسد الغابه ج 5 ص 437.

4-لابد-طبق اين روايت-منظورش از بهتر،خودش بوده كه جوان و دختر بوده است!

5-اسد الغابه ج 5 ص 438.الاصابه ج 4 ص 275.

6-بحار الانوار ج 16 ص 8.

7-بحار الانوار ج 16 ص 11.و الاصابه ج 4 ص 275.و اسد الغابه ج 5 ص 438.

8-الاصابه ج 4 ص 274 و اسد الغابه ج 5 ص 438.

9-بحار الانوار ج 16 ص 11.

10-سفينة البحار ج 1 ص 379.

25- فرزانه ي قريش

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

وقت است كه سكوت فرو شكنيم و لب باز گشاييم به ناگفته هاي خديجه ي كبري، بانوي بطحا، همسر و همدوش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ؛ بزرگ بانويي كه در آينه ي سخن پيامبر، آفريدگارش به وجود او مباهات مي كند: «... فَاِنَّ الله لَيُباهِي بِكِ كِرامَ مَلائكتِهِ كُلُّ يَومِ مِراراً.»

سخن از خديجه عليها السلام، سخن از يك دنيا عظمت و پايداري و استقامت در راه هدف است، به حق، قلم فرسايي درباره ي كسي كه خداوند بر او سلام و درود فرستاده، بسي مشكل است؛ اما به مصداق «مالا يدرك كلّه لا يترك كلّه»، به بررسي گوشه هايي از شخصيت و زندگي اين بانوي بزرگ مي پردازيم؛ در حاليكه سر بر آستان شوي_ش رسول خدا نهاده، معترف به تقصيرمان عرضه مي داريم: «يا ابانا اِستَغفِرلَنا اِنّا كُنّا خاطئين.»

اين نوشتار و اين عرض ادب، به عنوان «عذر تقصير» در پيشگاه آن ملكه ي اسلام، به محضر مقدس فرزند برومندش، حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تقديم مي گردد؛ هر چند ران ملخي باشد به محضر اين سليمان كبير آسمان وش.

سخن از بانويي است كه در راه رشد و شكوفايي معنوي و انساني و اخلاقي، بر سكوي افتخار اوج مي گيرد و در انديشه و منش و عملكرد براي هميشه مي درخشد و در شمار برترين زنان تاريخ ساز جلوه مي كند؛ و از پيامبر راستگو صلي الله عليه و آله و سلم اين مدال افتخار را دريافت مي دارد كه:

«اَربَعُ نسوة سَيِّداتُ ساداتِ عالَمهنَّ: مَريَمُ

بِنتُ عِمرانَ، و آسِيَةُ بِنتُ مُزاحِمٍ، وَ خَديجةُ بِنتُ خُويلَدٍ، و فاطِمةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم ...»

چهار زن نو انديش و ستم ستيز و عدالت خواه در زندگي خويش به گونه اي با درايت و شهامت درخشيدند كه سالار زنان روزگار شدند. مريم، آسيه، خديجه و فاطمه...

نام نامي و نسب گرامي حضرت خديجه عليها السلام

خديجه بنت خويلد، بن اسد، بن عبدالعزي، بن قصي، بن كلاب، بن مره، بن كعب، بن سوي، بن غالب، بن فهر است.

عبدالعزي جد حضرت خديجه عليها السلام، برادر عبد مناف است؛ عبد مناف يكي از اجداد نازنين شخصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. پدر عبدالعزي و عبد مناف، قصي بن كلاب بوده است.

پدرِ بزرگوار خديجه عليها السلام، «خويلد» قهرمان دلاوري بود كه در دفاع از حريم كعبه، روز به ياد ماندني آفريد؛ هنگامي كه «تبع» پادشاه خودكامه يمن تصميم گرفت حجرالاسود را به يمن منتقل كند و در معبدي كه آنجا ساخته بود، به كار گذارد، خويلد شمشير به دست گرفت و در برابر او مردانه جنگيد و ديگر شمشير زنان قريش به ياري او شتافتند و دشمن را با ذلّت از حريم كعبه دور ساختند.

پدر بزرگش «اسد» از پيشگامان در پيمان جوانمردان مي باشد. اين پيمان به منظور احقاق حقوق و دفاع از مظلوم در خانه ي «عبدالله بن حديمان» برگزار شد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در آن پيمان، حضور فعال داشتند و از آن به نيكي ياد مي كردند. «اسد» از پيشگامان در اين پيمان بود كه در تاريخ به عنوان «حلف الفصول» مشهور شده است.

مادرش «فاطمه» بنت زائدة، بن أصّم

بن رواحه، بن حجر، بن عبد، بن معيص، بن عامر، بن لؤي، بن غالب بن فهر بانويي با فضيلت، تابع آيين حنيفيت بود.

روي اين بيان، حضرت خديجه عليها السلاماز تيره قريش مي باشد؛ و از سوي پدر در نياي سوم و از سوي مادر در نياي هشتم با نسب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيوند مي خورد.

ولادت اين بانوي زيبا چهره و سپيدبخت، در اين خانواده ي فرهنگ ساز و نو انديش و بيگانه ي با آداب و رسوم خرافي و واپسگرانه ي روزگار صورت گرفت. پس از ولادت او، خاندان دگر انديش و دگر آيين او، بر خلاف رسم سياه زمانه- كه مژده ي ولادت دختر را بر نمي تافت، و از شرم و غيرت احمقانه، نوزاد را به جاي آغوش پر مهر مادر و پدر، با تاريك انديشي بهت آوري به آغوش سرد خاك مي سپرد مقدم وي را گرامي داشت؛ و به خاطر آن نو رسيده ي عزيز، بزم شادماني آراست، و ضمن تبريك ولادت او به پدر و مادرش، «خويلد» و «فاطمه» در همان مراسم ساده و با روح جشن ولادت، نام نو رسيده ي خاندانش را «خديجه» به مفهوم «گسسته و بيگانه ي از ناپسندي ها و نازيبايي ها» برگزيد.

تاريخ غرب هنگامه ي اين ولادت و اين رويداد تاريخي را حدود سه دهه پيش از انگيزش محمّد صلي الله عليه و آله و سلم از سوي پروردگار كعبه نشان مي دهد.

القاب و عناوين حضرت خديجه عليها السلام

حضرت خديجه عليها السلام، آن نسيم فرد، به خاطر انديشه ي مترقي و شخصيت توسعه يافته و منش ارجمندش در زندگي، به تدريج به لقب هايي كه هر كدام ترجمان بينش و منش مترقي و

نشانگر بُعدي از ابعاد چندگانه ي شخصيت پر معنويت و رشد يافته ي اوست- مفتخر گرديد، كه اينك به برخي مي نگريم:

در عصر سراسر نكبت و تباهي و ظلمت و پليدي جاهليت، شخصيت حضرت خديجه عليها السلامبه دو لقب ملقب بود: 1- طاهره (بانوي پاك منش)، 2- عقيله (بانوي نيكو انديش و پردانش). يكي از دانشمندان اهل سنت در اين مورد مي نويسد: خديجه عليها السلامدر روزگار تيره و تار جاهليت نيز به خاطر پروا و معنويت بسيارش- پاك و روش و پاك منش «وَ كَانَت تُدعي فِي الجاهِليّة بِالطّاهِرَة لِسِّدَةِ عِفافِها...»

و ديگري مي نويسد: خديجه عليها السلامدر آن روزگار تيره و تار نيز پاك روش و پاك منش، يا «طاهره» بود: « وَ كَانَت فِي الجاهِليّة الطّاهِرَة...»

سالار بانوان قريش

اميرمؤمنان(ع) در چكامه اي كه به عنوان سوگنامه ي حضرت خديجه عليها السلامسروده اند، از او به عنوان «سيده النسوان» بانوي بانوان تعبير كرده اند.

امام صادق عليها السلام نيز از او به «سيدة قريش» ياد كرده اند. اسماء بنت عميس نيز او را «سيدة نساءالعالمين» مي خواند. و در عهد جاهلي او را «سيدة نساء القريش» مي خواندند.

صديقه (بانوي راستي و درستي)

در فرازي از زيارتنامه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به هنگام ورود بر زوجات طاهرات، از حضرت خديجه عليها السلام به عنوان «الصديقه» تعبير شده و اين واژه در قرآن، يكبار به كار رفته و آن هم در مورد حضرت مريم عليها السلام و حضرت صادق(ع) آن را به معناي معصوم بيان فرموده است.

مباركه (بانوي پر بركت)

مرحوم محدث قمي آورده است كه خديجه عليها السلام از چنان موقعيت پر فرازي در بارگاه خدا و افكار عمومي بهره ور بود كه پيش از ولادت، در پيامي به حضرت مسيح از سوي خدا، «مباركه» و همدم مريم پاك در بهشت خوانده شد؛ چرا كه در انجيل به هنگام ترسيم نشانه ها و ويژگي هاي پيامبر آمده است كه: نسل آن حضرت بانويي بزرگ و پربركت خواهد بود؛ «فَنسلُهُ مِن مُبارَكَةٍ، وَ هِيَ ضَرَّةُ أُمِكَ فِي الجَنَّةِ»

ديگر القاب شكوهبار آن حضرت در زيارتنامه ي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، از حضرت خديجه عليها السلام به عنوان راضيه (خشنود از تدبير و تقدير حكيمانه ي خدا)، مرضيه (انسان شايسته اي كه خدا از او خشنود است) و زكيه (پاك و بالنده از نظر روح و جسم و انديشه و منش) نيز تعبير شده است.

كنيه هاي آن حضرت

ام المومنين (مام توحيد گرايان و كمال جويان):

همسران پيامبران اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و در رأس آنها حضرت خديجه عليها السلام در منطق قرآن «ام المؤمنين» لقب يافته اند. ولي به تصريح پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، وي بهترين و برترين آنان مي باشد.

از مشهورترين كنيه هاي آن بانوي خردمند حجاز كه هر يك قطره اي از اقيانوس مواج شكوه او را به نمايش مي نهد عبارتند از: اُمُّ اليتامي و امّ الصعاليك (مام يتيمان و بي نوايان)، امّ الزّهراء (مام ارجمند زهرا).

سيماي حضرت خديجه عليها السلام در آينه وحي

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در نخستين سير شبانه ي خود كه در ماه ربيع الاول، دو سال بعد از بعثت و از خانه ي حضرت خديجه عليها السلام انجام پذيرفت ، هنگامي كه به سوي زمين باز مي گشتند، از پيك وحي چنين مورد خطاب قرار گرفتند:

حاجَتي أن تَقراً عَلي خَديجَةَ مِنَ الله و مِنّيِ السّلام؛

حاجت من اين است كه از خداوند منان و از من جبرئيل، بر خديجه سلام برساني.

هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، درود خداوند منان را به حضرت خديجه ابلاغ نمودند، او در پاسخ گفت: خداوند سلام است، سلام از اوست و به سوي اوست.

پيك وحي يكبار ديگر به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرضه داشت، اي محمّد، به خديجه از پروردگارش سلام برسان. حضرت خديجه عليها السلام فرمودند: خداوند خود سلام است، و سلام از اوست و بر جبرئيل امين سلام باد.

حضرت خديجه عليها السلام در گذر تاريخ

قلم همواره در طول تاريخ، در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بوده، از اين رهگذر، بسياري از حقايق مسلم تاريخ، دستخوش تحريف شده و رنگ واقعيت تاريخي به خود گرفته، تا جايي كه اگر پژوهشگري بر اساس يافته هاي علمي خود، پرده از روي واقعيت ها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود. يكي از پژوهشگران معاصر، با دلايل متقن اثبات كرده كه تنها يار غار پيامبر، عبدالله بن اريقط بن بكر بوده و در عهد معاويه و با پول او داستان غار جعل شده و شخص ديگري «جاي عبدالله» يار غار معرفي شده است.

همو اثبات كرده كه جمله «الانزع البطين» را پيروان معاويه جعل

كرده اند.

از اين رهگذر، جاي شگفت نيست كه دوشيزه ي قريش، حضرت خديجه عليها السلام را بانويي چهل ساله و صاحب فرزنداني از شوهران قبلي معرفي كنند؛ تا براي حضرت علي(ع) از ديگر خلفا، رقيب سياسي درست كنند، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مقام شمارش ويژگي هاي حضرت علي(ع) مي فرمايند: يا علي! سه امتياز به تو اعطا شده كه به احدي داده نشده حتي به من!

1- پدر زني چون من به تو داده شده، كه من از آن محرومم.

2- همسري چون فاطمه عليها السلام به تو داده شده، كه در سطح آن به من داده نشده.

3- فرزنداني چون حسن و حسين (عليهما السّلام)، از صلب تو آمده اند كه از صلب من نيامده اند!

اگر پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم بر جز فاطمه عليها السلام دختر ديگري داشت، شوهر او نيز در اين افتخار، همانند اميرمؤمنان(ع) مي شد؛ در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن را با قاطعيت نفي كرده است.

بسياري از محدثان تصريح كرده اند كه حضرت خديجه عليها السلام به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، دوشيزه بود و هرگز شوي ديگر انتخاب نكرده بود، از آن جمله است:

1- سيد مرتضي علم الهدي، در كتاب «الشافي في الامامه»

2- شيخ طوسي، در كتاب «تلخيص للشافي»

3- احمد بلاذري، در كتاب «الانساب اشراف»

4- ابوالقاسم كوفي، در كتاب «الاستغاثه في بدع الثلاثه»

بسياري از محدثان و مورخان نيز اين مطلب را از مواضع ياد شده نقل كرده اند.

اين عدّه تأكيد مي كنند كه سن شريف حضرت خديجه

عليها السلام در آن هنگام بيست و پنج يا بيست و هشت ساله بوده و هرگز شوي ديگري انتخاب نكرده بوده؛ (ابن عباس، سن ايشان را به هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، بيست و هشت سال نقل مي كند؛ هر چند بعضي از مورخان اهل سنت سعي مي كنند اين سخن را رد كنند. چون راوي آن محمد بن صاحب كلبي از شيعيان است و آنها او را ضعيف مي دانند!)

همچنين زينب، رقيه و ام كلثوم، فرزند خوانده هاي «هاله» خواهر خديجه عليها السلام بودند، كه تحت كفالت و مراقبت حضرت خديجه عليها السلام به سر مي برده اند.

پژوهشگر معاصر، «علامه دخيل» پس از نقل سخنان بالا مي فرمايد:

مؤيّد سخنان فوق، فرمايش صاحب كتاب «الانوار و البدع» مي باشد كه مي نويسد:

زينب و رقيه، دختران (دختران ناتني) هاله، خواهر خديجه عليها السلام مي باشند.

مرحوم آيت الله شيرازي نيز استظهار كرده اند كه حضرت خديجه عليها السلام دوشيزه بوده اند و به همه ي اشراف قريش پاسخ منفي داده بودند و دل در گرو جوان هاشمي، حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم داشتند.

- مرحوم علامه سيد محسن امين نيز در كتاب اعيان الشيعه با دلايل مسلم تاريخي اثبات كرده كه آنها دختران پيامبر نبوده اند.

پژوهشگر معاصر، آقاي جعفر مرتضي عاملي نيز شواهد فراواني آورده، كه خديجه عليها السلام پيش از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شوهر نكرده بوده اند.

اگر بخواهيم نقل تاريخي رسيده از اهل سنت را درباره ي حضرت خديجه ي كبري عليها السلام قبول كنيم كه آنها گفته اند اين بزرگوار قبل از ازدواجش با حضرت رسول صلي الله عليه و

آله و سلم دو ازدواج ديگر داشته است و از آن دو شوي، دو دختر داشته است به نام زينب و رقيه؛ اين اشكال و اين نكته به ذهن مي رسد كه اگر خديجه ي كبري عليها السلام دو شوي جاهلي داشته است، ديگر دست كم من و شما نمي توانيم روبروي سيد الشهدا(ع) قرار بگيريم و به امام حسين(ع) عرض كنيم كه: اي حسين بن علي «اَشهَدُ اَنَّكَ كُنتَ نُوراً في اَصلابٍ شامِخَةٍ وَ ارحامٍ مطهرة...» ؛ من گواهي و شهادت مي دهم كه تو (اي حسين بن علي) نوري بودي در اصلاب مردان شامخ و بزرگ و در رحم مادران پالوده، پاك و مهذب.

با اين حساب اگر خديجه عليها السلام، جده ي حسين بن علي(ع) باشد كه هست، و اگر ايشان بر اساس آن نقلهاي تاريخي سنيان، دو شوي جاهلي، و دو فرزند جاهلي داشته باشد، چگونه مي توان حسين(ع) را از ارحام و رحمهاي پالوده و پاك دانست.

كدام رحم پاكي كه در ادامه اين زيارت به سيد الشهدا(ع) عرض مي كنيم: «... في ارحامٍ مطهره لم تُنَجِّسكَ الجاهلّيةِ بأنجاسها...» «جاهليت هيچ گاه نجاست جاهلي و ظلمت و تاريكي خود را به پدران تو و به مادران تو و به ارحام مطهر مادران تو نداده است»؟!!

اين سخن، سخن ژاژخواهانه اي خواهد بود؛ يا بايد در آن نقل تاريخي ترديد كنيم يا در اين اعتقاد كلامي، انديشه اي؛ كه معتقديم «إنّما يُريدُالله لِيُذهِبَ عنكُمَ الرّجسَ اهل البيت و يُطهِّرَكُم تَطهيراً»، يُطهِّرَكُم تَطهيراً، مصداق خديجه ي كبري نيز هست كه مام فاطمه است ودرباره حسين بن علي كه فرزند خديجه است! همو كه در هر فراز و

نشيب و حتي در خطبه هاي عاشورايي كربلايي خودش افتخار مي كرد كه «اَنَا بنُ خديجة الكبري» ؛ مي دانيد حسين كيست؟ حسين فرزند خديجه است... و حسين جده اي خديجه نام دارد.

همچنان در زيارتنامه هايي كه خطاب به ولي عصر مي خوانيم، به ايشان هم عرضه مي داريم كه تو اي امام عصر، فرزند خديجه اي و فخر مي كني و مباهات داري به فرزند خديجه بودن.

به عبارت ديگر، تنها انسانهايي كه شايستگي مادري ائمه معصومين را داشتند، اول وجود مطهر خديجه عليها السلام و سپس فاطمه زهرا عليها السلام بود.

در روايتي از جلد سوم كتاب مناقب ديده مي شود كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به فاطمه عليها السلام مي فرمايند: «دخترم! اين مادرت خديجه بود كه خداوند او را دعاء نور امامت (و تنها ظرف شايسته امامت) قرار داد.»

بر اساس اين تعبير پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، مي توان گفت كه هيچ انساني نتوانست شايستگي اين كمال را پيدا كند كه وجودش ظرف وجود يازده امام معصوم باشد. اين افتخاري بود كه در شخصيت خديجه عليها السلام معنا مي يابد.

و لذا اين سخني است به گزاف كه بگوييم و بگويند و به خورد ما بدهند كه خديجه ي كبري قبل از ازدواج با پيامبر، دو شوي ديگر داشته است و دو فرزند.

دست جنايتكاري كه تلاش كرده براي حضرت خديجه عليها السلام شوهران و فرزندان جعل كند، همان دست تحريفگر و دروغ پردازي است كه تلاش كرده براي فرد ديگري كه فاقد هر فضيلت و منقبتي بوده است، جمال و كمال ممتازي جعل كرده و او را تا مقام «كَلِّمِيني

يا حميراء» بالا ببرد، تو هرگز بهترين و زيباترين همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبودي كه اين چنين باد به غبغب انداخته اي و با وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به جنگ و ستيز پرداخته اي.

نمونه اي از حسادتهاي عايشه به خديجه ي كبري عليها السلام

سالها پس از رحلت خديجه عليها السلام مواجه مي شويم با روايتي كه از عايشه اين چنين نقل شده است.

قالَت: فَاَدرَكَتنِيَ الغَيرَةُ يَوماً ، من روزي (نسبت به خديجه) به حسد افتادم.

و با عصبانيت به پيامبر گفتم: و هل كانت إلّا عجوزاً؟ و قد اخلف اللهَ لَكَ خيراً.

(چقدر از خديجه صحبت مي كني؟) او كه پيرزن و عجوزه اي بيش نبود! و خداوند براي تو بهتر از او را نصيب كرده است! (منظور خودش بود.)

قالت: فَغَضَبَ النبيُّ صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر غضب كرد.

و در جواب او فرمود: وَ اللهِ ما اَخلَفَ لي خيراً منها.

(اول نفي آن ادعا مي كنند كه اولاً) قسم به خداي متعال كه كسي بهتر از خديجه (به جاي او) براي من نيامد:

لقد آمَنَت بي اِذا كَفَرَ النّاس: خديجه زماني به من ايمان آورد آن هنگام كه همگان كافر بودند؛ (من جمله پدرت)

و صَدَّقَتني اِذ كَذَّبَنِيَ النّاس: زماني مرا تصديق كرد كه همگان مرا دروغگو مي خواندند؛ (من جمله پدرت) و واسَتنيِ بِما لها اِذ حَرَمَنِيَ النّاس: و زماني با من مواسات كرد (رفاقت و مصادقت كرد) كه مردمان مرا دور كرده بودند؛ (من جمله پدرت).

عايشه در ادامه مي گويد: فقلت في نفسي: (وقتي رفتار اينگونه ي پيامبر را ديدم) خودم را گفتم: واللهِ لا اَذكُرُها بِسوءٍ ابداً: با خود سوگند مي خورم و عهد

مي كنم كه ديگر هيچ وقت نفي خديجه وتوهين به او را در زندگي خود نداشته باشم.

زماني كه اين سخن را گفت، پيامبر رو ترش كرد و رفت (كه مي دانم تو هم چنان به اين عهد خودت پايبند نيستي.)

نيز در روايت ديگري از عايشه آمده است: اينقدر پيامبر از خديجه ي كبري پرگويي مي كرد، تا آنجا كه وقتي براي او گوسفندي را هديه مي آوردند، پيامبر آن گوسفند را تقطيع مي كرد و قسمتهاي مختلف آن را براي دوستان خديجه مي فرستاد.

فرزانه قريش

حضرت خديجه عليها السلام علاوه بر جمال، كمال، ثروت و شرافت نسب، از دانش، بينش، اصالت انديشه، قدرت تصميم گيري، دقت نظر، سلامت فكر، صلابت رأي، عقل وافر و انديشة صائب برخوردار بودند.

از اين رهگذر خواستگارهاي فراواني از سران بني هاشم، سلاطين يمن و اشراف طائف، با اموال و امكانات فراوان در صدد ازدواج با آن فله شرف بر آمدند ولي او دست رد بر سينه ي همه آنها زد و دل در گرو امين قريش داشت.

انگيزه ي ازدواج

براي هر دوشيزه اي بسيار طبيعي است كه چشم به مال و منال و جاه و جمال خواستگاران بدوزد، ولي فرزانه قريش عاقل تر از آن بود كه به مسائل مادي و عادي چشم بدوزد.

حضرت خديجه عليها السلام علت گزينش امين قريش را اينگونه بيان مي كند:

و يابن عمّ، اِنّي رَغِبتُ فيك لِقَرابَتِكَ مِنّي و شَرَفِكَ مِن قَومِكَ و اَمانَتِكَ عيدَهُم و صِدقِ حَديثِكَ و حُسنِ خُلقِكَ.

اي پسر عمو، من دل در گرو تو دارم، زيرا:

1- تو خويشاوندي من هستي،

2- تو از شرافت والا برخوردار مي باشي،

3- تو به امانت در ميان قوم خود مشهور هستي،

4- تو فردي راست گفتار مي باشي،

5- تو از اخلاق نيكو برخوردار هستي.

حضرت خديجه عليها السلام هداياي فراوان به «صفيه» عمه ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرستاد و به خدمتش عرضه داشت، اي صفيه! تو را به خدا سوگند، مرا در رسيدن به وصال حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ياري كن.

حضرت خديجه عليها السلام راز اصلي اين گزينش را به صفيه چنين بيان كرد:

اِنّي قد عَلِمتُ اَنَّه و مُؤَيِّدٌ مِن رَبِّ العالَمين؛ من به طرز

قطع و يقين مي دانم كه او از سوي پروردگار عالميان مورد تأييد مي باشد.

او همچنين خواهرش «هاله» را به نزد عمار فرستاد تا موانع اين پيوند مقدس را از پيش پا بردارد.

وي همچنين از بانويي گرامي به نام نفيسه بهره جست و به همراه او به محضر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شتافت و عرضه داشت: من دختري از تبار خويش براي شما در نظر گرفته ام پيامبر پرسيدند:

او كيست؟ حضرت خديجه عليها السلام عرض كرد: «هِي مَملوكَتُكَ خديجه» او كنيز تو خديجه است.47

مراسم خواستگاري و ازدواج

سرانجام مراسم خواستگاري از خديجه عليها السلام، با حضور اشراف و بزرگان بني هاشم برگزار گرديد؛ حضرت ابوطالب(ع) خطبه اي دركمال فصاحت و بلاغت ايراد كرد؛ از عظمت و شرافت پيامبر اكرم سخن گفت: ... به خداي كعبه سوگند او داراي شخصيتي بسيار والاست، او صاحب شريعتي فراگير است و از درايتي بسيار استوار برخوردار است.48

و در پايان فرمود:

اينك برادر زاده ي ما كه بي نياز از وصف و ستايش است به خواستگاري دخت گرامي شما آمده؛ دخت ارجمندي كه به ويژگي بخشندگي و پاكي آراسته است؛ همو كه انساني است بلند جايگاه و به شكوه و عظمت، شهره ي آفاق است و برترين زبانزد همگان و مقامش ارجمند است؛ «اِنَّ ابنَ اخيا خاطِبٌ كريمَتَكُم المَوصُوفَةُ بِالسَّخاءِ وَ العِفَّة وَ هِيَ فُتاتُكُم المَعروفَةُ المَذكورَةُ فَضلُها...»49 «خويلد» پدر خديجه در پاسخ گفت: شما عزيزترين مردمان در ميان ما هستيد، جز اينكه خديجه از من عاقل تر است و صاحب اختيار خود مي باشد.50

حضرت خديجه عليها السلام از عمويش «عمرو بن اسد» كه بزرگ خاندان بود، رخصت طلبيد و موافقت خود

را اعلام كرد واظهار كرد كه مهريه اش نيز از مال خودش خواهد بود.

هنگامي كه ابيطالب(ع) در مجلس خواستگاري بلند شد و فرمود مهر چنين است و آن را عروس خانم بر عهده خود پذيرفته است، ابولهب بلند شد و به طعنه گفت: از كي تا به حال مهر را زنان مي پذيرند.

ابيطالب(ع) فرمود: خموش باش! اگر كسي به مانند محمد باشد، مي شد كه همه زنان براي او جان دهند تا چه برسد كه مهر خود را ببخشند.51

آنگاه عمرو بن اسد خطبه اي شيوا ايراد كرد و در پايان فرمود: «زَوَجناها و رَضينا به»؛ ما خديجه را به همسري محمد در آورديم و به اين پيوند مقدس خوشوقتيم.52

آنگاه با كمال صراحت اعلام كرد: «من ذالّذي في النّاس مثل محّمد؟ » كيست در ميان مردمان كه همانند محمد و همسنگ او باشد؟53

خويلد پدر خديجه عليها السلام نيز در مراسم عقد فرمود:

«اي معشر عرب، آسمان سايه نينداخته و زمين بر فراز خود حمل نكرده، كسي را كه از محمد برتر باشد. همه گواه باشيد كه من اور ا به دامادي خود برگزيدم: به اين پيوند مقدس مفتخر هستم.»54

آنگاه حضرت خديجه عليها السلام، اموال، اغنام، احشام، عطريات و جامه هاي فراوان در اختيار حضرت ابوطالب(ع) گذاشت تا وليمه عروسي را بر عهده بگيرد. حضرت ابوطالب(ع) سفره بسيار با شكوهي گسترد و سه روز تمام اهالي مكه و پيرامون آن را ميهمان كرد.55

گشتي در تاريخ خديجه ستيز

پژوهشگر گران ارج، علامه سيد جعفر مرتضي عاملي در كتاب الصحيح من سيتره النبي الاعظم مي نويسد56: در جاي جاي حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است تحريف و تصحيف دشمنان

ديده مي شود. اين اتفاقات شوم، نه فقط در تداوم رسالت و بعثت بلكه در قبل از بعثت نيز به چشم مي خورد در ماجراي ازدواج حضرتش با خديجه كبري، اولين موقعيتي است كه تحريف و سياهي هاي جعل و دسيسه ديده مي شود منظورم واقعه خواستگاري آن دو بزرگوار است در آنجا كوشيده اند تا پاي «ورقة»57 را به آنها باز كنند. روايات در اين زمينه بسيار مضطرب است:

الف: دسته اي مي گويند خديجه نزد ابوطالب آمد و او محمد را از ابوطالب خواستگاري كرد

ب: عده اي مي گويند محمد و ابوطالب به خانه خديجه نزد خويلد پدر خديجه رفتند و خديجه را خواستگاري كرد.

ج: دسته اي مي گويند ابوطالب به عنوان وكيل هر دو نفر و با اطمينان از رضايت هر دو به ازدواج، آنها را به عقد هم درآورد.

د: دسته چهارم كه بسيار هم مضطرب و بي اساسند، مي گويند: محمد و ابوطالب نزد ورقه بن نوفل رفته و خديجه را از او خواستگاري كردند.

در ادامه اين دسته از روايات، اضافات و لواحقي هم وجود دارد:

ورقة بن نوفل بن عبد عزي، پيرمردي بود نابينا كه به زمان عراني بسيار آشنا بود و به اين زبان مي خواند و مي نوشت. وي انجيل را از حفظ داشت و تورات را بسيار مسلط بود در سفري كه محمد با مال التجاره خديجه به شام رفته بود و سود فراواني بدست آورد، ورقه، اين جوان را براي ازدواج به دختر برادرش خديجه پيشنهاد كرد. همچنين گفت كه من در ناحيه او ناموس و قاموس موسي مي بينم.

اين روايات كه به لحاظ متن و سند هر دو بي اساس و دروغينند؛ به نظر من اين

مسائل را در تاريخ وارد كرده اند تا پيامبر را نسبت به نبوت و رسالتش مردد و مشكوك نشان دهند شايد دستان بني اميه هم در اين وادي حركت كرده اند تا اسلام و پيامبر اسلام را به يهود و يهوديت مرتبط كنند. اين روايات دروغين درآينده اساس داستان دروغين عبدالله سبا58 شد.

در كتاب دلائل النبوت از سيره نويس نامي، بيهقي درباره جريان مراسم ازدواج خديجه كبري عليها السلام اين طور آمده است: در اين نقل تاريخي، مي توان به وضوح اتهامات دشمنان به خاندان پاك خديجه عليها السلام را مشاهده نمود.59

عبدالله حارث روايت مي كند كه مردم درباره ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه مختلف صحبت مي كردند. عمار ياسر گفت: مردم در اين باره گوناگون و زياد صحبت مي دارند و هيچكس به اندازه من اين مطلب را نمي داند من هم سن و سال پيامبر و دوست صميمي آن حضرت بودم. روزي همراه پيامبر بيرون رفته بوديم در محله خروره به خواهر خديجه برخورديم كه بر روي تشك پوستي كه خريده بود نشسته بود، او مرا صدا زد. من پيش او رفتم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم منتظر ايستاد، خواهر خديجه به من گفت: اين دوست تو دلش نمي خواهد كه با خديجه ازدواج كند؟ من برگشتم و اين موضوع را با پيامبر در بين گذاشتم، حضرت فرمود: چرا قسم به جان خودم، من دوباره پيش خواهر خديجه رفتم و پاسخ پيامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانه ما بياييد.

فرداي آن روز صبح زود به خانه آنها رفتيم. ديديم گاوي كشته اند و پدر خديجه جامه زيبايي پوشيده و بوي

خوشي به كار برده است. خديجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت كرده بود. خويلد شراب خورده و مست بود و فرزندش دربارة پيامبر و ارزش و اهميت آن حضرت صحبت داشت و خواهش كرد كه خديجه را به همسري پيامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراك فراوان تهيه كرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند.

پدر خديجه چون از مستي هوشيار گرديد، گفت: اين جامه زيبا چيست؟ و اين همه خوراك و بوي خوش براي چه؟

خواهر خديجه كه با عمار صحبت كرده بود گفت: اين جامه را محمد صلي الله عليه و آله و سلم دامادت برايت آورده است و ماده گاوي هم هديه آورد بود و چون خديجه را به همسري او درآورديم، گاو را كشتيم خويلد انكار كرد و گفت: من خديجه را به همسري محمد درنياورده ام و در حالي كه داد و بيداد مي كرد خود را به هجر اسماعيل رساند. بني هاشم هم بيرون آمدند و همراه پيامبر نزد او رفتند وبا او صحبت كردند. خويلد گفت: حالا آن كسي كه مي گوييد من خديجه را به همسري او داده ام كجاست؟ پيامبر پيش آمد. همين كه خويلد او را ديد گفت: بسيار خوب اگر قبلاً موافقت كرده ام كه مبارك و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نكرده ام، حالا با جان ودل موافقم ...

باز برمي گرديم به سخنان استاد بزرگ جعفر مرتضي العاملي در كتاب الصحيح و درپاي شخصيتي تحريفي چون ورقة بن نوفل را در تاريخ مي كاويم:

نوبت ديگري كه از ورقه نشان مي بينيم از مودر اول خطرناك تر است

منظورم بدء الوحي با همان شروع وحي است. نمي خواهم حادثه فجيع ناتواني محمد را در خواندن بگويم كه بخاري در كتابش آورده است. آنجا را مي گويم كه او از جبل النور به پايين آمد و اينقدر مضطرب و مشوّش بود كه همانند انسان جن زده و يا در آب افتاده مي گفت: «زمّلوني، زمّلوني» «مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد» خديجه براي يافتن راهكار نزد ورقه بن نوفل رفت. باز سخنان ورقه آبي بود بر آتش ترديد و تشكيك محمد تو گويي ورقه همان سكينه اي است كه خداوند براي آرامش رسول بر او نازل كرده است.

ما هر چه در تاريخ حركت و تحقيق كرديم چيزي از هوي و واقعيت ورقه به دست نياورديم ما معتقديم كه كسي چون ورقه در تاريخ، شخصيتي نمي تواند باشد و موجودي ساختگي است.

حقيقت مواجهه خديجه عليها السلام در جريان بعثت

زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از اعطاي مقام نبوت، از جبل النور به پايين مي آيد، با افرادي مواجه است كه همگان در اين دو وجه مشتركند: يا تكذيب پيامبر مي كنند، يا از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم طلب معجزه مي كنند؛ كه اگر راست مي گويي شق ّ القمر كن، اگر راست مي گويي چنين كن و چنان كن.

در اين هنگام خديجه ي كبري عليها السلام نه از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم طلب اعجاز مي كند و نه العياذ بالله تكذيبش؛

او به پيشواز رسول مي رود؛ به استقبال او مي شتابد تا به او مباركباد بدهد اتفاق مبارك رسالتي او را! در حالي كه مي داند او كيست! در حالي كه مي داند محمدي كه از حرا برگشته است، با طبق طبق نور برگشته است.

و عرض مي كند:

اين چه نوري است كه در پيشاني شما مي بينم؟ فرمودند: اين نور نبوت است آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اركان اسلام را براي ايشان بيان نمودند و حضرت خديجه عليها السلام عرضه داشتند، «آمَنْتُ و صَدَّقْتُ و رَضَيْتُ و سَلَّمْتُ»؛ «من ايمان آوردم، پيامبريت را باور كردم، آيين اسلام را پسنديدم و تسليم شدم60.»

نه اينكه العياذ بالله از تشويش (!) پيامبر به ورقه پناه بياورد و نه اينكه بگويد اگر راست مي گويي پيامبري معجزه كن!

اگر چنين باشد كه تاريخ دَدمنشانه در ردّ مقام عصمت و نحوه ي رسالت الهي پيامبر سخن رانده، مجسمه تراشيده و شخصيت سازي كرده است، بايد گفت جاي بسي تأسف است از پيامبري كه از حرا بر مي گردد، در حالي كه نفهميده چه اتفاقي برايش افتاده و آنچه ديده و شنيده از شيطان بوده يا از ملك! و واي بر پيامبري كه پير يهودي مسلكي برايش اثبات رسالت كند!

آري! در تمام آن روزهايي كه پيامبر از در و ديوار و دوست و دشمن نمي شنيد جز سنگ، و نمي نوشيد جز تهمت، و نمي ديد جز پيكانهاي عنيف اتهام و كذب و دروغ، خديجه كبري است دل آرام و آرام بخش پيامبر؛ كه خدايش فرمود: «فَانزَلَ اللهُ سكينَةَ علي الرّسول و علي المؤمنين»

نخستين بانوي معتقد به ولايت

اميرالمؤمنان علي بن ابيطالب(ع) از شش سالگي در خانه پيامبر تحت مراقبت حضرت خديجه عليها السلام بودند و لذا خديجه عليها السلام نسبت به آن حضرت، حق پرورش و مادري داشت؛ هنگامي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مقام منبع ولايت را براي حضرت خديجه عليها السلام بيان نمودند و از او درخواست كردند كه

به ولايت اميرالمؤمنان معتقد شود، حضرت خديجه عليها السلام با صراحت تمام عرضه داشتند: من به ولايت علي(ع) ايمان آوردم و بيعت نمودم.61

مهرورزي حضرت خديجه عليها السلام به حضرت علي(ع) در سطحي بود كه در وصف اميرالمؤمنان(ع) فرموده اند:

«او برادر پيامبر، عزيزترين مردمان در نزد او و نور چشم خديجه كبري است.62 »

همسر يگانه ي رسول

حضرت خديجه عليها السلام تنها بانويي است كه نسل طيب و طاهر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از او باقي ماند. او تنها بانوي شايسته اي است كه خداوند او را وعاء و ظرف انوار درخشان امات قرار داد. پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: جبرئيل امين به من بشارت مي دهد كه خداوند نسل مرا از او قرار مي دهد، و امامان امت و خلفاي من از او خواهند بود.63

پيامبر اكرم همواره به اين فضليت بزرگ امّ الفضائل، اشاره كرده و مي فرمودند: خداوند از او براي من فرزند روزي كرد و از ديگران محروم نمود.64

تا حضرت خديجه عليها السلام درقيد حيات بودند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با هيچ بانوي ديگري ازدواج نكردند. حضرت خديجه عليها السلام سرچشمه كوثر جاري نبوت است كه امروز بيش از هشتاد ميليون سيد از نسل او در جهان وجود دارد كه مظاهر خير كثير و مصاديق كوثر، عطيه حق تعالي به خير البشر، حضرت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند.

خديجه عليها السلام محبوب پيامبر است و دوستداران خديجه عليها السلام محبوبان پيامبرند ما نيز در جامعه ي امروز با تمام وجود فرياد مي زنيم؛ در پيشگاه حاضر و ناظر رسول خدا كه ما از دوستداران خديجه ام؛

ما از محبان خديجه ي كبري و اين بانوي بزرگ هستيم و پيامبري كه در آن روزگاران دوستان و دوستداران خديجه را تفقد مي كرد، قطعاً امروز هم با دستان گشاده ي پرفيضش، دوستداران كنوني خديجه را تفقد مي نمايد.

شايان ذكر است آنچه ما در وصف خديجه و در دفاع از حريم مقدسش گفتيم، در حد درك قاصر ماست. خديجه شناسي را زماني بايد كه امام عصر (عج) صبح دولتش بدمد، در كنار مسجد الحرام منبري گذاشته شود و او بگويد خديجه كه بود!

درود بر آنان كه از خديجه عليها السلام، الهام ايمان و وفا مي گيرند و خديجه، برايشان اسوه صبوري والگوي ايثار در راه عقيده و باور است.

پي نوشت ها

47- همان.

48-همان.

49-علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 16، ص 69.

50-همان.

51-همان.

52-همان.

53-همان.

54-همان.

55-همان.

56-الصحيح من سيرة النّبي الاعظم، ج 2، ص 23.

57-ورقة بن نوفل

58-ن.ك: عبدالله سبا، عسكري.

59- مشابه اين نقل را ابن سعد در الطبقات الكبري، ج 1، ص 133، آورده است

60-علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 18، 232.

61-بحار الانوار، ج 18، ص 230.

62-همان.

63-همان.

64-همان.

منابع و مآخذ مقاله :

1. كرمي فريدوني، علي، جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز، قم، انتشارات دليل ما، 1383 ش.

2. مهدي پور، علي اكبر، سرچشمه كوثر.

3. العاملي، سيد جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النّبي الاعظم، ج 2.

4. پايگاه اطلاع رساني بانوي جهان اسلام حضرت خديجه عليها السلام.

منبع: www.khadijeh.com

26- فرزندان حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده: سميه صبوري

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

در سيرت رسول اللّه از رفيع الدين اسحاق همداني ميخوانيم. "پس سيّد او را [ خديجه ] به خانه برد و هفت فرزند از وي ظاهر شد سه پسر و چهار دختر. پسران قاسم و طاهر و طيب بودند. دختران، زينب و رقيّه و ام كلثوم و فاطمه. و پسرانش - هر سه - در ايام جاهليت وفات يافتند و دخترانش همه اسلام را دريافتند و با سيّد به مدينه هجرت كردند. و سيّد فرزندان را همه از خديجه بياورد، الا ابراهيم كه از ماريه ي قبطيه بياورد و تا خديجه زنده بود، سيّد هيچ زن ديگري نخواست".(1)

برخي ديگر گفته اند حضرت خديجه دو پسر به نامهاي قاسم و عبدالله داشته كه عبدالله را با لقب طيب و طاهر مي خوانند و دختران خديجه را نيز رقيّه، زينب، ام كلثوم و فاطمه دانسته اند.

ابن هشام نيز همان نظر رفيع الدين اسحاق را تكرار ميكند.(2)

در جاي ديگري نيز در حديثي شيعي به نقل از رسول اللّه وي فرزندان خود را طاهر (عبداللّه)، قاسم، فاطمه، رقيّه، امّ كلثوم، و زينب ناميده است.(3)

قول تقريباً بعيدي نيز از ابن عباس نقل شده كه خديجه را صاحب ده فرزند از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ميداند (4)،و برخي محدثان اهل تسنن فرزندان آن دو را بالغ بر دوازده نفر برشمرده اند (5).

ملاحظه مي شود كه در مورد فرزندان پسر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم اختلاف بسيار است اما تقريباً همگي متفق القولند كه ايشان چهار فرزند دختر داشته است. هر چند نبايد غافل شويم كه برخي در انتساب دختران به جز فاطمه زهرا عليها السلام به محمد صلي الله عليه و

آله و سلم و خديجه(ع) ترديد كرده اند و اّم كلثوم، زينب و رقيّه را فرزند خواندگان آنها ناميده اند.

البته اين نظريه اخير با نگاه به قرآن آنجا كه در سوره احزاب پيرامون حجاب مي فرمايد:

"يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك...؛"

يعني ؛ اي پيامبر! به همسران و دخترانت بگو..." كمي ضعيف بنظر مي رسد.

لذا با نگاهي به متون نظر خود را اين گونه اعلام مي كنيم كه تعداد دختران همان 4 نفر ميباشند و در مورد پسران هم از ميان همه اقوال به نظريه اي كه تعداد آنها دو نفر ذكر شده است بسنده مي كنيم، زيرا شرط عقل اين است كه قدر متيقّن اين تعداد را در نظر بگيريم.

نكته بعدي آنكه مورّخان ميگويند پسران نبي يعني قاسم كه كنيه رسول اللّه نيز از نام او بود و عبداللّه ملقب به طاهر يا طيب در خردسالي و يكي پيش از بعثت و ديگري اندكي بعد از آن درگذشتند.

عمادزاده در كتاب زنان پيغمبر مينويسد: « قاسم در سن 4 سالگي درگذشت و عبداللّه يك ماه پس از وي » (6) و باز هم اينجا در مورد سن وفات آنها اختلاف فراوان است برخي ميگويند هر دو در هفت سالگي وفات يافتند و برخي گفته اند قاسم دو ساله بود كه درگذشته است.

امّا روايت غم انگيزي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه كبري نقل شده است كه: « آن بانوي بزرگوار چند روز پس از وفات قاسم در خانه نشسته بود و مي گريست.

چون پيامبر وارد شد علت اين كار را پرسيد و او گفته است: از سينه هايم شير

جاري شد و من به ياد فرزند كوچكم افتادم كه اكنون گرسنه و تنها در زير خاك آرميده است. و نظير اين حديث را در مورد عبدالله طاهر نقل كرده اند، كه در هر دو مورد نبي خديجه را بشارت مي دهد كه فرزندان كوچك تو به سان فرشتگان در كنار در بهشت به انتظار ورودت به سر ميبرند تا با دستان كوچك خود تو را به باغهاي ارم رهنمون شوند.

اين موضوع نشان مي دهد هر دوي پسران نبي مكرم و خديجه در سن كودكي و شير خوارگي از دنيا رفته اند. دليل ديگر اثبات اين قضيه نيز انتساب عنوان ابتر به محمد صلي الله عليه و آله و سلم از سوي كفار بود كه چون پسرانش زود از دنيا مي رفتند اين چنين او را مورد استهزاء قرار مي دادند .

به هر حال درگذشت اين دو پسر كه مي توانستند محمد را در پيشبرد دين خدا ياري بسيار كنند براي اين زوج نمونه بسيار گران آمده بود. از تاريخ يعقوبي نقل شده است هنگامي كه قاسم در چهارسالگي از دنيا رفت، نگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در كنار جنازه او به يكي از كوههاي مكه افتاد و خطاب به آن فرمود: « اي كوه! آن چه به من در مورد مرگ قاسم وارد شد، اگر بر تو مي آمد متلاشي مي شدي » (7)

اما دختران نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم به سن بلوغ و ازدواج رسيدند. شايد باقي ماندن دختران از ميان فرزندان نبي حكمتي در مورد اين مسئله دارد كه عرب دختران را خفيف ميشمردند

و آنها را در سن خردسالي زنده در گور مي نمودند.

اين ننگ را قرآن مجيد اين گونه نكوهش ميكند كه: «و اذا الموؤدة سئلت بأي ذنب قتلت؛(8) آنگاه كه درباره ي دختران زنده بگور پرسش شود كه به كدام گناه، كشته شدند» لذا در چنين محيطي پيامبر دختران خود را بسيار گرامي مي داشت و خصوصاً به غنچه خوش بوي كوچك خود فاطمه زهرا، ام ابيها، عليها السلام عنايت خاصي داشت و آن بانوي مكرمه را كه در سختي ها و شدائد همراهش بود سرور زنان دو گيتي مي ناميد.

فرزندان دختر خديجه از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم عبارتند از:

زينب

ايشان بزرگترين دختر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه بود. خديجه زينب را به عقد خواهرزادة خود ابوالعاص بن ربيع در آورد كه از آنها پسري به نام علي و دختري به نام امامه حاصل شد. علي در سنين پائين وفات يافت و اما امامه كه از همسر اول خود مغيرة بن نوفل جدا شده بود پس از وفات زهراي مرضيه به وصيت خودش به عقد اميرالمؤمنين (ع) در آمد.

زينب هنگام هجرت نبي مكرم اسلام به مدينه به همراه شوهرش ابوالعاص در مكه باقي ماند به هنگام جنگ بدر (در سال دوم هجرت) ابوالعاص از لشگريان دشمن بود كه به همراه هفتاد نفر ديگر از مشركين به اسارت نيروهاي اسلام درآمد.

هنگامي كه قرار شد اسرا با پرداختن فديه آزاد شوند زينب براي آزادي شوهرش گردنبندي كه خديجة كبري (ع) در شب عروسي به گردنش آويخته بود، به مدينه فرستاد. ابوالعاص آن را بعنوان فديه به محضر

سرور عالميان آورد و چون نگاه نبي صلي الله عليه و آله و سلم به آن گردنبند افتاد بي اختيار گريست و به ياد همسر فداكارش خديجه افتاد و فرمود: «رحم الله خديجه، هذه قلائد هي جهزتها بها؛ خداوند خديجه را رحمت كند، اين گردنبندي است كه خديجه آن را براي زينب فراهم كرده است.»

پيامبر ابوالعاص را به شرط آن كه زينب را آزاد بگذارد تا به مدينه بيايد، رها كرد و وي نيز به عهد خود وفا نمود و زيدبن حارثه به مكه رفت و او را با خود به مدينه آورد سرانجام ابوالعاص قبل از فتح مكه مسلمان شد و به مدينه آمد تا با زينب ازدواج دوباره نمايد. زينب در سال هشتم هجرت در مدينه از دنيا رفت.

ام كلثوم و رقيه

دومين و سومين دختر، ام كلثوم و رقيه بودند كه زندگي سختي را پشت سر نهادند ام كلثوم و رقيه در ابتدا به درخواست ابي لهب و همسرش ام جميل، هيزم كش آتش جهنم، به عقد عتيبه و عتبه فرزندان آنها در آمدند. اين ازدواج با پا در مياني ابوطالب صورت گرفته بود، لذا خديجه كبري عليرغم آن كه از خوي بد ام جميل و فرزندش آگاهي داشت به احترام عموي پيامبر سخن نگفت. تا جايي كه پس از آشكار شدن دعوت به اسلام از سوي محمد صلي الله عليه و آله و سلم عتيبه و عتبه كه ام كلثوم و رقيه را در عقد خود داشتند آنها را به خانه پدر باز گرداندند تا مايه آبروريزي براي خانواده محمد صلي الله عليه و آله و سلم شوند كه البته ناكام ماندند.

دو دختر پيامبر

به خانه پدر بازگشتند و پيامبر و خديجه نيز با روي خوش از آنها استقبال كردند. پس از اندكي عثمان بن عفان به خواستگاري رقيه آمد و با او تزويح نمود. اما خلق خشن عثمان سبب شد آن بانو بر اثر شدت ضربات كتك جان به جان آفرين تسليم كند. در مورد علت قتل وي از سوي عثمان گفته اند عثمان عموي خود مغيرة بن ابي العاص كه در جنگ احد دندان پيامبر را شكست و لب وي را شكافت و پيامبر او را مهدورالدم ناميده بود در خانه پنهان داشت. پيامبر چون از اين امر اطلاع يافت علي (ع) را مأمور كرد تا آنجا رود و او را به قتل رساند. عثمان چون اين را دريافت او را فراري داد و به همراه توشه و غذا از مدينه خارج كرد. در راه مركبش هلاك شد و پياده راه مي پيمود تا جبرئيل به پيامبر گفت كه دشمن خدا در فلان نقطه است برو و او را بكش كه مولا علي (ع) مأمور اين كار شد. پس خبر هلاكت مغيره به عثمان رسيد وي به خانه نزد رقيه آمد و او را متهم كرد كه جاي عمويش را به پيامبر اطلاع داده است. پس آنگاه آن چنان با چوب جهاز شتر او را پي در پي ميزد تا نيمه جان افتاد و پيكرش را كه به خانه ي نبي آوردند پس از سه روز از روح تهي شد. پيامبر عثمان را - كه به خاطر اين عمل منفور او گرديده بود - از شركت در تشيع جنازه رقيه منع فرمود پس از رقيه ام كلثوم

نيز به عقد عثمان بن عفان در آمد و باز هم به سبب خشونت وي جان سپرد.

فاطمه زهرا سلام الله عليها

اگر چه سخن گفتن در مورد اين بانوي مكرم در اندازه و گنجايش اين مقاله نيست و در مورد او همچون مادر بزرگوارش ميتوان صفحات زيادي مطلب نوشت اما به لحاظ حفظ روند اصلي نوشتار، ذكري مختصر به ميان خواهد آمد.

«انا اعطيناك الكوثر...»

فاطمه كوچكترين فرزند خديجه و محمد بود. در مورد وي احاديث، روايات و آيات فراواني نقل شده. پيامبر ميفرمايد: «فاطمة حوراء انسيه؛ فاذا اشتقت الي الجنة شممت رائحة فاطمة عليها السلام؛ پس فاطمه بانوي بهشتي است كه به صورت انسان روي زمين در آمد، هرگاه مشتاق بهشت مي گردم بوي خوش وجود فاطمه را مي بويم»(9)

باز هم حديثي نقل شده كه از نبي پرسيدند چرا ميزان علاقه اش به فاطمه بيش از ساير فرزندانش است، حضرت فرمود: «هنگامي كه من در شب معراج به آسمانها سير داده شدم، جبرئيل مرا در كنار درخت طوبي برد، ميوه اي از ميوه هاي آن درخت را چيد و به من داد، آن را خوردم، سپس دستش را بر ميان دو شانه ام كشيد، آنگاه فرمود: «اي محمد! خداوند متعال ولادت فاطمه (ع) از خديجه (ع) را به تو مژده ميدهد»(10)

از اين حديث و قريب آن از لحاظ مفهوم در كلام محدثان و راويان بسيار نقل شده است. لذا آن وجود مباركه انساني ممتاز و در ميان زنان عصر خود سرآمد بود. نيز روايت شده قبل از حمل يافتن فاطمه عليها السلام در بطن خديجه كبري، محمد صلي الله عليه و آله و سلم چهل روز از وي كناره گرفت

و به تنهائي به عبادت و راز و نياز مشغول گشت. فاطمه در 9 سالگي به ازدواج پسر عمويش علي بن ابيطالب (ع) در آمد پس از 9 سال حيات پربركت و به دنيا آوردن فرزنداني كه هر كدام بخشي از تاريخ بشريت به شمار مي آيند درگذشت.

پي نوشت ها

1_ سيره رسول الله، رفيع الدين اسحق همداني، ويراستة مدرسي صادق، چاپ دوم 1375، ص 90

2_ سيرة ابن حشام، ج 1، ص 202

3_ حصال شيخ صدوق صص 37 و 38، به نقل از خديجه اسطورة مقاومت صص 239،238

4_ مختصر تاريخ دمشق ج 2، ص 263

5_ خديجه اسطورة مقاومت ص 244

6_ زنان پيغمبر ص 312

7_ تاريخ يعقوبي ج 2، ص 32

8_ سورة تكوير. آية 8

9_ نورالثقلين، ج 3، ص 119

10_ بحارالنوار، ج 43 صص 2 تا 6.

27- فرشته اي در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله

مشخصات كتاب

نويسنده: سيد محمد حسين يثربي

ناشر: سيد محمد حسين يثربي

چكيده

مروري بر زندگي پرافتخار بانوي بزرگ اسلام، حضرت ام المومنين خديجه كبري سلام الله عليها

مقدمه

هر ايده و مكتبي براي گسترش فكر خود از ابزارهاي گوناگوني استفاده مي كند . در ميان اين ابزارها نيروي انساني نقش عمده اي بر عهده دارد، كساني كه مي كوشند تا پيام مذهب خود را به گوش همگان برسانند. در مكاتب آسماني كه هر يك در حيطه زماني معيني تعريف شده اند نيز اين امر جاري است. در اسلام هم كه به عنوان آييني جاودان به بشريت عرضه شده است، افرادي به چشم مي خورند كه كم يا زياد توان خود را در راه پيشبرد آن مصروف داشته اند. اينان به تناسب قوايي كه براي توسعه شعاع نوراني آخرين دين صرف كرده اند، مستوجب تقدير گشته، بر گردن مسلمين حق سپاسگزاري پيدا مي كنند.

يكي از افرادي كه با هر چه در توان داشت به ياري اسلام و خاتم پيامبران صلي الله عليه وآله وسلم شتافت، حضرت ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها بود .

اين نوشتار برآن است تا با جستاري در زندگي اين بانوي بزرگ اندكي از حقوق بي شمار ايشان را اداء نموده نسبت به شخصيت والاي ايشا ن ابراز احترام كرده باشد .

خاندان

خديجه ( فرزند خويلد ) مادر حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليها، از خانواده اي اصيل و داراي شرافت در ميان قريش بود كه در قريش به علم و معرفت شناخته مي شدند (1).

اسدبن عبدالعزي پدربزرگ ايشان از برجستگان پيمان معروف به "حلف الفضول" (2) بود .يكي ديگر از اين افراد رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم بودند (3) .

ثروت ، تجارت و آشنايي با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

خديجه كبري عليهاالسلام اموال فراواني

از پدر به ارث برده بود و با آن تجارت مي كرد و در اين راه از مرداني درست كار مدد مي جست. اموال وي را بيشتر از هشتادهزار شتر كه در مناطق مختلف مانند حبشه و مصر پراكنده بوده، نوشته اند (4) .اداره كردن چنين مجموعه عظيم تجاري نمايه اي از قوت و تدبيراين بانوي بزرگ است.

در بين كساني كه به عنوان كارگزاران امين خديجه كبري عليهاالسلام به تجارت پرداخته اند، نام محمد امين صلي الله عليه وآله وسلم نيز به چشم مي خورد. ايشان در سن بيست و پنچ سالگي براي تجارت رهسپار شام شدند (5).

ازدواج

با چنين سفرهايي براي خديجه كبري عليهاالسلام آشنايي با روحيات حضرت رسول صلوات الله عليه وآله حاصل شد. ايشان با وجود آن كه ثروتمندترين بانوي مكه به شمار مي رفت و خواستگاران فراواني از ميان مردان ثروتمند داشت، با رضايت كامل حاضر به ازدواج با محمد امين صلوات الله عليه وآله گرديد، هر چند اين اقدام موجب تمسخر زنان قريش شد.

ازدواج با مردي فقير و يتيم نشانگر آن بود كه ايشان ارزش را در وجود كمالات روحي جستجو مي كند نه در وفور ثروت دنيوي و اين درسي است براي هميشه تاريخ.

مراسم خواستگاري با حضور عموي پيامبر صلوات الله عليه وآله جناب ابوطالب عليه السلام و ورقة بن نوفل پسر عموي خديجه كه مردي دانشمند و گريزان از پرستش بت ها بود، انجام شد (6) .

پس از خواندن خطبه عقد توسط حضرت ابوطالب عليه السلام، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از جاي برخاسته آماده رفتن شدند. در اين هنگام حضرت خديجه عليهاالسلام به ايشان عرض كرد:

إلي

بيتك فبيتي بيتك و أنا جاريتك (7).

به سوي خانه خود بياييد كه خانه من خانه شما و خودم خدمتكار شمايم.

در نظر داشتن موقعيت اجتماعي و مادي حضرت خديجه عليهاالسلام اهميت اين كلام را روشن مي سازد كه فردي در چنان جايگاهي چگونه نسبت به عظمت روحي حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم اظهارخضوع مي كند .

در مورد ازدواج هاي حضرت خديجه عليهاالسلام درميان محققين اختلاف به چشم مي خورد. برخي از صاحبان تحقيق معتقدند ازدواج ايشان با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اولين ازدواج ايشان بوده است.

بعثت و نهايت همكاري با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

پانزده سال بعد از اين ازدواج مهم ترين واقعه خلقت روي داد و محمد امين صلي الله عليه وآله وسلم به رسالت مبعوث گرديد. خديجه كبري سلام الله عليها اولين زني بود كه به دعوت الهي خاتم الانبياء صلوات الله عليه و آله پاسخ مثبت گفته اسلام آورد.

حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام فرمودند:

و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غيررسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خديجة و أنا ثالثهما (8).

آن روزها در اسلام هيچ خانه اي افرادي غير از رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم و خديجه و مرا كه سومين آنها بودم، در خود جاي نداده بود.

ايشان تمام ثروت خويش را تقديم داشت و چنين گفت :

جميع ما أملك بين يديك و في حكمك ، اصرفه كيف تشاء في سبيل اعلاء كلمة الله و نشر دينه (9).

همه آنچه دارم در اختيار شما و تحت فرمان شماست، آن را در راه بلندمرتبه ساختن فرمان خدا و گسترش دين او مصرف نماييد.

اين گفتار ايشان و در پي آن عمل به

گفتار شايد براي همه تلنگري باشد كه يك ثروتمند حاضر شد تمام دارايي اش نه بخشي از آن را در اختيار هدفي مقدس قرار دهد. آري او هر چه داشت در راه دين هزينه كرد و اين گونه بود كه به مقامي بلند نزد خداوند دست يافت.

مي توان فعاليت هاي مهم خديجه كبري عليهاالسلام را در مواردي خلاصه نمود:

1- پشتيباني مالي

همان گونه كه بيان شد ايشان تمام ثروت خود را در اختيار شوي گراميش صلي الله عليه وآله وسلم قرار داد و از اين رهگذر نه چشمداشتي داشت و نه خود را صاحب اختيار در تصميم گيري هاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي دانست، حمايتي همه جانبه و بي دريغ. در هيچ منبعي ذكر نشده كه ايشان محدوديتي براي هزينه اموال اش قرار داده باشد و يا منتي متوجه رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم نموده باشد.

2- امداد روحي

در شرايطي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مشغول به انجام رسالت الهي خويش بودند و در اين راه آزار واذيت فراوان مشركين شامل آزارهاي روحي ( مجنون ، ساحر و دروغگو خوانده شدن ) و آزارهاي جسمي ( قطع فروش طعام ، زباله بر سر ريختن و دشنام و سنگ باران نمودن و ...) به ايشان وارد مي آمد، اين حضرت خديجه عليهاالسلام بود كه ايشان را تسكين مي داد و مايه آرامش زندگي خصوصي شان مي شد. اگر رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم درون منزل هم تحت فشار قرار مي گرفتند، كار بسيار سخت تر و موفقيت دورتر مي گرديد. اين مطلب نيز بر عظمت شخصيت خديجه كبري عليهاالسلام

مي افزايد.

3-مشاورت

بنا بر نقل هاي مختلف خديجه كبري عليهاالسلام در امور مختلف طرف مشورت سفير الهي صلي الله عليه وآله وسلم ق___رار مي گرفت. اين نكته نيز نشانگر قوت فكري و اعتقاد پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به توانايي هاي ايشان است.

كان رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم يسكن إليها و يشاورها في المهم من اموره (10).

اين گونه بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در كنار ايشان آرامش مي يافتند و در كارهاي مهم شان با خديجه مشورت مي كردند.

نقش اموال خديجه كبري عليهاالسلام در پيشبرد اسلام و ياري مسلمين به گونه اي مهم بود كه در كتب مختلف شيعه و سني از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم احاديث مختلفي نقل شده و دانشمندان نيز به اين حقيقت اذعان كرده اند. از جمله مي توان به اين جمله محمد بن علوي دانشمند مالكي مذهب اشاره نمود:

ما قام الإسلام إلا بسيف علي و أموال خديجة (11).

اسلام استوار نگشت مگر با ياري شمشير علي ( عليه السلام ) و ثروت خديجه ( عليهاالسلام ).

از وجود اقدس پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز اين كلام را مي خوانيم:

ما نفعني مال قط مثل ما نفعني مال خديجة (12).

هيچ ثروتي همانند ثروت خديجه ( عليهاالسلام ) مرا سود نبخشيد.

در اين رابطه سخن فراوان است اما به جهت بناي اين نوشته بر اختصار بيان آنها به زماني ديگر موكول مي گردد.

واقعه اي مهم در زندگي خديجه كبري سلام الله عليها

شايد بتوان يكي از مهم ترين وقايع را كه عاملي بزرگ براي جاودانگي نام ايشان است، ولادت ام الإئمه حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليها به شمار آورد. اين

حادثه هر چند به صورت هاي گوناگوني نقل شده اما مضمون واحدي دارد.

هنگامي كه درد زايمان به سراغ ايشان آمد، به واسطه فرستاده اي از زنان قريش ياري طلبيد. زنان قريش با سرزنش ايشان كه به سخن ما اعتنا نكردي و با يتيم ازدواج كردي، استمداد ايشان را رد كردند. در اين هنگام چهار زن بلند قامت وارد اتاق شدند. آنها خود را اين گونه معرفي كردند: ساره ( همسر حضرت ابراهيم عليه السلام ) آسيه ( همسر فرعون ) مريم ( مادر حضرت عيسي عليه السلام) و كلثم ( خواهر حضرت موسي عليه السلام ). آنها گفتند: ما از سوي خداوند براي كمك به شما و بشارت به قدوم فرزندتان آمده ايم، در اين فرزند و نسل او بركت قرار داده شده است (13).

اين اتفاق از عنايت خداوند متعال به خديجه كبري عليهاالسلام حكايت دارد. وقتي همه از ياري ايشان سرباز زدند فرستادگان الهي نصر خداوند را براي وي به ارمغان آوردند و معلوم ساختند كه إن تنصروا الله ينصركم (14).

حسادت ها

در لابلاي متون شيعه و سني داستان حسادت برخي از همسران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به جايگاه خديجه كبري عليهاالسلام نزد پيامب___ر صلي الله عليه وآله وسلم با اشكال گوناگون به چشم مي خورد. البته رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم پاسخ آنها را مي داده اند و برتري ايشان را نسبت به سايرين روشن مي ساخته اند. از ميان اين موارد به نمونه اي اشاره مي كنيم.

عايشه نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) از خانه بيرون نمي رفت مگر آنكه خديجه (عليهاالسلام) را ياد

مي كرد و بر او به خوبي و نيكي مدح و ثنا مي فرمود. روزي از روزها غيرت مرا گرفت و گفتم: خديجه (عليهاالسلام) پيرزني بيش نبود و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) غضبناك شد به طوري كه موهاي جلوي سرش از خشم تكان مي خورد، سپس فرمود: نه به خدا، بهتر از او را خدا به من عوض نداده است، ايمان آورد وقتي مردم كافر بودند، مرا تصديق كرد زماني كه مردم مرا تكذيب كردند، در اموال خود با من مواسات كرد وقتي مردم مرا محروم ساختند و خدا از او فرزنداني روزي من كرد و از زنان ديگر محروم فرمود (15).

در منابعي هم آمده كه عايشه پس ازاين اتفاق با خود چنين گفت:

و الله لا أذكرها بسوء أبدا (16).

سوگند به خدا كه هيچ گاه او را به بدي ياد نخواهم كرد.

احترام رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم

پس از وفات خديجه كبري سلام الله عليها پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه تا ايشان زنده بود ازدواج ديگري نكرده بودند، همسران متعددي ( بنا به مصالح ) اختيار كردند. اما هميشه نسبت به مقام والاي آن همسر يگانه اداي احترام مي نمودند و از ايشان به نيكي ياد مي كردند. اين تعلق خاطر به گونه اي بود كه لطف پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را شامل حال دوستان خديجه كبري عليهاالسلام نيز مي ساخت. از جمله آن كه هر گاه گوسفندي قرباني مي كردند، قطعه هايي را براي دوستان ايشان مي فرستادند. اين فراز نيز خواندني است:

روي عن أنس قال: كان النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) إذا

اتي بهدية قال: إذهبوا إلي بيت فلانة فإنها كانت صديقة لخديجة إنها كانت تحبها (17).

اين گونه بود كه هرگاه براي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هديه اي آورده مي شد، مي فرمودند: اين را براي فلان خانم ببريد او دوست خديجه بود و ايشان را دوست مي داشت.

لطف خداوند به خديجه كبري سلام الله عليها

جستجو در منابع حقايقي را براي پژوهشگر روشن مي سازد كه يكي از آنها لطف و عنايت خاص خداوند متعال به خديجه كبري عليهاالسلام است. به برخي از اين موارد اشاره مي كنيم.

1- جبرييل سلام الله عليه به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عرض كرد:

يا محمد هذه خديجة قد أتتك فاقرأها من ربها السلام و بشرها ببيت في الجنة من قصب لا صخب فيه و لا نصب (18).

اي محمد (صلي الله عليه و آله وسلم)! اين خديجه ( عليها السلام ) است كه نزد تو مي آيد. به او از جانب خداوند سلام برسان و او را بشارت ده به خانه اي در بهشت از جواهر كه نه ناله اي در آن است و نه رنجي.

2- پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم به خديجه كبري سلام الله عليها فرمودند:

يا خديجة ... إن الله عزوجل ليباهي بك كرام الملائكة كل يوم مرارا (19).

اي خديجه! خداوند عزوجل در هر روز چندين بار نزد فرشتگان بلند مرتبه اش به وجود تو مباهات مي كند.

امثال اين موارد فراوان است و همگي از مقام والاي خديجه كبري سلام الله عليها نزد خداوند متعال حكايت مي كند.

سرانجام

با رشد فزاينده گروندگان به اسلام، فشار مشركين بر ملسمين بيشتر شد تا جايي كه تمام مسلمين را به شعب ابي طالب فرستادند و آنها را در مضيقه شديد از نظر ارتباط و تهيه مواد غذايي قرار دادند. اين كار تا سال دهم بعثت ادامه يافت. مسلمانان در اين مدت از اموال خديجه كبري عليهاالسلام و جناب ابوطالب عليه السلام استفاده مي كردند تا جايي كه اين اموال به پايان رسيد. يك

سال مانده بود كه با امضاي صلح نامه مسلمين از شعب خارج شوند كه دو مصيبت بر پيكره اسلام و نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم وارد آمد. وفات حامي بزرگ ايشان جناب ابوطالب سلام الله عليه و درگذشت خديجه كبري عليهاالسلام. سال وفات اين دو اسوه جاودانه اسلام از سوي خاتم الأنبي_اء صلي الله عليه وآله وسلم " عام الحزن " نام يافت.

چهارده قرن از آن روزها مي گذرد. جامعه مسلمين افراد سخت كوش فراواني به خود ديده است اما نام خديجه كبري عليهاالسلام نامي است كه درخششي خاص دارد. زحمات اين بانوي گران قدر نبايد از يادها و خاطره ها محو گردد. هرچند مزارايشان در مكه (قبرستان حجون ) همچون مزار فرزندان معصومشان عليهم السلام در بقيع به تيغ ناداني وهابيت تخريب گرديده است، اما نام و ياد آنها در دلهاي همه سرسپردگان انسانيت و شرافت و خدمت جاودانه خواهد ماند.

پي نوشت ها

1- الروض الأنف، ج 1، ص 213

2- حلف الفضول: پيماني بود كه در آن قبايلي از قريش متعهد شدند مظلومي در مكه نيابند مگر آنكه حق اورا بستانند .

3- سيره ابن هشام ، ج1، ص 141

4- بحارالأنوار ، ج 16، ص 22

5- ام المومنين خديجة الطاهرة ، ص 15

6- بحارالأنوار، ج 16، ص 65

7- سفينة البحار، ج 16، ص 279

8- نهج البلاغة، خطبه قاصعه

9- ام المومنين خديجة الطاهرة، ص 32

10- بحارالأنوار، ج 16، ص 10

11- مناقب خديجة الكبري، مقدمه، ص 3

12- امالي شيخ طوسي، ص 468

13- امالي صدوق، ص 470

14- سوره محمد، آيه 7

15- اسدالغابة، ج 5، ص 436

16- تذكرة الخواص، ص 303

17- سفينة البحار، ج 1، ص 380

18- تذكرة الخواص،

ص 302

19- بحارالأنوار، ج 16، ص 78

28- فضيلت خديجه عليها السلام درگفتار بزرگان

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

در روايات اسلامي كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، و نيز در كلام بزرگان و انديشمندان، در شأن و مقام ارجمند ام المومنين حضرت خديجه كبري عليها السلام سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است.

به گفته صاحب مستدرك سفينة البحار، « فضائل حضرت خديجه عليها السلام كه در ابواب مختلف روايات آمده، بيش از آن است كه (قابل) شمارش باشد».(1)

حاصل توجه به اين روايات پي بردن به راز عظمت او، و شناخت شايستگي هاي او است.

از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل است كه :

«خير نسائها خديجة و خير نسائها مريم ابنة عمران»

«بهترين زنان دنيا خديجه عليها السلام و مريم دختر عمران هستند»(2)

«خيرنساء العالمين مريم بنت عمران، و آسيه بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم »

بهترين زنان جهانيان عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه عليها السلام دختر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم (3)

ابن عباس مي گويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چهار خط كشيد. آنگاه پرسيد: آيا مي دانيد اين خطها چيست؟ گفتيم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:

«خير نساء الجنة مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد، و آسية بنت مزاحم امراة فرعون:

بهترين زنان بهشت، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آسيه دختر مزاحم، همسر

فرعون است»(4)

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به عايشه كه در حال برتري جويي به فاطمه (ع) بود فرمود:

«او ما فاعلمت ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران و عليا و الحسن و الحسين و حمزه و جعفرا و فاطمة و خديجة علي العالمين ؟!

آيا نميداني كه خداوند، آدم، نوح، آل ابراهيم، آل عمران، علي (ع)، حسن (ع)، حسين (ع)، حمزه، جعفر، فاطمه (ع) و خديجه (ع) را بر جهانيان برگزيد ؟! ».(5)

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي رسول خدا! اين خديجه (ع) است، هرگاه نزد تو آمد، براو از سوي پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:

«و بشرها ببيت في الجنة من قصب لا صخب و لا نصب »،

«و او را به خانهاي از يك قطعه (زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست مژده بده»(6)

«اربع نسوة سيدات سادات عالمهن مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمة؛

چهار زن سرور زنان جهان خود مي باشند كه عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، و بهترين آنها در جهان فاطمه (ع) است»(7)

«حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آسية بنت مزاحم.

درميان بانوان دو جهان، در فضيلت و كمال كافي است: مريم، خديجه، فاطمه و آسيه (عليهن السلام)»(8)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

و سلم در تفسير (آيه 22 مطففين) «عينا يشرب بها المقربون، همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مي نوشند.» فرمود:

«المقربون السابقون؛ رسول الله، و علي بن ابيطالب و الائمة، فاطمة و خديجة»(9)

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي (ع) فرمود: «تو همسري مانند فاطمه عليها السلام داري كه من چنان همسري ندارم، تو مادر زني مثل خديجه عليها السلام داري كه من چنين مادرزني ندارم.»(10)

روايت شده است؛ روزي جبرئيل به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و جوياي خديجه (ع) شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را نيافت، جبرئيل گفت: «وقتي كه او آمد، به او خبر برده كه پروردگارش به او سلام ميرساند.»(11)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در چهل شبانه روز اعتزال از خديجه (ع) توسط عمار ياسر به خديجه چنين پيام داد: «ان الله عز وجل ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مرارا؛

همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مكرر به فرشتگان بزرگش افتخار ميكند»(12)

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسين (ع) مطالبي فرمود، از جمله چنين گفت: «ايها الناس الا اخبركم بخير الناس جدا و جده؛

اي مردم! آيا شما را خبر ندهم به بهترين انسانها ازجهت جد و جده؟»

حاضران عرض كردند: «آري، خبر بده!» فرمود:

«الحسن و الحسين، جدهما رسول الله و جدتهما خديجة بنت خويلد؛

آنها حسن و حسين (ع) هستند كه جدشان رسول خدا محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و جده آنها خديجه (ع)

دختر خويلد ميباشد»(13)

در آن هنگام كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا عليها السلام بسيار پريشان و گريان بود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا را به وجود پربركت مولاعلي دلداري داد، و در فرازي ضمن ياد از خديجه (ع) فرمود: «دل خوش دار كه: ان عليا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامة، هو و خديجة امك؛ همانا علي (ع) نخستين شخص از اين امت است كه به ذات پاك خدا و رسولش ايمان آورد، او و خديجه عليها السلام مادر تو اولين افرادي هستند كه به اسلام پيوستند.»(14)

پيامبر اكرم بعد از وفات خديجه كبري (ع) همواره از خاطرات شيرين و ايثار آن بانوي گرامي به نيكي ياد ميكرد و هرگاه به ياد او مي افتاد، اشك فراق بر ديدگانش جاري ميشد از جمله:

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخني از حضرت خديجه (ع) به ميان آمد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن چنان آشفته و پراحساس شد كه قطره هاي اشك ازچشمانش سرازير گشت.

عايشه به آن حضرت گفت: «چرا گريه ميكني؟ آيا براي يك پيرزن گندمگون از فرزندان اسد، بايد گريه كرد؟»

پيامبر در پاسخ به او فرمود: «صدقتني اذ كذبتم، و آمنت بي اذكفرتم، و ولدت لي اذ عقمتم؛

او هنگاميكه شما مرا تكذيب ميكرديد، تصديق كرد و هنگاميكه كافر بوديد، او به من ايمان آورد؛ و براي من فرزنداني آورد در حالي كه شما نازا هستيد.»(15)

نيز روايت شده:

روزي پيرزني نزد رسول

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتي آن پيرزن رفت، عايشه علت آن همه مهرباني به پيرزن را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد، او در جواب فرمود:

«انها كانت تاتينا في زمن خديجة، و ان حسن العهد من الايمان؛

اين پيرزن در عصر زندگي خديجه (ع)، به خانه ما ميآمد و از كمكها و الطاف سرشار خديجه (ع) برخوردار بود، همانا نيك نگهداري عهد و سابقه، از ايمان است.»(16)

و مطابق روايت ديگر عايشه گفت: «هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گوسفندي ذبح ميكرد، ميفرمود: از گوشتش براي دوستان خديجه (ع) بفرستيد، يك روز در اين باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود:

«اني لاحب حبيبها: من دوست خديجه (ع) را دوست دارم.»(17)

ياد خديجه در خواستگاري حضرت زهرا عليها السلام

در جريان مراسم خواستگاري مولا علي (ع) از حضرت زهرا پس از آن كه ام سلمه به همراه ام ايمن كنيز آزاد شده و برخي ديگر از همسران پيامبر نزد وي رفتند تا او را در جريان درخواست امام علي (ع) براي همسري با فاطمه الزهرا عليها السلام قرار بدهند، در بخشي از گفتار خود به حضرت خديجه اشاره نمودند و آرزو كردند اي كاش آن مادر يگانه در اين مراسم حضور مي يافت و مي توانست در مراسم ازدواج جگرگوشه اش حاضر باشد.

تا سخن به نام خديجه رسيد ناگهان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به صداي بلند شروع به گريستن نمود؛ سپس فرمودند: «خديجة و اين مثل خديجة صدقتني حين كذبني الناس، و وازرتني علي دين الله و اعانتني عليه بمالها،

ان الله عزوجل امر في ان ابشر خديجة ببيت في الجنة من قصب لا صخب فيه و لا نصب؛

خديجه! كجاست همانند خديجه؟ در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب ميكردند، او مرا تصديق كرد، و او براي دين خدا با من همكاري و همياري نمود، و با ثروت خود مرا براي پيشبرد دين كمك كرد، خداوند متعال به من فرمان داده است كه خديجه (ع) را به داشتن خانه اي از يك گوهر در بهشت كه رنج و ناآرامي در آن نيست مژده بدهم.»

خديجه در احاديث معراج نبي

ابوسعيد خدري ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «آيا حاجتي داري؟»

جبرئيل گفت: «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه (ع) برساني»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه (ع) ابلاغ كرد، خديجه گفت: «ان الله هو السلام، و منه السلام، و اليه السلام، و علي جبرئيل السلام؛ همانا ذات پاك خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.»(18)

گفتار انبياي الهي، ائمه و اصحاب صدر اسلام

ابن سعد مورخ عرب از قول آدم (ع) چنين ميگويد:

«آدم در بهشت به حوا گفت يكي از مزايايي كه خدا نصيب رسول الله كرد اين بود كه جفتي چون خديجه نصيب او نمود و خديجه پيوسته براي انجام رسانيدن مشيت خداوند به محمد كمك ميكرد در صورتي كه حوا سبب گرديد كه من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمايم.»(19)

امام حسين (ع) در روز عاشورا در ضمن خطبه اي كه خود را به دشمن معرفي ميكرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه جده من خديجه(ع) دختر خويلد است؟»(20)

و نيز خطاب به دشمن فرمود: «آيا مي دانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه (ع) هستم؟»(21)

امام سجاد (ع) در مجلس شاهانه يزيد در دمشق در خطبه معروف خود، اين چنين خود را معرفي ميكند: «انا بن خديجة الكبري؛ من پسر خديجه بانوي بزرگ اسلام هستم.»(22)

حضرت زينب عليها السلام در كربلا در

روز يازدهم محرم سال 61 ه_. ق هنگامي كه كنار پيكرهاي پاره پاره شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي (ع) از خديجه ياد كرد و فرمود: «بابي خديجة الكبري: پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.»(23)

زيد بن علي (ع) كه انقلاب و شورش عظيمي بر ضد حكومت طاغوتي هشام بن عبدالملك نمود و سرانجام به شهادت رسيد، در سخني در برابر دشمن، چنين احتجاج ميكند:

«و نحن احق بالمودة، ابونا رسول الله وجدتنا خديجة...؛

و ما سزاوارتر به مودت و دوستي هستيم، چرا كه پدر ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وجده ما خديجه (ع) است.»(24)

عبدالله ابن زبير با آن كه با خاندان رسالت دشمني كرد در گفتگويي با ابن عباس، به خديجه (ع) به عنوان عمه اش افتخار نموده و مي گويد:

«الست تعلم ان عمتي خديجة سيدة نساء العالمين؛ آيا نميداني كه عمه ام خديجه (ع) سرور بانوان جهان است؟»(25)

«در عصر امامت امام حسن (ع) پس از آنكه معاويه بر اوضاع مسلط شد، به كوفه آمد و چند روز در كوفه ماند، و از مردم براي خود بيعت گرفت، پس از پايان كار بر بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس اميرمومنان علي (ع) جسارت كرد و ناسزا گفت، با اين كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در مجلس حاضر بودند، حسين (ع) برخاست تا پاسخ معاويه را بدهد، امام حسن (ع) دست او راگرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود: «اي آنكه علي

(ع) را به بدي ياد كردي؟ منم حسن و پدرم علي (ع) است، و تويي معاويه و پدرت ضحر ميباشد، مادر من فاطمه عليها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است جد تو حرب است، «و جد تي خديجة و جدتك فتيله...؛

جده من خديجه (بانوي بزرگ اسلام) ولي جده تو فتيله (زن زشتكار جاهليت) است. خداوند لعنت كند از ما آنكس كه نامش پليد و حسب و نسبتش پست و سابقه اش بد، و داراي كفر و نفاق است.»(26)

در حديث موثقي از حضرت زهرا عليها السلام منقول است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود ميگرديد و ميگفت: «اي پدر! مادر من كجاست؟ پس جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت تو را امر ميكند كه فاطمه را سلام برساني و بگويي كه مادر تو در خانه اي است ازني كه كعب آنها از طلا است و به جاي پي، عمودها از ياقوت سرخ ميباشد و خانه او در ميان خانه آسيه و مريم دختر عمران است؛ چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم پيغام حق تعالي را به فاطمه عليها السلام رسانيد. فاطمه عليها السلام گفت: خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتي ها و به سوي او برمي گردد تحيتها»(27)

خديجه (ع) در ادعيه، زيارتنامه ها، و واژگان مقدس

كتاب مقدس تورات حضرت خديجه عليها السلام را به نهر آبي تشبيه نموده است كه آب آن، آب حيات است، و در دوطرف كنار آن آب، درخت حيات وجود دارد، آن درخت داراي دوازده نوع ميوه است، و برگهاي آن

درخت، موجب شفاي امتها است.(28)

در يكي از زيارتنامه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين آمده است:

«السلام علي ازواجك الطاهرات الخيرات، امهات المومنين، خصوصا الصديقة الطاهرة، الزكية الراضيه المرضية، خديجة الكبري ام المومنين؛

سلام بر همسران پاك و نيك تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوي راستين و پاك و پاكيزه، خشنود و پسنديده، خديجه بانوي بزرگ، مادر مومنان.»(29)

در يكي از زيارتنامه هاي ديگر از خديجه (ع) چنين تعبير شده: «السلام علي خديجة سيدة نساء العالمين؛ سلام بر خديجه (ع) سرور زنان جهانيان.»(30)

حضرت خديجه (ع) ارتباط عميق و بسيار بالايي با درگاه خداوند داشت، از اين رو داراي قوت قلب محكم واستوار بود. آن بانوي بزرگوار اسلام براي خود داراي حرز (كلمات پرمحتواي پناهندگي به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار مي ساخت.

سيدبن طاووس در كتاب مهج الدعوات دو حرز را نقل كرده كه اين چنين است:

1_ «بسم الله الرحمن الرحيم، يا حي يا قيوم، برحمتك استغيث فاغثني ، ولا تهلكن الي نفسي طرفة عين ابدا، و اصلح ليشائب كله؛

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خداي زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم، به من پناه بده، و مرا هرگز به اندازه يك چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگي مرا سامان بخش.»

2_ «بسم الله الرحمن الرحيم، يا الله يا حافظ يا حفيظ يا رقيب؛

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خدا، اي نگهبان، اي نگهدارنده و اي مراقب و پاسدار.»

خديجه در كلام انديشمندان و بزرگان معاصر

دانشمند عرب (سنيه قراعد):

تاريخ در مقابل عظمت ام المومنين خديجه(ع) سر فرود مي آورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته مي

ايستد، نمي داند نام اين بانو را در كدام شناسنامه بزرگان ثبت نمايد.»(39)

سليمان كتاني، نويسنده عرب:

خديجه ثروتش را به محمد بخشيد. ولي اين احساس را نداشت كه مي بخشد، بلكه اين احساس را داشت كه از او هدايت را كه بر همه گنجهاي سراسر جهان برتري دارد، كسب مي نمايد، او احساس ميكرد محبت و دوستي را به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم اهدا مي كند، ولي در عوض همه ابعاد سعادت را از او كسب مي كند.»(32)

عالم بزرگ شيخ حرعاملي:

شيخ حرعاملي صاحب كتاب وسايل الشيعه شعري در وصف او سروده است:

زوجتة خديجه و فضلها

ابان عند قولها و فعلها

بنت خويلد الفتي المكرم

الماجد المويد المعظم

لها من الجنة بيت من قصب

لاصخب فيه ولالها نصب

و هذه مورة لفظ الخبر

عن النبي المصطفي المطهر

«همسر پيامبر خديجه كه فضل و برتري او از گفتار و رفتارش آشكار است، دختر خويلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تاييد شده و بلند مقام براي خديجه و در بهشت خانه اي از يك قطعه گوهر بلورين آماده شده است كه در ناآرامي و رنج نيست.

اين موضوع عين سخن پيامبر برگزيده پاك خدا است كه خديجه در بهشت داراي چنين خانه اي ميباشد».

بنت الشاملي نويسنده عرب:

آيا ديگري غير از خديجه را مي شناسيد كه با عشقي آتشين، و مهر و ايماني استوار بي آن كه اندك ترديدي به دل راه دهد يا ذره اي از باورش به بزرگداشت هميشگي خدا و پيغمبر بكاهد، دعوت دين را از غار حرا پذيرا شود».(33)

پي نوشت ها

1_ خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، صفحه 186، اشتهاردي، محمد مهدي

2_ صحيح بخاري، ج 4، ص 164.

3_ الاستيعاب، ج 2، ص

720.

4_ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

5_ خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.

6_ اسد الغابه، ج 5، ص 438.

7_ ذخائر العقبي، ص 44.

8_ كشف الغمه، ج 2، ص 71.

9_ جمع البيان، ج 10، ص 320.

10_ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار ص 190.

11_ همان، ج 16، ص 8.

12_ كشف الغمه، ج 2، ص 72.

13_ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، ص 198.

14_ بحار، ج 22، ص 502.

15_ همان، ج 16، ص 8.

16_ خديجه اسطوره ايثار و مقاومت، ص 207.

17_ رياحين الشريعه، ج 2، ص 206.

18_ كشف الغمه، ج 2، ص 133.

19_ محمد پيغمبري كه از او بايد شناخت، كنستان ويرژيل گئورگيو، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 50.

20_ بحار، ج 44، ص 318.

21_ همان، ج 45، ص 6.

22_ همان، ج 44، ص 174.

23_ همان، ج 45، ص 59.

24_ خديجه، اسطوره ايثار و مقاومت، ص 200.

25_ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 9، ص 325.

26_ خديجه (ع) اسطوره مقاومت و ايثار، ص 201.

27_ حيوة القلوب، علامه محمد باقر مجلسي، ج 3، ص 218.

28_ كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحنا، باب 22.

29_ بحار ج 100، ص 189.

30_ همان، ج 102، ص 272.

31_ نساء محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، ص 38.

32_ خديجه عليها السلام، علي محمد دخيل، ص 32.

33_ حياة الائمه، هاشم معروف الحسني، ص 67.

منبع: www.khadijeh.com

29- كتاب شناسي حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391 عنوان و نام پديدآور:كتاب شناسي حضرت خديجه عليها السلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه

اصفهان مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: كتاب شناسي - حضرت خديجه الكبري عليها السلام

فارسي

1- ابوطالب و خديجه

سرشناسه : پارسا،فاطمه،1366 -

عنوان و نام پديدآور : ابوطالب و خديجه/فاطمه پارسا ؛ تصويرسازي آتليه محمدي فرد.

مشخصات نشر : تهران: شبرنگ، 1388.

مشخصات ظاهري : 12 ص.:مصور (رنگي).

شابك : 4000 ريال: 978-600-5302-01-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : ابوطالب بن عبدالمطلب ، 91؟ 3قبل از هجرت.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : آتليه هنري محمدي فرد

رده بندي ديويي : ‮ 297/931 ‮الف 189پ 1388

شماره كتابشناسي ملي : 1678646

2- اولين بانوي آينه ها

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : هاشمي نژاد، اكرم السادات، 1345

عنوان و نام پديدآور : اولين بانوي آينه ها /اكرم السادات هاشمي نژاد

منشا مقاله : شميم ياس ،ش 89 ، مرداد 1389 : ص 22 - 24

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : زنان توصيفگر : اسلام

3- ام المومنين جهان اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-31926

سرشناسه : ناصري فر، منوچهر

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين جهان اسلام ناصري فر، منوچهر

منشا مقاله : ، شرق (11 آبان 1384): ص 18.

توصيفگر : خديجه (س ، بنت خويلد

توصيفگر : زنان توصيفگر : محمد (ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : ازدواج

4- لمصاب ام البنين و خديجه ام المومنين (ع)

عنوان و نام پديدآور : الدمع الحزين: لمصاب ام البنين و خديجه ام المومنين (ع)/تاليف: بنت المبارك

مشخصات نشر : [بي جا]: محلاتي، 1428ق.=2007م.=1386ش.

مشخصات ظاهري : ج.

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1200864

5- القاب و فضايل حضرت خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 79-16326

سرشناسه : صاحبي مفرد، تقي عنوان و نام پديدآور : القاب و فضايل حضرت خديجه عليها السلام صاحبي مفرد، تقي منشا مقاله : ، كيهان (17 آذر 1379): ص 6.

توصيفگر : فضايل اخلاقي توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

6- السيدة خديجة بنت خويلد (ام المومنين اولي)

سرشناسه : حارث محمود عبدالغفار

عنوان و نام پديدآور : السيدة خديجة بنت خويلد (ام المومنين اولي) / اعداد محمود عبدالغفار الحارث مشخصات نشر : بيروت : دارالجيل خرطوم دارالحارث ، 1998م = 1408ق = 1377.

مشخصات ظاهري : ج 2

فروست : (سلسلة امهات المومنين 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- زنان موضوع : خديجه بنت خويلد (س ، 3 - 68 قبل از هجرت رده بندي كنگره : BP26 /ح 2س 8،1 .ج شماره كتابشناسي ملي : م 81-30556

7- ام المومنين خديجه بنت خويلد (رضي الله عنها)

سرشناسه : منيسي ساميه عبدالعزيز

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين خديجه بنت خويلد (رضي الله عنها)/ تاليف ساميه منيسي مشخصات نشر : قاهره : كليه الاداب - جامعه القاهره 1994م = 1373.

مشخصات ظاهري : ص 39

فروست : (سلسله نساآ مومنات امهات المومنين

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه ص 39 - 37

موضوع : محمد(ص ، پيامبر اسلام -- 53 قبل از هجرت -- 11ق -- زنان موضوع : خديجه بنت خويلد (س ، 3 - 68 قبل از هجرت رده بندي كنگره : BP26/2 /م 8 الف 8

شماره كتابشناسي ملي : م 81-9504

8- انتخاب علي (ع) و جهت گيري اجتماعي اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 73-11475

سرشناسه : قنوات عبدالرحيم عنوان و نام پديدآور : انتخاب علي (ع) و جهت گيري اجتماعي اسلام قنوات عبدالرحيم منشا مقاله : ، همشهري (24 آذر 1373): ص 11.

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : علي بن ابي طالب ع ، امام اول توصيفگر : خديجه س

توصيفگر : زيدبن حارثه

9- الدمع الحزين لمصاب ام البنين (ع) و خديجه ام المومنين(ع)

عنوان و نام پديدآور : الدمع الحزين لمصاب ام البنين (ع) و خديجه ام المومنين(ع)/ تاليف: بنت المبارك

مشخصات نشر : [قم]: آيه حيات، 1430ق.=2009م.=1388.

مشخصات ظاهري : ج..

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت : ج. 1 ، الطبعه الاولي.

شماره كتابشناسي ملي : 2039244

10- الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خديجه بنت خويلد عليهم السلام

سرشناسه : سيلاوي غالب عنوان و نام پديدآور : الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خديجه بنت خويلد عليهم السلام تاليف غالب السيلاوي

مشخصات نشر : [بي جا]:محلاتي 1424ق = 1382.

مشخصات ظاهري : [509] ص :مصور، نمونه شابك : 964-7455-06-2

يادداشت : چاپ قبلي غالب السيلاوي 1421ق. = 1379

يادداشت : كتابنامه ص [491] - 507؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2‮ /س 9‮ الف 8 1382

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 83-15219

11- اولين بانوي اسلام : به مناسبت سالروز رحلت حضرت خديجه (ع)

سرشناسه : محيطي اردكاني، احمد

عنوان و نام پديدآور : اولين بانوي اسلام : به مناسبت سالروز رحلت حضرت خديجه (ع)/احمد محيطي اردكاني

منشا مقاله : ضميمه اطلاعات ، 31 شهريور 1386 : ص 2

توصيفگر : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت

توصيفگر : شيوه زندگي

12- ام المومنين خديجه بنت خويلد سيده في قلب المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم

سرشناسه : يماني محمد عبده عنوان قراردادي : ام المومنين خديجه بنت خويلد سيده في قلب المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم .فارسي

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين خديجه بنت خويلد بانويي در قلب مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم/ تاليف محمد عبده يماني ؛ مترجم محمد ابراهيمي.

مشخصات نشر : شيراز: ايلاف 1389

مشخصات ظاهري : 256 ص : مصور .

شابك : 36000 ريال 978-964-198-002-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 251 - 254؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : ابراهيمي، محمد، 1362 - مترجم

رده بندي كنگره : BP26/2 /ي8‮الف 8041 1389

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1937434

13- نگاهي نو به زندگي درخشان خديجه عليها السلام

سرشناسه : كرمي فريدوني، علي

عنوان و نام پديدآور : نگاهي نو به زندگي درخشان خديجه عليها السلام/ علي كرمي فريدوني

مشخصات نشر : قم: نسيم انتظار، 1385

مشخصات ظاهري : 144ص.

شابك : :9648553165

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي

شماره كتابشناسي ملي : 1034922

14- زندگينامه خديجه كبري و فاطمه زهرا عليهماالسلام

سرشناسه : حسني هاشم معروف عنوان و نام پديدآور : زندگينامه خديجه كبري و فاطمه زهرا عليهماالسلام مولف هاشم معروف الحسيني مترجم علي شيخ الاسلامي مشخصات نشر : [تهران .

مشخصات ظاهري : ص 213

فروست : (موسسه اهل البيت 10: اميران ايمان 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس شماره كتابشناسي ملي : 17981

15- آرام جان پيامبر صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-20612

عنوان و نام پديدآور : آرام جان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

منشا مقاله : ، شما، ش 384، (30 مهر 1383): ص 8.

توصيفگر : خديجه (س

16- همسر آفتاب

عنوان و نام پديدآور : همسر آفتاب/گروهي از نويسندگان ؛ تهيه شده در مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

مشخصات نشر : قم: كتاب طه، 1385 .

مشخصات ظاهري : 63 ص .

فروست : با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم؛ 1

شابك : 5000 ريال:9647019653

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي

17- تاريخ سياسي اسلام و بررسي زندگي زهراي بتول و فرزندانش "عليهم السلام

سرشناسه : قاضي شكيب نعمت الله عنوان و نام پديدآور : تاريخ سياسي اسلام و بررسي زندگي زهراي بتول و فرزندانش "عليهم السلام / تاليف نعمت الله قاضي (شكيب

مشخصات نشر : تهران

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه مندرجات : ج 1. از خديجه ع تا مسلم ع .--

شماره كتابشناسي ملي : 5840

18- خديجه الكبري : اول امراه الاسلام ..

عنوان و نام پديدآور : خديجه الكبري : اول امراه الاسلام .. واولي امهات المومنين رضي الله عنها/ تاليف: سيف الدين الكاتب

مشخصات نشر : بيروت: دارالافاق الجديده، 1401ق.=1981م.=1360ش.

مشخصات ظاهري : 46ص.

فروست : الاوائل في حضاره الاسلام؛ 1

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1677114

19- معراج الشهاده

شماره بازيابي : 5-15593

شماره هاي شناسايي ديگر : شماره ي پيشين : 14-253/چ1493.

سرشناسه : طباطبايي جشوقاني ، حسن بن محمد

عنوان و نام پديدآور : معراج الشهاده[نسخه خطي]/سيد حسن بن سيد محمد طباطبايي

وضعيت استنساخ : : كاتب : ابن محمد رضا محمدعلي الهرندي، 1281 ق.

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:»بسمله.حمد خدايرا كه عقل دوربين حيرانش در جستجو و زبان معني افرين در وصفش عاجز از گفتگو و شكر منعمي را كه نيسن روزي دهنده...«

انجام:»... تا هنگامي كه آن غريب تشنه را كشتند و در خاك . خون آعشتند الالعنة الله علي القوم الظالمين وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون . قد فرغت من تسويد ... بانسخه صحيح مقابله شود«

مشخصات ظاهري : برگ : 2پ - 128 .سطر : 22 - 24 .اندازه سطور : 105 × 165 ، 110 × 167؛ قطع : 175 × 230

يادداشت مشخصات ظاهري : نوع كاغذ:فرنگي نخودي.

نوع و درجه خط:نسخ.

نوع و تز ئينات جلد:ساغري مشكي ، مقوايي ، مجدول ، منگنه ضربي ، اندرون جلد آستر كاغذي .

تزئينات متن:عناوين و خط روي متن با مركب قرمز.

خصوصيات نسخه موجود : حواشي اوراق نسخه:احاديث و مطالبي در رابطه با متن در حاشيه نوشته شده است.

توضيحات صحافي: لت پشت جلد از نسخه

جدا شده است.

معرفي نسخه : كتابي است در كيفيت معراج سيد انبيا و در ذيل هر حكايت داستان شاه كربلا مشتمل بر مقدمه و بيست فصل و خاتمه همراه با اشعار ، تعزيه و احاديثي كه از »بحارالانوار مجلسي« و »معراج النبوه معين الدين بلخي« آورده و بعضي از قصص انبياء (ع) .

ياداشت تملك و سجع مهر : شكل و سجع مهر:داراي مهر بيضي به سجع »عبده الراجي محمدعلي« در برگ 2.

توضيحات نسخه : نسخه بررسي شده .نسخه دچار آب افتادگي و پخش مركب در بالاي نسخه شده است.

يادداشت كلي : زبان : فارسي.

صحافي شده در اين مجلد: : رساله در احوال حضرت خديجه و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم .

موضوع : معراج.

روضه خواني -- متون قديمي تا قرن 14.

احاديث شيعه.

شناسه افزوده : هرندي ، محمدعلي بن محمدرضا ، قرن 13 ق. كاتب .

شماره بازيابي : 5-15593

دسترسي و محل الكترونيكي : http://dl.nlai.ir/UI/ffb91044-97f2-4165-bf6b-f9df0ca8d8f4/Catalogue.aspx

20- زندگاني حضرت فاطمه عليهاسلام و زندگاني حضرت خديجه عليهاسلام با حضرت محمد صلي الله عليه و آله

سرشناسه : نصيري بدرالدين عنوان و نام پديدآور : زندگاني حضرت فاطمه عليهاسلام و زندگاني حضرت خديجه عليهاسلام با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم / اقتباس و نگارش بدرالدين نصيري مشخصات نشر : تهران

مشخصات ظاهري : 136 ص مصور

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ چهارم يادداشت : كتابنامه ص 4

شماره كتابشناسي ملي : 38195

21- نمونه زنها

سرشناسه : آخوندي، محمد، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : نمونه زنها/محمد منتظر

مشخصات نشر : تهران: جوان امروز، 1385

مشخصات ظاهري : 79 ص

شابك : 964-7258-19-4

يادداشت : فيپا

موضوع : خديجه بنت خويلد عليها السلام، 68 - 3 قبل اپ هجرت

موضوع : خديجه بنت خويلد عليها السلام، 68 - 3 قبل از هجرت .-- شعر

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14

رده بندي كنگره : BP26/2 /آ3ن8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م85-23516

22- نخستين بانوي رستگار اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 80-25539

سرشناسه : خوش عمل عباس عنوان و نام پديدآور : نخستين بانوي رستگار اسلام خوش عمل عباس منشا مقاله : ، جام جم (5 آذر 1380): ص 8.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام

23- نگاهي به ويژگيهاي رفتاري اولين بانوي مسلمان با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران 80-24950

سرشناسه : ميانجي محمد

عنوان و نام پديدآور : نگاهي به ويژگيهاي رفتاري اولين بانوي مسلمان با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم / ميانجي محمد

منشا مقاله : ، مبلغان ش 23 ، (رمضان 1422 ه_.ق : ص 39 - 49.

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

24- يار مهربان رسول الله صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران 81-30378

سرشناسه : نساجي زواره اسماعيل عنوان و نام پديدآور : يار مهربان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم / نساجي زواره اسماعيل منشا مقاله : ، كيهان (23 آبان 1381): ص 6.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام

25- كارواني با سيزده كجاوه: تجلي گاه سيزده گانه مادران عروج

سرشناسه : زارع محبوبه 1358 -

عنوان و نام پديدآور : كارواني با سيزده كجاوه: تجلي گاه سيزده گانه مادران عروج: آمنه، خديجه، فاطمه بنت اسد، زهرا، شهربانو... / محبوبه زارع.

مشخصات نشر : قم: بوستان كتاب قم(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم 1385.

مشخصات ظاهري : [140] ص. : مصور.

فروست : بوستان كتاب قم 1415 . اهل بيت عليهم السلام 125 . تاريخ 236.

شابك : 13000 ريال : 964-548-250-X

يادداشت : ص. ع. لاتيني شده: Karvani ba sizdah kajaveh tajalli -gah -e sizdah -ganeh -ye madaran -e oruj... .

يادداشت : چاپ؟: 1386(در انتظار فهرستنويسي).

يادداشت : كتابنامه: ص. [140].

موضوع : چهارده معصوم -- مادران

موضوع : زنان مقدس اسلام -- داستان

موضوع : داستان هاي مذهبي--قرن 14

رده بندي كنگره : BP52/5 /ز2ك2 1385

رده بندي ديويي : 297/97

شماره كتابشناسي ملي : 1076528

26- زندگاني حضرت فاطمه الزهراآ سيده نساآ العالمين سلام الله عليها و حضرت خديجه كبري عليها السلام

سرشناسه : عمادزاده حسين 1369 - 1285

عنوان و نام پديدآور : زندگاني حضرت فاطمه الزهراآ سيده نساآ العالمين سلام الله عليها و حضرت خديجه كبري عليها السلام / نويسنده حسين عمادزاده مشخصات نشر : تهران اسلام 1381.

مشخصات ظاهري : ص 496

شابك : 964-5843-06-5 22000ريال ؛ 964-5843-06-5 22000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي موضوع : فاطمه زهراآ(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP27/2 /ع 85ز9

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 81-46930

27- خورشيدي در خانه خديجه (داستان جواني پيامبر(ص )

سرشناسه : رهگذر، رضا، 1332 -

عنوان و نام پديدآور : خورشيدي در خانه خديجه (داستان جواني پيامبر(ص )/ نويسنده محمدرضا سرشار [مستعار]؛ تصويرگر محمدحسين صلواتيان

وضعيت ويراست : [ويراست 2؟ ].

مشخصات نشر : تهران پيام آزادي 1380.

مشخصات ظاهري : 87 ص مصور (رنگي .

فروست : از سرزمين نور [ج].10 .

شابك : دوره 964-302-438-5 : ؛ 4000ريال ج.10 964-302-448-2 : ؛ 5500 ريال (چاپ سوم)‮

يادداشت : ويرايش اول اين كتاب تحت عنوان "ديگر بار شام داستان جواني پيام آور اسلام ص " منتشر شده است

يادداشت : چاپ سوم : 1385.

يادداشت : كتابنامه ص 87.

يادداشت : گروه سني "د".

عنوان ديگر : ديگر بار شام داستان جواني پيام آور اسلام ص .

موضوع : محمد(ص پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- داستان موضوع : داستان هاي مذهبي--قرن 14

شناسه افزوده : صلواتيان محمدحسين 1340 - تصوير گر

شناسه افزوده : از سرزمين نور[ج].10.

رده بندي كنگره : BP9 /ر9‮الف 4،10.ج 1380

رده بندي ديويي : [ج]297/68

شماره كتابشناسي ملي : م 80-3755

28- فاطمه الزهرا: سيده نساء العالمين سلام الله عليها

سرشناسه : عمادزاده حسين 1285 - 1369.

عنوان و نام پديدآور : فاطمه الزهرا: سيده نساء العالمين سلام الله عليها/ اقتباس و نگارش عمادالدين حسين اصفهاني شهير به عمادزاده

وضعيت ويراست : ويراست 2

مشخصات نشر : تهران اسلام 1375.

مشخصات ظاهري : ع 497 ص.

شابك : 964-5843-06-5 ؛ 18000 ريال (چاپ ششم) ؛ 50000 ريال (چاپ چهارم)

وضعيت فهرست نويسي : كتاب فارسي

يادداشت : چاپ پنجم 1376

يادداشت : چاپ ششم 1379.

يادداشت : چاپ چهارم : 1387(فيپا)

يادداشت : كتاب حاضر 5 بار بدون ويراست تجديدچاپ

شده و كتاب حاضر چاپ چهارم از ويراست 2 مي باشد .

يادداشت : عنوان روي جلد: زندگاني حضرت فاطمه الزهرا: سلام ا...عليها.

يادداشت : كتابنامه ص 488 - 486؛ همچنين به صورت زيرنويس عنوان روي جلد : زندگاني حضرت فاطمه الزهراسلام ا...عليها

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP27/2 /ع85ف2

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 75-7290

29- فاطمه ي زهراآ(ع)

سرشناسه : سجادي محمدتقي - 1314

عنوان و نام پديدآور : فاطمه ي زهراآ(ع) / نوشته محمدتقي سجادي مشخصات نشر : قم الزهرا، 1368.

مشخصات ظاهري : ص 393

فروست : (الزهراآ: 15)

شابك : بها:400ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ اول 1359، انتشارات پيام اسلام يادداشت : كتابنامه ص 126 - 117؛ 388 - 369

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP27/2 /س 3ف 2

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 68-3212

30- زاد الواعظين

شماره بازيابي : 6-16053

شماره كتابشناسي ملي :

سرشناسه : فاضل هرندي محمدباقر

عنوان و نام پديدآور : زاد الواعظين چاپ سنگي][آخوند ملا محمدباقر فاضل هرندي كاتب:محمدعلي بن شمس الكتاب .__

وضعيت نشر : [بي جا:بي نا] ، 1322 ق.

مشخصات ظاهري : ج.1. 372 -744 ص. علائم راده.21x17س م يادداشت : زبان:فارسي.

آغاز، انجام، انجامه : آغاز:بسم الله الر... الحمدلله ربّ العالمين... منقول از جلد اوّل حيوة القلوب باب سيزدهم در بعضي از كيفيات موسي و هرون...

انجام:...با جبر ازروي جسد پدر بزرگوارش جدا نمودند الا لعنة الله علي القوم الظّالمين.

انجامه:كتبه العبد الآثم اقلّ الكتّاب محمد علي بن جناب حاج شمس الكتاب بتاريخ شهر رمضان المبارك سنه 1322.

مشخصات ظاهري اثر : نسخ

مقوايي ٬ روكش پارچهٔ سبز.

نمايه ها، چكيده ها و منابع اثر : روزنامهٔ اطلاع شمارهٔ 22 مورخهٔ ذي الحجه 1322 ق.٬ فهرست كتابهاي چاپي فارسي ج2 :1819 ٬ مشار (فارسي)ج2 :2743 .

معرفي چاپ سنگي : كتابقسمت دوم از جلد اول

زادالواعظين است كه منقول از جلد اول حيوة القلوب باب سيزدهم در بيان بعضي از كيفيات و حالات و حكايات پيامبران و بزرگان ميباشد.

موضوع : پيامبران -- سرگذشتنامه

مريم مقدس -- سرگذشتنامه

خديجه بنت خويلد(س ، 68 - 3 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.

شناسه افزوده : شمس الكتاب٬ محمدعلي٬ قرن 14 .٬ كاتب.

31- شخصيت شناسي فاطمه (ع)

شماره كتابشناسي ملي : ايران 80-1728

سرشناسه : لقماني احمد

عنوان و نام پديدآور : شخصيت شناسي فاطمه (ع) / لقماني احمد

منشا مقاله : ، پيام زن ش 109 ، (فروردين 1380): ص 42 - 47.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : فاطمه زهرا(س

32- بانوي مكه

سرشناسه : يوسفي، دينا

عنوان و نام پديدآور : بانوي مكه/ دينا يوسفي .

مشخصات نشر : سبزوار: اميد مهر 1387

مشخصات ظاهري : 144 ص

شابك : 20000 ريال 978-600-5043-22-8 :

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [143] - 144؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2 /ي9 ب2 1387

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1186173

33- نخستين ازدواج حضرت محمد صلي الله عليه و آله

عنوان و نام پديدآور : نخستين ازدواج حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم / از هيئت تحريريه موسسه در راه حق

مشخصات نشر : قم موسسه در راه حق 1358.

مشخصات ظاهري : 8 ص .؛ 11/5×16/5 س م.

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : كتابنامه

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس اسلام

شناسه افزوده : موسسه در راه حق

رده بندي كنگره : BP26/2 /ن 3

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 80-4494

34- خانواده خوشبخت

شماره كتابشناسي ملي : ايران 73-10154

سرشناسه : رشيدپور، مجيد

عنوان و نام پديدآور : خانواده خوشبخت رشيدپور، مجيد

منشا مقاله : ، پيوند، ش 181، (آبان 1373): ص 42 _ 46.

توصيفگر : محبت توصيفگر : خانواده توصيفگر : اخلاق اسلامي توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : خديجه س

35- مرواريد حجاز

سرشناسه : قاسمي، ابراهيم، 1363 -

عنوان و نام پديدآور : مرواريد حجاز/ مولف ابراهيم قاسمي، رضا فلاح.

مشخصات نشر : قم: علامه بهبهاني 1391.

مشخصات ظاهري : 112ص.

شابك : 25000 ريال 978-600-5880-37-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت -- فضايل

موضوع : اسلام -- تاريخ -- از آغار تا قرن 3ق

شناسه افزوده : فلاح، رضا، 1361 -

رده بندي كنگره : ‮ BP26/2 ‮ /ق2م4 1391

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2718219

36- فاطمه الزهرا: سيده نساء العالمين سلام الله عليها

سرشناسه : عمادزاده حسين 1285 - 1369.

عنوان و نام پديدآور : فاطمه الزهرا: سيده نساء العالمين سلام الله عليها / اقتباس و نگارش عمادالدين حسين اصفهاني شهير به عمادزاده

مشخصات نشر : تهران اسلام 1387.

مشخصات ظاهري : ح، 496 ص.

شابك : 978-964-5843-06-7

يادداشت : چاپ هشتم.

يادداشت : عنوان روي جلد: زندگاني حضرت فاطمه الزهرا: سلام ا...عليها.

يادداشت : كتابنامه ص 486 - 488؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : زندگاني حضرت فاطمه الزهراسلام ا...عليها.

موضوع : فاطمه زهرا عليها السلام ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP27/2 /ع85ف2 1387

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : 1707801

37- بنيان كعبه

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-13203

سرشناسه : افراسيابي غلامرضا

عنوان و نام پديدآور : بنيان كعبه افراسيابي غلامرضا

منشا مقاله : ، آينه ميراث ش 24، (بهار 1383): ص 7 - 17.

توصيفگر : كعبه توصيفگر : محمد (ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : بعثت توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : مسجدالحرام توصيفگر : نماز

توصيفگر : خديجه (س ، بنت خويلد

38- حكايت عاشقي

سرشناسه : حاتم پوري محمدرضا، 1351 -

عنوان و نام پديدآور : حكايت عاشقي/ مجالس محمدرضا حاتم پوري كرماني؛ تهيه و تدوين جمعي از عاشقان اهل بيت عليهم السلام.

مشخصات نشر : تهران: زعيم 139 -

مشخصات ظاهري : 10 ج. ؛ 21/5×14/5س م.

شابك : دوره : 978-600-240-000-0 ؛ ج.1 : ‮ 978-600-240-001-7 ؛ ج.2 978-600-240-002-4 : ؛ ج.3 : 978-600-240-003-1 ؛ 120000ريال : ج. 5 : ‮ 978-600-240-005-5 ؛ 120000 ريال : ج. 6 : ‮ 978-600-240-006-2 ؛ ج.7 978-600-240-007-9 : ؛ ج.8 : ‮ 978-600-240-008-6

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد سوم، 1390.

يادداشت : كتاب حاضر مجموعه سخنراني ها و روضه هاي حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا حاتم پوري است.

يادداشت : ج. 3، 5، 6 و 8 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

يادداشت : ج.1، 2 و 7 (چاپ اول: 1391) (فيپا).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1. توصيه هاي بسيار مهم براي مبلغين ...، فلسفه ي مناجات، دعا و نيايش ....- ج.2. معناي عبادت، بندگي و مواهب آن، روضه ي حركت اسرا به كوفه ....- ج.3. تسبيح، سجده و شكرگزاري موجودات، ويژگي هاي عبادالرحمن ....- ج.4. فلسفه ي مناجات، دعا و نيايش، 110 مناجات و راز و نياز ....- ج. 5. معرفي اجمالي حضرات پيامبر اكرم، اميرالمومنين و حضرت زهرا عليهم السلام

....- ج.6. معرفي اجمالي حضرت خديجه، حضرت حمزه، امام حسن عليهم السلام ....- ج.7. معرفي اجمالي، كرامات و روضه هاي امام حسين عليهم السلام ....- ج. 8. روضه هاي امام حسين عليهم السلام در شب عاشورا، وداع، روز عاشورا، شام غريبان ....- ج. 9. معرفي اجمالي، كرامات، ويژگي ها، كلمات قصار، محافل جشن و روضه هاي جان سوز حضرات امام سجاد....- ج.10. معرفي اجمالي، كرامات، ويژگي ها، كلمات قصار، محافل جشن و روضه هاي جان سوز حضرات امام جواد، امام هادي...

موضوع : حاتم پوري، محمد رضا 1351 - -- وعظ

موضوع : روضه خواني

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

موضوع : سخنراني

موضوع : اسلام -- تبليغات

رده بندي كنگره : BP10/5 /ح13ح83 1390ي

رده بندي ديويي : 297/08

شماره كتابشناسي ملي : 2468583

39- ماخذ شناسي توصيفي زندگي حضرت خديجه عليها السلام

سرشناسه : درفشي، مينا

عنوان و نام پديدآور : ماخذ شناسي توصيفي زندگي حضرت خديجه عليها السلام/ گروه تحقيق مينا درفشي، خديجه مهدوي، اكرم كلاته؛ كاري از واحد پژوهش مدرسه علميه حضرت خديجه (عليها السلام).

مشخصات نشر : قم: حوزه علميه قم، مركز مديريت حوزه هاي علميه خواهران، مركز نشر هاجر 1388.

مشخصات ظاهري : 168 ص. : نمونه، جدول.

شابك : 23000 ريال : 978-964-8579-72-7

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : نمايه.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت -- كتابشناسي

شناسه افزوده : مهدوي مقدم، خديجه، 1341 -

شناسه افزوده : كلاته، اكرم

شناسه افزوده : مدرسه علميه حضرت خديجه عليها السلام(تهران)

شناسه افزوده : حوزه علميه قم. مركز مديريت حوزه هاي علميه خواهران. مركز نشر هاجر

رده بندي ديويي : 016/2979722

شماره كتابشناسي ملي : 1868136

40- حضرت خديجه س اسطوره ايثار و مقاومت

سرشناسه : محمدي اشتهاردي محمد، - 1323

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه س اسطوره ايثار و مقاومت محمد محمدي اشتهاردي مشخصات نشر : تهران موسسه انتشارات نبوي 1377.

مشخصات ظاهري : ص 287

شابك : 964-6405-18-5

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ دوم 1384

يادداشت : چاپ اول زمستان 1377؛ 5500 ريال يادداشت : عنوان ديگر: حضرت خديجه همسر پيامبر عليهاالسلام اسطوره ايثار و مقاومت

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان ديگر : حضرت خديجه همسر پيامبر عليهاالسلام اسطوره ايثار و مقاومت

موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP26/2 /م 3ح 6 1377

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 77-9964

41- حضرت خديجه سلام الله عليها

سرشناسه : دخيل علي محمدعلي م - 1936

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه سلام الله عليها/ نوشته علي محمدعلي دخيل ترجمه فيروز حريرچي مشخصات نشر : تهران اميركبير، 1363.

مشخصات ظاهري : ص 38

فروست : (زنان بزرگ اسلام 1 )

شابك : بها:35ريال ؛ بها:35ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا

يادداشت : عنوان اصلي اعلام النساآ.

يادداشت : چاپ ششم :1384ISBN 964-00-0042-6

يادداشت : عنوان روي جلد: خديجه سلام الله عليها.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان روي جلد : خديجه سلام الله عليها.

عنوان ديگر : خديجه سلام الله عليها

موضوع : زنان مقدس اسلام موضوع : خديجه س ، بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه شناسه افزوده : حريرچي فيروز، 1320 - ، مترجم رده بندي كنگره : BP52 /د3‮الف 6041،1.ج 1363

رده بندي ديويي : 297/97

شماره كتابشناسي ملي

: م 70-5230

42- رساله در احوال حضرت خديجه و پيغمبر صلي الله عليه و آله

شماره بازيابي : 5-15593

شماره هاي شناسايي ديگر : شماره ي پيشين : 14-253/چ1493 .

عنوان و نام پديدآور : رساله در احوال حضرت خديجه و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم [نسخه خطي]

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:»در احوال جناب خديجه و سبب تزويج او بخاتم انبياء ... قطب راوندي و ابن شهرآشوب روايت كرده اند كه سبب تزويج خديجه اين بود...«

انجام:پس آنبزرگوار مراسم زيارترا بجا آورده و دست حسنين را گرفته گريان و نالان رو بحجره طاهره گذاردند الا لعنة الله علي القوم الظالمين فسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون«

مشخصات ظاهري : برگ : 128پ - 155 .سطر : 24 - 26 .اندازه سطور : 110 × 166 ، 110 × 170 .؛ قطع : 175 × 230

يادداشت مشخصات ظاهري : نوع كاغذ:فرنگي نخودي.

نوع و درجه خط:نسخ.

نوع و تز ئينات جلد:ساغري مشكي ، مقوايي ، مجدول ، منگنه ضربي ، اندرون جلد آستر كاغذي.

خصوصيات نسخه موجود : توضيحات صحافي:لت پشت جلد از نسخه جدا شده است.

حواشي اوراق نسخه:نسخه در حاشيه تصحيح شده است.

معرفي نسخه : برگزيده اي از سرگذشت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت خديجه و چگونگي ازدواج آنها و بدنيا آمدن حضرت فاطمه عليها السلام مي باشد.

توضيحات نسخه : نسخه بررسي شده .نسخه دچار آب افتادگي و پخش مركب در بالاي نسخه شده است.

يادداشت كلي : زبان : فارسي.

صحافي شده با : : معراج الشهاده.1281 ق.1062927

موضوع : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام ، 53 قبل از هجرت ، - 11

ق. -- سرگذشتنامه.

خديجه عليها السلام ، بنت خويلد ، 68 - 3 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.

شماره بازيابي : 5-15593

43- مادر بي همتاي عشق

شماره كتابشناسي ملي : ايران 82-30761

سرشناسه : بختياري اكبر

عنوان و نام پديدآور : مادر بي همتاي عشق بختياري اكبر

منشا مقاله : ، جام جم (15 آبان 1382): ص 9.

توصيفگر : خديجه س بنت خويلد

44- سير و تاملي در زندگاني سراسر شور و حماسه «خديجه كبري»

سرشناسه : كمالي نيا، محمدتقي 1324 - 1360.

عنوان و نام پديدآور : شكوه زندگي: سير و تاملي در زندگاني سراسر شور و حماسه «خديجه كبري» / نگارش و اقتباس محمدتقي كمالي(كمالي نيا).

مشخصات نشر : قم؛ تهران: اميد 13xx.

مشخصات ظاهري : [128] ص.

شابك : 75 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : عنوان روي جلد: خديجه كبري(ع) نخستين نمونه يك مجاهد زن مسلمان راستين.

يادداشت : كتابنامه: ص.[128]؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : خديجه كبري(ع) نخستين نمونه يك مجاهد زن مسلمان راستين.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت-- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP26/2 /ك8ش8 1300ي

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2269823

45- خديجه همسر بي بديل پيامبر

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-26670

سرشناسه : ناصري فر، منوچهر

عنوان و نام پديدآور : خديجه همسر بي بديل پيامبر/ ناصري فر، منوچهر

منشا مقاله : ، جمهوري اسلامي (23 مهر 1384): ص 3.

توصيفگر : خديجه (س

46- فضائل حضرت خديجه

نمايه سازي قبلي : نمايه سازي قبلي

شماره كتابشناسي ملي : ايران 85-14194

سرشناسه : امامي، علي

عنوان و نام پديدآور : فضائل حضرت خديجه/علي امامي

منشا مقاله : مبلغان ،ش 59 ، مهر و آبان 1383: : ص 16 - 22

توصيفگر : فضايل اخلاقي 1]خديجه عليها السلام، بنت خويلد

47- حضرت خديجه عليها السلام ، اسوه اخلاص

شماره كتابشناسي ملي : ايران 81-34698

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه س ، اسوه اخلاص منشا مقاله : ، جمهوري اسلامي (25 آبان 1381): ص 3.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

48- حضرت خديجه عليها السلام اسوه اخلاص

شماره كتابشناسي ملي : ايران 78-17441

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه س اسوه اخلاص منشا مقاله : ، كار و كارگر ، (28 آذر 1378): ص 3.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

49- خديجه همسر و ياور پيامبر

شماره كتابشناسي ملي : ايران 79-16674

سرشناسه : جعفري مهدي عنوان و نام پديدآور : خديجه همسر و ياور پيامبر/ جعفري مهدي منشا مقاله : ، جام جم (16 آذر 1379): ص 8.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

50- قصه حضرت بي بي خديجه

شماره بازيابي : 5-17370

عنوان و نام پديدآور : قصه حضرت بي بي خديجه[نسخه خطي]

وضعيت استنساخ : بير پاوي: كاتب : فضل حق آخوند زاده ساكن بير پاوي (بير پاوه)، 1299 ق.

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:بسمله . . . رب يسر و تمم بالخير هذالكتاب ملك جهان خاتون لشكر كشي الزمان كشوراراي ايران و تران پي پي خديجه . . .

انجام:اگر از ترس خدا توبه ميكردي اگر به نه آسمانرا ميگفتي كه بسر زمين بزن آسمانرا بر زمين زدندي والله اعلم بالصواب .

انجامه:تمام شد بروز سه شنبه وقت چاشت در ماه چهاردهم روز ذي القعده دست خط فقير مقير بر تقصير خادم العلماءوالصلحا فضل حق اخند ذاده ساكن پير پاوي امام مسجد حميدالله خان ولد مرت خان و برادرزاده شير زمان خان بتاريخ سنه اتمام يافت بر سنه هجري سنه 1299 براي خاطر عاطر اخند ذاده ساكن شيخي كه كه قريه در دامن كوه بوده است والله اعلم ، بلصواب سنه 1299 .

مشخصات ظاهري : برگ : 28 .سطر : گوناگون .اندازه سطور : 100 × 190؛ قطع : 150 × 237

يادداشت مشخصات ظاهري : نوع كاغذ:هندي حنائي رنگ .

نوع و درجه خط:تحريري .

نوع و تز ئينات جلد:مقوائي ، روكش كاغذ كرم رنگ ، عطف تيماج قهوه اي .

تزئينات متن:عنوانها و نشانيها به سرخي و سياه مي باشد .

يادداشت استنساخ : به جهت عاطر

اخوندزاده ساكن شيخي نوشته شده است .

خصوصيات نسخه موجود : حواشي اوراق:حواشي جزئي توضيحات و تصحيحات مربوط به متن است .

يادداشت هاي مربوط به نسخه در پشت برگ آغازين شروع متن يادداشتي با مركب قرمز بدين شرح «ابتدا كرديم بروز پنجشنبه در وقت چاشت در ماه نهم روز ذي القعده بتاريخ سنه هجري 1299» آمده است .

معرفي نسخه : رساله حاضر شرح حال خديجه كبري سلام الله عليها و چگونگي ازدواج ايشان با حضرت رسول صلي الله عليها و آله و شرح حال فاطمه زهرا سلام الله عليها و چگونگي ازدواج آنحضرت با علي عليه السلام و فرزندان ايشان .

توضيحات نسخه : نسخه بررسي شده .دي 1386 .نسخه فرسوده ، آسيب ديده ، آثار لكه ، پارگي و جداشدگي در جلد و شيرازه .

يادداشت كلي : زبان : فارسي .

عنوانهاي ديگر : حكايت ملك جهان خاتون .

ملك جهان خاتون لشكر كشي الزمان كشوراراي ايران و توران .

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد ، 3 - 68 قبل از هجرت .

محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام ، 53 قبل از هجرت - 11 ق .

دسترسي و محل الكترونيكي : http://dl.nlai.ir/UI/86c9291c-e03a-41f3-af28-fc3615dadeb5/Catalogue.aspx

51- حضرت محمد صلي الله عليه و آله و خديجه عليها السلام

سرشناسه : صادقي اردستاني احمد، 1333-

عنوان و نام پديدآور : حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه عليها السلام / مولف احمد صادقي اردستاني

مشخصات نشر : قم : فجر قرآن كريم ، 1385.

مشخصات ظاهري : 174ص.

شابك : 10000ريال 964-93825-7-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 173-174.

موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت

- 11ق -- سرگذشتنامه

موضوع : خديجه (س ، خديجه 3 - 68 قبل از هجرت

رده بندي كنگره : ‮ BP22/9 /ص 15ح 6

رده بندي ديويي : 297/93

شماره كتابشناسي ملي : م 84-40886

52- خديجه مادر اسلام

سرشناسه : مكتبدار، زينب

عنوان و نام پديدآور : خديجه مادر اسلام/زينت مكتبدار.

مشخصات نشر : قم: بخشايش، 1384.

مشخصات ظاهري : 68 ص.

شابك : 964-8696-55-1

يادداشت : كتابنامه: ص. 68.

موضوع : خديجه عليها السلام، بنت خوليه، 68 - 3قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.

موضوع : زنان مقدس اسلام -- سرگذشتنامه.

رده بندي كنگره : BP26/2 /‮م 7خ4

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م85-35340

53- حضرت خديجه عليها السلام الگويي تكرارناپذير

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-26276

سرشناسه : محمدي اشتهاردي محمد

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه عليها السلام الگويي تكرارناپذير/ محمدي اشتهاردي محمد

منشا مقاله : ، قدس (21 مهر 1384): ص 14.

توصيفگر : خديجه (س بنت خويلد

توصيفگر : فضايل اخلاقي

54- خديجه، باتوي شفيق محمد صلي الله عليه و آله

سرشناسه : تركاشوند، علي

عنوان و نام پديدآور : خديجه، باتوي شفيق محمد صلي الله عليه و آله و سلم /علي تركاشوند

منشا مقاله : حمايت ، 22 مرداد 1386 : ص 6

توصيفگر : خديجه عليها السلام، بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت

55- خديجه شريك مصايب پيامبر صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران 74-22232

سرشناسه : آزاد، مهرداد

عنوان و نام پديدآور : خديجه شريك مصايب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم / آزاد، مهرداد

منشا مقاله : ، كيهان (11 بهمن 1374): ص 14.

توصيفگر : خديجه س

توصيفگر : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام

56- و كجاست مثل خديجه...

شماره كتابشناسي ملي : ايران 76-1064

سرشناسه : عابدي محمد

عنوان و نام پديدآور : ... و كجاست مثل خديجه عابدي محمد

منشا مقاله : ، ماهنامه كوثر، سال 1، ش 1، (فروردين 1376): ص 24 _ 31.

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : خديجه (س

57- در نهانخانه دل هرزن خديجه اي هست ..

شماره كتابشناسي ملي : ايران 78-19388

عنوان و نام پديدآور : در نهانخانه دل هرزن خديجه اي هست ..

منشا مقاله : ، آفرينش ، (28 آذر 1378): ص 1.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

58- مناقب و فضايل حضرت خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-26625

سرشناسه : اقباليان ابوالقاسم عنوان و نام پديدآور : مناقب و فضايل حضرت خديجه عليها السلام / اقباليان ابوالقاسم منشا مقاله : ، مردم سالاري (21 مهر 1384): ص 5.

توصيفگر : خديجه (س بنت خويلد

توصيفگر : سيره معصومين توصيفگر : فضايل اخلاقي

59- حضرت خديجه كبري عليهاالسلام همسر پيامبر

سرشناسه : داوري محمود، - 1343

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه كبري عليهاالسلام همسر پيامبر/ محمود داوري مشخصات نشر : اصفهان : نوراسلام ، 1384.

مشخصات ظاهري : ص 96

فروست : (صميمانه بااهل بيت 19)

شابك : 964-8694-44-3

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا

موضوع : خديجه س ، بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندي كنگره : BP26/2 /د2ح 6

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 84-10268

60- حضرت خديجه عليها السلام اسوه اخلاص

شماره كتابشناسي ملي : ايران 75-21686

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه عليها السلام اسوه اخلاص منشا مقاله : ، جمهوري اسلامي (1 بهمن 1375): ص 3.

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : خديجه س

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام

61- خديجه بنت خويلد

سرشناسه : دقس فواد حمدو، گردآورنده عنوان و نام پديدآور : خديجه بنت خويلد/ اعداد فواد حمدو الدقس مراجعه احمد عبدالله فرهود

مشخصات نشر : حلب : دارالقلم العربي ، ق 1418 = . م 1997 = . 1376.

مشخصات ظاهري : ص 16

فروست : (مستشارون حول الرسول ...؛ ج 3)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : بالاي عنوان فجر الهدي والايمان

موضوع : صحابه -- سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق مشاوران -- سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان موضوع : خديجه بنت خويلد (س ، 3 - 68 قبل از هجرت - سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان موضوع : مشاوره -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام رده بندي كنگره : BP28/6 /د7م 5،3 .ج شماره كتابشناسي ملي : م 81-9210

62- خديجه عليها السلام مظلومه ي تاريخ

سرشناسه : فضل بيرجندي، علي

عنوان و نام پديدآور : خديجه عليها السلام مظلومه ي تاريخ / علي فضل بيرجندي؛ ويراستار حسن فضل.

مشخصات نشر : مشهد: محقق 1388.

مشخصات ظاهري : و 82ص.

شابك : 16000 ريال : 978-964-8672-67-1

يادداشت : كتابنامه ص.[80] -82 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : ، ويراستارفضل، حسن

رده بندي كنگره : BP26/2 /ف6خ4 1388

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1973648

63- خديجه: همسر گرامي رسول خدا

سرشناسه : مرادي نسب حسين 1338 -

عنوان و نام پديدآور : خديجه: همسر گرامي رسول خدا/حسين مرادي نسب.

مشخصات نشر : تهران: مشعر 1389.

مشخصات ظاهري : 66ص 19/5×9س م.

فروست : زنان اسوه 2.

شابك : 5000 ريال ‮ 978-964-540-261-5:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : ‮ ‮ BP26/2 ‮ /م44خ4 1389

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2105620

64- خديجه عليهاالسلام بانوي مكه

عنوان و نام پديدآور : خديجه عليهاالسلام بانوي مكه/ گروه تاليف و تحقيق دارالصادقين.

مشخصات نشر : تهران: دار الصادقين 1390.

مشخصات ظاهري : 94ص. 12×21س م.

شابك : 18000 ريال 978-600-5926-14-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : نشر دار الصادقين

رده بندي كنگره : ‮ BP26/2 ‮ /خ4 1390

رده بندي ديويي : ‮ 297/972

شماره كتابشناسي ملي : 2427574

65- بانوي صبور، خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 81-30838

عنوان و نام پديدآور : بانوي صبور، خديجه عليها السلام

منشا مقاله : ، رسالت (23 آبان 1381): ص 13.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام

66- نام زنده حضرت خديجه عليها السلام

سرشناسه : شيرازي رضا 1331 -

عنوان و نام پديدآور : بنام زنده حضرت خديجه عليها السلام/ رضا شيرازي.

مشخصات نشر : تهران: روزنامه همشهري، 1387.

مشخصات ظاهري : 24 ص.؛ 11× 5/16 س م.

فروست : كتاب همشهري؛ 77

شابك : رايگان : 978-964-2924-89-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : انتشارات همشهري

رده بندي كنگره : BP26/2 /ش9ب9 1387

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1294424

67- خورشيد هميشه درخشان اسلام _ حضرت خديجه كبري

شماره كتابشناسي ملي : ايران 83-39056

سرشناسه : محمودي عباس علي عنوان و نام پديدآور : خورشيد هميشه درخشان اسلام _ حضرت خديجه كبري محمودي عباس علي منشا مقاله : ، جام جم (3 آبان 1383): ص 8.

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : خديجه س ، بنت خويلد

68- حضرت خديجه عليها السلام ياور هميشگي رسول خدا صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-28876

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه عليها السلام ياور هميشگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم _ مختصري از زندگي حضرت خديجه (س به مناسبت سالروز وفات ايشان در 17 رمضان منشا مقاله : ، رسالت (21 مهر 1384): ص 19.

توصيفگر : خديجه (س ، بنت خويلد

توصيفگر : سرگذشتنامه ها

69- زندگي نامه حضرت خديجه كبري سلام الله عليها

سرشناسه : انيسي، فريبا، 1345 -

عنوان و نام پديدآور : امين محمد: زندگي نامه حضرت خديجه كبري سلام الله عليها/گردآوري و تاليف فريبا انيسي ؛ به سفارش اداره كل امور بانوان شهرداري تهران.

مشخصات نشر : تهران: بروج، 1386.

مشخصات ظاهري : [120] ص. :مصور.

شابك : 978-964-8683-46-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 1.

عنوان ديگر : زندگي نامه حضرت خديجه كبري سلام الله عليها.

موضوع : خديجه عليها السلامبنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.

شناسه افزوده : سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران. دفتر امور بانوان.

رده بندي كنگره : BP26/2 /‮الف 84‮الف 8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1088942

70- خديجه ام المومنين نظرات في شراق فجر الاسلام

سرشناسه : عمر، عبدالمنعم محمد، 1906 - م Umar, Abd al - Munim Muhammad

عنوان و نام پديدآور : خديجه ام المومنين نظرات في شراق فجر الاسلام تاليف عبدالمنعم محمد عمر

مشخصات نشر : مصر : الهئيه المصريه العامه للكتاب ، م 1994 = . 1373.

مشخصات ظاهري : ص 507

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : خديجه بنت خوليه (س ، 3 - 68قبل از هجرت رده بندي كنگره : BP26/2 /ع 8خ 4

شماره كتابشناسي ملي : م 81-7101

71- نقش طاهره قريش خديجه در زندگي و پيروزي حضرت محمد

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-32439

سرشناسه : حميدزاده اكبر

عنوان و نام پديدآور : نقش طاهره قريش خديجه در زندگي و پيروزي حضرت محمد/ حميدزاده اكبر

منشا مقاله : ، ياد، ش 75، (بهار 1384): ص 87 - 100.

توصيفگر : محمد (ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : خديجه (س

72- خديجه سلام الله عليها شكوه زندگي

سرشناسه : كمالي نيا محمدتقي 1360 - 1324

عنوان و نام پديدآور : خديجه سلام الله عليها شكوه زندگي محمدتقي كمالي (كمالي نيا)

مشخصات نشر : قم نور السجاد، 1381.

مشخصات ظاهري : [95] ص فروست : (بانوان نمونه 11)

شابك : 964-7163-22-3 2800ريال ؛ 964-7163-22-3 2800ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه ص []95

موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP26/2 /ك 8خ 4

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 80-38297

73- جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز حضرت خديجه عليهاالسلام

سرشناسه : كرمي علي 1334 -

عنوان و نام پديدآور : جلوه هايي از فروغ آسمان حجاز حضرت خديجه عليهاالسلام علي كرمي فريدني

مشخصات نشر : قم دليل ما 1383.

مشخصات ظاهري : 136ص.

شابك : 8000 ريال چاپ سوم : 9643970590

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي ...Ali karamy faridauy. man: festation as parade hejazs sky

يادداشت : چاپ سوم: 1385 .

يادداشت : كتابنامه

موضوع : خديجه س ، بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP26/2 /ك 4ج 8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 83-27401

74- به مناسبت سالروز وفات حضرت خديجه عليها السلام حامي بزرگ اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 75-18730

سرشناسه : نصيري عبدالله عنوان و نام پديدآور : به مناسبت سالروز وفات حضرت خديجه عليها السلام حامي بزرگ اسلام نصيري عبدالله منشا مقاله : ، ايران (21 آذر 1375): ص 10.

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : خديجه س

75- نگاهي به مقام حضرت خديجه (ع)

سرشناسه : انصاريان حسين 1323 - عنوان و نام پديدآور : نگاهي به مقام حضرت خديجه (ع)/مولف حسن انصاريان.

مشخصات نشر : قم دارالعرفان 1388.

مشخصات ظاهري : 35ص. 19/5×9 س.م

شابك : 978-964-2939-30-5 3500ريال

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس اسلام

رده بندي كنگره : BP26/2 /‮الف 86ن8 1388

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1948237

76- پيامبر صلي الله عليه و آله و خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 76-24412

سرشناسه : صمدي علي اكبر

عنوان و نام پديدآور : پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه عليها السلام ادب و عاطفه صمدي علي اكبر

منشا مقاله : ، پيام زن ش 71 ، (بهمن 1376): ص 12 - 15.

توصيفگر : محمد(ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

77- غمگسار پيامبر

نمايه سازي قبلي : نمايه سازي قبلي

شماره كتابشناسي ملي : ايران 85-21838

سرشناسه : سليماني، نجيبه

عنوان و نام پديدآور : غمگسار پيامبر : به مناسبت 29 رجب سالروز رفات حضرت خديجه عليها السلام/نجيبه سليماني

منشا مقاله : ديدار جام جم ، 18 ، 2 شهريور 1385: : ص 13

توصيفگر : خديجه عليها السلام، بنت خويلد

توصيفگر : فضايل اخلاقي 1]

78- همنشين آفتاب توانا، صديقه

شماره كتابشناسي ملي : ايران 78-18885

سرشناسه : توانا، صديقه عنوان و نام پديدآور : همنشين آفتاب توانا، صديقه منشا مقاله : ، كيهان ، (28 آذر 1378): ص 6.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

79- حضرت خديجه " همسر فداكار پيامبر‮ "

سرشناسه : بهروش، آزاده، 1365

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه " همسر فداكار پيامبر‮ " / نويسنده آزاده بهروش تصويرگر آتي نگار.‮

مشخصات نشر : مشهد‮ آيين تربيت‮ سنبله‮ 1390.‮

مشخصات ظاهري : 16ص.‮ مصور (رنگي).‮

شابك : 978-964-428-164-8‮ ؛ 10000 ريال‮ 978-964-428-183-9‮

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ج.‮

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق -- زنان

موضوع : داستان هاي مذهبي

شناسه افزوده : استوديو هنري آتي نگار

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722 ‮ ب854ح 1390

شماره كتابشناسي ملي : 2279952

80- خديجه بنت خويلد ام المومنين ...

سرشناسه : يازجي زهير مصطفي گردآورنده عنوان و نام پديدآور : خديجه بنت خويلد ام المومنين .../ اعداد زهير مصطفي يازجي مراجعه يوسف عساني مشخصات نشر : حلب : دارالقلم العربي ، ق 1415 = . م 1996 = . 1375.

مشخصات ظاهري : ص 16

فروست : (صحابيات حول الرسول صلي الله عليه و سلم ج 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : بالاي عنوان فجر الهدي و الايمان

موضوع : صحابه زن -- سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان موضوع : خديجه بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت - سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - ق 11 -- . زنان -- سرگذشتنامه -- ادبيات نوجوانان رده بندي كنگره : BP28/6 /ي 2ص 3،1 .ج شماره كتابشناسي ملي : م 81-9233

81- خديجه عليها السلام

سرشناسه : كرمي علي 1334 -

عنوان و نام پديدآور : فروغ آسمان حجاز : خديجه عليها السلام / علي كرمي فريدني.

مشخصات نشر : قم : نسيم انتظار ، 1385.

مشخصات ظاهري : 584ص.

شابك : 40000ريال : 964-8553-04-1

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : كتابنامه: ص. 577 - 584.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2 /ك4ف4 1385

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1552573

82- نگاهي به آموزه هاي تربيتي در زندگي حضرت خديجه عليهاالسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 81-32839

سرشناسه : پاك نيا، عبدالكريم عنوان و نام پديدآور : نگاهي به آموزه هاي تربيتي در زندگي حضرت خديجه عليهاالسلام پاك نيا، عبدالكريم منشا مقاله : ، مبلغان ش 35 ، (15 آبان - 14 آذر 1381): ص 37 - 48.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

توصيفگر : تربيت توصيفگر : روابط بين فردي توصيفگر : فضايل اخلاقي

83- بخشي از موفقيتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله مرهون خدمات خديجه عليها السلام است

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-26277

سرشناسه : گيلاني حامد

عنوان و نام پديدآور : بخشي از موفقيتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرهون خدمات خديجه عليها السلام است گيلاني حامد

منشا مقاله : ، قدس (21 مهر 1384): ص 14.

توصيفگر : محمد (ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : خديجه (س بنت خويلد

توصيفگر : فضايل اخلاقي

84- تو را مي خواهم داستان زندگي حضرت خديجه

سرشناسه : شيرازي رضا، - 1331

عنوان و نام پديدآور : تو را مي خواهم داستان زندگي حضرت خديجه رضا شيرازي مشخصات نشر : تهران پيام نور، 1375.

مشخصات ظاهري : 104 ص مصور

شابك : 964-5618-17-7 2500ريال ؛ 964-5618-17-7 2500ريال ؛ 964-5618-17-7 2500ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ دوم 3500 :1378 ريال يادداشت : كتابنامه ص []6

موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : داستانهاي مذهبي رده بندي كنگره : BP26/2 /ش 9ت 9

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 75-8929

85- فروغ آسمان حجاز: خديجه عليها السلام

سرشناسه : كرمي علي 1334 -

عنوان و نام پديدآور : فروغ آسمان حجاز: خديجه عليها السلام/ علي كرمي فريدني.

مشخصات نشر : قم: نسيم انتظار 1383.

مشخصات ظاهري : 582ص.

شابك : 32000ريال : 964-8553-04-1 ؛ 36000 ريال (چاپ سوم)

يادداشت : چاپ قبلي: حاذق، 1382.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ سوم: تابستان 1385.

يادداشت : كتابنامه: ص. 577 - 582.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2 /ك4ف4 1383

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1077526

86- سرچشمه كوثر: ام المومنين خديجه كبري

سرشناسه : مهدي پور، علي اكبر، 1324 -

عنوان و نام پديدآور : سرچشمه كوثر: ام المومنين خديجه كبري/ نويسنده و محقق علي اكبر مهدي پور .

مشخصات نشر : كرج: راه وداد 1385.

مشخصات ظاهري : 56 ص.

شابك : 4500 ريال 964-96843-1-x ؛ 6000ريال(چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ سوم: 1385.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام، بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت .

موضوع : زنان مقدس اسلام .

رده بندي كنگره : BP26/2 /م9س4

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م85-31523

87- خديجه عليهاالسلام

سرشناسه : كرمي علي 1334 -

عنوان و نام پديدآور : فروغ آسمان حجاز : خديجه عليهاالسلام / علي كرمي فريدني

مشخصات نشر : قم : حاذق ، 1382.

مشخصات ظاهري : 582ص.

شابك : 26000ريال : شوميز : 964-5970-79-2 ؛ 34000ريال (سلفون

يادداشت : كتابنامه ص 577 - 582.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2 /ك4ف4 1382

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 82-18533

88- بانويي در سنگر عدالت اجتماعي

شماره كتابشناسي ملي : ايران 78-19321

عنوان و نام پديدآور : بانويي در سنگر عدالت اجتماعي منشا مقاله : ، جبهه ش 40 ، (27 آذر 1378): ص 10.

توصيفگر : خديجه بنت خويلد(س

89- غمهاي پيامبر در دل بانوي بهشت

نمايه سازي قبلي : نمايه سازي قبلي

شماره كتابشناسي ملي : ايران 85-26959

سرشناسه : حر، حسين

عنوان و نام پديدآور : غمهاي پيامبر در دل بانوي بهشت : به انگيزه دهم رمضان سالروز وفات حضرت خديجه عليها السلام/حسين حر

منشا مقاله : ديدار جام جم ،ش 23 ، 6 مهر 1385: : ص 10

توصيفگر : خديجه عليها السلام، بنت خويلد

توصيفگر : ماه رمضان

90- طاهره قريش: نگاهي محققانه به زندگاني ام المومنين بانو خديجه كبري، همسر وفادار رسول خدا...

سرشناسه : دخيل علي محمدعلي 1936 - م

عنوان قراردادي : خديجة بنت خويلد .فارسي

عنوان و نام پديدآور : طاهره قريش: نگاهي محققانه به زندگاني ام المومنين بانو خديجه كبري، همسر وفادار رسول خدا.../ تاليف علي محمدعلي دخيل؛ ترجمه و تحقيق اكرم السادات هاشمي نژاد؛ ويراستار محمدعلي لساني فشاركي.

مشخصات نشر : تهران: پارسيا: نوآور، 1391.

مشخصات ظاهري : 80 ص.

شابك : ‮ 978-600-6257-43-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : هاشمي نژاد، اكرم السادات، 1345 ، مترجم

شناسه افزوده : لساني محمدعلي 1332 - ، ويراستار

رده بندي كنگره : ‮ BP26/2 ‮ /د3خ4041 1391

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2800536

91- بررسي زندگي و شخصيت حضرت خديجه عليها السلام (ام الكوثر)

سرشناسه : مخابري، زهرا، 1348 -

عنوان و نام پديدآور : بررسي زندگي و شخصيت حضرت خديجه عليها السلام (ام الكوثر)/ نويسنده زهرا مخابري.

مشخصات نشر : تهران چوك آشيان 1389.

مشخصات ظاهري : 104 ص

شابك : 21000 ريال 978-6005290-25-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه ص 99 -104

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP26/2 /م35ب4 1389

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2167519

92- كجا مثل خديجه مي توان يافت

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : حسيني، جواد

عنوان و نام پديدآور : كجا مثل خديجه مي توان يافت/جواد حسيني

منشا مقاله : پاسدار اسلام ،ش 321 ، شهريور 1387 : ص 14 - 17

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : سرگذشت نامه ها

توصيفگر : لقب ها

93- سرور زنان جهان اُمَّ المومنين خديجه كبري

سرشناسه : هاشمي نژاد، اكرم السادات، 1345

عنوان و نام پديدآور : سرور زنان جهان اُمَّ المومنين خديجه كبري/ اكرم السادات هاشمي نژاد.

مشخصات نشر : تهران: نوآور 1388.

مشخصات ظاهري : 200 ص.

شابك : 35000 ريال 978-964-2804-85-6‮ ؛ 35000 ريال ( چاپ دوم ) ؛ 35000 ريال (چاپ سوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ دوم و سوم: 1388.

يادداشت : كتابنامه : ص.191-200 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس اسلام

رده بندي كنگره : ‮ BP26/2 ‮ /ھ2س4 1388

رده بندي ديويي : ‮ 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1575247

94- خديجه كبري عليها السلام همسر گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله

سرشناسه : عبادي فرد، عزيز، 1349 -

عنوان و نام پديدآور : خديجه كبري عليها السلام همسر گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم / تاليف محقق عبادي فرد ابرغاني [عزيز عبادي فرد].

مشخصات نشر : سراب: عزيز عبادي فرد 1385.

مشخصات ظاهري : 54 ص 10/5 × 14 س م.

شابك : 10000 ريال : 964-069756-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(برون سپاري)

يادداشت : كتابنامه: ص.53- 54.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت-- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP26/2 /ع2خ4 1385

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م85-21306

95- سايه ي محبتبانو خديجه دختر خويلد

سرشناسه : وحيدي صدر، مهدي، 1350 -

عنوان و نام پديدآور : سايه ي محبتبانو خديجه دختر خويلد/نوشته مهدي وحيدي صدر ؛ تصويرگر حكيمه شريفي.

مشخصات نشر : تهران: مجمع جهاني اهل بيت(ع)، معاونت امور فرهنگي، 1385.

مشخصات ظاهري : 12 ص.:مصور (رنگي).

فروست : مجموعه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ع)؛ 5.

شابك : 964-529-156-9-

يادداشت : فيپا

يادداشت : گروه سني: ج.

موضوع : خديجه عليها السلامبنت خويلد س)، 68 - 3 قبل از هجرت -- داستان.

موضوع : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- زنان.

شناسه افزوده : شريفي، حكيمه، تصويرگر

رده بندي ديويي : ‮ دا 297/979‪ و4655س 1385

شماره كتابشناسي ملي : م85-35926

96- بانوي حجاز: آشنايي با شخصيت حضرت خديجه كبري عليهاالسلام

سرشناسه : محدثي جواد، 1331 - عنوان و نام پديدآور : بانوي حجاز: آشنايي با شخصيت حضرت خديجه كبري عليهاالسلام/ جواد محدثي.

مشخصات نشر : قم: معروف 1389.

مشخصات ظاهري : 60 ص. ؛ 5/9×19 س م.

شابك : 978-964-8275-90-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2 /م26ب2 1389

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2104911

97- خديجه سلام الله عليها برترين همسر پيامپر صلي الله عليه و آله و سلم

سرشناسه : علي بخشي، عبدالله، 1340 -

عنوان و نام پديدآور : خديجه سلام الله عليها برترين همسر پيامپر صلي الله عليه و آله و سلم/تاليف عبدالله علي بخشي.

مشخصات نشر : قم : آستانه مقدسه قم،انتشارات زائر 1391.

مشخصات ظاهري : 136 ص.

شابك : 25000 ريال 9789641802242 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

شناسه افزوده : آستانه مقدسه قم .انتشارات زائر

رده بندي كنگره : BP26/2 /ع76خ4 1391

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2814860

98- زندگاني حضرت فاطمه عليهاسلام و زندگاني حضرت خديجه عليهاسلام با حضرت محمد صلي الله عليه و آله

سرشناسه : نصيري بدرالدين 1300 - 1380.

عنوان و نام پديدآور : زندگاني حضرت فاطمه عليهاسلام و زندگاني حضرت خديجه عليهاسلام با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم / اقتباس و نگارش بدرالدين نصيري

مشخصات نشر : [بي جابي نا 13].

مشخصات ظاهري : 136 ص .م س16×11/5؛

شابك : 25 ريال

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : عنوان روي جلد: زندگاني حضرت فاطمه عليها السلام و حضرت خديجه عليها السلام.

يادداشت : كتابنامه ص 4.

شماره كتابشناسي ملي : 38194

99- خديجه عليه السلام بانوي خوبي ها : فضايل معنوي حضرت خديجه كبري عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : كناني، تقوا

عنوان و نام پديدآور : خديجه عليه السلام بانوي خوبي ها : فضايل معنوي حضرت خديجه كبري عليها السلام (به مناسبت هفتم رمضان، ...)/تقوا كناني، معصومه گل گلي

منشا مقاله : آفاق مهر ،ش 28 ، مرداد و شهريور 1387 : ص 68 - 71

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : سرگذشت نامه هاي فردي توصيفگر : فضايل اخلاقي 1]

شناسه افزوده : گل گلي، معصومه

100- نيم نگاهي به مديريت و كارآفريني خديجه عليه السلام

سرشناسه : كرمي علي 1334 -

عنوان و نام پديدآور : نيم نگاهي به مديريت و كارآفريني خديجه عليه السلام/ علي كرمي فريدني.

مشخصات نشر : قم: نسيم انتظار، 1390.

مشخصات ظاهري : 80 ص.

شابك : 25000 ريال 978-96485-53-376

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت-- سرگذشتنامه

موضوع : زنان در اسلام

موضوع : مديريت (اسلام)

رده بندي كنگره : BP230/172 /ك36ن9 1390

رده بندي ديويي : 297/4831

شماره كتابشناسي ملي : 2310932

101- خديجه كبري عليه السلام نخستين زن مسلمان

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : محدثي، جواد، 1332 -

عنوان و نام پديدآور : خديجه كبري عليه السلام نخستين زن مسلمان/جواد محدثي

منشا مقاله : معارف اسلامي ،ش 72 ، تابستان 1387 : ص 78 - 82

توصيفگر : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : سرگذشت نامه ها

توصيفگر : الگوها

102- خديجه بنت خويلد

سرشناسه : سحار، عبدالحميد جوده

Sahar, Abd al - Hamid Judah

عنوان و نام پديدآور : خديجه بنت خويلد/ عبدالحميد جوده السحار

مشخصات نشر : [قاهره : مكتبه مصر: دارمصر للطباعه ، 1977م = 1356.

مشخصات ظاهري : ص 270

فروست : (محمد رسول الله والذين معه [ج 8)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : بالاي عنوان السيره النبويه

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان ديگر : السيره النبويه موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه موضوع : خديجه بنت خويلد (س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- زنان رده بندي كنگره : BP22/9 /س 3م 3،8.ج شماره كتابشناسي ملي : م 80-30626

103- نساآ مومنات خديجة بنت خويلد، فاطمه الزهرا، اسما ذات النطاقين ...

سرشناسه : قرضاوي يوسف - 1926Qaradawi, Yusuf

عنوان و نام پديدآور : نساآ مومنات خديجة بنت خويلد، فاطمه الزهرا، اسما ذات النطاقين .../ يوسف القرضاوي مشخصات نشر : مكتبه وهبه ، م 19 = . 13.

مشخصات ظاهري : ص 80

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : اين كتاب با عنوان " زنان الگوي تاريخ " به فارسي ترجمه شده است موضوع : زنان مقدس اسلام موضوع : زنان مسلمان -- قرن 1ق

موضوع : فاطمه زهرا(س 8؟ قبل از هجرت -- ق 11

موضوع : خديجه بنت خويله 3 - 68 قبل از هجرت رده بندي كنگره : BP52 /ق 4ز9043 ي 1300

شماره كتابشناسي ملي : م 81-5251

104- بزرگداشت حضرت خديجه عليها السلام و تفسير « مخزن العرفان » بانو مجتهده امين

سرشناسه : طاهري، حسين علي

عنوان و نام پديدآور : بزرگداشت حضرت خديجه عليها السلام و تفسير « مخزن العرفان » بانو مجتهده امين / گردآوري و ويرايش حسين علي طاهري؛ [برگزاركننده] پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي؛ زير نظر محمد سميعي.

مشخصات نشر : قم: صبح صادق 1384.

مشخصات ظاهري : 60 ص.

فروست : در سايه سار وحي: سلسله نشست هاي قرآن پژوهي [ج.] 3.

شابك : 6000 ريال : 964-8403-27-9

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : اين كتاب به مناسبت دوازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم منتشر شده است

يادداشت : كتابنامه: ص. [51]- 60.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : امين، نصرت بيگم، 1265 - 1362 . مخزن العرفان-- نقد و تفسير

شناسه افزوده : سميعي، محمد، 1342 -

شناسه افزوده : امين، نصرت بيگم، 1265 - 1362 . مخزن العرفان. شرح

شناسه افزوده : پژوهشگاه فرهنگ ، هنر

و ارتباطات

رده بندي كنگره : BP26/2 /ط2د4 3.ج 1384

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2815014

105- سرچشمه كوثر ام المومنين خديجه كبري سلام الله عليها

سرشناسه : مهدي پور، علي اكبر، 1324 -

عنوان و نام پديدآور : سرچشمه كوثر ام المومنين خديجه كبري سلام الله عليها/ مولف علي اكبر مهدي پور.

مشخصات نشر : قم: سيماي آفتاب 1287.

مشخصات ظاهري : 38 ص.

شابك : 978-964-90988-3-8

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس اسلام

شناسه افزوده : رضوي قمي، سيدحسين، مترجم

رده بندي كنگره : BP26/2 /م9س4 1287

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1641668

106- غمخوار پيامبر صلي الله عليه و آله : به مناسبت وفات حضرت خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : سياح سينا، ايران

عنوان و نام پديدآور : غمخوار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم : به مناسبت وفات حضرت خديجه عليها السلام/ايران سياح سينا

منشا مقاله : همشهري ، 31 شهريور 1386: : ص 21

توصيفگر : محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام

توصيفگر : خديجه عليها السلام، بنت فويلد، 68 - 3 قبل از هجرت

توصيفگر : تاريخ اسلام توصيفگر : سرگذشت نامه ها

107- حضرت خديجه ، باني كاخ بندگي و سخاوت : امروز سالروز وفات بانوي منحصر بفرد اسلام، والده ماجده و بزرگوار...

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : خادميان نوش آبادي، حسين

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه ، باني كاخ بندگي و سخاوت : امروز سالروز وفات بانوي منحصر بفرد اسلام، والده ماجده و بزرگوار.../حسين خادميان نوش آبادي

منشا مقاله : ايران ، 9 شهريور 1388 : ص 14

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

108- خديجه يگانه انتخاب پيامبر صلي الله عليه واله تا زمان وفات

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : اعتمادي، منصوره، 1340 -، پديد آور

عنوان و نام پديدآور : خديجه يگانه انتخاب پيامبر صلي الله عليه واله تا زمان وفات/منصوره اعتمادي

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

توصيفگر : خواستگاري توصيفگر : فرزندان توصيفگر : مهريه توصيفگر : خطابه توصيفگر : ازدواج

109- خصائص زوجات الرسول صلي الله عليه و سلم السيدة خديجه بنت خوليد ...

سرشناسه : عيسي عبده غالب احمد، م - 1948

عنوان و نام پديدآور : خصائص زوجات الرسول صلي الله عليه و سلم السيدة خديجه بنت خوليد .../ تاليف عبده غالب احمد عيسي مشخصات نشر : بيروت : دارالجيل ، 1996م = 1416ق = 1375.

مشخصات ظاهري : ص 144

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : محمد(ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت -- 11ق -- زنان موضوع : خديجه بنت خوليه س ، 3 - 68 فبل از هجرت موضوع : عايشه بنت ابي بكر، 9 قبل از هجرت - ق 58

موضوع : زينب بنت جحش 33 قبل از هجرت -- ق 20

موضوع : فاطمه زهرا(س . 8؟ قبل از هجرت -- ق 11

رده بندي كنگره : BP26 /ع 95خ 6

شماره كتابشناسي ملي : م 81-8876

110- بزرگ بانوي اسلام: سيري در زندگي برترين حامي پيامبر حضرت خديجه كبري عليها السلام

سرشناسه : نظري مومن آبادي رفسنجاني، علي، 1343 -

عنوان و نام پديدآور : بزرگ بانوي اسلام: سيري در زندگي برترين حامي پيامبر حضرت خديجه كبري عليها السلام تاليف علي نظري مومن آبادي «رفسنجاني».

مشخصات نشر : اصفهان: كانون پژوهش 1391.

مشخصات ظاهري : 103 ص.

شابك : 45000 ريال : 978-600-5287-78-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : سيري در زندگي برترين حامي پيامبر حضرت خديجه كبري عليها السلام.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت -- فضايل

رده بندي كنگره : BP26/2 /ن65ب4 1391

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 2768064

111- گذشت و صبر: حضرت خديجه و حضرت زينب عليهما السلام

سرشناسه : پورحسيني، سيدعلي، 1360 -

عنوان و نام پديدآور : گذشت و صبر: حضرت خديجه و حضرت زينب عليهما السلام/ سيدعلي پور حسيني.

مشخصات نشر : مشهد: ضريح آفتاب 1390.

مشخصات ظاهري : 159 ص.

فروست : فانوس هدايت؛ 15.

شابك : 26000 ريال 978-964-429-397-9

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 151- 159؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زينب س بنت علي (ع)، 6 - 62ق

رده بندي كنگره : BP26/2 /پ9گ4 1390

رده بندي ديويي : 297/972

شماره كتابشناسي ملي : 2287411

112- فرشته ي مهر : به مناسبت دهم ماه رمضان، سال روز رحلت حضرت خديجه عليها السلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : صفرآبادي فراهاني، معصومه

عنوان و نام پديدآور : فرشته ي مهر : به مناسبت دهم ماه رمضان، سال روز رحلت حضرت خديجه عليها السلام/معصومه صفرآبادي فراهاني

منشا مقاله : پيام زن ،ش221، 222 ، مرداد و شهريور 1389 : ص 50 - 53

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : اسلام

توصيفگر : سيره معصومين

113- خديجه سلام الله عليها اولين صديقه اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 84-28886

سرشناسه : خسرواني عباس عنوان و نام پديدآور : گفتگو با: حجت الاسلام و المسلمين دكتر داوود مختاري _ خديجه سلام الله عليها اولين صديقه اسلام خسرواني عباس منشا مقاله : ، رسالت (23 مهر 1384): ص 7.

توصيفگر : خديجه (س ، بنت خويلد

توصيفگر : حضرت محمد (ص ، پيامبر اسلام توصيفگر : مختاري داوود

توصيفگر : تاريخ اسلام

114- گنجينه مداحي

سرشناسه : اميني شهرستاني غلامعلي عنوان و نام پديدآور : گنجينه مداحي گردآورنده غلامعلي اميني شهرستاني

مشخصات نشر : مشهد: عروج انديشه 1380.‮

مشخصات ظاهري : 267 ص ‮ ؛ 11 x 16س م

شابك : : 964-7244-33-9 5500 ريال ‮ ؛ 5500 ريال (چاپ دوم)‮ ‮ ؛ 5500 ريال (چاپ سوم)‮ ؛ 6500 ريال (چاپ پنجم)‮ ؛ 10000 ريال ( چاپ پنجم)

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : چاپ دوم 1381.

يادداشت : چاپ سوم 1382.

يادداشت : چاپ پنجم 1385.

يادداشت : چاپ پنجم: 1386.

يادداشت : عنوان روي جلد: گنجينه مداحي شامل مدايح و مناقب چهارده معصوم (عليهم السلام ، حضرت خديجه س ... نماز، روزه

عنوان روي جلد : گنجينه مداحي شامل مدايح و مناقب چهارده معصوم (عليهم السلام ، حضرت خديجه س ... نماز، روزه

عنوان ديگر : گنجينه مداحي شامل مدايح و مناقب چهارده معصوم (عليهم السلام ، حضرت خديجه س ... نماز، روزه موضوع : شعر فارسي -- قرن 14 -- مجموعه ها

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14 -- مجموعه ها

رده بندي كنگره : PIR4190 /‮الف 77گ 9 1380

رده بندي ديويي : 1‮فا 8/620831

شماره كتابشناسي ملي : م 81-28674

115- مناسبات اقتصادي و روابط شغلي حضرت خديجه عليه السلام با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : اعتمادي، منصوره، 1340 -

عنوان و نام پديدآور : مناسبات اقتصادي و روابط شغلي حضرت خديجه عليه السلام با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله/منصوره اعتمادي

منشا مقاله : بانوان شيعه ،ش 13، 14 ، پاييز و زمستان 1386 : ص 173 - 200

توصيفگر : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

توصيفگر : Muhammad, Prophet, d.

632

توصيفگر : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

توصيفگر : تجارت توصيفگر : روابط حرفه اي

توصيفگر : مضاربه توصيفگر : احاديث توصيفگر : قديسان توصيفگر : زنان

116- مدح و مرثيه چهارده معصوم (ع) و ام المومنين خديجه الغرا عليها السلام

سرشناسه : ايزدي، امير، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره هاي فروزان : مدح و مرثيه چهارده معصوم (ع) و ام المومنين خديجه الغرا عليها السلام/ اثر طبع امير ايزدي.

مشخصات نشر : قم: رسالت 1388.

مشخصات ظاهري : 272 ص.

فروست : مجموعه شعر ولايي؛ 3.

شابك : 30000 ريال 978-964-6838-31-4:‮

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : بالاي عنوان : مجموعه شعر.

عنوان ديگر : مجموعه شعر.

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : شعر فارسي -- قرن 14

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14

موضوع : چهارده معصوم -- شعر

رده بندي كنگره : PIR7962 /ي527 س2 1388‮

رده بندي ديويي : 8‮فا 1/62

شماره كتابشناسي ملي : 1884418

117- زاد الواعظين

شماره كتابشناسي ملي : 15014/1

سرشناسه : فاضل هرندي محمدباقر

عنوان و نام پديدآور : زاد الواعظين چاپ سنگي][آخوند ملا محمدباقر فاضل هرندي محمدعلي بن شمس الكتاب وضعيت نشر : ق 1322

مشخصات ظاهري : 372 - 744 ج 21x17س م يادداشت استنساخ : در روزنامه اطلاع شماره 22 مورخه ذي الحجه 1322ق نام مولف زادالواعظين ملا محمدصادق هرندي اعلان شده است در فهرست كتابهاي چاپي فارسي ج 2، ص 1819) ليشار ج 2: 2743) اين كتاب منقول از جلد اول حيوه القلوب باب سيزدهم بيان در بعضي از كيفيات و حالات و حكايات پيامبران و بزرگاني چون حضرت موسي هرون داود ذكريا، يحيي مسيح دانيال يونس هاورت و ياروت حضرت مريم و در انتها حضرت محمد(ص د حضرت خديجه س است مشخصات ظاهري اثر : نسخ

مقوايي آسيب ديده عطف پارچه اي قهوه اي موضوع : پيامبران -- سرگذشتنامه

مريم مقدس -- سرگذشتنامه

خديجه

بنت خويلد(س ، 68 - 3 قبل از هجرت -- سرگذشتناه شماره بازيابي : 15014 ج قمست دوم ازجلد1 ث 256441

118- مجموعه روايات شيعه

شماره بازيابي : 5-8694

شماره هاي شناسايي ديگر : 339

عنوان و نام پديدآور : [مجموعه روايات شيعه][نسخه خطي]

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:افتاده... بر ندارد تا او را چهار چيز پرسند اول از عمر پرسند كه در چه صرف كرده ء دويم از علم پرسند كه انچه دانسته ء بدان عمل كرده ء يا نه سيم...

انجام:... ثم علي العترة اهل التقا / اكرم بهم من عترة طاهره... افتاده.

مشخصات ظاهري : 272صفحه٬ مختلف السطور.:علايم راده.؛قطع:150×210.

يادداشت مشخصات ظاهري : نوع و درجه خط:نسخ.

نوع كاغذ:فرنگي٬ آهار و مهره.

تزئينات متن:علايم و عناوين با مركب قرمز.

نوع و تز ئينات جلد:فاقد جلد.

معرفي نسخه : كتاب مجموعه اي پراكنده از روايات شيعي به زبان فارسي و عربي است : از صفحه 1 تا 110 رواياتي به زبان فارسي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ٬ از 111 تا 133 رواياتي به زبان عربي با قلمهاي مختلف و از منابع گوناگون در بعضي از اوراق بدون تطبيق علايم راده (يعني در بين اين صفحات افتادگي است)٬ از 133 تا 146 روايات فارسي و از 147 تا 262 در مورد وقايع كربلاست و در انتهاي كتاب از صفحه 263 تا آخر مطالب و رواياتي درباره حضرت خديجه عليها السلام در 10 صفحه آمده است.

ياداشت تملك و سجع مهر : شكل و سجع مهر:مهر بيضوي اهدايي خاندان حاج شيخ جعفر شوشتري در صفحه 1.

توضيحات نسخه : نسخه بررسي شده .

كتاب فاقد جلد

است و آثار لكه و وصالي و رطوبت در اوراق آن مشاهده مي شود. ابتدا و وسط و انتهاي كتاب افتادگي دارد. چند قلم.

يادداشت كلي : زبان:فارسي٬ عربي.

عنوانهاي ديگر : مجموعه روايات

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : احاديث شيعه

واقعه كربلا، 61ق

دسترسي و محل الكترونيكي : http://dl.nlai.ir/UI/a3ca1a9c-634a-4ce3-b095-521c4c83cd92/Catalogue.aspx

119- خديجه الكبري

عنوان و نام پديدآور : خديجه الكبري/ادريس صديقي ايم اي

مشخصات نشر : لاهور: فيروز ستر لميطط، 1971

مشخصات ظاهري : 96ص.؛11*14س.م

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1662455

120- تصوير خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله در دائره المعارف اسلام

سرشناسه : عرب، عبدالرضا، 1354 - عنوان و نام پديدآور : تصوير خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله در دائره المعارف اسلام ( ترجمه و نقد)/ ناقدين عبدالرضا عرب، محمدموسي نوري، محمدحسين ميرعبداللهي؛ زير نظر محمود تقي زاده داوري.

مشخصات نشر : قم: انتشارات شيعه شناسي 1387.

مشخصات ظاهري : 488 ص.

شابك : 70000 ريال : 978-600-5147-01-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (برون سپاري)

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: The image of the prophet's family in the encyclopedia of islam ...

يادداشت : كتاب حاضر نقدي است بر مقاله "خديجه" " از دايره المعارف اسلام" كه توسط اسلام شناس معروف منتگمري وات نوشته شده است.

يادداشت : كتابنامه.

يادداشت : نمايه.

موضوع : محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق -- زناشويي

شناسه افزوده : نوري، محمدموسي، 1351 -

شناسه افزوده : مير عبداللهي، محمد حسين، 1346 -

شناسه افزوده : تقي زاده داوري محمود، 1332 - شناسه افزوده : وات، ويليام منتگمري، 1909- م. -- دايره المعارف اسلام. خديجه

رده بندي كنگره : BP26 /ع4ت6 1387

رده بندي ديويي : 297/972

شماره كتابشناسي ملي : 1250082

121- بانوي فداكار اسلام

شماره كتابشناسي ملي : ايران 77-16391

سرشناسه : قنبرپور، مصطفي عنوان و نام پديدآور : بانوي فداكار اسلام قنبرپور، مصطفي منشا مقاله : ، ابرار ، (9 دي 1377 ): ص 2.

توصيفگر : خديجه س

122- همسر همراه

شماره كتابشناسي ملي : ايران 73-15813

عنوان و نام پديدآور : همسر همراه منشا مقاله : ، جمهوري اسلامي (20 بهمن 1373): ص 15.

توصيفگر : خديجه س

123- زنان بزرگ اسلام

سرشناسه : دخيل علي محمدعلي 1936 - م

عنوان قراردادي : اعلام النسا.فارسي

عنوان و نام پديدآور : زنان بزرگ اسلام نوشته علي محمدعلي دخيل ترجمه فيروز حريرچي

مشخصات نشر : تهران اميركبير -1363

مشخصات ظاهري : 6ج.

شابك : 35 ريال(ج. 1) ؛ 35ريال (ج 1، چاپ سوم ؛ 600 ريال (ج.1، چاپ پنجم ؛ 65 ريال (ج.3 ؛ 50 ريال (ج. 4) ؛ 500 ريال : ج.6، چاپ ششم: 964-00-0039-6

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : جلدهاي اول و دوم و سوم و چهارم اين كتاب توسط فيروز حريرچي و جلدهاي دوم و پنجم و ششم توسط صادق آئينه وند ترجمه شده است

يادداشت : ج. 1، چاپ سوم.

يادداشت : ج.1 (چاپ پنجم 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1361).

يادداشت : ج. 4 (چاپ ؟: 1361).

يادداشت : ج.6 (چاپ پنجم 1373).

يادداشت : كتابنامه .

يادداشت : نمايه.

مندرجات : ج 1. حضرت خديجه سلام الله عليها .- .- ج 2. فاطمه دختر اسد.- ج 3. ام سلمه - ج 4. سكينه ع دختر امام حسين ع .- ج 5. ام كلثوم - ج 6. فاطمه دختر امام حسين ع .

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت-- سرگذشتنامه

موضوع : فاطمه بنت اسد، - 4ق -- سرگذشتنامه موضوع : ام سلمه بنت حذيفه 21؟ قبل از هجرت -63؟ق

موضوع : ام كلثوم بنت علي س

، - 54؟ق -- سرگذشتنامه موضوع : سكينه بنت حسين س ، 117 - 47ق -- سرگذشتنامه موضوع : فاطمه بنت حسين س ، - 110ق -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام

شناسه افزوده : حريرچي فيروز، 1320 - ، مترجم

شناسه افزوده : آئينه وند، صادق 1330 -

رده بندي كنگره : BP52 /د3‮الف 6041 1361

رده بندي ديويي : 297/97

شماره كتابشناسي ملي : م 63-1337

124- مثلهن الاعلي خديجه ام المومنين

عنوان و نام پديدآور : مثلهن الاعلي خديجه ام المومنين/عبد الله العلايلي

مشخصات نشر : بغداد: مطبعه الهلال، 13XX

مشخصات ظاهري : 116ص؛16×12

فروست : حديث الشهر؛1

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1923325

125- رسول الرحمه و زوجته السيده خديجه

سرشناسه : انصاري، باسم، 1342 -

Ansari,Basim

عنوان و نام پديدآور : رسول الرحمه و زوجته السيده خديجه/ اعداد باسم الانصاري ؛ رسوم طيبه عبدالله.

مشخصات نشر : قم:دار البراق 13.

مشخصات ظاهري : 12ص.: مصور(رنگي).

فروست : الموحده؛ 1.

شابك : 978-964-192-037-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : گروه سني:ب،ج

موضوع : داستان هاي مذهبي

شناسه افزوده : عبدالله، طيبه، 1365 - ، تصوير گر

رده بندي ديويي : ‮دا 297/68 ‮الف 885ر 13ي

شماره كتابشناسي ملي : 1688767

126- حضرت خديجه سلام الله عليها

سرشناسه : دخيل علي محمدعلي - 1936

عنوان و نام پديدآور : حضرت خديجه سلام الله عليها/ نوشته محمدعلي دخيل ترجمه فيروز حريرچي

مشخصات نشر : تهران

مشخصات ظاهري : ص 38

فروست : (زنان بزرگ اسلام 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

شماره كتابشناسي ملي : 189574

عربي

1- ام المومنين خديجه الطاهره سلام الله عليها

سرشناسه : شاكري حسين - 1304

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين خديجه الطاهره سلام الله عليها/ تاليف حسين الشاكري مشخصات نشر : قم الموسسه الاسلاميه للتبليغ و الارشاد، 1422ق = 2001م = 1380.

مشخصات ظاهري : ص 160

فروست : (من سيره العظماآ10)

شابك : 964-5915-56-2 ؛ 964-5915-56-2

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه ص 158؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP26/2 /ش 2‮الف 8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 81-703

2- ام المومنين الكبري خديجه بنت خويلد عليهاالسلام

سرشناسه : موسوي هاشم عنوان قراردادي : الصديقة فاطمة الزهراء عليها السلام زينب عليها السلام و فاجعة كربلاء

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين الكبري خديجه بنت خويلد عليهاالسلام الصديقة فاطمة الزهراء عليها السلام. زينب عليها السلام و فاجعة كربلاء/ المولف هاشم الموسوي

مشخصات نشر : تهران المشرق للثقافة و النشر 1425ق 2004م 1383.

مشخصات ظاهري : 72 ص.

فروست : في رحاب رسول الله و اهل بيته (ع)؛3؛4؛5.

شابك : 22000 ريال 9648241457:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : خديجه س ،بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت

موضوع : فاطمه زهرا عليها السلام، 8؟ قبل از هجرت-11ق.

موضوع : زينب عليها السلام، بنت علي (ع)، 6-62ق.

موضوع : زنان مقدس اسلام

شناسه افزوده : موسوي، هاشم. الصديقة فاطمة الزهراء عليها السلام

شناسه افزوده : موسوي، هاشم. زينب عليها السلام و فاجعة كربلاء

رده بندي كنگره : BP26/2 /م 82‮الف 8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 83-7972

3- ام المومنين الكبري خديجه بنت خويلد رضوان الله عليها

عنوان و نام پديدآور : ام المومنين الكبري خديجه بنت خويلد رضوان الله عليها/ تاليف و نشر موسسه البلاغ مشخصات نشر : تهران موسسه البلاغ 1422ق = 2001م = 1380.

مشخصات ظاهري : [99] ص فروست : (عالم المراه 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام شناسه افزوده : موسسه البلاغ رده بندي كنگره : BP26/2 /‮الف 8

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 80-15281

4- السيده خديجه .. رمز التضحيه

سرشناسه : مدرسي علي اصغر، 1376 - 1306

عنوان و نام پديدآور : السيده خديجه .. رمز التضحيه تاليف علي اصغر المدرسي مشخصات نشر : قم محبان الحسين ع ، 1422ق = 2002م = 1380.

مشخصات ظاهري : [55] ص شابك : 964-7373-20-1 2500ريال ؛ 964-7373-20-1 2500ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- احاديث موضوع : محمد(ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- زنان موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندي كنگره : BP26/2 /م 4س 9

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 80-16763

5- السيد خديجه ام المومنين و سباقه الخلق الي الاسلام

سرشناسه : طهماز، عبدالحميد محمودTahmaz, Abd Al Hamid Mahmud

عنوان و نام پديدآور : السيد خديجه ام المومنين و سباقه الخلق الي الاسلام تاليف عبدالحميد محمود طهماز

مشخصات نشر : دمشق : دارالقلم ، 1417ق = 1996م = 1378.

مشخصات ظاهري : [159] ص فروست : (اعلام المسلمين 31)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : چاپ دوم موضوع : خديجه (س بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندي كنگره : BP26/2 /ط9س 9

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 83-35732

6- الانوار الساطعه من الغراءالطاهره خديجه بنت خويلد عليهاالسلام

سرشناسه : سيلاوي غالب عنوان و نام پديدآور : الانوار الساطعه من الغراءالطاهره خديجه بنت خويلد عليهاالسلام تاليف غالب السيلاوي

مشخصات نشر : [بي جا]:غالب السيلاوي 1421ق = 1379.

مشخصات ظاهري : 507 ص :مصور، نمونه يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه ص [491] - 502؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

رده بندي كنگره : BP26/2‮ /س9 ‮الف 8 1379

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : م 80-1168

7- سيره المعصومين الاربعه عشر وام المومنين خديجه (صلوات الله عليهم اجمعين)

سرشناسه : عسكري مرتضي - 1293

عنوان و نام پديدآور : سيره المعصومين الاربعه عشر وام المومنين خديجه (صلوات الله عليهم اجمعين) / تاليف مرتضي العسكري مشخصات نشر : تهران كليه اصول الدين 1422ق = 1380.

مشخصات ظاهري : ص 42

شابك : 964-93241-1-9 ؛ 964-93241-1-9

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : كتابنامه ص 40؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع : چهارده معصوم موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت شناسه افزوده : دانشكده اصول دين رده بندي كنگره : BP36 /ع 46س 9

رده بندي ديويي : 297/95

شماره كتابشناسي ملي : م 80-11626

انگليسي

1- Khadijeh mother of the orphans

سرشناسه : داستاني بنيسي اسدالله - 1325 Dastani Banisi, Asadullah

عنوان و نام پديدآور : Khadijeh mother of the orphans/ by A. Dastani; translated by Z. Dawoodi Fard

مشخصات نشر : Tehran : ISlamic propagation Organization , 1364 = 1406 = 1985.

مشخصات ظاهري : 32 ص مصور

فروست : (Islamic Propagation Organization; 206 )

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عنوان از روي جلد.

عنوان ديگر : Khadijeh mother of the orphans

موضوع : خديجه بنت خويلد، 3 - 68 قبل از هجرت شناسه افزوده : داودي فرد، زDawood Fard, Z ، مترجم شناسه افزوده : جمشيدي ل Jamshidi, L. ، مترجم شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي Islamic propagation organization

رده بندي كنگره : BP26/2 /د2خ 4 1364

رده بندي ديويي : 297 /9722

شماره كتابشناسي ملي : م 78-14412

2- Khadija -tul-kubra

سرشناسه : رضوي

Razwy, A.A.

عنوان و نام پديدآور : Khadija -tul-kubra: the wife of the prophet Muhammed may Allah be pleased with her: a short history of her life/ by Syed A.A.Rezwy

مشخصات نشر : New York : Tahrike Tarsile Quran , 1369 = 1990.

مشخصات ظاهري : ص 198

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه ص 198 - 197

عنوان ديگر : ...Khadija -tul-kubra: the wife of the prophet

موضوع : خديجه بنت خويلد(س ، 3 - 68 قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP26/2 /ر6خ 4 1369

رده بندي ديويي : 297 /9722

شماره كتابشناسي ملي : م 78-14364

30- مجموعه اشعار حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:مجموعه اشعار حضرت خديجه عليها السلام/ مهدي سروري (مداح)

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

1- من كيستم يگانه اميد محمدم

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك مرثيه

قالب تركيب بند

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع از صيام تا قيام 3

تعداد استفاده 0

متن شعر

من كيستم يگانه اميد محمدم

ناموس وحي و همسر والاي احمدم

ام الائمه مادر ام الائمه ام

يعني خديجه دختر پاك خويلدم

روح بزرگ خواجه اسراست در تنم

گلخان_ه ي بهشت رسول است دامنم

*****

من بين دشمنان زره مصطفي شدم

بر بانوان معلم درس وفا شدم

گشتم چو پيش روي رسول خدا سپر

از چارسو نشانه ي سنگ جفا شدم

ب_ر پيك_رم ب_ه شوق دفاع پيامبر

سنگ جفا ز شاخه ي گل بود خوب تر

*****

من پاسدار اشرف خلق دو عالمم

اسلام متكي شده بر عزم محكمم

همچون علي كنار محمّد ستاده ام

در سايه ي رسول خدا فوق مريمم

مريم حض_ور مريم من مي كند قيام

عيسي به يازده پسرم مي دهد سلام

*****

شخص رسول برده به تجليل نام من

گيرد ز اعتبار و شرف احترام من

خلقت اگر سلام دهندم عجيب نيست

حتي خدا رسانده به احمد سلام من

سرتا قدم اگر چه وجودم مقدس است

بر من مقام مادر زهرا شدن بس است

*****

پيش از نزول وحي خدا خوانده ام نماز

بردم رخ نياز به درگاه بي نياز

قرآن فرود نامده گفتم شهادتين

اسلام شد ز من، من از اسلام سرفراز

روز ازل ك_ه ي_ار رس_ول خ_دا شدم

سر تا قدم خدايي و از خود جدا شدم

*****

پيغمبر است شاهد پاكي و عصمتم

بر سر نهاده خواجه ي كل تاج عزّتم

روزي كه خاك حضرت آدم نبود گل

شد همسري خواجه ي لولاك، قسمتم

تنها نه از نساء رسول خدا سرم

جز دخترم ز كلّ زنان نيز برترم

*****

زن هاي مكه يكسره از من بريده اند

ديگر ز

خانه ام ز حسد پا كشيده اند

بر قلب من ز نيش زبان ها زدند نيش

هرگز مقام و منزلتم را نديده اند

هر جا به غير خانه من پا گذاشتند

حتي به وضع حملم تنها گذاشتند

*****

تنها به حجره مانده و مأيوس از همه

دائم لبم به ذكر خدا داشت زمزمه

ديدم يكي ز مهر مرا مي زند صدا

مادر منم كه هم سخنم با تو، فاطمه!

مادر چرا غريبي من ياور توام

ريحانه ي رسول خدا دختر توام

*****

مادر ز بي وفايي زن ها مكن گله

قابل نييَند تا به تو گردند قابله

با نصِّ «لايمسه الا المطهرون»

بين زنان مكه و ما هست فاصله

لبخند زن كه دست خداوند، يار توست

مريم صفيّه آسي_ه هاج_ر كن_ار توست

*****

اين بود قدر و منزلت و اقتدار من

تا مادريِ فاطمه شد افتخار من

ممنونم از رسول خدا و خداي او

بر فاطمه سلام خداوندگار من

«ميثم» قصيده ي تو قبول رسول باد

زيبا سروده اي صله ات با بتول باد

*****

2- اي آنكه بر احمد وفاداري خديجه

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب مثنوي

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 62

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي آنكه بر احمد وفاداري خديجه

اسلام را كردي علمداري خديجه

تو هست و بودت وقف عشق مصطفي شد

دين را خريدي و خريدارت خدا شد

شعب ابيطالب گواه همتت بود

اسلام هم محو كمال و عفتت بود

اي مادر عصمت ، حيا ، عشق و عبادت

زهرا به قلب پاك تو دارد ارادت

همدوش احمد سالها آزار ديدي

زخم زبان از دشمنان دين شنيدي

وقتي ز طعنه روز او چون شام مي شد

در اوج غم با نام تو آرام مي شد

بودي هميشه دست پشتيباني او

خون مي زدودي از روي پيشاني او

تا ديدي از غم يار تو از پا نشسته

مرحم نهادي روي دندان شكسته

صد حيف شد بار سفر را زود بستي

با رفتنت قلب پيمبر را شكستي

بابا و دختر بي تو اي مادر چه سازند؟

بايد كه بي تو هم بسوزند و بسازند

مي سوخت سر تا پا رسول ا... زين غم

حتي نبودي در دم مرگت كفن هم

مظلومه اي ، تنهاي تنهايي خديجه

مادر بزرگ بي كفن هايي خديجه

3- پاكي ، زلالي ، مثل دريايي ، خديجه

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب ترجيع بند

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 62

تعداد استفاده 0

متن شعر

پاكي ، زلالي ، مثل دريايي ، خديجه

تاج سر زنهاي دنيايي خديجه

تو همسر محبوب من بودي و هستي

همخانه ام در عرش اعلايي خديجه

من بارها با ديدن تو جان گرفتم

از بسكه آرام و شكيبايي خديجه

تو هستي خود را برايم خرج كردي

در آسمان عشق يكتايي خديجه

شايسته تر از تو زني بين عرب نيست

تو مادر ام ابيهايي خديجه

يك بار ديگر باز كن آغوش خود را

در بر بگير اين دختر خاموش خود را

*****

اي در ميان موج غمها غمگسارم

بعد از تو غير از فاطمه ياري ندارم

حس مي كنم وقتي كه جاي خاليت را

بر روي پاي كوچكش سر مي گذارم

شعب ابيطالب تو را از من گرفته

همراه زهرا در فراقت سوگوارم

آرام مي گريد كه من آرام گيرم

آرام مي گريد كه من طاقت بيارم

طاقت ندارم اشك زهرا را ببينم

از گريه هايش عاقبت جان مي سپارم

اي كاش عالم قدر زهرا را بداند

اي كاش صدها سال بعد از من بماند

*****

قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته

بر حال و روز مضطرش آتش گرفته

مي آيد آن روزي كه ياسم در گلستان

گلبرگهاي پرپرش آتش گرفته

قرآن ناطق بين كوچه دست بسته است

در صحن خانه كوثرش آتش گرفته

زينب به چشمان خودش مي بيند آنجا

دار و ندارش مادرش آتش گرفته

صدها فرشته تا قيامت در طوافند

آن خانه اي را كه درش آتش گرفته

4- مادر مظلومه ي من ميون بستر رمق نداري

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 62

تعداد استفاده 0

متن شعر

(مادر مادر بي تو زهرا مي ميره) 3

مي ميره مي ميره

*****

مادر مظلومه ي من ميون بستر رمق نداري

با اين همه غصه و غم چرا بابامو تنها مي ذاري

كنار بسترت ببين نشسته ام پريشون

شاهد جون دادنتم با ديده هاي گريون

نفس نفس مي زني و به قبله پا كشيدي

براي زنده موندنت نمونده هيچ اميدي

يه عمره با شعله هاي آتيش غصه سوختي

به پاي دين مصطفي زندگيتو فروختي

حالا كه بستي بارتو تا خدا رهسپاري

فدات بشم كه وقت مرگ حتي كفن نداري

وقتي وصيت مي كني دلم آتيش مي گيره

همش مي گم خدا كنه كه مادرم نميره

ميون اون سفارشات تو چي گفتي به اسماء

مگه قراره چي بياد بي تو به روز زهرا

5- امشب دل تنگ مرا اشكم روايت مي كند

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب دل تنگ مرا اشكم روايت مي كند

امشب خديجه با تو اي اسماء وصيت مي كند

اي آشنايم ، بشنو نوايم

جان تو و زهراي من 2

*****

اسماء بهار عمر من امشب به پايان مي رسد

زهرا سرش بر سينه ام من بر لبم جان مي رسد

جانم فدايت ، در بين امت

جان تو و زهراي من 2

*****

اسماء ز ناموس خدا بايد كني غم پروري

از حال زهرايم بپرس در غربت بي مادري

در شادي و غم ، در اشك و ماتم

جان تو و زهراي من 2

*****

آن شب كه پيوند گل ياس و صنوبر مي شود

آن شب كه زهرا كوثر قرآن حيدر مي شود

با مهرباني ، تا مي تواني

جان تو و زهراي من 2

*****

آن شب كه جسمش را علي شويد به اشك ديدگان

بر پيكر مجروح او اسماء بريز آب روان

جان تو و زهراي من 2

*****

6- آن مادري كه منشأ عصمت ز جوي اوست

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب رباعي

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

آن مادري كه منشأ عصمت ز جوي اوست

آن بانويي كه بوي رسالت ز سوي اوست

گويي: ز شأن خديجه به من بگو

گويم: جهان ذره و جنت ز خوي اوست

7- آسمون بي تو به اشكش شعر بارون مي خونه

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

آسمون بي تو به اشكش شعر بارون مي خونه

بعد تو ستاره اي تو آسمون نمي مونه

تو ديار بي كسي ها سر خاك قبر تو

بابا اسمتو با يه حال پريشون مي خونه

بيشتر روزا توي خونه ، تشنه يه گوشه

زانواشو مي گيره تو بغلش غريبونه

گر چه آشيونمون بوي تو داره همه جاش

بعد تو ديگه صفا نمونده توي اين خونه

گيسوهام پريشونه و لابه لاش خاك عزاست

بيا و دوباره موهاي منو بزن شونه

غريبي سخته باور كن بعد تو اي مادرم

بابا بعد تو شده غريبه ي اين زمونه

همه جاي قلب من از داغ تو شعله وره

هر كي بي مادر شده شايد حالم رو بدونه

8- امشب پدر مي ديد كوثر گريه مي كرد

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 1-77

تعداد استفاده 0

متن شعر

امشب پدر مي ديد كوثر گريه مي كرد

زهرا به روي قبر مادر گريه مي كرد

خاك مزار مادرش را مي گرفت و

با دست خود مي ريخت بر سر گريه مي كرد

ياد گذشته ياد آينده براي

اين مادر و دختر پيمبر گريه مي كرد

گرم تماشاي عزاداري آنها

يك گوشه اي آرام حيدر گريه مي كرد

تكرار شد اين قصه اما در دل شب

اين بار زينب زار و مضطر گريه مي كرد

بر روي قبر مخفي مادر به ياد

آن شعله ها و ياس پرپر گريه مي كرد

وقتي كه خون تازه از مسمار مي ريخت

انگار بر حال علي در گريه مي كرد

دست خدا را دست بسته مي كشاندند

زهرا به مظلومي شوهر گريه مي كرد

صيادها با تازيانه حمله كردند

كوچه قفس بود و كبوتر گريه مي كرد

يك روز هم زينب به زير تازيانه

در قتلگه پيش برادر گريه مي كرد

وقتي كه طفلان بين آتش مي دويدند

بر روي ني چشم دلاور گريه مي كرد

طفل يتيمي روي پاي عمه ي خود

از غصه ي تاراج معجر گريه مي كرد

9- اي دامنت دانشگه زهرا خديجه

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع گلواژه هاي مناجات 5

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي دامنت دانشگه زهرا خديجه

اي همدم تنهايي طاها خديجه

نوشيده آب از چشمه ي چشم تو كوثر

اي باغبان شاخه ي طوبي خديجه

هستي فداي هستي احمد نمودي

هستي فداي هستيت بادا خديجه

زخم زبان بسيار از مردم شنيدي

اما نيفتادي دمي از پا خديجه

آموختي درس فداكاري بعالم

ارث از تو دارد زينب كبري خديجه

روزي كه دندان پيمبر را شكستند

افروختي چون لاله ي صحرا خديجه

روزيكه زهرايت به كوچه خورد سيلي

بودي كجا اي محرم زهرا خديجه

روزي كه زهرا پشت در فرياد مي كرد

اي كاش بودي ياورش آنجا خديجه

10- مادر دل بابام مي گيره، تو بي كسي اسيره

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 1-77

تعداد استفاده 0

متن شعر

مادر دل بابام مي گيره، تو بي كسي اسيره

اگه بري ديگه زهرا مي ميره(2)

*****

ميون بستر غم جون نداري

براي پر كشيدن بي قراري

مي ري و دختر تو جا مي ذاري(2)

*****

مادر سر روي پات مي ذارم، اشك عزا مي بارم

واسه بي مادري سني ندارم(2)

*****

با اون نيگات دلمو مي سوزوني

نفس نفس مي زني نيمه جوني

همش دعا مي كنم تا بموني(2)

*****

مادر از تو چشات مي خونم، تو مي ري من مي مونم

وصيتات شده قاتل جونم(2)

*****

مي ريزه خاك عزا بر سر من

مي دوني كه نمي شه باور من

كه بي كفن بمونه مادر من(2)

*****

11- مادر، تو كه داري مي ري به سفر

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع زمزمه هاي ولايت 1-77

تعداد استفاده 0

متن شعر

مادر، تو كه داري مي ري به سفر

يه نيگا كن به حال پدر

منم و چشماي شده تر (منو ببر 3)

*****

بي تو خونمون غرق ماتمه، مادر

از غم تو هر چي بگم كمه، مادر

بعد تو قد دخترت خمه(عمر من كمه3) مادر

*****

فكر رفتنت قاتل منه ، مادر

قلبمو داره از جا مي كنه، مادر

غصه ي من از (بي تو بودنه3) مادر

*****

هر شب از غمت مي گيرم زبون، مادر

حرفاي منو از چشام بخون، مادر

يامنو ببر (يا پيشم بمون3) مادر

*****

ابر بارونه تو چشاي من، مادر

جون نداره اين دست و پاي من، مادر

خونه داري زوده براي من(اي خداي من3) مادر

*****

12- اي ز صد هاجرت درود و سلام

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك مرثيه

قالب تركيب بند

شاعر سازگار حاج غلامرضا

منبع از صيام تا قيام

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي ز صد هاجرت درود و سلام

كرده مريم به محضر تو قيام

همسر مصطفي درود درود

مادر فاطمه سلام سلام

همتت وقف مكتب توحيد

ثروتت پشتوانه ي اسلام

هم سلام تو را رسانده خدا

هم به تو فخر كرده خيرالأنام

پا نهادي فراتر از مريم

در جلال و كمال و قدر و مقام

از سر عالمي كشيدي دست

با رسول خدا شدي همگام

دخترت كوثر رسول خدا

پسرانت به جن و انس امام

با ادب از تو گفتن مدح

با وضو بايد از تو بردن نام

چشم دين بر جمال تو روشن

دل احمد به وصل تو آرام

مؤمنين را يگانه مامي تو

مادر يازده امامي تو

*****

تو به اسلام مادري كردي

تو به توحيد ياوري كردي

عصمت از دامنت چنان جوشيد

كه به مريم برابري كردي

با محمد، محمدي گشتي

بر پيمبر، پيمبري كردي

بين طوفان و موج حادثه ها

فُلك دين را تو لنگري كردي

تويي آن شير زن كه مردانه

ايستادي و حيدري كردي

تا كني دلبري ز پيغمبر

اول از خلق دل، بري كردي

با محمد ز هست و بود جهان

دست شستي و همسري كردي

دخت طاها ام ابيها را

اين تو بودي كه مادري كردي

مشرق يازده ستاره شدي

بلكه خورشيد پروري كردي

صلوات خدا به اولادت

جان عالم فداي دامادت

*****

تو صدف، فاطمه است گوهر تو

گوهر تو نه بلكه كوثر تو

بود بر ياري رسول خدا

كوه و صحرا و خانه سنگر تو

هستي ات را به مصطفي دادي

هست خود بر تو داد داور تو

خالق لم يزل سلام تو را

مي فرستاد بهر شوهر تو

پيشتر از شب ولادت خود

هم كلام تو بود دختر تو

يار احمد شدي چه بهتر از اين

كه خدا گشت يار و ياور تو

به محمد زدند سنگ ولي

بود دردش درون پيكر تو

گشت درّ يتيم عبد

ا...

از دو عالم يگانه گوهر تو

تك و تنها شدي، زنان قريش

ايستادند در برابر تو

غم مخور گر زنان مكه دگر

ننهادند رو به محضر تو

«اين دغل دوستان كه مي بيني

مگساند دور شيريني»

*****

سخنانم اگر چه گوهر بود

وصف تو از سخن فراتر بود

بر تو در ياري رسول خدا

نه غم جان نه بيم از سر بود

بر محمد وجود همچو تويي

مثل زهرا براي حيدر بود

در هجوم تمام حادثه ها

دست هايت رسول پرور بود

بود يك ركن مصطفي حيدر

همسريّ تو ركن ديگر بود

حرمت قلب دخترت زهرا

كفنت جامه ي پيمبر بود

كفن ديگرت ز جبرائيل

خلعت ذات حي داور بود

پدر و مادرم فدايت باد

كه جهادت جهاد اكبر بود

افتخار ائمه بر زهرا

فخر زهرا به چون تو مادر بود

خوانده اي با محمد از آغاز

پيشتر از نزول وحي نماز

*****

تو گل از باغ معرفت چيدي

در رسول خدا، خدا ديدي

آنچه نا ديده بود چشم كسي

ديدي و گل شدي و خنديدي

شهد أقرا ز دست پيغمبر

وحي نازل نگشته نوشيدي

با محمد نماز مي خواندي

در كنار علي درخشيدي

سجده ي آفتاب بر خاكت

ماه احمد شدي و تابيدي

در بهشت نبوت و توحيد

مام امّ الائمه گرديدي

نخل طوباي آرزوي نبي

باغ سبز هميشه جاويدي

هر كجا بر نبي جسارت شد

مثل شير خدا خروشيدي

سال شد بر رسول عام الحزن

تا تو صورت به خاك پوشيدي

شهر مكه است شهر غربت تو

اشك «ميثم» نثار تربت تو

*****

13- اي داده به عصمت شرف و نام خديجه

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب قصيده

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

اي داده به عصمت شرف و نام خديجه

اي بسته به طوفت فلك احرام خديجه

اي همسر پيغمبر اسلام خديجه

اي عصمت حق فاطمه را مام خديجه

اي ختم رسل را ز شرف نور دو ديده

قبل از شب بعثت به پيمبر گرويده

*****

اي مكه ز خاك قدمت خلد مخلد

اي عصمت معبود و اميد دل احمد

اسلام بپا خواست وَ گرديد مؤيد

از ثروت تو تيغ علي خُلق محمد

تا حشر خلايق كه خدا را بپرستند

مديون فداكاري و ايثار تو هستند

*****

اي بر تو سلام آمده از داور هستي

بگذشته در آئين نبي از سر هستي

دلداده و دلبرده ز پيغمبر هستي

زيبد كه بخوانند ترا مادر هستي

كي مثل تو از هستي خود چشم بپوشد

تا فاطمه از سينه ي او شير بنوشد

*****

آنروز كه افتاد خزان در چمن تو

پر زد به جنان طوطي روح از بدن تو

تا بوي گل احمدي آمد ز تن تو

شد جامه ي پيغمبر اكرم كفن تو

با مرگ تو آغاز شد اي عصمت سرمد

بي مادري فاطمه تنهايي احمد

*****

برخيز كه بر ختم رسل فخر زمانه

خانه شده غمخانه اي بانوي خانه

بر گيسوي زهرا كه زند بعد تو شانه

بي تو شده از هر مژه اش سيل روانه

پيغمبر اكرم ز غمت زار بگريد

خون است دل فاطمه مگذار بگريد

*****

بردار سر از خاك و ببين همسر خود را

بنگر هدف سنگ ، سر شوهر خود را

بازآ و ببين اشك فشان دختر خود را

برگير به بر دختر بي مادر خود را

بي روي تو گردون به نظر تيره چو دود است

برخيز كه بي مادري فاطمه زود است

*****

اي جامه ي احمد كفنت بر بدن پاك

كن بهر حسينت به جنان جامه ز غم چاك

تو بر سر دست نبي

و او به روي خاك

سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاك

مجنون تو بر نور دو عين تو بگيرد

تا صبح قيامت به حسين تو بگريد

*****

14- مادر مرو كه فاطمه ات زار و مضطر است

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب غزل

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مادر مرو كه فاطمه ات زار و مضطر است

هجر تو قاتل من غمديده دختر است

غصه مخور به حال پدر چونكه بعد تو

زهراي كوچك توبرايش چو مادر است

در سرزمين شعب ابي طالب از محن

اكنون ز اوج داغ و عزاي تو محشر است

گويا كه سال حزن براي پدر بود

اين سال غم كه با غم دنيا برابر است

بار سفر تو بستي و رفتي ولي بدان

كوتاه عمر دختر مثل كوثر است

واي از دمي كه فاطمه ات را تو از بهشت

بيني ميان شعله و در پشت يك در است

جرم تو هست ياري پيغمبر خدا

جرم من حزين به خدا عشق حيدر است

آنكه فكنده لرزه به جانم نظاره بر

چندين كفن بود كه به دست پيمبر است

بعد از شمارش كفن اين روضه ام شده

يك كودك بدون كفن داغ مادر است

15- مادر مهربونم ، نزن آتيش بجونم

مشخصات

مناسبت رحلت

سبك ولادتي

قالب آهنگين

شاعر ناشناس

منبع بايگاني

تعداد استفاده 0

متن شعر

مادر مهربونم ، نزن آتيش بجونم

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

*****

آخر اي پرستوي شكسته پر

حالا كه ميري سفر منم ببر

بي تو تنها و غريب ميشه بابا

بي تو آتيش مي گيره دلاي ما

اي همه دلخوشيم ، از غمت مي كشيم

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

*****

بعد تو بابا غريب تر مي شه باز

مثل شمع مي سوزه با سوز و گداز

رو سرش سنگ و خاكستر مي ريزند

نرو كه بعد تو بيشتر مي ريزند

مادرم مرو سفر ، من و اين خونِ جگر

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

*****

تو تموم هستي تو دادي براش

زندگي و عمر تو كردي فداش

حالا غصه ي تو پيرش مي كنه

ديگه از زندگي سيرش مي كنه

مادرم بمون پيشم ، هميشه يادت مي شم

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

*****

مادرم بعد تو اي بي قرينه

يه روزي ميام پيشت از مدينه

از تو دل مي شكنه و پهلوي من

مي سوزونه سينمو عدوي من

من گل باغ توأم ، نيلي داغ توأم

مرو اي مادر من مرو اي مادر من

*****

31- مقام بلند براي بانويي بزرگ

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر: نشريه اشارات

مقام حضرت فاطمه(سلام عليها)در پيشگاه خدا

ابوسعيد خدري مي گويد: «رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمان ها برد و سير داد، هنگام مراجعت، به جبرئيل گفتم: آيا حاجتي داري/ جبرئيل گفت: حاجت من، اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه برساني. پيامبر خدا وقتي به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه(سلام عليها) ابلاغ كرد. خديجه گفت: «ان الله هو السلام و فيه السلام. اليه السلام و علي جبرئيل السلام؛ همانا ذات پاك خدا سلام است و از اوست سلام وسلام به سوي او باز گردد. و بر جبرئيل سلام باد».(1)

روزي جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: «اي رسول خدا! اين خديجه است. هرگاه نزد تو آمد، بر او از سوي پروردگارش و از طرف من ، سلام برسان و او را به خانه اي از يك قطعه (از زبرجد)، در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست، مژده بده».(2)

در كتاب الخصائص الفاطميه آمده است: طبق روايت مشهور، هنگامي كه حضرت خديجه رحلت كرد، فرشتگان رحمت، از جانب خداوند كفن مخصوصي براي خديجه، نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آوردند كه اين كفن، مايه تسلي خاطر رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) هم بود. وقتي پيكر مطهر حضرت خديجه (صلي الله عليه و آله و سلم) را با آن كفن پوشاندند و جنازه را با كمك همراهان، به سوي قبرستان معلي بردند، پيامبر خدا در ميان قبر رفت و لحظاتي در قبر خوابيد و سپس بيرون آمد و

آن گوهر پاك را در آنجا به خاك سپرد.

مقام حضرت خديجه(عليها السلام)از نگاه پيامبر

عايشه كه از همسران پيامبر بعد از خديجه(سلام عليها) است، علاقه و محبت شديد پيامبر به خديجه را اين گونه توصيف مي كند: «من خديجه را هرگز نديده بودم، اما آن چنان كه بر خديجه حسد ورزيدم، بر هيچ يك از همسران پيامبر، رشك نبردم؛ چرا كه پيامبر او را بسيار ياد مي كرد...(3)او از خانه بيرون نمي آمد ،مگر آنكه خديجه را ياد مي كرد واو را به نيكي ستايش مي نمود ...(4)واز ستايش او واستغفار براي او ،دل تنگ و خسته نمي شد...(5)هر گاه رسول خدا گوسفندي را ذبح مي كرد، مي گفت: آن را به دوستان خديجه هم بدهيد. سرانجام، روزي علت اين كار را پرسيدم. فرمود:

من دوست خديجه را هم دوست دارم».(6)

مقام حضرت خديجه(سلام عليها) از نگاه امير مؤمنان، علي (عليه السلام)

حضرت علي(عليه السلام) فرموده است: «سادات نساء العالمين اربع؛ سرور بانوان دو جهان، چهار بانو هستند: خديجه بنت خويلد، فاطمه بنت محمد، آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران».(7)

حضرت علي (عليه السلام)كه مدتي طولاني را نزدپيامبر، در خانه حضرت خديجه (سلام عليها) سپري كرده بود، بعد از وفات حضرت خديجه(سلام عليها)، دائماًبه مناسبت هايي كه پيش مي آمد، از اين بانوي بزرگ ياد مي كرد و نامش را گرامي مي داشت. از جمله، يك بار به دفاع پيامبر از حضرت خديجه(سلام عليها)اشاره كرد و اين قضيه را چنين نقل فرمود: «يك روز كه پيامبر خدا در ميان همسران خويش حضور داشت، يادي از همسرش خديجه نمود و به فراق او گريست. عايشه گفت: آيا بر پيرزن سرخ مويي از تيره بني اسد مي گريي؟

رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه كسي جاي خديجه را مي گيرد؟

روزي كه شما مرا تكذيب كرديد، او مرا تصديق كرد. روزي كه كفر ورزيديد، به من ايمان آورد و هنگامي كه نازا بوديد، برايم فرزند آورد.(8) عايشه گفت: از آن پس، همواره خودم را با بيان خوبي هاي خديجه، به پيامبر نزديك مي كردم.

مقام حضرت خديجه(سلام عليها)در كلام ديگران

نويسنده:سيده زهرا برقعي

ابن مجر كه از علماي برجسته اهل تسنن است، مي گويد: «از امتيازات خديجه، آن است كه او هميشه پيامبر را گرامي مي داشت و سخن او را چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت، تصديق مي كرد».(9)

سليمان الكتاني، يكي از ادباي مسيحي عرب، خديجه را چنين توصيف مي كند:

خديجه، دوستي خود را به همسرش بخشيد، در حالي كه احساس بخشش نمي كرد، بلكه احساس مي كرد كه از او محبت و دوستي مي گيرد و همه سعادت را از او كسب مي كند. ثروتش را به او بخشيد و حال آنكه احساس نمي كرد كه مي بخشد، بلكه احساس او اين بود كه از او هدايت را كه بر همه گنج هاي روز زمين برتري دارد، كسب مي كند.

نكاتي درباره حضرت خديجه(سلام عليها)

در سوره«ضحي»، آيه هشتم، به نام و اوصاف اين بانوي گرامي اشاره شده است.

*آن حضرت كه از ثروتمندترين زنان جزيره العرب بود، حدود هشتادهزار شتر داشت و كاروان هاي تجاري او، شب و روز در طائف و يمن و شام و مصر و ساير بلاد در حركت بودند. او برده هاي بسيار زيادي هم داشت كه به تجارت اشتغال داشتند.

*عظيم ترين خطري كه پيامبر را در آغاز رسالتش تهديد مي كرد، محاصره اقتصادي مسلمانان بود، اما اموال حضرت خديجه (سلام عليها)كليد شكست اين محاصره شد. او مواد مصرفي را به چندين برابر قيمت واقعي اش براي غذاي مسلمانان مي خريد تا آنكه سال هاي محاصره اقتصادي، با پيروزي مسلمانان تمام شد.

*حضرت خديجه، در حال با پيامبر خدا ازدواج كرد كه خود از ثروتمندترين زنان عرب بود و خواستگاران معتبر و سرمايه

دار فراواني داشت، در حالي كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن زمان، پيش جد خود، عبدالمطلب، زندگي مي كرد و تنها اعتبارش در ميان مردم، درستكاري و امانت داري اش بود و هيچ ثروتي نداشت.

*آخرين كلام حضرت خديجه (سلام عليها)در بستر بيماري و مرگ چنين بود: «اي رسول خدا! من در حق تو كوتاهي كردم و آنچه شايسته تو بود، انجام ندادم. از من در گذر و اگر اكنون دل در طلب چيزي داشته باشم، خشنودي توست».(10)

*حتماً شما هم شنيده ايد كه حضرت خديجه(سلام عليها)، خود براي خواستگاري از پيامبر، پا پيش گذاشت. او به حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)گفت: «به خدا قسم اي محمد! اگر مال تو كم است، مال من زياد است. كسي كه خودش را در اختيار تو مي گذارد، چگونه مالش را در اختيارت نگذارد؟ من با تمام اموال و كنيزانم، در اختيار توام».(11)

*در جريان كناره گيري رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از حضرت خديجه (سلام عليها)، پيش از ايجاد نطفه فاطمه زهرا (سلام عليها)، پيامبر عمار ياسر را نزد خديجه(سلام عليها) فرستاد و فرمود: «به او بگو: اي خديجه! گمان مبر كه كناره گيري من، از توست. نه خداوند چنين امر فرموده است. گماني جز خير نبر و بدان خداوند هر روز چندين بار به ملائكه اش، به تو مباهات و فخر مي كند».(12)

*در روايتي آمده است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: «وقتي حضرت خديجه وفات كرد، فاطمه(سلام عليها) به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پناه برد. به دور پيامبر مي چرخيد و

مي گفت: پدر جان! مادر من كجاست؟ همان وقت، جبرئيل نازل شد و عرضه داشت: اي رسول خدا! پروردگارت امر فرمود به فاطمه (سلام عليها) سلام برساني و بگويي مادرش در خانه اي است از ياقوت و زبرجد كه اتاق هايش از طلا و ستون هايش از ياقوت قرمز ساخته شده و با آسيه و مريم هم نشين است».

*در كتاب آسماني انجيل، از حضرت خديجه (سلام عليها) ياد شده است، به گونه اي كه خداوند در آن خطاب به عيسي(عليه السلام) فرمود: «نسل او(حضرت خديجه) از مباركه (بانوي پربركت) است كه همدم مادرت، مريم، در بهشت مي باشد».(13)

*خداوند در قرآن مي فرمايد: «ووجدك عائلا فاغني؛ خداوند تو را فقير يافت و سپس تو را بي نياز نمود.» طبق احاديث و روايات متعدد، مراد از «بي نياز كردن» مال و بخشش خديجه (سلام عليها) بود كه همه را در طبق اخلاص به پيامبر تقديم كرد.

*آخرين بخش از اموال حضرت خديجه (سلام عليها) به وسيله اميرمؤمنان حضرت علي (عليه السلام)، در سفر هجرت به مدينه صرف شد. در واقع حضرت علي (عليه السلام) به سفارش پيامبر، با اين پول، شتر و زاد و توشه خريد تا با حضرت زهرا (سلام عليها) و ديگر زنان و مردان بني هاشم، به مدينه هجرت كند و به پيامبر ملحق شود.

*ابوعبيده (نوه عمار ياسر) نقل مي كند: «فرزند ابي رافع از پدرش پرسيد: مگر پيامبر چقدر مال و اموال داشت كه براي سفر خود، دو شتر خريد و به اميرمؤمنان هم سفارش كرد براي ديگر مهاجران زاد و توشه بخرد؟ پدرش پاسخ داد: از پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم)

شنيدم كه فرمود: هيچ مال و ثروتي، براي من سودمندتر از اموال خديجه (سلام عليها)نبود».

*پيامبر درباره حضرت خديجه(سلام عليها) فرمود: «محبت خديجه(سلام عليها)را خداوند در دل من قرار داده بود.... من او را از اعماق دل دوست داشتم... من دوست داران خديجه(سلام عليها) را هم دوست دارم».

پي نوشت

1-محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، ج16، صص 7و8.

2-همان.

3-مستدرك صحيحين، ج3،ص186.

4-الاستيعاب،ج2،ص721.

5-سير اعلام النبلاء، ج2، ص 82.

6-الاصابه،ج4،ص275.

7-عبدالحميد معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج10،ص266.

8-كشف الغمه، ج2، ص131؛ بحارالانوار، ج16، ص18.

9-الاصابه،ج4،ص275.

10-به نقل از: سايت مركز اسلامي واشينگتن.

11-به نقل از: سايت سوره مهر.

12-همان.

13-به نقل از سايت: www.behar.ir

منبع:نشريه اشارات ،شماره 124

32- مقام حضرت خديجه در پيشگاه خدا و رسول اكرم صلي الله عليه واله

مشخصات كتاب

نويسنده : سيد جواد حسيني

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

در سال دهم بعثت دو حادثه دردناك و جانسوز بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد گشت، چنان كه در تاريخ آمده است: «وَردَ عَلَي رَسولِ الله أمْران شديدانِ عَظيمانِ وَ جَزَعَ جَزَعاً شديداً؛ دو امر بزرگ و سخت بر پيامبر وارد شد به گونه اي كه فرياد و ناله شديد حضرت بلند شد.» آن دو امر يكي رحلت جانسوز ابوطالب بود كه در 26 رجب سال دهم بعثت و يا هفتم رمضان، همان سال واقع شد، و ديگري وفات يار فداكار آن حضرت، خديجه كبري بود كه در دهم رمضان همان سال اتفاق افتاد.

آنچه در پيش رو داريد نگاهي است گذرا، به مقامات خديجه كبري، بانوي فداكار و صبور اسلام، در پيشگاه الهي و نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.[1]

«عائشه مي گويد: رسول خدا از خانه بيرون نمي رفت، مگر اين كه خديجه را به نيكي ياد مي كرد و براي او استغفار مي نمود. روزي از او ياد كرد، من حسد بردم و گفتم: خداوند جايگزين آن پيرزن به تو عطا كرده است!! پيامبر شديداً خشمگين شد.»

و ادامه مي دهد كه: رسول خدا فرمود: « خديجه و كجاست مثل خديجه؟ او مرا تصديق كرد آنگاه كه مردم مرا تكذيب نمودند و با مال خود مرا بر دين خدا كمك و ياري كرد.»

ريشه مقامات و فضائل خديجه سلام الله عليها

اشاره

قطعاً فضائل و مقامات حضرت خديجه بدون اسباب و علّت نمي تواند باشد. عقل و عنايات و الطاف الهي، ريشه فضائل و مقامات اوست.

در كلمات برخي موّرخان به اين جملات برمي خوريم: «كانَتْ خَديجَةُ إمْرَأةً عاقِلَةً شَريفَةً مَع ما أرادَ اللهُ بِها مِنَ الكرامَةِ وَالْخَيْرِ وَ هِيَ يَوْمَئذٍ أفْضَلُهُمْ نَسَباً وَ أعْظَمُهُم شَرَفاً وَ أكْثَرُهُمْ

مالاً؛ خديجه با آنچه خداوند از بزرگي و خير كه نسبت به او اراده كرده بود، بانوي خردمند شريفي بود. او در آن دوران از برترين افراد در نسب و بزرگترين شخصيت در شرف و ثروتمندي بود.»[2]

ايمان خديجه به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و انتخاب او به عنوان همسر آينده، در كنار درايت و لطف الهي نقش تعيين كننده اي در فضائل و مقامات خديجه سلام الله عليها دارد.

جالب اين است كه راهب نصراني اين مسئله را قبل از رسالت پيامبر و ازدواج او با خديجه به خوبي پيش بيني كرد كه اگر خديجه پيغمبر را رها نكند به مقامات و فضائل عظيمي دست خواهد يافت؛ آنجا كه به ميسره غلام خديجه گفت: «اي ميسره به خانم و مولاي خود سلام مرا برسان و به او اعلام كن كه به آقاي مردم [حضرت محمد] دست يافته است. و به زودي براي او (خديجه) شأن و جايگاهي خواهد بود و بر تمامي خاص و عام برتري مي يابد و بترسان او را از اين كه نزديك شدن به اين آقا (محمد صلي الله عليه و آله) را از دست بدهد؛ زيرا خداوند بلند مرتبه به زودي نسل او را از نسل محمد قرار خواهد داد و نام [نيكش] تا آخر الزمان خواهد ماند.» [3]

اين پيش بيني نشان مي دهد كه در كتب آسماني گذشته و يا در بيانات انبياء، كاملاًً مقام و منزلت خديجه سلام الله عليها بيان شده بود، از اين رو راهب نصراني به خوبي و با دقت تمام آن را بيان و پيش بيني كرد. و جالب تر اين كه زنان قريش از جمله صفيّه

دختر عبدالمطلب در شب ازدواج خديجه و جشن عروسي او نيز به اين امر اشاره كرد كه: «اي خديجه! در اين شب به چيزي اختصاص يافتي كه هيچ كس غير از تو بدان دست نيافته است، و جز تو از قبائل عرب و عجم به آن نرسيده است، پس گوارايت باد به آنچه به تو داده شد و از عزّت و بزرگي به تو رسيد.» [4]

البته خديجه هم به خوبي براي استقبال از اين مقام و منزلت سرمايه گذاري نمود. در آغاز، تمام اموال و هستي خويش را تقديم حضرت محمد صلي الله عليه و آله نمود. خديجه به عمويش ورقه گفت: « اين اموال را بگير و نزد محمد ببر و به او بگو همه اين اموال هديه است براي او و ملك او مي باشد، هر گونه خواست در آن تصرف نمايد، و به او بگو كه تمام اموال و برده هاي من، و تمامي كنيزها و آنچه در تحت تصرّف من است به محمد صلي الله عليه و آله هبه كردم، به خاطر احترام و تجليل از او. پس ورقه بين زمزم و مقام (ابراهيم) ايستاد و با صداي بلند اعلام كرد: اي گروه عرب! خديجه شما را شاهد گرفته است بر اين كه خود و مالش، و بردگان و كنيزان و خادمان، و چهار پايان و مهريه و هداياي او همه براي محمد صلي الله عليه و آله است، و اين هديه به خاطر تجليل و تعظيم از او و به جهت علاقه به اوست، شما نيز بر اين امر شاهد باشيد.» و بعد از بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

با ايمان خويش، مقامات و فضائل خود را بيمه نمود.

خديجه كبري سلام الله عليها در لحظات احتضار «اسماء بنت عميس» را به نزد خويش طلبيد و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها به او سفارشاتي كرد. آنگاه فاطمه را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله واسطه قرار داد كه از رسول خدا، خواهش كند تا يكي از لباس هاي خود را كفن خديجه قرار دهد. وقتي فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح كرد، اشك از چشمان حضرت جاري گشت، چيزي نگذشت كه جبرئيل نازل شد در حالي كه كفني از بهشت همراه خويش داشت كه خداوند آن را براي خديجه فرستاده بود.

الف. مقام خديجه در پيشگاه الهي

خداوند متعال بارها موقعيت و مقام خديجه را از طرق گوناگون آشكار نموده، و از منزلت رفيع او در درگاه الهي پرده برداشته است كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

1. سلام خاص الهي

بارها سلام سفارشي و مؤكّد ربوبي توسط جبرئيل به محضر خديجه رسيده است. ابو هريره نقل كرده است كه: «أتي جَبْرَئيلُ النَّبيَّ صلي الله عليه و آله، فَقالَ: هذِهِ خَديجَةُ قَدْ أتَتْكَ مَعَها إناءٌ مُغطّي فيه إدامٌ أوْ طَعامٌ أوْ شَرابٌ فَإذا هِيَ أتَتْكَ فَاقْرَأ عَلَيْهاالسَّلامَ مِنْ رَبِّها، وَ مِنِّي السَّلام ... [5]؛ جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: خديجه همراه با ظرفي سر پوشيده كه در آن خورشت يا غذا يا نوشيدني است نزد تو مي آيد، پس هرگاه آمد، سلام پروردگارش و سلام من را به محضر او برسان.»

در روايت ديگري مي خوانيم: «إنَّ جَبْرَئيلَ أتي النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَقالَ إقْرَءْ خَديجَةَ مِنْ رَبِّها السَّلامَ فَقالَ رَسولُ الله صلي الله عليه و آله: يا

خَديجَةُ هذا جَبْرَئيلُ يُقْرِئُكَ مِنْ رَبِّكِ السلامَ، قالَتْ خَديجَةُ: اللهُ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ عَلي جَبْرئيلَ السَّلامُ [6]؛ به حقيقت جبرئيل نزد پيامبر آمد پس گفت: به خديجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود: اي خديجه اين جبرئيل است كه از طرف پروردگارت سلام مي رساند. خديجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتي] از اوست و بر جبرئيل سلام باد.»

امّا سلام سفارشي جبرئيل علاوه بر آنچه كه در ضمن روايات قبلي اشاره شد در روايت ديگري با سند صحيح از طريق بزرگان رواة شيعه، به اين صورت نقل شده است: «عَنْ زُرارة وَ حَمْران بنِ أعْيَنْ وَ مُحَمَّد بن مُسْلِمْ عَنْ أبي جَعْفَر عليه السلام، قالَ: حَدّثَ أبو سَعيد الخِدِري أنَّ رَسولَ الله قال: إنَّ جَبْرَئيلَ أتاني لَيْلَةً اُسري بي فَحينَ رَجَعْتُ قُلْتُ: يا جَبْرَئيلُ هَلْ لَكَ مِنْ حاجَةِ؟ قالَ: حاجَتي أنْ تَقْرَءَ عَلي خَديجَةَ مِنَ اللهِ وَ مِنِّي السّلامَ وَ حَدَّثَنا عِنْدَ ذلِكَ أنَّها قالَتْ حينَ لَقِيَها نَبيُّ الله فَقال الَّذي قالَ جَبْرَئيلُ فقالَتْ: إنَّ الله هُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ إلَيْهِ السَّلامُ وَ عَلَي جَبْرَئيلَ السَّلامُ[7]؛ امام باقر عليه السلام به زراره و حمران و محمد بن مسلم چنين روايت كرد كه ابوسعيد خدري نقل كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آن شبي كه در معراج بودم، به هنگام بازگشت جبرئيل نزد من آمد. به جبرئيل گفتم: اي جبرئيل! آيا حاجتي داري؟ پاسخ داد: حاجت من اين است كه از طرف خدا و من به خديجه سلام الله عليها سلام برساني. و نقل كرد كه: چون رسول خدا پيغام جبرئيل را به خديجه رسانيد،

خديجه پاسخ داد: همانا خدا سلام است و سلام ]و سلامتي] از اوست و سلام به سوي اوست و بر جبرئيل سلام باد.»

2. فرستادگان ويژه الهي

هر كس در مسير الهي حركت كند، خداوند هرگز او را رها نكرده و تنها نخواهد گذاشت. نمونه بارز آن سرگذشت خديجه كبري سلام الله عليها است. هنگامي كه وضع حمل آن بانو نزديك گشت، به زنان قريش و بني هاشم پيغام داد كه مرا در اين امر ياري نماييد، ولي آنان پاسخ دادند: اي خديجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپيچي نمودي، و محمد يتيم را به همسري برگزيدي، ما نيز تو را ياري نمي كنيم. خديجه از اين جواب سخت غمگين گشت، در اين هنگام چهار زن همانند زنان بني هاشم وارد شدند در حالي كه خديجه از ديدن آنان هراسان بود، يكي از آن چهار زن به خديجه گفت: غمگين مباش، پروردگارت ما را براي ياري تو فرستاده است. ما خواهران و ياوران تو هستيم. من «ساره» هستم، اين «آسيه دختر مزاحم » رفيق بهشتي تو است و اين هم «مريم دختر عمران» است و اين يكي «كلثوم خواهر موسي بن عمران» است. خدا ما را براي كمك به تو فرستاده است تا ياور و پرستار تو باشيم[8]...» راستي كه بايد گفت: ﴿ألَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾[9]؛ آيا خداوند براي [حمايت و دفاع از] بنده اش كافي نيست؟»

3. كفن بهشتي

خديجه كبري سلام الله عليها در لحظات احتضار «اسماء بنت عميس» را به نزد خويش طلبيد و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها به او سفارشاتي كرد. آنگاه فاطمه را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله واسطه قرار

داد كه از رسول خدا، خواهش كند تا يكي از لباس هاي خود را كفن خديجه قرار دهد. وقتي فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح كرد، اشك از چشمان حضرت جاري گشت، چيزي نگذشت كه جبرئيل نازل شد در حالي كه كفني از بهشت همراه خويش داشت كه خداوند آن را براي خديجه فرستاده بود.[10]

آري انساني كه تمام ثروت خويش را دو دستي در راه خدا تقديم نموده است، در پيشگاه الهي اين عظمت را پيدا مي كند كه خداوند كفن بهشتي براي او بفرستد، و اينگونه از ايثار و انفاق او تقدير به عمل آورد.

4. در قصري از بهشت

قبل از رحلت خديجه كبري، خداوند متعال بارها توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از جايگاه ويژه خديجه در بهشت خبر داد، از جمله «عكرمه» از «ابن عباس» نقل مي كند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «اَفْضَلُ نِساءِ أهْلِ الجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خويلدْ، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحمَدٍ وَ مَرْيَمُ ابْنَتَ عِمْرانَ وَ آسِيَةُ بَنْتُ مزاحِمْ ...؛ بهترين زنان بهشت اينانند، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون).»[11]

و از عبدالله جعفر نقل شده است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «أمِرْتَ أنْ أُبَشِّرَ خَديجَةَ بِبَيْتٍ مِن قَصَبٍ لاصَخَبَ فيهِ ولا نَصَبَ؛ دستور داده شده ام كه خديجه را به خانه طلايي كه در آن زحمت و خصومت، وجود ندارد بشارت دهم.»[12] و همين مضمون نيز از عبدالله بن ابي اوفي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است.[13]

آنگاه كه رسول اكرم در حال احتضار قرار گرفت، فاطمه

زهرا عليهاالسلام درباره جايگاه آن حضرت در قيامت پرسش هايي كرد، از جمله پرسيد: «أيْنَ والِدَتي خَديجَةُ؛ [در آن روز] مادرم خديجه كجاست؟» حضرت فرمود: «في قَصْرٍ لَهُ أرْبَعَةُ أبْوابٍ إلي الجَنَّةِ؛ [خديجه] در قصري است كه چهار در به سوي بهشت دارد.[14]»

ب. منزلت خديجه در نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

هر گاه انساني در پيشگاه الهي از چنان مقامي برخوردار باشد، نگفته پيدا است كه در نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نيز داراي منزلتي رفيع است چنانكه تاريخ نيز گواهي مي دهد كه محبوب ترين همسران پيامبر اكرم نزد او، خديجه كبري عليهاالسلام بود.[15]

حضرت 24 سال با حضرت خديجه زندگي كرد و تا زنده بود به احترام او همسر ديگري اختيار نكرد.

«جان ديون پورت انگليسي» مي گويد: «با وجود اين كه خديجه در چنان سن و سال [بالايي] بود و به حسب قائده بايستي زيبايي دوران جواني خود را از دست داده باشد، با اين حال محمد تا آخرين دقيقه حيات خديجه، نسبت به او وفادار ماند و تا زنده بود همسر ديگري اختيار نكرد.»[16]

جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: به خديجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود: اي خديجه اين جبرئيل است كه از طرف پروردگارت سلام مي رساند. خديجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتي] از اوست و بر جبرئيل سلام باد.»

بعد از رحلت آن بانوي گرامي نيز پيامبر صلي الله عليه و آله او را فراموش نكرد و دائماً به ياد او بود كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

1. ياد خديجه

« عائشه مي گويد: رسول خدا از خانه بيرون نمي رفت، مگر اين كه خديجه را به نيكي ياد مي كرد و براي او استغفار مي نمود. روزي از او ياد كرد،

من حسد بردم و گفتم: خداوند جايگزين آن پيرزن به تو عطا كرده است!! پيامبر شديداً خشمگين شد.»

و ادامه مي دهد كه: رسول خدا فرمود: «خَديجَةُ وَ أيْنَ مِثْلُ خَديجَةَ، صَدَّقَتْني حِينَ كَذَّبَني النَّاسُ وَ وَازَرَتْني عَلي دينِ اللهِ وَ أعانَتْني بِمالِها؛ خديجه و كجاست مثل خديجه؟ او مرا تصديق كرد آنگاه كه مردم مرا تكذيب نمودند و با مال خود مرا بر دين خدا كمك و ياري كرد.» [17]

اين قضيه بارها تكرار شده است؛ از جمله روزي پيامبر اكرم در جمع همسران خويش حضور داشت و از خديجه ياد نمود و در فراق او گريست. عائشه گفت: بر پيرزن سرخ روي از تيره بني اسد مي گريي؟ رسول خدا فرمود:

«صَدَّقَتْني اِذا كَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بي اِذْ كَفَرْتُمْ وَ وَلِدَتْ لي اِذْ عَقِمْتُمْ. قالَتْ عائِشَةُ: فَما زِلْتُ اَتَقَرَّبُ اِلي رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله بِذِكْرِها؛[18] خديجه روزي كه شما مرا تكذيب كرديد، تصديق نمود و روزي كه كفر ورزيديد او به من ايمان آورد و فرزند براي من آورد و شما نازا بوديد. عايشه اضافه مي كند: هميشه اين گونه بود كه من با بيان خوبي هاي خديجه به پيامبر خدا تقرّب مي جستم.»

2. اظهار محبّت به دوستان خديجه

از آنجا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شديداً به خديجه محبّت و ارادت داشت، نسبت به دوستان و آشنايان او نيز اظهار محبّت و دوستي مي كرد. به همين جهت هنگام ذبح قرباني مي فرمود: از گوشت آن براي دوستان خديجه نيز ببريد؛ چرا كه «إنّي لَأُحِبُّ حَبيبَها؛ من دوستان خديجه را نيز دوست مي دارم.[19]»

و نيز روايت شده روزي پيرزني بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد شد،

پيامبر او را مورد لطف و مهرباني قرار داد، پس از رفتن او عائشه علت آن همه لطف را جويا شد، حضرت فرمود: اين بانو در زمان خديجه بر من وارد مي شد.[20]

آري آنهايي كه در راه خدا قدم برداشتند و تلاش خود را در مسير او قرار دادند، هرگز از يادها و خاطره ها نمي روند.

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

به همين جهت به اعتراف عائشه، هرگز پيامبر اكرم از ياد خديجه و گفتن مدح او خسته نشد. «قالَتْ: كانَ رَسولُ اللهِ إذا ذَكَرَ خَديجَةَ لَمْ يَسْأَمْ مِنْ ثَناءٍ عَلَيْها وَاسْتِغْفارٍ لها؛ عائشه گفت: رسول خدا هميشه اين گونه بود كه هرگاه خديجه را ياد مي كرد، از گفتن ثناي او و استغفار براي او خسته نمي شد.»[21]

پي نوشت ها

1- قابل ذكر است كه در شماره 59 مجله مبلّغان بخش اول مقاله، تحت عنوان «فضائل خديجه كبري سلام الله عليها» بيان، و اكنون در بخش دوم، مقامات آن حضرت بيان مي¬شود.

2- تاريخ خميس، ج1، ص263.

3- بحار الانوار، همان، ج16، ص44.

4- همان، ج16، ص 71، ذيل صفحه.

5- همان، ج16، ص8، به نقل از مسند احمد بن حنبل.

6- همان، ص 11، روايت ابن هشام، و ر.ك: ص 8 .

7- بحار الانوار، ج18، ص385، ح90.

8- همان، ج16، ص80، و ج43، ص2 _ 4؛ امالي، الصدوق، ص 475.

9- زمر / 36.

10- به نقل از واعظ محترم جناب آقاي يثربي.

11- همان، ج16، ص 2؛ اسد الغابة، ج5، ص 437؛ استيعاب، ج4، ص 1821.

12- بحار الانوار، همان، ج16، ص7، ح 12.

13- همان، ص 7.

14- بحار الانوار، ج 22، ص 510.

15- همان.

16- عذر تقصير به پيشگاه محمد، ص 25.

17-

سفينة البحار، ج1، باب خاء، ص 380؛ قاموس الرجال، ج10، ص 432.

18- بحار الانوار، ج 16، ص 8 ؛ كشف الغمة، ج2، ص 131.

19- رياحين الشريعة.

20- سفينة البحار، ج1، ص 379 _ 381.

21- بحار الانوار، همان، ج 16، ص 12.

33- نگاهى به آموزه هاى تربيتى در زندگى حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده:عبد الكريم پاك نيا

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

حضرت خديجه همسر گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله، 68 سال پيش از هجرت نبوى صلى الله عليه و آله در شهر مكه به دنيا آمد . پدر وى خويلد بن اسد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم مى باشد . او در چهل سالگى با حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه 25 سال از عمر شريفش را سپرى كرده بود ازدواج نمود . بنابر قول مشهور ثمره ازدواج خديجه شش فرزند به نام هاى قاسم، عبدالله، رقيه، زينب، ام كلثوم و فاطمه عليها السلام بود . قبل از اسلام وى به خاطر دارا بودن صفات پسنديده و فضائل اخلاقى و پاكدامنى، «طاهره لقب گرفت . ثروت خديجه در ميان اهل مكه بى نظير بود و اهالى مكه با اموال وى به صورت مضاربه اى تجارت مى كردند . خديجه پس از ازدواج با پيامبر همه آن ثروت را در اختيار حضرت رسول نهاد و بدين ترتيب از جنبه اقتصادى دين اسلام را تقويت نموده و در گسترش آن نهايت تلاش خود را به جاى آورد .

مقام او در نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حدى بود كه در مدت 25 سال زندگى مشترك با اين بانوى با عظمت، آن حضرت به خاطر تكريم وى با هيچ زنى ازدواج نكرد و بهترين دوران جوانى خويش را به وى بخشيد . بعد از رحلت حضرت خديجه، رسول گرامى اسلام هميشه به ياد محبت ها و تلاش هاى او بود . بنابر برخى اقوال خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با دو نفر

ديگر بنام هاى «ابو هالة بن زراره تميمى و «عتيق بن عائذ مخزومى نيز ازدواج كرده بود . اين ياور با وفاى رسالت بعد از 25 سال زندگى در كنار حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در دهمين سال بعثت در 65 سالگى و در دهم ماه رمضان چشم از جهان فرو بست و قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان را داغدار نمود .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيكر پاك او را در حجون با دست هاى خويش به قبر گذاشت و از شدت حزن و اندوه سال وفات او را كه با فاصله اندكى از رحلت ابوطالب عليه السلام رخ داده بود، عام الحزن (سال اندوه) ناميد . اميرالمؤمنين على عليه السلام به پاس خدمات آن دو بزرگوار به جهان اسلام اشعارى جانسوز سروده و در بخشى از آن حزن و ماتم قلبى خويش را بيان داشته است:

اعينى جودا بارك الله فيكما

على هالكين لا ترى لهما مثلا

على سيد البطحاء وابن رئيسها

وسيدة النسوان اول من صلى

مهذبة قد طيب الله خيمها

مباركة والله ساق لها الفضلا

فبت اقاسى منهما الهم والثكلا

مصابهما ادجى الى الجو والهواء (1)

اى چشمان من! احسنت بر شما، [اشك بريزيد] در فراق آن دو بزرگوارى كه نظير ندارند . بر سرور سرزمين بطحاء و فرزند رئيس آن و بر بانوى بانوان كه نخستين نمازگزار بود [ . آن بانوى] پاكدامنى كه خداوند خصلت هاى او را پاكيزه كرده است [ . بانوى ] مباركى كه خداوند برترى را به سوى او رانده است .

مصيبت اين دو عزيز فضا را بر من تيره و تار ساخته و [از اين پس] شب ها را در

اندوه و حزن اين دو سر مى كنم .» در اين نوشتار بر آن شديم كه نقش اين بانوى خجسته را در گسترش آموزه هاى مكتب تربيتى اسلام مورد توجه قرار داده و مواردى قابل توجه از آن را به خوانندگان گرامى تقديم داريم . به اميد اينكه بتوانيم از اين شخصيت برجسته و بانوى نمونه در جهان اسلام درس ها آموخته و با شناخت فضائل و مناقب آن بزرگوار، از او به عنوان اسوه و الگوى تربيتى پيروى كنيم .

1- فضائل اخلاقى و علمى

مطالعه تاريخ زندگى حضرت خديجه عليها السلام نشان مى دهد كه او هم در دوران جاهليت و هم بعد از بعثت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله داراى فضائل اخلاقى و كمالات معنوى بوده است . او در جامعه خود به عنوان يك الگوى زن برتر، تاثير بسزايى در گسترش صفات نيك انسانى داشته است . سخاوت، كرامت، ايثار و فداكارى، عفت و پاكدامنى، دورانديشى و درايت و توجه به مستمندان، عطوفت و مهربانى و صبر و استقامت، از جمله فضيلت هاى پسنديده ايست كه صفحات تاريخ اين زن نمونه را نشان مى دهد .

به همين جهت آن بانوى يگانه در ميان زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله شرايط هم كفو بودن را احراز نمود و يك همتاى واقعى براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود . عدم ازدواج مجدد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات خديجه كبرى عليها السلام نشانگر جاذبه هاى معنوى و فضائل اخلاقى بى شمار در وجود آن حضرت است، كه بدون ترديد برخوردارى از آن صفات نقش مهم و اساسى در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته

است . به همين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين بانوى تربيت يافته را از برترين زنان بهشتى شمرده و مى فرمايد: «افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد وفاطمة بنت محمد ومريم بنت عمران وآثية بنت مزاحم امراة فرعون (2) ; بهترين زنان اهل بهشت عبارتند از: خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم [يعنى] زن فرعون .»

وفادارى اين بانوى آسمانى در راه رسيدن به اهداف والاى همسر خويش، مورد توجه سيره نويسان و محققان قرار گرفته است . او از اولين لحظات بعثت، به رسولخدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و تا آخرين لحظات برايمان خود پاى فشرد و لحظه اى شك و ترديد به دل راه نداد .

گذشته از فضائل اخلاقى، او از كمالات علمى نيز برخوردار بود . تاريخ گواهى مى دهد كه خديجه در مورد دانش عصر خود اطلاعات فراوانى داشت و از كتاب هاى آسمانى آگاه و از نظر عقل و درايت و زيركى بر تمام زنان حتى بسيارى از مردان معاصر برترى داشت . بنابراين او داراى تمام كمالات و امتيازهايى بود كه يك زن مى تواند داشته باشد .

با توجه به نكات ياد شده، خديجه به عنوان اولين بانوى مسلمان در ترويج فرهنگ اسلامى و الگوهاى يك زن مسلمان و با كمال نقش والاى خود را ايفا كرده است و بانوان بسيارى از تربيت عملى وى درس ها آموخته اند . اهميت فضائل اخلاقى و كمالات انسانى در وجود اين بانوى با فضيلت آنگاه به اوج خود مى رسد كه نگاهى به وضع زن در ايام جاهليت و قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله بيندازيم .

زن در آن روز نه تنها از حقوق خود محروم بود و با رقت آورترين وضع زندگى مى كرد، بلكه به عنوان مايه ننگ و عار و موجودى شوم زنده به گور مى شد . خديجه در چنين عصرى اثبات نمود كه يك زن نه تنها حق حيات دارد و بايد حقوق مسلم خود را استيفا نمايد، بلكه مى تواند با اعمال شايسته و تلاش و كوشش، به مرحله اى برسد كه خداوند متعال به او سلام برساند; همچنان كه امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند: شبى كه در معراج بودم، به هنگام بازگشت از سفر معراج به جبرئيل گفتم: اى جبرئيل! آيا خواسته اى از من دارى؟ گفت: خواهش من اين است كه از طرف خداوند و من، به خديجه سلام برسانى . (3)

2- پرورش فرزندان صالح

بدون ترديد، مادر به عنوان مؤثرترين عامل محيطى و وراثتى در پرورش و رشد شخصيت كودك نقش به سزايى دارد . حضرت خديجه علاوه بر اين كه به نص قرآن مادر روحانى همه مؤمنين است، به عنوان مادرى شايسته و با ايمان در دامن خويش فرزندان نيك و صالحى براى رسول الله صلى الله عليه و آله تربيت نمود . وى شش فرزند براى پيامبر به دنيا آورد و در دامن پر مهر خويش پرورش داد كه در ميان آن ها حضرت فاطمه عليها السلام از رتبه خاصى برخوردار است . دخترى كه رهبرى اسلام بعد از پيامبر اكرم و على عليه السلام از نسل او پديد آمد و ادامه يافت .

اين دختر با مادرش آنچنان ارتباط تنگاتنگ داشت كه هنگام رحلت حضرت خديجه، فاطمه عليها

السلام كه در حدود پنج سال داشت شديدا بى تابى مى كرد و به دور پدر بزرگوارش مى چرخيد و مى گفت: «يا ابه اين امى; پدر جان! مادرم كجاست؟» حضرت جبرئيل نازل شد و فرمود: يا رسول الله! خداوند مى فرمايد: سلام ما را به فاطمه برسان و به او اطلاع بده كه مادرش خديجه در خانه هاى بهشتى با آسيه و مريم زندگى مى كند . (4)

اين دختر پاكيزه، هنگام رحلت مادر وقتى احساس كرد كه حضرت خديجه شديدا در فراق او و پدر ارجمندش ناراحت است و نگران تنهايى و بى ياورى حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى باشد، به مادرش دلدارى داده و گفت: «يا اماه! لاتحزنى ولاترهبى فان الله مع ابى (5) ; مادر جان! اندوهگين و مضطرب نباش، زيرا خداوند يار و ياور پدرم مى باشد .» امامان معصوم عليهم السلام نيز هميشه به وجود چنين مادرى افتخار مى كردند; همچنانكه حضرت مجتبى عليه السلام هنگامى كه با معاويه مناظره مى كرد، در مورد يكى از علل انحراف معاويه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى و سعادت و خوشبختى خود به نقش مادر در تربيت افراد اشاره كرده و فرمود: معاويه! چون مادر تو «هند» و مادربزرگت «نثيله مى باشد [و در دامن چنين زن پست و فرومايه اى پرورش يافته اى] اين گونه اعمال زشت از تو سر مى زند و سعادت ما خانواده در اثر تربيت در دامن مادرانى پاك و پارسا همچون خديجه عليها السلام و فاطمه عليها السلام مى باشد . (6)

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا براى معرفى خويش و آگاه كردن دل هاى بيدار، به مادرش فاطمه عليها السلام و مادربزرگ شايسته و فداكارش حضرت خديجه سلام الله عليها اشاره

نموده و فرمود: «انشدكم الله هل تعلمون ان امى فاطمة الزهراء بنت محمد؟ ! قالوا: اللهم نعم . . . انشدكم الله هل تعلمون ان جدتى خديجة بنت خويلد اول نساء هذه الامة اسلاما؟ ! قالوا: اللهم نعم (7) ; شما را به خدا قسم مى دهم! آيا مى دانيد كه مادر من «فاطمه زهرا» دختر محمد [مصطفى صلى الله عليه و آله ] است؟ ! گفتند: آرى [ . . . فرمود: ] شما را به خدا قسم مى دهم! آيا مى دانيد كه مادربزرگ من خديجه دختر خويلد، نخستين زنى است كه اسلام را پذيرفت؟ ! گفتند: آرى .»

حضرت خديجه علاوه بر اينكه در دامان پر مهر و عطوفت خويش فرزندان پيامبر را پرورش داد، فرزندان شايسته اى را نيز قبل از ازدواج با پيامبر تربيت كرده بود كه از جمله آن ها هند بن ابى هاله مى باشد . او (هند) در مدت سه شبانه روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام هجرت در غار ثور مخفى شده بود، به همراه على عليه السلام دور از چشم مشركان مكه محرمانه به پيامبر صلى الله عليه و آله آذوقه مى برد و برمى گشت . وى مردى بزرگوار، شريف، فصيح و محدث بود و از شوهر ديگر خديجه بنام ابى هالة بن زرارة تميمى متولد شده بود . (8)

هند پسر خديجه همان كسى است كه امام حسن عليه السلام به عنوان دايى خود از وى نام مى برد . وى اوصاف و شمايل رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى امام مجتبى عليه السلام توصيف مى كرد و بسيار مورد علاقه رسول الله صلى الله عليه و آله بود . او

بت هاى مشركان را مى شكست (9) و در جنگ جمل در ركاب حضرت على عليه السلام به شهادت رسيد . (10) و (11)

3- توجه به نيازهاى عاطفى و خواسته هاى فرزندان

مهرورزى و محبت به كودكان و رفع نيازهاى معنوى و عاطفى فرزندان، يكى ديگر از اصول تربيتى اسلام مى باشد . حضرت خديجه به عنوان يك مادر دلسوز و مربى آگاه در اين مورد حساسيت ويژه اى داشت . ماجراى زير بيانگر اين ويژگى حضرت خديجه مى باشد . در ايام بيمارى خديجه كه به مرگ وى انجاميد، روزى اسماء بنت عميس به عيادتش آمد، او خديجه را گريان و ناراحت مشاهده كرد و به او دلدارى داده و گفت: تو از بهترين زنان عالم محسوب مى شوى، تو تمام اموالت را در راه خداوند بخشيدى، تو همسر رسول گرامى اسلام هستى و بارها تو را به بهشت بشارت داده است . با اين همه چرا گريان و نگران هستى؟ خديجه عليها السلام فرمود: اسماء! من در فكر اين هستم كه دختر هنگام زفاف نياز به مادر دارد تا نگرانى ها و اسرارش را به مادر بگويد و خواسته هايش را به عنوان محرم اسرار مطرح نمايد، فاطمه عليها السلام كوچك است، مى ترسم كسى نباشد كه متكفل كارهاى وى در هنگام عروسى شود و برايش مادرى كند . اسماء بنت عميس گفت: اى بانوى من! نگران نباش من با تو عهد مى كنم كه اگر تا آن موقع زنده ماندم به جاى تو براى فاطمه مادرى كنم و نيازهاى روحى و عاطفى وى را برطرف نمايم . بعد از وفات خديجه عليها السلام هنگامى كه شب زفاف حضرت فاطمه عليها السلام فرا رسيد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: همه

زن ها از اتاق عروس خارج شوند و كسى در آنجا باقى نماند . همه رفتند، اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله متوجه شد كه هنوز اسماء بنت عميس در اتاق باقى مانده است . فرمود: آيا نگفتم همه زنان بيرون روند؟ اسماء گفت: چرا يا رسول الله من شنيدم و قصد مخالفت با فرمايش شما رانداشتم، ولى عهد من با خديجه مرا بر آن داشت كه در اين جا بمانم; چون با خديجه پيمان بسته ام كه در چنين شبى براى فاطمه مادرى كنم . (12) حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با شنيدن اين سخن به گريه در آمد و فرمود: تو را به خدا سوگند براى اين كار ايستاده اى؟ اسماء عرض كرد: آرى . پيامبر صلى الله عليه و آله دست به دعا برداشته و براى اسماء بنت عميس دعا كرد . (13) همچنين حضرت خديجه در مورد آينده دختر خردسال خويش خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دغدغه هايى را به اين ترتيب بيان نمود: يا رسول الله! اين دختر من - با اشاره به حضرت فاطمه عليها السلام - بعد از من غريب و تنها خواهد شد . مبادا كسى از زنان قريش او را آزار برساند، مبادا كسى به صورتش سيلى بزند، مبادا كسى صداى خود را بر روى او بلند كند، مبادا كسى با او رفتارى تند و خشن داشته باشد . (14).

4- رعايت آيين شوهردارى

يكى از برنامه هاى تربيتى اسلام، آموزش آيين شوهردارى به بانوان مى باشد . اگر به آمار اختلافات خانوادگى و طلاق و ناهنجارى هاى خانواده ها توجه شود، بخش قابل توجهى از اين مشكلات به رفتارهاى بانوان و زنان و

دختران جوان بر مى گردد و اين همه، به خاطر ناآگاهى و عدم توجه به حقوق شوهران، رعايت نكردن آداب معاشرت، عدم آگاهى از اصول شوهردارى در اسلام است . حضرت خديجه عليها السلام در ترويج آيين شوهردارى اسلامى و رعايت حقوق همسر، نهايت تلاش را به عمل مى آورد . حضرت خديجه عليها السلام با شيوه هاى مختلفى فضاى خانواده را آرام نگاه داشته و امنيت روحى و روانى را براى شوهر و فرزندان برقرار و زمينه را براى رشد فضائل اخلاقى فراهم مى آورد . در اينجا به برخى از روش هاى تكريم شوهر و همسردارى حضرت خديجه اشاره مى كنيم: الف) ابراز محبت:

حضرت خديجه در فرصت هاى مناسب به همسر گرامى خويش ابراز علاقه و محبت مى كرد . او در قالب اشعارى زيبا درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مكنونات قلبى خويش را چنين ابراز مى دارد:

فلو اننى امشيت فى كل نعمة

ودامت لى الدنيا وملك الاكاسرة

فما سويت عندى جناح بعوضة

اذا لم يكن عينى لعينك ناظرة (15)

«اگر تمام نعمت هاى دنيا و سلطنت هاى پادشاهان را داشته باشم و ملك آن ها هميشه از آن من باشد، به نظر من به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد زمانى كه چشم من به چشم تو نيفتد .» ب) طرح غيرمستقيم خواسته ها

بدون شك هر زنى از شوهر خويش انتظارات و توقعاتى دارد . اين در خواست هاى معقول زن، اگر در محيطى محبت آميز و همراه با حفظ حريم هاى اخلاقى باشد، امرى پسنديده تر و جذاب خواهد بود . اگر اين خواسته ها به صورت غيرمستقيم انجام گيرد، در تحكيم روابط خانوادگى و افزايش محبت تاثيرى فوق العاده خواهد داشت . حضرت خديجه عليها السلام خدمات زيادى را در خانه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام داده و صدمات فراوانى متحمل شده بود، از اين رو به صورت طبيعى مى توانست انتظارات و توقعاتى را نيز از آن حضرت داشته باشد، اما او هيچ گاه خواسته هاى شخصى خويش را به صورت مستقيم بيان نمى كرد بلكه سعى مى كرد آن ها را به عنوان يك پيشنهاد و يا خواهش غير مهم و در كمال ادب و احترام مطرح نمايد .

حضرت خديجه در آستانه وفات خويش هنگامى كه وصيت هاى خود را بيان مى كرد، آن ها را در قالب يك گفت و گوى صميمانه و محبت آميز مطرح نمود . وى خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: «يا رسول الله! چند وصيت دارم، البته من در حق تو كوتاهى كردم، مرا عفو كن . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز از تو تقصيرى مشاهده نكردم . تو نهايت درجه تلاش خود را به كار گرفتى و در خانه من زحمات و مشكلات زيادى را متحمل شدى و تمام دارايى خود را در راه خدا مصرف كردى . حضرت خديجه عليها السلام عرض كرد: يا رسول الله! مى خواهم خواسته اى را توسط دخترم فاطمه به شما برسانم و شرم دارم آن را مستقيما بازگو نمايم .

پيامبر از منزل خديجه بيرون رفت . آن گاه خديجه دخترش فاطمه را صدا كرد و به او گفت: عزيزم! به پدر بزرگوارت بگو كه مادرم مى گويد: من از قبر هراسناكم، دوست دارم مرا در لباسى كه هنگام نزول وحى به تن داشتى كفن كرده و در قبر بگذارى . فاطمه عليها السلام به نزد پدر آمده و پيام مادرش را رساند . پيامبر صلى

الله عليه و آله آن لباس را براى خديجه فرستاد . هنگامى كه فاطمه عليها السلام آن را آورد، نشاط زايدالوصفى وجود خديجه را فرا گرفت . آنگاه حضرت خديجه با دلى آرام چشم از جهان فرو بست . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشغول تجهيز و غسل و حنوط وى شد، هنگامى كه خواست خديجه را كفن كند، حضرت جبرئيل امين نازل شد و گفت: يا رسول الله! خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد: كفن خديجه به عهده ماست و آن يك كفن بهشتى خواهد بود . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اول با پيراهن خود و از روى آن با كفن بهشتى خديجه را كفن كرد . ج) دلجويى و دلدارى همسر

خانواده كانون آرامش و راحتى بخش هر انسانى است . مردى كه در بيرون خانه با هزاران مشكل و گرفتارى رو به روست و گاهى در راه رسيدن به هدف و كسب روزى حلال سخنان ناروا شنيده و لطمات روحى و جسمى زيادى را متحمل مى شود، انتظار دارد كه كسى از وى دلجويى كرده و حرف دلش را شنيده و با كلمات شفابخش و برخوردهاى آسايش آفرين مرهم گذار دردهاى انباشته در دل او باشد .

حضرت خديجه چنين همسرى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود . مشركان با سخنان توهين آميز و اعمال وقيحانه اى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كردند و از اين ناحيه مشكلات فراوانى پيش روى پيامبر اكرم بود، اما همه اين گرفتارى ها به وسيله خديجه عليها السلام جبران مى شد . او شخص پيامبر و مشكلات آن حضرت را آگاهانه درك مى كرد و

بدين جهت در پيشرفت اهداف آن حضرت تلاش مى نمود و سخنانش را تصديق مى كرد و او را از تمام غم ها و غصه ها مى رهانيد .

علامه سيد شرف الدين در اين مورد مى نويسد: «او مدت 25 سال با پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى كرد بدون آنكه زن ديگرى در زندگى او شريك شود و اگر در حيات باقى مى ماند، پيامبر باز هم شريك ديگرى انتخاب نمى كرد . او در تمام طول زندگى زناشويى شريك درد و رنج پيامبر صلى الله عليه و آله بود، زيرا با مال خود به او نيرو مى بخشيد و با گفتار و كردار از او دفاع مى نمود و به او در مقابل عذاب و درد كافران كه در راه رسالت و اداى آن نصيبش مى كردند تسلى مى داد . او به همراه على عليه السلام هنگام نزول نخستين وحى آسمانى به پيامبر صلى الله عليه و آله، در غار حرا بود . (16) »

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد همسر گرامى خويش مى فرمايد: «خديجه زنى بود كه چون همه از من روى مى گردانيدند او به من روى مى كرد و چون همه از من مى گريختند، به من محبت و مهربانى مى كرد و چون همه دعوت مرا تكذيب مى كردند به من ايمان مى آورد و مرا تصديق مى كرد .

در مشكلات زندگى مرا يارى مى داد و با مال خود كمك مى كرد و غم از دلم مى زدود . (17) »

خديجه آنچنان در روح و جان همسر بزرگوارش تاثير گذاشته بود كه مدت ها بعد از رحلت حضرت خديجه عليها السلام، هرگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله گوسفندى را ذبح مى كرد، مى فرمود سهمى هم به

دوستان خديجه بفرستيد، زيرا من وست خديجه را هم دوست مى دارم . 5- برترين معيارهاى انتخاب همسر

هر جوانى در زندگى خويش نياز به ازدواج دارد و ازدواج در اسلام، يك امر مقدس و عبادت محسوب مى شود . دختر و پسرى كه مى خواهند به سوى امر مقدس ازدواج قدم بردارند، اولين گام را از خود دوستى به سوى غيردوستى بر مى دارند، آنان با امضاى پيمان مقدس زناشويى از دايره خودخواهى بيرون رفته و با وارد شدن به مرحله جديدى از زندگى، بخشى از كمبودهاى خود را جبران مى كنند كه از جمله آن ها مى توان به بقاى نسل، رسيدن به آرامش و سكون، تكميل و تكامل، تامين نياز جنسى، سلامت و امنيت اجتماعى و تامين نيازهاى روحى و روانى اشاره كرد . اما در اين ميان مهم ترين دغدغه هاى هر دختر و پسر جوان كه در آستانه ازدواج قرار مى گيرد، برترين معيارها و ملاك هاى ازدواج در انتخاب همسر آينده اش مى باشد . حضرت خديجه عليها السلام به عنوان الگوى دختران و زنان مسلمان در مورد انتخاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عنوان همسر آينده خويش ملاك ها و اصولى را مطرح مى كند كه از گفت و گوى وى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معلوم مى شود . خديجه هنگام پيشنهاد ازدواج با رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى گفت: به خاطر خويشاونديت با من، بزرگواريت، امانتدارى تو در ميان مردم، اخلاق نيك و راست گوئيت، مايلم با تو ازدواج كنم . (18)

ارزش اين انتخاب خديجه آنگاه نمايان مى شود كه بدانيم او در آن هنگام، موقعيتى عالى و ممتاز در جامعه خود داشت و تمام امكانات و

زمينه ها براى ازدواج وى با هر يك از جوانان نامدار و ثروتمند قريش فراهم بود .

پى نوشت ها

1) بحار الانوار، ج 35، ص 143; ديوان امام على عليه السلام، ص 359 و مستدرك سفينة البحار، ج 4، ص 73

2) مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص 186 .

3) بحارالانوار، ج 18، ص 385 .

4) امالى شيخ طوسى، ص 175 .

5) فرهنگ سخنان حضرت فاطمه عليها السلام، ص 164 .

6) الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 282 .

7) الامالى شيخ طوسى، ص 463 .

8) همان .

9) اكمال الكمال، ج 1، ص 119 .

10) مكارم الاخلاق، ص 11 .

11) برخى از متفكران اسلامى معتقدند كه حضرت خديجه قبل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله ازدواج نكرده بود و فرزندانى همچون هند خواهرزادگان وى بودند كه حضرت خديجه آنان را در دامان خود پرورش داد .

12) اعيان الشيعه، ج 1، ص 380 .

13) شجره طوبى، ج 2، ص 334 .

14) همان .

15) مستدرك سفينة البحار، ج 5، ص 44 .

16) خديجه، على محمد على دخيل، ص 31 .

17) بحارالانوار، ج 43، ص 131 .

18) كشف الغمه، ج 2، ص 132 .

34- نگاهي به مقام حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : انصاريان حسين 1323 - عنوان و نام پديدآور : نگاهي به مقام حضرت خديجه عليها السلام/مولف حسن انصاريان.

مشخصات نشر : قم دارالعرفان 1388.

مشخصات ظاهري : 35ص. 19/5×9 س.م

شابك : 978-964-2939-30-5 3500ريال

موضوع : خديجه عليها السلام بنت خويلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس اسلام

رده بندي كنگره : BP26/2 /‮الف 86ن8 1388

رده بندي ديويي : 297/9722

شماره كتابشناسي ملي : 1948237

سخن ناشر

آنچه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگاني از نابساماني ها محفوظ مي دارد و موجب سعادت و سرفرازي و سربلندي او در امتحانات الهي مي شود ، پژوهش پيرامون علوم الهي و معارف اسلامي و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند رباني مي باشد .

در اين خصوص ، دست يابي به حقيقت معارف الهي و آشنايي با جايگاۀ حساس و ويژۀ آن ها در حيات انساني ، ضروري احساس مي شود .

مركز علمي تحقيقاتي دار العرفان ، در راستاي اهداف الهي خود ، اين بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسين انصاريان ، با انتشار گلچيني از متن سخنراني هاي معظّم له ، از بيان پر حرارت و جذاب سخنراني هاي استاد نيز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بي نصيب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنراني از قالب گفتاري آن ، باب ديگري را براي استفاده از معارف آل الله : و سيراب گشتن از اين چشمۀ پرفيض باز نموده است .

اميد كه با عنايات خاص اهل بيت عصمت و طهارت : بيش از بيش بتوانيم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سيراب گرديم .

مركز علمي تحقيقاتي دارالعرفان الشيعي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و

الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين

در جستجوي سرچشمة كوثر

انساني كه شاغول زندگي خود را دستورات خداوند ، انبياء و ائمه قرار مي دهد ، به فرمودة قرآن مجيد ، تبديل به انساني مستقيم خواهد شد . ريشۀ كلمة «مستقيم» ، «ق و م» است ، به معناي پايدار ، استوار و پابرجا ؛ وجودي كه در دنيا از حملة همة خطرات معنوي در امان است ، و در قيامت هم از طوفان هاي قيامت ، فزع اكبر ، عذاب خدا و آتش جهنم محفوظ است . اين دو برنامه كه يكي دنيايي است و يكي آخرتي ، بهرة مستقيم بودن است . وجود يك چنين انسان هايي ، منافع مهمي براي ديگران و براي خودشان دارند . حالات اين افراد ، اخلاقشان ، اعمالشان ، منششان و روششان ، تربيت كنندة نفوس و رشد دهندة ديگران است ، و آن ها ديگران را در كنار خودشان مستقيم بار مي آورند . هر يك نفري كه به خاطر آن ها مستقيم شود ؛ چنان كه امام ششم (ع) با توضيح تأويلي يكي از آيات قرآن* ، مي فرمايد : ثوابش براي آن ها ، مساوي با اين است كه تمام انسان هاي آفريده شده ، توسّط آن ها مستقيم شده اند . از اين رهگذر ، بهره هاي ابدي خالص و دايمي و هميشگي به فرمودة قرآن ، نصيب آن ها مي گردد . گاهي اين گونه از افراد ، جمع خانواده شان اين چنين است ؛ يعني شوهر و همسرش ، فرزند ، عروس و داماد همگي مستقيم هستند ، به خاطر اين كه همّشان عاشقانه

، عارفانه بوده و با رغبت ، با ميل ، با شوق ، شاغول الهي را كه يا كتاب هاي آسماني است يا قرآن و يا نبوت ، براي مستقيم بالا آمدن خودشان به كار گرفته اند . قوي ترين خانواده ، مستقيم ترين و سودمندترين در اين عالم ، در اولين و آخرين ، خاندان وجود مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه قرآن كريم تحت عنوان ، اهل بيتي كه «َيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (1) هستند ، از آن ها نام برده است .

آن هايي كه چه در عالم ظاهر ؛ يعني زمان حيات دنيويي اين خانواده ، چه در عالم معنا ؛ يعني بعد از پرواز اين خانواده به جانب خدا ، وارد اين خانه و اين بيت شدند و متوسّل به اين خانواده گشتند ، فقط محض خاطر اين بود كه مستقيم شوند و وجودشان از معنويت ، منش و روش آن ها بهره ببرد و تبديل به انسان مستقيم بشوند . يكي از آن هايي كه در زمان خودشان وارد اين خانه شد ، خانمي بود كه به عنوان كارگري ، و يا به عبارت ساده تر ، به عنوان كلفتي وارد اين خانه شد :

مردي مي گويد كه من در بيابان داشتم از جايي عبور مي كردم كه به خانم تنهايي برخوردم . ناراحت شدم و دلم سوخت كه در اين بيابان بي سر و ته عرب ، چي شده كه اين زن در اين بيابان تنها و جدا مانده است . آمدم جلو و گفتم كه كي هستي و چكاره اي؟ چرا در اين جا قرار گرفتي؟ برگشت به من گفت : «فَقُلْ سَلاَمٌ»(2) ، «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(3) . اين

آيه هاي قرآن را خواند كه بگويد چرا ادب نكردي؟ مگر نگفتند به هر كس وارد شدي ، اول سلام كن . جواب بگير و بعد بپرس . ديدم درست مي گويد . اين چه زني است كه به من با محاسن سفيدم درس مي دهد؟ معلوم مي شود كه ما هنوز خيلي ادب نشده ايم . گفتم : خانم ! اين جا چه كار مي كني؟ او در جواب من اين آيه را خواند : «وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ»(4) ؛ اين سؤال تو بي جاست كسي كه در مدار هدايت خدا است ، خيال مي كني گم شده؟ گم شده به آن مي گويند كه دين ندارد . كسي كه دين دارد ، هر كجا باشد ، پيدا مي شود .

بر اين خزانة خلقت ، گوهر آشكار ، حق است . گفتم : آدمي هستي ، جنّي ، پري اي؟ هيچ سخني نمي گويي جز اين كه قرآن مي خواني . آخر جزء چه طايفه اي هستي؟ او در جواب اين آيه را خواند : «يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ» (5). فهميدم آدميزاد است . گفتم از كجا مي آيي؟ اين آيه را خواند : «أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ»(6) . از اين سخن معلوم شد او از راه دوري آمده است . گفتم : كجا مي روي؟ گفت : «وَ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» (7). فهميدم قصد كعبه را دارد . گفتم چند روز است كه در سفر حج آمدي؟ گفت : «خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ»(8) . با آيه به من فهماند شش روز است كه به اين سفر آمده .

گفتم : آيا در اين پنج و شش شبانه روز غذا خورده اي؟ در جواب اين آيه را خواند : «وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لا يَأكُلُونَ الطَّعَامَ»(9) : خداوند جسد و بدن آنان (انبيا) را طوري قرار نداده است كه طعام نخورند . گفتم كه پس عجله كنيد تا از اين جا برويم و به قافله برسيم . اگر بتوانيم به قافله برسيم ، از اين بيابان نجات پيدا مي كنيم . گفت : «وَ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إلَّا وُسْعَهَا» (10). مي خواست به من بفهماند كه قدرت پايش همين مقداري است كه مي بينم و اين قدرت را ندارد كه بخواهد بدود وچنين كاري در توانش نيست . به او گفتم : بيا پشت سر من سوار مركب من شو تا هر دو با يك مركب برويم . گفت : «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (11) با خواندن اين آيه خواست به من بگويد چگونه ممكن است يك مرد نامحرم و زن نامحرم يك جا سوار بشوند؟ چون وقتي بدنشان نزديك هم باشد ، توليد فساد مي كند . گفتم : شما منظور من را از دعوت كردن به سوار شدن ، به اشتباه فهميدي . بعد پياده شدم و گفتم : شما سوار شويد ، و سوار شد و اين آيه را خواند : «سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»(12) . تا به قافله رسيديم ، گفتم : خانم ! در اين قافله كسي را داري كه آشناي تو باشد؟ چهار آيه خواند : «و َمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» (13) ، «يَا يَحْيَى

خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»(14) ، «يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(15) ، «يَا مُوسَى . . . . . إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إلّا أَنَا فَاعْبُدْنِي»(16) با خواندن اين آيات به من فهماند كه آشناهايش در اين سفر و در اين قافله ، آن چهار نفري هستند كه در اين چهار آيه ، اسمشان برده شده است . به كنار قافله كه رسيديم ، هر چهار نفر آنان آمدند و دورش را گرفتند . او سمت من برگشت و رو به من اين آيه را خواند : «الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»(17) . با قرآن به من گفت اين ها پسران من هستند . بعد رو كرد به هر چهار نفرشان ، و با اين آيه : «يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الأمِينُ»(18) به آن ها فهماند كه اي بچه هاي من ! اين فرد براي نجات من زحمت كشيد و كارش را بي ارزش ندانيد و در برابر زحمتش ، به او پول بدهيد . پسرانش پول كه دادند ، او نگاهي به پول كرد و با خواندن اين آية قرآن : «وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ» (19) ، به پسرانش فهماند كه پولي كه داده اند ، كم است و بايد آن را اضافه كنند . به پسرانش گفتم : من كه از اين زن مات زده شده ام ، مي خواهم بدانم او كيست؟ گفتند : مادرمان كنيز حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود و بيست سال است با غير از قرآن ، با ما حرف ديگري نزده است . (20)

نتيجة اين حكايت اين است كه كُلْفَت

و كارگر اين خانواده ، خودش شاغول مي شود براي خانواده هاي جهان ؛ يعني قرآن ، همة خانواده ها ، خانواده هاي مؤمن و اسلامي را اين گونه مي خواهد باشد : «وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» (21) : من شما مردم مسلمان و امت اسلام را در همة خوبي ها ، گواه و شاهد بر مردم عالم مي خواهم كه همة منش ، روش و رفتارتان شاهد بر خوبي ها باشد و مردم دنيا هر چيزي از شما مي بينند ، آن را مثبت ببينند ؛ خوبي ببينند ؛ پاكي ببينند ؛ درستي ببينند . شما خانوادة مسلمان ، از مرد و زن ، از پير و جوان ، از دولت و ملت ، از ثروتمند و فقيرتان بايد شبية اهل بيت : باشد .

سرچشمة كوثر

اين كلفت خانة آنان بود كه روش ، منش ، حال ، اخلاق و اعمال او ، روش ، منش ، حال ، اخلاق و اعمال فاطمة زهرا عليها السلام شده است ؛ يعني فاطمة زهرا عليها السلام كه مستقيم ترين زن در جهان خلقت است ، اين مستقيم بودنش را ، استقامتش را و درست بودنش را ، نه با زبان ، بلكه به صورت عملي به يك كلفت انتقال داده ، و از نظر وجودي ، اين كلفت تبديل به مصداق عيني قرآن شده است .

آنچه گفتيم ، اين پرسش را پيش مي آورد كه حضرت زهرا عليها السلام خود ، اين همة مايه هاي بي نهايت مثبت را از كجا آورده است؟ بايد در شير حضرت زهرا عليها السلام دقت كرد كه چه سينه اي به اين دختر شير داده و چه شيري به او داده است

، و آن مادري كه اين دختر نه ماه در رحم او رشد كرده ، داراي چه حالاتي بوده است . او چه اخلاقي و چه كرامتي داشته است . او چقدر مستقيم بوده است كه از طريق رحم ، از طريق شير ، از طريق عمل ، از طريق اخلاق ، در اين دختر جلوه كرده ، مگر نه اين كه قرآن مجيد مي گويد ، اول وجود مادر و بعد ، وجود پدر ، در وجود فرزند جلوه مي كند ، و هر چه در پدر و مادر باشد ، در وجود بچه سر در مي آورد . مصالح ساختمان وجود بچه ، مربوط به پدر بوده و نود درصدش مربوط به مادر است : «اشْهَدُ انَّكِ كُنْتِ نُوراً فِي الأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الأَرْحامَ الْمُطَهَّرَةِ»(22) . حالا ببينيد خديجة كبري عليها السلام چگونه زني بود؟ با تحقيقاتي كه خود من در مهم ترين كتاب ها كرده ام و در اين تحقيقاتم به يقين رسيده ام ، اين است كه قبل از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ، خديجة كبري عليها السلام حاضر نشد ، احدي از افراد مكه را به عنوان شوهر انتخاب كند ؛ چون فردي را از نظر اخلاق ، روش ، منش و عقل و خرد هم شأن خودش نمي ديد . او خانمي بود با انديشه ، عاقل ، متفكر ، دانا ، بينا و داراي بصيرت ، و حاضر نشد كنار يك بت پرست و مُشرك يك روز را هم به سر ببرد . اين خانم تا چهل سالگي ازدواج نكرد(23) ، و مطلقاً افرادي كه مي گويند ايشان قبل از پيغمبر دو بار ازدواج كرده

است ، سخني را مي گويند كه در كتاب هاي اهل سنت آمده(24) ، آن هم تا يك قرن معيّني كه اين خبر آن جا قطع شده و قبل از آن ، ديگر چنين مسأله اي در كتاب هاي گذشتۀ آنان وجود نداشته است ؛ يعني اين تحقيقات كاملاً نشان مي دهد كه اين دو شوهر نسبت داده شده به حضرت خديجه عليها السلام ، ساختگي ، دروغ و قلابي بوده است .

حضرت خديجه عليها السلام كه به سنّ چهل سالگي كه مي رسد ، داراي ثروت فراواني است و عده اي هم با ثروت او كار مي كنند و حق العمل مي گيرند . از جمله كساني كه حاضر شد با كاروان تجارتي حضرت خديجه به شام برود ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود كه در آن زمان حدود بيست و چهار سال داشت . كاروان تجارتي خديجه ، از بركت قدم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ، تنها با رفتن به يك سفر شام ، سود فراواني كرد . با برگشتن اين كاروان ، خديجه به غلامش ميسره گفت : از ماجراي رفتن و برگشتن كاروان چه خبر؟ او به خديجه كبري عليها السلام گزارش داد كه برخلاف هر بار ، اين بار كسي در كاروان بود كه معدن ادب ، فضيلت ، پاكي ، امانت ، كرامت ، صداقت ، اصالت خرد و معرفت ، درستي ، وقار و آرامش بود . اين مجموعه را ميسره براي خديجه عليها السلام گفت . اين فضايل ، كرامات ، درستي ها ، واسطه حضرت خديجه عليها السلام شد براي ازدواج با اين شخصيت دوست داشتني (25). اين ازدواج تنها و براي

محض تأمين غريزة جنسي انجام نگرفت . اگر پاي بدن در كار بود ، همان وقت كه حضرت سيزده و چهارده ساله بود ، ازدواج مي كرد ، و هر كسي هم از او خواستگاري مي كرد ، آن را قبول مي كرد و اين قدر منتظر نمي ماند ؛ امّا اين خانم آمد و حاضر شد با شرافت ازدواج كند ؛ با كرامت ، با فضيلت ، با درستي ، با صدق ، با وفا ، با صفا ، با عقل ، ازدواج كند . براي همين ، به روايتي خود خانم به خانوادة پيغمبر پيشنهاد داد كه اگر جوانتان براي ازدواج حاضر است و دربارة سنّ من ايرادي ندارد ، من حاضرم با او ازدواج كنم . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي دانست كه چه كسي به او پيشنهاد ازدواج داده است . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داشت كه اين خانم با همة ثروتش ، دنياي عفّت و عصمت است ؛ دنياي پاك دامني و فضيلت است . پيغمبر هم كه ملاك ازدواجش ، نه جوانيش بود ، و نه غريزة جنسي و شهوت ، اين پيشنهاد را پذيرفت و با آدميت ، انسانيت و عقل ازدواج كرد . اين چنين است كه بايد محصول اين ازدواج ، فاطمه عليها السلام بشود ؛ يعني دو عقل ، دو خرد ، دو فضيلت ، دو كرامت ، دو عظمت ، دو درياي صدق و وفا ، با همديگر ، وجود فاطمه زهرا عليها السلام را تشكيل مي دهند . زهرا عليها السلام از يك طرف خديجه عليها السلام است ، و از

يك طرف ، پدرش ، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ، است .

چله نشيني پيامبر به دستور خدا براي متولّد شدن فاطمه

ازدواج صورت گرفت . جبرئيل (ع) نازل شد و گفت : يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ! خدا مي فرمايد ، چهل روز روزه بگير و خانة خديجه را هم ترك كن . رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تا شب چهلم ، چهل روز روزه گرفت . يكي از ياران باوفايش را فرمود ، به در خانة خديجه عليها السلام برود و از طرف او بگويد : خديجه بزرگوار ! من قهر نكرده ام ، بلكه من به دستور خدا ، خانه را ترك كردم و به زودي برخواهم گشت و هيچ عيب و علتي در بين نيست و تنها من بايد چهل روز از شما كناره گيري كنم و دستور خدا چنين است ، و براي اين كه بداني خديجه تو كيستي ، به تو خبر مي دهم كه پروردگار در شبانه روز ، چندين بار ، به وجود تو بر تمام ملائكه مباهات مي كند . شب چهلم جبرئيل آمد و گفت : درب را ببنديد و وقت افطار كسي را در خانه راه ندهيد . بعد طَبَقي جلوي پيغمبر گذاشت و گفت : با اين طعام افطار كن . سپس طبق را گشود . در آن خوشه هايي از خرما و انگور كه قسمتي از آن خورده شده بود ، قرار داشت . پيامبر با آن طعام افطار كرد و بلند شد و به سمت محراب عبادت رفت . جبرئيل شانه اش را گرفت و گفت : خدا مي فرمايد عبادت امشب تو ، رفتن به نزد

خديجه عليها السلام است . الآن تو با چهل شبانه روز روزه و عبادت ، آمادة اين شده اي كه ريشة زهرا عليها السلام در وجودت جوانه بزند و بايد اين ريشه را امشب به خديجه منتقل نمايي .(26) فاطمه عليها السلام در آن جا بايد نُه ماه تربيت شود و رشد كند . اين رحم پاك ترين رحم عالم است . اگر رحم ديگري شايستگي زهرا عليها السلام را داشت ، او در آن رحم رشد مي كرد .

سخن گفتن فاطمه با خديجه در شكم مادر

خديجه كبري عليها السلام كه حامله شد ، يك روز پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و ديد در خانه صداي صحبت مي آيد . ايشان در اتاق را باز نكرد تا صحبت خديجه عليها السلام تمام بشود . اين رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ؛ يعني ادب بكنيد و در حرف مردم ندويد . حرف هاي آن ها با هم كه تمام شد ، ديد كه خديجه عليها السلام تنهاست و خانم ديگري هم پيشش نيست . به خديجه عليها السلام گفت : پس شما با چه كسي حرف مي زدي؟ خديجه عليها السلام گفت : آقا ! با اين بچه اي كه در رحم دارم . اين كار ، باعث آرامش و ماية قرار من شده است . او با من حرف مي زند و به من دلداري مي دهد . اين بچه ، مسايل شگفت انگيزي را براي من مطرح مي كند . رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود : خديجه عليها السلام ! به من خبر داده اند كه اين بچه دختر است و مادر يازده امام و همسر امام . اين

عنايت را خدا نسبت به تو انجام داد . (27)

اظهارات شگفت پيامبر صلي الله عليه و آله دربارة خديجه عليها السلام

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اظهارات شگفتي را دربارة خديجه عليها السلام ابراز كرد . چه شگفت است اين نظرياتي كه وجود مقدّس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دربارة خديجه كبري عليها السلام داشت و اين زن چه زن فوق العاده اي بود . رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد : «اَفْضَلُُ نَسَاءِ الْجَنَّةِ اَرْبَعٌ : خَدِيجَةُ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ ، وَ فَاطَمَةُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ آسِيَةُ بنِْتِ مُزَاحِمٍ ، اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»(28) : برترين زنان هشت بهشت ، چهار زن بوده و بيش تر نيستند : خديجه عليها السلام ، فاطمه عليها السلام ، مريم ، آسيه . ببينيد با اين شاغول قرآن ، خديجه عليها السلام تا كجا پرواز كرد . او آمد و در كنار زهرا عليها السلام ، مريم و آسيه قرار گرفت . بهترين زنان بهشت ، چهار نفرند : مريم بنت عمران ، خديجه بنت خويلد ، و فاطمه بنت محمّد ، و آسيه بنت مزاحم ، زن فرعون . امام موسي كاظم (ع) فرموده : «قَالَ رَسُولُ اللهِ : اِنَّ اللهَ اِخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ اَرْبَعَاً : مَرْيَمَ ، وَ آسِيَةَ ، وَ خَدِيجَةَ ، وَ فَاطَمَةَ»(29) : صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد : خدا از نظر ايمان ، اخلاق و عمل ، به تمام زنان اولين و آخرينشان نظر كرد و چهار زن را به عنوان بندگان برتر ، انتخاب كرد : مريم ، آسيه ، خديجه عليها السلام و فاطمه عليها السلام .

پيغمبر صلي الله

عليه و آله و سلم فرمود : «اِشْتَاقَتِِ الْجَنَّةُ إِلَى اََرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ : مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ آسِيَةِ بِنْتَ مُزَاحِمِ ، زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ ، وَ هِيَ زَوْجَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي الْجَنَّةِ ، وَ خَدِيجةِ بنِْتِ خُوَيْلِدِ زَوْجَةِ النَّبِيّ ِصلى الله عليه و آله فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ فَاطَمَةِ بِنْتِ مُحَمَّدٍصلى الله عليه و آله»(30) : بهشت ، ولع ديدار با اين چهار زن را دارد و مي گويد كه اين چهار زن چه وقت در من قرار مي گيرند كه من دارم از فراق اين ها ، مي ميرم ؛ شوق بهشت به اين چهار زن است : مريم دختر عمران ، آسية دختر مزاحم ، زن فرعون در دنيا و زن بهشتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در آخرت ، خديجة عليها السلام دختر خويلد ، همسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در دنيا و آخرت ؛ يعني ده ميليون حور العين جاي يك خديجه عليها السلام را در قيامت نمي گيرند و به تعبيري ، حور العين آن جا راه ندارد ؛ خديجه عليها السلام به جاي مُزد حور العينِ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ، براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بس است ، و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم .

سلام فرستادن خدا بر خديجه عليها السلام

جبرئيل (ع) بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد . پس گفت : «اِقْرَاْ خَدِيجَةَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا . » : سلام من را به خديجه برسان ، پس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

گفت : «يَا خَدِيجَةُ ! هَذَا جَبْرئيلُ يَقْرِئُكَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّكَ» : الآن جبرئيل (ع) پيش من است و از جانب خدا به تو سلام مي رساند ، پس خديجه عليها السلام گفت : «اللهُ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَى جبْرئيلِ السَّلَامُ» . (31)

بيعت نمودن خديجه با علي (ع)

علي (ع) سيزده ساله بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم او را صدا زد و فرمود : علي جان ! بيا كنار من بنشين ، و به خديجه عليها السلام هم فرمود : خديجۀ من ! شما هم بيا . بعد رو به آن ها گفت : پس از مرگ من ، ولايت علي (ع) بر جهان واجب مي شود و امام بعد از مرگ من ، علي (ع) است ، هر چند الآن او سيزده سالش است و هنوز زمان ولايت او نرسيده ، ولي من مي خواهم پيش خدا پرونده ات پر و كامل بشود . علي جان ! دستت را بگذار روي زمين ، و اميرمؤمنان (ع) دستش را روي زمين گذاشت . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم دستش را گذاشت روي دست علي (ع) ، و بعد به خديجه عليها السلام فرمود ، دستت را بگذار روي دست من ، و با علي (ع) به عنوان امام واجب الاطاعة بيعت كن ؛ چون در قيامت اگر در پروندة مردم ، رضايت علي (ع) نباشد ، آنان اهل نجات نيستند . خديجه عليها السلام گفت : يا رسول الله ! به جان ، ولايت علي (ع) را مي خرم و با علي (ع) بيعت مي كنم تا آن جا كه حاضرم جانم را فداي علي (ع) كنم(32) .

اين بيعت ، يك بيعت صحيح است .

امام مجتبي (ع) هم قيافۀ حضرت خديجه عليها السلام

امام مجتبي (ع) در توضيح آيه شريفۀ «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ»(33) : من شما را در رحم مادرتان به هر شكلي كه خواستم صورت بندي كردم و قيافه به شما دادم ، فرمود : «صَوَّرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِىَّ بْنِ اََبى طَالِبٍ فِي ظَهْرِ اَبِى طَالِبٍ عَلَى صُورَةِ مُحَمَّدٍ ، فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِى طَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه و آله» (34) : خدا در صلب ابي طالب شكل و قيافة علي (ع) را به شكل و قيافة پيامبر نقاشي كرد . تا حالا مي دانستيد علي (ع) شكل كيست؟ مگر خدا در قرآن نمي فرمايد : علي و پيغمبر ، جان هم هستند «وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ» (35) ، «فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِى طَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه و آله» ، و امّا خدواند برادرم حسين (ع) را به شكل مادرم فاطمه عليها السلام در رحم مادر نقاشي كرد : «وَ كَانَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلَّىٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِفَاطَمَةِ» (36) ، و امّا من را كه مي خواست در رحم مادرم زهرا عليها السلام صورتگري كند ، من را به شكل مادر بزرگم خديجه عليها السلام نقاشي كرد : «كُنْتُ أشْبَهَ النَّاسِ بِخَدِيجَةِ الْكُبّرَى» (37).

كار شخصيت اين زن و مستقيم شدنش به جايي رسيد كه ما مي خواهيم امام حسين (ع) را معرفي كنيم ، برخلاف آنچه در دنيا مرسوم است كه افراد را با پدرانشان معرفي مي كنند ، ما ابا عبدالله (ع) را در دو جا ، با مادر معرفي مي كنيم : «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابنَ فَاطَمَة الزَّهْرَاء السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ خَدِيجَة الكُبّرَي» (38)

نقش ثروت خديجه عليها السلام در برپايي دين اسلام

در روايت دارد كه در روز غربت پيغمبر صلي الله عليه و آله و

سلم ، خديجه عليها السلام وزير صادق پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در كنار او آرامش مي يافت(39) . با اين كه خديجه عليها السلام پيش از ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، زني ثروتمند بود ، تمامي بيست ميليون دينار ثروت خود را در مسير و راه پيغمبر هزينه كرد . ابن عباس در تفسير آية «وَ وَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى»(40) فرموده : خداوند مي گويد : خداوند تو را پيش قومت ، فقير يافت بي آن كه مالي براي تو باشد ، پس با مال خديجه تو را بي نياز كرد (41). پيغمبر نيز درتجليل اين فداكاري فرمود : «مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِينِي اِلَّا بِشَيْئَيْنَ : مَال خَدِيجةِ وَ سَيْفِ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طَالِبٍ»(42) : اين دين به مال خديجه عليها السلام و شمشير علي (ع) تا روز قيامت پا بر جا شد ؛ يعني پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ثواب مال خديجه عليها السلام را گذاشت كنار شمشير علي (ع) . در پاسخ به اين تلاش ها و ياري ها بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خديجه عليها السلام را به پاداش خانه اي در بهشت بشارت داد ، خانه اي از يك

قطعه (از زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست .(43)

خديجه عليها السلام تمام سختي ها را همراه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تحمّل كرد و تمام هزار شبانه روزي كه حضرت صلي الله عليه و آله و سلم در شعب ابي طالب حبس بود ، اين بانو خم به ابرو نياورد

. اين زن ، هزار شبانه روز ، تشنه ، گرسنه و پابرهنه در محاصرة دشمن به سرآورد و در اين مدّت ، هميشه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي گفت : جان من فداي تو باد !

او كه از آن هزار شبانه روز محاصره ، به درآمد ، از بس كه در اين محاصره زجر ديده بود ، بيمار شد و به مرگ نزديك گشت . (44)

زبان حال خديجه عليها السلام هنگام مرگ

بيماري خديجه عليها السلام كه شدت گرفت ، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به نزد او رفت و كنار بسترش نشست . خديجه عليها السلام گريه مي كرد . پيغمبر عليها السلام فرمود : خديجه جان ! چرا گريه مي كني؟ عرض كرد : الان كه لحظات آخر عمرم است ، فقط براي يك مسأله گريه مي كنم و آن اين است كه نمي دانم الآن كه دارم مي ميرم ، آيا خدا از من راضي است يا نه؟ جبرئيل (ع) نازل شد و فرمود : يا رسول الله ! خدا مي فرمايد ، سلام من را به خديجه عليها السلام برسان و بگو ، من از تو راضي هستم . خديجه شاد شد . بعد خديجه عليها السلام گفت : آقا ! من خواهشي از شما دارم ، ولي خجالت مي كشم آن را به شما بگويم ؛ شما از اتاق بيرون برويد تا من آن را به دخترمان فاطمه عليها السلام بگويم تا او بعداً آن را به شما بگويد . خديجه عليها السلام فاطمة پنج ساله را صدا كرد و از او خواست كه كنارش بنشيند . سپس به او گفت : فاطمة من ! من مي خواهم به

خانة قبر بروم و به عالم برزخ داخل شوم ، براي محفوظ ماندن من از عذاب قبر و برزخ ، تو به پدرت بگو مرا در عباي خودش بپيچد و كفن كند . فاطمه جان ! مي داني پدرت در اين عبا چقدر خدا را عبادت كرده؟ فاطمه عليها السلام گفت : چشم مادر . فاطمه عليها السلام بيرون آمد و گفت : پدر ! مادر مي گويد من را در عباي خودت كفن كن ! پيغمبر فرمود : فاطمه جان ! چشم ، و عباي خود را به او داد . فاطمه عليها السلام آن را براي مادر بُرد و مادر از ديدن آن ، بسيار خوشحال شد .

هنوز سه روز از وفات ابوطالب (ع) نگذشته بود كه خديجه عليها السلام هم وفات يافت . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شروع كرد به اين كه جسم شريف آن حضرت را آمادة سفر آخرت نمايد ، همين كه خواست حضرت را كفن كند ، جبرئيل (ع) نازل شد و گفت : در ميان اين بقچه ، كفن خديجه عليها السلام است از لباس هاي بهشتي كه خداوند آن را به او هديه نموده . بعد بقچه اي به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم داد و گفت : يا رسول الله ! خدا پنج كفن فرستاده كه اولين آن ها متعلّق به خديجه عليها السلام است . اما عبايي كه از تو خواسته ، نخست ، رويش را با آن بپوشان و بعد او را با كفني كه من داده ام ، بپوشان . دومين اين كفن ها هم متعلّق به دخترت فاطمه عليها السلام است و يكي

از آن ها هم متعلّق به خودت است ، و چهارمين آن ها هم متعلّق به علي (ع) است و پنجمين آن ها هم متعلّق به حسن (ع) تو است . (45)

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه نمي خواست فاطمه عليها السلام شاهد مرگ مادرش باشد ، فاطمه عليها السلام را بغل كرد و به خانة ابوطالب برد و او را به زن عمويش ، فاطمه بنت اسد ، مادر علي (ع) ، سپرد . بعد هم برگشت سر خديجه عليها السلام را به دامن گرفت . خديجه عليها السلام از دنيا رفت . هنگام مرگ ، فرشتگان به استقبال حضرت آمده بودند . (46) سپس جسد مطهّر خديجه عليها السلام را با يارانش به حجون بردند تا او را در كنار قبر مادرش ، حضرت آمنه ، به خاك بسپارند . هنوز نماز ميّت تشريع نشده بود ، براي همين خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درآن قبري كه براي حضرت خديجه عليها السلام آماده كرده بودند ، رفت و خوابيد و سپس بيرون آمد . بعد آن گوهر پاك را در آن جا به خاك سپرد و او با ملكوتيان هم نشين شد .

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه به خانه رفت ، پيوسته فاطمة خردسال به گرد پيامبر مي چرخيد و سراغ مادرش را مي گرفت ، و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نمي دانست به او چه بگويد تا اين كه جبرئيل (ع) نازل شد و گفت : پروردگارت به تو دستور مي دهد كه بر فاطمه عليها السلام سلام كني و به او بگويي كه مادرت در

ميان آسيه ، زن فرعون ، و مريم ، دختر عمران ، به سر مي برد ، در خانه اي از تارهاي طلا و نقره كه چارچوب هايش ، از طلا و ستون هايش ، از ياقوت قرمز است . پس فاطمه عليها السلام گفت : «اِن ّ اللهَ هُوَ السَّلَامُ و مِنْهُ السَّلَامُ و اِلَيْهِ السَّلَامُ» . (47)

پاورقي

*. اشاره به آية 32 سورة مائده.

1. احزاب:33.

2. انعام: 54.

3. انعام: 67.

4. زمر:37.

5. اعراف: 31.

6. فصلت:44.

7. آل عمران:97.

8. فرقان:59

9. انبياء: 8.

10. مؤمنون: 62.

11. انبياء: 22.

12. حم: 13.

13. آل عمران: 144.

14. مريم: 12.

15. ص: 26.

16. طه:11_14.

17. كهف:46.

18. قصص: 26.

19. بقره:261.

20. مناقب آل ابي طالب، ج3، ص121_ 122.

21. بقره:143.

22. زيارت اربعين، به نقل از سيد بن طاووس، الاقبال، ج3، ص101.

23. حميري قمي، قرب الاسناد، ص225 _ حسين بن حمدان حصيبي، الهداية الكبري، ص40 .

24. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص20.

25. الهداية الكبري، ص51 .

26. بحار الانوار، ج16، ص78 _80.

27. ابن حمزة طوسي، الثاقب في المناقب،ص285.

28. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص76.

29. بحارالانوار، ج14، ص201.

30. .بحار الانوار، ج43، ص52.

31. محمد بيومي، سيدة فاطمة الزهراء3، ص 171.

32. بحارالانوار، ج18، 233.

33. انفطار:8. 2.

34. ابن شهر آشوب شيرازي، مناقب، ج3، ص170.

35. آل عمران:61.

36. همان.

37. همان.

38. شيخ طوسي، مصباح المجتهد، ص720.

39. ابن سيد الناس، عيون الاثر، ج1، ص171_ بحار الانوار،ج16، ص7

40. ضحي:8.

41. شيخ صدوق، علل الشرايع، ص130.

42. شيخ محمد مهدي حائري، شجرة طوبي، ص233.

43. بحار الانوار،ج16، ص8.

44. بحار الانوار، ج18، ص233.

45. شجرة طوبي، ج2، ص234.

46 . نمازي، مستدرك سفينة البحار، ج2، ص35.

47. تبريزي انصاري، اللمعة البيضاء، ص23.

35- نگاهى به ويژگى هاى رفتارى اولين بانوى مسلمان نسبت به پيامبر صلي الله عليه و اله

مشخصات كتاب

نويسنده:محمد ميانجى

ناشر: سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

دهم رمضان (سال ده بعثت) نقطه پايان بر 25 سال همراهى خديجه، بانوى آسمانى با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود; بانويى مباركه، (1) طاهره، راضيه، مرضيه، زكيه، صديقه، كبرى، (2) شامخه، (3) فاضله، كامله (4) و عفيفه (5) كه 55 سال قبل از بعثت چشم به جهان گشوده و از سال 15 قبل از بعثت (دهم ربيع الاول) در كنار برگزيده الهى قرار گرفته بود و سرانجام بعد از قريب 25 سال همراهى و همگامى، در 65 سالگى چشم از جهان فرو بست و رسول الهى را در فراقى جانسوز تنها گذاشت. اين واقعه دردناك كه به فاصله اندكى از وفات ابوطالب عليه السلام روى داد، چنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را متاثر كرد كه آن سال را «عام الحزن ناميد. به نقل علامه مجلسى بعد از اين واقعه خانه نشين شده و كمتر از خانه بيرون مى رفت. (6)

مرورى بر نحوه خاكسپارى خديجه عليها السلام و يادكرد دايمى پيامبر از وى، ميزان اين حزن و اندوه را به خوبى نشان مى دهد: وقتى خديجه وفات يافت، پيامبر به شدت گريه كرد و زمانى كه قبر آن بانوى بزرگوار حاضر شد، پيامبر همان گونه كه اشك از چشمانش ريزان بود، وارد قبر شد و خوابيد و افزون تر از قبل گريست، (7) او را دعا كرد و برخاست و با دست خويش همسرش را در قبر گذاشت. (8) پيامبر در سالگرد وفاتش نيز گريه كرد (9) و به زنانش فرمود: گمان نكنيد مقامتان از او بالاتر است. زمانى كه كافر بوديد، ايمان آورد و مادر فرزندانم است.» (10)

حتى سال ها بعد كه مى خواستند خبر خواستگارى على عليه السلام از فاطمه عليها السلام را به پيامبر بدهند و يادى از خديجه شد، چشمانش پر از اشك شد و زمانى كه ام سلمه از علت گريه اش پرسيد، فرمود: «خديجه و اين مثل خديجة صدقتنى حين يكذبنى الناس و ايدتنى على دين الله و اعانتنى عليه بمالها ان الله عز و جل امرنى ان ابشر خديجة ببيت فى الجنة من قصر الزمرد لا صعب فيه و لا نصب; (11)

خديجه و كجاست مثل خديجه؟ زمانى كه مردم تكذيبم كردند، مرا تصديق كرد. بر دين خدا يارى ام كرد و با مالش به كمكم شتافت. خدا به من فرمان داد تا او را به قصرى زمردين در بهشت كه سختى و محنتى در آن نيست، بشارت دهم.» اين همه تجليل و بزرگداشت از مقام خديجه عليها السلام ما را بر آن مى دارد كه اندكى پيرامون شخصيت خديجه عليها السلام سخن بگوييم و شاخصه هايى كه خديجه عليها السلام را به چنين مرتبه اى رسانده است برشماريم.

در اين مقاله پيرامون ويژگى هاى رفتارى خديجه عليها السلام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله سخن خواهيم گفت.

1 - نگرش ارزشى

اولين ويژگى حضرت خديجه عليها السلام نسبت به پيامبر، درك ارزش هاى واقعى او در برابر فريبندگى هاى ظاهرى و دنيوى بود. او معناى كمالات انسانى را به خوبى شناخت و چون توانست آن را تنها در وجود پيامبر اكرم بيابد، حاضر شد تمام شخصيت و دارايى خود را براى درك آن فدا كند. او در اين راه هم از مال خود گذشت، هم از موقعيت اجتماعى اش. خديجه براى درك اين كمال واقعى، قالب هاى جاهلى را شكست و بهايى سنگين از

جمله قطع رابطه زنان، حتى تا زمان تولد حضرت فاطمه عليها السلام را به جان خريد. خديجه عليها السلام اين نوع نگرش خود را هنگام ابراز تمايل به ازدواج، اين گونه با پيامبر مطرح كرد:

«يابن عم انى رغبت فيك لقرابتك و سعلتك فى قومك و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك; (12) اى پسر عمو، من به خاطر خويشاوندى، شرافت تو در بين مردم، امانت دارى، خوش خلقى و راستگويى ات به تو تمايل پيدا كردم.»

اين نوع نگرش و رفتار، در جامعه اى كه عموم توده ها براساس ظواهر و زرق و برق هاى دنيوى روابط خود را پايه ريزى مى كنند، نمى توانست بدون پى آمدهاى تلخ و ناگوار باشد، لذا به فاصله اى اندك از پخش خبر ازدواج وى با امين قريش، گروهى از زنان به عيب جويى از وى روى آوردند و در محافل خود او را سرزنش كردند. آنان مى گفتند: «او با اين همه حشمت و شوكت با يتيم ابوطالب كه جوانى فقير است ازدواج كرد. چه ننگ بزرگى!» خديجه عليها السلام در مقابل اين جهالت ها ساكت ننشست و آن ها را به صرف نهار دعوت كرد و بعد از پايان مراسم گفت: «اى زنان! شنيده ام شوهران شما (و خودتان) در مورد ازدواج من با محمد صلى الله عليه و آله خرده گرفته ايد و عيب جويى مى كنيد، من از خود شما مى پرسم آيا در ميان شما، شخصيتى مثل محمد وجود دارد؟ آيا در گستره مكه و اطراف آن شخصيتى در فضائل و اخلاق نيك، مانند او سراغ داريد؟ من به خاطر اين ويژگى ها با او ازدواج كردم و چيزهايى از او ديده ام كه بسيار عالى است. پس شايسته نيست شما اين گونه سخن بگوييد و نسبت هاى

ناروا به ديگران دهيد.»

زنان قريش بعد از اين سخنان خديجه، همگى سكوت اختيار كردند و به تدريج پراكنده شدند. (13)

اين شيوه استدلال خديجه هر چند عمق ارزش گرايى در انتخاب ها را نشان مى داد، براى جامعه جاهل و متعصب آن روز قابل درك نمى نمود، لذا زنان لجوج قريش به حالت قهر با او رفتار مى كردند. آن ها ديگر به خديجه سلام نمى كردند و نزد او نمى رفتند حتى تا سال پنجم بعثت كه حضرت زهرا عليها السلام متولد شد، نيز اين شيوه رفتارى همچنان پا برجا بود. لذا حتى هنگام وضع حمل، او را تنها گذاشته و پيام فرستادند كه: «تو با ما مخالفت و با يتيم ابوطالب ازدواج كردى، ما هرگز نزد تو نمى آييم و در هيچ كارى كمك نمى كنيم!!» اين حجم از كينه ورزى ها

دل خديجه را آزرد تا آن جا كه خداوند چهار بانوى پاكيزه (ساره، آسيه، مريم، صفورا دختر شعيب پيامبر) را به يارى او فرستاد و به اين سان خديجه پاداش عشق و علاقه به كمالات انسانى را دريافت كرد و فرزندش فاطمه زهرا عليها السلام را نيز به دنيا آورد. (14)

2 - احترام به شخصيت پيامبر

خديجه به رغم اموال فراوان و موقعيت اجتماعى ويژه اى كه داشت، در برخورد با رسول اكرم همواره حرمت او را پاس مى داشت و كوچك ترين رفتارى كه نشانى از اظهار برترى دهد از خود بروز نمى داد. جلوه اى عالى از اين رفتار را مى توان در ماجراى عروسى آن دو سراغ گرفت. آن گاه كه مراسم عقد و جشن پايان يافته بود و پيامبر مى خواست به خانه عمويش ابوطالب برگردد، ملكه بطحا و بانوى قريش كه اينك همسر او شده بود، اين گونه او را مخاطب قرار مى دهد: «الى

بيتك فبيتى بيتك و انا جاريتك; (15) به خانه خودتان وارد شويد، خانه من خانه شماست و من كنيز شما هستم.» و البته اين همه احترام و پاسداشت به خاطر عقيده و ايمان او به توحيد بود و بس. (16)

3 - تلاش براى جلب رضايت

خديجه عليها السلام تمام توان خود را به كار مى برد تا امور منزل را مطابق ميل پيامبر اداره كند. از جمله چون به ميزان علاقه پيامبر به عبادت آگاه بود، چنان رفتار مى كرد كه پيامبر به راحتى به عبادت و راز و نيازش مشغول باشد و حضور خديجه را مانعى براى عباداتش نداند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، در هر ماه چند بار و نيز همه ساله ماه رمضان را در غار حرا به تفكر و عبادت خداوند مى گذراند (17) و اين عمل بعد از ازدواج نيز ادامه داشت. لذا امام هادى عليه السلام مى فرمود: «پيامبر اسلام پس از سفر تجارى شام، درآمدش را بين فقرا تقسيم كرد و هر روز بامداد به فراز كوه حرا مى رفت و به تماشاى شگفتى هاى خلقت مشغول مى شد و تحت تاثير عظمت خدا قرار مى گرفت و خدا را آن گونه كه شايسته بود عبادت مى كرد.» (18)

خديجه عليها السلام با درك چنين روحياتى از پيامبر، هرگز براى او مزاحمتى ايجاد نمى كرد و هميشه با همدلى و همراهى او را بدرقه مى كرد، غذايش را به وسيله حضرت على عليه السلام به بالاى كوه مى فرستاد و گاه خود نيز با حضرت همراه مى شد. علامه مجلسى به نقل از صحاح اهل سنت مى نويسد: «در آن ماه رمضان كه پيامبر در كوه حرا به سر مى برد و وحى و بعثت آغاز

مى شد، حضرت على و خديجه و يكى از غلامان در حضورش بودند.» (19)

براى نمونه تنها يكى از اين عبادت هاى پيامبر 40 روز به درازا كشيد كه خديجه عليها السلام تمام اين مدت را به تنهايى گذراند.

چنين عبادت هاى طولانى به طور طبيعى مى توانست موجب ناراحتى، دلشوره ها و نگرانى هاى مختلفى براى خديجه شود، اما او نه تنها اعتراض نمى كرد بلكه با رسول خدا همراهى نيز مى نمود، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله كه خود متوجه نگرانى هاى خديجه بود، عمار ياسر را نزد خديجه فرستاد و پيام داد كه: «اى خديجه! گمان نكن كناره گيرى من به خاطر بى اعتنايى به تو است، بلكه پروردگارم چنين فرمود تا امر خود را اجرا كند. جز خير و سعادت فكر ديگرى نكن. خداوند هر روز، چند بار به خاطر تو به فرشتگان بزرگش مباهات مى كند. پس وقتى شب شد، در را ببند و در بستر خود استراحت كن.» (20)

همراهى و همدلى خديجه و تلاش او براى كسب رضايت رسول اكرم به حدى بود كه وقتى هنگام وفات در ضمن وصيت هايش به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «من در حق شما كوتاهى كردم، مرا عفو كن ، پيامبر فرمود: «هرگز از تو تقصيرى نديدم و تو نهايت تلاش خود را به كار بردى و در خانه من بسيار خسته شدى.» (21)

4 - تصديق و تاييد پيامبر صلي الله عليه و اله

روايات بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه گوياى اهميت رويكرد خديجه به پيامبر در آن فضاى جاهلى و غربت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. وقتى كه حتى بسيارى از بستگان رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز پيامبر

را تنها گذاشتند و حتى كمر همت به نابودى او بستند، خديجه به محمد صلى الله عليه و آله روى آورد و با او پيمانى جاودانى بست و تا لحظه آخر زندگى بر عهد و پيمانش استوار ماند. پيامبر نيز با درك چنين فضيلتى از خديجه بود كه همواره تاكيد مى كرد «اين مثل خديجة از جمله زمانى كه هاله، خواهر خديجه براى زيارت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، پيامبر با ديدن او به ياد خديجه افتاد و از شدت تاثر به خود لرزيد. بعد از رفتن او، عايشه پرسيد: چه قدر از پير زن قريش كه سال خوردگى صورتش را چروكين و سرخ كرده بود ياد مى كنى با اين كه امروز روزگار او را نابود كرده و خداوند همسرى بهتر به شما بخشيده است!؟ پيامبر فرمود:

«هرگز، به خدا سوگند! بهتر از خديجه هيچ گاه نصيبم نشد، او هنگامى به من ايمان آورد كه مردم مرا تكذيب مى كردند و ... .» (22)

عبدالله بن مسعود نمونه اى از مشاهدات خود پيرامون ايمان خديجه را آن زمان كه هيچ كسى به پيامبر ايمان نياورده بود، اينگونه بيان مى كند: «نخستين چيزى كه از اسلام دانستم اين بود كه با عموهايم و تعدادى از اعضاى قبيله، وارد مكه شديم. چون مى خواستيم مقدارى عطر بخريم ما را به عباس بن عبدالمطلب راهنمايى كردند. او بالاى چاه زمزم، در كنار كعبه نشسته بود. زمانى كه پيش او نشسته بوديم، ديديم مردى كه دو لباس سفيد پوشيده بود و گيسوان و ريش پر و دندان هاى سفيد و ... داشت و چهره اش مثل ماه مى درخشيد، از باب صفا وارد مسجدالحرام شد. در طرف

راست او يك نوجوان و پشت سرش بانويى پوشيده را ديدم. آن ها كنار حجرالاسود رفتند. ابتدا آن مرد به حجرالاسود دست كشيد، سپس آن نوجوان و بعد آن بانو. آن گاه هر سه به طواف كعبه مشغول شدند. وقتى هفت بار طواف كردند، كنار حجر اسماعيل آمدند و نماز جماعت خواندند. آن مرد هنگام تكبير دست هايش را تا كنار گوشش بلند مى كرد تا به قنوت نماز رسيدند. قنوت را طولانى كردند تا آن كه نماز تمام شد. من كه چنين چيزى نديده بودم، از ابن عباس پرسيدم: آيا دين جديدى به مكه آمده است؟ من چنين دينى را در مكه نديده بودم؟ گفت: اين مرد برادرزاده من، محمد بن عبدالله است و آن نوجوان برادرزاده ديگرم على بن ابى طالب و آن خانم هم همسر محمد; خديجه دختر خويلد است. به خدا قسم غير از اين سه نفر كسى در روى زمين به اين دين اعتقاد ندارد.» (23)

5 - انفاق اموال

پيرامون مظاهر ثروت خديجه نوشته اند: «هشتاد هزار شتر، اموال تجارى او را حمل و نقل مى كردند، بارگاهى از حرير سبز با ابريشم بر بام خانه اش برافراشته بودند كه مردم رفت و آمد مى كردند و به فقرا كمك مى شد، چهار صد غلام و كنيز امور اقتصادى و شخصى او را اداره مى كردند.» (24) با اين همه او بلافاصله بعد از ازدواج نزد عمويش ورقة بن نوفل رفت و اموال فراوانى به او داد و گفت: اين ها را نزد محمد صلى الله عليه و آله ببر و بگو اين اموال هديه به شماست و هرگونه بخواهى در آن ها تصرف كن و هر چه غلام و كنيز و ثروت و ملك دارم، همه را

به احترام حضرت، به او بخشيدم. ورقة بن نوفل نيز كنار كعبه آمد و بين زمزم و مقام ابراهيم ايستاد و با صداى بلند گفت: اى عرب! بدانيد كه خديجه شما را شاهد مى گيرد كه خود و همه ثروت خود از غلامان، كنيزان، املاك، دام ها، مهريه و هدايايش را به محمد صلى الله عليه و آله بخشيده است و همه آن ها هديه اى است كه محمد آن را پذيرفته است و اين كار خديجه به خاطر علاقه و محبت او به محمد صلى الله عليه و آله است. شما در اين باره گواه باشيد و گواهى دهيد.» (25)

دامنه اين يارى مالى به سال هاى اوليه ازدواج ختم نيافت بلكه هنگام محاصره اقتصادى در شعب ابى طالب و حتى بعد از آن نيز اموال خديجه نقش اساسى در نجات اسلام و مسلمانان از نابودى ايفا كرد تا آنجا كه پيامبر در ماجراى شعب فرمود: «هيچ ثروتى، هرگز مثل ثروت خديجه به من سود نرساند.» (26)

طبق بعضى روايات در ماجراى محاصره، از اموال خديجه چيزى نماند و به نقل از حضرت خديجه عليها السلام «چيزى جز دو پوست باقى نماند كه هنگام استراحت يكى را زيرانداز و ديگرى را روانداز قرار مى دهيم . در اين مدت ابوالعاص بن ربيع، داماد حضرت خديجه، شترها را با گندم و خرما با شگردهاى مختلف به آن ها مى رساند و در طول سه سال محاصره، مصارف آنان از اموال خديجه تامين مى شد. (27)

6 - تحمل پذيرى و صبر

خديجه صبر و تحمل را در زندگى با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشه خود ساخت و در برابر فشارهاى مختلف همسايه هاى مشرك، زنان متعصب، محاصره اقتصادى و... بردبارى و تحمل پذيرى ويژه اى از

خود نشان مى داد. از جمله اين وقايع مى توان به واقعه شعب اشاره كرد كه نقش مهمى نيز در تحليل قواى جسمانى خديجه عليها السلام داشت، به اندازه اى كه به فاصله اندكى از پايان محاصره، آن بانوى بزرگوار وفات يافت. در اين محاصره ياران پيامبر (چهل نفر) جز چهار ماه حرام سال را در گرماى داغ تابستان و بيابان خشك و... تحمل مى كردند و در اين زمان بانوى محمد كه 63 تا 65 ساله بود، علاوه بر صرف اموال، خود نيز در شمار محاصره شدگان بود.

ميزان فشارى را كه بر محاصره شدگان وارد مى شد مى توان از گزارش سعد وقاص فهميد. او مى گفت: شبى از دره بيرون آمدم، از شدت گرسنگى تمام توانم را از دست داده بودم، چشمم به پوست خشكيده شترى افتاد، آن را برداشتم و بعد از شستن و پختن و كوبيدن، با آب خمير مخلوط كردم و سه روزى با آن به سر بردم.» (28)

بنت الشاطى از نويسندگان عرب در مورد ميزان تحمل خديجه عليها السلام در اين دوران مى نويسد: خديجه در سنى نبود كه تحمل آن همه رنج برايش آسان باشد، و از كسانى نبود كه در جريان زندگى با تنگى معيشت خو گرفته باشد. اما در عين حال و با وجود كهولت سن، سختى هايى را كه در اثر محاصره در شعب وارد مى شد تا سر حد مرگ تحمل كرد. (29)

در اين دوره حتى برخى بستگان پيامبر نيز با بى رحمى تمام بر اين فشارها مى افزودند كه از جمله آن ها مى توان از ابوجهل نام برد كه مانع مى شد تا حكيم بن حزام براى عمه اش خديجه عليها السلام كه در شعب بود، حتى از اموال خود خديجه آذوقه برساند.

(30)

7 - انيس و غم زداى پيامبر

با اين همه سختى و فشار، خديجه خم به ابرو نمى آورد و در تمام دوران زندگى قبل و بعد از بعثت به سان بانويى شفيق، بر گرد وجود پيامبر مى گشت و با سيماى خندان خود غم ها را از رخ پيامبر مى زدود و در اين بين به سان ياور، وزير و كمك رسانى توانمند او را يارى مى كرد.

ابن هشام مى نويسد: خديجه به پيامبر ايمان آورد، گفتارش را تصديق كرد و او را يارى داد و ...

خداوند به وسيله او به پيامبرش آرامش داد به نحوى كه هيچ خبر ناراحت كننده اى از قبيل رد و تكذيب را نمى شنيد مگر اين كه خداوند به وسيله خديجه گشايش برايش ايجاد مى كرد. وقتى خدا پيامبرش را به خديجه برمى گرداند، دشوارى ها را بر او آسان مى كرد و تصديقش كرده، اعمال مردم را (كه موجب آزار شده بود) بى اهميت جلوه مى داد. رحمت خدا بر او باد. (31)

حجم سنگين فشارهاى قريش و مشركان با اين سخن پيامبر روشن مى شود كه: «ما اوذى نبى بمثل ما اوذيت; (32) هيچ پيامبرى مثل من آزار نديد.» و خديجه عليها السلام در تمام اين آزارها، يار و غم زداى پيامبر بود.

علامه مجلسى مى نويسد: در سال هاى آغازين بعثت بود كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با سيمايى غمگين و محزون از غار حرا به خانه برگشت. خديجه عليها السلام مى گويد، به پيامبر گفتم: نشانه اندوه در چهره ات مى بينم، چه شده است؟ فرمود: على از من جدا شده و معلوم نيست كجاست؟ [ عده اى از مسلمانان به خاطر پرهيز از گزند مشركان پراكنده شده بودند و ميان على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز فاصله افتاده بود] در

مورد آسيب رسانى مشركان به وى نگرانم!

به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم: بر شترم سوار مى شوم، يا او را مى يابم و يا مرگ بين من و او فاصله مى اندازد.

خديجه سوار شتر شد و به جست و جو پرداخت تا آن كه قيافه كسى را ديده بر او سلام كرد و از صداى جوابش فهميد على است ... آن گاه به سوى خانه برگشت و با دادن خبر سلامتى على، پيامبر را خوشحال كرد به اندازه اى كه پيامبر يازده بار شكرا للمجيب گفت.

8 - مجاهدت و دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و آله

از مصاديق مجاهدت خديجه عليها السلام مى توان به موضوع پذيرش اسلام در سال هاى جهل و گمراهى و نيز تقيه شديد در شرايط خوفناك و وحشتناك آن عصر اشاره كرد. ميزان خطرات پذيرش اسلام در آن دوره به حدى بود كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: پيامبر خدا پنج سال در مكه به طور پنهانى مى زيست، على و خديجه با او بودند و اسلام خود را پنهان و به شدت تقيه مى كردند. (33)

علاوه بر اين خديجه عليها السلام در مقام دفاع از پيامبر نيز برمى آمد. از جمله اصبغ بن نباته مى گويد: عصر روز جمعه در مسجد در حضور على عليه السلام بوديم كه مردى بلند قامت به نام سواد بن قارب خدمت امام آمد. او بعد از رد و بدل شدن مطالبى گفت: از يمن سوار شتر شدم و به سوى مكه آمدم. با نخستين كسى كه روبه رو شدم ابوسفيان بود. بر او سلام كردم و پيرامون خاندان قريش پرسيدم، گفت: مشكلى نيست فقط يتيم ابوطالب دين ما را فاسد كرده است.

گفتم نام او چيست؟ گفت: محمد و احمد. پرسيدم كجاست؟ گفت با

خديجه دختر خويلد ازدواج كرده و در خانه اوست. مهار شتر را كشيدم و به خانه خديجه رفتم و در زدم. خديجه پشت در آمد و پرسيد: كيستى؟ خود را معرفى كردم و گفتم: مى خواهم با محمد ملاقات كنم.

او اين گونه پاسخ داد: «اذهب الى عملك ماتذرون محمدا ياويه ظل بيت قد طردتموه و هربتموه و حصنتموه اذهب الى عملك; به دنبال كار خود برو، محمد را رها نمى كنيد تا در پناه خانه اش بياسايد. شما او را از خود دور كرديد و فرارى داديد و در مقابلش سنگربندى كرديد، برو به دنبال كارت.»

پيامبر فرمود: اى خديجه در را بگشا، وقتى وارد شدم سيماى نورانى پيامبر را ديدم و به رسالت او ايمان آوردم و بعد از وداع به يمن برگشتم. (34)

يك بار هم كه جهال عرب با سنگ پرانى حضرت را زخمى كردند و در پى او تا خانه خديجه آمدند و خانه را سنگ باران كردند، خديجه بيرون آمد و گفت: آيا از سنگباران كردن خانه زنى كه نجيب ترين قوم شماست، شرم نداريد؟ و مردم با شنيدن اين سخن شرمنده و متفرق شدند و آن گاه خديجه به مداواى همسرش شتافت. در همين واقعه بود كه پيامبر از سوى خداوند به او سلام رساند و خديجه در برابر سلام الهى گفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و على جبرئيل السلام و عليك يا رسول الله السلام و بركاته.» (35)

پى نوشت ها

1) بحارالانوار، ج 21، ص 352.

2) همان، ج 102، ص 272.

3) همان، ج 16، ص 69.

4) همان، ج 75، ص 56.

5) همان، ج 16، ص 69.

6) همان، ج 19، ص 21.

7) سيره اعلام النبلاء، ج

2، ص 11; كشف الغمه، ج 1، ص 511.

8) تاريخ طبرى، ج 4، ص 593.

9) سفينة البحار، ج 1، ص 380.

10) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 199.

11) سفينة البحار، ج 1، ص 381.

12) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 201; تاريخ طبرى، ج 1، ص 521.

13) بحارالانوار، ج 16، ص 81; ج 103، ص 374.

14) همان، ص 80.

15) بحارالانوار، ج 1، ص 4.

16) سفينة البحار، ج 2، ص 570; وفات الزهرا، مقرم، ص 7.

17) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 208.

18) بحارالانوار، ج 17، ص 309.

19) همان، ج 15، ص 363.

20) بحارالانوار، ج 16، ص 79 و 80.

21) شجره طوبى، ج 2، ص 235.

22) قاموس الرجال، ج 10، ص 432.

23) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 225.

24) بحارالانوار، ج 16، ص 22.

25) همان، ج 16، ص 75 تا 77.

26) همان، ج 19، ص 63.

27) رياحين الشريعه، ج 2، ص 211.

28) سيره ابن هشام، ج 1، ص 379; تاريخ طبرى، ج 2، ص 79.

29) خديجه كبرى، نمونه زن مجاهد مسلمان.

30) سيره ابن هشام، ج 1، ص 335; بحارالانوار، ج 19، ص 18.

31) سيره نبوى، ابن هشام، ج 1، ص 249; استيعاب، ج 4، ص 1820; با اختلاف اندك.

32) بحارالانوار، ج 39، ص 1.

33) كمال الدين، ص 197; نمونه هايى از مجاهدت اين بانو در ماهنامه مبلغان ش 11، ص 8 به بعد مطالعه كنيد.

34) اختصاص مفيد، ص 181; بحارالانوار، ج 18، ص 98.

35) استيعاب، ج 4، ص 111 و ج 2، ص 719; اسد الغابة، ج 5، ص 438.

36- و كجاست مثل خديجه...

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

تبيين الگوهاى رفتارى مناسب براى فعاليتهاى اجتماعى، فرهنگى و... اساسى ترين نياز زنان در جامعه ما به شمار مى رود، در اين ميان گروهى راه افراط پيموده، زنان را از هرگونه فعاليتى محروم مى سازند و عده اى ديگر حضور بى محابا در اجتماع را تنها نسخه شفابخش مى دانند.

مسلما دراظهارواعمال نظر پيرامون مسايل مربوط به جامعه زنان بايد خاستگاه اسلامى آن را درنظر گرفت، زيرا سخنراندن بدون شناخت عميق از سيره معصومان، جامعه زنان را از بستر اصلى خارج و در گرداب سطحى نگريها گرفتار مى سازد.

نگاه تاريخى و تحليل واقعيتهاى موجود در زندگى شخصيتهاى مؤثر و مطرح جامعه زنان، در طول تاريخ اسلام، مى تواند ما را به خاستگاه اصلى نظرات دينى پيرامون زنان و تشخيص محدوده و نحوه فعاليتهاى اجتماعى آنان نزديك سازد.

زندگى حضرت خديجه را مى توان نمونه اى كامل از تحول مثبت و سير به سمت كمال دانست؛ زيرا خديجه عليها السلام بيش از چهل سال از زندگى اش را در دوران جاهليت سپرى كرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهاى موجود اجتماعى دل به اسلام سپرد. و به اولين اجتماع كوچك اسلامى گام نهاد . زندگانى او چون پلى است كه ابتداى آن در دوران جاهليت و انتهايش در دوران اسلامى است. از اينرو بررسى نقاط حساس زندگانى وى مى تواند ما را در دست يابى به الگوى مثبت يارى دهد و براى همه گروههاى جامعه، بهويژه زنان، كه دوران جاهليتها، تعصبها و هجوم فرهنگهاى بيگانه را تجربه كرده اند سودمند باشد.

اوضاع اجتماعى زنان درعصر جاهلى

كعبه، نماد توحيد، با قامتى كشيده و استوار پابرجاى بود اما مردم پيرامونش بر اثر زندگى خشن بيابانى، عدم ارتباط با تمدنهاى ديگر و حكمفرمايى جهل و اميال نفسانى به سوى انحطاط گام برمى داشتند، انحراف از آيين توحيدى خليل الله

در تمام شئون حياتى و اجتماعى آنان ديده مى شد و از افراد بى رحم و جاهل انباشته بود. نظام اجتماعى عربستان نظامى بيابانى بود، و زورمندترين جريان اجتماعى و قبيله اى در راس هرم قدرت جاى داشت. زنان كه از لحاظ اجتماعى ضعيف ترين گروه جامعه بودند به طور كامل مقهور اراده و تمايلات مردان به شمار مى آمدند و در جنبه هاى اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و آداب و سنن اجتماعى تحت سلطه بودند.

گاه مردانى كه نياز مالى داشتند و يا در انديشه توسعه ثروت بودند گروهى از زنان را خريدارى كرده، پس ازآموزش آوازخوانى و نوازندگى خانه هايى در اختيارشان مى گذاشتند و پرچمى كه نشانه آزادى ورود همگان بود بر بام خانه هايشان نصب مى كردند. وظيفه اين زنان كسب درآمد براى طبقه مسلط جامعه بود.اينكردار زشت چنان وقاحت خود را ازدست داده بود كه ثروتمندان بى هيچ دغدغه اى به استثمار عفت وعزت زنان مى پرداختند و ازاين راه ثروتهاى كلان گرد مى آوردند.زمانى نيز تنها به خاطرازدياد نسل به موجوديت زن احترام مى گذاشتند و براى رسيدن به اين هدف ازهرراه ممكن سود مى جستند؛ برخى به طور اشتراكى زنى را به همسرى مى گرفتند وعده اى به طور قبيله اى زنى را به عقد درمى آوردند.

وقتى تار جهل به پود فقر گره مى خورد، مردم را به سنتهاى هولناك مى كشاند، دختركشى تنها يكى از دههافجايع خوفناكى است كه در جزيرة العرب رواج داشت. براساس منابع موجود، «صعصعة بن ناجيه مجاشعى جد فرزدق به تنهايى دويست وهشتاد دختر را از پدرانشان خريد و با پرداخت سه شتر براى هر كدام آنها را از مرگ حتمى نجات داد. اين خبر مى تواند گستره وسيع نفوذ اين سنت زشت را نشان دهد. فرزدق خاطره احسان جد خويش را چنين زنده كرده است:"وجدى الذى منع الوائدين واحيا الوئيد فلم توئد."جدم همان

شخصى است كه دخترانشان را از زنده به گوركردن، بازداشت و زنده به گورشدگان را نجات داد و نگذاشت دفن شوند.

رويش ستاره

حضرت خديجه عليها السلام شصت وهشت سال پيش ازهجرت درمكه چشم به جهان گشود.پدرش خويلد از فرزندان اسدبن عبدالعزى به شمارمى آمد و مادرش فاطمه دخترزائدة بن اصم بود. جد هردو «فهر» نام داشت و ازقبيله قريش بودند.

به روايتى پدرش قبل از جنگهاى فجار كشته شد و خديجه را دردنياى پرآشوب آن روزگارتنها نهاد.

از سرنوشت خديجه عليها السلام و نحوه زندگانى وى تا قبل از سنين ميانسالى، اطلاع دقيقى دردست نيست اما آنچه مسلم مى نمايد اين است كه او دردوران طفوليت تجربياتى گرانسنگ اندوخته بود، شايد پانزده سال بيشتر ازعمرش نمى گذشت كه شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود.

اولين متون تاريخى در مورد او به زمانى اشاره دارند كه با ترتيب دادن كاروانهاى تجارى به كسب درآمد پرداخت او با مديريت و درايتى قوىبه دور از رسم تجار زمانه كه رباخوارى را از اصول اوليه كسب ثروت قرار داده بودند، به تجارت مضاربه اى روى آورد.

گرچه ستيز خديجه عليها السلام با تجارت ربوى، كه گاه تا ازدست دادن زن و فرزند بدهكار مى كشيد، خود مقوله اى مهم است اما تابناكترين صفحات زندگى او زمانى شكل مى گيرد كه با وجود زيبايى ظاهرو برخوردارى از تمام صفات عالى زنانه هرگز در جامعه فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجه اى از كمال و پاكى دست يافت كه به وى لقب"طاهره دادندنويسندگان در توصيف اوعباراتى چون"تدعى فى الجاهلية الطاهرة در جاهليت به طاهره ناميده مى شد، را به كار برده اند.

او از يارى فقرا روى برنمى گرداند و خانه اش پناهگاه نيازمندان بود."كرم و سخاوت ،"دورانديشى و درايت و"عفت" از وى بانويى پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب"سيدة نساء قريش

كه در آن زمان به وى داده شد، از نفوذ اجتماعى و عمق احساس احترام مردم به وى پرده برمى دارد. كمالات روحى و عقلى و حسن ظاهر وى سبب شد تا گروه كثيرى از مردان، انديشه همسرى او را در سر بپرورانند "عقبة بن ابى معيط ،"صلت بن شهاب"،"ابوجهل" و"ابوسفيان" ازجمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قريش بودند كه دست تمنا به سوى او درازكردنداما خديجه درخواست آنها را با ابراز بى علاقگى به ازدواج ردكرد. او در بخشى از گفتگوهايش با"ورقة بن نوفل اسدبن عبدالعزى ، پسرعمويش، نيافتن شخص موردنظر را دليل عدم تمايل به ازدواج دانسته است.خديجه كه بر آيين حنيف ابراهيم خليل الله باقى بود، اوقاتى از روز را با علماى مذهبى مى گذراند و از سخنان و معارفشان بهره مى برد. در اين نشستها گاه صحبت از ظهور پيامبرى از قريش به ميان مى آمد كه خديجه را سخت در تفكر فرو مى برد.

روزى همراه گروهى از زنان با يكى از علماى يهود گفتگو مى كرد كه رهگذرى جوان و بلندقامت توجهشان را جلب كرد. عالم يهودى از خديجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم يهودى از جوان خواست كتف خود را بنماياند. رهگذر پيراهن خود را كنارزد. او به دقت نگريست، درخشش نور نبوت را كه در كتابهايشان بشارت داده شده بود، در كتفش ديد و گفت: اين مُهر پيامبرى است.

خديجه، بعد از سؤال از دليل عالم يهودى و دريافت جواب گفت: اگرعموهايش اينجا بودند اجازه نمى دادند تو چنين كنى، زيرا بهشدت از وى مراقبت مى كنند.

عالم يهودى گفت: او با زنى از قريش كه بزرگ قبيله اش شمرده مى شود، ازدواج خواهدكرد.علاوه بر اين يك بار نيز درخواب ديد كه خورشيد بالاى مكه چرخيد و

درخانه اش فرودآمد. او اين خواب را با پسرعمويش"ورقة ، كه مسيحى بود و با كتب آسمانى آشنايى داشت، درميان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگى كه شهرت جهانى مى يابد ازدواج خواهى كرد.

مجموعه شواهد فوق خديجه را وامى داشت كه از راهى عاقلانه گمشده اش را سوى خود بكشاند، پس شخصى را نزد امين قريش فرستاد و پيام داد كه با مقدارى ازاموال او به تجارت بپردازد و چون امين پذيرفت او را با بهترين كالاها و غلامش ميسره راهى شام كرد.گروه كثيرى از تاريخ نگاران براين عقيده اند كه ابوطالب از خديجه عليها السلام خواست تا مالى براى تجارت در اختيارمحمد صلي الله عليه و آله و سلم بگذارد.گروهى ديگر با اين نظر به مقابله پرداخته، مى گويند: عزت و شرف ابوطالب اجازه نمى داد كه آنها اجير شخص ديگرشوند. پس بايد گفت كه وى بهطور مضاربه به تجارت پرداخت و اجير خديجه نشد.ميسره در بازگشت كرامات امين قريش، خصوصا ملاقات راهب با وى ، را براى خديجه بازگوكرد.

فصل وصل

جوانه هاى مهراينك درخديجه به بارنشسته بود، او جوانى پاكدامن و امين پيش روى خود داشت كه عرق نجابت از صورتش ريزان و پاكى دلش از صداقت سيمايش آشكاربود. بانوى قريش بطور مستقيم تقاضاى ازدواج كرد. او به امين قريش چنين گفت:"يابنعم انى رغبت فيك لقرابتك وسطتك فى قومك وامانتك وحسن خلقك وصدق حديثك "

اى پسرعمو، من به خاطرخويشاوندى، شرافت تو درميان مردم، امانت، خوش خلقى و راستگويى ات به تو تمايل پيداكردم.

محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيشنهاد خديجه را پذيرفت و عمويش ابوطالب را ازآنچه رخ داده بود آگاه ساخت. ابوطالب همراه جمعى از بنى هاشم به نزد عموى خديجه"عمروبن اسد"رفت و تقاضاى ازدواج كردند. ابوطالب هنگام خواندن عقد

گفت: ... او به خديجه و خديجه به وى علاقه دارد اينجا جمع شده ايم كه با رضايت خودش خطبه بخوانيم.»

به اين ترتيب خورشيد مكه، درحالى كه تنها بيست وپنج سال ازعمرش را پشت سرمى گذاشت ، بر بام بخت سرور زنان قريش تابيدن گرفت، خديجه،همسرآفتاب شد و فصل نوينى در زندگى هردو پديدآمد. خديجه عليها السلام با محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيوندى ابدى برقرارساخت؛ همدل، همسر، همراز وى شد.

قبل از طلوع وحى

بعد از مراسم خواستگارى، خديجه پسرعمويش ورقة را خواست و گفت: نزد محمد صلي الله عليه و آله و سلم برو و بگو: غلامان و كنيزان و هرآنچه مالك آنم به تو بخشيدم؛ هرگونه كه بخواهى مى توانى درآنها تصرف كنى.پس ورقه ميان زمزم و مقام ايستاد و با صداى بلند ندا در داد: اى گروه عرب! خديجه شما را شاهد قرار مى دهد بر اينكه اونفس ومال وغلامان وهرآنچه دارد را به محمد بخشيده است.

البته سرور زنان قريش درعمل نيزگفتارش را به اثبات رساند، به نوشته مورخان او وقتى ازعلاقه پيامبر به اخلاق پاك زيد،"يكى ازغلامانش آگاه شد، غلام را به وى بخشيد.(اوهمان شخصى است كه جزء سابقين دراسلام شد).

توان اقتصاديش را تا لحظه وفات درخدمت همسرش قرارداد ودرسايه عشق فرصت عبادت وخلوت بيشتر درغارحرا را برايش فراهم مى ساخت.

البته زندگى سرورزنان قريش دركناراين امتيازات با تلخيهايى نيزهمراه بود؛ زنان آن روزگارچون مردان با مفاهيمى مانند خوش رفتارى، راستگويى و امانتدارى بيگانه بودند و فلسفه ازدواج خديجه با يتيم تهيدست قريش را درك نمى كردند. از اينرو لب به طعنه مى گشودند، خواسته يا ناخواسته سروربانوان قريش را دراندوه فرو مى بردند. آنها روابط خود را با خديجه قطع كردند و او را تنها گذاشتند.

بزرگ بانوان

قريش براى رويارويى با اين پديده زشت جاهلى زنان را گردآورد و گفت: از زنان عرب شنيده ام كه شوهران شما برمن خرده مى گيرند كه چرا با محمد صلي الله عليه و آله و سلم وصلت كرده ام. اينك از شما مى پرسم آيا مانند محمد درجمال، خوش رفتارى، خصلتهاى پسنديده و فضل و شرف دراصل و نسب درمكه وغيرآن سراغ داريد؟ گرچه خديجه با طرح اين سؤال به آنان فهماند كه همسنگى براى محمد صلي الله عليه و آله و سلم يافت نمى شود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاك كند ودر رفتارشان دگرگونى محسوسى پديد آورد.

رسالت غيرعلنى

خديجه عليها السلام پيوسته درانتظاردرخشش انوار نبوت ازسيماى مهربان همسرش بود از اينرو وقتى پيامبرازغارحرا به خانه آمد و ماجراى نزول فرشته وحى را برايش بازگفت، بى درنگ آن را تاييدكرد و به درستى گفتار پيامبرايمان آورد.او گفت: اى پسرعمو، شاد و ثابت قدم باش. سوگند به كسى كه جان خديجه دردست اوست، من اميدوارم تو پيامبراينامت باشى.

حضرت خديجه عليها السلام در تمام مراحل زندگيش با پيامبر گرامي اسلام يار وآرام بخش ايشان بود. البته جايي براي تعجب وجود ندارد چرا كهدرمحدوده روابط سالم خانوادگى اين كارمنطقى و آرمانى است؛ روابطى كه آيين اسلام نيزبه آن تاكيد نموده است."هوالذى خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها."(روم/21)او كسى است كه براى شما ازخودتان زوجهايى آفريد تا آرامش يابيد.نمونه هاى متنوعى ازايجاد آرامشدر زندگى خديجه عليها السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وجود دارد. ابن هشام مى نويسد:

"خديجه عليها السلام به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد، گفتارش را تصديق كرد واو را يارى داد واولين شخصى است كه به خدا و رسولش و درستى آيات الهى

ايمان آورد. خداوند به اين طريق به پيامبرش آرامش داد به نحوى كه هيچ خبر ناراحت كننده اى ازقبيل رد و تكذيب را نمى شنيد مگراينكه خداوند به واسطه خديجه عليها السلام گشايشى برايش ايجاد مى كرد. وقتى خدا پيامبرش را به خديجه عليها السلام برمى گرداند، او را ثابت قدم مى كرد؛ دشواريها را براو آسان مى كرد و تصديقش كرده، كار مردم را برايش آسان مى ساخت رحمت خدا براو باد."

آنچه بر عظمت اين خدمت مى افزايد اين است كه هيچ گاه خود از راحتى ظاهرى مطلوبى برخوردار نشد، نه آن زمان كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ازدواج كرد و طعن و ملامت شنيد و نه در مراحل ديگر. تاريخ بهخوبى اسم برخى از آزاردهندگان و برهم زنندگان آرامش خانه رسول صلي الله عليه و آله و سلم را ثبت كرده است."ابولهب، حكم بنعاص بن اميه، عقبة بن ابى معيط، عدى بن حمراثقفى و ابن الاصداء هذلى همسايگانى بودند كه آزارش مى دادند. و آسايش را ازخانه وى سلب مى كردند. يكى از اينان، هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درحال نماز بود، رحم گوسفندى را برسرآن بزرگوار انداخت.يك بار نيز شخصى خاك برسرآن حضرت ريخت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با همان حال به خانه رفت. وضع پريشان پدرهمه را در نگرانى و اندوه فروبرد. يكى ازدختران رسول صلي الله عليه و آله و سلم بپاخاست، خاك از سر پدر زدود و گريست. پدر گفت: دختركم گريه نكن خداوند نگاهبان پدرت است.

جُهال عرب براى انتقام ازپيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تصميم گرفتند بستگان وى را از خانه هايشان بيرون كنند. ازاينرو دختر خديجه عليها السلام را طلاق دادند و ضربه اى ديگر به سرورزنان قريش واردساختند. بااين حال

بانوى پارساى پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با درايت و صبرمحيط خانه را آرام مى ساخت و حتى براى رفع ناراحتى هاى پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تلاش مى كرد.

ايمان خديجه عليها السلام

حذيفه:"خديجه عليها السلام سابقه نساءالعالمين الى الايمان بالله وبمحمد صلي الله عليه و آله و سلم ". خديجه عليها السلام در بين زنان اولين زني بود كهبه خدا ومحمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

ابن عباس:" كانت خديجة عليها السلام بنت خويلد اول من آمن بالله ورسوله وصدق محمدا فيما جاء بهعن ربه."

خديجه عليها السلام اولين كسى بود كه بهخدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد. و محمد صلي الله عليه و آله و سلم را، در آنچه از سوى خدايش آورده بود، تصديق كرد.

ابن هشام:" آمنت به خديجه عليها السلام بنت خويلد وصدقت بماجاء مناللهووازرته على امره وكانت اول من آمن بالله وبرسوله وصدق بما جاء منه."

خديجه دختر خويلد به او [محمد] ايمان آورد وآنچهرا ازطرف خدا آورده تصديق كرد، او را در كارش يارى داد. واولين كسى بود كه به خدا ورسول ودرستى آنچه آورده بود ايمان آورد.

مسلم:" كانت خديجه وزيره صدقعلىالاسلام كان يسكن اليها."

خديجه وزيرپيامبربود، اسلام را تصديق كرد وپيامبربه واسطه اوآرامش مى يافت.

طبرى:" فلما اكرم رسول الله بنبوته آمنت به خديجه."

وقتى پيامبربه نبوت تشرف يافت، خديجه به او ايمان آورد.

اظهاراسلام

خديجه درهمان دوران دعوت پنهانى (سه سال اول) اسلام خود را اعلام كرد. ابويحيى بن عفيف ازپدرش و اوازجدش عفيف، كه تاجرمشهورى بود روايت كرده كه وقتى پاى به مسجدالحرام نهاد با منظره اى شگفت روبه رو شد او سه نفر را در حال نمازخواندن ديد. از ابن عباس درباره كردار آنها پرسيد. گفت: نفر نخست مدعى نبوت است، مرد پشت سرش على وآن زن هم همسر محمد صلي الله عليه و آله و سلم خديجه است. غيراز اينها كسى را براين آيين سراغ ندارم.

حضرت على(ع) خود خاطره آن روزها را چنين بيان مى كند:" لم يجمع واحد يومئذ فىالاسلام غيررسول الله وخديجه وانا ثالثهما

ارى نورالوحى والرسالة اشم ريح النبوة."كسى آنروز دراسلام جمع نشد غيرازرسول خدا، خديجه و من سومين آنها بودم. نوروحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را به مشام احساس مى كردم.

وجود شخصيتهايى چون ابوطالب و خديجه، به اين دليل كه داراى موقعيت برتراجتماعى بودند، ازبار فشارهاى روانى و ظاهرى مشركان عليه آيين نوپاى محمدى صلي الله عليه و آله و سلم تا حدود زيادى مى كاست.ابوطالب به خاطراينكه بتواند همچنان به يارى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ادامه دهد ايمان خويش را پنهان داشت وموقعيت اجتماعى و قبيله اى خود را حفظ كرد.اما خديجه با شهامت تمام همراه على(ع) دراعلام موجوديت جامعه كوچك اسلامى شركت جست و ازموقعيت اجتماعى خويش چشم پوشى كرد.

دعوت آشكار

سه سال پس ازآغازبعثت، پيامبراكرم دعوتش را علنى ساخت.

ابوطالب، خديجه وعلى(ع) با جان و دلازوى پشتيبانى كردند. خدمات حضرت خديجه دراين دوران ازدو جنبه قابل ارزيابى است. 1- حمايت اجتماعى

حضرت خديجه عليها السلام به دليل وجهه مناسب اجتماعى توانست بارها پيامبررا از شرجهال برهاند؛ براى مثال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در ايام حج، بالاى كوه صفا رفت و با صداى بلند نداداد كه، اى مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به كوه مروه رفت و سه بارسخن پيشين را تكراركرد. عربهاى متعصب هريك سنگى برداشته درپى پيامبر روانه شدند.

ابوجهل سنگى پرتاب كرد كه به پيشانى رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اصابت كرد، خون از پيشانى اش جارى شد. پيامبر به كوه ابوقبيس رفت، مشركان نيزدرپى او روانه شدند. حضرت على(ع) خود را به خديجه رساند و موضوع را به وى بازگفت. اشك برگونه هاى خديجه جارى شد، ظرفى ازغذا برداشت و براى يافتن پيامبرباعلى(ع) راهى كوهها و دشتها شد. جبرييل برپيامبر صلي

الله عليه و آله و سلم نازل شد و فرمود: از گريه خديجه ملايك به گريه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام مى رساند. و او را به خانه اى بهشتى كه از نور زينت شده، بشارت بده.

خديجه و على پيامبر را يافته، به خانه آوردند. مردم به خانه خديجه حمله ورشده، خانه را سنگباران كردند. خديجه بيرون آمد وگفت: آيا از سنگباران كردن خانه زنى كه نجيب ترين قوم شماست، شرم نداريد؟

مردم با شنيدن سخنانش پراكنده شدند و او براى مداواى همسرش به خانه بازگشت. پيامبراسلام صلي الله عليه و آله و سلم سلام خدا را به وى رساند. اودرپاسخ گفت:

ان الله هو السلام و منه السلام وعلى جبرييل السلام وعليك يارسول الله السلام وبركاته. خدا خود سلاماست وسلام از اوست و سلام برجبرييل و برتو اى رسول خدا، رحمت و بركات خداوند برتو باد. 2- حمايتهاى عملى و مالى

حضرت خديجه نه تنها ازاعتبارو موقعيت اجتماعى خود براى دفاع ازرسول اكرم سود مى برد، بلكه با ورود به صحنه هاى دشوار به دفاع ازحريم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابى طالب حضوريافت.و همراه پيامبر سه سال درآنجا به سربرد. اين سه سال را مى توان سالهاى اوج فداكارى خديجه ناميد. او درطول سه سال تحريم اقتصادى تامين نيازهاى مالى مسلمانان را برعهده داشت.علاوه براموال خديجه، ثروت بستگان او مانند حكيم بن حزام نيز درجهت يارى دين محمدى صلي الله عليه و آله و سلم صرف مى شد.

پيامبراكرم بارها فداكارى حضرت خديجه را مطرح ساخت و براين حقيقت كه او در راه اسلام از اموالش گذشت تاكيدكرد.

به سوى معبود

خديجه بيست وچهارسال با پيامبر زندگى كرد و سرانجام دربستربيمارى افتاد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه بربالين او حاضربود، ضمن گفتگوى با وى

فرمود: خدا تو را با مريم دخترعمران و آسيه دخترمزاحم برابرى داده است.

وقتى روح خديجه به سوى جهان جاودان پركشيد پيامبرسخت گريست. چون درحجون قبرى برايش كندند، پيامبر خود به راه افتاد؛ همچنان كه اشك ازچشمانش مى باريد داخل قبر شد و خوابيد، افزونتر از قبل گريست و او را دعاكرد.آنگاه برخاست و با دست خويش همسرش را درقبرگذاشت.چون درآن زمان نماز ميت واجب نشده بود، نماز بر وى خوانده نشد.فاطمه، يادگارخديجه گرد پدرمى گشت، خود را به دامان او مى آويخت، بهانه مادر مى گرفت و دل دردمند پدر را آتش مى زد. پيامبرجزسكوت چيزى نداشت؛ جبرييل نازل شد و گفت: اى پيامبر، به فاطمه بگو خدا براى مادرت قصرى از لؤلؤ ساخته كه درونش آشكار است و درآنجا هيچ سختى و تلخى نيست.

به اين ترتيب فرشته الهى پايان رنجها و محنتهاى خديجه را اعلام كرد.

محققان زمان وفاتش را سه سال قبل ازهجرت مى دانند.در سال 727ه.ق قبه اى بر قبر وى ساختند كه درسال 1344ه.ق به وسيله وهابيون ويران شد.

به ياد تو

قلب پرمهرپيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هيچ گاه نام خديجه را از صفحه خويش پاك نكرد و چراغ مهروى را تا آخر عمر فروزان نگاه داشت. او دوستداران خديجه را دوست مى داشت. عايشه مى گويد: روزى خواهر خديجه خواست خدمت پيامبر بيايد. تا رسول خدا نام خديجه را شنيد، چشمانش برق زد. گفتم: چقدر زياد به فكرش هستى. پيرزنى بود كه مُرد و خدا بهتر از آن را به تو رسانده است.

پيامبر به شدت برآشفت و فرمود: والله بهتر ازخديجه روزى من نشده است. وقتى مردم مرا تكذيب كردند به من ايمان آورد و زمانى كه مردم ازانفاق ثروت خويش خوددارى مى كردند مال خود را انفاق كرد.

پيامبر چنان شخصيت خديجه را بزرگ مى شمرد كه گفتارش ديگران را به

شگفتى وامى داشت. عايشه مى گويد: به هيچ كس به اندازه خديجه حسرت نبردم، بهخاطر يادكرد پيامبرازاو.رسول خدا از خديجه چنان يادمى كرد كه گويا جز او زنى در عالم نبود.هيچ گاه پيامبرازخانه بيرون نمى رفت مگراينكه خديجه را مى ستود.

پيامبر در سالگرد وفاتش اشك ريخت و او را دعاكرد.او به زنانش مى فرمود: فكرنكنيد مقامتان بالاتر ازاوست زمانى كه كافر بوديد، ايمان آورد و مادر فرزندانم است.آن بزرگوارروزى چهارخط بر زمين كشيد و پرسيد: مى دانيد چيست؟ حاضران اظهار بى اطلاعى كردند. حضرت فرمود: بافضيلت ترين زنان بهشت چهار نفرند: خديجه دخترخويلد، فاطمه دخترمحمد صلي الله عليه و آله و سلم ، مريم دخترعمران و آسيه دخترمزاحم همسر فرعون.

روزى به اصحاب فرمود: از مردان، تعداد بسيارى به كمال رسيدند و ازميان زنان به كمال نرسيدند مگرمريم دختر عمران، آسيه دخترمزاحم زن فرعون، خديجه دخترخويلد و فاطمه دخترمحمد.

سالها بعد وقتى خواستند خبرخواستگارى على(ع) از فاطمه(ع) را به اطلاعش رسانند، گروهى از زنان به نزدش آمده، گفتند: با پدرو مادرهايمان فدايت شويم اى رسول خدا، براى كارى جمع شده ايم كه اگر خديجه زنده بود چشمش روشن مى شد. تا نام خديجه برده شد، پيامبرگريست. ام سلمه پرسيد براى چه مى گرييد؟ فرمود:

«خديجه واين مثل خديجه صدقتنى حين يكذبنى الناس وايدتنى على دين الله واعانتى عليه بمالها ان الله عزوجل امرنى ان ابشر خديجه بيت فى الجنة من قصر الزمرد لاصعب فيه ولانصب.»

خديجه! و كجاست مثل خديجه؟ زمانى كه مردم تكذيبم كردند تصديقم كرد. بردين خدا ياريم نمود. و با مالش به كمكم شتافت. خدا به من فرمان داد تا او را به قصرى زمردين بهشتى كه سختى و محنت در آن نيست بشارت دهم.

منابع

الاصابة فى تمييز الصحابة / تاريخ طبرى / اسلام وعقايد وآراء بشرى يا« اسلام و جاهليت »

/ قصص العرب / سير اعلام النبلاء / الاستيعاب / طبقات كبرى ابن سعد / سيره نبوى ابن هشام / اسد الغابه / تاريخ الخميس / الصحيح من سيرة النبى / نهاية الارب / الكامل فى التاريخ / بحارالانوار / سيرة حلبيه / امالى صدوق / المستدرك على صحيحين / نهج البلاغه / خطبه قاصعة / كشف الغمه / مناقب آل ابى طالب / الفصول المهمة / سفينة البحار

37- وفات ابو طالب و خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : سايت تخصصي حضرت خديجه عليها السلام

مقدمه

پيش از اين گفته شد كه مشركين انواع آزار و صدمه را نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام مى دادند و بيش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود كه چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از ديگران بود و گروهى نيز بودند كه چون صدمه بدنى نمى توانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئين آنها را در قرآن ذكر كرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسيله جبرئيل از آن حضرت دور كرد و هر كدام به بليه اى گرفتار شده و هلاك شدند ولى با اين همه احوال حمايت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود كه آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى،و احيانا برخى آزارهاى مختصر ديگر،قدمى فراتر نهند و نقشه قتل يا تبعيد آن حضرت را بكشند،اما در اين ميان دست تقديردو مصيبت ناگوار براى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش آورد كه دشمنان آن حضرت جرئت بيشترى در اذيت پيدا كرده و آن حضرت را در مضيقه بيشترى قرار دادند و به گفته مورخين چند بار نقشه قتل و تبعيد او را كشيده تا سرانجام نيز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ترس آنها شبانه از مكه خارج شد و به مدينه هجرت كرد.

يكى مرگ ابو طالب و ديگرى فوت خديجه بود كه طبق نقل معروف هر دو در يك سال و به فاصله

كوتاهى اتفاق افتاد.

ابو طالب و خديجه

دو پشتيبان بزرگ و كمك كار نيرومند و با وفايى براى پيشرفت اسلام و حمايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودند،خديجه با دلدارى دادن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ثروت مادى خود به پيشرفت اسلام و دلگرم كردن آن حضرت كمك مى كرد،ابو طالب نيز با نفوذ سياسى و سيادتى كه در ميان قريش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.

معروف آن است كه مرگ هر دو در سال دهم بعثت،سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد،و ابو طالب پيش از خديجه از دنيا رفت و برخى نيز مانند يعقوبى عكس آن را نوشته اند و فاصله ميان مرگ خديجه و ابو طالب را نيز برخى سه روز،جمعى سى و پنج روز و برخى نيز شش ماه نوشته اند .در كتاب مصباح وفات ابيطالب را روز بيست و ششم رجب ذكر كرده و يعقوبى وفات خديجه را در ماه رمضان نوشته و گويد:خديجه دختر خويلد در ماه رمضان سه سال پيش از هجرت در سن شصت و پنج سالگى از دنيا رفت...

و پس از چند سطرگويد:و ابو طالب سه روز پس از خديجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنيا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشته اند.

ابن هشام

در سيره مى نويسد:هنگامى كه بيمارى ابو طالب سخت شد قريش با يكديگر گفتند:كار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دليرى چون حمزة بن عبد المطلب نيز دين او را پذيرفته اند اگر ابو طالب از ميان برود بيم آن مى رود كه محمد به جنگ ما برخيزد خوب است تا ابو طالب زنده

است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پيمانى(پيمان عدم تعرض)بگيريم كه ما و او به كار همديگر كارى نداشته باشيم و به دنبال اين گفتگو عتبه،شيبه،ابو جهل،امية بن خلف،ابو سفيان و چند تن ديگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عيادت گفتند :اى ابو طالب مقام و شخصيت تو در ميانه قريش چنان است كه خود مى دانى و اكنون بيمارى تو سخت شده و بيم آن مى رود كه اين بيمارى تو را از پاى درآورد،و از سوى ديگر اختلاف ما را با برادرزاده ات محمد مى دانى،خواهشى كه ما از تو داريم آن است كه او را به اينجا دعوت كنى و از او بخواهى تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آيين ما بردارد،ما نيز مخالفت با او نخواهيم كرد و در مرام و آيينش او را آزاد خواهيم گذارد.

ابو طالب به دنبال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرستاد و چون حضرت حاضر شد جريان را بدو گفت و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جواب فرمود:

من از اينها چيزى نمى خواهم جز گفتن يك كلمه كه آن را بگويند و بر تمام عرب سيادت و آقايى كرده عجم را نيز زير قدرت و فرمان خود گيرند!

ابو جهل گفت

به حق پدرت سوگند ما حاضريم به جاى يك كلمه ده كلمه بگوييم،بگو آن يك كلمه چيست؟فرمود:آن كلمه اين است كه بگوييد:«لا اله الا الله»و به دنبال آن از بت پرستى دست باز داريد...

ابو جهل و ديگران نگاهى به هم كرده دستها را(به عنوان مخالفت با اين

حرف)به هم زده گفتند :آيا مى خواهى همه خدايان را يك خدا قرار دهى!براستى كه اين كارى شگفت انگيز است!و به دنبال آن به يكديگر گفتند:به خدا اين مرد حاضر به هيچ گونه قول و پيمانى با ما نيست برخيزيد و به دنبال كار خود برويد.

هنگامى كه خبر مرگ ابو طالب

را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دادند اندوه بسيارى آن حضرت را فرا گرفت و بيتابانه خود را به بالين ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست كشيد آن گاه فرمود:عموجان در كودكى مرا تربيت كردى و در يتيمى كفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى يارى و نصرتم دادى خدايت از جانب من پاداش نيكو دهد،و در وقت حركت دادن جنازه پيشاپيش آن مى رفت و درباره اش دعاى خير مى فرمود.

در بالين خديجه

هنوز مدت زيادى و شايد چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگيز نگذشته بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مصيبت اندوه بار تازه اى دچار شده بدن نحيف همسر مهربان و كمك كار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در كنار بستر او نشسته و مراتب تأثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خديجه جايگاهى را كه خدا در بهشت براى وى مهيا فرموده بود بدو اطلاع داده و خديجه را خورسند ساخت.

هنگامى كه خديجه از دنيا رفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنازه او را برداشته و در«حجون»(مكانى در شهر مكه)دفن كرد،و چون خواست او را در قبر بگذارد،خود به ميان قبر رفت و خوابيد و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاك روى آن ريخت.

در تاريخ يعقوبى است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دست به دامن او آويخت و با چشم گريان

مى گفت:مادرم كجاست؟در اين وقت جبرئيل نازل شده عرض كرد:به فاطمه بگو:خداى تعالى در بهشت خانه اى براى مادرت بنا كرده كه در آنجا ديگر هيچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.

اين دو مصيبت ناگوار آن هم در اين فاصله كوتاه به مقدار زيادى در روحيه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بلكه در پيشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و كار تبليغ دين را بر او دشوار ساخت تا بدانجا كه از عروة بن زبير نقل شده كه گويد:روزى همچنان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در كوچه هاى مكه مى گذشت مقدارى خاك بر سرش ريختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد،يكى از دختران آن بزرگوار كه آن حال را مشاهده كرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گريه افتاد و با همان حال گريه مشغول پاك كردن خاكها شد،پيغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:

دختركم گريه مكن كه خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد كرد و گاهى نيز مى فرمود:تا ابو طالب زنده بود قريش نسبت به من چنين رفتار ناهنجارى نداشتند.

و اينك چند جمله درباره ايمان ابو طالب

در اينجا قبل از اينكه وارد بحث ديگرى بشويم لازم است چند جمله اى درباره ايمان ابو طالب_كه متأسفانه برخى از نويسندگان اهل سنت درباره اش ترديد كرده اند_ذيلا براى شما ذكر كرده و به دنبال بحث بعدى برويم،گرچه مطلب از نظر ما و هر شيعه ديگرى مسلم و جاى بحث نيست.

اين مطلب مسلم است كه چون پس از شهادت امير المؤمنين(ع)دستگاه خلافت و زمامدارى مسلمانان به دست بنى اميه و پس از آن به دست بنى عباس

افتاد آنها نيز بنى هاشم و بخصوص فرزندان امير المؤمنين(ع)را رقيب خود در خلافت مى پنداشتند و براى كوبيدن رقيب و استقرار پايه هاى حكومت خود از هيچ گونه تبليغ به نفع خود و تهمت و افترا و انكار فضيلت رقيب دريغ نداشتند اگر چه منجر به انكار فضيلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پيغمبر گرامى و شريعت مقدسه اسلام گردد.چون براى آنها هدف اساسى و مسئله اصلى همان حكومت و رياست بود و بقيه همگى وسيله بودند،و اين مطلب براى هر محقق و متتبع بى نظر و منصفى قابل ترديد نيست.

و ظاهرا براى هر كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد اثبات اين مطلب نيازى به اقامه دليل و برهان،و ذكر شاهد تاريخى و حديثى ندارد.

تا جايى كه مى توانستند فضايل امير المؤمنين(ع)و هر كس را كه به آن بزرگوار ارتباط و بستگى داشت انكار كرده و در برابر حديثى در مذمت ايشان به وسيله ايادى خود جعل مى كردند .

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد (2)

«معاويه مردم شام و عراق و ديگران را مأمور ساخت تا در منابر و مجامع على(ع)را دشنام داده و از او بيزارى جويند،و اين كار عملى گرديد،و در زمان بنى اميه اين جريان سنتى شد تا اينكه عمر بن عبد العزيز از آن جلوگيرى كرد.»

و از ابى عثمان روايت كرده كه جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند:تو اكنون به آرزوى خود رسيدى خوب است جلوى لعن اين مرد را بگيرى؟

گفت:نه به خدا،تا وقتى كه خردسالان به لعن او بزرگ شوند و بزرگ سالان با آن پير گردند .و سپس داستانهايى درباره كسانى كه نسبت به على(ع)عداوت داشته و از معاويه

پول مى گرفتند و در مذمت امير المؤمنين حديث جعل مى كردند نقل كرده و اسامى آنها را ذكر مى كند مانند ابو هريره،مغيرة بن شعبه،عروة بن زبير،زهرى و سمرة بن جندب،انس بن مالك،سعيد بن مسيب،وليد بن عقبه و امثال ايشان (3) و از هر كدام نيز برخى از احاديث جعلى آنها را ذكر مى كند.

و در همين رابطه فضايل بسيارى را از فاطمه زهرا(ع)و بانوى محترم آن بزرگوار و حسن و حسين(ع)و ديگر فرزندان آن حضرت و ابو طالب،جعفر،عقيل،پدر و برادران آن امام مظلوم انكار كرده و علتى جز همين رابطه با امير المؤمنين(ع)نداشته است.

و به گفته يكى از نويسندگان

«جناب ابو طالب هيچ جرمى و گناهى نداشته كه اين چنين مورد اتهام نارواى كفر و شرك قرار گيرد جز آنكه پدر امير المؤمنين(ع)بوده،و در حقيقت هدف واقعى در اين اتهام شنيع و ناروا فرزند برومند او بوده كه همچون خارى در چشم امويان و فرزندان زبير و همه دشمنان اسلام فرو مى رفت،و از اعمال خلاف و ضربه هايى كه مى خواستند به پيكر اسلام جوان بزنند جلوگيرى مى كرد.

و بسيار عجيب و شنيدنى است كه ابو سفيان پدر معاويه كه در مجلس عثمان آشكارا گفت:سوگند بدانكه ابو سفيان بدو قسم مى خورد كه نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!او مؤمن و پرهيزگار و عادل است،اما ابو طالب و پدر امير المؤمنين كافر و مشرك،و در گودال آتش است...!» (4)

و گرنه كسى كه با تاريخ اسلام و حمايتهاى بى دريغ ابو طالب از رسول خدا و آيين مقدس آن حضرت يعنى اسلام آشنا باشد و آن همه فداكارى و ايثار او را در اين راه از نظر بگذراند،و سخنان و اشعار زياد

او را كه در دفاع از رسول خدا به عنوان پيامبربرگزيده از طرف خدا گفته است بشنود جاى ترديد براى او در اين باره باقى نمى ماند كه او والاترين مؤمنان و سابقه دارترين مسلمانان بوده است.

كسى كه وقتى پيغمبر و على(ع)را مى بيند

كه نماز مى خوانند و على در طرف راست آن حضرت ايستاده به جعفر فرزند ديگرش نيز دستور مى دهد تا با آن دو نماز بگزارد و در اين باره بدو مى گويد:

«صل جناح ابن عمك و صل عن يساره» (5)

و در اين باره آن اشعار معروف را مى گويد كه از آن جمله است:

ان عليا و جعفرا ثقتى

عند ملم الزمان و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمكما

أخى لامى من بينهم و أبى

و الله لا اخذل النبى و لا

يخذله من بنى ذو حسب (6)

و شخصيت بزرگوارى كه وقتى مسلمانان به حبشه هجرت مى كنند قصيده اى انشا فرموده و براى نجاشى پادشاه حبشه مى فرستد و در آن قصيده مى گويد:

ليعلم خيار الناس ان محمدا

وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتانا بهدى مثل ما أتيابه

فكل بأمر الله يهدى و يعصم (7)

و يا در قصيده ديگرى كه راويان شعر و حديث نقل كرده اند درباره آن حضرت گويد:

أمين حبيب فى العباد مسوم

بخاتم رب قاهر فى الخواتم

نبى اتاه الوحى من عند ربه

و من قال لا يقرع بها سن نادم (8)

و يا در جاى ديگر كه گويد:

ألم تعلموا أنا وجدنا محمدا

رسولا كموسى خط فى اول الكتب (9)

و چون هنگام مرگ آن جناب فرا مى رسد فرزندان عبد المطلب را گرد آورده و بدانها مى گويد :

«يا معشر بنى هاشم!أطيعوا محمدا

و صدقوه تفلحوا و ترشدوا» (10)

و اشعار و سخنان بسيارى ديگرى كه هر كه خواهد بايد به كتاب شريف الغدير و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(ط مصر،ج 3،صص 318_310)مراجعه نمايد.و اگر بخواهيم همه را در اينجا به رشته تحرير درآوريم كتاب جداگانه اى خواهد شد (11) و آيا كسى بعد از آن همه اشعار و سخنان بسيار مى تواند براى ترديد در ايمان ابو طالب محملى و توجيهى جز همان كه گفتيم بيابد.

و مضمون سخن ابن ابى الحديد در اينجا جالب است كه مى گويد:

اين اشعار را وقتى به صورت مجموع بنگريم متواتر است_اگر چه آحاد آن متواتر نباشد_و مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشتركى دارد و آن تصديق حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم است،چنانكه هر كدام از داستانهاى شجاعت على(ع)به صورت خبر واحد نقل شده ولى مجموع آنها متواتر است و براى ما موجب علم بديهى به شجاعت على(ع)مى گردد.و اين تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذكاوت اياس و غير اينهاست كه جاى ترديد در آنها نيست. (12)

اكنون پس از ذكر اين مقدمه بد نيست بدانيد رواياتى كه درباره عدم ايمان ابى طالب و يا ايمان او در پايان عمر و هنگام مرگ،و يا بودن او در گودال آتش وامثال آن رسيده سند آنها بيشتر به همان عروة بن زبير و يا زهرى و يا سعيد بن مسيب باز مى گردد (13) كه دشمنى و انحراف آنها نسبت به امير المؤمنين(ع)آشكار و به اثبات رسيده و يا از كسانى نقل شده كه نزد خود اهل سنت نيز متهم به دروغ و وضع حديث

هستند. (14)

و از نظر علماى شيعه نيز مطلب اجماعى و اتفاقى است چنانكه شيخ مفيد(ره)در اوايل المقالات فرموده:

«اماميه اتفاق دارند بر اينكه ابو طالب مؤمن از دنيا رفت» (15)

شيخ طوسى(ره)در تبيان فرمايد

از امام باقر و صادق(ع)روايت شده كه ابو طالب مؤمن و مسلمان بود و اجماع اماميه نيز بر آن است كه در آن اختلافى ندارند. (16)

و مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار گويد:

شيعيان اجماع دارند بر اسلام ابو طالب،و اينكه او در آغاز كار به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد و هيچ گاه بتى را پرستش نكرد،بلكه او از اوصياى ابراهيم(ع)بوده است... (17)

و از نظر روايات نيز بيش از حد تواتر در اين باره از رسول خدا و ائمه اطهار حديث به ما رسيده كه مرحوم علامه امينى(ره)بيش از چهل حديث از آنها را در كتاب شريف الغدير (18) نقل كرده و ما براى تيمن و تبرك به ذكر سه حديث از آنها اكتفا مى كنيم:

1.از ابو بصير روايت شده كه گويد:به امام باقر(ع)عرض كردم:اى آقاى من مردم مى گويند :ابو طالب در گودالى از آتش است كه مغز سرش از آن به جوش مى آيد؟

فرمود:دروغ گويند به خدا سوگند،براستى اگر ايمان ابو طالب را در كفه اى از ترازو بگذارند و ايمان اين مردم را در كفه ديگرى،قطعا ايمان ابو طالب بر ايمان ايشان مى چربد... (19)

2.از امام سجاد(ع)درباره ايمان ابو طالب پرسيدند كه آيا مؤمن بود؟فرمود:آرى!عرض شد:در اينجا مردمى هستند كه مى پندارند او كافر بوده؟فرمود:خيلى شگفت است!آيا اينان به ابو طالب طعن زده و ايراد مى گيرند يا به رسول خدا؟با اينكه خداى تعالى پيغمبر خود

را در چند جاى قرآن نهى فرموده از اينكه زن با ايمانى را در نزد مرد كافرى نگاه دارد!و كسى شك ندارد كه فاطمه بنت اسد از زنهايى است كه به ايمان به رسول خدا سبقت جست و او پيوسته در خانه ابو طالب و در عقد او بود تا وقتى كه ابو طالب از دنيا رفت. (20)

3.شيخ مفيد(ره)به اسناد مرفوعى روايت كرده كه چون ابو طالب از دنيا رفت امير المؤمنين (ع)به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانيد،رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سخت غمگين شد و بشدت محزون گرديد سپس به على(ع)فرمود:اى على برو و كار غسل و كفن و حنوط او را به عهده گير و چون جنازه او را برداشتيد مرا خبر كن!امير المؤمنين دستور رسول خدا را انجام داد و چون پيغمبر گرامى آمد اندوهناك گشته و فرمود:اى عمو جان صله رحم كردى و پاداش خير و نيكو دادى!براستى كه در كودكى تربيت و سرپرستى كردى،و در بزرگى يارى و كمك دادى!سپس رو به مردم كرده فرمود:

هان به خدا سوگند من براى عموى خود شفاعتى خواهم كرد كه اهل دو عالم را به شگفت اندازد ! (21)

و در پايان تذكر اين نكته لازم است كه چون طبق روايات بسيار جناب ابو طالب ايمان خود را مخفى مى داشت و براى اينكه بهتر بتواند از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع و حمايت كند و مشركين در برابر او موضع نگيرند و او را از خويش بدانند اسلام

خود را ظاهر نمى كرد شايد همين امر براى برخى از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده كه نسبت كفر به آن جناب داده اند،و گاهى نيز شيعه را در مورد اين عقيده زير سؤال برده اند كه اگر ابو طالب مسلمان بود چرا هيچ كجا ديده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و ديگر مسلمانان در نماز آنها شركت جويد؟و چرا در«يوم الدار»و ماجراى دعوت رسول خدا از خويشان سبقت به ايمان به آن حضرت نجست؟و چرا در هيچ يك از مراسم اسلامى شركت نمى كرد؟

و همان گونه كه گفتيم پاسخ آن را ائمه اطهار داده اند چنانكه در يك حديث است كه امام صادق(ع)فرمود:براستى كه ابو طالب تظاهر به كفر كرد و ايمان خود را پنهان داشت،و چون وفات او فرا رسيد خداى عز و جل به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه از مكه خارج شو كه ديگر در مكه ياورى ندارى،و رسول خدا به مدينه هجرت كرد (22) .

و در حديث ديگرى از آن حضرت روايت شده كه فرمود:حكايت ابو طالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى داشته و تظاهر به شرك كردند و خداى تعالى دو بار به ايشان پاداش عنايت فرمود. (23)

پى نوشتها

1.خداى تعالى در سوره حجر فرموده: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين» [اى پيغمبر با صداى بلند آنچه را مأمور بدان شده اى به مردم برسان و از مشركان روى بگردان همانا ما تو را از شر استهزا كندگان محفوظ مى داريم ،و اينان پنج يا شش نفر بودند به نامهاى اسود بن عبد يغوث،وليد بن مغيره،عاص بن وائل سهمى،حارث

بن طلاطله و پنجمى آنها حارث بن قيس بود كه پيغمبر را تهديد به مرگ كردند و خداوند شرشان را كفايت فرمود به تفصيلى كه در تفاسير و كتب تاريخى ذكر شده.

2.شرح نهج البلاغه،ج 1(چهار جلدى،چاپ مصر)،ص .356

3.همان،صص 364_ .356

4.الصحيح من السيرة،ج 2،ص .156

5.اسد الغابة،ج 1،ص 287،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص 315،الاصابة،ج 4،ص .116

6.ديوان ابى طالب،ص 36،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .314

7.مستدرك حاكم نيشابورى،ج 2،ص .623

8.ديوان ابى طالب،ص 32،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .313

9.سيره ابن هشام،ج 1،ص 373،خزانة الادب،ج 1،ص 261،تاريخ ابن كثير،ج 3،ص .87

10.تذكره ابن جوزى،ص 5،الخصائص الكبرى،ج 1،ص 87،سيره حلبيه،ج 1،ص 372،اسنى المطالب،ص .10

11.مرحوم علامه امينى نام حدود بيست نفر از دانشمندان و علماى بزرگ شيعه و اهل سنت را در الغدير(ج 7،ص 400)نقل كرده كه درباره ايمان ابو طالب به طور جداگانه كتاب نوشته و براى كتابهاى خود نامهايى گذارده اند مانند كتاب اسنى المطالب فى ايمان ابى طالب،كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب و كتاب القول الواجب فى ايمان ابى طالب.

و چنانكه مى دانيم در سالهاى اخير نيز يكى از دانشمندان عرب در از منطقه احساء و قطيف_استاد عبد الله خنيزى_كتابى در اين باره نوشت و«ابو طالب مؤمن قريش»نام نهاد،و پس از انتشار با سعايت علماى سعودى دولت آنجا او را به زندان افكنده و محكوم به اعدام كردند كه با وساطت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى(ره)از مرگ نجات يافته و آزاد گرديد.

12.شرح نهج البلاغه،(چاپ مصر)ج 2،ص .315

13.سيرة المصطفى،صص 219_ .216

14.همان.

15.اوائل المقالات،ص .45

16.تبيان،چاپ سنگى،ج 2،ص .287

17.بحار الانوار،ج 9،(چاپ كمپانى)،ص .29

18.الغدير،ج 7،صص 400_ .342

19.همان،ج 7،ص .390

20.همان،ص .389

21.همان،ص .386

22.الفصول المختارة،ص 80،اكمال الدين صدوق،ص .103

23.روضة الواعظين،ص

121،امالى صدوق،ص 366،الغدير،ج 7،ص 390،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص .312

38- ويژگي هاي شخصيتي حضرت خديجه عليها السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : مهدي وزنه

ناشر:مهدي وزنه

جلد 1

چكيده

يكي از برترين زنان با شخصيت در جهان اسلام حضرت خديجه (سلام الله عليها) هستند، بر آن شديم هر چند مختصر برخي از اين ويژگي هاي شخصيتي را براي تشنگان معارف اسلامي توصيف كنيم. باشد كه مقبولشان افتد.

كليد واژه

خديجه (سلام الله عليها)، ويژگي ها، شخصيت.

مقدمه

ما انسان ها داراي دو جنبه هستيم: شخصي و شخصيتي. در جنبه شخصي غالب شبيه يكديگريم، براي رفع تشنگي و گرسنگي آب و غذا مي خوريم، لباس مي پوشيم ...

ليكن در جنبه شخصيتي با يكديگر متفاوتيم. برخي داراي شخصيت هاي مثبت، فعال و معنوي هستيم، بلعكس برخي داراي شخصيتي منفي، پوچ، بي هويت...

كساني كه داراي شخصيت هاي مثبت وبرترند، مي توانند بر افراد ديگر تأثير بگذارند، و هميشه زندگي شان سرمشق ديگران، و شايسته ي مطالعه و تحقيق است.

از جمله اين افراد برتر و مناسب براي الگو شدن حضرت خديجه (سلام الله عليها) هستند.

در اين مقاله به دنبال بيان برخي از ويژگي هاي شخصيتي اين بانو در مسير زندگي مشتركش با رسول خدا (صلوات الله عليه واله) هستيم.

1- به ياد خدا بودن

دعا يا خواندن عاشقانه و خالصانه و پرشور خدا و راز و نياز با آن سرچشمه ي زندگي و زيبايي و قدرت، نوعي پرستش و برترين نوع يكتاپرستي است به همين جهت دعا و نيايش در زندگي دوستان خدا جايگاه پرفرازي دارد آنان به دعا خو مي گيرند و با مناجات پرشور و شعور تا عرش خدا راه مي يابند با آن به اوج آرامش مي رسند و گمشده ي دل ناآرام خود را در آن مي يابند و آن را دانشگاه آزادگي ها و بي نيازي ها و استقلال ها و برازندگي ها و خودسازي ها مي بينند.

حضرت خديجه (سلام الله عليها) دائماً به ياد خدا بودن و ذكر خدا را مي گفتند و سرآمد زنان نيايشگر بود و حتي ايشان دو حرز مخصوص خود داشتند و مرتباً آن ذكرها را زمزمه مي كردند از جمله: «بسم اللهَ الرَّحمنِ الرَّحيم؛ ياحَيُّ يا قَيّوم، بِرَحْمَتِكَ اَسْتَغيثُ فَأغِثني، وَلا تَكِلْنِي اِلي نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً، وَ اَصْلِحْ لِي شَأنِي

كُلَّهُ.»؛ «به نام خداوند بخشنده ي بخشايشگر! اي خداي زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم. به من پناه بده و مرا هرگز به اندازه ي يك چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه ي حال و زندگي من را سامان ببخش.».

و دومين حرز ايشان: «بسم اللهَ الرَّحمنِ الرَّحيم؛ يا اللهُ يا حافِظُ يا حَفيظُ يا رَقيبُ»؛ «به نام خداوند بخشنده ي بخشايشگر! اي خدا! اي نگهبان، اي نگه دارنده ي مراقب و پاسدار.»(1)

اين بانو مي دانست كه زندگي كه با ياد خدا باشد شيرين، زيبا و دلنشين و همراه با آرامش است اين ارتباط و ياد خدا مسلماً يك طرفه نيست، اين خداست كه به ياد بنده اش است و بنده هم به فضل الهي از خدا تمسك مي گيرد، اين ارتباط دو طرفه در زندگي خديجه (سلام الله عليها) در روايتي خيلي زيبا بيان شده:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي كه در شب معراج جبرئيل من را به سوي آسمان ها برد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «هَلْ لَكَ مِنْ حاجَةٍ؟»؛ «آيا حاجتي داري؟».

جبرئيل گفت: «حاجَتي اَنْ تَقْرَاَ عَلي خَديجَة مِنَ اللهِ وَمِنّي السَّلام... »؛ «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام من را به خديجه (سلام الله عليها) برساني.».

پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه (سلام الله عليها) رساند، خديجه (سلام الله عليها).

گفت: «اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلامُ، وَ مِنْهُ السَّلامُ، وَاِلَيهِ السَّلامُ، وَ عَلي جِبرئيلَ السَّلامُ»؛ (2) «همانا ذات پاك خدا سلام است و از اوست سلام و سلام به سوي او باز مي گردد و بر جبرئيل سلام باد.».

همراهي خديجه (سلام الله عليها) با پيامبر

صلي الله عليه و آله و ديدن معجزات و نشانه هايي از حضرت، اين ارتباط و به ياد و در ذكر خدا بودن را قطعاً محكم تر مي كرد، چرا كه بانويي كه حاضر مي شود همه ي ثروت و جان و مال خود را در راه خدا بدهد و از همه ي هستي اش بگذرد، نشان دهنده ي ارتباط بسيار عميق و محكم او با خداست، در روايت آمده پيامبر صلي الله عليه و آله در حضور خديجه (سلام الله عليها) از نيروي ولايت خود استفاده و مي خواستند دو چشمان زن نابينايي را شفا دهند، به همين جهت به آن زن نابينا گفتند: «قطعاً دو چشمان تو بايد سلامتي خود را بدست آورند.».

در اين لحظه خديجه (سلام الله عليها) چون هم خود زني با خدا بود و مي دانست پيامبر هم در نزد خدا داراي مقامي بالاست با قاطعيت گفت: «هذا دُعاءٌ مُبارَكٌ»؛ (3) «اين بينايي، نتيجه ي دعاي پربركت پيامبر صلي الله عليه و آله است.».

2- شجاعت و كفايت

حضرت خديجه (سلام الله عليها) داراي امتيازات و ويژگي هاي شخصيتي بالايي بودند كه موجب معنويت و مقدس بودن اين زندگي بود از جمله فداكاري هاي شجاعانه و كفايت قهرمانانه هايش كه مانند ياري مخلص و توانا با ايثاري كامل، از پيامبر صلي الله عليه و آله حمايت مي كرد و مايه ي آرامش و شادي قلب پيامبر صلي الله عليه و آله بود او همراه و همپاي پيامبر صلي الله عليه و آله درگذر زمان پيش مي رفت، دردها و رنج ها را شهامت مندانه به جان خريد و شجاعانه ايستادگي كرد و از روز آشنايي با پيامبر صلي الله عليه و آله تا بعثت و از بعثت تا گرايش به اسلام،

و از آغاز مخالفت زور مداران با پيامبر و پيام او تا اوج فشار و درد منشي دشمن و تا محاصره ي همه جانبه و تبعيد، هميشه و همه جا از مال و جان و اعتبارش مايه گذاشت و از پشتيباني نهضت و پيشواي آن دريغ نكرد و لحظه اي از برق شمشيرها نترسيد و با همه ي وجود نشان داد در راه عدالت.

خالصانه و شهامت مندانه در برابر بيداد مي ايستد و از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي فريبكار و ستم پيشه اي نمي هراسد. از جمله ي نمونه هاي شجاعت اين بانو در زندگي در قالب داستان عبارتند از:

- سال هاي آغاز بعثت بود، خديجه (سلام الله عليها) مي گويد:

پيامبر صلي الله عليه و آله از غار حرا به خانه برگشت، ولي بسيار ناراحت بودند، پرسيدم: «مَاالذّي اَرَي بِكَ مِنَ الكابَة وَ الحُزنِ مالَمْ اَرَهُ نيكَ مُنْذُ صُحْبَتي؟»؛ «اي پيامبر نشانه هاي اندوه را در چهره ات مي بينم كه هرگز از ابتداي زندگي مشترك تا حال تو را اين طور محزون نديده بودم علت چيست؟».

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود «يَحْزُنُنِي غيْبَةُ عَلِيِّ.»؛ «ناپديد شدن علي عليه السلام من را نگران كرده است.»علي عليه السلام از من جدا شد و معلوم نيست در كجاست [ماجرا از اين قرار بود كه عده اي از مسلمانان بر اثر دوري از گزند يورش مشركين پراكنده شده بودند در اين ميان بين حضرت علي عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله نيز جدايي افتاده بود].

خديجه (سلام الله عليها) به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد: «برشترم سوار مي شوم و به جستجوي علي عليه السلام مي پردازم تا به او برسم، مگر اينكه مرگ بين من و او فاصله بيندازد.».

خديجه

(سلام الله عليها) با شجاعت تمام سوار بر شتر خود شد و در كنار كوه هاي مكه به جستجو ادامه مي داد. ناگهان در تاريكي، قيافه ي شخصي را ديد، به او سلام كرد تا از صداي جواب سلام بفهمد كه آيا او علي عليه السلام است يا شخص ديگري است.

او علي عليه السلام بود گفت: «و عليك السَّلامُ ...و بر تو باد سلام، آيا تو خديجه (سلام الله عليها) هستي؟».

خديجه (سلام الله عليها) گفت: آري، و بعد شترش را خواباند و به علي عليه السلام گفت: «پدر و مادرم به فدايت، سوار شتر شو.».

علي عليه السلام فرمود: «تو از من سزاوارتر هستي كه بر شتر سوار شوي، پيش پيامبر صلي الله عليه و آله برو و به او خبر بده تا من بيايم.».

خديجه (سلام الله عليها) به خانه رسيد، ديد پيامبر صلي الله عليه و آله در كناري ايستاده و دست به سينه اش مي كشد و سه بار اين دعا را مي خواند: «اَللَّهُمَ فَرِّج هَمّي وَ بَرِّد كِبَدِي بِخَليل عَلِيِّ ابْنُ اَبي طالبٍ.»؛ (4) «خدايا! اندوهم را برطرف كن و دلم را به ديدار خليل و دوستم علي عليه السلام خنك كن.».

خديجه (سلام الله عليها) به پيامبر گفت: «خداوند دعايت را مستجاب كرد، بر تو مژده باد.».

پيامبر صلي الله عليه و آله با شنيدن اين مژده بلند شد و دست هايش را به سمت آسمان بلند كرد و يازده بار گفت: «شُكراً لِلْمُجيب، شُكراً لِلْمُجيب... »؛ (5) «از درگاه خداوند اجابت كننده ي دعا، شكر و سپاسگزاري مي كنم.». - از نمونه هاي ديگر شجاعت خديجه (سلام الله عليها) :

در سال ششم يا پنجم بعثت بود، كه اين آيات بر قلب پيامبر صلي الله عليه و

آله نازل شد، كه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ، إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ، الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»؛ (6) «پس تو به صداي بلند آنچه مأموري به خلق برسان و از مشركان روي بگردان. همانا ما تو را از شرّ تمسخر و استهزا كنندگان مشرك محفوظ مي داريم. آنان كه با خداي يكتا خدايي ديگر گرفتند بزودي خواهند دانست.».

به خاطر همين رسول خدا صلي الله عليه و آله در مراسم حج بر بالاي كوه صفا رفت، با ندايي بلند سه بار فرمود: «يا اَيُّها النّاسُ اِنِّي رَسُولُ اللهِ رَبُّ العالَمين»؛ «اي مردم! من رسول خداوند پروردگار جهانيان هستم.».

مردم به سوي آن حضرت آمدند و متوجه او شدند، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله بر بالاي كوه مَرْوه رفتند و دستش را بر گوششان گذاشتند و سه بار با صداي بلند فرمود: «يا اَيُّها النّاسُ اِنِّي رَسُولُ اللهِ»؛ (7) «اي مردم! من رسول خدا هستم.».

در اين هنگام بت پرستان با چهره ي خشم آلودي به او نگاه مي كردند، ابوجهل آنچنان سنگي به سوي آن حضرت انداخت، كه بين دو چشمانش شكست، ساير مشركين هم به دنبال ابوجهل به آن حضرت سنگ پرتاب مي كردند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله با عجله به طرف كوه رفتند، و بر بالاي آن به سنگي تكيه دادند، مشركين باز هم به دنبال رسول خدا بودند و به هر طرف مي دويدند. در اين هنگام مردي پيش حضرت علي عليه السلام [در آن هنگام حدود سيزده سال داشت] آمد و گفت: «محمد صلي الله عليه و آله كشته شد.».

حضرت علي عليه السلام سراسيمه به خانه ي خديجه (سلام الله عليها) رفت

و در را كوبيد، خديجه (سلام الله عليها) پشت درآمد و فرمود: كيست؟ علي عليه السلام گفت: من هستم.

خديجه (سلام الله عليها) پرسيد: محمد صلي الله عليه و آله كجاست؟

علي عليه السلام گفت: خبر ندارم، ولي شنيدم كه مشركين او را سنگ باران كرده اند. حالا نمي دانم كه او زنده است يا كشته شده است؟ مقداري آب و غذاي «حيس» (كه يك نوع حلوا بود از خرما و روغن و آرد درست مي شد) به من بده و با من بيا تا به دنبال او برويم كه مسلماً آلان تشنه و گرسنه است.

خديجه (سلام الله عليها) غذا و آب را برداشت و از خانه بيرون آمد و همراه علي عليه السلام به طرف كوه حركت كردند تا به كوه رسيدند، حضرت علي عليه السلام به خديجه (سلام الله عليها) فرمود «تو به طرف دره ي كوه برو و من به بالاي كوه مي روم.».

علي عليه السلام فرياد زد: «اي رسول خدا صلي الله عليه و آله جانم به فدايت كجا هستي؟ و در كدام گوشه افتاده اي؟».

حضرت خديجه (سلام الله عليها) هم با آهي مي گفت: «مَنْ اَحَسَّ لِيَ النَّبِيِّ المُصطَفي؟ مَنْ اَحَسَّ لِيَ الرَّبيعَ المُرتَّضي؟ مَنْ اَحَسَّ لِيَ المَطرودَ فِي الله؟ مَنْ اَحَسَّ لِيَ اَبَالقاسِمِ»؛ «چه كسي از پيامبر برگزيده براي من خبر مي آورد؟ چه كسي از بهار پسنديده به من اطلاع مي دهد؟ چه كسي از آن شخصي كه در راه خدا رانده شده من را آگاه مي كند؟ چه كسي از ابوالقاسم من را با خبر مي نمايد!؟».

در اين لحظه جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله فرود آمد، وقتي كه پيامبر صلي الله عليه و آله او را ديد اشك از چشمانش سرازير

شد و فرمود: «مي بيني كه قوم من با من چه كردند؟ من را تكذيب كردند و از جامعه راندند، به من حمله كردند.».

جبرئيل عرض كرد: «اي محمد! دستت را به من بده» و بعد دست آن حضرت را گرفت و او را به بالاي كوه نشاند و فرش مخملي بهشتي از زير پرش بيرون آورد و آن را بر زمين كوه انداخت و پيامبر صلي الله عليه و آله را روي آن نشاند و بعد فرشتگان مقرب هركدام پس از ديگري به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله مي آمدند و از او اجازه خواستند، تا مشركين را نابود و هلاك كنند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «من به عنوان عذاب رساني مبعوث نشده ام، بلكه به عنوان رحمت براي جهانيان برانگيخته شده ام: «دَعُونِي وَ قَوْمِي فَاِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ»؛ «من و قومم را به خود واگذاريد، آن ها ناآگاه هستند.».

در اين هنگام جبرئيل به حضرت خديجه (سلام الله عليها) نگاه كرد كه در كوه به دنبال گم شده ي خود است، به رسول خدا عرض كرد: «من ربّها وَ منّي السَّلامُ، وَبَشّرها بَيتٍ فِي الجَّنَة مِن قَصبٍ لاضَحبٍ فِيه وَ لانَصبٍ.»؛ «آيا به خديجه (سلام الله عليها) نگاه نمي كني كه فرشتگان آسمان از گريه ي او گريه مي كنند، او را صدا بزن، و سلام من را به او برسان، به او بگو خداوند به تو سلام مي رساند، و او را مژده ي بهشت.

بده كه در آن خانه اي از يك قطعه ي بلورين ساخته شده و آراسته به طلا است، و در آن هيچ گونه زنج و نگراني نيست.».

پيامبر صلي الله عليه و آله خديجه (سلام الله عليها) را ديد و

او را صدا زد، در حالي كه از صورت پيامبر صلي الله عليه و آله خون روي زمين مي ريخت و پيامبر آن خون ها را پاك مي كرد. خديجه (سلام الله عليها) وقتي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديك شد و چهره ي خون آلود او را ديد با آهي جان كاه گفت: «پدر و مادرم به فدايت، بگذار قطرات خون چهره ات بر زمين بريزد.».

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «مي ترسم، پروردگار زمين بر اهل زمين غضب كند.».

وقتي كه شب شد، پيامبر صلي الله عليه و آله از فرصت استفاده كردند و همراه علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) به خانه رفتند خديجه (سلام الله عليها) در خانه ي خود، آن حضرت را در حجره اي كه ديوارهايش با سنگ ساخته شده بود، قرارداد و سقف آن را با تخته سنگ هايي پوشاند و در روبه روي آن حضرت ايستاد و او را در جامه اش پنهان كرد.

مشركين آمدند و به سوي جايگاه پيامبر صلي الله عليه و آله سنگ مي انداختند، و از هر طرف سنگ مي آمد، ديوارها و سقف سنگي محل پيامبر، مانند سپر، مانع از آمدن سنگ ها مي شد و آن سنگ هايي كه از طرف روبه رو مي آمدند، خديجه (سلام الله عليها) با شجاعت و شهامت بسيار خود را سپر آن سنگ ها قرار مي داد تا به بدن نازنين همسرش پيامبر صلي الله عليه و آله برخورد نكند در اين هنگام خديجه (سلام الله عليها) فرياد مي زد: «اي گروه قريش! آيا زن آزاد را در خانه ي خود سنگ باران مي كنيد؟».

وقتي كه مشركين اين فرياد را شنيدند، منصرف شدند و از آنجا رفتند.

فرداي آن روز پيامبر صلي

الله عليه و آله از خانه خارج شد و كنار كعبه رفت و در آنجا نماز خواند و به راز و نياز با خدا پرداخت. (8)

3- حيا و عفت

عفت، يكي از صفات نفساني است كه شهوت نيروي سركش را مهار مي كند. عفت و حيا، تمام.

حركات و سكنات و گفتار و قلم انسان را كنترل مي كند تا آنچه را كه دلش مي خواهد نكند و هرچه را نفسش اراده كرد به قلم و زبان نياورد و انجام ندهد. اين حالت پسنديده ي روحي و رواني و اين منش مترقي از ويژگي هاي انسان خردمند و خردورز است، از عوامل مهم و مؤثر رواني و مردمي در جلوگيري از قانون گريزي و مرز شكني و خودكامگي و خودسري است و از راه كارها و ابزارهاي لازم براي ساختن جامعه و تمدن و محيط و شرايط و فضاي اجتماعي و سياسي و قضايي و اقتصادي مطلوب براي تأمين حقوق و حرمت و آزادي و امنيت انسان ها و باعث وجاهت و زيبايي و كرامت و آبروي فرد و جامعه و خانواده و نظام در برابر خدا، خويشتن، افكار عمومي، و تاريخ است.

در كل حيا براي هر انساني نيكو است، اما در بانوان و زنان نيكوتر و پسنديده تر است، اين ويژگي شخصيتي در حضرت خديجه (سلام الله عليها) نيز بسيار بارز و نمونه بود.

آن بانو در زندگي شان در برخورد با نامحرم هميشه از پشت پرده و حجاب صحبت مي كردند، حتي در جلسه ي خواستگاريشان، به نقل تاريخ از پشت پرده صحبت مي كردند مگر جايي كه با پيامبر صلي الله عليه و آله صحبت هاي آخر را كردند. (9)

از نمونه هاي ديگر عفت و حيا، مخصوصاً در شب هايي كه

پيامبر صلي الله عليه و آله نبودند، اين بود كه شبي كه به امر الهي چهل شب را دور از همسر خود بودند، نوشته شده كه اين بانو سرخود را در هنگام شب مي پوشاندند و پرده ي در را مي انداختند و در خانه را مي بستند. (10)

اين ها همه نشانه هاي عفت و حياست، آن هم درزمان هاي جاهليت و تير و تاريك كه چنين رفتارهايي را نمي توان در شخصي سراغ گرفت.

از بارزترين نمونه ي حيا و وقار خديجه (سلام الله عليها) را مي توانيم در لحظات آخر زندگي شان پيدا كنيم. او در آن لحظه خود را از خدا طلبكار مي دانست و نه از پيامبر صلي الله عليه و آله، به همين خاطر از پيامبر صلي الله عليه و آله خواست كه دعايش را بدرقه ي راه او كند، از درگاه الهي برايش آمرزش بطلبد و قبل از به خاك سپردنش لحظاتي خود پيامبر صلي الله عليه و آله در قبر او وارد و با نماز و دعايش آنجا را پر از بركت كند.

پس از آن يك تقاضاي مادي از همسرش داشت ولي احساس شرم و حيا به او اجازه ي مطرح.

كردن آن را نمي داد، به خاطر همين پيامبر صلي الله عليه و آله، خديجه (سلام الله عليها) و دخترش فاطمه (سلام الله عليها) را تنها گذاشت و بيرون آمد، او به دخترش گفت: «ياحَبيبي وَ ياقُرَّةَ عَيْبني! قَولي لابيك انَّ اَنّي تَقولُ اَنَا خائِفَةٌ مِنَ القَبراُريدُمِنكَ رَدائكَ الذّي تَلِبسُهُ حينَ نُزُولِ الوَحيُ تَكَفِّنُنِي فيه»؛ «هان اي محبوب مادر، نور چشمم، به پدر گران قدرت بگو، مادرم مي گويد من از خانه ي قبر، شب اول قبر و تنهايي در قبر نگرانم و مي ترسم،

از شما تقاضا دارم يكي از جامه هاي خود را كه به هنگام فرود فرشته ي وحي و دريافت پيام خدا و راز و نيازهاي شبانه مي پوشيديد، به من هديه كنيد تا پس از مرگ، بدنم را با آن كفن كنم.»(11)

فاطمه (سلام الله عليها) تقاضاي مادر را به پدر گفت، و پيامبر صلي الله عليه و آله خواسته ي يارش را انجام داد و بلافاصله ردايش را به فاطمه (سلام الله عليها) دادند و او هم آن ردا را با خوشحالي پيش مادر برد.

براي پيامبر صلي الله عليه و آله اين لحظات بسيار سخت بود، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله به خديجه (سلام الله عليها) خيلي علاقه داشت، خديجه (سلام الله عليها) حتي در آخرين لحظات عمرش، حيا و عفتش، را كه يكي از عواملي بود كه گرمي و آرامش كانون خانواده و تداوم زندگي و عشق و علاقه به همسرش را بيشتر مي كرد، حفظ كرد.

اصولاً نظام خانواده در اسلام بر پايه ي حيا و عفت و ايمان و تقوا استوار شده، اگر زن داراي حجاب و حيا باشد، شوهرش هم داراي چشم پاك و آرامش خاطر او خواهد بود، اما اگر زني از بي بندوباري جهان غرب تقليد كند، نه تنها كانون گرم خانواده را به هم مي زند بلكه در جهنم ابدي و دائمي خواهد سوخت.

4- بخشندگي و سخاوت

- نمونه ي بارز بخشندگي و سخاوت خديجه (سلام الله عليها) از همان زماني كه اين پيوند مقدس شكل گرفت بيشتر به چشم مي خورد، مخصوصاً آنجايي كه به ورقه گفت: هرچه در دست من است از مال و عبد هبه كردم به محمد، هر طور كه مي خواهد تصرف كند،

پس ورقه فرياد زد: اي جماعت عرب، خديجه (سلام الله عليها) خودش و مالش و بنده هايش و تمام آنچه كه در ملك اوست را به پيامبر هبه كرد.

- زهري مي گويد: «خديجه (سلام الله عليها) به پيامبر صلي الله عليه و آله انفاق كرد، 40 هزار، 40 هزار» (12)

- پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در مورد بخشش و بزرگي او فرمايشاتي دارند از جمله: «ما رَأيتُ مِنْ صاحِبَةٍ.».

لاَجيرٍخَيراً مِنْ خَديجة، مالُنّا نَرْجِعْ اَنَا وَصاحِبي الاّ وَجَدْنا عِنْدَنا تُحْفَةً مِنْ طَعامٍ تَحْباَهُ لَنَا؛ (13) «من كارفرمايي پرمهرتر و حق شناس تر و بهتر از خديجه (سلام الله عليها) نسبت به كاركنان و كارگزارانش نديدم. هرگاه من و دوستم پس از كار، پيش او مي رفتيم، مي ديديم غذايي گوارا براي ما آماده كرده و آن را به ما هديه مي داد و بزرگ من شانه و انساني رفتار مي كرد.».

- در جريان محاصره ي چندساله ي پيامبر به همراه ياران هاشمي و ديگران در دره ي ابوطالب (شعب ابوطالب) يكي از عوامل پايداري پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم با ايمان، بخشندگي و بزرگ منشي و سخاوت جناب ابوطالب و جهاد مالي خديجه (سلام الله عليها) بود كه گفته اند: «واَنْفَقَ اَبوطالبٍ وَ خَديجَةَ جَميعَ مالَهُما»؛ (14) «ابوطالب و خديجه براي نجات مردم، همه ي ثروت و امكاناتشان را در اين راه خرج كردند.».

- به راين اساس است كه بسيار در تاريخ آمده: «كَفاها شَرَفاً فَوقَ شَرَفٍ اَنَّ الاِسلامَ لَمْ يَقُمْ اِلاّ بِمالِها وَ سَيْفَ عَلِيِّ بْن اَبي طالبٍ كَمارُوِيَ مُتَواتِراً»؛ (15) «همين افتخار و شرافت كه برترين افتخار و شرافت است براي خديجه (سلام الله عليها) بس كه آيين

اسلام پا نگرفت و كمر راست نكرد مگر با ثروت خديجه (سلام الله عليها) و شمشير علي عليه السلام چنان كه اين مطلب به طور متواتر (يعني بسيار كه موجب علم است) نقل شده است.».

پي نوشت ها

1- سيد بن طاووس حسني، منهج الدعوات، ص 5؛ ابراهيم بن علي عامل كفعمي، مصباح كفعمي، ص 302؛ سيد بن طاووس، الإقبال، ص 137.

2- طوسي، امالي طوسي، ص 175؛ راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 529؛ سيدهاشم بحراني، البرهان في تفسيرالقرآن.

ج 3، ص 493؛ محمد رضا قمي مشهدي، تفسيركنز الدقائق و بحرالقرائب، ج 7، ص 349؛ ابن حجر عسقلاني، الاصابة في معرفة الصحابه، ج 8، ص 102؛ محمدبن يوسف صالحي شامي، سبل الهدي و ارشاد في سيرة خير العباد، ج 11، ص 157.

3- ابن مقازلي شافعي، مناقب الامام علي ابن البيطالب، ج 1، ص 83؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 17.

4- ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفي، تفسير فرات كوفي، ص 547؛ سيلاوي، الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خديجة بنت خويلد، ص 348.

5- عمادالدين طبري، بشارت المصطفي، ص 217.

6- سوره حجر (15)، آيات 94 تا 96.

7- سيلاوي، همان، ص 159، برگرفته از بحارانوار، ج 18، ص 241.

8- محمدباقرمجلسي، همان، ج 18، ص 243؛ محمدصادقي تهراني، الفرقان في تفسيرالقرآن بالقرآن، ج 16، ص 248؛ عزالدين ابن اثير، اسدالغابه، ج 6، ص 86؛ ابن حجرعسقلاني، همان، ج 8، ص 102؛ احمد بن علي مقريزي، امتاع الاسماع، ج 6، ص 25؛ محمد بن يوسف صالحي شامي، همان، ج 7، ص 148؛ علي بن عيسي اربلي، كشف الغمة، ج 1، ص 508.

9- سيلاوي، همان، ص 100؛ محدث نوري، مستدرك وسائل الشيعه، ج 14، ص

203؛ محمدباقرمجلسي، همان، ج 16، ص 69؛ ذبيح الله محلاتي، رياحين الشريعه، ج 2، ص214.

10- علي بن يوسف حلي، العدد القوية، ص 219؛ سيلاوي، همان، ص 127.

11- سيلاوي، همان، ص 375؛ ذبيح الله محلاتي، همان، ج 2، ص 203.

12- محمدالحسون، اعلام النساء، ص 321.

13- ابن سيدالناس، عيون الأثر، ج 1، ص 64؛ ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 1، ص 211؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج 1، ص90.

14- قطب الدين راوندي، همان، ج 1، ص 85؛ محمدباقرمجلسي، ج 19، ص16.

15- عبدالله مامقامي، تنقيح المقال من فضل النساء، ج 3، ص 77.

جلد 2

5- شريك و مشاور همه

مشاركت و همكاري در خانواده خود يك نوع محبت كردن است كه زندگي را شيرين و شيرين تر مي كند، خديجه (سلام الله عليها) شريك و مشاور واقعي پيامبر صلي الله عليه و آله بودند مخصوصاً در دغدغه هاي پيامبر، وزيري توانا و كارآمد بودند، همواره همدم، مونس، يار مخلص و شريك و غم خوار پيامبر بودند، هر حادثه اي كه موجب ناراحتي پيامبر مي شد، خداوند به وسيله ي خديجه (سلام الله عليها) گشايش در كار او ايجاد مي كرد و او موجب تسكين و رفع اندوه، و آرامش پيامبر مي شد و اين برنامه تا پايان عمرشان ادامه داشت و كم نمي شد، و در همه ي صحنه هاي پرخطر و سرنوشت ساز، همچون: اعلام بعثت و دعوت در آن فضاي پر از تعصب و تاريك انديشي، در اقامه ي نماز و فرهنگ آن، در دعوت بستگان و نزديكان (16)، در بيعت با خدا و دين و آيين و پيامبر، آن بانو در تمام مشكلاتي كه در طول زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله رخ داد مخصوصاً در سال هاي پس از انگيزش پيامبر به رسالت

و پس از دعوت آسماني او و فرود آيات كه با نفي پر ظالمانه بيدادگران همراه بود، نه تنها يار و ياور پيامبر بود، بلكه مانند مادري پرمهر و خردمند براي تمام مسلمان ها مايه ي اميد و پشت گرمي و قوت قلب و پناه و پشتيبان بود و با شكيبايي قهرمانانه، تحمل و مداراي عالي، سرمشقي برتر براي همه ي طالبان آن زمان و همه ي زمان ها بود.

خديجه (سلام الله عليها) هميشه همتاي زندگي خود، پيامبر را به پايداري و مقاومت مشورت مي داد و با مهر و درايت، دردها و رنج هاي اجتماعي پيامبر را آرام مي كرد و به ياري خدا به او راه حل و انگيزه مي داد. نقش خديجه (سلام الله عليها) در همراهي و همفكري و مشورت با پيامبر و مردم آزادي خواه از اوايل روزهاي بعثت تا آخرين لحظات زندگي اش طوري بود كه بار حلت آن بانو، نه تنها پيامبر و علي عليه السلام و مسلمانان، بلكه دوست و دشمن فهميدند كه اسلام پشتيباني پر اعتبار و پيامبر، يار و مشاور و وزيري بهتر و توانمند و مردم مسلمان پناهگاهي استوار چون خديجه (سلام الله عليها) را از دست داده اند. (17)

و در اين مورد آورده اند كه: «وَكانَتْ خَديجَةُ وَزيرَةَ صِدْقٍ عَلَي الاِسلام، وَكانَ رَسُولُ اللهِ يَسْكُنُ اِلَيْها.»؛ (18) «خديجه (سلام الله عليها) وزير راستين اسلام و مشاور خردمند و شجاع پيامبر بود، و آن حضرت به حمايت او بر انبوه مشكلات موفق مي شود و آرامش پيدا مي كرد.».

6- صبر بر مشكلات

اين بانوي جمال و كمال در دوران دشواري و سختي و درگير و دار مشكلات طاقت فرسا كه در زندگي اش با پيامبر رخ مي داد و شكيباترين و پرتحمل

تر ين مددكار بود و در برابر همه ي رويدادهاي سخت و پي در پي سنگ صبور و حتي آرامش بخش دل پيامبر و اطرافيان بود.

مشكلات و سختي ها از سخن هاي گزنده و موضع گيري هاي زننده و جسارت و اهانت و دروغ انگاري به پيامبر و خانواده ي پيامبر تا بي اعتنايي هايي كه از طرف زنان جاهل مغرض قريش به خديجه داشتند كه چرا با آن همه حشمت و شوكت با يتيم ابوطالب، محمد صلي الله عليه و آله كه تهي دست و فقير است.

ازدواج كرده، همه و همه را در قلب خود مي فشرد و صبر مي كرد ولي مشكلات اينجا ختم نمي شد و اين زنان حتي تا بعد از ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله با خديجه (سلام الله عليها) قهر بودند و خديجه (سلام الله عليها) همچنان به اين سختي ها صبر كرد و البته اين صبر بي نتيجه نبود چون وقتي زمان وضع حمل زهرا (سلام الله عليها) رسيد خداوند با فرستادن چهار بانوي بهشتي او را مورد رحمت و لطفش قرار داد. (19)

اين بانو همچنين سال هايي طولاني شكنجه هاي جسمي و روحي دژخيمان مخالف را كه بر همتاي گرامي اش به خاطر دعوت به توحيد و تقوا و رعايت مقررات خدا و حقوق بشر بود، تحمل كرد و همراهي پيامبر را به هيچ بهايي از دست نداد و با پذيرش تبعيد و محاصره و تحمل گرسنگي و روزهاي دشوار و بيداري شب هاي پر ترس و وحشت بر توفيقات خود مي افزود. (20)

خديجه (سلام الله عليها) صبر بر مصيبت هاي جان سوز ديگري در طول زندگي اش كرد، از جمله از دست دادن دو پسرش قاسم و عبدالله بود، خديجه (سلام

الله عليها) به راين مصيبت ها گريه مي كرد ولي هميشه هيچ صبري بدون نتيجه نمي ماند؛ پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي بي تابي خديجه (سلام الله عليها) را ديد به او فرمود: «يَا خَدِيجَةُ أَمَا تَرْضَيْنَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَنْ تَجِي ءَ إِلَى بَابِ الْجَنَّةِ وَ هُوَ قَائِمٌ فَيَأْخُذَ بِيَدِكِ وَ يُدْخِلَكِ الْجَنَّةَ وَ يُنْزِلَكِ أَفْضَلَهَا وَ ذَلِكِ لِكُلِّ مُؤْمِنٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَحْكَمُ وَ أَكْرَمُ أَنْ يَسْلُبَ الْمُؤْمِنَ ثَمَرَةَ فُؤَادِهِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ بَعْدَهَا أَبَداً»؛ (21) «اي خديجه، آيا خشنود نمي شوي هرگاه روز قيامت شود جلو در بهشت برسي، آن كودك در آنجا ايستاده باشد و دستت را بگيرد و تو را به عالي ترين خانه ي بهشت جاي دهد؟ اين برنامه براي هر انسان با ايماني وجود دارد، خداوند متعال بزرگوارتر است كه ميوه ي دل مؤمني را بگيرد و ا و صبر و تحمل كند، و در راه خدا به حساب آورد و خدا را حمد و شكر كند، با اين وصف خدا او را عذاب كند!؟».

7- مهر و حق شناسي

زندگي خديجه (سلام الله عليها) در شرايط جديد، هر روز زيباتر و با لطافت تر مي شد، چرا كه فضاي زندگي اش لبريز از عشق و خرد و خداپرستي و انسان دوستي و شايستگي و درايت بود.

او به همتاي زندگي اش مهر و عشقي آسماني داشت و او را در انديشه و كارها با تمام وجود ياري مي كرد و در ابعاد مختلف زندگي، از نظر فرهنگي و اخلاقي و منش فردي و اجتماعي با او صحبت مي كرد و در همه ي كارها با او دوستانه و قهرمانانه بود.

راستي اگر زندگي خانوادگي بر اساس هماهنگي در انديشه و هدف و همگرايي در آرمان و

ادب تشكيل شود، در تمام مراحل آن مهر و عشق، رعايت حقوق متقابل و ارزش هاي مهم شخصيتي مخصوصاً حق شناسي و كم توقعي حاكم باشد، چقدر دوست داشتني و سعادتمندانه خواهد بود.

اين ويژگي در خديجه (سلام الله عليها) بسيار بارز بود، چرا كه او تا اندكي از انديشه و منش بالا و موقعيت شكوه بار همسر خود در بارگاه خدا، و آينده ي درخشان او آگاه بود. به خاطر همين مانند يك زن نوانديش و با ادب، بلكه بهتر و بيشتر از آن، به همسرش احترام مي گذاشت و در برابر او سراپا گوش و هوش و عشق و حق شناسي بود و تلاش مي كرد آن طور كه بايد و شايد قدرشناس باشد.

در اين زندگي حق شناسي و مهر و علاقه دوطرفه و متقابل بود، هم خديجه (سلام الله عليها)، محمد را خردمندترين، تواناترين، گرامي ترين، عزيزترين، امانتدارترين، پاك ترين، پروا پيشه تر ين با معنويت تر ين و آراسته ترين انسان ها مي ديد و در مقابل محمد صلي الله عليه و آله نيز، خديجه (سلام الله عليها) عشق مي ورزيد و احترام مي گذاشت، احترامي كه شايسته و بايسته و وصف ناپذير بود.

اين تكريم و حق شناسي محمد به خديجه هم، نه تنها به خاطر ويژگي هاي بارز شخصيتي او يعني معنويت و هوشمندي و نوانديشي و پاك منشي و... در زندگي بود بلكه به اين خاطر بود كه او را سالار دختران و زنان مي ديد، مادر نسل ماندگارش بود و فرهنگي از فضيلت ها، و مجموعه اي از عظمت ها و ارزش هاي بالايي بود، ارزش هايي كه اگر تنها يكي از آن ها در زني وجود داشته باشد، شايستگي قدرشناسي دارد.

پيامبر صلي الله عليه و آله به

خاطر عشق و علاقه ي متقابل هر جا مي ديد عده اي تلاش مي كنند تا موقعيت والا و جايگاه خديجه را در قلب پيامبر صلي الله عليه و آله پايين بياورند يا از بين ببرند، پس از پند و اندرزها و ظرافت هاي تربيتي و اخلاقي، با صراحت و ظرافت، مي فرمود: «كار عشق آن بانو، خدايي و آسماني است، نه زميني و زودگذر».

عايشه مي گويد: «به هيچ كدام از زنان پيامبر صلي الله عليه و آله مانند خديجه اش، احساس حسادت نكردم. چون او در قلب پيامبر، به طور خاص بود، به طوري كه پيامبر صلي الله عليه و آله نه تنها خديجه، بلكه هر كس و هرچه را كه نشان از خديجه داشت را مي ديد، به چشم ديگري نگاه مي كرد.».

او هر وقت هديه اي داشت، ابتدا سهم دوستان خديجه را مي فرستاد. يك بار به اين كار او اعتراض كرد كه: چقدر از شكوه و عظمت خديجه مي گويي!؟

آن حضرت فرمود: «اِنِّي رُزِقْتُ حُبَّها.»؛ (22) «خدا عشق او را رزق و روزيم ساخته است.».

و براي عايشه روشن كرد كه نه تنها خود خديجه و منش او را، بلكه دوستان او را نيز دوست دارد: «اِنِّي لَاُحِبُّ حَبِيْبَها.»(23)

8- ايجاد فضاي پربركت و معنوي در خانه

جامعه ها و تمدن ها در راه رشد و كمال به تدريج به ارزش هاي اخلاقي و انساني، بها داده اند و به پاكي و آزادگي و آراستگي به فضيلت ها اهميت داده اند، به خاطر همين برخي مكان ها و زمان ها مورد تجليل و احترام قرار مي گيرند و براي آن ها حريم و حرمتي در نظر گرفته مي شود.

در نگرش اسلامي هم، همه ي مسجدها مخصوصاً «مسجدالحرام» مورد توجه قرار گرفته و براي حفظ حرمت آن، مقررات ويژه اي قرار داده اند كه مثلاً از ورود آلودگان به

وباي شرك و ميكروب كفر و حق ستيزي جلوگيري شود.

خانه ي خديجه (سلام الله عليها) هم يكي از آن مكان هاي مقدس است، كه به خواست خدا، و تلاش ها و تدبيرهاي خود خديجه (سلام الله عليها)، اين سرا، سراي سعادت و سعادت زا و پربركت و با معنويت و تاريخ ساز باقي ماند.

كه به گواهي محدثان و تاريخ نگاران اين خانه ي مبارك پيش از اسلام و فرود وحي و بعثت پيامبر، خانه ي پاكي و پروا بود چرا كه بانويي در آن زندگي مي كرد كه همه و همه، آشنا و بيگانه و كوچك و بزرگ او را «طاهره»، پاك روشن و پاك منش مي شناختند، او در اين خانه، به انفاق و رسيدگي به محرومان و درماندگان جامعه و انجام كارهاي شايسته اي كه از آموزه هاي پيامبران پيشين و كتاب هاي آسماني، ياد گرفته، مي پرداخت.

- همچنين اين خانه پيش از اسلام اين سعادت و لياقت را داشت كه كانون مهر و محبت به محمد صلي الله عليه و آله گرديد، خديجه با نهايت صفا و اخلاص آن حضرت را به زندگي مشترك و پيوند مبارك.

دعوت كرد و او نيز پس از خانه ي ابوطالب آن خانه را براي زندگي خانوادگي انتخاب كرد و اين خانه را پربركت تر نمود.

به اين ترتيب آن خانه، به عنوان پناهگاه برترين افراد يعني پيامبر از شورش دژخيمان و تاريك انديشان تبديل شد، و خديجه (سلام الله عليها) با تمام سعي خود به آن مرد زندگي اش پناه داد و همه ي اعتبار و وجاهت و نفوذ اخلاقي خود را براي تأمين سلامت و امنيت فدا كرد، با گذشت زمان آن خانه با معنويت تر مي شد. همچنين مكاني شد براي

عروج پيامبر به سفر، يا سفرهاي معراج بود، و آن حضرت از آنجا به «مسجدالاقصي» براي عروج به آسمان ها و عالم بالا رفت و محل برگشت آن حضرت هم دوباره همان خانه بود به اين ترتيب اسلام در آن خانه ظهور كرد و پناهگاه مسلمانان هم شد.

- حضرت خديجه (سلام الله عليها) در اين خانه بود كه يگانه دختر پيامبر صلي الله عليه و آله، حضرت زهرا (سلام الله عليها) را به دنيا آورد، و محل رشد و شكوفايي شخصيت پر معنويت آن دختر و محل انس و الفت او با مادرش خديجه شد. اين مكان محل دوران خردسالي و كودكي و نوجواني و جواني علي عليه السلام و محل رشد و تربيت او هم بود.

از همه ي اين ها برتر و بالاتر، آن خانه محل فرود فرشته ي وحي و رفت و آمد فرشت گان بود، كه گروه به حضور پيامبر مي آمدند و مي رفتند. در سال هاي اوليه ي بعثت كه شرك گريان و محافظه كاران و مخالفان تحول و دگرگوني جامعه كه بر آزادي و امنيت او هجوم مي آوردند، تنها آن خانه بود كه كانون امن و امان و محل پرستش خلوت و آرام آن حضرت و خديجه و علي عليه السلام و برخي از پيشگامان ديگر بود.

و به دنبال اين مشكلات بود كه شبي پرخطر اتفاق افتاد و اميرالمؤمنين جان خود را به خطر انداختند و براي تضمين سلامت و امنيت پيامبر، بر رختخواب پيامبر كه از همين خانه بود خوابيد و به آن افتخار بزرگ رسيد و پيامبر توانستند از حلقه ي محاصره ي دشمن به سوي غار «حرا» و از آنجا به سمت مدينه رفتند، و دختر گران مايه

اش فاطمه (سلام الله عليها) در اين بحران در آن خانه ماند و خدا مي داند كه در آن شب سخت چه وحشت و دلهره اي بر او حاكم شد و تنها اين خانه بود كه سراي ايمان، مبدأ هجرت، و شاهد دغدغه ها و دلهره هاي فاطمه (سلام الله عليها) است.

اين نكات مهم و سرنوشت ساز در مورد اين خانه، هركدام نشان دهنده ي آن است كه خديجه و خانه ي او داراي چه شايستگي و برازندگي بوده است و چه درايتي و مديريتي داشته كه توانسته اين خانه را اين طور با معنويت حفظ كند و اين رويداهاي بزرگ و تاريخ ساز در آن اتفاق بيفتد.

چرا كه مسلماً ترديدي نيست كه اين رويدادهاي مقدس و آسماني، در مكان پاك و پاكيزه و با معنويت اتفاق مي افتد، نه در جايي كه مقدس نباشد.

پس وظيفه ي مردم و عالمان فرهيخته و زمامداران كشورهاي مسلمان نشين است تا با كسب موافقت و همكاري دولت حجاز، اين اقامتگاه پر معنويت را به طور دقيق پيدا كنند (24)، و آن را آباد كنند و بسازند، تا زائران خانه ي خدا در سفر حج و عمره، در آنجا به پرستش خدا و نيايش بپردازند، و ضمن استفاده از بركات آن خانه با ويژگي هاي شخصيتي خديجه (سلام الله عليها) آشنا شوند و فكر كنند كه چطور مي شود خود و دنياي خود را بشناسند و با الگو گيري زندگي و ازدواج آن بانو، با بهترين سبك زندگي تشكيل دهند و موفق باشند.

از امام باقر عليه السلام آورده اند كه: «اِنَّ رَسُولَ اللهِ لَمَّا اُسْرِيَ بِهِ نَزَلَ جبَرئيلُ بِالبُراقِ... عَلي بابِ خَديجة... »؛ «به هنگام فرار رسيدن لحظه ي سفر وصف ناپذير

معراج، فرشته ي وحي آن مركب ويژه را به در خانه ي خديجه آورد... و پيامبر پس از نشستن به آن به سوي قدس شريف رفت و در آنجا پيامبران خدا به پيشواز آن حضرت آمدند؛ و با اذان فرشته ي وحي، همگي بر پيامبر اقتدا كردند و نماز خواندند... ».

در مورد آن خانه ي پر معنويت آمده: «وَ مَسْتَحَبُ فِي مَكّة التشرِفُ فِي مَنزلِ خَديجة»؛ (25) «و از كارهاي پسنديده در مراسم حج و تشرف به مكه، ديدار از خانه ي پرخاطره ي خديجه (سلام الله عليها) و زيارت آن است.».

9- قدرت مديريت

اسناد تاريخي نشان مي دهد كه حضرت خديجه (سلام الله عليها)، زن شريف و ثروتمند و صاحب امكاناتي بود كه به تجارت گسترده اي مشغول بود. كارگزاران و كارمندان و عوامل اجرايي را، از ميان انسان هاي سالم و امانت دار و درستكار و آزمون شده استخدام مي كرد و خودشان هم در مركز و خانه و محل كارش مي نشست و اين كاروان تجارتي را با مديريت قوي خود هدايت مي كرد و به كارهاي اقتصادي خود مي رسيد.

با دقت در انتخاب وقت و فرصت، نوع كالا و مقدار آن، حركت و بازگشت و توقف كاروان را با آگاهي از زمان و مكان، طوري تنظيم و تدبير و برنامه ريزي مي كرد كه مورد تحسين كاروان بزرگ تجارتي اش مي بود.

از يمن به حجاز مي رفت و از حجاز به شام و ديگر مراكز مهم اقتصادي و تجاري، و سود سرشار و عادلانه و فراواني به دست مي آورد.

اگر به شرايط آن روز جهان و دنياي عرب و قلمرو حجاز در آن زمان آشنا باشيم، و نيز اگر اسارت و محروميت كامل «زن» از حقوق انساني و اجتماعي اش را

به ياد آوريم، و زنده به گور كردن دختران را بدانيم، آنگاه اداره ي امر مهم اقتصادي به وسيله ي يك دختر هوشمند و پاك منش و به مديريت توانمند و ظريف او، ما را به شخصيت و ويژگي معنوي و برجسته و ابتكار او در كارها و روح مديريت و سازنده ي او آشناتر مي كند كه واقعاً او در آن روزگارها، خردمندترين و مدبرترين و كارآمدترين زنان بود.

از همه مهم تر او بر طبق رسم رايج بازار آن زمان، يعني احتكار و انحصار، كم فروشي و فريب، رباخواري و بهره كشي هاي ظالمانه ي رايج و از هر نوع حرام خو ارگي مرئي و نامرئي و سوءاستفاده از فرصت و اعتبار و امكانات براي انباشتن ثروت دوري مي كرد و كار پر شرافت خود را به اين گناهان بزرگ آلوده نمي كرد و به كارگران و كارمندان و مديران خود نيز هشدار مي داد كه داد و ستد و سود و درآمد را با صداقت و هوشمندي و از راه هاي مشروع و عادلانه ي تجارت و صادرات و واردات و خدمت به كشور و ملت و تعهد و تخصص به دست آورند.

او به دليل همين ويژگي هاي برجسته ي اخلاقي و انساني و مديريت منطقي و خردمندانه نه تنها اعتماد بازارهاي داخلي، بلكه بازارهاي منطقه اي را هم به دست آورده بود و راه پيشرفت و ترقي و رشد را براي ديگران هم باز مي كرد، در نتيجه راه هاي موفقيت او بازتر مي شد و مورد استقبال بازارهاي مصر و يمن و شام و حبشه و...قرار مي گرفت. (26)

10- ابتكار و استقلال جويي

استقلال جويي و استقلال طلبي و استقلال انديشي اين بانو از لابه لاي رفتار و كردار شايسته اش پيدا مي شود، و اين

از برجستگي ها و امتيازات بلند او بشمار مي رود. چرا كه اگر انسان از نظر فكر و انديشه، متكبر و مستقل نباشد، نمي تواند در ميدان عمل و تجارت و مديريت و حساس ترين لحظات تصميم گيري، به طور مستقل فكر كند و عمل كند.

حضرت خديجه (سلام الله عليها) بر اساس اين ويژگي بود كه ده ها خواستگار دارنده ي زر و زيور و كاروان تجارتي و صاحب امكانات را قبول نكرد و به همه ي آن ها «نه»! گفت و طوري عمل كرد كه همه فكر كردند او تصميم به ازدواج ندارد، اما وقتي كه او با انساني امين و پاك دل و متفكر و شايسته كردار و روحي بزرگ يعني محمد صلي الله عليه و آله آشنا شد، همه ي آداب و رسوم جاهلي و خرافي را مسخره كرد و خود پيشنهاد ازدواج به محمد داد.

و وقتي غوغايي از هياهو و جنجال به راه افتاد كه دختر ثروتمند و مقتدري چون شما با جوان تهي دستي چون محمد نبايد ازدواج كند، با قدرتي استوار و ابتكار، ايستاد و همه ي ثروت و امكانات خود را به محمد صلي الله عليه و آلهبخشيد و نشان داد كه حُسن انتخاب، حُسن عاقبت، سعادت، شخصيت، عظمت، شكوه و... چيزي است كه براي به دست آوردن آن نه تنها پول، كاروان تجارتي، زر و زيور، شهرت و قدرت، مهم نيست، بلكه بايد از هستي گذشت.

يكي از اسناد تاريخي آورده است كه: «وَكانَت خَديجَة اِمْرَاةً حازِمَةً نَبيلَةً شَريفةً... قالَت: يابْن عَمَّ! اِنّي رَغِبتُ فيكَ لِقِرابَتِكَ مِنِّي وَ شَرَفِكَ مِنْ قَوْمِكَ وَ اَمانَتِكَ عِنْدَهُمْ وَصِدْقِ حَديثِكَ وَ حُسْن خُلْقِكَ... »؛ (27) «خديجه (سلام الله عليها) به راستي بانويي خردمند

و خردورز و بسيار پر شرافت بود. او در روزگار خود از نظر ريشه و تبار از بهترين هاي قريش بود و از نظر ثروت و امكانات، ثروتمندان آن ها بود. بسياري از چهره هاي سرشناس عرب و عجم براي پيوند با او سخت مي كوشيدند و خواستگار بي قرار او بودند اما او به آنان پاسخ منفي داد و در همان حال خود با هوشمندي و آينده نگري به خواستگاري پيامبر رفت و گفت: من به خاطر خويشاوندي و همفكري و به دليل شرافت، امانت، راستي و منش شايسته ات دل در گرو مهر تو دارم و به آن هستم كه اگر بپذيري با تو پيمان زندگي مشترك امضا كنم.».

11- هدف داري و فداكاري

اين ويژگي را مي توان در تمام ويژگي هاي بارز خديجه (سلام الله عليها) ديد، زندگي پرفراز و نشيب او نشانه ي آن است كه به دنبال هدف پاك و صاف و بلند و درخشاني بود. هدفي بالاتر از زر و زيور دنيا و كاروان هاي تجارتي و...هدفي بالاتر از زندگي روزمرّه و خور و خواب، و هدفي ارجمندتر از آسايش و آرامش و شخصي و خانوادگي.

اين بانو مانند موجِ بي قراري بود كه در راه هدف، آرامش نداشت ولي وقتي به ساحل وجود محمد صلي الله عليه و آله رسيد و در آن جا به عدالت خواهي و حق و ايمان و اخلاص، پاكي و امانت، نجابت و شرافت، بشردوستي و كرامت، وجدان و فطرت و ديگر ارزش هاي انساني و خداپسندانه را ديد خود را در نزديكي هدف ديد.

و از اينجا مي توانيم به راز احترام بسيار پيامبر به «خديجه» برسيم، به اين كه پيامبر چقدر او را دوست داشتند و به او

احترام مي گذاشتند، در فراز و نشيب زندگي، توفان هاي اجتماعي و فرهنگي، او را از مشاوران خود مي دانستند و از ديدگاه هاي او استفاده مي كردند. (28)

و هميشه نيكي هاي «خديجه» بر زبان پيامبر بود و براي هركس كه از آن بانو خاطره اي داشت، احترام قائل بودند.

بسيار در تاريخ آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمودند: «خَديجَةُ وَاَينَ مِثْلُ خَديجَةِ؟....»؛ (29) «از خديجه سخن گفتيد، كجا مانند او پيدا مي شود؟....».

12- حق جويي و حق پذيري

در اين دنيا خيلي از افراد هستند كه مستي هاي گوناگون، آفت جانشان مي شود و نعمت هاي زندگي بلاي وجودشان و رزق و روزي هاي خدا، زهر تلخ و موجب مرگشان مي شود. يكي در اوج زيبايي و تناسب اندام است، و همان مستي زيبايي و ماهرويي، آفت جانش مي شود.ديگري غرق در ثروت و امكانات است و از در و ديوار و آسمان و زمين برايش مي ريزد، ولي همان ثروت و دارايي او را به تباهي و نابودي مي كشاند.سومي در اوج اقتدار است و روزگار بر وفق مُرادش است، و اين چرخش يكنواخت روزگار و احساس بي نيازي، او را از چرخش ناگهاني آن غافل ساخته و به طغيان مي كشاندش.چهارمي مست جواني است، و اين نيروي جوشان و خروشان، قاتل جان و ايمان و خروش مي شود.يكي درياي موّاج آگاهي ها و دانش هاست و در مستي آن غرق است و ديگري در اوج شهرت است و همان آلت قتالۀ شخصيت او مي شود.يكي بر كرسي قدرت و فرمانروايي جا خوش كرده و همان رياست و راحتي، او را به خودكامگي و طغيان مي رساند و دنيا و آخرتش را مي سوزاند و او را از راحتي به ناراحتي مي رساند. همين طور مي توان شمرد و

تمام هم نمي شود... اما اين بانوي بلندمرتبه، با اينكه غرق در زر و زيور، جمال و كمال، شور و شعور، عقل و درك، شهرت و آواز، و استقلال و...بود، از آفت ها و مستي هاي آن ها خود را حفظ كرد چرا كه داراي روح حق پذيري و حق جويي بود، به خاطر همين هم نخستين ايمان آورنده ي به خدا و پيامبر از زنان و پيشگام تر ين در اسلام و نماز و هجرت و جهاد و فداكاري بود.

سپس پاداش اين حق پذيري هم اين بود كه خداي پرمهر و بنده نواز، به فرشته ي وحي فرمان داد كه در وقت فرود بر پيامبر صلي الله عليه و آله، درود و سلام او را هم به وسيله ي بنده ي برگزيده اش به خديجه (سلام الله عليها) برساند، تا ثابت شود كه خدا به پاداش آن ايمان خالص و ژرف و آن اعمال شايسته و پايدار، مقر زيبايي در بهشت براي او آماده كرده است (وَبَشِّرُها بَيْتٍ فِي الجَنَّةٍ مِن قَصْبٍ لاضحبٍ فيه وَلا نَصب... )(30)

13- درايت و خردمندي

نعمت خرد و خردمندي و خردورزي درست، يعني نگاه متفكرانه بر پديده هاي آفرينش و شناخت روابط آن ها، يعني دقت در سازمان وجودي خودمان، يعني هدف داري و هدف شناسي و آراستگي به ارزش ها و پيراستگي از ضد ارزش ها و در كل يعني اوج گرفتن به بندگي و ساختن شايسته و بايسته ي دنيا و آخرت بر اساس حق و عدل و برابري و ايثار و فداكاري.

«اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن وَ اكْتُسِبَ بِهِ الَجنان»؛ (31) «عقل آن است كه به وسيله ي آن خداي رحمان پرستش شود و به وسيله ي آن بهشت نصيب انسان شود.».

با دقت در

معناي عقل، پس در نتيجه خديجه (سلام الله عليها) خردمندترين بانوان روزگار است، چرا كه او در پرتو خروش بود كه نخستين بانويي بود كه ايمان و اسلام آورد، همراز و هم سنگر و مددكار پيامبر صلي الله عليه و آله شد و همه ي هستي خود را خردمندانه براي ساختن دنيا و آخرتش ريخت و فدا كرد.

او در اين راه، جهاد و فداكاري مي كرد، پيامبر را دلداري مي داد، به او اميد مي داد، او را دلگرم مي كرد و پناهش مي داد.

يكي از نوشته هاي تاريخي مي گويد: «وَكانَتْ مِنْ اَحْسَنِ النِّساءِ جَمالاً، وَاَكْمَلُهُنَّ عَقلاً، وَاَتمَهُنَّ رَأياً، وَاَكْثرُهُنَّ عِفَّةً وَدنياً وحياءً وَمُرُوَّةً وَمالاً... »؛ (32) «خديجه (سلام الله عليها) در زيبايي ظاهري و باطني، زيباترين زنان روزگارش بود و از نظر خرد و انديشه، خردمندترين و انديشمندترين آنان، او در پاك روشي و پاك منشي، دين باوري و خداجويي، وقار و حيا و عزت و آزادگي آراسته ترين ها بود و در ثروت و امكانات، ثروتمندترين آن ها بشمار مي رفت.».

نتيجه

با توجه به ويژگي هاي مطرح شده مشخص است كه، حضرت خديجه (سلام الله عليها) داراي خود انديشي و نو انديشي هستند. اين بانوي مكرمه اگرچه از تبار انسان هاي اصيل و با شرافت عرب آن زمان بودند ليكن خودشان، داراي امتيازات تحسين برانگيزي بودند و همواره براي رشد و پرورش چنين صفات انساني و خداپسندانه تلاش مي كردند.

پي نوشت ها

16- شيباني، الكامل، ج 2، ص 63؛ عبدالرحمن ابوالفرج ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 367؛ ابن سعد، الطبقات الكبري، ج1، ص 147؛ عبيدالله بن احمدحسكاني، شواهد التنزيل لقوائد التفضيل، ج 1، ص 485.

17- زين الدين محمدبن علي ابن شهر آشوب، مناقب ال ابي طالب، ج 1، ص 175.

18- محمدباقرمجلسي، همان، ج 16، ص 11.

19- همان، ج 16، صص 71-70؛ سيلاوي، همان، ص 102.

20- محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 2، ص 79؛ ابن هشام، سيره ي ابن هشام، ج 1، ص 379.

21- محمدبن يعقوب بن اسحاق كليني، اصول كافي، ج 3، ص 218؛ محمدبن حسن بن علي بن محمدبن حسين حرعاملي، وسايل الشيعه، ج 3، ص 243.

22- گنجي شافعي، كفاية الطالب، ص 359.

23- ذبيح الله محلاتي، همان، ج 2، ص 206؛ عزالدين ابن اثير، همان، ج 5، ص 438.

24- محمدباقرمجلسي در زمان خود از بعضي از بزرگان آورد كه: مكان اين خانه در مكه معلوم و مشهور است. بحارالانوار، ج 22، ص 167.

25- مرتضي ابن محمدامين دزفولي، مناسك حج، ص 122؛ محمدحسن نجفي، جواهرالكلام في شرح شرايع الاسلام، ج 20، ص 69.

26- سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص 271.

27- محمدالحسون، همان، ص 19.

28- محمدباقرمجلسي، همان، ج 16، ص 1.

29- ذبيح الله محلاتي، همان،

ج 2، ص 207؛ محمدباقرمجلسي، همان، ج 43، ص 130.

30- سبط ابن الجوزي، همان، ص 272.

31- محمدحسين طباطبايي، تفسيرالميزان، ج 2، ص 376، به نقل از اصول كافي، ج 1، ص11.

32- ذبيح الله محلاتي، همان، ج 2، ص 204.

كتابنامه

طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت، دارالكتب العلمية، بي تا.

ابن اثير، عزالدين، اسد الغابة، بيروت، انتشارات دارالفكر،1409ه.

ابن اثير، عزالدين، اسدالغابه، بيروت، دارالفكر،1409ه.

ابن جوزي، عبد الرحمن، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، بيروت، انتشارات صادق،1358ه.

ابن سيدالناس، عيون الأثر، بيروت، انتشارات دار القلم،1414ه.

ابن شهر آشوب، زين الدين محمدبن علي، مناقب ال ابي طالب، بي جا، انتشارات ذوي القربي، چاپ دوم، بي تا.

ابن هشام، سيره ي ابن هشام، بيروت، انتشارات دارالجيل،1411ه.

اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة، تبريز، مكتبه ي بني هاشم،138ش.

امين انصاري، مرتضي ابن محمد، مناسك حج، قم، انتشارات مجمع فكر اسلامي،1425ه.

بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، تهران، انتشارات موسسه بنياد بعثت،1416ه.

البصري الزهري، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دار النشر دار صادر بي تا.

بيهقي، دلائل النبوة، بي تا، بي جا.

تهراني، محمد، الفرقان في تفسيرالقرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامى،1365 ش، چاپ: دوم.

جوزي حنفي، سبط بن فرج، تذكرة الخواص، شريف رضي،1418 ه، قم.

حرعاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، قم، مؤسسه ال البيت،1308ه.

حسكاني، عبيد الله، شواهد التنزيل لقوائد التفضيل، تهران، وزارت ارشاد،1411ه.

حسني، سيد بن طاووس، الإقبال، تهران، دارالكتب الاسلامية،1367ش .

حسني، سيد بن طاووس، منهج الدعوات، قم، دارالذخائر،1411ه.

الحسون، محمد، اعلام النساء المؤمنات، بي جا، انتشارات اسوه،1411ه.

حلي، علي بن يوسف، العدد القويه، قم، انتشارات سيد الشهداء،1408ه.

راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدي،1409ه .

راوندي، قطب الدين، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسه امام مهدي،1409ه.

سيلاوي، الانوار الساطعة، چابخانه علميه،1421ه.

شيباني، محمد بن

عبد الكريم، الكامل في التاريخ، دار النشر، دار الكتب العلمية، بيروت،1415 ه_، الطبعة : ط 2، تحقيق : عبد الله القاضي.

صالحي شامي، يوسف، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خيرالعباد، بيروت، دارالكتب العلمية،1414ه .

طبري، عماد الدين، بشارت المصطفي، نجف اشرف، انتشارات كتابخانه حيدريه، چاپ : دوم،1383 هجرى.

طوسي، محمد بن حسن، امالي طوسي، قم، انتشارات دارالثقافية،1414ه.

عسقلاني، ابن حجر، الأصابه، بيروت، دارالكتب العلمية،1415ه.

فرات كوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات كوفي، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت ارشاد اسلامى چاپ : اول،1410 هجرى.

قمي مشهدي، محمد رضا، كنز الدقائق، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ اسلامي،1368ش.

كفعمي، ابراهيم بن علي، مصباح كفعمي، قم، انتشارات رضى (زاهدى)، چاپ : دوم،1405 هجرى.

كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميةةچاپ چهارم،1365ش.

الگنجي الشافعي، محمد بن طلحه، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، داراحياء تراث اهل البيت، طهران، 1404 ه، چاپ سوم.

مامقامي، عبد الله، تنقيح المقال، نجف، طبع رحلي، چاپ سنگي، مطيعه رضويه، بي تا.

مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا،1404ه.

محدث نوري، مستدرك وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آلالبيت،1308ه.

محلاتي، ذبيح الله، رياحين الشريعه، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ هفتم،1404ه.

مقريزي، احمد بن علي، امتاع الاسماع، بيروت، دارالكتب العلمية،1420ه.

نجفي، محمدحسن، جواهرالكلام في شرح شرايع الاسلام، بي جا، دار الاحياء للتراث العربي، چاپ هفتم، بي تا.

واسطي معروف به ابن المغازلي (شافعي)، علي بن محمد، المناقب، دار الاثار، يمن، صنعا،1424، چاپ اول.

ياقوت حموي، معجم البلدان، بي جا، انتشارات دارالصادر، چاپ دوم 1995ه.

39- ويژگي هاي معنوي حضرت خديجه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

نويسنده : مهدي وزنه

ناشر : مهدي وزنه

موضوع : حضرت خديجه عليها السلام - مقالات

جلد 1

چكيده

همه ما در زندگي نيازمند به داشتن الگوي مناسب هستيم تا در سايه عمل كردن به تعاليم آن الگو زندگي موفقي داشته باشيم، يكي از زنان نمونه وبرتر كه الگوي مناسب براي زنان و مردان جامعه اسلامي مي باشد، حضرت خديجه (سلام الله عليها) هستند. در مقاله با برخي از ويژگي هاي معنوي حضرتش آشنا مي شويد.

كليد واژه

خديجه (سلام الله عليها)، ويژگي هاي معنوي، پيشتازي، همراهي، بيعت.

مقدمه

در طول تاريخ، به خصوص در عصر علم و صنعت و ارتباطات، تجربه ثابت كرده است كه استعمارگران در هر جا پا گذاشتند از عضو حساس جامعه، يعني زن سوء استفاده كردند، وبا معرفي زنان هرزه ي جهان به عنوان هنر پيش گان ممتاز و دختران شايسته، به اهداف خود برسند.

در مقابل اسلام به عنوان يك آيين سازنده به اين مطلب توجه كرده است وبا معرفي زنان نمونه وبرتر پيروان خود را از هرگونه هم سويي با الگوهاي كاذب بر حذر داشته است.

بر همين اساس ما نيز به عنوان پيروان دين اسلام به دنبال معرفي ويژگي هاي خاص و معنوي بانويي بر آمديم كه نخستين زن مسلمان و نخستين همسر پيامبر (صلوات الله عليه واله) است.

ايشان مظهر كمالات انساني، ايثار وقارت، مادري آزموده و فضيلت پرور يعني مادر زهراي اطهر (عليها سلام)، حضرت خديجه كبري (سلام الله عليها) مي باشند.

اميدواريم در اين مختصر در حد توان برخي از ويژگي هاي معنوي آن بانوي علمي را ترسيم كرده باشيم.

الف- پيشتازترين بانو در گرايش به حق و عدالت.

اشاره

حضرت خديجه (سلام الله عليها) پيشتازترين زن در تاريخ اسلام، در گرايش به حق و عدالت است، و اين پيشتازي در اسلام، پيشگامي در ايمان، در نماز و نيايش با خداي يكتا و برپايي فرهنگ و منش مترقي، و سبقت در دست بيعت دادن با پيامبر، از ويژگي هاي معنوي درخشان او به شمار مي رود.

به ويژه كه در آن شرايط تيره و تار جاهليت، مخصوصاً در مورد زنان و دختران، كه بيشتر قرباني تاريك انديش ها و تعصب هاي كوركورانه و خرافه سازي مي شدند.

خديجه (سلام الله عليها) هم به خاطر موقعيت اجتماعي و اقتصادي و مديريتش، به طور طبيعي مي بايست در اردوگاه

مخالفان نهضت تو حيدگريان محمد صلي الله عليه و آله قرار بگيرد، نه در اردوگاه نوانديشان و رو آورندگان و ايمان آورندگان به آموزه هاي ستم ستيز وحي و رسالت، تا چه رسد كه از پيشتازان و پيشگامان اسلام و ايمان و آزادگي گردد و بر جايگاه پرفراز چهره هاي برجسته قرار بگيرد.

به تعدادي از روايات در اين موارد مي پردازيم:

1- پيشتازي در اسلام

از پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله آورده اند كه خديجه (سلام الله عليها) به دخترش فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: «ثُمَّ تَسْتَقْبِلُكَ اُمُّكِ خَديجَةُ (سلام الله عليها) اَوَّلُ المُؤمناتِ بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ (1)......»؛ «سپس به پيشواز تو مي آيند مادر ارجمندت خديجه (سلام الله عليها)، آن بانويي كه نخستين ايمان آورنده ي به خدا و به رسولش بود.».

و همچنين برخي از حديث نگاران آورده اند كه؛ پيامبر صلي الله عليه و آله در چهلمين روز از زندگي شان بود، روزي در غار «حراء» در حال نيايش با خدا و راز و نياز با او، فرشته ي وحي بر آن حضرت فرود آمد، و در حالي كه دو يار همراه او، علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) در چند قدمي آن بزرگوار بودند، مژده ي پيام رساني و رسالت را به او داد، و اين آيات را به قلب محمد صلي الله عليه و آله خواند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق (2)؛ «به نام خداوند بخشاينده ي مهربان. (هاني محمد!) قرآن را به نام پروردگارت كه خداي آفريننده ي عالم است قرائت كن. آن خدايي كه آدمي را از خون بسته آفريد... ».

پيامبر صلي الله عليه و آله بعد از آنكه آيات الهي به رايشان نازل شد، به پيش

خديجه (سلام الله عليها) آمدند، اما در راه خود به سمت خانه، سنگ ها و شن ها و گياهان و درختان را مي ديدند كه در برابر او سرت عظيم فرود آورده بودند و بر او سلام كردند.

هنگامي كه وارد خانه شدند، از خديجه (سلام الله عليها) خواستند و گفتند: «زَمِّلونِي وَ دَثِّروني»؛ (3) «مرا بپوشانيد و جامه ام را به رويم بكشيد تا اندكي آرامش پيدا كنم.».

خديجه (سلام الله عليها) هنگام استقبال از پيامبر صلي الله عليه و آله در سيماي ملكوتيشان درخشندگي و معنويت خاصي ديد، و از پيامبر پرسيدند؟ «وَماهذَا النّور»؛ «اين نور چيست!؟».

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «هذَا نُورُ النُّبُوَّةِ قُولِي لااِلهَ الاّ اللهِ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهَ»؛ (4) «خديجه! اين روشنايي، فروغ تابناك رسالت است، پس اينك با تمام وجود بگو خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد صلي الله عليه و آله پيامبر خداست.».

اين جا بود كه حضرت خديجه (سلام الله عليها)، احساس ويژه اي در دلش كرد و گفت: من از زمان هاي گذشته در انتظار چنين روزي بودم و در اين مورد مطالعه و فكر كرده ام، پس با همه ي وجود به يكتايي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله ايمان آورد: «آمَنْتُ وَ صَدَّقْتُ وَ رَضيتُ وَ سَلَّمْتُ»؛ (5) «اي پيامبر خدا! من به آنچه خدا فرو فرستاده، ايمان آوردم و دين و آيين او را تصديق نمودم و به گرايش به اين راه و رسم خشنود گرديده ام و در برابر فرمان خدا فرمان بردارم.».

- و اما گفته هاي تاريخي در مورد پيشتازي خديجه (سلام الله عليها) در اسلام زياد است، نمونه اي از آن ها: «اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسول الله صلي الله

عليه و آله مِنَ الرِّجال عَلِيُّ عليه السلام وَ مِنَ النِّساء خَديجَه (سلام الله عليها)»؛ (6) «اولين كسي كه ايمان آورد به رسول خدا صلي الله عليه و آله از مردان علي عليه السلام بود از زنان خديجه (سلام الله عليها).».

2- پيشتازي در ايمان

به عقيده ي عده اي، دو واژه ي اسلام و ايمان، داراي يك معنا و مفهوم است، اما از ديدگاه عده اي ديگر با هم تفاوت دارند، چرا كه اسلام به مفهوم پذيرش و اقرار به زبان است، اما ايمان، به باور عميق قلبي گفته مي شود.

اسلام عبارت است از اعلام قانون گرايي و فرمان برداري از حق و پذيرش ره آورد وحي و رسالت است. بر همين اساس است كه امنيت انسان تضمين مي شود، اما اگر اين اعلام، همراه با باور و عقيده ي قلبي باشد، از آن به ايمان تعبير مي شود و به دارنده ي آن، مسلمان و با ايمان مي گويند.

اما كساني كه تنها با زبان اسلام آورده اند و به خاطر امتياز و فرصت ها و شرايط اطراف و دفع خطر و هزينه، به اين راه آمده اند، اين ها از دايره ي ايمان بيرون هستند، هرچند به ظاهر مسلمان باشند.

اين تفاوت ها و نوشته ها برگرفته از آيه ي شريفه ي قرآن است، كه مي فرمايد: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»؛ (7) «اعراب بني اسد و غيره كه بر تو منت گذارده و گفتند ما ايمان آورديم به آن ها بگو شما كه (ايمانتان) به قلب وارد نشده به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد لكن بگوييد ما اسلام آورديم و اگر خدا

و رسول وي را اطاعت كنيد او از (اجر) اعمال شما هيچ نخواهد كاست و از گناه گذشته ي شما مي گذرد كه خدا بسيار آموزنده و مهربان است.».

از پيامبر صلي الله عليه و آله آورده اند كه در تفاوت اسلام و ايمان فرمود: «اَلاِسْلامُ عَلانيَةٌ، وَالاِيمانُ فِي الْقَلبِ»؛ (8) «اسلام آشكار است و به وسيله ي زبان هويدا مي شود، اما ايمان باور عميق قلبي است».

آن گاه با دست به سينه ي خود اشاره كرد و فرمود: «المُسْلِمُ مَنْ سَلُمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ يَدْهِ ...»؛ (9) «مسلمان آن كسي است كه ديگران از دست و زبان او امنيت داشته باشند، و او قدرت و امكانات و مقررات خدا و حقوق مردم را پايمال نكند.».

بله، ايمان فراتر از اسلام است و علاوه بر اقرار آگاهانه و آزادانه به اصول و فروع دين و معارف و مقررات خدا، زندگي فردي و اجتماعي و حتي ازدواج خود را بر اساس انديشه و باور منش مورد نظر قرآن و آوردنده ي قرآن تنظيم مي كند و رابطه اش و رفتارش هم با خدا، خويشتن، پديده هاي متنوع طبيعي و همنوعان بر اساس عدل و داد مي شود و اين مي شود يك زندگي و ازدواج معنوي و برتر كه لياقت الگو شدن را دارد.

از ويژگي هاي معنوي خديجه (سلام الله عليها) اين است كه نه تنها توحيد گرا و ايمان آورنده ي واقعي به خدا و پيامبر و باور كننده ي پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ بود و در كل بانوي ايمان و باور بود بلكه در اين مسير از همه ي زنان نوانديش و كمال طلب جلوتر بود، و در ايمان واقعي به خدا و پيامبر، پيشگام تر ين

و پيشتازترين زنان شد.

اين ويژگي، خديجه (سلام الله عليها)، در بسياري از روايات بيان شده كه ما به ذكر دو موردكفايت مي كنيم: - پيامبر صلي الله عليه و آله، بارها در برابر ادعاي دروغين برخي از زنان خود، در تجليل از خديجه (سلام الله عليها) فرمود: «ما اَبْدَلَنِيَ اللهُ خيراً مِنْها لَقَدْ آمَنَتْ بِي حِينَ كَفَرَ النّاسُ وَ صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النّاسُ... »؛ (10) «خداوند هرگز همسر و همراه و مشاوري بهتر از او (خديجه) به من ارزاني نداشت، چرا كه در آن شرايط بحراني كه مردم به دعوت توحيدي من كفر مي ورزيدند، او با شهامت و درايت به راه و رسم آسماني من ايمان آورد، و آنگاه كه آنان من را در رسالتم، دروغ گو مي دانستند، او با اخلاص و درستي و راستي من را در دعوتم گواهي داد و... ».

در تاريخ همچنين آمده است: «وَجاءَتِ النُّبُوَّةَ فَأسْلَمَتْ فَهِيَ اَوَّلُ إمْرَأةٍ آمَنَتْ بِهِ ...»؛ (11) «چون امر نبوت ظاهر شد، خديجه (سلام الله عليها) با اسلام رو آورد، او نخستين بانويي است كه به ايمان آورد... ».

يكي از حقايق دقيق تاريخي و روايي اين است كه؛

خديجه (سلام الله عليها) نخستين بانويي است كه به پيامبر و پيام آسماني او ايمان آورد، و اين ويژگي معنوي او به طوري مشهور و معروف است كه در ميان تاريخ نگاران و محدثان و دانشمندان نظر مخالفي ندارد.

3- پيشتازي در نماز

نماز و نيايش به معناي واقعي آن، اگر در زندگي فردي، خانواده، جامعه و حكومت، مخصوصاً در زندگي زناشويي، از جايگاه معتبر و خالصانه و درستي برخوردار باشد، به عنوان مراسمي تشريفاتي و يا سوداگرانه به آن نگاه نشود، هم

نشانه ي رابطه ي دوستانه ي آن نمازگزاران با خداست و هم دليل بر ويژگي هاي معنويتي و حق طلبي و قانون مداري و بشر دوستي آن هاست و هم اثر فوق العاده سازنده در بينش و منش و عملكرد و زندگي و در ادامه نسل هاي آن ها دارد.

چرا كه اين برنامه ي شبانه روزي در فرهنگ قرآن و روايات ما، در حقيقت روح عبادت، جان پرستش، بارزترين نوع بندگي و خلوص، پرواز روح و جان شيفته ي حق، معراج انسان در فضاي بي كران معنويت، كليد بهشت، اوج گرفتن به قرب پروردگار، مهم ترين سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله و... مي باشد.

نمونه ي بارز سفارش به نماز در آيات الهي، از اين قرار است: «... وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ»؛ (12) «و نماز را (كه بزرگ عبادت خدا است) بسته بجاي آر كه همانا نماز است كه اهل نماز را از هر كار زشت و منكر باز مي دارد و همانا ذكر خدا بزرگتر است و خدا به هرچه كنيد آگاه است.».

از پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در اين مورد آورده اند كه: «لاصَلوةَ لِمَنْ لَمْ يُطِعِ الصَّلوةَ وَطاعَةُ الصَّلوةِ أنْ يَنْتَهِىَ عَنِ الَفَحْشاءِ وَالمُنِكرُ»؛ (13) «كسي كه فرمان برداري از نماز نكند، نماز او در حقيقت نماز درست و خداپسندانه اي نيست، و فرمان برداري از نماز نيز آن است كه نمازگزار از زشتي و گناه دوري گزيند.».

به عبارتي ديگر پيام اين روايت را مي توان اين طور گفت كه:

نمازي انسان را از گناه و زشتي دور مي سازد، كه نماز واقعي باشد يعني نمازي باشد كه به آن دل دهيم و پيام

انسان ساز آن را بشنويم و در كنارش كارهايي را انجام دهيم كه ما را به خدا نزديك كند. نه اينكه نمازگزار از گناه و زشتي و پايمال ساختن امنيت و آزادي مردم دوري نكند و يا اينكه حتي در نماز تازه گم شده هايمان را پيدا كنيم، تنها وقتي نماز اثربخش است كه از نافرماني خدا توبه ي واقعي كنيم و خود را از اسارت هواها و وسوسه هاي شيطاني دور كنيم، همان طور كه خديجه (سلام الله عليها) اين گونه برتر و والاتر بودند و نه تنها نماز و نيايش واقعي داشتند بلكه در انجام آن پيشتاز بودند، از جمله برخي روايات در زمينه ي پيشتازي خديجه (سلام الله عليها) در نماز؛

- پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پيش از دعوت اسلام و دعوت به ايمان، بارها فرشته ي وحي را ديده بود و نماز و نيايش را آموخته بود، و مدت ها بود كه به طور پنهاني خدا را پرستش مي كرد و نماز مي خواند، روزي در حال نماز خواندن بود كه علي عليه السلام آمد و آن حضرت را در حال نماز خواندن ديد، او پيامبر را در حال دعا و نيايش ديده بود ولي در حال نماز خواندن نديده بود، پس پرسيد:

«ياابالقاسم، ماهذا!؟»؛ «اي پيامبر، اين چه عبادتي است!؟».

«قالَ: هذِهِ الصَّلواةُ اللَّتي اَمَرَاللهُ بِها... فَدَعاهُ اِلي الإسلامِ فَاَسْلَمَ وَصَلّي مَعَهُ وَ اَسْلَمَتْ خَديجَة...»(14)

پيامبر فرمود: «اين نماز است كه خدا من را به انجام آن فرمان داده است... پس پيامبر صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را به اسلام دعوت كرد، و او اسلام آورد و با پيامبر صلي الله عليه و آله نماز خواند و

خديجه (سلام الله عليها) نيز اسلام آورد و از آن روز به بعد هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به نماز مي ايستاد، علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) نيز با آن حضرت نماز مي خواندند.».

روزي جناب ابوطالب به همراه پسرش جعفر از جايي مي گذشت كه ديدند، پيامبر صلي الله عليه و آله در جلو در حال نماز خواندن هستند و علي عليه السلام در سمت راست و خديجه (سلام الله عليها) پشت سر او، به آن حضرت اقتدا كرده و نماز مي خواندند، ابوطالب پس از تحقيق و فهميدن، به پسرش جعفر فرمود: «صَلِّ جَناحَ اِبْنِ عَمِّك.»؛ (15) «در كنار عموزاده گران قدرت محمد صلي الله عليه و آله قرار بگير و با او نماز بخوان.».

جعفر با شنيدن حرف پدرش جلو رفت و اسلام آورد، و نماز خواند، در اين حال ابوطالب شاد شد و سروده هايي را خواند.

عبدالله بن مسعود آورده است:

اولين چيزي كه از اسلام و پيامبر گرامي ديدم و با شگفتي و شور و شوق ياد گرفتم، نماز و نيايش بود، روزي من به همراه گروهي از بستگانم و افراد قبيله ام به مكه رفته بوديم، پس از زيارت كعبه به رسم آن روز براي خريد، پيش عباس عموي پيامبر رفتم با او در حال گفتگو بوديم ديديم مردي بزرگ وارد مسجدالحرام شد، در حالي كه طرف راست او نوجواني پرشكوه و پشت سرش بانويي باوقار بود، آنان تا نزديك «حجر الا سود» رفتند، سپس آن مرد بزرگوار با نهايت ادب دستي بر آن سنگ كشيد و آن دو. همراهش هم، همين كار را تكرار كردند، بعد از آن هر سه نفر

به طواف خانه ي خدا پرداخته و هفت بار طواف كردند، پس از طواف كنار «حجر اسماعيل» آمدند و به نماز جماعت ايستادند، من كه تا آن روز چنين نماز و نيايشي نديده بودم، در فكر رفتم و به عباس گفتم: «اين چه ديني و آييني است!؟ انگار دين تازه اي در مكه ظاهر شده و ما بي خبريم!؟».

عباس گفت: «بله، دين تازه اي است! محمد صلي الله عليه و آله فرزند عبدالله و برادرزاده ي ارجمند من است و آن نوجوان هم علي عليه-السلام برادرزاده ي ديگرم، پسر ابوطالب است و آن زن نيز خديجه (سلام الله عليها) بانوي خردمند و كمال جوي حجاز و همسر محمد صلي الله عليه و آله است. محمد صلي الله عليه و آله از جانب خدا پيام آورده است كه : «پروردگار او همان پديد آورنده و تدبيرگر جهان و انسان است و از سوي او برنامه اي براي رستگاري و نجات مردم آورده.».

پرسيدم:آيا مردم هم به دين و آيين او آمده اند!؟

جواب داد: «واللهِ ماعَلَي الارضِ كُلِّها اَحَدٌيَدينُ بِهذَا الدّين اِلاّ هوُلاءِ الثَّلاثهَ»؛ (16) «به خدا سوگند، كه به كران تا كران اين زمين پهناور، جز اين سه تن و انسان توحيدگرا، كس ديگري را بر اين دين نمي شناسم.».

پي نوشت ها:

1- سيلاوي، الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خديجة بنت خويلد، ص 354؛ محمدباقرمجلسي، بحارالانوار، ج 8، ص 53.

2- سوره علق (96)، آيات 1 تا 2.

3- ذهبي، تاريخ اسلام، ج 1، ص 118؛ عمربن كثير قرشي، البداية و النهاية، ج 3، ص 3؛ عزالدين ابن اثير، اسدالغابه، ج 6، ص 82؛ احمدبن علي. مقريزي، امتاع الاسماع، ج 1، ص 31؛ محمدبن يوسف

صالحي شامي، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خيرالعباد، ص 15؛ علي بن يوسف حلي، العدد. القويه، ص 340؛ زين الدين محمدبن علي ابن شهر آشوب، مناقب ال ابيطالب، ج 1، ص 44؛ عبدالحسين شرف الدين، النص و الاجتهاد، ص 421.

4- علي بن يوسف حلي، همان، ص 237؛ زين الدين محمدبن علي ابن شهر آشوب، همان، ج 1، ص 48.

5- محمدباقرمجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 232.

6- محمدبن حسن طوسي، امالي طوسي، ص 259.

7- سوره حجرات (49)، آيه 14.

8- جلال الدين سيوطي، تفسيردرالمنثور، ج 6، ص 100؛ محسن فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 5، ص 56؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 208.

9- محسن فيض كاشاني، همان، ج 5، ص 56؛ محمدرضا قمي مشهدي، تفسيركنزالدقائق و بحرالقرائب، ج 10، ص 387؛ ابن منظورمحمدبن مكرم، لسان العرب، ج 12، ص 293.

10- محمدبن نعمان مفيد، الافصاح في امامة اميرالمؤمنين، ص 217؛ علي بن يوسف حلي، شرح منهاج الكرامه في معرفة الامام، ص 445؛ ناصر. مكارم شيرازي، الأمثل في تفسيركتاب الله منزل، ج 13، ص 245، به نقل از استيعاب و صحيح بخاري طبق نقل المراجعات، رساله 72، ص 229.

11- عبدالرحمان بن علي بن محمد ابوالفرج، صفوة الصفوة، ج 2، ش 125، ص7.

12- سوره عنكبوت (29)، آيه 45.

13- محمدباقرمجلسي، همان، ج 79، باب 1، ص 198.

14- همان، ج 18، ص 184؛ علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، ج 1، ص 187.

15- فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، ص 36.

16- ابن ابي الحديد معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 226؛ نورالله شوشتري، احقاق الحق و اذهاق الباطل، ج 7، ص 557، ج 17، صص

415 و 416، ج 22، صص 592 تا 600، ج 30، ص 662؛ فضل بن حسن طبرسي، همان، ص 25؛ عبدالحسين احمدالأمني نجفي، الغدير في كتاب والسنة و الادب، ج 3، صص 227 و 327؛ محمدعبده يماني، الانوار في مولدالنبي، ص 198؛ محمدالحسون، همان، صص 319 و 320؛ ابوالفتح كراجكي، كنزالفوائد، ج 1، ص 211؛ علي بن عيسي اربلي، همان، ج 1، ص 513؛ عزالدين ابن اثير، همان، ج 3، ص 226؛ محمدبن جديد طبري، تاريخ طبري، ج 2، ص 21؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 459؛ مؤسسه ال البيت، مجله ي تراثنا، ج 21، ص 200؛ محمد حياة الانصاري، المثاني، ص252.

جلد 2

بيعت با پيامبر

حضرت خديجه (سلام الله عليها)، نه تنها پيشتازترين زن در گرايش به اسلام و ايمان و نماز و پرستش خدا بود، بلكه نخستين بانويي است كه دست بيعت به پيامبر داد، و قهرمانانه پيمان بست كه از حق حيات، حق آزادي، حق برابري و حق دفاع و ساير حقوق طبيعي و انساني پيامبر صلي الله عليه و آله در برابر فشار تاريك انديشي و تعصب انگيزي، با همه ي وجود و امكانات خود دفاع كند، و در اين پيمان وفادار ماند و يكديگر ويژگي هاي معنوي او به شمار رفت.

با دقت در سيرهاي حضرت خديجه (كه پاره اي از آن ها قبلاً اشاره شده)، دليل اين پيشتازي و پيشگامي خديجه (سلام الله عليها) در تمام اين موارد را مي توان اين طور بيان كرد؛

1- او از مدت ها پيش، با اديان اسماني آشنا شده بود، و در مورد آن ها فكر و مطالعه كرده بود، و در پرتو اين شناخت ها كه از بشارت هاي موسي و مسيح در مورد پيامبر

اسلام بود، خيلي راحت تر آگاه شد و تصميم گرفت.

2- او شاگرد آگاه و پرشور و تلاش عمويش «ورقه» بود، كه از عالمان بزرگ مذهب مسيح بود، و.

مفاهيم و مقررات و معارف مذاهب پيشين را به خديجه ياد داده بود، و در راه زندگي، همواره مشاور خيرخواه و دلسوز بود.

3- راز ديگر پيشتازي او به اسلام و ايمان، شناخت او از محمد صلي الله عليه و آله و شهرت آن حضرت به راستي و درستي و امانت داري و پاكي و پروا و... در سراسر حجاز بود، و از سوي ديگر او محمد صلي الله عليه و آله را برترين انسان هاي روزگار خود مي دانست و اين او را به هدفش نزديك تر مي كرد.

4- امتياز ديگر اسلام و ايمان و بيعت او با پيامبر اين بود كه بسيار خالصانه و سرشار از اطمينان قلب و يقين خالص بود. دليل اين بيان گواهي پيامبر به ايمان عميق و استوار و دليل ديگر اين بود كه او ثروت فراوان آبرو و اعتبار بسيار و آسايش و امنيت خود را پاي دين خدا ريخت، و اين همه فداكاري جز در پرتو اخلاص و يقين بالا نيست.

5- امتياز ديگرش اين بود كه اسلام و اسلام گرايي او نه احساسي بود و نه دنباله روانه، نه بر اساس مُد و پيروي از جريان محافظه كار و رايج جامعه و تاريخ بود و نه موسمي و فصلي و زودگذر؛ بلكه بر اساس آگاهي و شناخت و خردمندي و خردورزي و اخلاص و كمال طلبي بود.

بر همين اساس بود كه خديجه (سلام الله عليها) دوشادوش اميرالمؤمنين و همفكر و همرزم و هم انديش با او،

اسلام آورد، به پرفرازترين مراحل ايمان اوج گرفت و در پيمانش راه كمال و جمال، پس از علي عليه السلام دست بيعت به پيامبر داد.

در اين مورد آورده اند كه؛ هنگامي كه علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) اسلام آورده اند و نمار خواندند، روزي پيامبر صلي الله عليه و آله آن دو را صدا زد و فرمود: «انّ اِلاسلام شُروطاً وَعَهداً وَمواثيق... »؛ (17) «شما براي تقرب به درگاه خدا اسلام آورده ايد و در برابر برنامه ي آسمان تسليم شده ايد، اين اسلام داراي شروط و عهد و پيمان است حالا اگر در اسلام و ايمان خود استوار هستند بايد با خدا و پيامبرش بيعت كنيد تا به سلامت و رستگاري برسيد.».

سپس علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) با خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و دين او، براي فداكاري و ايثار تا پاي جان بيعت نمودند.

- در روايت ديگري آمده است كه: پس از اسلام و ايمان و نمازخواندن علي عليه السلام و خديجه (سلام الله عليها) روزي پيامبر گرامي آن دو را صدا زد و گفت:

اين فرشته ي وحي است كه نزد من آمده و مي گويد: اسلام و باور آن داراي شرايط و پيمان هايي است، سپس در مورد يكتايي خدا، صفات كمال و جمال او، رسالت پيامبر، فرود وحي و پيام آسماني، ايمان به معاد و جهان پس از مرگ و پاداش و كيفر آن دنيا و ديگر اصول و فروع اسلام، صحبت كرد و از آن دو پرسيد:

آيا به همه ي آنچه براي شما گفتم، گواهي مي دهيد؟

ابتدا امام علي عليه السلام و سپس خديجه (سلام الله عليها) اقرار و

اعلام كردند كه باور عميق دارند و سپس: «فَوَضَعَ كَفَّ فِي كِّفِهِ... »(18)

پيامبر صلي الله عليه و آله به فرمان خدا دست مبارك را باز كردند و دست علي عليه السلام را درميان دست خود گذاشتند و فرمود: «علي جان! با من در مورد شرايط و مقررات اسلام بيعت كن كه از من و آرمان من، همان گونه دفاع كني كه از خود دفاع كني.».

اميرالمؤمنين غرق در شور و جذبه بود كه با چشماني اشك آلود گفت: «پدر و مادرم فدايت! به خواست خدا، همان گونه كه فرمودي با تو دست بيعت مي دهم.».

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله رو به خديجه (سلام الله عليها) كرد و از او خواست تا دستش را روي دست پيامبر صلي الله عليه و آله قرار دهد و همان طور بيعت كند و او نيز با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كرد.

همراهي با امام علي (عليه السلام).

اشاره

از ديگر امتيازهاي معنوي حضرت خديجه (سلام الله عليها)، مهر و لطف بي پايانش به علي عليه السلام، توفيق شركت جدي در نگهداري، پرستاري و تربيت آن حضرت، سعادت همراهي و همگرايي و همفكري با او در دفاع از حق و پيامبر صلي الله عليه و آله و سرانجام هم بيعت با علي عليه السلام به عنوان امير مؤمنان و جانشين راستين پيامبر به اشاره ي خود آن حضرت است.

وجود اين ويژگي ها و در واقع ولايت مداري اين بانو، از ديگر ويژگي هاي معنوي او بود كه زندگي.

و ازدواج آن را معنوي تر و ماندگارتر مي كرد:

1- مربي و مدافع علي عليه السلام در كودكي:

از شگفتي هاي روزگار در زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله اين بود كه در سال هاي اوليه زندگي شان، پدر و مادر خود را از دست دادند به همين خاطر به منزل عمويش جناب «ابوطالب» و همسر وفادارش «فاطمه» دختر «اسد» آمدند و اين زن و مرد نگهداري و مراقبت و تربيت آن كودك نمونه را به عهده گرفتند و در اين راه پرافتخار و پرفراز و نشيب از ايثار و فداكاري و محبت و عاطفه كم نگذاشتند، و بالاخره آن كودك در سن حدود بيست و پنج سالگي با خديجه (سلام الله عليها) ازدواج كرد كه در آن زمان ها بود كه كودكي در خانه ي خدا، از پدر و مادر برگزيده اي به نام علي عليه السلام به دنيا آمد، ولادت امام علي عليه السلام هم زمان با سال هاي اول زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و خديجه (سلام الله عليها) مصادف بود و خواست خدا بود كه اين بار، اين كودك متولد شده در كانون خانواده اي كه برترين كانون كمال و معنويت

و فرهنگ و دانش بود بزرگ شود.

چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله با تدبيري حكيمانه پس از مشورت با عموي بزرگوارش ابوطالب و همسر او، كودك ارجمند آن ها را به خانه ي خود بردند؛ و اداره ي زندگي و تغذيه جسمي و فكري و عاطفي و اخلاقي او را به همراه همسر خود، خديجه (سلام الله عليها) به عهده گرفتند.

در اين مورد آورده اند: «ثُمَّ اِنَّهُ كانَ اَبوطالبٍ وَفاطِمَة بِنْت اَسَدْ رَبَّيا النَّبِيَِ صلي الله عليه و آله وَرَبَيَّ النَّبِيُّ وَ خَديجَةُ لِعَليٍ عليه السلام (19)...»به اين مضمون كه: پس از رحلت جان سوز پدر و مادر ارجمند پيامبر در كودكي، جناب ابوطالب و همسرش مراقبت و تربيت او را بعهده گرفتند، پس از گذشت حدوداً دو دهه، دست حكيمانه ي تقدير و تربيت و آموزش فرزند آن پدر و مادر را به پيامبر گرامي و همسر او، خديجه (سلام الله عليها) سپرد و علي عليه السلام در زير سايه ي آن دو بزرگوار رشد و نمو، نمود.

و آمده است كه: «وَأخَذَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله عَلِيّاً عليه-السلام وَ هُوَ اِبْنُ سِتُّ سِنينٍ كَسِنِّهِ يَوْمَ أخَذَهُ أبُوطالِبٍ، فَرَبَّتْهُ خَديجَةُ وَالمُصْطَفى إلى أنْ جاءَ الاسلامُ، وَتَرْبِيَتُهُما أحْسَنُ مِنْ تَرْبِيَةِ أبوطالِبٍ وَ فاطِمَةَ بِنْتُ أسِدٍ، فَكانَ مَعَ النَّبِيِّ إلى أنْ مَضى، وَبَقِي عَلِيٌ عليه السلام بَعْدَهُ... »؛ (20) «پيامبر گرامي، علي عليه السلام را در آغازين سال هاي كودكي اش كه در ششمين بهار از زندگي بود، با تدبيري حكيمانه از خانه ي عمويش ابوطالب و همسر او، به خانه ي خود و خديجه (سلام الله عليها) برد، و اين رويداد مهم، درست مانند همان رويدادي بود كه در كودكي خود آن

حضرت اتفاق افتاده بود، و جناب ابوطالب و همسرش فاطمه، نگهداري و سرپرستي محمد صلي الله عليه و آله را با بردن آن كودك به خانه شان به عهده گرفتند، به اين ترتيب علي عليه السلام در كانون گرم خانه ي محمد و خديجه بود تا زماني كه اسلام آمد و شرايط تربيتي و نگهداري پيامبر و خديجه براي علي عليه السلام بهتر از شرايطي بود كه ابوطالب و همسرش براي پيامبر بوجود آورده بودند.».

- و روايت شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «اَخْتَرْتُ مَنِ اخْتار اللهُ لي عَليكُم عُلِّتاً» (21).

2- مهر خديجه (سلام الله عليها) نسبت به امام علي (سلام الله عليه) :

پس از رفتن علي عليه السلام به خانه ي خديجه و پيامبر، علاوه بر اينكه خديجه (سلام الله عليها) از تعهد انساني خود براي نگهداري و مراقبت و تربيت آن كودك استفاده مي كرد، ولي مهر آن كودك باعث شد خديجه او را مانند فرزند خود بداند و به صورت وصف ناپذيري مهر و محبت او را به دل خود احساس كرد و مانند مادري، شيفته و شيدا براي آن كودك شد.

آن كودك شب و روز در خانه ي خديجه (سلام الله عليها) بود؛ در كنار او زندگي مي كرد، بازي مي كرد، به جست و خيز مي پرداخت و همراه با رشد ظاهري و جسمي، از نظر معنوي و اخلاقي، فكري و عاطفي و منش و روش مترقي كه برگرفته از رهنمون ها و الگودهي هاي درخشان پيامبر و خديجه بود، به كمال و شكوفايي مي رسيد.

در مقابل، آن كودك هم به پيامبر و خديجه، دل بسته بود و پدر و مادرش او را فقط در خانه ي اين دو مربي آگاه و پر معنويت و دو معلم دلسوز

مي ديدند.

شايد بتوان انگيزه هاي اين مهر و محبت خالصانه را در؛

- زيبايي و جاذبه ي وصف ناپذير اين كودك و چگونگي تولد او كه درجاي خود بي نظير و ممتاز بود دانست.

- يا زيبايي معنوي و انساني او كه به تدريج و با گذشت زمان نمايان تر مي شد و موجب بيشتر شدن محبت خديجه (سلام الله عليها) به او مي شد.

- اينكه خديجه (سلام الله عليها) دلبستگي و مهر و محبت، پيامبر صلي الله عليه و آله را نسبت به آن كودك مي ديد، به همين خاطر بهترين غذا و زيباترين لباس ها را براي علي عليه-السلام تهيه مي كرد و به هنگام خارج شدن او از خانه، هم مراقب آراستگي لباس و سواره ي او بود، هم عده اي از كارگزاران را براي خدمت.

و مراقبت از آن كودك انتخاب مي كرد، تا جايي كه برخي از خدمتكاران و نزديكان خديجه (سلام الله عليها) فكر مي كردند، آن كودك، برادر محمد صلي الله عليه و آله است.

- و شايد به خاطر نقش نجات بخش و بي نظير، امام علي عليه-السلام در زندگي انسان ها و پيشرفت دين خدا و ارزش هاي بالايي كه خديجه (سلام الله عليها) در فكر آن ها بود.

- و مهم ترين دليل اين مهر و محبت، وصف هايي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از امام علي عليه السلام داشتند. در روايات، پيامبر او را به خاطر پيشگامي در اسلام و پيشتازي در ايمان، به خاطر عدالت طلبي و آزادي خواهي، به خاطر آراستگي وصف ناپذير به ارزش هاي اخلاقي و انساني و به خاطر ويژگي ها و امتيازات و برتري هاي بسيارش بر همگان، ستايش مي كرد، و او را الگوي شايست گان و محور حق و مركز عدالت و

سمبل آزادگي و آزادمنشي معرفي مي كند؛ ازجمله نمونه اي از درياي روايات كه پيامبر فرمودند: «عَلِيُّ خَيْرَ اُمَّتي، وَاَعْلَمُهُمْ عِلْماً، وَاَفْضَلُهُمْ حِلْماً»؛ (22) «علي عليه السلام بهترين و دانشمندترين و بردبارترين چهره ي امت من مي باشد.».

همچنين يكي از دانشمندان اهل سنت نيز در اين مورد آورده: «و عليُّ نَشَأ فِي بَيْتِ خَديجَةٍ وَ هُوَ صَغير، ثُمَّ تَزَوَّجَ بَعْدَها فَظَهَرَ رُجوعُ اَهْل البَيْتِ النَّبَويّ اِلَي خَديجَة دون غَيرِها...»؛ (23) «به اين ترتيب علي عليه السلام از كودكي در خانه ي خديجه (سلام الله عليها) بزرگ شد و سپس با دخترش فاطمه (سلام الله عليها) ازدواج كرد، پس روشن مي شود كه ريشه و اساس خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله از سوي مادر به خديجه (سلام الله عليها) برمي گردند نه به كس ديگري... ».

- محبت خديجه (سلام الله عليها) هر روز بيشتر و بيشتر مي شد، مخصوصاً وقتي محبت پيامبر صلي الله عليه و آله را به علي عليه-السلام مي ديد از جمله: آن حضرت مي فرمود: «مَنْ اَحَبَّ عَلِيّا فَقَد اَحَبَّنِي، وَمَنْ اَحَبَّني فَقَدْ اَحَبَّ اللهِ، وَ مَنْ اَبْغََض عَلِيّاً فَقَدْ اَبْغَضَني وَمَنْ َابْغَضَني فَقَدْ اَبْغَضَ اللهِ...»؛ (24) «هان اي مردم! هركس علي عليه السلام را دوست دارد، در حقيقت من را دوست داشته، و هركس من را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هركسي كه با علي عليه السلام دشمني و عداوت كند، در حقيقت با من دشمني كرده و كسي كه با من دشمني كند، در حقيقت با خدا دشمني كرده است.».

- همچنين مي فرمودند: «اَشْبَهْتَ خَلْقي وَخُلْقي، وَاَنْتَ مِنْ شَجَرَتِي الَّتي اَنَامِنْها»؛ (25) «علي جان! تو در آفرينش و بينش و منش، مانند من هستي و از

همان درخت تناوري هستي كه من از آنم.».

- و مي فرمودند: «عَلِيٌّ خَيْرُمَنْ اَتْرُكُهُ بَعْديِ»؛ (26) «علي عليه-السلام بهترين چهره اي است كه من پس از خود در ميان امت برجاي مي گزارم.» و بسياري فرمايشات ديگر كه مجال نوشتن نيست.

3- اولين بيعت كننده با امام علي عليه السلام:

در روايتي از پيامبر اسلام آمده است كه: «عَلَى الصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلَايَةِ وَ مَا نُودِيَ بِشَيءٍكَما نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ» (27).

اسلام پس از انديشه و باور توحيدگرايانه و بشردوستانه، در ميدان عمل به راين اساس و اركان بنيان شده، (كه با توضيحات بيشتر براي درك بهتر مطلب) است؛

1- بر پايه ي رابطه ي دوستانه و آگاهانه با خدا و توحيد گرايي خالص، كه نشان آن، نمازهاي شبانه روزي، پنج گانه است.

2- رعايت حقوق انسان ها در جلوه هاي گوناگون زندگي كه از مهم ترين آن ها، شناختن حقوق مالي و اقتصادي محروم ترين و بي دفاع ترين انسان هاست كه نه توان گرفتن حقوق خود را دارند و نه توان دفاع از حقوق خود را دارند كه بايد به سراغ آن ها رفت و با انگيزه هاي پاك و خدايي و خالص، حقوق آن ها را بپردازيم.

3- شركت در مراسم پر معنويت حج و طواف خانه ي خدا با مقررات آن، كه هرسال برپا مي شود تا انديشمندان و صاحبان قدرت به ياد داشته باشند كه جامعه ي مطلوب و مورد نظر پيام بر صلي الله عليه و آله، جامعه اي است كه برابري، عدالت، آزادي امنيت، حق حيات و ديگر اصول حقوق بشر براي سياه و سفيد، آشنا و بيگانه و توانمند و محروم، يكسان است و هيچ كس حق ندارد حقوق بشر را پايمال كند.

4- روزه و رمضان، تا در هر سال يك ماه همه براي رفتن به ميهماني خدا فكر

كنند و خود را براي رفتن به ضيافت خدا با توبه و جبران گذشته و اصلاح خود و روابط اجتماعي و سياسي، خود و جامعه ي خود را براي مهماني خدا آماده كنند و كم شدن جرم و جنايت در اين ماه، نشان دهنده ي آثار پربركت اين ماه است.

5- و ولايت يعني دوستي علي عليه السلام و فرزندان پاك سرشت و پاك روش آن حضرت، و آنان را به دليل برتري در انديشه و رفتار و منش، الگو و سرمشق و نمونه ي زندگي قرار دادن، كه اين واقعيت ولايت است نه چيز يا كس ديگر.

بر همين اساس بود كه خديجه (سلام الله عليها) از همان سال هاي اوليه ي دعوت، با شناخت مقام بالاي امام علي عليه السلام با راهنمايي خدا و پيشنهاد پيامبر صلي الله عليه و آله، با امام علي عليه السلام به عنوان جانشين واقعي پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كرد.

نتيجه

با توجه به ويژگي هاي معنوي حضرت خديجه (سلام الله عليها)، مي توان به اين نتيجه رسيد كه در نظر او ميان ايمان و عمل صالح يك پيوند محكمي وجود دارد. يعني ايمان، در ديدگاه ايشان تنها باور عميق قلبي بدون ضوابط و عملكرد مشخص نيست. بر همين اساس حضرتش در طول حيات طيبه اش هميشه خداوند را در نظر داشتند به مين سبب هميشه ماندگار و جاودانه مي باشند.

پي نوشت ها

17- محمدباقرمجلسي، همان، ج 65، ص 392.

18- همان؛ سيلاوي، همان، ص 339.

19- زين الدين محمد بن علي ابن شهرآشوب، مناقب ال ابي طالب، ج 2، ص 179.

20- همان؛ محمدباقرمجلسي، همان، ج 28، ص 294.

21- زين الدين محمدبن علي ابن شهرآشوب، همان، ج 2، ص 180؛ محمدباقرمجلسي، همان، ج 38، ص 294؛ نورالله شوشتري، ج 17، ص75.

22- حسام الدين هندي، كنزالعمال، ج 6، ص 153.

23- علي ابن ابوالفضل عسقلاني، فتح الباري بشرح البخاري، ج 7، ص 128.

24- ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1101؛ محمدبن يوسف صالحي شامي، همان، ج 11، ص 293؛ حسن بن شعبه حراني، تحف العقول، ص458.

25- محمدبن يوسف صالحي شامي، همان، ج 11، ص 8؛ علي حسني ميلاني، نفحات الازهار، ج 5، ص 121.

26- علي ابن ابي هيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 113.

27- محمدبن حسن بن علي بن محمدبن حسين حرعاملي، ج 1، ص 13؛ محمدبن علي بن حسين بن بابويه قمي صدوق، همان، ص 268؛ محمدبن حسن طوسي، همان، ص 124؛ ابوعيسي ترمزي، الشمائل المحمديه و الخصائل المصطفويه، ج 1، ص 286؛ يحيي بن حسن حلي ابن بطريق، العمده، ص 331؛ محمدبن خالدبرقي، المحاسن، ج 1، ص 286؛ محمدبن يعقوب بن

اسحاق كليني، همان، ج2، ص18.

كتاب نامه

طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت، دارالكتب العلمية، بي تا.

ابن اثير، عزالدين، اسد الغابة، بيروت، انتشارات دارالفكر،1409ه.

ابن جوزي، عبد الرحمن، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، بيروت، انتشارات صادق،1358ه.

ابن شهر آشوب، زين الدين محمدبن علي، مناقب ال ابي طالب، بي جا، انتشارات ذوي القربي، چاپ دوم، بي تا.

ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، دار صادر، بيروت،1414 ه. ق.

ابو الفرج، عبدالرحمان بن علي بن محمد، صفوة الصفوة، بيروت، انتشارات دارالمعرفة، چاپ دوم،1399ه.

ابي الحديد، هبة الله، شرح نهج البلاغه، دار النشر، دار الكتب العلمية، بيروت،1418 ه_، الطبعة : الأولى، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري.

اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة، تبريز، مكتبه ي بني هاشم،138ش.

اميني، عبدالحسين احمد، الغدير في كتاب والسنة و الادب، بيروت، دارالكتب العربي، چاپ چهارم،1379.

الانصاري، محمد حياة، المثاني، بي جا، بي نا، بي تا.

بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، تهران، انتشارات موسسه بنياد بعثت،1416ه.

برقي، محمدبن خالد، المحاسن، قم، انتشارات دارالكتب الاسلامية،1371.

البصري الزهري، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دار النشر دار صادر بي تا.

ترمزي، الشمائل المحمديه و الخصائل المصطفويه، بيروت، مؤسسه الكتب الثقافية،1412ه.

حرعاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، قم، مؤسسه ال البيت،1308ه.

الحسون، محمد، اعلام النساء المؤمنات، بي جا، انتشارات اسوه،1411ه.

حسيني ميلاني، علي، نفحات الازهار، قم، انتشارات مهر،1414ه.

حلي، علي بن يوسف، العدد القويه، قم، انتشارات سيد الشهداء،1408ه.

حلي، علي بن يوسف، شرح منهاج الكرامه في معرفة الامام، بي جا، بي تا.

حلي، يحيي بن حسن ابن بطريق، العمده، قم، انتشارات جامعه مدرسين،1407ه .

ذهبي، شمس الدين محمد، تاريخ الاسلام، دار النشر، دار الكتاب العربي، لبنان، بيروت،1407 ه_، چاپ اول.

راوندي، قطب الدين، الخرائج و

الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدي،1409ه .

سيلاوي، الانوار الساطعة، چابخانه علميه،1421ه.

سيوطي، جلال الدين، تفسيردرالمنثور، قم، انتشارات كتابخانه ايت الله مرعشي نجفي،1402ه.

شرف الدين، عبدالحسين، النص و الاجتهاد، بي جا، انتشارات سيد الشهداء،1404ه.

شعبه حراني، حسن، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1405ه.

شوشتري، قاضي نور الله، احقاق الحق، مكتبه آيت الله المرعشى، قم،1409 ه ق، چاپ:اول.

شيباني، محمد بن عبد الكريم، الكامل في التاريخ، دار النشر، دار الكتب العلمية، بيروت،1415 ه_، الطبعة : ط 2، تحقيق : عبد الله القاضي.

صالحي شامي، يوسف، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خيرالعباد، بيروت، دارالكتب العلمية،1414ه .

طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري باعلام الهدي، تهران، نشر اسلاميه، چاپ سوم،1390ه.

طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم،1372 ه.ش.

طوسي، محمد بن حسن، امالي طوسي، قم، انتشارات دارالثقافية،1414ه.

عبد البر، عبد الله بن محمد، الاستيعاب، دار النشر، دار الجيل، بيروت،1412، الطبعة : الأولى، تحقيق : علي محمد البجاوي.

عبده يماني، محمد، الانوار في مولدالنبي، بيروت، مؤسسه الكتب الثقافية،1418ه.

العسقلاني الشافعي، علي بن حجر أبو الفضل، فتح الباري، دار النشر، دار المعرفة، بيروت، تحقيق : محب الدين الخطيب.

عسقلاني، ابن حجر، الأصابه، بيروت، دارالكتب العلمية،1415ه.

فيض كاشاني، محسن، تفسير صافي، تهران، انتشارات الصدر، چاپ دوم،1415ه.

قمي مشهدي، محمد رضا، كنز الدقائق، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ اسلامي،1368ش.

كراجكي، ابو الفتح، كنز الفوائد، انتشارات دار الذخائر، قم، چاپ : اول، 1410 هجرى.

كليني، محمد، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم،1365 ه.ش.

كثير قرشي، اسما عيل بن عمر، البداية والنهاية، دار النشر: مكتبة المعارف - بيروت.

مؤسسه ال البيت، مجله ي تراثنا.

مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا،1404ه

مفيد، محمدبن نعمان، الافصاح في امامة اميرالمؤمنين، قم، الموتمر العالمي للشيخ المفيد، چاپ:اول،1413 ق

مقريزي، احمد

بن علي، امتاع الاسماع، بيروت، دارالكتب العلمية،1420ه.

مكارم شيرازي، ناصر، الأمثل في تفسيركتاب الله منزل، قم، انتشارات امام علي بن ابي طالب،1420ه.

هندي، متقي بن حسام الدين، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، دار النشر، دار الكتب العلمية، بيروت، 1419 ه_-1998 م، چاپ اول، تحقيق : محمود عمر الدمياطي.

هيثمي، علي بن ابي بكر، مجمع الزوائد، دار النشر، دار الريان للتراث، دار الكتاب العربي، القاهرة، بيروت، 1407.

40- همسرفداكار

مشخصات كتاب

نويسنده :سمانه انيسي (قطره)

ناشر : نشريه گلبرگ

عشق به محمد صلي الله عليه و آله

در گوشه انزواي آن درّه غم گرفته، روزهاي در كنار محمد بودن را مرور مي كند.

زني كه روزي در اوج ثروت و فخر و شكوه بود و كنيزكان بي شماري صف در صف به دورش مي چرخيدند.

خديجه، آري خديجه! دختر خويلد؛ زني از ثروتمندان قريش و بازرگانان ايشان، كه مرداني را اجير مي كرد و آنها را با مال خويش به تجارت مي فرستاد.(1)

اين روزها در شعب، همه چيز در كنار هم بيداد مي كند؛ قحطي و سوزش عطش، اشك هاي كودكان بي تاب، پيرمردان بي رمق و چشمان بيمار ابوطالب.

به افق خيره مي ماند. سكوت مي كند؛ سكوتي كه حتي از گوهر صبر هم گران بهاتراست؛ از جنس خالص عشق است. او حالا ثروتمندترين زن روي زمين است؛ چرا كه گوهري چون محمد دارد. همه مال و مكنتش، شكوه و شهرتش، در برابر وسعت عشق محمد، آن قدر حقير است كه براي از دست دادنشان حتي خم به ابرو نمي آورد.

اين پيامبر خدا آن قدر فراتر از دوست داشتن است كه عشق همسري را راحت مي شود پيش پايش خرج كرد؛ مردي در نهايت فقر و در ملكوت عرش.

همسري از جنس صبر

خديجه در ذهن، گذشته هايش را مرور مي كند: او به تجارت رفت؛ با سرمايه خديجه. وقتي به مكه بازگشت و بارها را فروخت. سود دوچنداني حاصل كرد. گويند خديجه از بركت حضرت، و ميزان امانت و راست گويي و وفاي او آگاه، و خواستار ازدواج با او شد. نفيسه، كنيز خود را نزد محمد فرستاد تا از وي بپرسد كه چرا همسر اختيار نمي كند؟

حضرت فرمود: من هيچ چيز ندارم تا ازدواج كنم.

نفيسه گفت: اگر از اين باب كفايت شوي، آيا موافق خواهي بود؟

حضرت گفت: اين زن كيست؟

نفيسه گفت: خديجه!(2)

دف مي زنند و كِل مي كشند. صداي هلهله

شادي زنان بلند است، بوي عطر و عنبر در فضا پيچيده. ترانه سرايان و رجزخوانان قريش مي خوانند. «اي خديجه، درباره محمد زهد به خرج مده، او دلاوري است كه چون ستاره فرقد مي درخشد».(3)

بزرگ ترين فرزند پيامبر از خديجه، قاسم است. كنيه ابوالقاسم را براي پيامبر، از همين برگرفته اند. پسر چند سالي بيشتر زنده نمي ماند. وقتي غم از دست دادن عبدالله، دومين پسرش را بر جان مي خريد، هنوز او را از شير نگرفته بود، داغ او چنان بر سينه اش سنگيني مي كند كه خطاب به محمد مي گويد: «كاش زنده مي ماند تا او را از شير مي گرفتم، و محمد پاسخ مي دهد: آرام باش خديجه «فاِنَّ فَطامَهُ في الجنة؛ از شير گرفتن او در بهشت خواهد بود».(4)

طراوت اسلام

به او تهمت مي زنند؛ به همه هستي خديجه! كلمه اي زير لب زمزمه مي شود، آهسته مي پيچد، دهان به دهان تكرار مي شود: ديوانه. ديوانه! همه فرياد مي كشند و ريسه مي روند!

صداي نفس گير حراء، تمام وجودش را گرفته، نگاه ها درهم گره مي خورد، به سجده مي رود، شكنبه و سرگين شتر روي سرش مي ريزند. چقدر دلش مي خواهد او هم سجده كند. او كه از نخستين ايمان آورندگان است.(5)

شعب! بوي ناله و قحطي مي آيد. شكم ها بر پشت چسبيده؛ سنگ هاي داغ، آفتاب، لَه لَه تشنگي و سرگيجه كشنده سراب. زنان، پوست شتري را لاي دوسنگ آرد مي كنند؛ براي خوردن.

بغضش را فرومي دهد، مبادا محمد اشكش را ببيند. چند بار بغض فرو مي دهد؟ نمي داند نمي داند! اين روزها، ضعف و بيماري همه وجودش را آتش زده. چند بار راه عوض مي كند تا سايه ايي بيابد. خوب مي داند. غم او هم بر شانه هاي محمد سنگيني مي كند. «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتّمْ» (6)غم خوار سختي هايش. رسول صلي الله عليه و آله

و سلم با همه بني هاشم و بني مطلب سه سال در شعب ماندند تا آنكه ابوطالب و خديجه تمام دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتاري آمدند.(7)

صداي جويده شدن كاغذ در دهان موريانه در شعب مي پيچد، جبرئيل از محمد مژدگاني مي خواهد، موريانه صحيفه قريش را، تمام بي مهري ها و ستمگري هاي آن را جويده و جز نام خدا چيزي از آن باقي نگذاشته.(8) سختي روزهاي كشنده شعب به پايان مي رسد... اما!

لحظه هاي فراق

صداي بسته شدن درها مي آيد؛ درهايي كه يكي يكي بسته مي شوند و زناني كه ازلاي درز پنجره ها، دزدانه فاطمه را مي پايند. خديجه 65 ساله، سه سال قبل از هجرت، در ماه رمضان وفات كرد، غم از دست دادن او مصيبتي شده كه بر شانه هاي محمد سنگيني مي كند. او اميد دارد خداوند در اين روزهاي طاقت فرسا خيري عظيم نصيبش كند؛ «وَ لَعَلَّ الله اَنْ يَجْعَلَ في الْكُرهِ خيراً كثيراً»(9) فاطمه، محزون و بي قرار است: «پدر! مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟»

و جبرئيل عليه السلام ، غم خوار روزهاي سخت محمد نازل مي شود: «به فاطمه بگو خداي متعال براي مادرت در بهشت، خانه اي از درّ و گوهر بنا كرده كه رنج و داد و بيداد در آن نيست».(10)

عشق! عشقي در تمام ذره هاي وجود، عشقي فراتر، صميمي تر و زيباتر از همسر بودن، حسي شبيه به قدم برداشتن روي ابرها كه در لحظه اوج مصيبت از دست دادن خديجه، محمد را در خويش فرو برده است و در كنج قبرستان ابوطالب، آسمان دلش را براي او تا پايان عمر دلگير و ابري ساخته است.

اقيانوس عظمت

نيست زني در سخا به پاي خديجه

چشم فلك خيره بر وفاي خديجه ب_ين ز ك__جا ت_ا ك_جا رسي_د مقامش

اشكِ نبي ري_خت در ع_زاي خديج_ه چه سخت است و طاقت فرسا، و چه مشكل و غريب كه بخواهي عظمت اقيانوس محبت، مهر، عاطفه، انسانيت و وفاداري زني را توصيف كني كه اسوه استقامت است، و الگوي زنان تاريخ. خديجه عليها السلام نور چشم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بود و گرماي مهر آمنه را براي او داشت. حال چگونه مي تواني در سالروز وفاتش، با يادآوري جنايت ها و فجايع

شرم آور عده اي بي شرم، بيشتر از پيش در سوگ ننشيني و اشك نريزي و مظلوميت اسلام را مويه نكني.

و چه مظلوميتي بالاتر از اين، كه بارگاه مقدس ائمه بقيع عليهم السلام و حضرت خديجه (ع) را ويران كردند و مزار آن بزرگواران مهجور و ويران است.

آه... سلام بر تو اي چراغ روشن شب هاي رسالت!

خديجه؛ يعني كاشانه ايمان در تنگناي دوران. سخن گفتن از خديجه (ع) ، سخن گفتن از يك دنيا عظمت و پايداري در هدف است. به حق، قلم فرسايي درباره كسي كه خداوند بر او درود مي فرستد، بسي مشكل است. اما به مصداق آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد گوشه هايي از شخصيت و زندگي اين بزرگ بانو را بررسي مي كنيم:

خديجه (ع) 68 سال پيش از هجرت به دنيا آمد. خانواده او، از نظر شرافت خانوادگي و نسبت هاي خويشاوندي ، در شمار نامدارترين قبيله هاي عرب بود كه در همه حجاز نفوذ داشتند. آثار بزرگي و نجابت و شرافت، در كردار و گفتار وي نيز پديدار بود. اين بانوي بزرگوار، از قبيله هاشم بود و پدرش خويلد بن اسد قريشي نام داشت و مادرش فاطمه دختر زائد بن اصم بود.

خديجه (ع) در ميان اقوام خود، يگانه و ممتاز بود . او به فضيلت هاي اخلاقي و پذيرايي هاي شايان، بسيار شهرت داشت و ازاين رو زنان مكه به وي حسد مي ورزيدند. دختر خويلد، به سبب همين كمالات اخلاقي، به حق، كفو خوبي براي پيامبر اسلام بود. چنان كه در روايات، ياوري صديق براي پيامبر معرفي شده است.(11)

خديجه كبري (ع) چنان مقامي داشت كه خداوند عزّوجل بارها بر او درود فرستاد. بنابر رواياتي از امام محمد باقر

عليه السلام ، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هنگام بازگشت از معراج، به جبرئيل فرمود: «آيا حاجتي داري؟»

جبرئيل عرض كرد: «خواسته ام اين است كه از طرف خدا و من، به خديجه سلام برساني».(12)

در روايتي ديگر مي خوانيم: روزي خديجه در پي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيرون آمد. جبرئيل در چهره مردي با وي روبه رو شد و از او، احوال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پرسيد. خديجه نمي توانست بگويد آن حضرت در كجا به سر مي برد؛ زيرا مي ترسيد وي از كساني باشد كه قصد كشتن حضرت را داشتند. وقتي خدمت پيامبر خدا رسيد و قصه را باز گفت، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آن مرد، جبرئيل بود و امر كرد كه از جانب خدا، به تو سلام برسانم.(13)

يك سال مانده بود كه با امضاي صلح نامه، مسلمانان از شعب خارج شوند كه دو مصيبت بر پيكره اسلام و پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم وارد آمد؛ وفات حامي بزرگ ايشان، جناب ابوطالب (ع) و درگذشت خديجه كبري (ع) . حضرت خاتم الانبيا سال وفات اين دو اسوه جاودانه اسلام را «عام الحزن» ناميد. چهارده قرن از آن روزها مي گذرد. جامعه مسلمانان، افراد سخت كوش فراواني به خود ديده است، ولي نام خديجه كبري (ع) درخششي خاص دارد. زحمات اين بانوي گرانقدر هيچ گاه از يادها و خاطره ها محو نمي شود. هرچند مزار ايشان در مكه و در «حجون»، همچون مزار فرزندان معصومش عليهم السلام در بقيع، به تيغ ناداني وهابيت ويران شده است، نام و ياد آنها در

دل هاي همه سرسپردگان انسانيت و شرافت و خدمت، جاودانه خواهد ماند.

پي نوشت ها

1 _ بر گرفته از : ترجمه كتاب آفرينش و تاريخ ، ترجمه و تصحيح : محمدرضا شفيعي كدكني ، ج 2 ، ص 646.

2 _ همان .

3 _ ابوبكر احمد بن حسين بيهقي ، محمود مهدوي دامغاني ، ترجمه دلائل النبوه ، ج 1 ، ص 81 .

4 _ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 390 .

5 _ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 397.

6 _ نك : توبه : 128.

7 _ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 389.

8 _ همان .

9 _ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص393.

10 _ همان.

11 _ سيد اعلام النبلاء، ج 2، ص 114.

12. بحارالانوار، ج 6، ص 7.

13_ رياحين الشريعة، ج 2، ص 206.

منبع:نشريه گلبرگ،شماره 121.

41- صدف كوثر

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:صدف كوثر/ على اكبر مهدى پور

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت خديجه (س) - زندگينامه

طليعه

چهار سال پيش جمعى از شيعيان شيفته و ارادتمندان پاكباخته خاندان عصمت و طهارت تلاش گسترده اى در راه رفع غربت از ما در گرانمايه « كوثر قرآن » برداشتند ، محافل و مجالس باشكوهى در استانهاى مختلف كشور برپا نمودند ، مصاحبه هاى پرشور از رسانه ها پخش كردند ، كتاب ، پوستر ، جزوه ، پرچم و بروشور در تيراژ بسيار بالا چاپ و توزيع نمودند .(1)

و اينك خوشوقتيم كه اين جزوه در همين راستا به پيشگاه حضرت زهرا عليها السلام تقديم مى گردد، به اين اميد كه تبسّم رضايتمندى بر لبهاى نازكتر از گلِ يوسف زهرا نقش بندد .

دهم رمضان 1429 ق

حوزه علميه قم

على اكبر مهدى پور

مقدمه

در ميان ميليونها بانوى بافضيلت جهان ، تنها يك بانو اين افتخار را پيدا كرد كه دُرِّ شاهوار جهان آفرينش و درُدانه بى همتاى خداوند منّان باشد و سرور بانوان عالم ، دخت گرانمايه پيامبر خاتم ، وجود اقدس فاطمه اطهر عليها السلام را در صدف خود بپروراند ، و او كسى جز حضرت خديجه عليها السلام نيست .

دهم رمضان ، يادآور ارتحال اين بانوى بزرگ ، روز يتيمى كوثر قرآن و روز غم و اندوه خاندان عصمت و طهارت است.

اين مصيبت بزرگ را به پيشگاه مقدّس حضرت بقيّةاللَّه ( ارواحنا فداه ) تسليت گفته ، به گوشه اى از زندگى پربار آن بانوى بافضيلت اشاره مى كنيم :

نَسَبِ حضرت خديجه عليها السلام

او دخت گرامىِ « خُوَيلِد » فرزند اَسَد ، فرزند عبدالعُزّى ، فرزند قُصَىّ ، فرزند كِلاب ، فرزند مُرَّة ، فرزند كَعب ، فرزند لُؤَىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر است .(2) مادرش ، فاطمه، دخت زائده ، پسر أصمّ ، پسر رَواحه ، پسر حَجَر ، پسر عبد ، پسر مَعيص، پسر عامر، پسر لُؤَىّ، پسر غالب، پسر فِهر است.(3)

حضرت خديجه از تيره قريش است كه از سوى پدر در نياى سوّم ( قُصَىّ ) و از سوى مادر در نياى هشتم ( لُؤَىّ ) با نسب پيامبر ، پيوند مى خورد .

« خُوَيلِد » ، قهرمان دلاورى بود كه هنگام تهاجم « تُبَّع » ، پادشاه خودكامه « يمن » ، دست به شمشير برد ، در برابرش مردانه شمشير زد و او را با ذلّت از حريم كعبه دور ساخت .(4)

هنگام جلوس « سيف بن ذى يَزَن » بر تخت

سلطنت ، او همراه عبدالمطّلب از سوى قريش به « صَنعا » رفت و در كاخ « غُمدان » با وى ديدار كرد .(5)

پدر خويلد ، « اسد » نيز در اجتماع « حِلف الفُضول » - كه براى دفاع از مظلومان برگزار شد و به « پيمان جوانمردان » موسوم شد - شركت فعّال داشت .(6)

كنيه و القاب

براى آن خانم ، القاب و كنيه هاى فراوانى نقل كرده اند كه برخى از آنها عبارت است از :

1 . امّ المؤمنين

همسران پيامبر و در رأس آنها حضرت خديجه به نصِّ قرآن « امّ المؤمنين » لقب يافته اند(7) و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را « برترين و بهترين امّهات مؤمنين » خوانده است .(8)

2 . بانوى بانوان

امير مؤمنان عليه السلام در چكامه اى كه در سوگ حضرت خديجه سرود ، از آن حضرت به عنوان « سيّدة النّسوان » تعبير فرمود ،(9) امام كاظم عليه السلام وى را « سيّدة قريش » تعبير فرمود ،(10) اسماء بنت عُمَيس، آن خانم را « سيّدةُ نساء العالمين » مى خواند(11) و در عهد جاهلى او را « سيّدة نساء قريش » مى خواندند .(12)

3 . صدّيقه

گلواژه صدّيقه در قرآن، فقط يك بار درباره حضرت مريم به كار رفته(13) و امام صادق عليه السلام آن را معصومه معنا كرده است.(14)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در معرّفى حضرت خديجه خطاب به جبرئيل فرمود :

« هذِهِ صِدِّيقَةُ أُمَّتِي ؛(15) اين صدّيقه امّت من است ».

4 . طاهره

مشهورترين لقب آن حضرت در عصر

جاهلى « طاهره » بود .(16) زيرا او پاك ترين و عفيف ترين بانوى آن دوران بود .(17)

5 . مباركه

محدث قمى روايت كرده كه : « خداوند به حضرت عيسى عليه السلام وحى فرمود كه نسل پيامبر آخرالزّمان از بانويى « مباركه » است ».(18) عبداللَّه بن سليمان نيز اين معنا را از انجيل نقل كرده است .(19)

6 . ديگر القاب

در يكى از زيارتنامه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمده است : سلام بر ... صدّيقه ، طاهره ، زكيّه ، راضيه ، مرضيّه ، خديجه كبرى امّ المؤمنين » .(20)

سيماى خديجه عليها السلام در آيينه وحى

نخستين سير شبانه خاتم انبياء صلى الله عليه وآله دو سال پس از بعثت در شب دوشنبه اى در ماه ربيع الاوّل انجام گرفت .(21) و هنگامى كه از معراج به سوى زمين بازمى گشت ، از سوى پيك وحى ، اين گونه به او خطاب شد :

« حاجَتِى اَنْ تَقْرَأَ عَلى خَدِيجَةَ مِنَ اللَّهِ وَمِنِّى السَّلامَ ؛

خواسته ام اين است كه از سوى خدا و از طرف من ( جبرئيل ) به خديجه سلام برسانى » .

وقتى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درود خداوند متعال و جبرئيل امين را به حضرت خديجه ابلاغ فرمود ، عرضه داشت : « خداوند ، خود سلام است ، سلام از او و به سوى اوست و بر جبرئيل سلام باد » .(22)

يك بار ديگر ، پيك وحى بر حضرت پيامبر فرود آمد و گفت : « اين خديجه است كه براى تو غذا و نوشيدنى آورده است ؛ چون نزد تو آيد از

خدا و از من به او سلام برسان و او را به قصرى از مرواريد در بهشت بشارت بده كه در آن ، نه سر و صدايى است و نه غم و اندوهى » .(23)

ذهبى گويد : « بر صحيح بودن اين حديث ، اتّفاق نظر هست.(24) پس از ارتحال آن بانو ، حضرت فاطمه عليها السلام در اطراف پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى چرخيد و مى گفت : « مادرم كجاست ؟ » پيك وحى فرود آمد و عرضه داشت : « پروردگارت امر مى فرمايد كه به فاطمه سلام برسانى و بگويى كه مادرت در قصرى از مرواريد است كه سقفش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ و در ميان مريم و آسيه است » .

اينجا هم حضرت فاطمه - كه در آن ايّام 5 ساله بود - عرض كرد : « خداىْ ، خود سلام است . سلام از او و به سوى او است » .(25)

- خديجه كبرى از ديدگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله /

خديجه كبرى عليها السلام از ديدگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله

از رسول اكرم صلى الله عليه وآله احاديث فراوانى در مناقب حضرت خديجه عليها السلام رسيده است كه فقط به شمارى از آنها اشاره مى كنيم :

1 . خديجه ، صدّيقه امّت من است .(26)

2 . هر روز چندين بار خداوند با خديجه بر فرشتگان مباهات مى كند .(27)

3 . خديجه برترين امّهات مؤمنين است .(28)

4 . هرگز خدا همسرى بهتر از او براى من جايگزين نكرده است .(29)

5 . برترين بانوان بهشتى ، خديجه دخت خويلد و فاطمه دخت محمّد است .(30)

6 . خديجه بر بانوان امّت من برترى داده

شده است .(31)

7 . خداوند محبّت خديجه را بر من ارزانى داشت .(32)

8 . خديجه در ايمان به خدا و من، گوى سبقت را از همه بانوان عالم ربود .(33)

9 . خداوند شكم مادرت را ( خطاب به حضرت فاطمه عليها السلام ) ظرف امامت قرار داد .(34)

10 . مريم بهترين بانوان زمان خود و خديجه بهترين بانوان زمان خويش است .(35)

خديجه مام فضيلتها

ابن حجر عسقلانى گويد كه حضرت خديجه ، سرچشمه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله است ، زيرا در تفسير آيه شريفه « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً » ثابت شده است كه امّ سلمه گفت :

« چون اين آيه نازل شد ، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند و كسايى بر فراز آنها انداخت و فرمود : « بار خدايا ! اينها اهل بيت من هستند » . و همه اينها از خديجه نشأت گرفته اند ؛ زيرا حسن و حسين ، فرزندان فاطمه و فاطمه دختر خديجه است و على نيز در كودكى در خانه خديجه تربيت شده و در بزرگى ، داماد او شده است .(36)

ابن حجر گويد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در حديثى با سند نيكو فرموده است :

« لَقَدْ فُضِّلَتْ خَدِيجَةُ عَلى نِساءِ أُمَّتِى ؛

خديجه بر بانوان امّت من برترى يافته است » .

با اين حديث، بر برترى خديجه بر عايشه استدلال شده است .(37)

سپس چنين مى گويد : پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حديثى صحيح السّند فرموده است

:

«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِيجَةُ وَفاطِمَةُ وَمَرْيَمُ وَآسِيَةُ ؛

برترين بانوان بهشت؛ خديجه، فاطمه، مريم و آسيه اند».

آنگاه مى گويد: اين حديث، صريح است و قابل تأويل نيست .(38)

ابن كثير شمارى از فضايل ويژه حضرت خديجه را برشمرده ، سپس مى گويد : « برخى از اهل سنّت ، غلوّ مى كنند و عايشه را بدين سبب كه دختر ابوبكر است بر خديجه تفضيل مى دهند » .(39)

ابن حجر در ادامه ، نكته ظريفى را نقل مى كند و آن اين است : « قدر مشترك در ميان مريم ، آسيه و خديجه ، اين است كه هر يك از اينها ، پيامبر مرسلى را تحت كفالت خود گرفته است :

1 . آسيه ، حضرت موسى عليه السلام را كفالت و تربيت كرد و چون مبعوث شد به او ايمان آورد .

2 . مريم ، حضرت عيسى عليه السلام را كفالت نمود و بزرگش كرد و چون مبعوث شد به او گرويد .

3 . خديجه پيشنهاد ازدواج به پيامبر اسلام داد ، همه اموالش را در راه او تقديم كرد و چون وحى بر آن حضرت نازل شد به او ايمان آورد .(40)

از اينجا رمز فضيلت حضرت فاطمه عليها السلام نيز روشن مى شود كه او همه دار و ندارش را براى حفظ حجّت خدا تقديم كرد ، نه تنها محسن ، بلكه نقد جانش را در اين راه تقديم نمود و به مقام : « سَيِّدَهُ نِساءِ الْعالَمينَ ، مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ » نايل آمد ، كه به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگامى كه در محراب عبادت خود

مى ايستاد ، هفتاد هزار فرشته مقرّب او را صدا مى كنند و مى گويند : اى فاطمه ! « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ » ؛ هان اى فاطمه ! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه ساخت و بر بانوان عالميان تو را برترى داد .(41)

همان جايگاه بلند و مقام رفيع خديجه و فاطمه موجب شد كه فاقدان فضايل بر آنها حسد بورزند و از اين طريق موجبات آزار پيامبر را فراهم آورند .

بخارى با سند صحيح از برخى همسران پيامبر روايت مى كند كه مى گفت : « من هرگز به هيچ زنى چون خديجه حسد نورزيدم » . آن گاه عامل اين حسد را دو چيز بيان مى كند :

1 . پيامبر از او به كثرت ياد مى كرد ؛

2 . خداوند به پيامبر امر فرموده بود كه خديجه را بشارت دهد به خانه اى در بهشت از « قَصَب » ، يعنى مرواريد ، كه در آن « صَخَب » و « نَصَب » ، يعنى سر و صدا و رنج و درد ، وجود ندارد .(42)

ابن حجر در شرح اين حديث از « سهيلى » نقل مى كند كه تعبير « قَصَب » از اين جهت است كه آن بانوى بزرگوار ، گوى سبقت را از همه بانوان جهان ربوده است و تعبير « صَخَب » از اين جهت است كه حضرت خديجه ، هرگز با پيامبر درگير نشد ، صدايش را بلند نكرد ، سر و صدا ايجاد نكرد و خانه را محيط امن و آرام قرار داد . تعبير « نَصَب » هم از اين جهت است كه وى برخلاف

برخى همسران پيامبر هرگز آن حضرت را نيازرد .

از اين رهگذر ، خداوند قصرى در بهشت به آن حضرت عطا فرمود كه محيط آرام ، بى سر و صدا و بدون اذيّت و آزار باشد .(43)

ثروتمندترين بانوى دوران

ذهبى از واقدى نقل كرده است كه خويلد پدر خديجه ، پيش از جنگ فجار درگذشته بود ... و اين موضوع در ميان اصحاب ما مورد اتّفاق است .(44)

حضرت خديجه با عقل و درايت خود آنچه از پدر به ارث برده بود را در راه ايجاد اشتغال براى جوانان حجاز به كار گرفت و تجارت گسترده اى به راه انداخت . وى همه جوانان را تشويق مى كرد كه با ثروتش تجارت كنند ؛ هم سود ببرند و هم به او سود رسانند .

شيوه تجارت آن بانوى بادرايت ، مضاربه بود . ابن هشام در اين باره مى نويسد :

« خديجه دخت خويلد بانويى تاجرپيشه بود و ثروت و شرافت داشت . او مردان را استخدام مى كرد و با آنها قرارداد مى بست و از طريق مضاربه با آنها رفتار مى كرد » .(45)

آن بانو ، با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز همين گونه رفتار مى كرد ؛ جز اينكه براى آن حضرت ، حق مضاربه بيش ترى تعيين مى كرد و غلام خود « ميسره » را نيز در محضر آن حضرت مى فرستاد وگرنه حضرت مصطفى صلى الله عليه وآله هرگز براى كسى اجير نشده است .(46)

فرزانه قريش

آوازه دختر خويلد در سراسر حجاز پيچيد . بازرگانانى كه با ثروت او تجارت مى كردند ، آوازه او را از مرز حجاز گذراندند و شهرتش را در بلاد اطراف ، به ويژه در سرزمين يمن به گوش سلاطين رساندند .

دلاوريهاى پدرش خويلد در برابر « تُبَّع » پادشاه خودكامه يمن(47) از يك سو و ديدار تأثيرگذار وى در كاخ « غُمدان » با « سيف بن ذى يَزَن »

در صَنعاء ،(48) از ديگر سو ، باعث شد كه همه اعيان و اشراف يمن ، آرزوى همسرى فرزانه قريش را در دل بپرورانند .

ولى حضرت خديجه هشيارتر از آن بود كه با آن ثروت و مكنت و جمال و كمال ، در برابر پيشنهادهاى آنان سر فرود آورد . او فقط دل در گرو جوان هاشمى داشت و منتظر روزى بود كه در دل امين بنى هاشم راه يابد .

مورّخان ، اتّفاق نظر دارند كه در ميان اعيان و اشراف منطقه ، صاحب ثروت و صاحب مكنتى نماند ؛ جز اينكه از حضرت خديجه خواستگارى كرد و او دست ردّ بر سينه همگان زد .(49)

تحريف تاريخ

در طول تاريخ ، همواره قلم در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بود ، از اين رهگذر بسيارى از حقايق مسلّم تاريخ دستخوش تحريف شده و مطالب پوچ و واهى به دست چيره دستان تاريخ ساز رنگ واقعى به خود گرفته ، راه تشخيص را به روى بسيارى از حقيقت جويان بسته است ، فى المثل :

1 . مولاى متقيان اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام در داخل كعبه ديده به جهان گشود و هيچ فرد ديگرى در اين منقبت با او شريك نمى باشد .(50)

حزب قريش به « حكيم بن حزام » نسبت داده اند كه او نيز در داخل كعبه متولد شده ، تا اين فضيلت على عليه السلام را كمرنگ نشان دهند و حاكم نيشابورى با قاطعيّت آن را رد كرده است .(51)

2 . بدون ترديد اول كسى كه رسالت پيامبر را پذيرفته ، على عليه السلام است ، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در

دهها حديث به آن تصريح كرده ، از جمله :

« أَوَّلُكُمْ وارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ ، أَوَّلُكُمْ إِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ » ؛

« نخستين كسى كه از شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود ، نخستين اسلام آورنده شما على بن ابى طالب است » .(52)

براى كمرنگ نشان دادن اين فضيلت بزرگ اميرمؤمنان گفته اند كه ابوبكر نخستين اسلام آورنده بود و تعصّب را به جايى رسانده اند كه گفته اند : « پيش از آنكه على عليه السلام متولّد شود ، ابوبكر ايمان آورده بود » ! ! !(53)

3 . هيچ ترديدى نيست كه اميرمؤمنان تنها داماد پيامبر بود ، براى اينكه اين افتخار را كمرنگ كنند ، داماد ديگرى براى پيامبر تراشيده اند كه اولاً اين فضيلت را از آن حضرت سلب كنند، ثانياً رقيب سياسى براى آن حضرت درست كنند!

4 . حضرت فاطمه زهرا عليها السلام تنها دختر پيامبر بود ، براى سلب اين افتخار دختران هاله را به عنوان دختران پيامبر رقم زده اند !

5 . حضرت خديجه نخستين دوشيزه اى بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با او ازدواج كرد ، براى اينكه اين فضيلت را از آنِ عايشه معرّفى كنند ، دو شوهر براى او تراشيدند ، تا او را بيوه زن چهل ساله معرّفى كنند ! !

دوشيزه حجاز

1 ) حسين بن حمدان خصيبى ، متوفّاى 334 ق . با صراحت و قاطعيّت مى نويسد :

« به جز رسول خدا هرگز احدى افتخار همسرىِ خديجه را پيدا نكرد ، چنانكه تا خديجه زنده بود پيامبر اكرم همسرِ ديگرى برنگزيد » .(54)

2

) ابوالقاسم على بن احمد كوفى ، نوه موسى مبرقع ، نواده امام جواد عليه السلام ، و متوفّاى 352 ق . در اين رابطه مى نويسد :

« بى گمان حضرت خديجه به جز رسول خدا هرگز با احدى ازدواج نكرد » .(55)

3 ) رشيدالدين محمّد بن على بن شهر آشوب ، متوفّاى 588 ق . در كتاب گرانسنگ خود ، از چهار چهره برجسته جهان تشيّع و تسنّن :

1 . احمد بلاذرى ، متوفّاى 279 ق . صاحب كتاب « أنساب الأشراف »

2 . ابوالقاسم كوفى ، متوفّاى 352 ق . صاحب كتاب « الاستغاثة »

3 . سيد مرتضى علم الهدى ، متوفّاى 436 ق . صاحب كتاب « الشّافى فى الامامة »

4 . ابوجعفر شيخ طوسى ، متوفّاى 460 ق . صاحب كتاب « تلخيص الشّافى »

روايت كرده كه فرموده اند :

« پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگامى با خديجه ازدواج كرد كه وى دوشيزه بود » .(56)

آنگاه اضافه مى كند :

« اين مطلب را تأكيد مى كند آنچه در دو كتاب : « الأنوار » و « البدع » آمده كه رقيه و زينب دختران هاله ، خواهر خديجه بودند » .(57)

4 ) علامه مجلسى نيز همين متن را از ابن شهر آشوب نقل كرده است .(58)

5 ) علامه مامقانى نيز آن را از طريق علامه مجلسى نقل كرده است .(59)

6 ) شيخ ذبيح اللَّه محلاتى نيز آن را نقل كرده است .(60)

7 ) پژوهشگر معاصر دكتر نجاح طائى در رساله دكتراى خود بر دوشيزه بودن حضرت

خديجه پاى فشرده و دلايلى آورده كه حضرت خديجه جز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با احدى ازدواج نكرده است .

8 ) محقق توانا سيد جعفر مرتضى عاملى نيز دو كتاب مستقل در اين رابطه به رشته تحرير درآورده : 1 ) بنات النّبى أم ربائبه ؛ 2 ) القول الصّائب فى اثبات الربائب ، و اخيراً در كتاب سيره اش به تفصيل در اين رابطه سخن گفته است .(61)

9 ) ابوالقاسم كوفى در ادامه سخنانش مى گويد :

خديجه اى كه به اتّفاق مورّخان و سيره نويسان دست ردّ به سينه همه اشراف و رجال برجسته زمان زده است ، چگونه صاحب درك و انديشه اى احتمال دهد كه به ازدواج شخص گمنامى از اعراب تيم رضايت دهد .

اهل خرد و انديشه مى دانند كه چنين مطلبى از محالات است و يقين مى كنند كه حضرت خديجه جز رسول خدا با احدى ازدواج نكرده است .(62)

10 ) مرحوم آيت اللَّه شيرازى رحمه الله نيز اين نظر را پذيرفته و معتقد بوده است كه حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دوشيزه بوده است .(63)

خديجه عليها السلام و چگونگى شناخت او از پيامبر صلى الله عليه وآله

آن بانوى بزرگوار از حُنَفاء بود ؛ يعنى يكتاپرست و پيرو آيين حضرت ابراهيم عليه السلام بود . آخرين اوصياى حضرت ابراهيم ، حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطّلب بودند كه وى آنها را درك كرده و نويدهاى آنها را درباره جوان هاشمى شنيده بود .

روز ميلاد مسعود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله حضرت ابوطالب خطاب به همسرش فرمود : « سى سال صبر كن تا همانند او را - به جز نبوّت - براى تو

بياورم » .(64)

در دوران كودكى وى بود كه عبدالمطّلب به فرزندانش سفارش مى كرد كه هر كدام بعثت آن حضرت را درك كند به او ايمان بياورد .(65)

محمّد ، جوانى 20 ساله بود كه ابوطالب گفت : « پدرم به من خبر داده است كه او همان پيامبر موعود است » .(66)

فرزانه قريش كه اين معلومات را در بايگانى حافظه گردآورده است ، دل در گرو جوان هاشمى مى سپارد و به همه خواستگاران از هر تيره و گروه ، جواب منفى مى دهد .

در سفر تاريخى خويلد ( پدر خديجه ) با حضرت عبدالمطّلب به يمن براى تبريك و تهنيت به « سَيف بن ذى يَزَن » در ايّام جلوس او بر تخت سلطنت ، پادشاه به او خبر مى دهد كه اين ايّام بايد پيامبر موعود متولّد شده باشد ، نامش « محمّد » است ، در ميان شانه اش مُهر نبوّت است ، پدر و مادرش فوت مى كند ، عمو و پدر بزرگش كفالت او را برعهده مى گيرند ...(67)

سيف بن ذى يزن ، به صراحت مى گويد : « سوگند به كعبه كه تو پدربزرگِ آن پيامبر موعود هستى . پس حضرت عبدالمطّلب به سجده مى افتد و سجده شكر به جاى مى آورد » .(68)

خويلد برمى گردد و اين سخنان را به عنوان سوغات سفر مى آورد و در ميان اهل و عيالش بازگو مى كند و فرزانه قريش ، آن را آويزه گوش خود مى سازد .

روز عيدى بود در ماه رجب ، زنها در كنار بتى گرد آمده بودند ، شخصى از دور نمايان بود ، چون نزديك شد با صداى بلند فرياد برآورد :

« در شهر شما پيامبرى به نام « احمد » از سوى خداوند به رسالت برانگيخته خواهد شد ، هر كدام از شما بتواند به همسرىِ او درآيد حتماً انجام دهد » .

زنها به او دشنام دادند و به سويش سنگ انداختند ، ولى خديجه سخن او را در بايگانى حافظه اش جاى داد .(69)

حضرت ابوطالب با كاروان تجارتى به شام مى رود و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را كه در سنين نوجوانى بود ، همراه خود مى برد . در بُصرى راهبى به نام « بُحَيرا » براى اوّلين بار ، كاروان را به ضيافت دعوت مى كند و پس از گفتگوى فراوان ، به ابوطالب مى گويد : « او را زود برگردان كه اگر يهود او را ببينند ، شناسايى مى كنند و به وى آزار مى رسانند » .(70)

اين خبر در مكّه پخش مى شود و فرزانه قريش نيز آن را به خاطر مى سپارد .

اكنون جوان هاشمى به 25 سالگى رسيده است و با پول خديجه به صورت مضاربه عازم تجارت است . خديجه ، غلام مخصوص خود « ميسره » را با او مى فرستد و به او توصيه مى كند كه از آن حضرت جدا نشود و هر چه مى بيند به خاطر بسپارد .

در اين سفر ، راهبى به نام « نسطور » از ميسره مى پرسد : « اين مرد كه زير اين درخت نشسته كيست ؟ » مى گويد : « او مردى از قريش از اهل حرم است . » نسطور با قاطعيت به او اعلام مى كند كه او پيامبر است .

ميسره چون برمى گردد ، سخن راهب را براى

بانويش بازگو مى كند و در ضمن مشاهدات خود مى گويد كه چون هوا گرم مى شد ، دو فرشته ، بالهاى خود را بر سر او مى افراشتند و بر او سايه مى انداختند .(71)

سالها پيش نيز يكى از احبار يهود ، جوان هاشمى را در منزل خديجه ديد و به او گفت : « او همان پيامبر موعود است كه نشانه هاى او را در تورات خوانده ام . بانويى از قريش با او ازدواج مى كند كه سرور بانوان بهشت است ؛ مبادا تو از اين شرف محروم شوى » .(72)

ورقة بن نوفل ، پسر عموى خديجه نيز او را تشويق مى كرد و مى گفت : « پيامبرى كه براى اين امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستيم ، وقت ظهورش فرارسيده است ؛ به راستى ، محمّد ، همان پيامبر موعود اين امّت است » .(73)

پديدار شدن اين بشارتها و نويدها ، پشت سرِ يكديگر ، فرزانه قريش را در تصميم خود محكم تر مى ساخت و او را در موضع سرسختى كه گرفته بود مصمّم تر مى ساخت . اين نويدها بود كه همه اشراف منطقه را در نظرش بى اهميّت مى ساخت و تنها آن جوان هاشمى را شايسته همسرى جلوه مى داد .

گامى استوار به سوى زندگى پايدار

حضرت خديجه ، گذشته از جمال ، كمال ، مال و منال ، از دانش ، بينش ، اصالت انديشه ، سلامت فكر ، صلابت رأى ، دقّت نظر و قدرت تصميم گيرى به موقع برخوردار بود . از اين رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سينه سلاطين يمن ، اشراف طائف و بزرگان حجاز ، تصميم گرفت كه با عزم جزم ،

سنّت رايج را بشكند و در انتظار خواستگارى از سوى جوان هاشمى ننشيند ؛ بلكه با يك سنّت شكنى ، او به سراغ شوهر ايده آل خود برود .

وى از بانوى فرزانه اى به نام « نفيسه » كمك گرفت و وعده ديدار با امين قريش طلب كرد . خديجه در اين ديدار با صراحت گفت : « اى امين قريش ! من دختر شايسته اى براى شما در نظر گرفته ام » .

امين قريش پرسيد : « كيست ؟ » عرضه داشت : « هِىَ مَمْلُوكَتُكَ خَدِيجَةُ ؛ او كنيز شما خديجه است » .(74) جوان هاشمى فرمود : « تو صاحب مال و مكنت هستى و من چيزى از مال دنيا ندارم . من ، دنبال همسرى چون خود هستم » .

حضرت خديجه با بيانى شيرين و دلنواز ، عرضه داشت : « من خودم ، ثروتم ، كنيزانم و آنچه در تصرّف من است ، از آنِ شماست و تابع فرمان شما » .(75)

آن گاه خلعت گرانبهايى به صفيّه ( عمّه پيامبر ) بخشيد و گفت : « اى صفيّه ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا يارى كنى تا به وصال محمّد برسم » .(76)

وى خواهرش ، هاله را نيز نزد عمّار فرستاد تا موانع اين پيوند مقدّس را برطرف كند .(77)

*

انگيزه ازدواج

حضرت خديجه علّت اين همه پافشارى بر تحقّق يافتن اين پيوند مقدّس را به « صفيّه » چنين بيان كرد :

« اِنَّى قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَيَّدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ ؛ من به طور حتم و يقين مى دانم كه او از سوى پروردگار عالميان

، مورد تأييد است » .(78)

آن حضرت ، به شخص پيامبر عرضه داشت : « به خدا سوگند ! من با شما چنين رفتار نمى كنم ، جز براى اينكه اميد دارم شما همان پيامبرى باشيد كه برانگيخته خواهد شد » .(79)

آن گاه ديگر ويژگيهاى حضرت را چنين شماره كرد : « اى پسرعمو ، من به اين دلايل ، دل در گرو تو دارم :

1 . خويشاوند من هستى ؛

2 . از شرافت والايى برخوردارى ؛

3 . در ميان قوم خود به امانت شهرت دارى ؛

4 . فردى راست گفتارى ؛

5 . اخلاقى نيكو دارى » .(80)

هر فرازى از سخنان خديجه حكايت از نظر صائب ، انديشه استوار ، دانش و بينش وافر ، دقّت نظر و عمق درايت او مى كند .

لحظه انتظار

سرانجام ، لحظه انتظار فرارسيد و رؤياهاى طلايى خديجه تعبير شد . حضرت ابوطالب ، حمزه و ديگر بزرگان خاندان رسالت به منزل خديجه آمدند و سعادت دو جهان را برايش به ارمغان آوردند .

حضرت ابوطالب رشته سخن را به دست گرفت و فرمود : « سپاس و ستايش به پروردگار اين بيت كه ما را از نسل ابراهيم و از تبار اسماعيل قرار داد ، ما را در حرم امن خود جاى داد و زمامدار مردم كرد و اين شهر را براى ما مبارك ساخت .

اين برادرزاده من هرگز با احدى از رجال قريش مقايسه نمى شود ؛ جز اينكه بر او برترى يابد و با احدى از مردمان مقايسه نمى شود ؛ جز اينكه بر او فزونى يابد و هرگز با احدى

برابرى نمى كند . او از نظر مال دنيا ثروتِ كم ترى دارد ؛ ولى ثروت براى گذران زندگى است و سايه اى ناپايدار .

اكنون ما براى خواستگارى آمديم به رضايت و دلخواهش . و آنچه مهريّه از نقد و نسيه بخواهيد از مالِ من است . سوگند به پروردگار بيت كه براى او جايگاهى رفيع ، دينى جهان شمول و درايتى كامل است » .

آن بانو شخصاً سخن گفت و رضايت خود را اعلام كرد .

حضرت ابوطالب ، شترى نحر كرد ، وليمه عروسى برگزار شد و زفاف انجام يافت .(81)

مهريه حضرت خديجه عليها السلام

حضرت خديجه 4000 دينار به عباس داد كه آن را به خانواده خديجه به عنوان مهريّه بپردازد ؛(82) ولى آنچه مسلّم است ، اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به او 500 درهم به عنوان مهريّه تقديم كرد .(83)

براساس نقل مورّخان و سيره نويسان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دوازده ونيم اوقيه، يعنى 500 درهم به حضرت خديجه پرداخت.(84) براساس روايات معصومان عليهم السلام مهريّه همه همسران پيامبر 500 درهم بود ؛(85) ولى درباره اين بانوى بزرگوار ، حضرت ابوطالب عليه السلام 20 شتر جوان از مال خودش افزود .(86)

نكته مهم در مهريّه ايشان ، اين است كه او 4000 دينار مى فرستد ؛ ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تنها 500 درهم ؛ يعنى يك هشتادم آن را به عنوان مهريه مى پردازد تا امّت از آن حضرت پيروى كرده ، از مهريّه هاى سنگين پرهيز كنند . در احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز به شدّت بر مهر اندك ، تأكيد شده است .

سنّ حضرت خديجه عليها السلام

وقايع نگاران اموى در مورد سنّ حضرت خديجه عليها السلام با يكديگر به رقابت پرداخته ، از 40 تا 46 نوشته اند ، تا رقيبى براى برخى از همسران پيدا نشود .

قول مقبول و معقول در سنّ حضرت خديجه همان است كه بسيارى از مورّخان آن را برگزيده اند و به ارسال مسلّم گفته اند كه حضرت خديجه 25 ساله بوده است .

حافظ عمادالدّين يحيى بن ابى بكر بن محمّد عامرى ، متوفّاى 893 ق . سنّ حضرت خديجه را به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 25 دانسته و هيچ قول ديگرى نقل

نكرده است .(87)

حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقى ، متوفّاى 458 ق ، صاحب سنن كبرى ، فقط همين قول را صحيح دانسته مى گويد :

« سنّ حضرت خديجه به هنگام وفات 65 و به قولى 50 بوده و آن صحيح تر است .(88)

بى گمان ازدواج حضرت خديجه در سال 25 عام الفيل انجام يافته ، كه پيامبر اكرم در آن تاريخ 25 ساله بوده ، و ارتحال ايشان ، سه سال پيش از هجرت ، به سال دهم بعثت رخ داده ، روى اين بيان اگر حضرت خديجه به هنگام ازدواج 25 ساله باشد ، به هنگام ارتحال 50 ساله خواهد بود و اگر چهل ساله باشد به هنگام ارتحال 65 ساله خواهد بود ، كه بيهقى 50 ساله را صحيح دانسته است .

همين متن را ابن كثير نيز از بيهقى نقل كرده است .(89)

سپس اضافه مى كند : پيامبر اكرم به هنگام ازدواج با حضرت خديجه 25 ساله بود ، حضرت خديجه نيز در آن هنگام 35 و يا 25 ساله بود ، بيهقى از حاكم اينگونه روايت كرده است .(90)

قول ديگر اين است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 28 ساله بوده است و اين قول ابن عباس است .

ذهبى با سلسله اسنادش از ابن عباس روايت كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بوده است .(91)

بلاذرى در ضمن اقوال مختلف نقل كرده كه گفته شده : پيامبر 23 ساله و خديجه 28 ساله بوده است .(92)

ابن عساكر با سلسله اسنادش از ابن عباس نقل كرده كه

حضرت خديجه 28 ساله بود ولى زبير بن بكار 30 ساله دانسته است .(93)

ديار بكرى اقوال مختلفى نقل كرده ، مى نويسد : گفته شده 30 ساله و گفته شده 28 ساله بوده است ، در سيره مغلطاى اينگونه بوده است .(94)

ابن العماد حنبلى مى نويسد : بسيارى از سيره نويسان قول 28 را ترجيح داده اند .(95)

حاكم نيشابورى با سلسله اسنادش از محمّد بن اسحاق - صاحب سيره - نقل كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بود .(96)

آنچه در منابع مختلف نقل شده كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر چهل ساله بوده ، شايعه اى بيش نيست ، بيهقى آن را رد كرده و 25 ساله بودنش را صحيح دانسته است ، جالب توجّه اينكه حاكم آن را قول شاذّ دانسته است .(97)

پس قول مقبول و معقول آن است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر صلى الله عليه وآله 25 ساله و حداكثر 28 ساله بوده است و 40 قول شاذ مى باشد .

و براساس تحقيقات انجام شده و تصريح بزرگان از اهل تحقيق دوشيزه بوده و با احدى به جز پيامبر اكرم ازدواج نكرده است .

تاريخ ازدواج

بى گمان ، سال ازدواج فرستاده خدا صلى الله عليه وآله با اين بانوى باكرامت ، سال 25 عام الفيل ، 15 سال پيش از بعثت و 28 سال پيش از هجرت بوده است . اين رويداد مبارك در ماه ربيع الاوّل بوده و اختلافى در آن نقل نشده است .(98)

روز ازدواج نيز بنابر مشهور ، دهم ماه مذكور است ؛ چنان كه سيد بن طاووس با سلسله اسنادش

از شيخ مفيد چنين نقل مى كند و روزه آن را براى شكرانه اين پيوند مقدّس ، مستحب مى داند .(99)

شيخ مفيد نيز همان تاريخ را ثبت كرده است .(100)

علامه مجلسى نيز آن را طبق نقل سيّد بن طاووس از شيخ مفيد روايت كرده است .(101)

مرحوم كاشف الغطاء هنگام بحث از روز نهم ربيع الاوّل مى افزايد :

« يكى ديگر از علل شادى و سرور حضرت زهرا اين است كه روز نهم و دهم ، ايّام پيوند مقدّس سيّد كائنات با بانوى پاك و پاك سرشت، حضرت خديجه است كه بى گمان، حضرت زهرا ، همه ساله در چنين روزى شاد و مسرور است و به آن مباهات مى كند . اين شادى و سرور در اين ايّام به شيعيان و ارادتمندانش به ارث رسيده است .(102)

همسر و هم سِرّ

كفايت و درايت حضرت خديجه عليها السلام در سطحى بود كه عظمت بيكران رسول اكرم صلى الله عليه وآله را درك مى كرد . وى در مشكلات ، يار و ياور آن حضرت بود . پيامبر نيز در امور زيادى با وى مشورت مى كرد .(103)

اين نكته ، بسيار حائز اهميّت است كه دوران تجرّد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 25 سال و دوران پس از ازدواج آن حضرت 38 سال است . آن جناب ، 25 سالِ آن را با حضرت خديجه سپرى كرد و 13 سال ديگر را با 13 زن ديگر .

يعنى رسول اعظم صلى الله عليه وآله دقيقاً دو سوّم دوران پس از ازدواج خود را با يك همسر به سر برده و هرگز نياز به همسر ديگرى احساس نكرد . او ، همسر

و هم سِرّ پيامبر بود و با وجود چنين همسرى ، هيچ كمبودى در زندگى خويش احساس نمى كرد .

در مقابل حضرت رسول صلى الله عليه وآله در دوران 13 سال پس از آن ، با وجود 13 همسر - كه برخى از آنها همسران شايسته اى بودند - همواره جاى خديجه را خالى مى ديد و احساس خلأ مى كرد و به قدرى از او ياد مى كرد كه باعث رنجش و حسد برخى همسران مى شد .(104)

سرچشمه كوثر

در ميان صدها بانوى بافضيلت جهان ، تنها يك بانو اين افتخار را پيدا كرد كه دُر شاهوار جهان آفرينش ، دُردانه اى خداوند منّان ، نور چشم خاتم پيامبران ، همسر شايسته مولاى متّقيان ، سرور بانوان جهان ، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در صدف خود بپروراند ، و او كسى جز خديجه كبرى نبود .

حضرت خديجه براى پيامبر دو پسر و يك دختر آورد ، هر دو پسر در دوران كودكى درگذشتند ، ولى دخترش كوثر هميشه جارى جهان خلقت ، مادر يازده امام نور ، حضرت فاطمه عليها السلام مى باشد .

همه سيره نويسان اتّفاق نظر دارند كه به جز ابراهيم ديگر فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از خديجه كبرى بود :

1 . قاسم بزرگترين فرزند پيامبر ، كه پيش از بعثت متولّد شد .

2 . عبداللَّه كه بعد از بعثت متولّد شد ، و لذا به طيّب و طاهر ملقّب گرديد .(105)

قاسم در سنّ چهار سالگى درگذشت ، عبداللَّه نيز يكماه بعد در حالى كه هنوز شيرخواره بود ، ديده از جهان فروبست .(106)

چون دو فرزند پيامبر در فاصله اندكى

درگذشتند ، عاص بن وائل آن حضرت را « أبتر » خواند .

پيك وحى بر پيامبر رحمت فرود آمد و سوره مباركه « كوثر » را بر قلب شريف آن حضرت فرود آورد ، كه خداوند به تو كوثر جارى خلقت را عطا فرموده و بدين سان نسل طيّب و طاهر پيامبر از او در بستر تاريخ سارى و جارى گرديد .(107)

دختران هاله

حضرت خديجه خواهرى داشت به نام « هاله » كه با مردى از مخزوم به نام ابوهاله ازدواج كرد و دخترى به نام هاله از وى متولّد شد .

سپس با مردى از تميم به نام ابوهند ازدواج كرد و از او پسرى به نام هند متولّد گرديد .

ابوهند دو دختر ديگر به نام « زينب » و « رقيّه » از همسر قبلى اش داشت .

ابوهند فوت كرد ، پسرش هند به خانواده پدرى اش پيوست ، زينب و رقيه تحت كفالت هاله ماندند .

حضرت خديجه كه امّ الأرامل و الأيتام بود ، خواهرش هاله را با دو دختر ابوهند ، زينب و رقيه تحت كفالت خود آورد .

پس از ازدواج خديجه هاله نيز درگذشت ، زينب و رقيّه در خانه ى خديجه پرورش يافتند .

در ميان عرب رسم بود هر كس يتيمى را تربيت مى كرد ، به عنوان فرزندِ او شناخته مى شد ، از اين رهگذر اين دو دختر نيز به پيامبر و خديجه نسبت يافتند .(108)

روى اين بيان زينب و رقيّه نه فقط دختران پيامبر و خديجه نبودند ، حتّى دختران هاله نيز نبودند ، بلكه ربيبه هاى هاله ، يعنى دختران ابوهند از همسر قبلى اش

بودند ، كه به جهت بزرگ شدن در خانه خديجه به آن حضرت منسوب بودند .

انتساب رقيّه و زينب به پيامبر از روى تسامح و به قصد تبرّك انجام شده ، پس از آنكه به همسرىِ عثمان درآمدند ، وسيله اى براى تبليغ اموى ها شد ، تا او را رقيب سياسى مولى الموالى قرار دهند .

پيامبر گرامى اسلام خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد :

يا عَلِىُّ ! اُوتيتَ ثَلاثاً لَمْ يُؤْتَهُنَّ أَحَدٌ وَلا أَنَا ؛ اُوتيتَ صِهْراً مِثْلى وَلَمْ اُوتَ أَنَا مِثْلى ... ؛

اى على ، خداوند به تو سه امتياز داده كه به احدى نداده ، حتّى به من نيز نداده : 1 ) خداوند به تو پدر زنى چون من داده كه به من پدر زنى در حدّ خودم داده نشده ...(109)

روى اين بيان افتخار دامادى پيامبر منحصراً از آنِ حضرت على عليه السلام است و اگر فرد ديگرى در اين افتخار شركت داشت كلام رسول خدا نقض مى شد .

در مورد ازدواج رقيّه با عثمان، خصيبى داستان جالبى نقل كرده مى گويد : پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده بود : هر كس سپاه اسلام را تجهيز كند و هزينه اش را بپردازد و چاه رومه را بكند و هزينه اش را از مال خودش بدهد ، من براى او خانه اى را در بهشت تضمين مى كنم .

عثمان اين كار را انجام داد و مشمول اين ضمانت پيامبر شد .

هنگامى كه از رقيّه خواستگارى كرد ، پيامبر اكرم فرمود :

« رقيّه مى گويد : من با تو ازدواج نمى كنم مگر به اين شرط كه آن خانه اى

را كه در بهشت براى تو تضمين شده به عنوان مهريّه به من بدهى » .

عثمان پذيرفت ، پيامبر ضمانش را برداشت ، آنگاه عثمان با وى ازدواج كرد .(110)

رقيّه يكى از بانوان مظلوم تاريخ است و سرنوشت اندوهبارى دارد كه به جهت محدوديّت صفحات كتاب به فرصتى ديگر موكول مى كنيم .

- اوّليّات حضرت خديجه عليها السلام /

اوّليّات حضرت خديجه عليها السلام

1 . حضرت خديجه ، نخستين بانويى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با او ازدواج كرد .(111)

2 . وى نخستين بانويى است كه به رسالت پيامبر ايمان آورد و نام خود را با خطوطى زرّين بر تارك صفحات تاريخ ثبت كرد .(112)

3 . وى نخستين بانوى نمازگزار است كه مدّتها تنها وى و حضرت على عليه السلام در كنار كعبه با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله نماز برپا مى داشتند تا بعدها جعفر طيّار نيز به آنها پيوست .(113)

4 . وى نخستين بانوى معتقد به ولايت اميرمؤمنان بود كه پيامبر در شب ارتحالش فرمود : « بايد به ولايت على بن ابى طالب شهادت دهى » . خديجه گفت : « به ولايت او ايمان آوردم و بيعت كردم » .(114)

5 . او نخستين بانويى بود كه از دست مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از انگور بهشتى تناول فرمود .(115)

- /

غروب غمبار

25 سال تمام پيامبر رحمت با وى انس داشت و او تنها ستاره فروزان خانه پيامبر بود و نگاههاى جاذب و غم زدايش تنها مايه تسلّى رسول خدا صلى الله عليه وآله در محيط خانه بود ؛ از اينرو غم ارتحالش به همين مقدار بر فرستاده خدا صلى الله عليه وآله كه درياى عواطف بود ، سخت و جانگداز بود . نوشته اند كه آن جناب ، در غم ارتحال همسرش به قدرى اندوهگين شد كه بر سلامتى اش نگران شدند .(116)

به محضر پيامبر گفته شد : « پس از ارتحال خديجه خيلى افسرده شده ايد » . فرمود : « او مادر فرزندان

و كدبانوى خانه ام بود » و مى فرمود : « خداوند ، محبت او را در دلم قرار داده بود » .(117)

تاريخ وفات

اختلافى نيست كه وفات ايشان ، در ماه رمضان رخ داد. طبرى، تاريخ آن را دهم رمضان در سال دهم بعثت ثبت كرده است .(118)

غالب سيره نويسان متّفق القول هستند كه وفات آن خانم ، در دهم رمضان سال دهم بعثت ، سه سال پيش از هجرت در مكّه واقع شد . وى در حجون به خاك سپرده شد . شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وارد قبر شد و همسر گرامى اش را در قبر گذاشت .(119)

سال غم و اندوه

آنچه مسلّم است اين است كه ارتحال حضرت خديجه با فاصله اندكى از رحلت جانگداز بزرگ حامىِ پيامبر ، حضرت ابوطالب عليه السلام اتّفاق افتاد ؛ از اينرو ، پيامبر اكرم به شدّت اندوهگين شد و آن سال را « عام الحزن » ، يعنى سال غم و اندوه نام نهاد و همواره مى فرمود : « تا ابوطالب و خديجه زنده بودند ، غم و اندوه بر من مستولى نشد » .(120)

امير بيان در سوگ حضرت خديجه ، چكامه اى سرود و از او به عنوان « بانوى بانوان » ياد كرد .(121)

در بسيارى از كتب سيره و تراجم وفات ايشان سه روز پس از وفات حضرت ابوطالب ثبت شده است .(122)

طبق اين بيان بايد وفات حضرت ابوطالب در هفتم رمضان باشد ، در حالى كه شيخ طوسى آن را در 26 رجب ثبت كرده است .(123)

حق شناسى پيامبر صلى الله عليه وآله

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ، كانون عواطف بود . آن جناب ، لحظه اى خدمات ، ايثارها ، فداكاريها ، شايستگيها ، محبّتها و ديگر فضايل خديجه را فراموش نكرد .

هنگامى كه پيامبر با 000/10 سرباز جنگى وارد مكّه معظمه شد و كعبه را از لوث بتها پاك كرد ، اشراف مكّه با اصرار و الحاح از او خواستند كه به خانه آنها قدم بگذارد ؛ ولى او به رسم وفا به كنار قبر خديجه آمد ، آنجا خيمه زد و ايّام اقامتش در مكّه را در كنار قبر همسرش سپرى كرد .(124)

اين عمل پيامبر ، گذشته از درس حق شناسى به امّت ، پيام دلنشين و دلنوازى به حضرت خديجه داشت

:

« هان ، اى سنگ صبور من ! اى همسر باوفاى من ! اگر در همه روزهاى سخت زندگى ، در دوران محاصره اقتصادى ، در آن روزگار خفقان و اختناق جانكاه قريش در كنار من بودى و آن همه رنج و مشقّت را به جان خريدى ، اكنون ، من پس از فتح قلعه هاى شرك و نفاق به كنار تربت پاك تو آمده ام تا شادى ام را با تو تقسيم كنم » .

*

پاورقي ها

1) جزوه هاى منتشر شده در سالهاى قبل عبارت بودند از : 1 ) سرچشمه كوثر ، 2 ) شمع محافل طه ، 3 ) يادواره بزرگداشت خديجه كبرى .

2) السيرة النبويّة ، ابن هشام ، تحقيق طه عبدالرؤف سعد ، بيروت ، دارالجيل ، 1410 ق ، ج 2 ، ص 8 .

3) همان .

4) الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 9 .

5) تاريخ مكّه ، ازرقى ، تحقيق رشدى صالح ملحسن ، مكّةالمكرمة ، دار الثقافة ، چ سوم ، 1398 ق ، ج 1 ، ص 149 .

6) همان ، ص 266 .

7) احزاب : 6 .

8) الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 226 .

9) بحار الانوار ، علامه مجلسى ، تهران ، دارالكتب الاسلامية ، 1380 ق ، ج 35 ، ص 143 .

10) قرب الإسناد ، حميرى ، قم ، مؤسسه فرهنگى كوشانپور ، 1417 ق ، ص 252 ، ح 1232 .

11) فاطمة الزهراء ، قزوينى ، قم ، بصيرتى ، 1412 ق ، ص 110 .

12) شرح المواهب اللدنيّة ، زرقانى ، ج 1 ، ص 199 .

13) مائده : 75 .

14) اصول كافى

، كلينى ، تحقيق على اكبر غفّارى ، بيروت ، دارالأضواء ، 1405 ق ، ج 1 ، ص 459 .

15) البداية والنهاية ، ابن كثير ، بيروت ، مكتبة المعارف ، 1408 ق ، ج 2 ، ص 62 .

16) الاصابة ، ابن حجر ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، افست ، چاپ كلكته هند ، 1835 ، م .ج 8 ، ص 60 .

17) شرح المواهب اللدنية ، زرقانى ، ج 1 ، ص 199 .

18) كحل البصر فى سيرة سيّد البشر ، محدّث قمى ، بيروت ، مؤسسة الوفاء ، 1404 ق ، ص 70 .

19) بحار الانوار ، ج 43 ، ص 22 .

20) همان ، ج 100 ، ص 189 .

21) مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، بيروت ، دارالاضواء ، چ دوم ، 1412 ق ، ج 1 ، ص 228 .

22) التفسير ، عيّاشى ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 35 .

23) الصحيح ، بخارى ، بيروت ، دار الجيل ، افست چاپ سلطانى ، بولاق ، 1313 ق ، ج 5 ، ص 48 .

24) سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، بيروت ، مؤسسة الرسالة ، چ نهم ، 1413 ق ، ج 2 ، ص 113 .

25) الامالى ، شيخ طوسى ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1414 ق ، ص 175 ، ح 294 .

26) البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 62 .

27) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 78 .

28) الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 7 .

29) فتح البارى

، ابن حجر ، بيروت ، دار المعرفة ، ج 7 ، ص 140 .

30) همان ، ص 139 .

31) تاريخ دمشق، ابن عساكر، داراحياء التراث العربى، 1421 ق، ج 74 ، ص 84 .

32) كفاية الطالب ، گنجى شافعى ، تهران ، دار احياء التراث اهل البيت ، چ سوم ، 1404 ق ، ص 359 .

33) المستدرك على الصحيحين ، حاكم ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 184 .

34) مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 383 .

35) الصّحيح ، بخارى ، ج 5 ، ص 47 .

36) فتح البارى ، ابن حجر ، بيروت ، دار المعرفة ، بى تا ، ج 7 ، ص 138 .

37) همان ، ص 135 .

38) همان .

39) البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 129 .

40) همان .

41) بحار الانوار ، علامه مجلسى ، ج 43 ، ص 24 .

42) الصحيح ، بخارى ، ج 5 ، ص 48 .

43) فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 138 .

44) سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 111 .

45) السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 5 .

46) التاريخ ، يعقوبى ، نجف ، المكتبة الحيدرية ، 1384 ق ، ج 2 ، ص 16 .

47) الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 9 .

48) تاريخ مكّه ، ازرقى ، ج 1 ، ص 149 .

49) الاستغاثه ، ابوالقاسم كوفى ، نجف ، بى نا ، بى تا ، ج 1 ، ص 70 .

50) اين حقيقت

از مسلّمات تاريخ است و علّامه اردوبادى با صدها دلايل متقن آن را به اثبات رسانده است . ر . ك : مولود كعبه ، اردوبادى ، قم ، نشر رسالت ، 1420 ق .

51) المستدرك على الصّحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 483 .

52) همان ، ص 134 و 465 و بيش از 80 منبع ديگر از منابع اهل سنت .

53) الرّياض النّضرة ، طبرى ، بيروت ، دار الغرب الاسلامى ، 1996 م ، ج 1 ، ص 418 ، ح 339 .

54) الهداية الكبرى ، خصيبى ، بيروت ، مؤسّسه البلاغ ، 1426 ق ، ص 40 .

55) الاستغاثه ، على بن احمد كوفى ، ج 1 ، ص 70 .

56) مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 206 .

57) همان .

58) بحار الانوار ، علّامه مجلسى ، ج 22 ، ص 191 .

59) تنقيح المقال ، علامه مامقانى ، چاپ سنگى ، نجف ، بى نا ، 1352 ق ، ج 3 ، بخش بانوان ، ص 77 .

60) رياحين الشّريعة ، محلّاتى ، تهران ، ج 2 ، ص 268 .

61) الصّحيح من سيرة النبىّ الأعظم ، عاملى ، قم ، دار الحديث ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 187 - 221 .

62) الاستغاثه ، كوفى ، ج 1 ، ص 70 .

63) امّهات المعصومين ، آيت اللَّه شيرازى ، بيروت ، دارالعلوم ، 1424 ق ، ص 90 .

64) همان .

65) اصول كافى ، ج 1 ، ص 452 .

66) بغية الطالب ، عاملى ، قم ، المكتبة الحيدريّة ، 1428 ق

، ص 90 .

67) التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 11 .

68) دلائل النبوّة ، ابونعيم ، بيروت ، دار النّفائس ، 1419 ق ، ج 1 ، ص 97 .

69) الخصائص الكبرى ، سيوطى ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1424 ق ، ج 1 ، ص 155 .

70) همان .

71) السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 322 .

72) همان ، ج 2 ، ص 6 .

73) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .

74) السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 10 .

75) التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .

76) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .

77) همان ، ص 58 .

78) التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .

79) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 57 .

80) فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .

81) دلائل الامامة ، طبرى ، ص 77 .

82) الكافى ، ج 5 ، ص 374 .

83) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 70 .

84) بر اساس محاسبه اى كه اهل فن انجام داده اند ، 500 درهم برابر 16212 مثقال نقره خالص و در زمان ما در حدود 165000 تومان است .

85) السيرة الحلبية ، حلبى ، بيروت ، دار احياء التراث العربى ، ج 1 ، ص 139 .

86) الكافى ، ج 5 ، ص 375 .

87) بهجة المحافل ، عامرى ، مدينه منورّه ، المكتبة العلميّه ، بى تا ، ج 1 ، ص 48 .

88) دلائل النبوّة ، بيهقى ، بيروت ، دار الكتب

العلمية ، بى تا ، 1405 ق ، ج 2 ، ص 71 .

89) البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 294 .

90) همان ، ص 295 .

91) سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 111 .

92) أنساب الأشراف ، بلاذرى ، بيروت ، دارالفكر ، 1420 ق ، ج 1 ، ص 108 .

93) تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 3 ، ص 105 - 106 .

94) تاريخ الخميس ، ديار بكرى ، ج 1 ، ص 264 .

95) شذرات الذّهب ، ابن عماد ، بيروت ، دار احياء التّراث العربى ، بى تا ، ج 1 ، ص 14 .

96) المستدرك على الصّحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 182 .

97) همان .

98) المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 182 .

99) الاقبال ، سيد بن طاووس ، قم ، دفتر تبليغات ، 1377 ش ، ج 2 ، ص 115 .

100) مسارّ الشيعة ، شيخ مفيد ، قم ، بصيرتى ، 1396 ق ، ص 29 . به پيوست تاريخ الائمّة ، در ضمن « مجموعه نفسيه » .

101) بحار الانوار ، ج 98 ، ص 357 .

102) جنّة المأوى ، كاشف الغطاء ، تبريز ، 1397 ق ، ص 94 .

103) تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، قم ، مجمع جهانى اهل بيت ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 306 .

104) فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 136 .

105) جمهرة النّسب ، ابن كلبى ، ص 30 .

106) التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 26 .

107)

السّير والمغازى ، ابن اسحاق ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق ، ص 245 .

108) الاستغاثه ، كوفى ، ج 1 ، ص 68 - 69 .

109) احقاق الحق ، قاضى نوراللَّه شوشترى ، قم ، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى ، ج 5 ، ص 74 .

110) الهداية الكبرى ، خصيبى ، ص 39 .

111) فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .

112) الامالى ، شيخ طوسى ، ص 259 ، مجلس 10 ، ح 467 .

113) بحار الانوار ، علامه مجلسى ، ج 35 ، ص 80 .

114) بحار الانوار ، ج 18 ، ص 233 .

115) مجمع الزوائد ، هيثمى ، ج 9 ، ص 225 .

116) سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 116 .

117) كفاية الطالب ، گنجى شافعى ، تهران ، دار احياء التراث اهل البيت ، 1404 ق ، ص 359 ؛ تاريخ الاسلام ، ذهبى ، ج 1 ، ص 237 .

118) دلائل الامامة ، طبرى ، ص 8 .

119) تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ج 2 ، ص 311 ؛ الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 18 ؛ الاصابة ، ابن حجر ، ج 8 ، ص 62 ؛ الاتحاف بحبّ الاشراف ، الشبراوى ، منشورات رضى ، قم ، 1363 ش ، ص 128 .

120) كشف الغمّه ، اربلى ، بيروت، دار الكتاب الاسلامى، 1401 ق ، ج 1 ، ص 16 .

121) بحار الانوار ، ج 35 ، ص 143 .

122) سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 112

؛ اسد الغابه ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 439 ؛ الاتّحاف بحبّ الاشراف ، ص 128 ؛ اعلام الورى ، طبرسى ، ج 1 ، ص 132 .

123) مصباح المتهجّد ، شيخ طوسى ، فقه الشّيعة ، بيروت ، 1411 ق ، ص 812 .

124) التاريخ ، طبرى ، ج 3 ، ص 57 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109