شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع

مشخصات کتاب

سرشناسه : سلطان الواعظین محمد، 1350 - 1276

عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع گفتار سلطان الواعظین شیرازی وضعیت ویراست : [ویرایش 3؟]

مشخصات نشر : تهران دار الکتب الاسلامیه 1366.

مشخصات ظاهری : 1059 ص مصور

شابک : 1500ریال ؛ 1500ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ اول انتشارات آخوندی 1347

یادداشت : چاپ سی و پنجم 1372؛ 8000 ریال یادداشت : چاپ سی و ششم 1374؛ 20000 ریال یادداشت : چاپ سی و هفتم 1376؛ 30000 ریال ISBN 964-440-040-2

یادداشت : چاپ سی و هشتم 1377؛ 400000 ریال ISBN 964-440-040-2

یادداشت : چاپ سی و نهم 1379؛ 20000 ریال یادداشت : کتابنامه ص [1033] - 1308

موضوع : شیعه -- احتجاجات موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP 228/س 8ش 2 1366

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : م 66-871

ص: 1

مقدمه چاپ چهارم

بسم اللّه و له الحمد الحمد للّه رب العالمین،و الصّلاة و السلام علی خاتم النبیّین محمّد النبی الامین، و علی آله الطیّبین الطّاهرین،و لا سیّما ابن عمّه و وصیّه امیر المؤمنین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

در این موقع که بتوفیق یزدان پاک و توجه مخصوص خاندان رسالت علیهم السلام و تقاضای ارباب علم و ادب چاپ چهارم کتاب مقدس شبهای پیشاور خاتمه یافته لزوما چهار جمله زیر را بعرض قارئین محترم می رساند.

1- یکی از غلطکاریهای ارباب اباطیل دست خیانت بکتابهای بزرگان علماء و دانشمندان بردن و مطالب آنها را تحریف نمودن بلکه به محو بعض مندرجات پرداختن است!!.

و متأسفانه این عمل غلط در مطبوعات جدید اهل تسنن در مصر و سایر بلاد ظاهر و هویدا می باشد!!.

که به تحریفهای بسیار بلکه به سقط بعض مطالب روح علماء و دانشمندان و مؤلفین بزرگ خودشان را معذّب و ناراحت می نمایند.

واقعا جای بسی تاسف است که خود خواهی بعضی دانشمندان بجائی برسد که تعصّب بر دانش آنها غالب آید که دست خیانت بکتابهای بزرگان داخل نموده، و گمان نمایند که بتحریف یا محو نمودن بعض مطالب می شود حق و حقیقت را از میان برد!!.

و حال آنکه حق تعالی ضمانت و حفاظت حق را بر عهدۀ قدرت خود قرار داده است چون وقت مقدمه نویسی مجال شرح و بسط زیادی را نمی دهد،برای نمونه و اثبات مطلب ذیلا بیک جمله اشاره می نمایم.

اشاره

درس 301 جلد سیم تفسیر کشاف چاپ دوم سال 1319 هجری در مطبعة الکبرای امیریه بیولاق مصر،بدستور شیخ مصطفی البابی الحلبی و برادران،اشعاری را که خود جار اللّه زمخشری مفسّر کشاف سروده و اظهار عقیده نموده ثبت نموده است (که تمام آن اشعار در ص 523 همین کتاب موجود است)ولی در چاپ سال 1373 هجری مطبعة الاستقامة بالقاهره،اشعار مذکور را ساقط نموده اند،اینست نمونه ای از رویه و رفتار و عمل کرد آقایان اهل سنت،بهمین جهة بعض شماره هائی که ما در متن کتاب اشاره نموده ایم اگر در چاپهای جدید یافت نشود علت همانست که ذکر شد، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

2- با کمال دقت و سعی و کوششی که از طرف مصحّحین کتاب و چاپخانه بکار رفت که این کتاب مقدس خالی از غلط منتشر گردد،متأسفانه بعد از چاپ بغلطهای بسیار برخورد نمودیم تا آنجا که میسور بود غلطگیری گردید،از خوانندگان محترم تمنا دارم که قبل از مطالعه بغلط نامۀ ظهر کتاب مراجعه و با اصلاح مطالعه فرمایند.

3- چون از پاکستان تقاضای ترجمۀ کتاب شبهای پیشاور را بزبان اردو نموده اند، و هم چنین از بغداد و کویت هم اجازۀ ترجمۀ عربی آن را درخواست نموده اند،اینک در این مقدمه بعرض عموم در خواست کنندگان می رساند که برای ترجمه بهر لسان کتاب شبهای پیشاور و یا صد مقالۀ سلطانی حاضر است فقط تمنای حقیر از مترجمین آنست که ترجمه تحت اللفظی کان یکون بنمایند،که تمام مطالب جزء و کلاّ بدون سقوط و تحریف یا نقل بمعنی و لو در یک کلمه در ترجمه منعکس گردد،و بنظر داعی برسانند تا با حفظ حق ترجمه و چاپ برای مترجم اجازۀ چاپ و نشر داده شود.

4- چنانچه در چاپهای قبل هم یادآوری نمودم که حقیر در نشر کتاب شبهای پیشاور نظر تجارت و استفادۀ مادّی نداشته و ندارم،و از احدی هم کمک مادّی و معنوی اخذ ننمودم(چنانچه آقایان کتابفروشها گواه گفتار می باشند)فقط غرض داعی نشر معارف ولایت بوده است نه جلب منافع مادّی متأسّفانه شنیده ام بر خلاف مقصد داعی چون کتاب مطلوب جامعه قرار گرفته بعضی از کتابفروشها در مرکز و ولایات قیمت کتاب را تا بسی تومان رسانیده اند!!.

ص :2

ناچارم بدین وسیله رسما بآقایان فروشندگان متدین اخطار نمایم که چنین عملی خلاف،و خیانت بمقام ولایت است.

و ابدا حقیر باین امر رضایت ندارم،بلکه خدا و پیغمبر و صاحب مقام ولایت هم راضی باین عمل خلاف که بر خلاف اجازه و رضای مؤلف است نمی باشند.

و السلام علی من اتبع الهدی-و انا العبد الفانی سلطان الواعظین الشیرازی.

شهر رمضان المبارک 1378

ص :3

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدمۀ چاپ سوم

پس از حمد و سپاس بی حد و حساب بدرگاه با عظمت حضرت احدیت جلّ و علا،و سلام و صلوات بی شمار بروح پاک جدّ بزرگوارم خاتم الانبیاء،و ائمۀ طاهرین از عترت و اهل بیت آن حضرت،سیّما خاتم الاوصیاء ولی عصر و ناموس دهر شاهنشاه عوالم ملک و ملکوت حضرت حجّة بن الحسن عجّل اللّه تعالی فرجه.

در این موقع که 13 رجب المرجب 1377 هجری و عید ولادت با سعادت مولای متقیان امیر مؤمنان أرواحنا فداه می باشد.

خداوند متعال جلّت عظمته بداعی ناچیز توفیق نشر کتاب(صد مقاله سلطانی) راهنمای یهود و نصاری و مسلمین،در معرفت توریة و انجیل و قرآن مجید را عطا فرمود،پس از فراغت از این امر مهم،و تمام شدن چاپ دوم کتاب شبهای پیشاور و رسید نامه ها و تلگرافات بسیار از ولایات،و ممالک خارج از ایران و فشار متدیّنین اهل علم و ادب،و تقاضای دانشمندان با فکر و حقیقت،بشکرانۀ این موهبت عظمی، چاپ سوم این کتاب را شروع نمودم.

و از پیشگاه با جلالت پروردگار بزرگ خواهانم که داعی را بنشر سایر کتب و تألیفات سودمندی که موجود است،موفق بدارد.

و از برادران ایمانی خواهانم که این حقیر ناچیز را بدعای خیر یاد فرمایند.

13 رجب 1377 و انا العبد الفانی سلطان الواعظین شیرازی

ص :4

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه چاپ دوم

چون حقیر فقیر را در نشر این کتاب مقدّس غرضی نبوده-جز ظهور حقیقت ولایت و جلوۀ مقام امامت و بر طرف نمودن شبهات و القائات فاسده ای که اعادی قرنها در أذهان پاک برادران اهل تسنّن جای داده اند.

بهمین جهت هم هدف تجارت و اخذ منافع مادی را در نشر این کتاب(بر خلاف امیال آقایان کتابفروشها و قواعد نشر کتاب)قلم گرفته-و بهمان قیمت تمام شده(بلکه کمتر) در دسترس عموم گذاردم-تا هر کس بتواند آن را بدست آورده و اخذ نتیجه نماید.

بمقتضای آیه 193 سوره 3(آل عمران)که فرماید أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ (1)و فحوای«من کان للّه کان اللّه معه» (2)اشعّه انوار ولایت جلوه خود را نموده-این کتاب مستطاب مورد توجه خاصّ و عام-مؤالف و مخالف قرار گرفت.

و مخصوصا حضرت حجة الاسلام و المسلمین رئیس الملة و الدین استاد الفقهاء و المجتهدین آیة اللّه فی العالمین آقای حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی متع اللّه المسلمین بطول بقائه بعد از مطالعه کتاب در خلأ و ملأ(زائدا علی ما سبق)بسیار این عبد فانی را مورد عنایت قرار داده و بأدعیۀ خیریّه یاد فرمودند.

و هم چنین سایر فقهاء و علمای متبحّر در علوم قدیمه و دانشمندان و اساتید فنون جدیده کتبا و شفاها حقیر را مشمول عواطف خود قرار داده-و بارسال تقریظهای بسیار داعی را مورد تقدیر قرار دادند.

چون داعی از خودنمائی بر کنار هستم بعنوان مثل معروف(مشک آنست که

ص :5


1- 1) البته من که پروردگار(بزرگ)هستم عمل هیچ کس از مرد و زن را بی مزد نگذارم.
2- 2) کسی که با خدا باشد(و کار برای خدا کند)خدا با اوست.

ببویند نه بگویند)با عرض تشکر از مراحم عالیۀ بزرگان علم و دانش از درج تقریظات و تقدیرنامه های آنان معذور و پوزش می طلبم.

عازم بودم بوعدۀ خود وفا نموده و کتاب(صد مقاله سلطانی)در ردّ توریة و انجیل موجوده و اثبات قرآن کریم را بچاپ رسانم.

ولی چون چاپ اول مورد پسند و قبول عموم قرار گرفت و با کمال سرعت تمام و نایاب گردید.

و پیوسته از طهران و ولایات تقاضای تجدید چاپ نمودند-ناچار اجابت نموده با تشکر از الطاف و مراحم مراجع بزرگ و دانشمندان عالی قدر-بالاخره افراد فهمیدۀ ملّت اقدام بچاپ دوم نمودم.

و چون در موقع چاپ اول حقیر بیمار بستری بودم در موقع اصلاحات چاپخانه نتوانستم مطابقه با اصل نمایم لذا از روی سهو و نسیان بسیاری از الفاظ و عبارات عربی و فارسی ساقط گردیده و بچاپ نرسیده بود.

اینک که فرصت بیشتری دست داده در موقع اصلاحات و مطابقه با اصل بنواقص چاپ اول پی برده و در مقام جبران بر آمدم.

ولی با سعی بلیغی که از طرف داعی و مدیر محترم چاپخانه(آقای حاج مصطفی حیدری)بکار رفت متأسفانه غلطها و اشتباهاتی در الفاظ بکار رفته-فلذا از علاقه مندان و خوانندگان محترم تقاضا می شود با مراجعه بغلطنامه اشتباهات در الفاظ را اصلاح نموده آنگاه دقیقانه مطالعه نموده.و این حقیر فقیر را بدعای خیر یاد فرمایند.

امیدوارم بزودی کتاب(صد مقاله سلطانی)را منتشر و رضای خاطر علاقه مندان بعلم و دانش و کتاب را فراهم نمایم.

و انا العبد الفانی سلطان الواعظین الشیرازی فی شهر الصیام 1376

ص :6

سرآغاز

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الواحد الاحد الفرد الصّمد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد و الصلاة و السلام علی رسوله سیّد الاوّلین و الآخرین خاتم الانبیاء و المرسلین الطّهر الطّاهر و العلم الزّاهر أبی القاسم محمد بن عبد اللّه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین سیّما ابن عمّه و وصیّه و وارث علمه و امینه علی شرعه و خلیفته المنصوص فی امّته امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب الفارق بین الحق و الباطل و لعنة اللّه علی اعدائهم و المتنکّبین عن طریقتهم من الخوارج و النّواصب.

بفضل و لطف پروردگار متعال از همان ایامی که وارد اجتماع شدم پیوسته پیرو سادگی بوده و از حیث گفتار و کردار خودنمائی نداشتم و از عجب و خودخواهی بر کنار بودم.

با آنکه نشو و نمایم در خانه ای بود که همه نوع وسایل تعیّن و اسباب تنعّم در آن فراهم بود ولی بحکم طبع و فطرت سادۀ خود از تعیّن روی گردان و از تجمّل گریزان و از طلب شهرت و خودآرائی(که بآفات آن کاملا واقف بودم)نفور و معرض.

در این موقع نیز که بامر و اصرار جمعی از مراجع و اکابر علماء اعلام و فقهاء فخام و فضلاء و دانشمندان کرام و علاقه مندان بدیانت و اقتضای وقت چاپ این کتاب مطمح نظر قرار گرفت بمقتضای همان اصل طبیعی و سادگی فطری می خواستم کتاب حاضر را با بساطت و بدون دیباچه و مقدمه خالی از هر پیرایه بچاپ رسانم.

لکن بصلاح دید و اصرار بعضی از دوستان خاصّه دانشمند عزیز آقای دکتر عبد الحمید گلشن ابراهیمی که از مفاخر اساتید فرهنگ می باشند مصمّم شدم مختصر

ص :7

مقدمه ای بر این کتاب بنویسم که در این مقدمه کشف حقایق نموده و توضیح کاملی در بعضی از موضوعات کتاب داده و علّت چاپ آن را ذکر نموده و ببعض از ایرادات و شبهات مخالفین مختصرا اشاره شود.

و چون ممکن است با چاپ این کتاب از هر طرف مورد حملات و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم-هم چنانکه پیشینیان ما گرفتار این نوع حملات گردیده اند.

لکن چه باک که بخوبی بر قول ادیب دانشمند معروف عتّابی شامی (1)واقفم که بحقیقت درست گفته:

من قرض شعرا او وضع کتابا فقد استهدف للخصوم و استشرف للالسن الاّ عند من نظر فیه بعین العدل و حکم بغیر الهوی-و قلیل ما هم (2).

بدیهی است همان قسمی که اهل نطق و بیان مورد حملات قرار می گیرند ارباب قلم و نویسندگانی هم که پردۀ ظلمت جهل تعصّب را دریده و حقایق را آشکار می نمایند از حملۀ مردمان ناراضی یعنی کسانی که خلاف اغراض و اهواء آنها قلم فرسائی شده است در امان نخواهند بود.

ولی بمقتضای گفته شیخ اجل شیراز

سعدی افتاده ایست آزاده

کس نیاید بجنگ افتاده

ما را با مردمان پرخاشگر و ستیزه گر سر جنگ و مناقشه نیست.

لیکن اگر حمله ای توأم با علم و عقل و منطق و نزاکت باشد با طیب خاطر و بجان و دل می پذیریم(هرچند که عالم منصف در مباحثات و مقابله با حقایق منطقی انصافا حمله نمی کند).

و اگر پای فحش و ناسزا و تهمت و افتراء و اعتراضات بی جا در میان و با هو و جنجال مقابله نمایند داعی از مجادله بر کنار و بحکم آیه کریمه وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ

ص :8


1- 1) ابو عمرو کلثوم بن عمرو بن ایوب شامی کاتب شاعر بلیغ معروف و از شعراء دولت عباسیه و معاصر خلیفه مأمون الرشید عباسی بوده.
2- 2) هر کس شعری بگوید یا کتابی بنویسد هدف تیرهای زننده دشمنان و زبانهای تند آنها قرار گیرد مگر آن کسانی که بدیده عدل و انصاف بنگرند و بدون هوی و هوس حکم بنمایند و این قبیل اشخاص بسیار کم اند.

یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً

(1)

رفتار می نمایم چه خوش سرآید ادیب پارسی

حاشا که جواب تلخ هر کس گویم

یک بد شنوم از کس و واکس گویم

این نیست بد من که بدم گوید کس

اینست بد من که بد کس گویم

آنچه اکنون می توانم پیش بینی کنم گذشته از عیب جوئیهای مردمان حسود و عنود از سه جهة ممکن است مورد اعتراض و ایراد و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم.

اعتراض اهل ادب و جواب بآنها

1- نخست اعتراضی است که فضلاء و اهل ادب بظواهر عبارات و معانی عالیه این کتاب خواهند نمود که چرا این کتاب از مضامین بکر ادبی و معانی بلند فلسفی و علمی و سجع و قافیه بر کنار می باشد.

در پاسخ می گویم:قبلا تذکر دادم که داعی در تمام عمر هیچ گاه قصد خودنمائی نداشتم بلکه از روی واقع آن ذره که در حساب ناید من هستم.

ثانیا عقیدۀ داعی اینست که گوینده و نویسنده یا باید رسما در مجالس درس و بحث فضلاء صحبت کند و برای آنها بنویسد یا برای عموم و طبقۀ متوسط.

بدیهی است در این قبیل موضوعات فضلاء و اهل علم و فلسفه کتابهای بسیار نوشته اند تکرار و تحریر نظیر آنها برای فضلاء و طبقۀ خواص زیره بکرمان بردن است کحامل التمر الی هجر و داعی مسودة الی النضال ولی برای عموم و طبقه متوسط که همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند گفتن و نوشتن مطالب علمی و فلسفی بکلی غلط و بی فایده و موجب تضییع عمر آنها است بایستی مطالب عالیه با بیانی ساده اداء شود.

ثانیا محرّک داعی در اقدام باین کار آن نبوده است که قلم بدست گرفته و با ابتکار قوۀ فکریّه و علمیّه کتاب جالبی تحویل جامعه بدهم بلکه چون باب مناظرات باز و مطالب عالیه ای با زبان ساده اداء شد و در دفاتر و جراید و مجلات ثبت شده بود مقتضی

ص :9


1- 1) بندگان خاص خدای رحمن کسانی هستند که در روی زمین ره بتواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل بآنها خطاب و عتابی کنند با سلامت نفس و شیرین زبانی پاسخ گویند آیۀ 64 سوره 25(الفرقان).

موجود گردید که از نظر مسلمین خاصه هم وطنان گرامی بگذرد تا منصفانه قضاوت بحق نموده و فریب فریبندگان را نخورند.

لذا این کتاب همان محاضرات و گفتگوهائی است که بین داعی و چند تن از علمای تسنّن رخ داده و ارباب جرائد و مجلاّت هند بوسیله مخبرین تندنویس حاضر در مجلس مناظره-ضبط و در نامه های یومیۀ و هفتگی خود منعکس کرده اند و داعی در طی این کتاب همان سخنان و گفتگوها را که از روی جرائد و مجلاّت استنساخ نموده بدون جرح و تعدیل بنظر قارئین محترم می رسانم.

فقط در بعض جملاتی که بین ما رد و بدل گردیده(و لو با حربه منطق و دلیل و برهان جواب داده شده)بمقتضای وقت برای آنکه بهانه بدست بازیگران و ایادی مرموز داده نشود از نقل آنها درین مجموعه خودداری و در نقل اسناد و مدارک و عبارات اخبار و مطالب تازه ای که لازم بود-نیز باقتضای حال تجدید نظر بیشتری نموده و مبسوط تر در معرض افکار اهل علم و انصاف قرار داده.

امیدوارم که اهل علم و فضل و ادب با نظر ساده و اصلاح باین کتاب بنگرند و از خورده گیری و انتقادات ادبی صرف نظر نمایند و چنانچه بسهو و اشتباهی برخورند غمض عین فرموده و در مقام اصلاح باشند.

چه آنکه سهو و نسیان عادت ثانوی بشر است و غیر از ذوات مقدسه انبیاء عظام و اوصیاء کرام از این لغزش أحدی مبرّی نیست.

اعتراض اهل خبر و جواب بآنها

2- اعتراضی است که ممکن است اهل خبر بنمایند که درین کتاب تازه ای نیست بلکه همانهائیست که در طی هزار سیصد سال گفته و نوشته و بکرّات تکرار گردیده و در کتب علماء موجود است.

جواب می گویم موضوعات دینی فرضیات علمی و مباحث ریاضی و فلسفی نیست که با تغییر زمان عوض گردد و ابتکاری ایجاد شود.

قرآن مجید و اخبار وارده و احادیث منقوله و وقایع تاریخ عوض شدنی نیست

ص :10

و البته هر خلفی از سلف خود بهره بر می دارد-داعی هم آنچه دارم و بهره برداشته ام از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث منقوله و وقایع وارده و تحقیقات ارباب علم و دانش بوده که در حافظۀ خود ضبط و بموقع ابراز نمودم.

اعتراض محافظه کاران و جواب بآنها

3- اعتراضی است که ممکن است افراد سادۀ محافظه کار ظاهر بین طالب اتحاد اسلامی بنمایند که سزاوار نیست بوسیله نطق و قلم تحریک احساسات شود و این قبیل کتب ممکن است تحریک احساسات نماید و بالاخره موجب تفریق کلمه و دودسته گی گردد.

بدیهی است آئین تقوی ما نیز دانیم-اگر ابتداء قلم بدست گرفته و خارج از علم و منطق و ادب جملاتی نوشته و حملاتی نموده و تهمتهائی بزنیم قطعا سزاوار نیست.

ولی شخصا با نظر محافظه کاران ظاهر بین یعنی آن اشخاصی که معتقدند که با ذکر حقایق نباید موجب ازدیاد رنجش اهل تسنن گردید تا جائی که هیچ نوع مباحثات علمی و منطقی نشود و در مقابل تهمتها و اهانتها هم هیچ جواب داده نشود موافق نیستم و این روش را کاملا بزیان عالم تشیّع می دانم.

زیرا بشهادت تاریخ دیده شده هر قدر از طرف ما سکوت و پرده پوشی و محافظه کاری گردیده از طرف بعض از آنها بدون رعایت هیچ اصلی از اصول علم و دانش و ادب و تمدّن و تدیّن پیوسته حملات شدیدی توأم با تهمت و اهانت قلما و لسانا و عملا بما شده و جامعۀ شیعه پیروان اهل بیت طهارت را مورد تاخت وتاز خود قرار داده اند.

از راه تجربه ثابت و محقق آمده که هرچند از در محبت و دوستی وارد شده ایم و بتمام اعمال خلاف عقل و شرع آنها با دیده اغماض نگریسته ایم و تمام فحشها و تکفیرها و تهمتهائی را که بعض نویسندگان آنها بمقدّسات ما داده اند صرف نظر کرده ایم در روش و رفتار آنها ذرّه ای تغییر پیدا نشده بلکه جری تر شده اند و هر موقع که وقتی بدست آوردند نیشهای خود را زده و ما را مورد حملات شدید قرار داده و بطبقۀ عوام مشرک و کافر معرفی نموده اند.

ص :11

بدیهی است با تمام این مقدمات چنانچه اشخاصی رعایت نزاکت و جانب دوستی را بنمایند و حاضر بدادن جواب نشوند قطعا در حدود وظیفه داری قصور نموده اند.

نه اینست که تصور رود داعی مخالف اتحاد فیما بین مسلمین باشم بلکه طبق آیات قرآنیه و دساتیر عالیۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أئمه معصومین از عترت طاهره جدّا طرف دار این معنی هستم چون سعادت و سیادت و قومیّت و ملیّت اسلامیان در اتحاد عموم طبقات مسلمین است ولی رعایت این معنی و حفظ نزاکت و ملاحظه دوستی و اتحاد وقتی مستحسن و مثمر ثمر است که از هر دو طرف رعایت شود.

نه آنکه ما بعنوان رعایت اتحاد و دوری از نفاق غمض عین نموده سکوت اختیار نمائیم بر عکس پیوسته از میان آنها افرادی برخاسته و بر خلاف ما قلم فرسائی نمایند چنین سکوت و غمض عینها قطعا بضرر ما تمام می شود.

بطور قطع داعی طالب حفظ دوستی و صمیمیّت با برادران اهل تسنن و خواهان تحکیم روابط بین فرق اسلام و آرزومند حسن تفاهم کامل با آنان هستم و صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانم.

ولی بشرط آنکه برادران اهل تسنّن و علماء و زعماء و قائدین و زمامداران آنها هم خود را پایبند باین اصول و طالب این دوستی و یگانگی و اتحاد بدانند.

و الاّ دوستی یک طرفی و رعایت یک طرفی و گذشت و غمض عین یک طرفی قابل دوام نیست.

چه خوش بی مهربانی از دو سر بی

که یک سر مهربانی درد سر بی

این ترتیب و روش یک طرفه و رعایت آن از جانب ما بوده است که در هر دوره ای از أدوار مخصوصا در این أدوار أخیره بعض از نویسندگان وقیح و بی همه چیزی که خود را بنام سنّی معرّفی نموده اند وادار نموده بنوشتن کتابها و مقالات جسارتها بمقدسات مذهبی ما بنمایند و امر را بعوام بی خبر کاملا بر عکس نشان دهند.

و عجب آنکه با این همه تخطّی و فحّاشی و اهانتها و تهمتها باز خود را ذیحق بدانند و اگر فردی یا افرادی از جامعۀ شیعه در مقام جواب و دفاع از حقوق حقه خود

ص :12

برآید او را مورد حملات قرار داده و هزاران کلمات زشت و تهمتها که عادات دیرینۀ آنها است بآنان بزنند(چون حربه عاجز فحش و تهمت و اهانت است)اول العی الاختلاط.

وا عجب از همه آنکه علمای بزرگ آنها هم جلوگیری از آن قلمها ننموده و آنها را منع از حملات و اهانتها و فحشها و تهمتها نمی نمایند-بر عکس گله از ما می نمایند که چرا جواب آنها را می دهید و سکوت اختیار نمی کنید.

ما دامی ما سکوت و غمض عین می نمائیم که آنها هم رعایت این معنی را بنمایند.

وقتی ما دیدیم امثال احمد امینها-قصیمیها-محمد ثابتها-کرد علیها-موسی جار اللّه ها و غیرهم را که در مقام جسارت بمقدسات مذهبی شیعه بر آمدند علماء بزرگ اهل تسنّن از جامع الازهر مصر و سایر مراکز علمی دمشق و بغداد و غیره رسما آنها را طرد و از نشر کتب و مقالات آنها(که حکم مواد محترقه را دارد)جلوگیری نمودند ما هم با کمال صمیمیّت دست اتحاد بسوی آنها کشیده و دستشان را صمیمانه فشار داده با اظهار علاقه تشکیل اتحادیه بزرگی خواهیم داد تا سیادت و سعادت از دست رفته را بدست آوریم.

ولی قطعا ایادی مرموز و نویسندگان بی باکی در بین اند که خود را سنّی می خوانند و نمی گذارند چنین اتحاد و صمیمیّتی تشکیل شود و پیوسته با نیش قلمهای شکستۀ خود تخم نفاق و دوئیت را در قلوب مسلمین می کارند.

آیا عقول عقلاء زیر این بار می رود و محافظه کارها قبول می کنند که پیوسته ما فحشها و تکفیرها را بشنویم و تهمتها را بپذیریم و در مقام جواب برنیائیم.

آقایان محترمی که می گویند تحریک احساسات نباید نمود آیا نظری بکتابها و مقالات و حملات بعض از نویسندگان سنّی نما نمی نمایند تا ببینند آن قلم های شکسته است که تحریک احساسات می نماید نه دفاعهائی که علماء و دانشمندان شیعه می نمایند.

اگر در أدوار أخیره کتب و مقالاتی از علماء شیعه دیده شود تمام در مقام جواب و دفاع از حقوق حقّه ناچار از بیانات و جملات تندی بوده اند جواب قلمهای تندنویس را باید بتندنویسی داد.

ص :13

قطعا عقل هیچ ذی عقلی قبول نمی نماید تا آن اندازه سکوت و غمض عین بکار رود که زیر بار فحشها و تهمتها بروند.

چنانچه داعی از روزی که مسندنشین تبلیغات گردیدم و وظیفه بزرگ وعظ و خطابه و دفاع از حریم مقدس اسلام را بر عهده گرفتم خود را آمادۀ هر نوع حمله ای از أعادی نمودم.

چون که بیقین می دانستم جنگ با عادات خرافی و أمیال شهوانی بشر بسیار مشکل است قطعا جنگ با عادات إیجاد دشمنی می نماید چنانچه هادیان بزرگ و راهنمایان عظیم الشأن آدمیّت که خواستند امم کج و معوج را براه راست بخوانند و از إفراط و تفریطهای حیوانی بازدارند پیوسته مورد حملات سخت جاهلانه قرار گرفتند و از هیچ نوع مخالفتی نسبت بآنها مضایقه ننمودند.

تاریخ حیات و زندگانی أنبیاء و اوصیاء کرام روی همین اصل پر است از حملات عجیبی که عقول عقلاء را محو و حیران می نماید که مخالفین سر سخت آنها از هیچ نوع عمل زشت و قبیح و تهمتهای ناروا خودداری ننمودند.

ما هم که خوشه چین خرمن أنبیاء و پیر و طریقۀ آنها هستیم قطعا بایستی انتظار حملات شدید و نسبت های ناروا را داشته و در مقابل شدائد و تهمتها صابر باشیم تا با موالی خود محشور و أجر و مزد کامل نصیب ما گردد.

بحمد اللّه تعالی تاکنون هم امتحان خود را داده که هر اندازه اعادی داخلی و خارجی داعی را هدف تهمتها و نسبتهای بیجا قرار دادند(و شاید کمتر کسی مانند داعی مورد حملات و تهمتهای ناروا قرار گرفته باشد)و بوسائل مختلفه تهدیدم نمودند.

نه تنها در مقابل حملات گوناگون در مقام دفاع از خود بر نیامدم بلکه ثابت قدم تر و استقامت بر عقیده ام بیشتر شد و پیوسته رویه و رفتار و تاریخ حالات موالی و بزرگان دین نصب العین داعی و می گفتم الحکم لله

من از حکم و فرمان حق نگذرم

اگر بگذرد تیغ خصم از سرم

ص :14

شکر می نمایم خدای متعال را که تا بحال با این همه تهمتهای ناروا و نسبتهای بیجا حفظم نموده و بر احترام و محبوبیّتم افزوده تا بمردم بیدین ثابت کند که من کان لله کان الله له هیچ گاه بشری قادر بمحو حق و حقیقت نخواهد بود.

گفتند آن یهودان چندان دروغ و بهتان

بر عیسی بن مریم،بر مریم و حواری

من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن

نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری

آن همه تهمتهای بیجا و نسبتهای ناروا که بأنبیاء عظام و اوصیاء کرام زدند از قبیل نسبت زنا بموسی کلیم اللّه و مریم بنت عمران والدۀ ما جدۀ معصومه عیسی علیهما السّلام و ساحر و جادوگر و کذاب و دروغ گو خواندن همۀ آنها گذشته از آنکه در ثبات قدم و استقامتشان تزلزلی راه پیدا ننمود درس عبرتی برای ما پیروان آنها گردید که از میدان فحش و تهمت و تکفیر فرار ننموده بلکه بر عقیدۀ خود ثابت و در میدان مبارزه قوی تر باشیم.

چه آنکه دیدیم اعادی دین نتوانستند بانواع تهمت ها نام نیک آنها را از میان ببرند و آنها را منفور جامعه نمایند.

مانند معاویه علیه الهاویه که برای محو نمودن نام مبارک علی علیه السلام چه جدّیتها کرد بهر عمل زشتی تشبث نمود با تهمت های ناروا از قبیل نسبت تارک الصلاة و جاه طلبی و ایجاد فتنه در مدینه و دخالت در قتل عثمان و غیره بآن حضرت دادن عامه مردم را بلعن و سبّ بر آن بزرگوار وادار نمود که مدت هشتاد سال در منبر و محراب علنی و بر ملا و إلی الحال در خفاء مورد عمل اتباع خوارج و نواصب است!!؟.

آنچه امویها سعی و کوشش برای محو نام مبارک آن حضرت نمودند نتیجه بر عکس داد خودشان از میان رفتند و نام ننگشان در تاریخ جهان ماند نشانی حق و باطل همین است و للباطل جولان و للحق دولة (1)حتی از قبول آنها هم در عالم اثری نیست کسانی که دمشق و شام را دیده اند متحیر می شوند با کثرت علاقه ای که الحال هم اهالی شام بمعاویه دارند مع ذلک از قبور بنی امیه عموما و معاویه و یزید خصوصا اثری

ص :15


1- 1) برای باطل جولانی است و برای حق دولت ثابت و برقرار.

نمی باشد ولی قبور عالیه علی و اولاد امجاد آن بزرگوار علیهم السلام در هر گوشه و کنار بلاد کالشمس فی رابعة النهار ظاهر و هویدا و مزار عارف و عامی و شاه و رعیت می باشد حتی در خود شام که معاویه آن خلافت با اقتدار را چند روزی بکار برد از قبرش اثری نیست ولی قبرستان بنی هاشم بانوار مقدسه حضرت هاشم و سکینه و فاطمه و عبد اللّه جعفر طیار و غیرهم حتی بلال مؤذن آن خانواده روشن و درخشنده می باشد علاوه بر قبر با عظمت و قبه و بارگاهی بنام عقیلۀ بنی هاشم صدیقه صغری زینب کبری سلام اللّه علیها در یک فرسخی شام که مزار عموم است جنب مسجد اموی قبر کوچک ظریفی است بنام ستی رقیه فرزند دلبند حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام که گویند موقع اسیری در خرابه شام از دنیا رفته و در همان مکان دفن گردیده هر سنی و شیعه که از آنجا می گذرد اظهار إرادتی بصاحب قبر نموده و از روح پرفتوح آن پاره تن رسول اللّه استمداد نموده عبور می نمایند.

امروز هم اتباع همان اقوام عوض آنکه از خواندن تاریخ متنبه گردند و از دیدن قبور و نام نیک و بد آنها پند گرفته هوشیار گردند و از اعمال زشت خود دست بر دارند پیوسته باب تهمت را بروی فرد و افراد باز می کنند مانند بقایای خوارج و نواصب آن أیادی مرموز بیگانه پرست پیوسته مشغول عمل اند.

گاهی حمله بعلی امیر المؤمنین علیه السلام و اهل بیت از عترت طاهره می نمایند مانند مردوخ(مردود)و امثال او از مصریها و دمشقیها و غیره گاهی حمله بعلماء و مبلّغین شیعه نموده که چرا تبعا لرسول اللّه مروّج طریقه عترت و اهل بیت رسالت می باشند آنها را بأنواع تهمتهای گوناگون بهر کس هرچه بتوانند نسبت بدهند بمقتضای حال او از قبیل جمع مال و بی امانتی در حقوق مسلمین و گاهی بی قیدی در دین و بی عفتی در اخلاق موهون و متّهم می نمایند تا عقیده و اعتماد جامعه را سست و بآنها بدبین نمایند تا اثر از کلامشان رفته و محبتشان از دلها خارج گردد آنگاه بنتیجۀ خود که حیران و سرگردان نمودن عوام است موفق گردند زمینه را برای غلبه بیگانگان آماده نمایند.

غافل از آنکه همان طوری که تهمتهای بانبیاء و اوصیاء بلااثر ماند و محبوبیت آنها روز بروز در جامعه زیادتر شد امروز هم تهمتهای بعلماء و وعاظ و مبلغین که خوشه چین خرمن

ص :16

آن ذوات مقدسه هستند بلااثر روز بروز در دلهای مردم بیشتر جا دارند تا دشمنان بفهمند من کان لله کان الله له (1)خدای متعال در آیه 32 سوره 9(توبه):فرماید یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2)

چراغی را که ایزد بر فروزد

گر ابله پف کند ریشش(بلکه ریشه اش)بسوزد

خلاصۀ کلام فحش و تهمت که عادت دیرینۀ مردمان بی مایه و عنود است اگر شخصی باشد قابل تحمّل و گذشت و عفو و اغماض است ولی اگر تهمتها نوعی باشد قابل تحمّل و گذشت نیست.

سکوت در اینجا بی معنی و جز عجز دلیلی ندارد.

عینا مثل آن می ماند که دو نفر هم نبرد در مقابل هم قرار گیرند دست یکی را ببندند و بگویند صلاح نیست جنگ کنی صبر و تحمل و سکوت بنما تا ایجاد نفاق و دوئیت نگردد ولی دست طرف را باز بگذارند که هرچه می خواهد بکند.

قطعا در مقابل این قبیل اشخاص اگر سکوت شود علاوه بر ثبوت عجز باعث گمراهی بی خبران گردد و البته چنین سکوتی جرم بزرگ است برای آنکه در حدیث است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود اذا ظهرت البدع فللعالم ان یظهر علمه و اذا کتم فعلیه لعنة الله (3)البته در امور شخصی انسان باید با تحمل و با گذشت باشد ولی در امور عمومی بر خلاف باید خیلی صریح اللهجه و سخت و سمج باشد،

این درس عمل را از اجداد خود دارم که زیر بار امثال معاویه و یزید نرفتند قیام و مقاومت در مقابل ظلم و بی قانونی نمودند و فرمودند الموت خیر من رکوب العار

ص :17


1- 1) کسی که با خدا باشد خدا با اوست.
2- 2) دشمنان دین می خواهند که فرونشانند نور خدای را(که آن چراغ درخشندۀ علم و دین و حجة داله بر وحدانیت او)بنفس تیره و گفتار جاهلانه و با دهنهای خود(یعنی بتهمتها و تکذیبها که بر زبانها جاری نمایند)خاموش کنند و نمی خواهد خدای متعال مگر آنکه تمام گرداند دین روشن خود را گرچه مکروه طبع کافران و دشمنان دین مبین اسلام باشد.
3- 3) زمان ظهور بدعتها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.

بدیهی است هر مظلومی که قادر از دفاع باشد و دفاع از حق خود ننماید خصوصا وقتی که مانعی در بین نباشد قطعا بسکوت خود کمک یار ظالم خواهد بود.

در اینجا ممکن است مورد سؤال بعضی قرار گیرم که چه واداشت مطالبی که بین شما و برادران اهل تسنن در سی سال قبل مورد بحث قرار گرفته الحال بنشر آن اقدام نموده اید.

البته ایرادی است بجا نظر بآنچه قبلا عرض کردم که داعی طالب شهرت و خودنمائی نبوده و بآفات شهرت و خودنمائی کاملا واقفم(چنانچه عملا هم همه دیده اند)تاکنون زیاده از 30 جلد کتاب در فنون مختلفه نوشته ام و ابدا بفکر تظاهر نبوده ام ولی اخیرا جهاتی محرک داعی در طبع و چاپ این کتاب گردیده.

از اطراف قلم های خیانتکار مفسدان و لسان بازیگران بنای جولان را گذاردند چون میدان را خالی دیدند هرچه خواستند گفتند و هرچه توانستند نوشتند-آری

مهر درخشنده چه پنهان شود

شب پره بازیگر میدان شود

مخصوصا در مصر(که یکی از مراکز علمی و شهرهای دانش اسلامی امروز بحساب آمده)متأسفانه ایادی مرموزی جدّا بکار پرداختند نفیا و اثباتا خودنمائی ها نمودند و بوسیله نشر کتب و مقالات امر را بر عوام و بی خبران مشتبه نموده و برادران موحد جعفری را در نظر برادران حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی مشرک و کافر و غالی معرفی نمودند.

ولی بعضی از آنها که نمی توانم خود را راضی نمایم و آنها را جزء ایادی مرموز بحساب آورم چون اهل علم و قلم می باشند(و داعی بتفاسیر و کتب و مجلات علمی آنها علاقه مند و مأنوس می باشم)روی عادت خلفا عن سلف بسیار مؤدب و در لفافه و

ص :18

گاهی از ادب خارج علنی و بر ملا کتابهائی مشتمل بر تهمت های ناروا و دروغهای شاخدار مانند(السنّة و الشیعة)نشر داده و نیشهائی بعالم تشیّع زده و می زنند،

ولی بر عکس بعض از آنها چنان لکه های تاریخی برای خود در تألیفات گذاردند که هرگز پاک نگردد و بعد از گذشت سالها و قرنها دانشمندان بیطرف آنها را مردمان مغرض یابی اطلاع از وقایع تاریخی بشناسند.

غرض ورزی دکتر هیکل مصری

مانند دکتر محمد حسین هیکل مؤلف کتاب حیات محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که غرض رانی یا بی اطلاعی خود را در نوشتن آن کتاب ظاهر نموده!!.

چون علی القاعده رسم است کسی که زندگانی فردی از رجال روحانی یا سیاسی را می نویسد باید از حین ولادت تا دم مرگ تمام وقایع زندگانی او را ضبط نماید و الا اگر نقصانی در آن تاریخ باشد نویسنده را یا بی اطلاع و یا مغرض می خوانند و بزرگترین نقص برای مورّخ آنست که در نوشتن تاریخ اعمال غرض نماید.

در تاریخ زندگانی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک روز مهمّی بوده و آن هیجدهم ذی حجة الحرام سال دهم هجرت است که پیغمبر از سفر مکه(حجة الوداع) برگشته و در صحرای بزرگی بنام غدیر خم که منزلگاه نبوده هفتاد هزار جمعیت حاج یا بعقیده بعض از اکابر علماء عامه مانند امام ثعلبی در تفسیر و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران یکصد و بیست هزار جمعیت را در آن صحرا سه روز نگاهداشته وقت ظهری بعد از نماز منبر رفته خطبه ای خوانده عهد و پیمانی با مردم بسته و امت را امر ببیعت با علی بن أبی طالب(علیه السّلام)نموده و آن سه روز از روزهای مهم تاریخی زندگانی رسول اللّه بوده است

نمی دانم چرا آقای دکتر هیکل در کتاب تاریخ زندگانی رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم وقایع تاریخی آن روز بزرگ را ذکر ننموده(یا بقول بعضی در چاپ اول نقل نموده و در چاپ دوم محو نموده)؟!!

اگر بگویند در تاریخ زندگانی رسول اللّه همچو روزی نبوده قطعا خلاف فرموده اند برای آنکه علماء بزرگ سنی عموما و کسانی که مراتب علمی آنها بمراتب از آقای

ص :19

دکتر هیکل بالاتر بوده در کتب معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند.

برای کشف حقیقت و پی بردن باسناد حدیث غدیر این روز مهم تاریخی از کتب اکابر علمای عامه مراجعه کنید به ص 600 تا ص 624 همین کتاب تا بدانید چنین روزی وجود داشته و بسیار مهم هم بوده است.

پس چرا ایشان ننوشتند قطعا نمی توانم بگویم بی اطلاع از تاریخ بوده اند زیرا کسی که بمقام استادی و وزارت فرهنگ می رسد این اندازه بی اطلاع از تاریخ نخواهد بود آن هم تاریخ اسلام پس حتما غرض ورزی گردیده و تحت تأثیر عادت قرار گرفتند و خیال نمودند بننوشتن ایشان یا امثال ایشان حق از میان می رود و حال آنکه ایشان خود را ضایع نمودند و الاّ محال است حق از میان برود.

نیست خفّاشک عدوی آفتاب

او عدوی خویش آمد در حجاب

هزار و سیصد سال متجاوز است که امویها و خوارج و نواصب و اتباع آنها خواستند این چراغ را خاموش کنند نتوانستند چگونه آقای هیکل و امثال آنها چنین قدرتی دارند قطعا جز فضاحت در دنیا و آخرت نتیجه ای نصیب آنها نخواهد گردید.

بقول امام شافعی(محمد بن ادریس)که گوید تعجب است از حالات علی بن أبی طالب(علیه السّلام)که دشمنان آن حضرت از روی بغض و کینه فضایل او را پنهان می دارند دوستان او از راه تقیه و ترس از اعادی حقایق را اظهار نمی دارند مع ذلک تمام کتابها از دوست و دشمن پر است از فضائل و مناقب آن حضرت پس معلوم می شود حق و حقیقت هیچ گاه زیر پرده نمی ماند مانند آفتاب که اگر چند روزی زیر پردۀ ضخیم ابر بماند عاقبت ظاهر خواهد گشت.

بدیهی است مورخ و نویسنده هر کس و دارای هر عقیده باشد قلم که بدست گرفت باید بیطرفانه بنویسد و اگر خیلی بی طاقت و عصبانی و ناراضی از پیش آمد تاریخی می باشد پاورقی بدهد و مخالفت خود را ظاهر کند(چنانچه بعضی نمودند)نه آنکه بکلی ترک نقل نموده و خود را مغرض معرفی کند-واقعا جای بسی تأسف است که جزئیات زندگانی آن حضرت حتی امور داخلی خانوادگی را که اخلاقا نباید بنویسد مانند شوخی

ص :20

و مزاحی که با عایشه در بستر بیماری نموده نوشته است ولی یک چنین واقعۀ مهمی که در حضور هزاران نفر صورت وقوع یافته ترک نموده!نعوذ بالله من التّعصب و العناد خلاصه از این قبیل نویسندگان که تحت تأثیر عادت قلم فرسائی کرده اند بسیار می باشند.

ولی بعض از آنها تندتر رفته و قلمهای شکستۀ خود را بر خلاف حق و حقیقت روی ورق پاره ها آورده و حقایق را مستور و باسلام و اهل بیت پیغمبر بجنگ برخاسته اند.

واقعا جای بسی تأثر است افراد دانشمندی که بمقام استادی در جهات علمی و ادبی برسند بدون تفکر روی عادت کتابهائی بنویسند و مطالبی در آن درج نمایند که بکلّی خالی از حقیقت و صرف افترا و هر بیننده ای را بتعجب آورد که چگونه مرد دانشمندی سند بی اطلاعی یا غرض ورزی خود را در دسترس عموم قرار داده؟!

احمد امین مصری و فجر الاسلام

مانند احمد امین نویسندۀ معروف مصری که دو کتاب از تألیفات او بنام فجر الاسلام و ضحی الاسلام بدست ما رسیده با مقدمه ای که دکتر طه حسین بر آن نوشته و در آخر آن مقدمه صریحا می گوید(بدون ترس و خوف می گویم که من و احمد امین با هم متحدیم تا حقایق را مجرد نموده در معرض عموم قرار دهیم؟!)باید به آقای طه حسین گفت اشتباه کرده و از تاریخ عبرت نگرفته اید که از هزار سال قبل تا بحال برادران شما قوی تر از شماها اتحاد نمودند نتوانستند نور ولایت را خاموش کنند برای آنکه در قرآن فرماید وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ مطالبی که در این کتاب نوشته شده هرگز از قلم یک عالم متدین سنی و مرد دانشمند مطلع منصفی جاری نمی گردد زیرا از لابلای اوراق این کتاب عین عقایدی که قرنها خوارج و نواصب نوشته اند و تهمتهائی که بعالم تشیّع زده اند ظاهر و هویدا می باشد.

و کاملا بی اطلاعی از عقاید ملل یا غرض رانی نویسنده بارز و آشکار است.

ولی شنیده ام بواسطۀ جوابهائی که داده شده و فشارهائی که بمؤلّف وارد آمده در چاپ جدید بعض مطالب را حذف نموده اند.

ص :21

چون چاپ ثانوی را ندیده ام نمی توانم قضاوت در چگونگی آن بنمایم ولی همین قدر می دانم عقلا و منطقا بلکه دینا حذف کردن تهمتها-تنها مفید تام نیست بلکه باید صریحا بنویسند آنچه قبلا نوشتیم خالی از حقیقت بوده.

ثانیا بر فرض صحت در کتاب عربی حذف کردن جبران خسارتهائی که از ترجمه فارسی آن اگر ببعض جوانان پارسی زبان بی خبر بی خرد وارد آمده نمی نماید.

لذا ما ناچار شدیم برای بیداری آن دسته جوانانی که اگر تحت تأثیر کلمات فریبندۀ این قبیل نویسندگان بی مغز قرار گرفته اند با نشر این کتاب کشف حقایق نمائیم.

جواب کاشف الغطاء باحمد امین در کتاب اصل الشیعة

خوشبختانه وقتی که آن کتاب را مطالعه نمودم که کتاب مقدّس اصل الشیعة و اصولها تألیف آیة اللّه مجاهد فخر الشیعة و ناصر الشریعه حضرت آقا شیخ محمّد حسین آل کاشف الغطاء (1)دامت برکاته از نجف اشرف در جواب او منتشر شده بود.

(الحق کتابیست بسیار عالی و متین و ساده و بر هر فرد شیعه لازمست یک جلد از آن کتاب را در منزل داشته باشد و باهل بیت خود بیاموزد تا بحقیقت مذهب خود آشنا شده فریب بازیگران را نخورند).

خداوند متعال توفیق کامل عنایت فرماید بفاضل دانشمند معاصر شاهزاده والا تبار علی رضا میرزا خسروانی که برای استفاده فارسی زبانها بپارسی ترجمه نموده اند بنام(ریشه های شیعه و پایهای آن).

علاوه بر احمد امین نویسندگان دیگری در مصر و دمشق چون محمّد ثابت

ص :22


1- 1) مرحوم آیة اللّه کاشف الغطاء از مفاخر اکابر علمای شیعه و از مراجع تقلید ساکن نجف اشرف بودند در تابستان گذشته جهت تغیر آب و هوا بکرند در خاک ایران آمدند متأسفانه صبح دوشنبه هیجدهم ذی القعدة الحرام 1373 بعد از ادای نماز صبح بسکته قلبی دار فانی را وداع گفته جامعه مسلمین بالخصوص شیعیان از این ضایعه اسفناک متألم و متأثر گردیدند. جنازۀ آن مرحوم قدس سرّه با تشییع عمومی ملی و احترامات دولتین ایران و عراق بنجف اشرف حمل در مقبره مخصوصی در وادی السلام دفن گردید.

در الجولة فی ربوع شرق الادنی و عبد اللّه قصیمی در الصّراع بین الاسلام و الوثنیة-و محمّد کرد علی در اقوالنا و افعالنا-و محمّد سید گیلانی در شریف رضی-و شیخ محمّد خضری در محاضرات تاریخ الامم الاسلامیة-و موسی جار اللّه در الوشیعة فی نقد عقاید الشیعة- و دکتر طه حسین در العثمان-و دیگران بنوشتن کتاب ها و مقالات و مجلات و جرائد قلوب شیعیان را جریحه و بتهمتهای بسیار و اهانتهای بی شمار بین برادران مسلمان (سنی و شیعه)کدورتها ایجاد می نمایند.

عجبا عدّه ای از فضلاء ایرانی هم دانسته یا ندانسته یعنی بضررهای آن واقف بوده یا نبوده این قبیل کتب را ترجمه بپارسی نموده و در دست رس جوانان ظاهر مسلمان بی خبر از مبادی اسلام و تشیّع قرار داده و آنها را بمبانی عالیه دین و مذهب مشکوک نموده.

این کتاب ما برای مصر و مصریها و احمد امین و امثال آنها آماده نشده چه آنکه آنها دیدۀ انصاف را بسته و عینک بدبینی زده و با نظر تعصّب و عناد حقایق را می نگرند.

خداوند متعال در آیۀ 84 سوره 17(بنی اسرائیل فرماید وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (1).

پس نشر این کتاب برای بیداری جوانان نارس و برادران بی خبر پارسی زبان می باشد که فریب فریبندگان را می خورند چه آنکه دستگاه هائی در همین طهران بکار افتاده که گردانندگان آنها بصورت شیعه ولی در پس پرده بعقیدۀ وهابیها و نواصب و بقایای خوارج و طرفداران امویها می باشند که علاوه بر نشریات فاسده با نطق و گفتارهای فریبنده بنام طرفداری از اتحاد اسلام جوانان بی خبر را منحرف و متزلزل می نمایند.

(که یکی از آن نشریات مرتب برای داعی می آمد چون هرکجا سراب را آب و مطالب را وارو نشان می دادند داعی در جواب برمی آمدم و آنها ناچار می شدند جواب

ص :23


1- 1) و ما آنچه از قرآن فرستیم شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمانست و لکن ظالمان را بجز زبان چیزی نخواهد افزود.

را در نشریه خود منتشر کنند چون این عمل بر خلاف میل و رویه و عقیده آنها بود بعدها از آن نشریات برای داعی نفرستادند تا از جوابهای داعی مصون بمانند و رویه خود را که اشتباه کاری بر بی خبران باشد عملی نمایند).

لذا لازمست آن جوانان بی خبر با کمال بی طرفی با دیدۀ انصاف بدون تعصب و عناد این کتاب را دقیقانه مطالعه نمایند تا بدانند آن قبیل اشخاص در خارج و داخل تنها قاضی رفته اباطیلی بنام حق انتشار دادند.

و بفهمند که آنها ایادی مرموزی هستند که برای از هم پاشیدن اساس قومیت و ملیت ما فعالیتهائی می نمایند بلکه بی دینانی هستند مستقیما یا غیر مستقیم دست نشانده بیگانگان و مرتبط با دستگاههای جاسوسی آنها که بقول امروزیها افراد حسّاس ستون پنجم بیگانگان اند که وظیفه آنها در این مملکت تولید نفاق و اختلاف در بین جوانان شریف و ملّت نجیب ایرانی می باشند.

این قبیل اشخاص در لباسهای مختلف مشغول انجام وظیفه اند حتّی در لباس مقدّس روحانیّت(که بحمد اللّه ملت بخوبی آنها را می شناسند)مانند گرگی که بجلد میش رفته یا دزدی که عمامه بسر گذارده برای ربودن گوهر گران بهای ایمان مردم خودنمائی می کنند.

چنانچه در نیم قرن اخیر بسیاری با این لباس مقدّس بنام طرفداری از اتحاد اسلام تیشه بریشه اسلام و تشیّع می زدند و مرام نواصب و خوارج را بصورت دلسوزی دین در جامعه نشر داده گاهی انکار رجعت و معراج رسول اللّه و شفاعت و عزاداری و زیارت قبور اولیاء اللّه و اهل بیت عترت و طهارت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده و اهانت بمقامات مقدسه روحانیت و اهل علم و دانش را حیّا و میّتا مدار کار خود قرار داده اند.

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن

مانند شیخ مردوخ(مردود)کردستانی(ظاهر سنی)و بی خبر از کتاب و سنت که بنشر کتابهای چندی ظاهرا بنام طرفداری اسلام(و در معنی بطرفداری خوارج و نواصب و امویها)نیشهای خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بین

ص :24

مسلمانان پاشیده و باطن کثیف و عقیده سخیف خود را ظاهر نموده.

در دوره حکومت قبل از طرف سلطان وقت از شعاع عملیات او جلوگیری شده بعد از شهریور 1320 که بیگانگان این مملکت اسلامی شیعه را بدون حق اشغال نمودند پروبال بازیگرها باز شد جدّا نشریات خود را بنفع آنها عملی نمودند.

از جمله نشریات او کتاب(ندای اتحاد)است(که بر عکس نهند نام زنگی کافور) که از نشر این کتاب نه فقط جامعه شیعیان را عصبانی و متألم نموده بلکه اکابر علماء اهل تسنن را متأثر و بنشر مقالات در مجلاّت او را از خود طرد نمودند.

زیرا در این کتاب اهانتها و جسارتهای بالاتر از آنچه بعضی از مصریها نسبت بمقام مقدّس امیر المؤمنین علی علیه السّلام نمودند بزیر قلم شکسته خود درآورده و عقاید خوارج و نواصب و امویها را تجدید نموده.

نه همان معرفت بمقام مقدّس آن حضرت بوسیلۀ کتاب و سنت و اخبار نداشته بلکه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدّی امویها بوده.

در اول آن کتاب با کلمات عوام فریبانه مانند آدم دلسوزی بیطرف دم از اتحاد و یگانگی مسلمین می زند فریقین شیعه و سنی را نصیحت و برهبری خود دعوت بترک عقیده تشیّع و تسنّن می نماید وقتی آدمی دقیقانه کتاب را مطالعه می نماید می فهمد که هدف و مقصد و دعوتش بنواصب و امویها و پیروی از نیّات ناپاک مولای او معاویة بن ابی سفیان می باشد غافل از شعر شاعر عرب که گوید:

و من یکن الغراب له دلیلا

یمرّ به علی جیف الکلاب

(1)

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

دیگری گوید:

اذا کان الغراب دلیل قوم

سیهدیهم سبیل الهالکین

(2)

در کتابش دم از اتحاد می زند در حالتی که به نیش قلم(شکستۀ)خود تخم نفاق

ص :25


1- 1) هر کس را که کلاغ دلیل و راهنمائی او باشد-می برد او را بر سر سگهای مرده.
2- 2) زمانی که کلاغ دلیل و راهنمای قومی باشد-زود است آنها را هدایت نماید براه هلاکت و نیستی.

پاشیده و بدستور اربابان و با عقیدۀ ثابت خود مولانا امیر المؤمنین را در جمیع مراحل مقصّر و معاویه علیه الهاویه را تبرئه و با منتهی درجه جسارت کلمات اهانت آمیز بساحت قدس آن حضرت وارد نموده؟!

اولین روزی که کتابهای او را خواندم فهمیدم که صاحب این نام محرّف هرگز سنّی نمی باشد بلکه قطعا اموی و از پیروان عقاید خوارج و نواصب می باشد که برای لکه دار نمودن برادران اهل تسنن باین لباس درآمده.

و یا بی دینی است که برای رسیدن بهدف و مقصد خود که جاه و مقام و شهرت یا چیز دیگر باشد مرتکب هر عمل زشت و قبیحی می شود.

چنانچه اهالی کردستان مخصوصا علمای محترم آنها بخوبی شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل که بطرفداری سالار بجنگ این ملت بیچاره قیام نموده عملیات او مورد توجه تمام اهالی غرب ایران بخصوص مردمان محترم سنندج و کردستان می باشد.

عجب است یک آدم فتنه جو اینک طرفدار اتحاد اسلام گردیده و زیر پرده طرفداری اتحاد-عقاید مشئوم خود را ظاهر نموده و بشیعیان موحد پاک و موالی با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور کتاب مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را نالایق و سفّاک و شیعیان را مشرک معرفی نموده.

و الاّ هیچ سنی بقول خودشان(چهار یاری)حاضر نمی گردد نسبت بساحت قدس امیر المؤمنین علیه السّلام که خداوند آیه تطهیر در شأن او فرستاده چنانچه در ص 690 همین کتاب مشروحا ذکر شده و در آیۀ مباهله آن بزرگوار را بمنزله نفس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معرفی نموده و از جمیع ارجاس و نقائص و خطا یا پاک و پاکیزه و مبرا فرموده بتازد و خورده گیری کند (1)تا آنجا که در ص 23 ندای اتحاد(چاپ دوم 1324 شمسی شرکت سهامی چاپ فرهنگ)در تحت تیتر(عمده مزالق و مزلاّت امیر)سیزده سهو و خطا و نقص بآن حضرت نسبت داده که تمام آنها افک و تهمتهائیست که از نشریات و جعلیات مولای او معاویه علیه الهاویه و اسباب دست خوارج و نواصب و بقایای آنها بوده و می باشد.

ص :26


1- 1) چنانچه از ص 463 تا ص 469 همین کتاب مشروحا در این باب بسط کلام داده شده است.

گرچه این شیخ مردود قابل اعتنا نبوده که نام او برده شود و خیلی هم متأثرم که نام محرّف او را اجبارا در این سطور آورده ام.

بدیهی است هر کلمه از کتاب او جوابهای واضح منطقی دارد که این وجیزۀ مختصر مجال نقل تمام آنها را نمی دهد ولی ناچارم برای بیداری و روشن شدن بعض از جوانان فریب خوردۀ خواب رفته ببعض از جهات آن فقط اشاره نمایم.

در ص 3 کتاب گوید در زمان حضرت رسول اسمی از شیعه یا سنی مذکور نبوده است-راجع بسنی شاید آن طور باشد که نوشته ولی راجع بشیعه غلط رفته خوبست خوانندگان محترم برای پی بردن به غلطکاریهای او مراجعه نمایند به ص 153 تا ص 156 همین کتاب تا روشن شوند که شیخ مردود تا چه اندازه مانند مولایش معاویه کذّاب و دروغ پرداز بوده.

ایضا در همان صفحه گوید و مؤسس اساس تشیّع ابن سباء یهودی بوده جواب ترّهات او از ص 171 تا ص 176 و از ص 187 تا ص 190 داده شده.

و در ص 5 گوید در قرن دهم هجری دوره سلطنت شاه اسماعیل مذهب تشیّع در ایران رسمیّت پیدا نمود-جوابش از ص 162 تا ص 166 داده شده

و نیز در همان صفحه گوید ابو بکر اسن و اورع و الیق بمقام خلافت بوده باین جهت مهاجر و انصار با نهایت رغبت با او بیعت کردند.

اولا جواب اسن بودن ابی بکر در ص 495 تا ص 497 و از ص 891 تا ص 896 داده شده.

ثانیا جواب اورع و الیق بودن ابی بکر را در ص 823 تا ص 833 مطالعه خواهید فرمود.

و در ص 6 گوید دلیلی بر خلافت امیر موجوده نبوده-برای روشن شدن دلیل و نص مراجعه شود بص 317 تا ص 325 تا حقیقت واضح گردد.

و در همان صفحه منع نمودن عمر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از وصیت و مانع شدن از آوردن قلم و کاغذ جهة اجراء امر وصیت را اعتراف نموده ولی در مقابل تأویلات بارده می نماید،

ص :27

برای پی بردن بأصل حقیقت لازم است مراجعه شود بص 656 تا ص 668 همین کتاب در ص 7 حدیث با عظمت غدیر را بعنوان دلیل بر خلافت و امامت انکار نموده و مطلب را بسیار ساده و کوچک جلوه می دهد بسیار لازم است خوانندگان محترم مراجعه کنند بص 600 تا ص 624 همین کتاب تا عظمت مطلب را واضح و آشکار مشاهده نمایند و لعن بر کذّاب و دروغگو بنمایند.

در ص 8 گوید چون أبو بکر مونس و یار غار پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و در مرض موت بامر آن حضرت نماز را با امت خوانده تمام امت بالاتفاق با میل و رغبت تمام با او بیعت کردند.

اوّلا توقف و مصاحبت چند روزه برای ابی بکر ممکن است افتخاری باشد(چه آنکه هر جاهلی در مصاحبت عالم افتخاری دارد)ولی چنین مسافرت و مصاحبت هرگز دلیل بر ثبوت خلافت نخواهد بود علاوه بر آنکه جواب آیه غار و استشهاد بآن را در ص 375 تا ص 382 داده ایم.

نماز خواندن ابی بکر با امت (بفرض ثبوت)دلیل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود

اشاره

ثانیا نیابت نماز ابی بکر از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطور قطع ثابت نیست بر فرض ثبوت دلیل بر حقانیت و حق تقدم بر خلیفه منصوص ابو الفضائل نخواهد بود

چه خوبست برای تقریب اذهان مثلی آوریم اگر پادشاهی که ولیعهد ثابت دارد هرگاه در بسیاری از کارها از قبیل افتتاح امکنه یا استقبالها یا شرکت در جشنها و غیره فردی از بستگان را بعنوان نماینده خود بفرستد آیا پس از مرگ پادشاه آن نماینده می تواند با عدّه ای طرفدار دعوی نیابت سلطنت نموده و ولیعهد ثابت را از کار بر کنار و خود را سلطان بخواند بدلیل آنکه روزی بنمایندگی پادشاه در فلان امر یا جشن و یا استقبال شرکت نموده و یا در مسافرت چند روزه ای با پادشاه بوده ام قطعا جواب عند العقلاء منفی می باشد.

مثل دیگری نزدیک تر بمطلب عرض کنم که اگر فقیه و مجتهدی مریض گردد

ص :28

و فردی از اصحاب خود را بنیابت بفرستد و نماز جماعت را با مردم بجای آورد آیا پس از وفات آن مجتهد و فقیه آن نایب نماز جماعت به استمساک نیابت نماز می تواند خود را جانشین آن فقیه مجتهد معرفی نموده بگوید مسلمین مجبورند تقلید از من نمایند و اگر تمرد نمایند از ربقۀ اسلام خارج اند!!

و اگر جماعتی مخالفت نمایند و بگویند چون ولیعهد موجود است-و این مقامی است که احاطۀ علمی بر ظاهر و باطن شرع و شریعت در آن لازم است-علاوه بر واجد بودن جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده-فقط بمحض چند رکعتی نماز نیابت خواندن یا چند روز در مسافرت رفیق راه مجتهد بودن ایجاد فقاهت نمی نماید.

آتش بر در خانه آنها ببرند با فحش و بد و اهانت آنها را بکشند و بیاورند و مجبور نمایند که تسلیم گردند بجانشینی مجتهد و فقیه و اگر قبول ننمایند مشرک و کافر و رافضی خواهند بود؟!!

آقایان عاقلانه قضاوت نمائید آیا جانشینی فقیه و مجتهد علم و دانش و احاطه استدلالی بر احکام و قواعد دین نمی خواهد آیا بمحض نیابت نماز جماعت-فقاهت برای یک مسأله گوهر اندازه هم آدم خوبی باشد ثابت می گردد که مردم وظیفه دار باشند تقلید از او بنمایند!!

همچنین است موضوع نماز خواندن ابی بکر با امت بر فرض ثبوت دلیل بر اثبات خلافت و امامت مسلمین نخواهد بود.

چه آنکه ثبوت خلافت علاوه بر نصّ جلی عصمت و اعلمیت و افضلیت من جمیع الجهات می خواهد.

منصفانه قضاوت کنید

آیا چند شبی در مسافرت با پیغمبر بودن یا چند رکعتی نماز با امت خواندن(شما را بخدا قسم انصاف دهید)برابری می کند با آن همه نصوص جلیه و خفیه و فضایل و کمالات از قبیل حدیث الدار مع احادیث بسیار دیگر مانند حدیث المنزلة و حدیث المدینه و حدیث المواخات و حدیث الغدیر و آیات الولایه و مباهله.بالاخره-نزول سیصد آیه(بنا

ص :29

بر روایات اکابر علمای عامه که هر یک علی حده در متن کتاب مندرج است)در شأن مولانا امام المتقین امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام.

آیا آن کسی که بالفرض چند رکعتی نماز جماعت با مردم خوانده اولی بمقام خلافت است یا آن کسی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را لایق مقام خلافت دیده و رسما او را خلیفۀ خود قرار داد(نه نیابت بنماز جماعت)و صریحا با بیان انت منی بمنزلة هارون من موسی جمیع منازل هارونی را باستثناء مقام نبوت برای آن حضرت ثابت نمود که از جمله همان مقام خلافت رسول اللّه می باشد چنانچه از ص 285 تا ص 315 همین کتاب مفصّلا شرح دادم-فاعتبروا یا اولی الابصار

ثالثا جواب از اجماع و تبعیت تمام امت را از ص 482 تا ص 504 مطالعه نمائید تا بمعنای اجماع و تبعیت تمام امت پی برید.

رابعا جواب کذب و دروغ شاخدار او را که نوشته تمام امت بمیل و رغبت بیعت نمودند از ص 509 تا ص 520 را مطالعه نمائید تا کذّاب مفتری بازیگر را بشناسید

در ص 9 نوشته است علی و فاطمه(علیهما السّلام)در موضوع فدک بحکم ابی بکر قانع و متقاعد شدند-برای پی بردن باصل حقیقت مطلب مراجعه نمائید به ص 633 تا ص 682 همین کتاب تا روشن و بیدار شوید.

و نیز در همان صفحه اشاره بحدیث خلّت در فضیلت ابی بکر می کند که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود اگر من غیر از خدا بنا بود خلیلی برای خود بگیرم ابو بکر را خلیل خود قرار می دادم.

این شیخ مردود اگر اهل فضل و کمال و تحقیق بود اول مراجعه می نمود بکتب ارباب جرح و تعدیل از اکابر علماء اهل تسنن آنگاه استشهاد بحدیثی می نمود که لا اقل در نزد خود آنها مردود نباشد و این حدیث نزد محققین اکابر علماء عامه از جملۀ مجعولات و کذب محض است چنانچه علامه ذهبی در میزان الاعتدال ذیل ترجمه حال عمار بن هارون و قزعة بن سوید گوید این حدیث جعل و کذب محض است.

بکریون از این قبیل احادیث در فضیلت ابی بکر بسیار جعل نمودند که در کتب اکابر علماء سنت ثبت است.

ص :30

در ص 10 گوید اگر علی ذی حق در امر خلافت بود چرا قیام نکرد حق خود را بگیرد جوابش را در ص 839 تا ص 841 مطالعه نمائید.

در ص 13 گوید علماء بصیر شیعه اقرار به همدردی ما دارند-اگر این شیخ حقّه باز کذّاب نبود حق بود برای وضوح مطلب باسامی آن علماء و محل اقرارشان اشاره می نمود چنانچه ما در متن کتاب ضمن گفتارمان در تمام ده شب باقوال ده ها از اکابر علماء اهل تسنن با تعیین محل و نشانی و کتاب آنها متعرض گردیده ایم که بنظر قارئین محترم می رسد.

از ص 18 تا ص 20 بطرفداری از معاویه دلائل مضحکی اقامه می کند که معاویه را تبرئه و علی علیه السّلام را مقصر نشان دهد-و آن بیانات تماما دلائل محکمی است که این مردود اموی و ناصبی و از هواخواهان جدّی معاویه بلکه تمام بنی امیه حشره اللّه معهم می باشد.

تا آنجا که در آخر ص 18 بعد از نقل وقایع صفین و تعیین حکمین گوید تابعین امیر دیدند که اظهارات معاویه سراسر مبنی بر تقاضای عدل و داد خواهی است و اظهارات امیر همه از روی لجاج و عناد و خود خواهی می باشد.

در ص 21 انکار می نماید اهانت بعلی علیه السّلام را که بزور و جبر آن حضرت را کشیدند و برای بیعت بمسجد بردند و نیز صدمات به بی بی فاطمه سلام اللّه علیها و سقط جنین او را-جوابش در ص 509 تا ص 518 موجود است بعد از مطالعه حقیقت آشکار می شود.

در ص 22 توسل بائمه از عترت طاهره را شرک و کفر و بت پرستی می داند جوابش از ص 218 تا ص 231 داده شده.

در ص 23 گوید خداوند عالم رسول خود را بلعنت مأمور نفرموده.

مثل اینکه این مرد مرموز با قرآن مجید هم بیگانه بوده و این همه آیات لعن را در قرآن ندیده که صریحا اقوامی را مورد لعن قرار داده علاوه بر اخباری که در همین کتاب نقل گردیده که گروهی از امت را ملعون خوانده برای روشن شدن مطلب و پی بردن بحال این مرد حیّال مکّار به ص 427 تا ص 429 مراجعه نمائید تا حقیقت مطلب را بدست آورید.

ص :31

گویا این مردک آیه 62 سوره 17(بنی اسرائیل)را ندیده که بنی امیه را با کمال صراحت لعنت کرده شده نامیده که می فرماید و الشجرة الملعونة فی القرآن الخ که مراد از درخت لعنت کرده شده در قرآن بنی امیه هستند چنانچه امام فخر رازی هم در تفسیر خود نقل نموده.

و نیز در آیۀ 75 سوره 33(احزاب)فرماید إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِیناً (1)

آنگاه در اخبار بسیاری رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرماید کسی که علی و فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده کسی که آنها را اذیت نماید لعنت خدا بر او باد و خداوند او را برو در آتش افکند.

علاوه بر صراحت در اخبار باین توضیحی که آن حضرت داده اذیت کنندگان بعلی و فاطمه علیهما السّلام عملا یا لسانا یا قلما(مانند معاویه و امویها و اتباع آنها از خوارج و نواصب علیهم لعائن اللّه(چون کسروی و مردوخ مردود)و امثال آنها مشمول این آیه شریفه و ملعون خدا و پیغمبر می باشند)برای کشف حقیقت و پی بردن بدلائل بیشتری بر لعن ملعون بن ملعون معاویة بن ابی سفیان لازم است مراجعه نمائید به ص 775 و ص 784 تا روشن و بیدار شوید از خواب غفلت و دشمنان خدا و پیغمبر را بشناسید.

و نیز گوید بر فاسق عاصی لعن جائز نیست-بازهم می گویم این مردک از قرآن مجید بکلّی بیگانه می باشد و آیات لعن را درباره آنها ندیده و دقت نظر در حقایق دین نداشته.

چکنم که مقدمه نویسی مجال شرح و بسط مفصّل را بما نمی دهد و الاّ با نقل آیات و اخبار و تحقیقات بلیغه روی نویسنده را سیاه می نمودم ولی برای روشن شدن مطلب اشاره ای می نمایم که این مردک نمی داند یا اگر می داند بروی خود نمی آورد و عمدا سهو می کند که ما هم می دانیم هر فاسق و هر عاصی کافر نمی شود ولی ملعون می شود.

ص :32


1- 1) آنان که خدا و رسول را(بعصیان و مخالفت)آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده(و از رحمت خود دور فرموده)و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.

چه آنکه هر عاصی ظالم و هر ظالم ملعون می باشد برای آنکه مسلّم است که ظالمین بر سه طبقه می باشند طبقه اول کفار و مشرکین اند که ظلم بخدا نموده و شریک برای ذات اقدس او جلّ و علا قرار دادند(بموضوع شرک و مشرکین در ص 207 تا ص 214 همین کتاب اشاره شده).

طبقۀ دوم ظالمین بنفس اند که معصیتهائی می نمایند ولی متعدی بغیر نمی باشند.

طبقۀ سیم معصیت کارانی هستند که بجان و مال و ناموس مردم متعرض اند و لو ظاهرا کافر نیستند ولی ملعون اند چه آنکه صریحا در آیات قرآنیه آنها را ملعون خوانده اند که از جمله در آیه 21 سوره 11(هود)می فرماید أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ (1)و در ص 26 انکار وجود حضرت مهدی آل محمد علیهم السّلام را نموده و گوید شیعیان گویند در کودکی در چالۀ آب سامره پنهان گردیده و بعد هم از همان سرداب بیرون می آید دنیا را پر از عدل و داد می کند؟!!.

این شیخ وقیح مردود و جعّال حیّال خجالت نکشیده که چنین دروغ واضحی را نوشته و نتوانسته(و هرگز نخواهد توانست)کتابی را نشان دهد که در آنجا چنین خبری نقل شده باشد که حضرت مهدی عجل اللّه فرجه در چالۀ آب پنهان است و از آنجا ظاهر می شود.

و حال آنکه ارباب خبر و تاریخ نوشته اند که بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام خلیفه معتمد عباسی شنید که کودکی از اندرون بیرون آمد و جعفر(کذاب را) با خطاب تأخّر یا عمّ از مقابل جنازه حضرت عسکری بر کنار و خود بر آن بزرگوار نماز گذارد فوری امر باحضار آن حضرت داد وقتی رفتند دیدند سرداب منزل را آب فرا گرفته و در آخر سرداب حضرت مهدی علیه السّلام مشغول نماز است چون نتوانستند در آب بروند بخلیفه خبر دادند امر داد سقف سرداب را بر سر آن حضرت خراب نمایند وقتی مشغول خراب کردن شدند دیدند حضرت در سرداب نیست-فلذا معروف شد بسرداب غیبت یعنی آن سرداب محلّ غیبت آن حضرت گردید نه آنکه در سرداب پنهان گردیده و از آنجا ظاهر شود.

ص :33


1- 1) بدانید و آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکارانست.

بلکه اجماعی شیعه امامیه و اکابر علماء عامه می باشد که زمان ظهور آن حضرت از مکّه معظمه جلوه گر می شود و عالم را پر از عدل و داد می کند.

عقیدۀ بوجود حضرت مهدی علیه السّلام اختصاص بشیعه ندارد بلکه در کتب فریقین ثبت است و جمهور شافعیه و دیگران از علماء اهل تسنن به نزول حضرت عیسی علیه السّلام در آخر الزمان و در نماز اقتداء نمودن بحضرت مهدی علیه السّلام را معترفند برای وضوح مطلب و شناسائی کامل بحالات شیخ مردود بصفحات آخر همین مقدمه و بص 991 تا ص 996 همین کتاب مراجعه شود.

طول عمر حضرت مهدی خرق عادت است

و نیز در همان صفحه حضرت مهدی علیه السّلام را مورد تمسخر قرار داده گوید امام هزار و دویست ساله قادر بحرکت نیست و کاری از او ساخته نخواهد بود!!!

این شیخ کور دل وقیح بقدرت خدا عقیده ندارد و نمی داند که این قبیل امور از نوادر طبیعت و جزء خرق عادت است و خدای قادر توانا بعض افراد را نادرا از میان بشر باین نوع عمرهای طویل ردّا بر ارباب ماده و طبیعت انتخاب می نماید و قوای آنها را هم قویّا محفوظ می دارد تا حجّت را بر دشمنان کوردل(چون مردوخ و امثال او)تمام فرماید و نمونۀ کامل و شاهد زنده بر این معنی از قرآن مجید حضرت نوح شیخ الانبیاء علی نبینا و آله و علیه السّلام می باشد که در آیه 13 سوره 29(عنکبوت)صریحا می فرماید:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً

(1)

.

آنچه بصراحت آیۀ شریفه معلوم می آید مدت دعوت قبل از طوفان حضرت نوح نهصد و پنجاه سال بوده و قطعا چهل سال متجاوز داشت که مبعوث گردید و بعد از طوفانهم باقل روایات چهار صد سال دیگر هم جهت تمشیت امور در امت زندگانی نمود(و جمعی هزار و نهصد و پنجاه سال عمر او را نوشتند)چنانچه اکابر علماء عامه از

ص :34


1- 1) همانا بتحقیق ما نوح را برسالت قومش فرستادیم او نهصد و پنجاه سال میان قوم درنگ کرد(و خلق را دعوت به خداپرستی نمود).

قبیل طبری و ثعلبی و جار اللّه زمخشری و امام فخر رازی ذیل این آیه گویند این نوع اعمار ما فوق طبیعت و از عطایای الهی می باشد.

پس پیغمبر هزار و چهار صدساله(یا هزار و نهصدساله)چگونه از او کاری ساخته بوده-همان قسمی که پیغمبر هزار و چهار صدساله(یا هزار و نهصدساله)همه کاره بوده از کوری چشم امویها و خوارج و نواصب و تابعین آنها(امثال احمد امینها و مردوخ ها) امام هزار و دویست ساله هم همه کار از او بر می آید چه آنکه خدای قادر توانا قوای قویۀ او را نگهداری فرموده تا روزی بیاید و انتقام از امثال(احمد امینها و مردوخها)بگیرد.

بس است بیش از این مجال مزاحمت نمی باشد و الا اگر جلوی قلم را رها کنم خیلی گفتنیها هست که در این مختصر وجیزه مقتضی بیان نیست این مقدار هم ناچار بودم و الا گفتار این شیخ وقیح مردود قابل ذکر نیست و اثری در حقیقت اسلام و مذهب حق تشیّع ندارد-چه خوش مناسب مقام سروده.

آب دریا کزو گهر زاید

بدهان سگی نیالاید

اگر ابن تیمیّه و امثال آن با آن کرّ و فرّشان توانستند با نوشتن هزلیات نور خدا را خاموش کنند این شیخ مردود و امثال آن هم می توانند!!

چقدر خوشوقت گردیدم وقتی در جراید و مجلات دینی نامه هائی دیدم از علماء بزرگ سنی مخصوصا از اطراف کردستان که از این مرد بی باک اظهار انزجار و تنفّر نمودند و رسما اعلام نمودند که مردوخ(مردود)سنی نیست بلکه خارجی و بیگانه پرست است،

از جمله دلائل بر بیگانه پرستی این مردک و صحّت گفتار برادران بزرگ ما علماء اهل سنت آنکه بعد از جنگ بزرگ اول 1914-1918 میلادی متفقین افرادی را وادار می نمودند بنام اتحاد و اتفاق بمقدسین یکدیگر اهانت نمایند تا شعله آتش نفاق مشتعل گردد که از جمله همین مردک از خدا بی خبر بوده.

فلذا در صفحه آخر کتاب گوید(در این هنگام که متفقین هم بما دست دوستی و همدستی داده اند باید موقع را مغتنم شمرده سلاطین اسلام فرمان وحدت و یگانگی

ص :35

را در ممالک خود بموقع اجرا گذارند)یعنی بطرفداری متفقین(کفّار)مسلمانان همگی با هم متحد گردند!!

خلاصه این قبیل اشخاص نمونۀ کامل خودخواهی و بیگانه پرستی هستند که می خواهند بنام اتحاد و وحدت کلمه بمقدسات دین و مذهب اهانت نموده و جسارتها ورزیده دلها را لبریز خون گردانند و مسلمانان را مستعمرۀ بیگانگان و هم دست آنها قرار دهند.

اگر علماء روشن فکر جامع الازهر و سایر مراکز علمی برادران اهل سنت هم نسبت بکسانی که بمقام مقدس امیر المؤمنین علیه السّلام اهانت نموده و جسارتها ورزیده و آن بزرگوار را دروغگو و خطاکار و دنیا طلب و حریص بریاست و حبّ جاه و خونریزی معرّفی می نمایند و بجامعه با عظمت شیعه و پیروان اهل بیت طهارت و عترت پاک پیغمبر اهانتها نموده و آنها را رافضی و مشرک و کافر و غالی می خوانند و می خواهند بین صد ملیون مسلمانان شیعه با سایر مسلمین جدائی بیندازند و زمینه را برای غلبه بیگانگان در عالم اسلامیت مهیا نمایند،

علنا اظهار تنفر نموده و بیزاری بجویند مقدمه اتحاد مسلمین فراهم می گردد امثال ما را بزحمت جوابها و نشر کتابها و مقالات جوابیه وادار نمی کنند.

و الاّ تا این جدائی برقرار است و بازیگران و ایادی مرموز در کارند و مذهب حق تشیّع را حزب سیاسی بعوام معرفی می نمایند حفره جدائی روز بروز عمیق تر و وسیعتر می گردد و پیوسته بنشر کتب و مقالات عمق و وسعت این حفره زیادتر می شود.

نصاری در مسجد پیغمبر آزاد باداء فریضه بودند ولی شیعیان مسلمان در اداء فرائض و نوافل در مساجد مسلمین آزاد نیستند

بسبب همین تحریکات و تزریقات بر غیر حقیقت است که عموم برادران اهل تسنن بجامعه شیعه نظر کفر و الحاد می نمایند زمانی که شیعیان موحد از راههای دور جهة اداء فریضۀ واجب(حج)شدّ رحال نموده بقبله گاه خود می روند مورد حملات برادران اهل تسنن قرار می گیرند و در هر کوی و برزن و خیابان

ص :36

و بیابان-حجازیها-سعودی ها-مصریها بالاخره تمام سنیها(که این قبیل افراد ملبّس بلباس اهل علم و نویسندگان مبغض مغرض امر را بر آنها مشتبه نموده اند)بمسلمانان پاک موحد شیعه مذهب و پیروان عترت و اهل بیت طهارت با نظر کینه و عداوت می نگرند و آنها را مشرک می خوانند و پیوسته بآنها می گویند انتم مشرکون؟!

واقعا جای بسی تأسف است مسلمین صدر اسلام زمانی که بلاد کفر را فتح می کردند بتمام کفار در عقاید و عمل در دین خود آزادی می دادند.

و آنها را مجبور به پیروی از طریقه اسلام نمی نمودند بلکه حاضر باهانت آنها هم نمی شدند.

حتّی علماء و مورّخین در وقعۀ مباهله نوشته اند وقتی نصارای نجران برای مناظره وارد مسجد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شدند موقع نماز و عبادتشان رسید بگوشۀ مسجد رفته مشغول عبادت خود شدند عده ای از مسلمانان جامد جاهل آن زمان(مانند جهّال زمان ما)خواستند از عمل آنها جلوگیری و ممانعت نمایند رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم مانع عمل آنها گردیده فرمود بگذارید آزادانه عبادت خود را بجای آورند لذا در حضور پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اصحاب آن حضرت در مسجد بزرگ اسلام نماز نصرانیت و عبادت مسیحیت گذاردند.

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با این عمل موافقت و مهربانی-خواست باهل عالم معنای آزادی را بفهماند که دین مقدس اسلام دین جبر و اکراه نیست بلکه دین دلیل و برهان و منطق است.

ولی متأسفانه امروز بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید که در آیه 96 سوره 4 (نساء)فرماید وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقیٰ إِلَیْکُمُ السَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً (1)و سیره خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(حتی خلفاء خودشان)برادران اهل تسنن(باغواء بعض علماء جامد متعصّب خود)با مسلمانان رفتار کفر و بغضاء می نمایند.

زیرا هر فردی از مسلمانان حنفی-مالکی-حنبلی-شافعی-زیدی-با همه

ص :37


1- 1) بآن کس که اظهار اسلام کند نسبت کفر مدهید و بآنها نگوئید شما مؤمن نیستید(تا مال و جانش را بر خود حلال کنید).

اختلافاتی که در اصول و فروع با هم دارند در معابد عمومی مسلمانان آزادی عمل دارند و مزاحمی برای آنها نمی تراشند مگر شیعیان جعفری که بجرم پیروی از عترت و اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(حسب الامر آن حضرت که در متن کتاب ثابت نمودیم)در مکّه معظمه و مدینه منوره(همان جائی که یهود و نصاری در اظهار عقیده و عمل بدین خود آزاد بودند) با تازیانه و چوب خیزران آنها را می زنند که چرا(بحکم قرآن مجید)سجده بر خاک پاک می نمایند و یا قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و محبوب خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت آن حضرت را می بوسند و سلام بر آنها می نمایند؟!!

در حالتی که خودم در بغداد و معظّم دیدم سنیهای از دور آمده قبر شیخ عبد القادر و ابو حنیفه را می بوسیدند و توسّل بآنها می جستند و احدی آنها را منع نمی کرد-در مدینه منوره در پیش روی قبر مبارک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کاشیهای دیوار را بعنوان محلّ نزول جبرئیل می بوسیدند احدی از شرطه های حرم ممانعت نمی کند ولی شیعیان که می خواهند ضریح رسول اللّه را ببوسند آنها را می زنند و زجرشان می نمایند و مشرکشان می خوانند؟!!

فقط این فشار و سختیها برای شیعیان موحد پاک پیروان عترت و اهل بیت طهارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد و حال آنکه صریحا در قرآن مجید می فرماید لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ کار دین باجبار و اکراه نیست.

هزار و سیصد سال است تقریبا که این آقایان بی فکر در پی چنین عملیاتی رفته ولی با تجربیات بسیار باشتباه بزرگ خود پی نبرده و متنبّه نگردیده اند که بضرب تازیانه و چوب خیزران و فحش و ناسزا و تهمت بلکه قتل و کشتن هیچ مؤمن موحدی دست از عقیدۀ ثابت خود بر نمی دارد.

فلذا رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن قاعد عظیم الشأن الهی دستور فرموده که حتّی بکفار هم فشار و سخت گیری ننمائید بلکه با ملاطفت و مهربانی و روح و ریحان با آنها رفتار نمائید تا در اثر دیدن برهان و منطق دلهای آنها نرم و بشما نزدیک شوند

بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر

بدام و دانه بگیرند مرغ دانا را

بدیهی است از این نوع عملیات و سخت گیریها جز تأثر خاطر نتیجه ای حاصل

ص :38

نگردد-بلکه قطعا از این عملیات در دلهای شیعیان بیشتر رنجیدگی و گرفتگی ایجاد و جدائی حاصل گردد.

از قدیم گفته اند محبت محبت آورد ولی وقتی محبت نباشد قطعا تکدّر بار می آید.

اگر علمای بزرگ جامع از هر جلو بعض نویسندگان مفسد را نگیرند و از عملیات و مقالات آنها بیزاری نجویند(چنانچه علماء سنی ایرانی از مردوخ(مردود)کردستانی بیزاری جستند)شیعیان ناچارند بمقتضای مثل معروف جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا برای دفاع از حقوق حقّۀ ثابت خود جواب تهمتها و اکاذیب و لاطائلات آنها را بدهند

خوشبختانه شنیده می شود چندی است جمعی از فضلاء و دانشمندان پاک دل منصف بی غرض از مذاهب مختلفۀ اسلامی(حنفی مالکی شافعی حنبلی جعفری زیدی و غیره)تشکیل مجمعی داده اند بنام دار التقریب بین المذاهب الاسلامیه و هدف آنها شناساندن حقایق مذاهب است بیکدیگر و مجله های ماهانه ای نشر می دهند بنام رسالة الاسلام که نویسندگان مذاهب مختلفه معانی مذهب خود را بوسیله مقالات در آن مجله نشر می دهند امید است این جمعیت موفق گردند تا هدف و مقصد خود را عملی نمایند؟

ما کمک و مساعدتی از دار التقریب انتظار نداریم مگر آنکه حقیقت عقاید ما جعفری ها را طبق کتب مؤلفه علماء شیعه ببرادران سنی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی برسانند تا بنظر شرک و کفر و کینه و عداوت بجعفریها ننگرند،

اگر دار التقریب بتواند آزادی نشر کتب را عملی نمایند که شیعیان جعفری تحت قیادت علماء بزرگ کتب مؤلفۀ عقاید حقّه جعفریه را در بلاد اسلامی اهل سنت آزادانه منتشر نمایند(همچنانی که کتب علماء اهل سنت در کتابخانه های شیعه آزاد و در دسترس عموم قرار دارد)بمرور تمام گفتگوها از میان می رود و حقیقت و اتحاد جای آنها را خواهد گرفت

بنابر آنچه می شنویم و در رسالة الاسلام گاهی می خوانیم بیش از انتظار ما قدمهای بلندی برای تقریب و تألیف قلوب برداشته شده است،

ص :39

چنانچه فاضل دانشمند آقای محمّد تقی قمی عضو شیعه جعفری دار التقریب نقل می نمودند از زمان تأسیس دار التقریب و جدیتهای فوق العاده اعضاء دانشمند بی غرض آن کتابی بوضع گذشته چاپ نگردیده ما هم پیوسته دعا می کنیم و از خداوند متعال خواهانیم که این جمعیت را از گزند اشرار و ایادی مرموز محفوظ بدارد (1).

و نیز آن مجمع و یا هر فرد و جمعیتی که سعی و کوشش آنها کشف حقایق و دور بودن از تعصب و عناد و ایجاد اتحاد بین مسلمین می باشد باقی و پایدار و مؤید به تأییدات خود فرماید.

ص :40


1- 1) در همان موقع بجناب آقای قمی عرض کردم باورم نمی آید اشخاصی که خبث طینت دارند یا بازیگر دست بیگانگانند بتوانند از اعمال خود دست بردارند چه آنکه مثلی است معروف توبه گرگ مرگ است.اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است. جناب ایشان اطمینان دادند که دکتر احمد امین در دستگاه دار التقریب متقبل گردیدند که دیگر قلمی بنحو گذشته بر خلاف حق و حقیقت بکار نبرند ما هم با اطمینان و حفظ مقام آقای قمی سکوت اختیار نموده بانتظار آینده ماندیم-طولی نکشید که پیش بینی ما عملی شد. متأسفانه بازهم از همان دکتر احمد امین مصری معروف صاحب کتاب(فجر الاسلام)که در حضور حضرت آیة اللّه مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء در مدرسة العلمیۀ نجف اشرف با عذر باینکه چون از مصادر کتب شیعه حاضر نداشتم این خطا رفته و نادم و مستغفرم و در جلد دوم بنام(ضحی الاسلام)جبران می نمایم.(چنانچه در مقدمه اصل الشیعة نگارش یافته)جنایت تازه ای بظهور پیوست و کتابی بنام(المهدی و المهدویت)در رد وجود حضرت مهدی آل محمد امام دوازدهم ما شیعیان عجل اللّه تعالی فرجه منتشر گردید که در سطر آخر مقدمه آن کتاب با این عبارت ختم کلام نموده که و اللّه نسأل ان یوفقنا الی احقاق الحق و ابطال الباطل!!! معلوم شد که نظر ما صحیح بوده این قبیل اشخاص از خود اراده ای ندارند بلکه فطرتا یا جهة تبعیت اوامر و دستورات موالی خود وظیفه دارند که هرچند صباح یک مرتبه با قلم شکسته خود بجنگ مسلمین برخاسته و با سنگ تفرقه و جدائی قلوب ملیونها شیعیان موحد را جریحه نموده و خود را نزد اهل علم و دانش رسوا و مفتضح و در حضور صاحب شریعت حضرت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله خجل و منفعل سازند که بجنگ عترت آن حضرت رفته اند. و حال آنکه متجاوز از هزار سال است در اطراف وجود مقدس حضرت ولی اللّه الاعظم محمد بن الحسن مهدی آل محمد عجل اللّه تعالی فرجه امثال احمد امینها بلکه بهتر و بالاتر از او مانند ابن تیمیه و ابن حجر و امثال آنها ایجاد شبهات نموده و جوابهای شافی و کافی از طرف محققین علماء اعلام داده شده و ثبوت وجود آن حضرت را که بنحو تواتر طبق احادیث معتبره از طرق علماء اهل سنت.گذشته از روایات شیعه بضرورت دین واضح و آشکار نمودند این هم خود لطفی از*

غرض ما هم از نشر این کتاب(شبهای پیشاور)بیدار کردن بعض جوانانی است که ترجمه فجر الاسلام و بعض کتب دیگر آنها را مشکوک نموده است.

احمد کسروی و ترّهات آن و اشاره بجواب مقالات او

که از جمله آن ایادی مرموز خطرناک که بنفع بیگانگان در مرکز ایران مأموریت تولید اختلاف داشت احمد کسروی تبریزی بود که قدم را از همۀ اقرانش بالاتر گذارد و دعوی بر انگیخته گی(نبوت بخیال خودش)نمود.

بدعتهای بسیار گذارد که یکی از بدع مجنونانه او تأسیس روز عید کتاب سوزی بود که دستور داد باتباع خود که در روز معین هرکجا هستند آنچه کتاب علمی عرفانی ادبی حتی کتب ادعیه و سور قرآنی بدست آورند بسوزانند و غیر از کتابهای خود او چیزی باقی نگذارند و همه ساله این عمل مجنونانه با تشریفات مخصوصی انجام داده می شد.

چنانچه در ص 23 کتاب دادگاه خود چنین نوشته(یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته هوچیگری راه می انداختند و می گفتند(در اینها سوره هائی از قرآن می بوده و شما سوزانیده اید)نادانان نمی دانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان آیه ها و سوره های قرآن را در کتابهای خود آورده اند و این نشدنی است که ما بپاس آنها از سوزانیدن آنها چشم پوشیم قرآن هر زمانی که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهی که هست قرآن را از دست آنان گرفت)(گرچه با نابود گردانیدن آن باشد).

و در ص 24 همان کتاب پس از اعتراف بسوزانیدن کتاب مفاتیح الجنان(که

1)

*پروردگار است که بسبب مخالفت مردمان حسود عنود و ایجاد شبهات آنها روز بروز حق آشکارتر گردد. بقول ادیب اریب عرب. و اذا اراد الله نشر فضیلة طویت اتاح لها لسان حسود و در مثل ادباء عرب است:و لو لا النار ما فاح طیب العود. مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر طینت خود می تند نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب

ص :41

مشتمل بر هفده سورۀ قرآنیست)چنین نوشته ما بسیار نیک کرده ایم که آنها را سوزانیده ایم بازهم خواهیم سوزانید.

این عمل و دستور او بهترین معرّف جنون و نادانی و بیگانه پرستی او بوده است که باین وسیله اساس معارف و افتخار و اسلامیت و قومیت ایرانیان را بر باد فنا می داده است

چون که رد نمودن طریقه هر قوم و ملت بسوزاندن کتب و اساس معارف آنها نیست بلکه بطلان هر عقیده ای را باید با حربۀ برهان و عقل و علم و منطق بکار برد نه با سوزانیدن کتب و معارف آنها چنانچه هیچ یک از داعیان حق اقدام بچنین عمل مجنونانه ای ننمودند.

فقط اسکندر مقدونی در حال مستی امر بآتش زدن کتابخانه تاریخی ایران در تخت جمشید(پرس پلیس)داد و فرانسویها کتابخانه معروف رم و عمرو بن عاص بامر خلیفه دوم عمر بن الخطاب کتابخانه اسکندریه را که مشتمل بر تمام کتب یونان و مصر و غالب کتب رومیها بوده و مغولها کتابخانه فوق العاده مهمی را که در شهر آوه جنب ساوه بوده سوزانیدند و بهمین جهة تاریخ دنیا متزلزل و یا نیست و نابود گردید؟!!و این اشخاص برای این اعمال-لکۀ سیاهی بر تاریخ خود گذاردند.

و دیگر احدی چنین دستور مجنونانه ای نداد مگر کسروی تبریزی که باین دستور جنون خود را ثابت نمود.

مانند علی محمد باب که هر دو شاگرد و دستورگیرنده از یک دستگاه استعماری معلوم الحال بوده اند.که گفت غیر از کتاب بیان به هیچ کتابی نباید توجه نمود!!!

بعلاوه این مرد از حیث اخلاق بسیار تندخو و بداخلاق و فحاش و وقیح و بی حیا بود (چنانچه از لابلای سطور و اوراق مطبوعۀ او کاملا واضح و آشکار است)در مقابلۀ با هر قوم و فرقه و در مناظرۀ با هر فردی بسیار وقیحانه و خارج از ادب رفتار می نمود.

گاهی در کتب خود حمله بشیعیان می کرد و شیعه گری می نوشت هزاران تهمتها و فحشها و دروغها بآنها نسبت می داد!!

گاهی قدم را بالاتر می گذارد بدختر پاک پیغمبر و امامان معصوم و عترت طاهره

ص :42

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جسارتها می نمود که خوانندگان کتابها و مقالات او خیال می کردند او سنی عامی متعصب و یا از بقایای خوارج بی حیا و نواصب است.

بعد در پیرامون دین مقدّس اسلام وارد شده و منکر خاتمیّت گردیده حمله بتمام شعائر دینی و علماء اسلام از نجف اشرف تا جامع الازهر مصر نموده و تمام مبانی دین مقدّس اسلام را از توحید و نبوت و امامت تا معاد را با اهانتهای مسخره آمیز بیان و مطرود دانسته!!

خلاصه مأموریت این مرد فاسد تریاکی....تولید انقلاب دینی بوده که جوانان بی خبر از همه جا را(که رجال آینده این مملکت اند)با دروغ پردازیهای خود باهل دین و مذهب بدبین و لاابالی و پایه محکم و اساس متین دین مقدّس اسلام را متزلزل سازد.

الحق در ادوار تاریخ کمتر همچو بازیگری زبردست برای بیگانگان تهیه شده بود.

انقلاب عجیبی برپا نمود-شیخی-و صوفی-شیعه و سنی-متجدد و متقدم-پیر و جوان را بهم ریخته دروغهائی بافته تهمتهائی بهمه زده خلاصه زمینه ساز قابلی برای ایجاد اختلاف و غلبه(و استعمار طلبی)بیگانگان بود.

در قرون اخیره بیگانگان ایادی مرموز بسیاری از یهودیها بابیها از لیها بهائیها قادیانیها و غیر آنها در این مملکت برای تولید اختلال در نظام و اختلاف بین افراد ملت و بین دولت و ملت تهیه دیدند.ولی باید تصدیق نمود که این مرد مرموز خطرناک تر از همه آنها بوده و اگر دست انتقام حق او را از میان نبرده بود ضررهای جبران ناپذیری بنفع بیگانگان باین آب و خاک و دولت و ملت می رسانید.

الحاصل سخن کوتاه کنیم و باصل مطلب بپردازیم و علت نشر این کتاب را به عرضتان برسانیم.

نظری بعلت چاپ این کتاب

در مدت بیست سال فترت که از یک طرف بعضی از کتابهای مضره مصری و اروپائی ترجمه و در دست جوانان ما گذارده شد.

ص :43

و از طرف دیگر کتابهای فریبنده کسروی بعض جوانان بی خبر ما را منقلب و بدین مقدّس اسلام مخصوصا بمذهب حقه شیعه بدبین نمود.!!

نتیجۀ بزرگی که از این تبلیغات سوء بدست آمد چنددسته گی بزرگی در مسلمانان پیدا شد بالخصوص تهمتها و دروغهائی که احمد امین مصری و کسروی تبریزی بیش از دیگران بعالم تشیّع بستند بعضی از جوانان خامد شیعه را که از مبادی مذهب شیعه بکلی بی خبر و تقلیدا راهی را می پیمودند متزلزل نمودند.!!

داعی از دو جهة ناراحت بودم و نمی توانستم آرام بگیرم و ناظر این صحنۀ بازیگری و اعمال زشت و دروغها و تهمتهای بیجا گردم.

یکی از جهت آنکه قبلا ذکر شد که در حدیث وارد است اذا ظهرت البدع فللعالم ان یظهر علمه و اذا کتم فعلیه لعنة الله (1)دیدم اگر سکوت نمایم و این حرکات و رفتار را با خونسردی تلقی نمایم و بقدر وسع خود دفاع از حریم تشیّع ننمایم مورد لعنت خدای متعال واقع خواهم شد.

جهة ثانی مقام سیادت بود که غیرت هاشمیت و جوش سیادت درونم را می گداخت و تحریک بمبارزه می نمود.

البته تا آنجا که وظیفه داشتم در منابر بزرگ و مجالس مهم در حلّ شبهات و تثبیت عقاید و در رفع اباطیل آنها کوشیدم طبقه جوانان تحصیل کرده روشنفکر را که بداعی نظر نیک دارند(کما اینکه داعی هم بآنها نظر خاص دارم چون رجال آتیه مملکتند)بخطرات بزرگ متوجه و آنها را متنبّه ساخته و بحقایق دین و مذهب و بازیگریهای بازیگران توجه داده.

ولی خیلی میل داشتم مستقلا کتابی بر ردّ اباطیل و دروغ پردازیهای آنها بنویسم و با حربۀ منطق و برهان اساس پوچ آنها را بر هم زنم و پرده بازیگران را پاره و مردم را آگاه و بحقایق آشنا نمایم.

متأسفانه گرفتار کسالت ممتدی گردیدم و یک سالی در بیمارستانها گذرانیدم

ص :44


1- 1) زمان ظهور بدعتها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.

به طوری که قوای خود را از دست داده توانائی چنین امر بزرگی در داعی نمانده.

دکترهای مهم طهران و بیروت هم دستور استراحت کامل دادند بقسمی که نه بخوانم و نه بنویسم و نه فکر نمایم و نه تأثر و تألم پیدا کنم.!!

روزی در پایان فکر بسیار که ناراحتم نموده بود میان بستر بیماری باین نکته متوجه شدم که آنچه این اشخاص عنود بی انصاف از خدا بی خبر در اطراف مذهب حقّۀ جعفریه نوشته و تهمتها زده و اخلالات نموده اند ممکن است خلاصه جواب آنها در کتاب مناظرات پیشاور ما که از روی جرائد و مجلات هندی استنساخ نموده موجود باشد.

لذا در همان بستر بیماری این کتاب را مطالعۀ عمیق نمودم قدری قلبم آرام شد چون دیدم بیشتر شبهات و اشکالات بسیاری که احمد امین مصری و کسروی تبریزی و مردوخ (مردود)کردستانی و دیگران بشیعیان نموده اند در آن جلسات مناظرات مورد بحث ما قرار گرفته و جوابهائی که داده شده در این کتاب موجود است:

بهتر آن دیدم که بمقتضای ما لا یدرک کله لا یترک کله در خواست اکابر علماء اعلام و مراجع تقلید و دوستان فاضل دانشمند با حرارت را که مدتها امر بچاپ این کتاب می نمودند عملی نمایم که جوابی و لو مختصر بآنها داده شده باشد.

هزاران شکر خداوندی را که بداعی بهبود عنایت فرمود تا موفق بنشر این کتاب گردم و هدف اصلی از نشر این کتاب متوجه ساختن جوانان منور الفکر روشن ضمیر این مملکت است بحقیقت مذهب حقّۀ تشیّع تا فریب فریبندگان را نخورند.

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علماء سنت و جماعت است

یکی از مزایای این کتاب آنست که از ورق اول تا بآخر باستثنای چند خبری که از علمای شیعه نقل شده و مورد قبول آنها هم بوده بنابر قرار داد قبلی فیما بین ما و آنها(چنانچه در صفحات اولیه اصل کتاب مشاهده می نمائید)ابدا استشهادی باخبار شیعه ننمودم و جواب آنها را از زبان علمای خودشان داده ام.

یعنی تمام دلائلی که در این کتاب موجود است از کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنن استخراج شده که مورد قبول خود آنها می باشد.

ص :45

چون یکی از شاهکارهای بازیگران که برای فریب دادن بی خبران بکار می برند آنست که می گویند و می نویسند که آنچه اخبار در موضوع تشیّع و امامان اثنی عشری نقل شده ساختۀ خود شیعیان است؟لذا هر منصف عاقلی که این کتاب را بی طرفانه بخواند پی به دروغ پردازیهای آنان می برد و می فهمد که تمام این اخبار از کتب معتبره اکابر علماء تسنن هم بما رسیده و متفق علیه فریقین(شیعه و سنّی)می باشد.

منتهی آنها بعد از نقل اخبار صحیحه و صریحه چون تحت تأثیر عادت قرار گرفته اند تأویلات بارده می نمایند ولی ما باصل اخبار توجه نموده بعد از مطابقه با آیات شریفه قرآنی بقوۀ عقل مورد عمل قرار داده انتخاب احسن می نمائیم.

ممکن است علماء و فضلاء بلکه عموم اهل تسنن در ابتداء از دیدن این کتاب عصبانی شوند ولی پس از آنکه قدری دقیق شوند و بیطرفانه خالی از عادت و با نظر انصاف مطالعه نمایند به بی غرضی ما پی خواهند برد زیرا وقتی مصادر کتب را دیدند و در مقام مطابقه بر آمدند می فهمند که ما در این کتاب زائد بر آنچه علماء آنها نوشته اند ننوشته ایم می توان گفت این کتاب لسان علماء و دانشمندان عامه و مجموعه منقوله از کتب معتبره آنها می باشد.

نوشته های آنها را نقل نموده و با تطبیق بین الاخبار کشف حقایق نموده تا خوانندگان بی غرض با انصاف بدانند که نویسندگان مرموز بی انصاف آنچه می نویسند از روی غرض و کینه ورزی باهل بیت طهارت و شیعیان آنها می باشد.

اشاره بغلط کاری احمد امین و جواب آنها

مثلا احمد امین در فصل اول از باب 6 ص 322 فجر الاسلام در اخباری که در کتب معتبره علمای خودشان راجع بعلم علی علیه السّلام نقل شده مانند حدیث انا مدینة العلم و علی بابها (1)و ندای سلونی قبل ان تفقدونی (2)

ص :46


1- 1) من شهرستان علمم و علی دروازه آنست.
2- 2) سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.

دادن آن حضرت و کلام سلونی عن کتاب الله فانّی اعلم ممّن نزلت و فی ایّ شیء نزلت (1)و امثال اینها گفتگو می کند و آنها را از مجعولات شیعه و واهی می دانند.

ولی عجب آنکه در صفحه بعد قول عکرمه غلام بربری(مجهول الحال را)که می گوید بر تفسیر تمام قرآن واقفم نقل می کند و رد نمی نماید این نیست مگر عین تعصب و بی اطلاعی از علم درایت و حدیث-یا عناد و لجاج و خبث فطرت.

در فصل اول از باب 2 ص 131 راجع بابی ذر غفاری که دومین مرد پاک از صحابه رسول اللّه بوده(که خود او هم در آخر مقالش تصدیق می کند که ابی ذر از پاکترین اصحاب پیغمبر و مرد متقی و پرهیزکار بوده)نسبت عقیده اشتراکی می دهد و تهمت های ناروا بآن مرد پاک می زند و او را اتباع عبد اللّه بن سباء یهودی می خواند؟!!

و حال آنکه در احادیث معتبره منقوله در کتب اکابر علماء اهل تسنن بسیار رسیده است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خدا مرا امر نموده چهار نفر را دوست بدارم که یکی از آنها ابی ذر غفاری است.

چنانچه اکابر علماء سنی از قبیل ابن حجر مکی در صواعق محرقه و احمد بن حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و ابن عبد البر در استیعاب و دیگران نقل نموده اند و در ص 437 همین کتاب ذکر گردیده.

فقط جرمی که ابی ذر غفاری و آن مؤمن موحد پاک را مبغوض احمد امین و طبری و غیره قرار داده که او را متهم بتبعیت ابن سباء لعین و اشتراکی بخوانند آنست که مطیع امر رسول خدا بوده و بامر آن حضرت تابع علی علیه السّلام و از بیعت ابی بکر سرپیچی نموده و در منزل آن حضرت معتکف گردیده و موقع تبعید در شامات مردم را بخلافت و امامت علی علیه السّلام می خوانده و خلافت دیگران را بر خلاف حق می دانسته و آنچه از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره علی علیه السّلام شنیده بود بمردم می رسانید.

همین عمل آن مرد بزرگ صحابی سبب بغض و کینۀ فراوان گردید که او را مورد تیرهای تهمت قرار دهند.

ص :47


1- 1) سؤال کنید از من از کتاب خدا پس بدرستی که من داناترم برای چه کس نازل گردیده و در چه چیز نازل شده.

بدیهی است که از آثار جهل و عناد و تعصب است که محبوب خدا و پیغمبر را اشتراکی مزدکی و تابع ابن سباء لعین بدانند،

عجبا نمی نویسند ابی ذرّ تابع و شیعۀ خالص الولای علی بن ابی طالب علیه السّلام و پیرو طریقۀ آن حضرت بامر خدا و رسول او بوده با کمال وقاحت و بی حیائی می نویسند تابع عبد اللّه بن سباء لعین و اشتراکی بوده؟

نوشته ها و تهمتهای این قبیل نویسندگان است که بهانه بدست دشمنهای دین داده و راهی برای تبلیغات آنها باز نموده چنانچه شنیده می شود کمنیستهای عرب (شیوعیها)مخصوصا مصریها برای جلب قلوب جوانان بی خبر و بی خرد مسلمانان بهمین نوشته ها استناد جسته می گویند و می نویسند دین اسلام دین کمونیستی است بدلیل آنکه ابی ذر غفاری از اصحاب پاک پیغمبر اسلام مرد مرا امر باشتراک می نموده؟!

اینجاست که باید گفت-آتش بجان شمع فتد کین بنا نهاد-خداوند بشکند دست و قلمی را که چنین تهمتهای ناروا و نسبتهای دروغ را روی تعصّب باصحاب پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدهند تا بهانه ای بدست دشمنها افتاده وسیله تبلیغات برای عقاید باطله خود قرار دهند.

عجبا می نویسند چون ابی ذر در شامات باغنیا و متمولین می گفت با فقراء مساعدت و مواسات کنید(اگر پولها را جمع کنید و نگهداری نمائید روز قیامت با همین سیم و زرها سر و صورت و پشت و پهلوی شما را داغ می کنند)پس از این جهة این عقیده اشتراکی شبیه آئین مزدکی می باشد؟!

اولا ما در آن زمان نبوده و نمی دانیم آن جناب چگونه بیاناتی می نموده بدیهی است قلم در دست دشمن بوده هرچه خواسته نوشته حاکم شام اعدا عدو علی بن أبی طالب علیه السّلام قطعا نمی خواسته عملیات تبعید شده خلیفۀ عصر و دوست و طرفدار علی علیه السّلام و موحد پاک حقیقی را بخوبی جلوه دهد.

ولی همین عبارتی را که صاحب فجر الاسلام نوشته مورد دقت قرار داده بخواهیم قضاوت کنیم می بینیم عین ترجمۀ قرآن مجید است که در آیه 34 سورۀ 9(توبه)خدای

ص :48

متعال فرماید وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ یَوْمَ یُحْمیٰ عَلَیْهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُکْویٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ (1).

عوض آنکه از روی علم و انصاف تصدیق کنند که این عقیدۀ محمّدی است طبق صراحت قرآن مجید روی غرض رانی و تعصّب جاهلانه یک رجل موحّد کامل مانند ابی ذرّ غفاری را سست عقیده و فریب خوردۀ عبد اللّه بن سباء ملعون قرار دهند و بجامعه عوام او را مزدکی و اشتراکی معرفی نمایند.و حال آنکه دیگران از اکابر علمای عامه نوشته اند ابی ذرّ فقط همین آیه را بر اهل شام قرائت می نموده.

وای بر احمد امین از آن روزی که محکمه عدل الهی تشکیل گردد(اگر معتقد بآن روز باشد)و در مقابل خود پیر مرد نود سالۀ مؤمن موحد از اصحاب خاص و محبوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ببیند نمی دانم از این تهمتی که زده چه جواب خواهد داد.

واقعا جای تعجب است که این اشخاص از طرفی انتقاد از شیعه می نمایند که چرا بر بعضی از اصحاب پیغمبر خورده گیری می نمایند.

و انتقاد می کنند و حدیث اصحابی کالنجوم را برخ ما می کشند که نباید

ص :49


1- 1) آنان که جمع و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند در راه خدا پس بشارت ده آنها را بعذابی دردناک در آن روزی که گرم کرده و گداخته شود در آتش دوزخ پس داغ کرده شود بآن طلا و نقره های گداخته پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان(و گویند)اینست آنچه جمع و ذخیره نهاده بودید برای خودتان-و آنچه در اخبار و تفاسیر فریقین رسیده مخصوصا اکابر علمای عامه مانند امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب و دیگران ذیل این آیه شریفه قضیه را نقل می نماید آنست که ابی ذر غفاری در شامات مقابل متمولین همین آیه مذکوره را می خوانده چون با معاویه اختلاف عقیده پیدا نموده و گفتار ابی ذر بر خلاف میل و سیاست حکومت او بود و زیر بار میل او هم نمی رفت لذا سعایت نامه برای عثمان نوشت و امر را بر خلاف جلوه داد فلذا امریه عثمان صادر شد ابی ذر را بطریقی که در ص 436 همین کتاب نوشته شده بمدینه آوردند و از آنجا بربذه تبعید نمودند- چنانچه در خبر زید بن وهب که عموم مفسرین فریقین حتی امام فخر رازی هم نقل نموده این قضیه واضح و آشکار است که ابی ذر بر اهل شام آیه زکاة را قرائت نمود(نه دعوت بمسلک اشتراکی) منتهی معاویه می گفت این آیه درباره اهل کتابست ابی ذر می فرمود درباره آنها و ما وارد آمده معاویه از این گفتار رنجیده و متوحش شد و برای او پاپوشی ساخت که منجر بمرگ او گردید. و هیچ یک از علمای عامه چنین نسبتی را که احمد امین بآن مرد پاک موحد داده نداده اند بلکه بر خلاف این عقیده حقایقی نوشته اند که ابی ذر بواسطۀ قرائت آیات قرآن مردم را امر باجرای احکام اسلام می نموده که از جمله ادای زکاة بود.

باصحاب پیغمبر توهین و یا انتقادی نمود ولی خودشان هرچه می خواهند باصحاب پیغمبر می گویند و می نویسند حتّی نسبت کفر و شرک بآنها می دهند احدی حق جواب به آنها نباید داشته باشد؟!!

اگر تبعیض بد است همه جا باید بد باشد و اگر انتقاد جائز است چرا وقتی شیعیان مطابق آنچه علمای تسنن در کتب خود نوشته اند می نویسند یا نقل می نمایند مشرک می شوند و آنها را رافضی می خوانند!!

ولی وقتی خودشان نوشتند و از صحابه خاص پیغمبر و محبوب آن حضرت(بنا بر روایات منقولۀ خودشان)انتقاد می کنند بلکه توهین نموده و نسبت شرک و بی دینی می دهند.صحیح و بجا می باشد؟درد دلها بسیار است بگذاریم و بگذریم.

در فصل دوم باب 7 تهمتها و نسبتهای ناروائی بشیعیان می دهد از جمله عقاید غلات لعنهم اللّه را بشیعیان پاک موحد نسبت می دهد و حال آنکه بین عقاید شیعه جعفری اثنا عشری با غلات فرق بسیار است و این مرد مرموز از روی تعصب یا غرض رانی یا بی اطلاعی بشیعیان پاک و پیروان اهل بیت طهارت تهمت می زند.

برای روشن شدن مطلب و پی بردن بغرض رانی او مراجعه شود به ص 171 تا ص 176 و نیز به ص 187 همین کتاب تا بدانید شیعیان پاک غالی نیستند بلکه مسلمان و مؤمن موحد پاک می باشند.

در اوایل همان فصل نوشته شیعیان قائل بخلافت علی علیه السّلام گردیدند و حال آنکه هیچ دلیل و نصّی از آیه و حدیث صراحت بر این امر نداشته-جوابش در ص 317 تا ص 322 و نیز در ص 740 همین کتاب موجود است مطالعه نمائید.

و نیز در همان فصل نوشته عقیده بوصایت علی از جعلیات شیعه است جوابش در ص 647 تا ص 654 و ص 932 و از ص 988 تا ص 995 همین کتاب داده شده مراجعه نمائید تا دکتر مفتری را بشناسید.

با آنکه در افضلیت علی علیه السّلام بر صحابه قول ابن ابی الحدید معتزلی را در همان فصل نقل نموده مع ذلک روی تعصّب یا غرض و عناد آن را انکار می نمایند و ابن ابی

ص :50

الحدید را شیعه معتدل می خواند و حال آنکه این حرف غلط است اگر می گفت سنّی معتدل و منصف مناسب تر بود و الا شیعه معتدل معنی ندارد.

و قول با فضیلت علی علیه السّلام از جمیع صحابه اختصاص به ابن ابی الحدید ندارد و بحول و قوه پروردگار متعال افضلیت آن حضرت را نه بر صحابه بلکه بر انبیاء عظام از ص 472 تا ص 477 و از ص 750 تا ص 755 و از ص 814 تا ص 833 و از ص 954 تا ص 962 همین کتاب بنحو اتم و اکمل واضح نموده ایم.

و در آخر همان مقال تهمت دیگری بشیعیان می زند که علی را افضل از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانند و می گویند خدا حلول در علی کرده و با جسم علی یکسان است؟!

واقعا جای بسی تأسف است چگونه اشخاص راضی می شوند دین و ایمان خود را ملعبۀ هوی و هوس قرار دهند.

عقاید غلات علی اللّهی کجا و شیعیان پاک عقیدۀ موحد کجا اگر احمد امین یک کتاب از علمای شیعه امامیه ارائه داد که در آن کتاب این عقاید نسبت داده موجود باشد سایر گفتارهای او همه صحیح است و اگر نیاورد(و هرگز نخواهد آورد)پس در مقابل همان علمای مصری و هم کارهای خودش سربه زیر شود که چنین مطالب بی جائی را ناروا نوشته و امر را وارو نشان داده و عقاید غلات علی اللّهی و حلولیها را بشیعیان پاک عقیده نسبت داده.

اگر بخواهم بتمام جملات بی پروپای او جواب بدهم مطلب طولانی شده و مقدمه از اصل کتاب مفصّل تر می گردد.

خلاصه آنچه نسبت بعقاید شیعه داده تهمت و دروغ محض است کتب علمای شیعه اکثرا چاپ و در دست رس عموم قرار گرفته مطالعه کنید تا مغرض مفتری را بشناسید.

اگر فرقه ای بنام شیعه قائل بحلول و اتحادند در نزد ما جزء غلات می باشند و ابدا شیعه محسوب نمی گردند.

روی غرض یا بی اطلاعی این دو فرقه کاملا متمایز را بهم مخلوط نموده و شیعه

ص :51

را در دنیا ببدنامی معرّفی می نمایند و حال آنکه علماء بزرگ شیعه کتابها بر ردّ آنها نوشته اند.

اگر غلات خود را شیعه بخوانند باید نویسندۀ منصف عقاید آنها را با عقاید شیعیان مطابقه کند و خود قضاوت عادلانه نماید وقتی دید عقاید فریقین مطابقت ندارد تشیّع آنها را تکذیب نماید نه آنکه بر خلاف تثبیت و تنقید نموده و تمام شیعیان موحد پاک را غالی و مشرک بخواند.

کبار از علماء شیعه هر یک کتاب مستقلی در عقاید نوشته اند از قبیل مرحومین صدوق و مجلسی و علاّمۀ حلّی و دیگران علیهم الرحمة و الرضوان مطالعه نمائید تا کذّاب مفتری را بشناسید.

و در ص 188 همین کتاب مختصرا ما عقاید شیعه را ذکر نموده ایم مراجعه کنید تا بدانید شیعیان مشرک و غالی و تابع ابن سباء ملعون یهودی نیستند.

اگر ما هم بی انصاف و مغرض و یا بی اطلاع بودیم اختلاف عقاید مذاهب اربعه (حنفی-مالکی-حنبلی-شافعی)و فتاوای بی ربط امامان آنها را در اصول و فروع مخلوط نموده تمام سنّیها را جزء مجسّمه و گمراهان و مشرکین بشمار می آوردیم.

مثلا عقاید مجسّمه اشاعره و حنابله و حشویه را که شهرستانی هم در ملل و نحل نقل نموده پای عموم حساب می کردیم می گفتیم سنّیها همگی قائل بجسمیت و رؤیت خدا و مشرک و کافر هستند.

اگر چنین می گفتیم قطعا خلاف گفته و حتما مغرض بودیم زیرا عقاید عموم اهل تسنّن کجا و عقیده بتجسم و رؤیة که بعض از آنها قائل اند کجا.

اگر در میان اهل تسنن جمعی کرامیه-مشارکیه-حوریه مجسمه-قائل بخرافات در عقاید گردیده ربطی بمذهب عموم اهل سنت ندارد.

نویسنده منصف همه را مخلوط نمی نماید که تمامی آنها را بیک چشم ببیند و همه را فاسد و کافر بداند.

آیا انصاف است فتاوای نادره ای که از ائمه اربعه اهل تسنن(ابو حنیفه-و مالک

ص :52

و شافعی-و احمد بن حنبل رسیده بدست گرفته و مخلوط بهم نموده و تمام جامعه اهل تسنن را اهل بدعت و فاسد بخوانیم.

از قبیل حکم بمباح بودن گوشت سگ و وضو گرفتن با نبیذ و سجده نمودن بنجاست خشک و نکاح نمودن پدر دخترش را بزنا و مواقعه با محارم بوسیله پارچه حریری که بر آلت تناسلی بپوشانند و نکاح امارد در سفر و غیر آنها؟

که اینک در مقام شرح و تفصیل تمامی آن فتاوای وارده و ردّ آنها نیستم من باب نمونه و شاهد اشاره شد.

اگر احمد امین مغرض و یا بی اطلاع و مغلطه کار نبود در ص 132 و ص 134 تهمتها بشیعیان نمی زد و نمی گفت که شاه پرستی زردشتیهای ایرانی داخل مذهب شیعه شده بهمین جهة اطاعت امام را مثل اطاعت خدا واجب می دانند.

جواب این تهمتها را از ص 974 تا 998 همین کتاب بخوانید تا بدانید که وجوب اطاعت امام در طریقه حقه امامیه از شاه پرستی ایرانیان قدیم(بقول او)گرفته نشده بلکه از کتاب خدای متعال(قرآن مجید)و احادیثی که علماء بزرگ خودشان نقل نموده اند اخذ گردیده است-گذشته از منقولات متواترۀ نزد اکابر علماء شیعه.

در ص 318 انکار نصوص می نماید و می گوید پیغمبر تعیین خلافت ننموده و نامی از خلافت نبرده و امر را برأی امت واگذار نموده.

اولا جواب این انکار از ص 317 تا ص 322 و از ص 600 تا ص 606 و از ص 613 تا ص 624 همین کتاب داده شده است.

ثانیا خوب بود آقای احمد امین با کمک گرفتن از تمام علماء تسنّن معین می نمودند که در کجا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر خلافت را برأی امت واگذار نموده و چنین دستوری داده

ما که اسناد نص خلافت و دلائل خود را در اصل کتاب ذکر نموده ایم خوب بود آقایان هم یک سند ذکر می نمودند که پیغمبر فرموده باشد امر خلافت را برأی امت واگذار نمودم که خودشان جمع گردند و تعیین خلیفه نمایند.

فقط آقایان اهل تسنّن یک جمله دارند که با آب و تابی آن را نقل می نمایند که

ص :53

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود لا تجتمع امتی علی الضلال (1)پس بهمین دلیل اجماع امت در خلافت اثبات حق می نماید.

جواب از اجماع و این دلیل پوچ آنها را هم از ص 482 تا ص 492 همین کتاب مطالعه فرمائید تا حق آشکار گردد.

در ص 322 گوید شیعیان از قول علی جعل کرده اند که فرموده سلونی قبل ان تفقدونی (2)جواب این جمله مفصلا از ص 935 تا ص 939 همین کتاب موجود است مطالعه فرمائید تا بدانید احمد امین چگونه غرض ورزی نموده یا بی اطلاع بوده و نمی دانسته که شیعیان هرگز جعل ننموده اند بلکه علماء عامه که بمراتب اعلم و اکمل از استاد احمد امین بودند نقل نموده اند.

و نیز گوید شیعیان امامیه گویند امام منتظری خواهد آمد و این از بدع عقاید آنها می باشد!!!.

خوانندگان محترم راجع باین موضوع مراجعه کنند بص 991 تا ص 996 همین کتاب و همچنین در آخر همین مقدمه اخباری از علمای عامه و عقاید آنها بر اثبات مرام نقل نموده ایم مطالعه کنید تا مغلطه کار سفسطه بازار بشناسید.

خوبست سخن کوتاه کنیم و بیش از این در اطراف دروغهای شاخدار و تهمتهای عجیب آن مرموز بی انصاف بحث ننمائیم.

مردمان منصف پاک دل می دانند که شیعیان طبق دستورات پیشوایان دین خود (رسول اکرم و امامان از عترت طاهرۀ آن حضرت سلام اللّه علیهم اجمعین)بهترین دین پاک توحیدی را دارند و بین عقاید یهود و نصاری و مجوس و غلات و اسلام بخوبی فرق می گذارند و انتخاب احسن نموده دین پاک توحیدی اسلام را خالی از خرافات قبول نموده اند.

مطلب را در همین جا ختم می کنیم و مناسب این مقام شعر ادیب پارسی زبان را که بسیار نیکو سروده ذکر می نمائیم که گوید:

ص :54


1- 1) امت من اجتماع بر گمراهی نمی نمایند.
2- 2) سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.

ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولان گه تو است

عرض خود می بری و زحمت ما می داری

و اما کلمات و گفتارهای کسروی تبریزی بقدری متشتّت و مانند خود او در هم و برهم است که بگفتار مجانین و بلها(که گاهی فحش می دهند و گاهی پرت وپلا می گویند)شبیه تر است تا بکلمات عاقل منطقی که محتاج بجواب باشد.

اشاره به غلطگوئیهای کسروی و جواب آنها

ولی برای بیداری جوانان روشن ضمیر منصف که باید دزدان خانگی و سفسطه بازهای مغلطه کار را بشناسند مختصرا اشاره می نمائیم.

در گفتار یکم شیعه گری مانند گذشتگان از خوارج و نواصب پیدایش شیعه را از عبد اللّه بن سباء یهودی می داند.

جوابش را از ص 153 تا ص 166 همین کتاب مطالعه کنید تا بازیگران و فریب دهندگان قرن علم و دانش را بشناسید.

در ص 5 گوید از جعلیات شیعه است که علی را بزور برای بیعت بمسجد بردند.

جوابش در ص 507 تا ص 518 همین کتاب داده شده است تا خوانندگان محترم بدانند که این موضوع از جعلیات شیعه نیست بلکه بزرگان علماء سنّی هم نوشته و اقرار نموده اند که آن حضرت را در بدو امر بزور و جبر برای بیعت بردند.

در چندین جای همان کتاب تکرار نموده(چون مکررات در هم و برهم در کتابهای او بسیار است)که از مجعولات شیعه است اخباری از قبیل آنکه دوستی علی علیه السّلام ثوابی است.

که گناهی بآن ضرر نمی رساند-و گریستن بر حسین علیه السّلام باعث دخول در بهشت است.

جواب این مغلطه از ص 521 تا ص 526 داده شده است.

در گفتار دوم اعتراض نموده که عصمت امامان را از کجا می گوئید و بچه دلیل ثابت می نمائید.

دلائل بر عصمت ائمه هدی سلام اللّه علیهم أجمعین بسیار است مختصرا در ص 983 همین کتاب نقل گردیده.

ص :55

در ص 21 راجع بغدیر خم و نصب علی علیه السّلام بخلافت و امامت اشکالاتی نموده است.

جوابش در ص 600 تا 624 همین کتاب مورد مطالعه قرار گیرد تا رفع اشکال گردد

در ص 23 نوشته است که علی علیه السّلام هیچ گاه از عقب ماندگی خود دلتنگ نبوده بلکه راضی هم بوده؟!

دلائل بر بطلان قول او و اثبات اینکه آن حضرت کاملا دلتنگ و ناراضی بوده بسیار است بمختصری از مفصل در ص 835 تا ص 844 و ص 1011 تا 1012 همین کتاب اشاره شده است.

در ص 27 با استشهاد بآیه شریفه قرآن مجید می رساند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشری بوده مانند دیگران؟!!

برای حلّ معمّا و جواب این مغلطه و پی بردن باینکه خداوند علم غیب خود را ببعض از برگزیدگان خلق افاضه نموده مراجعه شود بص 902 تا ص 910 همین کتاب.

در ص 31 و 34 گوید امامان مانند دیگران مرده گان و هیچ کاره اند و زیارت قبور ائمه بت پرستی است!!!

جوابش را از ص 245 تا ص 268 همین کتاب مطالعه نمائید.

در ص 39 نوشته است حسین بن علی بطلب خلافت برخاست و نتوانست کاری از پیش ببرد کشته شد!!!

جوابش را از ص 534 تا 555 همین کتاب بخوانید تا بدانید که مفخر شهداء عالم حسین بن علی علیهما السّلام قیام بحق نموده نه برای جلب خلافت و ریاست ظاهریه در چندین جای کتابش تکرار می کند که بر خلافت علی نصّی و دلیلی نبوده.

جواب پراکنده گوئیهای او در اثبات دلائل و نصوص صریحه در ص 317 تا ص 322 و از ص 600 تا ص 624 داده شده که علی علیه السّلام خلیفه منصوص بوده است.

اگر بخواهم بتمام پراکنده گوئیها و سفسطه بازیهای او جواب بدهم خود کتابی علی حده می خواهد با مقدمه نویسی مناسبتی ندارد.

علاوه بر همه اینها دروغها و تهمتهای بسیاری آن افسارگسیخته گسسته بشیعیان و علماء شیعه زده است حقه بازیها نموده و برای جلب نظر عوام و جوانان نارس بی خبر از همه جا عکسهائی

ص :56

چاپ نموده و مذهب شیعه را روی آن عکس ها بحقّه بازی خرافی نشان داده.

عجب آنکه سفسطه بازها و فریب خوردگان او می گویند که چون علماء و خطباء و مبلّغین مسلمانان نتوانستند جواب او را بدهند و در مجلس مناظره قدرت علمی نداشتند حاضر شوند لذا او را کشتند؟!!

خوب بخاطر دارم در زمان حیاتش که هیاهوئی راه انداخته بود علاوه بر کتابها مقالاتی در روزنامۀ خود موسوم به(پرچم)و مجله(پیمان)نشر می داد و بآن وسیله جوانان بی خبر را بدور خود جمع نموده دعوی برانگیختگی می نمود بوسیله چند نفر از جوانان فهمیده چندین مرتبه برای او پیغام دادم که محلّی را بمیل خود معین کند خلوت یا جلوت دو نفری با هم روبرو و صحبت کنیم اگر دلائل مثبتی بر گفتار خود داشتی من تسلیم می شوم و الا حلّ مشکلات شده نقار از میان برداشته بیش از این کمک باختلاف و تفرقه جامعه ننموده و زمینه ساز برای بیگانگان نشوید.

جواب می داد من مصاحبه و مناظره حضوری نمی کنم(این جوابی بود که بهمۀ علماء و بزرگان می داده)مکاتبه کنید بنویسید تا جواب بدهم؟.

اشتباه بزرگ همین جا است که مردم خبر نداشتند که از طرف علماء و مبلّغین دین چه بوسیله جرائد علنی و چه بوسیله اشخاص از قم و تهران و شیراز و مشهد و سایر شهرها بایشان ابلاغ می شد که حاضر شود برای مناظره حضوری جواب می داد من مناظره حضوری نمی نمایم بنویسید تا جواب بدهم و این خود فرار از مباحثات بود چون اهل فنّ کلام می دانند بقدری که در مکاتبه راه فرار هست در مناظر و مباحثه و مکالمه حضوری نیست.

مع ذلک عدّه ای از علماء حاضر بمکاتبه هم شدند مخصوصا در روزنامه کیهان مدت مدیدی بین علماء شیراز و ایشان مکاتبه سر گشاده می شد و بقدری پراکنده گوئی و مکررات الفاظ و معانی بکار برد که تمام خوانندگان خسته و به پراکنده گوییهای او خندان بودند.

یکی از کوچکترین مبلّغین خدمتگزاران دین داعی بودم که بعد از پیغامهای مکرر

ص :57

برای تشکیل مجالس مناظره حضوری و شنیدن جواب یأس عاقبت ناچار شدم بوسیله آقایان مذکور ببعض سفسطه های او مختصر جوابی دادم(که همان سبب شده عدّه ای از جوانان فریب خورده روشن شده فی المجلس از او برگشتند و پی بحقّه بازیهای او بردند)مثلا جوانان فریب خورده را روشن نموده گفتم یکی از غلطکاریهای شما آنست که مذهب شیعه را بوسیله عکسهائی که از دستجات مردمان عوام بادکوبه یا جاهای دیگر چاپ نموده وارو نشان دادید که هر بیننده بی خبر گمان کند عقاید مذهبی شیعیان روی موازین این عکسها است.

و حال آنکه علی القاعده عقلا و منطقا در عقاید هر قوم و ملتی باید از روی اسناد و کتب علمای آنها بحث نمود اگر شما یک کتاب از کتب علماء و فقهاء و مراجع تقلید شیعیان نشان دادید که بسیخ زدن و قفل و قمه و قداره زدن و حجله قاسم ساختن و شبیه و سایر چیزهائی که حقّه بازی و سفسطه کرده ای و بوسیله عکسهای وارو نشان داده ای دستور داده باشند و از ائمه هدی و پیشوایان دین و مذهب در این موضوعات خبری نقل نموده من تسلیم میگردم.

و حال آنکه در دستورات شرعیه و رسائل عملیه برای حفظ تن و بدن موازینی معین گردیده کتب فقهیه و رسائل عملیۀ علماء و فقهاء شیعه در دسترس عموم می باشد (از قبیل شرح لمعه و شرایع و رساله های عملیه مانند جامع عباسی و مجمع الرسائل و عروة الوثقی مرحوم آیت اللّه یزدی و وسیلة النجات مرحوم آیت اللّه اصفهانی و ترجمه های آنها قدس اللّه اسرارهم)را مطالعه کنید ببینید در مذهب شیعه برای حفظ تن و بدن چه احکامی مقرر آمده و صریحا می رسانند که اوجب از هر واجبی حفظ تن و بدن آدمی است و هر عملی که موجب ضرر تن و بدن گردد حرام می شود.

حتّی در اعمال واجبه مانند وضو و غسل و روزه و حج و غیر آنها که ابواب مفصلی در فقه جعفری دارد گاهی ساقط می گردد.

مثلا در وضو و اغسال واجبه و مستحبه که مقدمۀ طهارت است اگر مسلمان بداند در عمل کردن آنها ضرر بعضوی از اعضاء بدن می رساند و لو احتمال درد استخوان و

ص :58

غیره بدهد که باعث خوف شود با شرایط وارده ساقط می گردد.

یکی از موارد جواز تیمم خوف ضرر استعمال آب است بسبب مرض یا درد چشم یا ورم اعضاء یا جراحت و امثال آنها که بترسد از استعمال آب متضرر یا متألم شود.

با اهمیتی که مذهب مقدس جعفری بطهارت و نظافت می دهد و آن را جزء شرایط ایمان آورده مع ذلک حفظ تن و بدن را مقدم بر هر چیزی قرار داده است.

فقه جعفری اجازه نمی دهد عمدا بدون جهت شرعی حتّی سوزنی بتن و بدن فرو کنند یا ناخن را عمدا قسمی بگیرند که خون ظاهر شود.

حتی اجازه نمی دهند در مصائب وارده مو بکنند یا صورت بخراشند و یا خود را بزنند بقسمی که بدن را کبود نمایند و اگر هر یک از این اعمال را بنمایند گناه کرده باید استغفار نموده و کفاره بدهند.

چنانکه در باب دیات و کفارات مراجعه شود بعظمت دین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ جعفری پی برده و لعنت می کنند بر سفسطه بازان و بازیگرانی که می خواهند با نوامیس دینی مردم بازی نموده امر را بر مردمان بی خبر مشتبه و وارو نشان دهند؟!

عکس بیندازند که مرد عامی(خرافی بر خلاف دستور شرع و مذهب حقۀ جعفری) تمام بدنش را سیخ و میخ و قمه و قداره و کارد و قفل زده و یا مردانی لباس زنان پوشیده در حجله و غیره شبیه در آورده و بگوید اینها دستور مذهب جعفری است!!

اعمال مردمان عامی خرافی جاهل را بحساب مذهب جعفری آوردن و از دلائل بطلان مذهب قرار دادن که مردمان بی خبر گمان کنند واقعا امامان و یا علماء و فقهاء شیعه از طرف آن مبادی عالیه امر بچنین اعمال زشتی نموده اند جنایت بزرگ است.

بسیاری از اعمال زشت و خرافی در افراد قومی جاری است که مبنای اساسی ندارد نمی توان آن اعمال را دلیل بر خرابی و فساد اصل مذهب قرار داد.

این وارونه نشان دادن ها دلیل بر حقه بازی و سفسطه های مغلطه کاری و فساد عقیده گوینده و نویسنده می باشد.

از جمله مطالبی که مکرر این مرد بازیگر حیّال در کتاب شیعه گری ذکر

ص :59

نموده جسارتهائی است که بخاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عموما و خصوصا متعرض گردیده و صریحا نوشته ابدا این خانواده رجحانی بر دیگران ندارند تا بآنها احترامی گذارده یا مقامی برای آنها قائل شویم؟!کجا خدا و پیغمبر مقامی برای آنها قائل شده اند.

و در چند جای کتابش نسبت بساحت قدس امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام با کمال وقاحت جسارتها نموده که قطعا در وقت هوشیاری و با قلم خرد و دانش ننوشته چه خوش سراید شاعر پارسی.

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان بزشتی برد

اولا جواب این لاطائلات مکرر در ضمن بیانات مفصله در لیالی مناظرات پیشاور داده شده و در غالب اوراق این کتاب دلائل متقنه از آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه از طرق عامه ذکر گردیده مخصوصا در ص 224 تا ص 231 و ص 492 و از ص 565 تا ص 578 بدلائل آیات شریفه و اخبار صریحه اشاره شده.

ثانیا گویا این مرد شیاد قرآن نخوانده و اگر خوانده چون معتقد نبوده عمدا امر را بر بی خبران مشتبه نموده مگر نه اینست که خدای متعال در آیات بسیاری این خاندان جلیل را ستوده و برای آنها امتیازاتی قائل و مصطفای از خلق قرار داده چنانچه در آیه 30 سوره 3(آل عمران)فرماید إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ (1)و در آیه 22 سوره 42(شوری) فرماید قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهٰا حُسْناً (2)

ولی بیشتر تأثر من در اینست که اکابر علماء عامه و اهل تسنن صریحا اقرار بولایت و برتری و مقام عالی اعلای علی و عترت طاهره پیغمبر صلّی اللّه علیه و علیهم اجمعین می نمایند ولی این ناخلف بظاهر شیعی زاده انکار نماید فضایل آنها را؟!

تمام علماء سنّی باحترام تمام نام اهل بیت طهارت را می برند ولی این مرد مرموز هتّاک

ص :60


1- 1) بدرستی که خدا برگزیده آدم و نوح و خانواده ابراهیم و خانواده عمران را بر جهانیان فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر.
2- 2) بگو(ای پیغمبر)من از شما اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودت و محبت مرا در حق خویشاوندان منظور دارید هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکوئیش بیفزائیم.

برای جلب نظر دشمنان دین باطن فاسد خود را ظاهر نموده و با وقاحت نام آنها را برده

کتب علماء عامه در فضائل عترت و اهل بیت طهارت

اهل اطلاع می دانند که عموم علماء اهل تسنن (باستثناء عده ای خوارج و نواصب)در هر دوره ای از ادوار معترف بوده اند بفضائل و مناقب آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین و حق تقدم آنها بر تمام امت و مخصوصا جمع کثیری از اکابر آنها کتاب مستقلی بنام اهل بیت طهارت افتخارا نوشته اند و آنچه بنظر داعی رسیده و الحال در کتابخانه خود حاضر دارم مودة القربی میر سید علی شافعی همدانی- ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی-معراج الوصول فی معرفة آل الرسول حافظ جمال الدین زرندی-مناقب و فضایل اهل البیت حافظ ابو نعیم اصفهانی-مناقب اهل البیت ابن مغازلی فقیه شافعی-رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی تألیف سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی-کتاب الاتحاف بحب الاشراف تألیف شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی-احیاء المیت بفضائل اهل البیت تألیف جلال الدین سیوطی-فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و الزهراء و السبطین شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی(حموئی)-ذخایر العقبی امام الحرم شافعی-فصول المهمه فی معرفة الائمة نور الدین بن صباغ مالکی-تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة یوسف سبط ابن جوزی-کفایة الطالب محمّد بن یوسف گنجی شافعی- مطالب السئول فی مناقب آل الرسول محمّد بن طلحه شافعی-مناقب اخطب الخطباء خوارزم-تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد محقق و مورخ شهیر قاضی بهلول بهجت زنگنه زوری می باشد.

علاوه بر اینها در تمامی کتب معتبره و تفاسیر بزرگ علمای عامه و اهل تسنن فضایل و مناقب اهل بیت طهارت متفرقا بسیار ثبت است.

نمی دانم چرا کسروی خجالت نمی کشید در حالتی که می دانست مغلطه می کند و گذشته از شیعیان سنیها بر او می خندند پس خوبست مریدان فریب خوردۀ او بخوانند این کتاب را و عوض بر انگیخته شان سر خجلت بزیر اندازند و متنبّه گردند و بازیگران

ص :61

قرن بیستم را(بقول امروزیها)بشناسند.

اگر با کتابهای عربی سر و کار زیادی نداشت اقلا می خواست کتاب ترکی تألیف قاضی محمّد بهلول بهجت افندی زنگنه زوری را که از اجلّۀ فضلا و علماء معروف قرن اخیر ترکیه و در علوم عقلیه و نقلیه و فقه و عرفان در اسلامبول و اناطولی مشهور بوده بنام(تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)را بخواند که بفارسی هم ترجمه گردیده و چاپهای متعدد شده(چاپ اول ترکی و فارسی او هم در کتابخانه داعی موجود است.

و واقعا بر هر شیعه شاکّی لازم است آن کتاب مقدس را خریداری و حقایق را از بیان عالم بزرگ سنی بشنوند و نفرین بر بازیگران مغلطه کار بنمایند-و مخصوصا برادران روشنفکر و جوانان بی خبر اهل تسنّن را توصیه بمطالعه آن کتاب می نمائیم.

ناچارم علاوه بر آنچه در متن همین کتاب درج گردیده در اینجا هم اغتنام فرصت نموده بنقل اقوال بعضی از اکابر علماء اهل سنت در فضائل امیر المؤمنین علی و اهل بیت طهارت علیهم السّلام اشاره نمایم تا خوانندگان محترم بدانند که کسروی تبریزی با احمد امین مصری و مردوخ(مردود)کردستانی و امثالهم تنها قاضی رفته اند که نسبت جعّالی بشیعیان داده اند!!

آنها نمی دانند که شیعیان چون معتقد بمبدا و معادند و پیرو عترت طاهره صادقینند ابدا دروغ نگفته و جعل خبر نمی نمایند چه آنکه احتیاجی بجعل خبر ندارند زیرا تمامی علمای جماعت با مادر نقل فضائل اهل بیت همصدا هستند.

از جمله امامان بزرگ اهل تسنن که از پیشوایان و ائمه اربعه آنها می باشد محمّد بن ادریس شافعی است که مکرر نظما و نثرا اقرار و اعتراف بفضایل و مناقب اهل البیت علیهم السّلام نموده.

اشعار امام شافعی در اعتراف بفضائل عترت و اهل بیت طهارت

چنانچه علامه سمهودی سید نور الدین شافعی که اعلم العلماء مصر و حجاز در اوایل قرن دهم هجری بوده در جواهر العقدین از حافظ ابو بکر بیهقی از ربیع بن سلیمان که از اصحاب امام شافعی

ص :62

بوده نقل می نماید و نیز نور الدین مالکی در ص 5 فصول المهمه از کتاب بیهقی که در مناقب شافعی نوشته نقل نموده و خواجه سلیمان بلخی حنفی در اول باب 62 ینابیع الموده از جواهر العقدین نور الدین سمهودی نویسنده تاریخ المدینه که در زمان خود اعلم علماء مصر و حجاز بوده نقلا از بیهقی مشروحا ذکر نموده که گفت روزی بامام شافعی گفتند که مردم صبر و طاقت ندارند مناقب و فضایل اهل البیت را بشنوند(مانند کسروی و احمد امین و اقرانشان)و اگر مشاهده کنند که یکی از ما ذکر فضائل اهل البیت را می نماید یقولون هذا رافضی می گویند او رافضی است فوری شافعی فی المجلس انشاد اشعاری نموده و حقایق را آشکار ساخته گفت:

اذا فی مجلس ذکروا علیّا

و سبطیه و فاطمة الزّکیّة

فاجری بعضهم ذکری سواه

فأیقن انّه سلقلقیّة

اذا ذکروا علیّا او بنیه

تشاغل بالرّوایات العلیّه

یقال تجاوزوا یا قوم هذا

فهذا من حدیث الرّافضیّة

برئت الی المهیمن من اناس

یرون الرّفض حبّ الفاطمیّة

علی آل الرّسول صلاة ربّی

و لعنته لتلک الجاهلیة

خلاصه معنای این اشعار آنکه گوید زمانی که در مجلسی ذکر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام می شود بعض دشمنان برای آنکه مردم را از ذکر آل محمّد منصرف کنند ذکر دیگری بمیان می آورند پس یقین کنید آن کس که مانع ذکر این خانواده می شود سلقلق است(یعنی زنی که از دبرش حیض شود)آنها روایات بلند نقل می کنند که ذکر علی و بچه های او نشود و گفته می شود بگذرید ای قوم از این ذکر(یعنی ذکر علی و بچه های او)زیرا این حدیث رافضیها است بیزاری می جویم(من که امام شافعی هستم) بسوی خدا از مردمی که می بینند رفض را دوستی فاطمه بر آل رسول صلوات پروردگار من است و لعنت خداوند بر این نوع جاهلیت(که دوستان آل محمّد را رافضی بخوانند).

و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 62 ینابیع الموده ص 355(چاپ اسلامبول)و سید مؤمن شبلنجی در ص 139 نور الابصار چاپ سال 1290 نقلا از بیهقی و نور الدین ابن صباغ مالکی در ص 4 فصول المهمه و نیز حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول بعد از

ص :63

این اشعار گفته اند که شافعی گفت:

قالوا ترفّضت قلت کلاّ

ما الرفض دینی و لا اعتقادی

لکن تولّیت غیر شکّ

خیر امام و خیر هاد

ان کان حبّ الوصیّ رفضا

فانّنی ارفض العباد

یعنی بمن گفتند رافضی شدی گفتم ابدا نیست رفض دین من و نه اعتقاد من لکن دوست می دارم بدون شک بهترین امام و بهترین هادی را اگر معنی رفض دوستی وصی پیغمبر(و آل طاهرین آن حضرت است)پس بدرستی که من رافضی تر از همه مردم هستم.

یاقوت حموی در ص 387 جلد ششم معجم الادباء و ابن حجر مکی در ص 79 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق چاپ مصر سال 1312 و امام فخر رازی در ص 406 جلد هفتم تفسیر کبیرش ذیل آیه شریفه قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ و خطیب خوارزم در ص 129 مقتل الحسین فصل 13 و سید مؤمن شبلنجی در ص 140 نور الابصار چاپ سال 1290 ضمن باب 2 و سلیمان بلخی حنفی در ص 356 چاپ اسلامبول باب 62 ینابیع الموده از ربیع بن سلیمان که یکی از اصحاب شافعی بوده نقل نموده اند که این اشعار را شافعی انشاد نموده و گفت:

یا راکبا قف بالمحصب من منی

و اهتف بساکن خیفها و الناهض

سحرا اذا فاض الحجیج الی منی

فیضا کملتطم الفرات الفائض

ان کان رفضا حب آل محمّد

فلیشهد الثّقلان انّی رافض

(1)

و نیز علامه جلیل القدر شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی در ص 29 کتاب الاتحاف بحب الاشراف و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در ص 31 از باب 2 و ص 49 از باب 4 رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303

و حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول فی معرفة آل الرسول و ابن حجر

ص :64


1- 1) ما حصل این اشعار آنکه گوید ای سوار رونده بسوی مکه معظمه بایست در ریگزار منی و بساکنین مسجد خیف وقت سحر که حجاج بسوی منی می آیند(بدون تقیّه علنی و بر ملا ندا بده و بگو اگر رفض دوستی آل محمد است پس شهادت بدهند جن و انس که من(امام شافعی) رافضی هستم.

مکی در ص 88 صواعق محرقه از امام شافعی نقل نموده که می گفت:

یا اهل بیت رسول الله حبّکم

فرض من اللّه فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدر انّکم

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

یعنی ای اهل بیت رسول خدا محبت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا و در قرآن مجید این واجب نازل شده(اشاره بآیه 22 سوره 42 است که قبلا ذکر شد) کفایت می کند در عظمت قدر شما ای آل محمد آنکه هر کسی صلوات بر شما نفرستد نماز او قبول نخواهد شد(اشاره بصلوات در تشهد نماز است که از واجبات نماز است و اگر کسی عمدا ترک صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز بنماید نمازش باطل و غیر قابل قبول است).

و در آخر اشعارش(برای یادآوری امثال کسرویها و احمد امینها)سروده که اتمام حجت باشد بر آنها که لو لم تکن فی حبّ آل محمّد-ثکلتک امّک غیر طیب المولد- یعنی اگر نباشی در دوستی آل محمد مادر بمرگت بنشیند قطعا حرامزاده ای.

بمناسبت این شعر آخر امام شافعی یک حدیث از صدها حدیثی که از طرق خاصه و عامه رسیده تقدیم امثال کسرویها و احمد امینها که مخالف اهل بیت اطهار و مقامات آنها هستند می نمایم و زائد بر معنای حدیث توضیحی نمی دهم و این حدیث را حافظ ابن حجر مکی متعصب در صواعق محرقه از ابو الشیخ دیلمی نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:من لم یعرف حق عترتی من الانصار و العرب فهو لاحدی ثلاث امّا منافق و امّا ولد زانیة و امّا امرؤ حملت به امّه فی غیر طهر

یعنی کسی که نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب پس او یکی از سه چیز خواهد بود یا منافق است یا ولد الزنا است یا ولد حیض است.

اخبار در فضائل عترت و اهل بیت طهارت

از کوری چشم دشمنان و بدخواهان این خاندان جلیل(امثال کسرویها)حب و بغض عترت طاهره مفتاح بهشت و دوزخ و علامت ایمان و کفر است

ص :65

چنانچه اکابر علماء عامه و اهل تسنّن با نقل اخبار بسیار از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تصدیق این معنی را نموده اند.

از جمله امام احمد ثعلبی که امام اصحاب حدیث شمرده شده و از اکابر علماء عامه است در تفسیر خود ذیل آیه مودت آورده که محبت و مودت اهل بیت طهارت از جمله اصول دین و ارکان اسلام است و هر کس خلاف این عقیده داشته باشد کافر و از دین اسلام خارج و ناصبی می باشد و دلیل بر این معنی خبری است که عبد اللّه بن حامد اصفهانی باسناد خود از جریر بن عبد اللّه بجلی روایت نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا ألا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مغفورا له الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات تائبا الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا مستکمل الایمان الا و من مات علی حبّ آل محمّد بشره ملک الموت بالجنّة ثم منکر و نکیر الا و من مات علی حبّ آل محمّد یزفّ الی الجنّة کما تزف العروس الی بیت زوجها الا و من مات علی حبّ آل محمّد فتح له فی قبره بابان الی الجنّة الا و من مات علی حبّ آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة ألا و من مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنة و الجماعة الا و من مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیمة مکتوبا بین عینیه آیس من رحمة الله الا و من مات علی بغض آل محمّد مات کافرا الا و من مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة (1).

و نیز سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در ص 45 از باب 4 رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303 از تفسیر ثعلبی و امام

ص :66


1- 1) کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد مرده است شهید و توبه کننده از گناه و آمرزیده شده و مؤمنی که دارای ایمان کامل می باشد و رحمت گردیده و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد بشارت می دهد او را عزرائیل و منکر و نکیر ببهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد می رود بسوی بهشت همچنان که عروس می رود بسوی خانه شوهرش و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد باز می شود در قبر او دو در بسوی بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد قرار می دهد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکه رحمت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد مرده است بر سنت و جماعت و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمد روز قیامت بین دو چشم او نوشته شده است ناامید است از رحمت خدا و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمد کافر مرده است و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمد استشمام نمی نماید بوی بهشت را.

فخر رازی در ص 405 جلد هفتم تفسیر کبیرش ذیل آیه مودت از صاحب کشاف همین خبر را نقل نموده اند.

و کواشکی در تفسیر خود موسوم بتبصره از ضحاک و عکرمه که از مشاهیر مفسرین اند روایت کرده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود لا اسئلکم علی ما ادعوکم الیه اجرا الاّ ان تحفظونی فی قرابتی علی و فاطمة و الحسن و الحسین و ابنائهما (1)

و میر سید علی همدانی شافعی در مودت دوم از مودت القربی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود توسّلوا بمحبتنا الی اللّه تعالی و استشفعوا بنا فإنّ بنا تکرمون و بنا تحبّون و بنا ترزقون فمحبّونا امثالنا غدا کلّهم فی الجنّة (2)

و نیز از خالد بن معدان روایت نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من احبّ ان یمشی فی رحمة اللّه و یصبح فی رحمة اللّه فلا یدخلنّ قلبه شکّ بانّ ذرّیتی افضل الذرّیات و وصیّی افضل الاوصیاء (3)

و نیز از جابر روایت نموده که آن حضرت فرمود الزموا مودّتنا اهل البیت فانّ من اتّقی اللّه و هو یودنا دخل الجنّة معنا و الّذی نفس محمّد بیده لا ینفع عبدا عمله الاّ بمعرفة حقّنا (4)

و ابن حجر مصری مکی در فصل دوم صواعق از ابو یعلی از سلمة بن اکوع نقل

ص :67


1- 1) من از برای ارشاد شما بسوی حق و حقیقت مزدی نمی خواهم مگر آنکه حفظ نمائید مقام مرا در اقارب و خویشان من یعنی برای خاطر من احترام نمائید اقارب و خویشان مرا و آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و ذریه آن هر دو می باشند.
2- 2) توسل بجوئید بدوستی ما بسوی خدای تعالی و طلب شفاعت نمائید بما پس بدرستی که بما اکرام می شوید و بوسیله ما دوست داشته می شوید و بوسیله ما روزی داده می شوید پس دوستان ما امثال ما هستند فردا(یعنی قیامت)تمامشان در بهشت اند.
3- 3) کسی که دوست دارد آنکه مشی کند در رحمت خدا و صبح کند در رحمت خدا پس داخل نکند در قلبش شکی باینکه ذریه و اولاد من بهترین ذراری هستند و وصی من بهترین اوصیاء می باشد.
4- 4) ثابت باشید در دوستی ما اهل بیت پس بدرستی که اهل تقوی که ما را دوست بدارند با ما داخل بهشت می شوند بآن خدائی که جان محمد در قبضۀ قدرت اوست هیچ عملی به بنده ای نفع نمی رساند مگر بشناختن دوستی ما.

نمود که آن حضرت فرمود النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف (1)

این اخبار نمونه ای از هزاران خبر است که درباره آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین از طرق عامه و اهل تسنن رسیده است که در مقدمه نویسی بیش از این مجال نقل ندارد.

از جمله اعتراضات کسروی و احمد امین مخصوصا در کتاب(المهدی و المهدویت) بشیعیان در اعتقاد بوجود امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه است که غائب از انظار می باشد و این معنی را در صفحات مکرره با آب و تابی تکرار کرده و هیاهوئی راه انداخته اند و نوشته اند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان است که می گویند امامی هست مهدی نام و از نظرها ناپیدا.

و حال آنکه خبر نداشتند و زحمت مطالعه و سیر در کتب را بخود ندادند و در مقام تحقیق بر نیامدند و الا اگر فقط در کتب علماء تسنن(گذشته از کتب شیعه)غور نموده بودند و عناد و تعصب بی جا نمی نمودند می فهمیدند اعتقاد بوجود حضرت مهدی محمّد ابن الحسن حجة العصر و الزمان عجل اللّه تعالی فرجه که غیبت نموده و از انظار پنهان گردیده مخصوص بشیعیان تنها نمی باشد بلکه در کتب معتبره علماء بزرگ اهل تسنن نیز ثبت گردیده و اکابر علماء عامه از قبیل علاّمه سمهودی در جواهر العقدین و طبرانی در اوسط و احمد بن حنبل در مسند و ابی داود در سنن و ابن ماجه در سنن و حموینی در فرائد و خواجه کلان بلخی در ینابیع المودة و ابن حجر در صواعق و امام نسائی در سنن و خصائص العلوی و خواجه پارسا در فصل الخطاب و محمد ابن طلحه در مطالب السئول و نور الدین جامی در شواهد النبوة و حافظ بلاذری در مسلسلات و محمّد بن یوسف گنجی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی و علامه صلاح الدین در شرح الدائره و جمال الدین شیرازی در روضة الاحباب و بیهقی در صحیح خود شعب الایمان و شیخ محی الدین عربی در فتوحات و عنقاء المغرب و ملک العلماء شهاب

ص :68


1- 1) ستارگان امانند از برای اهل آسمانها و اهل بیت من امان اند برای امت من از اختلاف.

الدین در هدایت السعداء و سبط ابن جوزی در تذکره و شیخ عبد الرحمن بسطامی در درة المعارف و شیخ محمد الصبان المصری در اسعاف الراغبین و مؤید الدین خطیب خوارزمی در مناقب و علامه شعرانی در یواقیت و شیخ علی متّقی در مرقاة شرح مشکاة- و دیگران از اکابر علماء اهل تسنن که این صفحات مختصر مجال نوشتن نام تمام آنها را نمی دهد اخبار بسیاری راجع بآن حضرت نقل نموده اند و حتی بسیاری از آنها تحقیقات عمیقی در این باب کرده اند.

برای نمونه چند خبری باقتضای مقدمه نویسی از اکابر علماء عامه جهة بینائی جوانان روشن فکر زائدا علی ما سبق در اینجا نقل می نمائیم تا بدانند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان نیست بلکه کسروی تبریزی حیّال فریبنده و احمد امین مصری عنود و امثال آنها مغلطه کار بوده اند و امر را بر بی خبران مشتبه می نموده اند.

علاوه بر آنکه در ص 991 تا ص 997 همین کتاب اشاراتی باخبار وارده در موضوع حضرت مهدی علیه السّلام شده و در اینجا هم بیان دیگری می نمائیم و بعض اخبار دیگر ذکر می کنیم تا کشف حقیقت گردد.

اخبار بوجود حضرت مهدی علیه السّلام از طرق اهل سنت

1- خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 73 ینابیع المودة و علامه سمهودی شافعی در جواهر العقدین و ابن حجر مکی در صواعق محرقه و طبرانی در اوسط از ابو ایوب انصاری و علی بن هلال(بمختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات)نقل نموده اند که در مرض موت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمه سلام اللّه علیها گریه می کرد رسول اکرم فرمود انّ لکرامة اللّه ایّاک زوّجک من هو أقدمهم سلما و اکثرهم علما (1)

آنگاه فرمود خداوند متعال نظر فرمود بر اهل زمین پس مرا اختیار نمود پیغمبر مرسل آنگاه نظر دیگر فرمود علی را برگزید بوصایت پس بمن وحی نمود که تو را تزویج نمایم باو و قرار دهم او را وصی خودم.

ص :69


1- 1) از جمله کرامتهای پروردگار بتو آنست که تزویج کرد تو را بکسی که اقدم مردم است اسلاما و بیشتر آنها از حیث علم و دانش.

یا فاطمة منّا خیر الانبیاء و هو أبوک و منا خیر الاوصیاء و هو بعلک و منّا خیر الشّهداء و هو حمزة عمّ ابیک و منّا من له جناحان یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء و هو جعفر ابن عمّ ابیک و منّا سبطا هذه الامّة و سیّدا شباب اهل الجنّة الحسن و الحسین و هما ابناک و الّذی نفسی بیده منّا مهدی هذه الامّة و هو من ولدک (1)

2- شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 77 ینابیع المودة از عبایة بن ربعی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

انا سید النبیّین و علیّ سید الوصیّین و انّ اوصیائی بعدی اثنا عشر اولهم علیّ و آخرهم القائم المهدی علیه السّلام (2)

3- و از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی نقل می کنند که گفت وارد شدم بر رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیدم حسین بر پای آن حضرت نشسته و پیوسته دو طرف صورتش را می بوسید و می فرمود:

انت سیّد بن السیّد اخو السید و انت امام بن الامام و انت حجّة بن الحجّة أخو الحجّة ابو حجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدیّ علیه السّلام (3)

4- و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

انّ خلفائی و اوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی الاثنا عشر أولهم علی و آخرهم ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلّی خلف المهدی

ص :70


1- 1) یا فاطمه از ماست بهترین انبیاء و او پدر تو می باشد و از ماست بهترین اوصیاء و او شوهر تو می باشد و از ما است بهترین شهداء و او حمزه عموی پدر تو می باشد و از ما است کسی که برای او است دو بال که پرواز می کند بآنها در بهشت و او جعفر پسر عموی پدر تو می باشد و از ما است دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت حسن و حسین و آنها پسرهای تو هستند بآن خدائی که جان من درید قدرت او است از ما است مهدی این امت و او از اولاد تو می باشد.
2- 2) من آقای انبیاء و علی آقای اوصیاء می باشد و بدرستی که اوصیاء من بعد از من دوازده نفرند اول آنها علی و آخر آنها قائم مهدی می باشد.
3- 3) توئی سید پسر سید و توئی امام پسر امام برادر امام و توئی حجة پسر حجة و برادر حجة و پدر حجتهای نه گانه که نهمی آنها قائم مهدی می باشد.

و تشرق الارض بنور ربها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب (1).

5- و نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس(حبر امت)نقل می کند که آن حضرت فرمود:

انّ علیّا وصیّی و من ولده القائم المنتظر المهدی الّذی یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا و نذیرا انّ الثابتین علی القول بامامته فی زمان غیبته لا عزّ من الکبریت الاحمر فقام الیه جابر بن عبد اللّه فقال:یا رسول اللّه و للقائم من ولدک غیبة قال(ص)ای و ربّی و لیمحّص اللّه الذین آمنوا و یمحق الکافرین ثمّ قال یا جابر انّ هذا امر من امر اللّه و سرّ من سرّ اللّه فإیّاک و الشکّ فانّ الشکّ فی امر اللّه عزّ و جلّ کفر (2).

6- و نیز خواجه کلان حنفی در باب 79 ینابیع المودة از فصل الخطاب خواجه سید محمّد پارسا که از اکابر علمای عامه است نقل می کند که گوید از امامان اهل بیت طهارت ابو محمّد امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد که متولد گردیده در سال 231 روز جمعه ششم ربیع الاول و بعد از پدر بزرگوارش شش سال زندگانی نمود و در پهلوی پدرش دفن گردید آنگاه نوشته:

و لم یخلّف ولدا غیر أبی القاسم محمّد المنتظر المسمّی بالقائم و الحجّة و المهدی و صاحب الزّمان و خاتم الائمّة الاثنا عشر عند الامامیة و کان مولد

ص :71


1- 1) بدرستی که خلفاء و اوصیاء من و حجتهای خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند اول آنها علی و آخر آنها فرزند من مهدی است پس نازل می گردد عیسی بن مریم روح اللّه پس نماز می گذارد عقب مهدی و روشن می کند(آن مهدی)زمین را بنور خدا و می رساند سلطنت او را بمشرق و مغرب.
2- 2) بدرستی که علی وصی من است و از اولاد او قائم منتظر مهدی است که پر می کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد جور و ظلم بآن خدائی که مرا بحق مبعوث گردانیده بشارت دهنده و بیم دهنده بدرستی که ثابتین بر قول و عقیده بامامت آن حضرت در زمان غیبتش عزیزترند از کبریت احمر جابر از جا برخاست عرض کرد یا رسول اللّه برای قائم از فرزند شما غیبتی است فرمودند آری قسم بپروردگار من آنگاه آیه 135 سوره 3(آل عمران)را قرائت نمودند.یعنی پاک و پاکیزه گرداند خدا مؤمنان را از گناهان در وقت مغلوبیت ایشان و نیست گرداند و هلاک سازد کافران را اگر مغلوب گردند. (ملخص معنی آنکه در آن غیبت اگر دولت بر مؤمنان باشد بجهت تمیز است و استشهاد و تمحیص و غیر آن از آنچه اصلح باشد مر ایشان را-و اگر بر کافرانست بجهت محق و محو آثار ایشانست) پس از آن فرمود ای جابر این غیبت امری است از امر خدا و سری است از سر خدا پس بپرهیز از شک بدرستی که شک در امر خدای عز و جل کفر است.

المنتظر لیلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین امّه امّ ولد یقال لها نرجس توفی أبوه و هو ابن خمس سنین فاختفی الی الان (1).

7- حافظ ابن حجر مکی در ص 127 صواعق محرقه بعد از شرح حالات حضرت عسکری امام یازدهم گوید:

و لم یخلف غیر ولده(ابی القاسم محمّد الحجّة)و عمره عند وفاة أبیه خمس سنین لکن اتاه اللّه(تبارک و تعالی)فیها الحکمة و یسمّی القائم المنتظر لانّه ستر بالمدینة و غاب فلم یعرف أین ذهب (2).

8- شیخ سلیمان بلخی حنفی از باب 71 تا باب 86 را اختصاص داده است بحالات حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه-و نقل نموده است اقوال اکابر علماء خودشان را از قبیل هاشم بن سلیمان در کتاب المحجّة-و علامۀ سمهودی در جواهر العقدین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه-و محمّد بن ابراهیم در فرائد السمطین-و محمّد الصبان المصری در اسعاف الراغبین-و محمّد بن طلحه در مطالب السئول-و صلاح الدین صفدی در شرح الدائره-و ابو نعیم در حلیة الاولیاء-و ابن صباغ در فصول المهمّه-و گنجی شافعی در کتاب البیان-و خوارزمی در مناقب-و غیرهم از بسیاری از صحابه-و مخصوصا باب 82 را اختصاص داده بکسانی که حضرت مهدی را در زمان حیات پدر بزرگوارش دیدند باین عنوان:

فی بیان الامام ابو محمّد الحسن العسکری اری ولده القائم المهدی لخواص موالیه و اعلمهم انّ الامام من بعده ولده رضی اللّه عنهما (3).

ص :72


1- 1) برای آن حضرت(یعنی امام حسن عسکری)فرزندی نماند مگر ابو القاسم محمد منتظر نامیده شده بقائم و حجة و مهدی و صاحب الزمان و خاتم امامان دوازده گانه نزد امامیه و مولد آن امام منتظر نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است و مادرش ام ولد بود که او را نرجس می گفتند و در موقع وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بوده و الی الان مخفی و پنهان می باشد.
2- 2) باقی نماند برای آن حضرت مگر فرزندش ابی القاسم محمد حجة و عمر آن حضرت در وقت وفات پدرش پنج ساله بوده است لکن در همان طفولیت خداوند متعال او را حکمت داده بود و نامیده شد بقائم منتظر برای آنکه آن حضرت غیبت نموده و پنهان شد و شناخته نشد بکجا رفت.
3- 3) در بیان آنکه امام ابو محمد حسن العسکری نشان داد:فرزندش قائم مهدی را بخواص دوستانش و بآنها تعلیم نمود که امام بعد از او فرزندش مهدی می باشد.

و در این باب دوازده خبر نقل می کند از جمع بسیاری که حضرت مهدی را در زمان پدرش امام حسن عسکری زیارت نمودند.

تا پیروان کسروی بخوانند و بر انگیخته حیّالشان را بشناسند که نوشته است وجود مهدی امام غائب را شیعیان ساخته اند و احدی او را ندیده چگونه بوده و کجا بوده

علاوه بر صدها کتب غیبت که اکابر علماء و موثقین و محدثین شیعه نوشته اند از بیانات علماء سنی بشنوید و بر کسروی و احمد امین و مردوخ(و بازیگران و فریبندگان و دین سازان مغلطه کار لعنت نمائید).

و در باب 83 همان کتاب یازده خبر نقل می کند از کسانی که در غیبت کبری خدمت آن حضرت رسیده اند باین عنوان.

فی بیان من رای صاحب الزمان المهدی(علیه السّلام)بعد غیبته الکبری (1).

که از نقل آن اخبار جهة حفظ اختصار صرفنظر شد هر کس طالب است باصل کتاب ینابیع المودة مخصوصا باب 82 و 83 مراجعه نمایند تا کشف حقیقت شود.

خلاصه اکثر علماء منصف عامه با نقل اخبار بسیار که ضیق صفحات مجال نقل همه آنها را نمی دهد اظهار عقیده و نظر هم نموده اند که مراد از حضرت مهدی ابی القاسم محمد فرزند برومند حضرت امام حسن عسکری می باشد.

9- چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول فی مناقب آل الرسول در حق آن حضرت گوید:

هو ابن أبی محمد العسکری و مولده بسامراء (2).

10- و نیز شیخ صلاح الدین صفدی در شرح الدائره نوشته است.

انّ المهدی الموعود هو الامام الثّانی عشر من الائمّة اوّلهم سیّدنا علی و آخرهم المهدی رضی الله عنهم (3).

ص :73


1- 1) در بیان کسانی که دیده اند صاحب الزمان مهدی(ع)را بعد از غیبت کبری(یعنی در مدت هزار سال).
2- 2) او فرزند ابی محمد امام حسن عسکری می باشد و محل تولدش سامراء بوده است.
3- 3) بدرستی که مهدی موعود او امام دوازدهم از ائمه ای می باشد که اول آنها علی و آخر آنها حضرت مهدی رضی اللّه عنهم است.

11- و خواجه کلان بلخی حنفی در آخر باب 79 ینابیع الموده بعد از نقل اقوال اکابر علماء عامه راجع بحضرت مهدی علیه السّلام و ولادت آن حضرت چنین اظهار عقیده نموده.

المعلوم المحقق عند الثقات ان ولادة القائم علیه السّلام کانت لیلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین فی بلدة سامرّاء عند القران الاصغر الذی کان فی القوس و هو رابع القران الاکبر الذی فی القوس و کان الطالع الدرجة الخامسة و العشرین من السرطان و زایجته المبارکة فی افق سامرّاء (1).

12- و ابو عبد اللّه فقیه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان در آخر باب 20 نوشته است.

ان المهدی ولد الحسن العسکری فهو حیّ موجود باق منذ غیبته الی الان و لا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی و الخضر و الیاس علیهم السلام (2).

13- و یوسف سبط ابن جوزی در ص 204 تذکرة خواص الامّه فی معرفة الائمّة پس از اینکه سلسلۀ نسب آن حضرت را بعلی بن أبی طالب نقل نموده آنگاه گوید:

و هو الخلف الحجّة صاحب الزّمان القائم المنتظر و التّالی و هو آخر الائمّة (3).

بعد از نقل چند خبر از طرق علماء خودشان(اهل سنت)راجع بظهور آن حضرت چنین گوید:فذلک هو المهدی علیه السّلام.

14- و محمّد بن طلحه شافعی در باب 12 مطالب السئول فی مناقب آل الرسول با دلائل بسیاری اثبات وجود حضرت مهدی عجل اللّه فرجه را می نماید باین عنوان الباب الثّانی عشر فی ابی القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن علی المتوکّل بن محمّد

ص :74


1- 1) معلوم و محقق است نزد ثقات اینکه ولادت قائم(ع)در شب پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است در سامراء نزد قران کوچک آن چنانه ای که باشد در قوس و او چهارم قران بزرگ آن چنانه ایست در قوس و بوده است طالع او در درجه بیست و پنج از سرطان و زایجۀ مبارکه او در افق سامراء بوده است.
2- 2) بدرستی که مهدی فرزند حسن عسکری زنده و موجود و باقیست غیبت او الی الان و امتناعی ندارد بقای او بدلیل بقای عیسی و خضر و الیاس علیهم السلام.
3- 3) و اوست خلف حجة صاحب الزمان قائم منتظر و تالی و اوست آخر امامان و اوست مهدی(علیه السلام)

القانع بن علیّ الرّضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصّادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین الزّکی بن علیّ المرتضی امیر المؤمنین بن ابی طالب،المهدی الحجّه الخلف الصّالح المنتظر علیهم السلام.

و ابتداء می نماید این باب را باشعاری در مدیحه آن حضرت و اثبات مقامات عالیۀ آن وجود مقدس که برای اثبات مرام ذکر می شود.

فهذا الخلف الحجّة قد أیّده اللّه

هذا یا منهج الحقّ و اتاه سجایاه

و اعلی فی ذری العلیا بالتأیید مرقاه

و اتاه خلی فضل عظیم فتحلاه

و قد قال رسول اللّه قولا قد رویناه

و ذو العلم بما قال اذا ادرک معناه

یری الاخبار فی المهدی جاءت بمسماه

و قد ابداه بالنسبة و الوصف و سماه

و یکفی قوله منی لاشراق محیاه

و من بضعة الزهراء مرساه و مسراه

و لن یبلغ ما اوتیه امثال و اشباه

فمن قالوا هو المهدی ما مانوا بمافاه

بیش از یک ورق با دلائل عقلیه و براهین نقلیه ثابت می نماید که جمیع اخبار مأثوره از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ادله و علاماتی را که راجع بحضرت مهدی بیان نموده و در کتب فریقین حتی صحیح بخاری و مسلم و ترمذی نقل گردیده کاملا مطابقت دارد با محمّد المهدی خلف صالح حضرت عسکری عجل اللّه فرجه که در ایام معتمد علی اللّه خلیفۀ عباسی در سامراء متولد و از ترس اعادی پنهان گردیده.

و نیز قاضی فضل بن روزبهان که از اکابر متعصبین علماء عامه می باشد که از شدت تعصب انکار اخبار صحیحه صریحه را می نماید ولی در موضوع حضرت ولی عصر مهدی آل محمّد عجل اللّه تعالی فرجه موافقت با نظر و عقیده امامیه اثناعشریه دارد و عجب آنکه در کتاب ابطال الباطل که ردّ بر نهج الحق علامه حلی قدس سرّه(یعنی رد بر شیعیان نوشته)کلماتی در فضائل و مناقب اهل بیت طهارت دارد که از جمله اشعاری در مدح ائمه اطهار انشاء نموده که اشاره بحضرت مهدی و ظهور آن حضرت می نماید که بمناسبت مقام ذکر می نمائیم که گوید سلام علی المصطفی المجتبی سلام علی السیّد المرتضی سلام علی سیّدتنا فاطمة من اختارها اللّه خیر النساء

سلام من المسک انفاسه

علی الحسن الالمعیّ الرضا

ص :75

سلام علی الاورعی الحسین

شهید یری جسمه کربلا

سلام علی السیّد العابدین

علی بن الحسین الزّکی المجتبی

سلام علی الباقر المهتدی

سلام علی الصّادق المقتدی

سلام علی الکاظم الممتحن

رضیّ السجایا امام التقی

سلام علی الثامن المؤتمن

علیّ الرضا سید الاصفیاء

سلام علی المتّقیّ التّقی

محمّد الطیّب المرتجی

سلام علی الالمعیّ النّقی

علیّ المکرم هادی الوری

سلام علی السیّد العسکریّ

امام یجهز جیش الصّفا

سلام علی القائم المنتظر

أبی القاسم الغر نور الهدی

سیطلع کالشّمس فی غاسق

ینجیه من سیفه المنتفی

تری یملأ الارض من عدله

کما ملأت جور أهل الهوی

سلام علیه و آبائه

و انصاره ما تدوم السماء

ما حصل کلام بمقتضای مقام آنکه بعد از سلام بارواح مقدسه أئمه اثنا عشر و ستودن مراتب و درجات مرتب آنها-بنام امام دوازدهم که می رسد بعد از سلام بر آن حضرت اقرار می نماید که او است قائم منتظر که کنیه مبارکش ابو القاسم است و زود است که مانند خورشید تابان طالع و ظاهر گردد و عالم را پر از عدل و داد کند هم چنانکه پر از ظلم و جور شده باشد.

برای اثبات مرام و بیداری جوانان روشن ضمیر که بخواهند بسفسطه بازی و مغلطه کاری و دروغ سازیهای کسروی و احمد امین و امثال او پی ببرند و بدانند که عقیده بوجود حضرت مهدی منتظر عجل اللّه تعالی فرجه و ولادت او در هزار و صد و بیست سال قبل و اینکه فرزند برومند حضرت عسکری و یازدهمین فرزند علی امیر المؤمنین علیه السّلام و دوازدهمین وصی حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و غیبت او از جعلیات شیعه نیست بلکه سنی و شیعه معتقد باین معنی هستند همین مقدار از اخبار من باب نمونه کافیست.

و الا اگر بخواهم تمام روایات منقوله از کتب اکابر علماء عامه و اظهار عقاید آنها را بر اثبات مرام ذکر نمایم خود کتابی بسیار بزرگ خواهد شد.

ص :76

و برای اهل لسان لازم است مراجعه کنند بکتاب(کشف الاستار)تألیف علامة المحدثین مرحوم حاج میرزا حسین نوری قدس سرّه القدوسی و کتاب(المهدی)که بقلم سید جلیل و عالم نبیل حجة الاسلام مرحوم سید صدر الدین صدر رضوان اللّه علیه نزیل دار العلم قم که مبسوطا از کتب اکابر علماء عامه استخراج نموده و خدمت بزرگی به عالم تشیّع فرمودند.

در اینجا بیادم آمد خبر پرفائده ای که علاوه بر فضائل و مناقب مولی الموحدین امیر المؤمنین علی ابن أبی طالب علیه الصلاة و السلام ذکری از حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه و ظهور آن حضرت شده است و مقتضی دیدم خلاصة آن حدیث را یادآور شوم تا خوانندگان محترم بدانند که اکابر علماء از سنی و شیعه چگونه بنقل اخبار کشف حقایق نموده اند تا روی نویسندگان عنود سیاه گردد.

حدیث عجیبی در فضائل علی ع و اشاره بحضرت مهدی ع

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 75 ینابیع المودة از ابو المؤید موفق بن احمد اخطب خطباء خوارزم بسند خودش از عبد الرحمن بن ابی لیلی از پدرش نقل می نماید که گفت در روز خیبر رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علم را بعلی بن أبی طالب داد و خداوند بدست آن حضرت فتح نصیب مسلمانان نمود و در غدیر خم بمردم شناسانید علی را باین عبارت که:

انه مولی کلّ مؤمن و مؤمنة و قال له أنت منّی و انا منک و انت تقاتل علی التّاویل کما قاتلت علی التنزیل و انت منّی بمنزلة هارون من موسی و انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک و أنت العروة الوثقی و أنت تبیّن ما اشتبه علیهم من بعدی و أنت امام و ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة بعدی و انت الذی انزل الله فیه و اذان من اللّه و رسوله الی النّاس یوم الحجّ الاکبر و انت الاخذ بسنّتی و ذاب البدع عن ملّتی و انا اوّل من انشق الارض عنه و انت معی فی الجنّة و اوّل من یدخلها انا و انت و الحسن و الحسین و فاطمة و ان اللّه اوحی الیّ ان اخبر فضلک فقمت به بین الناس و بلغتهم ما امرنی اللّه بتبلیغه و ذلک قوله تعالی (یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا

ص :77

أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ) الی آخر الآیة (1).

آنگاه فرمود:

یا علی اتّق الضغائن الّتی هی فی صدور من لا یظهرها الاّ بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون-ثمّ بکی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قال أخبرنی جبرئیل أنّهم یظلمونه بعدی و انّ ذلک الظّلم یبقی حتّی اذا قام قائمهم-و علت کلمتهم و اجتمعت الامّة علی محبّتهم و کان الشّانی لهم قلیلا-و الکاره لهم ذلیلا- و کثر المادح لهم-و ذلک حین تغیّرت البلاد و ضعف العباد و الیأس من الفرج-فعند ذلک یظهر قائم المهدی من ولدی یقوم یظهر الله الحقّ بهم و یخمد الباطل باسیافهم و یتّبعهم النّاس راغبا الیهم او خائفا-ثمّ قال معاشر الناس ابشروا بالفرج فان وعد اللّه حقّ لا یخلف-و قضائه لا یرد و هو الحکیم الخبیر و ان فتح الله قریب (2)

ص :78


1- 1) بدرستی که علی بن أبی طالب اولی بتصرف بر هر مؤمن و مؤمنه است آنگاه فرمود بعلی تو از منی و من از تو و تو جنگ می کنی بر تأویل(قرآن)هم چنانی که من جنگ کردم بر تنزیل(قرآن)و تو از من بمنزلۀ هارونی از موسی و من در سلم و سلامتم با کسی که با تو از در سلم و سلامت باشد و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است و توئی عروة الوثقی و توئی بیان کننده هر چیزی که مشتبه می شود بر آنها بعد از من و توئی امام و ولی هر مؤمن و مؤمنه بعد از من(این کلمه بعدی که در بسیاری از اخبار رسیده برای اهل بصیرت و انصاف واضح می نماید که کلمه مولی بمعنای اولی بتصرف است نه بمعنای محب و ناصر که اهل تسنن گمان نموده اند و اگر بمعنای محب و ناصر بود جمله بعدی معنی نداشت. زیرا دوستی علی و نصرت او در حیات و ممات پیغمبر بایستی عملی باشد نه فقط بعد از پیغمبر او را دوست بدارند و یاری بنمایند پس کلمه مولی بمعنای اولی بتصرف است که در زمان حیات رسول اللّه خود اولی بتصرف است و بعد از وفات آن حضرت این مقام مقدس را علی واجد است). و درباره تو نازل گردیده(آیه 3 سوره 9 توبه)یعنی ندائیست از خدا و رسول بسوی مردم روز حج اکبر(اشاره است ببردن علی علیه السّلام آیات اول سورۀ برائت را و قرائت نمودن بر اهل مکه)و توئی عمل کنندۀ بسنت من و برطرف کننده بدعتها از امت من و من اول کسی بودم که بدعتها را بر طرف نمودم و تو با منی در بهشت و اول کسی که وارد بهشت می شود.من و تو و حسن و حسین و فاطمه هستیم-و خداوند وحی نمود که فضیلت و مقام تو را خبر دهم پس بر خواستم بین مردم(در روز غدیر) و رسانیدم بآنها آنچه را که خداوند بمن امر نموده بود تبلیغ او را اینست(معنی)فرموده حق تعالی که ای پیغمبر و رسول(مکرم)برسان(بمردم)چیزی را که نازل گردیده بتو از جانب خدا تا آخر آیه شریفه.
2- 2) یا علی بپرهیز از کینه هائی که در سینه ها پنهان است و ظاهر نمی کنند آن را مگر بعد از مردن من. آنها کسانی هستند که لعنت می کند آنها را خدا و هر لعنت کننده پس گریه کرد پیغمبر و فرمود که جبرئیل مرا خبر داده است که آنها ظلم می کنند بعلی و اهل بیت من و این ظلم باقی می ماند تا آنکه قیام نماید قائم آل محمد و بلند شود سخن آنها و اجتماع نمایند امت من بر دوستی آنها و دشمن*

برای خاتمه مطلب خبری نثار روح احمد امین و کسروی و مردوخ(مردود)و منکرین ظهور حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه می نمائیم و این خبری است که شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین از محدث فقیه شافعی ابراهیم بن یعقوب کلابادی بخاری و خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من أنکر خروج المهدی فقد کفر بما انزل علی محمد صلّی اللّه علیه و سلم (1)

حملات کسروی بدین مقدس اسلام و جواب آن

نه گمان رود که این مرد دیوانۀ مرموز فقط حملاتی بعالم تشیّع داشته بلکه در(پیرامون اسلام و)سایر مؤلفاتش حملات شدیدی باصل دین مقدس اسلام و تمام قوانین مقدسه آن دارد تا آنجا که می نویسد دین اسلام امروز مردود است و طریقۀ منحوسۀ خود را(پاک دینی)نام نهاده و پیروی از آن را امر حیاتی و لازم می داند.

مثلا نوشته چون جمعی از مسلمانان عامل بقوانین دین اسلام نیستند یا تابع قوانین اروپائی شدند معلوم می شود که این دین ارزش خود را از دست داده باید عوض شود و واجب است مردم اسلام را بگذارند(پاک دینی)مرا بپذیرند چه آنکه من برانگیخته و برای سعادت این ملت آمدم؟!!

مغز و کلّۀ این مرد مرموز آن قدر خالی و گندیده بود و نمی فهمید(یا می فهمید و عمدا سهو می کرد یعنی مأموریت داشت که مردم را گمراه و ایجاد اختلاف نماید)که اگر

2)

*آنها کم باشند و کاره و بی میل بآنها ذلیل باشند و زیاد شود مدح کنندگان آنها و آن در زمانی خواهد بود که شهرها تغییر پیدا می نماید و مردم ضعیف گردند و از فرج ظهور مأیوس شوند. پس در آن وقت ظاهر می گردد قائم مهدی از فرزندان من و قیام می نماید و ظاهر می کند خداوند بآل محمد حق را و بشمشیرهای آنها باطل را از میان می برد و مردم چه با کمال رغبت و میل و چه با خوف و ترس تبعیت می نمایند آنها را پس از آن فرمود ای گروه مردم بشارت باد شما را بفرج پس بدرستی که وعده خداوند حق است و رد نمی شود قضاء او و اوست حکیم و دانای آگاه بدرستی که فتح خداوند نزدیک است.

ص :79


1- 1) کسی که منکر خروج حضرت مهدی باشد محققا کافر است بآنچه نازل گردیده بر محمد صلّی اللّه علیه و آله.

مرضی و بیماران بدستورات دکتر و طبیب حاذق عمل نکنند دلیل بر آن نیست که دستورات طبیب فاسد و از کار افتاده و ارزش خود را از دست داده باید طبیب و دکتر را عوض نمود بلکه باید بوسائل مختلفه مرضی و بیماران را وادار نمایند که دستورات طبیب حاذق را عملی کنند و اگر عمل نمودند و در پی تمام دستورات رفتند و نتیجه نگرفتند آنگاه باید طبیب را عوض نمایند.

این مرد مرموز حیّال خیال می کرد که اگر مردم قانون مقدّس اسلام را گذاردند و پیرو قانون اروپائی شدند دلیل بر نقص قانون مقدّس اسلامست؟و حال آنکه این طور نیست.

اگر مریضی دستورات طبیب حاذق و دکتر بزرگ را عملی نکند و پیرو دستورات زنان همسایه گردد دلیل بر نقص دستور دکتر و عملی نبودن آن دستورات است قطعا نه چنین است بلکه این نقص باولیای امور برمی گردد نه باصل دستور زیرا اولیای امور بیمارستان باید مراقبت نماید بحال بیماران که دستورات دکتر از دوا و غذا و پرهیز و غیره هر یک بموقع خود عملی گردد و الا بیماران خود متوجه بدستورات نیستند از روی جهل و نادانی پیش خود خیال می کنند هرچند روزی باید رجوع بدکتر جدیدی بکنند بخیال آنکه شاید مفید واقع شود فلذا همیشه حیران و سرگردانند و غالبا گرفتار شیادها شده جان خود را از دست می دهند.

نوشته است قانون اسلام در هزار سال قبل می توانست اصلاح امور کند و مملمت داری نماید ولی امروز با قانون اسلام نمی شود مملمت داری نمود!!!

برای اثبات نادانی و وارو نشان دادن و سفسطه بازی و مغلطه کاری این مرد مرموز پسندیده است نظر کردن بخاک حجاز که دولت سعودی با اینکه با تمام ممالک خارجه ارتباط دارد و برای استخراج معادن خارجیها در مملکت او بسیارند ابدا توجهی بقوانین اروپائی ندارد و بلکه در سرتاسر مملکت حجاز قانون قرآن مجید حکم فرماست بهمین جهت در میان آن مردمان بی سواد و برهنه و عریان(از جمیع شئون تمدن امروزی چنان امنیت قابل توجهی موجود است که در اروپا حتی در مملکت سویس که معروف بعدالت و صحت عمل می باشند)هم وجود ندارد.

ص :80

نوشته است یکی از دلائلی که می رساند قانون اسلام و دستورات آن امروزه در دنیا عملی نیست آنست که در دنیای کنونی دست دزد را نمی برند و حال آنکه در قانون اسلام حکم بقطع ید سارق نموده است.

آن بیچارۀ بدبخت مانند صدها هزار مردم بی فکر و مقلّد غلط گمان کرده و می کنند که هر عملی که مورد پسند اروپائیها قرار گرفت تمام روی قواعد علم و عقل است.

و حال آنکه چنین نیست بسیاری از قوانین در اروپا مورد عمل قرار گرفته که جز ضرر از آن چیزی نمی بینند از جمله همین حکم سارق و دزد را که محل استشهاد این مرد مرموز عجیب است مورد دقت قرار دهیم می بینیم از زمانی که این حکم را تغییر دادند امنیت از مملکت ما رخت بر بسته دزدیهای کوچک و بزرگ بقدری فراوان شده که شب و روز خفیه و آشکار مردم امنیت ندارند.

اولا ایمان که اصل و پایه هر چیزیست از میان مردم برداشته شده که هر بشری با توجه بمبدا و معاد و ترس از روز حساب دست بعمل زشت و خیانت بمال مردم و دزدی نزنند.

ثانیا دزدها مطمئنّند اگر برشوه و دادن حق و حساب از مجازات در نرفتند چند ماهی بیشتر در زندان نخواهند ماند آن هم زندانی که برای آنها بمنزله مدرسه کار است.

چون دزدها را که در حبس مجرد نمی برند بلکه عدّۀ بسیاری از دزدها در یک سالن زندگانی می کنند در تمام مدت حبس بیکارانه نشسته رموز و اسرار دزدی را بیکدیگر آموخته وقتی از زندان خلاص شدند دزد هنرمند و ورزیده ای گردیده باز بجان ملت می افتند.

بر فرض در تهران بواسطه مراقبت پلیس نتوانند بمانند بسایر بلاد می روند ایران نتوانستند عملی کنند بسایر ممالک می روند تغییر صورت و لباس می دهند و باعث بدبختی ملتها می شوند.

چنانچه دزدهای بین المللی بسیارند که تمام ممالک دنیا از دست آنها عاجز و در پی آنها هستند و از گرفتن آنها عاجزند.

ص :81

ولی اگر بحکم آیه 42 سورۀ 5(مائده) وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اللّٰهِ (1)قطع ید عملی می شد دست دزد را می بریدند مانند سابق امنیت مالی برقرار می شد.

بریدن دست دزد اقلا دو اثر نیکو در جامعه دارد:

یکی آنکه دزد بی دست در هر کجای دنیا برود چون نشانی دارد بدست بریدۀ او نگاه کرده او را می شناسند و لو بهر صورت و لباس درآید از او اجتناب می نمایند و دیگر احتیاجی بپلیس و پاسبان نیست که او را تحت نظر بگیرند بلکه تمام عملیاتش تحت نظر افراد مردم است و از او کاملا دوری می نمایند بهمین جهت زندگانی اجتماعی او در همه جا در خطر می افتد.

اثر دیگری که دارد آنکه اگر افراد دیگری خیال چنین عمل زشتی داشته باشند چون می دانند دست عزیزشان حتما قطع می شود و بعد از دو مرتبه تکرار عمل حیاتشان در معرض خطر و حکم اعدام درباره آنها جاری می گردد قطعا بدنبال چنین عمل شنیع ننگینی نمی روند.

بالنتیجه مردم راحت و امنیت اجتماعی حاصل می شود چنانکه در مملکت حجاز که امروز این حکم عملی می شود دزدی ابدا وجود ندارد.

ولی در سراسر ممالک اروپا و آمریکا و غیره که دست دزد را نمی برند دزدیهای علمی و غیر علمی بسیار رواج دارد.

پس احکام اسلام عملی است اجراء بنمایند تا نتیجه بگیرند عمل نکردن بقوانین اسلام مایۀ بدبختی و بیچارگی است.

اسلام بذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست در مسلمانی ماست

اگر مسلمانان مانند بیماران خود سر تنبل و تن پرور و جاهل شدند چه ربطی باصل دین دارد قرآن مجید مردم را امر بکار نموده امر بتدبر و تفکر و تعقل نموده سعی و عمل یکی از دستورات مهمه دین مقدس اسلام است.

ص :82


1- 1) دست مرد و زن را بکیفر اعمالشان(که آن خیانت بمال مردم است)ببرید این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته.

قانون مجری می خواهد در ازمنۀ سالفه اجراء قانون می کردند عملی می شد امروز هم بکنند عملی خواهد شد چنانچه حجازی ها عمل می نمایند و نتیجه می گیرند این خود حجّتی است برای تخطئه کنندگان دین که بدانند قوانین دینی در هر دوره ای اجراء شود عملی می باشد.

بدیهی است قانون برای مردم است نه مردم برای قانون پس قانون را باید عملی نمود و روی هوای نفس نباید وضع قانون نمود بلکه روی صلاح ظاهر و باطن مردم باید قانون وضع شود و قانون گذاری که بتواند بظاهر و باطن و صورت و معنای مردم احاطه داشته باشد جز ذات اقدس پروردگار نمی باشد پس قوانین الهی را که روی صلاح مردم وضع شده اجراء نمایند تا اثرات صالحۀ آن را ببینند.

مثلا یکی از احکام مهمه اجتماعیه اسلامیه حلّیّت بیع و شراء و حرمت ربا است چنانچه در آیات چندی این معنی را واضح می نماید و صریحا می فرماید أحل اللّه البیع و حرّم الربا (1)

چون ربا ایجاد تنبلی می نماید و باعث تمرکز سرمایه ها در افراد معدود و سبب بیچارگی عامه مردم می باشد حرام گردیده است.

آیا اگر دنیای جهل و نادانی مادیّت معاملات ربوی را معمول داشتند و بنگاه ها و مؤسسه های ربوی ایجاد نمودند-مسلمانان هم کورکورانه باید تقلید نمایند؟بدلیل آنکه مردم هواپرست سرمایه دار پیروی از آنها نمودند.

آیا عملیات یک دسته از مردمان مادی سرمایه دار باید سبب بر طرف شدن حکم مسلّم الهی و حلّیت ربا گردد-دولتها و ملتها عمل بنمایند تا نتیجه حاصل گردد (2).

ص :83


1- 1) حلال نموده خداوند بیع را و حرام نموده ربا را.
2- 2) در این موقع که چاپ دوم کتاب را مشغولیم بمناسبت مطلب فوق لازم دانستم پیش آمد جدیدی را یادآور شوم-که چند ماه قبل ملک سعود پادشاه حجاز بمناسبت دعوت رئیس جمهور آمریکا رسما مسافرتی به آن مملکت نمود.تمام جرائد دنیا نوشتند و رادیوها گفتند که رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد که دولت آمریکا بشما وام می دهد و در مدت طولانی با سودش مستهلک می نماید-ملک سعود گفت از قبول این وام معذورم چون معاملات ربوی در دین مقدس اسلام حرامست. این عمل و گفتار پادشاه حجاز سبب شد وام دادند بدون سود-فاعتبروا یا اولی الابصار- پس قوانین اسلام قابل عمل و اجراء می باشد.

مثلا یکی از احکام حافظ اجتماع در اسلام حکم حرمت مشروبات الکلی و منع مسکرات است که مورد قبول عقل و نقل و طب و دانش است.

ولی چون اروپا آزادی مسکرات داده و مسلمانان شهوتران هم پیروی نمودند (بعقیده و میل آقای کسروی)باید اصل این حکم عقلانی از میان برود تا فساد اخلاق در جامعه زیاد گردد دولت و ملت در زحمت جبران ناپذیر افتند(چنانچه افتاده اند) بدیهی است عند العقلاء جواب منفی است.

ولی برانگیخته ای که خود معتاد باین عمل بوده و مغز سرش فاسد و گندیده گردیده هر اندازه دانا هم باشد نمی تواند پی بمضراتش ببرد.

و از همین قبیل است جمیع احکام اسلام که روی قواعد عقلیه برقرار گردیده بدیهی است قواعد عقلانی بر خلاف هواهای نفسانی است و البته مردمان حیوان صفت که دم از عقل و خرد می زنند و از آثار آن بی خبرند نمی توانند زیر بار قواعد عقلانی و احکام الهی بروند لذا آنها را عملی نمی دانند.

و حال آنکه یگانه قانونی که روی قواعد عقل و خرد اسباب سعادت بشر است قانون مقدس اسلام است و بس.

قطعا اگر احکام اسلام مجری داشت و اولیاء امور محو ظواهر نمی گردیدند و تحت تأثیر غربیها قرار نمی گرفتند و قوانین اسلام را طابق النعل بالنعل عملی می نمودند مخصوصا باب قصاص را در همه جا مورد عمل قرار می دادند می دیدند چگونه امنیت قضائی و حیات اجتماعی برقرار می شد چنانچه در آیه 175 سوره 2(بقره)می فرماید وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ (1)چنانچه هشتصد سال تمام اولیاء امور قوانین مقدسه اسلامی را مورد عمل قرار دادند گوی سبقت را از همگنان ربوده سیادت بالاستقلال جهان از آن آنها بود و از زمانی که تمدن غربیها آنها را تحت نفوذ خود قرار داد و محو زرق و برق ظاهر فریبنده گردیدند سیادت و سعادت را از دست دادند.

آنچه گفتم من بقدر فهم تو است

مردم اندر حسرت فهم درست

ص :84


1- 1) ای صاحبان عقل و خرد حکم قصاص برای حیات شما است.

در اینجا حرف بسیار است بگذارم و بگذرم می ترسم چنانچه جلو قلم را رها کنم و وارد مباحث علمی و عملی و اجتماعی اسلام گردم مانند مقدمه ابن خلدون طولانی و کتاب علی حده گردد و از وضع مقدمه نویسی خارج بهمین مقدار که طولانی شد ناچار و بی اختیار بودم و از ارباب ذوق و خرد معذرت می خواهم.

ولی در خاتمه ببرادران جوان عزیزم توصیه می نمایم خودتان را زود تسلیم اشخاص ننمائید و هر کلامی را باور نکنید و بدنبال هر صدا بخیال صدا نروید هر کس راجع بدین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ تشیّع حرفی زد و شبهه و اشکالی نمود بروید از اهلش که علماء و مبلغین پاک می باشند سؤال کنید تا در چاه ضلالت نیفتید.

بازیگران و دین سازان شما را فریب ندهند زیرا آنها اشخاصی هستند که می خواهند استقلال شما را متزلزل و در استعمار بلکه استحمار بیگانگان وارد کنند.

لذا سعی می کنند با جملات فریبنده اباطیلی را بصورت حق جلوه دهند و شما را بدین و مذهب و علماء و مبلغین و متدینین بدبین نمایند سنگ تفرقه در شما بیندازند و بنام اصلاح در دین و جلوگیری از خرافات شما را از اصل دین و مذهب دور نمایند و نتیجۀ خود را که تفرقه و جدائی و بدبینی بیکدیگر است بگیرند اسباب حکومت و آقائی بیگانگان را فراهم نمایند.

زیرا یگانه چیزی که ما را از هر قوم و ملت بدور خود جمع می کند و دست اتحادمان را بهم می دهد دین و مذهب است این قبیل اشخاص می خواهند از همین راه بنام دین و مذهب و اصلاح در دین و اتحاد مسلمین مسلمانان را از هم جدا و سیاست بیگانگان را بر گردن بیچارگان وارد نمایند.

ای بسا ابلیس آدم روی هست

پس بهر دستی نباید داد دست

آن قدر بدانید که ارباب اباطیل پیوسته بر اباطیل خود لباس حق می پوشانند تا جامعه را فریب داده در دام بدبختی انداخته و زمینه را برای سیاست مداران باطل آماده ساخته و از سعادت و سیادت ابدی بازدارند مردمان فهمیده و بیدار باید با حربۀ عقل و علم و منطق پرده اباطیل را پاره نموده و خود را از منجلاب ضلالت و گمراهی نجات بدهند.

ص :85

من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

در خاتمه بمقتضای کلام معجز نظام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق (1)

بر داعی مسکین علم و عمل فرض و واجب بود که از آقایان دوستان و فضلاء و دانشمندان و محبّین خاندان رسالت و اهل بیت طهارت و موالی خود که در تهیۀ وسائل مادی این کتاب(ولایت)سعی بلیغ و کمک شایانی نمودند یاد نموده و هر یک را بفراخور حال و لیاقت و استعداد مدح و ثنا نمایم تا اقلّ شکرانۀ عمل را بجای آورده باشم ولی متأسفانه چون اشخاصی پاک و بی آلایش و مایل بخودنمائی نبودند و مخصوصا از داعی درخواست نمودند بلکه جدّا امر فرمودند که نام آن بزرگواران برده نشود چه آنکه معامله با مقام ارجمند صاحب ولایت نمودند فلذا تقاضای عوض جز از ذات ذو الجلال حق توسط مولانا و مولی الکونین صلوات اللّه علیه نداشتند.

ناچار دست نیاز بدرگاه خالق بی نیاز برداشته و از کرم بلا انتهای کریم علیم مسئلت می نمایم که توفیق سعادت جاودانی بآنان عنایت و باعطای خیر و برکت و عوض در دنیا بتوفیقات و تأییدات شایسته و کرامت ازلی خود موفق و مؤید و در آخرت با خاندان رسالت و اهل بیت طهارت محشور و نام نیکشان را الی الابد باقی و پایدار و بر این شیوۀ مرضیه مستدام بدارد و این عمل را از آنان قبول و ذخیره و سرمایۀ ابدی اخروی قرار دهد-یرحم الله عبدا قال آمینا

و انا العبد الفانی محمد الموسوی سلطان الواعظین الشیرازی

ص :86


1- 1) کسی که شکرانه(محبتهای)مخلوق را بجای نیاورد شکرانه حق را بجای نیاورده.

چون گراور نمودن تمام جرائد و مجلات موجب ضخامت کتاب و مصرف بسیار می شد لازم دانسته من باب نمونه دو صفحۀ اول مجلۀ (درّ نجف)را که بمدیریت جناب ابو البشیر سید عنایت علی شاه عنایت النقوی البخاری دامت فیوضاته رئیس انجمن اثناعشریۀ سیالکوت(پنجاب)انتشار یافته گراور و حقیقت را بارز و ضمنا تقدیر از الطاف بی شائبۀ ذوات مقدسه و مردان پاک آن صفحات نموده و وظیفه حق شناسی و شکرانۀ نعم را انجام داده باشم.

ص :87

ص :88

ص :89

ص :90

شبهای پیشاور

ص :91

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

(آغاز سفر)

در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری در حالی که مرحله سی ام عمر خود را طی می نمودم پس از تشرف بعتبات عالیات و فراغت از زیارت قبور ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین از طریق هندوستان عازم عتبه بوسی امام هشتم مولانا أبو الحسن الرّضا حضرت علی بن موسی علیه و علی آبائه و اولاده أئمّة الهدی آلاف التحیّة و الثناء گردیده.

پس از ورود بکراچی (1)و بمبئی که دو شهر مهم بندری هندوستان بود بر خلاف انتظار خبر ورود داعی را جرائد مهمّه نشر دادند.

دوستان قدیمی و احباب صمیمی و ایمانی از أقصی بلاد هند مطّلع داعی را دعوت بدان صوب نمودند بحکم اجبار اجابت دعوات نموده بدهلی و آگره و لاهور پنجاب و سیالکوت و کشمیر و حیدرآباد بهار و لپور و کویته و سایر شهرها رفته و در هرکجا که وارد می شدم با تجلیلات بی سابقۀ ملّی مورد استقبال واقع و در غالب این شهرهای مهم از طرف علمای أدبان و مذاهب باب مناظرات باز.

از جمله مجالس مهم مناظره ای بود که با علماء هنود و براهمه در شهر دهلی

ص :92


1- 1) کراچی در این تاریخ مرکز حکومت اسلامی پاکستان و بمبئی شهر بندری هندوستان می باشد.

با حضور گاندی پیشوای ملّی هند واقع شد که در جراید مفصلا درج گردید بحول و قوۀ پروردگار متعال و توجهات خاصّۀ حضرت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موفقیت با داعی و حقانیت دین مقدّس اسلام و مذهب حقّۀ جعفریّه را ثابت نمودم.

آنگاه از طرف انجمن اثناعشریه شهر(سیالکوت)بریاست جناب ابو البشیر سید عنایت علی شاه نقوی مدیر محترم نامۀ هفتگی(درّ نجف)دعوت شده بدان صوب حرکت نمودم.

از حسن اتفاق دوست قدیمی صمیمی داعی جناب سردار محمّد سرور خان رسالدار شکل (1)فرزند مرحوم رسالدار محمّد اکرم خان و برادر کلنل محمّد افضل خان که از سرداران نامی خاندان قزلباش هندوستان در پنجاب می باشند که در سالهای 1339 و 40 قمری در کربلا و کاظمین و بغداد حکومت داشتند و از مردان شریف با نام و مؤمنین متعصب پاک دامن خاندان قزلباش در شهر سیالکوت رئیس اداره عدلیّه و مورد احترام عموم اهالی بودند با جمعیت بسیاری از طبقات مختلفه استقبال شایان از داعی نمودند و در منزل جناب ایشان وارد گردیدم (2).

چون خبر ورود داعی به پنجاب بوسیله جرائد منتشر شد با جدّیت و اصراری که برای حرکت بسمت ایران داشتم از اطراف و اکناف پیوسته نامه های دعوت میر سید مخصوصا از طرف حجّة الاسلام جناب آقای سید علی رضوی لاهوری مفسّر سی جلد تفسیر معروف(لوامع التنزیل)از شهر لاهور که از مفاخر علمای شیعه در پنجاب ساکن لاهور می باشند داعی را وادار که پیوسته در حرکت و بزیارت اخوان مؤمنین نائل می گردیدم.

از جمله از طرف مؤمنین و برادران خاندان محترم قزلباش که از رجال مهم شیعه در پنجاب هندوستان هستند بپیشاور که آخرین شهر مهم سر حدّی پنجاب بافغانستان می باشد دعوت شدم.

باصرار جناب محمّد سرور خان پذیرفته و در چهاردهم رجب بدان صوب حرکت پس از ورود و احترامات فوق التصور تقاضای منبر نمودند(چون زبان هندی را کاملا

ص :93


1- 1) در تاریخ نشر این کتاب برحمت ایزدی پیوستند رحمة اللّه علیه.
2- 2) در تاریخ نشر این کتاب برحمت ایزدی پیوستند رحمة اللّه علیه.

نمی دانستم در هیچ یک از بلاد هند منبر نرفتم ولی چون اهالی پیشاور عموما زبان پارسی را بخوبی می دانند)اجابت نموده عصرها در امام بارۀ(حسینیّه)مرحوم عادل بیک رسالدار مجلس مهمّی تشکیل و با حضور جمعی کثیر از صاحبان ادیان و مذاهب مختلفه اداء وظیفه می نمودم.

چون اکثریت اهالی پیشاور مسلمان و از برادران اهل تسنّن هستند لذا در مدت سه ساعت که منبر بودم روی سخن با آنها و در اثبات امامت بیشتر دقّت و صرف وقت می نمودم.

لذا محترمین علمای آنها که حاضر مجلس تبلیغ می شدند تقاضای مجلس خصوصی نمودند چند شبی تشریف می آوردند در منزل و ساعاتی بمباحثات می گذشت.

یک روز که از منبر فرود آمدم خبر دادند که دو نفر از اکابر علماء کابل از ضلع ملتان بنام حافظ محمد رشید و شیخ عبد السّلام وارد و تقاضای ملاقات نمودند وقت دادیم ده شب پی درپی بعد از نماز مغرب می آمدند و در هر شبی ساعات ممتد که غالبا به 6 و 7 ساعت می کشید(و بعضی شبها تا مقارن طلوع فجر مشغول بودیم)وقتمان بمباحثات و مناظرات می گذشت و در پایان شب آخر شش نفر از رجال و ملاّکین و اصناف محترم اهل تسنّن مذهب حقّۀ تشیّع را اختیار نمودند.

و چون چهار نفر از مخبرین جرائد و مجلاّت مهمّه با حضور قریب دویست نفر از رجال محترمین فریقین(شیعه و سنّی)مناظرات و مقالات طرفین را می نوشتند و روز بعد در جراید و مجلاّت نشر می دادند-داعی از روی جرائد و مجلاّت و مقالات و گفتارهای شبانه را یادداشت نموده اینک آن مقالات و مناظرات است بنظر قارئین محترم می رسد فلذا این کتاب را موسوم نمودم به شبهای پیشاور

آنچه بنظر محترم اهل ادب می رسد خورده بداعی نگیرند چه آنکه در موقع مناظره احدی توجه بالفاظ و زیبائی گفتار ندارد بلکه تمام توجه بمعانی و حقایق است تغییری در رونوشت جرائد نداده بلکه عین آنچه نوشته شده بنظر محترمتان می رسد:

و آنچه در این مناظرات مورد بحث و گفتگو است مستنبط از آیات قرآن مجید و اخبار معتبره و بیانات مهمّۀ محقّقین و اساتید سخن و دانشمندان بزرگ و رؤسای دین و افاضات غیبی بوده است.

من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

ص :94

مرحوم سردار محمّد سرورخان قزلباش طاب ثراه شکل 1

ص :95

ص :96

(مجلس مناظره)

دولت منزل جناب آقای میرزا یعقوب علی خان قزلباش (1)که از رجال مهم پیشاور و میزبان داعی بودند چون وسعت کامل داشت بعلاوه برای پذیرائی جمعیّت بسیار همه نوع وسائل موجود بود مخصوص مجلس مناظره قرار داده شد که تمام ده شب مجلس در آنجا برقرار و از آن همه جمعیت با کمال صمیمیت پذیرائی شایان نمودند.

(جلسۀ اول) (لیله جمعه 23 رجب 1345)

اشاره

«آقای حافظ (2)محمد رشید و شیخ عبد السّلام و سید عبد الحیّ و عدّه ای دیگر» «از علما و بزرگان آنها از طبقات مختلفه در ساعت اول شب وارد شدند زیاده از حد» «با آنها گرم گرفته و با روی خوش و خندان از واردین محترم پذیرائی نمودیم گرچه» «آنها خیلی گرفته و ملول بودند ولی چون داعی نظر خصوصی و تعصّب و عناد جاهلانه» «نداشتم بوظیفۀ اخلاقی خود عمل می نمودم در حضور جمع کثیری از محترمین فریقین» «(شیعه و سنّی)مذاکرات شروع شد طرف صحبت رسما جناب حافظ محمد رشید»

ص :97


1- 1) قزلباش عبارت از دو کلمه می باشد(قزل)بمعنی سرخ(باش)بمعنای سر است یعنی سرخ سر و آنها فوج خاصه صفویه بودند که به همراهی نادر شاه افشار فتح افغانستان نمودند و در موقع حرکت نادر جمعی از آنها را در آنجا گذارد و فی الحقیقة در آنجا متوطن شدند و نژاد آنها بسیار معروف گردید در زمان امارت امیر عبد الرحمن خان و امیر حبیب اللّه خان در اثر ظلمهای بسیار و کشتارهای دسته جمعی که از شیعیان نمودند خاندان محترم قزلباش فرارا بهندوستان رفتند و در آن سامان از آنها پذیرائی کامل نمودند تا الی الحال جمعیت کثیری از آنها در تمام بلاد هند مخصوصا در پنجاب موجود می باشند بسیار مردان قوی و شیعیان با ایمان و غیور و با حرارتی هستند.
2- 2) از برای معنای حافظ در اصطلاح اهل حدیث اطلاقاتی است از جمله حافظ کسی را گویند که احاطه علمی بر صد هزار حدیث متنا و اسنادا داشته باشد و دیگر حافظ کسی را گویند که حافظ کتاب خدا و سنة رسول باشد بهمین جهت بسیاری از علماء شیعه و سنی را حافظ می خوانند و بهمین اطلاق معروف می باشند.

«بودند گاهی هم دیگران با اجازه وارد صحبت می شدند و در جرائد از داعی بنام» «(قبله کعبه)که از القاب مهمّه مرسومۀ روحانیت در هندوستان است تعبیر نموده» «ولی در این صفحات یاد داشت این کلمه را تغییر داده از خود بداعی و از جناب حافظ» «محمد رشید بحافظ تعبیر می کنیم».

حافظ- قبله صاحب از زمان تشریف فرمائی شما بپیشاور و بیانات منبری شما مجالس بحث و گفتگو و اختلاف بسیار شده چون بر ما لازم است که برای رفع اختلاف قیام نمائیم اینست که طی طریق نموده برای رفع شبهات بپیشاور آمده و امروز را در امام باره کاملا مستمع کلمات و بیانات شما بودیم سحر بیانات شما را بیش از آنچه شنیده بودیم دیدیم امشب هم بفیض ملاقات نائل آمدیم چنانچه میل داشته باشید وارد صحبت شویم و قدری با شما صحبت اساسی نمائیم.

داعی- با کمال میل برای اصغای کلمات و فرمایشاتتان حاضرم ولی بیک شرط که آقایان لطفا دیدۀ تعصّب و عادت را بسته و با نظر انصاف و علم و منطق مانند دو برادر برای حلّ شبهات صحبت کنیم مجادلات و تعصّبات قومی را بکنار بگذاریم.

حافظ- فرمایش شما بسیار بجا است بنده هم یک شرط دارم امید است که مورد قبول واقع شود که در مکالمات فیما بین از دلائل قرآنیه تجاوز ننمائیم.

داعی- این تقاضای شما مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد یعنی علما و عقلا مردود است برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر که معانی عالیه آن محتاج ببیان مبیّن است و ما ناچاریم در اطراف کلّیّات قرآن مجید باخبار و احادیث معتبره استشهاد نمائیم.

حافظ- صحیح است فرمایشی است متین ولی در مواقع لزوم تقاضا دارم باخبار و احادیث مجمع علیه استشهاد نمائیم و از کلمات و مسموعات عوام اجتناب نمائیم و نیز برای آنکه ملعبۀ دیگران واقع نشویم از تندی و عصبانیت خودداری نمائیم.

داعی- اطاعت می شود بسیار کلام بجائی فرمودید از اهل علم و دانش مخصوصا مثل داعی که افتخار سیادت و انتساب برسول اللّه را دارم سزاوار نیست که بر خلاف

ص :98

سیره و سنّت جدّ بزرگوارم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که واجد تمامی حسن اخلاق و مخاطب بآیۀ شریفه و انک لعلی خلق عظیم (1)بوده و بر خلاف دستور قرآن مجید عمل نمائیم که می فرماید:ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن (2)

حافظ- ببخشید چون انتساب خود را برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضمن گفتارتان بیان نمودید و همین طور هم معلوم و مشهور است ممکن است تقاضای بنده را بپذیرید برای مزید بینائی ما شجرۀ نسب خود را بیان فرمائید که بدانیم نسب شما از چه طریق به پیغمبر منتهی می شود.

تعیین نسبت خانوادگی

داعی- نسب خاندان ما از طریق امام همام حضرت موسی الکاظم علیه السّلام برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منتهی می شود بدین طریق:

محمد بن علی اکبر(أشرف الواعظین)بن قاسم (بحر العلوم)بن حسن بن اسماعیل المجتهد الواعظ بن ابراهیم بن صالح بن ابی علی محمد بن علی(المعروف بالمردان)بن ابی القاسم محمد تقی بن(مقبول الدین) حسین بن ابی علی حسن بن محمد بن فتح اللّه بن اسحاق بن هاشم بن ابی محمد بن ابراهیم بن ابی الفتیان بن

ص :99


1- 1) بدرستی که تو صاحب خلق عظیم می باشی.
2- 2) (ای رسول ما)خلق را بحکمت برهان و موعظۀ نیکو براه خدا دعوت نما و مجادله کن با آنها با بهترین طریق بنحو احسن-آیه 126 سوره 16(نحل).

عبد اللّه بن الحسن بن احمد(ابی الطیّب)بن ابی علی حسن بن ابی جعفر محمد الحائری«نزدیک کرمان»بن ابراهیم الضریر«المعروف بالمجاب»بن امیر محمد العابدین امام موسی الکاظم بن امام جعفر الصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام أبی عبد اللّه الحسین«سید الشهداء»الشهید بالطف بن امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهم السّلام شکل(2)و شکل(3)

حافظ- این شجره ای که بیان نمودید منتهی می گردد بأمیر المؤمنین علی کرّم اللّه وجهه در حالتی که شما خود را منتسب برسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم خواندید حقا با این سلسلۀ نسب می بایستی خود را از اقرباء رسول اللّه بخوانید نه اولاد آن حضرت زیرا اولاد کسیست که از ذریّه و نسل رسول اللّه باشد:

داعی- نسب ما برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از طرف حضرت زهراء صدّیقۀ کبری فاطمه سلام اللّه علیها می باشد که والدۀ ماجدۀ حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام است.

حافظ- عجب است از شما که اهل علم و اطلاع هستید این قسم تفوّه بنمائید چون خود می دانید که عقب و نسل آدمی از طرف اولاد ذکور است نه اناث و حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را عقب از ذکور نبوده است پس شما نوه و از دخترزادگان رسول خدا هستید نه اولاد آن حضرت.

داعی- گمان نداشتم آقایان محترم لجاج در کلام نمائید و الاّ در مقام جواب بر نمی آمدم.

حافظ- بر صاحب اشتباه شده لجاجی در گفتارم نبوده بلکه واقعا نظرم همین است چنانچه بسیاری از علماء هم با حقیر هم عقیده هستند که عقب و نسل از اولاد

ص :100

ص :101

قبّه و بارگاه حضرت امام موسی کاظم و امام محمّد تقی علیهما السّلام در کاظمین شکل(3)

ص :102

ذکور است نه اناث چنانچه شاعر گفته است:

بنونا بنو ابنائنا و بناتنا

بنوهنّ ابناء الرجال الاباعد

(1)

اگر شما دلیلی بر خلاف دارید که دخترزادگان رسول اکرم در شمار اولاد آن حضرت اند بیان فرمائید چنانچه دلیل شما کامل باشد البته قبول خواهیم نمود بلکه ممنون هم خواهیم شد.

داعی- دلائل از قرآن مجید و اخبار معتبره فریقین بسیار قوی است.

حافظ- متمنی است بیان فرمائید تا مستفیض شویم.

داعی- در ضمن گفتار شما یادم آمد مناظره ای که در همین موضوع بین هارون الرشید خلیفۀ عباسی و حضرت امام همام أبی ابراهیم موسی بن جعفر علیهما السّلام واقع شد و حضرت جواب کافی به هارون دادند که خودش تصدیق نمود.

حافظ- آن مناظره چگونه بوده است متمنی است بیان فرمائید.

سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفر در باب ذریه رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

داعی- ابو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمّی ملقّب بصدوق که از اکابر علماء و فقهاء شیعه در قرن چهارم هجری بود نقّاد در علم حدیث و بصیر بحال رجال و در میان علماء قم و خراسان مانند او کسی در حفظ و کثرت علم پیدا نشد صاحب سیصد تصنیف بوده که از جمله آنها کتاب من لا یحضره الفقیه است که از کتب اربعه شیعه می باشد که بر آنها است مدار در اعصار و در سال 381 قمری در ری نزدیک طهران پایتخت حالیه ایران وفات نموده و قبر شریفش الی الآن مزار اهالی طهران و واردین است.

در کتاب معتبرش(عیون اخبار الرّضا)و نیز ابو منصور احمد بن علیّ بن أبی طالب الطبرسی در کتاب احتجاج شرح مناظره را مفصلا نوشته اند که حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام فرمود روزی در مجلس خلیفه هارون الرّشید عبّاسی وارد شدم از من سؤالاتی نمود و جوابهائی شنید از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت:

ص :103


1- 1) پسران و پسران پسران و دختران من از من اند-ولی پسران دختران از مردان دورند (بعضی از من نیستند).

کیف قلتم انا ذریة النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و النبی لم یعقب و انما العقب للذکر لا للانثی و انتم ولد البنت و لا یکون له عقب (1)حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 از سوره 6(انعام)را وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ الصّٰالِحِینَ (2)آنگاه حضرت بمحل استشهاد از آیه عنایت نموده و فرمود به هارون من ابو عیسی یا امیر المؤمنین؟یعنی کیست پدر عیسی هارون در جواب گفت لیس لعیسی اب یعنی برای عیسی پدری نبوده حضرت فرمودند:انما الحقه الله بذراری الانبیاء علیهم السّلام من طریق مریم و لذلک الحقنا بذراری النبی من قبل أمّنا فاطمه یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را بذراری انبیاء از طریق مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را بذریۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از قبل مادرمان فاطمه علیها السّلام.

و امام فخر رازی در ص 124 جلد چهارم تفسیر کبیر ذیل همین آیه شریفه در مسأله پنجم گوید این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریۀ رسول اللّه می باشند برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریۀ ابراهیم قرار داده(و پدری برای عیسی نبوده)این انتساب از طرف مادر است همچنین حسنین از طرف مادر ذریۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند کما اینکه حضرت باقر العلوم(امام پنجم)در نزد حجّاج بهمین آیه استدلال نمود.

آنگاه فرمود آیا زیاد بکنم دلیل از برای تو هارون عرض کرد بیان کن حضرت قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 54 از سوره 3(آل عمران است) فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ

ص :104


1- 1) چگونه شما می گوئید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی (یعنی از اولاد ذکور).
2- 2) هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم(نظر باختلاف تفاسیر)داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس رای که همه از صالحین بودند.

وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ

(1)

آنگاه فرمود احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله بامر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علیّ بن أبی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را پس چنین مستفاد می شود که مراد از انفسنا علیّ بن أبی طالب است و مراد از نسائنا فاطمه زهراء و مراد از ابنائنا حسن و حسین اند که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.

همین که هارون این دلیل واضح را شنید بی اختیار گفت احسنت یا ابا الحسن پس از این استدلال حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام جهة هارون که حسن و حسین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا هستند ثابت می شود که جمیع سادات فاطمی الی انقراض العالم باین افتخار جلیل مفتخرند و تماما ذراری و اولادهای رسول اللّه اند.

دلائل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علماء شما است در شرح نهج البلاغه و ابو بکر رازی در تفسیر خود بهمین آیه و جمله أَبْنٰائِنٰا استدلال می نمایند که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خدا هستند هم چنانکه خداوند در قرآن مجید عیسی را از ذریّه ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطّالب و ابن حجر مکی در ص 74 و 93 صواعق محرقه از طبرانی از جابر بن عبد اللّه انصاری و خطیب خوارزمی در مناقب از ابن عباس نقل می کنند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان الله عز و جل جعل ذریة کل نبی فی صلبه و جعل ذریتی فی صلب علی بن أبی طالب یعنی خدای عزّ و جل ذریّه هر پیغمبر را در صلب خودش قرار داد و ذریۀ مرا در صلب علی بن أبی طالب قرار داد.

ص :105


1- 1) هر کس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی بعد از آنکه بوحی خدا باحوال او آگاهی یافتی بگو بیائید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که بمنزله نفس ما هستند با هم بمباهله برخیزیم(یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء بدرگاه خدا اصرار کنیم)تا دروغگویان و کافران را بلعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.

و نیز خطیب خوارزمی در مناقب و میر سیّد علی همدانی شافعی در مودة القربی و امام احمد بن حنبل که از فحول علمای شما می باشد در مسند و سلیمان حنفی بلخی در ینابیع المودّه نقل می نمایند(با مختصر کم و زیادی در الفاظ)که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ابنای هذان ریحانتان من الدنیا ابنای هذان امامان قاما او قعدا یعنی این دو فرزند من(حسن و حسین)ریحانۀ من اند از دنیا و هر دو فرزندان من امامانند خواه قائم بامر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد.

و شیخ سلیمان حنفی باب 57 از ینابیع المودّه را مخصوص همین موضوع قرار داده و احادیث بسیاری بطرق مختلفه از علماء بزرگ خودتان از قبیل طبرانی و حافظ عبد العزیز و ابن ابی شیبه و خطیب بغدادی و حاکم و بیهقی و بغوی و طبری بالفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده که حسن و حسین فرزندان رسول خدا هستند.

در آخر همین باب از ابو صالح و حافظ عبد العزیز بن الاخضر و ابو نعیم و طبری (و ابن حجر مکی در ص 112 صواعق و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل اول بعد از صد باب کفایت الطّالب و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن)نقل نموده اند از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب که گفت انی سمعت رسول الله یقول کلّ حسب و نسب فمنقطع یوم القیمة ما خلا حسبی و نسبی و کل بنی انثی عصبتهم لابیهم ما خلا بنی فاطمة فانی انا ابوهم و انا عصبتهم.

یعنی شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبۀ آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.و نیز شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحب الاشراف این حدیث را از بیهقی و دارقطنی از عبد اللّه ابن عمر از پدرش در موقع تزویج ام کلثوم نقل نموده.و جلال الدین سیوطی در کتاب احیاء المیت بفضائل اهل البیت نقلا از طبرانی در اوسط از خلیفه عمر نقل می نماید و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در ص 39 باب 3 الی ص 42 رشفة الصّادی من بحر فضائل بنی النّبی الهادی(چاپ مطبعه اعلامیه مصر)در سال 1303 نقل و استشهاد

ص :106

نموده که اولادهای فاطمه علیها السّلام اولاد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند.

و اما شعر شاعر که شاهد آوردید در مقابل این همه دلائل محکمه مردود می شود چنانکه محمد بن یوسف گنجی شافعی فصل اول بعد از صد باب کفایت الطالب را در جواب همین شعر شاعر اختصاص باین معنی داده که دخترزادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند و علاوه این شعر شاعر کفر است که قبل از اسلام سروده چنانچه صاحب جامع الشواهد نقل نموده.

از این قبیل دلائل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمۀ صدّیقه سلام اللّه علیها فرزندان رسول اللّه اند پس وقتی سلسلۀ نسب ما بحضرت أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام ثابت گردید بنا بر دلائل معتبره ای که بیان نمودیم ثابت است که فرزندان و ذراری رسول خدا هستیم و بزرگترین افتخار ما همین معنی می باشد و احدی چنین افتخاری ندارد مگر ذراری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه خوش گوید فرزدق شاعر:

اولئک آبائی فجئنی بمثلهم

اذا جمعتنا یا جریر المجامع

(1)

خلاصه احدی از ابناء زمان و مردم دنیا نمی توانند ببزرگی پدران خود فخر و مباهات کنند مگر شرفاء و سادات که نسبت آنها منتهی می شود بخاتم الانبیاء و علی مرتضی صلوات اللّه و سلامه علیهما.

حافظ- دلائل شما بسیار مکفی و تمام بود قطعا انکار آن را نمی نمایند مگر اشخاص لجوج عنود و خیلی هم ممنون شدم که کشف حجب فرموده ما را مستفیض فرمودید تا رفع این شبهۀ بزرگ شد.

«در این موقع صدای مؤذن در مسجد برخاست که اعلام نماز عشاء را می نمود» «(چون برادران اهل سنّت بطور وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را از هم» «جدا و در موقع فضیلت آن بجا می آورند بر خلاف شیعه که تبعا لرسول اللّه و ائمۀ» «از آل اطهار علیهم السّلام در جمع و تفریق مختارند)آقایان آماده شدند برای» «رفتن مسجد و اداء فریضه-بعضی از آقایان گفتند اگر بنای برگشتن و ادامه دادن»

ص :107


1- 1) اینها هستند پدران من پس بیاورید مرا بمثل اینها(ای جریر)آنگاه که محافل و انجمنها ما را گرد هم آرد.

«بمذاکرات است چون رفتن بمسجد و برگشتن خیلی از وقت مجلس گرفته می شود» «خوبست تا این مجلس برقرار است نماز عشاء همین جا اداء شود فقط آقای سید عبد» «الحیّ(امام جماعت مسجد)بروند در مسجد با مردم نماز بگذارند و بر گردند» «پیش نهاد مورد قبول آقایان قرار گرفت(فلذا در تمام مدت مناظره که ده شب طول» «کشید موقع نماز عشاء در همان مجلس اداء وظیفه می نمودند)در این موقع آقایان» «باطاق بزرگ دیگر رفتند بعد از أداء وظیفه باطاق محل مناظره مراجعت نمودند».

نواب عبد القیوم خان- (که یکی از اشراف و ملاّکین اهل تسنّن و مرد کنجکاو و جوینده ای بودند)گفتند قبله صاحب اجازه فرمائید تا آقایان چای میل می نمایند خارج از موضوع بحث مجلس سؤالی دارم بعرض برسانم.

داعی- بفرمائید حاضرم برای استماع.

نواب- سؤال بنده خیلی مختصر است چون مدتها است در دلم بوده که از آقایان با اطلاع شیعیان سؤال نمایم فرصتی بدستم نیامده اینک مقتضی موجود گردیده خواستم عرض نمایم چرا آقایان شیعیان بر خلاف سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خوانند.

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را بجمع و تفریق اداء می فرمود

داعی- اوّلا آقایان(اشاره بعلماء مجلس) می دانند که در مسائل فرعیه ما بین علماء اختلاف بسیار است چنانچه ائمه اربعه شما هم بسیار اختلاف دارند.

ثانیا اینکه فرمودید عمل شیعیان بر خلاف سنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد امر را بر شما اشتباه نمودند زیرا که آن حضرت نمازها را گاهی جمع و گاهی بتفریق اداء می نمودند.

نواب- (رو بعلماء خودشان)آیا چنین است رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم بنحو جمع و تفریق اداء می نمودند.

حافظ- فقط در سفر و مواقع عذر از قبیل باران و غیره این نوع عمل می نمودند برای آنکه امّت در تعب و مشقّت نباشند و الاّ در حضر پیوسته بنحو تفریق اداء می نمودند گمان می کنم قبله صاحب اشتباه نمودند سفر را تصور حضر نمودند.

ص :108

داعی- خبر اشتباه ننمودم بلکه یقین دارم حتّی در روایات خودتان وارد است که گاهی در حضر و بدون عذر هم بنحو جمع اداء می نمودند.

حافظ- گمان می کنم روایات شیعه را با روایات ما اشتباه نمودید.

داعی- روات شیعه که اتفاق بر این معنی دارند،گفتگو در روات شما می باشد روایات صحیح چندی در صحاح و کتب معتبره شما در این باب وارد است.

حافظ- ممکن است اگر در نظر دارید محلّ آنها را معیّن فرمائید.

داعی- مسلم بن حجّاج در باب الجمع بین الصّلاتین فی الحضر در صحیح خود با نقل سلسلۀ روات از ابن عباس نقل نموده که گفت صلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الظهر و العصر جمعا و المغرب و العشاء جمعا فی غیر خوف و لا سفر (1)

و نیز از ابن عباس نقل نموده که گفت صلیت مع النبی ثمانیا جمعا و سبعا جمعا (2)و همین حدیث را امام احمد بن حنبل در ص 221 جزء اول مسند نقل نموده بعلاوۀ حدیث دیگر که ابن عباس گفت صلی رسول الله فی المدینة مقیما غیر مسافر سبعا و ثمانیا (3)چند حدیث از این قبیل مسلم نقل می نماید تا آنجا که می نویسد عبد اللّه ابن شقیق گفت روزی بعد العصر ابن عباس برای ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد ستاره ها ظاهر شد صدای مردم برخاست الصلاة الصلاة ابن عبّاس اعتنا نکرد در همان حین مردی از بنی تمیم با صدای بلند گفت الصلاة الصلاة ابن عبّاس گفت أ تعلمنی بالسنة لا امّ لک رأیت رسول الله جمع بین الظهر و العصر و المغرب و العشاء (4)عبد اللّه گوید از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد رفتم از ابو هریره سؤال نمودم تصدیق نمود و گفت همان قسم است که ابن عباس گفته.

و نیز بطریق دیگر از عبد اللّه بن شقیق عقلی نقل می نماید که وقتی منبر عبد اللّه

ص :109


1- 1) رسول خدا(ص)نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعا اداء می نمود.
2- 2) با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم اداء می نمودیم.
3- 3) نماز گذارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت (یعنی مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم).
4- 4) بی مادر تو مرا سنت یاد می دهی خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.

ابن عباس طول کشید تا هوا تاریک شد مردی سه مرتبه پی درپی ندا در داد الصلاة ابن عباس متغیّر شد گفت لا امّ لک أ تعلمنا بالصلاة و کنا نجمع بین الصلاتین علی عهد رسول الله (1)

و نیز زرقانی که از اکابر علماء شما است در ص 263 جزء اول شرح موطاء مالک در باب جمع بین الصّلاتین از نسائی از طریق عمرو بن هرم از ابی الشعثاء نقل می نماید که در بصره ابن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خواند بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت رسول خدا این قسم نماز اداء می نمود(یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء جمع می نمود).

و نیز مسلم در صحیح و مالک در باب جمع بین الصّلاتین موطاء و امام احمد بن حنبل در مسند با نقل سلسلۀ روات از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت نموده اند که گفت صلی رسول الله الظهر و العصر جمعا بالمدینة فی غیر خوف و لا سفر (2)ابو زبیر گوید از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع می نمود نماز را سعید گفت همین سؤال را من از ابن عباس نمودم گفت اراد أن لا یحرج احدا من امته یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشند.

و نیز در چند خبر نقل می نمایند که ابن عباس گفت جمع رسول الله بین الظهر و العصر و المغرب و العشاء فی غیر خوف و لا مطر (3)اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند ولی واضح تر دلیل بر جواز جمع همین تعیین ابواب است بنام جمع بین الصّلاتین و نقل نمودن احادیث جمع را در همین باب تا از ادلّۀ جواز جمع باشد مطلقا و اگر غیر از این بود باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند پس این روایات منقوله در صحاح و سایر کتب معتبرۀ شما مربوط بجواز در سفر و حضر است.

ص :110


1- 1) بی مادر تو مرا نماز یاد می دهی و حال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم(یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء).
2- 2) نماز گذارد رسول خدا(ص)ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر.
3- 3) جمع نمود رسول خدا(ص)بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون اینکه ترسی باشد و بارانی بیاید.

حافظ- چنین بابی و نقل روایاتی در صحیح بخاری نمی باشد.

داعی-اولا وقتی سایر ارباب صحاح از قبیل مسلم و نسائی و احمد بن حنبل و شارحین صحیحین مسلم و بخاری و دیگران از اکابر علماء خودتان نقل نموده اند کفایت می نماید هدف و مقصد ما را.

ثانیا آقای بخاری هم همین روایات را که دیگران نقل نموده اند در صحیح خود آورده منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصّلاتین است بمحل دیگر انتقال داده چنانچه(باب تأخیر الظهر الی العصر من کتاب مواقیت الصلاة)و(باب ذکر العشاء و العتمة)و(باب وقت المغرب)را مطالعه و مورد دقت قرار دهید تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمائید.

پس نقل این احادیث بعنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصّلاتین عقیدۀ جمهور علماء فریقین است در حالتی که اقرار بصحت این احادیث در صحاح خود نموده اند.

چنانچه علاّمه نووی در شرح صحیح مسلم و عسقلانی و قسطلانی و زکریّای انصاری در شروحی که بر صحیح بخاری نوشته اند و زرقانی در شرح بر موطاء مالک و دیگران از اکابر علماء خودتان بعد از نقل احادیث مخصوصا حدیث ابن عباس اعتراف بصحّت آن و اینکه این احادیث دلیل اجازه و رخصت است در حضر برای آنکه امت در حرج و مشقّت نباشند نموده اند.

نواب- چگونه ممکن است احادیثی از زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم بر عمل بجمع رسیده باشد ولی علماء در حکم و عمل بر خلاف آن رفتار نمایند.

داعی- فقط اختصاص باین موضوع ندارد بعدها خواهید فهمید که نظائر بسیار دارد در این موضوع بخصوص هم آقایان فقهاء اهل تسنّن یا جهة قصور افکار و یا جهة دیگری که من نمی فهمم آن احادیث معتبره را تأویلات بارده بر خلاف ظاهر آنها نموده اند از قبیل آنکه گویند شاید این احادیث ناظر بموقع عذر باشد مانند ترس و خوف و نزول باران و گل که جماعتی از اکابر متقدمین شما مانند امام مالک و امام شافعی و عدّه ای از فقهاء مدینه بآن تأویل فتوی داده اند.

ص :111

و حال آنکه این عقیده را رد می نماید حدیث ابن عبّاس که صریحا می گوید من غیر خوف و لا مطر-یعنی بدون ترس و نزول باران نماز را جمع می خواندند.

بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابر بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند ابر بر طرف گردید دیدند وقت عصر است نماز عصر را خواندند لذا جمع شد بین الظهر و العصر.

گمان نمی کنم باردتر از این تأویل یافت شود گویا تأویل کنندگان فکر نکردند که نمازکننده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و برای رسول خدا بود و نبود ابر اثری نداشته چه آنکه علم آن حضرت مربوط باسباب نبوده بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.و گذشته از آنکه این دسته مردمان قصیر الفکر دلیلی در دست ندارند که چنین امری واقع شده باشد بطلان این تأویل ثابت می گردد بجمع نماز مغرب و عشاء که در آنجا وجود ابر و بر طرف شدن آن اثری ندارد علاوه بر آنکه خلاف ظواهر احادیث است.

چنانچه عرض کردیم در حدیث ابن عبّاس(حبر امت)صراحت دارد که خطابه آن جناب بقدری طول کشید که مستمعین چندین مرتبه فریاد زدند الصلاة یعنی یادآوری نمودند که ستاره ها ظاهر و وقت نماز گردیده مع ذلک عمدا نماز مغرب را بعقب انداخت تا وقت نماز عشاء هر دو را با هم اداء نمود و ابو هریره هم تصدیق این عمل را نموده که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدین قسم عمل نموده-البته این نوع تأویلات در نزد ما مردود است بلکه علماء بزرگ خودتان هم رد نموده و تأویلات را بر خلاف ظواهر احادیث دانسته اند-چنانکه شیخ الاسلام انصاری از اکابر علماء خودتان در(تحفة الباری فی شرح صحیح البخاری)در باب صلاة الظّهر مع العصر و المغرب مع العشاء در آخر ص 292 جزء دوم و همچنین علاّمۀ قسطلانی در ص 293 جزء دوم(ارشاد السّاری فی شرح صحیح البخاری)و دیگران از شارحین صحیح بخاری و جمّ غفیری از محققین علماء خودتان آورده اند که این نوع از تأویلات خلاف ظواهر احادیث است و مقیّد بودن بآنکه حتما باید تفریقا اداء نمود ترجیح بلا مرجّح و تخصیص بلا مخصّص است.

ص :112

نواب- پس این اختلاف از کجا آمده که دو دسته برادران مسلمان بجان هم افتاده و با نظر عداوت بیکدیگر می نگرند و قدح در اعمال هم می نمایند.

داعی-اولا اینکه فرمودید دو دسته از مسلمانان با نظر عداوت بهم می نگرند مجبورم از طرف جماعت شیعیان اهل بیت طهارت و خاندان رسالت دفاع بنمایم که ما جماعت شیعیان به هیچ یک از علماء و عوام برادران اهل تسنّن بچشم حقارت و یا عداوت نظر نمی نمائیم بلکه آنها را برادران مسلمان خود می دانیم و بسیار متأسفیم که چرا تبلیغات بیگانگان و خوارج و نواصب و امویها و تحریکات شیاطین جنّ و انس در قلوب برادران اهل تسنّن مؤثر افتد تا آنجا که برادران شیعی خود را که از جهة قبله و کتاب و نبوت و عمل بجمیع احکام و واجبات و مستحبات و ترک کبائر و معاصی با آنها شریک اند رافضی و مشرک و کافر دانسته و از خود جدا نمایند و با نظر عداوت و دشمنی بآنها بنگرند.

ثانیا فرمودید این اختلاف از کجا آمده از سوز دل عرض می نمایم-آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد-اینک وقت آن نیست که عرض نمایم این نوع اختلافات از کجا سرچشمه گرفته شاید ان شاء اللّه در شبهای بعد بمناسباتی پرده برداشته شود و خود متوجه باصل حقیقت گردید.

ثالثا راجع بنماز جمع و تفریق آقایان فقهاء اهل تسنّن اخبار معروضه را که دلالت بر رخصت و جواز دارد مطلقا در جمع خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای سهولت و راحتی و جلوگیری از سختی و مشقت و حرج امت نقل نموده ولی نمی دانم بچه جهة تأویلات بارده می نمایند و جمع خواندن نمازها را بدون عذر جائز نمی دانند.

بلکه بعضی از آنها مانند ابی حنیفه و تابعین او مطلقا منع جمع می نمایند با عذر و بدون عذر سفرا ام حضرا.

و اما سایرین از شافعیها و مالکیها و حنبلی ها با اختلافاتی که در جمیع اصول و فروع دارند در سفر مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.

ولی فقهاء شیعه تبعا للائمة الطاهرین من آل محمّد علیهم السّلام که بنا بفرمودۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فارق بین حق و باطل و عدیل القرآن اند حکم بجواز جمع می نمایند

ص :113

مطلقا خواه در سفر یا در حضر با عذر و یا بی عذر بجمع تقدیم و یا جمع تأخیر.

و این جواز با اختیار مصلّی است یعنی نمازگزار اگر بخواهد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را برای سهولت و راحتی در یک جلسه بخواند-و یا ظهر و مغرب را در اوّل وقت فضیلت بخواند و نماز عصر و عشاء را هم در اول وقت فضیلت آنها اداء نماید مختار است.

و البته از هم جدا و هر یک را در وقت فضیلت خود بجا آوردن افضل از جمع است چنانچه در کتب استدلالیه و رسائل عملیه فقهاء شیعه کاملا ذکر گردیده.

و لکن چون مردم غالبا گرفتار مشاغل و هموم بسیاری هستند و ممکن است بمختصر غفلتی از آنها فوت گردد لذا برای سهولت و رفع عسر حرج(که هدف شارع مقدّس بوده) شیعیان جمع می خوانند بتقدیم یا بتأخیر.

گمان می کنم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم و سایر برادران اهل تسنّن که با دیده غیظ و غضب بما می نگرند همین مقدار جواب کافی باشد چون مطالب مهم تری اصولا در پیش است خوبست برگردیم باصل مذاکرات اولیه زیرا وقتی مطالب مهمۀ اصولی حل گردید بالتبع فروعات حل خواهد شد.

حافظ- خیلی خوشوقتم که در جلسۀ اول پی بردم بمعلومات قبله صاحب و دانستم طرف صحبت ما کسیست که خیلی جامد نیست و از کتب ما کاملا با اطلاع اند همان قسمی که فرمودند بسیار بجا است که همان صحبت قبل را تعقیب نمائیم.

با اجازه قبله صاحب می خواهم بفهمم که جنابعالی با این بیانات شیوا که ثابت نمودید حجازی و هاشمی و دارای چنین نسب پاکی هستید چگونه شد که بایران مرکز مجوس آمدید چنانچه علت و تاریخ این مهاجرت را بیان فرمائید خیلی خوشوقت خواهیم شد.

سید امیر محمد عابد

داعی- اوّلین مهاجر از اجداد ما بایران حضرت سیّد أمیر محمّد عابد فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم علیه السّلام بوده است که بسیار با فضل و تقوی و از کثرت عبادت معروف بعابد گردیده در تمام عمر قائم اللّیل و صائم النّهار بوده و بندرت ایّامی را افطار می نموده و عشق بسیاری بکتابت کلام اللّه

ص :114

مجید داشته و از حقّ الکتابه کلام اللّه بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند.

بقعۀ مبارکه اش الی الحال در شیراز مطاف و مزار عامّۀ ناس من الاعالی و الادانی می باشد قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب-شاهزادۀ اویس میرزا معتمد الدوله ثانی فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله عمّ اکرم مرحوم ناصر الدّین شاه قاجار ضریح زیبائی از نقره ساخته و حرم مطهّرش را که مسجدیست برای عبادت زائرین و ادای فرائض و مستحبات و اقامۀ نماز جماعت آئینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی بآن بقعۀ مبارکه دارند و بوسیله روح پرفتوح صاحب بقعه که از عترت پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند درک فیض از مبدء فیّاض می نمایند.(شکل 4)

حافظ- علت مهاجرت ایشان از حجاز بشیراز چه بوده.

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان

داعی- بقصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام را مأمون الرّشید خلیفۀ عبّاسی جبرا ولیعهد خود نمود و بطوس(مرکز خلافت)برد مدتی بین اخوان با آن حضرت جدائی افتاد و شوق زیارت آن حضرت اخوان بزرگوارش را تحریک نمود بوسیله نامه از حضور مقدّس حضرت رضا علیه السّلام و خلیفه مأمون الرّشید استیذان نمودند برای حرکت بسمت طوس خلیفه(مکّار و حیّال)حسن استقبال نموده همگی آنها را احضار نمود.

جناب سیّد امیر احمد(شاه چراغ)باتفاق جناب سیّد امیر محمّد عابد(جدّ اعلای ما)و جناب سیّد علاء الدین حسین برادران معظّم و جمع کثیری از برادرزادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان بقصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام از حجاز بسمت طوس حرکت نمودند(طریق مسافرت بطوس در آن زمان غالبا از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده)در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان بخاندان رسالت بسادات معظّم ملحق و باتفاق حرکت می نمودند.

ص :115

بقعۀ متبرکۀ سید امیر محمّد عابد در شیراز شکل(4)

ص :116

می نویسند به نزدیک شیراز که رسیدند تقریبا یک قافله پانزده هزار نفری رجالا و نساء تشکیل شده بود مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافلۀ بزرگی را بمأمون دادند مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فدائیهای آنها بطوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.

لذا امریّه ای صادر نمود بتمام حکّام بلاد که در هرکجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را بسمت مدینه بر گردانید بهر کجا این حکم رسید قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافله حکم بحکومت وقت رسید.

قتلغ خان حاکم شیراز مردی بود بسیار جدّی و مقتدر فوری با چهل هزار لشکر جرّار در(خان زنیان)هشت فرسخی شیراز اردو زدند همین که قافله بنی هاشم رسیدند پیغام داد برای امامزادگان معظّم که حسب الامر خلیفه آقایان از همین جا باید بر گردید حضرت سیّد امیر احمد فرمودند اولا ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضا علیه السّلام.

ثانیا ما بی اجازه نیامدیم از شخص خلیفه استیذان نمودیم و بدستور خود او حرکت نمودیم.قتلغ خان گفت امر است که ما ممانعت از حرکت نمائیم.

ممکنست باقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجراء گردد آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمائید.

جناب سید امیر أحمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور نمودند هیچ یک حاضر بمراجعت نشدند.

صبح که قافله خواست حرکت نماید احتیاطا زنان را عقب قافله قرار دادند.

همین که کوس رحیل نواخته شد لشکر قتلغ خان سر راه را بستند عاقبت کار از حرف بعمل کشید جنگ شدید خونینی شروع شد لشکر قتلغ خان در اثر فشار و شجاعت بنی هاشم پراکنده و شکست بر آنها وارد آمد در این بین سران لشکر شکست خورده تدبیری کردند(راست یا دروغ)عدّه ای بالای بلندیها فریاد زدند آقایان اگر به پشت

ص :117

گرمی علی بن موسی ولیعهد خلیفه جنگ می کنید الان خبر رسید که ولیعهد وفات کرد یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده از اطراف امامزادگان متفرق شدند.

لذا جناب سیّد امیر أحمد شبانه با اخوان و اقارب از بیراهه بشیراز رهسپار گردیدند جناب احمد فرمودند چون دشمن در تعقیب ماست خوبست با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.

امامزادگان همان شبانه باطراف پراکنده شدند(که گویند غالب امامزادگان در ایران متفرق شدگان همان نهضت هستند).

ولی جناب أمیر احمد و سیّد امیر محمّد عابد و سیّد علاء الدین حسین بشیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها بعبادت مشغول شدند.

سید امیر احمد شاه چراغ

جناب سیّد امیر احمد(معروف بشاه چراغ)که بعد از حضرت رضا علیه السّلام در علم و زهد و ورع و تقوی سرآمد سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام بوده که آن حضرت در زمان حیات باغستانی بنام سریّه که هزار دینار خریداری نموده بودند بآن جناب هبه فرمودند و این امامزاده واجب التّعظیم در مدت عمر هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند.

وقتی بشیراز وارد شدند در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محلّۀ (سردزک)(همین مکان که الان بقعه و بارگاه آن حضرت است)پنهان و شب و روز را بعبادت می گذرانیدند.

از طرف قتلغ خان(والی فارس)مفتشین بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظّم گماشتند تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند خبر بحکومت دادند لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند.

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ

جناب احمد با آن قوم دغا بعنوان دفاع از خود جنگ نموده یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی

ص :118

بکار برده و شجاعتی بخرج داده که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می باشد.

عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند از طرفی خانه همسایه را سوراخ کرده وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هر وقت از جنگ خسته می شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده بحمله می پرداخت.

در موقع استراحت که تکیه بدیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند فلذا بدن مبارکش زیر توده های خاک پنهان شد خبر قتلش معروف و آن خانه خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد(چون شهر شیراز عموما(باستثنای عدّۀ قلیلی)از مخالفین بودند).

تا اوایل قرن هفتم هجری که سلطنت فارس بوجود ذی جود اتابک ابو بکر بن سعد مظفّر الدّین قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح و در سی و شش سال دورۀ سلطنت خود بزهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء تعظیم بسیار می نمود و در ترویج شریعت مطهّره اسلامیّه سعی بلیغ داشت.

نظر بفحوای کلام الناس علی دین ملوکهم وزراء و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر بشعائر اسلام بودند از جمله وزراء و مقربان دربار اتابک مظفّر الدّین امیر مقرّب الدّین مسعود بن بدر الدّین بوده که میل بسیاری بعمران و آبادی داشت فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را بصورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه خراب شده عمارت بزرگی برپا کنند عمله جات بسیاری بکار افتادند خاکها و زباله ها را بخارج شهر می بردند.

روزی در اثناء کار دیدند جسد تر و تازۀ مقتولی بدون تغیّر و تبدّل با فرق شکافته زیبا و وجیه روی زمین زیر آوار قرار گرفته خبر بوزارت خانه رسید حسب الامر وزیر اعظم جمعی بتفتیش قضیه آمدند.

ص :119

پیدا شدن جسد شاه چراغ

پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرّف او شد حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود العزة لله احمد بن موسی با سابقه تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسد شریف جناب سید أمیر احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام امام زاده واجب التعظیم شهید است که تقریبا بعد از چهار صد سال باین طریق صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی مخالفین گردید.

حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعۀ عالی برپا کردند و قبری حفر نموده با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان جسد شریف را بخاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود تا در سال 658 قمری که اتابک وفات یافت و در سال 750 که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود مادر شاه ملکه تاشی خاتون که بانوئی جلیله خیّره صالحه بوده بقعۀ مبارکۀ آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبائی بر آن قبر برافراشت و قصبۀ میمند را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی الحال باقی و گلاب میمند معروف جهان است.شکل(5)

سید علاء الدین حسین

و جناب سیّد علاء الدّین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم که با برادر بزرگوارش بشیراز آمدند در گوشه ای پنهان و شب و روز بعبادت مشغول در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده روزی حضرت در گوشۀ آن باغ تفرّج می نموده که آن حضرت را شناختند همان جا شهیدش نمودند در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید.

سالها گذشت قتلغ مرد و آن باغ خراب شد اثری از آن سیّد بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغ خرابه ساختمان می نمودند جسد خون آلود جوان مقتولی تر و تازه از زیر خاک نمایان شد کأنّه او را تازه کشته اند در حالتی که یک دست قرآن

ص :120

بقعۀ متبرکۀ حضرت سید أمیر احمد(شاه چراغ)در شیراز شکل(5)

ص :121

مجید و دست دیگرش شمشیر صحیح و سالم با علامات و قرائنی که در دست داشتند فهمیدند بدن مبارک جناب سیّد علاء الدّین حسین فرزند شهید موسی بن جعفر است در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان (1)بر قبر او بقعه ای ساخت.

بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه بزیارت (2)امام زادگان معظّم آمد چون صاحب ثروت بسیار بود بنائی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعۀ مبارکه وقف نمود و بعد از فوت خودش را هم در همان آستانه مقدّسه دفن نمودند و در زمان شاه اسماعیل مرحوم مرمّت زیبائی بر آن قبر شد که الی الحال مزار عموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می باشد.شکل(6)

بعضیها گویند این سیّد بزرگوار عقیم و بلا نسل بوده است و بعضی گویند صاحب نسل بوده ولی بعدا منقرض گردیده و هم چنین جناب سید امیر احمد(شاه چراغ)هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفۀ صالحۀ بوده چنانچه در عمدة الطالب فی انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند اولاد ذکور داشته است.

ابراهیم مجاب

و اما جناب سید امیر محمّد عابد که در گوشۀ انزوا اشتغال بعبادت داشت تا بأجل طبیعی از دنیا رفت فرزندان عالیقدر داشته که اهمّ از همۀ آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوی جناب سید ابراهیم(مجاب)است که از طرف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در بیداری مفتخر بجواب سلام گردیده فلذا معروف شد به(مجاب)بعد از وفات پدر بزرگوارش بعزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصا حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که قبر مبارکش تازه کشف و در آن اوان شهرت تامّی پیدا نموده عازم عتبات عالیات گردید.

ص :122


1- 1) قتلغ در ترکی بمعنی بزرگ است-در ازمنه سالفه ببعض حکام و بزرگان از جانب سلاطین لقب قتلغ داده می شد چنانچه بعد از غلبه چنگیزیان در ایران(اوکتای قاءان)لقب قتلغ خانی را باتابک اعظم مظفر الدین أبو بکر بن سعد زنگی که با آنها مخالفت ننموده بود داده. پس این قتلغ خان که بقعۀ بر قبر جناب سید علاء الدین ساخت غیر از آن قتلغ است که از جانب مأمون و الی فارس و با امام زادگان جنگید.
2- 2) حقا سزاوار است شیعیان خاصه اهالی ایران همان قسمی که بزیارت فاطمه معصومه بقم می روند شدّ رحال نموده و بشیراز جنت طراز رفته رضای خاطر حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله را در زیارت فرزندان عالم عابد شریف آن حضرت فراهم نمایند قطعا اجر جزیل در زیارت آن بزرگواران حاصل است.

بقعۀ متبرکۀ حضرت سید علاء الدین حسین در شیراز شکل(6)

ص :123

حافظ- مگر قبر امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده.

داعی- چون شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت معاویه علیه الهاویه و طغیان بنی امیّه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیّت فرمود جسد مبارکش را شبانه محرمانه دفن نمودند و حتّی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند فقط عدۀ قلیلی اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند و صبح روز 21 رمضان برای آنکه امر بر أعادی مشتبه شود و محلّ قبر آن حضرت را ندانند دو محمل بستند یکی را بسمت مدینه و دیگری را بطرف مکّه معظمه روانه نمودند.

بهمین جهة قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت.

حافظ- جهة این وصیّت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده.

داعی- شاید از ترس بنی امیّۀ بی دین بوده چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض مخصوص آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین بودند ممکن بود اسائۀ ادبی بقبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سرآمد ظلمها می گردید.

حافظ- این چه فرمایشی است مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد بقبر مسلمانی و لو دشمنی هم در کار باشد سوء عملی انجام دهند.

فجایع اعمال بنی امیه

داعی- مگر جنابعالی سیر در تاریخ ننگین بنی امیّه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اوّلی که این شجرۀ ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند باب ظلم و تعدی و فساد در میان مسلمانها باز شد چه ظلمها که ننمودند و چه خونها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند این قوم رسوای بی همه چیز پابند به هیچ چیز نبودند چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورّخین خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.

ص :124

وقعه شهادت زید بن علی علیه السّلام

مخصوصا علامۀ مقریزی ابو العباس احمد بن علی شافعی که از اکابر علمای شما است در کتاب معروف خود(النّزاع و التّخاصم فیما بین بنی هاشم و بنی امیّه)فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطا شرح داده که زنده و مرده نمی شناختند برای نمونه دو وقعۀ مهمّ تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعۀ این قوم رسوا(بنی امیّه)را بعرضتان می رسانم که آقایان تعجّب نکنید و بدانید آنچه داعی می گویم با سند و اساس است.

و آن وقعۀ مهم شهادت حضرت زید بن علیّ بن الحسین بن علی علیهم السّلام و فرزندش یحیی می باشد که جمیع مورّخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبد الملک بن مروان در سال 105 قمری بخلافت رسید(و آن مردی بود بسیار قسیّ القلب و شدید الغضب)بنای ظلم و تعدّی را گذارد و مخصوصا نسبت به بنی هاشم خود و اتباعش اذیت و آزار را بحدّ اعلی رسانیدند.

عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف عالم عابد زاهد فقیه متّقی بشام نزد خلیفه بتظلّم رفت در(رصافة)با هشام ملاقات نمود قبل از اینکه حضرت جهة آمدن خود را بیان نماید عوض مساعدت و رسیدگی بکارها و پذیرائی از مهمان تازه وارد آن هم پارۀ تن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لدی الورود اهانت سختی بآن حضرت نمود و با دشنامهای بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن جناب را از دربار خلافت راند.

چنانچه مورّخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در ص 181 جلد دوم مروج الذّهب و علاّمۀ مقریزی در النّزاع و التّخاصم فیما بین بنی هاشم و بنی امیّه و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغة و دیگران مفصّلا می نویسند که بعد از فحّاشی و ضربات شدیدۀ وارده و رانده شدن از نزد خلیفه ناچار از شام بکوفه رفت برای بر طرف کردن ظلم نهضتی بر ضدّ امویها تشکیل داد.

یوسف بن عمر ثقفی حاکم شهر کوفه با لشکر بسیاری بمبارزه برخاست آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی مبارزت می نمود و تمثل باین اشعار می جست.

ص :125

اذلّ الحیاة و عز الممات

و کلا أراه طعاما وبیلا

فان کان لا بد من واحد

فسیری الی الموت سیرا جمیلا

ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست شربت شهادت نوشیده جان بجان آفرین تسلیم نمود جناب یحیی فرزند آن بزرگوار باتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند پس از گذاردن لحد آب را در نهر جاری نمودند که دشمنها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجا است.

ولی مفسدین شرّاندیش بیوسف خبر دادند فرستاد قبر را نبش نموده بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند سرش را از بدن جدا نموده برای هشام بشام فرستادند.

آن نانجیب نااصل ملعون نوشت برای یوسف حاکم کوفه بدن جناب زید را عریانا بدار بیاویزند همین عمل را آن ملاعین اجراء نمودند و در ماه صفر سال 121 قمری بدن ذریّۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برهنه بدار آویختند چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد پاره تن رسول اللّه بر بالای دار ماند تا سال 126 که ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان بخلافت رسید امر نمود استخوانهای آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند پس از سوختن خاکسترش را بباد دادند؟!

شهادت جناب یحیی

و همین عمل را این ملعون با بدن جناب یحیی بن زید بن علی بن الحسین علیهما السّلام در جرجان که از بلاد خراسان است(و الحال گرگان نامیده می شود (1))نمود چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود(که تاریخ آن مفصل است)و در میدان رزم شهید گردید سرش را از بدن جدا و بشام فرستادند بدنش را مانند پدر بزرگوارش بدار آویختند شش سال بر بالای دار ماند؟!که دوست و دشمن بحال آن بزرگوار می گریستند تا ولید بدرک و اصل شد ابو مسلم خراسانی که بر ضدّ بنی امیه بهوا خواهی بنی عبّاس قیام نمود بدن آن ذریّۀ رسول اللّه را از دار ستم نجات داد و در جرجان(گرگان)دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است.

(تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعین لعن نمودند).

ص :126


1- 1) ابو الفرج اصفهانی و بعض دیگر قبر یحیی را در جوزجان که معرب کوزکان است می دانند.

پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیث لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید جای تعجّبی نبود که اگر وقت بدستشان می آمد با بدن امام بر حق امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام هم چنین معاملاتی می نمودند.

فلذا حسب الوصیّة جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود تا زمان هارون الرّشید خلیفه عبّاسی که روزی بصحرای نجف که نی زار و مرکز آهوان بود بشکار رفت تازیها و فهدها دستۀ آهوان را تعقیب نمودند آنها بالای تلّ نجف (1)پناه بردند تازیها و فهدها از تل بالا نرفتند چندین مرتبه این عمل تکرار شد یعنی تازیها که عقب می رفتند آهوها پائین می آمدند همی که تعقیب می شدند باز پناه بتل می بردند خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند نزد خلیفه آوردند سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازیها بدنبال آهوان بالا نمی روند.

پیدایش قبر علی علیه السّلام

پیر گفت سرّش را من می دانم ولی ایمن از گفتن نیستم خلیفه امانش داد گفت خلیفه با پدرم آمدم در بالای این تل زیارت و نماز کرد گفتم اینجا چه چیز است گفت با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام اینجا بزیارت آمدیم و آن حضرت فرمود اینجا قبر جدّ ما علی بن أبی طالب علیه السّلام است که بزودی آشکار خواهد شد.

خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا بعلامت قبری رسیدند در آنجا لوحی دیدند که بر آن بخط سریانی دو سطر نقش شده بود ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما حفره نوح النبی لعلی وصی محمد صلّی الله علیه و آله قبل الطوفان بسبع مائة عام (2)هارون احترام کرد و امر داد خاکها را بجای خود

ص :127


1- 1) نجف در لغت بمعنی پشته و بلندی است که آب باو نرسد و نام بند آبی است پشت کوفه که مانع رسیدن سیل است بخانه ها و قبرهای آنها و در نزدیکی آن بند قبر حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام می باشد چنانچه فیروزآبادی در قاموس ضمن لغت نجف ذکر نموده.
2- 2) این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی وصی محمد صلّی اللّه علیه و آله قبل از طوفان به هفتصد سال.

ریختند پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نمازگزار و گریۀ بسیاری کرد و خود را بخاک قبر مطهّر غلطانید.

آنگاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر بمدینه نوشتند و از این قضیّه سؤال کردند حضرت در جواب مرقوم داشتند بلی همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیر المؤمنین علیه السّلام است.

هارون امر کرد با سنگ بنائی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد بتحجیر هارونی این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده بزیارت آن حضرت می آمدند فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی بدست آورد از شیراز عازم زیارت شد پس از فراغت از زیارت در کربلای معلی ندای حق را لبّیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشۀ شمال غربی رواق آن حضرت مزار دوستان است.

اختلاف مدفن علی علیه السّلام

حافظ- گمان می کنم باین محکمی که شما فرمودید قبر مولانا علی کرم اللّه وجهه در نجف نباشد زیرا علماء را در آن اختلاف است بعضی گویند در قصر الاماره کوفه و بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه بعضی نوشته اند که در باب الکنده مسجد کوفه است و بعضی گفته اند در رحبه کوفه بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع پهلوی قبر فاطمه است در نزدیکی کابل افغانستان ما هم بقعه ای هست بنام(مزار علی)معروف است که جسد مولانا علی کرم اللّه وجهه را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته بسمت مدینه حرکت دادند جمعی بخیال آنکه در صندوق اشیاء نفیسه می باشد او را ربوده وقتی گشوده و جسد مبارک آن حضرت را دیدند بکابل آورده در آنجا دفن نمودند و بهمان جهة عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند.

داعی- تمام این اختلافات از اثر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر باختفاء نمود که حقیر نخواستم مفصلا شرح دهم چنانچه از امام بحق ناطق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام مرویست که حضرت امیر المؤمنین هنگام وفات بفرزندش امام حسن

ص :128

فرمود پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع 1-در مسجد کوفه 2-در رحبه 3-در خانۀ جعدة هبیره 4-در غری تا کسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید.

و البته این اختلاف در میان علماء شماها می باشد که بگفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند ولی جامعۀ علماء شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد چه آنکه آنها از اهل بیت طهارت گرفتند بدیهی است اهل البیت ادری بما فی البیت.

و اما اینکه فرمودید در نزدیکی کابل مزار علی می باشد بسیار خنده آور است و این شهرت کاملا دروغ می باشد و این قضیه بافسانه نزدیک تر است تا بیک خبر صحیح.

و عجب از علمای شما می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند حتّی حاضر نشدند که محلّ قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود زیرا که اهل البیت ادری بما فی البیت-بدیهی است فرزندان بمحل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران.

اگر هر یک از این شهرتها صحت داشت محققا ائمۀ اطهار بشیعیان خود خبر می دادند و حال آنکه بر عکس نجف اشرف را تقویت نمودند بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب بزیارت آن حضرت در نجف نمودند.

سبط ابن جوزی در ص 103 تذکره اختلاف اقوال را ذکر نموده تا آنجا که گوید و السادس انه علی النجف فی المکان المشهور الذی یزار فیه الیوم و هو الظاهر و قد استفاض ذلک (1).

و همچنین سایر علماء شما از قبیل خطیب خوارزم در مناقب و خطیب بغداد در تاریخ خود و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و فیروزآبادی در لغت نجف در قاموس و دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد.

ص :129


1- 1) و ششم بطور استفاضه ثابت است که قبر علی بن أبی طالب(علیه السّلام)در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهرا خلافی ندارد.

فرزندان ابراهیم مجاب

خلاصه بمناسبت الکلام یجر الکلام از اصل مطلب دور افتادیم پس از وفات حضرت ابراهیم مجاب در کربلای معلّی از آن جناب سه پسر قابل لایق باقی ماند بنام احمد و محمد و علی هر سه بعنوان تبلیغ دین جدّ بزرگوارشان بسمت ایران که در آن زمان دار العامّه بود حرکت نمودند.

جناب أحمد تشریف فرمای قصر ابن هبیره شد و در همان جا ماند و اولادش در آنجا معروف و مشغول خدمات شدند.

جنابان محمّد و علی عازم کرمان شدند جناب علی ساکن سیرجان شد(که از توابع کرمان است و تا آن شهر سی فرسنگ فاصله دارد)و اولاد و احفادشان در آن بلاد اشتغال بتبلیغات داشتند.

و جناب محمّد معروف بحائری تشریف فرمای کرمان شدند و از آن جناب سه پسر بنام ابو علی الحسن و محمد حسین الشیتی و احمد ماندند و احفاد شریفی پیدا کردند محمّد حسین و احمد بکربلا برگشتند و در جوار قبر جد بزرگوارشان عمر خود را بپایان رسانیدند و قبایل بزرگی از سادات معظّم از نسل ایشان در کربلا و اطراف معروفند از قبیل سادات محترم آل شیّة و آل فخار که از نسل جناب محمّد حسین الشیتی هستند.

و سادات آل ابو نصر و آل طعمه-خدّام با احترام آستانۀ قدس حسینی ارواحنا فداه از نسل جناب احمد می باشند.

و جناب ابو علی الحسن بشیراز تشریف فرما شدند چون اهالی شیراز از متعصّبین عامّه و اهل تسنّن و غالبا ناصبی و از پیروان خوارج بودند و عداوت مخصوصی باهل بیت طهارت داشتند نتوانستند علنی و بر ملا بنام سیادت جلوه نمایند لذا با لباس عربی در گودالی کنار (1)خندق شهر خانه های عربی ساخته و در آنجا سکنی نمودند.

ص :130


1- 1) کم کم شهر وسعت پیدا نمود تا زمان سلطنت آقا محمد خان قاجار سر سلسله سلاطین قاجار که خندق و گودالهای اطراف جزء شهر شدند و همان محلی که امام زادگان در خانه های عربی تبلیغات می نمودند الحال در شیراز معروف است بمحله گود عربان و مسجدی در آن محل هست که مرحوم شیخ علیخان زند برادر کریم خان زند پادشاه ایران از جهت جد اعلای ما مرحوم حاج سید ابراهیم مجتهد که از علمای معروف آن عصر بودند بنا نمودند.

خانواده های شیعیان که در محلّه سردزک شیراز منزل داشتند با امامزاده های معظّم رابطه پیدا نمودند امامزاده ها هم در خفیه مشغول تبلیغات و خدمات دینیّه و نشر حقایق ولایت شدند.

بعد از وفات جناب ابو علی احمد ابو الطیب فرزند بزرگ آن جناب توسعه ای در امر تبلیغ داد کم کم شهرتشان زیاد شد و بسیار از مخالفین مستبصر شده براه حق آمدند جامعۀ شیعیان رو بازدیاد گذارد در اثر تبلیغات و اقدامات امام زادگان معظّم تشکیلات مهمّه دادند تا آنجا که منبر تبلیغات بنام سادات عابدی و مجابی در شیراز برقرار شد.

از اعمام و اقوام خود باطراف می فرستادند و آنی از خدمات دینی و تبلیغات مذهبی آرام نبودند و دائرۀ تبلیغات آنها در اطراف بلاد ایران روز بروز توسعه پیدا می نمود تا در زمان دیالمه و دوره سلطنت غازان خان(محمود)و الجایتو(سلطان محمّد خدابنده) مغول که تشیّع اختیار نمودند و در سلطنت صفویّه که کاملا آزاد شدند خدمات بزرگی بعالم تشیّع ابراز نمودند و در بسیاری از بلاد ایران نشر حقایق مذهب شیعۀ امامیّه بوسیله این خاندان جلیل بوده.

سادات شیرازی در تهران

تا در اواخر سلطنت مرحوم فتحعلی شاه قاجار جدّ اعلای ما مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه که برجسته ترین فرزندان مرحوم سیّد الفقهاء و المجتهدین علاّمۀ کبیر حاج سید اسماعیل مجتهد مجابی بودند در مراجعت از زیارت مشهد مقدّس رضوی که بطهران وارد شدند از طرف شاهنشاه مسلمان علم پرور بایشان ابراز علاقه و تقاضای توقف در طهران (پایتخت شاهنشاهی)شد.

تقاضای شاهانه حسب الوظیفه دینی مورد قبول آن جناب واقع و چون در آن زمان در طهران جز در مساجد که علماء احکام و مسائل دینیّه بیان می نمودند مجالس تبلیغی مانند امروز معمول و متداول نبود.

فقط در تکایا تعزیه و شبیه خوانی بر قرار می شد که مهمتر از همه آن مجالس تکیۀ دولت شاهنشاهی بود.

ص :131

فلذا بامر و دستور جناب آقای سید حسن و تأیید شاهنشاه تکایا اوقات شبیه و تعزیه را مبدّل بمجالس تبلیغات نمودند.

بهمین جهت مؤسس اساس مجالس تبلیغ و تشکیل منابر تبلیغی در طهران مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی شد که کمک و مدد شایانی بمجتهدین و مراجع تقلید گردید شکل(7).

فلذا مرحوم آقا سید حسن نوشتند بشیراز بوالد ماجد خود مرحوم حاج سید اسماعیل مجتهد از میان فرزندان خود که زیاده از چهل نفر بودند آقا سید جعفر و آقا سید رضا مجتهد فقیه و حاج سید عبّاس و آقا سید جواد و آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم و آقا سید فتح اللّه بطهران آمدند.

نظر بتقاضای اهالی قزوین جنابان آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم را جهت تبلیغات بدان صوب روانه نمودند که سادات مجابی الی الحال از نسل آن سه بزرگوار در آنجا معروفند.

و خود با بقیه اخوان در طهران مجالس تبلیغ را تشکیل و پیوسته توسعه دادند بوسیله محراب و منبر بترویج شرع انور کوشیدند و بعد از وفات مرحوم آقا سید حسن رضوان اللّه علیه در سال 1291 قمری ریاست سلسلۀ جلیله حقّا بفرزند ارشد آن بزرگوار مرحوم آقا سید قاسم بحر العلوم(پدر بزرگ داعی)منتقل گردید چه آنکه لباس زیبای ریاست سلسلۀ جلیله در آن زمان میان هزار نفر خاندان بزرگ سادات شیرازی تنها باندام آن بزرگوار متناسب و برازنده بود که در زهد و ورع و تقوی مشهور جامع معقول و منقول حاوی اصول و فروع نادرۀ زمان و نابغۀ دهر در علم و عمل و حسن سیاست معروفیّت کامل داشتند.

و از سال 1308 قمری(که مرحوم بحر العلوم برحمت ایزدی پیوست و در کربلای معلّی میان ایوان میرزا موسی وزیر پشت سر حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه جنب قبر والد ماجدش مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی دفن گردید شکل(8).

تا این زمان ریاست خاندان جلیل با والد ماجد بزرگوارم که حامی شیعه

ص :132

مرحوم خلد آشیان آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه با فرزندان خود شکل(7)

ص :133

ص :134

مرحوم آقا سید قاسم بحر العلوم شیرازی رضوان اللّه علیه با اخوان و فرزندان خود شکل(8)

ص :135

ص :136

و محی شریعت ناصر ملت و دین مروج احکام سید المرسلین ثقة الاسلام و المسلمین فرید دهر و وحید عصر حضرت آقا سید علی اکبر دامت برکاته که از طرف مرحوم ناصر الدین شاه قاجار بلقب(اشرف الواعظین)ملقّب گردیده اختصاص یافته.

و این راد مرد بزرگ که قریب هشتاد سالست پرچم دار توحید بوده و با کمال شهامت و از خودگذشتگی با قدرت و نفوذ نامتناهی خود در پیش آمدهای گوناگون و مخصوصا حوادث نیم قرن اخیر و دست اندازیهای مختلف روزگار در مقابل اعادی دین و بیگانگان پیوسته با ثبات قدم و استقامت کامل در ترویج دین مبین مجاهدتها نموده و خدمات شایان تمجید ایشان در نشر احکام و جلوگیری از منهیّات و حفظ ظواهر شریعت مطهّره و ابلاغ حقایق و اشاعۀ معالم مورد تصدیق دوست و دشمن بوده.

بیانات سحرآمیز و تأثیر کلمات آن بزرگوار اظهر من الشّمس و مورد توجه خاص و عام و علمای اعلام و مراجع تقلید در ازمنۀ مختلف بوده است.

مخصوصا حجج اسلام آیات اللّه العظام مرحمت و غفران پناه مراجع تقلید و نوابغ روزگار مرحوم حجّة الاسلام حاج میرزا محمّد حسن شیرازی بزرگ(مجدّد مذهب سید البشر علی رأس المائة الثّالثة عشر)و حاج میرزا حبیب اللّه رشتی و حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل طهرانی و آقا سید محمّد کاظم یزدی طباطبائی و حاج شیخ فتح اللّه شریعت اصفهانی و آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمّد تقی شیرازی قدّس اللّه اسرارهم زیاده از حد ابراز لطف و محبت دربارۀ آن بزرگوار مرعی داشتند.

بالاخص در این عصر مشعشع که ریاست فرقۀ ناجیۀ امامیّه با فقیه اهل بیت عصمت و طهارت سیّد الفقهاء و المجتهدین آیة اللّه فی الأرضین نابغة الدّهر حضرت آقا سید ابو الحسن اصفهانی متّع اللّه المسلمین بطول بقائه در دار العلم نجف اشرف می باشد شکل(9) شکل(10)

که الحق در علم و فضل و دانش پژوهی و حسن سیاست توانسته است لوای انا مدینة العلم و علی بابها-را در برابر یک دنیا مخالف بالای کاخ ناسوت برافرازد

ص :137

مرحوم آیة اللّه آقا سید ابو الحسن اصفهانی قدّس سرّه القدّوسی شکل(9)

ص :138

جوازنامه مرحوم آیة اللّه اصفهانی قدّس سرّه القدّوسی شکل(10)

ص :139

و تا ما وراء بحار احکام اسلام را نشر دهد و سبب ورود جمع کثیری از ارباب ملل و نحل در حوزۀ اسلام و مذهب حقّه جعفریّه گردد (1).

و نیز استاد الاساتید آیة اللّه العظمی آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی مد ظلّه العالی که مدیریت با عظمت سازمان مدارس عالیه علوم الهی قم بآن وجود مقدّس اختصاص دارد (2)زیاده از حدّ تصور والد بزرگوارم را مورد توجه و تأیید قرار داده اند شکل(11).

و پیوسته در توقیعات مبارکه با عنوان سیف الاسلام ایشان را مخاطب ساخته برای آنکه مشاهده می نمایند که با نیروی خلل ناپذیر شمشیر برّنده زبان و نیش خامه و بنان کاخ کفر و إلحاد و زندقه و فساد را خراب و از جهاد در راه دین و فداکاری در اعلاء کلمتین و نشر احکام و بسط مذهب حقّه خودداری ننموده.

و با نفوذ و قدرت خدا داد آنی از قلع و قمع ملحدین و نابود کردن مرامهای مسموم مخالفین اسلام آسوده ننشسته و علی رغم اعادی داخلی و خارجی که برای محو و جلوگیری از مقاصد حقّ ایشان کوشا بودند بر اریکه عزت إلهی برقرار و دائما دین و ملّت اسلام را عموما و مذهب حقّۀ جعفری را خصوصا حامی و خدمتگذار بوده و می باشند (3)شکل(12).

خلاصه الی الحال این سلسلۀ جلیله در طهران و اطراف بنام سادات شیرازی و عابدی و مجابی در خدمتگزاری بشرع و شریعت برقرار و با مجاهدتهای طاقت فرسا انجام وظیفه نموده و در مقابل کارشکنیها و تهمتهای مخالفین ثابت و از بوتۀ امتحان بخوبی بیرون آمدند.

این بود مختصری از مفصل حالات و شرح زندگانی این سلسله جلیله که سؤال

ص :140


1- 1) در نهم ماه ذی الحجّه 1365 قمری در کاظمین در سن 88 سالگی پس از سی سال ریاست و زعامت مسلمین جهان برحمت ایزدی پیوست و با تشییع جنازه عمومی عجیبی که بعد از مرحوم شیخ مفید اعلی اللّه مقامه نظیر نداشته بنجف اشرف حمل و در حجرۀ جنب در صحن مقابل ایوان طلا بآرامگاه ابدی سپرده شد رضوان اللّه علیه.
2- 2) در هفدهم ذی القعده 1355 قمری در قم برحمت ایزدی پیوست و در مدرس بالای سر دفن گردید رحمة اللّه علیه.
3- 3) در 21 شهر شعبان سال 1351 قمری در سن 83 سالگی در کرمانشاهان برحمت ایزدی پیوست بعد از سه روز تعطیل عمومی جنازه آن مرحوم باتفاق خود داعی حمل بعتبات عالیات و با تشییع عموم طبقات اهالی کربلا از علمای اعلام و تجار و اصناف و دستجات ملی در رواق مطهر پشت سر حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه(جنب قبر جد بزرگوارش سید ابراهیم مجاب-پهلوی درب مقبره سلاطین قاجار)بآرامگاه ابدی قرار گرفت شکل(13)و(14)و(15).

مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی قدّس اللّه سرّه شکل(11)

ص :141

ص :142

مرحوم خلد آشیان آقای اشرف الواعظین شیرازی قدّس سرّه با برادر و فرزندان خود شکل(12)

ص :143

ص :144

حمل جنازۀ مرحوم اشرف الواعظین شیرازی با تشییع عموم ملّت کرمانشاه بعتبات عالیات شکل(13)

ص :145

ص :146

استقبال و تشییع جنازۀ مرحوم آقای اشرف الواعظین با تعطیل عمومی در کربلای معلّی موقع ورود بصحن مطهر امام حسین علیه السّلام شکل(14)

ص :147

مادّۀ تاریخ وفات مرحوم آقای اشرف الواعظین شیرازی طاب ثراه

چرا از خامه بوی عود و مشک عنبرین آمد

یقین در وصف گلزار إمام هفتمین آمد

شهی کش چرخ از بهر رکوعش تا ابد شد خم

مهم کز فرش تا عرشش بتسخیر نگین آمد

محمّد عابد آن نسل بلافصل شه کاظم

که عصر خود چو جدش شاه زین العابدین آمد

حریم او بشیراز ار پناه دردمندان شد

نگر کحل البصر خاکش بچشم زائرین آمد

هزار افزون گذشته گر ز سال رحلتش-نسلش

پی ترویج دین مأمور ربّ العالمین آمد

از آن تاریخ فرزندان او سادات شیرازی

علمداران اسلامی یکایک در زمین آمد

بهر دور از تشیّع یا تسنّن هر یکی از جان

نهان و آشکارا در پی تبلیغ دین آمد

زمان بگذشت تا شد فتحعلی شه خسرو ایران

بشیرازش نظر از مهر چشم دوربین آمد

بدید آنجا است یک اختر ز برج زهرۀ زهراء

مجابی واعظ آن درّ درخشان ثمین آمد

بد او سیّد حسن فرزند آن علامۀ عظمی

که اسماعیل نام آن فقیه المسلمین آمد

شهش طهران طلب بنمود کز درک حضور وی

برد فیضی که از دربار ربّ العالمین آمد

سپس کوشید بر ترویج دین جدّ پاک خود

بتعظیم شعائر گوئیا حصنی حصین آمد

ز آثارش یکی تأسیس منبر شد در این طهران

شبیه و تکیه ها تبدیل وعظ واعظین آمد

پس از او قرّة العینش که بد ارشد بفرزندان

چو سید قاسم بحر العلومش جانشین آمد

بدی او جامع المعقول و المنقول آن بحری

که علمش رشحه ای از علم میر متقین آمد

ز بعدش پرچم منبر مهین سیّد علی اکبر

گرفت از باب و اشرف ز اوّلین تا آخرین آمد

رئیس خاندان پاک آن سادات شیرازی

برزم دشمنان چون ذو الفقار آتشین آمد

بعصر وی اعادی را نه جرئت بر تظاهر شد

جلوگیری ز منهیاتش از حقّ آفرین آمد

پی ترویج دین اقدس جدّ منیر خود

ز جان کوشا بصبح و شام با عزمی متین آمد

بگفتا عارف یک دل بتاریخ وفات او

بر اشرف نک بیا احسان نجزی المحسنین آمد

شکل(15)(1351 قمری)

ص :148

فرمودید چرا بایران آمدند و برای چه آمدند که بطور خلاصه عرض نمودم.

هدف و مقصد این خاندان جلیل از زمان جناب سیّد امیر محمّد عابد و سیّد ابراهیم مجاب فرزندان امام کاظم موسی بن جعفر علیهما السّلام که تقریبا هزار و صد سال می شود خدمت گذار بدین و شریعت اسلام بوده و با در نظر گرفتن آیه 39 سوره 33(احزاب) اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اللّٰهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ حَسِیباً (1)بر مسند تبلیغات برقرار و بدون ترس و خوف با ثبات و استقامت کامل و اتکاء بحق خلفا عن سلف انجام وظیفه داده اند.

«مذاکرات که باینجا رسید آقا سید عبد الحیّ بساعت نظر کرده فرمودند خیلی» «از شب گذشته چنانچه اجازه فرمائید بقیۀ صحبتها بماند برای فردا شب ان شاء اللّه زودتر» «می آئیم که وقت بیشتری برای صحبت داشته باشیم داعی با تبسم و روی باز موافقت نموده» «بعد از صرف چای و تنقل از اقسام تنقلات هندی برخاستند با صمیمیت و وداد آنان را» «بدرقه نمودیم».

جلسۀ دوم لیله شنبه 24 رجب 1345

اشاره

«بعد از مغرب آقایان ورود نمودند همان اشخاص دیشب بعلاوه چند نفری از» «محترمین که بعدا معلوم شد از تجار و ملاّکین بودند پس از تعارفات و صرف چای» «آقای حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ- قبله صاحب راستی بدون تملّق از مجلس دیشب خاطرات شیرینی با خود بردیم از خدمت شما که مرخص شدیم در تمام راه با همراهان صحبت شما در بین بود واقعا جاذبۀ شما بقدری قوی است که همۀ ما را مجذوب صورت و سیرت خود قرار دادید کمتر اتفاق می افتد در اشخاص که واجد حسن صورت و سیرت توأما باشند اشهد انک ابن رسول الله حقا مخصوصا امروز صبح که بکتابخانه رفتم چند جلدی از کتب انساب و تاریخ مخصوصا هزار مزار و آثار عجم را در انساب سادات جلیل

ص :149


1- 1) آن کسانی که می رسانند پیغامهای خدای را بدون کتمان و از او می ترسند و نمی ترسند از احدی مگر از خدای تعالی پس ذات پروردگار کفایت کننده است مقاصد ترسندگان از او را.

القدر مطالعه و در اطراف فرمایشات دیشب شما دقت نمودم واقعا حظّ کردم و لذّت بردم و حقیقة غبطه خوردم باین نسب شریف و مدتی در فکر بودم در پایان افکار خود خیلی متأثر و متألم گردیدم که شخص شریف صحیح النّسبی مانند جنابعالی با این حسن صورت و سیرت چرا بایستی تحت تأثیر عادات سخیفۀ گذشتگان قرار گرفته و از طریقه ثابتۀ اجداد بزرگوارتان منحرف و رویّۀ سیاسی ایرانیان مجوس را بپذیرید.

داعی- اوّلا از حسن ظنّ و نظر لطف جنابعالی ممنون و متشکرم و بدون شکسته نفسی واقعا-آن ذرّه که در حساب ناید-من هستم ثانیا چند جمله مخلوط بهم و مبهم فرمودید که دعاگو نفهمیدم هدف و مقصدتان چیست متمنی است جملات را تفکیکا بیان فرمائید تا اصل حقیقت آشکار شود.

عادات سخیفه گذشتگان کدام است طریقۀ ثابتۀ اجداد بزرگوارم که داعی از آن روی گردان شده ام چه چیز است و رویه سیاسی ایرانیان را که پیروی نموده ام چیست؟

حافظ- مرادم از عادات سخیفۀ گذشتگان تأسیسات و عقاید و بدعتهائی است که بدست بیگانگان یهود داخل در دین حنیف اسلام شده.

داعی- ممکن است لطفا توضیح بیشتری بدهید که معلوم شود آن بدعتها کدام است که دعاگو پیروی نموده ام.

اشکال نمودن بر مذهب شیعه

حافظ- البته خاطر عالی بخوبی مسبوق است بشهادت تاریخ که بعد از گذشتن هر یک از انبیاء بزرگ اعادی در اصل آن دین که کتاب مقدّس آنها بود مانند توریة و إنجیل دست پیدا نمودند و بواسطۀ تحریفات بسیار آن دین را ضایع و از درجۀ اعتبار ساقط نمودند.

ولی در اسلام بواسطه محکم بودن قرآن حکیم چون آن قدرت را پیدا نکردند لذا عدّه ای از یهودیها که همیشه حیّال و مکّار بوده اند و تاریخ زندگانی آنها پیوسته لکّه دار بحیله و تزویر بوده است مانند عبد اللّه بن سباء صنعائی و کعب الاحبار و وهب ابن منبه و دیگران که اسلام آوردند و بنای سم پاشی را گذاردند عقاید باطلی را با رأی و عقیدۀ خود توأم بنام گفتار پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم در میان مسلمانان انتشار دادند.

خلیفه سوم عثمان بن عفّان رضی اللّه عنه آنها را تعقیب نمود از ترس خلیفه فرار

ص :150

نموده و مصر را مرکزگاه خود قرار دادند کم کم جمعی از عوام را فریب داده اتباعی پیدا نمودند و حزبی تشکیل دادند بنام(شیعه)و علی رغم خلیفه عثمان علی را بامامت و خلافت معرّفی نمودند و احادیثی بر له مرام ساختگی خود جعل کردند باین معنی که پیغمبر علی را خلیفه و امام قرار داده.؟

در اثر قیام این حزب خونهای بسیار ریخته شد تا عاقبت منجر بقتل خلیفه عثمان مظلوم و نصب علی بر مسند خلافت گردید جماعتی هم که از عثمان دلتنگیهائی داشتند اطراف علی را گرفتند از آن زمان حزب شیعه سر و صورتی بخود گرفت ولی در دورۀ خلافت بنی امیّه و کشتار آل علی و دوستان آن جناب این حزب ظاهرا در محاق افتاد.

ولی افرادی مانند سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار یاسر جدّا بر له علی کرّم اللّه وجهه تبلیغات می نمودند(که روح علی قطعا از آن نوع تبلیغات بیزار بود؟!) تا در زمان خلافت هارون الرّشید و مخصوصا فرزندش مأمون الرّشید عبّاسی که بدست ایرانیان بر برادرش محمّد امین غالب آمد و مسند خلافتش محکم گردید.

شروع کردند بتقویت نمودن از علیّ بن أبی طالب و علی را بناحق بر خلفاء راشدین تفضیل دادن.

ایرانیان هم چون با عربها بد بودند بواسطۀ آنکه مملکتشان بدست قدرت أعراب اشغال گردیده و استقلالشان از میان رفته بود در پی بهانه ای بودند که طریقه ای پیدا کنند بنام دین تا در مقابل أعراب قیام نمایند لذا این رویۀ ناحق را پسندیده و پیروی نمودند بلکه در اطراف این حزب(شیعه)هیاهوئی برپا نمودند تا در دورۀ دیالمه تقویت شدند و در سلطنت با اقتدار صفویّه رسمیّت پیدا نمودند یعنی حزب(شیعه)بنام مذهب رسمی معرفی شدند و ایرانیان مجوس هم إلی الحال از روی سیاست مذهب خود را شیعه می نامند.

پس مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و حادث و ابداع او بدست عبد اللّه بن سباء یهودی بوده و الاّ سابقا در اسلام نامی از شیعه نبوده و جدّ بزرگوار شما نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :151

قطعا از این نام بیزار است زیرا بر خلاف میل او قدم باین راه برداشته شده است و فی الحقیقة می توان گفت شیعه شعبه ای از مذهب یهود و عقاید آنها می باشد؟!!

بهمین جهت من تعجب می کنم که مانند شما شخص شریف با این نسب پاک چرا باید روی عادت و تقلید اسلاف بدون دلیل و برهان طریقۀ جدّ بزرگوارتان دین پاک اسلام را بگذارید و رویۀ یهودی بدعت گذاری را پیروی نمائید در صورتی که شما اولی و أحقّید که جدّا پیرو قرآن و سنّت جدّتان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم باشید.

«دیدم اهل مجلس و مؤمنین با شرف هندی مخصوصا قزلباشهای با غیرت پر» «حرارت که از متنفّذین شیعیان هندوستان می باشند از بیانات جناب حافظ بسیار» «عصبانی و رنگهای آنها پریده گردید داعی قدری آنها را نصیحت نموده و با امر بصبر» «و حوصله و تحمّل گفتم در ایران ضرب المثلست که می گویند شاهنامه آخرش خوش است» «صبر کن الصبر مفتاح الفرج-آنگاه در جواب جناب حافظ گفتم».

جواب باشکال تراشیهای مخالفین

داعی- از شخص عالمی مانند شما بعید بود که استشهاد نمائید بکلمات ساختگی خرافی موهوم بی اصل که ابدا پایه و اساس متینی ندارد مگر اشاعه منافقین خوارج و اعادی متعصّب نواصب و امویها و تبعیّت عوام بدون تحقیق و دلیل و برهان.

اینک اگر اجازه بفرمائید برای روشن شدن مطلب جواب بیانات بی اساس شما را اختصارا باقتضای وقت مجلس بدهم تا حلّ معما گردیده و کشف حقیقت گردد.

حافظ- بفرمائید برای استماع فرمایشات شما حاضر و سرا پا گوشیم.

داعی- اوّلا جنابعالی دو امر کاملا متباین را با هم مخلوط نمودید اگر عبد اللّه بن سبا یهودی منافق ملعون که در اخبار شیعه مذمت بسیاری از او شده و در شمار منافقین و ملاعین معرفی گردیده چند روزی بنام دوستی علی علیه السّلام که محبوبیت عمومی داشته متظاهر گردیده چه مربوط است بنام شیعۀ امامیّه اگر گرگی بلباس میش و یا دزدی بلباس روحانیت و اهل علم در منبر و محراب جلوه کند و زیانهائی از طرف او باسلام و مسلمین برسد شما باید باصل علم و روحانیت بدبین شوید و تمام اهل علم را دزد و بازیگر بخوانید.

ص :152

واقعا از انصاف دور شدید که مذهب پاک شیعه را بحساب عبد اللّه بن سبا ملعون در آوردید.

خیلی تعجب آور است که مذهب حق شیعه را تخفیف داده بنام حزب سیاسی نامیدید و از آثار عبد اللّه بن سبا ملعون و بدع او در زمان عثمان دانستید.

حقّا خیلی خطا رفتید زیرا که شیعه حزب نبوده بلکه مذهب و طریقۀ حق بوده زمان خلافت عثمان حارث نگردیده بلکه در زمان خود خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بدستور و گفتار خود آن حضرت شایع گردیده.

اگر شما بکلمات مجعوله خوارج عامّه و نواصب استشهاد می کنید ولی داعی به آیات قرآن مجید و اخبار معتبرۀ خودتان استشهاد می نمایم تا حق از باطل تمیز داده شود.

و من باب تذکّر عرض می کنم همیشه در گفتار و کردارتان دقیق شوید که بعد از کشف حقیقت اسباب خجلت نشود.

چنانچه اجازه فرمائید و بیانات دعاگو مکره طبع شما نیست جواب فرمایشاتتان را بدهم تا معلوم شود مطلب غیر از اینست که شما فرمودید.

حافظ- البته بفرمائید اصل تأسیس این مجلس و حضور ما برای همین است که کشف حقایق و رفع شبهات گردد قطعا رنجش و کراهتی از بیانات برهانی نداریم.

در معنی شیعه و حقیقت تشیع

داعی- البته آقایان می دانید که شیعه لغة بمعنی پیرو است شیعة الرّجل پیروان و یاری دهندگان مردند و فیروزآبادی که از اکابر علماء شما است در قاموس اللّغة گوید و قد غلب هذا الاسم علی من یتولی علیا و أهل بیته حتی صار اسما لهم خاصا (1).

عین همین معنی را ابن اثیر در نهایة اللّغة نموده است.

ولی اشتباهی که شما نمودید عمدا یا سهوا یا بواسطه عدم احاطه بر تفاسیر و اخبار و واقع شدن تحت تأثیر گفتار اسلاف بدون دلیل و برهان فرمودید لفظ

ص :153


1- 1) غالب شده است اسم شیعه بر هر کس که دوست بدارد علی(علیه السّلام)و اهل بیت او را تا آنکه گشته است شیعه مخصوصا اسم از برای ایشان.

شیعه و اطلاق آن بر پیروان علی و اهل بیت رسالت علیهم السّلام از زمان عثمان پیدا شده و واضع آن عبد اللّه بن سباء یهودی بوده.

و حال آنکه این طور نیست بلکه طبق اخبار معتبره مندرجه در کتب و تفاسیر خودتان شیعۀ اصطلاحی بمعنی پیرو علی بن أبی طالب علیه السّلام از زمان خود خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده.

و واضع لفظ شیعه بر پیرو علی علیه السّلام بر خلاف فرموده شما شخص خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و این کلمه بر زبان خود صاحب وحی جاری شده همان پیغمبری که خدا در آیه 3 از سوره 53(النجم)درباره او فرموده وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)اتباع و پیروان علی علیه السّلام را شیعه و رستگار و ناجی نامیده است.

حافظ- در کجا همچو چیزی هست که ما تا بحال ندیده ایم.

داعی- شما ندیده اید یا نخواسته اید ببینید یا دیده اید و صلاح مقام خود را در اعتراف بحقیقت نمی دانید و یا ملاحظه اتباع و مریدان خود را می نمائید.

ولی ما دیده ایم و حق پوشی را هم صلاح دین و دنیای خود نمی دانیم برای آنکه خداوند متعال در دو آیه از قرآن مجید صریحا کتمان کنندگان حق را ملعون و اهل آتش خوانده.

اول در آیۀ 154 از سورۀ 2(بقره)فرموده إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی الْکِتٰابِ أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (2)

دوم در آیه 169 همان سوره فرموده إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ مٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (3)

ص :154


1- 1) هرگز بهوای نفس سخن نمی گوید سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.
2- 2) آن کسانی که آیات واضحه ای که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده و بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم پنهان داشتند خدا و(تمام جن و انس و ملائکه)آنها را لعن می کنند.
3- 3) آن کسانی که پنهان داشتند و کتمان نمودند آیاتی را که نازل نمودیم از کتاب آسمانی و آنها را ببهای اندک فروختند جز آتش جهنم نصیب آنها باشد و در قیامت خدا از خشم با آنها سخن نگوید و از پلیدی عصیان پاک نگردند و آنان را عذاب دردناک خواهد بود.

حافظ- آیات شریفه حق است و البته اگر کسی کتمان حق بنماید مشمول همین آیات می باشد ولی ما تاکنون حقّی را نشناخته ایم که کتمان بنمائیم و البته بعد از معرفت هر حقّی اگر کتمان بنمائیم ما هم در حکم همین آیات خواهیم بود و امیدواریم که هیچ وقت در حکم آیات قرار نگیریم.

داعی- اینک بلطف و عنایت خداوند منان و توجهات خاصّۀ خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا آنجا که مقدور داعی می باشد حق را که اظهر من الشمس است از زیر پرده استتار بیرون می آورم و بر برادران عزیزم(اشاره باهل تسنّن حاضر در مجلس)ظاهر می کنم امیدوارم آیتین شریفتین پیوسته در مقابل روی ما باشد نکند خدای نکرده عادت و تعصّب غالب آید و کتمان حقّی بشود.

حافظ- خدا را شاهد می گیرم هر ساعتی که حقّی بر من ظاهر شود جدال نمی نمایم چون جنابعالی با حقیر معاشرت ننموده اید و از اخلاقم آگاهی ندارید بقدری جدّی هستم و سعی می کنم که بر هوای نفس غالب آیم و هرگاه شما دیدید که حقیر در مقابل بیانی ساکت شدم بدانید که در آن موضوع کاملا روشن شده ام اگر راهی هم برای مجادله و مغلطه و غلبه در مطالب داشته باشم جدل نمی کنم و اگر در جدال بر آمدم قطعا مشمول همین دو آیه خواهم بود.

الحال حاضر برای استماع بیانات حق شما هستم امید است خداوند ما و شما را راهنمای حق گردد.

داعی- حافظ ابو نعیم اصفهانی احمد بن عبد اللّه که از أجلّۀ علماء عظام و محدثین فخام و محققین کرام شما می باشد که ابن خلّکان در وفیات الاعیان تعریف او را کرده است که از اکابر حفّاظ ثقات و اعلم محدّثین است و مجلّدات عشره کتاب(حلبة الاولیاء) او از احسن کتب است.

و صلاح الدّین خلیل بن ایبک الصّفدی در وافی بالوفیات دربارۀ او گوید تاج المحدثین حافظ ابو نعیم که امام در علم و زهد و دیانت بوده و در نقل و فهم روایات و قوۀ حفظ و درایت مقام عالی اعلا داشته و از مصنّفات بسیار زیبای او ده جلد

ص :155

حلیة الاولیاء می باشد که مستخرج از صحیحین است که علاوه بر احادیث بخاری و مسلم احادیث بسیاری نقل نموده کانه بگوش خود شنیده.

و محمد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة المصابیح در تعریف او گوید هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر و له من العمرست و تسعون سنة خلاصه یک همچو عالم حافظ محدّث نود و شش ساله ای که محل وثوق و مفخر علمای شماست در کتاب معتبرش(حلیة الاولیاء) روایت می کند باسناد خودش از ابن عباس(حبر امت)که چون نازل شد آیه 6 از

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع

سوره 98(البینة) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ (1)رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خطاب کرد به علی بن أبی طالب و فرمود یا علی هو انت و شیعتک تاتی انت و شیعتک یوم القیمة راضین مرضیین (2)

ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل هفدهم مناقب و حاکم ابو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی که از فحول اعلام مفسّرین بزرگ شما است در کتاب شواهد التّنزیل فی قواعد التفصیل و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در ص 119 کفایت الطالب و سبط ابن جوزی در ص 31 تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة(بحذف آیه) و منذر بن محمد بن منذر و مخصوصا حاکم روایت نموده که حاکم ابو عبد اللّه حافظ (که از اکابر علمای شما می باشد)خبر داد ما را با اسناد مرفوع بیزید بن شراحیل انصاری کاتب حضرت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه که گفت شنیدم از آن حضرت فرمود وقت رحلت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پشت مبارکش بسینۀ من بود فرمودند یا علی أ لم تسمع قول الله تعالی ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم

ص :156


1- 1) آنان که ایمان آورده اند و نیکوکار شدند بحقیقت بهترین اهل عالم اند پاداش آنها نزد خدا باغهای بهشت عدن است که نهرها زیر درختانش جاریست و در آن بهشت ابد جاودان متنعمند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی و خشنودند.
2- 2) یا علی مراد خیر البریه در آیه شریفه توئی و شیعیان تو.روز قیامت تو و شیعیان تو بیائید در حالتی که خداوند از شما راضی و شما هم از خداوند راضی و خشنود باشید.

خیر البریة-الخ-هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب تدعون غرا محجلین (1)

و نیز جلال الدین سیوطی که از مفاخر علمای شما است و در قرن نهم هجری او را مجدّد طریقۀ سنّت و جماعت دانسته اند(چنانچه صاحب فتح المقال نوشته)در تفسیر خود(درّ المنثور فی کتاب اللّه بالمأثور)از ابو القاسم علی بن الحسن معروف بابن عساکر دمشقی که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد(چنانچه ابن خلّکان در وفیات الاعیان و ذهبی در تذکرة الحفّاظ و خوارزمی در رجال مسند ابی حنیفه و در طبقات شافعیه و حافظ ابو سعید در تاریخ خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر فخر شافعیّه و در زمان خود امام اهل حدیث بوده کثیر العلم و غریز الفضل ثقة و باتقوا و در سال 550 هجری در میان علماء سنّت و جماعت علم بوده)از جابر بن عبد اللّه انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده نقل می نماید که گفت در خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم که علی بن أبی طالب علیه السّلام وارد شد پیغمبر فرمود و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیمة فنزل ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة (2)

و نیز در همان تفسیر از ابن عدی از ابن عبّاس(حبر امت)روایت نموده که چون آیۀ مذکور نازل گردید رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود تأتی انت و شیعتک یوم القیمة راضین مرضیین (3)

و در فصل نهم مناقب خوارزمی مسندا از جابر بن عبد اللّه نقل نموده که گفت خدمت رسول خدا بودیم علی علیه السّلام رو بما آمد حضرت فرمود قد اتاکم اخی یعنی رو بشما آمد برادر من(علی)آنگاه ملتفت شد بسمت کعبه و دست علی را گرفت و فرمود:

ص :157


1- 1) یا علی آیا نشنیده ای آیه شریفه را(صاحبان اعمال صالحه و خیر البریه)ایشانند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند یعنی پیشوای سفید رویان.
2- 2) قسم بکسی که جان من در قبضه قدرت او است این مرد(اشاره بعلی)و شیعه او روز قیامت رستگارانند آنگاه آیه مذکوره نازل گردید.
3- 3) می آئی تو و شیعیان تو روز قیامت درحالی که از خداوند راضی و خداوند از شما راضی باشد.

و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیمة (1)

سپس فرمود این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد بعهد خدا و عادل ترین شماها است در میان رعیّت و تقسیم کننده تر از همه شما بالسّویّه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگتر است در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند جاء خیر البریة یعنی آمد بهترین مردم.

و نیز ابن حجر در صواعق و ابن اثیر در جلد سوم نهایه همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.

و نیز ابن حجر در باب 11 صواعق از حافظ جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی مدنی که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد نقل نموده که چون آیه مذکوره نازل گردید رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود یا علی انت و شیعتک خیر البریة تاتی یوم القیمة انت و شیعتک راضین مرضین و یأتی عدوک غضبانا مقمحین فقال من عدوی قال من تبرء منک و لعنک (2)

و نیز علاّمه سمهودی در جواهر العقدین نقلا از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نور الدین علی بن محمّد بن احمد مالکی مکی مشهور بابن صباغ که از اکابر علماء و فحول فقهاء شما است در ص 122 فصول المهمّه از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود هو انت و شیعتک تاتی یوم القیمة انت و هم راضین مرضیین و یأتی اعداءک غضبانا مقمحین (3)

و نیز میر سیّد علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شما است در کتاب (مودّة القربی)و ابن حجر متعصّب در صواعق محرقه از امّ سلمه امّ المؤمنین زوجه

ص :158


1- 1) بآن خدائی که جان من در دست اوست این علی و شیعیان او رستگارانند روز قیامت.
2- 2) یا علی تو و شیعیان تو خیر البریه هستید می آئید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک دستهایشان بگردنشان بسته می باشد پس امیر المؤمنین عرض کرد کیست دشمن من فرمود کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید ترا.
3- 3) یعنی آن خیر البریه تو و شیعیان تو هستید می آئید روز قیامت تو و آنها درحالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک دستهاشان بگردنشان بسته می باشد.

محترمۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که آن حضرت فرمود یا علی انت و اصحابک فی الجنة انت و شیعتک فی الجنة (1)

و موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم در فصل نوزدهم مناقب مسندا نقل می نماید از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بعلی علیه السّلام فرمودند مثلک فی امتی مثل المسیح عیسی بن مریم یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند فرقه ای مؤمنین و آنها حواریّون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند فرقه ای غلات که دربارۀ آن جناب غلو نمودند(یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند)و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند فرقة شیعتک و هم المؤمنون یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنین اند-و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند-و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاحدین و گمراهان اند فانت یا علی و شیعتک فی الجنة و محبو شیعتک فی الجنة و عدوک و الغالی فیک فی النار یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود و دشمنان و غلو کنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.

«در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد آقایان برخاستند برای نماز» «پس از فراغت از نماز و اشتغال بخوردن چای جناب آقای سید عبد الحیّ که برای» «اداء نماز جماعت بمسجد رفته بودند مراجعت نمودند فرمودند چون منزل نزدیک بود این» «چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطی و مودّة القربی و مسند امام احمد» «ابن حنبل و مناقب خوارزمی است(که تا شب آخر جلسات این کتابها نزد داعی» «ماند)کتابها را باز نموده همان احادیث قرائت شد بعلاوۀ چند حدیث دیگر مؤید» «همین مطلب.آقایان رنگ برنگ می شدند مخصوصا متوجه بودم که در پیش اتباع» «خودشان خجالت می کشیدند».

«آنگاه در مودّة القربی حدیث فوق را خواندند بعلاوه این دو حدیث هم پیش آمد» «قرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود یا علی ستقدم»

ص :159


1- 1) یا علی تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشید.

«علی الله أنت و شیعتک راضین مرضیین و یقدم علیه عدوک غضبانا مقمحین (1)».

داعی- این بود مختصری از دلایل محکمه مؤید بکتاب اللّه مجید و اخبار معتبره مندرجه در کتب اکابر علماء خودتان گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علماء شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتابهائی که در برابر شما است اثبات مرام نمایم بحول و قوۀ پروردگار قادرم ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه بهمین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه بجملات بی سروته معاندین ننمائید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبد اللّه بن سبا یهودی ملعون بوده.

آقایان محترم ما شیعیان یهودی نیستیم بلکه محمّدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علی علیه السّلام عبد اللّه بن سباء ملعون نبوده بلکه شخص رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و عبد اللّه را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نمائیم.

از زمان عثمان ببعد بنا بگفته شما لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند بلکه در زمان خود پیغمبر صحابه خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند چنانچه حافظ أبو حاتم رازی در کتاب(الزینة)که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته می نویسد اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوجود آمد نام شیعه بوده است که چهار تن از صحابه دارای این لقب بودند 1-ابو ذرّ غفاری 2-سلمان فارسی 3-مقداد ابن اسود کندی 4-عمّار بن یاسر.

آقایان فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاصّ بلکه محبوب خدا و پیغمبر را بلقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید.

پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبر شنیده بودند که شیعیان علی علیه السّلام اهل نجات اند لذا افتخار باین سمت می نمودند تا آنجائی که بر ملا آنها را شیعه می خواندند.

ص :160


1- 1) یا علی زود است تو و شیعیانت بر خدا وارد می شوید در صورتی که از خدا راضی و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشمناک وارد می شوند در حالتی که دستشان بر گردنشان بسته می باشد.

مقام سلمان و ابو ذرّ و مقداد و عمار

از این بیان گذشته شما عمل اصحاب پیغمبر را حجّت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمائید که فرمود

انّ اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم (1)

مگر ابو الفداء در تاریخ خود ننوشته که این چهار نفر از جمله اصحاب پیغمبر بودند که روز سقیفۀ بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید با اینکه علماء خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علی علیه السّلام بودند پس بحکم حدیث منقولۀ خودتان ما راه هدایت را بدست آورده ایم.

با اجازه آقایان بمقتضای وقت چند خبر برای شما نقل می نمایم حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 172 جلد اول حلیة الاولیاء و ابن حجر مکّی در حدیث پنجم از چهل حدیثی که در صواعق محرقه در فضایل علی علیه السّلام آورده از ترمذی و حاکم از بریده نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان الله امرنی بحب اربعة و اخبرنی انه یحبهم یعنی خداوند مرا امر فرموده بدوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد عرض کردند یا رسول اللّه آن چهار نفر کیانند فرمود علی ابن أبی طالب و ابو ذر و مقداد و سلمان.

و ابن حجر در حدیث 39 از ترمذی و حاکم از أنس بن مالک نقل نموده که آن حضرت فرمود الجنة تشتاق الی ثلاثة علی و عمار و سلمان یعنی بهشت اشتیاق دارد بسوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.

آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشت اند سند نیست و حجّیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و بآنها ترتیب اثر بدهند؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟!پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید بطور

ص :161


1- 1) بدرستی که اصحاب من مانند ستاره گانند بهر یک از آنها اقتدا کنید هدایت می شوید.

اطلاق نمی گفتید بلکه می گفتید انّ بعض اصحابی کالنجوم تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دائرۀ هدایت خارج ننمائید.

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده

و اما اینکه فرمودید مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند.

بی لطفی نمودید بدون توجّه و تعمّق تبعا للاسلاف بیان فرمودید برای آنکه قبلا ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ایست که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر خدا پیش پای امّت گذارده و ما حسب الأمر آن حضرت پیروی از علی امیر المؤمنین و آل طاهرینش سلام اللّه علیهم اجمعین می نمائیم و خود را هم بامید حق مطابق دستوراتی که بما داده اند و عمل می نمائیم ناجی می دانیم.

بلکه آن کسانی که بدون کوچکترین دستور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اساس سقیفه را تشکیل دادند سیاسی بودند نه پیروان عترت طاهره بدستور پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت دستور رسیده و در کتابهای معتبر شما بسیار وارد است-ولی راجع بسقیفه و پیروی از اهل سقیفه بعنوان خلیفه تراشی ابدا دستوری صادر نگردیده است-

و اما در جهت توجه ایرانیان بمقام ولایت امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرینش آقایان اهل تسنّن از روی عناد و تعصّب و یا روی عادت خلفا عن سلف بدون تعمّق و تحقّق قضاوت نموده اند.

و هم چنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنّن و سیر در کتب آنها باشتباه رفته و بمثل معروف تنها بقاضی رفتند و خوش حال برگشتند گمان نموده اند که ایرانیان روی سیاست مذهب حقّ تشیع را اختیار نموده اند.

واقعا نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند و از عادت و تعصّب برکنار،علّة العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیر المؤمنین و اهل بیت آن

ص :162

حضرت پیدا نمایند و اگر مختصری دقّت و تأمل و تعمّق می نمودند زود بحقیقت می رسیدند.

و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن بهدف و مقصد خود از همان راهی که آمده اند برمی گردند نه آنکه هزار سال بر این عقیدۀ حقّه ثابت و در این راه جان بازیها نموده تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار بکلمه علی ولی الله بعد از لا اله الا الله محمد رسول الله بنمایند.

اینک با اجازه آقایان برای روشن شدن تاریخ با مختصر اشاره ای باقتضای وقت علّت العلل علاقه مندی ایرانیان را در میان ارباب ملل بآن حضرت و اهل بیت طاهرینش بعرض می رسانم تا بدانید که آنها روی سیاست اظهار تشیّع ننمودند بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیّع را اختیار نمودند.

اوّلا هوش و ذکاوت ایرانیان ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصّب مانع آنها نگردد حقّ و حقیقت را زود درک نموده و بجان و دل بپذیرند.چنانچه بعد از فتح ایران بدست اعراب مسلمین با آزادی کاملی که مسلمانان بآنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدّس اسلام نداشتند همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاوی های دقیق پی بحقیقت اسلام بردند دین آتش پرستی و مجوسیت چندین هزارساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی از عقیدۀ بدو مبدء(اهریمن)و(یزدان)روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.

و همچنین وقتی دلائل مثبتۀ حقانیت را در مذهب تشیع یعنی پیروی از علی علیه السّلام دیدند روی خرد و دانش تبعیت و پیروی نمودند.

و بر خلاف فرمودۀ شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما توجه ایرانیان بمقام ولایت و علاقه مندی آنها بأمیر المؤمنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده بلکه از زمان خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این عقد مودت در دل ایرانیان ریشه دوانید.

چه آنکه هر ایرانی وقتی بمدینه می آمد و مسلمان می شد روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت حق و حقیقت را در علی علیه السّلام می دید لذا بحبل متین و ریسمان محکم

ص :163

ولایت آن حضرت بامر و راهنمائی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنگ می زد.

سر سلسلۀ آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید تا آنجا که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنابر آنچه علمای فریقین نوشته اند درباره او فرمود سلمان منا اهل البیت یعنی سلمان از ما اهل بیت است از همان اوان معروف شد بسلمان محمّدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند بولایت آن حضرت و از مخالفین جدّی سقیفه بود که پیروی از او بحکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است.

از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول اللّه را درباره آن حضرت شنیده بود و بعین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است زیرا که مکرر از رسول اکرم می شنید که می فرمود من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه و من خالف علیا فقد خالفنی و من خالفنی فقد خالف اللّه (1)

و نیز هر ایرانی که بمدینه رفته و مسلمان گردیده چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنۀ بعدیّه در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد.

بهمین جهت خلیفۀ ثانی سخت عصبانی گردیده برای آنها محدودیتهائی قائل شد! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیرۀ رسول اللّه آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!

و علاوه بر اینها آن چیزی که بیش از همه ایرانیان را بمقام مقدّس علی و عترت طاهرۀ آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نمودند و محبّتش در دل آنها قرار گرفت طرفداری کاملی بود که امیر المؤمنین علی علیه السّلام از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود.

چه آنکه وقتی اسراء مدائن(تیسفون)را بمدینه وارد نمودند خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را بکنیزی بمسلمانان بدهند أمیر المؤمنین منع نموده و فرمود

ص :164


1- 1) کسی که علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید خدا را اطاعت نموده و کسی که علی را مخالفت نماید مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید خدا را مخالفت نموده.

شاهزادگان مستثنی و محترمند دو دختر یزدجرد شاهنشاه ایران میان اسراء هستند نتوان آنها را بکنیزی داد خلیفه گفت پس چه باید کرد حضرت فرمودند امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند آزادانه بشوهری بپذیرند فلذا بدستور آن حضرت برخاستند در میان صحابه نظر کردند شاه زنان محمّد بن ابی بکر را(که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود)و شهربانو حضرت امام حسین سبط رسول اللّه را انتخاب نمودند و بعقد شرعی بخانه آنها رفتند.

که از شاه زنان خداوند فرزندی بمحمد داد(قاسم فقیه)پدر امّ فروه مادر امام ششم صادق آل محمّد سلام اللّه علیه.

و از شهربانو امام چهارم زین العابدین علی علیه السّلام متولد گردیدند.

وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگان ایرانی بایرانیان رسید علاقۀ مخصوصی بآن حضرت پیدا نمودند همین مطلب و علاقه مندی بآن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند.

مخصوصا بعد از فتح ایران بدست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند بدلائل حقه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلبا توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد عقاید و علاقۀ قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.

پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب ربطی بزمان خلافت هارون و مأمون و یا دورۀ سلطنت صفویه چنانچه فرمودید نداشته بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور سلطنت صفویه مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید(یعنی در قرن چهارم هجری)که زمام امور در ایران بدیالمه آل بویه واگذار شد پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیّۀ خود را ظاهر ساختند.

ظهور تشیع در دورۀ مغولها

تا در سال 694 هجری که سلطنت ایران بغازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود)رسید چون توجه خاصی باهل بیت طهارت پیدا نموده مذهب حقّ تشیع ظاهر تر گردید و بعد از وفات او در سال 707 که سلطنت بالجایتو(محمد شاه خدابنده)برادر غازان

ص :165

خان رسید بنا بر آنچه حافظ ابرو عالم و مورّخ شافعی همدانی در تاریخ خود آورده

مناظرۀ علامه حلی با قاضی القضاة

در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملّة و الدّین علاّمه کبیر حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی که از نوابغ دهر و مفاخر علماء شیعه در آن عصر بوده است با خواجه نظام الدین عبد الملک مراغی قاضی القضاة شافعی که افضل و اعلم علماء اهل سنت در آن زمان بوده واقع گردید.

و در آن محضر مبحث امامت مورد گفتگو قرار گرفت و جناب علاّمه با دلائل ساطعه و براهین قاطعه اثبات امامت و خلافت بلافصل أمیر المؤمنین علی علیه السّلام و ابطال دعوی دیگران را بوجهی ظاهر نمود که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند تا جائی که خواجه نظام الدین گفت ادلّۀ جناب علاّمه بسیار ظاهر و قوی است ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقۀ کلمۀ اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننمائیم.

در آن میانه چون شاهنشاه تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلائل طرفین را استماع می نمود بعد از خاتمۀ مباحثات حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه را بتمام بلاد ایران صادر نمود.

و از همان مجلس بتمام حکّام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع خطبه بنام امیر المؤمنین و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکو که کملۀ طیّبۀ لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولی اللّه در سه سطر متوازی نقش کردند.

عکس برداری از صفحه 73 مقدمه کتاب احقاق الحق بقلم حجة الاسلام الآیة الحجة ابو؟؟؟ المعالی آقا سید شهاب الدین نجفی مرعشی دام ظله

و جناب علاّمۀ حلّی را که از حلّه برای حل مسأله محلّل احضار نموده بود(و بهمین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید)در نزد خود نگاهداشت

ص :166

و برای او مدرسۀ سیّاره تهیّه و طلاّب علوم اطراف آن جناب را گرفتند در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده علنی و بر ملا حقایق را بیان می نمودند بی خبران هم پی بحقیقت طریقۀ حقّۀ امامیه برده خورشید درخشندۀ ولایت از زیر ابر تقیّه بیرون آمد از همان زمان مذهب حقّ تشیّع خورشیدوار از زیر أبر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید.

و بعد از هفتصد سال تقریبا بتقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کاملۀ آن زمان ابرهای تیره و تار بکلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت جهانتاب شد.

پس اگر روزی ایرانیان مجوسی و معتقد بدو مبدء(یزدان)و(اهریمن)بودند لکن بمحض آنکه دلائل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند بجان و دل پذیرفتند و إلی الحال با صمیمیّت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابت اند.

و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی یا پایبند بجائی نباشند یا در سلسلۀ غلات وارد و علی علیه السّلام را از مقام خودش ترقی داده در مرتبۀ الوهیّت وارد کنند و او را خالق و رازق عباد بدانند یا معتقد بحلول و اتحاد و وحدت وجود باشند ربطی باصل جامعه و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد.

در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمند ایرانی دارای عقیده و ایمان ثابت بوحدانیت حق تعالی جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و پیروان أمیر المؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند.

حافظ- عجب است از جنابعالی حجازی مکّی و مدنی برای ایّامی چند که در ایران توقف نمودید آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمائید و آنها را پیرو علی کرّم اللّه وجهه می دانید در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده

ولی شیعیان ایرانی همگی علی را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزلۀ حق بلکه عین حق می دانند.

چنانچۀ در دیوانها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم اللّه وجهه می گویند (و قطعا علی از چنین عقیده ای بیزار است).

ص :167

من طلسم غیب و کنز لاستم

چون بکنز لا رسی الاّستم

یعنی از للّه و لا بالاستم

نقطه ام با را ببا گویاستم

کژ مغژ تار است پندارت کنند

مظهر کلّ عجایب کیست من

مظهر سرّ غرایب کیست من

صاحب عون نوائب کیست من

در حقیقت ذات واجب کیست من

دیگری گفته:

در مذهب عارفان آگاه(گمراه)

اللّه علی علی است اللّه

داعی- عجب از شما است که بدون تحقیق تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و بهمین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید برادرکشی را باب می نمائید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان و تاجیکستان و غیره بقدری از مسلمانان شیعه کشتند که خونها جاری نمودند؟

مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثر تحریکات علماء خود که می گفتند شیعیان علی پرست و مشرک و کافر و قتلشان واجب است آن همه خونها از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند!!

عوام بیچاره اهل تسنن برهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه بلکه کفر و شرک و ارتداد بمسلمانان ایرانی می نگرند.؟

در ازمنه سالفه ترکمنها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و بقتل و غارت مشغول و می گفتند هر کس هفت نفر رافضی(شیعه)را بکشد بهشت بر او واجب می شود.؟

قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهدۀ امثال شما آقایان است که بگوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند سنّیهای عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند فلذا بقصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند.

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد

اوّلا جواب جمله اولتان را عرض کنم تا باصل مطلب برسیم اینکه فرمودید داعی حجازی مکّی مدنی چرا طرفداری

ص :168

از برادران ایرانی می نمایم بدیهی است افتخار داعی باین است که مکّی و مدنی و محمّدی هستم ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است در داعی راه ندارد.

برای آنکه جدّ بزرگوارم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آنکه حفظ قومیّت و وطنیّت هر ملّتی را ملحوظ داشته و با جمله حب الوطن من الایمان هر قوم و ملتی را بوطن دوستی امر فرموده

یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت آن بود که تفاخرات نژادی و تعصّبات جاهلانه را بکلّی از بین برد و با یک ندای بلند رسا عالمیان را متوجه بفرمودۀ خود نمود که لا فخر للعرب علی العجم و لا للعجم علی العرب و لا للابیض علی الاسود و لا للاسود علی الابیض الا بالعلم و التقی (1)

و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرمودۀ آن حضرت اتّخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی برکنار روند و اظهار کبر و منیّت بر دیگران کنند فرمود انا من العرب و لا فخر و انا سید ولد آدم و لا فخر (2)

ما حصل معنی آنکه من با اینکه خود عرب و آقای اولاد آدمم باین نژاد و مقام بر سایرین فخر و مباهاتی ندارم و فخریه نمی کنم فقط فخریه پیغمبر باین بود که بندۀ مطیع پروردگار است در مقام مناجات عرض می کرد کفی بی فخرا ان اکون لک عبدا یعنی کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بندۀ چون تو پروردگاری هستم

خداوند متعال در آیه 13 سورۀ 49(حجرات)می فرماید یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (3)فضل و شرف و کرامت را در تقوی قرار داده.

ص :169


1- 1) عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست مگر بعلم و تقوی.
2- 2) من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و بآن فخر نمی نمایم.
3- 3) ای مردم ما همۀ شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید(و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست)بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند.

و نیز در آیه 10 همین سوره فرموده است إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ (1)

آسیائی و افریقائی،اروپائی و امریکائی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد شهرستانی و کوهستانی همگی در تحت لوای اسلام و کلمۀ طیّبه لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی بیک دیگر ندارند.

عملا هم قائد عظیم الشأن اسلام خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشان داد سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم و بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبّت پذیرفت.

ولی ابو لهب شریف النّسب عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود از خود دور نمود و یک سوره در مذمت او نازل و صریحا فرمود تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ (2)

تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد

تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدالهای بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصّبات جاهلانه است آلمانها می گویند نژاد آرین و جرمن بالای همه است ژاپنی ها می گویند حق سیادت از آن نژاد زرد است اروپائیها می گویند سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند هنوز در ممالک متمدنة امریکا سیاه ها از حقوق اجتماعی محروم اند حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفید پوستها ندارند سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفیدپوستان ندارد.

عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفید پوست اگر رفتند باید در صفّ نعال بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوستها نباید بکنند پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفید پوست تعظیم نموده تسلیم باشد دانش آموزهای سفید پوست سیاه پوست ها را در مدارس خود راه نمی دهند.

ص :170


1- 1) جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند پس همیشه بین برادران ایمانی خود (چون نزاعی شود)صلح دهید.
2- 2) نابود باد دو دست ابو لهب(که در پی آزار رسول خدا بود)

حتّی در اطاقهای راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود باطاقهای خالی سفیدپوستان ندارد.

خلاصه سیاه پوستان در امریکا(با همه جدّیتهائی که برای آزادی آنها بکار می رود) در شمار حیوانات اند و مانند سفیدپوستان حق استفاده از وسایل تمدّن ندارند. (1)

ولی دین مقدس اسلام تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت فرمود مسلمین همه با هم برادرند و لو از هر نژاد و قبیله باشند.

مسلمانان اروپائی و امریکائی آسیائی و افریقائی باید یکدیگر را در آغوش محبّت و و داد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند یار و غمخوار هم باشند اسلام مسلمانان حجازی و مکّی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابدا فرق نمی گذارد.

پس اگر داعی نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمّدی است.سزاوار نیست کتمان حق نمایم و روی خیالات واهی حق را زیر پا بگذارم.

قطعا حجازیان قلاّبی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

ثانیا شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان با شیعیان خالص موحّد پاک مخلوط نمودید.

عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبد اللّه بن سبا

شیعیان امیر المؤمنین علی علیه السّلام همه بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان جلّ و علا و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و رسول او می باشند و درباره علی بن أبی طالب علیه السّلام

ص :171


1- 1) موسیولنی ایتالیائی قائد و پیشوای ایتالیا دستور داد نماینده او از جامعه ملل خارج گردد بعذر آنکه برای من ننگ است که نماینده من در مجمعی بنشیند که نماینده سیاه پوستهای حبشی در آنجا نشسته باشد. ولی پیغمبر عظیم الشأن اسلام در چهارده قرن قبل بلال سیاه حبشی را در آغوش محبت گرفته و می فرمود ارحنا یا بلال قرآن برای من بخوان و مرا مسرور و فرحناک گردان. حال خوانندگان محترم قضاوت کنند و ببینند تفاوت ره از کجاست تا بکجا.

نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرموده علی را عبد صالح پروردگار و وصیّ و خلیفۀ منصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانیم.

و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد او را مردود و از خود دور می دانیم مانند غلات از مسلمین از قبیل سبائیّه و خطابیّه و غرابیّه و علیاویّه و مخمّسه و بزیغیّه و امثال آنها مانند نصیریّه که در قسمتی از شهرها و قراء ایران و سایر بلاد مانند موصل و سوریا متفرق هستند بنام اهل حق.

عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسائل عملیه فقهاء امامیه غلات را در شمار کفار آورده اند بعلّت آنکه آنها دارای عقاید فاسدۀ بی شمار می باشند.

از قبیل آنکه می گویند چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست چنانچه جبرئیل بصورت دحیۀ کلبی بر پیغمبر ظاهر می گردید لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد فلذا بصورت و جسم علی ظاهر گردید؟!!.

بهمین جهة مقام علی علیه السّلام را بالاتر از مقام مقدّس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت باغوای شیاطین جن و انس جمعی باین عقیده قائل بودند؟

و آن حضرت خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار بالوهیت آن حضرت نمودند هرچند آنها را پند داد فایده نبخشید عاقبت امر فرمود آنها را در چاههای دود بطریقی که در کتب اخبار ثبت است هلاک ساختند.

چنانچه شرح این قضیه تفصیلا در مجلد هفتم بحار الانوار تألیف علاّمۀ جلیل القدر مرحوم ملاّ محمّد باقر مجلسی قدّس سرّه القدّوسی مسطور است.

و حضرت امیر المؤمنین و ائمه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند.

مانند آنچه در کتب معتبره ما از مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود:

ص :172

اللهم انی بریء من الغلاة کبراءة عیسی بن مریم من النصاری اللهم اخذلهم ابدا و لا تنصر منهم احدا (1)

و در خبر دیگر است که آن حضرت فرمود یهلک فی اثنان و لا ذنب لی محب مفرط و مبغض مفرّط انّا لنبرا الی اللّه ممن یغلوا فینا فوق حدنا کبراءة عیسی ابن مریم من النصاری (2).

و نیز فرمود یهلک فی اثنان محب غال و مبغض قال (3).

بهمین جهت جامعۀ شیعۀ امامیه اثناعشریه بیزاری می جویند از هر کس که نظما و نثرا دربارۀ علی أمیر المؤمنین و اهل بیت اطهارش غلو بنمایند و در مقام تعریف آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند بالاتر ببرند و از عبودیت بربوبیت برسانند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند از ما نیستند بلکه از غلات و ملاعین اند شما حساب جامعۀ شیعۀ امامیّه اثناعشریه را از آنها جدا بدانید.

چه آنکه اجماع علماء امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمائید بکتب استدلالیه فقهاء شیعه مانند جواهر الکلام و مسالک و غیره و رسائل عملیه مانند عروة الوثقی مرحوم آیة اللّه یزدی قدّس سرّه و وسیلة النجاة آیة اللّه العظمی اصفهانی مدّ ظلّه العالی علی رءوس الانام در باب طهارت و باب زکاة و باب ازدواج و باب ارث فتاوای فقهاء ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها و حرام است مزاوجت با آنها(با آنکه بطریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند)و حق الارث مسلمان بآنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکاة بآنها منع گردیده.

ص :173


1- 1) پروردگارا من بیزارم از طایفه غلات مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری خداوندا مخذول و منکوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را.
2- 2) هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست(یعنی چون بعمل آنها راضی نیستم لذا گنهکار نیستم)یک طایفه آنهائی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت بمن دارند.بدرستی که ما بیزاری می جوئیم بسوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند مانند بیزاری عیسی ابن مریم از نصاری.
3- 3) هلاک می گردند درباره من دو طایفه یکی دوستی که از راه محبت غلو می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد.

و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجیۀ شیعه مبسوطا و مستدلاّ بیان گردیده که این فرقه فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی خاصه شیعیان خالص العقیده لازم و واجب است.

و دلائل کاملۀ محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که ببعض از آنها اشاره نمودیم.

در آیۀ 81 سورۀ 5(مائدة)صریحا می فرماید قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ (1).

مرحوم علامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی در جلد سیم بحار الانوار(که دائرة المعارف شیعه امامیه می باشد)اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از مدعای آنها نقل نموده از جمله نقل می نماید از امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق امام جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام که فرموده و ما نحن الا عبید الذی خلقنا و اصطفانا و اللّه ما لنا علی اللّه من حجة و لا معنا من اللّه براءة و انا لمیّتون و موقوفون و مسئولون من احب الغلاة فقد ابغضنا و من ابغضهم فقد احبنا الغلاة کفّار و المفوّضه مشرکون لعن اللّه الغلاة.

خلاصۀ معنی آنکه ما بندگان خدائی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده بدرستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم(یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم)کسی که دوست بدارد غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد غلات کافر و مفوّضه مشرکند لعن خدا بر غلات باد.

و نیز از آن حضرت پیشوای بزرگ شیعیان نقل کرده اند که فرمود:لعن اللّه عبد اللّه بن سباء انه ادعی الربوبیه فی أمیر المؤمنین و کان و اللّه امیر المؤمنین

ص :174


1- 1) بگو(ای احمد)ای اهل کتاب در دین خود بناحق غلو نکنید غلو ناروا و باطل(مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر)و از پی خواهشهای آن قومی که خود گمراه شدند و بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند نروید.

عبد اللّه طائعا الویل لمن کذب علینا و ان قوما یقولون فینا ما لا نقوله فی انفسنا نبرأ الی اللّه منهم نبرأ الی اللّه منهم (1).

و در کتاب عقاید صدوق أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمّی قدّس سره القدوسی که از مفاخر فقهاء شیعه امامیه است خبری از زرارة بن أعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین بوده است نقل نموده است که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام امام ششم عرض کردم مردی از اولاد عبد اللّه بن سبا قائل بتفویض است فرمودند تفویض چیست عرض کردم می گوید ان اللّه عز و جل خلق محمدا و علیا ثم فوّض الامر الیهما فخلقا و رزقا و أحیا و أماتا (2)حضرت فرمودند کذب عدو اللّه دروغ گفته دشمن خدا زمانی که بر گشتی بسوی او بخوان این آیه را که از سورۀ رعد است أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ (3)آیه 71 سوره 13(رعد)

این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی(زراره گفت وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم کانّه سنگ بر دهانش افکندم لال شد).

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و پیشوایان بحق شیعه در طعن و لعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده خوبست همان قسمی که ما کتابهای علمای شما را می خوانیم شما هم کتب معتبرۀ علماء شیعه را بخوانید

ص :175


1- 1) لعنت خدا بر عبد اللّه بن سبا که ادعا نمود ربوبیت و خدائی را در حق امیر المؤمنین (علیه السّلام)بخدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوئیم ما آن را در حق خودمان آنگاه دو مرتبه فرمود ما بیزاری می جوئیم بسوی خدا از ایشان.
2- 2) خدای عز و جل آفرید محمد و علی را پس امور عباد را بایشان سپرد پس ایشانند خالق و رازق و کننده و میراننده.
3- 3) آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا و آنها مشتبه گردید و ندانستند که آفریدۀ خدا کدامست و آفریده شرکاء کدام بگو(ای محمد)(هرگز چنین نیست)بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزها است و اوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده او است.

تا تفوه بکلماتی ننمائید که باعث اغواء عوام بیچاره گردد و شما هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.

از آقایان محترم انصاف می خواهم آیا در صورتی که أئمه ما چنین بیاناتی برای راهنمائی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی یعنی پیروان علی و آل علی از موالی خود این اخبار را شنیده باشند مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار دهند.

طایفه غلات بکلی از ما بر کنار و ما از آنها بیزار و بر کنار هستیم و لو صورتا دعوی تشیع نمایند خدا و پیغمبر و علی و آل علی علیهم السّلام همگی از آنها بیزار و تمامی شیعیان هم از آنها بیزار بر کنار هستند.

چنانچه مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام رئیس غلات عبد اللّه بن سباء ملعون را تا سه روز حبس نمود و امر بتوبه فرمود چون قبول نکرد لاجرم او را بآتش سوزانید.

شما را بخدا خجالت ندارد که علماء شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف بنویسند مؤسس اساس تشیع این عبد اللّه ملعون بوده که بامر علی علیه السّلام سوزانیده شده است

و حال آنکه علماء شیعه در تمام کتب مربوطه پیروی از ائمه خود نموده و عبد اللّه را ملعون خوانده اند پس پیروان عبد اللّه هم ملعونند چه آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمّد و عترت طاهرۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از غلو دربارۀ آن خاندان جلیل دور و برکنارند.

اگر مؤسس اساس تشیع عبد اللّه ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند چنانچه متعصّبین از علماء شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیّت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند لا اقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد.

اگر شما یک کتاب از علماء شیعۀ امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبد اللّه ملعون نموده باشند داعی تسلیم بتمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید(و هرگز نمی توانید نشان داد)پس بترسید از روز حساب و محکمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبد اللّه ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمائید.

و نیز از جنابعالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید پیوسته روی قاعده

ص :176

علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرتهای بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عنادا و لجاجا نسبت داده اند.

حافظ- نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است ولی اجازه بفرمائید حقیر هم من باب تذکر جملاتی بعرضتان برسانم.

داعی- بسیار ممنون می شوم بفرمائید.

حافظ- شما در بیانات پیوسته می فرمائید ما غلو درباره امامان نمی نمائیم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید ولی در این دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان که روی قواعدی که خودتان بیان می نمائید آنها راضی باین قبیل امور نیستند ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید.

داعی- داعی خشک و جامد و متعصّب و جاهل نمی باشم خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید چون انسان مرکز سهو و نسیان است تمنی می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید بر خلاف رضای أئمّه هدی گفته شده که مطابقه با علم و عقل و منطق نمی کند بیان فرمائید.

حافظ- در این دو شب مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید عوض آنکه بفرمائید رضی اللّه عنهم-سلام اللّه علیهم-صلوات اللّه علیهم-فرموده اید و حال آنکه خود می دانید بحکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (1)سلام و صلوات فقط مخصوص رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات و سلام را درباره امامان نیز می آورید بدیهی است این عمل بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید است از جملۀ ایراداتی که بشما می نمایند همین موضوع است که می گویند این امر بدعت و اهل بدعت اهل ضلالت اند.

ص :177


1- 1) خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند شما هم ای اهل ایمان بر او درود بفرستید و سلام گوئید(و تسلیم فرمان او شوید)آیه 56 سوره 33(احزاب).

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن

داعی- جامعه شیعه هرگز عملی بر خلاف نصّ ننموده و نمی نمایند منتها در قرون ماضیه اعادی آنها از خوارج و نواصب و امویها و اتباع آنها بهانه جوئیها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند دلائل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم قلم در دست دشمن که افتاد تنها قاضی رفته هرچه می خواهند می نویسند جواب از همین موضوع هم مفصّلا داده شده ولی چون وقت گذشته از جواب مفصّل صرفنظر می نمایم برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر هم بر آقایان جلساء و برادران عزیزم مشتبه نگردد مختصرا عرض می نمایم.

اولا در این آیه منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند ثانیا همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده در آیه 130 سوره 37(صافات)می فرماید سلام علی آلیاسین.

یکی از خصائص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص بانبیاء عظام می نماید و می فرماید سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ (1)سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (2)سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (3)

ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننمودند مگر باولادهای خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که می فرماید سلام علی آلیاسین(یس)یکی از نامهای خاتم الانبیاء است.

در معنای یس و این که س نام مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم می باشد

چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینائی امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس محمد و احمد و عبد الله و نون و یس است و در اول سورۀ 36 می فرماید یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (4)یا حرف نداء و س نام مبارک آن حضرت و اشاره بحقیقت و سویت

ص :178


1- 1) این آیات در سوره 37(الصافات می باشد).
2- 2) این آیات در سوره 37(الصافات می باشد).
3- 3) این آیات در سوره 37(الصافات می باشد).
4- 4) ای سید رسولان و ای کاملترین انسان قسم بقرآن حکمت بیان بدرستی که تو البته از پیغمبران خدائی.

اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد.

نواب- علّت اینکه میان حروف تهجّی(س)نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست

داعی- عرض کردم اشاره ایست بعالم معنی و حقیقت اعتدال آن حضرت چه آنکه حائز مقام خاتمیت کسی است که وجودش بحد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده فلذا با حرف(س)اثبات مقام برای آن حضرت می نماید.

ببیان نزدیک تر بفهم عموم آنکه در میان حروف تهجّی فقط(س)است که ظاهر و باطن آن مساویست باین معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد زبر و بیّنه ایست که در موقع تطبیق زبر و بیّنۀ هر حرفی قطعا یا زبرش زیادتر است یا بیّنه اش.

نواب- قبله صاحب ببخشید من جسارت می نمایم چون که برای فهم مطالب بی طاقتم مستدعی است در این شبها مطالب را بقسمی ساده و واضح بیان نمائید که مورد توجّه و قابل قبول فهم همه ما باشد چون معنی زبر و بیّنه را نفهمیدیم متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حلّ معمّا گردد.

داعی- اطاعت می شود زبر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود و بیّنه آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید.

س در روی کاغذ یک حرف است ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود س و ی و ن در تلفظ ی و ن باو زیاد می شود چون در میان بیست و هشت حرف تهجّی فقط س است که در موقع تطبیق حساب زبر و بیّنه اش مساوی می باشد.

س شصت عدد است بیّنه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است ی (10)-ن(50)می شود شصت.

بهمین جهت خطاب می کند در قرآن مجید بخاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یس اشاره بظاهر و باطن پیغمبر یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی

ص :179

مراد از آلیاسین آل محمداند

پس چون س نام مبارک آن حضرت می باشد در این آیه شریفه می فرماید: سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ یعنی سلام بر آل محمّد علیهم السّلام.

حافظ- این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمائید و الاّ در میان علماء چنین معنائی نیامده که سلام بر آل یس باشد.

داعی- تمنی می نمایم در منفیّات بطور جزم کلامی نفرمائید بلکه بطریق تردید بفرمائید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد اگر شما از کتب علمای خود بی خبرید یا باخبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید ولی ما از کتب شما با خبر و انکار حق هم نمی نمائیم.

در کتب علمای بزرگ شما زیاد اشاره باین معنی شده است از جمله ابن حجر مکّی متعصّب در ذیل آیه سیم از آیاتی که در صواعق محرقه در فضایل اهل بیت نقل نموده نوشته است که جماعتی از مفسرین از ابن عباس(مفسّر و حبر امت)نقل نموده اند که ان المراد بذلک سلام علی آل محمد یعنی مراد از آلیاسین آل محمّدند پس سلام بر آل یس یعنی سلام بر آل محمّد و می نویسد که امام فخر رازی ذکر نموده است ان أهل بیته صلّی الله علیه و سلم یسارونه فی خمسة اشیاء فی السّلام قال السّلام علیک أیها النبی و قال السّلام علی آلیاسین و فی الصلاة علیه و علیهم فی التشهد و فی الطهارة قال تعالی طه یا طاهر و قال یطهرکم تطهیرا و فی تحریم الصدقة و فی المحبة قال تعالی قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و قال قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودّة فی القربی (1)

و سیّد ابی بکر بن شهاب الدّین علوی در صفحۀ 24 باب اول رشفة الصادی من

ص :180


1- 1) اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند اول در سلام فرموده سلام بر پیغمبر بزرگوار و نیز فرموده سلام بر آل یس(یعنی سلام بر آل محمد)و دوم در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز سیم در طهارت خدای متعال فرموده است طه یعنی ای طاهر و درباره آنها آیه تطهیر را نازل فرموده و چهارم در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت صدقه حرام است پنجم در محبت که خدای تعالی فرموده بگو اگر شما دوست می دارید خدا را پس متابعت نمائید مرا تا دوست بدارد خدا شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده محمد بگو(بامت)من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی ذوی القربی و اهل بیت من.

بحر فضائل بنی النّبی الهادی(چاپ مطبعۀ اعلامیۀ مصر در سال 1303 هجری از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی و در ص 34 از باب 2 نیز نقل نموده که مراد از آل یس در آیه آل محمّدند و امام فخر رازی در ص 163 جلد هفتم تفسیر کبیر ذیل همین آیه شریفه و جوهی در معنی آیه نقل نموده در وجه دوم گفته است مراد از الیاسین آل محمّد(سلام اللّه علیهم اجمعین)اند.

و نیز ابن حجر در صواعق آورده که جماعتی از مفسّرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت سلام علی آلیاسین سلام بر آل محمّد است.

و اما راجع بصلوات بر اهل بیت طهارت امریست مسلّم بین الفریقین حتّی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود بین من و اهل بیت من در صلوات جدائی نیندازید:

صلوات بر آل محمد(ص)سنت و در تشهد نماز واجب است

مخصوصا بخاری در جلد سیم از صحیح و مسلم در جلد اول صحیح و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده حتی ابن حجر متعصّب در صواعق و دیگران از علماء بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که چون آیه إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ الخ نازل گردید عرض کردیم یا رسول اللّه طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم کیف نصلی علیک-چگونه صلوات بر شما بفرستیم حضرت فرمودند باین طریق صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و در روایات دیگر کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید.

و امام فخر رازی در ص 797 جلد ششم تفسیر کبیر نقل می نماید که از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال نمودند چگونه صلوات بر شما بفرستیم فرمودند بگوئید اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انک حمید مجید.

و ابن حجر همین روایت را با مختصر اختلافی در الفاظ از حاکم نقل نموده آنگاه

ص :181

اظهار عقیده و رأی نموده گوید و فیه دلیل ظاهر علی ان الامر بالصلوات علیه الصلوات علی آله-یعنی در حدیث دلیل ظاهر است بر اینکه امر بصلوات بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صلوات بر آل آن حضرت هم هست و نیز روایت نموده است که فرمود لا تصلوا علیّ الصلاة البترا یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید عرض کردند یا رسول اللّه صلوات بترا کدام است فرمود اینکه بگوئید اللهم صل علی محمد بلکه بگوئید اللهم صل علی محمد و علی آل محمد.

و نیز از دیلمی نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود الدعاء محجوب حتی یصلی علی محمد و آله.یعنی دعا در حجاب می ماند(و مستجاب نمی شود) تا صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستند.

و از شافعی نقل می کنند که گفت:

یا اهل بیت رسول الله حبکم

فرض من الله فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدر انکم

من لم یصل علیکم لا صلاة له

(1)

نظر بفرموده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که الصلاة عمود الدین ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها (2)

قبولی تمام اعمال بسته بنماز است و نظر باخباری که عرض شد قبولی نماز هم بصلوات بر محمّد و آل محمّد است چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.

و سید أبی بکر بن شهاب الدین علوی از ص 29 تا ص 35 ضمن باب 2 کتاب رشفة الصّادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی بیاناتی در وجوب صلوات بر محمّد و آل محمّد دارد و دلائلی از نسائی و دارقطنی و ابن حجر و بیهقی از أبو بکر طرطوسی از أبو اسحاق مروزی و از سمهودی و نو وی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمّد بعد از نام مبارک محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تشهد نماز واجب است

ص :182


1- 1) ای اهل بیت رسول اللّه دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نمی شود(مراد شافعی صلوات در تشهد نماز است که اگر عمدا ترک کنند باعث بطلان و عدم قبولی نماز است).
2- 2) نماز ستون و نگاهبان دین است اگر نماز قبول شد ما سوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد ما سوای آن هم رد می شود.

که چون وقت گذشته از بیان مفصّل آن صرفنظر نموده و قضاوت را بضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.

پس آقایان تصدیق می فرمائید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدعت نیست بلکه سنّت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعا نمی کنند مگر خوارج و نواصب و متعصّبین عنود و مبغضین لجوج خذلهم اللّه که امر را بر برادران اهل سنّت مشتبه نموده و می نمایند.

بدیهی است کسانی که در این حکم قرین خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند و در ذکر مقدم بر غیرند قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن از سفاهت و جهالت یا تعصّب و بی خبری است.

«در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعض جلساء ظاهر» «مجلس را ختم نمودیم پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند» «متفرّق گردیدند».

جلسه سیم لیله یکشنبه 25 رجب 1345

اشاره

«از نماز مغرب فارغ شدیم آقایان تشریف آوردند بعد از تعارفات معموله مشغول» «صرف چای شدند داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده با خیال آسوده برای اصغای کلمات» «آقایان حاضر شدم».

حافظ- قبله صاحب دیشب که بمنزل رفتیم خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط ببعض کتب متعصّبین(بقول شما) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.

داعی- از آنجائی که خدای تعالی در آیه 150 سوره 6(انعام)می فرماید قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ (1)

ص :183


1- 1) بگو ای پیغمبر برای خدا حجة بالغه است.

مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت قدری از عادت بیرون آمده و با دیدۀ انصاف و علم و عقل بعرایض داعی توجه نمائید و بدانید که آنچه را می گویم روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است و آنچه بسمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خود خواه بوده است.

خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب آیم و آقایان را مغلوب نمایم بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیّع و ابراز حق و حقیقت است.

حافظ- از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند آیا کدام طبقه از شیعه را ذیحق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.

داعی- شب گذشته عرض نکردم که شیعه بر طبقات مختلفه هستند بلکه شیعه بآن معنی که شرح دادم یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت بامر آن حضرت یک طبقه بیشتر نیستند ولی طبقات بازیگری بنام تشیّع خودنمائی و مردم جاهل بی خبر را بدور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل بلکه کفر و زندقه را باین نام میان مردم انتشار دادند لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند بنام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقۀ آنها بکلّی از میان رفته اند و از هر طبقۀ آنها طبقات دیگر پیدا شدند.

و آن چهار فرقه عبارتند از زیدیۀ و کیسانیّه و قداحیّه و غلات.

عقاید زیدیه

فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام می دانند و زید را بعد از امام زین العابدین علیه السّلام امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن زیدیها بسیار می باشند.

ص :184

عقیده آنها بر آنست که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج بسیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت بخود نماید آن امام است.

و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبد الملک اموی بواسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید(چنانچه پریشب شرح حال آن بزرگوار را بمناسبتی عرض نمودم)او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند.

و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آنست که چنین نسبتی را باو بدهند.

جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت برجستۀ قوم و پیوسته قائم اللیل و صائم النهار بوده.

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر شهادت آن جناب را داده چنانچه از حضرت سید الشهداء أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام رسیده که فرمود وضع رسول الله یده علی صلبی قال یا حسین سیخرج من صلبک رجل یقال له زید یقتل شهیدا فاذا کان یوم القیمة یتخطی هو و اصحابه رقاب الناس و یدخله الجنة (1).

ولی خود جناب زید ابدا ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که بآن حضرت نسبت داده اند و الاّ آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می دانسته ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل باصلی شدند که لیس الامام من جلس فی بیته و ارخی ستره بل الامام کلّ فاطمی عالم صالح ذو رای یخرج بالسیف (2)

مردم را دعوت بامامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند باصطلاح دکانی برای

ص :185


1- 1) رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود یا حسین زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند کشته می شود در حال شهادت چون روز قیامت شود خود و اصحابش پا می گذارند بر گردنهای مردم و داخل بهشت می شوند. (بدیهی است مراد اصحابی هستند که بنام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن حضرت قیام نمودند).
2- 2) امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم بلکه امام هر فاطمی عالم صالح صاحب رأی است که خروج بشمشیر بنماید.

پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند-مغیریه-جارودیه- ذکیریه-خشبیه-خلقیه-

عقاید کیسانیه

فرقۀ دوم کیسانیّه بودند و آنها أصحاب کیسان مولی و آزاد کرده علیّ بن أبی طالب علیه السّلام بشمار می رفتند.

آنها قائل بامامت محمّد بن الحنفیّه فرزند بزرگ حضرت أمیر المؤمنین بعد از حسنین علیهما السّلام بودند.

ولی جناب محمّد خود چنین داعیه ای نداشته بلکه او را سیّد التابعین می گفتند در علم و زهد و ورع و تقوی و اطاعت امر مولی معروف بوده.

بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفتهای او را با حضرت سجاد امام زین العابدین علیه السّلام و دلیل بر ادعای او قرار دادند.

و حال آنکه اصل حقیقت این نبود که ادعای امامت داشته بلکه مقصود جناب محمّد از این مخالفتها اثبات مقام حضرت سجاد علیه السّلام امام چهارم بوده که باین طریق مریدهای جاهل و معتقدین سادۀ خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم.

کما آنکه در همان مسجد الحرام بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر بامامت حضرت سجاد علیه السّلام که در کتب اخبار و تواریخ مفصّلا ثبت گردیده أبو خالد کابلی که سر سلسلۀ معتقدین بآن جناب بود با جمعی از معتقدین بامامت محمّد تبعیت از جناب محمّد نموده و بامامت حضرت سجاد معترف شدند.

ولی یک عده از شیادها جمعی از عوام بی خرد بی خبر را بر آن عقیده نگاهداشتند باین بهانه که جناب محمّد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه سیاست اقتضای چنین امری را نمود.

و الاّ امامت جناب محمّد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمّد هم ثابت ماندند و گفتند جناب محمّد نمرده بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده زمانی بیرون آید و جهان را پر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند.

ص :186

مختاریه-کربیه-اسحاقیه-حربیه-(ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده).

عقاید قدّاحیه

طایفه سیم قدّاحیه اند اصل مذهب این طایفه ظاهرا تشیّع ولی باطنا کفر محض است و اصل تشکیلات این مذهب بدست میمون ابن سالم یا(دیصان)معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تأویلات را در قرآن مجید و اخبار بمیل خود باز نمودند.

و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند باطن شریعت را خداوند بپیغمبر و پیغمبر بعلی و او هم بفرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند کسانی که باطن شریعت را دانستند از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند.

و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترفند و امام هفتم را غائب و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند.

ناصریه- اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتابهای خود بنام شیعه بسیار مردم را بکفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند.

صباحیه- طایفۀ دویم اصحاب حسن صبّاح که اصلا اهل مصر و بایران آمده و واقعۀ اسفناک و فتنۀ بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتلهای فراوان شد که در تاریخ مفصّلا ثبت است که این مجلس مختصر مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.

عقاید غلات

طایفۀ چهارم غالیه اند که پست ترین اقوام و طوایفی هستند که بنام تشیّع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند و آنها هفت فرقۀ اصلی هستند.

سبائیه-منصوریه-غرابیه-بزیغیه-یعقوبیه-اسماعیلیه-ازدریه

شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصرا باقتضای مجلس عرض کردم ما جامعه شیعۀ امامیۀ اثناعشریه بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بری و آنها را انجس از هر نجس و کافر ملحد بیدین می دانیم.

ص :187

و هر عقیده ای بنام شیعه روی قاعده کفر و الحاد صراحة یا کنایة در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمدا یا سهوا درج گردیده بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعۀ علی می خوانند.

ولی جماعت شیعۀ امامیۀ اثناعشریه که زائد بر صد ملیون جمعیّت در دنیا هستند از این عقاید فاسده دور بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و لباب شریعت را که بوسیله باب علم رسول اللّه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین علیه السّلام رسیده در نزد آنها یافت می شود

عقاید شیعه امامیه اثناعشریه

طایفه پنجم شیعۀ امامیه و فرقۀ حقّۀ اثناعشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل و نقل دارا هستند و اصل شیعۀ واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه شیعۀ قلاّبی اند.

و خلاصۀ عقیدۀ این شیعیان حقیقی را برای شما بطور فهرست عرض می نمایم تا بعدها نسبتهای غلط بآنها ندهید.

جامعۀ شیعه امامیه معتقدند بوجود ذات واجب الوجود حضرت احدیت جلّ و علا که اوست واحد و أحد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد نه جسم است و نه صورت نه جوهر است و نه عرض و از جمیع صفات امکانیه معرّا و مبرّا می باشد بلکه خالق جمیع اعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه فیوضات بر موجودات ندارد.

بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را بشعر آورده و گفته اند.

نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض

بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق

و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمائی نماید لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار برای هدایت افراد بشر با دلائل و براهین و معجزات و بیّنات و دستورات کافیه باقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده که عدد آنها بسی بسیار و بیشمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولو العزم که نوح شیخ الانبیاء و ابراهیم

ص :188

خلیل الرحمن و موسی کلیم الله و عیسی روح الله-علی نبیّنا و آله و علیهم السّلام باشند هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر وجود اقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد که دین و شریعت او تا روز قیامت باقی و بر قرار است.

جماعت شیعه معتقدند که حلال محمد حلال الی یوم القیمة و حرامه حرام الی یوم القیمة و شریعته مستمرة الی یوم القیمة (1)

و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد سزا و جزائی معین فرموده که در بهشت یا دوزخ بآنها داده می شود.

و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا تمام خلایق را از نیک و بد من الاوّلین و الآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی(نه بدن لطیف و هورغلیائی)بصحرای محشر می آورد بعد از محاکمه و رسیدگی هر یک را بجزای خود می رساند.

چنانچه در کتب آسمانی عموما بالخصوص توریة و انجیل و قرآن مجید خبر داده است و سند محکم و ثابت و محقق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل دست نخورده و تحریف نگردیده از زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما رسیده و ما عامل بدستورات آن هستیم و امیدواریم که عند اللّه مأجور باشیم.

و بجمیع احکام واجبۀ مندرجه در این کتاب اقدس اعظم از قبیل نماز و روزه و زکاة و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.

و همچنین بفروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که بوسیلۀ رسول خدا بما رسیده معترف و عازم و جازم بعمل با توفیقات خداوند متعال هستیم.

و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط

ص :189


1- 1) حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت.

و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده اجتناب می نمائیم.

و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیّه آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و بآدمیان معرفی نموده.

بعد از وفات آورنده که رسول خدا می باشد بایستی نگاهدارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد همان قسمی که پیغمبر و آورنده دین را خدا بر انگیزد و بمردم معرفی نماید.

وصیّ و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و بوسیله پیغمبر بامت معرفی نماید.

چنانچه تمام انبیاء بامر خدای متعال اوصیاء خود را معرفی نمودند پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده برای جلوگیری از فساد و اختلاف امت را بحال خودشان نگذارده و اوصیاء خود را بامر پروردگار روی سنّت جاریه بآنها معرّفی فرموده.

و عدد آن اوصیاء منصوص رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از جانب خدای متعال معرفی شدند دوازده می باشد اولهم سید الاوصیاء علی بن أبی طالب فبعده ابنه حسن ثم اخوه الحسین ثم ابنه علی زین العابدین ثم ابنه محمد باقر العلوم ثم ابنه جعفر الصادق ثم ابنه موسی الکاظم ثم ابنه علی الرضا ثم ابنه محمد التقی ثم ابنه علی النقی ثم ابنه حسن العسکری ثم ابنه محمد المهدی و هو الحجة القائم الذی غاب عن الانظار لا عن الامصار یملأ الله الارض به قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.

اعتقاد شیعه امامیه آنست که این دوازده امام بر حق از جانب خدا بوسیلۀ پیغمبر بما معرفی شدند که دوازدهمی آنها بنا بر اخبار متواتر و مستفیض که از علماء شما هم بسیار رسیده غیبت اختیار نموده مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده.

و آن وجود مقدس را خداوند ذخیره قرار داده برای رفع ظلم و نشر عدل و

ص :190

مصلح کلّ است که تمام اهل عالم انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.

خلاصه جماعت شیعه معتقدند بجمیع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه که بوسیله روات معتبره از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مؤمنین نیک فطرت از صحابه خاصّ آن حضرت بآنها رسیده از اول باب طهارت تا آخرین باب دیات شکر می کنم خداوند متعال را که بداعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان نه از راه تقلید آباء و امهات باین عقاید مقدّسه معتقد و افتخار باین دین و مذهب دارم.

و هر کس در این دین و مذهب گفتگوئی دارد یا در شکّ و شبهه و اشتباه باشد داعی برای حلّ شبهات و اثبات حقایق بحول و قوّه پروردگار حاضرم.

«صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد پس از فراغت از نماز و صرف چای» «جناب حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ- قبله صاحب خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصا می رساند.

داعی- خوبست آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمائید تا حقّ آشکار گردد.

اشکال راجع بخبر معرفت

اشاره

حافظ- اخبار زیادی دیده ام ولی آنچه الحال در نظر دارم در تفسیر صافی که بقلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین الشهید بالطف در مقابل اصحاب ایستاد و گفت أیها الناس ان الله تعالی جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه قال رجل من اصحابه بابی انت و امی یا بن رسول الله

ص :191

(ص)فما معرفة الله قال علیه السّلام معرفة اهل کل زمان امامهم الذی تجب علیهم طاعته (1)

جواب از اشکال

داعی- اولا باید بسلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثق و معتبر و حسن است یا ضعیف قابل توجه است یا مردود بر فرض صحّت بخبر واحدی نتوان نصوص صریحۀ در توحید از آیات قرآن مجید و اخبار متواترۀ از طرق آل اطهار و أئمۀ هدی سلام اللّه علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.

شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار أئمۀ دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از أئمه اثنی عشر که در مواقع مقتضی با مادّیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند نمی بینید و بآنها توجه نمی نمائید.

در حالی که تمام تفاسیر مهمه شیعه و کتب اخبار از قبیل توحید مفضّل و توحید صدوق و کتاب توحید از بحار الانوار علامۀ مجلسی قدّس اللّه اسرارهم و سایر کتب توحیدیۀ علمای بزرگ شیعۀ امامیه مملو از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.

چرا رسالۀ(النکت الاعتقادیّه)ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به(مفید) که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفی سال 413 قمری بوده و همچنین اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات تألیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمائید بکتاب احتجاج شیخنا الاجلّ ابو منصور احمد بن علی بن أبی طالب الطّبرسی تا بدانید امام بر حق حضرت رضا علیه الصّلاة و السّلام چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید اثبات توحید خالص فرموده.

که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و بآنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید.

ص :192


1- 1) ای مردم خداوند جل ذکره خلق نفرموده است بندگان را مگر برای شناختن او پس زمانی که او را شناختند عبادتش کردند و همین که عبادت کردند مستغنی شوند بعبادت او از عبادت هرچه غیر او است مردی از اصحاب عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر حقیقت معرفت خدا چیست فرمود معرفت و شناختن اهل هر زمان است امامی را که اطاعتش بر ایشان لازم است.

چه خوش گوید شاعر عرب:

أ تبصر فی العین منی القذی

و فی عینک الجذع لا تبصر

(1)

مثل اینست که آقایان محترم بکتابهای خودتان دقیق نمی شوید تا خرافات و موهومات بلکه کفریات مندرجۀ در آن کتابها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سر بلند ننمائید حتّی در صحاح معتبرۀ خودتان بقدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.

حافظ- خنده آور گفتار و کلمات شما است که تخطئه می نمائید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده مخصوصا صحیحین بخاری و مسلم که عموم علمای ما اتفاق دارند بقطعیّت احادیث مندرجۀ در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقام تخطئه آنها برآید در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید باین دو کتاب بزرگ است چنانچه ابن حجر مکّی در اوّل صواعق محرقه اگر بنظرتان رسیده باشد نوشته است الفصل فی بیان کیفیتها(ای کیفیة خلافة أبی بکر)روی الشیخان البخاری؟و مسلم فی صحیحیهما اللذین هما اصح الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به.

بدیهی است که اخبار مندرجه در صحیحین قطعی الصّدور است از جناب رسول اکرم صلّی اللّه علیه و سلّم لان الامة اجتمعت علی قبولهما و کل ما اجتمعت الامة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین فمقطوع به؟ (2)

پس چگونه ممکن است کسی جرأت نماید بگوید در این دو کتاب کفریات و هزلیات و خرافات و موهومات موجود است.

ص :193


1- 1) آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی (کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی).
2- 2) در بیان کیفیت خلافت أبی بکر که روایت نمودند شیخان بخاری و مسلم در صحیحین خود که صحیح ترین کتابها است بعد از قرآن باجماع امت برای آنکه امت اجتماع بر قبول آنها نمودند و هرچه را که امت اجتماع بر قبول آنها بنمایند مقطوع است پس بهمین دلیل احادیث مندرجه در صحیح بخاری و مسلم مقطوع الصدور است.

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم

داعی- اوّلا در جملۀ از بیاناتتان که فرمودید این دو کتاب مورد قبول تمام امت است اعتراضات علمی وارد است و این ادعای شما استنادا بقول ابن حجر علما و عملا و منطقا مردود یکصد ملیون مسلمان با علم و عمل می باشد پس اجماع امت در اینجا مانند همان اجماعی است که برای صدر اسلام در امر خلافت قائل شدید؟!

ثانیا آنچه داعی می گویم با برهان و دلیل است آقایان محترم هم اگر دیدۀ رضا را به بندید و با دیدۀ حقیقت بین بآن کتابها نظر کنید می بینید آنچه ما می بینیم و مانند ما و تمام عقلاء از مندرجات آنها متحیر و متبسم خواهید شد چنانچه بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند دارقطنی و ابن حزم و شهاب الدین أحمد بن محمّد قسطلانی در ارشاد الساری و علاّمه ابو الفضل جعفر بن ثعلب شافعی در کتاب الامتاع فی احکام السماع و شیخ عبد القادر بن محمّد قرشی حنفی در جواهر المضیئة فی طبقات الحنفیه و شیخ الاسلام أبو زکریای نووی در شرح صحیح و شمس الدین علقمی در کوکب منیر شرح جامع الصغیر و ابن القیم در زاد المعاد فی هدی خیر العباد و بالاخره جمیع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنیّه صریحا در مقام نقد و انتقاد ببعض احادیث صحیحین بر آمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفۀ غیر صحیحه در صحیحین موجود است چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده نه دقت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علماء خودتان مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب و معایب آنها سعی بلیغ نموده اند و اقامه دلائل و براهین در این باب بارز و آشکار می باشد.

پس تنها ما نیستیم که تحقیق در مطالب می نمائیم که مورد حمله شما قرار گیریم بلکه اکابر علماء خودتان که محقّق در حقایق بوده این قبیل بیانات را نموده اند.

حافظ- خوبست از دلائل و براهین خود برای اهل مجلس بیان کنید تا قضاوت بحق کنند.

داعی- گرچه گفتگوی ما در این موضوع نبوده و اگر بخواهم وارد این بحث

ص :194

گردم از رشتۀ سؤال شما بازمی مانم ولی برای اثبات مرام بچند نمونه ای مختصرا اشاره می نمایم.

اخبار رؤیت الله تعالی از اهل سنت

اگر شما اخبار کفرآمیز حلول و اتحاد و عقیده بجسمانیّت و رؤیت پروردگار جلّ و علا را که دیده می شود در دنیا و یا در آخرت علی اختلاف العقائد(چنانچه عدّه ای از حنابله و اشاعره قائلند)بخواهید مطالعه نمائید مراجعه کنید بکتب معتبرۀ خودتان مخصوصا ص 100 از جلد اول صحیح بخاری باب فضل السجود من کتاب الاذان و نیز ص 92 جلد چهارم باب الصراط من کتاب الرقاق و در ص 86 جلد اول صحیح مسلم باب اثبات الرؤیة المؤمنین ربهم فی الآخرة و امام احمد حنبل در ص 275 جلد دوم مسند بخوبی بدست می آورید من باب نمونه دو خبر از همان ابواب را بعرض محترمتان می رسانم که از ابو هریره روایت می نمایند که ان النار تزفر و تتقیظ تقیّظا شدیدا فلا تسکن حتی یضع الرب قدمه فیها فتقول قط قط حسبی حسبی (1)

و نیز از ابو هریره روایت نموده اند که جماعتی از مردم از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال نمودند یا رسول اللّه هل نری ربنا یوم القیمة قال نعم هل تضارون فی رؤیة الشمس بالظهیرة صحوا لیس معها سحاب قالوا لا یا رسول الله و هل تضارون فی رؤیة القمر لیلة البدر صحوا لیس فیها سحاب قالوا لا یا رسول الله قال:ما تضارون فی رؤیة الله یوم القیمة الا کما تضارون فی رؤیة احدهما اذا کان یوم القیمة اذن مؤذن لیتبع کل امة ما کانت تعبد فلا یبقی احد کان یعبد غیر الله من الاصنام و الانصاب الا یتساقطون فی النار حتی اذا لم یبق الا من کان یعبد الله من بر و فاجر اتاهم رب العالمین فی ادنی صورة من التی رأوه فیها فیقول انا ربکم فیقولون نعوذ بالله منک لا نشرک بالله شیئا فیقول هل بینکم و بینه آیة فتعرفونه بها؟!فیقولون نعم فیکشف الله عن ساق

ص :195


1- 1) صدای شعله پیوسته رو بازدیاد می رود و آرام نمی گیرد تا آنکه خداوند پای خود را در میان آتش نهاده امر می کند تا این زمان کافی است.

ثم یرفعون رءوسهم و قد تحول فی صورة التی رأوه فیها اول مرة فقال انا ربکم فیقولون انت ربنا (1)

شما را بخدا انصاف دهید آیا این نوع کلمات کفرآور نیست که خدا خود را مجسّم و با صورت عنصری ببشر نشان دهد و پای خود را باز نماید و بزرگترین دلیل بر اثبات گفتار ما آنست که مسلم بن حجاج بابی در اثبات رؤیة خدای متعال جلّ و علا در صحیح خود افتتاح نموده و اخبار مجعوله ای از ابو هریره و زید بن اسلم و سوید ابن سعید و دیگران نقل نموده که علمای بزرگ خودتان از قبیل ذهبی در میزان الاعتدال و سیوطی در کتاب اللالی المصنوعة فی احادیث الموضوعة و سبط ابن جوزی در الموضوعات جعلیّت آنها را مستدلا بیان نموده اند.

و اگر دلائلی بر ابطال گفتار آنها نبود مگر آیات بسیاری از قرآن مجید که صریحا نفی رؤیت نموده اند از قبیل آیه 103 سوره 6(انعام)که فرماید لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)

و نیز در آیه 139 سوره هفتم(اعراف)در قصّۀ موسی و بنی اسرائیل نقل

ص :196


1- 1) آیا ما می بینیم پروردگار خود را در روز قیامت فرمود آری آیا در وقت ظهر روزی که آسمان خالی از ابر است از مشاهده خورشید ضرری بشما می رسد عرض کردند نه فرمود آیا دیدن ماه تمام را در شبهائی که آسمان از ابر خالی است ضرر بشما می رساند عرض کردند نه فرمود پس از رؤیت پروردگار در قیامت بشما ضرری نخواهد رسید همچنان که از دیدار یکی از آن دو ضرری بشما نمی رسد روز قیامت که شد از طرف خداوند اعلام می شود هر گروهی معبود خود را تبعیت کند پس باقی نماند فردی که غیر از خالق یگانه را پرستش کرده از بتها مگر پرتاب می شوند در آتش به طوری که از اطراف بشر در خارج جهنم باقی نماند از خوب و بد جز افرادی که خداوند یگانه را پرستش کرده باشند در آن حال خلاق عالمیان می آید بصورت خاصی که بشر می تواند او را به بیند پس فرماید من خالق شما هستم مؤمنین عرض کنند پناه بخدا بریم اگر تو خدا باشی ما گروهی نیستیم که غیر از خالق یکتا را عبادت کرده باشیم خداوند در جواب گوید آیا بین شما و خداوند نشانه ای هست که بآن نشانه خدا را ببینید و بشناسید جواب گویند آری پس خداوند ساق پای خود را باز کند(یعنی پای خود را عریانا نشان دهد)آنگاه مؤمنین سر خود را بالا کنند و ببینند خداوند را در همان صورتی که دفعۀ نخست دیده بودند پس فرماید من خدای شما هستم آنها هم اقرار کنند که تو خدای ما هستی.
2- 2) هیچ چشمی او را درک ننماید و او همۀ دیدگان را مشاهده می کند و او لطیف و نامرئی و بهمه چیز آگاهست.

می فرماید که وقتی بر حسب فشار بنی اسرائیل جناب موسی علیه السّلام در مقام مناجات عرض کرد رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی (1).

سید عبد الحی(امام جماعت اهل تسنّن)- مگر نه از مولی علی کرم اللّه وجهه نقل است که فرمود لم اعبد ربا لم اره یعنی بندگی نمی کنم خداوندی را که نبینم پس معلوم می شود حق تعالی دیدنی است که علی چنین کلامی فرماید.

دلائل و اخبار بر عدم رؤیة الله تعالی

داعی- جنابعالی فقط بیک جمله از خبر اشاره فرمودید با اجازه آقایان تمام خبر را می خوانم آنگاه شما جواب خود را خواهید دریافت این خبر را ثقة الاسلام شیخ با عظمت محمّد بن یعقوب کلینی قدّس اللّه سرّه در باب ابطال الرؤیة از کتاب توحید اصول کافی و شیخ بزرگوار صدوق ابو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمّی قدّس اللّه تربته در کتاب توحید خود در باب ابطال عقیده رؤیة اللّه چنین نقل نموده اند از امام بحق ناطق جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السّلام که فرمود.

جاء حبر الی أمیر المؤمنین علیه السّلام.فقال:یا امیر المؤمنین هل رأیت ربک حین عبدته؟فقال:ما کنت أعبد ربا لم أره-قال و کیف رأیته؟قال لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار و لکن رأته القلوب بحقایق الایمان (2).

پس از این جواب مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام معلوم می شود که مراد از رؤیت با چشم عنصری جسمانی نمی باشد بلکه بنور ایمان قلبی می باشد و این معنی از خود کلمه لن واضح و آشکار می شود چه آنکه می دانید لن برای نفی أبد استعمال می شود و در این آیه شریفه تأکید است بآیۀ لا تدرکه الابصار یعنی هرگز در دنیا و آخرت به هیچ صورت خداوند دیده نمی شود.

ص :197


1- 1) خدایا خود را بمن آشکارا بنما تا تو را مشاهده نمایم خداوند در جواب او فرمود هرگز تا ابد مرا نخواهی دید.
2- 2) عالمی(از یهود)خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد یا امیر المؤمنین آیا در وقت عبادت خدا را می بینی حضرت فرمود من خدائی را که نبینم عبادت نمی نمایم عرض کرد چگونه او را می بینی فرمود ذات باری تعالی را با چشم سر یعنی چشم عنصری نمی بینم بلکه او را با چشم قلب و نور حقیقت ایمان می بینم.

دلائل عقلیه و براهین نقلیه بر این معنی وارد است که علاوه بر محقّقین علما و مفسّرین شیعه أکابر علماء خودتان از قبیل قاضی بیضاوی و جار اللّه زمخشری در تفسیر خود ثابت نموده اند که رؤیة اللّه تعالی محال عقلی است.

و هر کس معتقد برؤیة اللّه گردد چه در دنیا و چه در آخرت قطعا خدا را محاط خود قرار داده و قائل بجسمانیت برای ذات با برکات او گردیده چه آنکه تا جسم عنصری نباشد با چشم محسوس عنصری دیده نگردد و چنین عقیده ای قطعا کفر است چنانچه علماء بزرگ ما و شما در تفاسیر و کتب علمیۀ خود ذکر نموده اند که اینک مورد بحث ما نیست من باب شاهد جملاتی عرض شد.

و اما راجع بخرافات و موهومات بسیاری که در کتب معتبرۀ شما ثبت است من باب نمونه خلاصه ای از دو خبر را نقل می نمایم تا آقایان محترم ببعض خبرهای واحد که قابل حلّ و تأویل است از کتب شیعه ایراد نگیرید.

شما تصور می نمائید صحاح ستّه مخصوصا صحیحین بخاری و مسلم مثل کتاب وحی است تمنّا می نمایم قدری آقایان با دیده انصاف و خروج از تعصّب باخبار آنها بنگرید تا آن قدر غلو ننمائید.

اشاره بخرافات صحیحین

بخاری در باب من اغتسل عریانا از کتاب غسل صحیح خود و مسلم در جزء دوم صحیح خود در باب فضائل موسی علیه السّلام و امام احمد بن حنبل در ص 315 جزء دوم از مسند و دیگران از علماء شما از ابو هریره نقل نموده اند که در میان بنی اسرائیل رسم بود همگی با هم بدون ساتر عورت در آب می رفتند خود را شستشو می دادند در حالتی که بعورتهای هم نظر می نمودند و این عمل در میان آنها عیب نبود فقط حضرت موسی در میان آنها تنها بآب می رفت که کسی عورت او را نبیند.

بنی إسرائیل می گفتند علت آنکه موسی تنها بعمل تغسیل می رود و از ما دوری می نماید آنست که صاحب نقص است و قطعا فتق دارد نمی خواهد ما او را ببینیم.

ص :198

روزی حضرت موسی بکنار آبی رفت که غسل بنماید لباسها را در آورده بالای سنگی گذارد و رفت در میان آب ففر الحجر بثوبه فجمح موسی بأثره یقول ثوبی حجر ثوبی حجر حتی نظر بنوا اسرائیل الی سوأة موسی فقالوا و الله ما بموسی من بأس فقام الحجر بعد حتی نظر الیه فأخذ موسی ثوبه فطفق بالحجر ضربا فو الله ان بالحجر ندبا ستة او سبعة.!!

یعنی سنگ با لباس موسی فرار نمود موسی در عقب او می رفت و می گفت لباسم ای سنگ لباسم ای سنگ(یعنی لباسم را کجا می بری)آن قدر سنگ رفت و موسی بدون ساتر عورت در عقبش رفت تا آنکه بنی اسرائیل بعورت جناب موسی نظر نمودند!!و گفتند بخدا قسم موسی نقصی ندارد یعنی فتق ندارد آنگاه سنگ از زمین برخاست و جناب موسی لباس ها را گرفت پس از آن با تازیانه سنگ را زد بقسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله نمود؟

شما را بخدا انصاف دهید یک همچو عملی اگر با یکی از شماها آقایان محترم بشود چقدر رکاکت دارد که بدنبال لباستان برهنه در میان مردم بروید که عورت شما را ببینند(بر فرض اگر چنین پیش آمدی بشود آدمی کناری می نشیند تا بروند و لباس او را بیاورند نه آنکه بدون ساتر عورت در میان مردم برود تا عورت او را ببینند.)

آیا عقل باور می کند چنین عملی از مثل موسی کلیم اللّه ظاهر شده باشد آیا باور می شود که سنگ جامد حرکت بنماید و لباسهای موسی را ببرد.

سید عبد الحی- آیا حرکت سنگ بالاتر است یا اژدها شدن عصا حرکت سنگ بالاتر است یا معجزات نه گانۀ که خداوند خبر می دهد.

داعی- بمثل معروف-خوب وردی آموخته اید-لیک سوراخ دعا گم کرده اید آقای عزیز ما منکر معجزات انبیاء نیستیم بلکه بحکم قرآن مجید مؤمن بمعجزات و خرق عادات هستیم ولی تصدیق بفرمائید که صدور معجزات و خرق عادات در مقام تحدّی می باشد که خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نماید.

ص :199

آیا در این عمل چه تحدّی و ظهور حقی بوده جز آنکه فضاحتی بمیان آمده و عورت پیغمبر خدا در میان خلق ظاهر گردیده.

سید عبد الحی- کدام حق بالاتر از آن بوده که حضرت موسی را تبرئه نماید که مردم بدانند فتق ندارد.

داعی- بر فرض که جناب موسی صاحب فتق بوده چه ضرری بمقام نبوّت داشته آنچه برای پیغمبران نقص است نواقص ذاتی است از قبیل کوری و کری و أحول بودن یا شش انگشتی و چهار انگشتی و لب شکری(باصطلاح)یا فالج و شل مادر زاد بودن و امثال اینها.

و إلاّ نقایص جسمانی که بواسطۀ امراض پیدا می شود مانند کوری یعقوب و شعیب پیغمبر در اثر گریه بسیار و جراحات بدن ایوب و شکستگی سر و دندان پیغمبر خاتم در جنگ احد و امثال اینها ضرری بمقام نبوت نمی رساند.

فتق هم یکی از امراض جسمانی است که برای آدمی بعدها پیش می آید چه اهمیتی داشته که بخواهد او را تبرئه نماید بظهور خرق عادت و معجزه ای که منجر بهتک حرمت و کشف عورت پیغمبر خدا شود که بنی اسرائیل عورت او را ببیند.

آیا این خبر از خرافات و موهومات نیست که بگویند جناب موسی بدون ساتر عورت بدنبال لباس برود و بقدری عصبانی شود که سنگ را بزند بقسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله بزند!-یا للعجب پیغمبر خدا نداند که سنگ چشم و گوش و حسّ تأثری ندارد که او را بزند و ناله جماد را بلند کند!-نعوذ باللّه من هذه الخرافات.

سیلی زدن موسی بصورت ملک الموت

برای آنکه جناب آقا سید عبد الحی در مقام دفاع از ابو هریرة و یا بخاری و مسلم که بی فکر این قبیل مجعولات خرافی را نقل نموده اند بر نیاید بیک خبر مضحک تر اشاره می نمایم تا آقایان محترم قطع نمایند که صحاح آنها آن قسمی نیست که درباره آنها غلو نموده اند.

بخاری در ص 158 جلد اول و ص 163 جلد دوم از صحیح خود خبر خرافی عجیبی را

ص :200

نقل نموده یکی در باب من أحب الدفن فی الارض المقدسة من ابواب الجنائز و دیگر در باب وفات موسی جلد دوم با اسناد صحیحه(بعقیده او)از ابو هریره و نیز مسلم در ص 309 جلد دوم صحیح خود در باب فضائل موسی ایضا از ابو هریره که گفت

جاء ملک الموت الی موسی علیهما السّلام فقال له اجب ربک،قال ابو هریرة:

فلطم موسی عین ملک الموت ففقأها!فرجع الملک الی الله تعالی فقال:انک ارسلتنی الی عبد لک لا یرید الموت،ففقأ عینی.قال:فرد الله الیه عینه و قال:ارجع الی عبدی فقل:الحیاة ترید فان کنت ترید الحیاة فضع یدک علی متن ثور فما توارت بیدک من شعرة فإنک تعیش بها سنة (1)

و امام أحمد حنبل در ص 315 جلد دوم مسند و محمّد بن جریر طبری در جلد اول از تاریخ خود ضمن ذکر وفات حضرت موسی.

همین خبر را از أبو هریره نقل نموده اند بزیادتی آنکه زمان موسی ملک الموت برای قبض روح بندگان ظاهر و علنی می آمد ولی بعد از آن زمان که موسی سیلی بر صورت او زد و چشمش کور شد برای قبض روح خلایق مخفیانه و پنهانی می آید(برای آنکه می ترسد مردم جاهل هر دو چشمش را کور نمایند!!!)

(جمع کثیری شدیدا خندیدند).

اینک من از آقایان انصاف می خواهم این خبر از خرافات و موهومات نیست که شما از شنیدنش خنده می نمائید و من تعجب از نویسندگان و نقل کنندگان چنین خبر می نمایم که فکر ننموده مطالب خرافی و موهوم را چگونه بزیر قلم آورده اند.

انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است

آیا عقل هیچ ذی عقلی قبول می نماید که پیغمبر اولوالعزمی مانند موسی کلیم اللّه العیاذ باللّه آن قدر بی معرفت و خشن

ص :201


1- 1) ملک الموت خدمت موسی رسید عرض کرد اجابت کن پروردگارت را پس جناب موسی چنان سیلی بچشم ملک الموت زد که چشم او کور گردید و بصورتش ریخت پس برگشت بسوی پروردگار عرض کرد مرا فرستادی بسوی بنده خودت که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود پس خداوند چشم ملک الموت را برگرداند و فرمود برگرد بسوی بنده من پس بگو اگر زندگانی دنیا را طالب هستی دست خود را بر پشت گاوی بگذار پس هرچه مو بدستت آمد بشماره هر یک آنها یک سال زندگانی خواهی نمود.

باشد که عوض اطاعت امر پروردگار رسول او را چنان محکم سیلی بزند که چشمش را کور بنماید؟

شما را بخدا اگر کسی بگوید که جناب حافظ را شخص بزرگی دعوت مهمانی نموده عوض قبول دعوت قاصد و پیام آورنده را حافظ سیلی زده و چشمش را کور نموده شما خنده نمی کنید حافظ نمی فرماید این مطلب توهین بمن است چه آنکه پس از یک عمر تحصیل علم و تزکیه نفس آن قدر معرفت پیدا ننمودم که بفهمم پیام آورنده تقصیری ندارد و علاوه بر آنکه احترام بمن نموده و از طرف شخص بزرگی مرا بمهمانی خوانده.

از هیچ آدم پست جاهل قسیّ القلبی چنین عملی صادر نمی گردد تا چه رسد به کلیم اللّه پیغمبر اولو العزم که اولی و احق بمعرفت اللّه است چگونه ممکن است پیغام دعوت پروردگار را نادیده گرفته بعلاوه ملک پیام آورنده را که هیچ گناهی جز آوردن پیام نداشته سیلی بزند و چشم او را کور بنماید!

غرض از ارسال رسل هدایت بشر و بازداشتن آنها است از افعال حیوانیت که در تحت تأثیر نفس حیوانی قرار نگیرند و آثار سبعیّت از آنها صادر نگردد.

ظلم و تعدّی حتّی بحیوانات از یک بشر جاهل بی معرفت قبیح است تا چه رسد از پیغمبر اولو العزم آن هم نسبت بمقام ملک مقرّبی که رسول و پیام آورنده پروردگار باشد.

هر شنونده ای می فهمد که چنین خبری جعل و بهتان است و جعل کنندگان چنین خبری قطعا غرضی نداشتند جز عدم ادراک و اهانت بمقام نبوّت و یا کوچک و خوار نمودن انبیاء عظام را دو نزد جامعۀ بشر.

داعی از امثال ابو هریره تعجّبی ندارم چه آنکه او آدمی بوده است که علمای خودتان نوشته اند برای شکم پر نمودن از سفرۀ چرب و شیرین معاویه خبرها جعل نموده و خلیفه عمر برای جعل خبر او را تازیانه زد بقسمی که پشت او خون آلود گردید.

ولی تعجب داعی از آن اشخاصی است که واجد مقام عالی علم و دانش بوده چگونه فکر نکرده امثال این اخبار خرافی را در کتابهای خود ثبت نموده و دیگران از

ص :202

علماء امثال جناب حافظ هم این نوع کتابها را تالی تلو کلام اللّه قرار داده و بدون مطالعه و تأمل بگویند هما اصح الکتب بعد القرآن!

پس وقتی در کتب عالیه خودتان چنین اخبار خرافی مندرج است حق ندارید زبان اعتراض بکتب شیعه و اخباری که در آنها درج است و غالبا قابل توجیه و تأویل می باشند باز نمائید.

معذرت می خواهم خیلی حاشیه رفتم الکلام یجر الکلام برگردیم باصل مطلب و در اطراف خبری که شما نقل نمودید بحث نمائیم و ببینیم که آیا چنین خبری قابل حلّ است یا خیر.

بدیهی است که هر عالم صالح منصفی وقتی باین قبیل خبرهای واحد و مبهم بر می خورد(که در کتب ما و شما بسیار است)در مقابل هزارها اخبار صحیح السّند و صریح العبارة اگر قابل اصلاح است اصلاح می کند و الاّ مطرودش می دارد و یا لا اقل در مقابل آنها سکوت می نمایند.

نه آنکه آنها را حربه تکفیر قرار داده و حمله ببرادران دینی خود نمایند.

الحال در خود این خبر هم چون تفسیر صافی موجود نیست و از سلسله سندش بی خبریم و نمی دانیم در کجا و چه گونه نقل نموده و آیا خود بیانی در اطراف آن نموده یا نه بایستی دقت کنیم ببینیم قابل اصلاح است یا خیر.

داعی- با فکر ضعیفم در اطراف این خبر همچو تصوّر می نمایم که فرمودۀ آن حضرت یا محمولست بر قاعدۀ معروفۀ ما بین متکلّمین که علم تامّ بمعلول علم تامّ بعلّة است یعنی همین که امام را من حیث انّه امام شناخت البته خدا را شناخته است.

و یا محمول بر مبالغه است مانند کسی که بگوید هر کس وزیر اعظم را بشناسد او است کسی که پادشاه را شناخته و قرینۀ بر این مبالغه نصّ سوره توحید و سایر آیات قرآنیه و اخبار کثیره ای است که از خود أبا عبد اللّه الحسین و سایر أئمه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین در اثبات توحید خالص رسیده.

پس می توان گفت مقصود از این خبر آنست که شناختن امام از اعظم عباداتی است

ص :203

که غایت خلقت جنّ و انس بوده همین است معنی محالّ معرفة الله.در زیارت جامعه مأثوره از أئمۀ طاهرین علیهم السّلام.

و ممکن است قسم دیگری هم معنی کنیم چنانچه محقّقین در این قبیل امور معنی نموده اند که فاعل هر فعل و بانی هر بنائی را از استحکام فعل و بنای وی می توان شناخت پس هر بنا و اثر وی خود یک دلیل کاملی است بر یک جهتی از جهات وی.

چون رسول خدا و آل طاهرینش صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین جمیع مقامات امکان اشرف را دارا بودند لذا اثری محکم تر و مخلوقی جامع تر از آنها نبود.

پس راهی که بسوی معرفت خدا واضح تر و جامع تر از ایشان باشد وجود نداشته پس محلّ معرفت خدا که حق معرفت ممکنه باشد از برای بندگان خدا نیست مگر ایشان.

پس کسی که ایشان را شناخته خدا را شناخته چنانچه خودشان فرمودند بنا عرف الله و بنا عبد الله.یعنی بوسیله ما خدا شناخته می شود و بوسیله ما خدا عبادت کرده می شود.

یعنی طریق معرفت و عبادت حق تعالی در دست ما است خلاصه راه منحصر بفرد برای شناسائی خدای تعالی این خاندان جلیل می باشند و اگر بی رهبری این خانواده بشر بخواهد راه پیدا کند در وادی ضلالت حیران و سر گردان گردد و بسیار نادر است گم گشتۀ وادی ضلالت و حیرت بدون دلیل بسر منزل سعادت برسد.

بهمین جهة است که در حدیث مجمع علیه فریقین وارد است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا أیها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم بهما لن تضلوا کتاب الله عز و جل و عترتی اهل بیتی (1)

حافظ- اختصاص بهمین یک خبر ندارد که شما در مقام اصلاح برآئید بلکه در تمام ادعیۀ وارده در کتب شما نمونه ای از آثار شرک و کفر دیده می شود از قبیل

ص :204


1- 1) ای مردم من می گذارم در میان شما دو چیزی را که اگر از آن دو بگیرید(یعنی ما یحتاج خود را) هرگز گمراه نشوید.یکی کتاب خدای عز و جل و دیگری عترت و اهل بیت من اند.

طلب حاجت نمودن از امامان بدون توجه بذات پروردگار عالمیان و این خود دلیل کامل شرک است که از غیر خدا حاجت بطلبند.

داعی- از جنابعالی بسیار بعید بود که تبعا للاسلاف بچنین کلام سخیف بی جائی تکلم نمائید واقعا خیلی بی انصافی می نمائید یا توجه ندارید که چه می فرمائید یا بمعانی شرک توجه ننموده بیان می کنید متمنی است اول معنی شرک و مشرک را بیان نمائید تا کشف حقیقت شود.

نسبت شرک دادن بشیعه

حافظ- مطلب بقدری واضح است که گمان نمی کنم محتاج بتوضیح باشد بدیهی است با اقرار بخداوند بزرگ توجه نمودن بغیر خدای تعالی شرک است و مشرک کسی است که روی بغیر خدا نموده و طلب حاجت از او بنماید.

جامعه شیعه بنابر آنچه مشهود است ابدا توجهی بخدا ندارند و تمام تقاضای خود را از امامان خود می نمایند بدون اینکه نام خدا را ببرند حتی می بینم فقراء شیعه در معابر و درب خانه ها و دکانها که می آیند می گویند یا علی یا امام حسین یا امام رضای غریب یا حضرت عباس یک مرتبه شنیده نشده یا الله بگویند اینها خود دلیل شرک است که جامعۀ شیعه ابدا توجهی بخدا ندارند بلکه تمام توجه خود را بغیر خدا می نمایند.

داعی- نمی دانم این نوع گفتار شما را حمل بر چه معنائی بنمایم آیا دلیل بر لجاج است که عمدا سهو می نمائید یا دلیل بر عدم توجه شما بحقایق است امیدوارم اهل لجاج نباشید.

چون یکی از شرایط عالم عامل انصاف است آن کس که حق را بداند ولی برای اثبات مرام و مقصد خود حق کشی نماید انصاف ندارد و کسی که انصاف ندارد عالم بلا عمل است و در حدیث است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:العالم بلا عمل کالشجر بلا ثمر (1)

چون مکرّر بین جملات خود پیوسته جملات شرک و مشرک بر زبان جاری

ص :205


1- 1) عالم بی عمل مانند درخت بی میوه می باشد.

می نمائید و اصراری دارید که با دلائل پوچ و بی مغز خودتان شیعیان موحّد را مشرک معرّفی نمائید.

و ممکن است بیانات شما در عوام بی خبر برادران اهل تسنّن مؤثر واقع شود و شیعیان را مشرک بدانند(چنانچه تا بحال در آنها اثر سوء بخشیده)ولی همین آقایان شیعیان محترم حاضر در مجلس در اثر بیانات شما کاملا عصبانی و ناراحت هستند و شما را یک عالم مغرض و مفتری می دانند چه آنکه بعقاید خود توجه دارند و می دانند که هیچ یک از این کلمات شما در آنها وجود ندارد

پس در کلمات و بیانات خود سعی فرمائید یک نوع جملاتی اداء نمائید که صدة مطلب بر آنها واضح و قلوبشان بشما جذب گردد.

ناچارم برای روشن شدن اذهان ساده آقایان حاضرین و غائبین برادران اهل تسنّن چنانچه اجازه فرمائید باقتضای وقت مجلس مختصری در اطراف شرک و مشرک آنچه را که عقیدۀ محقّقین حکماء و فقهاء و علماء بزرگ اسلام است از قبیل علاّمۀ حلّی و محقّق طوسی و علاّمۀ مجلسی رضوان اللّه علیهم که از نوابغ و مفاخر علماء شیعه هستند و دیگران از حکماء و ارباب تحقیق مانند صدر المتالهین شیرازی و ملاّ نوروز علی طالقانی و حاجی ملا هادی سبزواری و دو صهر با عظمت صدر مرحومین فیض کاشانی و فیّاض لاهیجانی قدّس اللّه اسرارهم استخراجا از آیات قرآنیه و دساتیر عالیه أئمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بعرضتان برسانم تا آقایان جلساء محترم گمان نکنند معنی شرک همانست که آقا مغلطه کاری می فرمایند.

حافظ- (با عصبانیت)بفرمائید.

نواب- قبله صاحب چون وضع این مجلس برای فهم بی سوادان است چنانچه قبلا هم عرض و تقاضا نموده ام تمنا داریم در فرمایشاتتان نهایت درجه رعایت سادگی را بفرمائید فقط نظرتان بآقایان علماء و جواب مطابق فهم آنها نباشد رعایت اکثریت اهل مجلس بالخصوص اهالی هند و پیشاور که اهل لسان نیستند لازم است مستدعی است مطالب پیچیده و مشکل نفرمائید.

ص :206

داعی- جناب آقای نواب یادآوریهای شما مورد توجه است و اختصاص باین مجلس ندارد بلکه قبلا هم عرض کردم عادت داعی بر اینست در هر مجلسی که عدّه ای از عوام و بی خبران حاضر باشند قطعا روی سخن را بخواص معطوف نمی دارم.

چه آنکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب جلب نظر بی خبران است و البته این منظور عملی نمی شود مگر آنکه حقایق همان قسمی که فرمودید ساده و بلسان قوم بیان شود چنانچه در حدیث است رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم (1)

البته تقاضای شما کاملا اساسی و پیوسته مورد توجه داعی بوده امید است بر وفق مرامتان بیش از پیش عمل نمایم و هرکجا غفلتی بی اراده از داعی بشود متمنی است آقایان محترم یادآور شوید.

در بیان اقسام شرک

اشاره

داعی- آنچه از خلاصه آیات قرآنیه و اخبار متکاثره و تحقیقات کاملۀ محققین از علماء و مخصوصا توضیحات مهمه ای که مرحومین صدر المتالهین و فاضل طالقانی داده اند شرک بر دو قسم است و سایر اقسام شرک در این دو قسم مستتر است اول شرک جلی و آشکار-دوم شرک خفی و پنهان.

شرک جلی

شرک جلی و آشکار عبارتست از آنکه آدمی شریکی برای خدای متعال قرار دهد در ذات و یا صفات و یا افعال و یا عبادات.

شرک در ذات

شرک در ذات آنست که در مرتبه الوهیت و ذات وحدانیت حق تعالی شریک قرار دهد و بلسان قال معترف گردد چون ثنویّه(بت پرستها)و مجوس که بدو اصل و مبدء نور و ظلمت یزدان و اهریمن قائلند.

و نصاری که قائل به اقانیم ثلاثه گردیدند و ذات خداوندی را بسه قسمت أب و ابن و روح القدس تقسیم نمودند و بعقیدۀ بعض از آنها عوض روح القدس مریم می باشد.

و از برای هر یک از این سه خاصیتی قائل شدند که آن دو ندارند و تا این سه با هم جمع نگردند حقیقت ذات خداوندی بارز نگردد.

ص :207


1- 1) ما جماعت پیغمبران با مردم بمقدار عقلهای آنها حرف می زنیم.

چنانکه در آیه 77 سوره 5(مائده)انتقاد و ردّ قول آنها و اثبات وحدانیت خود نموده که لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (1)

عقاید نصاری

این آیه شریفه حکایت است از قول نسطوریه و ملکائیه و یعقوبیه از فرق نصاری که آنها هم این عقیده را از ثنویه و بت پرستها گرفتند (2)خلاصه نصاری مانند ثنویه و مجوس مشرک اند چون قائل باقانیم ثلاثه هستند

بعبارت واضح تر-می گویند الوهیت مشترکست میان خدا و مریم و عیسی و بعقیده بعض از آنها خدا و عیسی و روح و هر یک از آنها الهند و اللّه جلّ جلاله یکی از آن سه می باشد!!و گویند از اول خدایان سه بودند اقنوم الاب-اقنوم الابن- روح القدس-(بلسان سریانی اقنوم بمعنی وجود و هستی است)و بعد از آن این سه اقنوم یکی شدند که آن مسیح است.

و شبهه ای نیست که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه بطلان اتحاد ثابت و اتحاد حقیقی باین معنی محال است حتّی در غیر ذات واجب الوجود فلذا در آخر آیه می فرماید وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ -یعنی نیست در وجود ذاتی واجب که مستحق عبادت باشد مگر خدای یگانه که موصوف است بوحدانیت محضه و متعالی از توهّم شرکت و مبدء جمیع موجودات ممکنه آن ذات واحد بی همتا می باشد.

شرک در صفات

شرک در صفات آنست که صفات خداوند متعال از قبیل علم و حکمت و قدرت و حیات و غیر آنها را قدیم و زائد بر ذات باری تعالی بدانند مانند اشعریون که اصحاب ابی الحسن علی بن اسماعیل اشعری بصری می باشند چنانکه اکابر علماء خودتان مانند علی بن احمد بن حزم الظاهری در ص 207 جزء چهارم فصل و فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد محمّد بن احمد در ص 58 کتاب(الکشف عن مناهج الادلّة فی عقاید الملّة)نقل نموده اند معتقدند که صفات اللّه زائد بر ذات باری تعالی و قدیم می باشند.

ص :208


1- 1) البته کافر گردیدند آن کسانی که خدا را یکی از سه خدا دانستند یعنی سه خدا قائل شدند(اب و ابن و روح القدس را خدا گفتند)و حال آنکه جز خدای یگانه خدائی نخواهد بود.
2- 2) مراجعه شود بکتاب(الوثنیة فی الدیانة النصرانیة)تألیف تنیر بیرونی.

پس هر کس صفات خداوندی را در حقیقت زائده بر ذات او جلّ و علا بداند یعنی خدا را وصف کند بصفت عالمیّت یا قادریّت یا حکمت یا حیات و غیر آن و آن صفات را عین ذات حق تعالی نداند مشرک است.

چه آنکه کفو و قرین و هم سر از برای او در قدم ثابت نموده و حال آنکه جز ذات ازلی حق تعالی قدیمی در عالم وجود ندارد و صفات خداوندی عین ذات او می باشد مانند شیرینی و شکر و چربی و روغن که قابل تفکیک نیستند شیرینی و چربی شیء علی حده ای نیستند که بر ذات شکر و روغن وارد شده باشند همان وقتی که خداوند متعال شکر و روغن را خلق کرد شیرین و چرب آفرید اگر بنا شود شیرینی و چربی را از شکر و روغن بگیرند دیگر شکر و روغن نمی ماند.تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون مثلها برای تقریب اذهان است تا متوجه شویم که صفات خداوندی زائد بر ذات باری تعالی نیست وقتی گفتیم خدا یعنی عالم حی قادر حکیم الخ.

شرک در افعال

و اما شرک در افعال آنست که خدا را در معنی و حقیقت متوحّد و متفرّد بالذات نداند باین معنی که فردی یا افرادی از مخلوقات را مؤثّر یا جزء مؤثّر در افعال و تدابیر الهیّه بداند یا آنکه امور را بعد از خلقت مفوّض بخلق بداند مانند آنچه یهود قائل بودند که خداوند خلق خلایق نمود و دیگر از تدبیر امور بازمانده و کار را بخلق واگذار نموده و خود بکناری رفته لذا در آیه 69 سوره 5 (مائده)در مذمّت آنها فرموده وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ (1)

و مشرکین غلات که آنها را مفوّضه نیز خوانند قائلند که خداوند تفویض امور به امامان نموده آنها خلق می کنند و روزی می دهند.

ص :209


1- 1) یهود گفتند دست خدا بسته شد(و دیگر تغییری در خلقت نمی دهد و چیزی از عدم بوجود نخواهد آمد)بواسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شد و بلعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا گشاده است(یعنی قدرت و رحمت او)و هر گونه بخواهد انفاق می کند.

بدیهی است که در افعال خداوندی هر کس بهر طریقی کسی را ذی مدخل بداند بطریق جزء مؤثّر یا تفویض امور بانبیاء یا امم یا امامان یا مأمومین قطعا مشرک است

شرک در عبادت

اشاره

و اما شرک در عبادت آنست که در موقع عبادت توجّه ظاهر و یا نیّت دل را بغیر حقّ کند مثلا در نماز توجّه بخلق داشته باشد یا نذر می کند برای خلق کند و امثال ذلک از عباداتی که احتیاج به نیّت دارد اگر نیّت در وقت عمل برای غیر خدا باشد مشرک است.

زیرا صریحا در آیه 110 سوره 18(کهف)منع از این نوع عمل(شرک)نموده که فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (1)

در موقع عمل و عبادت باید توجه بغیر خدا ننماید صورت پیغمبر یا امام یا مرشد را در نظر نگیرد باین معنی که ظاهر هر عمل از نماز و روزه و حج و خمس و زکاة و نذر و غیر آن از هر نوع عبادتی واجب یا مستحب برای خدا باشد ولی در دل و باطن توجّه بغیر خدا یعنی برای شهرت و جلب نظر خلایق یا غیر آن باشد.

چون که ریای در عمل بلسان اخبار شرک اصغر خوانده شده است که تباه کننده عمل هر عاملی است.

چنانچه در خبر از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده که فرمود اتقوا الشرک الاصغر یعنی بپرهیزید از شرک کوچک عرض کردند یا رسول اللّه شرک کوچک کدام است فرمود الرّیاء و السمعه ریا و سمعه شرک اصغر است.

و نیز از آن حضرت مرویست که فرمود انّ اخوف ما اخاف علیکم الشرک الخفی ایاکم و الشرک السر فانّ الشرک اخفی فی امّتی من دبیب النمل علی الصفا فی اللیلة الظلماء (2)

ص :210


1- 1) هر کس بلقای(رحمت)پروردگار امیدوار است باید نیکوکار شود یعنی عمل پاک پسندیده بنماید و هرگز در پرستش و عبادات خدا احدی را با او شریک نگرداند.
2- 2) بدترین چیزی که من می ترسم بر شما شرک پوشیده و پنهان است پس از شرک سر و پنهان دور باشید که شرک پوشیده تر است در امت من از نرم رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک؛.

آنگاه فرمود هر کس نماز بریا کند مشرک است هر کس روزه بریا گیرد یا صدقه بریا دهد یا حج بریا کند یا اعتاق بریا کند مشرک باشد.

(و البته این نوع اخیر چون مربوط بامور قلبیه است مشمول شرک خفی هم می شود)

حافظ- ما از فرمایش خودتان اتخاذ سند می کنیم که فرمودید اگر کسی نذر برای خلق کند مشرک است پس شیعیان مشرکند برای آنکه همیشه نذر برای امام و امام زاده می کنند چون نذر برای غیر خدا است البته شرک است.

در باب نذر

داعی- قاعدۀ عقل و علم و منطق اینست که در عقاید هر قوم و ملّتی اگر بخواهند قضاوت کنند از روی اقوال و یا افعال قوم بی سواد و بی خبر قضاوت نمی کنند بلکه بررسی کامل در قوانین آن قوم و کتب مضبوطۀ آنها می نمایند.

آقایان محترم هم که می خواهید بررسی دقیق در عقاید شیعیان بنمائید باقوال و افعال عوام بی خبر شیعه نبایستی توجه نمائید که اگر فقراء بی سواد در کوچه ها گفتند یا علی یا امام رضا شما آن گفتار را دلیل بر شرک آنها و یا تمام شیعه قرار بدهید یا اگر عامی محض ندانسته نذر برای امام و یا امام زاده بنماید شما آن را مدرک غلبه بر خصم قرار دهید زیرا افراد بی سواد و لاابالی در عوام هر قوم پیدا می شوند.

ولی اگر شما مردمان بی غرض و در پی بهانه و عیب جوئی نیستید و می خواهید بررسی عاقلانه بنمائید بکتب فقهیّۀ شیعه که در دسترس عموم است چاپی و خطّی در همۀ کتابخانه ها موجود است مراجعه نمائید.

چنانچه کتب فقه استدلالی و رسائل عملی را مطالعه نمائید خواهید دید که در فقه جعفری علاوه بر اینکه طریقی بسوی شرک وجود ندارد دستورات خرافی هم ندارد بلکه لبّ لباب توحید از بطون فقه جعفری بارز و آشکار است.

شرح لمعه و شرایع در تمام کتابخانه ها موجود است مطالعه نمائید در همین باب نذر و نیز در تمام رسائل عملیه فتاوای جمیع فقهاء شیعه است که چون نذر بابی از ابواب عبادات است در التزام بعملی برای خدا حتما در موقع نذر بایستی دو شرط

ص :211

منظور گردد که اگر یکی از آن دو نباشد نذر منعقد نمی شود.اول نیّت مقارن با عمل دوم صیغه بهر لسانی باشد.

همین که مسلمان فهمید که نذرش صورت حقیقت پیدا نمی کند مگر بوجود این دو شرط سعی می کند اول معنای این دو شرط و چگونگی آنها را بفهمد و بعد نذر نماید

وقتی در مقام سؤال از فقیهی یا مطالعۀ رساله ای بر آمد می فهمد که اوّلا باید نیّت در تمام عبادات مخصوصا در نذر للّه و فی اللّه و طلبا لمرضات اللّه باشد.پس نیّت برای غیر خدا بکلّی از بین می رود.

شرط دوم که تتمیم شرط اول و تثبیت کننده آن می باشد آنست که نذرکننده حتما باید در موقع نذر صیغه بخواند و در صیغه تا نام خدا نباشد صیغه جاری نمی شود.

مثلا می خواهد نذر روزه بنماید باید بگوید للّه علیّ ان اصوم یا می خواهد ترک شراب کند باید بگوید للّه علیّ ان اترک شرب الخمر.و بهمین طریق است تمام نذورات.

و چنانچه اجرای صیغۀ عربی برای فارسی زبان یا هندی زبان یا غیر آنها میسور نباشد می توانند بزبان خود اهل هر قوم و ملّت اجراء صیغه بنمایند بشرط آنکه معنای آن مرادف با صیغۀ مزبوره باشد.

و اگر در نیّت غیر خدا باشد یا دیگری را از زنده یا مرده با نام خدا داخل کند خواه نام پیغمبر یا امام یا امام زاده باشد قطعا آن نذر باطل است و اگر عمدا از روی علم این عمل را بنماید مشرک است چه آنکه صریحا در آیه مذکوره فرماید و لا یشرک بعبادة ربّه احدا.

البته بر اهل علم لازم است که بی خبران را بفهمانند که نذر باید حتما بنام خدا و برای خدا باشد.چنانچه وعّاظ و مبلّغین پیوسته انجام وظیفه می نمایند.

فقهاء شیعه عموما بیان دارند که نذر برای هر زنده یا مرده و لو پیغمبر و امام باشد باطل است و اگر عالما عامدا بنماید شرک است.

نذر را باید برای خدا بنمایند ولی در مصرفش مختارند بهر جا قرار بدهند.

ص :212

مثلا نذر می کند گوسفندی برای خدا ببرد در فلان خانه یا معبد یا بقعه امام و یا امام زاده بکشد عیب ندارد نذر می کند پولی یا لباسی برای خدا بفلان سید ذریۀ رسول اللّه یا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد عیب ندارد.

ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امام زاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتما باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد قطعا شرک است.

وظیفۀ هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلّغ نوشتن و گفتن است و ما علی الرسول الاّ البلاغ المبین (1)

و وظیفۀ مردم شنیدن و عمل کردن است.

اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلّم وظایف دینی نروند و بوظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند نقصی باصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.

گمان می کنم بهمین مقدار از جواب کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید.

شرک خفی

خوبست برگردیم بگفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم.قسم دوم شرک خفی و پنهان است و آن شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است.

فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت که از اقسام شرک جلی شماره نمودیم اینست که در شرک عبادت برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند.

مثلا در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند مثل آنکه باغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند قطعا آن عمل باطل و شرک محض است.

در عبادت جز ذات حضرت احدیت احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید و الاّ داخل در شرک جلی می باشد.

ص :213


1- 1) بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود-آیه 54 سوره 24(نور).

و از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده که فرمود:یقول الله تعالی من عمل عملا صالحا اشرک فیه غیری فهو له کلّه و انا منه بریء و انا اغنی الاغنیاء عن الشرک (1)

و نیز در خبر است که می فرماید کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند فقد اشرک فی عمله-پس بتحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.

و نیز از حضرت امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام رسیده است که لو انّ عبدا عمل عملا یطلب به رحمة اللّه و الدار الآخرة ثمّ ادخل فیه رضا احد من الناس کان مشرکا (2)

دامنۀ شرک خفی بسیار وسیع است در هر عملی بمختصر توجّهی که بغیر خدا بنمایند مشرک می شوند.

شرک در اسباب

یکی از اقسام این شرک شرک در اسباب است چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف باسباب و خلق دارند این هم شرک است اما شرک مغفور.

مراد از شرک باسباب آنست که اثر را در اسباب بدانند مثلا خورشید مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجه مؤثّر شرک است و اگر أثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیلۀ افاضۀ فیض.ابدا شرک نیست.

بلکه خود یک نوع از عبادت است زیرا توجه بآیات حق مقدمه توجه بحق است کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر بآن شده است که نظر بآیات

ص :214


1- 1) خدای تعالی می فرماید کسی که عملی نماید و در آن عمل غیر مرا شریک قرار دهد پس آن عمل بتمامی از برای او است و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیازتر از همه بی نیازانم از شرک.
2- 2) اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا و جزای آخرت پس داخل کند دو آن عمل رضای یکی از مردم،را آن عمل کننده مشرک می باشد.

الهی بنمائید چون این نظرها خود مقدمۀ توجه بخدای متعال است.

و همچنین است توجّه بهر سببی از اسباب از قبیل نظر و توجه تاجر بتجارت و زارع بزراعت و فلاّح بفلاحت و کاسب بکسب و اداری باداره و بالاخره شاغل هر شغلی بشغل و عمل خود اگر توجه استقلالی بنماید مشرک است.

و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد باین نیّت که لا مؤثر فی الوجود الا الله یعنی اثر دهنده جز خدای متعال نیست هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست

با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار او را بیان نمودیم اینک اجازه بفرمائید از بیانات خود نتیجه بگیریم.که آیا شما از کدامیک از طرق شرک جلی و خفی که بیان نمودیم شیعیان را مشرک می دانید.

آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات و افعال حضرت باری جلت عظمته شریکی قائل باشند.

یا در عبادت پروردگار معبود دیگری را در نظر داشته باشند.

یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید دستوری از بزرگان دین و ائمه و پیشوایان شیعه راجع بآثار طرق شرکی که عرض نمودم رسیده باشد.

اما راجع بشرک خفی و اقسام طرق آن از قبیل عمل ریائی که برای خوش آیند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید باسباب پیدا نمودن اختصاص به شیعیان تنها ندارد.

بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که بواسطه عدم معرفت و دانش و تزکیۀ نفس و توجه کامل گاهی فریب وساوس شیطانی خورده عمل ریائی می کنند یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حقّ بیرون رفته و در اطاعت شیطان وارد می گردند.

اگر چه در معنی شرک بحق آورده بنابر آنچه عرض شد ولی از نوع شرک مغفور است

ص :215

و البته قابل عفو و اغماض می باشد بمختصر توجّهی روحیّۀ آنها عوض می شود.

پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمائید چنانچه الحال اشاره فرمودید.

حافظ- تمام فرمایشات شما صحیح است ولی عرض کردم خود شما هم اگر دقت فرمائید تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل بآنها نمودن خود شرک است چون ما احتیاجی بواسطه بشری نداریم هر زمان که توجهی بحق نمائیم نتیجه حاصل می گردد.

داعی- خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف فکور چرا باید تحت تأثیر عادات اسلاف بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمائید.

گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجهی بعرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدمات و گفتار که تشریح مطالب نمودم باز می فرمائید حاجت از امامان خواستن شرک است.

عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است اگر چنین باشد پس تمام خلایق مشرکند و ابدا موحّدی یافت نگردد.اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک باشد-پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند-خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود.

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان

مقتضی است بآیات 38 تا 40 سورۀ 27(نمل)توجه نمائید که می فرماید قٰالَ یٰا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ- قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ- قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی (1)

ص :216


1- 1) جناب سلیمان بحضار مجلس گفت کدامیک از شما تخت بلقیس را پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود خواهید آورد از آن میان عفریت جن گفت من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه(قضاوت)خود برخیزی آن را بحضور آورم-و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود(یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود)گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی تخت را بدینجا آورم چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد گفت این توانائی از فضل خدای من است.

بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امریست بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم باینکه این عمل قدرت خدائی می خواهد-از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود.بلکه از مخلوق عاجز تقاضای حاجت و کمک نمود.و از حاضرین مجلس خود خواست که آن تخت با عظمت را برای او حاضر نمایند پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که کدامیک از شما می توانید با قوۀ خدا دادۀ بشما این امر را عملی نمائید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمائید.

می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق شرک نمی باشد خداوند دنیا را دار اسباب قرار داده شرک هم امر قلبی است اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند ابدا مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید.

چنانکه این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته بدر خانۀ زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.

پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برود و بگوید آقای دکتر بدادم برس درد و مرض مرا کشت آیا این مریض مشرک است.!

اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم بدادم برسید نجاتم بدهید بدون اینکه نام خدا را ببرد مشرکست.!

یا اگر ظالمی مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود،مظلوم رفت در خانه وزیر اعظم گفت آقای وزیر بدادم برس دستم بدامنت من جز تو امیدی ندارم مرا از دست این ظالم نجات بده مشرکست.!

اگر دزدی بخانۀ کسی بقصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسما بگوید ای مردم بدادم برسید نجاتم بدهید و ابدا اسم خدا را در آن ساعت بزبان جاری نکند مشرکست.

قطعا جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند یا نادانند و یا غرض ورزی نموده اند.!

ص :217

آقایان محترم انصاف دهید مغلطه کاری ننمائید جامعۀ شیعه عموما متفق اند اگر کسی آل محمّد را خدایان خود بداند یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدائی بداند قطعا مشرکست و ما از آنها بیزاری می جوئیم.

اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاریها می گویند یا علی ادرکنی-یا حسین ادرکنی معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی-یا حسین الله ادرکنی.

بلکه چون دنیا دار اسباب است که ابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و بوسیلۀ آنها توجّه بخدای متعال می جویند.

حافظ- چرا مستقلا از خدا طلب حاجت نمی نمایند که بدنبال وسیله و واسطه می گردند.

داعی- توجّه استقلالی ما در طلب حوائج و دفع هموم و غموم نسبت بذات یگانۀ پروردگار محفوظ است.

ولی قرآن مجید که سند محکم آسمانی است ما را هدایت می نماید که با وسیله باید بدرگاه با عظمت او رفت چنانچه در آیه 39 سوره 5(مائده)می فرماید:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ

(1)

.

آل محمد وسایط فیض حق اند

ما شیعیان آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را مستقل در حلّ و عقد امور نمی دانیم بلکه آنها را عباد صالحین و واسطۀ فیض از مبدء فیّاض می دانیم و توسّل ما بآن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

حافظ- در کجا نبی مکرم صلّی اللّه علیه و سلّم دستور توسّل بآنها را داده و از کجا معلوم شده که مراد از وسیله در آیه آل محمّدند.

داعی- در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک متوسّل بعترت و اهل بیت من شوید.

ص :218


1- 1) ای اهل ایمان از خدا بترسید(و بوسیلۀ اولیاء حق)توسل جوئید بخدای متعال یعنی با وسیله بدرگاه با عظمت او بروید تا بنتیجۀ کامل برسید.

حافظ- ممکن است از آن اخبار اگر در نظر دارید برای ما بیان فرمائید.

داعی- اما اینکه فرمودید از کجا معلومست که مراد از وسیله عترت و اهل بیت پیغمبرند اکابر علماء شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علیّ و حافظ أبو بکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی علیّ و امام احمد ثعلبی در تفسیر خود نقل می نمایند که مراد از وسیله در آیۀ شریفه عترت و اهل بیت پیغمبرند چنانچه اخبار بسیاری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این باب رسیده.

و ابن أبی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما می باشد در ص 79 جلد چهارم شرح نهج البلاغه خطبۀ حضرت صدیقۀ کبری فاطمۀ زهرا سلام اللّه علیها را در قضیّۀ غصب فدک در حضور مهاجر و انصار نقل نموده که در اول خطبه بی بی مظلومه اشاره بمعنای این آیه می فرماید باین عبارت«و احمد الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السماوات و الارض الیه الوسیله و نحن وسیلته فی خلقه» (1)

حدیث ثقلین

از جمله دلائل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفریقین(شیعه و سنّی)بحد تواتر رسیده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی (2)

حافظ- گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما قبله و کعبۀ سنّت و جماعت محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود که بعد از قرآن کریم اصح کتب می باشد ذکر ننموده.

داعی- اوّلا آنکه داعی اشتباه ننمودم بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در نزد علمای خودتان مسلّم است حتّی ابن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد اعتراف بصحّت این حدیث نموده.

ص :219


1- 1) حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمانها و زمینها و هدف تمام وسائل ذات اقدس او است و مائیم وسیله در میان خلق.
2- 2) اگر تمسک بآن جوئید هرگز گمراه نشوید بعد از من.

مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمائید به ص 89 و 90 آخر فصل دوم صواعق محرقه ذیل آیه چهارم از باب 11 پس از اینکه نقل اخبار از ترمذی و امام أحمد بن حنبل و طبرانی و مسلم نموده گوید اعلم انّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیا (1)

آنگاه گوید اختلافی در طرق حدیث است در بعض طرق گویند در حجّة الوداع در عرفات.و در بعض طرق گویند در مدینه در مرض موت در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنها است در غدیر خم و در بعض آنها بعد از برگشتن از طائف بوده-پس از آن خود اظهار نظر نموده گوید منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه(که ذکر گردیده)رسول اکرم صلّی اللّه علیه و سلّم این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره.

دقت نظر خالی از تعصب موجب سعادت است

و اما اینکه فرمودید چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده دلیل بر عدم صحّت این حدیث شریف می باشد!از جهات بسیاری این بیان مردود و عند العلماء منفور است.

چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده ولی عموم اکابر علمای شما نقل نموده اند حتّی عدل بخاری مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستّه مبسوطا در کتب معتبرۀ خود ذکر نموده اند.

یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبرۀ علماء خود را شسته و بدور اندازید و مشخص نمائید عقاید خودتان را بصحیح بخاری و اگر معترفید بعدالت و علم و دانش سایر علماء خود که هر یک در زمان خود میان اهل سنّت نابغه علم و دانش و تقوی بوده اند مخصوصا ارباب صحاح ستّه مقتضی است که اگر خبری را بجهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند قبول نمائید.

ص :220


1- 1) بدانید برای حدیث تمسک بثقلین(عترت طاهره و قرآن مجید)طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب.

حافظ- جهاتی نداشته فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار دقت بسیار می نموده هر خبری که سندا یا متنا مخدوش و قابل قبول عقل نبوده نقل ننموده.

داعی- اشتباه آقایان اهل سنّت روی قاعدۀ حب الشیء یعمی و یصم (1).

همین جا است چون درباره او غلو دارید گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده بسیار معتبر و مانند وحی منزل است و حال آنکه چنین نیست در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود منفور کذّاب جعّال موجود است.

حافظ- این بیان شما مردود و منفور است برای اینکه اهانت بمقام علم و دانش بخاری نموده اید(یعنی اهانت بتمام اهل سنّت و جماعت نموده اید).

داعی- اگر انتقاد علمی اهانت است پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقانه باخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجۀ در صحاح معتبرۀ شما مخصوصا صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود کذّاب جعّال در سلسلۀ اسناد آنها رد نموده اند همگی اهانت کننده بمقام علم و دانش و مردود بوده اند.

خوبست آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه بحالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است پس آنچه نقل نموده بتمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است.

لازم است جنابعالی و سایر علماء اعلام که بصحاح ستّه مخصوصا بصحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید قبلا بکتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند مراجعه نمائید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.

اگر شما اللآلی المصنوعه فی احادیث الموضوعه سیوطی و میزان الاعتدال و تلخیص المستدرک ذهبی و تذکرة الموضوعات ابن جوزی و تاریخ بغداد تألیف أبو بکر أحمد ابن علی خطیب بغداد و بالاخره کتب رجالیۀ علمای بزرگ خود را بخوانید بداعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمائید که بآقای بخاری اهانت نموده ایم.

ص :221


1- 1) دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید.

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعال نقل خبر نموده اند

مگر داعی چه عرض کردم که جنابعالی عصبانی شدید عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردودۀ کذّابین در صحاح شما حتی در صحیحین بخاری و مسلم موجود است.

شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعۀ بکتب رجال دقیقانه اگر مطالعه نمائید می بینید از بسیاری از رجال جعّال وضّاع مردود نقل خبر نموده از قبیل أبو هریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمّد بن خالد حبلی و احمد بن محمّد یمانی و عبد اللّه بن واقد حرّانی و أبو داود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند که وقت مجلس و حافظه داعی اقتضای نقل تمام آنها را ندارد چنانچه بکتب رجالیه مراجعه نمائید حقیقت امر بر شما آشکار گردد.

که آقای بخاری آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است نمی باشد یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار بظواهر اشخاص توجه داشته و باصطلاح خودمانی خیلی خوش بین بوده و خوش باور هر خبری از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده ضبط نموده.

دلیل بر این معنی کتب رجالیۀ علمای خودتان است که ببعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعۀ مردوده را جدا نموده و در سلسلۀ روات بخاری و مسلم امعان نظر دقیقانه نموده و پردۀ بسیاری از آنها را دریده تا امروز مورد توجه ما و شما باشد و با توجه بآن کتب امشب نفرمائید حدیث ثقلین و تمسّک بعترت طاهره را که بخاری نقل ننموده از جهت احتیاطکاری او بوده آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط اخبار موضوعۀ از روات غیر موثق کذّاب وضّاع را نقل نماید تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد آیا حدیث سیلی زدن کلیم اللّه بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلا عرض نمودم از خرافات و موهومات نمی باشد (1).

ص :222


1- 1) در ص 198 و 200 همین کتاب ذکر گردیده است.

آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق پای خود که در صحیح نقل نموده و ببعضی از آنها اشاره نمودیم از کفریات نمی باشد (1).

خبر مضحک و اهانت برسول الله در صحیحین بخاری و مسلم

آیا از شدت احتیاط علم و عمل بخاری است که در ص 120 جلد دوم صحیح خود باب(اللهو بالحراب)و همچنین مسلم در جلد اول صحیح در باب الرخصة فی اللعب الذی لا معصیة فیه فی ایام العید از ابو هریره نقل می نمایند که روز عیدی جمعی از سیاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب مردم را سرگرم می نمودند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعایشه فرمود میل داری تماشا کنی عرض کرد بلی یا رسول اللّه حضرت او را پشت خود سوار نمود بقسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت بصورت مبارکش گذارد حضرت برای لذت بردن عایشه آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند تا زمانی که عایشه خسته شد آنگاه او را بر زمین گذارد؟!

شما را بخدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی بیک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت بخود نمی دانید.

اگر جناب حافظ بگوید که گویندۀ گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند دیدم آقای حافظ عالم جلیل القدر عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند حتی به بازیگرها می گوید خوب بازی کنید تا عیال من لذت ببرد شما را بخدا آقای حافظ از شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد-و اگر بندۀ مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای و لو ظاهر الصلاح باشد شنیدم آیا سزاوار است نقل کنم و اگر نقل کردم عقلا نمی گویند فلانی جاهلی حرفی را زد شما که عاقل هستید چرا نقل نمودید.

آنگاه قضاوت کنید بمنقولات بخاری که اگر واقعا دقیق و حلاج اخبار بوده بر فرض چنین خبری شنید سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانید.

ص :223


1- 1) در ص 195 همین کتاب ذکر گردیده.

ولی حدیث ثقلین را که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر می فرماید امت خود را که بعد از من تمسّک بقرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجوئید(چون نام عترت در میان است)نقل ننماید.!

و لکن اخبار مجعولۀ موهومۀ که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد در ابواب کتب خود نقل نماید.!

ولی از یک جهت داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری در میان علماء سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده باین معنی که بهر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علی علیه السّلام و حرمت اهل بیت طهارت بعنوان مقام ولایت داشته احتیاطا نقل ننموده که مبادا روزی حربۀ دست دانشمندان گردد و حقّ و حقیقت را ظاهر نمایند.

چنانچه مجلدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نمائیم باین موضوع روشن برمیخوریم که هر خبری و لو متواتر و ضروری و مؤیّد بقرآن و آیات الهیه بوده ایشان نقل ننمودند.

مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الخ-و إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ -و- وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ -الخ

و حدیث الولایة یوم الغدیر و حدیث الانذار یوم الدار و حدیث المواخات و حدیث السّفینة و حدیث باب الحطّه و غیر اینها آنچه نسبتی باثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته ایشان احتیاطا نقل ننمودند.

ولی هر حدیثی(و لو از هر جعّال کذّاب وضّاع بوده)که در اهانت بمقامات مقدسۀ انبیاء عظام و بالاخصّ وجود مقدّس خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عترت طاهرۀ آن حضرت راهی داشته بدون احتیاط نقل نموده که ببعض از آنها اشاره نمودیم.

در اسناد حدیث ثقلین

اینک ناچارم ببعض از کتب معتبرۀ شما اشاره نمایم تا بدانید که اگر حدیث شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده دیگران از اکابر و موثقین علمای شما حتی عدل بخاری(در صحّت بیان نزد شما)مسلم بن حجّاج نقل نموده اند.

ص :224

مسلم بن حجّاج در ص 122 جلد هفتم صحیح و أبی داود در صحیح و ترمذی در ص 307 جزء دوم سنن و نسائی در ص 30 خصائص و امام احمد بن حنبل در ص 14 و 17 جلد سیم و ص 26 و 59 جلد چهارم و ص 182 و 189 جلد پنجم مسند و حاکم در ص 109 و ص 148 جلد سیم مستدرک و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 355 جلد اول حلیة الاولیاء و سبط ابن جوزی در ص 182 تذکره و ابن اثیر جزری در ص 12 جلد دوم و ص 147 جلد سوم اسد الغابة و حمیدی در جمع بین الصّحیحین و رزین در جمع بین الصّحاح الستّة و طبرانی در کبیر و ذهبی در تلخیص مستدرک و ابن عبد ربه در عقد الفرید و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در مودة دوم از مودة القربی و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و شبلنجی در ص 99 نور الابصار و نور الدّین بن صبّاغ مالکی در ص 25 فصول المهمّه و حموینی در فرائد السمطین و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و سمعانی و ابن مغازلی شافعی در مناقب و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحت خطبۀ غدیر خم و در ص 130 کفایت الطالب ضمن باب 62 و محمد بن سعد کاتب در ص 8 جلد چهارم طبقات و فخر رازی در ص 18 جلد سیم تفسیر ضمن آیۀ اعتصام و ابن کثیر دمشقی در ص 113 جلد چهارم تفسیر ضمن آیۀ مودّت و ابن عبد ربه در ص 158 و 346 جلد دوم عقد الفرید و ابن ابی الحدید در ص 130 جزء ششم شرح نهج البلاغه و سلیمان حنفی در صفحات 18 و 25 و 29 و 30 و 31 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199 و 230 ینابیع المودة بعبارات مختلفه و ابن حجر مکی در صفحات 75 و 87 و 90 و 99 و 136 صواعق بعبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست بمختصر اختلافی در الفاظ و عبارات این حدیث شریف را که بنقل اقوال خاصّه و عامّه بحدّ تواتر رسیده از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض من توسّل(تمسک)بهما فقد نجی و من

ص :225

تخلّف عنهما فقد هلک-ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابدا (1)

این دلیل محکم ماست که ناچار بامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بایستی تمسّک و توسّل بجوئیم بقرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین.

شیخ- این حدیث را صالح بن موسی بن عبد اللّه بن اسحاق بن طلحة بن عبد اللّه القرشی التیمی الطلحی بسند خود از ابو هریره باین طریق نقل نموده که انی قد خلفت فیکم ثنتین کتاب الله و سنتی الخ-

داعی- باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح متروک ضعیف-و مردود ارباب جرح و تعدیل(از قبیل ذهبی و یحیی و امام نسائی و بخاری و ابن عدی و غیرهم)وقت مجلس را گرفتید آقای من نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علماء خودتان شما را قانع ننموده که بچنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذۀ علماء خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین(شیعه و سنّی)است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود کتاب الله و عترتی نه سنتی چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبیّن می خواهند سنّتی که خود محتاج به مبیّن است نمی تواند مبیّن قرآن باشد پس عترت عدیل القرآن است که هم مبیّن قرآن و هم ظاهرکننده سنّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

حدیث سفینه

و دیگر از دلائل ما در توسّل باهلبیت رسالت حدیث معتبرۀ سفینه است که بسیاری از علماء بزرگ شما تقریبا بحدّ تواتر نقل نموده اند.

و آنچه در نظر دارم زیاده از صد نفر از اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند از قبیل مسلم بن حجّاج در صحیح خود و امام احمد بن حنبل در مسند و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة و ابن عبد البر در استیعاب و ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ بغداد و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن اثیر در نهایه

ص :226


1- 1) بدرستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا(قرآن مجید)و عترت و اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند هر کس توسل و تمسک بآن دو بنماید پس بتحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید پس بتحقیق هلاک شده است-کسی که تمسک بآن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد.

و سبط ابن جوزی در تذکره و ابن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه و علاّمه نور الدین سمهودی در تاریخ المدینه و سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار و امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و طبرانی در اوسط و حاکم در ص 151 جلد سیم مستدرک و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودة و میر سید علی همدانی در مودت دوم از مودة القربی و ابن حجر مکّی در ذیل آیۀ هشتم از صواعق و طبری در تفسیر و تاریخ خود و محمّد بن یوسف گنجی در باب 100 ص 233 کفایت الطالب و دیگران از اعاظم علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک (1).

و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی در ابیات خود بصحت این حدیث اشاره نموده چنانچه علاّمه فاضل عجیلی در ذخیرة المآل آن ابیات را باین طریق نقل نموده.

و لما رایت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا

و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

و امسکت حبل الله و هو ولاؤهم

کما قد امرنا بالتمسک بالحبل

اذا افترقت فی الدین سبعون فرقة

و نیفا علی ما جاء فی واضح النقل

و لم یک ناج منهم غیر فرقة

فقل لی بها یا ذا الرجاحة و العقل

أ فی الفرقة الهلاک آل محمد

ام الفرقة اللاتی نجت منهم قل لی

فان قلت فی الناجین فالقول واحد

و ان قلت فی الهلاک حفت عن العدل

اذا کان مولی القوم منهم فاننی

رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّ

رضیت علیا لی اماما و نسله

و انت من الباقین فی اوسع الحل

(2)

ص :227


1- 1) جز این نیست که مثل اهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح است کسی که سوار بر او شد نجات یافت و کسی که دوری از او نمود هلاک گردید.
2- 2) چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم بنام خداوند متعال در کشتیهای نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله بودند تمسک جستم و بحبل اللّه که دوستی آن خاندان جلیل است چسبیدم همچنان که بما امر شده که بآن حبل اللّه تمسک جوئیم*

اگر خوب توجه بنمائید باین اشعار واضحه و آن هم از امام شافعی پیشوای بزرگ سنّت و جماعت می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب باین سفینه و تمسک و توسل باین خانواده طاهره اسباب نجات است زیرا فرقۀ ناجیه از هفتاد فرقه امت مرحومه فقط متمسّکین و متوسّلین بذیل عنای آل محمّدند و بس.

پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توسل می جویند باین خاندان جلیل بسوی خدای متعال.

مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا بفرمودۀ شما بشر احتیاج بواسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله بسوی خدا بنالد و استغاثه کند کار غلطی نموده و مشرک می باشد پس خلیفه ثانی عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه بسوی خدا می رفت و استغاثه می کرد تا نتیجه می گرفت.

حافظ- هرگز خلیفه عمر رضی اللّه عنه با واسطه عملی انجام نداده و این اول مرتبه ایست که چنین حرفی را می شنوم متمنی است موردش را بیان فرمائید.؟

داعی- خلیفه مکرر در مواقع احتیاج توسل باهلبیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و بوسیلۀ آنها بسوی خدا می رفت تا نتیجه می گرفت باقتضای مجلس بدو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم.

1- ابن حجر مکّی بعد از آیه 14 در صواعق محرقه از تاریخ دمشق نقل می نماید که در سال 17 هجری مکرر مردم برای استسقاء رفتند و نتیجه نگرفتند همگی متأثر و پریشان شدند عمر بن الخطاب گفت هرآینه فردا طلب آب می کنم بوسیلۀ کسی که حتما خدا بواسطۀ او بما آب خواهد داد صبح فردا که شد خلیفه عمر نزد عباس

2)

*زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند چنانکه در اخبار واضحا نقل گردیده فقط یکی از آنها حق و باقی بر باطل اند بگو بمن ای کسی که اهل خرد و دانشی آیا خاندان رسالت آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند یا با فرقه حق اند اگر بگوئی با فرقه حق هستند پس کلام ما و شما یکیست و اگر بگوئی با فرق باطله و هلاک شده اند قطعا از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعا برحق و با حق و در طریق مستقیم اند منهم راضی شدم بآنها و اختیارا طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد من راضی شدم بامامت علی و اولادهای او(علیهم السّلام)که برحق اند و تو باش در آن فرق باطله تا روزی که کشف حقیقت شود.

ص :228

عمّ اکرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفت و گفت اخرج بنا حتی نستسقی الله بک بیرون بیا با ما تا بوسیله تو طلب آب نمائیم از خداوند متعال.

جناب عباس فرمود عمر قدری بنشین تا وسیله فراهم نمایم آنگاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند لباس پاک پوشیده بوی خوش استعمال نموده در آن حال جناب عباس بیرون آمد در حالتی که علی علیه السّلام در جلو او و امام حسن علیه السّلام طرف راست و امام حسین علیه السّلام طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش آنگاه فرمود یا عمر احدی را با ما مخلوط منما پس بهمین حال رفتند تا بمصلّی جناب عباس دست بمناجات برداشت عرض کرد پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی بآنچه ما عمل بآن می نمائیم آنگاه عرض کرد اللهم کما تفضلت علینا فی اوله فتفضل علینا فی آخره (1)

جابر می گوید هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت و باران بنای باریدن را گذارد هنوز ما بمنزلهامان نرسیده بودیم مگر از باران تر شدیم.

و نیز از بخاری نقل می نماید که در زمان قحطی عمر بن الخطاب بوسیلۀ عباس بن عبد المطلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرد اللهم انا نتوسل الیک بعمّ نبینا فاسقنا فیسقون (2)

2- ابن ابی الحدید معتزلی در ص 256 جلد دوم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)نقل می نماید خلیفه عمر با جناب عباس عمّ اکرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باستسقاء رفتند خلیفه عمر در محل استسقا عرض کرد اللهم انا نتقرب الیک بعم نبیک و بقیة آبائه و کبر رجاله فاحفظ اللهم نبیک فی عمه فقد دلونا به الیک مستشفعین و مستغفرین (3)

حکایات آقایان سنیها و اتباع خلیفه عمر همان مثل معروف کاسۀ گرم تر از آش است زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار-عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع

ص :229


1- 1) پروردگارا هم چنانکه تفضل فرمودی بر ما در اول امر پس تفضل نما بر ما در آخر آن.
2- 2) پروردگارا ما توسل می جوئیم بتو بعموی پیغمبرت که بما باران دهی پس باران بآنها عطا شد.
3- 3) پروردگارا ما توسل می جوئیم بسوی تو بعم پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم.پس-حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او زیرا که او ما را دلالت نموده بسوی تو که طلب شفاعت و استغفار نمائیم از درگاه با عظمت تو.

قرار می داد بوسیلۀ آنها از خداوند طلب حاجت می نمود مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت ولی وقتی ما شیعیان-آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و بآنها توسل می جوئیم بما اعتراض نموده کافر و مشرک می خوانند.؟!

اگر شفیع بردن آل محمّد و عترت طاهره بسوی خدای متعال شرک است پس قطعا طبق روایات علمای خودتان خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده.

و اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده بلکه احسن اعمال بوده(چون خلیفه انتخاب نموده)پس حتما اعمال شیعیان و توسل آنها بآل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.

پس حتما باید آقایان از این گفتار خودتان بر گردید بلکه استغفار نمائید(که چنین نسبتی را بشیعیان پاک موحّد دادید)تا مغضوب غضب حق واقع نشوید.

زیرا جائی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هرچه دعا کنند نتیجه نگیرند مگر بوسیله اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم.

پس آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین در تمام ادوار از زمان پیغمبر الی زماننا هذا وسایل عباد بسوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضاء حوائج قائل نیستیم مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان بر حق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم.

و بزرگترین دلیل بر این معنی کتب ادعیۀ ما می باشد که در تمام ادعیۀ مأثوره از أئمۀ معصومین غیر از آنچه عرض کردم بما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.

حافظ- این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است.

داعی- مسموعاتتان را بگذارید از مشهودات صحبت بفرمائید آیا هیچ کتب معتبرۀ ادعیۀ علماء بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید.

حافظ- دست رسی نداشته ام.

ص :230

داعی- مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده آنگاه ایراد می فرمودید اینک دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم یکی زاد المعاد تألیف علامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی و دیگر هدیّة الزّائرین تألیف فاضل محدّث متبحّر معاصر آقای«حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته (1)»برای مطالعه حاضر است(هر دو را خدمت) «آقایان گذاردم مورد مطالعه قرار دادند ادعیۀ توسل را خواندند و دیدند در هیچ کجا» «استقلالی برای خاندان رسالت ذکر نشده بلکه در همه جا آنها را واسطه خوانده اند» «آنگاه آقا سید عبد الحی دعای توسّل را که علامۀ مجلسی نقلا از محمّد بن بابویه قمی» «اعلی اللّه مقامهم از أئمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ذکر نموده برای نمونه تا بآخر» «قرائت نمودند که مطلعش اینست».

دعای توسل

اللهم انی أسألک و اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة محمد صلّی اللّه علیه و آله یا ابا القاسم یا رسول الله یا امام الرحمة یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله.

یا ابا الحسن یا امیر المؤمنین یا علی بن أبی طالب یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله.

بهمین معانی که خطاب بامیر المؤمنین نموده و بعد از آن بتمام أئمه معصومین وارد است منتها در خطاب بآنها یا حجة الله علی خلقه گفته می شود یعنی ای حجت خدا بر خلق خدا یکایک أئمۀ طاهرین را اسم می برند و توسّل می جویند تا آخر دعا این قسم عموم أئمه را مخاطب قرار می دهند که ای سید و مولای ما توجه و توسل و طلب شفاعت می نمائیم بوسیله شما بسوی خدای تعالی ای آبرومند در نزد خدای متعال شفاعت

ص :231


1- 1) در 23 ذی حجة 1359 قمری برحمت ایزدی پیوست و در طرف راست درب قبله نجف اشرف مدفون گردید رحمة اللّه علیه.

بنما من(بی آبرو را)نزد خداوند متعال-تا در آخر دعا عموم خاندان رسالت را مخاطب ساخته و گویند.

یا ساداتی و موالیّ انی توجهت بکم أئمتی و عدتی لیوم فقری و حاجتی الی الله و توسلت بکم الی الله و استشفعت بکم الی الله فاشفعوا لی عند الله و استنقذونی من ذنوبی عند الله فانکم وسیلتی الی الله و بحبکم و بقربکم ارجو نجاة من الله فکونوا عند الله رجائی یا سادتی یا اولیاء الله.

«ایشان که دعاها را می خواندند پیوسته بعضی از رجال محترم و اهل ادب سنّی» «دست بر دست می زدند و مکرّر می گفتند لا اله الا الله سبحان الله چگونه امر» «را مشتبه می کنند»

(گفتم)از خود آقایان انصاف می خواهم در کجای عبارات این دعاها اثری از آثار شرک می باشد.

مگر در همه جا نام مبارک خدای متعال نیست در کدام عبارت از دعا ما آنها را شریک باری تعالی خوانده ایم چرا تهمت بما می زنید!چرا مسلمانان موحّد را غالی و مشرک می خوانید؟چرا تخم عداوت و دشمنی در دل مسلمانان پخش می کنید چرا امر را بر مردمان بی خبر مشتبه می نمائید تا ببرادران دینی و ایمانی خود با نظر کفر بنگرند.

چه بسیار مردمان عوام بی خبر متعصّب از شماها بیچاره شیعیان را می کشند بخیال آنکه کافری را کشته و اهل بهشتند.

مظلمۀ این قبیل امور در گردن شما علماء می باشد.

چرا تاکنون شنیده نشده که یک نفر شیعه و لو در بیابان تنها باشد و عامی صرف و بیابانی در قتل یک سنّی اقدام نموده باشد.

چون علماء و مبلّغین شیعه سم پاشی نمی کنند تخم عداوت بین شیعه و سنّی نمی پاشند قتل نفس را گناهی بزرگ می دانند.

هرگاه ما به الاختلاف شیعه و سنّی را علما و منطقا بیان نموده و آنها را

ص :232

بحقیقت مذهب آشنا نمودیم ولی در ضمن گفتار بآنها فهمانیدیم که سنّی ها برادران مسلمان ما هستند شما جامعه شیعه نباید بآنها با نظر کینه و عداوت بنگرید بلکه باید برادرانه با هم متّحد باشید تا پرچم لا اله الا الله را بلند کنیم.

ولی بر عکس عملیات علمای متعصّب سنّی ما را متأثر می نماید که پیروان ابو حنیفه و مالک بن انس و محمّد بن ادریس و احمد بن حنبل را با اختلافات بسیاری که اصولا و فروعا با هم دارند در همه جا آزاد و برادران مسلمان می خوانند.

اما پیروان علی بن أبی طالب و جعفر بن محمّد را که عترت و اهل بیت رسالت اند غالی و مشرک و کافر معرفی نمایند و سلب آزادی از آنها بکنند که از حیث جان و مال در ممالک سنّت و جماعت در امان نباشند.

چه بسیار از اهل علم و تقوای شیعه که بفتوای علمای سنّی شهید گردیدند.

ولی بر عکس چنین عملی از طرف علماء شیعه بلکه عوام آنها نسبت بعلماء که سهل است بلکه بیک عامی سنّی صادر نگردیده.

علماء شما غالبا عموم شیعیان را لعن می نمایند ولی در هیچ کتابی از علماء شیعه دیده نشده است که بنویسند اهل تسنّن لعنهم اللّه.

حافظ- بی لطفی می فرمائید کدامیک از اهل علم و تقوای شیعه بفتوای علمای ما کشته شدند که تحریک احساسات می فرمائید و کدامیک از علمای ما عموم شیعیان را لعن نموده اند.

داعی- اگر بخواهم شرح عملیات علماء و عوام شما را ذکر نمایم نه یک مجلس بلکه ماه ها وقت لازم است ولی برای نمونه و اثبات مرام ببعض اعمال و رفتار آنها که ثبت در تاریخ است اشاره می نمایم تا بدانید تحریک احساسات نمی نمایم بلکه عین حقیقت را می گویم.

اگر شما کتب اکابر علماء متعصّب خودتان را دقیقانه مطالعه نمائید مراکز لعن را می بینید برای نمونه مطالعه نمائید مجلدات تفسیر امام فخر رازی را که هرکجا فرصت بدستش آمده مانند آنچه ذیل آیه ولایة و اکمال دین و غیره مکرر در مکرر می نویسد

ص :233

و اما الرفضة لعنهم الله-هؤلاء الرفضة لعنهم الله-اما قول الروافض لعنهم الله ولی از قلم هیچ یک از علماء شیعه چنین عباراتی نسبت بعموم برادران اهل تسنّن بلکه بخصوص آنها هم صادر نگردیده.

شهادت شهید اول بفتوای ابن جماعة

از جمله فجایع اعمال علماء شما نسبت بمفاخر علم و عمل شیعیان عمل عجیب و فتوای غریبی است که از دو قاضی بزرگ شام(برهان الدین مالکی)و(عباد بن الجماعة الشافعی) نسبت بیکی از فقهاء بزرگ شیعه صادر گردیده.

آن فقیه بزرگ که در زهد و ورع و تقوی و علم و فقاهت سرآمد اهل زمان بوده و در احاطه بر ابواب فقه چشم روزگار تالی او را ندیده و نمونه ای از احاطه فقهی او کتاب(لمعه)می باشد که در مدت هفت روز این کتاب را(بدون اینکه کتب فقهی در نزد او موجود باشد غیر از مختصر نافع)تصنیف نموده علماء چهار مذهب حنفی- مالکی-شافعی-حنبلی-طوق اطاعت او را بر گردن گرفته و از محضر علمش بهره برداری می نمودند جناب ابو عبد الله محمد بن جمال الدین مکی عاملی رحمه اللّه بوده.

با آنکه در اثر فشار سنّیها جناب ایشان بسیار تقیّه می نموده و علنی اظهار تشیع نمی نموده مع ذلک قاضی بزرگ شام عباد بن الجماعة نسبت بآن عالم ربّانی حسادت ورزیده در نزد والی شام(بیدمر)از آن جناب سعایت نموده و بتهمت رفض و تشیّع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند در 9 یا 19 جمادی الاول سال 786 هجری بفتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی(ابن الجماعة)و(برهان الدین) اول آن جناب را بشمشیر کشتند بعد بدنش را بدار زدند پس از آن بتحریک آنها بنام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند آنگاه بدنش را از دار فرود آورده آتش زده و خاکسترش را بر باد دادند (1).

ص :234


1- 1) از جمله وقایع قابل ذکر که بر داعی اثبات وقایع تاریخی را نموده پیش آمدی است که ذیلا بنحو اختصار نقل می نمایم. در 19 جمادی الثانی سال 1371 هجری که از زیارت مسجد اقصی(بیت المقدس)مراجعت و عازم دمشق بودم اول شب جهة اداء فریضه بمسجد جامع عمان در شرق اردن(که بسیار مسجدی زیبا می باشد)وارد جامعه مسلمین اهل تسنن نماز مغرب را خاتمه داده بعضی خارج و بعضی*

شهادت شهید ثانی بسعایت قاضی صیدا

از جمله علماء و مفاخر فقهاء شیعه در شامات در قرن دهم هجری شیخ اجلّ فقیه بی نظیر زین الدین بن نور الدین علی بن احمد عاملی قدس الله اسراره بوده است که در علم و فضل

1)

*هم باداء نوافل مشغول بودند داعی هم بگوشه مسجد رفته باداء فریضه مغرب و عشا مشغول پس از فراغت فریضه و نوافل متوجه شدم که بعضی از آنها بداعی سخت غضبناکند مخصوصا عالمی در بالای سکوب مرکز قرائت قرآن با چند نفری اشتغال بقرائت داشتند و شدیدا ناظر بحال داعی بودند پس از خاتمه تعقیبات از مسجد خارج و بگاراژ رفته منتظر حرکت اتومبیل بودم پس از صرف غذا صدای مؤذن مسجد که اعلام نماز عشاء را می داد داعی را متوجه ساخت که اگر حرکت نمودیم ممکن است در راه اتومبیل توقف ننماید و توفیقی برای اداء نوافل شب فراهم نیاید خوب است الحال که فراغتی هست برویم مسجد اداء نوافل نموده با خیال آسوده حاضر حرکت باشیم پس از تجدید وضو بمسجد رفتم از درب بزرگ عمومی وارد نشدم از درب گوشه غربی آخر شبستان بزرگ(که مربع مستطیل است)وارد شده و در کنار یکی از ستونها بزرگ که جای خلوتی بود باداء نوافل مشغول شدم. دیدم آن عالمی که ساعتی قبل بقرائت مشغول و بداعی بد نظر بود جمعیت را بعد از فراغ از نماز جمع کرده و در وسط آنها ایستاده در اطراف شرک و مشرک صحبت می نماید تا بعد از مقدماتی رشته سخن را کشانید بجائی که با کمال حدت و شدت گفت شما مسلمانان مسئولید روز قیامت باید جواب دهید برای آنکه خدا فرموده مشرکین نجس هستند آنها را بمسجد راه ندهید ساعتی قبل یک مشرک بت پرست نجس بمسجد آمد و در حضور همه شما سجده به بت نموده شما او را ترد ننمودید من مشغول قرائت بودم شما مرده بودید چرا نباید ازاله نجاست شرک از مسجد بنمائید و رافضی مشرک بت پرست را دفع نموده یا بقتل برسانید چه آنکه مشرک در مسجد مسلمانان اگر بت پرستی کرد قتلش واجب است چنان با حرارت خطابه و تحریک احساسات مردم بی خبر را نمود که اگر من حاضر در آن محل بودم قطعا کشته می شدم. بعد از اتمام خطابه نصف جمعیت آمدند که از درب آخر شبستان بیرون بروند داعی در نماز وتر بودم نشستم که جلب نظر آنها نشود ولی دفعتا چشمشان بداعی افتاد چنان در حال حمله اطرافم را گرفتند و با مشت و تک پا آزارم می دادند که حساب نداشت پیوسته خطاب می نمودند قم یا مشرک اخرج یا مشرک از حیات بکلی مأیوس بودم تا موقع تشهد که گفتم اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله اختلاف میان آنها افتاد بهم می گفتند چگونه مشرکی است که شهادت بوحدانیت خدا و رسالت خاتم انبیاء می دهد دسته ای می گفتند ما نمی دانیم قاضی می گفت رافضی و مشرک است و البته قاضی غلط نمی گفت آنها در اختلاف و گفتگو بودند که داعی سلام نماز داده جانی گرفته با قوت قلبی جهت دفاع آماده و با نطق و خطابه مفصلی که اینک مجال بیانش نیست(بلسان عربی)آنها را مجاب و مغلوب و دوست خود نموده و آن قاضی بدجنس از خدا بی خبر را مرد مرموز معرفی نموده که می خواهد از جهة تفرقه و جدائی مسلمانان وسیله قهر و غلبه بیگانگان ستمکار را بر مسلمین آماده و مهیا نماید خلاصه از داعی عذر خواهی نموده حتی تقاضای پذیرائی از داعی را جدا نمودند که بعذر آنکه عازم حرکت هستم تودیع و حرکت نمودم. این یک نمونه ای بود از صدها عملیات علماء اهل تسنن که در اشتباه کاری امر را بر عوام بیچاره وارونه نشان دادند که باعث قتل و اهانت مسلمانان مظلوم می باشد.

ص :235

و زهد و ورع و تقوی مشار بالبنان دوست و دشمن و در شامات شهرتی بسزا داشت با آنکه شب و روز خود را با تألیف و تصنیف می گذرانید و پیوسته از خلق کناره جوئی می نمود و زیاده از دویست کتاب بخط خود در علوم مختلفه بیادگار گذارد.

با عزلتی که از مردم داشت مع ذلک علماء آن سامان از او دلتنگ گردیده و از توجه مردم بآن بزرگوار دیک حسدشان بجوش آمد مخصوصا قاضی بزرگ صیدا سعایت نامه ای جهت سلطان سلیم پادشاه آل عثمان نوشت بدین عنوان که انه قد وجد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعة (1).

از طرف دربار سلطان سلیم امر باحضار آن عالم فقیه صادر شد که برای محاکمه به اسلامبول ببرند در مسجد الحرام آن جناب را گرفتند چهل روز در مکّه او را زندانی نمودند آنگاه از راه دریا بسمت اسلامبول مقرّ سلطنت و خلافت حرکت دادند هنوز بمحاکمه نرسیده در ساحل دریا سر مبارکش را بریدند بدنش را در دریا افکنده و سرش را برای سلطان بردند.

آقایان محترم شما را بخدا انصاف دهید و قضاوت عادلانه نمائید آیا در هیچ تاریخی خوانده یا شنیده اید که از طرف علماء شیعه نسبت بیک عالم سنی بلکه عوام آنها چنین سوء قصدها و اعمال شنیع زشتی صادر شده باشد بجرم آنکه چون از مذهب جعفری بر کنار است او را بقتل رسانیده باشند-شما را بخدا این هم جرم و جنایت شد که انه خارج عن المذاهب الاربعة؟!!

شما را چه دلیل است که اگر کسی از مذاهب اربعه(حنفی-مالکی-شافعی- حنبلی)سرپیچی نمود کافر و قتلش واجب است.

آیا مذاهبی را که بعد از قرنها رسمیت پیدا نموده اطاعتش واجب ولی مذهبی که از زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد توجه بوده کفرآور و مطیعین آن مهدور الدّم باشند.؟!

ص :236


1- 1) بتحقیق ثابت آمده که در بلاد شام مرد بدعت گذاری پیدا شده که از چهار مذهب خارج و بر کنار است.!!

گفتار نیک جهة جلب مردم منصف

شما را بخدا(ابو حنیفه یا مالک بن انس و یا شافعی و یا امام احمد بن حنبل)در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و اصول و فروع مذهب خود را از آن حضرت بی واسطه اخذ نموده اند

حافظ- احدی چنین ادعائی ننموده که ائمۀ اربعه بشرافت درک مصاحبت آن حضرت رسیده باشند.

داعی- آیا امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام درک مصاحبت رسول خدا را نموده و باب علم آن حضرت بوده یا نه؟!

حافظ- بدیهی است که از کبار صحابه و بلکه از جهاتی افضل آنها بوده است.

داعی- پس روی این قاعده اگر ما بگوئیم پیروی از علی بن أبی طالب علیه السّلام بحکم آنکه پیغمبر فرموده اطاعت علی اطاعت من است و باب علم آن حضرت بوده و امت را امر فرموده که هر کس مایل است از علم من بهره بردارد باید بدر خانه علی برود واجب است حق گفته ایم و اگر بگوئیم سرپیچی از مذهب جعفری که عین مذهب محمّدی است نظر باینکه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیشوایان آنها را عدیل القرآن معرفی نموده و تخلف از آنها را موجب هلاکت قرار داده بمقتضای حدیث شریف ثقلین و حدیث سفینه که متفق علیه فریقین(شیعه و سنّی)می باشد چنانچه قبلا اشاراتی بآنها شد (1)که عدم پیروی از آنها موجب خذلان است حق داریم دلیل داریم که بگوئیم سرپیچی از عترت طاهره تمرّد امر رسول اللّه و خروج از صراط مستقیم و عدم استمساک بحبل المتین است.

مع ذلک چنین اعمالی از طرف علماء شیعه نسبت بجاهلی از جهّال اهل تسنّن صادر نگردیده تا چه رسد نسبت بعلماء آنها پیوسته بجامعۀ شیعه گفته ایم که اهل تسنّن برادران مسلمان ما هستند باید با هم متّحد و متفق باشیم.

ولی بر خلاف علماء شما پیوسته شیعیان مؤمن موحّد پاک و پیروان اهل بیت رسالت

ص :237


1- 1) مراجعه شود به ص 224 و 226 همین کتاب.

را اهل بدعت و رافضی و غالی و یهودی بلکه کافر و مشرک می خوانند و بجرم اینکه چرا تقلید بیکی از فقهاء اربعه(ابو حنیفه-مالک بن انس-محمد بن ادریس-و احمد بن حنبل)نمی نمایند مشرک و کافر و رافضی باشند-(و حال آنکه هیچ دلیلی در دست نیست که مسلمین مجبور باشند حتما پیروی از یکی از آنها بنمایند)ولی بر عکس کسانی که پیروی از اهل بیت رسالت و عترت طاهره بامر آن حضرت می نمایند قطعا اهل نجات می باشند.

بهمین فتاوای بی جا و گفتارهای ناهنجار بهانه بدست عوام خود داده که هر وقت فرصتی بدست آوردند تمام عملیاتی که بایستی با کفّار بنمایند بلکه بدتر با شیعیان مؤمن موحد می نمودند از قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس آنها.

اشاره باعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان

حافظ- از جناب عالی انتظار نداشتیم که روی مطالب کذب و دروغ که ابدا در عالم وقوع پیدا ننموده تحریک احساسات فرمائید.

داعی- اشتباه فرمودید تصور نمودید که داعی بدون برهان آن هم در هم چه مجلس با عظمتی نسبت بیجائی ببرادران مسلمانان خود بدهم گذشته از آنچه من باب نمونه عملیات قضات و علماء اهل تسنّن را با فقهاء بزرگ شیعه بعرض رسانیدم.اگر بتاریخ حالات تراکمه و خوارزمیان و ازبکیان و افاغنه و حملات مکرر آنها بایران مراجعه کنید خواهید فهمید حق بجانب داعی است بلکه از عملیات آنها با جامعۀ شیعیان خجالت خواهید کشید که هر وقت توانستند و اوضاع ایرانیان را در اثر جنگهای خارجی یا اوضاع داخلی دگرگون دیدند حملات شدیدی بشمال شرق ایران نموده و گاهی تا خراسان و نیشابور و سبزوار حتی یک مرتبه در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اصفهان آمده و اطراف آن را مورد تاخت وتاز قرار داده و از هیچ نوع عمل منافی عفّت و انسانیت و اسلامیت خودداری ننموده و بعد از قتل و غارت و آتش زدن اموال بیچارگان شیعه و هتک حرمت نوامیس آنها جمعیت بسیاری را باسارت برده و مانند اسرای کفّار در بازار جهان بفروش رسانیدند.

ص :238

چنانچه ارباب تواریخ می نویسند در شهرهای ترکستان زیاده از صد هزار شیعه بفروش رفته مانند غلامان کفّار بلکه بدتر با آنها بسختی معامله و رفتار می نمودند این نوع عملیات را فقط بحکم و فتوای علمای خود مورد عمل قرار می دادند.

تجاوزات خان خیوه بایران و فتاوای علمای اهل سنت بقتل و غارت شیعیان

حافظ- این قبیل جنگها و حملات سیاسی بوده و ربطی به فتاوای ارباب مذاهب نداشته.

داعی- نه چنین است این قبیل حملات و قتل و غارت ها و هتک نوامیس در اثر فتاوای علماء و قضاوت اهل تسنّن بوده

چنانچه در اوایل سلطنت مرحوم ناصر الدین شاه قاجار و صدارت میرزا تقی خان امیر نظام که لشکریان ایران گرفتار غائله خراسان و فتنۀ سالار بودند فرصتی بدست امیر خوارزم محمّد امین خان ازبک معروف بخان خیوه(خوارزم)افتاده با لشکر بسیار حمله بمرو و خراسان نمود بعد از قتل و غارت و خرابی فراوان جمع کثیری را باسارت برد.

بعد از خاتمه امر سالار دولت بفکر خان خیوه و سرکوبی آن افتاد به تدبیر مرحوم امیر نظام صدر اعظم مقتدر مدبّر ایران اول از در استمالت درآمدند.

مرحوم رضا قلی خان هزار جریبی(لله باشی)متخلّص بهدایت را که از اکابر دانشمندان دربار ایران بود برسالت نزد خان خیوه فرستاد که شرح آن بسیار مفصلست و مقتضی گفتار ما نیست.

شاهد عرضم آنست که وقتی مرحوم هدایت بملاقات خان خیوه رسید ضمن بیانات خود گفت عجب است که اهالی ایران به هریک از ممالک خارجه از روم و روس و هند و فرنگ روند با عزت بمانند و با عافیت بازآیند الاّ در حدود بلاد شما که بستگان شما بقتل و نهب و غارت و اسارت اهل اسلام و فروش آنها مانند بردگان کفار ساعی و اقسام خواریها بآنها بنمایند.

و حال آنکه همگی مسلمان و اهل یک قبله و یک کتاب(قرآن مجید)و یک پیغمبر

ص :239

و معتقد بیک خدا هستند چرا چنین رفتار می کنند در جواب گفت از حیث سیاست ما تقصیری نداریم ولی از حیث مذهب علماء و مفتیان و قضات بخارا و خوارزم فتوی می دهند و می گویند شیعیان چون رافضی و کافر و اهل بدعتند سزای آنها همین است پس قتل آنها و اخذ اموال و نهب و اسر کفار لازم و واجب است.

چنانچه شرح این قضایا مفصلا در تاریخ روضة الصفای ناصری و سفارتنامه خوارزم چاپ طهران تألیف مرحوم رضا قلی خان هدایت ثبت است.

فتاوای علماء اهل سنت بقتل و غارت شیعیان و حملات عبد الله خان ازبک بخراسان

و نیز در زمانی که عبد اللّه خان ازبک شهر خراسان را محاصره نموده بود علمای خراسان شرح مفصلی بعبد اللّه خان نوشتند و اعتراضات بعملیات آنها نمودند که چرا در مقام قتل و غارت و هتک حرمت گویندگان لا اله الا الله محمد رسول الله و پیروان قرآن و عترت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برآمده اید در حالتی که این نوع عملیات شما را اسلام اجازه نداده حتی بکفار هم وارد آورید.

عبد اللّه خان نامه علماء و اهالی مشهد را داد بعلماء و قضات سنی که همراه او بودند تا جواب بدهند آنها جواب مفصّلی دادند و علماء مشهد هم جواب آن جواب را از مشهد دادند و آنها را مجاب نمودند(شرح آن نامه ها که در ناسخ التواریخ ثبت است بسیار مفصل می باشد)شاهد مطلب آنست که علمای سنی ازبک ضمن نامه نوشتند چون شیعیان رافضی و کافرند خون و مال و حرمت آنها بر مسلمین مباح است.

رفتار امراء افاغنه با شیعیان افغانستان

و اگر بخواهیم فقط شرح عملیات افاغنه اهل تسنن را در ادوار ماضیه مخصوصا در دورۀ زمام داری و ریاست امیر دوست محمّد خان و کهندل خان و شاه شجاع الملک و عبد المؤمن خان و امیر عبد الرّحمن خان و امیر حبیب اللّه خان را با جماعت شیعیان در کابل و قندهار و هرات و اطراف آنها و کشتارهائی که از خواص و عوام حتی اطفال

ص :240

بی گناه آنها نمودند ذکر نمایم خجالت آور و از حوصلۀ مجلس خارج است گمان می کنم خود آقایان در طول تاریخ بهترین ناظر فجایع اعمال آنها بوده اید و آقایان محترم قزلباشهای با شهامت در هندوستان مخصوصا در پنجاب نمونه بارزی از آثار ظلم افاغنه اند که ناچار جلای وطن اختیار نموده و در پنجاب هند متواری و سکونت اختیار نمودند.

ارباب تواریخ تمام این وقایع را ثبت نموده و برای قضاوت بدست نژاد آتیه داده اند.

که از جملۀ آن وقایع دلسوز واقعه سال 1267 هجری قمری است که در روز جمعۀ عاشورای آن سال شیعیان قندهار در امام باره ها(حسینیه ها)جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط اعظم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند.

دفعة بی خبر سنّیهای متعصب با انواع اسلحه ریختند در امام باره و جمع کثیری از شیعیان بی دفاع حتی اطفال آنها را بفجیع ترین وضعی بقتل رسانیدند و اموالشان را بتاراج بردند.

سالها گذشت که شیعیان با ذلت و حقارت زندگی می نمودند و آزادی عمل نداشتند حتی روزهای عاشورا دو سه نفری در ته سردابها برای ریحانۀ رسول اللّه و مقتولین و مظلومین وقعه کربلا عزاداری می نمودند.

تقدیر از امیر امان الله خان

من می توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علماء و وعاظ و مبلّغین بلکه جامعه شیعیان از اعلا حضرت امیر امان اللّه خان پادشاه فعلی افغانستان تشکر نمایم که از زمان زمام داری و رسیدن بمقام سلطنت افغانستان نفاق سنی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل بهمه دادند که بی چاره شیعیان موحّد مظلوم بعد از سالها کشتار دادن بی خانمان و فراری بودن روی آسایش و آزادی بخود دیدند خداوند او را از گزند زمانه و شرّ تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه مسلمین مصون و محفوظ بدارد.

از قراری که می شنوم دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان تحریکات

ص :241

عجیبه می نماید بر عموم مسلمانان(سنی و شیعه)لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان بخت فهمیده و مهربان وطن دوست و اسلام خواه در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آنها را بلااثر گردانند (1)

آقایان بتاریخ ناظر شوید ببینید در همین هندوستان در اثر جنگهای سنی و شیعه بتحریک بیگانگان چه خونها ریخته شد و چه علمای با فضل و تقوی و مؤمنین پاک دامن قربانی هوسبازی های جهّال شدند.

شهادت شهید ثالث

یکی از صحنه های ملال انگیز این وقایع شوم قبرستان(اکبر آباده آگره است)که در همین سفر وقتی بآنجا رفتم خدا می داند چقدر متأثر شدم از حماقت و جهالت های مردمان متعصّب مخصوصا وقتی مشرّف شدم بزیارت قبر فقیه اهل بیت طهارت عالم با ورع و تقوی نابغۀ دهر پارۀ تن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قاضی سید نور اللّه شوشتری قدّس اللّه تربته که یکی از قربانیهای تعصّب و عناد ملت اسلامی بوده که در سال 1019 هجری در اثر سعایت علمای بزرگ آن زمان بتهمت رفض و تشیّع بامر جهانگیر مغول پادشاه متعصّب جاهل هندوستان در سن هفتاد سالگی بدست خود علمای سنی شربت شهادت نوشید.

خود می دانید الی الحال قبر آن سید بزرگوار و عالم جلیل القدر مزار مسلمین شیعه در آگره می باشد.

و روی سنگ قبرش(که از مرمر است)دیدم با سنگ سیاه نقش شده است.

ظالمی اطفاء نور اللّه کرد

قرّة العین نبی را سر برید

سال قتلش حضرت ضامن علی

گفت نور اللّه سیّد شد شهید 1019

حافظ- شما بی جهت ما را مورد حمله قرار می دهید البته از زیاده رویها و افراط افراطکاری های جهّال و عوام و عملیات آنها هم که بیان نمودید حقیر خیلی متأثر هستم ولی اعمال شیعیان هم خود کمک یار می شود و آنها را تحریک بر این اعمال می نماید.

ص :242


1- 1) متأسفانه تحریکات بیگانگان عاقبت کار خود را نمود با ایجاد انقلابهای داخلی اسباب سقوط آن پادشاه فعال و خدمتگذار باتحاد مسلمین را فراهم و از سلطنت بر کنار نمودند.

داعی- چه اعمالی از شیعیان صادر می شود که موجب قتل و نهب و هتک نوامیس باید بشود.

حافظ- روزی هزاران نفر در مقابل قبور اموات ایستاده و از آنها طلب حاجات می نمایند آیا این رفتار شیعیان مرده پرستی نیست چرا علماء آنها را منع نمی نمایند که بنام زیارت مردگان ملیونها نفر در مقابل آن قبور صورت روی خاک گذارده سجده نموده مرده پرستی کنند و بهانه بدست مردمان پاک داده که افراط در اعمال نمایند و عجب اینکه جنابعالی نام این اعمال را توحید گذارده و این قبیل اشخاص را موحّد می خوانید.

«در موقعی که ما مشغول و سرگرم سخن بودیم آقای شیخ عبد السّلام فقیه» «حنفی کتاب هدیّة الزائرین را که در مقابلش بود ورق می زد و مطالعه می نمود» «مثل آنکه می گردید راه ایرادی پیدا کند کلام جناب حافظ که باین جا رسید» «ایشان سر بلند نموده و با یک حملۀ جدّی مانند کسی که وسیلۀ مهمّی تهیه نموده رو» «بداعی فرمودند».

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیۀ وسیله برای حمله و دفاع از آن

شیخ-بسم اللّه ببینید در همین جا(اشاره بکتاب) علماء و پیشوایان شما دستور می دهند که زوّار وقتی در حرم امامها زیارتشان تمام شد دو رکعت نماز زیارت بخوانند مگر در نماز قصد قربت شرط نیست پس نماز زیارت یعنی چه آیا نماز برای امام خواندن شرک نیست همین اعمال زوّار که رو به قبر امام می ایستند و نماز می خوانند بزرگترین دلیل بر شرک آنها می باشد شما در اینجا چه جواب دارید این سند صحیح ثابت و کتاب معتبر خودتان است.

داعی- چون وقت گذشته آقایان کسل و ناراحت می شوند چنانچه موافقت فرمائید جواب بیانات شما و جناب آقای حافظ بماند فردا شب.

«تمام اهل مجلس(سنی و شیعه)بصدا آمدند که امکان ندارد ما از اینجا نمی رویم» «تا جواب جناب شیخ صاحب داده شود و معنای مرده پرستی واضح گردد ابدا کسالت» «و ناراحتی نداریم».

ص :243

«با خنده و تبسم رو بجانب حافظ نموده گفتم چون حرارت جناب شیخ بسیار» «قوی است و حربۀ بزرگی تهیه فرمودند!!اجازه فرمائید اول جواب ایشان را بدهم» «بعد جواب جنابعالی را عرض نمایم».

حافظ- بفرمائید ما هم برای استماع حاضر هستیم.

داعی- جناب شیخ واقعا بهانه جوئیهای بچه گانه می نمائید آیا شما زیارت رفته اید و عملیات زوّار را از نزدیک مشاهده نموده اید.

شیخ- خیر حقیر نرفته و ندیده ام.

داعی- پس از کجا می فرمائید زوّار نماز رو بقبر امام علیه السّلام می خوانند که این نماز و زیارت را علامت شرک برای شیعیان مؤمن موحّد قرار داده اید».

شیخ-از روی همین کتاب دعای شما که می نویسد نماز زیارت برای امام بخوانید.

داعی- مرحمت نمائید ببینم چگونه نوشته شده است(وقتی کتاب را دادند دیدم تصادفا دستور زیارت مولانا امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام است).

داعی- عجب حسن تصادفی که حربه برّنده ای خودتان علیه خود تهیه فرمودید از آنجائی که خداوند همیشه یار ما است در همه جا وسایل و اسباب کمک و یاری ما را فراهم می فرماید.

اوّلا خوبست از اول دستور زیارت که در این کتاب موجود است از هر قسمت آن جملاتی باقتضای وقت مجلس بدون تبعیض قرائت نمایم تا برسیم موضوع نماز مورد بحث شما تا آقایان حاضرین مجلس قضاوت فرمایند و در هر کجای آنها علامت شرک ملاحظه نمودند یادآور شوند.

و اگر جز علامت توحید در سراسر زیارتنامه ندیدید خجالت نکشید بدانید اشتباه کرده اید؟با اینکه کتاب در مقابل شما است ندیده وارسی ننموده حمله می نمائید از همین جا آقایان حاضر در مجلس بفهمند که سایر ایرادات آقایان هم مثل همین ایراد تار عنکبوتی ایجاد شبهه است.

ص :244

در آداب زیارت

ملاحظه بفرمائید دستور اینست که زائر مولانا أمیر المؤمنین چون بخندق کوفه رسید بایستد و بگوید.

الله اکبر الله اکبر اهل الکبریاء و المجد و العظمة الله اکبر اهل التکبیر و التقدیس و التسبیح و الآلاء الله اکبر مما أخاف و احذر الله اکبر عمادی و علیه أتوکل الله اکبر رجائی و الیه انیب الخ.

چون بدر دروازۀ نجف رسید بگوید:

الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله الخ.

چون بدر صحن مطهّر رسید پس از حمد باری تعالی بگوید.

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عند الله و اشهد ان علیا عبد الله و اخو رسول الله الله اکبر الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله و الله اکبر و الحمد لله علی هدایته و توفیقه لما دعا الیه من سبیله الخ.

چون بر در حرم و بقعۀ مبارکه رسید بگوید:

أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له الخ.

بعد از آنکه با اذن و اجازه خدا و پیغمبر و أئمه طاهرین زائر وارد حرم مطهر شد زیارات مختلفه که مشتمل است بر سلام بر پیغمبر و امیر المؤمنین علیهما الصّلاة و السّلام می خواند بعد از فراغت از زیارت دستور دارد شش رکعت نماز بخواند دو رکعت هدیّه برای امیر المؤمنین و چهار رکعت هدیّه برای آدم ابو البشر و نوح شیخ الانبیاء علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام که در جوار قبر آن حضرت مدفون اند.

نماز زیارت و دعای بعد از نماز

آیا نماز هدیّه شرک است!آیا نماز هدیّه برای والدین و ارواح مؤمنین دستور نداریم پس تمام این دساتیر شرکست!!!

اگر زائر دو رکعت نماز هدیّه برای امیر المؤمنین بجای آورد قربة الی اللّه تعالی آیا شرکست؟

ص :245

لازمۀ انسانیت هر انسانی اینست که وقتی بدیدار دوست می رود هدیّه ای برای او ببرد کما آنکه از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جمله از کتب اخبار فریقین بابی هست در ثواب هدیّه دادن بمؤمن و چون زائر در مقابل قبر مولای محبوبش قرار می گیرد و می داند که بهترین چیزی را که در مدّت حیات آن حضرت دوست می داشته نماز بوده.

لذا دستور رسیده که زائر دو رکعت نماز بخواند قربة إلی اللّه آنگاه ثوابش را هدیّه کند بروح پرفتوح آن حضرت آیا این عمل بنظر شما شرک است!!

جنابعالی دستور نماز را خواندید می خواستید دعای بعد از نماز را هم بخوانید تا بجواب شبهۀ خود نائل آئید اگر خوانده بودید قطعا ایراد نمی گرفتید.

با اجازه خودتان برای روشن شدن افکار آقایان محترم اینک دعا را می خوانم تا بعدها اعمال شیعیان را با دیدۀ انصاف بنگرید و بدانید ما موحّد هستیم نه مشرک و در همه احوال خدا را فراموش نمی نمائیم.

علی علیه السّلام را هم دوست می داریم برای آنست که بنده صالح خدا و وصی و خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

دستور دعا اینست که بعد از فراغت از نماز در بالای سر آن حضرت(بر خلاف آنچه جناب شیخ فرمودند رو بقبر می خوانند)رو بقبله در حالتی که قبر مبارک در دست چپ واقع است این دعا را بخواند.

اللهم انی صلیت هاتین الرکعتین هدیة منی الی سیدی و مولای ولیک و اخی رسولک امیر المؤمنین و سید الوصیین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه و علی آله اللهم فصل علی محمد و آل محمد و تقبلها منی و اجزنی علی ذلک جزاء المحسنین اللهم لک صلیت و لک رکعت و لک سجدت وحدک لا شریک لک لانه لا تجوز الصلاة و الرکوع و السجود الا لک لانک انت الله لا اله الا انت ما حصل معنی آنکه پروردگارا این دو رکعت نماز را هدیّه نمودم بسوی سیّد و مولای خود

ص :246

شکل(15)

ص :247

شکل(16)

ص :248

ولیّ تو و برادر رسول تو أمیر المؤمنین و سید الوصیین علیّ بن أبی طالب پروردگارا رحمت خود را بفرست بر محمّد و آل محمّد و قبول نما این دو رکعت نماز را از من و برای این عمل جزای احسان کنندگان بمن مرحمت فرما پروردگارا برای تو نماز خواندم و برای تو رکوع و سجود نمودم توئی خدای واحد که شریک نداری برای آنکه جائز نیست نماز و رکوع و سجود مگر برای تو چه آنکه توئی خدای بزرگ که نیست خدائی غیر از تو(شکل) (15)و(16).

شما را بخدا آقایان محترم انصاف دهید چنین زائری که از اوّلین قدمش بخاک نجف تا آخرین ساعتی که از نماز زیارت فارغ می شود متذکر بحق باشد و نام خدا بر زبان داشته و او را بعظمت و وحدانیّت یاد نماید و علی علیه السّلام را عبد صالح و برادر و وصی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخواند و بزبان حال و قال اعتراف باین معنی بنماید مشرک است؟!

پس اگر نماز خواندن و شهادت بوحدانیّت خدا دادن شرک است تمنّا می کنم طریقۀ توحید را بما یاد دهید تا از طریقۀ خدا و پیغمبر بیرون آمده و داخل در طریقۀ شما گردیم.

شیخ- عجبا شما نمی بینید در اینجا نوشته عتبه را ببوس وارد حرم شو.

بهمین سبب است که ما شنیده ایم زوّار بر در حرم های امامان خود که می رسند سجده می کنند آیا این سجده برای علی نیست آیا این عمل شرک بخدا نیست که سجده بنمایند غیر او را.

داعی- من اگر جای جنابعالی بودم بعد از اینکه جواب صحیح منطقی می شنیدم تا آخر شب بلکه تا آخر مجالس مناظره دیگر حرف نمی زدم و ساکت می ماندم ولی عجب از شما است که بازهم بحرف آمدید ولی حرفی که هر شنونده ای را بخنده می آورد (خنده شدید حضّار).

ص :249

بوسیدن آستانه قباب أئمه شرک نیست

ناچارم بازهم مختصر جوابی بشما بدهم که بدانید بوسیدن عتبه و آستانه مقدّسۀ أئمّۀ معصومین شرک نمی باشد.

و جنابعالی هم مغلطه فرمودید بوسیدن را حمل بر سجده نمودید جائی که در حضور خود ما عبارت را این قسم از روی کتاب بخوانید و تحریف نمائید نمی دانم وقتی تنها در مقابل عوام بی خبر قرار می گیرید چه تهمتها بما می زنید.

دستوری که در این کتاب و سایر کتب ادعیه و مزار رسیده اینست که ملاحظه می فرمائید زائر برای اظهار أدب عتبه را ببوسد نه آنکه سجده بنماید.

اوّلا روی چه قاعده شما بوسیدن را حمل بر سجده نمودید.ثانیا شما در کجا دیده اید از قرآن مجید و اخبار و أحادیث که منع از بوسیدن عتبۀ درگاه پیغمبر یا امامی شده باشد و یا بوسیدن را علامت شرک قرار داده باشند.

پس وقتی جواب منطقی یا مسکتی در این باب ندارید وقت مجلس را ضایع نکنید.

و امّا اینکه فرمودید شنیده ام زوّار سجده می کنند کاملا دروغ است دروغ شاخدار.

بسی فرق است دیدن تا شنیدن

شنیدن کی بود مانند دیدن

مگر خداوند متعال در آیۀ 6 از سوره 49(حجرات)نمی فرماید إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (1).

مطابق این دستور قرآن مجید بکلام فاسق نباید ترتیب اثر داد تا موجب ندامت و خجالت نگردد بلکه باید تحقیق کرد و در صدد کشف حقیقت برآمد زحمت سفر بخود داده بروید از نزدیک ببینید آنگاه ایراد و اشکال نمائید.

چنانچه وقتی داعی بقبر ابو حنیفه و شیخ عبد القادر در بغداد رفتم و طرز اعمال عوام را نسبت بآن قبرها(بمراتب أشدّ از آنچه شما تهمت بشیعیان زدید)دیدم هیچ گاه در مجلس و محفلی واگو ننمودم.

ص :250


1- 1) هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد(تصدیق نکنید)تا تحقیق کنید مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی بقومی رنجی رسانید و پشیمان گردید.

خدای بزرگ شاهد است روزی که بقبر ابو حنیفه در معظّم رفتم جماعتی از برادران اهل تسنّن هندی را دیدم عوض عتبه چندین مرتبه زمین را می بوسیدند و بخاک می افتادند چون نظر کینه و عداوت نداشتم و دلیلی بر حرمت عمل ندیدم تا این ساعت مورد نقل قرار ندادم چون دیدم از روی محبّت رفتار می نمایند نه از روی عبودیّت.

آقای محترم بدانید که هیچ زائر شیعه(عارف یا عامی)هرگز سجده ننموده و نمی کند مگر برای خدای تعالی و این فرموده شما کاملا تهمت و افتراء و دروغ محض است.

در حالتی که اگر هم بطرز سجده که عبارت از بخاک افتادن و صورت و پیشانی بر زمین مالیدن باشد(نه بقصد عبودیت)مانعی ندارد چه آنکه تعظیما و تکریما در مقابل شخص بزرگی(نه بقصد خدائی یا شریک برای خدا قرار دادن)خم شدن و روی زمین افتادن و صورت روی خاک گذاردن ابدا شرک نمی باشد بلکه کثرت و شدّت علاقۀ بمحبوب موجب تعظیم و صورت روی خاک مالیدن و بوسیدن می شود.

شیخ- چگونه ممکن است روی خاک افتاده و پیشانی بر زمین گذارند و سجده نباشد.

داعی- تصدیق می فرمائید سجده مربوط به نیّت است و نیّت امر قلبی است و عالم بقلوب و نیّات قلبی خدای تعالی می باشد ظاهرا می بینیم فردی یا افرادی بحال سجده روی زمین افتاده(و البته بچنین حالی که مخصوص بخدای تعالی است شایسته نیست در مقابل غیر خدا قرار گیرد و لو بدون نیّت باشد)ولی چون از نیّت قلب او خبر نداریم نمی توانیم حمل بسجده نمائیم مگر در اوقات سجدۀ مخصوص که معلوم است ظاهرش را سجده می نامیم.

بخاک افتادن و سجده نمودن برادران-یوسف را

پس بطرز سجده بعنوان تعظیم و تکریم(نه نیّت سجده)روی خاک افتادن کفر و شرک نیست چنانچه برادران یوسف در مقابل یوسف چنین سجده ای را نمودند و دو پیغمبر حاضر(یعقوب و یوسف)منعشان ننمودند بصراحت آیه 101

ص :251

سوره 12(یوسف)که خداوند خبر می دهد و رفع ابویه علی العرش و خرّوا له سجدا و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربّی حقا (1).

مگر در چند جای قرآن کریم خبر از سجده نمودن ملائکه بآدم ابو البشر نمی دهد پس اگر بیان شما صحیح باشد که بطرز سجده(بدون نیّت عبودیت)روی خاک افتادن شرک باشد بایستی برادران یوسف و ملائکۀ مقربین همگی مشرک بوده باشند فقط إبلیس لعین موحّد بود که ترک سجده نمود؟!!و حال آنکه چنین نیست تمام آنها موحّد و خداپرست بودند.

تمنّا می کنم آقایان محترم اشکالات عامیانه و مسموعات بی اساس را که أمویها و بقایای خوارج و نواصب و متعصّبین نقل نموده اند در چنین مجلس با عظمتی که مخصوص گفتار حقّ و کشف حقیقت است مورد بحث قرار ندهید تا موجب ندامت و تضییع وقت گردد و مشت خود را باز نکنید که معلوم شود ایرادات شماها بشیعیان همیشه از این قبیل است.

جواب- لازم است مختصری هم جواب جناب حافظ را بدهم چون وقت گذشته اقتضای بحث طولانی ندارد.

بقاء روح بعد از فنای جسم

اشاره

خوبست آقایان محترم که اهل علم هستید با تعمّق و تفکر سخن بگوئید نه روی عادات و گفتار اسلاف و هوای نفس و خیال شما که می فرمائید چرا شیعیان در مقابل قبور اموات حاجت می طلبند مگر خدای نکرده با اهل مادّه و طبیعت هم عقیده می باشید که بحیات بعد الموت عقیده ندارند و می گویند اذا مات فات-که خداوند در آیۀ 39 سورۀ 23 (مؤمنون)اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ

ص :252


1- 1) پدر و مادر رای بر تخت بنشاند آنگاه افتادند و او رای سجده نمودند در آن حال یوسف گفت بابا اینست تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب رای واقع و محقق گردانید (و آن خوابی است که در اول همین سوره خبر می دهد که یوسف بپدر عرض کرد در خواب دیدم آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده می کردند و حضرت یعقوب تعبیر نمود که بزودی بمقام بزرگی خواهی رسید و پدر و مادر و یازده برادر تو رای تعظیم می نمایند).

نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ

(1)

.

آقایان که بخوبی می دانید یکی از عقاید ثابتۀ الهیّین عقیده بحیات بعد الموت است آدمی که بمیرد بر خلاف حیوانات جسم عنصری از کار می افتد ولی روح و نفس ناطقه اش باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان منتها لطیف تر در عالم برزخ زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.

مخصوصا شهداء و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم بنعم الهی و مسرور و شادمان بپاداش خود می باشند چنانچه صریحا در آیه 163 سوره 3(آل عمران)می فرماید وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (2).

آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار از لوازم اموات است یا احیاء علاوه بر آنکه صریحا می فرماید احیاء عند ربهم یرزقون.

یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.

آیا این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند پس از همان جائی که دهان روزی خوردن دارند گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته صدای آنها را نمی شنویم.

اشکال ببقای روح و جواب آن

(جوان متجدّدی از اهل تسنّن بنام«داودپوری»که در زاویه) (مجلس مستمع کلمات بود با اجازه ایجاد شبهه ای بنام سؤال) (نمود باین عبارت)

داودپوری- قبله صاحب این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی

ص :253


1- 1) زندگانی جز این چند روزه حیوة دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مرد و هرگز دیگر از خاک بر انگیخته نخواهیم شد؟!
2- 2) البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگانند بلکه زنده بحیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم و روزی داده می شوند در حالتی که بفضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و بآن مؤمنان که هنوز بآنها نه پیوسته اند و بعد در پی آن ها خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون نباشند.

جور نمی آید البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقی نداشت مردمی از روی جهالت بقوّۀ مرموزی که نامش را روح می گذاردند معتقد بودند ولی امروزه که قرن طلائی علم و دانش است و علوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده پنبۀ این نوع عقاید پوسیده زده شده مخصوصا در بلاد مهمّۀ اروپا که مهد ترقیات علمیّه می باشد دانشمندانی مانند (داروین انگلیسی)و(بخنر آلمانی)و دیگران بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصا عقیده بوجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.

داعی- عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص بقرن طلائی بقول شما ندارد بلکه در حدود دو هزار و چهار صد سال است تقریبا در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.

ظهور اهل ماده و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم

یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان قیام نموده و قائل بمادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند بغیر از(ماتیر)یعنی مادّه و مادّیات که بیکی از حواسّ خمسه ادراک گردد چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه ناشی از طبع موادّ است.

بهمین جهة مشهور گردیدند بطبیعی و مادّی(که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز بنام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).

این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است در میان آن فرقۀ کوتاه نظر ظاهر گردیده.

و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار جواب آنها را علما و منطقا داده اند

ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید ناچارم بشما آقایان متجددین برادرانه نصیحت نموده یادآور شوم که لازمۀ علم و عقل و منطق اینست که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.

ص :254

اگر فلسفۀ داروین(که فرضیّات است نه فلسفه)مطالعه نمودید لازم است نقد و انتقاداتی که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید آنگاه قضاوت عاقلانه نموده انتخاب احسن نمائید.

چون سلطه و سلطنت اروپائیها علما و عملا بر شماها زیاد شده لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها بدستتان می آید در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعا سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفۀ اروپا است و حال آنکه این طور نیست(تازه اگر هم باشد ارزش علمی ندارد).

اقوال علمای الهی اروپا

همین قسمی که فلسفۀ داروین طبیعی را می خوانید کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید مانند کتابهای (کامیل فلاماریون)فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النّفس غور نموده و کتابهای بسیاری در اثبات وحدانیّت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته مانند(دیودان لاناتور)یعنی (خدا در طبیعت).

و مجلدات(مرگ و اسرار آن)که علمای ایرانی و مصری آنها را ترجمه بفارسی و عربی نموده اند.

در آن کتب مفصّلا در اطراف مرگ قلم فرسائی نموده و صریحا گوید مرگ حقیقی بمعنای فنا و نیستی وجود ندارد مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی بعالم دیگر فقط آدمی قالب عوض می کند از این بدن عنصری بیرون آمده بهیکل و صورت لطیف تری می رود چه آنکه روح(مایۀ حیات)ابدا فناء ندارد بلکه باقی و پایدار است.

و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز بدست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید انتهی.

و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی مانند(بروکسون فرانسوی)فیلسوف معاصر و(ویکتور هوگو)شاعر دانشمند معروف فرانسه و(نرمال)محقق آلمانی و

ص :255

(دکارت)فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد بسیارند دانشمندان اروپا بوجود آنها افتخار می نمایند نه بوجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.

اوّلا چنانچه آقایان جوانان روشن فکر تحت تأثیر غربیها قرار گرفته و ناچارید بگفتار آنها توجّه نمائید اقلاّ منحصرا کتابهای داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید بلکه بسایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپائی هم مراجعه نمائید.

ثانیا عقاید هر دو فرقه(الهی و طبیعی)را مورد توجه و دقت قرار دهید و نقد و انتقاداتی که بر آن کتابها نوشته شده بخوانید آنگاه انتخاب احسن نمائید.

چنانچه از روی انصاف و با دیدۀ علم و عقل و منطق کتب فریقین(الهی و طبیعی) را مطالعه نمائید بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی چون مخلوق از عناصر عالم خلق است فانی و متلاشی می گردد ولی روح که مخلوق عالم امر است زنده و پایدار و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصا شهداء و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که بحکم کتب آسمانی و تعالیم رحمانی علاوه بر جنبه روحانی از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.

چنانچه در زیارت حضرت سیّد الشهداء علیه الصّلاة و السّلام وارد است اشهد انک تسمع کلامی و ترد جوابی یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.

آیا خطبۀ 83 نهج البلاغه را نخوانده اید آنجائی که عترت طاهره رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را معرفی می نماید می فرماید أیها الناس خذوها من خاتم النبیین صلّی الله علیه و آله و سلم انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من بلی منا و لیس ببال یعنی ای مردم این مطلب را از خاتم النبیّین بگیرید(یعنی فرمودۀ اوست)که از ما هر که بمیرد(در حقیقت مرده نیست و از ما هر که بظاهر بپوسد(در حقیقت) پوسیده نیست)

یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح زنده و پایداریم چنانچه ابن ابی الحدید و

ص :256

میثمی و شیخ محمّد عبده مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات گویند که اهل بیت پیغمبر مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.

پس اگر ما ظاهرا در مقابل قبور أئمۀ معصومین از عترت رسالت می ایستیم مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم پس ما مرده پرست نیستیم بلکه خدا پرستیم چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.

آیا شما حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و یا حضرت سید الشهداء أبا عبد اللّه الحسین علیهما السّلام و شهداء بدر و حنین و احد و کربلا را فدائی های دین و جان بازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمان سوز قریش و بنی امیّه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعّالیّتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده)قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیّبه لا اله الا الله فدا نمودند.

همان طوری که قیام صحابه رسول اللّه و جانبازیهای شهداء بدر و احد و حنین سبب بر طرف شدن شرک و کفر و اعلاء کلمه لا اله الا اللّه گردید قیام و جان بازی حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجائی بخشید.

اگر قیام آن حضرت نبود یزید عنید اساس دین را از میان برده و کفریّات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعۀ مسلمین لباس عمل می پوشانید.

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن

شیخ-خیلی از شما تعجب است که خلیفة المسلمین یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفۀ أمیر المؤمنین و خال المؤمنین معاویة بن ابی سفیان بمقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی عمر ابن الخطّاب و خلیفۀ ثالث عثمان مظلوم رضی اللّه عنهما بمقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم بطیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند آنها را بمقام خلافت پذیرفتند پس نسبت کفر و ارتدادی که شما بخلیفة المسلمین می دهید علاوه بر آنکه اهانتی بتمام مسلمانان نمودید که ایشان را بخلافت پذیرفتند اهانت بزرگی است

ص :257

بخلفای قبل که مقام امارت و حقیقة خلافت آنها را تصویب نمودند.؟!

فقط از ایشان یک زلّة و خطا و ترک اولائی صادر شد که در دوره خلافت ایشان ریحانۀ رسول اللّه را بقتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود فلذا توبه نمودند خداوند غفور هم از او گذشت چنانچه امام غزّالی و دمیری مشروحا این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!.

داعی- هیچ انتظار نداشتیم که درجۀ تعصّب جنابعالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید پلید گردید.

و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند پس حقا مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصا در این دوره علم و حکمت(باصطلاح)دموکراسی نمی باشد.

و همین است یکی از براهین ما که می گوئیم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد تا دچار این اشکالات نشویم.

و دیگر آنکه فرمودید امام غزّالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نموده اند-آنها هم مانند شما که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الا هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد!!که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.

و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّة و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سید الشهداء سلام اللّه علیه بوده-اولا آنکه شهادت پارۀ تن رسول اللّه بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام دختران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر ملاء مانند اسراء روم و فرنگ زلّة و خطا نبوده بلکه از گناهان کبیره بوده است ثانیا عملیات زشت و کفریات او اختصاص بشهادت آن حضرت تنها ندارد بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.

نواب- قبله صاحب تمنّا می نمائیم اگر دلائل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید خیلی ممنون خواهیم شد.

ص :258

دلائل بر کفر و ارتداد یزید

داعی- دلائل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است چنانچه در کلمات خود پیوسته نظما و نثرا کفریات باطنی را ظاهر می ساخت مخصوصا در اشعار خمریّه اش دلائل واضحی بدست است که گفته:

شمیسة کرم برجها قعر دنّها

فمشرقها الساقی و مغربها فمی

فان حرمت یوما علی دین احمد

فخذها علی دین المسیح بن مریم

خلاصۀ معنی آنکه گوید شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله حرام است بگیر او را بر دین مسیح بن مریم یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:

اقول لصحب ضمت الکاس شملهم

و داعی صبابات الهوی یترنم

خذوا بنصیب من نعیم و لذة

فکل و ان طال المدی یتصرم

در این اشعار می رساند که هرچه هست همین دنیا است غیر از این عالم عالمی نیست پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت

اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابو الفرج ابن جوزی در کتاب الرّد علی المتعصّب العنید شهادت باو داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد اشعاری است که سبط ابن جوزی در تذکره و جدّش ابو الفرج مفصّلا نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:

علیّة هاتی ناولینی و ترنمی

حدیثک انی لا احب التناجیا

بمعشوقۀ خود خطاب نموده گوید نزدیک بیا خانم عزیزم آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود من دوست ندارم که آهسته سخن برانی(تا آنجا که گوید):

فان الذی حدثت عن یوم بعثنا

احادیث زور تترک القلب ساهیا

یعنی آن کسی که بداستان قیامت تخویف می کند گزارشاتی بدروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.

ص :259

چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به(دیک الجن)که از اجلۀ فقهاء و علماء و فضلاء و ادباء شیعه بوده در حضور خلیفه هارون الرّشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت زندیق کاملا انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.

از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند آنست که در موقع ترنّم و عیش می گفت:

یا معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغانی

و اشربوا کاس مدام

و اترکوا ذکر المعانی

شغلتنی نغمة العیدا

ن عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور

عجوزا فی الدنان

ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید برخیزید و بساز و آواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را زیرا ساز مرا بخود جلب نموده از صدای اذان تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیره زنهای خواننده.

و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در ص 148 تذکره آورده که چون اهل بیت رسالت را بشام آوردند یزید پلید بر منظرۀ قصر خود که مشرف بر محلّه جیرون (1)بود قرار گرفته این دو بیت را انشاد کرد کفر خود را ثابت نمود.

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربا جیرون

نعب الغراب فقلت نح أو لا تنح

فلقد قضیت من النبی دیونی

خلاصۀ معنی آنکه محملهای اسرای آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر شد کلاغی صدا کرد

ص :260


1- 1) یاقوت حموی در معجم البلدان گوید جیرون سقفی مستطیل است بر ستونها بنا کرده شده نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم قلعه ای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرجگاه عمومی بوده است.

(که در عرب آن صدا را بفال بد می گرفتند)گفتم ای کلاغ بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم.

کنایه از اینکه اعمام و أقاربم را در بدر و احد و حنین کشتند منهم تلافی نموده فرزندانش را کشتم و از جمله أدلّه بر کفر یزید آنست که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر برپا نمود باشعار کفرآمیز عبد اللّه بن الزبعری تمثل جست که حتّی سبط ابن جوزی و ابو ریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و بامر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند ظاهرا شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت.

لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لأهلوا و استحلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف (1)ان لم انتقم

من بنی احمد ما کان فعل

قد اخذنا من علیّ ثارنا

و قتلنا الفارس اللیث البطل

(2)

و بعض از علماء خودتان مانند أبو الفرج و شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی دفعی در ص 18 کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف و خطیب خوارزمی در جلد دوم مقتل الحسین و دیگران می نویسند یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندانهای آن حضرت این اشعار را می خواند.

ص :261


1- 1) خندف یکی از اجداد یزید بوده است.
2- 2) ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه(در جنگ احد)از شادی فریاد می زدند و می گفتند ای یزید دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را بجای بدر کردیم که سر بسر شد بنی هاشم با سلطنت بازی کردند نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم ما خون خود را از علی گرفتیم بکشتن فرزند بزرگ او.

جواز علماء اهل سنت بر لعن یزید پلید

اکثر علماء شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند حتّی امام أحمد بن حنبل(إمام الحنابله)و بسیاری از اکابر علماء شما تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصا عبد الرّحمن ابو الفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به(کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه اللّه)و أبو العلاء معرّی در این باب گفته است:

أری الایام تفعل کل نکیر

فما أنا فی العجائب مستزید

أ لیس قریشکم قتلت حسینا

و کان علی خلافتکم یزید

ما حصل معنی آنکه روزگار پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید نقشه های ابلیسی می کشد و اینگونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازیست دلیل بر مدّعا کشته شدن حسین علیه السّلام بدست قریش و زمام اختیار امور و خلافت بدست یزید(علیه اللّعنة)دادن است.

فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما از قبیل غزّالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند.

در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانۀ او را مشروحا ذکر نموده اند.

که ظاهرا بعنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین بر قرار ولی عملا جدّیت می نمود بساط دین و توحید را برچیند منکرات را بعنوان معروف عمل می کرد.

چنانچه دمیری در حیات الحیوان و مسعودی در مروج الذّهب نوشته اند میمونهای زیادی داشت که لباسهای حریر و زیبا بر آنها پوشانیده طوقهای طلا بگردن آنها نموده سوار بر اسبها می نمود.

و همچنین سگهای بسیاری طوق بگردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا بآنها آب می داد و سپس نیم خوردۀ آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد بمشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.

ص :262

و مسعودی در جلد دوم مروج الذّهب گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود بلکه فرعون در رعیّت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر(علی بن أبی طالب)و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا(مسجد الحرام)و خونریزی های بسیار(مخصوصا قتل عام اهل مدینه)و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که بحساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.

نواب- قبله صاحب موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود متمنّی است بیان فرمائید.

داعی- عموم مورخین مخصوصا سبط ابن جوزی در ص 63 تذکره می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند بشام وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند برگشتند بمدینه بیعت او را شکستند و علنا او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمّد بن أبی سفیان را بیرون نمودند عبد اللّه بن حنظله(غسیل الملائکه)گفت ای مردم

قتل عام اهل مدینه بجرم شکستن بیعت یزید

ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم هو رجل لا دین ینکح الامهات و البنات و الاخوات و یشرب الخمر و یدع الصلاة و یقتل اولاد النبیین (1).

چون این خبر بیزید رسید مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند ابن جوزی و مسعودی و دیگران می نویسند آن قدر کشتند که خون در کوچه ها جاری و خاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله صلّی الله علیه و سلم و امتلات الروضة و المسجد (2).

ص :263


1- 1) او مرد بی دینی است که نزدیکی می نماید با مادرها و دخترها و خواهرها شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد.
2- 2) بقدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند تا اینکه خون بقبر رسول خدا رسید مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید.

هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّۀ مسلمین بقتل رسیدند و راجع بهتک حرمت و نوامیس مسلمین دعاگو خجالت می کشم بعرضتان برسانم همین قدر اکتفا می نمایم بیکی از عبارتهای ص 163 تذکره سبط ابن جوزی که از ابو الحسن مدائنی نقل می نماید که ولدت الف امرأة بعد الحرة من غیر زوج (1).

بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.

شیخ- تمام آنچه ذکر فرمودید دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق معصیت کار قابل عفو و اغماض و قطعا یزید توبه نموده خدا هم غفّار الذّنوب است و او را آمرزیده پس شما بچه علت پیوسته او را لعن و ملعون می خوانید.

داعی- بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکّل خود می نمایند و لو آنکه حق بر آنها آشکار گردد.

ولی نمی دانم جنابعالی روی چه منافعی آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمائید و می فرمائید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء اللّه و قتل عام اهل مدینه و غیره درایت و گفتار شما که توبه نموده روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله با درایت نمی نماید.

آیا انکار مبدء و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین بنظر شما لعن آور نخواهد بود آیا ظالمین را خداوند صریحا در قرآن کریم لعن نفرموده آیا شما یزید را ظالم نمی دانید اگر بنظر مبارک جنابعالی وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه(خنده شدید حضار) این دلائل مکفی نمی باشد با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علماء بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهیم.

بخاری و مسلم در صحیحین خود و علاّمه سمهودی در تاریخ المدینه و ابو الفرج

ص :264


1- 1) بعد از وقعه(حره)یعنی قتل عام مدینه هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند(کنایه از آنکه لشکر فاتح بهتک نوامیس آنها را حامله نمودند)

ابن جوزی در کتاب الرّد علی المتعصّب العنید و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه و امام احمد حنبل در مسند و دیگران از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود من اخاف اهل المدینة ظلما اخافه الله و علیه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین لا یقبل الله منه یوم القیمة صرفا و لا عدلا (1).

و نیز فرمود لعن الله من اخاف مدینتی(ای اهل مدینتی) (2).

آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده تصدیق نمائید بلسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.

اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتابها بر جواز لعن او نوشته اند از جملۀ علاّمۀ جلیل القدر عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف راجع بلعن یزید در ص 20 نقل می نماید که وقتی نزد ملاّ سعد تفتازانی نام یزید برده شد گفت فلعنة الله علیه و علی انصاره و علی اعوانه (3).

و از جواهر العقدین علاّمۀ سمهودی نقل می نماید که گفت اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی اللّه عنه او امر بقتله او اجازه او رضی به من غیر تعیین (4).

و از ابن جوزی و أبو یعلی و صالح بن احمد بن حنبل نقل می نماید که با ذکر دلائل از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این اجازه گفتار نمی دهد.

پس اگر مجلس طولانی و ساعاتی از نصف شب می گذرد بسیار لازم بود حلّ این معمّا گردد که آقایان از این مقدمات پی ببرید بحقّ بزرگی که أبا عبد اللّه الحسین

ص :265


1- 1) کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم بترساند خدای تعالی او را(یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمی نماید هیچ عملی را.
2- 2) لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا(یعنی اهل مدینه را).
3- 3) لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.
4- 4) عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی اللّه عنه را کشت یا امر و اجازه بکشتن آن بزرگوار نمود یا راضی بکشتن او گردید.

علیه السّلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیّت خود کند و بخون خود و اهل بیت عزیزش شجرۀ طیّبه لا اله الا الله را که بواسطه ظلم بنی امیّه مخصوصا یزید پلید نزدیک بود خشک شود آب یاری نمود و حیات نوینی باسلام و توحید داد.

جای بسی تأسف است عوض آنکه خدمات آن بزرگوار را تقدیر نمائید بزیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده خورده گیری می نمائید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا ملیونها نفر همه ساله بزیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.

سرباز گمنام

در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنۀ دنیا از قبیل پاریس و لندن و برلن و واشنگتن آمریکا و غیره مرکز محترمی هست بنام قبر(سرباز گمنام).

می گویند در میدان جنگ این سرباز که در راه دفاع از وطن مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده چون در بدن و لباس و کشتۀ او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است.

نظر باینکه با خون خود دفاع از ظلم ظالم نموده و لو گمنام و بی نام و نشان است محترم می باشد هر کس بآن شهرها وارد می شود از سلاطین و رؤسای جمهور و وزراء و رجال و بزرگان از هر طبقه احتراما بزیارت قبر آن سرباز گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند بنام تقدیر از یک سرباز گمنام آن قدر احترام می کنند که حیثیّات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.

ولی آقایان با انصاف شرم آور نیست که ما مسلمین هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقوا بعض از آنها قاری و حافظ قرآن در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت در مقابل ظلم ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند.

عوض تقدیر و تشویق مردم بزیارت آنها و امر باحترام قبورشان مورد انتقاد قرار

ص :266

دهند و فرقۀ دیگر علاوه بر نقد و انتقاد بتحریک علمای متعصّب خود قبور آنها را خراب نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!.

چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموما(باستثنای قلیلی)بنجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده وهّابیهای نجدی وقت را غنیمت شمرده حمله بکربلا نموده بقتل و غارت شیعیان ضعیف بلادفاع مشغول و بنام دین قبور مقدّسۀ فدائیان دین توحید(یعنی حضرت ابا عبد اللّه الحسین و یاران آن حضرت)را خراب و با خاک یکسان نمودند؟!!

قریب پنج هزار نفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفاء ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را بقتل رسانیدند؟خزانۀ حضرت سید الشهداء را غارت جواهرات و قنادیل طلا و اشیاء قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند انا لله و انا الیه راجعون.(اف بر این مسلمانی)

واقعا تأسف آور است که در تمام ممالک متمدّنۀ دنیا قبور علما و سلاطین و دانشمندان حتّی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند ولی مسلمانان که اولی و احق اند بحفظ قبور مفاخر خود مانند وحشیهای آدم خوار قبور آنها را خراب و نابود نمایند.

حتّی قبور شهداء احد مانند حمزه سید الشهداء و آباء و اجداد پیغمبر چون عبد المطّلب و عبد اللّه و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا مانند سبط اکبر امام ممتحن حضرت حسن و سید الساجدین زین العابدین امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمّد بن علی امام پنجم و صادق آل محمّد جعفر بن محمّد امام ششم سلام اللّه علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علماء اعلام و مفاخر اسلام را در مکّه و مدینه با خاک یکسان نموده مع ذلک خود را مسلمان بخوانند؟!!!ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!!.

و حال آنکه علماء ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند تا باین وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول

ص :267

اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بزیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.

نه آنکه ایادی مرموزی بنام دین بدست خود قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند.سخن را کوتاه کنم درد دل بسیار است.

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دیگر

آل محمد شهداء راه حق و زنده هستند

آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند شهید می دانید یا نه اگر بگوئید شهید نیستند دلیل شما چیست و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحا در قرآن مجید فرماید أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ .

پس بحکم آیات قرآنیه و اخبار وارده آن ذوات مقدّسه زندگانند و مرده نیستند پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم بلکه با زندگان حرف می زنیم.

علاوه هیچ شیعه ای از عارف و عامی آنها را مستقل در قضاء حوائج نمی دانند بلکه آنان را عباد صالح و واسطۀ آبرومند بسوی خدای متعال می دانند.

(چنانچه در ص 218 همین کتاب ذکر شده).

فقط حوائج خود را بآنها عرض می نمایند که آن امامان بر حق و آبرومندان صالح از خدا بخواهند بما مردمان نالایق عطف توجه فرمایند و اگر بزبان قال می گویند یا علی ادرکنی یا حسین ادرکنی عینا مانند آن آدمی است که حاجتی بسلطان مقتدری دارد بدر خانۀ وزیر اعظم می رود و می گوید جناب وزیر بدادم برس هرگز این گوینده وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضاء حاجت خود نمی داند بلکه مقصودش اینست که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید وساطت کنید کار من انجام داده شود.

شیعیان هم آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدائی نمی دانند بلکه آنها را عباد اللّه الصالحین می دانند.که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات

ص :268

شرعیّه بعلاوه فطرت پاک منظور نظر حق تعالی گردیدند لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را بآنها دادند که بامر و اجازه پروردگار تصرّف در موجودات می نمودند.

چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند حوائج صاحبان حاجت را بعرض حق می رسانند اگر صلاح در قضاء حاجت آن سائل می باشد اجابت می فرماید و إلاّ عوض را در آخرت بآنها می دهند چنانچه عملا هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.

این جملات مختصری از مفصل بود که در جواب شما ناچار عرض شد که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید.

و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که شیعیان مقام أئمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی مانند حیات سایر شهداء اسلام برای آنها بنمایند.

حافظ- این جمله بیان شما معمّائی بود که محتاج بحلّ است مگر فرق امامان شما با سایر أئمه چیست فقط مقام سیادت و انتساب برسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را متمایز از دیگران قرار داده.

داعی- ابدا معمّائی در کار نیست فقط تصور این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید بسیار مشکل است اول باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعه مقام امامت بنمائید آنگاه توجه خواهید نمود که فرق بیّن و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.

اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید این موضوع مهم موکول است بیک مجلس مبسوطتری که وقت صحبت باشد ان شاء اللّه(مجلس را ختم نمودیم چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب با خنده و مزاح آقایان را بدرقه نمودیم بسلامت تشریف بردند)

ص :269

جلسه چهارم لیله دوشنبه 26 رجب 45

منت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید

«اول مغرب سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند» «گفتند قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم» «امروز تا غروب در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود روزنامه ها» «در هرکجا دست یک نفر بود جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما» «بحث می نمودند ماها علاقۀ مفرطی بشما پیدا نمودیم در دل همه جا کرده اید و بر» «ما خیلی حق دارید زیرا حل شبهاتی را می نمائید که از اول عمر پیشوایان ما بر» «خلاف آن بما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما جماعت» «شیعیان را مشرک می دانستیم چه کنیم بما از طفولیت این طور معرفی نموده اند امید است» «خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید».

«این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده» «خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند و مخصوصا» «ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم بیشتر» «علاقه مند شدیم مخصوصا شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق» «زیر پرده را آشکار نمودید امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق» «زیادتری بشود».

«و مطلب دیگری که می خواهیم بشما یادآوری نمائیم آنست که بیش از پیش» «آنچه مؤثر در ما و جامعۀ ما گردیده چنانچه قبلا هم عرض کردیم بساطت در کلام و» «سادگی در گفتار شما است که بقدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید» «و بزبان خود ما صحبت می نمائید که تمام بی سوادان ما را جذب نموده اید و البته این» «قسمت را کاملا منظور نظر قرار دهید که جامعۀ مردم از صد نفر پنج نفر با علم» «و اطلاع نیستند کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار»

ص :270

«گرفته با همان سادگی بایستی بآنها فهماند چنانچه شما همین عمل را نموده اید امید» «است نتیجۀ کامل حاصل آید.»

«در همین بین آقایان وارد شدند با گرمی و ملاطفت خوش آمد گفتیم پس از» «صرف چای و تعارفات معموله شروع بصحبت شد.»

نواب- قبله صاحب شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم چون این موضوع ریشۀ مطالب است تمنا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.

داعی- از طرف حقیر مانعی نیست چنانچه آقایان مایل باشند دعاگو حاضرم.

حافظ- (با رنگ پریده و صورت گرفته)از طرف ما هم مانعی نیست هر نوع صلاح می دانید بفرمائید.

بحث در اطراف امامت

داعی- خاطر آقایان بخوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است از حیث لغت و اصطلاح اما در لغت امام بمعنای پیشوا است که الامام هو المتقدم بالناس یعنی امام پیشوای مردم است امام جماعت یعنی پیشوای مردم در نماز جماعت امام الناس یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن امام جمعه یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنن و کشف حقیقت

بهمین جهت است که جماعت اهل تسنّن یعنی صاحبان مذاهب اربعه پیشوایان خود را امام می گویند بنام امام ابو حنیفه- امام مالک-امام شافعی-امام احمد یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر خود اجتهادا یا قیاسا احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند.

(بهمین جهت کتب فقیهۀ چهار امام شما را که مطالعه می کنیم از حیث اصول و فروع اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نمائیم).

ص :271

از این قبیل أئمه و پیشوایان در تمام مذاهب و ادیان هستند حتّی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء همان مقامی را دارند که شما برای أئمۀ خودتان قائلید و لهذا در غیبت ولی عصر امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه در هر دوره و زمان روی موازین علمی با ادلّۀ اربعه کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند منتها ما آنها را امام نمی خوانیم چه آنکه امامت اختصاص دارد باوصیاء اثنا عشر از عترت طاهره با یک فرق که بزرگان شما بعدا باب اجتهاد را مسدود نموده یعنی از قرن پنجم که بامر پادشاه وقت آراء مستحدثۀ علماء و فقهاء را جمع نموده و منحصر بچهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی-مالکی- شافعی-حنبلی را رسمیّت دادند و مردم را مجبور نمودند که بیکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است.

و معلوم نیست که در مقام تقلید ترجیح فردی بر افراد دیگر بچه دلیل و برهان است امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکیها ندارد و امام شافعیها چه دارد که امام حنبلیها ندارد.

و اگر ملت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند جمودت بسیار سختی جامعه مسلمین را فرا گرفته و ابدا ترقی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند.

و حال آنکه یکی از خصائص دین مقدّس اسلام اینست که با قافله تمدّن در هر دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان با حفظ موازین شرعیّه با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند.

چون بسیاری از امور است که بواسطۀ حدوثش تقلید میّت در او راه ندارد و حتما باید مراجعه بفقیه و مجتهد حی نمود و از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.

با اینکه بعدها در میان شما مجتهدین و فقهاء عالی مقامی پیدا شدند که بمراتب از آن چهار امام اعلم وافقه بودند نمی دانم این ترجیح بلا مرجّح و حصر نمودن مقام اجتهاد

ص :272

را بآن چهار نفر و ضایع نمودن حق علمی دیگران از چه راه بوده است ولی در جامعه شیعه تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان تا ظهور ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه حقّ حیات دارند ما تقلید میّت را ابتداء و در مسائل حادثه ابدا جائز نمی دانیم.

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست

عجبا شما جامعۀ شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که بدستورات أئمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر آن حضرت(که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحا مندرج است)عمل می نمایند ولی معلوم نیست شماها بچه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول بمذهب اشعری یا اعتزال و در فروع حتما بیکی از مذاهب اربعه عمل نمایند.

و اگر بآنچه شما بی دلیل می گوئید عمل ننمایند یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند رافضی و مشرک و مهدور الدّم هستند.

و اگر بشما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابو الحسن اشعری و یا أبو حنیفه و مالک بن أنس و محمّد بن إدریس شافعی و أحمد بن حنبل نرسیده آنها هم از علماء و فقهاء اسلامی بوده اند حصر کردن تقلید را بآنها بدعت است چه جواب خواهید گفت.

حافظ- أئمه أربعة چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توأم با زهد و ورع و تقوی و امانت و عدالت بودند پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

داعی- اوّلا آنچه فرمودید دلائلی نیست که موجب حصر گردد که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی از طریقۀ آنها بنمایند چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهاء خودتان قائل هستید و انحصار بآن چهار دادن توهین بعلماء بعد است.

زیرا اجبار به پیروی از فردی و یا افرادی وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده باشد و حال آنکه چنین دستور و نصّ از آن حضرت دربارۀ أئمۀ اربعه شما نرسیده چگونه شما حصر نمودید مذاهب را بچهار و حتمی

ص :273

بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید.

امر عجیبی است قابل تأمل عقلای با انصاف

خیلی مضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما مذهب شیعه را سیاسی بحساب آوردید و گفتید چون در دورۀ رسول اللّه نبوده و در خلافت عثمان بوجود آمده پیروی از آن جایز نیست.

و حال آنکه با دلائل عقلیه و نقلیه پریشب ثابت نمودیم که ریشۀ مذهب تشیّع در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بدستور مبارک خود آن حضرت بکار رفته و رئیس شیعیان أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته مطابق اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان رسیده پیغمبر آن حضرت را باب علم خود خوانده و صریحا فرموده اطاعت علی اطاعت من است و مخالفت او مخالفت من است و در حضور هفتاد هزار جمعیت او را بامارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.

ولی مذاهب اربعه شما حنفی-مالکی-شافعی-حنبلی-روی چه پایه ای قرار گرفته کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند یا دستور و نصّی از آن حضرت دربارۀ آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند چه آنکه شما هم بی دلیل تبعیت از أسلاف خود نموده و پیروی می نمائید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید مگر آنچه را که فرمودید فقیه عالم مجتهد زاهد باتقوا بودند که اهل هر زمان در حیات آنها بفتاوای آن علماء می بایستی عمل نموده باشند نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.

علاوه بر اینها اگر این صفات باضعاف مضاعف توأم با نصوص وارده از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عترت طاهرۀ آن حضرت جمع شد تبعیت و پیروی از آنها اولی است یا تبعیّت و پیروی از کسانی که ابدا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دربارۀ آنها دستور و نصّی نرسیده.

آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از أئمه اربعه در

ص :274

زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت دربارۀ آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند مذهب من در آری و سیاسی می باشند؟

یا مذهبی که ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شده دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که دربارۀ تمام آنها و بنام فرد فرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن قرار داده و صریحا در حدیث ثقلین (1)فرموده من تمسک بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک و در حدیث سفینه (2)فرموده و من تخلّف عنهم فقد هلک.

و ابن حجر در ص 135 صواعق باب وصیّة النّبی از آن حضرت نقل می نماید که فرمود قرآن و عترت من در میان شما ودیعۀ من هستند که اگر بهر دو آنها معا و توأما تمسّک جستید هرگز گمراه نخواهید شد آنگاه ابن حجر گوید مؤید این قول حدیث دیگری است که آن حضرت دربارۀ قرآن و عترت فرموده است.

فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (3).

آنگاه ابن حجر اظهار نظر نموده که این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت در مراتب علمیّه و وظائف دینیّه حق تقدم بر دیگران دارند عجبا با اذعان او باینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند بدون هیچ دلیل و برهان در اصول ابو الحسن اشعری و در فروع فقهاء اربعه را مقدّم بر آن خاندان جلیل می دارند؟این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرمودۀ شما صحّت دارد و امامان فقهاء شما از جهت علم و ورع و تقوی و عدالت مطاع بوده اند پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ- خیلی بی لطفی می نمائید که هرچه بزبانتان می آید می گوئید تا باین حدّ

ص :275


1- 1) در ص 219 و ص 224 همین کتاب باصل و اسناد آن اشاره شد.
2- 2) در ص 226 همین کتاب باسناد آن اشاره شده.
3- 3) بر قرآن و عترت من تقدم نجوئید و تقصیر از خدمت آنها ننمائید که هلاک خواهید شد و بعترت من تعلیم ندهید زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.

که تهمت می زنید بفقهاء و امامان ما که آنها در مقام ردّ و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر برآمده اند این بیان شما قطعا کذب محض است اگر ردّی و یا نقدی دربارۀ آنها گفته شده از طرف علمای شیعه بوده و إلاّ از طرف علماء ما جز تعظیم و تجلیل که شایستۀ مقام آنها بوده قلمی روی کاغذ نرفته.

داعی- معلوم می شود جنابعالی توجّهی بمندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید یا عمدا سهو می نمائید یعنی می دانید ولی غلطاندازی می کنید و إلاّ أکابر از علماء خودتان کتابها بر ردّ آنها نوشته اند حتّی خود أئمّه اربعه یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ- بفرمائید آن علماء کیانند و مندرجات کتب آنها چیست اگر در نظر دارید بیان نمائید.

داعی- اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم (1)و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمّد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی مانند امام الحرمین و امام غزّالی و غیر آنها طعن می زنند به أبو حنیفه و مالک بعلاوه از جنابعالی سؤال می نمایم بفرمائید امام شافعی و أبو حامد محمّد بن محمّد غزّالی و جار اللّه زمخشری چگونه اشخاصی هستند.

حافظ- از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.

رد نمودن امامان و علماء اهل تسنن ابو حنیفه را

داعی- امام شافعی گوید ما ولد فی الاسلام اشأم من ابی حنیفة (2).

و نیز گفته نظرت فی کتب اصحاب ابی حنیفة فاذا فیها مائة و ثلثون ورقة خلاف الکتاب و السنّة (3).

و ابو حامد غزّالی در کتاب منخول فی علم الاصول گوید فأما ابو حنیفة فقد قلّب

ص :276


1- 1) علی بن احمد اندلسی متوفی سال 456 قمری.
2- 2) متولد نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابو حنیفه.
3- 3) نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه پس در آنها است صد و سی ورقه خلاف کتاب خدا و سنة رسول خدا(ص).

الشریعة ظهر البطن و شوّش مسلکها و غیّر نظامها و أردف جمیع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمّد المصطفی و من فعل شیئا من هذا مستحلاّ کفر و من فعله غیر مستحلّ فسق (1).

وانگاه در این باب کلام بسیاری در طعن و ردّ و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.

و جار اللّه زمخشری صاحب تفسیر کشّاف که از ثقات علماء شما است در ربیع الأبرار نوشته است قال یوسف بن اسباط ردّ أبو حنیفة علی رسول الله اربعمائة حدیث او اکثر (2).

و نیز گوید یوسف که أبو حنیفه می گفت لو ادرکنی رسول اللّه لاخذ بکثیر من قولی (3).

از این قبیل مطاعن از علماء شما بسیار است در باب ابو حنیفه و سائر أئمّۀ اربعه که از مراجعه بکتاب منخول غزّالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید تا آنجا که امام غزّالی در منخول گوید:

انّ ابا حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام و لا یعرف اللغة و النحو و لا یعرف الاحادیث (4).

و نیز می نویسد چون عارف بعلم حدیث(که بعد از قرآن پایه و اساس دین است) نبوده لذا فقط بقیاس عمل می نموده و حال آنکه اوّل من قاس ابلیس یعنی اول کسی که عمل بقیاس نمود ابلیس بود(پس هر کس بقیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).

ص :277


1- 1) پس بتحقیق ابو حنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل شرع پیغمبر را ویران نمود هر کس این عمل را عمدا بنماید و آن را حلال بداند کافر است و هر کس بدون تعمد بنماید فاسق است (پس قطعا ابو حنیفه بگفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق).
2- 2) یوسف بن اسباط گفته است رد نموده ابو حنیفه بر رسول خدا(ص)چهار صد حدیث یا بیشتر.
3- 3) اگر پیغمبر مرا درک می نمود بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت(یعنی پیروی از گفتار من می نمود).
4- 4) در گفتار ابو حنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت بعلم لغت و نحو و احادیث نداشته.

و ابن جوزی در منتظم گوید اتّفق الکلّ علی الطعن فیه یعنی همگی علماء متفق اند در طعن بر ابو حنیفه منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند که در اصول عقاید متزلزل بوده و گروهی دیگر گفتند قوۀ حافظه و ضبط در روایات نداشته و قومی دیگر او را طعن می زنند باینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.

پس از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم شما رشتۀ سخن را باینجا آوردید که فرمودید مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هرچه بر زبان داعی می آید می گویم خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فرارا دفاع بلا منطق می نمائید و إلاّ مطلب این قسم نیست آنچه بر زبان داعی جاری می شود مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد و علمای شیعه دربارۀ أئمّۀ اربعۀ شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.

ولی بر خلاف علمای شما در میان علمای شیعۀ امامیه نسبت بمقامات مقدّسۀ أئمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد.

چون ما أئمّۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموما من اوّلهم الی آخرهم مطابق دساتیر الهیّه که بوسیله خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بآنها ابلاغ شد عمل می نمودند.

برأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند هرچه داشتند از پیغمبر داشتند فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده(مانند اختلافات أئمّۀ اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)چه آنکه آنها امام بودند ولی نه امام لغوی که بمعنی پیشوا باشد.

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است

بلکه در اصطلاح علم کلام که محقّقین علماء بیان نموده اند آن امامت بمعنای ریاست عالیۀ الهیّه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم که الامامة هی الرئاسة العامّة الالهیّة خلافة عن رسول الله فی امور الدین و

ص :278

الدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّة الامّة (1)

شیخ- خوب بود بطور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد چه آنکه اکابر علماء مسلمین گویند امامت از اصول دین نیست بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علماء شما بدون دلیل جزء اصول دین آوردند.

داعی- این بیان اختصاص بشیعیان تنها ندارد بلکه اکابر علماء شما هم بر این عقیده هستند از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب منهاج الاصول ضمن بحث اخبار با کمال صراحت گوید انّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدین الّتی مخالفتها توجب الکفر و البدعة (2).

و ملا علی قوشچی در شرح تجرید مبحث امامت گوید و هی ریاسة عامة فی امور الدین و الدنیا خلافة عن النبیّ(ص) (3).

و متعصّب ترین علمای شما مانند قاضی روزبهان نقل این معنا را نموده است که امامت ریاست بر امت و نیابت و خلافت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است باین عبارت که الامامة عند الاشاعرة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین و حفظ حوزة الملّة بحیث یجب اتّباعه علی کافّة الامّة (4).

اگر امامت از فروع دین بود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی فرمود کسی که امام را نشناسد و بمیرد بطریق اهل جاهلیت مرده چنانچه اکابر علماء شما مانند حمیدی در جمع بین الصّحیحین و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی و دیگران نقل نموده اند که فرمود من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة (5)

ص :279


1- 1) امامت ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق بطریق خلافت از جانب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافۀ مردم.
2- 2) بدرستی که امامت از بزرگترین اصول دین است که مخالفت آن موجب کفر و بدعت می باشد.
3- 3) امامت ریاست عمومی است در امور دین و دنیا بطریق خلافت از پیغمبر(ص).
4- 4) امامت نزد اشاعره خلافت رسول اللّه است در برپا نمودن دین و حفظ حوزه ملت اسلام بنحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امت.
5- 5) کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد پس بتحقیق مرده است بمردن اهل جاهلیت.

بدیهی است عدم معرفت بفرعی از فروع دین موجب تزلزل دین و مردن باصل جاهلیّت نخواهد بود که بیضاوی صریحا گوید مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد.

پس ثابت است که امامت داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوت می باشد.

فلذا فرق در معنای امامت بسیار است شما که علمای خود را امام می خوانید امام اعظم-امام مالک-امام شافعی-امام حنبل-امام فخر-امام ثعلبی-امام غزالی-و غیره بمعنای لغوی است ما هم امام جمعه داریم امام جماعت داریم دامنه این نوع از امامان وسیع است ممکن است در یک زمان صدها امام باشد.

ولی امام بآن معنی که عرض کردم ریاست عامّۀ مسلمین بر عهده اوست در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتما بایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب مقام عصمت باشد.

و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت و بدیهی است چنین امامی که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد مقامش بالاترین مقامات روحانیّت است و حتما چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانب الرسول باشد که اعلی و ارفع از جمیع خلایق حتّی انبیاء عظام می باشد.

حافظ- از طرفی شما مذمت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمائید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوت می دانید و حال آنکه علاوه از دلائل عقلیّه-قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده ما بین مقام واجب و ممکن همان مقام انبیاء می باشد این ادعای شما چون بدون دلیل است محض تحکم و غیر قابل قبول می باشد.

مقام امامت بالاتر از نبوت عامه است

داعی- هنوز جنابعالی استفسار از دلیل ننموده می فرمائید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره شرح حال إبراهیم خلیل الرّحمن علیه و علی نبیّنا و آله السّلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه

ص :280

(جان و مال و فرزند)که در تفاسیر مشروحا ثبت است خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی بآن بزرگوار عنایت فرماید چون بعد از مقام نبوت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت که واجد بود مقامی ظاهرا نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت که ما فوق جمیع مقامات روحانی بود لذا در آیه 118 سوره 2(بقره)برسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر می دهد وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (1).

از این آیۀ شریفه برای اثبات مقام امامت اثرات و فوائدی حاصل است که از جمله اثبات مقام با عظمت امامت است که رتبة و درجة بالاتر از مقام نبوت است زیرا بعد از مقام نبوت و رسالت إبراهیم را مخلّع بخلعت امامت گردانید پس بهمین دلیل مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.

حافظ- پس بنا بر قول شما که علی کرم اللّه وجهه را امام می دانید بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیدۀ غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی- این قسم نیست که شما تعبیر می نمائید زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصّه و نبوّت عامّه فرق بسیار است مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه همان مقام شامخ ارجمند خاتمیّت است.

نواب- ببخشید قبله صاحب اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم چون فراموش کارم و نیز عجولم زود جسارت می نمایم بفرمائید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند در رتبه و مقام هم لا بد همگی یکسان اند چنانچه در قرآن مجید می فرماید لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (2)پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را بدو قسمت تقسیم نمودید عامّه و خاصّه خواندید.

داعی- بلی این آیه در محل خود صحیح است یعنی در مقام دعوت و هدف

ص :281


1- 1) بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را باموری امتحان فرمود و او همه را بجای آورد خدا بدو فرمود من ترا امام و پیشوا قرار دادم برای مردم ابراهیم عرض کرد این امامت را بفرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود عهد من که امامت است بمردم ستمکار نخواهد رسید.
2- 2) میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.

بعثت که دعوت بمبدا و معاد و تربیت جامعه است تمام انبیاء من آدم الی الخاتم یکسان اند ولی در فضل و کمال و طریقۀ بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.

در اختلاف مراتب انبیاء

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّۀ ناس مبعوث است یکسان اند.

مثلی عرض کنم آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسته (1)یکسان اند بدیهی است از جهة آنکه از یک مبدء و وزارت خانه مأمورند و در تحت یک پرگرام اند و هدف و مقصدشان عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند.

هر کدام بقدر معلومات و فضل و کمالی که دارند بعلاوه محلّ خدمت مأموریتشان بالاتر و متفاوت می باشند.

انبیاء عظام هم از جهة دعوت یکسان اند ولی از جهة رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند چنانچه در آیه 254 همین سوره می فرماید تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ (2).

جار اللّه زمخشری عالم فاضل مفسّر خودتان در تفسیر کشّاف گوید مراد باین بعض پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر أنبیاء بفضائل بسیار و خصائص بی شمار که أهمّ از همۀ آنها مقام خاتمیّت است.

ص :282


1- 1) یعنی دانشگاه باصطلاح امروز.
2- 2) افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر بخصائص و فضائلی که دیگران بمرتبه آنها نرسیده اند اگر چه در نبوت مساوی بودند(و ببعض جهات فضیلت اشاره فرموده)که بعض از آن انبیاء کسیست که خدا سخن گفت با او(مانند آدم ابو البشر که باو خطاب فرموده و در آیه 33 سوره 2(بقره)خبر می دهد یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و در آیۀ 12 سوره 20(طه) است که بحضرت موسی فرمود أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ و در آیه 10 سوره 53(النجم)وحی نمودن به پیغمبر خاتم(ص)را در شب معراج خبر داده که فَأَوْحیٰ إِلیٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحیٰ پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.

نواب- خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید اینک یک سؤال دیگر دارم با اینکه خارج از موضوع است با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصۀ نبوت خاصّه را و لو مختصر شده با بیان ساده نزدیک بفهم همه ما بفرمائید چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم ولی کثرت مشغله ایجاد فراموشی می نمود اینک فرصت بدست آمده را غنیمت می شمارم.

داعی- خصائص نبوّت خاصّه بسیار و دلائل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصّه گردد که همان مقام خاتمیّت باشد.

ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم از موضوع امامت بازمیمانیم و وقت مجلس بکلّی گرفته می شود.

ولی برای آنکه رد تقاضای شما را ننموده باشم بمقتضای«ما لا یدرک کله لا یترک کله»مختصر اشاره ای می نمایم.

خصیصۀ نبوت خاصه

اگر قدری توجه باصل خلقت انسانیت فرمائید راه وصول باین مقام بخوبی باز می شود چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد مگر به تزکیۀ نفس و تزکیۀ نفس ممکن نگردد مگر آنکه براهنمائی قوۀ عاقله با دو قوۀ علم و عمل پرواز کند تا به اوج مقام انسانیت نائل آید چنانچه در کلام منسوب بمولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود:

خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زکّیها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارک بها السبع الشداد و صار موجودا بما هو انسان دون ان یکون موجودا بما هو حیوان (1)

ص :283


1- 1) انسان خلق گردیده(علاوه بر تن و بدن جسمانی)دارای نفس ناطقه ای می باشد(که آن حقیقت انسانیت است)اگر بعلم و عمل تزکیه شود شبیه خواهد شد بموجودات عوالم علویه که مبدء اصلی خلقت او می باشد و زمانی که بمقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عوالم علوی شریک آنگاه از عالم حیوانیت خارج و بمقام حقیت انسانیت نائل خواهد شد.

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.غیر از این هیکل جسمانی آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود ولی بیک شرط و آن اینست که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید بدو قوّۀ علم و عمل(که این دو عامل مؤثر در انسان-بمنزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که بآن دو قوّه پرواز می کنند هر اندازه بالهای آنها قوی تر اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر بکمال نفسانی بیشتر نائل می شود چه خوش سرآید شیخ اجل استاد سخن سرای شیراز ما-افتخار فارس-سعدی شیرین کلام

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت

بدرآی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصول بمقام اعلای انسانیت بستگی کامل بکمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و بخواص ثلاثۀ آنها رسید به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.

و هرگاه چنین آدمی مورد توجه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت مخلّع بخلعت نبوّت می گردد.

البته نبوت هم(چنانچه در ابواب نبوت کاملا و مفصّلا ذکر گردیده)مراتب متفاوته دارد تا زمانی که نبی می رسد بمرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصائص قوای ثلاثۀ مذکوره باشد که اقوای از آن در حیّز امکان متصور نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اول گویند که معلول اول و صادر اوّل است.

و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائیست که مقام و منزلتش ما دون مقام واجب و ما فوق تمام مراتب امکانیّه است چون حضرتش باین مرتبه نائل شد نبوت بوجود مبارکش ختم گردید.

و امامت مقامی است یک درجه پست تر از مقام خاتمیّت و ما فوق تمام مراتب نبوّت و امیر المؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم

ص :284

الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشته لذا مخلّع بخلعت امامت و افضل بر انبیاء سلف گردید.

(صدای مؤذن برخاست و آقایان محترم جهة اداء فریضه رفتند پس از مراجعت و صرف چای و تنقل آقای حافظ ابتداء بسخن نمودند)

حافظ- شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید هنوز حلّ مشکلی نشده اشکال دیگر بمیان می آورید.

داعی- امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم خوبست آنچه بنظر شما مشکل می آید بفرمائید تا جواب عرض نمایم.

حافظ- در این بیان آخرتان چند جملۀ خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است اول آنکه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه واجد مقام نبوت بوده ثانیا اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته ثالثا افضلیّت بر انبیاء عظام این جملات ادعائی شما را فقط تحکما باید قبول کرد یا دلیلی بر اثبات مدعا دارید اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست بیان فرمائید

داعی- اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمائید همین طور است که فرمودید ولی در نظر محققین از علماء منصف حقیقت هویدا و آشکار است.

اینک بهر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم تا راه عذر مسدود گردد و نفرمائید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

دلائل بر اثبات مقام نبوت از برای علی بحدیث منزلة

اوّلا دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده حدیث شریف منزلة است که با صحت تمام متواترا از طرق ما و شما بمختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دفعات متعدده و محافل مختلفه گاهی بأمیر المؤمنین

ص :285

علی علیه السّلام فرمود أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (1)

و گاهی بامت فرمود علی منی بمنزلة هارون من موسی الخ

حافظ- صحت این خبر معلوم نیست بر فرض صحت خبر واحد است و بخبر واحد اعتباری نیست.

داعی- اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید گویا بواسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمدا سهو فرموده نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الاّ صحّت این خبر از مسلّمات است و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن همان قسمی که عرض کردم یا بواسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است یا از راه عناد و لجاج می باشد ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

اسناد حدیث منزلة از طرق عامه

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما ببعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان بمقداری که حافظۀ داعی کمک می نماید اشاره نمایم تا بدانید خبر واحد نیست بلکه فحول از علمای خودتان مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدد طرق و تکثیر سند و تواتر آن اثبات مرام نموده اند.

(1)ابو عبد اللّه بخاری در ص 54 جلد سیم از کتاب مغازی در باب غزوه تبوک و در ص 185 از کتاب بدء الخلق صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام(2)مسلم بن حجّاج در ص 236 و 237 جلد دوم صحیح خود چاپ مصر سال 1290 و در کتاب فضل الصحابة باب فضائل علی علیه السّلام(3)امام احمد بن حنبل در ص 98 و 118 و 119 جلد اول مسند در وجه تسمیۀ حسنین و در ص 31 حاشیۀ جزء پنجم همان کتاب(4)ابو عبد الرحمن نسائی از ص 19 خصائص العلویه هیجده حدیث نقل نموده(5)محمّد بن سورة ترمذی در جامع خود(6)حافظ ابن حجر عسقلانی در ص 507 جلد دوم اصابه(7)ابن حجر مکی در

ص :286


1- 1) آیا راضی نیستی که از من بمنزله هارون از موسی باشی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

ص 30 و 74 صواعق محرقه باب 9(8)حاکم ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه نیشابوری در ص 109 جلد سیم مستدرک(9)جلال الدین سیوطی در ص 65 تاریخ الخلفا(10)ابن عبد ربه در ص 194 جلد دوم عقد الفرید(11)ابن عبد البر در ص 473 جلد دوم استیعاب (12)محمد بن سعد کاتب الواقدی در طبقات الکبری(13)امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب(14)محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ خود(15)سید مؤمن شبلنجی در ص 68 نور الابصار(16)کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی در ص 17 مطالب السئول(17)میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودت هفتم از مودة القربی (18)نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی معروف به ابن صبّاغ در ص 23 و 125 فصول المهمّه(19)علی بن برهان الدّین شافعی در ص 26 جلد دوم سیرة الحلبیّه (20)علی بن الحسین مسعودی در ص 49 جلد دوم مروج الذهب(21)شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 ینابیع الموده و مخصوصا در باب 6 هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است(22) مولی علی متّقی در ص 152 و 153 جلد ششم کنز العمّال(23)احمد بن علی خطیب در تاریخ بغداد(24)ابن مغازلی شافعی در مناقب(25)موفّق بن أحمد خوارزمی در مناقب (26)ابن اثیر جزری علی بن محمّد در اسد الغابه(27)ابن کثیر دمشقی در تاریخ خود(28)علاء الدوله احمد بن محمّد در عروة الوثقی(29)ابن اثیر مبارک بن محمّد شیبانی در جامع الاصول فی احادیث الرسول(30)ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب (31)ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در ص 212 جلد دوم محاضرات الادباء و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند از قبیل(1)خلیفه عمر بن الخطّاب (2)سعد بن ابی وقّاص(3)عبد اللّه بن عباس(حبر امت)(4)عبد اللّه بن مسعود(5)جابر بن عبد اللّه انصاری(6)ابو هریره(7)ابو سعید خدری(8)جابر بن سمره(9)مالک بن حویرث (10)براء بن عازب(11)زید بن ارقم(12)ابو رافع(13)عبد اللّه بن ابی اوفی(14) ابی سریحه(15)حذیفة بن اسید(16)انس بن مالک(17)ابو بریده اسلمی(18)

ص :287

ابو ایّوب انصاری(19)سعید بن مسیّب(20)حبیب بن ابی ثابت(21)شرحبیل بن سعد(12)امّ سلمه(زوجة النّبی ص)(23)أسماء بنت عمیس(زوجة ابی بکر)(24) عقیل بن أبی طالب(25)معاویة بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظۀ داعی اجازه شماره نامهای همۀ آنها را نمی دهد خلاصه همگی از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه روایت نموده اند که فرمود یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (1).

آیا این همه از اعیان علماء شما که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید.

آیا تصدیق می نمائید که اشتباه فرموده خبر واحد نیست بلکه از متواترات اخبار است چنانچه محقّقین از علماء خودتان دعوی تواتر نموده اند.

مانند جلال الدین سیوطی در رسالة الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواترة این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در ازالة الخفاء و قرة العینین هم تصدیق تواتر نموده.

چون شما روی عادت تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمائید خوبست مراجعه و مطالعه نمائید بباب 7 کفایت الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام تألیف محمّد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شما است که بعد از ذکر شش حدیث مسندا توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در ص 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید بیان این عالم شافعی(خالی از تعصّب)حجّة را بر شما تمام می کند که می نویسد هذا حدیث متفق علی صحته رواه الائمة الاعلام الحفّاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجّاج فی صحیحه و ابی داود فی سننه و ابی عیسی الترمذی فی جامعه و ابی عبد الرحمن النسائی فی سننه و ابن ماجة القزوینی فی سننه و اتفق

ص :288


1- 1) یا علی تو از من بمنزلۀ هارونی از موسی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعا منهم-قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر (1).

گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی بذکر دلائل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.

حافظ- حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلائل و براهین شما که در غایت اعتبار است ایستادگی کنم ولی قدری تأمل کنید در گفتار عالم فقیه ابو الحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء می باشد که این حدیث را با دلائلی ردّ نموده است.

داعی- خیلی تعجب می نمایم از مثل شما عالم دقیق منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علماء خودتان که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند توجه می نمائید بقول آمدی که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصّلاة بوده.

شیخ- بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم ببدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمۀ اخلاق هستید خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی با لسان سوء عالم فقیهی را متّهم سازید.

داعی- اشتباه فرمودید دعاگو لسان سوء نسبت باحدی ندارم و در زمان آمدی هم نبوده ام ولی عقاید سوء او را علماء بزرگ خودتان نقل نموده اند.

شیخ- علمای ما در کجا او را ببدی و سوء عقیده یاد نموده اند.

شرح حال آمدی

داعی- ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان نوشته است السیف الامدی المتکلم علی بن ابی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح انه کان یترک الصلاة (2).

ص :289


1- 1) این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن رواة ائمه از علماء اعلام و حفاظ مانند ابی عبد اللّه بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبد الرحمن نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموما بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد.و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حد تواتر.
2- 2) سیف آمدی متکلم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده او را از دمشق تبعید کردند بواسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آن که تارک الصلاة بوده.

و نیز ذهبی که از علماء بزرگ شما می باشد در میزان الاعتدال این قضیّه را نقل نموده بعلاوه در اظهار نظر می گوید مسلّم است که آمدی از مبتدعه بوده.

اگر شما با نظر دقیق بنگرید خواهید فهمید که اگر آمدی اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتی خلیفۀ خود عمر بن الخطّاب(که یکی از روات حدیث است)و تمام ثقات علماء اعلام خودتان قیام نماید.

اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند(و حال آنکه این طور نیست اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد و لو در صحاح شما مورد قبول ما می باشد).

ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم و سایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند آمدی رسما رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.

اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده بلکه فی الحقیقه تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است کافی بود بر طعن او.

و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلائل تامّ و تمام اسناد کاملۀ از روات بزرگان علماء خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمدیها بنمائید مراجعه کنید بمجلّدات با عظمت(عبقات الانوار)تألیف عالم عادل زاهد محقّق نقّاد اخبار و احادیث علاّمۀ متبحّر مرحوم میر سید حامد حسین دهلوی اعلی اللّه مقامه الشریف و مخصوصا جلد حدیث منزلة را مطالعه نمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.

حافظ- فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه بوده ممکن است اگر نظر دارید سند آن را بیان فرمائید.

ص :290

سند حدیث منزلة از عمر بن الخطاب

داعی- أبو بکر محمّد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمّد السمرقندی الحنفی در کتاب(مجالس)و محمّد بن عبد الرحمن ذهبی در(ریاض النضره)و مولی علی متّقی در(کنز العمّال) و ابن صباغ مالکی در ص 125 فصول المهمّه نقلا از خصایص و امام الحرم در(ذخایر العقبی)و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و ابن ابی الحدید در ص 258 جلد سوم شرح نهج از نقض العثمانیه شیخ أبو جعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس(حبر امت)نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت واگذارید نام علی را(یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید)زیرا من شنیدم از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود در علی سه خصلت است(که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد)آنگاه گفت کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک (1).

آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جائز است اگر جائز نیست پس چرا اظهار عقیده و توجه بقول سخیف آمدی معلوم الحال می نمائید.

حکم خبر واحد در مذهب جماعت

و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلاجواب ماند که فرمودید این حدیث خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.

اگر ما این نوع سخن بگوئیم با موازین رجالی که در دست داریم صحیح است ولی از شما تعجب است تفوّه بچنین کلامی زیرا در مذهب

ص :291


1- 1) من و ابو عبیده جراح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله تکیه داده بود بر علی بن أبی طالب تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود تو یا علی اول مؤمنین هستی از حیث ایمان و اول مسلمین هستی از حیث اسلام آنگاه فرمود یا علی تو از من بمنزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.

شما حجیّة خبر واحد ثابت است زیرا که محققین از علماء شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند.

چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در(هدایت السعداء)گفته است در مضمرات فی کتاب الشهادات و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال انّه لیس بحجة فانه یصیر کافرا و لو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا (1).

حافظ- خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما بر خلاف آنچه شنیده ام آقایان علماء شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان بجلد کتاب نخورد تا چه رسد بآنکه مطالعه نمایند.

داعی- قطعا دلیلی بر اثبات این مدعا ندارید چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان بنفع خود بهره برداری نمایند لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را بیکدیگر بدبین کنند و نتیجۀ خود را ببرند.

وظیفۀ ما و شما پیوسته توجه دادن مردم است بدستورات عالیۀ قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید در آیه 6 سوره 49(حجرات) إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (2).

نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.

ما کتابهای کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم-بر خلاف فرموده شما کتابهای معتبرۀ علماء شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و أحادیث صحیح الأسناد آنها را

ص :292


1- 1) کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجة نیست پس کافر گردیده است ولی اگر بگوید این خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست کافر نمی شود ولی فاسق می باشد.
2- 2) هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد(تصدیق مکنید)تا تحقیق کنید مبادا بسخن چین فاسقی از نادانی بقومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.

هم قبول می کنیم اختلافات علمی و منطقی ربطی بعقیده و مذهب ندارد آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصّلین شیعه قسمت زیادتر از علوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علماء شما استفاده می نمایند پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند.

منتها بعض از روات در أحادیث منقولۀ شما هستند که مقدوح اند و اعتباری بأقوال آنها نیست از قبیل أنس و أبو هریره و سمره و غیر آنها که قبلا عرض نمودم (چنانچه بعض از علماء خودتان هم از قبیل أبو حنیفه آنها را مردود می دانند)

ما هم أحادیث منسوبه باین قبیل روات را مردود و غیر قابل قبول می دانیم.

و الاّ کتب معتبرۀ علمی محققین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیرۀ پیغمبر و ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و أخذ سند نموده ام از کتب معتبره علماء سنّت و جماعت است.

در کتابخانۀ شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار و علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما خطّی و چاپی موجود و مورد استفاده داعی می باشد.

منتها عملا ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمدیها و ابن تیمیّه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلطکاری های آنها قرار نگیریم.

و قبول فرمائید که تکمیل مراتب معرفت و یقین داعی بمقامات مقدّسه أئمّۀ معصومین و أهل بیت رسالت و ودایع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیشتر بوسیله مطالعۀ کتب معتبرۀ علماء شما گردیده.

حافظ- از مطلب دور افتادیم بفرمائید وجه دلالت این حدیث منزله بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راهست که علی کرّم اللّه وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.

داعی- از این حدیث شریف که بنحو تواتر بما رسیده سه خصیصه برای امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت می شود.

یکی مقام نبوت که در معنا و حقیقت برای آن حضرت بوده-یکی هم مقام

ص :293

خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت از صحابه و غیرهم.

چه آنکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را بمنزلۀ هارون معرّفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

نواب-قبله صاحب ببخشید مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبی بوده است.

داعی بلی واجد مقام نبوت بوده اند.

نواب- عجب من تا بحال نشنیده بودم آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست.

داعی- بلی در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.

نواب- ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمائید تا مورد استفاده ما قرار گیرد.

داعی- در آیه 161 سوره 4(نساء)فرماید إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً (1)

و در آیه 52 سوره 19(مریم)نیز می فرماید وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مُوسیٰ إِنَّهُ کٰانَ مُخْلَصاً وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا وَ نٰادَیْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِیًّا (2)

حافظ- پس روی این قاعده و استدلال شما محمّد و علی هر دو پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.

ص :294


1- 1) بدرستی که ما وحی کردیم بسوی تو هم چنانکه وحی کردیم بسوی نوح و انبیاء بعد از او و وحی کردیم بسوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.
2- 2) یاد کن در کتاب موسی را بدرستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر و ندا کردیم او را از جانب طور أیمن و نزدیک گردانیدیم او را رازگوینده و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوت بود.

داعی- این قسم که شما تقریر نمودید داعی نگفتم البته شما خود می دانید که عدد و شمارۀ انبیاء بسیار مورد اختلاف است تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند ولی تمام آنها باقتضای زمان هر دسته و فرقه ای تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بوده اند که پنج نفر از آنها الوالعزم بوده اند حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السّلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیّت می باشد.

اثبات منازل هارونی برای علی علیه السّلام

جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوت نداشت بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود حضرت علی علیه السّلام هم تالی تلو مقام نبوت بوده ولی استقلال در امر نبوت نداشته بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده.

غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آنست که بامت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوت بود ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیۀ خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که این خود خصیصۀ عالیه ای برای آن حضرت است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر باین حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن أبی طالب علیه السّلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاتم الانبیاء نبود هرآینه شریک در امر پیغمبری او هم بود ولی بجمله انه لا نبی بعدی می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید علی واجد آن مقام بود لذا نبوت را استثنا نموده و آنچه ما عدای نبوت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.

چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در اول ص 19 مطالب السئول پس از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:

فتلخیص منزلة هارون من موسی انه کان اخاه و وزیره و عضده و شریکه فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول الله علیا منه بهذه

ص :295

المنزلة و اثباتها له الا النبوة فانه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انه لا نبی بعدی فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی علیه السّلام من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و المدارج الازلاف فقد دل الحدیث بمنطوقه و مفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلی علیه السّلام و هو حدیث متفق علی صحته (1)

و همین کلام را ابن صبّاغ مالکی در ص 29 فصول المهمّه و دیگران از اکابر علماء شما که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.

حافظ- گمان می کنم این استثنا عدم نبوت است نه اصل نبوت.

داعی- خیلی بی لطفی نموده روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و مطلب باین آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجه ننمودید ببیان شافعی که الحال عرض کردم می گوید فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی.

و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف نبوت است نه عدم نبوّت و دیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید فانه استثناها فی آخر الحدیث بقوله:انه لا نبی بعدی-راجع بنبوّت است.

و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل بعدم نبوّت شده اند جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.

حافظ- گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا

ص :296


1- 1) خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوت و خلیفه موسی بر قومش بود پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده باستثناء نبوت پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی علیه السّلام پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیّة بزرگ برای آن حضرت-و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.

بود پیغمبری بیاید علی واجد این مقام بود مخصوص بخودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.

داعی- این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست بلکه اکابر علماء خودتان هم اقرار باین معنی دارند.

حافظ- کدام یک از علمای ما چنین ادعائی نموده اند اگر در نظر دارید بیان فرمائید.

داعی- یکی از علمای بزرگ و محل وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمّد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او بمصر رسید علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در (مرقاة شرح بر مشکاة)در شرح حدیث منزله گفته فیه ایماء الی انه لو کان بعده نبیا لکان علیا یعنی در این حدیث اشاره است باینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد آن علی علیه السّلام بود.

و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار باین معنی نموده علاّمۀ شهیر جلال الدّین سیوطی در آخر کتاب(بغیة الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ)با ذکر سلسله روات تا بجابر بن عبد اللّه انصاری که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به امیر المؤمنین فرمود أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و لو کان لکنته خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد تو آن بودی یا علی.

و نیز میر سید علی همدانی فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّه ششم(مودة القربی)از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان الله اصطفانی علی الانبیاء فاختارنی و اختار لی وصیا و خیّرت ابن عمی وصیی یشد عضدی کما یشد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی نبیا لکان علی نبیا و لکن لا نبوة بعدی (1).

ص :297


1- 1) بدرستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا(به برگزیدگی)پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمم(علی)را وصی من و محکم نمود بازوی مرا هم چنانکه محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و او است(یعنی علی)خلیفه و وزیر من اگر بنا بود بعد از من پیغمبری هرآینه علی پیغمبر بود و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

پس با این مختصر دلائل ثابت شد که قول بنبوت از برای علی فقط از ما نیست بلکه از خود رسول خداست بنابر آنچه علماء خودتان هم تصدیق نموده اند که بنا بفرموده آن حضرت علی علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را بتعجب آورده.

و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده باستثنای متصل قطعا ما عدای آن بشهادت علمای خودتان که ذکر نمودیم برای علی علیه السّلام باقی و ثابت می ماند که از همۀ آن منازل بالاتر منزلۀ خلافت و افضلیّت است که در خلافت هارون قرآن مجید صراحت دارد در آیۀ 138 سوره 7(اعراف)می فرماید وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (1).

حافظ- با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوت بوده.

پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آنست که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزل داده اند چه آنکه مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است.

داعی- یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمل باین اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید محتاج بجواب داعی نبوده خود می دانستید که نبوت حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام بالاصاله و نبوت حضرت هارون علیه السّلام تبعا بوده کانّه خلیفۀ آن حضرت بوده با توجه باینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی علیه السّلام شریک در امر تبلیغ بوده.

چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 27 تا 33 سوره 20(طه)نقل قول حضرت موسی را می نماید که قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هٰارُونَ

ص :298


1- 1) موسی ببرادرش هارون گفت خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.

أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی

(1)

.

زیرا که علی علیه السّلام فقط یگانه راد مردی بوده است که باستثناء مقام نبوّت خاصّه در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده.

حافظ- پیوسته تعجب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرم اللّه وجهه چنان غلو می نمائید که عقول عقلا محو و حیران می گردد که از جمله آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم اللّه وجهه جمیع صفات و خصائص پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دارا بوده.

داعی- اولا این نوع از گفتار غلو نیست بلکه عین واقع و حقیقت است چه آنکه خلیفۀ پیغمبر روی قاعدۀ عقلانی باید در جمیع صفات مثل و مانند پیغمبر باشد.

ثانیا در این ادعا ما تنها مدعی این معنی نیستیم بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبرۀ خود اقرار باین معنی دارند.

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود

چنانچه امام ثعلبی در تفسیر و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علماء شما می باشد در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل مشروحا باین معنی اشاره نموده و باین عبارت گوید:

و لا یخفی ان مولانا امیر المؤمنین قد شابه النبی فی کثیر بل اکثر الخصال الرضیة و الفعال الزکیة و عاداته و عباداته و احواله العلیة و قد صح ذلک له بالاخبار الصحیحة و الآثار الصریحة و لا یحتاج الی اقامة الدلیل و البرهان و لا یفتقر الی ایضاح حجة و بیان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأمیر المؤمنین علی التی هو فیها نظیر سیدنا النبی الامی (2).

ص :299


1- 1) پروردگارا گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من تا بفهمند کلمات مرا و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان بوی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).
2- 2) پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیر المؤمنین(علیه السّلام)شباهت دارد به رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیۀ آن حضرت و بصحت پیوسته این معنی باخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج بتوضیح حجة و بیان نمی باشد بعض از علماء بعض از آن خصال حمیده را بشماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی علیه السّلام نظیر پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله است.

از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند و نظیره فی الطهارة بدلیل قوله تعالی انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا

یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت بدلیل آیه تطهیر(که دربارۀ پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام نازل گردیده).

و نظیره فی آیة ولی الامة بدلیل قوله انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون و نظیر آن حضرت است در آیۀ مزبوره از حیث ولایت بر امت بدلیل انما ولیکم الله الخ(که باتفاق فریقین دربارۀ علی علیه السّلام نازل گردیده)(چنانچه در همین کتاب بشرح مفصل آمده).

و نظیره فی الاداء و التبلیغ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم اعطاء سورة برائت لغیره فنزل جبرئیل قال لا یؤدیها الا أنت او من هو منک فاستعادها منه فأداها علی رضی الله تعالی عنه فی الموسم.

یعنی نظیر آن حضرت است در أداء رسالت و تبلیغ دین بدلیل موضوع سورۀ برائت و نزول بر خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد در موسم حج بر اهل مکّه قرائت نماید(چنانچه در همین کتاب ثبت گردید).که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد أداء رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد پس آن حضرت آیات سورۀ برائت را از أبی بکر گرفت بأمر خدای تعالی و بعلی علیه السّلام داد که در موسم حج اداء نمود.

و نظیره فی کونه مولی الامة بدلیل قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من کنت مولاه فهذا علی مولاه.

و نظیر آن حضرت است در مولای امت بودن بدلیل فرمودۀ رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم (در غدیر خم چنانچه در این کتاب مشروحا ذکر گردیده)که هر کس را من اولی بتصرف در امر او هستم پس این علی اولی بتصرف در امر او می باشد.

و نظیره فی مماثلت نفسیهما و ان نفسه قامت مقام نفسه و ان الله تعالی

ص :300

اجری نفس علی مجری نفس النبی صلّی الله علیه و سلم فقال:و من حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم.

و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی علیه السّلام قائم مقام نفس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد چنانچه خداوند در آیه مباهله(باتفاق فریقین چنانچه در این کتاب مشروحا ذکر گردیده)علی را بمنزلۀ نفس آن حضرت قرار داده.

و نظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله و جواز دخول المسجد جنبا کحال رسول الله صلّی الله علیه و سلم علی السواء.

و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد مثل فتح باب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(که بأمر پیغمبر تمام درهای خانه که بمسجد باز بود بسته شد الاّ در خانۀ پیغمبر و علی) و جواز ورود در مسجد در حال جنابت مانند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

(همهمه ای در برادران اهل تسنّن پیدا شد سؤال نمودیم که چه شده آقایان بحرف آمدید).

نواب- اتّفاقا همین جمعه گذشته که بمسجد جهت اداء نماز رفتیم جناب حافظ در خطبه با نقل أحادیثی این فتح باب مسجد را اختصاص بخلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه دادند حال که شما فرمودید اختصاص بعلی کرم اللّه وجهه دارد اسباب تحیّر حاضرین گردیده و این گفتگوها مربوط باین قضیّه است متمنّی است حلّ معمّا فرمائید.

داعی- (رو بجناب حافظ)آیا چنین بیانی فرمودید.

حافظ- بلی چون در احادیث صحیحۀ ما وارد است از صحابی ثقه و عدل!! ابو هریرة رضی اللّه عنه که رسول مکرم صلّی اللّه علیه و سلّم امر فرمود که تمام درهائی که بمسجد باز بود بستند مگر در خانۀ ابی بکر رضی اللّه عنه را که فرمود ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم.

داعی- لا بد بنظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصائص مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بشمار آمده حدیثی

ص :301

بوسیله ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه مانند ابو هریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حب و علاقۀ مفرط که بخلیفه ابی بکر داشتند آن احادیث را تقویت نمودند چنانچه ابن ابی الحدید در جلد اول و مخصوصا در ص 17 جلد سوم شرح نهج البلاغه این وقایع را مشروحا نقل نموده و گوید از جمله احادیث موضوعه حدیث(سد ابواب است بجز باب ابی بکر)بدیهی است این حدیث موضوع در مقابل احادیث صحیحۀ متکاثره ای است(که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که بنحو تواتر و اجماع ثابت آمده)در کتب صحاح معتبرۀ اکابر علماء خودتان با قید باینکه از احادیث صحیحه است نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را بمسجد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأمر خداوند بست مگر در خانه علی علیه السّلام را.

نواب- چون این وقعه مورد اختلاف قرار گرفته جناب حافظ می فرماید از خصائص ابی بکر رضی اللّه عنه است عالی جناب می فرمائید از خصائص مولانا علی کرّم اللّه وجهه می باشد چنانچه ممکن است ببعض اسناد از کتب معتبرۀ ما اشاره فرمائید تا شنوندگان با اسناد جناب حافظ مطابقت نموده انتخاب احسن نمایند.

بامر پیغمبر تمام درهای خانه ها بمسجد بسته شد مگر در خانه علی(ع)

داعی- امام احمد حنبل در ص 175 جلد اول و ص 26 جلد دوم و ص 369 جلد چهارم مسند و امام ابو عبد الرّحمن نسائی در سنن و س 13 و 14 خصائص العلوی و حاکم نیشابوری در ص 117 و 125 جلد سیم مستدرک و سبط ابن جوزی در ص 24 و 25 تذکره با بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در ص 12 اسنی المطالب و ابن حجر مکّی در ص 76 صواعق و ابن حجر عسقلانی در ص 12 جلد 7 فتح الباری و طبرانی در اوسط و خطیب بغداد در ص 205 جلد 7 تاریخ خود و ابن کثیر در ص 342 جلد هفتم تاریخ خود و متقی هندی در ص 408 جلد ششم کنز العمّال و هیثمی در ص 115 جلد نهم مجمع الزوائد و محب الدّین طبری در ص 192 جلد دوم ریاض ابن ابی الحدید در ص 451

ص :302

جلد دوم شرح نهج و حافظ ابو نعیم در فضائل الصحابة و ص 153 جلد 4 حلیة الاولیاء و جلال الدین سیوطی در ص 116 تاریخ الخلفاء و جمع الجوامع و خصائص الکبری و ص 181 جلد اول لئالی المصنوعة و خطیب خوارزمی در مناقب و حموینی در فرائد و ابن مغازلی در مناقب و مناوی مصری در کنوز الدقایق و سلیمان بلخی حنفی در ص 87 ینابیع المودة باب 17 را اختصاص بهمین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در ص 81 جلد ششم ارشاد الساری و حلبی در ص 374 جلد سوم سیرة الحلبیّه و محمّد بن طلحه شافعی در ص 17 مطالب السئول بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبار صحابه از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبد اللّه انصاری و غیرهم بعبارات مختلفه از رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده اند که امر فرمود تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علی علیه السّلام را و مخصوصا بعض از أکابر علمای شما برای مزید بینائی فریب خوردگان أمویها و بکریون و غیره توضیحات کاملی داده اند مانند محمّد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 کفایت الطالب را اختصاص بهمین موضوع داده و بعد از نقل احادیث مسند بیانی دارد باین عنوان که هذا حدیث عال آنگاه گوید چون عده ای از درهای منازل أصحاب بمسجد باز می شد و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت لذا أمر فرمود تمام درهای منازل را بمسجد مسدود نمودند الاّ در خانه علی علیه السّلام را باز گذارند باین عبارت که سدوا الابواب کلها إلاّ باب علی بن أبی طالب و أومأ بیده الی باب علی علیه السّلام.

یعنی تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و بدست مبارک اشاره نمود بدر خانه علی علیه السّلام پس از آن گوید این اباحه و ورود و توقف در مسجد در حال جنابت خصیصه ای بود برای علی علیه السّلام و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید انما خص بذلک لعلم المصطفی بانه یتحری من النجاسة هو و زوجته فاطمة و اولاده صلوات الله علیهم و قد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عز و جل انما یرید الله الخ.

ص :303

ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را باین معنی خصیصۀ عظمی برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاست اند چنانچه آیه تطهیر تصریح باین معنی دارد که آن خاندان جلیل منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.

با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند اگر دلیلی بر طهارت أبی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبرۀ ما آن خبر را نقل نمایند.

و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین خود اشاره باین معنی نموده اند در باب آنکه جنب حق ورود و توقف در مسجد ندارد که رسول اکرم فرمود لا ینبغی لاحد ان یجنب فی المسجد الا انا و علی (1).

این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علی علیه السّلام را زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار(محمّد و علی علیهما السّلام)هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه آن حضرت صریحا می فرماید لا ینبغی لاحد ان یجنب فی المسجد الاّ انا و علی.

پس این اخبار برهان قاطع است(که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند)بر رد اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است.

و بالقطع و الیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد از خصائص علی علیه السّلام بوده است اجازه بدهید برای خاتمۀ عرایضم در این باب حدیثی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب بعرضتان برسانم که حاکم در ص 125 جلد سیم مستدرک و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 56 ص 210 ینابیع الموده نقلا از ذخایر العقبی امام الحرم از مسند امام احمد بن حنبل و خطیب خوارزمی در ص 261 مناقب و ابن الحجر در ص 76

ص :304


1- 1) سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی.

صواعق و سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابن اثیر جزری در اسنی المطالب و دیگران نقل نموده اند بمختصر کم و زیاد در الفاظ که خلیفه گفت لقد اوتی(علی)ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النعم زوّجه النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بنته و سدّ الابواب الاّ بابه،و سکناه المسجد مع رسول اللّه یحلّ له فیه ما یحلّ له،و اعطاه الرایة یوم خیبر (1).

گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند جناب حافظ هم کاملا روشن شدند.

خوبست برگردیم بگفتار اولیه و بقیۀ بیانات سید شهاب الدین که در آخر تحقیقات خود گوید و من تتبع احواله فی الفضائل المخصوصة و تفحّص احواله فی الشمائل المنصوصة یعلم انه کرّم اللّه تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیدنا المصطفی و اتی النهایة فی اقتباس انواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی-انتهی (2).

این نمونه ای از بیانات و اعتراف علماء خودتان بود راجع بمقامات عالیه و فضایل مخصوصۀ مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم بلکه جامعۀ شیعیان من السلف الی الخلف بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند تمام دلائل و براهین ما همانست که مبدء و اساسش نزد شماها و در کتب معتبرۀ خودتان می باشد.

ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید روی عادت تبعا للاسلاف

ص :305


1- 1) هرآینه بتحقیق عطا شد بعلی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو.1-تزویج نمود پیغمبر باو دختر خود را 2-و تمام درهای(مسجد را)بست مگر در(خانه)او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر.3-و عطا نمود باو پرچم(اسلام)را در روز خیبر.
2- 2) اگر کسی تتبع و تفحص در احوال آن حضرت بنماید می بیند که در بسیاری از فضائل مخصوصه و شمائل منصوصه شباهت تام با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دارد که غیر از او احدی افتخار این خصائص را ندارد.

برای حفظ مقامتان تنها قاضی رفته رطب و یابسها بهم بافته تهمتها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمائید.

پس از این مقدماتی که ذکر شد ثابت گردید که علی علیه السّلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده کما آنکه هارون نسبت بحضرت موسی علیهما السّلام بوده فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق باین مقام و افضل از همه دید از پروردگار متعال درخواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.

همین قسم هم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون در میان تمام امت از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امت باشد لذا از خداوند متعال در خواست نمود همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی علی را وزیر و شریک من قرار بده.

نواب- قبله صاحب آیا در این باب اخباری هم رسیده.

داعی- بلی علاوه بر اجماع شیعیان در کتب معتبرۀ خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

نواب- چنانکه ممکن است از آن اخبار برای ما قرائت فرمائید خیلی ممنون خواهیم شد.

داعی- دعاگو حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد(اشاره بعلماء آنها).

حافظ- مانعی ندارد چون نقل حدیث و همچنین استماع آن عبادت است.

تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود

داعی- ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و جلال الدین سیوطی در تفسیر در المنثور و امام اصحاب حدیث احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه ضمن نزول آیه ولایت و نیز در ص 14 نقل می نمایند از ابی ذرّ غفاری و اسماء بنت عمیس(زوجه ابی بکر)که گفتند روزی نماز ظهر را در مسجد بجای آوردیم و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بوده سائلی بر خاست سؤال نمود

ص :306

احدی باو چیزی نداد علی علیه السّلام در رکوع نماز بود با دست اشاره بانگشت خود نمود سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دید آن قضیّه را پس سر مبارک بسمت آسمان بلند نمود عرض کرد اللّهم ان اخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری-الآیة الی قوله-و اشرکه فی امری فانزل علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما یعنی پروردگارا برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت خدایا گشاده گردان برای من سینۀ مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا(در تبلیغ رسالت)تا آنجا که گفت شریک ساز برادرم هارون را در کار من پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که بموسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و بهم دستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و بشما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز بشما دست نیابند.

آنگاه عرض کرد:اللّهم و انا محمّد صفیّک و نبیّک فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ازری.

یعنی پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم پس گشاده گردان سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من که آن علی علیه السّلام باشد قوی گردان بوجود او پشت مرا.

ابی ذر گوید بخدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود جبرئیل نازل شد و آیه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ الخ-را بر آن حضرت قرائت نمود انتهی.

معلوم شد دعای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مستجاب و علی علیه السّلام(مانند هارون برای موسی) بوزارت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر قرار گردید.

و محمّد بن طلحه شافعی در ص 19 مطالب السئول با شرح مفصّلی اشاره باین معنی می نماید.

و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب منقبة المطهرین و شیخ علی جفری در کنز البراهین و امام احمد بن حنبل در مسند و سید شهاب الدین در توضیح الدلایل

ص :307

و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و دیگران از اکابر علمای شما که بواسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود در مصنّفات و مؤلّفات خود این حدیث را نقل نموده اند بعضی از اسماء بنت عمیس(زوجه ابی بکر)و بعضی از دیگران صحابه تا می رسد به ابن عباس(حبر امت)رضوان اللّه علیه که گفت اخذ رسول اللّه(ص)بیدی و بید علی بن أبی طالب فصلّی اربع رکعات یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست من و علی را گرفت پس چهار رکعت نماز گذارد آنگاه دست بسوی آسمان بلند نموده عرض کرد اللّهم سألک موسی بن عمران و انا محمّد أسألک ان تشرح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری پروردگارا موسی بن عمران از تو سؤال نمود(برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوت و ابلاغ رسالت)منهم که محمّد هستم درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمائی امر مرا و باز نمائی گره را از زبان من تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن أبی طالب است محکم کن باو پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من(که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).

ابن عباس گفت صدای منادی را شنیدم که گفت یا احمد قد اوتیت ما سألت یا احمد بتو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی آنگاه رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست علی را گرفت فرمود دستها را بسوی آسمان بردار و از خدای خودت در خواست بنما که چیزی بتو عطا فرماید پس علی دستها را بلند نموده عرض کرد اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعلنی عندک ودّا پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبت و مودّت را پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه(آخر سورۀ مریم)را آورد إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا (1).

ص :308


1- 1) آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند(یعنی محبت و مودت آن را در دلهای مسلمین افکند).

اصحاب از این قضیّه تعجب نمودند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ممّا تعجبون انّ القرآن اربعة ارباع فربع فینا اهل البیت خاصا و ربع حلال و ربع حرام و ربع فرائض و احکام و الله انزل فی علیّ(علیه السّلام)کرائم القرآن.

از چه چیز تعجب می کنید قرآن چهار قسمت است یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است بخدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید انتهی.

شیخ- بر فرض صحت حدیث اختصاص بعلی کرم اللّه وجهه ندارد بلکه همین حدیث دربارۀ دو خلیفه عظیم الشأن ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما صادر گردیده چنانچه قزعة بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول اللّه فرمود ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی؟؟

داعی- اگر آقایان قدری فکر می نمودید و برجال روات مراجعه می نمودید خود را بزحمت نمی انداختید که گاهی بقول آمدی و گاهی بقول قزعۀ کذّاب جعّال استشهاد نمائید و حال آنکه اکابر علماء خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند مخصوصا علاّمۀ ذهبی در میزان الاعتدال در ترجمۀ حالات قزعة بن سوید و عمار بن هارون منکر این حدیث گردیده و گوید هذا کذب پس وقتی قزعة مردود علماء خودتان گردید حدیثی هم که از او نقل گردید مردود می باشد.

بر فرض تسلیم آقایان مطابقه کنید روایت قزعة را با سلسله رواتی که ما نقل نمودیم از اکابر علماء خودتان گذشته از جمیع علماء شیعه که بنحو تواتر مسلّم نقل نموده اند آنگاه منصفانه قضاوت کنید که کدامیک از این دو حدیث قابل قبول است.

(سخن که باینجا رسید بساعتها نظر کرده گفتند ما خیلی سر گرم صحبت شدیم) (و از خود غافل مدتی است شب از نصف گذشته خوب است بقیه حرفها در همین موضوع) (بماند برای فردا شب برخاستند شب بخیر گفته بسلامت تشریف بردند).

ص :309

جلسه پنجم لیله سه شنبه 27 رجب 1345

اشاره

(اول شب آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند بعد از تعارفات مرسومه) (و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ- امروز مدتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم بالاخره باین نتیجه رسیدم که شما ما شاء اللّه بسیار طلیق اللّسان هستید علاوه بر آنکه سحر بیان دارید می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث منزلة اثبات خلافت بلافصل علی کرم اللّه وجهه بوده است و حال آنکه این حدیث جنبۀ خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.

کلمه منزلة افاده عموم می کند

داعی- اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند تعجّبی نداشت ولی از مثل شما خیلی تعجّب است با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید چرا چنین بیانی می نمائید و حال آنکه خود می دانید استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفۀ اهل لسان در هر مورد دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف بالخصوص کلمۀ منزلة مضاف بسوی علم بالقطع و الیقین افاده عموم می کند بدلیل صحت استثناء از آنکه الاّ انّه لا نبیّ بعدی باشد که استثناء متّصل است.

علاوه بر این می دانید که اصولیّین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف افادۀ عموم می کند خصوصا زمانی که محلّی بالف و لام باشد پس لفظ منزلة که در کلام آن حضرت مضاف بسوی علم است مفید عموم می باشد.

گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند ولی علماء بزرگ و کمّلین از اکابر اصولیّین بر عقیدۀ ما هستند که مفرد مضاف بمعرفه بنا بر اصح برای عموم است و در

ص :310

این حکم فرق نیست بین آنکه معرفه علم باشد یا ضمیر و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست بلکه صحت استثناء کافی در عموم است.

پس بنابراین انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی دلالت بر عموم می کند و جمله لا نبیّ بعدی حمل بر معنی است که الاّ النبوّة باشد و قاعدۀ حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمول بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء نظما و نثرا شایع است.

حافظ- گمان می کنم اگر جنابعالی قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که انّه لا نبیّ بعدی جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد گذشته از اینها خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا.

داعی- بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود اگر قدری تفکر در جملات اولیّه بنمائید جواب جمله خبریّه عرض شد.

و اما اینکه فرمودید چرا حمل بر معنی نموده و بلفظ ظاهر اداء حقیقت ننمودند خودتان بهتر می دانید و عمدا سهو می کنید چه آنکه در نظر علماء علم بیان شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغاء و فصحاء شواهد بسیاری موجود است که شما خود داناتر بآنها هستید.

علاوه ما وقتی احتیاج بتحقیق داریم که در اخبار کلمه نبوت نیامده باشد و حال آنکه مکرر آن حضرت با کلمه نبوت اثبات این مقام را از برای علی علیه السّلام نمودند و گاهی جهة ایجاز در کلام و حسن بیان با حذف کلمه نبوت اظهار مرام نمودند.

در بعضی اوقات با جمله انّه لا نبیّ بعدی و حذف کلمه نبوت و گاهی با بیان ظاهر کلمه الاّ النبوّة اثبات حقیقت نمودند.

چنانچه علماء بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّة تمام شود.

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 70 کفایت الطالب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ینابیع الموده.

ص :311

و ابن کثیر در تاریخ خود از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در ص 12 تذکره از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل در مناقب و ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب نسائی(که از ارباب صحاح سته است) در خصائص العلوی چهار حدیث باسناد خود از سعد بن ابی وقاص و عایشه از پدرش و خطیب خوارزمی در مناقب از جابر ابن عبد اللّه انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة (1).

و میر سید علی همدانی در مودة ششم از مودة القربی حدیثی از انس ابن مالک نقل می کند(که شب گذشته تمام حدیث را عرض کردم) (2)در آخر آن حدیث می فرماید و لو کان بعدی نبیّا لکان علیّ نبیّا و لکن لا نبوّة بعدی.

گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوت است نه عدم نبوت.

و باین حدیث معتبر ثابت است همان قسمی که موسی کلیم اللّه علیه السّلام در غیبت چهل روزه امر امت را بخودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود خلیفه و وصی خود قرار داد تا امر نبوت در فقدان او مختل نگردد.

پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است بطریق اولی باید مردم جاهل را بخودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را بدست جهال ندهد تا هر کس بمیل خود در او تصرفات نماید یکی برأی و قیاس عمل نماید دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت بدست راه زنان افتاده یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.

فلذا در این حدیث شریف می فرماید علی از من بمنزله هارون است از موسی یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله افضلیت آن حضرت

ص :312


1- 1) آیا راضی نیستی اینکه باشی از من بمنزله هارون از موسی مگر نبوت و پیغمبری را.
2- 2) رجوع شود به ص 297 همین کتاب.

بر تمام صحابه و امت و تعیین مقام وزارت و خلافت است یعنی همان قسمی که هارون را موسی در غیبت خود خلیفه قرار داد علی علیه السّلام هم در غیبت من خلیفۀ من است.

حافظ- آنچه در عظمت این حدیث فرمودید بالاتر از آنست که تصور شود ولی گمان می کنم اگر قدری تفکر فرمائید تصدیق نمائید عمومیتی در این حدیث نیست چون فقط اختصاص بغزوه تبوک دارد که برای مدت معیّنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سیدنا علی کرم اللّه وجهه را خلیفه خود قرار داد.

حدیث منزلة در دفعات متعدده غیر از تبوک وارد شده

داعی- این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوۀ تبوک آمده بود در صورتی که جملات این حدیث در دفعات متعدده و مراکز مختلفه از لسان درر بار پیغمبر با عظمت شنیده شده.

که از جمله در مواخات اول که در مکّه معظّمه بین مهاجر و انصار ایجاد برادری نمود و مرتبۀ دوم در مدینۀ منوره که علی علیه السّلام را ببرادری برگزید فرمود انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی.

حافظ- بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام حدیث منزلة در غزوۀ تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب این کلمات را فرمود گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.

داعی- خیر اشتباه ننمودم بلکه یقین دارم علاوه بر اتفاق علماء شیعه در بسیاری از کتب معتبرۀ علماء خودتان نقل گردیده از جمله مسعودی(مقبول القول فریقین) در ص 49 جلد دوم مروج الذهب و حلبی در ص 26 و 120 جلد دوم سیرة الحلبیه و امام ابو عبد الرحمن نسائی در ص 19 خصائص العلوی و سبط ابن جوزی در ص 13 و 14 تذکره و سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 ینابیع الموده از مسند امام احمد حنبل و عبد اللّه بن احمد در زوائد مسند و خوارزمی در مناقب این حدیث را نقل نموده اند حتّی در مواردی غیر از مواخات که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.

ص :313

پس آقایان تصدیق فرمائید که این حدیث شریف جنبۀ خصوصی نداشته بلکه عمومیت او ثابت است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باین وسیله هرکجا مقتضی دیده خلافت علی را بعد از خود باین عبارت که علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوۀ تبوک بوده.

حافظ- چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبۀ عمومی تلقّی نموده و علی را بعنوان خلافت شناخته مع ذلک بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را بعنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.

داعی- برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم ولی بهترین برهان که مناسب مقام است همانا قضیّه جناب هارون است که حضرت موسی کلیم اللّه بصراحت آیات

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را بگوساله پرستیدن

قرآن مجید جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد بنی اسرائیل را جمع نمود(که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند)و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد آنگاه بکوه طور بمهمانی پروردگار رفت هنوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری برپا شد انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید سامری گوسالۀ طلا را جلوه داده بنی اسرائیل فوج فوج هارون خلیفۀ ثابت الخلافۀ حضرت موسی را گذارده اطراف سامری حقّه باز را گرفته طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود هارون در غیاب من خلیفۀ من است اطاعت امر او را نموده مخالفتش ننمائید.باغوای سامری گوساله پرست شدند هرچند جناب هارون نالید و آنها را منع از آن عمل شنیع نمود گوش نداده بلکه در صدد قتلش بر آمدند چنانچه آیه 149 سوره 7(اعراف)صراحت دارد که جناب هارون ببرادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی

ص :314

یعنی آنها مرا خار و زبون داشتند(وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم)نزدیک بود مرا بقتل رسانند.

شما را بخدا آقایان قدری از تعصّب خارج و انصاف دهید این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از أوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفۀ منصوص او جناب هارون را و باغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوسالۀ ساختۀ او می باشد.

آیا عملیّات جهّال و هواپرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند هرگز او را تنها نمی گذاردند و بدنبال سامری و گوسالۀ او نمی رفتند.

قطعا خودتان می دانید که مطلب بر خلاف اینست جناب هارون بحکم قرآن مجید خلیفۀ منصوص حضرت موسی بود بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود آن حضرت دربارۀ او شنیده بودند منتها بعد از غیبت حضرت موسی وقت بدست سامری بازیگر افتاد گوسالۀ طلا را ساخته عالما عامدا بنی اسرائیل را اغوا نمود آنها هم با علم باینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد روی نفهمی یا مقاصد دیگر در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند؟!

مطابقۀ حالات امیر المؤمنین(ع) با هارون(ع)

هم چنین بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همان مردمی که مکرر از آن حضرت صراحة و کنایة شنیده بودند علی علیه السّلام خلیفۀ من می باشد همان قسمی که جناب هارون خلیفۀ موسی بود.علی را رها نموده روی هوای نفس و حب جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم.و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت بشخص علی علیه السّلام داشتند تشکیلات مخصوصی دادند چنانچه امام غزّالی در اول مقاله چهارم سرّ العالمین اشاره باین معنی نموده و صریحا می نویسد حق را پشت سر انداخته برگشتند بجهالت اولیه (1)

ص :315


1- 1) رجوع شود بجلسه نهم همین کتاب عین عبارت غزالی در ضمن حدیث غدیر خم نقل گردیده.

بهمین جهت شباهت تام بین هارون و امیر المؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورخین خودتان مانند ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری قاضی معروف دینور در ص 14 جلد اول الامامة و السیاسة قضیۀ سقیفه را مفصّلا می نویسد تا آنجا که گوید وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را بمسجد آوردند و گفتند بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم خود را بقبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون بموسی نقل نموده که انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.

کانّه یک جهت آنکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را در این حدیث شبیه به هارون می نماید آنست که برساند بامت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب هارون نمودند بعد از وفات من با علی می نمایند.

لذا علی علیه السّلام هم برای اثبات این معنی وقتی فشار امت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند خطاب بقبر مبارک پیغمبر همان آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون بموسی خبر داده.

(اهل مجلس سرها بزیر انداخته با حالت بهت دقایقی با سکوت گذشت)

نواب- قبله صاحب اگر خلافت علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه ثابت بوده چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده و صریحا بنام خلافت آن جناب را معرّفی ننموده که بفرماید علی خلیفۀ من است تا راه عذری نماند.

داعی- عرض کردم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهر دو جهت بیان حقیقت نموده و الاّ احادیث صریحۀ بخلافت در کتب معتبرۀ خودتان هم بسیار ثبت است و لکن این نوع از کنایات لطافتش از صراحت بیشتر است و اهل ادب می دانند که الکنایه ابلغ من التصریح-آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.

نواب- ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمائید در کتب علمای ما می باشد راجع بامر خلافت اگر حاضر دارید ما را مستفیض فرمائید تا کشف حقیقت شود زیرا مکرّر بما گفته اند ابدا حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد وجود ندارد.

ص :316

داعی- احادیث مصرّحه بنام خلافت مولانا امیر المؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است ولی باقتضای وقت مجلس ببعض از آنها که در حافظه خود حاضر دارم اشاره می نمایم.

حدیث الدار یوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبر(ص) علی علیه السّلام را بخلافت

اهمّ از همۀ احادیث حدیث الدّار است از جهة آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت خود را ظاهر ساخت بخلافت علی علیه السّلام هم صراحت فرمود.

چنانچه امام احمد بن حنبل(رئیس الحنابله در ص 111 و 159 و 333 از جزء اول مسند و امام ثعلبی در تفسیر آیه انذار و صدر الائمّه موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و محمّد بن جریر طبری در تفسیر آیه و در ص 217 جزء دوم تاریخ الامم و الملوک بطرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی در ص 263 و 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه نقلا از نقض العثمانیّه ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در ص 22 جزء دوم کامل مرسلا و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء و حمیدی در جمع بین الصحیحین و بیهقی در سنن و دلائل و ابو الفداء در ص 116 جزء اول تاریخ خود و حلبی در ص 381 جزء اول سیرة الحلبیّه و امام ابو عبد الرحمن نسائی در ص 6 حدیث 65 خصائص العلوی و حاکم ابو عبد اللّه در ص 132 جزء سیم مستدرک و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 31 ینابیع الموده از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 کفایت الطالب و دیگران از اکابر علماء شما بمختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند زمانی که نازل شد آیه 214 سوره 26(شعراء) وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ -رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش جناب ابو طالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود حضرات خندیدند و گفتند محمّد غذای یک نفر را حاضر نکرده(چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند)حضرت فرمودند کلوا بسم الله بخورید

ص :317

بنام خداوند متعال پس از آنکه خوردند و سیر شدند بیکدیگر می گفتند هذا ما سحرکم به الرجل محمّد باین غذا شما را سحر نمود.

آنگاه حضرت برخاست در میان آنها پس از مقدماتی از سخن که نمی خواهم بنقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم شاهد مقصود اینست که فرمود یا بنی عبد المطلب انّ اللّه بعثنی بالخلق کافّة و الیکم خاصّة و انا ادعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللسان و ثقیلتین علی المیزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النار شهادة ان لا اله الاّ اللّه و انّی رسول الله فمن یجبنی الی هذا الامر و یؤازرنی الی القیام به یکن اخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.

یعنی ای فرزندان عبد المطلب خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و بخصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم بدو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما بگفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم در تحت انقیاد شما درآیند و باین دو کلمه ببهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه گواهی دادن بوحدانیت خدا و رسالت من است پس هر کس مرا اجابت کند در این کار(یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید)و معاونت من نماید او برادر من و وزیر و وارث و خلیفۀ من خواهد بود بعد از من.و این جملۀ آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد الاّ علی علیه السّلام جواب داد انا انصرک و وزیرک یا نبی اللّه یعنی من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.

پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما.و در بعضی از آن کتابها است خطاب بخود علی نموده فرمود انت وصیّی و خلیفتی من بعدی یعنی تو یا علی وصی و خلیفۀ منی بعد از من.

علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنی مورخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام نوشته اند با نداشتن تعصّب مذهبی(چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه)این مجلس

ص :318

مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب(توماس کار لیل انگلیسی)بوده که در قرن هیجدهم مسیحی در اروپا شهرت جهانی داشته در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه بعربی نموده اند بنام(الابطال و عبادة المبطولة)شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب أبی طالب داده تا آنجا که می نویسد بعد از خطابۀ پیغمبر علی از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.

و مسیو پول لهوژور فرانسوی معلّم دار الفنون پاریس در رسالۀ مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نوشته و در سال 1884 مسیحی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس سال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در مقالة فی الاسلام از ص 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصّب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشتند و مخصوصا مستر جان دیون پورت که مؤلف عالیقدر با انصاف بوده در ص 20 کتاب ذی قیمت خود(محمّد و قرآن)با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اول نشر رسالت علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد،علاوه بر این خبر شریف در بسیاری از امکنه و ازمنه اشاره باین معنی نموده از جمله.

احادیث مصرّحۀ بخلافت علی علیه السّلام

1- امام احمد حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در آخر مودت چهارم از مودة القربی نقل می کنند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود یا علی انت تبرء ذمّتی و انت خلیفتی علی امّتی (1).

2- امام احمد در مسند بطرق متعدده و الفاظ متفاوته و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بعلی علیه السّلام انت اخی و وصیّی و خلیفتی و قاضی دینی (2).

3- ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در 213 جلد دوم محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء(چاپ مطبعة عامره شرفیه سید حسین افندی 1326 قمری)از

ص :319


1- 1) یا علی تو بری می نمائی ذمۀ مرا و تو خلیفۀ منی بر امت من.
2- 2) تو برادر و وصی و خلیفه و اداءکننده دین منی.

انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان خلیلی و وزیری و خلیفتی و خیر من اترک بعدی یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن أبی طالب (1).

4- میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودت ششم از مودة القربی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوت بین اصحاب بست فرمود هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی اهلی و وصیّی فی امتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی مالی منه نفعه نفعی و ضره ضری من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد ابغضنی (2).

5- در همین مودت ششم از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلا عرض کردم در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صریحا فرمود و هو خلیفتی و وزیری یعنی علی خلیفه و وزیر من است.

6- محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب از ابی ذرّ غفاری روایت کرده که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ترد علی الحوض رایة علیّ امیر المؤمنین و امام الغر المحجّلین و الخلیفة من بعدی (3).

7- بیهقی و خطیب خوارزمی و ابن مغازلی شافعی در مناقب خودشان نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بعلی علیه السّلام انه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و انت اولی بالمؤمنین من بعدی (4).

8- امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی از ائمه صحاح سته است ضمن حدیث

ص :320


1- 1) بدرستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهتر کسی که بعد از خود بجا می گذارم که دین مرا اداء و وعدۀ مرا وفا می نماید علی بن أبی طالب می باشد.
2- 2) این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفۀ من است در اهل من و وصی من است در امت من و وارث علم و اداءکننده دین من،مال او از من است و مال من از او است نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
3- 3) وارد شود بر من در کنار حوض(کوثر)پرچم علی امیر المؤمنین و پیشوای روی و دست و پا سفیدان و خلیفۀ من بعد از من.
4- 4) سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو(یا علی)خلیفه و اولی بمؤمنین باشی بعد از من.

23 خصائص العلوی که مفصّلا از ابن عباس مناقب علی علیه السّلام را نقل نموده بعد از ذکر منازل هارونی آورده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن من بعدی تو خلیفۀ منی یعنی در هر مؤمن بعد از من.

(بدیهی است بوسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطاء کلّ منازل و مراتب هارونی بعلی علیه السّلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی یعنی تو ای علی خلیفۀ منی در امت من و در هر مؤمن بعد از من).

و لفظ من در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده یا من بیانیّه است یعنی بعد از مرگ من یا من ابتدائیّه است یعنی تو خلیفۀ من در امت من می باشی از ابتداء مرگ من.

علی التقدیرین باین جملات خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت و محقق آمده که آن حضرت خلیفة اللّه و خلیفة الرسول بنصّ جلی و خفی بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر تمام امت بوده است.

9- حدیث خلقت است که بطرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی و ابن مغازلی شافعی در مناقب و دیلمی در فردوس بمختصر تفاوتی در الفاظ با سلسله روایات و اسناد صحیحه نقل می نمایند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة (1).

10- حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری در کتاب الولایة نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در اوایل خطبۀ غدیر خم فرمود و قد امرنی

ص :321


1- 1) من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم بچهارده هزار سال پس از خلقت آدم آن نور را در صلب آدم قرار داد پس بلا زوال با هم یکی بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در علی خلافت مقرر گردید.

جبرئیل عن ربّی ان اقوم فی هذا المشهد و أعلم کلّ ابیض و اسود انّ علیّ ابن أبی طالب اخی و وصیّی و خلیفتی و الامام بعدی-آنگاه فرمود معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیا و اماما و فرض طاعته علی کل احد ماض حکمه جائز قوله ملعون من خالفه مرحوم من صدّقه (1).

11 شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة از مناقب احمد از ابن عباس (حبر امت)روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت مشتمل بسیاری از صفات مخصوصۀ آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ایست بر اثبات مقام خلافت آن حضرت لذا با اجازۀ آقایان تمام خبر را عرض می کنم تا حجّة تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقام و مرتبۀ علی علیه السّلام بالاترین مقامات است خلاصۀ کلام ابن عباس گوید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا علی انت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی و وصیی و وارث علمی و خلیفتی و انت مستودع مواریث الانبیاء من قبلی و انت امین الله فی ارضه و حجة الله علی بریّته و انت رکن الایمان و عمود الاسلام و انت مصباح الدجی و منار الهدی و العلم المرفوع لاهل الدنیا یا علی من اتّبعک نجی و من تخلّف عنک هلک و انت الطریق الواضح و الصراط المستقیم و انت قاعد الغرّ المحجّلین و یعسوب المؤمنین و انت مولی من انا مولاه و انا مولی کل مؤمن و مؤمنة لا یحبک الا طاهر الولادة و لا یبغضک الا خبیث الولادة و ما عرجنی ربّی الی السماء و کلّمنی ربی الا قال یا محمد اقرأ علیا منّی السّلام

ص :322


1- 1) جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن أبی طالب(ع)برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است ای جماعت مردم خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی(یعنی اولی بتصرف)و امام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی،ممضی است حکم او و جائز است(از جانب خدای تعالی)قول او.ملعون است کسی که مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.

و عرّفه انّه امام اولیائی و نور اهل طاعتی و هنیئا لک هذه الکرامة یا علی (1)

(12) ابو المؤید موفق الدین اخطب خطباء خوارزم در ص 240 کتاب فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام(چاپ سال 1313 قمری)ضمن فصل نوزدهم باسناد خود از رسول اللّه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده که فرمود در معراج وقتی رسیدم بسدرة المنتهی خطاب رسید ای محمّد خلق را آزمودی کدام کس را فرمانبردارتر دیدی نسبت بخود عرض کردم علی را قال صدقت یا محمد راست گفتی آنگاه فرمود فهل اتّخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک و یعلم عبادی من کتابی ما لا یعلمون قال قلت یا رب اختر لی فان خیرتک خیرتی قال اخترت لک علیا(ع)فاتّخذه لنفسک خلیفة و وصیّا و نحلته علمی و حلمی و هو امیر المؤمنین حقا لم ینالها احد قبله و لیست لاحد بعده (2).

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار است ولی آنچه در حافظه داشتم بعرضتان رسانیدم تا جناب حافظ بدانند که ما شاخ و برگ نمی دهیم بلکه عین واقع و حقیقت را می گوئیم فلذا بعضی از اکابر علماء منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند مانند نظّام بصری-چنانچه صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات ضمن حرف الف ذیل حالات ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی گفته است نص

ص :323


1- 1) یا علی تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجة پروردگاری بر تمام خلق توئی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و علم بلند شده از برای اهل دنیا هر کس پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلف نماید هلاک شود توئی راه واضح و صراط مستقیم و توئی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرامزاده خداوند مرا بآسمان نبرد و با من تکلم نکرد مگر آنکه فرمود یا محمد علی را از من سلام برسان باو اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است آنگاه حضرت فرمودند بعلی علیه السّلام گوارا باد بر تو این کرامت یا علی.
2- 2) آیا انتخاب خلیفه برای خود نموده ای تا مقاصد تو را بمردم برساند و تعلیم بدهد بندگان مرا از کتاب من آنچه نمی دانند عرض کردم پروردگارا هر کس را تو اختیار نمائی من آن را اختیار می نمایم خطاب آمد من اختیار نمودم برای تو علی را خلیفه و وصی و او را مفتخر بعلم و حلم خود نمودم و او است امیر مؤمنان بحق که نه در گذشته و نه در آینده احدی بمقام او نخواهد آمد.

النبی صلّی الله علیه و سلم علی انّ الامام علیّ-و عیّنه-و عرفت الصحابة ذلک و لکن کتمه عمر لاجل ابی بکر رضی الله عنهما (1).

متأسفانه ما درک زمان خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ننموده ایم ولی امروز که می خواهیم راه حق را پیدا کنیم ناچاریم با توجه بآیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین قضاوت کنیم.

و قطعا هر کس محبوب خداوند بوده و با دلائل آیات قرآن مجید و اخبار متکاثرۀ متواتره ای که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زمان خود تقدّم علمی و فضلی باو داده و او را افضل و برتر از همۀ امت معرفی فرموده ما هم حقّا پیروی و اطاعت از او نمائیم.

صراحت در لفظ خلافت و ولایت و وصایت در اخبار مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان بسیار آمده علاوه از آنها چون علی علیه السّلام مجموعه خصائص و فضائل است که در شبهای گذشته اشاراتی نمودیم که با پیغمبر خاتم در تمام خصائص باستثناء نبوت خاصه شرکت داشته و افضل از تمام امت بوده و طبق آیات قرآنیه و اخبار متکاثرۀ متواتره احدی از آحاد بشر بعشری از اعشار بلکه هزار یک از فضائل و کمالات آن بزرگوار نمی رسد.

چنانچه خطیب خوارزمی در مناقب از جمهور نقلا از ابن عباس و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و سبط ابن جوزی در تذکره و ابن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّه و میر سید علی همدانی در مودّت پنجم از مودّة القربی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل نموده که همگی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمختصر پس و پیشی در الفاظ که فرمود لو انّ الریاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا فضایل علی ابن أبی طالب (2).

ص :324


1- 1) نص نموده است رسول اکرم(ص)بر امامت علی(ع)و تعیین نمود آن حضرت را بامامت و می شناختند صحابه این معنی را و لکن عمر بن الخطاب کتمان نمود امامت و خلافت علی را برای خاطر ابی بکر.
2- 2) اگر درختان قلم گردند و دریا مرکب و جنیان حساب کننده و آدمیان نویسنده نمی توانند شماره کنند فضایل علی بن أبی طالب را چه خوش گوید شاعر پارسی. کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری

فلذا آن حضرت اولی و احق بمقام خلافت و جانشینی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است.

شیخ بازهم بصدا آمد

شیخ عبد السلام-(رو بحافظ محمد رشید نموده گفت) اجازه بدهید مختصری هم حقیر عرایضی بنمایم شما هم قدری تنفس و استراحت بنمائید(آنگاه رو بداعی نموده گفتند) صاحب هرگز ما منکر فضائل مولانا علی کرّم اللّه وجهه نیستیم و لکن انحصار دادن بآن جناب غیر معقول است چون که خلفای راشدین رضی اللّه عنهم صحابۀ خاصّ پیغمبر هر یک صاحب فضائل و همگی با هم برابر بودند شما تمام یک طرفه صحبت می نمائید ممکن است امر بر آقایان حاضرین و غائبین مشتبه شود و گمان نمایند امر چنانست که شما می فرمائید چنانچه اجازه می دهید قدری از آن احادیث که در فضائل آنها است ذکر نمائیم تا حق زیر پرده نماند.

داعی- ما نظر خاص باشخاص نداریم فقط تابع عقل و علم و منطقیم ما یک طرفه صحبت نمی نمائیم آیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین یک طرفه بما نشان می دهند و اما در موضوع صحابه هم خدا شاهد است حبّ و بغض جاهلانه در کار نیست تعصّب یک طرفه هرگز بکار نبرده و نخواهم برد و از آقایان حاضرین محترم نیز تقاضا می کنم هرکجا تعصّبی از داعی دیدند یا کلامی که توام با عقل و برهان و منطق نبود شنیدند ابراز لطف نموده یادآور شوند ممنون خواهم شد.

احدی منکر فضل صحابه نیست ولی باید انتخاب افضل نمود

و البته خیلی بجاست که احادیث مجمع علیه و مقبول الطرفین را بیان نمائید بجان و دل می پذیرم زیرا داعی منکر فضل صحابه پاک نیستم قطعا هر یک در محل خود فضیلتی داشته اند ولی باید افضل امت را که مورد قبول فریقین(شیعه و سنی)هستند بدست آورد چون صحبت ما در فاضل نیست چه آنکه فضلاء بسیارند بلکه باید فهمید چه کس افضل امت بوده بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا بحکم عقل و نقل او را مقدّم بدانیم و پیروی از او بنمائیم.

شیخ- پس مقصود شما طفره می باشد چون که در کتابهای شما حتّی یک حدیث هم در فضائل خلفاء وجود ندارد چگونه باخبار متفق علیه استشهاد نمائیم.

ص :325

داعی- اوّلا این ایراد بخود شما برمی گردد که چرا شب اول بی مطالعه صحبت نمودید اگر نظرتان باشد این پیشنهادی بود که شب اول جناب حافظ سلمه اللّه نمودند که طیّ مذاکرات استشهاد ما بآیات قرآن مجید و اخبار مجمع علیه فریقین باشد دعاگو هم از جهت مطالعات بسیاری که در کتب معتبرۀ شماها داشتم قبول نمودم و بشهادت خودتان و تمام اهل مجلس از شب اول تاکنون از میزان قرار داد خارج نشدم و آنچه استشهاد نمودم بآیات قرآن مجید و اخبار صحیحۀ صریحۀ مندرجه در کتب معتبرۀ موثقین از علمای خودتان بوده و تا هر زمانی هم که این مجلس منعقد باشد و بفیض ملاقات آقایان نائل باشم ان شاء اللّه از این قرار داد تجاوز نمی نمایم.

ثانیا شما وقتی این قرارداد را نمودید فکر ننمودید که خود زمانی دچار این محظور خواهید شد ولی دعاگو قرار داد را بهانه سخت گیری نمی کنم حاضرم اخبار صحیحۀ صریحۀ یک طرفۀ شما را که مجعول نباشد و با دلائل عقل و نقل موافقت نماید استماع نموده آنگاه ما و شما منصفانه قضاوت عادلانه نمائیم چنانچه مقابله با کثرت فضائل علی علیه السّلام بنماید مورد قبول قرار دهیم.

شیخ- راجع بنصوص خلافت نقل احادیث نمودید ولی غافل بودید که از این قبیل احادیث در باب خلیفه ابو بکر رضی اللّه عنه بسیار رسیده.

داعی- با توجه باینکه اکابر علمای خودتان چون ذهبی و سیوطی و ابن أبی الحدید و غیره نقل نموده اند که امویها و بکریون احادیث بسیاری در فضائل أبی بکر وضع نموده اند من باب نمونه از آن بسیاری که فرمودید حدیثی نقل نمائید تا مورد قضاوت قضات منصف غیر متعصّب قرار گیرد.

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است

شیخ- حدیث معتبری از عمر بن ابراهیم بن خالد از عیسی بن علی بن عبد اللّه بن عباس از پدرش از جدش عباس نقل نموده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم

ص :326

بآن بزرگ مرد فرمود یا عمّ انّ اللّه جعل ابا بکر خلیفتی علی دین اللّه فاسمعوا له و اطیعوا تفلحوا (1).

داعی- گذشته از آنکه این حدیث یک طرفه است و قرار ما نبود که به احادیث یک طرفه استشهاد نمائیم مع ذلک همین حدیث یک طرفه هم اگر مردود نبود در اطراف آن بحث می نمودیم

شیخ- چگونه مردود است شما همۀ مطالب را می خواهید بحرف درست کنید.

داعی- اشتباه فرمودید ما اهل حرف نیستیم بلکه اهل عملیم این حدیث را ما رد ننموده ایم بلکه اکابر علماء خودتان رد نموده اند چه آنکه روات این حدیث در نظر آنها کذّاب و جعّال می باشند بهمین جهت آن را باطل و از درجۀ اعتبار ساقط می دانند چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال ضمن ترجمه حال ابراهیم بن خالد و خطیب بغداد ضمن ترجمه حال عمر بن ابراهیم در تاریخ خود می نویسد انه کذّاب پس قطعا حدیث شخص کذّاب و دروغگو باطل و مردود و غیر قابل قبول می باشد.

شیخ- در اخبار صحیحه از صحابی ثقه ابو هریره رضی اللّه عنه رسیده است که جبرئیل بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم نازل شد و عرض کرد خداوند سلامت می رساند می فرماید من از ابی بکر راضی هستم از او سؤال بنما آیا او هم از من راضی هست یا نه.

داعی- البته لازم است مقدمة این جمله را بدانیم که در نقل اخبار باید خیلی دقیق شویم تا مورد ایراد عقلا واقع نشویم و ضمنا من باب تذکر شما را یادآور می شوم بنقل حدیثی که اکابر علماء شما مانند ابن حجر در اصابه و ابن عبد البر در استیعاب از خود ابو هریره نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود کثرت علیّ الکذابة و من کذب علیّ متعمّدا فقد تبوأ مقعده من النار و کلّما حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب اللّه (2).

ص :327


1- 1) ای عمو بدرستی که خدای تعالی قرار داد ابی بکر را خلیفه من بر دین خدا پس بشنوید از او و اطاعت نمائید او را تا رستگار شوید.
2- 2) زیاد گردیدند بر من دروغگویان کسی که بر من عمدا دروغ ببندد نشیمنگاه او آتش جهنم می باشد هر وقت از من حدیثی بشما گفتند پس او را عرض کنید بقرآن مجید-(یعنی اگر مطابقه با قرآن نمود بپذیرید و الا رد نمائید).

و نیز حدیث متّفق علیه فریقین است چنانچه امام فخر رازی هم در آخر ص 371 جلد سیم تفسیر کبیرش از آن حضرت نقل نمود که فرموده اذا روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب اللّه تعالی فان وافقه فاقبلوه و الاّ فردّوه (1).

چنانچه در کتب اکابر علماء شما وارد است از جمله جعل کنندگان حدیث از قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همین أبو هریره مردود بوده که شما این خبر را از او نقل نمودید و بی جهت او را ثقه خواندید.

شیخ- از مثال شما عالم و مبلّغ جلیل فرزند رسول خدا انتظار نمی رود که نسبت باصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم طعن ورد نمائید.

داعی- اوّلا با کلمه صحابی بودن می خواهید داعی را مرعوب نمائید و حال آنکه اشتباه می فرمائید که فقط صحابی بودن را اسباب شرف و فضل می دانید قطعا مصاحبت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مؤثر و موجب شرف و فضل است بشرط آنکه مصاحب مطیع و فرمانبردار آن حضرت باشد ولی اگر بر خلاف اوامر و دساتیر آن حضرت عمل نماید و تابع هوی و هوس گردد حتما مردود و گاهی ملعون و مستحق نار و عذاب الیم خواهد بود.

مگر منافقینی که آیات قرآن مجید شهادت بفساد احوال و خبر از دخول نار آنها می دهد از مصاحبین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبودند که ملعون و اهل آتش گردیدند.

پس تعجب نکنید که ابو هریره هم یکی از همان مردودین و ملاعین مستحق نار می باشد.

شیخ- اولا مردود بودن او معلوم نیست بر فرض که در نزد بعضی مردود باشد دلیل بر اهل آتش بودن او چیست مگر هر مردودی ملعون و اهل آتش می باشد ملعون کسی است که بنصّ صریح قرآن کریم یا گفتار پیغمبر ملعون باشد.

شرح حال ابو هریره و مذمت آن

داعی- دلائل بر مردودیت أبو هریره بسیار و اظهر من الشّمس است که اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند.

از جمله دلائل بر مردودیت او آنکه از موافقین ملعون بن

ص :328


1- 1) هرگاه برای شما حدیثی از من روایت نمایند عرض نمائید او را بکتاب خدا(قرآن مجید)پس اگر موافقت با کتاب دارد قبول نمائید و الا او را رد نمائید.

ملعون علی لسان رسول اللّه معاویة بن ابی سفیان و در سلک منافقین و مردمان دو رو بوده زیرا در صفّین بعضی از روزها نماز را اقتداء بامیر المؤمنین علی علیه السّلام می نموده ولی حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویه بوده چنانچه زمخشری در ربیع الابرار و ابن ابی الحدید در شرح نهج و دیگران نقل نموده اند که وقتی از این دو حالت از او سؤال می نمودند می گفت مضیرة معاویه ادسم و الصلاة خلف علیّ افضل (1)تا آنکه معروف گردید به شیخ المضیرة.

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد

و حال آنکه علماء خودتان(علاوه بر اجماع علماء شیعه) از قبیل شیخ الاسلام حموینی در باب 37 فرائد و خوارزمی در مناقب و طبرانی در اوسط و گنجی شافعی در کفایت الطالب و ابن قتیبه در ص 68 جلد اول الامامة و السیاسة و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی در ینابیع الموده و ابو یعلی در مسند و متّقی هندی در ص 157 جلد ششم کنز العمّال و سعید بن منصور در سنن و خطیب بغداد در ص 321 جلد 14 تاریخ خود و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضایل الصّحابه و امام فخر رازی در ص 111 جلد اول تفسیر و ابو القاسم حسین بن محمد(راغب اصفهانی)در ص 113 جلد دوم محاضرات الادباء و دیگران از همین ابی هریره و غیره نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علیّ مع الحق و الحق مع علیّ یدور معه کیف دار (2).

آنگاه علی علیه السّلام را بگذارد و اطراف معاویه بگردد مردود نیست!!

کسی که افعال شنیعه و ظلم و ستم معاویه را به بیند و ساکت بماند بعلاوه برای جلب منافع دنیا و پر کردن شکم و رسیدن بمقام.حاشیه نشین مجلس آن ملعون و کمک یار او باشد مردود نیست؟!

ابو هریره ای که خود نقل می کند بنابر آنچه اکابر علماء خودتان مانند حاکم

ص :329


1- 1) (مضیره)طعامی است که با شیر عمل می آورند و غذائی بود مخصوص معاویه ابو هریره گفت مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز در عقب علی افضل است.
2- 2) علی با حق و حق با علی می گردد.

نیشابوری در ص 124 جلد سوم مستدرک و امام احمد حنبل در مسند و طبرانی در اوسط و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و متّقی هندی در ص 153 جلد ششم کنز العمّال و شیخ الاسلام حموینی در فرائد و ابن حجر مکّی در ص 74 و 75 صواعق و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده و جلال الدین سیوطی در ص 116 تاریخ الخلفاء و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی و دیگران آورده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علیّ مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض-علیّ منّی و انا من علیّ من سبّه فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه (1).

مع ذلک خود ناظر باشد که معاویه علیه الهاویه علنی و بر ملا حتی بالای منبر و خطبۀ نماز جمعه علی و حسن و حسین علیهم السلام را لعن نماید و نیز امر دهد در تمام منابر و مجالس آن حضرت را لعن نمایند آنگاه با چنین ملاعینی مباشر و بعمل آنها مسرور باشد مردود نیست؟!

علاوه بر معاشرت با آنها با جعل احادیث کمک یار آنها باشد و مردم را تهییج و وادار بلعن آن حضرت نماید؟!!

شیخ- آیا معقول است که ما این تهمتها را قبول نمائیم که صحابی پاک دل مردم را با جعل احادیث وادار بلعن و سبّ علی کرم اللّه وجهه بنماید آیا این نوع از تهمتها از ساخته های شیعیان نمی باشد.

داعی- قطعا معقول نیست که صحابی پاک دل چنین عملی را بنماید و اگر فردی از صحابه چنین عملی را نمود دلیل قطعی بر عدم پاکی دل او می باشد و حتما منافق و مردود و ملعون خواهد بود.

ص :330


1- 1) علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر) بر من وارد شوند. علی از من و من از علی هستم کسی که علی را سب و شتم نماید مرا شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید خدا را سب و شتم نموده.

چه آنکه سبّ کنندۀ خدا و پیغمبر قطعا مردود و ملعون و اهل آتش است بنصّ اخبار بسیاری که علاوه بر اجماع علمای شیعه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود هر کس علی را سبّ نماید مرا و خدای مرا سبّ نموده است.

و اما اینکه فرمودید این نوع از تهمت ها از جعلیات شیعیان است اشتباه فرمودید و تصور نمودید روی سخن با بعض از علمای خودتان دارید که برای رسیدن بهدف و مقصود خود دروغها می سازند و تهمت ها بشیعیان پاک دل می زنند و عوام بی خبر را گمراه می سازند و باکی از قیامت و محاکمۀ عند اللّه ندارند.

شیخ- البته وقتی جناب عالی باصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تهمت جعل اخبار بدهید ما چگونه انتظار ببریم که نسبت بمفاخر اسلامیان جهابذۀ از علمای سنّت و جماعت نسبت بد ندهید شما شیعیان منتها درجه از هنرنمائیتان نسبت بد و تهمت و دشنام دادن بزرگان است.

داعی خیلی بی لطفی نمودید که چنین نسبتهائی بما دادید کتب تواریخ چهارده قرن اسلام(از سنّی و شیعه)شهادت بر خلاف گفتار شما می دهد.

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین

از صدر اوّل اسلام و قدرت ظهور امویها تاکنون پیوسته فحش دادن و لعن و سبّ نمودن و تهمت زدن به اعاظم از ائمۀ معصومین از عترت طاهره و شیعیان مظلوم آنها مخصوص بازیگران سیاسی مسلمانان(بنام سنّی یعنی پیرو سنّت و جماعت امویها) بوده که تاکنون برجسته ترین افراد از علمای شما در کتب معتبرۀ خود برای اغوای عوام بی خبر و ایجاد تفرقه و جدائی میان مسلمانان صدها تهمتها و دروغهای شاخدار بشیعیان مظلوم نسبت داده و آنها را رافضی و کافر و مشرک و غالی نامیده و بسبّ و لعن مانند رهبران اولیۀ خود آنها را در نظر برادران پاک دل سنّی بی خبر منفور می نمایند.

شیخ- کدام عالم سنی در کتاب خود نسبت بشیعیان تهمت زده و دروغ بسته اگر شما نتوانید این امر را ثابت نمائید قطعا محکوم بسقوط می باشید زیرا علمای ما

ص :331

آنچه گفته و نوشته اند عین حقیقت است شیعیان اعمال و عقاید فاسده را بگذارند تا راحت باشند و انتقاد از آنها ننمایند.

نسبتهای دروغ و تهمتهای علمای سنی بشیعیان

اشاره

داعی- دعاگو را مجبور نمودید ببعض از آنچه در حافظه حاضر دارم نمونه ای از هزاران اکاذیب و جعلیات و تهمتهائی که اکابر علمای شما بشیعیان داده اند در این مجلس محترم برای روشن شدن افکار مردم بی خبر بیان و قضاوت را بروح پاک مسلمانان روشن ضمیر واگذار نمایم.

تهمتهای ابن عبد ربه بشیعیان

یکی از مفاخر علمای ادبی شما شهاب الدین ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربه قرطبی آندلسی مالکی متوفی سال 328 قمری در قرطبه بوده که در ص 269 از جلد اول عقد الفرید شیعیان موحد پاکدل را که لبّ لباب اسلام و ایمان را دارا هستند یهود این امت معرفی نموده و نوشته همان قسمی که یهودیها نصاری را دشمن می دارند شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند آنگاه باین عنوان تهمتهای بسیار بشیعیان زده است؟!

از جمله گوید شیعیان مانند یهود بسه طلاق عقیده ندارند؟و نیز قائل بعدّۀ بعد از طلاق نیستند؟

الحال آقایان محترم شیعیان حاضر در مجلس بلکه خود شما و تمام سنّیهائی که معاشر با شیعیان هستند باین تهمتهای آقای ابن عبد ربه نمی خندید چه آنکه تمام کتب فقهیه و رسائل عملیۀ ما مشحون از دستورات سه طلاق و طریقۀ عده نگاه داشتن بعد از طلاق است بعلاوه عملیات شیعیان در طلاق و عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق بزرگتر برهان بر کذب این ادیب دور از ادب می باشد.

و نیز گوید شیعیان مانند یهود جبرئیل را دشمن می دارند بعلّت آنکه چرا وحی را عوضی برای پیغمبر آورده در حالتی که بایستی بر علی وحی آورده باشد؟!(شیعیان مجلس همگی خندیدند)ملاحظه بفرمائید که آقایان شیعیان از شنیدن این حرف خندیدند تا چه رسد بآنکه معتقد بچنین عقیدۀ سخیفی باشند.

ص :332

اگر این مرد از گوشۀ افریقا قدمی پیش می گذارد یا زحمت تهیّه و مطالعه کتب شیعیان را بخود می داد خجالت می کشید چنین تهمتی را نمی زد-شاید هم عمدا زده تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید و مسلمانان را از هم جدا کند؟

ما شیعیان-حضرت محمّد مصطفی خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را پیغمبر ثابت بر حق می دانیم که ابدا اشتباهی در نزول وحی بآن حضرت بکار نرفته و مقام جبرئیل امین را بالاتر از آن می دانیم که آن مرد بی حقیقت نسبت داده و بآن علی بن أبی طالب معتقدیم که جبرئیل (امین وحی الهی)او را از جانب خدای متعال بوصایت و خلافت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معرفی نموده است (1).

ص :333


1- 1) در یکی از سالها که از کاظمین بوسیله راه آهن با جمعی از زوار شیعه عازم سامراء بودیم در اطاق ما جمعی از اهل موصل بودند باتفاق دو نفر از قضات و علماء اهل سنت.پیوسته بر ما خورده می گرفتند و مسخره می نمودند و تهمتها می زدند غافل از اینکه حقیر با لسان عربی آشنائی دارم ما همه را بسکوت گذرانیدیم. تا آنکه یکی از آن قضات گفت این رافضیها عادات و اخلاق فاسد بسیار دارند تماما اهل بدعت و مشرک هستند-مثلا یکی از بدعتهای عجیب آنها اینست که سلام نماز را که می دهند دستها را بلند می نمایند و سه مرتبه می گویند خان الامین یعنی امین خیانت کرد-آنها پرسیدند امین که بوده و خیانت او چه بوده شیخ گفت شیعه ها می گویند پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم و علی و جعفر در کوه حرا خوابیده بودند جبرئیل امین مأمور شد از جانب خدا وحی نبوت را بعلی بدهد خیانت کرد و عوضی بخاتم الانبیاء(ص)داده!؟!؟. اینست که تمام شیعیان با جبرئیل دشمن اند بعد از هر نماز سه مرتبه می گویند جبرئیل خیانت کرد یعنی وحی را عوض علی بخاتم الانبیاء داد-حقیر بی طاقت شدم گفتم جناب شیخ دروغ و تهمت از گناهان کبیره است یا صغیره گفت کبیره است گفتم پس جنابعالی با این محاسن سفید چرا دو گناه بزرگ نمودید و این نسبت غلط را بشیعیان دادی-با کمال پرروئی گفت مطلب همین است از آن آقایان موصلی سؤال کردم فارسی می دانید دو سه نفر از آنها گفتند بلی من ده دوازده نفر از پیر و جوان زائرین را که از موضوع خبر نداشتند یکی یکی صدا کردم و پرسیدم شما بعد از سلام نماز که دستها را بر می دارید تا مقابل گوش چه می گوئید گفتند برای قبولی نماز سه مرتبه می گوئیم اللّه اکبر-گفتم جناب شیخ خجالت کشیدید یا نه-گفت شما یادشان دادید گفتم از خدا بترسید من که پهلوی شما نشسته ام و از جا برنخاستم و حرفی نزدم-رو کردم بآن آقایان موصلی گفتم خواهش می کنم برخیزید بروید باطاقهای دیگر و از زائرین شیعه که در اطاقهای راه آهن هستند سؤال کنید چند نفر جوان فهمیده که زبان هم می دانستند رفتند و بعد برگشتند برافروخته حمله کردند بجناب شیخ که شما چه منظور از این دروغ*

و نیز گوید شیعیان مانند یهودانند بسنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی بهم می رسند عوض سلام می گویند السام علیکم یعنی مرگ بر شما باد؟.

(شیعیان شدیدا خندیدند)طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن بزرگتر دلیل بر کذب گفتار او می باشد.

و عجب تر گوید شیعیان مانند یهود خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟.

و حال آنکه شما خود شاهد اعمال شیعیان هستید و می بینید که ما جان و مال کفّار را حلال نمی دانیم تا چه رسد که تصرف در جان و مال برادران مسلمان خود بنمائیم و در مذهب شیعه حقّ الناس بزرگتر گناه بشمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.

اینها بعضی از اقوال یکی از علمای بزرگ شما می باشد که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد به هزلیات گفتار او بپردازم.

تهمتهای ابن حزم

یکی از اکابر علمای شما ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی متوفی سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب معروف خود(الفصل فی الملل و النحل)جسارتهای بسیار توأم با دروغها و تهمتهای عجیب بشیعیان زده است مخصوصا جلد اول آن کتاب را مطالعه کنید ببینید چه هزلیاتی گفته از جمله صریحا گوید شیعیان مسلمان نیستند بلکه کفّار و دروغ گویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!.

و در ص 182 جلد چهارم گوید شیعیان نکاح نه زن را جائز می دانند؟!.

بزرگتر دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب کتب فقهیّۀ استدلالیّه و رسائل عملیۀ قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش از چهار زن

1)

*داشتید ما از همه زوارهای دهاتی و شهری سؤال کردیم عموما گفتند اللّه اکبر می گوئیم حتی ما سؤال از کلمۀ خان الامین کردیم گفتند ما هم چه کلمه ای را نمی شناسیم-شیخ گفت منهم در کتابها خوانده ام که شیعه ها این طور می گویند. جوانها چون تحصیل کرده بودند بنا کردند شیخ را تقبیح نمودن که انسان عالم تا چیزی را تحقیق ننماید نباید بگوید-این عملیات نمونه ای از تهمتهائی است که بعض از علمای سنی بشیعیان می زنند تا جامعۀ برادران اهل تسنن را بما بدبین نمایند؟!.

ص :334

بنکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان اهل عرفان تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابدا وجود خارجی نداشته.

و اگر شما جزوات آن کتاب را ببینید از نقل اقوال دروغ و تهمتها و فحشها و نسبتهای بدی که بشیعیان می دهد واقعا خجالت می کشید برای نمونه بهمین مقدار کفایت است.

تهمت های ابن تیمیّه

از همۀ علمای شما وقیح تر بلکه بی دین تر احمد بن عبد الحلیم حنبلی معروف بابن تیمیّه متوفی سال 728 قمری است که نسبت بشیعیان بلکه مولانا امیر المؤمنین و عترت طاهره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بغض و کینۀ عجیبی داشته و اگر کسی مجلدات کتاب منهاج السنّة این مرد را بخواند مبهوت می شود از شدت عداوت او که روی همین اصل گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضائل عالیه مولانا امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید دروغها و تهمت های عجیبی بشیعیان مظلوم نسبت داده که عقل هر شنونده مات و حیران می گردد که اگر بخواهم بهر یک از آنها جواب بدهم رشتۀ سخن بمجالس کثیره خواهد کشید ولی برای نمونه که جناب شیخ بدانند تهمت و دروغ از خصائص بعض علماء آنها می باشد نه علماء شیعه ببعضی از آنها اشاره می نمایم و عجب آنکه با آن همه دروغهائی که خود نسبت بشیعیان می دهد برای اغواء عوام بی خبر در ص 15 جلد اول می نویسد احدی از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند فلذا اصحاب صحاح روایات آنها را نقل ننموده اند؟!.

و در ص 23 جلد 10 گوید شیعیان اصول دین را چهار می دانند-توحید-عدل- نبوت-امامت-و حال آنکه کتب کلامیّه امامیّه در دسترس عموم است و همه جا نوشته اند چنانچه ما هم در شبهای قبل اشاره نمودیم (1)که شیعیان معتقدند که اصول دین 3 می باشد توحید-نبوت-معاد-عدل را جزء توحید و امامت را جزء نبوت می دانند.

و در ص 131 جلد اول گوید شیعیان بمساجد اعتنائی ندارند مساجد آنها خالی

ص :335


1- 1) مراجعه شود به ص 188 همین کتاب.

از جمعیت می باشد نه جمعه و نه جماعت در مساجد برپا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگذارند فرادا می خوانند؟!؟(خنده شدید شیعیان).

آقای شیخ خود شما و تمام برادران حاضر و غائب اهل سنّت مساجد شیعیان را پر از جمعیت ندیده اید و جماعتهای منعقده در مساجد را مشاهده ننموده اید در عراق و ایران ما که عاصمه تشیّع می باشد گذشته از آنکه در هر شهری مساجد عالیه ای پر از جمعیت آماده و مهیّای عبادت می باشد.

در هر قریه و دهکده ای که وارد شوید می بینید مسجدی دارند که گذشته از ماه مبارک رمضان تمام ایام و لیالی نمازها را بجماعت در آنجا برگذار می نمایند(برای نمونه سه قطعه عکس از نماز جماعت سه نفر از مراجع بزرگ تقلید مرحوم حجة الاسلام آیة اللّه حاج میرزا محمّد حسن شیرازی در سامراء-و مرحوم آیة اللّه آقا سید ابو الحسن اصفهانی در نجف اشرف-و مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری قدّس اللّه اسرارهم را در قم با جامعۀ شیعیان بنظر شما می رساند)شکل(17)و(18)و(19).

شما آقایان اهل علم کتب فقه استدلالی علماء را ببینید و همچنین برادران عزیز (اهل سنّت و جماعت)رسائل عملیۀ فقهاء را مطالعه کنید ببینید چقدر ثواب برای نماز جماعت و رفتن بمساجد نقل نموده اند تا آنجا که ثواب نماز در مساجد را نسبت بمنازل باضعاف مضاعف ذکر نموده اند فلذا شیعیان تا آنجا که قدرت دارند اصرار دارند که نمازها را در مساجد و بجماعت اداء نمایند-آنگاه پی ببرید که این مرد هتّاک کذّاب چه نسبت دروغی بشیعیان می دهد!!

و نیز در همان صفحه گوید شیعیان مانند مسلمانان بحجّ بیت اللّه نمی روند بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد ثواب حجّ قبور را از حجّ خانۀ خدا بالاتر می دانند بلکه سبّ و لعن می نمایند کسانی را که بحجّ قبور نمی روند؟!!(خنده شیعیان).

و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید می بینید که فصل مخصوصی راجع باین عبادت قرار داده اند بنام(کتاب الحج-باب الحج)گذشته از آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در

ص :336

مرحوم حجة الاسلام آیة اللّه العظمی حاجی میرزا محمّد حسن شیرازی اعلی اللّه مقامه در حال نماز جماعت در سامرّاء شکل(17)

ص :337

ص :338

مرحوم آیة اللّه آقا سید ابو الحسن قدس سرّه در حال نماز جماعت نجف اشرف شکل(18)

ص :339

ص :340

مرحوم آیة اللّه الاستاد حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی در حال نماز جماعت قم شکل(19)

ص :341

ص :342

تشرف به حج داده اند تا آنجا که اخباری از ائمّۀ معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنی)اگر مستغنی شد و حج بیت اللّه را ترک نمود از ربقۀ اسلام خارج است و هنگام مرگ یقال له مت ایّ میتة ان شئت یهودیّا و ان شئت نصرانیّا و ان شئت مجوسیّا (1).

آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی شیعیان ترک حج بیت اللّه نمایند شما از یک شیعه عامی دهاتی که تشرف بعتبات عالیات و زیارت قبور ائمه اطهار می نماید سؤال کنید که عمل حجّ را کجا باید بجای آورد جز مکّه معظمه بشما جواب نخواهد داد.

آنگاه این مرد از خدا بی خبر بیکی از مفاخر علماء شیعه شیخ اجلّ اعظم محمّد بن محمّد بن نعمان مفید نسبت دروغ می دهد که کتابی دارد بنام(مناسک الحج المشاهد) و حال آنکه کتاب شیخ بنام منسک الزیارات در دست عموم است که در آن کتاب دستورات زیارت و تشرف با عتاب مقدسه ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را مانند سایر مزارات داده.

و اگر شما کتب مزار را مطالعه نمائید خواهید دید که در اول آنها نوشته است از عبادات مندوبه(نه واجبه)زیارت قبور عالیه پیغمبر اکرم و أئمه طاهرین از عترت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.

و بزرگترین دلیل بر کذب گفتار این مرد از خدا بی خبر عمل شیعیان است که در هر سالی هزاران نفر افتخار تشرف به بیت اللّه نصیب آنها می گردد و بعد از مراجعت افتخار می نمایند که آنها را حاجی بنامند.

آنگاه به دروغ پردازیهای این مرد کذّاب پی ببرید!!

و در ص 11 جلد اول گوید شیعیان سگهای خود را بنام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند یعنی ابی بکر و عمر را لعن نموده اند؟!؟!

(خنده شیعیان با تعجّب).

ص :343


1- 1) بآن تارک حج(از غیب عالم)گفته می شود بچه طریق میل داری بمیری بدین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت.

واقعا انسان تعجب می کند از عناد و تعصّب و نداشتن دین این مرد که تا این اندازه نسبت کذب و دروغ و تهمت بشیعیان مظلوم بدهد!!

و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبار شیعه بر خلاف عقیدۀ ایشان سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانۀ مسلمانی سگ باشد رحمت خدا باهل آن خانه نازل نمی گردد.

مسلمانان شیعه ممنوع از نگاهداری سگ هستند مگر در چند جا(برای شکار- و پاسبانی خانه-و کلّه بانی)با شرائط مخصوصی که ثبت نموده اند یک علّت مخالفت حضرت سید الشهداء سبط شهید پیغمبر اکرم أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام با یزید برای آن بود که یزید سگ بازی می نمود و در خانه بدون جهات مذکوره سگ نگهداری می نمود.

و اگر مسلمانی از شیعه و سنی را ببینیم که در خانه سگ نگهداری می نماید (بدون جهات مذکوره که مستثنا شده)ما آنها را متّهم در دین نموده و عقیده بآنها نداریم.

آنگاه چگونه ممکن است شیعه با این تأکیدات بلیغه(که سگ در هر خانه آزاد باشد آن خانه نجس است)در خانه سگ نگهداری نماید بعلاوه نام صحابه محترم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر آنها بگذارد؟!یا آنها را سبّ و لعن نمایند؟

اف بر این نوع مسلمان-پناه بخدا می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.

اگر شما یک شیعه و لو عامی جاهل نشان دادید که چنین عملی کرده باشد ما تسلیم بتمام گفته های این مرد می شویم و اگر نتوانستید(و هرگز نخواهید توانست) پس لعن کنید بر مردمان عنود لجوج متعصّب که بلباس اهل علم باعث اغوای مردم بی خبر شده و ایجاد اختلاف و عداوت در میان مسلمانان می نمایند.

و نیز در جلد دوم می نویسد شیعیان چون منتظر امام منتظر می باشند لذا در بسیاری از جاها مانند سرداب در سامراء روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند بامام خود مرکب حاضر است همه مسلّح آماده خدمت هستیم خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو بمشرق ایستاده آن حضرت را صدا می زند تا

ص :344

خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟!؟!

(خنده شدید حضّار از سنّی و شیعه).

عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمتهای بی حساب و خنده آور آن مردی که در گوشۀ بیابانهای دور افتاده چنین هزلیاتی گفته نداریم بلکه تعجب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند و مخصوصا در سامرّاء که تمام اهالی آن از برادران اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدس هم همگی سنّی هستند از آنها تحقیق نکرده و از علماء بزرگ نشنیده تبعیّت از هزلیّات امثال ابن تیمیّه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات در کتابهای خود درج می نمایند!!! (1)

اینها بودند نمونه ای از تهمتها و دروغهای شاخدار و اهانتهائی که اکابر علماء اهل تسنّن بجامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستم بفهرست اقوال تمامی آنها از قبیل ابن حجر مکی و جاحظ و قاضی روزبهان و امثالهم بپردازم بایستی شبهای بسیار وقت شما را بگیرم و عمر شماها را ضایع نمایم باستماع گفتار و هزلیّات این قبیل از علماء که می خواستند راهنمای دیگران گردند.

چه بسا از کتب آنها که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده در صورتی که تحقیقا

غلطکاریهای شهرستانی

قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلف آن ندارد مانند ملل و نحل محمّد بن عبد الکریم شهرستانی متوفی سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق بقدر پشیزی قدر و قیمت ندارد.

صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید می بیند چه نسبتهای ناروا و تهمتهای بی جا که بشیعیان داده گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده بتناسخ و تشبیه و خرافاتی

ص :345


1- 1) مانند عبد اللّه قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام و الوثنیه-و محمد ثابت مصری در الجولة فی ربوع شرق الادنی-و موسی جار اللّه ترکستانی در الوشیعه فی نقد عقاید الشیعة و احمد امین مصری در فجر الاسلام و ضحی الاسلام-و غیره هم.

که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها بر کنار است بآنها داده است و معلوم است که قوۀ تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته.

بعلاوه واضح است علم و اطلاع کافی هم بر وقایع تاریخ نداشته گوشۀ دنیا نشسته هر کس هرچه گفته بدون تحقیق کافی روی خیال نگاشته نامش را کتاب ملل و نحل گذارده وقتی انسان عاقل بگفته های کذب و دروغ در قسمتی از کتاب بر خورد می نماید بقیۀ کتاب در نظر او از اعتبار افتاده می شود که از کجا در سایر قسمتهای کتاب هم همین قسم روی خیال قلم اندازی ننموده باشد.

برای نمونه به یک وقعۀ سادۀ تاریخی اشاره می نمایم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی بمطالب کلّی کتاب برده و مؤلف بی بندوبار را بشناسند.

ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد بعد از حضرت امام محمد تقی(حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است)(و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی امام علی النقی سلام اللّه علیه در سامراء پهلوی قبر فرزند والاتبارش امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصر الدین شاه قاجار افتخار مذهّب نمودن آن را داشته است).

بس است بیش از این طول کلام ندهم برای نمونه از هزار یک را اشاره نمودم تا جناب شیخ نفرمایند شیعیان دروغ می گویند و تهمت می زنند بلکه اکابر علمای خودشان این کاره هستند.

و برای اینکه بدانند داعی تنها بآقای أبو هریره جسارت ننمودم و تهمت نزدم بلکه اکابر علمای اهل سنّت هم وقایع حالات او را ضبط نموده اند بنحو اختصار ببعض از آن اشاره می نمایم.

اخبار در مذمت ابو هریره و حالات آن

اشاره

ابن ابی الحدید معتزلی در ص 358 جلد اول و نیز در جلد چهارم شرح نهج البلاغه از شیخ و استاد خود امام ابو جعفر اسکافی نقل می نماید

ص :346

که معاویة بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی علیه السّلام جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند از جملۀ آن اشخاص(که جعل احادیث قبیحه در طعن و مذمت علی علیه السّلام می نمودند)ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه بودند.

شرح مفصّل قضایا را می دهد تا در ص 359 از اعمش روایت نموده که وقتی أبو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد کثرت استقبال کنندگان را دید بر دو پای خود برخاست در حالتی که دو دستی بر سر می زد(برای جلب توجه مردم)آنگاه گفت ای مردم عراق آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنم را بر خودم بخرم بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود انّ لکلّ نبیّ حرما و المدینة حرمی فمن احدث فیها حدثا فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و الناس اجمعین-قال و اشهد باللّه انّ علیّا احدث فیها حدثا (1).

وقتی این خبر بمعاویه رسید(که ابو هریره همچو خدمتی باو نموده آن هم در کوفه مرکز خلافت علی علیه السّلام فرستاد او را آوردند اکرامش نمود جائزه اش داد و او را والی مدینه گردانید.انتهی.

آیا این اعمال دلیل بر مردودیت او نمی باشد و سزاوار است چنین آدمی را که برای خوش آیند معاویه با یکی از خلفای راشدین بلکه اکمل و افضل و اشرف آنها آن قسم رفتار نموده چون که روزی از صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده نیک و ممدوح بدانید.

شیخ- چه دلیلی بر ملعونیت او در دست شیعیان است که او را مردود و ملعون بخوانند.

ص :347


1- 1) برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم-آنگاه ابو هریره گفت خدا را گواه می گیرم که علی در مدینه احداث حادثه نمود!!(یعنی مردم را تحریک نمود که بفرمودۀ پیغمبر باید علی را لعن نمود).

داعی- دلائل بسیاری در دست می باشد یکی از دلائل آنکه سبّ کنندۀ پیغمبر باتفاق فریقین حتما ملعون و مردود و اهل آتش می باشد.

و بنابر اخباری که قبلا عرض نمودم اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود هر کس علی را سبّ نماید مرا سبّ نموده و کسی که مرا سبّ نماید خدا را سبّ نموده چون ابو هریره از جمله کسانی بوده که علاوۀ بر سبّ و لعن نمودن مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام بواسطه جعل و وضع حدیث چنانچه عرض شد مردم را وادار بسبّ آن حضرت می نمود!!

شرکت ابو هریره با بسر بن ارطاة در ظلم و کشتار مسلمین

از جمله دلائل آنکه اکابر مورخین خودتان چون طبری و ابن أثیر و ابن أبی الحدید و علاّمۀ سمهودی و ابن خلدون و ابن خلّکان و دیگران نوشته اند موقعی که معاویة بن ابی سفیان بسر بن ارطاة سفّاک خونخوار قسیّ القلب شقیّ النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام با چهار هزار مرد جنگی شامی از طریق مدینه روانه نمود در مدینه و مکه و طائف و تباله(که شهری است در تهامه)و نجران و قبیلۀ ارحب(که از قبایل همدان بود)و صنعا و حضرموت و اطراف آنها منتها درجۀ اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدی را اعمال نمودند به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیر المؤمنین ابقاء ننمودند حتّی دو طفل صغیر از عبید اللّه بن عباس ابن عم اکرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که والی یمن بود از طرف امیر المؤمنین علیه السّلام سر برید تا آنجا که شماره کشته شدگان بامر آن ملعون را در آن سفر زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!

از آنها تعجّبی نیست چه آنکه از امویها و اتباع آنها بیش از اینها دیده شده ولی عجب از آقای ابو هریره مطلوب شما است که در این مسافرت بمعیّت و معاونت بسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود.

مخصوصا در ظلم و ستمی که باهل مدینه منوره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع مانند جابر بن عبد اللّه انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران همگی ترسان و

ص :348

لرزان بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایوب انصاری که از صحابه خاص رسول اللّه بود آتش زد أبو هریره می دید و حرفی نمی زد بلکه معاون و کمک یار او بود.

مخصوصا بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر بسمت مکّه معظّمه أبو هریره بهمان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه بجبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاة والی مدینه گردید.

شما را بخدا انصاف دهید آیا این مرد دنیاپرست که در مدت سه سال (1)که مشرف بزیارت و مصاحبت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و زیاده از پنج هزار حدیث از آن حضرت نقل نموده؟آیا احادیث معروف را که تمام علمای فریقین از قبیل علامه سمهودی در تاریخ المدینه و احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در ص 163 تذکره و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند نشنیده بود که مکرر می فرمود من اخاف اهل المدینه ظلما اخافه اللّه و علیه لعنة اللّه و الملئکة و الناس اجمعین لا یقبل اللّه منه یوم القیمة صرفا و لا عدلا-لعن اللّه من اخاف مدینتی-لا یرید اهل المدینة احد بسوء الاّ اذابه اللّه فی النار ذوب الرصاص (2).

پس در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند بعلاوه مخالفت با خلیفۀ حق و وصی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عترت طاهره آن حضرت بجعل احادیث و وادار نمودن مردم را بسبّ کسی که

ص :349


1- 1) در طبقات ابن سعد و اصابه ابن حجر و سایر کتب معتبره اکابر علمای اهل تسنن وارد است که ابو هریره در فتح خیبر مسلمان شد و بروایت بخاری در باب علامات النبوة فی الاسلام بیش از سه سال موفق بملاقات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله نبوده و بروایت ابن حجر در اصابه و حاکم در مستدرک و ابن عبد البر در استیعاب و دیگران در سن هفتاد و هشت سالگی و در سال 57 قمری در وادی عقیق مرد جنازه اش را بمدینه حمل نموده و در بقیع دفن نمودند.
2- 2) هر کس اهل مدینه را بترساند از روی ظلم خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ چیزی را.لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا-احدی ارادۀ بدی باهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.

پیغمبر سبّ او را سبّ بر خود قرار داده شما را بخدا انصاف دهید چنین کسی که از قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوضع و جعل احادیث مشغول بوده مردود خدا و رسول نمی باشد.

شیخ- بی لطفی می فرمائید که موثق ترین اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم را بی دین و وضّاع و جعّال می خوانید.

مردود بودن ابو هریره و تازیانه زدن عمر او را

داعی- داعی تنها نسبت به ابو هریره بی لطفی ننمودم بلکه اول کسی که این نوع بی لطفی را نسبت باو عنایت نموده خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب بود که ارباب تاریخ مانند ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در ص 104 جلد سوم شرح نهج البلاغه چاپ مصر و دیگران نقل نموده اند که چون خلیفه عمر در سال 21 ابو هریره را والی بحرین نمود باو خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسبهای زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نموده همین که خدمت خلیفه رسید خلیفه گفت یا عدوّ اللّه و عدوّ کتابه اسرقت مال اللّه-یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را گفت هرگز دزدی نکردم بلکه عطایائی مردم بمن دادند.

و نیز ابن سعد در ص 90 جلد چهارم طبقات و ابن حجر عسقلانی در اصابه و ابن عبد ربّه در جلد اول عقد الفرید می نویسد خلیفه گفت ای دشمن خدا وقتی تو را والی بحرین نمودم کفش و نعلینی به پا نداشتی اینک شنیده ام اسبهائی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی از کجا آوردی گفت عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده خلیفه متغیر گردید از جا برخاست آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد آنگاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.نه تنها در زمان خلافت او را زد بلکه مسلم در ص 34 جلد اول صحیح می نویسد که در زمان رسول خدا عمر بن الخطّاب ابو هریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد ابن ابی الحدید در اوایل ص 360 جلد اول شرح نهج البلاغه گوید قال ابو جعفر(الاسکافی)و ابو هریرة مدخول عند شیوخنا غیر مرضیّ

ص :350

الروایة ضربه عمر بالدّرة و قال قد اکثرت من الروایة احری بک ان تکون کاذبا علی رسول الله صلّی الله علیه و آله (1).

ابن عساکر در تاریخ کبیر و متقی در ص 239 کنز العمّال نقل می نمایند خلیفه عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول اللّه نمود و گفت چون روایت زیاد نقل می نمائی از پیغمبر و تو سزاوارتری از اینکه دروغ بگوئی از طرف آن حضرت(یعنی مثل تو ناجنسی باید از قول آن حضرت دروغ بگوید)لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم بزمین دوس(که قبیله ای است در یمن که ابو هریره از آنجا بوده)و یا بزمین بوزینگان یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.

و نیز ابن ابی الحدید در ص 360 جلد اول شرح نهج البلاغه چاپ مصر از استاد خود امام ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحدین امیر المؤمنین سلام اللّه علیه فرمود الا انّ اکذب الناس او قال اکذب الاحیاء علی رسول اللّه(ص)ابو هریرة الدوسی (2).

ابن قتیبه در تأویل مختلف الحدیث و حاکم در جلد سیم مستدرک و ذهبی در تلخیص المستدرک و مسلم در دویم صحیح در فضائل ابو هریره همگی نقل می نمایند که مکرر عایشه او را رد نموده و می گفت ابو هریره کذاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.

بالاخره ابو هریره را ما تنها مردود نخوانده ایم بلکه در نزد خلیفه عمر و مولانا امیر المؤمنین و ام المؤمنین عایشه و صحابه و تابعین مردود بوده است.

چنانچه شیوخ معتزله و علماء آنها و حنفها عموما أحادیث أبو هریره را مردود

ص :351


1- 1) ابو جعفر اسکافی(شیخ معتزله)گفته است ابو هریره در نزد شیوخ ما مدخول است (یعنی از حیث عقل)و روایت او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و عمر او را تازیانه زد و گفت زیاده روی در روایت نموده ای و تو سزاوار تری از آنکه دروغ نسبت بدهی برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله.
2- 2) بدانید که دروغگوترین مردم یا فرمود دروغگوترین زندگان برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ابو هریره دوسی می باشد(دوس قبیله ایست در یمن).

می دانند و هر حکمی که سندش منتهی بأبو هریره می شود باطل می دانند چنانچه نووی در شرح صحیح مسلم مخصوصا جلد چهارم مبسوطا متعرّض است.

و امام اعظم أبو حنیفه پیشوای بزرگ جماعت شما می گفت صحابه رسول اللّه عموما ثقه و عادل بودند من از هر کدام و بهر سند باشد حدیث می گیرم مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرة بن جندب که از آنها نمی پذیرم.

پس آقایان بما اعتراض ننمائید که چرا ابو هریره صحابی را انتقاد می نمائید ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نمائیم که خلیفۀ ثانی عمر او را تازیانه زده و سارق بیت المال و کذابش خوانده.

ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نمائیم که امّ المؤمنین عایشه و امام اعظم ابو حنیفه و کبار از صحابه و تابعین و أکابر از شیوخ و علماء معتزله و حنفیها او را انتقاد نموده و مردود خوانده اند.

خلاصه ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نمائیم که مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین و ائمۀ طاهرین از عترت رسول اللّه سلام اللّه علیهم اجمعین که عدیل القرآن اند او را کذّاب و مردود خوانده اند.

ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نمائیم که شکم پرست بوده و با علم بافضلیّت امیر المؤمنین از آن حضرت صرفنظر نموده حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویه ملعون گردیده که با تقویت جعل احادیث او-امام المتقین و خلیفة المسلمین را(که خود شما قبول دارید یکی از خلفای راشدین است)سبّ و لعن نمایند.

بس است بیش از این وقت مجلس را نگیرم خیلی هم معذرت می خواهم که قدری وقت شما را گرفتم چون فرمودید ما بی لطفی می نمائیم خواستم ثابت کنم که ما تنها نیستیم بلکه خلفاء و صحابه و اکابر علماء خودتان مقر و معترف بمردودیت او می باشند.

پس وقتی چنین افراد جعّال و وضّاعی برای رسیدن بجاه و مقام و معمور شدن دنیای آنها از قول رسول خدا جعل حدیث کرده و با احادیث صحیحه مخلوط نمودند

ص :352

بهر حدیثی نتوان اعتماد نمود بهمین جهت آن حضرت فرمود کلّما حدثتم بحدیث منی فاعرضوه علی کتاب اللّه.

(چون در موضوع مهمی سر گرم بحث بودیم از موقع نماز آقایان قدری گذشت) (صحبت که باینجا رسید برخاستند برای نماز بعد از اداء نماز عشاء و صرف چای مجلس) (رسمیت پیدا نمود)

داعی- نظر ببیانات قبل اینک ما و شما ناچاریم بهر حدیثی از أحادیث منقوله از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخوردیم أول رجوع بقرآن مجید نمائیم اگر مطابقت با اصلی در قرآن نمود بپذیریم و الا رد نمائیم.

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم آیا او هم از من راضی هست یا نه

این حدیثی را هم که شما نقل نمودید(و لو یک طرفه می باشد)ناچار باید مطابقه با قرآن مجید نمائیم چنانچه مانعی از قبول نباشد قطعا می پذیریم.فلذا جمعی در جواب گفته اند خدای متعال در آیه 15 سورۀ 50(ق)می فرماید وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (1)آقایان می دانید حبل الورید مثلی معروف است که مستعمل در فرط قرب است و اضافه آن بیانیست و ممکن است که اضافه لامی باشد.

و حقیقت معنی این آیه شریفه راجع است باینکه علم خداوند متعال بر وجهی محیط است باحوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او جلّ و علا مخفی و پوشیده نمی باشد.

و در آیه 62 سوره 10(یونس)می فرماید وَ مٰا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ کُنّٰا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَ مٰا

ص :353


1- 1) ما انسان رای خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملا آگاهیم و از رگ گردن باو نزدیک تریم.

یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ

(1)

بحکم این آیات شریفه و تأیید دلائل عقلیه هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان بعلم حضوری عالم بجمیع افعال و اعمال و اقوال عباد است اینک ملاحظه فرمائید این حدیثی را که بیان نمودید با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق نمائیم و بچه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج بسؤال از خود او باشد.

علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط برضای خلق است قطعا تابنده بمقام رضا نرسد محبوب خدا نخواهد شد پس چگونه خداوند اظهار رضایت از أبی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند أبی بکر بمقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و رد آنها

شیخ- دیگر تردیدی نیست که رسول خدا فرمود ان الله یتجلی للناس عامة و یتجلی لأبی بکر خاصة (2)

و نیز فرموده است ما صب الله فی صدری شیئا إلاّ صبّه فی صدر ابی بکر (3)

و نیز فرمود انا و أبو بکر کفرسی رهان (4)

و نیز فرمود ان فی السماء الدنیا ثمانین الف ملک یستغفرون لمن احب ابا بکر و عمر و فی السماء الثانیة ثمانین الف ملک یلعنون من ابغض ابا بکر و عمر (5)

ص :354


1- 1) (ای رسول ما)در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به هیچ عملی تو و امت وارد نشوید جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذره ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچکتر از ذره و بزرگتر از آن هرچه هست همه در کتاب مبین(و لوح علم الهی)مسطور است.
2- 2) بدرستی که خداوند تجلی فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.
3- 3) نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.
4- 4) من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.
5- 5) در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.

و نیز فرمود ابو بکر و عمر خیر الاولین و الآخرین (1)

و عظمت مقام ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما از این خبر بهتر معلوم می گردد که فرمود خلقنی الله من نوره و خلق ابا بکر من نوری و خلق عمر من نور ابی بکر و خلق امتی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنة (2)

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ ما بسیار رسیده که من باب نمونه ببعض از آنها إشاره نمودم تا حقیقت مقام خلفاء بر شما واضح و روشن گردد.

داعی- اولا مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر آنها دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین مضامین صادر نگردیده زیرا حدیث اول دلیل بر تجسّم است و قطعا عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است و حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول اللّه بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده و حدیث سیم می رساند که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هیچ گونه تفوّقی بر ابی بکر نداشته چه هر دو با هم مساوی بودند و دو خبر دیگر مخالف است با اخبار کثیره ای که مجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم محمّد و آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین اند.

و خبر آخری مخالف با قرآن مجید است چه آنکه در آیه 13 سوره 76(دهر) می فرماید لاٰ یَرَوْنَ فِیهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِیراً بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت تماما روشن و نورانی می باشد اهل دنیا هستند که احتیاج بچراغ دارند و الا اهل بهشت احتیاج بچراغ ندارند.

علاوه بر این ظواهر اکابر علماء درایت و رجال خودتان از قبیل عالم جلیل مقدسی در تذکرة الموضوعات و فیروزآبادی شافعی در کتاب سفر السّعادات و حسن بن کثیر ذهبی در میزان الاعتدال و ابو بکر احمد بن علی خطیب بغدادی در تاریخ خود و

ص :355


1- 1) ابو بکر و عمر بهترین اولین و آخرین اند.
2- 2) خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امت مرا از نور عمر و عمر چراغ اهل بهشت است.

ابو الفرج ابن جوزی در کتاب الموضوعات و جلال الدین سیوطی در اللآلی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه حکم بر موضوعیت و مجعولیت این احادیث نموده اند و صریحا درباره هر یک از آنها گویند که از جهة سلسله روات و اسناد این احادیث از موضوعات و مفتریات است چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.

شیخ- دیگر در این حدیث خلافی نیست که رسول خدا فرمود ابو بکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة (1)

داعی- در این حدیث هم اگر قدری فکر و تأمل کنیم گذشته از آنکه اکابر علماء

در جواب خبری که ابو بکر و عمر دو سید پیران اهل بهشتند

درایت و رجال خودتان آن را از موضوعات می دانند ظاهر عبارت آن می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد چه آنکه از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی بسن پیری برسد تا بکمال سیادت نائل آید.

و در روایات ما و شما اخبار بسیاری مصدّق این معنی است که از جمله قضیه اشجعیّه است که زن پیری بود آمد خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت در ضمن صحبت فرمود ان الجنة لا تدخلها العجائز یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند آن زن متأثر شد ناله کنان عرض کرد یا رسول اللّه پس من وارد بهشت نمی شوم این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت حضرت فرمودند اخبروها انها لیست یومئذ بعجوز یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود-بلکه همۀ پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت نمایند آنگاه آیه 36 سوره 56(واقعه)را قرائت فرمود که خداوند فرماید إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْکٰاراً عُرُباً أَتْرٰاباً لِأَصْحٰابِ الْیَمِینِ (2)

ص :356


1- 1) أبی بکر و عمر دو سید پیران اهل بهشت اند.
2- 2) انشاء بر صیغه ماضی بجهة تحقق وقوع است یعنی بیافریده ایم زنان بهشتی را(در کمال حسن و زیبائی)و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم دوستان و عاشقان شوهران خود با غنج و ناز و شیرین سخن جوان همسالان هم مخصوص اصحاب یمین.

و در حدیث از طرق ما و شما وارد است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یدخل اهل الجنة الجنة جردا مردا بیضا جعادا مکحّلین ابناء ثلاث و ثلثین (1)

شیخ- این بیانات شما بجای خود صحیح است و لکن این حدیث مخصصی است برای اهل بهشت.

داعی- معنای این فرمایش جنابعالی را نفهمیدم این حدیث مخصّص چه چیز است یعنی خداوند جمعی را پیر وارد بهشت می نماید تا ابی بکر و عمر را سید آنها قرار دهد! و حال آنکه اگر بنا شود ابی بکر و عمر داخل بهشت گردند خداوند آنها را هم جوان خواهد نمود نه آنکه دیگران را پیر نماید تا سیادت آنها ثابت شود.

علاوه عرض کردم اکابر علماء خودتان این حدیث را از موضوعات بشمار آوردند و رسول اکرم برای راهنمائی ما اصلی معین فرموده تا خیال ما راحت گردد چنانچه قبلا عرض کردم هر حدیثی که مطابقه با قرآن مجید ننماید مردود است فلذا علماء رجال ما و اهل درایت هم بسیاری از اخبار را که بنام رسول و أئمۀ طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین از طریق خودمان رسیده بدستور خودشان که فرمودند اذا روی لکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله فان وافقه فاقبلوه و الا فردوه (2)

رد می نمایند و مورد قبول قرار نمی دهند.

و قبلا عرض کردم که بسیاری از اکابر علماء ارباب جرح و تعدیل خودتان هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه مانند شیخ مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی(صاحب قاموس در ص 142 کتاب سفر السعادة و جلال الدین سیوطی در کتاب اللآلی و ابن جوزی در موضوعات و مقدسی در تذکره الموضوعات و شیخ محمّد بن درویش مشهور به حوت بیروتی در ص 123 کتاب اسنی المطالب آورده اند که در سند حدیث ابو بکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة یحیی بن عنبسه می باشد و ذهبی گوید یحیی از جمله ضعفا است و ابن جان دجال گفته یحیی وضع حدیث می نموده.

ص :357


1- 1) اهل بهشت که در بهشت آیند همه جرد و مرد و بی مو و سفیداندام مجعد موی چشمهای سرمه کشیده و در سن سی و سه سالگی باشند.
2- 2) زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند آن را بقرآن مجید عرض نمائید اگر موافق با قرآن بود قبول نمائید و الا او را رد نمائید.

پس علاوه بر دلائلی که ما ذکر نمودیم ببیان نقّادین علماء خودتان هم که ارباب جرح و تعدیل اند این حدیث از موضوعات است.

واقعا احتمال قوی می رود که از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد چه آنکه برای ردّ و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول اللّه در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابتۀ عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابو هریره و أمثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدّیت می نمودند.

زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علماء شیعه اکابر علماء شما نیز نقل نموده اند این حدیث را جعل نمودند.

نوّاب- آن حدیث مسلّم کدام است که در مقابلش جعل حدیث نمودند.

در حدیث حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند

داعی- آن حدیث شریف ثابت مسلّم آنست که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و ابوهما خیر منهما و بسیاری از علمای شما نقل نموده اند این حدیث را از قبیل خطیب خوارزمی در مناقب و میر سید علی همدانی در مودت هشتم از مودة القربی و امام ابو عبد الرحمن نسائی سه حدیث در خصائص العلوی و ابن صباغ مالکی در ص 159 فصول المهمّه و سلیمان بلخی حنفی در باب 54 ینابیع المودة از ترمذی و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل و سبط ابن جوزی در ص 133 تذکره و امام احمد بن حنبل در مسند و ترمذی در سنن و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 97 کفایت الطالب بعد از نقل این حدیث گوید امام اهل حدیث ابو القاسم طبرانی در معجم الکبیر در شرح حال امام حسن علیه السّلام جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر از قبیل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب و حذیفۀ یمانی و أبو سعید خدری و جابر ابن عبد اللّه انصاری و أبو هریرة و اسامة بن زید و عبد اللّه بن عمر،آنگاه محمد بن یوسف

ص :358

اظهار نظر نموده گوید این حدیثی است حسن که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة و أبوهما خیر منهما(و در بعض از اخبار) افضل منهما (1)و انضمام اسناد این حدیث بیکدیگر دلیل بر صحت این حدیث می باشد انتهی.

و نیز حافظ أبو نعیم اصفهانی در حلیه و ابن عساکر در ص 206 جلد چهارم تاریخ کبیر و حاکم در مستدرک و ابن حجر مکی در ص 82 صواعق و بالاخره اتفاقی أکابر علماء شما می باشد که این حدیث از لسان درر بار رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جاری شده است.

شیخ- دیگر منکر این خبر احدی نمی شود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ما ینبغی لقوم فیهم ابو بکر ان یتقدم علیه غیره این خبر خود دلیل حق تقدم ابی بکر است بر عموم امت برای آنکه می فرماید سزاوار نیست برای قومی که أبی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدّم دارند.

داعی- متأسفم که آقایان محترم چرا بدون فکر بهر خبری توجه می نمائید اگر این خبر فرمودۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده چرا خود عمل بآن نمی نمود که با بود أبی بکر علی علیه السّلام را مقدّم می داشت-در قضیّۀ مباهله مگر أبی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت-در غزوه تبوک با بود ابی بکر کاردان پیر مرد چرا علی علیه السّلام را خلیفه خود قرار داد-در سفر مکه چرا ابی بکر را معزول و علی را منسوب برای ابلاغ رسالت و قرائت سوره برائت نمود-در مکه با بود ابی بکر چرا علی را با خود برای بت شکنی برد حتّی بروی شانۀ خود سوار کرد و امر بشکستن بت هبل نمود-با بود ابی بکر چرا علی علیه السّلام را برای حکومت و دعوت مردم یمن فرستاد و علاوه بر همه با بود ابی بکر علی را چرا وصی خود قرار داد.

شیخ- حدیث بسیار ثابتی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده که أبدا مورد انکار نیست که عمرو بن عاص گفت روزی به پیغمبر عرض کردم یا نبی اللّه أحب زنان عالم بسوی شما کیست فرمودند عایشه عرض کردم أحب مردان بسوی شما کیست فرمودند

ص :359


1- 1) حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.

پدر عایشه ابی بکر پس بهمین جهت که محبوب پیغمبرند حق تقدم دارند بر تمام امّت و این خود یک دلیل قاطع است بر خلافت أبی بکر رضی اللّه عنه.

در جواب خبری که أبی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند

داعی- این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات بکریون است با احادیث ثابتۀ مسلّمۀ عند الفریقین معارض است فلذا مردودیت آن ثابت می باشد.

در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود اول از جهت ام المؤمنین عایشه و دوم از جهت خلیفه أبی بکر.

امّا در محبوبیّت عایشه بطریقی که أحب زنان باشد نزد رسول خدا اشکال است چون که عرض کردم معارض است این قول با احادیث صحیحۀ ثابته ای که در کتب معتبرۀ فریقین(شیعه و سنّی)ثبت گردیده.

شیخ- با کدام أخبار معارض است ممکن است بیان نمائید تا مطابقه نموده قضاوت عادلانه نمائیم.

داعی- احادیث بسیاری از طرق علماء و روات شما بر خلاف گفتۀ شما دربارۀ حضرت صدیقۀ کبری امّ الائمّة النجباء فاطمة الزهراء سلام اللّه علیها وارد است.

فاطمه بهترین زنان عالم است

از جمله حافظ ابو بکر بیهقی در تاریخ و حافظ ابن عبد البر در استیعاب و میر سید علی همدانی در مودة القربی و دیگران از علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرر می فرمود فاطمة خیر نساء امتی یعنی فاطمه بهترین زنان امت من است.

امام احمد بن حنبل در مسند و حافظ ابو بکر شیرازی در نزول القرآن فی علی نقل می نمایند از محمّد بن حنفیّه از امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عبد البر در استیعاب ضمن نقل حالات فاطمه سلام اللّه علیها و خدیجه ام المؤمنین از عبد الوارث بن سفیان و ابو هریره-و ضمن حالات خدیجه ام المؤمنین از ابو داود نقلا از ابو هریره و انس بن مالک-و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در مودت سیزدهم از مودة القربی از انس بن مالک و نیز بسیاری از ثقات محدثین بطرق خود

ص :360

از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خیر نساء العالمین اربع مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد علیهم السّلام (1)

خطیب در تاریخ بغداد نقل می نماید که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم بحساب آورده آنگاه فاطمه را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح و امام أحمد بن حنبل در مسند از عایشه بنت ابی بکر نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بفاطمه فرمود یا فاطمة ابشری فان الله اصطفیک و طهرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام و هو خیر دین (2)

و نیز بخاری در ص 64 جزء چهارم صحیح و مسلم در باب فضائل فاطمه در جزء دوم صحیح و حمیدی در جمع بین الصحیحین و عبدی در جمع بین الصّحاح الستّه و ابن عبد البر در استیعاب ضمن حالات حضرت فاطمه علیها السّلام و امام احمد در ص 282 جزء ششم مسند و محمّد بن سعد کاتب در جلد دوم طبقات ضمن فرموده های رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مرض و بستر و بیماری و در جلد هشتم در نقل حالات بی بی فاطمه(ع)ضمن حدیث طولانی(که وقت مجلس اجازه نقل آن را نمی دهد)مسندا از عایشه ام المؤمنین نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا فاطمة أ لا ترضین ان تکونی سیدة نساء العالمین یعنی آیا تو راضی نیستی که سیدۀ زنان عالمین باشی.

و ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی در اصابه نقل نموده است- یعنی تو بهترین زنان عالمین هستی-.

و نیز بخاری و مسلم در صحیحین خود و امام ثعلبی در تفسیر و امام احمد حنبل در مسند و طبرانی در معجم الکبیر و سلیمان بلخی حنفی در باب 32 ینابیع المودّه

ص :361


1- 1) بهترین زنان عالمین چهارند مریم دختر عمران آسیه دختر مزاحم خدیجه دختر خویلد فاطمه دختر محمد صلّی اللّه علیه و آله.
2- 2) ای فاطمه مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموما و بر زنان اسلام خصوصا و اسلام از همه دینی بهتر است.

از تفسیر ابن ابی حاتم و مناقب و حاکم و وسیط و واحدی و حلیة الاولیاء حافظ ابو نعیم اصفهانی و فرائد حموینی-و ابن حجر مکّی در ذیل آیه چهاردهم صواعق از احمد-و محمد بن طلحه شافعی در ص 8 مطالب السئول-و طبری در تفسیر- و واحدی در اسباب النزول-و ابن مغازلی شافعی در مناقب-و محب الدین طبری در ریاض-و مؤمن شبلنجی در نور الابصار-و زمخشری در تفسیر-و سیوطی در در المنثور- و ابن عساکر در تاریخ-و علامۀ سمهودی در تاریخ المدینه-و فاضل نیشابوری در تفسیر- و قاضی بیضاوی در تفسیر-و امام فخر در تفسیر کبیر-و سید ابی بکر شهاب الدین علوی در ص 22 تا 23 باب اول رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی از تفسیر بغوی و ثعلبی و سیرۀ ملا و مناقب احمد و کبیر و اوسط طبرانی و سدی- و شیخ عبد اللّه بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در ص 5 کتاب الاتحاف از حاکم و طبرانی و احمد-و جلال الدین سیوطی در احیاء المیت از تفاسیر ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و معجم الکبیر طبرانی-و ابن ابی حاتم و حاکم-بالاخره عموم اکابر علماء شما(باستثناء عدّۀ قلیلی از متعصّبین و پیروان امویها و دشمنان اهل بیت)از ابن عباس(حبر امت)و دیگران نقل نموده اند که وقتی نازل شد آیه 22 سوره 42(شوری) قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهٰا حُسْناً (1)جمعی از اصحاب عرض کردند یا رسول اللّه من قرابتک الذین فرض اللّه علینا مودّتهم قال(ص)علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین-یعنی نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودت و دوستی آنها را بر ما(یعنی در این آیه شریفه)فرمود آنها علی و فاطمه و حسن و حسین اند-و در بعضی از اخبار دارد و ابناهما یعنی پسران آنها.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت مجال نقل همه آنها را نمی دهد و در نزد علمای شما این معنی بحدّ شیاع رسیده.

ص :362


1- 1) بگو(بامت)من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودت و محبت مرا در حق خویشاوندان من منظور دارید-و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکوئیش بیفزائیم.

اقرار شافعی بوجوب حب اهل البیت

تا آنجا که ابن حجر متعصّب هم در ص 88 صواعق و حافظ جمال الدّین زرندی در معراج الوصول و شیخ عبد اللّه شبراوی در ص 29 کتاب الاتحاف و محمّد بن علی صبان مصری در ص 119 اسعاف الراغبین و دیگران از امام محمّد بن ادریس شافعی که از أئمه أربعة شما و رئیس و پیشوای شافعیها می باشد نقل نموده اند که می گفت:

یا اهل بیت رسول الله حبّکم

فرض من اللّه فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدر انّکم

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

(1)

اینک از آقایان محترم با انصاف سؤال می کنم آیا خبر یک طرفه ای را که شما نقل نمودید با این همه اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین(شیعه و سنی)که از حد احصاء خارج است مقابله می کند.

آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی را که خداوند در قرآن.

مجید مودت و محبت او را بر مردم فریضه قرار داده بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد.

آیا تصور هوا و هوس در آن حضرت می رود که بگوئیم روی هوای دل عایشه را که هیچ دلیلی بر افضلیت او نیست(جز آنکه همسر رسول خدا و امّ المؤمنین بوده مانند سایر زنان پیغمبر)از فاطمه ای که در قرآن مجید خدای متعال مودّت و محبّت او را فریضه و واجب قرار داده و آیۀ تطهیر در شأن او نازل و افتخار ورود در مباهله را بحکم قرآن باو داده بیشتر دوست دارد.

شما خود می دانید که انبیاء و اولیاء در پی هوای نفس نمی رفتند و جز خدا کسی را نمی دیدند مخصوصا رسول خدا خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که حقیقت حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه بوده است و قطعا دوست نمی داشته مگر کسی را که خدا دوست داشته و دشمن نمی داشته مگر کسی را که خدا دشمن داشته.

ص :363


1- 1) ای اهل بیت رسول خدا محبت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا-که در قرآن نازل شده(اشاره بآیه فوق می باشد)کفایت می کند در عظمت قدر شما(آل محمد)آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نخواهد شد.

چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد پس قطعا اگر فاطمه سلام اللّه علیها را دوست داشته برای آن بوده که محبوبیّت الهی داشته.

آیا عقل باور می کند که آن حضرت ترجیح دهد در محبت فردی از افراد زنان خود را بر کسی که خود می فرمود خدا او را برگزیده و محبّتش را بر مردم فریضه قرار داده.

یا باید این همه اخبار صحیحۀ صریحۀ را که مورد قبول اکابر علماء فریقین می باشد و با آیات قرآن مجید تأیید گردیده رد بنمائید یا این خبری را که بیان نمودید از موضوعات مسلّمه بدانید تا تناقض از بین برداشته شود.

و اما دربارۀ خلیفه ابی بکر که فرمودید آن حضرت فرموده احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات ثقات و علماء بزرگ خودتان نقل گردیده که محبوب ترین مردان امت نزد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام بوده است.

علی(ع)محبوبترین مردان نزد پیغمبر بوده

اشاره

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 ینابیع الموده از ترمذی نقل می کند از بریده که گفت کان احبّ النساء الی رسول الله(ص)فاطمة و من الرجال علی علیه السّلام (1)

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 91 کفایت الطالب مسندا از امّ المؤمنین عایشه نقل نموده که گفت ما خلق الله خلقا کان احبّ الی رسول اللّه(ص)من علیّ بن أبی طالب(ع) (2)آنگاه گوید این حدیثی است که روایت نموده او را ابن جریر در مناقب خود و ابن عساکر دمشقی در ترجمه حالات علی علیه السّلام.

و نیز محی الدین و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ذخایر العقبی از ترمذی

ص :364


1- 1) محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی علیه السّلام بود.
2- 2) خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد بسوی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله از علی ابن أبی طالب(ع).

نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محبوب تر بودند گفت فاطمه گفتند از مردها چه کس محبوبتر بود نزد آن حضرت گفت زوجها علی بن أبی طالب یعنی هم سرش علی ابن أبی طالب.

و نیز از مخلص ذهبی و حافظ ابو القاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت ما رأیت رجلا احبّ الی النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من علیّ و لا احبّ الیه من فاطمة (1).

و نیز از حافظ خجندی از معاذة الغفاریه نقل می نماید که گفت مشرف شدم خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در منزل عایشه و علی علیه السّلام در خارج منزل بودند.بعایشه فرمود ان هذا احب الرجال الیّ و اکرمهم علیّ فاعرفی حقّه و اکرمی مثواه (2)

و نیز شیخ عبد اللّه بن محمد بن عامر شبراوی شافعی که از اجله علماء شما می باشد در ص 9 کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف و سلیمان بلخی در ینابیع و محمد بن طلحه شافعی در ص 6 مطالب السئول از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت با عمّه ام نزد ام المؤمنین عایشه رفتیم من از او سؤال نمودم از محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا عایشه گفت از زنها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن أبی طالب.

همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در مودت یازدهم مودّة القربی نقل نموده با این تفاوت که جمیع گفت از عمّه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.

و نیز خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم مناقب از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.

و نیز ابن حجر مکّی در آخر فصل دوم از صواعق بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی علیه السّلام از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت کانت فاطمة احب النساء الی رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلم و زوجها احب الرجال الیه (3)

ص :365


1- 1) ندیدم مردی را محبوب تر باشد بسوی رسول خدا از علی و نه محبوب تر باشد بسوی آن حضرت از فاطمه.
2- 2) این علی محبوب ترین مردان است بسوی من و گرامی ترین آنها بر من پس بشناس حق او را و گرامی بدار منزلت او را.
3- 3) محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان شوهرش علی علیه السّلام بود.

و نیز محمد بن طلحه شافعی در ص 7 مطالب السئول بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است اظهار عقیده و نظر می کند باین عبارت فثبت بهذه الاحادیث الصحیحة و الاخبار الصریحة کون فاطمة کانت احب الی رسول الله من غیرها و انها سیدة نساء اهل الجنة و انها سیدة نساء هذه الامة و سیدة نساء اهل المدینة (1).

پس این مطلب با دلائل عقل و نقل ثابت است که علی و فاطمه علیهما السّلام محبوب ترین خلق بودند نزد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از همه این اخبار مهم تر بر اثبات محبوبیت علی و تقدم بر دیگران در نزد پیغمبر خبر معروف طیر مشوی است که بآن حدیث کاملا ثابت می شود علی محبوب ترین تمام امت بود نزد آن حضرت و البته خودتان بهتر می دانید که حدیث طیر بقدری معروف است نزد فریقین(شیعه و سنی)که احتیاج بنقل سند ندارد ولی برای مزید بینائی آقایان محترمین اهل مجلس که امر بر آنها مشتبه نشود و گمان ننمایند شیعیان این قبیل احادیث را جعل می نمایند ببعض از آن اسناد که در خاطر دارم اشاره می نمایم.

حدیث طیر مشوی

بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و سجستانی در صحاح معتبره خود و امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن صباغ مالکی در ص 21 فصول المهمّه و سلیمان بلخی حنفی باب 8 ینابیع الموده را اختصاص بحدیث طیر و نقل روایات آن داده و از احمد بن حنبل و ترمذی و موفق بن احمد و ابن مغازلی و سنن أبی داود از سفینه مولی النبی و انس بن مالک و ابن عباس روایت نموده تا آنجا که گوید حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس نقل نموده اند و مخصوصا مالکی در فصول المهمّه باین عبارت نوشته و ذلک انه صح النقل فی کتب الاحادیث الصحیحة و الاخبار الصریحة عن انس بن مالک خلاصه معنی آنکه بصحت پیوسته نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه

ص :366


1- 1) باین احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود بسوی رسول خدا(ص)از غیر او زیرا که او سیدۀ زنان اهل بهشت و سیدۀ زنان این امت و سیدۀ زنان اهل مدینه بوده است.

اخبار صریحه از انس بن مالک و سبط ابن جوزی در ص 23 تذکره از فضایل احمد و سنن ترمذی و مسعودی در ص 49 جلد دوم مروج الذهب به آخر حدیث که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد اشاره نموده است و امام ابو عبد الرحمن نسائی در حدیث نهم خصائص العلوی و حافظ بن عقده و محمد بن جریر طبری هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

خلاصه اکابر علماء شما همه تصدیق نموده و در کتب معتبره خود ثبت نموده اند این حدیث شریف را چنانچه علامه محقق زاهد عادل بارع ثقه سید میر حامد حسین دهلوی که شما آقایان نظر بقرب جوار بمکان ایشان بهتر می دانید مقام علم و عمل و تقوای ایشان را که در هندوستان اظهر من الشمس بوده است یکی از مجلدات بزرگ کتاب عبقات الانوار خود را با آن قطر و عظمت اختصاص بحدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبرۀ کتب عالیۀ علماء بزرگ شما را در آنجا جمع نموده که الحال نظر ندارم که بچند سند این حدیث را نقل نموده آن قدر می دانم که وقت قرائت اسناد آن حدیث مبهوت شدم از زحمات و خدمات مهمّ آن سید جلیل القدر که یک حدیث کوچکی را چگونه متواترا فقط از طریق شماها ثابت نموده است که خلاصه و نتیجۀ تمامی آن اخبار اینست که کافّۀ مسلمین از شیعه و سنّی در هر دوره و زمان اقرار و اعتراف و تصدیق بصحت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهة رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهدیه آورد آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان دست نیاز بدربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد اللهم ائتنی باحب خلقک الی و الیک حتی یأکل معی من هذا الطیر فجاء علی فاکل معه (1).

و در بعضی از کتب شما مانند فصول المهمّه مالکی و تاریخ حافظ نیشابوری و کفایت الطالب گنجی شافعی و مسند أحمد و غیر آن که نقل از انس بن مالک می نمایند

ص :367


1- 1) پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من تا بخورد با من از این مرغ بریان در آن حال علی علیه السّلام آمد و خورد با آن حضرت از آن مرغ بریان.

باین طریق ذکر نموده اند که أنس گفت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشغول این دعا بود سه مرتبه علی در خانه آمد من عذر آوردم و او را پنهان نمودم مرتبه سیم با پا بدر زد رسول خدا فرمود واردش کن همین که علی وارد شد حضرت فرمود ما حبسک عنی یرحمک الله چه چیز تو را بازداشت از من خدا تو را رحمت کند عرض کرد سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سیم است که خدمت رسیدم حضرت فرمود انس چه چیز تو را باین عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی عرض کرد حقیقت امر اینست که دعای شما را شنیدیم دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

حال از آقایان محترم سؤال می کنم که آیا خدای متعال دعا و درخواست رسولش خاتم الانبیاء را اجابت فرموده یا رد نموده.

شیخ- بدیهی است چون خداوند در قرآن کریم وعدۀ اجابت دعوات نموده و نیز می داند که پیغمبر با عظمت هرگز در خواست بی جا نمی کند قطعا خواهش و تقاضای آن حضرت را پیوسته قبول و اجابت می نموده.

داعی- پس در این صورت حضرت أحدیّت جلّ و علا محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همه امّت که منتخب از همۀ خلق و محبوبترین همه امّت نزد خدا و پیغمبر بوده علی بن أبی طالب علیه السّلام بوده است.

چنانچه علماء بزرگ خودتان تصدیق این معنی را نموده اند مانند محمّد بن طلحة شافعی که از فقهاء و أکابر علماء شما بوده است در اوایل فصل پنجم از باب اول مطالب السئول ص 15 بمناسبت حدیث رایت و حدیث طیر قریب یک صفحه با بیانات شیرین و تحقیقات نمکین إثبات مقام با عظمت علی علیه السّلام را در میان تمام امت بمحبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا گوید و أراد النبی ان یتحقق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیة و الصفة العلیة التی هی أعلی درجات المتقین لعلی ع الخ (1).

ص :368


1- 1) اراده نمود پیغمبر که محقق نماید بمردم ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را(که محبوبیت نزد خدا و رسول است)که بالاترین درجات پرهیزکارانست برای علی علیه السّلام.

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی حافظ و محدث شام در سال 658 در باب 33 کفایت الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام بعد از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبرۀ خود از أنس و سفینه گوید محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده.آنگاه گوید در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است بسوی خدای تعالی و ادلّ دلائل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا نمود خدا هم فوری اجابت فرمود أحبّ خلق را بسوی آن حضرت فرستاد و آن علی علیه السّلام بود.

آنگاه گوید حدیث طیر مشوی منقول از أنس را حاکم أبو عبد اللّه حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از أنس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده(طالبین مراجعه بکفایت الطالب باب 32 نمایند)اینک آقایان محترم انصاف دهید آیا این حدیثی که شما نقل نمودید می تواند با أحادیث معارض و مخصوصا حدیث رایت و این حدیث با عظمت طیر مشوی مقابله نمایند قطعا جواب منفی است پس بیک حدیث یک طرفۀ شما در مقابل أحادیثی که جمیع أکابر علماء شما (باستثنای معدودی متعصّب عنود)نقل و تصدیق بصحت آن نموده اند هرگز نمی توان اتخاذ سند نمود بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.

شیخ- گمان می کنم شما تصمیم گرفته اید که آنچه ما بگوئیم قبول ننمائید و با اصرار زیادی رد نمائید.

بیان حقیقت

داعی- خیلی تعجب می کنم از مثل شما شخص عالمی در حضور این همه شاهد حاضر در مجلس چنین نسبتی بداعی بدهید کدام وقت آقایان دلیلی که مطابقۀ با علم و عقل و منطق نماید اقامه نمودید که داعی لجاج نموده و قبول ننمودم تا مورد سرزنش شما قرار گیرم از حول و قوۀ پروردگار بیرون روم اگر در وجود من ذرّه ای لجاج و عناد و تعصّب جاهلانه باشد یا با آقایان برادران اهل تسنّن عموما و خصوصا نظر عداوتی داشته باشم.

ص :369

خدا را شاهد و گواه می گیرم که در مناظرات با یهود و نصاری و هنود و براهمه و بهائی های بی قابلیت در ایران و قادیانیها در هندوستان و یا با ارباب مادّه و طبیعت و سایر منحرفین لجاجی در کار نبوده در همه جا و همه وقت خدا را در نظر گرفته و پیوسته هدف من حق و ابراز حقیقت روی قواعد علم و عقل و منطق و انصاف بوده.

با مردمان کافر و مرتد و نجس لجاجت ننموده ام تا چه رسد بشما که برادران مسلمان ما هستید همه اهل یک ملت و شریعت و یک قبله و یک کتاب و تابع احکام یک پیغمبر می باشیم منتها یک اشتباهاتی از اول در مغز و دماغ شماها وارد و روی عادت طبیعت ثانوی شده باید با مروحۀ منطق و انصاف بر طرف شود.

بحمد اللّه شما عالم هستید فقط اگر مختصری از عادت و پیروی اسلاف و تعصّب دور شوید و در دائرۀ انصاف وارد گردید به نتیجۀ کامل می رسیم.

شیخ- ما طریقۀ مناظرات شما را با هنود و براهمه در شهر لاهور در روزنامه ها و مجلات هفتگی خواندیم و خیلی هم مسرور شدیم و هنوز بملاقات شما نائل نشده در خود علاقۀ قلبی بشما احساس نمودیم امید است خداوند بما و شما توفیق دهد تا حق و حقیقت آشکار شود.

ما معتقدیم چنانچه در اخبار خدشه ای باشد بفرمودۀ خودتان باید مراجعه بقرآن کریم نمود اگر در فضیلت خلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه و طریقۀ خلافت خلفاء راشدین رضی اللّه عنهم احادیث را مخدوش بدانید آیا در دلائل از آیات قرآن کریم هم شما خدشه وارد خواهید نمود.

داعی- خدا نیاورد آن روزی را که داعی خدشه در دلائل قرآنی و یا احادیث صحیحه بنمایم فقط چیزی که هست با هر فرقه و قومی حتّی منحرفین و مرتدّین از دین هم وقتی روبرو شدیم بر حقّانیت خود استدلال بآیات قرآن مجید می نمودند.

چه آنکه آیات قرآن مجید ذو معانی می باشد لذا خاتم الانبیاء برای جلوگیری از زیاده روی های اشخاص و غلطاندازی های آنها قرآن را تنها ودیعه میان امت نگذارد بلکه باتفاق علماء فریقین(شیعه و سنّی)چنانچه شبهای قبل عرض کردم

ص :370

فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ما ان تمسّکتم بهما فقد نجوتم و در بعض از روایات فرمود لن تضلّوا ابدا (1)بهمین جهت معنی و حقیقت و شأن نزول قرآن را باید از خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مبیّن حقیقی قرآن است و بعد از آن حضرت از عدل قرآن که عترت و اهل بیت آن حضرت اند سؤال نمود لذا در آیۀ 7 سوره 21(انبیاء)فرموده است فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (2).

اهل ذکر آل محمداند

مراد از اهل ذکر علی و أئمه از اولاد آن حضرت علیهم السّلام اند که عدیل القرآنند چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 119 ینابیع الموده باب 39 چاپ اسلامبول از(تفسیر کشف البیان)امام ثعلبی نقلا از جابر بن عبد اللّه انصاری آورده که گفت قال علی ابن أبی طالب نحن اهل الذکر-یعنی علی علیه السّلام فرمود ما(خاندان رسالت)اهل ذکر هستیم چون ذکر یکی از نامهای قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآنند بهمین جهة است که علماء ما و شما در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که علی علیه السّلام می فرمود سلونی قبل ان تفقدونی سلونی عن کتاب اللّه فانّه لیس من آیة الاّ و قد عرفت بلیل نزلت ام نهار ام فی سهل ام فی جبل و الله ما نزلت آیة الاّ و قد علمت فیما نزلت و این نزلت و علی من انزلت و ان ربی وهب لی لسانا طلقا و قلبا عقولا (3).

پس استدلال بهر آیه ای از آیات قرآن باید مطابقه با مفهوم حقیقی و بیان مفسّرین

ص :371


1- 1) بدرستی که من می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را کتاب خدا و عترت من اگر تمسک جستید باین هر دو(کتاب و عترت)نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد(مراجعه شود به ص 219 و 223 همین کتاب).
2- 2) (ای رسول ما بامت بگو)که شما خود اگر نمی دانید بروید از اهل ذکر و دانشمندان امت(یعنی آل محمد که اعلم از همه بودند)سؤال کنید.
3- 3) سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید سؤال کنید مرا از کتاب خدا زیرا که نیست آیه ای از قرآن الا آنکه من می شناسم در شب نازل گردید یا روز در زمین هموار یا کوه سخت بخدا قسم نازل نگردیده آیه ای از قرآن مگر بتحقیق می دانم در چه چیز نازل شده و در کجا نازل گردیده.و بر چه کس نزول یافته زیرا که پروردگار من بمن زبان فصیح و قلب گیرنده مرحمت فرموده است.

واقعی بنماید و الاّ هر کس از پیش خود و روی ذوق و فکر و عقیده خود بخواهد آیات قرآن را معنی بنماید اثری جز اختلاف کلمه و تشتّت آراء نخواهد داشت اینک با توجه باین مقدمه خواهش می کنم آیۀ منظور خود را بیان فرمائید چنانچه مطابقه با واقع نماید بجان و دل پذیرفته و بر سر خود جای دهم.

نقل آیه در طریقۀ خلافت خلفاء اربعه و جواب آن

شیخ- در آیه 29 سوره 48(فتح)صریحا می فرماید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِیمٰاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (1)این آیه شریفه از جهتی فضل و شرف أبی بکر رضی اللّه عنه را ثابت می کند و از جهة دیگر طریقۀ خلافت خلفاء راشدین رضی اللّه عنهم را معیّن می نماید بخلاف آنچه جامعۀ شیعه ادعا می نمایند که علی کرم اللّه وجهه خلیفۀ اول می باشد این آیه صراحة علی را خلیفۀ چهارم معرفی می نماید.

داعی- از ظاهر آیۀ شریفه چیزی که دلیل بر طریقۀ خلافت خلفاء راشدین و فضل أبی بکر باشد دیده نمی گردد البته لازم است توضیح دهید که این صراحت در کجای آیه است که مکشوف نمی باشد.

شیخ- دلالت آیه بر فضیلت و شرافت خلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه آنست که در اول آیه با کلمه و الذین معه اشاره بمقام آن مرد شریف شده که در لیلة الغار با پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم بوده است.

و امّا طریقۀ خلافت خلفاء راشدین در این آیه با کمال صراحت واضح است زیرا مراد از و الذین معه أبی بکر رضی اللّه عنه است که در غار ثور لیلة الهجرة با پیغمبر بوده است و مراد از أشدّاء علی الکفّار عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه است که بسیار

ص :372


1- 1) محمد(ص)فرستادۀ خدا است و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خوشنودی او را می طلبند بر رخسارشان از اثر سجده نشانهای نورانیت پدیدار است.

شدید العمل بر کفّار بوده و رحماء بینهم عثمان بن عفّان رضی اللّه عنه است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و سیماهم فی وجوههم من اثر السجود علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه می باشد.

امیدوارم با نظر پاک شما موافقت نماید و تصدیق نمائید حق با ما است که علی را خلیفۀ چهارم می دانیم نه خلیفۀ أول که خداوند هم در قرآن او را در مرتبه چهارم نام برده.

داعی- متحیرم چگونه جواب عرض نمایم که تصور غرض رانی نشود ولی اگر با نظر انصاف بدون تعصّب بنگرید تصدیق خواهید فرمود که غرضی در کار نیست بلکه غرض کشف حقیقت است.

گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند حتّی در تفاسیر بزرگ علماء خودتان-و اگر چنین آیه ای در قرآن راجع بأمر خلافت بود روز اوّل بعد از وفات رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مقابل اعتراضات علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار از صحابه که سرپیچی از بیعت نمودند تمسّک بشاخ و برگهای بی مغز نمی نمودند.

با نقل آیه جواب مسکت بهمه می دادند پس معلوم است آیه را باین معنی که شما نمودید دست و پاهائی است که بعدها تفسیر بما لا یرضی صاحبه نمودند.

زیرا هیچ یک از اکابر مفسرین خودتان از قبیل طبری و امام ثعلبی و فاضل نیشابوری و جلال الدین سیوطی و قاضی بیضاوی و جار اللّه زمخشری و امام فخر رازی و غیر هم چنین معنائی ننمودند پس شما از کجا می گوئید و از چه وقت این معنی و بدست چه اشخاصی جلوه نموده نمی دانم-علاوه در خود آیۀ شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل باین قول شده دست و پای بیجائی زده و متوجه نشده است بآنچه علمای بزرگ خودتان در اوّل تفاسیرشان نقل از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده اند که فرمود من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار (1)اگر بگوئید تفسیر نیست تأویل است شما که باب تأویل را مطلقا مسدود می دانید علاوه

ص :373


1- 1) هر کس تفسیر کند قرآن را برأی خودش پس نشیمنگاه او در آتش است.

بر آنکه این آیۀ شریفه علما و ادبا و اصطلاحا بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد.

شیخ- انتظار نداشتم که جنابعالی در مقابل آیۀ با این صراحت هم استقامت کنید البته اگر ایرادی باین آیه بر خلاف حقیقت دارید بیان نمائید تا کشف حقیقت شود.

نواب- قبله صاحب خواهش می کنیم همان قسمی که تا کنون تقاضاهای ما را پذیرفته اید و مطالب را بقسمی ساده بیان نمودید که تمام جلساء مجلس و غائبین بهره مند شدند اینجا هم خیلی بیشتر رعایت سادگی در کلام بفرمائید که موجب امتنان همگی ما است چون همین آیه است که پیوسته برای ما قرائت شده و همه ما را مجذوب و محکوم بحکم قرآن نموده اند.

داعی- اولا عظمت آیه و نقل قول بازیگران چنان آقایان را مجذوب نموده که از توجه بباطن و ضمایر آیه غافل شده اید و اگر خودتان مختصر توجهی بترکیبات نحوی و معانی ادبی آن می نمودید بر خودتان معلوم می شد که با هدف و مراد شما ابدا مطابقت نمی دهد.

شیخ- متمنی است خودتان ضمائر و ترکیبات را بیان نمائید ببینیم چگونه مطابقت نمی دهد.

داعی- اما از جهت ترکیبی آیه شریفه خودتان بهتر می دانید که ترکیب این آیه علی الاقوی از دو حال خارج نیست یا محمد مبتداء است و رسول الله عطف بیان و الذین معه عطف بر محمّد و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر-و یا و الذین معه مبتداء است و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر.

روی این قواعد اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفتۀ شما معنی بنمائیم دو قسم معنی ظاهر می شود اگر محمد مبتدا باشد و الذین معه معطوف بر مبتداء و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر معنای آیه چنین می شود که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.

و اگر و الذین معه مبتدا باشد و اشداء خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد

ص :374

از خبر معنای آیه چنین می شود که ابی بکر و عمر و عثمان و علی است-بدیهی است هر طلبۀ مبتدی می داند که این نحوۀ از کلام غیر معقول و خارج از نظم ادب است.

علاوه بر این اگر مقصود از این آیۀ شریفه خلفای اربعه بودند بایستی در فاصله کلمات(و)عاطفه گذارده می شد تا مطابقت با مقصود شما نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.

جمیع مفسّرین خودتان این آیه شریفه را بحساب تمام مؤمنین آورده اند یعنی می گویند اینها صفات تمام مؤمنین است.

و ظاهر آیه خود دلیل است که این معانی تماما صفات یک نفر است که از اول با پیغمبر بوده نه چهار نفر-و اگر بگوئیم آن یک نفر علی امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است با مطابقۀ عقل و نقل اولی بقبول است تا دیگران.

استدلال بآیه غار و جواب آن

اشاره

شیخ- عجب است که شما می فرمائید جدل نمی کنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید مگر نه اینست که خداوند در آیه 40 سوره 9(توبه)صریحا می فرماید فَقَدْ نَصَرَهُ اللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا (1).

این آیه علاوه بر آنکه مؤید آیه قبل است و ثابت می کند معنای و الذین معه را که ابی بکر در غار لیلة الهجرة با رسول خدا بوده خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امت برای آنکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم چون می دانست بعلم باطن که ابی بکر خلیفۀ او است و وجود خلیفه بعد از او لازم است باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید لذا او را با خود برد تا بدست دشمن گرفتار

ص :375


1- 1) البته خداوند او را(که رسول اللّه باشد)یاری خواهد کرد چنانکه هنگامی که کفار آن حضرت را از مکه خارج کردند خدا یاریش کرد آنگاه یکی از آن دو تن که در غار بودند(یعنی رسول اللّه ص)برفیق و هم سفر خود(ابو بکر که پریشان و مضطرب بود)فرمود مترس که خدا با ما است- آن زمان خدا و قار و آرامش خاطر بر او(یعنی رسول اللّه ص)فرستاد و او را بسپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیده اید مدد فرمود-.

گرفتار نشود و این عمل را با احدی از مسلمین نکرد پس بهمین جهت حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.

داعی- هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آئید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید خواهید تصدیق نمود که آن نتیجه ای که مقصود شما است از این آیه بدست نمی آید.

شیخ- خوبست اگر دلائل منطقی بر خلاف مقصود هست بیان فرمائید.

داعی- تمنا می کنم از این مرحله صرف نظر نمائید زیرا کلام کلام می آورد آنگاه ممکن است بعضی از مردمان بی انصاف با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصور رود که ما می خواهیم اهانت بمقام خلفاء نمائیم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است احتیاج بتفسیر و تأویل بی جا ندارند.

شیخ- خواهش می کنم طفره نروید و مطمئن باشید دلائل منطقی تولید نقار نمی کند بلکه کشف حجب می شود.

داعی- چون نام طفره بردید ناچارم مختصری جواب عرض نمایم تا بدانید طفره ای در کار نبوده بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم امید است بمقالات داعی خورده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید چه آنکه جواب از این گفتار را محققین علماء بطرق مختلفه داده اند اوّلا جمله ای فرمودید خیلی تعجب آور و بی فکر بود که چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود لذا او را با خود برد.

جواب این بیان شما بسیار ساده است چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر بابی بکر بود ممکن بود چنین احتمالی داد ولی شما خود معتقدید بخلافت خلفاء راشدین و آنها چهار نفر بودند اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود می بایستی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر چهار خلیفه را که حاضر در مکّه بودند با خود ببرد نه آنکه یکی را ببرد سه نفر دیگر را بگذارد بلکه یکی از آنها را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محققا آن شب بستر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مخطور بوده و در

ص :376

معرض حملۀ دشمنان بود.ثانیا بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ خود نوشته أبو بکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته بلکه وقتی نزد علی علیه السّلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد علی علیه السّلام فرمود بغار رفتند اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.ابی بکر شتابان رفت در وسط راه بآن حضرت رسید و ناچار باتفاق آن حضرت رفتند.پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.

بلکه بنابر اخبار دیگر بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن بدشمنان بوده چنانکه علماء منصف خودتان اقرار باین معنی دارند که از جمله شیخ ابو القاسم بن صباغ که از مشاهیر علمای خودتان است در کتاب النور و البرهان در حالات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از محمّد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره بمکّه رفتم دیدم کفّار قریش سبّ و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را در همان اوان امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّا فنام فی فراشه و خشی من ابن ابی قحافة ان یدلّهم علیه فاخذه معه و مضی الی الغار (1).

ثالثا خیلی بجا بود محلّ استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان می نمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.

شیخ- محل استشهاد معلوم است اوّلا مصاحبت با رسول اللّه و اینکه خداوند او را مصاحب رسول اللّه می خواند ثانیا آنکه از قول آن حضرت که خبر می دهد انّ اللّه معنا ثالثا نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ تر دلیل شرافت است و مجموع این دلائل اثبات افضلیّت و حق تقدم خلافت را برای او می نمایند.

داعی- البته احدی انکار مراتب ابی بکر را نمی نماید که او پیرمرد مسلمان و از کبار اصحاب و پدر زن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده ولی این دلائل شما برای اثبات فضیلت خاص و حق تقدم در خلافت مکفی نمی باشد.

اگر بخواهید در مقابل بیگانۀ بی غرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه

ص :377


1- 1) امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمائی کند برسول خدا پس او را مصاحب خود قرار داده و بجانب غار روانه شدند.

نمودید اثبات فضیلتی خاص برای او بنمائید قطعا مورد اعتراض قرار خواهید گرفت.

زیرا در جواب شما خواهند گفت تنها مصاحبت با نیکان دلیل فضیلت و برتری نمی باشد چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند چنانچه این معنی در مسافرتها کاملا و بیشتر مشهود است.

شواهد و امثال

مگر آقایان فراموش نموده اید آیه 39 سوره 12(یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید که یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ (1)مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند روزی که یوسف را بزندان بردند طبّاخ و ساقی پادشاه را هم که هر دو کافر و قائل به أرباب أنواع بودند با او بزندان بردند پنج سال این سه نفر(مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خوانند چنانچه در این آیه خبر می دهد آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر دلیل بر شرافت و فضیلت بوده یا در مدت مصاحبت تغییری در عقیدۀ آنها پیدا شده است بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند بعد از پنج سال مصاحبت عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.

و نیز مراجعه فرمائید بآیة 35 سوره 18(کهف)که می فرماید قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاکَ رَجُلاً (2)عموم مفسرین نوشته اند دو برادر بودند یکی مؤمن بنام یهودا و دیگری کافر بنام براطوس (چنانکه امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شما است در تفسیر کبیرش نقل می نماید)این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت اجازۀ نقل مشروحۀ مفصّله را نمی دهد غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده آیا از مصاحبت برادر مؤمن-کافر را فایده و نصیبی رسیده است قطعا جواب منفی است.

ص :378


1- 1) ای دو رفیق زندان من(از شما می پرسم)آیا خدایان متفرق بی حقیقت(مانند بتان و فراعنه و غیره)بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند یا خدای یکتای قاهر.
2- 2) رفیق(با ایمان فقیر)در مقام گفتگو و اندرز ببرادر خود گفت بخدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی.

پس مصاحبت فقط-دلیل بر فضیلت و شرافت و برتری نمی باشد دلائل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمی دهد.

و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بابی بکر فرمود انّ اللّه معنا پس قطعا بمناسبت آنکه خدا با او بوده این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است.

خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمائید تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء اللّه می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد.

آیا تصور می نمائید جائی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد ولی با کافر نباشد مگر نه در آیۀ 8 سوره 58(مجادله)می فرماید أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا (1).

پس بحکم این آیه و سایر آیات و دلائل عقلیه و نقلیه خدای تعالی با همه کس هست با دوست و دشمن مسلمان و کافر مؤمن و منافق پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.

همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنها است دو نفر بد و یا دو خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعا خدا با هر دو آنها است اگر سعید باشند یا شقی خوب باشند یا بد.

شیخ- مراد از خدا با ما است یعنی چون ما محبوب خدا هستیم برای آنکه رو بخدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم لطف خدا شامل حال ما است.

ص :379


1- 1) بطریق استفهام تقریری فرماید آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاهست اگر چنانچه سه نفر با هم رازی گویند خدا چهارم آنها است و نه پنج کس جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر جز آنکه هرکجا باشند خدا با آنها است(چه آنکه خدا را احاطۀ کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است).

ابراز حقیقت

داعی- بازهم اگر این معنی در نظر گرفته شود مورد اعتراض است که گویند چنین خطا بی دلیل بر سعادت ابدیت نخواهد بود زیرا خداوند متعال باعمال اشخاص می نگرد چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند بعدا اعمال بدی از آنها سر زد و در وقت امتحان نتیجه معکوس دادند مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند.

چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیّت داشت مشمول الطاف و مراحم الهی بود بمحض آنکه متمرّد شد و از أوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او بر کنار و بخطاب فاخرج منها فانّک رجیم و انّ علیک لعنتی الی یوم الدین (1)ملعون ابدی گردید.

به بخشید می دانید در مثل مناقشه نیست بلکه برای تقریب اذهان است.

و اگر بعالم بشریّت بنگریم نظائر بسیار دارد از اشخاصی که مقرّب عند اللّه شدند ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند برای نمونه بدو نفر اشاره می نمائیم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امت بآنها اشاره فرموده.

بلعم بن باعوراء که از جملۀ آنها بلعم بن باعوراء می باشد که در زمان حضرت موسی علیه السّلام آن قدر مقرّب عند اللّه شد که خداوند اسم اعظم باو عطا فرمود که در اثر یک دعا حضرت موسی را در وادی تیه سر گردان نمود ولی موقع امتحان حبّ جاه و ریاست طلبی او را وادار بمخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنم گردید که تمام مفسرین و مورخین شرح حال او را مفصّلا نگاشته اند حتّی امام فخر رازی هم در ص 463 جلد چهارم تفسیر خود از ابن عباس و ابن مسعود و مجاهد قصّۀ او را نقل نموده خداوند در آیه 174 سورۀ 7(اعراف)برسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر می دهد که: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا

ص :380


1- 1) آیۀ 34 سوره 15(حجر)عتاب حق باو شد که از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج رو که تو راندۀ درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزاء بر تو محقق و حتمی گردید.

فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ الْغٰاوِینَ

(1)

.

برصیصای عابد

دیگری برصیصای عابد بود که در اول امر بقدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدّعوة گردید عند الامتحان عاقبت بشرّ شد فریب شیطان را خورده با دختری زنا نمود تمام زحمات خود را بباد داده بچوبه دار آویخته کافر از دنیا رفت فلذا در آیه 16 سوره 59(حشر) بقصّۀ او اشاره می فرماید کَمَثَلِ الشَّیْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اکْفُرْ فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ فَکٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِی النّٰارِ خٰالِدَیْنِ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِینَ (2).

پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد دلیل بر عاقبت بخیری او نمی باشد فلذا در دستور است که در دعا بگوئید اللّهم اجعل عواقب امورنا خیرا (3).

علاوه بر اینها خود می دانید که در نزد علمای معانی و بیان محقق است که تأکید در کلام ذکر نمی شود مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیۀ شریفه که کلام خود را با جمله اسمیّه و انّ مشدّده آورده فساد عقیدۀ طرف ظاهر می گردد که متزلزل و متوهم و در شک و تردید بوده.

شیخ- انصاف دهید از مثل شمائی سزاوار نبود مثل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.

داعی- ببخشید مگر نشنیدید الان عرض کردم که در مثل مناقشه نیست در مباحثات علمی و مناظرات مذهبی امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد می آورند خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچ گاه قصد اهانتی نداشته بلکه برای ثبوت

ص :381


1- 1) (ای پیغمبر)بخوان بر این مردم حکایت آن کس را(که بلعم بن با عوراء باشد)که ما آیات خود را باو عطا کردیم از آن آیات بعصیان سر پیچید چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.
2- 2) این(منافقان)در مثل مانند شیطان اند که انسان را گفت(یعنی به برصیصای عابد)بخدا کافر شو پس از آنکه کافر شد آنگاه بدو گفت من از تو بیزارم زیرا که من از عقاب پروردگار می ترسم پس عاقبت شیطان و(برصیصای عابد)که بامر او کافر شد اینست که هر دو در آتش دوزخ مخلدند و آن دوزخ جزای ستمکاران است.
3- 3) پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.

نظر و عقیده خود شواهد و امثالی که در نظر می آید بزبان جاری می گردد.

شیخ- دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت قرینه ای در خود آیۀ کریمه است که می فرماید فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ چون ضمیر سکینه بر أبی بکر رضی اللّه عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.

داعی- اشتباه می فرمائید ضمیر سکینه راجع است برسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول سکینه بر آن حضرت بوده نه بر أبی بکر بقرینه جملۀ بعدیه که فرموده و أیده بجنود لم تروها و محققا مؤیّد بجنود حق رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده نه أبی بکر.

شیخ- مسلّم است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم مؤید بجنود حق بوده ولی أبی بکر رضی اللّه عنه هم در مصاحبت آن حضرت بی نصیب نبوده.

نزول سکینه بر رسول خدا بوده

داعی- اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیۀ شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلا و بعدا مفرد آورده تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود بشخص آن حضرت می باشد و اگر بطفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید اسم برده می شود فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.

شیخ- رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده پس نزول سکینه مخصوص أبی بکر رضی اللّه عنه بوده.

داعی- چرا بی لطفی می کنید و وقت مجلس را بتکرار مطالب می گیرید بچه دلیل می گوئید که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه أحدی از آحاد خلایق از پیغمبر و امّت امام و مأموم از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند مگر فراموش نموده اید آیه 26 سورۀ 9(توبه)را که در قصّه حنین می فرماید ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (1)و نیز در آیه 26 سوره 48

ص :382


1- 1) آنگاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را(یعنی شکوه و سطوت و جلال ربانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.

(فتح)مثل همین آیه شریفه را آورده.

همین طوری که در این آیه بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشاره بمؤمنین نموده در آیه غارهم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده بنام او اشاره نموده باشد.

این قضیه بقدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.

خوبست آقایان کتاب نقض العثمانیه تألیف شیخ أبو جعفر محمّد بن عبد اللّه اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد مطالعه نمائید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده چنانچه ابن أبی الحدید هم در ص 253 تا ص 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه بعض از آن جواب ها را نقل نموده است.

علاوه بر اینها در خود آیه جمله ایست که کاملا بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد و آن جمله ایست که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با بیان لا تحزن أبی بکر را منع از حزن و اندوه نموده از این جمله معلوم می گردد که ابی بکر در آن حال محزون بوده آیا این حزن أبی بکر عمل خوبی بوده یا عمل بد اگر عمل نیکی بوده قطعا پیغمبر کسی را از عمل نیک و طاعت حق منع نمی کند و اگر عمل بد و عصیان بوده پس شرافتی برای صاحب این عمل نمی باشد که مشمول رحمت حق و محل نزول سکینه قرار گیرد بلکه شرافت و فضیلت فقط برای مؤمنین و اولیاء اللّه و دوستان خدا می باشد.

و از برای اولیاء اللّه علائمی می باشد که أهمّ از همۀ آنها بنابر آنچه در قرآن مجید است آنکه در پیش آمدهای روزگار ابدا ترس و حزن و غم و اندوهی پیدا نکنند بلکه صبر و توانائی پیشه کنند چنانچه در آیه 63 سورۀ 10(یونس)می فرماید أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (1).

ص :383


1- 1) آگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترس(از حوادث حال و آیندۀ عالم)و هیچ اندوهی (از وقایع گذشته جهان)در دل آنها نیست.

«صحبت که باینجا رسید آقایان بساعتها متوجه شده گفتند شب از نصف خیلی» «گذشته جناب نوّاب گفتند هنوز بیان قبله صاحب در اطراف آیه تمام نشده و نتیجه ای بدست» «ما نیامده آقایان گفتند مقتضی نیست بیش از این اسباب مزاحمت شویم بقیۀ صحبتها» «بماند برای فردا شب چون شب عید مبعث و بزرگترین اعیاد اسلامی بود شربت و» «شیرینی مفصّلی بمجلس آمد با مسرت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

جلسه ششم لیله چهارشنبه 28 رجب 1345

اشاره

«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجار محترم اهل تسنّن و مرد شریف» «و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند خیلی متواضع و خون» «گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم» «که خاطر شما را مسبوق نمایم که عدّه ای از ما را کاملا مجذوب بیانات مستدلّ خود» «نموده اید و دلها کاملا نرم گردیده حرفهای نشنیدنی شنیده شد دیگران روی اصل» «تقیّه خودداری از گفتن می نمودند ما هم بکلّی از همه جا بی خبر ولی شما بحمد اللّه با» «شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافۀ ادب ما را بحقایق آشنا نمودید شب» «گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء مورد حملات ما واقع شدند و سخنان» «خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد ما بزحمتی میانه را گرفتیم دودستگی عجیبی بین» «خودمان بمیان آمده امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند.موقع نماز که شد» «نماز مغرب و عشا را بما اقتدا نمودند و مانند ما اداء فریضه نمودند کم کم آقایان» «تشریف آوردند پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقۀ زیاده از حد از» «طرف جناب نواب عبد القیّوم خان صحبت شروع شد».

نوّاب- قبله صاحب میل داریم فرموده های دیشب را خاتمه دهید که مطلب ناقص نماند چون همه انتظار خاتمۀ امر و معنای حقیقی آیه را داریم.

ص :384

داعی- چنانکه آقایان میل داشته باشند(اشاره بآقایان علماء)و اجازه بدهند.

حافظ- (با عصبانیّت)چه مانعی دارد اگر تتمه ای دارد بفرمائید برای استماع حاضریم.

داعی- شب گذشته دلائل ادبی را بر ردّ قول قائلین باینکه این آیه شریفه را در طریقۀ خلافت خلفاء راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم اینک می خواهیم از راه دیگر مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حجب گردیده حقیقت آشکار شود.

جناب شیخ عبد السّلام سلمه اللّه تعالی شب گذشته فرمودند صفات چهارگانۀ در این آیه می رساند که آیه دربارۀ خلفاء اربعه و ترتیب خلافت وارد شده اوّلا از طرف مفسّرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیۀ شریفه چنین بیانی نشده.

ثانیا خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی بتمام معنی با موصوف مطابقه نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقه ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.

اگر بدون حبّ و بغض و بدیدۀ انصاف بنگریم و تحقیق نمائیم می بینیم که واجد صفات مندرجۀ در آیۀ مبارکه در تمام امّت فقط مولانا أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه بوده و أبدا این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند مطابقت نمی نماید.

حافظ- این همه آیات قرآنی را درباره علی کرم اللّه وجهه نقل نمودید مکفی نبوده که این آیۀ را هم می خواهید بزور سحر بیان درباره علی جاری نمائید بفرمائید ببینیم چگونه با خلافت خلفاء راشدین مطابقت نمی کند.

سیصد آیه در شأن علی علیه السّلام

داعی- اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم خلط مبحث عجیبی نمودید مگر چشم بندی هم می شود در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرۀ خودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند نه اختصاص بما داشته باشد.

ص :385

آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علی و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علی را که استقلالا نوشته اند شیعه بوده اند آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و أکابر علمائی مانند ابن کثیر و مسلم و حاکم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابی داود و احمد بن حنبل و غیرهم حتّی ابن حجر متعصّب در صواعق آیات قرآنیه ای را که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند شیعه بودند بعضی از علماء مانند طبرانی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسندا از ابن عباس و محدث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را درباره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.

خوب است آقایان قدری با تأمل و تفکّر بیان نمائید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.

ما در اثبات مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام احتیاجی بجعل و وضع نداریم که بزور آیه ای را دربارۀ آن حضرت نقل نمائیم مقام آن حضرت کالشّمس فی رایعة النهار ظاهر و هویدا است.آفتاب درخشنده است خورشید زیر ابر نمی ماند.

امام محمّد بن ادریس شافعی گوید من تعجّب می کنم از حال علی علیه السّلام چه آنکه دشمنان آن حضرت(از امویها و نواصب و خوارج)از بغض و کینه فضایل آن حضرت را نقل نمی کنند دوستان علی هم از ترس و تقیّه خودداری از ذکر مناقب می نمایند مع ذلک تمام کتابها پر است از فضائل و مناقب آن حضرت که نقل تمام مجالس است.

و اما موضوع این آیه بنای سحرآمیزی نداریم بلکه حقایقی را بیان می نمائیم استدلال هم بکتب معتبرۀ خودتان نموده و می نمائیم.

ملاحظه می فرمائید تاکنون استشهاد باخبار شیعه ننموده ام بعدها هم ان شاء اللّه نخواهم نمود مکرّر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرۀ اکابر علماء عامّه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویّت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را بهتر می نمائیم.

ص :386

و أمّا در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم بلکه علماء خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب بخواطر دارم فقیه و مفتی عراقین محدث شام محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 کفایت الطالب ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را شبیه أنبیاء قرار داده گوید اینکه علی را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده برای اینست که انه علیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه اللّه تعالی فی القرآن بقوله و الذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم یعنی بدرستی که علی علیه السّلام بر کفار شدید العمل و بر مؤمنین رؤف و مهربان بود هم چنانکه خدا در قرآن او را وصف نموده باین آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفّار شدید العمل و بر مؤمنین رؤف بوده.

و أمّا اینکه جناب شیخ فرمودند و الذین معه دربارۀ أبی بکر است بدلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است(و حال آنکه دیشب گذشته عرض کردم که علماء خودتان نوشته اند بنحو تصادف و برای جلوگیری از پیش آمدهائی او را با خود بردند)بر فرض تسلیم که بگوئیم مخصوصا حضرت او را با خود بردند آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده.

اگر با دیدۀ انصاف و حقیقت توجه نمائید خواهید تصدیق نمود که مولانا علی علیه السّلام در این خصیصه اولی از أبی بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود.

زیرا از حین طفولیّت با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده مخصوصا از اوّل بعثت جز علی علیه السّلام دیگری با آن حضرت نبوده.روزی علی با پیغمبر بود که أبی بکر و عمر و عثمان و ابو سفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.

ص :387

علی علیه السّلام اول مؤمن برسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود

چنانکه اکابر علماء شما مانند بخاری و مسلم در صحیحین خود و امام احمد حنبل در مسند و ابن عبد البر در ص 32 جلد سیم استیعاب و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی و سبط ابن جوزی در ص 63 تذکره و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّة از ترمذی و مسلم و محمّد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السئول و ابن ابی الحدید در ص 258 جلد سیم شرح نهج البلاغه و ترمذی در ص 214 جلد دوم جامع و حموینی در فرائد و میر سید علی همدانی در مودة القربی حتّی ابن حجر متعصّب در صواعق و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند بعث النبیّ فی یوم الاثنین و آمن علیّ یوم الثلاث (1).

و نیز آورده اند که بعث النبیّ فی یوم الاثنین و صلّی علیّ معه یوم الثلاث (2)انّه اوّل من آمن برسول اللّه من الذکور (3).

و نیز طبری در ص 241 جلد دوم تاریخ و ابن ابی الحدید در ص 256 جلد سیم شرح نهج و ترمذی در ص 215 جلد دوم جامع و امام احمد در ص 368 جلد چهارم مسند و ابن اثیر در ص 22 جلد دوم کامل و حاکم نیشابوری در ص 336 جلد چهارم مستدرک و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 25 کفایت الطالب باسناد خود از ابن عباس روایت نموده اند که اول من صلّی علیّ یعنی اول کسی که(در اسلام)نماز گذارد علی علیه السّلام بود.و از زید بن ارقم وارد است که اوّل من اسلم مع رسول اللّه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام (4)و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.

ص :388


1- 1) پیغمبر روز دوشنبه مبعوث برسالت شد و علی در روز سه شنبه ایمان آورد.
2- 2) پیغمبر روز دوشنبه مبعوث شد و روز سه شنبه علی با او نماز گذارد.
3- 3) علی اول مردی بود که ایمان آورد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
4- 4) اول کسی که اسلام آورد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی بن أبی طالب بود.

تربیت نمودن پیغمبر علی را از طفولیت

مخصوصا لازم است توجه نمائید بآنچه را که فقیه دانشمند خودتان نور الدین بن صباغ مالکی در ص 16 فصول المهمّه فصل تربیته النبی و محمّد بن طلحه شافعی در ص 11 فصل اول مطالب السئول و دیگران نقل نموده اند سالی که در مکّۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث برسالت نشده بود)بعبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم بکفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد باتّفاق بملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود را بیان نمودند جناب ابو طالب موافقت فرمود عباس جعفر طیار را بعهده گرفت و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را عهده دار شد آنگاه مالکی باین عبارت گوید فلم یزل علیّ مع رسول اللّه حتّی بعث اللّه عزّ و جلّ محمّدا(ص) نبیّا فاتبعه علیّ علیه السّلام و آمن به و صدّقه و کان عمره اذ ذاک فی السنة الثالثة عشر من عمره لم یبلغ الحلم و انّه اوّل من اسلم و آمن برسول اللّه من الذکور بعد خدیجة (1).

سبقت علی(ع)در اسلام

آنگاه مالکی در همان فصل نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه 101 سوره 9(توبه) وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ (2)چنین آورده که ابن عبّاس و جابر ابن عبد اللّه انصاری و زید بن ارقم و محمّد بن منکدر و ربیعة المرائی گویند اوّل کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام بوده آنگاه گوید علی کرم اللّه وجهه اشاره باین معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود.

ص :389


1- 1) پیوسته علی با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث برسالت نمود پس علی ایمان آورد و متابعت نمود پیغمبر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و بحد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد بآن حضرت از مردان بعد از خدیجه.
2- 2) آنان که در صدر اسلام سبقت بایمان گرفتند از مهاجر و انصار.

محمّد النبی اخی و صنوی

و حمزة سیّد الشهداء عمّی

و بنت محمّد سکنی و عرسی

منوط لحمها بدمی و لحمی

و سبطا احمد ولدای منها

فأیکم له سهم کسهمی(ابن طلحه)

سبقتکم الی الاسلام طفلا

صغیرا ما بلغت اوان حلمی

و اوجب لی ولایته علیکم

رسول اللّه یوم غدیر خم(ابن طلحه)

فویل ثم ویل ثم ویل

لمن یلقی الا له غدا بظلمی

(1)

و محمّد بن طلحه شافعی در ص 11 مطالب السئول ضمن فصل اول از باب اول و أکابر مورخین و محدثین علماء خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود بآن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیّت سیّد القوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنین و کاتب الوحی و صاحب فضائل هستم.

حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود أبا الفضائل یفخر علیّ ابن آکلة الاکباد یعنی آیا به فضائل فخریه می کند پسر خورندۀ جگرها(یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سید الشهداء را در احد برای او آوردند و در دهان جوید)آنگاه اشعار مذکوره را برای او نوشت و در آن اشاره بغدیر خم نموده و اثبات می نماید که او است امام و خلیفه و اولی بتصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و بامر آن حضرت و معاویه با جدّیتی که بمخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.

ص :390


1- 1) محمد رسول اللّه برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عم من است و فاطمه دختر پیغمبر همسر من است و دو دخترزادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه اند پس کدامیک از شما چنین قسمتی مانند من دارید اسبق از همه اسلام آوردم در حالتی که طفل بودم قبل از اینکه بحد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم آنگاه سه مرتبه فرمود وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که بمن ظلم نموده باشد.

و نیز حاکم ابو القاسم حسکانی که از فحول اعلام و محل وثوق علمای شما است در ذیل همین آیه مذکوره از عبد الرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند اول آنها علی بن أبی طالب علیه السّلام بود.

و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علماء شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّة که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین و ذلک انّه لم ترفع شهادة ان لا اله الاّ اللّه الی السماء الا منّی و من علیّ (1).

و ابن ابی الحدید معتزلی از ص 375 تا ص 378 جلد اول شرح نهج البلاغه اخبار بسیاری از طرق روات و علماء خودتان نقل نموده است که علی علیه السّلام از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید فدلّ مجموع ما ذکرناه انّ علیّا علیه السّلام اوّل الناس اسلاما و انّ المخالف فی ذلک شاذّ و الشذّ لا یعتدّ به (2).

و امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی از ائمه صحاح ستّه است شش حدیث اول خصائص العلوی را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نماز گذارد با آن حضرت علی علیه السّلام بود.

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّة 31 خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابو نعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابو المؤید خوارزمی و دیلمی بمضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و نتیجۀ همۀ آنها آنکه علی علیه السّلام اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد،و حتّی ابن حجر مکی متعصّب در فصل دوم از صواعق اخباری بهمین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ینابیع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع خبر پربرکتی از مناقب

ص :391


1- 1) هفت سال ملائکه بر من و بر علی صلوات فرستادند زیرا که در این مدت کلمه شهادت از احدی بآسمان بر نخواست مگر از من و علی.
2- 2) مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علی علیه السّلام اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم اند و بقول شاذ اعتنائی نیست.

باسناد خودش از ابی الزبیر مکّی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل نموده با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجّة تمام گردد که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ اللّه تبارک و تعالی اصطفانی و اختارنی و جعلنی رسولا و انزل علیّ سیّد الکتب فقلت الهی و سیّدی انّک ارسلت موسی الی فرعون فسئلک ان تجعل معه اخاه هارون وزیرا یشدّ به عضده و یصدّق به قوله و انّی أسألک یا سیّدی و الهی ان تجعل لی من اهلی وزیرا تشدّ به عضدی فاجعل لی علیّا وزیرا و اخا و اجعل الشجاعة فی قلبه و البسه الهیبة علی عدوه و هو اوّل من آمن بی و صدّقنی و اوّل من وحّد اللّه معی و انّی سألت ذلک ربّی عزّ و جلّ فاعطانیه فهو سیّد الاوصیاء اللّحوق به سعادة و الموت فی طاعته شهادة و اسمه فی التوریة مقرون الی اسمی و زوجته صدّیقة الکبری ابنتی و ابناه سیّدا شباب اهل الجنّة ابنای و هو و هما و الائمّة من بعدهم حجج اللّه علی خلقه بعد النّبیّین و هم ابواب العلم فی امّتی من تبعهم نجی من النّار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم لم یهب اللّه محبتهم لعبد الاّ ادخله اللّه الجنّة انتهی (1).(فاعتبروا یا اولی الابصار).

ص :392


1- 1) خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا(از میان خلق)و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را پس من عرض کردم الهی و سیدی موسی را فرستادی بسوی فرعون پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمائی بوجود او بازوی او را و تصدیق نمایند بوسیله او دعوت او را-اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من وزیری که بوجود او محکم گردد بازوی من پس قرار بده برای من علی را بمقام وزارت و اخوت-و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی باو مرحمت نما در مقابل دشمنانش-و علی اول کسیست که ایمان بمن آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسیست که با من خدا را بوحدانیت یاد نمود-آنگاه فرمود من این سؤالی را که از پروردگار نمودم بمن عطا نمود(یعنی علی را وزیر و برادر من قرار داد)پس علی آقای اوصیاء می باشد ملحق شدن باو سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است اسم او با اسم من در توریة می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشت اند فرزندان من اند و علی و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجتهای خدا بر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس بآنها اقتدا نماید هدایت یابد براه راست عطا ننموده خدا محبت آنها را ببنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید.(پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینائی).

و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و أکابر علماء خودتان در این باب رسیده بدون استناد بکتب شیعه ذکر نمایم تمام وقت شب گرفته می شود گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم تا آقایان بدانید که علی آن کس است که از اول با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده پس اولی و أحق است که آن بزرگوار را مشمول و الذین معه بدانیم نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.

اشکال در ایمان علی چون طفل بوده و جواب آن

حافظ- این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علی کرم اللّه وجهه اسبق از همه امّت در اسلام بوده ولی نکتۀ قابل اسبق از همه امّت در اسلام بوده ولی نکتۀ قابل توجه آنست که این سبقت دلیل بر فضیلت و شرافت علی کرم اللّه وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.

گرچه صحیح است که خلفای معظّم أبو بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم مدتی بعد از علی کرم اللّه وجهه ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علی فرق داشت و قطعا ایمان آنها از ایمان علی افضل بوده بدلیل آنکه علی طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.

بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نو رسیده و نابالغ افضل و بالاتر است بعلاوه ایمان علی تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده قطعا ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است چون قطعا بچۀ نابالغ و غیر مکلّف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علی بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتما تقلیدا ایمان آورده است.

داعی- باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم عنادا لجاجت می فرمائید که قلبم راضی نمی شود بعالمی چنین نسبتی بدهم مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعا للاسلاف صحبت می فرمائید یعنی شما تقلیدا(از خوارج و نواصب بتحریک امویها)حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.

ص :393

از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی علیه السّلام در عالم طفولیت بمیل و اراده خودش بوده یا بدعوت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده.

حافظ اولا جنابعالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید شبهه و اشکال در دل خلجان می کند باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.

و أمّا ثانیا جواب شما مسلّم است که بدعوت رسول خدا علی ایمان آورد نه بمیل و ارادۀ خود.

داعی- آیا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که علی علیه السّلام را دعوت باسلام نمود می دانست که تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست اگر بگوئید نمی دانست نسبت جهل بآن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد مع ذلک او را دعوت کرد کار لغو و عبث و بی جائی کرده بدیهی است نسبت لغو و عبث برسول اللّه محققا کفر است.

چه آنکه پیغمبر معرّا و مبرّای از لغو و عبث است خصوصا خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که خداوند در آیه 3 سورۀ 53(النجم)دربارۀ آن حضرت می فرماید وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1).

ایمان علی در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد

پس قطعا آن حضرت علی را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد علاوه بر این معنی صفر سن منافی کمال عقل نمی باشد بلوغ دلیل وجوب تکلیف نیست بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان أمری از امور عقلیه می باشد نه تکلیف شرعی پس ایمان علی فی الصغر من فضائله ایمان علی در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام و بچه تازه بدنیا آمده خداوند در آیه 31 سوره 19(مریم)خبر می دهد که گفت إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی

ص :394


1- 1) رسول خدا بهوای نفس سخن نمی گوید آنچه می گوید از روی وحی است که باو رسیده

نَبِیًّا

(1)

و دربارۀ حضرت یحیی علیه السّلام در آیه 13 همان سوره فرماید وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (2).

سید اسماعیل حمیری یمنی که از شعراء معروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده بهمین جهت اشاره نموده و گفته:

وصی محمد و ابو بنیه

و وارثه و فارسه الوقیا

و قد اوتی الهدی و الحکم طفلا

کیحیی یوم اوتیه صبیا

(3)

فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند برسیدن بلوغ سنّ نیست بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفیّات فقط بآن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد بنبوّت-و علی در دوازده یا سیزده سالگی بولایت مطلقه برسد مورد هیچ گونه تعجبی نخواهد بود.

بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد آن بود که این نوع از گفتار و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امویها می باشد که بایمان علی علیه السّلام خورده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.

اوّلا موثقین از أکابر علماء شما همه اعتراف باین فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده.

چنانچه عرض کردم اکابر علماء شما مانند محمّد بن طلحه شافعی و ابن صباغ مالکی و ابن أبی الحدید و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمنا فرمود:

سبقتکم الی الاسلام طفلا

صغیرا ما بلغت اوان حلمی

و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن بزرگوار

ص :395


1- 1) بدرستی که من بندۀ خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا عطا فرموده.
2- 2) و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم.
3- 3) همچنان که یحیی در طفولیت و بچه گی واجد مقام نبوت گردیده علی علیه السّلام هم که وصی و وارث پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید.

را باین فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات باین معنی نمی نمود چنانچه سلیمان بلخی حنفی در ص 202 ینابیع الموده ضمن باب 56 از ذخایر العقبی امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی زد و فرمود یا علی انت اوّل المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی (1).

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس(حبر امت)که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علی بن أبی طالب زد و فرمود انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة هارون من موسی کذب یا علی من زعم انه یحبّنی و یبغضک (2).

و ابن صباغ مالکی در ص 125 فصول المهمّه مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبد الرّحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از عمر بن الخطّاب(خلیفه ثانی)شنیدم که گفت علی را یاد نکنید مگر بخیر زیرا که از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم فرمود در علی سه خصلت است من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوست تر است از هرچه آفتاب بر او می تابد.

آنگاه گفت ابی بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت(آنچه را که عرض کردم)و ابن صباغ این کلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احبّه اللّه و من احبّه اللّه ادخله الجنّة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی

ص :396


1- 1) تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من بمنزلۀ هارونی از موسی-یا علی دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.
2- 2) تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من بمنزلۀ هارونی از موسی-یا علی دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.

ابغضه اللّه تعالی و ادخله النار (1).

پس ایمان علی علیه السّلام در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که لم یسبقه احد من المسلمین احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.

طبری در تاریخ خود نقل می نماید از محمّد بن سعد بن ابی وقاص که گفت از پدرم سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است گفت نه و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین رجلا یعنی زیاده از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند و لکن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطّاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد.و لکن اسبق الناس اسلاما و ایمانا فهو علی بن أبی طالب (2).

ایمان علی علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر

علاوه بر آنکه علی اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که اسلامه عن الفطرة و اسلامهم عن الکفر (3).

علی امیر المؤمنین طرفة العینی میل بکفر و شرک ننمود بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام نمودند(چون آن حضرت قبل از بلوغ بدعوت پیغمبر ایمان آورد)چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل القرآن فی علی و میر سید علی همدانی در مودة القربی از ابن عباس نقل نموده اند که گفت و الله ما من عبد آمن باللّه الاّ و قد عبد الصنم الاّ علی بن أبی طالب فانّه آمن باللّه من غیر ان یعبد صنما (4).

ص :397


1- 1) کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را ببهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را بآتش.
2- 2) و لکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علی بن أبی طالب بوده است.
3- 3) اسلام علی از فطرت و اسلام آنها از کفر بوده است.
4- 4) سوگند بخدا ایمان نیاورد احدی از عباد(یعنی از امت)مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود مگر علی بن أبی طالب علیه السّلام که آن حضرت ایمان آورد بخدا و قبول اسلام نمود بدون آنکه بصنم و بت ستایش کرده باشد.

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایت الطالب باسناد خود از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می نماید که فرمود سباق الامم ثلاثة لم یشرکوا باللّه طرفة عین علیّ بن أبی طالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون فهم الصدیقون-حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم (1).

چنانچه در نهج البلاغه است که خود فرموده فانّی ولدت علی الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة (2).

و نیز حافظ ابی نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحدید نقل نموده اند انّ علیّا لم یکفر باللّه طرفة عین (3)و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده نقل نموده اند از ابن عباس که بزمعة بن خارجه گفت انّه لم یعبد صنما و لم یشرب خمرا و کان اول الناس اسلاما (4).

شما که می گوئید ایمان شیخین افضل از ایمان علی بن أبی طالب علیه السّلام بوده مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی در فضائل و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع و دیگران از اکابر علماء شما از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود لو وزن ایمان علیّ و ایمان امّتی لرجح ایمان علیّ علی ایمان امّتی الی یوم القیمة (5).

و نیز میر سید علی همدانی در مودة هفتم از مودة القربی و خطیب خوارزمی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب که گفت

ص :398


1- 1) سبقت گیرندگان جمیع امم(در مسابقه ایمان و توحید)سه نفر بودند که شرک بخدا نیاوردند علی بن أبی طالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون که ایشانند راست گویان یعنی حبیب نجار مؤمن آل یس و حزقیل و مؤمن آل فرعون و افضل آنها علی بن أبی طالب بود.
2- 2) من متولد شدم بر فطرت توحید و پیشی گرفتم بایمان و هجرت با رسول خدا(ص).
3- 3) بدرستی که علی علیه السّلام کافر نشد بخدا چشم بر هم زدنی.
4- 4) علی علیه السّلام هرگز سجده به بت نکرد و شراب نخورد و اول کسی که از مردم اسلام آورده و تسلیم شد بمقام رسالت او بود.
5- 5) اگر ایمان علی را با ایمان امت من بسنجند ایمان علی بر ایمان امت من تا روز قیامت راجح خواهد بود.

شهادت می دهم که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود لو انّ السموات السبّع و الأرضین السبّع و ضعن فی کفّة میزان و وضع ایمان علیّ فی کفّة میزان لرجح ایمان علی (1).

و عبدی شاعر معروف-سفیان بن مصعب کوفی روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته:

اشهد باللّه لقد قال لنا

محمّد و القول منه ما خفی

لو انّ ایمان جمیع الخلق ممّن

سکن الارض و من جلّ السماء

یجعل فی کفّة میزان لکی

یوفی بایمان علی ما وفی

(2)

علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه و امت بود

میر سید علی همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب مودة القربی اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علی علیه السّلام را با دلائل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید از جمله در مودت هفتم از ابن عباس(حبر امت) نقل می کند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود افضل رجال العالمین فی زمانی هذا علی علیه السّلام (3).

و عقیدۀ اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی علیه السّلام بوده چنانچه ابن ابی الحدید در ص 40 جلد سیم شرح نهج البلاغه آورده که کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی بدستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابو موسی و جعفر بن مبشر و سایر قدماء علماء بغداد این بود که انّ افضل المسلمین علیّ بن أبی طالب

ص :399


1- 1) اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفۀ ترازو بگذارند و ایمان علی را در کفه دیگر هرآینه ایمان علی رجحان و سنگینی می نماید بر آنها.
2- 2) بخدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمین را در کفۀ ترازو بگذارند و ایمان علی علیه السّلام را در کفۀ دیگر هرآینه ایمان علی بر همه رجحان پیدا می کند.
3- 3) افضل مردان عالمیان در زمان من علی علیه السّلام می باشد.

ثمّ ابنه الحسن ثمّ ابنه الحسین ثمّ حمزة بن عبد المطلب ثمّ جعفر بن أبی طالب (1)الخ.

و شیخ ما ابی عبد اللّه بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابو الحسن خیاط(که شیخ متأخرین علماء بغداد بوده)عموما بر همان عقیدۀ ابو جعفر اسکافی بودند که(قول با فضلیّت علی علیه السّلام باشد)و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان ص 40 شرح عقیدۀ معتزله را بنظم آورده و چنین گفته است.

و خیر خلق الله بعد المصطفی

اعظمهم یوم الفخار شرفا

السیّد المعظم الوصیّ

بعل البتول المرتضی علیّ

و ابناه ثمّ حمزة و جعفر

ثمّ عتیق بعد هم لا ینکر

(2)

شیخ- شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه اگر دیده بودید این بیانات را نمی نمودید.

داعی- شما هم اگر از اقوال متعصّبین به بیانات محققین از علماء منصف خودتان رجوع می نمودید می دیدید که تمام آنها تصدیق بافضلیت علی علیه السّلام دارند.

برای نمونه مراجعه نمائید به ص 264 جلد سیم شرح نهج البلاغه معتزلی که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علی علیه السّلام بوده آنگاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده مفصّلا ضبط نموده که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علی علیه السّلام در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است تا در ص 275 گوید که ابو جعفر گفته است انّنا لا ننکر فضل الصحابة و سوابقهم و لکنّنا ننکر تفضیل احد من الصحابة علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام (3)انتهی.

ص :400


1- 1) افضل و برتر از همه مسلمین علی بن أبی طالب و پس از آن فرزندش حسن و پس از آن فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر بن أبی طالب(معروف به طیار)بوده اند.
2- 2) بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار وصی پیغمبر و شوهر بتول(فاطمه سلام اللّه علیها)علی مرتضی است و پس از آن دو فرزندش(حسن و حسین)و پس از آن حمزه و جعفر(طیار)بوده اند.
3- 3) ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نمائیم و لکن انکار می نمائیم برتری احدی از صحابه را بر علی بن أبی طالب علیه السّلام.

از این اقوال گذشته اصلا نام امیر المؤمنین علیه السّلام را در قبال دیگران از صحابه آوردن قیاس مع الفارق است چه آنکه مقام آن حضرت بقدری رفیع است که ابدا نتوان آن را قیاس با أحدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه(بر فرض صحت)در مقابل مقام منیع آن حضرت جلوه دهید.

چنانچه میر سید علی همدانی در مودت هفتم از مودة القربی از احمد بن محمّد الکرزی بغدادی نقل می کند که گفت شنیدم از عبد اللّه بن أحمد بن حنبل که گفت سؤال کردم از پدرم احمد بن حنبل(رئیس الحنابله)از مقام فضل صحابه نام ابو بکر و عمر و عثمان را آورد و ساکت شد فقلت یا ابت أین علی بن أبی طالب(ع)قال هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء (1).

یعنی همان قسمی که مقام و مرتبۀ اهل بیت رسالت بحکم آیات قرآن و فرموده های رسول ذو الجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد مقام و مرتبه علی علیه السّلام هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد باین معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوّت و مقام رسالت محسوب است.

چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را بمنزلۀ نفس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معرفی فرموده.

شاهد بر این معنی حدیث دیگری است در همین فصل و مودّت هفتم از أبی وائل از عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب که گفت زمانی که ما شماره می کردیم أصحاب پیغمبر را گفتیم أبو بکر و عمر و عثمان مردی گفت یا ابا عبد الرحمن فعلیّ(ع)ما هو قال علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی درجته (2).

یعنی حساب علی علیه السّلام از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجۀ آن بزرگوار می باشد.

ص :401


1- 1) پس گفتم پدر جان کجا است علی بن أبی طالب(یعنی چرا نام او را نبردی)پدرم گفت او از اهل بیت رسالت است نمی توان قیاس نمود باو این اشخاص را.
2- 2) ای ابا عبد الرحمن(کنیه عبد اللّه بن عمر بود)نام علی را چرا از بیان انداختی جواب گفت علی از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان باو قیاس نمود او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.

اجازه بفرمائید حدیث دیگری از همین فصل و مودت بعرضتان برسانم که از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می کند که گفت روزی در حضور مهاجر و انصار که حاضر بودند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی فرمود یا علیّ لو انّ احدا عبد اللّه حقّ عبادته ثمّ شکّ فیک و اهل بیتک انّکم افضل الناس کان فی النار (1).

(بعد از شنیدن این خبر فوری تمام اهل مجلس مخصوصا جناب حافظ استغفار نمودند که جزء شک کنندگان نباشند).

خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بر صحابه و تمام امت وارد گردیده یا باید همۀ این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است رد نمائید و یا باید بحکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملۀ اصحاب أبو بکر و عمر بودند.

اگر توجّه کنید بحدیث متفق علیه فریقین که در غزوۀ احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبد ود شجاع معروف بدست مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ضربة علیّ یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین (2)خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی علیه السّلام أفضل از عبادت جن و إنس باشد قطعا اگر با سایر أعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصّب عنود لجوج.

و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی علیه السّلام را بمنزلۀ نفس رسول اللّه خوانده کفایت می کرد افضلیت آن حضرت را-چه آنکه ثابت است رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل الناس است من الاولین و الآخرین-پس بحکم کلمه انفسنا در آیۀ شریفه علی علیه السّلام هم افضل الناس من الاولین و الآخرین می باشد.

ص :402


1- 1) یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل پس شک نماید در تو و اهل بیت تو باینکه شما افضل از همه مردم هستید جایگاه او در آتش جهنم می باشد.
2- 2) شمشیر زدن علی علیه السّلام در روز خندق(بر عمرو بن عبد ود)افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.

پس آقایان تصدیق نمائید که مصداق حقیقی و الذین معه مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام می باشد که از اول ظهور اسلام قبل از همۀ مسلمین با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و تا روز آخر عمر هم کوچکترین لغزشی پیدا ننمود.

(وقت نماز شد آقایان جهت اداء فریضه برخاستند پس از خاتمه عمل و صرف) (چای افتتاح کلام از طرف داعی شد).

داعی- و أمّا جهت اینکه أمیر المؤمنین علیه السّلام لیلة الهجرة در رکاب ظفر انتساب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرکت ننمود بسیار واضح و آشکار است برای آنکه کارهای مهمتری بأمر رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر عهدۀ آن حضرت بود که باید در مکّۀ معظّمه بماند و انجام دهد.

چون برای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امین تر از علی کسی نبود که أمانت مردم را که نزد پیغمبر بود بصاحبانش مسترد دارد(چون باتفاق دوست و دشمن آن حضرت أمین أهل مکّه بود حتّی دشمنان هم امانات خود را بآن حضرت می دادند که از خطر محفوظ بماند بهمین جهة آن حضرت در مکّه معروف بود به محمّد أمین).

دیگر وظیفه ای که بر عهدۀ امیر المؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقیة المسلمین را بمدینه برساند.

علاوه بر اینها اگر آن شب علی علیه السّلام در غار نبود بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رختخواب پیغمبر بود اگر خلیفه ابی بکر بطفیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثانی اثنین خوانده می شود ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهم تر از مصاحبت غار استقلالا آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.

و آن عمل خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق علیه فریقین(شیعه و سنّی)می باشد و اگر آن شب فداکاری و جان بازی أمیر المؤمنین علیه السّلام نبود جان مبارک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خطر عظیم بود.

ص :403

نزول آیه در شأن علی لیلة الهجرة که در بستر رسول اکرم خوابید

چنانچه موثقین از اکابر علماء شما در تفاسیر و کتب معتبرۀ خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اوسط و کبیر ابن اثیر در ص 25 جلد چهارم اسد الغابه و نور الدین بن صباغ مالکی در ص 33 فصول المهمّه فی معرفة الائمّه و أبو إسحاق ثعلبی و فاضل نیشابوری و امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی در تفاسیرشان و حافظ ابو نعیم اصفهانی محدث معروف شافعی در ما نزل القرآن فی علی و خطیب خوارزمی در مناقب و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و امام احمد حنبل در مسند و محمّد بن جریر بطرق مختلفه و ابن هشام در سیرة النبی و حافظ محدث شام در اربعین طوال و امام غزّالی در ص 223 جلد سوم احیاء العلوم و ابو السعادات در فضائل العترة الطاهرة و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سبط ابن جوزی در ص 21 تذکرة خواصّ الامّه و دیگران از اکابر علماء شما بعبارات و الفاظ مختلفه ما حصل مقصود را نقل نموده اند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع المودة از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر پروردگار أعلی عازم مدینه منوره شد در لیلة الهجرة امیر المؤمنین علی علیه السّلام را أمر فرمود که برد خضرمی سبزی که در شبها من بر خود می پیچم بر خود بپوش و در بستر و رختخواب من بخواب پس علی بجای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بسر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است تا رسول خدا بسلامت تشریف بردند.

از حضرت حق خطاب رسید بجبرئیل و میکائیل که من در میان شما برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعا از عمر دیگری بیشتر است کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید بدیگری ببخشید عرض کردند امر است یا اختیار خطاب رسید امری نیست مختارید هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار زیادتی عمر خود را بدیگری واگذار نمایند خطاب رسید انی آخیت بین علیّ ولیّی و محمّد نبیّی فآثر علیّ حیاته للنبیّ فرقد علی فراش النبیّ یقیه بمهجته اهبطا الی الأرض

ص :404

و احفظاه من عدوّه (1).

پس بزمین آمدند جبرئیل بالای سر میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند جبرئیل می گفت بخّ بخّ من مثلک یا بن أبی طالب و اللّه عزّ و جلّ یباهی بک الملائکة (2).

آنگاه نازل گردید بر خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیه 203 سوره 2(بقره) وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (3).

اینک از آقایان محترم تمنا می کنم بمنزل که رفتید این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شما است بیطرفانه و منصفانه بدون حبّ و بغض شیعه و سنّی مورد مطالعه قرار دهید ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده یا برای آن کس که در همان شب جان بازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرت عالما عامدا نفس خود را فدای رسول اللّه نموده تا آن حضرت بسلامت برود پروردگار عالمیان بملائکه روحانی بوجود او مباهات نموده و مستقلا آیه ای در مدح او نازل فرموده است.

چنانچه علماء بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی علیه السّلام افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول اللّه بمراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.

اعتراف علماء سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصاحبت ابی بکر در غار

و اگر از ص 269 تا ص 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه را عمیقانه مطالعه نمائید و به بیانات و دلائل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شیوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ

ص :405


1- 1) بدرستی که من بین علی ولی خودم و محمد پیغمبر خود برادری قرار دادم پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید بروید بزمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمائید.
2- 2) به به کیست مثل و مانند تو ای پسر ابو طالب که خدای عز و جل بوجود تو بملائکه مباهات می نماید.
3- 3) بعضی از مردانند(یعنی علی علیه السّلام)که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگانست.

(ناصبی)در اثبات افضلیت علی علیه السّلام بر ابی بکر دقت نمائید خواهید دید که آن عالم منصف بالصراحه با دلائل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی علیه السّلام در بستر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر آن حضرت افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است تا آنجا که گوید قال علماء المسلمین انّ فضیلة علیّ علیه السّلام تلک اللیلة لا نعلم احدا من البشر نال مثلها الاّ ما کان من اسحاق و ابراهیم عند استسلامه للذّبح (1).

و در آخر ص 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابو عثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید قد بینّا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف و نزید هاهنا تأکیدا بما لم نذکره فیما تقدّم فنقول انّ فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار لوجهین احدهما انّ علیا علیه السّلام قد کان انس بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله و حصل له بمصاحبته قدیما انس عظیم و الف شدید فلمّا فارقه عدم ذلک الانس و حصل به ابو بکر فکان ما یجده علیّ علیه السّلام من الوحشة و الم الفرقة موجبا زیادة ثوابه لانّ الثواب علی قدر المشقّة-و ثانیهما انّ ابا بکر کان یؤثر الخروج من مکة و قد کان خرج من قبل فرد فازداد کراهیة للمقام فلمّا خرج مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقّة العظیمة و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة لانّ علی قدر سهولة العبادة

ص :406


1- 1) اتفاقی علماء مسلمین است که احدی از بشر بفضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم بذبح و قربانی(ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق).

یکون نقصان الثواب (1).

و ابن سبع مغربی در شفاء الصّدور ضمن بیان شجاعت علی علیه السّلام گوید.

علماء العرب اجمعوا علی انّ نوم علیّ علیه السّلام علی فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من خروجه معه و ذلک انّه وطّن نفسه علی مفاداته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و آثر حیاته و اظهر شجاعته بین اقرانه (2).

پس مطلب بقدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر روی جنون یا تعصّب بدتر از جنون-بس است خیلی معذرت می خواهم رشتۀ سخن در اینجا طولانی شد خوبست برویم بر سر مطلب-.

ص :407


1- 1) ما حصل معنی آنکه قبلا فضیلت خوابیدن علی علیه السّلام در فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیلة الهجره بر مصاحبت ابی بکر در غار را بقسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم اینک(بمقتضای وقت)تأکیدا بر آنچه قبلا ذکر نمودیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نمائیم. 1-انس و الفت فوق العاده علی علیه السّلام با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبر دور بشود و بعکس عدم انس أبو بکر با رسول خدا باعث اشتیاق او بمصاحبت با آن حضرت بوده پس خوابیدن علی در فراش که باعث دوری از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی نمود پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده افضل است بر مصاحبت ابی بکر برای آنکه صواب عمل را بمقدار مشقت در عمل می دهند(چنانچه گفته اند افضل الاعمال احمزها). 2-چون أبی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده پس زیاد شد کراهت ماندن او در مکه و لذا زمانی که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی علیه السّلام که در آن شب اختیارا تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را در معرض شمشیرها و سر خود را در مقابل سنگباران دشمنان(که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را بقتل رسانند)قرار داد بدیهی است تحمل آن شدائد بمراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیلة الغار در مصاحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
2- 2) اجماعی علماء عرب است بر اینکه خوابیدن علی علیه السّلام لیلة الهجرة در فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و باین وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود.

و اما اینکه فرمودید مراد از اشدّاء علی الکفّار خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب بوده است فقط بمحض ادعاء از شما قبول نمی شود باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقه می نماید یا خیر چنانچه مطابقه نماید بجان و دل می پذیریم.

در مباحثات علمی و مناظرات دینی شدتی برای عمر نبوده

بدیهی است شدت و غلظت در دو جهت متصور است یکی در مباحث علمی و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید البیان بوده باشد یا در میدان های جنگ و جهاد فی سبیل اللّه شخصا رشادت و شجاعت و غلظتی بکار برده باشد.

اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علمی برای خلیفه عمر ابدا در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین(شیعه و سنّی)حتی بیگانگان سیر نمودیم غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهة ندیدیم.

چنانچه آقایان محترم همچون هنر علمی و محاوره دینی و مباحثات با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید بیان نمائید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.

اقرار عمر برتری علی را بر خودش علما و عملا

ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند در ادوار خلافت خلفاء در جمیع موضوعات علمی و دینی حلاّل مشکلات مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده.

با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان بآنها در فضایل آنها جعل نمودند (چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند)مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابو بکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا می نوشتند و مسائل مشکله سؤال می کردند ناچار متوسل می شدند بذیل عنای مولانا علی علیه السّلام و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علی بن أبی طالب.

ص :408

لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را بقسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند چنانچه در تاریخ حالات خلفاء کاملا وارد است.

بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفاء(ابو بکر و عمر و عثمان)در مقابل علی علیه السّلام و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند.

چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابو بکر می گفت اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم (1).

و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که لو لا علی لهلک عمر اگر علی نبود من هلاک شده بودم.

و غالبا موارد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم شاید مطالب مهمتری برای مذاکره لازم باشد.

نواب- قبله صاحب کدام مطلب مهم تر از این موضوع است که بیان نمودید آیا در کتب معتبرۀ ما این کلمات ضبط و نقل گردیده چنانچه هست و نظر دارید برای مزید بینائی ما بیان فرمائید ممنون خواهیم شد.

داعی- عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند(باستثناء قلیلی از متعصّبین لجوج)که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند برای روشن شدن مطلب و اتمام حجة ببعض از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.

در اسناد گفتار عمر لو لا علی لهلک عمر

«1»قاضی فضل اللّه بن روزبهان متعصّب در ابطال الباطل«2»ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در ص 337 تهذیب التّهذیب(چاپ حیدرآباد دکن) «3»و نیز ابن حجر در ص 509 جلد دوم اصابه(چاپ مصر)«4»ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در ص 201 و 202 کتاب تأویل مختلف الحدیث«5»ابن حجر مکی متوفی سال 973 در ص 78 صواعق محرقه«6»حاج احمد افندی در ص 146 و 152 هدایت المرتاب«7»

ص :409


1- 1) مرا از این مقام بر دارید زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شما است.

ابن اثیر جزری متوفی سال 630 در ص 22 جلد چهارم اسد الغابه«8»جلال الدین سیوطی در ص 66 تاریخ الخلفاء«9»ابن عبد البر قرطبی متوفی سال 463 در ص 474 جلد دوم استیعاب«10»سید مؤمن شبلنجی در ص 73 نور الابصار«11»شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل«12»محمّد بن علی الصبان در ص 152 اسعاف الراغبین «13»نور الدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در ص 18 فصول المهمّه«14»نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی متوفی سال 911 در جواهر العقدین«15»ابن ابی الحدید معتزلی متوفی سال 655 در ص 6 جلد اول شرح نهج البلاغه«16»علامه قوشچی در ص 407 شرح تجرید«17»خطیب خوارزمی در ص 48 و 60 مناقب«18»محمّد بن طلحه شافعی در ص 29 ضمن فصل ششم مطالب السئول«19»امام احمد بن حنبل در فضائل و مسند«20» سبط ابن جوزی در ص 85 و 87 تذکره«21»امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان«22»علامه ابن قیم جوزی در ص 41 تا ص 53 طرق الحکمیة ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت«23» محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی سال 658 در باب 57 کفایت الطالب«24»ابن ماجه قزوینی در سنن«25»ابن مغازلی شافعی در مناقب«26»ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد «27»محمّد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین«28»دیلمی در فردوس«29»شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّه«30»حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و ما نزل القرآن فی علی و بسیاری دیگر از اجلّه علماء خودتان باختلاف الفاظ و عبارات نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالبا با ذکر موارد قضایای وارده آورده اند که می گفت لو لا علیّ لهلک عمر.

اشاره ببعض مواردی که علی (ع)خلفا را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی نبود هلاک شده بودند

از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام بعد از نقل اخباری مسندا خبر حذیفة بن الیمان را که دیگران از علمای شما هم نقل نموده اند ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقات نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی حذیفه گفت.

اصبحت و اللّه اکره الحقّ و احبّ الفتنة و اشهد بما لم اره و احفظ غیر

ص :410

المخلوق و اصلّی علی غیر وضوء ولی فی الارض ما لیس للّه فی السماء (1).

عمر از این کلمات غضبناک گردید خواست او را اذیت کند در همان بین امیر المؤمنین علی علیه السّلام رسید آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود از چه جهة غضبناکی قضیه را نقل نمود حضرت فرمود مطلب مهمی نیست تمام را صحیح گفته.

مراد از حق که از او کراهت دارد مرگ است و مراد از فتنه که دوست می دارد مال و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم بچیزی که ندیده ام یعنی شهادت می دهم بوحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم یعنی صلوات برسول خدا که جائز است بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان یعنی برای من زوجه ایست که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد.

عمر گفت کاد یهلک ابن الخطّاب لو لا علیّ بن أبی طالب (2).

آنگاه مؤلف گنجی گوید این مطلب(که خلیفه می گفت اگر علی نبود عمر هلاک می شد)ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.

و صاحب مناقب گوید مکرّر خلیفه عمر رضی اللّه عنه می گفت لا عشت فی امة لست فیها یا ابا الحسن (3).

و نیز می گفت عقمت النساء ان یلدن مثل علیّ بن أبی طالب (4).

و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده از ترمذی نقلا از ابن عباس خبر مفصّلی نقل نموده که در آخر آن خبر گوید کانت الصحابة رضی اللّه عنهم یرجعون الیه علیه السّلام فی احکام الکتاب و یأخذون

ص :411


1- 1) صبح کردم در حالتی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم بچیزی که ندیده ام او را و حفظ می نمایم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضو و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان.
2- 2) نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود.
3- 3) نباشم در امتی که تو در آن امت نباشی یا ابا الحسن(کنیة علی علیه السّلام بود).
4- 4) عقیم اند زنان بزایند مثل و مانند علی بن أبی طالب(ع).

عنه الفتاوی کما قال عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه فی عدّة مواطن لو لا علیّ لهلک عمر-و قال صلّی اللّه علیه و آله اعلم امّتی علی بن أبی طالب (1).

پس با این مختصر بیانی که بمقتضای وقت مجلس نمودیم تصدیق می فرمائید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابدا شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد بلکه خود اقرار و اعتراف بعجز داشته و تصدیق می نموده که علی علیه السّلام فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده تا آنجا که متعصّبین از علماء شما مانند ابن حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقه نقلا از ابن سعد آورده که عمر می گفت أ تعوّذ باللّه من معضلة لیس لها ابو الحسن یعنی علیّا (2).

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد

و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصا شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد بر عکس بحکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پرزور از کفار قرار می گرفت ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد.

حافظ- کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و بمثل خلیفه عمر رضی اللّه عنه که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها بوجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمائید آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت بمردمان بزرگی مانند خلیفه عمر رضی اللّه عنه که مایۀ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمائید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.

داعی- خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز کما

ص :412


1- 1) اصحاب پیغمبر(ص)در احکام قرآن مراجعه بعلی(علیه السّلام)می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت اگر علی نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم(ص)فرمود اعلم و داناترین امت من علی بن أبی طالب است.
2- 2) بخدا پناه می برم از معضله و امر پیچیده ای که ابو الحسن یعنی علی در او نباشد.

ینبغی داعی را نشناخته اید گمان می نمائید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم خاصه نسبت باشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند و لو از هر طبقه باشند.

فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها بهمین جهات بین مسلمانان اسباب بدبختی گردیده سوء نظر و گمانهای بد است که بر خلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با اینکه صریحا در آیه 12 سوره 49(حجرات)می فرماید یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ (1).

چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آنکه مطلب غیر از اینست که شما گمان نمودید زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.

بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم ولی بحکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنمائیم.

بازهم بیان حقیقت

اینکه فرمودید داعی نسبت بخلیفه عمر اهانت نمودم(ببخشید)اینجا مغلطه نمودید یا خواستید باین جمله تحریک اعصاب مخالفین نمائید.

و حال آنکه صحبت ما راجع بخلیفه جنبۀ اهانت نداشت بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تر بیان نمایم تا بدبینی از میان برود.

اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهین منت وجود خلیفه عمر است احدی انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام بفتوحات عالیه نائل آمده ولی در عین حال نباید فراموش نمود که بشهادت و إقرار علمای بزرگ خودتان از قبیل قاضی أبو بکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در

ص :413


1- 1) ای اهل ایمان زیاد دوری نمائید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است

شرح نهج البلاغه و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصا لشکرکشیها خلیفه عمر با أمیر المؤمنین علی علیه السّلام شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد.

علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود.قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخیص أمیر المؤمنین علی علیه السّلام می بود چه آنکه گفته اند.

سیاهی لشکر نیاید بکار

که یک مرد جنگی به از صد هزار

و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست بمیدان برود پی درپی مسلمین شکست خوردند تا زمانی که آن حضرت بدعای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شفا یافت و حمله بدشمن نمود و فتح قلاع خیبر بدست آن حضرت واقع شد.

و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که بیاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ (1).

و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.

ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفاء مخصوصا زمان خلیفه عمر واقع شد بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خلیفه عمر بن الخطّاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.

حافظ- این اهانت نیست که شما می فرمائید خلیفه عمر رضی اللّه عنه از میدان جنگ

ص :414


1- 1) نیست شمشیری مگر ذو الفقار و نیست جوانمردی مگر علی علیه السّلام.

فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.

داعی- اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است این نوع از اهانت را علماء بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند اگر ایراد و اشکالی دارید بعلماء خودتان بنمائید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.

حافظ- در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر رضی اللّه عنه از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید.

شکست أبو بکر و عمر در خیبر

داعی- در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعۀ مهمّۀ غزوۀ خیبر است که آقایان شکست خوردند چون علی علیه السّلام چشمهای مبارکش درد می کرد روز اول رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علم و پرچم مسلمین را به ابی بکر دادند و بسرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند روز دوم علم را بعمر دادند ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده ترسیده فرار نمودند.

حافظ- این بیانات شما ساخته های شیعیان است و الاّ آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.

داعی- مکرر عرض کردم شیعیان پیروان أئمه از اهل بیت اند که صادق و مصدّق بودند هرگز دروغ نگفته و نمی گویند چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابدا احتیاجی بجعل حدیث ندارند-غزوۀ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دورۀ زندگانی خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند آنچه الحال در نظر دارم بعرضتان می رسانم حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی سال 430 در ص 62 جلد اول حلیة الاولیاء و محمّد بن طلحه شافعی در ص 40 مطالب السئول از سیرۀ ابن هشام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 کفایت الطالب و دیگران از اکابر علماء و مورخین خودتان که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد-ولی برای شما أهمّ از همۀ آن اقوال تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمّد بن

ص :415

اسماعیل بخاری در ص 100 جلد دوم صحیح چاپ مصر سال 1320 و مسلم بن حجّاج در ص 324 جلد دوم صحیح چاپ مصر سال 1320 که صریحا نوشته اند فرجع ایضا منهزما یعنی(خلیفه عمر)دو مرتبه از میدان جنگ فرارا بر گشت.

و از جمله دلائل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن أبی الحدید معتزلی ضمن قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که بنام علویات سبع نامیده شده که در فضائل مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام سروده بنام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:

أ لم تخبر الاخبار فی فتح خیبر

ففیها لذی اللبّ الملبّ أعاجیب

و ما انس لا انس اللّذین تقدّما

و فرّهما و الفرّ قد علما حوب

و للرّایة العظمی و قد ذهبا بها

ملابس ذلّ فوقها و جلابیب

یشلّهما من آل موسی شمردل

طویل نجاد السیف اجید یعبوب

یمجّ منونا سیفه و سنانه

و یلهب نارا غمده و الانابیب

احضّرهما أم حضّرا خرج خاضب

و ذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب

عذرتکما انّ الحمام لمبغض

و انّ بقاء النفس للنّفس محبوب

لیکره طعم الموت و الموت طالب

فکیف یلذّ الموت و الموت مطلوب

(1)

پس تصدیق نمائید که ما قصد اهانت نداشتیم بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدانهای جنگ شدت و غلظت و شجاعتی شخصا برای خلیفه

ص :416


1- 1) ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است.چون آن دو(ابی بکر و عمر) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچم داری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن(پرچم بزرگ)پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند با آنکه می دانستند فرار از جنگ گناهی است کفرآمیز چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شتر مرغ نر پرشهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده بایشان حمله ور گردید که گویا رو بدو خوش صورت حنا بسته می رود.و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزۀ او باعث ترس ایشان گردید. (آنگاه ابن ابی الحدید گوید)بجای شما(ای دو خلیفۀ بزرگوار)عذر خواهی می کنم(از شکست و فرار نمودن از میان یهود بی قابلیت)زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ زندگانی محبوب است شما هم(مانند همه)از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ بدنبال هر کس هست پس چگونه باختیار خود موت را بخواهید و لذت او را بچشید.

نموده تا مشمول أشداء علی الکفّار واقع شود بلکه در مقابل دشمن قوی جا خالی نموده از معرکه بر کنار می شدند.

و اگر خوب با نظر دقت و انصاف بنگرید خواهید تصدیق نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی علیه السّلام بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصا شدید الغضب بر کفّار و غالب بر آنها می آمده چنانچه در آیه 59 سوره 5(مائده)خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ یُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ یَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (1).

حافظ- عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن علی کرم اللّه وجهه جاری نمائید.

داعی- مکرّر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتم بی دلیل نبوده چنانچه پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید مع ذلک بازهم اعتراض می نمائید خوب است بنحو سؤال بفرمائید آیا چه دلیل بر این گفتار هست تا جواب عرض نمایم اینک جواب فرمودۀ شما را بعرض می رسانم.

اوّلا اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.

حافظ- آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم را که آن همه جنگها و فتوحات نمودند شما با لسان اهانت فرّار بخوانید.

ص :417


1- 1) ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود بزودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت بمؤمنان سرافکنده و فروتن و بکافران سرافراز و مقتدرند(مانند علی علیه السّلام و پیروانش)بنصرت اسلام بر می انگیزد که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند اینست فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و باحوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد.

داعی- اوّلا داعی لسان اهانت نداشتم بلکه وصف حال آنها را نمودم.ثانیا داعی آنها را فرّار نخوانده ام بلکه تاریخ این طور نشان می دهد گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه احد و حنین که عموما حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در مقابل کفّار تنها گذاردند چنانچه طبری و دیگران از مورخین بزرگ خودتان نوشته اند.

چگونه ممکن است کسانی که پشت بمیدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند محبوب خدا و رسول او باشند.

ثالثا در نزول این آیه در شأن علی علیه السّلام داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند أبو اسحاق امام أحمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان خود گوید این آیه شریفه در شأن علی بن ابی طالب شرف نزول یافته چه آنکه واجد تمام صفات مذکورۀ در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.

و در تمام سی شش غزوه ای که برای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش آمد هیچ مورّخی از خودی و بیگانه ننوشته اند و لو یک مرتبه علی علیه السّلام از میدان جنگ و جهاد فی سبیل اللّه روی گردانده باشد.

حتّی در جنگ احد که جمیع أصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه(سید الشهداء)عمّ بزرگوار پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود.

با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه برو بر زمین آمد مع ذلک باثبات قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را بنفع مسلمین تمام کرد.

حافظ- آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار بصحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموما و دو خلیفه بر حق أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما پروانه وار در أطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.

ص :418

داعی- مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمائید عموم مورخین نوشته اند که در جنگ احد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند راجع بخیبر که عرض نمودم.و اما در حنین مسلّم است که همه فرار نمودند چنانچه حمیدی در جمع بین الصحیحین و حلبی در ص 123 جلد سیم سیرة الحلبیه گوید تمام اصحاب فرار نمودند الاّ چهار نفر علی علیه السّلام و عباس جلو روی پیغمبر و أبو سفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبد اللّه بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امّا فرار مسلمین عموما در احد مورد انکار احدی نبوده خوبست سیر در تواریخ بنمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود مخصوصا ابن أبی الحدید در ص 276 جلد سیم شرح نهج البلاغه ضمن ردّ هزلیّات جاحظ ناصبی گوید:فر المسلمون باجمعهم الاّ اربعة علیّ علیه السّلام و الزبیر و طلحة و ابو دجانة یعنی روز احد تمام مسلمین فرار نمودند مگر این چهار نفر پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثناء نمودند معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزو فراریها بودند فلذا جبرئیل ندا در داد لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ.

چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و نور الدین مالکی در ص 43 فصول المهمه و دیگران ضبط نمودند که قبلا عرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلد شد و هاتفی ندا در داد لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار (1).

در تمام جنگها آن حضرت مؤید من جانب اللّه بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.

چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 27 کفایت الطالب باسناد خود نقل می نماید از عبد اللّه بن مسعود که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ما بعث علیّ فی سریّة الاّ رایت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابة تظله حتی یرزقه اللّه الظفر (2).

ص :419


1- 1) نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذو الفقار(که شمشیر علی علیه السّلام بود)
2- 2) به هیچ جنگی علی تنها فرستاده نشد مگر دیدم جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید.

و امام أبو عبد الرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی نقل می نماید که امام حسن علیه السّلام با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت در غزوۀ خیبر وقتی علی رفت رو بقلعه یقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره.

فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.

تا آنجا که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود اسلام قوت نگرفت مگر بشمشیر علی علیه السلام.

علی محبوب خدا و پیغمبر بود

رابعا در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند این صفت محبوبیت از خصائص أمیر المؤمنین است و دلائل بر این معنی بسیار است من جمله از آن اخبار خبری است که محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 کفایت الطالب باسناد خود نقل نموده از عبد اللّه بن عباس که گفت روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودیم علی علیه السّلام وارد شد سلام نمود پس از رد سلام رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علی را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید پدرم عباس عرض کرد یا رسول اللّه آیا دوست می داری او را حضرت فرمود ای عمّ بزرگوار و اللّه اللّه اشدّ حبّا له منّی (1).

حدیث رایت در فتح خیبر

اهمّ از همۀ دلائل بر محبوبیت علی علیه السّلام و اینکه در میدانهای جنگ کرّار بوده نه فرّار حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنّت و جماعت انکار این حدیث ننموده مگر ناصبی متعصّب عنود.

ص :420


1- 1) بخدا قسم محبت و دوستی خداوند باو بیشتر از من است.

نواب- قبله صاحب حدیث رایت چیست متمنی است اگر زحمت نیست با سلسله اسنادش بیان فرمائید.

داعی- اکابر علماء و مورخین فریقین(شیعه و سنّی)متفقا حدیث رایت را نقل نموده اند از قبیل محمّد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السیر فی باب دعاء النبی جلد دوم صحیح و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوه خیبر جلد سیم صحیح و مسلم بن حجاج در ص 324 جلد دوم صحیح و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی و ترمذی در سنن و ابن حجر عسقلانی در ص 508 جلد دوم اصابه و محدث شام در تاریخ خود و احمد بن حنبل در مسند و ابن ماجه قزوینی در سنن و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ینابیع الموده و سبط ابن جوزی در تذکره و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 کفایت الطالب و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و ابو القاسم طبرانی در اوسط و ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در ص 212 جلد دوم محاضرات الادباء بالاخره عموم محدثین و مورخین شما در کتب معتبرۀ خود این حدیث را آورده اند تا آنجا که حاکم گوید هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر و طبرانی گوید فتح علیّ لخیبر ثبت بالتواتر (1).

خلاصه خبر اینست که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند پس از اینکه سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند چنانچه اشاره نمودیم اصحاب از این شکستهای پی درپی (که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل)متأثر و دلتنگ شدند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای قوت قلب اصحاب و بشارت بفتح و پیروزی فرمودند و اللّه لأعطینّ الرایة غدا رجلا کرّارا غیر فرّار یفتح اللّه علی یدیه یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله (2).

ص :421


1- 1) این حدیثی است که داخل گردید در حد تواتر-فتح علی در خیبر بتواتر ثبت گردیده.
2- 2) بخدا قسم فردا پرچم را بکسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرارکننده،فتح کند خدا بر دست او و او است کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد.

آن شب تمام اصحاب در این فکر بخواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل کرا خواهد بود چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر جلوه می دادند آنگاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود این اخی و ابن عمّی علیّ بن أبی طالب کجا است برادر و پسر عمّم علی بن أبی طالب.

علی کو که حلاّل هر مشکل اوست

علی کو که مفتاح قفل دل اوست

عرض کردند یا رسول اللّه درد چشم دارد بقسمی که قادر بحرکت نمی باشد بسلمان فرمود او را حاضر نما سلمان رفت دست علی را گرفت در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد سلام کرد حضرت پس از رد جواب فرمود کیف حالک یا ابا الحسن حالت چونست یا ابا الحسن عرض کرد بحمد اللّه خیرا صداع برأسی و رمد بعینی لا ابصر معه (1).

حضرت فرمودند ادن منی نزدیک من آی چون نزدیک آمد فبصق فی عینیه و دعا له فبرئ حتی کان لم یکن به وجع (2).

آنگاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را باو داد و رفت بسوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.

ابن صباغ مالکی در ص 21 فصول المهمه این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 بعد از ذکر اخبار گوید حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بود این اشعار را بالبداهه در مدح علی علیه السّلام گفت و کان علیّ ارمد العین یبتغی دواء فلمّا لم یحسّ مداویا شفاه رسول اللّه منه بتفلة فبورک مرقیّا و بورک راقیا و قال سأعطی الرایة الیوم فارسا کمیّا شجاعا فی الحروب محامیا

ص :422


1- 1) بحمد اللّه خیر است سر و چشمم درد می کند که جائی را نمی بینم.
2- 2) آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد فوری چشم او گشاده و روشن و مرض بر طرف شد کانه ابدا دردی نداشته.

یحبّ الاله و الاله یحبّه

به یفتح اللّه الحصون الاوابیا

فخصّ بها دون البریّة کلّها

علیّا و سمّاه الوصیّ المؤاخیا

و ابن صباغ از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب گفت دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را بپیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد مع ذلک علی را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.

و سبط ابن جوزی در ص 15 تذکره و امام ابو عبد الرّحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علی علیه السّلام در خیبر همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابن حجر مکی در صواعق و ابن شیرویه در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطّاب می گفت:بعلی علیه السّلام سه چیز داده شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آن من باشند(1) تزویج فاطمه بعلی(2)سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علی(3)علمداری او در فتح خیبر.

خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد علی علیه السّلام بود.

و حدیث طیر مشوی که شب گذشته ذکر شد خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.

پس از این دلائل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد ثابت آمده که مستجمع جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول یحبّهم و یحبّونه در آیه شریفه امیر المؤمنین علی علیه السّلام می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه.

اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم بلکه عین واقع و حقیقت ثبت

ص :423

ثبت شدۀ در تاریخ را گفتم بطریقی که علمای خودتان با دلائل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ در میدانهای جنگ و مباحثات علمی علی علیه السّلام بوده است

علاوه بر گفتار داعی علماء بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم من باب نمونه عرض می نمایم که محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی در سال 658 قمری در باب 13 کفایت الطالب بعد از نقل حدیثی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده هر کس می خواهد نظر کند بآدم و نوح و إبراهیم نظر کند بعلی علیه السّلام بیاناتی دارد تا آنجا که گوید علی آن کسیست که خدا در قرآن او را وصف نموده بآیه وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (1)الخ.

و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علی علیه السّلام عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلائل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی بمسائل مشکله نبود رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهة مسلمین نبود.

چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده که فرمود اسلام قوت نگرفت مگر بشمشیر علی و مال خدیجه پس علی علیه السّلام از هر کس اولی و الیق و أحق باین مقام و مرتبه بوده است.

و أما اینکه فرمودید رحماء بینهم در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده متأسفانه این عقیده هم بشهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلائل بر این معنی بسیار است ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست-از آقایان محترم تمنا می کنم بهمین مقدار از گفتار اکتفا نموده و از این موضوع صرف نظر نمائید می ترسم موجب رنجش گردد.

حافظ- شما وقتی با دلائل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمائید هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد اگر بدون فحش دادن دلائلی هست بیان فرمائید.

ص :424


1- 1) چنانچه در همین کتاب مبسوطا ذکر شده.

داعی اولا حقیر اهل فحش نیستم-چنانکه در این شبها بشهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.

ثانیا دلائل بسیاری موجود است که اگر بخواهم بتمام آنها استدلال نمایم وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند ولی چون امر فرمودید بخلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمائید-رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود بدست آورید.

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر

اولا اتفاقی تمام مورخین ما و شما از قبیل ابن خلدون و ابن خلّکان و ابن اعثم کوفی است و در صحاح سته و کتب معتبرۀ شما ثبت است و مسعودی در ص 435 جلد اوّل مروج الذهب و ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه و دیگران از علماء شما آورده اند که عثمان بن عفّان وقتی بمقام خلافت رسید بر خلاف سنّت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سیرۀ شیخین(ابی بکر و عمر)رفتار نمود.

و حال آنکه باتفاق فریقین و جمیع مورخین در مجلس شوری عبد الرّحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و طریقۀ شیخین و اینکه بنی امیّه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید.

ولی وقتی بر امر خود مستقر شد کاملا بر خلاف سیرۀ آنها رفتار نمود و صریحا خلاف عهد نمود-و خود می دانید که نقض عهد و پیمان بحکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جمله گناهان بزرگ است-و بصراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملا نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین(ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیّه را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط نمود و این اولین لکّۀ بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.

حافظ- چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سیرۀ ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما رفتار نمود.

داعی- اول قدمی که بر خلاف سنت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و طریقۀ شیخین بر داشت بنابر آنچه مورخین مفصّلا نوشته اند و مسعودی محدّث و مورّخ معروف مقبول الفریقین

ص :425

در ص 433 جلد اول مروج الذهب مختصرا ذکر نموده خانه ای بنا کرد از سنک و کاس و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخشش های بیجا به بنی امیّه و دیگران نمود(مانند آنکه خمس بلا دارمنیه را که در زمان او فتح شد(بدون هیچ مجوّز شرعی)بمروان ملعون واگذار کرد بعلاوۀ صد هزار درهم از بیت المال-و چهار صد هزار درهم بعبد اللّه بن خالد-و صد هزار درهم بحکم ابن ابی العاص ملعون و طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دویست هزار درهم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود-(چنانچه ابن ابی الحدید هم در ص 68 جلد اول شرح نهج البلاغه ثبت نموده)و روزی که او را کشتند در نزد خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت؟!).

همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیّه و غیره را که روی کار آورده بود از ید از آنچه او داشت تهیه نمودند و بغارت اموال مردم مشغول شدند؟انتهی.

زیرا معروف است الناس علی دین ملوکهم شیخ می فرماید:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته آن هم برای خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مقابل فقر و تهی دستی مردم آن زمان- بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شوری که بطریقۀ آنها رفتار نماید بوده است.

مسعودی در جلد اول مروج الذهب ضمن حالات عثمان می نویسد خلیفه عمر سفری با پسرش عبد اللّه بحج رفت و خرج راه او ایابا و ذهابا شانزده دینار شد به پسرش عبد اللّه گفت مادر خرج خود اسراف نمودیم.

اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقۀ زندگانی خلیفه عمر و گشاد بازی و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمائید که کاملا عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است.

ص :426

روی کار آوردن عثمان فساق بنی امیه را

ثانیا فسّاق و فجّار بنی امیّه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین(ابی بکر و عمر)بکار گماشت.

از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو بشهادت تاریخ طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مردود و ملعون بلسان مبارک آن حضرت بودند؟

حافظ- دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.

بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان،ملعون خدا و پیغمبر بودند

داعی- دلیل بر لعن دو قسم است یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحا بنی امیّه را شجرۀ ملعونه خوانده در آیه 62 سوره 17 (بنی اسرائیل)که فرماید وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن.

چنانچه امام فخر رازی و طبری و قرطبی و نیشابوری و سیوطی و شوکانی و آلوسی و ابن ابی حاتم و خطیب بغداد و ابن مردویه و حاکم و مقریزی و بیهقی و دیگران از مفسرین و علماء خودتان در ذیل این آیه نومیه از ابن عباس(حبر امت)رضی اللّه عنه نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را در خواب بصورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت وتاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.

مخصوصا امام فخر رازی از ابن عباس نقل می نماید که از میان تمام بنی امیّه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نام حکم بن ابی العاص را می برد پس بحکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالخصوص نام او را بلعنت بزبان جاری می نمود

ص :427

و از طرق روات معتبرۀ فریقین(شیعه و سنی)احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد باحادیث شیعه ننمائیم لذا ببعض از آنچه از علماء شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد

حاکم نیشابوری در ص 487 جلد چهارم مستدرک و ابن حجر مکّی در صواعق محرقه نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحا از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده که فرمود انّ أهل بیتی سیلقون بعدی من امّتی قتلا و تشریدا و انّ اشد قومنا لنا بغضا بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم-و مروان بن الحکم کان طفلا قال له النبیّ صلّی الله علیه و سلم هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون (1).

و نیز ابن حجر بفاصلۀ یک حدیث از عمر بن مرة الجهنی و حلبی در ص 337 جلد اول سیرة الحلبیه و بلاذری در ص 126 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ینابیع الموده و حاکم در ص 481 جلد چهارم مستدرک و دمیری در ص 299 جلد دوم حیات الحیوان و ابن عساکر در تاریخ خود و امام الحرم در ذخایر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مرة نقل نموده اند که انّ الحکم بن ابی العاص استاذن علی النبی صلّی الله علیه و سلم فعرف صوته فقال ائذنوا له علیه لعنة اللّه و علی من یخرج من صلبه الاّ المؤمن منهم و قلیل ما هم (2).

و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر خود ذیل آیه وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ و معنای آن اشاره بقول ام المؤمنین عایشه می نماید.

که بمروان می گفت لعن اللّه اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه اللّه (3).

ص :428


1- 1) زود است که اهل بیت من بعد از من ملاقات می کنند از امت من کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و بدرستی که بغض و کینه و دشمنی بنی امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت بما از همه بیشتر است-و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود حضرت فرمود این وزغ پسر وزغ است(یعنی چلپاسه و مارمولک)و ملعون پسر ملعون می باشد.
2- 2) حکم بن ابی العاص از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله اذن و اجازه ورود خواست پیغمبر (ص)صدای او را شناخت فرمود اذن بدهید او را لعنت خدا بر او باد و بر اولادهای او که از صلبش بیرون می آیند مگر مؤمن از آنها و آن مؤمنین بسیار کم اند.
3- 3) خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نموده.

و علامۀ مسعودی در ص 435 جلد اول مروج الذهب گوید مروان بن حکم طرید و راندۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.

در زمان خلافت أبی بکر و عمر اجازه ورود بمدینه نیافت ولی عثمان که خلیفه شد بر خلاف سیره و رفتار رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أبی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه بدور خود جمع و با آنها زیاده از حد مهربانی نمود.

نواب- قبله صاحب حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود.

حکم بن ابی العاص

داعی- حکم بن أبی العاص عموی خلیفه عثمان بود بنابر آنچه طبری و ابن أثیر و بلاذری در ص 17 جلد پنجم انساب نوشته اند در جاهلیت همسایه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه بمدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و بطریق تقلید آن حضرت را آزار می داد حتی در نماز با انگشت تحقیر بآن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت بهمان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد روزی بمنزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند فلذا بامر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودند بطائف در زمان خلافت ابی بکر و عمر:عثمان شفاعت نمود که چون حکم عموی من است اجازه دهید بر گردد بمدینه آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول اللّه را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود بخلافت رسید آنها را برگرداند هرچند مردم و اصحاب رسول اللّه اعتراض کردند اعتنا ننمود بعلاوه مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام أشرار بنی امیه را بدور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را بآنها واگذار نمود که

ص :429

آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.

ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند

که از جمله آنها ولید بن عقبة بن أبی معیط بود که او را بولایت و امارت کوفه فرستاد ولید کسیست که بنا بروایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ذیل حالات عثمان:پیغمبر درباره او فرموده بود انّه من اهل النار یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور بمنتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج الذهب و أبو الفداء در تاریخ خود و سیوطی در ص 104 تاریخ الخلفاء و أبو الفرج در ص 178 جلد چهارم أغانی و امام أحمد در ص 144 جلد اول مسند و طبری در ص 60 جلد پنجم تاریخ و بیهقی در جلد هشتم ص 318 سنن و ابن أثیر در ص 42 جلد سیم کامل و یعقوبی در ص 142 جلد دوم تاریخ و ابن اثیر در ص 91 جلد پنجم اسد الغابه و دیگران می نویسند در أیام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت بجای آورد آنگاه بمردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.

و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت بعثمان بردند.

و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را را بعد از ولید بکوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد بحد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه تظلم آورد بدربار خلافت طردش نمودند.

غلطکاریهای عثمان موجب قتل او شد

همین أعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتی بر خلاف طریقه و مشی ابی بکر و عمر ظاهر و بارز گردید سبب شد که خون مردم بجوش آمد نهضت ملّی تشکیل.و شد آنچه شد.

قطعا مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر

ص :430

ننموده و بنصایح مولانا امیر المؤمنین گوش نداد و فریب خودنمائیهای اطرافیان خود از بنی امیّه را خورد تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.

چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود(چون باخلاق عثمان آگاهی داشت) بنابر آنچه ابن ابی الحدید در ص 106 جلد سیم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر) گفتگوی عمر را با ابن عباس نقل نموده تا آنجا که گوید خلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر أصحاب شوری کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید بعثمان درباره او گفت أوه ثلاثا و اللّه لئن ولیها لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله (1).

و نیز ابن ابی الحدید در ص 66 جلد اول شرح نهج البلاغه بعد از نقل جمله مذکور گوید فراست عمر بصحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد(چنانچه عمر پیش بینی نموده بود)بنی امیّه را بدور خود جمع و بر گردن مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند با آنکه قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.

تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافیهای او در آوردند و بی اعتنائی او به نامه های امت منجر بقتل او گردید.

آقایان انصاف خوبست مراجعه نمائید به ص 357 تاریخ بزرگ محمّد بن جریر طبری که از اکابر علماء شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته و قد رای رسول اللّه ابا سفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به فقال صلّی اللّه علیه و سلم لعن اللّه الراکب و القائد و السائق (2).

آنگاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را

ص :431


1- 1) پس از سه مرتبه آه کشیدن گفت روزی که زمام امور دست عثمان برسد(پستهای حساس را)به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار نموده پس از آن اضافه نموده گفت در آن موقع عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.
2- 2) پیغمبر دید ابو سفیان سوار خری است معاویه جلو خر را می کشد و یزید پسر دیگرش از عقب خر را می راند فرمود خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را.

مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته بلکه امارت و حکومت بآنها داد تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند.

نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجّب می کنیم بلکه علماء بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی أبو سفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و جبرئیل شد خلیفه او را نکشت و فقط بیک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه باتفاق جمیع مسلمین چنین ملعونی واجب القتل بوده است.فاعتبروا یا اولی الابصار؟!

ایجاد نارضایتی در مردم منجر بقتل عثمان شد

و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمائید بخطبۀ 163 نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در ص 482 جلد دوم شرح نهج(چاپ مصر)از تاریخ کبیر طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نامه ها نوشته بولایات و مسلمانان را دعوت بجهاد نمودند در مدینه مقابل ظلم بنی امیّه بحمایت عثمان آنها را و در سال 34 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان بمدینه آمده و خدمت امیر المؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت بملاقات خلیفه رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را بعواقب امور متوجه ساختند و باو فهماندند که پای جان در بین است تا جائی که فرمودند:و انّی انشدک اللّه ان تکون امام هذه الامّة المقتول فانّه کان یقال یقتل فی هذه الامّة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیمة (1).

ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنکه تحبیب کند و از مردم عارض دلربائی کند و بگوید عمّال و

ص :432


1- 1) تو را بخدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی زیرا که قبلا گفته می شد که در این امت پیشوائی کشته خواهد شد که بواسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خون ریزی و کشت کشتار تا روز قیامت.

مأمورین من السّاعه معزول-نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجیده تر شد عاقبت رشته کشید تا بآنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان بدست مردم ناراضی کشته گردید.

پس سبب قتل عثمان ندانسته کاریهای خود او بود که بنصایح بزرگان گوش نداد تا بجزای عمل خود رسید بر خلاف ابی بکر و عمر که بنصایح مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده نتیجه کامل می بردند.

صدمه زدن عثمان اصحاب پیغمبر را

و ثانیا آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیر خواه و معترض بعملیات بی رویۀ او بودند امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالبا مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند.

که از جمله آنها عبد اللّه بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتی مورد احترام أبی بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.

مخصوصا ابن خلدون در تاریخ خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبد اللّه از او جدا نگردد برای آنکه آگاهی کامل بقرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مدح بسیار از آن نموده چنانچه ابن ابی الحدید و دیگران متعرض اند.

مضروب شدن ابن مسعود و مردن او

علماء و مورخین شما عموما نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود من جمله قرآن عبد اللّه بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبیاء بود طلبید عبد اللّه نداد عثمان خودش رفت منزل عبد اللّه و جبرا قرآن را از او گرفت وقتی عبد اللّه شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد.

ص :433

در مجالس و محافل احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را بحقایق متوجه می ساخت این خبرها را بعثمان دادند امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبد اللّه را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا رفت.

چنانچه ابن ابی الحدید در ص 67 و 226 جلد اول شرح نهج(چاپ مصر)ضمن طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا که گوید عثمان بعیادت عبد اللّه رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید بجائی که عثمان بعبد اللّه گفت استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی (1).

و نیز نقل نموده است بجرم آنکه چرا بدرقۀ ابی ذر نمود موقعی که او را بسمت ربذه تبعید می نمودند چهل تازیانه بر بدن عبد اللّه زد.

لذا عبد اللّه بعمّار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گذارد عمّار هم قبول نمود روی همین اصل بعد از وفات عبد اللّه عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گذارده و دفنش نمودند.

وقتی خبر بعثمان دادند رفت سر قبر عبد اللّه و بعمّار گفت چرا چنین نمودی گفت حسب الوصیّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم(این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعدا با او تلافی نمود).

واقعا کارهای خلیفه عثمان بنابر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است مخصوصا عملیاتی که باصحابه خاص و پاک رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم می نمود که حتی ابی بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می نمودند.

ص :434


1- 1) طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن(کنیۀ ابن مسعود بود)عبد اللّه گفت از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد(یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد).

مضروب شدن عمار بامر عثمان

و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟توهین بعمّار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده چنانچه علماء و مورخین فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدّی عمّال بنی امیّه در اطراف بلاد اسلام زیاد شد صحابه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع شدند و نامه ای بعثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمّال ظلم اموی ها و تقویت از آنها بنمائی و تجدید نظر در رویه و رفتار خود و اطرافیهای خود ننمائی نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد علاوه بر آنکه ضرر باسلام می زنی.

آنگاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد عاقبت گفتند مقتضی آنست که حامل نامه عمّار باشد.

چه آنکه فضل و تقوی و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است علی بن أبی طالب و سلمان و عمّار یاسر.

فلذا بدرخواست اصحاب جناب عمّار کاغذ را برداشت بخانه عثمان رفت وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود در دهلیز منزل عمّار را دید سؤال کرد یا ابا الیقظان(کنیۀ عمّار بود)کاری داری گفت کار شخصی ندارم و لکن جمعی از اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمائید و جواب آنان را بدهید.

نامه را گرفت چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد با کمال تغیّر نامه را بزمین افکند جناب عمّار فرمود خوب نکردی نامۀ اصحاب رسول اللّه محترم است چرا بر زمین افکندی حق بود می خواندی و جواب می دادی.

با عصبانیّت تمام گفت دروغ می گوئی آنگاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را بسختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند حتّی خود او هم چند لگدی

ص :435

بر شکم عمّار زد که بعلّت همان ضربات عمّار پیر مرد مبتلا بمرض فتق شد و بیهوش گشت خویشانش آمدند او را بمنزل امّ سلمه امّ المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بیهوش ماند تا چهار نماز از او فوت شد وقتی بهوش آمد نمازها را قضا کرد.

شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علماء خودتان ثبت است ابن ابی الحدید در شرح نهج و مسعودی در ص 437 جلد اول مروج الذهب ضمن مطاعنی که بعثمان وارد گردیده اشاره می کند که علّت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان عملیات او با عبد اللّه بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آوردند بود اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی برقّت قلب و رحم دلی او ببرند.

اذیت و تبعید نمودن ابا ذر و وفات او در صحرای ربذه

رابعا عمل و رفتار او با أبی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.

تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیر مرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت تبعید بشام و از آنجا بمدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه بصحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند تا عاقبت در آن صحرا أبی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند.

علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در ص 168 جلد چهارم طبقات و بخاری در کتاب زکاة صحیح و ابن ابی الحدید در ص 240 جلد اول و نیز در ص 375 تا 387 جلد دوم شرح نهج البلاغه و یعقوبی در ص 148 جلد دوم تاریخ خود و أبو الحسن علی بن الحسین مسعودی محدث و مورخ معروف قرن چهارم متوفی سال 346 در ص 438 جلد اول مروج الذهب و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحة بیانات همگی آنها را بعرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیر مرد مؤمن پاکدل محبوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلاوۀ اهانتهائی که بأمیر المؤمنین علیه السّلام بجرم آنکه چرا مشایعت أبی ذر رفته و همچنین بهمین جرم

ص :436

چهل تازیانه بعبد اللّه بن مسعود حافظ و کاتب وحی زدن را ثبت و ضبط نموده اند.

حافظ- اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الاّ خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعا از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.

داعی- مثلی معروف است که می گویند«ز مادر مهربان تر دایه خاتون»این دفاعی که جنابعالی از خلیفه عثمان می نمائید بر خلاف واقع و حقیقت است چنانچه مراجعه نمائید بکتب معتبرۀ تاریخ قطعا تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که بجناب أبی ذر وارد آورده اند بدستور صریح خود خلیفه بوده؟

دلیل بر این معنی کتب معتبرۀ علماء بزرگ خودتان است برای نمونه تمنّا می نمایم مراجعه نمائید بجلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصا بص 241 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(چاپ مصر)که نامۀ خلیفه را بمعاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان باو نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمائید اصل نامه اینست:

فکتب عثمان الی معاویة:امّا بعد فاحمل جندبا الیّ علی اغلظ مرکب و اوعره فوجّه به مع من سار به اللیل و النهار و حمله علی شارف لیس علیها الاقتب حتّی قدم به المدینة و قد سقط لحم فخذیه من الجهد (1).

شما را بخدا انصاف دهید اینست معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب؟!

ابی ذر محبوب خدا و پیغمبر و راست گوی امت بود

آیا این ابی ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگار صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دربارۀ او آن همه توصیه نمودند که علماء بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلۀ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.

ص :437


1- 1) نوشت عثمان بمعاویه جندب را(اسم ابی ذر بود)سوار بر شتر پیر و بی پالانی بنما با یک مرد بدخوئی که شب و روز او را براند تا بنزد من آورد(بهمین طریق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد صحابی محبوب خدا و پیغمبر را آوردند)وقتی وارد مدینه نمودند گوشت رانهای او می ریخت.

چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 172 جلد اول حلیة الاولیاء و ابن ماجه قزوینی در ص 66 جلد اول سنن و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 59 ینابیع الموده از صواعق ابن حجر مکّی حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین آورده از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی در ص 455 جلد سیم اصابه و ترمذی در ص 213 جلد دوم صحیح و ابن عبد البر در ص 557 جلد دوم استیعاب و حاکم در ص 130 جلد سیم مستدرک و سیوطی در جامع الصغیر نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ اللّه امرنی بحبّ اربعة و اخبرنی انّه یحبّهم قیل یا رسول اللّه سمّهم لنا قال علیّ منهم یقول ذلک ثلاثا و ابو ذر و مقداد و سلمان (1).

پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت قلب بگذارند چرا چنین نسبتها را بابی بکر و عمر ندادند چون نکردند لذا ثبت در تاریخ نگردید ما هم نگفته ایم.

حافظ- آنچه مورخین نوشته اند أبی ذر مرد ناراحتی بوده در شامات بنام علی کرم اللّه وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علی نموده بود و می گفت از پیغمبر شنیدم که فرمود علی خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علی را خلیفه منصوص معرفی می نمود لذا خلیفه عثمان رضی اللّه عنه برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.

وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد بر خلیفه عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.

داعی- اولا اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجر کشش نمایند

ص :438


1- 1) خداوند مرا امر فرموده بدوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد عرض کردند یا رسول اللّه نام آنها را برای ما بیان فرما فرمودند علی علیه السّلام و ابی ذر و مقداد و سلمان.

که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمائی بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و بصحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده بخواهند تبعید یا احضار بمرکز خلافت نمایند آیا قانون مقدّس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شتر پیر بی پالان و در تحت فشار غلام شدید الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب و راحت کند که وقتی بمقصد می رسد گوشت های پای او ریزش نماید اینست معنی رقّت قلب و رحم و مروّت؟!

و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود پس چرا امویهای مفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر بفسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود تا عملیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر بقتل خلیفه نگردد.

حافظ- از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید

داعی- از آنجائی که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود تصدیق صداقت و راستگوئی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علماء خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود مثل ابی ذر در امت من مثل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوی.

چنانچه محمّد بن سعد که از اکابر علماء محدثین شما است در ص 167 و 168 جلد چهارم طبقات و ابن عبد البر در ص 84 جلد اول استیعاب باب جندب و ترمذی در ص 221 جلد دوم صحیح و حاکم در ص 342 جلد سیم مستدرک و ابن حجر در ص 622 جلد سیم اصابه و متّقی هندی در ص 169 جلد ششم کنز العمّال و امام احمد در ص 163 و 175 جلد دوم مسند و ابن ابی الحدید در ص 241 جلد اول شرح نهج البلاغه نقلا از واحدی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه و صاحب لسان العرب و ینابیع المودّه از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد نقل کرده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ما اقلت الغبراء

ص :439

و ما اظلّت الخضراء علی رجل اصدق لهجة من ابی ذر (1)

بدیهی است کسی را که پیغمبر بشهادت علماء خودتان تصدیق راست گوئی او را نموده باشد قطعا آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند خوبست دیدۀ انصاف را بگشائید تا حقّ و حقیقت را آشکار ببینید.و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابی ذر بود قطعا متقدمین از علمای شما نقل می نمودند.چنانچه شرح حال ابو هریره و دیگران را نقل نمودند.

شما را بخدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول اللّه و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راست گوی امت بوده اگر بوظیفه دینی خود رفتار کرده امر بمعروف و اشاعه حق نموده بجرم آنکه چرا نقل احادیث رسول اللّه نموده آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود اینست معنی رحم و مروّت و رقّت قلب؟!

آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شهادت بصالحیت او داده زمانی که خبر مصائب وارده را باو می داد چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 162 جلد اول حلیة الاولیاء باسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت بمن فرمود انت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی قلت فی اللّه قال فی اللّه قلت مرحبا بامر اللّه (2)

خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان از طرفی حدیث نقل می نمائید که رسول اللّه فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند بهر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد.و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن طور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند.بجرم اینکه چرا طرفداری از علی

ص :440


1- 1) زمین کسی را بر نداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد
2- 2) تو مرد صالحی هستی زود است که بعد از من بلائی بتو برسد عرض کردم برای خدا فرمود برای خدا گفتم مرحبا بامر خدای متعال(آیا ابتلای ابی ذر بدست معاویه و امویهای اطراف خلیفه عثمان بامر او و تبعید بصحرای بی آب و علف و زجر کش شدن آن صحابی بزرگ بلائی نبود که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خبر داده بود که برای خدا بآن بلیه مبتلا خواهد شد).فاعتبروا یا اولی الابصار

نموده.شما هم از ظالمین دفاع می نمائید؟!!

یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند یا تصدیق نمائید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهائی را نسبت بصحابۀ پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمودند.

اخراج ابی ذر اجبارا بربذه

حافظ- آنچه مسلّم است ابی ذر بمیل و اختیار خود ربذه را قبول و بآنجا مسافرت نمود.

داعی- این بیانات جنابعالی اثر دست و پاهای بی جائی است که متأخرین از متعصّبین علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان بکار برده اند و الاّ بیرون کردن جناب ابی ذر را بجبر و اکراه مسلّم عند العموم است برای نمونه بیک خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در ص 156 جلد پنجم مسند و ابن ابی الحدید در ص 241 جلد اول شرح نهج و واقدی در تاریخ خود از ابو الاسود دؤلی(که در نزد علمای رجال شما از ثقات است)نقل نموده اند که گفت میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علّت خروجش سؤال کنم فلذا رفتم و از او سؤال نموده گفت مرا اجبارا اخراج نمودند باین صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمن داد روزی که در مسجد خوابم برده بود آن حضرت تشریف آورد با پا بمن زد که چرا در مسجد خوابیده ام عرض کردم بی اختیار خوابم برد آنگاه فرمود چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند عرض کردم می روم بزمین مقدس شام فرمود چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند عرض کردم برمی گردم بسوی مسجد فرمود چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی عرض کردم شمشیر می کشم و جنگ می کنم فرمود آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد عرض کردم بلی فرمود انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع پس شنیدم و اطاعت نمودم آنگاه گفت و اللّه لیلقین اللّه عثمان و هو آثم فی جنبی یعنی بخدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنهکار است در نزد من.

ص :441

آثار رحم و عطوفت از علی بن أبی طالب علیه السّلام

اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق باین رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است که چون بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنابر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصا ابن ابی الحدید مشروحا نوشته اند بدعتها را بر طرف نمود حکّام و مأمورین جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین بامارت برقرار نموده بودند عزل نمود.

بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند بمقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکّام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد حضرت فرمودند و اللّه لا اداهن فی دینی و لا اعطی الریاء فی امری (1).

مرا وادار بمداهنه می نمائید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من بحکومت برقرارند کما فی السابق بظلم و تعدی اشتغال دارند جواب آنها را در محکمۀ عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانائی ندارم.

و همین عمل عزل حکّام جور سبب مخالفت عدّه ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.

اگر موقعی که طلحه و زبیر بتقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام حکومت را بآنها داده بود از در مخالفت بر نمی خاستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را برپا نمی نمودند.

بعضی از مردمان قصیر الفکر ظاهر بین ایراد بسیاست مداری آن حضرت می گیرند؟ و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود-منتها سیاست بمعنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دوروئی و ریاء در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد بروز جزا بوده راه نداشته.

ص :442


1- 1) بخدا قسم مداهنه در دین و ریاء در امر نمی کنم.

زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود از سبب گریه اش سؤال نمودند فرمود شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند.

رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود با آن همه بدرفتاری هائی که عثمان با آن حضرت نموده بود(که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهرا ابدا ننمودند)مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که بعلی بگوئید نان و آب را بروی ما بسته اند فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین علیهما السّلام برای او فرستاد چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج و دیگران مفصّل نوشته اند.

رأفت و مهربانی آن حضرت بدوست و دشمن مورد انکار احدی نبوده آن قدر بزنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به ابو الارامل و الایتام و المساکین زنی را با مشگ آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده مشگ را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید بدوش کشیده بمنزل او رسانیده آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.

خلیفه عثمان هم بجود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت؟!

ادب نمودن عقیل را هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود

ولی امیر المؤمنین علیه السّلام به بستگان نزدیک خود جز بقدر اقل احتیاج نمی داد زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی بما بیشتر رسیدگی کنید

ص :443

و کمک زیادتری نمائید حضرت برای آنکه برادر را متنبّه سازد قطعه آهنی را آهسته بآتش گرم ساخت و ببدن عقیل نزدیک نمود فضجّ ضجیج ذی دنف من المها و کاد ان یحترق من میسمها (1).

حضرت فرمود:ثکلتک الثواکل یا عقیل أ تئنّ من حدیدة احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه أ تئنّ من الاذی و لا أئن من لظی (2).

بر آقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده پیرو حق و حقیقت گردند.

رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص بدوستان نداشته بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.

عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه

هرگاه بر دشمنان غالب می آمد بقسمی مهربانی می کرد که همه را حیران می نمود.

یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت بآن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد فصفح عنه او را بخشید و روی از او گردانید.

از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبد اللّه بن زبیر بود که یشتمه علی رءوس الاشهاد و خطب یوم البصرة فقال قد اتاکم الوغب اللئیم علیّ بن أبی طالب (3).

مع ذلک وقتی حضرت فتح جمل نمود او را اسیر کردند نزد حضرت آوردند حتی یک کلمه تند و تغیر هم باو نفرمود فصفح عنه روی مبارک برگردانید و او را بخشید.

بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو

ص :444


1- 1) ناله کرد مانند ناله کردن بیمار از درد آن(آهن)و نزدیک بود از اثر آن بسوزد.
2- 2) مادران در سوک تو بگریند آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا بسوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی آیا تو از این رنج اندک می نالی ولی من از آتش دوزخ ننالم.
3- 3) علنی و بر ملا آن حضرت را دشنام می داد و در بصره روزی برای مردم خطبه خواند و گفت بدرستی که رو بشما آمد بی خرد دون فرومایه بخیل ناکس علی بن أبی طالب؟!؟؟

گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او را اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوئیهای بسیار که نسبت بآن حضرت نمود آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی باو دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و بأشدّ مجازاتش برساند ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد کوچکترین اهانت هم بر او ننمود.

برادرش محمّد بن ابی بکر را مأمور پذیرائی او نمود بعد از فراغت از کارها عوض غضب و بی مهری او را مورد اکرام قرار داد امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبد القیس لباس مردانه پوشیدند شمشیرها بکمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند با عایشه روانه مدینه نمود وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت من تا آخر عمر از علی ممنون و متشکرم و گمان نمی کردم علی این قدر بزرگ منش باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه بروی من نیاورد بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.

ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی بمدینه فرستاد فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمان طریق بخیال آنکه آنها دسته ای مردانند بأموال آنها طمع ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد.

بلی-چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار.

منع آب نمودن معاویه و عطوفت علی(ع) نسبت باو

در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند دوازده هزار مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند وقتی اردوی امیر المؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.

حضرت برای معاویه پیغام دادند ما در اینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم دستور دهید مانع آب نشوند هر دو لشکر آزادانه آب بردارند معاویه گفت هرگز آب

ص :445

نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.

وقتی حضرت این جواب را شنید مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار بیک حمله لشکر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.

اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین اجازه بفرمائید ما تلافی نموده آب را از آنها منع نمائیم تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند حضرت فرمودند لا و الله لا اکافیهم بمثل فعلهم افسحوا لهم عن بعض الشریعة (1)

آنچه را که باقتضای وقت مجلس یادآور شدیم مختصری از مفصل حالات آن حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت بدشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحا و مفصلا ثبت نموده اند مانند طبری در تاریخ و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع و مسعودی در مروج الذهب و دیگران از مورخین متعرّض اند.

تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحۀ حالات آن دو خلیفه(عثمان و علی علیه السّلام)را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیۀ شریفه-و رحماء بینهم-می باشند.

پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود محمّد رسول اللّه مبتداء و الذین معه معطوف بر مبتداء و خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و در مباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده بلکه خیال جدائی هم نمی نمود(و آن را هم قبلا ثابت نمودیم)که فقط علی بن أبی طالب علیه السّلام بوده است چنانچه عرض نمودیم علاّمه فقیه

ص :446


1- 1) نه بخدا قسم با آنها معامله بمثل نمی کنم از اطراف شریعه دور شوید(آن طرف را بآنها بدهید و شما را این طرف آب کفایت است).

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب گفته است خداوند علی علیه السّلام را باین آیه شریفه وصف نموده است.

شیخ- بیانات شما جواب بسیار دارد ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گوئید با جمله و الذین معه درست نمی شود زیرا که و الذین معه جمع است و خود این عبارت می رساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.

داعی- اولا اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلائل داعی منطقی است(و لو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است)ولی چون شما آقایان با انصاف هستید در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمائید

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است

ثانیا این بیان جنابعالی مناقشه در کلام است اوّلا خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.

نزول آیه ولایت در شان علی(ع)باتفاق جمهور

چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظائر بسیار دارد مانند آیه مبارکۀ ولایت که آیه 60 سوره 5(مائده است)می فرماید إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1)

که اتفاقی جمهور مفسرین و محدثین است از قبیل 1 امام فخر رازی در ص 431 جلد سیم تفسیر کبیر 2 امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان 3 جار اللّه زمخشری در ص 422 جلد اوّل کشاف 4 طبری در ص 186 جلد ششم تفسیر 5 أبو الحسن رمّانی در

ص :447


1- 1) جز این نیست که ولی امر و اولی بتصرف و یار و مدد کار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز بپاداشته و بفقیران در حال رکوع زکاة می دهند.

تفسیر 6 ابن هوازن نیشابوری در تفسیر 7 ابن سعدون قرطبی در ص 221 جلد ششم تفسیر 8 نسفی حافظ در ص 496 تفسیر(در حاشیه تفسیر خازن بغدادی)9 فاضل نیشابوری در ص 461 جلد اوّل غرائب القرآن 10 ابو الحسن واحدی در ص 148 اسباب النزول 11 حافظ أبو بکر جصّاص در ص 542 تفسیر أحکام القرآن 12 حافظ ابو بکر شیرازی در فیما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین 13 أبو یوسف شیخ عبد السّلام قزوینی در تفسیر کبیرش 14 قاضی بیضاوی در ص 345 جلد أوّل انوار التنزیل 15 جلال الدین سیوطی در ص 293 جلد دوم در المنثور 16 قاضی شوکانی صنعائی در تفسیر فتح القدیر 17 سید محمود آلوسی در ص 329 جلد دوم تفسیر 18 حافظ ابن ابی شیبه کوفی در تفسیر 19 ابو البرکات در ص 496 جلد اول تفسیر خود 20 حافظ بغوی در معالم التنزیل 21 امام ابو عبد الرحمن نسائی در صحیح خود 22 محمد بن طلحه شافعی در ص 31 مطالب السئول 23 ابن ابی الحدید در ص 275 جلد سیم شرح نهج 24 خازن علاء الدین بغدادی در ص 496 جلد اوّل تفسیر 25 سلیمان حنفی در ص 212 ینابیع المودّة 26 حافظ ابو بکر بیهقی در کتاب مصنف 27 رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّة 28 ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام 29 سبط ابن جوزی در ص 9 تذکره 30 قاضی عضد ایجی در ص 276 مواقف 31 سید شریف جرجانی در شرح مواقف 32 ابن صبّاغ مالکی در ص 123 فصول المهمّه 33 حافظ ابو سعد سمعانی در فضائل الصحابة 34 ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانیه 35 طبرانی در اوسط 36 ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب 37 محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب 38 مولی علی قوشچی در شرح تجرید 39 سید محمد مؤمن شبلنجی در ص 77 نور الابصار 40 محبّ الدین طبری در ص 227 جلد دوم ریاض النضرة.

و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلا از سدی و مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبة بن ابی حکیم و غالب بن عبد اللّه و قیس بن ربیعه و عبایة بن ربعی و عبد اللّه بن عباس(حبر امت و ترجمان القرآن)و ابو ذر غفاری و جابر بن عبد اللّه انصاری و عمّار و ابو رافع و عبد اللّه بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن

ص :448

علی بن أبی طالب علیه السّلام نازل گردیده و هر یک بعبارات و الفاظ مختلفه ذکر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق و بسائل داد این آیۀ شریفه نازل گردید.

و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهة تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر(انّما)می فرماید اولی بتصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علی بن أبی طالب علیه السّلام می باشد.

شیخ- البته تصدیق می فرمائید که مطلب باین محکمی نیست که شما فرمودید برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است بعضی گویند در شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عبادة بن صامت آمده و بعضی درباره عبد اللّه بن سلام آورده اند.

داعی از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسّرین و اکابر علماء خودتان(علاوه بر تواتر علماء شیعه)که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت-باختلاف اقوال نفراتی متعصّب مجهول و ضعیف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جوئید.

و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلاء خودتان دعوی اتفاق بر این معنی نموده اند مانند فاضل تفتازانی و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید گوید انها نزلت باتّفاق المفسّرین فی حقّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام حین اعطی السائل خاتمه و هو راکع فی صلواته (1)

آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علماء اهل سنت را نادیده گرفته و بشذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید؟

ص :449


1- 1) باتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علی بن أبی طالب علیه السّلام زمانی که عطا نمود بسائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع نماز بود.

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها

شیخ- جنابعالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی بنقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرم اللّه وجهه بنمائید و حال آنکه کلمۀ ولی در این آیه بمعنی محب و دوستدار است نه امام و خلیفۀ بلافصل بعد الموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولی خلیفه و امام باشد بقاعدۀ مقرره العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب نه تنها مشتمل بر یک نفر می شود بلکه بر افراد دیگری که علی کرم اللّه وجهه نیز یکی از ایشانست شامل می آید و صیغۀ جمع در کلمه ولیّکم اللّه و کلمه الذین مفید عموم می باشد و حمل جمع بر واحد بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.

داعی- اولا در کلمه ولیّکم اشتباه فرمودید چه آنکه ولی مفرد است و کم جمع است که مربوط بامت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته ولی فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.

و ثانیا آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصّبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود الذین و یقیمون و یؤتون می باشد.

جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم و تجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.

علاوه بر این بیان همان قسمی که شما ادعا می نمائید بحسب عموم لفظ ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انما حصر و نازل در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام می دانیم دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخل اند و هر امامی در نزدیکی وصول بمقام امامت باین فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد(اینها همان افرادی هستند که

ص :450

شما ادعا می کنید که باید با امیر المؤمنین علیه السّلام مشمول این آیه قرار گیرند.

چنانچه جار اللّه زمخشری در کشاف گوید و لو این آیه شریفه(حصر است)و در شأن علی علیه السّلام نازل گردیده ولی مقصود از اینکه بطریق جمع آورده شده آنست که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.

و ثالثا ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تأویل نموده و اختصاص بعلی علیه السّلام داده اند.

و حال آنکه این آیه شریفه باتفاق جمیع مفسرین و محدثین فریقین(شیعه و سنی) (غیر قلیلی از معاندین و متعصّبین)چنانچه قبلا عرض شد تنزیلا در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام آمده نه آنکه به تأویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داد شده باشد.

شیخ- قطعا(ولی)در این آیه بمعنای ناصر است و اگر بمعنای اولی بتصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد بایستی در حال حیات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هم این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.

داعی- نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد بلکه ظاهر آیه اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت بدلالت جملۀ اسمیّه و اینکه ولی صفت مشبّهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.

و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزله که مکرر رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علی منّی بمنزلة هارون من موسی(چنانچه در شبهای گذشته مفصلا شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

شیخ- گمان می کنم اگر قدری فکر کنید صلاح در این است که بگوئیم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده چون که مقام علی کرم اللّه وجهه اجلّ از آنست که

ص :451

باین آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنمائیم زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید بلکه لطمه هم بفضائل آن جناب می زند.

داعی- اوّلا ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نمائیم چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی من عندی تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند قطعا مردمانی بی دین می باشند مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.

ثانیا جنابعالی هر وقت بنطق می آئید واقعا کشف رموز و اسرار می نمائید؟زیرا این اولین مرتبه ایست که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فکر شما عالی و ابتکار خوبی فرمودید؟خوبست بفرمائید از چه راه این آیه لطمه بمقام ولایت مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام وارد می آورد؟!

شیخ- یکی از مقامات عالیه مولانا علی کرم اللّه وجهه آنست که در وقت نماز چنان توجهی بحق داشت که ابدا خلقی نمی دید که توجهی بآنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد بقسمی که خروج آنها موجب درد و آزار بوده لذا وقتی بنماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابدا توجهی و احساس دردی ننمود اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر بسائل داده باشد لطمۀ بزرگی بنماز آن جناب وارد می آورد چگونه ممکن است کسی که در نماز بدرد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب بسوی خدا توجه ننماید بنالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع باو بدهد.

علاوه عمل خیر آن هم اداء زکاة مستلزم نیت است در حال نماز که بایستی سراپا توجه بحق باشد چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه بخلق می نماید چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم لذا تصدیق این معنی را نمی نمائیم.

و اگر عطائی بسائل شده حتما در حال نماز نبوده برای آنکه رکوع بمعنای

ص :452

خشوع و تواضع است یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را بسائل داد نه در حال نماز.

داعی- عزیزم-خوب وردی آموخته ای-لیک سوراخ دعا گم کرده ای-این اشکال شما سست تر از خانۀ عنکبوت می باشد.

اولا این عمل نه لطمه ای بمقام آن حضرت نمی زند بلکه توجه بسائل و تصدق باو و دل او را خوش نمودن موجب کمال است چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه بخدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.

آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه بخشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد التفات بامور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد و الاّ توجه بعمل خیر که عبادتست در عبادت دیگر موجب کمال است.

مثلا در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش و لو برای أعز خلق اللّه که خاندان محمّد و آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق بحق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.

ثانیا فرمودید رکوع بمعنای خشوع است در محل معیّن معتبر است ولی اگر امر برکوع نماز را که فعل واجب معیّن است شما لغة بخواهید حمل بر خشوع کنید مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد.

در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعا مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود زیرا خود می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است بحدّی که کف دست بزانو برسد.

و تصدیق این معنی را اکابر علماء خودتان نموده اند چنانچه قبلا عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که و هو راکع فی صلاته یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که در رکوع نماز بوده.

ص :453

و از همه این حرفها گذشته بفرمائید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل بمدح است یا مذمت.

شیخ- بدیهی است که در مورد مدح آمده.

داعی- پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدثین و محققین فریقین (شیعه و سنی)گفتند این آیه در شأن علی علیه السّلام نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصّب از خوارج و نواصب بآن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمّق در هم چو مجلس رسمی-با شهامت تمام بیان نمائید که ما تصدیق این قضیه را نمی نمائیم.

شیخ- آقا ببخشید چون جنابعالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی بکار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد خوبست در بیانات خود رعایت این معانی را بنمائید.

داعی- در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم جهت هم ندارد که کنایه بکار برم زیرا هرچه بخواهم بگویم صریحا می گویم نه کنایة،ممکن است اشتباه فرموده یا بنظر خورده گیری این طور تصور نموده اید بفرمائید آن کنایه کدامست.

شیخ- الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه که از اول تا بآخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد-این جمله کنایه ایست واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفاء راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند قطعا همۀ اصحاب بأجمعهم مانند علی کرم اللّه وجهه از اولی که ایمان آوردند تا بآخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم انحراف و دوری ننمودند.

ص :454

داعی- أوّلا داعی باین عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم ثانیا خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ثالثا اگر شما نظر خورده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند حتما شما در این بیان خودتان(ببخشید معذرت می خواهم)مغلطه کاری نمودید خدا شاهد است دعاگو نظر کنایه گوئی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد(اگر خیال مغلطه کاری و ایجاد شبهه نداشتید) خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.

شیخ- طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست البته سکوت از جواب خود تولید خیالات می نماید متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمائید.

داعی- سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید بازهم عرض می کنم خوبست از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمائید.

شیخ- اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتما تولید نگرانی نموده گمان می کنم نتایج خوبی نداشته باشد.

داعی- از طرف داعی هیچ گاه اسائۀ ادب نمی شود،اصرار شما و اینکه بعبارة اخری تهدیدم فرمودید سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علماء خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند.اما در مورد شک و تردید اتفاقا غالب صحابه که هنوز ایمانشان بمرتبۀ کمال نرسیده بود گاهی گرفتار شک و تردید می شدند.

منتها بعض از آنها بحال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد.

ولی این قبیل سؤالات اخلاقا سزاوار نیست علنی گردد نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خورده گیری کنند بازهم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمائید یا اجازه بفرمائید بموقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.

ص :455

شیخ- یعنی می خواهید بگوئید که خلفاء راشدین رضی اللّه عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.

داعی- واقعا مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمائید حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلاجواب نمی گذارم اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خرد مسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوئیم اشتباه فرمودید یا عمدا سهو نمودید علماء بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.

شیخ- در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند مقتضی است بیان فرمائید.

داعی- آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند بعد که کشف حقیقت می شد بر می گشتند ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبر(ص)

چنانچه ابن مغازلی فقیه شافعی معروف در مناقب و حافظ ابو عبد اللّه محمد بن ابی نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین بخاری و مسلم نوشته اند قال عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه ما شککت فی نبوّة محمّد قطّ کشکّی یوم الحدیبیّه (1).

طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است.

نواب- ببخشید قبله صاحب مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.

داعی- شرح این قضیه مفصّل است ولی خلاصه اش را باقتضای وقت مجلس بعرضتان می رسانم.

ص :456


1- 1) عمر بن الخطاب گفت من هرگز شک نکرده بودم در نبوت و پیغمبری محمد صلی اللّه علیه و آله مانند شکی که در روز حدیبیه نمودم.

وقعۀ حدیبیّه

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شبی در عالم رؤیا دید با اصحاب بمکه تشریف برده و عمره بجای آورده صبح برای اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبّر خوابهای ما هستید بفرمائید تعبیر این خواب چیست حضرت فرمودند ان شاء اللّه ما بمکه خواهیم رفت و عمل بجای خواهیم آورد(ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).

در همان سال پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظر بشوقی که بزیارت بیت اللّه داشت با اصحاب بعزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه(که چاهی است نزدیک مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است)کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود بمکّه.

چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از همان جا برگشت.

اینجا بود مورد شک عمر بنا بگفتۀ خودش چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول اللّه شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل بجای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نمائیم الحال چرا بر خلاف شد.

حضرت فرمودند آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم عرض کرد نه یا رسول اللّه حضرت فرمودند پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء اللّه و تعبیر خواب واقع خواهد شد منتها تعبیر خواب بمشیت خداوند دیر و زود دارد فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیه 27 سوره 48(فتح)را آورد که لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (1).

ص :457


1- 1) هرآینه بتحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده از احرام خارج می گردند خداوند داناست بآنچه نمی دانید و قریبا بهمین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد(که مراد فتح خیبر بود).

این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.

«سخن که باینجا رسید آقایان بساعتها نظر کرده خندۀ شدید نموده گفتند» «بقدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود بکلی بیخود می شویم و واقعا اسباب» «زحمت اهل مجلس شدیم دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد امشب هم خیلی از» «نصف شب گذشته و اخلاقا کار نیکوئی نیست خوبست مجلس را خاتمه دهیم در همین» «بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان» «را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم».

گفتگوهای غیر منتظره

حافظ- قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصا از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نمائیم جاذبۀ شما بقدری قوی است که هر کس با شما مجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار بحکم اجبار باید بوطن برگردیم در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد امید است جنابعالی بر ما منت بگذارید بمنزل و مأوای ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان کاملا بهره مند شویم.

نواب- (رو بحافظ)ما نمی گذاریم شما حرکت کنید زیرا کار بجاهای باریک رسیده بایستی مطلب یک طرفه شود زیرا شماها همیشه بماها می گفتید که آقایان رافضی ها (شیعه ها)بکلی فاقد دلیل و برهانند و تنها قاضی می روند اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.

بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملا ما شما را ساقط و زبون می بینیم بایستی حتما حقیقت معلوم شود تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم.

حافظ- (رو بنوّاب)اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید بلکه

ص :458

جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملا گرم صحبت شویم با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلائل ما مثبت حق است.

نواب- (رو بحافظ)ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.

چنانچه می فرمائید دلائلی هست پس قطعا باید بمانید و اقامه دلیل نمائید من صریحا بشما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفتگوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعا در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود.

(در این وقت مجلس سکوت بهت آوری بخود گرفت پس از قدری سکوت)

حافظ- (با رنگ پریده رو به نواب)شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمائید ایشان بنا بفرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند وقتشان عزیز است گویا خیال حرکت داشتند محض خاطر ما ماندند سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.

داعی- خیلی ممنون از لطف شما هستم ولی راجع بحرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم در مقابل خدمات دینی ناچیز می دانم از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید داعی هم حاضرم چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنمائیم تا حق از زیر پرده بیرون آید گذشته از اداء وظیفه داعی از مجالس اهل علم خورسندم که بهره برداری می نمایم مخصوصا جنابعالی که اخلاقا داعی را مجذوب خود قرار داده اید.

فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.

ص :459

(میرزا یعقوب علی خان و ذو الفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم) (که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما) (از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم ما صاحب منزل نیستیم اگر ما دام العمر جنابعالی) (در این منزل بمانید زحمتی بما ندارید چون ما در این منزل سرا دار هستیم و وجود شما) (سبب افتخار ما می باشد جناب آقای سید محمد شاه«از اشراف پیشاور»و جناب آقا سید) (عدیل اختر(از علماء شیعه پیشاور)فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس) (دینی را بمنزل ما بدهید).

(آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند غیر ممکن است مادامی که قبله سلطان) (الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند).

داعی- از آقایان عموما و از میزبانان محترم خصوصا کمال تشکر و امتنان را دارم.

حافظ- (بعد از قدری سکوت)مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است خوبست منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تا تعادل کامل فراهم آید.

داعی- اصراری ندارم که حتما آقایان تشریف فرما شوید چون این منزل وسیع است باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الاّ از طرف مخلص مانعی نیست هر جا امر بفرمائید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.

میرزا یعقوب علی خان-از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و بحال ما سابقه ندارند ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموما خدمتگذار نوع هستند و از پذیرائی و خدمتگزاری واردین خسته گی ندارند.

مخصوصا این منزل همیشه مرکز واردین است علی الخصوص که پیرایه ای بر

ص :460

او بستند.مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خورسند و متشکر می نماید.

حافظ- با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء اللّه.

لیله پنجشنبه 29 رجب 45 جلسه هفتم

اشاره

(اول شب آقایان تشریف آوردند پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس از طرف آقایان افتتاح کلام شد).

سید عبد الحی- (امام جماعت سنّت و جماعت)قبله صاحب چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند یا طفره رفتید یا باصطلاح بمغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.

داعی- بفرمائید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده نظرم نیست خواهش می کنم یادآوری فرمائید.

سید- مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرم اللّه وجهه اتحاد نفسانی با رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم داشته بهمین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.

داعی- صحیح است این گفتار و عقیدۀ داعی بوده و هست.

سید- پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.

داعی- خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید نسبت طفره و مغلطه کاری بدعاگو بدهید طفره و مغلطه ای در کار نبوده بلکه آنچه صحبت شده بمقتضای الکلام یجر الکلام بوده حرف حرف آورده و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی بمیان نیاوردم بلکه آقایان

ص :461

سؤالاتی نمودند و داعی مجبور بجواب بودم الحال هر سؤالی دارید بفرمائید برای جواب حاضرم بعون اللّه تعالی.

سید- خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت

داعی- موضوع اتحاد بین الاثنین بمعنای حقیقت محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام.

زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند غالبا دعوی اتحاد می نمایند.

و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّی در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب بمولانا امیر المؤمنین علی علیه الصلاة و السّلام است که می فرماید.

هموم رجال فی امور کثیرة

و همی فی الدنیا صدیق مساعد

یکون کروح بین جسمین قسمت

فجسمهما جسمان و الروح واحد

(1)

در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر بلیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته فلذا ادباء همین معنی را بنظم آورده اند.

گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش

صبر من از کوه سنگین است بیش

لیک از لیلی وجود من پر است

این صدف پر از صفات آن در است

داند آن عقلی که آن دل روشنی است

در میان لیلی و من فرق نیست

ص :462


1- 1) همت عالی مردان عالم در امور مختلفۀ بسیاری است و تنها همت من دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینۀ حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.

ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی

نیش را ناگاه بر لیلی زنی

من کیم لیلی و لیلی کیست من

ما یکی روحیم اندر دو بدن

روحه روحی و روحی روحه

من یری الروحین عاشا فی البدن

(1)

و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حیث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازا بسیار خواهید دید چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده.

انا من اهوی و من اهوی انا

نحن روحان حللنا بدنا

فاذا ابصرتنی ابصرته

و اذا ابصرته کان انا

(2)

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی

بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم اینک اخذ نتیجه می کنم باینکه اگر عرض کردم امیر المؤمنین علیه السّلام اتحاد نفسانی با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد توجه شما باتحاد حقیقی نرود چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل بچنین اتحاد شود قطعا عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.

پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّما علی امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع فضائل و کمالات و صفات با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مساوی بوده است الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل.

حافظ- پس روی این قاعده بایستی محمّد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لا بد نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.

داعی- الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست نه ما و نه احدی از شیعیان بچنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را بمجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.

ص :463


1- 1) روح او روح من است و روح من روح او می باشد.که دیده است دو روح در یک بدن زندگانی کند.یعنی فی الحقیقة یک روح است در دو بدن قرار گرفته.
2- 2) خلاصه معنی آنکه من و معشوق دارای دو روح هستیم که در هر دو بدن ما حلول نموده اند فلذا اگر مرا بینی او را دیده ای و اگر او را ببینی عینا من هستم.

الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند الاّ ما خرج بالنص و الدلیل مگر آن چیزی که بنص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است.که از جمله نزول وحی و احکام است.

مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید بجرائد و مجلات منتشره مراجعه فرمائید خواهید دید که ما در شبهای گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنین علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده و لکن در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته نبوده است.

حافظ- وقتی شما قائل بتساوی جمیع فضایل و کمالات شدید لازمه اش عقیده بتساوی در نبوت و شرایط نبوت است.

داعی- در ظاهر ممکن است این طور بنظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از اینست که بیان نمودید چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که بحکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت مراتبی است صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند چنانچه صریحا در قرآن مجید فرماید:

تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ

(1)

.

و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است بهمین جهت در آیه 40 سوره 33(احزاب)می فرماید: مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (2)

همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلائل و براهین بسی بسیار و بیشمار است.

سید- آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید.

ص :464


1- 1) فرستادگان و انبیاء را زیادتی و فضیلت دادیم بعض آنها را بر بعض دیگر.
2- 2) محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست لکن او رسول خدا و خاتم پیغمبران است.

استشهاد بآیه مباهله

داعی- بدیهی است البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحا می فرماید فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ (1).

رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر و امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جلال الدّین سیوطی در در المنثور و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل و جار اللّه زمخشری در کشّاف و مسلم بن حجّاج در صحیح و ابو الحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و نور الدین مالکی در فصول المهمّه و شیخ الاسلام حموینی در فرائد و ابو المؤیّد خوارزمی در مناقب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده و سبط ابن جوزی در تذکره و محمد بن طلحه در مطالب السئول و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب و ابن حجر مکّی در صواعق محرقه و غیرهم بمختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن 24 یا 25 ذی حجّة الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نصارای نجران را دعوت باسلام نمود علماء بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند آمدند بمدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مناظرات علمی و مقابل دلائل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصّل است مجاب شدند

ص :465


1- 1) پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی بعد از آنکه بوحی خدا باحوال او آگاهی یافتی بگو بیائید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری بمنزلۀ نفس ما باشند با هم بمباهله برخیزیم(یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء بدرگاه خدا اصرار ورزیم)تا دروغ گو و کافران را بلعن و عذاب خدا گرفتار سازیم آیه 54 سوره 3(آل عمران)

زیرا که دلائل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسی خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح اللّه انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران (در مکّه)ظاهر و ما بین عیر و احد(که در مدینه است)مهاجرت می نماید باندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.

ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند.چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حسب الامر پروردگار بآنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد نصاری قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.

آماده شدن نصاری برای مباهله

فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری باتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا بد با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.

ناگاه در قلعه مدینه باز شد و خاتم الانبیاء بیرون آمد در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند(و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد)اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علی بن أبی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین اند.

اسقف بعلمای نصرانی گفت ببینید محمّد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را بمباهله آورده و در معرض بلا قرار داده و اللّه اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتما از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردی ابدا مصلحت نیست که با او مباهله کنیم اگر جهة خوف از قیصر روم نبود

ص :466

بوی ایمان می آوردم پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم بهر چه او خواهد و بشهر خود مراجعت کنیم همه گفتند آنچه گفتی عین مصلحت است پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد که انّا لا نباهلک یا أبا القاسم ما با تو مباهله نمی کنیم بلکه مصالحه می کنیم حضرت هم قبول فرمودند.

صلح نامه بخط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اواقی که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم-و نصف دیگر را در رجب بدهند و بامضاء طرفین رسید آنگاه بوطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکی از علماء آنها بود بیاران خود گفت و اللّه من و شما می دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قبل خدا است بخدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعا اگر ما مباهله می کردیم همگی هلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسائی باقی نمی ماند.

بخدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهائی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند کوهها را از محل خود حرکت می دادند.

حافظ- آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرم اللّه وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.

داعی- استشهاد ما در این آیه با جمله أَنْفُسَنٰا می باشد زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد.

اولا اثبات حقّانیت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که اگر ذی حق نبود جرأت مباهله نمی نمود و علماء بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.

ثانیا آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد(چنانچه در شب اول اشاره نمودم).

ثالثا باین آیه شریفه ثابت می گردد که أمیر المؤمنین علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام بعد از حضرت ختمی مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد

ص :467

آن حضرت چنانچه جمیع علماء متعصّب خودتان از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.

و مخصوصا جار اللّه زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده تا آنجا که گوید این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زیر عبا جمع شدند نمی باشد.

رابعا آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده بدلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آیه شریفه خوانده است

بدیهی است مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگری باشد که بمنزله نفس پیغمبر است.

و چون باتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین(شیعه و سنّی)غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السّلام احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند پس با جمله ابنائنا و ابناءکم حسنین علیهما السّلام و با نساءنا و نساءکم حضرت زهرا سلام اللّه علیها خارج می شوند و دیگر کسی که به انفسنا تعبیر کرده شود در آن هیئت مقدسه جز أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام نبوده پس از همین جمله انفسنا است که اتحاد نفسانی بین محمّد و علی علیهما السّلام ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است پس قطعا مراد اتحاد مجاز است.

آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است مگر آنچه بدلیل خارج شود و ما قبلا عرض کردیم که آنچه بدلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی علیه السّلام را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم.

ص :468

ولی بحکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعا فیض از مبدء فیّاض علی الاطلاق بوسیله خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر علی علیه السّلام رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.

حافظ- از کجا دعوت نفس مجازا مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.

داعی- تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید انصافا بگذارید و بگذرید و قطعا از مثل شما عالم جلیل باانصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم.

زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازا شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازا می نمایند چنانچه قبلا عرض کردم مکرر شده است که افرادی بیکدیگر گفته اند تو بمنزله جان منی و مخصوصا این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بسیار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی

از جمله امام احمد بن حنبل در مسند و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرر می فرمود علی منی و انا منه من احبّه فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ اللّه (1).

و نیز ابن ماجه در ص 92 جزء اول سنن و ترمذی در صحیح و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در صواعق نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه-و امام احمد بن حنبل در ص 164 جلد چهارم مسند و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 67 کفایت الطالب از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی-و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص و

ص :469


1- 1) علی از من است و من از علی هستم هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته.

سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع الموده از مشکاة همگی از جیش بن جنادة السلولی روایت نموده اند که در سفر حجة الوداع در عرفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ (1).

و سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع الموده از زوائد مسند عبد اللّه بن احمد بن حنبل مسندا از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامّ سلمه(امّ المؤمنین) رضی اللّه عنها فرمود علیّ منّی و انا من علیّ لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی یا امّ سلمة اسمعی و اشهدی هذا علیّ سیّد المسلمین (2).

حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می کنند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علیّ منّی و انا منه و علیّ منّی بمنزلة الراس من البدن من اطاعه فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه (3).

محمد بن حریر طبری در تفسیر و میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از مودة القربی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می نمایند که فرمود انّ اللّه تبارک و تعالی أید هذا الدّین بعلیّ و انّه منّی و انا منه و فیه انزل أ فمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه (4).

و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 7 ینابیع المودة را اختصاص باین موضوع داده

ص :470


1- 1) علی از من است و من از علی هستم و از من کسی اداء نمی کند(یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ بخلق است)مگر خودم یا علی.
2- 2) علی از من است و من از علی هستم گوشت و خون او از من است و او از من بمنزلۀ هارون است از موسی ای ام سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.
3- 3) علی از من است و من از علی هستم و علی از من بمنزلۀ سر است از بدن کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.
4- 4) بدرستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را بعلی(علیه السلام)زیرا که او از من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه(20 سوره 110 هود)که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق(مانند علی علیه السلام) که بتمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.

باین عنوان که الباب السابع فی بیان انّ علیّا کرّم اللّه وجهه کنفس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و حدیث علیّ منّی و انا منه (1).

و در این باب بیست و چهار حدیث بطرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می نماید که فرمود علی بمنزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی از مناقب از جابر نقل می کند که گفت شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل من کنت مولاه فعلیّ مولاه-و قوله علیّ منّی کهارون من موسی-و قوله علیّ منّی و انا منه و قوله علیّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی.و قوله حرب علیّ حرب اللّه و سلم علیّ سلم اللّه.و قوله ولیّ علیّ ولیّ اللّه و عدوّ علیّ عدوّ اللّه.و قوله علیّ حجّة اللّه علی عباده و قوله حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر.

و قوله حزب علیّ حزب اللّه و حزب اعدائه حزب الشیطان و قوله علیّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان-و قوله علیّ قسیم الجنّة و النار.و قوله من فارق علیّا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق اللّه.و قوله شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة (2).

در آخر باب خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می فرماید

ص :471


1- 1) باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.
2- 2) هر کس را من مولای او هستم پس علی مولا(و اولی بتصرف در امر او)می باشد علی از من مثل هارون است از موسی-علی از من است و من از علی هستم. علی از من مثل نفس من است اطاعت او اطاعت من است و معصیت او معصیت من است جنگ با علی جنگ با خداست صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خدا است دوست علی دوست خدا و دشمن علی دشمن خداست-علی حجة خداست بر بندگان او-دوستی علی ایمان است و دشمنی او کفر است گروه و جمعیت علی گروه و جمعیت خدا است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است-علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند-علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است-کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده-شیعیان علی رستگارانند روز قیامت.

اقسم باللّه الذی بعثنی بالنبوّة و جعلنی خیر البریّة انّک لحجّة اللّه علی خلقه و أمینه علی سرّه و خلیفة اللّه علی عباده (1).

از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علماء شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماما قرینۀ این مجاز است پس کلمه(انفسنا)دلالت واضحی بر شدت ارتباط و اتحاد علی علیه السّلام بحسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علما و عملا دارد.

و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء اللّه از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمائید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.

زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی علیه السّلام در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحی با خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحکم آیۀ انفسنا شریک بوده آنگاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصائص آن حضرت أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد نه همان افضل بر صحابه و امت بوده است بلکه بهمین دلیل آیۀ شریفه و هم بحکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء چنانچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد

شما وقتی کتب معتبرۀ خودتان از قبیل(احیاء العلوم)امام غزّالی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و تفسیر امام فخر رازی و تفسیر جار اللّه زمخشری و بیضاوی و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمائید می بینید که از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیثی نقل می نمایند که آن حضرت فرموده علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل (2).

ص :472


1- 1) قسم بآن خدائی که مرا بنبوت مبعوث گردانیده و بهترین خلقم قرار داده بدرستی که تو (یا علی)حجة خدائی بر خلق او و امین او بر سرّ او و خلیفۀ خدا بر بندگان او می باشی.
2- 2) علماء امت من مثل و مانند انبیاء بنی اسرائیل اند.

و در خبر دیگر فرموده علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل (1).

آنگاه انصافا تصدیق خواهید نمود جائی که علماء این امت بواسطه آنکه علمشان از سر چشمۀ علم محمّدی است مانند یا افضل و بهتر از انبیاء بنی اسرائیل باشند حتما علی بن أبی طالب علیه السّلام که منصوص است بگفتار رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنابر آنچه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند که فرمود انا مدینة العلم و علی بابها-و انا دار الحکمة و علیّ بابها (2)افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمائید و از خود علی علیه السّلام وقتی سؤال این معنی را نمودند ببعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از علیّ(ع) در علة افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین- (نظر بخبری که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داده بودند) عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود فرمود بفرزندش امام حسن علیه السّلام شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته بحال آن حضرت گریه می نمودند حضرت با کمال ضعف فرمودند سلونی قبل ان تفقدونی و لکن خفّفوا مسائلکم (3)اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهائی می شنیدند.

از جمله سؤال کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح روایتهای او را از علی علیه السّلام و ابن عباس نقل نموده اند.

و در نقل و ترجمۀ حالات او علمای بزرگ خودتان از قبیل ابن عبد البر در استیعاب

ص :473


1- 1) علماء امت من افضل و بهتر از انبیاء بنی اسرائیل اند.
2- 2) من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازۀ آن می باشد.
3- 3) سؤال کنید از من هرچه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید و لکن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید.

و ابن سعد در طبقات و ابن قتیبه در معارف و دیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدیّن و از اصحاب خاص علی علیه السّلام بوده

صعصعه عرض کرد اخبرنی انت افضل ام آدم مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم حضرت فرمودند تزکیة المرء لنفسه قبیح-قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب و امّا بنعمة ربک فحدث (1)می گویم انا افضل من آدم من از آدم افضل هستم عرض کرد و لم ذلک یا امیر المؤمنین بچه دلیل افضل از آدم هستی حضرت بیاناتی فرمود که خلاصه اش اینست که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید و او منتهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد.

ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود من بمیل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخوردم.

کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا بزهد و ورع و تقوی است هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد اینست که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد انت أفضل أم نوح قال انا افضل من نوح شما افضل هستید یا نوح فرمود من افضل هستم از نوح عرض کرد لم ذلک چرا شما افضل هستید از نوح فرمود نوح قوم خود را دعوت کرد بسوی خدا اطاعت نکردند بعلاوه اذیت و آزار بسیار بآن بزرگوار نمودند تا درباره آنها نفرین کرد ربّ لا تذر علی الارض من الکافرین دیّارا (2).

اما من بعد از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم ابدا درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم(چنانچه در ضمن خطبه معروف بشقشقیه فرمود صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی (3)کنایه از

ص :474


1- 1) نعمت های خدا دادۀ بخود را نقل کن.
2- 2) پروردگارا مگذار بروی زمین از کافرین دیاری را.
3- 3) صبر نمودم در حالتی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود.

آنکه اقرب خلق بسوی حق کسیست که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد انت افضل ام ابراهیم قال انا افضل من ابراهیم شما افضل هستید یا ابراهیم فرمود من افضل از ابراهیم هستم عرض کرد لم ذلک چرا شما افضل از ابراهیم هستید فرمود ابراهیم عرض کرد رب ارنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبی (1)ولی ایمان من بجائی رسیده که گفتم لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا (2)کنایه از آنکه علو درجۀ شخص بمقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

عرض کرد انت أفضل أم موسی قال انا افضل من موسی-شما افضل هستید یا موسی فرمود من افضل هستم عرض کرد بچه دلیل شما افضل از موسی هستید فرمود وقتی خداوند او را مأمور کرد بدعوت فرعون که بمصر برود عرض کرد رب انّی قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون و اخی هارون هو افصح منّی لسانا فارسله معی ردا یصدّقنی انّی اخاف ان یکذّبون (3)اما من وقتی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکّه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم.

کنایه از آنکه فضیلت شخص با تو کل بخداست هر کس توکّلش بیشتر است

ص :475


1- 1) آیه 262 سوره 2(بقره)پروردگارا بمن بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد خداوند فرمود آیا باور نداری عرض کرد آری باور دارم لکن(می خواهم بمشاهده آن)دلم آرام گیرد.
2- 2) اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد.
3- 3) آیه 33 سوره 28(قصص)موسی عرض کرد ای خدا من از آنها(فرعونیان)یک نفر را کشته ام و می ترسم(که بخونخواهی و کینه دیرینه)مرا بقتل رسانند(با این حال اگر از رسالت ناگزیرم)برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.

فضیلت او بیشتر است موسی اتکاء و اعتماد ببرادرش نمود ولی امیر المؤمنین علیه السّلام توکّل کامل بخدا و اعتماد بکرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

قال انت افضل ام عیسی قال انا افضل من عیسی قال لم ذلک عرض کرد شما افضل هستید یا عیسی فرمود من افضل از عیسی هستم عرض کرد برای چه شما افضل هستید فرمود پس از آنکه مریم بواسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او بقدرت خدا حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد بمریم که اخرجی عن البیت فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی بدنیا آمد.

اما من-وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتی که وسط مسجد الحرام بود بمستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد الهی بحق این خانه و بحق آن کسی که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت بداخل خانه نمودند که یا فاطمه ادخلی البیت فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه بدنیا آمدم

کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد بحسب و نسب و طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.

(از این امر پروردگار بفاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه بشرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی علیه السّلام بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام معلوم می شود).

علی مرآت جمیع انبیاء بوده است

(موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند) (بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی) (افتتاح کلام نموده عرض کردم)علاوه بر آنچه عرض شد در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علی علیه السّلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.

ص :476

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص 449 جلد دوم شرح نهج البلاغه و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر و محی الدین عربی در ص 172 از مبحث 32 کتاب یواقیت و جواهر و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 40 ینابیع المودة از مسند احمد و صحیح بیهقی و شرح المواقف و الطریقة المحمدیة و نور الدین مالکی در ص 121 فصول المهمّه از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در ص 22 مطالب السئول و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 کفایة الطالب بمختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقوائه(فی حکمته)و الی ابراهیم فی خلّته(فی حلمه)و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب(ع) (1).

و میر سید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از مودة القربی این حدیث شریف را با زیادتیهائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

فانّ فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها اللّه فیه و لم یجمعها فی احد غیره (2).

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه

و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی پس از نقل حدیث خود بعنوان قلت بیانی دارد که گوید تشبیه نمودن علی را بآدم در علم او برای اینست که خداوند آموخت بآدم علم و صفت هر چیزی را هم چنانکه در سورۀ بقره فرماید وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا (3)و هم چنین نیست چیزی و نه

ص :477


1- 1) هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش(یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهره مند گردد)بعلم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را(که بهترین صفات او بوده) یا حکم و حکمت او را به بیند و خلت و حلم ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی را به بیند پس نظر کند بسوی علی بن أبی طالب علیه السّلام.
2- 2) پس بدرستی که در علی علیه السّلام نود خصلت از خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او.
3- 3) آیۀ 29 سوره 2(بقره)خدای عالم همه اسماء را بآدم تعلیم داد.

حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن-بواسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع بخلعت خلافت آمد که خداوند در آیه 28 سورۀ 2(بقره)خبر می دهد که فرمود إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (1).

پس هر انسان با ذوقی از این تشبیه آن حضرت علی را بعلم آدم-می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت گردید علی علیه السّلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

و تشبیه نمودن علی را بنوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علی علیه السّلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رؤف بوده هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی علیه السّلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).

و نوح نسبت بکفار بسیار شدید بود چنانچه در قرآن خبر می دهد وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً (2).

و تشبیه نمودن علی علیه السّلام را بحلم ابراهیم برای آنست که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام را باین صفت وصف نموده که إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ (3).

این تشبیهات می رساند که علی علیه السّلام متخلّق باخلاق انبیاء و متّصف بصفات اصفیاء بوده انتهی.

پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین(شیعه و سنی)می باشد مستفاد می شود که امیر المؤمنین علیه السّلام جامع جمیع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسلۀ جلیلۀ نبویّه باشد.

ص :478


1- 1) آیۀ 28 سوره 2(بقره)من در زمین خلیفه خواهم گماشت.
2- 2) آیۀ 27 سوره 71(نوح)عرض کرد پروردگارا مگذار در زمین از کافران دیاری را.
3- 3) آیۀ 115 سوره 9(توبه)بدرستی که ابراهیم هرآینه بردبار بود.

و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علی علیه السّلام بر انبیاء عظام(باستثناء خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ بآن نبی مساوی باشد و بفضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد لازم می آید که افضل از همۀ انبیاء باشد.

چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول بعد از نقل حدیث تصریح باین معنی نموده و توضیحا گوید رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت نموده است برای علی علیه السّلام باین حدیث علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره (1).

آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد.

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 40 ینابیع الموده از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل می نماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل(امام حنابله اهل سنّت که می گفت ما جاء لاحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلیّ بن أبی طالب (2).

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 2 کفایت الطالب مسندا از محمّد بن منصور طوسی باین طریق از امام احمد نقل نموده که گفت ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه ما جاء لعلیّ بن أبی طالب (3).

ص :479


1- 1) بلند می کنند این اوصاف حمیده علی علیه السّلام را بمنتها درجه رفعت و علوشان زیرا که پیغمبر تشبیه کرده است آن حضرت را بانبیاء مرسلین از حیث صفات.
2- 2) نیامده است از برای احدی از صحابه از فضائل مثل آنچه برای علی بن أبی طالب علیه السّلام آمده است.
3- 3) نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن أبی طالب آمده است.

قول با فضلیت امیر المؤمنین علیه السّلام اختصاص بامام احمد ندارد بلکه اکثر علماء منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص 46 جلد اول شرح نهج البلاغه گوید انّه علیه السّلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیّة فانّه افضل البشر بعد رسول اللّه و احقّ بالخلافة من جمیع المسلمین (1).

شما را بذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان بدون فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدم دارند بچنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء بمقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول بتمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند-و لا اقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند.تا بکلی متروک گردد؟!

حافظ- ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند واقعا شما همۀ ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پروپا فرض کرده اید کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند حتّی مولانا علی کرم اللّه وجهه

مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟

بدیهی است اجماع امت حجّة است و اطاعت آن اجماع واجب زیرا که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود لا تجتمع امتی علی الخطاء-لا تجتمع امّتی علی الضلالة (2)پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعا صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما

ص :480


1- 1) علی علیه السّلام اولی و احق بامر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم و احق بمقام خلافت از تمام مسلمانان.
2- 2) امت من اجتماع بر خطاء و ضلالت و گمراهی نمی نمایند.

در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.

داعی- اصلا بفرمائید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست- یعنی خلافت بچه دلیل ثابت می گردد-.

حافظ- بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم اجماع تمام امت می باشد.

علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم اللّه وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم که مورد قبول تمام امّت است بواسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافا حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید-و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم اللّه وجهه نقص نمی دانیم چون که افضلیّت آن جناب عند العموم ثابت است.

و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی اللّه عنه نقل نموده که فرمود:لا یجتمع النبوة و الملک فی اهل بیت واحد (1)علی کرم اللّه وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.

داعی- خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکّر حق را پشت سر انداخته و تفوّه بدلائلی می کنید که یضحک به الثکلی می باشد خود شما هم اگر قدری فکر کنید می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.

ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضر نمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا منصفانه تعمّق و تدقّق نمائید.

ص :481


1- 1) نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد.

نه عوام شما بی خبر از دلائل اند بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم این نیست مگر از جهة آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود بلکه یکدیگر را منع می کنند از مطالعۀ آن کتب بعنوان کتب ضلال؟!.

من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب یعنی بلاد سنّی خانه در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبرۀ علماء شیعه را پرسیدم گفتند نمی شناسیم بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است بمعرض فروش نمی گذارند-و اگر هم گاهی تصادفا بکتابی از کتب شیعه برخورد نمائید چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمائید بقسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید بهاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمائید تا کشف حقیقت گردیده نتیجه کامل بدست آید-ولی بر عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد بلکه کتب معتبره و تفاسیری که بقلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اینک داعی نظر بوظیفه بزرگی که عهده دارم ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعا دلائل شما متقن و غیر قابل ردّ است باقتضای وقت مجلس مختصرا جواب عرض نمایم.

دلائل بر رد اجماع

اولا فرمودید اجماع امت حجّة و دلیل محکم است باستناد حدیثی که شاهد آوردید.

البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم افادۀ عموم می کند پس معنای حدیث(بر فرض صحت آن)چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.

ص :482

یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطاء نمی باشد.

ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثناء فردی منتج نتیجه خواهد بود.

زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند یعنی حجّة و نمایندۀ خدا حتما در میان آنها می باشد-و قطعا در موقع اجتماع جمیع امت آن طایفه اهل حق و حجّة خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.

اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمائید خواهید دید که این حدیث(بر فرض صحت)ابدا دلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حق تعیین خلافت را(از خود ساقط)و بامت واگذار نموده باشد.

و اگر قول و عقیدۀ جنابعالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیان لا تجتمع امتی علی الخطاء و یا علی الضلالة حق تعیین خلافت را از خود ساقط و بامت واگذار نموده باشد(و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد)قطعا این حق عموم امت است-یعنی مسلمین عموما چون در امر خلافت ذی نفع اند لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند یعنی بعد از وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برأی اجماع عموم امت بخلافت برقرار نمایند.

اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سر پوشیدۀ کوچکی بنام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقا رأی داده باشند واقع شده یا خیر.

حافظ- بیان غریبی فرمودید در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی اللّه عنه بمسند خلافت بر قرار گردید عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.

ص :483

داعی- واقعا در جواب مغلطه فرمودید سؤال مخلص راجع بتمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه (1)بنی ساعده در وقت رأی دادن بخلافت ابی بکر اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند.

حافظ- بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی بمرور اجماع واقع شد.

داعی- بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید شما را بخدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود باینکه صراط مستقیم و راه راست را بروی امت باز نماید این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و بامت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند(و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند)بعد مردم بمرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی بر قرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید؟!آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکّه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند.

اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.

چنانچه در میان تمام ملل راقیۀ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت اخترام می گذارند رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.

ص :484


1- 1) سقیفه سر پوشیده ای بود از قبیله بنی ساعده انصار که در مواقع مهم محل شور و اجماع آنها بود.

اگر بتاریخ جهان مراجعه نمائید چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که بدست چند نفر برگزار شود نمی بینید بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر باین عمل خندان اند.

و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر پوشیده کوچک اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را بدست یک نفر دادند حق و بایستی حتما مورد تبعیت قرار گیرد؟!.

حافظ- چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.

داعی- اینکه فرمودید مراد از-اجماع-اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده محض تحکّم و بی دلیل و منطق است زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید بفرمائید از کجای این حدیث که محل اتّکاء شما است عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید شما حدیث را بخیال خود معنی می کنید-که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب بآن می نگرند-.

و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را می رساند نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.

بر فرض تسلیم بفرمودۀ شما(که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است) آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوائی ابی بکر و عمر و ابو عبیدۀ گور کن(جرّاح)رأی دادند و بیعت نمودند؟!.

آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند؟!آیا تمام عقلاء قوم و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟!.

ص :485

حافظ- چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هائی بکار رود فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود لذا ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع اند با عجله خود را رسانیدند صحبتهائی نمودند عمر که مردی سیاست مدار بود صلاح امت را چنان دید با ابی بکر بیعت نماید عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند-ولی جمعی از انصار و قبیلۀ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند این بود جهت عجله در این کار-.

داعی- پس خودتان تصدیق نمودید چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد ابی بکر روی حسن سیاست بعمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند تو اولی و الیق هستی-روی سیاست فوری بیعت نمودند چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده امیر نگردد بیعت نمودند تا بعدها بمرور توسعه پیدا نمود.و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء بقول شما)جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.

حافظ- عرض کردم بواسطۀ آنکه دسیسه هائی در کار بود دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند-و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند-بدیهی است کوچکترین غفلت بنفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید-بهمین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.

داعی- ما هم غمض عین نموده بگفتۀ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری در ص 457 جلد دوم تاریخ خود و دیگران نوشته اند مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.

ص :486

ابی بکر و عمر خود را بمجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف بنفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند.و چنانچه بفرمودۀ شما

گفتگوی اسامه با بازیگرها

فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت-ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم بمکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رس نداشتند آیا به اردوی اسامة بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رس نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان امیر لشکر اردو اسامة بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابی بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند-که وقتی شنید دسیسه ای بکار رفته و بدست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند فریاد زد این چه غوغائی است برپا نموده اید با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید.

عمر جهة استمالت پیش آمد گفت اسامه کار تمام شده بیعت واقع گردیده شق عصا منما تو هم بیعت بنما اسامه متغیر شد گفت پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم چگونه امیری که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر شما بامارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم غرض شاهد حال بود.

اگر بگوئید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت آقایان از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود چرا علی علیه السّلام را که باتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و

ص :487

مورد توصیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟!.

حافظ- گمان می کنم اوضاع بقسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.

داعی- بی لطفی می فرمائید فرصت داشتند ولی عمدا نخواستند علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.

حافظ- دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.

داعی- بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد ولی داخل نشد که علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.

حافظ- قطعا این مطلب از ساخته های روافض است.

داعی- باز بی لطفی فرمودید کسی این مطلب را نساخته خوبست مراجعه نمائید به ص 456 جلد دوم تاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری که از اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد بدر خانۀ پیغمبر داخل نشد پیغام داد بابی بکر زود بیا کار لازم دارم ابی بکر گفت الحال وقت ندارم باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده وجود تو لازم است.

ابی بکر بیرون آمد محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه باو خبر داد و گفت لازم است بفوریت بآنجا برویم.دو نفری رفتند در راه ابو عبیدۀ(گورکن)را هم با خود بردند تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد؟شما را بخدا انصاف دهید اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت چرا داخل نشد که حادثه وارده را بسمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟آیا ابی بکر عقل کل منحصر بفرد در امت پیغمبر بود!!و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!! چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا.

آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند بدست سه

ص :488

نفر(ابی بکر و عمر و ابو عبیده(قبرکن)جرّاح)برقرار شد؟.

آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجودی فردی بریاست و سلطنت و یا خلافت بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟!.

یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!.

آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند.

شما می فرمائید پیغمبر امر خلافت را بامت(یا بقول شما بعقلای امت)واگذار نمود شما را بخدا انصاف دهید امت و عقلاء امت فقط سه نفر بودند(ابی بکر و عمر و ابو عبیده (قبر کن)جراح)که با یکدیگر تعارف نموده دو نفر که تسلیم بیک نفر گردیدند بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند چرا با همه اصحاب شور ننمودند آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟.

واقع نشدن اجماع باتفاق فریقین

آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر کنید بخوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.

اگر مجلس شوری برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی داند می گویند اجماع واقع شد یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.

ص :489

شما را بخدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی بخلافت ابی بکر رأی دادند اگر حق رأی را مطابق خواستۀ شما جبرا از تمام امت سلب نمائیم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلاء کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود.

شما را بذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقا رأی بخلافت ابی بکر داده باشند واقع شد آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند قطعا جواب منفی است چنانچه صاحب مواقف خود معترف است در خلافت ابی بکر اجماعی واقع نشده حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علی بن أبی طالب علیه السّلام تا شش ماه مخالفت نمود زیر بار نرفتند.

واقعا از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه بتاریخ می کنیم می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابی بکر متّحدا رأی داده باشند واقع نگردید.

غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبری و بخاری و مسلم و غیر آنها بعبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم(که بستگان و عترت و اهل بیت رسول اللّه و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت)و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب باستثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن بخلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملا مورد اعتراض قرار دادند.

حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند عدّه ای از رجال و بزرگان آنها بمسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند

ص :490

مانند:سلمان فارسی-ابو ذرّ غفاری-مقداد بن اسود کندی-عمار یاسر- بریدة الاسلمی-خالد بن سعید بن العاص اموی-(از مهاجرین)-ابو الهیثم بن التیهان-خذیمة بن ثابت ذو الشهادتین(که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد)ابو ایوب انصاری-ابی بن کعب-سهل بن حنیف-عثمان بن حنیف-(از انصار)-و هر یک از آنها در میان مسجد حجّتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.

فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غائبین اتماما للحجّة بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع بکلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان بعرض می رسانم.

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر

ابن حجر عسقلانی و بلاذری در تاریخ و محمّد خاوند شاه در روضة الصفا و ابن عبد البر در استیعاب و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش با ابی بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابی بکر بیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علی بن أبی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود 1-سلمان فارسی 2-ابو ذر غفاری 3-مقداد بن اسود کندی 4-عمار یاسر 5-خالد بن سعید بن العاص 6-بریدة الاسلمی 7-ابی بن کعب 8-خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین 9-ابو الهیثم بن التیهان 10-سهل بن حنیف 11-عثمان بن حنیف ذو الشهادتین 12-ابو ایوب انصاری 13-جابر بن عبد الله الانصاری 14-حذیفة بن الیمان 15-سعد بن عبادة 16-قیس بن سعد 17-عبد الله بن عباس 18-زید بن ارقم.و یعقوبی در تاریخ خود می گوید قد تخلف عن بیعة ابی بکر قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علی بن أبی طالب-منهم العباس بن عبد المطلب-و الفضل بن العباس-و الزبیر بن العوام بن العاص-و خالد بن سعید-و المقداد بن عمر-و سلمان الفارسی-و ابو ذر الغفاری-و عمار بن یاسر-و البراء بن عازب-و ابی بن کعب یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابی بکر و مایل

ص :491

شدند با علی بن أبی طالب علیه السّلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.

آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبودند.آیا علی علیه السّلام و عباس عم اکرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟!

شما را بخدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت بخود گرفته؟فقط ابی بکر را تنها محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند.و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده.

پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده بلکه بخروج سعد بن عباده و همراهانش اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه نخستین کودتائی بود که عالم اسلامیت بتاریخ بشر امانت سپرد؟!!

در حدیث ثقلین و سفینه

از همه اینها گذشته بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبر هم که اجماع ایشان حتما حجة بوده است باعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم(و فی نسخة)لن تضلوا بعدها أبدا (1)حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند(یعنی آنها را خبر نکردند که بآنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!).

و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف بحدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده:مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من توسل

ص :492


1- 1) من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر باین دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگری عترت و اهل بیت هستند(مراجعه شود به ص 219 و 224 همین کتاب).

بهم نجی و من تخلف عنهم هلک (1)می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح بتوسل سفینه بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاریها بایستی متوسّل و متمسّک بأهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.

و نیز ابن حجر در ص 90 صواعق ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه بأهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنة و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا فلیتمسک بها (2).

حدیث دوم آنکه فرمود فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون (3).

خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده اینست که می رساند بامّت اگر از اهل بیت من دوری نمودید دشمنان بر شما غالب و گمراهتان می نمایند بدعتها و رأی و قیاسها بمیان می آید باز نجات شما بوسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.

بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!.

ص :493


1- 1) مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است کسی که توسل بآنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد.(مراجعه شود به ص 226 همین کتاب).
2- 2) من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخهای آن در دنیا است پس کسی که خواهد راهی بسوی خدا پیدا کند باید تمسک بجوید بآنها.
3- 3) در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین(یعنی ادعای مدعیان باطل)و تأویل جاهلین را بدانید بدرستی که امامان شما پیشوایان شما هستند که واردکننده هستند شما را بسوی خدای تعالی پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمائید.

جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است در استیعاب و ابن حجر در اصابه و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود بابی بکر و عمر ابدا بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود لذا سعد بشام رفت بروایت روضة الصفا بتحریک یکی از عظما و بزرگان(که عند العقلاء معلومست چه کس بوده که حکمش نافذ بوده)شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را باجنّه دادند(ولی بروایت مورّخین-زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر-مغضوب غضب خلیفۀ ثانی عمر بود تا در دورۀ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند چنانکه کرد؟لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).

شما را بخدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید این چگونه اجماعی بوده که علی بن أبی طالب علیه السّلام و عباس عمّ اکرم رسول اللّه و ابن عباس و تمام بنی هاشم-عترت و اهل بیت پیغمبر-و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.

حافظ- چون احتمال فساد می رفت و بتمام امت هم دسترسی نداشتند ناچار با عجله و شتاب بهمان عدّۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند بعدها امّت تسلیم شدند.

داعی- بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند شما را بخدا انصاف دهید اگر دسیسه ای در کار نبوده چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند آیا نظر و رأی عباس(شیخ القبیله)عمّ اکرم رسول اللّه و علی بن أبی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود فاعتبروا یا اولی الابصار!!!

پس دلیل اجماع شما عموما و خصوصا که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و

ص :494

أنصار در او شرکت نکردند بلکه مخالفت هم کردند بکلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.

چون اجماع عرض کردم آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما باقرار علماء و مورخین خودتان عموما و بتصدیق خودتان جماعت عقلاء و علماء عموما شرکت در رأی دادن ننمودند.

چنانچه امام فخر رازی در نهایت الاصول صریحا گوید در خلافت أبی بکر و عمر ابدا اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد.

نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.

رد بر قول باینکه چون أبو بکر سنا اکبر بود بخلافت بر قرار شد

و امّا دلیل دوم شما که فرمودید چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنین علیه السّلام بود لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.

برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققا أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت چرا او را خلیفه قرار ندادند.

حافظ- کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول اللّه وقتی در قومی باشد جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.

با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود

داعی- اگر امر چنین باشد که شما می گوئید که با وجود پیرمرد آزموده جوانی را بکار آن هم کار خدا داده نباید گماشت این اعتراض اول برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عازم حرکت شد منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که بجای آن حضرت در مدینه بماند و با

ص :495

قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.

تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه بخلافت و جانشینی خود برقرار نمود.

حافظ- مسلّم است که علی کرم اللّه وجهه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد داعی- مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمیر المؤمنین علیه السّلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحا فرمود انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی (1)

پس آقایان در اقامۀ دلائل قدری فکر نمائید که موقع جواب بلاجواب نمانید پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی علیه السّلام را در عین شباب و جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران بخلافت برقرار نمود تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بود شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.

عمل رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.

اگر با وجود پیران سالخورده جوان نورس را نباید بکار گماشت پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره براءة بر اهل مکّه که قطعا در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید.

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد بعذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.

و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنین علیه السّلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود.

از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابی بکر و عمر و دیگران علی جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را باو واگذار می نمود.

ص :496


1- 1) تو خلیفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است.

پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابدا کبر سن نمی باشد.

بلکه شرط اصلی خلافت مانند نبوت جامعیت کامل است که مورد پسند و قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد خواه پیر و یا جوان خداوند او را بمقام خلافت برگزیند و بوسیله نبی و رسول مکرم بمردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.

دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علی بن أبی طالب علیه السّلام می باشد از آن اجماع ساختگی.

علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است

چه آنکه وجود علی علیه السّلام بنا بفرموده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.

از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 16 ینابیع الموده از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد اللّه شافعی حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت ششم از مودة القربی و حافظ در امالی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 44 کفایت الطالب سه خبر مسندا از ابن عباس و ابی لیلی غفاری و ابی ذر غفاری همگی بمختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود:

ستکون من بعدی فتنة فاذا کان ذلک فالزموا علی بن أبی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل (1).

ص :497


1- 1) زود است بعد از من فتنه ای برپا شود پس اگر چنین شد شما ملزم هستید با علی بن أبی طالب باشید چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جداکننده بین حق و باطل.

پس علی القاعده بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار بهم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد(باصطلاح و مثل معروف از آب گل ماهی بگیرند)بحکم و دستور آن حضرت بایستی امت علی را بیاورند و دست بدامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا بفرموده آن حضرت هر طرفی که علی علیه السّلام بوده حق و در مقابلش باطل.

حافظ- این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و بخبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.

داعی- خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمائید یا عمدا سهو می نمائید جواب خبر واحد را در شبهای اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت حجّیّة خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را بعنوان خبر واحد مردود دارید.

بعلاوه همین یک خبر نیست بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما بعبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما ببعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط بسلسلۀ روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرفنظر نموده اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجائی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد ببعض دیگر اشاره می کنم.

از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و طبری در کبیر و بیهقی در سنن و نور الدین مالکی در فصول المهمّه و حاکم در مستدرک و حافظ ابو نعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ و ابن ابی الحدید در شرح نهج و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض و حموینی در فرائد و سیوطی در در المنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدست مبارک اشاره نمود بسوی علی بن ابی طالب و فرمود انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل (1).

ص :498


1- 1) بدرستی که این(علی)اول کسی است که بمن ایمان آورده و اول کسیست که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راست گوی بزرگ و فاروق این امت است که جدائی می اندازد بین حق و باطل.

و محمّد بن یوسف گنجی در باب 44 کفایت الطالب همین حدیث را نقل نموده باضافۀ این کلمات و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی أؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی (1).

و نیز محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و خطیب بغداد در ص 21 جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابة و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در ص 68 جلد اول الامامة و السیاسة و زمخشری در ربیع الابرار و حموینی در باب 37 فرائد و طبرانی در اوسط و فخر رازی در ص 111 جلد اول تفسیر کبیر و گنجی شافعی در کفایت الطالب و امام احمد در مسند و دیگران از علماء شما نقل نموده اند.

که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار (2).

و نیز در همان کتابها بعلاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب 20 ینابیع المودة از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال (3).

و حافظ ابی نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی متوفی سال 430 در ص 63 جلد اول حلیة الاولیاء باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود یا معشر الانصار أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا قالوا بلی یا رسول اللّه قال هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من اللّه عزّ و جلّ (4).

ص :499


1- 1) و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من- آنگاه گنجی شافعی گوید این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علی در کتاب خود آورده است.
2- 2) علی با حق و حق با علی می گردد هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد بود.
3- 3) علی با حق و حق با علی است و علی بطرف حق مایل است هر گونه میل کند.
4- 4) ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را بکسی که اگر بآن چنگ زنید و تمسک جوئید هرگز بعد از او گمراه نشوید عرض کردند بلی یا رسول اللّه فرمود آن کس که بآن چنگ زنید و تمسک جوئید تا گمراه نشوید این علی می باشد پس او را دوست بدارید بدوستی من و اکرام بنمائید او را بکرامت من و آنچه من بشما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر نمود.

این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده و لکن در نظر اهل علم تعبیر بتواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلائل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر آن مدلول عام باثبات می رسد.

و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است نسبت بمقام ولایت که استثناء ثابت می کنند تمایل آن حضرت را بعلی علیه السّلام نه بدیگری:و نیز می رسانند که فقط علی مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهائی کمک طلبیده چه آنکه علی علیه السّلام متخصص در کمک دادن بوده و بهمین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع بعلی کنید و تمسک باو جوئید که پیوسته با حق توام و فارق بین حق و باطل است با مطالعه در این قبیل اخبار انصاف دهید که آیا مخالفت علی علیه السّلام با أبی بکر و کنار رفتن از اجماع(خیالی شما)و بیعت نکردن با ابی بکر دلیل بر حقانیت ابی بکر می باشد یا بطلان خلافت او.

اگر خلافت ابی بکر حق بود پس چرا علی علیه السّلام که مجسّمۀ حق و حقیقت بود و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره او فرمود همیشه با حق و حق با او می گردد بیعت ننمود بلکه مخالفت هم نمود.

واقعا جای بسی تأسف و تعجب است عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعا هر عاقل دقیقی را بوضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود چرا تأمل ننمودند(و لو چند ساعتی باشد)تا علی بن أبی طالب فارق بین حق و باطل بفرمودۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کبار از صحابه و بنی هاشم و بالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفۀ عمومی بود بدهند.

حافظ- بدیهی است دسیسه ای در کار نبوده بلکه چون اوضاع را در خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.

داعی- یعنی می خواهید بفرمائید أبو عبیدۀ(قبر کن سابق مکّه)جراح و یا دیگران

ص :500

از عباس عمّ بزرگوار پیغمبر و علی بن أبی طالب که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند تأمل می نمودند و یا ابی بکر و عمر حرف می زدند و مجلس را سر گرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگری را فوری می فرستادند عباس و علی را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که بفوریت بیایند آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزرگواران بیایند اسلام از میان می رفت و فتنه ای برپا می شد که جلو آن را نمی توانستند گرفت؟!!.

انصاف دهید که قطعا اگر قدری صبر می کردند لااقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عبّاس و علی را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال(تاریخ زمان مذاکره)ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم بلکه تمام قوا را بهم داده و با دشمنان اصلی بجنگ برمیخاستیم.

پس تصدیق کنید هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر بکار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.

نواب- قبله صاحب پس سبب چه بود که آن همه عجله بکار بردند که بفرمودۀ شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند.

داعی- قطع بدانید علة تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند یا لااقل أکابر اردوی اسامة بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم و غیره همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند حتما در میان اشخاصی که اسم برده می شد نام علی علیه السّلام هم بمیان می آمد و اگر نام علی یا عباس در آن مجمع برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلائل واضحه ای که در دست بود کلاه آنها را پشت معرکۀ سیاست می انداختند لذا عجله نمودند که تا بنی هاشم و کبار صحابه بغسل و کفن و دفن پیغمبر مشغول اند کار خود را بنمایند و أبی بکر را بآن وضع دو نفری بخلافت بر قرار نمایند چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند.

ص :501

چنانچه اکابر علماء خودتان از قبیل طبری و ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند که عمر می گفت خلافت أبی بکر با عجله و فوریّت بغتة انجام و صورت گرفت خداوند امر او را بخیر فرماید.

رد بر قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد

و اما دلیل دیگر شما استنادا بقول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمیع نمی شود نیز مردود است بنصّ صریح آیه 57 سورۀ 4(نساء)که می فرماید أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (1).

پس بحکم این آیۀ شریفه این دلیل شما مردود است و قطعا این حدیث ضعیف و بلکه از موضوعات است که بخلیفه عمر نسبت داده اند چه آنکه هرگز رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم سخنی نفرماید و این آیه خود ادلّ دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد(چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).

علاوه بر این مقام خلافت جزئی از اجزاء نبوت است بلکه خاتمۀ مقام نبوت است سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگوئید در یک خانواده جمع نمی شود.

اگر جناب هارون علیه السّلام برادر حضرت موسی علیه السّلام از خلافت موسی بر کنار است علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر کنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون علیهما السّلام جمع شد بحکم قرآن-قطعا در محمّد و علی علیهما الصّلاة و السّلام هم جمع می شود بمناسبت حدیث منزلة که در لیالی قبل عرض کردم پس این حدیث شما قطعا از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.

و اگر نبوت و خلافت(یا بقول خلیفه عمر سلطنت)در یک جا جمع نمی شود پس چرا

ص :502


1- 1) آیا حسد می ورزند مردم با آنچه خدا آنها را بفضل خود برخوردار نموده پس بتحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و بآنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم.

در مجلس شورای دیکتاتوری-خلیفه عمر علی علیه السّلام را نامزد خلافت نمود بعد هم در مرتبۀ چهارم شما آن حضرت را بخلافت قبول دارید.

عجبا نبوت با خلافت بلافصل(بوضع حدیثی)جمع نمی گردد ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

بعلاوه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صریحا می فرماید هر راهی که علی می رود بروید نه راه دیگران را.

شما می گوئید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امّت واجب قرار داده و مخالفت آنها را گمراهی و ضلالت صرف دانسته بصریح حدیث معتبر متفق علیه فریقین که در شبهای گذشته با ذکر اسنادش بعرضتان رسانیدم که در دفعات متعدده فرمود انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبدا (1).

همان قسمی که در پیش آمد طوفان بأمر حضرت نوح هر کس در کشتی ساختۀ آن حضرت نشست نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید و لو فرزند صلبی خود آن حضرت.

در این امت مرحومه هم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عترت و اهل بیت خود را بمنزلۀ کشتی نوح معرفی فرموده که در پیش آمدها و اختلافات دست بدامان فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد(چنانچه در ص 226 مشروحا نقل نمودیم).

پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه در پیش آمدها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعا امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده باضافۀ مزایای

ص :503


1- 1) بدرستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گذاردم که اگر بهر دو آنها تمسک جوئید هرگز گمراه نشوید یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند(مراجعه شود به ص 219 و 224).

دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر ندادند تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!.

قطعا رمزی در کار بوده که أهل علم و عقل و انصاف مات و مبهوت اند وقتی منصفانه قضاوت می نمایند بعمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازیگران سیاسی برای آنکه علی را از حق ثابت خود بر کنار کنند عجله و شتاب نموده بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوی أبی بکر را بأریکه خلافت قرار دادند.

شیخ- بچه دلیل شما می فرمائید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرّم اللّه وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی اللّه عنهم را در پردۀ محاق گذارد.

بازهم بیان حقیقت در تعیین خلافت

داعی اولا ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد فرقی که ما با شما داریم اینست که شما بنام صحابی که رسیدید و لو هر منافقی باشد اگر چه ابو هریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زند و کذّابش می خواند زانوی تسلیم بر زمین می گذارید

ولی ما این طور نیستیم آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که بشرائط مصاحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عمل نموده تابع هوا و هوس نگردیده و مطیع بلاشرط باوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.

ثانیا ما با دلائل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابی بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابی بکر بخلافت تعیین گردد اگر جواب حسابی بر رد عرایض داعی دارید بفرمائید تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت بحق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود آورم.اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل بعقیدۀ شما تمام عقلاء قوم جمع شدند و باجماع رأی دادند که باید ابی بکر خلیفه شود ما تسلیم می شویم.

و اگر جز دو نفر(عمر و ابو عبیده)و عده ای از قبیلۀ اوس نظر بمخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج دیگران بیعت نکردند تصدیق نمائید که ما بیراهه نمی رویم.

ص :504

ثالثا انتقاد ما باین جمله اینست که عقلاء عالم را بقضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را بدست گرفته میان خودشان با تعارف(یا بقول عوام ایرانیها)جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد مردم را با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند بتسلیم نقشۀ آنها قطعا جواب منفی است.

باز تکرار مطلب نموده عرض می نمایم که ایراد ما باینست که آن روز وقتی آن سه نفر(ابی بکر و عمر و ابو عبیده جراح)بسقیفه رفتند دیدند صحبت از خلافت است چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عدّه ای در منزل پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جمعی در اردوی اسامه بودند ننمودند.

شیخ- ما می گوئیم غفلتی شده یا نشده در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محظوری گیر کرده بودند ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم و لو بمرور هم اجماع واقع شده باشد نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی نمائیم بلکه باید سر تعظیم در مقابل آنها خم نموده راهی که آنها رفتند برویم.

داعی- به به باستدلال شما آفرین بفکر و عقیده شما که می خواهید بما تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشد که اگر هر دو سه نفری در یک جا جمع شدند رأی و نظری دادند و عدّه ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچیگری کردند سایر مسلمین چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند کورکورانه تسلیم گردند؟!این است معنای دین پاک خاتمیّت که صریحا در آیه 19 سوره 29(زمر)می فرماید:

فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

(1)

.

و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی آن هم تقلید از ابو عبیدۀ (قبر کن)معروف بجراح،رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود راه را بروی ما باز کرده و بما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم می فرمائید بچه دلیل ما باید پیرو أمیر المؤمنین علیه السّلام باشیم جوابش آشکار است بدلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنۀ مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان.

ص :505


1- 1) «ای رسول»بلطف و رحمت من بشارت آر آن بندگانی که چون سخن بشنوند پس متابعت کنند نیکوتر آن را(یعنی تحقیق کنند نه کورکورانه براه غیر معلوم بروند).

از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی علیه السّلام باشند حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علماء شما از قبیل حافظ ابی نعیم اصفهانی در حلیه و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ینابیع الموده از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم از مودة القربی و دیلمی در فردوس و دیگران از موثقین علماء شما حدیث مفصلی از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب(بلکه اعتراض نمودند باو)که چرا رفتی بطرف علی بن أبی طالب علیه السّلام و با ابی بکر بیعت ننمودی در جواب گفت روزی خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود حضرت ضمن صحبت فرمود:یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس،یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی،یا عمّار طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة اللّه (1).

آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علی علیه السّلام با خلافت ابی بکر کرد و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلاء قوم از مهاجر و انصار هم با او همراه نبودند(با آنکه همراه بودند)راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.

(صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای اداء فریضه پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ- صاحب شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید اولا مکرر می فرمائید ابو عبیدۀ قبر کن از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است-ثانیا فرمودید

ص :506


1- 1) ای عمار اگر تمام مردم براهی می روند و علی تنها راه دیگر پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم ای عمار علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.

که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.

داعی- گویا آقایان در نوشتجات علماء خود هم دقیق نمی شود اولا راجع باینکه ابو عبیده قبرکن بوده ما نگفتیم در کتب خودتان ثبت است مراجعه نمائید به ص 266 و 267 جلد پنجم البدایة و النهایة تألیف ابن کثیر شامی که در باب دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکّه حفر می کرد لذا جناب عباس یکی را بدنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بنمایند.

ثانیا فرمودید که علی علیه السّلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی علیه السّلام و بنی هاشم(ظاهرا)بیعت نمودند ولی بعد از شش ماه آن هم بجبر و فشار و تهدید بشمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که بآن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.

حافظ- از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید بکلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم بخلافت ابی بکر گردید.

بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود

داعی- اینکه فرمودید بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم فوری بود گمان می کنم عمدا سهو نمودید چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه سلام اللّه علیها بوده چنانچه بخاری در ص 37 جلد سوم صحیح باب غزوۀ خیبر-و مسلم بن حجاج در ص 154 جلد پنجم صحیح باب قول النبی لا نورث نقل می نماید که بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه سلام اللّه علیها بوده است و همچنین عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال 276 قمری در آخر ص 14 الامامة و السیاسة گوید

ص :507

فلم یبایع علیّ کرّم اللّه وجهه حتّی ماتت فاطمة رضی اللّه عنها (1).

منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانند مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند پس نتیجه آن می شود که بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده چنانچه مسعودی در ص 414 جلد اول مروج الذهب گوید و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمة (2).

و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علی بن أبی طالب علیه السّلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه سلام اللّه علیها چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.

بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی علیه السّلام فوری نبوده بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.

و ابن ابی الحدید در آخر ص 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه از زهری از عایشه روایت نموده فلم یبایعه علیّ ستّة اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ (3).

و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح و أبو نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین از نافع از زهری روایت نموده اند که انّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّة اشهر (4).

و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است اینها عقاید عامیانه نیست بلکه

ص :508


1- 1) علی«علیه السّلام»بیعت نکرد«با ابی بکر»تا فاطمه«سلام اللّه علیها»وفات نمود.
2- 2) احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر تا فاطمه«سلام اللّه علیها»وفات نمود.
3- 3) علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر مدت شش ماه تا زمانی که علی بیعت نمود.
4- 4) علی علیه السّلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه.

اعتقاد عالمانه است شما بی خود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.

و اللّه قسم علماء هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف باین معانی می باشند.

حافظ- علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبرا کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی اللّه عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.

داعی- آقایان محترم یا واقعا مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمدا روی عادت تبعا للأسلاف می خواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید.

لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند(مخصوصا از زمان سلطنت صفویه انار اللّه برهانهم)که بامر ابی بکر عمر با جمعی آتش بدر خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند بمسجد برای بیعت.

و حال آنکه چنین نیست قبلا هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص بشیعیان نیست بلکه اکابر علماء و مورخین منصف خودتان نوشته اند ولی بعضی از روی تعصب خودداری از نقل نموده اند چنانچه میل داشته باشید برای اثبات مرام چند خبری که در نظر دارم باقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان بعرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.

حافظ- بفرمائید برای استماع حاضریم.

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر بمسجد بردند

داعی-1 ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال 279 قمری که از موثقین محدثین و مورخین معروف شما می باشد در تاریخ خود روایت نموده که چون

ص :509

ابو بکر علی علیه السّلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند حضرت فاطمه(سلام اللّه علیها)بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی گفت آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.

2- عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی و محمّد بن جریر طبری که معتمدترین مورخین شما هستند روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمة بن اسلم و جماعتی بدر خانه علی رفتند عمر گفت بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.

3- ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت من از آنها بودم که بامر هیزم برداشتم و بدر خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر بفاطمه گفت بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیهم السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند فاطمه فرمود آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی گفت بلی و اللّه تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.

4- ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در ص 63 جزء سیم عقد الفرید نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند.

ابی بکر بعمر گفت برو اینها را بیاور اگر ابا کنند از آمدن با ایشان قتال کن پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی گفت بلی الخ.

5- ابن ابی الحدید معتزلی در ص 134 جلد اول شرح نهج البلاغه(چاپ مصر) از کتاب سقیفه جوهری قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد(حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند)پس عمر با گروهی رفتند بسوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمة و گفت بیرون بیائید و بیعت کنید ایشان امتناع نمودند زبیر شمشیر

ص :510

کشید بیرون آمد عمر گفت این سگ را بگیرید سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را بجبر و عنف کشیدند بسوی ابی بکر بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند علی می گفت من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا بگفتار او نمی کرد تا او را بنزد ابی بکر بردند گفت بیعت کن حضرت فرمود من احقم باین مقام و با شما بیعت نمی کنم شما اولی هستید که با من بیعت کنید شما این امر را از انصار گرفتید بسبب قرابت با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من نیز با همان حجّة بر شما احتجاج می کنم پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید بحق ما اعتراف کنید چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید

عمر گفت هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی حضرت فرمودند خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو برای او کار می کنی که فردا او بتو برگرداند(این مقام را)بخدا سوگند قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.

آنگاه روی بمردم نمود فرمود ای گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او بخدا قسم ما اهل بیت احقیم باین امر از شما تا در میان ما کسی باشد که عالم بکتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد.بخدا قسم اینها تمام در ما هست پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.

آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده بخانه بر گشت و ملازم خانه شد تا حضرت فاطمه از دنیا رفت ناچار بیعت کرد.

6- ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة بن عمرو الباهلی الدینوری که از اکابر علماء خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال 276 قمری وفات نموده در ص 13 جلد اول کتاب معروف خود تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامة و السیاسة(چاپ مصر)قضیۀ سقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را باین عبارت انّ ابا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوما تخلّفوا

ص :511

عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیها فاطمة فقال و انّ فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ.

خلاصه کلام آنکه چون ابی بکر باخبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او در خانۀ علی علیه السّلام جمع شده اند پس عمر را بسوی آنها فرستاد عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را طلب نمود برای بیعت ابا کردند از بیرون آمدن عمر هیزم طلبید و گفت بآن خدائی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم مردم گفتند یا ابا حفص(کنیۀ عمر بود)فاطمه در این خانه است گفت هرچند که او باشد می سوزانم پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه سلام اللّه علیها و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابی بکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد بطلب آن حضرت و جواب یأس شنید عاقبت عمر با جماعتی رفت بدر خانه فاطمه و دق الباب نمود فاطمه که صدای آنها را شنید بصدای بلند ندا در داد یا ابت یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافة.

خلاصه معنی آنکه بابا یا رسول اللّه بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابی بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.

همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ولی عمر با عده ای ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابی بکر بردند و بآن حضرت عرض کردند بیعت بنما با ابی بکر حضرت فرمود اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد قالوا اذا و اللّه الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک گفتند بخدا قسم گردنت را می زنیم علی علیه السّلام فرمود پس بندۀ خدا و برادر رسول او را

ص :512

خواهید کشت عمر گفت تو برادر رسول خدا نیستی ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت عمر به ابی بکر گفت آیا بامر تو این کارها را نمی کنیم ابی بکر گفت مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.

امیر المؤمنین علیه السّلام خود را بقبر رسول اللّه رسانید با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنچه را که هارون ببرادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی (1).

شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده بمنزل برگشت و بعدها ابو بکر و عمر رفتند بمنزل فاطمه سلام اللّه علیها که استرضای خاطر او را فراهم نمایند فرمود خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم انتهی.

باید منصفانه قضاوت نمود

شما را بخدا آقایان انصاف دهید معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید بقتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند؟!.

اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت بر کنار شوید می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته و با هو و جنجال او را بمقام ریاست یا سلطنت می رسانند بعد می گویند ملت او را باین مقام برگزیدند.

آن روز هم عده ای بازیگر بدور هم جمع شده یک نفر را انتخاب نمودند بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید بآتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخویف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.

و عجب آنکه بما هم می گوئید کور و کر شوید و نافهم گردید بتاریخ گذشته ابدا

ص :513


1- 1) پسر مادرم مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مرا بکشند.

توجه نکنید و تحقیق در دین ننمائید و هرچه کردند همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمائید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که بطریق اجماع معین گردیده است؟!!.

بخدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده نه طریقۀ جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود فرموده بقرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نمائیم لا غیر.

7- احمد بن عبد العزیز جوهری که از ثقات علمای شما است بنابر آنچه ابن ابی الحدید توثیق نموده باین عبارت هو عالم محدّث کثیر الادب ثقة ورع اثنی علیه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته (1)در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در ص 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)از او نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابی بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمة بن سلامة بن قریش(که هر دو از بنی عبد الاشهل بودند)و گروهی از مردم هجوم آوردند بمنزل فاطمه هرچند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد شمشیر علی و زبیر را گرفتند و بدیوار زدند و شکستند و آنها را بجبر و عنف کشیدند و بمسجد بردند برای بیعت؟!.

8- و نیز جوهری از سلمة بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابی بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند عمر را

ص :514


1- 1) او عالم محدث و صاحب ادب بسیار بوده ثقة و با ورع مدح و ثنا نمودند بر او محدثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.

فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.

9- و نیز جوهری بنابر آنچه ابن ابی الحدید در ص 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه (چاپ مصر)مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام بعمر گفت خالد کجا است گفت حاضر است أبو بکر گفت هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد عمر بزبیر گفت این شمشیر چیست گفت این را مهیا کرده ام برای بیعت علی گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست آنگاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و بدست خالد داد برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند مانند مقداد و جمیع بنی هاشم بعلی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابی بکر بیعت کن حضرت امتناع نمود دست حضرت را گرفت و کشید و بدست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابی بکر بمدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را بعنف و جبر شدید می کشیدند تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهة تسلیت فاطمه جمع شده بودند)بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و بأبی بکر فرمود خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا بخدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم(بقسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت) چنانچه بخاری و مسلم در صحیحین خود نوشته اند فغضبت فاطمة علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت (1).

10- أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنة الحنفی متوفی سال 815 قمری که از اکابر علماء شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ

ص :515


1- 1) فاطمه(سلام اللّه علیها)در حال غضب ابی بکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت(چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است)

خود بنام روضة المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد باین عبارت ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة فقال:ادخلوا فیما دخلت الامّة یعنی عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس در آن خانه است پس فاطمه او را ملاقات نمود عمر گفت داخل شوید در چیزی که امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.

11- طبری در ص 443 جلد دوم تاریخ خود نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند عمر بن الخطّاب آمد و گفت بیرون بیائید برای بیعت و الا آتش بر همه می زنم.

12- ابن شحنه مورخ معروف در ص 112 جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبة بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی-و سلمان فارسی-و ابی ذرّ غفاری-و عمّار بن یاسر-و براء بن عازب-و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابی بکر نموده و متمایلا بعلی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند-عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند-فاطمه سلام اللّه علیها با او ملاقات نمود عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند(یعنی بیائید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند).

و شاهد بر این مطالب قول ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی مورخ و فاضل جلیل القدر مقبول الفریقین است که در ص 100 جلد دوم تاریخ مروج الذهب ضمن نقل قضایای عبد اللّه بن زبیر که در مکّه دعوای ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد اللّه آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.

گوید نوفلی در کتاب خودش در أخبار آورده که عروة بن زبیر در مقابل

ص :516

مردم از برادرش عبد اللّه در مجلسی که قضیّۀ محاصره در شعب مطرح بود مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند عروه عذر خواهی می کرد که برادرم عبد اللّه مقصر نبود غرضش از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم و جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعة فی ما سلف.

ما حصل معنی آنکه عبد اللّه زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود(عمر و اصحاب ابی بکر گرفت)که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمی روند هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند؟!(تا تشکیل اجماع داده شود امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد)

این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند بقدری این قضیه در نزد علماء منصف شیوع کامل داشته که حتّی شعراء هم در اشعار خود وارد می کردند منتها بعض از علماء شما بحساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی می شود بر ابطال عقیدۀ اجماع لذا احتیاطا از نقل آن خودداری می نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده یکی از شعرای معروف خودتان عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است در قصیدۀ عمریّة من باب مدح و تمجید خلیفه گوید:

و کلمة لعلیّ قالها عمر

اکرم بسامعها اعظم بملقیها

حرقت بیتک لا ابقی علیک بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر ابی حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها

ما حصل معنی آنکه غیر أبی حفص(کنیۀ عمر بوده)کسی نمی توانست بعلی که یکّه سوار قبیله عدنان بود و بحمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.

حافظ- این أخبار نشان می دهد که جهة ارهاب و ترساندن و بهم زدن اجتماع

ص :517

مخالفین خلافت آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان درو دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.

اخبار سقط جنین فاطمه«ع»

داعی- عرض کردم جهة ضیق وقت باختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصّل خودداری نمودم و الاّ اخبار در این باب بسیار است برای نمونه و پی بردن باینکه شیعیان موحد و معتقد بروز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند.

خوب است آقایان مراجعه فرمائید بکتاب اثبات الوصیة تألیف عالم فاضل مورخ شهیر مقبول القول فریقین(شیعه و سنی)ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی صاحب مروج الذهب متوفی سال 346 قمری که شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد تا آنجا که گوید فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیدة النساء بالباب حتّی اسقطت محسنا (1)

پس بدانید که از جعلیّات شیعه نیست بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خودداری از ثبت آن نمایند مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.

قضیّۀ سقط جنین اظهر من الشمس در تاریخ است منتها بعض از علماء حبّا لخلفائهم پرده پوشی و سکوت نمودند مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت بزیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده.

مراجعه فرمائید بآخر ص 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)تا مطلب بر شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر برسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه بهودج

ص :518


1- 1) پس هجوم آوردند بر علی(علیه السّلام)و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرون کشیدند و سیدۀ زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند تا محسن خود را سقط کرد.

زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (1)حضرت خون او را مباح نمود ابی جعفر گفت لو کان رسول الله حیا لاباح دم من روع فاطمة حتی القت ذا بطنها (2)

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفیات ضمن حرف الف کلمات و عقاید ابراهیم بن سیّار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که گوید نظّام گفته است ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت المحسن من بطنها (3)

پس بی جهت آقایان تبعا للاسلاف جامعۀ شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام بی خبر ما را مقصّر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و بآنها امر را مشتبه کنید و بگوئید خلفاء ما بعلی و فاطمه آزاری ننمودند بلکه آنها خود راضی بخلافت خلفاء بودند.

ص :519


1- 1) زینب دختر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد العزی بود در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسراء بسیار از کفار بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند-ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد بی بی تهیه کرد با گردن بند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه باو رسیده بود فرستاد خدمت پیغمبر رسول اللّه محزون شد امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابو العاص را آزاد نمودند پیغمبر فرمود بابی العاص که چون زینب بر تو حرامست او را روانه مدینه نما قبول نمود: حضرت زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود که زینب را بیاورد-چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند جمعی باتفاق ابو سفیان حرکت کردند در ذی طوی بآنها رسیدند هبار بن اسود با نیزه بهودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید-بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود.وقتی زینب بمدینه آمد و برای رسول اللّه نقل نمود حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده بقتل رسانند.
2- 2) اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله زنده بود حتما مباح می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید تا آنکه بچه اش(محسن)سقط گردید.
3- 3) یعنی روز بیعت عمر چنان بشکم فاطمه سلام اللّه علیها زد که محسن از شکمش ساقط گردید.(این جلد وافی بالوفیات خطی در کتاب خانۀ ملی(حاجی حسین آقا ملک)در طهران موجود است).

قضیۀ آتش و جبر و اجبار و اکراه و توهین بعلی و بنی هاشم برای بیعت و سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرۀ علمای با انصاف خودتان ضبط است اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظّام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمائید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوئیم با سند ثابت و مسلّم نه روی هوای نفس و تعصّب جاهلانه جعل اخبار بنمائیم.

حافظ- اصلا نقل این قبیل اخبار چه نتیجه دارد قطعا جز تولید نقار و نفاق و دوئیت فایده ای بر آنها مترتب نیست.

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است

داعی- اولا خوبست این اعتراض را بعلماء و مورخین خودتان بنمائید که چرا نوشتند قطعا حق زیر پرده نمی ماند فللّه الحجّة البالغة تاریخ گم نمی شود عاقبت در هر قوم و ملّتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتاب های خود ضبط نمودند و از زیر پردۀ استتار بیرون آوردند.

ثانیا فرمودید چرا می گوئیم و می نویسیم بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمتهای گویندگان و نویسندگان بی مغز و مغرض و مفتری شما که جهت تفرقه مسلمین امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعۀ شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و اذهان ساده را بنقل این نوع أکاذیب مشوب می نمایند.

ما ناچاریم از حق مظلومانۀ خود دفاع نمائیم و به برادران روشن فکر مسلمان خود که در اقطار عالم متفرق اند نشان بدهیم که شیعیان اهل بیت رسالت یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه می باشند و درباره علی علیه السّلام نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود چنانچه شبهای گذشته با دلائل

ص :520

عقلیه و براهین نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندۀ صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خدا می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.

می فرمائید چرا می گوئیم چه نتیجه دارد گفتن حقایق ما هم بشما می گوئیم نگوئید تا نگوئیم ننویسید تا ننویسیم دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است ما نمی گوئیم ما را وادار بگفتن می نمائید همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و بآقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند اینها عقاید عوام شیعه نیست بلکه اعتقاد علماء منصف سنّت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را بعرض رسانیدم ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم جز عقاید صحیحه که مستند بکتاب و سنّت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.

حافظ- این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است زیرا در کتاب های مهم علمای شیعه اخباری هست که بر خلاف کتاب و سنّت می باشد و کاملا باعث جسارت شیعیان و لاابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعا این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد شماها هم منع از آنها نمی نمائید.

داعی- خیلی تعجب است که جنابعالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمائید خوبست از آن اخباری که بنظر شما جعل و موضوع و موجب فساد می باشد بیان فرمائید تا مطلب باز شود.

اشکال در حدیث حب علی حسنه و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن

حافظ- آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شما است در بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم حدیث تعجب آوری است که از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کند که فرمود حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معها سیّئة (1)و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود من بکی علی الحسین وجبت له الجنة (2)و از این قبیل اخبار بسیار دیدم که سبب

ص :521


1- 1) دوستی علی(علیه السّلام)حسنه ایست که هیچ گناه(صغیره ای)باو ضرر نمی رساند.
2- 2) کسی که گریه کند بر حسین(علیه السّلام)بهشت بر او واجب می شود.

تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لا لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند بامید آنکه چون علی را دوست می دارند از آن معاصی بآنها ابدا ضرری نمی رسد یا مرتکب هر گناهی می شوند بخیال آنکه یک قطره اشک بر امام حسین علیه السّلام گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت می شویم وقتی امید بی حساب این اندازه در مردم زیاد شد رفته رفته موجب شیوع فحشاء و فساد اخلاق می شود چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معاصی هستند ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آئیم مانند روزی که از مادر متولد شدیم.

شیوع فحشاء در بلاد اهل تسنن

داعی- أولا آقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشاء و یا لاابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید در اثر عقیده باین قبیل اخبار بحساب آوردید.

اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط باین قبیل احادیث است بفرمائید برادران اهل تسنن که معتقداتشان بمناسبت راهنمائی امثال آقایان!!بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشاء و منکرات بلکه متجاهر در معاصی می باشند؟

در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بیت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشّار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلاد اهل تسنن اند مع ذلک در تمام قهوه خانه های عمومی از بزرگ و کوچک علنی و بر ملا اقسام قمار محرّم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنان قرار گرفته بعلاوه سایر فحشاء و منکرات زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها معمول است علنی و بر ملاء در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشاء که از بیان آنها خجالت می کشم دائر است؟!

اگر ما هم مانند شما خورده بین و بهانه جو بودیم می گفتیم علل شیوع فحشاء از

ص :522

زنا و لواط و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجرّی و لا لاابالی گری آنها بأحکام دین فتاوای بی جان امامان و فقهاء آنها می باشد از قبیل حکم طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح اما رد در سفر و مقاربت با محارم بوسیله حریر و لفافه ای که بقضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لاابالی بمنهیات نموده اند؟!

ولی فقهاء شیعه تمام آنها را حرام و از مرتکبین آنها تبری می جویند.

حافظ- این نسبت ها اکاذیبی افسانه مانند است شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید.

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن

داعی- شما خود می دانید ولی عمدا از روی ناچاری دفاع بما لا یرضی صاحبه می نمائید و الاّ کتب فقهیه خودتان که فتاوای فقهاء را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد بقدری مطلب واضح و غیر عقلائی است که اکابر علماء خودتان هم غالبا در مقام انتقاد بر آمده اند برای نمونه لازم است مراجعه نمائید بآخر تفسیر کشاف ص 301 جلد سیم که جار اللّه زمخشری گوید:

اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به

و أکتمه کتمانه لی اسلم

فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم

و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم

و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح نکاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی

ثقیل حلولی یفیض؟؟؟ مجسم

و ان قلت من اهل الحدیث و حزبه

یقولون تیس لیس یدری و یفهم

تعجبت من هذا الزمان و اهله

فما احد من السن الناس یسلم

و اخّرنی دهری و قدم معشرا

علی انهم لا یعلمون و اعلم

ص :523

و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی

انا المیم و الایام افلح اعلم

(1)

یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم!برای فتاوای فاسده و عقاید کاسدۀ آنها آنگاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذاهب عجیبی معرفی نمائیم.

بگذاریم و بگذریم برویم بر سر مطلب-ثانیا این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست بدو جهت.جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی بجعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم آنکه در بسیاری از کتب معتبرۀ علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است.

و اختصاص بعلامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی ندارد بلکه عموم شیعیان نقل نموده اند چون نمی خواهم خلاف عهد نموده فلذا اقوال عموم علماء شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علماء خودتان را می نمائیم.

در اسناد حدیث حب علی حسنة از کتب اهل تسنن و معنای آن

چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامۀ جلیل القدر مجلسی نقل نمودید امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم مناقب و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع المودة و نیز ضمن باب 56 ص 180 از کنوز الدقایق شیخ عبد الرءوف المناوی المصری در ص 239 از مناقب السبعین حدیث 49 نقلا از فردوس دیلمی از معاذ بن جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از

ص :524


1- 1) اگر از من سؤال نمایند از مذهبم فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم-زیرا اگر بگویم حنفی هستم می گویند شراب حرام را حلال می دانی-و اگر بگویم مالکی هستم می گویند گوشت سگ را مباح می دانی.و اگر بگویم شافعی هستم می گویند نکاح دختر را که(حرامست)حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم می گویند حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم می گویند گوساله است و نمی فهمد(یعنی اینها فتاوای فقهاء مذاهب اربعه می باشد بلکه نمونه ای از آنها می باشد) فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان(و تمام زمانها)احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چکنم که روزگار مرا بعقب برده و گروهی نفهم را بروی کار آورده-همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند بیقین دانستم که مانند شمع باید بسوزم و مردم از روشنائی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را که بخواهد روی کار بیاورد.

مودة القربی و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد بن عبد اللّه طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبی و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و دیگران از علماء شما از انس بن مالک و معاذ بن جبل از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده اند که فرمود حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معها سیّئة و بغض علی سیّئة لا تنفع معها حسنة (1)

و نیز امام الحرم احمد بن عبد اللّه طبری شافعی در ذخائر العقبی و ابن حجر در ص 215 نقلا از ملا و سلیمان بلخی حنفی در ص 246 ینابیع المودة ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در ص 159 جلد چهارم تاریخ خود از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود حب علی بن أبی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب (2)

ثالثا کسانی که شمّ فهم اخبار دارند دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معمّا حل گردد نه آنکه وقتی خبری را نفهمیدند یا بحقیقت معنای آن نرسیدند فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند منفی بافی کار آسانی است ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت قرآن مجید در آیه 7 سوره 21(انبیاء)بما دستور کافی داده که:

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

(3)

و اما معنای این خبر که مجمع علیه فریقین است و بنظر شما و بسیاری از مردمان سطحی معمّا آمده اتفاقا بسیار سهل و آسان است حلّ آن زیرا وقتی مراجعه بقرآن مجید می کنیم می بینیم گناهان را بدو قسمت تقسیم نموده کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر بسیئة می نمایند چنانچه در آیه 35 سوره 4(نساء)

ص :525


1- 1) دوستی علی علیه السّلام حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی باو ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نفع نمی رساند.
2- 2) دوستی علی ابن ابی طالب می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.
3- 3) سؤال کنید اهل ذکر را(مراد از ذکر قرآن یا رسول اللّه می باشد)اگر شما نمی دانید.

صریحا فرماید: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً (1)

پس بحکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.

در این حدیث هم می فرماید دوستی علی یک حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی بآن ضرر نمی رساند.

حافظ- مگر نه اینست که خداوند صریحا می فرماید ان الله یغفر الذنوب جمیعا (2)هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد یا صغیره وقتی نادم و بازگشت بسوی خدا نمود قطعا آمرزیده می شود پس فرقی ما بین کبیره یا صغیره نمی باشد.

کشف حقیقت

داعی- گویا آقا توجه بآیه شریفه ننمودید و الا ایراد نمی نمودید اولا بین کبیره و صغیره داعی فرق نگذاردم بلکه پروردگار متعال این فرق را گذارده.

ثانیا بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد بغفاریّت حق باشد هرگاه نادم شد و توجه بحق نمود خداوند غفّار او را می آمرزد ولی اگر بدون توبه از دنیا برود در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر عملش زیاد بزرگ نبوده بمجازات خود رسیده در موقع حساب معفو می شود.

و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده او را بجهنم می برند و بقدری که نافرمانی نموده عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.

ولی در سیئات و صغائر اعمال اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی علیه السّلام باشد خداوند او را عفو نموده بمجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند چنانکه فرمود:و ندخلکم مدخلا کریما.

و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لا لاابالی گری دانسته اید

ص :526


1- 1) اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است) درگذریم و شما را بمقامی نیکو و بلند برسانیم.
2- 2) بدرستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را.

آیا در حدیث شریف امر بسیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجرّی شیعیان قرار داده اید بدیهی است جواب منفی است.

پس راه دیگری در بین نمی باشد إلاّ فکر و خیال بی جا و حال آنکه این حدیث شریف جلو ناامیدی بشر را می گیرد نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.

چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفس اند وقتی مرتکب صغائری شدند شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید چون غالبا جوان و جاهل و نادانند فریب خورده ناامید می شوند می گویند ما که آمرزیده نمی شویم پس چرا نفس خود را از هواهای کلی بازداریم رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبائر می شوند.

ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی علیه السّلام باشد باو ضرر نمی رساند.

چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی علیه السّلام یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد.

و إلاّ شیعه هرگز لاابالی نخواهد شد چون وقتی بمعنای تشیّع بر می خورد می بیند که شیعه علی یعنی پیرو علی علیه السّلام آن کسیست که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را پس أهل نجات است چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره علماء شما بالفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول ببعض از آنها اشاره نمودیم که رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنة (1).

پس اگر بخواهید ایراد بگیرید باین نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.

ص :527


1- 1) یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت.(مراجعه شود به ص 153 و 156 همین کتاب).

شیعه در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیّع را بفهمد وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی آنگاه می فهمد پیرو علی آن کسیست که علما و عملا و قولا و فعلا کردارا و گفتار مانند علی باشد پا جای پای علی بگذارد یعنی آنچه علی نموده بنماید و آن چه علی ترک نموده ترک نماید پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی علیه السّلام مرتکب کبائر و صغائر نگردیده بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف بصفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید چون قوۀ عصمت که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و بتمام معنی علی شدن کار مشکلی است بلکه محال سعی می نماید لا اقل مرتکب کبائر ابدا نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید تا محبوب علی علیه السّلام گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.

ولی چون معصوم نیست و جائز الخطاء است اگر سیّئۀ و یا صغیره ای از او صادر گردد بوسیله محبت و دوستی امیر المؤمنین علیه السّلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت بواسطه این محبت و دوستی مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.

و اما معنای حدیث من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر أکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین واجب می شود بر او بهشت.

مفهوم مخالفش اینست که اگر ناکس گریه کند بهشت که بر او واجب نمی شود بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.

حافظ- فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد ولی بناکس نمی دهد.

ص :528

فرق بین کس و ناکس

داعی- گرچه در کلمۀ من موصوله کس و ناکس راه ندارد ولی در معنای فارسی کس و ناکس می آید لذا عرض می کنم کس مؤمنی را گویند که موحد و خداپرست باشد اصول عقاید را استدلالا یا بنحو یقین دارا و معتقد بنبوت انبیاء عظام من آدم الی الخاتم باشد و خود را ملزم بدستورات آخرین انبیاء خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بداند و بمعاد جسمانی و وجود بهشت و دوزخ و ولایت آل محمّد علیهم السّلام و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام اللّه علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام بر حق و نایب مناب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیغمبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد بکتب سماویه حق و از جانب خدا بداند و بمندرجات آن معتقد و بدستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.

و ناکس مسلمانی را گویند که صورة و اسما مسلمان و بتمام دستورات قائل ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا ببعض از آنها عمل و از بعض دیگر روی گردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شراب خواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد چنین آدمی هر قدر هم گریه کند برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حجّ و خمس و زکاة و غیره را نمی نماید.

مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمّم گردد بجبران ما فات و حق النّاس را بصاحبانش برگرداند و ترضیۀ خاطر آنها و یا اگر مرده اند وراث آنها را فراهم نماید آنگاه بوسیلۀ گریه و محبت خاندان رسالت جبران ما فات و عقب ماندگیهای او گردد.

و الاّ اگر مثلا نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت اللّه نرفته یا مشمول خمس و یا زکاة گردیده اداء وظیفه ننموده آنگاه گریه کند یا زنا و لواط کند و گریه کند یا ربا بخورد و مال مردم را بحرام ببرد و معاملات ربوی بنماید-و یا کم فروشی بنماید-و گریه کند ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند بخیال آنکه

ص :529

اعمال زشت او بوسیلۀ گریه عفو می شود اشتباه رفته آل محمّد از چنین اشخاصی بیزارند گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی را مشروحا گوشزد جامعه نموده ایم.

و الاّ اگر این عقیدۀ غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید خیال کند گریه و یا زیارت آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین جبران ما فات می کند و او را نجات می دهد باید دشمنان آل محمّد همگی بهشتی باشند چون غالبا بر مظلومیت آل محمّد گریه کردند.

چنانچه ارباب مقاتل در وقعۀ کربلا نوشته اند و اللّه بکت و ابکت کل عدوّ و صدیق دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش حتی اطفال صغیر و شیر خوارش را کشتند ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند نفع و نتیجه ای ندارد تا مؤمن نگردند گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.

حافظ- اگر فرد مسلمانی معتقد باصول عقاید و عامل بدستورات شرعیّه باشد خود اهل نجات است پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه و چه نتیجه بر او متصوّر است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند.

اثر و نتیجه بر گریه و مجالس عزاداری

داعی- بدیهی است مسلمان هرچند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود بالاخره بشر است و جائز الخطاء اگر لغزش و خطاهائی از او سر زده و غافل بوده حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از روی فضل و کرم عمیم بوسائل و اسبابهائی آنها را عفو می کند.

گاهی حب علی بن أبی طالب را وسیله قرار می دهد گاهی بگریه بر مظلومیت حضرت سید الشهداء و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را بمنزلۀ آب توبه قرار می دهد و از گناهان آنها می گذرد.

ص :530

اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده-حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت بآن خاندان جلیل می باشد وسیله ترفیع مقام آنها می شود.

و اما اینکه فرمودید در تشکیل این مجالس بنام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار چه اثر است آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس غافل می باشید.

چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است حاضر نمی شوید یا اگر گاهی بجهاتی حاضر شوید چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید.

اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدۀ انصاف و محبت بنگرید تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس مدارس اکابر آل محمد علیهم السّلام است به این معنی که بنام آل محمد علیهم السّلام مجالسی تشکیل می گردد و بجاذبۀ آن خاندان جلیل افراد مسلمین از هر طبقه(حتی بیگانگان از دین)حاضر می شوند آنگاه خطباء و وعّاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علماء ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را بضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلائل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.

سالی نیست که بوسیله همین مجالس و تبلیغات دینی افرادی از بیگانگان اسلام قبول ننمایند چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و براه راست وارد گردند.

در هر سالی بوسیلۀ این مجالس و حضور در مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و بواسطه ترک معاصی داخل در حوزه اخیار گردند.

ص :531

اینست یک جهت از فرمایش رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که علمای فریقین نقل نموده اند حسین منّی و انا من حسین حسین از من است و من از حسینم یعنی احیای دین من بواسطه حسین است در زمان حیاتش جانبازی کرد و بنیروی مظلومیت ریشۀ ظلم بنی امیه را کند چه آنکه آنها می خواستند ریشۀ دین را بکنند.

و هزار سال است که مجالس معظمی بنام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود مردمان حاضر می شوند بوسیلۀ مبلغین و ناطقین پی بحقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند اینست مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین می باشد.

و نیز توضیحا عرض می کنم که محب و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزا دار حسین بن علی علیهما السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و بآنها گفته شده است که حضرت أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم اشهد انّک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت اللّه و رسوله حتی أتاک الیقین (1).

و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من زار الحسین بکربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّة (2).

و نیز می فرماید من بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّة (3).

همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات فرع بر معرفت خدا است اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود لذا عبادات او هرچند کامل هم باشد عاطل و باطل است.

ص :532


1- 1) شهادت می دهم که تو(ابا عبد اللّه)اقامه نماز و اداء زکاة نمودی و امر بمعروف و نهی از منکر و اطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ.
2- 2) هر کس زیارت نماید حسین علیه السّلام را در کربلا در حالتی که عارف بحق آن بزرگوار باشد بهشت بر او واجب می گردد.
3- 3) هر کس گریه کند بر حسین علیه السّلام در حالتی که عارف بحق آن بزرگوار باشد بهشت بر او واجب می گردد.

گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سیم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید.

نواب- قبله صاحب گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهید اهل حق و برای حق و بناحق بدست عمّال بنی امیّه کشته شده ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصا جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکولهای جدید تحصیل می کنند می گویند جنگ کربلا جنگ دنیائی بوده یعنی حب ریاست و میل بخلافت حسین بن علی را بسمت کوفه کشانید البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و بآن جناب پیشنهاد تسلیم(بلاشرط)و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که بشام رود تا نزد خلیفه محترم باشد یا سلامت بوطن بر گردد آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد بلکه بدعت است؟!

آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده بر گردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیائی نبوده بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.

داعی- چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.

نواب- خیر خیر أبدا کسل نمی شویم بلکه با علاقۀ مفرطی میل بشنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر بجواب باشیم قطع بدانید جواب دادن باین قوم و لو مختصر باشد خدمت بزرگی است تمنا می کنم بفرمائید.

ص :533

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبوده

داعی- قبلا عرض کردم هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ تصدیق آنست که هرچه در آن کتابست باید مورد ستایش و قبول باشد.

و اگر معترضین اهل ماده و عالم محسوس اند و دلائل محسوسه می خواهند جواب آنها بسیار سهل است اینک مختصرا باقتضای وقت مجلس که گذشته است بهر دو جهة فقط اشاره می کنیم.

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند

اوّلا هر مسلمانی که تابع قرآن است نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست بریحانۀ رسول اللّه حسین بن علی سلام اللّه علیهما دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است چه آنکه خداوند متعال در آیه 33 سوره 33(احزاب)شهادت بطهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده آنجا که می فرماید إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1).

باتّفاق جمهور اکابر علماء خودتان از قبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی و ابی نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی و حموینی و احمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخر رازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعا معتقدند و مبسوطا آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام نازل گردیده.

و این آیه شریفۀ أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدیها

ص :534


1- 1) جز این نیست که خدا چنین می خواهد هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.

بدیهی است از اهمّ پلیدیها حب جاه و مقام و توجه بدنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه بریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أئمۀ طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة (1).

پس قطعا أبا عبد اللّه الحسین علیه السّلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه جانبازی ننموده و اهل بیت خود را باسارت نداده و اگر کسی با علم باین معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند حتما منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبوده

و أما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلائل حسّی هستند دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ بتمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود ولی من باب نمونه بمختصری اشاره می نمایم.

أولا قیام حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام علیه یزید پلید اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت نبیّ مکرم امر بیاری آن حضرت نمی نمود چنانچه اخبار بسیاری از طرق خودتان در این باب رسیده که بیکی از آنها اکتفا می کنیم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 60 ینابیع الموده از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السکین و ذخائر العقبی امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود:

انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی اللّه عنه و عمّن معه (2).

پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام بحق بوده نه حب ریاست مشئوم

ص :535


1- 1) محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیها است.
2- 2) بدرستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلا پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را-آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت بسوی کربلا و بدستور پیغمبر عمل کرد و کشته شد با ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام.

از اینها گذشته اگر معترضین فکر کنند از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری أهل بیت طهارت حق و حقیقت ظاهر و هویدا می باشد.

زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند اطفال صغیر و زن حامله و بچۀ شیر خوار با خود نمی برد بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار بدستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد آنگاه عیالاتش را می طلبد.

حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد اللّه علیه السّلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت بقصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت قطعا بسمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند آنجا را مرکز کار قرار داده آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد حملات خود را شروع می نمود.

چنانچه مکرّر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را بآن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ اللّه بود

ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلۀ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود،لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ اللّه را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با خون جگرها غرس و آبیاری او را با خونهای شهداء بدر و احد و حنین نموده و بدست باغبانی مانند علی بن أبی طالب علیه السّلام سپرد که از او نگهداری نماید ولی بواسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید بشمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او را از آب یاری شجره طیّبه اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.

و لو آنکه گاه گاهی بتوجه باغبان اصلی تقویتی می شد ولی نه تقویت کامل حقیقی

ص :536

تا آنکه زمام باغ بکلّی بدست باغبانان جهول عنود لجوج(یعنی بنی امیه)افتاد.

از زمان خلافت خلیفۀ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه باز شد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود دستش را گرفتند بمجلس آوردند با صدای بلند گفت یا بنی امیّه تداولوا الخلافة فانّه لا جنّة و لا نار (1).

و نیز گفت یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثة (2).

بکلّی آن قوم رسوای بی عقیده تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند کم کم شجرۀ طیبه رو بضعف گذارد تا در دورۀ خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده نزدیک بود شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ اللّه بکلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات بباغش روی کرده فوری باید در مقام علاج برآید و الا بکلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت بباغبان عالم دین حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام سپرده شده بود متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را بجائی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبه لا اله الاّ اللّه را از ریشه بکنند و دور بیندازند قد مردانگی علم کرد فقط و فقط صرفا برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجرۀ طیبۀ لا اله الاّ اللّه بسمت کربلا حرکت کرد ولی بخوبی می دانست بی آبی بریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد احتیاج بتقویت قوی دارد.

ص :537


1- 1) ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود را باینکه دولت بی پایان خلافت را دست بدست دهید زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست(یعنی دروغ است).
2- 2) ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی بچنگ آورید سوگند بآن چیزی که قسم می خورم بآن(مراد بتها است که همیشه بآن قسم می خوردند)پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام شما هم آن را نگهبان باشید تا باولاد خود بارث برسانید.

چنانچه در علم عملی فلاحت رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند در حتی بکلی بی قوت شده تقویت قوی لازم دارد علاج او را بقربانی می کنند یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم که باغبانی عالم بود دید این شجرۀ طیّبه را بقدری بی آبی داده اند(بخصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که بآبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است.

قطعا آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طیّبه لا اله الاّ اللّه بسمت کربلا حرکت کرد.

بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد همان جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید و قربانیها را می داد ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده.

مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام بحق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارو نشان می دادند.

ولی آن یگانه راد مرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره بمکه حاضر بودند تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند خطبه ها خواند و خطابه ها کرد ندای حق و حقیقت را بسمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته بریشۀ شجرۀ طیّبه لا اله الاّ اللّه می زند گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد عملا اساس دین را از میان می برد شراب می خورد قمار می بازد با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد من

ص :538

نمی گذارم دین جدم از میان برود بر من واجب است فداکاری نمایم جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه بمکّه و از مکّه بسمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن بجامعه بشریت اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.

لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند به بی وفائی معروف اند.

و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند نمی توانی مقابله نمائی چون أهل حق کم اند مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود لذا اطراف آنها جمع اند نفع و غلبه با شما نخواهد بود.

پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی بماندن و توقف در حجاز پس برو بیمن که علاقه مندان بشما در آنجا بسیارند مردمان غیوری هستند شما را تنها نمی گذارند می توانی عمری را در آن صفحات براحتی بگذرانی.

حضرت نمی توانست برای همه کاملا پرده برداری نماید لذا هر یک را بجوابهای مختصری ساکت می نمود ولی ببعض از اصحاب سر و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و این عم گرامش عبد اللّه بن عباس می فرمود راست می گوئید منهم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود منهم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم بلکه برای کشته شدن می روم یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت ریشۀ ظلم و فساد را بر کنم.

برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود جدّم رسول خدا را در خواب دیدم بمن فرمود اخرج الی العراق فانّ اللّه شاء أن یریک قتیلا (1).

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است زنها را چرا می برید

ص :539


1- 1) بیرون برو بسوی عراق پس بدرستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند.

فرمود جدّم فرمود انّ اللّه قد شاء ان یراهنّ سبایا (1)بامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را برای اسیری می برم(یعنی نکات و أسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ریشۀ آنها را بکنند-و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند-.

چنانچه عملی کردند خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم صدیقۀ صغری زینب کبری سلام اللّه علیها در مجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری-و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود).

پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع-اعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فی قلوب المؤمنین-و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمد صلّی اللّه علیه و آله-و منّا الصدّیق-و منّا الطّیارّ-و منّا اسد اللّه و اسد رسوله-و منّا سبطا هذه الامّة و منّا مهدیّ هذه الامّة (2).

آنگاه شروع بمعرفی از خود نمود فرمود هر کس مرا می شناسد که می شناسد

ص :540


1- 1) بدرستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.
2- 2) ای مردمان عطا کرده شده ایم(ما آل محمد از جانب خدای تعالی)شش خصلت را و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت-عطا کرده شده ایم بعلم-و بردباری-و جوانمردی و خوش روئی-و فصاحت-و شجاعت-و محبت در دلهای مؤمنان. و ترجیح و زیادتی داده شده ایم(بر مردم)باینکه از ما است پیغمبر برگزیده(حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله)و از ما است صدیق(امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام)و از ما است جعفر طیار-و از ما است(حمزه)شیر خدا و رسول-و از ما است دو سبط این امت(حسن و حسین)-و از ما است مهدی این امت(حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه).

و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را بآنها می رسانم منم فرزند صاحب صفات و فضائل مخصوصۀ(که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد)خاتم الانبیاء محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

پس از آن روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاویه علیه الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام را لعن و سب می نمودند؟!!و هزاران نسبتهای ناروا بآن حضرت داده بودند؟در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را(که نگذارده بودند بگوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود.

انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ اللّه-انا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین-و قاتل ببدر و حنین-و لم یکفر باللّه طرفة عین-انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین-و قامع الملحدین-و یعسوب المسلمین- و نور المجاهدین و زین العابدین-و تاج البکّائین-و اصبر الصّابرین-و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین-انا ابن المؤیّد بجبرئیل-المنصور بمیکائیل-انا ابن المحامی عن حرم المسلمین-و قاتل المارقین-و الناکثین- و القاسطین-و المجاهد اعدائه النّاصبین-و افخر من مشی من قریش اجمعین-و اوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین-و اوّل السّابقین- و قاصم المعتدین-و مبید المشرکین-و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین- و لسان حکمة ربّ العالمین-و ناصر دین اللّه و ولیّ امر اللّه-و بستان حکمة اللّه-و عیبة علمه-سمح-سخی-بهلول-زکیّ-ابطحیّ-رضیّ-مقدام- همام-صابر-مهذّب-قوّام-قاطع الاصلاب-و مفرّق الاحزاب- اربطهم عنانا-و اثبتهم جنانا-و امضاهم عزیمة-و اشدّهم شکیمة-اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّة و قربت الاعنّه طحن الرحی

ص :541

و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم-لیث الحجاز-و کبش العراق-مکّی- مدنیّ-حنفیّ-عقبیّ-بدریّ-احدیّ-شجریّ-مهاجریّ-من العرب سیّدها-و من الوغی لیثها-وارث المشعرین-و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب(علیه السّلام) (1).

آنگاه فرمود انا ابن خدیجة الکبری-انا ابن فاطمة الزّهراء-انا ابن

ص :542


1- 1) منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا اله الا اللّه-منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول اللّه بدو شمشیر(یعنی مدتی بشمشیر و مدتی به ذو الفقار)و نیزه زد بدو نیزه و هجرت نمود بدو هجرت.و بیعت نمود بدو بیعت.و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت بخدا چشم بر هم زدنی-منم فرزند صالح مؤمنان-و وارث پیغمبران-و براندازندۀ ملحدان-و پادشاه مسلمانان-و نور جهاد کنندگان-و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان(از خوف خدا)و صبرکننده ترین صبر کنندگان-و بهترین نمازگزارندگان از آل یس رسول رب العالمین- منم فرزند مؤید بجبرئیل و منصور بمیکائیل-منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان-و کشندۀ برگشتگان از دین(یعنی اهل نهروان)و شکنندگان بیعت(یعنی اهل جنگ جمل در بصره)و اهل بغی و طغیان(یعنی اهل جنگ صفین)و جهادکننده با دشمنان خود ناصبیها-و فخرکننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفۀ قریش(یعنی افخر از همه قریش)و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان-و اول سبقت کنندگان بسوی ایمان-و شکنندۀ ظالمان-و هلاک کننده مشرکان-و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان-و لسان حکمت پروردگار عالمیان- و یاری کنندۀ دین خدا-و ولی امر خدا-و گلستان حکمت خدا-و صندوق علم او-جوانمرد با سخاوت گشاده رو-و جامع جمیع خیرات اجتماعی پسندیدۀ بطحا-که اختیارا در جنگها پیش قدم بوده-پادشاه صبرکننده پاکیزه اخلاق-کثیر القیام- قطع کننده پشتها-و متفرق کنندۀ احزاب (فاسد)-کسی که باثبات قدم عنان اختیار نفس خود را در دست داشته-و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر-و شکیمه اش از همه کس محکم تر(یعنی مهمترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)-شیر ژیان بود در میدان نبرد-خورد می کرد دشمنان را در جنگها وقتی که باو نزدیک می شدند(سواره و پیاده)با نیزه های خود-و خورد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند- شجاع ترین اهل حجاز-و دلیرترین اهل عراق-مکی و مدنی-و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین بیعت کنندۀ در عقبه-شهسوار بدر و احد-و رادمرد بیعت شجره-و یگانه فداکار مهاجرت-و سید عرب-و شیر میدانهای جنگ- و وارث مشعرین-و پدر دو سبط(پیغمبر ص)حسن و حسین(علیهما السّلام)اینست فضائل جد من علی بن أبی طالب(علیه السّلام).

المذبوح من القفا-انا ابن العطشان حتّی قضی-انا ابن من منعوه من الماء و احلّوه علی سائر الوری-انا ابن من لا یغسل له و لا کفن یری-انا ابن من رفع رأسه علی القنا-انا ابن من هتک حریمه بارض کربلا-انا ابن من جسمه بارض و رأسه باخری-انا ابن من سبیت حریمه الی الشّام تهدی-ثمّ انّه صلوات اللّه علیه انتحب و بکی-فلم یزل یقول انا انا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب (1).

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام منعقد گردید-در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السّلام بعد از نقل فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست بقسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند-از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد.(که یزید ناچار شد از روی سیاست اظهار ندامت نمود-و عبید اللّه بن مرجانه لعنه اللّه را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید.

ص :543


1- 1) منم فرزند خدیجۀ کبری-منم فرزند فاطمۀ زهرا(ع)-منم فرزند سر بریدۀ از قفا منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت-منم فرزند آنکه آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق-منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند-منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند-منم فرزند آنکه حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند منم فرزند آنکه بدن مقدسش در جائی و سر مطهرش در جائی دیگر-منم فرزند آنکه حرم او را اسیر نموده بشام آوردند. پس از آن امام علیه السّلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود یعنی آن قدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست همگی بگریه و ناله و فریاد مشغول شدند.

که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد قبری از بنی امیه وجود ندارد-ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان-و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.

خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا بمکه و کربلا پیوسته کنایة و صراحة خبر شهادت خود را می داد و بمردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.

از جمله خطبۀ مفصّلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار متعال و درود بر خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیّر لی مصرع انا لاقیه کانّی باوصالی یتقطّعها عسلان الفلوات بین النّواویس و کربلا (1).

با این قبیل جملات بمردم می فهماند که من بکوفه و مقرّ خلافت نخواهم رسید بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد بدست گرگهای خون آشام مراد از گرگها اشاره ایست که بقتلۀ خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگهای خونخوار ما را قطعه قطعه نموده بقتل می رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین بقصد شهادت حرکت

ص :544


1- 1) مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است که قلاده بگردن دختر جوان و چه قدر آرزومندم بصحبت گذشتگان خود چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمینی که پیکر من در آن افکنده شود باید بدان زمین برسم و گوئی می بینم بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا. (مرحوم ثقة الاسلام محدث جلیل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید شیخ ما محدث نوری رحمه اللّه در کتاب نفس الرحمن گفته است(نواویس)گورستان نصاری است چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلاء معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب با روی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد پارۀ از آن باغ و قسمتی کشت زار و شهر کربلا میان این دو می باشد.

فرمودند نه بقصد ریاست و خلافت در تمام راه بطرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل اصحاب و احفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین قدر بس که سر یحیی را بریدند برای زن زنا کاری بهدیه بردند عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا و برای یزید شراب خوار می برند.

آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حرّ بن یزید ریاحی با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبید اللّه است شما را نگاهدارم و نگذارم بکوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد-چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد.

قطعا اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حر نمی شد در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده و خود را بمرکز حکومت(کوفه)می رساندند مردم هم که منتظر بودند تشکیلات و تجهیزات خود را محکم و مشغول مبارزه می شدند تا آنکه غالب آیند نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک بدشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.

آقایان اگر بقرائن مطلب خوب دقت کنید جواب خود را بخوبی بدست می آورید و می دانید که آن حضرت بقصد دیگری طی مسافات نمود زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرۀ دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگها اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته وسائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آمادۀ خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابۀ آن حضرت در شب عاشورا بزرگتر دلیل بر اثبات مدعای

ص :545

ما است زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آمادۀ جنگ در خدمت آن حضرت بودند.

ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت خطبۀ مفصّلی اداء نمود ضمن خطبه صریحا کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند حضرت فرمود کسانی که بخیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز من احدی را نمی خواهند من بیعتم را از گردن شما برداشتم تا شب است برخیزید و بروید هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر هیجده نفر بنی هاشم بیست و چهار نفر اصحاب-بعد از نصف شب سی نفر از شجاعان لشکر دشمن بقصد شبیخون آمدند وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار باردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعا بنابر اشهر هفتاد و دو نفر قربانیهای حق گردیدند که اکثر آنها زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلائل و قرائن واضحی است که می رساند آن حضرت بقصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن بمقام خلافت حرکت نفرموده بلکه صرفا هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده.

آن هم بطریقی که جان بدهد و با جان بازی نمودن پرچم لا اله الاّ اللّه را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید.

زیرا نصرت و یاری دین گاهی بکشتن است و زمانی بکشته شدن فلذا آن حضرت دامن همّت بر کمر زد و مردانه قیام کرد-با نیروی مظلومیت و دادن قربانیهای بسیار مخصوصا أطفال صغار ریشۀ ظلم و فساد بنی امیّه را کند بقسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلاء کلمۀ طیّبه لا اله الاّ اللّه و آبیاری شجرۀ مقدسۀ اصلها ثابت در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است حتی بیگانگان از دین روی برهان و دلیل اقرار باین معنی دارند.

ص :546

مقالۀ ما دام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام

در دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ایست از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان(سه شهید) بسیار مفصّل است که خلاصۀ آن اینست که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلاء کلمۀ حق جان بازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جان بازان گوی سبقت ربودند.

اول سقراط حکیم یونانی در آتن-دوم حضرت مسیح بن مریم علیه السّلام در فلسطین(البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا در عقیدۀ ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده بصریح آیه 156 سوره 4(نساء)که فرموده و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبّه لهم و انّ الّذین اختلفوا فیه لفی شکّ منه ما لهم به من علم الا اتباع الظنّ و ما قتلوه یقینا بل رفعه اللّه الیه) (1).

سیم حضرت حسین(علیه السّلام)فرزند زاده محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)پیغمبر مسلمانان آنگاه نوشته است هرگاه بتاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد تصدیق می شود که جان بازی و فداکاری حضرت حسین(علیه السّلام)از آن دو نفر(یعنی سقراط و عیسی)قوی تر و مهم تر بوده است بهمین جهة ملقب گردید به سید الشهداء.

زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق بتفدیۀ جان خود حاضر شدند-ولی حضرت حسین(علیه السّلام)جلاء وطن اختیار نمود در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سر دادن خودش مهمتر بوده فدای حق نموده بدست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.

بزرگترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسین مسلمانها قربانی دادن بچۀ شیرخواره اش

ص :547


1- 1) (عیسی بن مریم را)نکشتند و نه بدار کشیدند بلکه امر بر آنها مشتبه شد و همانا آنان که دربارۀ او عقاید مختلف اظهار داشتند از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم بآن نبودند جز آن که از پی گمان خود می رفتند و بطور یقین(شما مؤمنین بدانید)که مسیح را نکشتند بلکه خدا او را بسوی خود بالا برد.

بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچۀ شیرخواری را برای طلب آب(بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب او را طعمۀ تیر جفا قرار دهند.

این عمل دشمن اثبات مظلومیت حسین را نمود و بهمین نیروی مظلومیت بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حیات نوینی بخود گرفت انتهی.

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپائی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداء سلام اللّه علیه و فداکاری های آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الاّ اگر خدمات و قیام بحق آن حضرت نبود بنی امیه اساس دین توحید را بکلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.

نتیجۀ مطلوب-کشف حقیقت

پس نتیجۀ عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است قیام و جنگ دینی بوده است.

لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان بآن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید برای آنکه عمل بمنکرات می نمود متوجه می شوند که عمل بمنکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل بواجبات را بر خود فریضۀ حتمی قرار می دهند.

وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد نمازش را ترک نکرد حتی نماز ظهر را بجماعت خواند البته جدیّت در اداء واجبات بلکه نوافل و مستحبات می نمایند تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعا محبوب خدای تعالی می باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید خلاف حقیقت و مغلطه کاریست

ص :548

اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید بلکه بر خلاف گفتۀ شما و امثال شما این قبیل احادیث تحریک قوای روحی شیعیان را می نماید و آنها را آمادۀ عمل می کند مخصوصا که گویندگان و خطباء قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفۀ شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند نتایج بسیار نیکوئی گرفته می شود.

چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم بواسطۀ هجوم مردم در این مجالس جوانان بسیار فریب خوردگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که بنام آن بزرگوار منعقد می شود در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام براه راست و صراط مستقیم وارد و تائب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

(سخن که باینجا رسید اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت بخود گرفتند عازم شدیم جلسه را ختم نمائیم).

نواب- علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته جناب قبله صاحب ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده بهمین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده بما شناسانیدید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید جدّت رسول خدا بشما عوض عنایت فرماید-گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعا خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر گفتار اشخاص از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجائی که از روی تعصّب بما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن بمجالس عزا بدعت است.

واقعا عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید و بحقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران بشرع و شریعت آشنا می کند.

ص :549

در ثواب و فوائد زیارت

داعی- این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمّد و عترت طاهرۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و زیارت قبور آنها فرمودید قطعا سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنّن هم عادة پیروی از آنها نموده اند بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآنند دربارۀ آن نرسیده باشد.

و حال آنکه در اخبار راجع بگریستن و زیارت آن حضرت علاوه بر آنکه در کتب معتبرۀ شیعه متواترا رسیده در کتب معتبرۀ خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل نموده اند موجود است که ببعض از آنها قبلا اشاره نمودیم اینک بواسطۀ ضیق وقت راجع بزیارت بنقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است اکتفا می نمائیم.

یک روز رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حجرۀ امّ المؤمنین عایشه تشریف داشتند حسین علیه السّلام وارد شد پیغمبر او را در آغوش محبّت کشید و بسیار بوسید و بوئید عایشه عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد چقدر حسین را دوست می داری حضرت فرمود مگر نمی دانی که او پارۀ جگر و ریحانۀ من است آنگاه آن حضرت گریست عایشه از سبب گریه سؤال نمود فرمود جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیّه بر حسینم می زنند عایشه عرض کرد مگر او را می کشند فرمود آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند شفاعت من هرگز بآنها نمی رسد خوشا بحال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند عایشه عرض کرد یا رسول اللّه برای زائر او چه اجری خواهد بود فرمود اجر یک حجّ من عایشه از روی تعجّب عرض کرد یک حج شما فرمود ثواب دو حج من عایشه بیشتر تعجّب کرد حضرت فرمود ثواب چهار حج من پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثواب را زیاد می نمود تا رسید بجائی که فرمود عایشه هر کس حسین مرا زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرۀ مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد دیگر عایشه سکوت کرد (شکل 20 و 21).

ص :550

قبّه و بارگاه و صحن مطهّر حضرت امام حسین علیه السّلام که بوسیله طیّاره از هوا عکس برداری شده شکل(20)

ص :551

ص :552

ضریح مقدس حضرت امام حسین علیه السّلام (شکل 21)

ص :553

ص :554

شما را بخدا آقایان انصاف دهید چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول اللّه باشد قطعا مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمۀ اطهار

علاوه بر فوائد معنوی و اجور اخروی توجه بمنافع ظاهری که در زیارت قبور ائمّۀ طاهرین ملحوظ است هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.

شما اگر بآن اعتاب مقدّسه مشرف گردید بالحسّ و العیان مشاهده می نمائید در بیست و چهار ساعت(باستثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد)از دو ساعت بطلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرم ها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است.

و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال باذکار و اوراد و ادعیه می باشند.

کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادات بسیار ندارند مگر اداء واجبات ولی در آن امکنۀ مقدسه بعشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت بطلوع فجر مشرف گردیده توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی بأوطان خود برگشتند پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و اداء نوافل و قضاء نمازها را با اشتیاق تمام بجای می آورند.

آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است.

که در هر شبانه روزی اقلا سه مرتبه سحرها و ظهرها و سر شبها هر مرتبه اقلا دو سه ساعت بأقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول

ص :555

مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.

اگر هیچ أثری برای زیارت قبور أئمۀ اطهار نبود مگر همین توفیق جبری و سرگرمی باقسام عبادات کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند برفتن زیارت تا باین وسائل و سرگرمی بعبادات(که در بلاد و اوطانشان بواسطه اشتغال بامور دنیوی توفیق کامل پیدا نمی نمایند)رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام خوشبختیها است محکم نموده صفای باطن پیدا نمایند.

شما در بلاد اهل تسنّن کدام محل مقدسی را می توانید بما نشان دهید که عالم و جاهل و خواص و عوام در بیست و چهار ساعت اشتغال بعبادات داشته باشند جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند در بغداد و معظّم که قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام ابو حنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته فقط موقع نماز در مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود یک عدۀ مخصوصی می آیند نماز خوانده و متفرق می شوند.

در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه-حضرت هادی علی النّقی علیه السّلام(امام دهم)و حضرت عسکری حسن بن علی علیه السّلام(امام یازدهم)می باشد تمام اهالی و ساکنین شهر و حتی خدّام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنّن هستند مقارن طلوع فجر بزحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه درب حرم را باز می کنند ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم در کنج و زوایای آن مسجد بعبادت مشغول باشند.

حتّی خدام هم که در را باز می نمایند می روند و می خوابند ولی شیعیان در اطراف حرم با شوق و ذوق تمام مشغول عبادت اند اینست آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.

خداوند توفیق دهد مشرّف شوید در عراق عرب دو شهر پهلوی یکدیگر می بینید بفاصله دو فرسنگ یعنی کاظمین و بغداد که اوّلی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام حضرت أبا ابراهیم موسی بن جعفر(امام هفتم)و ابا جعفر محمّد بن علی الجواد(امام نهم) علیهم السّلام می باشد.

ص :556

و دوّمی مرکز أهل تسنّن و مجاور قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام اعظم شما أبو حنیفه می باشد مورد دقت قرار دهید تا پی بتعالیم عالیۀ پیشوایان و امامان بر حق شیعیان برده و بچشم خود ببینید از برکات قبر أئمه اطهار و علاقه بزیارت آن دو قبر أنور مردم کاظمین و زوّار چگونه اول شب را زود بخواب رفته و دو ساعت بطلوع فجر مانده با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجّد و سحرخیزی آماده و بیدارند حتّی عدۀ بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارتخانه دارند ولی منزلهایشان در کاظمین است وقت سحر در حرم مطهّر مشغول عبادت حق تعالی هستند.

ولی أهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهان و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند؟

نواب- واقعا جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه بدون تحقیق بدنبال أقوال اشخاص می رویم چند سال قیل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من بنده هم بدبختانه با آنها بودم رفتیم بغداد بزیارت امام اعظم ابو حنیفه و جناب عبد القادر رضی اللّه عنهما:ولی یک روز که بنده بتماشای کاظمین رفتم و برگشتم مورد حملات سخت رفقا واقع شدم الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظّم و یا شیخ عبد القادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جائز و موجب ثواب باشد که در هر سال جماعتی از ما بزیارت آنها می روند که قطعا خبری از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره آنها نرسیده.

ولی زیارت ریحانۀ رسول خدا فداکار مجاهد فی سبیل اللّه که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلا امری است مستحسن بدعت باشد؟.

الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء اللّه اگر زنده ماندم امسال قربة الی اللّه و طلبا لمرضاته بزیارت فرزند عزیز رسول اللّه جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء اللّه.

ص :557

لیله یکم شعبان المعظم 45 جلسه هشتم

اشاره

(أول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم آقایان محترم تشریف آوردند بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد).

سید عبد الحی- قبله صاحب شب گذشته بیاناتی فرمودید که حقّا از مثل شمائی سزاوار نبود تفوّه باین نوع کلمات نمائید که بالاخره منجر بدوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیت و افتراق کلمه باعث فنای مسلمین گردیده کما آنکه اتفاق و یگانگی سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.

داعی- (با کمال تعجب)خوبست بیان فرمائید کدام قسمت از گفتار داعی سبب دوئیت و افتراق کلمه می باشد که اگر ایراد شما بجا است و غفلتی از داعی شده متنبّه گردم و الاّ جواب عرض نموده رفع اشکال شود.

سید- در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس مسلمین را بدو قسمت تقسیم و تعبیر بمسلم و مؤمن فرمودید در صورتی که مسلمانان همگی یکی هستند و گویندگان لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه با هم برادرند نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دودستگی داد که بضرر اسلام تمام می شود و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاصّ و عام پیدا گردیده و شیعیان خود را مؤمن و ما را مسلم می خوانند چنانچه در هندوستان دیده اید شیعه را مؤمن و سنّی را مسلم می خوانند.

و حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم بآنست و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشد.

لذا جمهور امت اتفاق نموده اند بر اینکه اسلام عین ایمان و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدائی ندارند و شما بر خلاف جمهور صحبت نمودید که اسلام و ایمان را از هم جدا نمودید.

ص :558

در فرق بین اسلام و ایمان

داعی- (پس از قدری سکوت و تبسم؟)متحیرم چگونه جواب عرض نمایم- اولا جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود بآن اشاره نمودید بمعنای عموم امت نیست بلکه مراد از جمهور بعض از اهل سنّت و جماعت می باشد.

ثانیا راجع باسلام و ایمان متأسفانه بیان شما کافی نیست چه آنکه در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنّت و جماعت اختلاف عقیده دارند بلکه فرق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلاف عقیده دارند که اینک وقت اجازه نقل تمامی أقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.

ثالثا آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمائید شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود و الاّ مطالب اصولی مهم تری هست که ممکن است از آنها استفاده کامل ببریم و الاّ این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمائید داعی- اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دودستگی و دوئیت را(بقول شما)فراهم نموده ام.

و حال آنکه این تقسیم و دودستگی را(بقول شما)خداوند حکیم در قرآن کریم در آیات چندی نموده مگر آقایان فراموش نموده اید ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال را در قرآن مجید مگر نه اینست که در آیه 14 سوره 49(حجرات)صریحا می فرماید قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ .

البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده که در سال قحط بمدینه منوره آمده و اظهار اسلام و ایمان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری ولی چون ظاهرا برای استفاده از تنعّمات مدینۀ منوره اسلام آورده بودند خداوند آنها را در این آیه تکذیب نموده باین معنی که(ای رسول)اعراب(بنی اسد و غیره)که بر تو منت گذارده و گفتند ما ایمان آوردیم بآنها بگو ایمان نیاورده اید لیکن بگوئید ما اسلام آورده ایم(که عبارت از داخل شدن در سلم و اظهار شهادت و انقیاد احکام

ص :559

برای اتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات)و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما.

ظاهر این آیه شریفه حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند،یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده ایمان بحقایق پیدا نموده اند که آنها را مؤمن گویند.

و فرقۀ دیگر مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و یا طمع (مانند قبیله بنی اسد و غیره)فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست و لو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است ولی بحکم قرآن مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.

پس اقرار بکلمتین شهادتین و تظاهر باسلام تنها منتج نتیجۀ معنوی نخواهد بود.

سید- این بیان شما صحیح است ولی قطعا اسلام بی ایمان را اعتباری نیست کما آنکه ایمان بدون اسلام مورد اثر نمی باشد مگر در آیه 96 سوره 4(نساء)نمی فرماید:

لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقیٰ إِلَیْکُمُ السَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً

(1)

.

این آیه بزرگترین دلیل است که ما مأمور بظاهر هستیم که هر کس بگوید لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه او را پاک و طاهر و مقدس و برادر خود بدانیم و نفی ایمان از او ننمائیم این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.

داعی- اولا این آیه درباره شخص معینی نازل گردیده(که آن اسامة بن زید و یا محلّم بن جثامۀ لیثی بوده)که گویندۀ لا اله الاّ اللّه را در میدان جنگ-بخیال آنکه از ترس کلمه ای گفته و مسلمان گردیده-بقتل رسانیدند-و لکن تصدیق دارید افادۀ عموم می نماید بهمین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بیّنی آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز بکفر و تبرّی از دین ننمودند مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نمائیم و از حدود ظاهر هم تجاوز نمی کنیم و بباطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسّس در باطن اشخاص هم نداریم

ص :560


1- 1) نگوئید بکسی که بشما اظهار اسلام می نماید تو مؤمن نیستی.

در مراتب ایمان

ولی برای کشف حقیقت عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان بحسب مورد اختلاف عموم مطلق و عموم من وجه است.

چه آنکه برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارتست که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.

چنانچه امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السّلام در روایت عمرو زبیری فرموده:انّ للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه الناقص البیّن نقصانه و منه الراجح الزاید رجحانه،و منه التام المنتهی تمامه (1).

ایمان ناقص همان مرتبه اول از ایمان است که آدمی بواسطه آن از دائره کفر خارج و داخل حوزۀ مسلمین می گردد جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.

و اما ایمان راجح در حدیث عبارت است از ایمان آن کسی که بواسطه واجد شدن بعض از صفات ایمانی ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد که ببعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی و نهج البلاغه از مولی الکونین أمیر المؤمنین و جعفر بن محمّد الصّادق علیهم السّلام رسیده است که فرموده اند انّ اللّه تعالی وضع الایمان علی سبعة أسهم علی البر و الصدق و الیقین و الرضاء و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسّم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعة الاسهم فهو کامل محتمل (2).

ص :561


1- 1) برای ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلی است بعض از آن ناقصی است که ظاهر است نقصان او و بعض از آن ایمان راجحیست که زاید است رجحان آن ایمان و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که بمنتهای تمامت و کمال رسیده.
2- 2) بدرستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت(بعبارت دیگر مؤمن باید دارای هفت صفت باشد)که عبارت است از برو نیکوئی و صداقت و راستی و یقین قلبی بخدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری پس این هفت صفت تقسیم شده است بین مردم هر کس تمام این هفت صفت را دارد مؤمن کامل است.

پس هر کس بعض از این صفات را واجد و فاقد بعض دیگر می باشد ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصّفات می باشد.

و اما ایمان تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد.

پس اسلام عبارت است در درجۀ اول از ایمان که قول صرف و اقرار بوحدانیّت خداوند متعال و نبوّت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده چنانچه رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بفرقه ای از امت فرمود یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان بقلبه (1).

بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد ولی ما مأمور ببواطن اشخاص نیستیم و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد دوئیت و جدائی و تفرقه بین آنها انداخت فقط گفتیم علامت مؤمن عمل او می باشد ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین نداریم و لکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهائی که غافلند در پی عمل بروند از ظاهر بباطن و از صورت بمعنی رفته حقیقت ایمان را بارز نمایند و بدانند نجات آخرت فقط بعمل است زیرا در حدیث وارد است که فرمود الایمان هو الاقرار باللسان و العقد بالجنان و العمل بالارکان (2).

پس اقرار بزبان و عقیده بقلب مقدمه است برای عمل پس اگر مسلمانی باشد گوینده لا إله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و متظاهر بصورت اسلام ولی تارک واجبات و عامل منهیّات ما او را مؤمن نمی دانیم هرچند در ظاهر او را طرد نمی نمائیم بلکه با او معاشرت اسلامی می نمائیم.

ولی می دانم در آخرت که این دنیای دنی مقدّمۀ آن عالم است برای چنین آدمی راه نجات مسدود است مگر صاحب عمل خالص صالح باشد کما آنکه صریحا در سورة العصر فرماید وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

ص :562


1- 1) ای جماعتی که اسلام آورده اید بزبان خود ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما.
2- 2) ایمان(دارای سه رکن است)اقرار بزبان و عقیده بقلب و عمل بأرکان.

اَلصّٰالِحٰاتِ

(1)

.

پس بحکم قرآن مجید اساس ایمان عمل صالح است و بس-و اگر کسی عمل ندارد و لو بزبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد.

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند

و اما موضوعی که تذکر آن لازم است از گفتار خودتان اتّخاذ سند نموده عرض می کنم که اگر این گفته شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور بظاهر و گویندۀ لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار بوحدانیّت پروردگار و نبوّت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند عامل بتمام احکام و واجبات بلکه مستحبات اند نماز می خوانند روزه می گیرند حج بیت اللّه می روند و ترک محرّمات می نمایند اداء خمس و زکاة می کنند و معتقد بمعاد جسمانی می باشند کافر و مشرک و رافضی می خوانید و از خود دور می نمائید-عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است؟!

پس تصدیق نمائید که وسیلۀ افتراق کلمه و دوئیت و نفاق شما هستید که زیاده از صد ملیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا بآنها کافر و مشرک و رافضی می گوئید.

در صورتی که کوچکترین دلیلی بر شرک و کفر آنها ندارید-آنچه می گوئید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.

قطع بدانید این تحریکات از بیگانگان است که می خواهند مسلمانان را باین حرفها از هم جدا و در اثر نفاق و دوئیت بین مسلمانان بر خر مراد سوار گردیده و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.

در اصول قواعد و أحکام(غیر از امامت و ولایت)که بین ما اختلافی نیست اگر در فروع احکام اختلافست این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از

ص :563


1- 1) قسم بعصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند.

اختلاف با ما می باشد که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفیها با مالکی ها یا شافعیها با حنبلیها را عرض نمایم هرچه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمائید بر کفر و شرک شیعیان نمی بینم جز تهمت و افتراء و تعصّب محض؟!

فقط گناه لا یغفر شیعیان در نظر برادران اهل تسنّن که مخالفین خوارج و نواصب بتحریک أمویها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند اینست که أوامر و أحکام و احادیث رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بمیل و هوای نفس روی رأی و قیاس تغییر و تبدیل نمی دهند و واسطه بین خود و رسول خدا ابو هریره ها و أنسها و سمره هائی را که فقهاء خودتان حتّی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند قرار نمی دهند.

علت پیروی شیعه از علی و اهل بیت و تقلید نکردن از امامان چهارگانه

بلکه بامر و دستور خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیر و اهل بیت آن حضرت هستند باب علمی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خود بروی امت باز نموده نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنّت بر شیعیان وارد می آورند اینست که چرا پیروی از علی و ائمّۀ اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند و تقلید از ائمّۀ اربعه و فقهای چهارگانه شما نمی نمایند.

و حال آنکه شما ابدا دلیلی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دست ندارید که مسلمین حتما باید در اصول اشعری و یا معتزلی و در فروع مالکی یا حنفی یا حنبلی و یا شافعی باشند.

ولی بر عکس اوامر و دستورات بسیار از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مؤکّدا از طرق رواة و علمای شما(علاوه بر آنچه متواترا در دست خودمان است)بما رسیده که اهل بیت و عترت طاهره را عدیل القرآن قرار داده و بامّت امر فرموده تمسّک بآنها جویند و پیروی از آنها نمایند که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل بمناسباتی با اسناد آنها عرض نمودم اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرۀ علمای شما هم ثبت است حال شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت

ص :564

فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول پیرو ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر:مالک بن انس یا احمد بن حنبل یا ابو حنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی باشند.

آقایان قدری عادت و تعصّب را کنار بگذارید ببینید شیعیان چه گناهی دارند اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرۀ شما راجع بعترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده دربارۀ یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود ما قبول می کردیم.

بامر رسول خدا(ص)بایستی امت متابعت نمایند از عترت آن حضرت

ولی چه کنیم سراسر کتب معتبرۀ شما پر است از اخبار بسیاری که مثبت مرام و کمک بعقیدۀ ما است که اگر بخواهیم بهمۀ آنها استشهاد نمائیم ماهها وقت لازم است بازهم من باب نمونه خبری یادم آمد بعرضتان می رسانم تا بدانید که شیعیان چاره جز راهی که رفته اند نداشته اند.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودة از فرائد حموینی از ابن عباس (حبر أمّت)نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:

یا علیّ انا مدینة العلم و أنت بابها و لن تؤتی المدینة الاّ من قبل الباب و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضک لانّک منّی و أنا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی،سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولّاک و خسر من عاداک،فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الائمّة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تحلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمة (1).

ص :565


1- 1) در این حدیث شریف صریحا می فرماید یا علی تو باب علم منی و هرگز کسی بشهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی علیه السلام باشد می فرماید گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته و در آخر حدیث می فرماید مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هر کس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آنها نمود غرق شد(یعنی هر کس تمسک و توسل باین خانواده جست نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد)و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شد ستارۀ دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت(یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلق اند).

و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحا می فرماید اگر تمسک و توسل بعترت طاهره و اهل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد و این حدیثی است که بطرق مختلفه روات موثق شما آن را نقل نموده اند چنانچه در شبهای قبل بقسمتی از روات و سلسلۀ اسناد و کتب معتبره خودتان اشاره نمودیم(مراجعه نمائید بص 219 و 224 همین کتاب).

اینک بمقتضای وقت و اثبات حقیقت تأکیدا عرض می کنم که ابن حجر مکّی متعصّب در ص 92 ضمن فصل اول از باب 11 صواعق ذیل آیه وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (1)

در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع المودّه ص 296(چاپ اسلامبول)از صواعق نقل نموده که این حدیث بطرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید.

انّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقا کثیرة وردت من نیف و عشرین صحابیّا (2).

آنگاه گوید در بعض از این طرق است در عرفه و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود و در بعض دیگر در خطبۀ وداع بوده.بعد ابن حجر اظهار عقیده نموده که و لا تنافی اذ لا مانع من انّه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة (3).

و نیز در اول همان صفحه گوید:و فی روایة صحیحة انّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتبعتموهما و هما کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی-و زاد الطبرانی انّی سألت ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهم فتهلکوا

ص :566


1- 1) در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند-آیه 24 سوره 37(الصافات). بروایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله.
2- 2) بدان بدرستی که حدیث تمسک بثقلین(قرآن و عترت پیغمبر)از طرق بسیاری وارد گردیده از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول اللّه(ص).
3- 3) منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبر«ص»این حدیث را در محلهای متعدده تکرار نموده باشد اهتماما بشأن قرآن عزیز و عترة طاهره.

و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (1).

و نیز با کمال تعصّبی که دارد در آخر همین ص 92 بعد از نقل حدیث از طبرانی و غیره گوید-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آنکه اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند.

چه آنکه مراد از ثقل آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پربها و پرفایده باشد-و از هر رذیله منزه-و حقّا قرآن و عترت چنین اند-زیرا که هر کدام معدن علم دین و اسرار و حکم علمی و احکام و قوانین شرعی است.

و لهذا وصیت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پیروی و تمسّک بهر یک از این دو(کتاب و عترت)و تعلیم گرفتن از آنها وارد است.

چرا که فرمود الحمد للّه الّذی جعل الحکمة فینا اهل البیت یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در(سینۀ)اهل بیت من.

و گروهی گفته اند قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد بسبب لزوم رعایت حقوق هر کدام-و سبب سفارش فوق العادۀ آن حضرت باهل البیت اینست که آنان متخصّصین علم کتاب(قرآن)و سنت رسول اللّه اند.

زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض(کوثر)بر آن حضرت وارد شوند.

و مؤید این بیان خبری است که سابقا گذشت که فرمود و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم یعنی هیچ وقت بعترت چیزی تعلیم ننمائید زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند-و ایشان را باین اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمائید.

ص :567


1- 1) در روایت صحیحه است که فرمود من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمائید آن دو را هرگز گمراه نشوید آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من اند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبر«ص»فرمود سؤال می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند)پس مقدم ندارد بر آنها و سبقت نگیرید بر ایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک شوید و یاد ندهید بآنها پس بدرستی که آنها(یعنی عترت و اهل بیت من) اعلم و داناتر از شما هستند.

بعلّت آنکه خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفریده است-و ایشان را بکرامات باهره و مزایای متکاثره بجامعه معرفی فرموده است.

و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسّک بعترت و اهل بیت اطهار است نکتۀ دقیقی می باشد باینکه تا روز قیامت هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکام اند منقطع نخواهد بود انتهی.

و عجب است با اینکه خود اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبر واجد مراتب عالیۀ علمیّه و وظایف دینیّۀ عملیّه باشد مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهرۀ آن حضرت نباشند.

مع ذلک خودش عملا کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشتند بر خلاف دستور رسول اللّه مقدّم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند فاعتبروا یا اولی الابصار-نعوذ باللّه من الفتن و التعصّب؟!.

اینک از آقایان محترم انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت و نجات امّت را در تبعیّت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأما قرار داده تکلیف ما چیست آقایان راه باریک و پرخطر است عادت اسلاف را بگذارید علم و عقل و انصاف را حکومت دهید آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و بصلاح زمان و مکان کتاب دیگر انتخاب کنیم.

سید- هرگز چنین امری نخواهد شد چون ودیعۀ رسول اکرم و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.

داعی- احسنت حقیقت همین است پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و بجای او کتاب دیگر بصلاح ملک و مملکت انتخاب کنیم در عدل و تالی قرآنهم همین حکم جاری است پس روی چه قاعده کسانی که از عترت نبودند بر عترت مقدم داشتند جواب این سؤال سادۀ حقیر را بدهید بفرمائید ببینم آیا خلفاء ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره(ثقلین و

ص :568

سفینه و باب حطّه و غیره)باشند که ما مجبور باشیم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را اطاعت بنمائیم.

سید- هرگز کسی چنین ادعائی ننموده که خلفاء رضی اللّه عنهم باستثناء علی کرم اللّه وجهه از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحاء صحابه رسول اللّه اند.

داعی- بفرمائید اگر رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله أمر باطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امّت بگویند صلاح در اینست که پیروی از افراد دیگر بنمائیم(و لو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند)آیا اطاعت امر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واجب است یا اطاعت صلاح بین امّت.

سید- بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست

داعی- پس در این صورت که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده پیروی از قرآن و عترت توأما بنمائید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید چرا دیگران را مقدم داشتند بعترت اعلم و افضل امت-آیا ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابو حنیفه و محمّد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل عترت و اهل بیت پیغمبرند یا امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امام جعفر بن محمد صادق علیهما السّلام و دیگران-انصافا جواب صریح بدهید.

سید- بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء و فقهاء و برجستۀ امت بوده اند.

داعی- ولی باتفاق جمهور امت امامان اثنا عشر ما همگی از عترت صحیح النسب و اهل بیت خاصّ پیغمبرند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باقرار علماء بزرگ خودتان آنها را عدل و تالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحا می فرماید آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.

با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت زمانی که پیغمبر از آنها سؤال نماید که چرا تمرّد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم

ص :569

داشتید با اینکه من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید؟!!.

پس شیعیان مذهب خود را حسب الامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از امیر المؤمنین باب علم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند که از زمان علی و حسن و حسین علیهم السّلام(که درک نمودند آن حضرت را)خلفا عن سلف برقرار بودند.

ولی دیگران که در اصل مذهب اشعری یا معتزلی-و در فروعات مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند چه دستوری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبعیّت و پیروی آنها در دست دارند.

علاوه بر آنکه از عترت طاهره نیستند و دستوری به پیروی از آنها نرسیده تقریبا تا سه قرن بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که ادوار صحابه و تابعین بوده ابدا نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهة دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.

ولی أئمّۀ از عترت و اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند و مخصوصا علی و حسن و حسین علیهم السّلام جزء اصحاب کساء و مشمول آیۀ تطهیر بودند.

آیا سزاوار است پیروان علی و حسن و حسین و ائمّه از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات اللّه علیهم اجمعین را که بامر آن حضرت پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند؟!.

کردند کاری که نباید بکنند مقدم داشتند کسانی را که اهلیّت نداشتند و از عترت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبودند بر فقهاء عترت و عدل قرآن مجید ما هم معارضۀ با شما نداریم و شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم بلکه برادر دینی خود می دانیم.

ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمۀ عدل الهی که بعوام بیچاره امر را مشتبه می کنید-اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهره گردیده اند کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!!.

ص :570

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد

که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام از عترت طاهره گردیده اند ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم ولی چون عقل و خرد و دانش بما حکم می کنند کورکورانه براهی نرویم و قرآن مجید کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمائی نموده در آیه 19 سوره 39(زمر)که فرموده فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (1).

بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزّ و جلّ و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر راهی پیش پای ما آوردند ما بهمان راه می رویم-فلذا دلائل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنابر آنچه در کتب معتبره شما رسیده(علاوه بر تواتر در روات شیعه)بما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمّد و عترت و اهل بیت آن حضرت می باشد.

اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما نشان دادید که باید در اصول اشعری یا معتزلی و در فروع مقلد و پیرو یکی از چهار امام(ابو حنیفه-.

مالک-احمد حنبل-شافعی)باشیم و لو از احادیث خودتان باشد حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.

ولی قطعا شما چنین دلیلی در دست ندارید مگر آنکه بگوئید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری ملک طاهر بیبرس مردم را اجبار داد که حتما باید بیکی از این چهار مذهب تقلید نمایند؟!که اینک وقت اجازۀ شرح آن قضایا را نمی دهد.

نمی گویم حصر کردن تقلید باین چهار امام بدون نصّ و دستور خاصّ ظلم فاحش است بجمیع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.

در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام فقهاء و علماء بسیاری مخصوصا در

ص :571


1- 1) (ای رسول)بلطف و رحمت من بشارت آر آن بندگانی که سخن بشنوند انتخاب احسن کنند و متابعت و پیروی از نیکوتر بنمایند.

مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعا اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملا ضایع گردیده.

واقعا جای تعجب است که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمائید از امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علماء بزرگ خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره بجامعه معرفی نمودند ولی بدون هیچ دلیل و نصّی چشم بسته انحصار دادید تقلید و تبعیّت را بآن چهار امام؟و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.

سید- روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را بدوازده امام ما هم انحصار دادیم بچهار امام.

داعی- به به احسنت بسیار خوب بیانی نمودید دعاگو هم روی همین قاعدۀ شما تسلیم می شوم ببرهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمائید در آیۀ 105 سورۀ 2(بقره) می فرماید قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (1).

اولا أئمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علماء آنها در اعصار و قرون بعدیه منحصر بدوازده ننمودند بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثرۀ که از طرق ما و شما رسیده می رساند خود صاحب شریعت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عدد ائمّه را دوازده قرار دادند.

عدد خلفا را پیغمبر(ص) دوازده معرفی نموده

چنانچه اکابر علماء خودتان بآن اشاره نموده اند از جمله شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع الموده ص 444(چاپ اسلامبول) باین عبارت نوشته فی تحقیق حدیث بعدی اثنا عشر خلیفة (2)بعد از نقل یک خبر گوید ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمدة من عشرین طریقا فی انّ الخلفاء بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش فی البخاری

ص :572


1- 1) بگو(بمخالفین)بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گوئید.
2- 2) در تحقیق حدیث(که بعد از من دوازده خلیفه می باشد).

من ثلاثة طرق و فی مسلم من تسعة طرق و فی ابی داود من ثلاثة طرق و فی الترمذی من طریق واحد و فی الحمیدی من ثلاثة طرق (1).

علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل حموینی در فرائد و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصا میر سید علی همدانی شافعی در مودة دهم از مودة القربی دوازده خبر از عبد اللّه بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد اللّه بن عباس و عبایة بن ربعی و زید بن حارثه و ابو هریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام که جمعا بطرق مختلفه از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد تمام آنها از قریش و در بعض آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نامهای آنها را معیّن نمودند و در بعضی فقط عدد شماری نمودند.

اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده اینک بر شما است اگر در عدد چهار از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبری دارید بیان نمائید و لو یک خبر ما نسبت بهمان یک خبر شما تسلیم می شویم.

گذشته از اینکه شما خبری راجع بائمّۀ اربعه ندارید-ما بین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است چنانچه در شبهای گذشته بمناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثنا عشر ما اوصیاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و منصوص من جانب اللّه اند.

ابدا طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند زیرا امامان شما جنبۀ فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابو حنیفه باقرار و اعتراف علماء خودتان اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند بلکه اهل قیاس بودند که خود دلیل بر بی سوادی می باشد(مراجعه شود به ص 276 همین کتاب)ولی أئمّه اثنا عشر ما حجج الهیّه و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند.

ص :573


1- 1) یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبر دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها از قریش اند در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابی داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طریق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند.

ما تقلید از آنها نمی کنیم بلکه حسب الامر پیغمبر پیرو طریقۀ آنها هستیم ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه فقهاء و مجتهدینی هستند که استنباط احکام اللّه را با موازین کتاب و سنّت و عقل و اجماع نموده احکامی صادر می نمایند و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نمائیم.

با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند شما روی تقلید و عادت اساتید علم و عمل را گذارده پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی را گذارده و برأی و قیاس عمل نمودند.

سید- از کجا معلوم است که امامان ما أخذ مطالب از امامان شما می نمودند.

اشاره بمقامات امام جعفر صادق علیه السّلام

داعی- حساب تاریخ است ثبت در کتب است اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند مراجعه فرمائید بکتاب فصول المهمّه تألیف عالم جلیل القدر نور الدین بن صباغ مالکی در فصل حالات امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من اهل بیته ما نقل عنه من الحدیث (1).

آنگاه گوید جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس(امام مالکیها)و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی و ابو حنیفه(امام حنفیها)و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند انتهی.

و کمال الدین ابن أبی طلحه در مناقب خود می نویسد بسیاری از اکابر اعیان علماء و ائمّۀ دین از آن حضرت نقل حدیث نموده و از علم و دانشش بهره برداری نمودند من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمّه ذکر نموده نام برده.

ص :574


1- 1) بقدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو برای درک فیض بسوی آن حضرت حرکت می نمودند صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت بقدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند.

فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده أکابر علماء منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند مانند شهرستانی در ملل و نحل و مالکی در فصول المهمّه مخصوصا شیخ ابو عبد الرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید انّ الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غریز فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و ادب کامل فی الحکمة (1).

و محمّد بن طلحه شافعی در ص 81 اول باب 6 مطالب السئول تمام این معانی را نقل نموده و گوید هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم ذو علم جمة و عبادة موفرة و اوراد متواصلة و زهادة بیّنة و تلاوة کثیرة یتسع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسم اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخرة و استماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوة و طهارة افعاله تصدع بأنّه من ذرّیة الرسالة نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعة من الائمّة و اعلامهم مثل یحیی بن سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبة و أیّوب-السجستانی و غیرهم رضی الله عنهم و عدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها و فضیلة اکتسبوها (2).

ص :575


1- 1) بدرستی که امام جعفر صادق برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود چون صاحب علم طبیعی و قریحۀ کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزکاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود.
2- 2) آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بین و فوق العاده شابق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود تفسیر آن را بیان می کرد اصحاب آن بزرگوار غواص مانند جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنها نتایج عجیب علوم را استفاده می کردند اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملا عمل بآن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته باین حساب رسیدگی می کرد مثل اینکه روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابراز حق و حقیقت بوده کشف می شد که از ذریه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث و استفادۀ علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه و یا یکی از نوابغ عصر بشمار می آمدند مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و(سفیان)ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شدۀ از آن حضرت افتخار می کردند و فضیلت خود را بر اهل عصر باکتساب آن علوم و احادیث دانستند.

اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را دربارۀ آن حضرت بیان نمایم رشته سخن بسیار طولانی می شود خلاصه آنکه عموم علمای منصف شما اقرار دارند باینکه در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حمیده سر آمد اهل زمان بوده است.

بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست زبانها الکن است که بتواند بیان عشری از اعشار بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.

نواب- قبلۀ صاحب معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم چون فراموش کارم از دستم می رود اگر اجازه می فرمائید عرض کنم.

داعی- مانعی ندارد بفرمائید خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید دعاگو ابدا دلتنگ نمی شوم.

نواب- با اینکه مذهب تشیّع بنابر آنچه در این شبها بیان نمودید اثنا عشری و دوازده امامی است بچه علّت این مذهب بنام امام جعفر صادق رضی اللّه عنه نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند.

ظهور مذهب جعفری

داعی- رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معیّن می نمودند-امیر المؤمنین علی علیه السّلام را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امّت را امر باطاعت آن حضرت نمودند.

ولی بعد از وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجهاتی که عند العقلاء واضح است سیاسة امر خلافت بأبی بکر و عمر و عثمان قرار گرفت ولی در تمام دوره خلافت(باستثنای روزهای اول)أبی بکر و عمر کاملا با آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند بعلاوه رجال از دانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق بمدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات علی علیه السّلام آنها را مجاب می نمود بالآخر تا آن حضرت حیات داشت بطرق مختلفه خدمات شایان خود را بدین مقدس اسلام نمود.

ص :576

ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور بدست بنی امیّه آمد مقام ولایت و امامت کاملا بمحاق افتاد با منتها درجۀ قساوت ظلم و تعدّی بعترت و اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد آوردند.

امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمّد باقر علیهم السّلام بسختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت أمویها قرار گرفتند تمام طرق و راهها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدّۀ قلیلی از شیعیان خالص الولاء موفق بدیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند تا عاقبت هر یک را بطریقی شهید نمودند.

تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدّی و فجایع اعمال امویها بجان رسیده برای بر انداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند جنگهای خونینی مخصوصا بین داعیان بنی عباس و بنی امیّه درگیر شد.

در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند روزنۀ فرجی باز شد چنان بخود مشغول شدند که دیگر آن سختگیری های شدید را بعترت و اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی نمودند.

فلذا امام بحق ناطق از این فرصت نتیجۀ کامل گرفتند در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های امویها پیدا شده بود خارج آزادانه در مسجد منبر تشریف برده بنشر علوم و أحکام و قواعد دین پرداختند چهار هزار دانشجوی علم و دانش و حدیث بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.

اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند چهار صد اصل نوشتند که معروف شد باصول اربعمائه.

امام یافعی یمنی در تاریخ خود آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده-یکی از شاگردان محضر او جابر بن حیّان صوفی از علوم صادره از آن حضرت کتابی مشتمل

ص :577

بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده.انتهی

اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.

مانند ابو حنیفه و مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سعید قطّان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران(که قبلا اشاره شد)که هر یک بقدر استعداد خود از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.

چنین ریاست علمی از حیث ظهور برای احدی از آباء و ابناء کرام آن حضرت پیش آمد ننمود که بدون مانع بتوانند بنشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و بر ملاء بپردازند.

چه آنکه بنی امیه مانع آباء آن حضرت بودند و بنی عباس با منتها درجۀ بی شرمی أئمۀ از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.

فی الحقیقة ظهور حقیقت تشیّع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمّد و عترت طاهره (که سر چشمه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گرفت)بوسیله آن حضرت بارز و آشکار گردید.

فلذا این مذهب حق بنام آن حضرت معروف شد بمذهب جعفری و الاّ ما بین امام صادق و آباء اربعه و ابناء ستّۀ آن حضرت که تماما باتفاق عمّ بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی سلام اللّه علیهم اجمعین امامان بر حق بودند فرقی نبوده.

درد دل بزرگ و بی اعتنائی بعترت؟

ولی جای بسی تأسّف است که چنین امام با عظمتی را که دوست و دشمن اقرار با علمیّت و أکملیّت او نموده اند پیشینیان شما حاضر نشدند بعنوان اعلم و افقه و أکمل از همه بشناسند بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد أئمّۀ أربعة قرار دهند-و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال(که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد)چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده حق تقدم بر دیگران داشته.

و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم بشماره آوریم معلوم نیست که پیروان هر یک

ص :578

از أئمّه أربعۀ شما تنها برابری با پیروان امام صادق علیه السّلام بنمایند.

بقدری علماء متعصّب شما با نظر بی اعتنائی عملا بعترت پیغمبر خود(با آن همه سفارشات)نگریستند که حتی فقهاء بزرگ شما مانند بخاری و مسلم حاضر نشدند روایتهای این فقیه اهل بیت طهارت را در کتب خود نقل نمایند-بلکه از هیچ یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل زید بن علی بن الحسین(الشهید)و یحیی بن زید و محمّد بن عبد اللّه(نفس زکیّه)و حسین بن علی مدفون به فخ-و یحیی بن عبد اللّه بن حسن و برادرش ادریس-و محمّد بن جعفر الصادق-و محمد بن ابراهیم(معروف بابن طباطبا)و محمد بن محمد بن زید-و عبد اللّه بن حسن-و علی بن جعفر(عریضی)و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند-نقل حدیث و روایت ننمودند؟!.

ولی روایتهای ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عدّه کذّاب جعّال را که علماء خودتان تصدیق بآن دارند(ما هم در شبهای قبل اشاره بحالات آنها نمودیم) بجان و دل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند؟!.

و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان(مادح عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین علیه السّلام) روایت نموده؟!.

تأثر فوق تأثر

و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلّدین امام أعظم و امام مالک و امام شافعی و امام حنبل را که هیچ یک از عترت و اهل بیت رسول اللّه نبودند مسلمان پاک بدانند و هر یک از آن فرق در طریقه خود آزاد باشند با آنکه در اصول و فروع با هم اختلافات بسیار دارند.

ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را کافر و مشرک و رافضی بخوانند؟!.

و در بلاد سنی حتی در مکّه معظمه که خداوند درباره آن مکان مقدّس می فرماید و من دخله کان آمنا آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند؟!.

ص :579

چه خوش گوید حافظ شیرازی:

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردائی

پس آقایان بدانید که ما جماعت شیعیان باعث افتراق کلمه نیستیم دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم بلکه آنچه می شود از طرف شما می شود که زیاده از یکصد ملیون جمعیت مسلمان موحّد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید؟؟.

(در این موقع مؤذن أعلام نماز داد آقایان بفریضۀ عشاء مشغول شدند بعد از فراغت از نماز و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمود).

حافظ- حقیقت امر همین است که فرمودید من آدم بی انصاف و حق کش نیستم در قسمتهای مهمّی از بیانات شما حقیر معترفم که افراطکاریهای متعصّبانه زیاد شده و مخصوصا در این لیالی بدون تملّق و چاپلوسی مخلص که بسهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملا روشن گردیدم ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی از حریم اهل تسنن و آن اینست که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهائی که عاقبتش کفر است تا بهانه بدست دیگران ندهید که کلمۀ کفر بر زبان جاری نمایند

چون غالبا انسان بواسطه یک کلام بیجا و یا گفتار بی محل مورد حملات قرار می گیرد و بی خود هم شما آقایان اهل جماعت را مورد حملات قرار ندهید بلکه خود شیعیان اند که بهانه بدست می دهند و کلماتی می گویند که تاثیر در قلوب نموده لذا نسبت کفر بآنها داده می شود.

داعی- رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است متمنی است توضیح دهید تا معمّا حل گردد.

چرا شیعه طعن بر صحابه و ازواج رسول الله می زند

حافظ- گفتار شنیع آنها از قبیل طعن و انتقاداتی است که نسبت بصحابه خاص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی اللّه تعالی عنهم می نمایند که محققا کفر محض است

ص :580

چون که سالها در اعلاء کلمۀ توحید در رکاب ظفر انتساب آن حضرت با کفار جهادها نمودند بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعا مستحق جنان خواهند بود خصوصا آنهائی که بمقتضای آیۀ 18 سورۀ 48(فتح)که می فرماید لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ (1).

بشرف رضوان حضرت حق مشرّف گشتند و شکّی نیست که آنها قولا و فعلا مورد توقیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بوده اند و البته منکر کمال ایشان در خذلان و گمراهی خواهد بود-و در حقیقت بمقتضای آیۀ شریفه سورة النّجم که می فرماید وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (2)منکر پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم و قرآن گردیده و هر کس انکار پیغمبر و قرآن کند محققا کافر است.

داعی- میل نداشتم که جنابعالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا بقول خودتان گله قرار دهید که داعی هم مجبور شوم جواب بدهم آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت بر خلاف نمایند خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی درین موضوع صرف نظر نمائید یک روز صبح خودم خدمتتان می رسم دو نفری قضیّه را حل می کنیم.

حافظ- بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر چند شب است بمن فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم چون شما متانت در کلام دارید گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مسکتی بآقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد و یا تصدیق نمائید که حق با ماست.

نواب- صحیح است همگی انتظار داریم حلّ این معمّا گردد.

داعی- چون امر می فرمائید اطاعت می نمایم ولی از مثل شما شخص فاضل

ص :581


1- 1) هرآینه بتحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت(حدیبیه)با تو بیعت کردند خوشنود گشت.
2- 2) هرگز بهوای نفس سخن نمی گوید و سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.

محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصّله ای که در لیالی ماضیه بعرض رسانیدم و جهات کفرآور را بیان نمودم بازهم نسبت کفر بجامعۀ شیعیان بدهید در صورتی که در شبهای اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثناعشریه چون پیروان محمّد و آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین اند هرگز کافر نخواهند بود.

و چون جملاتی را در هم بیان فرمودید ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را علی حدّه جواب عرض نمایم تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبین مجلس خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای محترم بیان نمودید.

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود

اولا فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می نمایند موجب کفر آنها گردیده.

نفهمیدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید قطعا اگر طعن و انتقاد مستند به دلیل و برهان باشد که ابدا مذمّت ندارد تا چه رسد بآنکه کفرآور باشد.

و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد بازهم سبب کفر نمی گردد-بر فرض بمؤمنی و لو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند کافر نخواهند شد بلکه فاسق می شوند مانند آنکه شراب بخورند یا زنا کنند بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.

چنانچه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری در ص 227 جزء سوم کتاب الفصل فی الملل و النحل گوید کسی که به أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دشنام دهد از روی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینائی باشد فاسق خواهد بود مانند آنکه بمعاصی از قبیل زنا و دزدی مشغول شده وقتی کافر می شود که بقصد آنکه چون اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد دشنام دهد که منتهی می شود بعداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.

ص :582

و الاّ صرف دشنام بصحابه موجب کفر نمی گردد چنانچه خلیفه عمر رضی اللّه عنه به پیغمبر عرض کرد اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم(با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود)مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق باو دادن کافر نشد:انتهی کلامه.

پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن ببعضی از افراد صحابه بفرض صدق و یقین شما-کافر خواند.

و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما بر خلاف عقیده شما در کتب معتبره خود از روی انصاف دفاعها از حق و حقیقت نموده اند.

از جمله قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی در مواقف وجوهی را که متعصّبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند رد کرده و آنها را نظر متعصّبانه دانسته.

و امام محمد غزالی صریحا می نویسد سبّ و شتم صحابه ابدا کفر نمی باشد حتّی سبّ شیخین هم کفرآور نمی باشد.

و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی گوید اینکه جمعی متعصّب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم است چه آنکه بعض از دانشمندان بصحابه حسن ظن داشتند بدیهای اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات بارده نمودند و گفتند صحابه رسول اللّه از گمراهی و فسق مصون بودند- و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگهائی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار باعمال زشت می نموده و منحرف می شدند-حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند-پس اگر کسی با نقل دلیل نقد و انتقادی از آنها بنماید موجب کفر نخواهد شد چه آنکه بعضی روی حسن ظن چشم پوشی نموده نقل ننمودند.ولی برخی اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند-هرگز نمی توان گفت آنها کافر هستند-برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده معصوم و بی گناه نبوده است -انتهی نقل بمعنی-

ص :583

علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی بشمار آورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمائید.

از جمله دلائل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمالشان آن است که زمان حیات خلفاء اشخاصی بآنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند مع ذلک خلفاء امر بکفر و قتل آنها نمی دادند.

چنانکه حاکم نیشابوری در ص 335 و 354 جزء چهارم مستدرک و امام احمد حنبل در ص 9 جزء اول مسند و ذهبی در تلخیص مستدرک و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم کتاب شفاء و امام غزّالی در جلد دوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی وارد شد بر او و شدیدا بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه اجازه بده او را بقتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابی بکر گفت نه چنین است احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم بکفر و امر بقتل نمی نماید ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند(روی فرض و خیالات خود)که شیعیان کافر و مهدور الدّم اند چون سبّ صحابه می نمایند.

اگر سبّ صحابه کفرآور است پس چرا آقایان محترم معاویه و اتباع او را که بفرد اکمل از صحابه و افضل خلفاء امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانید پس بدانید هدف شما امر دیگر است و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد.

اگر سبّ صحابه مخصوصا خلفای راشدین کفرآور است پس چرا آقایان حکم بکفر عایشه امّ المؤمنین نمی نمائید که تمام علماء و مورخین خودتان نوشته اند پیوسته بخلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علنا می گفت اقتلوا نعثلا فقد کفر یعنی بکشید این پیر خرفت را(که مراد عثمان باشد)پس بتحقیق کافر شده.

ص :584

اگر یک فرد شیعۀ مظلوم بگوید خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمائید ولی در حضور خود عثمان عایشه او را نعثل و کافر خواند نه خلیفه نه صحابه او را منع و زجر ننمودند؟؟شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.

نواب- قبله صاحب مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته.

داعی- فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغة در معنی نعثل گوید نعثل پیر خرفت را گویند و نیز یهودی پرریشی بود در مدینه که عثمان را باو تشبیه می نمودند و شارح قاموس علاّمۀ قزوینی همین معنی را گفته بعلاوه گوید ابن حجر در تبصرة المنتبه ذکر کرده است که ان نعثل یهودیّ کان بالمدینة هو رجل لحیانیّ یشبه به عثمان.یعنی نعثل یهودی پرریشی بود در مدینه که مردم مدینه عثمان را تشبیه باو می نمودند.

از همه بالاتر اگر دشنام دادن بصحابه بد و امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود پس چرا خلیفه ابی بکر در بالای منبر حضور صحابه و جامعۀ مسلمین بفرد اکمل از صحابه علی بن أبی طالب علیه السّلام دشنام داد؟!شما هیچ متأثر نمی شوید-بلکه ابی بکر را تقدیس می نمائید و حال آنکه باید تقبیح نمائید.

حافظ- چرا تهمت می زنید کجا خلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه بخلیفه علی کرم اللّه وجهه دشنام داده.

داعی- ببخشید ما اهل تهمت نیستیم تا بچیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نمائیم خوبست مراجعه نمائید به ص 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه که ابی بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنین علیه السّلام گفت انّما هو ثعالة شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی (1).

ص :585


1- 1) جز این نیست که او(علی علیه السّلام)روباهی می باشد که شاهد او دم او است؟!ماجراجو و برپا کنندۀ فتنه می باشد؟!و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را بفتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید؟کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است(که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد)که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد. (ولی در سایر تواریخ باین عبارت آمده که ابی بکر گفت انما هی ثعالة شهیدها ذنبها).

اینک آقایان مطابقه کنید فحشهای خلیفه ابی بکر را بمولی الموحدین امیر المؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه بآنها بنماید چقدر تفاوت دارد.

پس اگر دشنام دادن بیکی از اصحاب کفرآور است بایستی ابی بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید باین جهت شیعیان را کافر بدانید.

چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.

همچنان که امام احمد حنبل در جلد سوم مسند و ابن سعد کاتب در ص 279 جزء پنجم کتاب طبقات و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبد العزیز از کوفه باو نوشت که شخصی بعمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده اجازه می دهید او را بکشیم در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن بمسلمانی مگر دشنام دهنده برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دشنام داده باشد

علاوه بر این اقوال عقاید اکابر علماء خودتان چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر بکفر نماید(مانند یهودیت و نصرانیت و غیره)یا بجنگ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیدا دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود چه آنکه ایمان عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد نمی توان فهمید تظاهر بکفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته.

و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند مخصوصا ابن حزم آندلسی در ص 204 و 206 جزء چهارم کتاب الفصل مبسوطا این عقاید را نقل نموده است.

پس در این صورت چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل مطیع خدا و پیغمبر و عامل بتمام احکام شرع انور از واجبات و مستحبات صادر می نمائید-بفرض آنکه بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان(بخیال خودشان)به بعضی از صحابه

ص :586

بنمایند شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم بکفر آنها بنمائید.

و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل ص 236 و جلد دوّم سیرة الحلبیّه حلبی ص 107 و جلد دوم صحیح بخاری ص 74 و صحیح مسلم کتاب جهاد و اسباب النزول واحدی ص 118 و غیرهم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالبا اصحاب مانند ابی بکر و غیره بهم دشنام می دادند بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد(البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در کتب علماء اهل تسنن است نه در کتابهای علمای شیعه).

پس جواب ایراد اولتان را با همین مختصر بیان شنیدید که لعن و دشنام باحدی از صحابه موجب کفر نمی شود و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر و هر عمل فسقی قابل عفو و آمرزش می باشد.

اعمال نیک و بد صحابه مورد توجه رسول اکرم(ص)بوده

ثانیا فرمودید صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند صحیح است داعی هم تصدیق دارم بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفق اند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و عمل نیک هر فردی را تقدیر می نمودند چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی را تقدیر فرمودند.

ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط بهمان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.

بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند چه آنکه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور هم باشد جائز نیست.

چنانچه مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی

ص :587

و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود تو قاتل من هستی و در یک مجلس صریحا فرمود.

ارید حیاته و یرید قتلی

غدیرک من خلیل من مرادی

(1)

مع ذلک در مقام عقوبت او بر نیامد پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید.

جواب از بیعت الرضوان

ثالثا فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند مستحق مدح اند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.

محققین از علماء در این موضوع جوابها داده اند که مدلول آیه مذکوره عند التوفیق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی.

زیرا خود می دانید که در آن بیعت(تحت شجره)در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعدۀ خلود در آتش داد.

آیا ممکن است خدا و رسول از عدّه ای راضی باشند و حال آنکه قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند.

پس معلوم می شود رضایت خدای تعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده بلکه معلّق بایمان خالص و عمل صالح بوده یعنی آنان که با اعتقاد قلبی بتوحید و نبوت بیعت نمودند مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند.

و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلّد در آتش خواهند بود.

پس بنابراین بیعت تحت شجره تنها کافی از رضای پروردگار نیست و اشخاصی که

ص :588


1- 1) من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است-و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است(چنانچه ابن حجر مکی هم در ص 72 صواعق آخر باب 9 نقل نموده است).

مخلّد در آتش اند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود(مانند بیعت نمودن در تحت شجره)مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد-و اگر عمل زشتی هم از مؤمن و لو صحابی باشد ظاهر گردد مورد نقد و انتقاد قرار خواهد گرفت.

جامعۀ شیعیان افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن بخوبی آن أعمال هستند.

و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان باعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مانند انصار و پذیرائی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن بجنگها(و لو آنکه فتح بدست علی علیه السّلام واقع می شد)و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.

حافظ- خیلی حیرت آور است که می فرمائید از صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افعال ناپسند و زشت ظاهر گردیده و حال آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم فرد فرد آنها را هادی و مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرموده انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم (1)قطعا شما در عقیدۀ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم.

جواب از حدیث باصحاب من اقتدا کنید

داعی- حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصرا بحث کنم و بعد بجواب اصلی شما بپردازم.و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقدا نمی باشد زیرا ما را بکلی از مطلب دور می نماید فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.

ص :589


1- 1) بدرستی که اصحاب من مانند ستارگانند و بهر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.

بدیهی است کسانی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را زیارت نموده و یا بضبط حدیث از آن حضرت موفق گردیده اند صحابه و اصحاب می گویند خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.

اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید اینست که روی حسن نظر تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول اللّه عموما پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند و حال آنکه این طور نبوده اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار بحال خوب و بد آنها آگاهی داشتند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سور قرآن مجید مانند توبه و احزاب در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود مثالب آنها را نقل نموده اند و بعض از آنها مانند هشام بن محمّد سایب کلبی که از اعیان علماء شما می باشد کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.

و منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند مردمان دو روئی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند-در این صورت چگونه می توانیم بتمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که بهر یک از آنها اقتدا نمائیم نجات یابیم.

آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آمدند.

حافظ- داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.

داعی- بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید این قضیه بقدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.

مراجعه نمائید بکتاب دلائل النبوة تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی

ص :590

شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد داستان بطن عقبه را مسندا با سلسلۀ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند از ابو طفیل و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ضبط نموده اند و بطور استفاضه مشهور است که حضرت جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر

نواب- قبله صاحب قضیّۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند رسول خدا را بقتل رسانند متمنی است و لو مختصرا بیان فرمائید.

داعی- اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۀ تبوک چهارده نفر از منافقین تصمیم محرمانه بقتل رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرفتند در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند خواستند تصمیم خود را عملی نمایند جبرئیل رسول خدا را خبر داد آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند حذیفه خود را بآن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود حضرت فرمود رازدار باش خدا نگهدار ما می باشد اول شب حضرت مقدّم بر اردو حرکت نمود عمّار یاسر مهار شتر را گرفته حذیفه شتر را از عقب می راند وقتی براه باریک رسیدند آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده(یا شیشه های پر از روغن)با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را بدرّۀ عمیق پرتاب نماید ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.

اینها مگر از اصحاب نبودند پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده؟!.

آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول اللّه یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند دیگر غمض عین کنند عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضۀ رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند؟!.

ص :591

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده

آیا ابو هریره کذّاب که شبهای قبل اشاره بحالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاد حدیث بدروغ نقل می کند جزء اصحاب نبوده و ناقل أحادیث بسیار نبوده همچنین دیگران از اصحاب مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند از اصحاب نبودند آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید.

اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید صحیح است که بهر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند بفرمائید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنمائیم تا رستگار شویم.

حافظ- اولا اصحاب پاک رسول اللّه با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمائید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.

داعی- بنابراین بیان شما اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک و اهل حق شناختیم قطعا آن دستۀ دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود؟ پس این حدیث بخودی خود عقلا از درجۀ اعتبار ساقط می گردد چه آنکه نمی شود بهر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت.

مخالفت اصحاب در سقیفه

و اگر این حدیث صحیح است شما چه ایرادی بشیعیان دارید زیرا اینها پیروی نمودند طریقۀ عدّه ای از اصحاب را مانند سلمان و ابی ذر و مقداد و عمار یاسر و ابو ایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذو الشهادتین و امثال آنها را که قبلا در شبهای گذشته اشاره بنام آنها نمودیم که بیعت با ابی بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.

پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند قطعا یک دسته از آنها بر باطل بودند و حال آنکه در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید

ص :592

بهر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید؟!.

مخالفت سعد بن عباده با ابی بکر و عمر

مگر سعد بن عباده انصاری از اصحاب نبود که با ابی بکر و عمر بیعت نکرد باتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد پس اقتداء باو کردن و مخالفت با ابی بکر و عمر بحکم این حدیث راه هدایت می باشد.

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره

آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟آیا قیام آنها در مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود(و بعقیده شما مسلّما خلیفۀ چهارم)و سبب ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند پیروی و اقتداء بکدام یک از آنان سبب هدایت بوده اگر بگوئید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند حق بودند راه غلط پیموده اید زیرا جمع بین ضدّین محال است که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضۀ رضوان منزلگاه آنها باشد.

پس قطعا آن طرفی که اصحاب علی بن أبی طالب علیه السّلام بودند هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماما رستگارند زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که بجنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند-آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفۀ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود حربک حربی ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده پس چطور ممکن است بفرمائید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان رستگاری کامل می آورد.

معاویه و عمرو بن عاص علی علیه السّلام را سب می نمودند

آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفۀ پیغمبر جنگیدند بعلاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی علیه السّلام را سبّ و لعن می نمود با آنکه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نمودند که مکرر رسول

ص :593

اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه (1).

پس روی قاعده این حدیثی که شما مدرک آوردید اتباع ملعون بن ملعون علی لسان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سب کنندگان علی علیه السّلام که فی الحقیقة سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند(بنا بر آنچه علمای خودتان نوشتند)هدایت یافته و اهل بهشت اند.

فاضل تفتازانی در شرح مقاصد مفصلا در این موضوع بیانی دارد گوید چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل بلذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.

بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده مرتکب فجایع اعمال گردیدند ولی بعض از علماء از جهت حسن ظن بصحابه اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارده نمودند؟!.

از این قبیل دلائل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولۀ شما بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد.

پس قطعا این حدیث از موضوعات است چنانچه بسیاری از علماء خودتان در کتاب الموضوعات در سلسلۀ اسنادش خدشه نموده اند.

اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است

چنانچه قاضی عیاض در صفحه 91 جلد دوّم شرح الشفاء این حدیث را نقل نموده و گوید دارقطنی در فضائل و ابن عبد البرّ از طریق او آورده اند که باسناد این حدیث حجّتی نمی باشد.

و نیز از عبد ابن حمید در مسند خود از عبد اللّه ابن عمر نقل نموده که بزار منکر صحت این حدیث بوده.

و نیز گوید ابن عدی در کامل باسناد خود از نافع از عبد اللّه ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.

و همچنین گوید بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید او ضعیف است انتها.

ص :594


1- 1) کسی که دشنام دهد علی را پس بتحقیق مرا سب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده.

چه آنکه در اسناد این حدیث حارث ابن غضین مجهول الحال و حمزة ابن ابی حمزه نصیری که متهم به کذب و دروغ گوئی بوده اند می باشند لذا ضعف حدیث ثابت است.

و نیز ابن حزم گفته است این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.

پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء باستناد بآن نمی باشد و بر فرض بگوئیم این حدیث صحیح است قطعا عمومیت آن منظور نظر نبوده بلکه مراد اقتداء بخوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که بحکم آن حضرت تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.

صحابه معصوم نبودند

پس با این مقدماتی که عرض شد اگر نقد و انتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود چه آنکه صحابه عموما بشری بودند عادی و غیر معصوم پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.

حافظ- ما هم قائلیم که صحابه معصوم نبودند ولی مسلّما همگی آنها عدول بودند معصیتی از آنها صادر نمی شد.

داعی- بی لطفی فرمودید که بطور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید زیرا که اخبار منقولۀ در کتب معتبرۀ علمای خودتان بر خلاف این معنی حکم می کند که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه گاهی مرتکب معاصی می شدند.

حافظ- ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم چنانچه شما دارید بیان فرمائید.

داعی- گذشته از آنچه در جاهلیت می نمودند در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.

زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه(هشتم هجری)عدّه ای از کبار صحابه مجلس انسی داشتند که در آن مجلس سرّی شراب صرف نمودند.

حافظ- بطور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد بنوشیدن شراب بعد از حکم بحرمت؟.

ص :595

داعی- قطعا از مجعولات مخالفین نیست بلکه اگر جعل نمودند علماء خودتان نمودند.

نواب- قبله صاحب چنین مجلسی اگر بوده حتما نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمائید.

داعی- بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما بطور وضوح بیان گردیده.

نواب- متمنی است بیان فرمائید تا حلّ معمّا گردد.

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری

داعی- ابن حجر در ص 30 جلد دهم فتح الباری می نویسد ابو طلحه زید بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را بآن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند و ابی بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود؟!.

نواب- آیا نامهای مدعوین را ذکر نموده اند چنانچه نقل نموده اند برای ما بیان فرمائید تا کشف حقیقت شود.

داعی- 1-ابو بکر بن ابی قحافه 2-عمر بن الخطّاب 3-ابو عبیدۀ جراح 4-ابیّ بن کعب 5-سهل بن بیضاء 6-ابو أیوب انصاری 7-ابو طلحه(دعوت کننده و صاحب البیت)8-ابو دجانۀ سماک بن خرشه 9-ابو بکر بن شغوب 10-انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده-چنانچه بیهقی در ص 29 جلد هشتم سنن از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچکتر و ساقی مجلس بودم-(هم همۀ شدید در مجلس).

شیخ- (با عصبانیت)بذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.

داعی- (با تبسّم)خیلی تند رفتید و قسم بی جائی یاد نمودید تقصیر شما هم نیست مطالعاتتان کم است و اگر زحمت مراجعۀ بکتب را بخود می دادید می دیدید که اکابر علماء خودتان نوشته اند-پس استغفار کنید.

ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم که بدانید ما آنچه می گوئیم نقل

ص :596

قول علمای خودتان را می نمائیم ببعض از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.

محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سوره مائده در صحیح خود-و مسلم ابن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم الخمر صحیح خود-و امام احمد حنبل در ص 181 و 227 جلد سیم مسند-و ابن کثیر در ص 93 و 94 جلد دوم تفسیر خود-و جلال الدین سیوطی در ص 321 جلد دوّم درّ المنثور-و طبری در ص 24 جلد هفتم تفسیر-و ابن حجر عسقلانی در ص 22 جلد چهارم اصابه و در ص 30 جلد دهم فتح الباری-و بدر الدین حنفی در ص 84 جلد دهم عمدة القاری و بیهقی در ص 286 و 290 سنن و دیگران شرح قضایا را مفصّل و مبسوط نقل نموده اند.

شیخ- شاید قبل از تحریم بوده نه بعد از تحریم.

داعی- روی قواعد مندرجۀ در کتب تفاسیر و تاریخ معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.

چنانچه محمد بن جریر طبری در ص 203 جلد دوم تفسیر کبیر خود مسندا از أبی القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه 219 سوره(بقره) یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا (1)نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را حتی دو نفر شراب خورده و مست بنماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند خداوند آیه 43 سوره 4(نساء)را نازل فرموده که:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ

(2)

.

بازهم می خوردند شراب را ولی در حال مستی بنماز نمی ایستادند تا آنکه روزی مردی شراب خورد(بنا بروایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه أبو بکر بود)و اشعاری در مرثیۀ کشته گان بدر گفت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنید با حال غضب تشریف آورد با چیزی که در

ص :597


1- 1) ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو این دو کار گناه بزرگ است و سودهائی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آنست.
2- 2) ای اهل ایمان هرگز در حال مستی بنماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می گوئید(و چه می کنید).

دست مبارکش بود خواست او را بزند گفت پناه می برم بخدا از غضب خدا و پیغمبرش بخدا قسم دیگر نمی خورم آنگاه نازل گردید آیۀ 91 سوره 5(مائده)که یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (1).

ما حصل از آنچه عرض شد آن بود که آقایان بدانید صحابه هم مانند سایر مؤمنین و مسلمین خوب و بد داشتند یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند و هر کدام تابع هوای نفس فریب شیطان خوردند فاسد شدند.

پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد بصحابه هستند دلائل منطقی دارند می گویند مطاعن زشت و ناپسند صحابه علاوه بر آنکه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته بهمین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.

یکی از صفات مذمومه اینست که آدمی حب و بغض بی جا بکار برد یعنی روی محبت و علاقه ای که بفردی یا افرادی دارد اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماما با چشم خوبی به بیند و بگوید ابدا بدی در عالم وجود ندارد.

حافظ- بسیار خوب بفرمائید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشد ما هم قبول می نمائیم.

در نقض عهد نمودن صحابه

داعی- عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها (که مختصری از مفصل عرض شد)تازه می فرمائید صفات مذمومۀ آنها چه بوده-اینک برای تأیید عرایضم بیکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده علاوه بر آنکه در آیه 93 سوره 16(نحل)

ص :598


1- 1) ای اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی(که رسمی بود در جاهلیت) تماما پلید و از عمل شیطان است البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.

وفای بوعده و عهد را واجب نموده که می فرماید وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا الْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهٰا (1).

و در آیه 25 سوره 13(رعد)ناقضین عهد را ملعون خوانده که می فرماید وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (2).

پس بحکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است نقض عهد نمودن گناه بزرگ است خصوصا نقض عهد با خدا و بامر خدا و بدستور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که قطعا برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.

حافظ- کدام عهد و بیعتی بوده که بامر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم نقض عهد نمودند تا بگوئیم مشمول آیات قرآنی واقع شدند گمان می کنم اگر توجه نمائید خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد و إلاّ صحابۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مبرّای از این اعمال بوده اند.

محمد و علی صادقین در قرآنند

داعی- مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدّق خود بنمایند و إلا شیعه نخواهند بود پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت برای آنکه موالی آنها بتمام معنی صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید بصدق آنها شهادت داده بنا بر آنچه علماء بزرگ خودتان از قبیل امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی در تفسیر و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی و خطیب خوارزمی در مناقب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة از خوارزمی و حافظ ابو نعیم و حموینی-و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62

ص :599


1- 1) (امر در این آیه برای وجوب است علی الاقوی)چون(با خدا و رسول و بندگانش) عهدی نمودید بآن عهد وفا کنید سوگند پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید.
2- 2) آنان که پس از پیمان بستن(با خدا و رسول)عهد خدا را شکستند و هم آنچه خدا امر به پیوند آن کرده(مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی علیه السلام)پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد بر انگیختند مر ایشان راست لعنت دوری از رحمت و ابتلاء بعذاب دوزخ.

کفایت الطالب مسندا و نیز از تاریخ محدث شام همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه 120 سوره 9(توبه)که می فرماید یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ (1).

محمّد و علی علیهما السّلام اند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أئمّه از اهل بیت آن حضرت اند.

پس پیروان آن خاندان جلیل از عارف و عامی أهل جعل و دروغ نیستند زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلائل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد آنچه را شیعیان می گویند همانست که اکابر علماء و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند اگر ایرادی هست اول باید بعلماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.

اگر أکابر علماء خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند هرگز داعی در هم چو مجلسی تفوّه بچنین کلامی نمی نمودم.

حافظ- کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده بحرف که مطلب درست نمی شود.

داعی- حرف نیست بلکه برهان و منطق و حقیقت است در بسیاری از جاها صحابه نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر بآن نمود شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.

در حدیث غدیر و چگونگی آن

که جمهور علماء فریقین(شیعه و سنی)معترف اند که روز هیجدهم ذی الحجة الحرام در حجة الوداع سال دهم هجرت زمان برگشتن از مکّه معظمه تمامی اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند جمع نمود حتی جلورفته گان قافله را بامر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند که بسند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و بسند بعض از علماء شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش و سبط ابن

ص :600


1- 1) ای اهل ایمان خدا ترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو(که محمد و علی و ائمۀ از عترت آنها باشند).

جوزی در تذکره خواص الامّه فی معرفة الائمّه و دیگران یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند.

رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند خطبۀ بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بود و غالب آیاتی که درباره علی نازل شده قرائت و تجدید نمودند و جامعه امت را بخوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده آنگاه فرمودند معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی قال من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه (1).

آنگاه دستها را برداشت و دعا کرد اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله (2)سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و أمیر المؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و بتمام امت که حاضر بودند امر فرمود بروید و با علی بیعت کنید زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم اوّل من بایع ذلک الیوم علیّا کان عمر ثمّ ابا بکر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبیر و کانوا یبایعون ثلاثة ایام متواترة (3).

حافظ- آیا می شود باور نمود که امر با این پراهمیتی که شما بیان نمودید واقع شده باشد و علماء بزرگ آن را نقل ننموده باشند.

داعی- هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمائید در حالتی که قضیّۀ غدیر خم کالشمس فی رایعة النهار ظاهر و هویدا می باشد و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.

ص :601


1- 1) ای جماعت مردم آیا من اولی بتصرف از شما در نفسهای شما نیستم(اشاره بآیه شریفه النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم)عرض کردند چرا فرمود هر کس را من مولای او هستم(یعنی اولی بتصرف در امر او هستم)پس این علی(ع)مولای اوست(یعنی اولی بتصرف در امر او می باشد).
2- 2) خداوندا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد یاری کن کسی که علی را یاری کند و واگذار کسی که علی را واگذارد.
3- 3) اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابی بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند و این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف فرمود متوالیا بیعت نمودند.

چه آنکه جمهور علماء ثقات شما این وقعۀ مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند که ببعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از أکابر علماء خودتان می باشد.

روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم.

(1)امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب.

(2)امام احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان.

(3)جلال الدین سیوطی در تفسیر درّ المنثور.

(4)ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول.

(5)محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیر.

(6)حافظ أبو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی-و در حلیة الاولیاء.

(7)محمّد بن اسماعیل بخاری در ص 375 جلد اول تاریخ خود.

(8)مسلم بن حجاج نیشابوری در ص 325 جلد دوم صحیح.

(9)أبی داود سجستانی در سنن.

(10)محمد بن عیسی ترمذی در سنن.

(11)حافظ ابن عقده در کتاب الولایة.

(12)ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ خود.

(13)امام أئمة الحدیث احمد بن حنبل(رئیس الحنابله)در ص 281 و 371 جلد چهارم مسند.

(14)ابو حامد محمد بن محمد الغزّالی در سرّ العالمین.

(15)ابن عبد البرّ در استیعاب.

(16)محمد بن طلحۀ شافعی در ص 16 مطالب السئول.

(17)ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب.

ص :602

(18)نور الدین بن صبّاغ مالکی در ص 24 فصول المهمه.

(19)حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنة.

(20)ابو المؤیّد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب.

(21)مجد الدین بن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول.

(22)حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی و سنن.

(23)سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودة.

(24)شهاب الدین احمد بن حجر مکّی در صواعق محرقه-و کتاب المنح الملکیه-و مخصوصا در ص 25 باب اوّل صواعق با کمال تعصّبی که داشته گوید انّه حدیث صحیح لا مریة فیه و قد اخرجه جماعة کالترمذی و النسائی و احمد و طرقه کثیرة جدّا (1).

(25)محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قزوینی در سنن.

(26)حافظ ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حاکم نیشابوری در مستدرک.

(27)حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط.

(28)ابن اثیر جزری در اسد الغابه.

(29)یوسف سبط ابن جوزی در ص 17 تذکرة خواص الامّة.

(30)ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقد الفرید.

(31)علاّمۀ سمهودی در جواهر العقدین.

(32)ابن تیمیّه احمد بن عبد الحلیم در منهاج السنّة.

(33)ابن حجر عسقلانی در فتح الباری-و تهذیب التهذیب.

(34)ابو القاسم محمد بن عمر جار اللّه زمخشری در ربیع الأبرار.

(35)ابو سعید سجستانی در کتاب الدّرایة فی حدیث الولایة.

(36)عبید اللّه بن عبد اللّه حسکانی در دعاة الهدی إلی اداء حق الموالات.

ص :603


1- 1) این حدیث صحیحی است که شکی در صحت آن نیست بتحقیق که روایت نموده اند این حدیث را جماعتی مانند ترمذی و نسائی و احمد و طرق آن بسیار می باشد جدا.

(37)رزین بن معاویة العبد ری در جمع بین الصحاح الستّه.

(38)امام فخر رازی در کتاب الأربعین-گوید اجماع نموده اند تمام امت بر این حدیث شریف.

(39)مقبلی در احادیث المتواتره.

(40)سیوطی در تاریخ الخلفاء.

(41)میر سید علی همدانی در مودة القربی.

(42)ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی.

(43)خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب.

(44)جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین.

(45)عبد الرءوف المناوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر.

(46)محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 1 کفایت الطالب.

(47)یحیی بن شرف النووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللّغات.

(48)ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین.

(49)قاضی فضل اللّه بن روزبهان در ابطال الباطل.

(50)شمس الدین محمّد بن احمد شربینی در سراج المنیر.

(51)ابو الفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل.

(52)حافظ ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ خود.

(53)حافظ ابن عساکر ابو القاسم دمشقی در تاریخ کبیر.

(54)ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه.

(55)علاء الدین سمنانی در عروة الوثقی.

(56)ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود.

(57)مولی علی متّقی هندی در کنز العمّال.

(58)شمس الدین ابو الخیر دمشقی در أسنی المطالب.

(59)سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف.

ص :604

(60)نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن.

طبری و ابن عقده و ابن حدّاد.

خلاصه کلام تا این مقدار که در حافظه ام حاضر بود بعرضتان رسانیدم.

و الا زیاده از سیصد نفر از اکابر علماء خودتان بطرق مختلفه حدیث غدیر خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشدۀ در رحبه و غیره را مسندا از زیاده از صد نفر از صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند.

که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را بعرضتان برسانم خود یک کتاب مستقلّی خواهد شد برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد در اثبات تواتر

و بعض از اکابر علماء شما کتاب مستقلّی در این باب نوشته اند مانند ابو جعفر محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارم متوفی سال 310 در کتاب الولایة که استقلالا در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده.

و حافظ ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی معروف بابن عقده متوفی سال 333 قمری در کتاب الولایة این حدیث شریف را به یک صد و بیست و پنج طریق از صد و بیست و پنج تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است.

و ابن حدّاد حافظ ابو القاسم حسکانی متوفی 492 در کتاب الولایة مشروحا واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.

خلاصه همگی علماء و محققین فضلاء خودتان(باستثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود)با سلسلۀ روات از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که در آن روز(18 ذیحجه) سال حجة الوداع رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را بولایت نصب نمود.

تا جائی که خلیفه عمر بن الخطّاب از همه اصحاب بیشتر خوش حالی می نمود؟!

و دست آن حضرت را گرفت و گفت بخّ بخّ لک یا علیّ اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة (1).

ص :605


1- 1) بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت بچیزی گفته می شود و تکرارش برای مبالغه است در رضای بآن چیزی که در نظر است-و لذا عمر گفت به به یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقای هر مؤمن و مؤمنه شدی-.

از جمله امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین

نصیحت جبرئیل عمر را

و مخصوصا میر سید علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقین فقهاء و علماء خودتان در قرن هشتم هجری بوده در مودت پنجم از کتاب مودة القربی نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خلیفه عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه نقل نموده اند که گفت نصب رسول اللّه(ص)علیّا علما یعنی نصب نمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم و بعد او را بمولائی بجامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد اللّهم انت شهیدی علیهم خدایا تو گواه منی بر ایشان(یعنی ابلاغ رسالت نمودم).

در آن حال جوان زیبائی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود بمن گفت لقد عقد رسول اللّه عقدا لا یحلّه الاّ المنافق فاحذر أن تحلّه (1).

من برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید پهلوی من جوان خوش رو و خوشبوئی نشسته بود و با من چنین گفت حضرت فرمود انّه لیس من ولد آدم لکنّه جبرئیل اراد أن یؤکّد علیکم ما قلته فی علیّ (علیه السّلام) (2).

اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست بامر خدای تعالی دو ماه نگذرد نقض عهد نموده و بیعت را بشکنند و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند آتش بدر خانه اش ببرند و شمشیر برویش بکشند اهانتها نمایند و باکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری بمسجد ببرند!!.

ص :606


1- 1) عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق پس حذر کن عمر که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی(یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود).
2- 2) او از اولاد آدم نبوده بلکه جبرئیل امین بود که باین صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آنچه را که من گفتم درباره علی(ع).

حافظ- ما از شخص شما سید جلیل القدر مؤدّب انتظار نداریم که نسبت هواپرستی بأصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم بدهید و حال آنکه أصحاب را آن حضرت أسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم (1).

حدیث اقتداء بأصحاب مخدوش است

داعی- اولا تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمائید الحال استشهاد باین حدیث جستید و جواب عرض کردم که اصحاب هم مانند سائر خلق جائز الخطاء بودند پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی ببعض از آنها داده شود.

ثانیا برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها بچنین احادیثی استشهاد نجوئید جواب عرض می کنم چون تجدید کلام نمودید داعی هم تکرار می نمایم بنابر گفتار و تحقیق اکابر علماء خودتان این حدیث مخدوش است قبلا هم عرض نمودم چنانکه قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضین مجهول الحال و حمزة بن ابی حمزه نصیبی متهم بکذب و دروغ برده شده قابل نقل نمی باشد.

و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد تعدیل احادیث حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود بشمار آورده اند.

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند

ثالثا داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم مگر آنچه را که علماء خودتان نوشته اند.

خوبست آقایان محترم شرح مقاصد فاضل تفتازانی را مطالعه نمائید چنانچه قبلا عرض نمودم ببینید صریحا می نویسد چون بین صحابه غالبا مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید،معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده بلکه ظالم و فاسق بودند.

ص :607


1- 1) بدرستی که اصحاب من مانند ستارگانند بهر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.

پس نباید هر فردی و یا جمعی را که بمصاحبت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نائل آمدند محترم شمرد بلکه احترام باعمال و کردار آنها است اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول اللّه بودند و بر خلاف اوامر و دستورات آن حضرت رفتار ننمودند محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.

یا باید آقایان با انصاف بگوئید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع بحرب با امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل گردیده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود جنگ با علی جنگ با من است اساس ندارد یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد چه آنکه با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان رسیده است(علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه).

ناچار باید تصدیق کنید عدّه ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند مانند معاویه و عمرو بن عاص و ابو هریره و سمرة بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که بجنگ علی علیه السّلام برخاستند زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعا منحرف از حق گردیدند که بجنگ رسول اللّه قیام نمودند.

پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه تابع هوی و هوس گردیدند بیجا نگفته ایم بلکه با برهان و دلیل گفته ایم علاوه بر این ما در گفتار باینکه بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقۀ منافقین وارد بودند منفرد نیستیم بلکه اتخاذ سند از اکابر علماء خودتان می نمائیم.

قول غزّالی در نقض عهد صحابه

شما اگر کتاب سر العالمین تألیف حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزّالی طوسی را مطالعه نمائید هرگز بما ایراد نمی نمائید ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق بعرضتان برسانم که گوید اسفرت الحجّة وجهها و اجمع الجماهیر علی متن الحدیث عن خطبة یوم غدیر خمّ باتّفاق الجمیع و هو یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة؟! هذا تسلیم و رضی و تحکیم-ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الرئاسة و حمل عمود

ص :608

الخلافة و عقود البنود و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار سقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبئس ما یشترون!!و لمّا مات رسول اللّه قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بیاض(و بیضا نسخة)لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحقّ لها بعدی قال عمر دعوا الرجل فانّه لیهجر!!و قیل یهذو فاذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم الی الاجماع و هذا منقوض ایضا فانّ العباس و اولاده و علیّا و زوجته و اولاده لم یحضروا حلقة البیعة و خالفکم اصحاب السقیفة فی مبایعة الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار (1).

ص :609


1- 1) (ما حصل معنی آنکه نسبت بخلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و بطور قطع و یقین علی علیه السّلام جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده) چه آنکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت بمورد بحث منعقد است و باین ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است زیرا همین که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن فرسائی خود بپایان آورد فوری عمر مبادرت بتظاهر نموده تبریکات لازمه را ضمن بیانات بخ بخ لک یا علی تقدیم نمود بدیهی است این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت بوقوع خلافت علی علیه السّلام (و مثبت ادعاء شیعه است)و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سر تسلیم پیش آورد تشریفات تبریک را فراهم نمود سپس نفس اماره بر آنها غالب حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب خرگاه خلافت سازی را بالا برده سازمان سیاست مذموم خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند-چرا که شهوتشان بحرکت آمده اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در احتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را بصفحات تاریخ بودیعه بگذارند فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و بقهقرا برگشتند قرآن را پشت سر احکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده دین را بدنیا فروختند چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت نتیجه دیگری نداشت-اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبر(ص) برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ ان الرجل لیهجر شنید(یعنی پیغمبر هذیان می گوید)پس خلافت ابی بکر فاقد منطق و دلیل است اگر حربه اجماع را بمنظور تصحیح خلافت بکار برید البته منقوض است چه آنکه عباس و پسرانش و علی علیه السّلام با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع(ساختگی)نداشتند همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع (ساختگی)نموده بیعت با خزرجی ننموده و از سقیفه خارج شدند پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.

پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند مگر همان چیزی را که علماء بزرگ منصف خودتان می گویند منتها چون بما نظر بد دارید بحرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید ولی بعلماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند بلکه ندیده گرفته و می گذرید و حال آنکه از روی علم و انصاف حق را ظاهر نموده و وقایع را بطور حقیقت در صفحۀ تاریخ ثبت نمودند.

شیخ- کتاب سرّ العالمین منتسب بامام غزّالی نیست و مقام او بالاتر از آنست که چنین کتابی بنویسد و رجال از علماء تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالیمقام باشد.

سر العالمین کتاب غزالی است

داعی- عدّه ای از علماء خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد آنچه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را بکار برده و در امر جماعت هم متعصّب است در ص 36 تذکرة خواص الامة در همین موضوع استشهاد بقول امام غزّالی از سرّ العالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولا تصدیق دارد این کتاب از غزّالی بوده و ثانیا با گفته های او که مفصلا زائد بر آنچه ما بمقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.

ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع باو می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده بکلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا.

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

اشاره بحال ابن عقده

چنانچه تاریخ نشان می دهد بسیاری از اکابر علماء خودتان روی حق گوئی و حق نویسی در

ص :610

زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند و خواندن کتابهای آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.

مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی 333 قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.

ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد مثالب و معایب شیخین(ابی بکر و عمر)را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند

چنانچه ابن کثیر و ذهبی و یافعی درباره او نوشته اند انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته؟ (1).

و خطیب بغداد در تاریخ خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا (2).

پس آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند بلکه اکابر علماء خودتان مانند امام غزّالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب کبار صحابه را نقل می نمودند.

اشاره بمرگ طبری

از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ ازمنه بسیار بودند که در اثر حق گوئی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند مانند محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورخ معروف قرن سیم که مفخر اکابر علماء شما بوده وقتی در سال 310 در سن هشتاد و شش سالگی

ص :611


1- 1) شیخ ابن عقده می نشست در جامع براثا(که الحال مسجد براثا بین بغداد و کاظمین معروف است)و معایب شیخین(ابی بکر و عمر)را برای مردم نقل می کرد برای همین عمل او ما ترک نمودیم روایات او را و الا احدی در صداقت و راست گوئی و موثق بودن او حرفی نزده است؟!.
2- 2) یعنی آنکه چون معایب و مثالب شیخین(ابی بکر و عمر)را نقل می نمود رافضی شد

در بغداد از دنیا رفت چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.

کشته شدن نسائی

از همه وقایع عجیب تر وقعۀ قتل امام أبو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی است که یکی از اعلام و ائمۀ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علماء شما در اواخر قرن سیم هجری بوده است.

مختصر از مفصل آن واقعه چنانست که در سال 303 قمری وارد دمشق شد دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء امویها علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام(مظلوم)را سب و لعن می نمایند خیلی متأثر شد تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در حافظه دارد بزیر قلم آورد.

فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و باین طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.

یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر بزیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خصیتین او را کوفتند و آلت تناسل او را گرفتند و بهمان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند در اثرات همان ضربات سخت و لگدمال نمودند او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن نمودند!!!.

این عملیات از آثار عناد و لجاج و جهل مرکب و تعصّبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند بجرم آنکه چرا حق گوئی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.

غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند-مثل حق مثل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.

خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض اینست که مقام ولایت مولانا

ص :612

امیر المؤمنین علیه السّلام فقط بزیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده بلکه اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر علی را بالای دست بلند نمود و بامارت و امامت بمردم معرفی فرمود.

اشکال در کلمه مولی

اشاره

حافظ- در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست ولی نه باین اهمیت و آب و تابی که شما بیان نمودید.

علاوه بعض اشکالات در متن حدیث موجود است که مطابقه با هدف و مقصد شما نمی کند از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی بمعنای اولی بتصرف می باشد و حال آنکه ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث بمعنای محب و ناصر و دوست می باشد که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم چون می دانست علی کرم اللّه وجهه دشمن زیاد دارد خواست توصیه او را بنماید و بامت برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم علی هم محب و دوست و ناصر آن می باشد و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم علی کرم اللّه وجهه را اذیت نکنند.

داعی- گمان می کنم گاهی بحکم اجبار تبعیت از اسلاف و عادات می نمائید و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را بکار اندازید و توجهی بقرائن نمائید حق و حقیقت کاملا واضح و آشکار می باشد.

حافظ- با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید متمنی است بیان فرمائید.

داعی- قرینۀ أول قرآن مجید و نزول آیه 71 سوره 5(مائده)می باشد که

در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ

یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ

(1)

.

حافظ- از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد.

ص :613


1- 1) ای پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد بخلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت.

داعی- فحول علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی در ص 298 جلد دوم در المنثور و حافظ بن ابی حاتم رازی در تفسیر غدیر و حافظ ابو جعفر طبری در کتاب الولایة و حافظ أبو عبد اللّه محاملی در امالی و حافظ ابو بکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل و ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در ص 57 جلد سیم فتح القدیر و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدر الدین حنفی در ص 584 جلد هشتم عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و امام فخر رازی در ص 636 جلد سیم تفسیر کبیر و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی و ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین و نظام الدین نیشابوری در ص 170 جلد ششم تفسیر خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در ص 348 جلد دوم روح المعانی و نور الدین بن صباغ مالکی در ص 27 فصول المهمّه و علی بن احمد واحدی در ص 150 اسباب النزول و محمّد بن طلحه شافعی در ص 16 مطالب السئول و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از مودة القربی و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع الموده،خلاصه آنچه دیدم قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علی علیه السّلام روز غدیر خم نازل گردید.

حتی قاضی فضل بن روزبهان با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته است:

فقد ثبت هذا فی الصحاح یعنی پس بتحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست علی را گرفت و فرمود:من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.

و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبد اللّه نقل نموده که گفت ما در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این آیه را چنین قرائت می کردیم یا أیّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک انّ علیّا مولی المؤمنین فان لم

ص :614

تفعل فما بلّغت رسالته

(1)

.

و نیز سیوطی در درّ المنثور از ابن مردویه-و ابن عساکر و ابن ابی حاتم از ابو سعید خدری و عبد اللّه بن مسعود(یکی از کتّاب وحی)و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر نقل نموده اند که ما در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همین قسم آیه را می خواندیم

خلاصه از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید:اگر این امر را تبلیغ ننمائی و بمردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای صراحة معلوم می آید که آن امر مهم عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر امامت و وصایت و أولی بتصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

نزول آیۀ الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم

اشاره

قرینۀ دوم نزول آیه 5 سوره 5(مائده)می باشد که در تکمیل دین می فرماید. اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (2).

حافظ- آنچه مسلّم است این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء نزول در روز غدیر را متعرض نشدند.

داعی- تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل بنفی نفرمائید شاید راهی باثبات باشد مطالب را با قید احتیاط تلقّی فرمائید تا در موقع جواب اسباب ناراحتی روح نگردد.

البته تصدیق می کنم که بعض از علماء شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده-ولی جمع کثیری از اکابر علماء خودتان نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علماء خودتان گویند محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده

ص :615


1- 1) ای پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد بخلق برسان(که آن عبارت است از اینکه علی علیه السّلام اولی بتصرف در امور مؤمنین است)پس اگر نرسانی(ولایت علی را)تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.
2- 2) امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه.

باشد یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر چنانچه سبط ابن جوزی در آخر ص 18 تذکرة خواص الامه گوید:احتمل انّ الآیة نزلت مرتین مرة بعرفه و مرة یوم الغدیر کما نزلت(بسم اللّه الرحمن الرحیم)مرتین مرة بمکّة و مرة بالمدینة (1).

و الاّ اکابر از موثقین علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی در ص 256 جلد دوم درّ المنثور و در ص 31 جلد اول إتقان و امام المفسّرین ثعلبی در کشف البیان و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ و ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی و ابن کثیر شامی در ص 14 جلد دوم تفسیر خود از طریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری عالم مفسّر مورّخ قرن سیم هجری در تفسیر کتاب الولایة-و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل-و سبط ابن جوزی در ص 18 تذکرة خواص الامّة و ابو اسحاق حموینی در باب دوازدهم فرائد السمطین و ابو سعید سجستانی در کتاب الولایة و خطیب بغدادی در ص 290 جلد هشتم تاریخ بغداد-و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب و در فصل چهارم مقتل الحسین و دیگران از علماء خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحکم عالی اعلی علی علیه السّلام را بمردم معرفی و نصب بولایت نمود و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی و آن قدر علی علیه السّلام را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد آنگاه امر فرمود بامت که سلّموا علی علیّ بامرة المؤمنین یعنی سلام کنید بعلی بامارت مؤمنین و امت همگی اذعان بآن نمودند هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.

خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نزول این آیۀ بسیار مسرور شد لذا توجه بحاضرین نموده فرمود:

ص :616


1- 1) احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد یک مرتبه در عرفه و مرتبه دیگر در روز عید غدیر چنانکه بسم اللّه الرحمن الرحیم دو مرتبه نازل گردید یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه.

الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلیّ ابن أبی طالب بعدی (1).

امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحا این قضیه را نقل نموده اند اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح و روشن می گردد که کلمه مولی بمعنای امامت و ولایت و اولی بتصرف می باشد.

و اگر مولی و ولیّ بمعنای اولی بتصرف بودن نبود جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صادر گردیده ثابت می کند که مولی و ولیّ بمعنای اولی بتصرف می باشد که می فرماید بعد از من این مقام مخصوص علی علیه السّلام است.

ثالثا قدری با دقت فکر کنید و انصاف دهید در آن هوای گرم در محل بی آب و آبادانی که سابقا مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلورفته گان قافله را امر کند برگردانند مقابل آفتاب سوزان که پاها را بدامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب خود و طبری در کتاب الولایة و دیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیر المؤمنین اداء نماید تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد و در آن صحرای خشک و گرم آنها را نگاهدارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فردا بعد فرد با علی علیه السّلام بیعت کنند نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آنکه علی دوست و ناصر شما است.

در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقۀ آن حضرت را بعلی نداند و مکرّر توصیه و سفارش نشنیده باشد(که به بعض از آنها قبلا اشاره شد) دیگر در هم چو مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطّل نماید که نتیجه آن باشد علی را دوست بدارید.

بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهة اهم و ارجحی نداشته باشد لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز صادر نمی گردد.

ص :617


1- 1) خدای بزرگ که دین را کامل و نعمت را تمام نمود راضی شد برسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من.

پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبّت و دوستی فقط نبوده بلکه امر مهمّی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی بتصرفی در امور مسلمانان بوده است.

نظر سبط ابن جوزی در معنای مولی

چنانچه جمعی از اکابر علماء خودتان از روی دقت و انصاف تصدیق این معنی را نموده اند از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم ص 20 تذکرة خواص الامه از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده آنگاه در آخر آن جملات گوید هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول اللّه نمی نماید و المراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة فتعیّن وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به (1).

و صراحت دارد باین معنی قول حافظ ابو الفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین که روایت نموده است این حدیث را باسناد خودش از مشایخ خود و گفته است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرفت دست علی علیه السّلام را فرمود من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه (2).آنگاه سبط ابن جوزی گوید و دلّ علیه أیضا قوله علیه السّلام الست اولی بالمؤمنین من انفسهم و هذا نصّ صریح فی اثبات امامته و قبول طاعته (3)انتهی قوله.

نظر ابن طلحه شافعی در معنای مولی

و نیز محمد بن طلحه شافعی در ص 16 مطالب السئول اواسط فصل پنجم از باب اول گوید از برای کلمه مولی معانی متعدده می باشد از قبیل

ص :618


1- 1) مراد از حدیث طاعت محضه مخصوصه است پس متعین وجه و معنای دهم است و آن اولی بتصرف بودن است و معنی چنین شود کسی را که من اولی بتصرف باو هستم از نفس او پس علی اولی بتصرف باو می باشد.
2- 2) کسی را که من ولی و اولی بتصرف باو از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی بتصرف او می باشد.
3- 3) جمله الست اولی بالمؤمنین من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگر است بر اینکه کلمۀ مولی بمعنی اولی بتصرف است و این خود نص صریح است در اثبات امامت و قبول اطاعت علی علیه السّلام.

اولی بتصرف و ناصر و وارث و صدّیق و سید آنگاه گوید این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است چه آنکه خداوند علیّ اعلی علی علیه السّلام را بمنزلۀ نفس پیغمبر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدائی نبوده و جمع نموده است آن دو را با هم بضمیر مضاف بسوی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اثبت رسول اللّه لنفس علیّ بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه(ص)اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دلّ علیه لفظ المولی لرسول اللّه فقد جعله لعلیّ و هی مرتبة سامیة و منزلة سامعة و درجة علیّة و مکانة رفیعة خصّصه بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید و موسم سرور لأولیائه (1)انتهی بیانه.

حافظ- نظر بفرمودۀ خودتان چون لفظ مولی بمعانی متعدده آمده پس تخصیص مولی بمعنای اولی بتصرف از بین تمام معانی بلا مخصص باطل می باشد.

داعی- البته خاطر آقا بخوبی مسبوق است که محققین علم اصول بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت بمعانی متعدده آمده معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است بدیهی است در هر جا حقیقت مقدم بر مجاز می باشد.

پس روی این اصل در لفظ مولی و ولیّ معنای حقیقی اولی بتصرف می باشد چنانچه ولیّ النکاح بمعنی متولی امر نکاح است و ولی المرأة زوجها و ولی الطفل أبوه بمعنی اولی به می باشد ولیعهد سلطان بمعنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمام معانی.

علاوه این اشکال بخودتان وارد است چه آنکه لفظ ولیّ و مولی را که ذو معانی

ص :619


1- 1) ثابت نمود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله برای نفس علی علیه السّلام باین حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین پس بدرستی که رسول خدا اولی بتصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قرار داد آن را درین حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن أبی طالب علیه السّلام و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصرا باین خصیصه برای همین معنی فلذا آن روز(غدیر)عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت.

می باشد اختصاص داده اید بمحب و ناصر پس این تخصیص بلا مخصّص قطعا باطلست و این ایراد بیشتر بخودتان وارد است تا بما.

زیرا اگر ما تخصیص دادیم بلا مخصّص نیست بلکه روی قرائن و دلائل بسیاریست که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله همان دلائلی است که علماء بزرگ خودتان مانند سبط ابن جوزی و محمّد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.

و بالاترین دلیل قرائن داخله و خارجه است که مخصّص این معنی می باشد چنانچه ببعض از آن قرائن اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق ما و شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک فی ولایة علی و امامة امیر المؤمنین چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شما است در درّ المنثور آن أحادیث را جمع نموده.

احتجاج علی بحدیث غدیر در رحبه

و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مکرر بآن احتجاج نمی نمود و مخصوصا در جلسات شوری استشهاد بآن نمی کرد چنانچه خطیب خوارزمی در ص 217 مناقب و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 58 فرائد و حافظ ابن عقده در کتاب الولایه و ابن حاتم دمشقی در درّ النظیم و ابن ابی الحدید در ص 61 جلد دوم شرح نهج البلاغة مفصّلا نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر از اصحاب بآن شهادت دادند.

چنانچه امام احمد بن حنبل در ص 119 جزء اول و در ص 370 جزء چهارم مسند و ابن اثیر جزری در ص 307 جلد سیم و ص 205 و 276 جلد پنجم اسد الغابه و ابن قتیبه در ص 194 معارف و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و ابن ابی الحدید در ص 362 جلد اول شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 26 جلد پنجم حلیة الاولیاء و ابن حجر عسقلانی در ص 408 جلد دوم اصابه-و محب الدین طبری در ص 67 ذخائر العقبی-و امام ابو عبد الرحمن نسائی در ص 26 خصائص العلوی و علامۀ سمهودی در جواهر العقدین-و شمس الدین جزری در ص 3 اسنی المطالب-

ص :620

و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودّة و حافظ ابن عقده در کتاب الولایة و دیگران از أکابر علمای شما احتجاج علی علیه السّلام را در رحبۀ کوفه با مسلمانان نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد فرمود سوگند می دهم شما را هر کس در غدیر خم از رسول خدا بگوش خود دربارۀ من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند ما در روز غدیر خم دیدیم که رسول خدا دست علی را گرفت و بمردم فرمود أ تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا نعم قال من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه الخ (1)سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها أنس بن مالک بود که گفت پیری مرا گرفته فراموش نمودم حضرت نفرینشان نمود و مخصوصا دربارۀ أنس فرمود اگر دروغ می گوئی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا کند که عمامه او را نپوشاند پس أنس از جای برنخاست مگر آنکه بدنش مبروص و پیش شد(در بعض اخبار دارد کور و پیس شد)؟!!.

بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن بآن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد بوده است.

(در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از أداء فریضه و استراحت و صرف چای).

قرینه چهارم أ لست اولی بکم من انفسکم

داعی- رابعا قرینۀ کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی بتصرف می باشد.

زیرا در خطبۀ غدیریه و حدیث است که رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از بیان مطلب فرمود أ لست اولی بکم من انفسکم یعنی آیا من اولی بتصرف نیستم بشما از نفس های شما(اشاره بآیۀ 6 سوره 33(احزاب)است که فرموده النبی اولی بالمؤمنین من

ص :621


1- 1) آیا می دانید که من سزاوار ترم بمؤمنان از خود آنها گفتند آری فرمود هر کس را من مولای او هستم این(علی)مولای اوست

انفسهم (1).و در حدیث صحیح هم در کتب فریقین وارد است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ما من مؤمن الاّ أنا اولی به فی الدنیا و الآخرة (2).

همگی گفتند بلی تو اولی بتصرفی از ما بنفسهای ما.

بعد از آن فرمود:من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأمت داشته است.

حافظ- در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد:

أ لست أولی بکم من أنفسکم.

داعی- عبارات و ألفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین مختلف است در أخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثناعشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.

و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم سبط ابن جوزی در ص 18 تذکرة خواص الامه-و امام احمد بن حنبل در مسند-و نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمّه نقلا از امام احمد و زهری و حافظ ابو بکر بیهقی و ابو الفتوح اسعد بن ابی الفضائل بن خلف العجلی فی کتابه الموجز فی فضائل الخلفاء الاربعه-و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب-و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایت الطالب-و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودّه نقلا از مسند احمد و مشکاة المصابیح و سنن ابن ماجه و حلیة الاولیاء حافظ أبو نعیم اصفهانی و مناقب ابن مغازلی شافعی و کتاب الموالات ابن عقده-و دیگران از اکابر علمای شما بمختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار-حدیث غدیر را نقل نموده اند که در تمامی آنها جملۀ أ لست اولی بکم من أنفسکم موجود است و برای تیمّن و تبرّک ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث احمد حنبل(امام الحنابله)در ص 281 جلد چهارم مسند نقل نموده مسندا از

ص :622


1- 1) پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله سزاوارتر و اولی بتصرف است بمؤمنین از نفسهای ایشان
2- 2) نیست هیچ مؤمنی مگر آنکه من اولی بتصرف هستم باو در دنیا و آخرت.

براء بن عازب بعرضتان می رسانم که گفت با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم در سفری تا رسیدیم بغدیر آن حضرت در میان جمعیت ندا داد الصلاة جامعه(عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می داد آن حضرت امر می فرمود ندا می کردند الصلاة جامعه امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود)آنگاه میان دو درخت را برای پیغمبر اختصاص دادند پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود أ لستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی قال أ لستم تعلمون انّی اولی بکلّ مؤمن من نفسه قالوا بلی قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال له هنیئا لک یا بن أبی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).

و نیز میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم از مودة القربی و سلیمان بلخی در ینابیع و حافظ ابو نعیم در حلیه بمختصر تفاوتی در الفاظ همین حدیث را ضبط نموده اند

و مخصوصا حافظ ابو الفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمّه از او نقل نموده باین عبارت آورده که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود أیها الناس انّ اللّه تبارک و تعالی مولای و انا اولی بکم من انفسکم الا و من کنت مولاه فعلی مولاه (2).

و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن و امام أبو عبد الرحمن نسائی در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم باین عبارت نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضمن خطبه فرمود أ لستم تعلمون انّی اولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه قالوا بلی نشهد لانت اولی بکل مؤمن من نفسه قال فانی من

ص :623


1- 1) آیا شما نیستید که می دانید من اولی بتصرف بمؤمنین هستم از نفسهای ایشان گفتند بلی یا رسول اللّه فرمود آیا شما نیستید که می دانید من اولی بتصرف هستم بهر مؤمنی از نفس او گفتند بلی(آنگاه که اقرار از آنها گرفت)فرمود هر کس را من اولی بتصرف در نفس او هستم پس علی همان اولویت را دارد(آنگاه دعا کرد)خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد.پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی علیه السّلام را بعد از این بیانات و گفت به آن حضرت گوارا باد تو را پسر أبی طالب صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی.
2- 2) ای مردم خدای تبارک و تعالی مولای من است و من اولی بتصرف هستم بشما از نفسهای شما و بدانید که هر کس را من اولی بتصرف در نفس او هستم پس علی علیه السّلام همان اولویت را دارد.

کنت مولاه فهذا مولاه و اخذ بید علی علیه السّلام (1).

و نیز ابو بکر احمد بن علی خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در ص 289 و ص 290 جلد هشتم تاریخ بغداد حدیث مفصّلی از ابو هریره نقل نموده که هر کس روز هیجدهم ذی الحجة الحرام(یوم الغدیر)روزه بگیرد ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد آنگاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است.

گمان می کنم برای نمونه بهمین مقدار کافی باشد نقل این اخبار تا آقا نفرمائید که در اخبار نامی از قرینه الست اولی بکم من انفسکم نمی باشد.

أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلّی الله علیه و آله

قرینه پنجم اشعار حسان (2)بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در همان مجلس که علی را بولایت نصب و معرفی نمود با اجازه خود آن حضرت انشاد نمود که سبط ابن جوزی و دیگران می نویسند حضرت وقتی اشعار را شنید فرمود:یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک (3).

ص :624


1- 1) آیا نمی دانید که من اولی بتصرف هستم بهر مؤمن و مؤمنه از نفس او همگی گفتند بلی شهادت می دهیم که تو اولی بتصرفی بهر مؤمن از نفس او آنگاه فرمود هر کس را من اولی بتصرف در نفس او هستم پس این(علی)اولی بتصرف در او می باشد و گرفت دست علی را (تا همه دیدند).
2- 2) حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمیین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بود-و مخصوصا آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود و می فرمود-أجب عنی-یعنی از طرف من بایشان جواب ده ابن عبد البر در استیعاب گوید روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت أ تنشد الشعر فی مسجد رسول اللّه آیا در مسجد رسول خدا شعر می گوئی حسان گفت-قد کنت انشد فیه عند من هو خیر منک-یعنی من انشاد شعر در مسجد بحضور کسی که از تو بهتر است(یعنی رسول خدا)می نمایم پس عمر ساکت شد. پیغمبر می فرمود شعر حسان را نتوان شعر گفت بلکه تمامش حکمت است-غالبا او را مدح می فرمود.
3- 3) ای حسان مادامی که بما اهل بیت یاری نمودی بمدحی یا کلمۀ خوبی مؤید بروح القدس می باشی(یعنی این اشعار تو امروز از نفحۀ روح القدس بوده).

چنانچه حافظ ابن مردویه احمد بن موسی مفسر و محدّث معروف قرن چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب و صدر الائمّه موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و در فصل چهارم مقتل الحسین علیه السّلام و جلال الدین سیوطی در رسالة الازهار فیما عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی در خصائص العلویه و حافظ جمال الدین زرندی در نظم درر السمطین و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی و ابراهیم بن محمّد حموینی در باب 12 فرائد السمطین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در ص 20 تذکرة خواص الامه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایت الطالب و دیگران از علماء و مورخین خودتان از ابی سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصرا ذکر شد و نصب امیر المؤمنین علیه السّلام حسّان بن ثابت عرض کرد أ تأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلّی اللّه علیه و سلّم قل ببرکة اللّه یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم حضرت فرمودند بگو ببرکت خداوند یعنی با لطف و عنایت پروردگار متعال پس رفت بالای زمین بلندی ارتجالا شروع کرد بگفتن این ابیات:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم

بخمّ فاسمع بالرسول منادیا

و قال فمن مولاکم و ولیّکم

فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و انت ولیّنا

و لم تلف منّا فی الولایة عاصیا

فقال له قم یا علیّ فانّنی

رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه

فکونوا له انصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهم وال ولیّه

و کن للّذی عادی علیّا معادیا

(1)

ص :625


1- 1) روز غدیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی آن حضرت را فرمود کیست مولی و ولی شما(یعنی اولی بتصرف در امور شما)گفتند خدا مولای ما و تو ولی مائی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد پس بعلی فرمود برخیز یا علی بدرستی که راضی شدم بعد از من تو هادی و امام خلق باشی-پس هر کس را من ولی و اولی بتصرف در امر او می باشم این علی ولی و اولی بتصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت علی را یار صدق و و راستی مانند غلامان باشید آنگاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس را که دشمن علی می باشد.

این اشعار از اوضح دلائل است که نشان می دهد در همان موقع روز اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر امامت و خلافت را برای علی علیه السّلام و اگر مولی بمعنی امام و هادی و اولی بتصرف نبود قطعا بایستی حضرت موقعی که شنید حسّان ضمن اشعار گفت رضیتک من بعدی اماما و هادیا بفرماید حسّان اشتباه کردی و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان امام و هادی و اولی بتصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محبّ و ناصر بوده گذشته از آنکه تکذیب ننمودند با جملات لا تزال مؤیدا بروح القدس تصدیق آن را نمودند-بعلاوه ضمن خطبه با کمال وضوح بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند-لازم است آقایان محترم مراجعه کنند بخطبۀ ولایت که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمّد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:

اسمعوا و اطیعوا فانّ اللّه مولاکم و علیّ امامکم-ثمّ الامامة فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة-معاشر الناس هذا اخی و وصیّی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی-و علی تفسیر کتاب ربّی (1).

پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار علاوه بر بیانات خود آن حضرت دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محبّ و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسّان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی بتصرف در امور مسلمین-فلذا فرمود حسّان بتأیید روح القدس این حقیقت بر زبان تو جاری گردید.

در عهدشکنی صحابه

علی ایّ تقدیر فرمایش آن حضرت بمعنی حقیقی ولایت مطلقه و یا بعقیده شما بمعنای محبّ و ناصر باشد مسلّم است که اصحاب بأمر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند چنانچه اتفاقی علمای فریقین(شیعه و سنّی است)پس چرا آن عهد و بیعت

ص :626


1- 1) بشنوید و اطاعت نمائید-پس بدرستی که خدای عز و جل مولای شما و علی امام بر شما می باشد-پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی علیه السّلام. ای جماعت مردم علی علیه السّلام برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان بمن آورده-و بر تفسیر کتاب پروردگار من.

را شکستند بر فرض فرمودۀ شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده شما را بخدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایدۀ یاری و نصرت که عهد بستند همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند آزار نموده بترسانند و او را جبرا بکشند بمسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید بقتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچۀ نارسش را سقط نمایند؟!!.

آیا همین بود مقصود از آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله با آن همه تأکیدات بلیغه آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبر نبوده؟!.

آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را(بعقیده شما)بآخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13(رعد)را نخوانده بودند.

اگر حبّ و بغض جاهلانه را بکنار بگذاریم حقّ و حقیقت آشکارا جلوه گر است.

گر پرده ز روی کارها بر دارند

معلوم شود که در چه کاریم همه

نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه

آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز فرار ننمائید آیا فرار ننمودند آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مقابل اعداء که طبری و ابن ابی الحدید و ابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده.

و اللّه شماها بیجهت بما اشکال می نمائید شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتابها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.

اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت بصحابه وارد است همانهائی است که علمای خودتان نوشته اند.

قضاوت منصفانه باید کرد

پس چرا شماها خلفا عن سلف بما حمله بیجا می نمائید شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست

ص :627

ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آنچه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم قتلمان واجب می شود برای آنکه افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نمائیم.

و حال آنکه اگر طعن بر صحابه مذموم و موجب رفض می گردد قطعا تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان چه آنکه تمام صحابه عموما یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح اعمال هم نموده اند حتی خلیفه ابی بکر و عمر.

اگر ملاحظه تنگی وقت نبود مشروحا اقوال آنها را بیان می نمودم اگر مایلید بخوبی پی ببرید باینکه اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مانند سایر مردم جائز الخطا بوده اند هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده مطعون و مذموم واقع شدند.

مراجعه نمائید بجلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید از ص 454 تا ص 462 جواب مفصّل زیدی را باعتراض ابو المعالی جوینی راجع بصحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده ببینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که پیوسته یکدیگر را تفسیق و تکفیر و لعن و سبّ می نمودند.

منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم آقایان اهل سنّت و جماعت می باشد در مسئلۀ حبّ و بغض است چون شماها ببعض از صحابه مهر و محبّت و علقه و علاقۀ مفرط دارید روی قاعدۀ حبّ الشیء یعمی و یصم بدی در آن ها نمی بینید چون با دیدۀ محبت نظر می کنید لکه های بد آنها را هم خوب می بینید فلذا سعی می نمائید از تمام مطاعن آنها را تبرئه نمائید-و جوابهائی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه خنده آور است.

ولی ما خدا را بشهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت بأصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظر نمی کنیم بلکه بوقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم خوبیها را خوب و بدیها را بد دیده قضاوت بحق می نمائیم.

آقایان محترم ما و شما معتقد بقیامت و یوم الجزاء هستیم چهار روزۀ عمر دنیا

ص :628

ارزشی ندارد می گذرد فکری برای آن روز باید نمود.

و اللّه ما شیعیان مظلومیم بیجهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمائید شیعیان موحّد را کافر و رافضی نخوانید آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را به بهانۀ پوچ رافضی و مورد حمله قرار دهید در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید چه آنکه این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبرۀ خودشان ثبت نموده اند.

فرار صحابه در حدیبیه

مثلا در قضیّه حدیبیّه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند بعد از قرار داد صلح اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند و با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معاتباتی نمودند که ما راضی بصلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید حضرت فرمود اگر میل بجنگ دارید مختارید فلذا حمله کردند چون قریش آماده بودند حمله آنها را جواب متقابل دادند چنان شکستی از کفار بآنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم نتوانستند بایستند از آنجا هم فرار نموده بصحرا رفتند.

حضرت بعلی علیه السّلام فرمود شمشیر بردار جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند برگشتند آنگاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده بنای عذر خواهی را گذاردند.

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند مگر من شما را نمی شناسم آیا شما نبودید که در غزوۀ بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید خداوند ملائکه را بیاری ما فرستاد آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و بکوهها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هرچند شما را خواندم نیامدید خلاصه حضرت تمام سستیها و بی ثباتیهای آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذر خواهی می نمودند.

بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد حضرت این عتابها را با عمر نمود بعد

ص :629

از اینکه تکذیب نمود وعده های آن حضرت را آنگاه نوشته اند از بیانات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معلوم می شود خلیفه عمر رضی اللّه عنه باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن را ذکر نموده.

حالا آقایان ملاحظه بفرمائید این قضیه ای را که علماء بزرگی مانند ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند اگر ما بگوئیم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گوئید و توهین بخلیفه می نمائید ولی بابن ابی الحدید و امثال او ایرادی نیست،هرچه ما بگوئیم قصد توهین نداریم بلکه وقایع تاریخی را نقل می نمائیم چون شما بما نظر بد دارید مؤثر واقع نمی گردد چه خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است:

و عین الرضا عن کلّ عیب کلیلة

و لکنّ عین السخط تبدی المساویا

(1)

ما خیلی محاکمات روز قیامت با علماء شما داریم دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمائید.

حافظ- چه ظلمی بشما شده که روز قیامت داد خواهی نمائید.

داعی- ظلمها بسیار هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نمائیم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمۀ صدیقۀ مظلومه سلام اللّه علیها هستم هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد بآن روز هستیم راجع ببسیاری از ظلمها و تعدّیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.

حافظ- خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید چه حقی از شما رفته و چه ظلمی بشما شده بیان نمائید.

داعی- ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص بامروز نیست بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر بجدّۀ مظلومه ما زهرای اطهر سلام اللّه علیها برای نان فرزندانش واگذار

ص :630


1- 1) چشم رضا پوشیده از هر عیبی است و لکن چشم سخط و غضب می بیند بدیها را.

نمود غصب نمودند و بنالۀ مظلومانه جدّۀ ما ابدا ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.

حافظ- عرض کردم جنابعالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج تحریک احساسات می نمائید حق ثابت فاطمه رضی اللّه عنها چه بوده که غصب نمودند قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را ثابت نمائید هرگز در محکمۀ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آئید خیال کنید امروز محکمۀ عدل الهی تشکیل شده مدعای خود را ثابت نمائید.

داعی- آنجا محکمۀ عدل است اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند اگر آقایان محترم هم نظر انصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بیطرف گوش بعرایض داعی بدهید قطعا تصدیق بحقّانیّت ما خواهید نمود.

خدا می داند که من اهل جدل نیستم

حافظ بحق خدا و بحق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم بما دارد که من شخصا عناد و لجاج و تعصّبی ندارم.

در این شبها که بفیض ملاقاتتان نائل آمدیم باید کاملا متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم هرکجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما بحرف حق و حساب است و الا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نمائیم می توانستیم بیانات و دلائل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته ورد نمائیم چنانچه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.

ولی طبعا حقیر اهل جدل و بازی نبوده ام مخصوصا از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم(و لو اینکه قبل از ورود و ملاقات شما بقصد دیگر آمدیم)جذبۀ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق کاملا تسلیم گردم و لو اینکه با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.

ص :631

یقین بدانید حقیر آن آدم شب اول نیستم واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلائل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده امیدوارم با حبّ ولای محمّد و آل محمّد بمیرم و در مقابل رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم سفید رو باشم.

داعی- از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلبا علاقه خاصّی بشما پیدا نمودم اینک می خواهم از جنابعالی تقاضائی نمایم امید است مورد قبول واقع شود.

حافظ- خواهش می کنم بفرمائید.

داعی- تقاضای دعاگو اینست که امشب شما را قاضی قرار دهم آقایان دیگر هم بعنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمائید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر و لو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود ولی تحمّل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.

بعض از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نمائیم و حال آنکه نفهمیدند مقاولات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود علاوه دعوای ارثی قانونا در هر زمانی بوسیلۀ احدی از ورّاث می تواند مطرح محاکمه قرار گیرد و چون داعی أحدی از ورّاث هستم می خواهم از شما سؤالی نمایم متمنی است جواب منصفانه بفرمائید

حافظ- با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.

داعی- اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را بفرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد ظلم است یا نه.

حافظ- بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر ظلم و غاصب قطعا ظالم است.

داعی- اگر پدری بأمر خدا ملکی را بفرزند خود هبه نماید و بعد از وفات پدر آن ملک را از فرزند متصرفش بگیرند چه صورت دارد.

حافظ- بدیهی است بطریقی که شما بیان می کنید غصب کننده مرتکب اقبح

ص :632

قبایح ظلم گردیده ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغصوب کیست و چیست خوب است روشن تر بفرمائید.

داعی- از اوضح واضحات است ظلمی که بجدّۀ ما صدّیقۀ کبری فاطمه زهراء سلام اللّه علیها وارد شده بأحدی نشده.

در حقیقت فدک و غصب آن

که بعد از فتح قلاع خیبر بزرگان و مالکین فدک و عوالی(که هفت قریه در هم بوده در دامنه کوههای مدینه تا سیف البحر کنار دریا،هم غلّه غلّه خیز بوده و هم نخلستان فراوان داشته عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی بکوه احد نزدیک مدینه منوره حدّی بعریش حدّی بسیف البحر حدّی بحومۀ دومة الجندل).

آمدند خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قرار داد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد چنانچه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان در ص 343 جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن یحیی بلاذری بغدادی متوفی سال 279 در تاریخ خود و ابن ابی الحدید معتزلی در ص 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغة(چاپ مصر)نقلا از ابو بکر أحمد بن عبد العزیز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر و دیگران از محدثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.

نزول آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ

بعد از برگشتن بمدینه طیبه جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه 28 سوره 17(بنی اسرائیل) را بر آن حضرت خواند که وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (1).

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست جبرئیل مجددا شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید ادفع فدکا إلی فاطمة فدک را بفاطمه واگذار کن رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمه سلام اللّه علیها را طلبید و فرمود انّ اللّه امرنی ان ادفع الیک فدکا خداوند مرا امر فرموده فدک را بشما واگذارم

ص :633


1- 1) حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بیچاره را بحق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای.

فلذا در همان مجلس فدک را بفاطمه هبه و واگذار نمود.

حافظ- آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید.

داعی- امام المفسرین أحمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر خود از حافظ ابن مردویه أحمد بن موسی مفسر معروف متوفی سال 352 از ابی سعید خدری و حاکم ابو القاسم حسکانی و ابن کثیر عماد الدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودة از تفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که لمّا نزلت و آت ذا القربی حقّه دعا النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمة فأعطاها فدک الکبیر (1).

تا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حیات داشت فدک در تصرف فاطمه علیها السّلام بود خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را باقساط ثلاثه می آوردند بی بی فاطمه بقدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را بسایر فقراء و ضعفاء بمیل خود ارفاقا تقسیم می نمود.

بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مأمورین خلیفۀ وقت رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده ضبط نمودند؟!شما را بخدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد.

حافظ- این اول مرتبه ایست که از شما می شنوم رسول خدا فدک را بامر پروردگار بفاطمه واگذار کرد.

داعی- ممکن است شما ندیده باشید ولی ما زیاد دیدیم عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند بازهم توضیحا عرض می نمایم که حافظ ابن مردویه و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در ص 177 جلد چهارم در المنثور و مولی علی متقی در کنز العمال و در حاشیه مختصری که

ص :634


1- 1) چون نازل شد آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فاطمه را خواند و فدک بزرگ را باو عطا نمود.

در مسند امام احمد بن حنبل نوشته در مسأله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را بفاطمه سلام اللّه علیها واگذار نمود.

استشهاد بحدیث لا نورث و جواب آن

حافظ- آنچه مسلّم است خلفاء فدک را باستناد حدیث معروفی که خلیفه ابی بکر گفت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم شنیدم که فرمود نحن معاشر الانبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة (1)ضبط نمودند.

داعی- أولا إرث نبوده و هبه بوده ثانیا این عباراتی را که بعنوان حدیث نقل نمودید بجهاتی مورد اشکال و مردود است.

حافظ- دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست.

داعی- دلائل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف می باشد.

اولا سازندۀ این حدیث هر کس بوده بی فکر و بی تأمل تفوّه باین جملات نموده زیرا اگر فکر کرده بود عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلا و دانشمندان نگردد هرگز نمی گفت نحن معاشر الانبیاء لا نورّث زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.

چنانکه می گفت انا لا اورّث یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن بصحت و سقم حدیث بنا بفرمودۀ خودشان مراجعه بقرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.

وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود چه آنکه می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع بارث انبیاء موجود است می رساند که انبیاء عظام همگی

ص :635


1- 1) ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هرچه از ما بماند صدقه است(یعنی بامت واگذار می شود).

ارث داشتند و وراث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.

چنانچه عالم محدّث أبو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری که بتوثیق ابن ابی الحدید در ص 78 جلد چهارم شرح نهج از اکابر علماء و محدثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنّن بوده در کتاب سقیفه و ابن اثیر در نهایه و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در ص 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابو بکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک بطرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم أبی جعفر محمّد بن علی الباقر علیهما السّلام از صدیقۀ صغری زینب کبری و بعضی دیگر از عبد اللّه بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری سلام اللّه علیها و در ص 93 مسندا از عایشه ام المؤمنین و در ص 94 نقلا از محمّد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام از پدرش از جدش از بی بی صدیقه سلام اللّه علیها و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّۀ حضرت زهراء مظلومه سلام اللّه علیها را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود بقسمی که نتوانستند جواب بگویند(چون جواب منطقی نداشتند بهو و جنجال گذرانیدند).

از جمله دلائل بی بی در مقابل آن حدیث پوچ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟.

دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث

یک جا می فرماید و ورث سلیمان داود (1)و در قصۀ حضرت زکریا فرموده فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (2).

راجع بدعای زکریا فرماید وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ

ص :636


1- 1) میراث برد سلیمان از داود آیه 16 سوره 27(نمل).
2- 2) از لطف خاص خود فرزند صالح و جانشینی شایسته بمن عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد آیه 5 سوره 19(مریم).

خَیْرُ الْوٰارِثِینَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ

(1)

.

آنگاه فرمود یا بن ابی قحافه أ فی کتاب اللّه ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریّا افعلی عمد ترکتم کتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهورکم (2).

آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید پس این همه آیات ارث عموما للناس و خصوصا للانبیاء چیست که در قرآن مجید درج گردیده.

مگر نه اینست که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقیست تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ (3)یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (4)کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (5).

آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته أ فخصّکم اللّه بآیة اخرج ابی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّی؟! (6).

چون در مقابل این دلائل و فرمایشات حق تماما ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اهانت نمودن که بالاخره بی بی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند-ناله اش بلند شد فرمود امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و

ص :637


1- 1) یاد آر حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بار الها مرا تنها نگذار(و بمن فرزندی که وارث من باشد عطا فرما)که تو بهترین وارث اهل عالم هستی ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را باو عطا فرمودیم آیه 89 سوره 21(انبیاء).
2- 2) پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم افتراء بزرگی بر خدا بسته اید آیا با علم و دانائی و از روی عمد عمل بکتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید.
3- 3) در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخ دیگر می باشند آیه 76 سوره 8(انفال)
4- 4) حکم خدا در حق فرزندان شما اینست که پسران دو برابر دختران ارث ببرند آیه 12 سوره 4(نساء).
5- 5) دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیا است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان بچیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است آیه 176 سوره 2(بقره).
6- 6) آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده آیا شما بخاص و عام قرآن از پدرم محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و پسر عمم علی بن أبی طالب علیه السّلام داناترید؟!.

بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاکمه خواهم نمود خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.

فنعم الحکم اللّه و الزعیم محمّد(ص)و الموعد القیمة و عند الساعة یخسر المبطلون و لا ینفعکم اذ تندمون و لکلّ نباء مستقرّ و سوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحلّ علیه عذاب مقیم (1).

حافظ- کدام کس جرأت داشت بودیعه و بضعۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم فاطمه رضی اللّه عنها جسارت نماید که شما می فرمائید در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است شما هم تکرار نفرمائید.

داعی- بدیهی است کسی چنین جراتی نداشت مگر خلیفۀ شما ابی بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه بفاطمه سلام اللّه علیها فقط بلکه بشوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علی علیه السّلام هم اهانت نمود؟!.

حافظ- گمان می کنم این نوع از تهمتها از طرف عوام شیعه و متعصّبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.

داعی- اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنّت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار تعصّب شود بقسمی که مطالب دروغی انتشار دهند بلکه محال است و لو هر اندازه عوام و متعصّب باشند جعل خبر نمی نمایند پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند.

شما کتب معتبرۀ معروفۀ علمای خود را ببینید تا تصدیق نمائید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار باین معانی نموده اند.

ص :638


1- 1) خداوند بهترین حکم کننده و محمد صلّی اللّه علیه و آله کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعده گاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان می بینند و ندامت و پشیمانی نفعی بشما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوارکننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نماید.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)از ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری شرح منبر رفتن ابی بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه علیهما السّلام و اهانتهائی که بآن دو ودیعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده ضبط نموده است.

احتجاج علی با ابی بکر

چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از اینکه بی بی مظلومه فاطمه سلام اللّه علیها خطبه را تمام کرد علی علیه السّلام در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو بابی بکر نمود و فرمود چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آنکه علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است.

ابی بکر گفت فدک فیء مسلمانان است اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته باو می دهم و الا محروم خواهم نمود.

حضرت فرمودند أ تحکم فینا بغیر ما تحکم فی المسلمین آیا حکم می کنی دربارۀ ما بغیر آنچه حکم می کنی در میان مسلمانان مگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفرمود البیّنة علی من ادعی و الیمین علی من ادعی علیه (1)تو قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را رد نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه(علیها السّلام)که از زمان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تاکنون متصرفه بوده شاهد می خواهی مگر عمل و قول فاطمه(علیها السّلام)(که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است)حق نیست اخبرنا لو انّ شاهدین شهدا علی فاطمه بفاحشة ما کنت صانعة بها قال اقیم علیها الحدّ کسایر النساء قال علیه السّلام کنت اذا عند اللّه من الکافرین لانّک رددت شهادة اللّه لها بالطهارة حیث قال انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا (2).

ص :639


1- 1) شاهد و گواه بر مدعی است و قسم بر مدعی علیه.
2- 2) ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه علیها السّلام(العیاذ باللّه ثم العیاذ باللّه)فاحشه و عمل بدی از او سرزده با او چه معامله خواهی کرد گفت بر او حد می زنم مانند سایر زنها حضرت فرمود اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آنکه رد کرده ای شهادت خدا را درباره فاطمه علیها السّلام بطهارت چنانچه می فرماید در قرآن جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را.

مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده گفت چرا فرمود آیا فاطمه ای که خدا شهادت بطهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بیجا می نماید شهادت طاهره را رد می نمائی و قبلت شهادة اعرابیّ بال علی عقبه-ولی قبول می کنی شهادة اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول می کند؟!.

این جملات را فرمود و متغیّرا بمنزل رفت از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند حق با علی و فاطمه است بخدا قسم علی راست می گوید این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می نمایند.

کلمات ابی بکر بالای منبر و دشنام دادن بعلی و فاطمه علیهما السّلام

اینجا است که ابن ابی الحدید نقل می کند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و بصدا در آمدند بعد از رفتن علی و فاطمه علیهما السّلام ابی بکر رفت بالای منبر و گفت أیها الناس این چه هیاهوئیست که برپا کرده اید و گوش بحرف هر کس می دهید چون شهادتش را رد کرده ایم این حرفها را می زند انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (1)مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغیّ؟! (2).

آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت مگر این کلمات جسارت و دشنام و اهانت نبوده است نسبت روباه و دم روباه و ام طحال زن زناکار نسبت بعلی و فاطمه علیهما السّلام دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده بودند؟!!.

ص :640


1- 1) در سایر کتب دارد که گفت انما هی ثعالة شهیدها ذنبها.یعنی فاطمه سلام اللّه علیها روباهی است که شاهد او دم او می باشد(یعنی العیاذ باللّه علی علیه السّلام).
2- 2) جز این نیست که او(علی علیه السّلام)روباهی می باشد که شاهد او دم او باشد ماجرا جو و برپا کنندۀ فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را بفتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است(که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد)که دوست می داشت نزدیکان او زنا بدهند.

آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت بشیعیان بیچاره بدبین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است.

قضاوت منصفانه لازم است

ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیر مرد مصاحب رسول اللّه سزاوار و شایسته بوده است!!.

اگر یک مرد ولگرد بی بروبار بآدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است،کلمات زشت و ناهنجار و فحش و دشنام و نسبتهای رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم الحال آن قدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟!!.

آقایان ما در آن زمان نبوده ایم نامهائی از علی و ابی بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابو هریره و غیره می شنویم نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم فقط بدو چیز نظر می کنیم یکی آنکه کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه باعمال و افعال و گفتار آنها می نمائیم و قضاوت منصفانه بحق می کنیم.

مانند شما آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلاجهت نمی شویم نمی توانیم با دیدۀ خوش بینی غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل بصحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.

آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد هر رنگی را بجای خود می بیند نه آنکه رنگهای سیاه و زرد و سرخ را سفید ببیند-چون طالب سفید است-آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف بر دیده گذارده و حب و بغض را کنار بگذارید خوب را خوب و بد را بد خواهید دید تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابی بکر آدمی در منتها درجه قباحت است کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی مصاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات

ص :641

رکیک و دشنامهای بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم بدو محبوب خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابی بکر

نه فقط این عمل اسباب تعجّب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم بتعجب آمدند چنانچه ابن ابی الحدید در ص 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه گوید از این گفتار خلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابو یحیی نقیب جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری سؤال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات بکه بوده گفت کنایه و تعریض نبود بلکه صراحت در کلام بود گفتم اگر صراحت داشت سؤال نمی نمودم فضحک و قال بعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام قلت هذا الکلام کلّه لعلیّ یقوله؟قال نعم انّه الملک یا بنی (1).

آقایان با انصاف عبرت بگیرید و قضاوت منصفانه بنمائید اگر کسی بپدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید مثل روباه و دم روباه و زن زنا کار بآنها بزند دل شما از او پاک می گردد؟و انصاف است بما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم با زایمان ما مانع است که نگوئیم و ننویسیم مگر آنچه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علماء خودتان هم می باشد.

اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر بشما سخت می گذرد.

آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدۀ انصاف به مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنگرید که مرد پیری یار غار پیغمبر بعنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید علی بن ابی طالب(العیاذ باللّه)روباه است و فاطمه دم روباه می باشد (یا بر عکس بنا بر گفتار سایر روات)و مانند زن فاحشۀ زنا کار میان مردم حرکت می کند بر مولای ما امیر المؤمنین و جدۀ ما فاطمۀ مظلومه در مقابل مردم چه گذشت خدا می داند الان تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف

ص :642


1- 1) پس خندید و گفت(این نسبتها را)بعلی علیه السّلام داد گفتم این سخنان ناشایست تمامش نسبت بعلی بود گفت بلی پسر سلطنت همین است. (یعنی عقیم و دنباله بریده است اشخاص ریاست طلب برای رسیدن بهدف و مقصد خود که ریاست و آقائی باشد هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند).

می زنم بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.

درد دل ما بسیار است-این زمان بگذار تا وقت دگر.

آیا سزاوار بود از مصاحب و مسندنشین رسول اللّه که در مقابل طلب حق و حرف حساب و صحیح دشنام بدهد و بکلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را اهانت نماید معلوم است فحش حربه عجز است کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند!!.

آن هم بعلی علیه السّلام که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره او فرمود علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (1)و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!؟.

آزار بعلیّ آزار به پیغمبر است

آیا این بود ثمره و نتیجۀ سفارشات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره علی و فاطمه علیهما السّلام که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه علیهما السّلام علی حده فرمود اذیت آنها أذیت من است که خلاصه کلمات آن می شود که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من آذاهما فقد آذانی و من آذانی فقد اذی اللّه (2)و نیز فرمود من آذی علیّا فقد آذانی (3).

دشنام دادن بعلیّ دشنام به پیغمبر است

و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:من سبّ علیا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه (4).

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایت الطالب حدیث مفصلی از ابن عباس مسندا نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سب می نمودند فرمود شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بعلی علیه السّلام فرمود من سبّک فقد سبّنی و من

ص :643


1- 1) علی با حق و حق با علی می گردد.
2- 2) هر کس این دو تن(علی و فاطمه)را آزار کند مرا آزرده و کسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.
3- 3) کسی که علی را بیازارد مرا آزرده.
4- 4) هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.

سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النار (1).

و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسندا نقل می نماید که تمامی آنها دلالت دارد بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند چنانچه عنوان باب 10 را باین عبارت آورده الباب العاشر فی کفر من سبّ علیّا علیه السّلام (2).

و نیز حاکم در ص 121 جلد سیم مستدرک همین حدیث را باستثنای جملۀ آخر نقل نموده است.

پس طبق این احادیث سب کنندگان بعلی علیه السّلام سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر(مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها)ملعون و اهل آتش می باشند.

بس است-قیامت گرچه دیر آید بیاید-چون جدّۀ مظلومۀ ما سکوت نموده و محاکمه را موکول بروز قیامت در محکمه عدل الهی نمود ما هم سکوت را پیشه کنیم برویم بر سر دلائل خود بر رد حدیث مورد استشهاد شما.

علی باب علم و حکمت است

دلیل دوم بر مردودیت حدیث لا نورّث آنست که نظر بحدیث شریف متفق علیه(شیعه و سنی) که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها-انا دار الحکمة و علی بابها (3).

روی قواعد عقل و دانش حتما بایستی باب علم رسول اللّه از احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصا آنچه مربوط بأحکام است بالاخص راجع بارث که نظم و اختلال جامعۀ امت مربوط باوست آگاهی کامل داشته باشد و إلا باب علم نخواهد بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بفرماید من اراد العلم فلیأت الباب.

ص :644


1- 1) کسی که ترا دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را برو در آتش اندازد.
2- 2) باب دهم در کفر کسی که علی را سب و دشنام دهد.
3- 3) من شهرستان علمم و علی در آن می باشد-من خانه حکمتم و علی در آن می باشد-هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی.

چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنابر اخباری که در تمام کتب معتبره شما وارد است علی علیه السّلام را اقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد:

علی اقضاکم یعنی علی در علم قضاوت از همۀ شما امت اولی می باشد.آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که در علم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد!!و احکام ارث را باو نگوید در صورتی که قاضی باید بجمیع علوم مخصوصا بعلم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.

چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع بارث مخصوصا مربوط بامور داخلی و شخصی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی(اوس بن حدثان یا ابی بکر بن ابی قحافه)شنیده باشد.

آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود را بوصی خود بدهد ولی نکتۀ اهم در وصیت را که موضوع ارث ببازماندگان است بوصی نگوید-و بیک فرد بیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود.

تا چه رسد بمقام منیع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماع بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین نماید.یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آنگاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را بهم می زند بآن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده نفرماید!!.

شیخ- هیچ یک از این دو موضوع در نزد ما ثابت نمی باشد چون که حدیث مدینه مورد قبول اکابر علماء نمی باشد و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلّم است چه آنکه بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسندا از ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها نقل نمودند که گفت در وقت احتضار سر پیغمبر

ص :645

بسینۀ من بود تا از دنیا رفت-یعنی من شاهد بودم که وصیتی ننمود!!.

چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسینۀ او بوده است مخفی مانده باشد و اگر وصیت نموده بود قطعا ام المؤمنین رضی اللّه عنها نقل می نمود پس موضوع وصیت بکلی منتفی می باشد!!!

داعی- راجع بحدیث مدینه بی لطفی فرمودید زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریبا بحد تواتر آمده و در کتب معتبرۀ اکابر علمای شما از قبیل امام ثعلبی و فیروزآبادی و حاکم نیشابوری و محمّد جزری و محمّد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی و محمّد بن طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکّی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میر سید علی همدانی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبد الرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.

و اما موضوع وصایت و نصوص وارده از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسی بسیار و بیشمار و از متواترات مسلّمه است و قطعا انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصّب جهول.

نواب- خلیفۀ پیغمبر خود وصی آن حضرت است که بکارهای خانوادگی آن حضرت هم رسیدگی می نماید چنانچه خلفاء رضی اللّه عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول اللّه را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم اللّه وجهه را بالخصوص بوصایت معین نموده باشد.

داعی- صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول اللّه فرد واحد بوده چنانچه دلائل و نصوص خلافت را در شبهای گذشته بعرضتان رسانیدم و وصایت آن حضرت با نصوص جلیّه واضح و آشکار است که بامر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود بعد هم باداء

ص :646

و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جمیع علماء ما و شما می باشد.

نقل اخبار در وصایت

ناچارم برای اثبات این معنی که جناب شیخ نفرمایند در نزد علماء ما مردود است بچند حدیثی مختصر اشاره نمایم.

1- امام ثعلبی در مناقب و تفسیر خود و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میر سید علی همدانی در مودت ششم از مودّت القربی از خلیفۀ دوم عمر بن خطاب نقل می نمایند که گفت ان رسول اللّه(ص)لمّا عقد المؤاخاة بین اصحابه قال هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی اهلی و وصیّی فی امّتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منّی مالی منه نفعه نفعی و ضرّه ضرّی من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد أبغضنی (1).

2- شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع الموده را اختصاص باین موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی علیه السّلام نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.

از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(و سبط ابن جوزی هم در ص 26 تذکرة خواص الامّه و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز این خبر را آورده اند)که انس بن مالک گفت بسلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که وصی او کیست:

فقال سلمان یا رسول اللّه من وصیّک؟فقال«ص»یا سلمان من کان وصیّ موسی؟

ص :647


1- 1) رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب قرار داد فرمود این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصی من در امت من و وارث علم من و اداءکننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

فقال یوشع بن نون قال«ص»انّ وصیّی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی طالب (1).

3- و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی (2).

(و محمد بن یوسف گنجی شافعی در ص 131 کفایت الطالب ضمن باب 62 مسندا همین خبر را آورده و بعد از نقل خبر گوید این حدیث نیکوئی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده).

4- و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند از ابی ذر غفاری که گفت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أنا خاتم النبیّین و أنت یا علی خاتم الوصیّین الی یوم الدین (3).

5- و نیز از خطیب خوارزمی نقل می نماید از امّ سلمه امّ المؤمنین که گفت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ اللّه اختار من کلّ نبیّ وصیّا و علیّ وصیّی فی عترتی و اهل بیتی و امّتی بعدی (4).

6- و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته(که از اصحاب خاص امیر المؤمنین بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند)که گفت مولانا امیر المؤمنین در بعض از خطبه های خود فرمود:ایّها الناس انا امام البریّة و وصیّ خیر الخلیقة و ابو العترة الطاهرة الهادیة انا اخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وصیّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد الغر المحجلین و سیّد الوصیّین حربی حرب اللّه و سلمی سلم اللّه و طاعتی طاعة اللّه

ص :648


1- 1) سلمان عرض کرد یا رسول اللّه وصی شما کیست؟فرمود ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کردم یوشع بن نون فرمود وصی من و وارث من و اداءکننده دین من و وفاکننده بوعده من علی بن أبی طالب است.
2- 2) از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده بدرستی که علی وصی و وارث من است.
3- 3) فرمود پیغمبر من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت.
4- 4) خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من.

و ولایتی ولایة اللّه و اتباعی اولیاء اللّه و انصاری انصار اللّه (1).

7- و نیز ابن مغازلی شافعی در مناقب از عبد اللّه بن مسعود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود:انتهت الدعوة الیّ و الی علیّ لم یسجد احدنا لصنم قطّ فاتّخذنی نبیّا و اتّخذ علیّا وصیّا (2).

8- میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از مودة القربی از عتبة بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت:بایعنا رسول اللّه(ص)علی قول ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له و انّ محمّدا نبیّه و علیّا وصیّه فأیّ من الثلاثة ترکناه کفرنا (3).

9- و نیز در همان کتاب مودّة القربی است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ اللّه تعالی جعل لکلّ نبیّ وصیّا جعل شیث وصیّ آدم و یوشع وصیّ موسی و شمعون وصیّ عیسی و علیّا وصیّی و وصیّی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء (4).

10- صاحب ینابیع از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت در موقع مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمه سلام اللّه علیها آمد و گریه می کرد

ص :649


1- 1) ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهره هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او وصفی او و حبیب او منم امیر المؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند.
2- 2) منتهی شد دعوت[رسالت]بمن و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم مرا پیغمبر و علی را وصی قرار داد.
3- 3) بیعت نمودیم با رسول خدا بر اینکه بگوئیم و شهادت بدهیم بوحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و اینکه محمد پیغمبر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نمائیم کافر شده ایم.
4- 4) بدرستی که خدای تعالی قرار داد برای هر پیغمبری وصیی و قرار داد شیث را وصی آدم و یوشع را وصی موسی و شمعون را وصی عیسی و علی را وصی من و وصی من بهترین اوصیاء می باشد.منم دعوت کننده(بحق)و علی است روشن کننده(حق و حقیقت).

پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا فاطمة انّ لکرامة اللّه ایّاک زوّجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما انّ اللّه عزّ و جلّ اطّلع الی اهل الارض اطّلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیّا مرسلا ثم اطّلع اطّلاعة فاختار منهم بعلک فاوحی الیّ انّ ازوّجه ایّاک و اتّخذه وصیّا (1).

ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب بعد از نقل این خبر این جملات را زیادتر نقل نموده که فرمود یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الاوّلین و لا یدرکها احد من الآخرین منّا افضل الانبیاء و هو ابوک و وصیّنا خیر الاوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمّک و منّا من له جناهان یطیر بهما فی الجنّة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمّک و منّا سبطان و سیّدا شباب اهل الجنّة ابناک و الذی نفسی بیده انّ مهدیّ هذه الامّة یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک (2).

ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدی علیه السّلام یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جورا و ظلما یا فاطمة لا تحزنی و لا تبکی فانّ اللّه عزّ و جلّ ارحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوّجک اللّه زوجا و هو

ص :650


1- 1) ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی بتو اینست که همسر تو قرار داد کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتر بود بدرستی که خدای عز و جل آگاه است بر اهل زمین(باطلاع خالق و مخلوقی)اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین باطلاع(خالق و مخلوقی)اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود بسوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم.
2- 2) ای فاطمه بما اهل بیت هفت خصلت عطا شده که باحدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند از ما است افضل از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهداء است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند بآن خدائی که جان من در دست او است بدرستی که مهدی این امت که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد از اولاد تو می باشد.

اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیّة و اعدلهم بالسویة و ابصرهم بالقضیّة (1).

گمان می کنم بهمین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ کافی باشد و الاّ احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها بمناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و بیشمار است.

در وقت وفات سر مبارک رسول الله در سینۀ أمیر المؤمنین علیه السّلام بود

و أما اینکه جناب شیخ فرمودند در وقت وفات سر مبارک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسینۀ ام المؤمنین عایشه بود بکلّی مردود است برای آنکه معارض است با اخبار بسیاری که علاوه بر آنکه در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه بنحو تواتر آن را نقل نموده اند در کتب معتبرۀ أکابر علماء خودتان هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سینۀ مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و در آن ساعت ابواب علوم را بسینۀ علی باز نموده.

شیخ- در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی را ذکر نموده اند.

داعی- خوبست مراجعه نمائید به ص 55 جلد چهارم و ص 392 و 400 جلد ششم کنز العمّال و ص 51 جزء دوم طبقات محمّد بن سعد کاتب-و ص 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری-و تلخیص ذهبی-و سنن ابن أبی شبیه-و کبیر طبرانی- و جلد سیم مسند امام احمد حنبل-و حلیة الاولیاء حافظ أبو نعیم و کتب معتبرۀ دیگر که همگی باختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از امّ المؤمنین امّ سلمه و جابر بن عبد اللّه انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را طلبید و سر مبارکش

ص :651


1- 1) پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از اینکه پر شده باشد از ظلم و جور ای فاطمه محزون مباش گریه مکن زیرا که خداوند رحیم تر و مهربانتر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من بتحقیق تزویج نموده است تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه برعیت و عادل تر از همه بمساوات و بیناتر از همه بقضاوت بین دو نفر و بیشتر می باشد.

در سینۀ او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.

و از همۀ این أخبار مهمتر بیان خود أمیر المؤمنین علیه السّلام است که در نهج البلاغه آمده و ابن أبی الحدید در ص 561 جلد دوم شرح نهج البلاغه آورده که ضمن بیانات خود صریحا فرموده و لقد قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و انّ رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی (1).

و نیز در ص 590 همان جلد ضمن دفن صدّیقۀ کبری سلام اللّه علیها است که فرمود در خطاب برسول اللّه فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک (2).

اینها تمام دلائل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است چه آنکه سابقۀ عداوت و دشمنی عایشه با مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام بسیار قوی است که شاید ان شاء اللّه در لیالی آتیه وقت مناسبی بدستم بیاید بعرضتان برسانم.

تحقیق در امر وصایت

و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند با بود خلیفه چه احتیاجی بوجود وصی می باشد.

زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدری با انصاف در خود احادیث دقت کند مخصوصا آن احادیثی را که می فرماید همان خدائی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده علی را بوصایت من مقرر داشته می فهمد مراد وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی از بشر برای بعد از خود معین می نماید.

بلکه مراد همان وصایت بمعنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باید باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است.

ص :652


1- 1) هرآینه بتحقیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم ولی ابن أبی الحدید در ص 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی علیه السّلام بصورت خود مالید.
2- 2) هرآینه بتحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو ما بین گلو و سینۀ من خارج شد و ابن أبی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینۀ علی علیه السّلام خارج شد.

مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر عدۀ قلیلی از متعصّبین معاندین که انکار همۀ فضایل آن حضرت را نموده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید در ص 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)گوید فلا ریب عندنا انّ علیّا علیه السلام کان وصیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا الی العناد (1).

اشعار بعض از صحابه اشاره بوصیت

آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد از جمله دو شعر از عبد اللّه بن عباس(حبر امت)است که در شعر اول خود گوید:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و فارسه ان قیل هل من منازل

و نیز از خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید.

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و انت علی ما کان من ذاک شاهده

و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید:

انّ الوصیّ امامنا و ولیّنا

برح الخفاء و باحت الاسرار

برای اثبات مرام بهمین مقدار اکتفا می نمایم چنانچه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب مراجعه کنید بآن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید اگر ملالت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.

پس معلوم شد وصایت توام با مقام نبوت که فصل ما دون مقام نبوت است همان مقام خلافت و ریاست عامۀ الهیه است.

شیخ- چنانچه این اخبار صحیح است چرا در کتب آثار بوصیت نامۀ از رسول خدا

ص :653


1- 1) شک و شبهه ای نیست در نزد ما که علی علیه السّلام وصی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بوده و اگر چه مخالف این معنی است کسی که در نزد ما از اهل عناد می باشد.

صلّی اللّه علیه و سلّم بنام علی کرم اللّه وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وقت مردن.

داعی- موضوع وصی بودن مولانا امیر المؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت بمقام ولایت صادر شده بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علماء شیعه از طریق اهل بیت طهارت بطریق تواتر ثبت و ضبط گردیده ولی چون شب اول قرار شد باخبار یک طرفه استدلال ننمائیم ناچار ببعض از آن اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم.

اشاره بدستور وصیت

و اگر بخواهید بتمامی اخبار راجع بوصیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دستوراتی که بمولانا امیر المؤمنین داده شده پی ببرید مراجعه نمائید بص 61 و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و ص 54 جلد چهارم کنز العمال متقی و نیز در ص 155 و 393 و 403 جلد ششم کنز و در ص 164 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل و در ص 59 و 111 جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبد البر و کبیر طبرانی و تاریخ ابن مردویه و دیگران از اکابر علماء خودتان که بعبارات مختلفه در ازمنۀ متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.

که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده اینست که فرمود یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی (1)و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی (2).

علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات بآن حضرت بسیار داده شده-آثار علائم عمل بوصیت است که بنا بامر و دستور وصیت مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنانچه عبد الرزاق در جامع خود نقل نموده.

ص :654


1- 1) یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدۀ مرا وفا و ذمت مرا بری می کنی.
2- 2) تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمائی.

شیخ- روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیّة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقّا علی المتّقین (1).

لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم وصیت ننمود هم چنانکه ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وصیت نمودند.

داعی- اولا مراد از اذا حضر احدکم الموت معاینه موت و مرگ نیست یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد زیرا در آن حالت کمتر کسی است که بهوش باشد و بتواند بوظایف خود با شعور کامل عمل نماید پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره.

ثانیا این بیان شما تأثر درونیم را تازه نموده و مصیبت بزرگی را بیادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست.

و آن مصیبت بزرگ اینست که جدّ امجد بزرگوارم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آن همه تأکیدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود تا آنجا که فرمود من مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیّة (2).

تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.

نوبت که بخود آن بزرگوار رسید با آنکه در مدت بیست و سه سال پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.

در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله

ص :655


1- 1) دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیویست وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان بچیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکارانست آیه 176 سوره 2(بقره).
2- 2) کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است بمردن اهل جاهلیت.

جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دودستگی امت را بگیرد متأسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی إلهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد امشب بفرمائید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!.

اطاعت امر پیغمبر واجب است

شیخ- گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم داشته چه آنکه صریح قرآن کریم است وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1)و در آیات متعدده أمر باطاعت أوامر آن حضرت نموده که أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ (2)بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند ممکن است از اخبار مجعوله باشد که بدست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت بأمر آن حضرت انتشار یافته است.

منع نمودن پیغمبر را از وصیت

داعی- تمنّا می کنم عمدا سهو نفرمائید از اخبار مجعوله نیست بلکه از اخبار صحیحه مسلّمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند حتّی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاطکاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفینشان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عند الموت فرمود دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.

عدّه ای از حضار مجلس باغوای یک نفر(مرد سیاسی)مانع شدند بقسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر آنها را از اطراف بستر خود خارج ساخت

شیخ- من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کس می توانسته چنین جرئتی بکار برد که در مقابل گفته رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم ایستادگی نماید و حال آنکه اگر یک فرد

ص :656


1- 1) آنچه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هرچه نهی کند شما را از آن پس واگذارید آیه 7 سوره 59(حشر).
2- 2) اطاعت کنید خدا و رسول را.

مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد برسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفرآور است چه آنکه وصیت بزرگان اسباب هدایت است احدی ممانعت نمی نماید-چنانچه خلیفه ابی بکر و خلیفه عمر رضی اللّه عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم

داعی- حق دارید باور نکنید نه شما تعجب می نمائید بلکه هر مسلمانی!بالاتر بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیّه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در أیام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اضلال امت و نشان دادن راه سعادت بآنها باشد او را مانع شوند-ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر را از وصیت

این تأسف نه برای من و شما است بلکه اصحاب آن حضرت در این مصیبت مولمه گریه ها نمودند چنانچه بخاری و مسلم و دیگران از أکابر علماء خودتان روایت نموده اند که عبد اللّه بن عبّاس(حبر امت)پیوسته اشک می ریخت و می گفت یوم الخمیس ما یوم الخمیس و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.

سؤال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را بگریه می آورد می فرمود چون مرض بر رسول خدا مستولی شد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید بعض از حضّار مجلس مانع شدند بعلاوه گفتند محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از اینکه مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند؟!!.

شیخ- چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود.

داعی- خلیفه ثانی عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.

شیخ- خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید چون که از این بیانات

ص :657

خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی بملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آنچه در دل دارم ظاهر می نمایم و بجناب عالی توصیه می کنم که باین نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.

داعی- داعی هم بشما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمائید که از کشف حقیقت متأثر شوید از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی بما نسبت جعل بشیعیان پاک دادید و حال آنکه مکرّر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی بجعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلائل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.

در منابع حدیث منع وصیت

و در همین موضوع مورد بحث هم اگر بکتب معتبره علماء خودتان مراجعه نمائید می بینید که اکابر علماء خودتان این قضیه را نقل نموده اند از قبیل بخاری در ص 118 جلد دوم صحیح و مسلم در آخر کتاب وصیت و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در ص 222 جلد اول مسند و ابن ابی الحدید در ص 563 جلد دوم شرح نهج البلاغه و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم و ابن حجر در صواعق و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض و امام غزّالی و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی و ابن اثیر و حافظ ابو نعیم اصفهانی و سبط ابن جوزی بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مولمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجة الوداع رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مریض شده جمعی از اصحاب بعیادت آن حضرت رفتند فرمود ایتونی بدوات و بیاض لا کتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی (1).

امام غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین که سبط ابن جوزی هم در ص 36 تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علماء شما چنین آورده اند که فرمود دوات و سفیدی بیاورید لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی(و در بعض اخبار دارد که فرمود لا کتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی)فقال عمر دعوا

ص :658


1- 1) دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید.

الرجل فانه لیهجر!!؟حسبنا کتاب الله (1).

أصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند بعضی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند جمعی طرفدار رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقسمی بهم ریختند و داد فریاد بلند شد که آن حضرت (مجسّمۀ خلق عظیم)متغیّر شد فرمود قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.

این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی خلیفه عمر شد که بگفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را پاشید و ایجاد دودستگی نمود!!.

که تا امشب آمده ما و شما برادران مسلمان را بعنوان دودستگی مقابل هم قرار داده است؟!.

شیخ- از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که بمقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید.

داعی- شما را بخدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگوئید آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقایع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم یا خلیفه عمر که بساحت قدس خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منتها درجۀ جسارت را نمود که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام:

أ تبصر فی العین منّی القذی

و فی عینک الجذع لا تبصر

(2)

ص :659


1- 1) تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است بامر بعد از من(یعنی امر خلافت)(بنویسم برای شما کتابی که اختلاف پیدا نکنید در او بعد از من)پس عمر گفت واگذارید این مرد را(یعنی رسول خدا را)زیرا که او هذیان می گوید کتاب خدا ما را بس است.
2- 2) آیا در گوشۀ چشم من ذره خاشاک را می بینی ولی در چشم خودت شاخۀ نخلۀ خرما را نمی بینی-کنایه از اینکه پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی(و اشکال می نمائی)ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی.

آیا خداوند متعال در آیه 40 سوره 33(احزاب)نمی فرماید مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (1)یعنی آن حضرت را بنام نخوانید بلکه رسول اللّه بگوئید-آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی بنام هم نخواند بلکه بعبارت این مرد اشاره بآن حضرت نمود شما را بخدا انصاف دهید جسارت را من کردم یا خلیفه!!.

شیخ- از کجا معلوم است که هجر بمعنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود.

تعصب آدمی را کور و کر می کند

داعی- جمیع اهل لغت و تفسیر و مخصوصا اکابر علماء خودتان از قبیل ابن اثیر در جامع الاصول و ابن حجر در شرح صحیح بخاری و صاحب الصحاح و دیگران همه گفته اند هجر بمعنای هذیان است آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصّب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار به بیند-نه دفاع بیجا بنماید.

آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور می دهد که او را رسول اللّه و خاتم النبیّین بخوانید کسی عمدا بگوید ان الرجل لیهجر مقام آن حضرت را آن قدر کوچک نماید که بگوید این مرد؟!هذیان می گوید بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده آیا نسبت برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصا که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد اهانت هذیان گوئی بنماید دلیل بر عدم معرفت و ایمان بمقام آن حضرت نمی باشد.

شیخ- آیا سزاوار است چنین نسبتی بمقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان بمقام رسالت نداشته.

داعی- اولا چرا جنابعالی وقتی شنیدید نسبت هذیان برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دادند متأثر نشدید؟!که حتما بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری بآن حضرت بیزاری بجوید.

ص :660


1- 1) محمد(ص)پدر هیچ یک از مردان شما(زید یا عمرو)نیست و لیکن رسول اللّه و خاتم انبیاء می باشد(کنایه است باینکه همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود رسول اللّه و خاتم النبیین خواند)(نه مردک بآن حضرت اشاره نمایند).

ولی وقتی بیک مرد عادی که منتها درجۀ مقامش اینست که از اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و با دست عده ای مردم بعدها بمسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد متألم شدید و حال آنکه این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی(تا چه رسد بمسلمان خوش دل پاک طینت)بعد از شنیدن این وقایع بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین نسبتی نمی دهد.

اعتراف علماء عامه باینکه گوینده کلمه هذیان معرفت بمقام رسالت نداشته

چنانچه علماء منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشته و از معرفت کامل بمقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده.

چه آنکه در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال بغیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود-پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توام با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت بمقام آن حضرت می باشد-انتهی کلامهم.

اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

و اما آنکه فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علماء منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان گوید اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضور خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل خود گوید اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ بامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای نوشتن وصیت.و ابن ابی الحدید در ص 563 جلد دوم شرح نهج اشاره باین معنی نموده.

ص :661

شیخ- اگر این کلام از خلیفه عمر رضی اللّه عنه باشد گمان نمی کنم سوء ادبی بکار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریت است گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر بهذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.

داعی- بخوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد خاصّه آنکه در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.

پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعا توأم با مقام عصمت و اتصال بحق بوده با توجه بآیه شریفه.

وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ و آیه مبارکه:

وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ و آیه وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ کشف حقیقت بر شما می شود خواهید دانست که منع نمودن از آوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد مخالفت پروردگار بوده است.

مسلّما کلمه هذیان دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است آقایان انصاف دهید اگر از گوشۀ مجلس ما یک فردی بشما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیانهم بگوئیم آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت.

اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمائید نسبت بخاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشدّ عمل و جسارت بکار رفته و قابل انکار نیست که انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز برسول خدا از لوازم اسلامیّت هر مسلمانی می باشد.

با اینکه صریحا در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول اللّه و خاتم النبیّین خوانده است.

ص :662

حب و بغض و تعصب را کنار بگذارید عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول اللّه و خاتم النبیین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید؟!!.

شیخ- بر فرض که قائل بخطا شویم چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده قطعا مصون و قابل عفو و گذشت است.

داعی-اولا بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفۀ پیغمبر بوده اجتهاد نموده چون آن روز که عمر این حرف را زد خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعجله و شتاب بطریقی که خودتان بهتر می دانید عدّه ای ابی بکر را خلیفه نمودند و بعد هم بزور و تهدید بقتل و اهانت آتش بدر خانه زدن دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن-أبو بکر عمر را بخلافت منصوب نمود.

ثانیا فرمودید اجتهاد نموده خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است.

ثالثا فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود-این خطای گفتار امثال شما علماء که تعصّب بر علم و انصافتان غالب آمده موجب بسی حیرت است.

آقای عزیز حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب؟آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداند که وصیّت نوشتن برای امت با قید(باینکه هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید)بر خلاف دین و شریعت است!!!.

ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود!!! فاعتبروا یا اولی الابصار.

خود می دانید خطا در ضروریات دین عین خطا می باشد و ابدا مورد عفو و اغماض نخواهد بود.

شیخ- لا بد خلیفه عمر رضی اللّه عنه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر

ص :663

رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه برپا می گردد لذا روی خیر خواهی بنفع خود پیغمبر منع از آوردن دوات و کاغذ نموده؟!.

عذر بدتر از گناه

داعی- عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی(اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند)می فرمود غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد.

عینا می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمائید خطا و غلط فاحشی را غلطها جلوه می دهید.

از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با مقام عصمت(که مصون از خطا بوده)و اتصال بغیب عالم در مقام ارشاد و هدایت امت توجّهی بصلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمائی برای آن حضرت نموده اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33(احزاب)را مورد دقت قرار دهید که می فرماید وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً (1).

قطعا حرف خود را پس خواهید گرفت و بعمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و منع از وصیت نمودن و جسارت بکلمه هذیان عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر باخراج آنها از نزد خود نمود.

شیخ- صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند احتیاجی بنوشته رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نمی باشد.

داعی- اتفاقا همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه بقرآن

ص :664


1- 1) هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند(یعنی قولا و عملا جلوی امر آن حضرت را بگیرند)اراده و اختیاری نیست(که رای خلافی اظهار نمایند)و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته بگمراهی سختی افتاده است.

مجید-یا تعمّد به آزردن رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است.

زیرا اگر معرفت کامل بقرآن مجید داشتند می دانستند که قرآن بتنهائی کفایت امور نمی نماید.

چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبین فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.

چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبین ربانی از این قرآن قلیل اللفظ و کثیر المعانی استفاده نماید.

علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا مگر نه اینست که در آیه 85 سورۀ 4 نساء فرموده وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (1).پس مسلّم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن که خاندان جلیل محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین می باشند.

چنانچه در حدیث متواتر بین الفریقین(که در لیالی ماضیه بجمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم (2)وارد است که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرّر فرمود:حتّی دم مرگ انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم-لن تضلّوا ابدا (3).

ص :665


1- 1) اگر برسول و صاحبان حکم(پیشوایان اسلام بعد از رسول)رجوع می کردند همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرت اند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند.
2- 2) (مراجعه شود به ص 219 و 224 همین کتاب).
3- 3) من که(رسول خدا هستم)دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند و اگر باین دو تمسک جستید نجات می یابید(در عبارت دیگر است که فرمود)هرگز گمراه نخواهید شد آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت من می باشند.

عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکّر نمی نمایند که رسول خدا (آنچه می گوید از جانب خدا می باشد بحکم آیۀ وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ) قرآن را به تنها برای هدایت و نجات امت کافی نمی داند در مقام؟ بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحا می فرماید اگر بهر دو(قرآن و عترت) تمسّک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد ولی خلیفه عمر گفت قرآن تنها کفایت می کند.

اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت بحق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستادۀ بحق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جوئید بقرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت ولی عمر گفت قرآن بتنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هم قبول ندارد؟!.

اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است قطعا هیچ انسان عاقلی نگوید قول رسول خدا را که اتصال بحق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نمائیم.

شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید؟!.

اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16(نحل)فرموده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (1)ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر قرآن یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل ذکر عترت آن حضرت می باشند.

چنانچه در لیالی ماضیه با دلائل و اسناد عرض کردم علماء بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر یعنی عترت پاک رسول اللّه اند که عدیل القرآن می باشند.

شما با نظر بدبینی بگفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که باین گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علماء خودتان هم در عالم انصاف باین قول خلیفه عمر لبخند می زنند.

ص :666


1- 1) اگر شما نادانید سؤال کنید از اهل ذکر(یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عتر طاهره نبوت هستند).

اعتراض قطب الدین شیرازی بگفتار عمر

چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علماء شما است در کشف الغیوب گوید این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن و تعجب می نمائیم از کلام خلیفه عمر رضی اللّه عنه که گفته چون قرآن در میان ما هست براهنما احتیاجی نیست این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست احتیاجی بطبیب نمی باشد بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است چه آنکه هر کس از کتب طبیّه نتواند سر در آورد قطعا باید رجوع نماید بطبیبی که عالم بآن علم است.

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند بفکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید بآن کسانی که عالم بعلم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (1)کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره 29(عنکبوت)فرماید:

بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ

(2)

.

بهمین جهة حضرت علی کرم اللّه وجهه فرمود انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است.انتهی

پس اوّل و آخر گفتار خلیفه مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمائید که ظلم بزرگی برسول اللّه نمودند که نگذاردند وصیت نماید.

مانع نشدن از عهدنامه ابی بکر در وقت مردن

و اما اینکه مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدثین خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابی بکر

ص :667


1- 1) اگر برسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله)و بصاحبان امر(پیشوایان اسلام)رجوع می کردند همانا(تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)آیه 85 سوره 4(نساء).
2- 2) بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینۀ آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند.

در وقت مردن بعثمان بن عفّان گفت بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است بسوی این مردم و او نوشت آنچه را که ابی بکر تقریر نمود.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند احدی او را انکار ننمود مخصوصا عمر نگفت حسبنا کتاب اللّه ما چه احتیاجی بعهد نامۀ ابی بکر داریم زیرا قرآن ما را کفایت می نماید؟!.

ولی خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مانع از وصیت شدند به بهانۀ آنکه کتاب خدا ما را کفایت می کند-فاعتبروا یا اولی الابصار؟!.

اگر هیچ دلیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن برسول اکرم و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امت می گردید-کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی هو و جار و جنجال بوده است.

مصیبت بزرگ و اهانت برسول الله(ص)دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت

حق داشت ابن عباس(حبر امت)گریه کند بلکه تمام مسلمین حقّا باید خون گریه کنند که نگذاردند خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وصیت کند و تکلیف امّت را معیّن نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر!بدادن دشنام و اهانت اداء نمودند!!.

و اگر گذارده بودند وصیت بنماید قطعا امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت بآن حضرت جلوگیری نمودند؟!.

شیخ- از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع بخلافت چیزی بفرماید.

داعی- اوّلا مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییدا بگفتارهای مدت بیست و سه سالۀ خود روشن

ص :668

فرماید چنانچه عرض کردم امام غزّالی در مقالۀ چهارم سرّ العالمین آورده که آن حضرت فرمود ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نمائیم که آن حضرت می خواست راجع بخلافت و امامت چیزی بگوید ولی قطعا می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمائی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد چرا ممانعت نمودند بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمۀ ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

فاعتبروا یا اولی الابصار-ببخشید رشتۀ سخن طولانی شد باختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن بیادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.

پس با این مقدمات معلوم شد که علی علیه السّلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده منتها در مرض موت اتماما للوصیة خواست بنوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد با هو و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!!.

مخصوصا اتماما للحجة برای رفع شبهه در بعض احادیث فرموده است همان خدائی که برای انبیاء اولو العزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای منهم علی را وصی قرار داده.

و نیز فرموده است علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر اینکه وصایت در این مقام بمعنای خلافت است پس علی علیه السّلام وصی و خلیفۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

شیخ- این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست چگونه بآنها اتخاذ سند می نمائید.

داعی- مسأله تواتر وصیت در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که

ص :669

عدیل القرآنند ثابت و مسلّم است.

اما در نظر دارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجّة می دانند از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد قطعا تواتر معنوی موجود است.

و از مجموع این اخبار متکاثره(که از نقل تمام آنها بواسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط باقتضای وقت مجلس بنقل بعض از آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم)معلوم می شود که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نصّ بر وجود علی علیه السّلام بوصایتی نموده که معنای خلافت در او بارز و آشکار است.

علاوه شما که بتواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جواب می مانید بحبل تواتر می چسبید بفرمائید تواتر حدیث لا نورث را از کجا ثابت می نمائید.

و حال آنکه ناقل این حدیث(بقول شما)أبی بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.

ولی در هر دوره أقلاّ ده ها ملیون از مسلمانان موحّد پاک دل منکر این حدیث بوده اند و خصوصا انکار علی علیه السّلام باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجّة بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلائل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که ببعض از آنها اشاره شد.

که اهمّ از همه دلائل انکار و مخالفت صدّیق و صدّیقه علی و فاطمه علیهما السّلام در حضور خود ابی بکر بوده و البته وقتی باب علم و وصی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امام اهل تقوی بفرمودۀ رسول اللّه تکذیب حدیثی را بنماید حجّت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.

اگر انبیاء عموما و خاتم الانبیاء خصوصا ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلا عرض کردم که آن حضرت فرمود لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا

ص :670

وصیّی و وارثی (1)وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد.

اگر می گوئید مراد ارث مالی نیست علمی می باشد(و حال آنکه با دلائل علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است)مطلب بهتر ثابت می شود،که اولا وارث علمی پیغمبر اولی و احقّ بمقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.

ثانیا بعد از اینکه ثابت شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را وصی و وارث خود قرار داده بلکه بحکم اخباری که علماء خودتان نقل نموده اند(که ببعض از آنها اشاره شد)خدا او را باین سمت معیّن فرموده چگونه ممکن است این حدیث را بوصی و وارث خود(و بعقیده شما وارث علمی خود)نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی بکسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!.

خیلی عجب است در احکام دینی بمجردی که علی علیه السّلام حکمی می نمود أبی بکر و عمر با آنکه بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجّة دانسته تصدیق می کردند که فرمودۀ او صحیح است و همان قسم هم عمل می کردند.

چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوتهای آن حضرت را در زمان خلافت ابی بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند ولی در این مورد بخصوص قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند بمثلهای رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.

حافظ- خیلی تعجب است که می فرمائید خلفاء رضی اللّه عنهم احکام دینی را نمی دانستند و علی کرم اللّه وجهه آنها را یادآور می شد.

داعی- تعجبی ندارد زیرا احاطه بر جمیع أحکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آنکه پیغمبر یا باب علم پیغمبر باشد.

علاوه دعاگو تنها-قائل باین عقیده نیستم بلکه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمدها را

ص :671


1- 1) برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است.

بعرضتان می رسانم که امر بر بی خبران مشتبه نگردد گمان کنند که ما قصد اهانت داریم.

حکم علی درباره زنی که بچۀ شش ماهه زائید

امام أحمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ذخایر العقبی و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع الموده از احمد بن عبد اللّه و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند.

ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت لستة اشهر فقال علی علیه السّلام فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلثون شهرا ثم قال و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر (1).

و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما (2).

از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابی بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد علی علیه السّلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده عملی می نمودند.

پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علی را قبول نکردند بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند قطعا(بقول عوام)زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.

دلیل سیم بر بطلان این حدیث عمل و فعل خود خلیفه ابی بکر است زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آنچه از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشتند مع ذلک أبی بکر حجرۀ فاطمه را باو داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث بآنها داد مثل

ص :672


1- 1) عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی علیه السّلام فرمود خدا در قرآن می فرماید مدت حمل و رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود(خلاصه معنی آنکه ممکن است زن بچه شش ماهه بیاورد چه آنکه اقل مدت حمل شش ماه است)پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
2- 2) هرگاه امری بر عمر مشکل(و کمیت فهم او لنگ می شد)تعلیم از علی علیه السّلام می گرفت.

معروف یک بام و دو هوا همین است یؤمن ببعض و یکفر ببعض!!.

علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان باو داشتند که گفتۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود(بعقیده آنها)ابی بکر نوشت من فدک را بفاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.

حافظ- این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشد سند این مطلب در کجا است.

رد نمودن ابی بکر فدک را بفاطمه(ع) و مانع شدن عمر

داعی- گمان می کنم جنابعالی باخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و علی بن برهان الدین شافعی در ص 391 جلد سیم تاریخ سیرة الحلبیّه می نویسد ابی بکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد(البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابی بکر واقع شد).

فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک گریه کرد(بحال فاطمه)و نوشت من فدک را بفاطمه(ع)رد نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.

و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک-خود در دوره خلافت فدک را رد کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر(از امویّین و عباسیّین)فدک را بورثۀ فاطمه سلام اللّه علیها رد نمودند.

حافظ- این بیان شما خیلی اسباب تعجب است چگونه ممکن است خلیفه عمر که بفرموده شما جدّا مانع از رد فدک بفاطمه شد چون صدقه مسلمین بود تا آنجائی که (بقول شما)نامه را پاره کرد خود فدک را بورّاث فاطمه رد نماید.

داعی- حق دارید تعجب نمائید ممکن است شما ندیده باشید من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماء خودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند بشما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.

ص :673

رد نمودن خلفا فدک را باولادهای فاطمة(ع)

علاّمه سمهودی محدث و مورّخ معروف مدینۀ منوره متوفی 911 در تاریخ المدینه و یاقوت بن عبد اللّه رومی حموی در معجم البلدان نقل می نمایند که ابی بکر در زمان خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد بعلی علیه السّلام و عباس.

اگر ابو بکر بعنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را تصرف نمود عمر بچه دلیل حق مسلمانان را بیک نفر واگذار نمود.

شیخ- شاید بعنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که بخرج مسلمانان گذارده شود.

داعی- این توضیح جنابعالی توضیح بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را بعلی علیه السّلام و عباس واگذار کرد.

و اما علی علیه السّلام که فدک را قبول نمود بعنوان میراث بوده نه بعنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.

شیخ- شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.

واگذار نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را

داعی- (با تبسّم)علی علیه السّلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است چنانچه علاّمه سمهودی در تاریخ المدینه و ابن ابی الحدید در ص 81 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابو بکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز بخلافت رسید بعامل خود در مدینه نوشت فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را خواست و بآنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید در سطر اول ص 81 جلد چهارم شرح نهج(چاپ مصر)این عبارت را

ص :674

نوشته که کانت اوّل ظلامة ردها یعنی این رد کردن عمر فدک را باولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ایست که رد نموده شد بآنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبد اللّه سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد باولادهای امام حسن و آنها بعنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.

رد نمودن عبد الله و مهدی و مأمون عباسی فدک را بورثۀ فاطمه(ع)

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند فدک را از آنها گرفت چون پسرش مهدی خلیفه شد بآنها واگذار نمود موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی او امر کرد آن را بآل علی و بنی فاطمه واگذار کردند یاقوت حموی در معجم البلدان(چاپ اول)ذیل حرف(ف-د)عین سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره انّه کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اعطی ابنته فاطمة رضی اللّه عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاة و السّلام (1).

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود.

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا

(2)

.

در اثبات نحله بودن فدک

با دلائل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه سلام اللّه علیها بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست باولادهای بی بی مظلومه رد نمودند.

ص :675


1- 1) بدرستی که رسول خدا(ص)عطا نمود فدک را بدخترش فاطمه و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.
2- 2) امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم رد نمود.

حافظ- اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی اللّه عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد.

داعی- در مرتبۀ اول بی بی فاطمه سلام اللّه علیها دعوای نحله نمود چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور رد نمودند ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.

حافظ- گمان می کنم اشتباه می فرمائید چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی اللّه عنها از نحله حرفی زده باشد.

داعی- اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط؟بلکه در کتب اکابر علماء خودتان هم ثبت است چنانچه در ص 39 سیرة الحلبیّه تألیف علی بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است اول فاطمه(ع)بعنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را باو بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت؟!ناچار از راه ادعای ارث وارد شد پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است

و نیز امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر ضمن ادعای فاطمه(ع)و یاقوت حموی در معجم البلدان و ابن ابی الحدید معتزلی در ص 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخر ص 21 صواعق محرقه ضمن کلام در شبهۀ هفتم از شبهات رفضه؟نقل می نماید که اول ادعای فاطمه سلام اللّه علیها نحله بود چون شهودش مردود شد متأثر گردید فرمود دیگر با شما سخن نخواهم گفت؟ (1).

و همین قسم هم شد دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند(ولی بروایات شیعه و بیانات ائمّۀ از عترت طاهره علی علیه السّلام بر بی بی نماز گذارد).

ص :676


1- 1) حتی ابن تیمیه و ابن قیم و غیر آنها از اکابر علماء.جماعت اقرار نموده اند که بی بی فاطمه سلام اللّه علیها ادعا نمود که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدک را بمن بخشیده است.

در قول مخالفین که ابی بکر بموجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن

حافظ- در اینکه فاطمه رضی اللّه عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد حرفی نیست ولی ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست زیرا مجبور بود بصورت ظاهر شرع عمل نماید چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که بمنزلۀ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی اللّه عنها صادر نمایند.

داعی- ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فردا شب.

نواب- قبله صاحب یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود و از حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته همین موضوع است متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید مطلب را قطع نکنید چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابدا مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت مبسوطا صحبت فرمائید مگر آنکه واقعا خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.

داعی- برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود ملاحظۀ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.

(تمام اهل مجلس متفقا گفتند بیانات شما ملال آور نیست خصوصا در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند بآن هستیم).

داعی- جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود بصورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.

ص :677

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است

اولا آقای أبو بکر که بفرمودۀ شما مقیّد بامور شرعی بودند بفرمائید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه سلام اللّه علیها متصرفه بوده آیا این عمل ابی بکر که تمام علماء خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟منصفانه قضاوت نمائید.

ثانیا موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی بمقتضای قاعدۀ مسلّمۀ ما من عام الاّ و قد خصّ قابل استثناء و تخصیص بردار است.

حافظ- آیا بچه دلیل می فرمائید که آیۀ شهادت تخصیص بردار است.

خزیمة ذو الشهادتین

داعی- دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است در موضوع خزیمة ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقابل مرد عرب که در قضیۀ بیع اسب مدعی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد.پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جائی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود علی و فاطمه علیهما السّلام که بنصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند اولی باستثناء بودند-قطعا معصوم و معصومه صدّیق و صدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتما ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.

رد نمودن شهود فاطمه را

فاطمۀ صدّیقۀ طاهره ادعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم بمن بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام-بر خلاف دستور شرع انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند؟!! بی بی مظلومه هم امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن و حسنین علیهما السّلام را بشهادت آورد آنها

ص :678

را رد نمودند آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!!.

اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف،مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود.بعلاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت بپاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای بکذب است.

علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعا ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.

زیرا خدای عالی اعلی علی علیه السّلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده من نمی دانم بچه جرأت شهادت مصدّق خداوند را رد کردند.

و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زید عدل از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ 120 سوره 9(توبه)می فرماید.

1-

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ

(1)

.

حافظ- این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم اللّه وجهه باشند.

مراد از صادقین در آیه محمد و علی(ع)هستند

داعی- أکابر علماء شما در کتب و تفاسیر خود گویند این آیه در شأن محمّد و علی علیهما الصلاة و السّلام نازل گردیده که مراد از صادقین محمّد و علی و در بعض اخبار علی علیه السّلام و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.

امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء روایت می کنند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود هو محمد و علی علیهما السّلام و شیخ سلیمان حنفی در باب 39 ینابیع المودة ص 119 چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی

ص :679


1- 1) ای جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان.(که مراد محمد و علی و عترت طاهره علیهم السّلام بودند چنانچه در ص 599 همین کتاب اشاره نمودیم).

از ابن عباس روایت نموده که الصادقون فی هذه الآیة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و اهل بیته (1).

و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطین و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و محدث شام در تاریخ خود مسندا نقل می نمایند که مع الصادقین ای مع علیّ بن أبی طالب(ع).

2- آیه 34 سوره 39(زمر)که می فرماید وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (2).

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و حافظ ابن مردویه در مناقب و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و ابن عساکر در تاریخ خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که الّذی جاء بالصدق محمّد(ص)و الّذی صدّق به علیّ بن أبی طالب (3).

3- آیه 18 سوره 75(حدید)و الّذین آمنوا باللّه و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم (4).

امام احمد بن حنبل در مسند و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی علیه السّلام نازل شده که آن حضرت از جملۀ صدیقان است.

4- آیه 71 سوره 4(نساء) وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (5).

ص :680


1- 1) راستگویان در این آیه محمد صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند.
2- 2) آن کس که آورد سخن راست را(خاتم النبیین)و آنکه تصدیق نمود بآن(علی بن أبی طالب) آنها پرهیزگارانند.
3- 3) آن کس که آورد سخن راست را محمد صلّی اللّه علیه و آله و آنکه تصدیق نمود او را (علی بن أبی طالب)علیه السّلام بود.
4- 4) آنان که بخدا و فرستادگانش ایمان آوردند بحقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان نزد خدا اجر شهیدان است پاداش اعمال و نور ایمانشان را(در بهشت)می یابند.
5- 5) آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا بآنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان (در بهشت)چه نیکو رفیقانی هستند.

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی علیه السّلام می باشد چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی علیه السّلام صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است

علی افضل صدّیقین است

چنانچه اکابر علماء شما از قبیل امام فخر رازی در تفسیر کبیر و امام ثعلبی در کشف البیان و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و امام أحمد بن حنبل در مسند و ابن شیرویه در فردوس و ابن أبی الحدید در ص 451 جلد دوم شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در صواعق در فضایل علی علیه السّلام نقل نموده از بخاری از ابن عبّاس باستثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

الصدّیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم (1).

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42 ینابیع المودّة از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری-و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق از ابو نعیم و ابن عساکر از ابی لیلی-و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایت الطالب مسندا از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء ترجمه حالات علی علیه السّلام جمعا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده اند که فرمود:

الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس الّذی قال(یا قوم اتّبعوا المرسلین)و حزقیل مؤمن آل فرعون الّذی قال(أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه)و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم (2).

واقعا هر انسان عاقلی بحیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمائید

ص :681


1- 1) راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن أبی طالب و او افضل از آنها می باشد.
2- 2) راستگویان سه نفرند حبیب نجار مؤمن آل یس که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را و حزقیل مؤمن آل فرعون که می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خداپرست را و علی بن أبی طالب و او افضل از آنها می باشد.

که علی علیه السّلام افضل الصدّیقین بوده است مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید؟و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.

شما را بخدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید که آیا سزاوار بود کسیرا که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید(باقرار علمای خودتان)شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!!.

آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!.

علی با حق و قرآن می گردد

آیا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفرموده حق با علی و علی با حق توأما می گردند چنانچه خطیب بغدادی در ص 321 جلد چهارم تاریخ خود و حافظ ابن مردویه در مناقب و دیلمی در فردوس و حافظ هیثمی در ص 236 جلد هفتم مجمع الزوائد و ابن قتیبه در ص 68 جلد اول الامامة و السیاسة و حاکم أبو عبد اللّه نیشابوری در ص 124 جلد سیم مستدرک و امام احمد بن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط و خطیب خوارزمی در مناقب و فخر رازی در ص 111 جلد اول تفسیر و ابن حجر مکی در ص 74 و 75 و 140 جلد دوم جامع الصغیر و ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث بیست و یکم صواعق در فضایل مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نقلا از اوسط از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 20 ینابیع المودة از جمع الفوائد و اوسط و صغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 ص 185 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغیر جلال الدین سیوطی و نیز در ص 116 تاریخ الخلفاء و در ص 358 جلد 4 فیض القدیر از ابن عباس و در ص 237 از مناقب السبعین حدیث 44 از صاحب فردوس و در ص 283 ضمن باب 59 از فصل دوم صواعق از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرم

ص :682

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده اند که فرمود علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض (1).

برخی باین عبارت نقل نمودند که الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا (2).

و نیز ابن حجر در ص 77 صواعق اواخر فصل دوم از باب 9 نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مرض موت فرمود:انی مخلّف فیکم کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی ثم اخذ بید علیّ فرفعها فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما (3).

و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار (4).

و سبط ابن جوزی در ص 20 تذکرة خواص الامه ضمن حدیث غدیر نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود و ادر الحقّ معه حیثما دار و کیف ما دار.

آنگاه اظهار نظر نموده و گوید:فیه دلیل علی انّه ما جری خلاف بین علی علیه السّلام و بین احد من الصحابة الاّ و الحقّ مع علی علیه السّلام (5).

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است

و نیز در همان کتابهائی که عرض کردم بعلاوه در سایر کتب معتبره شما نقل است که در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و بعبارات مختلفه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود من اطاع علیا فقد

ص :683


1- 1) علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند.
2- 2) حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.
3- 3) من دو چیز را در میان شما می گذارم یکی کتاب خدا«قرآن»و دیگر عترت و اهل بیت من اند آنگاه دست علی را گرفت بلند نمود فرمود این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض«کوثر»بر من وارد شوند پس من از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم.
4- 4) علی با حق و حق با علی دور می زند.
5- 5) و بگردان حق را با علی هرکجا و هر طور که می گردد-در این حدیث دلیلی است بر اینکه اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود.

اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه و من انکر علیّا فقد أنکرنی و من انکرنی فقد انکر اللّه (1).

و أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی در ملل و نحل نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:لقد کان علیّ علی الحق فی جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار (2).

آیا رد و انکار و اعتراض بعلی علیه السّلام با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان رد و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است.

مگر نه اینست که ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صریحا فرمود من اکرم علیّا فقد اکرمنی و من اکرمنی فقد اکرم اللّه و من اهان علیّا فقد اهاننی و من اهاننی فقد اهان اللّه (3).

منصفانه قضاوت عادلانه کنید

آقایان با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و بشیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.

و دیگر آنکه فرمودید خلیفه مجبور بود عمل بدستور ظاهر شرع نماید و چون آیه شهادت بر عمومیت خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند بمحض ادعا مال مسلمین را بفاطمه سلام اللّه علیها بدهد(و بقدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد خواست؟!).

ص :684


1- 1) هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده.
2- 2) علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند. (بهمین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی قیام کردند).
3- 3) هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت نموده.

أولا قبلا عرض کردم مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحلۀ فاطمه سلام اللّه علیها بود.

ثانیا اگر راستی خلیفه اجراءکننده دستور شرع بود که بایستی سر موئی خلاف نکند پس چرا تبعیض می نمود بمحض ادعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمانان می داد ولی این حکم و احتیاطکاری خلیفه و سخت گیری فقط درباره ودیعۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمۀ مظلومه سلام اللّه علیها بایستی اجراء شود؟!در صورتی که صداقت قول و ادعای بی بی و شهادت علی علیه السّلام در نزد همگی واضح و آشکار بوده.

چنانچه ابن ابی الحدید در ص 105 جلد چهارم شرح نهج البلاغه نقل می نماید که از علی بن الفارقی مدرّس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم أ کانت فاطمة صادقة قال نعم آیا فاطمه صادقه و راست گو بود(در ادعای خود)گفت بلی گفتم در صورتی که صادقه و راستگو بود پس چرا خلیفه فدک را باو واگذار نکرد تبسمی نموده(با اینکه اهل شوخی نبود)کلام لطیف و مستحسنی گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز بمجرد ادعا فدک را بفاطمه واگذار می کرد فردا می آمد ادعای خلافت را برای شوهرش می کرد آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید چون که قبلا تصدیق صداقت او را نموده بود.انتهی کلامه

پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و إنصافا تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمدا بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند!!.

حافظ- بچه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد؟.

قضیه جابر و اعطاء مال باو موجب عبرت عقلا می باشد

داعی- بجابر وقتی ادعا کرد که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وعده داده از مال بحرین بمن بدهد بدون آنکه ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان یعنی از بیت المال باو دادند.

حافظ- أولا این خبر را حقیر ندیده ام شاید در کتابهای شماها باشد-ثانیا

ص :685

از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد.

داعی- خیلی تعجب است که شما ندیده اید زیرا از جمله دلائلی که علماء خودتان اقامه می نمایند بر اینکه خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است همین خبر جابر بن عبد اللّه انصاری است.

چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحیح البخاری فی باب من یکفل عن میّت دینا می گوید انّ هذا الخبر فیه دلالة علی قبول خبر العدل من الصحابة و لو جرّ ذلک نفعا لنفسه لانّ ابا بکر لم یلتمس من جابر شاهدا علی صحّة دعواه (1).

همین خبر را مبسوطتر بخاری در صحیح خود نقل نموده است:فی باب من یکفل عن میّت دینا فی کتاب الخمس فی باب ما قطع النبیّ من البحرین.

نوشته است وقتی مال بحرین را بمدینه آوردند منادی ابی بکر ندا در داد هر کس را پیغمبر أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وعده داده یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد جابر آمد گفت رسول أکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمن وعده داده که از مال بحرین بمن بدهد زمانی که بحرین فتح شود و بتصرف مسلمین در آید؟فوری بدون شاهد بمحض ادعاء هزار و پانصد دینار باو دادند.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء در فصل خلافت أبی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیّۀ جابر را نقل نموده.

شما را بخدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.

اگر نظر خصوصی در کار نبوده بهمان جهتی که جائز آمد بر أبی بکر که بر خلاف آیۀ شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین بمحض ادعاء بجابر بدهد بر فرض که فدک(بقول آنها)مال مسلمین بوده(و حال آنکه ملک متصرّفی فاطمه سلام اللّه علیها بود)لازم بود رعایت مقام رسالت را بنماید دل فاطمۀ صدیقه ودیعۀ

ص :686


1- 1) در این خبر دلالتی است بر قبول خبر عدل صحابی و لو جر نفع بسوی خود بنماید برای اینکه أبی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش.

رسول خدا را نشکنند و ادّعای او را قبول نموده فدک را باو رد نمایند.

علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علماء و فقهاء شما خبر عدل صحابی را قبول می نمایند و لو جرّ نفع بسوی خود بنماید ولی ادّعا و گفتار علی علیه السّلام را مردود می دانند بعذر اینکه یجر النفع الی نفسه!!مگر علی علیه السّلام از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمائید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.

حافظ- گمان می کنم علت آنکه ابی بکر رضی اللّه عنه از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون جابر از أصحاب نزدیک رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعا از آن حضرت شنیده بود من کذّب علیّ متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار (1).

با این وعید شدید هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام بچنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفۀ بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند و دروغ از قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نماید.

داعی- آیا جابر نزدیک تر بود برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا علی و فاطمه سلام اللّه علیهما که مربّای تربیت آن حضرت بودند.

حافظ- بدیهی است علی و فاطمه رضی اللّه عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم بودند از هر کس بآن حضرت نزدیک تر بودند.

داعی- پس تصدیق بفرمائید که علی و فاطمه سلام اللّه علیهما اولی بودند که با چنین وعیدی از قول پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعوای دروغ ننمایند.و بر آنها بود که دعوای فاطمۀ صدیقه را بپذیرند زیرا که بالقطع و الیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده(چنانچه خودتان هم اعتراف دارید)بلکه از همۀ اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.

و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیۀ تطهیر محمّد-علی-فاطمه-حسن-حسین علیهم الصلاة و السّلام بودند.

ص :687


1- 1) کسی که عمدا بر من دروغ به بندد پس نشیمنگاه او آتش جهنم خواهد بود.

بعلاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگوئی آنها را نموده اند راجع بمولانا امیر المؤمنین قبلا عرض کردم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را صدّیق و راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.

و اما دربارۀ حضرت صدیقه کبری فاطمه سلام اللّه علیها اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 42 جلد دوم حلیة الاولیاء از عایشه روایت می نماید که گفت ما رأیت احدا قطّ اصدق من فاطمة غیر أبیها (1).

اشکال در نزول آیه تطهیر

حافظ- این ادعای شما دربارۀ نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلّم است چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملا مأنوس هستید تصدیق بفرمائید در این موضوع اشتباه فرمودید چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری اینست که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه درباره آن پنج تن شریف باشد قطعا ضعیف است؟!.

برای آنکه خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آنکه صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط بأزواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و بدیگران ملحق نمود!!.

جواب اشکال و اثبات اینکه آیه در حق ازواج نیست

داعی-این ادعای جنابعالی بجهاتی مردود است اولا اینکه فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط بازواج است پس علی و فاطمه علیهما السّلام خارجند از شمول آیه شریفه.

جوابش آنست که در عرف عام بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را بطرف دیگری نموده و خطاب بغیر می کنند و بعد از آن بکلام اول برمی گردند.

علاوه بر اینکه در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است حتی در خود قرآن کریم نظیر آن بسیار است مخصوصا در خود همین سورۀ احزاب دقت فرمائید که در خطاب بزوجات عدول بخطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب بآنها بر

ص :688


1- 1) هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش.

گشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلا در معرض فکر شما قرار دهم.

ثانیا اگر این آیه درباره زوجات رسول اللّه بود بایستی ضمیر تأنیث مربوط بآنها آورده بفرماید لیذهب عنکنّ و یطهرکنّ چون بصیغۀ تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.

نواب- مگر بگفتۀ شما فاطمه رضی اللّه عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تأنیث در او نیامده.

داعی- آقایان(اشاره بعلماء)می دانند که صیغۀ تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه سلام اللّه علیها در جمعیت باعتبار تغلیب است چه آنکه تغلیب در جائی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغۀ تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف نیست بلکه کاملا قوی است.

و اگر آیه درباره زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر بکلّی غلط بود.

علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرۀ خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.

چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصّبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق محرقه گوید اکثر مفسرین را عقیده آنست که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام)نازل گردید لتذکیر ضمیر عنکم و یطهرکم باعتبار آنکه ضمیر عنکم و یطهّرکم ضمیر جمع مذکر است.

زوجات پیغمبر داخل اهل بیت نیستند

گذشته از این دلائل واضحه زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل اهل بیت نیستند.

چنانچه در صحیح مسلم و جامع الاصول روایت شده است که حصین بن سمره از زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از اهل بیت اند زید گفت نه بخدا قسم زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش

ص :689

داد بخانه پدرش می رود و بقوم پدری ملحق می شود و از شوهر بکلّی جدا می گردد بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه برایشان حرامست و بهر خانه و بهر کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.

ثالثا گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلا از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کند.

اخبار عامه در اینکه آیه تطهیر در شان اهل بیت آمده

چنانچه امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و امام فخر رازی در ص 783 جلد ششم تفسیر کبیر و جلال الدین سیوطی در ص 199 جلد پنجم درّ المنثور و ص 264 جلد دوم خصائص الکبری و نیشابوری در جلد سیم تفسیر و امام عبد الرزاق الرسعنی در تفسیر رموز الکنوز و ابن حجر عسقلانی در ص 207 جلد چهارم اصابة و ابن عساکر در ص 204 و 206 جلد چهارم تاریخش و امام احمد حنبل در ص 331 جلد اول مسند و محب الدین طبری در ص 188 جلد دوم ریاض النضره و مسلم بن حجّاج در ص 331 جلد دوم و در ص 130 جلد هفتم صحیح و نبهانی در ص 10 شرف المؤبد(چاپ بیروت)و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 100 کفایت الطالب با نقل شش خبر مسندا و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 33 ینابیع الموده از صحیح مسلم و شواهد حاکم از عایشه ام المؤمنین و ده خبر از ترمذی و حاکم علاء الدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمد بن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه(ربیب النبی)و انس بن مالک و سعد بن ابی وقّاص و واثلة بن اسقع و ابو سعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطهیر در شان پنج تن آل عبا نازل گردیده.

و حتّی ابن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد در ص 85 و 86 صواعق از هفت طریق با اعتراف بصحت این وقعۀ مهمّه را نقل نموده که این آیه در شان محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.

ص :690

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در ص 14 تا ص 19 کتاب رشفة الصّادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303)ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و ابن ابی حاتم و طبرانی و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجّاج و ابن ابی شیبه و سمهودی با تحقیقات عمیقه از اکابر علماء خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.

بعلاوه استدلالا ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه شریفه می باشند!!.

و در جمع بین الصحاح الستّه عن موطأ مالک بن انس الاصبحی و صحاح بخاری و مسلم و سنن ابی داود و سجستانی و ترمذی و جامع الاصول بالاخره عموم علماء و محدثین و مورخین فقهاء شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب بتواتر آمده اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند لطمه باین همه اخبار متکاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علماء خودتان نمی زند.

نیست خفاشک عدوی آفتاب

او عدوی خویش آمد در حجاب

حدیث ام سلمه راجع بحریره فاطمه(ع)و نزول آیه تطهیر

منتها بعضی مبسوطا با نقل حریره نوشته اند و بعضی باختصار نقل نموده اند از جمله امام ثعلبی در تفسیر و امام احمد بن حنبل در مسند و ابن اثیر در جامع الاصول از صحیح ترمذی و مسلم بمختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنین ام سلمه زوجۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که گفت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در منزل من بود که فاطمه سلام اللّه علیها ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالتی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم پیغمبر بفاطمه سلام اللّه علیها فرمودند برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور طولی نکشید علی و حسنین علیهم السّلام آمدند مشغول

ص :691

خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1).

آنگاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارک سوی آسمان بلند نموده عرض کرد اللّهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس اهل البیت و طهّرهم تطهیرا (2).

ام سلمه گوید من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم منهم با شمایم انا معکم یا رسول الله قال انک علی خیر حضرت فرمود تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی(باین معنی که رتبۀ اهل بیت مرا نداری و در زمره آنها نیستی ولی عاقبت بخیری)پس این آیۀ شریفه دلالت تام دارد بر این که این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و نفاق و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاک اند.

چنانچه امام فخر رازی در تفسیر خود گوید لیذهب عنکم الرجس یعنی جمیع گناهان را از شما زائل گردانید و یطهّرکم تطهیرا یعنی خلعت های کرامت خود را بشما پوشانید.

واقعا جای تعجب است از علماء بی انصاف که در کتب معتبرۀ خود نقل می نمایند که علی و فاطمه علیهما السّلام مشمول آیه تطهیر بودند و معرّی و مبرّی از هر رجس بودند که اهمّ از همه ارجاس دروغ می باشد-مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارۀ فاطمه سلام اللّه علیها- و تکذیب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک؟نمی دانم مردمان با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.

برگردیم بر سر مقصود منصفانه قضاوت نمائید.آیا سزاوار بود ادّعای علی و

ص :692


1- 1) اراده پروردگار است که هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند آیه 33 سوره 33(احزاب).
2- 2) پروردگارا اینها اهل بیت و عترت من اند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی.

فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریّه و باطنیّه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادعای جابر را که یک فرد مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!!!.

حافظ- هرگز نمی توان باور نمود که خلیفۀ پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که برسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم داشته عمدا در مقام غصب فدک برآید قطعا انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریۀ فدک داشته که آن را غصب نماید.

داعی- بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده بلکه مستأصل نمودن خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عترت طاهرۀ آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید بقسمی بخود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آنکه مردمان دنیا طلب بجائی می روند که دنیای آنها اداره شود.

خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند دستشان از مال دنیا پر باشد قطعا مردم رو به آنها می روند فلذا نه تنها فدک را سیاستا غصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی بجلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.

منع نمودن خمس را از عترت و اهل بیت پیغمبر(ص)

از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیۀ شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را برسول اللّه و آل طاهرین آن حضرت سلام اللّه علیهم اجمعین حرام نموده باجماع جمهور امت باب خمس را بر روی آنها باز و صریحا در آیه 42 از سوره 8(انفال)فرموده.

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ

ص :693

وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ

(1)

.تا افراد و ذراری آن حضرت تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی برعایای خود پیدا ننمایند ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند خلیفه ابی بکر باتفاق هم دستان خود حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند خمس باید بمصرف تجهیزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آنکه صدقات بر آنها حرام بود خمس حق ثابت مسلّم را هم از آنها منع نمودند چنانچه امام شافعی محمّد بن ادریس در ص 69 کتاب الامّ در این باب گوید و امّا آل محمد الذین جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا یعطون من الصدقات المفروضات شیئا قلّ او کثر لا یحلّ لهم ان یأخذوها و لا یجزی عمن یعطیهموها اذا عرفهم تا آنجا که گوید و لیس منعهم حقهم فی الخمس یحلّ لهم ما حرّم علیهم من الصدقة (2).

و از زمان خلافت عمر بن الخطّاب بعذر آنکه خمس زیاد شده نتوان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید بمصرف تهیه وسایل حربیه برسد دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا بامروز آنها را محروم از حق مسلّم خدا داده نمودند.

حافظ- امام شافعی رحمه اللّه فرموده است باید خمس به پنج قسمت شود سهم پیغمبر بمصرف و مصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوی القربی و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.

داعی- در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باتفاق جمهور مفسّرین این آیه برای مساعدت ذراری و اقارب رسول اللّه نازل گردید و بمصرف آنها می رساندند پس در نظر فقهاء امامیه تبعا لعترة الائمة الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به شش

ص :694


1- 1) ای مؤمنان بدانید که هرچه بشما غنیمت و فایده رسد(زیاد یا کم)خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفرماندگان است.
2- 2) بآل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد بآنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه بآنها کفایت دین از آنها نمی نماید. و منع نمودن حق خمس را از آنها(یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول اللّه ص)سبب حلیت صدقه محرمه بر آنها نمی شود.

قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی بامام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که بمصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول اللّه این حق را از بنی هاشم سلب نمودند چنانچه اکابر علماء شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّ المنثور و طبری و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جار اللّه زمخشری در کشّاف و قوشچی در شرح تجرید و نسائی در کتاب الفیء و دیگران همگی اقرار باین معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا بدست سیاستمداران باهوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد؟!!.

حافظ- آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جائز نمی دانید قطعا خلیفه ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما برای کمک بمسلمین اجتهادا إعمال نظر نمودند!!!.

داعی- بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ آیا شما رأی و نظر خلیفه ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول اللّه قرار می دهید آیا انصافا جائز است.

خدا و پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید شما را بخدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟قطعا هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید بآن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است؟.

خدا علی(ع)را شاهد پیغمبر(ص)قرار داده

علاوه بر اینها خداوند علی علیه السّلام را شاهد و گواه پیغمبر قرار داده و در آیه 20 سوره 11(هود)صریحا می فرماید أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ (1).

حافظ- آنچه در نظر دارم مراد از صاحب بیّنه رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم و شاهد او قرآن کریم می باشد شما با چه دلیل و برهان شاهد را بعلی کرم اللّه وجهه تعبیر نمودید.

ص :695


1- 1) آیا پیغمبری که از جانب خدا دلیلی روشن(مانند قرآن)دارد با گواهی صادق(مانند علی که بتمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است).

داعی- دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر برأی نمایم بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند بما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی علیه السّلام می باشد.

علاوه علماء و مفسّرین چنین نقل نموده اند قریب سی حدیث از اکابر علماء خودتان مانند امام ابو اسحاق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور از ابن مردویه و ابن ابی حاتم و ابو نعیم نقل نموده و نیز ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین بسه سند و سلیمان بلخی حنفی در باب 26 از ثعلبی و حموینی و خوارزمی و ابو نعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبد اللّه و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابو نعیم اصفهانی بسه طریق و طبری و ابن مغازلی فقیه شافعی و ابن ابی الحدید معتزلی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و بسیاری دیگر از علماء شما این عقیده را دارند و بمختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن أبی طالب علیه السّلام است و خطیب خوارزمی در مناقب گوید از ابن عباس پرسیدند مراد از شاهد کیست گفت هو علی یشهد للنبیّ و هو منه او علی است که شهادت برای پیغمبر داده و آن(بزرگوار)از پیغمبر است.

پس بنابر دلائل و اخبار معتبره که اکابر علماء خودتان تصدیق دارند بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی را که خداوند او را شاهد بر پیغمبر قرار داده.

همان قسمی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای خزیمة بن ثابت مزیّتی قائل شد که شهادت او را برابر دو نفر قرار داد و ذو الشهادتین خواند خدای متعال هم در این آیه مزیّتی برای علی قائل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داد علاوه بر آنکه بحکم آیه تطهیر علی علیه السّلام معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.

نمی دانم چگونه جرأت کردند و بچه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع رد شهادت گفتند شهادت علی قبول نیست لانّه یجر النفع

ص :696

الی نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است و جرّ نفع بسوی خود می نماید لذا شهادتش مردود است.

گذشته از اهانتها و کنایات بسیاری که در مجلس حضورا و غیابا ابراز نمودند که ببعض از آنها قبلا اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.

همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید بمثل مولای متّقیان امیر المؤمنین علیه السّلام شخصیّت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتناترین اشخاص بدنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده دنیا طلب و بلکه بالاتر کلماتی بگویند که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند.

خلاصه با جملۀ(انّه یجر النفع الی نفسه)بمردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی چون در این قضیه ذی نفع است بنفع عیالش(العیاذ باللّه)شهادت دروغ بدهد لهذا شهادتش قابل قبول نیست خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عدّه ای مردم بازیگر رد نمودند!؟.

آیا این بود نتیجۀ نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دربارۀ علی بن أبی طالب علیه السّلام.

درد دلهای علی علیه السّلام

که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشقیّه درد دل می کند و می فرماید صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی (1)این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.

بی خود نبوده که می فرمود و اللّه لابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه (2).

آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقی الاولین و الآخرین عبد الرحمن بن ملجم مرادی شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد در محراب

ص :697


1- 1) صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد.
2- 2) بخدا قسم پسر ابو طالب انس و علاقه اش بمردن بیشتر است از بچه رضیع بپستان مادر.

عبادت می فرمود فزت و ربّ الکعبة یعنی راحت شدم بخدای کعبه.

آقایان روزهای اول بشهادت تاریخ آن هم بنقل مورخین بزرگ خودتان شد آنچه نباید بشود کردند آنچه نباید بکنند و گفتند آنچه نباید بگویند ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند-عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمائید و امر را بر مردم بی خبر مشتبه کنید با اینکه می دانید ایذاء علی بن أبی طالب علیه السّلام محققا ایذاء رسول اللّه است.

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علی(ع)

چنانچه اکابر علماء خودتان از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند خود بچند طریق و امام ثعلبی در تفسیر و شیخ الاسلام حموینی در فرائد نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من آذی علیّا فقد آذانی أیها الناس من آذی علیّا بعث یوم القیمة یهودیّا او نصرانیّا (1).

ابن حجر مکی در ص 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایت الطالب مسندا از رسول اکرم نقل نموده اند که فرمود من آذی علیّا فقد آذانی (2).

حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عبادت است این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن مغازلی شافعی در مناقب و حاکم ابو القاسم حسکانی از حاکم ابو عبد اللّه حافظ از احمد بن محمد بن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عباد بن یعقوب از ارطاة بن حبیب از ابو خالد واسطی از زید بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن أبی طالب علیه السّلام

ص :698


1- 1) کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی.
2- 2) هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده.

نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره موی خود را بدست گرفته و گفتند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این قسم موی مبارک خود را بدست گرفت و فرمود:یا علیّ من آذی شعرة منک فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه و من آذی اللّه فعلیه لعنة اللّه (1).

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در ص 60 کتاب رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303)ضمن باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم با قول بصحت حدیث از مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من آذانی فی عترتی فعلیه لعنة اللّه (2).

امید است عرایض صادقانه ام مؤثّر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است(در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی بصورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد).

آقایان قدری فکر کنید دقیق شوید خودتان را در معرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت(آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و همگی با او بیعت نموده و سر تسلیم در مقابل او بأمر خدا و پیغمبر فرود آوردند).

آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولا دهای فاطمه صدّیقه مظلومه را ضبط نمایند بر آن دو امانت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس-دشمن شاد بیرون رفتند.

این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت؟!.

ص :699


1- 1) یا علی هر کس بموئی از تو ایذاء رساند بمن ایذاء رسانیده و هر کس بمن ایذاء رساند بخدا اذیت رسانیده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند.
2- 2) هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال.

حافظ- بدیهی است در اوایل امر بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت امر اصلاح شد چون دید خلیفه حکم بحق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت؟!.

تا دم مرگ فاطمه(ع)از ابی بکر و عمر راضی نبود

داعی- اگر امر چنین است پس چرا اکابر علماء خودتان بر خلاف این معنی می نویسند مانند بخاری و مسلم دو عالم موثق در صحیحین خود نوشته اند فوجدت ای فغضبت فاطمة علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلما توفیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابا بکر و صلّی علیها (1).

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایة همین خبر را نقل نموده و نیز ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری در ص 14 الامامة و السیاسة آورده که فاطمه سلام اللّه علیها در بستر بیماری بابی بکر و عمر فرمود انّی اشهد اللّه و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبی لاشکونّکما (2).و نیز در همان کتاب نوشته است غضبت فاطمة من ابی بکر و هجرته الی ان ماتت (3).

در مقابل این اخبار-اخبار و احادیث دیگری در کتب معتبره شما بسیار ثبت است که آقایان بیطرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعاگو بیان نمائید.

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است

از قبیل خبر معروفی که عموم علماء خودتان مانند امام احمد در مسند و سلیمان قندوزی در ینابیع المودة و میر سید علی همدانی در مودة

ص :700


1- 1) وجد در لغت چنانکه فیروزآبادی در قاموس گوید بمعنای خشم و غضب است یعنی فاطمه(ع) در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و بر او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود آنگاه امیر المؤمنین علی علیه السّلام بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازۀ بی بی بگذارد. چنانچه بخاری در ص 9 ضمن جزء پنجم صحیح باب غزوه خیبر و نیز در ص 87 جلد هفتم در باب قول النبی لا نورث ما ترکناه صدقه نقل نموده است که فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت.
2- 2) خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دو نفر(ابی بکر و عمر)مرا بسخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.
3- 3) غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را بهمین حال غضب تا زمان مرگ.

القربی و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها بمختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرر می فرمود فاطمة بضعة منّی و هی نور عینی و ثمرة فؤادی و روحی التی بین جنبی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه و من اغضبها فقد اغضبنی یؤذینی ما آذاها (1).

ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه علیها السّلام از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و یریبنی ما ارابها (2).

محمد بن طلحه شافعی در ص 6 مطالب السئول و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 40 جلد دوم حلیة الاولیاء و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّما فاطمة ابنتی بضعة منّی یریبنی ما ارابها و یؤذینی ما آذاها (3).

و ابو القاسم حسین بن محمد(راغب اصفهانی)در ص 214 جلد دوم محاضرات الادباء نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی (4).

حافظ ابو موسی بن المثنی بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در ص 375 جلد 4 اصابه و ابو یعلی موصلی در سنن و طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در ص 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابو نعیم اصفهانی در فضایل الصحابة و حافظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در ص 175 تذکره و محبّ الدین طبری در ص 39 ذخایر و ابن حجر مکّی در ص 105 صواعق و ابو العرفان الصبّان

ص :701


1- 1) فاطمه پاره تن من است و میوه دل و نور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را بغضب آورد مرا بغضب آورده-اذیت می کند مرا کسی که او را اذیت نماید.
2- 2) فاطمه پاره تن من است مرا اذیت می نماید کسی که او را اذیت نماید-بمن بدی می نماید کسی که باو بدی نماید.
3- 3) جز این نیست که فاطمه دختر من پارۀ تن من است کسی که باو بدی نماید بمن بدی نموده و کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده.
4- 4) فاطمه پاره تن من است هر کس او را بغضب آورد مرا بغضب آورده.

در ص 171 اسعاف الراغبین نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدخترش فاطمه سلام اللّه علیها فرمود یا فاطمة انّ اللّه یغضب لغضبک و یرضی لرضاک (1).

و محمد بن اسماعیل بخاری در ص 71 صحیح در باب مناقب قرابة رسول اللّه از مسور بن مخرمه-و نیز در ص 75 نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی (2).

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم و سنن ابی داود و ترمذی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق ابن حجر و ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمة سلام اللّه علیها بسیار رسیده است چگونه این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت

شیخ- این اخبار صحیح است ولی درباره علی کرم اللّه وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را بعقد ازدواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست و مرادش علی بوده است!!!

جواب از خطبه نمودن علی(ع)دختر ابی جهل را

داعی- فرق بین انسان و انواع حیوانات بسیار است از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد بدو قوۀ قویه ایست که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.

یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شئون زندگی تحت راهنمائی فکر و عقل باشد باین معنی که هرچه شنید فوری مورد قبول قرار ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلاّجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد و الاّ رد نماید لذا در قرآن مجید فرماید فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ

ص :702


1- 1) ای فاطمه بدرستی که خداوند غضب می کند بغضب تو و راضی می شود برضای تو.
2- 2) فاطمه پارۀ تن من است پس کسی که او را بغضب آورد مرا بغضب آورده.

اَلَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

(1)

.

یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آنکه در دستگاه با عظمت عقل جرح و تعدیلش کنند امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشته گان این جملات را می گوئید بدون تفکر و تعقل اینک مجبورم مختصرا جوابی عرض کنم.

اولا علماء خودتان تصدیق نموده اند(چنانچه قبلا عرض شد)که علی علیه السّلام مشمول آیه تطهیر است طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزّه و مبرّا می باشد.

و دیگر آنکه در آیه مباهله خداوند او را بمنزلۀ نفس پیغمبر خوانده که لیله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم-از طرف دیگر باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است که بخوبی از قرآن و احکام و دساتیر آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره 33(احزاب)فرموده وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ (2).

چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که بواسطه افعال و گفتار او رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قائل نشده و امر نکاح بحکم آیه 3 سوره 4 (نساء) فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ (3).عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیر المؤمنین علیه السّلام چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا-و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (4).

پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات امویها می باشد که اکابر علماء خودتان هم اعتراف باین معنی دارند.

ص :703


1- 1) بشارت ده(ای رسول بحق)آن بندگانی که چون سخن بشنوند پیروی کنند نیکوتر آن را آنان هستند که خدا آنها را بلطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان بحقیقت خردمندان عالمند آیه 19 سوره 39(زمر).
2- 2) و نباید هرگز رسول اللّه را(در حیات)و بعد از(وفات)بیازارید.
3- 3) بنکاح خود از زنان آرید آن کس را که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دو یا سه یا چهار.
4- 4) گرچه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نبوده در حیاة حضرت زهرا(ع)زنی دیگر اختیار نماید لکن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده.

بیان ابی جعفر اسکافی راجع بجعل اخبار زمان معاویه

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص 358 جلد اول شرح نهج البلاغه از شیخ و استاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و گوید معاویة بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معین نموده بود که جعل اخبار قبیحه درباره علی علیه السّلام بنمایند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند.

از جمله آنها ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر و ببعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد بنام ابو هریره گوید ابو هریره کسیست که روایت نموده حدیثی را که معنای آن اینست که علی علیه السّلام خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود فاطمه پاره تن من است کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید؟!!.

آنگاه ابو جعفر اسکافی گوید و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی یعنی این حدیث مشهور است بروایت کرابیسی باین معنی که هر روایت بی اساسی را کرابیسی می خوانند.

و ابن ابی الحدید گوید این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسور بن محزمة الزهر روایت شده و سید مرتضی علم الهدی(که از اکابر مفاخر محققین علماء شیعه می باشد)در کتاب تنزیه الانبیاء و الائمه گوید این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول نمی باشد.

زیرا بنابر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرۀ خودتان رسیده مبغض علی منافق است منافق بحکم قرآن مجید اهل آتش می باشد پس روایت او مردود است.

بعلاوه اخبار در مذمت ایذاء کنندگان بفاطمه علیها السّلام فقط اختصاص به

ص :704

نقل از کرابیسی یا ابو هریره در خطبۀ ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت سیزدهم از مودة القربی حدیثی از سلمان محمّدی نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود حبّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصراط و الحساب فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضی اللّه عنه و من غضبت علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضب اللّه علیه ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها علیّا و ویل لمن یظلم ذرّیتهما و شیعتهما (1).

برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد-اینک آقایان محترم بفرمائید این اخبار صحیحه که در کتب معتبره فریقین بسیار است با اخباری که قبلا عرض کردم که اکابر علماء خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد.

حافظ- این اخبار صحیح است و در کتب معتبرۀ ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولا راجع بحدیث کرابیسی راجع بخواستگاری علی کرم اللّه وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حلّ معمّا فرمودید.

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن

ثانیا مراد از غضب در این اخبار غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی اللّه عنها بر ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما که در تمام کتب

ص :705


1- 1) دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها مرگ است و قبر و میزان و صراط و حساب پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد و کسیرا که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است وای بر آن کس که ظلم کند بفاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش عنی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه(علیهما السّلام).

صحیحۀ ما رسیده غضب دینی نبوده یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه رضی اللّه عنها بر شیخین رضی اللّه عنهما غضب ننموده؟!و البته هر کس فاطمه را بغضب دینی بیاورد قطعا مغضوب غضب خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم خواهد بود.

ولی این غضب فاطمه رضی اللّه عنها یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حسّاسی وقتی بهدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود.

چون فاطمه رضی اللّه عنها در خواست فدک نمود و خلیفه موافقت بردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعدا همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد بحکم خلیفه و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلّله همانا سکوت آنها بوده است!!.

و حتّی علی کرم اللّه وجهه وقتی هم بخلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که بحکم خلفاء قبل راضی بوده است!!.

داعی- مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است و لو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمائید جوابها بماند برای فردا شب.

(تمام اهل مجلس بصدا در آمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون بجای حسّاس رسیده ایم تا نتیجۀ این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم).

داعی- اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل باقتضای وقت صرف نظر می نمایم فقط بمختصری می پردازم.

قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود

اولا اینکه فرمودید غضب فاطمۀ صدّیقه سلام اللّه علیها غضب دینی نبوده بلکه هوائی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد بفاطمۀ ممجّدۀ بآیۀ تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.

ص :706

و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه سلام اللّه علیها بمقام کمال ایمان رسیده و مخصوصا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ان ابنتی فاطمة ملأ اللّه قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها (1).

غضب فاطمه دینی بوده.

هرگز هیچ مؤمن و مؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم بأوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم بحق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که با حقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم کنندگان بناحق بر جنازه من نماز گذارند،اولا فاطمه ای که خداوند حکم بطهارت او می نماید-هرگز ادعای دروغ نمی نماید که حاکم حکم علیه او بنماید.

ثانیا اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زائل شود مخصوصا بعد از عذر خواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبر فرموده است المؤمن لیس بحقود یکی از صفات و علائم مؤمن آنست که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته باشد و نیز در خبر دارد که می فرماید مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد بفاطمۀ صدّیقۀ طاهرۀ ممجّدۀ بآیۀ تطهیر که سرا پا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله بشهادت خداوند متعال پاک و مبرّا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.

و از طرفی هم اتفاق فریقین است که فاطمه سلام اللّه علیها با حالت غضب و نارضایتی از ابی بکر و عمر از دنیا رفت.

پس معلوم می شود که غضب بی بی دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدر بزرگوارش خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صادر شده لذا غضب نمود بغضب دینی و این همان غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.

ص :707


1- 1) خداوند متعال پر کرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او کنایه از اینکه فاطمه غرق در ایمان است.

سکوت فاطمه موجب رضا نبوده

ثالثا فرمودید سکوت فاطمه علامت رضای آن معصومۀ مظلومه بوده ایضا اشتباه فرمودید.

هر سکوتی که موجب رضا نمی شود بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم مظلوم مجبور بسکوت می شود تا حفظ آبروی خود را در مقابل هو و جنجال بنماید

و حضرت بی بی مظلومه فاطمه سلام اللّه علیها راضی که نبوده بعلاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصا دو عالم بزرگ موثق شما بخاری و مسلم که نوشتند:فغضبت فاطمة علی ابی بکر فهاجرته و لم تتکلمه حتّی توفّیت (1).

علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته

رابعا فرمودید که چون علی علیه السّلام در دورۀ تصدی خلافت(ظاهری)فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه سلام اللّه علیها نداد علامت رضاء بحکم بوده بازهم اشتباه فرمودید.

چه آنکه آن بزرگوار در دورۀ خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام بهر کاری که می خواست بکند و یا حکم بحقی کند یا بدعتی را از میان بردارد-بمجردی که اقدام بامری می نمود فریادها بلند می شد.

اگر آن حضرت فدک را باولادهای فاطمه بر می گرداند قطعا فرصت بدست مخالفین مخصوصا معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طریقۀ ابی بکر و عمر رفتار نموده.

علاوه صدور چنین حکمی از آن حضرت مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آنکه برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته و کردۀ سابقین خود بتواند رفتار نماید.

ص :708


1- 1) غضب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود.

چنانچه در قضیه منبر و نماز تراویح معلوم شد-چون قبل از آن حضرت خلفاء قبلی منبر را از محلّی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند وقتی آن حضرت بمقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را بجای اوّلی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخاست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیرۀ شیخین عمل شود،و لو مطابق عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود؟!.

و همچنین مردم را از نماز تراویح بجماعت منع نمود باز فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.

نواب- قبله صاحب نماز تراویح چه بوده که علی کرّم اللّه وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.

در نماز تراویح

داعی- تراویح در لغت جمع ترویحه در أصل اسم برای جلسه می باشد،بعدها نامیده شده بجلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی،در لیالی رمضان المبارک شد(یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).

بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیّه فقط نمازهای فریضه و واجب را بجماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبّی ممنوع است زیرا خود پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ الصلاة باللیل فی شهر رمضان من النافلة فی جماعة بدعة و صلاة الضحی معصیة الا فلا تجتمعوا شهر رمضان فی النافلة و لا تصلّوا صلاة الضحی فانّ قلیلا من السنة خیر من کثیر من بدعة الا و انّ کلّ بدعة ضلالة و کل ضلالة سبیلها الی النار (1).

شبی عمر در دوره خلافت سال 14 هجری وارد مسجد شد دید چراغها روشن

ص :709


1- 1) (ای گروه مسلمانان)نماز نافله شبهای ماه رمضان بجماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را بجماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید پس بدرستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغمبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است بسوی آتش جهنم.

و مردم جمع اند پرسید چه خبر است گفتند مردم جمع شده اند برای نماز تطوع بجماعت گفت بدعة و نعمت البدعة این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!!.

بخاری در صحیح از عبد الرحمن بن عبد القاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند گفت بجماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد ابیّ بن کعب با آنها نماز را بجماعت گذارد شب بعد که بمسجد آمد دید مردم امر او را اجراء نموده و بجماعت می خوانند گفت:نعمت البدعة هذه یعنی خوب بدعتی است این بدعت!!.

از آن زمان این عمل معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت این عمل را منع نمود که چون در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معمول نبوده،بلکه ممنوع بوده نبایستی عمل شود.

تا زمانی که بکوفه تشریف آوردند اهل کوفه از آن حضرت در خواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را بجماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل بجماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند متنبه نشدند همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را از خودشان بامامت بر قرار نمودند که نماز را بجماعت بخوانند فوری خبر بحضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن را طلبید فرمود تازیانه بردار و این جمعیت را منع نما از آنکه نماز نافله را بجماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید؟!.

با آنکه خود می دانستند زمان رسول خدا چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول شده،زیر فرمان و دستورات مولانا علی علیه السّلام نرفتند با اینکه مطابق دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود؟!.

پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را باولادهای فاطمه بدهد اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلما غصب شده باید بوارث مظلومه بر گردد فوری فریادها بلند می شد که علی بن أبی طالب مایل بدنیا است حق مسلمانان را بنفع اولادهای خود ضبط نموده لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود

ص :710

احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمّد عجل اللّه تعالی فرجه بیاید و حق آنها را بگیرد.

پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای بحکم نبوده و اگر آن حضرت عملیات خلفاء قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اوّلا با آنها محاجّه نمی فرمود و ثانیا درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکیم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.

چنانچه در نهج البلاغه است ضمن نامه ای بعثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند می نویسد:

کانت فی ایدینا فدک من کلّ ما اظلته السماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم اللّه (1).

و اما اینکه فرمودید فاطمۀ مظلومه سلام اللّه علیها در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت بازهم خیلی اشتباه فرمودید چه آنکه چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنانچه در اخباری که قبلا عرض شد ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ بحال نارضایتی و غضب باقی بود.

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه(ع)

اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب بعرضتان می رسانم که ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبۀ دینوری متوفی سال 276 هجری در ص 14 جلد اول تاریخ الخلفاء الراشدین معروف به الامامة و السیاسة و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید و غیره در کتب معتبره خود نقل نموده اند که قال عمر لأبی بکر انطلق بنا الی فاطمة فانّا قد اغضبناها یعنی عمر به ابی بکر گفت بیا با من برویم بسوی فاطمه زیرا که ما او را بغضب آورده ایم(و در بعض اخبار است که ابی بکر بعمر گفت با من بیا برویم و ظاهرا این صحیح است)خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمۀ مظلومه بی بی اجازۀ ملاقات نداد علی علیه السّلام را واسطه قرار دادند بی بی در جواب

ص :711


1- 1) از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است(از مال دنیا)فدک در دست ما بود که گروهی(خلفاء قبل)بر آن بخل ورزیدند(و از دست ما گرفتند)و دیگران(فاطمه و اولادهایش) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حکم و داوری است(که بین حق و باطل حکم خواهد نمود).

علی سکوت اختیار کرد آن حضرت بهمین مقدار اکتفا کرده اجازه ورود داد وارد شدند سلام کردند بی بی مظلومه رو بدیوار کرد ابی بکر گفت ای حبیبۀ رسول خدا بخدا قسم خویشی رسول اللّه را دوست تر دارم از خویشی خودم و ترا از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم ای کاش بعد از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرده بودم من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و اگر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود لا نورّث ما ترکنا فهو صدقة.

حضرت فاطمه سلام اللّه علیها بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود من حدیثی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیادشان می آورم شما را بخدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احبّ فاطمة ابنتی فقد احبّنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی (1).

قالا نعم سمعناه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم گفتند بلی شنیدیم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این کلمات را آنگاه بی بی مظلومه فرمودند فانّی اشهد اللّه و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لاشکونّکما الیه (2).

ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت بخدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت آنگاه فاطمه با ناله فرمود و اللّه لادعون الله علیک فی کلّ صلاة اصلّیها ثم خرج باکیا یعنی بخدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت مردم اطرافش را گرفتند دلداریش می دادند گفت وای بر شما همه خوش حال بخانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید مرا واگذارید لا حاجة فی بیعتکم اقیلونی بیعتی هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید بخدا قسم میل ندارم بیعت من بر گردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و

ص :712


1- 1) رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس بخشم آورد فاطمه را بتحقیق مرا بخشم آورده.
2- 2) خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه مرا بخشم آوردید اگر پیغمبر را ملاقات نمودم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.

شنیدم از فاطمه(سلام اللّه علیها)انتهی.

پس از این قبیل اخباری که اکابر علماء خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمۀ مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پرغصه از دنیا رفت و ابدا رضایت از آنها پیدا ننمود؟!.

فاطمه را شب دفن نمودند

بالاترین دلیل بر غم و غصّه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت آنست که به همسر خود مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام وصیت نمود و ما تشهد احد جنازتی من هؤلاء الذین ظلمونی و اخذوا حقّی فانّهم عدوّی و عدوّ رسول اللّه و لا تترک ان یصلّی علیّ احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنّی فی اللیل اذا اوهنت العیون و نامت الابصار (1).

چنانچه بخاری در صحیح گوید وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمود هرچند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثرآور است

بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمۀ طاهره سلام اللّه علیها را حسب الوصیة خودش شبانه دفن نمودند.

آقایان محترم شما را بخدا انصاف دهید پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت بکار برد وقت مردن یک دختر از خود بیادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم لیلا و نهارا سرّا و جهرا بنماید که در کتب معتبره اکابر علماء خودتان هم پر است که فرموده فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او نگهداری کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما ناراضی شد من از شما ناراضی خواهم بود.

که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی گوید که پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :713


1- 1) نباید احدی از این مردمانی که بمن ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خدا هستند و نگذار احدی از این جماعت و نه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها بخواب رفت مرا دفن بنما.

فرمود من محاکمۀ سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند رضای فاطمه رضای من است و غضب فاطمه غضب من است وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم.

آنگاه این امت هیچ اعتنائی بدستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند بقدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید.

صبّت علیّ مصائب لو انّها

صبّت علی الایّام صرن لیالیا

(1)

.

از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه-آن بی بی مظلومۀ ناکام-عزیز کرده و محبوب رسول خدا از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که اللّهم عجّل وفاتی سریعا عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه بخاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.

آقایان محترم منصفانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمۀ مظلومه سلام اللّه علیها بوده یا از شدت غیظ و غضب آن بی بی مظلومه آنگاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکارا مشاهده نمائید.

اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم

که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

(در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودیم مخصوصا جناب حافظ که) (سر بزیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دامنش جاری و بکلمات استرجاع و استغفار) (مشغول و از آن شب ببعد دیگر بسخن نیامد معلوم بود بسیار متأثر گردیده و دلائل) (منطقی ما ایشان را که عالمی منصف بودند منقلب نمود که معنا با قبول تشیّع در شب) (آخر از ما جدا شدند-قریب ربع ساعت مجلس حالت سکوت و بهت و حزن و اندوه) (بخود گرفت چای آوردند احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان صبح) (مجلس خاتمه پیدا نمود.

ص :714


1- 1) آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب تار می گردید.

جلسه نهم لیله شنبه 2 شعبان المعظم 45

اشاره

(اوّل غروب چند نفر از آقایان بنام نوّاب عبد القیّوم خان-غلام امامین مولی) (عبد الاحد غلام حیدر خان-سید احمد علی شاه-آمدند پس از تعارفات مرسومه گفتند) (در تمام این شبها مخصوصا شب گذشته حق بر ما کاملا آشکار شد و آنچه باید بر ما) (کشف شود شد چون ما مردمان لجوج و عنود نیستیم حبّ مسند و مقام هم نداریم) (فقط عمری بی خبر تحت تأثیر عادت بیراهه می رفتیم حالا که حق آشکار شد شرط) (انصاف نیست که باز تحت تأثیر عادت بمانیم لذا تصمیم گرفته ایم امشب در حضور) (همه آقایان حضّار مجلس از طریقه آنها علنی تبرّی جوئیم(چنانچه شب آخر تبرّی) (جستند و رسما اظهار تشیّع نمودند).

(بعد از قدری استمالت از آقایان تمنا نمودم تا مادامی که جلسات مناظره برقرار) (است ساکت و گوش باشند و از ابراز عقیده خودداری نمایند و منتظر باشند که آخر) (نتایج این جلسات بکجا انجامد).

(گفتند نه تنها ما بلکه بر عدۀ بسیاری از مردمان پاک دل در أثر خواندن جرائد و مجلاّت) (و مطالعه مناظرات و دلائل طرفین مطلب بارز و حقیقت آشکار گردید و اظهار تشیّع) (نمودند منتهی خجالت و گرفتاری های میان مردم مانع است شرفیاب حضور گردند) (و بعض از آنها بواسطه احتیاجات و ناچار بودن از زندگی و معاشرت با اهل این شهر) (مجبورند از تظاهر خودداری نمایند).

(بعد از اداء فریضه اول مغرب آقایان عموما تشریف آوردند و پذیرائی کامل شد) (و مجلس که منعقد گردید طرف صحبت ما رسما جناب شیخ عبد السّلام شدند چون) (جناب حافظ از بیانات شب قبل بسیار متألم و مستمع گفتار طرفین بودند).

ص :715

شیخ- جناب صاحب در این جلسات که ما بفیض ملاقات شما مستفیض هستیم علاوه بر علم و منطق زیبا،حسن اخلاق و رفتار و أدب عالی جناب شما همه را مجذوب نموده اگر دشمنی هم در مقابل شما قرار گیرد سر تسلیم فرود آورد،چه رسد بدوستان.

شما در همه جا از اعمال و افعال جماعت گله می کنید ولی توجهی بافعال و اعمال شیعیان نمی نمائید بلکه پیوسته از آنها دفاع می نمائید در حالتی که أعمال قبیحه و شنیعۀ شیعیان بقدری فاسد است که قابل اصلاح نمی باشد.

داعی- عادت داعی دفاع از حق است هرکجا باشد چه آنکه از وصایای مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام بفرزندان خود مخصوصا حسنین علیهما السّلام است که می فرماید:

قولا للحق و اعملا للآخرة کونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا (1).

اگر گله از مخالفین خود و یا دفاعی از شیعیان نموده ام روی حق بوده آنچه داعی گله نمودم با دلائل عقل و نقل و منطق ثابت نمودم اینک بر شما است ثابت نمائید که اعمال قبیحۀ شیعیان کدام است که مورد مذمّت و انتقاد شما بقسمی قرار گرفته که قابل اصلاح نمی باشد.

اشکال بشیعیان که بعایشه نسبت خبث و فحش می دهند و جواب آن

شیخ- بزرگترین عمل قبیحی که از شیعیان صادر می گردد و مورد تقبیح عقل و نقل است بعض امور شنیعه و فحاشی است که نسبت می دهند به امّ المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها.

و حال آنکه مسلّم است شرف فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم را یافته و همسر محبوبۀ آن حضرت بوده و هیچ ملاحظه نمی کنند که نسبت خبث و فحش و قذف بعایشه دادن بکجا منتهی می شود نخوانده اند سوره نور را که خداوند می فرماید اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثٰاتِ وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبٰاتِ أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ (2).

ص :716


1- 1) کلام بحق گوئید و عمل برای آخرت نمائید با ظالم دشمنی نمائید و مظلوم را یاری کنید.
2- 2) زنان بدکار ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار ناپاک نیز شایسته زنانی بدین وصفند و بالعکس زنان پاکیزۀ نیکو لایق مردانی چنین و مردانی پاکیزۀ نیکو لایق زنانی همین گونه اند و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان درباره آنان گویند منزه اند.

داعی- اولا آنچه دربارۀ ام المؤمنین عایشه از فحش و قذف و خبث نسبت به شیعیان داده اید دروغ محض و اشتباه بزرگ است حاشا ثمّ حاشا هرگز از طرف شیعیان حتی از شیعه عوام هم چنین امری واقع نشده و این فرموده شما تهمتی است واضح که برای تحریک اعصاب قرنها می گذرد از حلقوم یک عدّه نواصب و خوارج بیرون آمده و آنچه خود می خواهند بگویند بگردن شیعیان گذارده و از زبان آنها می گویند و بی چاره شیعیان را مورد اهانت ها قرار داده و عدّه ای هم بدون تحقیق خلفا عن سلف تهمتها را قبول نموده و مورد اعتراض قرار می دهند.

مانند جنابعالی که ایراد و خورده گیری می نمائید شما اگر تمام کتب علماء شیعه را ورق بزنید ابدا نخواهید دید که احدی نسبت خبث و فحش و قذف بام المؤمنین عایشه داده باشد و این ادعا کذب و تهمت محض است.

اشاره بقضیه افک و مبرا بودن عایشه از خبث و فحش و قذف

شما تفاسیر و کتب اخبار شیعه را مطالعه نمائید و ببینید در قضیه إفک چگونه از ام المؤمنین عایشه دفاع نموده اند در صورتی که اگر شیعیان چنین عقایدی را داشتند برای نسبت فحش و قذف و خبث دادن بهترین محل جهة حمله بام المؤمنین عایشه موضوع إفک است.

و حال آنکه این قبیل تهمتها از حلقوم جماعتی از منافقین صحابه در عهد خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیرون آمده مانند مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و عبد اللّه بن ابیّ و دیگران فلذا هفده آیه در قرآن مجید در برائت ذمّۀ عایشه و کذب منافقان نازل گردید.

برای استحضار خاطر شریف عرض می کنم که عقیده ما شیعیان بر اینست که هر کس نسبت فحش و قذف بهر یک از زنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لو عایشه و حفصه باشد بدهد ملحد و کافر و ملعون است و خون و مالش حلال است چه آنکه چنین نسبتی اهانت بزرگ بمقام مقدّس خود آن حضرت می باشد.

علاوه بر اینها شیعیان می دانند نسبت فحش و خبث و قذف بکافّه مسلمین حرام است چه رسد بحرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لو عایشه و حفصه باشند.

ص :717

زوجین در ممدوحیت و مذمومیت مماثل نیستند

ثانیا معنای آیه شریفه که قرائت نمودید آن قسم نیست که منظور داشته و تصور نموده اید که زوجین در ممدوحیّت و مذمومیّت من جمیع الجهات شریک و مماثل باشند چنانچه اگر یکی از زوجین خوب و مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز چنین باشد و یا اگر یکی بد و فاسق و یا کافر مستحق آتش باشد آن دیگری نیز مثل آن باشد.

و اگر امر چنین باشد که شما خیال کرده اید این نقص به بسیاری از اشخاص برمی گردد که از جمله حضرت نوح شیخ الانبیاء و حضرت لوط علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام و زوجه های ایشان و آسیه و فرعون باشند که در آیه 10 و 11 سوره 66(تحریم)می فرماید:

ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

(1)

.

زن نوح و لوط بجهنم می روند و زن فرعون ببهشت می رود

صریحا در این دو آیه شریفه می فهماند که زوجیّت برای طرفین مثمر ثمر و منتج نتیجه نیست چنانچه زن نوح شیخ الانبیاء علیه السّلام و زن لوط بواسطه خیانتی که بشوهرهای خود نمودند زوجیّت و همسری آن دو پیغمبر بزرگ برای آنها نفعی نبخشید هر دو کافر مردند و بجهنم می روند که آخر آیه صراحت دارد وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ یعنی حکم شد آن دو زن را با دوزخیان بآتش افکنید.

ص :718


1- 1) خدای متعال برای کافران و منافقان زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و بآنها(نفاق)و خیانت کردند و آن دو شخص(با وجود مقام نبوت)نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان بآتش درافکنید. باز خدا برای مؤمنان(آسیه)زن فرعون را مثل آورده هنگامی که(از شوهر کافرش بیزاری جست)و عرض کرد بار الها خانه ای برای من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.

و بالعکس آسیه زن فرعون از زوج و همسرش فرعون کافر ضرری باو وارد نیاید شوهرش بجهنم و خودش ببهشت می رود.

پس زوجیّت و همسری که شما سبب شرافت دانستید حقیقت ندارد البته زوجیّت و همسری وقتی مورد اثر است که من جمیع الجهات روحا و خلقا و سیرة مماثل هم باشند.

و الاّ کافر و مسلم و منافق و مؤمن از همسری با یکدیگر نفع و ضرری نمی بینند.

پس اگر شوهری مؤمن و همسر او فاسد شد به همسرش بد گفت و مذمت اخلاق او را نمود بشوهرش ضرری نخواهد رسید،و اگر مردم از اخلاق فاسدۀ آن بدگوئی نمایند بمقام شوهر مؤمنش اهانتی نخواهد شد.

شیخ- خیلی تعجب است در مختصر فاصله ای در بیانتان تناقض واضح شنیده شد.

داعی- نه در یک مجلس بلکه از اول عمر تا آخر امکان ندارد متناقض صحبت نمایم زیرا امور دین و مذهب علمی و عقلانی است و نقشۀ مرتبی دارد که بدست ما داده اند نظریّات شخصی در عقاید بکار نمی بریم مانند عقاید فلاسفه و حکما نیست که پیوسته در تغییر باشد و هر یک فرضیّات شخصی بکار برده و نظریّات خود را اعمال کنند

افلاطون نظرش با استادش سقراط مطابقه نکند نظریّات فیض و فیاض با استادشان صدر المتألّهین جور نیاید.

ولی تربیت شدگان مکتب انبیاء مخصوصا تعالیم عالیه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بوسیلۀ باب علمش امیر المؤمنین علی علیه افضل الصّلوات و السّلام بما رسید متناقض نیست ما هم متناقض نمی گوئیم.

در پس پرده طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت همان می گویم

اگر جناب عالی مراجعه بجرائد و مجلات نموده و در تمام بیانات و گفتارم در لیالی ماضیه دقت کنید می بینید که از دساتیر و بیانات بزرگان دین رسول خدا و ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین که پایه و اساس از قرآن مجید می گیرد خارج نشده و نخواهم

ص :719

شد نظریّات شخصی خودم نبوده که گاهی فراموش شود یا نظریّه و فکرم عوض شود آنچه تا بحال عرض کردم یا بعدها بنمایم استفاده از قرآن مجید و فرمایشات بزرگان بوده لذا تناقض در کلمات و گفتارم راه ندارد حالا خوبست بفرمائید ببینم جملاتی که بنظر شما تناقض آمده کدام بوده.

شیخ- یک جا می فرمائید نسبت خبث و فحش بتمام آدمیان حرام است و الحال فرمودید زنهای نوح و لوط بشوهرهای خود خیانت کردند این دو جمله متناقض نیست! و آیا این گفتار شما زننده نیست!که نسبت خبث و فحش و خیانت به همسرهای انبیاء بدهید.

داعی- حتم دارم عمدا سهو می فرمائید و وقت مجلس را می گیرید و خودتان می دانید که مغالطه فرمودید ولی از مثل شما عالم دانشمندی انتظار مغالطه کاری نداشتم با اینکه خودتان معنای خیانت را در آیه شریفه می دانید و قطعا طرفداری شما از همسرهای انبیاء برای آنست که نکند توسعه یافته و بر خلاف مقصود شما کشف حقایق شود.

در چگونگی خیانت زنهای نوح و لوط

عجب است از شما خیانت را تعبیر بفحشاء نمودید و حال آنکه بین فحشاء و خیانت فرق بسیار است، زنان انبیاء بکلّی از فحشاء معرّی و مبرّی بوده اند فقط صحبت در خیانت است.

اوّلا همسر هر پیغمبری وقتی بر خلاف رفتار و گفتار و دستور آن پیغمبر عمل کند البته خائن است.

ثانیا دعاگو نگفتم خیانت کردند که شما مغلطه نموده مورد اشکال قرار دادید بلکه صریح آیه شریفه است که خداوند متعال فرموده فخانتاهما و خیانت آنها خیانت فحشاء نبوده زیرا که عرض کردم زوجات انبیاء عموما از این نوع خیانت مبرّی بودند پس خیانت آنها بتمرّد أوامر و کفر و نفاق بوده است.

زن نوح پیغمبر مخالف با شوهر بود و بمردم بدگوئی از حضرت نوح می نمود و

ص :720

می گفت شوهر من دیوانه است چون من همیشه با او هستم از حالات او بخوبی مسبوقم فریب او را نخورید.

و زن حضرت لوط قوم او را از مهمانان تازه وارد خبر می داد و اسرار خانه شوهر را بجبابره و دشمنان حضرت می رسانید و باعث فتنه و فساد می شد.

معنای آیه شریفه

و اما معنای آیه شریفۀ سورۀ نور که شما استشهاد بر له خود نمودید چنین است بنا بر تحقیق مفسّرین،و از معصوم هم رسیده که زنان ناپاک برای مردان ناپاک شایسته و مردان ناپاک راغب بایشانند و زنان پاک لایق مردان پاک اند و مردان پاک بایشان مایلند و این معنی آیۀ اول همین سوره نور است که می فرماید:

اَلزّٰانِی لاٰ یَنْکِحُ إِلاّٰ زٰانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّٰانِیَةُ لاٰ یَنْکِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِکٌ

(1)

.

خلاصه آیۀ شریفه الخبیثات للخبیثین ابدا مطابقت با مدّعای شما نمی نماید و آیه معنائی دارد که ربطی بهدف و مقصد شما ندارد.

اشاره بحالات عایشه

و امّا ام المؤمنین عایشه اگر مورد انتقاد قرار گرفته نه از نظر حبّ و بغض بطرفی است،بلکه از جهت ندانسته کاریهای او بوده که در تمام دوره عمر آرام نبوده و پیوسته اعمالی از او صادر و ظاهر گردیده که از هیچ کدام از زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتی حفصه دختر عمر هم مثل این اعمال صادر نشده نقد و انتقادات جامعۀ شیعه در حدود انتقاداتی است که علمای خودتان نقل نموده اند که آن زن ناراحت تاریخ زندگی خود را لکه دار نموده.

شیخ- خودتان انصاف دهید آیا سزاوار است با بیاناتی که قبلا نمودید از مثل شما شخص شریف متینی جملاتی ابراز شود که ام المؤمنین تاریخ خود را ملکوک نموده است.

داعی- زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باستثنای خدیجۀ ام المؤمنین همگی برای ما

ص :721


1- 1) مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک نکاح نمی کند و زن زانیه هم جز با مردانی زانی و مشرک نکاح نخواهد-یعنی این دو فرقه بهم متمایل می باشند.

یکسان اند امّ سلمه و سوده و عایشه و حفصه و میمونه و دیگران همه امّهات المؤمنین اند وضع رفتار و افعال و اعمال عایشه او را از دیگر زنان ممتاز و تاریخ او را لکه دار نموده.

این کلام داعی نیست بلکه اکابر علمای خودتان زندگانی او را ملکوک ضبط نموده اند افعال نیک و بد هر کس زیر پرده نمی ماند عاقبت آشکار می شود.

منتها شماها روی حبّ و وداد غمض عین نموده مطابقه اخبار را ندیده گرفته حمل بصحّت نموده دفاع می نمائید.

ما همان می گوئیم که علمای خودتان می گویند خیلی عجب است اگر علماء و مورّخین سنّی بنویسند و بگویند عیبی ندارد و مورد انتقاد شما قرار نمی گیرد.

ولی اگر بیچاره شیعه همان را بنویسد و بگوید هزار عیب و تهمت بر او بسته و مورد اعتراض قرار می دهید.

شما اگر ایرادی دارید اول بعلمای خودتان بنمائید،که چرا در کتب خود ثبت نموده اند.

شیخ- لا بد از مخالفتی که با علی کرّم اللّه وجهه نموده شما خورده بینی می نمائید.

داعی أوّلا خورده بینی نداریم بلکه کلّی بینی می باشد-مخالفت با امیر المؤمنین و امام حسن و اهل بیت طهارت بجای خود محفوظ است ولی اساس لکه در تاریخ زندگانی امّ المؤمنین عایشه از زمان خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سرچشمه می گیرد که روی فطرت و اخلاق ذاتی خود پیغمبر را اذیت و آزار می نمود تا بدیگران رسید و پیوسته متمرّد امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است.

شیخ- عجب است ام المؤمنین محبوبه رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم را آن قدر شما پست می دانید که حاضر شوید بگوئید رسول خدا را اذیت می نموده چگونه ممکن است قبول نمود این ادعای شما را و حال آنکه قطعا ام المؤمنین قرآن کریم خوانده آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً

ص :722

مُهِیناً

(1)

بنظرش رسیده چگونه در مقام اذیّت و آزار آن حضرت بر آمده تا ملعون خداوند متعال گردد در دنیا و آخرت و عذاب سخت با ذلّت و خواری را برای خود در آخرت مهیّا نماید پس قطعا این مطلب کذب محض و از تهمتهای شیعیان می باشد.

داعی- خواهش می کنم آن قدر فحش ندهید-زیرا مکرر عرض کردم که شیعیان اهل تهمت و افترا نیستند برای آنکه آن قدر دلیل واضح در دست است که احتیاج بدسیسه بازی ندارند.

امّا راجع بآیۀ شریفه تصدیق می کنم ام المؤمنین عایشه این آیه را تنها ندید بلکه پدرش ابی بکر و کبار صحابه همگی دیدند؟با مطابقت اخباری که در لیالی ماضیه عرض نمودم کشف بسیاری از حقایق می شود اگر انصاف در کار باشد.

آزار دادن عایشه پیغمبر را

امّا موضوع آزار دادن عایشه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را-فقط در کتب علماء شیعه نمی باشد.

بلکه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند که مکرر اسباب زحمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رنجاندن خاطر آن حضرت گردید.

چنانچه امام غزالی در ص 135 جزء دوم احیاء العلوم باب 3 کتاب آداب النکاح چندین خبر در مذمّت عایشه نقل نموده که از جمله مقابلۀ او با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قضاوت ابی بکر است که مولی علی متقی هم در ص 116 جلد هفتم کنز العمال و ابو یعلی در مسند و ابو الشیخ در کتاب امثال آورده اند که ابی بکر رفت بملاقات دخترش عایشه چون بین پیغمبر و عایشه دلتنگی شده بود ابو بکر را بقضاوت طلبید در وقت سخن گفتن عایشه کلمات اهانت آمیز می گفت ضمنا بآن حضرت عرض می کرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن!!چنان این حرف اهانت آمیز در أبو بکر مؤثّر شد که سیلی سختی بصورت دخترش زد که خون بر جامه اش سرازیر شد.و نیز امام غزّالی در همان باب نکاح و دیگران نقل نموده اند که ابی بکر وارد شد بمنزل دخترش فهمید

ص :723


1- 1) آنان که خدا و رسول او را(بعصیان و مخالفت)آزار و اذیت می کنند،خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده(و از رحمت خود دور فرموده)و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.

رسول اللّه از عایشه دلتنگ است گفت آنچه میان شما واقع شده بیان کنید تا من قضاوت نمایم پیغمبر اکرم بعایشه فرمود تکلمین او اکلم تو حرف می زنی یا من حرف بزنم در جواب عرض کرد بل تکلم و لا تقل الا حقا شما حرف بزنید ولی نگوئید مگر حرف حق و راست!!.

و در جملۀ دیگر از کلامش بآن حضرت عرض کرد:انت الذی تزعم انّک نبیّ اللّه توئی آن کسی که گمان می کنی پیغمبر خدا هستی!!.

آیا این جملات طعن بمقام نبوّت نبوده مگر عایشه آن حضرت را پیغمبر بر حق نمی دانست که چنین کلماتی نسبت بآن حضرت اداء می نمود.

از این قبیل اهانتها در کتب شما بسیار رسیده که تماما اسباب آزار و اذیّت و رنجاندن دل آن حضرت بوده.

چرا علماء و مورخین فریقین بلکه بیگانگان در تاریخ اسلام از سایر زوجات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرفی نزدند و انتقادی ننمودند حتّی از حفصه دختر عمر این نوع انتقادات ننمودند-فقط اعمال و رفتار خود عایشه معرّف او به بدی شده ما درباره عایشه همان گوئیم که اکابر علماء خودتان گفته اند.

آیا کتابهای امام غزّالی و تاریخ طبری و مسعودی و ابن اعثم کوفی و دیگران را مطالعه ننموده اید که علمای بزرگ خودتان او را متمرّد أوامر خداوند متعال و رسول اللّه بحساب آورده اند آیا تمرّد امر خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمودن موجب سعادت و خوشبختی می شود.

آنگاه گله می کنید که چرا داعی گفتم تاریخ زندگانی ام المؤمنین ملکوک است.

کدام لکۀ تاریخی بزرگتر از تمرّد امر خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قیام نمودن در مقابل خلیفه پیغمبر و جنگ کردن با وصی ثابت آن حضرت بوده.

و حال آنکه در آیه 33 سوره 33(احزاب)خطاب بتمام زنان آن حضرت می فرماید وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ (1).

ص :724


1- 1) در خانهایتان بنشینید و آرام گیرید(و بی حاجت و ضرورت از خانه بیرون نروید) و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خودآرائی نکنید.

تمام زنان آن حضرت اطاعت این امر را نمودند و جز برای امر ضروری از خانه بیرون نمی آمدند حتی أعمش هم روایت می کند.

گفتار سوده زوجۀ رسول الله

چنانچه در صحاح و کتب محدثین و مورخین خودتان ثبت است که بسوده زوجۀ رسول اللّه گفتند چرا حجّ و عمره نمی کنی و از این فیض عظمی بازمانده ای ؟سوده در جواب گفت که یک بار حج بر من واجب بود بجای آوردم بعد از این حج و عمرۀ من اطاعت امر حقّ است که فرموده و قرن فی بیوتکنّ پس از خانه بیرون نروم چنانچه امر فرموده حتی عزم دارم پای از حجره ای که رسول خدا مرا در آن نشانده حتی الامکان بیرون نگذارم تا بمیرم(همین قسم هم عمل کرد و از خانه بیرون نرفت تا جنازه اش را بیرون بردند)مگر سوده یا عایشه و ام سلمه برای ما فرقی دارند تمام آنها زنان پیغمبر و امهات المؤمنین اند منتهی در اعمال فرق می کنند.

احترام امت بعایشه و حفصه نه از جهت آنست که دختران ابی بکر و عمر بودند (گرچه شما بهمین جهت احترام می نمائید)بلکه برای آنست که زوجه و همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند و زنان آن حضرت وقتی مقام افتخار دارند که متّقی و پرهیزکار باشند چنانچه در آیۀ 31 سوره 33(احزاب)صریحا می فرماید یا نساء النبیّ لستنّ کاحد من النساء ان اتّقیتنّ.

حاصل معنی آنکه ای زنان پیغمبر شما مانند یکی از زنان نیستید(یعنی از حیث شرافت و فضیلت برتر از همه هستید)بیک شرط و آن اینکه اگر متّقی و خدا ترس و پرهیزکار باشید.

مخالفت و جنگ عایشه با علی علیه السّلام

پس سوده یک زن مطیعه و متّقیه و فرمانبردار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است،عایشه هم زن متمرده آن حضرت بوده که بر خلاف دستور خدا و پیغمبر فریب طلحه و زبیر را خورده(یا روی بغض و عداوت شخصی با علی علیه السّلام)ببصره رفته عثمان بن حنیف را که از بزرگان صحابه و والی بصره از جانب علی علیه السّلام بوده گرفتند و موهای سر و صورت و ابروان

ص :725

او را کندند و بعد از ضرب تازیانه مفصل اخراجش نمودند صد نفر متجاوز از مردمان بی دفاع بیچاره را بقتل رسانیدند چنانچه ابن اثیر و مسعودی و محمّد بن جریر طبری و ابن ابی الحدید و غیرهم مفصل نوشته اند.

آنگاه سوار بر شتر عسکر نام شده که با پوست پلنگ و زره پوشانده بودند مانند یک مرد جنگی(زمان جاهلیت)بمیدان حاضر شد و خون هزاران نفر بجهت قیام ایشان ریخته گردید.

آیا این لکه نبود که مردان بی شرف از خدا بی خبر زنان خود را در خانه ها و پشت پرده ها نشانده ولی زوجه و همسر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآن افتضاح در ملاء عام حاضر نمایند آیا این عمل تمرّد امر خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده است.

فضائل علی قابل شماره نیست

آن هم در مقابل علی بن أبی طالب علیه السّلام شخصیت بزرگی که اکابر علمای خودتان در فضائل و مناقب او آن همه خبر نقل نموده اند که قابل شماره و إحصاء نیست.

چنانچه امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و امام فخر رازی در تفسیر کبیر و خطیب خوارزم در مناقب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم مودة القربی از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب و حبر امت عبد اللّه بن عباس نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود لو أنّ البحر مداد و الریاض اقلام و الانس کتّاب و الجنّ حسّاب ما احصوا فضائلک یا ابا الحسن (1).

جائی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب فضایل آن جناب چنین کلماتی فرماید که اگر تمام جن و انس بخواهند فضایل آن حضرت را بنویسند-نتوانند-چگونه ما می توانیم فضایل عالیه اش را با لسانهای الکن و قلمهای شکسته حصر نمائیم.

مع ذلک تا آنجا که توانسته اند و قدرت پیدا نموده اند علاوه بر اکابر علمای

ص :726


1- 1) اگر دریا مرکب شود و درختها قلم گردد و بنی آدم نویسنده و طایفه جن حساب کننده نمی توانند شماره و احصا کنند فضایل تو را یا ابا الحسن(کنیۀ علی علیه السّلام بود).

شیعه علمای خودتان با کمال ملاحظه ای که داشته اند و بعضی با منتهی درجه تعصّب و عناد مانند قوشچی و ابن حجر و روزبهان و غیر آنها کتابهای خود را پر نموده اند بمختصری از بسیار از فضایل و مناقب آن حضرت.

اخبار در فضایل و مناقب علی

صحاح ستّه را دقیقا مطالعه نمائید بعلاوه در مودة القربی میر سیّد علی همدانی و معجم طبرانی و مطالب السئول محمد بن طلحۀ شافعی و مسند و فضایل امام احمد بن حنبل و جمع بین الصحیحین حمیدی و مناقب اخطب الخطباء خوارزمی و ص 449 جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و فصول المهمّه ابن صباغ مالکی مخصوصا در ص 124 از حافظ عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی در کتاب معالم العترة النبویّة از فاطمۀ زهراء سلام اللّه علیها که فرمود در شام عرفه پدرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیرون آمد نزد ما و فرمود:

انّ اللّه عزّ و جلّ باهی بکم الملائکة عامّة و غفر لکم عامّة و لعلیّ خاصّة و انّی رسول اللّه غیر محابّ لقرابتی ان السعید کلّ السعید من احبّ علیّا فی حیاته و بعد موته و انّ الشقیّ من ابغض علیّا فی حیاته و بعد مماته (1).

و نیز در همان کتاب ها خبر مفصّلی را که گمان می کنم شبهای گذشته هم عرض کرده باشم نقل می نمایند از خلیفه عمر بن الخطاب از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که در آخر آن خبر بعلی علیه السّلام فرمود کذب من زعم انّه یحبّنی و هو مبغضک یا علیّ من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احبّه اللّه و من احبّه اللّه ادخله الجنّة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه اللّه و ادخله النار (2).

ص :727


1- 1) خدای عز و جل مباهات می کند بشماها ملائکه را عموما و آمرزیده شماها را عموما و علی را خصوصا و من که رسول خدایم بدون اینکه نظر محبت و دوستی بخویشانم داشته باشم بدرستی که سعید با تمام سعادت کسیست که دوست بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش و شقی با تمام شقاوت کسیست که دشمن بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش.
2- 2) دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد یا علی کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و کسی را که خدا دوست دارد داخل بهشت می کند و کسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن دارد خدا او را دشمن دارد و داخل آتش می کند.

دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد

و نیز در همان کتاب از کتاب الال ابن خالویه از ابی سعید خدری نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی فرمود حبّک ایمان و بغضک نفاق و اوّل من یدخل الجنّة محبّک و اوّل من یدخل النار مبغضک (1)و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربی و حموینی در فرائد نقل می کنند که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان اصحاب فرمود.

لا یحبّ علیّا الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ کافر و جای دیگر فرمود لا یحبّک الاّ مؤمن و لا یبغضک الاّ منافق (2).

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در ص 119 کفایت الطالب ضمن باب 62 نقلا از تاریخ دمشق و محدث شام و محدث عراق از حذیفه و جابر از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود علیّ خیر البشر من ابی فقد کفر (3).

و نیز از عطا روایت نموده که سؤال نمودند از عایشه حال علی علیه السّلام را گفت ذاک خیر البشر لا یشکّ فیه الاّ کافر (4).

و می گوید حافظ ابن عساکر در تاریخ خود که صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علی علیه السّلام است در مجلّد پنجاهم همین خبر را از عایشه نقل نموده.

و محمّد بن طلحه شافعی در ص 17 مطالب السئول و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه از ترمذی و نسائی از ابی سعید خدری نقل می نمایند که گفت ما کنّا نعرف المنافقین علی عهد رسول اللّه الاّ ببغضهم علیّا (5).

ص :728


1- 1) دوستی تو یا علی ایمانست و دشمنی تو نفاق و اول کسی که وارد بهشت می شود دوست تو می باشد و اول کسی که وارد آتش می شود دشمن تو می باشد.
2- 2) علی را دوست نمی دارد مگر مؤمن و او را دشمن نمی دارد مگر کافر.آنگاه فرمود تو را دوست نمی دارد یا علی مگر مؤمن دشمن نمی دارد مگر منافق.
3- 3) علی بهترین بشر است هر کس ابا نماید(و قبول نکند)کافر است.
4- 4) علی بهترین بشر است شک در این معنی نمی نماید مگر کافر.
5- 5) ما در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله منافقین را ببغض و کینه علی می شناختیم.

و نیز در فصول المهمّه نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بامیر المؤمنین علی علیه السّلام حربک حربی و دمک دمی و انا حرب لمن حاربک لا یحبک الاّ طاهر الولادة و لا یبغضک الاّ خبیث الولادة لا یحبک الاّ مؤمن و لا یبغضک الاّ منافق (1).

شیخ- این قبیل اخبار اختصاص بعلی کرم اللّه وجه ندارد بلکه درباره خلفاء راشدین رضی اللّه عنهم هم وارد شده است.

داعی- ممکن است از آن اخبار نمونه ای بیان فرمائید تا کشف حقیقت گردد.

شیخ- عبد الرحمن بن مالک مغول بسند خود از جابر نقل می نماید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود لا یبغضن ابا بکر و عمر مؤمن و یحبهما منافق.

داعی- بازهم بیان جنابعالی موجب تعجب گردید آقای من مگر فراموش فرمودید قرار داد شب اول را که بنا شد استشهاد ما باحادیث یک طرفه نباشد حال هم که می خواهید استشهاد یک طرفه نمائید باحادیث صحیح الاسناد بنمائید نه باین قبیل احادیث مجعول مخدوش غیر قابل قبول از روات کذّاب وضّاع.

شیخ- شما تصمیم گرفته اید هر حدیثی از ما بشنوید بنحو اهانت رد نمائید.

داعی- متأسفانه داعی تنها رد ننموده بلکه اکابر علمای خودتان هم رد نموده اند خوبست مراجعه نمائید بمیزان الاعتدال ذهبی و ص 236 جلد دهم تاریخ خطیب بغدادی و ببینید که از بسیاری از أئمه جرح و تعدیل در ترجمه حال عبد الرحمن بن مالک نقل نموده اند که انه کذّاب افّاک وضّاع لا یشک فیه احد.

یعنی بدرستی که(عبد الرحمن مذکور)دروغگو و تهمت زننده و وضع و جعل کننده حدیث است که احدی شک در این معنی ندارد.

شما را بخدا انصاف دهید آیا این خبر یک طرفۀ شما از یک مرد دروغگوی

ص :729


1- 1) یا علی جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است خون تو خون من است و من در جنگم با کسی که با تو جنگ نماید یا علی دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر کسی که ولادتش ناپاک بوده دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.

جعّال برابری می کند با آن همه اخباری که از طرف اکابر علمای خودتان نقل گردیده که برای نمونه ببعض از آنها اشاره نمودم.

خوبست مراجعه نمائید به ص 390 جلد ششم جامع الکبیر سیوطی و ص 215 جلد دوم ریاض النضره محب الدین و ص 299 جلد دوم جامع ترمذی و ص 46 جلد سیم استیعاب ابن عبد البر و ص 295 جلد ششم حلیة الاولیاء حافظ ابو نعیم و ص 17 مطالب السئول محمّد بن طلحة شافعی و ص 126 فصول المهمّه ابن صباغ مالکی و ببینید که هر یک بعبارات مختلفه از ابو ذر غفاری نقل نموده اند که گفت ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلّی اللّه علیه و آله الاّ بثلاث بتکذیبهم الله و رسوله و التخلف عن الصلاة و بغضهم علی بن أبی طالب علیه السّلام-و عن ابی سعید الخدری قال کنا نعرف المنافقین ببغضهم علیّا و ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول اللّه الاّ ببغضهم علیا (1).

و نیز امام احمد حنبل در ص 95 و 138 جلد اول مسند و ابن عبد البر در ص 37 جلد سیم استیعاب و احمد خطیب بغدادی در ص 426 جلد چهاردهم تاریخ بغداد و ابن ابی الحدید در ص 264 جلد چهارم شرح نهج البلاغه و امام نسائی در ص 117 جلد هشتم سنن و ص 27 خصائص العلوی و حموینی در باب 22 فرائد و ابن حجر در ص 509 جلد دوم اصابه و حافظ ابو نعیم در ص 185 جلد چهارم حلیة الاولیاء و سبط ابن جوزی در ص 15 تذکره و سیوطی در ص 152 و 408 جامع الکبیر و محمّد ابن طلحة شافعی در ص 17 مطالب السئول و ترمذی در ص 13 جلد دوم جامع بعبارات مختلفه گاهی از ام سلمه و ابن عبّاس آورده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا علی لا یحبّک منافق و لا یبغضک مؤمن-لا یحبّک الاّ مؤمن و لا یبغضک الاّ منافق لا یحبّ علیّا المنافق و لا یبغضه مؤمن (2).

ص :730


1- 1) ما منافقین را در زمان رسول اللّه(ص)نمی شناختیم مگر بسه علامت 1-تکذیب نمودن خدا و پیغمبر 2-تخلف نمودن از نماز 3-دشمنی با علی(ع).
2- 2) یا علی منافق تو را دوست نمی دارد مؤمن تو را دشمن نمی دارد-تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق دوست نمی دارد علی را منافق و دشمن نمی دارد او را مؤمن.

و ابن ابی الحدید در ص 364 جلد اوّل شرح نهج از شیخ ابو القاسم بلخی شیخ معتزله نقل می نماید که گوید و قد اتفقت الاخبار الصحیحة التی لا ریب فیها عند المحدّثین علی انّ النبیّ(ص)قال له لا یبغضک الاّ منافق و لا یحبّک الاّ مؤمن (1).

و نیز در ص 264 جلد چهارم خطبه أمیر المؤمنین علیه السّلام را نقل می نماید که فرمود لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی و لو صببت الدنیا بجمّاتها علی المنافق علی ان یحبّنی ما احبّنی و ذلک انه قضی فانقضی علی لسان النبیّ الامیّ صلّی اللّه علیه و آله انّه قال یا علی لا یبغضک مؤمن و لا یحبّک منافق (2).

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار رسیده برای نمونه بمقتضای وقت مجلس همین چند خبر را که در نظر داشتم ذکر نمودم.

اینک از آقایان محترم تمنا می کنم منصفانه قضاوت فرمائید که قیام عایشه و جنگ با علی علیه السّلام آیا جنگ با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده آیا این جنگ و وادار نمودن مردم را بجنگ علی علیه السّلام از روی حب و محبّت و دوستی بوده یا از روی بغض و کینه و عداوت بدیهی است احدی نمی گوید که جنگ بین دو نفر روی محبت و دوستی می باشد محققا روی بغض و عداوت بوده آیا در این همه اخبار که نمونه ای از آنها ذکر شد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یکی از علامات کفر و نفاق را بغض و جنگ با علی قرار نداده آیا تطبیق این اخبار با قیام عایشه ام المؤمنین و جنگ با علی علیه السّلام چگونه خواهد بود.متمنی است بدون نظر حبّ و بغض از روی انصاف قضاوت بحق نمائید.

ص :731


1- 1) اتفاقی جمیع محدثین است در اخبار صحیحه ای که شکی در صحت آن نمی باشد که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بعلی علیه السّلام فرمود دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن.
2- 2) اگر با این شمشیر خود بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد هرگز مرا دشمن نمی دارد و اگر تمام دنیا را بدهم بمنافق که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نمی دارد و این همان است که بر زبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم گذشت که فرمود دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.

عجبا خبری بخاطرم آمد که میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربی از خود عایشه نقل نموده که گفت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انّ اللّه قد عهد الیّ من خرج علی علیّ فهو کافر فی النار (1).

عجب آنکه وقتی باو اشکال کردند که چرا با شنیدن چنین کلامی از پیغمبر بر علی خروج نمودی عذر غیر مقبول(بدتر از گناه)آورد گفت نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتّی ذکرته بالبصرة یعنی فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آنکه در بصره یادم آمد.

شیخ- با چنین بیانی که خود می کنید پس چه اشکالی بر ام المؤمنین رضی اللّه عنها دارید بدیهی است آدمی مرکز سهو و نسیان می باشد.

داعی- ممکن است داعی هم بگویم در روز جمل که نائرۀ حرب مشتعل بود حدیث را فراموش نموده ولی از روز حرکت از مکه که تمام دوستان حتی زنان پاک رسول اللّه منعش نمودند که حرکت بیجا مکن زیرا مخالفت با علی مخالفت با پیغمبر است بازهم حدیث یادش نبود؟!.

آیا مورّخین خودتان که وقعۀ جمل را نوشتند یادآور نشدند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند عایشه بترس از آن راهی که سگهای حوأب بر تو پارس نمایند وقتی عازم بصره بود اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند و سگها اطراف محمل او را گرفته پارس نمودند سؤال نمود اینجا کجا است گفتند حوأب متوجّه خبر و فرموده رسول خدا شد چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا ببصره رسید و آن فتنه عظیم را برپا نمود آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقّا متعمّدا عالما عارفا طی طریق نمود؟!.

آیا این دلیل لکه بزرگی نبود که دامن امّ المؤمنین عایشه را آلوده نمود که به هیچ آبی پاک نخواهد شد چه آنکه عالما عامدا تمرّد امر خدا و پیغمبر نمود و فریب

ص :732


1- 1) خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی(علیه السّلام)بنماید کافر است و جایگاه او در آتش می باشد.

طلحه و زبیر را خورد و بجنگ خلیفه و وصی پیغمبر رفت با آنکه خودش می گفت پیغمبر فرموده هر کس با علی جنگ کند و خروج بر او بنماید کافر است؟!!.

آیا جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام وصی و خلیفه پیغمبر و اسباب زحمت و انقلاب جنگ را اول کار خلافت فراهم نمودن آزار پیغمبر نبوده مگر نه در حدیث است که شب گذشته با اسناد آن عرض کردم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من آذی علیا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله أیها الناس من آذی علیا بعث یوم القیمة یهودیا او نصرانیا (1).

کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره بأمر عایشه

آیا این اخبار در کتب معتبرۀ خودتان نیست پس چرا اعتراض بشیعیان می نمائید آیا خونهای مؤمنین پاک و زجر عثمان بن حنیف از صحابه پاک رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قتل زیاده از صد نفر از حفّاظ و خزانه دارهای بی سلاح که اهل جنگ نبودند که چهل نفر آنها را در مسجد کشتند بگردن مسبب و مؤسّس جنگ نبوده است که علامۀ مسعودی در ص 7 جلد دوم مروج الذهب باین عبارت نوشته فقتل منهم سبعون رجلا غیر من جرح و خمسون من السبعین ضربت رقابهم صبرا من بعد الاسر و هؤلاء اول من قتلوا ظلما فی الاسلام (2).

و شرح مبسوط آن وقایع را ابن جریر و ابن اثیر و دیگران از علماء و مورخین خودتان نقل نموده اند.

یا این اخبار را از کتب معتبره خود خارج کنید(چنانچه در چاپهای جدید کتب، علمای شما دست بتحریف زده بلکه بعض مطالب را ساقط می نمایند)و علماء اعلام و اکابر مورخین را تکذیب نمائید یا طعن و اعتراض و انتقاد را از شیعیان بر طرف کنید زیرا شیعیان نمی گویند مگر آنچه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده بخدا قسم جماعت شیعیان بی تقصیرند فرق ما و شما اینست که شما این اخبار وارده در کتب معتبرۀ خود را سطحی مطالعه

ص :733


1- 1) کسی که اذیت نماید علی را مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده ای گروه مردم کسی که اذیت کند علی را در قیامت یهودی یا نصرانی مبعوث گردد.
2- 2) (غیر از آنچه مجروح نمودند)هفتاد نفر از خزانه دارهای بی سلاح حافظ بیت المال را کشتند و پنجاه نفر از آن هفتاد نفر را گردن زدند و کشتند بکشتن صبر و زجر و این جماعت اول کشته گانی بودند در اسلام که مظلوم کشته شدند.

می نمائید و روی قاعدۀ حب الشیء یعمی و یصم وقایع مهمّۀ تاریخی را تطبیق با اخبار نمی نمائید و پیوسته حسن نظر إعمال و دفاع بی مورد نموده و توجهی بحقایق نمی نمائید و یا اگر می نمائید در مقام پرده پوشی در آمده و آنها را بطریقی تبرئه می نمائید که یضحک به الثکلی.

ولی ما عمیقانه و بی طرفانه و منصفانه می نگریم و اخبار وارده در کتب فریقین را تطبیق با وقایع نموده کشف حقایق می نمائیم-در موقع تطبیق هم هرکجا که دیدید بی جا و مخدوش و مغرضانه است اعتراض منطقی نموده قبول نفرمائید خیلی هم ممنون خواهم شد

شیخ- فرمایشات شما صحیح است ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها بشر بوده است معصوم نبوده البته فریب خورده خطائی از او سر زده روی سادگی فریب دو نفر از کبار صحابه را خورده ولی بعد توبه نموده خداوند هم از او گذشت فرمود.

داعی-اولا اقرار نمودید که کبار صحابه خطا کار و فریبنده بودند«و حال آنکه از حاضرین تحت الشجره و بیعت الرضوان بودند»پس خبر شما که سابقا در لیالی ماضیه برای تبرئه صحابه بیان نمودید که صحابه هر یک مانند ستاره ای هستند که اقتدای بآنها اسباب هدایت می شود بخودی خود باطل می گردد.

ثانیا فرمودید ام المؤمنین عایشه توبه نمود این معنی ادعای محض است قیام و جنگ و کشتار مسلمین عند العموم ثابت،ولی توبه ایشان غیر معلوم و مورد اتّکاء نمی باشد.

ممانعت نمودن عایشه از دفن نمودن امام حسن علیه السّلام در جوار پیغمبر

ولی آنچه مسلّم است ام المؤمنین عایشه جنسا آرام نبوده حرکات بچه گانۀ مترادفی داشته که هر یک موجب فساد در تاریخ زندگانی او گردیده بقول شما اگر توبه نموده و پشیمان گردیده و آرام شده پس چرا بعدها در مقابل جنازه سبط رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن فساد و عملیات را انجام داد که هر شنونده ای را متأثر می نماید؟.

نه همان فقط رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را می رنجاند و می آزرد و یا سوار شتر شده مانند زنان دوره جاهلیّت و بجنگ وصی و خلیفه پیغمبر رفت که بگوئیم با زندگان مخالفت و ضدّیت

ص :734

داشته بلکه سوار قاطر شد و سر راه بر جنازه سبط اکبر پیغمبر امام حسن علیه السّلام گرفت چنانچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند مخصوصا یوسف سبط ابن جوزی در ص 122 تذکرة خواص الامه و علامه مسعودی صاحب مروج الذهب در ص 136 اثبات الوصیة و ابن ابی الحدید در اول ص 18 جلد چهارم شرح نهج البلاغه نقلا از ابو الفرج و یحیی بن الحسن صاحب کتاب النسب و محمد خواوند شاه در جلد دوم روضة الصفا و واقدی و منوفی احمد بن محمد حنفی در ترجمه تاریخ اعثم کوفی و ابن شحنه در روضة المناظر و ابو الفداء و دیگران در تاریخ خود آورده اند که وقتی جنازه آن حضرت را حرکت دادند عایشه سوار بر قاطر شد با جماعتی از بنی امیه و غلامان آنها سر راه بر جنازه بستند گفتند نمی گذاریم امام حسن را پهلوی قبر پیغمبر دفن نمائید ابن عباس بروایت مسعودی گفت تعجب است عایشه از حال تو اما کفاک ان یقال یوم الجمل حتّی یقال یوم البغل یوما علی جمل یوما علی بغل بارزة عن حجاب رسول اللّه تریدین اطفاء نور اللّه و اللّه متمّ نوره و لو کره المشرکون-انّا للّه و انّا الیه راجعون (1).

و بعضی نوشتند باو فرمود تجملت تبغّلت-و ان عشت تفیلت-لک تسع من الثمن- و فی الکلّ تصرّفت (2).

بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و آنها را دفع نمایند حضرت امام حسین علیه السّلام جلوگیری نمود فرمود برادرم وصیّت نموده حاضر نیستم بقدر شاخ حجامتی در عقب جنازه من خون ریخته گردد-فلذا بامر آن حضرت برگرداندند جنازه را و در بقیع دفن نمودند.

ص :735


1- 1) آیا کفایت نمی کند تو را روز جمل(یعنی سوار شدی بمیدان جنگ آمدی)تا اینکه بگویند مردم روز استر(یعنی سوار استر شدی سر راه بر جنازۀ پسر پیغمبر گرفتی)یک روز سوار بر شتر و یک روز سوار بر استر شده حجاب رسول خدا(ص)را پاره کردی تصمیم داری نور خدا را خاموش نمائی و حال آنکه خداوند نور خود را بحد کمال می رساند هرچند مکره طبع مشرکین باشد.
2- 2) گاهی سوار شتر و روزی سوار استر می شوی اگر زنده بمانی سوار فیل هم خواهی شد (کنایه از اینکه بجنگ خدا خواهی رفت)و حال آنکه تو از هشت یک فقط نه یکی داری و عدوانا تمام را تصرف کردی.

سجده و شادی نمودن عایشه در شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام

اگر توبۀ عایشه صحت دارد و بر جنگ با امیر المؤمنین پشیمان گردیده بود پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید سجده شکر بجای آورد چنانچه ابو الفرج اصفهانی صاحب اغانی در آخر شرح حالات آن حضرت در مقاتل الطالبیّین آورده لما ان جاء عائشة قتل امیر المؤمنین علی علیه السّلام سجدت (1).

اگر واقعا توبه نموده و پشیمان گردیده بود پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید اظهار فرح و شادمانی نمود چنانچه محمد بن جریر طبری در حوادث سال چهلم هجری تاریخ خود و ابو الفرج اصفهانی در آخر حالات آن حضرت در مقاتل الطالبیّین آورده اند زمانی که خبر شهادت آن حضرت را غلامی باو داد گفت:

فالقت عصاها و استقرت بها النوی

کما قر عینا بالایاب المسافر

القاء عصا کنایه از اطمینان قلب و آسودگی خاطر می باشد که وقتی آدمی در مکان معیّنی قلبش آرام و فکرش آسوده شد گفته می شود القی عصاه(چنانچه مسکویه در تجارب الامم و دمیری در حیات الحیوان بیان نموده اند)مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که خواست بگوید از بابت علی خیالم فارغ و سینه ام باز و فکرم راحت شد چون پیوسته انتظار هم چو خبری را داشتم مانند کسی که انتظار مسافر خود را داشته باشد که بآمدن مسافر چشمهایش روشن و قلبش آرام گردد؟!!.

پس منهم از شنیدن خبر مرگ علی چشمم روشن و قلبم آرام و خیالم راحت شد؟! آنگاه از خبرآورنده سؤال کرد که چه کس او را بقتل رسانید گفتند عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد فوری گفت فان یک نائیا فلقد نعاه-غلام لیس فی فیه التراب-یعنی اگر علی دور از من است خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود گفت آیا سزاوار است دربارۀ علی علیه السّلام این قسم خوش حالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمائی دید بد شد در

ص :736


1- 1) چون خبر قتل و شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام بعایشه رسید سجدۀ(شکر)نمود.

جواب گفت بخود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم چنانچه باز این حالت بمن دست دهد و بازگو نمایم مرا یادآور شوید تا نگویم.

خوبست آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسأله توبه حقیقت نداشته بلکه تا دم مرگ بدشمنی خود باقی بوده است و الا با اظهار فرح سجدۀ شکر نمی نمود.

آقایان محترم این اعمال را حمل بچه چیز می نمائید آیا جز اینست که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته.

مطلب دیگری یادم آمد شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمائید و با نظر بغضاء بآنها می نگرید که چرا بخلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او را که علماء خودتان نقل نموده اند واگو می نمایند.

کلمات متضاد عایشه نسبت بعثمان

اگر از این جهت هم شده باید بام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید چه آنکه عموم اکابر علماء و مورخین خودتان مانند ابن ابی الحدید در ص 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه و مسعودی در کتاب اخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی در ص 36 تذکرة خواص الامّه و ابن جریر و ابن عساکر و ابن اثیر و دیگران از علماء و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگوئی می کرد تا آنجا که فریاد می زد اقتلوا نعثلا قتله اللّه فقد کفر (1).

ولی همین که عثمان کشته شد روی کینه و عداوت با علی علیه السّلام می گفت:

قتل عثمان مظلوما و اللّه لأطلبنّ بدمه فقوموا معی (2).

ابن ابی الحدید می نویسد انّ عائشة کانت من اشدّ الناس علی عثمان حتّی انّها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول اللّه فنصبته فی منزلها و کانت تقول للدّاخلین

ص :737


1- 1) بکشید این پیر خرفت(یعنی عثمان)را خدا بکشد او را پس بتحقیق کافر شده است.
2- 2) عثمان مظلوم کشته شد بخدا سوگند مطالبه خون او را می کنم پس قیام کنید و مرا یاری نمائید

الیها هذا ثوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لم یبل و عثمان قد ابلی سنّته (1).

و نیز ابن ابی الحدید گوید وقتی در مکّه خبر قتل عثمان بعایشه رسید گفت ابعده اللّه ذلک بما قدّمت یداه و ما اللّه بظلاّم للعبید (2).

این نوع کلمات را بدون دلیل از عایشه نسبت بخلیفه عثمان می شنوید ابدا متأثر نمی شوید ولی همین کلمات را اگر از شیعیان بیچاره بشنوید فوری حکم رفض و کفر بآنها داده قتلشان را واجب می دانید.

پس باید نظر پاک باشد اگر بدبینی بمیان آمد همه عیبی از آن بیرون می آید آنچه مسلّم است ام المؤمنین عایشه نسبت بمولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان بآن حضرت بیعت نمودند گفت:

لوددت انّ السّماء انطبقت علی الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوما (3).

آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند.

شیخ- این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلّم و ثابت است.

یکی آنکه عایشه ام المؤمنین رضی اللّه عنها را فریب دادند و آن روز متوجه بمقام ولایت علی کرم اللّه وجهه نبوده چنانچه خودش گفت فراموش نمودم و در بصره یادم آمد ثانیا توبه نمود قطعا خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.

داعی- در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان

ص :738


1- 1) بدرستی که عایشه از همه مردم نسبت بعثمان دشمن تر بود تا آنجا که پیراهن رسول خدا را در منزل خود آویخته و بواردین اظهار می کرد این پیراهن رسول خدا صلی اللّه علیه و آله است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.
2- 2) خداوند او را از رحمت خود دور گرداند بسبب کردار ناپسندیده ای که باختیار خود بیادگار گذارد و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند(آنکه را عذاب کند کیفر کردار او است).
3- 3) اگر امر خلافت علی بآخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید دوست می دارم که آسمان بزمین آید و جهان فانی گردد.

بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده چگونه بدون محاکمه می گذرد-صحیح است که خداوند ارحم الراحمین است-ولی فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة (1)علاوه تا دم مرگ خود معترف بوده که عمدا سبب وقوع حوادث گردیده فلذا بنابر آنچه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند وصیت نمود مرا پهلوی پیغمبر دفن ننمائید چه آنکه خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم چنانکه حاکم در مستدرک و ابن قتیبه در معارف و محمّد بن یوسف زرندی در کتاب اعلام بسیرة النّبی و ابن البیّع نیشابوری و دیگران نقل نموده اند که عایشه بعبد اللّه زبیر وصیت کرد ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانّی قد احدث امورا بعده (2).

اما اینکه فرمودید ام المؤمنین فراموش کار بوده و احادیث فضایل علی را در بصره یاد آورد و منع پیغمبر را از آن کار بخاطر نداشت اشتباه فرمودید خوبست کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان را ببینید تا باشتباه خود پی ببرید مخصوصا از ص 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید را مطالعه فرمائید تا حقیقت بر شما کشف گردد اینک برای روشن شدن مطلب ببعض از مندرجات آن کتاب اشاره می نمایم.

نصایح ام سلمه بعایشه

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج بمکه مشرف بود وقتی شنید عایشه بخونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر بنقل مناقب علی علیه السّلام می نمود عایشه بملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود همدست نموده ببصره بروند.

ام سلمه فرمود تا دیروز آن همه دشنام بعثمان می دادی و مذمّت می نمودی و

ص :739


1- 1) خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و بعکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند.
2- 2) دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع زیرا من بعد از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله ایجاد و احداث امور نمودم.

او را نعثل می خواندی و حالا بخونخواهی او در مقابل علی علیه السّلام برخاسته ای آیا از فضایل آن حضرت غافلی اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.

یادآوری نمودن امّ سلمه فضایل علی را برای عایشه

یادت بیاید روزی که من با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نجوی نمود و نجوی طول کشید تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمائی من منعت کردم گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی در هر نه روز یک روز نوبۀ من است آن هم تو آمده ای و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مشغول نموده ای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود بتو فرمود.ارجعی وراءک و اللّه لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الاّ و هو خارج من الایمان (1)پس تو نادم و پشیمان برگشتی عایشه گفت بلی یادم هست!!.

ام سلمه فرمود یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود کدام یک از شما صاحب شتر گنهکارید که سگهای حوأب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط برو افتاده گردد من دستم را از حیس برداشته عرض کردم یا رسول اللّه پناه می برم بخدا و برسول خدا از این امر آنگاه دست بر پشت تو زده فرمود بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند-عایشه گفت بلی یادم هست!!.

ام سلمه گفت یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم روزی علی علیه السّلام کفشهای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم ناگاه پدرت ابی بکر باتفاق عمر آمدند اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده آنها نشستند بعد از گفتگوی چندی گفتند یا رسول اللّه انّا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما امّا انّی قد أری مکانه و لو

ص :740


1- 1) برگرد بعقب بخدا قسم احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علی دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.

فعلت لتفرّقتم عنه کما تفرّقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا (1).

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم من عرض کردم یا رسول اللّه من کنت مستخلفة علیهم فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر احدا الاّ علیّا فقلت یا رسول اللّه ما أری الاّ علیّا فقال هو ذلک (2).

عایشه گفت بلی یادم هست ام سلمه گفت پس بعد از اینکه این احادیث را می دانی کجا می روی گفت برای اصلاح بین مردم می روم؟!!.

پس آقایان تصدیق نمائید ام المؤمنین عایشه فریب نخورده بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده عالما عامدا قیام نموده با آنکه ام سلمه باو یادآوری نمود احادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مع ذلک متنبّه نگردید-با اقرار بمقام حقیقت امیر المؤمنین حرکت نمود بسوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپا کرد که منجر بریختن خون مسلمانان بسیار گردید!!!.

مخصوصا در این حدیث خصف نعل بزرگترین نص و حجة است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت که وقتی ام سلمه عرض می کند یا رسول اللّه کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود فرمود دوزنده نعلین من و آن جز علی بن أبی طالب کسی نبوده است.

گناه شیعیان فقط اینست که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت وقایع مهمّۀ چهارده قرن قبل را می نگرند و بدون حب و بغض از آیات

ص :741


1- 1) ما حصل معنی آن که عرض کردند ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمائید چه کسی خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد حضرت به آن دو(ابو بکر و عمر)فرمود من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسیم(یعنی جانشین خود را)ولی(فعلا)اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید همچنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند پس ساکت گردیده بیرون رفتند.
2- 2) چه کسی بر آنها خلیفه می باشد فرمود آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم دیدیم جز علی(علیه السّلام)کسی نبود پس عرض کردم یا رسول اللّه غیر از علی کسی را نمی بینم فرمود همان(علی)خلیفه است.

قرآن مجید و آنچه در کتب معتبره علماء فریقین نوشته شده است استفاده نموده و قضاوت بحق می نمایند.

بهمین جهة معتقدند باینکه و لو بصورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی خلافت علی علیه السّلام زمانا در مرتبه چهارم قرار گرفته.

ولی این عقب ماندگی افضلیّت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.

ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ ثبت گردیده که ابی بکر(با دسائس سیاسی)در سقیفه بدون حضور علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از انصار خلیفه نامیده شد و بعد از او هم بطریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علی علیه السّلام ظاهرا مسندنشین خلافت گردیدند؟!!.

ولی با یک تفاوت که آنها خلیفة الخلق بودند یعنی عدّه ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقۀ خلافت را بگردن آنها انداختند.

ولی مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام خلیفة الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است.

شیخ- بی لطفی می فرمائید هیچ تفاوتی بین آنها نبوده همان مردمی که خلفاء ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم را بمقامات خلافت اجماعا نصب نمودند علی کرم اللّه وجهه را هم همان اشخاص بخلافت نصب نمودند.

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است

داعی- تفاوت در تعیین خلافت خلفا از جهات بسیاری واضح و آشکار است اولا اشاره باجماع فرمودید بی لطفی می نمائید که تجدید مطلب می کنید زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملا بعرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفاء در ابتداء امر واقع نشد(مراجعه شود به ص 482 تا ص 491 همین کتاب).

دلائل دیگر بر بطلان اجماع

ثانیا اگر اتّکاء شما بدلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبر برای امت ثابت

ص :742

شرعی می دانید علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود امت جمع شوند یا باصطلاح امروزیها مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند اجماع عموم(یا بقول شما)اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتّفاقی بر آن ثابت آمد آن فرد منتخب خلیفه و برگزیدۀ مردم می شود(نه خلیفه رسول خدا)و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.

و البته تصدیق می فرمائید چنین اجماعی ابدا برای هیچ یک از خلفاء در اسلام واقع نشده حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلا ثابت نمودیم(که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند)برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد.

زیرا خلافت عمر باتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره فقط بنصّ خلیفه ابی بکر بوده است اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر بخلافت تشکیل اجماع نشد و بآراء عمومی مراجعه ننمودند.

شیخ- بدیهی است چون ابی بکر را بخلافت اجماع امت معین نمود؟!قول خلیفه اول بتنهائی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم بعد از آن دیگر احتیاجی باجماع و گرفتن آراء امت در تعیین خلیفه بعدی نیست بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفۀ بعدی سندیت ثابت دارد و این حق مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع عمر را بخلافت برقرار نموده خلیفۀ ثابت پیغمبر شد؟!!.

داعی-أولا اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر(بعقیده شما)در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گوئید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند چرا این حق را از پیغمبر ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است ساقط نمودید.

و چرا آن همه نصوص عالیۀ واضحه ای را که صراحة و کنایة رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علی علیه السّلام نمود و در کتب معتبره خودتان پر است (و ما هم در شبهای قبل ببعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث

ص :743

امّ سلمه بعرضتان رسید)نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک تأویلات بارده نمودید مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده.

واقعا جای تعجب است که روی چه اصل می فرمائید قول ابی بکر در تعیین عمر بخلافت سندیّت دارد؟ولی قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سندیّت ندارد؟و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارده می نمائید؟!.

ثانیا از کجا و بچه دلیل می فرمائید خلیفۀ اول که باجماع معیّن شده حق دارد خلیفۀ بعدی را معین نماید آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است قطعا جواب منفی است.

ثالثا می گوئید خلیفه اول که باجماع معین شد در تعیین خلفاء بعدی دیگر احتیاج باجماع نمی باشد همان خلیفۀ منصوب از جانب خلق حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند؟!.

اعتراض بر مجلس شوری

اگر امر چنین است پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد بلکه در خلافت عثمان بر خلاف شد عمر تعیین خلیفه نکرد امر را بشورای شش نفری واگذار نمود؟!.

معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست می دانید دلائل که اختلاف پیدا کرد اصل موضوع از بین می رود؟.

اگر دلیل شما بر اثبات خلافت اجماع امت است و جمیع امت باید جمع شوند و اتّفاقا رأی بدهند(گذشته از آنکه در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد) پس چرا در خلافت عمر چنین اجماعی تشکیل ندادند؟و اگر اجماع را در خلافت اوّلی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفۀ منصوب باجماع کفایت می کند.

پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد؟و خلیفه عمر بر خلاف رویه ابی بکر تعیین خلیفه را بشورای(دیکتاتوری)واگذار کرد؟آن هم چه مجلس شورائی

ص :744

که در هیچ جای عالم(حتی در میان ملل وحشی)چنین مجلس شورائی وجود پیدا نکرده عوض آنکه نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند(که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد)خلیفه عمر خود معین نمود.

اعتراض بر حکمیت عبد الرحمن بن عوف

و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عدّه را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد؟!.

معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی عبد الرّحمن را آن قدر شاخصیّت داد(جز آنکه خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد)که در دستور خود گفت هر طرفی که عبد الرّحمن است حقّ است و با هر کس عبد الرحمن بیعت نماید باید دیگران تسلیم شوند وقتی خوب دقت کنیم می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده منتها بصورت شوری در آورد؟!.

و بقول امروزی ها قانون دمکراسی بکلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.

واقعا جای تعجب و تأسف است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرّر فرموده که شبهای قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (1).

و نیز فرمود:هذا علیّ فاروق هذه الامة یفرق بین الحقّ و الباطل (2).

چنانکه حاکم در مستدرک و حافظ ابو نعیم در حلیه و طبرانی در اوسط و ابن عساکر در تاریخ و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و محبّ الدین طبری در ریاض النضره و حموینی در فراید و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سیوطی در درّ المنثور از ابن عباس و سلمان و أبی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

ستکون بعدی فتنة فاذا کان ذاک فالزموا علیّ بن أبی طالب فانّه اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو الصدّیق الاکبر و هو فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین (3).

ص :745


1- 1) علی با حق و حق با علی می گردد«یعنی هر راهی علی برود آن راه حق است».
2- 2) این علی فاروق این امت است که جدائی می اندازد میان حق و باطل.
3- 3) زود است بعد از من فتنه ای برپا شود در آن موقع بر شما لازم است التزام رکاب علی را اختیار نمائید زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید او راست گو و فاروق این امت می باشد که تفریق می نماید بین حق و باطل او است پادشاه مؤمنین.

و در حدیث معروف عمّار یاسر است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلا عرض نمودم که آن حضرت بعمّار فرمود ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی یا عمّار طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه (1).

ظلم فاحش بمقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام

آنگاه بر خلاف دستور پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه عمر علی را در شوری می گذارد تحت امر و فرمان عبد الرحمن؟!!.

آیا می شود بآن دستگاه بدبین نشد؟آن همه از کبار صحابه را بر کنار و حق رای آنها را در امر خلافت ساقط نمود بس نبود در خود شوری هم ظلم فاحش بر علی علیه السّلام وارد آوردند و اهانت بزرگی بآن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبد الرحمن قرار دادند؟!.

آقایان محترم منصفانه قضاوت نمائید مراجعه کنید بکتب رجال از قبیل استیعاب و اصابه و حلیة الاولیاء و امثال آنها حالات علی علیه السّلام را با عبد الرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شوری بسنجید ببینید عبد الرّحمن لیاقت مقام حکمیّت را داشته یا مولی امیر المؤمنین علیه السّلام آنگاه پی ببرید به حق کشیهائی که روی دسته بندیهای سیاسی بکار رفته و مقصود از آن بازیها پامال نمودن حق ولایت در مرتبۀ سوم بوده است؟!!.

خلاصۀ کلام اگر دستور خلیفۀ ثانی عمر بن الخطاب عملی بوده که در تعیین خلافت مجلس شوری لازمست پس چرا در خلافت مولانا امیر المؤمنین عملی نشد؟.

و تعجّب است که در خلافت خلفاء اربعه(راشدین)(ابی بکر و عمر و عثمان و علی)چهار قسم عمل شده آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدار کار بوده و اقسام دیگر باطل و اگر تمام طرق دل بخواه حق بوده تصدیق نمائید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.

ص :746


1- 1) اگر تمام مردم براهی می روند و علی براه دیگر پس راهی را برو که علی می رود و بی نیاز شود از مردم ای عمار علی تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است.

و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آئید و با نظر انصاف و عمیقانه بحقایق بنگرید تصدیق خواهید نمود حقیقت غیر از آنست که ظاهرا جریان پیدا نموده.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدای

شیخ- چنانچه این بیانات شما صحیح باشد که باید(بقول شما)در او تعمّق بیشتری نمود خلافت علی کرّم اللّه وجهه هم متزلزل می شود برای آنکه همان اجماعی که خلفاء قبل(ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم)را بخلافت نصب و تقویت نمودند علی کرّم اللّه وجهه را نیز آوردند و بخلافت بر قرار نمودند.

داعی- این فرمایش شما وقتی صحیح می باشد که نصوص قبلی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در کار نبوده و حال آنکه خلافت علی علیه السّلام مربوط باجماع امت نبوده بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده.

خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده

و اگر آن حضرت زیر بار خلافت رفت نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود بلکه از جهت استرداد حق بود زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند و لو سالها بگذرد هر وقت فرصتی بدست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد.

فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

اگر آقایان فراموش فرمودید صفحات جرائد و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمائید دلائل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت بمقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده بلکه از جهت نصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.

شما نمی توانید یک خبر متّفق علیه بیاورید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده باشد ابی بکر و عمر و عثمان وصی و خلیفۀ من اند یا نامی از خلفای اموی و عبّاسی برده باشد.

ص :747

ولی در تمام کتب معتبرۀ خودتان(علاوه بر تواتر کتب شیعه)اخبار بسیاری از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موجود است که علی علیه السّلام را بخلافت و وصایت معرفی فرموده که ببعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه بعرضتان رسید.

شیخ- در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود ابی بکر خلیفۀ من است.

داعی- گویا فراموش فرمودید دلائل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم شیخ مجد الدین فیروزآبادی صاحب قاموس اللّغة در کتاب سفر السعادة گوید انّ ما ورد فی فضائل ابی بکر فهی من المفتریات التی یشهد بدیهة العقل بکذبها (1).

خلافت علی باجماع نزدیک تر بود

علاوه بر اینها اگر خوب دقت کنید در طریقۀ ظاهری خلافت برای هیچ یک از خلفاء راشدین(از ابی بکر و عمر و عثمان و علی علیه السّلام)و خلفاء اموی و عباسی اجماعی واقع نشد-که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جمیع امت اجتماع نمایند و متّفقا رأی بخلافت آنها بدهند-ولی بر حسب ظاهر اگر بخلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بنگریم می بینیم باجماع نزدیک تر بود تا خلفاء قبل و بعد زیرا مورخین از علماء خودتان نوشته اند در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابو عبیده قبرکن معروف بجرّاح وارد بودند بعد عدّه ای از قبیلۀ اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند بیعت نمودند و بعد بمرور بعضی بتهدید(چنانچه شرح دادیم)و جمعی بتطمیع بیعت نمودند و جمعی مانند انصار بریاست سعد بن عباده تا بآخر تبعیت از خلافت ننمودند.

و اما خلافت عمر فقط بدستور ابی بکر تنها بر قرار شد اجماعی و اخذ آراء عمومی ابدا در کار نبود بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد؟!.

و اما عثمان روی شالودۀ سیاسی مجلس شورای(دیکتاتوری)که عمر دستور داد بر مسند خلافت نشست!!.

ص :748


1- 1) آنچه در فضائل ابی بکر نقل گردیده از مفتریاتی است که بدیهۀ عقل گواهی بدروغ آنها می دهد.

و اما در طریقۀ خلافت علی علیه السّلام تقریبا غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفا جهة دادخواهی بدربار خلافت بمدینه آمده اجماع بزرگی تشکیل داده بودند شرکت نمودند و باصرار همۀ آنها آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید.

نوّاب-قبله صاحب اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین خلافت بوده.

داعی- خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت بر قرار بود بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبائل جهة عرض حال و شکایت از عمّال و حکّام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک بمقام خلافت بودند بدربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند بواسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن بنصایح مشفقانۀ امیر المؤمنین و کبار صحابه منجر بقتل او گردید.

لذا اهل مدینه باتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفا در مدینه حاضر بودند بحالت اجماع در خانه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام رفتند و آن حضرت را بالتماس و اصرار بمسجد آورده و اجماعا با آن بزرگوار بیعت نمودند و چنین اجماعی ظاهرا در اول بیعت برای هیچ یک از خلفاء ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد که روی میل و اراده و اختیار اهل مدینه باتفاق زعماء بلاد مسلمین دست بیعت بسوی یک فرد شاخصی بکشند و او را بخلافت بشناسند.

با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت قرآن مجید و نص خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است.

مطابق سیرۀ تمام انبیاء که بامر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.

ثالثا فرمودید بین امیر المؤمنین علی علیه السّلام و سائر خلفاء تفاوتی نبوده است نمی دانم عمدا یا سهوا اشتباه فرمودید برای آنکه با دلائل عقل و نقل بلکه اجماع امت ثابت است که بین علی علیه السّلام و خلفاء بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.

ص :749

علی علیه السّلام متمایز از سایر خلفاء بوده

اولین امتیازی که مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام داشته و بهمین جهة متمایز از سایر خلفاء بوده آنست که آنها خلفاء منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند ولی علی علیه السّلام خلیفۀ منصوب از جانب خدا و پیغمبر بوده است بدیهی است تعیین شدۀ خدا و پیغمبر حقا ممتاز از تعیین شدۀ خلق است هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.

و مهم ترین صفت ممتازه ای که علی علیه السّلام را از سایر خلفاء و جمیع امت ممتاز می نماید مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که باتفاق جمیع علماء امت(باستثناء عدّۀ قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است)علی علیه السّلام بعد از پیغمبر اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همۀ امت بوده.

چنانچه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبرۀ خودتان نقل نمودم با تأییدات قرآن مجید اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شبهای قبل نگفتم از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.

امام احمد بن حنبل در مسند و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی و حافظ ابو بکر بیهقی شافعی در سنن خود و غیر آنها از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکررا بالفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود علی اعلمکم و افضلکم و اقضاکم و الرادّ علیه کالرادّ علیّ و الرادّ علیّ کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه (1).

ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلدات شرح نهج البلاغه نوشته است قول بتفضیل امیر المؤمنین علی علیه السّلام قولی است قدیم که بسیاری از أصحاب و تابعین قائل بآن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق باین معنی نموده اند.

ص :750


1- 1) علی علیه السّلام اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد رد بر حکم و گفتار و رای علی رد بر من است و رد بر من رد بر خداست و رد بر خدا در حد شرک بخداست.

(چون صدای اذان اعلام نماز عشاء برخاست آقایان برای نماز برخاستند پس از اداء فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم).

اشاره برؤوس فضائل و کمالات

داعی- آقایان شما که مشغول نماز بودید داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم بموضوعی بر خوردم که اینک بطریق سؤال طرح می نمایم.

بفرمائید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما بچه چیز است.

شیخ- (بعد از قدری سکوت)البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است ولی در درجۀ اولی که می توان رءوس فضایل و کمالات شمرد-بعد از ایمان بخدا و رسول سه چیز را می توان بشمار آورد 1-نسب و نژاد پاک 2-علم و دانش 3-تقوی و پرهیزکاری.

داعی- احسن اللّه لکم الاجر ما هم از همین سه طریق که شما بعنوان رءوس فضائل و کمالات انتخاب فرمودید وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفاء و غیرهم دارای یک خصائصی بودند ولی هر یک از آنها که جامع این خصائص عالیه و امّهات فضائل بودند روی قواعد عقلیه و نقلیه حق تقدم برای آنها مسلّم است.

اگر ثابت نمودیم که در این خصائص ثلاثه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام پرچم دار سیادت و سعادت بوده تصدیق نمائید که با نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن بزرگوار اولی بامر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده مگر بدسیسه بازیهای سیاسی(که بعقیده ابن ابی الحدید در ص 46 جلد اول شرح نهج البلاغه)نامش را مصلحت گذاردند.

در نسب پاک علی علیه السّلام

اوّلا در موضوع نسب و نژاد مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم احدی بشرافت علی علیه السّلام نمی رسد و بقدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلاء را محو و حیران نموده حتّی متعصّبین از اکابر علماء خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمّد قوشچی و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعد الدین مسعود بن

ص :751

عمر تفتازانی گویند ما محو و حیرانیم در کلمات علی کرم اللّه وجهه که می فرماید نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد (1).

و نیز ضمن خطبه دوم نهج البلاغه است که بعد از رسیدن بمقام خلافت ظاهری فرمود لا یقاس بال محمّد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الامة احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله (2).

این بیانات آن حضرت دلالت کامله بر اولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین دارد.

این جملات نه کلام خود آن حضرت است بلکه مخالفین هم تصدیق این معنی را داشته اند چنانچه شبهای قبل عرض کردم که میر سید علی همدانی در مودت هفتم از مودة القربی از ابی وائل از عبد اللّه بن عمر نقل می کند که گفت در وقت شماره اصحاب پیغمبر،ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان مردی گفت پس نام علی چه شد گفت علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی درجته (3).

و نیز از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت شنیدم از عبد اللّه بن حنبل که گفت سؤال کردم از پدرم(احمد بن حنبل امام الحنابله)از تفضیل صحابه او گفت ابی بکر و عمر و عثمان پس گفتم بابا علی بن أبی طالب(علیه السّلام)کجا است گفت هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء (4).

ص :752


1- 1) مائیم اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله که احدی را نتوان قیاس بما نمود.
2- 2) احدی از این امت با آل محمد صلّی اللّه علیه و آله طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند با آنان برابر نمی شوند آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند دور افتادگان از راه حق بآنان رجوع کرده و واماندگان بایشان ملحق می شوند و خصائص امامت(علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره)در آنان جمع و حق ایشانست و بس-و درباره آنان وصیت(رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله)وارث بردن(از آن وجود محترم)ثابت است در این هنگام حق بسوی اهلش برگشته و بجائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده.
3- 3) علی از اهل بیت(پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است)که احدی را مقایسه با او نتوان نمود او با پیغمبر و در درجه آن حضرت است.
4- 4) علی از اهل بیت(پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است)که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را.

عجب تر آنکه نسب علی علیه السّلام دو جنبه دارد نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت منحصر بفرد بوده است.

در خلقت نورانی علی علیه السّلام و شرکت او با پیغمبر(ص)

از جنبۀ نورانیّت و معنای حقیقی خلقت حق تقدم با امیر المؤمنین علیه السّلام است.

چنانچه اکابر علماء خودتان از قبیل امام أحمد بن حنبل(امام الحنابله)در کتاب با عظمت مسند و میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی و ابن مغازلی شافعی در مناقب و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول فی مناقب آل الرسول نقل می نمایند از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی نور واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الخلافة (1).

و میر سید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم از مودة القربی را اختصاص بهمین موضوع داده باین عبارت المودّة الثامنة فی انّ رسول اللّه و علیّا من نور واحد اعطی علیّ من الخصال ما لم یعط احد من العالمین (2).

از جمله اخباری که در این مودت نقل نموده و ابن مغازلی شافعی هم متعرض است از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الوصیّة.

در خبر دیگر بعد از این خبر می نویسد خطاب بعلی نموده فرمود ففیّ النبوة و

ص :753


1- 1) من و علی نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی قبل از اینکه خلق کند آدم را بچهارده هزار سال پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال ما را که آن نور بودیم در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در علی خلافت را ظاهر ساخت.
2- 2) مودت هشتم در اینکه رسول خدا و علی از یک نور بودند و داده شده است بعلی از خصال آنچه باحدی از عالمیان داده نشده است.

الرسالة و فیک الوصیّة و الامامة یا علیّ (1).

و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه (چاپ مصر)از صاحب کتاب فردوس نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب اول ینابیع المودّة از جمع الفوائد و مناقب ابن مغازلی شافعی و فردوس دیلمی و فرائد السمطین حموینی و مناقب خوارزمی بمختصر اختلافی در ألفاظ و عبارات و اتحاد معنی خلقت نورانی محمّد و علی صلوات اللّه علیهما را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند و اینکه هر دو یک نور بودند تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدند قسمتی در صلب عبد اللّه قرار گرفت که خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوجود آمد و نصف دیگر در صلب أبو طالب رفت علی علیه السّلام بوجود آمد محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای نبوت و رسالت و علی علیه السّلام را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند چنانچه بیان خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است در جملۀ اخبار وارده.

و أبو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب و فصل چهارم مقتل الحسین و سبط ابن جوزی در ص 28 تذکره و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 87 کفایت الطالب پنج خبر مسندا از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق از معجم طبرانی باسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم و بعض از آن اخبار مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم(کسانی که طالب اند بآن کتاب مراجعه نمایند).

اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک بعبارتی نقل نموده باشند ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد چنانچه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.

ص :754


1- 1) من و علی از یک نور خلق شدیم قبل از اینکه خلق شود عالم بچهار هزار سال پس از آنکه آدم را خلق نمود خدای متعال،آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آنکه از هم جدا شدیم در صلب عبد المطلب پس در من نبوت و در علی وصایت را قرار داد-پس در من نبوت و رسالت و در تو یا علی وصیت و امامت را قرار داد.

در نسب جسمانی علی علیه السّلام

و أمّا از جنبۀ جسمانی هم أبا و امّا دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصۀ آن حضرت است.

آباء و أجداد آن حضرت بر خلاف دیگران تا بآدم ابو البشر همگی موحّد و خداپرست بودند و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای أحدی از صحابه نبوده است-از این قرار.

علی(1)بن أبی طالب(2)بن عبد المطلب(3)بن هاشم(4)بن عبد مناف (5)بن قصی(6)بن کلاب(7)بن مرّة(8)بن کعب(9)بن لؤی(10)بن غالب (11)بن فهر(12)بن مالک(13)بن نضر(14)بن کنانة(15)بن خزیمة(16) بن مدرکة(17)بن الیاس(18)بن مضر(19)بن نزار(20)بن معد(21)بن عدنان(22)بن ادّ(23)بن ادد(24)بن الیسع(25)بن الهمیس(26)بن بنت (27)بن سلامان(28)بن حمل(29)بن قیدار(30)بن اسماعیل(31)بن ابراهیم خلیل اللّه(32)بن تارخ(33)بن تاحور(34)بن شاروع(35)بن ابرغو(36) بن تالغ(37)بن عابر(38)بن شالح(39)بن ارفخشذ(40)بن سام(41)بن نوح(42)بن لمک(43)بن متوشلخ(44)بن اخنوخ(45)بن یارد(46)بن مهلائل(47)بن قینان(48)بن انوش(49)بن شیث(50)بن آدم ابی البشر علیهم السّلام(بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد)

شیخ- اینکه فرمودید آباء و اجداد علی کرّم اللّه وجهه تا بآدم أبو البشر همگی موحّد بودند ظاهرا اشتباه فرمودید امر چنین نیست ما هم مأمور بظاهر هستیم برای آنکه می بینیم در آباء آن بزرگوار مشرکین و بت پرستان بودند از قبیل آزر پدر ابراهیم خلیل که بتصریح آیه شریفه که می فرماید وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (1).

ص :755


1- 1) یاد کن وقتی را که ابراهیم بپدرش آزر(عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب بر آنها اطلاق پدر کند)گفت آیا بت ها را بخدائی اختیار کرده ای و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم آیه 74 سوره 6(انعام).

اشکال در پدر ابراهیم علیه السّلام که آزر بوده و جواب آن

داعی- این بیان بدون تعمّق و تفکّر شما جز تبعیّت از أسلاف روی عادت چیز دیگری بنظر داعی نمی رسد زیرا که ما می بینیم که أسلاف و أقران شما برای اینکه اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعا بشرک و کفر می رسد پاک کرده باشند یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد-و نسب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بشرک و کفر منتهی نمایند-تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبرّی سازند؟!!.

واقعا جای بسی تأسف است چنین إعمال غرضها از مردمان دانشمند و فهمیده که جز عناد و لجاج و دست و پا کردن بیجا و محبت و وداد باولیای خود بچیز دیگر نتوان حمل نمود و شما هم روی عادت تبعیّت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمائید!!.

و حال آنکه خود می دانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن تارخ بوده نه آزر.

شیخ- شما اجتهاد مقابل نص می نمائید عقاید و نظریّه علماء أنساب را مقابل قرآن می آورید با اینکه قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.

داعی- ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نمائیم بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن بحقائق قرآن لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نمائیم براهنمائی اهل بیت و عترت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که عدل قرآن و مبیّن آن هستند می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعدۀ عرف عام مشهور است چه آنکه در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

و دربارۀ آزر دو قول است یکی آنکه عموی حضرت إبراهیم علیه السّلام بوده و دیگر آنکه علاوه بر آنکه عمو بوده بعد از مردن برادرش تارخ پدر حضرت إبراهیم علیه السّلام

ص :756

مادر آن حضرت را گرفت فلذا از دو جهة حضرت ابراهیم او را پدر خطاب می فرمودند یکی از جهة عمو بودن و دیگر آنکه شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

شیخ- ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم مگر آنکه در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود(و هرگز نتوانید اقامه نمود)دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.

داعی- باین محکمی صحبت نفرمائید که در وقت اقامه دلیل استحکام بیاناتتان متزلزل گردد.

چه آنکه در خود آیات قرآن مجید نظائری هست که روی قواعد عرف معمول بیان گردیده که از جمله آنها آیه 127 سوره 2(بقره)می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید:

إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً

(1)

.

شاهد مقصود از این آیه شریفه کلمه اسماعیل است برای آنکه بشهادت قرآن مجید پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او ولی در قرآن روی قاعدۀ عرف که عمّ را أب خطاب می کردند او را پدر می خواند.

چون فرزندان یعقوب علیه السّلام عرفا عمو را پدر می خواندند لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب را ذکر فرموده.

روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیم علیه السّلام عمو و شوهر مادرش را عرفا پدر می خوانده در قرآن هم عرفا او را پدر خوانده و الا بدلیل تاریخ و علم ضابط انساب مسلم است که پدر حضرت ابراهیم(ع)تارخ بوده نه آزر.

ص :757


1- 1) جناب یعقوب بفرزندان خود گفت شما پس از مرگ من کرا می پرستید گفتند خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است.

در آباء و امّهات پیغمبر مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند

دلیل دیگر بر اینکه در آباء و أجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده آیه 219 سوره 26(شعراء) است که می فرماید وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع الموده و دیگران از علماء شما از ابن عباس(حبر امت)و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معنای آیه شریفه که«تقلبه من اصلاب الموحّدین نبیّ الی نبیّ حتّی اخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح من لدن آدم» (1).

و از جمله دلائل حدیث مشهوری است که همه علماء شما نقل نموده اند حتی امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است در تفسیر خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع المودة از ابن عباس روایت نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود اهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینة و قذف بی فی صلب ابراهیم ثمّ لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الکریمة الی الارحام الطاهرة حتّی اخرجنی من بین ابوین لم یلتقیا علی سفاح قطّ (2).

و در خبر دیگر فرموده است لم یدنسنی بدنس الجاهلیّة.

و نیز در همان باب از کتاب ابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی و شرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می کند که از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال از اول ما خلق اللّه نموده حضرت جوابهائی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید و هکذا ینقل اللّه نوری من طیّب الی طیّب و من طاهر

ص :758


1- 1) می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید(از پشت آدم)بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آنکه بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه بزنا.
2- 2) خداوند مرا فرود آورد بسوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوح در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیم و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه بسوی رحمهای طاهره پاکیزه تا آنکه بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز بزنا-آلوده نگردانید مرا بآلودگیهای جاهلیت.

الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب ابی،عبد اللّه بن عبد المطّلب و منه اوصله اللّه الی رحم امّی آمنة ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النّبیّین (1).

اینکه می فرماید از طیّب بسوی طیّب و از طاهر بسوی طاهر انتقال داده می شدم می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده چه آنکه بحکم قرآن مجید که می فرماید إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ -هر کافر و مشرکی نجس است پس وقتی فرمود لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین بسوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم ثابت می کند که چون مشرکین نجس اند پس آباء و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

و نیز در همان باب 2 ینابیع نقلا از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود ما ولدنی فی سفاح الجاهلیّة شیء و ما ولدنی الاّ نکاح کنکاح الاسلام (2).

آیا خطبۀ صد و پنجم نهج البلاغه را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام در وصف آباء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین فرموده فاستودعهم فی افضل مستودع و اقرّهم فی خیر مستقرّ تناسختهم کرایم الاصلاب الی مطهّرات الارحام کلّما مضی سلف قام منهم بدین اللّه خلف حتّی افضت کرامة اللّه سبحانه الی محمّد صلّی اللّه علیه و آله فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعزّ الأرومات مغرسا من شجرة الّتی صدع منها انبیائه و انتخب منها امنائه (3).

ص :759


1- 1) و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه بسوی پاک و پاکیزه تا آنکه واصل نمود بصلب پدرم عبد اللّه و از او برحم مادرم آمنه پس بیرون آورد مرا بسوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه.
2- 2) من بوجود نیامدم بزناهای زمان جاهلیت بلکه بوجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام.
3- 3) امانت نهاد خدای تعالی(انبیاء را)در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب آباء کرام ایشانست و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار برحمهای پاک و پاکیزه مادران هر بار سلفی از آنها گذشته یعنی از دنیا رفت خلفی از ایشان برخاست با قامت دین خدا تا آنکه کرامت پروردگار که منصب نبوتست رسید بسوی محمد صلّی اللّه علیه و آله پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدنها از روی روئیدن که آن طینت طیب و پاک نبوتست و عزیزترین اصلها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ایست که مستعد رسالت است از درختی که شکافته و هویدا کرده است از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را.

اگر بخواهم از این قبیل دلائل برای شما بیاورم تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف کافی باشد که بدانند آباء و اجداد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا به آدم ابو البشر علیه السّلام همگی مؤمن و موحد بوده اند بدیهی است اهل البیت ادری بما فی البیت اهل بیت طهارت و خاندان رسالت آگاه ترند بحالات پدران از دیگران.

پس از اینکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همگی مؤمن و موحّد بوده اند بخودی خود ثابت است که آباء و اجداد علی علیه السّلام هم همگی مؤمن و موحّد بوده اند.

برای آنکه قبلا ثابت نمودیم از روی اخباری که علماء خودتان(علاوه بر تواتر در أخبار شیعه)نقل نموده اند که محمّد و علی علیهما الصلوات و السّلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند.

در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند هر جا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده علی هم بوده(پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیّت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیک ترین اشخاص است برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اولی و احق بمقام خلافت بوده است).

شیخ- اگر راه حلّی دربارۀ آزر و تارخ بدست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نموده اید ولی چنین ثبوتی دربارۀ علی کرّم اللّه وجهه غیر ممکن است(و لو آنکه تا عبد المطلب را بگوئیم موحّد بوده اند)ولی درباره ابو طالب پدر علی کرّم اللّه وجهه ابدا راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.

اختلاف در ایمان أبی طالب

داعی- تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند ولی باید گفت

ص :760

اللهمّ العن اول ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد (1).لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طریقۀ سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذاء و آزار علی علیه السّلام بکار برد که ریشۀ این قبیل مطالب شد که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عدّه ای از علمای جامد و بی فکر شما روی عادت و تعصّب تبعا للاسلاف قائل بقول شما شدند-و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.

و حال آنکه جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالت که اقوالشان سندیّت و اجماعشان حجّیت دارد چون عدیل القرآنند-و بیشتر از محققین علماء منصف شما از قبیل ابن ابی الحدید و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقا قائل باسلام و ایمان جناب ابو طالب اند.

اجماع شیعه بر ایمان ابو طالب

و اما عقیده جامعه شیعه بطور اجماع وارد است که انّه قد آمن بالنّبی فی اوّل الامر (2).

بالاتر از همه آنکه ایمان جناب ابو طالب از فطرت بایمان بوده نه از کفر مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس-و از مسلّمات جامعه شیعه است به پیروی از اهل بیت طهارت انّه لم یعبد صنما قط بل کان من اوصیاء ابراهیم (3).

و در کتب معتبره علماء محقق شما هم باین معنی بسیار اشاره شده از جمله ابن أثیر در جامع الاصول گفته و ما اسلم من اعمام النبیّ غیر حمزة و العبّاس و أبی طالب عند اهل البیت علیهم السّلام (4).

بدیهی است اجماع اهل بیت رسول اللّه علیهم السّلام در نزد هر مسلمانی بایستی حجّت باشد چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان

ص :761


1- 1) پروردگارا لعنت نما(یعنی رحمت خود را دور نما)از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد و آل محمد(ص).
2- 2) بتحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبر.
3- 3) بدرستی که او(ابو طالب)هرگز بت پرستی نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل اللّه بود.
4- 4) اسلام نیاورد از اعمام پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در نزد اهل بیت رسالت غیر از حمزه و عباس و ابو طالب.

مأموریم بگفتار و کردار آنها تمسّک بجوئیم تا گمراه نشویم بنابر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که باتفاق فریقین ثابت است مورد توصیه و سفارش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند.

و دیگر آنکه بمقتضای قاعدۀ اهل البیت ادری بما فی البیت آن خاندان جلیله که مجسّمۀ تقوی و پرهیزکاری بودند از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغیرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.

و واقعا جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتّقین امیر المؤمنین که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا بر روایات معتبرۀ خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند جناب أبی طالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت قبول نمی کنید ولی قول یک نفر دشمن سر سخت امیر المؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال مغیرۀ ملعون و عدّه ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند؟!.

ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است در ص 310 جلد 3 شرح نهج البلاغه گوید اسلام ابو طالب مورد اختلاف است،جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت.

علاوه بر اجماع جمهور علماء شیعه بعض از شیوخ علماء ما(معتزله)مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که ابو طالب اسلام آورد و علت آنکه ایمان خود را ظاهر نساخت آن بود که بتواند پیغمبر را کاملا یاری نماید-و مخالفین بملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.

در حدیث ضحضاح و جواب آن

شیخ- مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1).

داعی- این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عدّه ای از اعادی آل محمّد و اهل بیت طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین در

ص :762


1- 1) ابو طالب در آب کمی از آتش است.

زمان امویها-مخصوصا در دورۀ خلافت سر سلسلۀ اهل نفاق معاویة بن ابی سفیان علیه اللعنة و النیران و خوش آیند آن حملۀ کفر و نفاق جعل نموده اند-بعدها بنی امیّه و اتباع آن ها هم عداوة لعلی بن أبی طالب علیه السّلام آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند-و نگذاردند ایمان جناب ابو طالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد-و بکلّی از نظر جامعه محو کردند.

مجعول بودن حدیث ضحضاح

و عجب تر از همه آنکه جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر اعداء عدو مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام مغیرة بن شعبه بوده که ابن ابی الحدید در ص 159 جلد سیم شرح نهج البلاغه تا ص 163 و مسعودی در مروج الذّهب و دیگران می نویسند مغیره در بصره زنا کرد روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند سه نفر شهادت دادند چهارمی که آمد شهادت بدهد او را کلمۀ تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند؟!.

یک چنین فاسق فاجر زانی شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد از دوستان صمیمی معاویة بن ابی سفیان این حدیث را روی بغض و کینۀ امیر المؤمنین علیه السّلام و خوش آیند معاویه علیه الهاویه جعل نمود حسب الامر معاویه و اتباع او أمویها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده شهادت دادند که انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1).

و افرادی هم که در سلسلۀ روات آن قرار گرفته اند مانند عبد الملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علماء جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی در جلد دوم میزان الاعتدال مردود و ضعیف و غیر قابل قبول و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری جزء مدلّسین و کذّابین بشمار رفته اند چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت بکذب و دروغ نقل نموده اند اعتماد نمود؟.

ص :763


1- 1) ابو طالب در آب کمی از آتش است.

دلائل بر ایمان ابو طالب

و حال آنکه دلائل بسیاری بر ایمان جناب ابو طالب در دست هست که جای انکار نیست و قطعا انکار دلائل واضحه را نمی کنند مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقائق

1- از جمله فرمایش رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که فرمود انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّة (1).

ابن ابی الحدید هم این حدیث را در ص 312 جلد چهارم شرح نهج نقل نموده بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت هر کافل یتیم نیست زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.

پس مراد آن حضرت جناب ابو طالب و جد بزرگوارش جناب عبد المطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند و مخصوصا آن حضرت در مکه معروف بود بیتیم ابو طالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب کفالت و نگهداری پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از سن هشت سالگی بر عهدۀ آن جناب قرار گرفت.

2- خبر معروفی است که فریقین(شیعه و سنی)بطرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی باین طریق آورده اند که آن حضرت فرمود جبرئیل بر من نازل شد و باین عبارت مرا بشارت داد که انّ اللّه حرّم علی النار صلبا انزلک و بطنا حملک و ثدیا ارضعک و حجرا کفلک (2).

میر سید علی همدانی در مودّة القربی و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و قاضی شوکانی در حدیث قدسی این قسم روایت نموده اند که رسول اکرم فرمود جبرئیل بر من نازل شد و گفت انّ اللّه یقرئک السّلام و یقول انّی حرّمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک (3).

ص :764


1- 1) (دو انگشت مبارک را بهم چسبانید و فرمود)من و کفالت کننده یتیم مانند این دو انگشت (که بهم چسبیده اند)در بهشت هستیم.
2- 2) خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.
3- 3) پروردگار بتو سلام می رساند و می فرماید من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که ترا کفالت نمود(مراد از صاحب صلب عبد اللّه و صاحب بطن آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالب علیهما السّلام بودند.

این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبد المطلب و ابو طالب و فاطمه بنت اسد زوجۀ او که کافل زندگانی آن حضرت بودند.

و جناب عبد اللّه و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایۀ آن حضرت بوده اند.

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابو طالب

3-از جمله دلائل اشعاری است که عزّ الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علماء شما است در مدح جناب ابو طالب سروده و در ص 318 جلد سیم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است.

و لو لا ابو طالب و ابنه

لما مثّل الدین شخصا فقاما

فذاک بمکة اوی و حامی

و هذا بیثرب جسّ الحماما

تکفّل عبد مناف بامر

و اودی فکان علیّ تماما

فقل فی ثبیر مضی بعد ما

قضی ما قضاه و ابقی شماما

فللّه ذا فاتحا للهدی

و للّه ذا للمعالی ختاما

و ما ضرّ مجد أبی طالب

جهول لغا او بصیر تعامی

کما لا یضرّ آیات الصباح

من ظنّ ضوء النهار الظلاما

(1)

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد

4-از جمله اشعاری است که جناب ابو طالب خود در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید در ص 316 جلد سیم شرح نهج نقل نموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار استدلال بر ایمان آن

ص :765


1- 1) ما حصل معنی آنکه اگر ابو طالب و پسرش(علی علیه السّلام)نبودند دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علی علیه السّلام در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد عبد مناف(ابو طالب)بامر عبد المطلب پدر بزرگوارش کفالت زندگانی آن حضرت را بعهده گرفت و ادامه داد و علی آن خدمات را خاتمه داد تأسفی ندارد که أبی طالب بقضای الهی در گذشت زیرا بوی خوش خود(علی علیه السّلام)را بیادگار گذارد برای رضای خدا ابو طالب خدمت بدین خدا کرد و علی(ع)بآن خدمات خاتمه داد تا باوج اعلا رسید.

جناب نموده اند و حقا هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافۀ این اشعار ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیۀ او می باشد که گفته:

اعوذ بربّ البیت من کلّ طاعن

علینا بسوء او یلوح بباطل

و من فاجر یغتابنا بمغیبة

و من ملحق فی الدین ما لم نحاول

کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا

و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و ننصره حتّی نصرّع دونه

و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للارامل

یلوذ به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمة و فواضل

لعمری لقد کلّفت وجدا باحمد

و احببته حبّ الحبیب المواصل

وجدت بنفسی دونه فحمیته

و دافعت عنه بالذری و الکواهل

فلا زال للدنیا جمالا لاهلها

و شینا لمن عادی وزین المحافل

و ایّده ربّ العباد بنصره

و اظهر دینا حقّه غیر باطل

(1)

و از جمله اشعار مهمّه آن جناب که ابن ابی الحدید در ص 312 جلد سیم شرح نهج و دیگران نقل نموده اند و بآن اشعار استدلال بایمان آن جناب گردیده قصیدۀ میمیّۀ اوست که گوید:

یرجون منا خطّة دون نیلها

ضراب و طعن بالوشیج المقوّم

یرجون ان نسخی بقتل محمّد

و لم تختضب سمر العوالی من الدم

ص :766


1- 1) پناه می برم بخالق کعبه از گروهی که ببدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت بباطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند بمعایبی و از شر کسانی که اموری را بدین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست بخالق کعبه دروغ گفتید شما که نسبت دادید بمن تبری از محمد(ص) و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم قطعا یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم بواسطه او استسقاء نموده از ابر رحمة آب یاری شدند چرا که ایشان نگهبان یتیمان و پناه بی پناهانند افتادگان بنی هاشم را پناهگاهست و ایشان را از هر گونه نعم بی نیاز می نماید بجان خودم بقدری بواسطۀ وجود احمد و محمد«ص»در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را بزحمت آورده ام زیرا او را بقدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را بسینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم باعضاء رئیسه و غیر رئیسه خود خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت.

کذبتم و بیت اللّه حتّی تفلّقوا

جماجم تلقی بالحطیم و زمزم

و ظلم نبیّ جاء یدعوا الی الهدی

و امرأتی من عند ذی العرش قیّم

(1)

و از جمله دلائل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملا برداشته و ابن ابی الحدید در ص 315 جلد سیم شرح نهج نقل نموده این است که گوید:

یا شاهد اللّه علی فاشهد

انّی علی دین النبیّ احمد

من ضلّ فی الدین فانّی مهتد (2)

شما را بخدا آقایان انصاف دهید که آیا گویندۀ این اشعار را می توان کافر خواند که صریحا اقرار می کند و می گوید من بر دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابدا باطلی در کلام او راه ندارد.

شیخ- این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست اول آنکه تواتری در این اشعار نمی باشد ثانیا در هیچ کجا دیده نشده است که ابو طالب اقرار باسلام و ایمان و اعتراف بشهادتین نموده باشد-پس بنقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود؟!.

داعی- ایراد شما راجع بتواتر عجیب است آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید ولی وقتی بر خلاف میلتان باشد فوری حربه عدم تواتر را بکار می برید.

اگر آقایان قدری دقیق شوید بخوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد ولی مجموع آنها متواترا دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب

ص :767


1- 1) مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمد را بکشیم و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم دروغ می گوئید بخالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته گان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده بمنظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد غلط و بی مصرف است.
2- 2) ای گواهان خدا شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمد«ص»استوارم هر کس از آن خارج است باشد من باو هدایت شدم.

أبی طالب و اعتراف بنبوّت و رسالت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد.

بسیاری از امور است که تواتر آن بهمین قسم معین می شود مثلا جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام در غزوات هر یک خبر واحد است ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افادۀ علم ضروری بشجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.

علاوه شما که بتواتر علاقه مند هستید بفرمائید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید.

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الاّ اللّه

و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است زیرا اقرار بتوحید و نبوّت و اعتراف بمبدا و معاد حتما نباید با کلمات نثر مانند گفتن اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه باشد بلکه اگر فرد بیگانۀ از دین اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف بوحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد قطعا کفایت می کند-پس وقتی جناب أبی طالب فرمود یا شاهد اللّه علیّ فاشهد-انّی علی دین النبیّ احمد-حکم همان اقرار بکلمات نثر را دارد.

ولی علاوه بر اشعار-حین موت با کلمات نثر هم اقرار نمود چنانچه سید محمّد رسولی برزنجی و حافظ ابو نعیم و بیهقی نقل نموده اند که در مرض موت جمعی از صنادید کفار قریش از قبیل أبو جهل و عبد اللّه بن ابی امیّه بعیادت جناب ابو طالب رفتند در آن حال رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بعمّش ابو طالب بگو کلمه لا اله الاّ اللّه تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال (1)فوری ابو جهل و ابن ابی امیّه گفتند ای ابو طالب آیا برمی گردی از ملت عبد المطلب و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آنکه فرمود بدانید أبو طالب بر ملت عبد المطلب می باشد آنها

ص :768


1- 1) البته این تلقین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عم اکرمش ابو طالب را دلالت بر کفر آن جناب(العیاذ باللّه)ندارد بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن تلقین و یادآوری بنمائیم بگفتن لا اله الاّ اللّه تا شیطان بر او غلبه نکند-و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمۀ توحید موحد از دنیا برود-فلذا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله روی مهر و محبت و اداء وظیفه عم اکرمش را تلقین می نمود بگفتن لا اله الا اللّه-تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه لا اله الا اللّه از دنیا رحلت نمود.

خوش حال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد برادرش عباس(که بالای سر برادر نشسته بود)دید لبهای وی حرکت می کند گوش داد دید می گوید:لا اله الاّ اللّه عباس رو برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمود عرض کرد برادر زاده و اللّه لقد قال اخی الکلمة الّتی امرته بها بخدا قسم برادرم(ابو طالب)گفت آن کلمه ای را که تو باو امر کرده بودی«ولی چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود»انتهی.

وقتی ما قبلا ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی بکار برد که فرمود من بر ملت عبد المطلب هستم ظاهرا آنها را ساکت و خوش حال نمود ولی در معنی اقرار بتوحید بود چه آنکه جناب عبد المطلب بر ملت ابراهیم و موحّد بود-علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیّبه لا اله الاّ اللّه را بر زبان جاری نمود.

اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه بتاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید بی اراده تصدیق بایمان آن جناب خواهید نمود.

گفتگوی پیغمبر با ابو طالب در ابتداء بعثت

اگر جناب ابو طالب کافر و مشرک و بت پرست بود همان روز اول که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مبعوث برسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابو طالب رفت و فرمود انّ اللّه قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عمّ (1).

با آنکه مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکّه و کفیل زندگانی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود دید آن حضرت بر خلاف دین او دین تازه ای آورده علی القاعده(با تعصّبی که اعراب در دین خود داشتند)بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند و اگر نپذیرفت چون بطریق استمداد

ص :769


1- 1) بدرستی که خداوند مرا باظهار امر خودم مأمور فرموده و بتحقیق مرا پیغمبر گردانیده تو بچه طریق مرا یاری خواهی نمود یا بچه قسم با من رفتار می کنی.

آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت باو ندهد تا از قیام بآن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید-همان قسمی که آزر برادرزادۀ خود ابراهیم را طرد نمود.

ابتداء بعثت ابراهیم علیه السّلام و گفتگو با عمش آزر

چنانچه در آیه 44 سوره 19(مریم)خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه و علی نبینا و آله السّلام خبر می دهد که چون مبعوث برسالت شد نزد عمش آزر رفت و گفت إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا (1).

ولی بر عکس جناب ابو طالب در جواب استمداد نبیّ مکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت اخرج ابن اخی فانّک الرفیع کعبا و المنیع حزبا و الأعلی ابا و اللّه لا یسلقک لسان الا سلقته السن حداد و اجتذبته سیوف حداد و اللّه لتذللنّ لک العرب ذلّ البهم لحاضنها (2).

آنگاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید در ص 306 جلد سیم شرح نهج البلاغه(چاپ مصر)و سبط ابن جوزی در ص 5 تذکره ضبط نموده اند به پیغمبر خطاب نمود:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أوسّد فی التراب دفینا

فانفذ لاسرک ما علیک مخافة

و ابشر و قرّ بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت انّک ناصحی

و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و عرضت دینا قد علمت بانّه

من خیر ادیان البریّة دینا

ص :770


1- 1) بدان که مرا«از وحی خدا»علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند پس تو مرا پیروی کن تا براه راست هدایتت کنم آزر در پاسخ ابراهیم گفت تو مگر از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی چنانچه از مخالفت بتان دست بر نداری تو را سنگسار کنم«وگرنه»سالها از من بدور باش.
2- 2) قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت بلند تر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی بخدا قسم هیچ کس تو را آزار نکند مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود بخدا قسم که عرب در مقابل تو بزانو درآید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.

لو لا الملامة او حذاری سبّة

لوجدتنی سمحا بذاک مبینا

(1)

خلاصۀ کلام عوض آنکه به پیغمبر تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن عمل کند و تهدید بحبس و نفی و قتل نماید بوسیله جملات و کلمات جذاب از قبیل این اشعار و گفتار زیبا تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود دین و عقیدۀ خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه-دعوت می نمائی ما را و می دانم بدرستی که تو ناصح و راست گوئی و قطعا در این ادعاء هم صادقی همان طوری که قبل از این امین بودی،دانستم که بتحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

و غیر از آنچه عرض نمودم اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیم شرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را ندارد گمان می کنم برای نمونه کافی باشد.

حالا آقایان محترم خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گویندۀ این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟یا آنکه مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت.

چنانچه اکابر علماء خودتان بی إراده تصدیق باین معنی نموده اند.

باب 52 ینابیع الموده شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمر و بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته و حامی النبیّ و معینه و محبّه اشدّ حبّا و کفیله و مربّیه و المقرّ

ص :771


1- 1) بخدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند تو بدون ترس و خوف اقدام بوظیفه خود نمای مژده می دهم بتو فتح و ظفر را مرا بدین خود دعوت نمودی و یقین دارم که تو بحق مرا ارشاد نمودی زیرا حسن سابقه و امانت و راستگوئی تو بر کسی پوشیده نیست دینی را بمردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است اگر ترس از ملامت و بدگوئی نداشتم هرآینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.

بنبوّته و المعترف برسالته؛و المنشد فی مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابو طالب (1).

پس از قدری دقت و تأمل هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود بایمان جناب ابو طالب رضوان اللّه علیه ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود معاویه علیه الهاویه هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار بلعن و سبّ سید الموحدین امیر المؤمنین و دو سبط عزیز کردۀ پیغمبر حسن و حسین می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند قطعا اخباری هم جعل می کنند بر آنکه پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل آتش است تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را بدرد آوردند از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند.

چنانچه ناقل این حدیث مجعول مغیرة بن شعبه ملعون اعداء عدو امیر المؤمنین علیه السّلام دوست صمیمی معاویه بوده.

و الاّ ایمان جناب ابو طالب عند عقلاء الفریقین أظهر من الشمس است،منتهی خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه در هر دوره و زمانی إلی الحال عقیده بکفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.

اعجب از همه که موجب بسی تأسف است آنکه ابو سفیان و معاویه و یزید علیهم اللعنة و العذاب را که دلائل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته؟!ولی جناب ابو طالب را که این همه دلائل بر ایمان او بارز و آشکار است کافر و مشرک بخوانند!!.

شیخ- آیا سزاوار است خال المؤمنین معاویة بن ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمائید آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید رضی اللّه عنهما که هر دو از خلفاء بزرگ اند و مخصوصا معاویه رضی اللّه عنه که خال المؤمنین و کاتب الوحی بوده چیست؟

ص :772


1- 1) حمایت کننده پیغمبر(ص)و کمک دهنده او رئیس قبیله قریش ابی طالب که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرارکننده به نبوت و معترف برسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود.

داعی- اولا بفرمائید خال المؤمنین بودن معاویه از چه راه است.

شیخ- واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه زوجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ام المؤمنین بوده است قطعا برادر او معاویه رضی اللّه عنه هم خال المؤمنین می باشد.

داعی- بفرمائید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه.

شیخ- گرچه هر دو ام المؤمنین بوده اند ولی قطعا مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.

چون محمد بن ابی بکر پیرو علی علیه السّلام بوده لذا او را خال المؤمنین نخواندند

داعی- روی این قاعده و بیان شما برادران زنان و همسران رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همگی خال المؤمنین اند پس چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید و حال آنکه در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟پس خال المؤمنین بودن معاویه حقیقی نیست بلکه برای او شرافتی نمی باشد اگر برادری ام المؤمنین شرافت است پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم باید صاحب شرافت باشد.

قطع بدانید موضوع ام المؤمنین و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوّت منظور است چون معاویه علیه الهاویه با عترت طاهره بجنگ برخاسته و امر بسبّ و شتم و لعن امام الموحدین امیر المؤمنین و دو سبط رسول اللّه حسن و حسین علیهم الصلاة و السّلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهره مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده لذا خال المؤمنین می شود(چنانچه ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین و ابن عبد البر در استیعاب و مسعودی در اثبات الوصیة و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده بدستور و وعدۀ معاویه حضرت ابا محمّد حسن بن علی علیهما السّلام را زهر داد حتی ابن عبد البر و محمّد بن جریر طبری نوشته اند وقتی خبر فوت آن

ص :773

بزرگوار بمعاویه رسید تکبیر گفت و اطرافیان او همه از روی مسرّت و خوش حالی تکبیر گفتند)البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد؟!.

ولی جناب محمّد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شدۀ مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهره می باشد که در خطاب بآن خاندان جلیل القدر گوید:

یا بنی الزهراء انتم عدّتی

و بکم فی الحشر میزانی رجح

و اذا صحّ ولائی لکم

لاابالی ایّ کلب قد نبح

(1)

با اینکه فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است خال المؤمنین نخوانند بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.

بلکه وقتی عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج علیهم اللعنة فتح مصر نمودند از جناب محمّد منع آب نمودند و با شدّت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند وقتی خبر بمعاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.

شما از شنیدن این قضایا ابدا تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنین محمّد فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلّت و خواری او را شهید نمودند.ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین است بایستی محترم باشد!!!.

پس تصدیق نمائید جنگ با عترت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در کار بوده و هست.

محمّد چون از دوستان عترت بوده است او را خال المؤمنین نمی خوانید-و از کشتن او هم متأثر نمی شوید؟!.

ولی معاویه علیه الهاویه چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرم بوده و علنی و بر ملا آنها را لعن نموده است خال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمائید!!!.

بخدا پناه می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.

ص :774


1- 1) ای اولادهای فاطمه زهراء(ع)شما پناه گاه و امید گاه من هستید و بواسطۀ شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من بشما باک ندارم اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید.

معاویه کاتب الوحی نبود بلکه کاتب مراسلات بود

ثانیا معاویه کاتب الوحی نبوده چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود بلکه کاتب مراسلات بود چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از اینکه سال هشتم در فتح مکه ابو سفیان مسلمان شد نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام-در شبه جزیرة العرب و خارج از آن-مسلمان شود میان مسلمانان موهون بود جناب عباس عم اکرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی بمعاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید حضرت برای رعایت تقاضای عمّ بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.

دلائل بر کفر و لعن معاویه

ثالثا راجع بکفر و اثبات لعن بر آنها دلائل بسیاری موجود است از آیات و اخبار و عملیّات آنها.

شیخ- دلائل از اخبار و آیات شنیدنی است متمنی است بیان نمائید تا حلّ معمّا گردد.

داعی- تعجب نکنید معمّائی در کار نیست دلائل بسیار است باقتضای وقت ببعض از آنها اشاره می شود و الاّ اگر تمام دلائل را نقل کنم خود کتاب مستقلّی خواهد شد

چنانچه مسلم در صحیح خود نقل نموده انّ معاویة یکتب بین یدی النبی صلّی اللّه علیه و آله.

یعنی معاویه نویسندۀ حضور پیغمبر بود و مدائنی گوید کان زید بن ثابت یکتب الوحی و کان معاویة یکتب للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله فیما بینه و بین العرب پس زید بن ثابت کاتب وحی و معاویه نویسندۀ بین آن حضرت و عرب بوده.

ص :775

آیات و اخبار داله بر لعن معاویه و یزید

(1) آیه 62 سوره 17(بنی اسرائیل)که می فرماید وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنٰاکَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ طُغْیٰاناً کَبِیراً .

مفسّرین از علماء خودتان مانند امام ثعلبی و امام فخر رازی و دیگران آورده اند که رسول خدا در عالم رؤیا دید که بنی امیه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت صعود و نزول می نمایند جبرئیل این آیه شریفه را آورده که آنچه ما در خواب بتو نمودیم فتنه و امتحان برای این مردم است و درختی که بلعن در قرآن یاد شد(درخت نژاد بنی امیه)و ما بذکر این آیات عظیم آنها را از خدا می ترسانیم و لیکن بر آنها جز طغیان و کفر و إنکار شدید چیزی نیفزاید.

پس وقتی خداوند نژاد بنی امیه را که رأس رئیس آنها ابو سفیان و معاویه بودند شجره ملعونه و درخت لعنت کرده شده در قرآن بخواند قطعا معاویه که یکی از اغصان و شاخه های محکم آن درخت است ملعون می باشد.

(2) آیه 24 سوره 47(محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)است که می فرماید فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ* أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمیٰ أَبْصٰارَهُمْ (1).

در این آیه صریحا مفسدین فی الارض و قاطعین رحم را مورد لعنت قرار داده کدام مفسد و قاطع رحمی بالاتر از معاویه می باشد که فساد او در دوره خلافت زبان زد خودی و بیگانه می باشد-بعلاوه قاطع ارحام بود که خود دلیل دیگری بر اثبات لعن او می باشد

(3) آیه 57 سوره 33(احزاب)است که فرماید إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِیناً (2).

ص :776


1- 1) بطریق استفهام تقریری فرماید البته از شما منافقان می آید که چون منصب امارت و حکومت یابید(بسبب تکبر و تعظیم و کثرت جاه و منال)در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمائید آن گروه منافقان مفسد و یاغی کسانی هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید(تا بجهل و شقاوت بمیرند).
2- 2) آنان که خدا و رسول را(بعصیان و مخالفت و آزردن عزیزان آنها)آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده(و از رحمت خود دور فرموده)و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.

بدیهی است که اذیت و آزار امیر المؤمنین و دو ریحانه رسول اللّه حسن و حسین و صحابه خاص آن حضرت چون عمار یاسر و دیگران اذیت و آزار پیغمبر است و بصراحت این آیۀ شریفه معاویه که آن ذوات مقدسه را آزار نموده ملعون در دنیا و آخرت می باشد

4- آیه 55 سوره 40(مؤمن)که فرماید یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ الظّٰالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1).

5- آیه 21 سوره 11(هود)که فرماید أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ (2).

6- آیه 42 سوره 7(اعراف)که فرماید فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ (3).

و هم چنین آیات دیگری که راجع بظالمین وارد است بصراحت حکم می کند که هر ظالمی ملعون است گمان نمی کنم احدی از خودی و بیگانه باشد که انکار کند ظلم های واضح و آشکار معاویه را-پس بهمین دلیل که ظالم بوده مورد لعنت خداوند متعال می باشد-پس با چنین نصوص صریحه ملعون خدا را ما هم می توانیم لعن بنمائیم.

7- آیه 95 سوره 4(نساء)که فرماید وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِیهٰا وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِیماً (4).

کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن و عمار و حجر بن عدی و مالک اشتر و محمد بن ابی بکر و غیره

این آیه شریفه صراحت دارد که هر کس مؤمنی را متعمدا بقتل رساند ملعون ذات باری تعالی می باشد و جایگاه او جحیم و جهنم خواهد بود آقایان انصاف دهید آیا معاویه در قتل عام و خاص مؤمنین شرکت نداشته آیا حجر بن عدی و هفت نفر از اصحاب او را بامر او عمدا بقتل نرسانیدند و مخصوصا عبد الرحمن بن حسّان

ص :777


1- 1) در آن روز ستمکاران را(پشیمانی)و عذر خواهی سود ندهد و بر آنها خشم و لعن و منزلگاه بد(جهنم)مهیا است.
2- 2) بدانید که لعن خدا بر ستمکارانست.
3- 3) منادی در میان آنها ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.
4- 4) هر کس مؤمنی را عمدا بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد.

العنزیّ را زنده بگور ننموده چنانچه ابن عساکر و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود و بیهقی در دلائل نقل نموده اند و ابن عبد البر در استیعاب و ابن اثیر در کامل نقل می نمایند که حجر از کبار فضلاء صحابه بود که معاویه او را با هفت نفر بطریق زجر و صبر بقتل رسانید بجرم آنکه چرا علی علیه السّلام را لعن ننمودند و بیزاری از او نجستند؟!!.

آیا ابا محمّد حسن بن علی بن أبی طالب علیهما السّلام سبط بزرگ رسول اللّه خامس اصحاب کساء از اکابر مؤمنین نبود آیا یکی از دو سید جوانان اهل بهشت نبود که بنا بروایت مسعودی و ابن عبد البر و ابو الفرج اصفهانی و محمّد بن سعد در طبقات و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران از اکابر علماء خودتان-معاویه علیه الهاویه سمّی برای اسماء جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار درهم بتو می دهم و همسر فرزند خود یزید می نمایم(بعد از شهادت حضرت امام حسن علیه السّلام صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خودداری نمود).

آیا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علاوه بر قتل مؤمن مسلّم آزار آن حضرت نبوده و بحکم دو آیه مذکوره بازهم تأمل دارید در لعن معاویه علیه الهاویه آیا شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین بامر معاویه نبود آیا باتفاق اکابر علماء شما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعمّار نفرمود ستقتلک الفئة الباغیة یعنی زود است تو را می کشند گروهی که اهل بغی و طغیان اند.

آیا شک و تردید دارید که بامر معاویه کبار از مؤمنین که به هزاران نفر می رسیدند بدست عمّال معاویه بقتل رسیدند آیا مؤمن پاکدل و شمشیر برّندۀ دین مالک أشتر را بامر معاویه سمّ ندادند آیا عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج عمّال قوی معاویه در مصر مؤمن صالح کامل محمد بن ابی بکر را که از طرف امیر المؤمنین والی مصر بود بزجر نکشتند و بعد هم در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند اگر بخواهم کشته گان مؤمنین را که بامر و دستور معاویه و عمال او بقتل رساندند بیان نمایم نه یک شب بلکه شبها وقت طولانی می خواهد تا بیان نمایم.

ص :778

کشتار بسر بن ارطاة سی هزار مسلمان مؤمن را بامر معاویه

از همه اعمال او قبیح تر قتل عامی است که بامر معاویه بسر بن ارطاة سفاک خونخوار بی باک از شیعیان علی علیه السّلام نمود چنانچه ابو الفرج اصفهانی و علامه سمهودی در تاریخ المدینه و ابن خلکان و ابن عساکر و طبری در تاریخ خود و ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج و دیگران از اکابر علماء شما نوشته اند که معاویه به بسر دستور داد که حرکت کن با لشکر خود از سمت مدینه و مکه بصنعاء و یمن و هم چنین بضحاک بن قیس الفهری و دیگران گفت بعبارتی که ابو الفرج نقل نموده که فیقتلوا کلّ من وجده من شیعة علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و اصحابه و لا یکفّوا ایدیهم عن النساء و الصبیان (1).

فلذا با آن امر و دستور شدید با سه هزار لشکر جرّار خونخوار حرکت کردند در مدینه و صنعاء و یمن و طائف و نجران و در بین راه آن قدر از مسلمین مؤمنین حتی زنان و اطفال کشتند که باعمال او صفحات تاریخ ننگین شد که وقت اجازه نمی دهد مفصلا شرح عملیات او را بدهم تا آنجا که در یمن وقتی رسیدند که عبید اللّه بن عباس بن عبد المطلب که والی بود خارج از شهر بود بخانۀ او رفت و سر دو فرزند کوچک او بنام سلیمان و داود را در آغوش مادر بدست خود برید؟!

که ابن ابی الحدید در سطر اول ص 121 جلد اول شرح نهج گوید در این لشکرکشی سی هزار نفر کشتند بغیر از آنچه بآتش سوزانیدند!!.

آیا آقایان بازهم در شک و تردید هستید که آن ملعون بن ملعون بحکم آیات شریفه قرآنیه ملعون خدا و رسول در دنیا و آخرت می باشد.

امر نمودن معاویه بسب امیر المؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار

از جمله دلائل واضحه بر کفر معاویه و ثبوت لعن بر او سبّ و شتم و لعن نمودن آن ملعون بر امیر المؤمنین و امر نمودن مردم را باین گناه بزرگ حتی در قنوت نمازها و خطبه نماز جمعه که اتفاقی

ص :779


1- 1) پس کشتند هر کس از شیعیان و اصحاب علی بن أبی طالب علیه السّلام را یافتند حتی دست های خود را از زنان و بچه ها بازنداشتند ؟!.

ما و شما و جمهور امت حتی مورخین بیگانگان است که آن بدعت و عمل زشت علنی و بر ملا حتی بر منابر معمول و جمع کثیری را بجرم لعن ننمودن بقتل رسانیدند تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز که آن بدعت را از میان برداشت!!!.

و قطعا آن کسی که امام الموحدین اخو الرسول زوج البتول امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام را در حیات و بعد از وفات سبّ و لعن نماید و یا امر بآن کند ملعون کافر است.

زیرا که اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود مانند امام احمد در مسند و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی و امام ثعلبی و امام فخر رازی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در مودة القربی و دیلمی در فردوس و مسلم بن حجّاج در صحیح و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و حاکم در مستدرک و خطیب خوارزمی در مناقب و ابراهیم حموینی در فرائد و ابن مغازلی شافعی در مناقب و امام الحرم در ذخائر العقبی و ابن حجر در صواعق بالاخره اعاظم علماء شما نقل نموده اند بالفاظ و عبارات مختلفه مجملا و مفصّلا که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه (1).

بعضی از آنها تعمیم دادند بنقل اخباری که دلالت دارد بر اینکه آزار و اذیت علی علیه السّلام موجب ملعون بودن آزارکننده می شود مانند خبری که دیلمی در فردوس و سلیمان حنفی در ینابیع المودة باسناد مختلفه و دیگران نقل نموده اند که در شبهای گذشته ببعض از آنها اشاره نمودیم که فرمود من اذی علیّا فقد اذانی و من اذانی فعلیه لعنة اللّه (2).

ص :780


1- 1) هر کس سب و شتم کند علی علیه السّلام را مرا سب و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید خدا را سب و شتم نموده.
2- 2) کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را پس بتحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا.

تا جائی که ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر بنحو عموم خبر سبّ و لعن عترت و اهل بیت را نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من سبّ أهل بیتی فانّما یرتدّ عن اللّه و الاسلام و من آذانی فی عترتی فعلیه لعنة اللّه (1).

پس معاویه ملعون بود که در قنوت نماز مولانا امیر المؤمنین و دو سبط رسول اللّه امام حسن و امام حسین علیهم الصلاة و السلام و ابن عباس و مالک اشتر را لعن می نمود چنانچه ابن أثیر در کامل و دیگران نقل نموده اند.

و امام احمد بن حنبل در مسند بطرق متعدد نقل نموده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من آذی علیّا بعث یوم القیمة یهودیّا او نصرانیّا (2).

البته خود آقایان بهتر می دانید که از ضروریات دین مقدس اسلام است که سبّ و لعن و دشنام بخدا و پیغمبر کفر و نجاست آور است و چنین آدمی قتلش واجب است.

بحکم این نوع از اخبار که در کتب معتبره خودتان بسیار رسیده و شبهای قبل مفصل تر ذکر شد که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود سب و لعن و شتم و دشنام بعلی علیه السّلام و عترت و اهل بیت من سب و لعن و دشنام بمن و پروردگار من است.قطعا معاویه ملعون و کافر است.

چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب دهم کفایت الطالب باسناد خود و دیگران نقل نموده اند خبری را که خلاصه اش اینست عبد اللّه بن عباس و سعید بن جبیر در کنار زمزم دیدند جماعتی از اهل شام نشسته اند و علی علیه السّلام را سبّ و شتم می نمایند ایستاد در نزد آنها فرمود ایّکم السابّ للّه عزّ و جلّ کدامیک از شما سبّ می نمودید خدای عز و جل را گفتند احدی از ما چنین عملی ننموده فرمود ایّکم السابّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کدامیک از شما سب می نمودید رسول خدا را گفتند احدی از ما آن حضرت را سبّ ننموده فرمود فأیّکم السابّ علیّ بن أبی طالب پس کدامیک از شما سب می نمودید علی بن أبی طالب را گفتند بلی آن ما بودیم که علی را سب می نمودیم فرمود گواه باشید

ص :781


1- 1) کسی که سب و شتم نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا.
2- 2) کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را زنده شود روز قیامت یهودی یا نصرانی یعنی مسلمان نخواهد بود.

بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که من خود شنیدم از آن حضرت که بعلی بن أبی طالب علیه السّلام فرمود من سبّک فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النار (1).

محل انکار احدی از علماء مسلمین و بیگانگان نمی باشد که بامر معاویه علیه الهاویه این بدعت بزرگ در میان مسلمانان عملی شد که تا هشتاد سال علنی و بر ملا حتی در خطبات بالای منبرها چنانچه عرض شد امیر المؤمنین مظلوم را سبّ و لعن می نمودند چون سبّ بعلی علیه السّلام بحکم اخبار صحیحه معتبره سبّ بخدا و رسول است و بدیهی است سبّ کنندگان بخدا و پیغمبر کافر و ملعون اند بهمین دلیل واضح کفر معاویه ثابت و لعن بر او وارد است.

دشمن علی کافر است

علاوه بر این دلائل اخبار بسیاری در کتب معتبره اکابر علماء خودتان از قبیل تفسیر جلال الدین سیوطی و تفسیر امام ثعلبی و مودة القربی میر سید علی همدانی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق ابن حجر و مناقب خوارزمی و فضایل ابن مغازلی شافعی و ینابیع المودة سلیمان بلخی حنفی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و اوسط طبرانی و ذخایر العقبی امام الحرم و خصائص العلوی امام ابو عبد الرحمن نسائی و کفایت الطالب گنجی شافعی و مطالب السئول محمّد بن طلحه شافعی و تذکرة الخواص سبط ابن جوزی و فصول المهمّه ابن صباغ مالکی و دیگران متکاثرا بالفاظ و عبارات مختلفه درج گردیده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود لا یحبّ علیّا الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ کافر و در بعض اخبار است الاّ منافق (2)که در شبهای قبل مشروحا نقل نمودم.

بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن علی علیه السّلام در آتش است زیرا که خداوند متعال وعده فرموده در قرآن مجید

ص :782


1- 1) کسی که سب و شتم نماید ترا یا علی پس بتحقیق مرا سب و شتم نمود و کسی که مرا سب و شتم نماید پس بتحقیق خدا را سب و شتم نموده و کسی که خدا را سب و شتم نماید می اندازد خدای تعالی او را بصورت در آتش جهنم.
2- 2) دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر-مگر منافق.

با کمال صراحت که منزلگاه کفار و منافقین در درکات جهنم می باشد.

چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 3 کفایت الطالب مسندا نقل نموده که محمّد بن منظور طوسی گفت ما در نزد امام احمد بن حنبل(امام الحنابله) بودیم مردی باو گفت یا ابا عبد اللّه چه می گوئی در حدیثی که نقل می نمایند از قول علی کرم اللّه وجهه که فرمود انا قسیم النار یعنی من قسمت کننده اهل آتش می باشم احمد گفت کیست که انکار نماید این حدیث را مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بعلی علیه السّلام فرمود لا یحبّک الاّ مؤمن و لا یبغضک الاّ منافق یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق-گفتیم بلی چنین است آنگاه احمد مطلب را توجیه نمود گفت پس مؤمن در کجاست گفتیم در بهشت گفت منافق در کجاست گفتیم در آتش گفت پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است (یعنی دشمن علی منافق است بفرموده پیغمبر و منافق بحکم آیه 144 سوره 4(نساء) إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً (1).

در درک اسفل و طبقۀ زیرین جهنم خواهد بود پس دشمن علی علیه السّلام در طبقۀ زیرین جهنم عذاب خواهد گردید و عذاب منافقین از عذاب کفار بحکم همین آیه شریفه سخت تر خواهد بود).

و نیز در جمیع کتب معتبره خودتان ثبت است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض اللّه (2)از این قبیل اخبار بقدری زیاد است که در حد تواتر معنوی قرار گرفته

شیخ- آیا از مثل شمائی سزاوار است که زبان جسارت و قدح باز کنید بفرد شایسته ای از صحابه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم مگر نه اینست که خداوند آیات چندی در مدح و ثنای اصحاب آن حضرت نازل و در آنها نوید و مغفرت و خوشنودی بآنان داده است

ص :783


1- 1) البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت.
2- 2) هر کس علی(علیه السّلام)را دشمن بدارد پس بتحقیق مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد پس بتحقیق خدا را دشمن داشته است.

و معاویه خال المؤمنین رضی اللّه عنه مسلّما از صحابه مکرم و مشمول آیات مدح و رضا و خوشنودی می باشد آیا اهانت بصحابه اهانت بخدا و رسول نمی باشد.

در اصحاب پیغمبر خوب و بد بسیار بودند

داعی چنانچه فراموش نفرموده باشید در شبهای گذشته موضوع صحابه را برای شما تشریح نمودم (1)

اینک هم برای آنکه بیان شما را بلاجواب نگذارم مختصرا عرض می نمایم که احدی انکار نزول آیات را در مدح صحابه عظام ننموده ولی اگر قدری آقایان دقیق شوید و بمعنای لغوی و اصطلاحی صحابه و اصحاب توجه نمائید تصدیق خواهید نمود که آیات نازله در مدح صحابه اطلاق کلّی ندارد که باین دلائل ما بتوانیم تمام اصحاب را پاک و عادل و منزّه از جمیع ارجاس و معاصی صغیره و کبیره و ارتداد و غیره بدانیم.

آقای من لا بد بخوبی می دانید صحبه در لغت بمعنای معاشرت است چنانچه فیروزآبادی در قاموس گوید صحبه بر وزن سمعه یعنی زندگانی کرد با او در عرف عام زیاد می نمایند بر معاشرت ملازمت و نصرت و موازرت را خواه در مدت زیاد باشد یا مدت کم.

پس مصاحب النبی باقتضای لغت عرب و شواهد بسیاری از قرآن حکیم و حدیث کسی را گویند که معاشر با آن حضرت بوده خواه مسلم یا کافر خوب یا بد متقی یا فاسق مؤمن یا منافق باشد.

پس آن قسمی که شما اختصاص دادید اسم صاحب و مصاحب النبی را بر مؤمنین پاک دامن که تمامی آنها اهل بهشت و مورد رضای پروردگار بودند صحت ندارد و مطابقه با عقل و نقل نمی نماید.

برای روشن شدن مطلب ناچارم بدلائلی مختصرا زایدا علی ما سبق از آیات و احادیث معتبره از طرق خودتان اشاره نمایم تا آقایان محترم تحت تاثیر نام اصحاب منحرف

ص :784


1- 1) رجوع شود به ص 587 تا ص 596 همین کتاب.

از حق نشوید و بدانید اسم صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد اطلاق می شود.

(1) در آیه 2 سوره 53(نجم)خطاب بمشرکین فرماید: مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ (1).

(2) در آیه 45 سوره 34(سبا)فرماید: قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ (2).

(3) در آیه 32 سوره 18(کهف)فرماید: فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (3).

(4) و نیز در آیه 35 همین سوره فرماید:

قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاکَ رَجُلاً

(4)

.

(5) در آیه 183 سوره 7(اعراف)فرماید: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ (5).

(6) در آیه 70 سوره 6(انعام)فرماید: قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اللّٰهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیٰاطِینُ فِی

ص :785


1- 1) صاحب شما(محمد ص)هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است.
2- 2) بگو بامت که من بیک سخن شما را پند می دهم(اگر بشنوید هدایت یابید)و آن سخن اینست که شما خالص برای خدا دو نفری یا هر یک یک شما تنها در امر دینتان قیام کنید درباره من و فکرت کار بندید که صاحب شما(رسول خدا)را جنون نیست.
3- 3) (آن مرد کافر)بمصاحب و رفیقش(که مرد مؤمن و فقیر بود)در مقام گفتگو و مفاخرت بر آمد و گفت من از توبه دارائی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم تر و عزیزترم.
4- 4) مصاحب و رفیق(با ایمان فقیر)در مقام گفتگو و اندرز بدو(مصاحب کافر)گفت آیا بخدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفریده و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی.
5- 5) آیا این مردم فکر نکردند و نیندیشیدند که صاحب آنها(رسول اللّه ص)آنچه که مردم باو نسبت می دهند از جنون دارا نیست.

اَلْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ

(1)

.

(7) در آیه 39 سورۀ 12(یوسف)از قول یوسف پیغمبر خطاب بدو مصاحب کافر زندانی فرماید یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ (2).

پس از این آیات شریفه ای که من باب نمونه بعض از آنها را ذکر نمودیم معلوم می شود که مجرد نام صحبه و صاحب و مصاحب و أصحاب از حیث لغت اختصاص بمسلم و مؤمن ندارد بلکه اطلاق بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد می شود.

چه آنکه عرض کردم معاشر آدمی را در لغت مصاحب و اصحاب می خوانند بدیهی است اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعنی کسانی که با آن حضرت معاشر بودند چنانچه آیات شریفه بر آن گواه است.

البته در میان اصحاب و معاشرین آن حضرت خوب و بد(یعنی مؤمن و منافق) بسیار بودند و آیاتی که در مدح اصحاب نازل گردیده اطلاق بعموم ندارد بلکه مربوط بخوبان اصحاب است ما هم تصدیق داریم که کبار صحابۀ آن حضرت را هیچ یک از انبیاء عظام نداشتند مانند اصحاب بدر و احد و حنین و غیره که امتحان خود را داده و در یاری و اطاعت أوامر آن حضرت بدون هوی و هوس ثابت قدم ماندند و آنی از آن حضرت منحرف و منصرف نگردیدند.

ولی در میان اصحاب مردمان بددل أهل مکر و خدعه و نفاق و دشمنان آن حضرت و اهل بیت طاهرینش هم زیاد بودند مانند عبد اللّه بن ابی و ابی سفیان و حکم بن عاص

ص :786


1- 1) بگو ای پیغمبر که ما چرا خدا را رها کرده و چیزی مانند بتان(که بی اثر محض است)و هیچ قادر بر نفع و ضرر نباشد بخوانیم و باز بخوی جاهلیت بعد از آنکه خدا ما را هدایت نمود برگردیم تا مانند کسی که فریب و اغوای شیطان او را در زمین سرگردان ساخته شویم آن شیطان را اصحاب و یارا نیست که شخص را بسوی خود هدایت می کند بگو هدایت خدا بحقیقت هدایت است.
2- 2) ای دو رفیق زندان من از شما می پرسم آیا خدایان بی حقیقت متفرق مانند بتان و فراعنه و غیره بهترند یا خدای یکتای قاهر.

(عموی عثمان طرید رسول اللّه)و ابو هریره و ثعلبه و یزید بن ابی سفیان و ولید بن عقبه و حبیب بن مسلمه و سمرة بن جندب و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة(سفاک خونخوار) و مغیرة بن شعبه و معاویة بن ابی سفیان و ذی الثدیه خارجی و امثالهم که در حال حیات و بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتنه ها کردند و بطریق قهقرا برگشتند و فسادها نمودند که معاویه علیه الهاویه یکی از آن افرادی است که در زمان حیات-خود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را لعن نمود و بعد از وفات آن حضرت وقت مناسبی بدست آورد بعنوان خونخواهی عثمان قیام نمود و سبب ریزش خون بسیاری از مسلمانان گردیده مخصوصا عدّه ای از اصحاب پاک آن حضرت مانند عمّار در آن فتنه شهید گردیدند چنانچه آن حضرت خود خبر داده ما هم در شبهای قبل نقل آن اخبار را نمودیم.

فلذا همان قسمی که آیات و اخبار بسیار در مدح خیار اصحاب و خوبان مؤمنین آنها از فضائل و مناقب و وعدۀ بحسن عاقبت رسیده آیات و اخبار وعید شدید زیادی دربارۀ بدها و خیانت کارها و منافقین صحابه رسیده که ثابت می نماید بعلاوۀ آنچه در زمان حیات آن حضرت را آزردند بعد از وفات هم فتنه ها نموده مرتد گردیدند.

شیخ- عجب است چگونه می فرمائید اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم مرتد گردیدند و فتنه و فساد نمودند.

داعی- حقیر نمی گویم آیات و اخبار می گوید اگر قدری دقیق شوید از تعجب بیرون می آئید اوّلا خداوند در آیه 138 سوره 3(آل عمران)خبر از ارتداد آنها داده که فرماید أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (1).

علاوه بر این آیه شریفه و سوره منافقون و آیات دیگر در قدح و مذمت اصحاب اخبار بسیاری از طرق علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و ابن عساکر و یعقوب بن سفیان و احمد بن حنبل و ابن عبد البر و غیرهم در مذمت و کفر و ارتداد و نفاق آنها فردا یا جمعا رسیده چون وقت تنگ است برای نمونه بدو خبر اشاره می نمایم تا رفع تعجب از شما بشود و بدانید خوبان صحابه را خوب و بدهای آنها را بد باید دانست دیگر نفرمائید

ص :787


1- 1) اگر پیغمبر بمرگ یا قتل در گذشت باز شما بدین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود.

چه دلیلی بر کفر سر سلسلۀ منافقین و دشمن ترین دشمنان امیر المؤمنین علی علیه السّلام و سب کنندۀ آن حضرت و کشندۀ خوبان از ذراری و اصحاب پاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که رسما دشمنی با خدا و رسول او نموده می باشد.

بخاری در دو خبر با مختصر تفاوتی در الفاظ از سهل بن سعد و عبد اللّه بن مسعود از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند که فرمود انا فرطکم علی الحوض لیرفعن الی رجال منکم حتّی اذا اهویت لانا و لهم اختلجوا دونی فاقول ای ربّ اصحابی فیقول لا تدری ما احدثوا بعدک (1)!

و امام احمد بن حنبل در مسند و طبرانی در کبیر و ابو نصر سجزی در ابانه از ابن عباس نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انا اخذ بحجزکم اقول اتقوا النار و اتقوا الحدود فاذا مت ترکتکم و انا فرطکم علی الحوض فمن ورد فقد افلح فیؤتی باقوام فیؤخذ بهم ذات الشمال فاقول یا ربّ امّتی فیقول انّهم لم یزالوا بعدک یرتدّون علی اعقابهم(و فی روایة للطبرانی فی الکبیر) بعد قوله یا ربّ امّتی فیقال انّک لا تدری ما احدثوا بعدک مرتدّین علی اعقابهم (2).

واقعا دل می سوزد که یک چنین ملحد کافر بی دینی را(چنانچه قبلا دلائل بر کفر ملعنت او را بیشتر بیان نمودیم) (3)با فرزند پلیدش یزید عنید را(که در شبهای گذشته کفرش را ثابت نمودیم (4)مسلم و مؤمن بخوانند و اصراری بر اثبات ایمان آنها

ص :788


1- 1) پیش از شما من کنار حوض(کوثر)بانتظار شما هستم و گروهی از شما را که نمی بینم عرض می کنم پروردگارا کجایند اصحاب من خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه ها نمودند و چه اموری در دین وارد نمودند.
2- 2) آنچه مانع از ورود آتش است بشما فهمانیدم بازهم می گویم بترسید از آتش دوزخ و دین خدا را کم و زیاد نکنید زمانی که بمیرم و شما را ترک گویم پیش از شما بر حوض کوثر وارد می شوم رستگار کسیست که در آنجا بمن وارد گردد نشان می دهند جمعیتهائی را بمن که گرفتار عذاب الهی باشند عرض کنم پروردگارا اینها امت من اند خطاب رسد بعد از تو اینها مرتد گردیده و بدین جاهلیت خود برگشتند-و در روایت طبرانی در کبیر دارد که بعد از اینکه فرماید اینها امت من اند خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه حادثه ها نمودند و چه اموری در دین وارد کردند همگی مرتد گردیده بدین جاهلیت خود برگشتند.
3- 3) رجوع شود به ص 775 تا ص 783 همین کتاب.
4- 4) رجوع شود به ص 259 تا ص 263 همین کتاب.

و تبرئه نمودن آنها را از کفر و تثبیت مقام خلافت و اینکه اهل بهشت اند بنمایند بلکه بناحق آنان را امیر المؤمنین بگویند و حال آنکه دلائل و عملیات کفرآمیز آنها در کتب معتبره خودتان کاملا ثبت است حتی اکابر علماء منصف اهل تسنن کتابهای مستقل بر ردّ آنها نوشته اند) (1).

و لکن سعی بلیغی بنمایند بر کفر جناب أبی طالب و اصرار داشته باشند که آن یگانه راد مرد مؤمن موحّد را کافر معرفی نمایند؟!.

بدیهی است این عقیده و اظهار باین نوع هذلیات نیست مگر از روی بغض و کینه بامیر المؤمنین علی علیه السّلام که باصرار تمام و کلمات ناهنجار تیر جفائی بر جراحات قلب آن امام مظلوم محبوب خدا و پیغمبر زده باشند!!.

و بدلائل ثابته کفر و نفاق معاویه و یزید علیهما اللّعنة و العذاب هزارها محمل می بندند و آنها را مجتهد خوانند و عملیات کفر آنها را از آثار اجتهادشان دانند و دلائل سخیفی بر تبرئه آنها اقامه نمایند!!!.

ولی دلائل واضحه و اقرارهای صریحۀ جناب أبی طالب را بر ایمان بخدا و پیغمبر رد نموده و کفر او را ثابت می نمایند؟!!.

من نمی دانم خوارج و نواصب و امویها و بقایای محبّین آنها تا کی و تا چند باید بر برادران سنی ما حکومت نمایند و آنها را کورکورانه روی عادت و تعصّب بدنبال عقاید خود ببرند و نگذارند برادران سنی چشم انصاف باز کنند و حق و حقیقت را آشکارا ببینند!!.

ایضا دلائل بر ایمان أبی طالب

آیا اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بفرمودۀ آن حضرت عدیل القرآنند و اجماع آنها برای مسلمین حجة است و اکابر علماء خودتان اتفاق بر علم و زهد و ورع و تقوای آنها دارند نگفته اند جناب ابو طالب اهل ایمان بود؟و مؤمن از دنیا رفته است؟.

ص :789


1- 1) مانند ابو الفرج ابن جوزی و اخیرا عالم جلیل القدر منصف سید محمد بن عقیل علوی متوفی 1350 قمری کتابی تألیف نموده بنام الصائح الکافیه لمن یتولی معاویه و تا بحال دو چاپ گردیده چاپ اخیر در سال 1367 قمری در مطبعة النجاح بغداد بزیور طبع رسیده.

آیا اصبغ بن نباته که محل وثوق علماء و رجال شما بوده از مولا و مقتدای مؤمنین علی علیه السّلام روایت ننموده که آن حضرت فرمود و اللّه ما عبد ابی و لا جدّی عبد المطلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنما قطّ (1).

یعنی خدای واحد را پرستش نمودند و رو بکعبه عبادت نمودند و متمسّک بدین حنیف ابراهیم خلیل اللّه بودند.

آیا سزاوار است شما قول علی و اهل بیت طاهره را بگذارید و بدنبال اقوال مغیره ملعون و امویها و خوارج و نواصب و دشمنان سر سخت امیر المؤمنین علیه السّلام بروید و اشعار و کلمات صریحه جناب ابو طالب را تأویلات بارده بنمائید.

از جمله دلائل بر تأیید مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود جناب ابو طالب همیشه موحّد و مؤمن بذات غیب الغیوب حضرت احدیت بوده خطبه عقد ام المؤمنین خدیجۀ طاهره علیها السّلام است برای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که سبط ابن جوزی در آخر باب 11 ص 170 تذکرة خواص الامة نقل نموده که وقتی مجلس عقد آراسته شد جناب ابو طالب خطبه عقد خواند بعباراتی که تمام آنها دلالت کامله بر موحّد بودن و اعتقاد بوحدانیّت حضرت باری تعالی دارد مطلع خطبه اینست که فرمود الحمد للّه الذی جعلنا من ذریّة ابراهیم و زرع اسماعیل و ضئضئ معدّ و عنصر مضر و جعلنا حضنة بیته و سوّاس حرمه و جعل لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا و جعلنا الحکّام علی الناس(الی آخر الخطبة) (2).

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّة اول ص 73(چاپ اسلامبول) از موفق بن احمد خوارزمی از محمّد بن کعب نقل نموده که رای ابو طالب النبی صلّی الله علیه و آله و سلم یتفل فی فم علی ای یدخل لعاب فمه فی فم علی

ص :790


1- 1) بخدا قسم پدرم ابو طالب و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هرگز سجده به بت ننمودند و بت پرستی نکردند.
2- 2) حمد خدائی را که قرار داد ما را از ذریۀ ابراهیم و نتیجۀ اسماعیل و اصل معد و عنصر مضر و قرار داد ما را نگاهبانان خانه خودش-و مالک الرقاب حرمش-و قرار داد برای ما خانه ای که مقصود (اهل عالم است که برای حج بآنجا شتابند)و حرمی که محل امن و امان است برای مردم-و قرار داد ما را حکام بر مردم.

فقال ما هذا یا ابن اخی فقال ایمان و حکمة فقال ابو طالب لعلیّ یا بنیّ انصر ابن عمک و وازره (1).

آیا این بیانات دلیل بر ایمان جناب ابو طالب نیست علاوه بر آنکه پیغمبر را زجر و منع نکرد و از پسر دوازده سالۀ خود علی علیه السّلام هم جلوگیری نکرد بلکه بآن بزرگوار امر می کند که یاری نماید پسر عمش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را.

ایمان آوردن جعفر طیار بامر پدر

و نیز علمای خودتان همگی در کتب خود ثبت نموده اند و ابن ابی الحدید مفصلا در شرح نهج شرح می دهد که روزی جناب ابو طالب بمسجد وارد شد دید رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز می گذارد و علی در دست راست آن حضرت مشغول بنماز است بفرزندش جعفر(طیار)که همراه او بود تا آن روز ایمان نیاورده بود گفت صل جناح ابن عمک وصل کن خودت را بپهلوی پسر عمّت و با او نماز بگذار جعفر پیش رفت و در طرف چپ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنماز ایستاد جناب ابو طالب این ابیات را انشاد نمود.

انّ علیّا و جعفرا ثقتی

عند ملم الزمان و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمکما

اخی لامّی من بینهم و ابی

و اللّه لا اخذل النبی و لا

یخذله من نبیّ ذو حسب

(2)

پس باتفاق علما و مورخین خودتان اسلام و ایمان جعفر طیار و نماز گذاردن او با رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر و اجازه پدرش جناب ابو طالب بوده است.

چگونه ممکن است صاحب عقلی باور کند که پدری مشرک و کافر باشد و برادر زاده

ص :791


1- 1) ابو طالب دید پیغمبر آب دهان خود را در دهان علی ریخت سؤال کرد برادر زاده این چه بود«یعنی چرا چنین کردی»فرمود«این آب دهان»تمامش ایمان و حکمت بود پس جناب ابو طالب بعلی علیه السّلام امر کرد پسرم یاری کن پسر عمت را و وزیر او باش.
2- 2) بدرستی که علی و جعفر هر دو محل وثوق و در روزهای سخت و گرفتاریها پشتیبان من اند وانگذارید(ای علی و جعفر)پسر عم خود را و یاری نمائید او را زیرا که او پسر برادر ابوینی من است بخدا قسم من از یاری پیغمبر دست بر نمی دارم و او را وانمی گذارم که پیغمبر صاحب حسب شریف می باشد.

خود را منع از آن ادعای بزرگ ننماید حتی فرزندانش را هم منع ننماید از ایمان آوردن بکسی که دین نوین آورده و دشمن دین او می باشد آن هم پدر مقتدر مطاعی مانند جناب ابو طالب که رئیس قریش بوده است؟!

بلکه فرزندش را امر کند برو و به پسر عمّت ایمان آور و اقتداء کن باو و خودش هم با تمام قوای جسمی و روحی دشمن بزرگ دین خود را تقویت و یاری نماید!! فاعتبروا یا اولی الابصار.

اکابر علمای فریقین همگی نقل نموده اند وقتی اهالی مکه و قریش محاصرۀ اقتصادی را درباره بنی هاشم عملی کردند جناب ابو طالب با تمام بنی هاشم بیاری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخاستند و چهار سال در شعب أبی طالب از آن حضرت محافظت و نگهداری نمودند-حتی در تمام مدت توقف در شعب اول شبها هرکجا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخواب می رفت جناب ابو طالب بعد از ساعتی می آمد آن حضرت را بیدار می کرد و بجای أمن تری می برد-و فرزند عزیزش علی علیه السّلام را در بستر او می خوابانید-که اگر اول شب دشمنی آن حضرت را در آنجا دیده و قصد سوئی بآن حضرت داشته باشد علی فدای آن حضرت گردد وجود مبارکش در مهد أمن و آسایش راحت و آسوده باشد.

شما را بخدا قسم آیا مشرکی؟برای حفاظت موحّدی که مدّعی مقام نبوّت است،مشرکین را اهل ضلالت و گمراهی می داند-این قدر جدّیّت بکار می برد-قطعا جواب منفی است این همه جدّیّتها و فداکاریها از آثار ایمان کامل بوده است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامه از طبقات محمد بن سعد نقل می نمایند از واقدی و علامه سید محمد بن سید رسول برزنجی در کتاب الاسلام فی العم و آباء سید الانام از ابن سعد و ابن عساکر و غیرهم با اسناد صحیح از محمد بن اسحاق روایت کرده اند که علی علیه السّلام فرمود چون ابو طالب وفات نمود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خبر دادم فبکی بکاء شدیدا گریه شدیدی نمود آنگاه بمن فرمود اذهب فغسله و کفنه و واره غفر اللّه له و رحمه برو او را غسل بده و کفن بنما و در قبرش بگذار خدا بیامرزد و رحمت نماید او را.

ص :792

شما را بخدا انصاف دهید آیا در اسلام اجازه داده شده که کافر را غسل بدهند و کفن بنمایند آیا سزاوار است بگوئیم رسول خدا برای کافر مشرک طلب رحمت و مغفرت نموده حتی می نویسند و جعل رسول اللّه یستغفر له ایاما لا یخرج من بیته.

یعنی روزها رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از منزل بیرون نرفت و برای جناب ابو طالب استغفار و طلب مغفرت و آمرزش می نمود.

آیا ممکن است که آن حضرت آیه 51 و 116 سوره 4(نساء)را در قرآن خود ندیده باشد؟!که خدای متعال فرموده إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ (1).

چگونه ممکن است رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با وجود چنین آیه ای که صریحا پروردگار می فرماید که ما مشرک را نمی آمرزیم برای مشرک طلب رحمت و مغفرت بنماید و حال آنکه طلب رحمت و مغفرت برای مشرک حرام است و هم چنین غسل دادن و کفن نمودن بدن میّت اختصاص بمسلمین دارد-و برای کفّار ابدا جائز نمی باشد-پس همین استغفار نمودن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جناب ابو طالب و امر نمودن بعلی علیه السّلام که خودت برو پدرت را غسل بده و کفن بنما دلیلی واضح است بر اسلام و ایمان جناب ابو طالب رضی اللّه عنه.

با دیدۀ حق بین و انصاف ص 6 تذکره سبط ابن جوزی را مطالعه کنید و ببینید مولای متقیان چگونه بر پدر بزرگوارش مرثیه گفته است که:

ابا طالب عصمة المستجیر

و غیث المحول و نور الظلم

لقد هدّ فقدک اهل الحفاظ

فصلّی علیک ولیّ النعم

و لقّاک ربّک رضوانه

فقد کنت لتطهر؟؟؟ من خیر عم

(2)

ص :793


1- 1) محقق است خدا کسی را که باو شرک آورد هرگز نخواهد بخشید سوای مشرک هر که را خواهد می بخشد.
2- 2) ای ابو طالب تو پناه پناهندگان و رحمت بر افتادگان و روشنائی شب ظلمانی بودی بموت تو أرکان دوستان و محبّینت متلاشی شد رحمت حق بر تو نازل و تو را بجوار خود در بهشت برین واصل نمود-و تو بودی برای پیغمبر بهترین عموها«که او را و دین او را یاری نمودی».

آیا باور می شود که این شخصیت بزرگ کافر از دنیا رفته باشد که مجسمه توحید و خداپرستی(علی علیه السّلام)برای او این قسم مرثیه سرائی نماید!!!.

اینها تمام دلائلی است که ثابت می نماید جناب ابو طالب مؤمن از دنیا رفته و الاّ رسول اکرم بامام معصوم امر نمی فرمود او را غسل و کفن و دفن بنماید و برای او گریه شدید و طلب رحمت بنماید در حالتی که آن حضرت مجسمۀ حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه بوده است دوستی و دشمنی برای خدا می نماید نه روی هوای نفس که چون عموی من است (و لو مشرک و مخالف)امر پروردگار من است برای او بشدت گریه و استغفار و طلب رحمت نمایم.

شیخ- اگر ابو طالب مؤمن و موحد بود بچه علّت ایمان خود را پنهان داشت و مانند عباس و حمزه برادران خود علنا اظهار ایمان ننمود.

داعی- بدیهی است بین عباس و حمزه با جناب ابو طالب خیلی فرق و تفاوت بوده چه آنکه جناب حمزه بقدری شجاع و جسور و قوی بود که تمام اهل مکه از او ملاحظه می کردند بلکه می ترسیدند البته اسلام و تظاهر او بایمان کمک شایانی برای حفظ وجود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از شرّ دشمنان شد.

اسلام عباس پنهانی بوده

و اما جناب عباس هم فوری اسلام خود را ظاهر نکرد چنانچه ابن عبد البر در استیعاب نقل می نماید که عباس در مکّه ایمان آورد ولی از مردم پنهان می داشت تا زمانی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هجرت نمود خواست با آن حضرت حرکت نماید حضرت باو نوشتند که توقف تو در مکه برای من بهتر است فلذا خبرهای مکه را بآن حضرت می رسانید و در غزوه بدر کبری کفار آن جناب را با خود آوردند بعد از شکست کفار قریش اسیر شد و در روز فتح خیبر مقتضی موجود شد ایمان خود را ظاهر نمود و نیز شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 226 ینابیع ضمن باب 56(چاپ اسلامبول)نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد اللّه طبری شافعی از فضائل ابو القاسم الهی آورده که اهل علم می دانند،عباس از قدیم اسلام آورده بود ولی اسلامش را کتمان می نمود وقتی روز بدر بالشکر کفار آمد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود هر کس عباس را ملاقات نمود او را نکشد چه آنکه با

ص :794

کراهت موافقت با کفار نمود و مایل بهجرت بود ولی پیغمبر باو نوشت بماند و اخبار مشرکین را بآن حضرت بدهد روزی که ابو رافع بآن حضرت خبر تظاهر باسلام عباس را داد حضرت او را آزاد نمود.

علت پنهان داشتن ابو طالب ایمان خود را

ولی جناب ابو طالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یاوری نداشت تمام قریش و جامعه عربیّت بر ضدّ بنی هاشم متحدا قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.

لذا جناب ابو طالب ایمان خود را سیاسة ابراز ننمود تا بتواند بعنوان هم کیشی با قریش جلوی آنها و سایر اعادی را بگیرد تا آنها هم محض احترام جناب ابو طالب تصمیمات قوی تری اتخاذ ننمایند و آن حضرت فرصتی کامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشکار نماید.

چنانچه همین قسم شد تا آن جناب زنده بود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با قوت قلب تمام مشغول انجام وظیفه بود همین که جناب ابو طالب در آخر سال دهم بعثت وفات نمود جبرئیل نازل شد و عرض کرد اخرج عن مکة فمالک بها ناصر بعد أبی طالب از مکه خارج شو که بعد از أبی طالب یاوری در آنجا نداری.

شیخ- آیا در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم اسلام ابو طالب مشهور بوده و امت قبول داشتند یا خیر.

داعی- بلی کمال شهرت را داشته و تمامت امت نام آن جناب را با عظمت یاد می نمودند.

شیخ- چگونه ممکن است در زمان پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم امری شایع و شهرت کامل داشته باشد ولی بعد از سی سال تقریبا جهت جعل حدیثی(بقول شما)بر خلاف حق و حقیقت مشهور گردد بقسمی که حقیقت اولیه خود را از دست بدهد.

داعی- لیس هذا اوّل قارورة کسرت فی الاسلام (1).

ص :795


1- 1) این اول شیشۀ(حقیقت)نبود که در اسلام شکسته شد.

این امر تازگی نداشت که موضوعی در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشهور ولی بعد از سالها بجعل حدیثی صورت اولیه خود را از دست داده باشد.

بسیاری از امور بود حتی در احکام دین که در زمان صاحب شریعت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شایع و رایج بلکه مشروع و مورد عمل بوده و بعد از گذشتن سالها بواسطه اعمال نفوذ اشخاص بکلی حقیقت آن عوض گردیده و صورت دیگری بخود گرفته.

شیخ- ممکن است از آن امور بسیاری که بیان نمودید نمونه ای برای ما ذکر نمائید.

داعی- شواهد بسیار است که وقت مجلس اقتضای بیان تمام آنها را نمی دهد ولی برای نمونه بیکی از آن شواهد که از همه مهم تر و واضح تر و با دلالت قرآن مجید و اتفاق جمهور مسلمین استوار گردیده اشاره می نمایم و آن دو حکم محکم متعه که عقد انقطاع و حج نساء است.

که بحکم قرآن مجید و اتفاق فریقین(شیعه و سنّی)در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شایع و مشروع و مورد عمل بوده-حتی در دورۀ خلافت ابی بکر و قسمتی از زمان خلافت عمر بن الخطاب هم در میان امت جاری بوده فقط بیک جمله کلام خلیفه عمر که گفت متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا احرمهما و اعاقب علیهما (1).

بکلی منعکس گردیده یعنی حلال خدا هزار و سیصد سال است حرام گردیده چنان این کلام عمر از زمان خلافت او ببعد تقویت شد و بدون دلیل بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و عمل رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صحابه آن حضرت روی اطاعت کورکورانه پیروی شد-که حقیقت اوّلیۀ خود را از دست داد که الی الحال ملیونها جمعیت مسلمین از جمهور برادران اهل تسنّن متعۀ سنّت سنّیۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حلال خدا را بدعتی از بدع شیعه می دانند و هنوز عموم برادران اهل تسنن نمی دانند و اگر ما با دلائل بیان کنیم قبول نمی کنند که در زمان پیغمبر و ابی بکر و عمر این دو متعه شایع و حلال بوده فقط بگفتار خلیفه عمر در أواسط خلافتش حلال خدا حرام گردیده.

ص :796


1- 1) دو متعه که در زمان پیغمبر بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان بآن را.

جائی که حکم ثابت الهی مؤید بقرآن مجید و سیرۀ رسول اللّه و صحابه پاک و تأیید شیخین ابی بکر و عمر و موجود بودن دلائل واضحه در قرآن مجید و کتب معتبرۀ اهل سنّت بر حلّیت آن بگفتار شخص عمر که ابدا استناد بآیات و گفتار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ندارد حرام و بدعت گردد.

شما می خواهید إسلام و ایمان جناب ابو طالب مبدل بکفر نگردد.

شیخ- یعنی می خواهید بگوئید ملیونها مسلمانان جهان قرنها بر خلاف قرآن و سنت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم عمل نمودند و حال آنکه در همه جهان ما را سنی می خوانند یعنی تابع سنت رسول اللّه و شیعیان را رافضی گویند یعنی روی گردان از سنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟!.

موضوع رافضی و سنی در حقیقت سنیها رافضی و شیعه ها سنی می باشند

داعی- ظاهرا شماها خود را سنی و شیعیان را رافضی می خوانید و حال آنکه اگر از عادت و تعصب بر کنار و منصفانه قضاوت نمائید می بینید در معنی و حقیقت شیعیان سنی یعنی تابع قرآن و سنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مطیع أوامر آن حضرت می باشند و شماها رافضی یعنی روی گردان از قرآن و سنت و أوامر آن حضرت می باشید.

شیخ- أحسنت-ملیونها مسلمانان پاک را رافضی خواندید،چه دلیل بر این معنی دارید.

داعی- همان قسمی که شماها برادران سنّی زیاده از صد ملیون مسلمانان پاک دل شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را رافضی و کافر و مشرک می خوانید-در لیالی ماضیه بدلائل بسیاری اشاره نمودم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داد بعد از من پیروی کنید از قرآن و عترت من شما عمدا از عترت روی گردانده پیرو دیگران شدید سیره و سنت آن حضرت را که در زمان حیات بحکم قرآن عملی می نمود زیر پا گذارده و بحکم شیخین آنها را ترک نموده-و عاملین بسنت و سیرۀ آن حضرت را رافضی بلکه مشرک و کافر خواندید-که از جمله آن احکام که صریحا در آیه 42 سوره 8 (انفال)فرموده: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ

ص :797

لِذِی الْقُرْبیٰ

(1)

.

و آن حضرت در زمان حیات این حکم را عملی می فرمود و خمس غنائم را بخویشان و أقارب تقسیم می نمود قطع نموده و از آن روی گردانیدید (2)بالاخره اگر بخواهم تمام آنها را شماره کنم رشته سخن خیلی طولانی می شود.

بزرگتر دلیل بر این معنی که ما شیعیان تابع سنّت و سیره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشیم و شماها رافضی و روی گردان و ترک کنندۀ سنّت و سیره رسول اللّه و صحابه گرام می باشید همین موضوع متعه است که بحکم خدا و سنّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عمل صحابه در زمان خود آن حضرت و تمام دوره خلافت ابی بکر تا اواسط خلافت عمر حلال و مورد عمل بوده ولی بجمله ای از کلام عمر که روی سیاست و نظر خاصی اداء نمود حلال خدا را حرام و سنّت رسول خدا را زیر پا گذارده و ترک نمودید مع ذلک خود را سنّی و ما شیعیان را که تابع قرآن و سنّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشیم رافضی می خوانید!؟ و این امر را چنان بر بی خبران وارو نشان دادید که چهارده قرن است ما را رافضی و مشرک می خوانند.

و عجب آنکه معنای مثل معروف کاسه از آش گرم تر شما برادران اهل تسنن هستید که خلیفه عمر برای اثبات کلام خود اقامۀ برهان و دلیل ننمود ولی علمای اهل تسنن ده ها دلیل بارد در کتب خود آورده تا ثابت کنند کلام خلیفه عمر حق ولی قرآن و سنّت و سیره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صحابه آن حضرت باطل و بی اساس می باشد؟!!.

شیخ- دلیل شما بر حلّیّت متعه و عقد انقطاع چیست از کجا و بچه دلیل می گوئید خلیفه عمر رضی اللّه عنه بر خلاف گفتۀ خدا و سنت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم عمل نموده.

دلائل بر حلیت متعه

داعی- دلائل بر این معنی بسیار است.اولا قرآن مجید،و سند محکم آسمانی است که در آیه

ص :798


1- 1) ای مؤمنان بدانید که هرچه بشما غنیمت و فایده رسد(زیاد یا کم)خمس و پنج یک آن خاص خدا و رسول و خویشان او می باشد.
2- 2) رجوع نمائید به ص 693 همین کتاب.

28 سوره 4(نساء)صریحا می فرماید فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً (1).

بدیهی است که حکم قرآن مجید إلی الابد بمشروعیت خود باقیست مگر ناسخی در خود قرآن ظاهر گردد و چون در این موضوع ناسخی نیامده پس این حکم محکم تا أبد باقی و برقرار است.

شیخ- از کجا این آیه مربوط بنکاح دائم نباشد که در تعقیب همان آیات آمده دستور می دهد مهر و صداق آنها را بپردازند.

داعی- در این بیان خود بی لطفی و باصطلاح مغلطه نمودید زیرا علماء بزرگ خودتان از قبیل طبری در جزء پنجم از تفسیر کبیر و امام فخر رازی در جزء سیم از تفسر مفاتیح الغیب و دیگران این آیه شریفه را در باب متعه آورده اند.

علاوه بر صراحت بیان مفسّرین و علماء خودتان آقایان بخوبی می دانید که سورۀ نساء کاملا مشتمل است بر بیان اقسام نکاح و ازدواج در اسلام از دائم-و متعۀ منقطعه-و ملک یمین.

اما در نکاح دائم در آیه 3 سوره 4(نساء)فرماید فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (2).

و درباره ملک یمین و کنیزکان در آیه 28 سورة 4(نساء)فرماید وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ فَتَیٰاتِکُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (3).

ص :799


1- 1) پس از اینکه بهره مند شدید از آنها(یعنی متعه نمودید)و تمتع از آنها برداشتید مهر معین که مزد آنها است بآنان بپردازید که فریضه و واجب است.
2- 2) بنکاح خود درآورید از زنان آن کس را که برای شما نیکو و مناسب با عدالت باشد دو یا سه یا چهار و اگر بترسید که چون زنان متعدد گیرید نتوانید عدالت نمائید پس تنها یک زن اختیار کرده و یا چنانکه کنیزی دارید بآن اکتفا کنید که نزدیک تر است بعدالت.
3- 3) هر کس از شما را وسعت و توانائی نباشد که زنان پارسای با ایمان(و آزاد)گیرد بس کنیزان مؤمنه ای که مالک آن شدید زنی اختیار کنید خدا آگاه تر است بمراتب ایمان شما که اهل ایمان همه بعضی از جنس بعضی دیگر و در رتبه یکسانید پس با کنیزکان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدانچه معین شده بدهید.

و در باب متعه و عقد انقطاع آیه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً نازل گردید و اگر این آیه مربوط بنکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر بنکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود.

و چون راجع بمتعه نازل گردیده معلوم است که خود یک امر و حکم جدید است.

ثانیا اتفاق جمیع مسلمین است(نه شیعه فقط)باینکه نکاح متعه در صدر اسلام شایع و مشروع بوده و صحابه کبار در زمان خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بآن دستور عمل می کردند و اگر این آیه مربوط بنکاح است پس آیه متعه کدام است که عموم مسلمین قائل بآن هستند پس قطعا آیه متعه همین است که مفسّرین خودتان هم متعرض اند و مشروعیت آن را ثابت می نمایند و ناسخی برای آن نیامده چنانچه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است

اخبار از طرق اهل تسنن بر حلیت متعه

از جمله در صحیح بخاری و مسند امام احمد بن حنبل از ابو رجاء از عمران بن حصین نقل است که گفت نزلت آیة المتعة فی کتاب اللّه ففعلناها مع رسول اللّه و لم ینزل قرآن بحرمته و لم ینه عنها رسول اللّه حتّی اذا مات قال رجل برأیه ما شاء.قال محمد(یقال انّه عمر) (1).

و در ص 535 جزء اول صحیح مسلم بن حجاج باب نکاح المتعه است که حدثنا الحسن الحلوائی قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جریح قال قال عطا قدم جابر بن عبد اللّه الانصاری معتمرا فجئناه فی منزله فسأله القوم عن اشیاء ثم ذکروا المتعة فقال نعم استمتعنا علی عهد رسول اللّه و علی عهد ابی بکر و عمر (2).

ص :800


1- 1) آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و ما در زمان رسول خدا(ص)بآن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننمود مردی برأی و میل خود گفت هرچه دلش خواست-بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!!.
2- 2) حدیث کرد مرا حسن حلوائی گفت حدیث کرد مرا عبد الرزاق گفت خبر داد مرا ابن جریح از عطاء که گفت جابر بن عبد اللّه انصاری برای عمره بمکه آمد به منزل او رفتیم مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت بمتعه گفت بلی ما در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و هم در زمان ابی بکر و عمر متعه می کردیم.

و نیز در ص 467 جزء اول همان کتاب(چاپ مصر سال 1306)باب المتعة بالحج و العمرة مسندا از ابی نضره روایت نموده که گفت من در نزد جابر بن عبد اللّه انصاری بودم شخصی بر او وارد شد فقال ابن عباس و الزبیر اختلفا فی المتعتین فقال جابر فعلناهما مع رسول اللّه(ص)ثمّ نهی عنهما عمر فلم نعدهما (1).

و نیز امام احمد بن حنبل در ص 25 جزء اول مسند خبر أبی نضره را بطریق دیگر نقل نموده و نیز هر دو روایت دیگری می کنند از جابر که در جای دیگر گفته کنّا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقیق علی عهد رسول اللّه و ابو بکر حتّی نهی عمر فی شان عمرو بن حریث (2).

حمیدی در جمع بین الصحیحین از عبد اللّه بن عباس روایت نموده که گفت در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متعه می کردیم تا آنکه عمر بخلافت برخاست گفت خدای تعالی برای پیغمبر خود هرچه می خواست حلال می کرد و اکنون او در گذشت و قرآن بجای خود باقی است پس چون بحجّی یا عمره ای شروع کردید آن را با تمام برسانید چنانچه خدا فرموده است،و توبه کنید از متعۀ زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد سنگسارش می کنم؟!!.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده است که ثابت می نماید متعه در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شایع و مشروع بوده و اصحاب عمل بآن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام نمود.

و علاوه بر این اخبار عدّه ای از اصحاب و غیره از قبیل ابیّ بن کعب و ابن عباس و عبد اللّه بن مسعود و سعید بن جبیر و سدّی آیۀ متعه را باین طریق قرائت نمودند فما استمتعتم به منهنّ الی اجل مسمّی (3)

ص :801


1- 1) گفت عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن زبیر در موضوع دو متعه(متعه نساء و متعه حج) اختلاف نظر دارند جابر گفت ما در زمان رسول خدا(ص)هر دو را بجا می آوردیم پس عمر آن دو را نهی کرد و ما هم دیگر پس از آن بجا نیاوردیم.
2- 2) ما در زمان رسول خدا و ابی بکر متعه می کردیم بقبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد تا آنکه عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث.
3- 3) پس از اینکه بهره مند شوید از آنها(یعنی متعه نمودید)و تمتع از آنها برداشتید تا زمانی که(ضمن العقد)معین نمودید.

چنانچه جار اللّه زمخشری در کشاف از ابن عباس بطریق ارسال مسلمات نقل نموده و نیز محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیرش ذیل همین آیه و امام فخر رازی در جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیۀ شریفه و امام نووی در باب اول نکاح المتعه از شرح صحیح مسلم نقل می نمایند قول قاضی عیاض را از مازری که عبد اللّه بن مسعود (کاتب الوحی)آیه را چنین قرائت می نمود.

فما استمتعتم به منهنّ الی اجل مسمی و امام فخر پس از نقل قول ابیّ بن کعب و ابن عباس گفته و الأمّة ما انکروا علیهما فی هذه القراءة فکان ذلک اجماعا علی صحّة ما ذکرنا (1).

آنگاه در ورق بعد جوابا گوید فانّ تلک القراءة لا تدلّ الاّ علی انّ المتعة کانت مشروعة و نحن لا ننازع فیه (2).

شیخ- دلیل شما بر عدم نسخ چیست که در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم مشروع بوده ولی بعد نسخ نگردیده

داعی- دلائل بر عدم نسخ و اینکه بر مشروعیت خود باقیست بسیار است و از همه دلائل نزدیک تر بفهم عموم که بدانند متعه در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شایع و مشروع بوده تا اواسط خلافت عمر و نسخ هم نگردیده علاوه بر اخبار مذکوره و سیره و رفتار صحابه گرام که عمل بآن می کردند گفتار خود خلیفه عمر بن الخطاب می باشد که عموم علماء خودتان نقل نموده اند که بالای منبر گفت متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه و انا احرّمهما و اعاقب علیهما و در بعض اخبار انهی عنهما (3).

ص :802


1- 1) امت انکار ننمودند این دو نفر را بر نقل این نوع از قرائت پس اجماع وارد است بر صحت آنچه ما ذکر نمودیم.
2- 2) این نوع از قرائت دلالت ندارد مگر بر مشروعیت متعه(در زمان رسول اللّه ص)و ما نزاعی در این باب نداریم(که در زمان رسول خدا مشروع بوده منتها گوئیم که نسخ گردیده).
3- 3) دو متعه که در زمان رسول خدا رایج و شایع بود من هر دو را حرام و نهی از آنها نمودم هر کس عمل بآنها بنماید عقابش خواهم کرد و در بعض اخبار سنگسارش می نمایم-(چنانکه مسلم در ص 467 جزء اول صحیح خود آورده)(و در احکام اسلام حکم رجم و سنگسار راجع بعامل متعه جائی دیده نشده است پس خلیفه عمر چرا گفته؟نمی دانم)..

شیخ- فرمایشات شما صحیح است عرض کردم که در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم بسیاری از احکام در اول امر رایج بوده ولی بعد نسخ شد این حکم متعه هم در اول امر در دستور بود ولی بعدا نسخ گردید.

داعی- چون مبنا و اساس دین قرآن مجید است لذا هر حکمی که در قرآن امر بآن شده ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد بفرمائید در کجای قرآن این حکم نسخ شده.

شیخ- آیه 6 از سوره 23(مؤمنون)ناسخ آنست که می فرماید إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (1).

در این آیه اسباب حلال شدن را دو چیز قرار داده 1-زوجیّت 2-مالک شدن بملک یمین پس بدلیل همین آیه-متعه نسخ گردیده است.

داعی- در این آیه دلالتی بر نسخ متعه نمی باشد بلکه تأیید است جهت آنکه متعه هم در حکم زوجیّت است و زن متعه هم زوجۀ حقیقی مرد است و اگر متعه زوجه حقیقی نبود خداوند در آیه مذکوره امر نمی فرمود حق المهر آنها را بدهیم.

علاوه بر این معنی سوره مؤمنون مکیّه است و سوره نساء مدنیّه،محققا مکّی مقدم بر مدنی است پس چگونه این آیه ناسخ است درحالی که مقدم بر آیه متعه می باشد روی این قاعده ناسخ قبل از منسوخ آمده-فاعتبروا یا اولی الابصار؟!.

اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم بعدم نسخ متعه نموده اند

گذشته از آنکه اکابر از صحابه و تابعین حکم بعدم نسخ نموده اند مانند عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن مسعود(کاتب الوحی)و جابر بن عبد اللّه انصاری و سلمة بن اکوع و ابی ذر غفاری و سبرة بن معبد و اکوع بن عبد اللّه الاسلمی و عمران بن حصین و غیرهم.

اکابر از علماء خودتان هم بپیروی از صحابه حکم بعدم نسخ داده اند از قبیل جار اللّه زمخشری در تفسیر کشاف در موقعی که نقل می نماید قول حبر امت عبد اللّه بن عباس

ص :803


1- 1) مگر بر جفتهایشان(که زنان شرعی آنها باشد)یا کنیزان ملکی متصرفی آنها که هیچ گونه ملامتی در مباشرت این زنان بر آنها نیست.

را که گفته است آیه متعه از محکمات قرآن است،گوید یعنی نسخ نگردیده است.

و مالک بن انس(امام مالکیها)امر بمشروعیت و جواز متعه و عدم نسخ آن نموده است.

چنانچه ملا سعد تفتازانی در شرح مقاصد و برهان الدین حنفی در هدایه و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و دیگران قول و فتوای مالک را نقل نموده اند که در یک جا گفته است هو جائز لانّه کان مباحا مشروعا و اشتهر عن ابن عباس حلّیتها و تبعه علی ذلک اکثر اهل الیمن و مکّة من اصحابه (1).

و در جای دیگر گفته است هو جائز لانّه کان مباحا فیبقی الی ان یظهر ناسخه (2).

(معلوم می شود تا سال 179 هجری که مالک از دنیا رفته دلائل بر نسخ متعه بر او ظاهر نگردیده بود و معلوم می شود آنچه ساخته شده از متأخرین است-برای تقویت قول خلیفه عمر)و اعاظم مفسّرین شما مانند زمخشری و بغوی و امام ثعلبی بر عقیده ابن عباس و کبار صحابه رفته و معتقد بحلّیت و مباحیت متعه بودند.

شیخ- چون متعه شرائط زوجیّت از قبیل ارث و طلاق و عدّه و نفقه را ندارد پس زوجه حقیقی نیست.

تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است

داعی- معلوم می شود روی نظر بدبینی توجه کامل بکتب فقهیۀ شیعه ننموده اید و الا این اشکال را نمی نمودید چه آنکه می دیدید که تمام آثار زوجیّت بر زن متعه مترتب است مگر آنچه با دلیل خارج شود.

و دیگر آنکه متعه قسمی از نکاح مسلّم است و صدق زوجیت بر او محقق است که برای سهولت و آسانی امت و جلوگیری از زنا ببعض از شرائط و تکلّفات آن فضلا و لطفا تخفیف داده شده و اما راجع بشرائط:اوّلا معلوم نیست که ارث از لوازم ثابته

ص :804


1- 1) متعه جائز است برای آنکه مباح و مشروع می باشد و مشهور است از ابن عباس حلیت آن و متابعت نموده اند او را بیشتر اهل یمن و مکه از اصحاب مالک عقیده بحلیت و مباح بودن متعه را.
2- 2) متعه جائز است برای آنکه مباح بوده است(زمان پیغمبر)و بحلیت و مباح بودن باقی است تا زمانی که نسخ او ظاهر شود.

زوجیّت باشد چه بسیار زنان اند که با علاقه زوجیّت ارث از شوهر نمی برند مانند زوجه کتابیّه و ناشزه و قاتلۀ زوج خود که با وجود صدق اسم زوجه از ارث ممنوع است.

ثانیا ممنوع بودن زن متعه از حق الارث هم بطور قطع معلوم نیست چون فتاوای فقهاء دربارۀ آنها مختلف است چنانچه فتاوای فقهاء شما هم در احکام مختلف است.

ثالثا اجماع امامیه بر آنست که زن متعه هم باید عدّه نگهدارد و اقل مدت عدّه را چهل و پنج روز مقرر داشته اند و اگر شوهر او بمیرد باید عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است نگهدارد خواه مدخوله باشد یا غیر مدخوله یائسه باشد یا غیر یائسه.

رابعا حق النفقه جزء حتمی لوازم زوجیّت نیست چه بسا زنانی که در علاقه زوجیّت هستند و از حق النفقه محروم اند مانند ناشزه و کتابیّه و قاتلۀ زوج خود.

خامسا تمامیّت مدّت البته طلاق او می باشد و همچنین بذل مدّت نمودن زوج در بین مدّت نیز طلاق او می باشد.

پس این شرایطی که فرمودید هیچ کدام موضوعیّت ندارد چنانچه نابغة البشر علاّمه حلّی حسن بن یوسف بن علی بن مطهر جمال الدین قدّس سرّه القدّوسی که از مفاخر علمای شیعه است در مقابله با علمای بزرگ شما همین دلائل را بر ردّ گفتار آنها بنحو أتم و أکمل تفصیلا شرح داده که دعاگو جهت ضیق وقت باختصار کوشیدم(هر کس طالب تفصیل کلام و تحقیق بیان است مراجعه کند بکتاب مباحثات سنّیه و معارضات نصیریه و سایر مؤلّفات آن مرحوم طاب ثراه).

شیخ- از آیه شریفه گذشته احادیث بسیاری رسیده که در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم حکم متعه نسخ گردیده است.

داعی- متمنی است بیان فرمائید حکم نسخ در کجا وارد گردیده.

شیخ- باختلاف نقل گردیده بعضی از آنها در فتح خیبر بوده و در بعض اقوال روز فتح مکه و در بعض روایات در حجّة الوداع و بعضی گفتند در تبوک بوده و بعضی دیگر گفتند در عمرة القضاء حکم نسخ نازل آمده.

ص :805

دلائل بر عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبر(ص)

داعی- همین اختلاف عقیده و تناقض و تعارض در اخبار دلالت کامله دارد بر عدم ورود چنین حکمی و چگونه ممکن است بچنین اخباری وثوق پیدا نمود علاوه بر آنکه اخبار بسیاری در کتب معتبره خودتان مانند صحاح سته و جمع بین الصحیحین و جمع بین الصحاح الستّه و مسند و غیرهم نقل گردیده از کبار صحابه که عدم منسوخیّت آن را تا زمان خلافت عمر می رسانند.

و از همه دلائل واضح تر همانست که شیوخ اکابر علماء خودتان نقل نموده اند قول خود خلیفه عمر را که متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه و انا احرّمهما اگر حکم نسخی از حیث آیه یا حدیث و بیان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زمان آن حضرت بود بایستی خلیفه بگوید مطابق همان حکمی که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده و آیه قرآن دلالت بر آن دارد هر کس متعه بنماید و این عمل منسوخ ممنوع محرّم را بجا آورد من عقابش می نمایم(قطعا برای اجراء و اثر در قلوب این نوع از بیان مؤثرتر بوده)تا آنکه بگوید دو متعه که در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم حلال بوده من حرام نمودم.

و اگر کلام شما حق باشد ناسخی در قرآن مجید آمده بود چگونه صحابه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و شاگردان مدرسه و مکتب آن حضرت مانند عبد اللّه بن عبّاس(حبر امت) و عمران بن حصین و ابی ذر غفاری و عبد اللّه بن مسعود(کاتب الوحی)و جابر بن عبد اللّه انصاری و ابو سعید خدری و سلمة بن اکوع و غیر آنها از اصحاب و تابعین عمل بآن می کردند چنانچه محدثین و مورخین بزرگ خودتان حتی بخاری و مسلم که بکتابهای آنها اهمیت می دهید ثبت و ضبط نموده اند که ببعض از آنها اشاره نمودیم و تمامی آنها دلالت واضحه دارد که از زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا دوره خلافت عمر اصحاب بآن عمل می کردند و می گفتند تا زمان وفات آن حضرت چیزی که دلالت بر منسوخیت حکم متعه باشد نشنیدیم فلذا عمل بآن می کردیم.

و صراحت باین معنی دارد حدیثی که امام احمد بن حنبل در مسند از ابی رجاء

ص :806

از عمران بن حصین نقل نموده که گفت:

نزلت آیة المتعة فی کتاب اللّه و عملنا بها مع رسول اللّه فلم تنزل آیة بنسخها و لم ینه عنها النبیّ حتّی مات (1).

و نیز در خبر عمران بن حصین که قبلا بعرضتان رساندم صراحت دارد که نه در قرآن و نه در لسان پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منع و نهی از متعه نگردیده.

پس وقتی نسخ و منعی در کتاب و سنّت نرسیده قطعا متعه بمشروعیّت خود باقی است إلی الابد.

چنانچه ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی در سنن خود که یکی از صحاح ستّه شما شمرده می شود و امام احمد بن حنبل در ص 95 جزء دوم مسند و ابن أثیر در جامع الاصول باسناد عدیده نقل نموده اند که از عبد اللّه بن عمر بن الخطاب مرد شامی پرسید چه می گوئی در متعۀ نساء گفت البته حلال است گفت پدرت خلیفه نهی از آن نموده گفت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعا امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول اللّه می باشم.

و امّا راجع باخباری که فرمودید نقل گردیده گمان می کنم متأخرین از زمان صحابه و تابعین برای تصحیح و تقویت قول خلیفه عمر احادیثی وضع نموده و انتشار دادند و الاّ مطلب بقدری واضح و آشکار است که احتیاج بتوضیح و ردّ ندارد که غیر از قول خلیفه عمر بن الخطاب سند صحیح و دلیل کاملی بر ابطال متعه و حرمت آن در دست ندارید.

شیخ- قول خلیفه عمر رضی اللّه عنه خود سند بزرگی است برای مسلمین که پیروی از آن بنمایند زیرا اگر خلیفه از رسول خدا نشنیده بود نقل نمی نمود؟!.

داعی- از یک عالم با فکر دقیق منصفی(روی محبت و علاقه مفرط بخلیفه عمر) ابراز بچنین عبارتی بسیار بعید است برای اینکه در هر کاری فکر لازم است آقایان

ص :807


1- 1) آیه متعه در قرآن مجید نازل شد و ما بآن عمل می کردیم با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و آیه ای نازل نگردید که حکم متعه را نسخ نماید و پیغمبر(ص)هم نهی از آن ننمود تا وفات نمود.

قدری دقیق شوید روی بیان خود که می فرمائید قول خلیفه برای مسلمین سندیّت دارد که پیروی از آن نمایند ما آنچه در کتب صحیحه معتبره خودتان سیر نمودیم حتّی یک خبر هم ندیدیم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیّت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.

ولی اخبار متکاثرۀ متواتره در کتب معتبره خودتان بسیار است که پیروی کنید از عترت طاهره رسالت بالاخص از فرد شاخص آن خاندان جلیل مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام که ببعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم و تمام عترت و اهل بیت رسالت حکم بعدم نسخ داده اند.

و امّا اینکه فرمودید خلیفه اگر از مقام رسالت موضوع حرمت را نشنیده بود بیان نمی نمود بسیار مورد اشکال است.

اولا اگر خلیفه عمر از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین نسخی را شنیده بود می بایستی از زمان آن حضرت تا زمان زمامداری خود گفته باشد مخصوصا وقتی می دید که کبار از صحابه عمل بآن می نمودند بعنوان نهی از منکر هم شده بایستی بمردم برساند که این عمل منسوخ است از ارتکاب آن خودداری نمائید چرا نرساند و نهی از منکر ننمود؟!.

ثانیا هر حکمی که بفرمودۀ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در امت شایع شد البته باید ناسخ آن هم بوسیله خود آن حضرت شایع گردد چنانچه در علم اصول مقرر است که تأخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست.

آیا عقلائی است حکمی که در تمام امت شایع گردیده نسخ آن را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأحدی نفرماید مگر فقط بعمر تنها بفرماید عمر هم بأحدی نگوید تا آخر دوره خلافتش روی مخالفت شخص معینی سیاسة حرمت آن را اعلام نماید؟.

آیا در مدتی که امت عمل باین حکم منسوخ(بقول شما)می کردند مسئول نبودند و عمل خلاف شرعی از آنها صادر نشده بود.

آیا مسئول این عمل منسوخ غیر مشروع(بقول شما)که بمردم ابلاغ ننموده

ص :808

و امت عمل بآن می کردند جز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیگری بوده که حکم ناسخی را که از خدا باو امر شده بامت برساند نرسانده(بقول شما)محرمانه بعمر تنها گفته باشد عمر هم بأحدی نگفته مگر در آخر دوره خلافتش من عندی حکم بحرمت داده؟!و خلیفه ابی بکر هم که حتما مقامش از عمر بالاتر بوده در تمام دورۀ خلافت خود جلوگیری از حکم منسوخ ننموده باشد؟.

آیا این کلمه کفر نیست و معتقد بآن کافر نیست که بگوید رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم در ابلاغ احکام تسامح نموده و امت از روی جهالت و بی خبری عمل بحکم منسوخ می نمودند؟!.

ثالثا اگر متعه در زمان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسخ شده و عمر هم از آن حضرت شنیده بود بایستی در وقت گفتن نسبت آن حکم را بآن حضرت بدهد و بگوید خودم از پیغمبر شنیدم که فرمود عقد متعه منسوخ است و أحدی بآن عمل ننماید و اگر هر کس عمل بآن بنماید باید حد بخورد و یا سنگسار شود.

و قطعا با استناد بفرمودۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اثرش بیشتر ظاهر می شد در میان امت.

نه آنکه بگوید دو متعه که در زمان پیغمبر حلال و مشروع بوده من حرام نمودم و عمل کنندگان را عقاب یا سنگسار می نمایم.

آیا حلال و حرام و تعیین حد و حدود را باید پیغمبر مقرر دارد که اتصال با غیب عالم دارد یا خلیفۀ برگزیدۀ خلق این حق را دارد؟!!.

هنوز نمی توانم بفهمم و عقلم حکم نمی کند که عمر با چه برهان و دلیلی حلال خدا را حرام کرده و با چه جرئتی گفته انا احرّمهما عجب آنکه خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مواقع ابلاغ احکام نمی فرمود من حلال یا حرام نمودم هر وقت حکمی را ابلاغ می نمود می فرمود خدای متعال بمن امر فرموده بشما ابلاغ نمایم ولی خلیفه عمر با کمال جرأت و صراحت می گوید متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه انا احرّمهما و اعاقب علیهما؟!فاعتبروا یا اولی الابصار.

ص :809

مجتهد می تواند تغییر احکام دهد؟

شیخ- لا بد آقا می دانید که عدّه ای از محققین علماء ما بر این عقیده هستند که چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم در احکام شرعی مجتهد بوده است لذا مجتهد دیگر می تواند اجتهادا مخالفت با امر اولی نموده حکمی را که حلال بوده حرام و یا حرام را حلال نماید بهمین جهت خلیفه عمر رضی اللّه عنه فرمود انا احرّمهما!!!.

داعی- هیچ انتظار نداشتم که آقایان برای اثبات یک غلطی مرتکب غلطهای دیگر شوید شما را بخدا اجتهاد در مقابل نص معقول است آیا سزاوار عقل است که رسول اکرم را آن قدر پست و خلیفه عمر را بقدری بالا ببرید که مانند دو مجتهد برابر هم قرار دهید آیا این بیان شما غلو بر خلاف صریح آیات قرآن نمی باشد که ناچار با ضیق وقت ببعض از آن آیات اشاره می نمایم در آیه 16 سوره 10(یونس)صریحا فرماید قُلْ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقٰاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ (1).

جائی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نتواند بمیل و ارادۀ خود تغییر و تبدیلی در احکام بدون نزول وحی بدهد خلیفه عمر که بکلی از دستگاه وحی بیگانه بوده است چگونه می توانسته تصرف در احکام نموده حلال خدا را حرام نماید-و در آیه 4 سوره 53(نجم) فرماید وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (2).

و آیه 8 سوره 46(احقاف)که فرماید قُلْ مٰا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مٰا أَدْرِی مٰا یُفْعَلُ بِی وَ لاٰ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ (3).

دلالت کامل دارد بر وجوب متابعت پیغمبر پس عمر و غیر عمر هرگز چنین حقی نداشته اند که تصرف در احکام نموده و حلال خدا را حرام نمایند.

ص :810


1- 1) بگو بآنها مرا نرسد که از پیش خود قرآن را تبدیل کنم من پیروی نمی کنم مگر آنچه وحی می شود بمن.
2- 2) هرگز بهوای نفس سخن نگوید و گفتار او هیچ غیر وحی خدا نیست.
3- 3) بگو(ای پیغمبر)بامت من از بین رسولان اولین پیغمبر نیستم که تازه در جهان آوازه رسالت بلند کرده باشم و نمی دانم که با من و شما عاقبت چه می کنند من پیروی نمی کنم مگر آنچه بمن وحی می شود.

شیخ- قطعا خلیفه عمر رضی اللّه عنه خیر و صلاح اجتماع را در آن دیده که نسخ حکم را بیان نماید زیرا همین امروز دیده می شود مردمانی برای لذت یک ساعت یا یک ماه یا یک سال زنی را متعه می نمایند و بعد حامله یا غیر حامله رها می کنند و همین عمل سبب شیوع فحشاء می شود.

داعی- ببخشید آقا این بیان شما خیلی مضحک و موجب تعجب است زیرا عمل دسته ای از مردمان شهوت پرست لاابالی را در حرام و حلال احکام دخالت می دهید.

اگر عملیات مردم شهوت پرست لاابالی سبب شود که حلالی حرام گردد باید عقد دائم هم حرام شود برای آنکه غالبا دیده شده است اشخاصی برای وجاهت یا مال یا جهت دیگر دختران نجیبه ای را عقد دائم نموده بعد بدون خرج و نفقه و سرپرست گذارده و رفته اند پس باید گفت چون افرادی عامل چنین عملی می شوند پس عقد ازدواج اصلا غلط می باشد.

باید در مردم تزریق دیانت نمود و آنها را آشنا بوظائف دینی نمود وقتی شخص متدیّن شد و دید قدرت و توانائی نگاهداری زن دائمی ندارد و در پی زنا هم نمی خواهد برود مطابق دستور شرع انور می خواهد زنی را متعه و بعقد انقطاع در تصرف خود آورد اول در پی تحقیق شرائط متعه می رود چه آنکه می داند برای هر حکمی شرائطی می باشد اول باید تحصیل شرائط نمود آنگاه در پی عمل رفت.

فلذا در وقت قرار داد بقدری مهر برای زن قرار می دهد که زن بتواند بعد از تمام شدن متعه در دورۀ عدّۀ خود که حدّ اقل چهل و پنج روز است راحت زندگی نماید.

دیگر آنکه بعد از متارکه در تمام مدّت عدّه مراقب زن باشد که اگر حامله شده است چون بچه از آن اوست از مادر نگهداری کند تا بعد از ولادت ببچۀ خود برسد و اگر مردمانی رعایت این شرائط را ننمایند دلیل بر این نیست که آقایان ساده دل بی فکر حکم مسلّم حلالی را نسخ شده فرض نمایند.

ص :811

علاوه اگر هم فرمایش شما صحیح باشد قطعا صلاح حال اجتماع را خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عمر بهتر می دانستند چرا برای خیر جامعه آنها را منع نکردند.

و اگر پیغمبر نهی نکرده خلیفه و امام و حجّة منصوص هم نمی تواند روی صلاح بینی حلال خدا را حرام نماید باستناد آنکه صلاح اجتماع در این بوده که مردم متعه ننمایند.

منع متعه سبب شیوع فحشاء و زنا گردیده

اگر خوب دقت کنید حکم متعه سبب شیوع فحشاء نیست بلکه منع از متعه شیوع فحشاء آورده برای آنکه زن و مرد جوانی که وسائل ازدواج دائم برای آنها فراهم نیست و متعه هم حسب الامر خلیفه عمر حرام بلکه گناه بزرگ است جلوی شهوت و هوای نفس را هم نمی توانند بگیرند چه می کنند ناچار بعمل ناشایسته زنا مشغول می شوند.

و در هر قومی که عمل زنا شایع و متداول گردید پرده های حرمتها دریده نوامیس بشریت متزلزل و امراض مسریه از قبیل سفلیس و سوزاک و شانکر و غیره فراوان می شود خانواده ها از هم پاشیده و بیچاره می شوند.

چنانچه امام احمد ثعلبی و طبری در تفسیر خود و امام احمد بن حنبل در مسند ذیل آیۀ متعه مسندا نقل نموده اند از امیر المؤمنین علی علیه السّلام که فرمود:

«لو لا انّ عمر نهی عن المتعه ما زنی الاّ شفی» (1).

و نیز ابن جریح و عمرو بن دینار از عبد اللّه بن عباس(حبر امت)نقل نموده اند که گفت ما کانت المتعة الاّ رحمة رحم اللّه بها امّة محمّد لو لا نهیه(ای عمر)عنها ما احتاج الی الزنی إلاّ شفی (2).

پس بنا بفرمودۀ اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب شیوع زنا منع از متعه بوده نه عمل بمتعه پس احکام حلال و حرام که از جانب خداوند بوسیله پیغمبر عظیم الشأن

ص :812


1- 1) اگر عمر متعه را نهی نمی نمود زنا نمی کرد(در اسلام)مگر قلیلی از مردم.
2- 2) متعه رحمتی بود از جانب خداوند برای امت محمد(ص)و اگر عمر منع و نهی از آن نمی کرد محتاج بزنا نمی شدند مگر قلیلی از مردم.و در بعض اخبار عوض شفی شقی ثبت شده یعنی زنا نمی کردند مگر مردمان شقی.

بجامعه ای ابلاغ گردیده بر خیر و صلاح جمع و اجتماع بوده و می باشد الی یوم القیمة.

حرف در اینجا بسیار است شواهد بر بطلان این عقیده(که متعتان حرام است) بی شمار که مجلس مختصر ما اقتضای شرح مفصل را ندارد.

علاوه صحبت ما در این موضوع نبود بلکه غرض دعاگو از نقل این حکم بنا بر تقاضای شما شاهدی بود برای رفع استبعاد جناب عالی که فرمودید چگونه ممکن است امری در زمان پیغمبر شایع و بعدها بأحادیث مجعوله بر خلاف جلوه نماید.

خواستم بدانید همان قسمی که احکام خدا را عوض نمودند و دست در حلال و حرام بردند حکم محکم خمس و دو حکم محکم متعه را که باتفاق فریقین(شیعه و سنی) از زمان خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا آخر زمان خلافت عمر در امت شایع و مورد عمل کبار از صحابه و تابعین بوده بعد روی میل شخصی خلیفه عمر برای خاطر عمرو بن حریث چنانچه جابر روایت می نماید بیک جمله گفتار او بدون دلیل و برهان نسخ و حلال خدا حرام شد و الحال ملیونها نفر از مسلمین بدون دلیل روی عادت تبعا للاسلاف پیروی از آن عقیده و گفتار می نمایند با اینکه دلائل از آیات قرآن و احادیث در کتب معتبرۀ خودتان بر وجوب خمس و این دو حکم محکم و عدم نسخ در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هنوز موجود است-!!.

مع ذلک عاملین باین احکام ثابت را که دلیلی بر نسخش نیست اهل بدعت و ضلالت می شمارند.

پس دیگر جای استبعادی باقی نمی ماند که اسلام و ایمان جناب ابو طالب را هم که در زمان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صدر اسلام شایع و مورد احترام امت بوده بجعل حدیث ضحضاح منعکس جلوه دهند و مردم بی فکر هم روی عادت و تقلید بدون تحقیق حق و حقیقت را زیر پا گذارده محو بنمایند.

بس است بیش از این طول کلام ندهم برای اهل بینش و دانش همین مقدار از ادلّه کافیست و بر اهل بصیرت واضح است که دلائل بر ایمان آن جناب بسی بسیار است که ما اختصارا بهمین جا مطلب را ختم می کنیم.

و إلاّ خوارج و نواصب و امویها و پیروان آنها از جهت عداوت با امیر المؤمنین علیه السّلام

ص :813

اگر جناب ابو طالب فرضا زنده گردد و از لسان خودش کلمتین شهادتین را بشنوند باز تأویلات بارده نموده و حمل بر معانی دیگر می نمایند.

هر یک از آقایان طالب بسط بیشتری در این باب هستید مراجعه کنید بکتب معتبره اکابر علمای خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و محمّد بن اسحاق و ابن سعد و ابن قتیبه و واقدی و امام موصلی و شوکانی و امام تلمسانی و امام قرطبی و علاّمه برزنجی و علی اجهوری و امام شعرانی و امام سجمی و ابو جعفر اسکافی و غیرهم که معترف و معتقد باسلام و ایمان عمّ و ابوین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و غالبا رساله های مستقلی در این باب نوشته اند.

خلاصه از آنچه عرض شد معلوم گردید که از حیث نسب و نژاد پاک نورانی و جسمانی علی علیه السّلام ممتاز و أحدی از صحابه کبار بمقام مقدس آن حضرت نمی رسد.

لقد ظهرت فما تخفی علی احد

الاّ علی اکمه لا یعرف القمر

(1)

مولد علی علیه السّلام در خانه کعبه بوده

و خصیصۀ دیگری که علی علیه السّلام بآن ممتاز است محل و مکان ولادت است که احدی از خلایق از انبیاء عظام و اوصیاء گرام تا امم صالحه آنها من آدم إلی الخاتم باین خصیصۀ عظمی ممتاز نبودند.

همان قسمی که از حیث نسب و نژاد و جنبۀ نورانیّت در خلقت ممتاز بوده است از حیث مولد هم برجستگی خاصی داشته که در این امتیاز آن حضرت منفرد بوده است چه آنکه ولادت آن بزرگوار در خانۀ کعبه بوده است.

موقع ولادت عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السّلام در بیت المقدس ندای غیبی مریم طاهره مادر او را از مسجد خارج کرد که اخرجی عن البیت فانّ هذه بیت العبادة لا بیت الولادة (2).

ص :814


1- 1) هرآینه بتحقیق ظاهر و آشکار است به طوری که بر هیچ کس مخفی و پوشیده نیست مگر کور مادرزادی که نه ماه را می بیند و نه می شناسد.
2- 2) بیرون رو از خانه«بیت المقدس»زیرا که اینجا خانۀ عبادت است نه خانه ولادت و زائیدن.

ولی زمانی که ولادت با سعادت علی علیه السّلام نزدیک شد مادرش فاطمه بنت اسد را بداخل خانۀ کعبه دعوت نمودند.

آن هم نه تصادفا مثل زنی که در مسجد باشد دفعتا وضع حملش گردد بلکه بعنوان دعوت رسمی او را بدرون خانه در بسته بردند.

بعضی بی خبران گمان می کنند فاطمه در مسجد بوده درد مخاض او را گرفته نتوانسته خارج شود ناچار در مسجد وضع حملش شده.

در صورتی که این قسم نبوده فاطمه بنت اسد ماه وضع حملش بوده بمسجد الحرام رفته درد مخاض او را گرفته در مستجار کعبه مشغول بدعا شده بدرگاه با عظمت پروردگار متعال نالید که خداوندا بعزت و جلال خود این درد مخاض را بر من آسان گردان یک مرتبه دیوار خانۀ کعبه(که در آن زمان وسط مسجد الحرام قرار داشته درب او که مساوی با زمین و همیشه بسته و مقفّل بوده مگر در موسم خاص باز می نمودند)شکافته و یا درب بسته باز(چه هر دو در خبر رسیده)و ندائی برخاست یا فاطمة ادخلی البیت فاطمه داخل شو در خانه-در حضور جامعه مردم که اطراف خانه نشسته بودند فاطمه داخل خانه شد در و دیوار بحالت اولیه برگشت موجب تعجب همه گردید جناب عباس حاضر بود وقتی این قضیه را دید فوری برادرش جناب ابو طالب را خبر دادند که کلید درب نزد ایشان بود فورا آمدند آنچه کردند درب خانه باز نشد.

تا سه روز فاطمه ظاهرا بدون قوت و غذا و پرستار در خانه کعبه ماند در تمام خانه های مکه صحبت از این پیش آمد غیر منتظره می نمودند روز سوم همان محلی که داخل شده بود باز شد فاطمه بیرون آمد مردم هجوم آوردند دیدند ماه پاره پسری روی دست او دیده ها را خیره نمود.

اسد اللّه در وجود آمد

در پس پرده هرچه بود آمد

این خصیصه و امتیاز برای علی علیه السّلام ماند که مولد او خانۀ کعبه بوده آن هم با دعوت مخصوصی که مادرش را بخانه بردند.

ص :815

این قضیه اتفاقی فریقین(شیعه و سنّی)می باشد که قبلا و بعدا أحدی بچنین خصیصه نائل نگردیده.

چنانچه حاکم در مستدرک و نور الدین بن صباغ مالکی در فصل اول ص 14 فصول المهمه گویند:

و لم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه و هی فضیلة خصه اللّه تعالی بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکریمه (1).

نام گذاری علی علیه السّلام از عالم غیب و دلیل دیگر بر اثبات موحد بودن ابو طالب

خصیصۀ دیگری که در این موضوع برای علی علیه السّلام پیش آمد نمود و مزید بر شرافت آن حضرت گردید موضوع نام گذاری آن بزرگوار است از غیب عالم.

شیخ- بیان غریبی فرمودید مگر ابو طالب پیغمبر بوده که باو وحی شود اسم بچه را علی بگذار قطعا این بیان شما از شایعاتی است که شیعیان روی علاقه و عشق وضع نموده اند و إلاّ راهی ندارد که خداوند دستور دهد نام بچه را علی بگذارید علی نامی بوده که پدر و مادر روی میل و إراده خود بر آن جناب گذاردند ربطی بعالم غیب ندارد.

داعی- در بیان داعی ابدا امر غریبی نبوده که اسباب تعجب شما گردید قطعا تأمل شما از اثر عدم توجه بمقام ولایت بوده و چون چند جمله مخلوط بهم بیان نمودید ناچارم جملات را از هم تفکیک نموده جواب هر یک را علی حدّه عرض نمایم.

أولا شما تصور می نمائید بچه را پس از ولادت نام گذاری نموده اند و حال آنکه این طور نیست در تمام کتب آسمانی نام محمّد و علی علیهما الصلاة و السّلام را بعنوان نبوت و امامت ذکر نموده اند چه آنکه نام محمّد و علی علیهما الصلاة و السّلام را پروردگار متعال

ص :816


1- 1) پیش از علی احدی در خانه کعبه متولد نشد مگر خود او که این فضیلتی است خدا داده که استثناء از جمیع افراد بشر اختصاص بآن حضرت داده است تا رتبۀ بلند او را مردم بشناسند و از آن تجلیل و تکریم نمایند.

هزاران سال قبل از خلقت گذارده و در تمام آسمان ها و ابواب جنت و عرش حقتعالی ثبت نموده اند اختصاص بزمان جناب ابو طالب ندارد.

شیخ- آیا این بیان شما غلوّ نیست که علی کرم اللّه وجهه را آن قدر بالا ببرید که نام او را توأم با نام پیغمبر مکرم صلّی اللّه علیه و سلّم قبل از خلقت خلائق ثبت در ملکوت نمائید و حال آنکه نام پیغمبر مانند وجودش ما فوق همه و قرینی برای او نمی باشد و همین قبیل بیانات آقایان است که سبب گردیده در أذان و إقامه بفتوای فقهای شما نام علی را وجوبا بعد از نام پیغمبر بیاورند.

داعی- (با تبسّم)خیر آقا این بیان داعی ابدا ربطی با غلو ندارد و داعی هم آن نام مبارک را در ملکوت اعلا ثبت ننمودم که بداعی نسبت بدهید بلکه خدای متعال أمر بثبت نام آن حضرت توأم با نام خود و پیغمبرش صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده چنانچه در کتب معتبره خودتان اخبار بسیاری در این باب رسیده.

شیخ- عجب است مرتبه غلو را بالاتر بردید که نام علی را قرین نام خداوند جلّ و علا قرار دادید ممکن است از آن اخباری که فرمودید بیان نمائید.

نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش اعلا ثبت گردید

داعی- محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیر خود و ابن عساکر در تاریخ خود ضمن ترجمه حالات علی علیه السّلام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی ضمن باب 62 کفایت الطالب و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 238 ینابیع المودة(چاپ اسلامبول) ضمن باب 56 حدیث 52 نقلا از ذخایر العقبی امام الحرم الشریف احمد بن عبد اللّه طبری شافعی همگی مسندا از ابو هریره(بمختصر کم و زیادی در بعض کلمات و ألفاظ)نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود مکتوب علی ساق العرش لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له و محمد عبدی و رسولی أیّدته بعلیّ بن أبی طالب (1).

ص :817


1- 1) بر ساق عرش این کلمات مقدسه نوشته شده که نیست خدائی مگر ذات ذو الجلال اللّه که یگانه ای است بلا شریک و محمد بنده و رسول من است که تأیید نمودم او را بعلی بن أبی طالب(علیه السّلام).

و نیز جلال الدین سیوطی در ص 10 جلد اول خصائص الکبری و در تفسیر درّ المنثور أوایل سوره بنی اسرائیل نقلا از ابن عدی و ابن عساکر از أنس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود شب معراج در ساق عرش دیدم نوشته شده است لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه(ص)أیّدته بعلیّ.

و نیز در ص 207 ینابیع نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم از سیرۀ ملاّ آورده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود در شب معراج که بملکوت اعلا مرا بردند نظرت الی ساق الایمن من العرش فرأیت مکتوبا محمّد رسول اللّه أیّدته بعلیّ و نصرته به (1).

و نیز در ص 234 ینابیع حدیث 19 از کتاب السبعین امام الحرم نقلا از مناقب فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت ششم از مودة القربی دو حدیث و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن شیرویه در فردوس و ابن مغازلی شافعی در مناقب همگی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود مکتوب علی باب الجنّة لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات و الارض بألفی عام (2).

حدیث زیبای دیگری بیادم آمد مقتضی است مورد استفاده قرار گیرد که میر سید علی فقیه شافعی در مودّت هشتم از مودّة القربی نقل می نماید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی فرمود در چهار محل اسم تو را با اسم خودم توأم دیدم.

1- در شب معراج وقتی به بیت المقدس رسیدم بر صخره آن یافتم لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلیّ وزیره (3).

2- بسدرة المنتهی که رسیدم دیدم ثبت شده انّی انا اللّه لا اله الاّ انا و حدی و محمّد صفوتی من خلقی أیّدته بعلیّ وزیره و نصرته به (4).

ص :818


1- 1) نظر نمودم بطرف راست ساق عرش دیدم نوشته شده است محمد(ص)رسول خداست تأیید و یاری نمودیم او را بوجود علی(علیه السّلام).
2- 2) نوشته شده است بر در بهشت لا اله الا اللّه محمد رسول خدا علی ولی خدا و برادر رسول خدا بوده پیش از آنکه خلق کند آسمانها و زمین را بدو هزار سال.
3- 3) لا اله الا اللّه محمد(ص)رسول خدا است تأیید نمودم او را بعلی وزیر او.
4- 4) بدرستی که من خدائی هستم که غیر از من خدای یگانه ای نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را بعلی وزیر او.

3- وقتی بعرش رب العالمین رسیدم دیدم بر قوائم آن نوشته شده است انی انا اللّه لا اله الاّ انا محمّد حبیبی من خلقی أیّدته بعلیّ وزیره و نصرته به (1).

4- وقتی به بهشت رسیدم دیدم بر در بهشت نوشته شده لا اله الاّ انا محمّد حبیبی من خلقی أیّدته بعلیّ وزیره و نصرته به (2).

امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 23 ینابیع الموده نقلا از حافظ ابو نعیم اصفهانی و محمّد بن جریر در تفسیر خود و ابن عساکر در تاریخ خود از ابن عباس(حبر امت)و ابو هریره آورده اند که آیه 64 سوره 8(انفال) هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ (3).

درباره علی علیه السّلام آمده آنگاه گویند رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود رایت مکتوبا علی العرش لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له محمّد عبدی و رسولی ایّدته و نصرته بعلیّ بن أبی طالب (4).

آنگاه چند حدیث دیگر از همین قبیل از کتاب شفاء و مناقب نقل می نمایند تا بر شما معلوم گردد نام گذاری محمّد و علی علیهما الصلاة و السّلام ربطی بما ندارد بلکه از جانب پروردگار متعال بوده است.

و نیز امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 24 ینابیع از فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی ذیل آیه شریفه 35 سوره 2(بقره) فتلقّی آدم من ربّه کلمات فتاب علیه انّه هو التواب الرحیم (5).

ص :819


1- 1) بدرستی که من خدائی هستم که غیر از من خدائی نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را بعلی وزیر او.
2- 2) نیست خدائی مگر ذات یگانه من و محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را بعلی وزیر او.
3- 3) خدای تعالی است که بنصرت خود و یاری مؤمنان تو را مؤید و منصور گردانید.
4- 4) دیدم بر عرش نوشته شده است نیست خدائی مگر خدای یگانه ای که شریک ندارد و محمد بنده و رسول من است تأیید و یاری نمودم او را بعلی بن أبی طالب(ع).
5- 5) پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن او گردید زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است.

از سعید بن جبیر از ابن عباس آورده اند که گفت سؤال کردند از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن کلماتی که آدم علیه السّلام بآن تلقّی نموده و سبب قبولی توبه اش گردید فرمود سأله بحقّ محمّد و علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین فتاب علیه و غفر له (1).

گمان می کنم برای جواب و رفع اشکال اولی شما بهمین مقدار نقل روایات از کتب اکابر علماء خودتان(علاوه بر تواتر در نزد علماء شیعه)کافی باشد.

و امّا در موضوع نزول وحی و پیغمبری جناب ابو طالب هم باز اشتباه نمودید چه آنکه خود می دانید برای وحی و إلهام مراتبی می باشد(و اینک وقت بیان آن مراتب نمی باشد)که اختصاص بمقام نبوت تنها ندارد زیرا که می توان گفت وحی در لغت عبارت است از آگهی پنهان و با سرعت خاصّی که متوجه فردی دون افراد دیگر بوده باشد.

چه بسا از بنی آدم و حیوانات که مورد وحی و إلهام غریزی قرار گرفته مانند زنبور عسل و مادر حضرت موسی و دیگران.

مگر زنبور عسل پیغمبر بوده که خداوند باو وحی نموده بصراحت آیه 70 سوره 16(نحل)که می فرماید وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (2).

آیا تصور می نمائید نوخابذ(یا بنظر صاحب تیسیر یوخابذ)مادر حضرت موسی علیه السّلام پیغمبر بوده که در آیه 6 سوره 28(قصص)صریحا بطریق وحی دو أمر و دو نهی باو می کند و دو خبر و دو بشارت می دهد که وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (3).

ص :820


1- 1) سؤال نمود خدا را بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم الصلاة و السّلام) پس پذیرفت بر او توبۀ او را و آمرزید و عفو نمود او را.
2- 2) خدا بزنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و سقفهای بلند منزل گیرند.
3- 3) بمادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی او را بدریا افکن و هرگز مترس و محزون مباش که ما او را بتو بازآوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم.

علاوه بر این معانی دستور و أمر پروردگار متعال برای راهنمائی بشر حتما نباید بطریق وحی باشد(اگر هم باشد مانعی ندارد چنانچه اشاره شد)بلکه گاهی بندائی راهنمائی می نماید بندگان خود را چنانچه مکرر ظاهر گردیده و در قرآن مجید و سند محکم آسمانی خبر داده از جمله در آیه 24 سوره 19(مریم)خبر از راهنمائی بمریم می دهد که فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا (1).

پس همان قسمی که بوسیله وحی و یا ندای منادی حیوانی مانند زنبور عسل و انسانی مانند نوخابذ مادر حضرت موسی علیه السّلام و مریم مادر حضرت عیسی علیه السّلام را که پیغمبر نبودند راهنمائی نموده است جناب ابو طالب را هم برای نام گذاری فرزندش راهنمائی نموده.

و أحدی نگفته جناب ابو طالب پیغمبر بوده و یا بر او نزول وحی شد بلکه بوسیله نداء آسمانی و نزول لوحی که در او دستور نام گذاری طفل جدید الولاده موجود بوده راهنمائی شده چنانچه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند.

شیخ- در کجا علماء ما چنین خبری را داده اند.

داعی- در بسیاری از کتب شما ثبت است و آنچه الحال در نظر دارم.

نزول لوح بر ابو طالب جهة نامگذاری علی علیه السّلام

میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودّت هشتم از مودة القربی نقلا از عباس بن عبد المطلب که سلیمان بلخی حنفی هم در باب 56 ینابیع الموده آورده و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 بعد از صد باب از کفایت الطالب بمختصر

ص :821


1- 1) (روح القدس با فرزندش عیسی)از زیر درخت او را ندا کرد غمگین مباش که خدای تو از زیر قدم تو چشمۀ آبی جاری کرد ای مریم شاخ درخت را حرکت ده تا از آن برای تو رطب تازه فرو ریزد پس از این رطب تناول کن و از این چشمۀ آب بیاشام و چشم خود بعیسی روشن دار و هر کس از مردمان ببینی(باشاره)باو بگو که من برای خدا نذر روزه سکوت کرده ام که با هیچ کس سخن نگویم.

اختلافی در ألفاظ و کلمات نقل نموده اند که چون علی علیه السّلام از مادرش فاطمه متولد شد فاطمه نام پدرش أسد را بر او گذارد جناب ابو طالب از آن اسم راضی نبود فرمود فاطمه بیا امشب برویم بالای کوه أبو قبیس(بعضی گفتند فرمود برویم در مسجد الحرام) خدا را بخوانیم شاید ما را خبر بدهد از اسمی برای این بچه چون شب شد هر دو بکوه ابو قیس(یا مسجد الحرام)رفتند بدعا مشغول شدند جناب ابو طالب دعای خود را بشعری انشاد نمود و گفت.

یا ربّ هذا(یا ذا)الغسق الدّجی

و القمر(و الفلق)المبتلج المضیّ

بیّن لنا من(عن)امرک الخفیّ(المقضیّ)

ما ذا تری فی اسم ذا الصّبی

(لما تسمّی لذاک الصّبی (1)

در آن حین صدائی از طرف آسمان بلند شد ابو طالب سر بلند نمود لوحی مانند زبرجد سبز دید که بر او چهار سطر نوشته اند لوح را بر گرفت و بر سینۀ خود چسبانید دید این اشعار ثبت است.

خصّصتما بالولد الزکیّ

و الطاهر المنتخب الرضی

و اسمه من قاهر العلیّ

علیّ اشتقّ من العلیّ

(2)

گنجی شافعی در کفایت الطالب نقل نموده که ندائی برخاست و این دو شعر را در جواب ابو طالب گفت:

یا اهل بیت المصطفی النبیّ

خصّصتم بالولد الزکیّ

انّ اسمه من شامخ العلیّ

علیّ اشتقّ من العلیّ

(3)

فسّر ابو طالب سرورا عظیما و خرّ ساجدا للّه تبارک و تعالی (4).

ص :822


1- 1) ای پروردگار ای صاحب شب ظلمانی و ماه نور دهنده آشکار کن برای ما از خزانۀ اسرار غیب خود اسم این نوزاد را(چه بگذاریم).
2- 2) اختصاص دادم شما را بفرزند(نوزاد)پاک و پاکیزه که انتخاب کرده شده و بی نهایت از او راضی هستم.و اسم او از جانب خدای علی-علی گذارده شده که مشتق از علی اعلی می باشد.
3- 3) ای خاندان رسالت و اهل بیت پیغمبر برگزیده مخصوص گردانیدم شما را باین نوزاد پاک و پاکیزه بدرستی که اسم او در گنجینۀ اسرار خود علی است که از نام خود که علی است اشتقاق یافته.
4- 4) جناب ابو طالب که موفق بدرک سعادت این اشعار شد از شدت خوش حالی و سرور بسجده افتاد و حضرت باری تعالی را شکرگزار گردید.

آنگاه ده شتر بشکرانۀ این أمر عظیم قربانی نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آویختند و بنی هاشم بآن لوح بر قریش افتخار می نمودند و آن لوح بود تا زمان جنگ حجّاج با عبد اللّه زبیر مفقود شد.

(این خبر هم مؤید خبرها و دلائل قبل است که جناب ابو طالب همیشه موحّد بوده فلذا از خدا تقاضای تعیین اسم می نماید و وقتی چنین فیضی از رحمت پروردگار می بیند بخاک افتاده و خدا را سجده می نماید آیا چنین شخصی را که بوصول نعمت تازه بخاک افتاده و خدا را سجده می کند می توان مشرک خواند پناه بخدا می بریم از عناد و تعصب جاهلانه؟!).

نام علی جزء اذان و اقامه نیست

و اما اینکه فرمودید بفتوای فقهاء شیعه نام علی علیه السّلام وجوبا در اذان و اقامه وارد است قطعا عمدا سهو نمودید خوب بود برای نمونه یک فتوا نشان دهید که نام آن حضرت جزء اذان و اقامه است و حال آنکه باتفاق تمام فقهاء شیعه که در کتب استدلالیه و رسائل عملیه بیان نموده اند شهادت بر ولایت حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام جزء اذان نیست و بقصد جزئیت گفتن در اذان و إقامه حرامست و اگر در وقت نیت مجموع را قصد کند با اسم آن حضرت علاوه بر آنکه فعل حرام نموده عملش هم باطل است و لکن بقصد تیمن و تبرک بعد از ذکر نام رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نه بقصد جزء بودن مطلوب و مستحسن است نام علی علیه السّلام را ببرند-چه آنکه خداوند بعد از نام پیغمبر همه جا نام علی علیه السّلام را برده چنانچه عرض شد پس آقایان بی جهت هو و جنجال می نمائید.

بس است برگردیم بر سر مطلب که اگر آقایان محترم با نظر دقت بنگرید خواهید دید که از جهت نژاد و نسب ثابت است که احدی از صحابه کبار مانند امیر المؤمنین علی علیه السّلام نبوده است.

در زهد و تقوای علی علیه السّلام

اشاره

و اما موضوع ثانی که زهد و ورع و تقوی باشد خصیصه ایست برای آن حضرت که احدی نتواند در عالم با او برابری نماید.

ص :823

چون باجماع امت از دوست و دشمن بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أزهد و اورع و اتقای از امیر المؤمنین علیه السّلام دیده نشده چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول نقل می نمایند از عمر بن عبد العزیز اموی معروف که در تزهّد سرآمد اهل زمان خود بوده که گفت ما علمنا احدا کان فی هذه الامّة بعد النبیّ (ص)ازهد من علیّ بن أبی طالب علیه السّلام (1).

ملاّ علی قوشچی با تمام تعصّبی که دارد در غالب مندرجات کتابش گوید عقول عقلاء دربارۀ علی علیه السّلام مبهوت است زیرا که قلم کشید بر گذشتگان و آیندگان و در شرح تجرید گوید شنیدن حالات علی و وضع زندگانی او آدمی را مات و متحیر گرداند.

خبر عبد الله رافع

از جمله عبد اللّه رافع نقل می نماید که گفت روزی رفتم بخانۀ امیر المؤمنین علیه السّلام وقت افطار بود کیسۀ سر بمهری برای آن حضرت آوردند وقتی بازنمود دیدم در میان کیسه آرد پرسبوسی است که پوستهای آن را نگرفته بودند سه کف از آن در دهان مبارک ریخت و جرعۀ آبی در بالای آن نوشید و شکر خدا نمود عرض کردم یا ابا الحسن چرا سر أنبان را مهر نموده ای فرمود برای آنکه حسنین(علیهما السّلام)بمن مهربانند مبادا روغن زیت یا شیرینی در او داخل نمایند و نفس علی از خوردنش لذت ببرد.

(بدیهی است استرسال نفس در لذائذ مباحۀ دنیویه رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و آدمی را از یاد خدا بازمی دارد).

بهمین جهت علی علیه السّلام جلو نفس را از خوردن اغذیه لذیذه می گرفت تا مغلوب نفس نگردد.

و سلیمان بلخی در باب 51 ینابیع این خبر را از احنف بن قیس نقل نموده

خبر سوید بن غفله

و نیز شیخ در ینابیع الموده و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطیب خوارزمی در

ص :824


1- 1) ما نمی دانیم در این امت احدی را بعد از پیغمبر که زاهدتر باشد از علی بن أبی طالب علیه السّلام.

مناقب و طبری در تاریخ خود از سوید بن غفله نقل نموده اند که گفت روزی خدمت امیر المؤمنین مشرف شدم دیدم ظرف شیر ترشیده ای که بوی ترشیدگی او بمشام من میر سید در مقابل آن حضرت گذارده و قرص نان جو خشکیدۀ پرسبوسی در دست مبارکش است و بقدری آن نان خشک بود که شکسته نمی شد حضرت با زانوی مبارک آن را می شکست و در همان شیر ترشیده نرم می کرد و میل می فرمود بمن هم تعارف کرد عرض کردم روزه هستم فرمود شنیدم از حبیبم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که هر کس روزه باشد و میل بطعامی کند و برای خدا نخورد خداوند از طعامهای بهشتی باو بخوراند.

سوید گوید دلم بحال علی علیه السّلام سوخت فضّه خادمه آن حضرت نزدیک من بود گفتم از خدا نمی ترسی که سبوس جو را نمی گیری و نان می پزی گفت بخدا قسم خودش امر فرمود سبوسش را نگیرم.

حضرت فرمود بفضّه چه می گفتی عرض کردم باو گفتم چرا سبوس آرد را نمی گیرد.

فرمود پدر و مادرم فدای رسول اللّه باد که سبوس طعامش را نمی گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت(یعنی من تأسّی برسول خدا نمودم).

حلوا نخوردن علی علیه السّلام

موفق بن احمد خوارزمی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب خود نقل می نمایند که روزی در دوره خلافت ظاهری برای علی علیه السّلام حلوای شیرینی آوردند با انگشت مبارک قدری از آن حلوا برداشت و بو نمود فرمود چه رنگ زیبا و چه بوی خوبی دارد ولی علی از طعم او خبر ندارد(کنایه از آنکه تا بحال حلوا نخورده ام)عرض کردند یا علی مگر حلوا بر شما حرام است فرمودند حلال خدا حرام نمی شود ولی چگونه راضی شوم که شکم خود را سیر نمایم در حالتی که اطراف مملکت شکمهای گرسنه باشند.

أتیت بطنانا و حول الحجاز بطون غرثی و اکباد حرّاء و کیف ارضی بانّ اسمی امیر المؤمنین و لا اشارکهم فی خشونة العسر و شدائد الضرّ و

ص :825

البلوی (1).

و نیز خوارزمی از عدیّ بن ثابت نقل می کند که روزی جهت آن حضرت فالوده آوردند جلو نفس را گرفت و میل نفرمود.

اینها نمونه ای از طرز خوراک آن حضرت بود گاهی سرکه و گاهی نمک و گاهی قدری سبزی و گاهی شیر با نان جو خشکیده میل می نمود و هیچ گاه دو نوع خورشت در یک سفره نمی گذارد!.

در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری که بدست عبد الرّحمن بن ملجم مرادی ضربت شهادت خورد افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود در سر سفره برای آن حضرت نان و شیر و نمک گذارده بودند با کمال علاقه ای که بدخترش ام کلثوم داشت متغیر شد فرمود ندیده بودم دختری بپدرش جفا کند مانند تو.ام کلثوم عرض کرد بابا چه جفائی کرده ام؟فرمود کدام وقت دیده ای که بابای تو در یک سفره دو نوع خورشت بگذارد امر فرمود شیر را که لذیذتر بود برداشتند چند لقمه نان با نمک میل نمود آنگاه فرمود فی حلال الدنیا حساب و فی حرامها عذاب و عقاب (2).

در لباس و پوشش علی علیه السّلام

و اما لباس و پوشش آن حضرت بسیار ساده و بی قیمت بوده که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و امام احمد بن حنبل در مسند و سط ابن جوزی در تذکره و دیگران از علماء خودتان نوشته اند و کان علیه ازار غلیظ اشتراه بخمسة دراهم (3).تا آنجا که ممکن بود لباس را وصله می نمود وصله ها غالبا از پوست و یا از لیف درخت خرما بود و کفش آن حضرت از لیف خرما بود و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه نوشته اند که حضرت علی علیه السّلام آن قدر وصله بلباس

ص :826


1- 1) من با شکم سیر بخوابم و حال آنکه در اطراف حجاز شکمهای گرسنه و جگرهای گداخته باشد چگونه من راضی باشم که اسم من امیر المؤمنین باشد ولی در بلایا و شدائد و سختیها شریک مؤمنین نباشم.
2- 2) در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب می باشد.
3- 3) لباس آن حضرت از پارچه درشت بود که پنج درهم خریداری نموده بود.

زده بود که پسر عمش عبد اللّه بن عباس در دورۀ خلافت و ریاست ظاهری آن حضرت دلتنگ شد حضرت فرمودند لقد رقعت مرقعة حتّی استحییت من راقعها ما لعلیّ من زینة الدنیا کیف نفرح بلذة تفنی و نعیم لا یبقی (1).

دیگری ایراد گرفت بآن حضرت که چرا در حین خلافت و ریاست شما جامۀ وصله دار می پوشید که مورد اهانت اعادی قرار گیرید حضرت فرمودند این جامه ای است که دل را خاشع می گرداند و کبر را از انسان دور می نماید و مؤمن بآن اقتداء می کند.

و نیز محمد بن طلحه در مطالب السئول و خوارزمی در مناقب و ابن اثیر در کامل و سلیمان بلخی در ینابیع المودّة آورده اند که لباس علی علیه السّلام و غلامش یکسان بوده هر جامه ای که می خرید دو ثوب و یک شکل و یک قیمت بود یکی را خود می پوشید و دیگری را بغلام خود قنبر می داد.

اینها بود مختصری از وضع خوراک و پوشاک علی علیه السّلام که علماء خودتان هم ثبت نموده اند و داعی باقتضای وقت مجلس باختصار کوشیدم.و الا شرح حالات آن حضرت محیّر العقول می باشد.

آن حضرت نان جو خشکیده می خورد ولی نان گندم و شکر و عسل و خرما بفقراء و یتیمان و بینوایان می خورانید خود لباس وصله دار می پوشید ولی لباسهای زیبا به یتیمان و بیوه زنان می پوشانید.

گفتار ضرار با معاویه

بس است در اثبات زهد و تقوی و بی اعتنائی آن حضرت بدنیا کلامی را که احدی بر او سبقت در آن کلام نگرفته در خطاب بدنیای دنی که اکابر علماء خودتان مانند ابن ابی الحدید در شرح نهج و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 84 جلد اول حلیة الاولیاء و شیخ عبد اللّه بن عامر شبراوی شافعی در ص 8 کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف و محمد بن طلحه در ص 33 مطالب السئول و نور الدین بن صباغ مالکی در ص 128 فصول المهمّه و شیخ

ص :827


1- 1) آن قدر وصله روی وصله زدم که از وصله زننده خجالت می کشم علی را با زینت دنیا چه کار چگونه خوش حال شوم بلذتی که فانی می شود و نعمتی که بقا ندارد.

سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع و سبط ابن جوزی در ص 69 تذکرة خواص الامه آخر باب 5 و دیگران از علماء و مورخین شما نقل نموده اند مذاکرات معاویه علیه الهاویه را با ضرار بن ضمره که مفصّل است در آخر گفتارش ضرار در وصف علی در حضور معاویه گفت لقد رایته فی بعض مواقفه و قد ارخی اللیل سدوله و غارت نجومه قابضا علی لحیته یتململ تململ السلیم و یبکی بکاء الحزین و یقول یا دنیا غرّی غیری ابی تعرضت ام الیّ تشوّقت هیهات هیهات طبّقتک ثلاثا لا رجعة فیها فعمرک قصیر و خطرک کبیر و عیشک حقیر آه من فلّة الزاد و بعد السفر و وحشة الطریق فبکی معاویه و قال رحم اللّه ابا الحسن لقد کان و اللّه کذلک (1).

در جای دیگر همین معاویه گفته است عقمت النساء ان تلدن مثل علیّ بن أبی طالب(علیه السّلام) (2).

زهد امیر المؤمنین علیه السّلام از افاضات فیض ربانی است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باو بشارت داده چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 46 کفایت الطالب مسندا خبری از عمار یاسر نقل می نماید که گفت شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

بشارت پیغمبر(ص)زهد را بعلی علیه السّلام

که بعلی علیه السّلام فرمود انّ اللّه قد زیّنک بزینة لم یتزین العباد بزینة احبّ الی اللّه منها الزهد فی الدنیا و جعلک لا تنال من الدنیا شیئا و لا تنال الدنیا منک شیئا و وهب لک حبّ المساکین فرضوا بک اماما و رضیت بهم اتباعا فطوبی لمن احبّک و صدّق

ص :828


1- 1) در شب تاری علی را دیدم محاسنش را بدست گرفته مثل مار گزیده بخود می پیچید و با حالت حزنی می گریست و می گفت ای دنیا غیر مرا مغرور نما و فریب ده که من فریب تو را نمی خورم چقدر دور است من تو را سه طلاق دادم دیگر امید بازگشتی بتو نیست برای آنکه عمر تو کوتاهست و خطر تو بسیار بزرگ و عیش تو بسیار کم آه از کمی زاد و دوری سفر و وحشت راه معاویه(با آن قساوت قلب و عداوتی که با آن حضرت داشت بعد از شنیدن کلمات ضرار در شرح حال علی علیه السّلام)بی اختیار گریه کرد و گفت خدا رحمت کند ابو الحسن را(کنیۀ علی علیه السّلام بود) هرآینه بتحقیق و اللّه همین قسم بود.
2- 2) عقیم اند زنان عالم بزایند مثل علی بن أبی طالب.

فیک و ویل لمن ابغضک و کذّب علیک فامّا الذین احبّوک و صدّقوا فیک جیرانک فی دارک و رفقاؤک فی قصرک و امّا الذین ابغضوک و کذّبوا علیک فحقّ علی اللّه ان یوقّفهم موقف الکذّابین یوم القیمة (1).

آن قدر در زهد و ورع و تقوی قوی بود که دوست و دشمن او را امام المتقین نامیدند و لقب امام المتقین را فقط مردم بآن حضرت ندادند بلکه اول کسی که علی را باین لقب خواند و مکرر با این لقب آن حضرت را بجامعه معرفی نمود شخص شخیص خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که چون وقت ضیق است مجال اخبار مفصّله نیست فقط برای نمونه بنقل چند خبر اکتفا می کنم.

خدا و پیغمبر علی را امام المتقین خواندند

ابن ابی الحدید در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و میر سید علی همدانی در مودة القربی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 54 کفایت الطالب از انس بن مالک روایت می نمایند که گفت روزی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمن فرمودند یا انس آب وضو برای من بیاور پس برخاستم آب وضو آوردم پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز بجای آورد آنگاه بمن فرمود یا انس اوّل من یدخل من هذا الباب هو امام المتّقین و سیّد المسلمین و یعسوب المؤمنین و خاتم الوصیین و قائد الغرّ المحجلین.

اول کسی که از این در وارد می شود او امام اهل تقوی و سید و سرور مسلمانان و یعسوب مؤمنان(یعنی پادشاه ایشان همچنان که بزرگ و پادشاه زنبور عسل را یعسوب

ص :829


1- 1) بدرستی که خداوند ترا در اثر زهد در دنیا بزینتی آرایش کرده است که هیچ فردی از بندگان بآن نوع زینت نشده زیرا که هیچ چیز در دنیا محبوب تر از زهد در نظر حق تعالی نیست نه تو از لذائذ دنیوی بهره بردی و نه دنیا توانست تو را استخدام نماید و خداوند تو را موفق بدوستی نیازمندان نموده که معتقد و راضی بامامت تو شدند و راضی شدم من از ایشان که از امامت تو پیروی نمودند خوشا بحال کسانی که تو را دوست داشته و تصدیق از تو نموده اند و وای بر حال دشمنان و تکذیب کنندگان تو-آنان که تو را دوست داشتند و تصدیق کردند در بهشت همسایه های تو هستند و مصاحب تو می باشند در کاخ با عظمت و شکوه تو آنان که تو را دشمن داشتند و یا تکذیب نمودند بر خدا لازم است که آن فرقه ها را در محل دروغگویان روز قیامت بکیفر رساند.

می گویند)و خاتم اوصیاء و کشانندۀ رو و دست و پا سفیدانست بسوی بهشت.

أنس گوید من در دل گفتم خدایا این تازه وارد را مردی از انصار قرار بده ولی دعای خود را پنهان کردم ناگاه دیدم علی از درب در آمد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود کیست عرض کردم علی بن أبی طالب است پس حضرت با حالتی شاد و خندان برخاست علی علیه السّلام را استقبال کرد و دست در گردن او نمود عرق رویش را پاک کرد علی علیه السّلام عرض کرد یا رسول اللّه امروز نسبت بمن کاری می کنی که پیشتر نمی کردی حضرت فرمودند چرا نکنم و حال آنکه تو از جانب من رسالت مرا بخلق خواهی رسانید و صدای مرا بایشان خواهی شنوانید و بیان خواهی کرد از برای ایشان آنچه را اختلاف کنند بعد از من.

و نیز ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج و حافظ ابو نعیم در حلیه نقل می نمایند که روزی علی علیه السّلام وارد شد بر رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت فرمودند مرحبا بسیّد المسلمین و امام المتّقین آنگاه فرمودند چگونه است شکر تو بر این نعمت عرض کرد حمد می کنم خدا را بر آنچه بمن داده و از او می خواهم که توفیق شکر بمن عطا نماید و زیاد گرداند بر من آنچه را بمن انعام فرموده.

و محمّد بن طلحه شافعی در آخر فصل چهارم از باب اول مطالب السئول همین حدیث را نقل می کند و بهمین دلیل امامت بر اهل تقوی اثبات می نماید برتری آن حضرت را بر اهل تقوی.

و حاکم در ص 138 جزء سیم مستدرک و بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود سه چیز دربارۀ علی علیه السّلام بمن وحی شده که انّه سیّد المسلمین و امام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین (1).

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 45 کفایت الطالب مسندا از عبد اللّه بن اسعد بن زراره نقل نموده که گفت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود شب معراج که مرا به

ص :830


1- 1) بدرستی که علی سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوای و کشاننده رو و دست سفیدانست(بسوی بهشت).

آسمان بردند وارد قصری نمودند از لؤلؤ فرش او از طلای درخشنده بود فاوحی الیّ و امرنی فی علیّ بثلاث خصال بانّه سیّد المسلمین و امام المتّقین و قائد الغر المحجّلین (1).

و امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید که روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام خطاب نمود یا علیّ النظر علی وجهک عبادة انّک امام المتّقین و سیّد المؤمنین من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ اللّه و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض اللّه (2).

بدیهی است مردم پست و بی فکر و متملق و گاهی اشخاص بی ملاحظه افرادی را در موقع مدح بلقبها یا صفات یا ستایشهای بیجا بخوانند مانند آنچه غالبا درباره سلاطین و امراء و وزراء و خلفاء گفته شده است و ارباب تواریخ هم ثبت و ضبط نموده اند.

ولی از مثل رسول خدائی که مجسمه حق و حقیقت بوده هیچ گاه شایسته نبوده کسی را بخواند بلقب و صفتی که خالی از معنی باشد و البته آنچه بر لسان صاحب وحی جاری شود عین حقیقت بلکه بمصداق آیه شریفه وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ وحی مطلق است خاصه آنکه خود فرماید که پروردگار در شب معراج بمن وحی فرمود و امر نمود که علی را امام المتّقین بخوانم.

پس بس است در فضل و مقام و تعریف تقوای امیر المؤمنین علی علیه السّلام که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر پروردگار آن حضرت را اختصاص داد بخصیصه ای که احدی از صحابه را بآن خصیصه مخصوص نگردانید.

ص :831


1- 1) وحی نمود بسوی من و امر نمود مرا در علی بسه خصلت که او سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست و پا سفیدانست(بسوی بهشت).
2- 2) یا علی نظر کردن بر روی تو عبادت است بدرستی که توئی امام و پیشوای اهل تقوی سید و آقای مؤمنان.کسی که ترا دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که ترا دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.

و در میان تمام صحابه آن حضرت را امام المتقین قرار داد و مکرر باین لقب آن بزرگوار را خواند.

و البته امام بتمام معنی متّقی باید-تا امام اهل تقوی گردد چه آنکه تقوای امام باید سرمشق اهل تقوی باشد.

اگر بخواهم جهات زهد و ورع و تقوای علی علیه السّلام را مشروحا و مبسوطا بیان نمایم بمثل معروف-مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

شیخ- آنچه درباره سیدنا علی کرم اللّه وجهه بفرمائید کم گفته اید و واقعا هم همان است که معاویه گفته عقیم اند زنان عالم بزایند مانند علی بن أبی طالب علیه السّلام.

داعی- پس معلوم شد در میان کبار صحابه علی علیه السّلام سرآمد اهل تقوی بوده است که رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بامر و دستور خدای متعال او را امام المتقین و پیشوای پرهیزکاران قرار داده است.

پس همان قسمی که از حیث نسب و نژاد نورانی و جسمانی ممتاز و مقدم بوده از حیث تقوی هم حق تقدّم با آن بزرگوار بوده.

در اینجا متوجه بیک مطلبی شدم اگر چنانچه اجازه بدهید یک سؤال از شما بنمایم.

شیخ- خواهش می کنم بفرمائید.

داعی- آیا احتمال هواپرستی و حبّ جاه و دنیا طلبی بعلی علیه السّلام که لیاقت امامت اهل تقوی را در میان صحابه کبار داشته می دهید؟.

شیخ- ابدا ممکن نیست چنین خیالی درباره علی کرم اللّه وجهه برود چنانچه خودتان فرمودید و مشهور است کسی که دنیا را سه طلاق گوید و با اداء این جملات بی اعتنائی خود را بدنیا ثابت نماید چگونه میل بدنیا پیدا می کند.

علاوه مقام و مرتبه سیدنا علی کرم اللّه وجهه بالاتر از آنست که چنین نسبتی را بآن جناب بدهیم تصور این خیال هم غیر ممکن است تا چه رسد بعمل آن.

داعی- پس قطعا عملیات آن مجسمه تقوی تماما برای خدا بوده و قدمی بر غیر حق بر نداشته و هرکجا حقّی می دیده بی اختیار استقبال می نموده.

ص :832

شیخ- بدیهی است غیر از این از سیدنا علی کرم اللّه وجهه سراغ نداریم.

اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند

داعی- پس بفرمائید بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که علی علیه السّلام حسب الوصیة مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود و در سقیفه بنی ساعده عدّه ای جمع شدند و با ابی بکر بیعت نمودند آنگاه آن حضرت را برای بیعت طلبیدند بچه علت بیعت ننمود.

اگر طریقه خلافت ابی بکر حق و مسأله اجماع ثابت و مسلّم و دلیل حقانیت بود علی القاعده نبایستی علی علیه السّلام با شدت تقوی و پرهیزکاری تعلّل ورزد و روی گردان از حق شود زیرا هرکجا حق بود مطابق فرموده پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام باید آنجا حاضر باشد.

از جهتی لازمۀ تقوی اینست که شخص متقی از حق روی گردان نشود و از جهت دیگر بنا باخباری که لیله ماضیه با سلسلۀ اسنادش بعرضتان رسانیدم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود علی مع الحق و الحق مع علی حیثما دار یعنی علی با حق و حق با علی علیه السّلام می گردد

اگر آن قضایا حق و تعیین ابی بکر بمقام خلافت حق بود بایستی آن حضرت با میل و علاقه قلبی آنها را استقبال و تصدیق نماید نه آنکه مخالفت نماید.

پس لا بد مخالفت علی علیه السّلام از بیعت از دو حال خارج نبوده یا علی بر خلاف حق رفتار کرده و متمرّد امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده که بیعت با خلیفه پیغمبر ننموده.

یا وضع خلافت و طریقه اجماع را ساختگی و سیاسی بر خلاف حق دانسته لذا بیعت ننموده.

اما قسم اول نظر بفرمودۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که علی با حق و حق با علی می گردد و آن حضرت را امام المتّقین خوانده و قطعا علی اهل دنیا نبوده و حب جاه و هوی و هوس در او راه نداشته و دنیا را سه طلاق گفته و طالب ریاست ظاهری نبوده قطعا منتفی است پس لا بد قسم دوم بوده که چون خلافت را ساختگی و سیاسی و بر خلاف رضای خدا و رسول دانسته لذا بیعت ننموده.

شیخ- عجب فرمایشی می فرمائید که سیدنا علی کرم اللّه وجهه بیعت نکرده در صورتی که تمام کتب اخبار و تواریخ ما و شما ثابت نموده اند که سیدنا علی با ابی بکر رضی اللّه عنه بیعت نمود و تخلف از اجماع ننمود.

ص :833

داعی- عجب از شما است که عرایض شبهای قبل را فراموش نمودید که مفصلا شرح دادم نقل اقوال اکابر علمای خودتان را که حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود نوشته اند بیعت علی بفوریت واقع نشد.

عموم علمای خودتان معترف اند روز اول که حضرت را بجبر و اهانت از منزل کشیدند و بمسجد بردند(چنانچه شبهای قبل مفصلا عرض شد (1))بیعت نکرده بمنزل برگشت و ابراهیم بن سعد ثقفی متوفی سال 283 و ابن ابی الحدید و طبری و دیگران از ثقات علمای خودتان متّفقا نوشته اند که بیعت آن حضرت بعد از شش ماه بود(یعنی بعد از وفات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بوده چنانچه مفصّلا در شبهای قبل بعرضتان رسانیدم).

بر فرض تسلیم که بگوئیم آن حضرت بیعت نموده پس چرا شش ماه کمتر یا بیشتر توقف نمود و بیعت ننمود بلکه محاجّه هم نمود و حال آنکه از مثل علی مجسّمه حق و تقوی شایسته نبود و لو برای یک ساعت منحرف از حق گردد و حق را بعقب بیندازد.

شیخ- لا بدیک جهتی داشته که خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه می کنند اینک بر ما چه آمده که در امور بین بزرگان و اختلاف آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت نمائیم؟!!(خنده شدید حضار).

داعی- دعاگو هم بهمین مقدار از جواب قانع شدم که چون شما جواب منطقی نداشتید و راه گریز و دفاعی نبود که اثبات مرام نمائید لذا باین نوع از جواب مبادرت جستید ولی مطلب بقدری واضح و روشن است در نزد مردمان صالح منصف که محتاج بدلیل و برهان نیست.

و اما اینکه فرمودید بر ما نیست که در امر بزرگان و اختلافات آنها دخالت نمائیم البته تا جائی که آن امر تماس با ما ندارد فرمایش شما صحیح است و در اختلاف آراء بزرگان حق دخالت نداریم.

ولی در این موضوع بالخصوص اشتباه فرموده اید برای آنکه هر فرد مسلمان عاقلی باید دین حقیقی داشته باشد نه دین تقلیدی و راه تحقیق در دین همین است که وقتی ما در

ص :834


1- 1) رجوع شود به ص 507 تا ص 518 همین کتاب.

تاریخ جمهور مسلمین می بینیم بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امت و صحابه کبار دو فرقه شدند کنجکاوی نموده ببینیم کدام یک از آن دو فرقه ذی حق بوده اند تا پیروی حق نمائیم.

نه آنکه کورکورانه بخیال حق روی عادت و تقلید از پدر و مادر و اسلاف براهی برویم که تحقیقی در آن راه ننموده باشیم.

شیخ- لا بد می خواهید بگوئید خلافت ابی بکر رضی اللّه عنه بر حق نبوده اگر خلافت ابی بکر رضی اللّه عنه بر خلاف حق و علی کرم اللّه وجهه ذی حق در امر خلافت بود با قدرت و شجاعتی که مخصوص خود او بود و با علاقه ای که در اجراء حق و حقیقت داشت و دیگران هم او را ترغیب می نمودند چرا قیام بحق ننمود و بقول شما بعد از شش ماه بیعت نمود حتی بنماز هم حاضر می شد و در مواقع لزوم در مشورت خلفاء رضی اللّه عنهم وارد و رأیهای صائب هم می داد.

سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها بواسطه نداشتن یاور و غیره

داعی- اولا انبیاء و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند و از خود إراده ای نداشتند لذا نمی توان بآنها ایراد گرفت که چرا قیام بجنگ ننمودند یا چرا قعود و سکوت و یا چرا در مقابل اعداء فرار نمودند و یا پنهان گردیدند.

چنانچه اگر بتاریخ حالات هر یک از انبیاء عظام و اوصیاء کرام بنگرید از این قبیل قضایا بسیار می بینید که با افکار شما بی تناسب می باشد مخصوصا قرآن مجید ببعض از آنها اشاره نموده که بواسطه نداشتن یار و همراه سکوت و قعود و یا فرار نموده و پنهان گردیدند.

چنانچه در آیه 10 سوره 54(قمر)از قول نوح شیخ الانبیاء خبر می دهد فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (1).

و در آیه 49 سوره 19(مریم)قصۀ اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهیم علیه و علی نبیّنا و آله السّلام را خبر می دهد که وقتی از عمّش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید فرمود

ص :835


1- 1) پس خدا را خواند و دعا کرد که بار الها من سخت مغلوب قوم شده ام تو(بلطف خود) مرا یاری فرما.

وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی

(1)

پس جائی که ابراهیم خلیل اللّه وقتی یاری و کمک از عم خود ندید عزلت و گوشه گیری اختیار نماید علی علیه السّلام بطریق اولی بایستی بواسطه نبودن یار و یاور عزلت و کناره گیری اختیار نماید.

شیخ- گمان می کنم مراد از این عزلت-عزلت قلبی باشد که قلبا از آنها دوری و بیزاری جست نه عزلت مکانی.

داعی- اگر جنابعالی بتفاسیر فریقین مراجعه نمائید می بینید که مراد از اعتزال عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی بخاطر دارم که امام فخر رازی در ص 809 جلد پنجم تفسیر کبیر گوید الاعتزال للشیء هو التباعد عنه و المراد انی افارقکم فی المکان و افارقکم فی طریقتکم (2)

فلذا ارباب سیر آورده اند که بعد از این قضیّه حضرت ابراهیم علیه السّلام از بابل بکوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود از خلق عزلت و کناره گرفت بعد از آن ببابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست او را گرفتند و در آتش انداختند خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.

و در آیه 20 سوره 28(قصص)قصۀ فرار کردن حضرت موسی علیه السّلام را با خوف و ترس نقل فرموده فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ (3).

پس جائی که پیغمبر اولو العزم خدا با ترس و خوف فرار نماید آیا وصی رسول و قعود و عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد.

و در سوره اعراف قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت موسی علیه السّلام باغوای سامری و بازیگریهای او و سکوت هارون را با آنکه خلیفه حضرت موسی علیهما السّلام بوده نقل نموده تا در آیه 149 فرماید وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ ابْنَ

ص :836


1- 1) من از شما و بتانی که بجای خدا می پرستید دوری کرده و خدای یکتا رای می خوانم.
2- 2) اعتزال از چیزی بمعنای دوری از آن می باشد و مراد ابراهیم از کلمه أعتزلکم یعنی من از مکان و طریقۀ شما جدا می شوم و دوری می نمایم.
3- 3) موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت بار الها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده.

أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی

(1)

شباهت علی با هارون در موضوع خلافت

پس طبق آیات قرآنی حضرت هارون علیه السّلام پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسی علیه السّلام جهت تنها بودن و اینکه امت او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل شیع سامری و شرک مسلّم گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نمود و قیام بسیف ننمود.

علی علیه السّلام هم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را شبیه هارون و صاحب منزله هارونی معرفی نمود(چنانچه در لیالی ماضیه مشروحا ذکر نمودیم) (2)اولی و احق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.

فلذا بروایات اکابر علماء خودتان که قبلا عرض شد وقتی آن حضرت را جبرا بمسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید خود را بقبر پیغمبر رسانید همان کلماتی را گفت که خداوند از قول هارون خبر می دهد که بموسی گفت یا بن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی-یعنی یا رسول اللّه به بین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند.

از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام سیره خود خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعتهای قوم سیزده سال در مکّۀ معظّمه سکوت اختیار نمود تا جائی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود.

جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار برقرار اختیار نمود که الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین بالاتر بگویم که در حین قدرت و توانائی هم نتوانست کما ینبغی آثار بدع قوم را بر طرف نماید.

ص :837


1- 1) از فرط غضب سر برادرش(هارون)را بسوی خود کشید(هارون)گفت(ای جان برادر)ای فرزند مادرم(بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم)آنها مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا بقتل برسانند.
2- 2) رجوع شود به ص 285 تا ص 315 همین کتاب

شیخ- چگونه ممکن است باور نمود که آن حضرت نتوانست بدعتها را از میان بردارد.

داعی- حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در مسند از ام المؤمنین عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باو فرمودند اگر این مردم قریب العهد بکفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که بقلب خود منکر آن شوند امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آنچه که از آن بیرون بردند داخل نموده و خانه را بزمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیم دو در برای آن قرار می دادم بسمت مشرق و مغرب و بنیاد آن را بپایۀ بنای حضرت ابراهیم می رسانیدم.

آقایان از روی انصاف دقت کنید جائی که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با آن مقام و مرتبه عالیۀ الهیّه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده از صحابه خود ملاحظه نماید(بنابر آنچه اکابر علماء خودتان نوشته اند)و بدعی که در ساختمان ابراهیمی بکار رفته نتواند عوض نماید و بصورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند.

تصدیق نمائید امیر المؤمنین علیه السّلام اولی بود بعمل نمودن بآن سیره و دستور که در مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات خود را بآن حضرت بلکه باصل دین وارد آورند.

چنانچه فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی در مناقب خود نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام فرمود امت از نو کینه ها در دل دارند و زود است عد از من با تو خدعه نموده و آنچه در دل دارند ظاهر سازند من ترا امر می نمایم بصبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید.

علة قعود علی علیه السّلام از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبر ص و صبر و سکوت آن حضرت برای خدا

ثانیا أمیر المؤمنین علیه السّلام یگانه رادمردی بود که در زندگی ابدا خود را نمی دید و هرچه می دید خدا می دید یعنی بتمام معنی فانی فی اللّه بود خود و بستگان خود و امامت و خلافت و ریاست را برای خدا و دین خدا می خواست فلذا صبر

ص :838

و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای إحقاق حق ثابت خود برای خدا بود که مبادا تفرقه در جامعه مسلمین بیفتد و مردم بکفر اولیه برگردند.

چنانچه موقعی که فاطمه مظلومه مأیوسانه بخانه برگشت در حالتی که حقش را برده بودند خطاب نمود بامیر المؤمنین علیه السّلام و عرض کرد اشتملت شملة الجنین و قعدت حجرة الظنین نقضت قادمة الاجدل فخانک ریش الاعزل هذا ابن ابی قحافه یبزنی نحلة ابی و بلغة ابنی-الخ-لقد اجهر فی خصامی و الفتیة الدنی کلامی (1).

مخاطبه اش طولانی است مولانا علی علیه السّلام تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمه سلام اللّه علیها ساکت شد آنگاه بمختصر جوابی بی بی را قانع نمود که از جمله فرمود فاطمه-من در امر دین و احقاق حق تا آنجا که ممکن بود کوتاهی نکردم آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت إلی الأبد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟.

گفت منتها آمال و آرزویم همین است فرمود پس در این صورت باید صبر کنی چه آنکه پدرت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمن وصیتها نموده من می دانم باید صبر نمایم و الا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقّت را بگیرم ولی بدان که آن وقت دین از میان می رود پس از برای خدا و حفظ دین خدا صبر کن زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقّی که از تو غصب نمودند.

بهمین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزۀ اسلام که ایجاد دودستگی نشود چنانچه غالبا در خطب و بیانات خود اشاره باین جهات می نمود.

بیانات علی علیه السّلام در علة قعود و سکوت بعد از وفات رسول خدا(ص)

از جمله ابراهیم بن محمّد ثقفی که از ثقات علماء جماعت است و ابن ابی الحدید در شرح نهج و علی بن محمّد همدانی نقل می نمایند که چون طلحه و زبیر بیعت را شکستند و بسمت بصره رفتند حضرت امیر علیه السّلام امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند خطبۀ اداء نمود بعد از حمد و ثنای

ص :839


1- 1) مانند طفل در شکم مادر پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آنکه شاه پرهای بازها را در هم شکستی اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانائی بر آنها نداری اینک پسر ابو قحافه(ابی بکر)بستم و ظلم عطاء و بخشیدۀ پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن بسختی با من مجادله می نماید.

پروردگار فرمود فان الله تبارک و تعالی لما قبض نبیه صلّی اللّه علیه و آله قلنا نحن اهل بیته و عصبته و ورثته و عترته و اولیائه و احق خلایق الله به لا ننازع حقه و سلطانه فبینما نحن اذ نفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبینا منا و ولوه غیرنا فبکت لذلک و الله العیون و القلوب منا جمیعا و خشنت و الله الصدور و ایم الله لو لا مخافة الفرقة من المسلمین ان یعودوا الی الکفر و یعود الدین لکنا قد غیرنا ذلک ما استطعنا و قد ولیّ ذلک ولاة و مضوا لسبیلهم و رد الله الامر الیّ و قد بایعانی و قد نهضا الی البصرة لیفرقا جماعتکم و یلقیا بأسکم بینکم (1).

و نیز ابن أبی الحدید و کلبی از علماء بزرگ شما روایت نموده اند که در موقع حرکت ببصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود.

ان الله تعالی لما قبض نبیه صلّی الله علیه و آله استاثرت علینا قریش بالامر و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرایت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهدا بالاسلام و الدین (2).

پس سکوت و تسلیم شدن آن حضرت بمقام خلافت أبی بکر و عمر از جهت رضا نبوده بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خونریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.

لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابلۀ بر خلاف-و محاجّۀ با آنها که همه فهمیدند

ص :840


1- 1) ما حصل معنی آنکه پس از رحلت رسول اکرم(ص)گفتیم ما اهل بیت و خویشان و وراث و عترت و اولیاء آن حضرت و سزاوارترین خلایق برتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعی برای حق و سلطه و سلطنت آن حضرت نداشتیم گروهی از منافقین دست بدست هم داده خلافت را از ما گرفته بدیگری واگذار نمودند بخدا قسم برای این امر چشمها و دلهای ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پر گردیده بخدا قسم اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود که بقهقرا برگردید بکفر هرآینه تغییر می دادیم خلافت را(و لکن سکوت اختیار نمودم)و آنان بامر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس بطرف بصره نهضت کردند بمنظور آنکه اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دودستگی را فراهم تا جنگ داخلی را بر قرار نمایند.
2- 2) پس از وفات رسول اکرم(ص)قریش جمعیت نموده خلافت حقی که از همۀ مردم ما سزاوارتر بودیم بآن از ما گرفتند من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر است از تفریق مسلمانان زیرا اگر صبر نکرده بودم اختلاف کلمه ایجاد و شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خونها ریخته می گردید چون مسلمانان تازه عهد باسلام و دین بود.

آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد-آنگاه برای حفظ دین(که بوسیله دودستگی ممکن بود از میان برود)بنابر آنچه أکابر علماء خودتان نوشته اند بیعت نمود و در مقام مساعدت برآمد که فی الحقیقة مساعدت بدین مقدّس اسلام بود نه رضایت و تصدیق بامر خلافت.

چنانچه در نامه ای که برای اهل مصر بوسیله مالک اشتر فرستاد همین معنی را متذکر شد و صریحا نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده اینست عین عبارت نامۀ آن حضرت که ابن أبی الحدید هم در ص 164 جلد چهارم شرح نهج البلاغه نقل نموده است.

نامه علی علیه السّلام باهل مصر

فان الله سبحانه بعث محمدا صلّی اللّه علیه و آله نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین فلما مضی صلّی الله علیه و آله تنازع المسلمون الامر من بعده فو الله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلّی الله علیه و آله عن أهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده!!فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه فامسکت بیدی حتی رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد صلّی الله علیه و آله فخشیت ان لم انصر الاسلام و أهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبة به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب او کما یتقشع السحاب فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأن الدین و تهنه (1).

ص :841


1- 1) خداوند سبحان محمد«ص»را بر انگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر پیغمبران چون آن حضرت در گذشت پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند بخدا سوگند دلم راه نمی داد و بخاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت خلافت را از اهل بیت و خاندان او بدیگری واگذارند و نه آنکه پس از آن بزرگوار(با همه سفارشات و نصوص بارزه) آن را از من بازدارند ؟!مرا برنج نیفکند مگر شتافتن مردم بر فلان(ابی بکر)که با او بیعت کنند پس دست خود را(از بیعت)نگاهداشتم تا آنکه دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمد را از بین ببرند پس ترسیدم اگر بیاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آنچه از آن ؟؟؟نی می شود از دست می رود مانند آنکه سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود پس میان آن پیش آمدها و تباهکاریها برخاسته تا آنکه جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد از بین رفت و دین آرام گرفت و بازایستاد

خطبۀ امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر.

و نیز ابن ابی الحدید در ص 35 جلد دوم شرح نهج البلاغه از کتاب الغارات ابراهیم ابن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبد الرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر بدست دشمنان و شهادت محمّد بن ابی بکر-امیر المؤمنین علیه السّلام خطبۀ مفصّلی بیان نمود(که عینا تمام جملاتی را که در نامۀ خود برای اهل مصر فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر و بارز نمود) تا آنجا که می نویسد مردی گفت«یا بن أبی طالب انک علی هذا الامر لحریص،فقلت انتم احرص منی و ابعد،اینا احرص؟انا الذی طلبت میراثی و حقی الذی جعلنی الله و رسوله اولی به؟ام انتم اذ تضربون وجهی دونه،و تحولون بینی و بینه فبهتوا و الله لا یهدی القوم الظالمین (1)».

پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت که وقت اجازه گفتارش را نمی دهد معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم-و بیعت نمودن بعد از شش ماه(بعقیده علماء شما)خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای بخلافت آنها زیرا اگر آن روز علی علیه السّلام قیام بحق می کرد محققا جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند (چنانکه مکرر آن حضرت را ترغیب بقیام نمودند)آنگاه جنگ داخلی شروع می شد پیغمبر هم تازه از دنیا رفته مسلمانان هم قریب العهد بکفر بودند هنوز ایمان در قلبهای آنها کاملا استقرار پیدا ننموده بود لذا وقت بدست بیگانگان و أعادی دین از یهود و نصاری و مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان بر چیده و اساس دین از میان می رفت

ص :842


1- 1) ای پسر ابی طالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی گفتم شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید-کدام یک از ما حریص تر می باشیم-آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را)که خدا و رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی بآن هستم-یا شما که(بدون آنکه حقی داشته باشید)مرا از حق خویش بازداشتید و میان من و حق ثابت من حاجز و حائل شدید،پس مبهوت گشته و از جواب بازماندند -و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند-.

چون امیر المؤمنین علیه السّلام عالم و دانای بحقایق بود رسول خدا هم باو خبر داده بود می دانست که اصل دین از میان نمی رود مثل دین در میان مردم مثل آفتاب است ممکن است مدت کمی در پس پردۀ جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد.

(چنانچه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت)

پس ملاحظه فرمود باقتضای مصلحت دین صبر کند بهتر است از آنکه قیام کند که دودستگی تشکیل شده و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی بدست دشمنها بدهد که اصل دین را از میان ببرند و لو رسول خدا خبر ببقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها بعقب می افتاد.

منتها برای اثبات حق خودش شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار حق را ظاهر نمود(چنانچه در شبهای قبل عرض کردم)بیعت نکرد قیام بجنگ ننمود ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود

خطبه شقشقیه

چنانچه در اول خطبه شقشقیه اشاره باین معانی نموده که فرمود اما و الله لقد تقمصها فلان (ابن ابی قحافة)و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر فسدلت دونها ثوبا و طویت عنها کشحا و طفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیة عمیاء یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه فرأیت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا حتی مضی الاول لسبیله فادلی بها الی فلان بعده الخ (1).

ص :843


1- 1) سوگند بخداوند که پسر ابی قحافه(ابی بکر)خلافت را مانند پیراهن پوشیده و حال آنکه می دانست مقام من برای خلافت مانند قطب وسط آسیا می باشد علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش باوج رفعت من نمی رسد پس جامۀ خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست(یعنی بدون یار و یاور)حمله کرده(حق خود را مطالبه نمایم)یا آنکه بر تاریکی کوری(و گمراهی خلق) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیرد دیدم صبر کردن خردمندی است پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آنکه اولی(ابی بکر)راه خود را بانتها رسانید و خلافت را بآغوش(عمر)بعد از خود انداخت.

تا آخر خطبه که تمام مشتمل است بر دردهای دل آن حضرت که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد مزاحمت دهم بمقداری که اثبات مرام نماید و از تأثرات درونی آن حضرت خبر دهد گمان می کنم کافی باشد.

اشکال در خطبه شقشقیه و جواب آن

شیخ- اولا در این خطبه دلیلی بر دلتنگی آن حضرت نمی باشد.ثانیا این خطبه مربوط بآن حضرت نیست بلکه از منشآت سید شریف رضی الدین است که ملحق بخطبات آن حضرت نموده و الا آن جناب اصلا از خلافت خلفاء رضی اللّه عنهم شکایتی نداشته بلکه کمال رضایت را هم داشته و بعمل کرد آنها هم راضی بوده.

داعی- این بیان شما مربوط بافراط در تعصب است و الا بیانات و شکایات در امر خلافت قبلا عرض شد و دلتنگیهای آن حضرت فقط اختصاص باین خطبه ندارد که شما اشکال تراشی نمائید.

و اما اشکال شما راجع باین خطبه که آن را از منشآت سید زاهد عابد عالم بزرگوار رضی الدین رضوان اللّه علیه بحساب آوردید جسارت نمی کنم که بگویم عناد ورزیدید و از حد اعتدال خارج شدید و بدون دلیل پیروی نمودید بعض از متعصّبین متأخرین اسلاف خود را.

فقط می گویم دقت در مطالعات نمی نمائید و الا اگر مطالعات دقیقه داشتید می دانستید که نقل این خطبه از مولانا امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه محقق الوقوع است بشهادت اکابر علماء خودتان از متقدمین و متأخرین مانند عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید و شیخ محمّد عبده مفتی دیار مصر و شیخ محمّد خضری در ص 127 محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه که اعتراف بصدور این خطبه از آن حضرت نموده و آن را شرح نموده اند.

فقط عدّه ای از متعصّبین و متأخرین روی عناد و لجاج دست و پائی زده تولید شبهات نمودند و إلاّ زیاده از چهل نفر از اکابر علمای شیعه و سنّی که شرح بر نهج البلاغه نوشته اند احدی از آنها تفوّه بچنین عقیده ای ننموده.

ص :844

اشاره بحالات سید رضی

علاوه مقام ورع و تقوای عالم ربّانی سید جلیل القدر رضی الدین رضوان اللّه تعالی علیه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را باو بدهند که جعل خطبه و از روی کذب و دروغ منتسب بآن حضرت نموده باشد.

بعلاوه مطلعین بر ادبیات عرب که خطبات نهج البلاغه را مورد دقت قرار داده از فصاحت و بلاغت و جزالت الفاظ و معانی عالیه و کنوز علمیه و حکمیّه مندرجه در آنها پی برده اند که نه برای سید رضی بلکه برای احدی از بشر ممکن نیست بدون اتصال بغیب عالم بتواند مثل آن کلمات بیاورد.

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی و از متأخرین شیخ محمد عبده مفتی دیار مصر اعتراف باین معنی نموده اند که جزالت الفاظ و حسن معانی و اسلوب بدیعی که در خطب و بیانات آن حضرت بکار رفته ثابت می کند که آن کلمات بعد از کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق می باشد.

کلمات و خطب و رسائل سیّد جلیل القدر رضی الدین رضوان اللّه تعالی علیه نظما و نثرا در دفاتر ارباب خبر از شیعه و سنی موجود است.

بعد از مطابقه با خطب نهج البلاغه معلوم می گردد که بینهما بون بعید.

کجا صحبت خاک با عالم پاک

کجا صحبت ذره با آفتاب

چنانچه ابن ابی الحدید نقل می نماید که مصدّق بن شبیب از ابن الخشاب معروف نقل نموده که گفت نه برای رضی و نه برای غیر رضی ممکن نیست چنین کلماتی با این اسلوب بدیع بکار برند و ما کلمات رضی را دیده ایم ابدا طرف مقایسه با این کلمات و خطب شریفه نمی باشد.

خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده

گذشته از قواعد علمیه و موازین عقلیه جمع کثیری از اهل علم و حدیث و تاریخ فریقین(شیعه و سنّی)قبل از ولادت سید بزرگوار رضی الدین

ص :845

و پدر مرحومش ابو احمد نقیب الطالبیین این خطبه را روایت نموده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید این خطبه شریفه را زیاد دیدم در تصانیف شیخ خود ابو القاسم بلخی امام معتزله در زمان دولت مقتدر باللّه عباسی که قبل از ولادت سید رضی بمدت طولانی ثبت گردیده.

و نیز زیاد دیدم در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه متکلم معروف که از تلامذه شیخ ابو القاسم بلخی بوده و قبل از ولادت سید رضی وفات نمود.

و نیز نقل نموده از شیخ ابی عبد اللّه بن احمد معروف بابن خشاب که گفته این خطبه را در کتبی دیدم که دویست سال قبل از ولادت سید رضی تصنیف نموده اند بلکه این خطبه را بخطوط علمائی دیدم از اهل ادب که قبل از ولادت والد رضی ابو احمد نقیب الطالبین نوشته شده است.

کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی فیلسوف متبحر و محقق حکیم در شرح نهج البلاغه نوشته است که من یافتم این خطبه را در دو جا یکی بخط وزیر بن فرات که زیاده از شصت سال قبل از ولادت سید شریف رضی الدین رضوان اللّه علیه نوشته بودند.

دیگر در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه تلمیذ ابی القاسم کعبی یکی از شیوخ معتزله که قبل از ولادت سید رضی وفات نموده.

پس با این دلائل و شواهد ثابت شد عناد و لجاج و دست و پاهای بی جائی که متعصبین از متأخرین علماء شما نموده اند.

گذشته از همه دلائل و شواهد وقتی فرضیّۀ آقایان راجع باین خطبۀ شریفۀ صحیح می بود که سایر خطب و حکایات و درد دلهای آن حضرت که در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده(که ببعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم)در دسترس عموم نبود.

مگر نه ابن ابی الحدید در ص 561 جلد دوم شرح نهج خطبه آن حضرت را مفصلا نقل نموده که می فرماید من از اول امر با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم تا دم مرگ که در سینه من جان داد بکمک ملائکه او را غسل دادم بر او نماز گذارده و در قبر قرار دادم پس از من اولی و احق بآن حضرت کسی نبود تا آخر خطبه که بحال خود و مخالفین اشاره نموده تا

ص :846

آنجا که فرمود فو الذی لا اله الا هو انی لعلی جادة الحق و انهم لعلی مزلة الباطل (1)

بازهم می فرمائید علی علیه السّلام مخالفین خود را حق و برحق دانسته و از آنها دلتنگ نبوده بلکه بعمل آنها راضی بوده!!.

جناب شیخ عزیز حق و حقیقت باین قبیل حرفها پوشیده و از میان نخواهد رفت چنانچه عمیقانه توجه کنید به آیه 32 سوره 9(توبه)که می فرماید یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2)تصدیق خواهید نمود.

چراغی را که ایزد بر فروزد

گر ابله پف کند ریشش(بلکه ریشه اش)بسوزد

شیخ- چون خیلی از وقت شب گذشته شما هم خسته شدید و معلوم است از روی خستگی صحبت می فرمائید مقتضی است مجلس ختم شود بقیه مطالب و جواب جنابعالی بماند فردا شب بامید خدا.

جلسۀ دهم لیله یکشنبه سیم شعبان المعظم 45

اشاره

(اول شب آقایان محترم با جمعیت زیادتری تشریف آوردند بمناسبت شب عید سعید) (میلاد سعادت بنیاد حضرت ابا عبد اللّه الحسین ارواحنا فداه و علیه الصلاة و السّلام شربت و) (شیرینی مفصلی صرف شد خواستیم وارد مذاکره شویم آقای نواب عبد القیوم خان) (تشریف آوردند بعد از تعارفات مرسومه و صرف شربت و شیرینی و چای بیانی نمودند)

نواب- قبله صاحب خیلی عذر می خواهم از جسارتی که می نمایم چون موضوعی پیش آمده که بسیار لازم است مورد سؤال و بحث قرار گیرد چنانچه اجازه فرمائید قبل از رسمیّت مجلس و مذاکره با آقایان مطلب خود را بعرض رسانم.

ص :847


1- 1) قسم بآن خدائی که غیر از او خدائی نیست بدرستی که من در جاده و شاهراه حقم و مخالفین من بر مزله باطل هستند یعنی در مکانی که سقوط از حق و منحرف از صواب می باشند.
2- 2) می خواهند اعادی که خاموش کنند نور خدا را بدهنهای خود(یعنی بتهمتها و بدها و ایجاد شبهات)ولی ابا دارد خدا مگر آنکه تمام کند نور خود را اگر چه کراهت داشته باشند کافران.

داعی- البته خواهش می کنم بفرمائید برای استماع حاضریم.

سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن

نواب- امروز صبح جمعی در منزل بنده بودند تمام مجلس ذکر خیر جنابعالی بود در اطراف مذاکرات شبها گفتگو می شد روزنامه ها و مجلات خوانده می شد و در اطراف بیانات طرفین بحث می نمودیم یکی از بنده زاده ها(عبد العزیز)که در کالج و اسکول (1)اسلامی تحصیل می نماید بمن گفت که چند روز قبل در کلاس درس استاد معظم ما ضمن گفتار خود بمناسبتی گفتند یکی از فقهاء بزرگ صدر اسلام در مدینه منوره خلیفۀ ثانی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بوده که احاطۀ کاملی بر قرآن و آیات شریفه و معانی و مسائل علمی و فقهی اسلام داشته و میان چند نفر از فقهاء مانند علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس و عکرمه و زید بن ثابت و غیرهم رضی اللّه عنهم خلیفه عمر رضی اللّه عنه برجسته تر وافقه از همه بوده حتی علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه که از همه صحابه در مسائل علمی و مباحث فقهی مقدم بوده گاهی در مشکلات فقهیّه و حقوق مسلمین معطل می ماند بخلیفۀ ثانی عمر رضی اللّه عنه مراجعه می کرد و استمداد از فطانت و علم و دانش خلیفه

ص :848


1- 1) کالج و اسکول اسلامی مؤسسۀ جدید البناء فرهنگی است در خارج شهر پیشاور که در سال 1330 قمری ساخته شده و تأسیس آن بهمت والای نواب صاحب زاده عبد القیوم خان که از محترمین رجال اهل تسنن بوده ساخته شده است و تقریبا ده لک روپیه(که هر لک صد هزار روپیه باشد)خرج آن بنای عالی شده است و فقط اختصاص بدانش آموزان شب خواب دارد متجاوز از پانصد دانش آموز از کلاسهای ابتدائی تا کلاسهای عالی در آن کالج و اسکول مشغول تحصیل اند مخصوصا علوم عالیه دکترا و فلسفه در آنجا تدریس می شود و مسجد بزرگی در وسط آن کالج بنا شده که عموم محصلین اسلامی بایستی پنج وقت نمازهای یومیه را در آن مسجد بجماعت اداء نمایند. و در قسمت شمالی آن بنا سالن بسیار بزرگی برای سخنرانی های علمی و دینی آماده است و هفتۀ یک روز جزء برنامه تدریسی حتما در آن سالن سخنرانی می شود و جمیع اساتید و دانش آموزان از کلاس شش ببالا دارای هر دین و مذهبی هستند بایستی در آن سالن حاضر شوند و مستمع سخن سخن رانی گردند چنانچه از داعی هم تقاضا نمودند روزی که برای بازدید آن کالج و اسکول اسلامی رفته بودیم قریب یک ساعت در حضور قریب چهار صد محصل و اساتید و معلمین دانشمند و کارکنان آن دستگاه با عظمت در اطراف ملازمت علم و دین بیانات مؤثر نمودیم و در دفتر یادداشتی که در کتابخانه بزرگ کالج بود شرحی نوشته و از خود بیادگار گذاردیم

می نمود خلیفه هم حلّ مشکلات علمیه و مسائل فقهیه علی را می نمود؟!!؟.

اهل مجلس همه تصدیق نمودند که حقا همین قسم بوده زیرا علماء ما بیان نموده اند که خلیفه عمر نادرۀ زمان در مراتب علم و عمل بوده.

بنده چون در امر دین و تاریخ اطلاعات کامل نداشتم سکوت اختیار نمودم بالاخره بآقایان دوستان مخصوصا به بنده زاده وعده دادم که امشب قبل از شروع بصحبت این موضوع را مطرح می کنم چون علمای فریقین حاضرند لا بد حلّ این مطلب بزرگ می شود تا مقامات علمی صحابه در نزد ما معلوم شود لذا جسارت ورزیده متمنی است صحت و سقم مطلب را مورد بحث قرار دهید تا مورد استفاده عموم قرار گیرد و پی بأرزش علمی هر یک از صحابه ببریم و بدانیم کدامیک از صحابه تقدم علمی داشته اند بنده زاده و دوستان هم برای أخذ نتیجه شرفیاب اند امید است ما را مستفیض فرمائید که مخصوصا بنده زاده اگر متزلزل است ثابت گردد.

داعی- (رو بجناب یوسف علی شاه که از محترمین فضلاء شیعه و در همان اسکول معلم تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی بودند نموده سؤال نمودم آیا چنین است ایشان فرمودند نمی دانم کدام معلم بوده و چگونه مذاکره نموده است).

داعی- خیلی محل تعجب است از گویندۀ این حرف هر که بوده که از کجا این حرفها را آورده،در کلمات و گفتار عوام افراط و تفریطها بسیار است ولی معلم بایستی گفتارش منطبق با علم و منطق باشد ولی این معلم بی علم افراطی هر که بوده ادعائی نموده که احدی از علمای خودتان هم چنین ادعائی ننموده اند و اگر نفرات متعصّبی مانند ابن حزم ظاهری و امثال آن چنین نظری بکار برده مورد تخطئه اکابر علمای خودتان قرار گرفته و علاوه این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد که قطعا خود خلیفه عمر هم چنین ادعائی را ننموده و در هیچ کتابی از علمای شما ابراز چنین عقیده ای نشده هر محدث و مورخی که در اطراف ترجمه حالات خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نگارشاتی نموده موضوع فطانت و هوش و شدت عمل و سیاستمداری خلیفه را مورد بحث قرار داده و از موضوع علمی خلیفه در کتب خودتان ابدا بحث و بیانی نشده

ص :849

علی القاعده أبوابی که در ترجمۀ حالات خلیفه آورده اند بایستی بابی در علم ایشان ذکر نموده باشند و حال آنکه خلاف این قول در کتب فریقین صراحت کامل دارد که خلیفه عمر از احاطه بر مسائل علمیه و مدارج فقهیه عاری و در مواقع احتیاج و پیش آمدها دست بدامان علی علیه السّلام و عبد اللّه بن مسعود و دیگران از فقهای مدینه می شده است.

مخصوصا ابن ابی الحدید آورده که عبد اللّه بن مسعود از فقهای مدینه بود و خلیفه عمر اصراری داشت که عبد اللّه همیشه با او باشد تا در مواقع لزوم و پیش آمدها و سؤالهای فقهی که از او می نمایند عبد اللّه جواب بدهد.

شیخ- (با رنگ پریده و عصبانی)در کجا و کدام کتاب نوشته شده که خلیفه ثانی عمر رضی اللّه عنه از علم فقه و مسائل شرعیّه که اساس دین است بی بهره بوده.

داعی- اولا تمنا می نمایم ملایم باشید عصبانی و تند نشوید ده شب هر نوع سخنی گفتید صراحة و کنایة اهانتها نمودید مشرک و کافر و اهل بدعت بما گفتید ابدا از جا در نرفتم عصبانی و تند نشدم با دلیل و برهان اهانتهای شما را برگرداندم و جامعه شیعیان را تبرئه نمودم شما هم اگر جواب منطقی دارید بدهید و داعی را ساکت نمائید.

هر إنسان عالم عاقل منصف در مقابل دلیل و برهان باید لجاجت نکند بلکه تسلیم شود نه آنکه عصبانی و تند شود چه آنکه عصبانیت موجب خنده و مضحکۀ بیگانگان می گردد.

ثانیا مغلطه فرمودید داعی نگفتم خلیفه بی بهره بوده بلکه عرض کردم احاطه بر مسائل فقهیه علمیه نداشته این هم فقط ادعا نیست،بلکه می گویم و می آیمش از عهده برون.

شیخ- دلیل شما بر این معنی چیست که خلیفه عمر رضی اللّه عنه در مسائل فقهیه و احکام دین کند بوده.

داعی- دلیل ما اخبار بسیاری است که در کتب معتبره ما و شما نقل شده و

ص :850

مورخین بزرگ خودتان ثبت نموده اند بعلاوه اقرارهای مکرری که خود خلیفه در این موضوعات نموده است.

شیخ- اگر از آن اخبار در نظر دارید برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید

داعی- چند خبری که الحال در نظر دارم بعرضتان می رسانم قضاوت منصفانه را بفکر صائب خود آقایان محترم می گذارم.

مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسئلۀ شرعی

اکابر علماء خودتان مانند جلال الدین سیوطی در ص 133 جلد دوم در المنثور و ابن کثیر در ص 468 جلد اول تفسیر و جار اللّه زمخشری در 357 جلد اول تفسیر کشّاف و فاضل نیشابوری در جلد اول تفسیر غرائب القرآن ضمن سوره (نساء)و قرطبی در ص 99 جلد پنجم تفسیر و ابن ماجه قزوینی در جلد اول سنن و سندی در حاشیه جلد اول سنن ص 583 و بیهقی در ص 233 جلد هفتم سنن و قسطلانی در ص 57 جلد هشتم ارشاد الساری شرح صحیح بخاری و متّقی هندی در صفحه 298 جلد هشتم کنز العمال و حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم مستدرک و ابو بکر باقلانی در ص 199 تمهید و عجلونی در ص 270 جلد اول کشف الخفاء و قاضی شوکانی در ص 407 جلد اول فتح القدیر و ذهبی در تلخیص مستدرک و ابن ابی الحدید در ص 61 جلد اول و ص 96 جلد سیم شرح نهج و حمیدی در جمع بین الصحیحین و فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن اثیر در نهایه بالاخره جمع کثیری از افاضل خودتان بطرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته با تصدیق بصحت نقل نموده اند که روزی خلیفه عمر در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و اخطار نمود که هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال مسلمین می نمایم؟!!.

زنی از میان جمعیت صدا زد عمر کلام تو اولی بقبول است یا کلام اللّه تعالی عمر گفت البته کلام اللّه تعالی زن گفت مگر نه آنست که خداوند در آیه 24 سوره 4 (نساء)می فرماید وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَکٰانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ

ص :851

تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً

(1)

.

عمر از شنیدن این آیه و حاضر جوابی آن زن مبهوت شد.و گفت کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال (2).

آنگاه برگشت بالای منبر و گفت اگر چه شما را منع کردم از اینکه زیاده از چهارصد درهم مهر و صداق برای زنها قرار ندهید اینک بشما اجازه می دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتی از مقدار معین بآنها عطاء نمائید مانعی ندارد.

از این خبر استفاده می شود که خلیفه عمر احاطه ای بر قرآن و احکام فقهیّه نداشته و الاّ چنین بیانی نمی نمود که در مقابل یک زن عالمه مجاب شود و بگوید امرأة اصابت و رجل أخطأ؟!.

شیخ- خیر این طور نیست مقصود خلیقه آن بود که مردم را بپیروی سنت وادار کند در کمی مهر اگر چه بحسب شرع جائز است مهر بسیار قرار دادن اما ترکش اولی است جهت رعایت حال مردمان فقیر بیچاره فلذا گفت بیش از مهر زنان پیغمبر نباید مهر برای زنان خود معین نماید.

داعی- این عذری است غیر قابل قبول که خود خلیفه هم چنین چیزی را در نظر نداشته و الاّ اظهار عجز و اقرار بخطاء نمی نمود که بگوید تمام شما از عمر فقیه تر هستید حتی زنان در حجله ها بلکه در جواب آن زن همین بیان شما را می نمود.

علاوه هر عاقلی می داند برای امر سنت مرتکب فعل حرام نباید شد زیرا گرفتن مال اختصاصی زنی را که بحکم قرآن بعنوان مهر مالک شده و داخل در بیت المال نمودن ابدا مشروع نمی باشد.

از همۀ اینها گذشته اجراء حد برای چنین عملی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده عمل بیجائی است در فقه اسلامی هم چو محلی در باب حدود سراغ نداریم اگر شما سراغ دارید بیان نمائید و اگر در باب حدود-هم چو حدی وجود ندارد تصدیق فرمائید ادعای معلم بیجا بوده.

ص :852


1- 1) اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر بجای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید.
2- 2) تمام شما فقیه تر و داناترید از عمر حتی زنان مخدره در حجله ها.

اظهار عمر بعد از وفات پیغمبر که آن حضرت نمرده

اتفاقا عادت خلیفه بر این بوده که هر جا متغیر می شد از روی عصبانیت برای مرعوب نمودن طرف می گفت حد می زنم چنانچه امام احمد حنبل در مسند و حمیدی در جمع بین الصحیحین و طبری در تاریخ و دیگران از علماء خودتان نقل نموده اند که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت عمر نزد ابی بکر رفت و گفت می ترسم محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمرده باشد و حیله کرده(یعنی خود را بمردن زده)تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا اینکه چون موسی غائب شده باشد و بازآید و هر که مخالفت او را نموده و عاصی گردیده بسیاست رساند پس هر کس گوید رسول خدا مرده من او را حد می زنم ابی بکر چون این جملات را شنید او را نیز شکی در دل پیدا شد و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد و اختلاف کلمه ظاهر شد چون این خبر را بعلی علیه السّلام دادند با عجله و شتاب خود را بجمعیت رسانید فرمود ای قوم این چه هیاهوی بی دانشی است که برپا نموده اید مگر فراموش نموده اید این آیه شریفه را که خداوند در حیات رسول اللّه باو اعلام داشت إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ یعنی تو می میری و امت تو هم می میرند پس بحکم این آیه شریفه رسول خدا از دنیا رفت این استدلال علی علیه السّلام مورد قبول امت واقع شد و یقین بموت آن حضرت نمودند عمر گفت گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم!!!.

ابن اثیر در کامل و نهایه و زمخشری در اساس البلاغه و شهرستانی در مقدمۀ چهارم ملل و نحل و عده ای دیگر از علماء می نویسند که چون عمر فریاد می زد هرگز پیغمبر نمرده است ابی بکر خود را باو رسانید و گفت مگر نه اینست که خداوند می فرماید إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ و نیز فرموده أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (1).

آنگاه عمر ساکت شد و گفت گویا هرگز من این آیه را نشنیده بودم حالا یقین کردم که وفات نموده.

شما را بخدا تصدیق می نمائید که معلم متعصب بی علم ادعای بیجا نموده.

ص :853


1- 1) اگر او نیز بمرگ یا قتل و شهادت در گذشت باز شما بدین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود آیه 137 سوره 3(آل عمران).

امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علی علیه السّلام او را باشتباه در حکم

از جمله دلائل آنکه حمیدی در جمع بین الصحیحین نقل می نماید که در زمان خلافت عمر پنج نفر مرد را با زنی گرفتند نزد خلیفه آوردند و به ثبوت رسید که آن پنج نفر با آن زن زنا کرده اند فوری عمر امر برجم مردان داد در آن هنگام حضرت علی علیه السّلام وارد مسجد شد و از آن حکم آگاه گردید بعمر فرمود حکم خدا در اینجا غیر از اینست که تو حکم کردی عمر گفت یا علی زنا ثابت شد پس از ثبوت زنا حکم رجم است حضرت فرمودند حکم زنا نسبت بمراتب اختلاف پیدا می کند و اینجا از مواضعی است که حکم اختلاف دارد عمر گفت آنچه حکم خدا و رسول است بیان نما جهة آنکه مکرر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود علی اعلمکم و اقضاکم یعنی علی داناتر از همه شما و در مقام قضاوت اولی از همۀ شما می باشد.

حضرت امر فرمود آن پنج نفر را آوردند اولی را حاضر نمودند امر بضرب عنقه و امر برجم الثانی و قدم الثالث فضربه فقدم الرابع فضربه نصف الحد خمسین جلدة فقدم الخامس فعزره (1).

عمر متعجب و متحیر شد گفت کیف ذلک یا ابا الحسن چگونه بود این قضیه که پنج حکم مختلف در یک حکم نمودی حضرت فرمود فامّا الاوّل فکان ذمیّا زنی بمسلمة فخرج عن ذمّته و الثانی محصن فرجمناه و اما الثالث فغیر محصن فضربناه و الرابع عبد فحدّه نصف و امّا الخامس فمغلوب علی عقله فغررناه فقال عمر لو لا علیّ لهلک عمر لا عشت فی امّة لست فیها یا ابا الحسن (2).

ص :854


1- 1) امر فرمود اولی را گردن زدند و دومی را سنگسار نمودند و سومی را صد تازیانه حد زنا زدند چهارمی را پنجاه تازیانه نصف حد زنا باو زدند پنجمی را بیست و پنج تازیانه حد تعزیر زدند.
2- 2) اما اولی کافری بود در ذمه اسلام که با زن مسلمانی زنا کرده بود از ذمه بیرون رفته حکم او کشتن و گردن زدن بود و دومی مرد زن داری بوده که زنا کرده سنگسارش نمودم و سیمی مرد بی زن بود که زنا نموده صد تازیانه حد زنا زدم چهارمی غلامی بود که زنا کرده حدش نصف حد آزاد بود پنجاه تازیانه زدم و پنجمی ابله و کم عقل بود لذا تعزیرش نمودم به بیست و پنج تازیانه-پس عمر گفت اگر علی(در این واقعه نبود خطای حکم من سبب هلاکت من شده بود)خدا نکند یک روزی در امتی باشم که تو یا علی در آنجا نباشی.

امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را

محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58 کفایت الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام و امام احمد بن حنبل در مسند و بخاری در صحیح و حمیدی در جمع بین الصحیحین و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 75 باب 14 ینابیع الموده از مناقب خوارزمی و امام فخر رازی در ص 466 اربعین و محب الدین طبری در ص 196 جلد دوم ریاض النضرة و خطیب خوارزمی در ص 48 مناقب و محمد بن طلحه شافعی در ص 13 مطالب السئول و امام الحرم در ص 80 ذخایر العقبی نقل می نماید اتی عند عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه امرأة حاملة فسئلها فاعترف بالفجور فامر بها بالرجم فقال علیّ لعمر سلطانک علیها فما سلطانک علی الذی فی بطنها فخلا سبیلها و قال عجزت النساء ان یلدن علیّا و لو لا علیّ لهلک عمر و قال اللّهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها علیّ حیّا (1).

امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علی علیه السّلام

و نیز امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ص 81 ذخایر العقبی و سلیمان بلخی حنفی در ص 75 ضمن باب 14 ینابیع الموده از حسن بصری و ابن حجر در ص 101 جلد دوازدهم فتح الباری و ابی داود در ص 227 جلد دوم سنن و سبط ابن جوزی در ص 87 تذکره و ابن ماجه در ص 227 جلد دوم سنن و مناوی در ص 357 جلد چهارم فیض القدیر و حاکم نیشابوری در ص 59 جلد دوم مستدرک و قسطلانی در ص 9 جلد دهم ارشاد الساری و بیهقی در ص 264 جلد هشتم سنن و محب الدین طبری در ص 196 ریاض النضرة و بخاری در صحیح باب لا یرجم المجنون و المجنونة بالاخره اکابر علماء خودتان متکاثرا نقل نموده اند که

ص :855


1- 1) زن حامله را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند پس از او سؤال نموده اعتراف کرد بزنا امر داد رجم و سنگسارش نمایند پس علی علیه السّلام بخلیفه فرمود حکم تو درباره او مجری است ولی بر طفلی که در رحم دارد تو را تسلطی نمی باشد(زیرا آن بچه بی گناه است قتلش جائز نیست)زن را رها کردند براه خود رفت آنگاه عمر گفت عاجزند زنان عالم که بزایند مثل و مانند علی اگر علی نبود عمر هلاک شده بود-و نیز گفت خدایا مرا مگذار در امر پیچیده و مشکلی که علی زنده نباشد در آن امر.

روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بوده بعد از اعتراف بزنا خلیفه امر برجم و سنگسارش نمود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر بود فرمود خلیفه چه می کنی سمعت رسول اللّه یقول رفع القلم عن ثلثة عن النائم حتّی یستیقظ و عن المجنون حتّی یبرأ و یعقل و عن الطفل حتّی یحتلم قال فخلا سبیلها (1).

و ابن السمّان در کتاب الموافقه احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعض از کتب قریب صد موضع از خطاها و اشتباهات خلیفه را نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل بیش از اینها را ندارد گمان می کنم برای نمونه و اثبات مرام همین مقدار که عرض شد کافی باشد.

پس آقایان محترم از شنیدن این قبیل اخبار که اکابر علمای خودتان نقل نموده اند تصدیق می نمائید معلم بی علمی که چنین حرفی را زده است کاملا بی اطلاع بوده و روی هوای نفس و تعصّب بیان نموده قطعا بایستی از او مطالبۀ دلیل نمود (که هرگز نتواند چنین دلیلی اقامه نماید)آنچه مسلّم عند الفریقین است در میان تمام اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اعلم وافقه و اکمل از امیر المؤمنین علیه السّلام وجود نداشته چنانچه نور الدین بن صبّاغ مالکی در فصل سیم فصول المهمّه ص 17 در حالات آن حضرت نوشته:

بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی علیه السّلام و نصب نمودن پیغمبر آن حضرت را بمقام قضاوت

فصل فی ذکر شیء من علومه فمنها علم الفقه الذی هو مرجع الانام و منبع الحلال و الحرام فقد کان علی مطلعا علی غوامض احکامه منقادا له جامحة بزمامه مشهودا له فیه بعلوّ محلّه و مقامه و لهذا خصه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعلم القضاء

ص :856


1- 1) شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود قلم از سه کس برداشته شده از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد و از بچه تا محتلم شود(یعنی بسن رشد و تکلیف برسد)پس رها کردند آن زن دیوانه را براه خود رفت.

کما نقله الامام ابو محمد الحسین بن مسعود البغوی رحمة اللّه علیه فی کتابه المصابیح مرو یا عن انس بن مالک انّ رسول اللّه لما خصّص جماعة من الصحابة کل واحد بفضیلة خصّص علیا بعلم القضاء فقال صلّی اللّه علیه و سلم و اقضاکم علیّ علیه السّلام (1).

و نیز همین حدیث علیّ اقضاکم را محمّد بن طلحه شافعی در ص 22 مطالب السئول فی مناقب آل الرسول از قاضی بغوی نقل نموده آنگاه گوید و قد صدع الحدیث بمنطوقة و صرّح بمفهومه انّ انواع العلم و اقسامه قد جمعها رسول اللّه لعلیّ دون غیره یعنی منطوق و مفهوم این حدیث صراحت دارد بر اینکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انواع و اقسام علم را جمع نموده اختصاصا برای علی علیه السّلام جهت آنکه حق قضاوت برای کسیست که احاطه بر جمیع علوم داشته باشد بعلاوه کمال عقل و زیادتی تمیز و فطانت و ذکاوت و دور بودن از سهو و غفلت-و صیغه افعل التفضیل(در حدیث)بتمام معنی اثبات این مرام می نماید و بعد از آن با دلائل بسیاری مشروحا بیان نموده که علی علیه السّلام اعلم و افضل از جمیع امت بوده است انتهی.

پس آقایان محترم بعد از دقت در احادیث وارده و مطابقه نمودن با بیانات محققین از اکابر علماء خودتان و گفتار غلط این معلم بی علم تصدیق خواهید نمود که او ادعای بی جائی نموده.

زیرا مقام مقدس علی علیه السّلام بالاتر از آنست که محل قیاس با احدی از صحابه قرار گیرد این آقای معلم کاسه از آش گرم تر است زیرا خود خلیفه عمر که در مقابل علی علیه السّلام

ص :857


1- 1) ما حصل کلام این عالم منصف آنست که در این فصل اشاره بعلوم علی علیه السّلام نموده و می گوید از جمله علومی که اختصاص بعلی علیه السّلام داشته علم فقه بوده که محل رجوع بشر و سرچشمه حلال و حرام است پس بتحقیق علی علیه السّلام مطلع بر غوامض احکام و آگاه بر حقایق اشیاء بوده و هر حکمی را در محل و مقام خود مشهودا می دانست بهمین جهة رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در میان همه امت اختصاص داد علی را بعلم قضاوت هم چنانکه روایت نموده امام ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتاب مصابیح از انس که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در موقعی که هر یک از اصحاب را مخصوص بکاری که شایسته او بود تعیین می نمود علی علیه السّلام را اختصاص داد بقضاوت و فرمود علی از همه شما(صحابه و امت)بقضاوت اولی می باشد. یعنی افقه از همه و احاطه او از همه بیشتر است چون در قضاوت احاطه بر تمام مسائل فقهیه لازم است بعلاوه شرائط دیگر که فقهاء در کتاب قضاء نوشته اند و تمامی آنها باتفاق موافق و مخالف در علی علیه السّلام موجود بوده لذا پیغمبر فرمود اقضاکم علی.

اظهار عجز نموده و در دورۀ خلافتش هفتاد مرتبه(چنانچه اکابر علماء خودتان با ذکر مواضع و وقایع نقل نموده اند)گفته است لو لا علیّ لهلک عمر هرگز راضی نبوده و نیست که چنین نسبتی را باو بدهند واقعا این نوع از تمجیدها تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد.

(مراجعه شود به صفحات 408 تا 410 همین کتاب).

بر خلاف گفتۀ این معلم بی علم متعصّب افراطی امام احمد بن حنبل(امام الحنابله) در مسند و امام الحرم احمد مکی شافعی در ذخایر العقبی بنا بر آنچه شیخ سلیمان بلخی در باب 56 ینابیع الموده و محب الدین طبری در ص 195 جلد دوم ریاض النضرة از قول معاویه نقل نموده اند که می گفت انّ عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علیّ علیه السّلام (1)حتی ابو الحجاج بلوی در ص 222 جلد اول کتاب خود(الف باء)نقل می نماید که وقتی خبر شهادت علی علیه السّلام بمعاویه رسید گفت لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن أبی طالب یعنی فقه و علم بمردن علی علیه السّلام از میان رفت.

و نیز از سعید بن مسیب نقل می نماید که می گفت کان عمر رضی اللّه عنه یتعوّذ من معضلة لیس لها ابو الحسن (2).

و ابو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم الترمذی در شرح رساله(فتح المبین)گوید کانت الصحابة رضی اللّه عنهم یرجعون الیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی کما قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی عدة مواطن لو لا علیّ لهلک عمر و قال صلّی اللّه علیه و سلّم اعلم امّتی علیّ بن أبی طالب (3).

آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ بدست می آید معلوم می گردد که خلیفه عمر بقدری در مراتب علمی و مسائل فقهی ساده بوده که غالبا در احکام و مسائل ما به الاحتیاج عمومی چنان اشتباه واضحی می کرده که هر یک از صحابۀ حاضر بودند او را متنبه و

ص :858


1- 1) هر زمانی که امری بر عمر بن الخطاب مشکل می شد مراجعه می نمود بعلی علیه السّلام و از او اخذ می کرد و حل مشکل می نمود.
2- 2) پیوسته عمر پناه می برد بخدا از امر پیچیده ای که علی علیه السّلام در او نباشد.
3- 3) صحابه پیغمبر در احکام قرآن مراجعه بعلی علیه السّلام می نمودند و فتاوی از او می گرفتند کما آنکه عمر در مواطن متعدده گفت اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود داناترین امت من علی بن أبی طالب می باشد.

متوجه باشتباه می ساختند.

شیخ- خیلی بی لطفی می فرمائید که چنین نسبتی بخلیفه می دهید آیا ممکنست که خلیفه رضی اللّه عنه در أحکام و مسائل دین اشتباه نموده باشد.

داعی- این بی لطفی را داعی ننمودم بلکه اکابر علماء خودتان کشف حقیقت نموده و در کتب معتبرۀ خود ثبت و منتشر ساختند.

شیخ- ممکن است از آن اشتباهات با ذکر اسناد بیان فرمائید تا صدق و کذب معلوم و مفتری رسوا گردد.

داعی- اشتباهات ایشان بسیار و قریب صد اشتباه ثبت نموده اند ولی از آنچه الحال در نظر دارم باقتضای وقت مجلس بیکی از آنها اشاره می نمایم.

اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبر و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت

مسلم بن حجاج در باب تیمّم صحیح و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در ص 265 و ص 319 جلد چهارم مسند و بیهقی در ص 209 جلد اول سنن و ابی داود در ص 53 جلد اول سنن و ابن ماجه در ص 200 جلد اول سنن و امام نسائی در ص 59 تا 61 جلد اول سنن و دیگران از اکابر علماء خودتان بطرق مختلفه و الفاظ متفاوته نقل نموده اند که در زمان خلافت عمر مردی بنزد وی آمد و گفت من جنب شده ام و آبی نیافته ام که غسل نمایم نمی دانم چکنم خلیفه گفت هرگاه آب نیافتی نماز مکن تا آب بدستت بیاید و غسل نمائی؟!عمار یاسر از صحابه حاضر بود گفت ای عمر یادت رفته که در یکی از اسفار من و تو بر حسب اتفاق احتیاج بغسل پیدا نمودیم چون آب نبود تو نماز نخواندی ولی من گمان کردم که تیمم بدل از غسل آنست که تمام بدن را بزمین بمالم لذا خود را بزمین غلطانده و نماز کردم چون خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شرفیاب شدیم حضرت تبسمی نموده فرمودند در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم بزمین زده و بعد هر دو کف را با هم بپیشانی بمالند و بعد کف دست چپ را بر پشت دست راست و بعد کف دست راست را بر پشت دست چپ مسح نمایند.

ص :859

پس چرا اینک خلیفه می گوئی نماز نخواند؟عمر-چون جوابی نداشت-گفت ای عمار از خدا بترس!!.

عمار گفت آیا اجازه می دهی که این حدیث را نقل نمایم گفت تولیک ما تولیت یعنی تو را واگذار کردم بآنچه می خواهی.

اینک آقایان محترم اگر فکر کنید در اطراف این خبر معتبر که در صحاح معتبر علماء خودتان نقل گردیده قطعا بی اراده تصدیق خواهید نمود که آقای معلم خیلی بیجا گفته که خلیفه را یکی از فقهاء بزرگ در میان صحابه شناخته و معرفی نموده.

چگونه ممکن است فقیهی که شب و روز حضرا و سفرا با پیغمبر بوده و از خود آن حضرت هم شنیده که در فقدان آب طریق تیمم چگونه است علاوه صریحا در آیه 9 سوره 5(مائده)خوانده است که می فرماید فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً (1).

آنگاه حکم را عوضی ابلاغ نماید بمرد مسلمانی بگوید اگر آب نیافتی نماز نخوان در صورتی که قرآن مجید فرماید آب نیافتی با زمین پاک تیمم نما.

اتفاقا مسئلۀ تیمم میان مسلمانان رایج و ما به الابتلاء عمومی است که مانند وضو و غسل هر مسلمان عامی آن را می داند تا چه رسد بفرد صحابی و خلیفه پیغمبر که گذشته از آنکه باید بمردم تعلیم نماید برای عمل کرد خود حتما باید بداند.

نمی توانم بگویم خلیفه عمر عالما عامدا عوضی گفته و یا غرضش اخلال در دین بوده ولی ممکن است کم حافظه در اخذ مسائل بوده و ضبط احکام برای او اشکال داشته بهمین جهت بوده که علماء خودتان نوشته اند بعبد اللّه بن مسعود فقیه صحابی می گفت از من جدا مباش که هرگاه از من سؤالی می نمایند تو جواب آن را بدهی!!.

الحال آقایان با توجه کامل قضاوت نمائید چقدر فرق است بین چنین آدمی ساده و سطحی که در أخذ مسائل و بیان أحکام فقهی حاضر و آماده نبوده با آن کسی که احاطه کامل بر جزئیات و کلیات امور داشته و تمام مسائل علمیه و عملیّه در نزد او مانند کف دست حاضر بوده است.

ص :860


1- 1) پس اگر آب نیابید با خاک پاک تیمم نمائید.

شیخ- غیر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم چه کسی می توانست احاطه بر جمیع جزئیات و کلیات امور داشته باشد.

داعی- بدیهی است بعد از رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم احدی از صحابه چنین احاطه ای نداشته مگر باب علم آن حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه.

که خود آن حضرت فرمود علی اعلم از شما می باشد.

تمام علوم در نزد علی مانند کف دست حاضر بوده

چنانچه ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء در مناقب خود نقل می نماید که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن أبی طالب علیه السّلام سؤال کرد چگونه است هر حکمی از احکام یا مسئله ای از مسائل از تو پرسش می کنند بدون معطلی جواب می دهی حضرت در جواب عمر کف دست مبارک را در مقابل أو باز کرد فرمود چند انگشت در دست من است فوری گفت پنج انگشت حضرت فرمود چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی گفت محتاج بفکر نبود زیرا پنج انگشت در مقابل روی من حاضر بود حضرت فرمود تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است لذا در جواب سؤالات فوری بی تأمل و تفکر جواب می دهم.

آقایان با انصاف آیا بی وجدانی نیست که روی حبّ و بغض و تعصّب آقای معلم بی انصاف افراطی در یک هم چو اسکول با عظمتی حرف پوچ بی دلیل و برهان بزند و بگوید چنین عالم محیط بر تمام علوم و باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مشکلات خود بخلیفه عمر مراجعه می نموده و سبب حیرت جوانان بی خبر گردد.

دفاع نمودن معاویه از مقام علی علیه السّلام

اینک خبری بیادم آمد که برای ثبوت مرام بعرض آقایان می رسانم.

ابن حجر مکی متعصّب در باب 11 ضمن مقصد پنجم ص 110 صواعق ذیل آیه 14 نوشته که امام احمد روایت نموده و نیز میر سید علی همدانی در مودة القربی و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل نموده اند که

ص :861

مردی از معاویه سؤالی نمود گفت آن را از علی بپرس که داناتر است عرب گفت جواب تو را خوش تر دارم از جواب علی معاویه گفت بد سخنی گفتی کرهت رجلا کان رسول اللّه یغره بالعلم غرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر اذا اشکل علیه شیء اخذ منه (1).

بمقتضای الفضل ما شهدت به الاعداء (2).

کفایت می کند شهادت معاویه اعدا عدو علی علیه السّلام بمقام آن حضرت-بس است برای اثبات این معنی آنچه را که اکابر علماء شما عموما مانند نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و غیر آنها در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه عمر بن الخطاب هفتاد مرتبه گفت لو لا علیّ لهلک عمر بلکه صریحا اعتراف نموده که اگر در جواب معضلات و مشکلات و مسائل پیچیده علی نباشد کار مشکل می شود و اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.(مراجعه شود بصفحات 408 تا 410 همین کتاب).

اقرار نمودن عمر بعجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف باینکه اگر علی نبود کار مشکل می شد

از جمله نور الدین مالکی در فصول المهمه ص 18 فصل سیم از فصل اول آورده که مردی را نزد خلیفه عمر آوردند که در حضور جمعی از او پرسیدند کیف اصبحت چگونه صبح کردی گفت:

اصبحت احبّ الفتنة و اکره الحقّ و اصدق الیهود و النصاری و أؤمن بما لم اره و اقر بما لم یخلق (3).

ص :862


1- 1) کراهت داری از کسی که پیغمبر«ص»او را تلقین علم می کرد هرآینه بتحقیق باو فرمود تو از من بمنزله هارونی از موسی الا آنکه بعد از من پیغمبری نباشد و هر وقت بر عمر امری مشکل و پیچیده می شد از علی سؤال می کرد و رأی او را می گرفت.
2- 2) فضیلت آنست که دشمنان شهادت و گواهی بآن دهند.
3- 3) صبح کرده ام در حالتی که فتنه را دوست می دارم و اکراه دارم حق را و تصدیق می نمایم یهود و نصاری را و ایمان دارم بچیزی که ندیده ام او را و اقرار می کنم بچیزی که خلق نشده.

عمر امر کرد بروند علی علیه السّلام را بیاورند وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام آمد قضیه را خدمت آن حضرت عرض کردند فرمود صحیح گفته اینکه گفته فتنه را دوست می دارم مرادش اموال و اولاد است که خداوند در قرآن فرموده أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ (1).

و اما اینکه اظهار کراهت از حق نموده مرادش مرگست چنانچه در قرآن فرماید وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ (2).

و اینکه گفته یهود و نصاری را تصدیق می نمایم مرادش قول خدای تعالی است که می فرماید قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ .

یعنی یهود گفتند نصاری بر حق نیستند و نصاری گفتند یهود بر حق نیستند یعنی هر دو فرقه یکدیگر را تکذیب می نمایند این مرد عرب گوید من هر دو فرقه را تصدیق می کنم یعنی هر دو فرقه را تکذیب می نمایم.

و اما اینکه گفته اقرار دارم بچیزی که ندیده ام یعنی ایمان بخدای لا یری دارم و اینکه گفته اقرار دارم بچیزی که خلق نشده یعنی موجود نشده مرادش قیامت است که هنوز وجود پیدا ننموده،عمر گفت اعوذ باللّه من معضلة لا علیّ لها (3).

همین قضیه را بعضی مانند محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 57 کفایت الطالب بطریق دیگر مبسوطتر از حذیفه بن الیمان از خلیفه عمر نقل نموده اند.

از این قبیل قضایا در زمان خلافت ابی بکر و عمر بسیار اتفاق افتاده که ابی بکر و عمر در جواب مانده و علی علیه السّلام در مقام جواب برآمده مخصوصا علماء یهود و نصاری و ارباب مادّه و طبیعت وقتی می آمدند و مسائل مشکله سؤال می کردند فقط علی علیه السّلام بود که جواب معضلات آنها را می داد

فلذا باقرار اکابر علماء خودتان از قبیل بخاری و مسلم در صحیحین خود و نیشابوری

ص :863


1- 1) این است و جز این نیست که اولاد و اموال شما فتنه و اسباب امتحان اند آیه-28 سوره 8(انفال).
2- 2) و هرآینه بیهوشی و سختی مرگ بحق و حقیقت فرا رسید آیه 18 سوره 50(ق).
3- 3) پناه می برم بخدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد.

در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و محمّد بن طلحه در ص 13 ضمن باب 4 مطالب السئول و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد در مسند و ابن صبّاغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمّه و حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852 در ص 338 تهذیب التهذیب(چاپ حیدرآباد دکن)و قاضی فضل اللّه بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل و محب الدین طبری در ص 194 جلد دوم ریاض النضرة و ابن اثیر جزری متوفی 360 در ص 22 جلد چهارم اسد الغابه و ابن قتیبه دینوری متوفی 276 در ص 201 و 202 تأویل مختلف الحدیث(چاپ مصر)و ابن عبد البر قرطبی متوفی 463 در ص 474 جلد دوم و ص 39 جلد سیم استیعاب و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ خود و محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی 658 در باب 57 کفایت الطالب و جلال الدین سیوطی در ص 66 تاریخ الخلفاء و سید مؤمن شبلنجی در ص 73 نور الابصار و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی متوفی 911 در جواهر العقدین و حاج احمد افندی در ص 146 و 152 هدایة المرتاب و محمّد بن علی الصبان در ص 152 اسعاف الراغبین و یوسف سبط ابن جوزی در ص 87 تذکرة خواص الامه باب 6 و ابن ابی الحدید متوفی 655 در ص 6 جلد اول شرح نهج البلاغه و مولی علی قوشچی در ص 407 شرح تجرید و اخطب الخطباء خوارزمی در ص 48 و 60 مناقب حتی ابن حجر مکّی متعصّب متوفی 973 در ص 78 صواعق محرقه و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و علاّمه ابن قیّم جوزیه در ص 47 و 53 طرق الحکمیة قضایای بسیاری نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصا مسائل مشکله پادشاه روم را رجوع بامیر المؤمنین علی علیه السّلام نموده بالاخره نزدیک بتواتر آمده که مکرر خلیفه ثانی عمر بن الخطاب در قضایای متعدده که علی علیه السّلام حل مشکلات نموده و جواب آنها را داده گاهی گفته:

اعوذ باللّه من معضلة لیس فیها ابو الحسن و بعضی اوقات می گفت لو لا علیّ لهلک عمر و در بعض مواقع می گفت کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علیّ بن أبی طالب (1).

ص :864


1- 1) پناه می برم بخدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد-اگر علی نبود عمر هلاک شده بود-نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن أبی طالب نبود.

بر خلاف گفتۀ این معلم بی علم افراطی ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و حمیدی در جمع بین الصحیحین می نویسند خلفاء در تمام مراحل با علی علیه السّلام شور می کردند و در امور دین و دنیا مرکز فتوی علی علیه السّلام بوده و کاملا خلفاء گوش بکلمات و دستورات او می دادند و عمل می کردند و بهره می بردند کما آنکه بمختصری از آنها اشاره شد.

پس بر هر صاحب بصیرتی ظاهر و هویدا است که قطع نظر از سایر کمالات و نصوص وارده همین قضایای منقوله و احکام مترادفه ای که از آن حضرت صادر می گردید خود دلیل کامل بر امامت و حجّیت و حق تقدم او است بر دیگران.

علی اولی و احق بمقام خلافت بوده

زیرا اعلمیّت خود بزرگترین برهان اولویت است خصوصا که توأم با سایر صفات کمالیه گردد چنانچه در آیه 36 سوره 10(یونس)صریحا می فرماید أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (1).

یعنی البته آن کسی که عالم بطریق هدایت است اولی می باشد که مطاع مردم واقع شود تا آن کسی که جاهل بطریق هدایت است و دیگری باید او را هدایت و راهنمائی نماید.

و این آیه شریفه خود دلیل کافی است بر عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل که قاعدۀ عقلائی است در امر امامت و خلافت و ریاست عامّه دینیّه و دنیویّه و جانشینی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنانچه در آیه 13 سوره 39(زمر)بطریق استفهام تقریری و إنکاری می فرماید.

هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ

(2)

.

قضاوت منصفانه لازم است

آقایان شما را بخدا عادت و تعصّب را بگذارید و منصفانه قضاوت کنید آیا انصاف بود چنین

ص :865


1- 1) آیا آن کسی که خلق را بسوی حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که هدایت نمی کند مگر آنکه خود هدایت شود پس شما چگونه حکم می کنید.
2- 2) آیا اهل علم و دانش(مانند علی علیه السّلام)با مردم جاهل نادان یکسانند؟(هرگز یکسان نیستند).

شخصیت بزرگی را که احاطه علمی او بر ظواهر و بواطن امور اظهر من الشمس و مورد اتفاق تمام علماء فریقین بلکه بیگانگان از دین است و مورد توصیۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده از کار بر کنار نمایند آیا در بر کنار نمودن آن حضرت دسائسی بکار نرفته و سیاستی در کار نبوده.

آیا شما در امت و صحابه کبار پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی را پیدا می کنید که باب علم رسول اللّه و امام المتقین و سید المسلمین بفرمودۀ آن حضرت باشد او را مقدم دارید در امر خلافت و اگر پیدا نکردید این صفات عالیه را در أحدی که أعلم و اورع و اتقی و ازهد از همه امت باشد بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مگر علی بن أبی طالب علیه السّلام.

پس بحکم عقل تصدیق نمائید که علی امام برحق و خلیفه و وصی رسول اللّه و الیق از همۀ امت باین امر بزرگ بوده و می باشد و قطعا چنین شخصیت بزرگی از کار بر کنار نشد مگر با دسائس سیاسی که بکار رفت.

شیخ- بیانات جنابعالی در فضائل و مناقب علمی و عملی سیدنا علی کرم اللّه وجهه مورد اتفاق است و أحدی انکار این معنی را ننموده مگر عده ای لجوج عنود متعصّب جاهل خارجی.

ولی آنچه مسلم است سیدنا علی خود بالطّوع و الرغبه خلافت خلفاء رضی اللّه عنهم را پذیرفت و بمقام برتری و حق تقدّم آنها تسلیم شد ما را چه رسیده بفرمودۀ شما کاسۀ از آش گرم تر باشیم بعد از هزار و سیصد سال بسوزیم و با هم بجنگیم که چرا ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم را اجماع امت پسندیده و مقدم بر علی داشته اند!!!.

چه عیب دارد ما با هم سر صلح و صفا باشیم هر آنچه تاریخ نشان داده و عموم علمای شما هم تصدیق دارند که بعد از پیغمبر ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم هر یک بعد از دیگری مسندنشین خلافت شدند ما هم با هم برادرانه با حفظ مقام برتری و افضلیّت علمی و عملی علی کرم اللّه وجهه و قرابت او برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تشریک مساعی

ص :866

نمائیم همان قسمی که مذاهب اربعۀ ما با هم سازگارند مذهب شیعه هم با ما از در یگانگی برآیند.

البته ما منکر مقام علم و عمل سیدنا علی کرم اللّه وجهه نیستیم ولی خودتان تصدیق نمائید از حیث کبر سن و سیاستمداری و زیادتی حزم و تحمل و بردباری در مقابل اعداء البته ابی بکر رضی اللّه عنه مقدم بوده و بهمین جهة باجماع امت بر مسند خلافت برقرار شد!!.

چه آنکه علی کرم اللّه وجهه جوان نارس قدرت و توانائی خلافت نداشت چنانچه بعد از بیست و پنج سال هم که بخلافت رسید بواسطه عدم سیاست آن همه خونریزیها و انقلابات برپا شد.

داعی- چند جملۀ درهم فرمودید که ناچارم روی این یادداشتی که نمودم هر یک را از هم تفکیک نموده جواب عرض نمایم.

مثل دزد و زوّار

اولا فرمودید مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بمیل و رغبت سر تسلیم فرود آورد و راضی بخلافت خلفاء قبل از خود شد مطلبی در اینجا یادم آمد من باب مثل مناسب است عرض نمایم در زمان سابق که نادر أوایل مشروطیت ایران طرق و شوارع را گرفته بود زائرین عتبات بزحمت ایاب و ذهاب می نمودند قافله ای از زائرین در مراجعت گرفتار دسته ای از لصوص و سارقین گردیده آنها را اسیر و أموالشان را تقسیم می نمودند در بین اموال قطعه پارچۀ کفن از آن یکی از زوّار بدست پیر مردی از دزدان افتاد گفت آقایان زوّار این کفن مال کیست زائری گفت مال من است.

دزد گفت چون من کفن ندارم این کفن را بمن ببخشید که حلال باشد گفت تمام اموال من مال شما کفن را بمن بدهید چون آخر عمر من است و این لباس آخر را بزحمتی تهیه دیده ام مایه امیدواری من است دزد هرچه اصرار نمود زائر گفت حقم را بکسی نمی دهم آقای دزد شلاق را کشید بسرو صورت زائر بنای زدن را گذارد گفت آن قدر می زنم تا ببخشی و بگوئی حلال باشد قدری که تازیانه زد زائر پیرمرد بیچاره شد فریاد زد آقا حلال

ص :867

حلال حلال از شیر مادر حلال تر باشد(خنده حضار).

البته می بخشید در مثل مناقشه ای نیست مثل برای تقریب أذهان و فهم مطلب است آقایان گویا فراموش نمودید بیانات شبهای قبل را که با دلائل قاطعۀ تاریخیه بعرض رسانیدم که بشهادت اکابر علماء خودتان از قبیل ابن ابی الحدید و جوهری و طبری و بلاذری و ابن قتیبه و مسعودی و دیگران آتش در خانه علی علیه السّلام بردند او را با سر برهنه و دوش بی رداء جبرا کشیدند و بمسجد بردند شمشیر برهنه بروی او کشیدند گفتند بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم (1).

شما را بخدا قضاوت منصفانه نمائید آیا معنی رضا و رغبت همین است اگر با هو و جار و جنجال و آتش در خانه زدن و بضرب و زور شمشیر و تهدید بقتل بیعت گرفتن بیعت بمیل و رضا می باشد پس بیعت بجبر و اکراه کدام است.

ان شاء اللّه بمنزل که تشریف بردید اگر منصفانه صفحات روزنامه ها و مجلات را بخوانید و دو مرتبه بدلائل ما که در شبهای گذشته بیان نمودیم دقیق شوید قطعا تصدیق خواهید نمود که رضا و رغبتی در کار نبوده مگر آنکه مانند آن دزد بیابانی بر سر ما بزنید تا مجبورا بگوئیم راضی بوده.

ثانیا فرمودید ما چرا بعد از هزار و سیصد سال باید در این کار دقت کنیم و بجان هم بیفتیم اوّلا ما بجان کسی نیفتاده ایم و نخواهیم افتاد بلکه در مقابل حملات ناچار از دفاع هستیم-آقایان اهل سنت هستند که بجان شیعیان افتاده جان و مال آنها را مباح می دانند وقتی ما را مشرک و کافر و اهل بدعت در مقابل عوام بی خبر معرفی می نمایند ما اکراها مقابله نموده و اثبات می نمائیم مشرک و کافر نیستیم بلکه مؤمن و موحّد پاک هستیم و افتخار باین عقیدۀ توحیدی پاک می نمائیم.

قبول دیانت باید کورکورانه نباشد

ثالثا شبهای قبل عرض نمودم عقاید دینی تقلیدی نمی شود که چون جریان تاریخ نشان می دهد خلفاء أربعة بطریقی که بیان نمودید زمامدار شدند ما

ص :868


1- 1) رجوع شود به ص 507 تا ص 513 همین کتاب.

هم کورکورانه تحت تأثیر عادات و رویه و رفتار اسلاف قرار گیریم و تسلیم شویم و حال آنکه با دلائل عقل و نقل ثابت و محقق است که اصول عقاید باید تحقیقی باشد نه تقلیدی تکرارا عرض می نمایم پس از اینکه مورخین ما و شما و جمهور امت نوشتند که بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دودسته گی در امت ایجاد شد فرقه ای گفتند باید تبعیّت از ابی بکر نمود و جماعتی گفتند حق با علی است باید بامر رسول اللّه که از مسلمانان بیعت برای علی گرفت و فرمود اطاعت علی اطاعت من و مخالفت با علی مخالفت با من است-تبعیت و اطاعت از علی نمود.

هر فردی از افراد ما و شما وظیفه داریم که دلائل طرفین را بشنویم و کنجکاوی نموده هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم و البته آن طریقی حق است که دلائل عقل و نقل و منطق بر او قائم باشد.

داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم

شما خیال می فرمائید که داعی تقلید اسلاف و آباء و اجداد نموده و مذهب حق تشیع را روی عادت کورکورانه قبول نموده ام

نه بخدا قسم از آن روزی که خود را شناختم در جستجوی راه حق بودم اول در معرفت ذات لا یزال پروردگار متعال دقتها نمودم عقاید مادّیین و سایر فرق را مطالعه نمودم تا بحمد اللّه موحّد پاک شدم.

و نیز در رسالت انبیاء و طریقه دعوات ارباب ملل وارد شدم علاوه بر مطالعه کتابهای آنها با علماء هر قومی مناظرات و مباحثات و تحقیقات بسیار نمودم تا بالاخره حقانیت دین مقدس اسلام بر داعی ثابت و جدّ امجدم رسول اللّه محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خاتم الانبیاء با دلیل و برهان دانستم.

و همچنین در طریق بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کورکورانه تحت تأثیر اسلاف و آباء قرار نگرفتم بلکه دلائل فریقین(شیعه و سنی)را دقیقانه و بی طرفانه بررسی نمودم صدها کتب اهل خلاف را دقیقانه مطالعه نمودم-خدا را شاهد و گواه می گیرم که با تفکرات عاقلانه حقیقت ولایت و خلافت مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام را از میان اوراق کتابهای معتبره اکابر علماء سنی بدست آورم.

ص :869

و در مقام امامت و خلافت می توانم بگویم بقدری که دعاگو کتب مهمّۀ علماء جماعت را مطالعه نمودم در این باب بکتب علماء شیعه دقت زیادی ننمودم.

زیرا دلائلی که در کتب علماء شیعه بر اثبات امامت آمده در کتب اکابر علماء جماعت بنحو أتم و أکمل موجود است.

منتها شما آقایان آن دلائل را از آیات و اخبار سطحی مطالعه می کنید ولی ما عمیقانه می نگریم علماء شما تبعا للأسلاف برای هر آیه و خبر که نص صریح است بر اثبات خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام تأویلات مضحکه نموده و حمل بر غیر معنای حقیقی می نمایند.

و حال آنکه هر فردی دقیقانه و عمیقانه کتب اکابر علماء جماعت را مطالعه نماید بی اختیار مانند ما خواهد گفت اشهد انّ علیّا ولیّ اللّه و خلیفة رسوله و حجّته علی خلقه.

ثالثا فرمودید خوبست پیروی از گفتار مورخین نمائیم ابی بکر و عمر و عثمان را مقدم بر علی علیه السّلام بشمار آریم این عمل روی قواعد عقل و نقل غیر ممکن است.

برای آنکه فرق انسان از حیوان بقوۀ عقل و علم و فکر است کورکورانه نمی تواند مقلّد اسلاف گردد.

مثلا اگر فقیهی بمیرد یک عده بازیگر جمع شوند یک فرد عامی محض یا مسئله گوئی را بجای آن فقیه بنام فقاهت معرفی نمایند آیا بر مردم است تقلید از آن عامی فقیه نما یا مسئله گو بنمایند مخصوصا اگر در مقام تحقیق و امتحان معلوم گردد که آن مسندنشین فقاهت از علم فقاهت بهره ای ندارد قطعا بحکم عقل و نقل تبعیت و تقلید از او حرام است چه آنکه با بودن عالم حق تقدم بر جاهل جائز نیست.

پس وقتی روی قواعد و منقولات اکابر علماء خودتان حق علمی علی علیه السّلام علاوه بر نصوص وارده ثابت شد حق تقدم در امر خلافت برای آن حضرت محفوظ و مورد قبول عقل و نقل می باشد.

و انحراف از آن حضرت که باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است عقلا و نقلا مذموم می باشد.

ص :870

و اما از جهة وقایع تاریخی البته تصدیق داریم که بعد از وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبی بکر مدت دو سال و سه ماه و بعد از او عمر مدت ده سال و بعد از أو عثمان مدت دوازده سال مسندنشین خلافت شدند و هر یک بنوبۀ خود خدماتی نمودند.

ولی تمام این امور جلوگیری از عقل و نقل و برهان نمی نماید که ما بتوانیم علی علیه السّلام باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در واقع و حقیقت مؤخر از آنها بدانیم.

زیرا اکابر علماء خودتان مانند شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 112 ضمن باب 37 ینابیع المودة ذیل آیه 24 سوره 37(صافات)که می فرماید وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (1)از فردوس دیلمی و از ابو نعیم اصفهانی و از محمّد بن اسحاق مطّلبی صاحب کتاب مغازی و از حاکم و از حموینی و از خطیب خوارزمی و از ابن مغازلی جمیعا بعضی از ابن عباس و بعضی از ابو سعید خدری و بعضی از ابن مسعود از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده اند انّهم مسئولون عن ولایة علیّ بن أبی طالب یعنی آنها سؤال کرده می شوند از ولایت علی علیه السّلام.

و نیز سبط ابن جوزی در ص 10 تذکرة خواص الامة و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب از ابن جریر از ابن عباس ذیل آیه آورده که مراد ولایت علی علیه السّلام می باشد.

امر نمودن پیغمبر باطاعت علی علیه السّلام

علاوه بر همه اینها بحکم آیه 7 از سوره 59 (حشر)که می فرماید وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2)مسلمانان مجبورند آنچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر فرموده اطاعت نمایند فلذا وقتی بفرمایشات آن حضرت مراجعه می نمائیم(چنانچه در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده)می بینم که

ص :871


1- 1) در موقف حساب نگاهشان دارید که در کارشان سخت مسئولند(که ولایت علی علیه السّلام باشد).
2- 2) آنچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله بشما داد فراگیرید و آنچه شما را از آن نهی نمود پس بازایستید.

آن حضرت در میان تمام امت علی علیه السّلام را باب علم خود معرفی و امر باطاعت او نموده و اطاعت او را توأم با اطاعت خود فرموده.

چنانچه امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم در ذخایر العقبی و خوارزمی در مناقب و دیگران نوشته اند چنانچه سلیمان حنفی در ینابیع الموده و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود یا معشر الانصار الا ادلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی ابدا قالوا بلی قال هذا علیّ فاحبّوه و اکرموه و اتّبعوه انّه مع القرآن و القرآن معه انه یهدیکم الی الهدی و لا یدلکم علی الردی فانّ جبرائیل اخبرنی بالذی قلته (1).

و نیز اکابر علماء شما بما رسانیدند چنانچه شبهای گذشته با اسنادش بعرض رسانیدم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعمّار یاسر فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس.

و نیز مکرر در مکرر در أمکنه مختلفه و أزمنه متفاوته فرمود من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه که در لیالی ماضیه مفصلا و مسندا شرح دادم.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار و بحد تواتر معنوی رسیده که آن حضرت امر فرمود پیرو علی باشید راه علی را بروید و راه دیگران را بگذارید.

ولی بر عکس در کتب شما حتی یک خبر ندیدم که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده باشد بعد از من راه هدایت یا باب علم من وصی و خلیفه من ابی بکر و یا عمر و یا عثمان می باشد اگر شما دیده اید اخباری که موضوع و یک طرفه و جعل از طرف بکریّون و امویّون نباشد إرائه دهید کمال امتنان را خواهم داشت.

ص :872


1- 1) ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را بچیزی که اگر باو متمسک شوید هرگز گمراه نشوید بعد از من عرض کردند بلی فرمود اینست علی پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متابعتش نمائید بدرستی که او با قرآن و قرآن با او است و او شما را هدایت می کند بطریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آنچه گفتم بشما جبرئیل بمن خبر داده.

با این حال شما می گوئید علی علیه السّلام باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و راه هدایت و وصی و خلیفۀ بلسان آن حضرت را در مرتبه چهارم بگذاریم و با آن همه تأکیداتی که امر باطاعت و متابعت و پیروی آن حضرت از طرف رسول اللّه شده و در کتب شما پر است چشم پوشی نموده کورکورانه پی عمل کرد تاریخ برویم و پیروی کنیم کسانی را که از آن حضرت درباره آنها در اخبار مجمع علیه دستوری نرسیده آیا چنین امری ممکن است و اگر این راه را برویم مورد مسخره عقل و نقل و مسئول عند اللّه نخواهیم بود؟!.

آیا اگر در پی گفتار شما برویم مخالفت رسول اللّه و أوامر آن حضرت را ننموده ایم قضاوت این امر را با وجدان و إنصاف پاک آقایان محترم می گذاریم.

علماء اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند

رابعا فرمودید مانند مذاهب أربعة(حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی)با هم همکاری کنیم این هم نشدنی است برای اینکه شماها بدون دلیل و برهان شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر را با افتراء و تهمت رافضی و مشرک و کافر می خوانید!بدیهی است بین مشرک و مؤمن هرگز جمع نخواهد شد.

و الاّ در مقام اتحاد و اتفاق با جامعه اهل تسنّن و برادران حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ما صمیمانه پیشقدم و حاضریم تشریک مساعی کنیم بشرطی که در إبراز حقایق و عقاید مذهبی استدلالا همگی ما و شما آزاد باشیم و مزاحمتی برای یک دیگر فراهم نکنیم.

و همان قسمی که اتباع چهار مذهب(حنفی ها-مالکی ها-حنبلی ها-شافعیها) آزادی در عمل دارند اتباع عترت طاهره پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جعفریها هم آزاد در اعمال خود باشند.

ولی وقتی می بینیم با اختلاف بسیاری که در مذاهب اربعه موجود است حتی بعضی یکدیگر را تکفیر و تفسیق می نمایند مع ذلک شما همه را مسلمان و بآنها آزادی در عمل می دهید-ولی شیعیان بیچاره را مشرک و کافر خوانده و طرد از جامعه نموده و آزادی در عمل و عبادت را از آنها سلب می نمائید چگونه امید اتحاد و همکاری می رود.

ص :873

اختلاف در سجده بر تربت

شما برای سجده کردن بر تربت ببینید چه انقلابی برپا می کنید خاک و تربت را در نظر عوام معرفی به بت نموده و شیعیان موحّد را بت پرست می خوانید؟؟.

و حال آنکه ما بامر و اجازه خدا و پیغمبر سجده بخاک می نمائیم زیرا که در آیات قرآن مجید امر بسجده شده و شما خود می دانید که سجده یعنی صورت روی زمین گذاردن منتها در طریق سجده ما و شما اختلاف است که بر چه چیز باید سجده نمود.

شیخ- چرا شما مانند تمام مسلمانان سجده نمی نمائید تا اختلاف واقع نشود و این بدبینی ها از میان برود.

داعی- اوّلا شما آقایان شافعیها چرا با حنفیها و مالکیها و حنبلیها در أخذ فروعات بلکه در اصول آن قدر اختلاف دارید که گاهی منجر به تفسیق و تکفیر یکدیگر می گردد خوب است همگی با هم یک عقیده پیدا نمائید تا اختلاف کلمه پیدا نشود.

شیخ- فتاوای فقها اختلاف دارد هر فرقه و طایفۀ از ما که تبعیّت از فقیهی مانند امام شافعی و امام اعظم یا مالک یا احمد بن حنبل رضی اللّه عنهم بنمایند مثاب و مأجور می باشند.

ابراز حقیقت توأم با تاثر

داعی- شما را بخدا قسم انصاف دهید تبعیّت از فقهاء اربعه که دلیلی بر متابعت آنها جز جهت علم و دانش بعض از آنها و پیروی کورکورانه از أوامر(بی برس)(بنابر آنچه علاّمۀ مقریزی در خطط نقل نموده است)در دست نیست ثواب و اجر دارد(و لو هرچند اختلاف کلمه در اصول و فروع با هم داشته باشند)ولی تبعیّت و اطاعت از أوامر أئمه از عترت طاهره و اهل بیت رسالت که علاوه بر مراتب علم و دانش و تقوای آنها که اکابر علماء خودتان بأعلمیّت و أفقهیّت آن ذوات مقدسه اذعان دارند و نیز نصوص صریحه از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد است که آن خاندان جلیل را عدیل القرآن معرفی و نجات را در متابعت آنها و

ص :874

هلاکت را در مخالفت آنان قرار داده اند شرک و کفر است؟!!!.

پس تصدیق نمائید که بدبینیها مربوط باختلاف کلمه نیست بلکه ناظر بحبّ و بغض عترت و اهل بیت طهارت می باشد که هرگز از میان نخواهد رفت مگر بعد از تصفیه نفس از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و مصفّی نمودن باطن دل را از حقد و کینه و حسد و واجد مقام انصاف گردیدن.

و الاّ این قبیل اختلافات در اصول و فروع احکام از طهارت تا دیات بین مذاهب اربعه شما بسیار است با آنکه غالب فتاوای أئمه اربعه و فقهای شما بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید است مع ذلک شماها درباره مفتی و عاملین بآن فتاوا هیچ نظر بد ندارید ولی جامعه شیعیان را که بحکم قرآن مجید سجده بر خاک پاک می نمایند مشرک و کافر و بت پرست می خوانید.

شیخ- در کجا أئمه أربعة و فقهاء جماعت رضی اللّه عنهم بر خلاف کلام مجید فتوی داده اند خواهشمندم اگر حرف نیست و معنی دارد بیان فرمائید.

داعی- در بسیاری از احکام بر خلاف نصّ صریح بلکه فتوای جمهور حکم داده اند که با ضیق وقت نمی توانم تمام آنها را بیان نمایم گذشته از اینکه اکابر فقهاء خودتان کتب بسیاری در مسائل خلافیه بین المذاهب تألیف نموده اند خوب است مراجعه نمائید بکتاب با عظمت(مسائل الخلاف فی الفقه)تصنیف شیخ بزرگوار الامام الموفق شیخ الطائفة الامامیّة ابی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی قدّس سرّه القدّوسی که جمیع اختلافات فقهاء اسلام را بدون إعمال نظر خصوصی از باب طهارت تا آخر باب دیات جمع و در دسترس اهل علم گذارده اند (1)که نقل تمام آنها غیر ممکن می باشد-ولی برای نمونه و روشن شدن مطلب که آقایان اهل مجلس بدانند ما اهل حرف و نسبت دادن بیجا و تهمت نیستیم بیک موضوع مختصرا اشاره می نمایم

ص :875


1- 1) حسب الامر حضرت آیت اللّه العظمی زعیم الشیعة و فقیه اهل البیت آقای حاجی آقا حسین طباطبائی بروجردی ادام اللّه تعالی ظله علی رءوس الانام در سال 1370 قمری در عاصمه طهران بچاپ رسید.

که بدانید در همین یک موضوع فتاوای صریح بر خلاف نص کلام اللّه مجید داده شده است!!.

شیخ- بفرمائید کدام موضوع است که در آن فتاوای بر خلاف داده شده است.

در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود

داعی- آقایان خود می دانید که یکی از اعمال مسلّمه در باب طهارت غسل و وضو بآب مطلق می باشد که گاهی واجب و گاهی سنّت و مستحب می گردد چنانچه در آیه 8 سوره 5(مائده)می فرماید إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ (1).

باید وضو را با آب قراح و پاک انجام دهند و هر جا نیابند بحکم آیه 46 سوره 4(نساء)که می فرماید فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ (2).

بایستی با خاک پاک تیمم بنمائید غیر از این دو شق دستور دیگری داده نشده در مرتبه اول آب برای وضو لازم است و در فقد آب یا مانع دیگر تیمّم با خاک پاک بدل از آب بنمایند خواه در سفر یا در حضر و در این حکم جمهور فقهاء مسلمین از جامعه امامیه اثناعشریه و مالکیها و شافعیها و حنبلیها و غیرهم اتفاق دارند.

فتوای ابو حنیفه بر اینکه مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهند

و لکن امام اعظم شما ابو حنیفه(که غالب فتاوایش روی قیاس است یعنی بی سوادی)حکم می کند که در سفر اگر آب نیابند با نبیذ تمر عمل غسل و وضو را انجام دهند!.

و حال آنکه همه می دانید نبیذ مایعی است مضاف که با خرما و غیر آن ممزوج گردیده و وضو با مضاف جایز نیست.

پس نظر باینکه قرآن مجید برای اداء نماز تطهیر را بآب خالص پاک و در فقد آب تیمم با خاک پاک قرار داده.

ص :876


1- 1) زمانی که برخاستید برای نماز پس بشوئید رویها و دستهایتان را تامر فقها.
2- 2) اگر آب نیابید پس تیمم کنید بخاک پاک پس بکشید برویها و دستهای خود.

چون امام اعظم ابو حنیفه فتوی بغسل و وضوی با نبیذ داده مخالفتی است با حکم صریح و نصّ بیّن قرآن مجید!!.

و حال آنکه بخاری در صحیح خود بابی دارد بعنوان لا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر (1).

حافظ- با اینکه حقیر در مذهب امام شافعی رضی اللّه عنه هستم و با بیان شما کاملا موافقم که اگر آب نباشد تیمم باید نمود و بمذهب ما تطهیر با نبیذ جایز نیست ولی گمان می کنم در فتوای امام ابو حنیفه رضی اللّه عنه شهرتی بیش نباشد.

داعی- قطعا جنابعالی با علم بحقیقت مطلب دفاع بما لا یرضی صاحبه نمودید و الاّ نقل این فتوی از امام ابو حنیفه از متواترات منقوله می باشد و آنچه الحال داعی در نظر دارم امام فخر رازی در ص 552 جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه تیمم در سوره مائده در مسئلۀ پنجم گوید قال الشافعی رحمه اللّه لا یجوز الوضوء بنبیذ التمر و قال ابو حنیفه رحمه اللّه یجوز ذلک فی السفر (2).

و نیز فیلسوف بزرگ ابن رشد در بدایة المجتهد نقل حکم و فتوای ابو حنیفه را می نماید.

شیخ- چگونه شما می فرمائید بر خلاف نص فتوی داده اند و حال آنکه اخباری صراحة عمل رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم را باین معنی می رساند.

داعی- ممکن است یکی از آن خبرها را اگر در نظر دارید بیان فرمائید.

شیخ- از جملۀ آنها خبری است که ابی زید مولی عمرو بن حریث از عبد اللّه بن مسعود نقل می نماید که انّ رسول اللّه قال له فی لیلة الجنّ عندک طهور قال لا الاّ شیء من نبیذ فی اداوة قال تمرة طیّبة و ماء طهور فتوضأ (3).

ص :877


1- 1) جائز نیست وضو گرفتن به نبیذ و نه بمسکر و مست کننده.
2- 2) شافعی گفته است جائز نیست وضو بنبیذ خرما و ابو حنیفه گفته است جایز است وضو به نبیذ در سفر.
3- 3) رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)در لیلة الجن باو فرمود نزد تو می باشد آبی عرض کرد نمی باشد مگر چیزی از نبیذ در مطهره آب فرمود خرمای پاکیزه و آب پاک پس وضو گرفت.

و دیگر خبری است که عباس بن ولید بن صبیح الحلال دمشقی از مروان بن محمّد طاهری دمشقی از عبد اللّه بن لهیعه از قیس بن حجاج از حنش صنعانی از عبد اللّه بن عباس از عبد اللّه بن مسعود که گفت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال له لیلة الجن معک ماء قال لا الاّ نبیذا فی سطیحة قال رسول اللّه تمرة طیّبة و ماء طهور صب علیّ قال فصببت علیه فتوضأ به (1).

بدیهی است عمل رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم برای ما حجة است کدام نص و دلیل بالاتر از عمل آن جناب می باشد فلذا امامنا الاعظم روی عمل پیغمبر فتوی بجواز داده اند.

داعی- گمان می کنم اگر سکوت می فرمودید بهتر از این بیان شما بود گرچه ممنون شدم که اقامۀ دلیل فرمودید تا مطلب بهتر روشن گردد و آقایان برادران اهل تسنن بدانند که حق با ما است پیشوایان آنها سفسطه نموده بدون تعمق روی قیاس حکم نموده اند.

خوبست قبلا در اطراف روات و اسناد حدیث بحث کنیم و بعد وارد اصل موضوع شویم.

اولا ابی زید مولی عمرو بن حریث مجهول الحال است و در نزد اهل حدیث مردود می باشد چنانچه ترمذی و غیره نقل نموده اند مخصوصا ذهبی در میزان الاعتدال گوید این مرد شناخته نشده و حدیثی که از عبد اللّه بن مسعود نقل نموده صحت ندارد و حاکم گوید از این آدم مجهول غیر از این حدیث نقل نگردیده و بخاری او را از ضعفاء بشمار آورده بهمین جهة اکابر علماء خودتان مانند قسطلانی و شیخ زکریای انصاری در شرحین خود بر صحیح بخاری ذیل باب لا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر حکم بتضعیف این حدیث نموده اند.

و اما حدیث دوم بجهاتی مردود است.

اولا آنکه این حدیث را غیر از ابن ماجه قزوینی باین طریق احدی از علماء نقل ننموده اند.

ص :878


1- 1) رسول خدا در لیلة الجن باو فرمود با تو می باشد آب عرض کرد نمی باشد مگر نبیذ در توشه دان فرمود رسول خدا خرمای پاکیزه در آب پاک بریز بر من پس ریختم بر او وضو گرفت بآن آب.

ثانیا علت عدم نقل اکابر علماء در سنن خود مجروح و مخدوش بودن سلسله روات در این حدیث است چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال نقل اقوال را آورده که عباس بن ولید محل وثوق نمی باشد فلذا جهابذه ارباب جرح و تعدیل او را ترک نموده اند.

و نیز مروان بن محمّد طاهری از گمراهان مرجئه بوده و ابن حزم و ذهبی اثبات ضعف او را نموده اند و همچنین عبد اللّه بن لهیعه را نیز اکابر علماء جرح و تعدیل تضعیف نموده اند.

پس وقتی در سلسلۀ روات حدیثی آن قدر ضعف و فساد پیدا شود که متروک اکابر علماء خودتان گردد قطعا بخودی خود آن حدیث از درجۀ اعتبار ساقط می شود.

ثالثا بنابر اخباری که علماء خودتان از عبد اللّه بن مسعود نقل نموده اند در لیلة الجن احدی با آن حضرت نبوده چنانچه ابی داود در سنن خود(باب الوضوء)و ترمذی در صحیح از علقمه نقل نموده اند که از عبد اللّه بن مسعود سؤال نمودند من کان منکم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیلة الجنّ فقال ما کان معه احد منّا (1).

رابعا لیلة الجن در مکه قبل از هجرت بوده و آیه تیمّم باتفاق عموم مفسرین در مدینه نازل گردیده پس این حکم قطعا ناسخ ما قبل بوده و بهمین جهت فقهاء بزرگ خودتان مانند امام شافعی و امام مالک و غیرهم فتوی بر جواز ندادند.

بعلاوه این حکم در مدینه آمده که در فقد آب حضرا و سفرا حتما باید تیمّم بنمایند پس از نزول این آیه در مدینه و حکم بتیمم در فقد آب فتوی دادن بوضو با نبیذ باستناد حدیثی مجعول با سلسلۀ روات مجهول الحال ضعیف خیلی عجیب است.

و اعجب از همه فرمایش جناب شیخ است که اخبار مجهولی را نصّ در مقابل قرآن قرار دهند و روی این قاعده صحّه بر اجتهاد ابو حنیفه مقابل نصّ کلام اللّه مجید می گذارند؟!.

نواب- قبله صاحب مراد از نبیذ تمر همان شراب مسکر است که حرام است خوردن آن؟.

ص :879


1- 1) آیا در لیلة الجن کسی از شما با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود گفت احدی از ما با آن حضرت نبوده.

داعی- نبیذ بر دو قسم است قسمی حلال است که سکرآورنده نیست و آن عبارت است از آبی که در آن خرما می ریزند تا خوش طعم گردد وقتی ته نشین شد آب صافی بر روی آن می ماند که تقریبا آب مضافی است بنام نبیذ یعنی شربت فشرده خرما.

و قسم دیگر حرام است که مسکر می باشد موضوع بحث ما که مورد فتوای امام ابو حنیفه بجواز می باشد نبیذ غیر مسکر است که مطبوخ باشد و الا در حرمت وضو بمسکرات ابدا خلافی نیست چنانچه قبلا عرض نمودم که بخاری در صحیح خود بابی دارد بعنوان لا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر (1).

فتوی دادن اهل سنت بشستن پاها در وضو بر خلاف نص صریح قرآن

از جمله موارد مسلّمه در دستور وضو بحکم آیه ای که قبلا قرائت نمودیم بعد از شستن صورت و دستها مسح نمودن سر و پاها است تا بکعبین که بلندی پشت پا باشد چنانچه در آیه صراحت دارد وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ (2).

ولی جمهور فقهاء شما بر خلاف این نص صریح فتوا می دهند بشستن پاها و حال آنکه بین غسل و مسح فاصله بعید است.

شیخ- اخبار بسیار دلالت بر غسل رجلین دارد.

داعی- اولا اخبار وقتی مورد قبول است که مؤید نصّ باشد و الاّ اگر اخبار مخالف نص باشد قطعا مردود است و بدیهی است نسخ نص صریح آیه شریفه بخبر واحد ابدا جایز نیست.

و نصّ صریح آیه شریفه حکم بر مسح می نماید نه غسل و اگر آقایان قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که منطوق خود آیه دلالت بر این معنا دارد چه آنکه در اول آیه می فرماید فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ یعنی بشوئید صورتها و دستهای خود را پس همان طوری که بواسطه واو عاطفه در ایدیکم حکم می کنید بر اینکه

ص :880


1- 1) جایز نیست وضو بنبیذ و نه بمست کننده.
2- 2) مسح نمائید سرها و پاهای خود را تا بلندی پشت پا.

بعد از شستن صورت بایستی دستها را هم شست و شو داد هم چنین در حکم ثانی می فرماید و امسحوا برؤسکم و ارجلکم-ارجلکم را برؤسکم معطوف می دارد یعنی بعد از مسح سر بایستی پاهای خود را هم مسح نمائید و قطعا غسل جای مسح را نمی گیرد.

پس همان قسمی که صورت و دستها را وجوبا در وضو باید شست سر و پاها را هم بایستی وجوبا مسح نمود نه آنکه یکی را مسح و دیگری را غسل دهند و اگر چنین کنند واو عاطفه بی معنی می گردد.

علاوه بر این معانی ظاهره روی قاعده عرف عام شریعت مقدسه اسلام در کمال سهولت آمده مشقت و سختی در احکام او راه ندارد بدیهی است هر عاقلی می فهمد در شستن پا یک نوع مشقتی است که در مسح آن مشقت نیست پس قطعا چون عمل بمسح سهل تر است حکم شریعت روی آن جاری گردیده چنانچه ظاهر آیه حکم بر این معنا می نماید.

و امام فخر رازی که از اکابر مفسرین خودتان است ذیل همین آیه شریفه بیان مفصّلی دارد بر وجوب مسح بحسب ظاهر آیه که اینک وقت مجلس اجازه نقل آن بیان مفصّل را نمی دهد شما خود مراجعه فرمائید تا کشف حقیقت بر شما گردد.

فتوی دادن اهل سنت بر مسح بچکمه و جوراب بر خلاف نص صریح قرآن

و اعجب از فتوای بشستن پاها بر خلاف نص صریح قرآن مجید حکم بجواز مسح بر چکمه و جوراب است سفرا و یا حضرا یا سفرا دون الحضر با اختلاف بسیاری که بین فقهای شما می باشد!!.

علاوه بر آنکه بر خلاف نص صریح قرآن حکم داده اند(زیرا قرآن حکم بمسح برپا می نماید نه چکمه و جوراب)این حکم بر خلاف حکم اول می باشد که شستن پا باشد اگر مسح بر خود پا جایز نیست و بایستی بشویند پا را چگونه در اینجا حکم را تنزل داده اند که بجای شستن حکم بر جواز مسح بر چکمه و جوراب داده اند و هر عاقلی

ص :881

می داند که مسح بر چکمه و جوراب مسح بر پا نمی باشد فاعتبروا یا اولی الابصار؟!.

شیخ- اخبار بسیاری دلالت دارد بر اینکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مسح بر خفین نموده است لذا فقهاء همان عمل را دلیل بر جواز دانسته اند.

داعی- مکرر باین معنا اشاره نموده ام که بنا بفرموده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر خبری که از آن حضرت نقل شود موافقت با قرآن مجید ننماید مردود است-چه آنکه شیّادها و بازیگرها برای اخلال در دین جعل اخبار از قول آن حضرت بسیار نموده اند فلذا علماء بزرگ خودتان هم اخبار بسیاری را که بنام آن حضرت نقل شده چون بر خلاف موازین آمده رد نموده اند.

علاوه بر آنکه اخبار منقوله در ترخیص بر خلاف نص صریح قرآن مجید می باشد بین آن اخبار هم تعارض فوق العاده موجود است چنانچه اکابر علماء خودتان اقرار باین معنی نموده اند.

مانند حکیم دانشمند ابن رشد اندلسی در ص 15 و 16 جلد اول بدایة المجتهد و نهایة المقتصد در اختلاف گوید سبب اختلافهم تعارض الاخبار فی ذلک و نیز گوید و السبب فی اختلافهم اختلاف الآثار فی ذلک (1)پس استدلال و استناد باخبار متعارضی که مخالف نص صریح قرآن مجید باشد عقلا و علما مردود و غیر قابل قبول می باشد چه آنکه خود بهتر می دانید که در اخبار متعارضه آن خبری مورد قبول است که موافقت با قرآن مجید داشته باشد و اگر هیچ کدام از اخبار متعارض موافقت با قرآن نداشته بلکه مخالف نص صریح باشد همگی ساقط می گردند.

فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عمامه بر خلاف نص صریح قرآن

و نیز در همین آیه شریفه صریحا می فرماید و امسحوا برؤسکم(بعد از شستن صورت و دستها) سرها را مسح نمائید روی همین اصل قرآن کریم فقهاء امامیّه تبعا للأئمة العترة الطاهر و همچنین فقهاء شافعی و مالکی و حنفی و غیره فتوی داده اند که مسح باید بر سر باشد ولی

ص :882


1- 1) سبب اختلاف آنها تعارض اخبار است در این باب-و سبب اختلاف آنها اختلاف آثار است در این باب.

امام احمد بن حنبل و اسحاق و ثوری و اوزاعی فتوی داده اند که جائز است مسح بر عمامه چنانچه امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود نقل نموده است.

و حال آنکه هر عاقلی می داند که مسح بر روی عمامه غیر از مسح بر سر می باشد سر عبارت است از گوشت و پوست و استخوان و موهای متّصل بآن ولی عمامه پارچه های بافته ایست که بر روی سر گذارده اند-بینهما بون بعید.

توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است

و از این قبیل است جمیع أحکام از طهارت تا دیات که بین فقهاء و أئمه أربعة شما إختلاف بسیار می باشد که غالبا مخالف نص صریح آیات قرآنست مع ذلک بهم بدبین نیستید و هر یک در اعمالتان آزادی مطلق دارید.

ابو حنیفه و حنفیها را مشرک نمی خوانید که بر خلاف تمام موازین فتوی بطهارت و وضو با آب نبیذ می دهند-و هم چنین فتاوای سایر فقهاء را که مخالف با هم بر خلاف نصوص قرآن مجید می دهند مردود نمی دارید!!!.

ولی بأعمال شیعیان که از عترت طاهره آل محمّد سلام اللّه علیهم أجمعین صادر گردیده خورده گیری نموده و اعتراض می نمائید بلکه پیروان آن خاندان جلیل را که عدیل القرآن اند رافضی و مشرک و کافر می خوانید؟!.

و در همین مجلس رسمی مکرر در لیالی ماضیه فرمودید أعمال شیعیان دلیل بر شرک آنها می باشد الحال هم می فرمائید چرا مانند مسلمانان نماز نمی خوانید و حال آنکه بین ما و شما و تمام مسلمانان در اصل نماز که هفده رکعت فریضه شبانه روز می باشد که دو رکعت در صبح و سه رکعت در مغرب و در ظهر و عصر و عشاء هر یک چهار رکعت است با هم شریک در عملیم منتها در فروعات اختلافات بسیاری بین جمیع فرق مسلمین هست.

همان قسمی که بین ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا در اصول و فروع وضوحا اختلاف می باشد-و هم چنین فقهاء اربعه شما(ابو حنیفه و مالک و محمّد و احمد)و سایر فقهاء بزرگتان مانند حسن و داود و کثیر و ابو ثور و اوزاعی و سفیان ثوری و حسن بصری

ص :883

و قاسم بن سلام و غیره با هم اختلاف دارند بیانات أئمه از عترت طاهره هم با بیانات فقهاء شما اختلاف دارد.

اگر اختلاف آراء و فتاوای فقهاء باید مورد اعتراض قرار گیرد چرا این اعتراضات بفرق مختلفه اهل سنت واقع نمی گردد.

با اینکه غالبا فتوا بر خلاف نص صریح قرآن می دهند و نصوص واضحه را تأویلات بارده می نمایند و دیگران از فقهاء بر خلاف آنها رأی می دهند آن فتوی و عمل را دلیل بر شرک و کفر آنها نمی دانید که نمونه ای از آنها را بعرضتان رساندم.

ولی در عمل سجده که مانند سایر اختلافات فروعی بین ما و شما خلاف رای و فتوی می باشد این همه هیاهو و جار و جنجال راه می اندازید که شیعیان مشرک و بت پرست اند ولی فتوی بسجده کردن بعذره یابسه را ندیده گرفته و اعتنا نمی کنید؟؟؟.

با اینکه اگر با دیدۀ انصاف و تعمّق بنگرید فتوای فقهاء امامیه تبعا للائمة الطّاهره بنص صریح قرآن مجید نزدیک تر است تا فتاوی فقهاء شما.

مثلا فقهاء شما فرشهای بافته شده از پشم و پنبه و أبریشم و چرم و مشمّع و غیره را که روی زمین افتاده جزء زمین می دانند و بر آنها سجده می نمایند و فتوی بآن می دهند.

و حال آنکه اگر از جمیع علماء و عقلاء ارباب ملل و نحل سؤال کنید آیا فرشهای بافته شدۀ از پشم و نخ و ابریشم و غیره جزء زمین است و اطلاق زمین بر آنها می شود جواب منفی می دهند بلکه بر فهم گویندگان می خندند

ولی جامعه شیعیان امامیه که تبعا للائمة العترة الطاهره می گویند لا یجوز السجود الاعلی الارض او ما انبتته الارض مما لا یؤکل و لا یلبس (1).

مورد حمله قرار داده مشرک می خوانید!!!ولی سجده بنجاست خشکیده را شرک نمی خوانید؟!

بدیهی است سجده بر زمین(که دستور و امر الهی است)با سجده بر فروش از هم جدا می باشد.

شیخ- شما اختصاص می دهید سجده را به قطعاتی از خاک کربلا و الواحی از

ص :884


1- 1) جایز نیست سجده مگر بر زمین و یا بر آنچه روئیده می شود از زمین که خوردنی و پوشیدنی نباشد.

آن خاک مانند بتهائی ساخته و در بغلها نگاه می دارید و واجب می دانید سجده بر آن را این عمل صریحا بر خلاف دستور و رویه مسلمین است.

داعی- قطعا این جملات را روی عادتی که از طفولیت در مغز شما قرار داده و بآن خو گرفته اید تبعا للأسلاف بدون دلیل و برهان فرمودید و از مثل شما عالم منصف روشن فکری شایسته نیست این قسم بیان نمودن که خاک پاک را تعبیر به بت بنمائید قطع بدانید که در محکمه عدل الهی باید جواب این تهمت و اهانت بزرگ را بدهید و سخت مسئول خواهید بود که خاک پاک را بت و موحدین خداپرست را مشرک و بت پرست بخوانید؟!!

آقای من نقد و انتقاد از هر عقیده ای باید روی سند و دلیل باشد نه روی هوا اگر شما کتب فقهیۀ استدلالیه و رسائل عملیه شیعیان را که عموما چاپ و در دسترس عموم می باشد مطالعه نمائید جواب خود را درک نموده دیگر چنین اعتراضاتی نمی کنید و بی خبران از برادران اهل تسنن را به برادران شیعی خود بدبین نمی نمائید.

شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند

اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقهاء امامیه رضوان اللّه علیهم اجمعین امر وجوبی بسجده بر خاک کربلا داده باشند ما بتمام بیانات شما تسلیم می شویم.

آقای من در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه دستورات جمیع فقهاء امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل بشرطی که از معادن نباشد یا بر آنچه از زمین می روید بشرط آنکه خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد بر دیگری سجده نمایند.

شیخ- پس چرا قطعاتی از خاک کربلا بصورت الواح حتما با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمائید.

علت برداشتن شیعیان مهرهائی با خود برای سجده

داعی- علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آنست که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنمائیم و غالبا در منازل و خانه ها نماز اداء می شود

ص :885

و تمام حجرات مفروش است بقالیها و نمدها و غیره-از پشم و أبریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنانچه برچینند غالب زمینها از گچ و سنگ و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم و دیگر آنکه ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نمائیم و غالبا با زمینهای ناپاک تلاقی می نمائیم فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هرکجا با مانعی بر خورد نمودیم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نمائیم.

شیخ- ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا الواحی بصورت مهر ساخته و حتما واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.

علت سجده نمودن بر خاک کربلا

داعی- صحیح است سجده بر خاک پاک کربلا می نمائیم ولی نه بطریق وجوب چنانچه قبلا عرض نمودم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده سجده بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم.

ولی بنابر اخباری که از اهل بیت طهارت که آگاه بر خواص اشیاء بودند رسیده سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه بطور وجوب.

ولی متأسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب شهرت داده و می دهند که شیعیان حسین پرست اند و دلیل بر آن اینست که سجده بر خاک قبر مطهر او می نمایند؟!!.

و حال آنکه این جملات در نزد ما کفر است ما ابدا حسین پرست که نیستیم بلکه علی پرست و محمدپرست هم نیستیم(هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم)فقط خداپرست می باشیم و سجده نمی نمائیم مگر بر خاک پاک طبق دستور قرآن مجید سجده هم برای حسین علیه السّلام نیست بلکه بر خاک پاک کربلا که بفرموده ائمه از عترت طاهره باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد آن هم نه بطریق وجوب می باشد.

ص :886

شیخ- از کجا معلوم است که خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاکها مقدم دارند.

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول الله(ص)

داعی- اولا در اختلاف اشیاء حتّی خاکها و اینکه برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد منتها متخصّصین فن بآن خصائص پی می برند نه عموم مردم.

ثانیا خاک کربلا از زمان أئمّه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ببعد تنها مورد توجه نبوده بلکه در زمان خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مورد توجه آن حضرت بوده چنانچه در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان ثبت است.

مانند خصائص الکبری تألیف جلال الدین سیوطی چاپ حیدرآباد دکن سال 1320 قمری اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانند ابو نعیم اصفهانی و بیهقی و حاکم و دیگران از امّ المؤمنین امّ سلمه و ام المؤمنین عایشه و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع بخاک کربلا نقل نموده اند.

که از جمله راوی گوید دیدم حسین در دامن جدش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته و خاک سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست پرسیدم این خاک چیست فرمود جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم آنگاه آن تربت را به ام سلمه داد و فرمود چون دیدی این خاک مبدل بخون شد بدان حسینم کشته گردید فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاهداری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید دانست که حسین بن علی علیه السّلام کشته گردیده.

و در کتب معتبره اکابر علماء و فقهاء شیعه بنحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه از عترت طاهره آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء ریحانۀ رسول اللّه از آن خاک

ص :887

پاک برداشته و بآن تبرک جست حضرت سیّد الساجدین زین العابدین امام چهارم علی ابن الحسین علیهما السّلام بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.

و بعد از آن حضرت تمام ائمه طاهرین بآن خاک تبرّک جسته و سبحه و سجّاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت باین عمل برای وصول بکمال اجور می نمودند نه بقصد وجوب.

و مؤکّدا دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد ولی بر تربت حضرت سیّد الشهداء ارواحنا فداه افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد.

چنانچه شیخ الطّائفة الامامیه ابی جعفر محمد بن حسن طوسی رضوان اللّه علیه در مصباح المتهجّد روایت می نماید که حضرت امام صادق علیه السّلام مقداری از تربت امام حسین علیه السّلام را بر پارچه زردی ریخته موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود.

و تا مدتی شیعیان باین طریق خاک را با خود نگاه می داشتند بعدها برای آنکه تفریط نگردد با آب ممزوج نموده بصورت الواح و قطعاتی که امروز بنام مهر نامیده می شود جهت تبرّک و تیمّن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند از جهت زیادتی فضیلت نه از جهت وجوب.

و الا بسیاری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم (1).

ص :888


1- 1) در سال 1374 که توفیق تشرف بیت اللّه الحرام نصیب داعی گردید یک ساعت بغروب مانده که از طیارۀ بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود در همان صحرا بنماز ایستادم جمعیت کثیری از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بودند چون دیدند مهری همراه ندارم بلکه بر زمین سجده می نمایم تعجب نمودند بعد از سلام شیوخ و بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید جواب دادم افتخار شیع دارم ولی ما هرگز بت پرست نیستیم بلکه موحد و خداپرست هستیم و این کلام شما تهمت بشیعیان است چه آنکه آنها موحدین پاک دل می باشند گفتند غالبا ما بتها را از بغل آنها همین جا در آورده و شکسته ایم چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید گفتم این کلمات اشتباه و تهمت*

آیا سزاوار است در اطراف این مطلب باین سادگی آن قدر جار و جنجال راه بیندازید تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمائید.

همان قسمی که شماها بفتاوای(غالبا خارج از موضوع حتی بر خلاف صراحت آیات قرآن)أئمه و فقهاء خود عمل می نمائید قول و فعل آنها را حجّت و مورد عمل قرار می دهید ما هم بدستورات و أوامر أئمه از عترت طاهره عمل می نمائیم.

با یک فرق که شما از پیغمبر و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستوری در دست ندارید که حتما بدستورات و فتاوای نعمان یا محمّد یا احمد یا مالک عمل نمائید-مگر آنکه آنها را فقیهی از فقهاء دانسته تبعیّت از آنها می نمائید.

ولی ما بدستور خود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مکرر فرمود أئمه از عترت من عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطّه اند تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرد و دوری از آنها موجب هلاکت است-عمل می نمائیم چنانچه ببعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجّت است.بهمین جهت پیروی از دستور آنها نموده استحبابا عمل می نمائیم.

عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است

ولی تعجب از علمای شماست که بفتاوای نادرۀ عجیبۀ فقهاء اربعه و دیگران ابدا اعتراض ندارند یعنی اگر امام اعظم بگوید در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت آقایان شافعیها و مالکیها و حنبلیها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد برؤیت خدای متعال گردد و مسح بر عمامه را جائز بداند دیگران بر او خورده

1)

*بزرگ است شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون بحکم قرآن ما مأموریم سجده بزمین پاک نمائیم فلذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جائی که دست رسی بزمین پاک نداشته باشیم بر آن خاک پاک سجده نمائیم بهمین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی بآن خاک پاک نداریم چنانچه دیدید حقیر بهمین زمین سجده نمودم این قبیل تهمتها قرنها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل بتفرقۀ مسلمین می باشند بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشتبه نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید بالاخره تا غروب بقسمی با آن جمعیت بسیار که غالبا وهابی بودند صحبت نمودم که همگی را متأثر ساخته و استغفار نمودند و با حقیر مصافحه و معانقه نموده از هم جدا شدیم-فاعتبروا یا اولی الابصار.

ص :889

نگیرند و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح أما رد در سفر و یا سجده بر عذره یابسه و یا با لفافه نکاح امّهات نمودن و امثال اینها که بسیار است مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد؟!.

ولی وقتی بگویند أئمه از عترت طاهره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند سجده بر خاک پاک کربلا افضل از سایر خاکها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است آقایان داد و فریاد برپا کرده جار و جنجال می نمائید که شیعیان مشرک و بت پرست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ برادرکشی را برپا می کنید و جاده را برای غلبۀ بیگانگان باز می نمائید ؟!!.

درد دل بسیار است بگذاریم و بگذریم برویم بر سر مطلب اول و بجواب شما بپردازیم نالۀ مظلومیت ما در روز جزا مقابل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اثر خواهد داد.

خامسا راجع بکبر سن و اجماع بیانی فرمودید که از حیث کبر سن حق تقدم با ابی بکر بوده خیلی بی لطفی فرمودید بعد از ده شب که با دلائل قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را تازه تجدید مرام نموده و تکرار مطلب می نمائید و می خواهید وقت مجلس را بتکرار مطالب بگیرید با آنکه در لیالی ماضیه جوابهای کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.

در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید عرض می کنم چگونه مردم پی باین معنی بردند که برای کار بزرگ پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیر مرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سورۀ برائت معزول و علی جوان را منصوب نمودند؟!.

نواب- قبله صاحب ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شوم این قضیه را مبهم نگذارید یک شب دیگر هم اشاره فرمودید در کجا و برای چه کار خلیفۀ أبی بکر رضی اللّه عنه را عزل و علی کرم اللّه وجهه را نصب نمودند چون ما از آقایان(اشاره بعلماء خودشان)که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده متمنی است واضح بفرمائید تا حلّ معمّا گردد.

ص :890

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه

داعی- جمهور امت و جمیع علماء و مورّخین فریقین(شیعه و سنی)بر آنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابی بکر را طلبیده ده آیه از اول سورۀ برائت را باو داد ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد یا رسول اللّه انّ اللّه تعالی یقرئک السلام و یقول لا یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک (1).

لذا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را طلبید و مأمور باین أمر بزرگ نمود فرمود می روی هرکجا بابی بکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن بفوریت علی علیه السّلام حرکت کرد در ذی الحلیفه بابی بکر رسید ابلاغ پیام رسول اللّه را نمود آیات را گرفت رفت در مکه در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول اللّه را نمود آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.

نواب- آیا در کتب معتبرۀ ما هم این قضیه نوشته شده است؟.

داعی- عرض کردم اجماع امت است و جمهور علماء و مورخین اسلام از شیعه و سنی متّفقا ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده.

ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم بعرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمّی بوده.

بخاری در جزو چهارم و پنجم صحیح و عبدی در جزء دوم جمع بین الصحاح السته و بیهقی در ص 9 و 224 سنن و ترمذی در ص 135 جلد دوم جامع و ابی داود در سنن و خوارزمی در مناقب و شوکانی در ص 319 جلد دوم تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل و محمّد بن طلحه شافعی در ص 17 مطالب السئول و شیخ سلیمان بلخی حنفی

ص :891


1- 1) اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی ننماید مگر خود یا مردی که از خودت باشد.

در باب 18 ینابیع الموده بطرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری در ص 147 ریاض النضرة و ص 69 ذخایر العقبی و سبط ابن جوزی در ص 22 تذکرة خواص الامه و امام ابو عبد الرحمن نسائی(که یکی از ائمه صحاح است)در ص 14 خصائص العلوی شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن کثیر در ص 38 جلد پنجم و ص 357 جلد هفتم تاریخ کبیر و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و جلال الدین سیوطی در ص 208 جلد سیم در المنثور در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری در ص 41 جلد دهم جامع البیان در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و ابن کثیر در ص 333 جلد دوم تفسیر و آلوسی در ص 268 جلد سیم روح المعانی و ابن حجر مکّی متعصب در ص 19 صواعق و هیثمی در ص 29 جلد هفتم مجمع الزوائد و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در ص 125 کفایت الطالب ضمن باب 62 مسندا از ابی بکر و از حافظ ابی نعیم و از مسند حافظ دمشقی از أبی نعیم بطرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل در ص 3 و 151 جلد اول و ص 283 جلد سیم و ص 164 و 165 جلد چهارم مسند و حاکم در ص 51 جلد دوم مستدرک کتاب مغازی و در ص 331 جلد دوم همان کتاب و مولی علی متقی در ص 246 تا ص 249 جلد اول کنز العمال و ص 154 جلد ششم در فضائل علی علیه السّلام بالاخره این قضیه متواترا نقل گردیده و عموما تصدیق بصحت آن نموده اند.

سید عبد الحی-پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست چرا از اول این مأموریت را بعلی کرم اللّه وجهه نداد و ابی بکر رضی اللّه عنه را مأمور ابلاغ نمود که بعدا پیام حق برسد علی برود و ابی بکر پیر مرد را از وسط راه برگرداند.

علت عزل ابی بکر و نصب علی علیه السّلام ظاهرا

داعی- در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده ما وارد نیستیم ولی بنظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس علی علیه السّلام بر دیگران بوده که بعد از هزار و سیصد و چهل سال تقریبا امشب جواب شما حاضر باشد که نگوئید ابی بکر از جهت کبر سن و سیاستمداری حق

ص :892

تقدم در خلافت داشته اگر از ابتداء این مأموریت را بعلی علیه السّلام می دادند این امر عادی بنظر می آمد و ممکن نبود ظاهرا فضل و کرامتی برای علی علیه السّلام باین حدیث برای شما ثابت نمائیم-زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنماید تأویلات بارده نمائید و لو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شماها مضحک باشد.

لذا برای اثبات مقام مقدس علی علیه السّلام و حق تقدم او با صغر سن بر پیر مردان صحابه که بر جمیع امت الی الحال کاملا مکشوف شود.

اولا آیات را بابی بکر می دهد بعد از رفتن چند منزل علی علیه السّلام را مأمور می نماید با توضیح باینکه جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر باین کار نموده است و صریحا گفته که خدا فرموده«لن یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک» (1).

پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه دلیلی بر اثبات مقام علی علیه السّلام و حق تقدم او بر دیگران می باشد.

که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت ربطی بپیری و جوانی ندارد-هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست.

اگر برای ابی بکر پیر مردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آنکه ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبر و خلیفه پیغمبر می باشد.

سید- در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی کرم اللّه وجهه مأمور گردید که با ابی بکر رضی اللّه عنه توأما بمکه بروند ابی بکر مناسک حج را بمردم إرائه دهد و علی آیات سوره برائت را قرائت نماید پس باین جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.

داعی- اولا این خبر از مخترعات بکریون است چه آنکه دیگران نقل ننمودند ثانیا اخبار عزل ابی بکر و ارسال علی برای ابلاغ رسالت منفردا بمکه مجمع علیه امت است

ص :893


1- 1) اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خودت باشد.

و در صحاح مسانید ملل مؤالف و مخالف با اسانید مستفیضه بحد تواتر ثابت می باشد.

بدیهی است تمسک بصحاح احادیث کثیره مستفیضة الاسانید متفق علیه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد خود بهتر می دانید که بقاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد-مظنون است پس ترک معلوم برای خبر مظنون جایز نیست.

پس خبر عزل ابی بکر و نصب علی و برگشتن ابی بکر بمدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او دلداری دادن باو که امر خدا چنین بوده از مسلّمات خبریه می باشد.

و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط بکبر سن و پیری نیست بلکه با دلائل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعۀ بشر بعلم و دانش و تقوی است هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و تقوی برتری دارد حق تقدم در جامعه برای اوست زیرا که فرمودۀ آن حضرت است:الناس موتی و اهل العلم احیاء (1).

بهمین جهة رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود علی باب علم من است پس باب علم رسول اللّه اقدم از سایرین می باشد.

و لو آنکه صحابه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند فضائلی داشتند ما هم منکر فضائل صحابه نیستیم ولی فضائل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول اللّه نمی نماید زیرا مقام و مرتبۀ او مقام افضلیت است.

اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود قطعا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر می فرمود امت پیروی از او بنماید بدیهی است این امری است الهی که أبدا ربطی با پیری و جوانی ندارد بلکه هر کس را پروردگار لایق و قابل این مقام بداند خواه پیر یا جوان امر باطاعت او می نماید.

بقضاوت فرستادن پیغمبر (ص)علی علیه السّلام را بیمن

چنانچه اکابر علماء شما عموما شرح فرستادن علی علیه السّلام را بیمن برای قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند مخصوصا امام ابو عبد الرحمن نسائی

ص :894


1- 1) تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی مخصوص آنهاست.

(که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد)در خصائص العلوی شش حدیث در این باب آورده و نیز ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در ص 212 جلد دوم محاضرات الادباء و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد اینست که وقتی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را مأمور نمود بیمن جهة قضاوت و هدایت خلق برود عرض کرد من جوانم چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی حضرت فرمود انّ اللّه سیهدی قلبک و یثبت لسانک یعنی زود است که خداوند راهنمائی می کند قلب تو را(بعلم قضا) و ثابت می دارد زبان تو را.

اگر کبر سن شرط در تقدم بود پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیر مردانی مانند ابی بکر علی علیه السّلام را مأمور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود.

پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق کم و زیاد سن،پیری و جوانی مدخلیت ندارد فقط علم و فضل و تقوی و نصّ بالخصوص لازم است.

علی(ع)بعد از پیغمبر(ص) هادی امت بوده

و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علی علیه السّلام نبوده چنانچه صریحا در آیه 8 سوره 13(رعد) بپیغمبر خطاب می فرماید إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ یعنی تو ترساننده و بیم کننده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی و عترت طاهره بودند چنانچه امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و محمّد بن جریر طبری در تفسیر و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب مسندا از تاریخ ابن عساکر و شیخ سلیمان بلخی حنفی در آخر باب 26 ینابیع الموده از ثعلبی و حموینی و حاکم ابو القاسم حسکانی و ابن صباغ مالکی و میر سید علی همدانی و مناقب خوارزمی از ابن عباس و مولانا امیر المؤمنین و ابو بریده اسلمی یازده خبر نقل می نمایند بالفاظ و عبارات مختلفه که خلاصۀ همۀ آنها اینست که وقتی این آیه نازل شد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست بسینه خود گذارد فرمود انا المنذر آنگاه دست بسینه علی علیه السّلام گذارد و فرمود و انت الهادی و بک یهتدی المهتدون یعنی تو هادی (در این امتی بعد از من)و بتو هدایت می شوند هدایت یافته گان.

ص :895

و اگر چنین نصّی درباره دیگران آمده بود قطعا ما پیرو آنها می شدیم و چون اختصاص بعلی علیه السّلام داده شده ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم نظری به پیری و جوانی نداریم.

دسائس اعادی در مقابل علی علیه السّلام و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت

و اما اینکه فرمودید علی علیه السّلام چون جوان و کم تجربه بود قدرت و توانائی خلافت نداشت چنانچه بعد از بیست و پنج سال هم که بخلافت رسید بواسطه عدم حسن سیاست آن جناب آن همه خونریزیها و انقلابات برپا شد؟!!.

نمی دانم عمدا یا سهوا یا تبعا للاسلاف این بیان را نمودید و إلا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوّه باین مقال نمی نماید.

نفهمیدم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست اگر مراد دروغ گفتن و حیله ورزیدن و دسیسه بکار بردن و حق و باطل را ممزوج و نفاق نمودن است(که ابناء هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان بکار برده و می برند)تصدیق می کنم که علی علیه السّلام فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار باین معانی نبوده.

چون این نوع إعمال سیاست بمعنای حقیقی نیست بلکه شرارت و سرا پا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان جاه طلب برای رسیدن بهدف و مقصد و حفظ جاه و مقام خود بکار می برند.

سیاست حقیقی آنست که با عدل و انصاف توأم و وضع شیء در ما وضع له بنماید چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند بلکه مایلند فقط اجراء حق بشود فلذا آن حضرت که مجسمۀ حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند نبوده.

چنانچه قبلا عرض کردم وقتی بخلافت ظاهری رسید فوری تمام حکام و مامورینی که روی کار بودند معزول نمود عبد اللّه بن عباس(ابن عم آن حضرت)و دیگران عرض کردند خوبست قدری ابلاغ این حکم را بتأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات و ولایات

ص :896

بمقام خلافت شما تسلیم گردند آنگاه حکم عزل آنها را بتدریج ابلاغ فرمائید.

حضرت فرمودند از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکّام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم ببقای آنها و لو موقت و ظاهری باشد عند اللّه مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم.

قطع بدانید که علی هرگز چنین عملی را نمی نماید.

لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت-فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاویه علیه الهاویه و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.

طبری در تاریخ خود و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران نقل نموده اند.

که مکرر علی علیه السّلام می فرمود اگر ملاحظۀ دین و تقوی و عدل و انصاف نبود من از تمام عرب زیرک تر و مکارتر و داهیه ام بیشتر بود.

آقایان محترم اشتباه فرمودید و بدون تحقیق تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از جهت عدم سیاست بوده و حال آنکه این طور نبوده بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطا ذکر نمایم فقط برای رفع اشتباه شما ببعض از آن علل اشاره می نمایم تا معمّا حل گردد.

اشاره بعلل انقلاب در خلافت امیر المؤمنین

اولا در مدت بیست و پنج سال تقریبا مردم بکینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند بسیار مشکل بود دفعة همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند(چنانچه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان!!؟از در مسجد وارد شد آن حضرت را که روی منبر دید بلند گفت کور شود آن چشمی که بجای خلیفه عمر علی را روی منبر ببیند).

ص :897

ثانیا مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند (مخصوصا در سنوات اخیره دورۀ زمامداری امویها در خلافت عثمان که آزاد مطلق بودند)لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید(چنانچه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها بر آورده شد و بمقاصد دنیا طلبی خود رسیدند).

فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.

ثالثا خوب است دقیقانه بتاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نمائید ببینید سبب فتنه و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده چه کسی مرد مرا تحریص و ترغیب بمخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خونهای بسیار گردید.

آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه دیگری بوده آیا عایشه نبود که بشهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنّی سوار شتر شد(و بر خلاف دستور خدا و پیغمبر که امر نموده بودند در خانه بنشیند)ببصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید؟!!.

پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد بلکه رویه و و رفتار تربیت شدگان بیست و پنج ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیا طلبان مسبب انقلاب و خونریزی شد.

رابعا راجع بجنگهای داخلی و خون ریزی اشاره نمودید که بواسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در تاریخ بیان نمودید.

اولا اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید می بینید که مسبب جنگهای داخلی و خونریزیها ام المؤمنین عایشه بود که با منع صریح پیغمبر جدا در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشۀ تمام جنگها و خونریزیها گردید.

ص :898

زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام نماید چه آنکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صریحا فرموده بود جنگ با علی جنگ با من است پس کسی که مردم را جرأت داد و بجنگ آن حضرت کشید عایشه بود که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت بآن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود.

خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره و صفین و نهروان

ثانیا جنگهای آن حضرت با منافقین و مخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگهای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با کفار بوده.

شیخ- چگونه جنگهای با مسلمین مانند جنگهای با مشرکین بوده است.

داعی- چون رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنابر اخباری که اکابر علماء شما مانند امام احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی در ینابیع الموده و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و محمّد ابن یوسف گنجی شافعی در باب 37 کفایت الطالب و ابن ابی الحدید در ص 67 جلد اول شرح نهج(چاپ مصر)نقل نموده اند.

خبر از جنگهای علی علیه السّلام بعنوان ناکثین و قاسطین و مارقین داده که مراد از ناکثین طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند و مراد از قاسطین معاویه و اتباع او و مراد از مارقین خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگها داده و امر بآن فرموده چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 37 کفایت الطالب مسندا حدیثی نقل نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس(حبر امت)رضوان اللّه علیه که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بام سلمة(ام المؤمنین)فرمود:

هذا علیّ بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا امّ سلمة هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و وعاء علمی و وصیّی و بابی الذی أوتی منه و هو اخی فی الدنیا و الآخرة و معی

ص :899

فی المقام الاعلی یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین (1).

آنگاه محمّد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده گوید این حدیث دلالت کامله دارد بر اینکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وعده داد علی علیه السّلام را بجنگ آن سه طایفه و قطعا فرمودۀ آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و بتحقیق امر فرمود بعلی جنگ کردن با آن سه طایفه را چنانچه در خبر است مسندا از مخنف بن سلیم که گفت ابو ایوب انصاری(که از کبار صحابه رسول اللّه(ص)بود)با لشکری آمادۀ جنگ شد باو گفتم کار تو ای ابا ایوب عجیب است تو همان هستی که در رکاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با مشرکین جنگ نمودی اینک آمادۀ جنگ با مسلمانان شده ای در جواب گفت انّ رسول اللّه امرنی بقتال ثلاثة الناکثین و القاسطین و المارقین.

رسول خدا مرا امر نموده بجنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند.

و اما اینکه عرض کردم جنگهای امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه با اهل بصره (جمل)و با معاویه(صفین)و با اهل نهروان مانند جنگ با کفّار و مشرکین بوده خبری است که اکابر علماء خودتان مانند امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی حدیث 155 مسندا از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی در ص 59 ینابیع ضمن باب یازدهم از جمع الفوائد از ابی سعید نقل می نمایند که گفت ما باصحابه نشسته منتظر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم پس آن حضرت بسوی ما آمد در حالتی که تسمۀ نعلین آن حضرت قطع شده بود آن نعل را افکند بسمت علی علیه السّلام و علی مشغول دوختن نعل آن حضرت شد آنگاه حضرت فرمود:

انّ منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انا فقال(ص)لا فقال عمر رضی اللّه عنه انا فقال(ص)لا و لکن خاصف النعل (2).

ص :900


1- 1) این علی گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من بمنزله هارون است از موسی الا آنکه پیغمبری بعد از من نمی باشد ای ام سلمه این علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقین.
2- 2) از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنانچه من جنگ کردم با کفار و مشرکین بظاهر قرآن پس ابو بکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمود نه پس عمر گفت من هستم فرمود نه و لکن آن شخص دوزنده نعل من است(یعنی علی بن أبی طالب است).

پس این حدیث نصّ صریح است بر اینکه جنگهای علی علیه السّلام جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده چنانکه جنگهای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.

و آن سه جنگی که علی علیه السّلام نمود بحکم فرموده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنگ با مسلمین نبوده چون اگر جنگ با مسلمین بود حتما آن حضرت نهی از آن می نمود نه آنکه امر بآنها نماید و آنها را نام گذاری نماید بنام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده چنانچه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.

پس انقلابات و جنگهای امیر المؤمنین روی عدم حسن سیاست نبوده بلکه روی نفاق و دوئیت و عدم توجه مخالفین بقواعد و قوانین و دستورات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است.

شما اگر از روی علم و انصاف و بیطرفانه برویه و رفتار حکومت شرعی کامل و خلافت پنج سالۀ آن حضرت و احکامی که بحکام ولایات و مأمورین لشکری و کشوری صادر می فرمود مراجعه نمائید(مانند دستوراتی که بمالک اشتر و محمّد بن ابی بکر در حکومت مصر بعثمان بن حنیف و عبد اللّه بن عباس در حکومت بصره و بقثم بن عباس در حکومت مکه و بسایر عمّال خود در حین مأموریت های آنها داده که در نهج البلاغه ضبط گردیده)تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علی علیه السّلام چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد باین معنی می باشند.

برای آنکه آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده در علم و دانش عالم بکتاب اللّه و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن بعلاوه عالم بغیب و شهود بوده.

شیخ- معنای این جملۀ مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی کرم اللّه وجهه را عالم بغیب و شهود خواندید معنی غیب و شهود را نفهمیدم متمنی است واضح تر بیان فرمائید.

ص :901

داعی- ابهامی در این معنی نبوده علم بغیب یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم بآن علم بافاضات غیب الغیوب جلّ و علا انبیاء و اوصیاء آنها بودند البته هر یک بمقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده آگاهی بر امور غیبیه داشتند.

و بعد از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عالم بچنین علمی شخص امیر المؤمنین علی علیه الصلاة و السّلام بوده است.

شیخ- از جنابعالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را(با اینکه از آنها بیزاری می جوئید)بیان نمائید.

بدیهی است که این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باری تعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.

داعی- این گفتار شما همان اشتباهی است که عمدا یا سهوا گذشتگان شما نموده اند اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق تبعا للاسلاف بر زبان جاری نمودید و اگر قدری دقیق می شدید کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن بعلم غیب از برای انبیاء عظام و اوصیاء کرام و برگزیدگان حق تعالی ابدا ربطی بغلو ندارد بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است جهة آنها که عقل و نقل و نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنی می باشد.

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند

شیخ- بی لطفی فرمودید که اشاره بقرآن نمودید زیرا که نص قرآن کریم بر خلاف این بیان شما وارد است.

داعی- خیلی ممنون می شوم آیات بر خلاف را که می فرمائید قرائت فرمائید.

شیخ- آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد اولا در آیه 59 سورۀ 6(انعام)صریحا می فرماید وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ

ص :902

الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ

(1)

.

این آیه دلیل قاطع است بر اینکه جز ذات پروردگار احدی عالم بعلم غیب نیست و هر کس علم بغیب را برای غیر خدا قائل شود غلو نموده و بندۀ ضعیف را شریک در صفت خدائی قرار داده و حال آنکه ذات پروردگار معرّی و مبرّای از شریک است ذاتا و صفة و اینکه فرمودید سیدنا علی کرم اللّه وجهه عالم بعلم غیب بوده است علاوه بر اینکه او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید مقامش را بالاتر از مقام پیغمبر بزرگ برده اید زیرا خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرر می فرمود من بشری هستم مانند شما و عالم بعلم غیب خدا است و صریحا اظهار عجز از علم غیب می نمود مگر آیه 110 سوره 18(کهف) را مطالعه ننموده اید که فرمود قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (2).

و نیز در آیه 188 سوره 7(اعراف)فرمود قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (3).

و در آیه 33 سوره 11(هود)فرموده وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ (4).

ص :903


1- 1) کلید خزائن غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریا است همه را می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد مگر آنکه او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست جز آنکه در کتاب مبین مسطور است.
2- 2) (ای رسول)بگو بامت که من مانند شما بشر هستم(تنها فرق من با شما اینست)که بمن وحی می رسد جز این نیست که خدای شما خدای یکتا است.
3- 3) (ای رسول)بگو بامت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آنچه خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آنچه بوحی می دانم(یعنی بافاضه غیب الغیوب)آگاه بودم بر خیر و نفع خود همیشه می افزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمی دیدم من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.
4- 4) و نمی گویم من بشما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب حق آگاهی دارم.

و در آیه 66 سوره 27(النمل)فرمود قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ (1).

در صورتی که خود پیغمبر بصریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند شما چگونه چنین علمی را جهة علی قائلید پس این عقیده نیست مگر آنکه مقام علی بایستی از مقام پیغمبر بالاتر باشد.

مگر نه اینست که در آیه 174 سوره 3(آل عمران)فرموده وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ (2).

پس روی چه قاعده شما علم غیب را برای غیر خدا قائل می شوید اگر این عقیده غلو نیست که علی را شریک خدا قرار دهید پس غلو چه چیز است.

داعی- مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.

علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیاء و اوصیاء می شود

اما در مقدمات اولیه که فرمودید عالم بعلم غیب ذات پروردگار است و کلید و مفتاح علم غیب در نزد خدای متعال می باشد و نظر بآیۀ آخر سورۀ کهف رسول اللّه خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تمام انبیاء عظام و اوصیاء کرام و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بشری هستند مانند سایر افراد بشر و در ساختمان هیاکلشان چیزی زیادتی ندارند و آنچه در هیاکل جسمانی دیگران بکار رفته در وجودات مقدسه آنها نیز بکار رفته ابدا شک و شبهه ای نیست و عقاید جمیع امامیه همین است و آیاتی که شما قرائت نمودید هر یک در محل خود صحیح است.

و اما آیه سوره مبارکه هود را که قرائت نمودید مربوط بحضرت نوح شیخ الانبیاء علی نبینا و آله و علیه السّلام می باشد.

و آنچه مخصوص به پیغمبر با عظمت ما است آیه 50 سوره 6(انعام)می باشد که

ص :904


1- 1) (ای رسول ما)بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و بر انگیخته خواهند شد.
2- 2) خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد.

وقتی کفار و مشرکین از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که چرا گنجی بر او فرود نمی آید و چرا غیب مستمر نمی داند در جواب آنها این آیه شریفه آمد قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ (1).

و مقصود از نزول این آیه شریفه جلوگیری از هوس بازیهای مردم جاهل بوده که بدانند دستگاه الوهیت و مقام رسالت و نبوت بالاتر از آنست که مانند خیمه شب بازی در دسترس هوس بازی آنها قرار گیرد.

و اما علم غیبی که ما برای انبیاء و اوصیاء آنها قائلیم شرکت در صفت خدائی نیست بلکه قسمتی از وحی و الهام است که از جانب خدا بر آنها نازل و پرده ها برداشته و حقایق را بر آنها کشف می نمودند.

خوبست مطالب را باز کنیم و واضح تر بیان حقیقت نمائیم تا کشف حجب گردد و شیّادها نسبت بعقاید شیعیان دخالتهای بی جا ننمایند و تهمتها نزنند و نگویند شیعیان مشرک هستند چون امامان خود را شریک در علم خدا می دانند.

علم بر دو قسم است ذاتی-و عرضی

آنچه ما جماعت شیعه امامیه معتقدیم آنست که علم بر دو قسم است-ذاتی-عرضی.

علم ذاتی که ابدا عرضی در او راه ندارد و اطلاق مطلق منحصر بفرد اکمل است مخصوص ذات پروردگار اکبر اعظم می باشد و ما غیر از اثبات اجمالی آن علم راهی بر تصور حقیقت آن نداریم و هرچه تعبیر و تقدیر نمائیم از تنگی عبارت است و الا علم بالذات در محاطۀ عقل بشر عاجز متصور نمی شود.

و اما قسم دوم علم عرضی است که آدمی اعم از پیغمبر و امت-امام و مأموم ذاتا دارای علم نمی باشند بعدها بآنها افاضه می شود و این نوع از علم بر دو قسم است-تحصیلی- و لدنّی-و این هر دو قسم از افاضات فیض ربّانی حق تعالی است.

ص :905


1- 1) بگو نمی گویم من بشما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب آگاهی دارم و نه دعوی کنم که فرشته آسمانم(دعوی من بشما تنها اینست که)من پیروی نمی کنم جز آنچه را که بمن وحی می رسد.

آن محصلی که تحصیل می نماید تا افاضه حضرت یزدان نباشد زحمات او بجائی نمی رسد هرچند زحمت بکشد عالم نشود مگر با توجهات حق تعالی منتها با اسباب مدرسه رفتن و معلم دیدن که بمرور ایام بهمان مقدار که زحمت کشیده کسب فیض می نماید.

و اما قسم دوم از علم عرضی را علم لدنّی می گویند یعنی بی واسطه کسب فیض می نماید بدون تحصیل و تلقین حروف افاضه مستقیم از مبدء فیّاض علی الاطلاق می شود و عالم می گردد.

چنانچه در آیه 64 سوره 18(کهف)فرموده وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً (1).

احدی از شیعیان نگفته و ادعاء ننموده که علم بمغیبات جزء ذات پیغمبر و امام است یعنی ذاتا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امامها عالم بعلم غیب بوده اند همان قسمی که خدای متعال عالم است.

و اگر کسی چنین ادعائی نماید قطعا جزء غلات و کافر می باشد و ما شیعیان امامیه از آنها بیزاری می جوئیم.

ولی آنچه ما می گوئیم و عقیده بآن داریم اینست که حضرت احدیت جل و علا مجبور و محدود نمی باشد بلکه فعّال ما یشاء و قادر بالاستقلال می باشد در مواقعی که مشیّت او تعلق گیرد بهر خلقی از مخلوقات که صلاح و مقتضی بداند علم و قدرت بدهد قادر و توانا می باشد.

منتها گاهی بوسیله و واسطۀ معلم بشری و گاهی بی واسطه افاضه فیض می نماید که از آن علم بی واسطه تعبیر بعلم لدنّی و علم غیب می نمائیم که بدون مکتب رفتن و معلم دیدن درک فیض می نماید بقول شاعر.

نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

شیخ- بیان مقدماتی شما صحیح است ولی مشیّت خداوندی بچنین امر غیر طبیعی تعلق نمی گیرد که از علم غیب خود بدون معلّم و مدرّس افاضه نماید.

ص :906


1- 1) وی را از نزد خود علم لدنی(و اسرار غیبی)بیاموختیم.

داعی- اشتباه شما و أقران شما در همین جا است که قدری فکر نمی کنید حتّی بر خلاف عدّه بسیاری از محققین علمای خودتان صحبت می فرمائید و الا این مطلب بقدری ساده و واضح است که محتاج ببحث نمی باشد.

در اینکه خداوند متعال بتمام انبیاء و اوصیاء آنها که برگزیده گان او هستند باندازه و مقداری که برای محیط هر یک لازم بوده است افاضه غیبی نموده شبهه ای نمی باشد.

شیخ- در مقابل این آیات منفی قرآن که صریحا نفی علم غیب را از افراد می نماید چه دلیل مثبتی بر مدعای خود دارید.

داعی- ما مخالف با آیات منفی قرآن نیستیم زیرا هر آیه ای از قرآن برای امری مخصوص نازل گردیده که گاهی منفی و گاهی مثبت بمقتضای حال بوده است فلذا درباره قرآن بزرگان گفته اند آیات القرآن یشدّد بعضها بعضا.

در مقابل تقاضای مشرکین و کفار که پیوسته از آن حضرت اقتراح آیات می کردند (که فی الحقیقة می خواستند مقام نبوت را بازیچه دست خود قرار دهند)آیات نفی نازل می شد.

ولی برای اثبات اصل موضوع آیات مثبته نازل نموده تا کشف حقیقت گردد.

و اما دلائل از قرآن مجید و اخبار صحیحه و تاریخ که مورد توجه علمای خودتان هم می باشد حتی بیگانگان هم تصدیق دارند بسیار است.

دلائل از آیات قرآنیّه بر اینکه انبیاء و اوصیاء آنها عالم بغیب بودند

شیخ- خیلی عجیب است که می فرمائید دلیل مثبت در قرآن کریم است متمنی است آن آیات را قرائت فرمائید.

داعی- تعجب نفرمائید خودتان هم می دانید منتها صلاحتان نیست تصدیق نمائید زیرا در اثبات مقام خلافت بعقیده خودتان اسباب زحمت می شود یا متابعت از اسلاف شما را وادار بتعجب نموده است.

اولا در آیه 26 سوره 72(جنّ)صریحا می فرماید عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ

ص :907

قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصیٰ کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً

(1)

.

این آیه شریفه صراحت کامل دارد بر اینکه برگزیدگان و پسندیدگان از رسل و فرستادگان حق تعالی مستثنای در این علم(غیب)هستند که بآنها افاضه و ابلاغ می فرماید.

ثانیا همین آیه ای که الان از سوره آل عمران قرائت فرمودید،باول آیه اشاره نمودید ولی بقیه آیه را نخواندید اینک دعاگو تمام آیه را قرائت می نمایم تا بدانید خود دلیلی است بر ثبوت مرام و گفتار ما که می فرماید وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ (2).

این دو آیه شریفه صریحا می رساند که بعض افراد برگزیده که بعنوان رسالت از جانب حق تعالی بر انگیخته شده اند عالم بعلم غیبند باجازه و امر پروردگار متعال و اگر عالم بعلم غیب جز ذات خداوند متعال نبود جمله(الاّ)استثنائی معنی نداشت که بفرماید إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ معلوم است که استثنائی در کار هست و آنها را هم معین فرموده که رسل و فرستادگان او یعنی انبیاء عظام و اوصیاء کرام بودند.

چنانچه در آیه 51 سوره 11(هود)می فرماید تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا (3).

و در آیه 52 سوره 42(شوری)فرموده وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ

ص :908


1- 1) ذات پروردگار متعال که عالم و دانای غیب است احدی رای بر علم غیب خود آگاه نمی کند مگر آن کس که از رسولان برگزیده است که بر محافظت او(فرشتگان را)از پیش رو و پشت سر می فرستد(تا اسرار وحی او رای که غیب خداوندی است شیاطین بسرقت گوش نربایند)تا بداند که آن رسولان پیغامهای پروردگار خود رای بخلق کاملا رسانیدند و خدا بآنچه نزد رسولان است احاطه کامل دارد و بشماره هر چیز در عالم بخوبی آگاهست.
2- 2) خدای متعال همه شما رای از سر غیب آگاه نسازد و لیکن برای این مقام از پیغمبران خود هر که رای مشیت او تعلق گرفت برگزیند پس شما بخدا و پیغمبرش بگروید که هرگاه ایمان آرید و پرهیزکار شوید اجر عظیم خواهید یافت.
3- 3) (این حکایت نوح)از اخبار غیب است که پیش از آنکه ما بتو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید.

أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا

(1)

.

اگر افاضه علم غیب در عالم نبود پس انبیاء چگونه از بواطن امور خبر می دادند و مردم را از زندگانی داخلی آنها آگاه می نمودند.

مگر در آیه 43 سوره 3(آل عمران)از قول حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السّلام صریحا نقل نمی نماید که به بنی اسرائیل می فرمود وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ (2).

آیا خبر دادن از امور داخلی اشخاص اخبار از مغیبات نیست اگر بخواهم تمام آیات قرآن مجید را که در این امور وارد است قرائت نمایم وقت مجلس اقتضا ندارد برای نمونه و شاهد گمان می کنم کافی باشد.

شیخ- این نوع بیانات شما و هم عقیده های شما است که سبب پیدایش راهزنیها شده-دسته های بازیگران و حقه بازها بعنوان رمّال و جفّار و کف بین و کت بین و طالع بین و سر کتاب بین و امثال اینها در جامعه پیدا شده و گوش مردم بی خبر را بریده جیب خود را پر کرده بعنوان خبر دادن از غیب مردم را با خرافات و موهومات عادت داده باعث بدبختی ها می شوند و خلق را بگمراهی و خروج از حق و حقیقت می کشانند.

مدعیان علم غیب بهر وسیله و اسباب کذابند

داعی- عقاید حق باعث بدبختی نمی شود جهل و نادانی ملتها است که آنها را بدر هر خانۀ می کشاند و الاّ اگر مسلمین دانا می شدند مطابق با دستورات اکیده پیغمبر عظیم الشأن خود در پی علم و عالم می رفتند مخصوصا عارف بقرآن می شدند و از روز اول باب علم مسدود نمی شد در پی اشخاص مجهول و أیادی

ص :909


1- 1) و همین گونه ما روح(و فرشته بزرگ)خود را بفرمان خویش برای وحی بتو فرستادیم و از آن پیش که وحی رسد ندانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدامست و لیکن ما آن کتاب و شرع را نور(وحی و معرفت)گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم بآن نور هدایت می کنیم.
2- 2) و بشما از غیب خبر دهم که در خانه هاتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید.

مرموز نمی رفتند و طعمه هر شغال و روباهی نمی شدند می دانستند که قرآن صریحا می فرماید إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ مخصوصا کلمه رسول راه بازیگران را بسته زیرا این کلمه صراحت کامل دارد بر اینکه عالم بعلم غیب مخصوص خداوندی که بدون اسباب و آلات و ادوات باشد برگزیدگان از فرستادگان و رسل حق اند.

و اگر کسی جنبه رسالت نداشته باشد یعنی پیغمبر و امام نباشد و مدعی خبر دادن از مغیبات بعلم مخصوص خداوندی باشد با رمل یا جفر یا قیافه شناسی یا قهوه خوری یا کت بینی یا کف بینی یا سر کتاب دیدن و امثال اینها قطعا دروغ گو می باشند و مسلمانان عالم و عارف و تابع قرآن مجید آنها را حق نمی دانند و بسوی آنها نمی روند و فریب آنها را نمی خورند.

چون فهمیده و دانسته اند که پیروی از احدی نباید بنمایند جز از قرآن مجید و حاملین و مبیّنین قرآن که خاندان محمّد و آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین باشند که عدیل القرآنند.

خلاصۀ کلام جز پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طاهرین آن حضرت که برگزیدگان حق اند در این امت هر کس دعوی غیب دانی بنماید و بگوید از غیب الهی خبر می دهم مسلّما کذاب و بازیگر است و لو بهر وسیله و اسباب باشد.

شیخ- انبیاء چون مرکز نزول وحی بودند(بقول شما)علم و اطلاع بر مغیبات پیدا می نمودند-مگر سیدنا علی کرم اللّه وجهه پیغمبر بوده و یا شریک در امر رسالت بوده که آگاهی بر مغیبات داشته باشد که شما اثبات این مقام را برای او می نمائید.

انبیاء و اوصیاء عالم بغیب بودند

داعی-اولا اینکه فرمودید(بقول شما)چرا عمدا سهو نموده و مغلطه کاری می نمائید چرا نمی فرمائید بقول خداوند متعال که می فرمائید (بقول شما)داعی از خود چیزی ندارد و ابراز عقیده و ادعائی نمی کنم جز آنکه ناقل قرآن مجید و کاشف حقایق آن هستم بفرمودۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مبین قرآن بوده است

ص :910

در مرتبه اول که شواهد از آیات قرآن مجید قرائت نمودم بر اینکه انبیاء و رسل برگزیدگان حق تعالی و عالم بعلم غیب اند و اکابر علماء خودتان تصدیق باین معنی نموده اند.

و بنقل اخبار غیبیه از خاتم الانبیاء پرداخته اند.

که از جمله آنها ابن ابی الحدید معتزلی در ص 67 جلد اول شرح نهج البلاغه (چاپ مصر)بعد از نقل حدیثی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بعلی علیه السّلام فرمود ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین (1).

گوید این خبر از جمله دلائل نبوت آن حضرت است برای آنکه در این حدیث اخبار صریح بغیب است که ابدا احتمال تمویه و تدلیس در آن نمی رود زیرا خبر از وقایع بعد از خود داده که عینا(تقریبا بعد از سی سال)واقع شد چه آنکه فرمود با این سه طایفه جنگ خواهی نمود که مراد از ناکثین اهل جمل بودند باغوای طلحه و زبیر و قیادت عایشه بجنگ با علی برخاستند و قاسطین اهل صفین بودند یعنی اتباع معاویه و مارقین خوارج نهروان بودند که از دین بیرون رفتند انتهی(که قبلا مشروحا عرض کردم).

ثانیا احدی از شیعیان امامیه دعوای نبوت برای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ننموده بلکه رسول اکرم محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خاتم الانبیاء و مستقل در امر نبوت و بلا شریک می دانیم و مدعیان چنین امری را باطل و معتقدین باین عقیده را کافر می شناسیم.

ولی آن حضرت و یازده امام از نسل او را امامان بر حق و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می دانیم که خداوند بوسیله و واسطه خود آن بزرگوار آنها را آگاه و مطلع بر اسرار و مغیبات نمود.

ما معتقدیم همان پرده ای که در مقابل دیدگان عالمیان است که نمی بینند در این عالم مگر آنچه ظاهر و نمایان است در مقابل دیدگان انبیاء و اوصیاء آنها هم می باشد

ص :911


1- 1) زود است که جنگ می نمائی بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین.

ولی باقتضای زمان و مکان همان خدای عالم الغیب که قادر بر افاضه فیض می باشد بمقداری که مقتضی بوده و صلاح می دانسته پرده را از مقابل دیدگان آنها برداشته که پشت پرده را می دیدند لذا از مغیبات خبر می دادند.

و هرگاه صلاح نبوده پرده افتاده و بی خبر بودند(بهمین جهت در بعض اخبار است که گاهی اظهار بی اطلاعی می نمودند).

فلذا می فرماید لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ (1).

یعنی من استقلالا و از پیش خود خبری از غیب ندارم مگر پرده بالا رود و افاضه فیض یزدانی گردد.

شیخ- کجا و چه جا پیغمبر بآنها اطلاع داده که بوسیله پیغمبر آگاه بر حقایق مستوره شدند.

داعی- آیا بحکم آیات قرآنیه که ببعض از آنها اشاره نمودیم شما رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مرتضی و برگزیده از خلق و رسول حق تعالی می دانید یا خیر.

شیخ- سؤال عجیبی نمودید بدیهی است که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم مرتضی و خاتم الانبیاء بوده است.

داعی- پس بحکم آیه شریفه عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ پیغمبر خاتم عالم بعلم غیب بوده چه آنکه در این آیه می فرماید خدای عالم الغیب از علم غیب خود بمرتضای از رسل و فرستادگان خود افاضه می فرماید.

شیخ- بر فرض که آن حضرت عالم بغیب بوده چه ربطی دارد باینکه سیدنا علی کرم اللّه وجهه هم بایستی عالم بغیب باشد.

داعی- اگر آقایان محترم از جمودت و تقلید اسلاف خارج و قدری توسعه در فکر دهید و باخبار صحیحه و حالات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دقت نمائید مطلب بخودی خود واضح و آشکار می گردد.

شیخ- اگر ما فکرمان مقصور است شما که بحمد اللّه فکرتان باز و

ص :912


1- 1) اگر من(استقلالا)علم غیب می دانستم خوبیهای خود را زیاد می نمودم.

طلیق اللسانید بفرمائید کدام خبر است که اثبات علم غیب برای سیّدنا علی کرم اللّه وجهه می نماید.

اگر بایستی علم غیبی برای اوصیاء و خلفاء رسول اللّه باشد استثناء معنی ندارد حتما باید خلفاء بالاخص خلفاء راشدین رضوان اللّه علیهم اجمعین عالم بغیب باشند و حال آنکه می بینیم هیچ یک از خلفاء چنین ادعائی ننمودند بلکه مانند خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم اظهار عجز می نمودند چگونه سیّدنا علی کرّم اللّه وجهه را شما منحصرا استثناء می نمائید!!!.

داعی- اولا جواب شما را در اظهار عجز پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دادم که آن حضرت مستقل در احاطه بر امور غیبیه نبوده بلکه با افاضه حضرت غیب الغیوب آگاه بر حقایق بوده آنجا که می فرماید اگر غیب می دانستم بر خوبیهای خود می افزودم اشاره بآن است که من مانند خدای متعال دارای علم حضوری نیستم بلکه هرگاه افاضه می شد و پرده دار عالم غیب پرده را از مقابل او بر می داشت حقایق مستوره بر او مکشوف می شد فلذا خبرها از غیب می داد.

ائمه طاهرین خلقاء بر حق عالم بغیب بودند

ثانیا فرمودید اگر علم غیبی بوده نبایستی در خلفاء استثناء باشد فرمایش صحیح و محکمی فرمودید ما هم همین عقیده را داریم اختلاف ما و شما از همین جا شروع می شود.

ما هم می گوئیم که خلفاء رسول اللّه بایستی مانند خود آن حضرت عالم بظواهر و بواطن امور باشند بلکه بتمام معنی و در جمیع صفات باستثنای مقام نبوت و رسالت و شرائط خاصه نبوت(که عبارت از نزول وحی و کتاب و احکام باشد)باید خلفاء و اوصیاء آن حضرت مثل او باشند.

منتها شما خلفاء برگزیدۀ خلق یعنی کسانی را که عدّه ای از مردم جمع شدند و آنها را خلیفه خواندند و لو پیغمبر آنها را لعن نموده(مانند معاویه علیه الهاویه)خلیفه الرسول می خوانید.

ص :913

ولی ما می گوئیم که خلفاء و اوصیاء رسول اللّه کسانی هستند که آن حضرت خود نصّ بر وجود آنها نموده مانند نصوص انبیاء سلف بر اوصیاء خود.

و البته آن خلفاء و اوصیائی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نصّ بر آنها نموده بدون استثناء مظهر تام و تمام آن حضرت بودند بهمین جهة همگی آنها عالم بغیب و بواطن امور بودند.

و آن خلفاء بر حق و منصوص دوازده نفر بودند که در اخبار شما هم بعدد و نامهای آنها روایت شده است و آنها دوازده امام بر حق شیعه از عترت و اهل بیت رسالت امیر المؤمنین علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت بودند.

و دلیل بر اینکه دیگران خلفاء منصوص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبودند همان فرمودۀ شما است که جمیع اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند که پیوسته اظهار عجز از مطلق علم می نمودند تا چه رسد بعلم غیب بر بواطن امور.

ثالثا فرمودید بکدام خبر اثبات علم غیب برای مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام می نمائیم.

احادیث بسیاری در این باب از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده از جمله حدیث مهمی است که مکرر در ازمنه و امکنۀ مختلفه بر لسان مبارک آن حضرت جاری گردیده و بنام حدیث مدینه در میان احادیث شهرت پیدا نموده که تقریبا از متواترات فریقین(شیعه و سنی)می باشد که آن حضرت علی علیه السّلام را منحصرا و منفردا باب علم و حکمت خود معرفی و باین عبارت فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها و من اراد العلم فلیأت الباب (1).

شیخ- این حدیث در نزد علمای ما بثبوت نرسیده و اگر باشد خبر واحد است و یا از ضعاف اخبار می باشد؟!.

در نقل روات و ناقلین حدیث مدینه

داعی- بی لطفی فرمودید که چنین خبر محکم و متواتری را خبر واحد و از ضعاف اخبار بحساب آوردید و حال آنکه أکابر علماء خودتان صحّت آن را تصدیق نموده اند.

ص :914


1- 1) من که(رسول اللّه هستم)شهرستان علمم و علی در و باب آن شهرستان علم است هر کس اراده دارد علم مرا(یعنی می خواهد از علم من بهره بردارد)پس باید برود بباب(یعنی بسوی علی علیه السّلام).

خوبست مراجعه نمائید بکتب معتبره خودتان مانند جمع الجوامع سیوطی و تهذیب الآثار محمّد بن جریر طبری و تذکرة الابرار سید محمّد بخاری و مستدرک حاکم نیشابوری و نقد الصحیح فیروزآبادی و کنز العمال متقی هندی و کفایت الطالب گنجی شافعی و تذکرة الموضوعات جمال الدین هندی که گوید فمن حکم بکذبه فقد أخطأ (1)و روضة الندیه امیر محمّد یمانی و بحر الاسانید حافظ ابو محمّد سمرقندی و مطالب السئول محمّد بن طلحه شافعی و غیرهم که عموما حکم بصحت این حدیث شریف نموده اند.

چه آنکه این حدیث با عظمت بطرق مختلفه و اسناد متفاوته از بسیاری از اصحاب و تابعین از قبیل مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و ابا محمّد حسن بن علی علیهما السّلام (سبط اکبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و امام المفسرین(حبر امت)عبد اللّه بن عباس و جابر بن عبد اللّه انصاری و عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن عاص(از صحابه عظام).

و امام زین العابدین علی بن الحسین و محمّد بن علی الباقر علیهم السّلام و اصبغ ابن نباته و جریر الضبی و حارث بن عبد اللّه همدانی کوفی و سعد بن طریف الحنظلی کوفی و سعید بن جبیر اسدی کوفی و سلمة بن کهیل حضرمی کوفی و سلیمان بن مهران اعمش کوفی و عاصم بن حمزه سلولی کوفی و عبد اللّه بن عثمان بن خیثم القاری المکی و عبد الرحمن ابن عثمان و عبد اللّه بن عسیلة المرادی ابو عبد اللّه صنابحی و مجاهد بن جبیر ابو الحجاج المخزومی المکی(از تابعین).

و از سلسله جلیله علماء فخام و محدثین عظام و مورخین گرام خودتان(علاوه بر جمهور علماء شیعه)بسیارند که آنچه داعی دیده ام گمان می کنم قریب دویست نفر از جهابذۀ بزرگان خودتان این حدیث شریف را نقل نموده اند و آنچه الحال در نظر دارم نقل قول بعض از آنها را بعرض می رسانم تا جناب شیخ خجالت نکشند بدانند

ص :915


1- 1) کسی که حکم بدروغ بودن این حدیث بنماید بتحقیق خطاء نموده است.

روی عادت تبعا للاسلاف خدشه در سند حدیث نمودند و الاّ عند العموم مطلب واضح و آشکار می باشد.

از جملۀ أکابر علماء شما

(1)محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورخ قرن سیم متوفی 310 قمری در تهذیب الآثار.

(2)حاکم نیشابوری متوفی 405 در ص 126 و 128 و 226 جلد سیم مستدرک.

(3)ابو عیسی محمّد ترمذی متوفی 289 در صحیح خود.

(4)جلال الدین سیوطی متوفی سال 911 در جمع الجوامع و در ص 374 جلد اول جامع الصغیر.

(5)ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی متوفی 360 در کبیر و اوسط.

(6)حافظ ابو محمّد حسن سمرقندی متوفی 491 در بحر الاسانید.

(7)حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی متوفی 430 در معرقة الصحابة.

(8)حافظ ابو عمرو یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر قرطبی متوفی 463 در ص 461 جلد دوم استیعاب.

(9)ابو الحسن فقیه شافعی علی بن محمّد بن طیب الجلابی ابن مغازلی متوفی 483 در مناقب.

(10)ابو شجاع شیرویه همدانی دیلمی متوفی 509 در فردوس الاخبار.

(11)ابو المؤید خطیب خوارزمی متوفی 568 در ص 49 مناقب و در ص 43 جلد اول مقتل الحسین.

(12)ابو القاسم ابن عساکر علی بن حسن دمشقی متوفی 571 در تاریخ کبیر.

(13)ابو الحجّاج یوسف بن محمّد آندلسی متوفی 605 در ص 222 جلد اول(الف باء).

(14)ابو الحسن علی بن محمّد بن اثیر جزری متوفی 630 در ص 22 جلد چهارم اسد الغابه.

(15)محب الدین احمد بن عبد اللّه طبری شافعی متوفی 694 در ص 129 جلد اول ریاض النضرة و ص 77 ذخایر العقبی.

ص :916

(16)شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شافعی متوفی 748 در ص 28 جلد چهارم تذکرة الحافظ.

(17)بدر الدین محمّد زرکشی مصری متوفی 749 در ص 47 جلد سیم فیض القدیر.

(18)حافظ علی بن ابی بکر هیثمی متوفی 807 در ص 114 جلد نهم مجمع الزوائد.

(19)کمال الدین محمّد بن موسی دمیری متوفی 808 در ص 55 جلد اول حیات الحیوان.

(20)شمس الدین محمّد بن محمّد جزری متوفی 833 در ص 14 اسنی المطالب.

(21)شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی متوفی 852 در ص 337 جلد هفتم تهذیب التهذیب.

(22)بدر الدین محمود بن احمد عینی حنفی متوفی 855 در ص 631 جلد هفتم عمدة القاری.

(23)علی بن حسام الدین متقی هندی متوفی 975 در ص 156 جلد ششم کنز العمّال.

(24)عبد الرءوف المناوی شافعی متوفی 1031 در ص 46 جلد سیم فیض القدیر شرح جامع الصغیر

(25)حافظ علی بن احمد عزیزی شافعی متوفی 1070 در ص 63 جلد دوم سراج المنیر شرح جامع الصغیر.

(26)محمّد بن یوسف شامی متوفی 942 در سبل الهدی و الرشاد فی اسماء خیر العباد.

(27)محمّد بن یعقوب فیروزآبادی متوفی 817 در نقد الصحیح.

(28)امام احمد بن حنبل متوفی 241 مکرر در مجلدات مناقب مسند.

(29)ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی متوفی 652 در ص 22 مطالب السئول.

(30)شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی متوفی 722 در فرائد السمطین.

(31)شهاب الدین دولت آبادی متوفی 849 در هدایت السعداء.

(32)علاّمة سمهودی سید نور الدین شافعی متوفی 911 در جواهر العقدین.

(33)قاضی فضل بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل.

(34)نور الدین بن صباغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمه.

(35)شهاب الدین ابن حجر مکی(متعصّب عنود)متوفی 974 در ص 73 صواعق

ص :917

(36)جمال الدین عطاء اللّه محدث شیرازی متوفی 1000 در اربعین.

(37)علی قاری هروی متوفی 1014 در مرقاة شرح بر مشکاة.

(38)محمّد بن علی الصبّان متوفی 1205 در ص 156 أسعاف الراغبین.

(39)قاضی محمد بن علی شوکانی متوفی 1250 در فوائد المجموعه فی الاحادیث الموضوعه.

(40)شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی متوفی 1270 در تفسیر روح المعانی.

(41)امام غزّالی در إحیاء العلوم.

(42)میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی.

(43)ابو محمد احمد بن محمد عاصمی در زین الفتی شرح سوره(هل أتی).

(44)شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی متوفی 902 در مقاصد الحسنة.

(45)سلیمان بلخی حنفی متوفی 1293 در باب 14 ینابیع المودة.

(46)یوسف سبط ابن جوزی در ص 29 تذکرة خواص الامه.

(47)صدر الدین سید حسین فوزی هروی در نزهة الارواح.

(48)کمال الدین حسین میبدی در شرح دیوان.

(49)حافظ ابو بکر احمد بن علی خطیب بغدادی متوفی 463 در ص 377 جلد دوم و ص 348 جلد چهارم و ص 173 جلد هفتم تاریخ خود بالاخره بسیاری از اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود-که بعض از آنها با شرح و بسط کامل در اطراف مطلب و تصدیق بصحت-این حدیث شریف را نقل نموده اند که از جمله آنها.

(50)محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی 658 در آخر باب 58 کفایت الطالب بعد از نقل سه خبر مسندا از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گوید.

فقد قال العلماء من الصحابة و التابعیین و اهل بیته بتفضیل علیّ علیه السّلام و زیادة علمه و غزارته و حدّة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحّة فتواه-و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه

ص :918

فی الاحکام و یأخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه-و لیس هذا الحدیث فی حقّه بکثیر لان رتبته عند اللّه و عند رسوله«ص»و عند المؤمنین من عباده اجلّ و اعلا من ذلک (1).

و امام احمد بن محمّد بن الصدیق مغربی ساکن قاهره مصر در تصحیح این حدیث شریف کتابی نوشته است بنام فتح الملک العلیّ بصحة حدیث باب مدینة العلم علیّ(که در سال 1354 هجری در مطبعۀ اعلامیه مصر چاپ گردیده و در کتابخانۀ خصوصی حقیر موجود است).

اگر بهمین مقدار قلبتان آرام نشد و بازهم میل دارید حاضرم مبسوطتر بعبارات مختلفه نقل اخبار در این باب بنمایم.

سید عدیل اختر- (از فضلاء و ادباء و أئمه سنت و جماعت)چون مکرر در اخبار دیده ام که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم فرموده نقل فضایل علی کرم اللّه وجهه عبادت است حتی دیدم عالم فاضل فقیه ادیب میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی نقل می نماید که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم فرموده در هر مجلسی که ذکر فضایل و مناقب علی شود ملائکه آسمان ها بآن مجلس توجه پیدا نموده و برای اهل آن مجلس از درگاه حق تعالی طلب رحمت و مغفرت می نمایند.

علاوه بر این معنی نقل حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم خود عبادت است فلذا مقتضی است چنانچه حاضر دارید مجلس را بیش از پیش مرکز عبادت کاملتری قرار دهید بنقل چند حدیث مبسوطتر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم.

در بیان حدیث انا دار الحکمة

داعی- از جمله احادیث مستفیضه که ممکن است بحد تواتر رسیده باشد زیرا که روات فریقین

ص :919


1- 1) خلاصه معنی آنکه علماء از صحابه و تابعین و اهل البیت اقرار و اعتراف نموده اند به برتری و تفضیل علی علیه السّلام و زیادتی علم او و غزارت وحدت فهم وفور حکمت و صحت فتاوا و نیکوئی در قضایا و احکام او و ابو بکر و عمر و عثمان و علماء صحابه با آن حضرت در احکام دین مشورت می نمودند-در نقض و ابرام احکام حکم آن حضرت را قبول می نمودند با اقرار و اعتراف بعلم و وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن حضرت را و این حدیث برای آن حضرت زیاد نیست چه آنکه رتبه و مقام آن حضرت در نزد خدا و پیغمبر و مؤمنین از عباد اجلا و اعلای از اینها می باشد.

(شیعه و سنی)از قبیل امام احمد بن حنبل در مناقب مسند و حاکم در مستدرک و مولی علی متقی در ص 401 از جزء ششم کنز العمال و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 64 جلد اول حلیة الاولیاء و محمد بن صبان مصری در اسعاف الراغبین و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و جلال الدین سیوطی در جامع الصغیر و جمع الجوامع و لئالی المصنوعه و ابو عیسی ترمذی در ص 214 جلد دوم صحیح و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و شیخ سلمان بلخی حنفی در ینابیع الموده و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامه و ابن حجر مکی در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق محرقه و محب الدین طبری در ریاض النظرة و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه و بسیاری دیگر از اکابر علماء خودتان گذشته از عموم علماء شیعه آن را نقل نموده و حکم بر صحت آن کرده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انا دار الحکمة و علی بابها-و من اراد الحکمة فلیأت الباب (1).

و محمد بن یوسف گنجی باب 21 کفایت الطالب را اختصاص باین حدیث شریف داده و بعد از نقل خبر با سلسلۀ اسناد آن اظهار نظر و بیانی دارد تا آنجا که گوید این حدیثی است بسیار عالی و نیکو که از آن حکمت و فلسفۀ اشیاء و بیان امر و نهی و حلال و حرام که خداوند به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تعلیم نموده بعلی علیه السّلام هم مرحمت فرموده فلذا فرمود علی باب حکمت من است بآن مراجعه نمائید تا کشف حقایق شود.

و نیز ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن عساکر در تاریخ خود با ذکر طریق حدیث از مشایخ خود و خطیب خوارزمی در مناقب و شیخ الاسلام حموینی در فرائد و دیلمی در فردوس و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 58 کفایت الطالب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان از ابن عباس و جابر بن عبد اللّه انصاری روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرفت بازوی علی علیه السّلام را و فرمود

ص :920


1- 1) من خانه حکمتم و علی در و باب آن خانه می باشد هر کس اراده دارد از حکمت من بهره بردارد برود در خانه علی«ع».

هذا امیر البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله فمدّ بها صوته ثم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فیات الباب (1).

و نیز شافعی آورده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها و انّ البیوت لا یدخلها الاّ من باب (2).

و صاحب مناقب فاخره از ابن عباس روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من شهرستان علمم و علی در آنست پس هر کس علم دین می خواهد باید از آن در درآید بعد از آن فرمود من شهرستان علمم و تو یا علی باب آن هستی دروغ گوید آن کسی که گمان نماید بمن می رسد بدون واسطۀ تو.

و ابن ابی الحدید در چند جای از شرح نهج البلاغه و ابو اسحاق ابراهیم بن سعد الدین محمّد حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس-و أخطب الخطباء خوارزمی در مناقب از عمرو بن عاص-و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ذخایر العقبی-و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی در مودة القربی حتی ابن حجر متعصب در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث نهم از چهل حدیثی که در فضایل علی علیه السّلام در صواعق محرقه آورده از بزاز و طبرانی در اوسط از جابر بن عبد اللّه و ابن عدی از عبد اللّه بن عمر و حاکم و ترمذی از علی علیه السّلام نقل نموده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب.

آنگاه در ذیل این حدیث گوید مردم قصیر الفکر مضطرب شدند در این حدیث و جماعتی گفتند این حدیث از موضوعات است(از قبیل ابن جوزی و نووی)ولی حاکم(صاحب مستدرک که قولش در نزد شما سندیت دارد)وقتی این حرفها را شنید گفت ان الحدیث صحیح-بدرستی که این حدیث صحیح است انتهی.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت مجلس بیش از

ص :921


1- 1) این(مرد علی بن أبی طالب)امیر و رئیس مردمان نیکوکار و قاتل کفار است نصرت یابد یاری کننده او و خوار می شود خوارکننده او بعد از آن صدای مبارک را بلند نمود و فرمود که من شهرستان علمم و علی دروازه آنست پس هر کس اراده دارد از علوم مخصوصه من بهره بردارد پس باید از آن در بیاید(که مراد علی بن ابی طالب باشد).
2- 2) من مدینه و شهرستان علم هستم و علی باب آن است و بر خانه ها نمی شود داخل شد مگر از در آنها یعنی بعلوم مکنونۀ در شهرستان وجود من نخواهید رسید مگر بوسیله علی بن أبی طالب.

این اجازه نقل آنها را نمی دهد.

توضیح در اطراف حدیث

بدیهی است الف و لام العلم در حدیث شریف الف و لام جنس است یعنی هر چیزی که اطلاق علم بر او می شود ظاهرا و باطنا صورتا و معنا در نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و باب تمام آن علوم علی علیه السّلام بوده.

مرحوم علامة الدقیق میر سید حامد حسین دهلوی صاحب عبقات الانوار دو جلد از مجلدات ضخیم عبقات الانوار را که هر جلدی بقدر صحیح بخاری بلکه بیشتر است در اطراف سند این حدیث شریف و صحت آن نوشته الحال نظر ندارم بچند سند فقط از طرف اکابر علماء سنت و جماعت اثبات این حدیث را بنحو تواتر ابراز داشته خوب نظر دارم که وقتی می خواندم پیوسته طلب رحمت برای روح پرفتوح آن شخصیت بزرگ می نمودم که چه مقدار زحمت کشیده و چه اندازه تبحّر داشته خوبست آقایان محترم آن کتاب را تهیه و مطالعه نمائید تا مورد تصدیق قرار دهید که علی علیه السّلام در صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر بفرد بوده.

یکی از ادلّۀ ظاهره بر اثبات خلافت بلافصل علی علیه السّلام همین حدیث شریف است از جهة آنکه باتفاق عقل و نقل در هر قوم و ملت علماء بر جهّال حق تقدم دارند خاصه آنکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر کند که هر کس می خواهد از علم من بهره بر دارد باید برود در خانه علی بن أبی طالب علیه السّلام.

شما را بخدا انصاف دهید آیا سزاوار بود باب علمی را که پیغمبر خود بروی امت گشاده مردم مسدود نمایند و باب دل بخواه بگشایند که فاقد مراتب علمی باشد.

شیخ- در اینکه این حدیث مورد توجه عموم علمای ما بوده و در اطراف آن بحث بسیار شده شبهه ای نیست بعضی آن را ضعیف و خبر واحد و در نزد بعضی بحد تواتر آمده ولی چه ربطی دارد با علم لدنی و اینکه سیدنا علی کرم اللّه وجهه عالم بعلم غیب و آگاه بر بواطن بوده.

ص :922

علی علیه السّلام عالم بغیب بوده

داعی- یا توجه بعرایض و دلائل داعی نمی نمائید یا بی لطفی کامل نموده مغلطه می فرمائید.

مگر قبلا عرض نکردم که بتصدیق خودتان پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرتضای از خلق بوده است و بحکم آیه شریفه عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الاّ من ارتضی من رسول-خداوند متعال پرده ها از مقابل دیده آن حضرت برداشته و استثناء از علوم غیبیه بآن حضرت افاضه فرموده پس از جمله علومی که در شهرستان وجود آن حضرت موجود بوده علم و اطلاع بر مغیبات عالم وجود بوده است که بآن قوۀ خدا داده جمیع بواطن امور در نزد آن حضرت حاضر بوده و بمقتضای بیان آن حضرت که مورد قبول ما و شما و جمیع اکابر علمای سنت و جماعت است که ببعض از آنها اشاره نمودیم فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها از جمیع علومی که در مدینه و شهرستان وجود آن حضرت بود و بوسیله باب علم(علی علیه السّلام)می توان استفاده از آن نمود علم و اطلاع بر مغیبات است که قطعا علی علیه السّلام عالم باسرار و بواطن امور بوده هم چنانی که آگاه بر ظواهر احکام و حقایق امور بوده است.

چون پایه و اساس علم آن خاندان جلیل قرآن مجید بوده آگاه بر علوم قرآن ظاهرا و باطنا بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام بوده چنانچه اکابر علماء خودتان تصدیق باین معنی دارند.

علی علیه السّلام عالم بظاهر و باطن قرآن بوده

از جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 65 جلد اول حلیة الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 74 کفایت الطالب و سلیمان بلخی در ص 74 ضمن باب 14 ینابیع الموده از فصل الخطاب مسندا از عبد اللّه بن مسعود کاتب الوحی نقل نموده اند که گفت انّ القرآن انزل علی سبعة احرف ما منها حرف إلاّ و له ظهر و بطن و انّ علیّ بن أبی طالب عنده علم الظاهر و الباطن (1).

ص :923


1- 1) قرآن نازل گردیده بر هفت حرف و هر حرفی از آنها ظاهری دارد و باطنی و نزد علی بن أبی طالب علیه السّلام علم ظاهر و باطن قرآن می باشد.

پیغمبر هزار باب از علم در سینۀ علی بازنمود

اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود تصدیق دارند که علی علیه السّلام صاحب علم لدنّی بوده چون مرتضای از خلق بعد از رسول اللّه بوده که از جمله آنها حجة الاسلام ابو حامد غزّالی است که در کتاب بیان علم لدنی نقل نموده که علی علیه السّلام فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زبان خود را در دهان من گذارد پس برای من از لعاب دهان آن حضرت هزار باب از علم باز شد که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.

و نیز خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در ص 77 ضمن باب 14 ینابیع الموده از أصبغ بن نباته نقل می کند که گفت شنیدم از امیر المؤمنین علی علیه السّلام که می فرمود انّ رسول اللّه(ص)علّمنی ألف باب و کل باب منها یفتح ألف باب فذلک ألف ألف باب حتّی علمت ما کان و ما یکون الی یوم القیمة و علم المنایا و البلایا و فصل الخطاب (1).

و نیز در همان باب از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می نماید بسند خودش از ابی الصباح از ابن عباس از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود لمّا صرت بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانی فما علمت شیئا الاّ علّمته علیّا فهو باب علمی (2).

و نیز همین خبر را از موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء باین طریق نقل می کند که آن حضرت فرمود اتانی جبرئیل بدر نوک من الجنّة فجلست علیه فلمّا صرت بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانی فما علمت شیئا الاّ علمته علیّا فهو باب علمی ثم دعاه الیه فقال یا علیّ سلمک سلمی و حربک حربی و انت العلم فیما بینی و بین امّتی (3).

در این باب اخبار بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند امام احمد بن حنبل و محمّد ابن طلحه شافعی و اخطب الخطباء خوارزمی و ابو حامد غزّالی و جلال الدین سیوطی

ص :924


1- 1) بدرستی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یاد داد بمن هزار باب که از هر بابی از آنها باز می شود هزار باب پس این می شود هزار هزار باب تا آن که دانستم آنچه شده و آن چه می شود تا روز قیامت و دانستم علم بلایا و منایا و فصل الخطاب را.
2- 2) چون شب معراج بمقام قرب حق رسیدم خداوند با من حرف زد و نجوی نمود پس آنچه یاد گرفتم یاد دادم بعلی پس علی است باب علم من.
3- 3) جبرئیل پیش من آمد با گلیمی از بساطهای بهشت پس من بر او نشستم تا رسیدم بخانه قرب حق پس حقتعالی با من حرف زد و نجوی نمود آنچه از خدا گرفتم بعلی یاد دادم پس او است باب علم من آنگاه علی را خواند و فرمود یا علی صلح و سلم با تو صلح و سلم با تو صلح و سلم با من است و جنگ با تو جنگ با من است و توئی علم بین من و بین امت من.

و امام احمد ثعلبی و میر سید علی همدانی و دیگران رسیده که بطرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار باب از علم که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود در سینه علی علیه السّلام بودیعه گذارد.

و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و مولی علی متقی در ص 392 جلد ششم کنز العمّال و ابو یعلی از کامل بن طلحه از ابن لهیعه از حی بن عبد مغافری از ابو عبد الرحمن حبلی از عبد اللّه بن عمر روایت نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مرض موت خود فرمود ادعوا الیّ اخی فجاء ابو بکر فاعرض عنه ثم قال ادعوا الیّ اخی فجاء عثمان فاعرض عنه ثم دعی له علیّ فستره بثوبه و اکبّ علیه فلمّا خرج من عنده قیل له ما قال لک قال علّمنی ألف باب کلّ باب یفتح ألف باب (1).

حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی متوفی سال 430 قمری در ص 65 جلد اول حلیة الاولیاء در فضائل علی علیه السّلام و محمد جزری در ص 14 أسنی المطالب و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 48 کفایت الطالب مسندا از احمد بن عمران بن سلمة بن عبد اللّه نقل نموده اند که گفت نزد رسول خدا بودیم پس سؤال شد از علی أبی طالب حضرت فرمود قسّمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علیّ تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا (2).

و نیز ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و متقی در ص 156 و 401 جلد پنجم کنز العمّال از بسیاری از اکابر علماء نقل نموده و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده با همین اسناد از عبد اللّه بن مسعود (کاتب الوحی)و محمد بن طلحه شافعی در ص 21 مطالب السئول نقلا از حلیه از علقمة بن عبد اللّه روایت نموده اند که از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از علی علیه السّلام سؤال شد

ص :925


1- 1) بخوانید برای من برادرم را پس ابو بکر آمد حضرت روی از او گردانیده باز فرمود برادرم را بخوانید پس عثمان آمد باز روی مبارک از او گردانید(در اخبار دیگر دارد که بعد از ابو بکر عمر آمد و بعد عثمان)پس علی را خواندند(همین که علی آمد)حضرت او را بجامۀ خود پوشانیده و بر او خم شد پس چون از نزد آن حضرت بیرون رفت گفتند یا علی پیغمبر با تو چه فرمود گفت مرا هزار باب از علم آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شود.
2- 2) حکمت بده قسمت تقسیم گردید نه جزء آن بعلی عطاء شد و یک جزء دیگر بجمیع مردمان.

فرمود قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علیّ تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا و هو اعلم بالعشر الباقی (1).

و نیز در ینابیع المودة در همان باب از شرح رساله(فتح المبین)ابو عبد اللّه محمد بن علی الحکیم ترمذی از عبد اللّه بن عباس(امام المفسرین حبر امت)نقل می نماید که العلم عشرة اجزاء لعلیّ تسعة اجزاء و للناس عشر الباقی و هو اعلمهم به (2).

و متقی هندی در ص 153 جلد ششم کنز العمال و خطیب خوارزمی در ص 49 مناقب و ص 43 جلد اول مقتل الحسین و دیلمی در فردوس الاخبار و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود اعلم امتی من بعدی علی بن أبی طالب (3).

در طرق افاضه علم رسول الله بعلی علیهما السّلام

پس از این احادیث که نمونه ای از احادیث بسیار است ثابت می آید که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرتضای از خلق و عالم بغیب بوده و آنچه علم ظاهر و باطن از مبدء فیاض درک نموده بعلی علیه السّلام افاضه نموده است.

ما نمی گوئیم علی بن أبی طالب و أئمۀ إحدی عشر از اولاد آن حضرت علیهم الصلاة و السّلام مانند یک پیغمبر طریق مستقیم و مستقلی با پروردگار متعال بطریق وحی داشتند بلکه بطور قطع و یقین می دانیم که مرکز فیض در وقت إفاضه از مبدء فیاض شخص خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است هر فیضی از فیوضات در حیات و بعد از وفات آن حضرت بتمام موجودات بالاخصّ بأئمه اثنا عشر ما رسیده یا میر سید از جانب حق تعالی بوسیله رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است منتها تمام علوم و وقایع مهمۀ عالم از ماضی و مستقبل گذشته و آینده در زمان حیات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جانب حقتعالی بآن حضرت ابلاغ می شد و آن حضرت بعضی را در همان ایام بعلی علیه السّلام می فرمود و آنچه در ذخیره

ص :926


1- 1) حکمت را بده قسمت نمودند نه جزء آن را اختصاصا بعلی عطاء نمودند و یک جزء را بتمام مردمان دادند و علی بآن یک جزء نیز اعلم می باشد.
2- 2) علم ده جزء است نه جز آن اختصاص بعلی دارد یک جزء برای همه مردم و علی بآن یک جزء از همه مردم داناتر می باشد.
3- 3) داناترین امت من بعد از من علی بن أبی طالب است.

علم آن حضرت مانده بود در دم آخر که خواست از این عالم بیرون برود بآن حضرت إفاضه نمود که در این باب اخبار بسیار از طرق اکابر علماء خودتان(گذشته از اخبار معتبرۀ شیعه) رسیده که نمونه ای از آن را بعرض رسانیدم.

حتی علماء خودتان از عایشه ام المؤمنین حدیث مفصلی نقل نموده اند که در آخر حدیث گوید پیغمبر علی را خواست و او را بسینه چسبانید و روپوش را بسر کشید من سرم را نزدیک بردم هرچه گوش دادم چیزی نفهمیدم یک وقت علی سر را برداشت عرق از جبین مبارکش جاری بود گفتند یا علی پیغمبر در این مدت طولانی بتو چه می گفت فرمود قد علّمنی رسول اللّه ألف باب من العلم و من کلّ باب یفتح ألف باب (1).

از همان اول بعثت(که شرح مفصّلش را در شبهای اول (2)عرض کردم)که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهل نفر از أعمام و بنی أعمام و بزرگان قریش را در منزل عمّ اکرم خود جناب ابو طالب دعوت کرد و بآنها ابلاغ رسالت نمود علی علیه السّلام اول کس بود که ایمان خود را ظاهر نمود پیغمبر او را در بغل گرفت و آب دهان خود را در دهان علی افکند که علی فرمود همان ساعت چشمه های علم بر سینۀ من گشوده شد(چنانچه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند که در بالای منبر ضمن خطبه ای اشاره باین معنی نمود که فرمود سلونی قبل ان تفقدونی فانّما بین الجوانح منّی علم جمّ آنگاه اشاره بشکم مبارک نموده فرمود هذا سفط العلم هذا لعاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله هذا ما زقّنی رسول اللّه زقّا زقّا (3).

و پیوسته آن حضرت تا دم مرگ بطرق مختلفه افاضه فیض ربانی را بر علی می نمود و آنچه از مبدء فیاض غیب الغیوب می گرفت در سینه علی علیه السّلام قرار می داد.

نور الدین ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه گوید پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از طفولیت

ص :927


1- 1) بتحقیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم هزار باب از علم بمن تعلیم فرمود که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود.
2- 2) رجوع شود بصفحه 317 این کتاب.
3- 3) سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سقط پر از علم است.این لعاب رسول اللّه می باشد(یعنی اثر آب دهان پیغمبر است)اینست آنچه رسول خدا بمن دانه های علم خورانیده است.

علی را علما و عملا در آغوش محبت تربیت نمود.

در جفر جامعه و چگونگی آن

از جمله طرقی که از جانب پروردگار اعظم جلّ و علا بوسیلۀ خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افاضه فیض رحمانی بر علی علیه السّلام شد جفر جامعه بوده است و آن صحیفه و کتابی بوده است مشتمل بر علم ما کان و ما یکون الی یوم القیامه بطریق حروف رمز که بزرگان علمای خودتان هم معترف اند که آن کتاب و علم آن از مخصوصات علی و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بوده است.

چنانچه حجة الاسلام ابو حامد غزالی نوشته است که امام المتّقین علیّ بن أبی طالب را کتابی است مسمّی به جفر جامع الدنیا و الآخرة و آن کتاب مشتمل است بر تمام علوم و حقایق و دقایق و اسرار و مغیبات و خواص اشیاء و اثرات ما فی العالم و خواص اسماء و حروف که بغیر از آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش که مقام امامت و ولایت را منصوصا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارا بوده اند احدی مطلع بر آن نیست چون بوراثت بایشان رسیده و همچنین سلیمان بلخی در ص 403 ینابیع شرح مبسوطی از درّ المنظم محمد بن طلحه حلبی شافعی در این باب نقل نموده که جفر جامع مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتیح علوم مخصوص امام علی بن أبی طالب می باشد لذا شاعر شهیر در مدح آن بزرگوار گفته.

من مثله کان ذا جفر و جامعة

له تدوّن سر الغیب تدوینا

(1)

.

و نیز در تاریخ نگارستان از شرح مواقف نقل می کند انّ الجفر و الجامعة کتابان لعلیّ قد ذکر فیهما علی طریقة علم الحروف الحوادث الی انقراض العالم و اولاده یحکمون بهما (2).

نواب- قبله صاحب کتاب جفری که می فرمائید مورد تصدیق علمای ما هم هست چیست و چگونه بوده است متمنی است چنانچه مقتضی می دانید شرح آن را بیان فرمائید.

داعی- وقت تنگ است از شرح و بسط در اطراف این علم و کتاب آن معذورم.

ص :928


1- 1) کیست مانند او که باشد صاحب جفر و جامعه که در آن کتاب اسرار غیبیه تدوین شده است.
2- 2) بدرستی که جفر و جامعه دو کتاب است مخصوص علی علیه السّلام که در آن دو کتاب جمیع حوادث تا انقراض عالم بطریق علم حروف.(یعنی بطریق رمز)ذکر شده و اولاد آن حضرت حکم می کنند بآن کتاب(یعنی مفتاح آن کتاب رمز فقط در دست علی و اولاد او می باشد که از حوادث عالم خبر می دهند).

نوّاب- بهر مقدار ممکن است خلاصه از مشروحات مفصله را بیان فرمائید.

داعی- سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الوداع جبرئیل آمد و برسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر مرگ داد که عمرت بآخر رسیده آن حضرت دستهای مبارک بدرگاه حضرت واهب العطایا برداشت و عرض کرد اللهم وعدتک التی وعدتنی انک لا تخلف المیعاد خدایا بمن وعده دادی و هرگز خلف وعده نمی کنی.

خطاب الهی رسید علی را بردار برو بالای کوه احد پشت بقبله بنشین حیوانات صحرا را صدا کن تو را اجابت می نمایند در میان آنها بز سرخ رنگ بزرگی است که اندکی شاخ او بالا آمده است بعلی امر کن او را ذبح نماید و پوست او را از طرف گردن بکند و وارونه کند او را دباغی کرده خواهی دید آنگاه جبرئیل می آید و دوات و قلم و مرکّب می آورد که از جنس مرکّب زمین نمی باشد هرچه جبرئیل می گوید تو بعلی بگو بنویسد آن نوشته و پوست باقی می ماند و هرگز مندرس نمی شود و محفوظ خواهد ماند هرگاه او را بگشایند تازه خواهد بود.

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهمان دستور بالای کوه احد عمل نمود جبرئیل آمد قلم و دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود بعلی آماده کار شد آنگاه جبرئیل از جانب رب جلیل وقایع مهمّه عالم را کلاّ و جزء بپیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گفت پیغمبر هم بعلی می فرمود بر آن پوست می نوشت تا آنکه پوستهای باریک پاچه و دستها و پاهای او را هم نوشت و ثبت شد در آن کتاب کلّما کان و ما هو کائن الی یوم القیمة (1).

تمام را نوشتند حتی اسامی اولادها و ذراری و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر سر یک وارد خواهد شد تا روز قیامت در آن کتاب ثبت گردید.

آنگاه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن جلده و جفره را بعلی علیه السّلام دادند و جزء اسباب وراثت و ولایت و امامت قرار گرفت که هر امامی از دنیا برود بامام معلوم بعد از خود بوراثت می سپارد.

این همان کتابست که ابو حامد غزّالی گوید جفر جامعه کتابی است مخصوص

ص :929


1- 1) هرچه بود و هرچه بعد خواهد شد تا روز قیامت.

علی و یازده فرزندان آن حضرت و در آن همه چیز هست من علم المنایا و البلایا و القضایا و فصل الخطاب (1).

نواب- چگونه ممکن است این همه وقایع و علوم تا روز قیامت در یک پوست بزغاله نوشته شده باشد.

داعی- اولا از طرز این خبر معلوم است که بزغاله معمولی نبوده بلکه بسیار بزرگ و مخلوق این کار بوده.

ثانیا بطریق کتابت کتب و رسائل نوشته نشده بلکه بطریق حروف رمز نوشته گردیده چنانچه عرض کردم صاحب تاریخ نگارستان نقلا از شرح مواقف آورده که قد ذکر فیهما علی طریقة علم الحروف.

آنگاه مفتاح و کلید آن رمز را رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام دادند آن بزرگوار هم حسب الامر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ائمه بعد از خود دادند.

آن مفتاح در دست هر کس باشد از آن کتاب می تواند استخراج اسرار و حوادث نماید و اگر مفتاح در دست نداشته باشد عاجز می ماند.

چنانچه هر پادشاهی با وزیر خود یا ولات و حکام و امراء لشکر و فرماندهان سپاه که بایالات و ولایات می فرستد کتاب رمزی قرار می دهد حرفا یا عددا و مفتاح آن کتاب فقط در نزد پادشاه و آن وزیر و یا والی و حاکم و فرمانده سپاه است که کتاب بدون مفتاح بدست هر کس بیفتد چیزی درک نمی کند.

همین قسم است کتاب جفر جامعه که غیر از امیر المؤمنین علی و یازده امام فرزندان بعد از او احدی از آن کتاب نمی تواند استخراج نماید.

چنانچه روزی حضرت امیر علیه السّلام در موقعی که فرزندانش همگی جمع بودند آن جلده را بفرزندش محمّد حنفیه داد(با آنکه بسیار عالم و دانا بود)نتوانست از آن جلده چیزی درک نماید (2)

ص :930


1- 1) از علم منایا و بلایا و احکام و تمام لغتها.
2- 2) چون مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام با علم خدا داده می دانست که بعد از آن حضرت عده ای بازیگر برهبری(کیسان مولی و آزاد کرده آن حضرت)قائل بامامت محمد بن الحنفیه فرزند آن حضرت می شوند-کانه در این امتحان خواست قبلا ثابت نماید که محمد شایسته بمقام امامت*

غالب قضایا و وقایع مهمه که ائمۀ دین خبر می دادند از آن کتاب بود از کلیات و جزئیات امور با خبر بودند نوائب و مصائب وارده بر خود و اهل بیت خود و شیعیان را از همان کتاب استخراج می نمودند چنانچه در کتب اخبار کاملا و مبسوطا ثبت است

خبر دادن حضرت رضا در عهدنامه مأمون از مرگ خود

از جمله در شرح مواقف قضیه عهدنامه مأمون الرشید عباسی و امام هشتم حضرت رضا علی بن موسی علیهما السّلام را نوشته که بعد از اینکه مأمون حضرت رضا علیه السّلام را بعد از شش ماه مکاتبه و تهدید مجبور بقبول ولایت عهد خود نمود عهد نامه ای نوشتند مأمون امضا کرد که بعد از مردن خود خلافت منتقل شود بحضرت رضا علیه السّلام.

چون ورقه را آوردند که حضرت رضا امضاء نماید قبل از امضاء شرحی باین عنوان در سجل خود نوشتند و بعد امضاء نمودند که.

اقول و انا علیّ بن موسی بن جعفر انّ امیر المؤمنین عضّده اللّه بالسداد و وفّقه للرشاد عرف من حقّنا ما جهله غیره فوصل ارحاما قطعت و امن نفوسا فزعت بل احیاها و قد تلفت اغناها اذا افترقت مبتغیا رضی رب العالمین و سیجزی الله الشاکرین و لا یضیع اجر المحسنین و انّه جعل الیّ عهده و الامرة الکبری ان بقیت بعده.

تا آنجا که در آخر عبارات مرقوم داشتند و لکنّ الجفر و الجامعه یدلاّن علی ضدّ ذلک و ما ادری ما یفعل بی و بکم ان الحکم الاّ اللّه یقضی بالحقّ و هو خیر الفاصلین (1).

2)

*نمی باشد-یعنی اگر مقام امامت داشت بایستی مفتاح رمز کتاب جفر جامعه را داشته باشد.

ص :931


1- 1) می گویم من که علی بن موسی بن جعفر(علیهم السّلام)هستم خلیفه مأمون الرشید که خداوند او را محکم و قوی نماید برای استحکامات شرع و موفق بدارد او را برای ارشاد و هدایت.حق ما را بخوبی شناخت که دیگران نشناختند و رحمی را که دیگران قطع نمودند او وصل نمود و نفوسی را که دیگران تهدید بقتل نمودند او ایمن ساخت بلکه زنده نمود اشخاصی را که در پرتگاه فنا رسیده بودند بی نیاز نمود گروهی را که فقیر و محتاج بودند محض رضای پروردگار زود است که خداوند جزای شگرگزاران را بدهد و ضایع نمی کند اجر نیکوکاران را-بدرستی که او مرا بولایت عهد و امارت بزرگ(بر مؤمنین)قرار داد اگر من بعد از او زنده بمانم. و لکن جفر و جامعه دلالت بر خلاف این معنی دارد(یعنی من بعد از او زنده نخواهم ماند). کلمات آن حضرت دلالت بر معنای دقیق دیگری دارد که می خواهد در لفافه بفهماند مأمون*

و سعد بن مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مقاصد الطالبین فی علم اصول الدین بجمله جفر جامعه در عهدنامه از قلم آن حضرت ضمن بیان مفصل اشاره نمود یعنی جفر جامعه نشان می دهد که مأمون بر سر عهد خود نخواهد ماند چنانچه دیدیم شد آنچه شد آن پسر پیغمبر و پاره تن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بزهر جفا شهید نمودند و صداقت و حقیقت علم آن حضرت ظاهر و هویدا گردید و همه دانستند که آن خاندان جلیل علم بظاهر و باطن امور دارند.

آوردن جبرئیل کتاب مختومی برای امیر المؤمنین وصی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

از جمله طرقی که بوسیله رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افاضه فیض بر علی علیه السّلام شد کتاب مهرشده ایست که جبرئیل برای آن حضرت آورده چنانچه علامۀ محقق مورخ مقبول القول فریقین ابو الحسن علی بن الحسین مسعودی در ص 92 کتاب اثبات الوصیه مفصلا نقل می نماید که خلاصه اش اینست انزل اللّه جلّ و علا الیه صلّی اللّه علیه و آله من السماء کتابا مسجّلا نزل به جبرئیل مع امناء الملائکة یعنی جبرئیل با امناء ملائکه کتاب مسجّلی از جانب پروردگار جل و علا برای پیغمبر آورد عرض کرد اشخاصی که نزد شما حاضرند از مجلس خارج شوند الاّ وصی شما تا کتاب وصیت را تقدیم نمایم فامر رسول اللّه من کان عنده فی البیت بالخروج ما خلا امیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام فقال جبرئیل یا رسول اللّه انّ اللّه یقرأ علیک السّلام و یقول لک هذا کتاب بما کنت عهدت و شرطت علیک و اشهدت علیک ملائکتی و کفی بی شهیدا فارتعدت مفاصل سیدنا محمد صلّی اللّه علیه و آله فقال هو السّلام و منه السّلام و الیه یعود السّلام (1).

1)

*حق تعیین نصب خلافت بعدی را ندارد چه آنکه این امر مربوط بحق تعالی است و من بحکم خدای متعال و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله خلیفه و جانشین آن حضرت و امام الائمه می باشم منتها بواسطه غلبه و استیلای مخالفین تقیة مانع از گفتار صریح آن حضرت بوده-فلذا می فرماید من نمی دانم که تحولات روزگار نسبت بمن و شما چگونه خواهد بود(یعنی می دانم)حکم با خداست که بحق بین افراد داوری خواهد نمود.

ص :932


1- 1) پس امر فرمود رسول خدا«ص»بحاضرین که همگی از حجره بیرون بروند باستثناء علی و فاطمه و حسن و حسین آنگاه جبرئیل عرض کرد خداوند بشما سلام می رساند و می فرماید این عهد نامه ایست که با تو پیمان بستم و ملائکه گواهی دادند. (کلام جبرئیل که باینجا رسید)بدن آن حضرت بلرزه در آمد و فرمود او است سلام و از او*

آنگاه آن کتاب را از جبرئیل گرفت داد بعلی بعد از قرائت فرمود این عهد پروردگار من است بسوی من و امانت اوست بتحقیق که رسانیدم و اداء نمودم پیام حق را.

امیر المؤمنین عرض کرد منهم شهادت می دهم پدر و مادرم فدای تو باد بتبلیغ و نصیحت و راستی بر چیزی که گفتی و شهادت می دهد باین معنی گوش و چشم و گوشت و خون من.

آنگاه حضرت بعلی علیه السّلام فرمود بگیر این وصیت من است از جانب پروردگار و قبول بنما او را از من و ضمانت بنما برای خداوند تبارک و تعالی و برای من است وفای بآن.علی عرض کرد قبول نمودم بر ضمانت و بر خداوند است که مرا یاری نماید.

و شرط شده است در آن کتاب بر امیر المؤمنین علیه السّلام که الموالاة لأولیاء اللّه و المعاداة لاعداء اللّه و البراءة منهم و الصبر علی الظلم و کظم الغیظ و اخذ حقّک منک و ذهاب خمسک و انتهاک حرمتک و علی ان تخضب لحیتک من رأسک بدم عبیط فقال امیر المؤمنین قبلت و رضیت و ان انتهکت الحرمة و عطلت السنن و مزق الکتاب و هدمت الکعبة و خضبت لحیتی من راسی صابرا محتسبا (1).

آنگاه جبرئیل و میکائیل و ملائکۀ مقرّبین را بر امیر المؤمنین شاهد و گواه گرفت و بحسن و حسین و فاطمه رسانید آنچه را بعلی رسانیده بود و شرح داد تمام وقایع را برای آنها پس مهر نمود آن وصیت نامه را بمهرهای طلائی که آتش ندیده و آن را داد بعلی علیه السّلام.

و فی الوصیّة سنن الله جلّ و علا و سنن رسول اللّه و خلاف من یخالف و یغیّر و یبدّل و شیء شیء من جمیع الامور و الحوادث بعده و هو قول اللّه

1)

*است سلام و بطرف او است برگشت سلام.

ص :933


1- 1) دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و برائت و بیزاری از آنها برد باری بر جور و ستم و فرونشاندن آتش غیظ و غضب وقتی که حق مسلم تو را از تو سلب نمایند و خمس تو را تصرف کنند و حرمت تو را نگاه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگین کنند. در پاسخ امیر المؤمنین عرض کرد راضی شدم و قبول کردم که اگر حرمت مرا نگاه ندارند و سنت را تعطیل و احکام کتاب را پاره و کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند صبر و بردباری و تحمل نمایم.

عز و جل و کل شیء احصیناه فی امام مبین (1)انتهی.

خلاصه امیر المؤمنین علیه السّلام و أئمه معصومین از ذریه آن حضرت که عترت طاهره بودند آنچه داشتند از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشتند و تمام علوم آن حضرت در نزد آنها بوده و اگر غیر از این بود علی را باب علم خود معرفی نمی نمود و امر نمی فرمود اگر می خواهید از علم من بهره بردارید باید بروید در خانۀ علی بن أبی طالب علیه السّلام.

و اگر آن حضرت دارای علوم عالیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبود و احاطه بر جمیع علوم نداشت در حضور دوست و دشمن ندای سلونی قبل ان تفقدونی نمی داد.

چه آنکه اتفاقی فریقین است که احدی جز امیر المؤمنین ندای سلونی نداده و دعوی این مقام اختصاص بشخص آن حضرت داشته که در مقابل سؤالات اشخاص از علوم ظاهر و باطن بازنمانده و غیر از آن حضرت هر کس چنین ادعائی نموده رسوا و مفتضح گردیده.

چنانچه حافظ ابن عبد البر مغربی آندلسی در کتاب استیعاب فی معرفة الاصحاب گوید انّ کلمة سلونی قبل ان تفقدونی ما قالها احد غیر علیّ بن أبی طالب الاّ کان کاذبا (2).

چنانچه ابو العباس احمد بن خلّکان شافعی در وفیات و خطیب بغدادی در ص 163 جلد سیزدهم تاریخ خود آورده اند که روزی مقاتل ابن سلیمان که از اعیان علمای شما و بسیار حاضر جواب در همه چیز بوده بالای منبر در حضور عامۀ مردم گفت سلونی عمّا دون العرش؟ (3).

شخصی سؤال کرد که چون حضرت آدم عمل حج بجای آورد در موقع تقصیر و حلق

ص :934


1- 1) و از مندرجات آن وصیت نامه است سنتهای خدا و رسول خدا و مخالفت کردن با مخالفین و آنان که احکام را تغییر دهند و دستورات را تبدیل نمایند-و بدون استثناء از هر امری از امور و تحولات روزگار در آن وصیتنامه مندرج بوده و از اسرار بین رسول اللّه«ص»و آن حضرت است و همانست که در قرآن مجید باین نکته مهم تصریح شده است-که هر امری از امور و هر علمی از علوم در نزد امام مبین(یعنی علی بن أبی طالب)افاضه شده و موجود است.
2- 2) کلمه سلونی را احدی غیر علی بن أبی طالب(ع)نگفته مگر آنکه کاذب و دروغگو بوده(بهمان جهت رسوا و مفتضح گردیده).
3- 3) سؤال کنید از من از آنچه در زیر عرش است.

راس سرش را که تراشید مقاتل متفکر و از جواب واماند و ساکت شد دیگری پرسید مورچه در وقت جذب غذا بوسیله روده جذب می کند یا بوسیله دیگر اگر بوسیله روده است روده های او در کجای بدنش قرار گرفته مقاتل متحیر ماند چه جواب گوید ناچار گفت خداوند این سؤال را بدل شما انداخته تا من رسوا گردم بسبب عجبی که در زیادتی علم پیدا کردم و از حدّ خود تجاوز نمودم.

بدیهی است این ادّعا را باید کسی بنماید که از عهده هر جوابی برآید و بالقطع و الیقین واجد این مقام احدی در امت نبوده جز امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام.

چون باب علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده فلذا مانند خود آن حضرت محیط بر ظواهر و بواطن امور و آگاه بر علوم اولین و آخرین بوده و بهمین جهة با قدرت تمام ندای سلونی می داد و در مقام جواب سؤالها هم بر می آمد که اینک وقت اجازه تمام آنها را نمی دهد

و احدی از صحابه چنان ندائی ندادند الا امیر المؤمنین علی علیه الصلاة و السّلام چنانچه امام احمد بن حنبل در مسند و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و خواجه کلان حنفی در ینابیع الموده و بغوی در معجم و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم ریاض النضرة و ابن حجر در ص 76 صواعق از سعید بن مسیب نقل نموده اند که گفت لم یکن من الصحابة یقول سلونی الاّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

یعنی احدی از صحابه نگفت سؤال کنید از من(بطور کلی)مگر علی بن أبی طالب علیه السّلام.

نقل اخبار اهل تسنن در ندای سلونی دادن علی علیه السّلام

فلذا اکابر علماء خودتان از قبیل ابن کثیر در جلد چهارم تفسیر و ابن عبد البر در استیعاب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و مؤید الدین خوارزمی در مناقب و امام احمد در مسند و حموینی در فرائد و ابن طلحه در درّ المنظوم و میر سید علی شافعی در مودة القربی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران از محققین شما بعبارات

ص :935

و الفاظ مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند از عامر بن واثله و ابن عباس و ابی سعید البحتری و انس بن مالک و عبد اللّه بن مسعود از امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه که بالای منبر فرمود:أیها الناس سلونی قبل ان تفقدونی فانّ بین جوانحی لعلما جمّا سلونی فانّ عندی علم الاوّلین و الآخرین (1).

و ابی داود در ص 356 سنن و امام احمد حنبل در ص 278 جلد اول مسند و بخاری در ص 46 جلد اول و ص 241 جلد دهم صحیح نقل نموده اند مسندا که علی علیه السّلام فرمود سلونی عما شئتم و لا تسئلونی عن شیء الاّ انبأتکم به (2).

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ضمن باب 14 ینابیع الموده از موفق بن احمد خوارزمی و شیخ الاسلام حموینی بسند خودشان از ابو سعید بحتری نقل نموده که گفت:

رایت علیّا رضی اللّه عنه علی منبر الکوفة و علیه مدرعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هو متقلّد بسیفه و متعمم بعمامته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فجلس علی المنبر فکشف عن بطنه و قال سلونی قبل ان تفقدونی فانّما بین الجوانح منّی علّم جم هذا سفط العلم هذا لعاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم هذا ما زّقنی رسول اللّه زقّا زقّا فو اللّه لو ثنّیت لی و سادة فجلست علیها لافتیت اهل التوریة بتوراتهم و اهل الانجیل بانجیلهم حتّی ینطق اللّه التوریة و الانجیل فیقولان صدق علیّ قد افتاکم بما انزل فیّ و انتم تتلون الکتاب أ فلا تعقلون (3).

ص :936


1- 1) ای مردم سؤال کنید از من(یعنی از آنچه می خواهید)قبل از آن که مرا نیابید پس بدرستی که در سینه من علم فراوانی است سؤال کنید از من که در نزد من است علم اولین و آخرین.
2- 2) سؤال کنید مرا از هرچه می خواهید و سؤال نمی کنید مرا از چیزی مگر آنکه شما را خبر می دهم بآن.
3- 3) دیدم علی را بر منبر کوفه در حالتی که جامه پشمی پیغمبر را پوشیده و عمامه آن حضرت را بر سر و بشمشیر آن حضرت تکیه نموده پس نشست بر روی منبر و شکم مبارک را باز نموده فرمود سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید(چون دعوی خود را مقید بمطلب خاصی ننموده یعنی از هرچه می خواهید سؤال کنید)جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سفط علم است این لعاب رسول خدا می باشد(یعنی اثر آب دهان پیغمبر است)اینست آنچه حضرت بمن دانه علم را خورانیده پس بخدا قسم که اگر مسند برای من پهن شود و متکاء اختیار بر او گذارده گردد و در آنجا بنشینم هرآینه فتوی می دهم اهل توریة را بتوریة آنها و اهل انجیل را بر انجیل آنها تا آنکه خداوند متعال آن کتابها را بنطق آورده بگویند راست گفت علی فتوی داد شما را بآنچه نازل شده در ما.

و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد و مؤید الدین خوارزمی در مناقب نقل می نمایند که در بالای منبر فرمود سلونی قبل ان تفقدونی فو الذی فلق الحبة و برء النسمة لا تسئلونی عن آیة من کتاب اللّه الاّ حدّثتکم عنها متی نزلت بلیل او نهار فی مقام او مسیر فی سهل ام فی جبل و فی من نزلت فی مؤمن او منافق و ما عنی اللّه بها ام عامّ ام خاصّ (1).

ابن کوّای خارجی برخاست و گفت:

اخبرنی عن قوله تعالی الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة فقال علیه السّلام اولئک نحن و اتباعنا فی یوم القیمة غرّاء محجلین روّاء مرویین یعرفون بسیماهم (2).

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ینابیع الموده ضمن باب 14 از ابن عباس نقل می نماید که علی در بالای منبر فرمود:

سلونی قبل ان تفقدونی سلونی عن کتاب اللّه و ما من آیة الاّ و انا اعلم حیث انزلت بحضیض جبل او سهل ارض و سلونی عن الفتن فما من فتنة الاّ و قد علمت من کسبها و من یقتل فیها (3).

ابن سعد در طبقات و ابی عبد اللّه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 52 کفایت الطالب که اختصاص بهمین موضوع داده و حافظ ابو نعیم اصفهانی در سطر اول ص 68 جلد اول حلیة الاولیاء مسندا از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می نماید که فرمود.

ص :937


1- 1) سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید قسم بآن خدائی که دانه را شکافته و بشر را آفریده سؤال نمی کنید از من از آیه ای از کتاب خدا مگر خبر می دهم بشما از آنها که چه وقت نازل گردیده شب یا روز در مقام یا در راه در زمین یا در کوه و در چه کس نازل شده در مؤمن با منافق عام است یا خاص.
2- 2) خبر بده مرا از آیه ای که خدا می فرماید مؤمنینی که عمل صالح نمودند آنها بهترین مردم اند فرمود آنها ما هستیم و اتباع ما که روز قیامت پیشانی سفیدانیم شناخته می شوند آنها بصورتهایشان.
3- 3) سؤال کنید از من از کتاب خدا قبل از آنکه مرا نیابید نیست آیه ای مگر آنکه من داناترم چگونه نازل گردیده در دامنه کوه یا زمین نرم و سؤال کنید از من از فتنه ها پس نیست فتنه ای مگر آنکه من می دانم چگونه برپا شده و کی در او کشته می شود.

و اللّه ما نزلت آیة الاّ و قد علمت فیمن نزلت و این نزلت و علی من نزلت ان ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا طلقا (1).

و نیز در همان کتابها نقل می نمایند که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:

سلونی عن کتاب اللّه فانّه لیس من آیة الاّ و قد عرفت بلیل نزلت ام بنهار فی سهل ام فی جبل (2).

و نیز در مناقب خوارزمی از اعمش از عبایة بن ربعی روایت نموده که گفت.

کان علیّ رضی اللّه عنه کثیرا یقول سلونی قبل ان تفقدونی فو اللّه ما من ارض مخصبة و لا مجدبة و لا فئة تضل مائة او تهدی مائة الاّ و انا اعلم قائدها و سائقها و نائقها الی یوم القیمة (3).

و نیز جلال الدین سیوطی در ص 124 تاریخ الخلفاء و بدر الدین حنفی در عمدة القاری و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم ریاض النضرة و سیوطی در ص 319 جلد دوم تفسیر اتقان و ابن حجر عسقلانی در ص 485 جلد هشتم فتح الباری و نیز در ص 338 جلد هفتم تهذیب التهذیب نقل می نمایند که علی علیه السّلام فرمود:سلونی و اللّه لا تسئلونی عن شیء یکون الی یوم القیمة الاّ اخبرتکم و سلونی عن کتاب الله فو الله ما من آیة الا و انا اعلم أ بلیل نزلت ام بنهار فی سهل ام فی جبل (4).

آیا این بیانات ادعای بغیب نیست و جز عالم بعلم غیب دیگری می تواند چنین ادعائی در مقابل دوست و دشمن بنماید اگر قدری از عادت خارج شوید و با نظر

ص :938


1- 1) بخدا قسم نازل نگردید آیه ای مگر بتحقیق من می دانم در چه کس نازل گردیده و بر چه چیز نازل گردیده خدای من افاضه فرمود بمن قلبی و عقلی کامل و زبانی طلق و گویا و ناطق.
2- 2) سؤال کنید از من از کتاب خدا پس بدرستی که نیست آیه ای مگر آنکه من می شناسم بشب نازل شده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت.
3- 3) علی(ع)بسیار می فرمود سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید بخدا قسم نیست زمینی پرگیاه یا خشک بی گیاه و نیست گروهی که گمراه کنند صد نفر را یا هدایت نمایند صد نفر را مگر آنکه من بهتر می دانم رئیس و قائد آنها را و خواننده آنها و راننده آنها را تا روز قیامت.
4- 4) سؤال کنید از من بخدا قسم سؤال نمی کنید مرا از چیزی تا روز قیامت مگر آنکه خبر می دهم شما را(از آنها). سؤال کنید مرا از کتاب خدا بخدا قسم نیست آیه ای مگر آنکه من می دانم در شب نازل گردیده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت.

انصاف بنگرید خواهید دانست که آن حضرت عالم بعلم غیب بوده و در مقام عمل هم ظاهر می نموده و از مغیبات خبر می داده.

خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین گردید

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی همین خبرها را در ص 208 جلد اول شرح نهج البلاغه(چاپ مصر) از کتاب غارات ابن هلال ثقفی نقل نموده تا آنجا که گوید شخصی از جا برخاست و گفت اخبرنی بما فی راسی و لحیتی من طاقة شعر یعنی مرا خبر بده که در هر طرفی از سر و صورت من چه قدر مو می باشد حضرت فرمودند خلیل من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داده که در پای هر موئی از سر تو ملکی است که تو را لعنت می کند و در پای هر موئی از صورت تو شیطانی است که تو را اغوا می کند و در خانه ات گوساله ای داری که می کشد پسر پیغمبر را و او انس نخعی بود و فرزندش سنان در آن موقع بچه ای بود که در خانه بازی می کرد و در سال 61 هجری در کربلا بود و قاتل حسین بن علی علیهما السّلام شد(بعضی گفتند سؤال کننده سعد بن ابی وقاص بود و پسر گوساله اش عمر علیه اللعنة بود که امیر لشکر و برپاکننده غائلۀ کربلا شد)ممکن است هر دو در دو مجلس مختلف سؤال نموده باشند.

حضرت بوسیله این اخبار می فهماند که علم من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سرچشمه گرفته و احاطه بر مغیبات دارم.

خبر دادن از علمداری حبیب بن عمار

و نیز اکابر علماء خودتان مانند امام أحمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح نهج نقل نموده اند که روزی در دوره خلافت ظاهری در مسجد کوفه نشسته و اصحاب در اطراف آن حضرت بودند شخصی گفت خالد ابن عویطه در وادی القری از دنیا رفت حضرت فرمود لم یمت و لا یموت حتی یقود جیش ضلالة و صاحب لوائه حبیب بن عمار (1)جوانی از میان جمعیت عرض کرد

ص :939


1- 1) نمرده و نخواهد مرد تا سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردد و علمدار او حبیب بن عمار خواهد بود.

منم حبیب بن عمار یا امیر المؤمنین و از دوستان صمیمی و حقیقی شما هستم حضرت فرمودند دروغ نگفته ام و نخواهم گفت کانه می بینم خالد سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردیده و تو علمدار او هستی و از این در مسجد(اشاره بباب الفیل)وارد می شوید و پرده پرچم بدر مسجد گرفته پاره خواهد شد.

سالها از این خبر امیر المؤمنین علیه السّلام گذشت در دوره خلافت یزید پلید عبید اللّه ابن زیاد ملعون والی کوفه شد و لشکر فراوانی بجنگ حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه می فرستاد بیشتر همان مردمی که از آن حضرت خبر خالد و حبیب بن عمار را شنیده بودند روزی در مسجد حاضر بودند که صدای هلهله و هیاهوی لشکریان برخاست (چون در سابق محل اجتماعات مساجد بود لذا لشکریان برای نمایش بمسجد ورود و خروج می نمودند)دیدند خالد بن عویطه سردار لشکر ضلالت اثر بعزم کربلا و جنگ با پسر پیغمبر برای نمایش از همان باب الفیل وارد مسجد شد در حالتی که حبیب بن عمار علمدار او بود موقع ورود بمسجد پردۀ پرچم بدر مسجد گرفت پاره شد تا صداقت گفتار آن حضرت و حقیقت علمش بر منافقین ظاهر گردد.

آیا این خبر با این علامت قبل از وقوع اخبار بغیب نبوده تا اثبات یقین بر شما بنماید.

خبر دادن از مغیبات

اگر شما نهج البلاغه را که مجموعه ای از خطب و کلمات آن حضرت است دقیقانه مطالعه فرمائید از خبرهای غیبی که آن حضرت داده بسیار می بینید از حوادث و ملاحم و احوال بزرگان سلاطین و خروج صاحب زنج و غلبه مغولها و سلطنت چنگیز خان و حالات خلفاء جور و طرز معاملات آنها با شیعیان و مخصوصا از ص 208 تا ص 211 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید را که مفصلا بیان می کند و خواجه کلان بلخی حنفی هم در اول باب 14 ینابیع الموده ببعض از آن خطب و خبرها استشهاد می نماید بکثرت علم آن حضرت ببینید تا کشف حقیقت گردد

خبر دادن از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون

از جمله خبر دادن باهل کوفه از غلبه معاویه علیه الهاویه بر آنها و امر کردن بر سب و لعن آن حضرت چنانچه بعدها تمام گفته های آن حضرت واقع شد

ص :940

از جمله فرمود امّا انّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم مندحق البطن یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد فاقتلوه و لن تقتلوه الا و انّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی فامّا السبّ فسبّونی فانّه لی زکاة و لکم نجاة و امّا البراءة فلا تتبرّؤا منّی فانّی ولدت علی الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة (1).

ابن ابی الحدید در ص 356 جلد اول شرح نهج(چاپ مصر)و دیگران از اکابر علماء خودتان تصدیق دارند که آن لعین معاویة بن ابی سفیان بوده که وقتی غالب و امر خلافتش محکم گردید امر کرد مردم را بسب و لعن و دشنام و تبرّی جستن از آن حضرت که مدت هشتاد سال این عمل شنیع در میان مسلمانان متداول بود که آن حضرت را ظالمانه در منبر و محراب حتی در خطبه نماز جمعه سب و لعن می نمودند تا زمان

ص :941


1- 1) زود باشد که غالب شود بر شما بعد از من مردی گشاده گلو و بر آمده شکم که هرچه یابد بخورد و طلب نماید هرچه را نیابد پس بکشید او را و هرگز نمی کشید او را بدانید که زود باشد آن مرد امر کند شما را بدشنام دادن بمن و بیزاری جستن از من. اما سب کردن و دشنام دادن را اجازه می دهم زیرا آن دشنام(چون زبانی است)برای من پاکیزگی و برای شما نجات است(از ضرر آن ملعون)و اما برائت و بیزاری(چون امر قلبی است) از من مجوئید زیرا که من متولد شده ام بر فطرت(توحید و اسلام)(این جمله اشاره بآنست که أبوین آن حضرت مؤمن بوده اند)و پیشی گرفته ام بایمان و هجرت با آن حضرت. مراد آن حضرت از مرد پرخوار معاویه علیه الهاویه بوده چنانچه ابن ابی الحدید در ص 335 جلد اول شرح نهج(چاپ مصر)گوید مراد معاویه پرخوار است که در تاریخ به پرخواری معروف است و کان یأکل فی الیوم سبع اکلات(چنانچه زمخشری در ربیع الابرار گفته)روزی هفت مرتبه غذا می خورد و هر مرتبه آن قدر می خورد که کنار سفره دراز می شد صدا می زد یا غلام ارفع فو اللّه ما شبعت و لکن مللت غلام بیا سفره را بردار بخدا قسم(از بس خوردم)خسته شدم ولی سیر نشدم. آن ملعون از جمله اشخاصی بود که مرض جوع الکلاب داشت(در طب قدیم بیانی دارد که در معده چنین شخصی حرارتی پیدا می شود که هرچه غذا از مری وارد معده گردد مبدل به بخار گردیده نفع و ضرر او معلوم نگردد). پرخواری او ضرب المثل اعراب گردید هر آدم پرخواری را باو مثل می زدند یکی از شعراء رفیق پرخوار خود را هجو شیرینی نموده و گفته.و صاحب لی بطنه کالهاویه-کان فی امعائه معاویه. یعنی رفیق و یار مصاحبی دارم که شکم او مثل هاویه است(هاویه اسم یکی از طبقات جهنم است چون جهنم از قبول کفار سیری ندارد چنانچه در قرآن فرماید بجهنم گفته شود هل امتلأت فتقول هل من مزید یعنی سیر شدی گوید آیا باز زیادی هست اشاره بآنکه هرگز از قبول کفار سیر نخواهم شد)مثل آنکه در امعاء و روده های او معاویه قرار گرفته.

خلافت عمر بن عبد العزیز اموی خلیفه عصر که با تدبیر صالحانه سب و لعن را بر طرف و مردم را از آن عمل قبیح بل اقبح منع نمود.

وقوع این عمل شنیع قبیح را آن حضرت قبلا خبر داده بود پس تصدیق نمائید که آن حضرت عالم بغیب بوده و از پس پرده و وقایع آینده بافاضه پروردگار خبر داشته.

از این قبیل خبرها بسیار داد که بعد از گذشتن سالها و قرنها مردم وقوع آنها را دیدند

خبر دادن از کشته شدن ذو الثدیه قبل از شروع بجنگ

از جمله در جنگ نهروان قبل از وقوع جنگ خبر قتل خوارج و(تزمله معروف به ذو الثدیه (1))را داد و نیز خبر داد باینکه از خوارج بیش از ده نفر نجات پیدا نکنند و از مسلمانان بیش از ده نفر کشته نمی شوند باین عبارت که لا یفلت منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة.

چنانچه ابن ابی الحدید و خواجه کلان بلخی و دیگران نقل نموده اند که آنچه خبر داده بود بعدها تمام واقع شد.

مخصوصا ابن ابی الحدید در ص 425 جلد اول شرح نهج(چاپ مصر)ذیل این خبر گوید هذا الخبر من الاخبار التی تکاد تکون متواترة لاشتهاره و نقل الناس کافة و هو من معجزاته (2).

آیا اینها اخبار بغیب و آگاه بودن بامور آینده نبوده تا رفع شبهه و اشکال از شما بشود و پی بمقام ولایت و حقیقت آن حضرت ببرید و منصفانه تصدیق نمائید که بین آن حضرت و سایر خلفاء تفاوت آشکارا بوده است.

اگر دارای علم لدنّی نبوده و اتصال با ما وراء عالم طبیعت نداشته چگونه از امور غیبیه خبر می داده که بعد از سالها و قرنها واقع می گردید.

مانند خبر دادن از کشته شدن میثم تمّار بدست عبید اللّه بن زیاد و کشته شدن

ص :942


1- 1) بنظر بعضی ذو الثدیة بفتح(ث)صاحب دستهای کوچک است زیرا ثدی بمعنی دست است و ه در آخر ثدی علامت تصغیر است یعنی تزمله رئیس خوارج دارای دو دست کوچک بوده است لذا ذو الثدیه لقب او شده بود.و بعقیده ارباب لغت ثدی بمعنی پستان است و چون حرقوص ابن زهیر رئیس خوارج پستانهای بزرگ داشت لذا معروف شد به ذو الثدیّه
2- 2) این خبر از اخبار نزدیک بتواتر است از جهة شهرتی که دارد و تمام مردم نقل نموده اند و این خبر خود از معجزات آن حضرت می باشد.

جویریه و رشید هجری بدست زیاد و خبر حادثه و قتل عمر و بن حمق بدست اعوان معاویه و بالاتر از همه خبر دادن شهادت فرزند دلبند خود حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام که مکرر معرفی قتله آن حضرت را می نمود چنانچه قبلا اشاره نمودم بخبر دادن از انس و عمر سعد قتله آن حضرت که تمام این اخبار را اکابر علمای خودتان از قبیل طبری و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح نهج و سایر مجلدات و محمد بن طلحه شافعی و سیوطی و خطیب خوارزمی و دیگران مشروحا نقل نموده اند.

خبر دادن از قتل خود و معرفی ابن ملجم را

از جمله اخبار غیبیه خبر دادن از قتل خود و معرفی نمودن عبد الرحمن بن ملجم مرادی را باینکه قاتل من است درحالی که آن ملعون اظهار علاقه و وداد ظاهرا بآن حضرت می نمود چنانچه ابن اثیر در ص 25 جلد چهارم اسد الغابه و دیگران نقل نموده اند که وقتی شرفیاب شد در حضور اصحاب زبان بمدح آن حضرت گشود و گفت:

انت المهیمن و المهذب ذو الندی

و ابن الضراغم فی الطراز الاول

الله خصک یا وصی محمد

و حباک فضلا فی الکتاب المنزل

(1)

.

إلی آخر الابیات:

جمیع اصحاب از طلاقت لسان و کثرت علاقه او بآن حضرت تعجب نمودند حضرت در جواب فرمود.

انا انصحک منی بالوداد

مکاشفة و انت من الاعادی

و نیز ابن حجر در ص 82 صواعق گوید حضرت در جواب او فرمود

ارید حیاته و یرید قتلی

غدیرک من خلیل من مرادی

(2)

ص :943


1- 1) خداوند ترا بامامت قائم بر خلق نموده است تو خالص از هر عیب و ریبی و صاحب جود و سخائی نسبت بدوست و دشمن تو فرزند شیر مردی و شجاع و نامی هستی که بفنون نیروهای سابق و لا حق دانا بوده ای. (ای وصی پیغمبر خاتم(ص)پروردگار عالمیان تو را باین منزلت و مقام اختصاص داده است که هر گونه فضل و کرامتهای خود را در قرآن مجید بر تو افاضه و مقرر داشته.
2- 2) من تو را نصیحت می نمایم که از دوستان من باشی علنی و بر ملاء و حال آنکه تو از دشمنان من هستی و عجب آنکه من حیات و زندگانی او را می خواهم و او مرگ و کشته شدن مرا طالب است و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است.

عبد الرحمن عرض کرد گویا اسم مرا شنیده اید از نام من بدتان آمده است فرمود نه چنین است بلکه واضح و آشکار می دانم تو قاتل منی و بهمین زودی این محاسن سفید مرا بخون سرم خضاب می نمائی عرض کرد اگر چنین است امر کن مرا بقتل رسانند و نیز اصحاب همین تقاضا را نمودند حضرت فرمود این امری است محال یعنی نشدنی برای آنکه دین من اجازه نمی دهد قصاص قبل از جنایت را؟!.

علم من حکم می کند تو قاتل منی ولی احکام دین مربوط باعمال ظاهر است هنوز از تو عملی بر خلاف ظاهر بارز نگردیده شرعا نمی توانم حکمی بر تو جاری نمایم.

مستر کارلیل انگلیسی در کتاب الابطال خود گوید کشته شد علی بن أبی طالب بعدالت خود یعنی اگر عدالت نمی کرد و قصاص قبل از جنایت می کرد قطعا بدنش بسلامت می ماند چنانچه سلاطین عالم بمجردی که سوء ظن بکسی پیدا می کردند و لو فرزند و برادر و عیال و اقارب عزیزشان بود فوری معدومشان می نمودند.

ولی علی علیه السّلام یگانه راد مردی بود که پا از دایرۀ شرع و دیانت بیرون نگذارد در عین آنکه قاتل خود را بطور جزم معرفی نمود ولی چون بر حسب ظاهر هنوز جنایتی از او بعمل نیامده قصاص نکرد بلکه کمال رافت و محبت را دربارۀ او مرعی داشت تا شقاوت خود را ظاهر ساخت و اثبات نمود احاطه علم آن حضرت را بر بواطن و عواقب امور.

و این خود دلیل دیگری است بر اینکه عالم بغیب جز پیغمبر و امام که معصوم از خطایا می باشند دیگری نخواهد بود چه آنکه اگر معصوم نباشد روی علم و دانش بحقایق امور فسادها خواهد نمود ولی پیغمبر یا امام چون دارای عصمت اند(مانند امیر المؤمنین علیه السّلام)با علم و اطلاع بر قاتل خود پا از دائرۀ شرع انور بیرون نگذارد قصاص قبل از جنایت ننمود.

آیا اینها دلائل بر اثبات علم و اطلاع آن حضرت بر اسرار و مغیبات نبوده که جوانی از راه رسیده با یک عالم مسرت از در و داد و محبت دست ببوسد و مدیحه

ص :944

بخواند حضرت بفرماید تو قاتل منی بخدا اگر قدری انصاف باشد تصدیق می شود که آن حضرت دارای علم بظاهر و باطن بوده است.

اشاره باعلمیّت و افضلیّت علی علیه السّلام

شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 14 ینابیع الموده ص 65 از درّ المنظّم ابن طلحه شافعی نقل نموده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود.

لقد حزت علم الاوّلین و انّنی

ظنین بعلم الآخرین کتوم

و کاشف اسرار الغیوب باسرها

و عندی حدیث حادث و قدیم

و انّی لقیّوم علی کلّ قیّم

محیط بکلّ العالمین علیم

(1)

و بعد از آن فرمود آن حضرت لو شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انا مدینة العلم و علیّ بابها قال اللّه تعالی و أتوا البیوت من ابوابها فمن اراد العلم فعلیه بالباب (2).

اگر هیچ دلیلی بر اثبات خلافت بلافصل و تقدم آن حضرت بر دیگران نبود(و حال آنکه دلائل از حد احصاء خارج است از عقل و نقل و کتاب و سنت و اجماع چنانچه در شبهای گذشته بمختصری از آنها اشاره نمودیم)مگر همین دو دلیل یکی مقام اعلمیت و افضلیت آن حضرت که روی قاعدۀ عقل و منطق هیچ جاهلی حق تقدم بر عالم ندارد و اعلمیت و افضلیت آن حضرت در نزد دوست و دشمن بارز و آشکار است حتی ابن ابی الحدید ضمن خطبه اول کتابش گوید قدّم المفضول علی الافضل این عبارت اقرار و

ص :945


1- 1) هرآینه بتحقیق دانا و ماهرم بعلوم اولین و دانا و عالمم بعلوم آخرین که در سینۀ من تمام مکتوم است و کاشف جمیع اسرار غیبم و هر داستانی از سابق و لا حق در سینۀ من است و من بر هر صغیر و کبیر فرمان روایم علم من احاطه بجمیع موجودات دارد.
2- 2) اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه تنها هفتاد شتر را بار خواهم نمود و مؤید بیان من فرموده پیغمبر است که فرمود من شهرستان علمم و علی در آن می باشد و تأیید فرمودۀ پیغمبر آیۀ شریفه است که می فرماید وارد خانه ها شوید از در آنها. پس کسی که اراده دارد تحصیل علم نماید باید از بابی که پیغمبر معرفی فرمود وارد گردد.

اعتراف بافضلیت آن حضرت است منتها روی عادت و تعصب گوید خدا خواست مفضول (یعنی صفر الکف)تمام را بر افضل و اکمل مقدم دارد.

و حال آنکه چنین بیانی از شخص عالمی مانند ابن ابی الحدید شایسته نبوده که مورد اعتراض فضلاء و دانشمندان و ارباب منطق قرار گیرد و بر او خرده گیرند که بر خلاف قواعد علم و منطق و عقل اظهار عقیده نموده و این نسبت بیجائی است بذات اقدس پروردگار اعظم چه آنکه خدای حکیم علیم هرگز عملی بر خلاف عقل و منطق نمی نماید و مفضولی را بر فاضل مقدم نمی دارد تا چه رسد بر اعلم و افضل.

بشری که مختصر فهم و شعور دارد و بهره ای از علم و منطق برده حاضر نمی شود بتقدیم فاضل بر افضل تا چه رسد بمفضول بر افضل.

چگونه ممکن است خدای حکیم علیم مفضولی را بر افضل مقدم دارد و حال آنکه خود در آیه 12 سوره 39(زمر)بطریق استفهام انکاری می فرماید هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (1).

و نیز در آیه 36 سوره 10(یونس)فرماید أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ (2).

پس از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم در امت بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده است و ابن ابی الحدید در ص 4 جلد اول شرح نهج صریحا اقرار باین معنی نموده آنجا که گوید انّه علیه السّلام افضل البشر بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و احقّ بالخلافة من جمیع المسلمین (3).

و دلیل دوم که مرتبط با دلیل اول است فرموده های رسول اکرم خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :946


1- 1) آیا آنان که(مانند علی)اهل علم و دانش اند با مردم جاهل نادان یکسانند؟(یعنی هرگز یکسان نیستند).
2- 2) آیا آنکه خلق را براه حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آنکه رهبری نمی کند مگر آنکه خود هدایت شود.
3- 3) بدرستی که علی علیه السّلام بعد از رسول خدا(ص)افضل بشر و احق و اولی بامر خلافت از جمیع مسلمانان بوده است.

است مخصوصا که در آخر همین حدیث می فرماید من ارد العلم فلیأت الباب (1).

شما را بخدا انصاف دهید آیا آن کسی که پیغمبر امر می کند درب خانه او بروید اولی باطاعت است یا آن کسی که مردم برای خود بعنوان خلافت معیّن نمایند.

علاوه بر آنکه امر پیغمبر مطاع است باید اطاعت کرده شود علت و جهت حق تقدم را معین می نماید که همان جهت عقلانی است که أعلمیت باشد.

شیخ- اگر از جهت أعلمیت و أفضلیت حق تقدم برای سیدنا علی کرم اللّه وجهه بود می بایستی رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نصّی بر آن جناب بنماید که امت بدانند باید پیروی از او بنمایند و حال آنکه بچنین نصّی ما برنخورده ایم.

داعی- این قبیل بیانات از امثال شما آقایان با علم و فضل فوق العاده اسباب تأثر داعی می شود که چرا باید عادت آن اندازه در شما تأثیر کرده باشد که علم و دانش و حقیقت شما را مقهور خود قرار دهد.

آقای عزیز ده شب است که داعی از کتب معتبره خودتان إقامۀ برهان نموده و نصوص وارده را بعرض مجلس رسانیده بشهادت اهل مجلس و جرائد و مجلات تازه امشب آقا بحث را از سر گرفته می فرمائید نصّی ندیده اید.

در حالتی که کتب معتبره خودتان سراسر پر است از نصوص جلیّه و خفیّه مع ذلک از همه چشم پوشیده یک سؤال از شما می نمایم که آیا امت احتیاج بعلم و سیره رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارند یا نه.

شیخ- بدیهی است که احتیاجات همگی صحابه و امت تا روز قیامت بعلوم عالیه و سیره متعالیۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم می باشد.

داعی- احسن اللّه لکم الاجر اگر هیچ نص صریحی از آن حضرت در باب خلافت و امامت نبود مگر همین حدیث مدینه که صریحا فرموده انا مدینة العلم و علیّ بابها و من اراد العلم فلیأت الباب (2).کافی برای اثبات مرام بود

ص :947


1- 1) هر کس اراده دارد علم را پس باید برود بدر و باب علم(یعنی علی بن ابی طالب علیه السّلام).
2- 2) (من رسول خدا ص)شهرستان علم می باشم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد علم(مرا)پس باید برود بدر و باب علم(علی ع).

بفرموده پیغمبر علی اعلم امت بوده

کدام نصّ صریح و واضح تر از این حدیث است که می فرماید هر کس می خواهد از علم من بهره بردارد باید برود در خانه علی که باب علم من است الآن وقت سحر است تمام شب را داعی با حرارت تمام در اطراف این موضوع صحبت نمودم و وقت آقایان را گرفتم الحال آقا مرا سرد نمودید مثل اینکه آقایان مانند اسلافتان نمی خواهید روی عادت گوش بحرف حساب بدهید تمام بیانات ما را نشنیده گرفته و انکار نصّ می نمائید.

کدام نصّ بالاتر از نصّ علمی است کدام عاقل دانشمندی از ارباب ملل و نحل گفته که با بود عالم و اعلم مردم زیر بار جاهل بروند اگر در علم و منطق چنین بیانی در عالم شده داعی تسلیم بمنطق شما می شوم.

و اگر چنین منطقی در عالم وجود ندارد که با بود عالم و اعلم مردم تبعیت و پیروی از جاهل بنمایند شما باید تسلیم منطق ما که منطق تمام ارباب علم و دانش است بشوید که چون امیر المؤمنین علی علیه السّلام اعلم امت بوده باید بحکم علم و عقل و منطق تبعیت و پیروی از او بنمائید.

چنانچه قبلا عرض کردم که اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند و ابو المؤید خوارزمی در مناقب و حافظ ابو نعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علیّ و خواجه کلان بلخی در ینابیع و میر سید علی همدانی در مودة القربی حتی ابن حجر مکّی در صواعق نقل می کنند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرر می فرمود اعلم امّتی علیّ بن أبی طالب (1).

احدی از صحابه بپایه علم آن حضرت نمی رسند چنانچه ابن مغازلی شافعی در مناقب و محمد بن طلحه در مطالب السئول و حموینی در فرائد و شیخ سلیمان حنفی در باب 14 ینابیع از کلبی نقل می کنند که عبد اللّه بن عباس(حبر امت)گفت علم النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من علم اللّه و علم علیّ من علم النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علمی

ص :948


1- 1) داناترین افراد امت من علی بن أبی طالب(علیه السّلام)است.

من علم علیّ و ما علمی و علم الصحابة فی علیّ الاّ کقطرة بحر فی سبعة ابحر (1).

در آخر خطبه 108 نهج البلاغه است که مولانا امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه فرموده:

نحن شجرة النبوة و محطّ الرسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکم (2).

ابن ابی الحدید هم در ص 236 جلد دوم شرح نهج(چاپ مصر)در شرح این خطبه گوید این امر در آن حضرت ظاهر است جدا زیرا رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

أنا مدینة العلم و علیّ بابها و من اراد المدینة فلیأت الباب (3).

و نیز فرمود اقضاکم علیّ قضاء أمری است که مستلزم علوم بسیاری می باشد بالجمله فحاله فی العلم حال رفیعة جدّا لم یلحقه احد فیها و لا قار به و حقّ له ان یصف نفسه بأنّه معادن العلم و ینابیع الحکم فلا احد احق به منها بعد رسول اللّه (4)انتهی.

ابن عبد البر در ص 38 جلد سیم استیعاب و محمد بن طلحه در ص 23 مطالب السئول و قاضی ایجی در ص 276 مواقف آورده اند که رسول اکرم فرمود اقضاکم علی.

چنانچه سیوطی در ص 115 تاریخ الخلفاء و حافظ ابو نعیم در ص 65 جلد اول حلیة الاولیاء و محمد جزری در ص 14 اسنی المطالب و محمد بن سعد در ص 459 طبقات و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ کبیر و ابن عبد البر در ص 38 جلد چهارم استیعاب از خلیفه

ص :949


1- 1) علم پیغمبر(ص)از علم خدای تعالی است و علم علی(ع)از علم پیغمبر(ص)می باشد و علم من از علم علی است و علم من و علم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریا می باشد.
2- 2) ما(ائمه اثنا عشر علیهم السّلام)از شجرۀ نبوت هستیم و از خاندانی می باشیم که رسالت و پیغام الهی در آنجا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده و ما کانهای معرفت و دانش و چشمه های حکمت می باشیم.
3- 3) من شهرستان علمم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد از شهرستان علم من بهره بردارد پس باید برود بباب علم(علی ع).
4- 4) مقام علمی آن حضرت بسیار بلند است که از حد بیان خارج و دست تصور هیچ کس باو نخواهد رسید بلکه باو نزدیک هم نخواهد شد و سزاوار است که بخود نسبت دهد و بفرماید معدن علم منم که چشمه های حکمت از اقیانوس علوم من جاری می باشد پس در نتیجه ثابت است که احدی از بشر سزاوارتر از علی برفعت علم بعد از رسول خدا نیست.

عمر بن الخطاب نقل نموده اند که می گفت علی اقضانا یعنی علی در امر قضاوت(که احاطه بر جمیع امور است)از همۀ ما اولی و مقدم بود.

و نیز در ص 69 ینابیع المودة نقل می نماید که صاحب درّ المنظّم ابن طلحه گوید:

اعلم انّ جمیع اسرار الکتب السماویّة فی القرآن و جمیع ما فی القرآن فی الفاتحة و جمیع ما فی الفاتحة فی البسملة و جمیع ما فی البسملة فی باء البسملة و جمیع ما فی باء البسملة فی النقطة الّتی هی تحت الباء قال الامام علیّ کرّم اللّه وجهه انا النقطة الّتی تحت الباء (1).

و نیز سلیمان بلخی در ینابیع الموده نقل می نماید از ابن عباس که گفت اخذ بیدی الامام علیّ علیه السّلام فی لیلة مقمرة فخرج بی الی البقیع بعد العشاء و قال:اقرأ یا عبد الله فقرأت:بسم اللّه الرحمن الرحیم فتکلم لی فی اسرار الباء الی بزوغ الفجر (2).

اتفاقی فریقین است که در میان صحابه امیر المؤمنین علی علیه السّلام منحصر بفرد بوده در اینکه عالم بأسرار غیبیه و وارث علوم انبیاء بوده است.

چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع از درّ المنظّم ابن طلحه حلبی نقل نموده اند که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود سلونی عن اسرار الغیوب فانّی وارث علوم الانبیاء و المرسلین (3).

و نیز امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سلیمان بلخی

ص :950


1- 1) بدان که اسرار جمیع کتب سماوی در قرآن است و تمام اسرار و رموز قرآن در سوره فاتحه است و جمیع حقایق که در سوره فاتحه است در بسمله است و هرچه در بسمله است در باء بسمله است و اسرار باء بسمله تمام در نقطۀ زیر باء است و علی کرم اللّه وجهه فرموده من آن نقطۀ زیر باء هستم. چه خوش سراید شاعر: توئی آن نقطۀ بالای فاء فوق ایدیهم که در وقت تنزل تحت بسم اللّه را بائی
2- 2) در شب ماهتابی علی(ع)دست مرا گرفت برد بسوی قبرستان بقیع بعد از نماز عشاء فرمود بخوان من بسم اللّه الرحمن الرحیم را قرائت نمودم آنگاه از اسرار باء بسم اللّه برای من سخن گفت تا طلوع فجر.
3- 3) سؤال کنید از من از اسرار غیبیه پس بدرستی که من وارث علوم انبیاء و مرسلینم.

در ینابیع نقل می نمایند که آن حضرت در بالای منبر می فرمود سلونی قبل ان تفقدونی سلونی عن طرق السموات فانّی اعلم بها من طرق الارض (1).

این ادعا از آن حضرت در آن زمانی که وسایل سیر در ملکوت مانند امروز نبوده بزرگترین دلیل بر آگاه بودن بمغیبات است فلذا مکرر سؤال می نمودند و آن حضرت از آسمانها و کرات جوّیه خبر می دادند.

بعلاوه در دوره ای که هیئت بطلمیوس مصری دائر بوده جواب اشخاص را مطابق با هیئت جدید امروزی دادن خود معجزه بزرگ است.

خبر دادن علی از کرات جویه طبق هیئت جدید

چنانچه شیخ محقق و فاضل محدث عادل ثقه علی بن ابراهیم قمی قدّس سره القدوسی که در قرن سیم هجری ریاست علمی او محرز بوده در تفسیر سوره و الصّافات و شیخ فاضل محدث لغوی که در زهد و ورع و تقوی معروفیت کامل داشته فخر الدین بن طریح نجفی در کتاب لغت معروفش مجمع البحرین که تقریبا سیصد سال قبل تألیف نموده در لغة کوکب و علامۀ شهیر مرحوم ملا محمّد باقر مجلسی رضوان اللّه علیه در جلد 14 بحار الانوار«السماء و العالم»از امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل نموده اند که فرمود هذه النجوم التی فی السماء مدائن مثل المدائن التی فی الارض (2).

شما را بخدا انصاف دهید آیا در یک دوره و زمانی که از هیئت جدید اثری در عالم نبوده و هیئت بطلمیوسی هم که مدار عمل ریاضیون فلکی آن زمان بوده قائل بافلاک بودند کواکب و ستارگان را انوار مضیئه و میخهای آسمان می دانستند.

تلسکوبها و دوربینهای امروزی هم وجود نداشته که از وضع کرات و اوضاع ستارگان خبر بدهند اگر فردی از افراد بشر از اخبار سماوی و کرات جوی خبر

ص :951


1- 1) سؤال کنید از من از راههای آسمانها پس بدرستی که من عالم ترم به راه های آسمانها از راههای زمین.
2- 2) این ستارگان که در آسمانند شهرهائی هستند مانند شهرهائی که در زمین است.

بدهد آن هم مطابق با علم هیئتی که بعد از هزار سال مورد توجه و عمل علماء قرار گیرد شما چنین خبردهنده ای را عالم بغیب نمی دانید و این خبر را در شمار اخبار غیب بحساب نمی آورید.

اگر بخواهید بفرمائید این نوع از اخبار که در کتب اکابر علماء از ائمۀ اطهار بسیار رسیده علم بغیب نیست کمال بی لطفی را فرمودید و تعصّب خود را ظاهر نمودید زیرا خود خبر دلالت بر این امر بزرگ دارد.

و اگر خبر دادن از ملکوت اعلا و کرات جوّیّه که چگونگی آنها از نظرها ناپدید بوده است(حتی امروزه هم که تلسکوبهای قوی موجود است با چشم غیر مسلّح دیده نمی شود)و علوم امروزه هم تصدیق حقیقت و چگونگی آن خبر هزار و سیصد سال قبل را می نماید پس بدانید خبر دادن از غیب عالم بوده و تصدیق فرمائید که مولانا امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن أبی طالب علیه الصلاة و السّلام عالم بغیب بوده است که بدون وسائل و اسباب کشفیه که امروزه موجود گردیده با چشم معمولی ملکوت را مورد کشف و انکشاف قرار داده.

قطعا هر انسان دقیقی بمحض شنیدن چنین اخبار قبل از هزار سال حکم می کند که خبر دهنده عالم بغیب بوده.

گفتگو با مسیو ژوئن مستشرق فرانسوی

مناسب است باقتضای مقام با اجازه آقایان اشاره نمایم بمطلب مهمّی که در همین سفر برای داعی پیش آمد نموده موقعی که از بصره(آخرین شهر سر حدّی عراق عرب)سوار کشتی شدیم در اطاق درجه اول کشتی(واریلا)بودیم که دارای سه تخت خواب بود اتفاقا یک مرد شریف دانشمند از مستشرقین فرانسوی بنام (مسیو ژوئن)در اطاق ما بود بسیار فاضل و مؤدب با آنکه از نژاد فرانسه بود زبان عربی و فارسی را بسیار خوب می دانست فلذا با هم مأنوس و همه روزه با صحبتهای علمی و دینی سرگرم بودیم.

ص :952

البته داعی سعی کامل داشتم که بوظیفه خود عمل نموده آن مرد محترم را بحقایق دین مقدس اسلام و مذهب حقۀ جعفری متوجه سازم.

در یکی از روزها ضمن صحبت ایشان گفتند تصدیق می نمایم که در دیانت اسلام مزایائی هست که در سایر ادیان نمی باشد چه آنکه اسلام در همه جا و همه کار اعتدال در عمل را مورد توجه قرار داده ولی در عین حال فراموش نکنید که در کشفیات عملی اروپائیها که در تحت أوامر دیانت پاک حضرت مسیح هستند گوی سبقت و مسابقت را ربوده و عالمی را رهین منّت عملی خود قرار داده اند.

داعی- در اینکه غربیها و دیگران هم سعی و جدیّت بلیغی در کشفیات علمیه نموده اند حرفی نیست بلکه مورد تصدیق همه می باشد ولی باید دید سرچشمۀ تمدن علمی را از کجا گرفتند استاد و معلم آنها در علوم و فنون چه اشخاصی بوده اند البته چون خود شما از علماء و دانشمندانی هستید که در حقیقت هر چیزی غور و بحث نموده اید تصدیق می نمائید که سر چشمۀ علوم و فنون غربیها از اسلام و اسلامیان بوده نه از تعالیم حضرت مسیح علیه السّلام.

چه آنکه غربیها تا قرن هشتم میلادی بشهادت تاریخ غرق در توحش و بربریّت بودند و حال آنکه در همان زمان مسلمین پرچم دار علم و هنر بودند-چنانچه اکابر علماء خودتان از قبیل ارنست رنان فرانسوی و کارلیل انگلیسی و نورمال آلمانی و غیره اقرار باین معنی دارند.

در همین سفر موقعی که در کاظمین مشرف بودم شبی را مهمان جناب نواب محمّد حسین خان قزلباش بودم که از خاندان محترم قزلباش و بسیار مرد شریفی است و سالها است در کربلا و کاظمین سکنا دارند و الحال معاون مندوب سامی در کل عراق عرب هستند-صحبت از اقرار و اعتراف اروپائیها بتمدن اسلام بمیان آمد ایشان فرمودند اخیرا کتابی تألیف یکی از دانشمندان فرانسوی بزبان اردو ترجمه شده برای من یک جلد آورده اند بسیار کتاب زیبائی است که سید فاضل جلیل القدر هندی آقا سید

ص :953

علی بلگرامی ترجمه نموده اند نام این کتاب(تمدن العرب (1))است بسیار ضخیم و مفصل و مستدل می باشد تألیف دانشمند معروف غرب دکتر در طب و حقوق و اقتصاد (گوستاو لوبون)که با دلائل محسوسه و منقولۀ بسیار قوی توأم با چهار صد گراور ثابت می نماید که آنچه غربیها از علم و تمدن و حرف و صنایع حتی طرز ادب و معاشرت و تشکیل إدارات ملکی و مملکتی لشکری و کشوری و زندگانی فردی و اجتماعی دارند از تعالیم عالیۀ عرب است.

(بدیهی است مراد از عرب که در السنه و افواه اروپائیها وارد است و این مرد بزرگ دانشمند نام کتابش را تمدن العرب گذارده اعراب مسلمین اند و الاّ اعراب قبل از اسلام عاری از هر علم و ادب بودند).

مسیو ژوئن- بلی آن کتاب را خود دانشمند بزرگ فرانسوی دکتر گوستاو لوبون در پاریس بمن دادند و الحق زحمت کشیده و خوب نوشته اند.

داعی- آن کتاب را از جناب نوّاب برسم امانت گرفتم چون زبان اردو نمی دانستم (اینک که بهندوستان آمده ام بقدر رفع احتیاج با این زبان ارتباط پیدا نمودم)در مدت ده روز که در آن بلدۀ طیّبه توقف داشتم جناب دوست دانشمند نوّاب صادق خان قزلباش ساکن کاظمین و بغداد ملاطفت فرموده قسمتهائی که مورد توجه دعاگو بود ترجمه می نمودند داعی هم یادداشت می نمودم مخصوصا فصل دوم از باب دهم(تأثیر تمدن اسلام در مغرب)را تماما ترجمه نمودند و بداعی دادند بسیار از ایشان ممنون شدم (2).

آن اوراق را باز کرده و برای ایشان خواندم گفتم ملاحظه فرمائید این دکتر دانشمند فرانسوی از اهل و دیار و وطن شما که خود تصدیق مقام و رتبه ایشان را می نمائید در این فصل اقرار باین معنی نموده چنین گوید.

ص :954


1- 1) اخیرا جناب آقای سید محمد تقی فخر داعی گیلانی که یکی از فضلاء و دانشمندان ایران هستند در تهران از زبان اردو بفارسی ترجمه و چاپ نموده الحق خدمت بزرگی بمعارف اسلامی نموده اند. ای کاش فضلاء و نویسندگان ما از ایشان سرمشق می گرفتند عوض ترجمه رمانها و کتابهای مضر الاخلاق و العقائد اروپائی و مصری و غیره این قبیل ترجمه های سودمند می نمودند.
2- 2) اخیرا در تهران با ترجمۀ آقای فخر داعی هم مطابقه نموده و تصحیح نمودم.

گفتار گوستاو لوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب

تمدن اسلام بقدری که در مشرق تأثیر بخشیده در مغرب نیز همان قدر مؤثر واقع شده و بدین وسیله اروپا داخل در تمدن گردیده.

این تمدن تأثیری که بمغرب بخشیده اگر بخواهیم میزان آن را بدست بیاوریم باید ببینیم که پیش از ورود تمدن مزبور بغرب حالات مغرب و اوضاع زندگانی اروپائیان چه بوده است.

در قرن نهم و دهم میلادی یعنی همان وقتی که تمدن اسلام در مملکت اسپانیا منتها درجۀ ترقی و تعالی را پیموده در تمام مغرب زمین علمی و یا مراکز علمی وجود نداشت مگر کلیساها که بدست رهبانان جاهل که خود را عالم می دانستند اداره می شد و مردم را بخرافات مذهبی خود عادت می دادند؟!.

از قرن دوازدهم که بعضی اشخاص حساس در پی فهم و دانش بودند پناه گاهی (برای اخذ علم و دانش)نداشتند مگر اسلام و مسلمین که از جمیع جهات آنها را استاد و بهتر و برتر از همه می دانستند و در مدارس آندلس می رفتند و تحت تعالیم مسلمین دانا می شدند.

تمام اهل علم باید منّت دار مسلمانان باشند که خدمت بزرگی بعلم و دانش نمودند و توسعه در عالم دادند مسلمین عرب حق حیات بزرگی بما غربیها دارند و بایستی تمدن مغرب را تمدن العرب نامید انتهی.

اینها خلاصۀ مختصری بود از آنچه دانشمند شهیر فرانسوی خودتان می نویسد جنابعالی مانند همۀ غربیها بعلم و صنعت و کشفیات امروزۀ اروپا می بالید ولی خوبست نظری بازمنه سالفه اروپا بنمائید و نیز توجهی باوضاع و تاریخ جزیرة العرب قبل از اسلام نموده تا کشف حقیقت بر شما بشود.

زمانی که اروپای شما حتی پاریس(مهد تمدن امروز)غرق در توحش و بربریّت بود-سرچشمه های علم و تمدن و هنر از شبه جزیرة العرب توسط اعراب مسلمین براهنمائی قائد عظیم الشأن اسلام و اسلامیان خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدنیا پخش می گردید

ص :955

لازم دانستم پرده ای از گذشته بردارم تا شما را بتمدن اعراب مسلمین و اروپائیها توجه دهم تا حقیقت آشکار گردد.

هدیه فرستادن هارون ساعت ساخت مسلمین را برای شارلمان

خودتان می دانید که قرن هفتم و هشتم میلادی بواسطه خدمات بزرگ شارلمان امپراطور مقتدر فرانسه اروپا سر و صورتی بخود گرفت مع ذلک در همان زمان وقتی روابط خود را با دربار خلافت اسلامی بغداد(هارون الرشید عباسی)محکم نمود تحف و هدایائی بین شارلمان(در مرتبۀ اول)و خلیفه هارون الرشید رد و بدل شد من جمله از تحف و هدایائی که هارون در عوض برای شارلمان فرستاد علاوه بر جواهرات و البسۀ فاخر و پارچه های بافت مسلمین عرب و قیل بزرگی که اروپا ندیده بود و ساعت بزرگی بود که فرانسوی ها بر سر در عمارت سلطنتی خود نصب نمودند و آن ساعت از هنرمندی عربهای مسلمین بود که اوقات 24 ساعت را با زدن زنگها که با افتادن دانه های فلزی در جام بزرگ زرین معین می نمود.

دانشمندان فرانسوی دربار شارلمان بلکه تمام اهالی پاریس(پایتخت متمدن امروز اروپا)نتوانستند از حقیقت و چگونگی آن صنعت بزرگ سر در آورند چنانچه گوستاو لوبون در تمدن العرب و دیگران از دانشمندان و نویسندگان اروپا ثبت نموده اند.

اگر بخواهید بهتر بمیزان تمدن اروپا در مقابل تمدن اعراب مسلمین پی ببرید تاریخ زمان شارلمان و قضیه ساعت ساخت مسلمین را مطالعه نمائید تا کشف حقایق بشود.

که می نویسند وقتی ساعت را در برج بزرگی بالای سر در عمارت سلطنتی گذاردند و روپوش از بالای آن برداشتند مردم پاریس حرکت عقربه های ساعت را دیدند با چوب و چماق و انواع حربه ها بطرف عمارت سلطنتی حمله نمودند-خبر بشارلمان دادند که ملت با عصبانیت تمام حمله بعمارات سلطنتی نمودند-درهای عمارات را بسته وزراء و دانشمندان دربار را برای تحقیق علت این عمل ملت فرستادند.

پس از گفتگوی بسیار معلوم شد نظر بدی بمقام سلطنت ندارند بلکه می گویند سالها کشیشها بما گفتند از شیطان دشمن بزرگ بشریّت باید دوری نمائید ما پیوسته

ص :956

عقب این دشمن بزرگ بودیم که در کجا باو دست پیدا کنیم و خود را از شرّ او نجات دهیم تا در این موقع که این برج ساخته شده می بینیم شیطان در داخل برج حرکاتی می کند که ما را اغواء نماید لذا ما برای خراب کردن برج و کشتن دشمن بزرگ عالم بشریّت حمله نموده ایم!!!.

ناچار دسته دسته از بزرگان ملت را ببالای برج برده وضع ساعت و هنرنمائی مسلمین را بآنها ارائه دادند آنها برای ملت تشریح نمودند آنگاه ملت با عذر خواهی و پوزش از مقام سلطنت متفرق گردیدند.

پس شما نفرمائید مسلمانان از اروپائیها عقب بودند خیر عقب نبودند بلکه عقب ماندند از همان روزی که غربیها بیدار شدند و در مدارس علم و هنر مسلمین مانند آندلس و قرطبه و اشبیلیه و اسکندریه و بغداد و غیره اخذ علوم و صنایع و حرف نمودند در پی سعی و عمل رفتند و باوج ترقی و تعالی رسیدند.

مسلمانان مغرور تنبل و تن پرور شدند و خمود پیدا نموده عقب ماندند تا باین روز رسیدند که می بینیم و الاّ ما همه چیز داشتیم ولی امروز فقیر همه چیز شده ایم بقول ادیب دانشمند حافظ شیرازی ما که گوید.

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

از اینها گذشته ترقیات علمی و صنعتی شما مربوط بحضرت عیسی علیه السّلام نمی باشد بلکه در اثر سعی و کوشش مردمان غربی از ده قرن بعد از صلب حضرت مسیح(بعقیدۀ شما)آن هم از برکات مسلمین عرب و نشریات آنها بوده.

البته در این موضوع صحبت بسیار نمودیم تا رسیدیم باین جا که گفتم فرق پیشوایان مسلمین با تمام اهل عالم و دانشمندان معروف دنیا اینست که اینها با اسباب کشفیات می کنند و آنها بدون اسباب.

برای مدعای خود چند خبر از ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین راجع بحیوانات ذره بینی خواندم که در زمانی که ذره بینها و میکرسکپها در عالم وجود نداشت(یعنی در هزار و سیصد سال قبل)پیشوایان بزرگ اسلام أئمه از عترت پیغمبر عظیم الشأن ما با

ص :957

چشم غیر مسلّح بآلات و ادوات ظاهریه حیوانات ذره بینی را دیده و بما معرفی و امر باحتراز از آنها نمودند.

شماها امروزه مباهات می نمائید که بوسیله تلسکوبها و دوربینهای قوی از کرات جوّیه و موجودات هوائی و مخلوقات در کواکب و ستارگان فی الجمله اطلاع پیدا نموده اید.

ولی در هزار و سیصد سال قبل پیشوای دوم مسلمین و معلم ثانی اسلامیان امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه الصلاة و السّلام بدون اسباب و وجود تلسکوب و دوربین های بزرگ از کرات آسمانی طبق هیئت جدید خبر داده آنگاه همین خبری که امشب بعرضتان رسانیدم برای ایشان خواندم که آن حضرت فرمود هذه النجوم الّتی فی السماء مدائن مثل المدائن الّتی فی الارض.

مسیو ژوئن- (بعد از قدری سکوت و تفکر)خبر را یادداشت نموده و گفتند خواهش می کنم نام کتابهائی که این خبر را ضبط و ثبت نموده اند بمن بدهید گفتم و نوشتند آنگاه گفتند در لندن و پاریس بزرگترین کتابخانه های مهم دنیا موجود است حتی نسخه های خطی هر کتابی در آنجا هست من اول بلندن می روم و بعد بپاریس در کتابخانه ها این کتابها را دقیقانه تحت نظر می گیریم و با دانشمندان و مستشرقین مطلب را مورد بحث قرار می دهیم اگر دیدیم تاریخ تألیف این کتابهائی که شما ذکر نمودید قبل از پیدایش تلسکوبها و دوربین های آسمانی بوده بشما قول شرف می دهم و خدای عیسی علیه السّلام و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بین من و شما گواه باشد که بعد از تحقیق و فهمیدن مطلب مسلمان می شوم.

زیرا قطعا گوینده چنین خبری بدون اسباب در هزار سال قبل چشم دنیائی نداشته و حتما چشم ملکوتی داشته دارای قوه الهی بوده پس دین اسلام با چنین پیشوائی حتما دین حق آسمانی می باشد که خلیفه و جانشین پیغمبر اسلام دارای چنین قوه و علمی ما فوق قوای بشریّت بوده-انتهی (1).

ص :958


1- 1) بعد از مراجعت از سفرنامه ای از ایشان رسید با تصدیق بمراتب فوق و حقیقت خبر اظهار اسلام و اقرار بشهادتین و اعتراف بحقیقت اسلام نموده بودند.

آقایان محترم جائی که بیگانگان ندیده و نشناخته بدون حبّ و بغض فقط روی قاعده و مبنای علمی چنین حکمیّت نمایند.

ما و شما باید بطریق اولی این راه را بپیمائیم و روی همین دو قاعده هر کس را لایق پیغمبری و واجد شرایط دیدیم پیروی از او بنمائیم.

و هم چنین است مقام خلافت و جانشینی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که اگر با دیده انصاف و بصیرت بنگریم و از غرض رانی و تعصّب خارج و لباس عادت را از تن بیرون کنیم می فهمیم بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان صحابه احدی لیاقت این معنی را نداشته که أزهد و أعلم و أفضل بعلاوه اعلا نسبا از مولا امیر المؤمنین علیه السّلام باشد.

جمیع علوم منتهی بعلی علیه السّلام می شود

چه آنکه آن حضرت بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جامع جمیع فضائل و کمالات بوده علوم اولین و آخرین در نزد آن بزرگوار بوده و جمیع علومی که در میان خلق متعارف است از حکمت و کلام و تفسیر و قرائت و صرف و نحو و فقه و و هندسه و طب و نجوم و عدد و جفر و حساب و شعر و خطبه و موعظه و بدیع و فصاحت و لغت و منطق الطیر تمام بآن حضرت منتهی می شود.

در جمیع این علوم یا آن حضرت مبتکر بوده یا تشریح علم نموده و در هر علمی کلام خاصی بیان فرموده که اهل آن فن آن کلام را مصدر قرار داده و بعدها هرچه در آن فن گفتگو کرده اند شرح بر کلام آن حضرت بوده است.

مانند آنچه به ابو الاسود دئلی در علم نحو فرمود که کلمه اسم و فعل و حرف است و نیز باب إنّ و باب اضافه و باب اماله و باب لغت و عطف را مرسوم داشت و تقسیم إعراب برفع و نصب و جرّ و جزم،دستور اصولی است برای حفظ عبارات از غلط از طرف آن حضرت صادر گردیده است.

اعتراف ابن ابی الحدید بمقامات علمیه علی علیه السّلام

اگر شما صفحات اول دیباچه کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی را دقیقا بخوانید خواهید دید که این عالم منصف چگونه تصدیق بتمام این

ص :959

معانی نموده و مقام علمی آن حضرت را ستوده صریحا در ص 6 گفته.

و ما اقول فی رجل تعزی الیه کلّ فضیلة و تنتهی الیه کلّ فرقة و تتجاذبه کلّ طائفة فهو و رئیس الفضائل و ینبوعها و ابو عذرها و سابق مضمارها و مجلی حلبتها کل من بزغ فیها بعده فمنه اخذ و له اقتفی و علی مثاله احتذی (1).

علم فقهاء اربعه ابو حنیفه-امام مالک-امام شافعی-امام حنبل را از آن حضرت می داند و گوید فقهاء صحابه فقه را از علی آموختند.

چون امشب مجلس ما خیلی بطول انجامیده بیش از این مقتضی نیست که بنقل تمام گفتار و بیانات آن عالم بزرگ خودتان شما را مشغول سازم.

لازم است مراجعه نمائید به دیباچه شرح نهج البلاغۀ آن مرد بزرگ منصف تا مبهوت شوید از شهادت و تصدیق و اذعان و اعتراف عالم مورخ منصف از جماعت خودتان که گوید امر علی علیه السّلام عجیب است که در تمام عمر کلمه لا ادری بر زبان او جاری نشده پیوسته همۀ علوم در نزد او حاضر بوده تا آخر جملات که گوید و هذا یکاد یلحق بالمعجزات لانّ القوّة البشریّة لا تفی بهذا الحصر و لا تنهض بهذا الاستنباط (2).

اگر بخواهم اخبار غیبیه ای که از آن حضرت صادر گردیده و بعد از سالها بلکه قرنها وقوع یافته و اکابر علماء خودتان خبرها را نقل نموده و تصدیق بآن معانی نموده اند اشاره نمایم صبح طالع می گردد در حالتی که بعشری از اعشار نقل حقایق نرسیده ایم بیش از این مزاحم نمی شوم.

ص :960


1- 1) چه بگویم و چگونه معرفی نمایم شخصی را که ابواب فضائل تماما باو منسوب و فضل هر گروهی از فضلاء باو منتهی می گردد و هر طایفه فضل خود را از او گرفته و جذب نموده اند او است رئیس فضل و فضلاء زیرا هر فضیلتی از او سرچشمه گرفته حجج و براهین فضل از آن جناب ترشح نموده است او است برنده مسابقه در میدان سباق او است کاشف نتایج فضل و هر بابی از فضل که بعد از آن جناب هویدا گردیده باز ارتباط باو دارد بایستی باو اکتفاء بفضیلت نمود و بمثل او اقتدا کرد.
2- 2) چنین امری البته ملحق بمعجزات است زیرا از قوۀ بشری خارج است که بتواند چنین قواعدی را احصاء یا باین مرتبه از استنباط نائل گردد.

در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

برای نمونه و روشن شدن أذهان گمان می کنم کافی باشد که آقایان بدانند آنچه ما می گوئیم با دلیل و برهان می باشد.

از جمله روزهائی که پرده از علم آن حضرت برداشته شد و امت فهمیدند که آن حضرت عالم بمغیبات است مثل فردا روزی بود که بنا بر بعض اخبار صحیحه و مشهوره روز ولادت با سعادت ریحانه رسول اللّه ابا عبد اللّه الحسین ارواحنا فداه بوده است.

خبر ولادت امام حسین علیه السّلام و تهنیت ملائکه و امت برسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

انّ الناس دخلوا علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هیّنوه بمولوده الحسین علیه السّلام مردم داخل می شدند برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تهنیت می گفتند آن حضرت را بمولود حضرت حسین علیه السّلام شخصی از میان جمعیت عرض کرد بابی انت و امّی یا رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول اللّه امروز از علی امر عجیبی مشاهده کردیم فرمود چه دیدید عرض کرد چون ما برای تهنیت آمدیم ما را از ورود بر شما منع نمود بعذر اینکه یکصد و بیست هزار ملک از آسمان جهت تبریک و تهنیت نازل شده اند و حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند ما تعجب نمودیم که علی از کجا شماره نمود و چگونه خبر دار شد آیا شما باو خبر دادید حضرت تبسمی نمود و بعلی فرمود از کجا دانستی آن قدر ملک در نزد من آمده اند عرض کرد.

بابی انت و امّی ملائکه ای که بر شما نازل و سلام می نمودند هر یک بلغتی با شما حرف می زدند من شماره کردم دیدم به یک صد و بیست هزار لغت با شما حرف زدند فهمیدم یکصد و بیست هزار ملک خدمت شما آمده اند حضرت فرمودند زادک اللّه علما و حلما یا ابا الحسن خداوند علم و حلم تو را زیاد کند یا ابا الحسن(کنیه علی علیه السّلام بود).

ص :961

آنگاه رو بامت نموده فرمود انا مدینة العلم و علیّ بابها ما للّه نبأ اعظم منه و ما للّه آیة اکبر منه هو امام البریّة و خیر الخلیقة امین اللّه و خازن علم اللّه و هو الراسخ فی العلم و هو اهل الذکر الّذی قال اللّه تعالی فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون انا خزانة العلم و علیّ مفتاحها فمن اراد الخزانة فلیأت المفتاح (1).

قضاوت منصفانه

آقایان محترم اگر انصاف دهید و قدری از عادت خارج شوید و قضاوت عادلانه نمائید بدون اراده روی فطرت پاک قلبتان تصدیق می نماید که چنین شخصیت بزرگی که جامع جمیع علوم انبیاء و اسرار غیوب و مرآت کامل رسل و واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و صاحب مقام عدالت و تقوی و عصمت بوده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم امر فرموده بدر خانۀ او بروید و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفتش را هم مخالفت خود قرار داده و از حیث زهد و ورع و تقوی و نژاد برجستۀ خلق و اعلای از همه بوده بقسمی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را امام المتقین و سید المسلمین خوانده که ببعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم اولی و أحق بمقام خلافت و امامت بوده است از سایر صحابه و لو صحابه هم هر یک دارای فضائلی بوده اند ولی صحبت ما در أفضل و أکمل است که اولویّت و حق تقدم بر دیگران دارد.

اگر شما در میان تمام صحابه و أقارب رسول اللّه فردی را معرفی نمودید که بفضائل و کمالات و صفات ظاهر و باطن برابری با آن حضرت نماید ما تسلیم می شویم و اگر همچو فردی را نتوانستید معرفی نمائید(زیرا همچو فرد شاخصی جز آن حضرت در میان صحابه وجود نداشته)حقا باید تسلیم حقیقت شوید و چشم از خلق پوشیده و با حق پیوند نمائید.

ص :962


1- 1) من شهر علم هستم و علی دروازه او است نیست برای خدا خبری و آیتی بزرگتر از علی اوست امام خلق و بهترین مردم امین خدا و نگهدار علم او و اوست اهل ذکری که خدا فرموده سؤال کنید از اهل ذکر اگر شما علم ندارید من خزانه علم هستم و علی کلید آن خزانه است هر کس خزانه را می خواهد پس باید کلید را بیابد.

(دستهای خود را بسوی آسمان برداشته عرض کردم)خدایا تو را شاهد و گواه می گیرم اداء حق نمودم و وظیفه دینی را بدون حب و بغض انجام دادم و دفاع از حریم تشیّع نمودم و حقیقت را در مقابل تهمتهای دشمنان ظاهر ساختم عوض و پشتیبانی را از خودت می خواهم و بس.

بیانات نواب در قبول تشیع

نوّاب-قبله صاحب ده شب است که در حاشیه این مجلس ذکر استضائه از انوار مقدسه و استفاده از مبانی علمیه و مبادی عالیه نموده و دلائل طرفین را استماع نمودیم چند نفر هستیم که تمام شبها با عشق تمام در مجلس حاضر و همه روزه در اطراف گفتارهای شبانه صحبتها نموده و مطالب را حلاّجی کامل نمودیم شکر می کنم خدای واحد را که اسباب هدایت ما را بوسیله شما فراهم آورده و مستبصر بحق شدیم و دلائل نشنیده شنیدیم کاملا صد در صد بر ما ثابت و محقق آمد که طریق شیعۀ امامیه اثناعشریه مذهب حق و طریقۀ حقیقت است بر خلاف تبلیغات سوء مخالفین که آنها را بما مشرک و غالی و رافضی و منحرف از حق معرفی نمودند بر ما معلوم آمد که دین حقیقی اسلام را آنها دارا هستند.

نه ما عدۀ حاضر بلکه بسیاری از مردمان سادۀ بی غرض که در پی حق و حقیقت اند مانند ما در این شهر از خواندن روزنامه ها و مجلات و پی بردن بدلائل طرفین مستبصر بحق شده اند.

منتها بعضیها توانائی تظاهر ندارند بواسطه اشتغال آنها در مجامع عمومی و مشاغل خصوصی و اختلاط با مخالفین-ولی در نزد ما محرمانه اظهار تشیّع نموده اند.

چون شما راه ابهامی باقی نگذاردید و با بیان ساده نزدیک بفهم همۀ ما کشف حقایق نمودید.

ولی ما عدّۀ حاضر چون از کسی باک نداریم با قوت قلب آمادۀ تظاهر هستیم چند شب است که می خواهیم پرده را برداشته و خود را معرفی نمائیم فرصت بدست نیامده و از حسن اتفاق هر شب بر بصیرت ما افزوده و دلائل محکم تری شنیده و بر عقیدۀ خود راسخ و ثابت تر شدیم.

ص :963

برای آنکه وقت از دست نرود اجازه دهید پرده را برداشته أقاریر ما را بشنوید و بما افتخار دهید و نام ما را در دفتر شیعیان مولای عالمیان امیر المؤمنین علی و ائمه هدایت اثنا عشر علیهم السّلام ثبت و ضبط نمائید و بجامعه شیعیان هم اعلام فرمائید که ما را به برادری خود بپذیرند و در روز قیامت در محکمه عدل الهی و حضور جدّ بزرگوارتان هم شهادت بدهید که ما از روی علم و یقین ایمان بولایت أئمه اثنا عشر و اوصیاء و خلفاء رسول خدا آورده ایم.

داعی- بسی خرسندم که می بینم افراد برجسته ای با دیده بصیرت و گوش حقیقت توجه بحقایق نموده حق را بروشنائی نور عقل بدست آورده براه راست و صراط مستقیم وارد شدند.

همان صراطی که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده چنانچه اکابر علماء سنت و جماعت از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن مغازلی در فضائل و خوارزمی در مناقب و سلیمان حنفی در ینابیع الموده و دیگران نقل نموده اند که آن حضرت فرمود صراط علیّ حقّ نمسکه یعنی راه علی حق است می چسبیم او را.

امیدوارم سایر برادران اسلامی ما هم از عادت و تعصّب خارج گردیده و پرده استتار از مقابل دیدگانشان برداشته حق و حقیقت بر آنها آشکار گردد.

نواب- قبله صاحب با تشکر از مراحم و الطافتان که با روی باز و حسن اخلاق جواب مستدعیات ما را دادید اینک مختصر اشکالی در گوشه دل ما است تمنا داریم آن را هم حل نمائید که باعث مسرت و امتنان و روشنائی دیدگان برادران ما و استحکام عقیده و ایمان ما گردد.

داعی- خواهش می کنم بفرمائید اشکال در چه چیز است تا جواب آن را عرض نمایم.

نواب- اشکال ما راجع بامامت أئمۀ اثنا عشر و اسامی آنها می باشد چون در این شبها آنچه مورد بحث قرار گرفته شخصیت امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود

ص :964

متمنی است برای ما شرح دهید که اولا در قرآن کریم آیه ای هست که ما را دلالت بامامت أئمۀ اثنی عشر بنماید یا خیر.

ثانیا در کتابهای ما اسامی دوازده امام شیعیان ثبت شده یا خیر چنانچه هست برای اطمینان قلب ما بیان فرمائید.

داعی- فرمایش شما بسیار بجا و سؤال بموقع نمودید و جواب آن هم حاضر است ولی چون وقت تنگ و نزدیک سحر است و جواب این سؤال هم ممکن است قدری طول بکشد چنانچه موافقت فرمائید یا فردا شب تشریف می آورید و جواب عرض می نمایم یا فردا صبح بعرض جواب مبادرت ورزم.

چون فردا روز عید سعید میلاد سعادت بنیاد ریحانۀ رسول اللّه حضرت امام ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام است از طرف برادران قزلباش ما جشن مفصلی از صبح تا ظهر در امام باره (حسینیه)رسالدار برقرار است ممکن است در آنجا بعنوان عیدی این جواب را عرض نموده و حل اشکال نمایم ان شاء اللّه تعالی.

نواب- با کمال افتخار موافقیم و بیش از این مزاحم وقت شما نمی شویم پس الحال اجازه فرمائید آقایان محترمی را که از انوار مضیئه این مجلس نورانی استضائه نموده اند بحضور مبارک معرفی نمایم.

داعی- با یک عالم میل و مسرّت آماده ایم که آقایان عزیز را در آغوش مهر و محبت بپذیریم.

تشیّع اختیار نمودن شش نفر اهل تسنن

نواب- آقایانی که افتخار دارند امشب در تحت لوای لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه اقرار بخلافت و امامت علی و یازده نفر امامان از فرزندان آن حضرت بنمایند.

1-حقیر مخلص شما عبد القیّوم 2-سید احمد علی شاه 3-غلام امامین (از تجار محترم)4-غلام حیدر خان(از اعیان سرحدی)5-عبد الاحد خان (از تجار محترم پنجاب)6-عبد الصمد خان(از رجال و ملاکین معروف)(شکل 22).

(آقایان رو بداعی آمدند داعی هم از جا برخاسته تمام اهل مجلس همه برخاستند)

ص :965

عدّه ای از اکابر برادران شیعه و سنّی و مستبصرین اهل تسنّن که بفیض سعادت تشیّع نائل شدند (شکل 22)

ص :966

(هر یک را در آغوش محبت گرفته بوسیدم بعد تمام اهل مجلس با آنها معانقه نمودند) (چون دیدم برادران اهل تسنن خیلی گرفته شدند برای دلجوئی آنها گفتم شب عید) (است مطابق دستورات اسلامی مسلمین بایستی با یکدیگر مصافحه و معانقه نمایند) (که موجب ثواب فراوان است-فلذا خوبست همگی با هم مصافحه و معانقه نمائیم) (اول دست بگردن جناب حافظ و شیخ عبد السّلام و بعد با سایرین معانقه نموده و پیشانی) (همگی را بوسیده آنگاه شربت و شیرینی مفصلی بمجلس آوردند و با صحبت های شیرین) (مجلس را مسرتی تازه دادیم و کدورتهای ظاهری را که در وجنات آنها بود بر طرف) (نمودیم).

حافظ- صاحب ما از دیدار شما در این شبها بهرۀ کافی بردیم که تا آخر عمر لذائذ آن فراموش شدنی نیست.

مخصوصا بر شخص بنده منت بزرگی دارید جد بزرگوارتان بشما عوض بدهد زیرا کشف حقایق بسیاری نمودید چنانچه شبهای قبل هم عرض شد که حقیر را بیدار نمودید قطعا من آن آدم شب اول نیستم یعنی هر انسان عاقل منصفی که دلائل خالی از شائبه شما را بشنود قطعا بیدار و هشیار می شود-مانند این بندۀ حقیر که امیدوارم بطریقۀ ولایت عترت و اهل بیت رسالت از این عالم بروم و در مقابل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سفید روی باشم.

خیلی مایل بودم که مدت بیشتری با شما مأنوس باشم ولی چون وقت ما تنگ گردیده و کارهای شخصی بسیار داریم ما بخیال دو روزه آمدیم تصادفا خیلی طولانی شده امشب را با اجازۀ آقایان لیلة الوداع قرار می دهیم که فردا شب با ریل(راه آهن)حرکت نمائیم و از شما دعوت می کنیم که بمحل ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان بهره های خصوصی برداریم.

داعی- آقایان تصدیق فرمائید از شب اول که بزیارتتان نائل آمدم الی الحال با وداد و صمیمیت بدون عناد و تعصب سرگرم مهر و محبت بودم و بآقایان انس و علاقۀ مخصوصی پیدا نمودم هیچ گاه از طرف داعی مانعی برای حرکت آقایان نبوده ولی

ص :967

الحال که می شنوم آقایان خیال حرکت دارید تأثیر عجیبی در خود مشاهده می نمایم.

یکی از عرفاء شامخین گوید من با انس و وصال(بر خلاف عموم)مخالفم برای آنکه در عقب وصال فراق می آید و در دیوان منسوب بمولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام است که فرمود:

یقولون انّ الموت صعب علی الفتی

مفارقة الاحباب و اللّه اصعب

(1)

الحق در این ده شب از دیدار آقایان عموما و شخص جنابعالی خصوصا توشۀ بسیار برداشتم که هرگز فراموش نخواهم نمود.

و لو در این ده شب بمناسبت الکلام یجرّ الکلام رشتۀ سخن بسیار طولانی شد و هر شبی بدون إراده زیاده از شش هفت ساعت و بیشتر وقت آقایان جلساء محترم را گرفتم ولی چون سراسر مجلس ما ذکر آیات شریفه قرآنیه و نقل احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و از عناد و لجاج جاهلانه و لهو و لعب بر کنار بودیم خود عبادتی از عبادات را انجام دادیم.

ولی نظر بآنکه انسان مرکز سهو و نسیان و اشتباه است چنانچه در طی کلمات از طرف داعی سهوا(نه عمدا)إسائۀ ادب یا اطالۀ کلام روی داده یا بنظر آقایان محترم بد آمده عفو و اغماض فرمایند و در مظان استجابت دعوات داعی ناچیز محتاج را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

حافظ- از حسن بیان و ابراز الطافتان کمال امتنان حاصل است و احدی از ما از شما رنجشی ندارد که پوزش می طلبید چه آنکه حسن اخلاق و ادب جنابعالی بقدری زیاد است که ما را مفتون و مجذوب خود نموده و از طول کلمات هم ابدا افسردگی نداریم بلکه طلاقت لسان و حسن بیان شما باندازه ای قوی است که گمان نمی کنیم هر قدر طولانی شود ملال آور باشد.

داعی- با تشکر از مراحم آقایان در خاتمه عرایضم می خواهم مطلبی بعرض برسانیم که چون فردا روز عید بزرگ مولود مسعود منجی امت ریحانۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد و از طرف آقایان محترم قزلباش و برادران شیعی شما مجلس جشن با شکوهی در امام باره(حسینیه)رسالدار بر قرار است.

ص :968


1- 1) می گویند مرگ بر جوان سخت است و حال آنکه مفارقت دوستان بخدا قسم سخت تر است.

و آقایان محترم از شخص جنابعالی و آقایان حاضر بتوسط شما از جمیع برادران اهل تسنّن صمیمانه دعوت می نمائیم نظر بعلاقۀ مخصوصی که برسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارید برای خرسندی روح پرفتوح آن حضرت فردا صبح را با اجتماع مهمّی از برادران اهل سنت و جماعت بآن مجلس جشن تشریف فرما شوید که از شرکت خودتان در آن مجلس جشن شیعیان علاوه بر اینکه عموم ما را ممنون و متشکر خواهید نمود.

با نظر داعی موافقت خواهید فرمود که با شرکت دو فرقه برادران ایمانی و اسلامی در این جشن عمومی چنان اتحادیه اسلامی تشکیل دهیم که اعادی اسلام را(که خواهان تفرقه و جدائی مسلمانان اند)در حیرت و عبرت بگذاریم.

قد فرغت من الکتابة فی جمادی الثانی 1374 و انا العبد الفانی محمد الموسوی (سلطان الواعظین الشیرازی)

ص :969

عید میلاد حسینی

اشاره

فدت شهر شعبانها الاشهر

فمن بینها یمنه الا شهر

طوی الهمّ عنّا و زال العنا

و بشر الهنا بیننا ینشر

لثالثه فی رقاب الانام

ایاد لعمرک لا تنکر

فصبح الولاء بمیلاد سبط

هادی الانام به مسفر

و باب النجاة الامام الّذی

ذنوب العباد به تغفر

و غصن الامامة فیه سما

جنی هدایتها یثمر

و روض النبوّة من نوره

سنی و من نوره مزهر

لمتهن بمیلاده شیعة

لهم طاب فی حبّه عنصر

(1)

.

صبح روز سیم شعبان المعظم سال 1345 که عید میلاد سعادت بنیاد مولانا و مولی الکونین امام سیم حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه و علی جده و أبیه و امه و اخیه و تسعة المعصومین من ذریته الصلاة و السّلام بود طالع،مجلس،جشن با شکوهی از طرف آقایان محترم قزلباش در امام باره(حسینیّه)رسالدار منعقد و بر قرار شد از اول صبح عموم طبقات مختلفه بآن مجلس با شکوه هجوم آورده چهار ساعت بظهر مانده داعی باتفاق جمع کثیری از علماء و رجال شیعه که بمنزل آمده بودند جهت شرکت در جشن به امام باره رفتیم الحق مجلس با شکوهی بوده.

ص :970


1- 1) از بین جمیع دوازده ماهه سال شهر شعبان که مشهور بیمن و خیریت است صدای خود را به بشارت از میلاد آن حضرت بلند نمود هر گونه هم و غم را از ما زائل و صدای تبریک از هر طرفی برخاست باینکه در سیم ماه شعبان حسین بن علی علیهما السّلام متولد گردید و لذا صبح ولایت بمیلاد پسر پیغمبر خدا روشن و منور گردید که او کسیست که باب نجات و سبب آمرزش خلایق است شاخه درخت امامت از او بلند و میوه های درخشنده ولایت نه امام بعد از او هستند باغ نبوت از نور او روشن و پر از گل و میوه است تهنیت بگو بمیلاد آن بزرگوار گروه شیعیان را یعنی آن گروهی که از عیب و ریب بسبب محبت او خالص اند.

هزاران نفر جمعیت از طبقات مختلفه شیعه و سنی فضای بسیار وسیع امام باره با آن عظمت و تمام اطاقهای بزرگ دو طبقه اطراف را تا میان معبر عمومی حتی بالای بامها را پر نموده بودند.

آقایان محترمین علماء عامه و اهل تسنن باتفاق جناب حافظ محمّد رشید و شیخ عبد السّلام هم تشریف فرما بودند از ورود داعی جوش و خروش عجیبی در مجلس برپا شد با اینکه برای جلوس داعی جایگاه مجلّلی معین نموده بودند مع ذلک بپاس احترام علماء بزرگ عامه از جایگاه خود صرف نظر نموده یک سر خدمت ایشان رفتم بسیار از این عمل داعی که احترام بمقام آنها و دالّ بر خفض جناح و بی غرضی داعی بود خوش حال شدند.

بعد از معانقه و جلوس شربت و شیرینی مفصلی بمجلس آوردند بعد از صرف شربت و شیرینی دو نفر مداح مدیحه سرائی قابل تمجید بلسان اردو و پارسی نمودند آنگاه جناب سردار عبد الصمد خان که از رجال نامی شیعه پیشاور بودند با جماعتی از محترمین قزلباش آمدند و از داعی درخواست منبر نمودند که چون روز عید است جماعت حاضرین بانتظار عیدی از شما آماده اند که از بیانات منبری خود بآنها عیدی بدهید.

هرچند داعی امتناع نمودم بر اصرار آنها افزوده شد عاقبت جناب حافظ واسطه شدند و گفتند چون امروز آخر توقف ما است میل داریم از منبر شما یادگاری با خود ببریم چون بایشان علاقه پیدا نموده بودم نخواستم تمرد از قول ایشان بنمایم لذا بپاس احترام ایشان منبر رفتم تا قریب ظهر منبر بودم و بعد از خاتمه منبر و اداء نماز جماعت باتفاق عدّه ای از خواص رجال شیعه و سنی و آقایان مستبصرین عکسی برداشتند(که در صفحات قبل گراور شده و از نظر خوانندگان محترم گذشت)و غذای مفصلی بافتخار ورود شش نفر آقایان محترمین تازه وارد در حوزه شیعیان بعموم داده شد.

اینک متن منبر داعی را هم که مخبرین جرائد و مجلات نوشته و در مطبوعات خود انتشار داده بودند چون خالی از فایده نبود بلکه می توان گفت متمّم و مکمّل بیانات ده شب مناظرات ما بود لذا برای چاپ باصل کتاب ملحق نمودیم.

ص :971

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

آغاز منبر

ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

الحمد للّه الاوّل قبل اوّلیّة الاوّلین و الباقی بعد فناء الخلق اجمعین و الصلاة و السّلام علی سرّ الوجود و اوّل کلّ موجود و صاحب لواء الحمد و المقام المحمود الخاتم لما سبق و الفاتح لما انفلق و المعلن الحقّ بالحقّ و الدافع جیشات الاباطیل و الدامغ صولات الاضالیل النبیّ الامّی و الرسول المکّیّ المدنیّ القرشیّ الهاشمیّ الابطحیّ سیّد الاوّلین و الآخرین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمّد بن عبد اللّه خاتم الانبیاء و المرسلین و علی آله الطاهرین و اوصیائه المعصومین شموس سماء العلم و الهدایة و ینابیع الحکمة نوامیس الکبریاء و آیات اللّه العظمی و لعنة اللّه علی اعدائهم و مبغضیهم و منکری فضائلهم من الاوّلین و الآخرین من الان الی یوم الدین اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم قال اللّه الحکیم فی کتابه الکریم یا ایّها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی اللّه و الرسول ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر ذلک خیر و أحسن تأویلا (1).

ص :972


1- 1) ای اهل ایمان فرمان خدا و رسول و فرمان داران(از طرف خدا و رسول)را اطاعت کنید و چون در چیزی کارتان بگفتگو و نزاع کشید بحکم خدا و رسول بازگردید اگر بخدا و روز قیامت ایمان دارید این کار(رجوع بحکم خدا و رسول)برای شما از هرچه تصور کنید بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود. آیه 62 سوره چهار(نساء).

آزادی مجاز و حقیقت

یکی از موضوعات مهمه که سالها است رطب اللسان عموم گردیده و هر فرقه و قومی برای پیشرفت مرام و مقصد خود اتکاء بآن می نمایند موضوع حرّیّت و آزادی است که أخیرا دست آویز دسته ای از مردمان قصیر الفکر و کوتاه نظر گردیده که روی همین اصل حریّت و آزادی از زیر فرمان قضاء جریان انبیاء عظام بیرون رفته و از حوزه متدینین خارج گردیدند و حال آنکه نفهمیدند حریّت و آزادی از عبودیّت پروردگار عالمیان و قیود شرایع حقّه و قوانین مقدسه مخالفت کامل با علم و عقل دارد و چنین حریّت و آزادی مخلّ آسایش بشر و موجب هرج و مرج و خلاف نظام طبیعی و مردود و مبغوض محقّقین علماء و عقلاء می باشد.

البته آن حریّت و آزادی که بسیار خوب و ممدوح است عبارت است از آزادی از عبودیّت مخلوق و تعظیم و پرستش أبناء بشر و اطاعت کورکورانه همجنسان مانند خود چنین آزادی از لوازم انسانیّت است چه آنکه انسان فهمیده که بنور عقل منور گردیده و صاحب علم و معرفت می باشد بایستی از عبودیّت و بندگی مانند خود بر کنار باشد کورکورانه مطیع صرف أحدی نگردد که در وادی ضلالت و حیرت سرگردان گردد.

البته باید انسان اشرف مخلوقات سر اطاعت بجائی فرود آورد که قابل و لایق و دلائل عقل و نقل بر او قائم باشد.

بدیهی است ستایش و بندگی منحصرا اختصاص دارد بذات بی زوال حضرت احدیّت جلّ و علا که خالق ما و شما و جمیع موجودات عالم است که با دلائل عقلیه ثابت آمده که مخلوق عاجز در مقابل خالق قادر آن هم خالقی که ایجاد همه چیز برای او نموده بایستی خاضع و خاشع و مطیع صرف باشد.

و اطاعت احدی از مخلوقات بر انسان جائز نیست مگر آن کسی را که خداوند متعال امر باطاعت او نموده باشد و سند محکم ما در اطاعت و فرمانبرداری اشخاص قرآن مجید است.

ص :973

وقتی مراجعه بقرآن مجید و این سند محکم آسمانی می نمائیم می بینیم دستور اطاعت را در آیات چندی کاملا بما داده که روی قواعد عقلانی اطاعت از چه اشخاصی بنمائیم و در مقابل چه افرادی سر تعظیم فرود آوریم.

اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است

از جمله در همین آیه شریفه که مطلع عرایض داعی است صریحا فرموده اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم یعنی اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید پیغمبر و صاحبان امر را.

پس بحکم این آیه شریفه بعد از اطاعت خداوند متعال از جنس بشر اطاعت پیغمبر و صاحبان أمر واجب است.

در اطاعت أوامر پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عموم جامعۀ مسلمین متّفقند و احدی انکار این معنی ندارد فقط اختلافی که بین مسلمانان ایجاد نمودند در معنای اولی الامر است که خداوند در این آیه بعد از اطاعت خود و رسولش اطاعت اولی الامر را واجب قرار داده.

عقیده اهل تسنن در معنای اولی الامر

برادران عامه و اهل تسنّن را عقیده بر آنست که مراد از اولی الامر در آیه امراء و فرمانفرمایان و سران لشکرند که شامل حال سلاطین و صاحبان امر(ظاهری)می باشد.

فلذا آقایان اهل تسنّن اطاعت امر سلاطین را بر خود واجب می دانند(هرچند متجاهر بفسق و فجور و ظلم باشند؟)بدلیل آنکه آنها مشمول آیه اولی الامرند پس اطاعتشان واجب است؟!.

و حال آنکه چنین عقیده ای با دلائل عقل و نقل باطل است که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازه نمی دهد که بتمام دلائل بر بطلان عقیدۀ آنها استشهاد نمایم اقلا یک ماه وقت می خواهد تا بتفصیل بپردازیم ولی من باب ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه.

ص :974

آب دریا را اگر نتوان کشید

لیک بهر تشنگی باید چشید

با اجازه آقایان محترم برای اثبات هدف و مقصد خود مختصرا در اطراف این موضوع بحث می نمایم تا اهل انصاف قضاوت عادلانه نموده کشف حقیقت گردد.

صاحبان امر بر سه قسمند

بدیهی است امراء و سلاطین که در جامعه فرمان روائی می نمایند از سه حال بیرون نیستند یا منصوب بالاجماع-یا غالب بالقدرة-یا منصوب من جانب اللّه اند.

اما طریقه اول که اگر مسلمین اجماع بر فردی نموده و او را بامارت بر قرار نمودند اطاعتش مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد دلیل مثبت عقلانی ندارد که مسلمانان بتوانند عموما اتّفاق کنند بر یک فرد کامل عیار و پاکی و او را بامارت بر قرار نمایند.

برای آنکه مسلمین هر قدر قوی الفهم باشند بظواهر حالات می نگرند و از بواطن اشخاص که در چه عقیده هستند بی خبرند.

بنی اسرائیل منتخب جناب موسی فاسد در آمدند

هر قدر مسلمین عاقل و دانا باشند در امر انتخابات قطعا روی موازین ظاهریه از حضرت موسی کلیم اللّه علی نبینا و آله و علیه السّلام که از انبیاء اولو العزم است عالمتر نمی باشند و عقول همۀ آنها از عقل کامل فرستاده خدا بالاتر نخواهد بود.

حضرت موسی از میان هزاران عقلاء و دانشمندان بنی اسرائیل هفتاد نفر را روی حسن ظواهر انتخاب نمود(چون أنبیاء مأمور بظواهر بودند ببواطن اشخاص نظر نمی کردند همان حسن ظاهر را مدار اعتبار قرار می دادند).

و بطور سینا برد در موقع امتحان همگی فاسد در آمدند و هلاک شدند معلوم شد از اول صاحبان عقیدۀ صحیح ثابت قلبی نبودند منتها در موقع امتحان پرده بالا رفت و آنچه در باطن داشتند آشکار شد چنانچه قرآن مجید اشاره باین معنی نموده در آیه 154 از سوره 7(اعراف).

ص :975

بشر قادر نیست انتخاب امیر صالح کامل نماید

پس جائی که منتخبین کلیم اللّه پیغمبر خدا فاسد و کافر از جلد درآیند و بوسیلۀ صاعقه بعذاب حق تعالی معذّب گردند-سایر افراد بشر بطریق اولی قدرت بر انتخاب امراء صالح کامل ندارند.

چه آنکه ممکن است منتخب ظاهر الصلاح آنها در واقع و باطن کافر یا فاسق باشند و ظاهرا سالوسی نموده بعد از جلوس بر أریکه سلطنت و امارت جلد ظاهر الصّلاحی را انداخته بی پرده مقاصد سیّئه خود را تدریجا اجراء نمایند.

چنانچه در بسیاری از سلاطین و امراء(حتی نمایندگان مجلس شورای ملی)این امر دیده شده است و قطعا اطاعت چنین امیر و پادشاهی موجب اضمحلال دین و ضیاع حقوق مردم و محو آثار اسلام خواهد بود.

سلاطین و امراء اولی الامر نمی باشند

هرگز عقل باور نمی کند که خداوند متعال اطاعت امر سلاطین و صاحبان امر ظالم و فاسق فاجری را قرین اطاعت خود و رسولش قرار دهد پس بطلان این عقیده و رویه بارز و آشکار است.

و علاوه اگر این حق اجماع امت شرعی باشد اولی الامر باید در هر زمان با انتخاب حقیقی ملل اسلامی باشد و اختصاص بملتی دون ملت دیگر نداشته باشد.این حق شرعی تمام افراد جامعه مسلمین است که در هر گوشه و کنار عالم-فردی یا افرادی از مسلمانان در شهر و یا قریه ای سکنا داشته باشند باید در آن انتخاب رای بدهند و در تعیین صاحب امر شرکت نمایند نه آنکه دسته ای در شهری یا مملکتی رای بدهند رای آنها اجبارا مطاع باشد و سایر عقلاء و افراد برجستۀ مسلمین مجبورا تسلیم گردند و اگر جمعیتی نظر مخالفتی داشته باشد آنها را رافضی و مشرک خوانند و قتلشان را واجب بدانند.

چنانچه صفحات تاریخ هزار و سیصد سالۀ اسلام را مطالعه نمائیم می بینیم که چنین اجماعی بعد از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در هیچ زمانی واقع نشده که تمام مسلمین موجود

ص :976

در عالم یا نمایندگان حقیقی آنها مجتمعا رأی داده باشند پس عقیده بإجماع در هیچ دوره ای لباس عمل نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوصا امروزه که بلاد مسلمین قطعه قطعه و ممالک اسلامی متعدّد،و هر یک امیر و پادشاهی دارند.

اگر بنا شود اهالی هر مملکتی پادشاه و صاحب امر مستقلی برای خود انتخاب نمایند گذشته از آنکه در هر زمانی اولی الامر متعدد خواهد بود و هیچ یک از ممالک زیر فرمان پادشاه و اولی الامر مملکت دیگر نخواهند رفت چنانچه بین آنها هم خلاف و اختلافی واقع شود و نائرۀ حرب بینهما مشتعل گردد(چنانچه مکرر در تاریخ اسلام واقع شده)مسلمانان بلاتکلیف خواهند بود چه آنکه هر دو دسته از مسلمانان اطاعة لامر اولی الامر خود ناچار بجان هم افتاده و برادران مسلمان خود را بکشند آیا هر دو دسته از مسلمانان در برادرکشی مثاب و قاتل و مقتول اهل بهشت خواهند بود؟!.

حاشا که اسلام و شارع مقدس چنین دستوری داده هرگز اسلام دین جامع کامل عقل پسند أمر بچیزی نمی کند که مورد انکار عقلاء و قابل عمل و اجراء نباشد بعلاوه سبب ایجاد تفرقه و جدائی مسلمانان گردد.

پس اولی الامری که خداوند امر باطاعت آنها نموده منسوب بالاجماع نخواهند بود.

چنانچه در لیالی ماضیه در مجلس بحث خصوصی با حضور علماء و دانشمندان فریقین(شیعه و سنی)بطلان اجماع را عقلا و نقلا ثابت نمودیم که در صفحات جرائد و مجلات درج گردیده (1)لا بد بنظر آقایان محترمی که در آن جلسات حاضر نبودند رسیده است.

هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد

و اما قسم دوم که منسوب بالقدرة است یعنی هر امیر و سلطان و خلیفه سفاک خونخوار فاجری که بقهر و غلبه و سر نیزه و دسیسه بازی بر مردم مسلّط و صاحب امر نافذ باشد اطاعتش واجب گردد.

ص :977


1- 1) مراجعه شود به ص 482 تا 491 و ص 742 تا 748 همین کتاب.

چگونه عقل زیر بار رود و تسلیم باین عقیدۀ بی معنی گردد که اطاعت امراء و سلاطین و یا خلفاء سفاک بی باک و فاسق فاجر مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد؟!.

اگر امر چنین است چگونه علماء و مورخین و منقدین از اکابر علماء عامه خلفاء و امراء سفاک ظالم را در کتب و دفاتر خود تقبیح می نمایند مانند معاویه و یزید پلید سفاک و زیاد بن أبیه و عبید اللّه و حجاج و ابو سلمه و ابو مسلم و غیر آنها.

و اگر فی الواقع کسی از راه لجاج بخواهد بگوید اطاعت این قبیل أشخاص وقتی آمر و نافذ و سلطان و خلیفه بر مسلمین شدند واجب است(چنانچه بعض از علماء عامه گفته اند)قطعا چنین اطاعتی بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.

زیرا خداوند متعال در آیات چندی از قرآن مجید کفّار و فسّاق و ظالمین را مورد لعن قرار داده و مسلمین را منع از اطاعت آنها نموده.

پس چگونه در این آیه شریفه امر می کند که اولی الامر(فاسق فاجر ظالم بلکه کافر)را اطاعت کنند!!.

بدیهی است نسبت دو قول متضاد بذات اقدس پروردگار از أقبح قبایح می باشد؟ و حال آنکه فخر رازی که از اکابر علماء عامه است در تفسیر این آیه شریفه صریحا گوید قطعا بایستی اولی الامر معصوم از گناه باشد و الاّ خداوند اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و پیغمبر خاتم قرار نمی داد.

پس وقتی با همین مختصر دلائل بطلان این دو عقیده ثابت شد که ممکن نیست اولی الامر منصوب بالاجماع یا منصوب بالقدرة باشد.

اولی الامر باید منصوب و منصوص من جانب الله باشد

ثابت می ماند قسم سیم که حتما بایستی اولی الامر منصوب و منصوص من جانب اللّه باشد فثبت المطلوب همین است عقیدۀ شیعه امامیه اثناعشریه که می گویند چون اولی الامر بایستی مانند پیغمبر مهذب و منزه از جمیع صفات رذیله و اخلاق فاسده و معصوم از تمام کبائر و صغائر ظاهرا و باطنا باشند و چون علم ببواطن امورهم أحدی

ص :978

جز خدای تعالی ذاتا و استقلالا ندارد پس باید خدای تعالی اولی الامر را معین نماید.

همان خدائی که رسول را از میان خلق برگزیده و برسالت می فرستد اولی الامر را هم بایستی ذات اقدس او جل و علا انتخاب نموده و بمردم معرفی نماید.

علاوه بر این قبیل دلائل که از خارج اثبات مرام می نماید صراحت ظاهر خود آیه حکم می کند که اولی الامر کسی باید باشد که واجد جمیع صفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد الاّ ما خرج بالدّلیل که آن مقام وحی و رسالت است.

و چون عالم بجمیع صفات بشریت جز ذات پروردگار دیگری نیست پس حق انتخاب مخصوص بذات او جل و علا می باشد.

فلذا در آیۀ شریفه برای فرق بین واجب و ممکن دو اطیعوا آورده که می فرماید اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول خدا را اطاعت کنید بنحوی که او را واجب الوجود بالذات بدانید که آنچه از هستی صفات دارد از قبیل حیات و علم و حکمت و قدرت و غیر آنها از خود او و عین ذات او می باشد.

و اطاعت کنید پیغمبر را بنحوی که او را ممکن الوجود و عبد صالح و واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده بدانید که تمام آن صفات از جانب واجب الوجود باو افاضه شده است.

ولی وقتی بمعرفی اولی الامر می رسد کلمه اطیعوا نمی آورد فقط با یک واو عاطفه اولی الامر را معرفی می نماید و در این واو لطیفه ایست که می خواهد بمردمان منور الفکر روشن ضمیر بفهماند که اولی الامر آن کس است که واجد باشد هرچه را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واجد بوده است مگر آنچه بدلیل فاقد است از قبیل نزول وحی و استقلال در ابلاغ رسالت خلاصه آنچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشته اولی الامر نیز باید داشته باشد مگر مقام رسالت و نبوت پس اطاعت اولی الامر از سنخ اطاعت رسول اللّه می باشد!.

فقط شأن اولی الامر اینست که مجری احکام و نگاهبان دین و قوانین شرع سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد.

فلذا جامعه شیعه امامیه معتقدند که مراد از اولی الامر ائمه اثنی عشر از نسل پیغمبر

ص :979

و عترت طاهرۀ آن حضرت می باشند که آنها امیر المؤمنین علی علیه السّلام از عترت و اهل بیت پیغمبر و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت هستند.

و این آیه شریفه بزرگتر دلیل شیعه و جامعه امامیه بر اثبات امامت أئمه اثنی عشر علیهم الصلاة و السّلام می باشد.

علاوه بر آیات کثیره دیگر که مورد استدلال ما می باشد که هر یک بجهتی از جهات اثبات مرام می نماید از قبیل آیه 118 سوره 2(بقره) قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (1).

و آیه 6 سورۀ 33(احزاب) اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ (2).

و آیه 120 سوره 9(توبه) یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ (3).

و آیه 8 سوره 13(رعد) إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (4).

و آیه 154 سوره 6(انعام) وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ (5).

ص :980


1- 1) خدای تعالی(بابراهیم)فرمود من ترا امام و پیشوای خلق قرار دادم ابراهیم عرض کرد این امامت و پیشوائی را بفرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود:آری اگر صالح و شایسته آن باشند که عهد من(امامت)هرگز بمردم ستمکار نخواهد رسید.
2- 2) پیغمبر اولی و سزاوارتر بمؤمنان است از خود آنها و زنان پیغمبر(در اطاعت و عطوفت و حرمت نکاح)بحکم مادر مؤمنان هستند و خویشاوندان نسبی شخص بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدمند از مؤمنین و مهاجرین.
3- 3) ای اهل ایمان خدا ترس باشید و با مردان راستگو بپیوندید و پیرو آنها باشید.
4- 4) جز این نیست که وظیفه تو إنذار و ترسانیدن(از نافرمانی خدا است)و هر قومی را از طرف خدا راهنمائیست.
5- 5) اینست راه راست که راه من است پس پیروی کنید آن را و از راههای دیگر که موجب تفرقه شما است جز از راه خدا متابعت نکنید.

و آیه 180 سوره 7(اعراف) وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (1).

و آیه 98 سوره 3(آل عمران) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا (2).

و آیه 45 سوره 16(نحل) فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (3).

و آیه 33 سوره 33(احزاب) إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (4).

و آیه 30 سوره 3(آل عمران) إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ (5).

و آیه 29 سوره 35(فاطر) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا (6).

آیه 35 سوره 24(نور) اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ الْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ الزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ (7).

ص :981


1- 1) و از خلقی که آفریده ایم فرقه ای بحق هدایت می یابند و از باطل همیشه بحق بازمیگردند (که مراد پیشوایان دین و ائمه معصومین اند).
2- 2) همگی برشته دین خدا(و ولایت عترت طاهره)چنگ زده به راه های متفرق نروید.
3- 3) از اهل ذکر(قرآن)(که خاندان محمد و آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین اند)بپرسید اگر شما نمی دانید.
4- 4) جز این نیست که مشیت خداوند تعلق گرفته که رجس هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند.
5- 5) بحقیقت خدا برگزید آدم(ع)و نوح(ع)و خانواده ابراهیم(ع)و خانواده عمران را بر جهانیان و فرزندان بعض از آنها را بر بعض دیگر.
6- 6) پس(از آن پیغمبران سلف)ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم(یعنی محمد و عترت طاهره او علیهم السّلام)وارث علم قرآن گردانیدیم.
7- 7) خدا نور(وجودبخش)آسمان ها و زمین است داستان نورش بمشکاتی ماند که در آن چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که تلألؤ آن گوئی ستاره ای است درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان فروزانست و بی آنکه آتشی زیت آن را بر افروزد خود بخود جهانی را روشنی بخشد که پرتو آن نور حقیقت بر روی نور قرار گرفته و خدا هر که را خواهد بنور خود(و اشراقات وحی خویش)هدایت کند.

و آیات بسیار دیگر که وقت مجلس اقتضای ذکر تمامی آنها را ندارد تا آنجا که خطیب خوارزمی در مناقب و امام احمد در مسند و حافظ ابو نعیم در ما نزل من القرآن فی علی و حافظ ابو بکر شیرازی در نزول القرآن فی أمیر المؤمنین آورده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود.ربع قرآن درباره ما اهل بیت نازل شده.

و نیز حافظ ابو نعیم در ما نزل من القرآن فی علی و احمد حنبل در مسند و واحدی در اسباب النزول و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن عساکر و محدث شام در تاریخ خود و حافظ أبو بکر شیرازی در نزول القرآن فی امیر المؤمنین علیه السّلام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 کفایت الطالب و خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در باب 42 ینابیع الموده از طبرانی نقل می نمایند از ابن عباس(حبر امت)که فرمود نزلت فی علیّ اکثر من ثلاثمائة آیة فی مدحه (1).

و البته در اطراف هر یک از این آیات أقلا بایستی چند ساعتی صحبت نمود که بواسطه نبودن وقت فقط بطور فهرست بعض از آنها را قرائت نمودم تا اهل فن بکتب اکابر علماء عامه از قبیل تفاسیر امام فخر رازی و امام ثعلبی و زمخشری و جلال الدین سیوطی و طبری و نیشابوری و واحدی.

و کتابهای فرائد السمطین حموینی و صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابی داود و جمع بین الصحیحین حمیدی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق ابن حجر و شرف المصطفی خرگوشی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و حلیة الاولیاء حافظ ابو نعیم و مفاتیح الاسرار شهرستانی و مناقب خوارزمی و فصول المهمه مالکی و شواهد التنزیل حاکم ابو القاسم و استیعاب ابن عبد البر و سقیفه جوهری و ینابیع الموده خواجه کلان حنفی و مودة القربی همدانی و ما نزل من القرآن فی علی،اصفهانی و مطالب السئول محمّد بن طلحه شافعی و نهایة ابن اثیر و کفایت الطالب گنجی شافعی و نزول القرآن فی امیر المؤمنین ابو بکر شیرازی و رشفة الصادی سید ابی بکر بن شهاب الدین العلوی و غیر آنها را مراجعه و با دیدۀ تحقیق بنگرند تا حقیقت بر آنها کشف گردد.

ص :982


1- 1) زیاده از سیصد آیه در مدح علی علیه السّلام نازل گردیده.

خلاصه خوبست اطالۀ کلام ندهم و آیه اول مجلس را که ادلّ دلائل آوردیم ذکر نمائیم که عرض کردم عقیده جامعه شیعه امامیه اینست که مراد از اولی الامر در آیه شریفه طبق دلائل عقلیه و براهین نقلیه أئمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین اند.

اما دلائل عقلیه بر این معنا بسیار است که وقت مجلس مقتضی ذکر تمامی آنها نیست ولی بحکم قرینه ثابت است اولی الامری که اطاعتش توام با اطاعت خدا و پیغمبر است بایستی معصوم از خطاء باشد.

چنانچه امام فخر رازی هم در تفسیرش اقرار باین معنی نموده که اگر گفته شود اولی الامر معصوم نیست اجتماع نقیضین خواهد شد و آن محالست.

و دیگر آنکه اولی الامر باید أعلم و أفضل و أورع و أتقی و أکمل من فی الارض باشد تا واجد صفات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گردیده اطاعتش از هر حیث واجب آید.

این صفات در میان امت جز دربارۀ أئمه اثنی عشر(بتصدیق اکابر علماء عامه)گفته نشده مقام عصمتشان طوریست که خداوند در آیه تطهیر شهادت باین معنی داده است.

و اخبار بسیاری در کتب معتبره اکابر علماء اهل تسنن در عصمت آن خاندان جلیل ذکر گردیده من باب نمونه بچند خبری از اکابر علماء اهل تسنّن تبرک می جویم.

اخبار در عصمت أئمه از طرق عامه

از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 445 ینابیع الموده ضمن باب 77 و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس روایت نموده اند که گفت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا و علیّ و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهّرون معصومون (1).

و از سلمان فارسی نقل می نمایند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست بر کتف حسین علیه السّلام گذارد و فرمود انّه الامام بن الامام تسعة من صلبه أئمة ابرار امناء معصومون (2).

ص :983


1- 1) شنیدم از رسول خدا(ص)که فرمود من و علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین همگی پاک و پاکیزه و معصوم(از جمیع صغائر و کبایر و اخلاق رذیله)می باشیم.
2- 2) بدرستی که او امام پسر امام و نه نفر از صلب او امامان و نیکوکاران امناء با عصمت اند.

و از زید بن ثابت روایت نموده که آن حضرت فرمود و انّه لیخرج من صلب الحسین أئمّة ابرار امناء معصومون قوّامون بالقسط (1).

و از عمران بن حصین نقل می کند که گفت از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که بعلی علیه السّلام فرمود انت وارث علمی و انت الامام و الخلیفة بعدی تعلّم الناس ما لا یعلمون و انت ابو سبطی و زوج ابنتی و من ذریتکم العترة الائمة المعصومین (2).

از این قبیل اخبار از طرق اکابر علماء عامه بسیار رسیده که برای نمونه در این وقت مختصر کفایت می کند.

و اما درباره علم آنها نیز اخبار بسیاری از طرق اهل سنت و جماعت وارد است که در لیالی گذشته و جلسات خصوصی در این باب بحث مفصّل نمودیم لا بد بنظر محترم آقایان در جرائد و مجلات رسیده امروز هم برای نمونه بنقل چند خبر اکتفا می کنیم.

اشاره بعلم عترت و اهل بیت طهارت

ابو اسحاق شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عبّاس روایت می نمایند که فرمود رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عترت من از طینت من آفریده شده اند و خدای تعالی علم و فهم بایشان کرامت فرموده وای بر کسی که ایشان را تکذیب نماید.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و صاحب کتاب سیر الصحابة از حذیفة بن اسید روایت کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از اداء خطبه مفصل و حمد و ثناء حق تعالی فرمودند انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ان تمسّکتم بهما فقد نجوتم طبرانی با این زیادتی نقل می نماید که فرمود فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (3).

ص :984


1- 1) هرآینه بیرون می آید از صلب حسین امامان نیکوکار امناء با عصمت کارگذاران بعدل و داد.
2- 2) تو وارث علم منی و توئی امام و خلیفه بعد از من یاد می دهی بمردم چیزی که نمی دانند و توئی پدر دو دختر زاده من و شوهر دختر من و ذریه شما است عترت پاک و امامان با عصمت.
3- 3) دو چیز نفیس بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر باین دو چیز تمسک جوئید نجات یابید یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند آنگاه فرمود امت بر ایشان سبقت نجوئید و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک خواهید شد بایشان یاد ندهید و تعلیم ننمائید که ایشان از شما داناترند.

بروایت دیگر از حذیفة بن اسید نیز نقل می کند که آن حضرت فرمود الائمّة بعدی من عترتی عدد نقباء بنی اسرائیل تسعة من صلب الحسین اعطاهم اللّه علمی و فهمی فلا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم اتّبعوهم فانّهم مع الحقّ و الحقّ معهم (1).

اینها مختصری از دلائلی است که اکابر علماء عامه و اهل تسنّن بر اثبات علم و عصمت ائمۀ اثنا عشر ما نقل نموده اند که تقویت می کند دلائل عقلیه را.

اشکال در اینکه چرا اسامی أئمه در قرآن نیامده

اشاره

بعضی بازیگران یا اشکال تراشها ایجاد شبهه نموده و در دسترس عموم قرار داده اند که اگر أئمۀ اثنا عشر شیعیان بر حقّند چرا اسامی آنها در قرآن مجید که سند محکم دیانت است ذکر نگردیده دیشب گذشته هم برادران عزیزم در مجلس خصوصی همین سؤال را از داعی نمودند چون وقت گذشته بود جواب را موکول بامروز نمودم اینک که باصرار آقایان منبر آمدم و مقتضی موجود گردیده با توجّهات خاصّه پروردگار رفع اشکال می نمایم.

مقدمة عرض می کنم اشتباه بزرگی دامنگیر دسته ای از مردمان قصیر الفکر گردیده که گمان می کنند جزئیات جمیع امور در قرآن مجید موجود است و حال آنکه قرآن مجید که کتاب محکم آسمانی است بسیار مجمل و مختصر و موجز نازل گردیده فقط متعرض کلّیات امور است ولی جزئیات امور را موکول ببیان مبیّن که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است نموده چنانچه در آیه 7 سوره 59(حشر)می فرماید وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2).

فلذا وقتی باحکام و قوانین اسلام از طهارت تا دیات می نگریم می بینیم که در

ص :985


1- 1) امامان بعد از من از عترت من بعدد نقباء بنی اسرائیلند(یعنی دوازده نفر)نه نفر از صلب حسین اند اعطاء نموده است خداوند بآنها علم و فهم مرا پس بآنها یاد ندهید و تعلیم ننمائید بدرستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس بدرستی که آنها با حق و حق با آنها می باشد.
2- 2) آنچه رسول حق بشما دستور دهد(و عطا کند)بگیرید و هرچه نهی کند شما را از آن واگذارید.

قرآن مجید کلیات آنها ذکر گردیده ولی شرح و بیان آنها را پیغمبر فرموده.

جواب از اشکال

اولا آقایانی که اشکال تراشی می کنند و می گویند چون اسامی و عدد امامان اثنا عشر در قرآن مجید نیست ما قبول نداریم و اطاعت نمی کنیم چیزی را که در قرآن نمی باشد-باید بآنها گفت که اگر امر چنین باشد که هرچه در قرآن مجید نام برده نشده و صراحت ندارد و جزئیات او ذکر نگردیده باید متروک گردد.

پس آقایان باید ترک نمایند تبعیّت و پیروی از خلفاء راشدین و خلفاء اموی و عباسی و غیرهم را چه آنکه در قرآن مجید آیه ای که اشاره بمقام خلافت خلفاء راشدین(غیر از علی بن أبی طالب علیه السّلام)و خلفاء اموی و عباسی و طریقه اجماع و اختیار امت در تعیین خلافت و عدد و اسامی آنها نیامده پس روی چه اصل و قاعده تبعیت از آنها نموده و مخالفین آنها را رافضی و مشرک و کافر می خوانند؟!.

و از اینها گذشته اگر امر چنین باشد که هرچه در قرآن مجید ذکر و نامی از آنها نشده بایستی متروک گردد.

قطعا آقایان باید تارک جمیع عبادات و احکام گردند زیرا جزئیات هیچ یک از آنها در قرآن مجید ذکر نگردیده.

عدد رکعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده

برای نمونه نماز را که اصل اولیه از فروع دین است که باتفاق فریقین رسول اکرم سفارشات و تأکیدات بلیغه در آن باب نموده تا آنجا که فرموده«الصلاة عمود الدین ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها» (1).

مورد مطالعه قرار داده می بینیم در قرآن مجید ابدا ذکری از عدد رکعات نمازها و طریق اداء آنها از حمد و سوره و رکوع و سجود و ذکر و تشهد نشده پس بایستی نمازها را ترک کرد چون در قرآن مجید ذکری از اجزاء آن نیامده؟!.

ص :986


1- 1) نماز ستون و نگهبان دین است اگر نماز قبول شد ما سوای آن قبول و اگر نماز رد شد ما سوای آن هرچه هست رد می گردد.

و حال آنکه این طور نیست در قرآن مجید فقط کلمه صلاة مجملا آمده اقم الصلاة-اقام الصلاة-اقیموا الصلاة ولی تعیین عدد رکعات و سایر أرکان از واجبات و مستحباتش در بیان مبیّن است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

همین قسم است سایر احکام و قوانین دین که کلیات آنها در قرآن مجید آمده و جزئیات و شرائط و دستورات آنها در بیان رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

پس همان قسمی که کلمه صلاة موجزا در قرآن آمده ولی تشریح معنای صلاة و تعیین اعداد رکعات و سایر اجزاء و دستوراتش را پیغمبر داده و ما موظّف عمل بآن دستورات هستیم.

همین قسم راجع بامامت و خلافت بعد از خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم در قرآن مجید موجزا و مجملا فرموده و اولی الامر منکم یعنی بعد از اطاعت خدا و پیغمبر اطاعت کنید صاحبان امر را.

بدیهی است مفسرین مسلمین از شیعه و سنی از پیش خود نمی توانند اولی الامر را معنی کنند چنانچه کلمه صلاة را نمی توانند بمیل و إراده خود معنی کنند زیرا در حدیث روات فریقین است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار (1).

البته هر مسلمان عاقلی باید مراجعه کند به بیان مبیّن قرآن ببیند آیا از مبیّن قرآن مجید خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در معنای اولی الامر خبری رسیده از آن حضرت سؤالی شده یا نه اگر سؤالی شده و حضرت رسول اکرم که مبیّن قرآن مجید است جوابی داده بر جامعه امت واجب است ترک عادت و تعصب نموده تبعیّت و اطاعت نمایند گفتار و بیان آن حضرت را.

مدت مدیدی است که تفاسیر و کتب اخبار شیعه و سنی را کاملا مطالعه نمودم بحدیثی که دلالت کند بر اینکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده باشد مراد از اولی الامر امراء و سلاطین اند بر نخوردم ولی بر عکس اخبار بسیاری در کتب فریقین(شیعه و سنی) موجود است که نقل نموده اند از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معنای اولی الامر را سؤال نمودند

ص :987


1- 1) هر کس قرآن را برای خود تفسیر کند پس نشیمن گاه او آتش خواهد بود.

آن حضرت جوابهای کافی داده و فرمودند مراد از اولی الامر علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت اند الحال چند خبری بمقتضای وقت مجلس برای نمونه عرض می کنم البته متوجه باشید باخبار متواتری که از طرق اکابر علماء شیعه از طریق عترت طاهره و صحابه خاصّ رسیده ابدا استشهاد نمی نمایم.

فقط بذکر چند خبر از اخبار بسیاری که از طرق آقایان اهل سنت و جماعت رسیده اکتفا نموده و قضاوت را بضمیر پاک و روشن آقایان با علم و منطق و انصاف وامی گذارم

مراد از اولی الامر علی و ائمۀ از عترت طاهره هستند

1- ابو اسحاق شیخ الاسلام حموینی ابراهیم بن محمّد در فرائد السمطین گوید آنچه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما رسیده مراد از اولی الامر در آیۀ شریفه علی بن أبی طالب و اهل بیت رسول خدا هستند.

2- عیسی بن یوسف همدانی از ابی الحسن و از سلیم بن قیس از امیر المؤمنین علی علیه السّلام روایت کرده که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود شریکان من کسانی هستند که خدای تعالی اطاعت ایشان را مقرون باطاعت خود نموده و در حق ایشان و اولی الامر منکم تنزیل فرموده باید از کلام ایشان بیرون نروید و فرمانبردار ایشان باشید و انقیاد از احکام و أوامر ایشان نمائید-من چون این سخن را شنیدم عرض کردم یا رسول اللّه خبر ده مرا از اولی الامر که آنها چه کسانند فرمود یا علی انت اوّلهم.

3- محمّد بن مؤمن شیرازی که از أعاظم علماء عامه و اهل تسنن بوده است در رسالۀ اعتقادات روایت می کند که وقتی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علی علیه السّلام را در مدینه خلیفه قرار داد آیه شریفه وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ نازل گردید در شان علی بن أبی طالب.

4- خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 38 ینابیع المودّة که مخصوص همین آیه قرار داده از مناقب نقل می نماید که در تفسیر مجاهد است که انّ هذه الآیة نزلت فی امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام حین خلّفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالمدینة-یعنی این آیه نازل شده در حق امیر المؤمنین علی علیه السّلام زمانی که

ص :988

خلیفه قرار داد او را پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه عرض کرد یا رسول اللّه مرا خلیفه قرار می دهی بر زنها و بچه ها حضرت فرمود أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی آیا راضی نیستی که تو از من بمنزلۀ هارون باشی از موسی-یعنی همان قسمی که هارون را خداوند خلیفه موسی قرار داد تو را هم خلیفه من قرار داد.

5- و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند بسند خودش از سلیم بن قیس هلالی که گفت در دورۀ خلافت عثمان جماعتی از مهاجر و انصار را دیدم نشسته و فضائل خود را نقل می کنند و علی در میان آنها ساکت نشسته بود عرض کردند یا علی شما هم حرف بزنید حضرت فرمودند آیا این فضائلی که نقل می کنید خدای تعالی برای خودتان عطاء فرموده یا بوسیله غیر؟عرض کردند خدا منّت بر ما گذارده بوجود محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود آیا نمی دانید که پیغمبر فرمود من و اهل بیت من نوری بودیم که سعی می نمودیم بین قدرت خدای تعالی قبل از اینکه خلق کند آدم را بچهارده هزار سال پس چون آدم را خلق فرمود ان نور را در صلب او قرار داد که بزمین آمد و در پشت نوح قرار داد در میان کشتی و در صلب ابراهیم در میان آتش همین قسم از اصلاب پاک برحمهای پاکیزه از پدرها و مادرهائی که یکی از آنها از حرام نبودند-سابقین از اهل بدر و احد گفتند بلی ما شنیدیم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این جملات را فرمود شما را بخدا قسم می دانید که خداوند در قرآن مجید فضیلت داده است سابق را بر مسبوق و سبقت نگرفته است أحدی بر من در اسلام گفتند بلی فرمود قسم می دهم شما را بخدا آیا می دانید وقتی نازل شد آیه شریفه وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)سؤال کردند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از سابقین و اینکه این آیه در چه چیز نازل گردیده فرمود انزلها الله عز و جلّ فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل الانبیاء و رسله و علیّ وصیّی افضل الاوصیاء نازل گردانید خدای عز و جل این آیه را در حق انبیاء و اوصیاء آنها پس من بهترین انبیاء و رسولان او هستم و علی وصی من بهترین اوصیاء می باشد آنگاه فرمود شما را

ص :989


1- 1) آنان که در ایمان بر همه پیشی گرفتند(در اطاعت خدا و رسول مقام تقدم یافتند)بحقیقت مقربان درگاهند آیه 10 سوره 56(واقعه).

بخدا قسم آیا می دانید وقتی نازل شد آیه أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)و آیه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (2)و آیه وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً (3).

خدای متعال امر فرمود پیغمبرش را که معرفی نماید ولات امر را و تفسیر نماید بر آنها ولایت را همان قسمی که تفسیر نمود برای آنها نماز و زکاة و حج را پس نصب نمود مرا بر مردم در غدیر خم و فرمود أیها الناس بدرستی که خداوند جل جلاله مرا برسالت فرستاد تنگ شد سینۀ من گمان کردم مرا تکذیب می نمایند آنگاه فرمود«ا تعلمون انّ اللّه عزّ و جلّ مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم»آیا می دانید که خدای عز و جل مولای من و من مولای مؤمنین هستم و من اولی بتصرف هستم بآنها از نفسهای آنها عرض کردند بلی یا رسول اللّه پس دست مرا گرفت و فرمود من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه یعنی هر کس را من مولی و اولی بتصرف باو هستم پس علی مولی و اولی بتصرف در او می باشد خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد(این خبر نیز مؤید اخباریست که قبلا در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم کلمه مولی بمعنی اولی بتصرف می باشد)سلمان برخاست عرض کرد یا رسول اللّه ولایت علی چگونه است فرمود ولایة علیّ کولائی من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه یعنی ولایت علی مثل ولایت من است هر کس را من اولی بتصرف هستم باو از نفس او پس علی اولی بتصرف است باو از نفس او پس نازل شد آیه ولایت اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً پس پیغمبر فرمود

ص :990


1- 1) اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و فرمان داران(از طرف خدا و رسول را)که صاحبان امرند-آیه 62 سوره 4(نساء).
2- 2) جز این نیست که اولی بتصرف در امور شما خدا و رسول و آن مؤمنانی هستند که نماز بپاداشته و در حال رکوع زکاة می دهند(که باتفاق مفسرین خاصه و عامه انفاق کننده در حال رکوع علی علیه السّلام بوده).(رجوع شود به ص 447 تا ص 450 همین کتاب)آیه 60 سوره 5(مائده).
3- 3) و نگرفتند از غیر خدا و نه رسولش و نه مؤمنین دوست پنهانی-آیه 16 سوره 9(توبه).

اللّه اکبر با کمال الدین و اتمام النعمة و رضاء ربّی برسالتی و ولایة علیّ بعدی یعنی بزرگست خدای تعالی که دین را کامل و نعمت را تمام نمود و رضا داد رسالت را برای من و ولایت را برای علی بعد از من(این خبر نیز مؤید اخباری است که در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم که کلمۀ مولی بمعنی اولی بتصرف می باشد).

عرض کردند بیان نما برای ما اوصیاء خودت را فرمود علیّ اخی و وارثی و وصیّی و ولیّ کلّ مؤمن من بعدی ثمّ ابنی الحسن ثمّ الحسین ثمّ التسعة من ولد الحسین القرآن معهم و هم مع القرآن لا یفارقونه و لا یفارقهم حتّی یردوا علیّ الحوض یعنی اوصیاء من عبارتند از علی برادر و وارث و وصی من و ولی هر مؤمن بعد از من پس فرزندان من حسن و حسین پس از آن نه نفر از اولاد حسین اند قرآن با آنهاست و آنها با قرآن اند از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(یعنی در قیامت) بر من وارد شوند.

و بعد از این خبر مفصّل که قسمتی از آن را باقتضای وقت مجلس عرض نمودم سه خبر دیگر از مناقب از سلیم بن قیس و عیسی بن السری و ابن معاویه نقل می کند که مراد از اولی الامر أئمه اثنا عشر و اهل بیت طهارتند.

گمان می کنم برای اثبات معنای اولی الامر همین چند خبری که ذکر نمودیم کافی باشد.

و اما راجع بعدد و شماره و اسامی مقدسه أئمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین هم فقط بچند خبری که از طرق علماء بزرگ عامه و اهل تسنن نقل شده استشهاد می نمایم و از اخبار متکاثرۀ متواتره ای که از طریق عترت و اهل بیت طهارت رسیده صرفنظر می نمائیم.

در باب اسامی و اعداد أئمه اثنا عشر

1- شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 76 ینابیع الموده از فرائد السمطین شیخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مرد یهودی نعثل نام مشرّف شد خدمت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسائل چندی از توحید سؤال نمود

ص :991

حضرت هم جوابهائی دادند(که بمناسبت ضیق وقت از نقل آنها خودداری می نمایم) آنگاه نعثل بشرف اسلام مشرف گردید بعد عرض کرد یا رسول اللّه هر پیغمبری وصی داشته و پیغمبر ما موسی بن عمران علیه السّلام بیوشع بن نون وصیت نموده ما را خبر ده که وصی شما کیست حضرت فرمود انّ وصیّی علیّ بن أبی طالب و بعده سبطای الحسن و الحسین تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسین یعنی وصی من علی بن أبی طالب است و بعد از او دو دخترزادۀ من حسن و حسین و بعد از ایشان نه نفر امامان از صلب حسین علیه السّلام می باشند نعثل عرض کرد تمنا دارم اسامی شریفه ایشان را برای من بیان فرمائی حضرت فرمود اذا مضی الحسین فابنه علیّ فاذا مضی علیّ فابنه محمّد فاذا مضی محمّد فابنه جعفر فاذا مضی جعفر فابنه موسی فاذا مضی موسی فابنه علیّ فاذا مضی علیّ فابنه محمّد فاذا مضی محمّد فابنه علیّ فاذا مضی علیّ فابنه الحسن فاذا مضی الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدی فهؤلاء اثنا عشر پس از ذکر اسامی امامان نه گانه و توضیح دادن آنکه هر پدری در گذشت پسرش بجای پدر امام است تا امام دوازدهم که بنام محمّد مهدی معرفی فرموده ذیل خبر مفصل است که طریقۀ شهادت هر یک را سؤال نموده و حضرت جواب داده آنگاه نعثل گفت اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّک رسول اللّه و اشهد انّهم الاوصیاء بعدک یعنی شهادت می دهم بوحدانیت خدا و رسالت شما و شهادت می دهم که آن دوازده نفر اوصیاء بعد از شما می باشند هرآینه بتحقیق آنچه فرمودی در کتب انبیاء پیشین دیده ام و در وصیت نامۀ حضرت موسی کاملا ثبت است.

آنگاه حضرت فرمودند طوبی لمن احبّهم و اتّبعهم و ویل لمن ابغضهم و خالفهم یعنی بهشت برای کسی است که آنها را دوست بدارد و متابعت کند و جهنم برای آن کس است که آنها را دشمن بدارد و مخالفت کند آنگاه نعثل در حضور آن حضرت اشعاری انشاد نمود و گفت:

صلی اللّه ذو العلی علیک یا خیر البشر

انت النبیّ المصطفی و الهاشمیّ المفتخر

بکم هدانا ربّنا و فیک نرجوا ما امر

و معشر سمّیتهم أئمة اثنی عشر

ص :992

حباهم رب العلی ثم اصطفاهم من کدر

قد فاز من والاهم و خاب من عادی الزهر

آخرهم یسقی الظما و هو الامام المنتظر

و عترتک الاخیار لی و التابعین ما امر

من کان عنهم معرضا فسوف تصلاه سقر (1)

2- و نیز خواجه کلان در باب 76 ینابیع از مناقب خوارزمی از واثلة بن اسقع ابن قرخاب از جابر بن عبد اللّه انصاری-و ابو المفضّل شیبانی از محمّد بن عبد اللّه بن ابراهیم شافعی و او بسند خود از جابر انصاری(که از صحابه خاص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)بوده است نقل می نماید که گفت مردی از یهود بنام جندل بن جنادة بن جبیر خدمت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرف شد بعد از سؤال مسائل توحید و شنیدن جوابهای کافی شهادتین بر زبان جاری و مسلمان شد آنگاه عرض کرد شب گذشته در عالم رؤیا خدمت موسی بن عمران رسیدم بمن فرمود که اسلم علی ید محمد خاتم الانبیاء و استمسک اوصیاءه من بعده یعنی اسلام بیاور بر دست محمّد خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و متمسّک شو باوصیاء بعد از او.

حمد خدا را که مرا مشرّف بدین اسلام فرمود اینک بفرما اوصیاء شما کیانند که بآنها متمسّک گردم حضرت فرمودند اوصیاء من دوازده نفرند عرض کرد چنین است:

من هم همین قسم در توراة یافته ام ممکن است اسامی آنها را برای من بیان فرمائی.

حضرت فرمودند اولهم سیّد الاوصیاء ابو الائمة علیّ ثم ابناه الحسن و الحسین اول آنها سید و آقای اوصیاء و پدر امامان علی علیه السّلام و پس از آن دو فرزندش حسن و حسین اند.

تو این سه نفر را ملاقات می کنی آنگاه عمرت بآخر می رسد در وقتی که زین العابدین

ص :993


1- 1) درود و رحمت خدای بزرگ بر تو باد ای صاحب مقام عالی که بهترین افراد بشری تو پیغمبر بر گزیدۀ هاشمی نسبی و بآن مفتخری بسبب شما هدایت شدیم و بوسیلۀ تو امید رهائی از آتش دوزخ داریم و جمعیت خلفاء شما نامیده شدند اثنا عشر زیرا خدای بزرگ ایشان را بلند رتبه و پاک و پاکیزه از هر عیب و ریب نموده است نجات می یابد آن کس که بایشان تمسک جوید،هر کس دشمنی با ایشان نماید زیانکار گردد و دوازدهمی آنها که امام منتظر است بظهور خود شیعیان تشنه دیدار را سیراب می نماید و خاندان شما آن برگزیدگانی هستند که ما مأمور متابعت از ایشانیم و کسی که از ایشان اعراض کند در آتش دوزخ جاوید خواهد ماند.

متولد گردد و آخرین زاد و توشۀ تو از دنیا یک شربت شیر خواهد بود پس متمسک باش بایشان مبادا جهل جهّال ترا مغرور نماید.

عرض کرد من در توریة و کتب انبیاء اسم علی و حسن و حسین را بنام ایلیا و شبر و شبیر دیده ام تمنا دارم اسامی بعد از حسین را بیان فرمائی حضرت فرمودند اذا انقضت مدّة الحسین فالامام ابنه علی یلقّب بزین العابدین فبعده ابنه محمد یلقّب بالباقر فبعده ابنه جعفر یدّعی بالصادق فبعده ابنه موسی یدّعی بالکاظم فبعده ابنه علی یدّعی بالرضا فبعده ابنه محمّد یدّعی بالتقیّ و الزکیّ فبعده ابنه علی یدّعی بالنقی و الهادی فبعده ابنه الحسن یدّعی بالعسکری فبعده ابنه محمّد یدّعی بالمهدی و القائم و الحجة فیغیب ثم یخرج فاذا خرج یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما پس از اینکه اسامی نه نفر امامان بعد از ابا عبد اللّه الحسین را با لقبهای آنها بیان نمود فرمود نهمی آنها محمّد مهدی قائم و حجّة غایب می شود پس از آن خروج می نماید و زمین را پر از عدل و داد می کند هم چنانی که پر از ظلم و جور شده باشد.

طوبی للصابرین فی غیبته طوبی للمقیمین علی محبتهم اولئک الذین وصفهم الله فی کتابه و قال هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب ثم قال تعالی اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم الغالبون.

یعنی بهشت برای صبر کنندگان در غیبت آن حضرت است و بهشت برای باقی ماندگان در محبت آنها است آنها هستند که خداوند در قرآن مجید آنها را وصف نموده که اهل تقوی(که قرآن مجید آنها را هدایت می نماید)کسانی هستند که ایمان بغیب می آورند(که مراد غیبت آن حضرت است)و آنها هستند حزب اللّه که در قرآن می فرماید بدانید که حزب خدا غالب اند.

3- ابو المؤید موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزمی در مناقب بسند خود نقل می نماید از ابو سلیمان راعی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که گفت شنیدم از آن حضرت که می فرمود در شب معراج خدای متعال بمن وحی فرمود که یا محمّد نظر کردم بسوی اهل زمین

ص :994

و تو را از میان ایشان برگزیدم و نامی از نامهای خود برای تو جدا کردم یاد نشوم در جائی مگر آنکه تو با من یاد شوی من محمودم و تو محمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)بعد از تو علی را از میان اهل زمین برگزیدم و نامی از نامهای خود برای او جدا کردم منم اعلی و او است علی (علیه السّلام)یا محمد تو و علی و فاطمه و حسن و حسین و إمامان از اولاد حسین را آفریدم از نور خود و ولایت شما را بر آسمانها و زمینها عرض کردم پس هر کس قبول کرد از مؤمنان است و هر کس انکار کرد از کافران است یا محمد می خواهی ایشان را ببینی عرض کردم بلی خطاب فرمود:

انظر الی یمین العرش فنظرت فاذا علیّ و الحسن و الحسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسن بن علیّ و محمّد المهدی ابن الحسن کأنّه کوکب درّیّ بینهم.

یعنی نظر کن بطرف راست عرش چون نظر کردم دیدم(دوازده نفر اوصیاء خود را)و اسمهای آنها را یک یک بیان نمود تا آنکه فرمود محمد مهدی فرزند حسن در میان آنها مانند کوکب درّی و ستاره درخشان بود آنگاه خطاب الهی رسید یا محمد هؤلاء حججی علی عبادی و هم اوصیاؤک.

یعنی اینها حجّت های منند بر بندگان من و اوصیاء تو هستند.

گمان می کنم برای اثبات مدعای ما در مقابل آن اشخاصی که می گویند اعداد و أسامی أئمّۀ اثنا عشر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نرسیده همین سه خبر من باب نمونه از طرف روات معتبرۀ أکابر علمای سنت و جماعت بمقتضای وقت مجلس کافی باشد.

و اگر کسی طالب بیش از اینهاست مراجعه کند بمناقب خوارزمی و ینابیع الموده سلیمان بلخی حنفی و فرائد السمطین حموینی و مناقب محدث فقیه ابن مغازلی شافعی و مودة القربی میر سید علی همدانی شافعی و فصول المهمه مالکی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و تذکره سبط ابن جوزی و دیگران از علماء که همگی از

ص :995

أفاضل و أکابر علماء عامه و أهل تسنن هستند تا ببینند زیاده از صد خبر از طرق برادران سنت و جماعت دربارۀ خلفاء و أئمۀ اثنا عشر بعد از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده باستثناء أخبار شیعه که لا تعدّ و لا تحصی است.

عدد خلفاء بعد از پیغمبر(ص) دوازده است

میر سید علی همدانی شافعی در مودة دوازدهم از مودة القربی نقل می نماید از عمر بن قیس که گفت ما در حلقه ای که عبد اللّه بن مسعود در او بود نشسته بودیم اعرابی آمد سؤال نمود کدام یک از شما عبد اللّه هستید عبد اللّه گفت من هستم گفت یا عبد اللّه آیا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از خلفاء بعد از خود بشما خبر داد در جواب گفت بلی پیغمبر فرمود الخلفاء بعدی اثنا عشر عدد نقباء بنی اسرائیل یعنی خلفاء بعد از من دوازده می باشند بعدد نقباء بنی اسرائیل(که دوازده نقیب بودند).

و نیز از شعبی از مسروق از عبد اللّه شیبه این خبر را نقل نموده.

و نیز از جریر از اشعث از عبد اللّه بن مسعود و از عبد اللّه بن عمر از جابر بن سمره همگی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلم نقل نموده اند که فرمود:

الخلفاء بعدی اثنا عشر بعدد نقباء بنی اسرائیل و در خبر عبد الملک است که فرمود:

کلهم من بنی هاشم یعنی آن دوازده خلیفه بعد از من که بعدد نقباء بنی اسرائیل اند تمام از بنی هاشم اند.

علاوه بر این کتابها که ذکر نمودیم سایر علمای مهم اهل تسنن در کتابهای خود متفرّقا باقتضای هر محلی اخبار بسیاری در این باب آورده اند که خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی باب 77 ینابیع الموده را اختصاص باین موضوع داده و اخبار بسیاری در این باب نقل نموده از شیخین و ترمذی و أبی داود و مسلم و سید علی همدانی و شعبی و غیرهم.

از جمله گوید یحیی بن حسن فقیه در کتاب عمده از بیست طریق نقل نموده که ان الخلفاء بعد النبی صلّی الله علیه و آله اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش

یعنی خلفاء بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوازده خلیفه می باشند که تمامشان از قریش اند.

ص :996

و بخاری از سه طریق و مسلم از نه طریق و أبی داود از سه طریق و ترمذی از یک طریق و حمیدی از سه طریق نقل نموده اند که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود خلفاء و امامان بعد از من دوازده نفرند تمام آنها از قریش اند و در بعض از آن اخبار است که کلهم من بنی هاشم.

تا آنجا که در ص 446 گوید بعض از محققین علماء(یعنی علماء عامه و اهل تسنن) گفته اند احادیث دالّه بر إثبات امامت خلفاء بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوازده نفر بطرق بسیاری مشهور است که آدمی می داند مراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از تعیین عدد خلفاء بعد از خود أئمۀ اثنا عشر از اهل بیت و عترت خودش می باشد-و ممکن نیست مطابقت این احادیث با خلفاء از صحابه بعد از آن حضرت چه آنکه پیغمبر تعیین عدد دوازده فرموده (و آنها چهار بودند).

و نیز حمل نمی شود بر سلاطین بنی امیه برای آنکه از دوازده نفر بیشتر بودند (سیزده نفر بودند)علاوه بر آنکه همگی ظالم بودند باستثناء عمر بن عبد العزیز(در اثبات ظلم عمر هم کافیست در غصب خلافت و خانه نشین نمودن امام وقت علیه السّلام)و از بنی هاشم هم نبودند نظر بفرموده آن حضرت که کلهم من بنی هاشم.

و نیز حمل بر ملوک بنی عباس هم نمی شود برای آنکه عدد آنها بیشتر از دوازده بوده(سی و پنج نفر بودند)و ابدا هم رعایت ننمودند توصیه خداوند متعال را درباره عترت که در آیه 22 سوره 42(شوری)فرمود قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ- و حدیث کساء.

پس لا بد باید حمل شود این همه اخبار و احادیث وارده از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت طهارت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(بعقیده امامیه اثناعشریه) لانّهم کانوا اعلم اهل زمانهم و اجلّهم و اورعهم و اتقاهم و اعلاهم نسبا و افضلهم حسبا و اکرمهم عند الله و کان علومهم عن آبائهم متّصلا بجدّهم و بالوراثة و اللدنیّة کذا عرفهم اهل العلم و التحقیق و اهل الکشف و التوفیق

یعنی برای آنکه آنها أعلم و أجلا و أورع و أتقیای أهل زمانشان بودند و بالاتر

ص :997

از آنها از حیث نسب و افضل آنها از حیث حسب و گرامی ترین آنها نزد پروردگارند و علوم آنها إرثا(و موهوبا)از طریق پدرانشان متّصل برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و اهل علم و تحقیق کشف کنندگان با توفیق آنها را باین قسم تعریف و معرفی نمودند.

و تأیید می کند این عقاید را که مراد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از تعیین خلفاء بعد از خود امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت او می باشند حدیث شریف ثقلین(که طبق روایات صحیحه فریقین شیعه و سنی بحد تواتر رسیده)که آن حضرت فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدها ابدا (1).

و نیز احادیث بسیاری که در این کتاب ذکر گردیده مؤید این معنی می باشد- انتهی کلام خواجه.

این بود مختصری از اظهار نظر و عقاید علماء عامه و اهل تسنن تا امر را بر شما مشتبه نکنند و نگویند شیعیان رافضی هستند و غلو می کنند بلکه بدانید علم و انصاف اگر توأم شدند نتیجه همین نظرهای پاک می باشد خواه شیعه باشد یا سنّی.

علاوه بر اخبار کثیره که نقل نموده اند در اثبات مقام امامت أئمه اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین-نظریات پاک آنها راهنمای شما می باشد تا آقایان حاضرین و همچنین غائبین از مجلس ما بدانند که جامعه شیعیان اگر اطاعت و متابعت و پیروی از ائمۀ اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند بحکم قرآن مجید و فرمودۀ رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد.

و نقل اسامی مقدسه و اعداد دوازده گانه و صفات عالیه آن ذوات مکرّمه فقط در اخبار شیعیان متواترا نرسیده بلکه در کتب معتبره علماء بزرگ عامه متفرقا بسیار ذکر گردیده.

ص :998


1- 1) بدرستی که می گذارم در میان شما دو چیز نفیس بزرگ را که کتاب خدا(قرآن مجید)و عترت من باشد که از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند اگر چنگ بزنید باین دو هرگز گمراه نمی شوید بعدها ابدا.

عادت جاهلانه و تعصب مانع از وصول بحقیقت است

فرق ما با علماء عامه آنست که آنها نقل اخبار می کنند و تفسیر و آیات قرآن مجید نازله در حق آن خاندان جلیل را می نویسند و اظهار نظر هم می نمایند ولی تحت تأثیر عادت قرار گرفته و پیرو اسلاف خود بدون برهان و دلیل می باشند و بعضی را هم تعصّب مانع است که بزبان تصدیق نمایند پس بی مورد نیست اگر گفته شود که سیر تکامل و ارتقاء در وجود این افراد بکلّی بی اثر مانده هوی و عادت بر قوه عاقله غالب آمده!!.

بلکه گاهی در مقام تشریح اخبار منقوله از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تأویلات بارده ای می نمایند که از برودت یخ بمراتب بیشتر است که باعث تعجب اهل علم و تحقیق می گردد.

بیان جاحظ در وصول الی الحق

اگر از روی واقع و حقیقت پردۀ تعصّب و عناد را بر کنار زنند براهنمائی علم و عقل و انصاف(در عین تعصّب)حق را واضح و آشکار می بینند چنانکه ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ بصری معتزلی که از علماء محققین و اعیان متعصّبین متقدمین عامه می باشد صاحب کتاب البیان و التبیین متوفی سال 255 هجری اشاره باین حقایق دارد و خواجه کلان حنفی در باب 52 ینابیع الموده بعض از کلمات او را ثبت نموده که گوید ان الخصومات نقصت العقول السلیمة و افسدت الاخلاق الحسنة من المنازعة فی فضل اهل البیت علی غیرهم فالواجب علینا طلب الحق و اتباعه و طلب مراد الله فی کتابه و ترک التعصب و الهوی و طرح تقلید السلف و الاساتید و الآباء (1).

ولی جای تأسف است که با چنین نظری که بی اراده بزیر قلمشان جاری می گردد

ص :999


1- 1) بدرستی که خصومات باعث نقصان عقول سلیمه و فساد اخلاق حسنه می باشد از نزاع نمودن در فضل اهل بیت بر غیر آنها پس واجب است بر ما طلب حق و تبعیت از آن و طلب نمودن مراد خدای تعالی در قرآن ترک تعصب و هوای نفس و دور انداختن تقلید گذشتگان از اساتید و پدران خود و اثبات نمودن مقام فضل اهل بیت و عترت طاهره پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر دیگران.

مع ذلک عادت و تعصب بر علم و عقلشان غالب و بر خلاف حقیقت تبعا للاسلاف راه پیما شده و موجب تأثر عقلاء گردیده اند.

در تحت تأثیر عادت و تعصّب بمخاصمه و منازعه برخاسته روی هوای نفس دیگران را من غیر حق بر اهل بیت طهارت مقدم داشته نصوص وارده از قرآن و اخبار معتبره را بر کنار زده تابع اسلاف بدون دلیل و برهان گردیده.

مثلا از روی جهالت و تعصب ابو حنیفه یا مالک یا دیگران از فقهاء و عالم نمایان را که صاحبان رأی و قیاس و از علم بی بهره بوده اند پیروی می کنند ولی بفقیه اهل بیت طهارت امام جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام توجهی نمی نمایند.

و حال آنکه اکابر علماء خودشان مانند ابن ابی الحدید در دیباچه شرح نهج البلاغه می نویسد آنان خوشه چین خرمن علم و دانش خاندان جلیل عصمت و طهارت و نمایندگان خاصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند(چنانچه در این کتاب مشروحا ذکر گردید).

اقرار منصفانه شیعیان

ولی ما شیعیان چون از خدای قادر متعال می ترسیم و بروز بازپسین و یوم الجزاء معتقدیم وقتی همین دلائل و براهینی را که اکابر علماء سنت و جماعت هم در کتب معتبره خود ثبت نموده اند دیدیم بر عادت و تعصب غالب آمده اقرار و اعتراف می نمائیم قلبا و لسانا بآنچه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده و در دستورات الهی وارد است و پیروی می نمائیم از همان کتاب مقدس و عترت طاهره ای که آن حضرت بما سپرده و امیدواریم بسعادت ابدی نائل آئیم.

چه آنکه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سعادت و نجات ابدی را بمحبت و متابعت آن خاندان جلیل قرار داده چنانکه حافظ ابن عقده احمد بن محمد کوفی همدانی که از علماء عامه است نقل می نماید از علماء و مشایخ خودشان از عبد القیس که گفت در بصره از ابو ایوب انصاری حدیث مفصلی را شنیدم تا آنجا که گفت شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود شب معراج نظر کردم بر ساق عرش دیدم نوشته است لا اله الا الله محمد رسول الله ایدته بعلی و نصرته به سپس نوشته شده بود الحسن و الحسین و علیّ و علیّ و علیّ و محمّد و محمّد و جعفر و موسی و الحسن و الحجّة عرض کردم الهی ایشان

ص :1000

کیانند:وحی شد اینها اوصیاء تو هستند بعد از تو فطوبی لمحبیهم و الویل لمبغضیهم یعنی بهشت برای دوستان آنها و جهنم برای دشمنان آنان می باشد.

(آنگاه خطاب به آقای نوّاب نموده گفتم جناب نوّاب آیا جواب اشکال دیشب شما داده شد و قانع شدید یا باز اضافه نمایم).

نواب- کمال تشکر را داریم بنحو أتم و اکمل مستفیض شدیم دیگر شبهه و اشکالی در دل اهل دل باقی نمانده خداوند بشما و ما جزای خیر مرحمت نماید(همگی آمین گفتند).

(خود داعی هم با توجه کامل آمین گفتم چون امید عوض و جزائی جز از خدای تعالی ندارم که بواسطه خاندان با عظمت محمّد و آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین بما نظر لطف و عنایت فرماید کما اینکه تا امروز فرموده امید است تا روز آخر هم مشمول مراحم و الطاف بلا انتهای او باشیم).

تذکرات و نصایح مشفقانه ببرادران شیعه و سنی

داعی- خیلی معذرت می خواهم از آقایان محترمین اهل مجلس خاصه جناب حافظ و برادران عزیز اهل تسنن مهمانان محترم که رشتۀ سخن اجبارا طولانی شد ولی در خاتمه عرایضم ناچارم مختصری از عقاید درونی خود را برای بیداری برادران عزیزم بیان نمایم.

و این بیان داعی پیامیست از ما بتمام برادران مسلمان از شیعه و سنی که با کمال جدیّت مورد عمل قرار دهند.

اولا بدانید که غرض از ذکر آیات و اخبار و اقامه دلائل و براهین منطقیّه که در لیالی ماضیه ایراد شده آن نبوده که بر خصم غالب آئیم.

چون ما خصمی در مقابل خود نمی بینیم بلکه در مقابل برادران مسلمان خود قرار گرفته ایم که روی عادت در هر دوره تحت تأثیر گفتار بقایای خوارج و نواصب قرار گرفته و در اشتباه افتاده اند ولی القاء شبهات و اشکالات و عداوت بخاندان رسالت و اهل بیت طهارت را از ناحیه نواصب و خوارج و امویها می دانم.

ص :1001

فلذا بر ما لازم است که بدون کینه و عداوت با مروحه برهان و منطق گرد و غبار کدرت و کدورت را از روی قلوب صافیۀ آنها دور نمائیم و اثبات حقایق نموده و آنها را با راهزنان خوارج و نواصب و إلقای شبهات آنها آشنا و رفع اشتباه بنمائیم.

اگر با ما در طریق حق و حقیقتی که خدا و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده اند و اکابر علمای خودشان بما رساندند(و بی پرده بگویم نوشته های علمای بزرگ آنها بهتر راهنمای من بمقام ولایت گردیده)همصدا شدند کمال مسرت و امتنان حاصل می شود.

چنانچه خمود در عادت و تعصب مانع از همصدا شدن گردد بازهم آنها را برادران خود دانسته بدون کینه و عداوت برادرانه تمام شیعه و سنی یکدیگر را در آغوش محبت گرفته در اعلاء کلمۀ توحید دست اتحاد و اتفاق بهم داده تا دشمنان قرآن بر ما غالب نیایند.

چه آنکه امروزه ما مسلمانان بیش از همه وقت احتیاج باتحاد و اتفاق داریم زیرا اطراف ما را دشمنان قوی پنجه گرفته اند و یگانه راهی که سبب غلبه آنها بر ما می گردد نفاق و دوئیت ما است.

مگر نه اینست که پیغمبر عظیم الشأن ما خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود بدء الاسلام غریبا سیعود غریبا یعنی اسلام در روز اول ظهور غریب بود زود است عود می کند بحالت غربت ممکن است زمانی که پیغمبر خبر داده همین زمان ما باشد زیرا که آثار غربت آن ظاهر و هویدا است.

در آن زمان که ظهور حقیقت در شبه جزیرة العرب شد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای هدایت خلق مبعوث برسالت گردید عالم توحید در محاصرۀ کفر قرار گرفته أعادی دین زحمات انبیاء را ناچیز کرده یهود و نصارا و اهل ماده و طبیعت و بت پرستها و کوچک ابدالها و دست نشاندگان آنها بتمام معنی در دنیای آن روز حکم فرمائی می نمودند و قلیلی از اهل توحید که بودند در محاق کفر قدرت عرض اندام نداشتند

ص :1002

پیغمبر توحید خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با زحمات بسیار در مقابل فشارهای طاقت فرسای آنها استقامت نمود تا آنکه در قلیل مدتی موفّق بإعلای کلمه توحید و غلبه بر مشرکین گردید.

اتحاد و اتفاق موجب سیادت است

علم و پرچم توحید را در عالم بلند کرد بزرگترین حربۀ آن حضرت در غلبۀ بر کفار و مشرکین بر حسب ظاهر ایجاد توحید و وحدت خالص بود که با ندای لطیف قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا افراد متفرق و متشتت عرب را با هم متحد و متفق نمود.

و در اثر تعالیم عالیۀ آن حضرت و ایجاد اتحاد و اتفاق در آنها بود که مسلمین بی قوه و قدرت صدر اسلام با مجهز نبودن بقوای جنگی آن روز که دول متمدن بزرگ آن زمان(ایران و روم)مجهز بودند با قلت عدد حملۀ بر کفار بت پرست و آتش پرست مجوس و مشرکین بأقانیم ثلاثه و اشیاع آنها نمودند در کمتر از نیم قرن پرچم توحید را از قسطنطنیه و مدائن(تیسفون)و اسپانیا تا قاره اروپا باهتزاز در آوردند.

اگر بدیدۀ بصیرت بنگرید معنای سیعود غریبا را امروز در عالم اسلام مشاهده می کنید عالم توحید امروز در محاصره کفار قرار گرفته(و چون پرچم دار توحید حقیقی که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه ثابت آمده در عالم انسانیت فقط مسلمینند)لذا تمام حملات أعادی بما مسلمین است.

از طرفی ارباب ماده و طبیعت و اتباع ذیمقراطیس و مرمند و مزدک و داروین و بخنر و کوچک ابدالها و دست نشانده های آنها در ممالک اسلامی.

و از طرف دیگر سیاستمداران ملل مسیحی و درباریان خود خواه جاه طلب واتیکان پاپ-مسلمین موحد جهان را محاصره نموده اند و برای فنا و نابودی ما منتهای سعی و کوشش را می نمایند.

و بزرگترین حربۀ دول استعماری برای محو و نابودی و غلبه بر ما تولید اختلاف و نفاق است و با تمام قوا جدیّت می نمایند که سنگ تفرقه در میان مسلمانان انداخته

ص :1003

در اثر دوئیت و نفاق و بدبینی مسلمانان بیکدیگر بر آنها غالب آیند و حکومت بنمایند (چه آنکه در میان آنها معروف است که گویند نفاق بینداز و حکومت بنما).

ایضا مواعظ مشفقانه ببرادران شیعه و سنی

آقایان محترم برادران شیعه و سنی روز غربت اسلام است همان قسمی که پیغمبر بزرگ ما در هزار و سیصد و پنجاه سال قبل با متحد نمودن اعراب پراکنده و ایجاد اتفاق در مسلمین بر اعادی با قدرت-غالب آمد.

امروز هم یگانه وسیلۀ پیروزی ما و حفظ استقلالمان اتحاد و اتفاق است.

بقول شاعر شیرین زبان پارسی:

حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت

آری باتفاق جهان می توان گرفت

از قدرت أعادی نترسید فقط کاری که می کنید خودتان را مجهز نمائید نه فقط بتجهیزات مادّی بلکه هر اندازه آنها مجهز بتجهیزات مادّی از توپ و تفنگ و تانک و زره پوش و هواپیما و گازهای کشنده می شوند.

شماها علاوه بر تجهیزات ظاهریه که از لوازم حیاتی هر جامعه و ملت می باشد و از دستورات قرآن مجید است که در آیه 62 سوره 8 انفال می فرماید وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ .

خلاصه معنی آنکه می فرماید و شما(ای مؤمنان)در مقام مبارزه با آنها(یعنی با دشمنان)خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید از آذوقه و آلات جنگی(باقتضای هر زمان)و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید و بر گروه دیگری که شما بر دشمنی آنان مطلع نیستید و خدا با آنها آگاه است نیز مهیّا باشید.

سعی و کوشش کنید بتجهیزات معنویه یعنی تولید اتحاد و اتفاق در جامعه نمائید دلها را پاک کنید بدبینی و دوئیت را از خود دور و افراد مسلمین را بنام شیعه و سنی و صوفی و شیخی و غیره از هم نپاشید.

ص :1004

اگر در مقام منازعه و اختلاف کلمه بر آمدید و تشکیل جنگهای داخلی دادید وصفها در مقابل هم بنام شیعه و سنی شیخی و صوفی متجدّد و متقدم قرار دادید قطع بدانید که آبروی شما می رود زیرا منازعه و اختلاف آبروها را می برد چنانچه در آیه 48 سوره 8 (انفال)می فرماید وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ یعنی نراع و خلاف مکنید باختلاف آراء پس بددل شوید و آبروی شما برود.

و در آیه 154 سوره 6(انعام)فرماید وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ خلاصه این راه راست مستقیم را متابعت کنید و متابعت نکنید راههای پراکنده را پس متفرّق سازد آن طرق و راهها شما را از راه حق.

و نیز در آیه 98 سوره 3(آل عمران)صریحا فرموده وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا بچسبید به حبل متین و ریسمان محکم خدا با هم در حالتی که متفرق نباشید یعنی متّحد و متّفق باشید.

خلاصه اگر بخواهید مقام از دست رفته خود را بدست آورید و بسیادت أوّلیه نائل آئید(که هشتصد سال پرچمدار علم و تمدن و سیادت و آقائی جهان بودید)باید مجهّز شوید بتجهیزات توحیدیه.

در آیه 133 سوره 3(آل عمران)فرماید وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنی سست نشوید و اندوهگین نگردید(خلاصه مأیوس و ناامید نباشید از قدرت دیگران و ضعف خودتان)شما پیوسته فاتح و ما فوق همه هستید بشرط آنکه به برنامه ایمانی عمل نمائید.

سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدائی می باشد

از جمله شرایط برنامه ایمان آنست که سوء ظنها را از میان بردارید نسبت بیکدیگر بدبین نباشید حفظ الغیب یکدیگر را بنمائید چه آنکه سوء ظن و غیبت کردن تخم تفرقه و جدائی و مقدمۀ دوئیت و نفاق و بدبینی بیکدیگر است.

فلذا اسلام غیبت را از گناهان کبیره شمرده و در قرآن مجید صریحا منع از سوء ظن

ص :1005

و غیبت می کند و در آیه 12 سوره 49(حجرات)فرماید یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاٰ تَجَسَّسُوا وَ لاٰ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً خلاصه ای جماعت مؤمنین دور شوید و اجتناب نمائید از گمان بد در حق برادر مؤمن خود بدرستی که بعض از گمانها گناه است و تجسس مکنید چیزهائی را که بر شما مخفی باشد از بدیها و عیوب مؤمنین و بعد از نهی کردن از کنجکاوی و تجسّس سدّ باب غیبت نموده می فرماید باید غیبت نکنید یکدیگر را(چه آنکه موجب بدبینی و کینه و عداوت شما بیکدیگر و مقدمه جدائی می باشد).

در حدیث وارد است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود ایاکم و الغیبة فانّ الغیبة اشدّ من الزنا یعنی بر شما باد که بپرهیزید و اجتناب کنید از غیبت پس بدرستی که غیبت کردن سخت تر است از زنا.

یک علت آنکه غیبت کردن را شدیدتر از زنا قرار داده آنست که زنا ضرر شخصی دارد و غیبت ضرر نوعی تا آنجا که فرماید زناکننده اگر توبه کند بدون شرط پذیرفته و آمرزیده می شود ولی غیبت کننده تا کسی را که غیبت نموده راضی ننماید توبه اش قبول نمی شود با شرائطی که در کتب مبسوطه درج گردیده است.

یکی از وسائل و اسباب بدبینی مسلمانان بیکدیگر و ایجاد کینه و عداوت بین آنها غیبت کردن و بدبینی و نمّامی نمودن است پس غیبت را ترک کنید تا دوئیت و بدبینی از میان شما بر طرف شود.

از گمان بد ببرادران دینی اجتناب نمائید نمّامی نکنید که مغضوب خدا و خلق خواهید شد نمّام ها و سخن چینان را که مردمان فتنه جو و دو بهم زن هستند و خبرآوری می کنند از خود و جمعیتتان دور کنید تا تولید دوئیت و بدبینی در میان شما ننمایند چون ممکن است که آنها از ایادی مرموز بیگانگان باشند.

چون در میان این قبیل اشخاص غالبا جاسوسان بیگانه پیدا می شوند به لباس مسلمانان و برادران دینی که بوسیله تفتین و خبرآوری تولید اختلاف و نفاق می کنند و زمینه را برای غلبه دشمنان آماده و مهیّا می نمایند بعضی با بیانات خود و برخی با قلم های

ص :1006

شکسته خود بنام تألیف و تصنیف ردّ بر شیعه و پیروان اهل بیت طهارت نوشتن ایجاد عداوت و دشمنی میان مسلمانان می نمایند و زیاده از صد میلیون شیعیان مسلمان را از جامعه مسلمین دور می نمایند.

آقایان محترم توجه نمایند مباحثات علمی و مناظرات مذهبی نباید بین مسلمانان تولید کینه و عداوت و ایجاد بدبینی نماید.

اگر در دل و معنی هر عقیده ای داریم همه گوینده لا اله الاّ الله محمد رسول اللّه می باشیم همگی یک کتاب و یک قبله داریم باید حفظ ظاهر را از دست ندهیم و لو ظاهر مجاز است ولی بمقتضای المجاز قنطرة الحقیقة ممکن است روزی ظاهر مبدل به باطن گردد پس باید با هم برادر باشیم فرصت بدست أعادی و دشمنان توحید ندهیم که باین وسیله بر ما غالب آیند.

شیعه و سنی نبایستی بیکدیگر با نظر کینه و عداوت بنگرند بلکه باید خوش روئی خوش بینی را نسبت بیکدیگر حفظ کنند.

داعی که کوچک تر از همۀ مسلمین هستم و بنام واعظ و مبلغ دینی شناخته شده ام از بالای این منبر اعلام می دارم که از حول و قوۀ پروردگار(که قسم بزرگ است)بیرون باشم اگر نسبت بیک برادر سنی عالم یا جاهل حیّا و میّتا کینه و عداوت و بدبینی داشته باشم.

هرگاه در هر کجای عالم فردی از افراد سنی را دیده ام مانند یک برادر مسلمان پذیرفتم و در جلب منافع و دفع مضار شریک خود دانستم.

مگر آن افرادی که از نوشته ها و کلمات و گفتارشان معلوم است که از بقایای خوارج و نواصب می باشند و بلباس اهل تسنن بیرون آمده آنها هستند که در هر دوره و زمانی تخم نفاق و دوئیت بین مسلمین بنام شیعه و سنی می اندازند کتاب ها بر ردّ شیعه و کفر آنها انتشار می دهند تحریک احساسات شیعیان می نمایند.

قتل عام های شیعیان و فتوی بکشتن اکابر علماء شیعه از آثار و تحریکات وجودی این قبیل افراد است که دل داعی هرگز از آنها پاک نمی شود چه آنکه آنها هستند که آلت دست کفار و بیگانگان هستند و بدستور آنها وسیله تفرقه و جدائی مسلمانان را فراهم

ص :1007

می نمایند.ندای اتحاد می دهند ولی در زیر پرده هدفشان نفاق و دوئیت و ایجاد تفرقه و جدائی بین مسلمانان می باشد.

بر هر مسلمانی لازم است که این قبیل افراد را خواه عالم بلا عمل یا جاهل متهتّک در هر مرتبه و مقام باشند از خود دور نمایند تا نفاق مسلمین مبدل باتحاد گردد.

این قبیل افراد اتباع و پیروان همانهائی هستند که اطراف خلیفۀ سیم عثمان بن عفّان را گرفتند و بنام خلیفه کارها نمودند و خلیفه را وادار بنوشتن نامه ها نمودند تا تحریک احساسات مسلمین گردیده عاقبت بقتل خلیفه عثمان(با آن طرز فجیع)خاتمه پیدا نمود و لطمۀ بزرگی باسلام وارد آمد که گفتند مسلمین خلیفه خود را کشتند.

و بعد در اطراف معاویه و یزید و بنی امیه بکشتار دسته جمعی عترت و اهل بیت رسالت و شیعیان آنها پرداخته تاریخ مسلمین را لکه دار نمودند!!!.

و الحال هم هرکجا قدرتی بدست آوردند سعی می کنند در نوشتن کتابها و انتشار مقالات حتی در جرائد و مجلات آتش فتنه را دامن زده و اختلاف در مسلمین افکنده مرکب سواری بیگانگان گردند.

آقایان محترم قدری در اطراف حالات(سرجون غلام رومی)مشاور معاویه دقت کنید که چه کسی بوده بعنوان اسیر و غلامی بدستگاه معاویه علیه الهاویه وارد و در جمیع شئون مملکتی مورد شور معاویه قرار می گرفت و رای او را مورد عمل قرار می دادند چنانچه معاویه به یزید پلید وصیت کرد که در مواقع لزوم با سرجون مشورت کن که بسیار عاقل است.فلذا در موضوع حضرت امام ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام یزید با او مشورت کرد رای داد که عبید اللّه را حاکم کوفه نما تا کار را تمام کند مطابق دستور او عبید اللّه را حاکم کوفه نمود.تا فتنۀ کربلا برپا و سبب قتل عام عترت و اهل بیت رسول اللّه و اسارت دختران آن حضرت گردید-پس همیشه بیگانگان به لباسهای مختلف و صورتهای گوناگون در دستگاه های مسلمین وارد گردیده و زمینه را برای غلبه و استیلای بیگانگان فراهم می نمایند.

پس آقایان حاضرین برادران عزیز عرایض داعی را یادداشت کنید و بغائبین

ص :1008

مسلمین از شیعه و سنی حتی در ولایات دیگر اعلام نمائید علی رغم بیگانگان و ایادی مرموز و بازیگران آنها(گرگان ملبس بلباس میش)از خوارج و نواصب دست اتحاد بهم دهید در مساجد و مجامع یکدیگر با حسن ظن کامل حاضر شوید و با هم مهربان باشید.

برای چند کلمه صحبت های علمی و مناظرات مذهبی از هم دوری ننمائید خدا را گواه می گیرم در تمام ده شبی که با آقایان علماء و فضلاء و سایر برادران اهل تسنن مذاکرات علمی دینی و مناظرات مذهبی داشتیم کوچک ترین سوء نظری بآنها نداشته و الحال هم که بالای منبر نشسته و باین همه جمعیت از برادران سنی خود می نگرم وجوهی زیبا و گیرنده می بینم و میل دارم پیوسته با آنها مأنوس و صمیمانه اشتغال بامور مذهبی داشته باشیم.

آقایان محترم-بزرگان دین و پیشوایان مذهب-عترت و اهل بیت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما غیر از این رفتاری که مسلمین امروز دارند دستور داده اند و خود عمل می کردند.

فرقی بین مساجد سنی و شیعه نمی باشد

مخصوصا در خبر دارد که راوی خدمت امام بحق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام عرض کرد من از مساجد مخالفین بدم می آید و میل ندارم در آنجاها نماز بگذارم آیا این عمل من بد است یا نیک حضرت فرمودند مساجد بیوت اللّه اند مگر نمی دانی ما من مسجد الا و قد بنی علی قبر نبی او وصی نبی قتل فاصاب تلک البقعة قطرة من دمه فاحب الله ان یذکر فیها الفرائض و اکثروا فیها من النوافل.

یعنی هیچ مسجدی نیست(بزرگ یا کوچک مسجد شیعه یا سنی)مگر بتحقیق بنا شده است بر قبر پیغمبری یا وصیّ پیغمبری که کشته گردیده پس در این بقعه قطره از خون آن نبی یا وصی رسیده پس بسبب آن خون خدای تعالی دوست داشته اینکه یاد شود در آن بقاع و مساجد پس اداء نمایند واجبات را و زیاد نمایند در آن مساجد نوافل و مستحبات را.

و فقهاء بزرگ شیعه از این قبیل اخبار استخراج معانی عالیه نمودند که نزدیک

ص :1009

ظهر است وقت بیش از این اجازۀ گفتار نمی دهد عالم علیم و فقیه بزرگ شیعه مرحوم سید مهدی بحر العلوم قدّس اللّه تربته در منظومه فقهیّه فرموده.

و السر فی فضل صلاة المسجد

قبر لمعصوم به مستشهد

برشّة من دمه المطهرة

طهره الله لعبد ذکره

خلاصه بزرگان دین و اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این قسم شیعیان و پیروان خود را تربیت می کردند.ره چنان رو که رهروان رفتند.

آقایان محترم موقع اداء فرائض و نوافل بهر یک از مساجد شیعه و سنی نزدیک بروید بیکدیگر توهین نکنید و بدبین نباشید أیادی مرموز و بازیگران بیگانه پرست اختلاف مسائل فقهیه را از قبیل سجده بتربت و خاک پاک نمودن یا دست باز و دست بسته نماز خواندن و سایر اختلافات و نظریات فقهاء را مستمسک قرار داده شما را بجان هم انداخته إیجاد دوئیت و نفاق و بدبینی می نمایند شما هم علی رغم أنف آنها توجهی به اختلافات مسائل فقهیه ننموده هر یک راه خود را بروید ولی با یکدیگر صمیمی و دوست و مهربان باشید.

برادران شیعه و سنی پهلوی یکدیگر با دست باز و دست بسته-با مهر و بی مهر نماز بگذارید-در مساجد و مجامع یکدیگر شرکت کنید-همان قسمی که حنفیها و شافعیها و مالکیها و حنبلیها با اختلافات بسیاری که در اصول و فروع احکام دارند برادرانه زندگی می نمایند.

برادران جعفری را هم در آغوش مهر و محبت خود گرفته-آزادانه عبادات و عقاید خود را انجام دهید بیکدیگر توهین نکنید و با نظر بد و عداوت بیکدیگر ننگرید.

اگر دیدید فردی یا افرادی ملبّس بلباس روحانیت یا غیر آن شما برادران شیعه و سنّی را بر خلاف این عرایض حقیر تحریک می نمایند-قطع بدانید که از أیادی مرموز بیگانگان اند که می خواهند بوسیلۀ ایجاد نفاق و دوئیت و برادرکشی زمینه را برای تسلط آنها فراهم نمایند-جدا آنها را طرد و از خود دور گردانید تا سیادت اسلامی را حفظ نمائید.

ص :1010

سعادت و سیادت امت در پیروی علی بن أبی طالب است

آقایان محترم برادران شیعه و سنی بهترین راه برای جلوگیری از نفاق و دوئیت و تفرقه پیروی نمودن از رویه و رفتار مولای متقیان و امیر مؤمنان علی بن أبی طالب علیه الصلاة و السّلام می باشد.

هر یک عقاید عقلانی را محکم نگاهدارید و با هم ائتلاف کنید و اتحاد نمائید تا شقّ عصای مسلمین نگردد.

چنانچه مولای همۀ ما امیر المؤمنین علیه السّلام با آنکه خود را أحق بمقام خلافت می دانست چنانچه در اول خطبۀ شقشقیّه فرموده اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی.الخ

ولی وقتی از تغسیل و تکفین رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر حسب وصیت آن حضرت که اوجب از هر واجبی بود در آن وقت فارغ شد از فتنۀ سقیفه با خبر و خود را در مقابل فرقه ای از مخالفین مشاهده نمود.

همین که آن دسته بندیهای(سیاسی)را دید با آنکه أحدی در امت نصوص واردۀ از رسول خدا را جلیّا و خفیّا مانند آن حضرت نداشت و کبار از صحابه و بنی هاشم اطراف آن حضرت بودند بنی امیه هم بقیادت ابی سفیان(برای رسیدن بمقاصد خودشان) آن حضرت را تحریک بقیام می نمودند ولی چون منبع قوۀ عاقله بود تأمّل و تفکر نمود که اگر در مقابل آن دسته بندیها قیام نماید و در مقام مطالبه حق ثابت خود برآید قطعا دودستگی در اسلام پدید آید.

و در اثر اختلاف کلمه و تفرقه مسلمین اعادی اسلام که سالها است عقب فرصت می گردند غالب آمده و اصل دین از میان می رود و مسلمانان قریب العهد بکفر از اسلام منحرف گردند.

لذا صلاح را در صبر و تحمّل و شکیبائی دید با تمام سختیها ساخت و بردباری نمود چنانچه فرمود صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی.

با مخالفین خود مبارزه ننمود چون دید اول اسلام است جنگ داخلی تولید تفرقه

ص :1011

می نماید و تفرقه باعث محو اسلام می گردد(چنانچه در لیالی ماضیه و مجلس مذاکرات خصوصی مبسوطا ذکر ادله نمودیم).

فعلی هذا با مخالفین خود مماشات نمود با آنکه بر عقیدۀ خود ثابت بود ولی برای استحکام اساس اسلام بمسجد و نماز جماعت حاضر می شد تا فرصت بدست اعادی منتظر الفرصة ندهد و جلوگیری از تفرقه نماید.

چنانکه مکرر می فرمود و ایم الله لو لا مخافة الفرقة من المسلمین ان یعودوا الی الکفر قد غیرنا ذلک ما استطعنا و در جای دیگر می فرمود فرأیت ان الصبر علی ذلک أفضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم یعنی بخدا قسم اگر نمی ترسیدم از تفرقه بعض مسلمین که بر گردند بسوی کفر-و دین اسلام محو گردد هرآینه قیام بحق می نمودم و این اوضاع را تغییر می دادم و لکن دیدم صبر و تحمل بهتر است از تفرقه مسلمانان و ریختن خون آنها لذا صبر را پیشه نمودم(تا اسلام را حفظ نمایم). (1)

بهمین طریق شیعیان و پیروان خودش را که کبار از صحابه بودند دستور داد مخالفت ننمایند.

فقط همان روزهای اول مناظراتی برای اثبات حقانیت خود نمودند ولی بعدها از جهت احتراز از دوئیت و اختلاف در تمام ادوار خلافت خلفاء از طرف آن حضرت و شیعیانش کوچکترین عمل تظاهر که موجب اختلاف علنی گردد بر خلاف خلفاء واقع نشد.

برای حفظ حوزۀ اسلام و تقویت مسلمین که سنگ تفرقه و جدائی بین مسلمانان نیفتد کاملا مماشات نمودند.

جامعه مسلمانان امروز هم که روز غربت اسلام است باید از عناد و لجاج و تعصبات جاهلانه بر کنار باشند.

ص :1012


1- 1) مراجعه شود به ص 839 تا 843 همین کتاب.

در عین آنکه حقانیت ما با دلائل عقل و نقل و کتاب سنت ثابت است چنانچه در لیالی ماضیه ببعض از آن دلائل اشاره نمودیم.

ولی نمی توانیم انکار نمائیم وقایع جاریه بعد از وفات رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که بر حسب ظاهر ابی بکر و عمر و عثمان و علی امیر المؤمنین مسندنشین خلافت شدند و در آن سی سال(همان قسمی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود)خدمات بزرگی باسلام شد و پرچم توحید در سراسر جهان باهتزاز در آمد.

همان قسمی که مولای ما امیر مؤمنان علیه الصلاة و السّلام با آنکه دلائل حقّانیت خود را پیوسته بیان می فرمود و خود را اولی و احق بمقام خلافت می دانست برای حفظ ظاهر اسلام و جلوگیری از تفرقه و تشتت بمسجد و نماز و شور و مشورت و حلّ معضلات حاضر می شد فرزندان و شیعیان را بکار و خدمت می گماشت،ما و شما هم بایستی تبعیّت نموده از تفرقه مسلمانان جلوگیری نمائیم أیادی مرموز و فتنه جوها و دو بهم زنها را که میکربهای خانه خراب کن جامعه می باشند از خود دور نموده تا فرصت بدست أعادی و بیگانگان نیفتد که اساس اسلام را از هم پاشیده و مسلمین را زبون نمایند.

اثبات حقانیت و ابراز دلائل را نتوان دلیل بر مخاصمه قرار داد ما ده شب با دلائل عقلیه و براهین نقلیه اثبات مرام و اظهار حق نمودیم بازهم می نمائیم.

ولی الحال هم بالای منبر می گویم چنانچه مولای ما وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت برای جلوگیری از فتنه و فساد و اختلاف کلمه صبر و تحمل نمود و در مقام مخالفت بر نیامد ما هم چون در مقابل امر تاریخ واقع شده قرار گرفته ایم با اقرار بآنچه تاریخ بما نشان می دهد که ابی بکر و عمر و عثمان و امیر مؤمنان هر یک بعد از دیگری ظاهرا(و لو بهر طریقی بوده) مسندنشین خلافت بودند با یکدیگر ائتلاف نموده آقایان سنی ها علی رغم خوارج و نواصب و أیادی مرموز بیگانگان و مفتّنین و دو بهم زنها بمساجد و امام باره های شیعیان-و شیعیان بمساجد و مجامع آنها بروید تشکیل اتحادیه قوی بدهید با کینه و عداوت بهم ننگرید برادرانه طرق و راههای

ص :1013

أعادی را مسدود نمائید نگذارید نقطۀ ضعفی پیدا نموده رخنه در اتحادیه شماها بنمایند.

تا بوسیله این اتحاد ضعف و سستی که امروزه در عالم اسلام پیدا شده تقویت گردد در مرتبه اول علماء و سران قوم بعد تمامی افراد شیعه و سنّی باید از خودگذشتگی بخرج داده مسئولیّت این امر بزرگ را بر عهده گرفته و پراکندگی را بر طرف کنند.

امروز روز بزرگی است عید سعید میلاد سر سلسلۀ مجاهدین عالم است که آن شخصیت بزرگ اسلامی در سنه شصت و یکم هجری در زمین کربلا اتحادیه بزرگی تشکیل داد که با هفتاد و دو یک دل در مقابل دشمنان عالم توحید صف آرائی نمود(و لو ظاهرا مغلوب شد)ولی همان اتحاد و شهامت و شجاعت و از خودگذشتگی هفتاد و دو نفر انصار اللّه به پیشوائی سبط اعظم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امام سیم حضرت ابا عبد اللّه الحسین أرواحنا فداه سبب إعلای کلمه توحید و ریشه کن شدن أعادی دین مبین گردید.

آقایان محترم برادران عزیز از قراری که می شنوم مجالس مباحثات علمی و مذاکرات مذهبی بین دو دسته برادران مسلمان وقت بدست أعادی داده برای تولید نفاق بین برادران اسلامی تحریکاتی می نمایند.

ممکن است این تحریکات در برادران جوان متعصّب ما اثرات نامطلوبی بخشد و نتایج وخیمی بر له دشمنان نصیب ما گردد.

پس بیدار شوید فریب نخورید بدانید نفاق و بدبینی مسلمانان بیکدیگر باعث مسرت و تقویت دشمنان اسلام و مسلمین می گردد.

در خاتمه عرایضم اولا از آقایان برادران مسلمان حاضر(شیعه و سنی)تقاضا می کنم علی رغم أعادی چون روز عید است از منبر که بزیر آمدم برادرانه همگی یکدیگر را در آغوش محبت بگیرید مطابق دستور شرع انور مصافحه و معانقه نمائید دست هم را صمیمانه فشار دهید اظهار و داد و اتحاد نمائید چنانچه خدای نکرده در دل کدورتی از هم دارید برای رضای خدا و حفظ وحدت و عظمت اسلام رفع نمائید

ص :1014

خود داعی هم در خدمتگزاری همگی بجان و دل حاضر می باشم.

ثالثا موقع ظهر است تا بمسجد برویم فضیلت نماز اول وقت ممکن است از دست برود مقتضی است در همین امام باره نماز جماعت بر قرار نمائید.

بحمد اللّه علماء فریقین(شیعه و سنی)حاضرند هر یک از برادران شیعه و سنی را مقدم داشتید داعی هم اقتداء می کنم تا در کمک کردن بعالم اتحاد و اسلام در نزد خداوند متعال و صاحب شریعت جدّ بزرگوارم مأجور باشیم.

و نیز دشمنان بفهمند بین برادران شیعه و سنی ابدا نفاق و دوئیت و بدبینی نمی باشد همگی متفقا برای مقابله با کفار حاضر بجانبازی هستیم.

ثالثا چون اخوان معظّم ما دو فحل بزرگ علم و دانش جنابان حافظ محمّد رشید و شیخ عبد السّلام مهمانان عزیز شب گذشته تودیع نموده و عازم وطن خود هستند.

داعی هم حاضر و عازم حرکت بسمت أرض اقدس و مشهد مقدس مولانا ابو الحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه و علی آبائه و اولاده ائمة الهدی می باشم از جمیع برادران عزیز محترم مخصوصا آقایان قزلباشها که منتها درجه محبت را إبراز نمودند تودیع نموده سلامت و عزت و توفیق و اتحاد و یگانگی را برای همگی برادران شیعه و سنی از از خداوند متعال بوسیله عترت و اهل بیت طهارت خواهانم.

و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

ص :1015

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

توضیح لازم

اشاره

چون بعضی از افراد قصیر الفکر نتوانستند در این کتاب مقدس ایرادی وارد آورند لذا در اطراف درج جوازات علم الحدیث خورده گیری نمودند؟!ناچار شدم مختصر توضیحی در این باب بعرض خوانندگان محترم برسانم.

بر أرباب بصیرت و علم و دانش و خرد واضح و آشکار است-که بعد از معرفت و شناسائی ذات باری تعالی جلّ و علا و معرفت مقام رسالت خاتم الانبیاء و أئمۀ معصومین از عترت طاهره صلوات اللّه علیهم اجمعین.

أفضل و أشرف و أحسن أعمال-علم باحکام شریعت و وظائف دینیّه می باشد که موجب نظم امور فردی و اجتماعی-و سعادت ابدی و درک کمالات سرمدی خواهد بود.

بدیهی است که پایه و اساس این سعادت قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.

و البته معرفت و فهم این کتاب موجز و مجمل-مخصوصا محکمات و متشابهات آن منوط و مربوط بأحادیث واردۀ از رسول اکرم و ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم أجمعین است.

که ابواب مدینة العلم و عدیل القرآن می باشند.

چنانچه متواترا از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(باتفاق فریقین شیعه و سنی)رسیده است که فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابدا (1)

فعلی هذا سیرۀ مقدسۀ علماء اعلام خلفا عن سلف بر این جاری گردیده-که

ص :1016


1- 1) بدرستی که من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و آن دو قرآن کتاب خدا و عترت و اهل بیت من می باشند اگر باین دو بچسبید هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.

برای اخذ احادیث صحیحه و وارد شدن در سلسلۀ روات-هر خلفی از سلف خود برای اتصال اسانید اخبار بمهابط وحی و مخازن اسرار حق تعالی از رسول اکرم و أئمۀ معصومین علیه و علیهم آلاف التحیّة و الثناء-تقاضای جواز در علم حدیث می نمودند چنانچه بجلد جوازات بحار الانوار علامۀ مجلسی رضوان اللّه علیه مراجعه شود کشف این حقیقت می شود.

فلذا حقیر فقیر هم تبعا للاسلاف جهة احتراز از انقطاع و انفصال از مهابط وحی و دخول در سلسله روات و درک اسناد اخبار از اساتید فن از فقهاء بزرگ و مراجع تقلید و روات عظام و محدثین فخام تیمّنا و تبرّکا تقاضای جواز نمودم(نه برای خودنمائی و أخذ نتایج مادّی)بلکه برای اتّصال به ابواب مدینة العلم و اخذ نتایج معنوی-که زیاده از صد جواز در نزد داعی موجود-و در کتاب مسلسلات الی مشایخ الاجازات حقیر ثبت است.

وجهة تیمّن و تبرک چند شماره از آنها را در خاتمۀ این کتاب مقدس درج نمودم- تا افتخار اتّصال بخاندان جلیل رسالت و اهل بیت طهارت موجب نجات ابدی گردد.

ص :1017

اجازه نامه حضرت حجة الاسلام آیة الله العظمی علامة العلماء علی الاطلاق استادنا الاعظم الحاج شیخ عبد الکریم الحائری قدس الله روحه الشریف فی حاشیة جواز الطباطبائی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی هدانا إلی معالم الدین و کرّمنا بتحصیل طرایق العلم و الیقین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه محمّد المبعوث علی کافّة الانس و الجنّ اجمعین الّذی اصطفاه من جمیع الانبیاء و الاوصیاء و الملائکة المقربین و جعله خاتم النبیین و علی اوصیائه المنتخبین سیّما ابن عمّه الذی جعله سیّد الوصیّین و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین و بعد فقد استجاز منیّ السیّد الجلیل النبیل فخر الفضلاء و سید الخطباء صاحب الاجازة المذکورة الحاج سید محمد سلطان الواعظین الشیرازی آمنه اللّه تعالی من سوء الظاهر و الباطن فانّه بعد أن سافر من وطنه إلی بلدة قم و توقّف فیها مدّة طویلة،و اشتغل بتحصیل العلوم الدینیّة و کسب الکمالات العالیة لدیّ و حصّل ما ینبغی تحصیله مدة مدیدة فوجدته أهلا لذلک فاجزته زاد اللّه فیما زانه و صانه عمّا شأنه أن یروی ما سمعه منی و ما وفقنی اللّه تبارک و تعالی من دقایق الافکار ممّا خلت عنه کتب الاخبار ما وفقنی اللّه تعالی لاظهاره و کلّ ما جاز لی روایته من الاخبار المرویّة عن مخازن العلوم الالهیّة خاتم الرسالة الجامعة و أوصیائه الحجج الالهیّة و الادعیة و المناجاة المأثورة سیّما الصحیفة السجادیة و المصنفات فی الاخبار و الفقه من اصحابنا الامامیّة و غیرها من المصنّفات فی العلوم الدینیّه ککتب التفاسیر و الدعوات و الزیارات و الرجال و غیرها سیّما الاصول الاربعة المشتهرة فی الآفاق و الاعصار اشتهار الشمس فی رایعة النهار الّتی علیها المدار فی هذه الاعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار و ما تولد منها و من غیرها کالوسائل و الوافی و البحار فله دام مجده ان یرویها عنّی،عن جماعة من مشایخنا العظام مکّن اللّه تعالی أرواحهم فی دار السّلام بطرقی المنتهیة إلی أهل بیت النبوّة و اوصیه بملازمة التقوی و الرّجاء أن لا ینسانی من صالح الدعاء إنّه ولی الاعطاء و السّلام علیه و رحمة اللّه و برکاته.

الاحقر عبد الکریم الحائری

ص :1018

اجازه نامه حجة الاسلام و المسلمین سید الفقهاء و المجتهدین الحاج سید ابو القاسم طباطبائی الغروی طاب ثراه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به ثقتی و رجائی الحمد کلّه لربّ الانوار العاقلة و الابصار القادسة و الارواح الخالدة و الاشباح الدارسة و الصلاة أکملها علی افضل النفوس اللاّمعة و أضوأ الشموس الساطعة صفوة الانبیاء الشارعین و قرم الاولیاء البارعین و المصطفین المرتضین من حامّته الأقربین الأولین بولایة الامر و الشرع و الدین.

و بعد فیقول أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الباری ابو القاسم بن محمّد رضا الطباطبائی اعطی کتابه بیمناه و جعل آخرته خیرا من أولاه-لما کان الطراز الاول و السلف الصالح الذی علیه المعوّل قد اعتنوا بالاجازة و الاستجازة و ضربوا لها آباط الابل فی کلّ فدفد و مهمه و مفازة و ما قنع المستجیز بالشیخ و الشیخین بل طلب الزیادة ما تأتی له المزید کما یعلم ذلک من عرف مشایخ الکلینی و الشیخ و المفید.

فعلی هذا فقد استجاز منّی جناب السیّد السّند و الرکن المعتمد عماد المحدّثین و فخر المتکلّمین و ذخر المسلمین السید محمد سلطان الواعظین الشیرازی أدام اللّه فضله و أسعد أیّامه فی روایة ما أرویه عن مشایخی الکرام و أساتیدی العظام تیمّنا و تبرّکا بالاتصال بالائمة المعصومین علیهم السّلام،فاستخرت اللّه و اجزته أن یروی عنّی جمیع الکتب العربیّة فی العلوم الادبیّة و کتاب نهج البلاغة فی خطب امیر المؤمنین علیه السّلام و الصحیفة السجادیّة فی الادعیة المأثورة عن زین العابدین علیه سلام اللّه ربّ العالمین و سایر الکتب الاخبار المرویّة عن الائمة الاطهار علیهم صلوات اللّه الملک الجبار لا سیما الکافی و کتاب من لا یحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار التی علیها المدار فی جمیع الاعصار و الامصار و

ص :1019

الکتب الثلاثة المتأخرة المشتهرة کالشمس فی رایعة النهار الوافی و الوسائل و البحار بطرقی العدیدة و أسانیدی المتعددة المتدلیة من أفنان شجرة الطوبی و المتعلّقة بعالیج سدرة المنتهی من صحفنا الرجالیّة و أخصرها ما أرویه عن والدی العلاّمة تاج أرباب العمامة الامیر محمّد رضا المجتهد الطباطبائی عن الشیخ محمّد حسین الکاظمینی صاحب هدایة الانام فی شرح شرایع الاسلام فی سبع و عشرین مجلّدا عن الشیخ محمّد حسن صاحب جواهر الکلام،عن السید جواد العاملی صاحب مفتاح الکرامة،عن میرزا ابو القاسم القمی عن الوحید البهبهانی.

تحویل السند- و عن العالمین العاملین میرزا حبیب اللّه الگیلانی و میرزا محمّد حسن الشیرازی،و عن ملا علی النهاوندی جمیعا عن خاتم الفقهاء و المجتهدین الشیخ مرتضی الانصاری عن ملا أحمد النراقی عن والده ملا مهدی النراقی و السید محمّد مهدی الشهرستانی و السید مهدی بحر العلوم و آقا میر سید علی صاحب الرّیاض و الشیخ جعفر الکبیر صاحب کشف الغطاء جمیعا عن الوحید البهبهانی عن والده محمّد أکمل و العلاّمة الشیروانی میرزا محمّد و آقا جمال محمّد بن حسین عن والده علامة البشر و العقل الهادی عشر آقا حسین الخونساری و عن العلامة آقا باقر المجلسی عن والده حجة الاسلام محمّد تقی المجلسی عن شیخ الاسلام و المسلمین بهاء الملّة و الدین محمّد بن حسین عن والده شیخ حسین بن عبد الصمد العاملی عن زین الدین الشهید الثانی صاحب الروضة عن نور الدین علی بن عبد العالی المیسی عن محمّد بن داود الشهیر بابن المؤذن عن شیخ ضیاء الدین علی بن محمّد عن والده محمّد بن المکّی الشهید الاول صاحب اللمعة عن فخر الدین محمّد بن حسن عن والده الحائز قصب السباق و العلامة علی الاطلاق حسن بن یوسف بن المطهر الحلّی عن سلطان العلماء و الحکماء و الوزراء خواجه نصیر الملّة و الدین الطوسی، عن خاله أبی القاسم جمال الدین جعفر بن حسن بن سعید المحقق صاحب الشرایع عن فخار بن معد الموسوی،عن شاذان بن جبرائیل عن أبی القاسم عماد الدین الطبری عن ابی علی المفید الثانی،عن والده شیخ الطائفة محمّد بن حسن الطوسی صاحب التهذیب و الاستبصار عن المرتضی و الرضی و سلاّر بن عبد العزیز الدیلمی و حسین بن عبد اللّه

ص :1020

الغضائری و عن جماعة عن هارون بن موسی التلعکبری عن أبی عمرو الکشی و عن علی ابن أحمد النجاشی،و عن محمّد بن محمّد بن النعمان المفید عن محمّد بن علی بن حسین بن موسی ابن بابویه القمی المدعوّ بالصّدوق صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه و عن جعفر بن قولویه عن رئیس المحدثین محمّد بن یعقوب الکلینی صاحب الکافی عن أبی الحسین علیّ بن محمد الصیمری النائب عن أبی القاسم حسین بن روح النائب عن أبی جعفر محمّد بن عثمان النائب عن أبی عمرو عثمان بن السعید السمّان العمری النائب عن الحجة عجل الله فرجه

و الملتمس منه دام مجده أن لا ینسانی من الدعاء فی صوالح دعواته المستجابات فی زمان الاجابات و مظانّ الاستجابات و اللّه ولی العلم و الحکمة و الطول و العصمة و کتب عن الاحقر ابو القاسم الغروی الطباطبائی فی 27 ربیع المولود سنة 1345 ه.

ص :1021

اجازه نامه حضرت حجة الاسلام و المسلمین شیخ الفقهاء و المجتهدین آیة الله فی العالمین صاحب کتاب الرجال(تنقیح المقال)العلامة الثانی الحاج شیخ عبد اللّه المامقانی قدس الله روحه

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی خلق الخلق بقدرته و جعلهم آیة لربوبیته و الصلاة و السّلام علی أشرف الانبیاء و افضل السفراء و خاتم الانبیاء محمّد المصطفی صاحب الشریعة الناسخة و البینات الباهرة و علی أهل بیته الطاهره و النجوم الزاهرة حجج اللّه الباهرة و أمّا بعد فقد استجازنی الفاضل الزکی و العالم الالمعی صاحب الفهم الجلی و الاستعداد القوی للعروج الی معارج الفضائل و الکمالات فخر الخطباء و المحدثین السید محمد سلطان الواعظین الشیرازی الطهرانی دامت برکاته فسارعت إلی تنجیز طلبته و إجابة دعوته جریا علی عادة علمائنا الابرار و اقتفاء لآثار أسلافنا الاخیار فاجزت له أن یروی عنی مقروّاتی و مسموعاتی من الاخبار المرویة عن أئمّتنا سلام اللّه علیهم فی الاصول و الفروع سیّما ما فی الکتب الاربعة التی علیها المدار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار للمحدثین الثلاث الکلینی و القمی و الطوسی تغمّدهم اللّه بغفرانه و سایر الکتب الجامعة لنوادر الاخبار کالوسائل و الوافی و البحار و الرجوع إلی سایر المتفرّقات من کتب الاخبار و مصنّفات علمائنا الاخیار و أجزت له أن یروی عنّی عن مشایخ اجازتی منهم والدی العلاّمة الفقیه الکبیر عن شیخه المحقق زعیم الشیعة حجة الاسلام الحاج میرزا محمد حسن الشیرازی عن الاستاذ شیخ المشایخ العظام المرتضی الانصاری،منهم شیخنا الاعظم و استادنا الافخم الشیخ زین العابدین المازندرانی عن شیخه و استاده السید إبراهیم الموسوی،و هم عن مشایخهم الماضین متصلا خلفا عن سلف الی الائمة الطاهرین،و هم عن آبائهم الماضین عن خاتم النبیّین و اوصیه برعایة الورع و التقوی و ملازمة جادة الاحتیاط،و أن لا ینسانی من الدعوات فی الاسحار و مظانّ اجابة الدعوات وفّقه اللّه تعالی بمحمّد و آله خیر البریّات.

الفانی عبد اللّه المامقانی عفی عنه فی یوم المولود المسعود 17 ربیع الاول 1345

ص :1022

اجازه نامه حجة الاسلام و المسلمین آیة الله فی العالمین استادنا الاعظم الشیخ ضیاء الدین العراقی الغروی قدس سرّه القدوسی

بسمه تعالی شأنه الحمد للّه الذی منّ علینا بالاهتداء بشریعة خاتم الانبیاء و أرشدنا بارشاد الاوصیاء واحدا بعد واحد إلی حضرت سیدنا و مولانا قائم الامناء صلوات اللّه علیهم إلی یوم الجزاء و بعد انّ من اعظم نعماء اللّه تعالی علی العباد وجود المعتمدین من العلماء و المبلّغین فی البلاد و أکمل الآیة علیهم بتمکینهم فی أخذ معالم الدین من الفضلاء الّذین علیهم وثوق و اعتماد فانّه فوق کلّ نعم اللّه سبحانه علی قاطبة العباد-منهم الجامع لصفات الکمال و العلم و الحایز لانواع المحاسن و الحلم العالم العامل و الفاضل الکامل السید الجلیل و الحبر النبیل سمی جده محمد خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سلطان الواعظین الشیرازی دامت برکاته.

العالی فاستجاز منّی دام مجده فاستخرت اللّه و أجزت له دام علاه ان یروی عنّی کلّما صحّت لی روایته و جازت لی اجازته بطرقی المعهودة ما ارویه اجازة عن شیخی استاذ المحدثین غوّاص بحار العلوم العالم الکامل العامل الحاج میرزا حسین النوری الطبرسی طاب ثراه صاحب المستدرک علی الوسائل و المؤلفات المشهورة بین الاقران و الأماثل بطرقه المذکورة فی خاتمة مستدرکه فلیرو عنّی ما شاء و أراد سالکا سبیل الاحتیاط،و نسأل اللّه تعالی له بدوام التأیید کما یلیق و یجعل له التوفیق خیر رفیق حتی یکون واعظا للمسلمین و منارا یهتدی به أهل الملّة و الدین و أن لا ینسانی فی الخلوات و مظانّ الاجابات من صالح الدّعوات انّه قاضی الحاجات و ولیّ الخیرات-من الأحقر ضیاء الدین العراقی ع 1 سنه 1345

ص :1023

اجازه نامه حجة الاسلام و المسلمین علامة العلماء العاملین نسابة العترة الطاهرة و جامع شملهم الآیة الحجة أبو المعالی السید شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی مد ظله العالی

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه علی نواله و الصلاة علی محمّد و آله،و بعد فقد استجاز عنّی فی روایة الاخبار، الحبر النبیل العالم الجلیل ملک أزمّة الکلام و مالک أقالیم الوعظ و الخطابة الخطیب الشهیر و المنطیق النحریر الطائر الصیت مروج الشرع و ناشر کلمات موالینا الأئمة الهداة رکن الاسلام و مذکّر الانام حضرة الحاج سلطان الواعظین الموسوی الشیرازی الطهرانی دام مجده وفاق سعده و علی جده،و حیث وجدته أهلا لذلک فاجزت له أن یروی عنّی ما أرویه عن مشایخی الکرام أساطین الدین،و عمد الفقه و الحدیث من الآثار و الاخبار المرویة عن ساداتنا المیامین أئمّة المسلمین المودعة فی کتب الاصحاب و عدة مشایخی الذین أروی عنهم بلا واسطة تربو علی المائتین.

(منهم) والدی العلامة شرف آل الرسول و فخر ذراری البتول نسّابة العترة الطاهرة و جامع شملهم الآیة الحجة مولانا السید شمس الدّین محمود الحسینی المرعشی النجفی المتوفی 1338 صاحب کتاب مشجرات العلویین و غیره و هو یروی عن جماعة.

(منهم) والده العلامة المتفنن فی العلوم الاسلامیة و غیرها السید شرف الدین علی سیّد الحکماء المتوفّی 1316 صاحب کتاب قانون العلاج و غیره و هو یروی عن جماعة.

(منهم) شیخه و استاذه العلامة السید محمّد إبراهیم الموسوی القزوینی صاحب الضوابط عن جماعة.

(منهم) شیخه شریف العلماء المازندرانی عن جماعة.

ص :1024

(منهم) شیخه العلامة المیر سید علی الطباطبائی صاحب الریاض عن جماعة.

(منهم) خاله العلامة الوحید آقا محمّد باقر البهبهانی عن جماعة.

(منهم) والده العلامة الملا محمّد أکمل عن جماعة.

(منهم) شیخه المدقق الملا میرزا الشروانی صاحب الحاشیة علی المعالم عن جماعة.

(منهم) شیخه غوّاص بحار الانوار و مستخرج کنوز الآثار مولانا الآخوند ملا محمّد باقر المجلسی صاحب البحار بطرقه المذکورة فی مجلّد الاجازات من ذلک الکتاب المستطاب و غیره.

و ممن اروی عنه بالاجازة المولی المجاهد سیف اللّه المنتضی علی اعداء الائمة آیة اللّه فی الوری النجم المضیء فی الآفاق الهندیة سیدنا و مولانا السید إسحاق المشتهر بناصر حسین الموسوی الهندی اللکنوی عن جماعة.

(منهم) والده الامام الهمام المقدام الذاب عن آل رسول اللّه و الفادی بنفسه و مهجته آیة اللّه فی العالمین مولانا المیر حامد حسین صاحب کتاب عبقات الانوار جزاه اللّه عن الدین خیرا و هو یروی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلاّمة الزاهد السید حسین النقوی الهندی عن جماعة.

(منهم) أخوه العلاّمة السید محمّد المعروف بسلطان العلماء عن جماعة.

(منهم) والده العلامة محیی المذهب الجعفری فی عصره فی الدیار الهندیّة مولانا السید دلدار علی النقوی الهندی اللکنوی صاحب کتاب عماد الاسلام فی علم الکلام عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة المیرزا أبو القاسم القمّی صاحب القوانین عن جماعة.

(منهم) شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة المقدام فی الحدیث و الرجال و الدرایة شیخ الاجازة فی عصره و مرکز الروایة آیة اللّه فی الزّمن استاذنا فی تلک العلوم ابو محمّد

ص :1025

السید حسن صدر الدین الموسوی المتوفی 1354 نزیل مشهد الامامین الکاظمین صاحب التألیف النفیسه ککتاب تأسیس الشیعة الکرام لفنون الاسلام و غیره و هو یروی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة شریف العراق الامام الهمام مولانا السید مهدی الحسینی القزوینی الحلّی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة فقیه الشیعة الشیخ محمّد حسن النجفی صاحب الجواهر المتوفی 1266 عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة السید محمّد الجواد الحسینی صاحب مفتاح الکرامة عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة السید مهدی بحر العلوم النجفی الطباطبائی المتوفی 1212 عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة فقیه آل الرسول الشیخ یوسف البحرانی الحائری صاحب کتاب الحدائق عن جماعة.

(منهم) الآخوند ملا محمّد رفیع الجیلانی نزیل المشهد الرضوی عن جماعة.

(منهم) مولانا العلامة المجلسی بطرقه.

و ممن اروی عنه بالاجازه خاتم المحدثین و فخر الفقهاء الراشدین آیة اللّه الحاج الشیخ محمّد باقر البیرجندی صاحب کتاب الکبریت الاحمر فی شرائط المنبر عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة ثالث المجلسیین مولانا الحاج میرزا حسین النوری بطرقه التی اوردها فی ثالث مستدرک الوسائل.

و ممن اروی عنه بالاجازه ابن عمی الاکرم العلامة الفقیه آیة اللّه الحاج السید محمّد رضا الحسینی المرعشی الرفسنجانی الکرمانی النجفی عن جماعة.

(منهم) شیخه و استاذه العلامة فقیه الشیعة الباذل همه فی رفع البدع حجة الاسلام آیة اللّه السید محمّد کاظم الطباطبائی الیزدی صاحب العروة الوثقی عن جماعة.

ص :1026

(منهم) شیخه العلامة الشیخ راضی النجفی الفقیه عن جماعة.

(منهم) العلامة الشیخ علی آل کاشف الغطاء النجفی عن جماعة.

(منهم) والده العلامة الفقیه النّبیه الشیخ جعفر الکبیر النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء فی الفقه عن شیخه العلامة الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة الحکیم الاصولی المحقق المدرس السالک آیة اللّه المیرزا محمّد علی الاصفهانی الشاه آبادی نزیل طهران عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة المدرس الحاج شیخ فتح اللّه النمازی المعروف بشیخ الشریعة الاصفهانی النجفی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة السید مهدی القزوینی الحلّی بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة فرید العصر و وحید الزمان آیة اللّه الحاج محمّد حسن آل کبّة البغدادی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة جرثومة الزهد و هیکل التقوی ربّ ارباب النظر و الدّقة آیة اللّه المیرزا محمّد تقی الشیرازی الحائری قدّس سرّه عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة المحقق الفاضل الاردکانی الحائری الآخوند ملا محمّد عن جماعة.

(منهم) عمّه العلامة الآخوند ملا محمّد تقی الاردکانی عن جماعة.

(منهم) العلامة حجة الاسلام علی الاطلاق الحاج سید محمّد باقر الموسوی الشفتی الاصفهانی زعیم الشیعة عن جماعة.

(منهم) العلامة السید محسن الاعرجی الکاظمی عن جماعة.

(منهم) شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة الهمام آیة اللّه السید نجم الحسن النقوی الرضوی مؤسس مدرسة الواعظین ببلدة لکهنو عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة السید محمّد کاظم الطباطبائی الیزدی النجفی بطریقة المذکور.

ص :1027

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة استاذنا المحقق آیة اللّه الحاج شیخ عبد النبی النوری نزیل طهران عن جماعة.

(منهم) شیخه المدقق رئیس الشیعة فی عصره آیة اللّه الحاج میرزا محمّد حسن الحسینی الشیرازی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة المرتضی الانصاری عن جماعة.

(منهم) العلامة الفاضل النراقی الآخوند ملا احمد صاحب المستند و معراج السعادة عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة والده الآخوند ملا مهدی عن جماعة.

(منهم) شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة المحقق الورع التقی المتفنن فی العلوم الحجة الآیة الشیخ آقا حسین النجم آبادی الطهرانی عن جماعة.

(منهم) العلامة الحاج میرزا حسین بن المیرزا خلیل الطهرانی النجفی عن جماعة.

(منهم) شیخه صاحب الجواهر بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة العلامة المحقق الفقیه المیرزا محمّد تقی الکرکانی نزیل طهران عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة المحقق المدرس الحاج میرزا محمّد حسن الآشتیانی نزیل طهران عن جماعة.

(منهم) استاذه شیخنا المرتضی الانصاری بطریقه المذکور.

و ممن اروی عنه بالاجازة استاذی العلامة جمال السالکین و قدوة العابدین حجة الاسلام و المسلمین شیخنا الشیخ محمّد حسین بن محمّد خلیل الشیرازی العسکری عن عدة.

(منهم) شیخه الزاهد العابد الناسک السالک السید مرتضی الرضوی الکشمیری عن جماعة.

(منهم) العلامة الشیخ محمّد حسین بن محمد هاشم الکاظمینی عن جماعة.

ص :1028

(منهم)شیخه العلامة الفقیه الشیخ محمد حسن صاحب الجواهر بطریقه المذکور-إلی غیر ذلک من الطرق و الاسانید التی ذکرتها فی کتاب المسلسلات الی مشایخ الاجازات.

فلجناب المستجیز عنی الآثار و الاخبار المرویة عن الائمة الاطهار بهذه الطرق التی ذکرتها و غیرها.

ثمّ انّ لی طرق شتی فی روایة الاخبار النبویة من العامّة و الزیدیّه و هی کثیرة.

(طرق الزیدیة)

فمن طرقی الزیدیة ما أرویه عن سید ملوک الاسلام فخر السادات و الشرفاء السید حمید الدین یحیی الحسنی الیمانی المشهور بالامام یحیی سلطان بلاد الیمن و امام الزیدیة فی عصره و صاحب التآلیف فی الفقه و الحدیث و الکلام و التفسیر و غیرها و هو یروی عن جماعة.

(منهم) شیخه العلامة القاضی الحسین العمری الیمانی من أجلة علماء الزیدیة و طرقه معروفة فی اجازاتهم.

و ممن اروی عنه من الزیدیة الفقیه المورخ النسابة البحّاثة السید محمد بن محمّد بن زیارة الحسنی الیمانی صاحب کتاب نیل الوطر و نشر العرف و غیرهما بطرقه المعروفة المسطورة فی الکتابین و غیرهما.

و ممن اروی عنه من الزیدیة العلامة الریاضی الفلکی المورخ المتتبّع المحدث الشیخ عبد الواسع الواسعی الیمانی الصنعانی صاحب کتاب مزیل الحزن فی تاریخ الیمن و کتاب الدرّ الفرید فی ذکر الاسانید و غیرهما و طرقه مشهورة.

و ممن اروی عنه من الزیدیة العلامة الرجالی المحدث السید زید الدیلمی الیمانی بطرقه المعروفة.

و ممن اروی عنه من الزیدیة العلاّمة السیّد عباس المناخی الیمانی بطرقه المعروفة.

و ممن اروی عنه العلامة المحدث القاری الحافظ الزاهد السید جمال الدین

ص :1029

احمد الحسنی الکوکبانی الیمانی ثم الهندی المتوفی بمشهد الکاظمین بطرقه المعروفة إلی غیر ذلک من الطرق الزیدیة.

(طرقی من العامة)

و امّا طرقی من العامة علی اختلاف مذاهبهم فهی کثیرة و اروی صحاحهم و سائر کتبهم فی فنون العلم عن عدّة و فیرة.

(منهم) علامة الشافعیّة فی عصره فقیه العامّة و محدّثهم السید ابراهیم الرّاوی البغدادی فانی اروی عنه بالاجازة و حضرت حلقة درسه فی صحیح البخاری فی ثلاثیاته و کذا قرأت علیه القرآن الکریم بالتجوید الی قریب الثلثین و کذا قرأت علیه تفسیر القاضی البیضاوی و غیرها و طرقه الی النبی الاکرم معروفة.

و ممن اروی عنه من العامّة العلاّمة المحدث المصنّف المؤلف الشیخ محمّد بهجت البیطار الدّمشقی عن العلامة محدث الشام الشیخ عبد الرّزاق الدّمشقی بطرقه المشهورة.

و ممن اروی عنه العلامة المتکلم المصلح الشیخ ابراهیم الجبالی شیخ الجامع الازهر صاحب التآلیف الکثیرة بطرقه المعروفة.

و ممن اروی عنه من العامة العلامة النابغة فی العلوم الشیخ عزّ الدین یوسف الدجوی المالکی البصیر الضریر صاحب کتاب القول المنیف فی نفی التحریف و غیره من الآثار بطرقه المشهورة بین علماء مصر.

و ممن اروی عنه من العامة العلامة المتکلم الفقیه الشیخ محمّد نجیب المطیعی الحنفی المصری صاحب التآلیف النفیسة فی الرد علی الوهابیة و غیرهم بطرقه المعروفة.

و ممن اروی عنه من العامة العلامة المحدث المورخ المستبصر الشیخ عبد السّلام السنندجی الکردستانی الاصل نزیل بلاد العراق و کان من المحققین هداه اللّه الی مذهب آل الرسول بمذاکراتی معه فی مجالس حتّی استبصر و توفی فی کردستان و نقل نعشه الی بلدة قم و باشرت دفنه فی مقبرة خاک فرج حشره اللّه مع موالیه فانّه کتب لی اجازة

ص :1030

بطرق القوم قبل استبصاره و لذا ذکرته فی طرق العامة.

و ممن اروی عنه من العامة العلامة الشیخ داود الاهدلی الزبیدی الیمانی الشافعی بطرقه المعروفة.

و ممن اروی عنه من العامة العلامة الشیخ علی المرزوقی الحنبلی بطرقه المشهورة.

و ممن اروی عنه العلامة المحدّث الحافظ السیّد محمّد عبد الحیّ الکتانی المغربی المالکی بطرقه المعروفة المذکورة فی ثبته الی غیر ذلک من أعلامهم.

فلجناب المستجیز أن یروی عنی صحاح القوم و سائر کتبهم بهذه الطرق و غیرها و فی الختام اشترط علیه دام مجده أن لا یترک الحزم و الاحتیاط فی نقل الاحادیث و التشبث فی الروایة بالتحری فی تشخیص الصحیح عن غیره و ان لا یروی ما لا تتحمّلها عقول أبناء الزمان و أن لا یأوّل أحادیث موالینا الائمة بمشتهیات هذا الزمان او ما صدرت من نسجة العرفان و حیکة فلسفة یونان و أن یشمّر الذیل فی نشر علوم آل الرّسول و اشاعتها بین الانام و أن یجذب القلوب إلیهم علیهم السّلام فانهم الهداة الولاة،و علمهم مکتسب من المشکاة النبویة فکم فرق بین علم نزل من السماء و مخیلات انبعثت عن أبخرة دماغ البشر.

و اوصیه أدام الله برکته بمطالعة التفسیر و الحدیث و تلاوة القرآن الشریف و التدبّر فی آیاته محکماته و متشابهاته و ان لا یهجر زیارة قبور الائمة علیهم السّلام و اولادهم فانها من موجبات التوفیق و مما ینیر القلب و یصفی الباطن و ان یعتبر بزیارة أهل القبور و یتأمل فی انهم من کانوا فما صاروا و کیف کانوا فکیف صاروا و این کانوا فاین صاروا و علیه بصلة الذریة الفاطمیة و البرّ فی حقهم فانهم ودائع النبوة بین الخلق و یلزم الودعی رعایة الودیعة فکیف بودائع هم قرناء الکتاب و ان لا یهجر التألیف و التصنیف سیما فی تشیید الدین و ترویج المذهب و أن یقلل المعاشرة مع الناس و الدخول فی نوادیهم فانه قلّما یری مجلس خلی عن ذکر المؤمنین بسوء من الغیبة و النمیمة و البهت و الافتراء عصمنا اللّه منها و ان لا یداخل فی الامور السیاسیة و الشئون الحادثة فی هذه

ص :1031

الاعصار التی افسدت الدین و الدنیا واعی عباد اللّه و السیاسة هذا فی طرف کما أن الدین فی طرف آخر،و اختلط الامر علی من خال و زعم عدم المنافاة بینهما-و أرجو منه دام علاه ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجة الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما أرجوا من فضله تعالی أن لا أنساه إنشاء اللّه تعالی رزقه اللّه خیر الدارین و أذاقه حلاوة مناجاته و شفاعة ساداته آمین آمین.

حرّره خادم علوم اهل بیت النبوة و الطهارة و العاکف ببابهم الذی لم یعرف سواهم أبو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الرّبیعین 1370 ببلدة قم المشرفة حرم الائمة و عشّ آل محمّد صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین کما فی الخبر حامدا مصلّیا مسلّما.

ص :1032

فهرست مصادر و کتب منقوله در این کتاب

کلام الله مجید-نهج البلاغه تفسیر کبیر مفاتیح الغیب-امام فخر رازی

تفسیر کشّاف-جار اللّه زمخشری

تفسیر انوار التنزیل-قاضی بیضاوی

تفسیر اتقان-جلال الدین سیوطی

تفسیر درّ المنثور-سیوطی

تفسیر-نظام الدین نیشابوری

تفسیر رموز الکنوز-امام عبد الرزاق الرسعنی

تفسیر کبیر-محمّد بن جریر الطبری

تفسیر کشف البیان-امام احمد ثعلبی

تفسیر غرائب القرآن-فاضل نیشابوری

تفسیر اسباب النزول-واحدی

تفسیر نزول القرآن-حافظ ابو نعیم اصفهانی

تفسیر شواهد التنزیل-حاکم ابو القاسم

حسکانی

تفسیر التبصرة-کواشی

تفسیر ما نزل من القرآن فی علی-حافظ

ابو بکر شیرازی

تفسیر روح المعانی-سید شهاب الدین آلوسی

تفسیر فتح القدیر-قاضی شوکانی

اثبات الوصیة-علی بن الحسین مسعودی

الامامة و السیاسة-محمّد بن مسلم بن قتیبه

اسد الغابة-ابن اثیر جزری

استیعاب-حافظ ابن عبد البر قرطبی

احیاء العلوم-امام غزّالی

امالی-حافظ ابو عبد اللّه

اربعین-سید جمال الدین شیرازی

اوسط-طبرانی

اعتقادات-محمّد بن مؤمن شیرازی

اسنی المطالب-محمّد حوت بیروتی

اسعاف الراغبین-محمّد علی الصبان المصری

ابطال الباطل-قاضی روزبهان شیرازی

احیاء المیت بفضائل اهل البیت-جلال الدین سیوطی

اربعین طوال-محدث شام

اخبار الزمان-مسعودی

ازالة الخفاء-سیوطی

اوسط-مسعودی

ارشاد الساری شهاب الدین قسطلانی

الف باء-ابو الحجاج آندلسی

اسنی المطالب-محمّد بن محمّد جزری

ص :1033

اصابة-ابن حجر عسقلانی

احادیث المتواترة-مقبلی

بغیة الوعّاظ فی طبقات اللغویین-سیوطی

بحر الاسانید-حافظ ابو محمّد سمرقندی

تاریخ المدینة-علامۀ سمهودی

تاریخ الخلفاء-جلال الدین سیوطی

تاریخ بغداد ابو بکر خطیب بغدادی

تاریخ الامم و الملوک-طبری

تاریخ کبیر-ابن کثیر دمشقی

تاریخ-ابن خلدون

تاریخ-ابن خلّکان

تاریخ-یعقوبی

تاریخ-اعثم کوفی

تاریخ-نگارستان

تاریخ-بلاذری

تاریخ-واقدی

تاریخ-حافظ ابرو

تاریخ-روضة الصفا-محمّد خاوندشاه

تاریخ-ابو الفداء

تاریخ-ابن مردویه

کامل التاریخ-ابن اثیر

تاریخ-امام یافعی یمنی

تلخیص المستدرک-ذهبی

تذکرة الموضوعات-مقدسی

تهذیب التهذیب-ابن حجر عسقلانی

تهذیب الاسماء و اللغات-یحیی بن شرف النووی

تأویل مختلف الحدیث-ابن قتیبه دینوری

توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل-سید شهاب الدین

تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة-سبط ابن جوزی

تذکرة الحفاظ-ذهبی

جواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة-عبد القادر قرشی

جمع بین الصحیحین-حمیدی

جمع بین الصحاح الستة-عبدی

جامع الاصول-ابن اثیر جزری

جامع الصغیر-و جمع الجوامع-سیوطی

جواهر العقدین-نور الدین سمهودی

حلیة الاولیاء-حافظ ابو نعیم اصفهانی

حیاة الحیوان-دمیری

خصائص العلوی-امام نسائی

خصائص العلویة-ابو الفتح نطنزی

خصائص الکبری-سیوطی

خطط-مقریزی

درّ المنظّم-ابن طلحۀ حلبی

دلائل النبوة-حافظ ابو بکر بیهقی

ذخیرة المعاد-عبد القادر عجیلی

ص :1034

ذخائر العقبی-امام الحرم طبری

رسالة الازهار المتناثرة فی الاحادیث

المتواتره-سیوطی

ریاض النضرة-محب الدین طبری

ریاض النضرة-الذهبی

روضة المناظر فی اخبار الأوائل و الاواخر ربیع الابرار زمخشری

زاد المعاد فی هدی خیر العباد-ابن القیم

الزینة-ابو حاتم رازی

زین الفتی-شرح سورة هل اتی

سنن و دلائل-بیهقی

سنن-ابن ماجه قزوینی

سفر السعادات فیروزآبادی

سیرة الحلبیّة-علی بن برهان الدین شافعی

سرّ العالمین-امام غزّالی

سیرة النبویّه-ابو محمّد عبد الملک بن هشام

سبل الهدی و الرشاد-محمّد بن یوسف شامی

سراج المنیر-شرح جامع الصغیر

شرح نهج البلاغة-ابن ابی الحدید

شرح دیوان-میبدی

شرف النبی-خرگوشی

شرح عقاید نسفی-ملا سعد تفتازانی

شرح التجرید-مولی علی قوشچی

شرح صحیح بخاری-کرمانی

شرح صحیح مسلم-نووی

شرح الشفاء-قاضی عیاض

شرح المقاصد-فاضل تفتازانی

شرح المواقف-سید علی شریف جرجانی

شرح الدائرة-صلاح الدین

شفاء الصدور-ابن سبع مغربی

شرف المصطفی-حافظ ابو سعید

شرف المؤبد-شیخ یوسف نبهانی بیروتی

صحیح-بخاری

صحیح-مسلم

صحیح-ترمذی

صحیح-ابی داود

صحیح-ابن عقدة

صواعق محرقة-ابن حجر مکی

طبقات-محمّد بن سعد

طبقات الکبیر-واقدی

طرق الحکمیة-ابن قیم جوزیة

طبقات المشایخ-ابو عبد الرحمن سلمی

عقد الفرید-ابن عبد ربه

عروة الوثقی-علاء الدوله

عمدة القاری-بدر الدین حنفی

الغدیر-حافظ ابو حاتم رازی

فصول المهمه-ابن صباغ مالکی

فرائد السمطین-شیخ الاسلام حموینی

ص :1035

الفصل فی الملل و النحل-ابن حزم آندلسی

فتح الباری-ابن حجر عسقلانی

فرقة الناجیة-قطیفی

فصل الخطاب-خواجه پارسا

فردوس الاخبار-ابن شیرویه

فیض القدیر-عبد الرءوف المناوی

فضائل العترة الطاهرة-ابو السعادات

فوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة- قاضی محمد شوکانی

قرة العینین-جلال الدین سیوطی

قاموس اللغة- فیروزآبادی

کنز الاعمال-محمد بن جریر طبری

کنوز الدقائق-مناوی مصری

کنز العمّال-مولی علی متقی هندی

کنز البراهین-خفری

کفایت الطالب-محمد گنجی شافعی

کشف الغیوب-قطب الدین شیرازی

کشف الغمة-قاضی روزبهان

کوکب منیر شرح جامع الصغیر-شمس الدین علقمی

کتاب الامتاع فی احکام السماع-جعفر بن ثعلب شافعی

کتاب الدرایة فی حدیث الولایة-ابو سعید سجستانی

کتاب الغرر-ابن خزانه

کتاب الام-محمد بن ادریس شافعی

کتاب الاسلام فی العمّ و الآباء سید الانام- علامه سیّد محمّد بن سیّد رسول برزنجی

کتاب الموافقة-ابن السمان

کتاب الاتحاف بحب الاشراف-شبراوی شافعی

کتاب الولایة-ابن عقدة حافظی

لئالی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة- سیوطی

لسان المیزان-ابن حجر عسقلانی

مودة القربی-میر سید علی همدانی

مطالب السئول-محمد بن طلحه شافعی

مسند-امام احمد حنبل

مستدرک-حاکم ابو عبد اللّه نیشابوری

ملل و نحل-شهرستانی

مناقب-خطیب خوارزمی

مناقب-ابن مغازلی شافعی

مروج الذهب-مسعودی

مواقف-قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی

مرقاة شرح بر مشکاة-ملا علی قاری هروی

معالم العترة النبویة-حافظ عبد العزیز

ص :1036

مفتاح النجا-شیخ محمّد بدخشانی

معجم البلدان-یاقوت حموی

المجالس-نصر بن محمّد سمرقندی

مصابیح السنة-حسین بن مسعود بغوی

الموضوعات-ابو الفرج ابن جوزی

مرج البحرین-ابو الفرج اصفهانی

معجم الکبیر-سلیمان بن احمد طبرانی

منتظم-ابن جوزی

المنح الملکیه-ابن حجر

منخول فی علم الاصول-ابو حامد غزّالی

منهاج الاصول-قاضی بیضاوی

منهاج السنّة-ابن تیمیه

میزان الاعتدال-ذهبی

معرفة الصحابة-حافظ ابو نعیم اصفهانی

مقتل الحسین-خطیب خوارزمی

مجمع الزوائد-حافظ علی هیثمی

تفسیر-علی بن ابراهیم قمی

اصول کافی-محمّد بن یعقوب کلینی

عیون اخبار الرضا-صدوق ابن بابویه قمی

بحر الانساب-سید محمّد عمید الدین نجفی

مصباح المتهجد-شیخ طوسی

احتجاج-احمد بن علی الطبرسی

مقاصد الحسنة-شمس الدین سخاوی

محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه-شیخ محمّد خضری

نهایة اللغة-ابن اثیر

نکت الشریفه-شافعی

مثالب الصحابة-هشام بن محمّد السایب الکلبی

نزهة الارواح-سید صدر الدین هروی فوزی

نور الابصار-سید مؤمن شبلنجی

نقد الصحیح- فیروزآبادی

نقض العثمانیة-امام ابو جعفر اسکافی

النور و البرهان-ابو القاسم بن صباغ

وافی بالوفیات-صلاح الدین صفدی

هدایت المرتاب-حاج احمد افندی

هدایت السعداء-شهاب الدین دولت آبادی

هدایة-برهان الدین حنفی

عمدة الطالب-فی انساب آل أبی طالب

مجمع البحرین-شیخ فخر الدین طریحی

تاریخ حبیب السیر-غیاث الدین خواند میر

سفارت نامه خوارزم-هدایت

تاریخ روضة الصفا ناصری-رضا قلی خان هدایت

ص :1037

تاریخ آثار العجم-فرصت الدوله شیرازی

دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه

الابطال-مستر کارلیل انگلیسی

دیودان لاناتور-کامیل فلاماریون فرانسوی

هزار مزار-شیرازی

تمدن العرب-دکتر گوستاو لبون فرانسوی

سیاسة الحسینیه-دکتر جوزف فرانسوی

مرگ و اسرار-فلاماریون

ص :1038

فهرست مندرجات کتاب

تمثال حضرت آیة اللّه بروجردی مدّ

ظلّه العالی.3

تذکر لازم بخوانندگان محترم 4

مقدمۀ چاپ دوم 5

سرآغاز 7

اعتراض اهل ادب و جواب بآنها 9

اعتراض اهل خبر و جواب بآنها 10

اعتراض محافظه کاران و جواب بآنها 11

غرض ورزی دکتر هیکل مصری 19

احمد امین مصری-فجر الاسلام 21

جواب کاشف الغطاء باحمد امین در کتاب اصل الشّیعه 22

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترّهات آن 24

نماز خواندن ابی بکر با امت(بفرض ثبوت)دلیل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود 28

منصفانه قضاوت کنید 29

طول عمر حضرت مهدی خرق عادت است 34

نصاری در مسجد پیغمبر آزاد باداء فریضه بودند-ولی شیعیان مسلمانان در اداء فرائض و نوافل در مساجد مسلمین آزاد نیستند.36

احمد کسروی و ترّهات آن و اشاره بجواب مقالات او 41

نظری بعلّت چاپ این کتاب 43

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علماء سنت و جماعت است 45

اشاره بغلط کاری احمد امین و جواب آنها 46

اشاره به غلطگوئیهای کسروی و جواب آنها 55

کتب علماء عامّه در فضائل عترت اهل بیت طهارت 61

اشعار امام شافعی در اعتراف بفضائل

ص :1039

عترت و اهل بیت طهارت 62

اخبار در فضائل عترت و اهل بیت طهارت 65

اخبار بوجود حضرت مهدی علیه السّلام از طرق اهل سنت 69

حدیث عجیبی در فضائل علی علیه السّلام و اشاره بحضرت مهدی علیه السّلام 77

حملات کسروی بدین مقدس اسلام و جواب آن 79

عکس سر لوحۀ مجلّۀ درّ نجف 88

عکس ورق اول درّ نجف-و تمثال سلطان الواعظین شیرازی(مؤلف این کتاب)در آن ورق 89

آغاز سفر 92

عکس مرحوم سردار محمّد سرورخان قزلباش 95

جلسۀ اول مجلس مناظره 97

تعیین نسب خانوادگی 99

تصدیق شجرۀ نسب خانوادگی از طرف آقای نجفی مرعشی 101

عکس قبّه و بارگاه موسی بن جعفر 102

سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفر علیهما السّلام در باب ذریۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 103

دلائل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولا دهای پیغمبرند 105

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را بجمع و تفریق اداء می فرمود 108

حرکت قافلۀ سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان در نزدیکی شیراز 115

عکس قبّه و بارگاه سید میر محمّد عابد 116

سید امیر احمد شاه چراغ 118

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ در شیراز...

پیدا شدن جسد شاه چراغ 120

سید علاء الدین حسین...

عکس قبّه و بارگاه شاه چراغ 121

ابراهیم مجاب 122

عکس قبّه و بارگاه سید علاء الدین 123

فجایع اعمال بنی امیّه 124

وقعۀ شهادت زید بن علی علیه السّلام 125

شهادت جناب یحیی بن زید 126

پیدایش قبر علی علیه السّلام 127

اختلاف در مدفن علی علیه السّلام 128

فرزندان ابراهیم مجاب 130

سادات شیرازی در تهران 131

ص :1040

عکس مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی و فرزندان 133

عکس مرحوم آقا سید قاسم بحر العلوم شیرازی 135

عکس مرحوم آیة اللّه اصفهانی 138

جوازنامۀ مرحوم آیة اللّه اصفهانی 139

عکس مرحوم حاج شیخ عبد الکریم یزدی 141

عکس مرحوم اشرف الواعظین شیرازی 143

عکس تشییع جنازه مرحوم اشرف الواعظین شیرازی از کرمانشاه 145

عکس تشییع جنازۀ مرحوم اشرف الواعظین شیرازی در کربلا 147

مادّۀ تاریخ وفات مرحوم اشرف الواعظین شیرازی 148

جلسۀ دوم 149

اشکال نمودن بر مذهب شیعه 150

جواب باشکال تراشیهای مخالفین 152

در معنی شیعه و حقیقت تشیّع 153

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیّع 156

مقام سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار 161

علّت توجّه و تشیّع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدا بنده 162

ظهور تشیّع در دوره مغولها 165

مناظره علامۀ حلّی با قاضی القضاة شافعی 166

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد 168

تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد 170

عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبد اللّه بن سبا 171

اشکال در صلوات بر آل محمّد و جواب آن 178

در معنی یس و اینکه س نام مبارک پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد...

مراد از آل یس آل محمّدند 180

صلوات بر آل محمّد سنّت-و در تشهد نماز واجب است 181

جلسۀ سیّم 183

عقاید زیدیّة 184

عقاید کیسانیّه 186

عقاید قدّاحیّه 187

عقاید غلات...

ص :1041

عقاید شیعۀ امامیّه اثناعشریّه 188

اشکال راجع بخبر معرفت 191

جواب از اشکال 192

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم 194

اخبار رؤیة اللّه از اهل سنت 195

دلائل و اخبار بر عدم رؤیة اللّه 197

اشاره بخرافات صحیحین 198

سیلی زدن موسی بصورت ملک الموت 200

انصاف موجب بینائی و اسباب سعادت است 201

نسبت شرک دادن بشیعه 205

در بیان اقسام شرک 207

شرک جلی-شرک در ذات...

عقاید نصاری 208

شرک در صفات...

شرک در افعال 209

شرک در عبادت 210

در باب نذر 211

شرک خفی 213

شرک در اسباب 214

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست 215

آوردن آصف بن برخیا تخت بلقیس را نزد سلیمان 216

آل محمّد وسائط فیض حق اند 218

حدیث ثقلین 219

دقت نظر خالی از تعصب موجب سعادتست 220

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند 222

خبر مضحک و اهانت برسول اللّه در صحیحین بخاری و مسلم 223

در اسناد حدیث ثقلین 224

حدیث سفینه 226

استسقاء رفتن عمر بوسیلۀ اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 228

دعای توسّل 231

شهادت شهید اول بفتوای ابن الجماعة 234

شهادت شهید ثانی بسعایت قاضی صیدا 235

واقعۀ مسجد عمّان برای مؤلف...

گفتار نیک جهت جلب مردم منصف 237

اشاره باعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان 238

تجاوزات خان خیوه بایران و فتاوای علماء اهل سنت بقتل و غارت شیعیان 239

فتاوای علماء اهل سنت بقتل و غارت

ص :1042

شیعیان و حملات عبد اللّه خان ازبک بخراسان 240

رفتار امراء افاغنه با شیعیان افغانستان...

تقدیر از امیر امان اللّه خان 241

شهادت شهید ثالث قاضی سید نور اللّه شوشتری 242

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیۀ وسیله برای حمله و دفاع از آن 243

در آداب زیارت 245

نماز زیارت و دعای بعد از آن...

شکل 14 ضریح حضرت امیر المؤمنین 247

شکل 15 قبّه و بارگاه امیر- المؤمنین علیه السّلام 248

بوسیدن آستانۀ قباب أئمه شرک نیست 250

بخاک افتادن و سجده نمودن برادران- یوسف را 251

بقای روح بعد از فنای جسم 252

اشکال ببقای روح و جواب آن 253

ظهور اهل ماده و طبیعت و مقابلۀ ذیمقراطیس با سقراط حکیم 254

اقوال علمای الهی اروپا 255

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها-و جواب آن 257

دلائل بر کفر و ارتداد یزید 259

جواز علماء اهل سنت بر لعن یزید 262

قتل عام اهل مدینه بجرم شکستن بیعت یزید 263

سرباز گمنام 266

آل محمّد شهدای راه حق و زنده هستند 268

جلسۀ چهارم-منت بر ما نهاده

منت بر ما نهادید کشف حقیقت نمودید 280

بحث در اطراف امامت 271

بحث در مذاهب اربعۀ اهل تسنّن

و کشف حقیقت...

دلیلی بر تبعیّت مذاهب أربعة نیست 273

امر عجیبی است-قابل تأمل عقلای با انصاف 274

رد نمودن امامان و علماء اهل تسنّن ابو حنیفه را 276

امامت در عقیدۀ شیعه ریاست عالیه الهیّه است 278

مقام امامت بالاتر از نبوت عامه است 280

در اختلاف مراتب انبیاء 282

خصیصۀ نبوت خاصّه 283

دلائل بر اثبات مقام نبوت از برای

ص :1043

علی بحدیث منزلة 285

اسناد حدیث منزلة از طرق عامه 286

شرح حال آمدی 289

سند حدیث منزلة نقلا از عمر بن الخطّاب 291

حکم خبر واحد در مذهب جماعت...

اثبات منازل هارونی برای علی علیه السّلام 295

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود 299

بامر پیغمبر تمام درهای خانه ها بمسجد بسته شد مگر در خانه علی 302

تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود 306

جلسۀ پنجم 310

کلمۀ منزلة افادۀ عموم می کند...

حدیث منزلة در دفعات متعدده غیر از تبوک وارد شده 313

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را بگوساله پرستیدن 314

مطابقه حالات امیر المؤمنین با هارون 315

حدیث الدّار یوم الانذار-و تعیین نمودن پیغمبر علی را بخلافت 317

احادیث مصرّحۀ بخلافت علی علیه السّلام 319

شیخ بازهم بصدا آمد 325

احدی منکر فضل صحابه نیست ولی باید انتخاب افضل نمود...

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است 326

شرح حال ابو هریره و مذمت آن 328

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد 329

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین 331

نسبتهای دروغ و تهمتهای علمای سنی بشیعیان 332

تهمتهای ابن عبد ربه بشیعیان...

تهمتهای ابن خزم 334

تهمتهای ابن تیمیّه 335

نماز جماعت مرحوم میرزای شیرازی در سامرّاء 337

نماز جماعت مرحوم آقا سید ابو الحسن اصفهانی در نجف 339

نماز جماعت مرحوم حاج شیخ عبد الکریم یزدی در قم 341

غلطکاریهای شهرستانی 345

اخبار در مذمت ابو هریره 346

شرکت ابو هریره با بسر بن ارطاة در ظلم و کشتار مسلمین 348

مردود بودن ابو هریره و تازیانه زدن عمر او را 350

ص :1044

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم آیا او هم از من راضی هست یا نه 353

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها 354

در جواب خبری که ابی بکر و عمر دو سید پیران اهل بهشت اند 356

در حدیث حسن و حسین دو سیّد جوانان اهل بهشت اند 358

در جواب خبری که ابی بکر و عایشه

محبوب پیغمبر بودند 360

فاطمه بهترین زنان عالم است...

اقرار شافعی بوجوب حبّ اهل البیت 363

علی محبوب ترین مردان نزد پیغمبر بوده است 364

حدیث طیر مشوی 366

بیان حقیقت 369

اهل ذکر آل محمّدند 371

نقل آیه در طریقۀ خلافت خلفاء اربعه و جواب آن 372

استدلال بآیۀ غار و جواب آن 375

شواهد و امثال 378

ابراز حقیقت 380

بلعم بن باعوراء...

برصیصای عابد 381

نزول سکینه بر رسول خدا بوده است 382

جلسه ششم 484

سیصد آیۀ در شأن علی علیه السّلام 485

علی اول مؤمن برسول اللّه بوده است 388

تربیت نمودن پیغمبر علی را از طفولیت 389

سبقت علی در اسلام...

اشکال در ایمان علی چون طفل بوده و جواب 393

ایمان علی در کوچکی دلیل بر وفور

عقل و فضل او می باشد 394

ایمان علی از فطرت بوده نه از کفر 397

علی افضل از جمیع صحابه و امت بود 399

نزول آیه در شان علی لیلة الهجرة که در بستر رسول اکرم خوابید 404

اعتراف علماء سنّی با فضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصاحبت ابی بکر در غار 405

در مباحثات علمی و مناظرات دینی شدتی برای عمر نبوده است 408

ص :1045

اقرار عمر برتری علی را بر خودش علما و عملا 408

در اسناد گفتار عمر لو لا علی لهلک عمر 409

اشاره ببعض مواردی که علی علیه السّلام خلفا را نجات داده و آنها اقرار نموده اند که اگر علی نبود هلاک شده بودند 410

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد 412

بازهم بیان حقیقت 413

شکست ابو بکر و عمر در خیبر 415

علی محبوب خدا و پیغمبر بود 420

حدیث رایت در فتح خیبر...

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر 425

روی کار آوردن عثمان فسّاق بنی امیّه را 427

بنی امیّه و حکم بن ابی العاص و مروان ملعون خدا و پیغمبر بودند...

حکم بن أبی العاص مردود رسول اللّه 429

ولید فاسق در حال مستی نماز

جماعت خواند 430

غلطکاریهای عثمان موجب قتل او شد 430

ایجاد نارضایتی در مردم منجر بقتل عثمان شد 432

صدمه زدن عثمان اصحاب پیغمبر را 433

مضروب شدن ابن مسعود و مردن او...

مضروب شدن عمّار بامر عثمان 435

اذیت و تبعید نمودن ابا ذر و وفات او در صحرای ربذه 436

ابی ذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود 437

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید 439

اخراج ابی ذرّ اجبارا بربذه 441

آثار رحم و عطوفت از علی بن أبی طالب 442

ادب نمودن علی عقیل را هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود 443

عطوفت آن حضرت با مروان و عبد اللّه بن زبیر و عایشه 444

منع آب نمودن معاویه و عطوفت علی علیه السّلام نسبت باو 445

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است 447

نزول آیۀ ولایت در شأن علی علیه السّلام

ص :1046

باتفاق جمهور 447

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها 450

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوت پیغمبر 456

وقعۀ حدیبیّه 457

گفتگوهای غیر منتظره 458

جلسۀ هفتم 461

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت 462

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی 463

استشهاد بآیۀ مباهله 465

مباحثۀ پیغمبر با نصارای نجران...

آماده شدن نصاری برای مباهله 466

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی علیهما السّلام 469

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد 472

سؤالات صعصعه از علی در علّت افضل بودن از انبیاء و جواب آن 473

علی مرآت جمیع انبیاء بوده است 476

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه 477

مخالفین گویند تمسک باجماع حق است 480

دلائل بر ردّ اجماع 482

گفتگوی اسامه با بازیگرها 487

واقع نشدن اجماع باتفاق فریقین 489

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر 491

در حدیث ثقلین و سفینه 492

ردّ بر قول باینکه چون أبو بکر اکبر سنّا بود بخلافت بر قرار شد 495

با بود شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود...

علی فارق بین حق و باطل است 497

ردّ بر قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد 502

بازهم بیان حقیقت در تعیین خلافت 504

بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و زور و بعد از شش ماه بود 507

دوازده دلیل بر اینکه علی را با جبر و زور و شمشیر بمسجد بردند 509

باید منصفانه قضاوت نمود 513

اخبار سقط جنین فاطمه علیها السّلام 518

دفاع از حق-و اثبات مظلومیت

لازم است 520

اشکال در حدیث حبّ علی حسنة...

ص :1047

و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن 521

شیوع فحشاء در بلاد اهل تسنّن 522

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنّن 523

در اسناد حدیث حبّ علیّ حسنه از کتب اهل تسنّن و معنای آن 524

کشف حقیقت 526

فرق بین کس و ناکس 529

اثر و نتیجه بر گریه و مجالس عزاداری 530

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبوده 534

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند...

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبوده 535

قیام امام حسین برای حفظ شجرۀ طیّبۀ لا اله الا اللّه بوده 536

خطبۀ حضرت امام زین العابدین در منبر شام 540

مقالۀ ما دام انگلیسی در مظلومیت امام حسین 547

نتیجه مطلوب-کشف حقیقت 548

در ثواب و فوائد زیارت 550

اثرات مترتبۀ بر زیارت قبور ائمه اطهار 555

جلسۀ هشتم 558

در فرق بین اسلام و ایمان 559

در مراتب ایمان 561

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند 563

علّت پیروی شیعیان از علی و اهل بیت و تقلید نکردن از امامان اربعۀ اهل سنّت 564

بامر رسول خدا بایستی امت متابعت نمایند از عترت آن حضرت 565

تقلید کورکورانه شایستۀ آدمی نیست 569

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد 571

عدد خلفاء را پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دوازده معرفی نموده 572

اشاره بمقامات امام جعفر صادق علیه السّلام 574

ظهور مذهب جعفری 576

درد دل بزرگ و بی اعتنائی بعترت 578

تأثر فوق تأثر 579

چرا شیعیان طعن بر صحابه و ازواج

ص :1048

رسول اللّه می زنند 580

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود 582

اعمال نیک و بد صحابه مورد توجه رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده 587

جواب از بیعت الرضوان 588

جواب از حدیث باصحاب من اقتداء کنید 589

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر 591

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده 592

مخالفت اصحاب در سقیفه...

مخالفت سعد بن عباده با ابی بکر و عمر 593

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره...

معاویه و عمرو بن عاص علی علیه السّلام را سب می نمودند...

اسناد حدیث اصحابی کالنجوم ضعیف است 594

صحابه معصوم نبودند 595

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری 596

در نقض عهد نمودن صحابه 598

محمّد و علی(ص ع)صادقین در قرآنند 599

در حدیث غدیر و چگونگی آن 600

روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم 602

نصیحت جبرئیل عمر را 606

حدیث اقتداء باصحاب مخدوش است 607

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند...

قول غزالی در نقض عهد صحابه 608

سر العالمین کتاب غزالی است 610

اشاره بحال ابن عقده...

اشاره بمرگ طبری 611

کشته شدن امام نسائی 612

اشکال در کلمه مولی 613

در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...

نزول آیه اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در غدیر خم 615

نظر سبط ابن جوزی در معنی مولی 618

نظر ابن طلحه شافعی در معنی مولی...

ص :1049

احتجاج علی بحدیث غدیر در رحبه 620

قرینۀ چهارم-الست اولی بکم من انفسکم 621

اشعار حسّان در حضور رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 624

در عهدشکنی صحابه 626

نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیّه 627

فرار صحابه در حدیبیّه 629

خدا می داند که من اهل جدل نیستم 631

در حقیقت فدک و غصب آن 633

نزول آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ...

استشهاد بحدیث لا نورث و جواب آن 635

دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث 636

احتجاج علی با ابی بکر 639

کلمات ابی بکر بالای منبر و دشنام دادن بعلی و فاطمه علیهما السّلام 640

قضاوت منصفانه لازم است 641

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابی بکر 642

آزار بعلی آزار به پیغمبر است 643

دشنام دادن بعلی دشنام به پیغمبر است...

علی باب علم و حکمت پیغمبر است 644

نقل اخبار در وصایت 647

در وقت وفات سر مبارک رسول اللّه در سینه علی علیه السّلام بود 651

تحقیق در امر وصایت 652

اشعار بعض از صحابه اشاره بوصیت 653

اشاره بدستور وصیّت 654

اطاعت امر پیغمبر واجب است 656

منع نمودن پیغمبر را از وصیّت...

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر را از وصیت 657

در منابع حدیث منع وصیت 658

تعصب آدمی را کور و کر می کند 660

اعتراف علماء عامه باینکه گویندۀ کلمۀ هذیان معرفت بمقام رسالت نداشته 661

اول فتنه در اسلام حضور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم...

عذر بدتر از گناه 664

اعتراض قطب الدین شیرازی بگفتار عمر 667

مانع نشدن از عهدنامه ابی بکر در وقت مردن...

مصیبت بزرگ اهانت برسول اللّه دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه

ص :1050

هدایت 668

حکم علی درباره زنی که بچه شش ماهه زائید 672

رد نمودن ابی بکر فدک را بفاطمه و مانع شدن عمر 673

رد نمودن خلفاء فدک را باولادهای فاطمه 674

واگذار نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را...

رد نمودن عبد اللّه و مهدی و مأمون عباسی فدک را بورثۀ فاطمه(ع)675

در اثبات نحله بودن فدک...

در قول مخالفین که ابی بکر بموجب آیۀ شهادت عمل نمود و جواب آن 677

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است 678

خزیمۀ ذو الشهادتین...

رد نمودن شهود فاطمه را...

مراد از صادقین در آیه محمّد و علی علیهما السّلام هستند 679

علی افضل صدیقین است 681

علی با حق و قرآن می گردد 682

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است 683

منصفانه قضاوت عادلانه کنید 684

قضیۀ جابر و اعطاء مال باو موجب عبرت عقلاء می باشد 685

اشکال در نزول آیه تطهیر 688

جواب اشکال و اثبات اینکه آیه در حق ازواج نیست...

زوجات پیغمبر داخل اهل بیت نیستند 689

اخبار عامه در اینکه آیۀ تطهیر در شأن اهل بیت آمده است 690

حدیث ام سلمه راجع بحریرۀ فاطمه (ع)و نزول آیه تطهیر 691

منع نمودن خمس را از عترت و اهل بیت پیغمبر 693

خدا علی را شاهد پیغمبر قرار داده 695

درد دلهای علی علیه السّلام 697

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علی علیه السّلام 698

تا دم مرگ فاطمه(ع)از ابی بکر و عمر راضی نبود 700

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است...

جواب از خطبه نمودن علی دختر ابی جهل را 702

بیان ابی جعفر اسکافی راجع بجعل اخبار در زمان معاویه 704

ص :1051

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده-و جواب آن 705

قلب و جوارح فاطمه مملو از ایمان بود 706

غضب فاطمه دینی بوده است 707

سکوت فاطمه موجب رضا نبوده 708

علی در دورۀ خلافت آزادی در عمل نداشته...

در نماز تراویح 709

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه 711

فاطمه را شب دفن نمودند 713

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثرآور است...

جلسۀ نهم 715

اشکال بشیعیان که بعایشه نسبت خبث و فحش می دهند-و جواب آن 716

اشاره بقضیۀ افک و مبرّا بودن عایشه از خبث و فحش و قذف 717

زوجین در ممدوحیت و مذمومیت مماثل نیستند 718

زن نوح و زن لوط بجهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود...

در چگونگی خیانت زنهای نوح و لوط 720

معنای آیه شریفه اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ 721

اشاره بحالات عایشه...

آزار دادن عایشه پیغمبر را 723

گفتار سوده زوجۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 725

مخالفت و جنگ عایشه با علی علیه السّلام...

فضائل علی قابل شماره نیست 726

اخبار در فضائل و مناقب علی علیه السّلام 727

دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد 728

کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره بامر عایشه 733

ممانعت نمودن عایشه از دفن نمودن امام حسن در جوار پیغمبر 734

سجده و شادی نمودن عایشه در شهادت امیر المؤمنین 736

کلمات متضاد عایشه نسبت بعثمان 737

نصایح ام سلمه بعایشه 739

یادآوری نمودن ام سلمه فضائل علی را برای عایشه 740

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است 742

دلائل دیگر بر بطلان اجماع...

اعتراض بر مجلس شوری 744

اعتراض بر حکمیت عبد الرحمن

ص :1052

ابن عوف 745

ظلم فاحش بمقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام 746

خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده 747

خلافت علی علیه السّلام باجماع نزدیک تر بود 748

علی علیه السّلام متمایز از سایر خلفاء بوده 750

اشاره برؤوس فضائل و کمالات 751

در نسب پاک علی علیه السّلام...

در خلقت نورانی علی علیه السّلام و شرکت او با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 753

در نسب جسمانی علی علیه السّلام 755

اشکال در پدر ابراهیم که آزر بوده و جواب آن 756

در آباء و امهات پیغمبر مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن باللّه بودند 758

اختلاف در ایمان أبی طالب 760

اجماع شیعه بر ایمان ابو طالب 761

در حدیث ضحضاح و جواب آن 762

مجهول بودن حدیث ضحضاح 763

دلائل بر ایمان ابو طالب 764

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابو طالب 765

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد 765

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الا اللّه 768

گفتگوی پیغمبر با ابو طالب در ابتداء بعثت 769

ابتداء بعثت ابراهیم و گفتگو با عمّش آزر 770

چون محمّد بن ابی بکر پیرو علی بود لذا او را خال المؤمنین نخواندند 773

معاویه کاتب وحی نبود-بلکه کاتب مراسلات بود 775

دلائل بر کفر و لعن معاویه...

آیات و اخبار داله بر لعن معاویه و یزید 776

کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن و عمّار و حجر بن عدی و مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر و غیره 777

کشتار بسر بن ارطاة سی هزار مسلمان مؤمن را بامر معاویه 779

امر نمودن معاویه بسبّ امیر المؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار...

سبّ و دشنام بعلی سبّ و دشنام به پیغمبر است 780

ص :1053

دشمن علی کافر است 782

در اصحاب پیغمبر خوب و بد بسیار بودند 784

ایضا دلائل بر ایمان ابو طالب 789

ایمان آوردن جعفر طیّار بامر پدر 791

اسلام عباس پنهانی بوده 794

علت پنهان داشتن ابو طالب ایمان خود را 795

موضوع رافضی و سنّی-در حقیقت سنّیها رافضی و شیعه ها سنّی می باشند 797

دلائل بر حلّیت متعه 798

اخبار از طرق اهل سنّت بر حلّیت متعه 800

اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم بعدم نسخ متعه نموده اند 803

تمام آثار زوجیّت بر زن متعه مترتب است 804

دلائل بر عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبر 806

مجتهد می تواند تغییر احکام دهد 810

منع از متعه سبب شیوع فحشا و زنا گردیده 812

مولد علی علیه السّلام در خانه کعبه بود 814

نام گذاری علی از عالم غیب و دلیل دیگری بر اثبات موحّد بودن ابو طالب 816

نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش أعلی ثبت گردیده 817

نزول لوح بر ابو طالب جهة نام گذاری علی علیه السّلام 821

نام علی علیه السّلام جزء اذان و اقامه نیست 823

در زهد و تقوی علی علیه السّلام...

خبر عبد اللّه رافع 824

خبر سوید بن غفله...

حلوا نخوردن علی علیه السّلام 825

در لباس و پوشش علی علیه السّلام 826

گفتار ضرار با معاویه در شان علی 827

بشارت پیغمبر زهد را بعلی علیه السّلام 828

خدا و پیغمبر علی را امام المتقین خواندند 829

اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند 833

سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها بواسطه نداشتن یاور و غیره 835

شباهت علی با هارون در موضوع خلافت.837

علّت قعود علی علیه السّلام از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبر و صبر و سکوت آن حضرت برای خدا 839

بیانات علی علیه السّلام در علت قعود و سکوت بعد از وفات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 840

ص :1054

نامۀ علی علیه السّلام باهل مصر 841

خطبۀ شقشقیّه 843

اشکال در خطبه شقشقیه-و جواب آن 844

اشاره بحالات سید رضی رحمه اللّه 845

خطبۀ شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده...

جلسۀ دهم 847

سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن 848

مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسأله شرعی 851

اظهار عمر بعد از وفات پیغمبر که آن حضرت نمرده 853

امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علی او را باشتباه در حکم 854

امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را 855

امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علی علیه السّلام...

بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی علیه السّلام-و نصب نمودن پیغمبر آن حضرت را بمقام قضاوت 856

اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبر و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت 859

تمام علوم در نزد علی مانند کف دست حاضر بوده 861

دفاع نمودن معاویه از مقام علی علیه السّلام...

اقرار نمودن عمر بعجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف باینکه اگر علی نبود کار مشکل می شد 862

علی اولی و احق بمقام خلافت بوده 865

قضاوت منصفانه لازم است...

مثل دزد و زوّار 867

قبول دیانت باید کورکورانه نباشد 868

داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم 869

أمر نمودن پیغمبر باطاعت علی علیه السّلام 871

علماء اهل سنّت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند 873

اختلاف در سجده بر تربت 874

ابراز حقیقت توام با تأثر...

در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود 876

فتوای ابو حنیفه بر اینکه مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهد...

ص :1055

فتوا دادن اهل سنّت بشستن پاها در وضو بر خلاف نص صریح قرآن 880

فتوا دادن اهل سنّت بر مسح بچکمه و جوراب بر خلاف نصّ صریح قرآن 881

فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عامه بر خلاف نصّ صریح قرآن 882

توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است 883

شیعیان سجدۀ بر خاک کربلا را واجب نمی دانند 885

علّت بر داشتن شیعیان مهرهائی با خود برای سجده...

علّت سجده نمودن بر خاک کربلا 886

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 887

عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است 889

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سورۀ برائت بر اهل مکه 891

علّت عزل ابی بکر و نصب علی علیه السّلام ظاهرا 892

بقضاوت فرستادن پیغمبر علی را بیمن 894

علی بعد از پیغمبر هادی امت بوده 895

دسائس اعادی در مقابل علی علیه السّلام و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت 896

اشاره بعلل انقلاب در خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام 897

خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره و صفین و نهروان 899

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند 902

علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیاء و اوصیاء می شود 904

علم بر دو قسم است-ذاتی-و عرضی 905

دلائل از آیات قرآنیه بر اینکه انبیاء و اوصیاء آنها عالم بغیب بودند 907

مدعیان علم بهر وسیله و اسباب کذّابند 909

انبیاء و اوصیاء عالم بغیب بودند 910

ائمۀ طاهرین خلفاء بر حق عالم بغیب بودند 913

در نقل روات و ناقلین حدیث مدینه 914

ص :1056

در بیان حدیث انا دار الحکمة 919

توضیح در اطراف حدیث 922

علی علیه السّلام عالم بغیب بوده 923

علی علیه السّلام عالم بظاهر و باطن قرآن بوده است...

پیغمبر هزار باب از علم در سینه علی بازنمود 924

در طرق افاضۀ علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعلی علیه السّلام 926

در جفر جامعه و چگونگی آن 928

خبر دادن حضرت رضا علیه السّلام در عهد نامۀ مأمون از مرگ خود 931

آوردن جبرئیل کتاب مختومی برای امیر المؤمنین وصی رسول اللّه علیهما السّلام 932

نقل اخبار اهل تسنّن در ندای سلونی دادن علی علیه السّلام 935

خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین علیه السّلام گردید 939

خبر دادن از علمداری حبیب بن عمار...

خبر دادن از مغیبات 940

خبر دادن از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون 940

خبر دادن از کشته شدن ذو الثدیه قبل از شروع بجنگ در نهروان 942

خبر دادن از قتل خود و معرّفی ابن ملجم را 943

اشاره باعلمیت و افضلیت علی علیه السّلام 945

بفرمودۀ پیغمبر علی اعلم امت بوده 948

خبر دادن علی علیه السّلام از کرات جوّیه طبق هیئت جدید 951

گفتگو با مسیو ژوئن مستشرق فرانسوی 952

گفتار گوستاو لوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب 955

هدیّه فرستادن هارون ساعت ساخت مسلمین را برای شارلمان 956

جمیع علوم منتهی می شود بعلی علیه السّلام 959

اعتراف ابن ابی الحدید بمقامات علمیّۀ علی علیه السّلام...

خبر ولادت امام حسین و تهنیت ملائکه و امت برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 961

قضاوت منصفانه 962

ص :1057

بیانات نوّاب در قبول تشیّع 963

تشیّع اختیار نمودن شش نفر اهل تسنّن 965

عکس بزرگان شیعه و سنّی و مستبصرین 966

عید میلاد حسینی علیه السّلام 970

آغاز منبر 972

آزادی مجاز و حقیقت 973

اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است 974

عقیدۀ اهل تسنّن در معنای اولی الامر...

صاحبان امر بر سه قسمند 975

بنی اسرائیل منتخب جناب موسی فاسد در آمدند...

بشر قادر نیست انتخاب امیر صالح کامل نماید 976

سلاطین و امراء-اولی الامر نمی باشند...

هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد 977

اولی الامر باید منصوب و منصوص من جانب اللّه باشد 978

اخبار در عصمت ائمه از طرق عامه 983

اشاره بعلم عترت و اهل بیت طهارت 984

اشکال در اینکه چرا اسامی ائمه در قرآن نیامده 985

جواب از اشکال 986

عدد رکعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده...

مراد از اولی الامر علی و ائمۀ از عترت طاهره هستند 988

در باب اسامی و اعداد ائمۀ اثنا عشر 991

عدد خلفاء بعد از پیغمبر دوازده بوده است 996

عادت جاهلانه و تعصب مانع از وصول بحقیقت است 999

بیان جاحظ در وصول الی الحق...

اقرار منصفانه شیعیان 1000

تذکرات و نصایح مشفقانه ببرادران شیعه و سنی 1001

اتحاد و اتفاق موجب سیادت است 1003

ایضا مواعظ مشفقانه ببرادران شیعه و سنی 1004

سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدائی می باشد 1005

ص :1058

فرق بین مساجد سنّی و شیعه نمی باشد 1009

سعادت و سیادت امت در پیروی علی بن أبی طالب است 1011

توضیح لازم راجع بجوازات 1016

اجازه اجازه نامه مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم یزدی 1018

اجازه نامه مرحوم حاج سید ابو القاسم طباطبائی 1019

اجازه نامه مرحوم آیة اللّه مامقانی 1022

اجازه نامه مرحوم آیة اللّه عراقی 1023

اجازه نامه آقای سید شهاب الدین مرعشی نجفی 1024

فهرست مصادر کتاب 1033

فهرست مندرجات کتاب 1039

ص :1059

ص :1060

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109