کنفرانس دانشمندان بغداد ، یا، ترجمه موتمر علما بغداد

مشخصات کتاب

سرشناسه:ابن عطیه، مقاتل، - ق 505

عنوان قراردادی:[موتمر علماء بغداد (فارسی)]

عنوان و نام پديدآور:کنفرانس دانشمندان بغداد، یا، ترجمه موتمر علما بغداد/ [ترجمه] بقلم هدایت الله مسترحمی جرقویه ای اصفهانی

مشخصات نشر:قم: هدایت الله مسترحمی، 1402ق. = 1361.

مشخصات ظاهری:ص 160

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر:ترجمه موتمر علماآ بغداد

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده:مسترحمی، هدایت الله، 1311 - ، مترجم

رده بندی کنگره:BP228/4/الف2م8041 1361

رده بندی دیویی:297/479

شماره کتابشناسی ملی:م 71-5131

ص: 1

مقدمه مترجم

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه الّذى أرشد العقول الى توحيده و هداها، و أبطل ببراهين الحقّ شبه الباطل و محاها، و ثبت الايمان فى قلوب ذوى الايقان كما أثبت الأرض بالجبال و أرساها، و أضلّ عقول الكافرين و أعمى بصائر المنافقين فأدبرت عن الايمان فلم تجبه اذا دعاها،

و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا خير الخليقة و أزكاها محمّد المصطفى الّذى خصّه اللّه بأسمح الشرائع و أسناها، و على آله الّذين هم قرّروا قواعد الملّة و شيّدوا بناها، و أزالوا ظلم الشرك و محاها؟.

سيّما على مولانا و امام زماننا المهدى هذه الامّة، المخصوص بعلوّ الرتبة و أجلاها عجل اللّه تعالى فرجه.

و الجحيم لمن يسمع المواعظ و يرى العبر و كأنّها

ص: 2

لا يسمعها و لا يراها، و لمن كان فى ميادين الغفلات تلعب و بالشهوات تتلاهى.

أمّا بعد، چنين گويد: اين خديمه أهل علم و فضل و دين: حاج سيد هدايت اللّه مسترحمى حسن آبادى جرقويه اى اصفهانى عفى عنه، طبق أمر مبارك حضرت آيه اللّه العظمى آقاى سيّد شهاب الدين مرعشى نجفى مدّ ظلّه العالى، كتاب: (مؤتمر علماء بغداد) تأليف مقاتل بن عطيّه را با مقدّمه وجود مقدّس ايشان براى بار سوّم در بيست هزار جلد تجديد طبع نمودم، كه: بار دوّم آن در بيروت، و مرتبه أوّل در پاكستان بچاپ رسيده بود از روى نسخه خطى موجود در كتابخانه: راجا، در شهر محمودآباد هند، و سپس طبق خواسته بسيارى از مؤمنين، و دستور حضرت آيه اللّه العظمى مرعشى دامت بركاته آن را ترجمه نمودم بتوفيق الهى، و خوش داشتم براى اطلاع برادران دينى مختصر شرحى از زندگانى

ص: 3

خواجه نظام الملك و ملكشاه سلجوقى را در حدود اطلاعاتم در مقدمه كتاب بنويسم. زيرا ممكنست در حدّ خود خدمتى باشد بأهل علم و فضل و دانش؟

خواجه نظام الملك

خواجه نظام الملك: أبو على، حسن بن على بن اسحاق بن عباس طوسىّ، مشهور به خواجه نظام الملك أهل اطراف سبزوار (بيهق) متولّد 410 كه 11 ساله بود از حفظ قرآن فارغ شد، پس از طىّ مراحل دوران تحصيلى گوى سبقت را از ديگران گرفته، و در صنوف فضائل و فنون كمالات شهرۀ آفاق گرديد، و همواره در رعايت علماء و مراعات فقراء و نشر خيرات و اشاعه مبرّات دقيقه اى فروگذار نمى كرد، مدّت 28 سال تقريبا در زمان الب ارسلان و ملكشاه، رئيس الوزراء بود، و حقّا وزيرى نيكو سيرت و با كفايت و با تدبير بود، و باتفاق مورّخان همانند او بسيار كم ديده شده.

و در غالب شهرها به بنياد مساجد و مدارس اقدام مى كرد، از آن جمله: در طوس، هرات،

ص: 4

نيشابور، اصفهان، بصره، بغداد، مدارسى بنام: نظاميّه ساخت، كه مشهورترين آنها نظاميّه بغداد است، و قرنها دانشگاه اسلامى بود، و مدّتى تدريس در آن مدرسه را بغزالى صاحب احياء العلوم واگذار كرده بود، و مدّتى بأبو الخير شافعى قزوينى أحمد بن اسماعيل بن يوسف طالقانى، مؤلّف: التبيان فى مسائل القرآن، و حظائر القدس كه 64 اسم براى ماه رمضان در آن نوشته، و خصائص السواك، و مفاتيح العطيّات، واگذار نمود.

و بناهاى مفصّل در اصفهان كه پايتخت ملكشاه بود و عالى قاپو و مدرسه نظاميّه در محلّه دار البطيخ بنا نمود، و علم سياق و طريق دفتردارى، و تاريخ جلالى از ابتكارات او است، و كتاب: وصايا و سياستنامه، از تأليفات او است، و شعراء در مدحش قصيده ها گفته، و علماء و فضلاء بنام او كتابها نوشته اند، از جمله: معين الدّين

ص: 5

أبو نصر أحمد بن عبد الرزّاق طنطرانىّ قصيده اى عربى بنام: قصيده طنطرانيّه در مدح او سروده كه أصل نسخه خطى آن در كتابخانۀ قدس رضوى عليه السّلام مشهد به شمارۀ: 4854 موجود است.

نظام الملك علاوه بر سلطۀ كاملش در نثر در سرودن شعر نيز بهر دو زبان عربى و فارسى بهرۀ وافرى داشت از جمله أشعار فارسى او دربارۀ توصيه پسر خود به ملك شاه

يك چند به اقبال تو اى شاه جوانبخت

گرد ستم از چهرۀ أيّام ستردم

منشور نكونامى و طغراى سعادت

پيش ملك العرش بتوقيع تو بردم

چون شد ز قضا مدّت عمرم نود و شش

اندر سفر از ضربت يك كارد به مردم

بگذاشتم آن خدمت ديرينه به فرزند

او را بخدا و به خداوند سپردم

ص: 6

و از أشعار عربى او است:

بعد الثمانين ليس قوّة

قد ذهبت شرة الصبوة

كأنّنى و العصا بكفّى

موسى و لكن بلا نبوّة

و آخر عمر معزول گشت بمكر و حيله تركان (زبيده) خاتون دختر پادشاه ما وراء النهر و همسر ملكشاه؟.

و در روز دهم ماه رمضان سنۀ 485 هجرى در نواحى صحنه كرمانشاه جوانى اسماعيلى مذهب بنام ابو طاهر ايوانى از فدائيان حسن صباح كه لباس صوفيان داشت. و بعنوان تقديم نامۀ عرض حال به او نزديك شده بود كاردى زد، و متأسفانه أثر كرد و از دنيا رفت، و جنازۀ او را باصفهان بردند و در مدرسۀ نظاميّه خود او به خاك سپردند، و شعراء در مرثيه او أشعارى سرودند، از جمله مقاتل بن عطيّه (دامادش) كه أشعارى سروده، از جملۀ انها:

ص: 7

كان الوزير نظام الملك لؤلؤة

نفيسة صاغها الرّحمن من شرف

عزّت فلم تعرف الأيّام قيمتها

فردّها غيرة منه الى الصّدف

اختار مذهب حقّ فى محاورة

تبدى الحقيقة فى برهان منكشف

دين التشيّع حقّ لا مراء له

و ما سواه سراب خادع السجف

لكنّ حقدا دفينا حرّ كوه له

فبات بدر الدجى فى ظل منخسف

عليه ألف سلام اللّه تاليه

تترى على روحه فى الخلد و الغرف

و حكيم أنورى در مرثيه او اين رباعى را گفته:

حامى جهان، ز جور أفلاك، برفت

بنياد نظام، عالم خاك، برفت

او رفت و سعادت از جهان پاك برفت

تو ز هر زمانه خور، كه ترياك برفت

ص: 8

در منتخب التواريخ از كتاب حبيب السير نقل مى كند كه: خواجه مجلّه اى (شهادت چهل مؤمن) نوشت و شهادت بزرگان را در آن درج نمود، و وصيّت كرد كه در جوف كفنش با او دفن كنند، از جمله شيخ أبو اسحاق شيرازى نوشت (خير الظلمة حسن، كتبه أبو اسحاق)،، خواجه كه توقيع او را كه ديد گريه كرد و گفت: سخن راست اينست، و بعد از شهادتش بزرگى او را در خواب ديد، از حالش پرسيد؟ گفت به واسطه سخن و كلمۀ راستى كه شيخ أبو اسحاق نوشت، خداوند مرا آمرزيد.

و از كتاب زينة المجالس نقل كرده: هرگاه تحفه به مجلس خواجه نظام الملك مى آوردند، خواجه آن را به حضار قسمت مى نمود، روزى باغبانى سه دانه خيار نورس نزد وى آورد، خواجه هر سه دانه را خورد، و فرمود: هزار درهم به او بدهند، سؤال نمودند (چرا تقسيم نكرديد؟) گفت: آن خيارها تلخ بود، ترسيدم اگر به ديگرى بدهم، طاقت نياورد، و اظهار كند و اين بيچاره خجالت بكشد.

و از روضة الانوار نقل مى كند كه: بسلطان ملكشاه گفتند: نظام الملك در هر سال از خزانه نهصد هزار خلعت بعلماء و صلحاء و زاهدان و عابدان مى دهد ، و شما را از آن نفعى نيست، و به آن مبلغ

ص: 9

لشكر جرّارى مى توان فراهم نمود، سلطان ملكشاه اين سخن را به خواجه گفت، خواجه فرمود: به اين زر مى توان لشكرى ترتيب داد، كه ايشان دشمنان را به شمشير يك ذرعى و تيرى كه رفتنش سيصد ذرع باشد دفع كنند، و من به اين زر براى تو لشكرى ترتيب دهم كه از أوّل شب تا صبح دستها بدعا بلند كنند به درگاه الهى، شمشير همّت بأبر برسانند، و تير دعا از هفت آسمان گذرانند، و لشكر و من و تو در پناه ايشانيم، سلطان گريه كرد، و او را تحسين نمود

و نيز نقل مى كند كه: خواجه بسيار نقل حديث مى كرد ، و مى گفت: من مى دانم كه قابل اين نيستم، مى خواهم خودم را داخل در قطار نقله حديث بنمايم،

ملك شاه سلجوقي:

سلطان جلال الدّين ملكشاه بن آلب أرسلان محمّد بن داود بن ميكائيل بن سلجوق، بزرگ ترين و سوّمين - سلاطين سلاجقه است، 17 ساله بود كه به سلطنت رسيد و اصفهان را پايتخت خود قرار داد، و بعد از بيست سال سلطنت در: 15 شوال 485 قمرى پس از 18 روز از قتل خواجه نظام الملك، بدرود زندگى گفت، و در پاچنار اصفهان محله: دار البطيخ، در: مقبره نظام الملك به خاك سپرده شد، و پادشاهى سلجوقيان در عهد او به

ص: 10

منتهاى وسعت و عظمت رسيد، كه از سر حدّ چين تا مديترانه، و از شمال بحيره خوارزم و دشت قيچان تا ماوراى يمن، بنام او خطبه مى خواندند(1).

و از كارهاى زمان اين پادشاه، به همّت و راهنمائى نظام الملك اقدام بطرح و اصلاح تقويم، و بستن زيجى است در اصفهان، در سال: 467، كه در آن انجمن ابو الفتح حكيم عمر بن ابراهيم خيام نيشابورى و عبد الرحمن خازنى، و شش نفر ديگر شركت داشتند، و اين تاريخ را بنام ملكشاه، تاريخ: جلالى، ناميدند..

اين بود مختصر تحقيقى از كتابهاى: منتخب التواريخ، حبيب السير، تاريخ نگارستان، الكنى و الألقاب، وقايع الأيام قمى، رياض السياحة، وقايع السنين و الأعوام، أحسن التواريخ، عالم آراى شاه اسماعيل، بيست مقاله تقى زاده، تاريخ فخرى، تاريخ ادبيات ايران، هدية العارفين (متمم كشف الظنون) مسترحميست

ص: 11


1- - حاج فرهاد ميرزا در: زنبيل، ص: 191، گويد: ألب أرسلان، بفتح همزه و سكون لام و پاء فارسى، و فتح همزه و سكون راء مهمله و فتح سين مهمله و لام و ألف و نون، و ألپ در لغت تركى به معناى: خشمناك و أرسلان بمعنى: شير، است

مقدمه مؤلّف

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه وحده، و الصّلاة السّلام على من بعث رحمة للعالمين، محمّد النبىّ العربىّ، و آله الطيّبين الطّاهرين، و على أصحابه المطيعين.

و بعد: كتابى كه در مقابل ديدگان مبارك شما قرار گرفته، ترجمه كتاب عربيست بنام مؤتمر علماء بغداد تأليف مقاتل بن عطيّه داماد نظام الملك طوسى، و هم چنانكه خواهيد خواند، مناظره ايست بين علماى شيعه و علماى أهل سنّت، و اجتماع و مناظرۀ ايشان بأمر سلطان ملك شاه سلجوقى، و زير نظر وزير دانشمندش نظام الملك بوده

و قضيّه چنين است كه: ملكشاه سلجوقى متديّن بدين مبين اسلام و از فرقۀ أهل سنّت بوده، لكن همانند بعضى از رهروان مذهبش، كوردل و متعصّب نبوده كه كوركورانه و چشم بسته، مخالفت با عقل سليم و وجدان نمايد و دنبال رو پدران و أجداد بيراهه رو خود باشد، بلكه پيرو عقل و وجدان

ص: 12

و دوستدار علم و علماء بوده، و در عين حال بسيار شائق به كارهاى سرگرم كننده و مخصوصا علاقه مند به شكار حيوانات و پرندگان و ماهى بوده.

و وزيرش نظام الملك أبو على: حسن طوسى، از أهل طوس (خراسان) ايران، و مردى: عالم، دانا، فاضل، زاهد و حقّا روگردان از دنيا، داراى ارادۀ قوىّ، و محبّت زياد به خاندان عصمت عليهم السّلام داشت، و دوستدار علم و أهل آن بود، به طورى كه پيوسته در جستجوى فرصت مناسبى بود براى اشاعۀ دين و نشر علوم، بهمين منظور مدرسه نظاميّه را در بغداد بنا نمود، و براى دانشجويان دينى شهريه و حقوق ماهانه مقرّر داشت، و هميشه يار و ياور فقرا و تهى دستان و أفراد كم در آمد بود و توجّه كامل مبذول مى داشت

ورود عالم شيعه

روزى يكى از علماى بزرگ شيعه بنام: حسين بن علىّ علوىّ، وارد شدند بر ملكشاه سلجوقى، و ساعتى نشستند و در موضوعى سخن گفتند و بعد خارج شدند، پس از خروج ايشان از نزد سلطان، يكى از أهل سنّت كه حاضر در مجلس و ناظر

ص: 13

گفتگو بود، آن جناب را سخريّه و استهزاء و بدگوئى كرد!!

ملك با تعجّب پرسيد: براى چه بدگوئى و استهزا نمودى مرد سنّى معروض داشت: مگر سلطان او را نمى شناسد؟! او مرديست از كفّار كه خداوند آنان را غضب و لعن فرموده

آيا شيعه كافر است؟

ملك با تعجّب پرسيد: چگونه كافر است؟ مگر مسلمان نيست جواب داد: نه، هرگز، مسلمان نيست، بلكه شيعه است،

ملك پرسيد: شيعه يعنى چه؟ مگر آنان يك فرقه از:

هفتاد و سه فرقه هاى مسلمانان نيستند؟!

مرد سنّى - نه، آنان اعتراف به خلافت أبو بكر و عمر و عثمان ندارند.

ملك پرسيد: آيا ممكنست مسلمانى باشد و معترف به زعامت و رهبرى اين سه نفر نباشد؟!

مرد سنّى: بلى، ايشان شيعه ها هستند.

ملك گفت: اگر اعتراف به زعامت و رهبرى اين سه نفر أصحاب (پيغمبر، ص) ندارند چگونه ايشان را مردم بنام مسلمان مى نامند!؟

ص: 14

مرد سنّى - بهمين جهت بعرض رسانيدم كه جزو كفّار هستند

ملك اندكى سر در گريبان فكر فروبرد، و سپس گفت: ما ناچاريم نظام الملك را احضار نمائيم تا موضوع بررسى و روشن و از هر جهت كشف گردد، و بلافاصله دستور حضور وزير داد، به اطلاعش رسانيدند، نظام الملك وارد (و تحيّت ظاهرى انجام) شد، و اجازه گرفت و نشست.

سؤال ملك از خواجه

ملك از حال شيعه سؤال كرد و گفت: آيا مسلمان هستند! نظام الملك گفت: أهل سنّت اختلاف دارند دربارۀ شيعه، بعضى گويند: مسلمانند، زيرا: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه - مى گويند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، و طايفه اى گويند كافرند.

ملك از: آمار و عدد شيعه پرسش نمود؟ نظام الملك گفت: عدد ايشان را كاملا و بطور دقيق نمى دانم، و لكن نصف مسلمين را تقريبا تشكيل مى دهند.

ملك گفت: آيا امكان دارد نصف مسلمانان كافر باشند؟ نظام الملك جواب داد: آرى، بقول كسى كه كافر بداند، و

ص: 15

لكن من آنان را كافر نمى دانم.

قضيه شيعه و سنى

ملك گفت: مى توانى علماى شيعه و علماى تسنّن را حاضر گردانى تا بحث و بررسى شود و واقعيّت مطلب روشن گردد

وزير: (نظام الملك) - اين امريست بسيار مشكل و (از جهتى) بر سلطان و مملكت سخت مى ترسم.

ملك: چرا؟ و براى چه مى ترسى؟؟!

وزير: زيرا قضيّه شيعه و سنّى قضيّه ساده و بى أهميّت و روشنى نيست، بلكه قضيّه حقّ و باطل است كه به واسطۀ آن جنگها و كشتارهاى بسيار بوقوع پيوسته! و خونهاى بسيار ريخته شده، و زنان زيادى اسير گشته و فرزندان بى حدّ يتيم و بى سرپرست مانده اند، و أموال و كتابخانه هاى زيادى به آتش كشيده شده، و تأليفات و كتابهائى از طرفين در اين موضوع نوشته و تأليف گرديده

ملك جوان، سخت در تعجّب شد از اين قضيّه، و مختصر فكرى كرد و گفت: اى وزير، تو خوب مى دانى كه خداوند نعمتى بزرگ بمن عنايت فرموده، و مملكتى پهناور

ص: 16

و لشكرى بى شمار براى من مهيّا ساخته، و ما ناچاريم كه خدا را در مقابل اين نعمت بزرگ شكر كنيم، و شكر ما آنست كه در همين زمان در جستجوى حقّ و حقيقت باشيم، و گمراهان را به راه راست هدايت و رهبرى نمائيم، و بطور مسلّم و على التحقيق يكى از اين دو فرقه (شيعه، سنّى) بر حقّ و ديگرى باطلست بنابراين بر ما حتم و لازمست كه راه حق را بشناسيم و متابعت آن كنيم، و باطل را بشناسيم و رهايش سازيم و دورى نمائيم،

و تو اى وزير: بايد مجلسى تشكيل دهى از علماى شيعه و سنّت، و رؤساء، و امراء لشكرى، و كشورى، و نويسندگان و منشيان، و ساير أركان دولت، و در آن جلسه بحث و گفتگو شود، تا اگر ديديم حقّ با أهل سنّت است شيعيان را باجبار بمذهب أهل سنّت درآوريم و معتقد سازيم.

وزير: پرسيد: اگر شيعيان مذهب أهل سنّت را قبول نكردند و معتقد نشدند چه خواهى كرد؟؟؟.

ملك: بلادرنگ و بدون فكر گفت: آنان را مى كشيم!.

وزير: آيا ممكن (و عاقلانه و صحيح) است كه ما بكشيم

ص: 17

نصف مسلمانان را؟؟؟!!.

ملك: پرسيد: پس راه علاج و حلّ مطلب و كشف موضوع چيست

وزير: بايد مطلب بكلّى ترك و ناديده گرفته شود، و پيرامونش فكر نشود، زيرا براى ما غير از اين راهى نيست.

گفتگوى ملكشاه، و حكيم دانشمند، نظام الملك، بهمين جا خاتمه يافت، لكن سلطان شب را با تفكّر و تحيّر و سرگردانى بسر برد، به طورى كه خواب و استراحت از او سلب گرديد، و هر لحظه در اين فكر بود كه چگونه مى توان اين أمر مهمّ بزرگ قابل توجّه را إصلاح نمود و حقيقت را يافت؟؟؟.

بايد جلسه تشكيل شود

چون صبح شد نظام الملك را طلبيد و گفت مى نگرم كه صلاح و بسيار بجا است، علماى فريقين را در يك جا دعوت نمائيم (تا با يكديگر گفتگو نمايند) و ما در خلال گفتگو و مناقشه و دليل و برهانهائى كه هر يك براى حقّانيّت خود مى آورند، راه حقّ را دريابيم، و بفهميم كه حقّ با كداميك از دو طرفست،، اگر مشاهده نموديم حقّ با مذهب أهل سنّت است، تمامى شيعيان را با نرمش و آرامش، و نصيحت توأم با ملايمت، دعوت

ص: 18

بمذهب أهل سنّت خواهيم كرد، و آنان را با ثروت و رياست و جاه و مقام ترغيب و تشويق بنمائيم، و عزّتى بدهيم آن چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انجام مى داد براى تأليف قلوب و كشاندن دلهاى غير مسلمان بسوى دين، تا با اين عمل در حدّ و توانائى خود خدمتى باسلام و مسلمين كرده باشيم، و به نوبۀ خودمان وظيفه مذهبى را انجام دهيم

وزير: - گفت بسيار نظر پسنديده، و رأى عالى و خوبى است، لكن من از تشكيل اين جلسه ترس و هراس دارم زيرا مى ترسم شيعه بر أهل سنّت غالب شوند، و دليلهاى ايشان محكم تر از دليلهاى ما باشد، و أهل سنّت در شك و ترديد واقع شوند، و شبهه در مذهب ما پديد آيد.

ملك: در شگفت شد و پرسيد: آيا چنين چيزى امكان دارد؟؟ آيا مى شود كه دليلهاى شيعه بر دليلهاى ما متقن و محكم تر باشد؟ و علماى ما از جواب عاجز شوند

وزير: بلى غلبۀ شيعه بر ما واضحست كه امكان دارد، زيرا: ايشان دليلهاى قاطع و برهانهاى روشنى دارند

ص: 19

از قرآن و أحاديث بر صحّت عقيده و درستى مذهبشان،

ملك: (چون شيفتۀ حقّ بود) از سخن و جواب وزير قانع نشد، و دستور داد كه حتما بايد علماى طرفين را در يك زمان و يك مكان دعوت و احضار نمائى تا كشف حقيقت شود، و از هر لحاظ و جهت حقّ از باطل تميز و تشخيص داده شود

وزير: براى اين أمر مهمّ مدّت يك ماه مهلت خواست لكن ملكشاه نپذيرفت، و گفت: يك ماه بسيار طولانيست، اين أمر بايد هرچه زودتر انجام گردد، بدين سبب مقرّر شد پس از مدّت 15 روز جلسه تشكيل شود.

در خلال اين مدّت نظام الملك ده نفر از بزرگان علماى أهل سنّت كه كاملا تسلّط داشتند بر تاريخ، فقه، حديث، اصول، و جدل، در نظر گرفت و آنان را دعوت نمود، و هم چنين ده نفر از بزرگان علماى شيعه كه اطلاعات وافر و تسلّطى كامل داشتند دعوت كرد، در ماه شعبان در مدرسۀ نظاميّه بغداد (كه از بناهاى خود نظام الملك است) حضور به هم رسانند،

ص: 20

و مقرّر شد كه جلسه تشكيل يابد با شرائط ذيل:

شرايط جلسه و افتتاح آن:

1 - بحث از صبح تا شب بدون وقفه ادامه داشته باشد غير از وقت نماز و صرف نهار و مختصر استراحت.

2 - مطالبى كه مورد بحث و گفتگو و سؤال و جواب قرار مى گيرد بايد از كتابهاى معتبر و محلّ اطمينان و مورد وثوق باشد، و استدلال و استناد بشنيدنيها و شايعات نشود

3 - بايد آنچه بيان مى شود در جلسه نوشته شود (بدون حذف كلمه يا جمله اى).

روز معيّن فرارسيد و ملكشاه (در جايگاه مخصوص در صدر مجلس) نشست، نظام الملك، و رؤساء لشكر و امراء كشورى و علماى أهل سنّت در سمت راست ملك نشستند، و در سمت چپ ملك، علماى شيعه جلوس نمودند.

وزير: نظام الملك سكوت مجلس را به اشارۀ ملك شكست و) افتتاح جلسه كرد و گفت:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و الصّلاة على محمّد و آله و صحبه بنام خداى بخشندۀ مهربان، درود بر محمّد و آل و أصحاب

ص: 21

او باد، بايد صحبتها و بحثها و جدلها مؤدّبانه باشد و واقعا بايد در جستجوى حقّ بود (زيرا بحسب ظاهر همۀ ماها طالب حقّ هستيم) و ديگر اينكه هيچ كس از ما حاضر در جلسه صحابه را به ناسزا و بدى ياد نكند

عالم بزرگ شيعه و أهل سنت و معنى شيعه

أعلم علماى أهل سنّت كه بلقب: شيخ عباسى، شهرت داشت گفت: من با أهل مذهبى كه تمام صحابه پيغمبر را كافر مى دانند، مباحثه و گفت و شنود نمى كنم.

عالم بزرگ شيعه بنام: حسين بن علىّ، مشهور به علوىّ (كه از نوابغ دهر و مفاخر علماء آن عصر بود) پرسيد أهل كدام مذهب اسلام، تمام صحابه را كافر مى دانند؟

عباسى: شما شيعه ها هستيد كه همۀ صحابه را كافر مى دانيد(1)

ص: 22


1- - كلمه شيعه، بمعنى پيرو است، و ابن أثير در: نهاية اللغة، و فيروزآبادى در قاموس گويند: و قد غلب هذا الاسم على من يتولّى عليّا و أهل بيته، حتى صار اسما لهم خاصّا، يعنى غالب شده اسم شيعه بر كسانى كه دوست بدارند على (ع) و اهل بيت او را، تا جائى كه كلمه شيعه اسم مخصوص شده بر دوستانش، و أبو حاتم رازى در: الزينه، مى نويسد، اولين نامى كه در اسلام در زمان رسول خدا (ص) بوجود آمد، نام شيعه بود، و جلال الدين سيوطى كه از مفاخر علماى اهل تسنن است، و در قرن نهم هجرى او را مجدد طريقۀ سنت و جماعت مى دانند، در: درّ المنثور، نقل مى نمايد كه: رسول خدا (ص) بعلى (ع) فرمود: و الذي نفسى بيده انّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة، فنزل: إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ يعنى: قسم به كسى كه جان من در قبضه قدرت او است اين مرد (اشاره بعلى) و شيعۀ او، روز قيامت رستگارانند، آنگاه آيه: إِنَّ اَلَّذِينَ.. الخ، نازل گرديد خوارزمى در مناقب، و ابن حجر در صواعق، و ابن اثير در: ج 3 نهايه، گويند: جابر بن عبد اللّه نقل نموده كه خدمت رسول خدا (ص) بوديم، على (ع) رو بما آمد آن حضرت فرمود: قد اتاكم اخى: رو بشما آمد برادرم، آنگاه ملتفت شد بسمت كعبه و دست على را گرفت و فرمود: و الذي نفسى بيده انّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة، يعنى: قسم به خدائى كه جان من در دست قدرت او است، اين على و شيعيان او رستگارانند روز قيامت، و مشابه اين دو روايت را سمهودى در جواهر العقدين، و ابن صباغ در فصول المهمة، و مير سيد على شافعى همدانى در مودة القربى، و ابن حجر متعصب در: صواعق، نقل كرده اند. مسترحمى

ص: 23

آيا شيعه صحابه را كافر مى داند؟

علوى: اين سخنت خلاف واقع و حقيقت است، آيا على عليه السّلام و عباس (عموى پيغمبر: ص) و سلمان و عبد اللّه بن عباس، و مقداد، و أبوذرّ، و بعضى ديگر از صحابه نيستند؟ و آيا ما شيعيان آنان را كافر مى دانيم

عباسى: مقصودم از همۀ صحابه: ابو بكر، عمر، و عثمان، و پيروان ايشان هستند.

علوى: تو خود سخنت را نقض كردى و باطل ساختى مگر: أهل منطق نمى گويند: موجبه جزئيّه نقيض سالبه كلّيه است، در أوّل مى گوئى: شيعه تمام صحابه را كافر مى داند، و سپس مى گوئى: شيعه بعضى از صحابه را كافر مى داند!.

چون سخن بدينجا رسيد، نظام الملك خواست سخنى گويد، كه عالم شيعه به او اجازه نداد، و گفت:

ص: 24

اى وزير كسى حقّ سخن گفتن ندارد، مگر: وقتى كه ما عاجز از جواب شويم. زيرا: خلط مبحث مى شود (وجه بسا گفته شود كه شيعيان متوسّل بمكر و حيله شدند، و وزير بكمك ايشان شتافت، و بالنتيجه غالب گشتند) و سخن از مجراى خود خارج شده، و آنچه كه منظور نظر است بدست نيايد؟؟؟.

بعد فرمود: اى عباسى، اينكه گفتى: شيعه تمام صحابه را كافر مى داند، معلوم شد دروغ محض و افتراء و تهمت است.

سبّ و لعن صحابه

عباسى: از جواب فرو ماند و چهره اش از خجلت سرخ گرديد، و گفت: از اين مطلب بگذريم، و لكن آيا شما شيعيان سبّ و ناسزا بأبى بكر و عمر و عثمان نمى گوئيد

علوى: در ميان شيعيان كسانى هستند كه سبّ و لعن مى نمايند، و كسانى هم هستند كه سبّ نمى كنند

عباسى: شما آقاى علوى از كداميك از ايشانى؟

سب و شتم صحابه موجب كفر نيست

علوى: من از آن طايفه كه سبّ و لعن نمى كنند، و

ص: 25

لكن مى دانم آنان كه سبّ و لعن مى نمايند دليل و برهان دارند، و علاوه سبّ و لعن أبو بكر و عمر و عثمان سبب كفر و فسق نمى شود، حتى از گناهان صغيره هم بحساب نمى آيد؟(1)

ص: 26


1- - غزالى مى نويسد: سبّ و شتم صحابه أبدا كفر نمى باشد، حتى سبّ شيخين هم كفرآور نمى باشد، و ملا سعد تفتازانى در شرح عقايد نسفى گويد: اينكه جمعى متعصب گويند سب كنندگان صحابه كافرند مورد اشكال مى باشد، و كفر آنها غير معلومست، چه آنكه بعضى از - علماء بصحابه حسن ظن داشتند و بديهاى اعمال آنها را نديده گرفتند، بلكه تأويلات بارده نمودند و گفتند: صحابه پيغمبر از گمراهى و فسق مصون بودند، و عموما پاك و منزه هستند؟ با اينكه على التحقيق اين چنين نبوده اند، و قضايائى كه بين آنها اتفاق افتاده ثابت مى نمايد كه آنها گمراه و أهل فسق و عصيان بودند، و حسادت و جاه طلبى انها را وادار بأعمال زشت مى نموده و از طريق حق منحرف مى شدند، پس اگر كسى با نقل دليل انتقادى از انها بنمايد موجب كفر نخواهد شد، چنانكه عايشه عثمان را سبّ و ناسزا مى گفت، به قولش: اقتلوا نعثلا فقد كفر، يعنى: بكشيد اين پير خرفت را كه كافر شده و احمد حنبل در: ج 2 مسند، ص: 236، و حلبى در: ج 2 سيره ص: 107، و بخارى در: ج 2 صحيح ص: 74، و مسلم در كتاب جهاد صحيح، و واحدى در اسباب النزول ص: 118، نقل مى كنند كه: در حضور پيغمبر (ص) غالبا اصحاب مانند ابو بكر و غير او بهم يكديگر دشنامهاى ركيك مى دادند، و گاه به يكديگر مى زدند ، رسول خدا (ص) مشاهده مى نمود و انها را كافر نمى خواند، و اصلاحشان مى داد،

عباسى: رو كرد به ملك شاه و معروض داشت: آيا ملك شنيد اين مرد چه گفت، و چه مطلبى عنوان كرد

علوى: اى عباسى، توجّه تو بملك و سخن گفتنت با ايشان، مغالطه و خلط مبحث است، زيرا ملك ما را حاضر نموده براى بررسى مسائل و بيان دلائل، نه آنكه متوسل بزور شويم؟.

ملك: آنچه را كه علوى گفت صحيح است، در جواب چه مى گوئى، آقاى عباسى.

عباسى: واضح است كه هر شخص سبّ صحابه كند كافر است

لعن رسول خدا ص بر متخلفين لشكر اسامه

علوى: نزد تو واضحست، نه در پيش ما، چه دليل

ص: 27

دارى بر كفر كسى كه: سبّ و لعن نمايد بعضى از صحابه را؟ مگر نمى دانى كسيرا كه رسول خدا (ص) سبّ و لعن كند مستحق سبّ و لعن مى شود؟؟؟.

عباسى: مى دانم، و اعتراف مى نمايم.

علوى: پس رسول خدا (ص) سبّ و لعن نمود ابو بكر و عمر را

عباسى: كجا و چه وقت سبّ و لعن فرمود آن حضرت چرا: نسبت دروغ مى دهيد بر حضرتش؟!.

علوى: أهل سنّت در تاريخ نقل نموده اند كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله لشكرى را مهيّا فرمود براى حفاظت حدود شام، به رياست اسامه، كه أبو بكر و عمر، جزو همان لشكر بودند، و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده: لعن اللّه من تخلّف عن جيش اسامة، خدا: لعنت كند كسيرا كه روگردان از لشكر اسامه شود، و أبو بكر و عمر به بهانه بيمارى پيغمبر نرفتند و تخلّف نمودند(1) و لعن آن حضرت شامل حال ايشان شد، و كسى را كه آن حضرت لعن كند

ص: 28


1- - طبرى ج 3 ص 212، شرح ابى الحديد ج 1 ص 159 تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 391، طبقات ابن سعد ص 41

شايسته و مستحق لعن مسلمانان مى شود؟.

عباسى: مدتى سر پيش افكند و سخنى نگفت

ملك: متوجّه وزير شد و گفت: آيا چنين است كه علوى بيان نمود؟؟؟.

وزير: گفت، بلى چنين است، أهل تاريخ مطلب را بهمين نحو در كتابهاى خود نوشته اند(1)

پس چرا معاويه كافر نيست؟

علوى: اگر سبّ صحابه حرام، و موجب كفر است پس چرا معاويه را كافر نمى دانيد؟ و حكم بفاسق و فاجر بودن او نمى كنيد، زيرا: على عليه السّلام را كه باعتقاد ما و شما يكى از صحابه است مدّت چهل سال سبّ مى نمود؟ و همچنين: سبب شد كه پس از مرگش مدّت هفتاد سال على عليه السّلام را سبّ مى نمودند؟!.

ملك: اين سخن را رها كنيد و در موضوع ديگرى صحبت نمائيد (چون در خلال سخن مطلب معلوم شد)

ص: 29


1- - طبقات ابن سعد، ج 2 ص: 41، تاريخ ابن عساكر، ج 2 ص: 391، كنز العمال ج 5 ص: 312، - كامل ابن أثير، ج: 2 ص: 129.

قرآن در زمان پيغمبر جمع شد

عباسى: از بدعتهاى شما شيعيان اعتراف بقرآن (و درستى آن) نداشتن است.

علوى: بلكه از بدعتهاى شما است نسبت بقرآن، زيرا مى گوئيد قرآن را عثمان جمع آورى نمود، آيا رسول خدا (ص) از اين عمل جاهل بود، و نمى دانست كه بايد قرآن جمع آورى شود؟ تا اينكه عثمان جمع نمود و نكته ديگر: آنكه اگر قرآن مرتّب و منظم و جمع آورى شده نبود، چگونه رسول خدا (ص) أمر مى فرمود باصحاب خود كه قرآن را ختم نمائيد، و براى ختم قرآن أجر و ثواب معيّن مى نمود؟ آيا قرآن جمع نشده چگونه دستور قرائت آن را مى داده از أوّل تا آخر؟ و آيا مى توان گفت كه مسلمانان در گمراهى بودند تا اينكه عثمان سبب نجات و راهنمائى ايشان گرديد؟(1).

ص: 30


1- - مورخين گويند عثمان قرآن را جمع نمود و سپس سوزانيد: صحيح بخارى باب فضائل القرآن، سنن بيهقى ج 2 ص 41، كنز العمال ج 1 ص 281، مشكل الآثار - طحاوى ج 3 ص: 4.

ملك: خطاب بوزير كرد و گفت: آيا علوى راست مى گويد كه أهل سنّت معتقدند: قرآن جمع شده بدست عثمان

وزير: بلى مفسّرين قرآن و مورّخين چنين گويند.

عقيدۀ شيعه دربارۀ قرآن

علوى: ملك بداند كه شيعه معتقد است: قرآن در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله جمع آورى گرديد(1)، همچنان كه فعلا موجود، و در دسترس همه است، و نه حرفى و نه نقطه اى از آن كم و نه بر آن افزوده شده، و اين أهل سنّت هستند كه معتقدند: بعضى از سوره هاى قرآن ناقص، و در بعضى افزوده شده، و اينكه بعضى از آيات آن مقدّم و بعضى مؤخّر گشته؟ و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن را جمع آورى ننموده، و عثمان جمع آورى نمود در زمانى كه به حكومت و امارت رسيد؟.

عباسى: (وقت را غنيمت شمرد و از باب مغلطه

ص: 31


1- احقاق الحق ج 7 ص 635، مناقب خوارزمى ص: 56، سيره حلبى ج 3 ص 360، طبقات كبرى ج 2 ص 338، ينابيع المودة ص 287، حلية الاولياء ج 1 ص: 67.

گفت:) جناب ملك توجّه دارند كه اين مرد عثمان را حاكم و أمير ناميد؟ و بعنوان خليفه (پيغمبر) ياد نكرد

علوى: بلى عثمان خليفه نبود؟.

ملك: براى چه و به چه دليل خليفه نبود عثمان؟

علوى: بهمان دليلى كه شيعه عقيده دارد خلافت أبو بكر، و عمر، و عثمان، باطل است.

ملك: (كه گويى تغيير حالت پيدا كرد، اندكى برآشفت ، و با تعجّب پرسيد) براى چه شيعه اين چنين عقيده دارد؟!

تعيين خلافت خلفاء

علوى: زيرا: عثمان حاكم شد بسبب شورائى كه عمر بين شش نفر قرار داده بود، كه خود عثمان هم جزو آنها بود، و سه نفر، يا: دو نفر از ايشان عثمان را برگزيدند، پس مشروعيّت خلافت عثمان وابسته بتعيين عمر است؟ و عمر به حكومت رسيد بسبب وصيّت و سفارش أبو بكر، بنابراين حكومت عمر منوط و مربوط بأبى بكر است؟ و أبو بكر به حكومت رسيد به واسطه انتخاب چند نفر معدودى معلوم الحال، و آن هم بزور شمشير و

ص: 32

اعمال ظلم و شكنجه و پرخاش و سخنان ركيك،

گفتار ابو بكر و عمر

و بهمين جهت عمر در حقّش مى گفت: كانت بيعة النّاس لأبى بكر فلتة من فلتات الجاهليّة، وقى اللّه المسلمين شرّها فمن عاد اليها فاقتلوه(1) بيعت مردم با ابو بكر يك قضيّه بى مبنا و بى ريشۀ جاهليّت بود، امّيد است خداوند مسلمانان را از شرّ اين قضيّه حفظ كند، و هر كه اين گونه رفتار كند از اين ببعد، او را حتما بكشيد؟

و أبو بكر مى گفت: أقيلونى أقيلونى فلست بخيركم و عليّ فيكم(2) رها كنيد مرا رها كنيد مرا؟ من بهتر و داناتر از شما نيستم، و على عليه السّلام كه از هر جهت

ص: 33


1- - ص: 8، صواعق ابن حجر، ملل و نحل شهرستانى تذكرة الخواص، ص: 61، تاريخ ابن اثير ج 2 ص 135 مسند احمد ج 1 ص 55، كنز العمال ج 3 ص 139، - صحيح بخارى: ج 8 ص: 208، تاريخ طبرى، سيره ابن هشام ج 3 ص: 658
2- - امامه و سياسة ابن قتيبه ج 1 ص 24، كنز العمال ج 3 ص 132 و ص 135 و ص 141، شرح ابن أبى الحديد ج 1 ص 169 و ج 6 ص 20، صواعق ابن حجر ص: 31 تذكره الخواص: 62، و فاضل قوشچى در شرح تجريد گويد: ابو بكر در اين گفتارش اگر راست گفته، كه صلاحيت براى امامت و زمامدارى ندارد؟ و اگر دروغ گفته، بازهم صلاحيت ندارد، زيرا: امام و رهبر و خليفه بايد راستگو باشد، چون شرط امامت عصمت از گناه است؟

شايستگى مقام رياست و زعامت و رهبرى و خلافت را دارد دارد) در بين شما (مردم مسلمان) است؟

بدين جهت شيعه معتقد است كه خلافت اين سه نفر، از ريشه و أساس باطلست

ملك: رو كرد بوزير و گفت: آيا علوى صحيح مى گويد ابو بكر و عمر چنين سخنانى گفته اند؟؟؟!.

وزير: بلى، تمام مورّخين چنين نوشته اند

ملك: اگر اين چنين است، پس چرا ما به اين سه نفر احترام مى نمائيم؟! (و بعنوان خليفه قبول نموده ايم)

وزير: پيروى از گذشتگان خود كرده ايم.

علوى: خطاب بملك گفت: ملك از وزير سؤال نمايد، آيا متابعت و پيروى از حقّ سزاوار و شايستهت؟

ص: 34

است؟ يا پيروى از أسلاف و گذشتگان (گمراه خود) آيا كوركورانه پيروى از گذشتگان، مخالف با حقّ و حقيقت نيست؟ آيا مشمول اين آيه شريفه كه خداى تعالى (در سرزنش و توبيخ اين دسته از مردم گمراه) مى فرمايد:

إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ

پدران خود را بر آئين و عقايدى يافتيم و از آنها البته پيروى خواهيم كرد (22 - سورۀ زخرف)

خليفه پيغمبر ص فقط على ع است

ملك: درحالى كه خطاب به علوى مى نمود، گفت: اگر اين سه نفر خليفه رسول خدا «صه» نباشند، پس چه كسى خليفه و جانشين آن حضرت خواهد بود؟

علوى: خليفه (بلافصل) آن حضرت، علىّ بن أبي طالب.

ملك: چگونه تنها فقط على خليفه رسول خدا است؟

علوى: زيرا حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت را بعنوان:

خليفه، معيّن و مشخّص فرموده، و در چندين مورد و مكان اشاره فرموده، از جمله در منطقه و سرزمين غدير خم بين مكّه و مدينه (يك فرسخى جحفه، در سفر حجّة الوداع، هنگام مراجعه از حجّ) كه دست على عليه السّلام

ص: 35

را بلند نموده، و بتمام جمعيّت مسلمان حاضر فرموده من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.(1)

ص: 36


1- - حديث شريف: «(من كنت مولاه...)» بطور تواتر لفظ و معنوى در كتب أهل سنّت ديده مى شود، از جمله: تاريخ ابن جرير ج 2، ص 62، صحيح ترمذى، ج 13، ص 165، كنز العمال، ج 6، ص: 154:102، 390، 397، 403، 407، خصائص نسائى: ص 15، و 18، سيرۀ حلبى، ج 3، 302، نور الابصار، ص 69، الفصول المهمة ابن الصباغ: ص 24، الكنى و الأسماء، دولابى ج 2، 61، مستدرك نيشابورى: ج 3، ص 109، 110 اخبار اصفهان ابو نعيم: ج 1، ص 235، المختصر من المعتصر قاضى يوسف حنفى، ص: 301، مصابيح السنة، بغوى: ج 2، ص 202، تاريخ الاسلام ذهبى ج 2 ص 196، مجمع الزوائد هيثمى ج 9، ص 104، ابن حجر در صواعق ص: 25، سيوطى در: الحاوى، ص 79 و تاريخ الخلفاء ص: 65، و الجامع الصغير، و الدرّ المنثور: ج 2، ص: 259، استيعاب: ج 2 ص: 460 و ص: 473، جامع الاصول ابن اثير: ج 9، ص: 468، مطالب السئول محمد بن طلحه شامى، تذكره الخواص ابن جوزى، ص: 85، احمد بن حنبل در مسند، ابن حمزه در البيان و التعريف: ج 2 ص: 137، گنجى در كفاية الطالب ص: 13، طبرى در: ذخائر العقبى ص: 67، ابن كثير در: البداية و النهاية، ج 5 ص: 208 روح المعانى آلوسى، ج 6، ص: 193، تفسير المنار ج 6، ص: 464، نفحات اللاهوت كرخى، ص: 28، تيسير الوصول ابن الديبع، ج 2، ص: 147، وفاء الوفاء سمهودى، ج 2 ص: 173، رموز الاحاديث نقشبندى ص: 168، ارجح المطالب امر تسرى: ص: 587، تاريخ بغداد، ج 8، ص: 290، التاريخ الكبير بخارى ص: 194 ج 2، نظم درر السمطين زرندى، عقد الفريد ج 5، ص: 58، محاضرات راغب، ج 2، ص: 213، مناقب خوارزمى، ص: 80، مقتل خوارزمى، ج 1 ص: 47 ترجمان القرآن، ص: 822، و عدّه ديگرى كه مجال و فرصت ضبط همۀ اسامى كتب در اين كتاب نيست؟ و مى توانيد به: احقاق الحق و بعض از مجلدات الغدير مراجعه فرمائيد.

هر كه من مولاى او هستم، پس اين على مولاى او است، خدايا: دوست بدار هر كه او را دوست دارد، و يارىد.

ص: 37

كن هر كه او را يارى كند، و سركوب و سرنگون كن هر كه را كه قصد سركوب و سرنگونى او را دارد

سپس از منبر فرود آمد و به مسلمانان كه يكصد و بيست هزار نفر بودند، فرمود: سلام كنيد به على بعنوان أمير المؤمنين بودن، طبق دستور آن حضرت صلى اللّه عليه و آله مسلمانان يكى بعد از ديگرى مى آمدند و به على عليه السّلام مى گفتند: السّلام عليك يا أمير المؤمنين أبو بكر آمد و گفت: السّلام عليك يا أمير المؤمنين، عمر آمد و گفت: السّلام عليك يا أمير المؤمنين، بخّ بخّ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة، سلام بر تو اى أمير مؤمنين، اين بزرگى و عظمت بر تو مبارك باد، صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى تمامى مرد و زن با ايمان هستى

پس خليفه شرعى و واقعى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله على عليه السّلام

ملك: توجّهى بوزير كرد و گفت: صحيح است آنچه علوى بيان نمود؟؟؟.

ص: 38

وزير: بلى، چنين متذكرند مورّخين و مفسّرين(1).

ملك: (چون به صحّت مطلب آگاه شد، زيرا يقين داشت كه وزير بدون مطالعه و اطلاع كامل مطلبى را تأييد و يا انكار نمى كند) گفت: اين سخن را رها نمائيد، و موضوع ديگرى را پى گيرى كنيد؟؟؟.

عقيده بتحريف قرآن

عباسى: شيعه قائل و معتقد به تحريف قرآنست.

علوى: بلكه در نزد شما أهل سنّت اين مطلب شهرت بسزائى دارد، و مى گوئيد: قرآن تحريف شده.

عباسى: اين دروغ است، و چه دروغ آشكارا؟

علوى: مگر شما روايت نمى كنيد در كتابهايتان كه نازل گرديد بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آياتى دربارۀ غرانيق بعد نسخ شد، و از قرآن حذف گرديد؟

ملك: از وزير پرسيد: آنچه را علوى ادّعا

ص: 39


1- - مسند احمد بن حنبل ج 4، ص: 281، تفسير فخر رازى، ذيل آيه: يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ، تاريخ بغداد، ج 8 ص: 290، صواعق ابن حجر ص: 107، تذكره ابن جوزى: ص 29.

مى كند (هم چنانكه بيان نمود) صحيح است؟؟؟

وزير: مفسّرين أهل سنّت در تفسيرهاى خود - (بطور مفصل) ذكر كرده اند.

ملك: اگر چنين باشد، چگونه مى توان اعتماد كرد بقرآن تحريف شده؟؟؟.

علوى: ملك بداند، كه اين مطلب را ما شيعيان نمى گوئيم، بلكه گفتار أهل سنّت است، بنابراين قرآن در بين ما شيعيان صحيح و معتبر، و كاملا مورد اعتماد و در نزد أهل سنّت مورد اعتبار و اعتماد نيست.؟؟.

عباسى: دربارۀ تحريف قرآن، أحاديثى شما شيعيان در كتابهاى خود نقل نموده ايد، از علمايتان

علوى: أوّلا - اين گونه أحاديث بسيار كم است و ثانيا: اين گونه أحاديث جعلى كه دشمنان شيعه وضع و جعل كرده اند، تا تشويش ايجاد كنند بين ما شيعيان، و ثالثا: راويان و اسناد اين گونه أحاديث ناصحيح و غير معتبر است، و آنچه كه از بعضى از علما

ص: 40

نقل قول شده مورد اعتماد نيست، و علماى بزرگ ما كه از هر جهت محلّ اعتماد ما شيعيان هستند قائل و معتقد به تحريف قرآن نيستند،

آيات: غرانيق

و نمى گويند آنچه را كه شما أهل سنّت مى گوئيد، كه قائل هستيد خداوند آياتى در مدح بت ها نازل فرموده، و مى فرمايد «تلك الغرانيق العلى منها الشفاعة ترتجى»(1)

ص: 41


1- - قصّه غرانيق آنست كه: اهل سنت گويند رسول خدا (ص) تحت فشار مشركين قريش قرار گرفت، از خدا خواست كه آياتى نازل فرمايد، تا تحبيب و تأليف قلوب مشركين شود تا اينكه سورۀ و النجم نازل شد، و آن حضرت هنگام قرائت آن، خواند: أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاّتَ وَ اَلْعُزّى، وَ مَناةَ اَلثّالِثَةَ اَلْأُخْرى، (تلك الغرانيق العلى، منها الشفاعة ترتجى) قريش از شنيدنش خورسند گرديدند، لكن شب آن روز جبرئيل آمد و گفت: كلماتى خواندى كه من نياورده بودم؟ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بسيار محزون شد و سخت از خدا ترسيد، و بعضى ديگر از اهل سنت گويند: غرانيق اشاره به ملائكه بود، و بعد اين آيه نسخ و از قرآن حذف شد، و بعضى از اشاعره گويند: از القائات شيطان بود به آن حضرت (احقاق الحق، ج 2، ص: 204)

اينان غرانيق بزرگى هستند كه از ايشان اميد شفاعت هست

ملك: رها كنيد اين مطلب را (كه حقيقت آن بر ما معلوم گشت) و در پيرامون موضوع ديگر سخن بگوئيد، (و تحقيق و تحليل نمائيد)؟؟؟.

اهل سنت مى گويند: خدا جسم است

علوى: أهل سنّت نسبت مى دهند به خداوند چيزهائى كه لايق شأن خدائى نيست؟؟؟.

عباسى: مثلا چه نسبتى مى دهند؟؟؟!.

علوى: مثل اينكه مى گوئيد: خدا جسم است، و همانند بشر است، و مى خندد و مى گريد، و دست و پا و چشم و عورت دارد، و پاى خود را روز قيامت در آتش فرو مى برد، و از آسمانها با الاغ خود به آسمان دنيا (آسمانى كه گرداگرد زمين است) مى آيد؟؟؟

عباسى: چه مانعى دارد اينها براى خدا (مگر شما شيعيان منكر هستيد؟) با اينكه قرآن بالصراحة بيان مى كند، چنانكه مى فرمايد: وَ جاءَ رَبُّكَ ، مى آيد پروردگار تو، و مى فرمايد: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ (41 - قلم) روزى كه بالا زده شود دامن از ساق، و مى فرمايد: يَدُ اَللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (10 فتح) دست خدا بالاى دست بشر است، و در حديث است كه خداوند پاى خود را داخل در آتش مى كند..

ص: 42

عباسى: چه مانعى دارد اينها براى خدا (مگر شما شيعيان منكر هستيد؟) با اينكه قرآن بالصراحة بيان مى كند، چنانكه مى فرمايد: وَ جاءَ رَبُّكَ ، مى آيد پروردگار تو، و مى فرمايد: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ (41 - قلم) روزى كه بالا زده شود دامن از ساق، و مى فرمايد: يَدُ اَللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (10 فتح) دست خدا بالاى دست بشر است، و در حديث است كه خداوند پاى خود را داخل در آتش مى كند..

ابو هريره كذاب و جاعل حديث

علوى: أمّا آنچه در حديث است در نزد ما دروغ و افترا و تهمت است، زيرا: أبو هريره(1) و أمثال او دروغ مى بستند به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله تا حدّى كه عمر أبو هريره را منع مى نمود از نقل و بيان حديث و زجرش كرد

ص: 43


1- - در اسم أبو هريره اختلافست، و ابو جعفر اسكافى گويد عمر ديد ابو هريره در نقل روايت از پيغمبر زياده روى مى نمايد، او را توبيخ كرد و با تازيانه زد و گفت اين همه روايت از پيغمبر در مدت سه سال كه خدمت آن حضرت بودى نقل مى كنى، حتما بر آن حضرت دروغ مى بندى؟ و منعش نمود از نقل حديث، و حاكم نيشابورى در (ج 3 ص: 509) مستدرك گويد: عايشه به ابو هريره گفت: اين همه احاديث از كجا نقل مى كنى كه ما هيچ يك از آنها را از پيغمبر نشنيده ايم؟ و ابن أبى الحديد (ج 4 ص 67 گويد: ابو هريره در نزد شيوخ ما (معتزله) مورد اعتماد و اطمينان نيست، روزى عمر او را تازيانه بسيار زد براى: نقل احاديث دروغ، و در (ج 4 ص 63) گويد: از اسناد خود، ابو جعفر اسكافى شنيدم مى گفت: معاويه جمعى از صحابه و تابعين را مأمور نمود كه اخبار قبيحه در طعن و بيزارى جستن از على (ع) جعل نمايند و ميان مردم انتشار دهند، فلذا، انها پيوسته مشغول اين امر بودند، و تهمتها و نسبتهاى ناروا و قبيحى را مى گفتند و انتشار مى دادند، از جمله ان اشخاص: ابو هريره، و عمرو بن العاص، و مغيرة بن شعبة، و عروة بن زبير، بودند، و بخارى و مسلم در صحيح خود از عمرو بن العاص رواياتى در مذمت: آل ابى طالب نقل كرده اند و بدين وسيله نهاد قلبى خود را آشكار نموده اند و ابو حنيفه گويد: صحابه پيغمبر عموما ثقه و عادل - بودند، و من از هر كدام و بهر سند باشد حديث مى گيرم، مگر حديثى كه منتهى بابى هريرة و انس و سمرة شود

ملك: درحالى كه خطاب بوزير مى كرد، گفت: صحيح است؟ واقعا، عمر ابو هريره را منع كرد از نقل حديث؟

وزير: بلى، او را منع كرده، و تاريخ نمايانگر است

ملك: پس چگونه ما اعتماد بأحاديث ابو هريره داريمود

ص: 44

وزير: بجهت اعتماد علماى ما أهل سنّت بر احاديثش

ملك: بنابراين دانش علماى ما از عمر بيشتر است زيرا عمر منع نموده أبو هريره را از بيان حديث، چون دروغ مى بست بر رسول خدا (ص) و علماى ما دست آويز خود نموده اند أحاديث دروغ او را (جدّا عجبست)

عباسى: اگر (بفرض اينكه) چشم پوشى كنيم آقاى علوى، و بگوئيم: أحاديثى كه بدست ما رسيده درباره (جسم، دست، پا، و رفت و آمد) خدا، صحيح نيست، چه خواهى گفت دربارۀ آيات قرآن (كه خواندم، و تصريح به همۀ اينها مى نمايد؟)..

قرآن محكم و متشابه دارد

علوى: در قرآن آيات محكمات و متشابهات هست هم چنانكه آيات: ظاهر دارد و باطن.

و آياتى كه محكم و ظاهر است به ظاهرش عمل مى شود،، (مثل: إِنَّ اَللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، «إنّ اللّه خبير بصير») و متشابهات آن، لازم است كه روى قاعده بلاغت عمل شود، و بمجاز، و كنايه، و تقدير، بايد توجّه داشت

ص: 45

و در غير اين صورت صحيح نيست معنا كردن آيات از نظر عقل و شرع، مثلا: اگر معنى شود اين آيه كه خداى تعالى مى فرمايد: وَ جاءَ رَبُّكَ ، (آمد پروردگار تو) بظاهر آن، هيچ گاه با عقل و شرع صحيح نخواهد بود، زيرا عقل و شرع حكم مى كنند بوجود خداوند در تمام مكانها، به طورى كه هيچ مكانى خالى از وجود خدا نيست، و ظاهر آيه جسميّت خدا را مى فهماند؟ و لازمه جسم: داشتن مكانست، بنابراين اگر خداوند در آسمان باشد، زمين خالى از خدا خواهد بود؟ و اگر در زمين باشد، آسمان خالى خواهد بود؟ و اين مطلب عقلا و شرعا صحيح نيست

عباسى: در مقابل اين سخن منطقى متحيّر شد، چه بگويد، و از جواب بازماند، و لكن (پس از لحظه اى سكوت، از روى عناد و لجاجت) گفت: من نمى توانم اين سخن را بپذيرم، و حتما بايد بظاهر آيات قرآن توجّه داشت و بس.

ص: 46

عقيده بظاهر قرآن

علوى: پس چه مى گوئى و چه مى كنى با آيات متشابهات، زيرا به هيچ نوعى نمى توانى معنى كنى و امكان ندارد كه بتوانى بظاهر تمام آيات شريفه قرآن توجّه كنى و معنى و تفسير نمائى و استناد بجويى، و اگر بر خلاف اين بگوئى و معتقد باشى كه بايد بظاهر آيات نظر نمود، اين دوستت كه در كنار تو نشسته جناب آقاى شيخ أحمد عثمان، و از بزرگان أهل سنّت و جماعت، و نابينا هستند، بايد از أهل آتش جهنّم باشند؟.

عباسى: براى چه ايشان از أهل آتش جهنّم هستند؟ (با اين همه فضل و دانش و علم؟؟؟)

علوى: زيرا خداى تعالى مى فرمايد:

(وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي اَلْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (هر كس در اين جهان دنيا نابينا - ى كفر و جهل و ضلالت - است، در عالم آخرت نيز نابينا و گمراه است)

جناب آقاى شيخ أحمد توجّه نموديد و راضى به اين

ص: 47

أمر مى باشيد؟ (بجرم نابينا بودن در آخرت نابينا باشيد)

شيخ أحمد: نه، هرگز، نه هرگز، و مراد از: أعمى، در آيه بمعنى: نابينائى از چشم نيست بلكه مراد: منحرف از راه حقّ و حقيقت است.

علوى: پس ثابت شد كه هيچ كس نمى تواند بظاهر آيات قرآن نظر داشته و به آن معتقد و عمل كننده باشد

چون سخن به اينجا رسيد، بشدّت دربارۀ ظاهر آيات قرآن گفتگو و سخنها ردّ و بدل شد، و علوى عباسى را مغلوب مى ساخت، و با دليل و برهان او را محكوم مى نمود، و با كوتاه ترين جمله او را شكست مى داد.

ملك: (به چهرۀ عباسى نگريست و ديد از هر جهت عاجز و درمانده از جواب شده) پاى ميانجيگرى را در پيش نهاد و گفت: اين موضوع را رها نمائيد و دربارۀ مطلب ديگر سخن به ميان بياوريد؟.

جبر در اعمال

علوى: خطاب به عباسى كرد و فرمود: از جمله انحرافات و عقيده باطل شما أهل سنّت آنست كه در

ص: 48

بارۀ خداى سبحان مى گوئيد: خداوند بندگان را مجبور به گناه و أعمال حرام مى فرمايد، و سپس ايشان را به كيفر گناه و ارتكاب فعل حرام معاقبه و مجازات مى كند

عباسى: اين عقيده و سخن از هر جهت صحيح است، زيرا خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّهُ (هر كه را خدا گمراه كند - 88 نساء) و مى فرمايد: طَبَعَ اَللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ (اينان هستند كه خدا بر دلهايشان مهر نهاده - 16 محمّد).

علوى: اينكه مى گوئى در قرآنست، در قرآن آيات و كلمات مجاز و كنايه هست كه حتما بايد به آن توجّه داشت، و آن چنان معنى كرد كه مخالف با واقعيّت و حقيقت نباشد، بنابراين معنى «ضلال» اينست كه خداوند رها مى كند أفراد شقىّ و گنهكار را كه قابل هدايت شدن را ندارند، تا گمراه شوند، هم چنانكه ما مى گوئيم: الحكومة أفسدت النّاس، حكومت مردم را به بدبختى كشانيده، يعنى توجهى بوضع انها

ص: 49

نكرده و ما يحتاج ايشان را فراهم ننموده، اين: أوّلا و ثانيا: مگر نشنيده ايد كه خداى تعالى مى فرمايد:

«إِنَّ اَللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» (خدا أمر به كارهاى زشت و گناه نمى كند - 28، أعراف) و در جاى دگر قرآن مى فرمايد: «إِنّا هَدَيْناهُ اَلسَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» ، (ما به حقيقت راه - حقّ و باطل - را بانسان نموديم، مى خواهد هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد، و مى خواهد كفران نعمت كند 3، دهر) و مى فرمايد: «وَ هَدَيْناهُ اَلنَّجْدَيْنِ» (و راه خير و شرّ - و حقّ و باطل - را به او نموديم 10، بلد)، و ثالثا: عقلا جايز و صحيح نيست كه خداى تعالى أمر به معصيت بفرمايد، و سپس عقاب و عذاب نمايد، و چنين رفتارى از عوام مردم بدور است، تا چه رسد از خداى تعالى كه منزّه است ذات مقدّسش از آنچه كه درباره اش مى گويند مشركين و ستمكاران

ملك: رشته سخن را بدست گرفت و گفت: نه، نه،

ص: 50

امكان ندارد خداوند مجبور نمايد انسانى را به گناه و بعد از آن عذابش كند، اگر چنين باشد ظلم بتمام معنى است، و خدا منزّه و مبرّاست از ظلم و فساد «أَنَّ اَللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» (خدا به بندگانش ظلم نمى كند، 182، آل عمران، 51، أنفال، 10 حجّ)

و من گمان ندارم كه أهل سنّت و جماعت معتقد باشند به آنچه كه اين آقاى عباسى مى گويد.

و بعد خطاب كرد بوزير و گفت: آيا أهل سنّت و جماعت عقيده دارند به آنچه كه آقاى عباسى مى گويد

وزير: بلى، مشهور بين أهل سنّت همين است، كه خداوند بندگان را مجبور به گناه مى كند، و در قيامت عذاب خواهد كرد؟.

ملك: چگونه معتقدند؟؟! و مى گويند مطلبى را كه مخالف با عقل يك انسان عادى كم عقل است؟

وزير: تأويلات و استدلالات دارند به آنچه مى گويند

ملك: هر نوع تأويل و استدلال داشته باشند أهل

ص: 51

سنّت در عقايد باطل خود، بازهم با عقل و منطق و شعور ساده تطبيق نمى كند، مگر آنچه را كه علوى بيان نمود مطابق مى دانم، به اينكه خداوند كسى را مجبور بكفر و معصيت نمى كند.

پيغمبر در نبوت خود شك داشت؟

علوى: مطلب مهمّتر ديگر آنست كه: أهل سنّت و جماعت مى گويند: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در نبوّت خود شكّ و ترديد داشت؟.

عباسى: اين دروغ و تهمت محض است بما!.

علوى: مگر شما أهل سنّت در كتابهاى خود نقل نكرده ايد كه رسول خدا (ص) مى گفت: گاهى كه جبرئيل بر من نازل نمى شد، گمان مى بردم كه بر عمر بن الخطاب نازل گرديده، با اينكه بطور يقين و مسلّم مى دانيم در قرآن آياتى است دلالت مى كند بر اينكه خداوند پيمان گرفته از حضرت محمّد (ص) بر رسالتش؟.

ملك: درحالى كه با تعجّب نظر بوزير مى نمود گفت:

آيا صحيح است آنچه را علوى بيان نمود، كه حتما روايت:

ص: 52

شكّ رسول خدا در نبوّتش، در كتابهاى أهل سنّت هست

وزير: بلى، موجود است در بعضى از كتابها.

ملك: اينكه كفر محض است (اين چه مطلبى)

پيغمبر عايشه را بدوش خود گرفت

علوى: مطلب ديگرى كه أهل سنّت در كتابهاى خود نقل نموده اند، آنست كه: رسول خدا (ص) عايشه را بر روى شانۀ خود سوار مى نمود تا تماشا كند كسانى را كه طبل مى زدند و نى مى نواختند،(1) (من مى پرسم از شما) آيا چنين عملى شايسته پيغمبر است

عباسى: چه ضررى و چه زشتى دارد (كه آن حضرت عايشه را بر كتف خود بلند نمايد تا تماشا كند؟؟!)

علوى: آقاى عباسى، آيا شما چنين خواهيد كرد شما كه در مقابل پيغمبر يك فرد عادى هستيد، عيال خود را بدوش مى گيرى كه تماشاى طبل كوبان و نى زنان كند

ملك: (با اضطراب و مختصر خشم گفت) هر كه

ص: 53


1- - صحيح بخارى باب اللّهو بالحراب، و مسلم باب الرخصة فى اللعب فى ايام العيد، ج: اول.

حيا و غيرت هرچه قدر هم اندك باشد، داشته باشد راضى نمى شود كه عيال خود را در بين مردم بدوش بگيرد، تا تماشاى طبل زنان بنمايد، تا چه رسد برسول خدا، كه نمونه و مجسّمه حيا و غيرت و ايمان است؟، آيا اين موضوع در كتابهاى أهل سنّت درج شده است؟

وزير: بلى، موجود است در بعضى از كتابها ملك: پس چگونه مى توانيم ايمان داشته باشيم به نبوّت پيغمبرى كه شكّ در نبوّتش داشته؟؟!.

عباسى: ناچاريم اين قبيل روايات را تأويل نمائيم

علوى: چگونه مى توان روايت مورد بحث را تأويل كرد (و به چه نحو مى شود از ظاهر آن گذشت، و معنى دگرى بنمائيم، و آيات متشابهات قرآن را تأويل نمى كنيد؟؟) آيا جناب ملك توجّه دارند كه أهل سنّت عقيده دارند به چه خرافات و مطالب باطل و بيهوده و بى مبنا؟؟؟.

عباسى: آقاى علوى، مراد و مقصد شما از خرافات و باطل ها چيست؟؟؟.

ص: 54

علوى: گفتم كه شما أهل سنّت معتقد هستيد كه:

1 - خدا همانند بشر، دست و پا دارد و حركت مى كند 2 - قرآن تحريف گرديده، و در آن اضافه و كم شده 3 - رسول خدا عملى انجام داده كه همانند آن را انجام نمى دهد هيچ كس، حتّى عادى ترين مردم، كه عايشه را بدوش خود سوار نموده براى تماشاى طبل زنان.

4 - رسول خدا (ص) در نبوّت خود شكّ داشته

5 - به كسانى كه قبل از علي بن أبى طالب زمام امور مسلمين را بدست گرفته اند، معتقديد، با اينكه حكومت آنان مشروع نبوده بطور مسلّم، چون بسبب شمشير و توسّل بزور به حكومت رسيدند، و در آن مقام ثابت ماندند

6 - در كتابهاى شما روايت شده از أبو هريره، و أمثال او (عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه) كه جعل حديث مى نمودند، و شيوع مى دادند بين مردم.

ملك: گفت: رها كنيد اين موضوع را (دانستيم باطل بودن اينها را) و در مطلب ديگرى گفتگو نمائيد؟

ص: 55

علوى: أهل سنّت نسبت مى دهند به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چيزهائى را كه شايسته نيست بيك فرد عادى نيست داد

عباسى: مثلا چه نسبتى مى دهيم به آن حضرت؟

معنى: «عبس و تولى»

علوى: مثل اينكه مى گوئيد: «عَبَسَ وَ تَوَلّى، أَنْ جاءَهُ، اَلْأَعْمى» (عبوس و ترش رو گشت چون آن مرد نابينا حضورش آمد - 2 عبس) دربارۀ رسول خدا نازل شده (كه آن حضرت از آمدن عبد اللّه بن امّ مكتوم نابينا ناراحت شد)

عباسى: چه مانعى دارد كه آن حضرت ناراحت شده باشد (براى آمدن مرد نابينائى؟).

علوى: مانعش گفتار خداوند است كه مى فرمايد:

إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (تو داراى اخلاقى نيكو هستى - 4 قلم) و مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (اى رسول، ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمت براى أهل عالم باشى - 107، انبيا) پس آيا عاقلانه است، پيغمبرى كه خداوند توصيفش كرده به داشتن: حسن خلق، و وجود مقدّسش را: رحمت

ص: 56

للعالمين، قرار داده، ناراحت و روگردان شود از، مرد نابيناى با ايمان، آيا اين عمل انسانى است؟

ملك: عاقلانه نيست كه بگوئيم اين عمل سر زده باشد از پيغمبرى كه نمونۀ كامل انسانى و واسطه رحمت إلهى است، و لكن آقاى علوى اين آيات مورد بحث دربارۀ چه كسى نازل گرديده؟؟؟.

گفتگو با دانشمند مسيحى، در معنى: آيه

علوى: در أحاديث صحيحى كه از أهل بيت پيغمبر (ع) كه قرآن در آن خانواده نازل شده (و آنان از معنى و شأن نزول آيات از تمامى مردم داناترند) نقل شده كه دربارۀ: عثمان بن عفّان نازل گشته، گاهى كه اين امّ مكتوم وارد شد، چهرۀ خود را از او بگردانيد.

يكى از علماى شيعه بنام: سيّد جمال الدّين كه در جلسه حضور داشت، گفت: براى من گفتگو و بحثى با يكى از دانشمندان مسيحى دربارۀ اين آيات پيش آمده كه بى مناسبت نمى دانم بيان آن را.

بمن گفت كه: پيغمبر ما حضرت عيسى أفضل و برتر از

ص: 57

پيغمبر شما حضرت محمّد است، گفتم چرا، و به چه دليل گفت: پيغمبر شما بدأخلاق بود، به طورى كه براى ورود مرد نابينائى ناراحت شده، و چهره در هم كشيده، و صورت خود را از وى گردانيده، طبق آيه قرآنتان كه مى گويد: «عَبَسَ وَ تَوَلّى أَنْ جاءَهُ اَلْأَعْمى» و لكن پيغمبر ما حضرت عيسى داراى حسن خلق بوده چنانكه از هيچ كس روى نمى تابيد (حتى از بيماران كريه المنظر) كه بينا مى كرد نابينايان را، و سالم مى فرمود:

مبتلايان بمرض: پيسى و جذام، را.

در جواب گفتم: چنين نيست كه تو گمان كرده اى، بلكه ما شيعيان مى گوئيم كه: آن آيات دربارۀ عثمان بن عفّان نازل شده، نه دربارۀ پيغمبر اسلام، و على التحقيق آن حضرت داراى أخلاق نيك و صفات عاليۀ انسانى و خصلتهاى پسنديده، همچنان كه خداى تعالى دربارۀ حضرتش مى فرمايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» و مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» .

ص: 58

دانشمند مسيحى گفت: آنچه من گفتم، از يكى از:

خطباى أهل سنّت در مسجدى در بغداد شنيدم.

علوى: در نزد ما شيعيان شهرت دارد كه بعضى از راويان متملّق چاپلوس، و آنان كه دين را بدنيا مى فروختند، شأن نزول آيه را به پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه و آله نسبت مى دادند، تا پاك سازند مقام حكومت عثمان را چون شيوۀ آنها اين بوده كه: نسبت دروغ بخدا و رسولش مى داده اند، تا رفتار (خصمانه و غاصبانه و غير انسانى) خلفا و فرمانروايان خود را پاك سازند

ملك: (مطلب بر ما روشن شد) رشته سخن را بگردانيد، و در موضوع ديگر سخن بگوئيد؟

ايمان سه خليفه

عباسى: شيعيان منكر ايمان سه خليفه (ابو بكر عمر، و عثمان) هستند؟! با اينكه اين حرف و عقيده صحيح نيست، زيرا: اگر مؤمن نبودند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم، از آنان دختر نمى گرفت، و به ايشان هيچ گاه دختر نمى داد.

ص: 59

علوى: شيعه عقيده دارد كه أبو بكر و عمر و عثمان قلبا و باطنا مؤمن نبودند، و تظاهر باسلام مى نمودند و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قبول اسلام مى فرمود از هر كسى كه شهادتين را بزبان جارى مى ساخت، اگر چه واقعا منافق بود، و با آنان همانند يك فرد مسلمان رفتار مى فرمود، و اينكه آن حضرت از ايشان دختر گرفت و به ايشان دختر داد بهمين جهت بود.

عباسى: چه دليلى داريد بر مؤمن نبودن أبو بكر.

علوى: دلائل قطعى و محكمى زياد در دست - داريم، از جمله: در بسيارى از جاها خيانت برسول خدا صلى اللّه عليه و آله نموده، و يك نمونۀ آن: تخلّف و سر پيچى نمودن او است از لشكر اسامه، كه نافرمانى از أمر رسول خدا مى باشد، و قرآن كريم در: رديف مؤمنين بحساب نياورده هر كسيرا كه نافرمانى پيغمبر كند، طبق آيه شريفۀ وافى هدايۀ:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما

ص: 60

شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ

حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ، 65 نساء

(نه چنين است، قسم به خداى تو كه: اينان به حقيقت أهل ايمان نمى شوند، مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند، و آنگاه بهر حكمى كه - بسود و زيان آنها - كنى هيچ گونه اعتراضى در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو شوند، 65 نساء)

بنابراين، أبو بكرى كه نافرمانى پيغمبر كرده داخل در مفهوم و مصداق بتمام معناى اين آيه است، كه: هر كس مخالفت آن حضرت نمايد ايمان ندارد؟.

و مطلب مهم تر اينكه: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله لعن فرموده كسانى را كه تخلّف از لشكر اسامه كنند، و گفتيم كه:

أبو بكر تخلّف كرد، و به همراه اسامه به جنگ روميان نرفت، و على التحقيق مورد لعن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله واقع شده؟ و بطور مسلّم مى دانيم همه كه آن حضرت مؤمن را در هيچ موقع لعن نمى فرمايد؟.

ص: 61

ابو بكر از اسامه تخلف كرد

ملك: متوجّه وزير شد و گفت: آيا صحيح، است؟ أبو بكر تخلّف كرد از لشكر اسامه؟ (و به همراه ايشان نرفت؟ با اينكه پيغمبر أمر برفتن فرموده بود؟.

وزير: بلى، اين چنين نوشته اند مورّخين(1)،

ملك: بنابراين، با بيانى كه آقاى علوى نمودند، أبو بكر مؤمن نبوده است؟؟؟.

وزير: أهل سنّت در تخلّف أبو بكر تأويلاتى دارند.

ملك: آيا تأويل مى تواند مطلب واقعى را بر خلاف و دگرگون سازد؟ اگر چنين باشد، پس هر مجرمى براى ارتكاب جرمش تأويلاتى خواهد داشت؟ و به اين سبب دامنه جرم وسيع خواهد شد؟؟؟.

(مثلا: دزد براى علّت دزديش مى گويد: فقير و محتاج بودم، و شارب الخمر خواهد گفت: مهموم و مغموم

ص: 62


1- - طبرى، ج 3، ص: 212، شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص: 159، و ج 6 ص: 52، تاريخ ابن عساكر ج 2 ص: 391، طبقات ابن سعد ج 2 ص: 41.

بودم، خواستم ساعتى از غم رهائى پيدا كنم، و همانند اينها كه هر مجرمى دليلى خواهد آورد، و در اين صورت اختلال در نظم زندگى و أمنيّت بوجود مى آيد، و مردم ضعيف هم جرأت بر گناه پيدا مى كنند، تا چه رسد بأفراد نيرومند و با نفوذ، بنابراين نمى شود هر چيزى را تأويل كرد؟).

عباسى: از خجلت و شرمندگى چهره اش سرخ گرديد و متحيّر و متفكر شد چه جواب دهد، و چه بگويد، به ناچار به خود فشار آورد و گفت: دليل بر عدم ايمان قلبى عمر چيست؟؟؟.

شك عمر در نبوت پيغمبر

علوى: دليلهاى بسيارى هست بر عدم ايمان او، از جمله خودش تصريح به نداشتن ايمان نموده.

عباسى: در كجا و چه وقت تصريح به نداشتن ايمان كرده؟

قضيه حديبيه

علوى: در آن موقعى كه گفت: ما شككت فى

ص: 63

نبوّة محمّد (قطّ) مثل شكّى يوم الحديبيّة،(1)من هرگز شكّ نكرده بودم در نبوّت و پيغمبرى محمّد همانند شكى كه در روز (جنگ) حديبيّه نمودم

و طرز كلام عمر مى رساند كه هميشه در نبوّت پيغمبر ما شك داشته؟ و لكن شكّ او در حديبيّه از وقتهاى ديگر قوى تر بوده، آقاى عباسى، تو را بخدا قسم، كسى كه در نبوّت محمّد «صه» شك داشته باشد، آيا مى توان مؤمنش دانست؟؟؟.

عباسى: با يك دنيا خجلت و شرمندگى سر پيش افكند، و چون جوابى نداشت، سكوت كرد.

ملك: متوجّه وزير شد و گفت: وزير، گفتاريه

ص: 64


1- - قضيه حديبيه باختصار چنين است كه رسول خدا (ص) در خواب ديد با اصحاب به مكه رفته و عمره بجا آورده اند صبح براى اصحاب نقل فرمود خواب خود را، و فرمود ان شاء اللّه ما به مكه خواهيم رفت (ولى تعيين زمان نفرمود، و در غره ذو القعده سال ششم هجرت آن حضرت با 1400 نفر اصحاب بعزم عمره حركت فرمود، و در حديبيه (كه چاهى است نزديك مكه و نصفش جزء حرم و نصفش خارج از حرم است) كفار قريش با تجهيزات جنگى آمدند و مانع ورود به مكه شدند، رسول خدا (ص) ناچار صلح فرمود به متاركه جنگ به مدت ده سال با شرايط ديگرى و صلحنامه نوشته شد و از همان جا به مدينه بازگشتند، عمر از آن حضرت پرسيد؟ مگر نگفتى ما به مكه مى رويم پس چرا بر خلاف شد؟ و نرفتيم، شما خود را راستگو مى دانيد؟ آن حضرت فرمود: آيا تعيين زمان كردم عرض كرد: نه، فرمود: پس آنچه گفتم صحيح است و به مكه خواهيم رفت ان شاء اللّه، و تعبير خواب واقع مى شود. فلذا: آيه (لَقَدْ صَدَقَ اَللّهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْيا بِالْحَقِّ) لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرامَ إِنْ شاءَ اَللّهُ آمِنِينَ..، 27 فتح). نازل گرديد، و در، الصراط المستقيم گويد: در تاريخ طبريست كه اوّل كسى كه عمر را، فاروق، ناميد اهل كتاب (نصارى) بودند، و سپس در بين مسلمانان شايع گرديد.

آقاى علوى صحيحست؟ عمر چنين بود؟ شكّ در نبوّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و سلّم داشته؟؟؟..

وزير: بلى، روات أحاديث از او نقل كرده اند

ملك: عجب، عجب؟ (جدّا عجيب است؟) مند.

ص: 65

هميشه با خود مى گفتم: عمر، از سابقين اسلام است و مؤمن واقعى و حقيقى، و لكن الآن بر من روشن و آشكار شد كه أصلا در ايمانش شكّ و شبهه است؟؟..

عباسى: جناب ملك آرام باشيد؟ و سست عقيده نباشيد؟ و در عقيدۀ خود ثابت و استوار و محكم باشيد؟ و دچار تزلزل عقيده اى نشويد به واسطۀ خدعۀ اين علوى كذّاب و دروغگو؟.

ملك: صورت خود را از طرف عباسى گردانيد، و با كمال خشم و غضب گفت: وزير دانشمند ما آقاى، نظام الملك (كه همه مى دانيم از متون كتابها كاملا با خبر و مطلع است) مى گويد: آقاى علوى در تمام گفتار و بيانش راستگو است، و (بر خلاف حقّ و حقيقت سخنى نگفته) مى گويد: گفتۀ عمر دربارۀ شكش در نبوت پيغمبر در كتابها موجود است، و اين عباسى ابله نادان مى گويد: علوى دروغگو است؟ آيا اين عناد و لجاجت و حقّكشى نيست؟؟؟.

ص: 66

سكوت سر تا سر مجلس را فرا گرفت (و قلبها به طپش افتاد و وحشتى جمعيت را فرو گرفت) و ملك هر لحظه بر خشم و غضبش افزوده مى شد، و سخت ناراحت شد از گفتار عباسى، و عباسى و علماء ديگر أهل سنّت از خجلت و درماندگى سر به پيش افكندند، و وزير هم سكوت كرده و سخنى نمى گفت، و علوى سر بلند كرده و چشم بصورت ملك دوخته بود تا نتيجه بحث و گفتگو را دريابد.

لحظات سختى بر عباسى مى گذشت، و آرزو مى كرد اى كاش زمين شكافته مى شد و مرا در خود فرو مى برد، يا ملك الموت مى آمد و او را قبض روح مى نمود ، تا زنده نباشد، و اين شرمندگى و منظرۀ نامطلوب ببيند، چون بطلان مذهبش آشكار گشته، و علنى شده عقيدۀ او بخرافات در حضور ملك و وزير دانشمند و سائر علما (ى شيعه و أهل سنّت) و أركان دولت و

ص: 67

مملكت، لكن چه كند بيچاره؟ ملك او را خواسته براى سؤال و جواب، و تميز بين: حقّ و باطل.

ازدواج عثمان با رقيه و ام كلثوم

عباسى: قوّۀ فكرى و نيروى مغزى خود را جمع كرد و گفت: چه مى گوئى آقاى علوى دربارۀ عثمان؟ آيا مؤمن نبود؟ با اينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم دو دختر خود را بنام: رقيّه و امّ كلثوم، تزويج او كرد

علوى: دليل بر عدم ايمانش بسيار است، و بس است در نداشتن ايمان، اينكه تمام مسلمانان كه صحابه پيغمبر هم در ميان ايشان بودند، به واسطۀ أعمال و رفتار ناشايست و خلاف دين او، اجتماع كردند، و او را كشتند، و شما أهل سنّت روايت مى كند كه پيغمبر (صه) مى فرموده: «لا تجتمع امّتى على خطاء» امّت من اجتماع بر خطاء و ضلالت و گمراهى نمى نمايند، بنابراين ممكنست كه مسلمانان اجتماع نمايند درحالى كه صحابۀ پيغمبر «صه» هم در ميان ايشان هستند؟ و بقتل برسانند مؤمنى را در حال ايمان داشتن؟؟؟!.

ص: 68

عايشه دشمن سرسخت عثمان بود، و رفتار او با صحابه

مگر عايشه نبود كه او را تشبيه به نعثل يهودى مى كرد و مى گفت: اقتلوا نعثلا؟ بكشيد اين عثمان شبيه بنعثل را كه كافر شده، بكشيد او را كه خدا او را بكشد؟؟؟(1).

مگر عثمان، عبد اللّه بن مسعود كه از صحابۀ خاص رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و مورد اطمينان آن حضرت، و از جمله:

كتّاب وحى بود، آن قدر نزد كه مبتلا به بيمارى فتق شد، و مدّتى در بستر بيمارى افتاده بود، تا

ص: 69


1- - ابن ابى الحديد گويد: هر كس كتابى در سيرت و اخبار نوشته، بيان كرده كه عايشه دشمن سرسخت، عثمان بود، تا جائى كه لباسى از پيغمبر (ص) در اطاق خود آويزان كرده و مى گفت: اين لباس پيغمبر است كه هنوز نپوسيده كه عثمان دريده لباسهاى او را (كنايه از پايمال نمودن دستورات آن حضرت). علىّ النباطى البياضى در: الصراط المستقيم ج 3 ص 34 گويد: احمد در مسند از أنس روايت كرده كه: عثمان حضرت رقيه دختر پيغمبر (ص) چنان زد كه شهيده شد، و پيغمبر (ص) پنج مرتبه او را لعن كرد

از دنيا رفت (آيا: مؤمن چنين مى كند؟)؟؟؟(1)

ابو ذر غفارى

مگر: عثمان، أبو ذرّ غفارى (جندب بن جناده) كه از صحابۀ خاصّ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است، و آن حضرت در حقّش فرمود: «ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذرّ» (زمين كسى را برنداشته، و آسمان سايه نيفكنده بر مردى كه راستگوتر از أبو ذرّ باشد؟).(2)

ص: 70


1- - عبد اللّه بن مسعود، حافظ و قارى و كاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خدا (ص) حتى مورد احترام - ابو بكر و عمر بود، علما و مورخين شيعه و اهل سنت - نوشته اند كه عثمان خواست قرآنها را جمع كند، عبد اللّه قرآن خود را به او نمى داد، تا جبرا از او گرفت، وقتى عبد اللّه شنيد قرآن او را هم مانند قرآنهاى ديگر سوزانيدند سخت ناراحت شد، و در مجالس و محافل بديهاى عثمان را گوشزد مى نمود، عثمان به غلامانش دستور داد آن قدر او را زدند تا دنده هايش شكست، و مبتلا به بيمارى، فتق گرديد، و پس از سه روز از دنيا رفت.
2- - طبقات محمد بن سعد ج 4 ص: 167، استيعاب ج 1 ص: 84، صحيح ترمذى ج 2 ص: 221، مستدرك نيشابورى ج 3 ص: 342، اصابه ابن حجر ج 3 ص:: 622، كنز العمال ج 6 ص: 169، مسند احمد ج 2 ص: 163 و 175، شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 56 لسان العرب در لغت: خضر، ينابيع المودة، حلية ابو نعيم، صراط المستقيم ج 3 ص 33 مناقب خوارزمى ص 41 (1) - ربذه، دهكده ايست در: 125 كيلومترى مدينه منوره بطرف مكه معظمه كه سه كيلومتر فاصله دارد تا خيابان اسفالته اصلى مدينه در نزديكى و اين بنده (مسترحمى) بحمد اللّه چندين مرتبه به زيارتش مشرف شده ام، و ذلك من فضل اللّه تعالى و منّه.

با نهايت جبر و اكراه و اذيّت و آزار تبعيد بشام كرد از مدينۀ منوّره، و بعد از آن به: ربذه(1) كه با تهى دستى و فقر زندگانى را به پايان رسانيد، و در ربذه به خاك سپرده شد،

اموال عثمان

درحالى كه عثمان روى پول هائى كه از بيت المال مسلمين بود مى غلطيد، و بيت المال را فقط تقسيم مى كرد بين خويشان خود، از

ص: 71


1- - ربذه، دهكده ايست در: 125 كيلومترى مدينه منوره بطرف مكه معظمه كه سه كيلومتر فاصله دارد تا خيابان اسفالته اصلى مدينه در نزديكى و اين بنده (مسترحمى) بحمد اللّه چندين مرتبه به زيارتش مشرف شده ام، و ذلك من فضل اللّه تعالى و منّه.

امويّين و مروانيّين.(1)

ملك: بوزير گفت: علوى راست مى گويد؟ عثمان چنين رفتارى را داشت؟؟؟.يد

ص: 72


1- - مسعودى در ص: 433 ج: 1، مروج الذهب گويد: عثمان اموال بسيارى از بيت المال جمع آورى و اختصاص به خود داد، كه پس از كشتنش يكصد و پنجاه هزار دينار و هزار هزار درهم وجه نقد و يكصد هزار دينار قيمت، املاك او در وادى القرى و حنين بود، و تعداد زيادى گاو و گوسفند داشت، و خمس بلاد افريقا را كه در زمان او فتح شده بود بمروان ملعون واگذار كرد با يكصد هزار دينار، و چهار صد هزار درهم بعبد اللّه بن خالد و صد هزار درهم بحكم بن ابى العاص ملعون و رانده - شده پيغمبر، و دويست هزار درهم به ابو سفيان داد از بيت المال مسلمين درحالى كه مسلمين به نهايت سختى زندگى مى كردند، و در: ج 3 صراط المستقيم ص: 32،، گويد: اهل تاريخ كه از جمله آنها صاحب استيعاب است، گويند: عثمان كه كشته شد، داراى سه زن بود كه بهر يك از انها مبلغ: هشتاد و سه هزار دينار رسيد، ج: 5، ص: 33 عقد الفريد

وزير: بلى، مورّخين چنين نقل مى كنند(1)

شورى براى خلافت عثمان

ملك: اگر چنين رفتار ناشايست و خلاف انسانى داشته؟ چگونه مسلمانان او را بعنوان خليفه انتخاب كردند؟ و قبول داشته اند؟؟؟.

وزير: انتخابش با شورى انجام شد.

علوى: ساكت باش آقاى وزير، چرا بيان مى كنى مطلبى را كه صحيح نيست؟؟؟.

ملك: توجّهى به علوى كرد و گفت: شما در اين باره چه مى گوئيد؟؟؟.

علوى: آقاى وزير اشتباه گفتند، زيرا عثمان به حكومت رسيد طبق وصيّت و سفارش عمر، و پس از عمر چهار نفر از منافقين مشهور معلوم الحال بنام طلحه و زبير و سعد بن أبى وقّاص و عبد الرّحمن بن

ص: 73


1- - ج 4 طبقات ص: 168، كتاب الزكاة صحيح بخارى ج 2 ص: 133، و ج 2 تاريخ يعقوبى ص: 148، و ج 1 ص: 438،

عوف او را برگزيدند به حكومت، و آيا اين چهار نفر منافق در حكم تمام مسلمانان هستند تا بگوئيم: شورى شده، و با مشورت همۀ مسلمانان به حكومت رسيد؟؟.

و علاوه در تاريخ ثبت شده كه اين چهار نفر منافق هم از عثمان كناره گيرى نمودند وقتى كه ديدند از حدّ خود تجاوز كرد و بى احترامى نمود بأصحاب پيغمبر «صه»، و در امور مسلمانان با كعب الأحبار يهودى (مكّار حيله گر طماع كينه ورز) مشورت مى كند و أموال مسلمين را توزيع و پخش كرد بين اولاد و وابستگان مروان، و بهمين سبب اين چهار نفر پايه گذارى كشتن عثمان را نمودند، و مردم را تحريص بقتل او كرده (و تا پايان كشتنش از پاى ننشستند).

ملك: نظرى بوزير افكند و گفت: علوى صحيح مى گويد

وزير: بلى، تاريخ نويسان چنين نقل كرده اند.

ملك: پس چرا گفتى با شورى به خلافت رسيد؟؟!

ص: 74

وزير: منظورم، شوراى اين چهار نفر بود

ملك: يك نفر برأى چهار نفر انتخاب شود، آيا مى توان گفت: با شوراى جميع مسلمانان انتخاب شده؟

وزير: بلى، زيرا اين چهار نفر از جمله كسانى هستند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم بشارت بهشت به آنها داده است.

عشره مبشره

علوى: چه مى گوئى آقاى وزير؟ چرا بيان مى كنى چيزى را كه پايۀ أساسى و محكمى ندارد؟؟؟.

حديث: عشرۀ مبشّره بالجنه، دروغ محض و نسبت نادرستى است به رسول خدا (صه).

عباسى: چگونه مى گوئى دروغ است؟ با اينكه راويان موثّق و مورد اطمينان حديث: عشره مبشّره، را مى گويند

علوى: دليلهاى بسيارى هست بر دروغ بودن اين حديث، و براى روشن شدن مطلب، سه دليل يادآورى مى نمايم:

أوّل - چگونه رسول خدا «صه» بشارت بهشت داده

ص: 75

به كسى كه بوجود مقدّس آن حضرت اذيّت و آزار رسانيده چنانكه مفسّرين و مورّخين نقل كرده اند كه طلحه (در بسيارى از مواقع) مى گفت: هرگاه محمّد بميرد با زنان او ازدواج خواهيم كرد، و من عايشه را خواهم گرفت رسول خدا (صه) از اين سخن طلحه ناراحت شدند، كه اين آيه در همين رابطه نازل گرديد:

وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا

أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اَللّهِ عَظِيماً

(و نبايد هرگز رسول خدا را - در حيات - بيازاريد و نبايد با زنانش ازدواج كنيد بعد از وفاتش، كه اين كار در پيش خدا - گناهى - بسيار بزرگ است.)

آيا ممكن است كه رسول خدا «صه» بگويد أهل بهشت است، و حال آنكه خدا درباره اش فرموده:

براى او عذابى است دردناك؟؟؟.

گفتار پيغمبر ص درباره على ع و مدارك آن از كتابهاى اهل سنت 6

دوّم: اينكه طلحه و زبير با على عليه السّلام جنگيدند و حال آنكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دربارۀ آن حضرت فرموده

ص: 76

يا عليّ حربك حربى، و سلمك سلمى(1).

يا على جنگ با تو جنگ با منست، و تسليم و صلح با تو تسليم و صلح با منست، و فرموده: من أطاع عليّا فقد أطاعنى، و من عصى عليّا فقد عصانى(2)

هر فرمان على را برد فرمان مرا برده، و هر كه نافرمانيش كند، نافرمانى مرا نموده، و فرموده:

عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض(3)، على با قرآنست و قرآن با او،

ص: 77


1- - مناقب ابن مغازلى ص: 50، بحر المناقب ابن حسنويه ص: 45، مناقب خوارزمى ص: 76، ينابيع المودة 130
2- - مستدرك حاكم ج 3 ص: 121، كنز العمال حديث 1213
3- - نور الابصار شبلنجى ص: 73، الفتح الكبير نبهانى ج 2 ص: 242، كنز العمال ج 6 ص: 153، صواعق ابن حجر ص: 75، مستدرك نيشابورى ج 3 ص: 124 تاريخ خطيب بغدادى ج 4 ص: 321، الامامة و السياسة ابن قتيبة ج 1 ص: 68، مجمع الزوائد هيثمى ج 9 ص: 134، مسند احمد بن حنبل، مناقب ابن مردويه، اوسط طبرانى، مناقب خوارزمى ص: 107، فردوس ديلمى، تفسير فخر رازى ج 1 ص: 111، ينابيع المودة ص: 90، و: 185، و: 237، و: 283، فرائد حموينى، ربيع الابرار زمخشرى، جامع ترمذى، ج 2 ص: 213، تاريخ سيوطى ص: 116، فيض القدير ج 4 ص: 358، كفاية الطالب گنجى، مناقب ابن مغازلى - ، خصائص العلوى نسائى، اسعاف الراغبين ص 177 اسنى المطالب ص: 136، ارجح المطالب ص: 110 و: ص 340، و: ص 597، الكواكب الدرية ج 1 ص 39.

و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بمن برسند؟ و فرموده: عليّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ يدور الحقّ معه حيثما دار(1).

(همه جا) علي با حقّ است، و حقّ با عليست، كه حقّ با او همراه است هركجا باشد؟.

ص: 78


1- - تهذيب التهذيب ج 4 ص: 48، تاريخ بغداد - ج 14 ص: 321، فرائد حموينى باب 37، مجمع الزوائد هيثمى ج 7 ص: 235 و ج 9 ص: 134، مناقب خوارزمى ص: 56 الامامة و السياسة ابن قتيبة ج: 1 ص: 68، اوسط طبرانى، كفاية الطالب گنجى مستدرك نيشابورى ج 3 ص: 125، مسند احمد حنبل، مناقب ابن مردويه، محاضرات الادباء، مفردات راغب، ج 2 ص: 113، ينابيع المودة ص: 91، تفسير فخر رازى ج 1 ص: 111، كنز العمال ج 6 ص: 157، شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص: 592، تاريخ الاسلام ح 2 ص: 198، الغرة المنيفة ص: 51، الرقائق ص: 385 جامع ترمذى ج 2 ص: 213، فضائل الصحابة سمعانى الكنى و الاسماء ج 2 ص: 89، تاريخ دمشق ج 6 ص: 107، ارجح المطالب ص: 598. و غير اينها.

بنابراين كسى كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سر جنگ داشته و مى جنگيده و نافرمانى آن حضرت مى نموده، آيا در بهشت خواهد بود؟ آيا كسى كه با حقّ و قرآن مى جنگيده مؤمنست (به عقيدۀ شما و بهشتى خواهد بود)

طلحه و زبير

سوّم: اينكه طلحه و زبير سعى و كوشش بسيار داشتند در قتل عثمان، كه آخر الأمر منجرّ بقتل او شد آيا ممكن است كه عثمان و طلحه و زبير، هر سه نفر در بهشت باشند؟ درحالى كه سبب قتل يكديگر شده اند و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در حديثى فرموده: القاتل و المقتول

ص: 79

كلاهما فى النّار، كشنده و كشته شده هر دو در آتشند

ملك: با يك دنيا تعجّب پرسيد: (آقايان علما) آنچه را آقاى علوى بيان كرد، صحيح است؟؟؟.

وزير: ساكت بود و هيچ نگفت.

عباسى: و علماى ديگر أهل سنّت ساكت بودند

ملك: علماى شيعه چه مى گويند؟؟؟.

آيا بحقّ سخن مى گويند؟ آيا شيطان به شخصيّت شما اجازه مى دهد تا اعتراف بحقّ كنيد؟ آيا نفس امّارۀ شما راضى نمى شود كه در مقابل حقّ و حقيقت و واقعيّت سر تسليم فرود آوريد؟ آرى، آرى گمان مى كنيد كه اعتراف بحقّ امريست سهل و ساده؟؟

نه، نه، جدّا سخت و مشكل است، زيرا عصبيّت كه از جاهليّت سرچشمه مى گيرد بايد خورد و لگد زده و پايمال گردد؟ و مخالفت با هواى نفس شود، ولى، چه مى شود كرد، مردم، نادان و پيرو هواى نفس، و طرفدار امور باطله هستند، مگر مردم با

ص: 80

ايمان (كه بتمام معنى توجّه بحقّ دارند) و لكن با كمال تأسّف عدّۀ ايشان كمست؟؟؟.

مجدّدا سكوت مجلس را فرا گرفت،،

در اين هنگام سيّد علوى سكوت جلسه را بر هم زد و پردۀ خاموشى را شكست، و گفت: ملك بداند: كه آقاى وزير، و آقاى عباسى، و علماى ديگر كه حاضر مى باشند، بخوبى مى دانند، راستگوئى و درستى گفتار مرا، و درك نموده اند حقيقت و واقعيّت آنچه را كه بيان كردم، و اگر اين آقايان حاضر در جلسه منكر حقّانيّت گفتار من باشند، در شهر بغداد علماء و دانشمندانى هستند (از شيعه و أهل سنت) كه شهادت به درستى و راستى گفتار من مى دهند، و صحّت و حقيقت بيانات مرا تصديق مى نمايند، و در همين مدرسه كتابهائى موجود است كه شاهد گفتار منست، و مصادر معتبره اى در كتابخانه است كه از هر جهت تصريح به صحّت و حقيقت اظهارات مرا دارد،

ص: 81

پس اگر آقايان حاضر، اعتراف بصدق كلام من كردند و قبول دارند آنچه را گفتم، بحقّ و حقّانيّت رسيده ايم

و در صورتى كه نپذيرفته باشند، همين الآن كتابهاى معتبر شما أهل سنّت را از كتابخانۀ مدرسه مى آورم تا رفع شكّ و ترديد و تحيّر بشود و حقّ از پشت پرده كتمان بيرون آيد (و گرد و غبار جهل و باطل از:

چهرۀ دين و مذهب و عقايد زدوده شود؟).

ملك: وزير را طرف خطاب قرار داد و گفت: آيا اين آقاى علوى صحيح مى گويد؟ كتابها و مصادر معتبر ما تصريح به صحّت گفتار و بيانات ايشان دارد

وزير: بلى، بلى، كاملا، كاملا.

ملك: اگر صحّت دارد، چرا ساكت ماندى؟!؟.

وزير: خوش نداشتم كه بدگوئى كرده و طعن و اهانتى زده باشم بأصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.

علوى: عجيب است، جدّا عجيب است؟ شما آقاى وزير، خوش نداريد، ولى خدا و رسولش خوش

ص: 82

دارند، و دوست مى دارند كه حقّ بيان شود، همچنان كه خداى تعالى بعضى از أصحاب منافق را به داشتن نفاق معرّفى فرموده، و رسولش را دستور جهاد با آنها داده، همچنان كه دستور جهاد با كفّار داده است، و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بعضى از أصحاب خود را كه منافق بودند لعن فرموده؟.

آيا صحابه عادل بودند؟

وزير: مگر نشنيديد آقاى علوى، بيان آقايان علما را كه گفتند: همۀ أصحاب پيغمبر عادل بودند

علوى: شنيدم بيانات آقايان را، و لكن مى دانم كه دروغ و تهمت است، زيرا ممكن نيست همۀ آنان عادل باشند، با اينكه بعضى از آنها را خدا و بعضى را رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعضى را بعضى ديگر از صحابه لعن كرده اند، و حتّى بعضى از آنها با بعضى ديگر قتال و جدال نموده اند، و بعضى از انها ببعضى ديگر سخنان زشت و ركيك و فحش و ناسزا گفته اند، و بعضى از انها بعضى از مسلمانان را كشته اند؟؟؟

ص: 83

خلافت خلفاء

عباسى: ديد از همه طرف راه بر او بسته شد، خواست راه سخن را بگرداند، تا شايد بتواند فرار كند لذا گفت: جناب ملك به علوى بفرمايند: اگر خلفاء مؤمن نبودند، چگونه مسلمانان ايشان را بعنوان خليفه قبول و انتخاب كردند، و به ايشان اقتدا مى نمودند؟؟؟

علوى: أوّلا - همۀ مسلمانان ايشان را بعنوان خليفه انتخاب نكردند، بلكه تنها أهل سنّت انتخاب، نموده اند، و ثانيا - كسانى كه معتقد به خلافت اينان هستند بر دو قسمند، جاهل، و معاند، أمّا جاهل، خبر از فضايح أعمال و كردار ناشايست و أسرار پنهانى آنان ندارد، و تصوّر مى كند كه أفرادى پاك و با ايمانى هستند، و أمّا: معاند، برايش اقامه دليل و برهان فائده ندارد، تا زمانى كه اصرار بر عناد خود دارد، و لجاجت به خرج مى دهد، و در رابطه با اين دسته از مردم است كه خداى تعالى مى فرمايد:

«و لو جئتهم بكلّ آية لا يؤمنون»، (هر گونه

ص: 84

دليل و برهان براى ايشان بياورى نمى پذيرند).

و مى فرمايد: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (مساويست براى آنها چه بترسانى از عذاب الهى يا نترسانى ايمان نمى آورند).؟؟

اشتباه در تعيين خليفه

ثالثا: مردمى كه اينها را بعنوان خليفه انتخاب كردند، اشتباه كردند در انتخاب كردن، همچنان كه مسيحيان اشتباه كردند و گفتند: «المسيح بن اللّه» (نعوذ باللّه - حضرت مسيح پسر خدا است) و همانند يهود كه اشتباه كردند و گفتند: «عزير ابن اللّه»، (نعوذ باللّه - عزيز فرزند خدا است).!!!

بنابراين، براى محفوظ و مصون ماندن انسان از خطا و اشتباه بايد: اطاعت خدا و رسولش كند، و پيرو حقّ باشد، نه آنكه پيرو مردم باشد، چون دچار خطا و راه باطل مى شود؟ چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: «أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ» (در تمام امور فقط: اطاعت خدا و رسولش را بنمائيد)..

ص: 85

ملك: رها نمائيد اين مطلب را و بحث نكنيد، و در أطراف موضوع ديگر سخن بگوئيد؟؟؟؟؟؟.

علوى: از جمله اشتباهات أهل سنّت و خطايشان آنست كه: ترك نمودند علىّ بن أبى طالب عليه السّلام را و كوركورانه دنبال رو گذشتگان خود شدند.

عباسى: چگونه اشتباه كردند و كوركورانه مى روند

علوى: زيرا علىّ بن أبي طالب را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله معيّن فرمود، و اين سه نفر را پيغمبر معيّن نفرموده و سپس متوجّه ملك شد و فرمود:

جناب ملك، اگر كسى را به جانشينى خود معيّن، نموديد، آيا: وزراء و أعضاء حكومت و كارمندان دولت نبايد از دستور شما پيروى نمايند؟ و شخص معيّن شدۀ از طرف شما بعنوان خليفه رسمى قبول داشته و اطاعت امرش نمايند؟ آيا: چنين حقّى را دارند كه شخص تعيين شدۀ شما را كنار زده و شخص ديگرى را بميل خود برگزينند و از او پيروى نمايند

ص: 86

ملك: بلكه لازم و واجب است بر تمام مردم كه فرمان جانشين مرا ببرند، طبق دستور و تعيين من؟.

خلافت على ع

علوى: شيعيان چنين هستند، كه متابعت خليفه و جانشينى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بأمر خداوند متعال معيّن فرموده، مى نمايند، و او (طبق نقل شيعه و سنّى) علىّ بن أبى طالب عليه السّلام است، و غير او را ترك كردند

عباسى: لكن علىّ بن أبي طالب اهليّت براى خلافت نداشته، زيرا از نظر سنّ كوچك، و أبو بكر بزرگ تر بوده، لذا حقّ تقدّم با أبو بكر است، و ديگر اينكه: علىّ، بزرگان عرب را كشته و شجاعانشان را از پاى درآورده بود، بهمين جهت مردم راضى به خلافت او نبودند، و أبو بكر كسيرا نكشته بود تا مستوجب خشم مردم باشد، و از خلافتش ناراضى باشند؟.

علوى: ملك شنيدند و توجّه دارند كه آقاى عباسى مى گويند: مردم داناتر از خدا و رسولش هستند در تعيين كسى كه صلاحيّت و شايستگى مقام خلافت را

ص: 87

دارد؟؟؟ زيرا به دستورى كه خدا و رسولش داده اند در تعيين علىّ بن أبي طالب براى خلافت توجّهى ندارند كه گوئى: خداى عليم حكيم تشخيص نمى دهد صلاحيّت و شايستگى و توانائى كسى كه حائز مقام خلافت باشد؟ تا اينكه بعضى از مردم جاهل قيام و اقدام كنند و كسيرا كه صلاحيّت دارد تشخيص دهند و معيّن نمايند؟ (جناب ملك) مگر خداى تعالى نفرموده است:

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اَللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً (هيچ مرد و زن مؤمن را در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اراده و اختيارى نيست - كه رأى خلافى اظهار نمايند - و هر كس نافرمانى خدا و رسول كند به گمراهى سختى گرفتار شده است) (36، أحزاب).

و نفرموده است:؟! (24 - أنفال).

يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ

ص: 88

اى اهل ايمان اجابت كنيد خدا و رسولش را هرگاه شما را دعوت كردند به چيزى كه شما را بحيات أبدى مى رساند

عباسى: من هرگز نگفتم كه مردم داناتر از: خدا و رسولش هستند؟؟؟.

علوى: پس آنچه قبلا بيان نموديد بيهوده بود؟ زيرا وقتى كه خدا و رسولش معيّن نمايند شخصى را براى خلافت و امامت و رهبرى امّت، حتما لازم است كه پيروى از دستور او بشود؟ خواه مردم از آن شخص راضى باشند يا نباشند (چون رضايت مردم شرط نيست در تعيين شدۀ خدا و رسول؟).

عباسى: چه بايد كرد؟ اهليّت علىّ بن أبى طالب براى خلافت اندك بود.

علوى: أوّلا: مفهوم و معنى و نتيجۀ سخن شما اين مى شود كه: خداوند نمى شناخت على را آن چنان كه بايد شناخت، و بالنتيجه، كمبودى اهليّت او را نمى دانست و با اين حال آن حضرت را تعيين فرمود براى خلافت؟!

ص: 89

اين كفر محض است، و ثانيا: اهليّت واقعى براى خلافت و امامت فقط بطور كامل و وافر در وجود مقدس علىّ بن أبي طالب عليه السّلام موجود و ديده مى شود كه در غير آن حضرت ديده نمى شد و وجود نداشت؟؟؟

عباسى: از جمله موارد اهليّت آن حضرت چيست؟.

موارد تقدم على ع

علوى: موارد اهليّت و حقّ تقدّم آن حضرت بسيار است، أوّلين آن: تعيين خدا و رسول، دوّم: آنكه آن حضرت أعلم صحابۀ پيغمبر بود، چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمود: أقضاكم عليّ،(1) على در علم قضاوت از همۀ شما صحابه و امّت بالاتر است، و عمر بن الخطاب مى گفت: أقضانا عليّ،(2) داناترين ما در قضاوت على

ص: 90


1- - صحيح بخارى در تفسير: ما ننسخ من آيه، طبقات ابن سعد ج 6 ص: 102، استيعاب ج 1 ص: 8، ج 2 ص: 461، حلية الاولياء ج 1 ص: 65، مطالب - السئول ص: 22، جامع الصغير سيوطى ج 1 ص: 58 شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص: 18، صراط المستقيم - 10
2- - مستدرك حاكم ج 3 ص: 305، تاريخ بغداد ج 4 ص: 348، اسد الغابة ج 4 ص: 22، كنز العمال ج 6 ص: 152، تهذيب التهذيب ابن حجر ج 6 ص 320

است، و نيز: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرموده: أنا مدينة العلم و عليّ بابها(1) من شهر علم هستم و على درب آن، و خود على عليه السّلام مى فرموده: علّمنى رسول اللّه ألف باب من العلم يفتح لى من كلّ باب ألف باب، تعليم داد مرا پيغمبر هزار باب علم كه از هر باب آن هزار باب علم به روى من گشوده شد.3.

ص: 91


1- - مناقب ابن مغازلى ص: 80، كفاية الطالب گنجى باب 58، تاريخ بغداد ج 2 ص: 377 ج 2 ص 219، مستدرك نيشابورى ج 3 ص: 127 و 129، كنز العمال ج 5 ص: 30 و 152، ينابيع المودة ص: 71 فتح الملك العلى ص: 22، البداية و النهاية 7، 358 لسان الميزان عسقلانى ج 1 ص: 197 ج 2 ص: 123 ميزان الاعتدال ج 1 ص: 415، جامع الصغير سيوطى ج 1 ص: 374 و: 364، تلخيص مستدرك ذهبى: 3 ص: 127، اسد الغابة ج 6 ص: 152 و: 156 و: 401 تهذيب التهذيب ابن حجر ج 6 ص: 320، استيعاب ج 2 ص: 474، فرائد حموينى، اوسط طبرانى، - صواعق ابن حجر ص: 75، تاريخ الخلفاء سيوطى ص 66 شرح ابن ابى الحديد ج 7 ص: 219، صراط المستقيم جلد دوم، صفحه: 19 مقتل خوارزمى، ص: 43.

و از هر جهت واضح و روشن است كه عالم مقدّم بر جاهل مى باشد، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ آيا أهل علم و دانش با مردم جاهل نادان يكسانند؟.

سوم: اينكه علىّ عليه السّلام بى نياز از علم و دانش و نيروى فكرى ديگران بود، و لكن ديگران بى نهايت محتاج آن حضرت بودند، چنانكه أبو بكر گفت: أقيلونى أقيلونى فلست بخيركم و عليّ فيكم، (رها كنيد مرا زيرا من بهتر از شما نيستم، و بهتر از همه علي است كه در ميان شما است، و عمر بيش از هفتاد موضع در زمان حكومتش اظهار عجز نموده و گفته: لو لا عليّ لهلك عمر، اگر: عليّ نبود عمر هلاك مى شد(1)

ص: 92


1- - ابطال الباطل قاضى فضل اللّه، تهذيب التهذيب ابن حجر ص: 337، اصابه ابن حجر ج 2 ص: 509، تأويل مختلف الحديث ابن قتيبه ص: 201، صواعق ابن حجر مكى ص: 78، هدايه المرتاب حاج احمد افندى 146 و: 152، اسد الغابة ج 4 ص: 22، تاريخ الخلفاء سيوطى ص: 66، استيعاب ج 2 ص: 474 و ج 39/3 نور الابصار شبلنجى ص: 73، ذخيره المئال شهاب الدين عجيلى، اسعاف الراغبين ص: 152، فصول المهمة ابن صباغ ص: 18، جواهر العقدين سمهودى شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص: 18، شرح تجريد قوش قوشچى ص: 407، مناقب خوارزمى ص: 39، مطالب السئول ص: 29، فضائل و مسند احمد بن حنبل، شرح فتح المبين ترمذى، تذكره ابن جوزى ص: 147، - تفسير كشف البيان ثعلبى، طرق الحكمة ابن قيم جوزى كفاية الطالب گنجى باب 57، سنن ابن ماجه قزوينى فرائد حموينى، فردوس ديلمى، ينابيع المودة باب 14 حلية الأولياء، صحيح بخارى ج 8 ص: 205.

و نيز عمر مى گفت: و لا أبقانى اللّه لمعضلة لست فيها يا أبا الحسن(1) خدا زنده نگه ندارد مرا در مشكلى كه براى حل آن تو نباشى اى أبو الحسن (كنيه علي، ع) و مى گفت: لا يفتينّ أحدكم فى المسجد و عليّ حاضر، مبادا: كسى بيان كند حكم مطلب و مسأله

ص: 93


1- تذكره ابن جوزى 144 و 148، مناقب خوارزمى 51، مقتل خوارزمى 45، فيض القدير ج 4 ص: 357.

و موضوعى را در مسجد و حال آنكه (حلاّل مشكلات) على حاضر باشد، چهارم: آنكه علىّ بن أبي طالب عليه السّلام كوچك ترين نافرمانى خدا را ننموده بود، و غير خدا را نپرستيده، از ولادت تا شهادت سجده بر بت نكرده، لكن: أبو بكر و عمر و عثمان مرتكب گناه و نافرمانى خدا شده اند، و پرستش غير خدا ننموده اند، و سجده بر بت كرده اند، و خداى تعالى مى فرمايد: لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ، نيابت من بظالمين نمى رسد، و از جمله واضحاتست كه عاصى و گنهكار ظالم است؟ و اهليّت ندارد ظالم براى رسيدن بمقام نبوّت و خلافت؟؟؟

ابو بكر گفت: ان لى شيطانا يعترينى

پنجم: آنكه علىّ عليه السّلام (طبق شهادت تاريخ) صاحب فكر سليم و داراى عقلى بزرگ و رأيى صحيح كه از اسلام سرچشمه مى گرفت بود، درحالى كه ديگران صاحب رأى صحيحى نبودند، بلكه داراى فكرى شيطانى بودند، كه از ناحيه شيطان به آنان تلقين مى شد، چنانكه أبو بكر مى گفت: إنّ لى شيطانا يعترينى، مرا

ص: 94

شيطانيست كه بمن كمك مى كند و راههائى را نشان مى دهد و تلقين مى نمايد،

و عمر: در بسيارى از مواضع مخالفت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده،

و عثمان ضعيف الرّأى، آن قدر ضعيف و ناتوان بود كه از خود اراده نداشت، و اطرافيان خبيث النفس او در فكر و عملش تأثير بسزائى داشتند، همانند: وزغ پسر وزغ، مروان بن حكم، كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله او را و آنچه أولاد در صلبش بود لعن كرد، مگر عدّۀ كمى مؤمن كه در صلبش بوده، و همچنين: كعب الأحبار يهودى ملعون كه مشاور سرسخت او، و در تمام كارهايش أثر كلّى داشت؟؟؟.

ملك: بوزير خطاب كرد و گفت: صحيحست كه أبو بكر گفته: انّ لى شيطانا يعترينى؟.

وزير: بلى در كتابهاى روايتى موجود است(1)./6

ص: 95


1- - طبقات ابن سعد ج 3 ص: 129، تاريخ طبرى ج 4 1846، الامامة و السياسة ص: 6، ابى الحديد ج 20/6

عمر رد قول پيغمبر كرد

ملك: آيا واقعا عمر مخالفت پيغمبر نموده است؟؟

وزير: از آقاى علوى مى پرسيم كه مقصودشان از:

مخالفت چيست (و كجا مخالفت كرده)؟؟؟.

علوى: بلى، علماى شما أهل سنّت در كتابهاى معتبر خود نقل كرده اند كه: عمر در چندين مورد ردّ قول رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كرد، و در بسيارى از مواقع مخالفت دستور آن حضرت نمود، از جمله:

1 - وقتى كه آن حضرت خواست نماز بخواند بر جنازۀ عبد اللّه بن ابىّ، عمر اهانت و جسارت كرد، بحدى كه آن حضرت متأذّى شدند از سخنان او،(1) و مى بينيم كه خدا در قرآن مى فرمايد: «(وَ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اَللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) » و براى آنان كه رسول خدا را آزار دهند عذاب دردناك مهيّا است،

دوّم: وقتى كه أمر فرمود پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه و آله كه فاصله

ص: 96


1- - تفسير فخر رازى، ج 16، ص 152، تفسير روح البيان ج 3، ص 479، سيرۀ ابن هشام: ج 4، ص 197....

شود بين: عمرۀ تمتّع و حجّ تمتّع، و تجويز فرمود كه مرد با همسر خود نزديكى نمايد بين عمره و حجّ، عمر بن خطاب اعتراض كرد، و گفت: محرم مى شويم و منى از آلت ما بريزد؟ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سخنش را ردّ فرمود، و فرمود: (إنّك لم تؤمن بهذا أبدا) تو ايمان نمى آورى هرگز؟ كه نبىّ أكرم صلّى اللّه عليه و آله با اين عبارت بيان كرد كه تو از جمله كسانى هستى كه ببعضى از دستورات من ايمان مى آورى، و به بعضى از آنها ايمان نمى آورى؟؟؟

متعه، و عمره و حج تمتع مدارك متعه

سوّم: در: متعۀ(1) زنان، كه شايع و حلال بوده و عمر وقتى كه به حكومت رسيد و كرسى خلافت را غصب كرد گفت: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه و أنا احرّمهما و اعاقب عليهما(2)، دو متعه در زمان پيغمبر بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب مى نمايم عمل كنندگان به آنها را، با اينكه خداى تعالى در قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 97


1- - متعه يعنى: صيغه نمودن زنى را با قصد ازدواج به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك هفته يا يك ماه يا يك سال يا چند سال،
2- - الدر المنثور سيوطى ج 2 ص: 141، و عماد الدين -طبرى در ج 1 ص: 114 كامل بهائى از: مترجم الاخبار زمخشرى نقل نموده كه، عبد اللّه بن عباس مى گفت: ما كانت المتعة الا رحمة رحم اللّه بها امة محمد لو لا عمر نهى عنها ما احتياج الى الزنا الاشقى و النفر القليل من الناس، يعنى: نبود متعه مگر رحمتى كه رحمت كرده - بود خدا بر امت محمد، اگر عمر نهى نكرده بود محتاج بزنا نشدى مگر بدبختى، و گروه اندك از مردم؟.

فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً

پس از اينكه بهره مند و لذّت برديد از زنان متعه شده مهر معيّن شده را به آنان بپردازيد كه فريضه و واجبست

عمر با تحريم متعه ترويج زنا نمود مدارك آن

مفسّرين ذكر نموده اند، در جواز متعه نازل شده كه (از زمان حضرت خاتم الأنبياء «ص») شايع و رايج و مشروع و حلال و مورد عمل (أصحاب) بوده، حتّى قسمتى از زمان خلافت عمر هم در ميان امت جارى بود تا اينكه عمر (روى سياست و نظر خاصى) حرام كرد، و به اين سبب عمل نامشروع زنا زياد شد، و فسق و فجور بين مسلمانان شيوع يافت، و با اين تحريم حكم خدا

ص: 98

و رسولش را تعطيل كرد و ترويج زنا و فجور نمود(1).

ص: 99


1- - صحيح بخارى ج 2 ص: 176، ج 7 ص: 5، صحيح مسلم ص: 395، مسند احمد ج 4 ص: 436، ج 3 ص: 356، موطأ مالك ج 2 ص: 30، سنن بيهقى 206/7 تفسير طبرى ج 5 ص: 9، احكام القرآن جصاص 175/2، نهاية ابن أثير ج 249/2، تفسير قرطبى 130/5، تاريخ ابن خلكان 359/2، محاضرات راغب 94/2، تفسير فخر رازى 201/3، فتح البارى ابن حجر 141/9 تفسير الدر المنثور سيوطى 140/2، تاريخ الخلفاء 93 تفسير نيشابورى: 16. در جمع بين صحيحين از چند طريق نقل نموده اباحه متعه را زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و دوران ابو بكر و بعضى از زمان حكومت عمر، و احمد بن حنبل در مسند گويد: آيه اى درباره حرمت متعه در قرآن وجود ندارد و پيغمبر هم نهى از آن نكرد تا مادامى كه زنده بود. و ترمذى در صحيح گويد: مردى از عبد اللّه بن عمر پرسيد از متعه؟ گفت حلالست، گفت: پدرت عمر نهى كرده، گفت: پيغمبران را مقرر فرموده، و شايسته نيست دستور پيغمبر را ترك نمائيم، و بنهى پدرم عمل كنيم و على (ع) مى فرمود: لو لا أن عمر نهى الناس،، عن المتعة ما زنى الاّ شقىّ، اگر عمر متعه را نهى نمى نمود، زنا نمى كرد مگر مردمان شقى، امام احمد ثعلبى، تفسير طبرى ج 5 ص: 9، تفسير نيشابورى ص 17 تفسير الدر المنثور سيوطى ج 2 ص: 140، تفسير فخر رازى ج 1 ص: 50، ابن ابى الحديد ج 12 ص: 253 امام احمد حنبل در مسند.

و شامل حالش شد گفتار خدا در قرآن كه مى فرمايد:

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ اَلظّالِمُونَ، اَلْفاسِقُونَ، اَلْكافِرُونَ)

هر كس حكم نكند به آنچه كه خدا فرستاده از ستمكارانست، از فاسقان خواهد بود، از كافران خواهد بود، مائده آيه: 44، 45، 47)

چهارم: در صلح حديبيّه، كه گذشت در صفحه 64 همين كتاب.

و غير اين موارد كه عنوان شد، بسيارى از موارد ديگر عمر مخالفت با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى نموده، و با گفتار خشن و ناپسند خود موجب اذيت و آزار آن حضرت مى شد (كهد.

ص: 100

اين مجلس اقتضاى بيان همۀ مطالب را ندارد؟ و مشت:

نمونۀ هزاران خروار است؟).

متعه در زمان رسول خدا ص

ملك: در حقيقت من هم راضى به متعۀ زنان نيستم؟

علوى: آيا ملك اعتراف دارند كه متعه يك أمر مشروع اسلامى است يا خير؟؟؟.

ملك: خير، معترف نيستم، و مورد قبول ما نمى باشد

علوى: پس معنى آيۀ وافى هدايه: (فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) چيست؟ و گفتار عمر كه گفته: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه...، چه معنى مى دهد؟ آيا از گفتار عمر فهميده نمى شود كه متعه جائز و جارى بوده در أيّام زندگى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و در دوران حكومت أبو بكر، و در قسمتى از زمان حكومت عمر و سپس: عمر نهى كرد و ممنوع ساخت؟ و علاوه از دلائل ذكر شده، دلائل بسيارى ديگر هست، از جمله: جناب ملك بدانند كه: خود عمر متعه نموده است، و دليل ديگر اينكه: عبد اللّه زبير از راه متعه بدنيا آمده.

ص: 101

ملك: نگاهى به نظام الملك كرد و گفت: وزير چه مى گوئى در اين موضوع؟؟؟.

وزير: دلائل آقاى علوى در كمال صحّت و درستى است و از هر جهت محكم، و لكن چون عمر نهى كرده، ما بايد پيروى نمائيم.

حلال محمّد حلال الى...

علوى: آيا خدا و رسولش سزاوار پيروى هستند يا عمر؟ آقاى وزير، مگر نخوانده ايد اين آيه را كه خدا در قرآن مى فرمايد: (ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ) ؟ يعنى: آنچه پيغمبر بشما دستور داده عمل كنيد، و مى فرمايد: (وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ) فرمانبر پيغمبر باشيد؟ و مى فرمايد: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ) هرآينه براى شما در: روش و زندگى رسول خدا سرمشقى نيكو است، و نشنيده ايد حديث مشهور::

«* حلال محمّد حلال إلى يوم القيامة، و حرام محمّد حرام إلى يوم القيامة *»

ملك: من بتمام دستورات شريعت اسلامى ايمان

ص: 102

دارم، لكن نمى فهمم علّت مشروع بودن متعه را، من فكر مى كنم كه: چگونه مردى حاضر مى شود كه دختر يا خواهر (يا مادر) خود را به ديگرى بدهد تا يك ساعت مثلا از او لذّت ببرد و بعد رهايش سازد، و پس از زمانى به ديگرى بدهد، همچنين تا تعداد زياد، آيا اين عمل زشت و قبيح نيست؟؟؟.

علوى: چه مى گوئيد جناب ملك؟! همچنان كه راضى مى شود انسان كه دختر يا خواهر خود را به ديگرى بعقد دائمى بدهد، با اينكه مى داند (و احتمال مى دهد) - پس از مدّتى او را طلاق خواهد داد، و از او لذت مى برد

ملك: من، مايل و راغب نيستم به اين عمل (قلبا)

علوى: با اينكه أهل سنّت اعتراف دارند: اين عقد دائم صحيح است، و طلاقش هم صحيحست، و فرقى نيست بين متعه و عقد دائم، مگر اينكه متعه تمام مى شود بتمام شدن مدّتش، و عقد دائم قطع مى شود بطلاق و به عبارت ديگر: متعه به منزله اجاره است و عقد دائم

ص: 103

بمنزلۀ ملكيّت، كه اجاره در رأس مدّت معيّن پايان مى پذيرد ، و ملكيّت قطع مى گردد به فروختن، پس معلوم شد كه مشروعيّت متعه صحيح است، زيرا انجام حاجتى و خواسته اى از حاجات و خواسته هاى جسد انسانيست همچنان كه مشروعيّت عقد دائمى كه قطع مى شود، بسبب طلاق صحيح است، زيرا به نوبه خود آن هم قضاى حاجت جسد است (از نظر قوۀ غريزه جنسى).

زنان فقير جوان و بيوه

جناب ملك مى پرسم از شما: دربارۀ زنان فقير جوانى كه شوهرانشان فوت شده اند و كسى هم حاضر نشده آنها را بعقد دائم بگيرد، آيا راهى بغير از متعه شدن براى رهائى از تنهائى و حفظ و صيانت از فساد و فسق و فجور و أعمال نامشروع وجود دارد؟؟؟.

مگر با متعه شدن مقدارى أموال بدست آنها نمى رسد؟؟ براى مصارف و مخارج خود و فرزندان يتيم ايشان؟؟؟

جناب ملك چه مى فرمايد دربارۀ جوانان و مردانى كه قدرت مالى ندارند متعهد مخارج يك زن عقدى دائمى

ص: 104

بشوند، آيا بجز متعه گرفتن راهى دارد براى رهائى از فشار قوّۀ غريزه جنسى؟ و محفوظ ماندن از عمل نامشروع و خلاف عقل و وجدان و شرف و انسانيّت؟؟؟

آيا متعه بهتر از عمل: زنا و لواط و استمنا نيست

جناب آقاى ملك، من معتقدم كه سبب و باعث وقوع زنا و لواط و استمنا در ميان مردم عمر است؟ و در گناه همۀ اينها، عمر سهيم و شريك است (در هركجا و هر زمان واقع شود؟) زيرا عمر متعه را تحريم كرد و شديدا نهى نمود مردم را از آن، و در بعضى از:

كتابها نقل شده كه از زمانى كه عمر متعه را منع كرد عمل زشت و نامشروع زنا در بين مردم رواج يافت؟

أمّا اينكه گفتيد: من راغب نيستم، بايد بدانيد كه اسلام مجبور نكرده كسيرا بر قبول داشتن و انجام دادن آن، همچنان كه ملك را مجبور نساخته كه دختر خود را تزويج نمايد به كسى كه يك ساعت بعد از عقد او را، طلاق مى دهد؟ علاوه از اينها كه گفتيم، راضى

ص: 105

نبودن ملك و ساير مردم در هر أمر و موضوعى دليل بر حرمتش نمى شود؟ بايد همه بدانيم كه حكم خدا با ميل و اراده و خواستن يا نخواستن مردم تغيير نمى كند، و هميشه ثابت خواهد بود.

عمر گفت: متعتان كانتا...

ملك: نگاهى بوزير كرد و گفت: دليل و گفتۀ آقاى علوى در جواز متعه (بنظر ما) قوى است.

وزير: لكن علما پيروى از دستور عمر كرده اند

علوى: أوّلا، علمائى كه پيروى عمر كرده اند فقط علماى أهل تسنّن هستند، نه همۀ علماى اسلام.

ثانيا: حكم خدا و رسولش مقدّم است از دستور عمر

ثالثا: علماى شما أهل سنّت نقض كرده اند مشروعيت دستور و گفتار عمر را؟.

وزير: چگونه نقض كرده اند؟ و دليلشان بر بطلان دستور و گفتار عمر چيست؟؟!

علوى: زيرا عمر گفته: متعتان كانتا فى عهد رسول اللّه و أنا احرّمهما، متعه الحجّ و متعه النساء، دو

ص: 106

متعه بود در زمان رسول خدا و من حرام مى كنم، اوّل:

حجّ تمتّع، دوّم: تمتّع (صيغۀ) زنان، پس اگر گفتار عمر صحيح است چرا پيروى نكردند علماى شما رأى او را در حجّ تمتع؟ و مخالفت او نمودند، و گفتند: حجّ تمتّع بايد بجا آورده شود؟!.

و اگر گفتار عمر باطل و نادرست و خود سرى بود، چرا علماء شما در حرمت متعه زنان قبول و پيروى كردند و ترويج اين سخن باطل را نمودند؟؟؟؟؟؟؟

وزير: سكوت كرد و كلمه اى بر زبان جارى نساخت

ملك: يك نظر بتمام حضّار كرد و گفت: آقايان (أهل سنّت) چرا جواب آقاى علوى را نمى دهيد؟ چرا:

ساكت شديد؟ چرا: اقامۀ دليل نمى نمائيد؟؟؟!.

گفتار شيخ حسن قاسمى

يكى از علماى شيعه بنام: شيخ حسن قاسمى، كه حاضر در جلسه بود، فرمود: ايراد و اشكال بر عمر و پيروانش كاملا وارد است، و بهمين جهت جناب ملك بدانند كه علماى أهل سنّت جوابى ندارند بدهند

ص: 107

بر ايرادى كه جناب آقاى علوى حفظه اللّه بيان فرمودند

ملك: اين موضوع را رها كنيد (چون بطلان قول عمر بر همۀ ما ثابت گرديد) و در موضوع ديگر بپردازيد

فتوحات عمر

عباسى: شيعيان چنين گمان دارند كه عمر هيچ گونه فضيلتى ندارد، با اينكه: همين بسّ در فضل و شرافت او، فتح بلاد كرد، و مردم را بطرف اسلام برد

علوى: براى اين مطلب هم ما شيعيان جوابهاى زيادى در دست داريم (مطابق با عقل و منطق).

أوّل: حكّام و پادشاهان كه كشورها را مى گيرند براى توسعه مملكت و ماديّت و موقعيّت سلطنت ايشان است، آيا: اين فضيلت مى شود براى پادشاهى كه كشورگشائى مى نمايند؟!

دوّم: سلّمنا، به اينكه فتوحات و كشورگشائى، فضيلت باشد، آيا فتوحات عمر در مقابل غصب خلافت كردنش، فضيلت مى شود؟ زيرا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خلافت را براى او معيّن و مقرّر نفرموده بود، بلكه علىّ بن أبى

ص: 108

طالب عليه السّلام را براى خليفۀ خود تعيين فرموده بود؟

جناب ملك: اگر شما كسى را بعنوان جانشين خود معيّن نمائيد، و ديگرى بيايد و غصب كند حقّ جانشين شما را، و جاى او بنشيند، و سپس دست به كشورگشائى بزند، و تا حدودى كارهاى نيك و پسنديده انجام دهد، آيا جناب ملك راضى و خوشنود خواهد بود؟ از فتوحات و كشورگشائى او، يا خشمگين خواهد بود، نسبت بغصب خلافت نمودنش، و بى آنكه از طرف ملك كوچك ترين اشاره اى هم شده باشد بجاى ملك بنشيند و حكومت نمايد؟.

ملك: بلكه بر او غضبناك و خشمگين هستم نسبت، بغصب خلافت نمودنش، و فتوحاتش نمى تواند جبران، غصب خلافت را بنمايد.

علوى: اين چنين است عمر، غصب مقام خلافت را نمود و جاى پيغمبر نشست بدون اذن و اجازه پيغمبر

سوّم: اينكه فتوحات عمر اشتباه و خطا بود، و

ص: 109

بعكس اسلام نتيجه داد، زيرا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به كسى:

حمله نفرمود، بلكه جنگهاى آن حضرت دفاع بود، و:

بهمين جهت مردم متمايل باسلام شدند و اسلام آوردند و بطور فردى يا دسته جمعى باسلام گرويدند، زيرا دانستند كه اسلام دين سلامت و احترام است، و حقّ هر كسى را بجاى خود محفوظ و محترم مى شمارد، ولى بر خلاف: عمر، كه حمله كرد بشهرها، و مردم را باجبار و بزور شمشير مسلمان ساخت، و بدين علّت مردم روى خوشى با اسلام نداشتند، و مى گفتند اسلام دين جبر و زور و شمشير است نه دين عقل و منطق و نرمش و آرامش، و نتيجه اين شد كه دشمنان اسلام بسيار شدند و بر ضدّ اسلام گاهى قيام مى نمودند، اين بود فتوحات و كشورگشائى عمر و نتيجۀ زحمات و خدمات او براى اسلام؟!

و اگر غصب خلافت نمى كردند ابو بكر و عمر و عثمان از صاحب شرعيش علىّ بن أبي طالب عليه الصّلاة

ص: 110

و السّلام و از حقّش منع نمى كردند و زمام كليّه امور:

مسلمانان بدست آن حضرت بود بعد از پيغمبر، بطور حتم و يقين سيرۀ پيغمبر رواج مى گرفت، و در تمام شئون بمنهاج و راه و روش حضرتش عمل مى شد؟ و مى دانيم كه سبب توجّه مردم بدين مقدّس اسلام مى گرديد و گروه گروه باسلام مى گرويدند؟ و آن چنان اسلام پيشرفت مى كرد كه تمام سطح كرۀ زمين را فرا مى گرفت، و هيچ دينى غير از دين مقدّس اسلام نبود؟؟؟.

و لكن: «و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم،» چون سيّد علوى سخن را بدينجا رسانيد نفسى عميق توأم با آه و ناله اى كه از ميان دل پردرد و قلبى آكنده از غم و اندوه بود كشيد، و دست بر پشت دست زد از تأسّف و تأثر و غصّه بر اسلام غريب كه حكومتهاى غاصب انجام داده اند با غصب خلافت نمودنشان از صاحب شرعى أصلى آن، علىّ بن أبى طالب عليه السّلام بعد از رحلت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله

ص: 111

ملك: نگاهى به عباسى كرد و گفت: در جواب:

آقاى علوى چه مى گوئى؟!

عباسى: بعرض رسانيد كه: من تاكنون همانند بيان آقاى علوى را نشنيده بودم (و بحث نكرده بودم و به فكرم خطور ننموده بود كه جوابى داشته باشم)

علوى: حال كه شنيديد، و حقّ بر شما و سايرين از هر جهت آشكار شد به طورى كه كوچك ترين ابهامى براى شما باقى نماند، پس گرايش بحقّ پيدا كنيد و خلفاى غاصب را رها سازيد، و پيرو خليفۀ بر حقّ شرعى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله علىّ عليه السّلام شويد

سپس علوى فرمود: جدّا جاى بسى تعجّب است از شما أهل سنّت كه فراموش مى كنيد و رها مى سازيد أصل را و بفرع متوسّل مى شويد و پيروى مى نمائيد؟

عباسى: چگونه ما أصل را رها كرده و فرع را گرفته ايم

فتوحات على ع

علوى: شما يادآورى مى كنيد، و تذكر مى دهيد و در كتابهاى خود نقل مى نمائيد فتوحات عمر را؟ و لكن

ص: 112

بازگو نمى نمائيد فتوحات علىّ بن أبي طالب عليه السّلام را

عباسى: فتوحات علىّ بن أبي طالب چيست؟ و در چه وقت بوده؟؟!

بدر، و خيبر، و حنين، و احد، برز الايمان

علوى: بيشتر فتوحات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بدست توانا و با قدرت علىّ بن أبي طالب عليه السّلام بدست آمده، مثل:

بدر، و خيبر، و حنين و احد، و خندق، و غير اينها، كه اگر اين فتوحات كه پى ريزى اسلام است نبود، عمرى وجود نداشت كه خلافت كند؟ و اسلام و ايمانى نبود، و دليل گفتار من بيان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، موقعى كه على عليه السّلام مقابل عمرو بن عبد ودّ آمد در جنگ خندق: برز الايمان كلّه إلى الشّرك كلّه، تمامى ايمان با تمامى شرك روبرو شد، - إلهى إن شئت:

أن لا تعبد فلا تعبد؟(1) خدايا اگر نمى خواهى كه پرستش شوى چنان كن كه پرستش نشوى، يعنى

ص: 113


1- - شرح نهج البلاغة ابن أبى الحديد ج 13 ص 285

اگر على كشته شود، مشركين جرأت پيدا خواهند كرد و مرا و كلّيه مسلمانان را مى كشند، و بالنتيجه اسلامى و ايمانى باقى نخواهد ماند؟.

ضربه على... مدارك آن

و آن حضرت دربارۀ جهاد على عليه السّلام مى فرمود: ضربة عليّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين،(1)شمشير زدن على عليه السّلام در روز خندق بر عمرو بن عبد ودّ، أفضل و بهتر بود از عبادت جنّ و انس، بنابراين بجا و صحيح است كه بگوئيم: إنّ الإسلام محمّديّ الوجود علويّ البقاء، ايجاد و وجود اسلام بتوسط پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است و بقايش بوسيلۀ عليّ عليه السّلام، و بدين جهت فضيلت خاص خداوند جلّ

ص: 114


1- - مواقف علامه ايجى ص: 617، نهاية العقول فخر رازى ص: 104، شرح المقاصد تفتازانى ج 2 ص: 230 نفحات اللاهوت ص: 91، ينابيع المودة ص: 95 و 137، تاريخ آل محمد بهجت أفندى ص: 57، تاريخ بغداد ج 3 ص: 19، مستدرك حاكم ج 3 ص: 32،،، تلخيص مستدرك ج 3 ص: 32، ارجح المطالب ص 481 مقتل خوارزمى ص: 45، احقاق الحق ج 3 ص: 228.

شأنه و عليّ عليه السّلام است در بقاء اسلام؟؟؟.

عباسى: فرض مستقيم بقول شما كه عمر خطاكار بود و غصب خلافت را كرده و اينكه حقّ و حقيقت تغيير و تبديل ساخته، نسبت بأبى بكر چه مى گوئيد؟ چرا او را به خلافت قبول نداريد شما شيعيان؟؟؟!.

اعمال ابو بكر

علوى: براى چند جهت او را به خلافت قبول نداريم كه دو جهت آن را بيان مى كنم:

أوّل: جسارتى كه به ساحت مقدّسه بى بى عالم حضرت فاطمۀ زهرا سلام اللّه عليها دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرد، با اينكه سيّدۀ - زنان عالم (از: آدم تا خاتم) است؟.

دوّم: اينكه مجرم زانى، خالد بن وليد، را حد نزد

قضيه مالك و خالد

ملك: با تعجّب، پرسيد: خالد مجرم و گناهكار است

علوى: بلى، مجرم و گناهكار است.

ملك: جرم و گناهش چه بوده؟!

علوى: جرمش آنست كه: أبو بكر او را بسوى صحابى

ص: 115

جليل بزرگوار: مالك بن نويره، كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بشارت به بهشتش داده، فرستاد، و أمر و دستورش داد كه مالك و قبيله اش را بكشد، خالد با لشكرش بسوى مالك روانه گرديد، مالك چون خالد را با لشكرى ديد، دستور داد به قومش كه مسلّح شوند

خالد پس از نزديك شدن، متوسّل به حيله شد و به دروغ قسم ياد كرد كه: قصد سوء و بدى ندارد با آنها، بلكه شب را بعنوان مهمان در پيش مالك و قبيلۀ او بسر مى برد، و صبح مى رود، چون بقصد جنگ با آنها نيامده.

مالك از گفتۀ خالد اطمينان پيدا كرد، زيرا خالد را - مسلمان مى دانست، و فكر مى كرد كه براستى سوگند بخدا ياد مى كند، از اين جهت خود و قبيله اش اسلحه را بر زمين، گذاشتند (و سرگرم پذيرائى آنها شدند)، تا اينكه وقت نماز فرا رسيد، مالك با قبيلۀ خود مشغول نماز شدند، در اين هنگام خالد مكار حيله گر با لشكريانش

ص: 116

حمله كردند و مالك و قبيله اش را كشتند (و زنانشان را به اسيرى گرفتند)، خالد روباه صفت همان شب بزور و تهديد با همسر مالك، چون زيبا بود، عمل نامشروع مرتكب شد، و (دامن پاك زن مؤمنه اى را آلوده ساخت و) شب را با عيش و عشرت بسر برد، و از أموال مالك و قبيلۀ او غذاهاى گرم و خوش طعم پختند و خوردند،

پس از بازگشت به مدينه، و مطلع شدن أبو بكر و عمر از رفتار ناشايست خالد با مالك و عمل نامشروع او، عمر خواست خالد را مورد بازخواست و تقاص قرار دهد و حدّ بر او جارى سازد، أبو بكر شديدا مانع عمر شد و به سختى طرفدارى از خالد نمود، و با اين كمك و همراهى، خون تعدادى از مسلمانان را هدر داد، و حدّى از حدود الهى را متروك نمود (و قاتل و زناكارى را در پناه خود در حدّ نهايت حفظ و حراست كرد، اين بود گناه خالد توسط أبو بكر؟).

ملك: با حالت نگرانى و بهت زده بوزير گفت:

ص: 117

آنچه را كه آقاى علوى بيان كرد صحيح است؟ و أبو بكر و خالد چنين أعمال خلاف اسلام و انسانى مرتكب شدند

وزير: بلى مرتكب شده اند، و مورّخين متذكرند(1)

ملك: اگر چنين است، پس چرا بعضى از - مسلمانان خالد را سيف اللّه (شمشير خدا) ناميده اند

علوى: خالد شمشير شيطانست (نه شمشير خدا) و چون دشمنى داشت با علىّ بن أبي طالب عليه السّلام، و در سوختن درب خانۀ حضرت فاطمه عليها السّلام همراهى و همكارى داشت با عمر، از اين جهت بعضى از أهل سنّت (ندانسته و نفهميده، و يا به واسطۀ عداوت با خاندان عصمت - عليهم السّلام) او را: سيف اللّه، لقب دادند.

ملك: آيا واقعا أهل سنّت دشمن علىّ بن أبي طالب هستند

علوى: اگر دشمن آن حضرت نبودند، پس چرا:1.

ص: 118


1- - تاريخ ابو الفداء ج 1 ص: 158، تاريخ طبرى ج 1 ص 241، تاريخ ابن اثير ج 3 ص 149، تاريخ ابن عسا - كر ج 5 ص 105، تاريخ ابن كثير ج 6 ص 321.

ستايش و مدح مى كنند كسيرا كه حقّ مسلّم آن حضرت را غصب كرده، و گرداگرد دشمنانش پروانه وار مى گردند و منكر فضائل و مناقب حضرتش شدند، تا جائى رسيد كينه و عداوت آنان كه گفتند: إنّ أبا طالب مات كافرا، ابو طالب در حال كفر از دنيا رفت؟ با اينكه على التحقيق و بطور حتم مؤمن بود ابو طالب، و او بود كه يارى كرد اسلام را در آن موقعيّت خطرناك و نگهدارى از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را خود بعهده گرفت، و براى پيشرفت مقاصد آن حضرت از هيچ سعى و كوششى دريغ نكرد و از پاى ننشست؟.

ايمان ابو طالب

ملك: (با تعجّب؟) پرسيد: آيا أبو طالب واقعا اسلام آورد؟ (و جزء مسلمانان بود؟؟؟!).

علوى: أبو طالب كافر نبود تا اسلام بياورد، - بلكه قبلا ايمان خود را ظاهر نساخت (در بين مردم تا بتواند پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كاملا حمايت و يارى نمايد، و مخالفين به ملاحظه مقام او مزاحم

ص: 119

آن حضرت نشوند) ولى پس از مبعوث شدن رسول - خدا صلّى اللّه عليه و آله اظهار اسلام نمود بدست آن حضرت، و سومين مسلمان بود، كه أوّل: علىّ بن أبي طالب، دوّم: خديجۀ كبرى، سوّم: أبو طالب.

عقيده اهل سنّت درباره ابو طالب

ملك: از وزير پرسيد كه: آيا آنچه را آقاى علوى گفت دربارۀ أبو طالب صحيح است؟؟؟.

وزير: بلى، مورّخين نقل كرده اند.(1)

ملك: (با يك دنيا تعجّب و شگفتى) گفت: پس چرا مشهور است در ميان أهل سنّت كه أبو طالب در حالت كفر از دنيا رفت؟؟؟!(2).

علوى: زيرا، أبو طالب پدر أمير المؤمنين على عليه السّلام است، و كينۀ نابجاى أهل سنّت با آن حضرت

ص: 120


1- - مستدرك حاكم ج 2 ص 623، شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 313، تاريخ ابن كثير ج 3 ص 87، شرح بخارى عسقلانى ج 2 ص 227، سيره حلبى ج 1 ص 125، منية الراغب طبسى از ج 3 ص 316 ابى الحديد.
2- . 29 كتاب دربارۀ ايمان ابو طالب تأليف شده.

موجب شده كه بگويند: أبو طالب در حال كفر از دنيا رفت، همچنان كه كينه بى مورد أهل سنّت سبب شد كه دو فرزند آن حضرت، امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را كه دو سيّد جوانان أهل بهشت هستند بقتل برسانند، تا جائى كه أهل سنّت و جماعتى كه در كربلا آمده بودند براى كشتن حسين بن علىّ عليهما السّلام مى گفتند: با تو مى جنگيم به واسطه بغض و دشمنى كه با پدرت علىّ داريم، براى خاطر كشته شدن بزرگان ما در جنگ بدر و حنين بدست او.

ملك: (با التهاب عجيبى) پرسش نمود، از وزير دانشمندش كه: آيا كشندگان حسين بن على چنين گفته اند؟؟؟.

وزير: بلى، مورّخين نقل كرده اند كه چنين گفته اند

ملك: توجهى به عباسى كرد و گفت: چه مى گوئى دربارۀ قضيّه: خالد بن وليد؟؟؟.

عباسى: گفت: أبو بكر مصلحت چنان ديده كه مانع حدّ خوردن خالد شود.

ص: 121

اشتباه ابو بكر

علوى: جدّا تعجب است، حقّا تعجّبست؟ سبحان اللّه، چه مصلحتى اقتضا داشت كه خالد، يك نفر شخص نيكوكار جليل القدر را بقتل برساند و با همسر او بلافاصله زنا كند، و بدون حدّ و عقوبت بماند، و در حمايت أبو بكر قرار گيرد؟ به نوعى كه او را سرپرست و:

رئيس لشكر نمايد، و درباره اش بگويد: سيف سلّه اللّه خالد شمشيريست كه خداوند او را كشيده، آيا شمشير خدا، كفّار را مى كشد، يا مؤمنين را مى كشد؟ و آيا: شمشير خدا: حفظ مى نمايد حيثيّت و آبروى خانوادگى و ناموس مسلمان را، يا: عمل نامشروع انجام مى دهد با ناموس مسلمانان؟؟؟!.

عباسى: معذرت مى خواهم جناب آقاى علوى، همه مى دانيم كه أبو بكر خطا و اشتباه بزرگى را مرتكب شد و لكن عمر جبران كرد اشتباه او را.

علوى: بلى، آقاى عباسى، جبران اشتباه آنست كه:

حدّ زنا بزند بخالد و سپس او را بكشد براى آنكه

ص: 122

مسلمانان با ايمان را كشته، و مى دانيم كه عمر چنين نكرد، پس عمر خطا كرد همانند أبو بكر كه مرتكب خطا شد

اسائه ادب ابو بكر بحضرت زهراء ع

ملك: جناب آقاى علوى، شما گفتيد كه أبو بكر اسائه أدب نمود به فاطمه زهراء دختر رسول خدا (ص)؟ چه اسائه و بى أدبى نموده به فاطمه؟؟؟.

علوى: أبو بكر بعد از اينكه با زور شمشير و تهديد از مردم بيعت گرفت، عمر و قنفذ و خالد بن وليد و أبو - عبيده جرّاح با چند نفر منافق ديگر را فرستاد بدرب خانۀ: علىّ و فاطمه عليهما السّلام، و عمر دستور داد، هيزم آوردند و آتش زد درب خانۀ فاطمه را، خانه اى كه چه بسيار مى شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درب آن مى ايستاد و مى فرمود: السّلام عليكم يا أهل بيت النبوّة، سلام بر شما اى خاندان نبوّت، و گاهى آن قدر مى ايستاد تا اذن ورود داده مى شد، يك چنين خانه اى را آتش به دربش زد؟ و هنگامى كه فاطمه پشت درب خانه آمد تا عمر و همراهيانش را ردّ كند، عمر، فاطمه

ص: 123

را بين درب و ديوار چنان فشارى سخت داد كه منجر بسقط جنين شد، و ميخ درب خانه به سينۀ مباركه حضرتش فرو رفت، و صداى نالۀ بى بى حضرت فاطمه بلند گشت و فرمود: أبتاه يا رسول اللّه انظر ما ذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبى قحافة بابا، اى رسول خدا: بنگر كه بر سر ما چه مى آورد، عمر و ابو بكر؟

عمر دستور زدن داد مدارك آن

عمر نگاهى به اطرافيان خود كرد و گفت:

بزنيد فاطمه را؟ همراهيانش با او هجوم آوردند و آن قدر با تازيانه زدند بحبيبۀ رسول خدا صلوات اللّه عليهما كه بدن مقدّسش تورّم كرد (و پهلوى مباركش) شكست) و آن چنان شدّت يافت كه بى بى مريضه گشت و در بستر بيمارى افتاد و سخت عليله و محزون گرديد، تا پس از اندك مدّتى شهيده شد بدست عمر

عباسى: جدّا، عجب دروغ بزرگى؟.

علوى: آنچه را مى گويم همه و همه راست و صحيح و با دليل، به شهادت تاريخ.

ص: 124

ملك: (با يك چهرۀ درهم شده توأم با شگفتى) از وزير پرسيد: آيا صحيح است آنچه را كه آقاى علوى بيان داشت؟؟؟.

وزير: بلى، من در تاريخ ديده ام آنچه را كه آقاى علوى ذكر نمودند(1) و لكن نديده ام در تاريخ كه عمر فاطمه را ميانه در و ديوار فشار داده باشد؟؟؟.

ملك: نگاهى به آقاى علوى نمود و گفت: از كجا اين مطلب را گفتيد؟ و چه مدركى داريد بر صحّت آن؟؟؟1.

ص: 125


1- - اعلام النساء ج 3 ص 127، السقيفة ابو بكر جوهرى الإمامة و السياسة ابن قتيبه ج 1 ص 12، شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 19 و ج 3 ص 351، تاريخ بلاذرى ج 2 تاريخ ابن جرير طبرى ج 2 ص 443 * ج 3 ص 202، غرر ابن خزابه، الوافى بالوفيات صفدى ضمن حرف الف مروج الذهب ج 1 ص 414، روضه المناظر ابن شحنه حنفى، اثبات الوصيه مسعودى، تاريخ ابى الفداء ج 1 ص 156، عقد الفريد ج 3 ص 63، الملل و النحل ص 83 صحيح بخارى جزء 5 و 6، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 105 الاموال قاسم بن سلام ص 131.

علت شهادت حضرت زهراء ع

علوى: از مورّخين مورد اعتماد، و براى روشن، شدن موضوع چه بسيار بجا است كه شما آقاى ملك از جناب وزير سؤال نمائيد: چه باعث شد كه حضرت - فاطمه عليها السّلام در أوّل جوانى (در سنّ 18 سالگى) از دنيا رحلت كرد؟ و همه مى دانيم كه هيچ مورّخى در تاريخ خود ننوشته است كه آن حضرت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مريضه بوده، چگونه مى توانيد منكر اين مطلب شويد؟ با اينكه (گفتيم قبلا) عمر جمع نمود هيزمها را درب خانه أهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درحالى كه بسيار ديده بود، پيغمبر درب آن خانه مى ايستاد و مى گفت:

السّلام عليكم يا أهل بيت النبوّة، سلام بر شما خاندان پيغمبر باد، آيا پيغمبر اسلام نفرموده المرء يحفظ فى ولده، احترام هر شخصى نگهداشته مى شود باحترام نمودن به فرزندش، من از شما مى پرسم آيا أبو بكر و عمر احترام پيغمبر را نگهداشتند در احترام

ص: 126

گزاردن بحضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السّلام؟؟؟.

ملك: اگر واقعا صحيح باشد اين مطلب، گناهى كه نمى توان گناهى بالاتر از آن تصوّر كرد مرتكب شده اند

ان اللّه يرضى لرضا فاطمه مدارك آن

علوى: به واسطۀ اين گونه أعمال و رفتار وحشيانه غير انسانى أبو بكر و عمر است كه شيعيان از اين دو نفر رو مى گردانند.

و موضوع ديگرى كه شما را آگاه مى كند از أعمال شنيعۀ عمر و أبو بكر اينست مورّخين نقل كرده اند كه حضرت فاطمه مظلومه عليها السّلام رحلت فرمود درحالى كه خشمناك از أبو بكر و عمر، و مى دانيم ما و شما كه در چندين مورد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده: إنّ اللّه يرضى لرضا فاطمة و يغضب لغضبها(1)، خدا خوشنود است به

ص: 127


1- - مستدرك نيشابورى ج 3 ص 154، اسد الغابة ج 5 ص 522، ذخائر العقبى ص 39، تذكره ابن جوزى ص 175، و 320، كفاية الطالب گنجى ص 219 -باب 99، ميزان الاعتدال، اصابه ابن حجر ج 4 ص 366 خصائص سيوطى ج 2 ص 265، اخبار الدول ص 87، كنز العمال ج 13 ص 96، ج 16 ص 280، كنوز الحقائق ص 32، تهذيب التهذيب ج 12 ص 441، اسعاف الراغبين ص 171، صواعق ابن حجر ص 105، ينابيع المودة ص: 173 و 179 و 198، رشفه الصادى ص: 61، الشرف المؤبد نبهانى ص: 53، جواهر البحار ج 1 ص: 198، و 360، ارجح المطالب ص 245، الغدير ج 3 ص: 159، مقتل خوارزمى ص: 52 تذكره ابن جوزى ص: 175، الإمامة و السياسة ابن قتيبه ج 1 ص: 14.

خوشنودى فاطمه، و خشمناكست بخشم فاطمه عليها السّلام و شما جناب ملك مى دانيد خطّ مسير، و آخرين مكان كسى كه مورد خشم و غضب خدا باشد كجا خواهد بود؟؟

ملك: از وزير پرسيد: اين حديث صحيح است؟ آيا واقعا فاطمه رحلت درحالى كه نسبت بأبى بكر و عمر خشمگين و ناراضى بود؟؟؟؟.

ص: 128

وزير: بلى اين موضوع را محدثين و مورخين نقل كرده اند(1)

عمر و ابو بكر نبايد نماز بخوانند

علوى: براى تأييد گفتارم و اطلاع بيشتر جناب ملك از موضوع، بايد بگويم كه: حضرت فاطمه عليها السّلام سفارش و وصيّت كرد بحضرت علىّ بن أبي طالب عليه السّلام، نبايد أبو بكر و عمر و أفرادى كه بوجود مقدّسه او ظلم و اذيّت كرده اند و سبب شهيده شدنش گرديده و فرزندانش را يتيم نموده اند، از رحلتش با خبر سازد، و به تشييع جنازۀ وى حاضر شوند و نماز بخوانند،

ص: 129


1- - صحيح بخارى كتاب الخمس ج 4 ص: 96، و باب غزوة خيبر ج 5 ص: 177، و كتاب الفرائض، صحيح مسلم، صحيح ترمذى ج 1 باب ما جاء من تركه رسول اللّه، الإمامة و السياسة ص: 14، مستدرك الصحيحين ج 3 ص 153، كنز العمال ج 6 ص: 219 كفاية الطالب گنجى باب 99، اصابه عسقلانى ج 4 ص 375، معجم طبرانى، فضائل الصحابة ابو نعيم اصفهانى، تاريخ ابن عساكر، تذكره ابن جوزى ص 319، ذخائر محب الدين طبرى ص: 39، صواعق ابن حجر ص: 105، اسعاف الراغبين صبان ص 171

و قبرش بايد مخفى و پنهان باشد كه هيچ كس از آنها و مخالفين ديگر از مكانش با اطلاع نشوند.

علىّ عليه السّلام وصيّت فاطمه عليها السّلام را عملى فرمود و شبانه او را به خاك سپرد.

ملك: جدّا اين قضيّه ايست بسيار عجيب، و واقعه اى است بس اندوهناك، آيا فاطمه آن چنان مظلومه شده كه وصيّت نموده با چنين وضعى على او را به خاك بسپارد؟ و على هم طبق سفارش او عمل نمايد؟؟

وزير: بلى، مورّخين در كتابهاى خود نوشته اند(1)

قضيه فدك

علوى: أبو بكر و عمر تنها به اين كه گفتم اكتفا نكرده، بلكه ظلم و اذيّت و آزار ديگر هم رسانده اند.

عباسى: ديگر چه نوع ظلم و اذيّت رسانيده اند؟؟؟!

علوى: أبو بكر و عمر (فدك) ملك خاصّ حضرت

ص: 130


1- - مودة القربى (سيد على همدانى) ص 131، - تاريخ دمشق ابن عساكر، صواعق ابن حجر ص 105، اسعاف الراغبين ص 171، الغدير ج 3 ص 159، - مستدرك حاكم ج 3 ص 162.

فاطمه عليها السّلام را بزور و بغصب گرفته اند.

عباسى: چه دليل در دست داريد كه غصب فدك نمودند

علوى: أهل تاريخ نوشته اند كه فدك سرزمين حاصلخيزى است بين مكه و خيبر، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به فاطمه عليها السّلام بخشيد، و در دست آن حضرت بود تا اينكه پيغمبر رحلت فرمود، أبو بكر و عمر عامل بى بى را بجبر و زور و تهديد با شمشير از فدك بيرون نمودند، و بى بى شكايت كرد، لكن أبو بكر و عمر به سخنش گوش ندادند، بلكه بر عليه او قيام كردند و از حقّ خاصّه اش منعش نمودند، و بهمين جهت تا پايان عمر با آنان تكلّم نفرمود، و درحالى كه از اين دو نفر خشمگين و ناراضى بود، از دنيا رفت.

عباسى: لكن عمر بن عبد العزيز در زمان خلافت خود، فدك را برگردانيد باولاد فاطمه (و لذا حقّ به حقّدار رسيده و ديگر جاى ايراد و اشكال نيست)

علوى: چه فائده دارد اين مرجوعى؟ اگر شخصى

ص: 131

خانه شما را غصب كند و بزور و ظلم بگيرد و پس از فوت:

شما ديگرى بازستاند، و به فرزندان و يا فرزندان فرزند شما بدهد، آيا جبران مى شود و گناه غاصب و ظالم أوّلى بخشوده و پاك مى گردد؟؟؟.

ملك: لب به سخن گشود و گفت: از بيانات شما دو نفر، آقاى علوى و آقاى عباسى معلوم شد كه همگى قبول داريد أبو بكر و عمر فدك را غصب كرده اند.

عباسى: بلى، در تاريخ چنين ثبت شده.

ملك: پس چرا چنين عمل خلافى را مرتكب شدند

علوى: زيرا مى خواستند خلافت را غصب كنند، و مى دانستند كه اگر فدك در دست فاطمه باشد به واسطه مال الاجاره آن كه در بين مردم بى بضاعت تقسيم مى شد، توجّه همۀ مردم بطرف على عليه السّلام مى گرديد، و از أطراف أبو بكر و عمر پراكنده مى شدند، و اين موضوعى بود كه أبو بكر و عمر خوش نداشتند؟؟؟.

خلفاء پيغمبر دوازده نفر بودند

ملك: اگر اين گفتار صحيح باشد، جدّا عجيب

ص: 132

است طرز فكر و عمل اين خلفاء، بنابراين در صورتى كه خلافت اين سه نفر (أبو بكر، عمر، و عثمان) - باطل باشد، پس خليفه بر حقّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم چه كسى خواهد بود؟؟؟.

علوى: بدون ترديد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بأمر خداى تعالى معيّن فرموده، همچنان كه در كتابهاى تاريخ و أحاديث نقل و ثبت و ضبط شده، كه آن حضرت فرموده: «الخلفاء بعدى اثنا عشر بعدد نقباء بنى اسرائيل و كلّهم من قريش»، جانشينان من دوازده نفرند طبق عدد نقباء و برگزيدگان بنى - اسرائيل، و تمامى ايشان از قريشند.

ملك: خطاب بوزير كرد و گفت: صحيحست اين مطلب

وزير: بلى، بيان فرموده، و تعيين كرده؟؟.

ملك: چه كسانى هستند و اسم آنان چيست؟؟؟

عباسى: در جواب گفت: چهار نفر ايشان معروف مى باشند و شهرت كامل دارند، و عبارتند از: أبو بكر،

ص: 133

عمر، عثمان، و على،

ملك: اين چهار نفر، بقيّه دوازده نفر كيانند؟؟

عباسى: در بقيّه اختلافست بين علماى أهل سنّت

ملك: اسم همۀ آنها را با اختلافى كه هست بگوئيد

عباسى: از جواب فرو ماند و ساكت شد.

اسامى ائمه ع مدارك آن

علوى: جناب ملك توجّه بفرمائيد، من أسامى ايشان را طبق رواياتى كه در كتابهاى أهل سنّت نقل شده بيان مى نمايم: على، حسن، حسين، على محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، على، حسن، و: مهدى (م، ح، م، د) عليهم السّلام(1)

ص: 134


1- - مناقب خوارزمى، مناقب ابن مغازلى، تفسير ثعلبى مطالب السئول محمد بن طلحه، اربعين ابو الفوارى، مقتل الحسين، شرح ابن ابى الحديد، مودة القربى مير سيد على همدانى، منهاج الفاضلين ص 239، درر السمطين، فصول المهمة مالكى، ينابيع المودة باب: 76 و 77، صحيح بخارى ج 4 ص 44 از سه طريق، در صحيح مسلم ج 2 ص 79 از نه طريق، سنن ابى داود: از سه طريق، سنن ترمذى از يك طريق، جمع بين الصحيحين حميدى از شش طريق، تاريخ الخلفاء سيوطى، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 398 و 406، و ج 2 ص 29، و ج 5 ص 89 و ج 9 ص 398 كنز العمال ج 6 ص 160، صواعق ابن حجر ص 12.

عباسى: (براى مغالطه و تغيير مسير مطلب مورد بحث) گفت: ملك توجّه داشته باشند كه طايفه شيعه معتقدند كه: مهدى (امام دوازدهم) از سنه: 255 قمرى تا اين زمان زنده است، و عقل نمى تواند باور كند كه يك انسانى اين قدر عمر كند، و مى گويند كه در آخر الزّمان آشكار مى گردد و زمين را پر از عدل و داد نمايد بعد از آنى كه سراسر جهان را ظلم و ستم فرا گرفته باشد

ملك: نظرى به آقاى علوى كرد و گفت: آيا واقعا شما شيعيان چنين عقيده اى داريد؟ و چنين چيزى هست

علوى: بلى، جناب ملك، صحيح است، ما شيعيان چنين معتقديم، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين فرموده، طبق رواياتى كه روات شيعه و أهل سنّت نقل كرده اند.2.

ص: 135

عمر امام زمان عج

ملك: چگونه امكان دارد كه يك انسان اين قدر - طول عمر داشته باشد؟؟؟.

علوى: هنوز بيش از هزار سال از عمر شريف حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه تعالى فرجه نگذشته(1)، و خداى تبارك و تعالى در قرآن مجيد نسبت بعمر حضرت نوح على نبيّنا و آله و عليه السّلام مى فرمايد:

* (فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عاماً) * در ميان مردم آن زمان نهصد و پنجاه سال زندگى كرد.

آيا: خداى قادر ذو الجلال عاجز شده كه انسانى را:

بيشتر يا كمتر از عمر حضرت نوح (ع) زنده نگاه دارد؟..

مگر مرگ و زندگى بدست خدا نيست؟ مگر نمى دانيم كه

ص: 136


1- - تا امروز يكشنبه 13 شهر شعبان المعظم 1402 هجرى قمرى مطابق 1361/3/16 شمسى و هنگام تنظيم اين ترجمه است: 1147 سال از عمر شريف، آن حضرت مى گذرد، و بايد دانست كه طول عمر اشكالى ندارد، زيرا: مردن علت و دليل مى خواهد نه زنده - بودن، و علاوه آن حضرت عالم بمنافع و زيانست؟؟؟؟؟

او قادر مطلق است؟ و تمام اراده و امور در قبضۀ قدرت او است؟

پيغمبر بشارت از امام زمان داده

و علاوه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين مطلب را بيان فرموده است، و آن حضرت بدون ترديد راستگو است، و سخنى بر خلاف حقّ و - حقيقت نفرموده؟؟؟.

ملك: درحالى كه خطاب بوزير مى كرد، گفت: آيا صحيح است؟ واقعا رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم بشارت و خبر داده از مهدى؟ و آنچه را آقاى علوى بيان نمود صحّت و حقيقت دارد؟؟؟.

وزير: بلى، (واقعيتى است انكارناپذير).

آيا حفظ عقيده مردم مقدم است؟

ملك: جناب آقاى عباسى (شما كه يكى از علماى بزرگ و محلّ وثوق و مورد اعتماد و اطمينان همگى هستيد و مقام مرجعيّت داريد؟) چرا حقايقى كه در كتابهاى ما أهل سنّت نوشته (و راويان متعدّد روايت را نقل كرده اند) نقل نمى نمائيد؟ (چرا واقع را بيان نمى كنيد؟ چرا: حقّ را پشت پرده و دور از:

ص: 137

چشم و گوش و عقل و هوش أهل سنّت نگاه داشته ايد)

عباسى: بجهت ترس از تزلزل عقيدۀ عوام و تمايل آنها به عقيدۀ شيعه.

علوى: جناب آقاى عباسى، طبق گفتارتان به وضعيّت و بحال شما شامل مى شود گفتار خداوند كه مى فرمايد:

إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ اَلْبَيِّناتِ وَ اَلْهُدى - مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي اَلْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اَللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اَللاّعِنُونَ».

(آن گروه كه آيات واضحه اى كه براى هدايت بندگان فرستاديم پنهان داشتند، آنها را خدا و تمام جنّ و انس و ملك لعن مى كنند - 159، سورۀ بقره).

بنابراين مورد لعن خدا هستيد، چون كتمان مى كنيد.

جناب ملك از آقاى عباسى سؤال فرمايند: آيا بر دانشمند مذهبى واجب است حفظ آيات قرآن و أخبار و أقوال رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله؟ يا واجب است حفظ عقيدۀ عوام منحرف و بى خبر از دين

ص: 138

عباسى: من مجبورم كه عقيدۀ عوام را حفظ نمايم تا اينكه تمايل به شيعه پيدا نكنند، زيرا شيعه أهل بدعت مى باشند.

نماز تراويح و بدعتهاى عمر

علوى: در كتب معتبرۀ ما و شما ثبت و ضبط شده كه رهبر شما عمر بن الخطاب أوّلين كسى است كه بدعت، در اسلام بوجود آورد، و خود تصريح كرده به اين مطلب (در قضيه نماز تراويح) كه گفته: نعمت البدعة هذه، نيكو بدعتى است اين موضوع، كه دستور داد نمازهاى مستحبّى را به جماعت بخوانند (در سال 14 هجرى) با اينكه بيقين مى دانست، خدا و رسولش نماز مستحبّى را به جماعت خواندن حرام نموده اند، و همه مى دانيم كه اين عمل و دستور عمر مخالف دستور خدا و پيغمبر (ص) است(1)

الصلاة خير من النوم

و از جمله بدعتهاى عمر: اسقاط جملۀ: حىّ على

ص: 139


1- - صحيح البخارى باب صلاة التراويح، صواعق ابن حجر، ارشاد السارى در شرح صحيح بخارى ج 5 ص 4

خير العمل، است از أذان و قرار دادن جملۀ:

الصّلاة خير من النّوم، بجاى آن(1).

و از جمله بدعتهاى ديگرش: حذف سهميّه مؤلّفه القلوب بر خلاف أمر: خدا و رسولش.

و از جمله بدعتهاى او: نهى از: حجّ تمتع است.

و از جمله بدعتهاى او: نهى از متعۀ: زنان، است

و ديگر اينكه مانع اجراى حدّ شد بر مجرم زانى قاتل، خالد بن وليد، بر خلاف أمر و خواستۀ خدا و رسولش، كه خواستار اجراى حدّ شده اند بر زناكار و قاتل.

و از اين قبيل بدعتها بسيار دارد پيشواى شما عمر، كه پيرو أوامر و نواهى او هستيد، با اين؟.

ص: 140


1- - شرح تجريد قوشچى، و مالك در موطأ گويد: مؤذن هنگام صبح آمد عمر را بمسجد ببرد براى نماز صبح، مشاهده كرد كه عمر خوابست، لذا با صداى بلند گفت: الصلاة خير من النوم، عمر بيدار شد و شنيد اين جمله را از او، و دستورش داد همان دم كه در اذان صبح (بجاى: حىّ على خير العمل) بگويد؟.

بيان كه عنوان شد، شما أهل بدعت هستيد يا شيعيان؟

ملك: (كه گوئى مطالب تازه اى به گوشش مير سيد با تعجّب و تحيّر) گفت: آنچه آقاى علوى گفتند صحيح است؟ عمر اين بدعتها را داخل در دين و احكام آن نموده؟

وزير: بلى، جمعى از علماء در كتابهاى خود نوشته اند

ملك: (با حالتى توأم با تعجّب) گفت چگونه ما أهل سنّت پيروى كسى را مى نمائيم كه بدعت در دين مقدّس اسلام بوجود آورده؟؟؟.

علوى: بهمين جهت و علّت ما شيعيان مى گوئيم: پيروى عمر و همانند او حرام است، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده: كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة فى النّار، هر بدعتى گمراهى است، و هر گمراهى:

در آتش است، پس هر كه پيروى از عمر نمايد، در بدعتها و دستورهاى خلاف اسلام او پيروى نموده، و قطعا در آتش (جهنّم) خواهد بود؟.

ص: 141

رؤساى مذاهب اهل سنّت

عباسى: اين چه سخنى است كه شما مى گوئيد؟ أئمّه مذاهب ما (أبو حنيفه، أحمد بن حنبل، مالك بن أنس، شافعى) اقرار كرده اند به صحّت عمل عمر؟؟

علوى: جناب ملك توجّه داشته باشند كه اين هم بدعت ديگرى است؟.

ملك: چگونه بدعت ديگرى است؟؟؟.

علوى: زيرا: رؤساى مذاهب چهارگانه شما أهل سنّت در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبودند، بلكه پس از: صد و چند سال بعد از رحلت آن حضرت بدنيا آمده اند، آيا مسلمانانى كه در زمان پيغمبر و زمان پيشوايان شما أهل سنّت بوده اند باطل و در گمراهى بوده اند؟

و علاوه: چه باعث شده كه فقط بايد پيرو اين چهار مذهب باشند مردم مسلمان، و نبايد: پيرو ساير فقها بود، و آيا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور فرموده كه پيرو اين چهار مذهب باشيم؟؟؟.

ص: 142

ملك: چه جواب مى دهى آقاى عباسى؟؟؟.

عباسى: اين چهار نفر أعلم از ساير فقها بودند

ملك: آيا علم علماء خشك شد بعد از اين - چهار نفر؟؟؟.

عباسى: شيعيان هم متابعت مى كنند در مذهب از:

جعفر صادق.

مذهب جعفرى

علوى: ما شيعيان كه متابعت مى كنيم در مذهب از:

امام جعفر صادق عليه السّلام براى آنست كه مذهب آن حضرت مذهب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، و علّت ديگر اينكه آن حضرت از خانواده ايست كه خداوند در حقّ ايشان فرموده: «إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ، خدا چنين خواسته كه ببرد هر رجس و پليدى را از شما خانوادۀ نبوّت، و او هر عيب پاك و منزّه گرداند -.

و ناگفته نماند كه ما شيعيان پيروى از دوازده امام (عليهم السّلام) خود مى نمائيم، و لكن به واسطه

ص: 143

آنكه امام صادق عليه السّلام توانستند علم را منتشر سازند، و جلسه تفسير قرآن، و بيان أحاديث - تشكيل دهند، بسبب موقعيّتى كه براى آن حضرت پيش آمد بجهت درگيرى بين امويها و عباسيها، و چهار هزار شاگرد در مجلس درس آن حضرت شركت مى نمودند، و آن حضرت أحكام اسلام را بحدّ اعلا ترويج فرمود، به طورى كه جبران تمام خرابكاريهاى اموى در اسلام شد بهمين جهت شيعه را: جعفرى، ناميدند، و مذهب او را: مذهب جعفرى، نام نهادند.

ملك: چه جواب مى دهى آقاى عباسى؟

تقليد كوركورانه

عباسى: تقليد و پيروى از أئمّه چهار مذهب (حنفى حنبلى، مالكى، شافعى) راه و روشى است كه ما أهل سنّت در پيش گرفته ايم؟.

علوى: اين چنين نيست كه گفتيد؟ بلكه بعضى از امراء و رؤساء و زمامداران شما، مجبور نمودند شما را و به اين راه و روش واداشتند؟ و شما كوركورانه و چشم

ص: 144

بسته و گوش بسته پيروى كرديد!؟ و لذا: دليل و برهانى براى حقّانيّت مذهب خود نداريد؟؟؟

عباسى: چون جوابى نداشت، ساكت ماند.

من مات و لم يعرف امام زمانه

علوى: جناب ملك بدانند كه: من شهادت مى دهم كه اين آقاى عباسى از أهل جهنّم است اگر با اين عقيده اى كه دارد از دنيا برود.

ملك: جناب آقاى علوى شما از كجا مى دانيد و يقين داريد كه ايشان أهل جهنّم هستند؟؟؟.

علوى: از آنجائى كه روايت شده از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه مى فرموده: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة، هر كه بميرد و نشناخته باشد امام زمان خود را، مرده است - مردن مردم زمان جاهليّت، استدعا دارم از ملك كه از آقاى عباسى بپرسند: امام زمان ايشان كيست

عباسى: اين حديث جعل است و از پيغمبر نرسيده

ملك: بوزير گفت: آيا رسيده است اين حديث،

ص: 145

از رسول اللّه (ص)؟؟؟.

وزير: بلى، از آن حضرت نقل گرديده(1)

ملك: سخت خشمناك شد و آثار غضب در چهره اش، كاملا نمايان گرديد و توجّه به عباسى كرد و با لحنى خشن گفت: گمان مى كردم آقاى عباسى كه تو موثّق و مورد اعتبار و اعتماد و راستگو هستى، ولى الآن:

بر ما روشن شد از هر جهت كه دروغگو هستى؟

عباسى: (متوسّل به حيله شد و) گفت: من امام زمان خود را مى شناسم.

علوى: پرسيد: امام زمان شما كيست؟؟؟.

عباسى: امام زمان من جناب ملك هستند.

علوى: جناب ملك توجّه به دروغ گوئى آقاى عباسى دارند7،

ص: 146


1- - شرح ابن أبى الحديد ج 3 ص 262، رياض الصالحين نووى، ص 164، جمع بين الصحيحين حميدى، شرح عقايد نسفى تفتازانى، ينابيع المودة، ص 117،

و مشاهده مى نمايند كه چگونه تملّق مى گويد و چاپلوسى مى نمايد؟ (و براى انحراف مطلب چنين سخنى مى گويد)

ملك: بلى، مى دانم دروغ مى گويد، و من خودم را بخوبى مى شناسم كه لياقت مقام امام زمانى مردم را ندارم، زيرا: عالم نيستم، چيزى نمى دانم، و بيشتر اوقات عمرم صرف شكار و رسيدگى بامور ادارى، و گاه:

صرف كارهاى بيهوده مى شود (و اين خلاف مقام امامست) جناب آقاى علوى امام زمان شما كيست؟؟؟؟؟؟؟

علوى: امام زمان در نظر و عقيدۀ من حضرت - مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف است كه قبلا مختصرى دربارۀ آن حضرت سخن گفته شد از حضرت:

رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه هر كس آن حضرت را بشناسد و معتقد باشد و بميرد، على التحقيق مسلمان و مؤمن مرده، و أهل بهشت است، و هر كه آن حضرت را نشناسد، و معتقد به امامت و غيبت وجود مقدّسش نباشد و بميرد، بطور مسلّم در جهنّم است

ص: 147

و محشور با مردم زمان جاهليّت خواهد بود.(1)

ملكشاه اظهار تشيع مى نمايد

چون سخن را آقاى علوى بدينجا رسانيد چهرۀ

ص: 148


1- - عقيده بوجود مقدس حضرت مهدى (عج) اختصاص به شيعه ندارد، بلكه در كتب فريقين كاملا مضبوط است و بسيارى از افاضل علماى اهل تسنّن معترفند، از جمله شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة باب سوم، و باب 76، و باب 77، و از باب 71 تا 86 را - اختصاص داده بحالات حضرت مهدى، و سمهودى شافعى در جواهر العقدين، ابن حجر مكى در صواعق محرقه ص 124، طبرانى در اوسط، احمد بن حنبل در مسند، ابو داود در سنن، ابن ماجه در سنن، ابن طلحه در مطالب السئول، حموينى در فرائد السمطين نسائى در سنن، نور الدين جامى در شواهد النبوة، بلاذرى در مسلسلات، محمد بن يوسف گنجى شافعى در البيان فى اخبار صاحب الزمان، ابن صباغ مالكى، در فصول المهمة، مير سيد على همدانى شافعى در مودة القربى، و صلاح الدين صفدى در شرح الدائره جمال الدين شيرازى در روضه الاحباب، بيهقى در - صحيح، محى الدين عربى در فتوحات، ابن جوزى در تذكره، شيخ عبد الرحمن بسطامى در دره المعارف، شيخ محمد صبان مصرى در اسعاف الراغبين، خوارزمى در مناقب، شعرانى در يواقيت، شيخ على متقى در - مرقاه، ابن مغازلى شافعى در مناقب، ابن ابى الحديد در ج 1 ص 93 شرح نهج البلاغة، ابو نعيم در حليه الاولياء، سيره حلبى ج 1 ص 20 و 72 و 207، نور - الابصار شبلنجى ص 149 و 150 و 151، حمزاوى در مشارق الانوار ص 104، سويدى در سبائك الذهب، ص 76، حق اليقين شبر ص 222.

ملكشاه شكفته شد، و آثار خورسندگى در وجناتش نمايان گشت، و بتمام حضّار نظرى افكند و گفت:

همه بدانيد و آگاه باشيد، در اين مدّت سه روز متوالى (كه از مبانى علميّه و مبادى عاليه استفاده نمودم، و دلائل طرفين را استماع نمودم، و مطالب نشنيده شنيدم، و حقّا مستبصر و بينا شدم و) - اطمينان خاطر پيدا كردم بحدّ يقين، و دانستم كه طريقه شيعۀ (اماميّه) مذهب بر حقّ است؟ و حقّ با آنها است در هرچه مى گويند، و به آن معتقد2.

ص: 149

مى باشند، و مذهب أهل سنّت باطل، و عقيدۀ، آنان بر خلاف و منحرف از حقيقت است؟ و من به هيچ عنوان متعصّب نيستم، و در هركجا و هر طرف حقّ را ببينم، به آن اعتراف مى نمايم، و چون خوش ندارم جزو أهل باطل باشم در دنيا، و أهل آتش در آخرت،

بهمين جهت در اين مجلس بزرگ و با عظمت:

در حضور همۀ شما اظهار تشيّع مى نمايم و از همين الآن بمذهب شيعه گرايش پيدا كردم، و مذهب غير شيعه را باطل مى دانم، و هر كه دوست مى دارد با من باشد، بمذهب شيعه درآيد براى خوشنودى خداوند، و خود را از تاريكى جهل و باطل نجات دهد، و وجود خويش را بسوى نور و حقّ و حقيقت سوق دهد

گفتار نظام الملك درباره تشيع

وزير: گفت: من كاملا و بطور تحقيق و يقين مى دانستم كه مذهب شيعه بر حقّ است، نه آنكه امروز

ص: 150

و در اين جلسات فهميده باشم و حقيقت برايم كشف شده باشد، بلكه از زمانى كه شروع بدرس و تدريس نمودم تشخيص دادم، (و به واسطۀ تقيّه نمى توانستم بگويم و اظهار كنم) و لذا: امروز شيعه بودن خود را در اين محضر اعلان و اعلام مى نمايم بطور رسمى.

و بهمين مناسبت بعضى از علماى غير متعصّب و وزراء و سران لشكرى و كشورى و منشيان و نويسندگان حاضر در مجلس كه هفتاد نفر بودند،، بمذهب شيعه در آمدند.

بعضى از علما و سران لشكرى و كشورى و منشيان اهل تسنن شيعه مى شوند

و پس از اندك زمانى خبر شيعه شدن: ملكشاه و نظام الملك، و وزراء، و سران لشكرى، و كشورى، و منشيان، و نويسندگان، رسمى و غير رسمى بتمام، شهرها و شهرستانها و قراء و قصبات رسيد، و به اين جهت عدّۀ بسيارى از مردم بمذهب شيعه درآمدند.

و أمر فرمود نظام الملك كه پدر همسر من مى باشند ، تمام أساتيد مدرسه نظاميّه بغداد أحكام

ص: 151

مذهب شيعه را تدريس نمايند؟؟؟.

تصميم بر شهادت ملكشاه و خواجه نظام الملك

و با يك دنيا تأثّر و تأسّف، بعضى از علماى أهل سنّت اصرار داشتند بر باقى ماندن بر گمراهى و مذهب باطل خود، زيرا: فكر و قلبى داشتند بمصداق آيه شريفۀ وافى هدايه: «فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» دلهايشان چون سنگ يا سخت تر از آن (بقره)

و مخفيانه جلسه تشكيل مى دادند بر ضدّ ملكشاه و خواجه نظام الملك، تا جائى كه تصميم كشتن اين دو نفر را گرفتند، و در: روز 12 ماه رمضان سال 485 هجرى قمرى غفلتا خواجه را شهيد نمودند، و بعد از هجده روز ملكشاه را به شهادت رسانيدند «(ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)»

آرى: همانند بسيارى از علماى شيعه و بزرگان شيعه كه به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيدند، در راه خدا و راه حقّ و حقيقت و ايمان، خواجه نظام الملك و ملكشاه به اين مقام عالى ارجمند نائل گشتند،

ص: 152

حقّا: گوارا باد بر آنها و براى هر كسى كه در راه خدا شهيد شدند؟.

گفتار: مقاتل بن عطيه

و من (مقاتل بن عطيّه، داماد خواجه) جزو حاضرين در جلسه بودم، و آنچه گفته مى شد مى نوشتم تا اينكه مختصر آن را انتخاب نمودم و بصورت اين كتاب تقديم علما و أهل ايمان غير عالم و جستجوكنندگان راه حقّ و حقيقت نمودم.

و الحمد للّه وحده، و الصّلاة على محمّد و آله الاطياب و أصحابه الأنجاب، بغداد، مدرسه نظاميّه.

مقاتل بن عطيّه ** پايان و الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله الطاهرين مسترحمى

ص: 153

از جمله اشعار زمخشرى (ج 4، ص: 310 كشاف)

اذا سألوا عن مذهبى لم أبح به و أكتمه، كتمانه لى أسلم

فان حنفيا قلت قالوا باننى أبيح الطلا و هو الشراب المحرم

و ان مالكيا قلت قالوا باننى أبيح لهم اكل الكلاب و هم هم

و ان شافعيا قلت قالوا باننى أبيح نكاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبليا قلت قالوا باننى ثقيل حلولى بغيض مجسم

و ان قلت من اهل الحديث و حزبه يقولون تيس ليس يدرى و يفهم

تعجبت من هذا الزمان و اهله فما احد من ألسن الناس يسلم

و أخرنى دهرى و قدم معشرا على أنهم لا يعلمون و أعلم

و مذ أفلح الجهال ايقنت اننى أنا الميم و الأيّام أفلح اعلم

ص: 154

اگر از من سؤال نمايند از مذهبم فاش نمى كنم تا سالم بمانم، زيرا اگر بگويم حنفى مذهب هستم مى گويند شراب حرام را حلال مى دانى، و اگر بگويم: مالكى مذهب هستم مى گويند: خوردن گوشت سگ را مباح مى دانى، و اگر بگويم: شافعى مذهب هستم مى گويند: نكاح دختر را كه حرام است مباح مى دانى، و اگر بگويم: حنبلى مذهب هستم مى گويند: حلولى مذهب و مجسمه هستى، و اگر بگويم: اهل حديث هستم مى گويند: گوساله است و نمى فهمد، و فوق العاده جاى بسى تعجب است كه در اين زمان (و تمام زمانها) كسى از زبان مردم - سالم نمى ماند، چكنم كه روزگار مرا بعقب برده و گروهى نفهم را به روى كار آورده، همين كه متوجه شدم جهال روى كار آمده اند بيقين دانستم كه مانند شمع بايد بسوزم و مردم از روشنائى من استفاده كنند، و روزگار هر ناكسى را كه بخواهد روى كار بياورد؟.

ص: 155

فهرست

مقدمه مترجم 2

خواجه نظام الملك 4

ملكشاه سلجوقى 10

مقدمه مؤلّف 12

ورود عالم شيعه 13

آيا شيعه كافر است؟ 14

سؤال ملك از خواجه 15

قضيه شيعه و سنى 16

بايد جلسه تشكيل شود 18

شرايط جلسه و افتتاح آن: 21

عالم بزرگ شيعه و أهل سنت و (معنى شيعه) 22

آيا شيعه صحابه را كافر مى داند؟ 24

سبّ و لعن صحابه 25

سب و شتم صحابه موجب كفر نيست 26

(صحابه به يكديگر دشنام هاى ركيك مى دادند 27

لعن رسول خدا (ص) بر متخلفين لشكر اسامه 28

پس چرا معاويه كافر نيست؟ 29

قرآن در زمان پيغمبر جمع شد 30

عقيدۀ شيعه دربارۀ قرآن 31

تعيين خلافت خلفاء 32

ص: 156

گفتار ابو بكر و عمر 33

خليفه پيغمبر (ص) فقط على (ع) است 35

(حديث: من كنت مولاه...) و اسامى كتب اهل سنت در نقل حديث 36

عمر بيعت كرد با على (ع) 38

عقيده بتحريف قرآن 39

آيات: غرانيق، 41

اهل سنت مى گويند: خدا جسم است 42

ابو هريره كذاب و جاعل حديث 43

قرآن محكم و متشابه دارد 45

عقيده بظاهر قرآن 47

جبر در اعمال 49

پيغمبر در نبوت خود شك داشت؟ 52

پيغمبر عايشه را بدوش خود گرفت 53

معنى: «(عبس و تولى)» 56

گفتگو با دانشمند مسيحى، در معنى: آيه 57

ايمان سه خليفه 59

ابو بكر از اسامه تخلف كرد 62

شك عمر در نبوت پيغمبر 63

ص: 157

قضيه حديبيه 64

ازدواج عثمان با رقيه و ام كلثوم 68

عايشه دشمن سرسخت عثمان بود، و رفتار او با صحابه 69

ابو ذر غفارى 70

اموال عثمان 72

شورى براى خلافت عثمان 73

عشره مبشره 75

گفتار پيغمبر (ص) درباره على (ع) و مدارك آن از كتابهاى اهل سنت 76

طلحه و زبير 79

آيا صحابه عادل بودند؟ 83

خلافت خلفاء 84

اشتباه در تعيين خليفه 85

خلافت على (ع) 87

موارد تقدم على (ع) 90

(مدارك احاديث) 91

ابو بكر گفت: ان لى شيطانا يعترينى 94

عمر رد قول پيغمبر كرد 96

متعه، و عمره و حج تمتع (مدارك متعه) 97

عمر با تحريم متعه ترويج زنا نمود (مدارك آن) 98

ص: 158

متعه در زمان رسول خدا (ص) 101

حلال محمّد حلال الى... 102

زنان فقير جوان و بيوه 104

عمر گفت: متعتان كانتا... 106

گفتار شيخ حسن قاسمى 107

فتوحات عمر 108

فتوحات على (ع) 112

بدر، و خيبر، و حنين، و احد، برز الايمان 113

ضربه على... (مدارك آن) 114

اعمال ابو بكر 115

قضيه مالك و خالد 116

ايمان ابو طالب 119

عقيده اهل سنّت درباره ابو طالب 120

اشتباه ابو بكر 122

اسائه ادب ابو بكر بحضرت زهراء (ع) 123

عمر دستور زدن داد (مدارك آن) 124

علت شهادت حضرت زهراء (ع) 126

ان اللّه يرضى لرضا فاطمه (مدارك آن) 127

ص: 159

عمر و ابو بكر نبايد نماز بخوانند 129

قضيه فدك 131

خلفاء پيغمبر دوازده نفر بودند 133

اسامى ائمه (ع) (مدارك آن) 134

عمر امام زمان (عج) 136

پيغمبر بشارت از امام زمان داده 137

آيا حفظ عقيده مردم مقدم است؟ 138

نماز تراويح و بدعتهاى عمر 139

الصلاة خير من النوم 140

رؤساى مذاهب اهل سنّت 142

مذهب جعفرى 143

تقليد كوركورانه 144

من مات و لم يعرف امام زمانه 145

عقيده بوجود امام زمان و مدارك از كتب أهل سنّت 148

ملكشاه اظهار تشيع مى نمايد 149

گفتار نظام الملك درباره تشيع 150

بعضى از علما و سران لشكرى و كشورى و منشيان 151

اهل تسنن شيعه مى شوند

تصميم بر شهادت ملكشاه و خواجه نظام الملك 152

گفتار: مقاتل بن عطيه 153

ص: 160

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109