گفتار مديران اسلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: گفتار مديران اسلام/ www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - اسلام

تواضع - نشستن در پايين مجلس نقل از امام عسكري عليه السلام

به پائين نشيني در مجلس رضايت دهد ،خدا و فرشتگان پيوسته بر او رحمت فرستند تا بر خيزد....امام حسن عسكري (ع)

گلي از باغ رضا

امام رضا (ع):دوست هر كس عق__ل او و دشمنش ن_اداني اوست. The friends of a man is his intellect and his enemy is his ignorance

خودشناسي

امام رضا(ع):بالاترين درجه خ____رد خود شناسي است.

 

Imam Reza(A.S):The Highest Degres Of  Wisdom Is Self-Cognition

آزاده

براي همه ...اگ_ر دين نداري_د لااق_ل  آزاده ب___اشيد...امام  حسي__ن (ع) If You Are Ungodly, So Be Noble...I m a m  H o s s e i n  .AS

قدر و منزلت

امام رضا (ع):كسي كه قدر و منزلت خود را بشناسد هلاك نمي شود. I m a m   R e z a  .as.He Who Recognises His Own Worth And Positions Is Not Ruined.

زيردست

نقل قول مديريتي؛حضرت محمد(ص) مي فرمايند؛هر كس به زير دست خود رحم نكند، خداوند بهشت را بر او حرام كند.نهج الفصاحه، ترجمه علي شيرواني، ص 52 Holy Mohammed (P.U.H):If someone doesn’t pity to his inferios, God would not assigned him for paradise.

بهترين آداب مديران

ب__ه__ت__رين آداب م__دي____رانآن چه همه ي مديران بايد بدانند:پيامبر اعظم(ص): بهترين كارها سه چيز است: تواضع به هنگام دولت، عفو به هنگام قدرت، بخشش بدون منت. The best manners of managersHolly Mohammed(P.U.H): The best manners are three things: Humility during wealth, forgiveness during power, excuse without oblige.

تلاش

تفكري كه بايد در سازمان ها حاكم گردد:"براي آدمي جز حاصل كوشش او پاداشي نيست."...سوره نجم، آيه 39 For all:Surah Najm, verse 39: Best reward for men is effort.

مزد كارگر

توصيه ي مديريتي؛رسول اكرم (ص): مزد كارگر را پيش از آن كه عرقش خشك شود بپردازيد. Managerial order:Holly Mohammed(P.U.H): Pay salary of a worker before his perspiration would be dried.

بهتر از عبادت

نقل قولي براي مديران:علم از عبادت بهتر است، و اساس دين ترس از خداست...رسول اكرم (ص) FOR MANAGERS:Holy Mohammed(P.U.H): Knowledge is better than worship and base of religion is fear of God.

كار كنيد

نقل قول مديريتي...The managerial orderكار كنيد، زيرا هر كسي آنچه را براي آن ساخته شده بدست مي آورد.رسول اكرم (ص) Holy Mohammesd(P.U.H): WORK HARD! Every person obtains all that he is made for them.

رشوه

نگاه مديرانه؛ موضوع: فساد اداري؛رشوه دهنده و رشوه گيرنده هر دو در آتشند...رسول اكرم (ص) Holy Mohammesd(P.U.H): Both bribe-taker and bribe-giver are in the hill.

انزار مومنين براي به فردا انداختن كارها خود - پيامبر اكرم

ختن كارهاقابل توجه در مديريت زمان:به فردا انداختن كاره_ا؛به فردا انداختن كارها، شعار شيطان است كه آن را در دل مؤمنان افكندپيامبر رحمت(ص) Delayed work at tomorrow:Holy Mohammesd(P.U.H):Delayed work at tomorrow is evil”s motto that he throws is into believer”s heart.

نيرومند

توصيه اي براي مديران؛نيرومند آن است كه بر خويشتن مسلط شود...رسول رحمت (ص) For managers:Holy Mohammed(P.U.H): Every person who rules over himself, so he is powerful surely.

حكمت

مديريت اسلامي؛پيامبر اكرم(ص):حكمت گمشده ي مؤمن است. Holy Mohammed(P.U.H): Wisdom is a key for a believer

مسئوليت پذيري

حضرت محمد(ص): هر آنكس آنچه را گرفته به عهده دارد، تا آنرا ادا كند.نهج الفصاحه، ترجمه شيرواني ص300

Holy Mohammed(P.U.H): Every person is undertaken by something until he satisfies it.

خوار شمردن

گفتار مدير اسلامي؛ خوارترين مردم كسي است كه مردم را خوار شمارد... رسول اكرم (ص)نهج الفصاحه، ترجمه شيرواني، ص 49

Holy Mohammed(P.U.H): more make despised, more become despised.

گذشت

مديريت رفتار؛گذشت پسنديده آنست كه باسرزنش وملامت همراه نباشد.گفتار مدير اسلام: امام رضا (ع) – چهل حديث ص 120

Imam Reza(as): Remission is good when not accompanied blame.

امين

گفتار مدير اسلامي؛ امين به تو خيانت نكرد بلكه تو خائن را امين دانستي.امام رضا(ع)....، بحارالانوار، ج 78، ص 335

Imam reaz.as The honest man has not betrayed you,but consider the betrayer as the honest one.

خاموشي

امام رضا(ع):خاموشي دري ازدرهاي حكمت است.تحت العقول،ص 523 Imam reaz.as. Silence is one of the gates to wisdom.

تواضع

گفتار مديريتي؛ با تواضع راه برو و صدايت را پايين بياور..سوره لقمان، آيه19

Surah Loghman,verse19: walk humbly and lower your voice.

حكمت رضوى

گردآوري: هاشم دهقان پور فراشاه 1 _ مِن اَخلاقِ الاَنبياء التَّنّظُّفنظافت موجب پاكى جسم است        نظافت ماي_ه آرام ج_ان استام_ام هشتمين فرمود ب_ا خلق        نظ_افت شي_وه پيغمبران است2 _ صاحِبُ النّعمَةِ يَجِبُ ان يُوَسِّعَ عَلى عِيالِهِتوانگر را بوَد واجب كه بخشد        زن و ف_رزند را از مال دني_اده_د وس_عت به امر زندگانى         ب_ه ش_كر نع_مت حى ّ ت_وانا3 _ مَن لَم يَشكُرِ المُنعِمَ مِن المَخلوقين لَم يَشكُر اللهَ عزّوجلّش_نيده ام كه عل_ى بن موس_ى كاظم        خديو طوس، بف_رم_ود نكته اى زيب_اكسى كه نيكويى خلق را نداشت سپاس        نك_رده است سپ_اس خداى ب_ى همت_ا4 _ الايمانُ اداءُ الفرائضِ و اجتِنابُ المَحارِمفرمود رض__ ا امام هشتم:        انجام فرائ__ ض است ايماندورى ز محرّمات و زشتى         پرهيز ز ناصواب و عصيان5 _ لَم يَخُنكَ الاَمين، وَ لكِن ائتَمَنتَ الخائِنَكسى كه بي_م ندارد ز كردگار عليم        وِرا به خدمت خلق خدا مكن تعيينامين نكرده خيانت، تو از ره غفلت        امين شم_رده خي_انت شعار بدآيين6 _ الصَّمتُ بابٌ مِن ابوابِ الحِكمةزب_ان تو گ_ر تح_ت فرمان نباشد        خموش_ى گزي_ن، تا نيفتى به ذل_ّتعلى بن موس_ى الرضا راست پندى :        سكوت است باب_ى ز ابواب حكمت7 _ الاَخُ الاَكبرُ بِمنزِلةِ الاَببرادر چو دانا و شد و آزموده        وِرا با پ_در م_ى شمارش برابربگفت_ا ام_ام بحق، نور مطلق        به جاى پ_در هست، مهتر برادر8 _ صديقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّه جَهلُهُب__ ه نزدي_ك ن_ادان

ب_وَد ت_ار گيتى         ز دان_ش بك_ن گ_يت_ى ت_ار روش_نبفرمود فرزن_د موس__ ى ب_ن جعف_ر:        تو را عقل يار است و جهل است دشمن9 _ التَّوَدُّدُ الى النّاسِ نِصْفُ العَقلِهميش_ه در پ_ى تي_م_ار بين_وايان باش        كمك به خلق، ز كردار خ_الق اح_د استامام راست در اين رهگذر، كلامى نغ_ز:        كه در معاشرت خلق، نيمى از خرد است10 _ التَوَكُلُ اَن لاتَخافَ اَحداً اِلاّ اللهَبزن ب_ر لط_ف حق دست توكل        ك_ه لطف اي_زدى باشد تو را بستوك_ل آن ب_وَد ك_اندر دو عالم        به غير حق ن_ترسى از دگر كس11 _ اَفْضَلُ ما توصَلُ به الرَّحِمِ كفُّ الاَذى عَنْهافرم_ود رض_ا ول_ى ّ م_ط_لق        گنجين_ه علم و فضل و احس_انبهتر صل_ه رح_م به گيتى است        خ_وددارى از گ_زن_د ايش_ان12 _ اَحسَنُ النّاسِ مَعاشاً مَن حَسُنَ معاشُ غيرِهِ فى معاشِهبهت_رين ره_رو به راه زندگ_ى است        آن كه همچ_ون شمع روشنگ_ر ب_وَدمردم_ان در پرت_وش راح_ت زين_د        زندگ_ى در خ_دمتش ب_هت_ر ب__ وَد13 _ العَقلُ حِباءٌ مِنَ اللهِ و الادَبُ كُلْفَةرض_ا سب_ط پاك رس_ول امين        كه نت_وان س_ر از خدمتش تافتنبگفتا: خرد بخشش اي_زدى است        ادب را به كوشش ت_وان ياف_تن14 _ لَيسَ لِبَخيلٍ راحةٌ و لا لِحَسودٍ لَذّةٌبخل رنج است و حسادت محنت است        از ول_ى ّ آم_وز درس عب_رت___ى راحت_ى در بخ__ ل نت_وان ي_اف_تن        در حس_د ه_رگ_ز ني_اب_ى لذّت__ ى 15 _ مَا الْتَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ اِلاّ نُصِرَ اَعظَمُهُما عَفواًعف__ و آيي_ن بزرگ___ان باش___د        ب_خشش آيي_ن_ه دوران_دي_ش اس_تدو گ_روه_ى كه به جنگن_د و ستي_ز        نصرت آن راست كه عفوش بيش است16 _

عَونُك لِلضَّعيفِ اَفضَلُ مِنَ الصَدَقَةسخن_ى دارم از ام_ام همام        ك_ه مفيد است بهر هر طبقهدستگيرى ز ناتوان و ضعيف        به يقين، بهتر است از صدقه17 _ المُؤمِن اِذا اَحسَنَ استَبشَرَ وَ اِذا اَساءَ استَغفَرَگر ز بخت بد به كس بد كرده اى         هان، مش_و نومي_د از درگاه ربّم_ؤمن ار نيكى كن_د شادان شود        ور كند بد، مى كن_د بخشش طل_ب18 _ المُسلِمُ الّذى سَلِمَ المُسلِمون مِن لِسانه وَ يَدهش_نو پند فرزند موس_ى بن جعفر        ام_ام بح_ق، م_اه ب_رج ام_امتكس_ى هس_ت مُسلم كه باشند مردم        ز دست و زبانش به امن و سلامت19 _ لَيسَ مِنّا مَن لَم يأمَن جارُهُ بَوائِقَهبه هم_سايه نيكى كن اى نيكمرد        كه هم_سايه را بر تو حقها بوَداز آن كس كه همسايه ايمن نبُود        ب_فرمود م_ولا: ن_ه از ما بوَد20 _ التواضُعُ ان تُعطى النّاس مِن نَفسِك ما تُحبّ ان يُعطوك مِثلَهچنان س_ر كن اى دوست با نيك و بد        كه باش_د ز ت_و نيك و بد در ام_انت_واضع چ_نان كن به خ_لق خ_داى         كه خواه_ى كن_د خلق با تو چن_ان21 _ مِن علاماتِ الفقيهِ الحُكم و العِلم و الصَّمتبصي_ر ب_اش به احك_ام دين حق كه خداى         از آن فقيه كه دانا به ح_كم اوست رضاستنش_ان_ه ه_اى فق_اه_ت به نزد پ_ير خرد        قض_اوت بح_ق و دان_ش و سكوت بجاست22 _ الصَّفح الجميلُ العفوُ مِن غيرِ عِتابعفو چون كرده اى خطاب مكن        كار ب_ى جا و ن_اص_واب مكنوه چه نيكوس_ت، عف_و بى منّت        عفو ك_ردى اگ_ر، عت_اب مكن23 _ لايَأبَى الكرامَةَ الاّ الحِمارَبش_ن_و ك_ل_ام ن_غ_ز

ف_رزن_د پيمبر        گفت_ار او روش_ن_گ_ر شبهاى تار استجز مردم اح_م_ق نت_اب_د رخ ز احسان        هر كس كند احسان مردم ردّ، حمار است24 _ السّخى ّ يأكُل مِن طَعامِ الناس لِيأكُلوا مِن طَعامِهسخ_ى مى خورد نان ز خوان كسان        كه مردم به رغبت ز خوانش خورندبخي__ ل از س_ر بخ_ل نان كس_ى         ني_ارد خ_ورد تا كه نانش خورن_د25 _ السّخى ُّ قريبٌ مِن اللهِ، قريبٌ مِن الجنّة، قريبٌ مِن الناسِسخ_اوتمن_د هرگز نيست تنه_ا        كه تن_هايى نصيب ديگران استسخ_ى باشد قري_ب رحمت حق        به نزديك بهشت و مردمان است26 _ صديقُ الجاهِلِ فى التَّعَببه ن_ادان مك_ن دوستى ، چون ت_و را        گ_دازد ز ك_زدار خ_ود روز و شببگفت_ا عل__ ى بن موس_ى ال_رض_ا        رفاق_ت به ن_ادان غ_م اس_ت و تعب27 _ اَفضَلُ العَقلِ معرفَةُ الاِنسانِ بِربّهز خ_اطر م_بر ش_ك_ر يزدان پ_اك        كه ش_ك_ر نع_َم نعم_ت افزون كن_دبهين دانش اى دوست، آن دانشى است        كه ات ره_برى سوى ب_ى چ_ون كند

مديريت از ديدگاه امام رضا

(ع)

پديدآورنده: غلامرضا گلى زواره

ضرورت مديريت: مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مى رساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مى باشد و هركجا افرادى جمع شده اند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامه هاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركت ها و تلاش هاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مى گويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و

لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقه اى را نمى يابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرموده اند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمى دانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مى داند ولى تأكيد مى نمايد اين باور كفايت نمى كند و بايد مدير براى حلّ دشوارى ها تلاش كند:من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارى ها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.مشروعيّت مديردر بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك

مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مى گردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مى كند، شاخه هاى سرسبز، نشاط آور و فرح انگيز خود را بر جامعه بشرى مى افكند و مديريت يكى از شاخه هاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مى گردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساساسلام حيات بخش مى داند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركت ها و خواص خود را از دست مى دهد.حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرموده اند:«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مى گردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مى باشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده اند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرموده اند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه

معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناختاندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مى آيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مى كند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرموده اند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)امير مؤمنان عدل را پايه اى دانسته اند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كرده اند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مى گردد و اين خود مى تواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كرده اند.(15)آن حضرت فرموده اند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة...؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمت هاست.مدير و ميزانحضرت امام رضا(ع) مى فرمايند: از جمله (دليل هاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقه ها و ملت ها ديده نمى شوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند،

باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مى جنگند و غنائم را تقسيم مى كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مى دارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مى كند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافته اند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمى شود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيه اى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مى كند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخش هاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مى كنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مى گردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مى بخشد و سعادت همگان را فراهم مى سازد.چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه

را به مردم مى آموزد و آن ها را در متن جامعه عملى مى سازد، مردمان را در جامعه اى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مى آورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مى دارد.(18)روابط ظالمانه اى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزى ها، تضادها و رقابت هاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مى شود به همين دليل امام رضا(ع) مى فرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مى كنيم و حقوقشان را از ستمگران مى ستانيم.(19)پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مى كند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مى كند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مى گويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مى شود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مى باشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمى باشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن

را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مى دهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مى پردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)مدير و كاركنان و نيروى انسانىمدير غالب طرح ها و برنامه هاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مى كند و در واقع تمام افرادى كه در سازمان ها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مى باشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشه هاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مى باشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامت هاى انسانى انديشه ها و طرح هاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مى سپارد و از آنان مى خواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آن ها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدت هاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)حضرت امام رضا(ع) فرموده اند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفته اند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از

كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگى هاى زشت گناهان بشويند.(22)آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آن ها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلاف ها را از آنان دور كند.در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامه ها و اهداف اسلامى نقش ارزنده اى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدان هاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همان ها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مى گويد هيچ گاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمه اى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مى رفت و سفره غذاى خويش را مى گسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مى نشانيد و حتى دربانان و مهتران

را بسيار احسان مى كرد و صدقات فراوان مى داد و اين كار را غالباً در شب هاى تاريك انجام مى داد.(24)آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مى كند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مى گردد:ياسر مى گويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مى تواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مى بريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامه هاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.همزيستى و

همگامى با محرومان و رنج ديدگانمحصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مى گويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفره اى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اين ها سفره اى جداگانه ترتيب مى داديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مى آموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگى هاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دست يابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)معمر بن خلّاد مى گويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مى خوردند، سينى مى آوردند و نزديك سفره مى گذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مى آوردند مى نگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مى نهادند،

سپس دستور مى دادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمى تواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخورده اند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسان ها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرموده اند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مى كند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مى سازد، يارى رساندن به مردم و گره گشايى از كار آنان است، حسين انبارى مى گويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامه ات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مى دانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مى كنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مى دهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مى گردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمى باشد.(29)امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مى نمايد:آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كرده اى و كار را

به دست كسانى سپرده اى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مى كنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كرده اى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مى رود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمى دارند و روزگار بر مظلومان به سختى مى گذرد و آنان براى زندگى به هزينه اى دسترس ندارند و كسى را نمى يابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه اى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمين هاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارى هاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)امام از سويى تصريح مى نمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مى كنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگ ها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام

محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:«...لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مى نمايد:«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمى آيد.امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمى دارد و با صراحت افزون ترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مى فرمايند:اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى ساده تر و كم ارزش ترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباس هاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرموده اند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباس هايم، همچون ناتوان ترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع

مسلمانان را مورد تأكيد قرار مى دهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مى كند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواه ترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مى كند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديده اى كه هرگاه كسى جامه اى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مى فرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اين ها برادر يكديگر نمى باشند.(38)توجّه به كرامت هاى انسانىاز ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمى گردد و آنان بايد براى تمامى انسان هاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمى دهد يك فرد ذمّى

كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادى اش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمى داند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.زكريا فرزند آدم مى گويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمين هاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمى شود اين كار شايسته تو نمى باشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)نقل كرده اند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيده ايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمى دهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)منطق آن حضرت در نامه اى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مى كردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مى گيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرموده اند: سه چيز است كه تمام مردم بدان ها نياز دارند(و بايد همه از آن ها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به

على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مى كند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نموده اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايسته اند و آنان كه اين گونه نمى باشند(اگر به انسان) خوب و شايسته اى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)اباصلت مى گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرموده ايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچ گاه چنين سخنى نگفته ام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده ام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مى گردد و در برابر دشمنان قوى مى شويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و درباره اش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمى باشم.(48)در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مى دهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مى گردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مى سازد.ياسر مى

گويد: نامه اى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائى اش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مى فرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمى دهند (امّا) نامه اى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از ماليات هاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)ريّان فرزند شبيب مى گويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مى خواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)مدير مذمومحضرت امام رضا(ع) مى فرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشى ءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهره اى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مى آورد و به فردى دردسر ساز و

مشكل آفرين تبديل مى گردد و سطح نارضايتى هاى عمومى را افزايش مى دهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مى زند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيله اى براى ارضاى خودخواهى هاى خويش مى دانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياست طلبى را بر خدمت ترجيح مى دهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مى آورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگ هايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعه اى بزرگ در عرصه مديريت پديد مى آيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مى گردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مى آيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نموده اند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمى كند كه مى داند بر آن ها ستم كرده و گمراهشان مى نمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمى باشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مى باشد فرض است كه از پيرامون چنين

مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيه ها، بخشنامه هاى باطل و بيهوده و ظالمانه اش متابعت كنند.(55)در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كرده اند:لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كرده اى، بسيارى از عقب ماندگى ها و نارسايى ها از مديريت هاى ظاهرساز اما خائن و نقشه هاى خائنانه آنان ريشه مى گيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مى آورد.خائن هاى خادم نما بر حسب ظاهر طرح ها و نقشه هايى ارائه مى دهند كه مى تواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آن ها زيان بارى و عوارض سوء آن ها آشكار مى گردد.بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّت هاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرح ها و برنامه هاى مترقى و سازنده را با نيرنگ هايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مى كنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مى سازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليت هاى صنعتى باز است و مى توانند به

كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مى گردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مى كنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مى كنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشه هاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مى كنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفت ها و غدّه هاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايه هاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مى كنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مى آورند و در نتيجه بخش هاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مى كشانند بخش هاى قدرتمند و سرمايه هاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مى افشاند بى رقيب مى سازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمى انديشند.(57)و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مى آيد و قاضى مى خواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مى گويند ما قصد اصلاح داشته ايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مى شود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مى گويند ما اهل صلاح هستيم.حضرت

امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرموده اند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مى شود.تباه كارى و ندانم كارىحضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرموده اند:انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مى دارد.در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مى دهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجه هاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايى ها، مهارت ها و تخصّص مى تواند چنين فاجعه اى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مى دهند و در اين گونه مسايل به گونه اى زياده روى مى كنند كه از واقعيت هاى مسلّم اجتماعى، نارسايى هاى اقتصادى غافل مى گردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيت ها، استعدادها و سرمايه هاى ملى و عمومى را ضايع مى كنند.شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نموده اند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّه اى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار

دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مى گفت آدمى كه مى خواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايى هاى بدنى هم داشته باشد، نمى توان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مى رسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مى شود بالاتر از همه اين سخن ها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مى فرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مى توانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينه هاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبان هاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)در فرهنگ رضوى مدير كم

خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:البرائة ممّن نفى الاخيار...و آوى الطّرداء للعناء...واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بى زارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيده اى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كرده اند.در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانى هاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مى دهد كه يكى از آن ها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مى دهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايى هاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرموده اند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرموده اند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كرده اند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعه اى را تدبير بد دانسته اند.(67)آن حضرت فرموده اند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين

امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانسته اند. (69)يكى از راويان حديث متذكر گرديده اند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كرده ام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كرده اند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مى نمايد.(71)گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مى كند، نيت خير هم دارد ولى اين ها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روش هاى علمى و درست و استفاده از تجربه هاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهى هاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مى آورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مى كند كه ما به آن ها ارادت مى ورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتناب ناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامه ريزى هاى ريشه اى و اساسى و جهت دهنده دور مى كند و اين روند مثل آن مى ماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان

اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.در مواقعى به دليل ضعف كارشناسى ها و مهارت ها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مى گردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مى كند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آن ها اقدام مى كند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندام هاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه راننده اى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيت هاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعه اى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيت ها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مى كند.تكاثرطلبى و فزون خواهىحضرت امام رضا(ع) در نامه اى كه براى مأمون نگاشته اند فرموده اند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مى كنند.(72)در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مى يابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايه هاى قدرت طلبى،

بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليت شناسى.(73)حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كرده اند:لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخش هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزون طلبى اوج گيرد.چه اگر چنين نمى بود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمى گذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرموده اند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايه هاى اصلى را در اختيار گرفته اند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كرده اند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاىمردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص داده اند.(76)وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومت هاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آن ها تكليف اسلامى است مى توان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه

دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوه اى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولت ها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مى گردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.امام هشتم فرموده اند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانه هاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مى كند كه فرموده اند:پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى آنان را لعنت كرده ايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيه اى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)امام رضا(ع) هشدار داده اند كه كالاها و مواد

حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويران گر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مى گردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مى كند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مى گيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مى شود كه اين وضع نتيجه اى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.پى نوشت ها _______________________80. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.81. بحارالانوار، ج 78، ص 348.82. همان، ج 23، ص 32.83. همان، ج 49، ص 165.84. همان، ج 78، ص 356.85. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.86. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.87. بحارالانوار، ج 8، ص 12.88. سوره الرحمن، آيه 7.89. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.90. از جمله سوره حديد، آيه 25.91. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى، ج 9، ص 198.92. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.93. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.94. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.95. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.96. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.97. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.98. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.99. الحياة، ج 2، ص 489.100. نگرشى بر مديريت

اسلامى، ص 121.101. بحارالانوار، ج 14، ص 273.102. سوره توبه، آيه 100.103. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.104. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.105. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.106. بحارالانوار، ج 49، ص 100.107. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.108. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.109. بحارالانوار، ج 49، ص 165.110. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.111. الحياة، ج 5، ص 232.112. نهج البلاغه، ص 1019.113. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.114. كافى، ج 1، ص 410.115. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.116. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.117. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.118. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.119. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.120. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.121. تحف العقول، ص 174.122. همان، ص 236.123. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.124. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.125. همان، ج 1، ص 292.126. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.127. همان، ج 1، ص 435.128. همان، ج 2، ص 115.129. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.130. صحيفة الرضا، ص 383.131. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.132. همان مأخذ.133. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع

الشريعه، ص 421.134. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.135. بحارالانوار، ج 78، ص 335.136. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.137. سوره بقره، آيه 11.138. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.139. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.140. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.141. الحياة، ج 3، ص 226.142. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.143. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.144. سوره نساء، آيه 5.145. مكارم الاخلاق، ص 538.146. غررالحكم، ص 191 و 190.147. نهج البلاغه، ص 1050.148. الحياة، ج 4، ص 351.149. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.150. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.151. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.152. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 _ 388.153. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.154. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.155. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.156. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.157. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.158. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.پديدآورنده: غلامرضا گلى زواره

تاريخ انبياء: اسحاق.لوط .ايوب.شعيب

(ع)

تاليف: سيد هاشم رسولي محلاتي

ارائه دهنده: بهاره حمزه اي: لوط (ع) ضمن داستان مهاجرت ابراهيم(ع9 از

سرزمين اصلي خود اوركلده اشاره شد كه لوط (ع) از كساني بود كه به ابراهيم(ع) ايمان اورد وهمراه وي به فلسطين مهاجرت كرد. در نسب لوط و نسبت وي با ابراهيم اختلاف است. از امام هفتم(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص)روايت شده است كه ان حضرت فرمودند:نخستين كسي كه در راه خدا جهاد كرد ابراهيم خليل(ع) بود كه چون لوط به دست روميان اسير شدو ان حضرت از شام بيرون رفت و لوط را از اسارت نجات بخشيد.شهرهاي قوم لوط و اعمال انهاطبري از قتاده نقل كرده كه شهرهاي مزبور سه شهر بود كه به همه انها سدوم ميگفتند.در جاي ديگر گويد كه انها پنج شهر بود به نامهاي صبعه وصعره وعمره ودوما و سدوم كه بزرگترين انها همين سدوم بود.اما اعمال زشت و كارهاي بد انها زياد بود كه قران به بعضي از انها تصريح كرده و برخي را هم به طور اشاره بيان كرده است.از جمله عمل زشت لواط بود كه ميان انها شيوع پكدا كرده بودوطبق روايات پيش از ان چنين عملي در دنيا سابقه نداشت و نخستين كسي هم كه اين عمل را به انها ياد داد شيطان بود.به شرحي كه پس از اين خواهد امد.از ان جمله اين بود كه راه زني مي كردند ومسافراني كه از شهرها عبور مي كردند به انواع مختلف انها را لخت نموده و انوالشان را به يغما مي بردندو انواع ازارها و رسواييها را نسبت به انها روا مي داشتند خلاصه انواع واقسام كارهاي زشت واعمال ناشايست را در خفا و اشكار انجام ميدادند و هيچ گونه شرم وحيايي از هم نداشتند0در كتاب علل

الشرايع از امام  باقر(ع) ازرسول خدا (س) روايت كرده كه ان حضرت در روايتي فرمود :قوم لوت مردمي بودند كه استنجاء از غائط نمي كردند واز جنابت خود را پاك نميكردند 0 مردماني بخيل و خسيس نسبت به طعام و خوراكي بودند 0  علت شيوع لواط در قوم لوط :درباره اين كه عمل زشت لواط چگونه ميان انها شيوع يافت با اين كه مطابق روايات و تواريخ تا به ان روز سلبقه نداشته و اين كه علت انچه بود اختلاف است0 در حديثي كه كليني وديگران از امام باقر روايت كرده اند ان حضرت فرمود : قوم لوط بهترين خلق خدا بودند وشيطان با تلاش سختي در صدد گمراهي انها بود و دنبال وسيله اي براي اين كار مي گشت و از كارهاي نيك انها ان بو كه براي انجام كار به طور دست جمعي بيرون مي رفتند و زنان را در خانه ها به جاي ميگذاشتند 0شيطان براي گمراهي انها به سراغشان مي امد و نخستين كاري كه كرد ان بود كه چون مردم به خانه ها باز ميگشتند انچه ساخته وتهيه كرده بودند همه را ويران و تباه مي ساخت.مردم كه چنان ديدند به يكديگر كفتند خوبست در كمين بنشينيم و ببينيم اين كيست كه محصول زحمات و دسترنج مارا تباه ميسازدو چون كمين كردند ديدند پسري بسيار زيباروست كه بدان كار دست ميزدند وچون از وي پرسيدند:ايا تو هستي كه محصول كارهاي مارا ويران وتباه ميكني؟گفت:اري.مردم كه چنان ديدند تصميم به قتل او گرفتند و قرار شد ان شب اورا در خانه مردي زنداني كنند و روز ديگر به قتل برسانند.همان شب

شيطان عمل لواط را به ان مرد ياد داد و روز ديگر هم از ميان انها رفت و ان مرد نيز ان عمل را به ديگران ياد داد و همچنان ميان مردم رسوخ كرد.تا جايي كه مردان به يكديگر اكتفا ميكردند و تدريجا نسبت به رهگذران و مسافراني كه به شهر و ديارشان وارد ميشدند اين عمل را انجام ميدادند وهمين كار سبب شد كه پاي رهگذران از انجا قطع شود و ديگر كسي به انجا نرود.عاقبت كارشان به جايي رسيد كه يكسره از زنان روگردان شده و به پسران روي اوردند.شيطان ديد كه نقشه اش در مورد مردان عملي شد سراغ زنانشان امد و به انان گفت:اكنون كه مردانتان براي دفع شهوت جنسي به يكديگر اكتفا كردند  شما هم براي دفع شهوت به يكديگر اكتفا كنيد وبه دين ترتيب مساحقه را به انها ياد داد.امدن فرشتگان براي عذاب قوم لوطاز احاديثي كه در داستان  عذاب قوم لوط نقل شده استنباط ميشود كه خداي تعالي هربا كه ميخواست قوم لوط را عذاب فرمايد مودت ابراهيم و دوستي و محبت لوط جلوي اين كار را ميگرفت.در روايتي است كه خود انان به لوط پيشنهاد كردند كه امشب از ما پذيرايي كن و لوط پذيرفت.سپس وارد شهر شد و ميهمانان پشت سرش وارد شدند تا به خانه امدند زن لوط كه خود با قوم لوط هم عقيده بود و در روايات از وي به بدي ياد شده است وقتي انهارا با ان قيافه هاي زيبا و جامه هاي نيكو مشاهده كرد بالاي بام رفته و فرياد كشيد ودر روايتي است كه سوت كشيد ولي مردم نشنيدند.از اين

رو اتش و چون دود بلند شد مردم فهميدند كه براي لوط ميهمان امده و شتابان وشادان به طرف خانه لوط امدند.در حديثي است كه ميان ان زن و قوم لوط نشانه وعلامت ان بود كه اگر روزي ميهماني براي لوط امد ان زن بالاي بام دود ميكرد و اگر شب ميهمان ميامد اتش روشن ميكرد و به هر صورت چون در ان شب اتش روشن كرد مردم فهميدند و به سرعت به اطراف خانه جمع شدند.لوط كه چنان ديد (و همين پيش بيني را ميكرد)سخت پريشان شد و با لحني تضرع اميز بدانها گفت:از خدا بترسيدودر مورد ميهمانانم مرا رسوا نكنيد وموجب ننگ و رسوايي من نشويد.ايا يك مرد رشيد ميان شما نيست؟به هر حال ان مردم باز هم سخن لوط را نپذيرفتندو تواجز را از حد گذراندندوبه طرف خانه لوط حمله ور شدند.لوط كه چنان ديد لستهاي خود را بر در گذارد ودو طرف در را محكم گرفت ولي مردم فشار اورده ودر خانه را شكستند و لوط را به كناري انداختند و وارد خانه شدند.بدين ترتيب ناله غربت و بي كسي لوط بلند شد.باري مردم هجوم اوردند و وارد خانه شدند و لوط نيز به هر وسيله ميتوانست انها را دور ميكرد.فرشتگان كه افسردگي حال  و پريشاني خاطر ان بزرگوار را مشاهده كردند و متوجه شدند كه براي دفاع از ميهمانان عزيز خود چه ناگواراييهايي را متحول شده و چگونه رنج ميبرد به منظور دلداري او خودرا معرفي كردند و بدو گفتند:اي لوط بيمناك نباش و خوفي در دل راه مده كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم.كه براي نابودي اين مردم امده

ايم و اينها هرگز اسيبي به تو برسانند و خاطرت از اين بابت اسوده باشد.ما تو و خاندانت را نجات خواهيم داد به جز زنت كه او از ماندگان است و ما به مردم  اين دهكده عذابي اسماني نازل ميكنيم به جرم تبهكاري وعصياني كه مي كردند به دنبال ان گفتند:خود را اذيت نكن و راه مردم را براي ورود به خانه باز كن(تا كيفر اين وقاحتشان رادر كنارشان بگذاريم).لوط و خاندان و پيروانش اوايل شب از شهر خارج شدند و مردم گنه كار ان شهر نيز شب سختي را به سر بردند و وقتي صبح شد عذاب خداوند رسيد و فرشتگان الهي ان شهر را زيرو رو كردند و سپس باراني از سنگ ريزه بر انها باريد و چون روز شد شهر سدوم  و سرزمينهاي انها به صورت تل خاك و بياباني در امده بود و اثري از انها كه به قول بعضي چهارهزار نفر بودند بجاي نمانده بود 0در حديثي كه در تفسير اين ايه از امام صادق (ع) روايت شده ان حضرت فرمود:هر كس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنيا برود دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگ ريزه ها خواهد سوخت ولي مردم نمي بينند. ايوب(ع)نام ايوب به عنوان يكي از پيامبران نمونه الهي در شكيبايي و استقامت و شكر گذاري در چهار سوره از قرآن كريم ذكر شده و نام اورا در زمره جمعي از پيامبران كه خاوند بدانها وحي فرموده ذكر ميكند و ميگويد به ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و اسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحي كرديم.خداوند

در قرآن كريم از افرادي كه آن ها را برجهانيان برتري داده و از شايستگان قرار داده است نام حضرت ايوب را ذكر كرده و چنين ميگويد : از نژاد او (يعني ابراهيم) است، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و ما نيكوكاران را اينگونه پاداش ميدهيم. همچينين در قرآن كريم اشاره اجمالي به داستان چند تن از پيامبران الهي چون موسي و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و داوود و سليمان شده است و درباره سرگذشت ايوب مي فرمايد: هنگامي كه پروردگار خود را ندا داد كه من به محنت دچار شده اند و تو مهربان ترين مهرباناني پس ما دعايش را اجابت كرديم و محنتي را كه داشت برطرف نموديم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را كه گرفته بوديم با عده اي ديگر به مثل آن ها باز به او عطا كرديم تا اهل عبادت متذكر لطف و احسان ما شوند.در سوره ص از آيه 42 به بعد با شرح بيشتري داستان آن حضرت بيان شده است: ((ياد كن بنده ما ايوب را هنگامي كه پررداگارش را خواند ك شيطان مرا به رنج و عذاب دچار كرده است. به دنبال اين آييه خاي تعالي استجابت دعاي او و نشان دادن راه اعاده سلامتي و برطرف شدن بيماري و رنج اورا اينگونه نقل فرموده كه ما به او گفتيم پاي خودرا به زمين زن كه اين چشمه شستشو گاه خنك و آشاميدني است)) و سپس جريان بازگرداندن خاندان اورا به آن حضرت مانند آنچه در سوره انبياء ذكر فرموده بود بيان ميكند آنگاه

موضوع سوگندي را كه در مورد همسرش يادكرد به طور اجمال نقل فرموده و در پايان آيه 45 اورا ستوده و مي فرمايد: ما اورا شكيبا يافتيم چه نيكو بنده اي بود كه او توبه گر ((و بازگشت كننده به سوي ما)) بود.از نظر روايات و تواريخاما در روايات و تواريخ در چند مورد اختلاف ديده مي شود1-    در مورد نسب ايوب كه آيا از نژاد ابراهيم و از فرزندان عيص يا معاصر با ابراهيم و يعقوب است و بعضي زمان اورا قبل از زمان ابراهيم دانسته و گويند كه حتي صد سال پيش از ابراهيم خليل ميزيسته است و عبدالوهاب نجار در قصص الانبياء اين قول را ترجيح ميدهد ولي اكثر مورخين مانند مسعودي و ديگران اورا از نژاد ابراهيم و از فرزندان عيص دانسته و نسب آن حضرت را چنين ذكر كرده اند: ايوب بن موص بن رزاح بن رعوايل بن عيص بن اسحقاق بن ابراهيم (ع).2-    اختلاف ديگر درمورد موطن اصلي آن حضرت است كه بعضي آن را سرزمين عوص واقع در يمن دانسته اند و يا قوت حموي در ذيل كلمه بثنه گويد كه بثنه نام ناحيه اي از نواحي دمشق است و برخي گفته اند كه نام دهي است ميان دمشق و اذرعات و حضرت ايوب اهل آنجا بوده است. طبري نيز نقل كرده كه بثنه شام، همگي از آن ايوب بود و شخص ديگري در اموال و املاك آنجا شريك وي نبوده است.3-    همسر آن حضرت را كه در قرآن اشاره اجمالي به داستانش شده و در روايات به تفسير سرگذشت اورا نقل كرده اند، برخي دختر يعقوب و

نامش را ليا يا اليا ذكر كرده اند و در برخي از تعاريف دختر ميشا بن يوسف و نامش را ماخير و در نقل ديگر رحمه دختر افرائيم بن يوسف نوشته اند و عبدالوهاب نجار در رد قول اول گفته است: يعقوب دختري به نام ليا نداشته كه همسر ايوب باشد.داستان ابتلاي آن حضرت به بلاهاي گوناگونآنچه از نظر قرآن و روايات مسلم است ايوب پيغمبر از پيامبران بزرگواري بوده كه خداي تعالي اموال زياد و فرزندان برومند به او عنايت كرده و سپس براي آزمايش آنهارا از او گرفت و خود اورا نيز به بيماري يختي مبتلا كرد تا مقام صبر و سپاس اورا بيازمايد و پس از انقضاي دوران بلا و آزمايش به دليل صبر عجيبي كه از ايوب در اين مدت ظاهر گرديد خداي تعالي همه اموال و فرزندانش را به او بازگردانيد و بلكه زياده از آنچه قبل از آزمايش داشت به او عنايت فرمود و داستان اورا به عنوان نمونه شكيبايي و قهرمان تقوا و سپاس گذاري براي تذكر ديگران نقل فرمود. امام صادق (ع) در حديثي كه شيخ كليني از آن حضرت روايت كرده مي فرمايد : در روز قيامت زن زيبايي را كه به گناه مبتلا شده است براي حساب مي آورند و آن زن در پيشگاه خدا عرضه مي دارد: پروردگارا تو مرا زيبا آفريدي و بدين سبب من مبتلا به گناه شدم در اين وقت مريم (ع) را مي آورند و مي گويند آيا تو زيباتر بودي يا او؟ ما اورا زيبا آفريديم(با اين زيبايي فوق العاده) به گناه مبتلا نشد همچينين مرد زيبايي را كه

بر اثر زيبايي به گناه دچار شده مي آورند و (براي آلودگي خود به گناه همان زيبايي را عذر مي آورد) پروردگارا مرا زيبا آفريدي و در نتيجه دچار گناه شدم. سپس يوسف را مي آورند و بدو گفته مي شود آيا تو زيباتر بودي يا او؟ ما اورا زيبا آفريديم و با اين حال به گناه آلوده نشد. سپس شخص گرفتاري مي آورند او نيز(عذر لغزش خود را اينگونه) بيان ميدارد: پروردگارا بلا و گرفتاري را بر من سخت كردي تا من مبتلا گشتم در اين وقت حضرت ايوب را مي آورند و مي گويند: بلا و گرفتاري تو سخت بود يا بلاي او؟ او نيز به آن بلاهاي سخت دچار شد ولي انحراف و لغزشي در او پديد نياورد و از مسير بندگي و سپاس گذاري حق منحرف نشد اما در مورد ابتلاي ايوب به آنچه در بعضي از روايات نقل شده قابل اعتماد نيست و با اصول مذهب و دليل هاي شرعي و عقلي موافق و سازگار نمي باشد و چنين به نظر مي رسد كه اساس آن از تورات كنوني گرفته شده يا از رواياتيست كه از روي تقيه و موافقت با عام صادر گرديد و لذا در روايات ديگر ائمه بزرگوار شيعه آن هارا رد كردند و غير قابل قبول دانستند . از روي گفتار برخي از مفسرين عامه : مثل وهب بن منبه و سفر ايوب (تورات) و پاره از روايات كه شبيه همان گفتار در آن ها ذكر شده است به طور خلاصه اينچنين است كه نقل ميكنيم و سپس آنچه را موافق با تحقير و مذهب حق

است در اين باره از نظر شما ميگذرانيم اينان گفته اند ايوب مردي از روم بود كه نسب او عبارت است از ايوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم ، مادرش نيز دختر لوط بود. خداي تعالي انواع نعمت هارا به ايوب داده بود تا جايي كه داراي كسي از شتر و گاو و اسب و گوسفندو الاغ و ساير اموال به اندازه او نبود، فقط 500 جفت گاو نفر داشت كه زمين هاي زراعي اورا شخم ميزدند و براي هر جفت گاو يك بنده زر خريد داشت و هريك از بندگان مزبور داراي زن و فرزند و اموالي بودند و بعضي رقم شترهاي باركش آن حضرت را 3000 و گله هاي گوسفنداني كه داشت 7000 نوشته اند. چنانچه نقل شده اينان گويند علت ابتلاي ايوب آن بود كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك نمود و به آن بلاهاي سخت دچار شد. ابن اثير نقل ميكند كه سبب بلا و گرفتاري آن حضرت آن بود كه در سرزمين شاه خوشكسالي و فرعون آن زمان يعني فرمانرواي مصر به نزد ايوب فرستاد كه پيش ما بيا زيرا در اينجا فراخي و وسعت است، ايوب نيز به دنبال اين پيغام خانواده و مال و حشم خود را برداشت و پيش فرعون رفت. او نيز زمين هايي در اختيار آن حضرت قرار داد.تا اينكه شعياي پيغمبر روزي به نزد فرعون امد كه ايوب نيز در ان مجلس حضور داشت.شعيا فرعون را مخاطب ساخت وگفت اي فرعون ايا ترس ان را نداري كه خدا خشم كند و به خاطر

خشم او اهل اسمان و زمين و درياها م كوهها نيز خشم كنند.ايوب در تمام مدتي كه شعيا سخن ميگفت ساكت بود و سخني نمي گفت چون هر دوي انها از نزد فرعون بيرون امدند خدا به ايوب وحي كرد اي ايوب به سبب اينكه به سرزمين فرعون رفتي و در برابرش سكوت كردي وبه تذكر و اندرزش نپرداختي اكنون اماده و مهياي بلا باش و...تا به اخر داستان كه ابن اثير تقل كرده است.دسته اي نوشته اند :خداي تعالي نعمت هاي فراوان و بسياري به ايوب عطا كرد و ان حضرت پيوسته شكر و سپاس خدا را به جاي مياوردو همين سبب شده بود كه فرشتگان اسمان نام ايوب را برده و همواره اورا ياد كنندشيطان كه در ان زمان از رفتن به اسمانها ممنوع نشده بود گفتگوي فرشتگان و درود انها را درباره ايوب شنيد و چون شكر بسيار ايوب را در برابر نعمتهاي الهي مشاهده كرد به وي حسد برد وبه خدا عرض كرد:پروردگارا اين سپاس گزاري و شكرانه زياد ايوب به سبب نعمتهاي بسياري است كه به او داده اي اگر اين نعمت هارا از وي باز داري هرگز شكرانه تورا به جاي نخواهد آورد اكنون مرا به اموال او مسلط گردان تا بداني كه اگر نعمتي نداشته باشد تورا سپاس گزاري نخواهد كرد. خداي تعالي شيطان را بر اموال ايوب مسلط گردانيد و شيطان به زمين آمد و همه اموال و فرزندان اورا نابود ساخت اما شكر و حمد ايوب در برابر خدا افزون گرديد دوباره شيطان به خدا عرض كرد مرا به زراعت ايوب مسلط گردان و خداي تعالي

نيز اورا بر زراعت ايوب مسلط گردانيد و شيطان با اعوان و اهرمنان ديگير يكه در اختيار داشت آمدند و تمام زراعت ايوب را سوزاندند اما باز هم بر شكر و حمد ايوب افزوده شد. شيطان گفت مرا بر گوسفندان ايوب مسلط گردان خداوند موافقت كرد و شيطان تمامي گوسفندان اورا نيز هلاك كرد ولي از سپاس گذاري و شكر ايوب كاسته نشد تا اينكه شيطان گفت مرا بر بدن او مسلط گردان خداي تعالي بدو گفت : به جز زبان و عقل و ديدگان او بر ساير اعضاي بدنش تورا مسلط كردم. شيطان بيامد و نفسي زهر آگين بر پيكر او دميد كه همه بدن او از سر تا پا زخم گرديد و زمان درازي نيز به همين منوال به حمدو سپاس خدا مشغول بود تا وقتي كه كرم در بدنش پديدار گشت و متعفن گرديد و مردم اورا از قريه بيرون بردند و در خارج ده در كنار ويرانه اي افكندند و به جز همسرش شخص ديگري نزد او رفت و آمد نميكرد. آن زن نيز براي تهيه غذا و خوراك ايوب نزد مردم ميرفت و با تكدي براي ايوب طعام و غذا فراهم ميكرد و نزد وي مي آورد .شيطان كه از صبر و شكيبايي ايوب به تنگ آمده و در كار او درمانده شده بود چند تن از اصحاب و پيروان او كه در كوه ها به صورت رهبانانيزندگي مي كردند رفت و به آن ها گفت بياييد تا نزد اين بنده گرفتار و مبتلا برويم و از بلا وگرفتاري او بپرسيم . رهبانان سوار استر هاي خود شدند و نزد

اوب آمدند وقتي نزديك او رسيدند استران از بوي تعفن بدن ايوب گريختند و پيش نرفتند تا سرانجام با زحمت آن ها را به جلو رانده و پيش ايوب رفتند و نزد او نشستند و گفتند اي ايوب خوب است گناه خودرا كه سبب اين بلاي بي سابقه شده است به ما خبر دهيد زيرا ما ترس آن را داريم كه اگر از خداوند سوال كنيم مارا هلاك سازد. ايوب(ع) در پاسخ آن ها فرمود به عزت پروردگارم سوگند من هرگز غذايي نخوردم جز آنكه يتيمي و ناتواني با من بود كه از آن غذا ميخورد و هيچگاه دو كاري كه هردوي آن ها اطاعت پروردگار بود براي من پيش نيامد جز آنكه من آن را كه انجام آن سخت تر بود انتخاب كردم. در اينوقت جواني كه در ميان آن ها بود بدانها گفت:چه زشت است كار شما كه به نزد پيغمبري از پيغمبران خدا آمده و اورا سرزنش كرديد تا جايي كه ناچار شد آنچه را از عبادت پروردگار خود پنهان ميداشت آشكار سازد.به دنبال اين جريان ايوب از وضع خود به خدا شكايت كرد و خداي تعالي در پاسخ به او فرمود چه كسي قدرت پرستش مرا به تو داد كه تو حمد وتسبيح و سپاس مرا به جاي آوري آيا بر چيزي كه خدا بر تو منت آن را دارد بر خدا منت گذارده و احتجاج ميكني؟همچنان نعمت هاي ديگر را كه بدو داده بود . بعد ايوب مشتي از خاك در دهان ريخت و گفت پروردگارا حق با توست و اين نعمت را تو به من عطا كردي وبعد از

شكايت خود پوزش طلبيد و پس از آن خداي تعالي فرشته اي را فرستاد و بدو دستور داد پاي خود را بر زمين بزن و با انجام اين دستور چشمه آبي ظاهر شد و ايوب خود را با آن آب شستشو داد و زخم ها و بيماريش برطرف گرديد و نعمت هاي ديگري كه از دست داده بود به او بازگردانيد. درباره آن عملي هم كه از همسرش سر زد و سبب شد ايوب سوگند ياد كند كه اورا صد تازيانه بزند. روايات مختلفي گفته اند در بعضي نقل ها هست كه همسر ايوب براي تهيه خوراكي آن حضرت نزد جماعتي رفت و از آنها چيزي خواست وقتي كه آن ها گيسوان زيباي آن زن را ديدند گفتند اگر مقداري از گيسوانت را بريده و به ما بدهي ما نيز به تو خوراكي خواهيم داد و چون همسر ايوب علاقه زيادي بدو داشت اين كار را انجام داد و و قتي ايوب اورا با گيسوان بريده ديد چنين سوگندي ياد كرد كه البته باز هم اختلاف نظر هست در مورد عمل همسر ايوب.سيد مرتضي در كتاب تنزيه الانبياء پس از اسباط اين مطلب كه انبياء پيغمبران الهي و ائمه دين بايد از گناهان و امراضي كه موجب تنفر و اشمئز و وحشت مردم است مانند برص و جذام پاك و مبري باشند. در حالات ايوب مي گويد: اما آنچه در اين باب از گروهي از مفسران نقل شده قابل قبول و توجيه نيست زيرا اينان پيوسته به پروردگار متعال و رسولان خدا هر كار قبيح و منكري را نصبت مي دهند و تهمت هاي بزرگي

به آنان مي زنند. زيرا اينان گفتند خداي تعالي شيطان را بر ما و گوسفندان ايوب و خاندان او مسلط گردانيد و بعد كه صبر ايوب را مشاهده كرد درخواست كرد كه اورا بر بدن ايوب مسلط سازد و الي آخر داستان. آنگاه ميگويد: كسي كه عقل و خردش اين اندازه باشد كه اين جهل و كفر را بپذيرد چگونه به روايت او ميتوان وثوق پيدا كرد و كسي كه نداند خداي تعالي شيطان را بر خلق او مسلط نمي سازد و شيطان قادر نيست كه بدن هارا زخم كند و بيماري بياورد. چگونه ميتوان به حديث او اعتماد كرد از نويسندگان معاثر اهل سنت نيز عبدالوهاب نجار مولف كتاب قصص الانبياء همين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده و مي گويد مردم در مورد بلاي ايوب مطالبي روايت كردند كه دلالت دارد بر اينكه آن حضرت به بيماري هايي مبتلا شد كه موجب تنفر مردم گرديد و از نزديك شدن به وي خوددداري مي كردند و اين روايات با منصب نبوت منافات دارد زيرا علماي توحيد در جاي خود ثابت كردند كه پيغمبران الهي بايد از بيماري هايي كه موجب تنفر مردم باشد منزه و پاك باشند. ايوب(ع)  نيز در برابر آن بلاهاي سرد چنان صبري كرد كه تا به امروز ضرب المثل گرديده و شكيبايي او به حدي بود كه در خلال تمام اين بلاها پيوسته سپاس گذار درگاه حق بود و سخني كه برخلاف بردباري و سپاس گذاري او باشد از دهانش خارج نشد زيرا خداي تعالي نيز در عوض گذشته ي از نعمت هاي بزرگ و جاويدان آخرت در دنيا

نيز اموال و خاندان اورا به او بازگردانيد و آن ها را چندبرابر كرد و بيماري هاي اورا شفا داد و از بلاها نجاتش بخشيد. در اينجا مرحوم صدوق (ره) در كتابش حديثي از امام باقر روايت كرده كه حقيقت را آشكار ساخته و از اشكالات مزبور خالي است. آن حضرت فرمودند همانا ايوب 7 سال بدون آنكه گناهي از وي سر زده باشد دچار بلا گرديد و همانا پيغمبران الهي گناه نميكنند زيرا آن ها معصوم و پاكيزه اند.پيغمبر (ص) فرمودند كه بلاكش ترين مردم پيغمبرانند. و پس از آن ها مانندترين و شبيه ترين مردم ه آن ها بلاكش تر خواهند بود. اينكه خداوند ايوب را به آن بلاي بزرگ گرفتار ساخت ، آن بلايي كه در پيش مردم به سبب آن خار شد براي آن بود كه چون نعمت هاي بزرگ خدا را كه فرموده بود بدو برساند در دست او ديدند ادعاي خدايي درباره اش نكنند  وبراي آنكه بدين وسيله بدانند ثواب و پاداش نيك خداوند بر دو گونه است يكي از روي استحقاق و مزد، و ديگري از روي اختصاص و تفضل و ديگر براي آن بود كه هيچ ضعيف و ناتواني را به سبب ناتواني و ضعفش خار ندانند و هيچ فقر و ناداري را به سبب نداريش كوچك نشمارند و هيچ بيماري را به علت بيماريش به چشم حقارت ننگرند.عمر آن حضرتبرخي مدت عمر آن حضرت را 93 و بعضي 200 سال گفته اند و در تاريخ عماد زاده 226 سال ذكر شده كه 73 سال قبل از ابتلا 7 سال و 7 ماه و 7روز دوران ابتلا

و 146 سال پس از ابتلا زندگي كرده درباره مدفن آن حضرت نيز اختلاف است. در فرهنگ قصص القرآن بلاغي نوشته شده است كه قبر مسلم آن حضرت در سرزمين عوض مي زيسته و در قله كوه حجاف در حدود يمن به فاصله 80 ميل از عدم دفن شده است و در اعلام خزائلي آمده كه در بيمناي فارس كنار دهي به نام خير آباد دره كوچكي است كه عوام قبر ايوب را در آنجا مي دانند و در ايام متبركه براي زيارت به آنجا ميروند.شعيب(ع):در باره نام و نسب حضرت شعيب (ع)در ميان تاريخ نويسان اختلاف است. بعضي از تاريخ نويسان نام ان حضرت را يثرون ذكر ميكنند و برخي همان شعيب نوشتند.معلوم است كه در نقل هاي مزبورتصحيف و تحريف راه يافته و نام اصلي يكي از انها بيشتر نبوده ودر تورات هم يثرون نقل شده است. برخي از مورخين نيز چنانچه كه اشاره شد همان نامي را كه خداي تعالي در قران كريم ذكر كرده است يعني نام شعيب را براي ان حضرت اورده اند.از عرائس هم نقل شده كه نام ان حضرت در عربي شعيب و در سرياني يثرون است.درباره اينكه نصب آن حضرت به ابراهيم خليل (ع) نيز مي رسد يا نه اختلاف است. 1-اين قولي است كه ابن اثير در كامل التواريخ از بعضي نقل كرده است و در قصص الانبياء راوندي نيز آمده كه به سند خود از وهب روايت كرده كه گفته است: شعيب پيغمبر و ايوب (ع) و بلعم بن باعورا نصبشان به كساني مي رسد كه در روز نجات ابراهيم از آتش نمرود به آن

حضرت ايمان آورده و با وي به شام هجرت كردند و ابراهيم (ع) دختران لوت را به همسري ايشان درآورد و هر پيغمبري پس از ابراهيم (ع) و پيش از بني اسراعيل آمدند همگي از نسل آنهايند.2-شعيب از فرزندان ابراهيم نبوده بلكه نصب وي به برخي از مردماني مي رسد كه به ابراهيم (ع) ايمان آورده اند و با وي به شام مهاجرت كرده بودند ولي از طرف مادر نصبش به لوط پيغمبر مي رسد. 3-شعيب از فرزندان نابت بن ابراهيم بوده و از فرزندان اسماعيل و اسحاق نيست.اصحاب ايكه چه كساني بودند؟در قرآن كريم در چند آيه در سوره هاي حجر و شعرا و ص و ق مردمي به نام اصحاب ايكه ناميده شده اند كه شعيب بر آن ها مبعوث شد و با موعظه و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهي بيم دهد ولي تكذيبش كردند و بايد ديد آيا اصحاب ايكه همان مردم مدين هستند يا قوم ديگري كه شعيب جداگانه بر آن ها نيز مبعوث شده و آن ها نيز مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب نموده اند و بسياري از تاريخ نگاران و مفسران گفته اند كه اصحاب ايكه همان مردم مدين بودند و برخي نيز گفته اند كه شعيب دو بار مبعوث شد، بار اول به سوي مردم مدين و بار دوم به سوي اصحاب ايكه، در تفسير الميزان نقل شده است كه ايكه نام بيشه اي در نزديكي شهر مدين بوده كه طايفه اي در آن سكونت داشه و شعيب (ع) به سوي آن ها مبعوث شده است. طايفه مزبور با شعيب بيگانه بودند

يعني از قوم و قبيله شعيب نبودند . با توجه به آيات قرآن در سوره شعرا آيه 177 و 178 و سوره هود آيه 83 و 84 و سوره اعراف و عنكبوت بعيد نيست از اين تشابه آيات و اندرز شعيب چنين استنباط كرد كه مردم مدين و اصحاب ايكه يكي بوده اند و يا دو گروه بودند در مجاورت و نزديكي يكديگر به سر مي برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدين به آن ها نيز سرايت كرده بود و شعيب پس از اينكه مامور ارشاد مردم مدين شد طبق دستور الهي ديگري مامور تبليغ اصحاب ايكه نيز گرديد.احتجاج شعيب (ع)به هر صورت شعيب(ع) با آن بيان شيوا و منطق مهم و گرمي كه داشت سرگرم احتجاج و اندز آن مردم گرديد ولي آن ها به جاي آنكه شكرانه آن همه نعمت هاي بي شمار الهي را كه برايشان ارزاني داشته بود نموده و دعوت خيرخواهانه شعيب را بپذيرند و از كفر و ناسپاسي و كم فروشي و تباهي و فساد در زمين دست بردارند به انكار و تكذيب آن حضرت پرداختند و حتي آن حضرت را به سنگسار كردن نيز تهديد كردند و ايشان را به جادو زدگي و نسبت هاي نارواي ديگر منصوب داشتند.داستان احتجاج شعيب در سوره شعرا اينگونه شروع ميشودمردم ايكه پيامبران را تكذيب كردند آنگاه كه شعيب به آن ها گفت : چرا نمي ترسيد كه به قوم خويش فرمودند: و من براي پيغمبري خود مزدي از شما نميخواهم كه مزد من تنها به عهده پروردگار جهانيان است پس فرمود : اي مردم پيمانه را كامل دهيد

و كم ندهيد و ترازوي درست وزن كنيد و چيزهاي مردم را كم ندهيد و در زمين به فساد نكوشيد و از آن خدايي كه شما و مردم گذشته را آفريده بترسيد.آن مردم بي شرم با كمال بي حيايي در پاسخ شعيب گفتند: اي شعيب حقا كه تو جادو شده اي آخر تو جز بشري مانند ما نيستيو ما تورا دروغ گو ميپنداريم و حتي گفتند اگر راست ميگوييد پاره اي از آسمان را روي ما بينداز نابينايي شعيب:برخي از مفسران در تفسير ايه 92 سوره هود انجا كه قوم شعيب به او گفتند:ما تورا ميان خود ناتوان ميبينيم.گفتند كه علت اين گفتارشان ان بود كه شعيب نابينا بود و منظورشان از ناتواني همين ميباشد ولي در مقابل اينان جمعي نابينايي شعيب را انكار كردند و گفتند :كه پيغمبران الهي از بيماريهايي كه موجب تنفر مردم باشد مبرا هستند و كوري چشم نيز از همين نوع است.در اين ميان گروهي به طرف داري از دسته اول گفتند كه نابينايي از ان نوع بيماري هاي نيست كه ايجاد تنفر كند و مانند ساير بيماري هايي است كه پيغمبران الهي بدان دچار ميشدند و ايجاد تنفر هم نميكرد و مانعي در راه تبليغ و ارشاد مردم و پذيرش آن ها نبود.شيخ صدوق (ره) در كتاب علل الشرايط حديثي از رسول خدا روايت كرده كه شعيب (ع) از عشق خدا آنقدر گريست كه چشمش نابينا شد. پس خداي سبحان قوه بينايي اورا بازگرداند ولي شعيب دوباره آنقدر گريست كه نابينا شد و خداوند براي بار دوم نيز اورا بينا كرد و شعيب مجددا گريست تا نابينا شد و

سومين بار نيزخداوند بيناييش را به وي بازگرداند و چون بار چهارم شد خداوند بدو وحي كرد : اي شعيب آيا براي هميشه ميخواهي  اينچنين گريه كني؟ اگر گريه تو به سبب ترس از آتش است من تورا از آتش دوزخ پناه داده و نجات ميدهم و اگر براي اشتياق بهشت است من آن را بر تو مباح ساختم.شعيب در جواب گفت: اي معبود و اي آقاي من تو خود مي داني  كه من نه به سبب ترس از دوزخ و نه براي اشتياق بهشت تو ميگريم بلكه دلبند محبت و عشق تو گشته ام و نمي توانم خودداري كنم جز آنكه به وصل ديدار تو نايل گردم.سبب نزول عذاب بر قوم شعيبراوندي (ره) در حديثي از امام سجاد روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نخستين كسي كه پيمانه و ترازو براي مردم ساخت حضرت شعيب بود و آن ها با پيمانه و ترازو سرو كار پيدا كردند ولي پس از مدتي شروع به كم فروشي نمودند و همين سبب عذاب الهي گرديد.عذاب قوم شعيبجمعي از مفسران و تاريخ نگاران گفته اند: شعيب دوبار مامور ارشاد و تبليغ مردم گشت، يك بار به سوي مردم مدين و بار ديگر به سوي اصحاب ايكه، اينان گفتند مردم مدين به ((رجفته)) و زلزله مبتلا گشتند و اصحاب ايكه به عذاب يوم الظله ولي  گروهي در برابر اينان گفتند : مردم مدين و اصحاب ايكه هردو يه گروه بودند و عذاب زلزله و عذاب يوم الظله نيز هردو به همين مردم نازل شد وبه اين ترتيب كه در آغاز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش باري

بر آن ها سايه افكند و آن هارا يكسره نابود كرد. ابن عباس و ديگران گفته اند. قوم شعيب دچار گرماي سختي شدند كه سايه خانه و آب ها نيز نميتوانست آن هارا از سختي گرما نجات دهد و آب ها نيز داغ شده بود در اين وقت خداوند ابري را فرستاد كه نسيم خنكي از آن وزيدن گرفت و مردم در زير آن قطعه ابر گرد آمدند تا بلكه از گرما رهايي يابند و ديگران را نيز به گرد آمدن در زير آن ابر دعوت كردند وقتي همگي در سايه ابر جمع شدند شراره هاي آتش از ابر بباريد و زمين هم در زير پايشان لرزيد از بالاي سر آتش بر سرشان باريد و از زير پا هم به زمين لرزه ي سختي دچار گشتند تا همگي سوختند و خاكستر شدند و بدين ترتيب طومار زندگيشان درهم پيچيده شد.مدت عمر آن حضرت از ابن عباس نقل شده كه آن حضرت 242 سال عمر كرد و حتي بعضي ها بيشتر از اين را نيز نقل كرده اند و قبر آن حضرت به گفته عبدالوهاب نجار در سرزمين حضر موت قبري است كه خود ايشان نيز ترديد دارند كه آن قبر، قبر حضرت شعيب است.اسحاق(ع) بشارت به ولادت اسحاقفرزند ديگر ابراهيم (ع) كه نامش در قران ذكر شده اسحاق بود كه 5 سال كوچكتر از اسماعيل بود و محل ولادتش در شام بود ومادرش ساره است كه همسر رسمي ابراهيم (ع) و دختر خاله او بود خداوند تعالي چند تن از فرشتگان را كه از ان جمله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيز بودند مامور نابودي

قوم لوط كرد كه برخي از مفسران تعداد انها را تا 9 و11 نفر ذكر كردند البته ابتدا به انها دستور داد كه نزد ابراهيم بروند و ولادت اسحاق را به وي  بشارت دهند و سپس به دنبال ماموريت خويش رهسپار گردند.علت اين دستور نيز ان بود كه ابراهيم (ع)ميهمان را بسيار دوست مي داشت و هرگاه ميهمان نداشت به سراغ او از خانه بيرون ميرفت تا ميهماني بيابد وبيشتر اوقات با ميهمان غذا ميخورد ودر ان اوقات 15 شب بود كه بر ابراهيم ميهماني وارد نشده بود وبه همين سبب ابراهيم ناراحت بود كه به ناگاه ميهماني خوش سيما و زيبا روي را مشاهده كرد كه بر وي وارد شدند.ابراهيم خوشحال شد وبا خود گفت:كه خدمتكاري اين ميهمانان را بايد خود انجام دهم و به دنبال اين تصميم برخاست و گوساله اي را كه جز آن در خانه اش نبود ذبح كرد و پس از بريان كردن براي ميهمانان اوردو خود نيز در پيش روي آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد.اما در ضمن خوردن غذا متوجه شد كه اينان به غذا دست نميزنند.از اين رو وحشتي از انها در دلش افتاد و چنانچه در روايتي هم ذكر شده ترسيد كه مبادا انها كه به صورت جواناني نيرومند شبانه به خانه او امده اند براي اسيب رساندن به او يا سرقت و دزدي امده باشند.وقتي مشاهده كرد كه غذا نميخورند دانست كه انان فرشته اند ولي ترسيد كه مبادا براي عذاب قوم او امده باشند به هر حال ترس خودرا به انان اظهار كرد.فرشتگان كه دانستند ابراهيم از انها بيمناك شده است خودرا

به او معرفي كردند و ترس اورا برطرف ساخته و ماموريتشان را به اطلاع وي رسانيدند وبه دنبال ان مژده ولادت اسحاق را از ساره بدو دادند.ساره وقتي اين خبر را شنيد خنديدو خنده اش از شدت تعجب بودكه چگونه در دوران جواني كه اميد بچه دار شدن در وي مي رفت داراي فرزند نشدند و اكنون كه به سن كهولت و پيري رسيده اند خداوند به انها فرزندي مي دهد زيرا از سن ساره در ان وقت 98 يا 99 سا گذشته بود و ابراهيم 100 و يا 120 ساله بود ولي فرشته گان گذشته از بشارت ولادت اسحاق به فرزند اسحاق نيز كه نامش يعقوب بود وي را مژده دادند و بدين ترتيب به فرزند برومندي مژده دادند كه باقي خواهد ماندو داراي نسل و فرزند نيز خواهد شد ساره پس از اين بشارت به اسحاق حامله شد و پس از گذشتن دوران حمل اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها تدريجا بزرگ شد و رونق تازه اي به زندگي انان داد وچون ابراهيم به سن كهولت رسيد به لعاذر كه سرپرستي خانواده او را به عهده داشت سفارش كرد كه براي اسحاق از كنعانيان كه در فلسطين بودند همسري انتخاب نكنند و همسر او را از ميان عشيره و فاميل خود انتخاب كند و لعاذر نيز طبق وصيت ابراهيم رفقه دختر بتوئيل بن ناحور را براي همسري اسحاق برگزيد و بعد خداوند به وي 2 پسر عطا كرد به نامهاي عيص و يعقوب كه هر دو در يك شكم و با همديگر به دنيا امدند . اسحاق عيص را بيش

از يعقوب دوست مي داشت و رفقه به يعقوب علاقه بيشتري داشت عيص پس از اينكه بزرگ شد نزد عمويش اسماعيل رفت و دختر او را كه نامش بسمه بود به همسري برگزيد يعقوب براي ازدواج نزد دايي خود ليان بن بتوئيل رفت و دخترش ليا را به همسري برگزيد و از او صاحب 7 فرزند شد وسپس ليا از دنيا رفت و يعقوب خواهر او راحيل را به همسري اختيار كرد و يوسف و بنيامين را نيز راحيل براي او به دنيا اورد.مدت عمر و مدفن اسحاق و مادرش ساره مدت عمر اسحاق را عموما 180 سال بعضي 160 سال نوشتند و مدفن ان حضرت در همان حبرون كه اكنون به شهر خليل الرحمان موسوم است مي باشد  چنان چه قبر مادرش ساره نيز همان جاست و عمر ساره را در هنگام مرگ 127 سال نوشته اند.

كميل محرم اسرار امير المومنين

(ع)

حسين حيدر خاني «كميل»، در فرهنگنامه مسلمانان و پيروان اهل بيت عليهم السلام نامى آشناست و بررسى احوال او، شفاف كننده ابعادى از زندگى امام اميرمؤمنان عليه السلام نيز هست.خاندان او، كميل بن زياد نَخَعى است كه نسبش با نُه واسطه به «جسر بن عمرو»، بنيانگذار طايفه «نَخَع» مى رسد.1نَخَعيان، گروهى بزرگ و منشعب از قبيله «مذحج» بودند كه قبل از اسلام در سرزمين «بيشه»2 و پس از آن در كوفه روزگار مى گذراندند. جمع زيادى از بزرگان و دانشمندان دنياى اسلام چون: علقمة بن قيس و مالك اشتر، صحابى امام على عليه السلام، نخعى بوده اند.3سپيده از زمان دقيق تولّد كميل، اطلاعى در دست نيست؛ ولى با توجّه به اينكه وى در سال 83 هجرى (زمان شهادت) 90 بهار از

عمرش مى گذشته، مى توان تولّد او را 7 سال قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم؛ يعنى سال پنجم بعثت دانست. بنابراين، كميل در سال هجرت، هفت سال داشته است.با قبيله ابراربيشتر رجال شناسان، كميل را «تابعى»4 معرّفى نموده و صحابه نگاران رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نيز نامى از وى به ميان نياورده اند؛ ولى از آنجا كه او بخشى از دوران جوانى خود را در حيات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گذرانده، صحابى بودن وى با گمان قوى همراه است؛ چرا كه طبق آنچه برآورد نموديم، در زمان رحلت آن حضرت، كميل 18 سال داشته است. از اين رو، ابن حجر عسقلانى (773 - 852 ق.) مى گويد:له ادراك، قد ادرك من الحياة النّبويّة ثمانى عشرة سنة5؛ كميل 18 سال از عمر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را درك نموده است.تحقيق و جمع بين سخنان مختلف، آن است كه چنانچه «صحابى» را كسى بدانيم كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را درك كرده يا ديده باشد، در حالى كه مسلمان بوده، كميل جزء اصحاب آن حضرت به شمار مى رود؛ ولى اگر «صحابى» را كسى بدانيم كه از ايشان بدون واسطه روايت هم نقل كرده باشد، او را نمى توان جزء اصحاب محسوب نمود؛ چرا كه كميل روايتى را از حضرتش بدون واسطه نقل نكرده است. و اما معصومان ديگرى كه كميل در خدمت آنان بوده، عبارتند از: امام على، امام حسن، امام حسين و امام سجّاد عليهم السلام؛ بلكه به گواهى دانشمندان رجال، او از خواصّ آن بزرگواران محسوب مى شود.همراز اميرمؤمنان عليه السلام امام على عليه السلام در خطبه 118 نهج البلاغه

به نام برخى از ياران مورد اعتماد خود، اشاره مى نمايد6 و كميل را مى توان يكى از مصاديق اين سخن يافت.روزى آن حضرت به كاتب خود، عبدالله بن ابى رافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ايشان را حاضر نمايد. عبداللّه عرض كرد: اى اميرمؤمنان! آنان را مشخّص فرماييد. حضرتش ده نفر، از جمله كميل را نام برد.7اين حديث، بيانگر جايگاه ويژه كميل نزد امام على عليه السلام است.نمونه دوم را خود كميل نقل مى كند:با على عليه السلام در مسجد كوفه بودم. نماز عشاء را به جاى مى آورديم كه حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شديم. او راه را در پيش گرفت تا اينكه به بيرون شهر رسيديم. در اين مدّت، حضرتش هيچ سخنى با من نگفت. چون به بيابان رسيديم، حضرت نفسى تازه كرد و فرمود: اى كميل! اين قلب ها ظروفى هستند و بهترينشان باظرفيت ترين آنهاست. آنچه را مى گويم به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: عالِمٌ رَبَّانىٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ؛ دانشمندانِ هدايت يافته از جانب خداوند، فراگيرندگان دانش كه راه نجات را در پيش گرفته اند و افراد نادانى كه به هر سو متمايل و هر بانگى را پيروى مى نمايند. آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانى نگشته و به ملجأ مورد اعتمادى نيز پناه نبرده اند.يا كميل! العلمُ خيرٌ مِنَ المال؛ اى كميل! علم از مال بهتر است؛ چرا كه دانش، تو را حفظ مى كند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستى. مال با پرداخت، كاسته مى گردد؛ ولى علم با انفاق، افزون مى شود...آنگاه اشاره به سينه مبارك خود كرد و فرمود:هاهْ، هاه اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً؛ آه!

آه! در اينجا علوم فراوانى است؛ ولى حاملى براى آنها نمى يابم، بلكه آنچه هست (يكى از سه گروه اند:) تيز هوشانى كه دين را وسيله كسب دنيا قرار داده و بر بندگان خدا فخر مى فروشند. متديّنانى نادان كه با اوّلين شبهه بر آنها شك عارض مى گردد و يا شهوت پرستان و مال اندوزانى كه كارى به دين نداشته و به چهارپايان شبيه ترند. و اين چنين است كه علم با مرگِ حاملانش مى ميرد....8گمان مى رود سخنان آن حضرت در جوّ خفقان غصب خلافت ايراد گرديده باشد؛ در آن هنگامى كه آتش جهل، بى تفاوتى، شهوت پرستى و ثروت اندوزى، اركان اصلى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و على عليه السلام مخاطبى براى بيان بخشى از اندوه خود جز امثال كميل نمى يافت!آخرين سخن در مورد «رازدارى كميل» اينكه: شبى على عليه السلام به همراه كميل از مسجد كوفه عازم منزل بودند؛ در ميان راه به در خانه مردى رسيدند كه در آن وقت از شب با صدايى زيبا و محزون اين آيات قرآن را تلاوت مى كرد: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوى اَلّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذينَ لايَعْلمُونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُواْلاَلْبابِ»9كميل بدون آنكه سخنى بگويد، صدا و حالت خوش آن مرد، بسيار او را تحت تأثير قرار داده بود؛ در اين هنگام، على عليه السلام رو به كميل كرد و فرمود: «لاتُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِ النَّارِ؛ صداى اين مرد تو را متعجّب نسازد؛ چرا كه او اهل آتش است و من در آينده تو را آگاه خواهم نمود!»كميل كه هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم

دوزخى بودن آن مرد، بسيار شگفت زده شده بود، در فكر فرو رفت و ساكت ماند. مدّت زيادى گذشت تا آنكه ماجراى «نهروان» پيش آمد و خوارج كه بسيارى حافظ قرآن بودند، به جنگ اميرمؤمنان عليه السلام پرداختند و اين داستان با پيروزى حضرت خاتمه يافت. پس از پايان نبرد، كميل همراه على عليه السلام در ميان كشتگان خوارج قدم مى زدند تا آنكه حضرت، نوك شمشير را روى سر يكى از آنها گذاشت و فرمود: «يا كميل! اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً؛ يعنى «اين، همان شخصى است كه آن شب با چنان حالتى مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسين واداشت.» در اين هنگام، كميل بر قدم هاى حضرت افتاد و پاهاى مباركش را بوسيد و از خداوند طلب مغفرت نمود.10 اين ماجرا، رازدارى كميل را به طور كامل واضح مى سازد؛ چرا كه پرده بردارى از چهره شوم خوارج، در زمانى كه آنان چهره هاى متديّن و موجّه جامعه شناخته مى شدند، در تحمّل همگان نبود.فرماندار امام على عليه السلام از افتخارات كميل آن است كه فرماندار على عليه السلام در شهر «هيتْ»11 بود. از چگونگى و مدّت اين حاكميّت، مدركى در دست نيست به جز نامه آن حضرت به كميل پيرامون آنچه در زمان اين فرماندار اتفاق افتاد. داستان چنين بود:معاويه در سال 39 هجرى لشكرى متشكّل از 6 هزار نفر، به فرماندهى سُفيان بن عَوف سازماندهى كرد و به آنان مأموريت داد از شهر هيت بگذرند و سپس به انبار و مداين رفته، اين دو شهر را غارت كنند. اين سپاه در هيت با مقاومتى رو به رو نشد و در شهر

انبار، پادگانى كه مى بايست 500 سرباز در آن وجود داشته باشد، تنها 200 نفر در آن مستقر بود. علّت تفرّق آنان بدين قرار بود كه فرماندهى اين پادگان را كميل بر عهده داشت. او مطّلع شده بود كه عدّه اى از هواداران معاويه در شهر «قرقيسا»12 تصميم به حمله و غارت هيت گرفته اند و كميل بدون هماهنگى با على عليه السلام جمعى از سربازان را با خود برداشته، به سوى قرقيسا حركت نموده بود.13 اين امر سبب خشم اميرمؤمنان على عليه السلام گرديد و حضرت نامه اى بدين مضمون خطاب به كميل نوشت:«ضايع ساختن انسان، مسئوليتى را كه به او واگذار شده، و رنج بردن در كارى كه بر عهده ديگران است، ناتوانى يى آشكار و رأيى فاسد است. حمله تو بر اهل قرقيسا و رها كردن پادگانى كه تو را فرمانده آن قرار داديم، بدون آنكه مدافعى در آن وجود داشته باشد، انديشه اى ضعيف است. پس تو، پُلى براى غارت دشمن گشته اى. نه قوّتى از خود نشان دادى و نه ترسى در دل دشمن ايجاد كردى، نه شوكت خصم را شكستى، نه مردم شهر را بى نياز ساختى و نه كفايت از امير دارى.»14برخى از شارحان نهج البلاغه همچون: ابن ابى الحديد (656 - 586 ق.) اين نامه را نشان ضعف درونى كميل دانسته و اذعان نموده اند: پيوسته لشكريان معاويه بر قلمرو كميل حمله مى كردند؛ ولى او توانايى دفاع نداشت. و سپس افزوده اند: كميل براى جبران اين ضعف و سر پوش نهادن بر عجز خود، به شهرهاى تحت سيطره معاويه، مانند قرقيسا حمله مى كرد.15فساد اين سخن، بر كسى كه تاريخ را مورد مطالعه قرار دهد، پوشيده نيست؛ زيرا همان

طور كه قبلاً نيز آورديم، اين نامه تنها و تنها به خاطر يك اقدام ناهماهنگ كميل بوده است و گرنه او در ميدان هاى نبرد، مبارزى شجاع و جنگجويى توانا بوده است. شاهد مدّعاى ما، حوادث مقطعى از تاريخ است كه آن نيز در سال 39 هجرى واقع شده است.معاويه، لشكرى را به فرماندهى «عبدالرحمان بن قباث» براى غارت شهرهاى جزيره 16 رهسپار كرد. از قضا «شبيب بن عامر» (يار مخلص على عليه السلام) در شهر «نصيبين» كه در همين محدوده واقع شده است، مى زيست؛ او ماجراى ورود سپاه معاويه را در ضمن نامه اى به كميل، كه در هيت بود، گزارش داد.كميل، لشكرى متشكّل از 600 نفر سواره ترتيب داده، به آن منطقه گسيل كرد. دو لشكر در منطقه اى به نام «كَفَرتوثا» به يكديگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ اما كميل توانست سپاه شام را درهم شكسته، افراد زيادى از آنان را از بين ببرد. او دستور داد نه به تعقيب فرارى بپردازند و نه به مصدومان آسيب رسانند. در اين جنگ تنها دو نفر از ياران كميل به شهادت رسيدند. پس از اين واقعه، كميل نامه اى به امام على عليه السلام نوشته و پيروزى خود را به ايشان گزارش داد. آن حضرت نيز پاداش خوبى به كميل عنايت كرد و نامه اى همراه با ابراز رضايت از وى ارسال نمود.17بنابراين، مسئله نارضايتى امام از كميل، توهّمى بيش نيست.تلاش هاكميل در حيات طيّبه خود، تلاش ها و مبارزاتى درخشان دارد، كه به برخى از آنها اشاره مى نماييم: جهاداو در هر سه جنگى كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام اتفاق افتاد، حضور داشت. در مورد نبرد صفّين، محمد بن سعد

زهرى (متوفّاى 230 ق.) - از تاريخ نگاران اهل سنّت - مى گويد: و شهد مع علىّ صفّين 18؛ كميل جنگ صفين را در ركاب على عليه السلام حضور يافت. كميل در جنگ نهروان هم حضور داشت، كه به آن اشاره شد. امّا در نبرد جمل (سال 36)، ابن اثير (630 - 555 ق.) مى گويد: به على عليه السلام گزارش داده شد كه عايشه و طلحه و زبير همدست شده، آهنگ خروج بر عليه حكومت وى را دارند. آن حضرت، مردم مدينه را در جريان قرار داده، از ايشان براى مقابله با دشمن دعوت به عمل آورد؛ ولى آنان سستى به خرج دادند. آنگاه على عليه السلام كميل نخعى را نزد عبداللّه بن عُمر فرستاد و از او درخواست يارى نمود، كه او نيز همكارى خود را مشروط به همراهى مردم مدينه نمود.19نمونه ديگر از مبارزات كميل، نبرد با خون آشامى چون: حَجّاج بن يوسف ثقفى است. اين واقعه كه به «دير الجماجم» معروف شده، در سال 82 هجرى اتفاق افتاد و نبردى بين حجّاج از يكسو و عبدالرّحمان بن محمّد از سوى ديگر بود كه سرانجام به شكست حجّاج منجر گرديد. تاريخ نگاران آورده اند: كميل در اين نبرد، در جمع قاريان قرآن بود «و كان رجلاً ركيناً؛ و از اركان به شمار مى آمد.»20كميل در تبعيد بُعد ديگر مبارزات كميل، تبعيد اوست. در زمان حاكميت عثمان، برخى از شيعيان امام على عليه السلام مانند: صعصعه و كميل نزد معاويه رفته و از او با لحنى شديد درخواست نمودند از مقام خود كناره گيرى نمايد! معاويه كه از آنان به ستوه آمده بود، ايشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نيز آنها

را به شهر «حِمص» تبعيد نمود.21شُهره عشق جايگاه والاى «كميل بن زياد» نزد دانشمندان شيعه بر كسى پوشيده نيست. همه محدّثان، مورّخان و اهل رجال، او را در زمره مقرّبان حضرت على عليه السلام ثبت نموده اند و به قول حافظ: «منم كه شُهره شهرم به عشق ورزيدن»، او به خلوص در بارگاه ائمّه عليهم السلام معروف است.آيةاللّه سيّد ابوالقاسم خويى قدس سره مى فرمايد: شيخ طوسى، كميل را از اصحاب امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام شمرده و شيخ مفيد در كتاب اختصاص او را از سابقين و مقرّبين به على عليه السلام معرّفى نموده و ابن داود نيز كميل را از خواصّ اصحاب اين دو امام معصوم عليهما السلام ياد كرده است. آيةاللّه خويى در پايان مى گويد:اقول جلالة كميل و اختصاصه باميرالمؤمنين عليه السلام من الواضحات التى لايدخلها ريب 22؛ عظمت و قرب كميل نزد على عليه السلام از واضحاتى است كه شكّى در آنها نيست.اكثر دانشمندان اهل سنّت نيز كميل را به نيكى و عظمت ياد نموده اند.ابن سعد زهرى (متوفّاى 230 ق.) مى گويد: كان شريفاً مطاعاً فى قومه 23؛ كميل، مردى شريف و در خاندان و قبيله خود فرمان روا بود.حافظ ابوحجّاج يوسف المزى (742 - 654 ق.) مى نويسد: كان شريفاً مطاعاً فى قومه و كان ثقة24؛ كميل، مردى شريف و در خاندانش مورد اعتماد بود.البته برخى از عالمان اهل سنّت چون: ابن حبّان (متوفّاى 354 ق.) زبان به مذمّت كميل گشوده و اشكالاتى نسبت به او ايراد نموده اند؛ مانند: رافضى بودن، افراط در حُبّ على عليه السلام و نقل معجزات على عليه السلام. و بدين سبب برخى از آنان در مورد كميل

گفته اند: و كان بلاءً من البلاء.25 اما بر هوشمندان آگاه به مقام ائمّه عليهم السلام مخفى نيست كه آنچه را ايشان به عنوان نقص ذكر نموده اند، عين فضيلت و نشان معرفت است.شهادت از افتخاراتى كه نصيب كميل شد، شهادت او توسّط سفّاكى به نام حَجّاج بن يوسف است. اين افتخار در 90 سالگى كميل و در سال 83 هجرى اتفاق افتاد. جالب است كه على عليه السلام از شهادت كميل و كيفيت آن، خبر داده بود. علاّمه مجلسى مى گويد:و كذلك اخبر عليه السلام بقتل جماعة منهم حجر بن عدى و رشيد الهجرى و كميل بن زياد و...26شيخ مفيد، ماجراى شهادت كميل را چنين آورده است: چون حجّاج فرماندار كوفه شد، در پى كميل برآمد. كميل گريخت و پنهان شد. حجّاج كه اين خبر را شنيد، حقوق فاميل و قبيله كميل را از بيت المال قطع نمود. وقتى كميل از جريان مطّلع شد، با خود گفت: من پيرى سال خورده هستم و عمرم به سر آمده است؛ روا نيست كه به خاطر من حقوق قبيله ام قطع گردد. پس، از مخفيگاه خود بيرون آمده، وارد كوفه شد و خود را تسليم حجّاج نمود. هنگامى كه حجّاج او را ديد، گفت: بسيار دوست داشتم تو را بيابم! كميل گفت: آوازت را بر من درشت نكن و مرا به مرگ تهديد منما! به خدا سوگند كه از عمرم چيزى باقى نمانده جز مانند باقى مانده غبار. هرچه مى خواهى درباره من انجام بده، فانّ الموعد للّه؛ زيرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از كشتن، حساب در كار است. و همانا اميرمؤمنان عليه السلام به من خبر داده كه تو قاتل

من هستى!حجّاج گفت: پس حجّت بر تو تمام است!كميل گفت: اين در صورتى است كه قضا و قدر به دست تو باشد!حجّاج گفت: آرى، به دست من است. تو در زمره قاتلان عثمان بن عفّان هستى! سپس به مأمورانش اشاره كرد: بزنيد گردنش را!... شيخ مفيد در پايان اين ماجرا مى نويسد:اين روايتى است كه راويان عامّه از راستگويان خود نقل كرده اند و شيعيان نيز در نقل با آنها شريكند، كه مضمون آن از معجزات على عليه السلام و جزء براهين و بيّنات دانش هاى غيبى على عليه السلام است.27دعاى كميل مبحث ديگرى كه در بررسى زندگينامه كميل شايان توجّه است، «دعاى كميل» است. «و آن از ادعيه معروفه است و علاّمه مجلسى قدس سره فرموده كه بهترين دعاهاست و آن دعاى حضرت خضر عليه السلام مى باشد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را تعليم كميل فرمود. در شب هاى نيمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مى شود و براى كفايت از شرّ اعدا و فتح باب رزق و آمرزش گناهان، نافع است.»28كميل بن زياد مى گويد: با مولايم على عليه السلام در مسجد بصره نشسته بوديم و جمعى از اصحاب آن حضرت نيز حضور داشتند. يكى از آنها خطاب به على عليه السلام راجع به اين آيه مباركه «فيها يفرق كلّ امر حكيم»29 سؤال كرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نيمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به كسى كه جان على به دست اوست، هيچ بنده اى نيست مگر اينكه جميع مقدّراتى كه تا سال آينده بر او جارى مى شود از خير و شر، در شب نيمه شعبان براى او تقدير مى گردد. و هيچ بنده اى نيست كه اين شب را

احيا بدارد و دعاى خضر عليه السلام را بخواند مگر آنكه دعايش مستجاب شود.مجلس پايان يافت و حضرت به منزل تشريف برد. من شبانه درِ خانه على عليه السلام را زدم. حضرت فرمود: چه چيز (در اين وقت شب) تو را به اينجا آورده؟عرض كردم: اى اميرمؤمنان! دعاى خضر! فرمود: بنشين اى كميل! اگر اين دعا را حفظ كنى و هر شب جمعه، يا در ماه، يا در سال، يا در عمرت يك مرتبه بخوانى، كفايت و يارى مى شوى و مشمول رزق قرار مى گيرى و مغفرت الهى شامل حالت خواهد شد! اى كميل! مصاحبت طولانى تو با ما، سبب گرديد تا پاسخ تو را بگويم. حضرت سپس فرمود: بنويس:اللّهمّ انّى اسألك برحمتك الّتى وسعت كلّ شى ء...30شيخ طوسى از كميل بن زياد نقل مى كند كه وى مشاهده كرد امام على عليه السلام در سجده اين دعا را مى خواند.31در پايان اين مبحث، چند مطلب را در مورد «دعاى كميل» به خوانندگان گرامى تقديم مى داريم.الف) توحيد در دعاى كميل دانشمندان كلامى، مراتبى براى توحيد بيان نموده اند؛ مانند: توحيد ذاتى، توحيد صفاتى، توحيد افعالى و... مى توان اذعان نمود كه دعاى كميل، بيان و اقرار همه اين مراتب است.ب) محورهامحورهاى كلّى مطرح شده در اين دعا، به ترتيب عبارت است از: 1. درخواست مغفرت و ترحّم و قبول عذر از پيشگاه خداوند؛2. اقرار به عظمت پروردگار؛3. اقرار به عجز و ضعف بنده؛4. مقايسه بين عذاب دنيا و آخرت؛5. دعا براى بهبودى حالات معنوى.ج) شرح هاعلاوه بر اينكه اين دعا مورد عنايت ويژه مؤمنان و سلف صالح بوده و آنان بر اين دعا مواظبت مى نمودند، عدّه اى از فرهيختگان به شرح و توضيح

فرازهاى مختلف آن پرداخته اند. اينك به برخى از اين شروح مى پردازيم:1. انيس الّليل، محمّد رضا كلباسى.2. درمان روح و روان در شرح دعاى كميل، محمد باقر ملبوبى.3. شرح دعاى كميل، عبدالأعلى سبزوارى.4. شرح دعاى كميل، ابوتراب هدايى.5. نفحات الّليل در شرح دعاى كميل، كلباسى.6. شرح دعاى كميل، سيد محمدتقى نقوى.7. غناء مؤمنين، سيد محمود محمدى.8. على عليه السلام و كميل، احمد زمرّديان.9. ترجمه و تفسير دعاى كميل، محمد على صالح غفارى.10. شرح دعاى كميل، مهندس عبدالعلى بازرگان.11. فى رحاب دعاء كميل، سيد محمّد حسين فضل اللّه.12. ترجمه دعاى مباركه كميل از مثنوى انسان كامل (شعر)، مفتون همدانى.13. راز دلباختگان، سيد على اكبر موسوى (محبّ الاسلام).14. اضواء على دعاء كميل، عزّالّدين بحرالعلوم.15. ترجمه دعاء كميل (200 بيت)، علاّمه محمدباقر مجلسى.16. ترجمه دعاء كميل (شعر)، شهيد دكتر مصطفى چمران.و بسيارى از شروح و ترجمه هاى ديگر.روايات اهل سنّت، كميل را به «قليل الحديث» بودن، متّصف نموده اند و اين، مربوط به جوامع حديثى اهل سنّت است؛ چرا كه در جوامع و منابع حديثى شيعه، روايات كميل بسيار است.32بخش پايانى مقاله را با ذكر پنج حديث از كميل، مزيّن مى كنيم:1. امام على عليه السلام فرمود:يا كميل! مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائم 33؛ اى كميل! به خاندانت امر كن در كسب اخلاق كريمانه، سرعت ورزند و به رفع حاجت نيازمندى كه در خواب است، بپردازند.2. امام رضا عليه السلام فرمود: از جمله فرمايشات على عليه السلام به كميل اين بود كه: يا كميل اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت 34؛ دين تو برادرت است؛ پس تا مى توانى در مورد دينت احتياط نما!3. امام على عليه السلام در

مورد آداب غذا خوردن به كميل فرمود: هرگاه غذا مى خورى، آرام ميل كن، تا ديگران كه هم غذاى تو هستند نيز بهره مند شوند و هنگامى كه بر سر سفره قرار مى گيرى، با صداى بلند حمد خدا كن تا ديگران نيز حمد خدا نمايند. و بدين سبب براى تو اجر خواهد بود. معده خود را مملوّ از غذا قرار نده، بلكه بخشى را براى آب و بخشى را براى هوا (نفس) قرار ده.354. كميل مى گويد: از امام على عليه السلام سؤال كردم اركان اسلام كدام است؟حضرت فرمود: هفت چيز:1. عقل كه اساس صبر است؛2. حفظ آبرو و راستگويى؛3. تلاوت قرآن، آن چنان كه شايسته است؛4. دوست داشتن و دشمن داشتن در راه خدا؛5. شناخت حقّ آل محمّد و معرفت به ايشان؛6. به جا آوردن حقّ برادران دينى و حمايت از ايشان؛7. با مردم رفتار نيك داشتن.365. اميرمؤمنان على عليه السلام در ضمن وصاياى بسيار مهم به كميل فرمود: هيچ علمى نيست مگر اينكه من فاتح آنم و هيچ سِرّى نيست مگر اينكه قائم عليه السلام خاتم آن است.37پى نوشت ها:1. نَخَع به معنى دورى، و جسر بن عمرو را از آن جهت «نخع» ناميدند كه وى از قوم خود، فاصله گرفت.شجره نامه كميل تا جدّش جسر، عبارت است از: زياد بن نهيك بن هيثم بن سعد بن مالك بن حارث بن صُهبان بن سعد بن مالك.كميل را گاهى ابن عبداللّه و نيز ابن عبدالرّحمان گفته اند (تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، جمال الدين ابى الحجّاج يوسف المزى، ج 24، ص 218، مؤسّسةالرسالة، 1413 ق؛ تهذيب التهذيب، احمد بن على بن حجر العسقلانى(متوفّاى 852 ق.)، ج 8، ص 390، دارالكتب العلميّه، بيروت،

1415 ق.)2. سرزمينى نزديك يمن (جنوب حجاز) و داراى جنگل هاى بسيار. (معجم البلدان، ياقوت حَمَوى (متوفّاى 626 ق.)، ج 1، ص 529، دار صادر، بيروت). شايد به همين سبب، كميل را به يمن نسبت داده اند (يمانىّ).3. الانساب، سمعانى (متوفّاى 562 ق.)، ج 5، ص 473، دارالجنان؛ اللُّباب فى تهذيب الانساب، ابن اثير جَزَرى (متوفّاى 630 ق.)، ج 3، ص 304، المكتبةالفيصليّة.4. كسى كه رسول خدا(ص) را درك نكرده يا از ايشان روايت ننموده باشد.5. الاصابة فى تمييز الصحابة، احمد بن على بن حجرالعسقلانى،ج 3،ص 325،دارالكتب العلميّة،بيروت.6. انتم الانصار على الحقّ والاخوان فى الدّين، والجُنن يوم البأس، و البِطانة دون النّاس، بكم اَضرِبُ المدبِر، و ارجو طاعةَ المُقبل... (نهج البلاغه، صبحى صالح، خ 118).7. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 30، ص 235، مؤسّسة آل البيت.8. الامالى، شيخ مفيد (متوفّاى 413 ق.)، ص 250 - 247، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1412 ق؛ نهج البلاغه، حكمت 147.اين حديث علاوه بر اينكه در بسيارى از جوامع روايى شيعه نقل گرديده، مورد شرح و بسط فرزانگانى چون: شيخ بهايى (متوفّاى 1031 ق.) در اربعين نيز قرار گرفته است.9. زمر / 9: «آيا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است [با ارزش تر است يا كسانى كه كفر نعمت مى ورزند...]؟! بگو آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مى گردند.»10. ارشاد القلوب، حسن بن محمد الدّيلمى، ج 2، ص 226، نشر رضى. (دانشوران، اين واقعه را جزء اخبار غيبيه على(ع) ثبت نموده اند). 11. «هيت»، شهرى در كنار فرات و نزديك بغداد، داراى نخل هاى زياد و آبادانى هاى فراوان است.

در وجه نامگذارى آن، گفته شده: 1: از عبارت هُوَّةٌ من الأرض؛ به معنى شكاف يا سراشيبى زمين، مشتق شده. 2: به نام بانى آن شهر؛ يعنى هيت بن سَبَنْدى نام گذارى گرديده است.(معجم البلدان،ج 5،ص 420).12. «قرقيسياء» نيز گفته شده، كه شهرى در نزديكى هيت است. (معجم البلدان، ج 4، ص 328).13. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 425، دار احياء التراث العربى، 1408 ق.14. نهج البلاغه، صبحى صالح وفيض الاسلام،نامه 61.15. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 69، مؤسّسةالاعلمى، بيروت، 1415 ق.16. «جزيره»، محدوده شمال بين النهرين (دجله و فرات) را گويند كه بين عراق و تركيه واقع شده است (المنجد، لويس معلوف).17. الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 428.18. الطبقات الكبير، ج 8، ص 299، مكتبةالخانجى، قاهره، چاپ اوّل، ص 1412 ق.19. الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 205.20. همان، ج 4، ص 472.21. همان، ج 3، ص 144.22. معجم رجال الحديث، آيةاللّه خويى، ج 14، ص 128، نشر مدينةالعلم.23. الطبقات الكبير، ج 8، ص 299.24. تهذيب الكمال، ج 24، ص 219.25. همان؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، محمد بن احمد بن عثمان الذهبى (متوفّاى 748 ق.)، ج 3، ص 415، دارالمعرفة، بيروت.26. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 41، ص 316، داراحياءالتراث العربى.27. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شيخ مفيد، ج 1، ص 328، علميه اسلاميه.28. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، ص 96، بنياد معارف اسلامى.29. دخان / 4.30. اقبال الاعمال، سيد بن طاووس (متوفّاى 664 ق.)، ص 220، مؤسّسة الاعلمى، بيروت.31. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شيخ طوسى، ص 774، نشر اسماعيل انصارى.32. تهذيب الكمال، ج 15، ص 416.33. بحارالانوار، ج 1، ص 223.34. همان، ج 2، ص

258.35. همان، ج 66، ص 424.36. همان، ج 68، ص 381.37. همان، ج 77، ص 267.

چرا مذهب شيعه را جعفري مي خوانند

؟

ارائه: رامين باقري

من مردي هستم   مسلمان داراي مذهب شيعه اثني عشري ولي تا امروز نمي دانستم چرا مذهب شيعه  را شيعه جعفري مي خوانند.و تنها راجع به امام جعفر صادق اطلاعات جزيِي داشتم مگر امام اول ما  امام علي نيست.چرا مذهب مارا علوي نخوانده اند؟و نمي دانستم امام جعفر صادق(ع)چه گفت و چه كرد؟وقتي كتابي در قبال خلوص و فداكاري امام حسين(ع)مي خواندم با خود گفتم ايا شايسته نبود مذهب مارا حسيني مي خواندند؟روز هفدهم ماه ربيع الاولسال82هجري در خانه ي  زين العابدين  واقع در مدينه  طفلي از صلب محمد باقر ع قدم بدنيا گذاشت نوزاد لاغر و نحيف بود امه زائو به صرف پسر بودن ان مژدگاني دريافت كرد .زن قابله هنگام دريافت مژدگاني جرات نكرد بگويد طفل نحيف است اما گفت چشمهاي ابي طفل بسيار زيباست.زين العابدين گفت از اين قرار چشمهاي او شبيه به چشمهاي مادرم رحمت الله عليه است.چشمهاي شهر بانو دختر يزد گرد سوم و مادر زين العابدين (ع )ابي رنگ بود .روايتي وجود دارد مشعر حمل بر اينكه  چشم هاي كيهان بانو خواهر شهر بانو هم كه جزو اسيران خانواده ي يزد گرد سوم  از  مدائن به مدينه   اورده شد نيز ابي رنگ بود.اگر اين روايت درست باشد جعفر صادق ع چشمهاي خود را از دو شاهزاده ي ايراني به ارث برده است كيهان بانو جده ي مادري  جعفر صادق است  .علي ابيطالب ع شهر بانو را به عقد پسرش حسين  در اورد  و كيهان بانو را به عقد محمد بن ابوبكر  پسر

خليفه اول كه او را مانند پسر خود دوست داشت در اورد .تولد جعفرصادق (ع)روايات كودكي جعفر صادق ع متعدد است . قسمتي داراي راوي است و قسمتي راوي ندارد از روايات بدون راوي اين است  كه امام جعفر صادق ع  ختنه شده و با دندان بدنيا امد .روايت ختنه شده بدنيا امدن  بعيد نيست اما داراي دندان بودن در عين شگفتي داراي تامل است  روايت ديگر اين است كه جعفر صادق ع  بعد  از بدنيا امدن شروع به حرف زدن كرد .ابو هريره از اصحاب  نزديك پيامبر نقل كرده فرزندي از نسل پيامبر مي ايد كه نامش صادق است و هيچ كس ديگر به اين نام نيست اين فرزند بطوري است كه هر جا اسم او گفته شود همه مي فهمند منظور گوينده اوست .چهار اتفاق   در زندگي جعفر صادق ع  رخ داد  كه نشانگر اينست كه زمانه از همان ابتدا به جعفر صادق روي خوش نشان داده است .1.با وجود تمامي امراضي كه در دوره ي  جعفر صادق ع بود  و او كه طفل نحيفي بود  نمرد  و بعد از دو سالگي فربه گشت .2. جعفر صادق ع در خانواده اي مرفه چشم به جهان گشود  و پدر و پدر بزرگش از مردان با بضاعت  مدينه بودند 3.مادرش ام فروه مثل اكثر زنهاي دودمان ابوبكر خليفه اول زني با سواد بود و پدرش فردي دانشمند 4.و در اخر اينكه پدر و مادر جعفر صادق ع او را از دو سالگي تحت اموزش  قرار دادند كه اين زمان  از نظر علمابراي اموزش است و گفته مي شود در سن بين 2 تا 6 سالگي

مي توان 2 زبان غير از زبان مادري به طفل اموخت   . جعفر صادق ع فرزند منحصر به فرد خانواده  نبود اما پدرش  و جدش علاقه اي به تدريس ديگر فرزندان نداشتند . برخي هوش  جعفر صا دق (ع  )را از صفات امامت او مي دانستند اما در شرق و غري نيز افرادي مثل ابن سينا و ابوالعلا معري بودند بدون اينكه امام باشند.در شرق و غرب مدرسين بدون كتاب تدريس ميكردند.و شاگردان انهارا به خاطرميسپردند.كسي كه مذهب شيعه را از نابودي نجات داد ؟شيعيان عقيده دارند محمد باقر از اين جهت  ملقب به باقر شده است.كه كشت زار علم را شكافت چون معناي  مجازي باقر كسي است كه بشكافد وباز كند.در قرن اول هجري اول  هجري و به احتمال زياد پايان قرن اول كه امام جعفر صادق(ع) در هفده يا بيست سالگي بود پدرش علوم جغرافيا و ساير علوم غرب را به تدريس خود افزود.كتاب بطلميوس مصري  كمك به ستاره شناسي جعفر صادق(ع) كرد.براي اينكه نسان دهيم امام محمد باقر(ع) ساير  علوم را نيز  به خود افزود سند تاريخي در دست نيست اما ما دو قرينه داريم:اول اينكه بعيد است شيعيان بمناسبت اينكه محمد باقر علم جغرافيا و هيئت را وارد علم مدرسه كرد در نتيجه ملقب به محمد باقر شد.                  قرينه دوم اين است كه وقتي امام جعفر سادق به مرحله اي از علم رسيد كه خود عهدا دار تدريس گرديد علاوه بر جغرافيا و هيئت فلسفه . فيزيك را نيز تدريس ميكرد.اما در زمان تدريس محمد باقر محقق است كه فلسفه و فيزيك هنوز به زبان عربي ترجمه نشده بود مترجمين تازه

در حال ترجمه آن از زبان سورياني به زبان عربي بودند.محمد باقر (ع) پدر جعفر صادق (ع)به نظر شيعيان هر فردي داراي يك شعور ظاهري و شعور باطني حائل قرار داد.شعور باطني يعني اينكه تمام معلومات جهان و بشري علوم امروزي در آن قرار دارد.به نظر شيعيان كسي كه به امامت ميرسد حائل بين شعور ظاهري و شعور باطني ان برداشته مي شودي ك نمونه  اين بعثت پيغمبر اسلام حضرت محمد (ص) است كه سواد خواندن و نوشتن نداشت و در شب مبعث در غار حرا در جوار مكه وقتي جبرئيل بر او نازل شد.گفت : و بخوان ...در زماني كه پيامبر شروع به خواندن كرد حائل بين شعور ظاهري و باطني از بين رفت و در يك لحظه پيامبر از مقام علوم انساني برخوردار گرديد  به همين علت علم امام جعفر صادق(ع)لدني مي دانند.در سال 86هجري كه امام جعفر صادق(ع)سه ساله بود عبدالمالك بن مروان را  بر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟                                          گفت  و پسرش وليد  بن عبدالمالك خليفه شد.وليد بن المالك بعد از رسيدن به خلافت سريعا به محضر امام محمد باقر(ع) با اينكه طفلي پنج  يا هشت ساله بود در كار هاي نبائي شركت ميكرد.زماني كه در مدينه ابله شيوع پيدا كرد ام فروه مادر امام جعفر صادق(ع)  فرزندان خود را به طنفسه برد تا مبتلا نشوند.امام ام فروه خود مبتلا به ابله شده بود بعد از اولين ابله در بدن او چون زني با سواد بود متوجه شد.گ سريعا فرزندان او را به شهر ديگري بردند زماني كه محمد باقر(ع)متوجه شد همسرش در طنفسه دچار ابله شده بود  اين بيماري يك مرض خطرناك بود.محمد باقر(ع)درس

را تعطيل كرد و به طنفسه رفت و البته قبل از رفتن بر مزار پيامبر(ص)رفت و از روح او خواست تا همسرش شفا يابد.ام فروه وقتي شوهرش را ديد گفت نبايد مي آمدي تو نيز مبتلا خواهي شد ام محمد باقر(ع)گفت من از روح پيامبر(ص)خواستم تا  تو را شفا بدهد و چون به تاثير روح  ايمان دارم تو شفا خواهي يافت و من نيز مبتلا نمي شوم.و مي بينيم همان طور كه محمد باقر (ع) گفت:از بيماري رهايي يافت و نقصي هم دراو بوجود نيامد و شفاي آن زن از نوادر مي باشد.زيرا بيماري ابله   به ندرت به بزرگسالان سرايت ميكند واگرسرايت كندشفاي بيمار بعيد است .جعفر صادق در محضر درس پدر تحصيلات عالي جعفر صادق از 10 سالگي شروع شد و اين براي او غير عادي نبود .در مغرب زمين نيز مي توان  اشاره به كساني كرد كه در سن ده سالگي چيزهايي كه در دانشگاه به دانشجويان مي اموزند را فرا ميگرفتند.جعفر صادق ع در جلسه ي اول درس پدر كه جغرافيا بود  از زبان پدر شنيد كه زمين مدور است و اولين بار محمد بن فتي از مصر براي محمد باقر ع كره جغرافيايي به ارمغان اورد و اين كره به شكل يك پايه مدور بود كه كره اي روي ان قرار گرفته بود ان پايه ي مدور زمين بود و كره اي كه روي ان قرار داشت اسمان بود و روي كره مجموعه ستارگان بر طبق انچه بطليموس  در قرن دوم ميلادي  گفته بود     به چشم ميرسيد         بطليموس براي ستارگان اسمان كه در زمان او با چشم ديده ميشد چهل و

هشت تصوير در نظر گرفت .و روي ان كره اسماني شكل هر مجموعه را كشيده و اسم ان را به مصري نوشته بود .در ان كره اسماني دوازده مجموعه از ستارگان از حمل تا حوت يعني از بره تا ماهي چون كمر بند  ان  كره را احاطه مي كرد و خورشيد را هم در ان قسمت از كره كشيده بودند تا نشان بدهند كه خورشيد هر سال يك بار  يك مرتبه در اسمان از ان منطقه عبور ميكند و ماه و سيارات نيز اطراف ان ميگردند خلاصه در ان كره اسماني  مركز دنيا زمين بود و ان كره اسماني اولين شكلي بود كه كه جعفر صادق ع از زمين ديد و بيش از يازده سال نداشت كه بر ان كره و بر كل جغرافياي بطليموس ايراد گرفت .و گفت خورشيد سالي يك مرتبه اطراف كره ي زمين مي گردد و خط سير ان دازده برج است و در هر يك از برجها سي روز مقام دارد و مدت سي روز طول مي كشد تا اينكه يك برج را بپيمايد و و ارد برج ديگر شود پس چرا خورشيد شب از نظر ما نا پديد مي شود و صبح مجددا طلوع مي كند بطليموس  بزرگترين  دانشمند ان ان زمان در كشور خود يونان مي گويد زمين دو حركت دارد يكي در منطقه البروج و سالي يك مرتبه از دوازد ه برج  ميگذرد و اطراف زمين مي گردد و حركت دوم كه پيرامون كره ي زمين مي گردد و در هر شبانه روز يك مرتبه اطراف زمين مي گردد .ودر نتيجه هر بامداد و هر شامگاه غروب

ميكند جعفر صادق ع گفت اين امكان ندارد اين دو حركت با هم جفت شوند چون در حالي كه خورشيد در منطقه البروج در حال گردش است چگونه ان را ترك كند تا اطراف زمين گردش نمايد ؟ اورنده ي ار مغان گفت خورشيد در شب منطق البروج را  ترك مي كند تا اينكه دور زمين بگردد و بتواند بامداد از مشرق زمين طلوع كند .زماني كه  جعفر صادق ع ان كره ي اسماني را ديد تقريبا 560 سال از مرگ بطليموس مي گذشت .و تا ان زمان هيچ كس نتوانسته بود بر هيءت  او ايراد بگيرد و بگويد گردش افتاب دور زمين با خروج ان از منطقه البروج از لحاظ عقلاني درست نيست و يك پسر بچه 11 ساله متوجه شد كه سيستم نجومي بطليموس مورد ايراد مي باشد و نميتوان ان را پذيرفت  .علم جغرافيا هم مانند هندسه و هيئت از راه مصر بويسله ي دانشمندان قبطي به محمد باقر رسيد .هر كس كه از يونان قديم خبر دارد ميداند كه  در بين دانشمندان قديم يونان به ندرت كساني بوده اند كه در صدد بر امده اند بعلت تفاوت روز و شب پي ببرند سه نفر از معروف ترين انها سقراط و افلاطون و ارسطو مي باشد به علم الاجتماع بيش از چيزهاي ديگر علاقمند بودند و حتي ارسطو كه فيزيك و هواشناسي را نيز نوشته  به علم الاجتماع علاقه مند بوده و از فلسفه مشايي او ((از مشي به معناي راه رفتن  چون در موقع تدريس راه ميرفت ))دور از علم الاجتماع نيست كه در اينجا مجال بحث ان نمي باشد.اقليدس كه

يك مهندس بود نه يك منجم در صدد پي بردن به علت تفاوت روز وشب  بر امد .او كه تقريبا 450 سال قبل از بطليموس در اسكندريه مي زيست .گفت خورشيدي كه از مشرق طلوع مي نمايد خورشيد روز قبل است  و علت اينكه روز بعد از مشرق طلوع ميكند اين است كه در هر شبانه روز  دور زمين كه مدور است مي پيمايد .اولين كسي كه نظريه عناصر اربعه را متزلزل كردهمانطور كه مي دانيد عناصر اربعه عبارتند از : آب ، خاك ، هوا و آتش .با توجه به اين مسئله امام جعفرصادق (ع) براي هريك از اين عناصر اجزا و عناصر مجددي قائل اند . به عبارت ديگر هركدام از اين عناصر خود از عناصر ديگري تشكيل شده اند . به عنوان مثال ، هوا از دي اكسيد كربن ، اكسيژن ، نيروژن و... و همچنين اّب از هيدروژن و اكسيژن .

نگاهى به شخصيت و عملكرد حضرت عباس

(ع)

پايگاه سبطين

اشاره: زندگانى حكمت آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم (ع) وفرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى وآموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بودع ونيز درس هاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش ، در تمامى زمينه هاى اخلاقى و رفتاري،سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت وپناهگاه استوارى براى دهستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت (ع) وبه ويژه لراى نسل جوان ، خواهد بود. از آن جا كه زندگانى پرخير و بركت اهل بيت (ع)دربردارندۀ دو اصل استوار « حماسه و عرفان»است،پرداختن به بعد حماسى زندگانى آنان وفرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته اند، براى عامه مردم و به ويژه جوانان

جذّاب وگام مؤثرى در عرصه تبليغ اهداف خواهد بود.همچنين غبار برخى شبهات عاميانه را لز چهره مخاطبان مبلغان ديني،در راستاى معرفى و تيليغ اهداف وانگيزه هاى اهل بيت (ع) خواهد سترد. شبهاتى از قبيل اين كه چرا مبلغان بيشتر به جنبه هاى عاطفى وخصوصاً به مظلوميت اهل بيت پيامبر (ع) مى پردازند؟ اگرچه پاسخ به اين پرسش ساده ، براى مبلغان بسيار روشن و بديهى است، اما بايد به خاطر داشت كه مبلّغ مى بايست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان ومخاطبان خود، براى تأثيرى گذارى بيشترى درآنان ،پاسخگو و برآورنده نيازهاى روحى آنان ،بااطلاع رسانى بيشتد درابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و انديشه و هدايت نيز باشد. بااين پيش درآمد ، ميتوان باتبيين جنبه هاى حماسى شخصيت پور بى هماورد حيدر(ع) درزوايايى از زندگانى آن حضرت كه كمتر بيان شده است،گام مؤثرى برداشت. اين نوشتار سهى دارد، بابررسى زندگانى حضرت عباس(ع) پيش از رويدادروز دهم محرم سال 61هجري،به ابعاد حماسى شخصيت او با نگاهى به فعاليت هاى دوران نوجوانى وشركت وى در جنگ ها، چهرۀ روشن ترى از آن حضرت به تصوير كشد.ولادت و نام گذاريداستان شجاعت وصلابت عباس (ع) مدت ها پيش از ولادت او،از آن روزى آغاز شدكه اميرالمؤمنين (ع) از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمرۀ ازدواجشان،فرزندانى شجاع و برومند در دفاع ازدين وكيان ولايت باشد.1او نيز «فاطمه»دختر «حزام بن خالدبن ربيعه» رابراى همسدى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها«ام البنين »خوانده شد. اين پيوند، درسحرگاه جمعه چهارمين روز شعبان سال 26 هجرى ، به بار نشست.2نخستين آرايه هاى شجاعت، درهمان روز ، زينت بخش غزل زندگانى عباس

(ع) گرديد؛ آن لحظه اى كه على (ع) اورا «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق وخوى حيدرى بود. علي(ع) طبق سنت پيامبر (ص) درگوش او اذان و اقانه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنين (عليها السلام) ازاين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه اى ديگر بركتاب شجاعت وشهامت عباس(ع) افزوده شد.اميرالمؤمنين (ع) حاضران رالز حقيقتى دردناك ، اما افتخار آميز ،كه درسرنوشت نوزاد مى ديد،آگاه نمود كه چگونه اين بازوان ،درراه مددرسانى به امام حسين (ع) از بدن جدا مى گرددو افزود:اى ام البنين !نور ديدهاا نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار درعوض آن دو دست بريده، دوبال به او ارزانى ميدارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآيد؛آنسان كه پيشتر اين لطف به جعفربن ابى طالب شده است.3كودكى ونوجوانيتاريخ گوياى آن است كه امسر المؤمنين (ع) همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول ممى داشتند و عباس(ع) راافزون بر تربيت در جنبه هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى دادند. تيزبينى اميرالمؤنين(ع) در پرورش عباس(ع) ،از او چنين قهرمان نامآورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود. تاآنجا گخ شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در كربلا زنده كرد.روايت شده است كه اميرالمؤنين (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه ،مرد عربى درآستانه درب مسجد ايستاده، از مركب خود پياده شد و صندوقى راكه همراه آورده

بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجدآورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست علي(ع) را بوسيد، وگفت: مولاى من! براى شما هديه اى آورده ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد . امام درِصندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود. درهمين لحظه، عباس (ع) كه نوجوانى نورسيده بود،وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه اى ايستاده و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند.اميرالمؤنين (ع) متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: جلوتر بيا. عباس (ع) پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود،شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ يا اميرالمؤنين! براى چه ميگرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى كند تا اين كه دو دستش قطع مى گردد4... واين گونه نخستين بارقه هاى شجاعت و جنگاورى درعباس (ع) به بار نشست.شركت در جنگ ها ، نمونه هاى بارزى از شجاعت1_ آب رسانى درصفينترسى از صاحب آن تجهيزات ميندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در ديگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على (ع) در خاطرشان زنده شود.پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين ، وى به منظور شكست دادند. اميرالمؤمنين (ع)، عده زيادى را مأمورنگهبانى از آب راه فرات نموده و«ابالاعوراسلمى » را بدان گمارد. سپاهان خسته و تشنه اميرالمؤمنين (ع)

وقتى به روى خود بسته مى بينند. تشنگى بيش از حد سپاه ، اميرالمؤمنين (ع) را بر آن مى دارد تا عده اى را به فرماندهى «صصعه بن صوحان» و « شبث بن ربعي»، براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله كرده وآب مى آورند.5 كه در اين يورش امام حسين (ع) و اباالفضل العباس (ع) نيزشركت داشتند كه مالك اشتراينگروه را هدايت مى نمود.6به نوشته برخى تاريخ نويسان معاصر، هنگامى كه امام(ع)درروز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مى ورزد، او براىتحريض امام حسين(ع) خطاب به امام عرض مى كند:« آبا به ياد مى آوري، آن گاه كهدر صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسياركردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد وغبار صورتم را پوشانيده بود و و نزد پدر بازگشتم ...»72_ تقويت روحيه جنگاورى عباس(ع)در جريان آزاد سازى فرات، توسط لشكريان اميرالمؤمنين(ع) مردى تنومند وقوى هيكل به نام «كريب بن ابرهه»، از قبيلۀ«ذمى يزن»، از صفوف لشكريان معاويه، براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى اومگاشته اند كه وى يك سكۀ نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى ماليد كه نوشته هاى روى سكه ناپديد مى شد.8اوخودرا براى مبارزه با اميرالمؤنين (ع) را براى مبارزه صدازد. يكى از پيش مرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبيدي» پيش آمد، كريب پرسيد: كيستي؟گفت : هماوردى براى تو! .كريب پس از لحظاتى جنگ، اورا به شهادت رساندو دوباره

فرياد زد: ياشجاع ترين شما با من مبارزه كند ،يا على (ع) بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند.امام على (ع) دراين جا با بكار بستن يك تاكتيك نظامى كامل، سرنوشت مبارزه را به گونه اى ديگر رقم زد واز آن جاكه «خدعه » درجنگ جايز است،9 تاكتيك نظامى بكار برد. اوفرزند رشيد خود عباس (ع) را كه درآن زمان على رغم سن كم، جنگجويى كامل وتمام عيار به نظر مى رسيد،10 فراخواند وبه اودستور داد كه اسب، زره وتجهيزات نظامى خود را با او عوض كند ودر جاى امير المؤنين درقلب لشكر بماندوخود لباس جنگ علاى (ع) را پوشيده براسب او سوار شد در مبارزه اى كوتاه ، اما پرتب و تاب ، كريب را به هلاكت رساند...وبه سوى لشكر بازگشت وسپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند و...اميرالمؤنين از اين حركت چند هدف را دنبال مى كرد؛ هدف بلندى كه در در جه اول پيش چشم او قرار داشت ، روحيه بخشيدن به عباس ( ع) بود كه جنگاورى نو رسيده بود و تجربه چندانى درنبردنداشت والا ضرورتى در انجام اين كار نبود و نيز افراد ديگرى هم غير از عباس (ع) براى اين كار وجود داشت. از اين رو، اين اين رفتار خاص، بيانگر هدفى ويژه بوده است. در درجۀ دوم، او مى خواست لباس و زره و نقاب عباس(ع) درجنگ ها شناخته شده باشدودردل دشمن،ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس

(ع) در ديگر جنگ ها بدهد تاه گاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على (ع) در خاطرشان زنده شود. ودرگام واپسين (به روايت برخى تاريخ نويسان )، امام بااين كار مى خواست كريت نهراسد و از مبارزۀ با على (ع) شانه خالى نكند.12 و همچنان سرمست از بادۀغرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام،درميدان باقى بمايد و به دست امام كشته شود تا هم او،هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشير اسلام را بچشند.اما نكته ديگرى كه فهميده مى شود،اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخي، تناسب اندام عباس (ع) در سنين نوجواني، چندان تفاوتى با پدرش كه مشهور است قامتى ميانه داشته اند، نداشته كه امام مى توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يانوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت كه واقعاً حضرت عباس(ع) از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اين كه برخى تنومند بودن عباس(ع) و ياحتى رسيدن زانوان او تانزديك گوش هاى مركب را انكار كرده و جزء تحريفات واقعه عاشورا مى پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى رود. اگر تاريخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون كريب (در لشكر معاويه ) بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس(ع) وجود داشته باشند؛ كه او فرزند كسى است كه در قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند.آن سان كه خود مى فرمايد:«من در نوجوانى بزرگان عرب را به

خاك افكندم و شجاعان در قبيله معروف «ربيعه» و«مضر» را درهم شكستم...».133_ درخشش در جنگ صفيندرصفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريان هاى فكرى و عقيدتى درپايگاه هاى اعتقادى مسلمانان بود،به خاطره جالب و شگفت انگيز ديگرى در درخشش حضرت عباس(ع) بر مى خوريم. اين گونه نگاشته اند ؛در گرماگرم نبرد صفين،جوانى از صفوف سپاه اسلام جداشد كه نقابى بر چهره داشت . جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى شد.سنش را حدود هفده سال تخمين زدند .آمدمقابل لشكرمعاويه، با نهيبى آتشين،مبارز خواست. معاويه به «ابوشعشاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رز كرد و به او دستور داد تا باوى مبارزه كند. ابوشعشاء باتندى به معاويه پاسخ گفت:مردم شام مرا باهزار سواره نظام برابر مى دانند[اما تو مى خواهى مرا بهجنگ نوجوانى بفرستي؟]، آن گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس لز لحظاتى نبرد،عباس(ع) اورا به خون غلتاند. گردو غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعشاء بانهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى غلتد. اوهفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تاجايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت رساند. به گونه اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزۀ بااو به خود نمى داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤنين(ع) نيز براگيخته شده بود. هنگامى كه به لشگرگاه خوود بازگشت،اميرالمؤمنين(ع)

نقاب از چهره اش برداشت وغبار از چهره اش سترد...14دوشادوش امام حسن (ع)اما با وجود شرايط نا به سامان پس لز شهادت امام علي(ع) حضرت عباس(ع) دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه باعلي(ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پيش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، خرگز باروحيۀ جنگاورى ورشادت ايشان سازگار نبود، اما او ترجيح مى داد اصل پيرويِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به كار بنددو سكوت نمايد. در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى يابيم كه او على رغم عملكرد برخى دوستان ، امام خود رااز روى خير خواهى و پند دهى مرد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه درآغاز زيارتنامۀ ايشان كه از امام صادق(ع) وارد شده است، مى خوانيم:«السلام عليك أيها العبد الصالح،المطيع للّه و لرسوله و لاميرالمؤنين و الحسن و الحسين صلى الله عليهم و سلم»؛«درودخدا بر تو اى بندۀ نيكوكار وفرمانبردار خدا و پيامبر خدا واميرالمؤمنين و حسن و حسين كه سلام خدا بر آن ها باد».15البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظايف خود عمل مى كرد. پس از بازگشت امام مجتبي(ع) به مدينه،عباس(ع)دركنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانۀ برادر خود را بين مردم تقسيم مى كرد. اودراين دوران،لقب«باب الحوائج » يافت 16و وسيلۀ دستگيرى و حمايت از محرومسن جامعه گرديد. اودر تمام اين دوران،درحمايت واظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد.تاآن زمان كه دسيسۀ پسر ابوسفيان،امام را در آرامشى بى بديل،درجواررحمت الهى سكنى داد وبه آن

بسنده نگرده و بدن مسموم اورا نيزآماج تيرهاى كينه توزى خودقرار دادند.آن جابود كه كاسه صبر عباس(ع) لبريز شد وغيرت حيدرى اش به جوش آمد.دست برقبضۀ شمشير برد،امادستان مهربان امام حسين (ع) نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و بانگاهى اشك آلود برادرغيور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.17ياور وفادار امام حسين(ع)معاويه كه همواره مى دانست رويارويى با امام حسن(ع) ويا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش ميشود، هرگز با امامان بدون زمينه سازى قبلى و عوامفريبى وارد جنگ نمى شد و به طور شفاف و مستقيم در قتل امام شركت نمى كرد. اما ناپختگى يزيد و چهرۀ پليد و عملكردشوم او در حاكميت جامعه اسلامي، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بو و امام چارۀ نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض آمير به صورت آشكار ميديد.اگه معاويه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، امابه خوبى مى دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش بينى نمود. امام باصراحت وشفافيت تمام در نامه اى به معاويه فرمود:اگر مردم را بازور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كني،با اين كه او جوانى خام ،شراب خوار و سگ باز است ،بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته اي».18و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود:«حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند[وبا آن خدا حافظى كرد]»19 .در اين ميان،حضرت عباس با دقت . تيز بينى فراوان،مسائل و

مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى كرد و از پشتيبانى امام خند دست بر نداشته و هرگز وعده هاى بنى اميه او را از صف حق پرستى جدا نمى ساخت و حمايت بى درغش را از امام اعلام مى داشت.يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عتبه » نگاشت:حسين (ع)را احظار كن و بى درنگ از او بيعت بگير و اگر سرباز زد،گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست». وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد ،اما امام سرباز زد و فرمود:«بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى كني، مرا نيز احضار كن». مروان گفت:امير! عذر او را نپذيرد،اگر بيعت نمى كند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:«واى بر تو اى پسرزن آبى چشم!تو دستور مى دهى كه گردن مرا بزنند!به خداكه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندي!»20دراين لحظه، مروان شمشير خودرا كشيد وبه وليد گفت:«به جلادت دستور بده گردن اورا بزند،قبل از اين كه بخواهد از اين جا خارج شود.من خون او را به گردن مى گيرم». عباس(ع) به همراه افرادش كه بيرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.21امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس(ع)نيز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم گيري، بار سفر بست و با امام همراه گرديد. و تا مقصد اصلي، سرزمين طفّ از امام جدا نشده و ميراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت

(ع)را با سخنرانى ها،جانفشانى ها و حمايت هاى بى دريغش از امام بر خواند.__________________________________________________________________1_شيخ عباس قمى ، نفس المهموم،قم مكتبه بصيرتى ،1405ق،ص332.2-سيدمحسن امين ، اعيانالشيعه ،بيروت ،دارالتعاريف للمطبوعات ،1406ق،ج7، ص429.3-محمدبن ابراهيم كلبا سي،خصائص العباسيه،مؤسسه انتشاراتخامع ،1408ق،ص119و120.4-محمد على ناصري،مولدالعباس بن علي(ع)قم،انتشارات شريف الرضي،1372ش،صص61و62.5-عبدالرزاق مقرم،العباس(ع)،نجف،مطبعهالحيدريظ،بى تا،ص88.6-محمد مهدى حائرى مازندراني،معالى السبطين،بيروت مؤسسه النعمان،بى تا،ج2،ص437، العباس(ع)،ص153.7-ابوالفضل هادى منش ،ماه درفرات؛ نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس(ع)،قم،مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما،1381ش،ص47،به نقل از تذكره الشهداء،ص255.8-احمد بن محمد المكى الخوارزمي،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام،1411ق،ص227،العباس(ع)،ص154.9-دراحاديث شيعه وسنى رواياتى مبنى بر جواز به كار بستن فريب جنگى وجود دارد.اميرالمؤمنين (ع) فرمود:در جنگ هر چه مى خواهيد،بگوييد.(فيض كاشاني،كتاب الوافي،ج15،ص123.) ابن هشام نيز درروايتى طولاني، خدعه زدن رسول خدا (ص) را دراين جنگ با دشمن نقل كرده كه مرحوم شيخ طوسى نيز آن رادر باب جهاد (شيخطوسي،تهذيبالاحكام،ج6،ص180)بهروايت از ابن هشام (نك:السيره النبويه لابن هشام،ج3،ص183-179)نقل مينمايد.همچنين مى نويسد:از مسعده بن صدقه روايت شده :از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنيدم كه گفت: امام على (ع)درروز جنگ صفين ، باصدايى سا به گونه اى كه همه شنيدند، فرياد برآورد: به خدا سوگند معاويه و اصحابش را خو اهم كشت. سپس بى درنگ زير لب گفت:ان شاء الله . من عرض كردم : با اميرالمؤمنين ! شما برآن چه فرموديد، سوگند ياد كرديد، اما در پايان ،سخنتان را تغيير داديد. چه درسر مى پروريد؟ [و قصدتان با اين سوگند چه صورتى پيدا ميكند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است ومن نيز دروغگو نيستم. خواستم سپاهبانم را بر جنگ برانگيزم تا پراكنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از اين خدعه]بفهم كه اگر خدا

بخواهد،تو نيز ازآن خدعه انتفاع خواهى برد. و بدان كه خدا نيز هنگامى كه موسى و هارون را به فرعون فرستاد،فرمود: با او[فرعون] به نرمى سخن گوييد، شايد پند گيرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/44). اين در حالى است كه به يقين خدا مى دانست كه او پند نخواهد گرفت ونخواهد ترسيد،اما بدين وسيله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون ورفتن به سوى او ترغيب نمود (كتاب الوافي،ج15،ص123).10- همان.11-همان،ص228.12- همان.13- نهج البلاغه دشتى ،خطبه 192،ص398.14- محمد باقر بيرجندي،كبريت الاحمر،تهران،كتاب فروشى اسلاميه،1377ق،ص385.15-جعفربنمحمدبنجعفربنقولويه انقمى ،كاملالزيارات،بيروت ،دارالسرور،1418ق،ص441.16- مولدالعباس بن علي(ع)،ص74.17- باقرشريف قرشي،العباس بن علي(ع)رائد الكرامه والفداء فى الاسلام ،بيروت،دارالكتب الاسلامي،1411ق،ص112.18- محمدباقر مجلسي،بحارالانوار،بيروت مؤسسه الرساله،1403هق،ج44،ص326.19- همان.20- محمدبن حرير الطبري، تاريخ الطبري، بيروت. مؤسسه عزالدين، چاپ دوم،ج3،ص 172؛ سيدبن طاووس،المهلوف على قتل الطفوف،ص98.21- ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى ، مناقب آل ابى طالب،ج4،ص88. http://www.sibtayn.com

عبرتهاي عاشورا

ابراهيم محمودزاده

مقدمه: … عبرت هاي عاشورا يك بحثي است مخصوص زماني كه اسلام حاكميت داشته باشد. حداقل اين است كه بگوييم عمده اين بحث مخصوص به اين زمان است، يعني زمان ما، و كشور ما، مال زمان ماست، عبرت بگيريم. و طرح قضيه را ما اينجوري كرديم كه: چطور شد كه جامعه اسلامي به محوريت پيامبر عظيم الشان، آن عشق مردم به او، آن ايمان عميق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور ديني و آن احكامي كه حالا بعدا مقداري عرض خواهم كرد، همين جامعه ساخته و پرداخته، بعد از پنجاه سال كارش به آنجا رسيد كه همين جامعه همان مردم بعضي حتي همان كساني كه دورانهاي نزديك پيامبر را ديده بودند، جمع شدند فرزند

همين پيغمبر را با فجيع ترين وضعي كشتند. انحراف، عقب گرد، برگشتن به پشت سر، از اين بيشتر چه مي شود؟ آيا هر جامعه اسلامي همين عاقبت را دارد؟ نه! اگر عبرت بگيرند، نه! اگر عبرت نگيرند، بله! ممكن است! مگر عبرت بگيرند. عبرت هاي عاشورا اينجاست. ما مردم اين زمان، كه به حمد ا...، به فضل پروردگار، اين توفيق را پيدا كرديم كه آن راه را مجددا برويم و  اسم اسلام را در دنيا زنده كند ملت ايران و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته كند در دنيا،  اين افتخار نصيب شما شد در زمان ما. اين ملت تا امروز هم كه 20 سال تقريبا گذشته است قرص و محكم در اين راه ايستاده است و رفته است. اما اگر دقت نكنيد، اگر مواظب نباشيد، اگر خودمان را آنچنان كه بايد و شايد در اين راه نگه نداريم، ممكن است آن سرنوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا اينجاست.حالا ماجراهاي بعد از رحلت پيغمبر.  در اين 50 سال چه شد كه جامعه اسلامي از آن حالت به اين حالت برگشت؟  اين اصل قضيه است كه متن تاريخ را هم بايد در اينجا نگاه كرد. البته بنايي كه پيغمبر گذاشته بود بنايي نبود كه به همين زودي ها خراب شود، لذا در اوايل بعد از رحلت پيامبر كه شما نگاه مي كنيد همه چيز سر جاي خودش است. غير از همان مسئله وصايت بقيه چيزها هست. عدالت خوبي هست، ذكر خوبي هست، عبوديت خوبي هست، خوبه . كسي نگاه كند به تركيب كلي جامعه اسلامي در آن سالهاي اول مي بيند علي الظاهر چيزي به قهقرا نرفته

است . حالا گاهي يك چيزهايي البته پيش مي آمد. اما ظواهر همان پايه گذاري و شالوده ريزي پيغمبر را نشان مي دهد . اما باقي نمي ماند اين وضع. هر چه بگذرد به تدريج به طرف ضعف و تهي شدن جامعه اسلامي پيش مي رود. من حالا چند تا مثال فقط مي آورم. خواص و عوام هر كدام وضعي پيدا كردند . حالا خواص شايد (مغضوب عليهم) باشند، خواصي كه گمراه شدند. عوام شايد (ظالين) باشند. البته در كتابهاي تاريخي پر است از مثال. جناب ابي موسي اشعري حاكم بصره بود. همين ابوموسي معروف حكميت. مردم را تحريض كرد بر جهاد. ميخواستند بروند يك جايي جهاد كنند. رفت بالاي منبر و مردم را تحريض كرد به جهاد . در فضيلت جهاد گفت، در فضيلت فداكاري گفت، گفت ، گفت ، خوب خيلي از مردم اسب نداشتند كه سوار بشوند و بروند.  هر كسي بايد سوار اسب خودش مي شد مي رفت براي اينكه پياده ها هم بروند مبالغي درباره فضيلت جهاد پياده گفت، كه آقا جهاد پياده چقدر فضيلت دارد، چقدر چنين است، چقدر چنان است، آنقدر دهانش و نفسش گرم بود در اين سخن كه يك عده اي كه اسب هم داشتند، گفتند ما هم پياده مي رويم،  اسب چيه!( فحملوا علي فرسهم) حمله كردند به اسبهايشان . راندند گفتند: بريد شما اسبها ما را از ثواب زيادي محروم مي كنيد. ما مي خواهيم پياده بريم بجنگيم كه به اين ثوابها برسيم. يك عده اي آن طرف آدمهاي يك خورده اهل تأمل بيشتري بودند، گفتند كه صبر كنيم، حالا عجله نكنيم، ببينيم حاكمي

كه اينجور درباره جهاد پياده حرف زد خودش چِجوري مي آيد بيرون. ببينيم آيا در عمل هم مثل قول هست يا نه ؟ بعد تصميم مي گيريم كه پياده برويم يا سواره. حالا اين عين عبارت ابن اثير است، مي گويد: وقتي ابوموسي از قصرش خارج شد (اخرج فقلفوا من قصره علي اربعين بغله) چهل استر اشياء قيمتي او بود كه سوار كرد و با خودش آورد از قصر بيرون، به طرف ميدان جهاد. اينهايي كه پياده شده بودند آمدند زمام اسب جناب ابي موسي را گرفتند( و قالوا احملنا علي بعض هذا الفضول) ما را هم سوار همين زيادي ها بكن! چيه اينها را داري با خودت به ميدان جنگ مي بري! ما داريم پياده مي ريم. ما را هم سوار كن! همانطور كه به ما گفتي پياده برويم . خودت هم يك قدري پياده راه برو( فضرب القوم بصوته ) . شلاقش را كشيد. تازيانه اش را به سر و صورت اينها زد . گفت بريد بي خود حرف مي زنيد. متفرق شدند. البته تحمل نكردند. آمدند مدينه پيش جناب عثمان شكايت كردند. او هم ابوموسي را برداشت. اما ابوموسي يكي از اصحاب پيغمبر است، يكي از خواص است، يكي از بزرگان است، اين وضع اوست. مثال ديگر، سعد ابن ابي وقاص حاكم بصره شد. از بيت المال قرض كرد. چون بيت المال آن وقت در دست حاكم نبود. يك نفر را مي گذاشتند براي حكومت ، اداره امور مردم، يكي را مي گذاشتند رئيس دارايي، كه او مستقيم به خود خليفه جواب مي داد. در كوفه حاكم سعد بن ابي وقاص بود،

رئيس بيت المال عبدا.. بن مسعود بود  كه از صحابه خيلي بزرگ و عالي مقام بود. از بيت المال مقداري قرض كرد. حالا چند هزار دينار نمي دونم.  بعد هم ادا نكرد.  نداد. عبدا... ابن مسعود آمد مطالبه كرد. گفت آقا پول بيت المال را بده! گفتش كه ندارم! نمي شه! فلان...! بينشان حرف شد. بنا كردند با هم جار و جنجال كردن. جناب هاشم مرقال، هاشم بن عتبه ابن ابي وقاص كه از اصحاب اميرالمومنين بود و خيلي مرد بزرگواري بود، آمد جلو گفت: بدِ شما هر دو از اصحاب پيغمبر هستيد مردم به شما نگاه مي كنند. جنجال نكنيد بريد يك جوري حل كنيد قضيه را . عبدا... مسعود كه ديد نشد، آمد بيرون . خوب مرد اميني است ديگر، رفت يك عده اي از مردم را ديد گفت بريد اين اموال را از تو خانه اش بكشيد بيرون. معلوم مي شود اين اموال بوده! خبر رسيد به سعد او هم يك عده اي را فرستاد، گفت: بريد نگذاريد . جنجال بزرگي به وجود آمد به خاطر اينكه سعد ابن ابي وقاص قرض خودش به بيت المال را كه گرفته بود نمي داد. حالا سعد بن ابي وقاص از اصحاب شوراست. در شوراي شش نفره سعد بن ابي وقاص يكي از آنهاست. از آن شش نفر است. بعد از چند سال كارش به اينجا رسيد. بعد مي گويد كه اين اول حادثه اي بود كه بين مردم كوفه در آن اختلاف شد. به خاطر اينكه يكي از خواص در دنيا طلبي اين جور پيش رفته و بي اختياري نشان مي دهد از خود.

اين هم يك داستان. وليد بن عقبه را، همان وليدي كه باز شما او را مي شناسيد ، كه حاكم كوفه بود . اين را گذاشتند كوفه! بعد از سعد ابن ابي وقاص. سعد ابن ابي وقاص را عزل كردند، اين را گذاشتند آنجا. اين هم از بني اميه بود. از خويشاوندان خليفه بود. وقتي كه وارد شد همه تعجب كردند. يعني چه ؟ آخر اين آدم، آدمي است كه حكومت به او بدهند؟ چون وليد معروف بود، هم به حماقت، هم به فساد. اين وليد همان كسي است كه آيه شريفه (ان جائكم فاسق  بِنباء فتبينوا) آيه درباره اينه! قرآن اسم اين آقا را گذاشته است فاسق، چون يك خبري آورد و عده اي در خطر افتادند  بعد آيه آمد كه (ان جائكم فاسق بِنباء فتبينوا) اگر فاسقي خبري آورد برويد تحقيق كنيد . به حرفش گوش نكنيد. آن فاسق همين آقاي وليد بود. اين مال زمان پيغمبره ها . ببينيد معيارها و ارزشها و جابه جايي آدمها . اين آدمي كه در زمان پيغمبر فاسق در قرآن اسم آورده شده، همان قرآن را هم مردم هر روز مي خوانند حالا شد اينجا حاكم! خوب اينها مال خواص است . خواص در مدت اين چند سال كارشان به اينجا رسيد. البته اين مال زمان خلفاي راشدين است، كه مواظب بودند، مقيّد بودند، اهميت مي دادند، پيغمبر را سالهاي متمادي درك كرده بودند. فرياد پيغمبر هنوز در مدينه طنين انداز بود. مثل علي بن ابي طالب (ع) كسي در آن جامعه حاضر بود.  بعد كه قضيه منتقل شد به شام، مسئله از اين حرفها ديگه

بسيار گذشت. اين نمونه هاي كوچكي است از خواص. وقتي عدالت نباشد، اين جوره. وقتي عبوديت خدا نبود اين جور است. آن وقت ذهنها هم خراب مي شود. يعني در آن جامعه اي كه مسئله ثروت اندوزي و گرايش به مال دنيا و دلبستن به هتام دنيا به اينجاها مي رسد، در آن مدينه در آن جامعه كسي هم كه براي مردم معارف مي گويد كعب الاحبار است. كعب الاحبار يهودي تازه مسلماني كه پيغمبر را هم نديده است . بلكه زمان پيغمبر مسلمان نشده است. زمان ابي بكر هم مسلمان نشد . زمان عمر مسلمان شد، زمان عثمان هم از دنيا رفت. وقتي معيارها از دست رفت. وقتي ارزشها ضعيف شد. وقتي ظواهر پوك شد. وقتي دنيا طلبي و مال دوستي حاكم بر انسانهايي شد كه يك عمري را با عظمت گذرانده بودند، سالهايي را بي اعتناي به زخارف دنيا، و توانستند آن پرچم عظيم را بلند بكنند، آنوقت در عالم فرهنگ و معارف هم اين مي شود. سر رشته دار امور معارف الهي و اسلامي مي شود كسي كه تازه مسلمان است و هر چي خودش بفهمد مي گويد، نه آنچه كه اسلام گفته است. حرف او را آنوقت بر حرف مسلمانهاي سابقه دار بعضي مي خواهند مقدم كنند. اين مال خواص، آنوقت عوام دنباله رو خواص هستند ديگه آقاجان! وقتي خواص به يك سمتي رفتند. عامه مردم هم به دنبال آنها حركت مي كنند. بزرگترين گناه انسانهاي ممتاز و برجسته، اگر انحرافي از آنها سر بزند، اين است كه انحراف آنها موجب انحراف بسياري از مردم مي شود. آنها هم دنباله رو،

وقتي ديدند سدها شكست، وقتي ديدند كارها بر خلاف آنچه كه زبانها مي گويد جريان دارد و بر خلاف آنچه كه از پيغمبر نقل مي شود، آنها مي روند ديگه، آنها هم آنطرف حركت مي كنند. بايد مراقب باشيم، همه بايد مراقب باشيم، وقتي كه اينجور نباشد، مراقبت نباشد، آنوقت جامعه همين طور به تدريج از ارزشها تهي دست مي شود، مي شود، مي شود، مي رسد به يك نقطه اي كه فقط يك پوسته ظاهري باقي مي ماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مي آيد.  امتحان قيام ابي عبدا... ، آنوقت اين جامعه در اين امتحان مردود مي شود. آنوقت اينجا يك كلمه راجع به تحليل حادثه عاشورا بگويم فقط يك اشاره، اينجا كسي مثل حسين بن علي (ع) كه خودش تجسّم ارزشهاست قيام مي كند براي اينكه جلوي اين انحطاط را بگيرد. چون اين انحطاط داشت مي رفت كه تا به آنجا برسد، كه هيچ باقي نماند، كه اگر يك وقتي مردمي هم خواستند خوب زندگي كنند و مسلمان زندگي كنند، چيزي تو دستشان نباشد، داشت به آنجاها مي رفت. امام حسين(ع) مي ايستد، قيام مي كند، حركت مي كند، در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط يك تنه قرار مي گيرد، البته جان خودش را، جان عزيزانش را، جان علي اصغرش را، جان علي اكبرش را، جان عباسش را، در اين زمينه فدا مي كند، اما نتيجه مي گيرد. ( و انا من حسين ) يعني دين پيغمبر(ص) زنده شده حسين بن علي(ع) است. آن روي قضيه اين بود و اين روي سكه حادثه عظيم و حماسه پر شور و ماجراي عاشقانه عاشورا

است كه واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه نمي شود قضاياي كربلا را فهميد!                                پايان من الله التوفيقابراهيم محمودزادهدانشگاه علوم پزشكي زنجان

چرا امام سجاد(ع) مبارزات سياسى نكرد

؟ غلامحسين اعرابى

امام سجاد(عليهالسلام) با شش خليفه معاصر بود كه هيچ يك با اهل بيت(عليهمالسلام) مهر نورزيدند. اين خلفا عبارتند از : يزيد بن معاويه، عبدالله بن زبير، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم، عبدالملك بن مروان، وليدبن عبدالملك. امام سجاد(ع)امام سجاد(عليهالسلام) پس از شهادت پدر، در ايام اسارت و در شرايط اختناق، امامت را به عهده گرفت اين شرايط سخت تا پايان امامت وى ادامه يافت. مسعودى نوشته است: «قام ابومحمد على بن الحسين عليهالسلام بالامر مستخفيا على تقيه شديده فى زمان صعب»؛ حضرت سجاد(عليهالسلام) امامت را به صورت مخفى و با تقيه شديد و در زمانى دشوار عهدهدار گرديد .در چنين مقطع زمانى، آيا امام مى توانست دست به مبارزات سياسى و فعاليتهاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند؟ به نظر مى رسد پاسخ منفى است؛ به دو دليل:1- جو اختناق و كنترل شديدى كه حكومتها پس از شهادت امام حسين(عليهالسلام) به وجود آورده بودند. اين اختناق سبب شد مبارزات سياسى يا مسلحانه نتيجه اى جز هدر رفتن نيروها نداشته باشد. چنان كه مبارزات زمان آن حضرت تماما به شكست انجاميد. براى درك اين وضعيت اسفبار، توجه به دو روايت زير سودمند است:الف) «سهل بن شعيب ، يكى از بزرگان مصر، مى گويد: روزى به حضور على بن الحسين (عليهماالسلام) رسيدم و گفتم: حال شما چگونه است؟امام فرمود: فكر نمى كردم شخصيت بزرگى از مصر مثل شما نداند كه حال ما چگونه است؟ اينك اگر وضع ما را

نمى دانى، برايت توضيح مى دهم: وضع ما، در ميان قوم خود، مانند وضع بنى اسرائيل در ميان فرعونيان است كه پسرانشان را مى كشتند و دخترانشان را زنده نگه مى داشتند. امروز وضع ما چنان دشوار است كه مردم با ناسزاگويى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب مى جويند.»مسعودي نوشته است:حضرت سجاد(عليهالسلام) امامت را به صورت مخفى و با تقيه شديد و در زمانى دشوار عهدهدار گرديدب) زرارة بن اوفى مى گويد: دخلت على على ابن الحسين عليهالسلام فقال: يا زراره الناس فى زماننا على ست طبقات: اسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزير و شاه فاما الاسد فملوك الدنيا يحب كل واحد منهم ان يغلب و لا يغلب و اما الذئب فتجاركم يذمو(ن) اذا اشتروا و يمدحو(ن) اذا باعوا و اما الثعلب فهولاء الذين ياكلون باديانهم و لايكون فى قلوبهم ما يصفون بالسنتهم و اما الكلب يهر على الناس بلسانه و يكرمه الناس من شر لسانه و اما الخنزير فهولاء المخنثون و اشباههم لايدعون الى فاحشه الا اجابوا و اما الشاه بين اسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزير.»حضرت در اين روايت، حاكمان را به شيران درنده و مسلمانان را به گوسفندان اسير در چنگ درندگان، تشبيه كرده است .2- شرايط ناسالم فرهنگى آن روزگار؛ براثر فعاليتهاى ناسالم حكومتهاى وقت و انگيزههاى مختلفى كه در آن زمان وجود داشت مردم به طرف بى بند و بارى سوق داده شدند و با چنين مردمى هرگز نمى شد كارهاى بنيادى انجام داد مگر اين كه تحولى معنوى در آنان به وجود آيد. در اين موقعيت، تمام تلاش حضرت سجاد(عليهالسلام) اين بود

كه شعله معنويت را روشن نگه دارد و اين جز از راه دعاها و نيايشها و تذكارهاى مقطعى حضرت به خوبى از عهده آن برآمد، ممكن نبود .امام سجاد(ع)در مورد رواج فرهنگ غلط بى بندوبارى و فحشا در آن عصر، يكى از محققان مى نويسد: «در مدينه مجالس غنا و رقص برپا مى شد و چه بسا زنان و مردان با يكديگر بودند و هيچ پرده اى نيز در ميان نبود.(1)… عايشه دختر طلحه مجالس مختلط از مردان و زنان برپا مى كرد و در آن مجالس با فخر و مباهات آواز مى خواند.(2)                        … مدينه پر از زنان آوازه خوان شده بود و آنها نقش فعالى در آموزش غنا به دختران و پسران و گسترش آوازه خوانى و اشاعه بى بندوبارى و فساد داشتند … .»در تاريخ الادب العربى چنين آمده است: «گويى اين دو شهر بزرگ حجاز (مكه و مدينه) را براى خنياگران ساخته بودند، تا آنجا كه نه تنها مردمان عادى، بلكه فقيهان و زاهدان نيز به مجالس آنان مى شتافتند.» (3)    در اين موقعيت، امام سجاد(عليهالسلام) براى تبيين معارف اسلام و برپا داشتن شجره اسلام و زنده نگه داشتن مشعل معنويت، از سلاح دعا استفاده كرد و بذر معنويت پاشيد تا در موقعيت مناسب ثمر دهد.يكى از نويسندگان معاصر درباره صحيفه سجاديه كه در بردارنده دعاهاى امام سجاد(عليهالسلام) است، مى نويسد: «… صحيفه سجاديه اساس انديشه انقلابى را تشكيل داده و امت اسلامى نيز نياز به تكيه گاهى كامل و انقلابى داشته است .امام سجاد(عليه السلام):وضع ما، در ميان قوم خود، مانند وضع بنى اسرائيل در ميان فرعونيان است كه پسرانشان را مى كشتند و دخترانشان را زنده

نگه مى داشتند. امروز وضع ما چنان دشوار است كه مردم با ناسزاگويى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب مى جويندنياز امت در آن هنگام، سخن و يا اشعار كينه برانگيز و عواطف لحظه اى و زودگذر نبود، بلكه به يك نظريه كامل و انقلابى نياز داشته است. امام زين العابدين(عليهالسلام) اين نظريه را تنها در صحيفه سجاديه كه چكيده اصول تربيتى امام است، تبيين نكرده، بلكه خود امام زبور ناطق بوده است.»اين نويسنده در مورد تاثير صحيفه سجاديه در هدايت انقلابيان و حركتهاى اسلامى مى نويسد: «من گمان نمىكنم كه پس از قرآن كتابى همچون صحيفه سجاديه باشد كه اينگونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را در رگهاى مستضعفان به جوش آورد و دلهاى مجاهدان را به درخشش خود روشن كند و هدايتگر انقلابيون در راه مبارزه باشد.»پينوشتها:1- الشعر والغنا فى المدينه و مكه، ص 250٫2- الاغانى ، ج10، ص 57 .3- تاريخ الادب العربى ، ج 2 ، ص 347 .“غلامحسين اعرابى”گروه دين و انديشه تبيان، هدهدي

شخصيت آسماني باقرالعلوم

(ع)اسدالله افشاراشاره

ابوجعفر، امام محمدباقر (ع) پنجمين آفتابي است كه بر افق امامت، جاودانه درخشيد، زندگيش سراسر دانش و ارزش بود، از اين رو باقر العلوم ناميده شد، يعني شكافنده دشواري هاي دانش و گشاينده پيچيدگي هاي معرفت.خصلت آفتاب است كه هماره گام بر فرق ظلمت مي نهد و در لحظه هاي تاريك، بر افق زمان مي رويد تا ارزش هاي مهجور و نهان شده در سياهي جهل و جور را، دوباره جان بخشد و آشكار سازد. او نيز در عصر حاكميت جور و تشتت انديشه هاي ديني امت اسلام، تولد يافت تا پيام آور معرفت و احياگر اسلام ناب

محمدي (ص) باشد.ضمن تبريك سالروز تولد آن امام همام به شيفتگان حضرتش، در ذيل نگاه كوتاهي به فرازهايي از زندگي پربار حضرتش خواهيم داشت؛ولادت:حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم (ع)، در شهر مدينه تولد يافت و براساس نظريه بيشتر مورخان و كتاب هاي روايي، تولد آن گرامي در سال 57 هجري بوده است. در روز و ماه ولادت آن حضرت نيز نقل هاي مختلفي ياد شده است؛الف) سوم صفر 57 هجري.ب) پنجم صفر 57 هجري.ج) جمعه اول رجب 57 هجري.د) دوشنبه يا سه شنبه اول رجب 57 هجري.بيشتر محققان با ترجيح نظريه نخست، يعني سوم صفر، آن را پذيرفته اند. اين نقل با رواياتي كه نشان مي دهد امام باقر (ع) به هنگام شهادت جد خويش حسين بن علي (ع) در سرزمين طف حضور داشته و سه سال از عمرش مي گذشته است هماهنگي دارد.امام محمدباقر (ع) از جانب پدر و نيز مادر به شجره پاكيزه نبوت منتهي مي گردد. او نخستين مولودي است كه در خاندان علويان از التقاي دو بحر امامت (نسل حسن بن علي و حسين بن علي عليهماالسلام) تولد يافت.پدر: علي بن الحسين، زين العابدين (ع)،مادر: ام عبدالله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبي (ع).مادر گرامي امام باقر (ع) نخستين علويه اي است كه افتخار يافت فرزندي علوي به دنيا آورد. براي وي كنيه هايي چون ام الحسن و ام عبده آورده اند. اما مشهورترين آنها، همان ام عبدالله است. در پاكي و صداقت، چنان نمونه بود كه صديقه اش لقب دادند.جامعيت امام باقر (ع):زندگي امام، آينه تمام نماي حيات شرافتمندانه انسان هاي موحد و متعالي است. يكي از بارزترين ويژگي هاي امام، جامعيت اوست. توجه به علم، او را از اخلاق و فضايل روحي غافل

نمي سازد و روي آوري به معنويات و عبادت و بندگي، وي را از پرداختن به زندگي مادي و روابط اجتماعي و اصلاح جامعه باز نمي دارد. در حالي كه انسان هاي معمولي در بيشترزمينه ها گرفتار افراط و تفريط مي شوند اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه نشيني كشيده مي شوند و اگر به كار و تلاش روآورند از انجام بايسته وظايف عبادي و معنوي، دور مي مانند!دوران امامت: دوران امامت امام محمد باقر(ع) با اوج ستم ها و شهوتراني هاي امويان واستفاده نارواي آنها از بيت المال مسلمانان مصادف شد. شدت اختناق و بيداد چنان بود كه خلفا آشكارا به دشمني با آل محمد(ص) مي پرداختند و نام آنان را از ديوان بيت المال حذف مي كردند. در زمان امام باقر(ع) نزديك به يك قرن از وفات پيامبر اسلام(ص) سپري شده و نسل جديد از احكام اسلام و عقايد، آگاهي درستي نداشت و تلاش هايشصت ساله امويان در محو آثار دين و ايجاد شبهات اعتقادي به بار نشسته بود. در اين دوران حاكمان اموي به دليل تعارضات داخلي از نهضت عظيم علمي امام باقر(ع) غافل بودند، به همين دليل امام باقر(ع) تا حد زيادي موفق به نشر معارف اسلامي گرديدند. البته اوضاع خشونت آميز اين دوره به گونه اي بود كه امام باقر(ع) بارها تقيه مي كرد.ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است: آن حضرت در سال 114 هجري در سن 57 سالگي زندگي را بدرود گفته كه از اين مدت سه يا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسين (ع) و 34 سال و ده ماه يا 39 سال با پدرش و 19  يا مطابق قول ديگر 18 سال

پس از پدرش زيسته است كه همين مدت، دوره امامت آن حضرت محسوب مي شود. امام باقر(ع) در طول سالهايي كه امامت شيعيان را عهده دار بود ، دوران خلافت وليد بن يزيد و سليمان و عمر بن عبدالعزيز و يزيد بن عبد الملك و برادرش هشام و وليد بن يزيد وبرادرش ابراهيم را درك كرد و سرانجام نيز بر سر تعارضات مبنايي با نظام خلافت ظالمانه، توسط هشام به شهادت رسيد. شخصيت علمي: دانش همه امامان معصوم(ع) يكسان و همگي از سرچشمه وحي سيراب مي شوند. آنان آموزگاري نداشتند ودرمكتب بشري درس نخوانده بودند. دانش امام باقر(ع) نيز همانند ديگر امامان از سرچشمه وحي بود اما زمينه مراجعات وسيع دانش پژوهان و ابراز علم براي حضرت و فرزند گرامي شان امام جعفر صادق(ع) فراهم گشت. تشكيل حلقه هاي درسي سنگين، احتجاجات، مناظرات و مباحثات امام محمد باقر(ع) با دانشمندان ومدعيان يكه تازي در ميدان علم، همگان را به تواضع در پيشگاه علم آن حضرت وادار كرد. " عبدالله بن عطاء مكي" مي گفت: هرگز دانشمندان را نزد كسي چنان حقير و كوچك نيافتم كه نزد امام باقر(ع) يافتم. " حكم بن عتيبه" كه در چشم مردمان جايگاه علمي والايي داشت در پيشگاه امام باقر(ع)  چونان كودكي در برابر آموزگار بود. شخصيت آسماني وشكوه علمي امام باقر(ع) چنان خيره كننده بود كه " جابر بن يزيد جعفي" به هنگام روايت از آن گرامي مي گفت: " وصي الوصياء و وارث علوم انبياء محمد بن علي بن الحسين مرا چنين روايت كرد..."يكي ازعلماي بزرگ سني به نام ابن حجر هيثمي درباره او مي نويسد:" محمد باقر به اندازه اي گنج هاي پنهان معارف و

دانش ها را آشكار ساخته و حقايق احكام و حكمت ها و لطايف دانش ها را بيان نموده كه جز بر عناصر بي بصيرت يا بد سيرت پوشيده نيست و از همين جا است كه وي را شكافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند." حضور امام باقر(ع) در جريان كربلا: نكته ديگري كه در موقعيت امام باقر مهم است اين است كه او بازمانده جريان كربلا است . چنانچه مي دانيم او در حالي كه كودكي خردسال بود، در جريان اين حادثه به اسارت گرفته شد. او شاهد اين واقعه بود و حوادث را درك مي كرد وهمه آنها را به ياد داشت. از اين رو نفس و روح و خوني كربلايي داشت واين از مسائل بسيار مهم در شخصيت آن حضرت است، چرا كه او اين حادثه را درك كردواز جزئيات و خصوصيات آن آگاه گشت و بار درد و رنج آن را به دوش كشيد. اين مسئله از جايگاه ويژه اي نزد مسمانان برخوردار است چرا كه اين حادثه چنانچه تمام مسلمانان مي دانند به يك حادثه تاثير گذار در جامعه اسلامي مبدل گشته بود و فرقي نمي كرد كه اين  جامعه تن به حكومت بدهد يا ندهد. حتي خود يزيد هم از مواضع خودعقب نشيني كرد و مجبور شد پشيماني خود را نسبت به اين حادثه نشان دهد و سپس با بازماندگان اهل بيت براين اساس رفتار كرد كه خطاي بزرگي رخ داده است. البته اين حادثه اشتباهي نبود، بلكه ظلم و ستمي بود كه اتفاق افتاد . اما اين واقعه به گونه اي بازتاب داشت كه حتي حكومت نيز چاره اي جز اين نداشت كه آن را محكوم

كند و از آن بيزاري بجويد. اين حادثه از چنين جايگاهي در ميان مسلمانان برخوردار شده بود. به همين دليل هم هر كه بازمانده اين حادثه بود نقش واهميت بسزايي در ميان مسلمانان از جهت روحي ومعنوي داشت. شاگردان مكتب امام باقر(ع): شاگردان آن حضرت شخصيت هاي بزرگي همچون محمد بن مسلم ، زراره بن اعين، ابو بصير، وليد بن معاويه عجلي ، جابر بن يزيد، حمران بن اعين و هشام بن سالم بودند كه از درياي علم آن حضرت بهره مند شدند. پيشواي ششم مي فرمايد: زراره ، ابوبصير، محمد بن مسلم و وليد بن معاويه عجلي، مكتب ما و احاديث پدرم را زنده كردند و اگر اين چهار نفر نبودند، كسي از تعاليم دين ومكتب پيامبر(ص)  بهره اي نمي يافت. گوشه هايي از اخلاق فردي واجتماعي: 1- هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زياد مي خواند و چون سر از سجده برمي داشت، سجده گاهش ازاشك چشمش تر شده بود.2- آن گاه كه به سفر حج مي رفت، چون به حرم مي رسيد، غسل مي كرد كفشهايش را در دست مي گرفت و مسافتي را پياده مي رفت و چون وارد مسجد الحرام مي شد به كعبه نگاه مي كرد و با صداي بلند مي گريست. 3- چون غمگين مي شد زنان وكودكان را جمع مي كرد، او  دعا مي كرد و آنها آمين مي گفتند.4- يارانش را به همدردي و برادري ونيز ياري مسلمانان سفارش مي كرد و مي فرمود: " دوست داشتني ترين كارها نزد خدا اين است كه مسلماني شكم مسلماني را سير كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند".5- با همه مهربان بود. حتي با كساني كه نسبت به او رفتار

بدي داشتند از بدكاران در مي گذشت، اگر نيمه شب مهماني مي رسيد با مهرباني در به رويش بازمي كرد و در باز كردن باروبنه اش به اوكمك مي كرد، در تشييع جنازه مردم عادي شركت مي كرد، لغزش هاي ياران را ناديده مي گرفت و مي فرمود : " اصلاح امور زندگي و روش برخورد با مردم چون پيمانه پري است كه دو سوم آن زيركي ويك سوم آن گذشت است".6- از تحقير مسلمانان نهي مي كرد. در امر اصلاح جامعه و جلوگيري از فساد و تنبيه بدكاران ، تلاش مي كرد . يارانش را به كار و كسب تشويق مي كرد.7- غذا را با " بسم الله" آغاز و با الحمدلله " ختم مي كرد و آنچه را در اطراف سفره ريخته بود اگردر خانه بود برمي داشت واگر در بيابان بود براي پرندگان وا مي نهاد. 8- مي فرمود:" كمك به خانواده يك مسلمان و سيركردن شكمشان و بي نياز كردن آنها از مردم برايم ازهفتاد حج بهتر است." به سير كردن شكم مردم خيلي اهميت مي داد و سيركردن يك نفر نزد وي از آزاد كردن يك بنده بهتر بود. 9- هر روز جمعه يك دينار صدقه مي داد و مي فرمود: " نيك و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مي شود." ونيز مي فرمود: "نيكي، فقر را مي زدايد و برعمر مي افزايد واز مرگ بد پيشگيري مي كند" . پيوسته يارانش را به همدردي و دستگيري يكديگر سفارش مي كرد و مي فرمود: "چه بد برادري است ، برادري كه چون غني باشي همراهت باشد و چون فقير شوي تو را تنها بگذارد". و مي فرمود:" برادري آن گاه كامل است كه يكي از شما دست در جيب رفيقش كند وهرچه مي خواهد برگيرد". منابع

در دفتر روزنامه موجود است.

رسالت

امام كاظم (ع) در عرصه علم و عمل

اسدالله افشار

پيشواي هفتم، حضرت موسي بن جعفر (ع) در روز هفتم ماه صفر سال 128 ه_. ق در "ابواء" (منزلي ميان مكه و مدينه) ديده به جهان گشود. پدر گرامي اش امام صادق (ع) و مادر ارجمندش حميده بربريه، يكي از زنان با فضيلت بود. او به حدي از اصالت خانوادگي و فضايل انساني برخوردار بود كه امام صادق (ع) درباره اش فرمود: "حميده مصفاه من الادناس،

كسبيكه الذهب، مازالت الاملاك تحرس ها حتي اديت الي كرامه من الله ليو الحجه من بعدي: حميده از پليدي ها پاك است؛ مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهداري كردند تا به من رسيد، به خاطر كرامتي كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود."نامي كه براي اين كودك انتخاب گرديد، موسي بود كه تا آن روز در خاندان رسالت و امامت سابقه نداشت و يادآور مجاهدت هاي موسي بن عمران (ع) بود. آن حضرت با القاب كاظم، عبد صالح ، باب الحوائج و ... نيز ياد مي شد و مشهورترين كنيه اش ابوالحسن و ابو ابراهيم بود. امام كاظم (ع) در دوران كودكي تحت مراقبت و تربيت پدر و مادر گرامي اش، مراحل رشد و كمال را پيمود و مدت بيست سال از دوران زندگي خود را در محضر پرفيض و مكتب سازنده پدر سپري كرد. آن حضرت در اين مدت از سيره و عمل عالي و ارزنده پدر بزرگوارش الهام مي گرفت و از علوم و دانش او بهره مي جست، به طوري كه امام صادق (ع) دستور داد زنان مسلمان، براي فراگيري مسائل ديني به او مراجعه كنند.دوران امامت امام (ع):از حوادث مهم دوران

جواني آن امام، مرگ نابهنگام برادر بزرگش، اسماعيل بود كه از الطاف خفيه الهيه محسوب مي شد و زمينه ساز تثبيت امامت وي شد. تلاش امام جعفر صادق (ع) نيز در اين راستا و به منظور جلوگيري از انحراف جريان امامت بود. هرچند بعدها نيز گروهي پيدا شدند و پس از امام صادق (ع) معتقد به امامت اسماعيل گشتند و مرگ او را انكار نمودند.سرانجام پس از شهادت جانگداز امام صادق (ع)،موسي بن جعفر (ع) مسئوليت بزرگ امامت و هدايت امت را در يكي از بحراني ترين دوران ها به عهده گرفت.دوران امامت امام موسي بن جعفر (ع) از سال 148 شروع شد و تا سال 183 هجري به طول انجاميد. اين بزرگوار از حدود 21 سالگي به دليل وصيت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسيد و زمان امامت آن حضرت سي و پنج سال و اندي بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بيشتر بوده است البته غير از حضرت ولي عصر (عج).در مدت سي و پنج سال امامت، ايشان با خليفه هاي وقت؛ منصور دوانيقي، مهدي، هادي و هارون الرشيد معاصر بود. حضرت پس از رحلت پدر، رهبري و ارشاد علمي و فكري را به عهده گرفت و گروه زيادي از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متكلمان را پرورش داد. شرايط سياسي و حكومت منصور ايجاب مي كرد كه امام (ع) مبارزه خود را از ابعاد علمي آغاز كند و از طريق نشر معارف به جلوگيري از شيوع عقايد منحرف بپردازد.فرزندان امام (ع):بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد، امام موسي كاظم (ع) سي و هفتفرزند پسر و دختر داشت كه هجده

تن از آنها پسر بودند و علي بن موسي الرضا (ع) امام هشتم افضل ايشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسي و محمد بن موسي و ابراهيم بن موسيبودند. يكي از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله عليها است كه قبرش در قم مزار شيعيان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را كمتر و بيشتر نيز گفته اند.ويژگي هاي اخلاقي:1- موسي بن جعفر (ع) از عبادت و سختكوشي به"عبد صالح" معروف و در سخاوت و بخشندگي مانند نياكان بزرگوار خود بود 2- بدره هاي (كيسه هاي) سيصد ديناري و چهارصد ديناري و دو هزار ديناري مي آورد و بين ناتوانان و نيازمندان تقسيم مي كرد 3- امام (ع) با آن كرم و بزرگواري و بخشندگي، خود لباس خشن بر تن مي كرد 4- نسبت به زن و فرزندان و زيردستان بسياربا عاطفه و مهربان بود 5- هميشه در انديشه فقرا و بيچارگان بود و پنهان و آشكار به آنها كمك مي كرد 6- به تلاوت قرآن مجيد انس زيادي داشت. قرآن را با صدايي حزين و خوش تلاوت مي كرد،  آن چنان كه مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد مي آمدند و از روي شوق و رقت گريه مي كردند 7- بدخواهاني بودند كه آن حضرت و اجداد گرامي اش را - روي در روي- بد مي گفتند و سخناني دور از ادب به زبان مي راندند ولي آن حضرت با بردباري و شكيبايي با آنها روبه رو مي شد و حتي گاهي با احسان، آنها را به صلاح مي آورد. تاريخ، برخي از اين صحنه ها را در خود نگه داشته است. لقب "كاظم" از همين جا پيدا شد. كاظم يعني نگهدارنده

و فروخورنده خشم 8- در فروتني- مانند صفات شايسته ديگر خود- نمونه بود. با فقرا مي نشست و از بينوايان دلجويي مي كرد. بنده را با آزاد مساوي مي دانست و مي فرمود همه، فرزندان آدم و آ فريد ه هاي خداييم.محورهاي پنجگانه فعاليت هاي امام (ع) در دوران امامت:دوران سي و پنج ساله امامت موسي بن جعفر مصادف بود با اوج قدرت حكومت بني عباس و همزمان با چهار تن از حاكمان عياش و خون آشام عباسي به نام هاي منصور دوانيقي، مهدي عباسي، هادي عباسي و هارون الرشيد كه حضرت نيز به فراخور شرايط زماني حساس هر يك، وظيفه سنگين امامت و هدايت امت را به بهترين شكل ممكن به دوش كشيد و اگرچه با حوادث سهمگين و خونيني همچون واقعه فخ و شهادت مظلومانه گروهي از آل علي (ع) روبه رو گرديد ولي لحظه اي از وظيفه خطير خود كوتاهي ننمود و تلاش مستمر خويش را عمدتا در محورهاي زير متمركز ساخت:اول- تبليغ دين خداوند و گسترش فرهنگ اسلام، تبيين و تشريح معارف و احكام الهي در قالب احاديث بلند و كوتاه و پاسخ به سئوالات شفاهي، كتبي و ...دوم- پرورش انسان هاي مستعد و تربيت شاگردان والامقام و شاخص در ميدان علم و عمل و حفظ و حراست آنان.سوم- مبارزه بي امان با حاكمان جور و ستم و غاصبان خلافت و شكستن صولت شيطاني آنان در ميدان هاي مختلف و تشريح مباني حق.چهارم- تربيت ياران مدير و مدبر و خودساخته و نفوذ دادن آنان در مراكز حساس حكومتي، تا مرز وزارت و استانداري، به منظور خنثي سازي نقشه هاي مخرب و دين سوز دشمنان، كمك به مظلومان و محرومان و دفاع از حريم شيعيان.پنجم- ساماندهي شيعيان با

شيوه هاي مختلف تربيتي، عملي، مناظره هاي سياسي و ...امام (ع) در اين مسير، نهايت تلاش خويش را مبذول داشت و در مواقع لازم از اهرم هاي فوق العاده اي همچون استفاده از معجزه، دعاي مستجاب و به كارگيري علم امامت بهره برد. رسالت

مبارزات سياسي امام هادي

(ع)ابوالفضل هادي منش

امام هادي _ عليه السلام _ با شش تن از خلفاي عباسي، معاصر بود كه به ترتيب عبارتند از : معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوكل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوكل)؛ مستعين (پسر عموي منتصر) و معتز (پسر متوكل). معتصم در سال 218 ه ق با مرگ مأمون به خلافت رسيد و تا سال 227 ه ق حكمراني كرد. محمد بن عبد الملك تا پايان عمر وزير او بود.[1] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابي اسحاق» _ كه مادرش، كنيزي به نام «قراطين» بود _ به خلافت دست يافت. او نيز در دوران خلافت خود به سان پدرش به تركها اقتدار فراوان بخشيد.[2]او در سنگدلي و بي رحمي، رويه مأمون و پدرش را پيش گرفته بود و جان افراد بسياري را در مسئله حدوث يا قدم قرآن گرفت. بسياري را شكنجه كرد يا به زندان افكند و سرانجام در سال 232 ه ق درگذشت.[3] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت يافت كه «احمد بن ابي داوود» او را «المتوكل علي الله» خواند.[4] متوكل بسيار تندخو و بي رحم بود كه همگان را با تندي از خود مي راند، تا اندازه اي كه هرگز محبت او به كسي ديده نشد. او مي گفت: «حيا موجب شكستگي است و مهرباني، زبوني و سخاوت، احمقي است». از

اين رو همواره همگان از او به بدي و بدنامي ياد مي كردند.[5] او در دوران خلافت خود جنايتهاي بسياري انجام داد. اين دوران، سخت ترين روزگار براي شيعيان وعلويان در دوره عباسي، بلكه در سراسر تاريخ تشيع به شمار مي رود. او كينه وصف ناپذيري از خانواده پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ در دل داشت و اين كينه سبب تجاوز و ستم به شيعيان آنان نيز شد؛ به گونه اي كه همگي با به قدرت رسيدن او آواره و بي خانمان شدند. در دوران او، امام هادي _ عليه السلام _ به سامرا تبعيد شد. يكي از اعمال ننگين او، ويران كردن مزار مطهر حضرت سيد الشهداء _ عليه السلام _ در سال 236 ه ق بود كه خشم شيعيان را به شدت برانگيخت؛ به گونه اي كه مردم بغداد؛ در و ديوار و مساجد را از شعار عليه او آكندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگي ننگين او در سال 247 ه ق پايان يافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسيد. او بر خلاف نياكان خود به كارهاي شايسته رغبت نشان مي داد و ستم روا نمي داشت و به علويان احسان مي كرد.او برادران خود، معتز و مؤيد را كه در زمان خلافت پدرش، ولايت عهدي پذيرفته بودند، خلع كرد. او در نخستين اقدام حكومتي خود، «صالح بن علي» را كه از ستمگران و كينه توزان به آل علي _ عليه السلام _ بود، از حكمراني مدينه بركنار كرد و «علي بن الحسين» كه فردي خوش رفتار با شيعيان بود، به جاي او گمارد.وي فدك را به فرزندان امام حسن

و امام حسين _ عليهما السلام _ بازگردانيد و آنچه را از ايشان به دست حاكميت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنين اموالي را براي بخشيدن به علويان در مدينه فرستاد و زيارت مرقد مطهر ابا عبد الله الحسين _ عليه السلام _ را كه در زمان متوكل ممنوع بود، آزاد كرد. البته دوران حكومت او به درازا نيانجاميد و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم كردند و به قتل رساندند.[6]پس از او، «المستعين احمد بن محمد بن معتصم»، روي كار آمد كه سخت شهوت پرست و اسراف كار بود و شيوه سخت گيريهاي خلفاي پيشين را از سر گرفت و فساد و عياشي فراگير شد.[7] دوران حكومت او نيز چندان به درازا نكشيد و در سال 252 ه . ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسيد.[8] معتز، خونخوار ديگري از اين طايفه بود كه دست خود را به خون امام علي النقي _ عليه السلام _ آغشت و وي را به شهادت رساند.اوضاع كلي سياسي _ اجتماعي عصر امام عليه السلام1. اوضاع داخلي دولت عباسيدوران امام هادي _ عليه السلام _ ، فاصله انتقال ميان دو عصر متفاوت از دوران حكومت عباسيان به حساب مي آيد. در اين دوران، پديده هاي بسياري به چشم مي خورد كه پيش تر در زمامداري عباسيان ديده نشده بود. هيمنه و شكوهي كه دستگاه حكومتي در دوره¬هاي پيش و خلفاي پيشين داشت، از دست رفت و قدرت به گويي سرگردان در دست اين و آن بدل شده بود. مديريت ضعيف خلفاي اين دوره سبب شده بود تا برخي از استانداران كه از

نژادهاي غير عرب بودند، به گونه مستقل حكم راني كنند. اين تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترك، در دستگاه حاكميت بيشتر شد. فرمانروايي مناطق گسترده اي به «اشناس» و «ايناخ تُرك» وانهاده شد. تركان، بسيار جنگ طلب و خونريز بودند كه براي دستيابي به قدرت، از هيچ تلاشي فروگذار نمي كردند. پايتخت عباسيان در اين دوره از بغداد به سامرا و به مقري براي عصبيت جديد تركي، بدل گشت. شايد علت اينكه خلفاي اين دوران به عناصر عرب تكيه نكردند، سلب اعتماد از حمايت آنان و نيز ناآراميهايي بود كه در دوران خلفاي پيشين به بار آورده بودند و شايد علاقه خويشاوندي كه بين معتصم و فاميل مادري او بود، وي را به اين تصميم وا داشت.از اين گذشته، تركها از توان نظامي بالايي برخوردار بودند و ويژگيهاي جسماني و رفتاري كه در جنگها از آنان ديده مي  شد، اي موضوع را تقويت مي كرد.خلفاي جديد، اين عصبيت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست يابند. قدرت يافتن تركان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهي و فرمانداري، سبب خشم عربها شد. در نتيجه، شورشهاي مختلفي بر ضد تركان در گرفت كه از آن قبيل مي توان به توطئه «عباس بن مأمون» و «عجيف بن عنبه» اشاره كرد.اگر چه قيام آنها به شدت سركوب شد و تمامي اموالشان ضبط گرديد و نامشان نيز از ديوان عطايا حذف شد، ولي موج نارضايتي در اعراب و شاهزادگان عرب باقي ماند و در دراز مدت خسارتهاي جبران ناپذيري را براي عباسيان بر جاي گذاشت و رفته

رفته سبب تضعيف شديد آنان گرديد؛ چه بسا تشكيل حكومتهاي مستقل در گوشه و كنار از همين موضوع ريشه مي گرفت.اين سياست، مشكلات ديگري را نيز همراه داشت كه موجب تضعيف عباسيان مي شد، و آن، خطر اقتدار بيش از حد تركان و خلق و خوي بدوي آنان بود. برخي از آنان با به دست آوردن اقتدار بيش از حد در دولت، كم كم به فكر جدايي طلبي و استقلال مي افتادند.آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهاي زدند و فرماندهان و فرمانروايان سرزمينهاي ديگر را هم به شورش واداشتند كه شورش «افشين ترك»، از فرماندهان بلند پايه عباسيان، از اين دست است.[9]از سوي ديگر، جنگ با روميان[10] به عنوان عامل خارجي، ضعف عباسيان را بيشتر مي كرد. تركان حتي در عزل و نصب خلفا نيز دخالت مي كردند و در توطئه قتل برخي از آنان نيز شركت مي جستند. اعمال فشار تركان بر خلفا به قدري بود كه تنها مشغوليت ذهني شان را خلاصي از سيطره تركان تشكيل مي داد. تركان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآراميها دامن مي زدند و به خواسته هاي مالي خود مي افزودند. در اين دوران، معتز، بسيار ضعيف جلوه كرد و با اظهار ناتواني در برابر آنان سبب شد تركان جري شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤيد را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور كرد كه خود را بر كنار سازد و سپس او را كشت. آنگاه برخي از رهبران ترك، مانند «وصيف» و «بُغا» را سركوب كرد، به

اين اعتبار كه آن دو، مسئول اين جنگ خانگي ميان او و پسر عمويش، مستعين بودند.[11] مستعين با به قدرت رسيدن معتز، به بصره تبعيد شد، ولي تركان كه از زنده بودن او و احتمال شورش وي مي ترسيدند، او را كشتند. روشن است كه اين دولت بي سر و سامان (با شرحي كه گذشت)، تهي از هرگونه هيبت و وقار بود و جز كشمكش، آشوب و خواري در اين دولت به چشم نمي خورد.در اين ميان، اين مردم پا برهنه و نيازمند بودند كه در آتش اين انتقال قدرتها مي سوختند؛ چرا كه حكمران جامعه اسلامي به سان مرغي دست آموز، گفته هاي دولتمردان حريص خود را اجرا مي كرد.[12]2. فساد، خوش گذراني و ول خرجيهاي دربارهمان گونه كه گذشت، خلافت به سان گويي در دست خلفاي سست عنصر عباسي در آمده بود كه براي دست يافتن به آن، از ريختن خون يكديگر باكي نداشتند. بيشتر وقتشان صرف عياشي مي شد و در دار الخلافه اسلامي، بزم شراب مي آراستند، لباسهاي زربفت مي پوشيدند، كاخهاي تجملاتي بنا مي كردند و هزاران كنيز در حرمسراي خود داشتند.در نتيجه، از امور زمامداري باز مي ماندند. برپايي محافل بزم در دوران متوكل به اوج خود رسيده بود. او مبالغ گزافي را صرف مجلس آراييهاي شبانه خود مي كرد. متوكل بخش گسترده اي از بيت المال را به خوش گذرانيهاي خود اختصاص داده بود و هيچ زماني، مخارج و بذل و بخششهاي بي حساب و كتاب، به اندازه دوران خلافت متوكل نبود.[13]آنان براي پر رونق كردن مهمانيهاي خود، از آوازه خوانها بهره مي جستند و آن قدر در

اين مسير زياده روي مي كردند كه بي عفتي در بين مردم كوچه و بازار نيز رخنه كرد.3. شكل گيري جنبشهاي مخالف با حكومتبرخوردهاي اعتقادي، مناقشه هاي علمي، تبعيضهاي قومي، فشارهاي اقتصادي و سياسي و هرج و مرج گرايي دولتمردان عباسي، قلمرو آنان را به صحنه درگيريهاي مختلف گروه ها و احزاب مبدل ساخت. هر يك از آنان به انگيزه¬اي دست به قيامهاي مسلحانه زده و براي دست يابي به اهداف خود، به رويارويي با دستگاه خلافت مي پرداختند. اين جنبشها را از حيث انگيزه ديني يا غير ديني به دو دسته مي توان تقسيم كرد: آشوبهاي  با اهداف توسعه طلبانه و فتنه جويانه و نهضتهايي كه از سوي علويان به وقوع مي پيوست و با انگيزه هاي حق گرايانه انجام مي گرفت.دوران امام هادي _ عليه السلام _ به دليل آشفتگي فضاي سياسي، مقارن با آشوبها و فتنه گريهاي قدرت طلبان گرديد. آنان با ديدن اين آشفتگي، براي دست يابي به اهداف سياسي خود دست به حركتهاي مختلف مي زدند كه از جمله آنها مي توان به شورش كوليها[14]، حركت مازيار[15]، حركت بابك خرّم دين[16] و شورش ناراضيان در بغداد[17] اشاره نمود.4. خفقان زدگي و ايجاد فضاي وحشتشيعه، خلافت و رهبري جامعه اسلامي را حق راستين خاندان پيامبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ مي دانست و حكومتهاي ستمگري را كه بر اين اريكه تكيه زده بودند، غاصبان اين حق مي ناميد. بر اين اساس شيعيان، به اندازه توان و شرايط مناسب در برابر حكومتهاي غاصب قد علم كرده و براي باز پس گيري اين حق، دست به قيام مي زدند. تاريخ در

موارد بي شماري نشان مي دهد كه بسياري از حركتهاي ديگر نيز با پيروي از قيام شيعه شكل گرفته است.حكمرانان عباسي نيز با آگاهي از اين روحية ستم ستيزي و احياگري كه در شيعيان سراغ داشتند، همواره پيشوايان و رهبران آنان، از جمله امام هادي _ عليه السلام _ را تحت مراقبت شديد نظامي گرفته و تا جايي كه در توان داشتند، پيروان آنان را زير فشار قرار مي دادند. نوشته اند:«متوكل به خاندان ابو طالب _ عليه السلام _ بسيار سخت گير و بدرفتار بود و با خشونت و تندي بسيار با آنان رفتار مي كرد. او كينه اي سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم مي كرد. بدرفتاري او با شيعيان به اندازه اي بود كه هيچ يك از خلفاي عباسي چنين رفتاري با آنان نكرده بودند.[18]ترس و وحشتي كه از شيعيان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش اين دشمني دامن مي زد و در ميان عباسيان، متوكل كينه توزتر از همه به شيعيان بود تا جايي كه او خلفاي پيشين خود را كه بزرگ ترين جنايت پيشگان تاريخ به شمار رفته و دست به خون بهترين آفريدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستي و علاقه مندي نسبت به امير مؤمنان علي _ عليه السلام _ و فرزندان او مي كرد و از اين رو، از آنان خشمگين بود.متوكل در سال 236 ه ق مرقد مطهر حضرت سيد الشهداء _ عليه السلام _ را ويران كرد؛ زيرا او آن مرقد تابناك را پايگاهي مهم در الهام گرفتن از انقلاب سيد الشهداء _

عليه السلام _ مي دانست. او فرمان داد كه مردم در عرض سه روز آنجا را از سكنه خالي سازند. از آن پس هر كس را آنجا مي يافتند، دستگير و زنداني مي كردند.[19] او براي ايجاد تنگناي سياسي، افرادي را كه به دشمني با آل ابي طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حكومتي كرد تا بتواند از كينه توزي آنها در پيشبرد اهداف سركوب گرانه خود بهره جويد. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجي» بود كه متوكل او را فرماندار مكه و مدينه كرد.او بر علويان بسيار سخت گرفت و از ارتباط آنان با ديگر مردم جلوگيري كرد. اگر به او گزارش مي رسيد كه كسي به يك علوي كمك كرده، حتي اگر اين كمك بسيار ناچيز بود، او را به شدت شكنجه مي كرد و جريمه سنگيني بر او مي بست.وضع اقتصادي علويان در نتيجه اين فشارها به قدري رقت بار شد كه گاه چند علوي تنها با يك لباس زندگي مي كردند و ناگزير هنگام نماز، آن را به نوبت پوشيده و نماز مي گزاردند.[20] در آن روزگار بر علويان چنان سخت مي گذشت كه از فقر و تنگ دستي و برهنگي مجبور بودند در خانه هاي خود بمانند و با چرخ ريسي، روزگار سپري كنند.[21]متوكل، گاه بر نزديكان خود كه با علويان رابطه داشتند، يا به زيارت مرقد امامان آنان مي رفتند، به شدت خشم مي گرفت و آنان را زنداني و داراييهاي آنان را مصادره مي كرد.[22] اين فشارها به قدري شيعيان و علويان را در تنگنا و انزوا قرار داد كه مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمي ساختند. «ابراهيم بن مدبّر» روايت مي

كند: «محمد بن صالح حسني كه از علويان بود، نزد من آمد و از من خواست كه نزد «عيسي بن موسي» بروم و از دخترش خواستگاري كنم. من نزد او رفتم تا واسطه ازدواج محمد با دختر عيسي شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد، ولي او روي برگرداند و گفت: به خدا سوگند كه نمي خواهم خواسته ات را رد كنم كه هيچ كس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او براي داماد شدن خود نمي دانم؛ ولي من از كينه متوكل بر جان و مال خويش مي ترسم...».[23]نهضت علويانروحيه تسليم ناپذيري علويان در برابر ستم از يك سو و فشار بيش از حد عباسيان بر شيعيان و نسل كشي آنها از سوي ديگر، چهره هاي برجسته و ممتاز علوي را بر آن داشت تا براي احقاق حق امامان خود و پايان دادن بر اعمال ننگين دستگاه، دست به قيام بزنند. سردمداران اين قيامها، خود از فرزندان ائمه اطهار _ عليهم السلام _ و نوادگان آنان بودند كه به انگيزه براندازي نظام ستم پيشه عباسي با شعار «الرضا من آل محمد _ عليهم السلام _ » با شخص برگزيده اي از خاندان پيامبر، قيام خود را آغاز كردند. علت انتخاب اين شعار، ابتدا زير سؤال بردن مشروعيت خلافت عباسيان و غاصبانه بودن حكومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان كه در آن زمان تحت مراقبت نظامي قرار داشت، بود؛ زيرا اگر آنها نام شخص خاصي را بر نهضت خود مي گذاشتند، _ كه بي¬شك، آن شخص امام هادي _ عليه السلام _ بود _ دستگاه به آساني با از بين

بردن آن فرد، قيام را سركوب مي كرد.اگر چه نهضت علويان پيروزيهايي نسبي به دست آورد، ولي به طور كلي و در سطح كلان به دلايل زير ناكام ماند.1. سركوب گري شديد عباسيانبهره گيري حكومت عباسي از شيوه هاي سركوب گرانه و بكار گيري فرماندهان باتجربه در امور نظامي، عامل مهمي در شكست قيامهاي علويان بود. آنان براي سركوب علويان از تاكتيكهاي پيشرفته نظامي، اطلاعاتي بهره مي بردند و علويان را كه تجربه و نيروي چنداني در برابر اين شيوه ها نداشتند، وادار به شكست مي كردند.فشار سنگين عباسيان سبب ترس بيش از اندازه مردم براي شركت در حركتهاي مخالف حاكميت شده بود؛ به گونه اي كه دوران عباسي، به ويژه متوكل، با سخت گيري كلي بر مردم، به ويژه شيعه شناخته مي شود.شيعه، عنصري خطرناك براي عباسيان به شمار مي رفت و آن گونه كه گذشت، فشار دستگاه بر شيعيان تحمل ناپذير بود. اين وضع سبب شد تا بيشتر شيعيان راه تقيه را پيش گيرند و از ابراز اعتقاد خود دوري گزينند.در فضاي ترور و اختناقي كه عباسيان ايجاد كرده بودند، كسي نمي توانست خود را دوستدار اهل بيت _ عليهم السلام _ معرفي كند. «صقر بن ابي دُلَف كرخي» در اين زمينه مي گويد:«وقتي متوكل، امام هادي _ عليه السلام _ را به سامرا تبعيد كرد، من بدانجا رفتم تا از وضعيت پيشواي خود آگاهي يابم. هنگامي كه وارد شدم، «زرافي»، دربان متوكل از من پرسيد: چه خبر اي صقر؟ گفتم: خير و سلامتي. گفت: بنشين و برايم از گذشته و آينده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهي كردم كه آمدم. پرسيد: براي چه آمده اي؟ گفتم:

براي امر خيري آمده ام. گفت: شايد براي جويا شدن از احوال مولايت آمده اي؟! گفتم: مولايم كيست؟ مولاي من امير المؤمنين (متوكل) است. گفت: بس كن! مولاي حقيقي ات را مي گويم. لازم نيست عقيده ات را از من مخفي داري؛ (زيرا من با تو، هم عقيده ام). گفتم: خداي را سپاس.گفت: آيا مي خواهي او را ببيني؟ گفتم: بله مي خواهم. آن گاه پس از خارج شدن پيك حكومتي، نزد امام رفتيم...».[24]خفقان شديد حاكم، سبب مي شد تا نيرو و وقت فراواني براي شناسايي و گردآوري شيعيان زير بيرق نهضت، تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعي شيعه در رسيدن به اهداف خود بهره برداري كنند.2 . نبود همه جانبه نگري در عاملان قياميكي از مشكلات اصلي علويان در قيام، نداشتن تيزبيني و تحليل دقيق از شرايط حاكم وقت بود. فشارهاي بيش از حد دستگاه، آنان را به شدت برانگيخته بود كه در مقابل حاكميت قد علم كنند و به فشارها پايان دهند. اين عصبانيت و نارضايتي تا حد بسياري، ابتكار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رايزني كافي و مشورت با امام، خود را آماده حركت نظامي بر ضد عباسيان مي كردند. تنها توجيه آنان از مشاوره نكردن و انجام واكنش سريع، مقابله جدي با حكومت زورمدار وقت بود، در صورتي كه اگر مشاوره صورت مي گرفت و همه جوانب سنجيده مي شد، شايد قيام علويان پايان مطلوب تري مي يافت.3. كمبود نيروهاي انقلابيمي توان گفت يكي از مهم ترين عوامل ناكامي و شكست نهضتهاي اسلامي در طول تاريخ، نبود يا كمبود نيروهاي پايبند به اصول و مباني اسلامي و

ارزشهاي آن است؛ زيرا وجود اين افراد در برهه اي كه دفاع از كيان و حريم اسلام لازم است و علم قيام برافراشته شده، بسيار ضروري است تا قيام به اهداف عالي خود دست يابد. در اين دوره از تاريخ شيعه نيز اين كمبود به چشم مي خورد و ضربه بزرگي به قيام و كاميابي در اهداف آن وارد ساخت.4. ناهماهنگي اعتقادي عناصر انقلابيناهماهنگي در باورهاي شركت كنندگان در هر حركتي، سبب ايجاد شكاف، آشفتگي در عمل و انگيزه و سپس ناهماهنگي در اهداف ميشود و موجب هدر رفتن نيروها و نبود يكپارچگي در رسيدن به هدف واحد مي گردد. در تاريخ، سخن از حضور عناصر فرقه هاي مختلفي چون زيديه، جاروديه و نيز معتزله در اين قيامها به ميان آمده است. اين فرقه¬ها در موضوع امامت و مسائل كلامي برداشتهاي متفاوتي نسبت به شيعيان داشتند. اين برداشتهاي گوناگون در مسئله امامت سبب مي شد كه در اهداف نيز ناسازگاري به وجود آيد و اين ناسازگاري تا حدي، ضعف آنان را در رويارويي با عباسيان تشديد مي كرد.موضع گيري امام هادي عليه السلام در برابر نهضت علوياناگر چه امام در شرايط بسيار سختي به سر مي برد و به شدت تحت مراقبت بود، ولي به عنوان پناهگاه شيعيان، حركت آنها را زير نظر داشت، البته شرايط به ايشان اجازه نمي داد كه در جريانها حضور مستقيم داشته باشند. با اين حال، از اخبار رسيده از اوضاع اقتصادي و سياسي رقت ئبار شيعيان، متأثر مي شد و در فرصتهاي مناسب با دلجويي از آنان، در صورت امكان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار مي داد.امام با

انقلابيون به طور پنهاني در تماس بوده و از چند و چون حركت آنان آگاهي مي يافت.[25] و اگر چه در آن خفقان شديد انقلابيون از رهبري كامل امام، برخوردار نبودند، ولي از برخي روايات بر مي آيد كه پندهاي روشنگرانه و راهنماييهاي سودمند امام شامل حال آنها شده است.پي نوشت ها:[1]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابو الحسن علي بن الحسين، ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1370 ش، ج2، ص459.[2] . تاريخ اليعقوبي، ابن ابي يعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1977 م ، ج2، ص 510.[3]. همان، ص 511.[4]. مروج الذهب، ج2، ص495.[5]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 513.[6]. تتمه المنتهي الي الوقايع ايام خلفاء، شيخ عباس قمي، تهران، كتابخانه مركزي، 1325 ش، ج2، ص352.[7]. همان، ص 353.[8]. مروج الذهب، ج2، ص568.[9]. همان، 500، مروج الذهب، ج2، ص475.[10]. همان.[11]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 536.[12]. مروج الذهب، ج2، ص 577.[13]. همان، ص515.[14]. تاريخ طبري، ابا جعفر محمد بن جرير بن رستم، بيروت، روائع التراث العربي، بي¬تا، ج9، ص8.[15]. همان، ج2، ص502.[16]. همان.[17]. تاريخ الخلفا، ص 408.[18]. مقاتل الطالبيين، الاصبهاني، ابو الفرج، نجف، مكتبه الحيدريه، چاپ دوم، 1965 م، ص395.[19]. تتمة المنتهي، ج2، ص345.[20]. همان، ص 396.[21]. همان، ص 344.[22]. همان، ص 345.[23]. مقاتل الطالبيين، ص 399.[24]. بحار الانوار، المجلسي، محمد باقر، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه ق، ج50، ص194.[25]. اعلام الوري يا علائم المهدي(ع)، الطبرسي، فضل بن الحسن، بيروت، دار المعرفه، 1399 ه ق، ص 343.منبع:مجله ، مبلغان، شماره 69

امام جواد (ع)در دو جبهه سياست، فكرو فرهنگ

اسدالله ا فشار

ا شا ره: ميلاد اسوه شكيبايي، تنديس تقوا و پارسايي، مشعل حق

و حقيقت، جلوه جمال الهي و جلال كبريايي، الهام بخش اخلاص و معرفت حضرت جوادالائمه امام محمدِتقي(ع) بر عاشقان شجره طيبه ولايت و امامت و رهپويان راه حقيقت مبارك باد.ميلاد سجاده نشين عالم معرفت و توحيد، آيينه پرشكوه جمال و جلال خداوندي، مونس ملايك مقرب الهي، اسوه عرفان ربوبي، تبسّم رحمت معبود بر خلايق، مظهر مهر و عطوفت خداوند، حضرت جوادالائمه بر همه عاشقان ولايت و رهپويان خط امامت خجسته باد.اما م جواد(ع) دريك نگا ه :حضرت امام محمد تقي (ع) دهم ماه رجب سال195 هجري قمري در مدينه منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت رضا(ع) و مادرارجمندش بانويي مصري تبار به نام سبيكه بود. ريحانه و خيزران از ديگر نامهاي مادر امام جواد (ع) است. حضرت رضا در مورد منزلت فرزندش امام جواد و مادر مكرمه آن حضرت، به يارانش فرمود: من داراي پسري شده ام كه همچون موسي شكافنده درياهاي علم است ومانند عيسي مادري پاك دارد.پيشواي نهم در سن 7 سالگي به امامت رسيد و هفده سال رهبري شيعيان را به عهده داشت. دوران امامت آن حضرت با دو نفراز خلفاي ستم پيشه عباسي مأمون و معتصم مقارن بود.حضرت جواد درداشتن تمام صفات زيباي اخلاقي وانساني سرآمد خوبان روزگار بود. پارسايي، علم ودانش و بخشندگي اش موجب شده بود با القاب جواد، تقي، مرتضي و منتجب شناخته شود.اما دراين ميان لقب"ابن الرضا" به خاطرشكوه و جلال امام رضا (ع) درميان مردم شهرت بيشتري داشت.امام جواددرسال 203 هجري قمري پس ازشهادت پدرش امام رضا (ع) به امامت رسيد.دوران هفده ساله امامت او با حكومت مأمون ومعتصم، خلفاي عباسي، همزمان بود.هنگامي كه امام رضا

(ع) به دعوت مأمون از مدينه به توس رفت امام جواد (ع) كه كودك بود، مانند ديگرافراد خانواده حضرت رضا درمدينه ماند و در سال 202 هجري قمري براي ديدار پدر به مرو رفت و سپس به مدينه بازگشت .پس از شهادت امام رضا (ع) مأمون به بغداد رفت . او كه از كمالات علمي و معنوي امام جواد (ع) آگاه بود ايشان را از مدينه به بغداد دعوت كرد. اما دولتمردان حكومت عباسي و اطرافيان مأمون از اين اقدام ناخشنود بودند، بويژه آنكه مأمون تصميم داشت دختر خود، ام الفضل را به همسري امام جواد (ع) در آورد. مأمون براي آنكه آنها را از مقام علمي و فضل آن حضرت آگاه كند، در بغداد مجلس بحثي ميان او و دانشمندان بزرگ آن روزگار ترتيب داد. دراين مجلس، امام به پرسشهاي علما پاسخ گفت و ميزان دانش و هوش وي بر آنان آشكار شد. پس از آن مأمون دختر خود را به همسري امام درآورد.امام رضا (ع) وامامت اما م جواد(ع) :صفوان بن يحيي، از ياران مخلص امام رضا (ع)مي گويد: در مدينه به حضور آن حضرت شرفياب شدم وعرض كردم: هنگامي كه خداوند ابوجعفر (جواد) را به شما عنايت فرمايد،درباره امام بعد از شما پرس وجومي كرديم و شما مي فرموديد خداوند به من پسري عنايت خواهد فرمود. اكنون خداوند پسري به شما عنايت كرد و چشم ما به وجود وي روشن گرديده است. تكليف ما پس از شما چيست و امام ما چه كسي خواهد بود؟امام رضا (ع)در پاسخ به امام جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره نمود. من در جواب گفتم

فدايت شوم او كه بيش از سه سال ندارد؟! امام رضا (ع) فرمود: «كمي سن ايرادي ندارد؛ چون حضرت عيسي در حالي كه كم تر از سه سال سن داشت به پيامبري رسيد».تكريم امام جواد (ع) :روزي امام جواد (ع) وارد مسجد رسول خدا(ص) شد. علي بن جعفر عموي آن حضرت با ديدن امام جواد (ع) با عجله و بدون كفش و عبا حركت كرد و به حضور امام رسيد و دست او را بوسيد و آن حضرت را فراوان تعظيم كرد. امام جواد (ع) به او فرمود: «عموجان، بنشين. خدا تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد». علي بن جعفر گفت: «در حالي كه شما ايستاده ايد من چگونه بنشينم؟».پس از آنكه امام جواد (ع) رفت و علي بن جعفر به محل تدريس خود برگشت شاگردان او اعتراض كردند كه: تو عموي ابوجعفر هستي، سن و سال بالايي داري، آن وقت در برابر (ابوجعفر جوان) اين گونه تعظيم مي كني؟! علي بن جعفر در حالي كه محاسن سفيد خود را در دست گرفته بود گفت: ساكت باشيد، اگر خداوند اين ريش سفيد را لايق امامت ندانست و اين نوجوان را لايق مقام بلند امامت دانست و به او چنين عظمت و مقامي داد، من مي توانم مقام و فضيلت او را ناديده بگيرم؟ از سخن شما به خدا پناه مي برم، بلكه بايد بگويم من چاكر او هستم.امام جواد(ع) عالم ترين و آگاه ترين دانشمند عصر خود:امام جواد(ع) در مقام رهبري امت اسلام، به عنوان الگوي دانشمندان جوان چنان در عرصه علم و دانش درخشيد كه دوست ودشمن را به تعجب و شگفتي واداشت.گفتگوها، مناظرات، پاسخ

به شبهات عصر،گفتارهاي حكيمانه و خطابه هاي آن گرامي، گواه روشني براين مدعاست.علي بن ابراهيم از پدرش نقل كرده است كه: بعد از شهادت امام رضا(ع) ما به زيارت خانه خدا مشرف شديم و آن گاه به محضر امام جواد(ع) رفتيم. بسياري از شيعيان نيز در آنجا گردآمده بودند تا امام جواد(ع) را زيارت كنند. عبدالله بن موسي عموي حضرت جواد(ع) كه پيرمرد بزرگواري بود ودر پيشاني اش آثار عبادت ديده مي شد، به آنجا آمد و به امام جواد(ع) احترام فراواني كرده و وسط پيشاني حضرت را بوسيد. امام جواد(ع) در سنين نوجواني عالم ترين و آگاه ترين دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزديك به حضورش شتافته و پاسخ مشكلات علمي خود را از ايشان دريافت مي كردند.امام نهم بر جايگاه خويش قرار گرفت. همه مردم به علت خردسال بودن حضرت با تعجب به همديگرنگاه مي كردند كه آيا اين نوجوان مي تواند از عهده مشكلات ديني واجتماعي مردم در جايگاه رهبري وامامت آنان برآيد؟! مردي از ميان جمع بلند شده ازعبدالله بن موسي، عموي امام جواد(ع) پرسيد:حكم مردي كه با چهارپايي آميزش نموده است چيست؟ و او پاسخ داد: بعد از قطع دست راست اش به او حد مي زنند.امام جواد(ع) با شنيدن اين پاسخ ناراحت شد و به عبدالله بن موسي فرمود: عمو جان از خدا بترس! از خدا بترس! خيلي كار سخت و بزرگي است كه در روز قيامت در برابر خداوند متعال قرار بگيري و پروردگار متعال بفرمايد: چرا بدون اطلاع و آگاهي به مردم فتوا دادي؟ عمويش گفت: سرورم! آيا پدرت _ كه درود خدا بر او باد _ اين گونه پاسخ نداده است؟!امام جواد(ع)

فرمود: از پدرم پرسيدند: مردي قبر زني را نبش كرده و با او درآميخته است، حكم اين مرد فاجر چيست؟ و پدرم در پاسخ فرمود: به خاطر نبش قبر، دست راست او را قطع مي كنند و حد زنا بر او جاري مي گردد، چرا كه حرمت مرده مسلمان همانند زنده اوست.عبدالله بن موسي گفت: راست گفتي سرورم! من استغفار مي كنم.مردم حاضر، از اين گفت و شنود علمي شگفت زده شدند و گفتند: اي آقاي ما! آيا اجازه مي فرمايي مسائل و مشكلات خودمان را از محضرتان بپرسيم؟امام جواد(ع) فرمود: بلي. آنان سي هزار مسئله پرسيدند و امام جواد(ع) بدون درنگ و اطمينان كامل همه را پاسخ گفت. اين گفتگوي علمي در نه سالگي حضرت رخ داد.( بحارالانوار، ج 50، ص 85)امام جواد(ع)، جهاد علمي و تربيت شاگردان:يكي از ابعاد بزرگ زندگي امامان معصوم(ع) بُعد فرهنگي آنان است. هر كدام از پيشوايان ما، در عصر خود فعاليت فرهنگي داشته و شاگرداني را در مكتب خويش تربيت مي كردند و علوم و دانش هاي خود را به دست آنان در جامعه منتشر مي ساختند. البته شرايط اجتماعي و سياسي زمان آنان يكسان نبود و از دوره امام جواد(ع) به بعد، به دليل فشارهاي سياسي و كنترل شديد فعاليت آنان از طرف دربار، فعاليت آن بزرگواران بسيار محدود بود و از اين نظر، تعداد راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان ائمه ديگر كاهش چشمگيري يافته بود. ولي با تمامي اين مشكلات،امام جواد(ع) از تمام فرصت هايي كه به دست مي آمد استفاده مي كرد و بر جهاد علمي و تربيت شاگردان و اصحاب شايسته اهتمام مي ورزيد.كارگزاران ا مام

جواد(ع):با توجه به ايجاد محدوديت از طرف خلفاي عباسي و پراكنده بودن شيعيان در مناطق مختلف،امام جواد(ع) از راه برگزيدن وكيل و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مي كرد.امام جواد(ع) كارگزاراني را به سراسرقلمرو حكومت خليفه عباسي مي فرستاد وبا فعاليت گسترده آنان، از تجزيه نيروهاي مؤمن و شيعيان جلوگيري مي نمود. كارگزاران امام در بسياري ازمناطق حكومت اسلامي مانند اهواز، همدان، سيستان، ري، بصره، واسط،بغداد،كوفه وقم پخش شده بودند واهداف وآرمان هاي امام را پياده كرده،ازانحراف فكري دوستداران اهل بيت جلوگيري مي كردند.امام جواد(ع) به هواداران خود اجازه داده بود تا به درون دستگاه حكومت عباسي نفوذ كرده و مناصب حساس را در دست بگيرند. علي بن مهزيار اهوازي در شهر اهواز، ابراهيم بن محمد همداني در شهر همدان و خيران الخادم از جمله كارگزاران مهم حضرت به شمار مي آمدند.موضعگيري امام جواد (ع) در برابر طاغوت زما ن :دوران امامت امام جواد (ع) با دو طاغوت يعني مأمون ( هفتمين خليفه عباسي) و معتصم ( هشتمين خليفه عباسي) برادر مأمون مصادف بود، موضعگيريامام جواد( ع) در برابر مامون همچوم موضعگيري پدرش امام رضا (ع) با او بود، ولي نرمش ظاهري مامون از يك سو وآزادي نسبي امام دربهره برداري بسياربه نفع خط فكري تشيع و نگهباني ازشيعيان ازسوي ديگر،موجب شدكه امام جواد (ع) به بازسازي و نوسازي فقه و فرهنگ تشيع پرداخت. مأمون در ماه رجب سال 218 هجري از دنيا رفت، در ماه شعبان همان سال با برادرش معتصم عباسي بيعت شد و او بر مسند خلافت نشست.شيوه معتصم به گونه اي بود كه خلافت را ازآن عباسيانمي دانست و

خط فكري و عملي او براساس افكار عباسيان دنبال مي شد.امام جواد (ع) در اين هنگام در مدينه بود و همچنان به مسئوليت امامت ادامه مي داد، ولي معتصم و عباسيان هرگز حاضر نبودند وجود امامجواد (ع) را با آن همه شيعيان و رفت وآمد آنها به محضرآن حضرت تحمل كنند.شيوه موضعگيري امام جواد (ع) در برابر معتصم همانند شيوه اجداد پاكش در برابر طاغوتها بود، نه تنها او را تأييد نكرد، بلكه در هر فرصتي مخالفت خود را به صورتهاي گوناگون با حكومت ننگين معتصم آشكار مي ساخت و به اين ترتيب مردم را بيدار كرده و آنها را به مبارزه با طاغوتيان فرا مي خواند.ارتباط شيعيان ايران با امام جواد(ع):ايرانيان به دوستي با اهل بيت(ع) مشهورند و همواره با آنان در ارتباط بوده و مي باشند. از جمله اين امامان، حضرت جواد(ع) مي باشد.«شيعيان ايران، افزون بر ارتباط با وكلاي آن حضرت در ايام حج نيز در مدينه با امام(ع) ديدار مي كنند. بنابر روايتي، گروهي از شيعيان ري به ديدار آن حضرت شرفياب شدند. قم نيز يكي از مراكز مهم شيعه بوده كه در دوران امام جواد(ع) با آن حضرت در ارتباط بودند و ازوجود آن حضرت استفاده مي كردند».(اثبات الوصيه،ص 413و بحارالانوار، ج 50، ص 98)حركت فرهنگي و سيا سي امام جواد (ع) :نضج گيري نحله ها و فرقه هاي گوناگون در عصرامام جواد(ع) ، فرايند عوامل گوناگوني چون گسترش جهان اسلام و ورود اعتقادات و باورهاي مذاهب و اديان ديگر ، ترجمه آثار فلاسفه يونان و درگيريها جناح بنديها و بلوك بندي قدرت بود .امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در

دو جبههُ سياست و فكر و فرهنگ قرار داشت .موضعگيري ها و شبهه افكني هاي فرقه هايي چون زيديه ، واقفيه، غلات مجسمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشيع در برابر آنان موضعي شفاف اتخاذ كند .امام در موضعگيري در برابر فرقه زيديه كه امامت را پس از علي بن حسين زين العابدين (ع) از آن زيد مي پندارند .. در تفسير آيه" وجوه يومئذ خاشعه عامله ناصبه " آنها را در رديف ناصبي ها خواندند (رجال كشي ،ص 319 - مسند الامام جواد "ع"، ص 150). حضرت در برابر فرقه واقفيه كه قائل به غيبت امام موسي كاظم(ع) بوده و بدين بهانه وجوهات بسياري را مصادره كرده بودند.آنان را نيز مصداق آيه" وجوه يومئذ خاشعه عامله ناصبه " به شمار آورده و در بياني فرمودند : شيعيان نبايد پشت سر آنها نماز بخوانند ( رجال كشي ،ص391 - مسند عطاردي ، ص 150 ). حضرت در برابر غلات زمان خويش به رهبري ابوالخطاب كه حضرت علي(ع) را تا مرز الوهيت و ربوبيت بالا برده بودند، فرمودند : لعنت خدا بر ابوالخطاب واصحاب او وكساني كه درباره لعن او توقف كرده يا ترديد كنند( رجال كشي ،ص 444).موضعگيري تند حضرت درباره اين فرقه تا بدانجا بود كه حضرت در روايتي به اسحاق انباري مي فرمايند:" ابوالمهري و ابن ابي الرزقاء به هر طريقي بايد كشته شوند "( مسندالامام جواد ، ص298 ). حضرت در برابر فرقه مجسمه كه برداشتهاي غلط آنان ازآياتي چون " يدالله فوق ايديهم " و " ان الله علي العرش استوي" خداوند سبحان را جسم مي پنداشتند، فرمودند:" شيعيان

نبايد پشت سركسي كه خدا را جسم مي پندارد نماز گذارده و به او زكات بپردازند( تهذيب،ج3،ص283).فرقه كلامي معتزله كه پس از به قدرت رسيدن عباسيون به ميدان آمد و در سده نخست خلافت عباسي به اوج خود رسيد يكي ديگرازجريانهاي فكري وكلامي عصر امام جواد (ع) است .موضعگيري حضرت امامجواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در اين برهه و در مقابل اين جريان كلامي از جايگاه ويژه اي برخوردار است تا آنجا كه مناظرات حضرت جواد(ع) با يحيي بن اكثم كه از بزرگترين فقهاي اين دوره به شمار مي رفت ، را مي توان رويارويي تفكر ناب تشيع با مناديان معتزله به تحليل نهاد كه همواره پيروزي باامام جواد (ع) بوده است .امام جواد(ع) مشعل تابان:امامت هديه اي الهي براي همه آحاد امّت است تا به مدد آن در صراط مستقيم قرار گيرند. امام ضامن اجراي احكام قرآن، مشعل هدايت در شب هاي تيره و فروغ يقين افروز در پيچ و خم هاي شك و اضطراب است. امام جوادعليه السلام در دوران سياه حكومت خلفاي بني عباس، به رغم عمر كوتاه خود توانست كشتي امت را به خوبي هدايت كند و براي مؤمنان مشعلي تابان در شب سياه انحراف و كج انديشي باشد. آن حضرت با بيان مسائل بنيادي دين، از پرچم هماره برافراشته اسلام پاسداري كرد.امام جواد(ع) درياي فضايل:درياي فضايل امام جواد (ع) بي كرانه است. او برگزيده خداوند، قرآن ناطق، حقيقت مجسّم و هدايتگر توحيد است. امام جواد (ع) ، در دوران كوتاه امامت خود، با كردار و گفتار خود معارف ناب را بر جان تشنه مؤمنان جاري مي ساخت.جان كلام :امام جواد

(ع) چون امامان ديگر با بهره مندي از علوم و معارف ناب توحيدي و دريافت حقايق از عوالم بالا در صحنه هاي مختلف، گوشه هايي از اقيانوس نامتناهي علم و حكمت خويش را در زندگي سراسر رحمت خويش به نمايش گذاشتند.دفتر زندگي امام، مانند ساير ائمه معصوم (ع) آكنده است از برگ هايي زرين از مكارم اخلاق، مناقب و معجزات، استجابت دعاها، ارتباط متواضعانه، صميمانه و همدردي با اصحاب و ياران. سخنان ارجمندي از اين بزرگوار به يادگار مانده اند كه از آن ميان مي توان به جملاتي نظير «براي اثبات خيانت شخص، همين كافي است كه او امين اشخاص خيانتكار باشد»، «حركت كردن به سوي خداوند با دل، شخص را بهتر، سريع تر و مطمئن تر به خداوند مي رساند، نسبت به اطاعت و عبادتش با ساير اعضاء و جوارح»، «هر كس از هواي خويش اطاعت كند، آرزوي دشمن خويش را بر آورده كرده است»، «اعتماد به خداوند متعال، بهاي هر چيز گرانبها و نردباني براي رسيدن به هر چيز بلند مرتبه اي است»، «عزت مومن در بي نيازي او از مردم است» و «اين گونه مباش كه در آشكارا دوست خدا و در پنهان دشمن خدا با شي» اشاره كرد.در كتاب ها و متون فراواني چون كشف الغمه اثر علي بن عيسي اربلي، ارشاد شيخ مفيد، بحارالانوار از علامه محمدباقر مجلسي، سيره پيشوايان نوشته مهدي پيشوايي، روضه الواعظين اثر محمد فتال نيشابوري، وسائل الشيعه به قلم محمد بن حسن حر عاملي، معدن الجواهر نوشته ابوالفتح كراجكي و المستطرف از محمد بن احمد ابشيهي، روايات و اشارات هاي گوناگوني از امام جواد(ع) يا درباره ايشان نقل شده است.منابع :1- زندگاني امام محمدتقي(ع)/ منصور كريميان/ اشرفي/ 1381. 2- حضرت

امام محمد تقي(ع)/ سيدمهدي آيت اللهي، علي مظاهري/ جهان آرا/ 1381. 3- زندگاني حضرت امام محمد جواد(ع)/ ميرداوود سيدحسيني/ زرين رود/ 1383 . 4- تحليلي بر زندگي امام جواد(ع)/ عباسعلي كامرانيان/ مجنونرسالت

زندگي سياسي امام رضا عليه السلام

نويسنده:رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي

بايد اعتراف كنيم كه زندگي ائمه عليه السلام به درستي شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتي بر شيعيان شان نيز پوشيده مانده است. عليرغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره ي زندگي ائمه عليه السلام امروز هم چنان غباري از ابهام و اجمال، بخش عظيمي از زندگي اين بزرگواران را فراگرفته و حيات سياسي برجسته ترين چهره هاي خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساس ترين دوران هاي تاريخ اسلام را در بر مي گيرد با غرض ورزي يا بي اعتنايي و با كج فهمي بسياري از پژوهندگان و نويسندگان روبه رو شده است؛ اين است كه ما از يك تاريخچه ي مدوّن و مصبوط درباره - ي زندگي پر حادثه و پر ماجراي آن پيشوايان، تهي دستيم.زندگي امام هشتم عليه السلام كه قريب بيست سال از اين دوره ي تعيين كننده و مهم را فراگرفته از جمله - ي برجسته ترين بخش هاي آن است كه به جاست درباره ي آن تأمل و تحقيق لازم به كار رود.ائمه( عليه السلام) و مبارزه ي حاد سياسيمهم ترين چيزي كه در زندگي ائمه(عليه السلام) به طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته عنصر«مبارزه ي حاد سياسي» است. از آغاز نيمه ي دوم قرن اول هجري كه خلافت اسلامي به طور آشكار با پيرايه هاي سلطنت آميخته شد

و امامت اسلامي به حكومت جابرانه ي پادشاهي بدل گشت، ائمه ي اهل بيت عليه السلام مبارزه ي سياسي خود را به شيوه اي متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند. اين مبارزه بزرگترين هدفش تشكيل نظامي اسلامي و تأسيس حكومتي بر پايه ي امامت بود، بي شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحي و رفع تحريف ها و كج فهمي ها از معارف اسلامي و احكام ديني نيز هدف مهمي براي جهاد اهل بيت عليه السلام به حساب مي آمد. اما طبق قرآن حتمي، جهاد اهل بيت عليه السلام به اين هدف ها محدود نمي شد و بزرگ ترين هدف آن، چيزي جز تشكيل حكومت علوي و تأسيس نظام عادلانه اسلامي نبود. بيشترين دشواري هاي زندگي مرارت بار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه عليه السلام از دوران امام سجاد عليه السلام و بعد از حادثه - ي عاشورا به زمينه سازي دراز مدت براي اين مقصود پرداختند. در تمام دوران صد و چهل ساله ي ميان حادثه ي عاشورا و ولايت عهدي امام هشتم عليه السلام جريان وابسته به امامان اهل بيت يعني شيعيان، هميشه بزرگ ترين و خطرناك ترين دشمن دستگاه هاي خلافت به حساب مي آمد. در اين مدت بارها زمينه هاي آماده اي پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوي نام داد به پيروزي هاي بزرگي نزديك گرديد، اما در هر بار موانعي بر سر راه پيروزي هاي بزرگي نزديك گرديد، اما در هر بار موانعي بر سر راه پيروزي نهايي پديد

مي آمد و غالبا بزرگ ترين ضربه از ناحيه ي تهاجم بر محور و مركز اصلي اين نهضت، يعني شخص امام در هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مي- گشت و هنگامي كه نوبت به امام بعد مي رسيد اختناق و فشار و سختگيري به حدي بود كه براي آماده كردن زمينه به زمان طولاني ديگري نياز بود.ائمه (عليه السلام) و رهبري جريان تشيعائمه (عليه السلام) در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه، تشيع را هم چون جرياني كوچك اما عميق و تند و پايدار از لايه لاي گذرگاه هاي دشوار و خطرناك گذراندند. و خلفاي اموي و عباسي در هيچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جريان امامت را نابود كنند. و اين خنجر برنده همواره در پهلوي دستگاه خلافت، فرورفته ماند و به صورت تهديدي هميشگي آسايش را از آنان سلب كرد. هنگامي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پس از سال ها حبس در زندان هاروني مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسي اختناقي كامل حكم فرما بود. در آن فضاي گرفته كه به گفته ي يكي از ياران امام علي بن موسي عليه السلام:«از شمشير هارون خون مي چكيد» بزرگ ترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه به سلامت بدارد و از پراكندگي و دلسردي ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه ي تقيه آميز و شگفت آوري جان خود را كه محور و روح جمعيت شيعيان بود حفظ كرد و در دروان استقرار و ثبات كامل

آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشني از دوران ده ساله ي زندگي امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله ي جنگ هاي داخلي ميان خراسان و بغداد به ما ارايه كند اما به تدبر مي توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه ي دراز مدت اهل بيت عليه السلام را كه در همه ي اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت گيري و همان اهداف ادامه مي داده است.هنگامي كه مأمون درس ال 198 ه.ق از جنگ قدرت با امين فراغت يافت و خلافت بي منازع را به چنگ آورد يكي از اولين تدئابير او حل مشكلات علويان و مبارزات تشيع بود. او براي اين منظور، تجربه ي همه - ي خلفاي سلف خود را پيش چشم داشت. تجربه اي كه نمايشگر قدرت و وسعت و عمق روز افزون آن نهضت و ناتواني دستگاه هاي قدرت از ريشه كن كردن و حتي متوقف و محدود كردن آن بود. او مي - ديد كه سطوت و حشمت هاروني حتي با به بند كشيدن طولاني و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورش ها و مبارزات سياسي، نظامي، تبليغاتي و فكري شيعيان مانع شود. او اينك در حالي كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبوده و به علاوه بر اثر جنگ هاي داخلي ميان بني عباس، سلطنت عباسي را در تهديد مشكلات بزرگي مشاهده مي كرد، بي شك لازم بود به خاطر نهضت علويان به چشم جدي تري بنگرد. شايد مأمون در

ارزيابي خطر شيعيان براي دستگاه خود واقع بينانه فكر مي كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله ي پانزده ساله ي جنگ هاي داخلي، جريان تشيع را از آمادگي بيشتري براي برافراشتن پرچم حكومت علوي برخوردار ساخته بود.مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و در صدد مقابله با آن برآمد و دنبال همين ارزيابي و تشخيص بود كه ماجراي دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامي ولي عهدي به آن حضرت پيش آمد، و اين حادثه كه در همه ي دوران امامت كم نظير و يا در نوع خود بي نظير بود تحقق يافت.اكنون جاي آن است كه به اختصار، حادثه ي ولي عهدي را مورد مطالعه قرار دهيم.ولايت عهدي امام رضا عليه السلامدر اين حادثه امام هشتم علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام در برابر يك تجربه ي تاريخي عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسي كه پيروزي يا ناكامي آن مي توانست سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد.در اين نبرد، رقيبي كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه ي امكانات به ميدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشي سرشار و تدبير قوي و فهم و درايتي بي سابقه قدم در ميدان نهاد كه اگر پيروز مي شد و اگر نمي توانست آن چنان كه برنامه ريزي كرده بود كار را به انجام برساند، يقيناً به هدفي دست مي- يافت كه از سال چهل هجري بعضي از شهادت علي بن ابيطالب عليه السلام هيچ يك از خلفاي اموي و عباسي با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست

يابند، يعني مي توانست درخت تشيع را ريشه كن كند و جريان معارضي را كه همواره هم چون خاري در چشم سردمداران خلافت هاي طاغوتي فرورفته بود به كلي نابود سازد.فقط تشيع، ضعيف يا ريشه كن نشد بلكه حتي سال 201 هجري، يعني سال ولايت عهدي آن حضرت، يكي از پر بركت ترين سال هاي تاريخ تشيع گرديد. و نفس تازه اي در مبارزات علويان دميده شد. و اين همه به بركت تدبير ا لهي امام هشتم و شيوه ي حكيمانه اي بود كه آن امام معصوم در اين آزمايشگاه بزرگ از خويشتن نشان داد.براي اين كه پرتوي بر سيماي اين حادثه ي عجيب افكنده شود به تشريح كوتاهي از تدبير مأمون و تدبير امام در اين حادثه مي پردازيم.اهداف مأمون از ولايت عهدي امام رضا عليه ا لسلاممأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مي كرد:اولين و مهم ترين آن ها، تبديل صحنه ي مبارزات حاد انقلابي شيعيان به عرصه ي فعاليت سياسي آرام و بي خطر بود. همان طور كه گفتيم شيعيان در پوشش تقيه، مبارزاتي خستگي ناپذير و تمام نشدني داشتند، اين مبارزات كه با دو ويژگي همراه بود، تأثير توصيف ناپذيري در بر هم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگي، يكي مظلوميت بود و ديگري قداست.شيعيان با اتكاي به اين دو عامل نفوذ، انديشه ي شيعي را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه ي اهل بيت است، به زواياي دل و ذهن مخاطبين خود مي رساندند. و هر كسي را كه از اندك آمادگي برخوردار بود به آن طرز فكر متمايل و

يا مؤمن مي ساختند و چنين بود كه دايره ي تشيع، روز به روز در دنياي اسلام گسترش مي يافت و همان مظلوميت و قداست بود كه با پشتوانه ي تفكر شيعي اينجا و آن جا در همه ي دوران ها قيام هاي مسلحانه و حركات شورشگرانه را بر ضد دستگاه هاي خلافت سازماندهي مي كرد.مأمون مي خواست يكباره آن خفا و استتار را از ميان اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه ي انقلابي به ميدان سياست بكشاند و به اين وسيله كارايي نهضت تشيع را كه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين كار مأمون آن دو ويژگي مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مي گرفت زيرا جمعي كه رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولي عهد پادشاه مطلق ا لعنان وقت در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.اين تدبير مي توانست فكر شيعي را هم در رديف بقيه ي عقايد و افكاري كه در جامعه طرفداراني داشت قرار دهد و آن را از حد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگر چه از نظر دستگاه ممنوع و مبغوض است از نظر مردم، به خصوص ضعفا، پر جاذبه و استفهام برانگيز است خارج سازد.دوم: تخطيه مدعاي تشيع مبني بر غاصبانه بودن خلافت هاي اموي و عباسي و مشروعيت دادن به اين خلافت ها بود، مأمون با اين كار به همه ي شيعيان، مزورانه ثابت مي كرد كه ادعاي غاصبانه و نا مشروع بودن خلافت هاي مسلط كه همواره جزي اصول اعتقادي شيعه به حساب

مي رفته است يك حرف بي پايه و ناشي از ضعف و عقده هاي حقارت بوده است، چه اگر خلافت هاي ديگران نا مشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم كه جانشين آن هاست مي بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون علي بن موسي الرضا عليه السلام با ورود در اين دستگاه و قبول جانشيني مأمون او را قانوني و مشروع دانسته پس بايد بقيه - ي خلفاي هم از مشروعيت برخوردار بوده باشند و اين نقض همه ي ادعاهاي شيعيان است، با اين كار نه فقط مأمون از علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام بر مشروعيت حكومت خود و گذشتگانش اعتراف مي -گرفت بلكه يكي از اركان اعتقادي تشيع را كه همان ظالمانه بودن پايه ي حكومت هاي قبلي است نيز در هم مي كوبيد.علاوه بر اين، ادعاي ديگر شيعيان مبني بر زهد و پارسايي و بي اعتنايي ائمه به دنيا با اين كار نقض مي شد و چون وا نمود مي شد كه آن حضرات فقط در شرايطي كه به دنيا دسترسي نداشته اند نسبت به دنيا زهد مي ورزيده اند و اكنون كه درهاي بهشيت دنيا به روي آنان باز شده به سوي آن شتافته و مثل ديگران خود را از آن متنعم كردند.سوم: اين كه مأمون با اين كار، امام را كه همواره يك كانون معارضه و مارزه بود در كنترل دستگاه هاي خود قرار مي داد. به جز خود آن حضرت، همه ي سران و گردن كشان و سلحشوران علوي را نيز در سيطره ي خود در مي آورد و اين موفقيتي بود كه هرگز هيچ يك

از اسلاف مأمون چه بني اميه و چه بني عباس بر آن دست نيافته بودند.چهارم: اين كه امام را كه يك عنصر مردمي و قبله ي اميدها و مرجع سؤال ها و شكوه ها بود در محاصره - ي مأموران حكومتي قرار مي داد و رفته رفته رنگ مردمي بودن را از او مي زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبت هاي مردم فاصله مي افكند.پنجم: اين بود كه با يان كار براي خود وجهه و حيثيتي معنوي كسب مي كرد. طبيعي بود كه در دنيا آن روز همه او را بر اين كه فرزندي از فرزندان پيغمبر و شخصيتي مقدس و معنوي را به ولي عهدي خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است. ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكي دينداران به دنيا طلبان از آب روي دنيا طلبان مي افزايد.ششم: آن كه در پندار مأمون، امام با اين كار به توجيه گر دستگاه خلافت بدل مي گشت، بديهي است شخصي در حد علمي و تقوايي امام با آن حيثيت و حرمت بي نظيري كه وي به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت بر عهده مي گرفت هيچ نغمه ي مخالفي نمي توانست خدشه اي بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حكم حصار منيعي بود كه مي توانست همه ي خطاها و زشتي هاي دستگاه خلافت را از چشم ها پوشيده بدارد.به جز اين ها هدف هاي ديگري نيز براي مأمون متصور بود.چنان كه مشاهده مي شود

اين تدبير به قدري پيچيده و عميق است كه يقينا هيچ كس جز مأمون نمي- توانست آن را به خوبي هدايت كند و به جهت بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بي خبر بودند. از برخي گزارش هاي تاريخي چنين بر مي آيد كه حتي فضل به سهل وزير و فرمانده ي كل و مقرب ترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواي اين سياست، بي خبر بوده است. مأمون حتي براي اين كه هيچ گونه ضربه اي بر هدف هاي وي از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستان هاي جعلي براي علت و انگيزه ي اين اقدام مي ساخت و به اين و آن مي گفت.حقا بايد گفت سياست مأمون از پختگي و عمق بي نظيري برخوردار بود اما آن سوي ديگر اين صحنه ي نبرد، امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است و همين است كه عليرغم زيركي شيطنت آميز مأمون، تدبير حساب شده و همه جانبه ي او را به حركتي بي اثر و بازيچه اي كودكانه بدل مي كند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه گذاري عظيمي كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفي برنبست بلكه سياست او به سياستي بر ضد خودش بدل شد. تيري كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاي امام علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد، به طوري كه بعد از گذشت مدتي كوتاه ناگزير شد همه ي تدابير گذشته ي خود را كان لم يكن شمرده، بالاخره همان

شيوه اي را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه ي گذشتگان در پيش گرفته بودند يعني «قتل» و مأمون كه در آرزوي چهره ي قداست مآب خليفه اي موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبله اي كه همه ي خلفاي پيش از او در آن سقوط كرده بود سرانجام در همان مزبله اي كه همه ي خلفاي پيش از او در آن سقوط كرده بودند يعني فساد و فحشا و عين و عشرت توأم با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده رياي مأمون را در زندگي پانزده ساله ي او پس از حادثه ي ولي عهدي در ده ها نمونه مي توان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضي ا لقضاتي فاسق و فاجر و عياش هم چون يحيي ابن اكثر و همنشيني و مجالست با عموي خواننده و خنياگرش ابراهيم ابن مهدي و آراستن بساط عيش و نوش و پرده دري در دارا لخلافه ي او در بغداد است.سياست هاي امام رضا عليه ا لسلام در مقابل مأموناكنون به تشريح سياست ها و تدابير امام علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام در اين حادثه مي پردازيم:1. هنگامي كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاي مدينه را از كراهت و نارضايي خود پر كرد، به طوري كه هر كس در پيرامون امام بود يقين كرد كه مأمون با نيت سوء، حضرت را از وطن خود دور مي كند، امام بدبيني خود به مأمون را به هر زبان ممكن به همه ي گوش ها رساند،

در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براي وداع انجام داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست، همه ي كساني كه بايد طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش بين و نسبت به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مي شدند در اولين لحاظات اين سفر دلشان از كينه ي مأمون كه امام عزيزشان را اين طور ظالمانه از آنان جدا مي كرد و به قتلگاه مي - برد لبريز شد.2. هنگامي كه در مرو پيشنهاد ولايت عهدي آن حضرت مطرح شد حضرت به شدت استنكاف كردند و تا وقتي مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نكرد آن را نپذيرفتند، اين مطلب همه جا پيچيد كه علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام وليت عهدي و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است، دست اندركاران امور كه به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه جا منتشر كردند حتي فضل ابن سهل در جمعي از كارگزارن و مأموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده ام اميرا لمؤمنين آن را به علي بن موسي ا لرضا عليه ا لسلام تقديم مي كند و علي بن موسي دست رد به سينه ي او مي زند.خود امام از هر فرصتي، اجباري بودن اين منصب را به گوش اين و آن مي رساند، همواره مي گفت من تهديد به قتل شدم تا ولي عهدي

را قبول كردم، طبيعي بود كه اين سخن هم چون عجيب ترين پديده ي سياسي، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه ي آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسي مثل مأمون فقط به دليل آن كه از ولي عهدي برادرش امين عزل شده است به جنگي چند ساله دست مي زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مي رساند و سر برادرش را از روي خشم شهر به شهر مي گرداند كسي مثل عبي بن موسي الرضا عليه السلام پيدا مي شود كه به وليت عهدي با بي اعتنايي نگاه مي كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمي پذيرد.مقايسه اي كه از اين رهگذر ميان امام علي به موسي الرضا عليه السلام و مأمون عباسي در ذهن ها نقش مي بست، درست عكس آن چيزي را نتيجه مي داد كه مأمون به خاطر آن اين سرمايه گذاري را كرده بود.3. با اين همه علي بن موسي الرضا عليه السلام فقط به اين شرط ولي عهدي را پذيرفت كه در هيچ يك از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مي كرد فعلا در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعداً به تدريج مي توان امام را به صحنه ي فعاليت هاي خلافتي كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشه ي مأمون نقش بر

آب مي شد و بيشترين هدف هاي او برآورده نمي گشت.امام در همان حال كه نام ولي عهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت نيز برخوردار مي بود چهره اي به خد مي گرفت كه گويي با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امري، نه نهي اي، نه تصدي مسؤوليتي، نه قبول شغلي، نه دفاعي از حكومت و طبعاً نه هيچ گونه توجيهي براي كارهاي آن دستگاه.روشن است كه عضوي در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود از همه ي مسؤوليت ها كناره مي گيرد، نمي تواند نسبت به آن دستگاه صميمي و طرفدار باشد، مأمون به خوبي اين نقيصه را حس مي كرد و لذا پس از آن كه كار ولي عهدي انجام گرفت بارها در صدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلي با لطايف الحيل به مشاغل خلافتي بكشاند و سياست مبارزه ي منفي امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هشيارانه نقشه ي او را خنثي مي كرد.يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از امام هشتم نقل مي كند كه مأمون به امام مي گويد: اگر ممكن است به كساني كه از او حرف شنوي دارند در باب مناطقي كه اوضاع آن پريشان است، چيزي بنويس و امام استنكاف مي كند و قرار قبلي كه همان عدم دخال مطلق است را به يادش مي- آورد. نمونه ي بسيار مهم و جالب ديگر، ماجراي نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دل هاي آنان آرام گيرد» امام را به امامت نماز عيد دعوت مي كند.

امام استنكاف مي - كند پس از اين كه مأمون اصرار را به نهايت مي رساند امام به اين شرط قبول مي كند كه نماز را به شيوه ي پيغمبر و علي بن ابيطالب به جا آورد و آن گاه امام از اين فرصت چنان بهره اي مي گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مي سازد و امام را از نيمه ي راه نماز بر مي گرداند، يعني به ناچار ضربه ي ديگر بر ظاهر رياكارانه ي دستگاه خود وارد مي سازد.4. اما بهره برداري اصلي از اين ماجرا بسي از اين ها مهم تر است: امام با قبول ولايت هدي، دست به حركتي مي زند كه در تاريخ ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجري تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بي نظير بوده است و آن برملا كردن داعيه ي امامت شيعي در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده ي غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه ي مسلمان هاست. تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخناني را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه و به خصيصين و ياران نزديك گفته نشده بود به صداي بلند فرايد كرد و با استفاده از امكانات معمولي آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آن ها قرار نمي گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قوي ترين استدلال - هاي امامت را بيان فرموده است؛ نامه ي

جوامع الشريعه ي كه در آن همه ي رئوس مطالب عقيدتي و فقهي شيعي را براي فضل بن سهل نوشته است، حديث معروف امامت كه در مرو براي عبدا لعزيز ابن مسلم بيان كرده است؛ قصايد فراواني كه در مدح آن حضرت به مناسبت وليت عهدي سروده شده و برخي از آنان مانند قصيده ي دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصايد برجسته ي عربي به شمار رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام است، در آن سال در مدينه و شايد در بسياري از آفاق اسلامي هنگامي كه [خبر] ولايت عهدي علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيد در خطبه، فضايل اهل بيت بر زبان رانده شد و اهل بيت پيغمبر كه نود سال علناً بر منبرها دشنام داده [مي]شدند و سال هاي متمادي ديگر كسي جرأت بر زبان آوردن فضايل آن ها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نيكي ياد شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت قلب گرفتند، بي خبرها و بي تفاوت ها با آنان آشنا شدند و به آنان گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثين و متذكرين شيعه معارفي را كه تا آن روز جز در خلوت نمي شد بر زبان آورد، در جلسات درسي بزرگ و مجامع عمومي بر زبان راندند.5. در حالي كه مأمون، امام را جدا از مردم مي پسنديد و اين جدايي را در نهايت وسيله اي براي قطع رابطه ي معنوي و عاطفي ميان امام و مردم مي خواست، امام در هر فرصتي خود را در معرض ارتباط مردم قرار مي داد، با اين كه

مأمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را به طرزي انتخاب كرده بود كه شهرهاي معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگيرند، امام در همان مسير تعيين شده، از هر فرصتي براي ايجاد رابطه ي جديد ميان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل -هايي كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث سلسله ي الذهب را براي هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه ها و معجزه هاي ديگري نيز آشكار ساخت و در جا به جاي اين سفر طولاني فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو هم كه سر منزل اصلي و اقامت گاه دستگاه خلافت بود هر گاه فرصتي دست داد حصارهاي دستگاه حكومت را براي حضور در انبوه جمعيت مردم شكافت.6. نه تنها سر جنبانان تشيع از سوي امام به سكوت و سازش تشويق نشدند. بلكه قراين حاكي از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمي آنان شد و شورشگراني كه بيشتر دوران هاي عمر خود را در كوه هاي صعب العبور و آبادي هاي دور دست و با سختي و دشواري مي گذراندند با حمايت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام حتي مورد احترام و تجليل كارگزاران حكومت در شهرهاي مختلف نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زباني چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزير و اميري روي خوش نشان نداده و در دستگاه آنان رحل اقامت نيفكنده بود و هيچ كس از سر جنبانان خلافت را تيزي

زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاه هاي دولتي به سر مي برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش خود حمل مي كرد و ميان شهرها و آبادي ها سرگردان و فراري مي گذرانيد، توانست به حضور امام و مقتداي محبوب خود برسد و معروف ترين و شيواترين قصيده خود را كه ادعانامه ي نهضت نبوي بر ضد دستگاه هاي خلافت اموي و عباسي است براي آن حضرت بسرايد و شعر او در زماني كوتاه به همه ي اقطار عالم اسلام برسد، به طوري كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مي شنود.يك سال پس از ولايت عهدياكنون بار ديگر نگاهي بر وضع كلي صحنه اين نبرد پنهاني كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امام علي بن موسي الرضا عليه السلام را با انگيزه هايي كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود مي- افكنيم.يك سال پس از اعلام ولايت عهدي وضعيت چنين است:مأمون چه در متن فرمان ولايت عهدي و چه در گفته ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوا و نسب رفيع و مقام علمي منيع ستوده است و او اكنون در چشم آن مردمي كه برخي از او فقط نامي شنيده و حتي به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهي بغض او را همواره در دل پرورانده بودند، به عنوان يك چهره ي در خور تعظيم و تجليل و يك انسان شايسته ي خلافت كه از خليفه به سال و علم و تقوا و خويشي با

پيغمبر، بزرگ تر و شايسته تر است شناخته اند. مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعي خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلكه حتي علي بن موسي الرضا عليه السلام مايه ي ايمان و اطمينان و تقويت روحيه ي آنان نيز شده است در مدينه و مكه و ديگر اقطار مهم اسلامي نه فقط نام علي بن موسي عليه السلام به تهمت حرص به دنيا و عشق به مقام و منصب از رونق نيفتاده بلكه حشمت ظاهري بر عزت معنوي او افزوده شده و زبان ستايشگر پس از ده ها سال به فضل و رتبه ي معنوي پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.كوتاه سخن آن كه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزي به دست نيآورده كه بسياري چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست بدهد.مأمون در انديشه ي قتل امام عليه السلاماينجا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد برآمد كه خطاي فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه گذاري سرانجام براي مقابله با دشمنان آشتي ناپذير دستگاه هاي خلافت يعني ائمه اهل بيت عليه السلام به همان شيوه اي متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعني قتل.بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيتي ممتاز به آساني ميسور نبود.قراين نشان مي دهد كه مأمون پيش از اقدام قطعي خود براي به شهادت رساندن امام به كارهاي

ديگري دست زده است كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسان تر بكار برد. شايعه پراكندكني و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله ي اين تدابير است. به گمان زياد اين كه ناگهان در مرو شايع شد كه علي بن موسي عليه السلام همه ي مردم را بردگان خود مي داند، جز با دست اندر كاري عُمال مأمون ممكن نبود.هنگامي كه ابي الصلت اين خبر را براي امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اي پديد آورنده ي آسمان - ها و زمين تو شاهدي كه نه من و نه هيچ يك از پدرانم هرگز چنين سخني نگفته ايم و اين يكي از همان ستم هايي است كه از سوي اينان به ما مي شود».تشكيل مجالس مناظره با هر كسي كه كمتر اميدي به غلبه او بر امام مي رفت نيز از جمله ي همين تدابير است. هنگامي كه امام مناظره كنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومي خود منكوب كرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پيچيد، مأمون در صدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادله اي را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر در اين بين بتواند امام را مجاب كند.البته چنان كه مي دانيم هر چه تشكيل مناظرات ادامه مي يافت قدرت علمي امام آشكارتر مي شد و مأمون از تأثير اين وسيله نوميدتر.بنابر روايات، يك يا دو بار هم حضرت را در سرخس به زندان افكند، اما اين شيوه ها هم نتيجه اي جز جلب اعتقاد همان دست اندركاران را به رتبه ي معنوي امام به بار نياورد، و مأمون درمانده

تر و خشمگين تر شد. در آخر چاره اي جز آن نيافت كه به دست خود و بدون هيچ گونه واسطه اي امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندي پس از صدور فرمان ولايت عهدي به نام آن حضرت، دست خود را به جنايت بزرگ و فراموشي نشدني قتل امام آلود.اين گذري بر يكي از فصل هاي عمده ي زندگي نامه ي سياسي دويست و پنجاه ساله ي ائمه اهل بيت عليه السلام بود كه اميد است محققان و انديشمندان و كاوشگران تاريخ قرن هاي اوليه اسلام، همت در تنقيح و تشريح و تحقيق هر چه بيشتر آن بگمارند.*. پيام رهبر معظم انقلاب در نخستين كنگره ي جهاني امام رضا عليه السلام در سال 1363 به مناسبت گشايش دانشگاه اسلامي رضوي در مشهد، تاريخ انتشار 1365، مؤسسه ي چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مجموعه آثار.منبع: نشريه ي معارف

ويژگيهاي مسئولان از ديدگاه امام صادق

(ع)پديد آورنده: عبدالكريم پاك نيا

طليعه: ششمين پيشواي شيعيان جهان امام صادق(ع) در 17 ربيع الاول سال 83 هجري قمري در شهر مدينه به دنيا آمد. پدر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر(ع) و مادر ارجمندش ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. نام مباركش جعفر، كنيه اش ابو عبدالله و ابو اسماعيل، و القاب شريف

آن گرامي؛ صادق، صابر، فاضل و طاهر است.[1]حضرت صادق(ع) امامت خود را همزمان با شهادت پدرش حضرت باقر(ع) از سال 114 هجري قمري آغاز كرد و در عصر حكومت خلفاي ستمگر

اموي به ترتيب: هشام بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد و پس از انقراض سلسله امويان، در عصر عبدالله سفاح و منصور دوانيقي از خلفاي عباسي، رهبري اهل ايمان را به عهده گرفت.آن پيشواي مذهب آزادگان، پس از انجام وظايف امامت، در سال 148 هجري قمري در سن 65 سالگي به دست منصور دوانيقي، دومين خليفه عباسي مسموم شد و در مدينه منوره به شهادت رسيد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.آن رهبر فرزانه در طول 34 سال امامت با بركت خويش، نقش ارزنده اي در گسترش فرهنگ متعالي اسلام ايفا كرد. در اين فرصت به مناسبت شهادت آن گرامي، به برخي رهنمودهاي رهبر دورانديش مذهب جعفري در ارتباط با ويژگيهاي مديران دولت اسلامي مي پردازيم.

عدالت محورياز اوصافي كه مي توان براي يك مدير مؤمن و شايسته مطرح كرد، اهتمام به عدالت اجتماعي و عدل محور بودن است. اين واژه مقدس كه در قرآن كريم و متون روايي اسلامي به طور گسترده، مطرح و بر فراگير بودن آن تأكيد شده است، مفهومي پربار، اميدآفرين و نشاط انگيز دارد.خداوند با تأكيد فراوان به گسترش عدالت اجتماعي و سياسي در لايه هاي گوناگون جامعه اسلامي عنايت ورزيده است و به اهل ايمان فرمان مي دهد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون»؛[2] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! براي خدا قيام كنيد و از روي عدالت گواهي دهيد، مبادا دشمني با گروهي، شما را به ترك عدالت [و انصاف]

متمايل كند. عدالت پيشه كنيد كه به تقوا نزديك است و تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد با خبر است.»امام صادق(ع) درباره الگوي مديران حكومت اسلامي، يعني حضرت محمد(ص) مي فرمايد: «آن بزرگوار، چنان عدالت را در برنامه هاي مديريتي خود به مرحله عمل درآورده بود كه حتي لحظات خود را در جلسات عمومي در ميان حاضران تقسيم مي كرد و در نگاه خودش بين افراد، تبعيض قائل نبود.»[3]رسول اكرم(ص) همواره مي فرمود: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُم؛[4] من مأمور شده ام كه عدالت را ميان شما برقرار سازم.»

قاطعيت در اجراي عدالتاساسا يك مدير عادل، همزمان با اجراي عدالت در تمام ابعاد آن، ناچار است براي اجراي عدالت با مفسدان اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، مروجان فساد، فحشا و بي بندوباري، بر هم زنندگان عزت و استقلال كشور و ساير موانع عدالت مقابله كند.امام ششم در اين باره فرمود: «لَا يُقِيمُ النَّاسَ إِلَّا السَّيْفُ؛[5] تنها شمشير، مردم را استوار مي گرداند.»آري در سايه مديريت مديران عدالت محور، بايد اهل تقوا و انسانهاي پاكدامن، در آسايش زندگي كنند و خائنان و افراد آلوده دامن در هراس به سر برند. به همين سبب، صادق آل محمد(ع) مي فرمايد: «حَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛[6] اجراي يك مورد حد براي خدا در زمين بهتر از باريدن چهل روز باران خواهد بود.»در اينجا شايسته است كه آن سخن تاريخي از مولاي عدالت پيشگان را به ياد آ وريم كه به عبيدالله بن عباس يكي از مديران حكومت علوي، كه از جاده صداقت و عدالت خارج شده و به بيت المال خيانت

كرده بود عتاب كرد و در آخر فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ فِعْلِكَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا؛[7] به خدا سوگند! اگر حسن و حسين چنان مي كردند كه تو انجام دادي از من روي خوش نمي ديدند و به آرزو نمي رسيدند تا آنكه حق را از آنان باز پس ستانم.»

اشتياق به خدمتدولتمردان پيرو مذهب جعفري(ع) همواره خود را در مقابل مشكلات مردم، مسئول مي دانند و براي رفع نيازها و گرفتاريهاي اهل ايمان با تمام وجود اقدام مي كنند.آنان رياست و منصب دولتي را هرگز به عنوان يك طعمه چرب و نرم حساب نمي كنند؛ بلكه فرصت و وسيله اي براي احقاق حقوق محرومان و مستضعفان جامعه مي شمارند و تلاش مي كنند تا زماني كه مشكل برادر ديني و ايماني خود را حل نكرده اند، به آسايش و راحتي خود نينديشند.دولتمردان و مديراني كه كانون مهر و محبت و رحمت اند و با گشاده رويي و اشتياق تمام به خدمت مردم مي پردازند، در قلب جامعه و در دل انسانها جاي دارند.يك كارگزار و مدير با ايمان در جامعه اسلامي، اين نواي ملكوتي ششمين پيشواي شيعيان جهان را با گوش جال مي شنود و نصب العين خود قرار مي دهد كه: «أَيُّمَا مُؤْمِنٍ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً وَ هُوَ مُعْسِرٌ يَسَّرَ اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مَنْ سَتَرَ عَلَي مُؤْمِنٍ عَوْرَةً يَخَافُهَا سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ سَبْعِينَ عَوْرَةً مِنْ عَوْرَاتِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ فِي عَوْنِ الْمُؤْمِنِ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ

فَانْتَفِعُوا بِالْعِظَةِ وَ ارْغَبُوا فِي الْخَيْرِ؛[8] هر مؤمني گرفتاري مؤمني در سختي افتاده را برطرف كند، خداوند حوايج دنيا و آخرتش را آسان مي گرداند و هر مؤمني عيب مؤمني را بپوشاند كه [آن مؤمن] از آن مي ترسد، خداوند 70 عيب دنيوي و اخروي او را مي پوشاند و تا زماني كه مؤمن در جهت ياري به برادرش باشد، خداوند او را ياري مي كند. پس بوسيله موعظه و پند سود ببريد و در كار خير رغبت داشته باشيد.»دولتمردان و مديراني كه كانون مهر و محبت و رحمت اند و با گشاده رويي و اشتياق تمام به خدمت مردم مي پردازند، در قلب جامعه و در دل انسانها جاي دارند. آنان با عمل پسنديده خود در روح و جان مردم نفوذ مي كنند و پيوسته بر اثر لطف الهي از پشتيباني مردم برخوردارند و عزت و احترام خواهند داشت.امام صادق(ع) در پيام ارزشمندي به مديران و آحاد جامعه اسلامي چنين توصيه فرمود: «يَحِقُّ عَلَي الْمُسْلِمِينَ الِاجْتِهَادُ فِي التَّوَاصُلِ وَ التَّعَاوُنُ عَلَي التَّعَاطُفِ وَ الْمُوَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ وَ تَعَاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلَي بَعْضٍ حَتَّي تَكُونُوا كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رُحَماءُ بَيْنَهُم؛[9] بر مسلمانان شايسته است كه در پيوستن كوشش كنند و در مهرورزي و عطوفت نسبت به يكديگر مشارك و همكاري كرده و مواسات نسبت به حاجتمندان داشته باشند. و عطوفت آنان نسبت به هم به گونه اي باشد كه خداوند در قرآن شما را به آن امر كرد و فرمود: مؤمنين با همديگر مهربانند. »در حقيقت، خدمت به برادران ديني بالاترين عبادتي است كه هيچ امر خيري به درجه آن نمي رسد. آن

گرامي فرمود: «خداوند متعال به چيزي همانند گام برداشتن در راه خدمت و نيكي به برادران ديني عبادت نشده است.»[10]ساده زيستي و اجتناب از اشرافي گريمديران شايسته در حكومت اسلامي، ساده زيستي را يك خصلت خداپسندانه و باعث رسيدن به كمالات روح و ارتقاي كيفي در انجام كارهاي جامعه و خدمت به مردم مي دانند.آنان همواره اين انديشه خداپسندانه را در ذهن خود مي پرورانند كه مهم ترين راز و رمز توفيق رسول گرامي اسلام(ص) و ائمه هدي: در جذب دلهاي مشتاق سعادت، خصلت ساده زيستي و تواضع در برخورد با مردم بوده است.آنان مي دانند كه: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ عَلَي أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُه؛[11] خداوند بزرگ بر پيشوايان عادل واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا تنگدستي، فرد مستمند را به طغيان و سركشي وادار نكند.»امام صادق(ع) دلدادگان به مظاهر دنيوي را مذمت كرد و فرمود: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَبَدَ الدِّينَارَ وَ الدِّرْهَم؛[12] مشمول لعن و غضب خداست، كسي كه بنده درهم و دينار باشد.»از اوصافي كه مي توان براي يك مدير مؤمن و شايسته مطرح كرد، اهتمام به عدالت اجتماعي و عدل محور بودن است. اين واژه مقدس كه در قرآن كريم و متون روايي اسلامي به طور گسترده، مطرح و بر فراگير بودن آن تأكيد شده است، مفهومي پربار، اميدآفرين و نشاط انگيز دارد.آن گرامي درباره ضرورت زندگي ساده و بي آلايش مديران و رهبران جامعه اسلامي مي فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ أَنِّي وَاجِدٌ أَنْ أُطْعِمَهُمُ الْحِنْطَةَ عَلَي وَجْهِهَا وَ لَكِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَرَانِيَ اللَّهُ قَدْ

أَحْسَنْتُ تَقْدِيرَ الْمَعِيشَةِ؛[13] خدا مي داند كه من مي توانم خانواده ام را با خرماي خوب اطعام نمايم [و به بهترين صورت زندگي كنم]؛ اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ريزي صحيح زندگي ببيند.»آري دلبستگي به دنيا علاوه بر اينكه مانع كمال انسان و باعث بدبيني عموم مردم است؛ باعث مي شود تا يك مدير در لذتهاي زودگر دنيا غوطه ور شود و از نوع محروميتهاي طبقات نيازمند جامعه غافل باشد.كارگزاران پيرو اهل بيت: هرگز اين سخن گهربار امام صادق(ع) را فراموش نمي كنند كه فرمود: «إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تُجَاوِرَ الْجَلِيلَ فِي دَارِهِ وَ تَسْكُنَ الْفِرْدَوْسَ فِي جِوَارِهِ فَلْتَهُنْ عَلَيْكَ الدُّنْيَا وَ اجْعَلِ الْمَوْتَ نُصْبَ عَيْنِكَ وَ لَا تَدَّخِرْ شَيْئاً لِغَدٍ وَ اعْلَمْ أَنَّ لَكَ مَا قَدَّمْتَ وَ عَلَيْكَ مَا أَخَّرْتَ؛[14] اگر دوست داري كه در درگاه الهي با خدا همنشين شوي و در بهشت در جوار حضرت باريتعالي مسكن گزيني، بايد دنيا [و مظاهر فريبنده آن] در نظر تو پست و خوار باشد. مرگ را نصب العين خود قرار بده [و براي خود در اين دنيا] چيزي ذخيره نكن و بدان آنچه قبلا از اعمال نيك در اين دنيا براي جهان آخرت تقديم داشته اي به حال تو سودمند خواهد بود و از كارهاي نيك كه انجام آنها را به تأخير انداخته اي ضرر خواهي كرد.»از منظر امام صادق(ع) يك مسلمان با ايمان با زندگي ساده ، بي پيرايه و دل كندن از علايق دنيوي و زرق و برق آن، سعادت خود را در هر دو جهان تضمين مي كند.امام خميني1 درباره ضرورت ساده زيستي مسئولان حكومتي مي فرمود: مصيبتهايي كه ملتها

مي كشند از اين است كه متصديان امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعيان جامعه، در پي اين هستند كه ثروتشان را زياد كنند.[15]مديران شايسته در حكومت اسلامي، ساده زيستي را يك خصلت خداپسندانه و باعث رسيدن به كمالات روح و ارتقاي كيفي در انجام كارهاي جامعه و خدمت به مردم مي دانند.آن بزرگوار در فراز ديگري از سخنانش خطاب به دولتمردان و روحانيان صاحب منصب كشور مي فرمايد: «اگر روزي از نظر زندگي از مردم عادي بالاتر رفتيد بدانيد كه دير يا زود مطرود مي شويد.»[16]«شما گمان نكنيد اگر با چندين اتومبيل بيرون بياييد وجهه تان نزد مردم بزرگ مي شود. آن چيزي كه مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است اين است كه زندگي شما ساده باشد؛ همان گونه كه سران اسلام و پيغمبر اسلام(ص) و امير مومنان(ع) و ائمه ما: زندگي شان ساده و عادي بود؛ بلكه پايين تر از عادي.»[17]

امانتداري و صداقتاز مهم ترين نيازهاي عصر ما ميان آحاد جامعه به ويژه متوليان امور حكومتي، تقويت و ترويج خصلتهاي زيباي امانتداري و راستگويي است؛ زيرا فراگير شدن پديده دروغ، خيانت، دورويي و نفاق آثار و تبعات منفي و ناشايستي در جامعه دارد و لازم است كه در عزل و نصبهاي مديران، اين ويژگيها با كمال جديت پيگيري، و تشويق و تنبيه افراد به طور شفاف با اين معيارهاي پسنديده انجام شود.بايد افراد چاپلوس، دروغگو و خيانت پيشه طرد، و انسانهاي امين و درستكار شناسايي شوند و در مصدر امور قرار بگيرند. آشكار كردن آثار و بركات امانتداري و صداقت، آموزش عملي و تشويق انسانهاي امين و

صادق، و معرفي الگوهاي پاكدامني و راستي، مهم ترين نياز جامعه به ويژه در سطح مديران است.امام صادق(ع) در بيان معيار انتخاب افراد مي فرمايد: «لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِيَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّي لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَة؛[18] به نماز و روزه افراد فريفته نشويد؛ چه بسا كه شخصي به نماز و روزه عادت كرده و ترك آن برايش وحشت آور و آزار دهنده است؛ بلكه آنها را در مقام راستگويي و امانتداري آزمايش كنيد.»پستهاي دولتي در حكومت اسلامي، امانتهايي بس حساس و ارزشمندند و خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِه»؛[19] «خداوند متعال به شما فرمان مي دهد كه امانتها را به اهلش بسپاريد.»بنابراين ويژگي امانتداري و راستگويي بايد در اوصاف مديران جامعه اسلامي با تمام وجود، دنبال، و منصبهاي حكومتي به عنوان امانتهايي گرانسنگ به اهلش واگذار شود.امام صادق(ع) درباره انتخاب علي(ع) به عنوان جانشين رسول خدا(ص) و پيشوايي امت اسلام به اين دو صفت اشاره مي كند و به يار وفادارش عبدالله بن ابي يعفور پيام مي دهد كه اي عبدالله! جعفر بن محمد به تو سلام مي رساند و يادآور مي شود: «اُنْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ علي(ع) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ9 فَالْزَمْهُ فَإِنَّ علي(ع) إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ9 بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَة؛[20] به ويژگيهاي علي(ع) در نزد رسول خدا(ص) بنگر و به آنها ملتزم شو! براستي علي(ع) به وسيله راستگويي و امانتداري به آن ويژگيها در نزد پيامبر(ص) رسيد.»امام صادق(ع) در گفتاري چنين هشدار مي دهد:

«لا تَنْظُرُوا اِلي كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ ضَطْنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ اُنْظُرُوا اِلي صِدْقِ الحَديثِ وَ أداءِ الاَمَانَةِ؛ نگاه نكنيد به بسياري نماز و روزه و حج و كارهاي نيك و دعا و زمزمه هاي شبانه افراد! نگاه كنيد به راستگويي و امانتداري مردم.» [21]از منظر پيشواي صادق(ع) امانتداري، 3 مرحله دارد و كسي را نمي توان امين به حساب آورد؛ مگر اينكه در اين 3 مرحله، امانتداري خود را اثبات كند: در حفظ اموال، حفظ اسرار و رازهاي پنهاني و پاسداري از ناموس مردم. اگر فردي 2 مورد را رعايت كند؛ اما در يكي ديگر از عهده برنيايد، امين نخواهد بود.آن حضرت در اين باره فرمود: «لَا يَكُونُ الْأَمِينُ أَمِيناً حَتَّي يُؤْتَمَنَ عَلَي ثَلَاثَةٍ فَيُؤَدِّيَهَا عَلَي الْأَمْوَالِ وَ الْأَسْرَارِ وَ الْفُرُوجِ وَ إِنْ حَفِظَ اثْنَيْنِ وَ ضَيَّعَ وَاحِدَةً فَلَيْسَ بِأَمِين؛[22] شخص را نمي توان امين به حساب آورد مگر آن كه در سه چيز امانتداري خود را انجام دهد: بر اموال، اسرار و ناموس [مردم]. و اگر دوتاي اينها را حافظ باشد و يكي را ضايع كند، امين نيست.»حسن خلق، استقامت و پايدراي، عظمت نفس، ولايت پذيري، شهرت گريزي، اجتناب از اعمال ريايي، رسيدگي به خانواده، رعايت ادب در معاشرت با افراد، دوري از مجالس گناه، تلاوت قرآن و استفاده از فرصتها از ديگر ويژگيهاي شيعيان، خدمتگزاران و مسئولان جامعه اسلامي از منظر امام صادق(ع) است.

پي نوشت ها:[1]. كشف الغمة، علي بن عيسي اربلي، مكتبة بني هاشم، تبريز، ج2، ص154.[2]. مائده/8.[3]. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، مؤسسه آل البيت:، ج28، ص12.[4]. شوري/15.[5]. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، دار الكتب الاسلامية،

ج5، ص2.[6]. وسائل الشيعة، ج28، ص13.[7]. نهج البلاغه، نشر ائمه، نامه41.[8]. الكافي، باب تفريج كرب المؤمن، ح5.[9]. همان، ج2، ص175، باب التراحم و التعاطف، ح4.[10]. الف حديث في المؤمن، ص128.[11]. الكافي، ج1، ص411.[12]. همان، ج2، ص270، باب الذنوب، ح9.[13]. همان، ج5، ص166.[14]. تحف العقول، حسن بن شعبه حراني، نشر جامعه مدرسين، ص304 و بحار الانوار، علامه مجلسي، مؤسسه الوفا، ج75، ص281.[15]. صحيفه امام، مجموعة آثار امام خميني(ره)، نشر مؤسسة تنظيم آثار امام(ره)، تهران، 1379، ج16، ص443.[16]. همان، ج17، ص453.[17]. همان، ج19، ص318.[18]. الكافي، ج2، ص104.[19]. نساء/8.[20]. جامع الأخبار، تاج الدين شعيري، نشر رضي، قم، ص100، فصل 56 و امالي، صدوق، نشر كتابخانه اسلاميه، ص303، مجلس 50.[21]. الكافي، ج2، ص104، باب الصدق و اداء الامانة، ح5.[22]. مستدرك سفينة البحار، علي نمازي شاهرودي، نشر اسلامي، ج1، ص223 و بحار الانوار، ج75، ص229.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109